عنوان و نام پدیدآور : حقوق در قرآن: بررسی نکات حقوقی قرآن بر اساس تفسیر نور/ مجتبی جاویدی؛ تحت نظر محسن قرائتی، حسین میرمحمدصادقی .
مشخصات نشر : تهران: مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن، 1390.
مشخصات ظاهری : 672ص.
یادداشت : چاپ اول : 1389.
یادداشت : چاپ دوم .
یادداشت : عنوان روی جلد: سیمای حقوق در قرآن بر اساس تفسیر نور.
یادداشت : کتابنامه : ص. [ 671 ] - 672 .
عنوان روی جلد : سیمای حقوق در قرآن بر اساس تفسیر نور.
موضوع : اسلام و حقوق
موضوع : فقه
رده بندی دیویی : 297/4834
رده بندی کنگره : BP230/1/ج2س9 1390
سرشناسه : جاویدی، مجتبی، 1362 -
شناسه افزوده : قرائتی، محسن، 1324 -
شناسه افزوده : میرمحمد صادقی، حسین، 1335 -
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
شابک : 85000 ریال: 978-600-5421-22-4
شماره کتابشناسی ملی : 223467
ص: 1
حقوق در قرآن
(بررسی نکات حقوقی قرآن براساس تفسیر نور)
مجتبی جاویدی
تحت نظر:
حجة الاسلام و المسلمین محسن قرائتی
دکتر حسین میرمحمد صادقی
ص: 2
ص: 3
ص: 4
با انتشار دوره کامل «تفسیر نور»، برخی از قرآن پژوهان حوزه و دانشگاه، پیشنهاد دادند نسبت به استخراج موضوعات آن اقدام و به شکل تفسیر موضوعی عرضه گردد و در این میان برخی دانشجویان مقطع دکتری بر اساس گرایش تحصیلی خود اقدام به چنین کاری نمودند. کتاب سیصد نکته در مدیریت اسلامی، اولین محصول چنین ایدهای بود که زمینه را برای کارهای بعدی فراهم ساخت.
کتاب حاضر با استفاده از تجربه کار قبلی و لزوم رفع کاستیهای آن، موضوعات علم «حقوق» را با دقت و عنایت بسیار از نکتهها و پیامهای تفسیر نور استخراج نموده است که به لطف خداوند بیش از 1000 آیه در آن مورد استفاده قرار گرفته (که فهرست آنها در پایان کتاب آمده است) و بیش از 2500 گزاره حقوقی از آنها استخراج شده است.
با توجه به اهمیت موضوع، به پیشنهاد حجت الاسلام و المسلمین قرائتی، این کار توسط جناب آقای دکتر میرمحمدصادقی نیز مورد بازنگری قرار گرفته و بر اساس نظرات ایشان نیز مواردی اصلاح یا تکمیل گردیده است که از زحمات ایشان تقدیر میگردد.
امید است با تکمیل کار نمایهسازی تفسیر نور که مراحل پایانی را میگذراند، زمینه بهرهگیری از نکتهها و پیامهای آن هرچه بیشتر فراهم گردد و در دسترس علاقمندان قرار گیرد.
مؤسسه
فرهنگی درسهایی از قرآن
ص: 5
بسم الله الرّحمن الرّحیم
حجّت الاسلام و المسلمین محسن قرائتی
الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و اهل بیته الطیّبین الطاهرین
با لطف خداوند یک دور تفسیر کامل قرآن کریم را در صدای جمهوری اسلامی گفتم و مطالب آن پس از تکمیل، تحت عنوان «تفسیر نور» در ده جلد منتشر گردید که در سال 76 به عنوان کتاب سال جمهوری اسلامی ایران معرفی شد. خداوند توفیق داد و باردیگر یک دور تفسیر قرآن به شکل تصویری ضبط گردید که به زودی در اختیار قرآن دوستان قرار میگیرد.
ویژگی مهم این تفسیر آن است که از نقل اقوال و طرح احتمالات و توجه به اصطلاحات دوری کرده و از متن قرآن، آنچه جنبه کاربردی دارد، در عبارات ساده و پیام گونه بیان شده است.
به عنوان مثال در آیه 52 سوره انبیاء میخوانیم: «إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنتُمْ لَهَا عَاکِفُونَ» حضرت ابراهیم (علیه السلام) به عموی خود میگوید این مجسمهها چیست که شما آنها را عبادت میکنید؟ از این آیه که یک نقل تاریخی است چند اصل عملی در امر به معروف و نهی از منکر استخراج کرده ایم:
اصل اول: در اصلاح و ارشاد، سن شرط نیست. ابراهیم به عموی خود تذکر میدهد. «قَالَ لِأَبِیهِ. . . »
اصل دوم: در اصلاح و ارشاد، تعداد شرط نیست. ابراهیم به تنهایی به جمع تذکر میدهد: «قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ»
اصل سوم: در اصلاح و ارشاد، از نزدیکان خود شروع کنید. ابراهیم اول به بستگان تذکر می دهد. «قَالَ لِأَبِیهِ... »
اصل چهارم: در اصلاح و ارشاد از مهمترین منکرات شروع کنید. بتپرستی مهمترین منکر است. «ما هَذِهِ التَّمَاثِیل»
ص: 6
اصل پنجم: در اصلاح و ارشاد، امر و نهی را در قالب سؤال از وجدان مطرح کنید و طرف مقابل را به تفکر وادار نمایید. «ما هَذِهِ التَّمَاثِیل»
آری از آیهای که سیمای تاریخی داشت، اصول کاربردی برای همه نسلها در همه عصرها استخراج شد. بر این اساس هزاران پیام و نکته در تفسیر نور آمده که مورد توجه فرهیختگان حوزوی و دانشگاهی قرار گرفت. در این میان آقای مجتبی جاویدی از دانشجویان دوره دکتری حقوق جزا و جرم شناسی دانشگاه امام صادق یک دور تفسیر نور را با دقت مطالعه و نکات و پیامهای حقوقی آن را استخراج و بر اساس علم حقوق دستهبندی نمود.
به پیشنهاد بنده این پژوهش در اختیار جناب آقای دکتر حسین میرمحمد صادقی مدیر گروه حقوق جزا و جرم شناسی دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی و نویسنده بیش از ده کتاب حقوقی که متن درسی دانشکدههاست و ده ها مقاله به زبانهای مختلف هستند، عرضه شد و نظرات ایشان موجب اصلاح و تکمیل مباحث گردید که در اینجا به سهم خویش از زحمات ایشان تشکر مینمایم.
اگر اساتید و دانشجویان عزیز ما با این نگاه یک دور نهجالبلاغه و روایات و سیره اهل بیت : را نیز مطالعه و دقتهای حقوقی را که در مکتب اسلام شده با مکاتب دیگر مقایسه کنند، با تمام وجود به اسلام عشق خواهند ورزید. زیرا اسلام در همه حوزههای زندگی اعم از فردی و اجتماعی توصیههایی مطرح نموده که از نظر حقوقی قابل تامل و بهره گیری است و این همه از جامعیت اسلام حکایت دارد.
به امید روزی که حقوقدانان بشری به سراغ کشف این گنجهای ناشناخته بروند و بدانند اگر به جای آن که حقوق را از خالق بشر بگیرند، به قوانین بشری تکیه کنند، خسارت کردهاند.
محسن قرائتی
زمستان 89
ص: 7
به نام خدا
مقدمه آقای دکتر حسین میرمحمد صادقی
دانشیار دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی
قرآن مجید کلام خداوندگار بزرگ است، که همو تدبر در کلام خود، و نه خواندن صرف آن، را به همهی مؤمنان توصیه فرموده است. آیات این کتاب عظیم، طبق متن روایات وارده از معصومین :، دارای ظاهری است و باطنی، که هر باطن آن خود باطنهای دیگری دارد و هرکس با توجه به سطح فهم و درک خود، با تدبر در آیات به معنی آنها راه مییابد. زیباییهای این کتاب را پایانی نیست و تازگی آن هیچگاه برای جستجوگران در عرصههای مختلف به کهنگی بدل نمیشود. از این روست که صاحبان تخصصهای مختلف و علاقهمندان به کاوشگری در زمینههای گوناگون، طی بیش از چهارده سده که از عمر این کلام موزون و عمیق پروردگار میگذرد، هر یک توانستهاند حسب ذوق و توانایی خود، جرعهای از این اقیانوس عظیم و بیکران بنوشند، و به تحقیق با هر نوشیدنی بر تشنگی آنها برای بیشتر و بهتر فهمیدن سخن باری تعالی افزوده شده است.
در زمینهی علم حقوق هم، علاوه بر آیات معدودی که در اصطلاح «آیات الاحکام» نامیده میشوند، بسیاری از آیات دیگر را میتوان یافت که از آنها پیامهای حقوقی بر اساس دیدگاههای خاص اسلام، قابل استنباط است. از این رو به جرأت میتوان گفت که اسلام و قرآن پیامهای واضح و روشنی در مورد اصول مهم حقوقی، از قبیل اصل قانونی بودن جرایم و مجازاتها، اصل قداست قراردادها و تعهدات، لزوم وجود عنصر روانی برای جرایم، لزوم رعایت حریم خصوصی اشخاص و دهها موضوع
ص: 8
حقوقی دیگر دارد، که پی بردن به آنها نیازمند نگاهی نو و عمیق به آیات و روایات در پرتو آموزههای علم حقوق _ به جای تکرار آن چه پیشینیان گفتهاند _ میباشد.
اینک خوشوقتم که آقای مجتبی جاویدی، از دانشجویان علاقهمند و پژوهشگر دانشگاه امام صادق، بر اساس مطالب «تفسیر نور» حضرت حجت الاسلام و المسلمین جناب آقای قرائتی، که این تفسیر مثل خود قرآن برای هر کس بر حسب میزان معلومات و دانش وی قابل استفاده میباشد، نسبت به استخراج آیات حقوقی قرآن، با توجه به تقسیم بندیهای شناخته شده در علم حقوق، همّت گمارده اند. آقای جاویدی برای تدوین این کار ماهها تلاش کرده و زحمت کشیدهاند و این جانب نیز، حسب مورد، نظرات خود را طی چند جلسه برای بهبود کار به وی ارائه دادهام. بدیهی است مؤلف محترم هیچ گاه اثر خود را خالی از عیب ونقص نمیپندارد و باید به طور جد و پیوسته در صدد رفع نواقص و ارتقای سطح این اثر، بر اساس پیشنهادها و انتقادات همه ی صاحب نظران در این عرصه، برآید.
این جانب وظیفهی خودم میدانم که از ایشان و از کسان دیگری که اخیرا در این زمینه تلاش کردهاند و نتیجهی تلاش آنها به زیور طبع آراسته شده است، به سهم خود تشکر و قدردانی نموده و برای حضرت حجت الاسلام و المسلمین جناب آقای قرائتی، که به نظر من ایشان را باید قهرمان احیای موضوعات فراموش شده و بر زمین مانده و پرهیز از تکرار مکررات دانست، سلامتی، طول عمر و توفیق بیشتر در ادامهی این راه و آشنا کردن مردم و به ویژه نسل نو، با ابعاد دیگری از زوایای ناشناختهی قران کریم مسألت نمایم. باشد که ما مشمول شکایت پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و آله وسلم به پیشگاه باری تعالی قرار نگیریم که فرمود: «یا ربّ انّ قَومی اتَّخذوا هَذَا القُرآنَ مَهجُوراً» (1)
تهران_ پنجم مرداد1389_نیمه شعبان 1431
حسین میرمحمدصادقی
ص: 9
پیش گفتار 19
فصل اول : حقوق خصوصی 2
الف) احوال شخصیه 2
1- اهلیت، حجر و قیمومت 2
2- تغییر نسب و شناسنامه 6
ب) اموال و مالکیت 6
1- مالکیت حقیقی از آن خدا 6
2- مالکیت، حق طبیعی افراد 7
3- پذیرش اصل مالکیت خصوصی در اسلام و احترام به آن 7
4- مالکیت عمومی 9
5- حق مالکیت زن 9
6- مالکیت افراد خاص 12
7- اسباب مالکیت 13
8- تصرف در اموال(اهلیت استیفا) 14
ص: 10
9- حق ایتام و محرومان در اموال دیگران 18
10- عدم حصول مالکیت از راه باطل 19
11- لزوم تعدیل و گردش ثروت 19
12- منع مصادره اموال 20
ج) عقود و قراردادها 20
1- قواعد عمومی قراردادها 20
2- عقود معین 34
3- دین و بدهی 39
4- عقود باطل 41
5 - نذر 48
د) مسؤولیت مدنی 49
1- لزوم جبران خسارت 49
2- جبران ضرر معنوی 50
ه) حقوق خانواده 51
1- ازدواج 51
2- حقوق و تکالیف خانوادگی 75
3- طلاق و انحلال ازدواج (لعان، ظهار، ایلاء) و عده 111
و) ارث و وصیت 134
1- ارث 134
2- فلسفه ارث بری و فرائض 140
3- وصیت 142
ص: 11
فصل دوم: حقوق جزا و جرم شناسی 146
الف) قواعد و اصول کلّی حاکم بر جرایم و مجازاتها 146
1- اصول حاکم بر ارتکاب جرم 146
2- شیوههای مداخله در ارتکاب جرم 152
3- اصول حاکم بر مجازاتها 160
4- عوامل سالب مسؤولیت کیفری 179
5- تقسیم بندی جرایم 182
6- مجازاتها در اسلام 273
7- جرم شناسی 302
فصل سوم: حقوق عمومی 320
الف) حکومت و حاکمیت 320
1- ساختار حکومت 320
2- وظایف حکومت 330
3- مالیه عمومی 340
ب) حقوق کار 346
فصل چهارم: حقوق بین الملل 350
الف) اصول حاکم بر روابط بین المللی 350
1- اصل لزوم رعایت قراردادها 350
2- اصل صلح 351
3- اصل همزیستی مسالمت آمیز 354
4- اصل برابری جوامع و دولتها 354
5- استقلال سیاسی و نفی سبیل 356
6- مسؤولیت دولتها و وظایف آنها 358
ص: 12
ب) مرزهای جغرافیایی و عقیدتی 360
1- مرزبندی در اسلام و تابعیت 360
2- پناهندگی 362
3- ضرورت مراقبت از مرزها 364
ج) حقوق معاهدات بین المللی 364
1- حفظ سیادت در تعهدات بین المللی 364
2- عقود بین المللی 365
3- حل و فصل اختلافات بین المللی 365
د) حقوق جنگ 366
1- فلسفه و هدف جنگ 366
2- انواع جنگ 373
3- قواعد حاکم بر جنگ 377
4- پایان جنگ 398
ه) روابط بین الملل 402
1- اعلان برائت از کفار 402
2- حمایت از دولتهای تحت ستم 403
3- جواز اخذ جزیه 403
4- ارتباط با کفار و بیگانگان 405
فصل پنجم: آئین دادرسی (اصول محاکمات و ادله اثبات دعوی) 424
الف) قضاوت 424
1- شرایط قاضی 424
2- وظیفه قضات 427
ب) صلاحیت قانون و محاکم 431
ص: 13
1- منع مراجعه به دادگاه بیگانه 431
2- کیفر مجرم بر اساس قانون کشور متبوع او 431
3- صلاحیت کیفری جهانی در برخی جرایم 431
4- شیوه های حل و فصل غیر قضایی 432
ج) قواعد رسیدگی به دعاوی 435
1- منع کتمان حق 435
2- حجیت ظاهر 436
3- عدم اطاله دادرسی 437
4- اصل تناظر و حق دفاع (محاکمه قبل از صدور حکم) 438
5- عدم صدور حکم از روی ظن 440
6- توجه به سوابق متهم 441
7- اخذ وثیقه و کفیل 442
8- سعی در کشف حقیقت 442
9- تفهیم اتهام و ارائه ادله به مجرم 444
10- لزوم جمع آوری ادله 447
11- توجه به ادله صحیح و پرهیز از استدلال نادرست 448
12- اعاده حیثیت 450
13- لزوم ارایه اطلاعات دقیق در دادگاه 450
14- لزوم پرهیز از کاربرد کلمات دوپهلو 450
15- علنی بودن جلسات و اجرای مجازات 451
16- قداست قضاوت 451
د) نظام حاکم بر ادله 452
1- اقرار 452
ص: 14
2- شهادت 454
3- قسم 463
4- سند 467
4- اعتبار کارشناسی 470
5- اعتبار تحقیق محلی 470
6- قرعه 471
فصل ششم: حقوق بشر و شهروندی و تکالیف شهروندان 473
الف) حقوق انسان ها 473
1- حقوق نوع بشر 473
2- حقوق اقشار خاص 507
3- سایر حقوق 525
ب) تکالیف شهروندان 526
1- در برابر حکومت 526
2- در برابر خداوند 528
3- در برابر سایر شهروندان 528
فصل هفتم: قواعد حقوقی 531
الف- قواعد مدنی 531
1- لاضرر 531
2- اصاله الصحه 534
3- اصاله اللزوم 535
4- لاحرج 539
5- احسان 541
6- اصل حسن نیت 542
ص: 15
7- اکل مال به باطل 543
8- قوه قاهره(فورس ماژور) 544
ب) قواعد جزایی 546
1- حرمت جان مسلمان 546
2- تناسب کیفر و جرم 547
3- قبح عقاب بلابیان 557
4- شخصی بودن مجازاتها 567
5- فردی کردن مجازاتها 572
6- اضطرار 574
7- اکراه 579
8- امر آمر قانونی 580
9- جهل و ناآگاهی به قانون 582
10- جب 583
ج- قواعد قضایی 584
1- عطف بما سبق نشدن قوانین 584
2- قاعده حجیت اقرار 586
3- عدم اجتهاد در مقابل نص 586
4- عدم حجیت ظن 588
5- لزوم حکم بر اساس ظواهر 589
6- منع قیاس باطل 590
د) قواعد حقوقی 591
1- نفی سبیل 591
2- اهم و مهم(تقدیم اهم بر مهم) 594
ص: 16
3- مقابله به مثل 600
4- منع تکلیف مالایطاق 601
5- اصل حلیت 603
6- اصل اباحه 605
7- قاعده عدالت 607
فهرست ها (فهرست تفصِلی، فهرست آیات، فهرست منابع) 685
ص: 17
قرآن کریم، خود را با تعابیری چون «نور»، «برهان»، «تبیان»، «ذکر»، «موعظه» و «احسن الحدیث» معرفی می کند و تدبر در آن را لازم و عدم تأمل در آن را نشانه مهر خوردن بر قلوب آدمیان دانسته است؛«أَفَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها(1)».
در این کتاب مقدس علت شکایت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز قیامت، مهجور کردن قرآن بیان شده است: «وَ قالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً(2)».
قرآن و سنت اهل بیت (علیهمالسلام) تنها منابع قابل اعتماد برای هدایت جامعه بشری هستند. قرآن کریم خود را «تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ء(3)» معرفی می کند. اما با این حال روز به روز موج لیبرالیسم هرچه بیشتر خود را در عرصه علوم انسانی کشور نمایان می سازد. در برخی از دانشکده های مرتبط با علوم انسانی، بسیاری از معارف این دو گنج عظیم زیر سؤال می رود، ولی اندک کسی خود را پاسخگوی شبهات مطرح شده می داند. با مشاهده وضع مذکور، اهتمام مؤلف بر پژوهش در عرصه حقوق در قرآن کریم و عترت اهل بیت قرار گرفت. در گام اول بررسی سیمای حقوق در قرآن انجام پذیرفت که حاصل آن اثر پیشرو است.
ص: 18
مهم ترین ویژگیهای این اثر عبارت است از:
1- برای احصای پیام های حقوقی قرآن، رویکرد «تدبر در قرآن» علاوه بر «تفسیر قرآن» مد نظر قرار گرفته است و لذا آیات حقوقی قرآن در این مجموعه، منحصر به پانصد آیه معروف به «آیات الاحکام» نیست؛ بلکه آیات فراوان دیگری نیز مورد استفاده قرار گرفته است.
2- در تدوین این اثر، ارائه یک طبقه بندی منظم و منطقی و با جامعیت نسبی پیرامون نکات حقوقی قرآن مد نظر بوده است.
3- جستجو و کنکاش در کتب تفسیری و سایر کتب مربوط در این زمینه، یک جستجوی ماشینی (جست و جوی کلیدواژه ای توسط رایانه) نبوده بلکه یک جستجوی اصطلاحاً چشمی بوده و کتب مربوط به دقت مورد مطالعه قرار گرفته و نکات مربوط به این صورت گزینش شده است.
4- در صورتی که آیه ای به دو یا چند موضوع اشاره داشته باشد، آیه مربوط به نکته مد نظر در هر قسمت آورده شده است.
5- عمده تأکید این کتاب بر نکات مورد اشاره در تفسیر نور است؛ اما جهت ارائه یک مجموعه با جامعیت نسبی، در برخی موارد دارای ابهام، از تفاسیر دیگری چون نمونه و المیزان استفاده شده است. در عین حال از نکات استفاده شده از آیات قرآن در کتب حقوقی نیز غفلت نشده است و از آنها نیز استفاده شده است.
6- در مواردی که عبارات استفاده شده در تفسیر نور «غیرحقوقی» بودند، حتی الامکان سعی شده است «واژه های حقوقی» جایگزین آن گردد.
7- مجموعه حاضر تحت نظارت حجت الاسلام و المسلمین قرائتی و با مشاوره های دکتر میرمحمدصادقی انجام پذیرفته است. حجت الاسلام و المسلمین قرائتی با ارائه نظرات و تشویق های خود و دکتر میرمحمدصادقی با مطالعه دقیق اثر و ارائه نظرات کارشناسی خود، کمک شایانی را به این جانب نمودند.
ص: 19
1- مواردی که با ستاره * متمایز گردیده است، از تفسیر نور و مواردی که با علامت لوزی v مشخص شده است از سایر منابع استفاده شده است. استنباطات نگارنده نیز در قسمت اخیر آورده شده است.
2- در مقابل هر نکته حقوقی، قسمتی از آیه که نشانگر نحوه استنباط آن نکته، از آن آیه است، بیان شده است. در مواردی که تعدادی از آیات به یک نکته اشاره میکنند جهت جلوگیری از تکرار زاید آن نکته، ابتدا توضیحی در خصوص آن بیان شده و در ادامه آیات مدنظر ذکر شده است.
3- برای کثیری از نکات ذکر شده امکان آوردن شاهد مثال قانونی وجود داشت ولی به دلایلی از جمله جلوگیری از حجیم شدن کتاب و در حال تغییر بودن برخی از قوانین در حال حاضر، این امر در این اثر صورت نپذیرفت.
4- مجموعه حاضر درصدد تبیین احکام حقوقی قرآن است. بدیهی است که در زمینه فلسفه حقوق نیز نکات فراوانی از این کتاب مقدس قابل استنباط است که نیازمند انجام پژوهشی جداگانه است. لذا این اثر ناظر به احکام حقوقی و دارای هفت فصل به شرح زیر است:
فصل اول: حقوق خصوصی
فصل دوم: حقوق جزا و جرم شناسی
فصل سوم: حقوق عمومی
فصل چهارم: حقوق بینالملل
فصل پنجم: آئین دادرسی (اصول محاکمات و ادله اثبات دعوی)
فصل ششم: حقوق بشر و شهروندی و تکالیف شهروندان
فصل هفتم: قواعد حقوقی
در زمینه آیات حقوقی قرآن، چند کتاب دیگر نیز منتشر شده است؛ از جمله کتاب قرآن و حقوق که توسط انتشارات پژوهشگاه حوزه و دانشگاه به انجام رسیده است
ص: 20
و کتاب تبیان حقوق (پژوهشنامه قرآنی حقوق) که در سه جلد توسط انتشارات دادگستر منتشر شده است. ویژگی اثر پیشرو نسبت به سایر آثار منتشر شده، علاوه بر نکات فراوان استنباط شده و توضیح و تبیین هر آیه به صورت جداگانه، در ارائه یک طبقهبندی منظم و منطقی در این خصوص است که فهرست اجمالی و تفصیلی این کتاب کاملاً بیانگر این رویکرد است.
بی شک این اثر مبرای از اشکال نیست. لذا از تمامی صاحب نظران تقاضا می شود که این ایرادات را متذکر شده و موجبات غنای هر چه بیشتر این اثر را فراهم آورند. در پایان لازم می دانم از مشاوره ها و حمایت های علمی و معنوی حجت الاسلام و المسلمین قرائتی و نظرات ارزشمند جناب آقای دکتر میرمحمدصادقی کمال قدردانی را نمایم. همچنین لازم است از تلاش های آقایان میثم صداقت زاده، سید محمدهادی راجی، حجت مبین، مهدی اسماعیل پور و علی زمانیان جهرمی که در جریان کار از نظرات و تلاشهای آنان بهره ها بردم تشکر نمایم. إن شاء الله این کار مورد قبول حضرت حق واقع شده و گامی هر چند کوچک در راستای مهجوریت زدایی از قرآن و حرکت به سمت حقوق اسلامی باشد.
و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین
دوستدار بندگان خدا
مجتبی جاویدی
رجب المرجب 1430/ تابستان 1389
ص: 21
ص: 1
1-1 بلوغ و رشد
¨ «وَ ابْتَلُوا الْیَتامی حَتَّی إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ» (1)
و یتیمان را بیازمایید، تا هنگامی که به (سنّ بلوغ و ازدواج) برسند، پس اگر در آنان رشدی (فکری) یافتید، اموالشان را به ایشان برگردانید.
* برای در اختیار داشتن سرمایه، علاوه بر بلوغ جنسی، بلوغ اقتصادی و اجتماعی هم لازم است. «اذا بلغوا النکاح فان آنستم منهم رشداً»(2)
* در سپردن اموال یتیم به او، حدس و گمان کافی نیست. باید اطمینان به رشد وجود داشته باشد. «آنستم منهم رشداً»
¨ «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلاَّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ» (3)
و به مال یتیم، جز به بهترین راه (که به نفع یتیم باشد) نزدیک نشوید، تا آنکه به حدّ بلوغ و رشدش برسد. (که آن گاه اموالش را به او بر می گردانید).
* زمان واگذاری مال یتیم به خود او وقتی است که به بلوغ فکری، اقتصادی و جسمی برسد. «حتّی یبلغ اشدّه»
ص: 2
v از این آیه، ممنوعیت مداخله در اموال یتیمان صغیر از سوی سایر افراد، قبل از رسیدن به سن بلوغ و احراز رشد قابل استنباط است.
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ وَ الَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْکُمْ ثَلاثَ مَرَّاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ وَ حِینَ تَضَعُونَ ثِیابَکُمْ مِنَ الظَّهِیرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ ثَلاثُ عَوْراتٍ لَکُمْ» (1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! باید بردگانی که مالکشان هستید و کسانی از شما که به سنّ بلوغ و احتلام نرسیده اند در سه وقت از شما (برای ورود به اتاق) اجازه بگیرند: پیش از نماز صبح و نیمروز، هنگامی که لباس از تن بیرون می کنید، و بعد از نماز عشا. این سه وقت هنگام خلوت شماست.
* شخص صغیر در حدی که قابلیت فهم وادراک دارد میتواند مخاطب امر ونهی قرارگیرد. بنابراین صغیر ممیز دارای درجاتی از مسئولیت است. «لیستأذنکم ... الّذین لم یبلغوا الحُلُم»
¨ «وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْکُمُ الْحُلُمَ فَلْیَسْتَأْذِنُوا کَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» (2)
و هر گاه کودکان شما به حد بلوغ رسیدند، پس باید همانند بزرگسالانی که قبلًا بالغ شده اند، (در همه وقت) اجازه (ورود) بگیرند.
* احتلام مرز رسیدن به بلوغ شرعی است. «بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْکُمُ الْحُلُمَ»
¨ «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوی آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً» (3)
چون موسی نیرومند شد و کامل گردید، به او حکمت و دانش عطا کردیم.
v «اشد» از ماده شدت به معنی نیرومند شدن است، و «استوی» از ماده «استواء» به معنی کمال خلقت و اعتدال آن است. در اینکه میان این دو چه تفاوتی است، مفسران گفتگوهای مختلفی دارند: بعضی «بلوغ اشد» را به معنی کمال جسمی، و« استواء» را به معنی عقلی و فکری دانسته اند.
بعضی گفته اند «بلوغ اشد» آن است که انسان از نظر قوای جسمانی به سر حد کمال برسد که غالباً در سن 18 سالگی است، و«استواء» همان اعتدال و استقرار در امر حیات و زندگی است که غالباً بعد از کمال نیروی جسمانی حاصل می شود. در
ص: 3
حقوق در قران
حدیثی از امام صادق (علیه السلام) که در کتاب معانی الاخبار نقل شده چنین آمده است: اشد، 18 سالگی است، و استواء زمانی است که محاسن بیرون آید. در میان این تعبیرات
تفاوت زیادی نیست، و از مجموعه آن با توجه به معنی لغوی این دو واژه، تکامل نیروهای جسمی و فکری و روحی استفاده می شود.(1)
* بلوغ واقعی تنها به رشد جسمی و نیروی جنسی نیست، بلکه به کمال فکر و عقل نیز وابسته است. «و لمّا بَلَغ أشدّه و استوی»
1-2 ولایت بر مال سفیه
¨ «فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ»
و اگر کسی که حقّ بر ذمّه اوست، سفیه یا (از نظر عقل) ضعیف و یا (به جهت لال بودن) توانایی بر املا کردن ندارد، باید ولی او (بجای او) با رعایت عدالت (مدّت و مقدار بدهی را) املا کند.
* اگر بدهکار، سفیه، ضعیف، ناتوان، یا گنگ و لال باشد، سرپرست و ولی او باید متن قرارداد را بگوید و کاتب بنویسد. «فان کان الذی علیه الحقّ سفیهاً او ضعیفاً... فلیملل ولیّه»
* سفیهان و ناتوانان در مناسبات اجتماعی، نیازمند ولی هستند. «فلیملل ولیّه»
v اقدامات ولی یا قیم بایستی با رعایت عدالت و مصلحت مولی علیه باشد وگرنه باطل است. «فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ»
¨ «وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللهُ لَکُمْ قِیاماً»(3)
و اموال خود را که خداوند وسیله ی برپایی زندگی شما قرار داده، به دست سفیهان ندهید.
در این آیه سؤال این است که اگر آیه در مورد اموال یتیمان است چرا«اموالکم» (ثروتهای شما) می گوید: نه،«اموالهم» (ثروتهای آنان)؟ ممکن است نکته این تعبیر، بیان این مسئله مهم اجتماعی و اقتصادی باشد که اسلام همه افراد جامعه را یکی
ص: 4
میداند، بطوری که مصلحت و منفعت یک فرد نمی تواند از منافع جدا باشد، همچنین
v زیان یک فرد عین زیان یک جامعه است. بنابراین به خاطر همین موضوع به جای«ضمیر غائب»«ضمیر مخاطب» قرار داده شده، یعنی این اموال در حقیقت فقط متعلق به ایتام نیست، بلکه به شما هم مربوط است، و اگر زیانی به آن متوجه شود بطور غیر مستقیم متوجه شما شده است، لذا در نگهداری آن باید مراقبت کامل داشته باشید(1). به عبارت دیگر حاکم شدن سفیه حتّی بر اموال خود، ضربه ی اقتصادی به جامعه است و جامعه نسبت به اموال شخصی افراد حقّ دارد.
* اگر تفسیر فوق پذیرفته شود از این آیه چنین استنباط میشود که تصرّف سفیه در مال خود ممنوع است. «لاتؤتوا السفهاء»
v درباره این تعبیر تفسیر دیگری هم هست و آن اینکه مقصود از اموالکم اموال خود سرپرستان است نه اموال یتیمان، یعنی اگر شما میخواهید به افراد یتیم که هنوز رشد کافی نیافته اند کمک کنید شاید تحت تاثیر عواطف حساب نشده اموالی بدست آنها بسپارید و آنها را به کارهایی بگمارید که از آنها ساخته نیست، بلکه به جای این کار غیر عاقلانه بهتر این است که غذا و لباس و مسکن آنها را تامین کنید تا بالغ و رشید شوند.(2)
v اگر تفسیر دوم پذیرفته شود، از این آیه این نکته استنباط میشود که سفیهان اهلیت تسلط و تصرف در اموال دیگران را هم ندارند.
ص: 5
2-تغییرنسب و شناسنامه
¨ «ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ وَ مَوالِیکُمْ وَ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ فِیما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ وَ کانَ اللهُ غَفُوراً رَحِیماً»
آنان (فرزند خواندگان) را به نام پدرانشان بخوانید، که این نزد خداوند عادلانه تر است، پس اگر پدرانشان را نمی شناسید، آنان برادران دینی و موالی شما هستند و در آنچه (پیش از این) خطا کردید (و پسر خواندگان را فرزند خود دانستید) گناهی بر شما نیست، ولی در آنچه دل هایتان قصد و عمد داشته (مسئولید) و خداوند آمرزنده ی مهربان است.
* رابطه ی نسبی افراد را با پدران واقعی شان باید حفظ کرد. در شناسنامه ی افراد باید نام پدرشان باشد. «ادعوهم لابائهم»
* تغییر آگاهانه ی شناسنامه ها و نسب ها جرم است. «و لکن ما تعمّدت قلوبکم»
v فرزندخواندگی رابطه نسبی یا سببی ایجاد نمیکند.«ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَالله»
* با توجه به آیاتی از جمله آیات زیر، مالکیت انسانها اعتباری است و مالکیت حقیقی از آن خداوند متعال است:
¨ «وَ لِلهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ إِلَی اللهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ »(2)
وآنچه در آسمان ها وآنچه در زمین است، از آن خداست و بازگشت همه امور تنها به سوی خداست.
¨ «لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْض»(3)
آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آنِ اوست.
ص: 6
¨ «ءَامِنُواْ بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَأَنفِقُواْ مِمَّا جَعَلَکُم مُّسْتَخْلَفِینَ فِیهِ فَالَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنکُمْ وَأَنفَقُواْ لَهُمْ أَجْرٌ کَبِیرٌ»(1)
به خدا و پیامبرش ایمان آورید و از آنچه شما را در (استفاده از) آن جانشین قرار داد، انفاق کنید. پس کسانی از شما که ایمان آورند و انفاق کنند برایشان پاداشی بزرگ است.
* شاهد مثال: «مِمَّا جَعَلَکُم مُّسْتَخْلَفِینَ فِیهِ»
¨ «قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ یُرِیدانِ أَنْ یُخْرِجاکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِما» (2)
(فرعونیان) گفتند: همانا این دو (موسی و هارون) قطعاً جادوگرند (که) می خواهند با سحرشان شما را از سرزمینتان بیرون کنند.
* مالکیّت یک خواسته غریزی و طبیعی است و انسان ها با مخالف آن مبارزه می کنند. «یخرجاکم من ارضکم»
¨ «یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِ فَما ذا تَأْمُرُون» (3)
او می خواهد با سحرش شما را از سرزمینتان آواره کند، پس چه رأی و دستور می دهید؟
* وطن دوستی و انگیزه ی مالکیّت، از غرایز انسان هاست و فرعون برای تحریک مردم علیه موسی این دو سوژه را بهانه قرار داد و گفت: او شما را آواره و مالکیّت شما را لغو خواهد کرد. «یخرجکم من ارضکم»
¨ «إِنْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُؤُسُ أَمْوالِکُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ»(4)
پس اگر چنین نکردید، (بدانید که) اعلان جنگ با خدا و رسولش داده اید و اگر توبه کنید، (اصل) سرمایه های شما از آنِ خودتان است. (و در این صورت) نه ستم می کنید و نه بر شما ستم می شود.
* برای نجات محرومان، اصل مالکیّت مردم را نباید نادیده گرفت. مالکیّت خصوصی در اسلام پذیرفته شده است. «فلکم رؤس اموالکم»
ص: 7
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! اموال یکدیگر را در میان خود به باطل نخورید، مگر اینکه تجارتی با رضایت یکدیگر باشد.
* مالکیّت فردی محترم است و تصرّف در اموال دیگران، جز از راه معاملات صحیح و بر اساس رضایت حرام است. «لاتأکلوا... الا... تجارة عن تراض»
v اصل بر ممنوعیت تصرف در اموال دیگران است و وجود معامله ناقله صحیح باید به اثبات برسد.
v انتقال مالکیت باید از طریق تجارت(معامله- عقود) باشد.
¨ «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ»(2)
از اموالشان صدقه (زکات) بگیر تا بدین وسیله آنان را (از بخل و دنیاپرستی) پاک سازی و رشدشان دهی و بر آنان درود فرست (و دعا کن).
* اسلام مالکیّت خصوصی را می پذیرد. «اموالهم»
¨ «أوَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِکُونَ» (3)
آیا ندیدند که ما از آن چه با قدرت خود به عمل آوردیم برای آنان چهارپایانی آفریدیم که آنان مالک آن هستند؟
* اصل مالکیّت مورد قبول اسلام است. «فهم لها مالکون»
¨ «قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلی نِعاجِهِ» (4)
(داود) گفت: حقّا که او با درخواست افزودن میش تو به میش های خودش به تو ستم کرده است.
* انسان می تواند مالک اموال زیاد باشد. حضرت داود از داشتن 99 میش انتقاد نکرد، بلکه به خیال خود از افزون طلبی برادر انتقاد کرد. «لقد ظلمک...»
¨ «وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَی الْحُکَّامِ لِتَأْکُلُوا فَرِیقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (5)
ص: 8
و اموال یکدیگر را به باطل (و ناحقّ) در میان خودتان نخورید و اموال را به (عنوان رشوه، به کیسه) حاکمان و قاضی ها سرازیر نکنید تا بخشی از اموال مردم را به گناه بخورید، در حالی که خود می دانید (که خلاف می کنید).
* اسلام مالکیت خصوصی را به رسمیت میشناسد و مردم را مالک اموالشان می داند. «اموال الناس»
¨ «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلهِ وَ الرَّسُولِ» (1)
(ای پیامبر!) از تو درباره ی انفال (غنائم جنگی و اموال عمومی) می پرسند (که از آن کیست؟) بگو: انفال، از آنِ خدا و پیامبر است.
* مالکیّت اموال عمومی برای خداوند است، پس باید در دست پیامبر و حاکم اسلامی قرار گیرد. «قل الانفال لله و الرسول»
¨ «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً» (2)
و مهر و کابین زنان را به صورت هدیه و با رغبت بدهید.
* زن مالک مهریه ی خود است. پدر و بستگان زن، حقّ گرفتن مهریه ی او را برای خود ندارند.(3) «آتوا النّساء صدقاتهن»
¨ «وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً» (4)
و اگر خواستید همسری بجای همسری انتخاب کنید و مال فراوانی به آنان داده باشید، از او چیزی مگیرید.
* زن حقّ مالکیّت دارد و مهریّه باید بی کم وکاست به او تحویل شود. «فلاتأخذوا منه شیئا»
ص: 9
¨ «لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ» (1)
برای مردان از آنچه بدست آورده اند بهره ای است و برای زنان نیز از آنچه کسب کرده اند بهره ای می باشد.
* هر یک از زن و مرد نسبت به دستاوردهای خود به طور مساوی مالکند. «للرّجال نصیب، للنساء نصیب»
¨ «وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّساءِ قُلِ اللهُ یُفْتِیکُمْ فِیهِنَّ وَ ما یُتْلی عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ فِی یَتامَی النِّساءِ اللاَّتِی لا تُؤْتُونَهُنَّ ما کُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الْوِلْدانِ وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْیَتامی بِالْقِسْطِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللهَ کانَ بِهِ عَلِیماً»(2)
و درباره ی (ارث) زنان از تو فتوی می خواهند، بگو: خدا درباره آنها به شما فتوی می دهد، و آیه های قرآن که بر شما تلاوت می شود، درباره ی زنان یتیم که حقّشان را نمی دهید و می خواهید به ازدواجشان درآورید و کودکانی که مستضعفند (به شما فتوی می دهد) که با یتیمان به انصاف رفتار کنید و هر کار نیکی انجام دهید، خدا از آن آگاه است.
* خدا زنان را مالک دانسته و برایشان بهره ای از ارث قرار داده است. «کتب لهن»
¨ «وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ وَ لا مُتَّخِذِی أَخْدانٍ» (3)
و (ازدواج با) زنان پاکدامن و با ایمان و نیز زنان پاکدامن از کسانی که پیش از شما به آنان کتاب آسمانی داده شده مانعی ندارد. در صورتی که مهریه زنان را بپردازید و پاکدامن باشید نه زناکار، و نه دوست گیرنده ی پنهانی (و نامشروع).
* زن چه مسلمان و چه غیر مسلمان حقّ مالکیّت دارد. «اُجورهنّ»
v زن غیر مسلمان هم حق دارد مهریه بگیرد. «مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ»
¨ «وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلی عَوْراتِ النِّساءِ» (4)
ص: 10
و زینت خود را ظاهر نکنند جز برای شوهر خود، یا پدر خود یا پدرشوهر خود، یا پسر خود، یا پسر شوهر خود (که از همسر دیگر است) یا برادر خود، یا پسر برادر خود، یا پسر خواهر خود، یا زنان (هم کیش) خود، یا آنچه را مالک شده اند (از کنیز و برده)، یا مردان خدمتگزار که تمایل جنسی ندارند، یا کودکانی که (به سنّ تمییز نرسیده و) بر امور جنسی زنان آگاه نیستند.
* زن حقّ مالکیّت دارد. «مَلَکت ایمانهنّ»
¨ «إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصَّادِقِینَ وَ الصَّادِقاتِ وَ الصَّابِرِینَ وَ الصَّابِراتِ وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصَّائِمِینَ وَ الصَّائِماتِ وَ الْحافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذَّاکِرِینَ اللهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ أَعَدَّ اللهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً» (1)
همانا مردان مسلمان و زنان مسلمان، و مردان با ایمان و زنان با ایمان، و مردان مطیع خدا و زنان مطیع خدا، و مردان راستگو و زنان راستگو، و مردان شکیبا و زنان شکیبا، و مردان فروتن و زنان فروتن، و مردان انفاق گر و زنان انفاق گر، و مردان روزه دار و زنان روزه دار، و مردان پاکدامن و زنان پاکدامن، و مردانی که خدا را بسیار یاد می کنند و زنانی که بسیار به یاد خدا هستند، خداوند برای (همه ی) آنان آمرزش و پاداشی گرانقدر و بزرگ آماده کرده است.
* زن نیز مثل مرد اهلیت کامل دارد تا جایی که میتواند اموال خود را ببخشد. «المتصدّقین والمتصدّقات»
ص: 11
6-1 مالکیت بردگان
¨ «وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِکُمْ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» (1)
و هر کس از شما، که توانایی مالی ندارد تا با زنان آزادِ باایمان ازدواج کند، پس از کنیزانِ با ایمانی که شما مالک آنید، (به زنی بگیرد) و خداوند به ایمان شما داناتر است.همه از یکدیگرید، پس (نگویید: که من آزادم و تو کنیز. و) با اذن صاحبانشان آن کنیزان را به همسری درآورید و مهریه نیکو و به طور شایسته به آنان بدهید.
* مهریه را باید به خود کنیز داد. حقوق اقتصادی و اجتماعی بردگان باید مراعات شود. «آتوهنّ اُجورهنّ»
v باید مهر متناسب و شایسته ای برای کنیزان قرار داد، و آن را به خود آنان داد، یعنی «مالک مهر» خود کنیزان خواهند بود، اگر چه جمعی از مفسران معتقدند که آیه محذوفی دارد و در اصل«آتوا مالکهن اجورهن»:«مهر آنها را به مالکان آنها بپردازید» بوده است، ولی این تفسیر با ظاهر آیه موافق نیست اگر چه بعضی از روایات آن را تایید می کند. ضمناً از ظاهر آیه استفاده می شود که بردگان نیز می توانند مالک اموالی گردند که از طرق مشروع به آن دست یافته اند.(2)
6-2 مالکیت کودکان
¨ «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلاَّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ» (3)
و به مال یتیم، جز به بهترین راه (که به نفع یتیم باشد) نزدیک نشوید، تا آنکه به حدّ بلوغ و رشدش برسد.
ص: 12
* کودکان حقّ مالکیّت دارند. «مال الیتیم»
v مداخله در خصوص اموال کودک یتیم بایستی صرفاً به مصلحت او و تبدیل به احسن باشد. «إِلاَّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ»
¨ «وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ» (1)
و امّا آن دیوار، از آنِ دو نوجوان یتیم در آن شهر بود و زیر آن دیوار، گنجی برای آن دو بود و پدرشان مردی صالح بود. پس پروردگارت اراده کرد که آن دو به حدّ رشد (و بلوغ) خود برسند و گنج خویش را که رحمتی از سوی پروردگارت بود استخراج کنند.
* کودک نابالغ نیز می تواند مالک اموال باشد(حق تمتع)، امّا شرط تصرّف در اموال (حق استیفاء)، توانمندی و رشد است. «کنز لهما، حتّی یبلغا اشدّهما»
6-3 مالکیت کفار
¨ «یَآ أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِذَا جَآءَکُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللهُ أَعْلَمُ بِإِیمَانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفَّارِ لَا هُنَّ حِلٌّ لَّهُمْ وَلَا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَءَاتُوهُم مَّآ أَنفَقُواْ»(2)
ای کسانی که ایمان آورده اید هرگاه زنان مؤمن (از شوهرِ کافر جدا شده) هجرت کنان نزد شما آمدند آنان را (از نظر ایمان) آزمایش کنید و خدا به ایمان آنان آگاه تر است. پس اگر آنان را مؤمن تشخیص دادید، به سوی کفّار باز نگردانید، نه اینان برای آنان حلالند و نه آنان برای اینان حلال و آنچه را که شوهران کافر (برای این زنان) پرداخت کرده اند (از قبیل مهریّه) به آنان بپردازید.
* حق مالکیّت و حقوق مالی کفّار غیر حربی محفوظ است. «اتوهم ما انفقوا»
¨ «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْ ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً»(3)
ص: 13
و مهر و کابین زنان را به صورت هدیه و با رغبت بدهید و اگر با میل و رغبت خویش چیزی از آن را به شما بخشیدند، آن را حلال و گوارا مصرف کنید.
* مهر و هبه از اسباب مالکیت است. «صدقاتهنّ، فَان طبن لکم عن شی ء»
¨ «لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصِیباً مَفْرُوضاً» (1)
برای مردان، از آنچه پدر و مادر و نزدیکان، (پس از مرگ) بر جای گذاشته اند سهمی است، و برای زنان (نیز) از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان بر جای گذاشته اند، سهمی است، خواه (مقدار مال) کم باشد یا زیاد، سهمی معیّن و مقرّر است.
* ارث از اسباب مالکیّت است. «لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً» (2)
ای کسانی که ایمان آورده اید! برای شما حلال نیست که زنان را به اکراه به ارث برید.
* بر خلاف سنّت جاهلیّت، که گاهی زن نیز به ارث برده می شد، تنها اموال قابل ارث بردن است و همسرِ متوفّی، ارثِ کسی نیست. انسان نمیتواند موضوع مالکیت و ارث بری باشد.
8-1 مطلق نبودن حق تصرف در اموال
¨ «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لِلهِ مِیراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ» (آل عمران،180)
و کسانی که نسبت به (انفاق) آنچه خداوند از فضلش به آنان داده، بخل می ورزند، گمان نکنند که (این بخل) برای آنان بهتر است، بلکه آن برایشان بدتر است. به زودی آنچه را که بخل کرده اند در روز قیامت، (به صورت) طوقی بر گردنشان آویخته می شود. و میراث آسمان ها و زمین مخصوص خداست و خداوند به آنچه انجام می دهید آگاه است.
ص: 14
* انسان در تصرّف اموال خود به طور کامل آزاد نیست. «سیطوقون ما بخلوا»
v تصرف انسان در اموال خود بر اساس قواعد اخلاقی نیز محدود میشود.
¨ «وَ ابْتَلُوا الْیَتامی حَتَّی إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ»(1)
و یتیمان را بیازمایید، تا هنگامی که به (سنّ بلوغ و ازدواج) برسند، پس اگر در آنان رشدی (فکری) یافتید، اموالشان را به ایشان برگردانید.
* مالکیّت همواره همراه با جواز تصرّف نیست. یتیم مالک هست، امّا تا رشد نیابد، حقّ تصرّف ندارد. «فَان انستم منهم رُشداً»
v اصل بر عدم رشد است. اهلیت تصرف منوط به احراز رشد است. «فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللهِ وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ» (2)
ای کسانی که ایمان آورده اید! بسیاری از دانشمندان و راهبان، (با سوء استفاده از موقعیّت خود،) اموال مردم را به ناحق می خورند و آنان را از راه خدا باز می دارند. و کسانی که طلا و نقره می اندوزند و آن را در راه خدا انفاق نمی کنند، پس آنان را به عذابی دردناک، بشارت بده!
* در اسلام محدودیّتی برای سرمایه نیست، امّا راه تحصیل آن شروطی دارد و زراندوزی و بد مصرف کردن ثروت حرام است. «الذین یکنزون... و لاینفقونها فی سبیل الله»
v تصرف در اموال غیر به باطل مستوجب عقاب است. تصرف فقط در مال خود جایز است. «فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ»
¨ «قالُوا یا شُعَیْبُ أَصَلاتُکَ تَأْمُرُکَ أَنْ نَتْرُکَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِی أَمْوالِنا ما نَشؤُا»
ص: 15
(امّا مردم مدین در جواب) گفتند: ای شعیب! آیا نمازت به تو فرمان می دهد که (به ما بگویی) آنچه را که پدرانمان می پرستیدند رها کنیم؟ (و) یا اینکه (نتوانیم) آن گونه که خود می خواهیم، در اموالمان تصرّف کنیم؟!
* مالکیّت بر چیزی دلیل جواز بر هر نوع مصرف کردن آن نیست. در قوانین شعیب، قانون کنترل مصرف وجود داشته است. «نترک... ان نفعل فی اموالنا ما نشاء»
¨ «وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ» (1)
و امّا آن دیوار، از آنِ دو نوجوان یتیم در آن شهر بود و زیر آن دیوار، گنجی برای آن دو بود و پدرشان مردی صالح بود. پس پروردگارت اراده کرد که آن دو به حدّ رشد (و بلوغ) خود برسند و گنج خویش را که رحمتی از سوی پروردگارت بود استخراج کنند.
* کودک نابالغ نیز می تواند مالک باشد، امّا شرط تصرّف در اموال، توانمندی و رشد است. «کنز لهما، حتّی یبلغا اشدّهما»
¨ «لَیْسَ عَلَی الْأَعْمی حَرَجٌ وَ لا عَلَی الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَی الْمَرِیضِ حَرَجٌ وَ لا عَلی أَنْفُسِکُمْ أَنْ تَأْکُلُوا مِنْ بُیُوتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ آبائِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أُمَّهاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ إِخْوانِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخَواتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَعْمامِکُمْ أَوْ بُیُوتِ عَمَّاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخْوالِکُمْ أَوْ بُیُوتِ خالاتِکُمْ أَوْ ما مَلَکْتُمْ مَفاتِحَهُ أَوْ صَدِیقِکُمْ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَمِیعاً أَوْ أَشْتاتاً»(2)
بر نابینا و لنگ و بیمار و بر خود شما ایرادی نیست که بخورید از خانه های خود یا خانه های پدرانتان یا خانه های مادرانتان یا خانه های برادرانتان یا خانه های خواهرانتان یا خانه های عموهایتان یا خانه های عمه هایتان یا خانه های دایی هایتان یا خانه های خاله هایتان یا آن خانه هایی که کلیدهایش را در اختیار دارید یا خانه های دوستانتان. بر شما باکی نیست که به طور دسته جمعی یا پراکنده (و تنها) بخورید.
v برای افرادی که در شرایط خاص قرار میگیرند(شرایط اضطراری) تصرف در مال غیر به حد ضرورت جایز است.
v آیه بیانگر اعتبار حقوقی اذن فحوی است.(خانه فردی که با او دوست هستید یا کلید خانهاش را دارید.)
ص: 16
* این آیه تنها درباره ی غذا خوردن است، ولی تصرّفات دیگر در مال دیگران مشروط به گرفتن اجازه است.(1)
و خوردن غذا از خانه های یازده گانه، باید طبیعی و به دور از اسراف و تبذیر باشد.
* قرائن محکم و اطمینان عقلایی برای جواز مصرف کافی است. به عنوان مثال دادن کلید خانه، نشان رضایت است. «ملکتم مفاتحه او صدیقکم»
¨ «فَآتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ»(2)
(اکنون که دانستی توسعه ی رزق به دست خداست،) پس حقّ خویشاوند و تنگدست و در راه مانده را ادا کن.
* مالک اموال خداوند است، لذا موارد مصرف مال را هم باید خداوند مشخّص کند. «فَآتِ»
¨ «وَ الَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ لِّلسَّآئِلِ وَ الْمَحْرُومِ» (3)
و آنان که در اموالشان حقّی است معلوم. برای افراد سائل و محروم.
* نیازمندان در اموال توانگران دارای حق و شریکند.«حقّ معلوم للسائل والمحروم»(4)
v انفاق به نیازمند «حق» است و شاید بتوان آن را از مصادیق حق طبیعی دانست، زیرا ضمانت اجرای دنیوی ندارد، ولی در صورت ایفاء از جانب مدیون قابل استرداد و رجوع نیست.(صدقه)
¨ «وَالَّذِینَ کَفَرُواْ یَتَمَتَّعُونَ وَیَأْکُلُونَ کَمَا تَأْکُلُ الْأَنْعَامُ وَالنَّارُ مَثْوَی لَّهُمْ»(5)
و کسانی که کفر ورزیدند (از زندگی دنیا) بهره می گیرند و همان گونه که چهارپایان می خورند می خورند، و (سرانجام،) آتش جایگاه آنهاست.
ص: 17
* بهره گیری و کامیابی صرفاً در چهارچوب مقرّرات الهی جایز است. در این آیه کامیابی های حیوان گونه مورد انتقاد واقع شده است. «یأکلون کما تأکل الانعام»
8-2 جواز محدود شدن مالکیت در راستای منافع عمومی
¨ «وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ» (1)
و ما اینگونه به یوسف در آن سرزمین، مکنت و قدرت دادیم که در آن هر جا که خواهد قرار گیرد (و تصرّف کند.)
* حکومتها در شرایط بحرانی کشور میتوانند آزادی مردم را در تصرف اموال و املاک خویش محدود ساخته و آنان را به سمت مصالح همگانی سوق دهند.«یتبوء منها حیث یشاء»
¨ «فَآتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ»(2)
(دانستی که توسعه رزق بدست خداست،) پس حقّ خویشاوند و تنگدست و در راه مانده را ادا کن.
* محرومان در مال اغنیا حقّ دارند و در پرداخت حقّشان نباید بر آنان منّت گزارد. «حقّه»
¨ «لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ»(3)
برای مردان از آنچه بدست آورده اند بهره ای وبرای زنان از آنچه کسب کرده اند بهره ای می باشد.
* انسان، تنها مالک بخشی از دست رنج خود است. «ممااکتسبوا» بخش دیگر آن، سهم فقرا و حکومت اسلامی است.
ص: 18
¨ «وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَی الْحُکَّامِ لِتَأْکُلُوا فَرِیقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (1)
و اموال یکدیگر را به باطل (و ناحقّ) در میان خودتان نخورید و اموال را به (عنوان رشوه، به کیسه) حاکمان و قاضی ها سرازیر نکنید تا بخشی از اموال مردم را به گناه بخورید، در حالی که خود می دانید (که خلاف می کنید).
* طریقه حصول مالکیّت باید صحیح باشد، مثل حیازت، تجارت، زراعت، صنعت، ارث، هدیه و امثال آن، ولی تصرف از طریق باطل ایجاد مالکیّت نمی کند. «لا تاکلوا اموال الناس بالباطل»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»(2)
ای کسانی که ایمان آورده اید! تقوای الهی پیشه کنید و آنچه را از (مطالبات) ربا باقی مانده است، رها کنید، اگر ایمان دارید.
* رباخوار مالک بهره نمی شود و اسلام سود رَبَوی را به رسمیّت نمی شناسد. «ذروا مابقی من الربا»
¨ «فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُؤُسُ أَمْوالِکُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ»(3)
پس اگر چنین نکردید، (بدانید که) اعلان جنگ با خدا و رسولش داده اید و اگر توبه کنید، (اصل) سرمایه های شما از آنِ خودتان است. (و در این صورت) نه ستم می کنید و نه بر شما ستم می شود.
* رباخوار تنها مالک اصل مال است، نه بهره آن. «فلکم رؤس اموالکم»
¨ «مَآ أَفَآءَ اللهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ کَی لَا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنَیَآءِ مِنکُم»(4)
ص: 19
آنچه را خداوند از اهل آبادی ها به رسولش بازگرداند، پس برای خدا و برای رسول و برای خویشاوندان و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان است تا (این اموال) تنها میان ثروتمندان شما در گردش نباشد.
* در نظام اسلامی برنامه ریزان اقتصادی باید به تعدیل ثروت و عدم تمرکز آن در دست یک گروه خاص توجه داشته باشند. «کی لا یکون دولة بین الاغنیاء...»
¨ «فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُؤُسُ أَمْوالِکُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ»(1)
پس اگر چنین نکردید، (بدانید که) اعلان جنگ با خدا و رسولش داده اید و اگر توبه کنید، (اصل) سرمایه های شما از آنِ خودتان است. (و در این صورت) نه ستم می کنید و نه بر شما ستم می شود.
نه اجازه ربا و بهره کشی و استثمار داده شده و نه اموال مردم یک جانبه مصادره می گردد. در بعضی نظام ها، مالکیّت ملغی و تمام اموال را از صاحبانشان می گیرند و
* در برخی دیگر، استثمار و بهره کشی و ربا، به هر شکلی آزاد است. «فَلَکُمْ رُؤُسُ أَمْوالِکُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ»
ج)عقود و قراردادها
1-1اصل لزوم وفای به عهد
¨ «وَ الَّذینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُون» (2)
ص: 20
v در این آیه، بر لزوم وفای به عهد تأکید شده است.
¨ «وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا»(1)
و آنان که چون پیمان بندند، به عهد خود وفا کنند.
v در این آیه، وفای به عهد یکی از ویژگیهای نیکوکاران شمرده شده است.
¨ «وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَواءً فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِیاءَ حَتَّی یُهاجِرُوا فِی سَبِیلِ اللهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً إِلاَّ الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلی قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ»(2)
(منافقان) دوست دارند که شما همچون خودشان کافر شوید، تا با آنان برابر گردید. پس از آنان دوستانی نگیرید تا آنکه (توبه کرده و) در راه خدا هجرت کنند. پس اگر سرباز زدند (و به همکاری با کفّار ادامه دادند) پس آنان را هر جا یافتید بگیرید و بکشید و از آنان هیچ دوست و یاوری نگیرید. مگر کسانی (از منافقان) که به قومی پیوسته اند که میان شما و آن قوم پیمانی است.
* به پیمان های نظامی حتّی با کفّار نیز باید احترام گذاشت. «بینکم و بینهم میثاق»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» (3)
ای کسانی که ایمان آورده اید! به عقد و پیمان ها (ی خود، با خدا و مردم) وفا کنید.
* در این آیه وفای به عقود و پیمانها لازم شمرده است. اگر به پیمان ها عمل نشود، اساس جامعه واعتماد عمومی به هم می ریزد و هرج ومرج پیش می آید. «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»
¨ «الَّذِینَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا یَتَّقُونَ(4)
(بدترین جنبندگان نزد خداوند،) آنانند که از ایشان پیمان گرفته ای، سپس پیمان خود را در هر بار می شکنند و (در وفاداری و حفظ پیمان،) اهل تقوا و پروا نیستند.
v عدم وفای به عهد از نشانههای بیتقوایی است.
¨ «وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلی سَواءٍ إِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ الْخائِنِینَ وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا یُعْجِزُونَ»(5)
و اگر خوف آن داشتی که گروهی (در پیمان) خیانت کنند، تو نیز عهدشان را به سوی آنان بیانداز (و آن را لغو کن، یا به آنان اعلام کن که همانند خودشان عمل خواهی کرد.) همانا خداوند خائنان
ص: 21
را دوست ندارد. و آنان که کفر ورزیده اند گمان نکنند که پیش افتاده اند (و از قلمرو ما بیرون رفته اند،) زیرا آنها نمی توانند (ما را) ناتوان کنند.
* پایبندی به معاهدات تا زمانی است که بیم توطئه نباشد، در غیر این صورت اعلام انصراف می شود. «فأنبذ الیهم»
¨ «الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللهِ وَ لا یَنْقُضُونَ الْمِیثاقَ» (1)
(خردمندان) کسانی هستند که به پیمان الهی وفا می کنند و عهد (او را) نمی شکنند.
* احترام به پیمانها و قراردادهای اجتماعی از ویژگیهای انسان مومن عاقل است.«لا ینقضون المیثاق»
¨ «وَ لا تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلاً بَیْنَکُمْ أَنْ تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرْبی مِنْ أُمَّةٍ إِنَّما یَبْلُوکُمُ اللهُ بِهِ وَ لَیُبَیِّنَنَّ لَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ ما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ»
و مانند آن زن نباشید که بافته خویش را پس از محکم بافتن، رشته رشته می کرد، سوگندهای خود را دستاویز (فریب و خیانت) میان خودتان می گیرید به خیال آنکه گروهی از گروه دیگری بیشتر است، (و پیمانی را که با گروه ضعیف بسته اید می شکنید) جز این نیست که خدا شما را با آن سوگندها، آزمایش می کند و حتماً آنچه را که در آن اختلاف می کردید در قیامت برایتان روشن خواهد ساخت.(2)
v حتی اگر شخص در موقعیت برتر و بالاتری قرار دارد، حق نقض عهد را ندارد. «وَ لا تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً»
¨ «وَ لا تَتَّخِذُوا أَیْمانَکُمْ دَخَلاً بَیْنَکُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها»(3)
و سوگندهایتان را مایه ی فریب میان خودتان قرار ندهید، تا مبادا گامی بعد از استواری اش بلغزد، (که در این صورت حُرمت و قداست سوگند و پیمان و اطمینان شکسته می شود).
v باید به سوگندها و تعهدات خود پایبند بود. «وَ لا تَتَّخِذُوا أَیْمانَکُمْ دَخَلاً بَیْنَکُمْ»
¨ «وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلاً»(4)
و به پیمان وفا کنید، که (در قیامت) از عهد و پیمان سؤال خواهد شد.
* باید به پیمان ها- هرچه و با هر که باشد- وفادار بود. «اوفوا بالعهد»
ص: 22
v انعقاد عقد برای فرد ایجاد مسئولیت میکند و نقض آن هم موجب ایجاد مسئولیت است. (مسئولیت قراردادی)
¨ «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ کانَ رَسُولاً نَبِیًّا»(1)
و در این کتاب از اسماعیل یاد کن که او همواره در وعده هایش صادق و فرستاده ای پیامبر بود.
* وفای به عهد از صفات ارزشمند انسانی است. «کان صادق الوعد»
¨ «فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ فَاجْعَلْ بَیْنَنا وَ بَیْنَکَ مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ مَکاناً سُوی»
(فرعون ادامه داد) پس ما (هم) حتماً سحری همانند آن (سحر) را برای تو خواهیم آورد. پس (اکنون) بین ما و خودت زمانی قرار بده که از آن تخلّف نکنیم (آن هم در) مکانی هموار وبا فاصله ای که نسبت به همه یکسان باشد. (2)
* حتّی اگر به دشمن هم وعدهای داده شود، باید به آن وفادار بود. «موعداً لا نخلفه»
v توافق بین افراد لازم نیست در قالب عقود معین باشد و هر نوع توافقی (ولو تعیین موعد) لازم الوفاست.
¨ «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلاً»(3)
از میان مؤمنان مردانی هستند که آنچه را با خداوند پیمان بسته بودند صادقانه وفا کردند (و خود را آماده ی جهاد نمودند)، برخی از آنان پیمانشان را عمل کردند (و به شهادت رسیدند) و بعضی دیگر در انتظار (شهادت) هستند، و هرگز (عقیده و پیمان خود را) تغییر ندادند.
* تعهّد، لازم الاجرا و عمل به آن نشانه صداقت(حسن نیت) است. «صدقوا ما عاهدوا»
¨ «لَقَدْ رَضِیَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً» (4)
همانا خداوند از مؤمنان راضی شد، آنگاه که (در حدیبیّه) زیر آن درخت با تو بیعت کردند، پس خداوند آنچه را در دل هایشان (از ایمان و صداقت) بود، دانست، بنابراین آرامش را بر آنان نازل کرد و پیروزی نزدیکی را پاداش آنان قرار داد.
ص: 23
* بیعت یک تعهد شرعی است که وفای به آن لازم و شکستن آن حرام است و عقاب دارد. «لَقَدْ رَضِی اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ»
¨ «وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ» (1)
و آمرزش خواهی ابراهیم برای پدرش (عموی مشرکش که سرپرستی او را به عهده داشت)، فقط به خاطر وعده ای بود که به او داده بود.
* وفای به عهد حتّی نسبت به شخص کافر نیز لازم است.«موعدة وعدها»
¨ «فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا قالَ کَبِیرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللهِ وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللهُ لِی وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ» (2)
پس چون از یوسف مأیوس شدند (که یکی را به جای دیگری بازداشت کند)، نجواکنان به کناری رفتند. (برادر) بزرگشان گفت: آیا نمی دانید که پدرتان برای برگرداندن او بر شما پیمان الهی گرفته و پیش از این نیز درباره یوسف کوتاهی کرده اید. پس من هرگز از این سرزمین نمی روم تا آنکه (یوسف عفو کند یا آنکه) پدرم به من اجازه دهد یا خدا در حقّ من حکمی کند و او بهترین داور و حاکم است.
* عهد و پیمان لازم الاجرا است. «اخذ علیکم موثقاً»
v در صورت نقض تعهد، مسئولیت ایجاد میگردد و فرد باید تبعات آن را بپذیرد.
v رضایت فرد از حق خودش و گذشت از آن موجب اسقاط حق است.(ابراء) «حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی»
¨ «بَراءَةٌ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ»(3)
(این آیات اعلام جدایی و) بیزاری و برائتی است از سوی خدا و پیامبرش، نسبت به مشرکانی که با آنان پیمان بسته اید.
* پیمان بستن با مشرکین در شرایطی مانعی ندارد. «الّذین عاهدتم»
* اگر به دلیل ترس از توطئه و خیانت، قراردادی لغو شد باید به مخالفان اعلام شود، تا غافلگیر نشوند.«برآءةٌ من الله...إلی...المشرکین»
ص: 24
¨ «إِلاَّ الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئاً وَ لَمْ یُظاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلی مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ» (1)
مگر کسانی از مشرکین که با آنان پیمان بسته اید و چیزی از تعهّدات خود نسبت به شما فروگذار نکرده اند و کسی را در برابر شما یاری نداده اند، پس پیمانشان را تا پایان مدّتشان نگهدارید (و وفادار باشید)، که همانا خداوند، اهل تقوا را دوست دارد.
v وفای به عهد حتی در برابر مشرکان نیز لازم است. «إِلاَّ الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ... فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ»
v در قراردادهای مدتدار، با انقضای مدت، لزوم قرارداد نیز از بین میرود. «فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلی مُدَّتِهِمْ »
¨ «کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذِینَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ» (2)
چگونه می تواند نزد خدا و رسولش، پیمانی با مشرکان (عهد شکن) باشد، مگر کسانی که نزد مسجد الحرام با آنان پیمان بستید. پس تا هنگامی که به عهدشان وفا دارند، شما هم وفادار بمانید که خداوند، متّقین را دوست دارد.
v وفای به عهد در مقابل مشرکان تا هنگام وفاداری آنان لازم است.«فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ»
v مفهوم مخالفی که از این آیه استنباط میشود این است که در صورتی که یک طرف تعهدات خود را نقض کند، طرف دیگر حق فسخ دارد.
¨ «کَیْفَ وَ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً یُرْضُونَکُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبی قُلُوبُهُمْ وَ أَکْثَرُهُمْ فاسِقُونَ» (3)
چگونه (می توان با آنان پیمانی داشت) در حالی که اگر بر شما دست یابند، هیچ خویشاوندی و پیمانی را درباره ی شما مراعات نمی کنند. شما را با زبانِ (نرم) خویش راضی می کنند، ولی دلهایشان پذیرا نیست و بیشترشان فاسق و (پیمان شکن) اند.
v در صورت عدم پایبندی به پیمان از سوی طرف مقابل، نیازی به پایبندی طرف دیگر به آن نیست. «کَیْفَ وَ إِنْ ...»
v حق فسخ یکی از ضمانتاجراهای نقض عهد است.
ص: 25
¨ «وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ»(1)
امّا اگر (به جای توبه،) سوگندهای خویش را پس از بستنِ پیمانشان شکستند و در دین شما، زبان به طعنه (و عیب گویی) گشودند، پس با سران کفر بجنگید. زیرا که آنان را (پایبندی به) سوگندی نیست، باشد که (با شدّتِ عمل شما،) از کردار خود باز ایستند.
v در صورت شکستن سوگند و عدم پایبندی به پیمان از سوی طرف مقابل، مسلمانان نیز میتوانند پیمان خود را بشکنند. (ایجاد حق فسخ در صورت نقض عهد) «وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ....فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ»
¨ «أَلا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أتَخْشَوْنَهُمْ فَاللهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» (2)
آیا با گروهی که سوگندها (و پیمان های) خود را شکستند و به بیرون کردن پیامبر (از وطنش) همّت گماشتند، و آنان نخستین بار جنگ را با شما آغاز کردند، پیکار نمی کنید؟ آیا از آنان می ترسید؟ اگر ایمان دارید، سزاوارتر آن است که از خدا بترسید!
v پایبندی به تعهدات تا زمانی است که طرف مقابل نیز به تعهد خود پایبند باشد. (ایجاد حق فسخ در صورت نقض عهد) «أَلا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ»
¨ «وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً» (3)
و چون با پیمانه داد و ستد کنید، پیمانه را تمام دهید و با ترازوی درست وزن کنید، که این بهتر و سرانجامش نیکوتر است.
* ایفای کیل و پیمانه ی صحیح از نمونه های وفای به پیمان است که در آیه ی قبل بیان شده بود، زیرا معامله نوعی تعهّد است. «اوفوا بالعهد... اوفوا الکیل»
v اجرای تعهدات قراردادی باید با حسن نیت باشد.
¨ «وَلَوْلَا أَن کَتَبَ اللهُ عَلَیْهِمُ الْجَلَآءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الْأَخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ» (4)
و اگر این نبود که خداوند، بیرون شدن از خانمان را بر آنان نوشته بود، همانا آنان را در دنیا عذاب می کرد و البتّه در آخرت عذاب آتش دارند.
ص: 26
* حداقل کیفر پیمان شکنی، تبعید و جلای وطن است. بنی نضیر به خاطر توطئه و خیانت مستحق کیفر سخت بودند ولی آن حکم به تبعید تبدیل شد. «لولا ان کتب الله علیهم الجلاء لعذّبهم فی الدنیا»
¨ «وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ» (1)
و (مؤمنان رستگار) کسانی هستند که امانت ها و پیمان های خود را رعایت می کنند.
* مؤمن، متعهّد است و وفای به تعهد لازم است. خلف وعده نشانه ی ضعف ایمان است. «عهدهم راعون»
1-2 پذیرش عقود نامعین (حصری نبودن عقود)
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»(2)
ای کسانی که ایمان آورده اید! به عقد و پیمان ها (ی خود، با خدا و مردم) وفا کنید.
v لفظ «عقود» در آیه مطلق است و شامل عقود غیر معین نیز می شود.
¨ «وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَواءً فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِیاءَ حَتَّی یُهاجِرُوا فِی سَبِیلِ اللهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً إِلاَّ الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلی قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ»(3)
آنان (منافقان) دوست دارند که شما همچون خودشان کافر شوید، تا با آنان برابر گردید. پس از آنان دوستانی نگیرید تا آنکه (توبه کرده و) در راه خدا هجرت کنند. پس اگر سرباز زدند (و به همکاری با کفّار ادامه دادند) پس آنان را هر جا یافتید بگیرید و بکشید و از آنان هیچ دوست و یاوری نگیرید.مگر کسانی (از منافقان) که به قومی پیوسته اند که میان شما و آن قوم پیمانی است.
v در این آیه به صراحت، التزام به قراردادهای نامعین مورد تأکید قرار گرفته و هر گونه تعرض مخالف مقتضای قرارداد منع شده است. «إِلاَّ الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلی قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ»
¨ «إِلاَّ الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئاً وَ لَمْ یُظاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلی مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ»(4)
ص: 27
مگر کسانی از مشرکین که با آنان پیمان بسته اید و چیزی از تعهّدات خود نسبت به شما فروگذار نکرده اند و کسی را در برابر شما یاری نداده اند، پس پیمانشان را تا پایان مدّتشان نگهدارید (و وفادار باشید)، که همانا خداوند، اهل تقوا را دوست دارد.
v در این آیه پایبندی به قراردادها و پیمانها در مقابل مشرکان لازم دانسته شده است بدون آنکه به نوع خاصی از عقود اشاره شده باشد.
¨ «کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذِینَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ»(1)
چگونه می تواند نزد خدا و رسولش، پیمانی با مشرکان (عهد شکن) باشد، مگر کسانی که نزد مسجد الحرام با آنان پیمان بستید. پس تا هنگامی که به عهدشان وفا دارند، شما هم وفادار بمانید که خداوند، متّقین را دوست دارد.
v در این آیه به صراحت بر پایداری در انجام مسئولیتهای ناشی از قراردادهای بینالمللی تأکید شده است، بدون آنکه به نوع خاصی از قراردادها اشاره شده باشد.
1-3 لزوم وجود قصد و رضا
¨ «لا یُؤاخِذُکُمُ اللهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ وَ اللهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ» (2)
خداوند، شما را به خاطر سوگندهای لغو (که بدون قصد یاد کرده اید،) مؤاخذه نمی کند، امّا به آنچه دلهای شما (از روی اراده و آگاهی و اختیار) کسب کرده، مؤاخذه می کند و خداوند آمرزنده و حلیم (بردبار) است.
در تعیین معنای «سوگند لغو» اختلاف وجود دارد.(3) جمعی گفته اند که مراد از یمین لغو سوگندیست به چیزی به گمان این که راست و موافق واقع است، سپس دروغ بودن آن ظاهر شود و این قسم سوگند موجب گناه و کفاره نیست و جمعی گفته اند که مراد از یمین لغو سوگندیست به گفتن لا و اللَّه و بلی و اللَّه بدون این که قصد
ص: 28
انشاء عقد یمین کند بلکه طبق عادت زبانی و تکیه کلام بعنوان لغو و بی فایده یاد کند چنانچه از حضرت امام محمد باقر و امام صادق (علیهماالسّلام) مروی است.(1)
در تفاسیر قرآن معنای دوم ارجح دانسته شده است؛ «و المراد به فی المقام: الحلف الخالی عن القصد الاستعمالی الجدی الذی تدور علیه المحاورات المتعارفة بین الناس فإنّه إذا لم یحرز ذلک لا یترتب الأثر علی الکلام بلا فرق بین الإخباریات و الإنشائیات و الوضعیات و الأحکام مطلقا. فیکون الأصل فی بیان المراد و الظهور هو القصد الاستعمالی الجدی و
علیه یبتنی التفهیم و التفهّم و المؤاخذات و الکلام بدونه تکون لغوا بالنسبة إلی المعنی المطلوب لا فائدة فیه و لا یترتب علیه الأثر المقصود.»(2) علامه طباطبایی نیز در تفسیر المیزان همین معنا را پذیرفته است: «مراد از سوگند لغو، آن سوگندی باشد که هیچ اثری در قصد صاحب سوگند نداشته باشد، سوگندهای بیهوده ای است که صاحبش نمی خواهد به وسیله آن عقدی و پیمانی ببندد، و به اصطلاح فارسی زبانها، تکیه کلامی است که بعضی به آن عادت کرده اند، و مرتب میگویند،" آره و اللَّه"،" نه و اللَّه".»(3)
¨ «لا یُؤاخِذُکُمُ اللهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَیْمانَ» (4)
خداوند، شما را به خاطر سوگندهای لغو و بیهوده بازخواست نمی کند، لیکن برای شکستن سوگندهایی که (از روی اراده) بسته اید، مؤاخذه می کند.
* ملاک در گفته ها و کردارها قصد و نیّت است. لذا سوگندهای غیر جدّی کفّاره ندارد. «لایؤاخذکم...»
¨ «وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإِنَّ اللهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» (5)
و اگر تصمیم به طلاق گرفتند (آن هم با شرائطش، مانعی ندارد.) همانا خداوند شنوا و داناست.
* در طلاق قصد جدی لازم است. «عزموا»
ص: 29
¨ «وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ کِتابَ اللهِ عَلَیْکُمْ وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ إِنَّ اللهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً»
و (ازدواج با) زنان شوهردار (نیز بر شما حرام شده است،) مگر آنان که (به حکم خداوند، در جنگ با کفّار) مالک شده اید. (این احکام،) نوشته و قانون خدا بر شماست. و جز اینها (که گفته شد،) برای شما حلال است که (زنان دیگر را) به وسیله ی اموال خود، به قصد پاکدامنی و نکاح، نه به قصد زنا، طلب کنید.(1)
پس هر گاه از آن زنان، (به نکاح موقّت) کام گرفتید، مهرشان را به عنوان یک واجب بپردازید و پس از تعیین مهر، در (تغییر مدّت عقد یا مقدار مهر) آنچه با یکدیگر توافق کنید، بر شما گناهی نیست. همانا خداوند دانا و حکیم است.
* رضایت طرفین در مهریه شرط است. «فیما تراضیتم به»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ» (2)
ای کسانی که ایمان آورده اید! اموال یکدیگر را در میان خود به باطل نخورید، مگر اینکه تجارتی با رضایت یکدیگر باشد.
* وجود رضایت طرفین در معاملات لازم است و معاملهای که از روی اکراه صورت گرفته باشد صحیح نیست.(بعضاً غیر نافذ است.) «عن تراض منکم»
¨ «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْ ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً» (3)
و مهر و کابین زنان را به صورت هدیه و با رغبت بدهید و اگر با میل و رغبت خویش چیزی از آن را به شما بخشیدند، آن را حلال و گوارا مصرف کنید.
v در تعیین مهر رضایت لازم است. «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ»
* رضایت ظاهری کافی نیست. رضایت قلبی لازم است. بخشش های اکراهی و اجباری اعتبار ندارد. «طبن... نفساً»
v در هبه رضایت لازم است. «طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْ ءٍ»
ص: 30
¨ «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ اللاَّتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ وَ ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ مِمَّا أَفاءَ اللهُ عَلَیْکَ وَ بَناتِ عَمِّکَ وَ بَناتِ عَمَّاتِکَ وَ بَناتِ خالِکَ وَ بَناتِ خالاتِکَ اللاَّتِی هاجَرْنَ مَعَکَ وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِیِّ إِنْ أَرادَ النَّبِیُّ أَنْ یَسْتَنْکِحَها خالِصَةً لَکَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ»
ای پیامبر! ما برای تو همسرانی را که مهرشان را پرداخته ای حلال کردیم و همچنین کنیزانی را که (به عنوان غنایم جنگی) خداوند بر تو ارزانی داشته و مالک شدی (بر تو حلال کردیم) و نیز (ازدواج با) دختران عمویت و دختران عمّه هایت و دختران دایی و دختران خاله هایت را که با تو هجرت کرده اند، (برای تو حلال کردیم،) و زن با ایمانی که خود را به پیامبر ببخشد (و مهریّه ای از حضرت نخواهد) اگر پیامبر بخواهد می تواند او را به عقد خویش در آورد (این قانونِ عقد بدون مهریّه) مخصوص توست نه دیگر مؤمنان.(1)
* رضایت طرفین در ازدواج شرط است. «و هبت نفسها - اراد النبی ان یستنکحها»
© «وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ»(2)
و بر آنان (زنان) سخت نگیرید تا بعضی از آنچه را به آنان بخشیده اید، خود ببرید، مگر آنکه مرتکب فحشاء آشکار شوند.
v انتقال مالکیت بایستی همراه با رضایت باشد. «لاتعضلوهنّ لتذهبوا ببعض ما آتیتموهنّ»
1-4 معاملات
¨ «وَ إِلی مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ »(3)
و به سوی (مردم) مَدیَن، برادرشان شعیب را (فرستادیم. آن حضرت) گفت: ای قوم من! (تنها) خدا را بپرستید، جز او خدایی برای شما نیست.همانا از طرف پروردگارتان (معجزه و) دلیلی روشن برای شما آمده است.پس پیمانه و ترازو را (در داد و ستدها) تمام ادا کنید و کالاهای مردم را کم نگذارید و در زمین پس از آنکه اصلاح گشته فساد نکنید. این (رهنمودها) برایتان بهتر است، اگر مؤمن باشید.
ص: 31
* کم فروشی، تقلّب در معامله، کم ارزش جلوه دادن اجناس مردم و ایجاد خلل در اقتصاد، حرام و از مصادیق فساد است. «لا تبخسوا النّاس اشیائهم و لاتفسدوا»
v از این آیه لزوم رعایت حسن نیت در معاملات قابل استنباط است. «فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ»
¨ «وَ یا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِکْیالَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ» (1)
و (حضرت شعیب تأکید کرد که) ای قوم من! پیمانه و ترازو را با انصاف و عدل پر کنید (و تمام دهید) و (از) اشیا (و اجناس و حقوقِ) مردم (چیزی) را نکاهید و فسادکنان، در زمین تباهی مکنید.
v کم گذاری در معاملات (کم فروشی) حرام و از مصادیق فساد است. «وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ»
v از این آیه لزوم رعایت حسن نیت در معاملات قابل استنباط است. «أَوْفُوا الْمِکْیالَ وَ الْمِیزانَ»
¨ «وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ أَلا تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ»(2)
و چون یوسف بارهای (غذایی) آنان را آماده ساخت، گفت: برادر پدری خود را (در نوبت آینده) نزد من آورید. آیا نمی بینید که من پیمانه را کامل می دهم و بهترین میزبان هستم.
* بیعدالتی و کمفروشی حتی در زمان بحران و قحطی نیز ممنوع است. «اوفی الکیل»
¨ «وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً» (3)
و چون با پیمانه داد و ستد کنید، پیمانه را تمام دهید و با ترازوی درست وزن کنید، که این بهتر و سرانجامش نیکوتر است.
* بازار مسلمانان باید از تقلّب و کم فروشی دور باشد و فروشنده ی آن باید امین، دقیق و درستکار و باشد. «اوفوا الکیل»
ص: 32
* ترازو و وسایل سنجش محاسبات تجاری باید سالم و دقیق باشد. «و زنوا بالقسطاس المستقیم»
¨ «وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ»(1)
و اجناس مردم را کم ندهید و در زمین به فساد و تبهکاری نکوشید.
* کم فروشی در هر چیزی ممنوع است و مخصوص پیمانه و ترازو نیست. «لاتبخسوا النّاس اشیائهم»
* کم فروشی نوعی فساد است و کسانی که به جامعه ضربه ی اقتصادی می زنند مفسد فی الارض هستند. زیرا نابسامانی های اقتصادی، سرچشمه ی از هم پاشیدگی نظام اجتماعی است. «لا تَعثوا فی الارض مفسدین»
¨ «وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ الَّذِینَ إِذَا اکْتَالُواْ عَلَی النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ وَإِذَا کَالُوهُمْ أَو وَّزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ»
وای بر کم فروشان. کسانی که هرگاه از مردم پیمانه بگیرند کامل می گیرند. و هرگاه به ایشان پیمانه دهند یا برایشان (کالایی را) وزن کنند، کم می گذارند.
* کم فروشی نسبت به هر کس، گرچه مسلمان نباشد، نارواست. «وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ الَّذِینَ إِذَا اکْتَالُواْ عَلَی النَّاسِ»
1-5 لزوم ادای امانت
¨ «فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ وَ لْیَتَّقِ اللهَ رَبَّهُ»(3)
پس کسی که امین شمرده شده، امانت (و بدهی خود را بموقع) بپردازد و از خدایی که پروردگار اوست پروا کند.
v بر طبق این آیه ادای امانت واجب است.
¨ «إِنَّ اللهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها» (4)
همانا خداوند فرمانتان می دهد که امانتها را به صاحبانش بدهید.
v بر طبق این آیه بازگرداندن امانت به صاحب آن واجب است.
ص: 33
¨ «وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَاعُونَ» (1)
و آنان که رعایت کننده امانت ها و قراردادهای خویشند.
v در این آیه بر رعایت امانت و بازگرداندن آن به صاحب آن تأکید شده است.
1-6 فلسفه عهد و پیمان
¨ «فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا قالَ کَبِیرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللهِ وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللهُ لِی وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ»(2)
پس چون از یوسف مأیوس شدند (که یکی را به جای دیگری بازداشت کند)، نجواکنان به کناری رفتند. (برادر) بزرگشان گفت: آیا نمی دانید که پدرتان برای برگرداندن او بر شما پیمان الهی گرفته و پیش از این نیز درباره یوسف کوتاهی کرده اید. پس من هرگز از این سرزمین نمی روم تا آنکه (یوسف عفو کند یا آنکه) پدرم به من اجازه دهد یا خدا در حقّ من حکمی کند و او بهترین داور و حاکم است.
* پیمانهای سخت و قراردادهای محکم راه سوءاستفاده را میبندد. «اخذ علیکم موثقاً»
عقود معین
2-1 صلح(3)
¨ «وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یُصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً»
و اگر زنی از شوهرش بیم ناسازگاری یا اعراض داشته باشد بر آن دو باکی نیست که به گونه ای با یکدیگر صلح کنند (گرچه با چشم پوشی بعضی از حقوقش باشد) و صلح بهتر است، ولی بخل و تنگ نظری، در نفْس ها حاضر شده (و مانع صلح) است، و اگر نیکی کنید و تقوا ورزید، پس بدانید که همانا خداوند به آنچه می کنید آگاه است.
ص: 34
* عوض صلح، لازم نیست مال بوده باشد، بلکه میتواند «اسقاط حقی» عوض صلح واقع شود. «وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یُصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحاً »
2-2 ضمان(1)
¨ «قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ ماذا تَفْقِدُون قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِکِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ» (2)
(برادران یوسف) رو به ماموران کردند و گفتند: شما چه چیزی را گم کرده اید.گفتند: پیمانه و جام مخصوص شاه را گم کرده ایم و برای هر کس آن را بیاورد، یک بار شتر (جایزه) است و من این را ضمانت می کنم.
* ضامن گرفتن برای جلب اطمینان سابقه تاریخی دارد.(انا به زعیم)
* ضامن باید فرد معین و مشخصی باشد.(و انا به زعیم)
* ضامن باید معتبر باشد.(و انا به زعیم)
v ضمانت از دینی که سبب آن ایجاد شده است جایز است. در این آیه، دین ناشی از مال الجعاله ایجاد نشده و فقط سبب آن موجود است ولی از آن ضمانت شده است.
2-3 وکالت(3)
¨ «وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَی الْمَدِینَةِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکی طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً» (4)
و ما آن گونه (که خوابشان کردیم)، آنان را (از خوابی که شبیه مرگ بود) برانگیختیم تا میان خود از یکدیگر پرسش کنند. یکی از آنان گفت: چه مدّت (در این غار) مانده اید؟ گفتند: یک روز یا بخشی از روز. (سرانجام) گفتند:پروردگارتان داناتر است که چه مقدار مانده اید. پس یکی از خودتان را با
ص: 35
این پولتان به شهر بفرستید تا ببیند کدام یک غذای پاکیزه تری دارد، پس غذایی از آن برایتان بیاورد و باید (در این کار) زیرکی و دقّت به خرج دهد، و مبادا کسی را از شما آگاه کند!
* این آیه بیانگر پذیرش عقد وکالت است. «فابعثوا احدکم»
v «تلطف» به معنای اعمال لطف و رفق و اظهار مدارات است، پس اینکه فرمود: «وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً» عطفی است تفسیری، که می خواهد همان جمله قبلی را معنا کند، و مقصود از این کلام به طوری که از سیاق برمی آید این است که باید این شخص که می فرستید در اعمال نازک کاری و لطف با اهل شهر در رفتن و برگشتن و معامله کردن خیلی سعی کند، تا مبادا خصومتی یا نزاعی واقع شود که نتیجه اش این شود که مردم از راز و حال ما سردرآورند. بعضی دیگر اینطور معنا کرده اند که در معامله بسیار نازک کاری به خرج دهد. ولی کلام مطلق است و قیدی برای خصوص معامله در آن نیست.(1) «وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً»
v بر این اساس شاید بتوان گفت وکیل باید در حدود اذن موکل عمل کند. همچنین میتوان گفت وکیل باید مصلحت موکل را به درستی را رعایت کند.
2-4 جعاله(2)
¨ «قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ ماذا تَفْقِدُون قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِکِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ» (3)
(برادران یوسف) رو به ماموران کردند و گفتند: شما چه چیزی را گم کرده اید.گفتند: پیمانه و جام مخصوص شاه را گم کرده ایم و برای هر کس آن را بیاورد، یک بار شتر (جایزه) است و من این را ضمانت می کنم.
* جمله«لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ» به معنای اینکه هر کس چنین کند من چنان پاداش میدهم، در اصطلاح فقهی «جعاله» نامیده میشود که دارای سابقه و اعتبار قانونی است.
ص: 36
v در جعاله، ایجاب میتواند عام باشد. «لِمَنْ جاءَ بِهِ»
2-5 شرکت
¨ «أَمَّا السَّفِینَةُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً» (1)
اما آن کشتی (که سوراخ کردم) از آنِ بینوایانی بود که در دریا کار می کردند. خواستم آن را معیوبش کنم، (چون) در کمین آنان پادشاهی بود که غاصبانه و به زور، هر کشتی (سالمی) را می گرفت.
* مشارکت در سرمایه و کار، عقدی قانونی و در ادیان قبل نیز بوده است. «مساکین یعملون»
2-6 رهن(2)
¨ «وَ إِنْ کُنْتُمْ عَلی سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا کاتِباً فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ وَ لْیَتَّقِ اللهَ رَبَّهُ» (3)
و اگر در سفر بودید و نویسنده ای نیافتید، وثیقه ای بگیرید و اگر به یکدیگر اطمینان داشتید (وثیقه لازم نیست.) پس کسی که امین شمرده شده، امانت (و بدهی خود را بموقع) بپردازد و از خدایی که پروردگار اوست پروا کند.
* هرگاه برای تنظیم سند بدهی، نویسنده ای نبود، خواه در سفر و خواه در غیر آن، می توان از بدهکار وثیقه گرفت. بنابراین جمله ی «ان کنتم علی سفر» از باب تغلیب است چون معمولاً در سفرها انسان با کمبود مواجه می شود. نظیر جمله ی «اذا حضر احدکم الموت الوصیة» یعنی هنگامی که مرگ به سراغ شما آمد وصیّت کنید. با اینکه وصیّت مخصوص زمان مرگ نیست، لکن آخرین فرصت آن، زمان فرارسیدن مرگ است.
* در عقد رهن، قبض شرط صحت است.«مقبوضة»
ص: 37
* اعتمادها و اطمینان ها در معاملات نباید سلب شود. «فان امن بعضکم بعضاً فلیؤدّ الذی اؤتمن» فلسفه رهن گرفتن، اطمینان است که اگر بدون آن اطمینان بود، رهن گرفتن ضرورتی ندارد.
2- (علیه السلام) مسابقه(سبق)
¨ «قالُوا یا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنا یُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ کُنَّا صادِقِینَ» (1)
گفتند: ای پدر! ما رفتیم که مسابقه دهیم و یوسف را نزد وسایل خود (تنها) گذاشتیم، پس گرگ او را خورد و البتّه تو سخن ما را هر چند راستگو باشیم باور نداری.
* مسابقه دارای سابقه ای طولانی است. «نستبق»
2- 8 دلالی
¨ «مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً یَکُنْ لَهُ نَصِیبٌ مِنْها » (2)
هر کس وساطت نیکو کند، او هم سهمی از پاداش خواهد داشت.
* به دلاّل باید حقّی پرداخت شود. کسانی که در امور خیریّه یا در تجارت واسطه گری می کنند حقّی دارند. «یشفع شفاعة حسنة یکن له نصیب منها»
2-9 ضمان جریره
¨ «وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ إِنَّ اللهَ کانَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیداً» (3)
و از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان و کسانی که با آنان پیمان بسته اید، برجا گذاشته اند، برای هر یک وارثانی قرار داده ایم، پس سهم آنان را (از ارث) بپردازید، زیرا که خداوند بر هر چیز، شاهد و ناظر است.
* جمله ی «عقدت ایمانکم» اشاره به قراردادهای است که پیش از اسلام میان دو نفر برقرار می شد و اسلام با اندکی تغییر آن را پذیرفت و نامش در کتب فقهی، «ضمان
ص: 38
جریره» است. متن قرارداد به این صورت بوده که دو نفر پیمان ببندند که در زندگی، همدیگر را یاری کنند و در پرداخت غرامت ها، کمک هم باشند و از هم ارث برند. (چیزی شبیه قرارداد بیمه در امروز)، که اگر خسارتی بر یکی وارد شد، هم پیمان او دیه ی آن را بپردازد. اسلام این قرارداد را پذیرفت، ولی ارث بردن از دیگری را مشروط به آن کرد که انسان وارثی نداشته باشد.
2-10 ودیعه(1)
¨ «فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَه» (2)
و اگر کسی از شما دیگری را امین دانست، آن که امین شمرده شده، امانت او را باز پس دهد.
¨ «وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدینارٍ لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلاَّ ما دُمْتَ عَلَیْهِ قائِماً ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبیلٌ وَ یَقُولُونَ عَلَی اللهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ» (3)
و از اهل کتاب کسی است [که در دستکاری چنان است] که اگر او را بر مال فراوانی امین شماری، آن را به تو باز می گرداند و از آنها کسی [هم چنان] است که اگر او را بر دیناری امین شماری آن را به تو باز نخواهد گرداند مگر آن که پیوسته بالای سرش ایستاده باشی. این بدان سبب است که آنها گفتند: ما در مورد کسانی که کتاب آسمانی و سواد ندارند مسئول نیستیم و بر خدا دروغ می بندند و خودشان هم می دانند.
¨ «إِنَّ اللهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها»(4)
همانا خدا به شما فرمان می دهد که سپرده ها را به صاحبانش پس دهید.
دین و بدهی
¨ «وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلی مَیْسَرَةٍ وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ»(5)
ص: 39
و اگر (بدهکار) تنگ دست بود، او را تا هنگام توانایی مهلت دهید و (در صورتی که واقعاً توان پرداخت ندارد،) اگر ببخشید برای شما بهتر است، اگر (نتایج آن را) بدانید.
* اجبار مدیونی که توانایی پرداخت دارد، مانعی ندارد. «ان کان ذو عسرة فنظرة»
* اصل در زمان بندی برای بازپرداخت، توان مدیون است. «فنظرة الی میسرة»
v حتی در صورت اعسار مدیون، اصل دین زایل نمیشود و فقط مهلت داده میشود.
* در احکام فقهی آمده است که زندانی کردن مدیون معذور، ممنوع است و در مواردی که شخص بدهکار واقعاً مالی نداشته باشد که بدهی خود را پرداخت کند، وظیفه ی حکومت اسلامی است که بدهی او را بپردازد.
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اللهَ رَبَّهُ وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً» (1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که بدهی مدّت داری (بر اثر وام یا معامله) به یکدیگر پیدا می کنید، آن را بنویسید. و باید نویسنده ای در میان شما به عدالت (سند را) بنویسد. کسی که قدرت بر نویسندگی دارد، نباید از نوشتن خودداری کند، همانطور که خدا به او تعلیم داده است. پسباید او بنویسد و آن کس که حقّ بر ذمّه او (بدهکار) است املا کند و از خدایی که پرورگار اوست بپرهیزد و چیزی از آن فروگذار ننماید.
* مدّت دین باید روشن باشد. «الی اجل مسمّی»
* مدیون که حقّ بر ذمّه اوست باید متن قرارداد را بگوید و کاتب بنویسد، نه آنچه را بستانکار ادعا نماید.«و لیملِل الّذی علیه الحقّ»
v اثبات دین بر عهده دائن است. اصل بر عدم وجود دین است. «فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ»
¨ «وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ کانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِها أَوْ دَیْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ فَإِنْ کانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَکْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَیْنٍ»(2)
ص: 40
و برای شما (مردان) نصف ارثی است که همسرانتان به جا گذاشته اند، اگر آنان فرزندی نداشته باشند، (هر چند از شوهر دیگر)، ولی اگر برای آنان فرزندی باشد، سهم شما یک چهارم از میراث است، البتّه پس از عمل به وصیّتی که کرده اند یا ادای دَینی که دارند و (امّا اگر شوهر از دنیا رفت) سهم زنان یک چهارم از چیزی است که به جا گذاشته اید، البتّه اگر فرزندی نداشته باشید، ولی اگر فرزندی داشته باشید (اگر چه از همسر دیگر) سهم همسران یک هشتم از چیزی است که بر جای نهاده اید. (این تقسیم) پس از عمل به وصیّت یا پرداخت دینی است که دارید.
v پرداخت دیون متوفی مقدم بر وصیت و ارث است. «مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَیْنٍ»
* دیون و بدهی های متوفّی هم شامل دیون الهی است، مثل حج، خمس، زکات و کفّاره، و هم شامل دیون مردمی است.
4-1 ربا
¨ «الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلاَّ کَما یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَی اللهِ وَ مَنْ عادَ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ» (1)
کسانی که ربا می خورند، (در قیامت از قبرها) بر نمی خیزند مگر همانند برخاستن کسی که بر اثر تماس شیطان، آشفته و دیوانه شده است. (نمی تواند تعادل خود را حفظ کند، گاهی زمین می خورد و گاهی بر می خیزد.)این (آسیب) بدان سبب است که گفتند: داد و ستد نیز مانند ربا است. در حالی که خداوند خرید و فروش را حلال و ربا را حرام کرده است. پس هر کس که موعظه ای از پروردگارش به او رسید و (از رباخواری) خودداری کرد، آنچه در گذشته (از طریق ربا بدست آورده) مال اوست، و کار او به خدا واگذار می شود. امّا کسانی که (دوباره به رباخواری) بازگردند، آنان اهل آتش خواهند بود و در آن جاودانه می مانند.
ربا در لغت به معنای زیادی و افزایش است. و در شریعت اسلام به معنای زیاده گرفتن در وام یا بیع است. مورد ربا یا پول است یا جنس. گاهی پول را قرض
* می دهد و بیش از آنچه داده باز پس می گیرد که این ربای در وام است و گاهی
ص: 41
جنسی را می دهد و مقدار بیشتری از همان جنس را تحویل می گیرد که این نیز در مواردی ربا می شود.
* رباخوار به کسی تشبیه شده که شیطان او را خبط کرده است. «خَبط» به معنای افتادن و برخاستن و عدم تعادل به هنگام حرکت است. «یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ»
* رباخوار در قیامت همچون دیوانگان محشور می شود، چرا که در دنیا روش او باعث بهم خوردن تعادل جامعه گردیده است. ثروت پرستی، چشم عقلش را کور کرده و با عمل خود چنان اختلافات طبقاتی و کینه را بر می انگیزد که فقر و کینه سبب انفجار شده و اصل مالکیّت را نیز متزلزل می کند. برای این افراد، گویا ربا اصل و خرید و فروش فرع است، لذا می گویند: بیع و معامله هم مثل رباست و تفاوتی ندارند. «ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا»
* انتقاد از رباخواری، ربا گرفتن و ربا دادن، از ابتدای اسلام مطرح بوده است. در سوره روم که در مکّه نازل شده است، می فرماید: «و ما اوتیتم من ربا لیربوا فی اموال النّاس فلایربوا عند الله»(1)یعنی آنچه به قصد ربا می دهید تا برای شما در اموال مردم بیفزاید، بدانید که نزد خداوند افزون نمی شود. سپس در سوره ی آل عمران با فرمان «لاتأکلوا الرّبا»(2) از آن نهی گردیده و بیشترین انتقاد از رباخواری در همین آیات آمده است. ضمناً آیه «وأخذهم الرّبا وقد نُهوا عنه»(3)،
یادآور می شود که در مذهب یهود نیز «ربا» حرام بوده، همچنان که این حرمت در تورات(4) ذکر شده است. آیات مربوط به ربا، بدنبال آیات انفاق آمد تا دو جهت خیر و شر را که توسط مال و ثروت پدید می آید مطرح کند. انفاق یعنی دادن بلاعوض و ربا یعنی گرفتن بلاعوض.
ص: 42
هر آثار خوبی که انفاق دارد، مقابلش آثار سوئی است که ربا در جامعه پدید می آورد. به همین جهت قرآن می فرماید: «یمحق الله الرّبا و یُربِی الصّدقات» خداوند ثروت بدست آمده از ربا را نابود، ولی صدقات را افزایش می دهد.
* تهدیدهایی که در قرآن برای اخذ ربا و پذیرش حاکمیّت طاغوت آمده برای قتل، ظلم، شرب خمر، قمار و زنا نیامده است. حرمت ربا نزد تمام فرق اسلامی، قطعی و از گناهان کبیره است(1).
* امام صادق (علیه السلام) علّت تکرار آیات ربا را آماده سازی ثروتمندان برای کار خیر و صدقات می داند و می فرماید: چون از یکسو «ربا» حرام است و از طرف دیگر کنز و انباشتن ثروت به صورت راکد نیز حرام است، پس چاره ای برای ثروتمندان جز انفاق و یا کارهای تولیدی مفید باقی نمی ماند.(2)
همچنان که درباره ی علّت تحریم ربا گفته اند: رباخواری مانع جریان پول در مسیر تولید و کارهای عام المنفعه است و به جای تلاش و فکر و بازو، فقط از سود پول بهره گیری می شود، لذا ربا تحریم شده است(3).
گرفتن پول اضافی بدون انجام کاری مفید و یا مشارکت در تولید، نوعی ظلم و اجحاف است که موجب پیدایش دشمنی و قساوت می شود. ربا دهنده به جهت بدهی های تصاعدی، گاهی ورشکست و مجبور به قبول انواع ذلّت ها و اسارت ها
ص: 43
* می شود. ربا تعادل جامعه را بهم زده و موجب تقسیم جامعه به دو قطب مستکبر و مستضعف می شود. با توجّه به این آثار تخریبی، نه تنها در شریعت اسلام بلکه در تمام ادیان آسمانی ربا تحریم شده است. امّا برخی به بهانه هایی می خواهند ربا را توجیه کنند و به دنبال راه فرار هستند. کلاه شرعی ساختن، همانند حیله یهود برای گرفتن ماهی در روز شنبه که در آیات قبل این سوره ماجرای آن بیان شده است، نوعی بازی بیش نیست و قرآن از این گونه بازی ها انتقاد کرده است.
* ربا آثار تخریبی خود را دارد هرچند که جوامع انسانی آن را در سیستم اقتصادی خود پذیرفته باشند. علّت پیشرفت جوامع غربی، توجّه به علم و صنعت است، نه اینکه رباخواری موجب ترقّی آنها شده باشد.
¨ «یَمْحَقُ اللهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ وَ اللهُ لا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ» (1)
خداوند ربا را نابود می کند، ولی صدقات را افزایش می دهد و خداوند هیچ انسان ناسپاس و کافرِ گنهکاری را دوست نمی دارد.
* کلمه ی «محق» به معنای نقصان تدریجی است و مُحاق به ماه گفته می شود که نورش در شبهای آخر آن چنان کاهش یافته که دیده نمی شود. و در مقابل، «ربا» به معنی رشد تدریجی است.
این آیه یادآور می شود که هرچند رباخوار به قصد انباشت ثروت، از دیگران ربا می گیرد، ولی خداوند برکت و آثار خوبی که باید ازدیاد مال داشته باشد از ربا می گیرد. لازم نیست خود مال رَبَوی از بین برود، بلکه اهدافی که از افزایش ثروت در نظر است از بین می رود. در نظام رَبَوی سعادت، محبّت و امنیّت نیست و چه بسیار ثروتمندانی که از سرمایه خود هیچ نوع راحتی و آرامش و یا محبوبیّتی بدست نمی آورند، ولی در نظامی که در آن انفاق، صدقه و قرض الحسنه رایج باشد، آن جامعه از برکات زیادی برخوردار است. در آن نظام فقرا مأیوس نبوده و اغنیا در فکر تکاثر نیستند. محرومان به فکر انتقام و سرقت، و اغنیا نگران حراست و حفاظت
ص: 44
اموال خود نمی باشند و جامعه از یک تعادل نسبی همراه با الفت، رحمت، تفاهم و
* امنیّت برخوردار خواهد بود. در تفسیر کبیر فخررازی آمده است: وقتی رباخوار، عواطف و عدالت انسانی را در خود محو کند، خود و اموالش مورد نفرین فقرا قرار می گیرد و کینه و انتقام و توطئه سرقت هر لحظه او را تهدید می کند و این نمونه ای از آن نابودی است که در آیه مطرح شده است. «یَمْحَقُ اللهُ الرِّبا»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» (1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! تقوای الهی پیشه کنید و آنچه را از (مطالبات) ربا باقی مانده است، رها کنید، اگر ایمان دارید.
* با بطلان عقد ربوی، اصل سرمایه رباخوار باید به وی مسترد شود و فقط سود اضافی قابل مطالبه نیست. «ذروا مابقی من الربا»
¨ «فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُؤُسُ أَمْوالِکُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ»(2)
پس اگر چنین نکردید، (بدانید که) اعلان جنگ با خدا و رسولش داده اید و اگر توبه کنید، (اصل) سرمایه های شما از آنِ خودتان است. (و در این صورت) نه ستم می کنید و نه بر شما ستم می شود.
* چون رباخوار محارب با خداست، از وظایف حکومت اسلامی مبارزه با رباخواری است. «فأذنوا بحرب من الله»
* رباخوار تنها مالک اصل مال است، نه بهره آن. «فلکم رؤس اموالکم»
* انتقام ممنوع است. به رباخوار توبه کننده نیز نباید ظلم شود. «فلکم رؤس اموالکم لا تَظلمون ولا تُظلمون»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً وَ اتَّقُوا اللهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِی أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ»(3)
ای کسانی که ایمان آورده اید! ربا (و بهره ی پول) را با افزودن های مکرّر نخورید، از خدا روا کنید تا شاید رستگار شوید. و از آتشی که برای کافران آماده شده است. بپرهیزید.
ص: 45
* رباخواری یک نوع کفر است. «لا تأکلوا الربا... اعدّت للکافرین»
v در این آیه اشاره به تحریم ربای فاحش شده و با تعبیر«اضعافا مضاعفه» بیان گردیده است. منظور از ربای فاحش این است که سرمایه به شکل تصاعدی در مسیر ربا سیر کند؛ یعنی سود در مرحله نخستین با اصل سرمایه ضمیمه شود و مجموعاً مورد ربا قرار گیرند، و به همین ترتیب در هر مرحله،«سود به اضافه سرمایه»، سرمایه جدیدی را تشکیل دهد، و به این ترتیب در مدت کمی از راه تراکم سود مجموع بدهی بدهکار به چندین برابر اصل بدهی افزایش یابد و به کلی از زندگی ساقط گردد. به طوری که از روایات و تواریخ استفاده می شود در زمان جاهلیت معمول بود که اگر بدهکار در رأس مدت نمی توانست بدهی خود را بپردازد از طلبکار تقاضا می کرد که مجموع سود و اصل بدهی را به شکل سرمایه جدیدی به او قرض بدهد و سود آن را بگیرد.(1)
¨ «فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِیلِ اللهِ کَثِیراً وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَکْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ مِنْهُمْ عَذاباً أَلِیماً»
و به خاطر ستمی که یهودیان روا داشتند و به خاطر آن که بسیاری از مردم را از راه خدا باز می داشتند، ما چیزهای پاک و دلپسندی را که قبلًا برایشان حلال بود، بر آنان حرام کردیم.و به خاطر ربا گرفتن، که از آن نهی شده بودند و خوردن مال مردم به ناحقّ (طیّبات را بر آنان حرام کردیم) و برای کافرانِ از ایشان عذاب دردناکی فراهم ساخته ایم. (نساء،161)
* رباخواری گرچه به ظاهر منبع درآمد و عامل کامیابی است، ولی در واقع زمینهی محرومیّت و عذاب است. «حرّمنا علیهم طیّبات... اخذهم الربا... عذاباً الیما»
v تحریم «ربا» مخصوص به اسلام نبوده و در اقوام پیشین نیز ربا حرام بوده است. «وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ»
¨ «وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ رِباً لِیَرْبُوَا فِی أَمْوالِ النَّاسِ فَلا یَرْبُوا عِنْدَ اللهِ»(2)
ص: 46
و آنچه شما به رسم ربا دادید که بر اموال مردم (رباخوار) افزوده شود، پس نزد خداوند فزونی نخواهد یافت.
* رشدی که از ربا حاصل می شود، کاذب و ظاهری است، نه واقعی و نزد خداوند. «فلا یربوا عند الله»
4-2 قمار
¨ «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّیَةُ وَ النَّطِیحَةُ وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ إِلاَّ ما ذَکَّیْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَی النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ»
بر شما، (خوردن گوشت) مردار، خون، گوشت خوک و حیوانی که به نام غیر خدا ذبح شود، و حیوانی (حلال گوشت) که بر اثر خفه شدن، یا کتک خوردن، یا پرت شدن، یا شاخ خوردن بمیرد، و نیم خورده درندگان حرام شده است مگر آنکه (قبل از کشته شدن به دست درّنده،) به طور شرعی ذبح کرده باشید. همچنین حرام است حیوانی که برای بت ها ذبح شده یا به وسیله ی چوبه های قمار تقسیم می کنید.
* گرچه گوشتی که از راه تیرها و چوبه های قمار تقسیم می شود حرام است، ولی نه گوشت خصوصیّتی دارد و نه وسیله تقسیم و چوبه های تیر، بلکه هر درآمدی از راه قمار حرام است. «أن تستقسموا بالازلام»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» (2)
ای کسانی که ایمان آورده اید! همانا شراب و قمار و بت ها و تیرهای قرعه، پلید و از کارهای شیطان است، پس از آنها بپرهیزید، تا رستگار شوید.
v از این آیه میتوان حرمت قمار را استنباط کرد. «وَ الْمَیْسِرُ - رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ»
ص: 47
نذر حقی است که انسان بر خود الزام میکند و خداوند این الزام را قانونی و انجام خلافش را گناه دانسته و برای تخلف از آن کفاره قرار داده است. لذا بدین
v جهت و از آنجا که نذر در کنار مباحثی چون وقف دارای آثار حقوقی است آیات مربوط به نذر و نکات آن در این قسمت بررسی میشود.
¨ «وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللهَ یَعْلَمُهُ وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصارٍ» (1)
و هر مالی را که انفاق کرده اید، یا نذری را که نذر کرده اید، پس قطعاً خداوند آن را می داند و برای ستمگران هیچ یاوری نیست.
* وفای به نذر واجب و ترک آن ظلم است. «نذرتم... ما للظالمین»
¨ «إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ ما فِی بَطْنِی مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ»
(بیاد آور) هنگامی که همسر عمران گفت: پروردگارا! همانا من نذر کرده ام آنچه را در رحم دارم، برای تو آزاد باشد (و هیچ گونه مسئولیّتی به او نسپارم تا تمام وقت خود را صرف خدمت در بیت المقدس کند،) پس از من قبول فرما، که براستی تو شنوای دانایی.
* موضوع نذر تاریخی بس طولانی در ادیان الهی دارد. «ربّ انّی نذرت»
¨ «فَکُلِی وَ اشْرَبِی وَ قَرِّی عَیْناً فَإِمَّا تَرَیِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُکَلِّمَ الْیَوْمَ إِنْسِیًّا» (3)
پس (از آن رطب) بخور و (از آب نهر) بنوش و چشمت را (به داشتن فرزندی چون عیسی) روشن دار، پس اگر کسی از آدمیان را دیدی، (که درباره نوزاد می پرسند، با اشاره به آنان) بگو: من برای خداوند رحمان، روزه ی سکوت نذر کرده ام، بنا بر این امروز با هیچ انسانی سخن نخواهم گفت.
* نذر سابقه ای بس طولانی دارد و می توان برای خارج شدن از برخی بن بست ها به نذر متوسّل شد. «فقولی اِنّی نذرت»
ص: 48
* در نذر قصد قربت لازم است و باید نام خدا برده شود. «نذرتُ للرّحمن»
* وفای به نذر واجب است. «نذرتُ... فلن اکلّم»
¨ «ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ» (1)
(زائران خانه خدا در روز عید قربان که قربانی کردند) سپس باید آلودگی خود را بر طرف سازند و به نذرهای خود وفا کنند و بر گرد خانه کهن و آزاد (کعبه) طواف نمایند.
* انجام نذر واجب است. «و لیوفوا»
¨ «یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَیَخَافُونَ یَوْماً کَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً»(2)
آنان به نذر وفا می کنند و از روزی که شرش فراگیر است می ترسند.
* وفای به نذر واجب است و کسی که به نذر خود وفا نکند باید از قهر الهی بترسد. «یوفون بالنذر و یخافون یوماً»
¨ «وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ کُنَّا لِحُکْمِهِمْ شاهِدِینَ»
و داود و سلیمان (را یاد کن) آن هنگام که درباره کشتزاری که گوسفندان قوم، شبانگاه در آن چریده (و آن را تباه ساخته بودند) داوری می کردند و ما شاهد داوری آنان بودیم.
* جبران ضرر و زیان اختصاص به موارد عمد ندارد. «نفشت فیه غنم القوم»
v افراد بایستی مسئولیت مدنی ناشی از حیوانات تحت تسلط خود را نیز بپذیرند. (مسئولیت مدنی ناشی از حیوانات) «إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ»
¨ «وَإِن فَاتَکُمْ شَی ءٌ مِّنْ أَزْوَاجِکُمْ إِلَی الْکُفَّارِ فَعَاقَبْتُمْ فَاتُواْ الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْوَاجُهُم مِّثْلَ مَآ أَنفَقُواْ وَاتَّقُواْ اللهَ الَّذِی أَنتُم بِهِ مُؤْمِنُونَ» (4)
ص: 49
و اگر از همسرانی که به سوی کفّار رفته اند، چیزی از شما فوت شد (و شما نتوانستید مال و مهریّه ای که پرداخت کرده اید، از کفّار دریافت کنید) پس آنان را تعقیب کرده (و به چیزی رسیدید،) به آنان که همسرانشان رفته اند معادل آنچه خرج کرده اند بپردازید و از خدایی که به او ایمان دارید پروا کنید.
* افراد آسیب پذیر باید مورد حمایت قرار گیرند و از بیت المال یا غنائم، خسارت آنها جبران شود.(نظریه رفاه و خیر در مسئولیت مدنی) «فاتکم شی ء... فاتوا... مثل ما انفقوا»
* خسارت دیده باید در ادعای خسارت تقوا داشته باشد و بیش از آنچه خسارت دیده، مطالبه نکند و جامعه نیز باید خسارت وی را پرداخت نماید. «اتقوا الله»
v شاید از این آیه بتوان استنباط کرد که دولت اسلامی وظیفه دارد خساراتی که عامل آن قابل دسترسی نمیباشد را جبران کند.
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَما لَکُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِیلاً»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! هر گاه زنان با ایمان را به همسری گرفتید و پیش از آن که با آنان آمیزش کنید طلاقشان دادید، عدّه ای برای شما به عهده آنان نیست تا حسابش را نگهدارید، پس آنها را (با پرداخت مهریه و هدیه ی مناسبی) بهره مند سازید و به طرز شایسته ای رهایشان کنید.
* خسارتهای معنوی باید جبران شود. در طلاقِ پس از عقد، روحیهّ زن تضعیف می شود که با پرداخت مهریه ای مناسب، بخشی از آن جبران می شود. «فمتّعوهنّ»
v آیه مورد بحث گرچه مطلق است و مواردی را که مهر تعیین شده یا نشده هر دو را شامل می شود، ولی به قرینه آیه 237 سوره بقره، آیه مورد بحث را محدود به موردی باید دانست که مهری تعیین نشده باشد، زیرا در صورت تعیین مهر و عدم دخول پرداختن نصف مهر واجب است.(2)
ص: 50
v در مورد جبران خسارت دو اصل مهم «لاضرر» و «قوه قاهره» وجود دارد که در فصل آخر کتاب در قسمت قواعد مدنی مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
1-1 انواع ازدواج در اسلام
¨ «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ اللاَّتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ وَ ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ مِمَّا أَفاءَ اللهُ عَلَیْکَ وَ بَناتِ عَمِّکَ وَ بَناتِ عَمَّاتِکَ وَ بَناتِ خالِکَ وَ بَناتِ خالاتِکَ اللاَّتِی هاجَرْنَ مَعَکَ وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِیِّ إِنْ أَرادَ النَّبِیُّ أَنْ یَسْتَنْکِحَها خالِصَةً لَکَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ»
ای پیامبر! ما برای تو همسرانی را که مهرشان را پرداخته ای حلال کردیم و همچنین کنیزانی را که (به عنوان غنایم جنگی) خداوند بر تو ارزانی داشته و مالک شدی (بر تو حلال کردیم) و نیز (ازدواج با) دختران عمویت و دختران عمّه هایت و دختران دایی و دختران خاله هایت را که با تو هجرت کرده اند، (برای تو حلال کردیم،) و زن با ایمانی که خود را به پیامبر ببخشد (و مهریّه ای از حضرت نخواهد) اگر پیامبر بخواهد می تواند او را به عقد خویش در آورد (این قانونِ عقد بدون مهریّه) مخصوص توست نه دیگر مؤمنان.
* در اسلام سه نوع نکاح وجود دارد:
الف: نکاح با مهریّه (خواه دایم یا موقّت)؛ «أَزْواجَکَ اللاَّتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ»
ب: نکاح از طریق مالک شدن کنیز؛ «ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ مِمَّا أَفاءَ اللهُ عَلَیْکَ»
ج: نکاح بدون مهریّه، که زنی خود را به مردی ببخشد. «امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِیِّ إِنْ أَرادَ النَّبِیُّ أَنْ یَسْتَنْکِحَها»
نوع اوّل و دوّم برای عموم است و نوع سوّم تنها برای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) بوده است.
ص: 51
1-2 هدف ازدواج
¨ «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ»(1)
و از نشانه های او آن است که از جنس خودتان همسرانی برای شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید، و میان شما و همسرانتان علاقه ی شدید و رحمت قرار داد بی شک در این (نعمت الهی،) برای گروهی که می اندیشند نشانه های قطعی است.
* هدف از ازدواج تنها ارضای غریزه ی جنسی نیست، بلکه رسیدن به یک آرامش جسمی و روانی است. «لتسکنوا الیها»
¨ «فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً یَذْرَؤُکُمْ فِیهِ» (2)
آفریننده آسمان ها و زمین، برای شما از خودتان همسرانی قرار داد و از چهار پایان نیز جفت هایی، به این وسیله شما را کثیر می کند.
* هدف از ازدواج بقای نسل است. («یذرؤکم» به معنای تکثیر است که بعد از کلمه «ازواج» آمده است)
¨ «أَإِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ» (3)
آیا شما با بودن زنان، برای غریزه ی شهوت به سراغ مردان می روید؟ بلکه شما مردمی (نادان و) جهالت پیشه اید
* از اهداف ازدواج دفع شهوت از طریق مشروع است. «أئنّکم لتأتون الرجال شهوة...»
1-3 تقدس ازدواج در اسلام
¨ «وَ أَنْکِحُوا الْأَیامی مِنْکُمْ وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللهُ واسِعٌ عَلِیمٌ» (4)
پسران و دختران بی همسر و غلامان و کنیزان شایسته ی (ازدواج) خود را همسر دهید. (و از فقر نترسید که) اگر تنگدست باشند، خداوند از فضل خود بی نیازشان می گرداند. خداوند، گشایشگر
ص: 52
داناست. (او از فقر و نیاز شما آگاه است و بر کفایت شما وعده داده است و در عمل به وعده اش قدرت دارد)
* ازدواج در اسلام امری مقدّس و مورد تأکید است. «و اَنکحوا»
¨ «وَ الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِن نِّسَآئِهِم ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا قَالُواْ فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مِّن قَبْلِ أَن یَتَمَآسَّا»
و کسانی که نسبت به همسران خود ظهار می کنند، سپس از آنچه گفته اند (پشیمان شده) و برمی گردند، کفاره آن قبل از آنکه با هم تماس گیرند آزاد کردن برده است.
* با توجه به اهمیت ازدواج و تشکیل خانواده، اسلام برای حفظ نظام خانواده، جریمه هایی را وضع کرده است. «فتحریر رقبة»
1-4 مسؤولیت افراد و جامعه در مقابل ازدواج
¨ «وَ أَنْکِحُوا الْأَیامی مِنْکُمْ وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ» (2)
پسران و دختران بی همسر و غلامان و کنیزان شایسته ی (ازدواج) خود را همسر دهید. (و از فقر نترسید که) اگر تنگدست باشند، خداوند از فضل خود بی نیازشان می گرداند. خداوند، گشایشگر داناست. (او از فقر و نیاز شما آگاه است و بر کفایت شما وعده داده است و در عمل به وعده اش قدرت دارد)
* جامعه ی اسلامی مسئول ازدواج افراد بی همسر است. «و اَنکِحوا»
¨ «وَ لْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً حَتَّی یُغْنِیَهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ الَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللهِ الَّذِی آتاکُمْ» (3)
و کسانی که وسیله ی ازدواج نمی یابند، باید پاکدامنی و عفت پیشه کنند، تا آن که خداوند از کرم خویش، آنان را بی نیاز نماید. و هر کدام از غلامان و کنیزان شما که خواهان بازخرید و آزادی (تدریجی) خود باشند، (یعنی مایلند با قرارداد کتبی با مالک خویش کار کرده و خود را آزاد نمایند) اگر در آنان خیر و شایستگی دیدید، تقاضای آنان را بپذیرید (و برای کمک به آزاد شدن آنان) از مالی که خدا به شما داده به آنان بدهید.
ص: 53
* ثروتمندان در قبال ازدواج جوانان مسئولیّت بیشتری دارند. «و آتوهم من مال الله الّذی آتاکم»
1-5 مذمت ازدواج نکردن
¨ «وَ اللهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ بَنِینَ وَ حَفَدَةً وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ أَفَبِالْباطِلِ یُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اللهِ هُمْ یَکْفُرُونَ» (1)
و خداوند از جنس خودتان همسرانی برایتان قرار داد و از همسرانتان برای شما فرزندان و نوادگانی قرار داد و از پاکیزه ها شما را روزی داد، پس آیا (باز هم) به باطل ایمان می آورند و به نعمت الهی کفر می ورزند؟
* ترک ازدواج و جلوگیری از فرزند، باطل گرایی و کفران نعمت است. «افبالباطل یؤمنون و بنعمة الله هم یکفرون»
1-6 شرایط ازدواج
1-6-1 کفائت
¨ «وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِکُم» (2)
و هر کس از شما، که توانایی مالی ندارد تا با زنان آزادِ باایمان ازدواج کند، پس از کنیزانِ با ایمانی که شما مالک آنید، (به زنی بگیرد) و خداوند به ایمان شما داناتر است.
* یکی از ملاکهای کفو بودن، ایمان است. اما ایمان ظاهری برای ازدواج کافی است، انسانها مأموریتی در قبال باطن افراد ندارند. «والله اعلم بایمانکم»
¨ «الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلاَّ زانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَ الزَّانِیَةُ لا یَنْکِحُها إِلاَّ زانٍ أَوْ مُشْرِکٌ وَ حُرِّمَ ذلِکَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ» (3)
مرد زناکار، جز با زن زناکار یا مشرک ازدواج نکند. و زن زناکار جز مرد زناکار یا مشرک را به همسری نگیرد. و این زناشویی بر مؤمنان حرام است.
ص: 54
* در ازدواج مسأله ی کفو بودن یک اصل است. یکی از ملاکهای کفو بودن ایمان است. بنابراین زنان و مردان ناپاک، لایق همسران پاک نیستند. «الزّانی لا ینکح الاّ زانیه»
¨ «الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ»(1)
زنان پلید سزاوار مردان پلیدند و مردان پلید سزاوار زنان پلید، زنان پاک برای مردان پاک و مردان پاک برای زنان پاکند.
ممکن است مراد آیه بیان یک حکم شرعی باشد که ازدواج پاکان با ناپاکان ممنوع است. نظیر آیه قبل از همین سوره که می فرمود: «الزّانی لایَنکح الاّ زانیة» مرد زناکار
* جز زن زناکار را به همسری نگیرد، همانگونه که در روایتی امام باقر (علیهالسلام) این معنا را تأیید می کند.(2)
¨ «یَآ أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِذَا جَآءَکُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللهُ أَعْلَمُ بِإِیمَانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفَّارِ لَا هُنَّ حِلٌّ لَّهُمْ وَلَا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَءَاتُوهُم مَّآ أَنفَقُواْ وَلَا جُنَاحَ عَلَیْکُمْ أَن تَنکِحُوهُنَّ إِذَآ ءَاتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَلَا تُمْسِکُواْ بِعِصَمِ الْکَوَافِرِ وَ سْئَلُواْ مَآ أَنفَقْتُمْ وَلْیَسْئَلُواْ مَآ أَنفَقُواْ ذَلِکُمْ حُکْمُ اللهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَاللهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ»
ای کسانی که ایمان آورده اید هرگاه زنان مؤمن (از شوهرِ کافر جدا شده) هجرت کنان نزد شما آمدند آنان را (از نظر ایمان) آزمایش کنید و خداوند به ایمان آنان آگاه تر است. پس اگر آنان را مؤمن تشخیص دادید، به سوی کفّار باز نگردانید، نه اینان برای آنان حلالند و نه آنان برای اینان حلال و آنچه را که شوهران کافر (برای این زنان) پرداخت کرده اند (از قبیل مهریّه) به آنان بپردازید و بر شما گناهی نیست که با اینان ازدواج کنید به شرط آن که مهریّه آنان را بپردازید و همسران کافره را به همسری نگاه ندارید و آنچه از برای آنان پرداخت کرده اید از کفّار بگیرید همان گونه (اگر زن، مسلمان شده و به شما ملحق می شد،) هزینه هایی را که شوهران کافر پرداخت کرده بودند باید از شما درخواست نمایند. این حکم الهی است که خداوند میان شما مقرّر داشته و خداوند آگاه حکیم است. (3)
ص: 55
* یکی از ملاکهای کفو بودن، ایمان است. وقتی ایمان آوردنِ یکی از زوجین، عقد قبلی را بهم می زند، پس به طریق اولی، اگر قبل از عقد، زن کافر باشد عقدی محقق نمی شود(1).
* کفرِ یکی از طرفین ازدواج، منجر به طلاق قهری می شود. «فلا ترجعوهنّ الی الکفّار»
1-6-2 اهلیت
¨ «وَ أَنْکِحُوا الْأَیامی مِنْکُمْ وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ» (2)
پسران و دختران بی همسر و غلامان و کنیزان شایسته ی (ازدواج) خود را همسر دهید.
* داشتن صلاحیّت شرط طرفین عقد است. یعنی باید صلاحیّت اداره زندگی مشترک را داشته باشند.«والصّالحین»
1-6-3 ازدواج با غیرمسلمانان
¨ «وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتَّی یُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْکُمْ وَ لا تُنْکِحُوا الْمُشْرِکِینَ حَتَّی یُؤْمِنُوا» (3)
وبا زنان مشرک، ازدواج نکنید تا ایمان آورند و قطعاً کنیز با ایمان از زن (آزاد) مشرک بهتر است، اگرچه (زیبایی یا ثروت یا موقعیّت او) شما را به شگفتی درآورد. و به مردان مشرک، زن ندهید تا ایمان آورند.
* ازدواج با کفار باطل است. «ولا تنکحوا»
¨ «الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ وَ لا مُتَّخِذِی أَخْدانٍ»(4)
ص: 56
امروز، همه ی چیزهای پاک و دلپسند برای شما حلال شده است، و طعام اهل کتاب برای شما حلال است و طعام شما نیز برای آنان حلال است. و (ازدواج با) زنان پاکدامن و با ایمان و نیز زنان پاکدامن از کسانی که پیش از شما به آنان کتاب آسمانی داده شده مانعی ندارد. در صورتی که مهریه زنان را بپردازید و پاکدامن باشید نه زناکار، و نه دوست گیرنده ی پنهانی (و نامشروع).
* در مسأله ی غذا آیه به طرفین مسلمان و اهل کتاب، اجازه می دهد که از طعام یکدیگر استفاده کنند؛ «اُحلّ لکم... حلّ لهم» ولی در ازدواج، تنها اجازه ی زن گرفتن از اهل کتاب را می دهد و اجازه ی زن دادن را نمی دهد، «المحصنات من الّذین اوتوا الکتاب» چون معمولاً زنان به خاطر عواطفشان تحت تأثیر مردان قرار می گیرند، لذا اگر زنان اهل کتاب به اسلام بگروند، رشد است، امّا زن مسلمان اگر به آنان گرایش یابد، سقوط است. از این رو زن دادن به اهل کتاب جایز نیست.
* مراد از جواز ازدواج با اهل کتاب در این آیه، ازدواج موقّت است،(1)به دلیل روایات متعدّد و به خاطر کلمه «اُجورهنّ» که بیشتر در مورد مهریه ازدواج موقّت بکار می رود.
¨ «یَآ أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِذَا جَآءَکُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللهُ أَعْلَمُ بِإِیمَانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفَّارِ لَا هُنَّ حِلٌّ لَّهُمْ وَلَا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَءَاتُوهُم مَّآ أَنفَقُواْ وَلَا جُنَاحَ عَلَیْکُمْ أَن تَنکِحُوهُنَّ إِذَآ ءَاتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَلَا تُمْسِکُواْ بِعِصَمِ الْکَوَافِرِ وَسْئَلُواْ مَآ أَنفَقْتُمْ وَلْیَسْئَلُواْ مَآ أَنفَقُواْ ذَ لِکُمْ حُکْمُ اللهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَاللهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ»
ای کسانی که ایمان آورده اید هرگاه زنان مؤمن (از شوهرِ کافر جدا شده) هجرت کنان نزد شما آمدند آنان را (از نظر ایمان) آزمایش کنید و خداوند به ایمان آنان آگاه تر است. پس اگر آنان را مؤمن تشخیص دادید، به سوی کفّار باز نگردانید، نه اینان برای آنان حلالند و نه آنان برای اینان حلال و آنچه را که شوهران کافر (برای این زنان) پرداخت کرده اند (از قبیل مهریّه) به آنان بپردازید و بر شما گناهی نیست که با اینان ازدواج کنید به شرط آن که مهریّه آنان را بپردازید و همسران کافره را به همسری نگاه ندارید و آنچه از برای آنان پرداخت کرده اید از کفّار بگیرید همان گونه (اگر زن، مسلمان شده و به شما ملحق می شد،) هزینه هایی را که شوهران کافر پرداخت کرده بودند باید از شما درخواست نمایند. این حکم الهی است که خداوند میان شما مقرّر داشته و خداوند آگاه حکیم است. (2)
ص: 57
v کوافر جمع کافره(زن کافر) است و این را میرساند که ازدواج با زنان کافر مجاز نیست. همچنین این آیه زنان مؤمن را برای کفار حلال نمیداند و به مؤمنان خطاب میکند که زنانی که هجرت کرده نزد شما آمدهاند، اگر دانستید که مؤمن شدهاند آنان را نزد شوهران کافرشان بازنگردانید، آنها برای کفار حلال نیستند و کفار نیز برای آنها حلال نمیشوند. «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفَّارِ لَا هُنَّ حِلٌّ لَّهُمْ وَلَا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ»
¨ «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً»(1)
و خداوند هرگز راهی برای سلطه ی کفّار بر مسلمانان قرار نداده است.
این آیه هر گونه سلطه کفار بر مسلمانان را نفی کرده است. فقها علاوه بر نفی سلطه سیاسی و اجتماعی کفار بر جامعه مسلمانان، حتی سلطه فرد فرد آنان را بر فرد
v فرد مسلمانان به وسیله عقودی مانند ازدواج و وکالت را هم نپذیرفتهاند، چرا که ممکن است با این گونه سلطهها مسلمانان را از دین خود منحرف سازند.
1-6- 4 عدم لزوم رعایت ترتیب سنی در ازدواج دختران
¨ «قالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَی ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ عَلی أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمانِیَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِکَ وَ ما أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصَّالِحِینَ»(2)
(حضرت شعیب به موسی) گفت: من قصد دارم تا یکی از این دو دخترم را به همسری تو درآورم بر این (شرط) که هشت سال برای من کار کنی و اگر (این مدّت را) به ده سال تمام کردی، پس (بسته به خواست و محبّت) از ناحیه توست و من نمی خواهم که بر تو سخت گیرم، بزودی به خواست خداوند، مرا از صالحان خواهی یافت.
* رعایت نوبت میان دختران و ازدواج دختر بزرگتر قبل از کوچکتر ضروری نیست. زیرا حضرت شعیب به موسی علیه السلام گفت: می خواهم یکی از این دو دخترم را به ازدواج تو درآورم و شرط نکرد که دخترِ اوّل باشد یا دوّم. «احدی ابنتی»
ص: 58
1-7 زنانی که با آنان می شود ازدواج کرد
¨ «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ اللاَّتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ وَ ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ مِمَّا أَفاءَ اللهُ عَلَیْکَ وَ بَناتِ عَمِّکَ وَ بَناتِ عَمَّاتِکَ وَ بَناتِ خالِکَ وَ بَناتِ خالاتِکَ اللاَّتِی هاجَرْنَ مَعَکَ وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِیِّ إِنْ أَرادَ النَّبِیُّ أَنْ یَسْتَنْکِحَها خالِصَةً لَکَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَیْهِمْ فِی أَزْواجِهِمْ وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ لِکَیْلا یَکُونَ عَلَیْکَ حَرَجٌ وَ کانَ اللهُ غَفُوراً رَحِیماً» (1)
ای پیامبر! ما برای تو همسرانی را که مهرشان را پرداخته ای حلال کردیم و همچنین کنیزانی را که (به عنوان غنایم جنگی) خداوند بر تو ارزانی داشته و مالک شدی (بر تو حلال کردیم) و نیز (ازدواج با) دختران عمویت و دختران عمّه هایت و دختران دایی و دختران خاله هایت را که با تو هجرت کرده اند، (برای تو حلال کردیم،) و زن با ایمانی که خود را به پیامبر ببخشد (و مهریّه ای از حضرت نخواهد) اگر پیامبر بخواهد می تواند او را به عقد خویش در آورد (این قانونِ عقد بدون مهریّه) مخصوص توست نه دیگر مؤمنان همانا می دانیم که برای مؤمنان درباره ی همسران و کنیزانشان چه حکمی کرده ایم، (این برای آن است که) تا برای تو مشکلی نباشد، و خداوند آمرزنده ی مهربان است.
* تعیین زنانی که می توان با آنان ازدواج کرد، از سوی خداوند است. در این آیه زنانی که پیامبر امکان ازدواج با آنان را دارد معین شده است.(2)
«فَرَضْنا عَلَیْهِمْ فِی أَزْواجِهِمْ»
¨ «وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللهُ عَلَیْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللهَ وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَی النَّاسَ وَ اللهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضی زَیْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکَها لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ کانَ أَمْرُ اللهِ مَفْعُولاً» (3)
و (به یاد آر) زمانی که به (زید بن حارثه،) کسی که خداوند بر او نعمت (اسلام و ایمان) داده بود و تو (نیز) به او نعمت (آزادی) داده بودی می گفتی: همسرت را نگاه دار (و او را طلاق نده) و از خدا پروا کن. و در دلت چیزی را پنهان می داشتی که خداوند آن را آشکار می کند، و از مردم می ترسیدی در حالی که خداوند سزاوارتر است که از او بترسی. پس چون دوران کامیابی زید از
ص: 59
همسرش پایان یافت (و از او جدا شد)، ما او را به همسری تو در آوردیم تا در مورد ازدواج مؤمنان با زنان پسر- خوانده هایشان هنگامی که طلاق گیرند مشکلی نباشد، و فرمان خداوند انجام شدنی است.
* ازدواج با همسر فرزند خوانده بعد از طلاق او جایز است. «اذا قضوا منهنّ وطراً»
1-8 حرمت ازدواج
1-8-1 راههای نشر حرمت
¨ «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ وَ بَناتُکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ وَ عَمَّاتُکُمْ وَ خالاتُکُمْ وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ وَ أُمَّهاتُکُمُ اللاَّتِی أَرْضَعْنَکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ وَ أُمَّهاتُ نِسائِکُمْ وَ رَبائِبُکُمُ اللاَّتِی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسائِکُمُ اللاَّتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً»(1)
بر شما حرام شده است (ازدواج با) مادرانتان و دخترانتان، و خواهرانتان و عمّه هایتان و خاله هایتان و دختران برادر و دختران خواهر و آن مادرانتان که به شما شیر داده اند و خواهران رضاعی (شیری) شما و مادران همسرانتان و دختران همسرانتان (از شوهر قبلی) که در دامن شما تربیت یافته اند، به شرط آنکه با مادرانشان، همبستر شده باشید، پس اگر آمیزش نکرده اید
مانعی ندارد (که با آن دختران ازدواج کنید) و (همچنین حرام است ازدواج با) همسران پسرانتان که از نسل شمایند (نه پسر خوانده ها) و (حرام است در ازدواج) جمع بین دو خواهر، مگر آنچه پیشتر انجام گرفته است. همانا خداوند بخشنده و مهربان است.
v در این آیه گروه هایی از زنان که به انسان محرمند و ازدواج با آنان حرام است، ذکر شده است. محرمیّت و حرمت ازدواج از سه راه حاصل می شود:
1- ولادت (ارتباط نسبی): «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ وَ بَناتُکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ وَ عَمَّاتُکُمْ وَ خالاتُکُمْ وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ»: «مادران شما و دخترانتان و خواهرانتان و عمه ها و خاله- هایتان و دختران برادر و دختران خواهرانتان بر شما حرام شده اند».منظور از مادر فقط آن زنی که انسان بلا واسطه از او تولد شده، نیست بلکه
ص: 60
جده و مادر جده و مادر پدر و مانند آنها را شامل می شود. همانطور که منظور از دختر، تنها دختر بلا واسطه نیست بلکه
دختر و دختر پسر و دختر دختر و فرزندان آنها را نیز در بر می گیرد و همچنین در مورد پنج دسته دیگر.
2- ازدواج (ارتباط سببی): این دسته تحت چند گروه بیان شدهاند:
گروه اول: «وَ أُمَّهاتُ نِسائِکُمْ:»؛ «و مادران همسرانتان» یعنی به مجرد اینکه زنی به ازدواج مردی در آمد و صیغه عقد جاری گشت مادر او و مادر مادر او و ... بر او حرام ابدی می شوند.
گروه دوم: «وَ رَبائِبُکُمُ اللَّاتِی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسائِکُمُ اللَّاتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ»؛ «و دختران همسرانتان که در دامان شما قرار دارند به شرط اینکه با آن همسر آمیزش جنسی پیدا کرده باشید» یعنی تنها با عقد شرعی یک زن«دختران او» که از شوهر دیگری بوده اند بر شوهر حرام نمی شوند، بلکه مشروط بر این است که علاوه بر عقد شرعی با آن زن همبستر هم شده باشد. وجود این قید در این مورد تایید می کند که حکم مادر همسر که در جمله سابق گذشت مشروط به چنین شرطی نیست، و به اصطلاح اطلاق حکم را تقویت می کند. گرچه ظاهر قید«فِی حُجُورِکُمْ»: «در دامان شما باشند» چنین می فهماند که اگر دختر همسر از شوهر دیگر در دامان انسان پرورش نیابد بر او حرام
نیست ولی به قرینه روایات و مسلم بودن حکم، این قید به اصطلاح قید احترازی نیست، بلکه در واقع اشاره به نکته تحریم است؛ زیرا اینگونه دختران که مادرانشان اقدام به ازدواج مجدد می کنند معمولاً در سنین پائین هستند و غالباً در دامان شوهر جدید همانند دختر او پرورش می یابند، آیه میگوید اینها در واقع همچون دختران خود شما هستند، آیا کسی با دختر خود ازدواج می کند؟ و انتخاب عنوان«ربائب» که جمع«ربیبه» به معنی تربیت شده است نیز بهمین جهت می باشد. به دنبال این قسمت برای تاکید مطلب اضافه می کند که اگر با آنها آمیزش جنسی نداشتید دخترانشان بر شما حرام نیستند «فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ»
ص: 61
گروه سوم: «وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ»؛ «و همسران فرزندانتان که از نسل شما هستند».
گروه چهارم: «وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ» «و برای شما جمع در میان دو خواهر ممنوع است» یعنی ازدواج با دو خواهر در زمان واحد مجاز نیست، بنابراین اگر با دو خواهر یا بیشتر در زمانهای مختلف و بعد از جدایی از خواهر قبلی انجام گیرد، مانعی ندارد.
1- شیرخواری (ارتباط رضاعی): «وَ أُمَّهاتُکُمُ اللَّاتِی أَرْضَعْنَکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ»؛ «و مادرانی که شما را شیر می دهند و خواهران رضاعی شما بر شما حرامند.» گرچه قرآن در این قسمت از آیه تنها به دو دسته یعنی خواهران و مادران رضاعی اشاره کرده ولی طبق روایات فراوانی که در دست است، محارم رضاعی منحصر به اینها نیستند، بلکه طبق حدیث معروف که از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) نقل شده «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب»؛ «تمام کسانی که از نظر ارتباط نسبی حرامند از نظر شیرخوارگی نیز حرام می شوند.» البته مقدار شیرخوارگی که تاثیر در محرمیت می کند و همچنین شرائط و کیفیت آن، ریزه کاریهای فراوانی دارد که در کتابهای فقهی آمده است.(1)
¨ «لا جُناحَ عَلَیْهِنَّ فِی آبائِهِنَّ وَ لا أَبْنائِهِنَّ وَ لا إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ أَخَواتِهِنَّ وَ لا نِسائِهِنَّ وَ لا ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ» (2)
بر زنان، (نداشتن حجاب) در مورد پدرانشان و پسرانشان و برادرانشان و پسران برادرانشان و پسران خواهرشان و دیگر زنان مسلمان و کنیزانشان گناهی نیست، و تقوای الهی پیشه کنید زیرا خداوند بر هر چیزی گواه است.
* آیه کسانی را که بهواسطه نسبی به زن محرم هستند نام برده است؛ پدران، فرزندان، برادران، فرزندان برادران، فرزندان خواهران خود، و زنان مسلمان، و بردگان خود.
اگر گفته شود افراد دیگری نیز جزء محارم هستند که در این شش گروه نامی از آنها به میان نیامده مانند عموها و دائیها در پاسخ باید گفت: از آنجا که قرآن فصاحت
ص: 62
و بلاغت را در عالیترین شکلش رعایت می کند و یکی از اصول فصاحت این است که هیچ کلمه اضافی در سخن نباشد لذا در اینجا از ذکر«عموها» و«دائیها» خودداری کرده، چرا که با ذکر فرزندان برادر، و فرزندان خواهر، محرمیت عموها و دائیها روشن می شود، زیرا محرمیت همواره دو جانبه است، همانگونه که فرزند برادر نسبت به انسان محرم است، او هم نسبت به فرزند برادرش محرم خواهد بود (و می دانیم چنین زنی عمه محسوب می شود) و نیز همانگونه که فرزند خواهر بر او محرم است او نیز به فرزند خواهر محرم می باشد (و می دانیم چنین زنی خاله حساب می شود). هنگامی که عمه و خاله نسبت به پسر برادر و پسر خواهر محرم باشد عمو و دایی نیز نسبت به دختر برادر و دختر خواهر محرم خواهد بود (چرا که میان«عمو» و«عمه»، و نیز«دایی» و«خاله» هیچ تفاوتی نیست) و این یکی از ریزه کاریهای قرآن است. در اینجا سؤال دیگری مطرح می شود که «پدر شوهر» و«پسر شوهر» نیز جزء محارم زن محسوب می شود، چرا ذکری از اینها در اینجا به میان نیامده؟ در حالی که در آیه 31 سوره" نور" آنها نیز به عنوان محارم مطرح شده اند. پاسخ این سؤال نیز روشن است، زیرا در این آیه منحصرا سخن از حکم همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) در میان است، و می دانیم پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم در زمان نزول این آیات نه پدرش در حیات بود، و نه اجدادش و نه فرزند پسری داشت. عدم ذکر برادران و خواهران «رضاعی» و مانند آن نیز به خاطر
v آنست که آنها در حکم برادر و خواهر و سایر محارم محسوب می شوند و نیاز به ذکر مستقل ندارند.(1)
1-8-2 منع ازدواج با دو خواهر
¨ «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ وَ بَناتُکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ وَ عَمَّاتُکُمْ ... وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ... وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ کِتابَ اللهِ عَلَیْکُمْ» (2)
ص: 63
بر شما حرام شده است (ازدواج با) مادرانتان و دخترانتان، و خواهرانتان و عمّه هایتان ... و (حرام است در ازدواج) جمع بین دو خواهر... و (ازدواج با) زنان شوهردار (نیز بر شما حرام شده است،) مگر آنان که (به حکم خدا، در جنگ با کفّار) مالک شده اید. (این احکام،) نوشته و قانون خدا بر شماست.
* ازدواج همزمان با دو خواهر معمولاً آنان را به حسادت و رقابت شخصی و جنسی می کشاند و علاقه هایشان به عداوت می انجامد. شاید نهی از ازدواج همزمان دو خواهر به این خاطر باشد. «و ان تجمعوا بین الاختین...»
* حرام بودن ازدواج با محارم و زنان شوهردار و جمع میان دو خواهر، از احکام ثابت، قطعی و تغیرناپذیر الهی است. «حرمت... کتاب الله علیکم»
1-8-3 حرمت ازدواج با زن شوهردار
¨ «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ وَ بَناتُکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ وَ عَمَّاتُکُمْ ....وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ کِتابَ اللهِ عَلَیْکُمْ»(1)
بر شما حرام شده است (ازدواج با) مادرانتان و دخترانتان، و خواهرانتان و عمّه هایتان .... و (ازدواج با) زنان شوهردار (نیز بر شما حرام شده است،) مگر آنان که (به حکم خداوند، در جنگ با کفّار) مالک شده اید. (این احکام،) نوشته و قانون خدا بر شماست.
* ازدواج با زنان شوهردار جایز نیست. «والمحصنات»
* حرام بودن ازدواج با محارم و زنان شوهردار از احکام ثابت، قطعی و تغیرناپذیر الهی است. «حرمت... کتاب الله علیکم»
1-8-4 فلسفه حرمت ازدواج با نامادری
¨ «وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبِیلاً» (2)
و با زنانی که پدرانتان به ازدواج خود درآورده اند، ازدواج نکنید، مگر آنچه در گذشته (پیش از این حکم) انجام شده است. همانا این گونه ازدواج، بسیار زشت و مایه ی دشمنی و راه بدی است.
ص: 64
* اسلام دین فطرت است. چون انسان طبعاً از ازدواج با مادر و نامادری متنفّر است، در اسلام ازدواج با این افراد حرام شده است. «لا تنکحوا ما نکح آباؤکم»
* ازدواج با نامادری راه ازدواج با سایر محارم را نیز باز می کند. «ساء سبیلاً»
1-9 خواستگاری
1-9-1 از زن بیوه
¨ «وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ أَوْ أَکْنَنْتُمْ فِی أَنْفُسِکُمْ» (1)
و گناهی بر شما نیست که به طور کنایه (از زنانی که در عدّه وفات و یا در عدّه طلاقِ غیر رجعی هستند،) خواستگاری کنید، یا (تصمیم خود را) در دل نهان دارید.
* «عرّضتم» به معنای سخن همراه با تعریض و کنایه و «خطبة» به معنای خواستگاری است. در این آیه اظهار تمایل به ازدواج در مدّت عدّه، بلامانع شمرده شده است، مشروط به اینکه صریح نبوده و با کنایه باشد. «قول معروف» البته نحوه اظهار تمایل به خواستگاری باید با ادب اجتماعی و با فراقی که زن داغدیده دارد، مناسبت داشته باشد، مثل اینکه بگوید: خداوند رحمت کند شوهرت را و به شما صبر عطا نماید، ولی دیگرانی که مانند شوهر سابق، شما را دوست بدارند پیدا می شوند.
* اسلام دین فطری است و انسان فطرتاً متمایل به ازدواج است. لذا اسلام اجازه می دهد این خواسته حتّی در زمان عدّه، به نحو کنایه که عواطف بستگان جریحه دار نگردد، طرح شود. «لا جناح علیکم فیما عرّضتم»
¨ «وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللهُ عَلَیْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللهَ وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَی النَّاسَ وَ اللهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضی زَیْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکَها لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ کانَ أَمْرُ اللهِ مَفْعُولاً» (2)
ص: 65
و (به یاد آر) زمانی که به (زید بن حارثه،) کسی که خداوند بر او نعمت (اسلام و ایمان) داده بود و تو (نیز) به او نعمت (آزادی) داده بودی می گفتی: همسرت را نگاه دار (و او را طلاق نده) و از خدا پروا کن. و در دلت چیزی را پنهان می داشتی که خداوند آن را آشکار می کند، و از مردم می ترسیدی در حالی که خداوند سزاوارتر است که از او بترسی. پس چون دوران کامیابی زید از همسرش پایان یافت (و از او جدا شد)، ما او را به همسری تو در آوردیم تا در مورد ازدواج مؤمنان با زنان پسر- خوانده هایشان هنگامی که طلاق گیرند مشکلی نباشد، و فرمان خداوند انجام شدنی است.
به گفته ی اکثر مفسّران و مورّخان، این آیه مربوط به زید بن حارثه است. او برده ای بود که خدیجه به پیامبر اسلام بخشید و حضرت آزادش نمود. قبیله ی زید او را از خود راندند و پیامبر زید را فرزند خوانده ی خود قرار داد. بعد از ظهور اسلام، زید به آیین محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) گروید و از مسلمانان ممتاز و فرمانده لشکر در جنگ موته شد و در همان جنگ به شهادت رسید. پیامبر از دختر عمّه اش زینب که زنی سرشناس و از نوه های عبد المطّلب بود برای زید خواستگاری کرد. در آغاز، زینب خیال کرد حضرت او را برای خودش خواستگاری می کند. امّا بعد که فهمید برای زید است ناراحت شد، زیرا تا آن زمان هیچ زن آزادی (تا چه رسد به زنان سرشناس) همسر برده نمی شد. (گرچه برده ای آزاد و پسر خوانده ی پیامبر و از مسلمانان ممتاز باشد.) پس از ازدواج، ناسازگاری بین آنان آغاز شد و زید تصمیم گرفت زینب را طلاق دهد. بارها نزد پیامبر رفت ولی آن حضرت به او می فرمود: همسرت را نگاه دار و طلاق نده، «أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ». به هر حال زید او را طلاق داد و دو ضربه ی روحی و اجتماعی بر زینب وارد شد، یکی همسر زید شدن که جامعه ی آن روز این کار را نمی پسندید، دوّم طلاق گرفتن. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) به امر خداوند مأمور شد تا دو سنّت جاهلی را بشکند. الف: گرفتن همسر پسر خوانده که در جاهلیّت مانند گرفتن همسرِ فرزند ناروا بود. ب: گرفتن همسر برده ی خود که این هم در آن زمان، زشت و ناروا
* بود. پیامبر اکرم زینب را به ازدواج خود در آورد و به مردم اطعامی داد که برای هیچ یک از همسران دیگرش نداد. چون در این آیه جمله ی «زَوَّجْناکَها» آمده، یعنی ما زینب را به ازدواج تو در آوردیم تا عادات و رسوم جاهلی را با عمل تو بشکنیم
ص: 66
زینب نیز بر سایر همسران پیامبر مباهات می کرد که ازدواج شما به خواست پیامبر اکرم بوده ولی ازدواج من به فرمان خداوند متعال بوده است.
* زنان بیوه محترم هستند و ازدواج با آنان کسر شأن نیست. «زوّجناکها» خداوند می فرماید: این ازدواج را ما مقرّر کردیم.
1-9-2 جواز نظر به یکدیگر در خواستگاری
¨ «قالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَی ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ عَلی أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمانِیَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِکَ وَ ما أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ» (1)
(حضرت شعیب به موسی) گفت: من قصد دارم تا یکی از این دو دخترم را به همسری تو درآورم بر این (شرط) که هشت سال برای من کار کنی و اگر (این مدّت را) به ده سال تمام کردی، پس (بسته به خواست و محبّت) از ناحیه توست و من نمی خواهم که بر تو سخت گیرم.
* دختر و پسر می توانند در هنگام خواستگاری در برابر یکدیگر قرار بگیرند. «هاتین»
¨ «لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُنَّ إِلاَّ ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ» (2)
از این پس، هیچ زنی بر تو حلال نیست، و نباید (همسرانت را رها کنی و) همسر دیگری به جای آنان بگیری، هر چند زیبایی آنان تو را به شگفت آورد، مگر کنیزانی که مالک آنها می شوی.
* کسی که قصد ازدواج دارد می تواند به زن مورد نظر خود نگاه کند. «اعجبک حُسنهنّ»
1-9-3 ضرورت شناخت در ازدواج
¨ «فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ... قالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَی ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ عَلی أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمانِیَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِکَ وَ ما أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ» (3)
پس همین که موسی به نزد آن پدر پیر (حضرت شعیب) آمد و سرگذشت خود را برای او بازگو کرد، او گفت:نترس، تو از (دست) گروه ستمگران نجات یافتی.... (حضرت شعیب به موسی) گفت:
من قصد دارم تا یکی از این دو دخترم را به همسری تو درآورم بر این (شرط) که هشت سال
ص: 67
برای من کار کنی و اگر (این مدّت را) به ده سال تمام کردی، پس (بسته به خواست و محبّت) از ناحیه توست و من نمی خواهم که بر تو سخت گیرم.
* شناخت داماد پیش از اقدام به ازدواج امری ضروری است. «فلما قَصّ علیه القصص - قال اِنّی اُرید أن اُنکحک» موسی سرگذشت خود را صادقانه به شعیب گفت و او به موسی اطمینان پیدا کرد، آنگاه پیشنهاد دامادی او را برای دخترش مطرح نمود.
1-10 ولایت در ازدواج
1-10-1 پدر بر دختر
¨ «وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتَّی یُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْکُمْ وَ لا تُنْکِحُوا الْمُشْرِکِینَ حَتَّی یُؤْمِنُوا»(1)
وبا زنان مشرک، ازدواج نکنید تا ایمان آورند و قطعاً کنیز با ایمان از زن (آزاد) مشرک بهتر است، اگرچه (زیبایی یا ثروت یا موقعیّت او) شما را به شگفتی درآورد. و به مردان مشرک، زن ندهید تا ایمان آورند.
* پدر حقّ ولایت بر ازدواج دخترش را دارد. در مسئله داماد گرفتن، به پدر خطاب می کند که دختر خود را به مشرکان ندهید. «لا تنکحوا»
¨ «وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إِلاَّ أَنْ یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ» (2)
و اگر زنان را قبل از آمیزش طلاق دهید، در حالی که برای آنها مهریه تعیین کرده اید، نصف آنچه را تعیین کرده اید (به آنها بدهید،) مگر اینکه آنها (حقّ خود را) ببخشند و یا کسی که عقد ازدواج به دست اوست آن را ببخشد.
* اجازه ازدواج زن با ولی اوست. با توجه به قواعد فقهی مقصود دختر باکره است. «بیده عقدة النکاح»
¨ «وَ جاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ وَ مِنْ قَبْلُ کانُوا یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ قالَ یا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتِی»
ص: 68
و قوم لوط، که سابقه ی کارهای بد داشتند، به سرعت به سراغ او آمدند. (حضرت لوط، برای جلوگیری از تعرّض مردم به فرشتگان، با اشاره به دخترانِ خود، به آنان) گفت: ای قوم من! اینها دختران منند، (که می توانید با آنان ازدواج کنید. اگر قصدی دارید)
* پدر بر دختر خود ولایت دارد و لذا پیشنهاد ازدواج از طرف پدر دختر مانعی ندارد. «هؤلاء بناتی»
¨ «قالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَی ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ عَلی أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمانِیَ حِجَجٍ»(1)
(حضرت شعیب به موسی) گفت: من قصد دارم تا یکی از این دو دخترم را به همسری تو درآورم بر این (شرط) که هشت سال برای من کار کنی.
* پدر بر دختر خود ولایت دارد و لذا پیشنهاد ازدواج از جانب پدر دختر مانعی ندارد. «اِنّی اُرید أن اُنکحک»
1-10-2 نبود ولایت بر بیوه و مطلقه
¨ «وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ یَنْکِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ»(2)
و هنگامی که زنان را طلاق دادید و مهلت (عدّه) خود را بپایان رساندند، مانع آنها نشوید که با همسران (سابق) خویش ازدواج کنند، البتّه در صورتی که میان آنها به طرز پسندیده ای، توافق برقرار گردد.
* رأی زن مطلقه در انتخاب شوهر محترم است و در ازدواج مجدّد اجازه از دیگری لازم نیست. «فلاتعضلوهنّ»
¨ «وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ» (3)
و کسانی از شما که می میرند و همسرانی باقی می گذارند، آن زنان باید چهار ماه و ده روز خویشتن را در انتظار نگاه دارند و چون به پایان مهلت (عدّه) شان رسیدند، گناهی بر شما نیست در آنچه (می خواهند) درباره ی خودشان به طور شایسته انجام دهند. (و با مرد دلخواه خود ازدواج کنند.)
ص: 69
* بستگان شوهر حقّ دخالت در تصمیمات زنان بیوه را ندارند. ولایت پدر و جد در اینجا ساقط است. «لا جناح علیکم فیما فعلن»
1-11 ضرورت رضایت در ازدواج
¨ «وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ یَنْکِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ» (1)
و هنگامی که زنان را طلاق دادید و مهلت (عدّه) خود را بپایان رساندند، مانع آنها نشوید که با همسران (سابق) خویش ازدواج کنند، البتّه در صورتی که میان آنها به طرز پسندیده ای، توافق برقرار گردد.
* رضایت طرفین شرط اصلی ازدواج است. «تراضوا بینهم»
¨ «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ اللاَّتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ وَ ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ مِمَّا أَفاءَ اللهُ عَلَیْکَ وَ بَناتِ عَمِّکَ وَ بَناتِ عَمَّاتِکَ وَ بَناتِ خالِکَ وَ بَناتِ خالاتِکَ اللاَّتِی هاجَرْنَ مَعَکَ وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِیِّ إِنْ أَرادَ النَّبِیُّ أَنْ یَسْتَنْکِحَها خالِصَةً لَکَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ»
ای پیامبر! ما برای تو همسرانی را که مهرشان را پرداخته ای حلال کردیم و همچنین کنیزانی را که (به عنوان غنایم جنگی) خداوند بر تو ارزانی داشته و مالک شدی (بر تو حلال کردیم) و نیز (ازدواج با) دختران عمویت و دختران عمّه هایت و دختران دایی و دختران خاله هایت را که با تو هجرت کرده اند، (برای تو حلال کردیم،) و زن با ایمانی که خود را به پیامبر ببخشد (و مهریّه ای از حضرت نخواهد) اگر پیامبر بخواهد می تواند او را به عقد خویش در آورد (این قانونِ عقد بدون مهریّه) مخصوص توست نه دیگر مؤمنان . (2)
* در ازدواج رضایت طرفین شرط است. «وهبت نفسها - اراد النبی ان یستنکحها»
1-12 تعدد زوجات
¨ «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِی الْیَتامی فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ ذلِکَ أَدْنی أَلاَّ تَعُولُوا» (3)
ص: 70
و اگر می ترسید که عدالت را درباره ی (ازدواج با) دختران یتیم مراعات نکنید، (از ازدواج با آنان صرف نظر نمایید و) با زنان دلخواه (دیگر) ازدواج کنید، دو تا، سه تا، یا چهار تا. پس اگر ترسیدید که (میان همسران) به عدالت رفتار نکنید، پس یک همسر (کافی است) یا (به جای همسر دوّم از) کنیزی که مال شماست (کام بگیرید، گرچه کنیز هم حقوقی دارد که باید مراعات شود) این نزدیک تر است که ستم نکنید.
* اسلام با تعدّد همسر برای مرد فی الجمله موافق است. «فانکحوا... مثنی و ثلاث و رباع فان خفتم... فواحدة»
* تعدّد زوجات، هم محدود به چهار همسر است و هم مشروط به رعایت عدالت است.(1) «فانکحوا... رباع فان خفتم... فواحدة»
* درباره ی حکمتِ تعدّد زوجات می توان به موارد زیر اشاره نمود:
الف: تلفات مردها در جنگ ها و حوادث بیشتر است و زنانی بیوه می شوند.
ب: جوانان کمتر حاضرند با زنان بیوه ازدواج کنند.
ج: همه ی زنان بیوه و بی همسر تقوای کافی و قدرت کنترل خود را ندارند.
د: زنان در هرماه مدّتی عذر دارند و مسائل زناشویی تعطیل است.
نتیجه آنکه برای حفظ حقوق زنان بیوه و سایر زنان طبق شرایطی مرد می تواند همسر دوّم بگیرد تا مشکل هر دو طرف حل شود.
¨ «لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُنَّ إِلاَّ ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ»(2)
از این پس، هیچ زنی بر تو حلال نیست، و نباید (همسرانت را رها کنی و) همسر دیگری به جای آنان بگیری، هر چند زیبایی آنان تو را به شگفت آورد، مگر کنیزانی که مالک آنها می شوی.
* تعدّد همسر حتّی برای پیامبر محدودیّت دارد. «لا یحلّ.. من بعد»
ص: 71
1-13 ازدواج مجدد
¨ «وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً»
و اگر خواستید همسری بجای همسری انتخاب کنید و مال فراوانی به آنان داده باشید، از او چیزی مگیرید.
* ازدواج مجدّد از نظر اسلام مجاز است. «استبدال زوج مکان زوج»
1-14 ازدواج کنیزان
¨ «وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِکُمْ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَیْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ» (2)
و هر کس از شما، که توانایی مالی ندارد تا با زنان آزادِ باایمان ازدواج کند، پس از کنیزانِ با ایمانی که شما مالک آنید، (به زنی بگیرد) و خداوند به ایمان شما داناتر است.همه از یکدیگرید، پس (نگویید: که من آزادم و تو کنیز. و) با اذن صاحبانشان آن کنیزان را به همسری درآورید و مهریه نیکو و به طور شایسته به آنان بدهید، به شرط آنکه پاکدامن باشند، نه اهل فحشا و نه اهل دوست گرفتن های پنهانی.
* کسانی که مالک کنیز می شوند، بدون آنکه نیازی به عقدِ ازدواج باشد، حقّ آمیزش با او را دارند. لذا مراد از ازدواج با کنیزان که در این آیه مطرح شده است، ازدواج با کنیز دیگران است که باید با اجازه ی صاحبان آنان باشد.
* رضایتِ مالک کنیز در ازدواج، مانند اذن پدرِ دختر، شرط است. «باذن اهلهنّ»
* مهریه را باید به خود کنیز داد. حقوق اقتصادی و اجتماعی بردگان باید مراعات شود. «آتوهنّ اُجورهنّ»
ص: 72
¨ «وَ لْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً حَتَّی یُغْنِیَهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ الَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللهِ الَّذِی آتاکُمْ» (نور،33)
و کسانی که وسیله ی ازدواج نمی یابند، باید پاکدامنی و عفت پیشه کنند، تا آن که خداوند از کرم خویش، آنان را بی نیاز نماید. و هر کدام از غلامان و کنیزان شما که خواهان بازخرید و آزادی (تدریجی) خود باشند، (یعنی مایلند با قرارداد کتبی با مالک خویش کار کرده و خود را آزاد نمایند) اگر در آنان خیر و شایستگی دیدید، تقاضای آنان را بپذیرید (و برای کمک به آزاد شدن آنان) از مالی که خدا به شما داده به آنان بدهید.
* آسان گرفتن ازدواج بردگان از طریق قرارداد بازخرید باید همراه با علم به مصلحت باشد. «فکاتبوهم اِن عَلِمتُم فیهم خَیراً»
¨ «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ اللاَّتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ وَ ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ مِمَّا أَفاءَ اللهُ عَلَیْکَ»(1)
ای پیامبر! ما برای تو همسرانی را که مهرشان را پرداخته ای حلال کردیم و همچنین کنیزانی را که (به عنوان غنایم جنگی) خداوند بر تو ارزانی داشته و مالک شدی (بر تو حلال کردیم)
* غرایز جنسی را باید جدّی گرفت. حتّی کنیزان نیز باید کامیاب باشند. «ما ملکت یمینک»
1-15 جواز متعه(ازدواج موقت)
¨ «وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ کِتابَ اللهِ عَلَیْکُمْ وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ إِنَّ اللهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً»
و (ازدواج با) زنان شوهردار (نیز بر شما حرام شده است،) مگر آنان که (به حکم خداوند، در جنگ با کفّار) مالک شده اید. (این احکام،) نوشته و قانون خدا بر شماست. و جز اینها (که گفته شد،) برای شما حلال است که (زنان دیگر را) به وسیله ی اموال خود، به قصد پاکدامنی و نکاح، نه به قصد
ص: 73
زنا، طلب کنید. پس هر گاه از آن زنان، (به نکاح موقّت) کام گرفتید، مهرشان را به عنوان یک واجب بپردازید و پس از تعیین مهر، در (تغییر مدّت عقد یا مقدار مهر) آنچه با یکدیگر توافق کنید، بر شما گناهی نیست. همانا خداوند دانا و حکیم است.
* کلمه ی «مُتعة» همچون کلمه ی حج، صلوة، ربا و غنیمت، دارای معنای شرعی است، نه لغوی. بنابراین شکّی در آن نیست که مراد از جمله ی «استمتعتم» مُتعه است.
جمله ی «فمااستمتعتم به منهنّ فاتوهنّ اُجورهنّ» به فرموده اهل بیت : و اکثر تفاسیر اهل سنّت، مربوط به ازدواج موقّت است که خلیفه دوّم آن را حرام کرد، با آنکه کسی حقّ تحریم حکم خدا را ندارد. و اگر حرام نمی شد به گفته روایات،کسی مرتکب زنا نمی شد مگر افراد شقی. ازدواج موقّت یک طرح صحیح است و دنیا به خاطر نداشتن آن، زنا را آزاد کرده است. ازدواج موقّت یک ضرورت اجتماع است و در روایات اهل سنّت می خوانیم، جواز مُتعه به خاطر دوری از همسر و بروز جنگ ها بوده که الآن
* نیز همان شرایط موجود است. مُتعه طرحی برای حل این مشکل اجتماعی و جلوگیری از فساد است و تا قیامت هم جنبه شرعی دارد. (1)
* دستاویز بعضی این است که در قرآن موضوع عدّه و ارث و حفظ فروج نسبت به ازدواج مطرح است و متعه ازدواج نیست. ولی پاسخ این است که اوّلاً نام ازدواج به متعه هم گفته می شود، و ثانیاً در متعه هم عدّه لازم است و فقط قانون ارث زن از مرد یا بالعکس، در متعه استثنا شده است.
* پرداخت اجر، «آتوهنّ اجورهنّ» در مُتعه مربوط به استمتاع است، «فما استمتعتم» در حالی که اگر مراد آیه نکاح دائم باشد، با خواندن عقد مهریه لازم است، خواه استمتاع بشود یا نشود، لکن قبل از آمیزش اگر طلاق صورت گرفت، نصف مهریه پرداخت می شود.
* ازدواج موقّت، امری شرعی است و مهریه زن باید پرداخت شود. «فما استمتعتم... آتوهن أجورهن»
ص: 74
* بعد از پایان مدّت در ازدواج موقّت، می توان مدّت یا مهریه را با رضایت طرفین تمدید و اضافه کرد. «لاجناح علیکم فیما تراضیتم به من بعد الفریضة»
v از لفظ «فریضه» (واجب) استنباط میشود که پرداخت مهر در نکاح موقت بر خلاف نکاح دایم واجب و شرط صحت است.
* چند پرسش:
1- آیا ازدواج موقّت نقابی بر چهره ی فحشا نیست؟
پاسخ: خیر، زیرا:
الف: در ازدواج موقّت زن فقط در اختیار یک نفر است.
ب: حداقل چهل و پنج روز باید عدّه نگاه دارد.
ج: مولود مُتعه همچون مولود همسر دائمی است.
2- آیا مردان هوسباز از این قانون سوءاستفاده نمی کنند؟
پاسخ: ممکن است از هر قانون مفید و ضروری سوء استفاده شود. مگر از انگور شراب نمی سازند؟ مگر زمانی که بعضی از سفر حج سوء استفاده کردند، باید منکر سفر حج شد؟
3- تکلیف فرزندان مُتعه چیست؟
پاسخ: در حقوق و ارث و امثال آن، هیچ فرقی با فرزندان همسر دائم ندارند.
2-1 ریاست خانواده
¨ «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللهُ بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ بِما حَفِظَ اللهُ وَ اللاَّتِی تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلاً إِنَّ اللهَ کانَ عَلِیًّا کَبِیراً»
ص: 75
مردان دارای ولایت بر زنانند از آن جهت که خدا بعضی از ایشان (مردان) را بر بعضی (زنان) برتری داده (قدرت بدنی، تولیدی و اراده بیشتری دارند) و از آن جهت که از اموال خود نفقه می دهند، پس زنانِ شایسته، فرمان بردارند و نگهدار آنچه خدا (برای آنان) حفظ کرده، (حقوق و اسرار شوهر،) در غیاب اویند. و (امّا) زنانی که از سرپیچی آنان بیم دارید، پس (نخست) آنان را موعظه کنید و (اگر مؤثّر نشد) در خوابگاه از آنان دوری کنید و (اگر پند و قهر اثر نکرد،) آنان را بزنید (و تنبیه بدنی کنید)، پس اگر اطاعت شما را کردند، بهانه ای بر آنان (برای ستم و آزار) مجویید. همانا خداوند بزرگوار و بزرگ مرتبه است. (1)
v بر طبق این آیه مردان دارای ولایت بر زنان هستند و زنان باید از شوهران خود فرمانبرداری کنند. «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّساءِ ... فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ»
v علت اینکه ریاست خانواده بر عهده مرد است دو مورد است:
1- برتری فیزیکی و روانی مردان بر زنان؛ «بِما فَضَّلَ اللهُ بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ»
2- وظیفه مرد در پرداخت نفقه؛ «بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ»
¨ «وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ وَ اللهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ» (2)
و همانند وظائفی که زنان بر عهده دارند، به نفع آنان حقوقی شایسته است و مردان را بر زنان مرتبتی است. و خداوند توانا و حکیم است.
v در این آیه واژه «درجه» نشانگر پذیرش اصل سرپرستی مردان است.
2-1-1مسؤولیت اداره خانواده
© «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللهُ بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ»
مردان دارای ولایت بر زنانند از آن جهت که خداوند بعضی از ایشان (مردان) را بر بعضی (زنان) برتری داده (قدرت بدنی، تولیدی و ارادهی بیشتری دارند) و از آن جهت که از اموال خود نفقه می دهند. (3)
* در یک اجتماع دو نفری هم، یکی باید مسئول و سرپرست باشد. مدیر خانه مرد است. «الرّجال قوّامون علی النساء»
v مسئولیت اداره خانه برای مرد همراه با تکلیف او به پرداخت نفقه است.«بِما أَنْفَقُوا»
ص: 76
© «إِذْ رَءَا نَاراً فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُواْ إِنِّی ءَانَسْتُ نَاراً لَّعَلِّی ءَاتِیکُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَی النَّارِ هُدی» (1)
هنگامی که آتشی را دید، پس به خانواده ی خود گفت: قدری درنگ کنید، همانا من آتشی یافتم، شاید (بتوانم) مقداری از آن را برای شما بیاورم یا به واسطه ی (آن) آتش، راهی بیابم.
* مرد متکفّل تأمین رفاه خانواده ی خویش است. «لعلّی اتیکم بقبس»
© «إِذْ قالَ مُوسی لِأَهْلِهِ إِنِّی آنَسْتُ ناراً سَآتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِیکُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ» (2)
(یاد کن) زمانی که موسی به خانواده خود گفت: همانا من آتشی احساس کردم (شما در همین مکان توقّف کنید)، به زودی برای شما خبری از آن خواهم آورد، یا شعله ی آتشی برای شما می آورم، باشد که خود را گرم کنید.
* مرد مسئول اداره امور زندگی خانواده خویش است. «آتیکم بشهاب قبس لعلّکم تصطلون»
© «فَلَمَّا قَضی مُوسَی الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً قالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ» (3)
پس چون موسی، مدّت (قرارداد خود با شعیب) را به پایان رساند و با خانواده اش رهسپار گردید، از سوی (کوه) طور آتشی را دید. به خانواده اش گفت: (همین جا) بمانید، همانا من آتشی دیده ام، (می روم تا) شاید از آن خبری بیابم یا مقداری آتش برایتان بیاورم تا (با آن) گرم شوید.
* مرد مسئول رفع نیازمندی های همسر و خانواده خود است. «لعلّکم تَصطلون»
© «قُلْ إِنَّ الْخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» (4)
بگو: «همانا زیانکاران (واقعی) کسانی هستند که سرمایه ی وجودی خویش و بستگانشان را در قیامت از کف داده باشند».
* انسان مسئول خانواده ی خویش است. «و اهلیهم»
© «ضَرَبَ اللهُ مَثَلًا لِّلَّذِینَ کَفَرُواْ امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا»(5)
ص: 77
خداوند برای کسانی که کفر ورزیدند، همسر نوح و همسر لوط را مثال زده است که این دو زن، همسر (و از خانواده) دو بنده صالح از بندگان ما بودند، ولی به آن دو خیانت کردند.
* در نظام خانوادگی دینی، سرپرستی و مدیریّت با مرد است. «کانتا تحت عبدین»
2-1-2 تبعیت زن از مرد
© «وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ» (1)
و گفتیم: ای آدم! تو با همسرت در این باغ سکونت کن.
* در مسکن، زن تابع مرد است. «انت و زوجک»
© «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللهُ بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ»(2)
مردان دارای ولایت بر زنانند از آن جهت که خدا بعضی از ایشان را بر بعضی (زنان) برتری داده (قدرت بدنی، تولیدی و اراده بیشتری دارند) و از آن جهت که از اموال خود نفقه می دهند.
* اطاعت زن از شوهر و حفظ حقوق وی، به دلیل تکلیف مرد نسبت به تأمین زندگی او است. «بما انفقوا»
شرط سرپرستی و مدیریّت، لیاقت تأمین و اداره زندگی است و به این جهت، مردان نه تنها در امور خانواده، بلکه در امور اجتماعی، قضاوت و جنگ نیز بر زنان مقدّمند،
* «بما فضّل الله... و بما انفقوا» و به این خاطر نفرمود: «قوّامون علی ازواجهم»، زیرا که مسئله ی زوجیّت مخصوص زناشویی است و خدا این برتری را مخصوص خانه قرار نداده است.
© «قالَتْ إِحْداهُما یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ» (3)
یکی از آن دو (دختر شعیب، خطاب به پدر) گفت: ای پدر! او را استخدام کن
* همه ی اعضای خانه میتوانند پیشنهاد بدهند، ولی تصمیم نهایی با سرپرست خانواده یعنی مرد است. «اِستأجره»
© «یَآ أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِذَا جَآءَکُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ» (4)
ص: 78
ای کسانی که ایمان آورده اید هرگاه زنان مؤمن (از شوهرِ کافر جدا شده) هجرت کنان نزد شما آمدند آنان را (از نظر ایمان) آزمایش کنید.
* زنان در انتخاب دین و انجام وظایف دینی تابع شوهر نیستند و حتّی می توانند برای حفظ دین خود هجرت نمایند. «جاءکم المؤمنات مهاجرات»
2-1-3 برادر بزرگ جانشین پدر
© «فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا قالَ کَبِیرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللهِ وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللهُ لِی وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ» (1)
پس چون از یوسف مأیوس شدند (که یکی را به جای دیگری بازداشت کند)، نجواکنان به کناری رفتند. (برادر) بزرگشان گفت: آیا نمی دانید که پدرتان برای برگرداندن او بر شما پیمان الهی گرفته و پیش از این نیز درباره یوسف کوتاهی کرده اید. پس من هرگز از این سرزمین نمی روم تا آنکه (یوسف عفو کند یا آنکه) پدرم به من اجازه دهد یا خدا در حقّ من حکمی کند و او بهترین داور و حاکم است.
* در صورت عدم حضور پدر، مسئولیت اعضای خانواده با برادر بزرگتر است. «قال کبیرهم»
* رعایت سلسله مراتب و موقعیت سنی در خانواده و جامعه لازم است. «قال کبیرهم»
2-2 تمکین و نشوز
v تمکین به معنای انجام وظایف زناشویی و نشوز مقابل آن است. تمکین دارای یک معنای خاص و یک معنای عام است. تمکین به معنای خاص آن است که نزدیکی جنسی با شوهر را به طور متعارف بپذیرد و جز در مواردی که موانع موجهی داشته باشد از برقراری رابطه جنسی با او سر باز نزند. اما تمکین به معنای عام آن است که زن وظایف خود را نسبت به شوهر انجام دهد و از او در حدود قانون و متعارف اطاعت کند و ریاست شوهر را در خانواده بپذیرد.
ص: 79
© «وَ اللاَّتِی تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلاً إِنَّ اللهَ کانَ عَلِیًّا کَبِیراً» (1)
و (امّا) زنانی که از سرپیچی آنان بیم دارید، پس (نخست) آنان را موعظه کنید و (اگر مؤثّر نشد) در خوابگاه از آنان دوری کنید و (اگر پند و قهر اثر نکرد،) آنان را بزنید (و تنبیه بدنی کنید)، پس اگر اطاعت شما را کردند، بهانه ای بر آنان (برای ستم و آزار) مجویید. همانا خداوند بزرگوار و بزرگ مرتبه است.
v مردان در برابر زنان ناشزه وظایف و مسئولیتهایی دارند که باید مرحله به مرحله انجام گردد، و در هر صورت مراقب باشند که از حریم عدالت تجاوز نکنند، این وظایف به ترتیب زیر در آیه بیان شده است:
«فَعِظُوهُنَّ»؛ در مرحله اول قبل از هر چیز باید به وسیله اندرزهای دوستانه و بیان نتایج سوء اینگونه کارها آنان را به راه آورد و متوجه مسئولیت خود نمود. «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ»؛ در صورتی که اندرزهای شما سودی نداد، در بستر از آنها دوری کنید" و با این عکس العمل و بی اعتنایی و به اصطلاح قهر کردن، عدم رضایت خود را از رفتار آنها آشکار سازید شاید همین" واکنش خفیف" در روح آنان مؤثر گردد. «وَ اضْرِبُوهُنَّ» در صورتی که سرکشی و پشت پازدن به وظائف و مسئولیتها از حد بگذرد و هم چنان در راه قانون شکنی با لجاجت و سرسختی گام بردارند، نه اندرزها تاثیر کند، و نه جدا شدن در بستر و کم اعتنایی نفعی ببخشد و
راهی جز" شدت عمل" باقی نماند، برای وادار کردن آنها به انجام تعهدها و مسئولیتهای خود چاره منحصر به- خشونت و شدت عمل گردد، در اینجا اجازه داده شده که از طریق" تنبیه بدنی" آنها را به انجام وظائف خویش وادار کنند.(2)
v ممکن است ایراد کنند که چگونه اسلام به مردان اجازه داده که در مورد زنان متوسل به تنبیه بدنی شوند؟!
ص: 80
جواب این ایراد با توجه به معنی آیه و روایاتی که در بیان آن وارد شده و توضیح آن در کتب فقهی آمده است و همچنین با توضیحاتی که روانشناسان امروز می دهند چندان پیچیده نیست؛ زیرا اولاً آیه، مسئله تنبیه بدنی را در مورد افراد وظیفه نشناسی مجاز شمرده که هیچ وسیله دیگری درباره آنان مفید واقع نشود، و اتفاقاً این موضوع تازه ای نیست که منحصر به اسلام باشد، در تمام قوانین دنیا هنگامی که طرق مسالمت آمیز برای وادار کردن افراد به انجام وظیفه، مؤثر واقع نشود، متوسل به خشونت می شوند، نه تنها از طریق ضرب بلکه گاهی در موارد خاصی مجازات هایی شدیدتر از آن نیز قائل می شوند که تا سرحد اعدام پیش می رود. ثانیاً " تنبیه بدنی" در اینجا- همانطور که در کتب فقهی نیز آمده است- باید ملایم و خفیف باشد بطوری که نه موجب شکستگی و نه مجروح شدن گردد و نه باعث کمبودی بدن. ثالثاً روانکاوان امروز معتقدند که جمعی از زنان دارای حالتی بنام " مازوشیسم" (آزارطلبی) هستند و گاه که این حالت در آنها تشدید می شود تنها راه آرامش آنان تنبیه مختصر بدنی است، بنابراین ممکن است ناظر به چنین افرادی باشد که تنبیه خفیف بدنی در موارد آنان جنبه آرام بخشی دارد و یک نوع درمان روانی است.(1)
اگر یکی از این مراحل فوق مؤثر واقع شود و زن به انجام وظیفه خود اقدام کند مرد حق ندارد بهانه گیری کرده، در صدد آزار زن برآید، لذا به دنبال این جمله می فرماید: «فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا»؛ " اگر آنها اطاعت کنند به آنها تعدی
v نکنید" و اگر گفته شود که نظیر این طغیان و سرکشی و تجاوز در مردان نیز ممکن است آیا مردان نیز مشمول چنین مجازاتهایی خواهند شد؟ در پاسخ می گوئیم آری مردان هم درست همانند زنان در صورت تخلف از وظائف مجازات می گردند حتی مجازات بدنی، منتها چون این کار غالباً از عهده زنان خارج است حاکم شرع موظف است که مردان متخلف را از طرق مختلف و حتی از طریق تعزیر (مجازات بدنی) به
ص: 81
وظائف خود آشنا سازد. داستان مردی که به همسر خود اجحاف کرده بود و به هیچ قیمت حاضر به تسلیم در برابر حق نبود و علی (علیه السلام) او را با شدت عمل و حتی با تهدید به شمشیر وادار به- تسلیم کرد معروف است.(1)
v در پایان آیه مجدداً به مردان هشدار می دهد که از موقعیت سرپرستی خود در خانواده سوءاستفاده نکنند و به قدرت خدا که بالاتر از همه قدرتها است بیندیشند" زیرا خداوند بلند مرتبه و بزرگ است". «إِنَّ اللهَ کانَ عَلِیًّا کَبِیراً»
© «وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یُصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحاً»
و اگر زنی از شوهرش بیم ناسازگاری یا اعراض داشته باشد بر آن دو باکی نیست که به گونه ای با یکدیگر صلح کنند (گرچه با چشم پوشی بعضی از حقوقش باشد)
v نشوز، خاص زوجه نیست بلکه زوج هم ممکن است نشوز نماید. «مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً»
v احکامی مانند تقسیم ایام هفته در میان دو همسر، جنبه حق دارد نه حکم، و لذا زن میتواند با اختیار خود از این حق به طور کلی یا به طور جزئی صرفنظر کند.(3) «فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یُصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحاً»
2-3 آزادی اقتصادی زن
© «وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً»
و اگر خواستید همسری به جای همسری انتخاب کنید و مال فراوانی به آنان داده باشید، از او چیزی مگیرید.(4)
v این آیه نیز برای حمایت قسمت دیگری از حقوق زنان نازل گردیده و به عموم مسلمانان دستور می دهد که به هنگام تصمیم بر جدایی از همسر و انتخاب همسر جدید، حق ندارند چیزی از مهر همسر اول خود را کم بگذارند، و یا اگر پرداخته اند
ص: 82
پس بگیرند، هر قدر هم مهر زیاد باشد که از آن تعبیر به" قنطار" شده است. " قنطار" یعنی مال و ثروت زیاد.(1)
این آیه آزادی اقتصادی زن را به رسمیت شناخته است.
2-4 حقوق زن در خانواده
2-4-1 حق شیر دادن به اطفال
© «وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَی الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلاَّ وُسْعَها لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَی الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ فَإِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ» (2)
مادرانی که می خواهند دوران شیردهی را کامل سازند، دو سال تمام فرزندانشان را شیر دهند. و خوراک و پوشاک این مادران، به وجهی نیکو بر عهده (پدر و) صاحب فرزند است. هیچ کس جز به قدر توانش مکلف نمی شود.هیچ مادری به خاطر فرزندش و نیز هیچ پدری به خاطر فرزندش نباید دچار ضرر شود. و (اگر پدر نباشد، هزینه خوراک و پوشاک مادر) بر عهده وارث اوست. و اگر پدر و مادر با توافق و مشورت یکدیگر بخواهند کودک را (زودتر از دو سال) از شیر بازگیرند، گناهی بر آنها نیست. و اگر (به جهت عدم توانایی یا عدم موافقت مادر) خواستید دایه ای برای فرزندانتان بگیرید، گناهی بر شما نیست، به شرط اینکه آنچه را به وجهی پسندیده قرار گذاشته اید بپردازید.
v حق شیر دادن در دو سال شیرخوارگی به مادر داده شده، و او است که می تواند در این مدت از فرزند خود نگاهداری کند و به اصطلاح حق حضانت در این مدت از آن مادر است، هر چند ولایت بر اطفال صغیر به عهده پدر گذاشته شده است، اما از آنجا که تغذیه جسم و جان نوزاد در این مدت با شیر و عواطف مادر پیوند ناگسستنی دارد این حق به مادر داده شده، علاوه بر این عواطف مادر نیز باید رعایت شود، زیرا او نمی تواند آغوش خود را در چنین لحظات حساسی از کودکش خالی ببیند و در برابر وضع نوزادش بی تفاوت باشد، بنابراین قرار دادن حق حضانت و نگاهداری و شیر دادن برای مادر یک نوع حق دو جانبه است که هم برای رعایت
ص: 83
حال فرزند است و هم مادر، و تعبیر«اولادهن» (فرزندانشان) اشاره لطیفی به این مطلب است.(1)
v مدت شیر دادن طفل لازم نیست همواره دو سال باشد، دو سال برای کسی است که می خواهد شیر دادن را کامل کند، ولی مادران حق دارند با توجه به وضع نوزاد و رعایت سلامت او این مدت را کمتر کنند.(2)
v هزینه زندگی مادر از نظر غذا و لباس در دوران شیر دادن بر عهده پدر نوزاد است تا مادر با خاطری آسوده بتواند فرزند را شیر دهد. لذا در ادامه آیه می فرماید: «و بر آن کسی که فرزند برای او متولد شده (پدر) لازم است، خوراک و پوشاک مادران را به طور شایسته بپردازد» در اینجا تعبیر به" المولود له" (کسی که فرزند برای او متولد شده) به جای تعبیر به" اب- والد" (پدر) قابل توجه است، گویی می خواهد عواطف پدر را در راه انجام وظیفه مزبور بسیج کند.(3)«وَ عَلَی الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ»
* مادرِ طلاق داده شده، در شیر دادن نوزادش برسایرین اولویّت دارد. «والوالدات یرضعن»
* در شیر دادن، اوّل مادر حق دارد و پس از او دایه. «والوالدات یرضعن... ان اردتم أن تسترضعوا اولادکم»
© «وَ أَوْحَیْنا إِلی أُمِّ مُوسی أَنْ أَرْضِعِیهِ» (4)
و ما به مادر موسی الهام کردیم که او را شیر بده.
* در هیچ شرایطی نباید شیر مادر را از فرزند دریغ داشت. «أرضعیه»
© «أَسْکِنُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ سَکَنتُم مِّن وُجْدِکُمْ وَلَا تُضَآرُّوهُنَّ لِتُضَیِّقُواْ عَلَیْهِنَّ وَإِن کُنَّ أُوْلاَتِ حَمْلٍ فَأَنفِقُواْ عَلَیْهِنَّ حَتَّی یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَکُمْ فََاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَأْتَمِرُواْ بَیْنَکُم بِمَعْرُوفٍ وَ إِن تَعَاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرَی» (5)
(تا پایان زمان عدّه،) زنان را در همانجا که خود سکونت دارید و در توانایی شماست، سکونت دهید و به آنان (از جهت مسکن و نفقه) آسیب نرسانید، تا کار بر آنان تنگ نمایید (و مجبور به
ص: 84
ترک منزل شوند) و اگر باردار باشند، تا زمانی که وضع حمل کنند نفقه آنان را بدهید. پس اگر نوزادان شما را شیر دادند مزدشان را بدهید و (درباره نوزاد) میان خود به نیکی مشورت و توافق کنید و اگر توافق به دشواری کشید، زن دیگری او را شیر دهد (و مرد برای نوزاد دایه بگیرد).
* شیر مادر حتّی در صورتی که از شوهر مزد دریافت کند، بهتر از شیر دایه است. «فان ارضعن لکم فاتوهنّ اجورهنّ»
* زنان مطلقه در شیر دادن مختارند. «فان ارضعن لکم»
* زن مطلّقه می تواند در برابر شیر دادن به طفل خود، از شوهر درخواست مزد نماید. «فاتوهنّ اجورهنّ»
* زن حق ندارد اجرت شیر دادن را به قدری بالا ببرد که مرد در تنگنا قرار گیرد و اگر چنین کند، مرد آزاد است که دایه بگیرد. «و ان تعاسرتم فسترضع له اُخری»
2-4-2 ولایت مادر بر فرزند
© «إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ ما فِی بَطْنِی مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّی»(1)
(بیاد آور) هنگامی که همسر عمران گفت: پروردگارا! همانا من نذر کرده ام آنچه را در رحم دارم، برای تو آزاد باشد (و هیچ گونه مسئولیّتی به او نسپارم تا تمام وقت خود را صرف خدمت در بیت المقدس کند،).
* مادر نوعی ولایت بر فرزند دارد. «نذرت لک ما فی بطنی»
2-4-3 مهریه
2-4-3-1 وجوب مهریه
© «وَ لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً إِلاَّ أَنْ یَخافا أَلاَّ یُقِیما حُدُودَ اللهِ» (2)
و برای شما مردان روا نیست که چیزی از آنچه به همسرانتان داده اید، پس بگیرید مگر اینکه دو همسر بترسند که حدود الهی را بر پا ندارند.
* مراعات حقوق دیگران لازم است. مرد حقّ ندارد از مهریه همسر خود که حقّ قطعی اوست چیزی را پس بگیرد. «لا یَحلّ لکم أن تأخذوا ممّا آتَیتموهنّ شیئاً»
ص: 85
© «لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً»(1)
اگر زنان را قبل از آمیزش جنسی و یا تعیین مهر طلاق دهید، گناهی بر شما نیست.
* تعیین و پرداخت مهریه بر مرد واجب است. «تفرضوا لهنّ فریضة»
© «وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إِلاَّ أَنْ یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ»(2)
و اگر زنان را قبل از آمیزش طلاق دهید، در حالی که برای آنها مهریه تعیین کرده اید، نصف آنچه را تعیین کرده اید (به آنها بدهید،) مگر اینکه آنها (حقّ خود را) ببخشند و یا کسی که عقد ازدواج به دست اوست آن را ببخشد.
* تعیین و پرداخت مهریه بر مرد واجب است. «فریضة»
v اگر زوج قبل از نزدیکی همسر خود را طلاق دهد، باید نصف مهر را به او بپردازد. «وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ»
© «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْ ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً» (3)
و مهر و کابین زنان را به صورت هدیه و با رغبت بدهید و اگر با میل و رغبت خویش چیزی از آن را به شما بخشیدند، آن را حلال و گوارا مصرف کنید.
* زن مالک مهریه ی خود است. پدر و بستگان زن، حقّ گرفتن مهریه ی او را برای خود ندارند. «آتوا النّساء صدقاتهن»
* پرداخت مهریّه به زن حقّ او و الزامی است. «و آتوا النساء...»
© «وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ» (4)
و بر آنان (زنان) سخت نگیرید تا بعضی از آنچه را به آنان بخشیده اید، خود ببرید، مگر آنکه مرتکب فحشاء آشکار شوند.
* باز پس گرفتن مهریه با زور حرام است. «لاتعضلوهنّ لتذهبوا ببعض ما آتیتموهنّ»
© «وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً»(5)
ص: 86
و اگر خواستید همسری بجای همسری انتخاب کنید و مال فراوانی به آنان داده باشید، از او چیزی مگیرید.
* مهریه زیاد اشکالی ندارد، گرچه در اسلام سفارش به مهریه کم شده است. «آتیتم احداهنّ قنطاراً»
* زن حقّ مالکیّت دارد و مهریّه، بی کم وکاست باید به او تحویل شود. «فلاتأخذوا منه شیئا»
© «وَ کَیْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضی بَعْضُکُمْ إِلی بَعْضٍ وَ أَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً» (1)
و چگونه آن مال را پس می گیرید، در حالی که هر یک از شما از دیگری کام گرفته اید و همسرانتان از شما (هنگام ازدواج، برای پرداخت مهریه) پیمان محکم گرفته اند!
* مهریّه حقّی است برای زنان که در برابر نزدیکی تعیین شده است. «قد افضی»
© «وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ»(2)
و جز اینها (که گفته شد،) برای شما حلال است که (زنان دیگر را) به وسیله ی اموال خود، به قصد پاکدامنی و نکاح، نه به قصد زنا، طلب کنید.پس هر گاه از آن زنان، (به نکاح موقّت) کام گرفتید، مهرشان را به عنوان یک واجب بپردازید و پس از تعیین مهر، در (تغییر مدّت عقد یا مقدار مهر) آنچه با یکدیگر توافق کنید، بر شما گناهی نیست.
* رضایت طرفین در مهریه شرط است. «فیما تراضیتم به»
* میزان مهریه باید بر اساس عرف و شئون زن باشد. «بالمعروف»
v وجود مهریه در ازدواج موقت واجب است و عدم وجود آن موجب بطلان عقد خواهد بود. «فَرِیضَةً»
© «وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ وَ لا مُتَّخِذِی أَخْدانٍ» (3)
و (ازدواج با) زنان پاکدامن و با ایمان و نیز زنان پاکدامن از کسانی که پیش از شما به آنان کتاب آسمانی داده شده مانعی ندارد. در صورتی که مهریه زنان را بپردازید و پاکدامن باشید نه زناکار، و نه دوست گیرنده ی پنهانی (و نامشروع).
ص: 87
* مهریه را باید به خود زن داد. «آتیتموهنّ اجورهنّ» و نفرمود: «آتیتم اجورهنّ»
* پرداخت اجرت به زن باید به خاطر ازدواج باشد، نه به خاطر زنا و روابط نامشروع. «آتیتموهنّ اجورهنّ محصنین غیر مسافحین ولا متّخذی اخدان»
© «قالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَی ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ عَلی أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمانِیَ حِجَجٍ»(1)
(حضرت شعیب به موسی) گفت: من قصد دارم تا یکی از این دو دخترم را به همسری تو درآورم بر این (شرط) که هشت سال برای من کار کنی.
* ازدواج با مهریه همراه است. «علی أن تأجرنی»
* لازم نیست مهریه مال و ثروت باشد. حضرت شعیب به موسی گفت: دخترم را به ازدواج تو درمی آورم به شرط آن که هشت سال برای من کار کنی. «علی أن تأجرنی ثمانِی حجج»
© «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ اللاَّتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ» (2)
ای پیامبر! ما برای تو همسرانی را که مهرشان را پرداخته ای حلال کردیم.
* مهریه برای زن لازم و پرداخت آن از سوی مرد واجب است. «آتیت اجورهن»
© «یَآ أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِذَا جَآءَکُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللهُ أَعْلَمُ بِإِیمَانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفَّارِ لَا هُنَّ حِلٌّ لَّهُمْ وَلَا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَءَاتُوهُم مَّآ أَنفَقُواْ وَلَا جُنَاحَ عَلَیْکُمْ أَن تَنکِحُوهُنَّ إِذَآ ءَاتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَلَا تُمْسِکُواْ بِعِصَمِ الْکَوَافِرِ وَ سْئَلُواْ مَآ أَنفَقْتُمْ وَلْیَسْئَلُواْ مَآ أَنفَقُواْ ذَ لِکُمْ حُکْمُ اللهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَاللهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ»
ای کسانی که ایمان آورده اید هرگاه زنان مؤمن (از شوهرِ کافر جدا شده) هجرت کنان نزد شما آمدند آنان را (از نظر ایمان) آزمایش کنید و خداوند به ایمان آنان آگاه تر است. پس اگر آنان را مؤمن تشخیص دادید، به سوی کفّار باز نگردانید، نه اینان برای آنان حلالند و نه آنان برای اینان
حلال و آنچه را که شوهران کافر (برای این زنان) پرداخت کرده اند (از قبیل مهریّه) به آنان بپردازید و بر شما گناهی نیست که با اینان ازدواج کنید به شرط آن که مهریّه آنان را بپردازید و همسران کافره را به همسری نگاه ندارید و آنچه از برای آنان پرداخت کرده اید از کفّار بگیرید همان گونه (اگر زن، مسلمان شده و به شما ملحق می شد،) هزینه هایی را که شوهران کافر
ص: 88
پرداخت کرده بودند باید از شما درخواست نمایند. این حکم الهی است که خداوند میان شما مقرّر داشته و خداوند آگاه حکیم است.(1)
* مهریّه زن کافری که مسلمان شده و به جامعه اسلامی بپیوندند به شوهر کافرش داده می شود، «اتوهم ما انفقوا» و این مهریّه را باید از بیت المال پرداخت.
* در این آیه، سیمای عدالت پرور مکتب جلوه می کند. اوّلاً زن هجرت کرده را تنها به حال خود رها نمی کند، ثانیاً حق شوهر کافری که زن خود را از دست داده است، نادیده نمی گیرد و مهریّه ای را که پرداخت کرده به او باز می گرداند، ثالثاً نیاز غریزی و عاطفی زن را با فرمان «تنحکوهنّ» و نیاز مالی او را با فرمان «اجورهنّ» تأمین می کند.
* کفّار چند دسته هستند:
- یا همگی بر کفر اصرار دارند که آیه اول سوره ممتحنه مبنی بر برائت و متارکه مسلمانان، به آنان نظر دارد. «لا تتخذوا عدوّی و عدوکم اولیاء... قد کفروا بما جاءکم من الحق»
- یا به طور دسته جمعی دشمنی با شما را ترک می کنند. «عسی الله ان یجعل بینکم و بین الّذین عادیتم منهم مودّة» (2)
- یا تفکیک صورت می گیرد، مثلاً زن مسلمان می شود ولی مرد کافر باقی می ماند و یا بالعکس که در این صورت، مسلمان به مسلمانان ملحق می شود. «جاءکم المؤمنات مهاجرات»
* در بیان مهریّه، اول کلمه «نفقه» به کار رفته «انفقوا... انفقتم» ولی در مورد مهریّه ازدواج دوم، کلمه «اجورهنّ» به کار رفته است. با توجّه به پنج موردی که کلمه «اجورهنّ» در قرآن آمده است، به نظر می رسد کلمه «اجر» برای زنان بیوه و ازدواج دوم آنان است.
* هر ازدواجی مهریّه جداگانه دارد. مهریّه قبلی که شوهر کافر داده است باید پرداخته شود و برای ازدواج دوّم که خود شخص مسلمان اقدام می کند باید مهریّه جداگانه بدهد. «اتوهم ما انفقوا... اتیتموهنّ اجورهنّ»
ص: 89
2-4-3-2 فلسفه مهریه
© «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً» (1)
و مهر و کابین زنان را به صورت هدیه و با رغبت بدهید.
* مهریّه نرخ زن نیست، بلکه نشانه ی صداقت مرد در علاقه و دوستی به همسر است. «صدقاتهن»
2-4-3-3 مهر المتعه
© «لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَی الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَی الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُحْسِنِینَ»(2)
اگر زنان را قبل از آمیزش جنسی و یا تعیین مهر طلاق دهید، گناهی بر شما نیست، ولی آنها را (با هدیه ای مناسب) بهره مند سازید. آن کس که توانایی دارد، به اندازه توانش و آن کس که تنگدست است به اندازه ی وسعش، هدیه ای شایسته (که مناسب حالِ دهنده و گیرنده باشد.) این کار برای نیکوکاران سزاوار است.
* عقد ازدواج قداست و احترام دارد. اگر با وجود ازدواج، آمیزشی صورت نگرفته است و میزان مهریه هم مشخص نشده است، اجرای صیغه ی عقد به زن حقّ می دهد تا به هنگام جدایی هدیه ای مناسب دریافت نماید. «متّعوهنّ»
* تکلیف مرد در برابر خانواده به قدر توان او می باشد. «علی الموسع قدره و علی المقتر قدره»
* احترام به شئون اجتماعی همسر لازم است. کلمه «معروف» یعنی در هدیه دادن باید مسائل عرفی و اجتماعی را مراعات نمود. «متاعا بالمعروف»
v مهرالمتعه برخلاف مهرالمثل با توجه به قدرت مالی مرد تعیین میشود. «عَلَی الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَی الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ»
© «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَما لَکُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِیلاً» (3)
ص: 90
ای کسانی که ایمان آورده اید! هر گاه زنان با ایمان را به همسری گرفتید و پیش از آن که با آنان آمیزش کنید طلاقشان دادید، عدّه ای برای شما به عهده آنان نیست تا حسابش را نگهدارید، پس آنها را (با پرداخت مهریه و هدیه ی مناسبی) بهره مند سازید و به طرز شایسته ای رهایشان کنید.
v در این آیه پرداختن هدیه مناسب به زن در جایی واجب است که مهری برای او تعیین نشده باشد.
2-4-3-4 مهریه کنیز
© «فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَیْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ» (1)
پس (نگویید: که من آزادم و تو کنیز و) با اذن صاحبانشان آن کنیزان را به همسری درآورید و مهریه نیکو و به طور شایسته به آنان بدهید، به شرط آنکه پاکدامن باشند، نه اهل فحشا و نه اهل دوست گرفتن های پنهانی.
* به کنیزان نیز مثل زنان آزاد باید مهریه نیکو داد. «آتوهنّ اجورهنّ بالمعروف»
* مهریه را باید به خود کنیز داد. حقوق اقتصادی و اجتماعی بردگان باید مراعات شود. «آتوهنّ اُجورهنّ»
2-4-3-5 مهریه در ازدواج موقت
© «وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ» (2)
و جز اینها (که گفته شد،) برای شما حلال است که (زنان دیگر را) به وسیله ی اموال خود، به قصد پاکدامنی و نکاح، نه به قصد زنا، طلب کنید.پس هر گاه از آن زنان، (به نکاح موقّت) کام گرفتید، مهرشان را به عنوان یک واجب بپردازید و پس از تعیین مهر، در (تغییر مدّت عقد یا مقدار مهر) آنچه با یکدیگر توافق کنید، بر شما گناهی نیست.
* پرداخت اجر در مُتعه مربوط به استمتاع است؛ «فما استمتعتم»
* بعد از پایان مدّت در ازدواج موقّت، می توان مدّت یا مهریه را با رضایت طرفین تمدید و اضافه کرد. «لاجناح علیکم فیما تراضیتم به من بعد الفریضة»
ص: 91
v وجود مهریه در ازدواج موقت واجب است. «فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً»
2-4-4 رها نکردن زن
© « وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُون» (1)
و همسرانتان را که پروردگارتان برای شما آفریده رها می کنید؟ بلکه شما مردمی تجاوزکارید.
* عقد ازدواج برای زن و مرد تکالیفی ایجاد میکند. رها کردن همسر و نادیده گرفتن نیازهای او ممنوع است. «تَذَرون... ازواجکم»
2-4-5 جایگاه زن در خانواده
© «وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولی» (2)
و در خانه های خود قرار گیرید و همچون دوران جاهلیّتِ نخستین، با خودآرایی ظاهر نشوید (و زینت های خود را آشکار نکنید).
* جایگاه زن یا خانه است یا بیرون خانه بدون خودنمایی. «قرن- لا تبرّجن»
2-4-6 نقش زن در تربیت اولاد
© «فَرَدَدْناهُ إِلی أُمِّهِ کَی تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ» (3)
پس ما (اینگونه) او را به مادرش بازگردانیدیم تا روشنی چشم او باشد و غم نخورد و بداند که همانا وعده الهی حقّ است.
* مادر به واسطه ارتباط عمیق با فرزند بیشترین نقش را در زندگی او دارد. «الی اُمّه» در اینجا نامی از پدر موسی به میان نیامده است.
2-4-7 نفقه
2-4-7-1 وجوب نفقه
© «وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَی الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلاَّ وُسْعَها لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَی
ص: 92
الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ فَإِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ»(1)
مادرانی که می خواهند دوران شیردهی را کامل سازند، دو سال تمام فرزندانشان را شیر دهند. و خوراک و پوشاک این مادران، به وجهی نیکو بر عهده (پدر و) صاحب فرزند است. هیچ کس جز به قدر توانش مکلف نمی شود. هیچ مادری به خاطر فرزندش و نیز هیچ پدری به خاطر فرزندش نباید دچار ضرر شود. و (اگر پدر نباشد، هزینه خوراک و پوشاک مادر) بر عهده وارث اوست. و اگر پدر و مادر با توافق و مشورت یکدیگر بخواهند کودک را (زودتر از دو سال) از شیر بازگیرند، گناهی بر آنها نیست. و اگر (به جهت عدم توانایی یا عدم موافقت مادر) خواستید دایه ای برای فرزندانتان بگیرید، گناهی بر شما نیست، به شرط اینکه آنچه را به وجهی پسندیده قرار گذاشته اید بپردازید.
* باید حقوق مالی و مادّی مادر در برابر شیر دادن فرزند پرداخت شود. «وعلی المولود له رزقهن و کسوتهن... اذا سلّمتم ما آتیتم»
v نفقه زن در دوران شیردهی برعهده مرد است حتی در صورت طلاق. گر چه ظاهر این جمله مطلق است، و زنان مطلقه و غیر مطلقه را شامل می شود، ولی جمله های بعد نشان می دهد که این آیه به زنان مطلقه نظر دارد هر چند مادران دیگر نیز از چنین حقی برخوردارند. «وَ عَلَی الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ»
© «وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ قالُوا یا أَبانا ما نَبْغِی هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَیْنا وَ نَمِیرُ أَهْلَنا وَ نَحْفَظُ أَخانا وَ نَزْدادُ کَیْلَ بَعِیرٍ ذلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ» (2)
و (برادران یوسف) هنگامی که بارهای خود را گشودند، دریافتند که سرمایه شان به آنها بازگردانده شده، گفتند: ای پدر (دیگر) چه می خواهیم؟ این سرمایه ی ماست که به ما باز گردانده شده و ما قوت و غذای خانواده خود را فراهم و از برادرمان حفاظت می کنیم وبا (بردن او) یک بار شتر می افزاییم و این (پیمانه اضافی نزد عزیز) پیمانه ای ناچیز است.
* مرد مسئول تغذیه خانواده است. «نمیر اهلنا»
© «وَإِن کُنَّ أُوْلاَتِ حَمْلٍ فَأَنفِقُواْ عَلَیْهِنَّ حَتَّی یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ»(3)
و اگر باردار باشند، تا زمانی که وضع حمل کنند نفقه آنان را بدهید.
ص: 93
* تأمین هزینه زنان باردار حتّی در حال طلاق واجب است. «فانفقوا علیهنّ حتّی یضعن حملهنّ»
© «لِیُنفِقْ ذُوسَعَةٍ مِّن سَعَتِهِ» (1)
هر کس که دارای وسعت (مالی) است، باید طبق وسعت خود نفقه دهد.
* شرط نفقه دوست داشتن همسر نیست، زن طلاق داده شده نیز تا مدّتی واجب النفقه است. (ذوسعة من سعته)
v آیا این دستور یعنی انفاق به اندازه توانایی، مربوط به زنانی است که بعد از جدایی، شیر دادن کودکان را بر عهده می گیرند، و یا مربوط به ایام عده است که در آیات قبل به طور اجمال اشاره شده و یا مربوط به هر دو است؟ معنی اخیر از همه مناسبتر است، هر چند جمعی از مفسران، آن را تنها مربوط به زنان شیرده دانسته اند، در حالی که در آیات گذشته در این باره تعبیر به" اجر" شده نه" نفقه و انفاق".(2)
2-4-7-2 مقدار نفقه
© «وَ عَلَی الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلاَّ وُسْعَها»(3)
و خوراک و پوشاک این مادران، به وجهی نیکو بر عهده (پدر و) صاحب فرزند است. هیچ کس جز به قدر توانش مکلف نمی شود.
* مقدار خرجی باید بر اساس عرفِ شناخته شده و به قدر توانایی باشد. «بالمعروف لا تکلّف نفس الاّ وسعها»
© «لِیُنفِقْ ذُوسَعَةٍ مِّن سَعَتِهِ» (4)
هر کس که دارای وسعت (مالی) است، باید طبق وسعت خود نفقه دهد.
ص: 94
* بر طبق این آیه میزان نفقه بسته به توان و وسع شخص است. فرمان این آیه که هر کسی به قدر توان خود به همسرش انفاق کند، هم شامل ایّام عدّه می شود، هم شامل ایّام شیر دادن همسر طلاق داده شده و هم شامل هر زمان دیگر.
© «أَسْکِنُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ سَکَنتُم مِّن وُجْدِکُمْ» (1)
(تا پایان عدّه،) زنان را در همانجا که خود سکونت دارید ودر توانایی شماست، سکونت دهید.
* ملاک در انتخاب مسکن از نظر کمیّت و کیفیّت، مقدار توانایی مرد است، نه میزان توقّع و تقاضای زن. «من وجدکم»
2-5 حقوق اطفال در خانواده
2-5-1 شیر دادن
© «وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَةَ»(2)
مادرانی که می خواهند دوران شیردهی را کامل سازند، دو سال تمام فرزندانشان را شیر دهند.
* یکی از حقوق اطفال، حق استفاده از شیر مادر است که مدّت شیر دادن کامل دو سال است. «یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ»
© «وَ أَوْحَیْنا إِلی أُمِّ مُوسی أَنْ أَرْضِعِیهِ»(3)
و ما به مادر موسی الهام کردیم که او را شیر بده.
* در هیچ شرایطی نباید شیر مادر را از فرزند دریغ داشت. «ارضعیه»
© «وَ فِصالُهُ فِی عامَیْنِ»(4)
(و شیر دادن) و از شیر گرفتنش در دو سال است.
* جدا کردن کودک از شیر می تواند در خلال دو سال باشد و واجب نیست بعد از پایان دو سال باشد. کلمه ی «فصال»، به معنای بازگرفتن کودک از شیر است و «فی
ص: 95
عامین»، نشان آن است که در لابلای دو سال نیز می توان کودک را از شیر گرفت، گرچه بهتر است دو سال تمام شود.
© «وَإِن کُنَّ أُوْلاَتِ حَمْلٍ فَأَنفِقُواْ عَلَیْهِنَّ حَتَّی یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَکُمْ فَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَأْتَمِرُواْ بَیْنَکُم بِمَعْرُوفٍ وَ إِن تَعَاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرَی» (1)
و اگر باردار باشند، تا زمانی که وضع حمل کنند نفقه آنان را بدهید. پس اگر نوزادان شما را شیر دادند مزدشان را بدهید و (درباره نوزاد) میان خود به نیکی مشورت و توافق کنید و اگر توافق به دشواری کشید، زن دیگری او را شیر دهد (و مرد برای نوزاد دایه بگیرد).
* شیر مادر حتّی در صورتی که از شوهر مزد دریافت کند، بهتر از شیر دایه است. «فان ارضعن لکم فاتوهنّ اجورهنّ»
* در تصمیم گیری های خانوادگی باید حقوق نوزاد و کودک حفظ شود:
الف) تا مادامی که کودک در شکم مادر است، پدر هزینه او را بدهد. «وَإِن کُنَّ أُوْلاَتِ حَمْلٍ فَأَنفِقُواْ عَلَیْهِنَّ»
ب) بعد از تولد، مادر به او شیر بدهد. «فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَکُمْ»
ج) پدر هزینه شیربها را به مادر بپردازد. «فَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ»
* زن مطلّقه می تواند در برابر شیر دادن به طفل خود، از شوهر درخواست مزد نماید. «فاتوهنّ اجورهنّ»
* زن حق ندارد اجرت شیر دادن را به قدری بالا ببرد که مرد در تنگنا قرار گیرد و اگر چنین کند، مرد آزاد است که دایه بگیرد. «و ان تعاسرتم فسترضع له اُخری»
2-5-2 ذخیره سازی ثروت
© «وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما» (2)
و امّا آن دیوار، از آنِ دو نوجوان یتیم در آن شهر بود و زیر آن دیوار، گنجی برای آن دو بود.
* ذخیره سازی ثروت برای فرزندان جایز است. «کنزلهما و کان ابوهما صالحاً» ولی زراندوزی اگر بدون انفاق باشد ممنوع است.
ص: 96
2-5-3 برابری میان فرزندان
© «قالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَی ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ عَلی أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمانِیَ حِجَجٍ» (1)
(حضرت شعیب به موسی) گفت: من قصد دارم تا یکی از این دو دخترم را به همسری تو درآورم بر این (شرط) که هشت سال برای من کار کنی.
* پدر نباید در امر ازدواج میان دختران تفاوت بگذارد. «اِحدی ابنتی هاتین»
© «وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثی ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ یَتَواری مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَیُمْسِکُهُ عَلی هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ أَلا ساءَ ما یَحْکُمُونَ»(2)
و هر گاه یکی از آن مشرکان به دختر دارشدن بشارت داده شود، صورتش از غصّه سیاه می شود، در حالی که خشم خود را فرو می برد.به خاطر بشارت تلخی که به او داده شده، از میان
مردم متواری می شود (درمانده است که) آیا این دختر را همراه با ننگ و خفت نگاه دارد یا او را در خاک پنهان کند. بدانید که چه بد قضاوت می کنند.
v در زمان جاهلیت میان دختر و پسر تبعیض وجود داشته تا جایی که دست به زنده به گور کردن دختران میزدند که قرآن کریم در این آیه، این عمل را به شدت مورد انتقاد قرار میدهد. «أَلا ساءَ ما یَحْکُمُونَ»
2-5-4 آزادی فرزندان در انتخاب راه صحیح
© «لَنُنَجِّیَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ»(3)
قطعاً او (لوط) و خاندانش را نجات می دهیم، جز همسرش که از باقی ماندگان (در قهر ما) است.
* هنگام تضادّ فکری میان والدین، فرزندان می توانند راه حقّ را انتخاب کنند. فرزندان لوط راه پدر را بر راه مادر ترجیح دادند.«و اهله الاّ امراته»
2-5-5 موعظه
© «وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لابْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ»(4)
ص: 97
و (یاد کن) زمانی که لقمان به پسرش در حال موعظه ی او گفت: فرزندم! چیزی را همتای خدا قرار نده، زیرا که شرک (به خدا)، قطعاً ستمی بزرگ است.
* از وظایف پدر نسبت به فرزند، موعظه است. «قال لقمان لابنه و هو یعظه»
2-5-6 توجه به نیازهای روحی کودک
© «وَ حَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ»(1)
و ما (به دهان گرفتن سینه ی) زنان شیرده را از پیش بر او ممنوع کردیم، پس (خواهر موسی که مأموران را در جستجوی دایه دید) گفت: آیا می خواهید شما را بر خانواده ای راهنمایی کنم که سرپرستی او را برای شما بپذیرند و برای او خیرخواه باشند؟
* نیازمندی های نوزاد منحصر در غذا نیست، بلکه او به خانواده و کانون محبّت نیز احتیاج دارد و لذا خواهر موسی سخن از سرپرستی همه جانبه کرد، نه تنها تغذیه. «یکفل»
2-5-7 رعایت حقوق مالی
© «وَ آتُوا الْیَتامی أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلی أَمْوالِکُمْ إِنَّهُ کانَ حُوباً کَبِیرا» (2)
و اموال یتیمان را به آنان (باز) دهید و اموال بد (خودتان) را با اموال خوبِ (یتیمان) تبدیل نکنید و اموال آنان را با اموال خود نخورید، همانا این (تصرّفاتِ ظالمانه) گناهی بزرگ است.
v در این آیه بر رعایت حقوق مالی اطفال تأکید شده است.
© «وَ ابْتَلُوا الْیَتامی حَتَّی إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَأْکُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ یَکْبَرُوا وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ کانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ وَ کَفی بِاللهِ حَسِیباً »(3)
و یتیمان را بیازمایید، تا هنگامی که به (سنّ بلوغ و ازدواج) برسند، پس اگر در آنان رشدی (فکری) یافتید، اموالشان را به ایشان برگردانید و آن را به اسراف و شتاب، از (بیم) اینکه بزرگ
ص: 98
شوند (و اموالشان را از شما بگیرند) مصرف نکنید. و هر (قیّم و سرپرستی) که بی نیاز است، عفّت به خرج دهد (و از گرفتن حق الزّحمه ی امور یتیمان چشم بپوشد) و آن که نیازمند است، به مقدار متعارف (در برابر نگهداری از مال یتیم) می تواند ارتزاق کند. پس هر گاه اموالشان را به آنان ردّ کردید، (افرادی را) بر آنان گواه و شاهد بگیرید. (این گواهی برای حفظ حقوق یتیمان است، و گر نه) خدا برای محاسبه کافی است.
v در این آیه بر رعایت حقوق مالی اطفال تأکید شده است و از هرگونه اسراف و تضییع حقوق آنان منع شده است.
v سرپرست (ولی یا قیم) اولاد صغیر باید در تصرف در مال صغیر مصلحت و غبطه او را رعایت کند. « وَ لا تَأْکُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً»
2-5-8 حفظ جان و پرهیز از قتل فرزند
© «قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللهُ افْتِراءً عَلَی اللهِ قَدْ ضَلُّوا وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ»(1)
به یقین زیان کردند کسانی که فرزندان خود را سفیهانه و از روی جهل کشتند، و آنچه را خداوند روزی آنان ساخته بود با افترا بر خدا حرام کردند، آنان گمراه شدند و هدایت یافته نبودند.
v در این آیه کشتن فرزندان عملی جاهلانه و سفیهانه معرفی شده است. «قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ»
© «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبِیراً»
فرزندان خود را از بیم تنگدستی نکشید. این ما هستیم که آنان و شما را روزی می دهیم. یقیناً کشتن آنان گناهی است بزرگ! (2)
v در این آیه قتل فرزند منع شده است. «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ»
© «یَآ أَیُّهَا النَّبِیّ إِذَا جَآءَکَ الْمُؤْمِنَاتُ یُبَایِعْنَکَ عَلَی أَن لَّا یُشْرِکْنَ بِاللهِ شَیْئاً وَلَا یَسْرِقْنَ وَلَا یَزْنِینَ وَلَا یَقْتُلْنَ أَوْلاَدَهُنَّ...»(3)
ای پیامبر هنگامی که زنان با ایمان نزد تو آمدند تا با تو بیعت کنند که چیزی را شریک خدا نگیرند و دزدی نکنند و مرتکب زنا نشوند و فرزندانِ خود را نکشند...
ص: 99
v حفظ جان فرزند واجب است و لذا هیچ کس حق کشتن فرزندان خود را ندارد. «وَلَا یَقْتُلْنَ أَوْلاَدَهُنَّ»
2-5-9 به ازدواج در آوردن فرزند
© «وَ أَنْکِحُوا الْأَیامی مِنْکُمْ وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ» (1)
پسران و دختران بی همسر و غلامان و کنیزان شایسته ی (ازدواج) خود را همسر دهید.
v در این آیه یکی از حقوق فرزندان، به ازدواج در آوردن آنان دانسته شده است.
2-6 روابط خانوادگی
2-6-1 تصمیمگیری و رفتار بر اساس معروف
© «وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ»(2)
و کسانی از شما که می میرند و همسرانی باقی می گذارند، آن زنان باید چهار ماه و ده روز خویشتن را در انتظار نگاه دارند و چون به پایان مهلت (عدّه) شان رسیدند، گناهی بر شما نیست در آنچه (می خواهند) درباره ی خودشان به طور شایسته انجام دهند. (و با مرد دلخواه خود ازدواج کنند.)
* در همه مسایل خانوادگی، مسائل عرفی از اهمیت زیادی برخوردار است. در قرآن سی و هشت مرتبه کلمه معروف به کار رفته که پانزده بار آن مربوط به خانواده و همسرداری است، این نشان دهنده ی آن است که اساس هرگونه تصمیم باید عاقلانه و شرع پسند باشد. «فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ»
© «لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَی الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَی الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُحْسِنِینَ» (3)
اگر زنان را قبل از آمیزش جنسی و یا تعیین مهر طلاق دهید، گناهی بر شما نیست، ولی آنها را (با هدیه ای مناسب) بهره مند سازید. آن کس که توانایی دارد، به اندازه توانش و آن کس که تنگدست
ص: 100
است به اندازه ی وسعش، هدیه ای شایسته (که مناسب حالِ دهنده و گیرنده باشد.) این کار برای نیکوکاران سزاوار است.
* احترام به شئون اجتماعی همسر لازم است. کلمه «معروف» یعنی در هدیه دادن باید مسائل عرفی و اجتماعی را مراعات نمود. «متاعا بالمعروف»
© «فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ...وَأْتَمِرُواْ بَیْنَکُم بِمَعْرُوفٍ»
پس چون به پایان مدّت عدّه نزدیک شدند، یا (با رجوع به آنان) به طرز شایسته و پسندیده ای نگاهشان دارید و یا (با پرداخت مهریه و سایر حقوق) به طرز شایسته ای از آنان جدا شوید... و (درباره نوزاد) میان خود به نیکی مشورت و توافق کنید.
* شیوه برخورد زن و مرد در زندگی و یا در هنگام جدایی باید شایسته و پسندیده باشد. «فامسکوهنّ بمعروف، فارقوهن بمعروف، وائتمروا بینکم بالمعروف»
2-6-2 لزوم آرامش در خانواده
© «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلی طَعامٍ» (2)
ای کسانی که ایمان آورده اید! به خانه پیامبر وارد نشوید مگر آن که به شما برای خوردن غذا اجازه داده شود.
* حقّ آرامش در مسکن برای همگان محترم است، خصوصاً برای رسول خدا 9. «لا تدخلوا بیوت النبی»
© « إِنَّ الَّذِینَ یُنَادُونَکَ مِن وَرَآءِ الْحُجُرَاتِ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ»(3)
همانا کسانی که از پشت حجره ها تو را می خوانند، اکثرشان تعقّل نمی کنند.
* خانه و خانواده حریم دارد و دیگران حق مزاحمت برای آن ندارند، حتی با صدا زدن آنان از بیرون خانه. «ینادونک من وراء الحجرات اکثرهم لایعقلون»
© «لَا تُخْرِجُوهُنَّ مِن بُیُوتِهِنَّ وَلَا یَخْرُجْنَ إِلَّا أَن یَأْتِینَ بِفَاحِشَةٍ مُّبَیَّنَةٍ»(4)
ص: 101
(در ایّام عدّه طلاق،) نه شما آنان را از خانه بیرون کنید و نه آنان بیرون روند، مگر آنکه مرتکب کار زشت آشکاری شوند (که در این صورت اخراجشان مجاز است).
* زن نمی تواند از حق مسکن خود سوءاستفاده کند و برای انتقام گرفتن از شوهر، خانه را تبدیل به محیطی برای فحشا و منکر نماید. «الاّ ان یأتین بفاحشة مبیّنة»
© «وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ یا أَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ إِنْ یُرِیدُونَ إِلاَّ فِراراً» (1)
و آن گاه که گروهی از آنان گفتند: ای مردم مدینه! (در صحنه جنگ) برای شما جای ماندن نیست، پس برگردید. و گروهی از آنان از پیامبر اجازه (بازگشت) می خواستند (و) می گفتند: همانا خانه های ما بی حفاظ است. در حالی که بی حفاظ نبود و آنان جز فرار (از جنگ) قصد دیگری نداشتند.
* آرامش و امنیّت خانوادگی برای رزمنده به قدری ضروری است که منافقان، دغدغه آن را بهانه ترک جبهه خود قرار دادند. «انّ بیوتنا عورة»
2-6-3 مودت بین زوجین
© «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً»
و از نشانه های او آن است که از جنس خودتان همسرانی برای شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید، و میان شما و همسرانتان علاقه ی شدید و رحمت قرار داد. (2)
* رابطه ی زن و مرد باید بر اساس مودّت و رحمت باشد. مودّت و رحمت عامل بقا و تداوم آرامش در زندگی مشترک است.«مودّة و رحمة»
2-6-4 عدالت میان زوجات
© «تُرْجِی مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوِی إِلَیْکَ مَنْ تَشاءُ وَ مَنِ ابْتَغَیْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَیْکَ»
ص: 102
از همسرانت هر کدام را خواستی می توانی (نوبت او را) مؤخّرداری و هر که را خواهی نزد خود جای دهی، و بر تو باکی نیست هر کدام را که (برای مدّتی) ترک کرده ای دوباره طلب کنی.
* اجرای عدالت در میان همسران واجب است، ولی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به دلیل مشکلات فراوان و جهاد با دشمنان و تلاش برای جامعه، از طرف خداوند مجاز بود که موعد همسران خود را تغییر دهد، به جای این که هر شب در منزل یکی از آنان باشد، چند شب پیاپی در یک جا بماند، بعد چند شب دیگر منزل دیگری باشد. البتّه بعضی مفسّران این آیه را درباره ی اختیار پیامبر در کم و زیاد کردن نفقه همسران یا رد کردن تقاضای زنان هبه ای و بعد پذیرفتن آنان و یا طلاق اولیّه و رجوع ثانوی تفسیر کرده اند.
© «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِی الْیَتامی فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ ذلِکَ أَدْنی أَلاَّ تَعُولُوا» (1)
v جواز تعدد زوجات در صورت حفظ عدالت کامل است، اما اگر شخص نمیتواند عدالت را رعایت کند باید به همان یک همسر اکتفاء کرد تا از ظلم و ستم بر دیگران بر کنار بود. «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً»
2-6-5 رابطه با فرزندان
© «ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ وَ ما جَعَلَ أَزْواجَکُمُ اللاَّئِی تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِکُمْ وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ» (2)
خداوند برای هیچ مردی در درونش دو دل قرار نداده است و هرگز همسرانی را که مورد «ظِهار» قرار می دهید مادران شما قرار نداده (و نیز) فرزند خوانده های شما را پسر (واقعی) شما قرار نداده است.
* رابطه ی پدر و مادر با فرزند یک رابطه ی حقیقی و طبیعی است نه تشریفاتی و قراردادی. نه همسر، مثل مادر می شود، «ما جعل ازواجکم الّآئی تظاهرون منهنّ امّهاتکم» و نه فرزندخوانده، فرزند می شود. «ما جعل ادعیائکم ابنائکم»
ص: 103
2-6-6 قواعد مربوط به روابط جنسی
© «وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّی یَطْهُرْنَ» (1)
و با آنها نزدیکی ننمایید تا پاک شوند.
* آمیزش جنسی باید همراه با رعایت بهداشت باشد. «حتی یطهرن»
© «وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یُصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحاً»
و اگر زنی از شوهرش بیم ناسازگاری یا اعراض داشته باشد بر آن دو باکی نیست که به گونه ای با یکدیگر صلح کنند (گرچه با چشم پوشی بعضی از حقوقش باشد) و صلح بهتر است.
* بهره ی همسر از همسر حکمی نیست که قابل تغییر نباشد بلکه حقّی قابل گذشت است. «لا جناح علیهما ان یصلحا»
2-6-7 محدودیت ولایت والدین بر اولاد
© «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ» (3)
فرزندان خود را از بیم تنگدستی نکشید.
* کودک حقّ حیات دارد و والدین حق گرفتن این حق را از او ندارند. «لاتقتلوا اولادکم»
© «وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ بِأَی ذَنبٍ قُتِلَتْ» (4)
و آنگاه که از دختر زنده به گور شده پرسیده شود که به کدامین گناه کشته شده است؟
* ولایت والدین بر فرزند محدود است و آنان حق گرفتن حقوق طبیعی فرزند همچون حقّ حیات را ندارند. پدر نمی تواند بگوید فرزند خودم است و حق دارم هر تصمیمی راجع به او بگیرم، چنانکه مادر نمی تواند بگوید من نمی خواستم بچه دار شوم و حق دارم فرزند در شکمم را سقط کنم.
2-6-8 حق پدر و مادر بر اولاد
ص: 104
© « لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ»(1)
هیچ مادری به خاطر فرزندش و نیز هیچ پدری به خاطر فرزندش نباید دچار ضرر شود.
* فرزند نباید اسباب ضرر به والدین شود. «لا تضارّ والدة بولدها»
© «وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُکُما قالَتا لا نَسْقِی حَتَّی یُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَیْخٌ کَبِیرٌ» (2)
و چون موسی به (چاه) آب مدین رسید، گروهی از مردم را در اطراف آن دید که به سیراب کردن (چهار پایان خویش) مشغولند و در کنار آنان به دو زن برخورد که مراقب بودند (تا گوسفندانشان با گوسفندان دیگر مخلوط نشوند. پس موسی جلو رفته و به آنان) گفت: منظور شما (از این کناره گیری) چیست؟ گفتند: ما (برای پرهیز از اختلاط با مردان، گوسفندان خود را) آب نمی دهیم تا اینکه همه ی چوپانان خارج شوند و (حضور ما در اینجا برای آن است که) پدر ما پیر مردی کهنسال است.
* وقتی پدر و نان آور خانواده از کار می افتد، همه ی فرزندان حتّی دختران نیز مسئول هستند. «أبونا شیخ کبیر»
© «وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حُسْناً وَ إِنْ جاهَداکَ لِتُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما»
و به انسان سفارش کردیم که به پدر و مادر خود نیکی کند، و اگر آن دو کوشیدند تا چیزی را که بدان علم نداری شریک من سازی، از ایشان اطاعت مکن. (عنکبوت،8)
* احسان و نیکی به والدین بدون قید و شرط است. شرطِ نژادی، سِنّی، منطقه ای، علمی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و ایمانی ندارد، حتّی اگر کافر و مشرک باشند، باید احسان کرد. «حُسناً»
* احسان به والدین، مطلق و همیشگی است، امّا اطاعت از والدین، مشروط به آن است که انسان را از خدا دور نسازند. «فلا تطعهما»
© «وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلی وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فِی عامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ» (3)
ص: 105
و ما انسان را درباره ی پدر و مادرش سفارش کردیم، مادرش او را حمل کرد، در حالی که هر روز ناتوان تر می شد، (و شیر دادن) و از شیر گرفتنش در دو سال است، (به او سفارش کردیم که) برای من و پدر و مادرت سپاس گزار، که بازگشت (همه) فقط به سوی من است.
* احترام به والدین حقّی است انسانی نه فقط اسلامی، حتّی والدین کافر را باید احسان نمود. «وصّینا الانسان بوالدیه»
* حقِّ خداوند بر حقّ والدین مقدّم است. تشکّر و احسان به والدین، نباید ما را از خداوند غافل نکند.«ان اشکر لی ولوالدیک»
© «وَ إِنْ جاهَداکَ عَلی أَنْ تُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً»
و اگر آن دو (پدر و مادر) تلاش کردند چیزی را که بدان علم نداری، شریک من سازی، از آنان فرمان مبر، ولی با آنان در دنیا به نیکی رفتار کن.
* حقّ خدا بر هر حقّی از جمله حقّ والدین، مقدّم است. «فلا تطعهما»
* در موارد انحرافی اطاعت از والدین لازم نیست، ولی زندگی عادّی و رفتار مطابق با عرف و شئونات را باید حفظ کرد. «فلا تطعهما و صاحبهما فی الدنیا معروفا»
2-6-9 شرایط تکفل فرزندان
© «فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً وَ کَفَّلَها زَکَرِیَّا کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ یا مَرْیَمُ أَنَّی لَکِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللهِ» (2)
پس پروردگارش او را به پذیرشی نیکو پذیرفت و به رویشی نیکو رویاند و سرپرستی او را به زکریّا سپرد. هر گاه زکریّا در محراب عبادت بر مریم وارد می شد، خوراکی (شگفت آوری) نزد او می یافت. می پرسید: ای مریم این (رزق تو) از کجاست؟! مریم در پاسخ می گفت: آن از نزد خداست.
* شرط تکفّل، نظارت و تفحّص است. «کفّلها... دخل علیها... انّی لک هذا»
2-6-10 سختگیری بر زن و تنبیه بدنی او در صورت لزوم
ص: 106
© «وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ»(1)
و بر آنان سخت نگیرید تا بعضی از آنچه را به آنان بخشیده اید، خود ببرید، مگر آنکه مرتکب فحشاء آشکار شوند.
* تنها در صورتی که زن در معرض بی عفّتی باشد، مرد حقّ سخت گیری دارد. «لاتعضلوهنّ... الاّ ان یأتین بفاحشة مبیّنة»
v یکی از عادات نکوهیده زمان جاهلیت این بود که زنان را با وسائل گوناگون تحت فشار می گذاشتند تا مهر خود را ببخشند و طلاق گیرند، این کار مخصوصاً بیشتر در موقعی بود که زن مهریه سنگینی داشت، آیه فوق با جمله «وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ» این کار را ممنوع ساخته ولی این حکم، استثنایی دارد که در جمله «إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ» به آن اشاره شده است و آن این که اگر آنها مرتکب عمل زشت و ننگینی گردند شوهران می توانند آنها را تحت فشار قرار دهند، تا مهر خود را حلال کرده و طلاق بگیرند و در حقیقت این کار یک نوع مجازات و شبیه به گرفتن غرامت در برابر کارهای ناروای این دسته از زنان است. آیا منظور از فاحشه مبینه (عمل زشت آشکار) در آیه فوق، خصوص اعمال منافی عفت است یا هر گونه ناسازگاری شدید؟ در میان مفسران گفتگو است، ولی در حدیثی که از امام باقر (علیه السلام) نقل شده تصریح گردیده که هر گونه مخالفت شدید زن و نافرمانی و ناسازگاری او را شامل می شود. البته منظور هر مخالفت جزئی نیست زیرا در مفهوم کلمه" فاحشه" اهمیت و فوق العادگی افتاده است و ذکر کلمه" مبینه" نیز آن را تأکید می کند.
© «وَ اللاَّتِی تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلاً إِنَّ اللهَ کانَ عَلِیًّا کَبِیراً» (2)
و (امّا) زنانی که از سرپیچی آنان بیم دارید، پس (نخست) آنان را موعظه کنید و (اگر مؤثّر نشد) در خوابگاه از آنان دوری کنید و (اگر پند و قهر اثر نکرد،) آنان را بزنید (و تنبیه بدنی کنید)، پس اگر اطاعت شما را کردند، بهانه ای بر آنان (برای ستم و آزار) مجویید. همانا خداوند بزرگوار و بزرگ مرتبه است.
ص: 107
* برخورد با منکرات باید گام به گام و مرحله به مرحله باشد، موعظه، قهر و سپس تنبیه. «فعظوهنّ واهجروهنّ...»
* وقتی راههای مسالمت آمیز سود نبخشید، یا باید دست از انجام وظیفه کشید، یا باید در صورت تأثیر نداشتن موعظه و قهر، خشونت به خرج داد. به گفته ی روانشناسان، بعضی افراد، حالت مازوشیسم(آزارطلبی)پیدا می کنند که تنبیه مختصر بدنی، برایشان همچون مرهم است. در تنبیهات بدنی هم اسلام سفارش کرده که نباید به مرحله ی کبودی جسم یا زخمی شدن بدن برسد. به علاوه مرد متخلّف هم گاهی توسط قاضی تنبیه بدنی می شود(1).
2-6-11 جواز گرفتن دایه
© «وَ حَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ» (2)
و ما (به دهان گرفتن سینه ی) زنان شیرده را از پیش بر او ممنوع کردیم.
* رضاع و سپردن نوزاد به دایه برای شیردادن سابقه ای تاریخی و طولانی دارد. «المراضع»
2-6-12 اهمیت نسب در خانواده
© «ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللهِ» (3)
آنان (پسر خواندگان) را به نام پدرانشان بخوانید، که این نزد خداوند عادلانه تر است.
* رابطه ی نسبی افراد را با پدران واقعی شان باید حفظ کرد. «ادعوهم لابائهم»
ص: 108
© «النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ إِلاَّ أَنْ تَفْعَلُوا إِلی أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً» (1)
پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است، و همسران او (در حرمت نکاح مانند) مادران مؤمنان محسوب می شوند، و در کتاب خداوند، خویشاوندان (نسبی) بعضی نسبت به بعضی از مؤمنان و مهاجران (که قبلًا بر اساس ایمان و هجرت ارث می بردند، در ارث بردن) اولویّت دارند، مگر آن که بخواهید نسبت به دوستانتان نیکی کنید (و سهمی از اموال خود را در قالب وصیّت به آنان بدهید) این (حکم) در کتاب (الهی) نوشته شده است.
* مسایل حقوقی و در نظر گرفتن نسب را در امور خانوادگی باید جدّی گرفت. «فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً»
v شاید از عبارت آخر آیه این نکته را بتوان استنباط کرد که قواعد ارث که مبتنی بر روابط خانوادگی است از قواعد آمره است. «فی الکتاب مسطورا»
© «فَمَن لَّمْ یَجِدْ فَصِیَامُ شَهْرَیْنِ مُتَتَابِعَیْنِ مِن قَبْلِ أَن یَتَمَآسَّا فَمَن لَّمْ یَسْتَطِعْ فَإِطْعَامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً ذَ لِکَ لِتُؤْمِنُواْ بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ تِلْکَ حُدُودُ اللهِ وَ لِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٌ»(2)
پس کسی که (برده ای برای آزاد کردن) نیافت، باید قبل از آمیزش با همسر، دو ماه پی در پی روزه بگیرد و کسی که نمی تواند باید شصت مسکین را طعام دهد. این برای آن است که به خدا و رسولش ایمان آورید و این قوانین الهی است و برای کافران (که اهل عمل به احکام الهی نیستند) عذابی دردناک است.
* در قرآن بیش از ده مرتبه کلمه ی «حدود» به کار رفته است که اکثر آنها مربوط به حقوق خانواده می باشد. «تِلْکَ حُدُودُ اللهِ»
2-6-13 پوشش در خانواده و بیرون آن
© «لا جُناحَ عَلَیْهِنَّ فِی آبائِهِنَّ وَ لا أَبْنائِهِنَّ وَ لا إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ أَخَواتِهِنَّ وَ لا نِسائِهِنَّ وَ لا ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ» (3)
بر زنان، (نداشتن حجاب) در مورد پدرانشان و پسرانشان و برادرانشان و پسران برادرانشان و پسران خواهرشان و دیگر زنان مسلمان و کنیزانشان گناهی نیست.
ص: 109
* میان زنان مسلمانان حجاب لازم نیست، ولی نزد زنان غیر مسلمان حجاب لازم است. «نسائهنّ»
2-6-14 فرزند خواندگی
© «وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لامْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْواهُ عَسی أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» (1)
و کسی از مردم مصر که یوسف را خرید، به همسرش گفت: مقام او را گرامی دار (او را به دید برده، نگاه مکن) امید است که در آینده ما را سود برساند یا او را به فرزندی بگیریم.
* فرزندخواندگی سابقه تاریخی دارد. «نتّخذه ولداً»
© «ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللهِ» (2)
آنان (پسر خواندگان) را به نام پدرانشان بخوانید، که این نزد خداوند عادلانه تر است.
v فرزند خواندگی، رابطه خانوادگی(نسبی یا سببی) ایجاد نمیکند و حفظ نسب با پدر واقعی شخص ضروری است.
© «ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ» (3)
محمّد (صلی اللَّه علیه و آله و سلم) ، پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست، بلکه رسول خدا و خاتم پیامبران است.
* پسرخوانده هرگز پسر نیست و پدرخوانده نیز پدر نیست تا ازدواج او با همسر مطلّقه ی پسرخوانده اش جایز نباشد. «ما کان محمّد أبا أحد من رجالکم»
v فرزندخواندگی مثل نسب و سبب رابطه ایجاد نمیکند و مانع نکاح نیست.
ص: 110
3-1 طلاق
3-1-1 پذیرش طلاق در اسلام
© «وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإِنَّ اللهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» (1)
و اگر تصمیم به طلاق گرفتند (آن هم با شرائطش، مانعی ندارد.) همانا خداوند شنوا و داناست.
* اسلام، طلاق را با همه تلخی ها و زشتی هایش می پذیرد، و بلا تکلیف گذاشتن همسر را نمی پذیرد. «و ان عزموا الطلاق»
v سوءاستفاده از طلاق ممنوع است. «فَإِنَّ اللهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»
© «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها فَتَعالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ وَ أُسَرِّحْکُنَّ سَراحاً جَمِیلاً» (2)
ای پیامبر! به همسرانت بگو: اگر شما زندگی دنیا و زینت (و زرق و برق) آن را می خواهید، بیایید تا شما را (با پرداخت مَهرتان) بهره مند سازم و به وجهی نیکو (بدون قهر و خشونت) رهایتان کنم.
* اگر زنی زندگی ساده و سالم را تحمّل نکرد، بایستی با رعایت عدالت و انصاف طلاقش داد و به ادامه ی زندگی مجبورش نکرد. «ان کنتنّ ... امتعکنّ و اسرّحکنّ»
© «أَلَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِنکُم مِّن نِّسَآئِهِم مَّا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلَّا الَّئِی وَلَدْنَهُمْ وَإِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنکَراً مِّنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً» (3)
کسانی از شما (مردان) که نسبت به همسرانشان ظهار می کنند، (بدانند که) آنها مادران آنها (نمی شوند و) نیستند. مادرانِ آنان کسانی هستند که آنها را متولّد کرده اند.
* برای هر کاری راهی شرعی و قانونی است، راه جدا شدن زن و مرد از یکدیگر طلاق است، آن هم با مراعات قوانین و حقوق هر دو، ولی جدا شدن از طریق ظهار و هر راه نامشروع دیگر، منکر و باطل است. «لیقولون منکراً من القول و زورا»
v ظهار موجب جدا شدن زن و مرد از یکدیگر نمیشود.
ص: 111
© «یَآ أَیُّهَا النَّبِی إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَآءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَأَحْصُواْ الْعِدَّةَ وَاتَّقُواْ اللهَ رَبَّکُمْ لَا تُخْرِجُوهُنَّ مِن بُیُوتِهِنَّ وَلَا یَخْرُجْنَ إِلَّا أَن یَأْتِینَ بِفَاحِشَةٍ مُّبَیَّنَةٍ وَ تِلْکَ حُدُودُ اللهِ وَمَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ»(1)
ای پیامبر! هرگاه خواستید زنان را طلاق دهید، پس در زمان عِدِّه، آنان را طلاق دهید [زمانی که از عادت ماهانه پاک شده و هنوز با شوهر همبستر نشده اند] و حساب (ایّام) عدّه را نگه دارید و از خدایی که پروردگار شماست پروا کنید. (در ایّام عدّه،) نه شما آنان را از خانه بیرون کنید و نه آنان بیرون روند، مگر آنکه مرتکب کار زشت آشکاری شوند (که در این صورت اخراجشان مجاز است). این دستورات، حدود خداست و هر کس از حدود الهی تجاوز کند، به خویش ستم کرده است.
* در اسلام مبغوض ترین حلال ها، طلاق است. البته طلاق یک راه حلّ و گاهی ضرورت است. «إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَآءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ»
* در مورد چگونگی طلاق چند نظریه وجود دارد:
الف) طلاق باید به راحتی قابل انجام و بدون هیچ قیدی باشد که این امر مورد سوء استفاده افراد هوسباز و عیّاش که زن را فقط برای هوس های زود گذر خود می خواهند، قرار می گیرد.
ب) طلاق باید به کلّی ممنوع باشد. در حالی که ممنوعیّت طلاق سبب می شود تا مردان و زنانی که با هم توافق ندارند، بالاجبار با یکدیگر زندگی کنند و یا مخفیانه همسر دیگری اختیار کنند.
ج) طلاق باید به دست زن باشد. در این فرض آمار طلاق بالا می رود، زیرا زنان عاطفی تر و زود رنج ترند و در برخورد با مشکلات زندگی، دست به طلاق می زنند و زندگی های بسیاری به اندک رنجی از هم متلاشی می گردد.
د) طلاق باید به دست مرد باشد، امّا در چارچوب قانون و با نظارت کامل حاکم اسلامی که مسئول جلوگیری از ظلم و برقراری عدالت است. البتّه در مواردی که زن متقاضی طلاق است، حاکم اسلامی به تقاضای او رسیدگی کرده و در صورت لزوم، حکم به طلاق و جدایی می دهد.
نظر چهارم، نظر اسلام در این خصوص است.
ص: 112
© «عَسَی رَبُّهُ إِن طَلَّقَکُنَّ أَن یُبْدِلَهُ أَزْوَاجاً خَیْراً مِّنکُنَّ مُسْلِمَاتٍ مُّؤْمِنَاتٍ قَانِتَاتٍ تَآئِبَاتٍ عَابِدَاتٍ سَآئِحَاتٍ ثَیِّبَاتٍ وَأَبْکَاراً»(1)
اگر پیامبر شما را طلاق دهد، امید است که پروردگارش همسرانی بهتر از شما را جانشین سازد. زنانی تسلیم، مؤمن، فرمان بر، اهل توبه، عبادت پیشه، روزه گیر،شوهر کرده یا دوشیزه.
v در این آیه خداوند به زنان پیامبر هشدار می دهد تصور نکنند که پیامبر هرگز آنها را طلاق نخواهد داد، و نیز تصور نکنند که اگر آنها را طلاق دهد همسرانی بهتر از آنان جانشین آنها نمی شود. دست از توطئه، مشاجره و آزار بردارند، و گرنه از افتخار همسری پیامبر برای همیشه محروم می شوند. و زنانی بهتر و با فضیلت تر جای آنها را خواهند گرفت.
3-1-2 تعلق حق طلاق به مرد
© «وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإِنَّ اللهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» (2)
و اگر تصمیم به طلاق گرفتند (آن هم با شرائطش، مانعی ندارد.) همانا خداوند شنوا و داناست.
* حق طلاق با مرد است. «عزموا»
© «وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً»(3)
و اگر خواستید همسری بجای همسری انتخاب کنید و مال فراوانی به آنان داده باشید، از او چیزی مگیرید.
* طلاق به دست مرد است. «اردتم استبدال زوج»
© «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَما لَکُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِیلاً» (4)
ای کسانی که ایمان آورده اید! هر گاه زنان با ایمان را به همسری گرفتید و پیش از آن که با آنان آمیزش کنید طلاقشان دادید، عدّه ای برای شما به عهده آنان نیست تا حسابش را نگهدارید، پس آنها را (با پرداخت مهریه و هدیه ی مناسبی) بهره مند سازید و به طرز شایسته ای رهایشان کنید.
* اختیار طلاق با مرد است. «طلّقتم»، مگر مواردی که در شرع مشخّص شده است.
ص: 113
© «یَآ أَیُّهَا النَّبِی إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَآءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَأَحْصُواْ الْعِدَّةَ»(1)
ای پیامبر! هرگاه خواستید زنان را طلاق دهید، پس در زمان عِدِّه، آنان را طلاق دهید [زمانی که از عادت ماهانه پاک شده و هنوز با شوهر همبستر نشده اند] و حساب (ایّام) عدّه را نگه دارید.
* طلاق به دست مرد است. (طلقتم، طلقوهنّ)
3-1-3 ضرورت وجود قصد در طلاق
© «وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإِنَّ اللهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» (2)
و اگر تصمیم به طلاق گرفتند (آن هم با شرائطش، مانعی ندارد.) همانا خداوند شنوا و داناست.
* در طلاق قصد جدّی لازم است. «عزموا»
v طلاق عمل حقوقی است زیرا به اراده نیاز دارد. «عزموا»
3-1-4 فلسفه طلاق
© «وَ إِنْ یَتَفَرَّقا یُغْنِ اللهُ کُلاًّ مِنْ سَعَتِهِ وَ کانَ اللهُ واسِعاً حَکِیماً» (3)
و اگر آن دو از یکدیگر جدا شدند، خداوند هر یک را از کرم و وسعت خویش بی نیاز می کند. و خداوند همواره گشایش دهنده ی حکیم است.
* تشریعِ طلاق یک تفضل الهی و بر اساس حکمت است. «واسعاً حکیما»
© «وَ لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً إِلاَّ أَنْ یَخافا أَلاَّ یُقِیما حُدُودَ اللهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ یُقِیما حُدُودَ اللهِ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما فِیمَا افْتَدَتْ بِهِ» (4)
و برای شما مردان روا نیست که چیزی از آنچه به همسرانتان داده اید، پس بگیرید مگر اینکه دو همسر بترسند که حدود الهی را بر پا ندارند. پس اگر بترسید که آنان حدود الهی را رعایت نکنند، مانعی ندارد که زن فدیه و عوض دهد. (و طلاق خُلع بگیرد.).
* طرحِ «طلاق خُلع و مبارات» برای آن است که زن بتواند خود را از بن بست خارج سازد. «افتدت به»
* اسلام با ادامه زندگی به صورت تحمیلی و با اجبار و اکراه، موافق نیست. در صورتی که زن به اندازه ای در فشار است که حاضر است مهریه ی خود را ببخشید تا
ص: 114
رها شود، اسلام راه را برای وی باز گذاشته است. البتّه مرد ملزم به پذیرش طلاق خلع نیست. «فلا جناح علیهما فیما افتدت به»
3-1-5 انواع طلاق
© «الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ وَ لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً إِلاَّ أَنْ یَخافا أَلاَّ یُقِیما حُدُودَ اللهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ یُقِیما حُدُودَ اللهِ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما فِیمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْکَ حُدُودُ اللهِ فَلا تَعْتَدُوها وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللهِ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»(1)
طلاق (رجعی که امکان رجوع و بازگشت دارد، حد اکثر) دو مرتبه است. پس (در هر مرتبه) یا باید به طور شایسته همسر خود را نگهدارد و (آشتی نماید،) یا با نیکی او را رها کند (و از او جدا شود.) و برای شما مردان روا نیست که چیزی از آنچه به همسرانتان داده اید، پس بگیرید مگر اینکه دو همسر بترسند که حدود الهی را بر پا ندارند. پس اگر بترسید که آنان حدود الهی را رعایت نکنند، مانعی ندارد که زن فدیه و عوض دهد. (و طلاق خُلع بگیرد.) اینها حدود و مرزهای الهی است، پس از آن تجاوز نکنید. و هر کس از حدود الهی تجاوز کند پس آنان ستمگرانند.
* در این آیه علاوه بر طلاق رجعی که از سوی مرد است، طرح طلاق خُلع که پیشنهاد طلاق از سوی زن است نیز ارائه شده است. به این معنا که زن، مهریه خود یا چیز دیگری را فدای آزاد سازی خود قرار دهد و طلاق بگیرد. «الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ- فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ یُقِیما حُدُودَ اللهِ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما فِیمَا افْتَدَتْ بِهِ»
3-1-6 شرایط طلاق
© «لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَی الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَی الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُحْسِنِینَ » (2)
اگر زنان را قبل از آمیزش جنسی و یا تعیین مهر طلاق دهید، گناهی بر شما نیست، ولی آنها را (با هدیه ای مناسب) بهره مند سازید. آن کس که توانایی دارد، به اندازه توانش و آن کس که تنگدست است به اندازه ی وسعش، هدیه ای شایسته (که مناسب حالِ دهنده و گیرنده باشد.) این کار برای نیکوکاران سزاوار است.
* برخی گمان می کردند طلاق قبل از عمل زناشویی و یا قبل از تعیین مهریه، صحیح نیست. این آیه ضمن اصلاح این تفکّر، پرداخت مهرالمتعه را نیز یادآوری می کند.
ص: 115
3-1-7 تشریفات رسیدگی به طلاق
© «وَ لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً إِلاَّ أَنْ یَخافا أَلاَّ یُقِیما حُدُودَ اللهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ یُقِیما حُدُودَ اللهِ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما فِیمَا افْتَدَتْ بِهِ»(1)
و برای شما مردان روا نیست که چیزی از آنچه به همسرانتان داده اید، پس بگیرید مگر اینکه دو همسر بترسند که حدود الهی را بر پا ندارند. پس اگر بترسید که آنان حدود الهی را رعایت نکنند، مانعی ندارد که زن فدیه و عوض دهد. (و طلاق خُلع بگیرد.).
* تنها نظر زن و شوهر در مورد طلاق کافی نیست، بلکه باید دیگران نیز به ادامه زندگی آنان امیدی نداشته باشند. «یخافا... فان خفتم» گاهی زن و شوهر مدعی عدم تفاهم میشوند، امّا این حرف برخاسته از هیجان آنانست. لذا قرآن در کنار خوف زن و شوهر - «یخافا» - پای مردم را به میان کشیده که آنان نیز این ناسازگاری را درک کنند. «خفتم»
© «وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ یُرِیدا إِصْلاحاً یُوَفِّقِ اللهُ بَیْنَهُما إِنَّ اللهَ کانَ عَلِیماً خَبِیراً»(2)
و اگر از (ناسازگاری و) جدایی میان آن دو (زن و شوهر) بیم داشتید، پس داوری از خانواده شوهر، و داوری از خانواده زن برگزینید (تا به اختلاف آن دو رسیدگی کنند) اگر این دو بنای اصلاح داشته باشند خداوند میان آن دو را به توافق می رساند، زیرا خداوند، (از نیّات همه) با خبر و آگاه است.
* این آیه برای رفع اختلاف میان زن و شوهر و پیشگیری از وقوع طلاق، یک دادگاه خانوادگی را با امتیازات زیر مطرح می کند:
1- داوران از هر دو فامیل باشند تا دلسوزی، تعهّد و خیرخواهی بیشتری داشته باشند.
2- این دادگاه نیاز به بودجه ندارد.
3- رسیدگی به اختلاف در این دادگاه سریع، بدون تراکم پرونده و مشکلات کارِ اداری است.
ص: 116
4- اسرار دادگاه به بیگانگان نمی رسد و مسائل اختلافی در میان خودشان پنهان می ماند.
5 - چون داوران از خود فامیلند، مورد اعتماد طرفین می باشند.
* از امام صادق (علیه السلام) درباره ی «فابعثوا حَکماً...» سؤال شد، حضرت فرمود: حَکمین نمی توانند به طلاق و جدایی حکم کنند، مگر آنکه از طرفین اجازه داشته باشند.(1)
* زن و مرد در انتخاب داور، حقّ یکسان دارند. «حَکماً من اهله و حَکماً من اهلها»
* باید زن و شوهر داوری داوران انتخاب شده را بپذیرند. لازمه انتخاب داور، اطاعت از حکم اوست.
© «وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یُصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحاً»
و اگر زنی از شوهرش بیم ناسازگاری یا اعراض داشته باشد بر آن دو باکی نیست که به گونه ای با یکدیگر صلح کنند (گرچه با چشم پوشی بعضی از حقوقش باشد).
* در حل اختلافات خانوادگی، مرحله ی اوّل اصلاح خود زوجین، بدون دخالت دیگران است. اگر این امر نتیجهای در برنداشت، دیگران بایستی دخالت کنند. «ان یصلحا بینهما»
© «یَآ أَیُّهَا النَّبِی إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَآءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَأَحْصُواْ الْعِدَّةَ وَاتَّقُواْ اللهَ رَبَّکُمْ لَا تُخْرِجُوهُنَّ مِن بُیُوتِهِنَّ وَ لَا یَخْرُجْنَ إِلَّا أَن یَأْتِینَ بِفَاحِشَةٍ مُّبَیَّنَةٍ وَ تِلْکَ حُدُودُ اللهِ وَ مَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ» (3)
ای پیامبر! هرگاه خواستید زنان را طلاق دهید، پس در زمان عِدِّه، آنان را طلاق دهید [زمانی که از عادت ماهانه پاک شده و هنوز با شوهر همبستر نشده اند] و حساب (ایّام) عدّه را نگه دارید و از خدایی که پروردگار شماست پروا کنید. (در ایّام عدّه،) نه شما آنان را از خانه بیرون کنید و نه آنان بیرون روند، مگر آنکه مرتکب کار زشت آشکاری شوند (که در این صورت اخراجشان مجاز است). این دستورات، حدود خداست و هر کس از حدود الهی تجاوز کند، به خویش ستم کرده است.
ص: 117
* اسلام پیش از اقدام طرفین به طلاق، برای جلوگیری از آن راههای زیر را پیش بینی کرده است:
1. دادگاه خانوادگی
اسلام سفارش نموده است که در موارد اختلاف بین زن و شوهر، افراد دلسوزی از هر دو طرف به عنوان حَکَم انتخاب شوند و مورد اختلاف را بررسی و آن را رفع نمایند. در این شیوه، اختلافات پیش آمده در همان مراحل اوّلیه حل می شود و کار زوجین به طلاق و دادگاه کشیده نخواهد شد. (فان خفتم شقاق بینهما فابعثوا حَکماً من اهله و حَکماً من اهلها...)(1)
2. حضور دو شاهد عادل
بر اساس احکام اسلام برای انجام طلاق بایستی دو شاهد عادل حضور یابند و طلاق را گواهی نمایند که این امر مانعی بر سر راه طلاق خواهد بود زیرا: اوّلاً: کراهت و قبح طلاق در جامعه سبب می شود که افراد معمولاً از این که شاهد و گواه بر طلاق و از هم پاشیدن خانواده ای باشند، خودداری کنند. ثانیاً: افرادی که به عنوان شاهد و گواه دعوت می شوند، سعی در برقراری آشتی و صلح بین زوجین دارند.
3. قرار دادن عدّه
اسلام به مردان دستور می دهد که همسران مطلّقه خود را تا پایان زمان عدّه در خانه نگاهداری کنند و هزینه های آنان اعم از خوراک و پوشاک را بر عهده گیرند. طبیعی است که معاشرت و مصاحبت مرد با همسر مطلّقه در طی این مدّت سبب می گردد که هیجان آنان فروکش نموده و با فرصت و دقّت بیشتری به پیامدهای طلاق بیندیشید و چه بسا در این مدّت زوجین زندگی مشترک را دوباره از سر گیرند.(2) «فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَأَحْصُواْ الْعِدَّةَ»
ص: 118
© «فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُواْ ذَوَی عَدْلٍ مِّنکُمْ»
پس چون به پایان مدّت عدّه نزدیک شدند، یا (با رجوع به آنان) به طرز شایسته و پسندیده ای نگاهشان دارید و یا (با پرداخت مهریه و سایر حقوق) به طرز شایسته ای از آنان جدا شوید و (هنگام طلاق) دو شاهد عادل از میان خود به گواه گیرید.
* شرط صحت طلاق، حضور دو شاهد عادل است. برای حفظ حقوق طرفین، گرفتن دو شاهد عادل نشانه محکم کاری و دقّت است. «و اشهدوا ذوی عدل منکم»
* کسانی که در محضر آنان طلاق جاری می شود باید عادل باشند. «ذوی عدلٍ منکم»
* گواهی دو شاهد عادل بر طلاق منافعی دارد. از جمله: اگر مردی در ایّام عدّه از دنیا برود، همسر مطلّقه او نمی تواند ادّعایی بر ارث داشته باشد. زن پس از پایان عدّه می تواند ازدواج کند و مهم تر آن که دو شاهد عادل به خاطر عدالت و محبوبیتی که دارند، به طور طبیعی با موعظه سعی می کنند به جای طلاق، طرفین را به آشتی ترغیب کنند.
3-1-7-1 فلسفه مقررات و تشریفات طلاق
© «فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّی تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یَتَراجَعا إِنْ ظَنَّا أَنْ یُقِیما حُدُودَ اللهِ» (2)
پس اگر (بعد از دو طلاق و دو رجوع، برای بار سوم) او را طلاق داد، دیگر آن زن بر او حلال نخواهد بود، مگر آنکه به نکاح مرد دیگری درآید (و با او آمیزش نماید.) پس اگر (همسر دوّم) او را طلاق داد، مانعی ندارد که به یکدیگر بازگشت کنند (و زن با همسر اوّل خود مجدّداً ازدواج نماید.) البتّه در صورتی که امید داشته باشند حدود الهی را برپا دارند.
* در اسلام بعضی از مقرّرات جهت جلوگیری از تصمیمات عجولانه به چشم می خورد. مثلاً شرط ازدواج با شوهر دیگر و طلاق دادن او پس از بار دوم، برای همسرِ شوهر اوّل شدن، یکی دیگر از نمونه های قوانین سرعت گیر در اسلام است.
ص: 119
v پس از دو طلاق رجعی و دو رجوع، طلاق سوم، بائن خواهد بود و تا زن به نکاح دیگری درنیاید و آمیزش صورت نگیرد امکان ازدواج با شوهر سابق وجود ندارد.
3-1-8 حقوق فرزندان در طلاق
© «وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ وَ لا یَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ یَکْتُمْنَ ما خَلَقَ اللهُ فِی أَرْحامِهِنَّ إِنْ کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ» (1)
زنان طلاق داده شده، خودشان را تا سه پاکی در انتظار قرار دهند. (یکی پاکی که طلاق در آن واقع شده و دو پاکی کامل دیگر و همین که حیض سوم را دید، عده او تمام می شود.) و اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارند، برای آنها روا نیست که آنچه را خدا در رحم آنها آفریده است، کتمان کنند.
* در طلاق نباید فرزندان از حقوق خود محروم شوند. «ما خلق الله فی ارحامهنّ»
v با انجام طلاق، نسب فرزندی که نطفه او منعقد شده نباید کتمان شود. «وَ لا یَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ یَکْتُمْنَ ما خَلَقَ اللهُ فِی أَرْحامِهِنَّ»
© «أَسْکِنُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ سَکَنتُم مِّن وُجْدِکُمْ وَلَا تُضَآرُّوهُنَّ لِتُضَیِّقُواْ عَلَیْهِنَّ وَإِن کُنَّ أُوْلاَتِ حَمْلٍ فَأَنفِقُواْ عَلَیْهِنَّ حَتَّی یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَکُمْ فَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَأْتَمِرُواْ بَیْنَکُم بِمَعْرُوفٍ وَ إِن تَعَاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرَی» (2)
(تا پایان زمان عدّه،) زنان را در همانجا که خود سکونت دارید و در توانایی شماست، سکونت دهید و به آنان (از جهت مسکن و نفقه) آسیب نرسانید، تا کار بر آنان تنگ نمایید (و مجبور به ترک منزل شوند) و اگر باردار باشند، تا زمانی که وضع حمل کنند نفقه آنان را بدهید. پس اگر نوزادان شما را شیر دادند مزدشان را بدهید و (درباره نوزاد) میان خود به نیکی مشورت و توافق کنید و اگر توافق به دشواری کشید، زن دیگری او را شیر دهد (و مرد برای نوزاد دایه بگیرد).
* اگر زن و مرد به توافق نرسیدند، نباید حقوق طفل معطل بماند. بایستی برای حق استفاده طفل از شیر چارهای اندیشید. «فسترضع له اُخری»
ص: 120
3-1-9 پیشگیری از نشوز و بروز طلاق
© «وَ اللاَّتِی تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلاً» (1)
و (امّا) زنانی که از سرپیچی آنان بیم دارید، پس (نخست) آنان را موعظه کنید و (اگر مؤثّر نشد) در خوابگاه از آنان دوری کنید و (اگر پند و قهر اثر نکرد،) آنان را بزنید (و تنبیه بدنی کنید)، پس اگر اطاعت شما را کردند، بهانه ای بر آنان (برای ستم و آزار) مجویید.
* علاج واقعه را قبل از وقوع باید کرد. پیش از آنکه زن ناشزه شود، باید چاره ای اندیشیده شود.«تخافون نشوزهنّ»
© «وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها» (2)
و اگر از (ناسازگاری و) جدایی میان آن دو (زن و شوهر) بیم داشتید، پس داوری از خانواده شوهر، و داوری از خانواده زن برگزینید (تا به اختلاف آن دو رسیدگی کنند).
* نگرانی از شقاق و جدایی زن و مرد کافی است تا اقدام به گزینش داوران برای اصلاح میان آنان شود. «ان خفتم»
© «وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یُصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحاً»
و اگر زنی از شوهرش بیم ناسازگاری یا اعراض داشته باشد بر آن دو باکی نیست که به گونه ای با یکدیگر صلح کنند (گرچه با چشم پوشی بعضی از حقوقش باشد). (3)
* در مسائل خانوادگی قبل از آنکه کار به طلاق بکشد باید چارهای اندیشیده شود. «خافت»
3-1-10 منع ضرر در طلاق
3-1-10-1 منع سوء استفاده از حق در طلاق
© «فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّی تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ»(4)
پس اگر (بعد از دو طلاق و دو رجوع، برای بار سوم) او را طلاق داد، دیگر آن زن بر او حلال نخواهد بود، مگر آنکه به نکاح مرد دیگری درآید (و با او آمیزش نماید.).
ص: 121
* مردان نباید از اختیارات خود سوء استفاده کنند. اختیار مردان برای طلاق محدود است. «فلا تحلّ له»
© «وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لا تَتَّخِذُوا آیاتِ اللهِ هُزُواً»
و هنگامی که زنان را طلاق دادید و به پایان مهلت (عدّه) رسیدند، پس یا به طرز شایسته آنها را نگاه دارید (و آشتی کنید) و یا آنها را به طرز پسندیده ای رها سازید. و برای آزار رسانیدن، آنان
را نگاه ندارید تا (به حقوقشان) تعدّی کنید و کسی که چنین کند، به خویشتن ظلم کرده و مبادا آیات خدا را به مسخره بگیرید. (1)
* اسلام زندگی همراه با صفا و محبّت را می خواهد، نگاهداری همسر به قصد آزار او حرام است. «ولاتمسکوهنّ ضراراً لتعتدوا»
* ازدواج یکی از آیات بزرگ الهی است(2) و نباید با طلاق های بی مورد یا نگاهداری همسر به قصد آزار او، این قانون مقدّس استهزا شود. «ولا تتخذوا آیات الله هزواً»
© «وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً»(3)
و اگر خواستید همسری بجای همسری انتخاب کنید و مال فراوانی به آنان داده باشید، از او چیزی مگیرید.
* اسلام حامی حقوق زن است و ازدواج دوّم را به قیمت ضایع کردن حقّ همسر اوّل منع می کند. «فلا تأخذوا منه شیئاً»
© «أَسْکِنُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ سَکَنتُم مِّن وُجْدِکُمْ وَلَا تُضَآرُّوهُنَّ لِتُضَیِّقُواْ عَلَیْهِنَّ» (4)
(تا پایان زمان عدّه،) زنان را در همانجا که خود سکونت دارید و در توانایی شماست، سکونت دهید و به آنان (از جهت مسکن و نفقه) آسیب نرسانید، تا کار بر آنان تنگ نمایید (و مجبور به ترک منزل شوند).
* مرد حق ندارد به همسری که طلاق داده هیچ ضرری برساند. «لا تضاروهنّ»
* مرد حق ندارد برای همسر طلاق داده هیچ گونه تنگنایی قرار دهد. «لِتُضَیِّقُواْ عَلَیْهِنَّ»
ص: 122
3-1-10-2 لزوم جبران ضررهای وارده به زوجه در طلاق
© «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَما لَکُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِیلاً»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! هر گاه زنان با ایمان را به همسری گرفتید و پیش از آن که با آنان آمیزش کنید طلاقشان دادید، عدّه ای برای شما به عهده آنان نیست تا حسابش را نگهدارید، پس آنها را (با پرداخت مهریه و هدیه ی مناسبی) بهره مند سازید و به طرز شایسته ای رهایشان کنید.
* در طلاقِ پس از عقد، به زن از لحاظ روحی ضربه وارد می شود که با پرداخت مهریه ای مناسب، بخشی از آن جبران می شود. «فمتّعوهنّ»
3-1-11 عدم اخراج زن از منزل
© «یَآ أَیُّهَا النَّبِی إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَآءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَأَحْصُواْ الْعِدَّةَ وَاتَّقُواْ اللهَ رَبَّکُمْ لَا تُخْرِجُوهُنَّ مِن بُیُوتِهِنَّ وَلَا یَخْرُجْنَ إِلَّا أَن یَأْتِینَ بِفَاحِشَةٍ مُّبَیَّنَةٍ» (2)
ای پیامبر! هرگاه خواستید زنان را طلاق دهید، پس در زمان عِدِّه، آنان را طلاق دهید [زمانی که از عادت ماهانه پاک شده و هنوز با شوهر همبستر نشده اند] و حساب (ایّام) عدّه را نگه دارید و از خدایی که پروردگار شماست پروا کنید. (در ایّام عدّه،) نه شما آنان را از خانه بیرون کنید و نه آنان بیرون روند، مگر آنکه مرتکب کار زشت آشکاری شوند (که در این صورت اخراجشان مجاز است).
* مراد از «فاحشة مبیّنة»، زنا دادن یا آزار اهل خانه است که مجوّز اخراج همسر مطلّقه از خانه می شود.
* اخراج زن از منزل به شرطی است که فحشای او روشن و ثابت شده باشد و سوء ظن کافی نیست. «الاّ ان یأتین بفاحشة مبیّنة»
© «أَسْکِنُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ سَکَنتُم مِّن وُجْدِکُمْ وَلَا تُضَآرُّوهُنَّ لِتُضَیِّقُواْ عَلَیْهِنَّ» (3)
(تا پایان زمان عدّه،) زنان را در همانجا که خود سکونت دارید و در توانایی شماست، سکونت دهید و به آنان (از جهت مسکن و نفقه) آسیب نرسانید، تا کار بر آنان تنگ نمایید (و مجبور به ترک منزل شوند).
ص: 123
* مسکن زن مطلقه در ایام عده باید در همان مکانی باشد که مرد در آن سکونت دارد. جدایی و طلاق نباید سبب جدایی مسکن شود. «من حیث سکنتم»
3-1-12 کفایت اظهار زن در بارداری و حیض
© «وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ وَ لا یَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ یَکْتُمْنَ ما خَلَقَ اللهُ فِی أَرْحامِهِنَّ إِنْ کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ» (1)
زنان طلاق داده شده، خودشان را تا سه پاکی در انتظار قرار دهند. (یکی پاکی که طلاق در آن واقع شده و دو پاکی کامل دیگر و همین که حیض سوم را دید، عده او تمام می شود.) و اگر به
خدا و روز رستاخیز ایمان دارند، برای آنها روا نیست که آنچه را خدا در رحم آنها آفریده است، کتمان کنند.
* بر طبق حدیثی از امام صادق علیه السلام در مسئله حیض، پاک شدن و بارداری، گواهی خود زن کافی است(2).
3-1-13 فلسفه احکام حیض
© «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذی فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِی الْمَحِیضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّی یَطْهُرْنَ فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللهُ»(3)
و از تو درباره حیض (ایام عادت ماهانه زنان) سؤال می کنند، بگو: آن مایه ی رنج و آزار است، پس در حالت قاعدگی از (آمیزش با) زنان کناره گیری کنید، و با آنها نزدیکی ننمایید تا پاک شوند. پس هنگامی که پاک شدند (یا با غسل کردن طاهر شدند)، آن گونه که خداوند به شما فرمان داده با آنها آمیزش کنید.
* اسلام راه میانه و اعتدال را برگزیده و در ایّام حیض، تنها آمیزش جنسی را ممنوع دانسته است و هرگونه معاشرت و نشست و برخاست با زنان هیچگونه مانعی ندارد. «فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِی الْمَحِیضِ»
ص: 124
3-2 عده
3-2-1 تعریف
© «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَما لَکُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها» (1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! هر گاه زنان با ایمان را به همسری گرفتید و پیش از آن که با آنان آمیزش کنید طلاقشان دادید، عدّه ای برای شما به عهده آنان نیست تا حسابش را نگهدارید.
* «عِدّة» به مدّتی گویند که زنان پس از طلاق، باید تا پایان آن صبر کنند و همسر دیگری اختیار نکنند. عدّه ی طلاق زن، سه مرتبه حیض شدن و پاک شدن و عدّه ی وفات شوهر چهار ماه و ده روز است.
* چند گروه از زنان به عدّه نیاز ندارند: یک گروه کسانی هستند که پس از عقد، تماس جنسی نداشته اند، گروه دیگر، زنان یائسه اند که از بچّه دار شدن مأیوس اند. در این آیه به گروه اول اشاره شده است. «ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَما لَکُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها»
3-2-2 مقررات عمومی
© «وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ»(2)
زنان طلاق داده شده، خودشان را تا سه پاکی در انتظار قرار دهند. (یکی پاکی که طلاق در آن واقع شده و دو پاکی کامل دیگر و همین که حیض سوم را دید، عده او تمام می شود.)
* زن به مجرد طلاق حقّ ازدواج با دیگری را ندارد، بلکه بایستی عده طلاق نگهدارد. «و المطلقات یتربّصن»
© «وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً»(3)
و کسانی از شما که می میرند و همسرانی باقی می گذارند، آن زنان باید چهار ماه و ده روز خویشتن را در انتظار نگاه دارند.
ص: 125
* زن به محض فوت شوهرش حقّ ازدواج با دیگری را ندارد. بلکه بایستی عده وفات را که مدت آن چهار ماه و ده روز است نگهدارد. «یتربّصن بانفسهنّ»
© «یَآ أَیُّهَا النَّبِی إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَآءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَأَحْصُواْ الْعِدَّةَ وَاتَّقُواْ اللهَ رَبَّکُمْ لَا تُخْرِجُوهُنَّ مِن بُیُوتِهِنَّ وَلَا یَخْرُجْنَ إِلَّا أَن یَأْتِینَ بِفَاحِشَةٍ مُّبَیَّنَةٍ»(1)
ای پیامبر! هرگاه خواستید زنان را طلاق دهید، پس در زمان عِدِّه، آنان را طلاق دهید [زمانی که از عادت ماهانه پاک شده و هنوز با شوهر همبستر نشده اند] و حساب (ایّام) عدّه را نگه دارید و از خدایی که پروردگار شماست پروا کنید. (در ایّام عدّه،) نه شما آنان را از خانه بیرون کنید و نه آنان بیرون روند، مگر آنکه مرتکب کار زشت آشکاری شوند (که در این صورت اخراجشان مجاز است).
* در دوره عدّه، مرد وظیفه دارد نفقه همسر مطلقه را پرداخت کند و نمی تواند او را از بیرون خارج کند. البتّه در این صورت، زن نیز نمی تواند بدون اجازه مرد از منزل خارج شود. «لَا تُخْرِجُوهُنَّ مِن بُیُوتِهِنَّ وَلَا یَخْرُجْنَ»
© «وَالاَّئِی یَئِسْنَ مِنَ الْمَحِیضِ مِن نِّسَآئِکُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاَثَةُ أَشْهُرٍ وَالاَّئِی لَمْ یَحِضْنَ وَ أُوْلاَتُ الْأَحْمَالِ أَجَلُهُنَّ أَن یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ» (2)
و زنانی که از عادت ماهانه مأیوسند، (و قصد دارید آنان را طلاق دهید،) اگر در وضع آنان شک کنید (که این عدم عادت به خاطر سنّ است یا بیماری و یا بارداری)، پس عدّه آنان سه ماه است و هم چنین است حکم زنانی که حیض ندیده اند (با آن که در سنّ حیض هستند) و پایان عدّه زنان باردار، وضع حمل آنان است.
* زنانی که به هر دلیل، اعم از کهولت سنّ یا بیماری، عادت ماهانه ندارند، باید سه ماه کامل عدّه نگهدارند و زنان باردار باید تا زمان وضع حمل صبر کنند و سپس می توانند ازدواج کرده و به همسر دیگری درآیند. «وَالاَّئِی یَئِسْنَ مِنَ الْمَحِیضِ مِن نِّسَآئِکُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاَثَةُ أَشْهُرٍ وَالاَّئِی لَمْ یَحِضْنَ وَأُوْلاَتُ الْأَحْمَالِ أَجَلُهُنَّ أَن یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ»
ص: 126
3-2-3 فلسفه عده
© «وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ وَ لا یَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ یَکْتُمْنَ ما خَلَقَ اللهُ فِی أَرْحامِهِنَّ إِنْ کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذلِکَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ وَ اللهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ»(1)
زنان طلاق داده شده، خودشان را تا سه پاکی در انتظار قرار دهند. (یکی پاکی که طلاق در آن واقع شده و دو پاکی کامل دیگر و همین که حیض سوم را دید، عده او تمام می شود.) و اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارند، برای آنها روا نیست که آنچه را خدا در رحم آنها آفریده است، کتمان کنند. و شوهرانشان اگر سر آشتی دارند، به بازآوردن آنها در این مدّت، (از دیگران) سزاوارترند و همانند وظائفی که زنان بر عهده دارند، به نفع آنان حقوقی شایسته است و مردان را بر زنان مرتبتی است. و خداوند توانا و حکیم است.
* مهلتِ عدّه، ضامن حفظ حقوق خانواده است. زیرا در این مدّت هم فرصتی برای فکر و بازگشتن به زندگی اوّلیه پیدا می شود و هیجان ها فروکش می کند، و هم مشخّص می گردد که زن باردار است یا نه، تا اگر تصمیم بر ازدواج دیگری دارد، نسل مرد بعدی با شوهر قبلی اشتباه نگردد.
* عدّه نگه داشتن از برنامه های حکیمانه ی الهی است. «والله عزیز حکیم»
© «وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً»(2)
و کسانی از شما که می میرند و همسرانی باقی می گذارند، آن زنان باید چهار ماه و ده روز خویشتن را در انتظار نگاه دارند.
* در مدّت چهار ماه و ده روز عدّه ی وفات، روشن می شود که آیا زن باردار است یا نه. به علاوه اگر زن بعد از فوت شوهر بلافاصله با مرد دیگری ازدواج کند، احساسات و عواطف بستگان شوهرِ قبل جریحه دار می شود. البته این مدّت در مورد زنانِ غیر باردار است و زنان باردار باید تا وقت وضع حمل عدّه نگهدارند.
ص: 127
© «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ وَ اتَّقُوا اللهَ رَبَّکُمْ لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُیُوتِهِنَّ وَ لا یَخْرُجْنَ إِلاَّ أَنْ یَأْتینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ وَ تِلْکَ حُدُودُ اللهِ وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لا تَدْری لَعَلَّ اللهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذلِکَ أَمْراً» (1)
ای پیامبر! هرگاه خواستید زنان را طلاق دهید، پس در زمان عِدِّه، آنان را طلاق دهید [زمانی که از عادت ماهانه پاک شده و هنوز با شوهر همبستر نشده اند] و حساب (ایّام) عدّه را نگه دارید و از خدایی که پروردگار شماست پروا کنید. (در ایّام عدّه،) نه شما آنان را از خانه بیرون کنید و نه آنان بیرون روند، مگر آنکه مرتکب کار زشت آشکاری شوند (که در این صورت اخراجشان مجاز است). این دستورات، حدود خداست و هر کس از حدود الهی تجاوز کند، به خویش ستم کرده است. تو نمی دانی، شاید خدا پس از آن، امری پدید آورد [و صلحی پیش آید].
* پارهای از حکمت های دستور به عدّه نگه داشتن زن به هنگام طلاق را میتوان این چنین نام برد:
1. حفظ حریم زوجیّت: اسلام ازدواج را امری مقدس می داند و برای آن حریمی قائل است و نگاهداشتن عدّه سبب حفظ این حریم خواهد بود.
2. نَسب فرزندان: عدّه نگاهداشتن سبب جلوگیری از اختلاط نطفه شوهران مختلف شده و نسبت فرزند به پدر خود که سرچشمه حقوق فراوانی است، حفظ میگردد.
3. مهلتی برای بازگشت دوباره به زندگی.
* رجوع مرد به همسری که طلاق داده، مزایایی بر ازدواج مجدّد دارد از جمله:
الف)زندگی با همسر جدید نیاز به تجربه جدید دارد، ولی زندگی با همسر سابقش، زندگی همراه با تجربه است.
ب) رفتن به سراغ همسر جدید هزینه های جدیدی را بر عهده مرد قرار می دهد.
ج)گاهی بازگشت به زندگی قبلی، موقعیّت اجتماعی زن و مرد را در جامعه حفظ می کند و کدورت هایی را که در اثر طلاق به وجود می آید، برطرف می کند.
د) فرزندانی که کانون گرم خانوادگی آن ها در اثر طلاق متلاشی شده بود، دوباره به آغوش خانواده باز می گردند و لطمه ی روحی که در اثر طلاق به آنان وارد شده است، جبران می شود.
ص: 128
ه) بازگشت به زندگی، گاهی روحیه گذشت وصبر وایثار را درزندگی شکوفا می کند.
* مرد حق دارد به همسر خود رجوع کند و زندگی را دوباره از سرگیرد، بدون آنکه نیاز به اجرای عقد مجدّد باشد. شاید یکی از فلسفه های قراردادن عدّه و این فاصله سه ماهه برای زن، آن هم در خانه شوهر، همین امکان بازگشت باشد تا جدایی به آسانی و شتاب زده محقّق نشود. (لعلّ الله یحدث بعد ذلک امراً)
© «أَسْکِنُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ سَکَنتُم مِّن وُجْدِکُمْ وَلَا تُضَآرُّوهُنَّ لِتُضَیِّقُواْ عَلَیْهِنَّ»(1)
(تا پایان زمان عدّه،) زنان را در همانجا که خود سکونت دارید و در توانایی شماست، سکونت دهید و به آنان (از جهت مسکن و نفقه) آسیب نرسانید، تا کار بر آنان تنگ نمایید (و مجبور به ترک منزل شوند).
* شاید دلیل آن که در ایّام عدّه مسکن زن و مرد یکی است، بستر سازی برای رجوع و فراهم شدن زمینه آشتی باشد. به علاوه اخراج زن از خانه یا تهیه مسکن جداگانه نوعی توهین و تحقیر در حق زن است و نیز در جدایی تدریجی، پای عقل، عاطفه، فکر و مشورت بیشتر از جدایی دفعی به میان می آید و امکان سازش فراهم می شود.
3-2-4 رجوع در عده
© «وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ وَ لا یَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ یَکْتُمْنَ ما خَلَقَ اللهُ فِی أَرْحامِهِنَّ إِنْ کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذلِکَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً» (2)
زنان طلاق داده شده، خودشان را تا سه پاکی در انتظار قرار دهند. (یکی پاکی که طلاق در آن واقع شده و دو پاکی کامل دیگر و همین که حیض سوم را دید، عده او تمام می شود.) و اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارند، برای آنها روا نیست که آنچه را خدا در رحم آنها آفریده است، کتمان کنند. و شوهرانشان اگر سر آشتی دارند، به بازآوردن آنها در این مدّت، (از دیگران) سزاوارترند.
* رجوع مرد به همسر در ایّام عدّه تابع هیچگونه تشریفات خاصّی نیست، برخلاف طلاق که شرایط و تشریفات زیادی را لازم دارد. البتّه این مدّت، مخصوص گروهی
ص: 129
از زنان است، ولی طلاقِ زنان باردار، زنان یائسه یا زنانی که آمیزش جنسی با آنان صورت نگرفته، احکام خاصّی دارد.
* در ایام عده، اولویّت در ادامه زندگی، با شوهر اوّل است. «بعولتهنّ احقّ بردّهنّ»
© «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَما لَکُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها» (1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! هر گاه زنان با ایمان را به همسری گرفتید و پیش از آن که با آنان آمیزش کنید طلاقشان دادید، عدّه ای برای شما به عهده آنان نیست تا حسابش را نگهدارید.
* در طلاق قبل از آمیزش جنسی، مرد حقّ رجوع ندارد. «فما لکم علیهنّ من عدّة»
© «یَآ أَیُّهَا النَّبِی إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَآءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَأَحْصُواْ الْعِدَّةَ وَاتَّقُواْ اللهَ رَبَّکُمْ لَا تُخْرِجُوهُنَّ مِن بُیُوتِهِنَّ وَلَا یَخْرُجْنَ إِلَّا أَن یَأْتِینَ بِفَاحِشَةٍ مُّبَیَّنَةٍ وَ تِلْکَ حُدُودُ اللهِ وَ مَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ» (2)
ای پیامبر! هرگاه خواستید زنان را طلاق دهید، پس در زمان عِدِّه، آنان را طلاق دهید [زمانی که از عادت ماهانه پاک شده و هنوز با شوهر همبستر نشده اند] و حساب (ایّام) عدّه را نگه دارید و از خدایی که پروردگار شماست پروا کنید. (در ایّام عدّه،) نه شما آنان را از خانه بیرون کنید و نه آنان بیرون روند، مگر آنکه مرتکب کار زشت آشکاری شوند (که در این صورت اخراجشان مجاز است). این دستورات، حدود خداست و هر کس از حدود الهی تجاوز کند، به خویش ستم کرده است.
* زن طلاق داده شده تا زمانی که در حال عدّه است، گویا در منزل خودش ساکن است و حق سکونت او سلب نمی شود. در این مدت امکان رجوع مرد به زن وجود دارد. «لا تخرجوهنّ من بیوتهنّ»
3-2-5 امکان ازدواج مجدد پس از به پایان رسیدن عده
© «وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ یَنْکِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذلِکَ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کانَ مِنْکُمْ یُؤْمِنُ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکُمْ أَزْکی لَکُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اللهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (3)
ص: 130
و هنگامی که زنان را طلاق دادید و مهلت (عدّه) خود را بپایان رساندند، مانع آنها نشوید که با همسران (سابق) خویش ازدواج کنند، البتّه در صورتی که میان آنها به طرز پسندیده ای، توافق برقرار گردد. هر کس از شما که ایمان به خدا و روز قیامت دارد، به این دستورات پند داده می شود. (مراعات) این امر مایه ی پیرایش و پاکی بیشتر شما است و خداوند می داند و شما نمی دانید.
v امکان ازدواج مجدد پس از به پایان رسیدن عده وجود دارد. «فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ یَنْکِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ»
* برکات ازدواج مجدّد و بازگشت به همسر اوّل و همچنین مفاسد طلاق و بی همسری، فوق درک بشر است. «والله یعلم وانتم لا تعلمون»
3-3 ایلاء
© «لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فاؤُ فَإِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (1)
برای کسانی که (به قصد آزار همسر،) سوگند می خورند که با زنان خویش نیامیزند، چهار ماه مهلت است. پس اگر (از سوگند خود دست برداشته و به آشتی) برگشتند، (چیزی بر آنها نیست و) خداوند آمرزنده و مهربان است.
* کلمه ی «ایلاء» به معنای سوگند خوردن برای ترک آمیزش جنسی است. این کار را بعضی از مردان در زمان جاهلیّت برای در تنگنا قرار دادن همسران می کردند و بدین وسیله آنان را در فشار روحی و غریزی قرار می دادند. نه خود همسرِ مفیدی بودند و نه آنان را با طلاق دادن آزاد می کردند. این آیه به مردان چهار ماه فرصت می دهد که تکلیف همسران خود را روشن کنند، یا از سوگند خود برگشته و با همسر خویش زندگی کنند و یا رسماً او را طلاق دهند. البتّه این مدّت چهار ماه، نه به خاطر احترام به سوگند نارواست، بلکه به جهت آن است که هر مردی در شرایط عادّی نیز تا چهار ماه بیشتر حقّ عدم آمیزش را ندارد.
ص: 131
3-4 لعان
© «وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاَّ أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللهِ عَلَیْهِ إِنْ کانَ مِنَ الْکاذِبِینَ وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْکاذِبِینَ وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللهِ عَلَیْها إِنْ کانَ مِنَ الصَّادِقِینَ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللهَ تَوَّابٌ حَکِیمٌ» (1)
و کسانی که به همسران خود نسبت زنا می دهند، و جز خودشان شاهدی ندارند، هر یک از آنان برای اثبات ادّعای خود باید چهار مرتبه به خدا سوگند یاد کند که قطعاً از راستگویان است.و در پنجمین بار بگوید: لعنت خدا بر او اگر از دروغگویان باشد!و عذاب (سنگسار) را از زن دفع می کند اینکه زن (در مقام دفاع) چهار بار به خدا قسم بخورد که قطعاً آن مرد (در این نسبتی که به من می دهد) از دروغگویان است. و در مرتبه پنجم بگوید: غضب خدا بر او باد اگر آن مرد از راستگویان باشد.و اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود (رسوا می شدید و نظام خانوادگی شما مختل می شد) قطعاً خداوند توبه پذیر و حکیم است.
* با اجرای لعان و سوگند خوردن زن و شوهر و گفتن جمله های ذکر شده، اسلام قوانینی را در نظر گرفته است که باید به آنها عمل شود:
1- زن و مرد بدون صیغه ی طلاق، برای همیشه از یکدیگر جدا می شوند و حقّ مراجعه و ازدواج مجدد ندارند.(حرمت ابدی)
2- مرد هشتاد ضربه شلاق نمی خورد و زن سنگسار نمی شود.
3- اگر فرزندی از آن زن متولد شود ملحق به مرد نخواهد بود.
از این چند آیه استفاده می شود که قرار دادن چهار شاهد یا چهار سوگند آن هم با لعنت و غضب برای اثبات زنا، نشانه ی آن است که خداوند با فضل و رحمت خود از طریق اینگونه احکام مانع رسوایی شده و گرنه هر روز هزاران مرد و زن یکدیگر را رسوا و قبیله ها و فامیل ها را به تباهی می کشاندند.
* در خصوص همسر، چهار سوگند و یک لعنت، به جای چهار شاهد پذیرفته است. «اِن لم یکن لهم شهداء... فَشَهادةُ أحدهم أربع شهادات»
ص: 132
* زن نیز با چهار سوگند می تواند اتّهامی را که مرد با چهار سوگند اثبات کرده، از خود دفع کند. «أربع شهادات... أربع شهادات»
* آبرو و حفظ آن در اسلام مورد توجّه است. قانون چهار سوگند و یک لعنت برای کنترل مردم از رسوا کردن یکدیگر است «أربع شهادات بالله»
* دفاع زن از شخصیّت و آبروی خود و نجات او از سنگسار شدن با گفتن چند جمله، نشانه ی فضل الهی است و اگر چنین نبود بسیاری از افراد سنگسار می شدند، و آبروهایی بر باد می رفت و خانواده هایی متلاشی می شد.«ولولا فضل الله»
3-5 ظهار
© «وَ ما جَعَلَ أَزْواجَکُمُ اللاَّئِی تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِکُمْ» (1)
و هرگز همسرانی را که مورد «ظِهار» قرار می دهید مادران شما قرار نداده است.
* «ظِهار» یعنی آنکه مردی به همسرش بگوید: تو همچون مادرم بر من حرام هستی. این کار که در زمان جاهلیّت به عنوان نوعی طلاق رسم بوده، حرام است و کفّاره دارد. «أَزْواجَکُمُ اللاَّئِی تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِکُمْ»
© «قَدْ سَمِعَ اللهُ قَوْلَ الَّتِی تُجَادِلُکَ فِی زَوْجِهَا وَتَشْتَکِی إِلَی اللهِ وَاللهُ یَسْمَعُ تَحَاوُرَکُمَآ إِنَّ اللهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ» (2)
همانا خداوند سخن آن زنی که درباره همسرش با تو مجادله کرده و به سوی خدا شکوه و گلایه می کرد، شنید و خداوند گفتگوی شما دو نفر را می شنود، همانا خداوند شنوای بیناست.
* در زمان پیامبر اسلام، مردی همسرش را این گونه طلاق داد و خطاب به او گفت: «انتِ علی کظهر امّی» تو نسبت به من، مثل مادرم هستی. آن زن نزد پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) آمد و ماجرا را بیان کرد، حضرت فرمود: قانونی از طرف خداوند برای این مورد نیامده است، زن هراسان شد و گفت: «أشکو الی الله فاقتی و حاجتی و شدة حالی» به خدا شکوه می کنم از بدبختی خود، جوانی و سلامتی ام رفت، کودکانی دارم که اگر به شوهرم بسپارم ضایع می شوند و اگر نزد خودم باشند گرسنه می مانند. طولی نکشید
ص: 133
که آیات این سوره نازل شد و دستور رسید هر کس چنین کند، باید کفّاره بپردازد و طلاقی هم صورت نگرفته است. از آنجا که شوهر، قدرت خرید برده و آزاد کردن آن را نداشت و نیز اطعام شصت مسکین در توان او نبود و دو ماه روزه گرفتن نیز برای او ضرر داشت، پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) مقدار مناسبی به او کمک کرد و آن مرد به واسطه کمک حضرت، شصت فقیر را غذا داد و با این کفاره به زندگی خود برگشت.
© «وَ الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِن نِّسَآئِهِم ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا قَالُواْ فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مِّن قَبْلِ أَن یَتَمَآسَّا...فَمَن لَّمْ یَجِدْ فَصِیَامُ شَهْرَیْنِ مُتَتَابِعَیْنِ مِن قَبْلِ أَن یَتَمَآسَّا فَمَن لَّمْ یَسْتَطِعْ فَإِطْعَامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً»
و کسانی که نسبت به همسران خود ظهار می کنند، سپس از آنچه گفته اند (پشیمان شده) و برمی گردند، کفاره آن قبل از آنکه با هم تماس گیرند آزاد کردن برده است...پس کسی که (برده ای برای آزاد کردن) نیافت، باید قبل از آمیزش با همسر، دو ماه پی در پی روزه بگیرد و کسی که نمی تواند باید شصت مسکین را طعام دهد.(1)
* تکرار جمله «قبل ان یتماسا» در این دو آیه، نشان آن است که قبل از پرداخت کفاره ظهار، تماس با همسر ممنوع است.
© «لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصِیباً مَفْرُوضاً» (2)
برای مردان، از آنچه پدر و مادر و نزدیکان، (پس از مرگ) بر جای گذاشته اند سهمی است، و برای زنان (نیز) از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان بر جای گذاشته اند، سهمی است، خواه (مقدار مال) کم باشد یا زیاد، سهمی معیّن و مقرّر است.
* زنان همانند مردان حقّ ارث دارند. «للرّجال نصیب... للنّساء نصیب»
* ارث از اسباب مالکیّت است. «للرّجال نصیبٌ»
* خویشاوندانی که نزدیک ترند، در ارث مقدّم ترند. «الاقربون»
ص: 134
vارث از قواعد آمره است و سهم الارث هر کسی مشخص و مفروض است.«نَصِیباً مَفْرُوضاً»
© «وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ» (1)
و اگر هنگام تقسیم (ارث) خویشاوندانی (که ارث نمی برند) و یتیمان و مستمندان حاضر شدند، پس چیزی از آن مال به آنان روزی دهید.
* در تقسیم ارث، علاوه بر افرادی که سهم مشخّص دارند، باید به فکر محرومان و یتیمان نیز بود. «أُولُوا الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینُ»
محتوای آیه یک حکم اخلاقی و استحبابی درباره طبقاتی است که با وجود طبقات نزدیکتر، از ارث بردن محرومند، آیه می گوید:" اگر در مجلس تقسیم ارث، جمعی از خویشاوندان درجه 2 یا 3 و همچنین بعضی از یتیمان و مستمندان حضور داشته باشند چیزی از مال به آنها بدهید، و به این ترتیب جلو تحریک حس حسادت و کینه توزی آنها را که ممکن است بر اثر محروم بودن از ارث شعله ور گردد بگیرید و پیوند خویشاوندی انسانی خود را به این وسیله محکم کنید. گرچه کلمه«یتامی» و«مساکین» بطور مطلق ذکر شده ولی ظاهرا منظور از آن ایتام و نیازمندان فامیل است زیرا طبق قانون ارث، با بودن طبقات نزدیکتر طبقات دورتر، از ارث بردن محرومند، بنابراین اگر آنها در چنان جلسه ای حاضر باشند سزاوار است هدیه مناسبی (که تعیین مقدار آن فقط بستگی به اراده وارثان دارد و از مال وارثان کبیر خواهد بود) به آنها داده شود. جمعی از مفسران احتمال داده اند که منظور از ایتام و مساکین در آیه هر گونه یتیم و نیازمندی است خواه از خویشاوندان میت باشد یا غیر آنها ولی این
vاحتمال بعید به نظر می رسد زیرا افراد بیگانه معمولاً راهی در این جلسات فامیلی ندارند. بعضی از مفسران نیز معتقدند که آیه، یک حکم وجوبی را بیان میکند نه استحبابی ولی آنهم نیز بعید است زیرا اگر آنها حق واجبی داشتند لازم بود مقدار و حدود آن تعیین گردد در حالی که به اختیار وارثان حقیقی واگذار شده است. «وَ قُولُوا
ص: 135
لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً» در پایان آیه دستور می دهد که«به این دسته از محرومان، با زبان خوب و طرز شایسته صحبت کنید.» یعنی علاوه بر جنبه کمک مادی از سرمایه های اخلاقی خود نیز برای جلب محبت آنها استفاده کنید تا هیچگونه ناراحتی در دل آنها باقی نماند، و این دستور نشانه دیگری بر استحبابی بودن حکم فوق است.(1)
© « مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِی بِها أَوْ دَیْن»(2)
(البتّه تقسیم ارث) پس از عمل به وصیّتی است که (متوفّی) سفارش کرده یا پرداخت بدهی اوست.
* وصیّت که حقّ خود انسان است، بر حقوق وارثان مقدّم است. «من بعد وصیّة»
* حقوق مردم بر حقوق وارثان و بستگان مقدّم است. «من بعد... دین»
© «وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ کانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِها أَوْ دَیْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ فَإِنْ کانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَکْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَیْنٍ وَ إِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ کانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذلِکَ فَهُمْ شُرَکاءُ فِی الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصی بِها أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ»(3)
و برای شما (مردان) نصف ارثی است که همسرانتان به جا گذاشته اند، اگر آنان فرزندی نداشته باشند، (هر چند از شوهر دیگر)، ولی اگر برای آنان فرزندی باشد، سهم شما یک چهارم از میراث است، البتّه پس از عمل به وصیّتی که کرده اند یا ادای دَینی که دارند و (امّا اگر شوهر از دنیا رفت) سهم زنان یک چهارم از چیزی است که به جا گذاشته اید، البتّه اگر فرزندی نداشته باشید، ولی اگر فرزندی داشته باشید (اگر چه از همسر دیگر) سهم همسران یک هشتم از چیزی است که بر جای نهاده اید. (این تقسیم) پس از عمل به وصیّت یا پرداخت دینی است که دارید و اگر مرد یا زنی که از او ارث می برند کلاله باشد (یعنی والدین و فرزندی نداشته باشد) و برای او برادر و خواهر باشد، برای هر یک از آنان یک ششم است و اگر آنان (خواهر و برادر) بیش از یکی باشند، همه
آنان در یک سوّم، به تساوی شریکند، (البتّه) پس از انجام وصیّتِ میّت یا ادای دینِ او، بی آنکه وصیّت، ضرر به وارث داشته باشد.
ص: 136
* اگر مردی چند همسر داشت، یک هشتم (در صورت داشتن فرزند) یا یک چهارم ارث (در صورت نداشتن فرزند)، میان آنان به طور یکسان تقسیم می شود.
* لفظ «کلاله» دوبار در قرآن آمده است؛ یکی در این آیه و دیگری در آخرین آیه ی سوره نساء. این کلمه در لغت به معنای احاطه است، فامیلی که انسان و فرزند انسان را احاطه کرده اند. «اَکلیل»، نیز تاجی است که سر را احاطه می کند. «کُل»ّ، عددی است که اعداد دیگر را احاطه کرده است.
vسهم الارث کلاله امی اگر واحد باشد یک ششم و اگر بیشتر باشد یک سوم است. «وَ إِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ کانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذلِکَ فَهُمْ شُرَکاءُ فِی الثُّلُثِ»
* دیون و بدهی های متوفّی، هم شامل دیون الهی است، مثل حج، خمس، زکات و کفّاره، و هم شامل دیون مردمی است.
* داشتن فرزند - اگر چه از همسر دیگر - سهم هر یک از زن و شوهر را به نصف کاهش می دهد، تا فرزندان نیز از متوفّی سهم ببرند، خواه فرزند دختر باشد یا پسر. «فان کان لهنّ ولد»
* در وصیّت برای خود باید حال وارثان را مراعات کرد، تا به آنان زیان نرسد. «غیر مضارّ»
vوصیت به قصد اضرار به وارث باطل است. «غیر مضارّ»
© «تِلْکَ حُدُودُ اللهِ» (1)
آن (چه درباره ارث گفته شد،) حدود و مقرّرات الهی است.
* احکام ارث از حدود الهی است، نباید از مرز آن گذشت. «تلک حدودالله»
¨ «وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ إِنَّ اللهَ کانَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیداً»(2)
ص: 137
و از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان و کسانی که با آنان پیمان بسته اید، برجا گذاشته اند، برای هر یک وارثانی قرار داده ایم، پس سهم آنان را (از ارث) بپردازید، زیرا که خداوند بر هر چیز، شاهد و ناظر است.
vباید دید «هم پیمانها»یی که باید سهم ارث آنها را پرداخت چه اشخاصی هستند؟ بعضی از مفسران احتمال داده اند که منظور« زن و شوهر» است، زیرا آنها با یکدیگر پیمان زناشویی بسته اند، ولی این احتمال بعید به نظر می رسد چون تعبیر ازدواج به" عقد یمین" و مانند آن در قرآن بسیار کم است، به علاوه تکرار مطالب گذشته محسوب می شود. آنچه به مفهوم آیه نزدیکتر است همان پیمان" ضمان جریره" می باشد که قبل از اسلام وجود داشت، و اسلام آن را اصلاح کرد، و چون جنبه سازنده داشت بر آن صحه گذاشت، و آن چنین بود که:" دو نفر با هم قرار می گذاشتند که در کارها" برادروار" به یکدیگر کمک کنند، و در برابر مشکلات یکدیگر را یاری نمایند، و به هنگامی که یکی از آنها از دنیا برود، شخصی که بازمانده است از وی ارث ببرد" اسلام این پیمان دوستی و برادری را به رسمیت شناخت، ولی تأکید کرد که ارث بردن چنین هم پیمانی منحصراً در زمینه عدم وجود طبقات خویشاوندان خواهد بود، یعنی اگر خویشاوندی باقی نماند شخصی که با او" ولاء ضمان جریره" پیدا کرده و چنان معاهده ای را بسته است از وی ارث می برد.(1)
* تعیین میزان ارث به فرمان خداست. «لکل جعلنا موالی»
* خویشان نزدیک تر در ارث بردن اولویّت دارند.(قاعده الاقرب فالاقرب) «الاقربون»
© «یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَکَ وَ هُوَ یَرِثُها إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ فَإِنْ کانَتَا اثْنَتَیْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَکَ وَ إِنْ کانُوا إِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ»ططط(2)
(ای پیامبر!) از تو فتوا می خواهند، بگو: خداوند درباره ی (ارث) کلاله (برادر و خواهر پدری یا پدر و مادری) به شما چنین فتوا می دهد که: اگر مردی بمیرد و فرزندی (یا پدر و مادری) نداشته باشد ولی
ص: 138
خواهری داشته باشد، نصف آنچه به جا گذاشته از آنِ خواهر است و او نیز از خواهرش اگر فرزندی
نداشته باشد همه اموال را ارث می برد و اگر دو خواهر باشند، دو سوّم دارایی به جامانده را ارث می برند (هر کدام یک سوّم) و اگر چند برادر و خواهر باشند مرد برابر سهم دو زن ارث می برد.
* در آیه 12 همین سوره- نساء- بیان شده بود که خواهر و برادر از یکدیگر یک ششم ارث می برند. در اینجا می فرماید: نصف. این به خاطر آن است که در آنجا مراد، خواهر و برادر مادری بود و در اینجا خواهر و برادر پدری، یا پدر و مادری.
* ارث بردن خواهر و برادر از میّت، وقتی است که او فرزند یا پدر و مادر نداشته باشد. وگرنه نوبت به خواهر و برادر نمی رسد.«لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ»
© «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللهِ»(1)
و در قانون الهی، خویشاوندان نسبت به یکدیگر اولویّت دارند.
* در قانون الهی، میان خویشاوندان نیز سلسله مراتب وجود دارد. «و اولوا الارحام بعضهم أولی ببعض»
vیکی از مصادیق این آیه ارث است که پیش از اسلام بر اساس پسرخواندگی و عهد و پیمان بود، ولی اسلام آن را بر محور خویشاوندی و دینداری قرار داد.
© «وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ» (2)
و سلیمان وارث داوود شد.
* ارث در تاریخ سابقه ای طولانی دارد. «و ورث سلیمان ...»
© «النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ إِلاَّ أَنْ تَفْعَلُوا إِلی أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً»(3)
پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است، و همسران او (در حرمت نکاح مانند) مادران مؤمنان محسوب می شوند، و در کتاب خداوند، خویشاوندان (نسبی) بعضی نسبت به بعضی از مؤمنان و مهاجران (که قبلًا بر اساس ایمان و هجرت ارث می بردند، در ارث بردن) اولویّت دارند، مگر آن که بخواهید نسبت به دوستانتان نیکی کنید (و سهمی از اموال خود را در قالب وصیّت به آنان بدهید).
ص: 139
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) میان مسلمانان (انصار و مهاجرین) عقد اخوّت برقرار کرده بود، به گونه ای که مثل برادر حقیقی از یکدیگر ارث می بردند، زیرا مهاجران در آغاز، از وطن و اموال و بستگان خود دور شده بودند و عقد اخوّت، این موارد را جبران
* می کرد تا آنکه آیه نازل شد و چنین ارثی را لغو کرد و فرمود: ملاک ارث بردن، خویشاوندی است.
vدر صورت نبود خویشان نسبی وسببی و ولاء عتق، نوبت به ضمان جریره میرسد.
* قوانین ثابت ارث، نباید مانع رسیدگی به وضعیّت دوستان محروم شود. «الاّ ان تفعلوا الی اولیائکم معروفا»
* اولویّت خویشاوندان در ارث، بعد از عمل به وصیّت است. «و اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض... الاّ تفعلوا...»
© «یُوصِیکُمُ اللهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَکَ وَ إِنْ کانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِی بِها أَوْ دَیْنٍ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً فَرِیضَةً مِنَ اللهِ إِنَّ اللهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً»(1)
خداوند درباره (ارث) فرزندانتان به شما سفارش می کند، برای پسر مانند سهم دو دختر است، پس اگر وارثان از جنس زن و بیش از دو نفر باشند، دوسوّم میراث، سهم آنان است و اگر یکی باشد، نصف میراث از آنِ اوست. و برای هر یک از پدر و مادرِ (میّت)، یک ششم میراث است، اگر میّت، فرزندی داشته باشد. امّا اگر فرزندی نداشته و پدر و مادر، تنها وارث او باشند، مادر یک سوّم می برد (و باقی برای پدر است) و اگر متوفّی برادرانی داشته باشد، مادرش یک ششم می برد. (البتّه تقسیم ارث) پس از عمل به وصیّتی است که او (متوفّی) سفارش کرده یا پرداخت بدهی اوست. شما نمی دانید پدران و پسرانتان، کدامیک برایتان سودمندترند. این احکام، از سوی خدا واجب شده است، همانا خداوند دانا و حکیم است.
ص: 140
* گرچه دریافتی ارث زن نصف مرد است، ولی بهره گیری اش دو برابر مرد است. فرض کنید مقدار موجودی 30 باشد که دختر 10 و پسر 20 می برد، ولی دختر به خاطر آنکه تعهّدی ندارد، سهم خود را پس انداز می کند و برای مخارج زندگی از سهم پسر(شوهرش) که 20 بود بهره مند می شود. پس نیاز خود را از سهم مرد تأمین کرده و سهم خود را ذخیره میکند. بنابراین دختر علیرغم اینکه دریافتی ارث او نصف است، ولی در بهره گیری کاملاً تأمین است.
* رسیدن ارث به فرزند انگیزها ی برای فعّالیت بیشتر او است. اگر انسان بداند که اموالش به فرزندش نمی رسد، چندان تحرّک از خود نشان نمی دهد.
* بیشتر بودن سهم فرزندان متوفّی از والدین او، شاید برای آن است که والدین سال های پایانی عمر را می گذرانند و نیاز کمتری دارند. اگر متوفّی فرزند نداشت، سهم مادر یک سوّم، و اگر داشت یک ششم، و باقی برای پدر است.
v سهم الارث خواهر (ابی یا ابوینی) در صورتی که یکی باشد یک دوم و اگر متعدد باشد دو سوم است. «فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَکَ وَ إِنْ کانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ»
v سهم مادر و پدر متوفی، اگر متوفی فرزند داشته باشد هر کدام یک ششم و اگر فرزند نداشته باشد سهم مادر یک سوم و سهم پدر مابقی ترکه است. (پدر قرابتبر است.) «وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ»
v وجود برادر حاجب از رد به مادر است و سهم او را به یک ششم کاهش میدهد آن هم با چهار شرط که در کتب فقهی بیان شده است. «فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ»
© «یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَکَ وَ هُوَ یَرِثُها إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ فَإِنْ کانَتَا اثْنَتَیْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَکَ وَ إِنْ کانُوا إِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ یُبَیِّنُ اللهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ»(1)
ص: 141
(ای پیامبر!) از تو فتوا می خواهند، بگو: خداوند درباره ی (ارث) کلاله (برادر و خواهر پدری یا پدر و مادری) به شما چنین فتوا می دهد که: اگر مردی بمیرد و فرزندی (یا پدر و مادری) نداشته باشد ولی خواهری داشته باشد، نصف آنچه به جا گذاشته از آنِ خواهر است و او نیز از خواهرش اگر فرزندی نداشته باشد همه اموال را ارث می برد و اگر دو خواهر باشند، دو سوّم دارایی به جامانده را ارث می برند (هر کدام یک سوّم) و اگر چند برادر و خواهر باشند مرد برابر سهم دو زن ارث می برد. خداوند احکام را برای شما بیان می کند تا گمراه نشوید و خداوند به هر چیز دانا است.
* دو برابر بودن سهم ارث مرد نسبت به زن، بر پایه علم الهی است، نه شرایط خاص اجتماعی زمان پیامبر که زنان ضعیف شمرده می شدند. «والله بکل شی ء علیم»
© «کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ»(1)
بر شما مقرّر شده که چون یکی از شما را (نشانه های) مرگ فرا رسد، اگر مالی از خود به جای گذارده، برای پدر و مادر و نزدیکان به طور شایسته وصیّت کند، این کار حقّ و شایسته پرهیزکاران است.
* بعضی وصیّت کردن را واجب دانسته اند، امّا از جمله ی «حقّاً علی المتّقین» استفاده میشود که این عمل مستحب است وگرنه می فرمود: «حقّاً علی المؤمنین»
* وصیّت باید بر اساس «معروف» یعنی عقل پسند باشد، نه از روی کینه و انتقام و یا مهرورزی های بی جا و بی رویه. چون از ارث، تنها بعضی از بستگان بهره مند میشوند آن هم به مقدار معیّن، لذا اسلام سفارش میکند اگر در میان فامیل کسانی هستند که از ارث محرومند و یا سهم ارث آنان اندک است با وصیّت، در مورد توسعهی سهمیّه آنان اقدام نماید، ولی اگر کسی در این وصیّت رعایت عدالت نکند و یا ظلمی را روا دارد، گناه کبیره انجام داده است.
* وصیّت راهی برای پرکردن خلأهای اقتصادی و تعدیل ثروت است.
ص: 142
* وصیّت نشانه ی آن است که آثار مالکیّت انسان حتّی بعد از مرگ در مورد قسمتی از دارایی هایش ادامه دارد.
* مقدار وصیّت، یک سوم مال است و اگر شخصی در مورد بیش از این مقدار وصیّت کند، اجازهی وارثان شرط است.
© «وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِیَّةً لِأَزْواجِهِمْ مَتاعاً إِلَی الْحَوْلِ غَیْرَ إِخْراجٍ»
و کسانی از شما که در آستانه مرگ قرار می گیرند و همسرانی از خود به جای می گذارند، درباره ی همسرانشان این سفارش است که تا یک سال، آنها را (با پرداخت هزینه زندگی) بهره مند سازند و از خانه بیرون نکنند. ولی اگر آنها خود بیرون رفتند و تصمیم شایسته ای درباره ی خودشان گرفتند، بر شما گناهی نیست و خداوند توانا و حکیم است.(1)
* در وصیّت همسر انسان بر دیگران اولویّت دارد. «وصیّة لازواجهم»
© «مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِی بِها أَوْ دَیْنٍ»(2)
(البتّه تقسیم ارث) پس از عمل به وصیّتی است که (متوفّی) سفارش کرده یا پرداخت بدهی اوست.
* وصیّت که حقّ خود انسان است، بر حقوق وارثان مقدّم است. «من بعد وصیّة»
© «وَ إِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ کانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذلِکَ فَهُمْ شُرَکاءُ فِی الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصی بِها أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَار» (3)
و اگر مرد یا زنی که از او ارث می برند کلاله باشد (یعنی والدین و فرزندی نداشته باشد) و برای او برادر و خواهر باشد، برای هر یک از آنان یک ششم است و اگر آنان (خواهر و برادر) بیش از یکی باشند، همه آنان در یک سوّم، به تساوی شریکند، (البتّه) پس از انجام وصیّتِ میّت یا ادای دینِ او، بی آنکه وصیّت، ضرر به وارث داشته باشد.
* در وصیّت برای خود باید حال وارثان را مراعات کرد، تا به آنان زیان نرسد. «غیر مضارّ»
© «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ إِلاَّ أَنْ تَفْعَلُوا إِلی أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً»(4)
ص: 143
و در کتاب خداوند، خویشاوندان (نسبی) بعضی نسبت به بعضی از مؤمنان و مهاجران (که قبلًا بر اساس ایمان و هجرت ارث می بردند، در ارث بردن) اولویّت دارند، مگر آن که بخواهید نسبت به دوستانتان نیکی کنید (و سهمی از اموال خود را در قالب وصیّت به آنان بدهید.)
* اولویّت خویشاوندان در ارث، بعد از عمل به وصیّت است. «و اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض... الاّ تفعلوا...»
© «فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ» (1)
پس هر کس که آن (وصیّت را) بعد از شنیدن، تغییر دهد، گناهش تنها بر کسانی است که آن را تغییر می دهند.
* آثار حقّ مالکیّت بعد از مرگ نیز محترم است و کسی حقّ تغییر وصیّت را ندارد. «فمن بدّله... فانّما اثمه»
* در وصیّت کردن باید شاهد گرفت. «بعد ما سمعه»
vوصیت پس از فوت لازم است و قابل تغییر نمیباشد. «فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ»
© «فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصْلَحَ بَیْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ»(2)
پس کسی که از انحراف وصیّت کننده (و تمایل بی جای او به بعض ورثه) یا از گناه او (به اینکه به کار خلافی وصیّت کند،) بترسد و میان آنها را اصلاح دهد، گناهی بر او نیست (و مشمول قانون مجازات تبدیل وصیّت نمی شود.)
* آنچه در اسلام ممنوع شده، تغییر و تبدیل وصیّت های صحیح است، ولی اگر وصیّت سبب فتنه میشود و یا خلاف موازین شرع بود، تغییر آن اشکال ندارد. چنانکه اگر وصیّت کننده بیش از یک سوم اموالش را وصیّت کند، میتوان آن مقدار را کم نمود، اگر سفارش به گناه کرد، می توان وصیّت را تغییر داد، یا اگر عمل به وصیّت ایجاد فتنه و فساد میکند، میتوان زیر نظر حاکم اسلامی در وصیّت تغییراتی داد. به هر حال در اسلام بن بست وجود ندارد و چون مسیر تمام اعمال رسیدن به تقواست، میتوان براساس تقوا تمام موارد ضد تقوا را اصلاح کرد.
ص: 144
فصل دوم:
حقوق جزا و جزم شناسی
ص: 145
فصل دوم حقوق جزا و جرم شناسی
الف) قواعد واصول کلی حاکم بر جرایم و مجازات ها
1-اصول حاکم بر ارتکاب جرم
1-1مفهوم جرم
v از لحاظ لغوی جرم و جریمه از جَرم - به فتح جیم- گرفته شده که به معنی قطع کردن است. یا به قول راغب اصفهانی اصل معنی جَرم، بریدن میوه از درخت است. و برای هر کسب و کار زشت و مکروه استعاره شده است و به معنی وادار کردن بر کاری ناپسند نیز اطلاق شده(1)
و در آیات زیر در همین معنای لغوی به کار رفته است:
¨ «وَ یا قَوْمِ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شِقاقِی أَنْ یُصِیبَکُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ»
و (شعیب گفت:) ای قوم من! دشمنی و مخالفت با من، شما را به کاری وادار نسازد که (عذابی) مثل آنچه به قوم نوح، یا قوم هود (و) یا قوم صالح رسید به شما هم برسد .(2)
¨ «وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلی أَلاَّ تَعْدِلُوا» (3)
و هرگز دشمنی با قومی، شما را به بی عدالتی وادار نکند.
¨ «إِنَّ الَّذینَ أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ» (4)
همانا مجرمان پیوسته به اهل ایمان می خندیدند.
¨ «إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ» (5)
همانا مجرمان در گمراهی و جنونند.
¨ «أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَعَلَیَّ إِجْرامِی وَ أَنَا بَرِی ءٌ مِمَّا تُجْرِمُون» (6)
ص: 146
بلکه (مشرکان) می گویند: او (نوح یا محمّد)، آن (سخنان) را بر خداوند افترا بسته است.بگو: اگر من چیزی را به دروغ به خداوند نسبت داده ام، پس کیفرش بر عهده ی خودم خواهد بود و من از جرم شما (که گناهی را به من نسبت می دهید) بیزارم.
1-2 مسؤولیت کیفری
¨ «ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَج» (1)
در دین (اسلام) هیچ گونه دشواری بر شما قرار نداد.
* در وضع قانون و در نظر گرفتن مسئولیت برای اشخاص، باید مراعات توان مردم را کرد. «ما جَعل علیکم فی الدّین من حَرَج»
¨ «و عَلَی الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَةٌ طَعامُ مِسْکِینٍ»(2)
و بر کسانی که طاقت روزه ندارند (همچون بیماران مزمن و پیر مردان و پیر زنان)، لازم است کفّاره ای بدهند، مسکینی را اطعام کنند.
* توانایی، شرط مسئولیت است. «علی الّذین یطیقونه»
¨ «إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً»(3)
مگر مردان و زنان و کودکان مستضعف (و زیردستی) که قدرت تدبیر و چاره جویی ندارند.
* قدرت، شرط مسئولیت است. «الاّ المستضعفین...»
¨ «لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبِینٌ»(4)
چرا زمانی که تهمت را شنیدید، مردان و زنان با ایمان نسبت به خویش گمان خوب نبردند و نگفتند که این تهمت بزرگ و آشکار است؟
v مسئولیت نه تنها در برابر فعل بلکه در برابر ترک فعل نیز وجود دارد. «لولا... قالوا هذا إفک مبین»
ص: 147
1-3 لزوم علم و آگاهی
¨ « وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها » (1)
و هر کس به عمد مؤمنی را بکشد پس کیفرش دوزخ است که همیشه در آن خواهد بود.
* لغزشهای آگاهانه و عامدانه دارای کیفر بیشتری است. «متعمداً»
¨ «أتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُون» (2)
آیا این کار بسیار زشت را در حالی که به زشتی آن آگاهید، انجام می دهید؟
* گناه علنی و آگاهانه، زشتی، کیفر بیشتری دارد. «و انتم تبصرون»
¨ «وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ» (3)
و در زمین (فتنه انگیزی و) فساد نکنید.
* انسان ها معصوم نیستند و گاهی گرفتار لغزش و گناه می شوند؛ آنچه قابل پذیرش نیست، فساد آگاهانه، مغرضانه و مصرّانه است. «لاتعثوا... مفسدین»
¨ « لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ فِیما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ وَ کانَ اللهُ غَفُوراً رَحِیما»
در آنچه (پیش از این) خطا کردید (و پسر خواندگان را فرزند خود دانستید) گناهی بر شما نیست، ولی در آنچه دل هایتان قصد و عمد داشته (مسئولید) و خداوند آمرزنده ی مهربان است. (4)
* قصد و آگاهی، در ارتکاب جرم مؤثّر است. «اخطأتم - تعمّدت قلوبکم»
* به حساب نیاوردن گناهان غیر عمد و خطایی، برخاسته از آمرزندگی و مهربانی خداوند است. «لیس علیکم جناح فیما اخطأتم... و کان الله غفوراً رحیماً»
v مقصود از خطا در این آیه کلمات صادره از روی اشتباه و فراموشی که بدون قصد ادا شده، دانسته شده است، لذا در ادامه آیه مسئولیت متوجه افعال عمدی انسان است.
v مقصود از عدم جناح در این آیه تخفیف مسئولیت خطاکار و عدم تساوی او با عامد است. از این رو تعبیر عدم مسئولیت به طور کلی قصد نشده است. بهترین دلیل بر این ادعا این است که خداوند بزرگ، مجازات قتل عمد را قصاص و مجازات قتل خطئی را دیه قرار داده است.
ص: 148
¨ «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاَّ خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلی أَهْلِهِ إِلاَّ أَنْ یَصَّدَّقُوا»(1)
و هیچ مؤمنی را نسزد که مؤمن دیگر را بکُشد، مگر از روی اشتباه، و هر کس مؤمنی را به خطا کشت، پس باید برده ی مؤمنی را آزاد کند و خونبهای کشته را به خانواده اش تسلیم کند.
v جرم غیرعمدی از نوع خطایی یکی از ملاک های رفع تکلیف یا تخفیف در کیفر است. «فتحریر رقبة»
¨ «مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌرَحِیم» (2)
هر کس از شما از روی نادانی کار بدی انجام دهد و پس از آن توبه کند و خود را اصلاح نماید، پس قطعاً خداوند، آمرزنده و مهربان است.
* جهالت، عذری قابل قبول برای بخشش و گذشت از خطاکاران است. «من عمل منکم سوءً بجهالة»
v «جهالت» گاهی در مقابل «عناد» و «لجاجت» است و نه «تعمد»، زیرا کسی که صبح و شام خدای خود را می خواند، و در صدد جلب رضای اوست، و به آیاتش ایمان دارد، هرگز از روی استکبار و لجاجت گناهی مرتکب نمی شود و گناهی هم که از او سر زند، از روی جهالت و دستخوش شهوت و غضب شدن است.(3)
v در واقع در برخی موارد مراد از «جهالت» ندانستن نیست، بلکه بی اعتنایی و کم عقلی است، آن با علم قابل جمع است(4)،
یوسف (علیه السلام) به برادرانش گفت: هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ(5)
یعنی کم عقل و به گناه بودن کارتان بی اعتنا بودید.(6)
ص: 149
¨ «بَلی مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ»
آری، هر کس بدی کسب کند و گناهش او را فراگیرد (و آثار گناهان سراسر وجودشان را بپوشاند)، آنها اهل آتشند و همیشه در آن خواهند بود.(1)
v «کسب» و «اکتساب» به معنی تحصیل کردن چیزی از روی اراده و اختیار است، بنابراین جمله «بَلی مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً» اشاره به کسانی است که با علم و اختیار مرتکب گناهان می شوند. «خطیئه» در بسیاری از موارد به معنی گناهانی است که از روی عمد تحقق نیافته، ولی در آیه مورد بحث، به معنی گناه کبیره و یا آثار گناه است که بر قلب و جان انسان می نشیند.(2) در تفاسیر دیگر نیز این نکته مورد تأکید قرار گرفته است که کسب سیئه، عمل جوارح ناشی از نیت و قصد است.(3) در آیات دیگری نیز از جمله برخی از این آیات زیر واژه «کسب» به کار رفته است که مقصود عمل همراه با قصد است. بنابراین به کار رفتن واژه «کسب» در مورد افعال و اعمال در قرآن را می توان حاکی از لزوم وجود قصد مجرمانه در مجرمین دانست:(4)
¨ « وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً»
و کسانی که مردان و زنان با ایمان را بدون آن که کاری کرده باشند آزار می دهند بدون شکّ بهتان و گناه روشنی را بر دوش کشیده اند. (5)
* شاهد مثال: «اکتسبوا»
¨ «وَ لَوْ یُؤاخِذُ اللهُ النَّاسَ بِما کَسَبُوا ما تَرَکَ عَلی ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ» (6)
و اگر خداوند مردم را به سزای آن چه انجام داده اند مؤاخذه نماید، هیچ جنبنده ای روی زمین باقی نمی ماند.
ص: 150
* شاهد مثال: «یؤاخذ... بما کسبوا»
¨ «وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لافْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ» (1)
و کسانی که ستم کرده اند اگر تمام آن چه را که در زمین است و مانند آن را با آن مالک باشند، در روز قیامت برای نجات از عذاب سخت الهی همه ی آن را فدیه خواهند داد (ولی چه سود در آن روز) برای آن ستمگران از سوی خداوند چیزهایی روشن و ظاهر می شود که هرگز در محاسباتشان پیش بینی نمی کردند.و (در آن روز) برای آنان بدی آن چه (در دنیا) کسب کرده اند روشن خواهد شد و آن عذابی که به مسخره می گرفتند آنان را فرا خواهد گرفت.
* شاهد مثال: « کسبوا »
¨ «الْیَوْمَ تُجْزی کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَت»(2)
امروز، هر کس در برابر کاری که کسب کرده است پاداش داده می شود.
* شاهد مثال:«کسبت»
¨ «قُلْ لِلَّذِینَ آمَنُوا یَغْفِرُوا لِلَّذِینَ لا یَرْجُونَ أَیَّامَ اللهِ لِیَجْزِی قَوْماً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ»(3)
(ای پیامبر!) به کسانی که ایمان آورده اند، بگو: از کسانی که به (روز رستاخیز که یکی از) ایّام اللَّه (است) امید ندارند، درگذرند (و آنان را به خدا واگذارند) تا خداوند (در آن روز) هر قومی را به آنچه انجام می دادند جزا دهد.
* شاهد مثال: «بما کانوا یکسبون»
¨ «إِنَّ الَّذِینَ یَکْسِبُونَ الْإِثْمَ سَیُجْزَوْنَ بِما کانُوا یَقْتَرِفُونَ» (4)
همانا کسانی که مرتکب گناه می شوند، به زودی کیفر کارهایی را که مرتکب شده اند، خواهند دید.
* شاهد مثال: «انّ الّذین یکسبون الاثم»
¨ «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْم» (5)
هر کدام از آنان بدان اندازه از گناه که مرتکب شده است، به کیفر رسد.
ص: 151
* شاهد مثال: «اِکتسب من الاثم»
1-4 شدت و ضعف جرایم
¨ «وَ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ أَوْ نَری رَبَّنا لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا کَبِیراً» (1)
(و کسانی که به ملاقات ما امید ندارند (و رستاخیز را قبول نمی کنند) گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نمی شوند و یا چرا پروردگارمان را نمی بینیم؟ قطعاً آنان در نفس خود استکبار ورزیدند و سرکشی بزرگی کردند.
* گناه و تجاوز درجاتی دارد. «عُتوّاً کبیراً»
2-1 مشارکت در جرم
¨ « لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْم»(2)
هر کدام از آنان بدان اندازه از گناه که مرتکب شده است، به کیفر رسد.
* در گناهان دسته جمعی، هر یک از شرکا به میزان سهم خود در ارتکاب، شریک جرم است. «لکلّ امری منهم ما اکتسب من الاثم»
¨ «إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما کانُوا خاطِئِینَ»(3)
همانا فرعون و هامان و سپاهیانشان خطاکار بودند.
* طراح، مشاور، آمر و مباشر، همگی در جرم شریکند. «کانوا خاطئین»
¨ «تَظاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوان»(4)
به گناه و تجاوز همدیگر را پشتیبانی می کنید.
* یاریرسانی وهمکاری در گناه وتجاوز جایز نیست. «تظاهرون علیهم بالاثم والعدوان»
ص: 152
¨ «فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ»(1)
پس ما (نیز) او و لشگریانش را (با قهر خود) گرفتیم و به دریا افکندیم.
* یاران فرد ستمکار، در سرنوشت او سهیم و شریکند. «فاخذناه و جنوده»
¨ «وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذاب» (2)
و عذاب سختی آل فرعون را فراگرفت.
* همراهی با ستمکاران، انسان را در کیفر آنان شریک می کند. «و حاق بآل فرعون»
2-2 معاونت در جرم
¨ «وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ» (3)
و (بندگان خدا) کسانی هستند که در مجلس (گفتار و کردار) باطل حاضر نمی شوند.
* نه تنها انجام گناه حرام است، بلکه شرکت در جلسه ی گناه و شاهد بودن بر گناه نیز ممنوع است. «لا یشهدون الزور»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ» (4)
ای کسانی که ایمان آورده اید! همانا شراب و قمار و بت ها و تیرهای قرعه، پلید و از کارهای شیطان است، پس از آنها بپرهیزید.
* با توجه به حدیثی از امام باقر(علیه السلام)، هر نوع همکاری در تولید، توزیع و مصرف شراب حتی به شکل معاونت، حرام است(5).
¨ «لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ» (6)
آنان باید در روز قیامت، هم بار گناهان خود را به تمامی به دوش کشند و هم بخشی از بار گناهانِ کسانی که بدون علم آنان را گمراه می نمایند.
ص: 153
* کسی که دیگران را به گناه دعوت کند، در کیفر آنان نیز شریک است. «من اوزار الّذین یضلّونهم»
* رهبران کفر، سهم گناه خود را بطور کامل، امّا سهم گناه پیروان را به مقداری که در آن نقش داشته اند بر عهده دارند. «کاملة ... و من اوزار»
¨ «قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ» (1)
(سپس موسی) گفت: پروردگارا! بخاطر (قدرت و) نعمتی که بر من ارزانی داشتی، پس هرگز پشتیبان تبهکاران نخواهم بود.
* همکاری با گنهکاران نیز گناه است. «فلن أکونَ ظَهیراً للمجرمین»
¨ «فَلا تَکُونَنَّ ظَهِیراً لِلْکافِرِینَ» (2)
پس (به شکرانه ی آن) هرگز پشتیبان کافران مباش.
* هرگونه حمایت از کفر و پشتیبانی از جرم ممنوع است. «فلاتکوننّ ظهیراً للکافرین»
¨ «إِنَّا مُنَجُّوکَ وَ أَهْلَکَ إِلاَّ امْرَأَتَکَ کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ» (3)
ما تو و خانواده ات را نجات می دهیم، مگر همسرت که از باقی ماندگان (در عذاب) است.
* شخص راهنمایی کننده به فساد نیز مفسد است. همسر لوط به افراد فاسد اطلاع می داد که مهمان آمده، شما برای گناه به سراغش بروید. «الاّ امراتک»
¨ «أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنا فَبِئْسَ الْقَرار» (4)
(آنان به رهبران و پیش کسوتان خود) شما این عذاب را برای ما پیش فرستادید، پس چه جایگاه بدی است.
* دعوت دیگران به گناه، سبب سلب مسئولیّت از گناهکار نیست. با این که می گویند: «انتم قدّمتموه لنا» شما این عذاب را برای ما فراهم کردید، ولی خودشان نیز در دوزخ گرفتارند.
¨ «فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِین»(5)
پس چون ما را به خشم آوردند، از آنان انتقام گرفتیم و همه آنان را غرق کردیم.
ص: 154
* در مدار فسق و طغیان، آمر(معاون) و مأمور(مباشر) با هم هلاک می شوند. «اجمعین»
¨ «وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ» (1)
بی شک آنان هم بار (خطای) خودشان و (هم) بارهای دیگر را با بار خود بر دوش خواهند کشید.
* منحرف کنندگان، بار منحرف شدگان را نیز بر دوش می کشند. «اثقالاً مع اثقالهم»
¨ «فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ »(2)
پس (مستکبران) ناقه را پی کرده (و کشتند) و از فرمان پروردگارشان سرپیچی کردند.
* سکوت و رضایت بر گناه، نوعی شرکت در گناه محسوب می شود. با اینکه قاتل یک نفر بود ضمیر جمع به کار رفته است. «عقروا»
2-3 شروع به جرم
¨ «وَ الَّذانِ یَأْتِیانِها مِنْکُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما إِنَّ اللهَ کانَ تَوَّاباً رَحِیماً»
و آن دو نفری از شما که سراغ فحشا و زنا روند (زن یا مرد زناکار و بدون همسر) هر دو را آزار دهید (و بر آنان حدّ جاری کنید). پس اگر توبه کرده و خود را اصلاح کردند، از آنان درگذرید (زیرا) خداوند توبه پذیرِ مهربان است. (3)
* برای این آیه در تفاسیر، معانی گوناگونی گفته شده است، ولی معنای فوق، از تفسیر نمونه گرفته شده است. البتّه معنای دیگری نیز به ذهن می رسد و آن اینکه: هرگاه دو مرد تصمیم به انجام فاحشه (لواط) بگیرند، ولی فقط کارهای مقدّماتی را انجام دهند، به نحوی که اطمینان به انجام آن در آینده است، شما از باب نهی از منکر، آن دو را تعزیر کنید. اگر شرمنده شده و دست کشیدند و گذشته را جبران کردند، شما هم از آنان بگذرید، که خدا توبه پذیر و رحیم است. طبق این معنی کلمه ی «اللّذان» به معنای دو مرد آمده، نه یک مرد و یک زن که از باب تغلیب باشد، و «آذوهما» به معنای آزار و تنبیه است، نه اجرای حدّ. توبه و اصلاح هم به معنای صرف نظر واقعی است، نه اینکه قبل از صدور حکم قاضی توبه کنند. «یأتیانها» را هم می توان به معنای انجام
ص: 155
مقدّمات قریب الوقوع فحشا گرفت و این در عرف رایج است که کاری را به کسی نسبت دهند که در آستانه ی انجام آن است. مثل اینکه به شخصی که افراد را به مهمانی دعوت کرده و مشغول تهیه مقدّمات است، می گویند فلانی مهمانی می کند، یا مهمان دارد.
2-4 رضایت به گناه دیگران
در حقوق عرفی برای رضایت به جرم دیگری، ضمانت اجرایی دیده نشده است. اما با توجه به اینکه هدف حقوق اسلامی، علاوه بر تکامل مادی، تکامل معنوی انسان نیز میباشد، لذا در حقوق اسلامی صرف رضایت به گناه دیگری خود گناه بوده و
v اگرچه ضمانت اجرای دنیوی ندارد، اما دارای ضمانت اجرای اخروی است. این نکته از آیات زیر قابل استنباط است:
¨ «فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» (1)
پس اگر راست می گویید چرا آنان را کشتید؟
* رضایت بر گناهِ نیاکان، سبب شریک شدن در جرم آنان است. «فلم قتلتموهم»
v امام صادق (علیه السلام) پس از تلاوت این آیه فرمود: میان یهودیانِ بهانه جوی زمان پیامبر اسلام و یهودیانی که انبیا را می کشتند، پانصد سال فاصله بوده است، امّا به خاطر رضایت آنان بر قتل نیاکان، خداوند نسبت قتل را به آنان نیز داده است.(2)
v عیاشی از محمد بن ارقط روایت کرده گفت حضرت صادق (علیه السلام) به من فرمود: آیا وارد شهر کوفه شده ای؟ عرض کردم بلی. فرمود: آیا قاتلین حضرت امام حسین (علیه السلام) را مشاهده کرده ای؟ عرض کردم ابداً. حتی یکی از آنان را ندیده ام. فرمود: چطور آنها را ندیدی؟ آیا نشنیدی قول خداوند را که میفرماید قُلْ قَدْ جاءَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِی تا آخر آیه؟ پس در زمان پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) کجا بودند پیغمبرانی که نسبت قتل آنان به
ص: 156
یهودیان زمان پیغمبر داده میشود و حال آنکه میان آخرین پیغمبر بنی اسرائیل تا پیغمبر ما پانصد سال فاصله بود. چون آنان راضی به قتل آن پیغمبران بودند خدا آنان را هم قاتل نامید و چون مردم کوفه راضی به قتل حضرت امام حسین (علیه السلام) شدند لذا آنان را هم قاتل مینامند.(1)
¨ «وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ» (2)
و یهود گفتند: دست خدا بسته است.
* رضایت به گناه دیگران، شرکت در آن است. گرچه بعضی از یهود، نسبتِ دست بسته بودن به خدا می دادند، ولی چون دیگران هم راضی بودند، این تفکّر انحرافی به همه نسبت داده شده است. «قالت الیهود»
¨ «فَعَقَرُوها» (3)
پس (علی رغم آن سفارشات و تهدیدات، قوم ثمود) شتر را پِی کردند (و دست و پایش را بریدند).
v کشنده ی ناقه، یک نفر بیشتر نبوده است، امّا با این وجود قرآن می فرماید: (عقروها) یعنی همه ی مردم او را کشتند و این به سبب هم فکری و رضایت سایرین از کار قاتل بوده است، زیرا از دید اسلام، پیوند مکتبی افراد باعث می شود تا گناه هر فرد را به حساب طرفداران و حامیان او نیز بگذارند.
v تعبیری مشابه این آیه در آیات دیگری نیز آمده است: «فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ»(4)؛ پس ناقه را کشتند، سپس از کرده ی خود پشیمان شدند. «فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ »(5)؛ پس (مستکبران) ناقه را پی کرده (و کشتند) و از فرمان پروردگارشان سرپیچی کردند.
ص: 157
با اینکه قاتل ناقه یک نفر بوده، در موارد فوق فعل «عقروا» به صورت جمع آمده که بر طبق آن، نسبت پی کردن به تمام قوم داده شده است. این به خاطر سکوت و رضایت آنان بوده که شریک جرم محسوب شده اند.(1) دلیل این استنباط دو امر است:
1- در سوره ی قمر، کلمه ی «فَعَقَرَ» به صورت مفرد آمده که بیانگر این است که قاتل ناقه یک نفر بوده است؛ «فَنَادَوْاْ صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَی فَعَقَرَ ... إِنَّآ أَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ صَیْحَةً وَاحِدَةً»(2)؛ «پس آنان رفیقشان را صدا کردند، پس دست درازی کرد و شتر را از پای درآورد. (به کیفر این جنایت) ما صیحه (و صاعقه ای مرگبار) را فرو فرستادیم.»
همچنین بر طبق این آیه گرچه قاتل یکی بود ولی به خاطر رضایت دیگران به کار او، همه نابود شدند؛ «عقر... ارسلنا علیهم صیحةً»
2- در کلام رسا و گویایی از امیرمؤمنان علی علیه السلام آمده است: «إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا فَقَالَ سُبْحَانَهُ فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِین»(3)؛ ناقه ثمود را تنها یک نفر به هلاکت رساند، ولی خداوند همه را مشمول عذاب ساخت، چرا که همگی به این امر رضایت دادند، و لذا فرموده است: آنها (همگی) ناقه را هلاک کردند، و سپس از کرده خود همگی پشیمان شدند.
v برخی نیز معتقدند بر طبق این آیه سه نوع فاعل جرم وجود دارد؛ فاعل بالمباشره، و فاعل بالتسبیب، و فاعل بالرضا. قدار فاعل بالمباشره بود، و کسانی که او را اعانت کردند و جلوگیری نکردند فاعل بالتسبیب، و کسانی که راضی به فعل او و خشنود شدند فاعل بالرضا.(4)
ص: 158
v با توجه به مطالب فوق، در منابع دینی رضایت به عمل دیگران، انسان را شریک عمل آنان مینماید.(1)
¨ «وَ لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّناتِ فَما زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمَّا جاءَکُمْ بِهِ حَتَّی إِذا هَلَکَ قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اللهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً» ی(2)
همانا یوسف پیش از این با دلایل روشن نزد شما آمد، امّا شما همواره از آن چه برایتان آورده بود در شک بودید، تا آن گاه که یوسف از دنیا رفت، گفتید: «خداوند پس از او هرگز پیامبری نخواهد فرستاد».
* رضایت به جرم دیگران، انسان را شریک جرم می کند. یوسف چهارصد سال قبل از موسی زندگی می کرده ولی چون نسل های بعدی به کفر نیاکانشان راضی بودند خداوند آنان را مخاطب قرار داده است. «قلتم لن یبعث الله»
¨ «وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذِینَ یَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ» (3)
و از کسانی که به خود خیانت می ورزند، دفاع مکن .
* دفاع از خائن، حرام ورضایت به خیانت، به معنای شرکت در جرم است.«لاتجادل...»
¨ «وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللهِ یُکْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُم»(4)
همانا خداوند در قرآن (این حکم را) بر شما نازل کرده است که هر گاه شنیدید آیات خدا مورد کفر یا تمسخر قرار می گیرد با آنان، همنشینی نکنید تا به سخن دیگری مشغول شوند، و گر نه شما هم مانند آنان خواهید بود.
* کسی که راضی به گناه دیگران باشد، شریک گناه است. «انّکم اذاً مثلهم»
ص: 159
3-1 عدم تعطیلی حکم خدا
¨ «وَإِن تَتَوَلَّوْاْ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لَا یَکُونُواْ أَمْثَالَکُم»(1)
و اگر روی بگردانید، قومی غیر شما را جانشین شما می کند که آنان مثل شما (سست ایمان و بخیل) نباشند.
* احکام خداوند تعطیلبردار نیست، گرچه عدهای آن را انجام ندهند. «ان تتولّوا یستبدل قوماً غیرکم»
3-2 اهداف و فلسفه مجازات
¨ «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما جَزاءً بِما کَسَبا نَکالاً مِنَ اللهِ وَ اللهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ»
مرد و زن دزد را به جزای کاری که انجام داده اند دستشان را قطع کنید.این کیفری است از سوی خداوند و خداوند مقتدر حکیم است (2)
* هدف احکام جزایی،کلمه ی «نکال» به معنای امر بازدارنده است. قوانین جزایی اسلام برای بازدارندگی است، نه انتقام جویی. «نکال» به عقوبتی گفته می شود که مایه ی عبرت دیگران باشد.
¨ «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللهِ إِنْ کُنْتُمْ تومِنُونَ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» (3)
هر یک از زن و مرد زناکار را صد تازیانه بزنید. و اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید در اجرای دین خدا نسبت به آن دو گرفتار دلسوزی نشوید و باید هنگام کیفر آن دو، گروهی از مؤمنین حاضر و ناظر باشند.
ص: 160
* مجازات باید به گونه ای باشد که مایه عبرت دیگران شود. «ولیشهد عذابهما»
* از حضور مؤمنان در صحنه اجرای مجازات، باید برای نهی از منکر استفاده کرد. «ولیشهد»
¨ «فَمَن لَّمْ یَجِدْ فَصِیَامُ شَهْرَیْنِ مُتَتَابِعَیْنِ مِن قَبْلِ أَن یَتَمَآسَّا فَمَن لَّمْ یَسْتَطِعْ فَإِطْعَامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً ذَ لِکَ لِتومِنُواْ بِاللهِ وَ رَسُولِهِ»(1)
پس کسی که (برده ای برای آزاد کردن) نیافت، باید قبل از آمیزش با همسر، دو ماه پی در پی روزه بگیرد و کسی که نمی تواند باید شصت مسکین را طعام دهد. این برای آن است که به خدا و رسولش ایمان آورید .
* در جرایم الهی از اموال یا توان بدنی شما کاسته می شود ولی در عوض به ایمانتان افزوده می شود. در این آیه هدف موارد شمرده شده برای کفاره، ایمان اشخاص معرفی شده است. «فتحریر رقبة... صیام شهرین... اطعام ستین... ذلک لتومنوا»
¨ «وَ کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحابُ النَّارِ»(2)
و بدین گونه (که احزاب در دنیا عقوبت شدند) وعده عذاب پروردگارت درباره ی کسانی که کفر ورزیدند قطعی شد که آنان اهل دوزخند.
* کیفر الهی گزاف نیست بلکه بر اساس عدل و حقّ است. «حقّت کلمت ربّک»
¨ «وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلی بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ» (3)
و (بخاطر بیاورید) زمانی که موسی به قوم خود گفت: ای قوم من، شما با (به پرستش) گرفتن گوساله، به خود ستم کردید. پس به سوی خالق خود توبه کرده و باز گردید و یکدیگر را به قتل برسانید، این کار برای شما در پیشگاه پروردگارتان بهتر است.
* مردم را باید با محبّت برای پذیرش حدود الهی آماده کرد. «یا قوم ... فاقتلوا»
* اجرای حدود الهی، گرچه به قیمت قتل انسان باشد، به نفع اوست. «فاقتلوا... ذلکم خِیر لکم»
ص: 161
3-3 انعطاف پذیری مجازاتها
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلی الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثی بِالْأُنْثی فَمَنْ عُفِی لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْ ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ» (1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! (قانون) قصاص در مورد کشتگان، بر شما (چنین) مقرّر گردیده است: آزاد در برابر آزاد و برده در برابر برده و زن در برابر زن، پس اگر کسی از ناحیه برادر (دینی) خود (یعنی صاحب خون و ولی مقتول) مورد عفو قرار گیرد. (یا قصاص او به خون بها تبدیل شود) باید شیوه ای پسندیده پیش گیرد و به نیکی (دیه را به ولی مقتول) بپردازد.
v امکان عفو و یا تبدیل به دیه در مجازات قصاص نشانه انعطافپذیری برخی مجازاتها در اسلام است.
¨ «وَ کَتَبْنَا عَلَیهِْمْ فِیهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَینَ بِالْعَینَ ِ وَ الْأَنفَ بِالْأَنفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ ِ وَ الْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفَّارَةٌ لَه» (2)
و در آن (تورات) برایشان مقرر کردیم که (در قصاص) جان در برابر جان و چشم در برابر چشم و بینی در برابر بینی و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان باشد و همه ی زخمها را (نیز به همان ترتیب و اندازه) قصاص است پس هر که آن را صدقه دهد، کفّاره ی گناهانش محسوب شود.
v اگر کسی از حق قصاص خود بگذرد و عفو و بخشش کند، کفاره ای برای گناهان او محسوب می شود. این امر نشانگر انعطافپذیری مجازات قصاص در اسلام است.
3-4 تشدید مجازات
¨ «لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ»
آنان باید در روز قیامت، هم بار گناهان خود را به تمامی به دوش کشند و هم بخشی از بار گناهانِ کسانی که بدون علم آنان را گمراه می نمایند. (3)
* رهبران کفر و ضلالت، از هیچ تخفیفی در کیفر برخوردار نیستند. «لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً»
ص: 162
¨ «قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَی اللهُ بُنْیانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ فَخَرَّ عَلَیْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ» (1)
همانا کسانی که قبل از ایشان بودند (نیز) مکر ورزیدند، پس قهر خداوند به سراغ پایه های بنای آنان آمد، پس سقف از بالای سرشان بر آنان فرو ریخت و از آنجا که اندیشه اش را نمی کردند، عذاب الهی آمد.
* هر کجا بنیان دین در خطر افتد، برخورد نیز باید بنیانی باشد. (در آیات قبل، کفّار وحی را اساطیر معرّفی می کردند.) «فاتی الله بنیانهم»
¨ «الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللهِ زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ بِما کانُوا یُفْسِدُونَ»
کسانی که کافر شدند و (مردم را) از راه خدا بازداشتند، به سزای فساد مداومشان عذابی بر عذابشان افزودیم. (2)
* مجازات رهبران کفر که با قلم، بیان و امکانات، راه خدا را میبندند، از افراد عادی بیشتر است. «زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ»
¨ «إِذاً لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصِیراً» (3)
آن گاه دو برابر (کیفر مشرکان) در زندگی و دو برابر در مرگ، عذابت می چشاندیم و برای خویش در برابر قهر ما یاوری نمی یافتی.
* کیفر کمترین لغزش رهبران، دو برابر دیگران است. هرچه مقام علمی و موقعیّت اجتماعی و معنوی بیشتر باشد، مسئولیّت هم بیشتر است. «شیئاً قلیلاً... ضعف الحیاة»
* اگر در قوانین کیفری، برای مسئولان مجازات سنگین تری وضع شود، خلاف عدالت نیست. «اذقناک ضعف الحیاة»
¨ «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَ الَّذِی تَوَلَّی کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ»(4)
هر کدام از آنان بدان اندازه از گناه که مرتکب شده است، به کیفر رسد و برای کسی که بخش بزرگ گناه را بر عهده گرفته عذاب بزرگی است.
* مجازات کسی که مسئولیّت و نقش اصلی را در ارتکاب گناه دارد بیشتر است. «والّذی تَولّی کِبره... عذابٌ عظیم»
ص: 163
¨ «یُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ یَخْلُدْ فِیهِ مُهانا» (1)
در روز قیامت عذاب او دوچندان می شود و همیشه به خواری در آن خواهد ماند.
* عواملی وجود دارد که کیفر را چند برابر می کند. «یُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ»(2)
¨ «الّذین یَصدّون عن سبیل الله و یَبغونها عِوجاً... یُضاعف لهم العذاب» (3)
* گاهی گناه کلیدی است، یعنی علاوه بر انحراف شخص، دیگران را نیز منحرف می کند. در این صورت کیفر افزایش پیدا میکند. «و یَبغونها عِوجاً... یُضاعف لهم العذاب»
¨ «وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُون»(4)
و (نیز) لوط را (فرستادیم) که به قومش گفت: آیا این کار بسیار زشت را در حالی که به زشتی آن آگاهید، انجام می دهید؟
* گناه علنی و آگاهانه، کیفر بیشتری دارد. «و انتم تبصرون»
¨ «أَإِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِیلَ وَ تَأْتُونَ فِی نادِیکُمُ الْمُنْکَرَ» (5)
شما به سراغ مردها می روید و راه (طبیعی زناشویی) را قطع می کنید و در مجالس خود (آشکارا و بی پرده) اعمال ناپسند انجام می دهید؟
* گناه علنی، از گناه غیر علنی قبیحتر است. لذا شاید بتوان گفت که مجازات آن نیز باید بیشتر باشد. «فِی نادِیکُمُ الْمُنْکَرَ»
¨ «وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِیمَ وَ مُوسی وَ عِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً » (6)
(و به یاد آور) هنگامی که ما از پیامبران پیمان گرفتیم، و (همچنین) از تو و از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی فرزند مریم، و از همه ی آنان پیمانی استوار گرفتیم (که در ادای مسئولیّت و دعوت کوتاهی نکنند).
* اگر پیامبر اولی بر مردم است، مسئولیّت و پیمان سختی نیز بر عهده ی اوست. «اخذنا - میثاقهم و منک» هر کس مقام برتری دارد، وظیفه اش سخت تر است. لذا شاید بتوان گفت که مجازات اشخاص مسئول و رهبران مردم نیز شدیدتر از سایر افراد است.
ص: 164
خداوند از همه ی انبیا میثاق گرفت ولی از پیامبران اولوا العزم، میثاق غلیظ گرفت. «میثاقاً غلیظاً»
¨ «یا نِساءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ» (1)
ای همسران پیامبر! هر کس از شما کار زشت (و گناهی) آشکار مرتکب شود، عذابش دو چندان خواهد بود.
* شدّت و ضعف کیفر و پاداش بر اساس آثار فردی و اجتماعی عمل است. «نساء النبی... ضعفین»
* کسانی که چهره ی دینی و اجتماعی دارند و فعلشان برای دیگران سرمشق است، اگر گناه کنند، کیفرشان بیش از دیگران است. «نساء النبی... ضعفین»
* خانواده و بستگان مسئولان نظام اسلامی باید بدانند که اگر مرتکب خلافی شدند، نه تنها آزاد نمی شوند، بلکه چند برابر دیگران مجازات می شوند. «یا نساء النبی... العذاب ضعفین»
* اگر کیفر بستگان متخلّف یک مسئول چند برابر است، کیفر خود مسئولِ متخلّف بسیار زیاد است. «نساء النبی... العذاب ضعفین» قرآن در مورد کیفر تخلّف خود پیامبر می فرماید: «لو تقوّل بعض الاقاویل... لقطعنا منه بالوتین» اگر سخن ناروایی را به ما نسبت دهد، رگ های گردن او را قطع می کنیم.(2)
گناهان دو دسته اند: کبیره و صغیره. سرچشمه ی این تقسیم آیه مبارکه ی «اِن تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفّر عنکم سیّئاتکم» (3) است، یعنی اگر شما از گناهان بزرگ دوری کنید ما سیّئات و گناهان کوچک شما را می بخشیم. لکن در مواردی گناه صغیره حکم گناه کبیره پیدا می کند، نظیر گناه در زمان خاص مانند ماه رمضان که
* جرم و مجازات آن بیشتر است. یا گناه در مکان خاص، تکرار گناه و اصرار بر آن، گناه همراه با شادی، گناهِ آشکارا و گناهِ افراد برجسته و الگو نظیر همسران پیامبر. به هر حال مسایل جنبی می تواند در گناه و کیفر آن اثر بگذارد.
ص: 165
¨ «یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ» (1)
ای همسران پیامبر! شما مثل یکی از زنان (عادّی) نیستید.
* حساب خانواده ی رهبران دینی از سایرین جداست و باید بیش از دیگران مراقب رفتار خود باشند. «یا نساء النبیّ لستن کاحد من النساء»
¨ «فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَّأْکُولٍ»(2)
پس آنان را مثل کاه خورد شده قرار داد.
* سخت ترین کیفر برای اهانت به مقدسات است. اقوام دیگر که هلاک شدند هیچ کدام مثل کاه جویده نشدند، بلکه یا روی خاک افتادند یا در آب غرق شدند. «فجعلهم کعصف مأکول»
¨ «إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ» (3)
همانا دشمن تو بی نسل و دم بریده است.
* توهین به مقدّسات، مجازات شدیدی در پی دارد. «انّ شانئک هو الابتر»
3-5 تکرار جرم
¨ «کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» (4)
(شیوه کفّار) مانند روش فرعونیان و کسانی است که پیش از آنها بودند.
* گناه بد است، ولی بدتر از آن عادت به گناه وتکرار آن است. «کدأب آل فرعون و...»
¨ «لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا» (5)
بر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، در آنچه (قبل از تحریم شراب) خورده اند باکی نیست، هر گاه که اهل پروا و ایمان و کارهای شایسته باشند.
* خلاف های پیشین مؤمنان به شرط عدم تکرار و رعایت تقوا در آینده، قابل عفو و بخشش است. «لیس... جناحٌ... اذا ما اتّقوا»
ص: 166
¨ «وَ انْظُرْ إِلی إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً»(1)
(موسی به سامری گفت:) و (اکنون) به سوی معبودت که پیوسته آن را پرستش می کردی نگاه کن.
* شدیدتر از اصل جرم، اصرار مجرم بر جرم و تکرار آن است. «ظلت علیه عاکفاً»
¨ «بَلْ قُلُوبُهُمْ فِی غَمْرَةٍ مِنْ هذا وَ لَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِکَ هُمْ لَها عامِلُونَ» (2)
بلکه دل های آنان از این (کتاب) در غفلت و بی خبری است و علاوه بر این کارهایی (ناروا) دارند که انجام می دهند.
* بدتر از گناه، اصرار و تکرار آن است. «لهم اعمال - هم لها عاملون»
¨ « یَعِظُکُمُ اللهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» (3)
خداوند شما را موعظه می کند که اگر ایمان دارید هرگز امثال این تهمت ها را تکرار نکنید.
* صرف پشیمانی کافی نیست، بلکه گناه را نباید تکرار کرد. «تَعودوا لمثله»
¨ « وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ » (4)
(شعیب به قومش گفت:) و در زمین (فتنه انگیزی و) فساد نکنید.
* انسان ها معصوم نیستند و گاهی گرفتار لغزش و گناه می شوند؛ آنچه قابل پذیرش نیست، تکرار گناه است. «لاتعثوا... مفسدین»
¨ « وَ ما کانَ اللهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ» (5)
و چنان نبود که خداوند بر آنان ستم کند، بلکه خودشان بر خود ستم کردند.
* زشت تر از ظلم، استمرار ظلم و تکرار آن است. «کانوا انفسهم یظلمون»
¨ « وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً »(6)
و کسانی که مردان و زنان با ایمان را بدون آن که کاری کرده باشند آزار می دهند بدون شکّ بهتان و گناه روشنی را بر دوش کشیده اند.
* اصرار بر گناه و تکرار آن به زشتی و کیفر آن می افزاید. («یُؤذون» نشانه استمرار و اصرار بر اذیّت است.)
ص: 167
¨ «هذا یَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ»(1)
(به آنها گفته می شود:) این همان روز جدایی (حقّ از باطل) است که دائماً آن را تکذیب می کردید.
* بدتر از تکذیب حقّ، تداوم تکذیب و اصرار بر آن است. «کنتم به تکذبون»
¨ « لِیَجْزِی قَوْماً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ» (2)
تا خداوند (در آن روز) هر قومی را به آنچه انجام می دادند جزا دهد.
* آنچه سبب قهر الهی است، اصرار بر انحراف و جرم و تکرار آن است. «کانوا یکسبون»
¨ « ألَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَآئِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ »(3)
کسانی که از گناهان بزرگ و زشتی های آشکار اجتناب می کنند جز گناهان ناخواسته، بی شک پروردگارت (نسبت به آنان) آمرزشش گسترده است.
* از گناهانی که لحظه ای انجام می گیرد و تکراری در آن نیست، باید گذشت. «الاّ اللّمم»
¨ « وَکَانُواْ یُصِرُّونَ عَلَی الْحِنثِ الْعَظِیمِ » (4)
(شقاوتمندان و نامه به دست چپ داده شدگان) همواره بر گناه بزرگ پافشاری می کردند.
* آنچه گناه را سنگین و خطرناک تر می کند، اصرار بر آن و تکرار آن است. «یصرّون علی الحنث العظیم»
¨ «أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ نُهُواْ عَنِ النَّجْوَی ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا نُهُواْ عَنْهُ وَ یَتَنَاجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَ انِ وَمَعْصِیَتِ الرَّسُولِ» (5)
آیا نظر نکردی به کسانی که از نجوی نهی شدند سپس به آنچه نهی شده، بازگشته و برای گناه و ستم و نافرمانی پیامبر با یکدیگر نجوی می کنند.
* تکرار گناه جرم را سنگینتر می کند. «یعودون لما نهوا»
¨ «عَفَا اللهُ عَمَّا سَلَفَ وَ مَنْ عادَ فَیَنْتَقِمُ اللهُ مِنْهُ » (6)
خداوند از گذشته ی شما (که قانون کفّاره نیامده بود) گذشت. و هر کس این کار را تکرار کند، خداوند از او انتقام می گیرد.
ص: 168
* اصرار بر گناه و تکرار آن، بسیار خطرناک است و عقوبت سختی در پی دارد. «و من عاد فینتقم الله منه و الله عزیز ذو انتقام»
3-6 تخفیف مجازات
¨ «وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلی أَهْلِهِ إِلاَّ أَنْ یَصَّدَّقُوا» (1)
و هر کس مؤمنی را به خطا کشت، پس باید برده ی مؤمنی را آزاد کند و خونبهای کشته را به خانواده اش تسلیم کند، مگر آنکه (خانواده مقتول، از دیه ی قاتل) بگذرد.
* خطا یکی از ملاک های رفع تکلیف یا تخفیف در کیفر است. «فتحریر رقبة»
¨ «وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ»
(و او را از بن بست تعهّدی که کرده بود نجات دادیم. او سوگند یاد کرده بود که به خاطر تخلف همسرش ضربه ای شلاق به او بزند لکن چون همسرش وفادار بود به او گفتیم:) دسته ای از شاخه های نازک گیاه به دست خود بگیر و با آن بزن تا (بدن همسرت آزرده نشود) و سوگند را مشکن.
* راه تخفیف کیفرها را باید از خداوند فراگرفت. کلمه" ضغث" به معنای یک مشت پر از شاخه درخت و یا از گیاه و یا از خوشه خرما است و ایوب (علیه السلام) سوگند خورده بود که اگر حالش خوب شود همسرش را صد تازیانه بزند، چون در امری او را ناراحت کرده بود و چون خدای تعالی عافیتش داد، به وی فرمود تا یک مشت شاخه به عدد تازیانه هایی که بر آن سوگند خورده بود (صد عدد) در دست گرفته یک نوبت آن را به همسرش بزند تا آن که سوگند خود را نشکسته باشد.«خذ بیدک ضغثاً»
¨ «وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ....فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ»
و همانا یونس از فرستادگان است... پس اگر از تسبیح گویان نبود، تا روز قیامت در شکم ماهی می ماند.(2)
* سابقه ی درخشان، یکی از عوامل نجات و تخفیف در مجازات است. فرعون و یونس هر دو در دل آب اقرار کردند، لکن فرعون غرق و یونس آزاد شد، چون او بد سابقه و این خوش سابقه بود. «المرسلین - المسبّحین»
ص: 169
¨ «قالُوا تَاللهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللهُ عَلَیْنا وَ إِنْ کُنَّا لَخاطِئِینَ»(1)
(برادران یوسف به او) گفتند: به خدا قسم، که خداوند ترا بر ما برتری داده است و قطعاً ما خطاکار بوده ایم.
* اعتراف به خطا، زمینه را برای عفو، بخشش و یا تخفیف مجازات فراهم میکند. «ان کنا لخاطئین»
3-7 فلسفه عفو
¨ «فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْ ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ ذلِکَ تَخْفِیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ»(2)
پس اگر کسی از ناحیه برادر (دینی) خود (یعنی صاحب خون و ولی مقتول) مورد عفو قرار گیرد. (یا قصاص او به خون بها تبدیل شود) باید شیوه ای پسندیده پیش گیرد و به نیکی (دیه را به ولی مقتول) بپردازد، این حکم تخفیف و رحمتی است از ناحیه پروردگارتان.
* جواز عفو قاتل و تبدیل قصاص به گرفتن خون بها، برای تربیت انسان است. «تخفیف من ربّکم»
3-8 اجرای علنی مجازاتها
¨ «لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً» (3)
ما حتماً آن (گوساله سامری) رامی سوزانیم (و) سپس خاکستر آن را به دریا خواهیم پاشید.
* محو آثار کفر و شرک باید در ملأعام و با حضور مردم باشد. «لنحرّقنّه» و نفرمود: «لاُحرّقنّه»
¨ «وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» (4)
و باید هنگام کیفر آن دو(زن و مرد زناکار)، گروهی از مؤمنین حاضر و ناظر باشند.
* حضور مردم، اهرمی برای کنترل قاضی و مجری حکم است. «ولیشهد...طائفة»
* تنها مسلمانان حقّ حضور در مراسم اجرای حدّ الهی را دارند. «من المؤمنین»
ص: 170
3-9 پذیرش توبه
¨ «إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا فَأُولئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ» (1)
مگر آنها که توبه کردند و (اعمال بد خود را با اعمال نیک) اصلاح نمودند و (آنچه را کتمان کرده بودند) آشکار ساختند، که من (لطف خود را) بر آنان بازمی گردانم، زیرا من توبه پذیر مهربانم.
* توبهی هرگناه، متناسب با آن است. توبهی کتمان، بیان حقایق است. «تابوا... وبیّنوا»
¨ «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِله فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَی الظَّالِمِینَ»
و با آنها بجنگید تا فتنه (بت پرستی و سلب آزادی از مردم،) باقی نماند و دین، تنها از آنِ خدا شود. پس اگر (از روش نادرست خود) دست برداشتند، (مزاحم آنها نشوید. زیرا) تعدّی جز بر ستمکاران روا نیست. (2)
* راه برگشت وتوبه بر هیچ کس ودر هیچ شرایطی بسته نیست. حتّی دشمن سرسخت نیز اگر تغییر مسیر دهد، خداوند او را مورد عفو قرار می دهد. «فان انتهوا فلا عدوان...»
¨ «وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُؤُسُ أَمْوالِکُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ» (3)
و اگر توبه کنید(از رباخواری)، (اصل) سرمایه های شما از آنِ خودتان است. (و در این صورت) نه ستم می کنید و نه بر شما ستم می شود.
* به رباخوار توبهکننده نیز نباید ظلم شود. «فلکم رؤس اموالکم لا تَظلمون ولا تُظلمون»
¨ «إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ»(4)
مگر کسانی که پس از آن، (از کفر و ارتداد) توبه نمایند و (کردار و افکار خود را) اصلاح نمایند، که همانا خداوند آمرزنده و مهربان است.
* نشانه ی توبه واقعی، اصلاح مفاسد گذشته است. «تابوا... و اصلحوا»
¨ «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الضَّالُّونَ»
البتّه کسانی که پس از ایمان آوردن، کافر شدند و سپس بر کفر خود افزودند، هرگز توبه ی آنها پذیرفته نخواهد شد و آنها همان گمراهانند. (5)
ص: 171
گرچه راه توبه بر هیچکس بسته نیست، امّا نباید گروهی از این توبهی مقدّس سوءاستفاده کنند. کسانی که از ایمان خود دست برداشته و دائماً بر کفر و لجاجت
* خود می افزایند و جز لحظه ی مرگ یا غلبه ی مسلمین، حاضر به توبه نیستند، توبه این گونه افراد قابل قبول نخواهد بود، زیرا توبه آداب، شرایط و شیوه ای دارد که شامل حال این افراد نمی شود.
¨ «فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما»(1)
پس اگر (زن یا مرد زناکار و بدون همسر) توبه کرده و خود را اصلاح کردند، از آنان درگذرید .
* توبه ی اشخاص زناکار نیز پذیرفته میشود.(2)
¨ «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَی اللهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللهُ عَلَیْهِمْ»(3)
بی گمان (پذیرش) توبه بر خدا، برای کسانی است که از روی جهالت کار بد می کنند، سپس زود توبه می کنند. پس خداوند توبه ی آنان را می پذیرد.
* این آیه به پارهای از شرایط قبولی توبه اشاره می کند. از جمله آنکه:
الف: گناه، از روی نادانی و بی توجّهی به عواقب گناه باشد، نه از روی کفر و عناد.
ب: زود توبه کند، پیش از آنکه گناه او را احاطه کند، یا خصلت او شود، یا قهر و عذاب الهی فرا رسد.
¨ «وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً» (4)
و هر کس به عمد مؤمنی را بکشد پس کیفرش دوزخ است که همیشه در آن خواهد بود، و خداوند بر او غضب و لعنت کرده و برای او عذابی بزرگ آماده ساخته است.
* در شرایط بحرانی جنگ احد، یکی از مسلمانان، مسلمان دیگری را به خاطر خصومت های شخصی دوران جاهلیّت کشت. پیامبر اکرم از طریق وحی آگاه شد و
ص: 172
در بازگشت از اُحد، در محلّه ی «قُبا» به قصاص قتل مؤمن دستور داد، و به پشیمانی او توجّهی نکرد(1).
¨ «إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (2)
مگر کسانی که پیش از آنکه بر آنان دست یابید توبه کرده باشند، پس بدانید که خداوند آمرزنده و مهربان است.
* چون در روایات به کسی که مسلمانان را تهدید کند و به روی آنان اسلحه بکشد، گرچه قتلی صورت نگیرد نیز مفسد فیالارض گفته شده، این آیه توبه آنان را مطرح می کند. بنابراین توبه ی محارب و مفسد، فقط کیفر تهدید و ارعاب را برمی دارد، نه کیفر قتل و سرقت. یعنی توبه در «حقّ الله» اثر دارد، نه «حقّ الناس»، چون حق مردم مربوط به رضایت صاحبان حقّ است. اگر محارب مرتکب قتل شده و توبه کرد، حکم قصاص او باقی است، ولی اگر فقط به تهدید و ارعاب دست زده و توبه کرد، کیفر محارب از او برداشته می شود.
* توبه ای اثر دارد که پیش از دستگیری باشد. «من قبل ان تقدروا علیهم»
¨ «فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ»
پس هر که بعد از ظلمش توبه کند و (کارهای فاسد خویش را) اصلاح نماید، قطعاً خداوند توبه او را می پذیرد.
* اگر سارق پیش از دستگیری توبه کند و مال را پس دهد، هم در دنیا بخشیده می شود و هم در آخرت،(3) ولی پس از دستگیر شدن، حد اجرا می شود و نقش توبه تنها برای قیامت است.
* توبه، تنها یک ندامت درونی نیست، بلکه باید همراه با جبران مفاسد گذشته باشد. در رفع مجازات، احراز توبه ی واقعی لازم است. مثلاً از طریق تغییری که در اخلاق، رفتار و گفتار مجرم آشکار می شود، یا به گواهی افراد عادل و مانند اینها توبه او ثابت شود. «واصلح(4)»
ص: 173
¨ «لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا» (1)
بر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، در آنچه (قبل از تحریم شراب) خورده اند باکی نیست، هر گاه که اهل پروا و ایمان و کارهای شایسته باشند.
* خلاف های پیشین مؤمنان به شرط عدم تکرار و رعایت تقوا در آینده، قابل عفو و بخشش است. «لیس... جناحٌ... اذا ما اتّقوا»
¨ «أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (2)
هر کس از شما از روی نادانی کار بدی انجام دهد و پس از آن توبه کند و خود را اصلاح نماید، پس قطعاً خداوند، آمرزنده و مهربان است.
* توبه تنها یک لفظ نیست، بلکه احراز آن نیازمند اصلاح فرد است. «تاب و أصلح»
¨ «قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ وَ إِنْ یَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِینَ»
(ای پیامبر!) به کافران بگو: اگر (از انحراف و عملکردهای ناپسند) دست بردارند، گذشته ی آنان بخشوده می شود و اگر (به روش سابق خود) برگردند، به تحقیق سنّت الهی در برخورد با گذشتگان، (درباره ی آنان نیز) جاری است.
* توبه شخص کافر و بی دین هم پذیرفته می شود. «قل للّذین کفروا ان ینتهوا یغفر لهم»
¨ «فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ» (4)
پس چون ماههای حرام سپری شود، مشرکان را هر جا یافتید بکشید و دستگیر کنید و در محاصره قرار دهید و در همه جا به کمین آنان بنشینید.پس اگر توبه کردند و نماز برپا داشتند و زکات پرداختند، راهشان را باز کنید (و آزادشان بگذارید) .
* توبه هنگام جنگ هم پذیرفته میشود.«فاقتلوا .... فان تابوا»
* توبه باید همراه با عمل باشد. «فان تابوا واقاموا...»
¨ «فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ» (5)
امّا اگر توبه کردند و نماز بر پا داشتند و زکات پرداختند، در این صورت برادران دینی شمایند.
ص: 174
* خداوند در آیات قبل این سوره فرمود: اگر مشرکان توبه کرده و نماز خواندند و زکات دادند، دیگر متعرّض آنان نشوید، «فخلّوا سبیلهم» در این آیه می فرماید: نه تنها مزاحمشان نشوید، بلکه گذشته ها را فراموش کرده، برادرانه با آنان رفتار کنید.
* توبه ی واقعی، همراه با عمل است. «تابوا و اقاموا...»
¨ « أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ» (1)
آیا ندانستند که تنها خداوند از بندگانش توبه را می پذیرد و صدقات را می گیرد .
* توبه تنها پشیمانی نیست، بلکه به دنبال آن اصلاح و عمل لازم است. «یقبل التوبه، یأخذ الصدقات»
¨ «وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدی» (2)
و البتّه من، هر کس را که توبه کند و ایمان آورد و کار شایسته انجام دهد، به هدایت برسد، قطعاً می بخشم.
* توبه تنها پشیمانی نیست، بلکه به دنبال آن اصلاح و عمل لازم است. «تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً»
¨ «إِلاَّالَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ»(3)
مگر کسانی که پس از آن (تهمت زدن) توبه کنند و در مقام اصلاح و جبران برآیند، که قطعاً خداوند آمرزنده و مهربان است.
v این آیه دلالت بر پذیرش توبه قاذف دارد.
* توبه باید با اصلاح و جبران اشتباه و عمل نیک همراه باشد. «تابوا واصلحوا»
¨ «یَعِظُکُمُ اللهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»(4)
خداوند شما را موعظه می کند که اگر ایمان دارید هرگز امثال این تهمت ها را تکرار نکنید.
* گناهکاران را باید به توبه از گناه موعظه کرد. «یَعِظُکم الله أن تَعودوا لمثله»
ص: 175
¨ «وَ قالُوا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ اکْتَتَبَها فَهِیَ تُمْلی عَلَیْهِ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِی یَعْلَمُ السِّرَّ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ کانَ غَفُوراً رَحِیماً»(1)
و (کفّار) گفتند: (قرآن) افسانه های پیشینیان است که او برای خود نسخه ای نوشته و هر صبح و شام بر او دیکته می شود.بگو: (این قرآن را) کسی فرستاد که اسرار را در آسمان ها و زمین می داند، قطعاً او آمرزنده و مهربان است.
* راه توبه حتّی برای کفّاری که قرآن را افسانه و پیامبر را دروغ پرداز می خوانند، باز است. «انّه کان غفورا رحیما»
¨ «إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اللهُ غَفُوراً رَحِیماً» (2)
مگر کسانی که توبه کنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند. پس اینان (کسانی هستند که) خداوند بدی هایشان را به نیکی تبدیل می کند، و خداوند آمرزنده و مهربان است.
v این آیه دلالت بر پذیرش توبه مجرم دارد. البته توبه باید همراه با اصلاح گذشته باشد. «مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً»
¨ «وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَی اللهِ مَتاباً» (3)
و هر کس توبه کند و کار شایسته انجام دهد، در حقیقت به سوی خدا بازگشتی پسندیده دارد (و پاداش خود را از او می گیرد).
* توبه ی واقعی آن است که با عمل صالح همراه باشد. «تاب و عمل صالحا»
¨ «فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِین فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ»(4)
پس ناقه را کشتند، سپس از کرده ی خود پشیمان شدند. پس آنان را عذاب فرا گرفت.
* هر ندامت و توبه ای مقبول نیست. توبه و ندامت هنگام مواجهه با مجازات فایدهای ندارد. «نادمین- فأخذهم العذاب»
¨ «قالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» (5)
(ملکه ی سبا) گفت: پروردگارا! من به خودم ظلم کردم و (اکنون) همراه سلیمان، در برابر پروردگار جهانیان سر تسلیم فرود آورده ام.
ص: 176
* توبه ی واقعی آن است که گذشته ها را با اقرار جبران و راه آینده را با چراغ هدایت الهی طی کرد. «ظلمتُ نفسی و أسلمتُ مع سلیمان»
¨ «قالَ یا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» (1)
صالح گفت: ای قوم من! چرا پیش از نیکی شتابزده خواهان بدی هستید؟چرا از خداوند آمرزش نمی خواهید تا مشمول رحمت گردید؟
* باید راه توبه را برای بازگشت مجرمان باز گذاشت. «لولا تستغفرون»
¨ «قُلْ عَسَی أَن یَکُونَ رَدِفَ لَکُم بَعْضُ الَّذِی تَسْتَعْجِلُونَ»(2)
بگو: چه بسا بخشی از آن عذابی را که با شتاب می خواهید، در پی شما باشد (و به شما برسد و خود خبر نداشته باشید).
* ترتّب قهر الهی نسبت به کفّار حتمی نیست، آنان می توانند با توبه و تغییر موضع، نجات یابند. «عسی...»
¨ «فَأَمَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَعَسی أَنْ یَکُونَ مِنَ الْمُفْلِحِینَ» (3)
امّا هر کس (در این دنیا) توبه کند و ایمان بیاورد و کار شایسته ای انجام دهد، پس امید است که از رستگاران باشد.
* در اسلام، بن بست وجود ندارد. راه بازگشت و توبه برای همگان باز است. «مَن تاب»
* توبه، تنها پشیمانی قلبی نیست، ایمان واقعی و عمل صالح می خواهد. «تاب وآمن و عمل صالحاً»
¨ «لِیَجْزِیَ اللهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ إِنْ شاءَ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ» (4)
تا خداوند صادقان را به خاطر صداقتشان پاداش دهد، و منافقان را اگر بخواهد عذاب کند یا (اگر توبه کنند) لطف خود را بر آنان باز گرداند.
v این آیه بر امکان پذیرش توبه ی منافقان دلالت دارد.
¨ «کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ» (5)
ص: 177
چه بسیار اقوام پیش از اینان که (به خاطر کفر و نفاق) هلاکشان کردیم، پس فریاد زدند، لکن (چه سود) که زمان، زمان فرار نبود.
* توبه و ناله تا قبل از وقوع قهر کارساز است. «و لات حین مناص»
¨ «وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ»(1)
و داود متوجّه شد که ما او را (با این صحنه و طرح نزاع) آزمایش کردیم، پس، (از قضاوت خود قبل از شنیدن سخن طرف مقابل پشیمان شد و) از پروردگارش آمرزش خواست و به رکوع در افتاد و توبه و انابه کرد.
* توبه باید هم ظاهری باشد و هم درونی. «خرّ راکعاً و اناب»
¨ «فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُونَ» (2)
امّا پس از آن که قهر ما را دیدند، دیگر ایمانشان برایشان سودی نداشت. این سنّت الهی است که در میان بندگانش جاری است. و در این جا کافران زیانکارند.
* در زمان متوکّل عباسی مردی نصرانی با زنی مسلمان زنا کرد. همین که خواستند حدّ جاری کنند آن مرد مسلمان شد. یحیی بن اکثم گفت: ایمان او مشکل را حل کرد و حدّ لازم نیست. بین آنان گفتگو شد؛ متوکّل به امام هادی (علیه السلام) نامه نوشت و مسأله را مطرح کرد. امام فرمود: «یضرب حتّی یموت» چون مردی کافر به زنی مسلمان تجاوز کرده، مجازات او قتل است. علما به جواب امام ایراد گرفتند و گفتند: در قرآن و سنّت چنین فتوایی نیست. بار دیگر متوکّل به امام هادی (علیه السلام) نامه نوشت و دلیل و سند خواست. امام در پاسخ با استناد به این آیه «فلمّا رأوا بأسنا قالوا آمنّا بالله... فلم یک ینفعهم ایمانهم» نوشتند: چون آن مرد نصرانی پس از محکومیّت و هنگام مجازات ایمان آورده، ایمانش بی فایده است و حدّ از او ساقط نمی شود.(3)
¨ «رَبَّنَا اکْشِفْ عَنَّا الْعَذابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ أَنَّی لَهُمُ الذِّکْری وَ قَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِینٌ» (4)
ص: 178
(مردم می گویند) پروردگارا این عذاب را از ما دفع کن، ما ایمان می آوریم.این بیداری برای آنان چه سود؟ در حالی که پیامبری روشنگر به سراغشان آمد. (ولی اعتنا نکردند)
* توبه به هنگام دیدن عذاب اثری ندارد. «ربّنا... انی لهم الذکری»
¨ «وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّی إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ»
و پذیرش توبه، برای کسانی که کارهای زشت می کنند تا وقتی که مرگ یکی از آنان فرا رسد، آن گاه می گوید: همانا الآن توبه کردم، نیست(1)
* توبه در حال اختیار و آزادی ارزش دارد، نه در حال اضطرار یا مواجهه با خطر. «اذا حضر احدهم الموت قال انّی تبت الآن»
3-10 منع مجازات بی گناه
¨ «قالَ مَعاذَ اللهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاَّ مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ» (2)
(یوسف) گفت: پناه به خدا از اینکه کسی را به جز آنکه متاعمان را نزد او یافته ایم، بگیریم.
* بیگناه نباید به جای گناهکار کیفر ببیند، هر چند خودش به این کار رضایت داشته باشد.«معاذالله»
4-1 امر آمر قانونی
v موضوع امر آمر قانونی در فصل آخر قسمت قواعد جزایی مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
4-2 دفاع مشروع
v اصولاً دفاع امری مشروع است ولی این مشروعیت مطلق و غیر محدود نمیتواند باشد. به موجب قانون، هر کس در مقام دفاع از نفس یا عرض و یا ناموس و یا مال خود یا دیگری و یا آزادی تن خود یا دیگری در برابر هر گونه تجاوز فعلی و یا خطر
ص: 179
قریب الوقوع عملی انجام دهد که جرم باشد در صورت اجتماع شرایط زیر قابل تعقیب و مجازات نخواهد بود:
1 - دفاع با تجاوز و خطر متناسب باشد.
2 - عمل ارتکابی بیش از حد لازم نباشد.
3 - توسل به قوای دولتی بدون فوت وقت عملاً ممکن نباشد و یا مداخله قوای مذکور در رفع تجاوز و خطر مؤثر واقع نشود.
قاعده دفاع مشروع از آیات زیر قابل استنباط است:
¨ «ذلِکَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اللهُ إِنَّ اللهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ» (1)
(آری،) مطلب چنین است، و هر کس به همان مقدار که به او ستم شده مجازات کند، ولی باز هم به او ظلم شود، قطعاً خداوند او را یاری خواهد کرد، البتّه خداوند بخشایشگر و آمرزنده است.
*دفاع حقّ طبیعی هر انسانی است. «و مَن عاقب بمثل ما عُوقِبَ به»
* مشرکین در ماه محرم گفتند: چون مسلمانان جنگ در این ماه را حرام می دانند، ما به آنان هجوم ببریم زیرا آنان از خود دفاعی نمی کنند. لکن این آیه می فرماید: دفاع از خود واجب است، در هر ماهی که باشد.
¨ «وَ دَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلی حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فِیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَی الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسی فَقَضی عَلَیْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ»(2)
و موسی وارد شهر شد، در حالی که مردم (از ورودش) بی خبر بودند، پس در آنجا به دو مرد برخورد که با یکدیگر نزاع می کردند، این یکی از طرفدارانش و آن (دیگری) از دشمنانش بود. پس آن که از پیروان موسی بود، از او در برابر دشمنش یاری خواست. پس موسی (به حمایت از دوست خود) مُشتی بر او زد که کار او را ساخت (و با همان مشت کشته شد)، موسی (از این پیشامد تکانی خورد و) گفت: این از کار شیطان بود، همانا او دشمن گمراه کننده ی آشکاری است.
* حضرت موسی قصد کشتن آن مرد را نداشت و فقط بخاطر دفاع از یک مؤمنی دست به این کار زد. از این روی خداوند از قتل او انتقاد نکرده و در جای دیگر
ص: 180
می فرماید: «و قَتَلت نفساً فنجّیناک من الغَمّ»(1) تو یکی از فرعونیان را به قتل رساندی و دچار غم و اندوه شدی و ما تو را از غم نجات دادیم.
¨ «وَ الَّذِینَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنْتَصِرُونَ» (2)
و کسانی که هر گاه به آنان ستمی رسد (تسلیم نمی شوند و) یاری می طلبند.
* دفاع لازم است گرچه با استمداد از مؤمنان باشد و سکوت و ظلم پذیری ممنوع است. (ینتصرون)
¨ «وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ»(3)
و کسانی که بعد از ظلم دیدنشان (برای رفع آن) یاری می طلبند بر آنان راه (نکوهشی) نیست.
* دفاع حقّ مشروع انسان است که نه در دنیا مورد سرزنش است و نه در آخرت عقاب دارد. «و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئک ما علیهم من سبیل»
¨ «وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا» (4)
و دشمنی با گروهی که شما را از مسجد الحرام بازداشتند، شما را به بی عدالتی و تجاوز وادار نکند.
* دشمنی های دیگران در یک زمان، مجوّز ظلم و تجاوز در زمانی دیگر نمی شود. یکی از شرایط دفاع مشروع، فعلیت و یا قریب الوقوع بودن خطر است. «ولا یجرمنّکم... ان تعتدوا»
4-3 اضطرار
v موضوع اضطرار در فصل آخر کتاب، قسمت قواعد جزایی، مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
ص: 181
5-1 جرایم موجب حد
5-1-1 زنا
¨ «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»(1)
هر یک از زن و مرد زناکار را صد تازیانه بزنید. و اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید در اجرای دین خدا نسبت به آن دو گرفتار دلسوزی نشوید و باید هنگام کیفر آن دو، گروهی از مؤمنین حاضر و ناظر باشند.
* احکام زنا بر اساس شرایط افراد متفاوت است، در این آیه فقط به یک صورت اشاره شده که اگر مرد یا زنی غیر محصن زنا کند، صد تازیانه می خورد.(2)
* نقش زنان در ایجاد روابط نامشروع و فراهم آوردن مقدّمات زنا، از مردان بیشتر است، بر خلاف دزدی که نقش مردان بیشتر است. به همین دلیل کلمه زانیه قبل از کلمه زانی آمده است. «الزّانیة و الزّانی»
* در روابط نامشروع هر دو طرف به یک میزان مجازات می شوند. «کل واحد»
* زناکار، علاوه بر مجازات شلاق، از نظر روحی نیز باید زجر ببیند. «ولیشهد عذابهما طائفة...»
¨ «قالَتْ رَبِّ أَنَّی یَکُونُ لِی وَلَدٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ قالَ کَذلِکِ اللهُ یَخْلُقُ ما یَشاءُ» (3)
(مریم) گفت: پروردگارا! چگونه برای من فرزندی باشد، در حالی که هیچ انسانی با من تماس نداشته است؟ خداوند فرمود: چنین است (کار) پروردگار، او هر چه را بخواهد می آفریند.
ص: 182
* فرزنددار شدن بدون داشتن شوهر، موجب مجازات زن و حکم به فساد او نیست.
¨ «وَ اللاَّتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّی یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللهُ لَهُنَّ سَبِیلاً» (1)
و از زنان شما کسانی که مرتکب زنا شوند، پس چهار نفر از میان شما (مردان مسلمان) را بر آنان شاهد بگیرید، پس اگر شهادت دادند، آن زنان را در خانه ها (ی خودشان) نگاه دارید، تا مرگشان فرا رسد، یا آنکه خداوند، راهی برای آنان قرار دهد (و قانون جدیدی بیاورد).
* برای حفظ آبرو و شرف دیگران، اسلام برای اثبات زنا، چهار شاهد مقرّر کرده است، و حتّی اگر سه شاهد گواهی دهند، هر سه شلاّق می خورند، ولی برای اثبات قتل، دو شاهد کافی است. «اربعة منکم»
* شاهد بر زنا، هم باید مرد باشد و هم مسلمان، تا در اثبات جرم، دقّت لازم صورت گیرد. «اربعة منکم»(2)
* کیفر زن زناکار، ابتدا حبس در «خانه» بوده است، نه زندان های عمومی، که ممکن است فساد بیشتر بیاموزد. «فامسکوهنّ فی البیوت»
* حبس ابد، کیفر زنان شوهرداری بوده است که مرتکب زنا شده اند. «حتی یتوفّاهنّ الموت» البتّه این حکم موقّت بوده تا کیفر تازیانه و سنگسار کردن مطرح شود. «أو یجعل الله لهنّ سبیلا»
* امام صادق 7 فرمود: مراد از راه دیگر که خداوند قرار می دهد، حدود الهی و سنگسار و شلاق است.(3)
* بعضی آیه را شامل مساحقه و همجنس گرایی زنان نیز گرفته و از مجمع البیان روایتی را از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده اند که مؤیّد آن است.(4)
ص: 183
* در روایتی می خوانیم که مسئله ی حبس در خانه نسبت به زن زناکار، در جاهلیّت نیز بوده و اسلام در آغاز آن را پذیرفته است، ولی بعد از تقویت اسلام مسئله از حبس به اجرای حدّ تبدیل شده است.(1)
¨ «وَ الَّذانِ یَأْتِیانِها مِنْکُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما»(2)
و آن دو نفری از شما که سراغ فحشا و زنا روند (زن یا مرد زناکار و بدون همسر) هر دو را آزار دهید (و بر آنان حدّ جاری کنید). پس اگر توبه کرده و خود را اصلاح کردند، از آنان درگذرید.
* توبه ی زناکار و صرف نظر نمودن از اجرای حد درباره او هنگامی است که حکم صادر نشده باشد. ولی پس از صدور حکم، توبه مانع اجرای آن نمی شود.
¨ «فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ» (3)
آنگاه که کنیزان، صاحب همسر شدند، اگر مرتکب زنا شوند، کیفرشان نصف کیفر زنانِ آزاد است.
* مجازات زن زناکار اگر کنیز باشد، به خاطر کنیز بودن و محرومیّت های آن، به نصف کاهش می یابد. «فعلیهنّ نصف ما علی المحصنات»
¨ «وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ وَ لا مُتَّخِذِی أَخْدان»(4)
و (ازدواج با) زنان پاکدامن و با ایمان و نیز زنان پاکدامن از کسانی که پیش از شما به آنان کتاب آسمانی داده شده مانعی ندارد. در صورتی که مهریه زنان را بپردازید و پاکدامن باشید نه زناکار، و نه دوست گیرنده ی پنهانی (و نامشروع)
* پرداخت اجرت به زن باید به خاطر ازدواج باشد، نه به خاطر زنا و روابط نامشروع. «آتیتموهنّ اجورهنّ محصنین غیر مسافحین ولا متّخذی اخدان»
* برقراری روابط نامشروع و پنهانی حتّی با غیرمسلمان ممنوع است. «و لامتّخذی أخدان»
¨ «وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ»(5)
ص: 184
و زنی که یوسف در خانه او بود، از یوسف از طریق مراوده و ملایمت، تمنای کام گیری کرد و درها را (برای انجام مقصودش) محکم بست و گفت:برای تو آماده ام.
* زشتی زنا در طول تاریخ مورد پذیرش بوده است و به همین علت، زلیخا همه ی درها را محکم بست. «غلّقت الابواب»
¨ «یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخاطِئِینَ» (1)
(عزیز مصر گفت:) یوسف از این مسئله صرف نظر کن و (آن را بازگو نکن و به همسرش نیز خطاب کرد: و) تو برای گناهت استغفار کن، چون از خطاکاران بوده ای.
* تلاش زن برای برقراری رابطه با غیر همسر خویش، امری ناروا و نامشروع است. «و استغفری لذنبک»
¨ «وَ اللهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ بَنِینَ وَ حَفَدَةً وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ أفَبِالْباطِلِ یُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اللهِ هُمْ یَکْفُرُونَ» (2)
و خداوند از جنس خودتان همسرانی برایتان قرار داد و از همسرانتان برای شما فرزندان و نوادگانی قرار داد و از پاکیزه ها شما را روزی داد، پس آیا (باز هم) به باطل ایمان می آورند و به نعمت الهی کفر می ورزند؟
* با وجود امکان داشتن همسر و برقراری رابطه جنسی از راه مشروع، زنا کفران نعمت الهی است. « وَ اللهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً - بنعمة الله هم یکفرون»
¨ «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنی إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِیلاً»(3)
به زنا نزدیک نشوید، که کار زشت و راه بدی است.
* نه فقط از جرم زنا، بلکه از مقدّمات آن نیز باید اجتناب کرد. گاهی یک نگاه حرام، زمینه ی ارتباطهای نامشروع می شود. «لاتقربوا»
* زنا در طول تاریخ عملی زشت و ناپسند و در ادیان دیگر نیز حرام بوده است. «کان فاحشةً»
¨ «قالَتْ أَنَّی یَکُونُ لِی غُلامٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا»(4)
ص: 185
(مریم) گفت: چگونه ممکن است برای من فرزندی باشد؟ در حالی که نه بشری با من تماس گرفته و نه من بدکاره بوده ام.
* زنا عملی منفور در تمام ادیان آسمانی بوده است. «ولم اَک بغیّاً»
¨ «الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلاَّ زانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَ الزَّانِیَةُ لا یَنْکِحُها إِلاَّ زانٍ أَوْ مُشْرِکٌ وَ حُرِّمَ ذلِکَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ» (1)
مرد زناکار، جز با زن زناکار یا مشرک ازدواج نکند. و زن زناکار جز مرد زناکار یا مشرک را به همسری نگیرد. و این زناشویی بر مؤمنان حرام است.
v مرد زناکار جز با زن آلوده دامان یا مشرک و بی ایمان ازدواج نمی کند، همانگونه که زن آلوده دامان جز با مرد زانی یا مشرک پیمان همسری نمی بندد. در اینکه این آیه بیان یک حکم الهی است، یا خبر از یک قضیه خارجی و طبیعی؟ در میان مفسران گفتگو است: بعضی معتقدند آیه تنها یک واقعیت عینی را بیان می کند که آلودگان همیشه دنبال آلودگان می روند، و همجنس با همجنس پرواز می کند، اما افراد پاک و با ایمان هرگز تن به چنین آلودگیها و انتخاب همسران آلوده نمی دهند، و آن را بر خویشتن تحریم می کنند، شاهد این تفسیر همان ظاهر آیه است که به صورت" جمله خبریه" بیان شده، ولی گروه دیگر معتقدند که این جمله بیان یک حکم شرعی و الهی است. مخصوصاً می خواهد مسلمانان را از ازدواج با افراد زناکار باز دارد، چرا که بیماریهای اخلاقی همچون بیماریهای جسمی غالباً واگیردار است و از این گذشته این کار یک نوع ننگ و عار برای افراد پاک محسوب می شود. بعلاوه فرزندانی که در چنین دامانهای لکه دار یا مشکوکی پرورش می یابند سر نوشت مبهمی دارند. روی این جهات اسلام این کار را منع کرده است شاهد این تفسیر جمله «و حُرِّمَ ذلِکَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ» است که در آن تعبیر به تحریم شده و شاهد دیگر روایات فراوانی است که از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) و سایر پیشوایان معصوم : در این زمینه به ما رسیده و آن را
ص: 186
به صورت یک حکم تفسیر کرده اند. این نکته نیز لازم به یاد آوری است که بسیاری از احکام به صورت" جمله خبریه" بیان شده است، و لازم نیست همیشه احکام الهی به صورت جمله" امر" و" نهی" باشد.(1)
* در روایات آمده است که حکم این آیه درباره ی کسانی است که به زنا شهرت دارند و اگر زناکاری توبه کرد می تواند مانند دیگران با فرد دلخواهش ازدواج کند.(2)
v عطف "مشرکان" بر "زانیان" در واقع برای بیان اهمیت مطلب است، یعنی گناه "زنا" همطراز گناه "شرک" است، چرا که در بعضی روایات نیز وارد شده که "شخص زناکار" در آن لحظه ای که مرتکب این عمل می شود از ایمان بازداشته می شود.(3)
¨ «لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِکَ عِنْدَ اللهِ هُمُ الْکاذِبُونَ» (4)
چرا چهار شاهد بر صحت آن تهمت نیاوردند؟ پس چون گواهان لازم را نیاوردند، آنان نزد خدا همان دروغگویانند.
* اتهام زنا اگر ثابت نشود، نسبت دهنده ی آن دروغگو است. «هم الکاذبون»
v آوردن چهار شاهد بر زنا لازم است، در غیر این صورت حد قذف بر آن شهود جاری خواهد شد.
¨ «وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللهِ إِلهاً آخَرَ وَ لا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ لا یَزْنُونَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ یَلْقَ أَثاماً» (5)
و (بندگان خاص خدا) کسانی هستند که با خداوند، خدای دیگری را نمی خوانند و انسانی که خداوند (خونش را) حرام کرده است، جز به حقّ نمی کشند، و زنا نمی کنند، و هر کس چنین کند عقوبت گناهش را خواهد دید.
* دستور قرآن در زمینه ی دوری از زنا، تنها یک موعظه نیست، قانونی است که تخلّف از آن کیفری شدید دارد. « لا یَزْنُونَ -ومن یفعل ذلک یلق اثاما»
«وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ »(6)
ص: 187
و (ازدواج با) زنان شوهردار (نیز بر شما حرام شده است،) مگر آنان که (به حکم خداوند، در جنگ با کفّار) مالک شده اید.
* کلمه ی «مُحصَنات» از نظر لغوی، یعنی آنچه در حِصن و حریم باشد و از دسترسی دیگران منع شود. ریشه این کلمه در قرآن، در مورد سه گروه استعمال شده است:
1- زنان عفیف و پاکدامن. چنان که خداوند درباره حضرت مریم می فرماید: «الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها»(1)
2- زنان شوهردار. زیرا شوهر نقش حفاظت از عفت زن را به عهده دارد. مراد از «الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ» در آیه مورد بحث، همین معنی است.
3- زنان آزاده که اسیر جنگی نبوده و کنیز نیستند. زیرا اسارت سبب پاره شدن پرده های عفّت و حیای زن می گردد و بی عفّتی در میان کنیزان شایع بوده است.
v ازدواج و آمیزش جنسی با زنان شوهردار حرام است. این حکم اختصاصی به زنان مسلمان ندارد بلکه زنان شوهردار از هر مذهب و ملتی همین حکم را دارند یعنی ازدواج با آنها ممنوع است. تنها استثنایی که به این حکم وارد است در مورد زنان غیر مسلمانی است که به اسارت مسلمانان در جنگها درمی آیند، اسلام اسارت آنها را بمنزله" طلاق" از شوهران سابق تلقی کرده، و اجازه می دهد بعد از تمام شدن عده آنان با آنان ازدواج کنند و یا همچون یک کنیز با آنان رفتار شود. «إِلَّا ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ».
¨ «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اللهِ ما لا تَعْلَمُونَ» (2)
(ای پیامبر!) بگو: همانا پروردگارم کارهای زشت و زننده، چه آشکار و چه پنهان، و گناه و ستم و سرکشی به ناحقّ و شریک قرار دادن چیزی برای خدا که او دلیلی بر حقّانیّت آن نازل نکرده، و نسبت دادن آنچه را نمی دانید به خداوند، (همه را) حرام کرده است.
ص: 188
v فواحش" جمع" فاحشه" به معنی خصوص اعمالی است که فوق العاده زشت و ناپسند است نه همه گناهان، و شاید تاکید روی این مطلب که خواه پنهان باشد یا آشکار، از این جهت است که عربهای جاهلی، عمل زشت منافی عفت را اگر پنهانی انجام می شد، مجاز می شمردند، و تنها در صورتی که آشکار باشد ممنوع می دانستند.(1)
5-1-2 ارتداد(2) (توبه/6)(3)(بقره/111) (4)
¨ «وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلی بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ» (5)
و (بخاطر بیاورید) زمانی که موسی به قوم خود گفت: ای قوم من، شما با (به پرستش) گرفتن گوساله، به خود ستم کردید. پس به سوی خالق خود توبه کرده و باز گردید و یکدیگر را به قتل برسانید.
* حکم مرتدّ، قتل است.«فاقتلوا انفسکم»
شک نیست که پرستش گوساله سامری، کار کوچکی نبود، ملتی که بعد از مشاهده آن همه آیات خدا و معجزات پیامبر بزرگشان موسی (علیه السلام) همه را فراموش کنند و با یک غیبت کوتاه پیامبرشان به کلی اصل اساسی توحید و آئین خدا را زیر پا گذارده بت پرست شوند. اگر این موضوع برای همیشه از مغز آنها ریشه کن نشود وضع
ص: 189
خطرناکی به وجود خواهد آمد، و بعد از هر فرصتی مخصوصاً بعد از مرگ موسی7 ممکن است تمام آیات دعوت او از میان برود، و سرنوشت آئین او به کلی به خطر افتد در اینجا باید شدت عمل به خرج داده شود، و هرگز تنها با پشیمانی و اجرای صیغه توبه بر زبان نباید قناعت گردد، لذا فرمان شدیدی از طرف خداوند، صادر شد که در تمام طول تاریخ پیامبران مثل و مانند ندارد، و آن اینکه ضمن دستور توبه و بازگشت به توحید، فرمان اعدام دستهجمعی گروه کثیری از گنهکاران بدست خودشان صادر شد. این فرمان به نحو خاصی می بایست اجرا شود، یعنی خود آنها باید شمشیر به دست گیرند و اقدام به قتل یکدیگر کنند که هم کشته شدنش عذاب است و هم کشتن دوستان و آشنایان. طبق نقل بعضی از روایات موسی دستور داد در یک شب تاریک تمام کسانی که گوساله پرستی کرده بودند غسل کنند و کفن بپوشند
v و صف کشیده شمشیر در میان یکدیگر نهند! ممکن است چنین تصور شود که این توبه چرا با این خشونت انجام گیرد؟ آیا ممکن نبود خداوند توبه آنها را بدون این خونریزی قبول فرماید؟ پاسخ به این سؤال از سخنان بالا روشن می شود، زیرا مساله انحراف از اصل توحید و گرایش به بت پرستی مساله ساده ای نبود که به این آسانی قابل گذشت باشد، آنهم بعد از مشاهده آن همه معجزات روشن و نعمتهای بزرگ خدا. در حقیقت همه اصول ادیان آسمانی را می توان در توحید و یگانه پرستی خلاصه کرد، تزلزل این اصل معادل است با از میان رفتن تمام مبانی دین، اگر مساله گوساله پرستی ساده تلقی می شد، شاید سنتی برای آیندگان می گشت، بخصوص اینکه بنی اسرائیل به شهادت تاریخ مردمی پر لجاجت و بهانه جو بودند، لذا باید چنان گوشمالی به آنها داده شود که خاطره آن در تمام قرون و اعصار باقی بماند و کسی هرگز بعد از آن به فکر بت پرستی نیفتد، و شاید جمله ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ (این کشتار نزد خالقتان برای شما بهتر است) اشاره به همین معنی باشد.(1)
¨ «وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَ هُوَ کافِرٌ فَأُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ»
و هر کس از شما که از دینش برگردد و در حال کفر بمیرد، اعمال آنان در دنیا و آخرت تباه می شود.(2)
ص: 190
* ارتداد، آثار دنیوی و اخروی دارد. «مَن یرتدد منکم... حبطت اعمالهم فی الدنیا و الاخرة»
v اعمال نیک هم برکات و آثاری در دنیا دارد و هم در آخرت، افراد مرتد از همه این آثار محروم می شوند. به علاوه ارتداد سبب می شود که تمام آثار ایمان برچیده شود، همسرانشان جدا گردند و اموالشان به ارث به بازماندگان آنان برسد.(1)
¨ «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الضَّالُّونَ»
البتّه کسانی که پس از ایمان آوردن، کافر شدند و سپس بر کفر خود افزودند، هرگز توبه ی آنها پذیرفته نخواهد شد و آنها همان گمراهانند.
* مرتدّین به دو نوع تقسیم میشوند:
الف: مرتدّ ملّی، که پدر و مادر او هنگام انعقاد نطفه او کافر باشند، بعد از بلوغ اظهار کفر کند و سپس اسلام بیاورد و پس از آن مجدداً از اسلام دست بردارد. چون این شخص مسلمان زاده نیست، مجازاتش خفیف و سبک است.
ب: مرتدّ فطری، که هنگام انعقاد نطفه او پدر یا مادرش مسلمان باشند، بعد از بلوغ اظهار اسلام کند و سپس از دین و آیین خویش دست بردارد و به اسلام پشت کند. این چنین شخصی مجازات سنگینی همانند اعدام را در پیش رو دارد. این آیه ناظر به این دسته از مرتدین است.
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرِینَ یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ»(3)
ای کسانی که ایمان آورده اید! هر کس از شما که از دین خود برگردد (به خدا ضرری نمی زند، چون) خداوند در آینده قومی را خواهد آورد که آنان را دوست دارد و آنان نیز خدا را دوست
ص: 191
دارند. آنان نسبت به مؤمنان نرم و فروتن و در برابر کافران سرسخت و قاطعند، در راه خدا جهاد می کنند و از ملامت هیچ ملامت کننده ای نمی هراسند.
v این آیه سخن از مرتدانی که طبق پیشبینی قرآن بعدها از این آئین مقدس روی بر می گرداندند به میان می آورد و به عنوان یک قانون کلی به همه مسلمانان اخطار می کند: اگر کسانی از شما از دین خود بیرون روند، زیانی به خدا و آئین او و جامعه مسلمین و آهنگ سریع پیشرفت آنها نمی رسانند، زیرا خداوند در آینده جمعیتی را برای حمایت این آئین برمی انگیزد.
¨ «قَدِ افْتَرَیْنا عَلَی اللهِ کَذِباً إِنْ عُدْنا فِی مِلَّتِکُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللهُ مِنْها وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللهُ رَبُّنا» (1)
(شعیب به مخالفان گفت:) اگر پس از آنکه خداوند ما را از آیین شما نجات داد، دوباره به آن برگردیم بی گمان بر خدا دروغ بسته ایم، ما را نسزد که به آیین شما برگردیم، مگر آنکه خدا بخواهد که او پروردگار ماست (خدا هم هرگز چنین نخواهد خواست).
* ارتداد و برگشت از آرمان ها و عقائد حقّ و پذیرفتن شریک برای خداوند، نوعی افترا بر خدا و پیمان شکنی است. «قد افترینا... ما یکون لنا أن نعود»
¨ «وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ»(2)
امّا اگر (به جای توبه،) سوگندهای خویش را پس از بستنِ پیمانشان شکستند و در دین شما، زبان به طعنه (و عیب گویی) گشودند، پس با سران کفر بجنگید.
* ارتداد از دین، یکی از نمونه های پیمان شکنی و مسخره کردن مکتب است. «و ان نکثوا» (شاید «نکثوا» پس از «تابوا» اشاره به ارتداد باشد).
¨ «لا تَعْتَذِرُوا قَدْ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ»(3)
(بی جهت) عذر و بهانه نیاورید. همانا شما بعد از ایمانتان کافر شدید.
* ارتداد سبب نپذیرفتن هر عذری است. «قد کفرتم بعد ایمانکم»
ص: 192
¨ «مَنْ کَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» (1)
کسی که بعد از ایمان به خدا کافر (و مرتد) شود، نه آنکه او را به زور وادار کرده اند (که با زبان اظهار کفر کند) در حالی که قلبش به ایمان خویش مطمئن است، بلکه کسی که سینه به روی کفر بگشاید (و بعد از ایمان با شادی به استقبال کفر برود) پس بر آنان از طرف خداوند غضبی است و برایشان عذابی بزرگ است.
* کیفر مرتّد، قهر الهی در دنیا و آخرت است. «من کفر بالله من بعد ایمانه ... غضب من الله و لهم عذاب عظیم»
¨ «إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّواْ عَلَی أَدْبَارِهِم مِّن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَی الشَّیْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَی لَهُمْ»
همانا کسانی که پس از آن که راه هدایت برایشان روشن شد به آن پشت کردند، شیطان (رفتار بدشان را) برایشان آراسته و آنان را با آرزوهای طولانی فریفته است. (2)
* ارتداد و بازگشت از حق بعد از روشن شدن آن، عملی ارتجاعی و قابل سرزنش است. «ارتدّوا علی ادبارهم من بعد ما تبیّن...»
¨ «وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ» (3)
و گروهی از اهل کتاب گفتند: به آنچه بر مؤمنان نازل شده است، در آغاز روز ایمان آورید و در پایان روز کافر شوید، شاید (با این حیله آنها از اسلام) باز گردند.
* دوازده نفر از دانشمندان یهود، تصمیم گرفتند برای ایجاد تزلزل و تردید در مسلمانان، صبحگاهان نزد حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله وسلم) آمده و اظهار ایمان کنند، ولی در آخر روز از اسلام برگردند و بگویند: ما محمّد و آیین او را دیدیم، ولی با آنچه در تورات و انجیل آمده است، مطابقت ندارد. آنان با این نقشه ی ماهرانه می خواستند به هم کیشان خود این طور وانمود کنند که اگر اسلام مکتب خوبی بود، اهل علم و کتاب از آن دست برنمی داشتند، با این کار هم در مسلمانان تردید بوجود آورند و هم
ص: 193
سایر یهودیان را از مسلمان شدن بازدارند. خداوند متعال نیز با نزول این آیه، نقشه ی آنان را برملا ساخت.
¨ «کَیْفَ یَهْدِی اللهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ اللهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللهِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ خالِدِینَ فِیها لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (1)
چگونه خداوند هدایت کند گروهی را که بعد از ایمان و گواهی بر حقّانیت رسول و آمدن معجزات و دلایل روشن بر ایشان، باز هم کافر شدند، و خداوند گروه ستمکاران را هدایت نمی کند. آنان (که با آن همه دلایل روشن و سابقه ی ایمان، مرتدّ شدند،) کیفرشان آن است که لعنت خدا و فرشتگان و عموم مردم بر آنان باشد.آنها همواره مورد لعن (خدا و فرشتگان و مردم) هستند، نه عذاب از آنان کاسته شود و نه به آنها مهلت داده شود. مگر کسانی که پس از آن، (از کفر و ارتداد) توبه نمایند و (کردار و افکار خود را) اصلاح نمایند، که همانا خداوند آمرزنده و مهربان است.
در این آیات سخن از کسانی است که اسلام را پذیرفته و سپس از آن برگشته اند که در اصطلاح" مرتد" نامیده می شوند. آنان کیفرشان این است که لعن خداوند و فرشتگان و همه مردم بر آنان است. این در حالی است که آنان همواره در این لعن و طرد و نفرت می مانند و مجازات آنان تخفیف نمی یابد و به ایشان مهلت داده
v نمی شود. «أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللهِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ خالِدِینَ فِیها لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ»
v در انتهای آیه پذیرش توبه مرتدین مطرح شده است. مقصود، مرتد ملی است و نه فطری. توبه مرتد ملی پذیرفته می شود و در حقیقت مجازات او خفیف است زیرا او مسلمان زاده نیست ولی در مورد مرتد فطری حکم از این شدیدتر و سخت تر است گرچه توبه او در واقع و در پیشگاه خداوند پذیرفته می شود ولی اگر وضع او در دادگاه اسلام ثابت شود محکوم به اعدام خواهد شد و اموال او به عنوان ارث به ورثه مسلمان او می رسد و همسر او از او جدا خواهد شد و حتی توبه کردن او نمی تواند جلو این احکام شدید را بگیرد! ولی این سختگیری تنها در مورد مرتد فطری آن هم
ص: 194
در صورتی است که مرد باشد. ممکن است کسانی از این سختگیری تعجب کنند و آن را یک نوع خشونت شدید غیر قابل انعطاف بدانند که با روح اسلام سازگار نیست. ولی در حقیقت این حکم یک فلسفه اساسی دارد و آن حفظ جبهه داخلی کشور اسلامی و جلوگیری از متلاشی شدن آن و نفوذ بیگانگان و منافقان است زیرا ارتداد در واقع یک نوع قیام بر ضد رژیم کشور اسلامی است که در بسیاری از قوانین دنیای امروز نیز مجازات آن اعدام است اگر به افراد اجازه داده شود هر روز مایل بودند خود را مسلمان معرفی کنند و هر روز مایل نبودند استعفا دهند به زودی جبهه داخلی اسلام از هم متلاشی خواهد شد و راه نفوذ دشمنان و عوامل و ایادی آنها باز خواهد شد و هرج و مرج شدیدی در سراسر جامعه اسلامی پدید خواهد آمد، بنا بر این حکم مزبور در واقع یک حکم سیاسی است که برای حفظ حکومت و جامعه اسلامی و مبارزه با ایادی و عوامل بیگانه ضروری است.(1)
«إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ»
5-1-3 شرب خمر
¨ «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما»
از تو درباره شراب و قمار می پرسند، بگو: در آن دو گناهی بزرگ است و منافعی (مادّی) نیز برای مردم دارند. (ولی) گناه آن دو از سود آنها بزرگ تر است.
* سؤال اوّلِ مردم درباره ی حکم خمر و میسر است. کلمه «خمر» به معنای پوشش است و لذا به پارچه ای که زنان سرِ خود را با آن پوشانده و مراعات حجاب می کنند، «خمار» می گویند. از آنجا که شراب، قدرت تشخیص را از عقل گرفته و در واقع آن را می پوشاند، به آن «خمر» می گویند.
ص: 195
* تحریم شراب به صورت تدریجی بوده است. زیرا اعراب، گرفتار شراب بودند و لذا آیات، به تدریج آنان را آماده پذیرش تحریم نمود. ابتدا این آیه نازل شد: «تتّخذون منه سکراً و رزقاً حسناً»(1) از انگور، هم نوشابه ی مست کننده و هم رزق نیکو بدست می آید. یعنی شراب، رزق حسن نیست. بعد از آن، این آیه نازل شد: «فیهما اِثم کبیر و منافع للناس و اِثمهما اکبر» ضرر شراب و قمار برای مردم، بیشتر از منفعت آنهاست. و سپس این آیه نازل شد: «لاتقربوا الصلوة و انتم سُکاری »(2) به هنگام نماز نباید مست باشید. و در خاتمه حرمت دائمی و علنی بیان شد؛ «انّما الخمر و المیسر... رجس من عمل الشیطان»(3) شراب و قمار... نجس و از اعمال شیطان هستند.
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»(4)
ای کسانی که ایمان آورده اید! همانا شراب و قمار و بت ها و تیرهای قرعه، پلید و از کارهای شیطان است، پس از آنها بپرهیزید، تا رستگار شوید.
* شراب نجس و از اعمال شیطان است.
v در این آیه شراب و قمار همردیف انصاب (بتهایی که شکل مخصوصی نداشتند و تنها قطعه سنگی بودند) ذکر شده است و نشان می دهد، خطر شراب و قمار به قدری زیاد است که در ردیف بتپرستی قرار گرفته، به همین دلیل در روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم چنین آمده است: «شارب الخمر کعابد الوثن»؛ شرابخوار همانند بت پرست است.(5)
¨ « وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِیلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَراً وَ رِزْقاً حَسَناً » (6)
و از میوه های درختان خرما و انگور، هم (نوشیدنی) مست کننده و هم رزق نیکو می سازید.
v «سکر» گرچه در لغت معانی مختلفی دارد، ولی در اینجا به معنی مسکرات و مشروبات الکلی است، و معنی مشهور آن همین است. روشن است که قرآن در این
ص: 196
آیه هرگز اجازه شرابسازی از خرما و انگور نداده بلکه با توجه به اینکه «مسکرات» را در مقابل«رزق حسن» قرار داده اشاره کوتاهی به تحریم خمر و نامطلوب بودن آن نموده است.(1)
5-1-3-1 فلسفه حرمت شرب خمر
¨ «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما»
از تو درباره شراب و قمار می پرسند، بگو: در آن دو گناهی بزرگ است و منافعی (مادّی) نیز برای مردم دارند. (ولی) گناه آن دو از سود آنها بزرگ تر است.(2)
با توجه به اینکه جامعه عرب جاهلی بسیار آلوده به شراب و قمار بوده حکم تحریم این دو به طور تدریجی و در چند مرحله نازل شده و اگر نرمش و مدارایی در لحن آیه مشاهده می شود به خاطر همین معنی است. در این آیه منافع و زیانهای این دو با هم مقایسه شده و برتری زیانها و گناه سنگین آن بر منافع آنها مورد تصریح قرار گرفته است. مسلماً منافع مادی که احیاناً از طریق فروش شراب یا انجام قمار حاصل می شود و یا منافع خیالی که به خاطر تخدیر حاصل از مستی شراب و غفلت
v از هموم و غموم و اندوهها به دست می آید در برابر زیانهای فوق العاده اخلاقی و اجتماعی و بهداشتی این دو بسیار ناچیز است. بنابراین هیچ انسان عاقلی به خاطر آن نفع کم به این همه زیان تن در نمی دهد. (3)
* در کتاب های علمی و تربیتی، آثار و عوارض منفی شراب به تفصیل بازگو شده است، از جمله:
1- کوتاه شدن عمر.
2- عوارض منفی در کودکان، مخصوصاً اگر آمیزش در حال مستی صورت گیرد.
ص: 197
3- گسترش فساد اخلاقی و بالا رفتن آمار جنایات از قبیل: سرقت، ضرب و جرح، جرایم جنسی و افزایش خطرات و حوادث رانندگی.
¨ «إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ وَ یَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ» (1)
همانا شیطان می خواهد به وسیله شراب و قمار، میان شما دشمنی و کینه بیفکند و شما را از یاد خدا و نماز باز دارد.
* با آن که طبق آماری که ارائه می شود، بسیاری از قتل ها، جرایم، تصادفات، طلاق ها، امراض روانی، کلیوی و... ناشی از شراب است، امّا قرآن در این آیه بیان فلسفه ی تحریم، روی دو نکته تأکید دارد: یکی ضرر اجتماعی یعنی کینه و عداوت، و دیگری ضرر معنوی یعنی غفلت از نماز و یاد خدا.
5-1-4 لواط
¨ « وَ الَّذانِ یَأْتِیانِها مِنْکُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما » (2)
و آن دو نفری از شما که سراغ فحشا و زنا روند (زن یا مرد زناکار و بدون همسر) هر دو را آزار دهید (و بر آنان حدّ جاری کنید).
* برای این آیه در تفاسیر، معانی گوناگونی گفته شده است، ولی معنای فوق، از تفسیر نمونه گرفته شده است. البتّه معنای دیگری نیز به ذهن می رسد و آن اینکه هرگاه دو مرد تصمیم به انجام لواط بگیرند، ولی فقط کارهای مقدّماتی را انجام دهند، به نحوی که اطمینان به انجام آن در آینده است، شما از باب نهی از منکر، آن دو را تنبیه و تعزیر و تهدید کنید. اگر شرمنده شده و دست کشیدند و گذشته را جبران کردند، شما هم از آنان بگذرید، که خدا توبه پذیر و رحیم است. طبق این معنی کلمه ی «اللّذان» به معنای دو مرد آمده، نه یک مرد و یک زن که از باب تغلیب باشد، و «آذوهما» به معنای آزار و تنبیه است، نه اجرای حدّ. توبه و اصلاح هم به معنای
ص: 198
صرف نظر واقعی است، نه اینکه قبل از صدور حکم قاضی توبه کنند. «یأتیانها» را هم می توان به معنای انجام مقدّمات قریب الوقوع فحشا گرفت و این در عرف رایج است که کاری را به کسی نسبت دهند که در آستانه ی انجام آن است. مثل اینکه به شخصی که افراد را به مهمانی دعوت کرده و مشغول تهیه مقدّمات است، می گویند فلانی مهمانی می کند، یا مهمان دارد.
¨ « وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمینَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ» (1)
و لوط را [فرستادیم] که به قوم خود گفت: آیا عمل زشتی را مرتکب می شوید که پیش از شما هیچ یک از جهانیان مرتکب نشده اند؟ همانا شما به جای زنان، برای شهوت سراغ مردان می روید، بلکه شما قومی اسراف کارید.
v گناه لواط بر اینکه خود یک عمل زشت و فوق العاده ننگین است قبل از قوم لوط در هیچ قوم و ملتی سابقه نداشته است، و این زشتی آن را چند برابر می کند، زیرا پایه غلط و سنت شوم و وسیله ای برای گناه دیگران در آینده نزدیک و دور خواهد بود.(2) «ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمینَ»
چه انحرافی از این بدتر و بالاتر که وسیله تولید نسل را که آمیزش زن و مرد است و خداوند آن را به طور غریزی در هر انسانی قرار داده، رها کنند، و سراغ" جنس
v موافق" بروند کاری که اصولا بر خلاف فطرت و ساختمان طبیعی جسم و روح انسان و غریزه تحریف نایافته او است و نتیجه اش عقیم ماندن هدف آمیزش جنسی است، و به تعبیر دیگر، تنها اثرش یک اشباع کاذب جنسی و از بین بردن هدف اصلی یعنی ادامه نسل بشر می باشد، و در پایان آیه به عنوان تاکید می گوید: «شما جمعیت اسراف کارید» یعنی از حدود الهی قدم بیرون گذارده و در سنگلاخ انحراف و تجاوز از مرز فطرت سرگردان شده اید.(3)
ص: 199
* امروزه نیز دنیای غرب، عمل زشت همجنس بازی را رسمی و در بعضی کشورها به آن جنبه ی قانونی داده است.
* لواط، تجاوز به حقوق زنان در جامعه است(1).
«دون النساء بل انتم قوم مسرفون»
¨ «وَ جاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ وَ مِنْ قَبْلُ کانُوا یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ قالَ یا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ فَاتَّقُوا اللهَ وَ لا تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی ألَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ»(2)
و قوم لوط، که سابقه ی کارهای بد داشتند، به سرعت به سراغ او آمدند. (حضرت لوط، برای جلوگیری از تعرّض مردم به فرشتگان، با اشاره به دخترانِ خود، به آنان) گفت: ای قوم من! اینها دختران منند، (که می توانید با آنان ازدواج کنید. اگر قصدی دارید) آنها برای شما پاک ترند، پس از خدا پروا کنید (و دست به گناه نزنید) و مرا در پیش میهمانانم رسوا مسازید، آیا در (میان) شما یک نفر رشید (جوانمرد) وجود ندارد؟
v از این آیه، میتوان حرمت همجنس بازی را استنباط کرد.
* همجنس بازی، در ادیان گذشته نیز حرام و منفور و مطرود بوده است. «فاتّقوا الله»
¨ «أتَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمِین» (3)
آیا از میان مردم جهان، شما به سراغ مردها می روید؟
* کسی که مرتکب لواط شود، مجازاتش قتل است. این عمل به قدری زشت است که حتی اگر کسی با حیوانی آمیزش جنسی انجام دهد، گوشت آن حیوان حرام میشود و باید آن را ذبح کرد و سپس لاشهی آن را سوزاند.
v از این آیه، میتوان ممنوعیت لواط را استنباط کرد.
¨ «وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ»(4)
و (نیز) لوط را (فرستادیم) که به قومش گفت: آیا این کار بسیار زشت را در حالی که به زشتی آن آگاهید، انجام می دهید؟
ص: 200
* حرمت لواط، مخصوص اسلام نیست. «أتأتون الفاحشة»
¨ «وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ»
و (یاد کن) لوط را آن گاه که به قوم خود گفت: همانا شما به کاری زشت می پردازید که هیچ یک از مردم جهان در آن کار بر شما پیشی نگرفته است. (1)
* کلمه ی «فاحشة» به معنای عمل یا سخنی است که زشتی آن آشکار و روشن باشد. از آنجا که عمل زشتِ لواط و همجنس گرایی در میان قوم حضرت لوط رواج داشت، قرآن از آن به فاحشه تعبیر کرده است.
¨ «أَإِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِیلَ وَ تَأْتُونَ فِی نادِیکُمُ الْمُنْکَرَ فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ قالَ رَبِّ انْصُرْنِی عَلَی الْقَوْمِ الْمُفْسِدِینَ»
شما به سراغ مردها می روید و راه (طبیعی زناشویی) را قطع می کنید و در مجالس خود (آشکارا و بی پرده) اعمال ناپسند انجام می دهید؟ پس قومش پاسخی ندادند جز این که گفتند: اگر تو (در ادّعای پیامبری) از راستگویانی، عذاب خدا را برای ما بیاور. (لوط) گفت: پروردگارا! مرا بر قوم (فاسد و) تبهکار پیروز گردان. (2)
* با وجود راه طبیعی و شرعی ازدواج برای ارضای غریزه شهوت، لواط و همجنس بازی، شگفت آور است. «ائنّکم لتأتون الرّجال»
* لواط، منکر و فاحشه و لواط کننده مفسد فی الارض است. «المنکر- لتأتون الفاحشة- القوم المفسدین»
¨ «إِنَّا مُنْزِلُونَ عَلی أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ» (3)
همانا ما بر اهل این منطقه به خاطر فسقی که داشتند، عذابی از آسمان فرو خواهیم ریخت.
v این آیه در مورد قوم لوط است که مرتکب لواط میشدند. از این آیه، می توان ممنوعیت لواط را استنباط کرد. چرا که در مورد آنان وعده عذاب داده شده است.
ص: 201
5-1-5 محاربه
¨ «إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ
همانا کیفر آنان که با خداوند و پیامبرش به محاربه برمی خیزند و (با سلاح و تهدید و غارت) در زمین به فساد می کوشند، آن است که کشته شوند، یا به دار آویخته شوند، یا دست و پایشان بطور مخالف بریده شود یا آنکه از سرزمین (خودشان) تبعید شوند. این کیفر ذلت بار دنیوی آنان است و در آخرت برایشان عذابی عظیم است. مگر کسانی که پیش از آنکه بر آنان دست یابید توبه کرده باشند، پس بدانید که خداوند آمرزنده و مهربان است. »(1)
* برای آنان که امنیّت جامعه را بر هم می زنند، چند نوع کیفر مقرر شده است: اعدام، تبعید، قطع دست و پا، به دار آویختن. «یقتّلوا او یصلّبوا...»
* کیفرهایی که در آیه آمده، «حقّ الله» است و از جانب حکومت یا مردم قابل عفو و تبدیل نیست. انتخاب یکی از چهار کیفر، با امام مسلمین است و اگر اولیای مقتول هم عفو کنند، باید یکی از کیفرها اجرا شود.
* کلمه ی «جزاء» به معنای کیفر و پاداش کافی است یعنی حدود و مجازات های چهارگانه برای مجرم عادلانه وکافی است.
* آنان که بر امام و رهبر مسلمین یا حکومت اسلامی خروج کنند، مشمول «یحاربون الله» می شوند.
توبه تنها در «حقّ الله» اثر دارد و نه «حقّ الناس»، چون حق مردم مربوط به رضایت صاحبان حقّ است. یعنی اگر محارب مرتکب قتل شده و توبه کرد، حکم قصاص او
* باقی است، ولی اگر فقط به تهدید و ارعاب دست زده و توبه کرد، کیفر محارب از او برداشته می شود.
5-1-6 سرقت
¨ «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما جَزاءً بِما کَسَبا نَکالاً مِنَ اللهِ وَ اللهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (2)
ص: 202
مرد و زن دزد را به جزای کاری که انجام داده اند دستشان را قطع کنید.این کیفری است از سوی خداوند و خداوند مقتدر حکیم است. پس هر که بعد از ظلمش توبه کند و (کارهای فاسد خویش را) اصلاح نماید، قطعاً خداوند توبه او را می پذیرد، همانا خداوند، آمرزنده ی مهربان است.
* مالکیّت شخصی و امنیّت اجتماعی به قدری مهم است که به خاطر آن، دست سارق باید قطع شود. «فاقطعوا»(1)
* کیفر زن و مرد سارق یکسان است. «السارق و السارقة»
* اگر سارق پیش از دستگیری توبه کند و مال را پس دهد، هم در دنیا بخشیده می شود و هم در آخرت، ولی پس از دستگیرشدن، حد اجرا می شود و نقش توبه تنها برای قیامت است.
¨ «قالُوا تَاللهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ وَ ما کُنَّا سارِقِینَ» (2)
گفتند: به خدا سوگند شما می دانید که ما برای فساد در این سرزمین نیامده ایم و ما هرگز سارق نبوده ایم.
* سرقت یکی از مصادیق فساد در زمین است. «ما جئنا لنفسد فی الارض و ما کنا سارقین»
¨ «قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ»(3)
ص: 203
گفتند: کیفرش چنین است که هر کس پیمانه در بارش پیدا شود، خود او جزای سرقت است (که به عنوان گروگان یا برده در اختیار صاحب پیمانه قرار گیرد) ما (در منطقه کنعان) ظالم (سارق) را اینگونه کیفر می دهیم.
* مجازات سرقت در میان بعضی اقوام گذشته، بردگی سارق بوده است«فهو جزاوه»
5-1-6-1 فلسفه حد سرقت
¨ «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما جَزاءً بِما کَسَبا نَکالاً مِنَ اللهِ وَ اللهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ»
مرد و زن دزد را به جزای کاری که انجام داده اند دستشان را قطع کنید.این کیفری است از سوی خداوند و خداوند مقتدر حکیم است. (1)
* قطع دست برای مجرم عامل هشدار دائمی و مایه ی جلوگیری از لغزش مجدّد او و دیگران است. «فاقطعوا ایدیهما»
* در قوانین کیفری اسلام، علاوه بر مجازات مجرم، عبرت دیگران هم مطرح است. «نکالاً»
¨ «وَأَنَّ الْمَساجِدَ لِلهِ فَلا تَدْعُواْ مَعَ اللهِ أَحَداً» (2)
و اینکه مساجد برای خداوند است پس (در آنها) با خداوند احدی را نخوانید.
شخصی از نزد معتصم (خلیفه عباسی) غمناک بر می گشت و می گفت: سارقی به سرقت خود اعتراف کرد و خلیفه فقها را جمع کرد و حکم او را پرسید. یکی گفت: دست سارق باید از مچ قطع شود، زیرا در آیه تیمم می خوانیم: «فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم»(3) دیگری گفت: دست را از آرنج قطع کنید، زیرا قرآن در آیه وضو می فرماید:
* «و ایدیکم الی المرافق»(4) آنگاه معتصم که از قبل امام جواد (علیه السلام) را دعوت کرده بود، حکم سرقت را از حضرتش پرسید. امام جواد (علیه السلام) فرمود: فقط چهار انگشت قطع شود. زیرا قرآن می فرماید: «وانّ المساجد لله» جای سجده مخصوص خدا است و آنچه
ص: 204
در سجده روی زمین قرار گیرد، نباید قطع شود. معتصم استدلال امام (علیه السلام) را پسندید و به نظریه آن حضرت عمل شد.
5-1-7 سحر(1)
¨ «وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّیاطینُ عَلی مُلْکِ سُلَیْمانَ وَ ما کَفَرَ سُلَیْمانُ وَ لکِنَّ الشَّیاطینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَ ما أُنْزِلَ عَلَی الْمَلَکَیْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ وَ ما یُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّی یَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللهِ وَ یَتَعَلَّمُونَ ما یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» (جن،18) (2)
و [یهود به جای تورات] از آنچه شیاطین در باره ی سلطنت سلیمان می خواندند، پیروی کردند، در صورتی که سلیمان [سحر نکرد] و کافر نشد ولی شیاطین کافر شدند که به مردم سحر و جادو می آموختند، و نیز از آنچه که بر دو فرشته، هاروت و ماروت، در بابل نازل شده بود پیروی کردند، در حالی که فرشتگان به احدی [ابطال سحر] نمی آموختند مگر این که به او می گفتند: ما وسیله امتحانیم، زنهار که کافر شوی. پس آنان از فرشتگان مطالبی را می آموختند که با آن میان مرد و همسرش جدایی افکنند و [هر چند] نمی توانستند به کسی زیان برسانند مگر به اذن خدا. و آنها چیزی را می آموختند که برایشان ضرر داشت و به آنها سودی نمی رساند، و به خوبی
دریافته بودند که هر کس [به جای کتاب خدا] خریدار سحر و جادو باشد، در آخرت بهره ای نخواهد داشت. و چه بد چیزی است آنچه خود را بدان فروختند اگر می دانستند.
* تعلیم و تعلّم و إِعمال سحر، در ردیف کفر است.«کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ»
ص: 205
¨ «إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا وَ ما أَکْرَهْتَنا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ»(1)
(ساحرانی که ایمان آورده بودند به فرعون گفتند:) همانا ما به پروردگارمان ایمان آورده ایم تا خطاهای ما و آنچه را از سحر که بر آن وادارمان کردی بر ما ببخشد.
* سحر گناه است و باید از آن توبه کرد. «لیغفرلنا خطایانا... من السحر»
5-1-8 قذف
¨ «وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ إِلاَّ الَّذینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحیم» (2)
و کسانی که نسبت زنا به زنان پاکدامن و شوهردار می دهند و چهار شاهد نمی آورند، پس هشتاد تازیانه به آنان بزنید و گواهی آنان را هرگز نپذیرید که آنان همان افراد فاسقند. مگر کسانی که بعد از آن توبه کرده و اصلاح نمودند که خداوند البته آمرزنده ی مهربان است.
* تهمت زدن به زنان همسردار و پاکدامن، کیفر سخت تری دارد. «المحصنات» از میان تهمت های گوناگون، تهمت زنا، حدّ معین دارد و آن 80 ضربه شلاق است که قرآن با صراحت بر آن تکیه کرده است. «ثمانین جلدة»
* کسی که حتّی یک بار به دیگران تهمت بزند شهادتش اعتبار ندارد. «لا تقبلوا لهم شهادة ابدا» گواهی کافر، بعد از ایمان پذیرفته می شود، ولی گواهی مسلمان تهمت زننده هرگز پذیرفته نمی شود.«ابداً»
در اینکه این استثناء تنها از جمله«أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» است و یا به جمله «وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً» نیز باز می گردد، در میان مفسران و دانشمندان گفتگو است، اگر به هر دو جمله باز گردد نتیجه اش این است که به وسیله توبه هم شهادت آنان در آینده مقبول است، و هم حکم فسق در تمام زمینه ها و احکام اسلامی از آنان برداشته می شود. اما اگر تنها به جمله اخیر باز گردد، حکم فسق در سایر احکام از آنان
v برداشته خواهد شد، ولی شهادتشان تا پایان عمر بی اعتبار است. البته طبق قواعدی که در اصول فقه پذیرفته شده استثناهایی که بعد از دو یا چند جمله می آیند به جمله
ص: 206
آخر می خورد مگر اینکه قرائنی در دست باشد که جمله های قبل نیز مشمول استثناء است، و اتفاقاً در محل بحث چنین قرینه ای موجود است، زیرا هنگامی که بوسیله توبه حکم فسق برداشته شود دلیلی ندارد که شهادت پذیرفته نشود، چرا که عدم قبول شهادت به خاطر فسق است، کسی که توبه کرده و مجدداً تحصیل ملکه عدالت را نموده از آن بر کنار می باشد. در روایات متعددی که از منابع اهل بیت : رسیده نیز روی این معنی تاکید شده است، تا آنجا که امام صادق (علیه السلام) بعد از تصریح به قبول شهادت چنین افرادی که توبه کرده اند از شخص سؤال کننده می پرسد: «فقهایی که نزد شما هستند چه می گویند»؟ عرض می کند: آنان می گویند: توبه اش میان خودش و خدا پذیرفته می شود اما شهادتش تا ابد قبول نخواهد شد! امام می فرماید: «آنان بسیار بد سخنی گفتند، پدرم می فرمود: هنگامی که توبه کند و جز خیر از او دیده نشود شهادتش پذیرفته خواهد شد»(1)
* تهمت زنا، هم عقوبت بدنی دارد؛ «فاجلدوهم» هم اجتماعی؛ «لا تقبلوا لهم شهادة ابدا» و هم اخروی؛ «اولئک هم الفاسقون»
¨ «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ» (2)
قطعاً کسانی که آن دروغ بزرگ را (در میان) آوردند، گروهی متشکل از خود شما بودند. آن را برای خود شر نپندارید، بلکه آن (در نهایت) به نفع شماست.
این آیه در خصوص افک(تهمت زنا) به عایشه است. کلمه ی «افک» در لغت به معنای انصراف از حقّ به باطل است. تهمت زدن نیز نوعی پوشاندن حقّ و جلوه دادن باطل است. برخی معتقدند شأن نزول این آیه چنین است: پیامبر اکرم (صلوات الله علیه) در هر سفری با قید قرعه یکی از همسرانش را همراه خود می برد. در جنگ «بنی مصطلق» عایشه را برد. وقتی که نبرد پایان یافت و مردم به مدینه باز می گشتند،
v عایشه برای تطهیر و یا یافتن دانه های گردنبند گمشده اش از قافله عقب ماند. یکی از اصحاب که او نیز از قافله دور مانده بود، عایشه را به لشکر رساند. بعضی افراد به
ص: 207
عایشه و آن صحابی، تهمت ناروا زدند. این اتهام به گوش مردم رسید، پیامبر ناراحت شد و عایشه به خانه پدر رفت و گریه ها کرد تا آن که این آیه نازل شد(1). گرچه در خصوص شخص مورد تهمت اقوال دیگری نیز بیان شده است.
¨ «لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِکَ عِنْدَ اللهِ هُمُ الْکاذِبُونَ» (2)
چرا چهار شاهد بر صحت آن تهمت نیاوردند؟ پس چون گواهان لازم را نیاوردند، آنان نزد خدا همان دروغگویانند.
v برای اثبات زنا آوردن چهار شاهد لازم است.اگر تعداد گواهان کمتر باشد حد قذف بر آنان جاری خواهد شد.
* اتهام زنا اگر ثابت نشود، نسبت دهنده ی آن دروغگو است. «هم الکاذبون»
¨ « إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ»(3)
همانا کسانی که به زنان پاکدامن و بی خبر (از هر گونه آلودگی) و با ایمان نسبت بد می دهند، در دنیا و آخرت از رحمت الهی دورند و برایشان عذاب بزرگی است.
این آیه به مساله" قذف" و متهم ساختن زنان پاکدامن با ایمان به اتهام ناموسی اشاره دارد و بطور مؤکد و قاطع می گوید: کسانی که زنان پاکدامن و بیخبر از هر گونه آلودگی و مؤمن را به نسبتهای ناروا متهم می سازند در دنیا و آخرت از رحمت الهی دورند و عذاب عظیمی در انتظار آنها است. در واقع سه صفت برای این زنان ذکر شده که هر کدام دلیلی است بر اهمیت ظلمی که بر آنها از طریق تهمت وارد می گردد: «محصنات» (زنان پاکدامن)«غافلات»(دور از هر گونه آلودگی) و«مؤمنات» (زنان با ایمان) و به این ترتیب نشان می دهد که تا چه حد نسبت ناروا دادن به این افراد، ظالمانه و ناجوانمردانه و درخور عذاب عظیم است. ضمنا تعبیر به«غافلات»
v تعبیر جالبی است که نهایت پاکی آنان را از هر گونه انحراف و بی عفتی مشخص
ص: 208
می کند، یعنی آنان نسبت به آلودگیهای جنسی آن قدر بی اعتنا هستند که گویی اصلاً از آن خبر ندارند، زیرا موضع انسان در برابر گناه گاه به صورتی در می آید که اصلاً تصور گناه از فکر و مغز او بیرون می رود گویی اصلا چنین عملی در خارج وجود ندارد و این مرحله عالی تقوا است. این احتمال نیز وجود دارد که منظور از«غافلات» زنانی است که از نسبتهای ناروایی که به آنان داده شده بی اطلاعند، و به همین دلیل از خود دفاع نمی کنند، و در نتیجه آیه مورد بحث مطلب تازه ای در مورد این گونه اتهامات مطرح می کند چرا که در آیات گذشته سخن از تهمت زنندگانی بود که شناخته می شدند و مورد مجازات قرار می گرفتند، اما در اینجا سخن از شایعه سازانی است که خود را از مجازات و حد شرعی پنهان داشته اند، قرآن می گوید: اینها تصور نکنند که با این عمل می توانند خود را برای همیشه از کیفر الهی دور دارند، خدا آنها را در این دنیا از رحمت خویش دور می کند و در آخرت عذابی عظیم دارند. گر چه آیه فوق بعد از داستان افک قرار گرفته و به نظر می رسد که نزول آن بی ارتباط با این ماجرا نبوده، ولی مانند تمام آیاتی که در موارد خاصی نازل می شود و مفهوم آن کلی است اختصاص به مورد معینی ندارد.(1)
5-1-9 افساد فی الأرض
5-1-9-1 اهمیت امنیت در جامعه
¨ «وَ الْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ»(2)
(ایجاد) فتنه، از قتل بالاتر است.
* سلب امنیّت مهمّ تر از قتل است. «والفتنة اکبر من القتل»
¨ «یَآ أَیُّهَا النَّبِی إِذَا جَآءَکَ الْمُؤْمِنَاتُ یُبَایِعْنَکَ عَلَی أَن لَّا یُشْرِکْنَ بِاللهِ شَیْئاً وَلَا یَسْرِقْنَ وَلَا یَزْنِینَ وَلَا یَقْتُلْنَ أَوْلاَدَهُنَّ وَلَا یَأْتِینَ بِبُهْتَانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ فَبَایِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللهَ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ»(3)
ص: 209
ای پیامبر هنگامی که زنان با ایمان نزد تو آمدند تا با تو بیعت کنند که چیزی را شریک خدا نگیرند و دزدی نکنند و مرتکب زنا نشوند و فرزندانِ خود را نکشند و در میان دست و پای خود، مرتکب هیچ گونه نسبت ناروایی نشوند (و فرزندی را به دیگری به ناحق نسبت ندهند) و در هیچ کار خیری تو را نافرمانی نکنند، پس با آنان بیعت کن و برای آنان از خداوند آمرزش بخواه که خداوند آمرزنده و مهربان است.
* امنیّت از موضوعات مورد توجّه نظام اسلامی است؛ هم امنیّت مالی و اقتصادی؛ «لا یسرقن»، هم امنیّت خانوادگی؛ «لا یزنین». هم امنیّت جانی؛ «لا یقتلن»، هم امنیّت عرضی؛ «لا یأتین بهتان» و هم امنیّت سیاسی، اجتماعی؛ «لا یعصینک فی معروف». در نتیجه باید با تمام مظاهر فساد و منکر مبارزه کرد.
¨ «قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلی أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا» (1)
(آن مردم) گفتند: ای ذو القرنین! همانا (قوم) یأجوج و مأجوج در این سرزمین فساد می کنند، آیا ما برای تو خرج و هزینه ای قرار دهیم تا میان ما و آنان سدّی ایجاد کنی (تا از شرّشان ایمن شویم)؟
* در جوامع انسانی، امنیّت وآسایش از اهمیّت ویژه ای برخوردار است. «تجعل بیننا وبینهم سدّاً»
5-1-9-2 عادت به فساد
¨ «وَ تَری کَثِیراً مِنْهُمْ یُسارِعُونَ فِی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ»
و بسیاری از آنان (مدعیان ایمان) را می بینی که در گناه و ظلم و حرام خواری شتاب می کنند. به راستی چه زشت است آنچه انجام می دهند.
* بدتر از فساد اخلاقی «اثم» و فساد اجتماعی«عدوان» و فساد اداری «سُحت»، عادت به فساد و سرعت در آن است. «یسارعون فی الاثم...» («یسارعون»، دلالت بر استمرار دارد.)
5-1-9-3 لزوم مبارزه همگانی با فساد
ص: 210
¨ «فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ» (1)
پس اگر(منافقان) سرباز زدند (و به همکاری با کفّار ادامه دادند) پس آنان را هر جا یافتید بگیرید و بکشید و از آنان هیچ دوست و یاوری نگیرید.
* اسلام در مبارزه با دشمن و تعقیب مفسدان، مرز نمی شناسد. «خذوهم واقتلوهم حیث وجدتموهم»
¨ «قالَ فَما خَطْبُکَ یا سامِرِیُّ»(2)
(سپس موسی به سامری) گفت: ای سامری! (منظور تو از) این کار (و فتنه ی) بزرگ که کردی چیست؟
* با منحرفان و مفسدان فرهنگی باید برخورد کرد. «فما خَطبُک یا سامری»
¨ «الَّذِینَ طَغَوْاْ فِی الْبِلاَدِ فَأَکْثَرُواْ فِیهَا الْفَسَادَ فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذَابٍ»(3)
آنها که در شهرها طغیانگری کردند.و در آن، فساد و تباهی افزودند.پس پروردگارت تازیانه عذاب بر آنان فرود آورد.
* طغیان و فساد جز با قهر بر طرف نمی شود. «طغوا... سوط عذاب»
5-1-9-4 منع فساد فی الأرض
v در آیات زیر از هرگونه فساد فی الارض منع شده است:
¨ «کُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللهِ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ»(4)
(گفتیم:) از روزی الهی بخورید و بیاشامید و در زمین، تبهکارانه فساد نکنید!
¨ «وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها » (5)
پس از اصلاح زمین، در آن دست به فساد نزنید.
¨ «فَاذْکُرُوا آلاءَ اللهِ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ»(6)
پس الطاف و نعمت های خداوند را یاد کنید و در زمین فساد نکنید.
ص: 211
¨ «وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها» (1)
و در زمین از پس اصلاح آن فساد نکنید.
¨ «وَ لا تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ»(2)
بر سر هر راهی منشینید تا مؤمنان را تهدید کنید.
¨ «وَ الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللهِ مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ» (3)
(در برابر گروه اوّل) کسانی هستند که پیمان خدا را پس از محکم بستن می شکنند و آنچه را خداوند به پیوند آن فرمان داده قطع می کنند و در زمین فساد می نمایند.آنانند که برایشان لعنت است و برایشان بد منزلی است.
¨ «الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُون»(4)
آنان که در زمین فساد می کنند و اهل اصلاح نیستند.
¨ «وَ کانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُون»(5)
و در آن شهر نُه دسته (و گروه) بودند که در آن سرزمین فساد می کردند و اهل اصلاح نبودند.
¨ «وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ» (6)
و (ای قارون!) بدنبال فساد در زمین مباش که خداوند، فسادگران را دوست نمی دارد.
¨ «وَ إِلی مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ وَ ارْجُوا الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ»(7)
و به سوی (مردم) مَدین، برادرشان شعیب را (به رسالت فرستادیم) پس گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید، و به روز قیامت امیدوار باشید، و در زمین (فتنه انگیزی و) فساد نکنید.
¨ «أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّار»
آیا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند همانند فسادگران در زمین قرار می دهیم، یا اهل تقوا را مانند فاجران قرار می دهیم؟
ص: 212
5-1-9-5 عوامل فساد فی الأرض
5-1-9-5-1 نفاق
¨ «وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ» (1)
هر گاه به آنان (منافقان) گفته شود در زمین فساد نکنید، می گویند: همانا ما اصلاحگریم.
* نفاق عامل فساد است. «لا تفسدوا فی الارض»
¨ «أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ» (2)
آگاه باشید! همانا آنان خود اهل فسادند، ولی نمی فهمند.
* منافقان دائماً در حال فساد هستند. «المفسدون»
5-1-9-5-2 بی نیاز دیدن خود
¨ «کَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَی أَن رَّءَاهُ اسْتَغْنَی» (3)
نه چنین است (که می پندارند). بی گمان آدمی طغیان می کند. چون خود را بی نیاز می بیند.
* انسان به خاطر آنکه به غلط خود را بی نیاز می پندارد دست به طغیان می زند. «لیطغی ان رآه استغنی»
5-1-9-5-3 عدم توجه به شاهد بودن خدا بر تمامی اعمال
¨ «أَلَمْ یَعْلَم بِأَنَّ اللهَ یَرَی» (4)
نه چنین است (که می پندارند). بی گمان آدمی طغیان می کند. چون خود را بی نیاز می بیند....آیا او نمی داند که خداوند می بیند.
* یکی از ریشههای طغیان این است که انسان خدا را نمیبیند و ممکن است گمان کند خدا هم او را نمی بیند. «ألم یعلم بانّ الله یری»
5-1-9-5-4 طاغوت
ص: 213
¨ «الَّذِینَ طَغَوْاْ فِی الْبِلاَدِ فَأَکْثَرُواْ فِیهَا الْفَسَادَ» (1)
آنها که در شهرها طغیانگری کردند. و در آن، فساد و تباهی افزودند.
* سرچشمه تباهی و فساد طاغوتها هستند. «طغوا فی البلاد فاکثروا فیها الفساد»
5-1-9-5-5 دروغ
¨ «کَلاَّ لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ نَاصِیَةٍ کَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ» (2)
حاشا که اگر دست بر ندارد موی پیشانی او را گرفته [به دوزخ] می کشانیمش، موی پیشانی دورغگوی خطاکار را.
* دروغ و دروغ گویی ریشه دیگر خطاها است. «کاذبة خاطبة»
5-1-9-6 مصادیق فساد فی الأرض
¨ «وَ إِذا تَوَلَّی سَعی فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیها وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ»
و هر گاه به قدرت و حکومت رسد برای فساد در زمین و نابودی زراعت ها و نسل کوشش می کند و خداوند فساد را دوست ندارد. (3)
v «حرث» به معنی زراعت، و«نسل» به معنی اولاد است، و بر اولاد انسان و غیر انسان اطلاق می شود، بنابراین هلاک کردن حرث و نسل به معنی از میان بردن هر گونه موجود زنده است، اعم از موجودات زنده نباتی، یا حیوانی و انسانی.
¨ «فَلَمَّا أَلْقَوْا قالَ مُوسی ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللهَ سَیُبْطِلُهُ إِنَّ اللهَ لا یُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِینَ» (4)
پس چون (ساحران، ابزار سحر خود را) افکندند، موسی گفت: آنچه را شما آورده اید جادوست، خداوند به زودی آن را باطل خواهد کرد. چرا که خداوند کار مفسدان را اصلاح نمی کند.
* سحر فساد و ساحر مفسد است. پس باید با آن مقابله کرد. «عمل المفسدین»
¨ «قالُوا تَاللهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ وَ ما کُنَّا سارِقِینَ» (5)
گفتند: به خدا سوگند شما می دانید که ما برای فساد در این سرزمین نیامده ایم و ما هرگز سارق نبوده ایم.
ص: 214
* سرقت از مصادیق فساد در زمین است. «ما جئنا لنفسد فی الارض و ما کنا سارقین»
¨ «الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللهِ زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ بِما کانُوا یُفْسِدُونَ»
کسانی که کافر شدند و (مردم را) از راه خدا بازداشتند، به سزای فساد مداومشان عذابی بر عذابشان افزودیم. (1)
¨ مفسد فی الارض تنها کسانی که امنیّت جامعه را بهم میزنند نیستند، بلکه هر فرد یا گروهی که به هر شکلی، مانع رشد معنوی جامعه شود، مفسد است. « الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللهِ... بِما کانُوا یُفْسِدُونَ»
¨«وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُون»(2)
و از اسرافکاران فرمان نبرید.آنان که در زمین فساد می کنند و اهل اصلاح نیستند.
* اسراف، فساد و اسرافکار مفسد است. «المسرفین الّذین یُفسِدون»
¨ «وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِین» (3)
و اجناس مردم را کم ندهید و در زمین به فساد و تبهکاری نکوشید.
* کم فروشی نوعی فساد است و کسانی که به جامعه ضربه ی اقتصادی می زنند مفسد فیالارض هستند. «لا تَعثوا فی الارض مفسدین»
¨ «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ» (4)
همانا فرعون در سرزمین (مصر) سرکشی کرده و مردم آنجا را فرقه فرقه نموده است، گروهی از آنان را به زبونی و ناتوانی کشانده، پسرانشان را سر می برد و زنانشان را (برای کنیزی) زنده نگه می دارد.براستی که او از تبهکاران است.
* تفرقه افکنان مفسدند. «جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً - کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ»
¨ «لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ثُمَّ لا یُجاوِرُونَکَ فِیها إِلاَّ قَلِیلاً»(5)
ص: 215
اگر منافقان و کسانی که در دل هایشان بیماری است و آنان که در مدینه شایعه پراکنی می کنند (از کارشان) دست بر ندارند، حتماً تو را بر ضدّ آنان می شورانیم، آن گاه جز مدّت کوتاهی نمی توانند در کنار تو در این شهر بمانند.
* مراد از آیه آن است که منافقان و بیماردلان مدینه، مزاحم زنان مؤمن بودند که خداوند در آیه قبل به زنان دستور پوشش کامل داد و در این آیه به این بیماردلان هشدار می دهد. ممکن است این آیه مستقل باشد، و مراد این باشد که با توطئه گرانی که با جنگ سرد و شایعه سازی، ایجاد دلهره می کنند برخورد کرده و آنان را قلع و قمع نمایید.
* با آن که تندترین تهدیدها در این آیه آمده و جامعه ی اسلامی همواره بزرگ ترین ضربه ها را از شایعهسازان خورده است، امّا در کتب فقهی کمتر به این موضوع توجّه شده و هیچ بابی تحت عنوان «اِرجاف» دیده نمیشود.
¨ «إِنَّمَا النَّجْوَی مِنَ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَلَیْسَ بِضَآرِّهِمْ شَیْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللهِ وَعَلَی اللهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ» (1)
همانا نجوی از سوی شیطان است تا کسانی را که ایمان آورده اند اندوهگین کند، در حالی که جز به اذن خداوند، هیچ (نجوایی) ضرر رسان نیست، پس مؤمنان تنها بر خداوند توکّل کنند.
* هر گونه سخن آشکار و نهانی که موجب ترس و دلهره در میان مسلمانان گردد، کاری شیطانی است. «النّجوی من الشّیطان لیحزن الّذین آمنوا»
5-1-9-7 مجازات مفسد
¨ «مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلی بَنِی إِسْرائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً» (2)سسسسس
به همین جهت، بر بنی اسرائیل نوشتیم که هر کس انسانی را جز به قصاص یا به کیفر فساد در زمین بکشد پس چنان است که گویی همه ی مردم را کشته است.
ص: 216
* در قانون بنی اسرائیل مجازات فساد فی الارض اعدام بوده است. «کتبنا علی بنی اسرائیل انّه من قتل نفساً بغیر نفس او فساد فی الارض»
¨ «مَلْعُونِینَ أَیْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِیلاً سُنَّةَ اللهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِیلاً» (1)
آنان لعنت شدگانند، هر کجا یافت شوند باید دستگیر شده و به سختی کشته شوند.این سنّت خداوند درباره ی کسانی است که پیش از این بوده اند (و این فتنه انگیزی ها و دلهره ها را در جامعه به وجود می آوردند) و هرگز برای سنّت خداوند تغییری نخواهی یافت.
* بعضی مفسّران سخت گیری های مذکور در این آیه را در مورد اذیّت کننده مؤمن که در آیات قبل این سوره بود می دانند، ولی به نظر می رسد این همه تهدید و اعلام مهدورالدم بودن برای کسانی است که قصد اخلال در امنیّت جامعه و شکست نظام را دارند، نه تنها مزاحمان ناموس مردم. آنان که امنیّت مردم را به هم می زنند، امنیّت جانی ندارند. «اُخذوا و قتّلوا» کسانی که از ایجاد فتنه و دلهره دست بر نمی دارند، باید با شدّت و ذلّت کشته شوند. «قتّلوا تقتیلا»
* جهاد علیه فتنه گران، یک سنّت الهی در همه ی ادیان بوده است. «سنّة الله»
* قانون اعدامِ فتنه انگیزان و اخلال گران، تبدیل ناپذیر است. «ولن تجد لسنّة الله تبدیلا»
¨ «وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسی وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ»(2)
و فرعون گفت: «مرا بگذارید تا موسی را بکشم و او پروردگارش را به یاری طلبد (تا نجاتش دهد) همانا من می ترسم که دین شما را تغییر دهد یا در این سرزمین فساد بر پا کند».
v در زمان حضرت موسی (علیه السلام) مجازات فساد فی الارض، قتل بوده است. «أَقْتُلْ مُوسی- أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ»
¨ «وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُواْ فَأَصْلِحُواْ بَیْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَی الْأُخْرَی فَقَاتِلُواْ الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِی ءَ إِلَی أَمْرِ اللهِ» (3)
ص: 217
و اگر دو گروه از مؤمنان به نزاع و جنگ پرداختند، پس میان آنان صلح و آشتی برقرار کنید. سپس اگر یکی از دو گروه بر دیگری تجاوز کرد، با متجاوز بجنگید تا به فرمان خداوند بازگردد.
* برای برقراری امنیّت باید مسلمانان یاغی کشته شوند. زیرا خون یاغی ارزش ندارد. «فَاِن بَغتْ... فقاتلوا...»
¨ «وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ»
و آنها را (بت پرستانی که از هیچ جنایتی ابا ندارند،) هر کجا یافتید بکشید و از (مکّه) همان جایی که شما را بیرون کردند، آنها را بیرون کنید و فتنه (شرک و شکنجه) از قتل بدتر است. (1)
* فتنه انگیز، مثل محارب است و باید به اشد وجه مجازات شود. «واقتلوهم... اخرجوهم... والفتنة اشد من القتل»
¨ «وَ عَلَی الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُما إِلاَّ ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما أَوِ الْحَوایا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِبَغْیِهِمْ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ» (2)
و بر یهودیان، هر (حیوان) ناخن دار را حرام کردیم و از گاو و گوسفند، پیه هر دو را بر آنان حرام ساختیم مگر آن مقدار که بر پشت گاو و گوسفند یا همراه روده و مخلوط به استخوان است. این (تحریم)، کیفر ماست به خاطر ظلمی که مرتکب شدند و قطعاً ما راستگوییم.
* محدود ساختن غذای متخلّفان و یاغیان بلامانع است. «حرّمنا... ببغیهم»
¨ «فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ»(3)
پس (ای پیامبر!) هر گاه در جنگ به آنان دست یافتی، (با برخوردهای قاطع) افراد پشت جبهه ی آنان را به وحشت افکنده و متفرّق ساز، باشد که پند گیرند (و دست از توطئه بردارند).
* کیفر پیمان شکنانی که امنیّت و ثبات جامعه را به هم می زنند، آن است که آنان را وحشت زده و مضطرب سازند. «فشرّد بهم»
¨ «قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ» (4)
(موسی به سامری) گفت: پس برو (دور شو)، پس همانا بهره ی تو در دنیا این است که (به دردی مبتلا خواهی شد که دائماً) می گویی: «به من دست نزنید» .
* مفسدان فرهنگی را باید از میان جامعه طرد کرد. «فاذهب»
ص: 218
¨ «الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللهُ» (1)
(مظلومان مورد تهاجم،) کسانی هستند که به ناحق از خانه و کاشانه ی خود رانده شدند (و گناهی نداشتند) جز این که می گفتند: پروردگار ما خدای یکتا است .
* تبعید مفسدین فی الارض حقّ و امری صحیح است. «بغیرحقّ»
¨ «لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ثُمَّ لا یُجاوِرُونَکَ فِیها إِلاَّ قَلِیلاً» (2)
اگر منافقان و کسانی که در دل هایشان بیماری است و آنان که در مدینه شایعه پراکنی می کنند (از کارشان) دست بر ندارند، حتماً تو را بر ضدّ آنان می شورانیم، آن گاه جز مدّت کوتاهی نمی توانند در کنار تو در این شهر بمانند.
* در این آیه فرمان اخراج کسانی را که در میان مردم دلهره ایجاد می کنند، صادر شده است. «لَنُغرینّک بهم ثمّ لا یجاورونک»
¨ «مَلْعُونِینَ أَیْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِیلاً» (3)
آنان لعنت شدگانند، هر کجا یافت شوند باید دستگیر شده و به سختی کشته شوند.
* برای فتنه انگیزان و اخلال گران امنیّت جامعه، هیچ جایی نباید محل امن باشد. «اینما ثقفوا اُخذوا»
¨ «هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ» (4)
اوست آن که کسانی از اهل کتاب را که کفر ورزیدند برای اولین بار از خانه هایشان بیرون راند.
* کیفر کسی که از تعهّدات و پیمان های اجتماعی خارج می شود، آن است که از وطن خارج شود. «ان یخرجوا...»
5-2 جرایم موجب قصاص
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلی الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثی بِالْأُنْثی فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْ ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ ذلِکَ تَخْفِیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدی بَعْدَ ذلِکَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِیمٌ» (5)
ص: 219
ای کسانی که ایمان آورده اید! (قانون) قصاص در مورد کشتگان، بر شما (چنین) مقرّر گردیده است: آزاد در برابر آزاد و برده در برابر برده و زن در برابر زن، پس اگر کسی از ناحیه برادر (دینی) خود (یعنی صاحب خون و ولی مقتول) مورد عفو قرار گیرد. (یا قصاص او به خون بها تبدیل شود) باید شیوه ای پسندیده پیش گیرد و به نیکی (دیه را به ولی مقتول) بپردازد، این حکم تخفیف و رحمتی است از ناحیه پروردگارتان، پس برای کسی که بعد از این (از حکم خدا) تجاوز کند، عذاب درناکی دارد.
* در زمان جاهلیّت، گاه به خاطر کشته شدن یک نفر، قبیله ای به خاک و خون کشیده میشد و جنگ های طولانی به راه میافتاد. اسلام با طرحی که در این آیه مطرح شده، هم حفاظت خون مردم و هم رضایت طرفین و رعایت حدود را در نظر گرفته است. قانون قصاص حقی است برای صاحبان خون که میتوانند با گرفتن دیه و یا بدون آن، از حقّ خود صرف نظر کنند.
* قتل زن و مرد، از نظر الهی و انسانی و کیفر اخروی یکسان است، لکن حکم آن در کیفر دنیوی تفاوت میکند و این به خاطر آن است که معمولاً مرد نان آور خانه و قتل او سبب ضربه اقتصادی به خانواده است و قانون براساس نوع است، نه موارد نادر که ممکن است زنی نان آور باشد.
* در قانون قصاص، اصول تساوی و عدالت مورد توجّه است. «الحُرّ بالحُرّ و العبد بالعبد و الاُنثی بالاُنثی...»
* جواز عفو قاتل و تبدیل قصاص به گرفتن خون بها، برای تربیت انسانست. «تخفیف من ربّکم»
¨ « وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»(1)
ای صاحبان خرد! برای شما در قصاص، حیات (و زندگی نهفته) است. باشد که شما تقوی پیشه کنید.
* حکم قصاص برای جامعه انسانی تأمین کننده ی حیات و زندگی است. قصاص یک برخورد و انتقام شخصی نیست، بلکه تأمین کننده امنیّت اجتماعی است. در جامعه ای که متجاوز قصاص نشود، عدالت و امنیّت از بین می رود و آن جامعه گویا حیاتی ندارد و مرده است. چنانکه در پزشکی و کشاورزی و دامداری، لازمه حیات و
ص: 220
سلامت انسان، گیاه و حیوان، از بین بردن میکروب ها و آفات است. اگر قاتل به بهانه اینکه هیجان روانی پیدا کرده، رها شود، هیچ ضمانتی نیست که در دیگر جنایت ها این بهانه مطرح نشود، چون تمام جنایتکاران در حال سلامت و آرامش روحی و فکری دست به جنایت نمی زنند. بدین ترتیب تمام مجرمان باید آزاد باشند و جامعه سالم نیز تبدیل به جنگل شود که هرکس بر اثر هیجان و دگرگونی های روحی و روانی، هرکاری را بتواند انجام دهد. گمان نشود که دنیای امروز، دنیای عاطفه و نوع دوستی است و قانون قصاص، قانونی خشن و ناسازگار با فرهنگ حقوق بشر دنیاست. اسلام در کنار حکم قصاص، اجازه عفو و اخذ خون بها داده تا به مصلحت اقدام شود. توجیهاتی از قبیل اینکه از مجرمان و قاتلان در زندان با کار اجباری به نفع پیشرفت اقتصادی بهره گیری می شود، قابل قبول نیست. چون این برنامه ها، تضمین کننده امنیّت عمومی نیستند. اصل، مقام انسانیّت و جامعه عدالت پرور است، نه دنیای پرخطر همراه با تولید بیشتر، آن هم به دست جنایتکاران و قاتلان!
* قانون قصاص موجب خودداری از بروز قتل های دیگر و سبب بازداری مردم از تکرار قتل است. «لعلّکم تتقون»
¨ «وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فِیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ» (1)
و در آن (تورات) برایشان مقرر کردیم که (در قصاص) جان در برابر جان و چشم در برابر چشم و بینی در برابر بینی و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان باشد و همه ی زخمها را (نیز به همان ترتیب و اندازه) قصاص است.
* در آیه ی قبل این سوره بیان شده بود که تورات هدایت و نور است، در این آیه، قانون قصاص مطرح شده و شاید این امر نشان آن باشد که قانون قصاص در جامعه سبب نور و هدایت است.
* نام بردن از چشم، گوش و بینی در قانون قصاص از باب نمونه است وگرنه آسیب به هر عضوی قصاص دارد. «وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ»
ص: 221
¨ «وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً» (1)
و کسی را که خداوند، (قتل او را) حرام کرده است نکشید، مگر به حقّ. و هر کس مظلوم کشته شود، قطعاً برای ولی او تسلّط (و اختیار دیه یا قصاص) قرار داده ایم، پس نباید در کشتن (و قصاص) زیاده روی کند، چرا که آن (ستمدیده به طور عادلانه) یاری و حمایت شده است.
v مجازات قتل عمدی، قصاص است. «مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً»
* اولیای مقتول دارای حقّ قصاص قاتل هستند. «جعلنا لولیّه سلطاناً»
* در قصاص باید خشم و غضب مهار شود و عدالت مراعات گردد. اسلام حتّی برای متجاوزان به جان انسان ها، عدالت را شرط دانسته است. اولیای مقتول، حقّ ندارند به عنوان قصاص، بیش از یک نفر را بکشند و از قانون قصاص سوء استفاده کنند. «فلا یسرف فی القتل»
* هر انسانی حقّ حیات دارد، حتّی غیر مسلمانی که با مسلمانان سر جنگ نداشته باشد، مصونیّت جانی و مالی دارد. «لا تقتلوا النفس ...»
* از نظر اسلام، کشتن افراد در مواردِ حق (همچون قصاص، دفاع، ارتداد، لواط یا زنای محصنه) جایز است. «الاّ بالحقّ»
¨ «وَ لا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ...مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ یَلْقَ أَثاماً» (2)
و (بندگان خاص خدا) کسانی هستند که با خداوند، خدای دیگری را نمی خوانند و انسانی که خداوند (خونش را) حرام کرده است، جز به حقّ نمی کشند، و زنا نمی کنند، و هر کس چنین کند عقوبت گناهش را خواهد دید.
* قتل نفس، از گناهان کبیره است، ولی با توجه به عبارت «الاّ بالحقّ»، قتل در مواردی لازم و حقّ است.
* دستور قرآن در زمینه ی دوری از قتل، تنها یک موعظه نیست، قانونی است که تخلّف از آن کیفری شدید دارد. «ومن یفعل ذلک یلق اثاما»
ص: 222
¨ «وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً» (1)
و هر کس به عمد مؤمنی را بکشد پس کیفرش دوزخ است که همیشه در آن خواهد بود، و خداوند بر او غضب و لعنت کرده و برای او عذابی بزرگ آماده ساخته است.
v در این آیه برای کسانی که فرد با ایمانی را عمداً به قتل برسانند چهار مجازات و کیفر شدید اخروی (علاوه بر قصاص که مجازات دنیوی است) ذکر شده است:
1- جاودانه در آتش دوزخ ماندن. (وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها).
2- خشم و غضب الهی (وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ).
3- دوری از رحمت خدا (و لعنه).
4- مهیا ساختن عذاب عظیمی برای او (و أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً).
و به این ترتیب از نظر مجازات اخروی حداکثر تشدید در مورد قتل عمدی شده است، به طوری که در هیچ مورد از قرآن اینچنین مجازات شدیدی بیان نگردیده و اما کیفر دنیوی قتل عمد همان قصاص است.
* در شرایط بحرانی جنگ احد، یکی از مسلمانان، مسلمان دیگری را به خاطر خصومت های شخصی دوران جاهلیّت کشت. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) از طریق وحی آگاه شد و در بازگشت از اُحد، در محلّه ی «قُبا» دستور داد قاتل را قصاص کنند و به پشیمانی او توجّهی نکرد(2).
در اینجا سؤالی پیش می آید که" خلود" یعنی مجازات جاودانی مخصوص کسانی است که بی ایمان از دنیا بروند، در حالی که قاتل عمدی ممکن است ایمان داشته
v باشد و حتی پشیمان گردد و از گناه بزرگی که انجام داده جدا توبه کند و گذشته را تا آنجا که قدرت دارد جبران نماید.
در پاسخ این سؤال می توان گفت:
ص: 223
1- منظور از قتل مؤمن در آیه این است که انسانی را به خاطر ایمان داشتن به قتل برساند و یا کشتن او را مباح بشمرد، روشن است که چنین قتل نشانه کفر قاتل است و لازمه آن خلود در عذاب می باشد.
2- این احتمال نیز هست که قتل افراد با ایمان و بی گناه سبب شود که انسان بی ایمان از دنیا برود و توفیق توبه نصیب او نگردد و به خاطر همین موضوع گرفتار عذاب جاویدان شود.
3- این هم ممکن است که منظور از خلود، در این آیه عذاب بسیار طولانی باشد، نه عذاب جاویدان.(1)
سؤال دیگری نیز در اینجا مطرح می شود که اصولا قتل عمد آیا قابل توبه می باشد؟! جمعی از مفسران، صریحاً پاسخ منفی به این سؤال می دهند و می گویند: قتل نفس طبق آیه فوق اصلاً قابل توبه نیست، و در پاره ای از روایات که در ذیل آیه وارد شده است نیز اشاره به این معنی گردیده که لا توبة له. ولی آنچه از روح تعلیمات اسلام و روایات پیشوایان بزرگ دینی و فلسفه توبه که پایه تربیت و حفظ از گناه در آینده زندگی است استفاده می شود این است که هیچ گناهی نیست که قابل توبه نباشد، اگر چه توبه پاره ای از گناهان، بسیار سخت و شرائط سنگین دارد، قرآن مجید می گوید: إِنَّ اللهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ (2): خداوند تنها گناه شرک را نمی بخشد اما غیر آن را برای هر کس بخواهد و صلاح ببیند خواهد بخشید. این آیه درباره آمرزش گناهان از طریق شفاعت و مانند آن سخن می گوید و الا گناه شرک نیز با توبه کردن و بازگشت به سوی توحید و اسلام قابل بخشش است، همانطور که بیشتر مسلمانان صدر اسلام، در آغاز مشرک بودند و
v سپس توبه کردند، و خداوند گناه آنها را بخشید، بنابراین شرک تنها گناهی است که بدون توبه بخشیده نمی شود و اما با توبه کردن همه گناهان حتی شرک قابل بخشش است چنان که در سوره زمر آیه 53 و 54 می خوانیم: ... إِنَّ اللهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ
ص: 224
الْغَفُورُ الرَّحِیمُ وَ أَنِیبُوا إِلی رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ:" خداوند همه گناهان را می بخشد، زیرا او بخشنده مهربان است و بازگشت به سوی خدا کنید و توبه نمائید و تسلیم فرمان او باشید". و اینکه بعضی از مفسران گفته اند: آیات مربوط آمرزش همه گناهان در پرتو توبه به اصطلاح از قبیل" عام" است و قابل" تخصیص" می باشد، صحیح نیست زیرا لسان این آیات که در مقام امتنان بر گنهکاران می باشد و با تأکیدات مختلف همراه است قابل تخصیص نیست (به اصطلاح ابا از تخصیص دارد). از این گذشته اگر براستی کسی که قتل عمدی از او سرزده به کلی از آمرزش خداوند مأیوس گردد و برای همیشه (حتی پس از توبه مؤکد و جبران عمل زشت خود با اعمال نیک فراوان) در لعن و عذاب جاویدان بماند هیچگونه دلیلی ندارد که در باقیمانده عمر اطاعت فراوان خدا کند و دست از اعمال خلاف و حتی قتل نفسهای مکرر بر دارد و این با روح تعلیمات انبیاء که برای تربیت بشر در هر مرحله آمده اند چگونه سازگار است؟! در تاریخ اسلام نیز می بینیم که پیغمبر اکرم از گنهکاران خطرناکی همچون" وحشی" قاتل حمزة بن عبد المطلب گذشت نمود و توبه او را پذیرفت و نمی توان گفت که قتل نفس در حال شرک و ایمان آن قدر تفاوت دارد که در یک حال بخشوده شود و در حال دیگر به هیچ وجه قابل بخشش نباشد.(1)
¨ «مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلی بَنِی إِسْرائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً»(2)
به همین جهت، بر بنی اسرائیل نوشتیم که هر کس انسانی را جز به قصاص یا به کیفر فساد در زمین بکشد پس چنان است که گویی همه ی مردم را کشته است.
* قتل نفس حرام است. «من قتل نفساً...»
* کشتن انسان در مواردی جایز است(3).
دو مورد از آنها در این آیه اشاره شده است که عبارت است از: الف: به عنوان قصاصِ قاتل. «بغیر نفس»، ب: برای مجازات
ص: 225
مفسد. «او فساد» البته در این دو مورد، قصاص یا اقدام به قتل یا آسیب بر دیگری بدون حکم و اجازه دادگاه جرم است.
v در این آیه قتل یک انسان مساوی با قتل همه انسانها و نجات یک نفر مساوی با نجات همه انسانها دانسته شده است. قرآن در این آیه یک حقیقت اجتماعی و تربیتی را بازگو میکند زیرا:
اولاً- کسی که دست به خون انسان بی گناهی می آلاید در حقیقت چنین آمادگی را دارد که انسانهای بی گناه دیگری را که با آن مقتول از نظر انسانی و بی گناهی برابرند مورد حمله قرار دهد و به قتل برساند، او در حقیقت یک قاتل است و طعمه او انسان بی گناه، و میدانیم تفاوتی در میان انسانهای بی گناه از این نظر نیست، همچنین کسی که به خاطر نوعدوستی و عاطفه انسانی، دیگری را از مرگ نجات بخشد این آمادگی را دارد که این برنامه انسانی را در مورد هر بشر دیگری انجام دهد، او علاقمند به نجات انسانهای بی گناه است و از این نظر برای او این انسان و آن انسان تفاوت نمی کند و با توجه به اینکه قرآن می گوید" فَکَأَنَّما ..." استفاده می شود که مرگ و حیات یک نفر اگر چه مساوی با مرگ و حیات اجتماع نیست اما شباهتی به آن دارد.
ثانیاً- جامعه انسانی در حقیقت یک واحد بیش نیست و افراد آن همانند اعضای یک پیکرند، هر لطمه ای به عضوی از اعضای این پیکر
برسد اثر آن کم و بیش در سائر اعضاء آشکار میگردد زیرا یک جامعه بزرگ از افراد تشکیل شده و فقدان یک فرد خواه ناخواه ضربه ای به همه جامعه بزرگ انسانی است. فقدان او سبب می شود که به
تناسب شعاع تأثیر وجودش در اجتماع محلی خالی بماند، و زیانی از این رهگذر دامن همه را بگیرد، همچنین احیای یک نفس سبب احیای سایر اعضای این پیکر
ص: 226
است، زیرا هر کس به اندازه وجود خود در ساختمان مجتمع بزرگ انسانی و رفع نیازمندیهای آن اثر دارد بعضی بیشتر و بعضی کمتر.(1)
¨ «وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ»(2)
و (بیاد آرید) هنگامی که از شما پیمان گرفتیم، خونهای یکدیگر را نریزید و همدیگر را از سرزمین خود بیرون نکنید، پس شما (به این پیمان) اقرار کردید و خود بر آن گواه هستید.
* حقّ حیات، اوّلین حقّ برای هر انسان است و قتل نفس از گناهان کبیره میباشد. «لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ»
¨ «وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ »(3)
(ای کسانی که ایمان آورده اید!) و خود (و یکدیگر) را نکشید.
* جان انسان محترم است، لذا خودکشی و یا دیگرکشی حرام است. «لاتقتلوا انفسکم»
¨ «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبِیراً»
فرزندان خود را از بیم تنگدستی نکشید. این ما هستیم که آنان و شما را روزی می دهیم. یقیناً کشتن آنان گناهی است بزرگ!(4)
* کودک، حقّ حیات دارد و والدین نمیتوانند او را از این حق محروم کنند. «لاتقتلوا اولادکم»
* فرزندکشی و سقط جنین، گناه است، چه پسر باشد، چه دختر. «لاتقتلوا اولادکم... خطاً کبیرا»
¨ «وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُون» (5)
و آنان بر (گردن) من (ادّعای) گناهی دارند، پس می ترسم مرا بکشند (و این رسالت به پایان نرسد).
قانون قصاص، سابقه ای طولانی دارد. موسی قبل از نبوّت وارد شهری شد و دید یکی از طرفدارانش با یکی از (قِبطیان) یاران فرعون درگیر شده اند. طرفدار موسی از او کمک خواست و موسی به حمایت از او مشتی بر قبطی زد که او جان داد. این
ص: 227
* ماجرا در منطقه موجی ایجاد کرد که موسی مجبور به فرار شد و این عمل موسی گرچه به قصد کشتن آن شخص نبود، بلکه برای حمایت از مظلومی بود، ولی باعث شد تا موسی نزد فرعونیان چهره ای قاتل پیدا نمود، و هنگامی که موسی به مقام نبوّت رسید به خداوند گفت: می ترسم ماجرای کشته شدن آن مرد قِبطی مانع کارم شود و آنان مرا به این خاطر بکشند.«ولهم عَلی ذَنب فاخاف اَن یَقتلون»
¨ «وَ دَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلی حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فِیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَی الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسی فَقَضی عَلَیْهِ» (1)
و موسی وارد شهر شد، در حالی که مردم (از ورودش) بی خبر بودند، پس در آنجا به دو مرد برخورد که با یکدیگر نزاع می کردند، این یکی از طرفدارانش و آن (دیگری) از دشمنانش بود. پس آن که از پیروان موسی بود، از او در برابر دشمنش یاری خواست. پس موسی (به حمایت از دوست خود) مُشتی بر او زد که کار او را ساخت (و با همان مشت کشته شد).
* حضرت موسی قصد کشتن مرد مقتول را نداشت و فقط به خاطر دفاع از یک مؤمنی دست به این کار زد. از این روی خداوند از قتل او انتقاد نکرده و در جای دیگر می فرماید: «و قَتَلت نفساً فنجّیناک من الغَمّ»(2) تو یکی از فرعونیان را به قتل رساندی و دچار غم و اندوه شدی و ما تو را از غم نجات دادیم.
¨ «قالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ» (3)
(موسی) گفت: پروردگارا! همانا من یکی از آنها (فرعونیان) را کشته ام، پس می ترسم که مرا (به قصاص او) به قتل رسانند.
* قانون قصاص، سابقه ای طولانی دارد. توضیح این مطلب در آیات قبل بیان شد. «قَتَلتُ منهم نَفساً فَأخاف أن یَقتلون»
¨ «ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ» (4)
امّا این شما هستید که یکدیگر را به قتل می رسانید.
ص: 228
* قرآن، کشتنِ دیگران را، به کشتن نفسِ خود تعبیر کرده است تا بگوید دیگرکشی، خودکشی است و افراد یک جامعه همچون اعضای یک پیکرند. «تقتلون انفسکم»
¨ «فَانْطَلَقا حَتَّی إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَقَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ»(1)
پس به راه خود ادامه دادند تا به نوجوانی برخورد کردند، پس خضر او را کشت. موسی گفت: آیا بی گناهی را بدون آنکه کسی را کشته باشد، کشتی؟
* قانون قصاص در دین موسی نیز وجود داشته است. اعتراض موسی این بود که چرا نوجوانی را که قاتل نبوده کشتی؟«أقتلتَ نفساً زکیّة بغیر نفس»
¨ «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاَّ خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلی أَهْلِهِ إِلاَّ أَنْ یَصَّدَّقُوا فَإِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَکُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ إِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ فَدِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلی أَهْلِهِ وَ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ تَوْبَةً مِنَ اللهِ وَ کانَ اللهُ عَلِیماً حَکِیماً» (2)
و هیچ مؤمنی را نسزد که مؤمن دیگر را بکُشد، مگر از روی اشتباه، و هر کس مؤمنی را به خطا کشت، پس باید برده ی مؤمنی را آزاد کند و خونبهای کشته را به خانواده اش تسلیم کند، مگر آنکه (خانواده مقتول، از دیه ی قاتل) بگذرد و اگر (مقتول) با آنکه مؤمن است، از قومی است که با شما دشمن است (جریمه اش فقط) آزاد کردن یک برده ی مؤمن است و اگر (مقتول) از قومی باشد که میان شما و آنان پیمان است، دیه ی او را به خانواده اش تسلیم کند و برده ی مؤمنی را آزاد سازد. و اگر (برده ای برای آزاد کردن، یا پولی برای خرید برده) نیافت، پس دو ماه پیاپی روزه بگیرد. این، (تخفیف و) بازگشتی از سوی خدا (به مردم) است، و خداوند دانا و حکیم است.
* قتل بی گناه در اسلام حرام است. «وما کان لمؤمن ان یقتل»
* این آیه احکام قتل خطا را در چند صورت بیان کرده است و طبق آن می توان اقوام را نیز دستهبندی کرد؛ با این فرض که در زمان نزول آیه نظام قبیله- کشور حاکم بوده است:
صورت اول: هرگاه دولت اسلامی از روی اشتباه تبعه یک کشور اسلامی را به قتل برساند، در قبال آن مسئولیت دارد و باید آن را جبران کند؛ «وَ مَا کاَنَ لِمُؤْمِنٍ أَن یَقْتُلَ مُؤْمِنًا إِلَّا خَطَاً وَ مَن قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَاً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَ دِیَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلی أَهْلِهِ إِلَّا أَن یَصَّدَّقُواْ»
ص: 229
صورت دوم: مقتول به کافرانی وابسته باشد که با اسلام و مسلمانان عداوت دارند؛ اما مقتول مؤمن باشد، در این حالت دلیلی بر جبران خسارت نیست، زیرا اسلام رابطه مقتول مؤمن با خانواده و طایفه کافرش بریده است؛ «فَإِن کاَنَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَّکُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ»
صورت سوم: مقتول به خاندان و خاندان و طایفهای از کفار معاهد وابسته باشد، در این حالت به دلیل اهمیت پیمانی که آنان با مسلمانان دارند، باید دیه مقتول را به کسان کافرش پرداخت. «وَ إِن کَانَ مِن قَوْمِ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُم مِّیثَاقٌ فَدِیَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلی أَهْلِهِ وَ تحَرِیرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ»
5-3 جرایم موجب تعزیر
5-3-1 جرایم علیه اموال و مالکیت
5-3-1-1 خیانت در امانت
¨ «وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینارٍ لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلاَّ ما دُمْتَ عَلَیْهِ قائِماً» (1)
و از اهل کتاب کسانی هستند که اگر او را بر اموال بسیاری امین گردانی، به تو باز می گرداند و بعضی از آنان (به قدری نادرستند که) اگر او را بر دیناری امین گردانی، آن را به تو برنمی گرداند، مگر آنکه (برای مطالبه آن) دائماً بالای سر او بایستی.
v در این آیه خیانت در امانت مورد اشاره قرار گرفته است.
v جمعی از یهود عقیده داشتند که مسئول حفظ امانتهای دیگران نیستند، حتی حق دارند امانات آنان را تملک کنند. منطق آنان این بود که می گفتند ما اهل کتابیم، و پیامبر الهی و کتاب آسمانی او در میان ما بوده است، بنابراین اموال دیگران برای ما احترامی ندارد، ولی همه اهل کتاب با این طرز تفکر غیر انسانی موافق نبودند، بلکه گروهی از آنان خود را موظف به پرداخت حقوق دیگران می دانستند.(2)
ص: 230
¨ «وَ ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغُلَّ وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ» (1)
و هیچ پیامبری را نسزد که خیانت کند و هر کس خیانت کند، آنچه را که (در آن) خیانت نموده روز قیامت به همراه آورد.
* خیانت امری ناپسند و حرام است و میزان آن اهمیتی ندارد. کلمه «ما» در جمله ی «یأت بما غلّ» شامل کم و زیاد هر دو می شود.
v با توجه به این که این آیه بدنبال آیات "احد" نازل شده و با توجه به روایتی که جمعی از مفسران صدر اول، نقل کرده اند، این آیه به عذرتراشیهای بی اساس بعضی از جنگجویان" احد" پاسخ میگوید. توضیح اینکه هنگامی که بعضی از تیراندازان احد میخواستند سنگر حساس خود را برای جمع آوری غنیمت تخلیه کنند، امیر آنان، دستور داد، از جای خود حرکت نکنید، رسول خدا شما را از غنیمت محروم نخواهد کرد. ولی آن دنیاپرستان برای پنهان ساختن چهره واقعی خود، گفتند، ما می ترسیم پیغمبر در تقسیم غنائم ما را از نظر دور دارد، و لذا باید برای خود دست و پا کنیم، این را گفتند و سنگرها را تخلیه کرده و به جمع آوری غنائم پرداختند، و آن حوادث دردناک پیش آمد. قرآن در پاسخ آنان میگوید: آیا شما چنین پنداشتید که پیغمبر به شما خیانت خواهد کرد در حالی که هیچ پیغمبری ممکن نیست، خیانت کند؛ «وَ ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغُلَّ» این آیه هر گونه خیانت را، اعم از خیانت در تقسیم غنائم و یا حفظ امانت مردم، و یا در گرفتن وحی و رسانیدن آن به بندگان خدا، از پیامبران نفی می کند. سپس اضافه می نماید؛«وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ» هر کس خیانت کند، روز رستاخیز آنچه را در آن خیانت کرده، بعنوان مدرک جنایت بر دوش خویش حمل میکند و یا همراه خود به صحنه محشر می آورد و به این ترتیب، در برابر همگان رسوا خواهد شد.(2)
¨ «إِنَّ اللهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها»(3)
همانا خداوند فرمانتان می دهد که امانتها را به صاحبانش بدهید.
ص: 231
v این آیه بیانگر ممنوعیت خیانت در امانت است.
v امانت معنی وسیعی دارد و هر گونه سرمایه مادی و معنوی را شامل می شود و هر مسلمانی طبق صریح این آیه وظیفه دارد که در هیچ امانتی نسبت به هیچکس(بدون استثناء) خیانت نکند، خواه صاحب امانت، مسلمان باشد یا غیر مسلمان، و این در واقع یکی از مواد«اعلامیه حقوق بشر در اسلام» است که تمام انسان ها در برابر آن یکسانند، قابل توجه اینکه در شان نزول فوق، امانت تنها یک امانت مادی نبود و طرف آن هم یک نفر مشرک بود.(1)
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (2)
ای کسانی که ایمان آورده اید! به خدا و پیامبر خیانت نکنید و آگاهانه به امانت های خود خیانت نورزید.
* خیانت در امانت، فطرتاً زشت و ناپسند است. «و انتم تعلمون»
v «خیانت» در اصل به معنای خود داری از پرداخت حقی است که انسان پرداختن آن را تعهد کرده و آن ضد" امانت" است.
امانت گرچه معمولا به امانت های مالی گفته می شود ولی در منطق قرآن مفهوم وسیعی دارد که تمام شئون زندگی اجتماعی و سیاسی و اخلاقی را در بر می گیرد.(3)
¨ «وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ»(4)
و (مؤمنان رستگار) کسانی هستند که امانت ها و پیمان های خود را رعایت می کنند.
* مؤمن، نسبت به امانات و وعدههای خود متعهد است.« لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ»
در مفهوم وسیع امانت، امانتهای خدا و پیامبران الهی و همچنین امانتهای مردم جمع است، نعمتهای مختلف خدا هر یک امانتی از امانات او هستند، آئین حق، کتب آسمانی، دستورالعملهای پیشوایان راه حق و همچنین اموال و فرزندان و پستها و مقامها، همه امانتهای اویند که مؤمنان در حفظ و ادای حق آنها می کوشند. تا در
ص: 232
v حیاتند از آن پاسداری می کنند و به هنگام ترک دنیا آنها را به نسلهای برومند آینده خود می سپارند، و چنین نسلی را برای پاسداری آن تربیت می کنند.(1)
5-3-1-2 جرایم اقتصادی
¨ «فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها»
(حضرت شعیب گفت: ای قوم من!) پس پیمانه و ترازو را (در داد و ستدها) تمام ادا کنید و کالاهای مردم را کم نگذارید و در زمین پس از آنکه اصلاح گشته فساد نکنید.
* کم فروشی، تقلّب در معامله، کم ارزش جلوه دادن اجناس مردم و ایجاد خلل در اقتصاد، حرام و از مصادیق فساد است. «لا تبخسوا النّاس اشیائهم و لاتفسدوا»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللهِ وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ» (3)
ای کسانی که ایمان آورده اید! بسیاری از دانشمندان و راهبان، (با سوء استفاده از موقعیّت خود،) اموال مردم را به ناحق می خورند و آنان را از راه خدا باز می دارند. و کسانی که طلا و نقره می اندوزند و آن را در راه خدا انفاق نمی کنند، پس آنان را به عذابی دردناک، بشارت بده!
* از برخوردهای ابوذر با عثمان و معاویه و کعب الأحبار، بر می آید که ثروت اندوزی در جامعه ی فقیر حرام است، گرچه از راه حلال باشد و زکاتش پرداخت شده باشد.(4)
* در اسلام، محدودیّتی برای سرمایه نیست، امّا راه تحصیل آن شروطی دارد و زراندوزی و مصرف نادرست ثروت حرام است. «الذین یکنزون... ولاینفقونها فی سبیل الله»
v این آیه بیانگر ممنوعیت اکل مال به باطل نیز میباشد. «لَیَأْکُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ»
ص: 233
* سوء استفاده از موقعیّت ها، حرام است و بزرگ ترین خطر برای علمای دین، فساد مالی است. «لیأکلون اموال الناس بالباطل»
¨ «وَ یا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِکْیالَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ» (1)
و (حضرت شعیب تأکید کرد که) ای قوم من! پیمانه و ترازو را با انصاف و عدل پر کنید (و تمام دهید) و (از) اشیا (و اجناس و حقوقِ) مردم (چیزی) را نکاهید و فسادکنان، در زمین تباهی مکنید.
v این آیه بیانگر منع کم گذاری در معاملات (کم فروشی) است. «أَوْفُوا الْمِکْیالَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ»
¨ «أَلا تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ» (2)
آیا نمی بینید که من پیمانه را کامل می دهم.
* در زمان بحران و قحطی نیز بی عدالتی و کم فروشی ممنوع است. «اوفی الکیل»
¨ «وَ اللهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلی بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ فَمَا الَّذِینَ فُضِّلُوا بِرَادِّی رِزْقِهِمْ عَلی ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَهُمْ فِیهِ سَواءٌ أفَبِنِعْمَةِ اللهِ یَجْحَدُونَ»(3)
و خداوند بعضی از شما را بر بعضی دیگر در روزی برتری داده است، پس کسانی که برتری داده شده اند، رزق خود را بر زیردستان خود ردّ نمی کنند تا همه با هم برابر شوند. پس آیا نعمت خدا را انکار می کنند؟
v این آیه بیانگر وجوب توجه ثروتمندان به فقرا است.
v اختلاف طبقاتی هرگز موافق نظام آفرینش نیست، (4)آنچه موافق و هماهنگ نظام آفرینش است، تفاوت استعدادها و تلاشها و کوششها است.
¨ «وَ اللهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ بَنِینَ وَ حَفَدَةً وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ أفَبِالْباطِلِ یُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اللهِ هُمْ یَکْفُرُونَ» (5)
و خداوند از جنس خودتان همسرانی برایتان قرار داد و از همسرانتان برای شما فرزندان و نوادگانی قرار داد و از پاکیزه ها شما را روزی داد، پس آیا (باز هم) به باطل ایمان می آورند و به نعمت الهی کفر می ورزند؟
ص: 234
* با وجود رزق حلال، به دست آوردن ثروت از راه حرام، کفران نعمت الهی است. «رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ - بِنِعْمَتِ اللهِ هُمْ یَکْفُرُونَ»
¨ «إِنَّ اللهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی» (1)
همانا خداوند (مردم را) به عدل و احسان و دادن (حق) خویشاوندان، فرمان می دهد.
v این آیه بیانگر وجوب کمک به خویشاوندان و اقرباء است.
¨ « فَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللهُ حَلالاً طَیِّباً » (2)
پس، از آن چیزهای حلال و پاکیزه ای که خداوند روزی شما کرده بخورید.
* مصرف تنها در چارچوب حلال مجاز است و خارج از آن چارچوب ممنوع است. «فکلوا...حلالاً طیّباً»
¨ «وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً» (3)
و چون با پیمانه داد و ستد کنید، پیمانه را تمام دهید و با ترازوی درست وزن کنید، که این بهتر و سرانجامش نیکوتر است.
* هرگونه تقلّب و کم فروشی ممنوع است. «اوفوا الکیل»
* وسایل سنجش و محاسبات تجاری باید سالم و دقیق باشد. «وزنوا بالقسطاس المستقیم»
¨ «وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَی الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» (4)
و کنیزان خود را که تصمیم بر پاکدامنی دارند، به خاطر رسیدن به مال دنیا به فحشا وادار نکنید.
* ثروت اندوزی از راه های نامشروع مانند واداشتن به ارتکاب حرام جایز نیست. «لتَبتغوا عرض الحیاة الدّنیا»
¨ «وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ»(5)
و اجناس مردم را کم ندهید و در زمین به فساد و تبهکاری نکوشید.
* کم فروشی، در هرچیزی ممنوع است ومخصوص پیمانه و ترازو نیست. «لاتبخسوا النّاس اشیائهم»
ص: 235
* کم فروشی، نوعی فساد است و کسانی که به جامعه ضربه ی اقتصادی می زنند مفسد فی الارض هستند. زیرا نابسامانی های اقتصادی، سرچشمه ی از هم پاشیدگی نظام اجتماعی است. «لا تَعثوا فی الارض مفسدین»
¨ «فَخَرَجَ عَلی قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ قالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ» (1)
(روزی قارون) با تمام تجمّل خود در میان قومش ظاهر شد، (با دیدن این صحنه) آنان که خواهان زندگانی دنیا بودند (آهی کشیده و) گفتند: ای کاش مثل آنچه به قارون داده شده، برای ما نیز بود. براستی که او بهره ی بزرگی (از نعمت ها) دارد.
* اشرافی گری حاکمان ممنوع است چرا که می تواند فرهنگ مردم را تغییر دهد. «علی قومه فی زینته...یا لیت لنا...»
¨ «وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ رِباً لِیَرْبُوَا فِی أَمْوالِ النَّاسِ فَلا یَرْبُوا عِنْدَ اللهِ» (2)
و آنچه شما به رسم ربا دادید که بر اموال مردم (رباخوار) افزوده شود، پس نزد خداوند فزونی نخواهد یافت.
v این آیه بیانگر ممنوعیت ربا در اسلام است.
* رشدی که از ربا حاصل می شود، کاذب و ظاهری است، نه واقعی و نزد خداوند. «فلا یربوا عند الله»
¨ «مَآ أَفَآءَ اللهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ کَی لَا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنَیَآءِ مِنکُم»(3)
آنچه را خداوند از اهل آبادی ها به رسولش بازگرداند، پس برای خدا و برای رسول و برای خویشاوندان و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان است تا (این اموال) تنها میان ثروتمندان شما در گردش نباشد.
* تمرکز ثروت در دست گروهی خاص ممنوع است. برنامه ریزان اقتصادی در نظام اسلامی باید به تعدیل ثروت و عدم تمرکز آن در دست یک گروه خاص توجه داشته باشند. «کی لا یکون دولة بین الاغنیاء...»
ص: 236
¨ «وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ الَّذِینَ إِذَا اکْتَالُواْ عَلَی النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ وَإِذَا کَالُوهُمْ أَو وَّزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ»
وای بر کم فروشان. کسانی که هرگاه از مردم پیمانه بگیرند کامل می گیرند. و هرگاه به ایشان پیمانه دهند یا برایشان (کالایی را) وزن کنند، کم می گذارند.
* کم فروشی نسبت به هر کس، گرچه مسلمان نباشد، نارواست. «علی الناس»
5-3-2 جرایم علیه امنیت و آسایش عمومی
5-3-2-1 تفرقه افکنی(فتنه انگیزی)
¨ «وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکِینَ مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ»(2)
و از مشرکان نباشید.از کسانی که دین خود را جدا و پراکنده کردند .
* شرک، تنها پرستیدن خورشید و ماه و بت نیست؛ هر کس که عامل تفرقه در دین خدا شود، مشرک است. «من المشرکین من الّذین فرّقوا دینهم»
5-3-2-2 توقف در کنار خانه مردم
¨ «وَ إِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکی لَکُمْ» (3)
و اگر به شما گفته شد که برگردید، برگردید (و ناراحت نشوید) این برای پاک ماندن شما بهتر است.
* توقّف در کنار خانه ی مردم ممنوع است. «اِرجعُوا»
5-3-2-3 جاسوسی
¨ «وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلی أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» (4)
هنگامی که خبری (و شایعه ای) از ایمنی یا ترس (پیروزی یا شکست) به آنان (منافقان) برسد، آن را فاش ساخته و پخش می کنند، در حالی که اگر آن را (پیش از نشر) به پیامبر و اولیای امور خود ارجاع دهند، قطعاً آنان که اهل درک و فهم و استنباطند، حقیقت آن را در می یابند.
* رازداری و حفظ اخبار امنیّتی وظیفه مسلمانان است و افشای اسرار آنان حرام است. «اذا جاءهم امر... اذاعوا به»
ص: 237
v در این آیه به یکی از اعمال نادرست منافقان و یا افراد ضعیف الایمان اشاره کرده می فرماید:" آنها کسانی هستند که هنگامی که اخباری مربوط به پیروزی و یا شکست مسلمانان به آنان برسد، بدون تحقیق، آن را همه جا پخش می کنند" و بسیار می شود که این اخبار، بی اساس بوده و از طرف دشمنان به منظورهای خاصی جعل شده و اشاعه آن به زیان مسلمانان تمام می گردد.(1)
¨ «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللهُ الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً» (2)
یا پنداشته اید که (تنها با ادّعای ایمان) رها می شوید، در حالی که هنوز خداوند (با امتحان هایش شما را نیازموده،) تا کسانی را از شما که جهاد کرده و جز خدا و پیامبرش و مؤمنان رازداری برنگزیده اند، معلوم دارد.
* دادن اسرار و اطلاعات به بیگانگان حرام و نشانه ی ضعف و بی ایمانی است. (لم یتّخذوا... وَلیجة)
¨ « قالَ یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلی إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً »(3)
(یعقوب) گفت: ای پسر کوچکم! خوابت را برای برادرانت بازگو مکن، که برایت نقشه ای (خطرناک) می کشند.
* اطلاعات، باید طبقه بندی شود ومحرمانه وغیرمحرمانه از هم جدا گردد.«لا تقصص»
¨ «إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِینٌ» (4)
مگر آنکه دزدانه گوش فرا داد که شهابی روشن او را دنبال نمود.
* استراق سمع و جاسوسی کار شیطان است. «من استرق السمع»
* برخورد با جاسوس باید سریع و انقلابی باشد. «فاتبعه شهاب»
¨ «قالَ وَ ما عِلْمِی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» (5)
(نوح) گفت: من به عملکرد گذشته (کسانی که شما اراذل می خوانید) آگاهی ندارم. (یا مرا با اعمال گذشته ی آنان کاری نیست).
ص: 238
* تجسّس و عیبجویی از زندگی خصوصی افراد، ممنوع است. «وما عِلمی...»
¨ «وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ صَیاصِیهِمْ وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ»
و خداوند کسانی از اهل کتاب (یهودیان) را که از مشرکان عرب پشتیبانی می کردند، از برج و قلعه های مرتفعشان پایین کشید و در دل های آنان ترس و وحشت افکند.(1)
* از نیروهای نفوذی و ستون پنجم دشمن نباید غافل شد. «و انزل الّذین ظاهروهم»
¨ «یَآ أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِن جَآءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبِإٍ فَتَبَیَّنُواْ أَن تُصِیبُواْ قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُواْ عَلَی مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ» (2)
ای کسانی که ایمان آورده اید! اگر فاسقی برای شما خبری مهم آورد تحقیق کنید، مبادا (از روی زودباوری و شتاب زدگی تصمیم بگیرید و) ناآگاهانه به قومی آسیب رسانید، سپس از کرده ی خود پشیمان شوید.
* آنجا که تجسّس حرام است، درباره رفتار شخصی مردم است که ربطی به زندگی اجتماعی ندارد، ولی آنجا که واجب است، موردی است که به جامعه مربوط است و بر اساس آن، قرار است اقدام و عملی انجام شود که اگر به خاطر احترام فرد، تحقیق و بررسی صورت نگیرد ممکن است جامعه در معرض فتنه و آشوب قرار گیرد.
¨ « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ لا یَأْلُونَکُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُون»
ای مؤمنان! بیگانگان را همراز خود مگیرید، چه آنها از هیچ گونه آسیب رسانی در حق شما کوتاهی نمی کنند. دوست دارند شما در رنج باشید. همانا دشمنی از گفتارشان پیداست، و کینه ای که دلشان نهان می دارد بزرگ تر است. به راستی ما آیات را برای شما بیان کردیم اگر اندیشه کنید.
* رازداری، یک وظیفه ی قطعی است. «لاتتخذوا بطانة من دونکم»
«بطانة» در لغت به معنی لباس زیرین است، و مقابل آن «ظهارة» به معنی لباس روئین می باشد. و در اینجا کنایه از" محرم اسرار" است. و" خبال" در اصل به معنی از بین رفتن چیزی است، غالبا به زیانهایی که در عقل انسان اثر می گذارد، گفته می شود. این آیه به دنبال آیاتی که مناسبات مسلمانان را با کفار بیان کرد، به یکی از مسائل
ص: 239
حساس اشاره کرده و ضمن تشبیه لطیفی به مؤمنان هشدار داده است، که غیر از هم مسلکان خود برای خود، دوست و همرازی انتخاب نکنند، و بیگانگان را از اسرار و رازهای درونی خود با خبر نسازند. یعنی کفار شایستگی دوستی شما را ندارند، و نباید آنان دوست و محرم اسرار شما باشند. کفار در رساندن شر و فساد نسبت به مسلمانان کوتاهی نمی کنند «لا یَأْلُونَکُمْ خَبالًا». هرگز سوابق دوستی و رفاقت آنها با شما مانع از آن نیست که به خاطر جدایی در مذهب و مسلک آرزوی زحمت و زیان شما را در دل خود نپرورانند، بلکه پیوسته علاقه آنها این است که شما در رنج و زحمت باشید. «وَدُّوا ما عَنِتُّمْ» آنها برای اینکه شما از مکنونات ضمیرشان آگاه نشوید،
v و رازشان فاش نگردد، معمولا در سخنان و رفتار خود مراقبت می کنند، و با احتیاط و دقت حرف می زنند، ولی با وجود این، آثار عداوت و دشمنی از لابلای سخنان آنها آشکار است و گاه بطور ناخودآگاه سخنانی بر زبان می آورند، که می توان گفت همانند جرقه ایست از آتش پنهانی دلهای آنها، و می توانید از آن، به ضمیر باطن آنان پی ببرید «قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ». آنچه از عداوت و دشمنی در دل خود پنهان کرده اند، بمراتب از آنچه بر زبان می آورند بزرگ تر است. «وَ ما تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ».(1)
¨ «وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَی الْمَدِینَةِ یَسْعی قالَ یا مُوسی إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ» (2)
و (در این هنگام) مردی از دورترین نقطه شهر (که مرکز استقرار فرعونیان بود) شتابان (به سوی او) آمد و گفت: ای موسی! همانا سران قوم در مورد تو مشورت می کنند تا تو را بکشند.
* افشای توطئه ها و طرحهای خائنانه واجب است. «یَأتمِرون بک»
¨ «وَ حِفْظاً مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ مارِدٍ لا یَسَّمَّعُونَ إِلَی الْمَلَإِ الْأَعْلی وَ یُقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جانِبٍ دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ» (3)
و (آن را) از هر شیطان متمرّد و سرکشی محفوظ داشتیم.آنها نمی توانند به (اسرار) عالم بالا گوش فرا دهند و از هر سو به آنها (شهاب) پرتاب می شود.تا رانده شوند و برای آنها عذابی پاینده
ص: 240
است.مگر آنکه شیطانی (به آسمان بالا رود و) به سرعت خبری را برباید که شهاب و شراره ای نافذ او را دنبال (و نابود) کند.
* حفظ اسرار دارای اهمیت فراوانی است. «حفظاً... یقذفون... دحوراً... فاتبعه شهاب»
¨ «وَلَا تَجَسَّسُواْ» (1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! از بسیاری گمان ها دوری کنید، زیرا بعضی گمان ها گناه است. و (در کار دیگران) تجسّس نکنید .
v اسلام می خواهد مردم در زندگی خصوصی خود از هر نظر در امنیت باشند. بدیهی است اگر اجازه داده شود هر کس به جستجوگری درباره دیگران بر خیزد حیثیت و آبروی مردم بر باد می رود. لذا از تجسس در زندگی مردم منع شده است.
¨ «لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلاَّ خَبالاً وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ»(2)
اگر (منافقان) همراه شما به جنگ بیرون آمده بودند، جز فساد، (تردید و اضطراب، چیزی) بر شما نمی افزودند و به سرعت در میان شما رخنه می کردند تا فتنه پدید آورند و در میان شما کسانی (تأثیرپذیرند که) به سخنان آنان گوش و دل می سپارند .
v این احتمال وجود دارد که «سماع» به معنی جاسوس و سخن چنین باشد یعنی در میان مسلمانان پاره ای از افراد هستند که برای گروه منافقان جاسوسی می کنند.(3) «وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ»
¨ «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ مِنَ الَّذِینَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ» (4)
ای پیامبر! کسانی که در کفر شتاب می کنند، غمگینت نسازند، (خواه) آن گروه که (منافقانه) به زبان گفتند: ایمان آورده ایم، ولی دلهایشان ایمان نیاورده (وخواه) از یهودیان آنان که برای دروغ سازی (و تحریف) با دقّت به سخنان تو گوش می دهند و همچنین (به قصد جاسوسی) برای قوم دیگری که نزد تو نیامده اند، به سخنان تو گوش می دهند (و یا گوش به فرمان دیگرانی هستند که نزد تو نیامده اند) .
ص: 241
v یکی از صفات منافقان این است که نه تنها برای دروغ بستن به مجلس پیامبر حاضر میشوند بلکه در عین حال جاسوسهای دیگران که نزد ایشان نیامده اند نیز میباشند.(1) «سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ»
¨ «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللهِ وَ عَدُوَّکُمْ وَ آخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللهُ یَعْلَمُهُمْ» (2)
و برای (آمادگی مقابله با) دشمنان، هر چه می توانید از نیرو و از اسبان سواری فراهم کنید تا دشمن خدا و دشمن خودتان و نیز (دشمنانی) غیر از اینان را که شما آنان را نمی شناسید، ولی خداوند آنها را می شناسد، به وسیله آن بترسانید.
v در این آیه به افراد و گروههایی اشاره شده که مسلمانان آنان را دشمن خود به حساب نمیآورند. بنابراین شامل جاسوسان مخفی دشمن نیز میشود. «آخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ»
5-3-2-4 بغی
v بغی به معنی کوشش و تلاش برای بدست آوردن چیزی است، ولی غالباً به کوششهایی گفته می شود که برای غصب حق دیگران است و لذا مفهوم آن غالباً با مفهوم ظلم و ستم مساوی است. جرم بغی در آیات زیر بیان شده است:(3)
¨ «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اللهِ ما لا تَعْلَمُونَ» (4)
(ای پیامبر!) بگو: همانا پروردگارم کارهای زشت و زننده، چه آشکار و چه پنهان، و گناه و ستم و سرکشی به ناحقّ و شریک قرار دادن چیزی برای خدا که او دلیلی بر حقّانیّت آن نازل نکرده، و نسبت دادن آنچه را نمی دانید به خداوند، (همه را) حرام کرده است.
¨ «إِنَّ اللهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ»
ص: 242
همانا خداوند (مردم را) به عدل و احسان و دادن (حق) خویشاوندان، فرمان می دهد و از کارهای زشت و ناپسند و تجاوز، نهی می فرماید.
¨ «إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَی الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ»(1)
همانا نکوهش فقط بر کسانی است که به مردم ستم می کنند و در زمین به ناحقّ طغیان می کنند.
5-3-2-5 شایعه پراکنی
¨ «لَوْلا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبِینٌ» (2)
چرا زمانی که تهمت را شنیدید، مردان و زنان با ایمان نسبت به خویش گمان خوب نبردند و نگفتند که این تهمت بزرگ و آشکار است؟
* دامن زدن به شایعه و پخش آن، ممنوع است. «لولا» نشانه ی توبیخ از سوءظن و پخش شایعات است.
¨ «إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللهِ عَظِیمٌ»(3)
آن گاه که از زبان یکدیگر (تهمت را) می گرفتید وبا آنکه علم نداشتید دهان به دهان می گفتید و این را ساده و کوچک می پنداشتید در حالی که آن نزد خدا بزرگ است.
* نقل تهمت ها و شایعات از گناهان کبیره است. «وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ- وَ هُوَ عِنْدَ اللهِ عَظِیمٌ»
¨ «وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ یا أَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ إِنْ یُرِیدُونَ إِلاَّ فِراراً»(4)
و آن گاه که گروهی از آنان گفتند: ای مردم مدینه! (در صحنه جنگ) برای شما جای ماندن نیست، پس برگردید. و گروهی از آنان از پیامبر اجازه (بازگشت) می خواستند (و) می گفتند: همانا خانه های ما بی حفاظ است. در حالی که بی حفاظ نبود و آنان جز فرار (از جنگ) قصد دیگری نداشتند.
* گروهی از منافقان با شایعه پراکنی، در صدد تضعیف روحیه مؤمنان بودند.«قالت طائفة... لا مقام لکم»
ص: 243
¨ «لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ثُمَّ لا یُجاوِرُونَکَ فِیها إِلاَّ قَلِیلاً» (1)
اگر منافقان و کسانی که در دل هایشان بیماری است و آنان که در مدینه شایعه پراکنی می کنند (از کارشان) دست بر ندارند، حتماً تو را بر ضدّ آنان می شورانیم، آن گاه جز مدّت کوتاهی نمی توانند در کنار تو در این شهر بمانند.
* با آن که تندترین تهدیدها در این آیه آمده و جامعه ی اسلامی همواره بزرگ ترین ضربه ها را از شایعهسازان خورده است، امّا در کتب فقهی کمتر به این موضوع توجّه شده و بابی تحت عنوان «اِرجاف» در کتب فقهی دیده نمیشود.
5-3-2-6 ارتشاء
¨ «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْکِتابَ یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنی وَ یَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنا وَ إِنْ یَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ یَأْخُذُوه»(2)
پس از آنان، فرزندانی (ناصالح) جانشینان آنها شدند که کتاب آسمانی (تورات) را به ارث بردند (ولی قدر آن را ندانستند)، متاع ناپایدار این دنیا را می گرفتند (و با رها کردن قانون خدا) می گفتند: به زودی ما بخشوده خواهیم شد. و اگر بار دیگر همان منافع مادّی پیش آید، باز هم آن را می گیرند (و قانون خدا را رها می کنند).
* رشا، ارتشا و حرام خواری در ادیان دیگر نیز مورد انتقاد و توبیخ بوده است. «یأخذون عرض هذا الادنی»
v «عرض» به معنی موجود عارضی و کم دوام و ناپایدار است، و به متاع جهان ماده از این رو عرض گفته اند که معمولاً ناپایدار است، بعلاوه اصولاً همه نعمتهای این جهان ناپایدار و فناپذیر است. در هر حال این جمله اشاره به رشوه خواریهای جمعی از یهود، و تحریف آیات آسمانی به خاطر آن، و فراموش کردن احکام پروردگار به خاطر تضاد با منافع آنها می کند.(3)
ص: 244
¨ «وَ إِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ فَلَمَّا جاءَ سُلَیْمانَ قالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِیَ اللهُ خَیْرٌ مِمَّا آتاکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُون(1)
و همانا من (جنگ را صلاح نمی بینم،) هدیه ای با ارزش به سویشان می فرستم، پس چشم براهم تا ببینم فرستادگان من با چه خبری برمی گردند. (شاید با قبول هدایا از سوی سلیمان، ما هم در امان باشیم) چون (پیک حامل هدایا) نزد سلیمان آمد، سلیمان گفت: آیا مرا با مالی ناچیز مدد می کنید؟ پس (بدانید) آنچه خداوند به من داده بهتر است از آنچه به شما داده است، (من با هدیه ی شما شاد نمی شوم) بلکه شما هستید که به هدیه ی خودتان خوشحالید.
* هدیه گاهی در واقع رشوه و حقّ السکوت است. ملکه سبا برای امتحان سلیمان از رشوه استفاده کرد. «بهدیّة»
* هدایا را باید به نحو احسن پذیرفت و پاسخ داد. «اذاحیّیتم بتحیّة فحیّوا باحسن منها»(2) امّا در مواردی که هدیه جنبه ی رشوه دارد، آن را نباید قبول کرد. «أتمدّونن»
¨ «وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَی الْحُکَّامِ لِتَأْکُلُوا فَرِیقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (3)
و اموال یکدیگر را به باطل (و ناحقّ) در میان خودتان نخورید و اموال را به (عنوان رشوه، به کیسه) حاکمان و قاضی ها سرازیر نکنید تا بخشی از اموال مردم را به گناه بخورید، در حالی که خود می دانید (که خلاف می کنید).
" تدلوا" از ماده" ادلاء"، در اصل به معنی فرستادن دلو در چاه برای بیرون آوردن آب است و این تعبیر زیبایی است که در مواقعی که انسان تسبیب اسبابی می کند که به منظور خاصی نایل گردد به کار می رود. در تفسیر این جمله دو احتمال وجود
v دارد: نخست اینکه: منظور آن است که بخشی از مال را به صورت هدیه یا رشوه (و هر دو در اینجا یکی است) به قضات دهند که بقیه را تملک کنند، قرآن می گوید: گر چه ظاهراً در اینجا به حکم قاضی مال را به چنگ آورده اید، ولی این اکل مال به باطل است و گناه. دوم اینکه: منظور آن است که مسائل مالی را برای سوء استفاده به نزد حکام نبرید، مثل اینکه امانتی، یا اموال یتیم بدون شاهد نزد انسان باشد و هنگامی که
ص: 245
طرف مطالبه می کند، او را به نزد قاضی ببرند، و چون دلیل و شاهدی ندارد، اموالش را به حکم قاضی تملک کند، این کار نیز گناه است و اکل مال به باطل. مانعی ندارد که آیه مفهوم گسترده ای داشته باشد که هر دو در جمله لا تدلوا جمع باشد، هر چند هر یک از مفسران در اینجا احتمالی را پذیرفته اند.(1)
* رشا و ارتشا دو مورد از گناهان بزرگی است که مفاسد اجتماعی متعدّدی را به دنبال دارد، از جمله: حذف عدالت، یأس و ناامیدی ضعفا، جرأت و جسارت اقویا،
فساد و تباهی حاکم و قاضی، از بین رفتن اعتماد عمومی(2)(مائده، 42)(3).
5-3-3 جرایم علیه اشخاص
v یکی از جرایم علیه اشخاص قتل است که آیات مربوط به آن ذیل موضوع قصاص بیان شد. در این قسمت مقصود جرایم تعزیری علیه اشخاص است:
5-3-3-1 افتراء
¨ «وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَرِیئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً» (4)
ص: 246
و هر کس که خطا یا گناهی مرتکب شود، سپس آن را به بی گناهی نسبت دهد، به یقین بار تهمت و گناه آشکاری را بر دوش گرفته است.
* تهمت به بیگناه حرام است. «یرم به بریئا»
v در آیه در مورد تهمت، تعبیر لطیفی به کار برده شده و آن اینکه گناه را بمنزله" تیر" قرار داده و انتساب آن را به دیگری به منزله" پرتاب بسوی هدف". اشاره به اینکه همانطور که تیراندازی به سوی دیگری ممکن است باعث از بین رفتن او شود پرتاب تیر گناه هم به کسی که مرتکب نشده ممکن است آبروی او را که بمنزله خون او است از بین ببرد، بدیهی است وزر و وبال این کار برای همیشه بر دوش فردی که تهمت زده است باقی خواهد ماند، و تعبیر به احتمل (بر دوش می گیرد) نیز اشاره به سنگینی و دوام این مسئولیت است.(1)
¨ «وَ بِکُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلی مَرْیَمَ بُهْتاناً عَظِیماً»(2)
و به خاطر کفرشان و سخنانشان که تهمت بزرگی به مریم زدند و گناه عظیمی مرتکب شدند، (قهر ما آنان را فراگرفت.)
* بهتان در ردیف کفر قرار دارد. «بکفرهم و قولهم... بهتانا»
¨ «قُلْ لَوْ کانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَما یَقُولُونَ إِذاً لابْتَغَوْا إِلی ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً سُبْحانَهُ وَ تَعالی عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبِیراً» (3)
بگو: اگر با خداوند، خدایانی بود آن گونه که مشرکان می گویند در آن هنگام آن خدایان در پی یافتن راه نفوذی به سوی خدای صاحب عرش بودند (تا قدرت را از او بگیرند).خداوند منزّه و برتر است از آنچه می گویند، برتری بزرگ!
* هرگاه نسبت ناروایی داده شود، تبرئه و تنزیه لازم است. «سبحانه»
¨ «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ لَمَسَّکُمْ فیما أَفَضْتُمْ فیهِ عَذابٌ عَظیم إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللهِ عَظِیمٌ وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهذا سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ »
ص: 247
و اگر فضل خدا و رحمتش در دنیا و آخرت شامل شما نمی شد، قطعا به [سزای] بهتانی که وارد آن شدید، به شما عذابی بزرگ می رسید. آن گاه که از زبان یکدیگر (تهمت را) می گرفتید وبا آنکه علم نداشتید دهان به دهان می گفتید و این را ساده و کوچک می پنداشتید در حالی که آن نزد خدا بزرگ است. چرا هنگامی که (آن تهمت را) شنیدید، نگفتید: ما را نرسد که در این تهمت بی دلیل (از پیش خود) حرفی بزنیم (پروردگارا) تو منزّهی، این بهتانی بزرگ است. (1)
v با توجه به اینکه" افضتم" از "افاضه" به معنی خروج آب با کثرت و فزونی است، و گاهی به معنی فرو رفتن در آب آمده است، از این تعبیر چنین بر می آید که شایعه اتهام مذکور در آیات قبل آن چنان دامنه پیدا کرد که مؤمنان را نیز در خود فروبرد!(2)
* نقل تهمت ها از گناهان کبیره است. «و هو عندالله عظیم»
v ممنوعیت افتراء را میتوان از این آیه استنباط کرد.
¨ «وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ وَ لَیُسْئَلُنَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَمَّا کانُوا یَفْتَرُونَ» (3)
بی شک آنان هم بار (خطای) خودشان و (هم) بارهای دیگر را با بار خود بر دوش خواهند کشید، و مسلّماً در روز قیامت از آنچه به دروغ می بافتند بازخواست خواهند شد.
* افترا روش کفّار است. «کانوا یفترون»
5-3-3-2 آزار و اذیت
¨ «وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لا تَتَّخِذُوا آیاتِ اللهِ هُزُواً»
و هنگامی که زنان را طلاق دادید و به پایان مهلت (عدّه) رسیدند، پس یا به طرز شایسته آنها را نگاه دارید (و آشتی کنید) و یا آنها را به طرز پسندیده ای رها سازید. و برای آزار رسانیدن، آنان را نگاه ندارید تا (به حقوقشان) تعدّی کنید و کسی که چنین کند، به خویشتن ظلم کرده و مبادا آیات خدا را به مسخره بگیرید(4)
* نگاهداری همسر به قصد آزار او حرام است. «ولاتمسکوهنّ ضراراً لتعتدوا»
* ازدواج، یکی از آیات بزرگ الهی است(5)
و نباید با طلاق های بی مورد یا نگاهداری همسر به قصد آزار او، این قانون مقدّس استهزا شود. «ولا تتخذوا آیات الله هزواً»
ص: 248
¨ «وَ لا تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً»
و بر سر هر راهی منشینید تا مؤمنان را تهدید کنید و (آنان را) از راه خدا، که کج جلوه می دهید بازدارید. (1)
* ترساندن مردم و ایجاد مزاحمت برای آنان ممنوع است. «توعدون»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلی طَعامٍ غَیْرَ ناظِرِینَ إِناهُ وَ لکِنْ إِذا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ إِنَّ ذلِکُمْ کانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنْکُمْ وَ اللهُ لا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللهِ وَ لا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِکُمْ کانَ عِنْدَ اللهِ عَظِیماً» (2)
ای کسانی که ایمان آورده اید! به خانه پیامبر وارد نشوید مگر آن که به شما اجازه داده شود برای خوردن غذا، (به شرط آن که قبل از موعد نیایید) و در انتظار وقت غذا نباشید ولی هر گاه دعوت شدید پس داخل شوید، و وقتی غذا خوردید پراکنده شوید، و (بعد از خوردن غذا) به گفتگو نپردازید همانا این (گفتگوهای پس از غذا) پیامبر را آزار می دهد، امّا او از شما شرم می کند (و چیزی نمی گوید) ولی خداوند از (گفتن) حقّ شرم ندارد. و هر گاه از همسران پیامبر چیزی از وسایل زندگی (به عنوان عاریت) خواستید از پشت پرده بخواهید این رفتار برای دل های شما و دل های آنان به پاکی و پاکدامنی است و شما حقّ ندارید که رسول خدا را آزار دهید و با همسران او پس از رحلتش ازدواج کنید که این کار نزد خداوند (گناهی) بزرگ است.
* آزار لزوماً ظاهری و جسمی نیست، فشارهای روحی نیز نوعی آزار است. «ذلکم کان یُؤذی»
* آزار پیامبر از گناهان کبیره است. «کان عندالله عظیما»
¨ «وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً»(3)
و کسانی که مردان و زنان با ایمان را بدون آن که کاری کرده باشند آزار می دهند بدون شکّ بهتان و گناه روشنی را بر دوش کشیده اند.
ص: 249
v این آیه بیانگر ممنوعیت آزار مؤمنان است.
5-3-3-3 توهین
¨ «مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ سامِراً تَهْجُرُون» (1)
در حالی که نسبت به آن (پیامبر و قرآن) تکبّر می ورزیدید و شب ها تا دیروقت بدگویی می کردید.
v از این آیه میتوان ممنوعیت بد گویی و اهانت را استنباط کرد. تهجرون" از ماده" هجر" (بر وزن فجر) در اصل به معنی دوری کردن و جدایی است، هجر (بر وزن کفر) به معنی فحش و ناسزا است که آن نیز مایه دوری و جدایی است.
5-3-3-4 تغییر در مخلوقات (اخلاق پزشکی)
¨ «لَعَنَهُ اللهُ وَ قالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ نَصِیباً مَفْرُوضا وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللهِ» (2)
خداوند لعنتش کرده وقتی که گفت: من حتماً از بندگان تو سهمی معیّن خواهم گرفت. (و گروهی را منحرف خواهم کرد)و حتماً آنان را گمراه می کنم و قطعاً به آرزوها سرگرمشان می سازم و دستورشان می دهم که گوش چهارپایان را بشکافند (تا علامت باشد که این حیوان سهم بت هاست) و به آنان فرمان می دهم که آفرینش خدا را دگرگون سازند.
* تغییر مخلوقات (نظیر زن را به مرد و مرد را به زن تبدیل کردن) کاری حرام و شیطانی است. «فلیُغیّرنّ خلق الله»
5-3-3-5 نسبت دادن لقب زشت به دیگران
¨ «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمان»(3)
و همدیگر را به لقب های زشت مخوانید که بدنامی است نام کفر و فسوق پس از ایمان.
v نسبت دادن لقب زشت به دیگران ممنوع است.
5-3-3-6 مسخره کردن
ص: 250
¨ «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُن»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! نباید قومی قوم دیگر را استهزا کنند، شاید آنها از اینها بهتر باشند، و نه زنانی زنان [دیگر] را، شاید آنها از اینها بهتر باشند.
v در اینجا مخاطب مؤمنانند، اعم از مردان و زنان، قرآن به همه هشدار می دهد که از عمل زشت استهزاء بپرهیزند، چرا که سرچشمه آن، همان حس خود برتربینی و کبر و غرور است که عامل بسیاری از جنگهای خونین در طول تاریخ بوده است. و این" خود برتربینی" بیشتر از ارزشهای ظاهری و مادی سرچشمه می گیرد، در حالی که معیار ارزش در پیشگاه خداوند تقوا است.(2)
5-3-3-7 غیبت کردن
¨ «وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوه»(3)
و کسی از شما غیبت دیگری نکند آیا کسی از شما دوست دارد گوشت برادر مرده اش را بخورد؟ [بی شک همه شما] از آن کراهت دارید، [غیبت نیز چنین است.]
v غیبت از دیگران ممنوع است. آبروی برادر مسلمان همچون گوشت تن او است، و ریختن این آبرو به وسیله غیبت و افشای اسرار پنهانی همچون خوردن گوشت تن او است، تعبیر به" مرده" به خاطر آن است که" غیبت" در غیاب افراد صورت می گیرد، که همچون مردگان قادر بر دفاع از خویشتن نیستند. و این ناجوانمردانه ترین ستمی است که ممکن است انسان در باره برادر خود روا دارد(4) و این از امتیازات حقوق اسلام است که بدگویی از اشخاص در غیاب آنان ممنوع است.(5)
ص: 251
5-3-3-8 عیبجویی از دیگران
v ممنوعیت عیبجویی از دیگران از آیات زیر قابل استنباط است. ماده«لمز» در آیات زیر بر وزن به معنی عیبجویی و طعنه زدن است، و بعضی فرق میان«همز» و«لمز» را چنین گفته اند که«لمز» شمردن عیوب افراد است در حضور آنها، و«همز» ذکر عیوب در غیاب آنها است، و نیز گفته اند که«لمز» عیبجویی با چشم و اشاره است، در حالی که«همز» عیبجویی با زبان است.(1)
ص: 252
از امتیازات حقوق اسلام این است که عیبجویی از دیگران حتی با چشم و اشاره نیز ممنوع است.
¨ «وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُم»(1)
و عیب یکدیگر را به رخ نکشید.
¨ «وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ»(2)
وای بر هر بدگوی کننده ی عیبجوی.
¨ «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقات»(3)
و برخی از آنان [در تقسیم] صدقات بر تو خرده می گیرند،
¨ «الَّذینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعینَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ فِی الصَّدَقاتِ وَ الَّذینَ لا یَجِدُونَ إِلاَّ جُهْدَهُمْ فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ» (4)
کسانی که به مؤمنانی که داوطلبانه صدقات می دهند طعنه می زنند و آنان را که بیش از استطاعت خویش نمی یابند [که احسان کنند] مسخره شان می کنند، خدا نیز آنها را مسخره می کند و آنها را عذابی دردناک است.
5-3-4 جرایم علیه دین و فرهنگ
5-3-4-1 توهین به مقدسات
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ الله»(5)
ای کسانی که ایمان آورده اید! حرمت شعائر الهی را نشکنید.
* هتک حرمت و قداست شعائرالهی حرام است. «لاتحلّوا شعائر الله»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ الْکُفَّارَ أَوْلِیاءَ»(6)
ای کسانی که ایمان آورده اید! از کسانی که دین شما را به مسخره و بازی می گیرند، آنان که پیش از شما کتاب (آسمانی) داده شده اند و (نیز) کفّار را ولی خود نگیرید.
ص: 253
* یکی از کیفرهای دنیوی توهین و استهزای دین خدا و مقدّسات مذهبی، قطع رابطه است. «لا تتّخذوا...»
¨ «وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ فَیَسُبُّوا اللهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ» (1)
و به (معبود) کسانی که غیر خدا را می خوانند ناسزا نگویید که آنان نیز از روی جهل و دشمنی به خداوند ناسزا می گویند.
* هر کاری که سبب توهین به مقدّسات شود، حرام است. «فیسبّوا الله»
¨ «وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ» (2)
امّا اگر (به جای توبه،) سوگندهای خویش را پس از بستنِ پیمانشان شکستند و در دین شما، زبان به طعنه (و عیب گویی) گشودند، پس با سران کفر بجنگید.
* کیفر طعن و توهین به اسلام، اعدام است. «طعنوا، فقاتلوا»
¨ «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَیَقُولُنَّ إِنَّما کُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ أَبِاللهِ وَ آیاتِهِ وَ رَسُولِهِ کُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ لا تَعْتَذِرُوا قَدْ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ» (3)
اگر از منافقان بپرسی (چرا مسخره کردید؟) قطعاً می گویند: ما فقط شوخی و بازی می کردیم (و غرضی نداشتیم). بگو: آیا خداوند و آیات او و پیامبرش را مسخره می کردید!؟ (بی جهت) عذر و بهانه نیاورید. همانا شما بعد از ایمانتان کافر شدید.
* توهین و استهزا خدا، پیامبر و آیات الهی، کفر است. «تستهزؤن، کفرتم»
¨ «مَنْ یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ»(4)
و هر کس در مسجد الحرام اراده انحراف و ظلم کند، ما به او عذاب دردناک می چشانیم.
* توهین به مقدّسات و مراکز مذهبی استحقاق عذاب دارد. «نُذِقه من عذاب»
¨ «وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذابُ یَوْمٍ عَظِیمٍ»(5)
و به آن(شتر حضرت صالح) آسیبی نرسانید که عذاب روز سهمگین، شما را فرا می گیرد.
ص: 254
* توهین به مقدّسات، کیفر بزرگ دارد. «لاتَمَسّوها بسوء فیأخذکم» با توجه به اینکه خداوند در سوره اعراف این شتر را به خود نسبت داده است؛ «ناقة الله»(1)
¨ «وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللهِ یُکْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ»(2)
همانا خداوند در قرآن (این حکم را) بر شما نازل کرده است که هر گاه شنیدید آیات خدا مورد کفر یا تمسخر قرار می گیرد با آنان، همنشینی نکنید تا به سخن دیگری مشغول شوند، و گر نه شما هم مانند آنان خواهید بود. همانا خداوند همه ی منافقان و کافران را در دوزخ جمع می کند.
* اگر در مجلسی به آیات الهی توهین شود، باید جلسه را به عنوان اعتراض ترک کرد تا مسیر بحث عوض شود.
¨ «یَآ أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَرْفَعُواْ أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی وَلَا تَجْهَرُواْ لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَ أَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ»(3)
ای کسانی که ایمان آورده اید! (در گفتگو با پیامبر) صدایتان را بلندتر از صدای پیامبر نکنید و آن گونه که با یکدیگر بلند گفت وگو می کنید، با پیامبر بلند سخن مگویید! مبادا (به خاطر این بی ادبی،) اعمالتان نابود شود و شما آگاه نشوید.
* در تمام دنیا با وجود عقائد مختلف، به بزرگان خود احترام خاصّ می گذارند. شهرها، خیابان ها، دانشگاه ها، فرودگاه ها، مدارس و مؤسسات را به نام آنان نام گذاری می کنند. در اسلام نیز برخی افراد و حتّی برخی گیاهان و جمادات قداست دارند. در اسلام ریشه ی قداست و کرامت هر چیزی، وابستگی آن به ذات مقدّس خداوند است و هر چه این وابستگی بیشتر باشد، قداست هم بیشتر است. این مقدّسات عبارتند از:
1- خداوند سرچشمه قدس است و مشرکان که دیگران را با خدا یکسان می پندارند، در قیامت به انحراف خود اقرار خواهند کرد و به معبودهای خیالی خود خواهند گفت: رمز بدبختی ما این است که شما را با پروردگار جهانیان یکسان می پنداشتیم.«اذ نُسوّیکم بِربّ العالَمین»(4) در قرآن از تسبیح و تنزیه خداوند زیاد سخن به میان آمده
ص: 255
است، یعنی باید برای خدا آن احترام و قداستی را پذیرفت که هیچ گونه عیب و نقصی برای او تصوّر نشود. نه تنها ذات او، بلکه نام او نیز باید منزّه باشد. «سَبّح اسم ربّک الاعلی»(1)
2- کتاب خدا نیز احترام و قداست ویژه ای دارد. وقتی خداوند قرآن را عظیم می داند،(2) پس باید آن را تعظیم کرد، وقتی قرآن را کریم می داند،(3) باید آن را تکریم کرد، و چون قرآن را مجید می داند،(4) باید آن را تمجید کرد.
3- رهبران الهی، تمام انبیا و جانشینان بر حقّ آن بزرگواران به خصوص حضرت محمّد صلی الله علیه و آله وسلم و اهل بیت او، دارای مقام مخصوصی هستند که در سوره حجرات پاره ای از آداب برخورد با آن حضرت بیان شده است: نباید بر آنان پیشی گرفت، نباید بلندتر
از آنان صحبت کرد و در آیات دیگر، فرمان صلوات بر پیامبر داده شده است.(5) زیارت و احترام جانشینان و ذریّه آن بزرگوار و تمام کسانی که به نحوی به آن حضرت نسبت دارند، به خصوص علمای ربّانی و فقهای عادل و مراجع تقلید بر همگان لازم است. نه تنها شخص پیامبران، بلکه آنچه مربوط به آنان است، قداست و کرامت دارد. در قرآن آمده است: صندوقی که موسی (علیه السلام) در زمان نوزادیش در آن نهاده و به دریا انداخته شده بود و بعداً یادگارهای موسی و آل موسی در آن نگهداری می شد، به قدری مقدّس بود که فرشتگان آن را حمل می کردند و باعث پیروزی بر دشمنان می شد.(6)
4- در اسلام، بعضی زمان ها مثل شب قدر، بعضی مکان ها مثل مسجد، بعضی سنگ ها مثل حجرالاسود، بعضی آبها مثل زَمزم، بعضی خاک ها مثل تربت امام حسین (علیه السلام) بعضی لباسها مثل لباس احرام، مقدّس شمرده شده است و باید برای آنها احترام خاصّی قائل شد. در قرآن می خوانیم: حضرت موسی به احترام وادی مقدّس، هنگام
ص: 256
ورود به آنجا کفش خود را بیرون آورد. «فَاخلَع نَعلَیک انّک بِالوادِ المقدّس طُوی»(1) مسجدالحرام مکان مقدّسی است که مشرک، حقّ ورود به آنجا را ندارد. «انّما المشرکون نجس فلایَقربوا المسجد الحرام»(2) محلّ عبادت و مساجد مقدّس است و هنگام رفتن به مسجد باید زیبا و پاکیزه بود. «خُذوا زینَتکم عند کلّ مسجد»(3) فرد جُنُب و ناپاک، حقّ توقّف در مسجد را ندارد. «و لاجُنباً الاّ عابری سبیل»(4) مسجد به قدری عزیز است که افرادی مثل حضرت ابراهیم، اسماعیل، زکریّا و مریم : مسئول تطهیر آن بوده اند. «طَهّرا بَیتی»(5) حتّی مادر مریم که خیال می کرد فرزندش پسر است، نذر کرد او را خادم مسجدالاقصی قرار دهد.«انّی نَذَرتُ لَک ما فی بَطنی مُحرّراً»(6)
5- انسان با ایمان نیز دارای قداست وکرامت است، تا آنجا که آبروی مؤمن از کعبه بیشتر است و آزار و غیبت او حرام و دفاع از حقّ او واجب و حتّی بعد از مرگ نیز نبش قبر او حرام است.
¨ «فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَّأْکُولٍ» (7)
پس آنان را مثل کاه خورد شده قرار داد.
* سخت ترین کیفر برای اهانت به مقدسات است. اقوام دیگر که هلاک شدند هیچ کدام مثل کاه جویده نشدند، بلکه یا روی خاک افتادند یا در آب غرق شدند. اما در خصوص اشخاصی که قصد تخریب خانه کعبه را داشتند چنین تعبیری آمده است. «فجعلهم کعصف مأکول»
¨ «إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ» (8)
همانا دشمن تو بی نسل و دم بریده است.
ص: 257
* توهین به مقدّسات، عقابی سخت به دنبال دارد. اشخاصی که پیامبر را مقطوع النسل نامیدند، خود مقطوع النسل شدند.«انّ شانئک هو الابتر»
¨ «تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ وَ تَب» (1)
بریده باد دو دست ابولهب و نابود باد.
* کیفر توهین به مقدسات، لعن و نفرین ابدی است. «تبّت یدا ابی لهب»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْکافِرینَ عَذابٌ أَلیمٌ» (2)
ای کسانی که ایمان آورده اید! نگویید «راعنا» و بگویید «انظرنا»، و [این دستور را] گوش دهید و برای کافران عذابی دردناک است.
* برخی مسلمانان برای اینکه سخنان پیامبر را خوب درک کنند، درخواست می کردند که آن حضرت با تأنّی و رعایت حال آنان سخن بگوید. این تقاضا را با کلمه «راعِنا» می گفتند. یعنی مراعاتمان کن. ولی چون این تعبیر در عرف یهود، نوعی دشنام تلقی می شد، آیه نازل شد که بجای «راعِنا» بگویید: «انْظُرْنا» تا دشمن سوء استفاده نکند.
¨ «مِنَ الَّذینَ هادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِی الدِّینِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللهُ بِکُفْرِهِمْ فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلیلاً»
از یهود کسانی هستند که کلمات را از جاهای خود تغییر می دهند و از راه زبان بازی و برای طعنه زدن به دین می گویند: شنیدیم و نافرمانی کردیم، و بشنو که هرگز نشنوی، و [با تمسخر می گویند:] راعنا، حال آن که اگر می گفتند: شنیدیم و فرمان بردیم و سخن ما بشنو و به ما نظر کن، قطعا برای آنها بهتر و استوارتر بود، ولی خدا آنها را به سبب کفرشان لعنت کرده که جز اندکی ایمان نمی آورند.
* کلمه ی «راعِنا» را مسلمانان به رسول خدا می گفتند، و منظورشان این بود که مراقب و متوجّه ما باش، امّا یهود با تحریف این کلمه، معنای زشتی را اراده می کردند. چون کلمه ی «راعِنا» را اگر از ریشه ی «رعی» بگیرند، معنایش مراعات کردن است و اگر از «رعونت» گرفته شود و با تشدید نون «راعِنا» خوانده شود، به معنای آن است که ما را
ص: 258
احمق کن. یهود با پیچیدن زبانشان و جابجا کردن کلمات و حروف، مسلمانان را تحقیر و پیامبر را مسخره می کردند.
5-3-4-2 کتمان حقایق دینی
¨ «إِنَّ الَّذینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الْهُدی مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتابِ أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُون» (1)
بی گمان کسانی که دلایل روشن و هدایت را پس از آنکه در کتاب [آنها] برای مردم بیان کردیم پنهان می کنند، آنانند که خدا لعنتشان می کند و لعنت کنندگان [نیز] آنها را لعنت کنند.
گرچه روی سخن در این آیه طبق شان نزول، به علمای یهود است، ولی این معنی هرگز مفهوم آیه را که یک حکم کلی و عمومی در باره کتمان کنندگان حق بیان می کند محدود نخواهد کرد. از این آیه به خوبی استفاده می شود که هم خدا، و هم تمامی بندگان خدا و فرشتگان او از این کار بیزارند، و به تعبیر دیگر" کتمان حق" عملی است که خشم همه طرفداران حق را بر می انگیزد، چه خیانتی از این بالاتر که
v دانشمندان، آیات خدا را که امانتهای او است به خاطر منافع شخصی خویش کتمان کنند و مردم را به گمراهی بکشانند.(2)
5-3-4-3 بستن راه خدا
v آیات زیر هر کدام به نوعی بر ممنوعیت بستن راه خدا(صد عن سبیل الله) تأکید میکنند. برخی از مصادیق بستن راه خدا بدین شرح است: بدعت، تهمت، تفسیر به رأی، جعل حدیث، ایجاد شبهه، رکود مساجد، کنار زدن اهل بیتِ رسول خدا:، نهی از معروف، بهانه تراشی، ایجاد سرگرمی های ناسالم، مطرح کردن مسائل فرعی، شخصیّت تراشی، ترویج باطل، تحقیر مؤمنان، تحریم مباحات، تشویق نابجا، تبلیغ ناروا، بزرگ نشان دادن طاغوت ها، تبلیغات ناروا، گناه علنی، ترویج ابزار فساد و غفلت آور، القای شبهه، ایجاد اختلاف، نشریّات و فیلم های گمراه کننده، بد معرّفی
ص: 259
کردن دین حقّ، معرّفی نااهلان به عنوان الگوی دین، تحریف قانون الهی، ایجاد شک در باورهای مردم، تضعیف رهبران الهی، تهدید مردم در صورت ایمان آوردن، سرگرم کردن مردم به مسائل لغو و غیر ضروری، ایجاد جنگ و جدال، وضع قوانین دست و پاگیر برای جلوگیری از کارهای الهی، در رأس قرار گرفتن نااهلان در امور دینی و ایجاد شایعه برای افراد لایق.
¨ «فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِیلِ اللهِ کَثِیراً»
و به خاطر ستمی که یهودیان روا داشتند و به خاطر آن که بسیاری از مردم را از راه خدا باز می داشتند، ما چیزهای پاک و دلپسندی را که قبلًا برایشان حلال بود، بر آنان حرام کردیم.
¨ «وَ لا تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ اذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلاً فَکَثَّرَکُمْ وَ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ» (2)
و بر سر هر راهی منشینید تا مؤمنان را تهدید کنید و (آنان را) از راه خدا، که کج جلوه می دهید بازدارید و یاد کنید زمانی را که اندک بودید، پس خداوند شما را بسیار گرداند و بنگرید که عاقبت مفسدان چگونه بود!
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللهِ وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ»(3)
ای کسانی که ایمان آورده اید! بسیاری از دانشمندان و راهبان، (با سوء استفاده از موقعیّت خود،) اموال مردم را به ناحق می خورند و آنان را از راه خدا باز می دارند. و کسانی که طلا و نقره می اندوزند و آن را در راه خدا انفاق نمی کنند، پس آنان را به عذابی دردناک، بشارت بده!
¨ «أَلا لَعْنَةُ اللهِ عَلَی الظَّالِمِینَ الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللهِ وَ یَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کافِرُونَ» (4)
بدانید، لعنت خدا بر ستمگران باد.کسانی که (مردم را) از راه خدا باز می دارند و می کوشند تا آن را کج جلوه دهند، در حالی که آنها خودشان به آخرت کافرند.
ص: 260
¨ «الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَی الْآخِرَةِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللهِ وَ یَبْغُونَها عِوَجاً أُولئِکَ فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ» (1)
(کفّار) کسانی هستند که زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح می دهند و (مردم را) از راه خدا باز می دارند و می خواهند آن را منحرف کنند، آنها در گمراهی عمیقی هستند.
¨ «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ وَصَدُّواْ عَن سَبِیلِ اللهِ وَشَآقُّواْ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَی لَن یَضُرُّواْ اللهَ شَیْئاً وَسَیُحْبِطُ أَعْمَالَهُمْ» (2)
همانا کسانی که کفر ورزیدند و (مردم را) از راه خدا بازداشتند و بعد از آنکه برایشان راه هدایت روشن شد، با پیامبر مخالفت کردند، هرگز به خداوند گزندی نرسانند و زود باشد که خداوند اعمالشان را تباه سازد.
¨ «إتَّخَذُواْ أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّواْ عَن سَبِیلِ اللهِ إِنَّهُمْ سَآءَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ» (3)
سوگندهای خود را سپر ساخته و (مردم را) از راه خدا باز داشتند، به راستی آنچه انجام می دهند ناپسند است.
5-3-4-4 تشکیک
¨ «أأُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِنْ بَیْنِنا بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْ ذِکْرِی بَلْ لَمَّا یَذُوقُوا عَذاب» (4)
آیا از میان همه ی ما، قرآن بر او نازل شده است؟ (این حرف ها بهانه ای بیش نیست) بلکه آنان نسبت به قرآن، در شک هستند. آری، آنان هنوز عذاب مرا نچشیده اند.
v شک دو گونه است: طبیعی و تعمّدی. در شک طبیعی انسان به دنبال فهم حقیقت است، امّا هنوز به علم نرسیده است. این شک، امری مثبت و لازمه ی فکر بشری است. امّا گاهی انسان چیزی را می داند، ولی در آن تشکیک می کند و دیگران را به شک می اندازد تا حقیقت آشکار نگردد. از این آیه میتوان لزوم مجازات عاملان تشکیک را استنباط کرد.
5-3-4-5 منحرف کردن اشخاص از راه صحیح
ص: 261
¨ « وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لِلَّذینَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبیلَنا وَ لْنَحْمِلْ خَطایاکُمْ وَ ما هُمْ بِحامِلینَ مِنْ خَطایاهُمْ مِنْ شَیْ ءٍ إِنَّهُمْ لَکاذِبُون وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ» (1)
و آنان که ناباور شدند به کسانی که ایمان آوردند، گفتند: راه ما را پیروی کنید که ما گناهان شما [همه] برداریم و آنها از گناهان ایشان چیزی بر ندارند بیگمان آنان دروغگویانند. بی شک آنان هم بار (خطای) خودشان و (هم) بارهای دیگر را با بار خود بر دوش خواهند کشید.
* منحرف کنندگان نه تنها بار خود، بلکه بار منحرف شدگان را نیز بر دوش می کشند. «اثقالاً مع اثقالهم»
¨ «إِنَّکَ إِن تَذَرْهُمْ یُضِلُّواْ عِبَادَکَ وَلَا یَلِدُواْ إِلَّا فَاجِراً کَفَّاراً»(2)
(و نوح گفت: پروردگارا از این کافران هیچ کس بر زمین باقی نگذار) زیرا اگر آنان را باقی گذاری بندگانت را گمراه می کنند و جز گناهکار و کفرپیشه نمی زایند.
* با افراد و عوامل گمراه کننده، باید برخورد جدی و قاطع صورت گیرد. «ان تذرهم یضلّوا عبادک»
5-3-4-6 ورود بیگانگان به اماکن مذهبی
¨ «إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ»(3)
بی شک آنها از شنیدن (اخبار آسمانی) برکنارند.
* شاید از این آیه چنین استنباط شود که ورود بیگانگان به مراکز مقدس ممنوع است. «اِنّهم عن السَمعِ لمعزولون»
5-3-4-7 گناهان صغیره و کبیره
v بر طبق آیات زیر گناهان دو دسته اند: کبیره و صغیره. امام خمینی (قدس سره) در تحریرالوسیله در شرایط امام جماعت می فرماید: امام جماعت باید از گناهان کبیره پرهیز کند و آن هر گناهی است که در قرآن وعده عذاب بر آن داده شده، یا شدیداً با آن برخورد شده، یا دلیلی وجود داشته باشد که هم وزن یا بدتر از گناهان کبیره شناخته شده، یا عقل آن را کبیره بداند، یا در افکار عمومی مؤمنان کبیره شمرده شود،
ص: 262
یا دلیل خاصّی بر کبیره بودن آن وجود داشته باشد. سپس نمونه هایی را بر می شمرد از جمله یاس از رحمت خدا، نسبت دروغ به خدا و رسول، قتل، نسبت ناروا به زن شوهردار، فرار از جنگ، عاق والدین، قطع رحم، سِحر، زنا، لواط، خوردن مال یتیم، کتمان حقّ، گواهی باطل، پیمان شکنی، شراب خوری، تجاوز در وصیّت، رباخواری، قمار، کمفروشی، خوردن گوشت مردار و خوک، کمک به ظالم و تکیه بر او، اسراف و تبذیر، حبس حقوق مردم، دروغ، تکبّر، خیانت، غیبت، سخن چینی، سبک شمردن حج، ترک نماز، منع زکات، اصرار بر گناهان صغیره، سرگرمی به لهو و لعب. البته در مواردی گناه صغیره حکم گناه کبیره پیدا می کند، نظیر گناه در زمان خاص مانند ماه رمضان که مجازات آن بیشتر است. یا گناه در مکان خاص، تکرار گناه و اصرار بر آن، گناه همراه با شادی، گناهِ آشکارا و گناهِ افراد برجسته و الگو نظیر همسران پیامبر.
¨ «إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلاً کَریماً» (1)
شاهد مثال: «کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ»
¨ «یا نِساءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ» (2)
ای همسران پیامبر! هر کس از شما کار زشت (و گناهی) آشکار مرتکب شود، عذابش دو چندان خواهد بود.
* شاهد مثال: «بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ»
¨ «وَ الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ» (3)
و کسانی که از گناهان کبیره و زشتی ها پرهیز می کنند .
* شاهد مثال: «کَبائِرَ الْإِثْمِ»
5-3-4-8 منکرات
¨ «یَآ أَیُّهَا النَّبِی إِذَا جَآءَکَ الْمُؤْمِنَاتُ یُبَایِعْنَکَ عَلَی أَن لَّا یُشْرِکْنَ بِاللهِ شَیْئاً وَلَا یَسْرِقْنَ وَلَا یَزْنِینَ وَلَا یَقْتُلْنَ أَوْلاَدَهُنَّ وَلَا یَأْتِینَ بِبُهْتَانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ فَبَایِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللهَ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ» (4)
ص: 263
ای پیامبر هنگامی که زنان با ایمان نزد تو آمدند تا با تو بیعت کنند که چیزی را شریک خدا نگیرند و دزدی نکنند و مرتکب زنا نشوند و فرزندانِ خود را نکشند و در میان دست و پای خود، مرتکب هیچ گونه نسبت ناروایی نشوند (و فرزندی را به دیگری به ناحق نسبت ندهند) و در هیچ کار خیری تو را نافرمانی نکنند، پس با آنان بیعت کن و برای آنان از خداوند آمرزش بخواه که خداوند آمرزنده و مهربان است.
* در نهی از منکر، باید با تمام مظاهر منکر مبارزه کرد؛ اعتقادی «لا یشرکن»، اقتصادی «لا یسرقن»، جنسی «لا یزنین»، خانوادگی «لا یقتلن اولادهنّ»، اجتماعی. «لا یأتین بهتان»
5-3-4-9 شرک
¨ «وَ یَوْمَ یَقُولُ نادُوا شُرَکائِیَ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً وَ رَأَی الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها وَ لَمْ یَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً»(1)
و (یاد کن روز قیامتی را) روزی که (خداوند به مشرکان) می گوید: آنان را که شریک من می پنداشتید فرا بخوانید (تا کمکتان کنند)، پس (مشرکان) آنها را می خوانند ولی پاسخی به آنان نمی دهند و ما میانشان ورطه ی هلاکت قرار می دهیم. و گناهکاران (در قیامت) آتش دوزخ را می بینند، پس درمی یابند که در آن خواهند افتاد و راه فراری از آن نمی یابند.
* شرک جرم و مشرک مجرم است. «نادوا شرکائی... رأی المجرمون»
5-3-4-10 ناتوان جلوه دادن حق
v با توجه به آیات زیر ساقط کردن و ناتوان جلوه دادن حق و مقابله با آیات الهی جرم است.
¨ «وَ الَّذِینَ یَسْعَوْنَ فِی آیاتِنا مُعاجِزِینَ أُولئِکَ فِی الْعَذابِ مُحْضَرُونَ» (2)
و کسانی که به قصد به ستوه آوردن (و محو و ابطال آیات) ما تلاش می کنند، اینان در عذاب (الهی) احضار می شوند.
¨ «وَ الَّذینَ سَعَوْا فی آیاتِنا مُعاجِزینَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلیمٌ» (3)
و کسانی که در [ابطال] آیات ما کوشش می کنند که ما را به عجز آورند، برایشان عذابی دردناک از شکنجه است.
ص: 264
5-3-4-11 افترا به خداوند و تکذیب آیات او
v افتراء به خداوند در هر موضوع و زمینهای ممنوع و حرام است. مقصود از افتراء به خداوند آن است که کسی چیزی را که خلاف سخن خداست به خدا نسبت دهد. این امر از آیات زیر قابل استنباط است:
¨ «فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللهِ کَذِباً» (1)
پس کیست ظالم تر از کسی که بر خدا دروغ ببندد؟
¨ «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللهِ کَذِبا»(2)
و چه کسی ستمکارتر است از آن که بر خدا دروغ بندد؟
¨ «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ» (3)
و کیست ستمکارتر از کسی که بر خدا دروغ بندد یا آیات او را تکذیب کند؟ بی تردید ستمکاران رستگار نمی شوند.
¨ «فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِه»(4)
پس ستمکارتر از آن کس که بر خدا دروغ بندد یا آیات او را تکذیب کند؟
¨ «وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَی اللهِ الْکَذِبَ إِنَّ الَّذینَ یَفْتَرُونَ عَلَی اللهِ الْکَذِبَ لا یُفْلِحُونَ»(5)
و در باره آنچه زبانتان به دروغ و بی سند توصیف می کند، نگویید این حلال است و آن حرام، تا بر خدا دروغ بسته باشید. زیرا کسانی که بر خدا دروغ می بندند رستگار نمی شوند.
5-3-4-12 تخریب و تعطیل مساجد
¨ «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللهِ أَنْ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ وَ سَعی فی خَرابِها أُولئِکَ ما کانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوها إِلاَّ خائِفینَ لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظیمٌ»(6)
کیست ستمکارتر از آن که نگذارد نام خداوند در مساجد یاد شود و در ویرانی آن بکوشد. آنان را نشاید که وارد این مکان ها شوند جز با ترس و هراس. برای آنها در این دنیا ننگ و خواری و در آخرت عذابی بزرگ است.
ص: 265
* بنا بر آنچه از شأن نزول ها و برخی روایات بدست می آید، آیه درباره ی کسانی نازل شده است که درصدد تخریب مساجد برآمده بودند. در طول تاریخ، تخریب مساجد و یا جلوگیری از رونق آنان بارها به دست افراد منحرف و طاغوت ها صورت گرفته است. از تخریب بیت المقدس و آتش زدن تورات بدست مسیحیان به رهبری شخصی به نام «فطلوس» گرفته، تا ممانعت قریش از ورود مسلمانان به مسجد الحرام، نشانه ای از همین تلاش ها است.
در هر حال تخریب و تعطیل مساجد ممنوع و حرام است.
ص: 266
5-3-5 جرایم نظامی
5-3-5-1 ترک پست
¨ «وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقالَ ما لِیَ لا أَرَی الْهُدْهُدَ أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِینَ» (1)
و (سلیمان) جویای حال پرندگان شد و (هدهد را ندید،) گفت: مرا چه شده که هدهد را نمی بینم؟ (آیا حضور دارد و من نمی بینم) یا از غایبان است.
* نظارت دقیق بر حضور و غیاب نیروها در کارهای تشکیلاتی یک ضرورت است، همانگونه که تخلّف بی دلیل از مقررات و ترک کردن پست خود، گناهی نابخشودنی است. «ام کان من الغائبین»
5-3-5-2 شایعه پراکنی و تضعیف روحیه رزمندگان
¨ «وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»
و آن گاه که منافقان و کسانی که در روحشان بیماری (شکّ و تردید) بود، گفتند: خدا و پیامبرش جز وعده های فریبنده به ما ندادند.
* مأیوس کردن رزمندگان و تضعیف روحیّه ی آنان، نشانه ی انحراف و نفاق است. «ما وعدنا الله...»
¨ «وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ یا أَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ إِنْ یُرِیدُونَ إِلاَّ فِراراً» (3)
و آن گاه که گروهی از آنان گفتند: ای مردم مدینه! (در صحنه جنگ) برای شما جای ماندن نیست، پس برگردید. و گروهی از آنان از پیامبر اجازه (بازگشت) می خواستند (و) می گفتند: همانا خانه های ما بی حفاظ است. در حالی که بی حفاظ نبود و آنان جز فرار (از جنگ) قصد دیگری نداشتند.
* گروهی از منافقان با شایعه پراکنی، «قالت طائفة... لا مقام لکم» و گروهی با فرار از جبهه، «یستأذن فریق منهم» در صدد تضعیف روحیه مؤمنان بودند.
ص: 267
¨ «قَدْ یَعْلَمُ اللهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ وَ الْقائِلِینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَلِیلاً»
بدون شک خداوند کسانی از شما که مردم را (از جبهه و جهاد) باز می داشتند و کسانی را که به برادران خود می گفتند: به سوی ما بیایید (و خود را به کشتن ندهید) به خوبی می شناسد (آنان ضعیف و ترسو هستند) و جز اندکی به جبهه نمی روند.
* هر گونه دلسرد کردن رزمندگان و جلوگیری از رفتن آنان به جنگ، گناه است. «یعلم الله... القائلین... هلمّ الینا»
5-3-5-3 فرار از جنگ
¨ «یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللهُ لَکُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلی أَدْبارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِینَ» (2)
(موسی فرمود:) ای قوم من! به سرزمین مقدّسی که خداوند برای شما مقرّر کرده وارد شوید و به پشت سر خود برنگردید که زیانکار می گردید.
* فرار از جنگ حرام است. «ادخلوا... ولاترتدّوا»
¨ «قالُوا یا مُوسی إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ...قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَی الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ»
(بنی اسرائیل) گفتند: ای موسی! تا وقتی که آنها (جباران ستمگر) در آن شهرند، ما هرگز وارد آن نخواهیم شد. پس تو و پروردگارت بروید (و با آنان) بجنگید، ما همانا همین جا نشسته ایم... (خداوند به موسی) فرمود: به درستی که آن (سرزمین مقدّس) تا چهل سال بر آنان ممنوع شد، (پس به خاطر این سستی و تخلّف این مدّت طولانی را) در زمین سرگردان (و از مواهب مادّی و معنوی آن سرزمین مقدّس، محروم) خواهند شد، پس بر این قوم تبهکار و فاسق، تأسّف مخور.
* کیفر فرار از جنگ، محرومیّت است. «فانّها محرّمة علیهم»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ» (4)
ای کسانی که ایمان آورده اید! هر گاه با (لشگرکشی و) انبوه کافران برخورد کردید، به آنان پشت نکنید و مگریزید.
ص: 268
* در هنگام نبرد، فرار از جنگ جایز نیست. البتّه فرار، آنگاه ممنوع است که دو گروه، با آمادگی به مقابله هم آیند، ولی اگر دشمن مسلّح شبیخون زد و مسلمانان بدون آمادگی بودند، عقب نشینی برای افراد دست خالی مانعی ندارد. «اذا لقیتم... فلا تولّوهم»
¨ «وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلی فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ» (1)
و جز آنها که کناره گیریشان برای ساز و برگ نبرد مجدّد یا پیوستن به گروه دیگری از مسلمانان باشد، هر کس در روز جنگ پشت به دشمن کند، قطعاً مورد خشم خدا قرار می گیرد و جایگاه او جهنّم است و چه بد سرانجامی است.
* در این آیه، برای فرار از جبهه که حرام است، دو مورد استثنا ذکر شده است: یکی برای جابجایی تاکتیکی «متحرّفاً»، دیگری برای پیوستن به گروه دیگری از مسلمانان و حمله ی دسته جمعی «مُتحیّزاً».
* فرار از جبهه، گناه کبیره است و خداوند بر آن وعده ی قهر و عذاب داده است. «و من یولّهم... فقد باء بغضب من الله»
¨ «وَ لَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللهَ مِنْ قَبْلُ لا یُوَلُّونَ الْأَدْبارَ وَ کانَ عَهْدُ اللهِ مَسْؤُلاً» (2)
در حالی که آنان پیش از این با خداوند پیمان بسته بودند که (به دشمن) پشت نکنند و پیمان الهی بازخواست شدنی است.
* عدم فرار از جبهه و جنگ، از شروط ایمان به خدا و پیامبر است؛ خداوند می فرماید: این عهد مورد بازخواست واقع خواهد شد. «لا یولّون الادبار وَ کان عهد الله مسئولا»
¨ «قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلاَّ قَلِیلاً»(3)
بگو: اگر از مرگ یا کشته شدن فرار کنید، این فرار هرگز برای شما سودی ندارد و (بر فرض که سودتان دهد) در آن صورت جز بهره اندکی نخواهید برد.
v از این آیه میتوان ممنوعیت فرار از جبهه و جنگ را استنباط کرد.
¨ «فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِن تَوَلَّیْتُمْ أَن تُفْسِدُواْ فِی الْأَرْضِ وَتُقَطِّعُواْ أَرْحَامَکُمْ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَی أَبْصَارَهُمْ» (4)
ص: 269
پس (ای بیماردلانِ سست ایمان!) اگر (از جهاد) روی گردانید، جز این از شما انتظار نمی رود که در زمین فساد کنید و پیوندهای خویشاوندی را قطع کنید. آنانند کسانی که خداوند از رحمت خویش دور و (گوششان را) کر وچشم هایشان را کور ساخته است (نه حقّی می شنوند ونه حقّی می بینند).
* فراریان از جنگ مورد نفرین خداوند هستند. «تولّیتم ... اولئک الّذین لعنهم الله»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْکُرُوا اللهَ کَثِیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! هر گاه با گروهی (از دشمن) روبرو شدید، ثابت قدم باشید و خدا را بسیار یاد کنید تا شما رستگار شوید.
v در این آیه بر ثبات قدم و ایستادگی در میدان نبرد تأکید شده است.
5-3-5-4 خروج از لشکر بدون مرخصی
¨ «وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ یا أَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ إِنْ یُرِیدُونَ إِلاَّ فِرارا» (2)
و آن گاه که گروهی از آنان گفتند: ای مردم مدینه! (در صحنه جنگ) برای شما جای ماندن نیست، پس برگردید. وگروهی از آنان از پیامبر اجازه (بازگشت) می خواستند (و) می گفتند: همانا خانه های ما بیحفاظ است. در حالی که بیحفاظ نبود وآنان جز فرار (از جنگ) قصد دیگری نداشتند.
* هیچ کس حقّ خروج از لشکر را بدون اخذ اجاره و گرفتن مرخصی ندارد. «یستأذن فریق منهم النبی»
5-3-5-5 سرپیچی از جهاد
¨ «فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُون قالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلاَّ نَفْسِی وَ أَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ» (3)
گفتند: ای موسی، ما تا آنها در آنجا هستند، هرگز بدانجا داخل نشویم. پس تو و پروردگارت بروید و قتال کنید که ما در اینجا نشسته ایم (موسی) گفت: پروردگارا! همانا من جز خود و برادرم، اختیار کسی را ندارم، پس میان ما و قوم فاسق و تبهکار فاصله بینداز.
* سرپیچی از جهاد، فسق است. در آیه 24 صحبت از سرپیچی از جهاد است. در آیه بعد این افراد فاسق معرفی شدهاند. «فافرُق بیننا و بین القوم الفاسقین»
ص: 270
5-3-6 جرایم علیه اجرای عدالت
5-3-6-1 شهادت باطل
¨ «وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً»(1)
و (بندگان خدا) کسانی هستند که در مجلس (گفتار و کردار) باطل حاضر نمی شوند و چون بر لغوی عبور کنند کریمانه بگذرند.
v برخی از مفسران شهادت «زور» را به معنی«شهادت به باطل» دانسته، زیرا «زور» در لغت به معنی تمایل و انحراف است، و از آنجا که دروغ و باطل و ظلم از امور انحرافی است، به آن «زور» گفته می شود. تعبیر شهادت زور در کتاب شهادات در فقه ما به همین عنوان مطرح است، و در روایات متعددی نیز از آن نهی شده است.(2)
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلهِ» (3)
ای کسانی که ایمان آورده اید! همواره بر پا دارنده ی عدالت باشید و برای خدا گواهی دهید.
* گواهی دادن به حقّ واجب است. مقیاس شهادت را حب و بغضها و چگونگی ارتباط اشخاص با شهادت دهنده قرار دادن جرم است. ملاک شهادت باید حق و عدل باشد. «کونوا... شهداء لله»
¨ « کَلاَّ سَنَکْتُبُ ما یَقُولُ وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا» (4)
هرگز (چنین نیست،) به زودی هر چه می گوید می نویسیم و برای همیشه عذابش می کنیم.
* هر گونه سخنی از جمله شهادت باید به علم و دلیل تکیه داشته باشد، چرا که انسان مسئول گفته های خود است. لذا شهادت باطل جرم است. «سنکتب ما قالوا»
¨ «وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً أَشَهِدُوا خَلْقَهُمْ» (5)
و فرشتگان را که خود بندگانِ (خدای) رحمان هستند، مؤنث پنداشتند. آیا شاهد آفرینش آنها بوده اند؟
* آنچه را که انسان خود ندیده است، نباید گواهی دهد. «اشهدوا خلقهم»
ص: 271
5-3-7 جرایم علیه خلوت اشخاص
5-3-7-1 استراق سمع
v بر اساس آیات زیر استراق سمع گناه و عملی شیطانی است:
¨ «وَ حَفِظْناها مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ رَجِیمٍ إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِینٌ» (1)
و آنها را از (دسترس) هر شیطان رانده شده ای، حفظ کردیم.مگر آنکه دزدانه گوش فرا داد که شهابی روشن او را دنبال نمود.
* شاهد مثال: «من استرق السمع»
¨ «وَ حِفْظاً مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ مارِدٍ لا یَسَّمَّعُونَ إِلَی الْمَلَإِ الْأَعْلی وَ یُقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جانِبٍ»
و (آن را) از هر شیطان متمرّد و سرکشی محفوظ داشتیم.آنها نمی توانند به (اسرار) عالم بالا گوش فرا دهند و از هر سو به آنها (شهاب) پرتاب می شود.(2)
* شاهد مثال: «حفظاً من کل شیطان مارد لا یسّمّعون»
¨ «وَأَنَّا کُنَّا نَقْعُدُ مِنْهَا مَقَاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَن یَسْتَمِعِ الْأَنَ یَجِدْ لَهُ شِهَاباً رَّصَداً» (3)
و اینکه ما قبلاً برای (استراق) سمع در مراکزی از آسمان می نشستیم ولی اکنون هر که بخواهد استماع کند، شهابی در کمین خود می یابد.
* شاهد مثال: « فَمَن یَسْتَمِعِ الْأَنَ یَجِدْ لَهُ شهاباً رصداً»
5-3-8 جرم علنی و غیرعلنی
¨ «أَإِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِیلَ وَ تَأْتُونَ فِی نادِیکُمُ الْمُنْکَرَ»(4)
شما به سراغ مردها می روید و راه (طبیعی زناشویی) را قطع می کنید و در مجالس خود (آشکارا و بی پرده) اعمال ناپسند انجام می دهید؟
* گناه علنی از زشت ترین گناهان است. «فی نادیکم المنکر»
¨ «یا نِساءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ»(5)
ای همسران پیامبر! هر کس از شما کار زشت (و گناهی) آشکار مرتکب شود، عذابش دو چندان خواهد بود.
ص: 272
* جرایم علنی از جرایم پنهانی قبیحتر و مجازات آن بیشتر است.«مبیّنه»
¨ «أَوَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ» (1)
آیا انسان ندید (و نیاندیشید) که ما او را از نطفه ای (بی مقدار) آفریدیم؟پس اینک ستیزه جویی آشکار شده است.
* خصومت علنی از اصل خصومت قبیحتر است. «خصیمٌ مبین»
6-1 انواع مجازات در اسلام
6-1-1 حد
v آیات مربوط به مجازات حد در قسمتهای قبل بیان شد.
6-1-2 قصاص
v آیات مربوط به قصاص در قسمتهای قبل بیان شد.
6-1-3 دیه
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلی الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثی بِالْأُنْثی فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْ ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ ذلِکَ تَخْفِیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ» (2)
ای کسانی که ایمان آورده اید! (قانون) قصاص در مورد کشتگان، بر شما (چنین) مقرّر گردیده است: آزاد در برابر آزاد و برده در برابر برده و زن در برابر زن، پس اگر کسی از ناحیه برادر (دینی) خود (یعنی صاحب خون و ولی مقتول) مورد عفو قرار گیرد. (یا قصاص او به خون بها تبدیل شود) باید شیوه ای پسندیده پیش گیرد و به نیکی (دیه را به ولی مقتول) بپردازد، این حکم تخفیف و رحمتی از ناحیه پروردگارتان است.
ص: 273
* اسلام نه مانند یهود تنها راه را قصاص میداند و نه همچون مسیحیّت بهترین راه را عفو می شناسد، بلکه راههای مختلفی مثل قصاص، خون بها و عفو را مطرح می کند. «کتب علیکم القصاص... فمن عفی»
«وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاَّ خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلی أَهْلِهِ إِلاَّ أَنْ یَصَّدَّقُوا فَإِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَکُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ
¨ مُؤْمِنَةٍ وَ إِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ فَدِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلی أَهْلِهِ وَ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ تَوْبَةً مِنَ اللهِ وَ کانَ اللهُ عَلِیماً حَکِیماً» (1)
و هیچ مؤمنی را نسزد که مؤمن دیگر را بکُشد، مگر از روی اشتباه، و هر کس مؤمنی را به خطا کشت، پس باید برده ی مؤمنی را آزاد کند و خونبهای کشته را به خانواده اش تسلیم کند، مگر آنکه (خانواده مقتول، از دیه ی قاتل) بگذرد و اگر (مقتول) با آنکه مؤمن است، از قومی است که با شما دشمن است (جریمه اش فقط) آزاد کردن یک برده ی مؤمن است و اگر (مقتول) از قومی باشد که میان شما و آنان پیمان است، دیه ی او را به خانواده اش تسلیم کند و برده ی مؤمنی را آزاد سازد. و اگر (برده ای برای آزاد کردن، یا پولی برای خرید برده) نیافت، پس دو ماه پیاپی روزه بگیرد. این، (تخفیف و) بازگشتی از سوی خدا (به مردم) است، و خداوند دانا و حکیم است.
* احترام جان مسلمان تا حدّی است که از قتل خطایی هم نمی توان به آسانی گذشت. «و من قتل مؤمناً خطأ فتحریر»
* پرداخت دیه آثاری دارد:
الف: مرهمی برای بازماندگان مقتول است.
ب: باعث جلوگیری از بی مبالاتی مردم میشود، تا اینگونه تصور نشود که قتل خطایی بها ندارد.
ج: احترام به جان افراد و امنیّت اجتماعی است.
د: جبران خلأ اقتصادی است که در اثر قتل پیدا می شود.
* در جایی که بستگان مقتول، از دشمنان مسلمین باشند، خونبها به آنان داده نمی شود، تا بنیه ی مالی دشمنان اسلام تقویت نشود. به علاوه اسلام، ارتباط مقتول مؤمن با خانواده ی کافرش را بریده است، پس جایی برای جبران نیست.
ص: 274
* در دیه ی پرداختی به خانواده مقتول مسلمان، اوّل آزادی برده مطرح شده و سپس خونبها، «تحریر رقبة و دیة» ولی در بستگان کافر، اوّل سخن از خونبهاست، سپس آزادی برده. «فدیة مسلّمة... وتحریر رقبة» شاید چون خویشانِ غیر مسلمان، توجّهشان بیشتر به مادّیات است و یا آنکه پرداخت دیه، در حفظ و بقای پیمان مؤثّرتر است.
* آزادی نوعی حیات است. وقتی حیات یک نفر گرفته می شود، به جبرانش باید یک نفر را آزاد کرد.(1)«تحریر رقبة»
* نوع جریمه ها باید از یک سو به نفع افراد مؤمن باشد، «فتحریر رقبة مؤمنة» و از سوی دیگر سبب تقویت جامعه ی کفّار نگردد. لذا پرداخت دیه و خونبها به دشمن حربی، ممنوع است. «فان کان من قوم عدوٍّ لکم و هو مؤمن فتحریر رقبة»
6-1-4 اعدام
¨ «مَلْعُونِینَ أَیْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِیلا سُنَّةَ اللهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِیلاً» (2)
آنان لعنت شدگانند، هر کجا یافت شوند باید دستگیر شده و به سختی کشته شوند. این سنّت خداوند درباره ی کسانی است که پیش از این بوده اند (و این فتنه انگیزی ها و دلهره ها را در جامعه به وجود می آوردند) و هرگز برای سنّت خداوند تغییری نخواهی یافت.
* قانون اعدامِ فتنه انگیزان و اخلال گران تبدیل ناپذیر است. «ولن تجد لسنّة الله تبدیلا»
¨ « مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلی بَنِی إِسْرائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً » (3)
به همین جهت، بر بنی اسرائیل نوشتیم که هر کس انسانی را جز به قصاص یا به کیفر فساد در زمین بکشد پس چنان است که گویی همه ی مردم را کشته است.
* اعدام مفسد در قانون بنی اسرائیل نیز بوده است. «کتبنا علی بنی اسرائیل انّه من قتل نفساً بغیر نفس او فساد فی الارض»
ص: 275
6-1-5 سنگسار
¨ «قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِینَ» (1)
مردم به نوح گفتند: ای نوح! اگر (از دعوت خود) دست برنداری قطعاً از سنگسار شدگان خواهی شد.
* سنگسار کردن از قدیمیترین انواع مجازاتها و شکنجه ها بوده است. «من المرجومین»
6-1-6 قطع
¨ «إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ»(2)
همانا کیفر آنان که با خداوند و پیامبرش به محاربه برمی خیزند و (با سلاح و تهدید و غارت) در زمین به فساد می کوشند، آن است که کشته شوند، یا به دار آویخته شوند، یا دست و پایشان بطور مخالف بریده شود یا آنکه از سرزمین (خودشان) تبعید شوند. این کیفر ذلت بار دنیوی آنان است و در آخرت برایشان عذابی عظیم است.
* قطع دست و پا یکی از اقسام مجازاتهای جرم محاربه است. «یقتّلوا او یصلّبوا...»
¨ «قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ» (3)
فرعون (که به خشم آمده بود) گفت: آیا قبل از آن که به شما اجازه دهم به او ایمان آوردید؟ بی شک او بزرگ شماست که به شما سحر آموخته است. پس به زودی کیفر خود را خواهید دانست. حتماً دست ها وپاهایتان را از چپ وراست قطع خواهم کرد، و همگی شما را به دار خواهم آویخت.
v قطع دست و پا از چپ و راست دارای سابقه تاریخی بوده است. «من خلاف»
¨ «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما جَزاءً بِما کَسَبا نَکالاً مِنَ اللهِ وَ اللهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ»
مرد و زن دزد را به جزای کاری که انجام داده اند دستشان را قطع کنید. این کیفری است از سوی خداوند و خداوند مقتدر حکیم است(4)
ص: 276
* مجازات سرقت حدی قطع دست است که برای مجرم عامل هشدار دائمی و مایه ی جلوگیری از لغزش مجدّد او و دیگران است. «فاقطعوا ایدیهما»
¨ «وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلهِ فَلَا تَدْعُواْ مَعَ اللهِ أَحَداً» (1)
و اینکه مساجد برای خداوند است پس (در آنها) با خداوند احدی را نخوانید
شخصی از نزد معتصم (خلیفه عباسی) غمناک بر می گشت و می گفت: سارقی به سرقت خود اعتراف کرد و خلیفه فقها را جمع کرد و حکم او را پرسید. یکی گفت: دست سارق باید از مچ قطع شود، زیرا در آیه تیمم می خوانیم: «فامسحوا بوجوهکم و
* ایدیکم»(2)دیگری گفت: دست را از آرنج قطع کنید، زیرا قرآن در آیه وضو می فرماید: «و ایدیکم الی المرافق»(3) آنگاه معتصم که از قبل امام جواد علیه السلام را دعوت کرده بود، حکم سرقت را از حضرتش پرسید. امام جواد علیه السلام فرمود: فقط چهار انگشت قطع شود. زیرا قرآن می فرماید: «وانّ المساجد لله» جای سجده مخصوص خدا است و آنچه در سجده روی زمین قرار گیرد، نباید قطع شود. معتصم استدلال امام علیه السلام را پسندید و به نظریه آن حضرت عمل شد.(4)
6-1-7 حبس
¨ «وَ اللاَّتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّی یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللهُ لَهُنَّ سَبِیلاً» (5)
و از زنان شما کسانی که مرتکب زنا شوند، پس چهار نفر از میان شما (مردان مسلمان) را بر آنان شاهد بگیرید، پس اگر شهادت دادند، آن زنان را در خانه ها (ی خودشان) نگاه دارید، تا مرگشان فرا رسد، یا آنکه خداوند، راهی برای آنان قرار دهد (و قانون جدیدی بیاورد).
ص: 277
* حبس ابد کیفر زنان شوهرداری بوده است که مرتکب زنا شده اند. «حتی یتوفّاهنّ الموت» البتّه این حکم موقّت بوده تا کیفر تازیانه و سنگسار کردن مطرح شود. «أو یجعل الله لهنّ سبیلا»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهادَةُ بَیْنِکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ حِینَ الْوَصِیَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَأَصابَتْکُمْ مُصِیبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَیُقْسِمانِ بِاللهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَرِی بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی وَ لا نَکْتُمُ شَهادَةَ اللهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِینَ» (1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! هر گاه (نشانه های) مرگ یکی از شما فرا رسد، از میان خود دو نفر عادل را هنگام وصیّت به شهادت و گواهی فرا خوانید. و اگر در مسافرت بودید و مصیبت مرگ به سراغ شما آمد (و شاهد مسلمانی نبود) دو تن از غیر (همکیشان) تان را به گواهی بطلبید و اگر (در صداقت آنان) شک کردید، پس از نماز آن دو را نگاهدارید تا به خداوند قسم یاد کنند که ما
حاضر نیستیم حقّ را به هیچ قیمتی بفروشیم، هر چند در مورد فامیل باشد و هرگز شهادت الهی را پنهان نمی کنیم، که در این صورت از گنهکارانیم.
* در برخی موارد امکان حبس شهود غیر مسلمان برای اجبار به شهادت وجود دارد.«تَحْبِسُونَهُمَا»
¨ «وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَی الْبابِ قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً إِلاَّ أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِیمٌ» (2)
و هر دو به سوی در سبقت گرفتند و آن زن پیراهن او را از پشت درید. ناگهان شوهرش را نزد در یافتند. زن (برای انتقام از یوسف یا تبرئه خود با چهره حقّ به جانبی) گفت: کیفر کسی که به همسرت قصد بد داشته جز زندان و یا شکنجه دردناک چیست؟
* حبس نمودن مجرمان سابقه تاریخی دارد. «یسجن»
¨ «وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّی أَرانِی أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّی أَرانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ»(3)
ص: 278
و با یوسف، دو جوان دیگر وارد زندان شدند. یکی از آن دو (نزد یوسف آمد و) گفت: من در خواب خود را دیدم که (انگور را) برای شراب می فشارم و دیگری گفت: من خود را در خواب دیدم که بر سرم نانی می برم و پرندگان از آن می خورند، ما را از تعبیر خوابمان آگاه ساز! همانا ما تو را از نیکوکاران می بینیم.
* زندان حضرت یوسف علیه السلام عمومی بوده است. «معه السجن»
¨ «قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلی أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا» (1)
(آن مردم) گفتند: ای ذو القرنین! همانا (قوم) یأجوج و مأجوج در این سرزمین فساد می کنند، آیا ما برای تو خرج و هزینه ای قرار دهیم تا میان ما و آنان سدّی ایجاد کنی (تا از شرّشان ایمن شویم)؟
* حبس و محدود کردن تبهکاران جایز است. «سدّاً»
¨ «وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ» (2)
و گروه دیگری از شیاطین که در غل و زنجیر (و تحت سلطه ی او) بودند.
* در حکومت الهی نیز زندان ضروری است. از اینکه بعضی جنّیان بنّاء و غواص بودند و بعضی در قید و بند، معلوم می شود که این دسته اگر آزاد بودند در حکومت سلیمان (علیه السلام) اخلال ایجاد می کردند. «مقرّنین فی الاصفاد»
6-1-8 حبس در خانه
¨ «وَ اللاَّتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّی یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللهُ لَهُنَّ سَبِیلاً»(3)
و از زنان شما کسانی که مرتکب زنا شوند، پس چهار نفر از میان شما (مردان مسلمان) را بر آنان شاهد بگیرید، پس اگر شهادت دادند، آن زنان را در خانه ها (ی خودشان) نگاه دارید، تا مرگشان فرا رسد، یا آنکه خداوند، راهی برای آنان قرار دهد (و قانون جدیدی بیاورد).
v واژه" فاحشة" در اصل به معنی کار و یا گفتار بسیار زشت است و اگر در مورد "زنا" و عمل منافی عفت به کار می رود، نیز به همین مناسبت است. و این کلمه در
ص: 279
13 مورد در قرآن مجید آمده است، که گاهی در مورد" زنا" و گاهی در مورد" لواط" و گاهی در اعمال زشت ننگین به طور کلی استعمال شده است.(1)
آیه اشاره به مجازات زنان شوهرداری است که آلوده" فحشاء" می شوند، و می گوید:" اگر همسران شما آلوده به" زنا" شدند، چهار نفر را به عنوان شهود بر این کار دعوت کنید، اگر چهار نفر به این موضوع گواهی دادند، آنان را در خانه ها محبوس سازید، تا مرگ آنها فرا رسد. دلیل بر اینکه آیه فوق اشاره به" زنای محصنه" می کند، علاوه بر قرینه ای که در آیه بعد است، تعبیر به" مِنْ نِسائِکُمْ" (از همسرانتان) می باشد، زیرا این تعبیر در مورد همسران در قرآن مکرر وارد شده است، بنابراین مجازات عمل منافی عفت برای زنان شوهردار در این آیه" حبس ابد" تعیین شده است. ولی بلا فاصله می گوید:" أَوْ یَجْعَلَ الله لَهُنَّ سَبِیلًا" (و یا اینکه خداوند راهی برای آنها قرار بدهد) بنابر این باید مجازات حبس در باره آنها ادامه یابد، تا مرگ آنها فرا رسد، و یا اینکه قانون جدیدی از طرف خداوند برای آنها معین شود. از این تعبیر
استفاده می شود که این حکم، یک حکم موقت بوده، و از همان آغاز اعلام شده است که در آینده (پس از آماده شدن محیط و افکار) حکم جدیدی درباره آنها نازل خواهد شد، و در آن موقع زنانی که مشمول این قانون شده اند، و هنوز در قید حیات هستند، طبعا از زندان آزاد خواهند شد، و مجازات دیگری نیز در مورد آنها عملی نخواهد گردید، آزادی آنها از زندان بخاطر الغای حکم سابق است، و اما عدم اجرای مجازات جدید در باره آنها بخاطر این است که قانون مجازات شامل مواردی که قبل از آمدن قانون انجام یافته نمی گردد، و به این ترتیب قانون آینده هر چه باشد راهی برای نجات این زندانیان است، ولی البته این قانون جدید شامل حال تمام کسانی که در آینده مرتکب می شوند خواهد بود. و اما اینکه بعضی احتمال داده اند که منظور از جمله" أَوْ یَجْعَلَ الله لَهُنَّ سَبِیلًا " این است که خداوند به وسیله دستور آینده در باره سنگسار کردن این گونه افراد، راهی برای آزادی آنها گشوده است درست نیست
ص: 280
، زیرا هیچگاه با تعبیر" لهن سبیلا" (راهی به سود آنان) سازگار نمی باشد چه اینکه اعدام راه نجات نمی باشد. زیرا می دانیم قانونی که بعدا در اسلام برای مرتکبین زنای محصنه، مقرر گردید، قانون" رجم" (سنگسار کردن) بود. (این قانون در احادیث پیامبر ص به طور مسلم وارد شده است، اگر چه در قرآن به آن اشاره ای نگردیده است). از آنچه در بالا گفتیم، روشن می شود، که آیه فوق هرگز نسخ نشده، زیرا نسخ در مورد احکامی است که از آغاز به صورت مطلق گفته شود، نه به صورت موقت و محدود، در حالی که آیه فوق حکم" حبس ابد"، را به عنوان یک حکم محدود و موقت ذکر کرده است. و اگر مشاهده می کنیم که در پاره ای از روایات تصریح شده، که آیه فوق به وسیله احکامی که در باره مجازات عمل منافی عفت دارد شده، نسخ گردیده است، منظور از آن نسخ اصطلاحی نیست، زیرا نسخ در زبان روایات به هر گونه تقیید و تخصیص حکم گفته می شود.(1)
v دستور محبوس ساختن اینگونه زنان در خانه ها حکمی است که از یک سو به نفع آنهاست زیرا از محبوس ساختن در زندان های عمومی به مراتب بهتر است، و از سوی دیگر تجربه نشان داده که زندان های عمومی اثر عمیقی در آلوده شدن اجتماع دارد زیرا این مراکز معمولاً به صورت آموزشگاه بزرگ مفاسد درمی آید که افراد مجرم در آنجا تجربیات خود را در معاشرت دائمی توام با وقت وسیع در اختیار یکدیگر می گذارند.(2)
6-1-9 جزای نقدی
¨ «لا یُؤاخِذُکُمُ اللهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَیْمانَ فَکَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکِینَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ» (3)
ص: 281
خداوند، شما را به خاطر سوگندهای لغو و بیهوده بازخواست نمی کند، لیکن برای شکستن سوگندهایی که (از روی اراده) بسته اید، مؤاخذه می کند، پس کفاره آن (شکستن سوگند) طعام دادن به ده بینواست، از نوع متوسط آنچه به خانواده خود می خورانید، یا پوشاندن ده فقیر است، یا آزاد کردن برده ای. پس کسی که (غذا و لباس برای ده فقیر نداشت و برده ای) نیافت، سه روز روزه بگیرد.
* در اسلام جریمه ی مالی هم وجود دارد. «اطعام...أو کسوتهم...»
* پرداخت جریمه و کفاره در اسلام، یک برنامه ی خودسازی است. جرأت سوگند شکنی را باید با سختی روزه یا پرداخت جریمه جبران کرد. «فکفّارته...»
* در میزان جریمه و کفاره، باید حد وسط زندگی روزمرّه و معمولی افراد را به حساب آورد، نه روزهای استثنایی. البته در صورتی که مراد از «اوسط» متوسّط باشد. «من أوسط»
¨ «وَ الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِن نِّسَآئِهِم ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا قَالُواْ فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مِّن قَبْلِ أَن یَتَمَآسَّا ذَلِکُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ»(1)
و کسانی که نسبت به همسران خود ظهار می کنند، سپس از آنچه گفته اند (پشیمان شده) و برمی گردند، کفاره آن قبل از آنکه با هم تماس گیرند آزاد کردن برده است. این (دستوری) است که به آن پند داده می شوید و خداوند به آنچه عمل می کنید، به خوبی آگاه است.
* در این آیه آزاد کردن برده که یک جریمه مالی است به عنوان کفاره برای ظهار مطرح شده است. به طور کلی در قرآن، آزاد کردن برده، به عنوان کفاره برای قتل خطایی،(2)سوگند
نابجا(3)
و ظهار در نظر گرفته شده است.
* جریمه نقش پیشگیری داشته و راهی برای کنترل است. «یظاهرون... فتحریر رقبة»
* جریمههای مالی اسلام انتقامی نیست، تربیتی است. «توعظون به»
¨ «فَمَن لَّمْ یَجِدْ فَصِیَامُ شَهْرَیْنِ مُتَتَابِعَیْنِ مِن قَبْلِ أَن یَتَمَآسَّا فَمَن لَّمْ یَسْتَطِعْ فَإِطْعَامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً ذَ لِکَ لِتُؤْمِنُواْ بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَتِلْکَ حُدُودُ اللهِ وَلِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٌ» (4)
ص: 282
پس کسی که (برده ای برای آزاد کردن) نیافت، باید قبل از آمیزش با همسر، دو ماه پی در پی روزه بگیرد و کسی که نمی تواند باید شصت مسکین را طعام دهد. این برای آن است که به خدا و رسولش ایمان آورید و این قوانین الهی است و برای کافران (که اهل عمل به احکام الهی نیستند) عذابی دردناک است.
* جریمههای مالی باید متنوّع باشد و درجه بندی داشته باشد و شرایط زمانی و مکانی و توان افراد در آن در نظر گرفته شود. «فتحریر رقبة... فمن لم یجد... فمن لم یستطع»
* جریمههای مالی مطرح شده در این آیه انواع برکات را برای جامعه در بردارد: بردگان دربند را آزاد می سازد. «فتحریر رقبه»،
با روزه گرفتن، افراد را صبور و مقاوم می کند. «فصیام شهرین متتابعین»، با اطعام، گرسنگان را سیر می کند. «فاطعام ستین مسکینا»
6-1-10 مصادره اموال
¨ «وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُؤُسُ أَمْوالِکُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ» (1)
و اگر توبه کنید(از رباخواری)، (اصل) سرمایه های شما از آنِ خودتان است. (و در این صورت) نه ستم می کنید و نه بر شما ستم می شود.
v مالکیت رباخوار نسبت به اصل مال پذیرفته شده است و تنها سود حاصله از ربا باید مصادره شود. «فَلَکُمْ رُؤُسُ أَمْوالِکُمْ»
¨ «وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ صَیاصِیهِمْ وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً وَ أَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِیارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها وَ کانَ اللهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیراً»(2)
و خداوند کسانی از اهل کتاب (یهودیان) را که از مشرکان عرب پشتیبانی می کردند، از برج و قلعه های مرتفعشان پایین کشید و در دل های آنان ترس و وحشت افکند، (که در نتیجه شما مسلمانان) گروهی (از آنان) را کشتید و گروهی را اسیر کردید.و سرزمین آنان و خانه ها و اموالشان و (نیز) زمینی را که در آن گام ننهاده بودید در اختیار شما گذاشت، و خداوند بر هر کاری تواناست.
ص: 283
v از این آیه میتوان جواز مصادره اموال کفار و منافقین را استنباط کرد. «أَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِیارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ وَ أَرْضاً»
6-1-11 طرد و تبعید
¨ «قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ»(1)
(موسی به سامری) گفت: پس برو (دور شو)، پس همانا بهره ی تو در دنیا این است که (به دردی مبتلا خواهی شد که دائماً) می گویی: «به من دست نزنید».
* یکی از اقسام مجازاتها طرد مجرمان و کافران است. «فاذهب»
¨ «الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللهُ» (2)
(مظلومان مورد تهاجم،) کسانی هستند که به ناحق از خانه و کاشانه ی خود رانده شدند (و گناهی نداشتند) جز این که می گفتند: پروردگار ما خدای یکتا است.
* تبعید مفسدین فی الارض حق و تبعید مؤمنان ناحق است. «الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ»
¨ «قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجِیمٌ»(3)
خداوند فرمود: «پس از این درگاه بیرون شو که تو رانده شده ای.»
* اخراجِ فرد متمرّد از قانون از این آیه قابل استنباط است. «فاخرج منها»
¨ «هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُواْ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِّنَ اللهِ فَأَتَاهُمُ اللهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُواْ» (4)
اوست آن که کسانی از اهل کتاب را که کفر ورزیدند برای اولین بار از خانه هایشان بیرون راند، با آنکه شما گمان نداشتید که آنان (با داشتن آن همه قدرت، به آسانی) بیرون روند و خودشان گمان می کردند که قلعه ها و حصارهایشان آنان را از قهر خدا مانع خواهد شد، امّا قهر خدا از راهی که گمان نمی کردند بر آنان وارد شد.
ص: 284
* تبعید از وطن یکی از مجازاتهای الهی است. کیفر کسی که از تعهّدات و پیمان های اجتماعی خارج می شود، آن است که از وطن خارج شود. «هو الّذی اخرج... من دیارهم»
¨ «وَلَوْلَا أَن کَتَبَ اللهُ عَلَیْهِمُ الْجَلَآءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الْأَخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ» (1)
و اگر این نبود که خداوند، بیرون شدن از خانمان را بر آنان نوشته بود، همانا آنان را در دنیا عذاب می کرد و البتّه در آخرت عذاب آتش دارند.
* حداقل کیفر پیمان شکنی، تبعید و جلای وطن است. بنی نضیر به خاطر توطئه و خیانت مستحق کیفر سخت بودند ولی آن حکم به تبعید شدنشان تبدیل شد. «لولا ان کتب الله علیهم الجلاء لعذّبهم فی الدنیا»
¨ «إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ»(2)
همانا کیفر آنان که با خداوند و پیامبرش به محاربه برمی خیزند و (با سلاح و تهدید و غارت) در زمین به فساد می کوشند، آن است که کشته شوند، یا به دار آویخته شوند، یا دست و پایشان بطور مخالف بریده شود یا آنکه از سرزمین (خودشان) تبعید شوند. این کیفر ذلت بار دنیوی آنان است و در آخرت برایشان عذابی عظیم است.
v در این آیه تبعید یکی از اقسام مجازات برای جرم محاربه معرفی شده است.
6-1-12 قهر و بی اعتنایی
¨ «وَ عَلَی الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتَّی إِذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللهِ إِلاَّ إِلَیْهِ ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا إِنَّ اللهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ»
و نیز بر سه نفری که (از شرکت در جبهه ی تبوک به خاطر سستی) وامانده بودند، تا آن گاه که زمین با همه ی وسعتش (به سبب قهر و نفرت مردم) بر آنان تنگ شد و از خود به تنگ آمده و
فهمیدند که در برابر خدا، هیچ پناهگاهی جز خود او نیست، پس خداوند لطف خویش را شامل آنان ساخت تا به توبه موفّق شوند. همانا خداوند توبه پذیر و مهربان است.(3)
ص: 285
* قهر، بی اعتنایی و بایکوت، یکی از شیوه های تربیتی متخلّفان و مجرمان است. «ضاقت علیهم الارض... ظنّوا ان لا ملجأمن الله»
v از مسائل مهمی که از این آیه استفاده می شود، مساله مجازات مجرمان و فاسدان از طریق محاصره اجتماعی و قطع رابطه ها و پیوندها است. ما به خوبی می بینیم که این قطع رابطه در مورد سه نفر از متخلفان تبوک به قدری آنها را تحت فشار قرار داد که از هر زندانی برای آنها سخت تر بود، آن چنان که جان آنها از فشار این محاصره اجتماعی به لب رسیدند، و از همه جا قطع امید کردند. این موضوع آن چنان انعکاس وسیعی در جامعه مسلمانان آن روز از خود به جای گذاشت که بعد از آن کمتر کسی جرئت می کرد مرتکب این گونه گناهان شود. این نوع مجازات نه دردسر و هزینه زندانها را دارد، و نه خاصیت تنبل پروری و بدآموزیهای آنها را، ولی تاثیر آن از هر زندانی بیشتر و دردناکتر است. این در واقع یک نوع اعتصاب و مبارزه منفی جامعه در برابر افراد فاسد است اگر مسلمانان در برابر" متخلفان از وظائف حساس اجتماعی" دست به چنین مبارزه ای بزنند به طور قطع در هر عصر و زمانی پیروزی با آنها خواهد بود، و براحتی می توانند جامعه خود را پاکسازی کنند.(1)
6-1-13 بدنامی
¨ «وَ أُتْبِعُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ» (2)
و (سر انجام) در این دنیا و در روز قیامت، لعنت (و قهر الهی) در پی ایشان شد.
* بدنامی در دنیا یک کیفر الهی است. «و اتبعوا فی هذه الدنیا لعنة»
6-1-14 عذاب وجدان
¨ «وَ عَلَی الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتَّی إِذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللهِ إِلاَّ إِلَیْهِ ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا إِنَّ اللهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ»
ص: 286
و نیز بر سه نفری که (از شرکت در جبهه ی تبوک به خاطر سستی) وامانده بودند، تا آن گاه که زمین با همه ی وسعتش (به سبب قهر و نفرت مردم) بر آنان تنگ شد و از خود به تنگ آمده و فهمیدند که در برابر خدا، هیچ پناهگاهی جز خود او نیست، پس خداوند لطف خویش را شامل آنان ساخت تا به توبه موفّق شوند. همانا خداوند توبه پذیر و مهربان است. (1)
* یکی از راههای مجازات مجرمان، عذاب وجدان و شرمندهسازی درونی آنان است. «ضاقت علیهم انفسهم»
¨ «قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ کاذِبِینَ» (2)
(مأموران یوسف) گفتند: پس اگر دروغ گفته باشید، کیفرش چیست؟
v یکی از فلسفههای مجازات شرمساری سازنده بزهکار است. به قضاوت فراخواندن وجدان مجرم برای تعیین کیفر خود، راهی برای این شرمساری سازنده است. «فما جزاوه..»
6-1-15 توبیخ و تحقیر
¨ «فَرَجَعَ مُوسی إِلی قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ یا قَوْمِ أَلَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً أَفَطالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِی» (3)
پس موسی خشمگین و اندوهناک به سوی قوم خود بازگشت (و) گفت: ای قوم من! آیا پروردگارتان به شما وعده ای نیکو (نزول تورات) نداد؟ آیا مدّت (غیبت من) بر شما طولانی شد؟ یا اینکه می خواستید خشمی از طرف پروردگارتان بر شما فرود آید، که با قرار و موعد من تخلّف کردید؟!
* در برخی موارد باید خطاکار را توبیخ و مؤاخذه کرد. «اَلم یعدکم»
6-1-16 از بین بردن ابزار جرم
¨ «وَ انْظُرْ إِلی إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً»(4)
(موسی به سامری گفت:) به سوی معبودت که پیوسته آن را پرستش می کردی نگاه کن، ما حتماً آن را می سوزانیم (و) سپس خاکستر و ذرّات آن را به دریا خواهیم پاشید.
ص: 287
* ابزار گناه و آثار انحراف باید نابود شود.(1) «لنحرّقنّه»
* محو آثار کفر و شرک باید در ملأعام و با حضور مردم باشد. «لنحرّقنّه» و نفرمود: «لاُحرّقنّه»
6-1-17 مجازات روحی
¨ «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»(2)
هر یک از زن و مرد زناکار را صد تازیانه بزنید. و اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید در اجرای دین خدا نسبت به آن دو گرفتار دلسوزی نشوید و باید هنگام کیفر آن دو، گروهی از مؤمنین حاضر و ناظر باشند.
* زناکار علاوه بر شلاق و شکنجه ی جسمی، از نظر روحی نیز باید زجر ببیند. «ولیشهد عذابهما طائفة...»
¨ «مَا قَطَعْتُم مِّن لِّینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوهَا قَآئِمَةً عَلَی أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللهِ وَ لِیُخْزِی الْفَاسِقِینَ»(3)
آنچه از درخت خرما قطع کردید یا آن را ایستاده بر پای خود واگذاشتید، همه به خواست و فرمان خداوند بود و (خداوند می خواست) فاسقان را خوار گرداند.
* اسلام رزمندگان را از مسموم کردن آب و قطع درختان منع می نماید ولی گاهی به دلیل مزاحمت درخت برای حرکت رزمندگان و یا برای ضربه زدن به روحیه کافران پیمان شکن، فرمان قطع درخت صادر می شود. لااقل یکی از اهداف این کار خوار نمودن دشمن و در هم شکستن روحیه آنها بوده است. شاید آیه پاسخی به تردید مسلمانان در صحت عمل خویش یا اشکال یهود نسبت به قطع درختان باشد که قرآن می فرماید این فرمان از طرف خدا بود. «وَ لِیُخْزِی الْفَاسِقِینَ»
6-1-18 مجازاتهای تکمیلی و تبعی
ص: 288
¨ « الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلاَّ زانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَ الزَّانِیَةُ لا یَنْکِحُها إِلاَّ زانٍ أَوْ مُشْرِکٌ»(1)
مرد زناکار، جز با زن زناکار یا مشرک ازدواج نکند. و زن زناکار جز مرد زناکار یا مشرک را به همسری نگیرد.
v این آیه محدودیتهایی از جهت ازدواج برای اشخاص زناکار ایجاد کرده است.
¨ «وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (2)
و کسانی که نسبت زنا به زنان پاکدامن و شوهردار می دهند و چهار شاهد نمی آورند، پس هشتاد تازیانه به آنان بزنید و گواهی آنان را هرگز نپذیرید که آنان همان افراد فاسقند.
* عدم پذیرش شهادت شخص قاذف یکی از مجازاتهای اوست. «لا تقبلوا لهم شهادة ابدا»
6-2 ویژگیهای مجازات
6-2-1 عادلانه بودن
¨ «وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِین» (3)
(هود به مردم گفت:)و هر گاه کسی را کیفر می دهید، همچون زورگویان کیفر می دهید؟
* قوانین کیفری باید عادلانه باشد. در این آیه از کیفرهای ظالمانه انتقاد شده است. «بَطَشتم جبّارین»
¨ «وَ کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحابُ النَّار»(4)
و بدین گونه (که احزاب در دنیا عقوبت شدند) وعده عذاب پروردگارت درباره ی کسانی که کفر ورزیدند قطعی شد که آنان اهل دوزخند.
ص: 289
* کیفرهای مقرر در اسلام گزاف نیست بلکه بر اساس عدل و حقّ است. «حقّت کلمت ربّک»
¨ «قالُوا بَلْ جِئْناکَ بِما کانُوا فِیهِ یَمْتَرُون وَ أَتَیْناکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ» (1)
(فرشتگان) گفتند: در واقع ما آنچه را (از نزول عذاب که) درباره اش تردید داشتند، برای تو آورده ایم. و ما به حقّ نزد تو آمده ایم و قطعاً ما راستگویانیم.
* کیفرهای الهی بر اساس عدل، حقّ و استحقاق مجرمان است. «بالحق»
¨ «أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما یَحْکُمُونَ وَ خَلَقَ اللهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزی کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ وَ هُمْ لایُظْلَمُونَ»(2)
آیا کسانی که مرتکب کارهای بد شدند گمان کردند که ما آنان را همچون کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند قرار خواهیم داد و حیات و مرگشان یکسان است؟ چه بد داوری می کنند. و خداوند آسمان ها و زمین را به حقّ آفرید تا هر کس به موجب آنچه کسب نموده است پاداش داده شود و آنان مورد ستم قرار نخواهند گرفت.
* خداوند عادل است و در نزد او اشخاص بدکار و نیکوکار یکسان نیستند. «ام حسب...»
* آیه 22 این سوره به منزله ی دلیل آیهی 21 است. خلافکاران گمان می کنند که ما آنان را مثل مؤمنان قرار می دهیم. چه خیال باطلی، مگر نمی دانند آسمان ها و زمین بر اساس حقّ آفریده شده و در یک نظام حقّ، خوبان و بدان یکسان نیستند. لازمه ی حقّ بودن خلقت، عدالت در مجازات است.
¨ «مَا یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَی وَمَآ أَنَاْ بِظَلاَّمٍ لِّلْعَبِیدِ» (3)
فرمان (افکندن کافر در دوزخ) نزد من تغییر نمی یابد و من هرگز به بندگانم، ستم نکنم.
* تغییر حکم و تخفیف کیفر ظالم بدون جهت، سبب ظلم به مظلومان است. «ما یبدّل القول لدی و ما انا بظلاّم للعبید»
ص: 290
v علاوه بر این آیات، آیاتی که در فصل آخر در قسمت قاعده عدالت آمده است نیز بر ویژگی عادلانه بودن مجازات تأکید میکند.
6-2-2 شدت
¨ «لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطانٍ مُبِین»
قطعاً او را کیفری سخت خواهم داد یا او را ذبح می کنم، مگر آن که (برای غیبت خود) دلیل روشنی (و عذر موجّهی) برای من بیاورد.
* برای حفظ نظام و گرفتن زهر چشم از متخلّفان، مانعی ندارد که برای یک تخلّف کوچک، جریمه ی سنگینی قرار داد. «عذاباً شدیدا»
¨ «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْها إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنْتَقِمُونَ» (2)
و کیست ستمکارتر از کسی که به آیات پروردگارش تذکّر داده شود، ولی از آنها اعراض نماید؟ البتّه ما از تبهکاران انتقام می گیریم.
* در مورد برخی مجرمان تذکّر و محبّت کافی نیست بلکه تنبیه و شدّت عمل لازم است. «منتقمون»
6-2-3 قاطعیت
¨ «فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِینَ»
پس ما لوط و خانواده اش را نجات دادیم، جز زنش را که (به خاطر انحراف) مقدّر کرده بودیم از بازماندگان (و هلاک شدگان در آن شهر) باشد.
* مجازات مجرمان باید قاطعانه باشد و در اجرای آن نباید تحت تأثیر روابط خانوادگی قرار گرفت. «الاّامراته»
¨«وَقَالَ نُوحٌ رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّارًا ِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَکَ وَلَا یَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا کَفَّارًا» (3)
ص: 291
و نوح گفت: پروردگارا از این کافران هیچ کس بر زمین باقی نگذار. زیرا اگر آنان را باقی گذاری بندگانت را گمراه می کنند و جز گناهکار و کفرپیشه نمی زایند.
* مجازات عوامل گمراه کننده مردم باید قاطع باشد. «ان تذرهم یضلّوا عبادک»
6-2-4 قاطعیت همراه با عذرپذیری
¨ «لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطانٍ مُبِین»(1)
قطعاً او را کیفری سخت خواهم داد یا او را ذبح می کنم، مگر آن که (برای غیبت خود) دلیل روشنی (و عذر موجّهی) برای من بیاورد.
* قاطعیّت و عذرپذیری همراه یکدیگر لازم است. «لاُعذّبنّه - لیأتینّی»
6-2-5 منع شکنجه
¨ «فَأْتِیاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّکَ فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِی إِسْرائِیلَ وَ لا تُعَذِّبْهُمْ»(2)
پس به سراغ او بروید، پس (به او) بگویید: (ای فرعون) ما دو فرستاده ی پروردگار تو هستیم، و بنی اسرائیل را به همراه ما بفرست (و بیش از این) آنها را آزار مده.
* شکنجه ی افراد ممنوع است. «لا تعذّبهم»
6-2-6 منع دخالت دادن عاطفه
¨ «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللهِ إِنْ کُنْتُمْ تومِنُونَ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ» (3)
هر یک از زن و مرد زناکار را صد تازیانه بزنید. و اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید در اجرای دین خدا نسبت به آن دو گرفتار دلسوزی نشوید.
* در مجازات مجرمان، نباید تحت تأثیر عواطف قرار گرفت. «لا تأخذکم بهما رأفة»
6-2-7 دقیق و متناسب بودن
ص: 292
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! در حال احرام، شکار را نکشید، و هر کس از شما به عمد، شکاری را بکشد، کیفر و کفّاره اش کشتن نظیر آن حیوان از چهارپایان است که (به این نظیر بودن) دو شاهد عادل از میان خودتان حکم کنند.
* مجازات جزای نقدی باید دقیق و متناسب با جرم ارتکابی باشد. «یحکم به ذوا عدل»
6-2-8 برخورد بنیانی
¨ «قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَی اللهُ بُنْیانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ فَخَرَّ عَلَیْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ» (2)
همانا کسانی که قبل از ایشان بودند (نیز) مکر ورزیدند، پس قهر خدا به سراغ پایه های بنای آنان آمد، پس سقف از بالای سرشان بر آنان فرو ریخت و از آنجا که اندیشه اش را نمی کردند، عذاب الهی آمد.
* برخورد با دشمن باید بنیانی باشد نه سطحی و ظاهری، تا همه ی تشکیلات فکری و سازمانی آنان از بین رود. «فاتی الله بنیانهم ... فخرّ علیهم السّقف»
6-2-9 برابری
¨ «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» (3)
هر یک از زن و مرد زناکار را صد تازیانه بزنید.
* در بسیاری از جرایم منافی عفت از جمله زنا هر دو طرف جرم به یک میزان مجازات می شوند. «کل واحد»
6-2-10 مخل امنیت مجرمان
¨ «وَ أَلْقِ عَصاکَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ وَلَّی مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ یا مُوسی لا تَخَفْ إِنِّی لا یَخافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ إِلاَّ مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ»(4)
و عصایت را بیفکن! (موسی عصا را افکند،) پس همین که آن را دید چنان جست و خیز می کند که گویا ماری کوچک است، پشت کنان فرار کرد و به عقب برنگشت. (ما به او گفتیم:) ای موسی!
ص: 293
نترس که پیامبران در آستان من نمی ترسند.مگر کسی که ستم کند سپس بعد از بدی کار خوبی را جایگزین نماید همانا که من بخشنده ی مهربانم.
* کسی که ظلم کند باید از مجازات دلهره و هراس داشته باشد، مگر آن که گناهش را جبران کند. «لا یخاف... الاّ مَن ظَلَم ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً»
¨ «لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدینَةِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ثُمَّ لا یُجاوِرُونَکَ فیها إِلاَّ قَلیلا مَلْعُونِینَ أَیْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِیلاً» (1)
اگر باز نایستند منافقان و کسانی که در دلهایشان بیماریست، و دروغ پردازان در مدینه، البته ترا بر آنها مسلط کنیم و در آن [شهر] با تو جز اندکی مجاور نشوند. آنان لعنت شدگانند، هر کجا یافت شوند باید دستگیر شده و به سختی کشته شوند.
* برای فتنه انگیزان و اخلال گران امنیّت جامعه، هیچ جایی نباید محل امن باشد. «اینما ثقفوا اُخذوا»
6-2-11 مرحله مرحله بودن
¨ «قُلْ عَسَی أَن یَکُونَ رَدِفَ لَکُم بَعْضُ الَّذِی تَسْتَعْجِلُونَ»(2)
بگو: چه بسا بخشی از آن عذابی را که با شتاب می خواهید، در پی شما باشد (و به شما برسد و خود خبر نداشته باشید).
* در این آیه زمان بندی و مرحله به مرحله بودن مجازاتها مورد اشاره قرار گرفته است. «ردف لکم»
6-2-12 تعدد مجازات برای جرم واحد
v در برخی از آیات، برای جرم واحد، مجازاتهای متعدد در نظر گرفته شده است. شاید از این جهت که در برخی موارد میبایست دست مجرم را در انتخاب نوع مجازات باز گذاشت و شرایط مالی و توان جسمی او را در نظر گرفت. همچنین برای اینکه در اجرای قانون، به بنبست نرسید. برخی از این آیات به شرح زیر است:
ص: 294
¨ «لا یُؤاخِذُکُمُ اللهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَیْمانَ فَکَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکِینَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ» (1)
خداوند، شما را به خاطر سوگندهای لغو و بیهوده بازخواست نمی کند، لیکن برای شکستن سوگندهایی که (از روی اراده) بسته اید، مؤاخذه می کند، پس کفاره آن (شکستن سوگند) طعام دادن به ده بینواست، از نوع متوسط آنچه به خانواده خود می خورانید، یا پوشاندن ده فقیر است، یا آزاد کردن برده ای. پس کسی که (غذا و لباس برای ده فقیر نداشت و برده ای) نیافت، سه روز روزه بگیرد.
* شاهد مثال: «إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکِینَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ أَوْ کَفَّارَةٌ طَعامُ مَساکِینَ أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ» (2)
ای کسانی که ایمان آورده اید! در حال احرام، شکار را نکشید، و هر کس از شما به عمد، شکاری را بکشد، کیفر و کفّاره اش کشتن نظیر آن حیوان از چهارپایان است که (به این نظیر بودن) دو شاهد عادل از میان خودتان حکم کنند. (این حیوان قربانی) هدیه ای است که به کعبه برسد (و آنجا ذبح شود) یا (به جای قربانی) برای جبران آن (به شصت) فقیر طعام بدهد یا برابر آن روزه بگیرد. (این کفّاره های سه گانه) برای آن است که جزای کار خود را بچشد.
* شاهد مثال: «فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ أَوْ کَفَّارَةٌ طَعامُ مَساکِینَ أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً»
¨ «لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطانٍ مُبِین»(3)
قطعاً او را کیفری سخت خواهم داد یا او را ذبح می کنم، مگر آن که (برای غیبت خود) دلیل روشنی (و عذر موجّهی) برای من بیاورد.
* شاهد مثال: «لاُعذّبنّه او لاذبحنّه»
6-2-13 عدم ممانعت عذاب دنیوی از عذاب اخروی
ص: 295
¨ «یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ» (1)
در آن روز، خداوند جزای حقّ آنان را بی کم و کاست خواهد داد و آنان خواهند دانست که خداوند همان حقیقت آشکار است.
* کلمه ی «دین» در آیه، یا به معنای جزاست و یا به معنای شریعت. بنابراین معنای آیه یا آن است که در قیامت خداوند جزای مردم را کامل می دهد و یا آنکه شریعت حقّه در آن روز عرضه خواهد شد و همه ی مکتبسازان خیالی خواهند فهمید که خداوند همان معبود واقعی بر حقّ و روشن است.
* در دنیا به خاطر محدودیت هایی که هست کیفر کامل داده نمی شود. مثلاً اگر خلبانی شهری را بمباران کرد و هزاران نفر را کشت، در دنیا چگونه او را باید کیفر کرد؟ امّا در قیامت محدودیت نیست و مجرم بارها در دوزخ سوخته و دوباره زنده می شود.
¨ «وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنی دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ»(2)
و البتّه ما غیر از آن عذاب بزرگ تر (در قیامت) از عذاب نزدیک (در این دنیا) به آنان می چشانیم، تا شاید به سوی خدا باز گردند.
* عذاب دنیا هم نزدیک است و هم کوچک. عذاب آخرت، هم دور است و هم بزرگ. طبق قاعده باید در برابر کلمه ی «ادنی» کلمه ی «ابعد» به کار رود ولی نمی توان گفت: قهر خدا دور است، لذا به جای کلمه ی «ابعد» وصف «اکبر» آمده است؛ از طرف دیگر امکان داشت به جای کلمه ی «ادنی» کلمه ی «اصغر» بیاید تا با کلمه ی «اکبر» مناسب باشد ولی نمی توان قهر خدا را کوچک شمرد، لذا در یک جا کلمه ی «ادنی» به کار رفته و در یک جا کلمه «اکبر».
¨ «ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ» (3)
به خاطر کارهایی که مردم انجام داده اند، فساد در خشکی و دریا آشکار شده است، تا (خداوند) کیفر بعضی اعمالشان را به آنان بچشاند، شاید (به سوی حقّ) بازگردند.
ص: 296
* همه ی کیفرها به قیامت واگذار نمی شود، بلکه بعضی کیفرها در همین دنیا تحقّق می یابد. «لیذیقهم بعض الّذی»
¨ «قُلْ عَسَی أَن یَکُونَ رَدِفَ لَکُم بَعْضُ الَّذِی تَسْتَعْجِلُونَ»(1)
بگو: چه بسا بخشی از آن عذابی را که با شتاب می خواهید، در پی شما باشد (و به شما برسد و خود خبر نداشته باشید).
* دنیا جای کیفر کامل نیست. مجازات آخرت مجازات این دنیا را کامل میکند. «بعض الّذی تَستعجلون»
¨ «إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکادُ أُخْفِیها لِتُجْزی کُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعی»(2)
همانا قیامت خواهد آمد (ولی) من می خواهم (زمان) آن را مخفی کنم تا هر کس در برابر سعی و تلاش خود، جزا داده شود.
* پاداش و کیفر دنیوی کامل نیست. مجازات اخروی، مجازات این دنیا را کامل میکند. «اِنّ الساعة... لتجزی»
6-3 مجازات جرایم خاص
6-3-1 نفاق
¨ «ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا یُحِبُّونَکُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْکِتابِ کُلِّهِ وَ إِذا لَقُوکُمْ قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ إِنَّ اللهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ»
هان (ای مسلمانان)! این شمایید که آنان را دوست می دارید، ولی آنها شما را دوست نمی دارند، در حالی که شما به همه ی کتاب ها (ی آسمانی) ایمان دارید (ولی آنها به کتاب شما ایمان نمی آورند.) و هر گاه با شما دیدار کنند (منافقانه) می گویند: ما ایمان آوردیم، و چون (با هم) خلوت کنند، از شدّت خشم بر شما، سر انگشتان خود را می گزند. بگو: به خشمتان بمیرید، همانا خداوند به درون سینه ها آگاه است. (3)
ص: 297
* برخورد اسلام با منافقانِ موذی شدیدتر از کافران یکرنگ است. در این آیه به پیامبر گفته شده به آنان بگو با همین خشمی که دارید، بمیرید. «اذا لقوکم قالوا آمنّا... موتوا بغیضکم»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ أَوْ کانُوا غُزًّی لَوْ کانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا لِیَجْعَلَ اللهُ ذلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ» (1)
ای کسانی که ایمان آوردید! مانند کسانی که کفر ورزیدند نباشید که درباره ی برادران خود، که به سفر رفته یا رزمنده بودند، گفتند: اگر نزد ما بودند نمی مردند و کشته نمی شدند. (بلکه با دلگرمی به جبهه بروید) تا خداوند آن (شجاعت و شهادت طلبی شما) را در دلهای کفّار (و منافقان) مایه ی حسرت (رسیدن به هدفشان) قرار دهد.
* منافق کافر است، چون گویندگان این سخنان منافقان بودند، ولی قرآن از آنان به «الّذین کفروا» یاد می کند.
¨ «وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَواءً فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِیاءَ حَتَّی یُهاجِرُوا فِی سَبِیلِ اللهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً»
آنان (منافقان) دوست دارند که شما همچون خودشان کافر شوید، تا با آنان برابر گردید. پس از آنان دوستانی نگیرید تا آنکه (توبه کرده و) در راه خدا هجرت کنند. پس اگر سرباز زدند (و به همکاری با کفّار ادامه دادند) پس آنان را هر جا یافتید بگیرید و بکشید و از آنان هیچ دوست و یاوری نگیرید(2)
* برخورد با اهل نفاق دارای مراتبی است. احکام شدید مذکور در این آیه، مربوط به گروهی از منافقان است که با مشرکان در توطئه ها همکاری می کردند. منافقان کارشکن و توطئه گر، باید اعدام شوند. «خذوهم واقتلوهم»
¨ «سَتَجِدُونَ آخَرِینَ یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ کُلَّما رُدُّوا إِلَی الْفِتْنَةِ أُرْکِسُوا فِیها فَإِنْ لَمْ یَعْتَزِلُوکُمْ وَ یُلْقُوا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ وَ یَکُفُّوا أَیْدِیَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أُولئِکُمْ جَعَلْنا لَکُمْ عَلَیْهِمْ سُلْطاناً مُبِیناً»(3)
بزودی گروهی دیگر را خواهید یافت که می خواهند از شما (با اظهار اسلام) در امان باشند و از قوم خود نیز (با اظهار کفر) ایمن باشند. آنان هر بار به سوی فتنه (و بت پرستی) برگردند،
در آن
ص: 298
فرو می افتند. پس اگر از درگیری با شما کناره نگرفتند و به شما پیشنهاد صلح ندادند و دست از
شما برنداشتند، آنان را هر جا یافتید، بگیرید و بکشید که آنانند کسانی که ما برای شما بر ایشان قدرت و تسلّطی آشکار قرار داده ایم.
* برخورد اسلام با منافقانی است که حرکت های براندازی علیه نظام اسلامی انجام میدهند، شدید و سرکوبگرانه است. «لم یعتزلوکم...یکفّوا ایدیهم»
* حکومت اسلامی در سرکوب منافقان توطئه گر دستش باز است و ولایت دارد. «جعلنا لکم علیهم سلطاناً مبیناً»
¨ «لا تَعْتَذِرُوا قَدْ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَةٍ مِنْکُمْ نُعَذِّبْ طائِفَةً بِأَنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ» (1)
(بی جهت) عذر و بهانه نیاورید. همانا شما بعد از ایمانتان کافر شدید. اگر از گروهی از شما (به خاطر توبه یا آنکه بار اوّل اوست) درگذریم، گروهی (دیگر) را به خاطر سابقه جرمشان کیفر می دهیم.
* نفاق نیز دارای مراتبی است. بعضی از منافقان قابل عفو هستند، البتّه اگر توبه کنند. «نعف عن طائفة»
¨ «وَ أَقْسَمُوا بِاللهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَیَخْرُجُنَّ قُلْ لا تُقْسِمُوا طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ»(2)
و سخت ترین سوگندهایشان را به نام خدا خوردند، که اگر (برای جبهه و جهاد) دستور دهی، قطعاً از خانه خارج می شوند. (به آنان) بگو: سوگند نخورید، اطاعت پسندیده (بهتر از گزافه گویی است).
* برای جلوگیری از سوءاستفاده منافقان، سوگند آنان قابل پذیرش نیست.«قل لاتقسموا»
¨ «لِیُعَذِّبَ اللهُ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکاتِ وَ یَتُوبَ اللهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ کانَ اللهُ غَفُوراً رَحِیماً»(3)
تا خداوند مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را (به علّت ضایع کردن امانت) عذاب کند، و لطف خود را بر مردان و زنان با ایمان برگرداند (و توبه آنان را بپذیرد) که خدا آمرزنده مهربان است.
* منافقان در ردیف مشرکان هستند. «المنافقین... المشرکین»
ص: 299
¨ «یَآ أَیُّهَا النَّبِی جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ»(1)
ای پیامبر! با کفّار و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت گیر.
* جهاد با منافقان فرمان خداست ولی شکل و شیوه آن در اختیار پیامبر و جانشینان به حق آن حضرت است. لذا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در برابر منافقان لشکرکشی نکرد، ولی در زمان حضرت علی (علیه السلام) چون آنان سپاه و لشکری تشکیل داده بودند آن حضرت با آنان جنگید.
6-3-2 فساد فرهنگی
¨ «قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ» (2)
(موسی به سامری) گفت: پس برو (دور شو)، پس همانا بهره ی تو در دنیا این است که (به دردی مبتلا خواهی شد که دائماً) می گویی: «به من دست نزنید».
* مفسدان فرهنگی را باید از میان جامعه طرد کرد. سامری مرد منافقی بوده است که با استفاده از پاره ای مطالب حق بجانب، کوشش برای منحرف ساختن مردم داشته است. آزادی فکر به معنای باز گذاشتن دست منحرفان در گمراه کردن دیگران نیست. «فاذهب»
6-3-3 خروج از پیمانهای اجتماعی
¨ «هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُواْ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِّنَ اللهِ فَأَتَاهُمُ اللهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُواْ»(3)
اوست آن که کسانی از اهل کتاب را که کفر ورزیدند برای اولین بار از خانه هایشان بیرون راند، با آنکه شما گمان نداشتید که آنان (با داشتن آن همه قدرت، به آسانی) بیرون روند و خودشان گمان می کردند که قلعه ها و حصارهایشان آنان را از قهر خدا مانع خواهد شد، امّا قهر خدا از راهی که گمان نمی کردند بر آنان وارد شد.
* با توجه به این آیه (اشاره به داستان قوم بنینضیر) کیفر کسی که از تعهّدات و پیمان های اجتماعی خارج می شود، آن است که از وطن خارج شود. «ان یخرجوا...»
ص: 300
¨ «وَلَوْلَا أَن کَتَبَ اللهُ عَلَیْهِمُ الْجَلَآءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الْأَخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ» (1)
و اگر این نبود که خداوند، بیرون شدن از خانمان را بر آنان نوشته بود،همانا آنان را در دنیا عذاب می کرد و البتّه در آخرت عذاب آتش دارند.
* حداقل کیفر پیمان شکنی، تبعید و جلای وطن است. بنی نضیر به خاطر توطئه و خیانت مستحق کیفر سخت بودند ولی آن حکم به تبعید تبدیل شد. «لولا ان کتب الله علیهم الجلاء لعذّبهم فی الدنیا»
ص: 301
v آیاتی که از آن نکات جرمشناسی قابل استنباط است، بسیار گسترده است و نیازمند یک پژوهش جداگانه می باشد. لذا تنها تعداد کمی از آیات جهت نمونه ارائه میشود:
7-1 ریشه جرایم
¨ «وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ» (1)
هر گاه به آنان (منافقان) گفته شود در زمین فساد نکنید، می گویند: همانا ما اصلاحگریم.
* نفاق عامل فساد است. «لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ»
¨ «یا عِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِی واسِعَةٌ فَإِیَّایَ فَاعْبُدُونِ» (2)
ای بندگانِ با ایمانِ من! همانا زمین من وسیع است، پس تنها مرا بپرستید.
* کسانی که به خاطر وابستگی به مکان یا منطقه ای منحرف می شوند، عذرشان پذیرفته نیست، زیرا همواره در زمین، مکانی مناسب برای انجام تکالیف دینی وجود دارد. «ارضی واسعة فایّای فاعبدون»
¨ «وَ لَوْ تَری إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ» (3)
و (چه صحنه ی دلخراشی است) اگر ببینی مجرمان را هنگامی که نزد پروردگارشان سرهای خود را به زیر افکنده (می گویند:) پروردگارا! دیدیم و شنیدیم (آنچه را وعده کرده بودی)، پس ما را (به دنیا) بازگردان تا کار نیکو انجام دهیم، همانا ما به یقین رسیدیم.
* یکی از دلایل ارتکاب جرم باور نداشتن قیامت است. در قیامت می گویند: «انّا موقنون» ولی سودی ندارد.
ص: 302
¨ «فَذُوقُوا بِما نَسِیتُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا إِنَّا نَسِیناکُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»
پس به خاطر آن که ملاقات چنین روزی را فراموش کردید (عذاب را) بچشید، ما (نیز) شما را به دست فراموشی سپردیم، و عذاب دائمی را بچشید، به خاطر آنچه انجام می دادید. (1)
* سرچشمه ی جرایم و مفاسد غفلت از معاد است. «نسیتم - کنتم تعملون»
¨ «وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللهُ وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ وَ إِنْ یَکُ کاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَ إِنْ یَکُ صادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ»
و مردی با ایمان از آل فرعون که ایمان خود را پنهان می داشت گفت: «آیا می خواهید مردی را که می گوید: پروردگار من خداوند است بکشید؟! در حالی که او از طرف پروردگارتان با دلایل روشن نزد شما آمده است، اگر او دروغگو باشد دروغش به زیان خود اوست ولی اگر راستگو باشد، بعضی از آنچه را به شما وعده می دهد به شما خواهد رسید. (2)
* نظام، تشکیلات، جامعه و محیط فاسد، دلیل اجبار انسان به ارتکاب جرم نیست. در نظام فرعونی نیز افراد مؤمن وجود دارند. «و قال رجل مؤمن من آل فرعون»
¨ «لَا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الْأَخِرِ یُوَآدُّونَ مَنْ حَآدَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَلَوْ کَانُواْ ءَابَآءَهُمْ أَوْ أَبْنَآءَهُمْ أَوْ إِخْوَ انَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ» (3)
هیچ قومی را نمی یابی که به خدا و قیامت مؤمن باشند و (در همان حال) با کسی که در برابر خدا و رسولش موضع گرفته است مهرورزی کنند، حتّی اگر پدران یا پسران یا برادران یا خویشانشان باشند.
* منشأ جرایم را باید از ریشه خشکاند. مودت دشمنان خدا انسان را به گرایش های فکری، عملی و اخلاقی به سوی آنان وادار می کند، لذا باید ریشه ی آن را خشکاند. «لا تجد... یوادّون من حادّ الله»
¨ «تُسِرُّونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَاْ أَعْلَمُ بِمَآ أَخْفَیْتُمْ وَمَآ أَعْلَنتُمْ» (4)
شما مخفیانه دوستی خود را به آنان می رسانید در حالی که من به آنچه مخفیانه و آنچه آشکارا انجام دهید آگاه ترم.
ص: 303
* توجّه به علم خداوند نسبت به اعمال انسان، سبب کاهش جرایم و گناهان است. «انا اعلم بما اخفیتم»
¨ «وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِّلْمُکَذِّبِینَ أَلَمْ نُهْلِکِ الْأَوَّلِینَ ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْأَخَرِینَ کَذَلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ» (1)
در آن روز، وای بر تکذیب کنندگان. آیا پیشینیان را هلاک نکردیم. سپس دیگران را در پی آنان آوردیم. ما با مجرمان این گونه عمل می کنیم. وای بر تکذیب کنندگان در آن روز.
* ریشه جرم و فساد در جامعه، تکذیب دین و ارزشهای دینی است. «المکذّبین... المجرمین»
¨ «کُلُواْ وَتَمَتَّعُواْ قَلِیلاً إِنَّکُم مُّجْرِمُونَ وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِّلْمُکَذِّبِینَ» (2)
بخورید و بهره گیرید اندک که همانا شما مجرمید. در آن روز وای بر تکذیب کنندگان.
* در بسیاری از موارد انکار دین و ارتکاب جرم ملازم یکدیگرند. «انّکم مجرمون ویل یومئذ للمکذّبین»
¨ «فَأَمَّا مَن طَغَی وَءَاثَرَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِی الْمَأْوَی» (3)
امّا هرکه سرکشی کرده، و زندگی پست دنیا را (بر آخرت) برگزیده، بی شک، دوزخ جایگاه اوست.
* ریشه طغیان، دنیاپرستی است. «طغی و اثر الحیاة الدنیا»
¨ «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْهَا غَبَرَةٌ تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ أُوْلَئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ» (4)
و چهره هایی در آن روز، غبار (غم) بر آنها نشسته. و تیرگی و سیاهی، چهره آنان را پوشانده است. اینان همان کافران بدکردارند.
* شاید از این آیه بتوان استنباط کرد که کفر سبب ارتکاب برخی از فجورهاست. «الکفرة الفجرة»
¨ «وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ... کَلَّا إِنَّ کِتَابَ الْفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ» (5)
وای برکم فروشان...... چنین نیست (که آنان می پندارند)، همانا پرونده بدکاران در سجّین است.
ص: 304
* در تاریخ عاشورا می خوانیم که امام حسین (علیه السلام) چندین مرتبه لشکر یزید را موعظه کرد و از آنان اقرار گرفت که مگر من فرزند فاطمه دختر پیامبر شما نیستم، مگر حلالی را حرام یا حرامی را حلال کرده ام؟ مگر شما با هزاران نامه از من دعوت نکردید؟ و... در پایان فرمود: «قد مُلئت بطونکم من الحرام» شکم های شما از حرام پر شده و دیگر سخن حق در روح شما اثری ندارد. امروزه هیچ یک از دانشکده های علوم تربیتی، روانشناسی و جرمشناسی دنیا، سخنی از تأثیر لقمه حلال و حرام در تربیت و روح انسان مطرح نمی کنند و شرق و غرب عالم از تأثیر تغذیه بر تربیت غافلند. باید گفت که یکی از مهمترین دلایل ارتکاب جرم، لقمه حرام است. «وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ... کَلَّا إِنَّ کِتَابَ الْفُجَّار»ِ
¨ «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا» (1)
ولی شما زندگی دنیا را ترجیح می دهید.
* دنیاپرستی ریشه همه جرایم است(2).
¨ «الَّذِینَ طَغَوْاْ فِی الْبِلاَدِ فَأَکْثَرُواْ فِیهَا الْفَسَادَ» (3)
(آیا ندیدی خدا با)آنها که در شهرها طغیانگری کردند. و در آن، فساد و تباهی افزودند(چه کرد).
* سرچشمه تباهی و فساد طاغوتها هستند.«طغوا فی البلاد فاکثروا فیها الفساد»
¨ «کَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَی أَن رَّءَاهُ اسْتَغْنَی... أَلَمْ یَعْلَم بِأَنَّ اللهَ یَرَی» (4)
نه چنین است (که می پندارند). بی گمان آدمی طغیان می کند. چون خود را بی نیاز می بیند....آیا او نمی داند که خداوند می بیند.
* ریشه طغیان دو چیز است: یکی آنکه خود را بی نیاز می بیند. «رآه استغنی» دیگر آنکه خدا را نمی بیند و گمان می کند خدا هم او را نمی بیند. «ألم یعلم بانّ الله یری»
¨ «کَلَّا لَئِن لَّمْ یَنتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ نَاصِیَةٍ کَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ» (5)
ص: 305
چنین نیست (که او می پندارد.) اگر از کار خلافش دست باز ندارد موی پیشانی او را سخت بگیریم. موی پیشانی دورغگوی خطاکار را.
* دروغ و دروغ گویی ریشهی برخی از جرایم و مفاسد است. «کاذبة خاطبة»
¨ «قالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنا بِکُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَ لَیَمَسَّنَّکُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ» (1)
(کفّار به انبیا) گفتند: ما (حضور) شما را به فال بد گرفته ایم (وجود شما شوم است و مایه ی بدبختی ما) و اگر از حرفتان دست بر ندارید قطعاً شما را طرد خواهیم کرد و از طرف ما عذاب دردناکی به شما خواهد رسید.
* انحراف فکری مقدّمه ی انحراف عملی است. «تطیّرنا بکم... لنرجمنّکم»
¨ «وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ وَ أَعُوذُ بِکَ رَبِّ أَنْ یَحْضُرُونِ»(2)
و بگو: پروردگارا! من از وسوسه های شیطان ها به تو پناه می برم.و پناه می برم به تو ای پروردگار! از این که آنان نزد من حاضر شوند.
* حضور افراد فاسد در جامعه مقدّمه فساد دیگران است. «یَحضُرون»
¨ «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللهِ إِنْ کُنْتُمْ تومِنُونَ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ» (3)
هر یک از زن و مرد زناکار را صد تازیانه بزنید. و اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید در اجرای دین خدا نسبت به آن دو گرفتار دلسوزی نشوید.
* شاید از به کار رفتن واژه «زانیه» قبل از «زانی» بتوان چنین استنباط کرد که نقش زنان در ایجاد روابط نامشروع و فراهم آوردن مقدّمات زنا، از مردان بیشتر است، بر خلاف دزدی که نقش مردان بیشتر است.. «الزّانیة و الزّانیة»
¨ «إِنَّما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ أَوْثاناً وَ تَخْلُقُونَ إِفْکاً» (4)
همانا شما به جای خدا بت هایی را می پرستید و دروغی را می سازید.
* کسانی که مرتکب جرم میشوند، جرم ارتکابی خود را توجیه می کنند و اقدام به دلیلتراشی مینمایند. «تخلقون افکا»
ص: 306
7-2 پیشگیری از وقوع جرم و انحراف
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ وَ الَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْکُمْ ثَلاثَ مَرَّاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ وَ حِینَ تَضَعُونَ ثِیابَکُمْ مِنَ الظَّهِیرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ ثَلاثُ عَوْراتٍ لَکُمْ» (1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! باید بردگانی که مالکشان هستید و کسانی از شما که به سنّ بلوغ و احتلام نرسیده اند در سه وقت از شما (برای ورود به اتاق) اجازه بگیرند: پیش از نماز صبح و نیمروز، هنگامی که لباس از تن بیرون می کنید، و بعد از نماز عشا. این سه وقت هنگام خلوت شماست.
* در این آیه می فرماید: در ساعاتی که انسان با همسرش خلوت می کند حتّی فرزندان و بردگان سرزده وارد نشوند. این امر عاملی برای پیشگیری از فحشاست. سیاست پیشگیری از فحشا در آیات سوره نور نهفته است، مثلاً:
زن و مرد زناکار را در برابر چشم دیگران تنبیه کنید،(2)
ازدواج آنان را محدود کنید،(3)
اگر بدون چهار شاهد نسبت ناروا داده شد، هشتاد تازیانه بزنید،(4)
اگر تهمتی را شنیدید برخورد کنید، (5)
هرکس اشاعه فحشا را دوست بدارد، عذاب الیم خواهد داشت،(6)
به دنبال گام های شیطان نروید،(7)
کسانی که به زنان پاکدامن تهمت بزنند عذاب عظیم خواهند داشت، (8)
سخن زشت از افراد خبیث است نه شما(9)
سرزده به خانه دیگران نروید و اگر گفتند برگردید شما نیز بپذیرید و برگردید، (10)
مردان و زنان چشم خود را از نامحرم پیش کشند و خیره نشوند،(11)
زنان زیور خود را نشان ندهند و پایکوبی نکنند و برای ازدواج افراد بی همسر قیام کنید و از فقر نترسید،(12)
ص: 307
تمام این دستورات برای جلوگیری از فحشا و بلوغ زودرس، حفظ حریم، حیا و آبرو است.
¨ «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللهُ بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ بِما حَفِظَ اللهُ وَ اللاَّتِی تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلاً إِنَّ اللهَ کانَ عَلِیًّا کَبِیراً»(1)
مردان دارای ولایت بر زنانند از آن جهت که خدا بعضی از ایشان (مردان) را بر بعضی (زنان) برتری داده (قدرت بدنی، تولیدی و اراده بیشتری دارند) و از آن جهت که از اموال خود نفقه می دهند، پس زنانِ شایسته، فرمان بردارند و نگهدار آنچه خدا (برای آنان) حفظ کرده، (حقوق و اسرار شوهر،) در غیاب اویند. و (امّا) زنانی که از سرپیچی آنان بیم دارید، پس (نخست) آنان را موعظه کنید و (اگر مؤثّر نشد) در خوابگاه از آنان دوری کنید و (اگر پند و قهر اثر نکرد،) آنان را بزنید (و تنبیه بدنی کنید)، پس اگر اطاعت شما را کردند، بهانه ای بر آنان (برای ستم و آزار) مجویید. همانا خداوند بزرگوار و بزرگ مرتبه است.
* علاج واقعه را قبل از وقوع باید کرد. پیش از آنکه زن ناشزه شود، باید چاره ای اندیشید. «تخافون نشوزهنّ»
* برخورد با منکرات باید گام به گام و مرحله به مرحله باشد؛ موعظه، قهر و مجازات. «فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ»
¨ «وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یُصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحاً»
و اگر زنی از شوهرش بیم ناسازگاری یا اعراض داشته باشد بر آن دو باکی نیست که به گونه ای با یکدیگر صلح کنند (گرچه با چشم پوشی بعضی از حقوقش باشد).
* علاج واقعه را باید قبل از وقوع کرد. در مسائل خانوادگی قبل از آنکه کار به نشوز و طلاق بکشد باید چارهای اندیشید. «خافت»
¨ «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنی إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِیلاً»(3)
به زنا نزدیک نشوید، که کار زشت و راه بدی است.
ص: 308
* نه فقط زنا بلکه از مقدّمات زنا هم باید پرهیز کرد. گاهی یک نگاه، زمینه ی ارتباطهای نامشروع می شود. «لاتقربوا»
¨ «وَلْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»(1)
و باید هنگام کیفر آن دو(زن و مرد زناکار)، گروهی از مؤمنین حاضر و ناظر باشند.
* میتوان از حضور مردم در صحنه اجرای مجازات، برای جلوگیری از ارتکاب جرم توسط سایر افراد استفاده کرد. «ولیشهد»
¨ «یَعِظُکُمُ اللهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» (2)
خداوند شما را موعظه می کند که اگر ایمان دارید هرگز امثال این تهمت ها را تکرار نکنید.
* برای جلوگیری از تکرار گناه، باید گناهکاران را به توبه از گناه موعظه کرد. «یَعِظُکم الله أن تَعودوا لمثله»
¨ «إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ»(3)
همانا برای کسانی که دوست دارند زشتی ها درباره ی اهل ایمان شایع گردد، در دنیا و آخرت عذاب دردناکی است،
* علاقه به گناه مقدّمه ی گناه است. برای جلوگیری از ارتکاب منکر باید علاقه به منکر را محو کرد. «یُحبّون ...»
¨ «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ رُسُلاً إِلی قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَانْتَقَمْنا مِنَ الَّذِینَ أَجْرَمُوا وَ کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ» (4)
و البتّه ما پیش از تو پیامبرانی را به سوی قومشان فرستادیم، پس آنان دلایل روشن برای مردم آوردند، (برخی ایمان آوردند و بعضی کفر ورزیدند) پس، از کسانی که مرتکب جرم شدند انتقام گرفتیم، و (مؤمنان را یاری کردیم که) یاری مؤمنان حقّی است بر عهده ی ما.
* کار فرهنگی و ارشاد مقدم بر برخورد با مجرمان است. «فجاءوهم بالبیّنات فانتقمنا»
ص: 309
¨ «یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً»(1)
ای همسران پیامبر! شما مثل یکی از زنان (عادّی) نیستید. اگر تقوا پیشه اید پس به نرمی و کرشمه سخن نگویید تا (مبادا) آن که در دلش بیماری است طمعی پیدا کند، و نیکو و شایسته سخن بگویید.
* با هوس و آرزوی گناه هم باید مبارزه کرد تا چه رسد به خود گناه. «فیطمع»
¨ «فَالزَّاجِراتِ زَجْرا» (2)
پس باز می دارند (از معاصی و وسوسه ها) باز داشتنی.
* وجود عوامل بازدارنده از گناه و ناهی از منکر در جامعه لازم است. «فالزاجرات زجرا»
¨ «قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» (3)
ابلیس گفت: به عزّت تو سوگند که همه (ی مردم) را گمراه خواهم کرد.
* گاهی یک جرم، مقدّمه ی جرایم و گناهان بزرگتری می شود. گناه سجده نکردن بر آدم، مقدّمه ای برای گناه اغفال مردم می شود. «لاغوینّهم»
¨ «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما جَزاءً بِما کَسَبا نَکالاً مِنَ اللهِ وَ اللهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ»
مرد و زن دزد را به جزای کاری که انجام داده اند دستشان را قطع کنید.این کیفری است از سوی خداوند و خداوند مقتدر حکیم است.
* مجازات مجرمان سبب عبرت سایر افراد و جلوگیری از ارتکاب جرم در آنان میگردد. کلمه ی «نَکالَ» به معنای امر بازدارنده است. قوانین جزایی اسلام برای بازدارندگی است، نه انتقام جویی. «نَکالَ» به عقوبتی گفته می شود که مایه ی عبرت دیگران باشد. «نکالاً»
¨ «وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً» (5)
ص: 310
و هر کس به عمد مؤمنی را بکشد پس کیفرش دوزخ است که همیشه در آن خواهد بود، و خداوند بر او غضب و لعنت کرده و برای او عذابی بزرگ آماده ساخته است.
* مجازات شدید از عوامل بازدارنده فساد در جامعه و عامل ایجاد و حفظ امنیّت اجتماعی است. «من یقتل... فجزاؤه جهنّم»
7-3 عفت، پاکدامنی و دوری از فحشاء
7-3-1 لزوم رعایت حجاب
¨ «وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاَّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلی جُیُوبِهِنَّ وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلی عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَی اللهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» (1)
و به زنان با ایمان بگو: از بعضی نگاه های خود (نگاه های غیر مجاز) چشم پوشی کنند و دامن های خود را حفظ نمایند و جز آنچه (به طور طبیعی) ظاهر است، زینت های خود را آشکار نکنند و باید روسری خود را بر گردن خود بیفکنند (تا علاوه بر سر، گردن و سینه ی آنان نیز پوشیده باشد) و
زینت خود را ظاهر نکنند جز برای شوهر خود، یا پدر خود یا پدرشوهر خود، یا پسر خود، یا پسر شوهر خود (که از همسر دیگر است) یا برادر خود، یا پسر برادر خود، یا پسر خواهر خود، یا زنان (هم کیش) خود، یا آنچه را مالک شده اند (از کنیز و برده)، یا مردان خدمتگزار که تمایل جنسی ندارند، یا کودکانی که (به سنّ تمییز نرسیده و) بر امور جنسی زنان آگاه نیستند. و نیز پای خود را به گونه ای به زمین نکوبند که آنچه از زیور مخفی دارند آشکار شود. ای مؤمنان! همگی به سوی خدا باز گردید و به درگاه خدا توبه کنید تا رستگار شوید.
* پوشش زن با تمایلات جنسی مردان نامحرم کاملاً ارتباط دارد، برای «غیر اولی الاِربَة» که میلی به همسر ندارد پوشش لازم نیست.
ص: 311
* ظاهر بودن قسمت هایی از بدن که به طور طبیعی پیداست مانعی ندارد. «الاّ ما ظَهَر منها»
* از بردگان، غلامان و افراد ملازمی که در اثر کهولت سن و امثال آن، نیازی به همسر ندارند، ستر و پوشاندن واجب نیست. «او ما مَلَکت ایمانهنّ او التّابعین غیر اولِی الاربة»
* حجاب و پوشش واجب است، «ولیَضربنَ بخُمُرهنّ» و هرکاری که زینت زن را آشکار کند یا دیگران را از آن آگاه کند ممنوع است. «لیعلم مایُخفین من زینتهنّ»
* مقدار واجب برای پوشش سر و صورت، انداختن روسری و مقنعه ای است که گردن و سینه را بپوشاند. «خُمُرهنّ علی جُیوبِهنّ»
* با حفظ حجاب، حضور زن در جامعه مانعی ندارد. «ولا یُبدینَ زینتهنّ» همانگونه که شرکت زن در نماز جماعت بلامانع است. «و ارکَعی مع الرّاکعین»
¨ «وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللاَّتِی لا یَرْجُونَ نِکاحاً فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ أَنْ یَضَعْنَ ثِیابَهُنَّ غَیْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِینَةٍ وَ أَنْ یَسْتَعْفِفْنَ خَیْرٌ لَهُنَّ وَ اللهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»(1)
و بر زنان وانشسته ای که امیدی به ازدواج ندارند، باکی نیست که پوشش خود را زمین گذارند، به شرطی که زینت خود را آشکار نکنند. و عفت ورزیدن برای آنان بهتر است و خدا شنوا و آگاه است.
* از آیات قرآن استفاده می شود که در مسأله ی حجاب، ملاک این است که پوشش بانوان تحریک کننده و شهوت انگیز نباشد، زیرا تنها موارد زیر را استثنا نموده است:
«غیر اولی الاربة»(2) کسی که شهوتی ندارد.
«او الطفل الّذین لم یظهروا علی عَورات النساء»(3) بچّه ای که از مسائل شهوت، چیزی نمی داند.
«حین تَضعون ثیابکم»(4) هنگامی که لباستان را کنار می گذارید و با همسر خود هستید.
«لا یَرجون نکاحاً»(5) زنان از کار افتاده ای که امید ازدواج ندارند.
ص: 312
بنابراین، مسأله مهم عدم تحریک احساسات جنسی است و اگر حدّاقلِّ حجاب اسلامی، برای جلوگیری از گناه کافی نبود، لازم است بانوان چادر و حجاب برتر داشته باشند، تا دیگران مرتکب گناه نشوند.
* سالخوردگی به تنهایی کافی نیست، بلکه باید بی میلی به ازدواج نیز باشد تا اجازه برداشتن روسری را داشته باشند. «القواعد... لایرجون»
¨ «وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ»
و هر گاه از همسران پیامبر چیزی از وسایل زندگی (به عنوان عاریت) خواستید از پشت پرده بخواهید این رفتار برای دل های شما و دل های آنان به پاکی و پاکدامنی است. (1)
* داد و ستد زنان با حفظ حجاب مانعی ندارد. «فاسئلوهنّ من وراء حجاب»
¨ «لا جُناحَ عَلَیْهِنَّ فِی آبائِهِنَّ وَ لا أَبْنائِهِنَّ وَ لا إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ أَخَواتِهِنَّ وَ لا نِسائِهِنَّ وَ لا ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ» (2)
بر زنان، (نداشتن حجاب) در مورد پدرانشان و پسرانشان و برادرانشان و پسران برادرانشان و پسران خواهرشان و دیگر زنان مسلمان و کنیزانشان گناهی نیست.
* میان زنان مسلمان حجاب لازم نیست، ولی نزد زنان غیر مسلمان حجاب لازم است. «نسائهنّ»
¨ «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ وَ بَناتِکَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلابِیبِهِنَّ ذلِکَ أَدْنی أَنْ یُعْرَفْنَ فَلا یُؤْذَیْنَ وَ کانَ اللهُ غَفُوراً رَحِیماً» (3)
ای پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: روسری های بلند بر خود بیفکنند، این (عمل) مناسب تر است، تا (به عفّت و پاکدامنی) شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند، و خداوند آمرزنده مهربان است.
* رفت و آمد زنان در خارج از منزل، با حفظ عفّت عمومی مانعی ندارد. «یعرفن فلا یؤذین»
7-3-2 منع چشم چرانی
ص: 313
¨ «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکی لَهُمْ إِنَّ اللهَ خَبِیرٌ بِما یَصْنَعُونَ»
به مردان مؤمن بگو: از بعضی نگاه های خود (نگاه های غیر مجاز) چشم پوشی کنند و دامن خود را حفظ نمایند. این برای پاکتر ماندن آنان بهتر است. خداوند به آنچه انجام می دهند آگاه است.
v این آیه بر ممنوعیت چشم چرانی ونگاههای حرام دلالت دارد.«یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ»
7-3-3 رعایت عفت
¨ «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ .....وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» (2)
به مردان مؤمن بگو: از بعضی نگاه های خود (نگاه های غیر مجاز) چشم پوشی کنند و دامن خود را حفظ نمایند.....و به زنان با ایمان بگو: از بعضی نگاه های خود (نگاه های غیر مجاز) چشم پوشی کنند و دامن های خود را حفظ نمایند
* میان زن و مرد در لزوم عفّت و پاکدامنی و ترک نگاه حرام فرقی نیست. «یَغضّوا - یَغضُضن- یحفظوا - یحفظن»
¨ «أَإِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِیلَ وَ تَأْتُونَ فِی نادِیکُمُ الْمُنْکَرَ» (3)
شما به سراغ مردها می روید و راه (طبیعی زناشویی) را قطع می کنید و در مجالس خود (آشکارا و بی پرده) اعمال ناپسند انجام می دهید؟
* عفّت عمومی باید محترم و محفوظ بماند. «فی نادیکم المنکر»
¨ «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ وَ بَناتِکَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلابِیبِهِنَّ ذلِکَ أَدْنی أَنْ یُعْرَفْنَ فَلا یُؤْذَیْنَ وَ کانَ اللهُ غَفُوراً رَحِیماً»(4)
ای پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: روسری های بلند بر خود بیفکنند، این (عمل) مناسب تر است، تا (به عفّت و پاکدامنی) شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند، و خداوند آمرزنده مهربان است.
ص: 314
* پوشیدن لباسی که معرّف شخصیّت زن برای تأمین عفّت و آبروی او باشد، لازم است. «یعرفن فلا یؤذین»
7-3-4 منع جلوهگری زنان
¨ «وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاَّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلی جُیُوبِهِنَّ وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلی عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَی اللهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»(1)
و به زنان با ایمان بگو: از بعضی نگاه های خود (نگاه های غیر مجاز) چشم پوشی کنند و دامن های خود را حفظ نمایند و جز آنچه (به طور طبیعی) ظاهر است، زینت های خود را آشکار نکنند و باید روسری خود را بر گردن خود بیفکنند (تا علاوه بر سر، گردن و سینه ی آنان نیز پوشیده باشد) و زینت خود را ظاهر نکنند جز برای شوهر خود، یا پدر خود یا پدرشوهر خود، یا پسر خود، یا پسر شوهر خود (که از همسر دیگر است) یا برادر خود، یا پسر برادر خود، یا پسر خواهر خود، یا زنان (هم کیش) خود، یا آنچه را مالک شده اند (از کنیز و برده)، یا مردان خدمتگزار که تمایل جنسی ندارند، یا کودکانی که (به سنّ تمییز نرسیده و) بر امور جنسی زنان آگاه نیستند. و نیز پای خود را به گونه ای به زمین نکوبند که آنچه از زیور مخفی دارند آشکار شود. ای مؤمنان! همگی به سوی خدا باز گردید و به درگاه خدا توبه کنید تا رستگار شوید.
* جلوه گری زنان در جامعه ممنوع است. «ولا یُبدین زینتهنّ»
* هرگونه راه رفتنی که سبب آشکار شدن زیورهای مخفی زن شود ممنوع است. «ولا یضربن بارجلهنّ»
¨ «وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللاَّتِی لا یَرْجُونَ نِکاحاً فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ أَنْ یَضَعْنَ ثِیابَهُنَّ غَیْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِینَةٍ وَ أَنْ یَسْتَعْفِفْنَ خَیْرٌ لَهُنَّ وَ اللهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»(2)
و بر زنان وانشسته ای که امیدی به ازدواج ندارند، باکی نیست که پوشش خود را زمین گذارند، به شرطی که زینت خود را آشکار نکنند. و عفت ورزیدن برای آنان بهتر است وخداوند شنوا و آگاه است.
ص: 315
* برای زنان پیر و جوان، آرایش و نشان دادن زینت ممنوع است. «غیر متبرّجات»
¨ «فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِی عَلَی اسْتِحْیاءٍ قالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا»
پس (چیزی نگذشت که) یکی از آن دو (دختران شعیب) در حالی که با حیا و عفّت راه می رفت به نزد او(حضرت موسی) آمد و گفت: همانا پدرم از شما دعوت می کند تا مزد اینکه برای ما آب دادی به تو بپردازد.
* رفت و آمد زن در بیرون خانه باید بر اساس حیا و عفّت باشد. «تمشی علی استحیاء»
¨ «یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً»(2)
ای همسران پیامبر! شما مثل یکی از زنان (عادّی) نیستید. اگر تقوا پیشه اید پس به نرمی و کرشمه سخن نگویید تا (مبادا) آن که در دلش بیماری است طمعی پیدا کند، و نیکو و شایسته سخن بگویید.
* با کرشمه سخن گفتن زن بی تقوایی است. «اِن اتّقیتنّ فلا تخضعن بالقول»
* گفتار و رفتار زن نباید تحریک کننده باشد. «فیطمع الّذی فی قلبه مرض»
¨ «وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولی» (3)
و در خانه های خود قرار گیرید و همچون دوران جاهلیّتِ نخستین، با خودآرایی ظاهر نشوید (و زینت های خود را آشکار نکنید).
* «قَرْنَ» از «وقار» یا «قرار» است و نتیجه ی هر دو معنا یکی است. یعنی برای خودنمایی از خانه های خود خارج نشوید.
* جایگاه زن یا خانه است یا بیرون خانه بدون خودنمایی. «قرن - لا تبرّجن»
7-3-5 منع فحشاء
¨ «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ» (4)
(ای پیامبر!) بگو: همانا پروردگارم کارهای زشت وزننده، چه آشکار و چه پنهان را حرام کرده است.
ص: 316
* «فواحش» جمع «فاحشة» به معنای گناهی که زشتی آن بر همه آشکار است، همچون زنا و چون در جاهلیّت انجام پنهانی آن را روا می داشتند، این آیه حرمت آن را نیز تأکید می نماید.
¨ «إِنَّ اللهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ»
همانا خداوند (مردم را) به عدل و احسان و دادن (حق) خویشاوندان، فرمان می دهد و از کارهای زشت و ناپسند و تجاوز، نهی می فرماید.
v این آیه بر ممنوعیت فحشاء و منکر در اسلام دلالت دارد.
¨ «إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» (2)
همانا برای کسانی که دوست دارند زشتی ها درباره ی اهل ایمان شایع گردد، در دنیا و آخرت عذاب دردناکی است،
* علاقه به اشاعه فحشاء نیز ممنوع است. اشاعه ی فحشا، گاهی با زبان و قلم است و گاهی با ایجاد مراکز فحشا و تشویق دیگران به گناه و قرار دادن امکانات گناه در اختیار آنان.
¨ «أَإِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ» (3)
آیا شما با بودن زنان، برای غریزه ی شهوت به سراغ مردان می روید؟ بلکه شما مردمی (نادان و) جهالت پیشه اید.
* دفع شهوت باید از طریق مشروع باشد. «أئنّکم لتأتون الرجال شهوة...»
¨ «لَا تُخْرِجُوهُنَّ مِن بُیُوتِهِنَّ وَلَا یَخْرُجْنَ إِلَّا أَن یَأْتِینَ بِفَاحِشَةٍ مُّبَیَّنَةٍ» (4)
(در ایّام عدّه طلاق،) نه شما آنان را از خانه بیرون کنید و نه آنان بیرون روند، مگر آنکه مرتکب کار زشت آشکاری شوند (که در این صورت اخراجشان مجاز است).
* زن نمی تواند از حق مسکن خود سوءاستفاده کند و خانه را تبدیل به محیطی برای فحشا و منکر نماید. (الاّ ان یأتین بفاحشة مبیّنة)
ص: 317
7-3-6 لزوم رعایت حریم بین زن و مرد
¨ «وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُکُما قالَتا لا نَسْقِی حَتَّی یُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَیْخٌ کَبِیرٌ»(1)
و چون موسی به (چاه) آب مدین رسید، گروهی از مردم را در اطراف آن دید که به سیراب کردن (چهار پایان خویش) مشغولند و در کنار آنان به دو زن برخورد که مراقب بودند (تا گوسفندانشان با گوسفندان دیگر مخلوط نشوند. پس موسی جلو رفته و به آنان) گفت: منظور شما (از این کناره گیری) چیست؟ گفتند: ما (برای پرهیز از اختلاط با مردان، گوسفندان خود را) آب نمی دهیم تا اینکه همه ی چوپانان خارج شوند و (حضور ما در اینجا برای آن است که) پدر ما پیر مردی کهنسال است.
* حریم میان زن و مرد یک ارزش است که دختران شعیب آن را مراعات می کردند. «و وجَدَ من دونهم امرأتین»
* گفتگوی مرد با زن در صورت لزوم مانعی ندارد. «ما خَطبُکما»
¨ «وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ»
و هر گاه از همسران پیامبر چیزی از وسایل زندگی (به عنوان عاریت) خواستید از پشت پرده بخواهید این رفتار برای دل های شما و دل های آنان به پاکی و پاکدامنی است.
* در نحوه ی ارتباط زنان و مردان باید محور کارها تقوا و پاکدلی باشد. «اطهر لقلوبکم و قلوبهنّ»
ص: 318
فصل سوم:
حقوق عمومی
ص: 319
1-1 لزوم حضور مردم
© «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ» (1)
همانا ما پیامبرانمان را با دلایل آشکار فرستادیم و همراه آنان کتاب (آسمانی) و وسیله سنجش فرو فرستادیم تا مردم به دادگری برخیزند و آهن را که در آن نیرویی شدید است و منافعی برای مردم دارد فرو آوردیم (تا از آن بهره گیرند).
v مردم باید برای رسیدن جامعه به عدالت بپاخیزند. صرف حضور رسولان الهی به همراه کتاب خدا در جامعه برای وصول به عدالت کافی نیست. «لیقوم الناس بالقسط»
1-2 رهبر و رهبری
1-2-1 ضرورت وجود رهبر
¨ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلی أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّی یَسْتَأْذِنُوهُ» (2)
مؤمنان (واقعی) تنها کسانی هستند که به خدا و پیامبرش ایمان آورده و هر گاه با پیامبر بر کاری اجتماع نمایند، بدون اجازه او نمی روند.
ص: 320
* در زندگی اجتماعی وجود رهبر و پیروی از او لازم است. «علی امر جامع لم یذهبوا»
1-2-2 صفات لازم برای رهبر
¨ «وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلی أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» (1)
هنگامی که خبری (و شایعه ای) از ایمنی یا ترس (پیروزی یا شکست) به آنان (منافقان) برسد، آن را فاش ساخته و پخش می کنند، در حالی که اگر آن را (پیش از نشر) به پیامبر و اولیای امور خود ارجاع دهند، قطعاً آنان که اهل درک و فهم و استنباطند، حقیقت آن را در می یابند.
* بین ولایت و فقاهت رابطه ی تنگاتنگ است. اولوالامر باید اهل استنباط باشند. «اولی الامر... یستنبطونه»
¨ «وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» (2)
و (به خاطر بیاور) هنگامی که پروردگارِ ابراهیم، او را با حوادث گوناگونی آزمایش کرد و او به خوبی از عهده آزمایش برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم. ابراهیم گفت: از فرزندان من نیز (امامانی قرار بده)، خداوند فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی رسد (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند شایسته این مقامند).
* از مهمترین شرایط رهبری، عدالت است. رهبران الهی همه عادلند. رهبری که ظالم است منصوب از جانب خداوند نیست.(3) «لا ینال عهدی الظالمین»
¨ «وَ یُعَلِّمُهُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ»(4)
و خداوند به او (5) کتاب و حکمت و تورات و انجیل را می آموزد.
* یکی از اصول و شرایط رهبری الهی، داشتن آگاهی های لازم است؛ آگاهی بر اساس علم و حکمت و کتب آسمانی. «یعلّمه الکتاب و...»
ص: 321
* رهبر هر زمانی باید به حوادث وقوانین گذشته نیز آگاه باشد. خداوند به عیسی علیه السلام ، تورات موسی7را آموخت. «والتوراة»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» (1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! خدا را اطاعت کنید و از رسول و اولی الامر خود (جانشینان پیامبر) اطاعت کنید.
* اطاعت از حاکمی واجب است که مؤمن و از خود مردم با ایمان باشد. «اطیعوا... منکم»
¨ «وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذِینَ یَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ خَوَّاناً أَثِیماً» (2)
و از کسانی که به خود خیانت می ورزند، دفاع مکن که خدا خیانت پیشگان گنهکار را دوست ندارد.
* رهبر جامعه و قاضیان باید خائنان را بشناسند و نقشه هایشان را بدانند، تا بتوانند موضعگیری مناسب داشته باشند. «و لاتجادل»
¨ «قُلْ أَیُّ شَیْ ءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَإِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللهِ آلِهَةً أُخْری قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنِی بَرِی ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ» (3)
بگو: چه موجودی در گواهی برتر و بزرگتر است؟ بگو: خداوند میان من و شما گواه است. و این قرآن به من وحی شده تا با آن شما را و هر که را که این پیام به او برسد هشدار دهم. آیا شما گواهی می دهید که با خداوند، خدایان دیگری هست؟ بگو: من گواهی نمی دهم. بگو: همانا او خدای یکتاست و بی تردید من از آنچه شما شرک می ورزید، بیزارم.
* از جمله شرایط لازم برای رهبر آسمانی، ایمان به مکتب «اوحی الی هذا القرآن»، امید به آینده «و مَن بَلَغ»، صلابت «قل لا أشهد» و برائت از شرک است. «انّنی بری ء ممّا تشرکون»
ص: 322
¨ «وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقالَ ما لِیَ لا أَرَی الْهُدْهُدَ أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِینَ لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطانٍ مُبِین»(1)
و (سلیمان) جویای حال پرندگان شد و (هدهد را ندید،) گفت: مرا چه شده که هدهد را نمی بینم؟ (آیا حضور دارد و من نمی بینم) یا از غایبان است. قطعاً او را کیفری سخت خواهم داد یا او را ذبح می کنم، مگر آن که (برای غیبت خود) دلیل روشنی (و عذر موجّهی) برای من بیاورد.
* حاکم جامعه باید شرایط خاصّی داشته باشد از جمله:
الف: محبّت و دقّت. «تفقّد الطیر»
ب: تواضع. «مالی لا أری الهدهد»
ج: صلابت در برابر متخلّف. «لاُعذّبنّه او لاذبحنّه»
د: حق دفاع قائل شدن برای متهم. «لیأتینّی»
* در مدیریّت و تشکیلات، قاطعیت لازم است. وجود حرف «لام» در سه جمله، نشانه ی قاطعیّت است.«لاُعذّبنّه - لاَذبحنّه - لیأتینّی»
¨ «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها فَتَعالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ وَ أُسَرِّحْکُنَّ سَراحاً جَمِیلاً» (2)
ای پیامبر! به همسرانت بگو: اگر شما زندگی دنیا و زینت (و زرق و برق) آن را می خواهید، بیایید تا شما را (با پرداخت مَهرتان) بهره مند سازم و به وجهی نیکو (بدون قهر و خشونت) رهایتان کنم.
* زندگی رهبر مسلمانان باید ساده باشد. موقعیّت دینی و اجتماعی برای انسان و خانواده و بستگان او وظیفه ی خاصّی به وجود می آورد. «ان کنتن تردن الحیاة الدنیا... اُسرحکنّ»
v اگر خانواده رهبر جامعه با او همراهی نمیکنند، باید در جامعه اعلام شده و وی حساب آنان را جدا کند.
ص: 323
1-2-3 موانع رهبری
¨ «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً إِذاً لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصِیراً»(1)
و اگر ما تورا استوار نکرده بودیم، هر آینه نزدیک بود که اندکی به آنان تمایل پیدا کنی.آن گاه دو برابر (کیفر مشرکان) در زندگی و دو برابر در مرگ، عذابت می چشاندیم و برای خویش در برابر قهر ما یاوری نمی یافتی.
* کیفر کمترین لغزش رهبران، دو برابر دیگران است. هرچه مقام علمی و موقعیّت اجتماعی و معنوی انسان بیشتر باشد، مسئولیّت و خطر هم بیشتر است. کوچکترین خطایی از رهبران پذیرفته نیست. «شیئاً قلیلاً... ضعف الحیاة»
¨ «وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِین»(2)
و از اسرافکاران فرمان نبرید.
* اسرافکار صلاحیّت رهبری جامعه را ندارد. «لاتُطیعوا أمر المسرفین»
1-2-4 اختیارات رهبر
¨ «قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونی فی أَمْری ما کُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتَّی تَشْهَدُونِ قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِیدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَیْکِ فَانْظُرِی ما ذا تَأْمُرِین» (3)
گفت: ای سران قوم! نظر خود را در این امر به من بگویید که من [تاکنون] بی حضور شما تصمیم قطعی نگرفته ام. (اشراف) گفتند: ما سخت نیرومند و دلاوریم (و نباید در برابر یک نامه از موضع ضعف برخورد کنیم)، ولی اختیار کار با توست، نظر خود را بیان فرما تا ببینیم چه دستور می دهی؟ (و ما با قدرت انجام دهیم).
* حاکم جامعه قبل از اتخاذ تصمیم مشورت میکند ولی تصمیمگیری نهایی با شخص رهبر است. «والامر الیک فانظری ماذا تأمرین»
ص: 324
¨ «وَأَطِیعُواْ اللهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّیْتُمْ فَإِنَّمَا عَلَی رَسُولِنَا الْبَلاَغُ الْمُبِینُ» (1)
خداوند را (در اوامر و نواهی شریعت) اطاعت کنید و پیامبر را (در دستورات حکومت و سنّت هایش) پیروی نمایید، پس اگر روی گردانید، (بدانید که) همانا بر رسول ما جز پیام رسانی آشکار (وظیفه دیگری) نیست.
* تکرار کلمه «اطیعوا» در مورد پیامبر نشانگر آن است که اطاعت از خداوند در فرمان های ثابت است و اطاعت از رسول در اموری است که به عنوان حاکم اسلامی صادر می کند. «وَأَطِیعُواْ اللهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ»
¨ «بَراءَةٌ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» (2)
(این آیات اعلام جدایی و) بیزاری و برائتی است از سوی خدا و پیامبرش، نسبت به مشرکانی که با آنان پیمان بسته اید.
* لغو اعتبار پیمان با مشرکان از اختیارات رهبر است. «برآءةٌ من الله و رسوله»
¨ «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ» (3)
ای پیامبر! با کافران و منافقان ستیز کن و بر آنان سخت گیر و خشن باش.
* جهاد ابتدایی باید مطابق فرمان و نظر رهبر مسلمانان باشد.«یا ایها النبی جاهد»
* در نظام اسلامی فرمانده کل قوّا رهبر است. «یا ایها النبی جاهد»
¨ «إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصَّافِناتُ الْجِیاد» (4)
آن گاه که عصرگاهان اسبان چابک تندرو بر سلیمان عرضه شد (و او مشغول سان دیدن بود).
* رهبر باید شخصاً از نیروها سان ببیند و آگاهی از کمیّت و کیفیّت نیروها و امکانات، شرط رهبری است. «عرض علیه» مراسم رژه و سان دیدن، لازمه ی نیروهای رزمنده است. «عرض علیه...» چنانکه در جای دیگر فرمود: لشکریان سلیمان در برابر او رژه رفتند. «جنوده من الجنّ والانس»(5)
ص: 325
1-3 قانونگذاری
1-3-1 نحوهی قانونگذاری
¨ «أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ عَلی سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ» (1)
چند روزی معدود (روزه بر شما مقرّر شده است)، ولی هر کس از شما بیمار یا در سفر باشد، پس (به همان) تعداد از روزهای دیگر (را روزه بگیرد).
* شرایط نباید فلسفه کلی حکم و آثار و منافع آنرا تماماً از بین ببرد. اگر انسان مریض یا مسافر در شرایطی نمیتواند روزه بگیرد، باید در ایام دیگری قضا کند تا از منافع روزه برخوردار شود. «فعدة من ایّام اُخر»
¨ «فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْل»
و اگر کسی که حقّ بر ذمّه اوست، سفیه یا (از نظر عقل) ضعیف و یا (به جهت لال بودن) توانایی بر املا کردن ندارد، باید ولی او (بجای او) با رعایت عدالت (مدّت و مقدار بدهی را) املا کند.
* تدوین قانون باید به گونه ای باشد که حقّ ناتوان ضایع نشود. اگر بدهکار، سفیه، ضعیف، ناتوان، گنگ و یا لال بود، سرپرست و ولی او باید متن قرارداد را بگوید و کاتب بنویسد. «فان کان الذی علیه الحقّ سفیهاً او ضعیفاً... فلیملل ولیّه»
¨ «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللهُ بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ»
مردان دارای ولایت بر زنانند از آن جهت که خدا بعضی از ایشان (مردان) را بر بعضی (زنان) برتری داده (قدرت بدنی، تولیدی و اراده بیشتری دارند) و از آن جهت که از اموال خود نفقه می دهند.
* گرچه برخی زنان در توان بدنی یا درآمد مالی برترند، ولی در قانون نویسی باید وضعیت عموم مردم را در نظر گرفت. «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللهُ بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ»
ص: 326
¨ «وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاَّ ما ظَهَرَ مِنْها» (1)
و به زنان با ایمان بگو: از بعضی نگاه های خود (نگاه های غیر مجاز) چشم پوشی کنند و دامن های خود را حفظ نمایند و جز آنچه (به طور طبیعی) ظاهر است، زینت های خود را آشکار نکنند.
* در قانونگذاری باید به ضرورت ها، واقعیّت ها و نیازها توجّه شود. اگر پوشاندن آن قسمت از بدن که خود به خود آشکار است واجب می شد، زندگی برای عموم زنان مشکل بود. «الاّ ما ظَهر منها»
¨ «فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِیم» (2)
پس هر که در گرسنگی گرفتار شود، بی آنکه میل به گناه داشته باشد، (می تواند از خوردنی های تحریم شده بهره ببرد.) همانا خداوند، بخشنده و مهربان است.
* قانونی کامل است که به همه ی حالات و شرایط انسان حتی حالات اضطراری نیز توجّه داشته باشد. «فمن اضطرّ»
¨ «الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبات» (3)
امروز، همه ی چیزهای پاک و دلپسند برای شما حلال شده است.
* تعیین زمان اجرای قانون باید در خود آن باشد. «الیوم»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ» (4)
ای کسانی که ایمان آورده اید! قطعاً مشرکان، پلید و ناپاکند، پس بعد از این سال نباید به مسجد الحرام نزدیک شوند و اگر (به خاطر راندن کفّار و قطع داد و ستد) از فقر و تنگدستی می ترسید، پس به زودی خداوند اگر بخواهد از فضل خویش شما را بی نیاز خواهد کرد.
* در قانونگذاری باید به تبعات آن قانون توجه داشت و اقداماتی را که لازم است در پی اجرای حکم انجام داد، پیشبینی نمود. «نجس فلایقربوا... و ان خفتم عیلة...»
¨ «لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً هُمْ ناسِکُوهُ فَلا یُنازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ» (5)
برای هر امّتی (شریعت و) آیینی قرار داده ایم که عمل کننده به آن باشند، پس نباید در (باره ی) این امر با تو نزاع کنند (که چگونه آیین تازه ای را آورده ای برای مردم).
ص: 327
* چون انسان ها نیازهای موسمی و اجتماعی و غیر ثابتی دارند، باید علاوه بر دستورات کلّی و ثابت، در شرایط مختلف دستورات جدیدی صادر شود که با شرایط جدید منطبق باشد.
1-4-2 ممنوعیت تشریع باطل (منع تحریم حلال و حلال شمردن حرام)
¨ «کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلاًّ لِبَنِی إِسْرائِیلَ إِلاَّ ما حَرَّمَ إِسْرائِیلُ عَلی نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراة»
همه ی غذاها و خوارکی ها برای بنی اسرائیل حلال بود، مگر آنچه را اسرائیل (یعقوب) پیش از نزول تورات بر خود حرام کرده بود. (1)
* بدون دلیل و تحریم شرعی نباید حلال ها را حرام شمرد. «حَرّم اسرائیلُ علی نفسه»
¨ «وَ قالَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شاءَ اللهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْ ءٍ نَحْنُ وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْ ءٍ» (2)
و کسانی که شرک ورزیدند، گفتند: اگر خدا می خواست نه ما و نه پدرانمان هیچ چیزی را غیر از او نمی پرستیدیم و بدون حکم او هیچ چیزی را حرام نمی کردیم.
* چنانکه حلال کردن حرام ها جایز نیست، حرام کردن آنچه را خداوند حلال دانسته نیز جایز نیست. «حرمّنا من دونه من شی ء»
¨ «إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللهِ بِهِ» (3)
جز این نیست که (خداوند) مردار و خون و گوشت خوک و آنچه نام غیر خدا (به هنگام ذبح) بر آن برده شده، بر شما حرام کرده است.
* حرام کردن چیزی تنها بدست خداست و کسی حقّ ندارد از پیش خود یا براساس خرافات و موهومات چیزی را حرام کند. «انّما حرّم»(«انّما» از ادات حصر است.)
¨ «وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَی اللهِ الْکَذِبَ»
وبا هر دروغی که به زبانتان می آید نگویید: این حلال است و آن حرام، تا بر خدا دروغ بسته باشید.
* در مورد حلالها و حرام ها نباید اظهار نظرهای بی جا و بی دلیل کرد. «لاتقولوا ... هذا حلال وهذا حرام»
ص: 328
¨ «قُلْ أَرَأَیْتُمْ ما أَنْزَلَ اللهُ لَکُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالاً قُلْ آللهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اللهِ تَفْتَرُونَ» (1)
بگو: آیا دیدید هر رزقی که خداوند برای شما نازل کرده است، (از پیش خود) بعضی را حرام و بعضی را حلال قرار دادید؟ بگو: آیا خداوند به شما اجازه داده یا بر خداوند دروغ می بندید؟
* در احکام شرع نباید از شارع پیش افتاد، چنانکه حرام خدا را نمی توان حلال کرد، حلال ها را نیز نمی توان حرام شمرد. «فجعلتم منه حراماً و حلالاً»
¨ «وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا یَطْعَمُها إِلاَّ مَنْ نَشاءُ بِزَعْمِهِمْ وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها وَ أَنْعامٌ لا یَذْکُرُونَ اسْمَ اللهِ عَلَیْهَا افْتِراءً عَلَیْهِ»(2)
و مشرکان (به پندار خویش) گفتند: اینها، دام ها و کشت هایی ممنوع است، کسی نخورد مگر آن (خادمین بتکده ها) که ما بخواهیم. و چهارپایانی است که (سوار شدن بر) پشت آنها حرام است و چهارپایانی که نام خدا را (هنگام ذبح) بر آن نمی برند (این احکام را) به دروغ به خدا نسبت می دادند.
* تحریم حلال ها و تحلیل حرام ها افترا بر خداست و قانونگذار حق چنین کاری ندارد. «هذه انعام و حرث حجر... افتراء»
¨ «قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللهُ افْتِراءً عَلَی اللهِ قَدْ ضَلُّوا وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ» (3)
به یقین زیان کردند کسانی که فرزندان خود را سفیهانه و از روی جهل کشتند، و آنچه را خداوند روزی آنان ساخته بود با افترا بر خدا حرام کردند، آنان گمراه شدند و هدایت یافته نبودند.
* تحریم نابجای حلال ها افترا بر خداوند است. «وحرّموا ما رزقهم الله افتراء»
* تحریم هر چیزی یا دلیل شرعی می خواهد یا عقلی. «بغیر علم افتراء علی الله»
¨ «سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شاءَ اللهُ ما أَشْرَکْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَیْ ءٍ» (4)
به زودی کسانی که شرک ورزیده اند، خواهند گفت: اگر خدا می خواست، نه ما و نه پدرانمان شرک نمی آوردیم و هیچ چیزی را (از سوی خود) حرام نمی کردیم.
* تحریم حلال هم سنگ شرک به خداست و قانونگذار حق چنین کاری ندارد. «مَآ أشْرَکْنَا وَلَآ ءَابَآؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِن شَی ءٍ»
ص: 329
¨ «قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حَتَّی یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ» (1)
با کسانی از اهل کتاب (یهود، نصاری، مجوس، صابئین،) که به خدا و روز قیامت ایمان نمی آورند و آنچه را خدا و رسولش حرام کرده اند، حرام نمی شمرند و به دین حقّ گردن نمی نهند بجنگید، تا با خواری و ذلّت، به دست خود جزیه بپردازند.
* یکی از دلایل جنگ مسلمانان با دیگران حرام ندانستن آنچه خدا حرام کرده میباشد. «وَلَایُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللهُ »
2-1 دفاع از مراکز و امور مذهبی
¨ «وَ لَوْ لا دَفْعُ اللهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللهِ کَثِیراً» (2)
و اگر خداوند (ظلم و تجاوز) بعضی از مردم را به وسیله ی بعضی دیگر دفع نکند، صومعه ها و کنیسه ها و کلیساها و مساجدی که نام خداوند در آنها بسیار برده می شود ویران می گردد.
* برای حفظ مراکز دینی گاهی باید خون داد. «دَفعُ الله النّاس بعضهم ببعض ...»
* آنچه مهم است دفاع از حریم مساجد است، خواه با جنگ باشد و خواه با قلم و بیان و یا برنامه های دیگر. «دَفعُ الله...»
2-2 ساماندهی، اصلاح جامعه و امر به معروف و نهی از منکر
¨ «وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(3)
و از میان شما باید گروهی باشند که (دیگران را) به خیر دعوت نمایند و امر به معروف و نهی از منکر کنند و آنها همان رستگارانند.
ص: 330
* در جامعه اسلامی، باید گروهی بازرس و ناظر که مورد تأیید نظام هستند، بر رفتارهای اجتماعی مردم نظارت داشته باشند. «ولتکن منکم امّة»
¨ «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکِتابِ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَکْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ»(1)
شما بهترین امّتی هستید که برای مردم ظاهر (و گزیده) شده اید. به خوبی ها فرمان می دهید و از بدی ها و زشتی ها، نهی می کنید و به خدا ایمان دارید. و اگر اهل کتاب (نیز به چنین آئین درخشانی) ایمان آورده بودند، قطعاً برایشان بهتر بود. برخی از آنان مؤمنند، ولی بیشترشان فاسق اند.
v در این آیه اقامه امر به معروف و نهی از منکر از ویژگیهای یک امت برگزیده معرفی شده است.
¨ «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ یُطِیعُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللهُ إِنَّ اللهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ »
مردان و زنان با ایمان، یار و یاور و اولیای یکدیگرند، به معروف (خوبی ها) فرمان می دهند و از منکرات و بدی ها (منکرات) نهی می کنند، نماز بر پای داشته، زکات می پردازند و از خداوند و پیامبرش پیروی می کنند. بزودی خداوند آنان را مشمول رحمت خویش قرار خواهد داد. همانا خداوند، توانای غالب و حکیم است.
v در این بر لزوم امر به معروف و نهی از منکر تأکید شده است.
2-3 ایجاد امنیت
¨ «وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ....لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً»(3)
خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، وعده داده است ... از پی ترسشان امنیّت را جایگزین کند، تا (تنها) مرا بپرستند و چیزی را شریک من نکنند.
v در این آیه استقرار امنیت یکی از اهداف حاکمیت الله و استخلاف صالحان و طرح امامت شمرده شده است. «لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً»
ص: 331
¨ «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَی الظَّالِمِینَ»
و با آنها بجنگید تا فتنه (بت پرستی و سلب آزادی از مردم،) باقی نماند و دین، تنها از آنِ خدا شود. پس اگر (از روش نادرست خود) دست برداشتند، (مزاحم آنها نشوید. زیرا) تعدّی جز بر ستمکاران روا نیست.(1)
v در این آیه تأمین امنیت یکی از اهداف جهاد شمرده شده است. «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ»
¨ «وَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً قَرْیَةً کانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتِیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللهِ فَأَذاقَهَا اللهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما کانُوا یَصْنَعُونَ» (2)
و خداوند (برای شما) قریه ای را مثال می زند که امن و آرام بود، روزیش از هر سو فراوان می رسید، امّا (مردم آن قریه) نعمت های خدا را ناسپاسی کردند، پس خداوند به (سزای) آنچه انجام می دادند، پوشش فراگیر گرسنگی و ترس را بر آنان چشانید.
v با توجه به این آیه، شهری که در آن امنیت باشد از مثلها و الگوهای قرآنی است. «وَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً قَرْیَةً کانَتْ آمِنَةً»
¨ «الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ»(3)
کسانی که ایمان آورده و ایمانشان را به ستم و شرک نیالودند، آنانند که برایشان ایمنی (از عذاب) است و آنان هدایت یافتگانند.
v در این آیه به وجود امنیت برای مؤمنان اشاره شده است. «الَّذِینَ آمَنُوا...لَهُمُ الْأَمْنُ»
v معروف میان مفسران این است که به معنی" شرک" است و آنچه در سوره لقمان (4) وارد شده ؛«إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ» را شاهد بر این معنی گرفته اند. این احتمال در آیه نیز هست، که" امنیت" اعم امنیت از مجازات پروردگار و یا امنیت از حوادث دردناک اجتماعی باشد. یعنی جنگها، تجاوزها، مفاسد، جنایات، و حتی امنیت و آرامش روحی تنها موقعی به دست می آید که در جوامع انسانی دو اصل حکومت کند، ایمان و عدالت اجتماعی، اگر پایه های ایمان به خدا متزلزل گردد و احساس مسئولیت در برابر پروردگار از میان برود و عدالت اجتماعی جای خود را به ظلم و ستم بسپارد، امنیت در چنان جامعه ای وجود نخواهد داشت، و به همین دلیل با تمام
ص: 332
تلاش و کوششی که جمعی از اندیشمندان جهان برای برچیدن بساط ناامنی های مختلف در دنیا می کنند روز به روز فاصله مردم جهان از آرامش و امنیت واقعی بیشتر می گردد، دلیل این وضع همان است که در آیه فوق به آن اشاره شده: پایه های ایمان لرزان و ظلم جای عدالت را گرفته است. مخصوصا تاثیر ایمان در آرامش و امنیت روحی برای هیچکس جای تردید نیست، همانطور که ناراحتی و جدان و سلب آرامش روانی به خاطر ارتکاب ظلم بر کسی پوشیده نمی باشد.(1)
¨ «أَفَأَمِنَ الَّذِینَ مَکَرُوا السَّیِّئاتِ أَنْ یَخْسِفَ اللهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُون» (2)
آیا کسانی که بدی ها را با حیله و نیرنگ انجام دادند، در امانند، از اینکه خداوند آنان را در زمین فرو برد یا از جایی که پیش بینی و اندیشه نمی کنند، عذاب الهی به سراغشان آید.
v با توجه به این آیه، کسانی که در فکر توطئه و نیرنگ باشند، از امنیت برخوردار نیستند. «أَفَأَمِنَ الَّذِینَ مَکَرُوا السَّیِّئاتِ»
¨ «فَلْیَعْبُدُواْ رَبَّ هَذَا الْبَیْتِ الَّذِی أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَ ءَامَنَهُم مِّنْ خَوْفٍ»(3)
پس (به شکرانه این نعمت) باید پرورگار این خانه را پرستش کنند. همان که آنان را از گرسنگی (و قحطی نجات داد و) از سیرشان کرد و از ترس (دشمن) امانشان داد.
v در این آیه یکی از نعمتهایی که سبب لزوم عبادت میشود، امنیت شمرده شده است. «فَلْیَعْبُدُواْ ... ءَامَنَهُم مِّنْ خَوْفٍ»
¨ «وَ الْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ» (4)
ایجاد فتنه، از قتل بالاتر است.
* سلب امنیّت مهمّ تر از قتل است. «والفتنة اکبر من القتل»
¨ «فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ» (5)
پس (ای پیامبر!) هر گاه در جنگ به آنان دست یافتی، (با برخوردهای قاطع) افراد پشت جبهه ی آنان را به وحشت افکنده و متفرّق ساز، باشد که پند گیرند (و دست از توطئه بردارند).
ص: 333
* کیفر پیمان شکنانی که امنیّت و ثبات جامعه را به هم می زنند، آن است که آنان را وحشت زده و مضطرب ساخت. «فشرّد بهم»
¨ «قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلی أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا» (1)
(آن مردم) گفتند: ای ذو القرنین! همانا (قوم) یأجوج و مأجوج در این سرزمین فساد می کنند، آیا ما برای تو خرج و هزینه ای قرار دهیم تا میان ما و آنان سدّی ایجاد کنی (تا از شرّشان ایمن شویم)؟
* در جوامع انسانی امنیّت و آسایش از اهمیّت ویژه ای برخوردار است. «تجعل بیننا و بینهم سدّاً» لذا سخت ترین کیفرها نیز برای برهم زنندگان امنیّت است.(2)
¨ «أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِیلَ وَ تَأْتُونَ فِی نادِیکُمُ الْمُنْکَرَ»(3)
شما به سراغ مردها می روید و راه (طبیعی زناشویی) را قطع می کنید و در مجالس خود (آشکارا و بی پرده) اعمال ناپسند انجام می دهید؟
* یکی از ابعاد امنیت، امنیّت اخلاقی است. امنیت اخلاقی و عفّت عمومی جامعه باید محترم و محفوظ بماند. «فی نادیکم المنکر»
¨ «لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ثُمَّ لا یُجاوِرُونَکَ فِیها إِلاَّ قَلِیلاً» (4)
اگر منافقان و کسانی که در دل هایشان بیماری است و آنان که در مدینه شایعه پراکنی می کنند (از کارشان) دست بر ندارند، حتماً تو را بر ضدّ آنان می شورانیم، آن گاه جز مدّت کوتاهی نمی توانند در کنار تو در این شهر بمانند.
* اسلام چنان به امنیّت جامعه اهمیّت می دهد که فرمانِ اخراج کسانی را که در میان مردم دلهره ایجاد می کنند، صادر نموده است. «لَنُغرینّک بهم ثمّ لا یجاورونک»
¨ «مَلْعُونِینَ أَیْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِیلاً سُنَّةَ اللهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِیلاً»(5)
ص: 334
آنان لعنت شدگانند، هر کجا یافت شوند باید دستگیر شده و به سختی کشته شوند.این سنّت خداوند درباره ی کسانی است که پیش از این بوده اند (و این فتنه انگیزی ها و دلهره ها را در جامعه به وجود می آوردند) و هرگز برای سنّت خداوند تغییری نخواهی یافت.
* مجازات اخلال در امنیت جامعه، قتل است، بعضی مفسّران تمام این سخت گیری ها را در مورد اذیّت کننده مؤمن که در آیات قبل بود می دانند، ولی به نظر می رسد این همه تهدید و اعلام مهدورالدم بودن برای کسانی است که قصد اخلال در امنیّت جامعه و شکست نظام را دارند، نه تنها مزاحمان ناموس مردم. آنان که امنیّت مردم را به هم می زنند، امنیّت جانی ندارند. «اُخذوا و قتّلوا» کسانی که از ایجاد فتنه و دلهره دست بر نمی دارند، باید با شدّت و ذلّت کشته شوند. «قتّلوا تقتیلا»
* برای فتنه انگیزان و اخلال گران امنیّت جامعه، هیچ جایی نباید محل امن باشد. «اینما ثقفوا اُخذوا»
* جهاد علیه فتنه گران یک سنّت الهی در همه ی ادیان بوده است. «سنّة الله»
* قانون اعدامِ فتنه انگیزان و اخلال گران در امنیت جامعه تبدیل ناپذیر است. «ولن تجد لسنّة الله تبدیلا»
¨ «یَآ أَیُّهَا النَّبِی إِذَا جَآءَکَ الْمُؤْمِنَاتُ یُبَایِعْنَکَ عَلَی أَن لَّا یُشْرِکْنَ بِاللهِ شَیْئاً وَلَا یَسْرِقْنَ وَلَا یَزْنِینَ وَلَا یَقْتُلْنَ أَوْلاَدَهُنَّ وَلَا یَأْتِینَ بِبُهْتَانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ فَبَایِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللهَ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ» (1)
ای پیامبر هنگامی که زنان با ایمان نزد تو آمدند تا با تو بیعت کنند که چیزی را شریک خدا نگیرند و دزدی نکنند و مرتکب زنا نشوند و فرزندانِ خود را نکشند و در میان دست و پای خود، مرتکب هیچ گونه نسبت ناروایی نشوند (و فرزندی را به دیگری به ناحق نسبت ندهند) و در هیچ کار خیری تو را نافرمانی نکنند، پس با آنان بیعت کن و برای آنان از خداوند آمرزش بخواه که خداوند آمرزنده و مهربان است.
* امنیّت از موضوعات مورد توجّه نظام اسلامی است؛
هم امنیّت مالی و اقتصادی، «لا یسرقن»
هم امنیّت خانوادگی، «لا یزنین»
هم امنیّت جانی، «لا یقتلن»
ص: 335
هم امنیّت عرضی، «لا یأتین بهتان»
و هم امنیّت سیاسی، اجتماعی. «لا یعصینک فی معروف»
¨ « وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُواْ فَأَصْلِحُواْ بَیْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَی الْأُخْرَی فَقَاتِلُواْ الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِی ءَ إِلَی أَمْرِ اللهِ فَإِن فَآءَتْ فَأَصْلِحُواْ بَیْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُواْ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»(1)
و اگر دو گروه از مؤمنان به نزاع و جنگ پرداختند، پس میان آنان صلح و آشتی برقرار کنید. سپس اگر یکی از دو گروه بر دیگری تجاوز کرد، با متجاوز بجنگید تا به فرمان خداوند بازگردد. پس اگر متجاوز بازگشت (و دست از تجاوز برداشت)، میان آن دو گروه به عدالت صلح برقرار کنید و عدالت ورزید که خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد.
* برای برقراری امنیّت و عدالت باید مسلمانان یاغی کشته شوند. زیرا خون یاغی ارزش ندارد. «فَاِن بَغتْ... فقاتلوا...»
* در سرکوب یاغی، مسامحه جایز نیست. «فقاتلوا» (حرف «فاء» علامت تسریع است)
2-4 وحدت
¨ «قالَ یَابْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی» (2)
(هارون در جواب) گفت: (ای برادر و) ای فرزند مادرم! (موی) ریش و سر مرا (به مؤاخذه) مگیر، همانا من ترسیدم (با برخورد تند من، آنها متفرّق شوند و) تو بگویی میان بنی اسرائیل تفرقه انداختی و کلام مرا مراقبت نکردی!
* حفظ وحدت مهم تر از نجات یک گروه است. «انی خشیت... فرّقت»
¨ «کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدَی اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»(3)
مردم (در آغاز) امّتی یگانه و یک دست بودند (و در میان آنها تضاد و درگیری نبود. سپس در میان آنها اختلافات بوجود آمد،) پس خداوند پیامبران را بشارت آور و بیم دهنده برانگیخت و با
ص: 336
آنان کتاب آسمانی را به حقّ نازل نمود تا میان مردم در آنچه اختلاف داشتند حکم کند. و در آن (کتاب) اختلاف نکردند مگر کسانی که به آنان داده شده بود، (آن هم) پس از آنکه دلائل روشن برایشان آمد، (و به خاطر) حسادتی که میانشان بود. پس خداوند آنهایی را که ایمان آورده بودند، به حقیقت آنچه مورد اختلاف بود، به خواست خود هدایت نمود. (امّا افراد بی ایمان، هم چنان در گمراهی و اختلاف باقی ماندند.) و خداوند هر کس را بخواهد به راه راست هدایت می کند.
v در این آیه فلسفه بعثت انبیا بر طرف کردن اختلافات و ایجاد وحدت در میان انسانها معرفی شده است. «لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ»
¨ «إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ»(1)
همانا این، امت شماست، امتی یگانه، و من پروردگار شما هستم، پس مرا پرستش کنید.
v بر اساس این آیه اتحاد و یکپارچگی از عناصر تشکیل دهنده امت و خصلتی تفکیک ناپذیر از مفهوم امت است.
¨ «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ»(2)
همانا فرعون در سرزمین (مصر) سرکشی کرده و مردم آنجا را فرقه فرقه نموده است، گروهی از آنان را به زبونی و ناتوانی کشانده، پسرانشان را سر می برد و زنانشان را (برای کنیزی) زنده نگه می دارد.به راستی که او از تبهکاران است.
v با توجه به این آیه، کار تفرقهافکنان که با هواپرستی مردم را به دستههای جدا از هم و متخاصم تقسیم میکنند، فرعونی و طاغوتی شمرده شده است. «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً»
¨ «إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْ ءٍ إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَی اللهِ ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ» (3)
(ای پیامبر!) تو را با کسانی که دین خود را پراکنده ساخته و گروه گروه شدند، هیچ گونه ارتباطی نیست. (تو مسئول آنان نیستی و) سرنوشت کارشان تنها با خداست، آن گاه او آنان را به عملکردشان آگاه خواهد کرد.
ص: 337
v در این آیه سیاست پیامبر مبرای از تفرقهافکنی معرفی شده است. «إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْ ءٍ»
¨ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» (1)
همانا مؤمنان با یکدیگر برادرند.
v در این آیه اسلام به اتحاد مسلمانان، شکل برادری و مایه عاطفی داده است و یکپارچگی مسلمانان را به شکلی بدیع مطرح کرده است. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»
2-5 جهاد با کفار
¨ «وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَکَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قالُوا ذَرْنا نَکُنْ مَعَ الْقاعِدِینَ»(2)
و هر گاه سوره ای نازل شود که به خداوند ایمان آورید و همراه پیامبرش جهاد کنید، صاحبان ثروت (منافقان)، از تو اجازه ی مرخصی (برای فرار از جبهه) می خواهند و می گویند: ما را واگذار تا با خانه نشینان، (آنان که از جنگ معافند و باید در خانه بنشینند) باشیم.
* جهاد باید با فرمان رهبر مسلمانان و همراه و همگام با او باشد. «جاهدوا مع رسوله..»
¨ «وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ لِیُؤْذَنَ لَهُمْ» (3)
بادیه نشینانی که (از شرکت در جنگ) معذور بودند، (نزد تو) آمدند تا به آنان اذن داده شود (که در جنگ شرکت نکنند).
* جهاد امری حکومتی است نه فردی، لذا هم حضور در جبهه و هم ترکِ آن باید با اجازه ی رهبر مسلمانان باشد. «جاء المعذّرون ... لیؤذن لهم»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْکُرُوا اللهَ کَثِیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ وَ أَطِیعُوا اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِینَ» (4)
ای کسانی که ایمان آورده اید! هر گاه با گروهی (از دشمن) روبرو شدید، ثابت قدم باشید و خدا را بسیار یاد کنید تا شما رستگار شوید. و از خداوند و فرستاده اش اطاعت کنید و با یکدیگر نزاع نکنید، که سست می شوید و مهابت و قوّتتان از بین می رود، و صبر کنید، همانا خداوند با صابران است.
ص: 338
* جهاد مسلمانان باید تحت فرماندهی رهبر مسلمین و به فرمان خدا و رسول(و جانشینان بر حقّ) او باشد. «اذا لقیتم فئة فاثبتوا... و اطیعوا الله و رسوله»
2-6 مبارزه با ظلم و آسان کردن مقرّرات اجتماعی
¨ «قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلی رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنی وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً»(1)
(ذو القرنین) گفت: امّا هر کس ستم کند، او را عذاب خواهیم کرد، سپس به سوی پروردگارش باز گردانده می شود، او هم وی را به سختی عذاب می کند. و امّا هر کس ایمان آورده و عمل شایسته انجام دهد، پس پاداش بهتر برای اوست و برای او از سوی خود، آسانی مقرّر خواهیم داد.
* وظیفه رهبر و حاکم الهی، اجرای عدالت و مبارزه با ظلم و آسان کردن مقرّرات اجتماعی است. «عذاباً نُکراً... أمرنا یُسرا»
2-7 رسیدگی به فقرا و محرومین
¨ «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ»
ولی و سرپرست شما، تنها خداوند و پیامبرش و مؤمنانی هستند که نماز را برپا می دارند و در حال رکوع، زکات می دهند.
v در این آیه رسیدگی به فقرا و محرومین از مهمترین شرایط رهبری جامعه معرفی شده است. «انّما ولیّکم الله... و یؤتون الزکاة»
2-8 گرفتن زکات از مردم
¨ «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً» (3)
از اموالشان صدقه (زکات) بگیر.
* یکی از وظایف حاکم اسلامی گرفتن زکات از مردم است. «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً»
ص: 339
3-1 انفال، اموال عمومی و فیء
¨ « یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلهِ وَ الرَّسُولِ » (1)
(ای پیامبر!) از تو درباره ی انفال (غنائم جنگی و اموال عمومی) می پرسند (که از آن کیست؟) بگو: انفال، از آنِ خدا و پیامبر است.
* مالکیّت اموال عمومی از خداست و حاکم مشروع آن را در دست داشته و اداره میکند.«قل الانفال لله والرسول»
* در روایات و کتب فقهی، منابع طبیعی و ثروت های عمومی، غنائم جنگی، اموال بی صاحب مثل زمینی که صاحبش آن را رها کرده و اموال مردگان بی وارث، جنگل ها، درّه ها، نیزارها، زمین های موات، معادن و... همه از انفال محسوب شده اند.
¨ «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ اللاَّتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ وَ ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ مِمَّا أَفاءَ اللهُ عَلَیْک»(2)
ای پیامبر! ما برای تو همسرانی را که مهرشان را پرداخته ای حلال کردیم و همچنین کنیزانی را که (به عنوان غنایم جنگی) خداوند بر تو ارزانی داشته و مالک شدی (بر تو حلال کردیم).
* «اَفاءَ» از «فِیی ء» به اموالی گفته می شود که بدون جنگ به دست مسلمانان می رسد. «مِمَّا أَفاءَ اللهُ عَلَیْک»
¨ «وَمَآ أَفَآءَ اللهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَآ أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلَا رِکَابٍ وَلَکِنَّ اللهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَی مَنْ یَشَآءُ»(3)
و آنچه را خدا از (اموال) آنان به رسولش باز گرداند (شما برای آن زحمتی نکشیده اند)، نه اسبی بر آن تاختید و نه شتری راندید، بلکه خداوند، پیامبران خود را بر هر که بخواهد مسلط می سازد.
* «أفاء» از «فیئ» به معنای بازگشت و مقصود اموال و غنایمی است که بدون جنگ و خونریزی در اختیار رهبر مسلمین قرار می گیرد. شاید دلیل آنکه به آن «فیئ» گویند این باشد که اموال به صاحب اصلی خود که اولیای الهی هستند برمی گردد، زیرا خدا
ص: 340
تمام مواهب جهان را برای مؤمنان و پیش از آنان برای پیامبران آفریده است و دیگران گرچه به صورت شرعی یا عرفی مالکند، ولی مالک اصلی، آن بزرگواران هستند.
* دستورات اسلام حکیمانه است، در آنجا که با شرکت در جبهه چیزی بدست آید، مجاهدان مالک می شوند ولی در مواردی که زحمت نکشیده مالی حاصل شود، مربوط به رهبر آسمانی است که بر طبق نظر او در مصالح جامعه مصرف میشود.
* اموالی که در اختیار مسلمانان قرار می گیرد، چند نوع است:
الف. اموالی که در جبهه از طریق جنگ به دست می آید که غنیمت نام دارد و مجاهدان مالک آن می شوند ولی باید خمس آن را بدهند.
ب. اموالی که بدون درگیری و حمله بدست می آید، که نام آن فیئ است و در این آیه حکم آن بیان شده است.
ج. اموالی مثل زمین های موات، کوه ها، رودخانه ها و نیزارها که نامش انفال است و در اول سوره انفال حکم آن آمده است.
بر اساس این آیه، اموالی که بدون تاخت و تاز نصیب مسلمین می شود، در اختیار حاکم اسلامی است و نه مجاهدان و حاکم نیز طبق صلاحدید خود، آن را میان گروه هایی تقسیم می کند.
¨ «مَآ أَفَآءَ اللهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ کَی لَا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنَیَآءِ مِنکُم»(1)
آنچه را خدا از اهل آبادی ها به رسولش بازگرداند، پس برای خدا و برای رسول و برای خویشاوندان و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان است تا (این اموال) تنها میان ثروتمندان شما در گردش نباشد.
* فیئ به شخص رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) اختصاص ندارد، بلکه برای موقعیّت، مقام و جایگاه اوست ولذا بعد از پیامبر در اختیار جانشینان بر حق او یعنی اهل بیت: است و بر طبق روایات در زمان غیبت، در اختیار فقهای عادلِ بدون هوی و هوس است.
* در مواردی که با تلاش رزمندگان غنایمی به دست آید، تنها خمس آن میان شش گروه تقسیم می شود(2)،
ولی هرکجا بدون زحمت چیزی بدست آید، تمامش میان شش
ص: 341
گروه تقسیم می شود.این شش گروه عبارتند از: خدا، پیامبر، خویشاوندان او، یتیمان، مستمندان و در راه ماندگان. «فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ»
3-2 خمس
¨ «وَ اعْلَمُوا أَنَّ ما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلی عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ»
و اگر به خداوند و آنچه بر بنده ی خود، روز جدایی (حقّ از باطل،) روز درگیری دو گروه (با ایمان و بی ایمان در جنگ بدر) نازل کردیم، ایمان دارید، بدانید که هر چه غنیمت گرفتید، همانا خمس (یک پنجم) آن برای خداوند و رسول خدا و خویشاوندان (او، اهل بیت :) و یتیمان و بینوایان و در راه ماندگان (از سادات) است. (1)
* فقها خمس را در هفت چیز واجب می دانند: 1- سود و منفعت کسب و درآمد سالیانه 2- گنج 3- معادن 4- گوهرهایی که از غوّاصی به دست می آید 5 - مال حلال مخلوط به حرام 6- زمینی که کافر ذمّی از مسلمان بخرد 7- غنیمت جنگی.
* طبق روایات و به عقیده ی شیعه، غنیمت در این آیه شامل هرگونه درآمدی اعمّ از کسب و کار و تجارت می شود. و نزول آیه در جنگ بدر، دلیل این نیست که خمس تنها در غنائم جنگی باشد، چرا که لفظ «ما غنمتم» به صورت مطلق آمده و هر سود و منفعتی را در میگیرد.
* قرار گرفتن ذی القربی در ردیف «الله و الرسول» به خصوص با حرف «لام»، نشانه ی آن است که ذی القربی افراد خاصّی هستند که در خط خدا و رسولند.
v با توجه به اینکه «لام» در ابتدای کلمات «الله»، «رسول» و «ذی القربی» آمده و بر کلمات «یتامی»، «مساکین» و «ابن السبیل» وارد نشده، تفاوت میان این دو گروه به دست میآید. خمس یکی از وجوهی است که حکومت اسلامی با آن اداره میشود و به فقرای سادات نیز سهمی داده میشود.
ص: 342
* از مصارف دیگر خمس در روایات، مساکین و در راه ماندگان از سادات بنی هاشم است، چون گرفتن زکات بر فقرای سادات حرام است، پس باید از طریق خمس، نیازهای آنان تأمین شود.
* اسلام برای برطرف کردن محرومیّت های جامعه، دو چیز را واجب کرده است: یکی زکات که مربوط به همه ی فقرای جامعه است و دیگری خمس که بخشی از آن مخصوص فقرای سادات است. ضمن اینکه خمس و زکات به اندازه ی نیاز سال فقرا به آنان پرداخت می شود، نه بیشتر.
3-4 زکات
¨ «وَ جَعَلُوا لِلهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِیباً فَقالُوا هذا لِلهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَکائِنا»
و (بت پرستان) از آنچه خداوند از کشت و چهارپایان آفریده است، سهمی را برای خدا قرار دادند و به پندار خودشان گفتند: این قسمت برای خداست و این قسمت برای (بت هایی که هم) شریکان (خدایند، هم شریک اموال) ما. (1)
* قانون زکات و تقسیم درآمد و منافع، در عقاید انسان های قبلی نیز بوده است، هر چند به صورت خرافی. «هذا لله... هذا لشرکائنا»
¨ «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ وَ الْعامِلِینَ عَلَیْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِی الرِّقابِ وَ الْغارِمِینَ وَ فِی سَبِیلِ اللهِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ فَرِیضَةً مِنَ اللهِ وَ اللهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ»(2)
همانا صدقات (زکات)، برای نیازمندان و درمانده گان و کارگزارانِ زکات و جلب دلها و آزادی بردگان و ادای بدهی بدهکاران و (هزینه ی جهاد) در راه خدا و تأمین در راه مانده است، این دستور، فرمانی است از جانب خدا و خداوند، دانا و حکیم است.
* «صَدقه»، از «صِدق» است. صَدقه نشان صداقت در ایمان به خدا است.
* مراد از صدقه در این آیه زکات واجب است.
* «فَقیر»، از «فَقر»، به معنای کسی است که ناداری، ستون فقراتش را می شکند. «مسکین»، از «مَسکن»، یعنی آنکه به خاطر ناداری، خانه نشین شده است. طبق بعضی
ص: 343
روایات، فقیر، ناداری است که از مردم درخواست نمی کند، ولی مسکین کسی است که از شدّت بینوایی، سؤال و درخواست می کند.
* «العاملین علیها»، عاملان زکات، همه ی آنانند که در جمع آوری، نگهداری، توزیع و محاسبات زکات، زحمت می کشند که اجرت آنان از زکات پرداخت می شود.
* «مؤلّفة قلوبهم» آنانند که زمینه ای برای گرایش به اسلام ندارند و با مصرف بخشی از زکات، می توان قلوب آنان را جذب کرد.
* «الغارمین» که یکی از مصارف زکات است، بدهکارانی هستند که بی تقصیر زیر بار قرض رفته اند، مثل آنان که در آتش سوزی، سیل، غرق کشتی و حوادث طبیعی دیگر، هستی و دارایی خود را از دست داده اند.
* «فی سبیلالله»، همه ی کارهای خداپسندانه است و شامل مواردی چون تبلیغات دینی، خدماتِ رفاهی و گره گشایی از مشکلات مسلمانان می شود. گرچه مصداق بارز آن در غالب تفاسیر، جنگ و جهاد معرّفی شده است.
* «ابن السبیل»، کسی است که در وطن خویش توانگر است، ولی در سفر، گرفتار و بی پول شده است.
* مصرف زکات در غیر موارد هشتگانه ی این آیه جایز نیست. «انّما الصدقات»
حکم زکات در مکّه نازل شده است، امّا به علّت کمی مسلمانان و اندک بودن پول زکات، مردم خودشان می پرداختند. پس از تشکیل حکومت اسلامی در مدینه،
* مسأله ی گرفتن زکات از مردم و واریز کردن آن به بیت المال و تمرکز آن توسّط حاکم اسلامی مطرح شد. «خذ من اموالهم صدقة»(1)
* زکات مخصوص اسلام نیست، بلکه در ادیان پیشین نیز بوده است. حضرت عیسی 7 در گهواره به سخن آمد وگفت: «اوصانی بالصلاةِ والزّکاة»(2) و حضرت موسی7 خطاب به بنی اسرائیل می فرماید: «اقیموا الصلاة واتُوا الزّکاة»(3) و درباره ی
ص: 344
عموم پیامبران چنین آمده است: «وجعلناهم ائمّةً یهدون بامرنا واوحینا الیهم فعلَ الخیراتِ واقامَ الصلاة وایتاء الزکاة»(1)
* در قرآن چهار تعبیر برای زکات بیان شده است:
1- ایتاء مال. «وآتی المال علی حبّه ذوی القربی»(2)
2- صدقه. «خذ من اموالهم صدقة»(3)
3- انفاق. «یقیموا الصلاة وینفقوا»(4)
4- زکات. «یقیمون الصلاة ویؤتون الزکاة»(5)
* در قرآن، معمولاً زکات همراه با نماز آمده است و طبق روایات، شرط قبولی نماز، پرداخت زکات است. این پیوند، رابطه ی با خدا و رابطه ی با مردم را می رساند.
* در قرآن هیچ یک از واجبات دین، این گونه مقارن با نماز نیامده است.
* شرط مصرف زکات در راه خدا «فی سبیل الله»، فقر نیست، بلکه در هر جا که کمک به حاکمیّت خطّ اسلام کند، می توان آن را مصرف نمود.
* برای نجات جامعه از شرّ افراد شرور، می توان از زکات استفاده کرد و این مشمولِ عبارت «والمؤلفة قلوبهم» است.
* اگر بر عهده کسی، دیه ثابت شد و توان پرداخت نداشت، مشمول عبارت «والغارمین» است و می توان از زکات به او کمک کرد.
* شاید تعبیر «وفی الرقاب»، شامل مصرف زکات برای آزادسازی زندانیان یا تأمین مخارج آنان هم بشود.
* تقسیم زکات در موارد هشتگانه، لازم نیست یکسان باشد؛ بلکه این تقسیم زیر نظر حاکم اسلامی و به مقدار نیاز و ضرورت صورت میگیرد.
* برای جمع آوری زکات، باید کسانی از سوی حکومت اسلامی مأمور شوند. «العاملین علیها»
ص: 345
¨ «وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُون» (1)
و همان کسانی که زکات می پردازند.
* «زکات» در لغت، به معنای رشد و نموّ و پاکیزگی است و در اصطلاح، یک نوع مالیات شرعی و از ارکان و واجبات دین است.
¨ «وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ» (2)
و نماز را به پا دارید و زکات را بپردازید.
* امام صادق علیه السلام با تلاوت این آیه فرمودند: زکات فطره مصداق زکات در آیه و واجب است.(3)
3-5 جزیه
¨ «قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حَتَّی یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ» (4)
با کسانی از اهل کتاب (یهود، نصاری، مجوس، صابئین،) که به خدا و روز قیامت ایمان نمی آورند و آنچه را خدا و رسولش حرام کرده اند، حرام نمی شمرند و به دین حقّ گردن نمی نهند بجنگید، تا با خواری و ذلّت، به دست خود جزیه بپردازند.
v این آیه دلالت بر جواز اخذ جزیه از کفار غیرحربی دارد که به جای زکاتی است که مسلمانان میدهند.
¨ «وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ کانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ»(5)
و هر (قیّم و سرپرستی) که بی نیاز است، عفّت به خرج دهد (و از گرفتن حق الزّحمه امور یتیمان چشم بپوشد) و آن که نیازمند است، به مقدار متعارف (در برابر نگهداری از مال یتیم) می تواند ارتزاق کند.
* در گرفتن حقّ الزّحمه، حدّ متعارف را باید در نظر گرفت. «فلیأکل بالمعروف»
ص: 346
¨ «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ وَ الْعامِلِینَ عَلَیْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِی الرِّقابِ وَ الْغارِمِینَ وَ فِی سَبِیلِ اللهِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ»(1)
همانا صدقات (زکات)، برای نیازمندان و درمانده گان و کارگزارانِ زکات و جلب دلها و آزادی بردگان و ادای بدهی بدهکاران و (هزینه ی جهاد) در راه خدا و تأمین در راه مانده است.
* هر کاری بها و ارزشی دارد، خواه انجام دهنده ی آن نیازمند باشد، یا غنی. «العاملین علیها»
¨ «وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُکُما قالَتا لا نَسْقِی حَتَّی یُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَیْخٌ کَبِیرٌ» (2)
و چون موسی به (چاه) آب مدین رسید، گروهی از مردم را در اطراف آن دید که به سیراب کردن (چهار پایان خویش) مشغولند و در کنار آنان به دو زن برخورد که مراقب بودند (تا گوسفندانشان با گوسفندان دیگر مخلوط نشوند. پس موسی جلو رفته و به آنان) گفت: منظور شما (از این کناره گیری) چیست؟ گفتند: ما (برای پرهیز از اختلاط با مردان، گوسفندان خود را) آب نمی دهیم تا اینکه همه ی چوپانان خارج شوند و (حضور ما در اینجا برای آن است که) پدر ما پیر مردی کهنسال است.
* کار زن در خارج از منزل اشکالی ندارد، به شرط آنکه:
الف: زن در محیط کار تنها با مرد نامحرم نباشد. «امرأتین»
ب: با مردان اختلاطی نداشته باشد. «من دونهم - لانسقی حتّی یصدر الرّعاء»
ج: مردی که توان کار داشته باشد، در خانواده نباشد. «أبونا شیخ کبیر»
¨ «فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِی عَلَی اسْتِحْیاءٍ قالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا»
پس (چیزی نگذشت که) یکی از آن دو (زن) در حالی که با حیا و عفّت راه می رفت به نزد او آمد و گفت: همانا پدرم از شما دعوت می کند تا مزد اینکه برای ما آب دادی به تو بپردازد. (3)
* مزد کارگر را باید سریع و بلافاصله پرداخت. «فجاءته»
¨ «قالَتْ إِحْداهُما یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ»(4)
یکی از آن دو (دختر، خطاب به پدر) گفت: ای پدر! او را استخدام کن، زیرا بهترین کسی که (می توانی) استخدام کنی، شخصِ توانا و امین است.
ص: 347
* در گزینش ها، بایستی به بهترین ها توجّه کرد. «خیر من استأجرت»
* برای استخدام، دو عنصر توانایی (تخصّص) و امانتداری (تعهّد) لازم است. «القوی الامین»
* اسلام برای کار یدی احترام ویژه ای قائل شده است و مراعات حقّ کارگر و تحصیل رضای او و پرداخت سریع مزد او و اضافه پرداخت بر مقدار تعیین شده و احترام به او مورد سفارش اسلام است.
¨ «یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ» (1)
جنّیان، هر چه را که سلیمان می خواست برایش می ساختند.
* کارگر باید زیر نظر کارفرما باشد. «یعملون له ما یشاء»
¨ «وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا»(2)
و درجات بعضی انسان ها را بر برخی دیگر برتری دادیم تا برخی از آنان برخی دیگر را به خدمت گیرند.
* اجیر شدن و اجیر گرفتن و استخدام بعضی انسان ها توسط بعضی دیگر امری مجاز و مشروع است. «لیتخذ بعضهم بعضاً سخریّاً»
¨ «وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ قالَ مَعاذَ اللهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ»(3)
و زنی که یوسف در خانه او بود، از یوسف از طریق مراوده و ملایمت، تمنای کام گیری کرد و درها را (برای انجام مقصودش) محکم بست و گفت: برای تو آماده ام. یوسف گفت: پناه به خدا که او پروردگار من است و مقام مرا گرامی داشته، قطعاً ستمگران رستگار نمی شوند.
* اگر رئیس یا بزرگی دستور به جرم و گناه داد، نباید از او اطاعت کرد. «هیت لک قال معاذ الله»(4)
ص: 348
فصل چهارم:
حقوق بین الملل
ص: 349
¨ « إِلاَّ الَّذینَ یَصِلُونَ إِلی قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ میثاقٌ أَوْ جاؤُکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ یُقاتِلُوکُمْ أَوْ یُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُمْ فَلَقاتَلُوکُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبیلاً» (1)
مگر آنها که به گروهی پیوندند که میان شما و آنها پیمانی هست، یا در حالی نزد شما بیایند که دل هایشان از پیکار با شما یا با قوم خود به تنگ آمده باشد. و اگر خدا می خواست قطعا آنها را بر شما چیره می ساخت و با شما می جنگیدند. پس اگر آنها از شما کناره گرفتند و با شما سر جنگ نداشتند و به شما پیشنهاد صلح دادند، دیگر خدا برای شما راهی [برای مبارزه] علیه آنان قرار نداده است.
v در صورتی که با اقوام دیگر قرارداد صلح وجود داشت، باید به آن ملتزم بود. «إِلاَّ الَّذینَ یَصِلُونَ إِلی قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ میثاقٌ»
¨ «إِلاَّ الَّذینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئاً وَ لَمْ یُظاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلی مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَّقینَ» (2)
مگر آن مشرکانی که با آنها پیمان بستید و سپس چیزی از پیمان شما را نکاستند و با هیچ کس بر ضد شما همدست نشدند، پس پیمان آنان را تا پایان مدتشان تمام کنید.
v تا زمانی که اقوام دیگر بر قرارداد خود باقی هستند، باید به آن ملتزم بود. «إِلاَّ الَّذینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئاً»
ص: 350
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ»
ای کسانی که ایمان آورده اید! همگی در صلح و آشتی درآئید (و تسلیم مطلق خداوند شوید) و گامهای شیطان را پیروی نکنید که او دشمن آشکار شماست. (1)
«سلم» و«سلام»، در لغت به معنی صلح و آرامش است و بعضی آن را به معنی اطاعت تفسیر کرده اند، و این آیه همه افراد با ایمان را به صلح و سلام و تسلیم بودن در برابر فرمان خدا دعوت می کند. از مفهوم این آیه چنین استفاده می شود که صلح و آرامش تنها در پرتو ایمان امکان پذیر است، و تنها به اتکاء قوانین مادی هرگز جنگ و ناامنی و اضطراب از دنیا بر چیده نخواهد شد، زیرا عالم ماده، و علاقه به آن، همواره سرچشمه کشمکشها وتصادمها است، واگر نیروی معنوی ایمان، آدمی را کنترل نکند، صلح غیر ممکن است. بلکه می توان گفت از دعوت عمومی این آیه، که همه مؤمنان را بدون استثناء از هر زبان و نژاد و منطقه جغرافیایی و قشر اجتماعی، به صلح و صفا دعوت می کند، استفاده می شود که در پرتو ایمان به خدا، تشکیل حکومت واحد جهانی که صلح در سایه آن همه جا آشکار گردد امکان پذیر است. اصولا در مقابل عوامل پراکندگی (زبان و نژاد و ...) یک حلقه محکم اتصال در میان قلوب بشر لازم است، و این حلقه اتصال تنها ایمان به خداست که ما فوق این اختلافات است. ایمان به خدا، و تسلیم در برابر فرمان او، نقطه وحدت جامعه انسانیت، و رمز ارتباط اقوام و ملتها است، و نمونه جالبی از آن را در مراسم حج می توان مشاهده کرد که چگونه انسانهایی با رنگهای مختلف، از نژادهای متفاوت و دارای زبان و قومیت و منطقه جغرافیایی ناهماهنگ، همگی برادروار در کنار هم قرار گرفته و در آن مراسم بزرگ روحانی شرکت دارند، و در نهایت صلح و صفا به هم می نگرند، و اگر آن را با نظامی که بر کشورهای فاقد ایمان به خدا حاکم است که چگونه ناامنی از نظر جان
ص: 351
v ومال وعرض وناموس، حاکم می باشد، مقایسه کنیم، تفاوت میان جوامع با ایمان و بی ایمان از نظر سلم و صلح و سلام و آرامش، روشن می شود.(1)
¨ «إِلاَّ الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلی قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ أَوْ جاؤُکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ یُقاتِلُوکُمْ أَوْ یُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُمْ فَلَقاتَلُوکُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلاً» (2)
مگر کسانی (از منافقان) که به قومی پیوسته اند که میان شما و آن قوم پیمانی است، یا (کسانی که) نزد شما می آیند در حالی که سینه هاشان از جنگ با شما یا قوم خودشان به تنگ آمده است (و اصلًا حال جنگ با هیچ طرفی را ندارند و این بی حوصلگی آنها لطف خداست) زیرا اگر خداوند می خواست آنان را بر شما مسلّط می کرد و آنان با شما مقاتله می کردند. پس اگر آنان از شما کناره گرفته و با شما نجنگیدند و پیشنهاد صلح و سازش دادند، خداوند برای شما راهی برای تعرّض و جنگ با آنان قرار نداده است.
* باید به انگیزه های صلح طلبانه و تقاضای آتشبس احترام گذاشت. چون در اسلام، صلح اصل است و جنگ در صورت ضرورت مجوّز دارد. «فان اعتزلوکم فلم یقاتلوکم... فما جعل الله لکم علیهم سبیلاً»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ فَتَبَیَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللهِ مَغانِمُ کَثِیرَةٌ کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُوا إِنَّ اللهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً» (3)
ای کسانی که ایمان آورده اید! هر گاه در راه خدا (برای جهاد) گام برداشتید پس (در کار دشمن) تحقیق کنید و به کسی که نزد شما (با کلامی یا عملی یا سلامی یا پیشنهادی) اظهار اسلام و صلح می کند، نگویید: تو مؤمن نیستی، تا بدین بهانه کالای زندگی دنیا و غنائم بدست آورید. زیرا که غنائم بسیار، نزد خداوند است. شما نیز خودتان قبلًا این گونه بودید، پس خداوند بر شما منّت نهاد (تا ایمان در جانتان نفوذ کرد) پس تحقیق کنید (و زود دست به اسلحه نبرید) که خداوند همواره به آنچه انجام می دهید، به خوبی آگاه است.
ص: 352
این آیه به خوبی این حقیقت را روشن می سازد که هیچ مسلمانی نباید برای هدف مادی گام در میدان جهاد بگذارد و به همین دلیل باید نخستین اظهار ایمان را از طرف دشمن بپذیرد، و به ندای صلح او پاسخ گوید اگر چه از غنائم مادی فراوان
v محروم گردد زیرا هدف از جهاد اسلامی توسعه طلبی و جمع غنائم نیست.(1)
«وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً»
¨ «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ»
و اگر (دشمنان) به صلح تمایل داشتند، (تو نیز) تمایل نشان بده و بر خداوند توکّل کن، همانا او شنوا و داناست.
v با اینکه آیه قبل این سوره به قدر کافی هدف جهاد اسلامی را مشخص می (2)اخت ولی این آیه که پیرامون صلح با دشمن بحث می کند این حقیقت را روشن تر می سازد، می گوید: اگر آنها تمایل به صلح نشان دادند تو نیز دست آنها را عقب نزن و تمایل نشان ده.(3)
«وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها»
¨ «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتابِ اللهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّةً» (4)
همانا تعداد ماهها نزد خداوند، در کتابِ (آفرینش) خدا و از روزی که آسمان ها و زمین را آفرید، دوازده ماه است، که چهارماه از آن (جنگ) حرام است، این آیین ثابت و پابرجاست. پس در این ماهها، با جنگ و خونریزی بر خود ستم نکنید و جملگی با همه ی مشرکان بجنگید، آن گونه که آنان همگی با شما می جنگند.
* در اسلام اصل بر جنگ نیست، بلکه بر فکر، برهان، حکمت، موعظه و زندگی مسالمت آمیز است؛ امّا اگر دشمنان به تجاوز دست زدند، مسلمانان حق دفاع دارند، حتّی در ماههای حرام. «قاتلوا المشرکین»
ص: 353
¨ «قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ» (1)
بگو: ای اهل کتاب! به سوی سخنی بیایید که میان ما و شما مشترک است. جز آنکه خداوند را نپرستیم و چیزی را شریک او قرار ندهیم و بعضی از ما بعضی دیگر را بجای خدا ارباب نگیرد. پس اگر (از این پیشنهاد) سرباز زدند، بگویید: گواه باشید که ما مسلمان و تسلیم خدائیم.
v بر طبق این آیه اسلام همه پیروان ادیان را به همزیستی فراخوانده است نه مبارزه. «تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ ..... »
¨ «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا وَ الصَّابِئِینَ وَ النَّصاری وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا إِنَّ اللهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» (2)
همانا خداوند در قیامت، میان مؤمنان (مسلمان) و یهودیان و صابئین و نصاری و مجوس و مشرکان، داوری کرده و حقّ را از باطل جدا خواهد نمود.
* دعوت به اسلام و مجادله نیکو لازم است، ولی توقّع تمام شدن اختلافات ادیان را در دنیا نباید داشت. در دنیا باید همزیستی مسالمت آمیز داشت تا در قیامت خداوند فیصله دهد. «اِنّ الله یَفصِل بینهم یوم القیامة»
v اصل برابری یکی از اصول مسلم در نظام حقوقی اسلام است که در پرتو آن، تمام بشر از منظر قانون نسبت به حقوق و تکالیفشان بدون هیچگونه تبعیضی از نظر نژاد، ملیت، رنگ، خانواده برابرند. این امر از آیات زیر قابل استنباط است:
¨ «یَآ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَی وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَ قَبَآئِلَ لِتَعَارَفُواْ إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ» (3)
ای مردم! ما شما را از مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید، همانا گرامی ترین شما نزد خدا، با تقواترین شماست، همانا خدا دانای خبیر است.
ص: 354
* شاهد مثال: «إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَی»
¨ «یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کَثِیراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً»(1)
ای مردم! از پروردگارتان پروا کنید، آن کس که شما را از یک نفس آفرید و همسرش را نیز از (جنس) او آفرید و از آن دو، مردان و زنان بسیاری را (در روی زمین) پراکنده ساخت و از خدایی
که (با سوگند) به او از یکدیگر درخواست می کنید، پروا کنید. و (نسبت) به ارحام نیز تقوا پیشه کنید (و قطع رحم نکنید) که خداوند همواره مراقب شماست.
* شاهد مثال: «خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ»
¨ «کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدَی اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»(2)
مردم (در آغاز) امّتی یگانه و یک دست بودند (و در میان آنها تضاد و درگیری نبود. سپس در میان آنها اختلافات بوجود آمد،) پس خداوند پیامبران را بشارت آور و بیم دهنده برانگیخت و با آنان کتاب آسمانی را به حقّ نازل نمود تا میان مردم در آنچه اختلاف داشتند حکم کند. و در آن (کتاب) اختلاف نکردند مگر کسانی که به آنان داده شده بود، (آن هم) پس از آنکه دلائل روشن برایشان آمد، (و بخاطر) حسادتی که میانشان بود. پس خداوند آنهایی را که ایمان آورده بودند، به حقیقت آنچه مورد اختلاف بود، به خواست خود هدایت نمود. (امّا افراد بی ایمان، هم چنان در گمراهی و اختلاف باقی ماندند.) و خداوند هر کس را بخواهد به راه راست هدایت می کند.
* شاهد مثال: «کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً»
¨ «وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ»
و اوست کسی که شما را از یک نفْس آفرید، پس برخی قرار یافته (و به دنیا آمده اند) و برخی (در پشت پدرها و رحم مادرها) به امانت گذاشته شده اند. ما آیات خویش را برای گروهی که می فهمند به تفصیل بیان کردیم. (3)
* شاهد مثال: «أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ»
ص: 355
¨ «هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ إِلَیْها فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِیفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَیْتَنا صالِحاً لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ»
او خدایی است که شما را از یک نفس (جان) آفرید و همسرش را از (نوع) او قرار داد تا بدان آرام گیرد. پس چون با او بیامیخت، باری سبک بر گرفت (و باردار شد) و (مدّتی) با آن سر کرد، چون زن سنگین شد، آن دو (زن و شوهر) از خداوند، پروردگارشان، درخواست کرده (و گفتند:) که اگر فرزند شایسته ای به ما بدهی، قطعاً از سپاسگزاران خواهیم بود.
* شاهد مثال: «خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ»
¨ «خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ ذلِکُمُ اللهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّی تُصْرَفُونَ»(2)
او شما را از یک نفس آفرید، سپس جفتش را از همان نفس قرار داد و برای شما (از خزانه قدرت خود) از چهار پایان هشت زوج (نر و ماده ی گوسفند و بز و گاو و شتر) نازل کرد. او شما را در شکم های مادرانتان و در تاریکی های سه گانه (گوشت و پوست و خون) آفرینشی پس از آفرینشی (دیگر در مراحل گوناگون) می آفریند. این است خدایی که پروردگار شماست، حکومت برای اوست، جز او هیچ معبودی نیست، پس چگونه به بی راهه می روید؟
* شاهد مثال: «خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ»
v اسلام همواره بر استقلال و عزت مسلمانان اهتمام داشته و در روابط بین المللی اجازه نمیدهد که بیگانگان بر مسلمانان سلطه یابند، به گونهای که در حاکمیت آنها نفوذ داشته باشند.
این
قاعده که به نفی سبیل مشهور است از آیات زیر قابل استنباط است:
¨ «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً» (3)
و خداوند هرگز راهی برای سلطه ی کفّار بر مسلمانان قرار نداده است.
ص: 356
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ لا یَأْلُونَکُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُون ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا یُحِبُّونَکُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْکِتابِ کُلِّهِ وَ إِذا لَقُوکُمْ قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ إِنَّ اللهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُور»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! از غیر خودتان همراز نگیرید. آنان در تباهی شما کوتاهی نمی کنند، آنها رنج بردن شما را دوست دارند. همانا کینه و دشمنی از (گفتار) دهانشان پیداست و آنچه دلهایشان در بردارد، بزرگتر است. به تحقیق ما آیات (روشنگر و افشاگر توطئه های دشمن) را برای شما بیان کردیم اگر تعقّل کنید. هان (ای مسلمانان)! این شمایید که آنان را دوست می دارید، ولی آنها شما را دوست نمی دارند، در حالی که شما به همه ی کتاب ها (ی آسمانی) ایمان دارید
(ولی آنها به کتاب شما ایمان نمی آورند.) و هر گاه با شما دیدار کنند (منافقانه) می گویند: ما ایمان آوردیم، و چون (با هم) خلوت کنند، از شدّت خشم بر شما، سر انگشتان خود را می گزند. بگو: به خشمتان بمیرید، همانا خداوند به درون سینه ها آگاه است.
¨ «یَآ أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیَآءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ کَفَرُواْ بِمَا جَآءَکُم مِّنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِیَّاکُمْ أَن تُؤْمِنُواْ بِاللهِ رَبِّکُمْ إِن کُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَاداً فِی سَبِیلِی وَابْتِغَآءَ مَرْضَاتِی تُسِرُّونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَاْ أَعْلَمُ بِمَآ أَخْفَیْتُمْ وَمَآ أَعْلَنتُمْ وَمَن یَفْعَلْهُ مِنکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَآءَ السَّبِیلِ» (2)
ای کسانی که ایمان آورده اید! دشمن من و دشمن خود را دوست نگیرید. شما با آنان طرح دوستی می افکنید، در حالی که آنان نسبت به حقّی که برای شما آمده است، کفر ورزیده اند. (علاوه بر آن که) آنان شما و پیامبر را به خاطر ایمان به خداوند که پروردگار شما است (از مکّه) اخراج و آواره نموده اند. اگر شما برای جهاد در راه من و طلب رضای من (از وطن) بیرون آمده اید (با آنان دوستی نکنید). شما مخفیانه دوستی خود را به آنان می رسانید در حالی که من به آنچه مخفیانه و آنچه آشکارا انجام دهید آگاه ترم و هر کس از شما چنین کند قطعاً از راه راست گم گشته است.
¨ «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللهِ وَ عَدُوَّکُمْ وَ آخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللهُ یَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ ءٍ فِی سَبِیلِ اللهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ»(3)
و برای (آمادگی مقابله با) دشمنان، هر چه می توانید از نیرو و از اسبان سواری فراهم کنید تا دشمن خدا و دشمن خودتان و نیز (دشمنانی) غیر از اینان را که شما آنان را نمی شناسید، ولی
ص: 357
خداوند آنها را می شناسد، به وسیله آن بترسانید، و در راه خدا (و تقویت بنیه ی دفاعی اسلام) هر چه انفاق کنید، پاداش کامل آن به شما می رسد و به شما ستم نخواهد شد.
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ» (1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! کافران را به جای مؤمنان دوست و سرپرست خود نگیرید.
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ الْکُفَّارَ أَوْلِیاءَ»(2)
ای کسانی که ایمان آورده اید! از کسانی که دین شما را به مسخره و بازی می گیرند، آنان که پیش از شما کتاب (آسمانی) داده شده اند و (نیز) کفّار را ولی خود نگیرید.
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصاری أَوْلِیاءَ» (3)
ای کسانی که ایمان آورده اید؟ یهودیان و مسیحیان را سرپرست و یاور نگیرید.
¨ «لَا یَنْهَاکُمُ اللهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُم مِّن دِیَارِکُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُواْ إِلَیْهِمْ» (4)
خداوند شما را از نیکی و عدل نسبت به کسانی که با شما به خاطر دین جنگ نکرده و شما را از خانه هایتان بیرون ننموده اند منع نمی کند. همانا خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد.
v این آیه صراحتاً بر رعایت اصل عدالت و نیکی در مورد کسانی که با مسلمانان دشمنی ندارند، تأکید کرده است. مفهوم آن این است که ظلم به آنان(ایراد ضرر و زیان مادی و معنوی) جایز نیست و چنانچه ضرری از ناحیه دولت اسلامی یا مسلمانان به آنان وارد شود، باید جبران شود.
¨ «فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلاً»
پس اگر آنان از شما کناره گرفته و با شما نجنگیدند و پیشنهاد صلح و سازش دادند، خداوند برای شما راهی برای تعرّض و جنگ با آنان قرار نداده است.(5)
ص: 358
v دولتهایی که با دولت اسلامی رابطه حسنه و قراردادهایی دارند، از تعرض مصونند و تعرض و ایراد ضرر مادی و معنوی به آنان، منجر به مسئولیت و جبران خسارت میشود.
¨ «وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُواْ فَأَصْلِحُواْ بَیْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَی الْأُخْرَی فَقَاتِلُواْ الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِی ءَ إِلَی أَمْرِ اللهِ فَإِن فَآءَتْ فَأَصْلِحُواْ بَیْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُواْ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» (1)
و اگر دو گروه از مؤمنان به نزاع و جنگ پرداختند، پس میان آنان صلح و آشتی برقرار کنید. سپس اگر یکی از دو گروه بر دیگری تجاوز کرد، با متجاوز بجنگید تا به فرمان خداوند بازگردد. پس اگر متجاوز بازگشت (و دست از تجاوز برداشت)، میان آن دو گروه به عدالت صلح برقرار کنید و عدالت ورزید که خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد.
v این آیه ناظر به تجاوز یک گروه یا کشور مسلمان بر گروه یا کشور مسلمان دیگر است، که در این صورت همه کشورهای مسلمان وظیفه دارند در ابتدا میانجیگری کرده و در صورتی که نتیجهای حاصل نشود، با متجاوز مقابله کنند.
¨ «وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیراً» (2)
شما را چه شده که در راه خدا و (در راه نجات) مردان و زنان و کودکان مستضعف نمی جنگید، آنان که می گویند: پروردگارا! ما را از این شهری که مردمش ستمگرند بیرون بر و از جانب خود رهبر و سرپرستی برای ما قرار ده و از سوی خودت، یاوری برای ما تعیین فرما.
v مطابق این آیه هر گاه به عدهای در یک کشور ظلم شود، و آنان از دولت مسلمان یاری بطلبند، دولت اسلامی وظیفه دارد به کمک آنان بشتابد؛ حتی با مجازات کشور ظالم از طریق جنگ، آنان را نجات دهد.
ص: 359
v اسلام ایمان و عقیده را به عنوان ملاک تقسیمبندی ملتها قرار داده است و بر همین اساس مناطق جغرافیایی را مرزبندی کرده و حدود آن را مشخص کرده است. چنانکه اصطلاحاتی چون دارالاسلام، دارالکفر، دارالحرب، دارالصلح و ... تداعی کننده همین حقیقت است. کاربرد کلمه امت در آیات زیر همین امر را نشان میدهد:
¨ «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیدا»
و بدین سان ما شما را امّتی میانه قرار دادیم تا بر مردم گواه باشید و پیامبر (نیز) بر شما گواه باشد.(1)
¨ «کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِین»(2)
مردم (در آغاز) امّتی یگانه و یک دست بودند (و در میان آنها تضاد و درگیری نبود. سپس در میان آنها اختلافات بوجود آمد،) پس خداوند پیامبران را بشارت آور و بیم دهنده برانگیخت.
¨ «وَ ما کانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا»(3)
(در آغاز) مردم جز امّتی واحد نبودند (و بر فطرت پاک توحیدی بودند)، پس دچار اختلاف شدند.
¨ «إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُون» (4)
همانا این، امت شماست، امتی یگانه، و من پروردگار شما هستم، پس مرا پرستش کنید.
¨ «لَیْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ یَتْلُونَ آیاتِ اللهِ آناءَ اللَّیْلِ وَ هُمْ یَسْجُدُونَ»
اهل کتاب همه یکسان نیستند، طایفه ای از آنها (به طاعت خدا) ایستاده، آیات الهی را در دل شب تلاوت می کنند و سر به سجده می نهند. (5)
¨ «وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما یَعْمَلُونَ» (6)
ص: 360
و اگر آنان (یهود و نصارا) تورات و انجیل و آنچه را از سوی پروردگارشان بر آنان نازل شده، برپا می داشتند، از بالای سرشان (آسمان) و از زیر پاهایشان (زمین) روزی می خوردند. بعضی از آنان میانه رو هستند، ولی بسیاری از آنان آنچه انجام می دهند بد است.
¨ «وَ قَطَّعْناهُمْ فِی الْأَرْضِ أُمَما»(1)
و ما آنان (بنی اسرائیل) را در زمین به صورت امّت ها و گروه هایی پراکنده ساختیم.
¨ «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسی أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ» (2)
و از قوم موسی، گروهی مردم را به حقّ راهنمایی می کنند و به حقّ، دادگری می کنند.
¨ «وَ لَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لا النَّصاری حَتَّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم» (3)
(ای پیامبر!) هرگز یهود و نصاری از تو راضی نخواهند شد تا (آنکه تسلیم خواسته آنان شوی و) از آئین آنان پیروی کنی.
¨ «مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْراهِیم» (4)
آیین پدرتان ابراهیم (را پیروی کنید).
¨ «ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفا»(5)
سپس به تو وحی کردیم که از آئین ابراهیم حق گرا پیروی کن.
¨ « إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کافِرُون»(6)
(یوسف به آن دو نفر که خواب دیده بودند گفت:) همانا من آئین قومی را که به خدا ایمان ندارند و به قیامت کفر می ورزند، رها کرده ام.
¨ «قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا قالَ أَوَ لَوْ کُنَّا کارِهِینَ»(7)
سران مستکبر قوم شعیب گفتند: ای شعیب! حتماً تو و کسانی را که با تو ایمان آورده اند، از آبادی مان بیرون خواهیم کرد، مگر آنکه به آئین ما برگردید. (شعیب) گفت: گرچه بی رغبت باشیم؟
¨ «قَدِ افْتَرَیْنا عَلَی اللهِ کَذِباً إِنْ عُدْنا فِی مِلَّتِکُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللهُ مِنْها وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللهُ رَبُّنا وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْ ءٍ عِلْماً عَلَی اللهِ تَوَکَّلْنا رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ»(8)
ص: 361
(شعیب به مخالفان گفت:) اگر پس از آنکه خداوند ما را از آیین شما نجات داد، دوباره به آن برگردیم بی گمان بر خدا دروغ بسته ایم، ما را نسزد که به آیین شما برگردیم، مگر آنکه خدا بخواهد که او پروردگار ماست (خدا هم هرگز چنین نخواهد خواست). پروردگارِ ما بر هر چیز احاطه ی علمی دارد، ما بر خداوند توکّل کرده ایم. پروردگارا! میان ما و قوم ما به حقّ داوری و راهگشایی کن که تو بهترین داوران و راهگشایانی.
¨ «وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَما» (1)
و آنان (قوم موسی) را به دوازده گروه تقسیم کردیم که هر یک شاخه ای از دودمان بنی اسرائیل و امّتی بودند.
¨ «قُلْ إِنَّنِی هَدانِی رَبِّی إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ دِیناً قِیَماً مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ»
بگو: همانا پروردگارم مرا به راهی راست هدایت کرده، دینی استوار که همان آیین حقّ گرای ابراهیمی است، و او از مشرکان نبود.(2)
¨ «وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ اتَّخَذَ اللهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلاً»(3)
و دین و آیین چه کسی بهتر از آن کس است که خود را تسلیم خدا کرده، در حالی که نیکوکار است و از آیین ابراهیمِ حق گرا پیروی کرده است؟ و خداوند، ابراهیم را به دوستی خود برگزید.
¨ «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّی یَسْمَعَ کَلامَ اللهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ» (4)
و اگر یکی از مشرکان از تو امان وپناه خواست، پس به او پناه بده تا کلام خدا را بشنود، سپس او را به مکان امنش برسان. چرا که آنان گروهی ناآگاهند (وبا شنیدن آیات الهی، شاید هدایت شوند).
عنوان پناهنده معادل همان عنوان «جوار» است که در جامعه عرب مطرح بوده و در این آیه آمده است. حقوق جوار در جزیرهالعرب به عدم تعرض پناه دهنده که در
v احکام مستأمنین مطرح گردیده منحصر نبوده، بلکه شخص جوار دهنده خود را متعهد میدیده که از جوار خویش در برابر هر خطری دفاع کند.
ص: 362
¨ «یَآ أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِذَا جَآءَکُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللهُ أَعْلَمُ بِإِیمَانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفَّارِ لَا هُنَّ حِلٌّ لَّهُمْ وَلَا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَءَاتُوهُم مَّآ أَنفَقُواْ وَلَا جُنَاحَ عَلَیْکُمْ أَن تَنکِحُوهُنَّ إِذَآ ءَاتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَلَا تُمْسِکُواْ بِعِصَمِ الْکَوَافِرِ وَسْئَلُواْ مَآ أَنفَقْتُمْ وَلْیَسْئَلُواْ مَآ أَنفَقُواْ» (1)
ای کسانی که ایمان آورده اید هرگاه زنان مؤمن (از شوهرِ کافر جدا شده) هجرت کنان نزد شما آمدند آنان را (از نظر ایمان) آزمایش کنید و خداوند به ایمان آنان آگاه تر است. پس اگر آنان را مؤمن تشخیص دادید، به سوی کفّار باز نگردانید، نه اینان برای آنان حلالند و نه آنان برای اینان حلال و آنچه را که شوهران کافر (برای این زنان) پرداخت کرده اند (از قبیل مهریّه) به آنان بپردازید و بر شما گناهی نیست که با اینان ازدواج کنید به شرط آن که مهریّه آنان را بپردازید و همسران کافره را به همسری نگاه ندارید و آنچه از برای آنان پرداخت کرده اید از کفّار بگیرید همان گونه (اگر زن، مسلمان شده و به شما ملحق می شد،) هزینه هایی را که شوهران کافر پرداخت کرده بودند باید از شما درخواست نمایند.
* پناهندگی عقیدتی با چند شرط در اسلام پذیرفته شده است، به شرط آنکه اوّلاً افراد آزمایش شوند، ثانیاً مسئله مالی یا زیبایی و زشتی در پناه دادن مطرح نباشد، ثالثاً هزینه ای را که کفّار پرداخت کرده اند به آنان بپردازند و کفّار حق مطالبه دارند. «اذا جاءکم... مهاجرات فامتحوهنّ... اتوهم ما انفقوا... ولیسئلوا ما انفقوا»
¨ «لَا یَنْهَاکُمُ اللهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُم مِّن دِیَارِکُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُواْ إِلَیْهِمْ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» (2)
خداوند شما را از نیکی و عدل نسبت به کسانی که با شما به خاطر دین جنگ نکرده و شما را از خانه هایتان بیرون ننموده اند منع نمی کند. همانا خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد.
v بر طبق این آیه هر خدمت و کمکی به پناهندگان - چه از اهل کتاب باشند و چه از غیر اهل کتاب- جایز می باشد.
ص: 363
¨ «إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُم» (1)
آن گاه که دشمنان از بالا و پایین (شهر) شما به سراغتان آمدند (و مدینه را محاصره کردند).
* مسلمانان باید از تمام مرزهای کشور خود مراقبت نمایند. «فوقکم - اسفل منکم»
¨ «الَّذِینَ یَتَرَبَّصُونَ بِکُمْ فَإِنْ کانَ لَکُمْ فَتْحٌ مِنَ اللهِ قالُوا أَلَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ وَ إِنْ کانَ لِلْکافِرِینَ نَصِیبٌ قالُوا أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَیْکُمْ وَ نَمْنَعْکُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فَاللهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً» (2)
(منافقان) کسانی اند که پیوسته (از سر بدخواهی) مراقب شما هستند تا اگر از سوی خدا برای شما پیروزی باشد، گویند: آیا ما با شما نبودیم؟ (پس باید در افتخارات و غنائم شریک شویم) اگر برای کفّار بهره ای (از پیروزی) بود، (به کفّار) گویند: آیا ما مشوّق شما (برای جنگ با مسلمانان) و بازدارنده شما از گزند آنان و عدم تسلیم در برابر) مؤمنان نبودیم؟ پس خداوند روز قیامت، میان شما داوری خواهد کرد. و خداوند هرگز راهی برای سلطه ی کفّار بر مسلمانان قرار نداده است.
v حفظ سیادت اسلام و جامعه اسلامی از جمله وظایف عمومی و از آن سلسله ضروریات اسلامی است که نقض آن از حدود اختیارات مسلمانان خارج بوده است و تعهدات بینالمللی نمیتواند ناقض آن باشد. «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً»
ص: 364
¨ «إِلاَّ الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلی قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ أَوْ جاؤُکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ یُقاتِلُوکُمْ أَوْ یُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُمْ فَلَقاتَلُوکُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلاً»(1)
مگر کسانی (از منافقان) که به قومی پیوسته اند که میان شما و آن قوم پیمانی است، یا (کسانی که) نزد شما می آیند در حالی که سینه هاشان از جنگ با شما یا قوم خودشان به تنگ آمده است (و اصلًا حال جنگ با هیچ طرفی را ندارند و این بی حوصلگی آنها لطف خداست) زیرا اگر خداوند می خواست آنان را بر شما مسلّط می کرد و آنان با شما مقاتله می کردند. پس اگر آنان از شما کناره گرفته و با شما نجنگیدند و پیشنهاد صلح و سازش دادند، خداوند برای شما راهی برای تعرّض و جنگ با آنان قرار نداده است.
v این آیه به قرارداد صلح اشاره می کند که یکی از عقود بین المللی است.
¨ «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللهِ»(2)
و اگر (دشمنان) به صلح تمایل داشتند، (تو نیز) تمایل نشان بده و بر خداوند توکّل کن.
v این آیه بیانگر قرارداد هدنه است که قراردادی برای متارکه جنگ برای مدت معین است. این قرارداد بر خلاف قرارداد صلح، موقت است و نه دائمی.
¨ «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلا» (3)
و خداوند هرگز راهی برای سلطه ی کفّار بر مسلمانان قرار نداده است.
v حَکَم یا قاضی تحکیم گرچه بنا به نظر بسیاری از فقها ضرورت ندارد که مجتهد باشد، ولی مسلمان و عادل بودن او مورد تأکید است، زیرا شخص غیر مسلمان نمیتواند حاکم بر مسلمان باشد.
ص: 365
¨ «أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِه» (1)
آیا کسانی را که می پندارند به آنچه بر تو و آنچه (بر پیامبران) پیش از تو نازل شده است، ایمان آورده اند نمی بینی که می خواهند داوری را نزد طاغوت (و حکّام باطل) ببرند، در حالی که مأمورند به طاغوت، کفر ورزند.
v این آیه در مورد حل اختلافات اطلاق دارد و اختلافات بین کشورها را نیز در بر میگیرد. بنابراین در اینگونه اختلافات نیز نباید به کسی که مصداق طاغوت است جهت حل اختلاف مراجعه کرد.
¨ «وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ»(2)
و در راه خدا با کسانی که با شما می جنگند، بجنگید ولی از حدّ تجاوز نکنید، که خداوند تجاوزکاران را دوست نمی دارد.
* جنگ مسلمانان برای دفاع از خود و دین خداوند است، لکن هدف دشمن از جنگ، خاموش کردن نور خدا؛ «لیطفؤا نور الله بافواههم»(3) و به تسلیم کشاندن مسلمانان است. «لن ترضی عنک الیهود و لا النصاری حتّی تتّبع ملتهم»(4)
* هدف از جنگ در اسلام، گرفتن آب و خاک و یا استعمار و انتقام نیست، بلکه هدف، دفاع از حقّ با حذف عنصرهای فاسد و آزادسازی افکار و نجات انسان ها از خرافات و موهومات می باشد. «فی سبیل الله»
¨ «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلهِ» (5)
و با آنها بجنگید تا فتنه (بت پرستی و سلب آزادی از مردم،) باقی نماند و دین، تنها از آنِ خدا شود.
ص: 366
هدف اسلام از جنگ، کشورگشایی و کسب غنائم یا انتقامگیری نیست، بلکه غرض از جنگ و جهاد در اسلام، برچیده شدن بساط شرک و کفر است. فتنه به معنای شرک، کفر، آزمایش و شکنجه آمده است. بر این اساس اگر مشرکان دست از فتنه و
*قتال برداشتند، دیگر با آنها دشمنی و جنگ نخواهد شد. زیرا برخورد نظامی تنها با ستمکاران و متجاوزان است. «حتی لا تکون فتنة»
¨ «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَ عَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ» (1)
جهاد بر شما مقرّر شد، در حالی که برای شما ناخوشایند است و چه بسا چیزی را ناخوش دارید، در حالی که خیر شما در آن است.
* جنگ و جهاد در راه دین مایه ی خیر است. «کُتب علیکم القتال... و هو خیر لکم»
¨ «وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»(2)
و در راه خداوند پیکار کنید و بدانید که خداوند شنوا و داناست.
v جهاد اسلامی باید در راه خدا باشد و برای حفظ دین خدا. «وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ»
¨ «فَلْیُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ» (3)
پس باید در راه خدا کسانی بجنگند که زندگی دنیا را به آخرت می فروشند.
* هدف از جنگ در اسلام، فقط خداست، نه کشورگشایی، نه استثمار و نه انتقام. «فی سبیل الله»
¨ «وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ» (4)
شما را چه شده که در راه خدا و (در راه نجات) مردان و زنان و کودکان مستضعف نمی جنگید.
* از اهداف جهاد اسلامی، تلاش برای رهایی مستضعفان از سلطه ستمگران است. «فی سبیل الله و المستضعفین».
¨ «الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ»(5)
کسانی که ایمان آورده اند، در راه خدا جهاد می کنند و کسانی که کافر شده اند در راه طاغوت می جنگند.
ص: 367
* جهاد اسلامی، در راه خدا و برای حفظ دین خداست، نه کشورگشایی یا انتقام گیری. «یقاتلون فی سبیل الله»
¨ «وَ لَوْ شاءَ اللهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُمْ فَلَقاتَلُوکُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلاً» (1)
و اگر خداوند می خواست آنان را بر شما مسلّط می کرد و آنان با شما مقاتله می کردند. پس اگر آنان از شما کناره گرفته و با شما نجنگیدند و پیشنهاد صلح و سازش دادند، خداوند برای شما راهی برای تعرّض و جنگ با آنان قرار نداده است.
* جهاد در اسلام برای سلطه و تحمیل عقیده نیست، بلکه برای دفع شرّ و موانع است. پس اگر آنان از تعرض دست برداشتند، مسلمانان نباید به آنان تعرّض کنند چرا که در صورت تعرض ممکن است خداوند به آنان نیرو دهد و مسلمانان را قلع و قمع نمایند. «و لو شاء الله.... لسلطهم....»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ فَتَبَیَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللهِ مَغانِمُ کَثِیرَةٌ» (2)
ای کسانی که ایمان آورده اید! هر گاه در راه خدا (برای جهاد) گام برداشتید پس (در کار دشمن) تحقیق کنید و به کسی که نزد شما (با کلامی یا عملی یا سلامی یا پیشنهادی) اظهار اسلام و صلح می کند، نگویید: تو مؤمن نیستی، تا بدین بهانه کالای زندگی دنیا و غنائم بدست آورید. زیرا که غنائم بسیار، نزد خداوند است.
* هدف از جهاد، پیوستن دیگران به اسلام است، نه کسب غنائم. پس به خاطر کسب غنائم نباید دیگران را متّهم به بی دینی کرد. «لا تقولوا... لستَ مؤمناًتبتغون عرض الحیاة الدنیا»
¨ «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ وَ أَطِیعُوا اللهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»(3)
(ای پیامبر!) از تو درباره ی انفال (غنائم جنگی و اموال عمومی) می پرسند (که از آن کیست؟) بگو: انفال، از آنِ خدا و پیامبر است. پس، از خداوند پروا کنید و (روابط) میان خودتان را اصلاح کنید و اگر ایمان دارید، از خدا و رسولش اطاعت کنید.
ص: 368
* هدف از جهاد در اسلام، پیروزی حقّ بر باطل است. کسب غنائم، مسأله ی فرعی و اضافی است. («انفال»، به معنای «زیاده» است.)
¨ «وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللهُ إِحْدَی الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَ یُرِیدُ اللهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ وَ یَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرِینَ»(1)
و (به یاد آورید) زمانی که خداوند شما را وعده می داد که یکی از دو گروه (کاروان تجارتی یا لشکر جنگی دشمن،) از آنِ شما خواهد بود، و شما (به خاطر راحت طلبی و منافع مادّی) دوست
داشتید گروه غیر مسلّح (کاروان تجارتی) در اختیارتان قرار گیرد. در حالی که خداوند می خواهد حقّ را با کلمات (و سنّت های) خویش استوار ساخته و ریشه ی کفّار را برکند. (از این رو شما را با تعداد کم و نداشتن آمادگی جنگی در بدر با لشکر قریش درگیر و سرانجام پیروز ساخت.)
* هدف از جهاد اسلامی، احقاق حقّ و انهدام باطل است، نه کشورگشایی و اشغال سرزمین. «أن یحقّ الحقّ بکلماته و یقطع دابر الکافرین»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ» (2)
ای کسانی که ایمان آورده اید! هر گاه با (لشگرکشی و) انبوه کافران برخورد کردید، به آنان پشت نکنید و مگریزید.
* جنگ های اسلامی، مکتبی است، نه استعماری و از روی هوا و هوس و امثال آن. «الّذین آمنوا... الّذین کفروا»
¨ «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلهِ» (3)
و با آنان (دشمنان) بجنگید تا فتنه ای (از کفر وشرک) بر جای نماند و دین، یکسره برای خدا باشد.
* جنگ و جهاد در اسلام برای کشور گشایی نیست، بلکه با هدف گسترش مکتب اسلام و مقابله با فتنه است. در قرآن، فتنه بالاتر از قتل، «الفتنة اکبر من القتل»(4)بلکه شدیدتر از آن شمرده شده است. «الفتنة اشدّ من القتل»(5)
* هدف از جهاد در اسلام، رفع فتنه و سلطه ی کفّار و ایجاد فضای سالم برای دعوت به حقّ است. «قاتلوهم حتّی لاتکون فتنة و...»
ص: 369
¨ «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللهِ وَ اللهُ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ» (1)
و مثل کسانی نباشید که از روی سرمستی و خودنمایی و غرور و ریا در برابر مردم، از خانه های خود (به سوی جبهه) خارج شدند و مردم را از راه خدا بازمی داشتند و حال آنکه خداوند، به آنچه انجام می دهند احاطه دارد.
*تفاوت اصولی جنگ های اسلامی و غیر اسلامی در هدف است. هدف مسلمانان از جنگ، رفع فتنه است(2)،
امّا هدف دیگران، سلطه جویی و قدرت نمایی است. «بطراً و رئاء النّاس»
¨ «ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْری حَتَّی یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ وَ اللهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ» (3)
هیچ پیامبری حقّ اسیر گرفتن ندارد، مگر بعد از آنکه در آن (منطقه و) زمین، غلبه ی کامل یابد. شما (به خاطر گرفتن اسیر و سپس آزاد کردن با فدیه) به فکر متاع زود گذر دنیا هستید، ولی خداوند (برای شما) آخرت را می خواهد و خداوند، شکست ناپذیر و حکیم است.
* هدف اصلی در جنگ و جهاد اسلامی، رسیدن به منافع اخروی (جلب رضای خدا، تقویت حقّ و تلاش برای نجات مستضعفان) است، نه به دست آوردن غنائم و اسیر و فدیه گرفتن. «والله یرید الاخرة»
¨ «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الْأَسْری إِنْ یَعْلَمِ اللهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ»(4)
ای پیامبر! به اسیرانی که در دست شمایند بگو: اگر خداوند در دلهای شما خیری بداند، بهتر از آنچه از شما گرفته شده است به شما خواهد داد (و مسلمان خواهید شد) و گناهانتان را می بخشاید و خداوند بخشاینده و مهربان است.
* هدف از جنگ، ارشاد مردم و شکستن طاغوت است، نه قتل، غارت، اسیر و فدیه گرفتن. «یؤتکم خیراً مما اُخذ منکم»
ص: 370
¨ «وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ» (1)
امّا اگر (به جای توبه،) سوگندهای خویش را پس از بستنِ پیمانشان شکستند و در دین شما، زبان به طعنه (و عیب گویی) گشودند، پس با سران کفر بجنگید. زیرا که آنان را (پایبندی به) سوگندی نیست، باشد که (با شدّتِ عمل شما،) از کردار خود باز ایستند.
* جهاد اسلامی، برای دفاع از مکتب است. «نکثوا، طعنوا، فقاتلوا»
* از اهداف جهاد اسلامی، جلوگیری از توطئه دشمن است. «لعلّهم ینتهون»
¨ «قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللهُ بِأَیْدِیکُمْ وَ یُخْزِهِمْ وَ یَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ وَ یُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِم» (2)
با آنان بجنگید تا خداوند آنان را به دست های شما عذاب کند و خوارشان سازد و شما را بر آنان پیروز کند و دلهای (پردرد) مؤمنان را تشفّی و مَرهَم نهد.
* از اهداف جنگ، محو کفر، ذلّت کافران و آرامش مؤمنان است. «یعذّبهم ... یخزهم... یشف صدور»
*گرچه هدف از جنگ، رضای خدا و دفاع و جلوگیری از شرک و توطئه و پیمان شکنی است، لکن تسکین دلها و آرام شدن روح نیز از آثار وضعی و ثانوی آن است. «یذهب غیظ قلوبهم»
¨ «فَلا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً کَبِیراً» (3)
پس، از کافران پیروی نکن و به وسیله ی قرآن (یا ترک پیروی از آنان) با آنان به جهادی بزرگ بپرداز.
* پیروی نکردن از کفّار کافی نیست، جهاد لازم است، آن هم جهادی بزرگ و همه جانبه. «فلا تُطِع ... و جاهدهم به جهاداً کبیرا»
¨ «وَ رَدَّ اللهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْرا»(4)
و خداوند کسانی را که کفر ورزیدند با دلی پر از خشم برگرداند، بدون آن که هیچ خیری (پیروزی و غنیمتی) به دست آورند.
ص: 371
* هدف جنگ های دشمن، رسیدن به پیروزی یا کسب غنائم، کشور گشایی و یا حفظ منافع خود است. «لم ینالوا خیراً» ولی هدف جنگ های اسلامی، «احدی الحسنیین»(1) است یعنی یا انجام وظیفه ی دینی و دعوت و ارشاد ناآگاهان و رفع موانع گسترش حقّ و یا رسیدن به شهادت و لقای حق.
¨ «لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ»
اگر منافقان و کسانی که در دل هایشان بیماری است و آنان که در مدینه شایعه پراکنی می کنند (از کارشان) دست بر ندارند، حتماً تو را بر ضدّ آنان می شورانیم. (2)
*قیام مسلمین براساس انتقام یا هوس نیست، بلکه با اراده وفرمان خداست.«لنغرینّک»
¨ «أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً» (3)
(و گفتیم:) زره های کامل و فراخ بساز و بافت آن را درست اندازه گیری کن و کار شایسته انجام دهید.
* صنایع نظامی باید برای عمل صالح باشد (نه کشور گشایی و ظلم و ستم.) «ان اعمل سابغات... واعملوا صالحا»
¨ «فَإِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُواْ فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّی إذَآ أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّواْ الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنّاً بَعْدُ وَإِمَّا فِدَآءً حَتَّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذَلِکَ وَلَوْ یَشَآءُ اللهُ لَاْنتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَکِن لِّیَبْلُوَاْ بَعْضَکُم بِبَعْضٍ وَالَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللهِ فَلَن یُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ» (4)
پس هرگاه با کسانی که کافر شدند (در میدان جنگ) روبرو شدید، گردن هایشان را بزنید تا آن که آنان را از پا درآورید (و چون در دست شما اسیر شوند) پس آنان را سخت ببندید (تا فرار نکنند) سپس، یا بر آنان منّت نهید (و آزادشان کنید) و یا با گرفتن فدیه و عوض رهایشان کنید تا جنگ بار سنگین خود را بر زمین نهد و تمام شود. این است (دستور خداوند) و اگر خداوند اراده می کرد، (از طریق صاعقه و زلزله و دیگر بلایا) از آن کفّار انتقام می کشید ولی خدا (فرمان جنگ داد) تا برخی از شما را به وسیله برخی دیگر بیازماید، و کسانی که در راه خدا کشته شدند هرگز خداوند اعمالشان را از بین نمی برد.
ص: 372
* هدف از جهاد، جلوگیری از ظلم و یا از بین بردن ظلم و ستم است و لذا عفو و بخشش اسیران از سفارش های اسلام است. «فاِمّا منّاً بعد و اِمّا فداءً»
* جهاد در اسلام، برای حفظ دین خداست، نه کشورگشایی، استعمار، تهدید، رقابت، انتقام، حسادت و... . «فی سبیل الله»
¨ «طَاعَةٌ وَقَوْلٌ مَّعْرُوفٌ فَإِذَا عَزَمَ الْأَمْرُ فَلَوَ صَدَقُواْ اللهَ لَکَانَ خَیْراً لَّهُمْ»(1)
فرمانبرداری باید و سخن سنجیده. پس هنگامی که امر (کارزار) قطعی شد، اگر به خدا راست گویند (و صادقانه جهاد کنند)، قطعاً برایشان بهتر است.
* فرمان خداوند بر جهاد به نفع انسان است. «لکان خیراً لهم»
¨ «فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَی الْأُخْرَی فَقَاتِلُواْ الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِی ءَ إِلَی أَمْرِ اللهِ» (2)
سپس اگر یکی از دو گروه بر دیگری تجاوز کرد، با متجاوز بجنگید تا به فرمان خد(3)اوند بازگردد.
*جنگ و قتال در اسلام هدف مقدّس دارد. «حتّی تَفی ء الی امر الله»
2-1 جنگ تدافعی
¨ «وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ نافَقُوا وَ قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ أَوِ ادْفَعُوا قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاتَّبَعْناکُمْ» (4)
و چهره ی منافقان معلوم شود، (کسانی که چون) به آنها گفته شد: بیایید شما (هم مثل دیگران) در راه خدا بجنگید و یا (لا اقل از حریم خود) دفاع کنید، گفتند:اگر (فنون) جنگی را می دانستیم، حتماً از شما پیروی می کردیم.
* جهاد گاهی دفاعی و برای حفظ جان و مال مسلمانان است. «او ادفعوا»
¨ «لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ» (5)
(مشرکان پیمان شکن، نه تنها درباره ی شما، بلکه) درباره ی هیچ مؤمنی، (هیچ گونه) حقّ خویشاوندی و (هیچ) عهد و پیمان را مراعات نخواهند کرد و ایشان همان تجاوزکارانند.
ص: 373
* جنگ با مشرکین پیمان شکن، جنبه دفاعی دارد. «اولئک هم المعتدون»
¨ «أَلا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» (1)
آیا با گروهی که سوگندها (و پیمان های) خود را شکستند و به بیرون کردن پیامبر (از وطنش) همّت گماشتند، و آنان نخستین بار جنگ را با شما آغاز کردند، پیکار نمی کنید؟
* در این آیه، جنگ مسلمانان تدافعی و دشمن آغازگر تهاجم بوده است. «هم بدؤکم»
¨ «وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ» (2)
و در راه خدا با کسانی که با شما می جنگند، بجنگید ولی از حدّ تجاوز نکنید، که خداوند تجاوزکاران را دوست نمی دارد.
v در این آیه بر جهاد دفاعی تأکید شده است. «وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ»
¨ «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللهَ عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ»(3)
به کسانی که همواره و مظلومانه مورد تهاجم و قتل عام قرار گرفته اند، اجازه دفاع و جهاد داده شده است و البتّه خداوند بر یاری آنان قادر است.
v در این آیه بر جهاد دفاعی تأکید شده است. فلسفه دفاع، ظلم طرف مقابل است. کسی که مظلوم واقع میشود حق دفاع دارد. «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا»
2-2 جنگ ابتدایی
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً» (4)
ای کسانی که ایمان آورده اید! با کسانی از کفّار که نزدیک شمایند بجنگید. باید آنان در شما خشونت و صلابت بیابند.
* مقصود از جهاد در این آیه، جهاد آزادیبخش و ابتدایی است و نه جهاد دفاعی. لذا به صفات مبارزان اسلامی پرداخته شده، نه به شرایط هجوم به کافران.
ص: 374
¨ «وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ نافَقُوا وَ قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ أَوِ ادْفَعُوا قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاتَّبَعْناکُمْ»(1)
و چهره ی منافقان معلوم شود، (کسانی که چون) به آنها گفته شد: بیایید شما (هم مثل دیگران) در راه خدا بجنگید و یا (لا اقل از حریم خود) دفاع کنید، گفتند:اگر (فنون) جنگی را می دانستیم، حتماً از شما پیروی می کردیم.
* جهاد، گاهی ابتدایی و برای برداشتن طاغوت هاست «قاتلوا فی سبیل الله»
¨ «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَی الظَّالِمِینَ»
و با آنها بجنگید تا فتنه (بت پرستی و سلب آزادی از مردم،) باقی نماند و دین، تنها از آنِ خدا شود. پس اگر (از روش نادرست خود) دست برداشتند، (مزاحم آنها نشوید. زیرا) تعدّی جز بر ستمکاران روا نیست.
v هدف از این جهاد، مبارزه با ستمکاران به منظور رفع فتنه است؛ یعنی تا جایی که آزادی مردم برای انتخاب راه صحیح فراهم شود.
¨ «وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیراً»(3)
شما را چه شده که در راه خدا و (در راه نجات) مردان و زنان و کودکان مستضعف نمی جنگید، آنان که می گویند: پروردگارا! ما را از این شهری که مردمش ستمگرند بیرون بر و از جانب خود رهبر و سرپرستی برای ما قرار ده و از سوی خودت، یاوری برای ما تعیین فرما.
v در این آیه خداوند متعال، مؤمنان را توبیخ میکند که چرا با افرادی که حکومتی ظالمانه را تشکیل داده و بر مردمان ظلم میکنند، نمیجنگید و مردمان مستضعف را نجات نمیدهید.
¨ «قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حَتَّی یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ» (4)
ص: 375
با کسانی از اهل کتاب (یهود، نصاری، مجوس، صابئین،) که به خدا و روز قیامت ایمان نمی آورند و آنچه را خدا و رسولش حرام کرده اند، حرام نمی شمرند و به دین حقّ گردن نمی نهند بجنگید، تا با خواری و ذلّت، به دست خود جزیه بپردازند.
v بر طبق این آیه در مقابل کفّار اهل کتاب که ایمان نمی آورند، دو راه وجود دارد: یا جنگ، یا تسلیم و پرداخت جزیه.
v در چهار آیه زیر، جهاد با کفار تشویق و امر شده است که با توجه به تفاسیر، همان افرادی هستند که مانع آزادی مردم سرزمین خود در انتخاب راه صحیح شدهاند:
¨ «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ»
ای پیامبر! با کافران و منافقان ستیز کن و بر آنان سخت گیر و خشن باش که جایگاهشان دوزخ است و بد سرنوشتی دارند(1)
¨ «إِنَّ اللهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ مِنَ اللهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ»(2)
همانا خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را به بهای بهشت خریده است.آنان در راه خدا می جنگند تا بکشند یا کشته شوند. (وفای به این) وعده ی حقّ که در تورات و انجیل و قرآن آمده بر عهده خداست و چه کسی از خدا به عهدش وفادارتر است؟ پس مژده باد شما را بر این معامله ای که به وسیله ی آن (با خدا) بیعت کردید و این همان رستگاری بزرگ است.
¨ «فَلا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً کَبِیراً» (3)
پس، از کافران پیروی نکن و به وسیله ی قرآن (یا ترک پیروی از آنان) با آنان به جهادی بزرگ بپرداز.
¨ «یَآ أَیُّهَا النَّبِی جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ»(4)
ای پیامبر! با کفّار و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت گیر.
ص: 376
2-3 جنگ بین مسلمین
¨ «وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُواْ فَأَصْلِحُواْ بَیْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَی الْأُخْرَی فَقَاتِلُواْ الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِی ءَ إِلَی أَمْرِ اللهِ فَإِن فَآءَتْ فَأَصْلِحُواْ بَیْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُواْ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُواْ بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَاتَّقُواْ اللهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»
و اگر دو گروه از مؤمنان به نزاع و جنگ پرداختند، پس میان آنان صلح و آشتی برقرار کنید. سپس اگر یکی از دو گروه بر دیگری تجاوز کرد، با متجاوز بجنگید تا به فرمان خداوند بازگردد. پس اگر متجاوز بازگشت (و دست از تجاوز برداشت)، میان آن دو گروه به عدالت صلح برقرار کنید و عدالت ورزید که خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد.همانا مؤمنان با یکدیگر برادرند، پس میان برادران خود، (در صورت اختلاف و نزاع) صلح و آشتی برقرار کنید و از خدا پروا کنید تا مورد رحمت قرار گیرید.(1)
v در اینجا علت جنگ با یکی از دو گروه مسلمان، ظلم آن گروه به دیگری بیان شده است. «فَقَاتِلُواْ الَّتِی تَبْغِی»
3-1 وجود جهاد در همه مکاتب و ادیان
¨ «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَ عَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسی أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ» (2)
جهاد بر شما مقرّر شد، در حالی که برای شما ناخوشایند است و چه بسا چیزی را ناخوش دارید، در حالی که خیر شما در آن است و چه بسا چیزی را دوست دارید، در حالی که ضرر و شرّ شما در آن است.
* برخلاف تبلیغاتی که دنیا برای صلح و علیه خشونت دارد، مسئله جهاد در راه دین، در تمام ادیان آسمانی بوده و یک ضرورت حتمی است.
در تورات می خوانیم:
ص: 377
ساکنان شهر را بدم شمشیر بکش و اموالشان را جمع نمای.(1)
همگی ایشان را هلاک ساز و ترحّم منما.(2)
چون برای مقاتله بیرون روی و دشمن را زیاد بینی، نترس.(3)
برادر و دوست و همسایه خود را بکشد تا کفّاره گوساله پرستی باشد.(4)
موسی جمعیّتی را به سوی جنگ حرکت داد و مقاتله مهمّی صورت گرفت.(5)
در انجیل متی آمده است:
گمان مبرید که آمده ام تا سلامتی بر زمین بگذارم، نیامده ام تا سلامتی بگذارم، بلکه شمشیر را.(6)
هرکه جان خود را دریابد (و به جنگ نیاید) آنرا هلاک سازد و هرکه جان خود را به خاطر من هلاک کرد آنرا خواهد یافت.(7)
در انجیل لوقا می خوانیم:
دشمنان را که نخواستند من بر ایشان حکمرانی کنم، در اینجا حاضر ساخته، پیش من به قتل رسانید.(8)
هرکس شمشیر ندارد، جامه خود را فروخته آنرا بخرد.(9)
* در قرآن نیز در سوره های آل عمران(10)،مائده(11) و بقره(12) از وجود جنگ و جهاد در ادیان گذشته، سخن به میان آمده است.(13)
ص: 378
¨ «ارْجِعْ إِلَیْهِمْ فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُون» (1)
(سلیمان به پیک بلقیس) گفت: به سوی آنان برگرد، پس ما حتماً لشکریانی بر آنان وارد می کنیم که برای آنان تاب مقابله نیست و ما حتماً آنان را از منطقه، ذلیلانه آواره می کنیم در حالی که خواری را احساس خواهند کرد.
* جهاد در ادیان قبل نیز مطرح بوده است. «فلنأتینّهم»
¨ «سُنَّةَ اللهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِیلا»
این سنّت خداوند درباره ی کسانی است که پیش از این بوده اند (و این فتنه انگیزی ها و دلهره ها را در جامعه به وجود می آوردند) و هرگز برای سنّت خداوند تغییری نخواهی یافت.
* جهاد علیه فتنه گران، یک سنّت الهی در همه ی ادیان بوده است. «سنّة الله»
3-2 لزوم پرهیز از ظلم و تجاوز
¨ «وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ» (2)
و در راه خدا با کسانی که با شما می جنگند، بجنگید ولی از حدّ تجاوز نکنید، که خداوند تجاوزکاران را دوست نمی دارد.
* در جنگ باید عدالت و حقّ رعایت شود. «قاتلوا... لاتعتدوا» بارها قرآن با جمله ی «لاتعتدوا» سفارش کرده که در انجام هر فرمانی از حدود و مرزها تجاوز نشود.
¨ «وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا» (3)
ودشمنی با گروهی که شما را از مسجد الحرام بازداشتند، شما را به بی عدالتی وتجاوز وادار نکند.
* بی عدالتی وتجاوز از حدّ، حرام است حتّی نسبت به دشمنان. «شنئان قوم... أن تعتدوا»
¨ «الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ وَ اتَّقُوا اللهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ» (4)
ماه حرام در برابر ماه حرام و (اگر دشمنان احترام آن را شکستند و با شما جنگ کردند، شما نیز حقّ دارید مقابله به مثل کنید. زیرا) حرمت ها را (نیز) قصاص است و هرکس به شما تجاوز کرد
ص: 379
، به مانند آن تجاوز، بر او تعدی کنید و از خدا بپرهیزید (که زیاده روی نکنید) و بدانید که خداوند با پرهیزگاران است.
v در آیه بر رعایت عدالت و تجاوز نکردن از حدود معقول انسانی در برابر دشمن تأکید شده است. «فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ و اتَّقُوا اللهَ»
¨ «فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ» (1)
و هرکس به شما تجاوز کرد، به مانند آن تجاوز، بر او تعدی کنید.
v از این آیه بر میآید که حتی با کسانی هم که خود ظالم و متجاوزند، نباید ظالمانه و متجاوزانه برخورد کرد بلکه تنها به همان حد که تجاوز کردهاند، میتوان با آنان مقابله نمود. «فاعتدوا... بمثل ما اعتدی»
¨ «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ»(2)
و اگر عقوبت می کنید، چنان عقوبت کنید که شما را بدان عقوبت کردند و البتّه اگر صبر و شکیبایی کنید قطعاً صبر برای صابران بهتر است.
* بر جنگ هم باید قانون و اخلاق حاکم باشد. «بمثل ما عوقبتم ، و لئن صبرتم ...»
¨ «وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ» (3)
و کسی را که خداوند، (قتل او را) حرام کرده است نکشید، مگر به حقّ.
* همگان از نظر جانی مصونیت دارند؛ حتّی غیر مسلمانی که با مسلمانان سر جنگ نداشته باشد. «لا تقتلوا النفس ...»
¨ «فَإِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُواْ فَضَرْبَ الرِّقَابِ» (4)
پس هرگاه با کسانی که کافر شدند (در میدان جنگ) روبرو شدید، گردن هایشان را بزنید.
* از میان کافران تنها آنانی را که در برابر مسلمانان ایستاده اند، باید از میان برداشت. «فاذا لقیتم»
¨ «وَلَوْلَا رِجَالٌ مُّؤْمِنُونَ وَنِسَآءٌ مُّؤْمِنَاتٌ لَّمْ تَعْلَمُوهُمْ أَن تَطَئُوهُمْ فَتُصِیبَکُم مِّنْهُم مَّعَرَّةٌ بِغَیْرِ عِلْمٍ» (5)
ص: 380
و اگر مردان و زنان با ایمانی (در مکّه) نبودند که (به خاطر فرمان حمله) آنان را نشناخته پایمال کنید و ناآگاهانه از سوی مسلمین، کشته شده و به شما ضرر برسد (ما فرمان جنگ و حمله به مکّه و مبارزه با این کفّار را صادر می کردیم، ولی این فرمان را ندادیم).
*حمله به گروهی که در میان آنان بی گناهانی هستند و امکان پایمال و کشته شدن آنان وجود دارد، جایز نیست. «لم تعلموهم ان تطئوهم»
v بر طبق برخی آیات همچون آیات زیر امکان کشتن جنگجویان دشمن وجود دارد:
¨ «إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَی الْمَلائِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنانٍ»(1)
(به یادآور) زمانی که پروردگارت به فرشتگان وحی کرد که من با شمایم، پس شما افراد با ایمان را تقویت کنید، من نیز به زودی در دلهای کافران، رُعب و ترس خواهم افکند، پس فرازگردن ها را بزنید و همه ی سرانگشتانشان را قلم کنید (و قطع کنید تا نتوانند سلاح بردارند).
* شاهد مثال: «فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنانٍ»
¨ «فَإِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُواْ فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّی إذَآ أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّواْ الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنّاً بَعْدُ وَإِمَّا فِدَآءً حَتَّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذَلِکَ وَلَوْ یَشَآءُ اللهُ لَاْنتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَکِن لِّیَبْلُوَاْ بَعْضَکُم بِبَعْضٍ وَ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللهِ فَلَن یُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ» (2)
پس هرگاه با کسانی که کافر شدند (در میدان جنگ) روبرو شدید، گردن هایشان را بزنید تا آن که آنان را از پا درآورید (و چون در دست شما اسیر شوند) پس آنان را سخت ببندید (تا فرار نکنند) سپس، یا بر آنان منّت نهید (و آزادشان کنید) و یا با گرفتن فدیه و عوض رهایشان کنید تا جنگ بار سنگین خود را بر زمین نهد. این است (دستور خداوند) و اگر خداوند اراده می کرد، (از طریق صاعقه و زلزله و دیگر بلایا) از آن کفّار انتقام می کشید ولی خدا (فرمان جنگ داد) تا برخی از شما را به وسیله برخی دیگر بیازماید، و کسانی که در راه خدا کشته شدند هرگز خداوند اعمالشان را از بین نمی برد.
* شاهد مثال: «فَضَرْبَ الرِّقَابِ»
¨ «وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ» (3)
ص: 381
امّا اگر (به جای توبه،) سوگندهای خویش را پس از بستنِ پیمانشان شکستند و در دین شما، زبان به طعنه (و عیب گویی) گشودند، پس با سران کفر بجنگید. زیرا که آنان را (پایبندی به) سوگندی نیست، باشد که (با شدّتِ عمل شما،) از کردار خود باز ایستند.
* شاهد مثال: «فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ»
¨ «فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (1)
پس چون ماههای حرام سپری شود، مشرکان را هرجا یافتید بکشید ودستگیر کنید و در محاصره قرار دهید و در همه جا به کمین آنان بنشینید.پس اگر توبه کردند و نماز برپا داشتند و زکات پرداختند، راهشان را باز کنید (و آزادشان بگذارید) که همانا خداوند، آمرزنده و مهربان است.
v بر طبق این آیه در صورتی که دشمن حضور نداشته باشد، می توان برای او دام گسترد. اگر در صحنه حاضر، ولی دور از دسترس باشد می توان او را محاصره کرد. همچنین امکان کشتن و به زندان افکندن آنان وجود دارد. «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ»
3-3 منع جنگ در ماههای حرام
¨ «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتابِ اللهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ» (2)
همانا تعداد ماهها نزد خداوند، در کتابِ (آفرینش) خدا و از روزی که آسمان ها و زمین را آفرید، دوازده ماه است که چهارماه از آن (جنگ) حرام است، این آیین ثابت و پابرجاست. پس در این ماهها، با جنگ و خونریزی بر خود ستم نکنید و جملگی با همه ی مشرکان بجنگید، آن گونه که آنان همگی با شما می جنگند و بدانید که خداوند با پرواپیشه گان است.
v جنگ در ماههای حرام ممنوع است، مگر که دشمن اقدام به جنگ در این ماهها نماید که در این صورت امکان مقابله با دشمن وجود دارد.
ص: 382
3-4 منع جنگ با برخی افراد
¨ «إِلاَّ الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلی قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ أَوْ جاؤُکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ یُقاتِلُوکُمْ أَوْ یُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُمْ فَلَقاتَلُوکُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلاً» (1)
مگر کسانی (از منافقان) که به قومی پیوسته اند که میان شما و آن قوم پیمانی است، یا (کسانی که) نزد شما می آیند در حالی که سینه هاشان از جنگ با شما یا قوم خودشان به تنگ آمده است (و اصلًا حال جنگ با هیچ طرفی را ندارند و این بی حوصلگی آنها لطف خداست) زیرا اگر خداوند
می خواست آنان را بر شما مسلّط می کرد و آنان با شما مقاتله می کردند. پس اگر آنان از شما کناره گرفته و با شما نجنگیدند و پیشنهاد صلح و سازش دادند، خداوند برای شما راهی برای تعرّض و جنگ با آنان قرار نداده است.
v در این آیه افراد زیر استثناء شده واجازهی هیچ گونه تعرّضی به آنان داده نشده است:
1- افرادی که به نوعی با گروههای همپیمان با مسلمین در ارتباط باشند. «إِلاَّ الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلی قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ»
2-کسانی که سلاح را بر زمین گذارند و حاضر نباشند که با دولت خود یا مسلمین به جنگ بپردازند. «أَوْ جاؤُکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ»
3-5 لزوم حفظ محیط زیست
¨ «وَ إِلی ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ» (2)
و به سوی قوم ثمود، برادرشان صالح (را فرستادیم) او گفت: ای قوم من! خدای یگانه را بپرستید که جز او معبود دیگری برای شما نیست. اوست که شما را از زمین پدید آورد و از شما خواست تا در آن آبادی کنید، پس، از او آمرزش بخواهید، سپس به سوی او بازگردید، همانا پروردگار من نزدیک و اجابت کننده است.
ص: 383
v در این آیه قرآن نمی گوید خداوند زمین را آباد کرد و در اختیار شما گذاشت، بلکه می گوید عمران و آبادی زمین را به شما تفویض کرد، اشاره به اینکه وسائل از هر نظر آماده است، اما شما باید با کار و کوشش زمین را آباد سازید و منابع آن را بدست آورید و بدون کار و کوشش سهمی ندارید. در ضمن این حقیقت نیز از آن استفاده می شود که برای عمران و آبادی باید به یک ملت مجال داد و کارهای آنها را بدست آنان سپرد، و وسائل و ابزار لازم را در اختیارشان گذارد.(1)
¨ «وَ إِذا تَوَلَّی سَعی فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیها وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ»
و هر گاه به قدرت و حکومت رسد برای فساد در زمین و نابودی زراعت ها و نسل کوشش می کند و خداوند فساد را دوست ندارد. (2)
v یکی از اهداف آفرینش انسان، عمران و آبادانی زمین است و تخریب و نابودی زمین از بزرگترین انحرافها و ضدارزشها محسوب می شود. با توجه به این آیات می توان سیاست کلی اسلام را در برخورد با بناها و مزارع دشمن ارزیابی نمود. چگونه ممکن است شریعتی که این همه به آبادانی زمین و حفظ مظاهر طبیعی اهتمام می ورزد، نابودی آن را بدون ضرورت مجاز بداند؟
3-6 لزوم حفظ حقوق اسیران
¨ «وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ کِتابَ اللهِ عَلَیْکُمْ» (3)
و (ازدواج با) زنان شوهردار (نیز بر شما حرام شده است،) مگر آنان که (به حکم خداوند، در جنگ با کفّار) مالک شده اید.
* اسارت برای زنان کافر به منزله ی طلاق آنان از شوهران است. مثل ایمان آوردن زن، که اگر شوهرش به کفر ادامه دهد، ایمان آوردن او را از شوهر جدا می کند.
ص: 384
* زنان اسیر در جنگ با کفّار نباید بی سرپرست بمانند یا به کفّار برگردانده شوند، بلکه بایستی به عنوان همسر یا کنیز با مسلمانان رابطه ی شرعی داشته باشند. «الا ما ملکت ایمانکم»
¨ «ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْری حَتَّی یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ» (1)
هیچ پیامبری حقّ اسیر گرفتن ندارد، مگر بعد از آنکه در آن (منطقه و) زمین، غلبه ی کامل یابد.
* پیش از تسلّط کامل بر منطقه اسیر گرفتن ممنوع است. «ما کان... حتّی یُثخِن»
¨ «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الْأَسْری إِنْ یَعْلَمِ اللهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (2)
ای پیامبر! به اسیرانی که در دست شمایند بگو: اگر خداوند در دلهای شما خیری بداند، بهتر از آنچه از شما گرفته شده است به شما خواهد داد (و مسلمان خواهید شد) و گناهانتان را می بخشاید و خداوند بخشاینده و مهربان است.
*در نظام اسلامی برای اسرای جنگ سه طرح مشروع و مقبول است:
1- آزاد کردن بدون فدیه، مثل آنچه در فتح مکّه واقع شد، با آنکه مسلمانان قدرت اسیر کردن و فدیه گرفتن را داشتند، ولی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم همه را با جمله ی «انتم الطلقاء» آزاد ساخت.
2- آزادی اسیران با گرفتن فدیه ی نقدی یا مبادله ی اُسرا.
3- نگهداشتن اسیران در دست مسلمانان، تا هم از قدرت یافتن دشمن جلوگیری شود، هم به تدریج تعالیم دین را آموخته و به اسلام ارشاد شوند.
انتخاب هر یک از این سه راه در اختیار حاکم اسلامی است.
¨ «وَ إِنْ یُرِیدُوا خِیانَتَکَ فَقَدْ خانُوا اللهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْکَنَ مِنْهُمْ وَ اللهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» (3)
و اگر (اسیران) بخواهند به تو خیانت کنند، از پیش هم به خدا خیانت کرده اند، پس خداوند (تو را) بر آنان غلبه و تسلّط داد و خداوند، دانا و حکیم است.
ص: 385
* احتمال برگشت و خیانت اسیران مانعی برای آزادسازی آنان نیست. «ان یریدوا خیانتک»
¨ «وَ لْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً حَتَّی یُغْنِیَهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ الَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللهِ الَّذِی آتاکُمْ وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَی الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللهَ مِنْ بَعْدِ إِکْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ»(1)
و کسانی که وسیله ی ازدواج نمی یابند، باید پاکدامنی و عفت پیشه کنند، تا آن که خداوند از کرم خویش، آنان را بی نیاز نماید. و هر کدام از غلامان و کنیزان شما که خواهان بازخرید و آزادی (تدریجی) خود باشند، (یعنی مایلند با قرارداد کتبی با مالک خویش کار کرده و خود را آزاد نمایند) اگر در آنان خیر و شایستگی دیدید، تقاضای آنان را بپذیرید (و برای کمک به آزاد شدن آنان) از مالی که خدا به شما داده به آنان بدهید، و کنیزان خود را که تصمیم بر پاکدامنی دارند، به خاطر رسیدن به مال دنیا به فحشا وادار نکنید، که هر کس آنان را به فحشا مجبور کند، البتّه خداوند برای آن کنیزان که به اکراه بدان کار وادار گشته اند، بخشنده ی مهربان است.
* اگر مسلمانان در جنگ پیروز شدند و اسیر گرفتند، در مورد رفتار با اُسرا یکی از این چند راه را باید در پیش گرفت:
الف: همه اسیران را یکجا آزاد کرد که در این صورت، دوباره جنگ شروع می شود.
ب: همه را کشت، که این نشانه ی سنگدلی مسلمانان خواهد بود.
ج: اسرا را در منطقه ای گرد آورد و از بیت المال مسلمین مخارج آنان را تأمین کرد. در این طرح، باید بی گناهان هزینه ی مجرمان را بپردازند.
د: آنان را میان مسلمانان تقسیم کرد تا سیره ی اسلام و مسلمین را مشاهده کنند و به تدریج تحت تأثیر قرار گیرند و مسلمان شوند، سپس از راه های مختلف، آنان را آزاد کرد که این طرح، بهترین است، و طرح اسلام نیز همین است.
¨ «فَإِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُواْ فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّی إذَآ أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّواْ الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنّاً بَعْدُ وَإِمَّا فِدَآءً حَتَّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذَلِکَ وَلَوْ یَشَآءُ اللهُ لَاْنتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَکِن لِّیَبْلُوَاْ بَعْضَکُم بِبَعْضٍ وَالَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللهِ فَلَن یُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ» (2)
ص: 386
پس هرگاه با کسانی که کافر شدند (در میدان جنگ) روبرو شدید، گردن هایشان را بزنید تا آن که آنان را از پا درآورید (و چون در دست شما اسیر شوند) پس آنان را سخت ببندید (تا فرار نکنند) سپس، یا بر آنان منّت نهید (و آزادشان کنید) و یا با گرفتن فدیه و عوض رهایشان کنید تا جنگ بار سنگین خود را بر زمین نهد. این است (دستور خداوند) و اگر خداوند اراده می کرد، (از طریق صاعقه و زلزله و دیگر بلایا) از آن کفّار انتقام می کشید ولی خدا (فرمان جنگ داد) تا برخی از شما را به وسیله برخی دیگر بیازماید، و کسانی که در راه خدا کشته شدند هرگز خداوند اعمالشان را از بین نمی برد.
* این آیه مربوط به میدان نبرد است، یعنی در صحنه ی جنگ که کافران در برابر شما ایستاده اند و قصد از میان برداشتن شما را دارند، باید با قاطعیّت و صلابت جنگید و آنان را کشت و پس از غلبه کامل بر آنان و اطمینان از درهم شکستن قوای دشمن، اسیر گرفت و هرگونه که رهبر اسلامی مصلحت دانست، پس از پایان جنگ، در قبال گرفتن عوض یا بدون آن، اسیران را آزاد کرد. لذا برخی که گمان کرده اند آیه می گوید: هر کافری را هرکجا یافتید بکشید، به واژه «حرب» به معنای جنگ و مسئله اسارت که در جنگ پیش می آید، توجّهی نکرده اند.
* این آیه به آزاد کردن اسیران در پایان جنگ با گرفتن غرامت یا بدون آن فرمان می دهد. امّا اینکه اسیران را به صورت برده در آورند، الزامی نیست و تنها در صورتی است که رهبر جامعه اسلامی آن را لازم ببیند.
*آزاد کردن اسیران بدون گرفتن عوض، بر آزاد کردن با عوض مقدّم است. «فاِمّا منّا بعد و اِمّا فداء»
¨ «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیراً إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللهِ لَا نُرِیدُ مِنکُمْ جَزَآءً وَلَا شُکُوراً» (1)
و غذای خود را با آن که دوستش دارند، به بینوا و یتیم و اسیر می دهند. (و می گویند:) ما برای رضای خدا به شما طعام می دهیم و از شما پاداش و تشکّری نمی خواهیم.
ص: 387
v نهایت ارفاقی که در کنوانسیون ژنو برای حسن برخورد با اسیران توصیه شده، تأمین نیازهای آنان در حد سربازان و مقامات نظامی کشور دستگیرکننده می باشد(1)، در حالیکه اسلام از این مرحله نیز فراتر رفته و در موارد بسیاری به رهبران اسلامی توصیههای بیشتری کرده و از مسلمانان خواسته است که اسیران را بر خود مقدم بدارند. گرچه این مطلب تا این مرحله، به صورت یک توصیه اخلاقی آمده است ولی در کنوانسیون ژنو توصیه ای نیز به چشم نمی خورد.
¨ «ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُساری تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْراجُهُمْ» (2)
امّا این شما هستید که یکدیگر را به قتل می رسانید و جمعی از خودتان را از سرزمینشان (آواره و) بیرون می کنید و بر علیه آنان، به گناه و تجاوز همدیگر را پشتیبانی می کنید. ولی اگر همانان به صورت اسیران نزد شما آیند، بازخریدشان می کنید (تا آزادشان سازید) در حالی که (نه تنها کشتن، بلکه) بیرون راندن آنها (نیز) بر شما حرام بود.
v در این آیه به سرگذشت یهود و برخورد غیر انسانی آنان با اسیران یهودی که بر خلاف تعالیم کتاب مقدس به اسارت گرفته می شدند، اشاره کرده و به این نحو آنان را ملامت مینماید.
¨ «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَی الظَّالِمِینَ»
و با آنها بجنگید تا فتنه (بت پرستی و سلب آزادی از مردم،) باقی نماند و دین، تنها از آنِ خدا شود. پس اگر (از روش نادرست خود) دست برداشتند، (مزاحم آنها نشوید. زیرا) تعدّی جز بر ستمکاران روا نیست. (3)
v لشکریان دشمن که اسیر می شوند و سلاح های خود را تحویل می دهند، دیگر حال جنگجویانه ندارند و خطری به حساب نمی آیند، بنابراین نباید آنان را کشت.
ص: 388
¨ «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الْأَسْری إِنْ یَعْلَمِ اللهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (1)
ای پیامبر! به اسیرانی که در دست شمایند بگو: اگر خداوند در دلهای شما خیری بداند، بهتر از آنچه از شما گرفته شده است به شما خواهد داد (و مسلمان خواهید شد) و گناهانتان را می بخشاید و خداوند بخشاینده و مهربان است.
v مساله مهمی که در مورد اسیران جنگی وجود دارد موضوع اصلاح و تربیت و هدایت آنان است، این موضوع در مکتب های مادی ممکن است مطرح نباشد، ولی در جهادی که برای آزادی و اصلاح انسانها و تعمیم حق و عدالت صورت می گیرد، حتماً مطرح است. لذا در این آیه به پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) دستور می دهد که اسیران را با بیان دلگرم کننده ای به سوی ایمان و اصلاح روش خود دعوت و تشویق کند، و می گوید:«ای پیامبر به اسیرانی که در دست شما هستند بگو اگر خداوند در دلهای شما خیر و نیکی بداند بهتر از آنچه از شما گرفته شده، به شما می بخشد»، منظور از کلمه«خیراً» در جمله «إِنْ یَعْلَمِ اللهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً» همان ایمان و پذیرش اسلام است و منظور از" خیرا" در جمله بعد پاداشهای مادی و معنوی است که در سایه اسلام و ایمان عاید آنها می شود، و به مراتب بالاتر از مبلغی است که به عنوان" فداء" پرداخته اند. علاوه بر این پاداشها لطف دیگری نیز در باره شما کرده" و گناهانی را که در سابق و قبل از پذیرش اسلام مرتکب شدید، می بخشد، و خداوند آمرزنده و مهربان است". «وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ»(2)
3-7 غنائم جنگی
¨ «وَعَدَکُمُ اللهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَکُمْ هَذِهِ وَکَفَّ أَیْدِی النَّاسِ عَنکُمْ وَلِتَکُونَ ءَایَةً لِّلْمُؤْمِنِینَ وَیَهْدِیَکُمْ صِرَاطاً مُّسْتَقِیماً» (3)
ص: 389
خداوند، غنیمت های بسیاری به شما وعده داده است که آنها را خواهید گرفت، پس این (غنایم خیبر) را زودتر برای شما فراهم ساخت و دست مردم را از (تعرّض بر) شما بازداشت، تا برای مؤمنان نشانه (و عبرتی) باشد و شما را به راهی راست، هدایت کند.
* در جنگ و جهاد کسب غنیمت از دشمن امری مجاز و از وعده های الهی است. «وعدکم الله مغانم کثیرة»
¨ «مَآ أَفَآءَ اللهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ کَی لَا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنَیَآءِ مِنکُم» (1)
آنچه را خداوند از اهل آبادی ها به رسولش بازگرداند، پس برای خدا و برای رسول و برای خویشاوندان و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان است تا (این اموال) تنها میان ثروتمندان شما در گردش نباشد.
* هر کجا با تلاش رزمندگان غنایم به دست آمد، تنها خمس آن میان شش گروه تقسیم می شود، چنانکه در آیه 41 سوره انفال آمده است، ولی هر کجا بدون زحمت چیزی بدست آید، تمامش میان آن شش گروه تقسیم می شود.
¨ «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلهِ وَ الرَّسُولِ»(2)
(ای پیامبر!) از تو درباره ی انفال (غنائم جنگی و اموال عمومی) می پرسند (که از آن کیست؟) بگو: انفال، از آنِ خدا و پیامبر است.
چون قبل از اسلام، نحوه ی توزیع غنائم بر اساس تبعیضات بود، پس از جنگ بدر که اوّلین جنگ مسلمانان و همراه با غنائم بسیار بود، در اینکه غنائم را چه باید کرد و به چه کسانی می رسد و چه کسانی اولویّت دارند، نظرهای مختلفی وجود داشت. سرانجام با سؤال و درخواست مردم از پیامبر اکرم 9، آن حضرت شخصاً به تقسیم غنائم پرداخت و بطور عادلانه و یکسان میان مردم تقسیم کرد تا تبعیضات موهوم دوره ی جاهلی را از میان برداشته و از مستضعفان حمایت کند، هر چند برخی، از این
*برابری رنجیدند. گرچه آیات این سوره درباره ی جنگ بدر است و این آیه نیز بیشتر نظر به غنائم جنگی دارد، ولی اختصاص به آن ندارد.
ص: 390
¨ «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلی عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ» (1)
و اگر به خداوند و آنچه بر بنده ی خود، روز جدایی (حقّ از باطل،) روز درگیری دو گروه (با ایمان و بی ایمان در جنگ بدر) نازل کردیم، ایمان دارید، بدانید که هر چه غنیمت گرفتید، همانا خمس (یک پنجم) آن برای خداوند و رسول خدا و خویشاوندان (او، اهل بیت علیهم السلام) و یتیمان و بینوایان و در راه ماندگان (از سادات) است.
* هر کجا با تلاش رزمندگان غنایم به دست آمد، تنها خمس آن میان شش گروه تقسیم می شود.
¨ «فَکُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالاً طَیِّباً وَ اتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِیم» (2)
پس، از آنچه غنیمت گرفتید، که حلال و پاکیزه است، مصرف کنید و از خداوند پروا کنید، همانا خداوند، آمرزنده و مهربان است.
v این آیه به مسلمانان اجازه می دهد که از غنیمت جنگی مورد نظر در آیه (مبلغی را که در برابر آزادی اسیران می گرفتند) استفاده کنند. این جمله ممکن است معنی وسیعی داشته باشد، و علاوه بر موضوع" فداء" سایر غنائم را نیز شامل شود.(3)
¨ «وَمَغَانِمَ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَهَا وَکَانَ اللهُ عَزِیزاً حَکِیماً» (4)
و غنایم بسیاری که به چنگ خواهند آورد، و خداوند عزیز و حکیم است.
v یکی از نعمتهایی که به دنبال بیعت رضوان نصیب مسلمانان شد غنائم فراوان مادی بود.
3-8 لزوم اعلام قبلی جنگ
¨ «وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلی سَواءٍ إِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ الْخائِنین»(5)
و اگر از گروهی بیمِ خیانت داری [پیمانشان را] به سویشان بینداز [تا طرفین] به طور یکسان [بدانند که پیمان گسسته است]، زیرا خدا خائنان را دوست نمی دارد.
ص: 391
* جنگ قبل از اعلام با کسانی که سابقه ی پیمان با آنان وجود داشته است، خیانت است. «فأنبذ الیهم... انّ الله لا یحبّ الخائنین»
¨ «فَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللهِ وَ أَنَّ اللهَ مُخْزِی الْکافِرِینَ»
پس (ای مشرکان!) در زمین به مدّت چهار ماه مهلت دارید که (آزادانه) بگردید و بدانید که شما نمی توانید خدا را مغلوب کنید (و از عذاب خدا بگریزید.) و (بدانید) که خداوند، خوار کننده ی کافران است. (1)
* در زمان اقتدار نباید بدون اعلام قبلی حمله کرد.«فسیحوا... اربعة اشهر»
3-9 قلمرو جنگ
¨ «وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ»(2)
شما را چه شده که در راه خدا و (در راه نجات) مردان و زنان و کودکان مستضعف نمی جنگید.
* اسلام مرز نمی شناسد. هرجا که مستضعفی باشد، جهاد وجود دارد. «والمستضعفین»
3-10 لزوم فرماندهی حاکم مسلمین در جنگ
¨ «عَفَا اللهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْکاذِبِینَ» (3)
خداوند از تو در گذشت، چرا پیش از آنکه (حال) راستگویان بر تو روشن شود و دروغگویان را بشناسی، به آنان اجازه (مرخّصی) دادی؟
* شرکت نکردن در جنگ نیازمند اذن رهبر است. «لِمَ اذنت لهم»
¨ « وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَکَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قالُوا ذَرْنا نَکُنْ مَعَ الْقاعِدِین» (4)
و هر گاه سوره ای نازل شود که به خداوند ایمان آورید و همراه پیامبرش جهاد کنید، صاحبان ثروت (منافقان)، از تو اجازه ی مرخصی (برای فرار از جبهه) می خواهند و می گویند: ما را واگذار تا با خانه نشینان، (آنان که از جنگ معافند و باید در خانه بنشینند) باشیم.
ص: 392
*جهاد باید با فرمان رهبر مسلمانان و همراه و همگام با او باشد. «جاهدوا مع رسوله...»
¨ «وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ لِیُؤْذَنَ لَهُمْ» (1)
بادیه نشینانی که (از شرکت در جنگ) معذور بودند، (نزد تو) آمدند تا به آنان اذن داده شود (که در جنگ شرکت نکنند).
* جهاد امری حکومتی است نه فردی، لذا هم حضور در جبهه و هم ترک آن باید با اجازه ی رهبر مسلمانان باشد. «جاء المعذّرون ... لیؤذن لهم»
¨ «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا»(2)
به کسانی که همواره و مظلومانه مورد تهاجم و قتل عام قرار گرفته اند، اجازه دفاع و جهاد داده شده است.
* جهاد بدون اذن خدا و رسول جایز نیست. «اُذِنَ»
¨ «وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ یا أَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ إِنْ یُرِیدُونَ إِلاَّ فِراراً» (3)
و آن گاه که گروهی از آنان گفتند: ای مردم مدینه! (در صحنه جنگ) برای شما جای ماندن نیست، پس برگردید. وگروهی از آنان از پیامبر اجازه (بازگشت) می خواستند (و) می گفتند: همانا خانه های ما بی حفاظ است. در حالی که بی حفاظ نبود و آنان جز فرار (از جنگ) قصد دیگری نداشتند.
* فرمانده جنگ، شخص پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) بوده است. «یستأذن فریق منهم النبی»
¨ «یَآ أَیُّهَا النَّبِی جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ»
ای پیامبر! با کفّار و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت گیر و جایگاه آنان دوزخ است و بد جای بازگشتی است. (4)
* جهاد با کفّار و منافقین، فرمان خداست ولی شکل و شیوه آن در اختیار پیامبر و جانشینان به حق آن حضرت است. لذا پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) در برابر منافقان لشکرکشی نکرد، ولی در زمان حضرت علی (علیه السلام) چون آنان سپاه و لشکری تشکیل داده بودند آن حضرت با آنان جنگید.
ص: 393
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْکُرُوا اللهَ کَثِیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ وَ أَطِیعُوا اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِینَ»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! هر گاه با گروهی (از دشمن) روبرو شدید، ثابت قدم باشید و خدا را بسیار یاد کنید تا شما رستگار شوید. و از خدا و فرستاده اش اطاعت کنید و با یکدیگر نزاع نکنید، که سست می شوید و مهابت و قوّتتان از بین می رود، وصبر کنید، همانا خداوند با صابران است.
* جهاد مسلمانان باید تحت فرماندهی رهبر مسلمین و به فرمان خدا و رسول و جانشینان بر حقّ او باشد. «اذا لقیتم فئة فاثبتوا... و اطیعوا الله و رسوله»
3-11 حقوق رزمندگان
¨ «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتابِ اللهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّةً»(2)
همانا تعداد ماهها نزد خداوند، در کتابِ (آفرینش) خدا و از روزی که آسمان ها و زمین را آفرید، دوازده ماه است، که چهارماه از آن (جنگ) حرام است، این آیین ثابت و پابرجاست. پس در این ماهها، با جنگ و خونریزی بر خود ستم نکنید و جملگی با همه ی مشرکان بجنگید، آن گونه که آنان همگی با شما می جنگند.
* رزمندگان و خانواده هایشان، نیاز به عیادت، آموزش، استراحت و رسیدگی به خانواده دارند. بنابراین یک سوّم سال، اجباراً باید جنگ خاموش شود تا فرصتی برای این امور باشد. «منها اربعة حرم» حتّی در جنگ هم باید اصولی رعایت شود و به ناآگاهان، اغفال شدگان، زنان، سالمندان و کودکان، تعرّض نشود و بدون توجیه و تذکّر قبلی، حمله نشود.
¨ «عَفَا اللهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْکاذِبِینَ»(3)
خداوند از تو در گذشت، چرا پیش از آنکه (حال) راستگویان بر تو روشن شود و دروغگویان را بشناسی، به آنان اجازه (مرخّصی) دادی؟
ص: 394
* هنگام عملیات نظامی، عدم حضور در جنگ بدون دلیل موجه ممنوع است. «لِمَ اذنت لهم»
¨ «وَ لا عَلَی الَّذِینَ إِذا ما أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ یَجِدُوا ما یُنْفِقُونَ»(1)
و نیز (اشکالی نیست) بر آنان که چون نزد تو آمدند تا آنان را برای شرکت در جبهه بر مرکبی سوار کنی، گفتی: چیزی نمی یابم که شما را بر آن سوار کنم و آنان (از نزد تو) برگشتند، در حالی که چشمانشان از اندوه، اشکبار بود که چرا چیزی ندارند که خرج جهاد کنند. (آری، بر این گونه فقیرانِ عاشق جهاد، برای نرفتن به جبهه گناهی نیست)
* تأمین امکانات جنگی رزمندگان، به عهده ی حکومت است. «اَتوک لتحملهم»
¨ «وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ إِنْ یُرِیدُونَ إِلاَّ فِراراً» و گروهی از آنان از پیامبر اجازه (بازگشت) می خواستند (و) می گفتند: همانا خانه های ما بی حفاظ است. در حالی که بی حفاظ نبود و آنان جز فرار (از جنگ) قصد دیگری نداشتند. (2)
* آرامش و امنیّت فکری و خانوادگی برای رزمنده به قدری ضروری است که منافقان دغدغه آن را بهانه ترک جبهه خود قرار دادند. «انّ بیوتنا عورة»
3-12 جواز برخی امور در جنگ
3-12-1 فریب دشمن و عقبنشینی تاکتیکی
¨ «وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلی فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ» (3)
و جز آنها که کناره گیریشان برای ساز و برگ نبرد مجدّد یا پیوستن به گروه دیگری از مسلمانان باشد، هر کس در روز جنگ پشت به دشمن کند، قطعاً مورد خشم خدا قرار می گیرد و جایگاه او جهنّم است و چه بد سرانجامی است.
ص: 395
* در این آیه، برای فرار از جبهه که حرام است، دو مورد استثنا ذکر شده است: یکی برای جابه جایی و عقبنشینی تاکتیکی «متحرّفاً»، دیگری برای پیوستن به گروه دیگری از مسلمانان و حمله ی دسته جمعی «مُتحیّزاً».
¨ «وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلی فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ»(1)
و جز آنها که کناره گیریشان برای ساز و برگ نبرد مجدّد یا پیوستن به گروه دیگری از مسلمانان باشد، هر کس در روز جنگ پشت به دشمن کند، قطعاً مورد خشم خدا قرار می گیرد و جایگاه او جهنّم است و چه بد سرانجامی است.
* در جنگ خدعه و فریب دادن دشمن جایز است. «متحرّفاً»
3-12-2 عملیات ایذایی و تخریب ساختمان
¨ «هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُواْ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِّنَ اللهِ فَأَتَاهُمُ اللهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُواْ وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُم بِأَیْدِیهِمْ وَأَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبِرُواْ یَآ أُوْلِی الْأَبْصَارِ»(2)
اوست آن که کسانی از اهل کتاب را که کفر ورزیدند برای اولین بار از خانه هایشان بیرون راند، با آنکه شما گمان نداشتید که آنان (با داشتن آن همه قدرت، به آسانی) بیرون روند و خودشان گمان می کردند که قلعه ها و حصارهایشان آنان را از قهر خدا مانع خواهد شد، امّا قهر خدا از راهی که گمان نمی کردند بر آنان وارد شد و در دل هایشان ترس و وحشت افکند (به گونه ای که) خانه های خود را با دست خویش وبا دست مؤمنان خراب می کردند، پس ای صاحبان بصیرت عبرت بگیرید.
* تخریب ساختمان های دشمن در مواردی جایز است. «یخربون بیوتهم بایدیهم و ایدی المؤمنین»
¨ «مَا قَطَعْتُم مِّن لِّینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوهَا قَآئِمَةً عَلَی أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللهِ وَ لِیُخْزِی الْفَاسِقِینَ» (3)
آنچه از درخت خرما قطع کردید یا آن را ایستاده بر پای خود واگذاشتید، همه به خواست و فرمان خداوند بود و (خداوند می خواست) فاسقان را خوار گرداند.
ص: 396
* اصل بر حفظ محیط زیست است. لذا اسلام رزمندگان را از مسموم کردن آب و قطع درختان منع می نماید ولی در شرایط اضطراری و وجود خطر برای حکومت اسلامی، تخریب منازل و قطع اشجار جایز و بلکه لازم است. «یخربون بیوتهم... قطعتم...»
* گاهی به دلیل مزاحمت درخت برای حرکت رزمندگان فرمان قطع درخت صادر می شود. شاید آیه پاسخی به تردید مسلمانان در صحت عمل خویش یا اشکال یهود نسبت به قطع درختان باشد که قرآن فرمان آن را از طرف خدا میداند. «فَبِإِذْنِ اللهِ»
¨ «مَا قَطَعْتُم مِّن لِّینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوهَا قَآئِمَةً عَلَی أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللهِ وَ لِیُخْزِی الْفَاسِقِینَ» (1)
آنچه از درخت خرما قطع کردید یا آن را ایستاده بر پای خود واگذاشتید، همه به خواست و فرمان خداوند بود و (خداوند می خواست) فاسقان را خوار گرداند.
* عملیات ایذایی در جنگ مانعی ندارد. «لیخزی الفاسقین»
3-13 اسباب جنگ
¨ «وَیَقُولُ الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَوْلَا نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذَآ أُنزِلَتْ سُورَةٌ مُّحْکَمَةٌ وَذُکِرَ فِیهَا الْقِتَالُ رَأَیْتَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ یَنظُرُونَ إِلَیْکَ نَظَرَ الْمَغْشِی عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلَی لَهُمْ»(2)
و کسانی که ایمان آورده اند می گویند: چرا سوره ای (برای جهاد) نازل نمی شود؟ پس هنگامی که سوره ای محکم و روشن نازل می گردد که در آن نامی از جنگ رفته است، بیماردلان را می بینی که به تو نگاه می کنند مانند نگاه کردن کسی که از (سکرات) مرگ بی هوش شده است، پس همان مرگ برایشان سزاوارتر است.
* جهاد ابتدایی در جایی است که دلایل لزوم آن محکم و روشن باشد. «سورة محکمه »
¨ «قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حَتَّی یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ» (3)
ص: 397
با کسانی از اهل کتاب (یهود، نصاری، مجوس، صابئین،) که به خدا و روز قیامت ایمان نمی آورند و آنچه را خدا و رسولش حرام کرده اند، حرام نمی شمرند و به دین حقّ گردن نمی نهند بجنگید، تا با خواری و ذلّت، به دست خود جزیه بپردازند.
* عدم ایمان به خدا و روز قیامت، حرام ندانستن آنچه خدا حرام کرده و عدم گردن نهادن به دین حق از اسباب جنگ مسلمین است.« لا یُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ »
3-14 اولویت جنگ با دشمنان نزدیک تر
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! با کسانی از کفّار که نزدیک شمایند بجنگید. باید آنان در شما خشونت و صلابت بیابند و بدانید که خداوند، با پرهیزکاران است.
* دفع شرّ دشمنان نزدیکتر، اولویّت دارد. «یلونکم من الکفّار» استراتژی جنگی اسلام، ابتدا مقابله با دشمنان نزدیکتر است، همچنان که در مبارزه ی فکری و عقیدتی نیز باید ابتدا شبهات رایج و موجود را پاسخ داد.
4-1 ترک مخاصمه
¨ «إِلاَّ الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلی قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ أَوْ جاؤُکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ یُقاتِلُوکُمْ أَوْ یُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُمْ فَلَقاتَلُوکُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلاً» (2)
مگر کسانی (از منافقان) که به قومی پیوسته اند که میان شما و آن قوم پیمانی است، یا (کسانی که) نزد شما می آیند در حالی که سینه هاشان از جنگ با شما یا قوم خودشان به تنگ آمده است (و اصلًا حال جنگ با هیچ طرفی را ندارند و این بی حوصلگی آنها لطف خداست) زیرا اگر خداوند می خواست آنان را بر شما مسلّط می کرد و آنان با شما مقاتله می کردند. پس اگر آنان از شما
ص: 398
کناره گرفته و با شما نجنگیدند و پیشنهاد صلح و سازش دادند، خداوند برای شما راهی برای تعرّض و جنگ با آنان قرار نداده است.
* تنها پیشنهاد صلح از سوی دشمن کافی نیست، برای اطمینان، ترک جنگ و القای سلام لازم است. «فلم یقاتلوکم والقوا الیکم السلم»
* به انگیزه های صلح طلبانه و تقاضای آتش بس، باید احترام گذاشت. چون در اسلام، صلح اصل است و جنگ، در صورت ضرورت مجوّز دارد. «فان اعتزلوکم فلم یقاتلوکم... فما جعل الله لکم علیهم سبیلاً»
¨ «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ وَ إِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللهُ هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ» (1)
و اگر (دشمنان) به صلح تمایل داشتند، (تو نیز) تمایل نشان بده و بر خداوند توکّل کن، همانا او شنوا و داناست. و اگر (دشمنان) بخواهند با تو نیرنگ کنند، قطعاً خداوند تو را بس است، اوست که با امدادهای خویش و حمایت مؤمنان، تو را یاری کرده است.
*رهبر جامعه اسلامی باید پیشنهاد صلح دشمن را بپذیرد تا مسلمانان جنگ طلب معرّفی نشوند، امّا باید هوشیار باشد تا فریب نخورد. «ان جنحوا... فاجنح... و ان یریدوا ان یخدعوک»
¨ «فَلَا تَهِنُواْ وَتَدْعُواْ إِلَی السَّلْمِ وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَاللهُ مَعَکُمْ وَلَن یَتِرَکُمْ أَعْمَالَکُمْ»(2)
پس سستی نورزید و به سازش دعوت کنید و حال آنکه شما برترید و خداوند با شماست و هرگز چیزی از (پاداش) اعمالتان را کم نمی کند.
* پیشنهاد صلح و سازش از جانب جبهه ایمان مطرح نمی گردد. «فلاتهنوا و تدعوا الی السلم» ولی اگر دشمنان پیشنهاد دادند و به مصلحت بود پذیرفته می شود. «و ان جنحوا للسلم فاجنح لها»(3)
ص: 399
¨ «وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّی یُقاتِلُوکُمْ فِیهِ فَإِنْ قاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذلِکَ جَزاءُ الْکافِرِینَ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (1)
و آنها را (بت پرستانی که از هیچ جنایتی ابا ندارند،) هر کجا یافتید بکشید و از (مکّه) همان جایی که شما را بیرون کردند، آنها را بیرون کنید و فتنه (شرک و شکنجه) از قتل بدتر است. و نزد مسجد الحرام با آنها جنگ نکنید، مگر آنکه آنها در آنجا با شما بجنگند، پس اگر با شما جنگ کردند، آنها را (در آنجا) به قتل برسانید. چنین است جزای کافران. و اگر دست کشیدند، همانا خداوند آمرزنده و مهربان است.
* مسلمانان باید آتش بس واقعی دشمنان را بپذیرند. «فان انتهوا»
¨ «إِلاَّ الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئاً وَ لَمْ یُظاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلی مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ» (2)
مگر کسانی از مشرکین که با آنان پیمان بسته اید و چیزی از تعهّدات خود نسبت به شما فروگذار نکرده اند و کسی را در برابر شما یاری نداده اند، پس پیمانشان را تا پایان مدّتشان نگهدارید (و وفادار باشید)، که همانا خداوند، اهل تقوا را دوست دارد.
v از این آیه به طور ضمنی مشروعیت و صحت معاهده برای متارکه جنگ استفاده می شود.
¨ «کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذِینَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ» (3)
چگونه می تواند نزد خدا و رسولش، پیمانی با مشرکان (عهد شکن) باشد، مگر کسانی که نزد مسجد الحرام با آنان پیمان بستید. پس تا هنگامی که به عهدشان وفا دارند، شما هم وفادار بمانید که خداوند، متّقین را دوست دارد.
v بر طبق این آیه در هر قراردادی با بیگانگان تا آنجا که آنان پایبند قرارداد باشند باید نسبت به آن وفادار بود. این قرارداد می تواند پیمان متارکه جنگ باشد.
ص: 400
4-2 اعطای امان
¨ «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَی الظَّالِمِینَ»
و با آنها بجنگید تا فتنه (بت پرستی و سلب آزادی از مردم،) باقی نماند و دین، تنها از آنِ خدا شود. پس اگر (از روش نادرست خود) دست برداشتند، (مزاحم آنها نشوید. زیرا) تعدّی جز بر ستمکاران روا نیست.(1)
* راه برگشت وتوبه بر هیچکس ودر هیچ شرایطی بسته نیست. حتّی دشمن سرسخت نیز اگر تغییر مسیر دهد، خداوند او را مورد عفو قرار می دهد. «فان انتهوا فلا عدوان...»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» (مائده،1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! به عقد و پیمان ها (ی خود، با خدا و مردم) وفا کنید.
v اطلاق این آیه موردی را که یک مسلمان حتی با اشاره به دشمن کافر امان داده است در بر میگیرد و لذا بر دیگر مسلمانان رعایت این پیمان اشارهای لازم است.
¨ «فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (2)
پس چون ماههای حرام سپری شود، مشرکان را هر جا یافتید بکشید و دستگیر کنید و در محاصره قرار دهید و در همه جا به کمین آنان بنشینید. پس اگر توبه کردند و نماز برپا داشتند و زکات پرداختند، راهشان را باز کنید (و آزادشان بگذارید) که همانا خداوند، آمرزنده و مهربان است.
*بر اساس این آیه توبه را حتّی هنگام جنگ باید پذیرفت. چرا که اسلام دین سماحت و بزرگواری است، نه عقده گشایی و انتقام. «فاقتلوا .... فان تابوا»
¨ «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّی یَسْمَعَ کَلامَ اللهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ»(3)
ص: 401
و اگر یکی از مشرکان از تو امان و پناه خواست، پس به او پناه بده تا کلام خدا را بشنود، سپس او را به مکان امنش برسان. چرا که آنان گروهی ناآگاهند (و با شنیدن آیات الهی، شاید هدایت شوند).
* لازم است به درخواست پناهندگی دشمن برای تحقیق و شناخت عقاید و افکار اسلامی، پاسخ مثبت داد. «استجارک فاَجِره» راه فکر و تعقّل، حتّی برای مشرکان مهدورالدّم نیز باز است و برای احتمال هدایت یک نفر هم باید حساب جداگانه باز کرد. «احدٌ من المشرکین» باید به دشمن هم فرصت فکر و انتخاب داد و این مسئله حتّی در شرایط جنگی نیز وجود دارد. «استجارک فاَجِره»
¨ «قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُواْ لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَءآَؤُاْ مِنکُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللهِ»(1)
همانا برای شما در (روش) ابراهیم و کسانی که با او بودند، سرمشق و الگوی خوبی است، زیرا به قوم (مشرک) خود گفتند: همانا ما از شما و از آنچه جز خدا می پرستید، بیزاریم.
* صلابت و صراحت در اظهار برائت از مشرکان ارزش است و نباید آن را مخفی کرد. «إِذْ قَالُواْ لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَءآَؤُاْ مِنکُمْ»
¨ «قُلْ یَآ أَیُّهَا الْکَافِرُونَ لا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ»(2)
بگو: ای کافران! من نمی پرستم آنچه شما می پرستید. و نه شما می پرستید آنچه من می پرستم.
*اعلام مواضع نسبت به کفار باید مکرّر، مؤکّد و علنی باشد. «قل یا ایّها الکافرون لا اعبد ما تعبدون»
¨ «إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کافِرُونَ» (3)
ص: 402
(یوسف به آن دو نفر که خواب دیده بودند) همانا من آئین قومی را که به خدا ایمان ندارند و به قیامت کفر می ورزند، رها کرده ام.
* اساس ایمان، تبری و تولی است. در این آیه برائت از کفار «انی ترکت» و در آیه بعد پیروی از ولایت اولیای الهی مطرح است.«واتبعت»
¨ «وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ وَ أَدْعُوا رَبِّی» (1)
و من از شما و آنچه غیر خدا می خوانید کناره گیری می کنم و پروردگارم را می خوانم.
* یکی از اصول اساسی مکتب های الهی، برائت از کفّار است. «واعتزلکم»
¨ «وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیراً» (2)
شما را چه شده که در راه خدا و (در راه نجات) مردان و زنان و کودکان مستضعف نمی جنگید، آنان که می گویند: پروردگارا! ما را از این شهری که مردمش ستمگرند بیرون بر و از جانب خود رهبر و سرپرستی برای ما قرار ده و از سوی خودت، یاوری برای ما تعیین فرما.
v حمایت از تمامی ستمدیدگان عالم باید در روابط بین المللی مدنظر باشد.
¨ «قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حَتَّی یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ» (3)
با کسانی از اهل کتاب (یهود، نصاری، مجوس، صابئین،) که به خدا و روز قیامت ایمان نمی آورند و آنچه را خدا و رسولش حرام کرده اند، حرام نمی شمرند و به دین حقّ گردن نمی نهند بجنگید، تا با خواری و ذلّت، به دست خود جزیه بپردازند.
ص: 403
* در مقابل کفّار اهل کتاب که ایمان نمی آورند، دو راه وجود دارد: یا جنگ، یا تسلیم و پرداخت جزیه. «قاتلوا... حتّی یعطوا الجزیة»
* گرفتن مالیات سرانه از اهل کتاب الزامی است و باید از موضع قدرت و به صورت نقدی باشد و آنان نیز با تواضع و تسلیم بپردازند. «عن یدٍ، صاغرون»
ص: 404
4-1 اصول حاکم بر روابط با بیگانگان و تشخیص آنها
4-1-1 فلسفه ممنوعیت روابط صمیمانه با دشمن
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ لا یَأْلُونَکُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ»
ای کسانی که ایمان آورده اید! از غیر خودتان همراز نگیرید. آنان در تباهی شما کوتاهی نمی کنند، آنها رنج بردن شما را دوست دارند. همانا کینه و دشمنی از (گفتار) دهانشان پیداست و آنچه دلهایشان در بردارد، بزرگتر است. به تحقیق ما آیات (روشنگر و افشاگر توطئه های دشمن) را برای شما بیان کردیم اگر تعقّل کنید. (1)
* در این آیه مسلمانان از داشتن روابط صمیمانه با غیر مسلمانان منع شدهاند، به خاطر آنکه آنان در توطئه علیه مسلمانان کوتاهی نمی کنند و از رنج بردن مسلمانان لذت میبرند. «لاتتخذوا... لا یألونکم»
¨ «یَآ أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیَآءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ کَفَرُواْ بِمَا جَآءَکُم مِّنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِیَّاکُمْ أَن تُؤْمِنُواْ بِاللهِ رَبِّکُمْ إِن کُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَاداً فِی سَبِیلِی وَابْتِغَآءَ مَرْضَاتِی تُسِرُّونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَاْ أَعْلَمُ بِمَآ أَخْفَیْتُمْ وَمَآ أَعْلَنتُمْ وَمَن یَفْعَلْهُ مِنکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَآءَ السَّبِیلِ إِن یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُواْ لَکُمْ أَعْدَآءً وَیَبْسُطُواْ إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَأَلْسِنَتَهُم بِالسُّوءِ وَوَدُّواْ لَوْ تَکْفُرُونَ» (2)
ای کسانی که ایمان آورده اید! دشمن من و دشمن خود را دوست نگیرید. شما با آنان طرح دوستی می افکنید، در حالی که آنان نسبت به حقّی که برای شما آمده است، کفر ورزیده اند. (علاوه بر آن که) آنان شما و پیامبر را به خاطر ایمان به خداوند که پروردگار شما است (از مکّه) اخراج و آواره نموده اند. اگر شما برای جهاد در راه من و طلب رضای من (از وطن) بیرون آمده اید (با آنان دوستی نکنید). شما مخفیانه دوستی خود را به آنان می رسانید در حالی که من به آنچه مخفیانه و آنچه آشکارا انجام دهید آگاه ترم و هرکس از شما چنین کند قطعاً از راه راست گم گشته است. اگر بر شما مسلّط شوند دشمنان (سرسخت) شما خواهند بود و دست و زبانشان را به بدی، به سوی شما خواهند گشود و دوست دارند که شما (از دین خود دست برداشته و) کفر ورزید.
ص: 405
v مسلمانان نباید با دشمنان خدا روابط نزدیک دوستانه داشته باشند.
* دلیل عدم رابطه دوستانه با کفّار سه چیز است:
الف) با مسلمانان اختلاف عقیدتی شدیدی دارند. «کفروا بما جاءکم من الحق»
ب) نه تاب رهبر مسلمانان را دارند و نه حتی ملت را تحمل میکنند. «یخرجون الرسول و ایّاکم»
ج) آنان به دنبال سلطه بر مسلمانان هستند. در صورتی که چنین شود دشمنی خود را ابراز کرده و به آزار و اذیت مسلمانان خواهند پرداخت تا زمانی که مسلمانان از عقاید خود دست بردارند. «إِن یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُواْ لَکُمْ أَعْدَآءً وَیَبْسُطُواْ إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَأَلْسِنَتَهُم بِالسُّوءِ وَوَدُّواْ لَوْ تَکْفُرُونَ»
4-1-2 منع سلطه بیگانگان
¨ «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً» (1)
v در روابط با بیگانگان نباید به نحوی عمل شود که به تسلط آنان بر مسلمانان منجر شود.
¨ «لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ» (2)
نباید اهل ایمان، بجای مؤمنان، کافران را دوست و سرپرست خود برگزینند.
* ارتباط سیاسی مسلمانان با بیگانگان نباید منجر به سلطه پذیری یا پیوند قلبی با آنان شود. «لایتخذ المؤمنون الکافرین اولیاء»
4-1-3 ممنوعیت بیان اسرار برای بیگانگان
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ لا یَأْلُونَکُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ»
ای کسانی که ایمان آورده اید! از غیر خودتان همراز نگیرید. آنان در تباهی شما کوتاهی نمی کنند، آنها رنج بردن شما را دوست دارند. همانا کینه و دشمنی از (گفتار) دهانشان پیداست و آنچه
ص: 406
دلهایشان در بردارد، بزرگتر است. به تحقیق ما آیات (روشنگر و افشاگر توطئه های دشمن) را برای شما بیان کردیم اگر تعقّل کنید.
* مسلمانان نباید بیگانگان را محرم اسرار خویش قرار دهند. از این رو ورود مستشاران خارجی در امور محرمانه کشورهای اسلامی ممنوع است. «لا تتخذوا بطانة من دونکم»
¨ «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللهُ الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً وَ اللهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ» (1)
یا پنداشته اید که (تنها با ادّعای ایمان) رها می شوید، در حالی که هنوز خداوند (با امتحان هایش شما را نیازموده،) تا کسانی را از شما که جهاد کرده و جز خدا و پیامبرش و مؤمنان رازداری برنگزیده اند، معلوم دارد و خداوند به آنچه می کنید آگاه است.
* ارائه اسرار و اطلاعات از سوی مسلمانان به بیگانگان و آنان را محرم اسرار دانستن، حرام و نشانه ی ضعف و بی ایمانی و مورد هشدار و توبیخ است. «لم یتّخذوا... وَلیجة»
4-1-4 منع سلطه کفار بر مساجد و تردد به اماکن مذهبی
¨ «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِیَسُوؤُا وُجُوهَکُمْ وَ لِیَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ کَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِیُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِیراً» (2)
اگر نیکی کنید به خودتان نیکی کرده اید و اگر بدی کنید (باز هم) به خود بد کرده اید. پس همین که وعده ی (فسادگری) دوّم فرا رسد (جنگجویان نیرومند و مؤمن را برای قلع و قمع شما می فرستیم) تا سیمای (نظامی و عزّت دنیوی) شما را زشت نمایند و (برای گرفتن قدرت) به مسجد الاقصی وارد شوند، همان گونه که بار نخست وارد شدند و تا آنچه را زیر سلطه درآورده اند، به سختی ویران کنند.
* مساجد، پیوسته پایگاه قدرت ادیان و سمبل قدرت بوده و آزاد کردن مساجد از سلطه ی کفار از وظایف مؤمنان است. برای سرکوب یهودیان متجاوز، مردان خدا وارد بیت المقدّس می شوند، چنانکه مسلمانان با فتح مکّه وارد مسجدالحرام شدند. «لیدخلوا المسجد»
ص: 407
4-1-5 عدم ستمگر بودن همه کفار
¨ «وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ إِلاَّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِلاَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ»(1)
و با اهل کتاب جز با بهترین شیوه مجادله نکنید، مگر ستمگران از آنان
* همه ی مخالفان اسلام ستمگر نیستند. «الاّ الّذین ظلموا منهم»
4-1-6 منع سازش با کفار و لزوم پافشاری بر اصول
¨ «أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ» (2)
آیا کسانی را که می پندارند به آنچه بر تو و آنچه (بر پیامبران) پیش از تو نازل شده است، ایمان آورده اند نمی بینی که می خواهند داوری را نزد طاغوت (و حکّام باطل) ببرند، در حالی که مأمورند به طاغوت، کفر ورزند.
* مسلمانان نباید با ستمگران و طواغیت سازش کنند. «أمروا ان یکفروا به»
¨ «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً» (3)
و اگر ما تورا استوار نکرده بودیم، هر آینه نزدیک بود که اندکی به آنان تمایل پیدا کنی.
* کمترین عقب نشینی از اصول و ارزشها ممنوع است.«شیئاً قلیلاً»
¨ «فَلا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً کَبِیراً» (4)
پس، از کافران پیروی نکن و به وسیله ی قرآن (یا ترک پیروی از آنان) با آنان به جهادی بزرگ بپرداز.
* ارتباط مسلمانان با کفار نباید به گونهای باشد که به تبعیت از آنان بینجامد. «فَلا تُطِعِ الْکافِرِینَ»
¨ «قُلِ اللهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِینِی» (5)
بگو: «من تنها خدا را می پرستم در حالی که دینم را برای او خالص کرده ام.
ص: 408
* موضع خود در برابر کفّار را باید با صراحت اعلام کرد. «قل»
4-1-7 ملاک تشخیص بیگانگان
¨ «لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ» (1)
نباید اهل ایمان، بجای مؤمنان، کافران را دوست و سرپرست خود برگزینند.
* ارتباط یا قطع رابطه باید بر اساس فکر و عقیده باشد، نه بر اساس پیوندهای فامیلی، قومی و نژادی. «المؤمنین، الکافرین»
4-2 نحوه ارتباط با کفار
4-2-1 شیوه ارتباط با کفار
¨ «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ»(2)
و ما کتاب (قرآن) را به حقّ بر تو نازل کردیم، در حالی که کتب آسمانی پیشین را تصدیق می کند و حاکم و حافظ آنها است. پس به آنچه خداوند نازل کرده، میان آنان حکم کن.
* میان اهل کتاب می توان بر طبق قرآن حکم کرد. «فاحکم بینهم بما انزل الله»
¨ «وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ وَ إِذاً لاتَّخَذُوکَ خَلِیلاً»
و بسا نزدیک بود که تو را از آنچه به تو وحی کردیم غافل کنند تا چیز دیگری غیر از وحی را به ما نسبت دهی، و آن گاه تورا دوست خود گیرند.
* دوستی و ارتباط با افراد و کشورها به قیمت چشم پوشی از مکتب و مقدّسات، جایز نیست. «اذاً لاتّخذوک خلیلاً»
¨ «وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ إِلاَّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِلاَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ» (4)
و با اهل کتاب جز با بهترین شیوه مجادله نکنید، مگر ستمگران از آنان.
ص: 409
* تبادل نظر و گفتگوی صحیح میان مکتب ها، فرهنگ ها و امّت ها مورد قبول اسلام است. «بالّتی هی احسن»
¨ «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللهَ وَ لا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَ الْمُنافِقِینَ»(1)
ای پیامبر! از خداوند پروا کن و از کافران و منافقان اطاعت مکن.
* پیروی از کافران و منافقان، بی تقوایی است. «اتّق الله ولا تطع الکافرین و المنافقین»
¨ «وَ الشَّیاطِینَ کُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ» (2)
و شیاطین را (مسخّر او ساختیم) هر بنّا و غوّاصی از آنها را.
* استفاده مسلمانان از تخصص بیگانگان و غیر مؤمنان مانعی ندارد. «الشیاطین کل بنّاء و غوّاص»
¨ «یَآ أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیَآءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ کَفَرُواْ بِمَا جَآءَکُم مِّنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِیَّاکُمْ أَن تُؤْمِنُواْ بِاللهِ رَبِّکُمْ»
ای
کسانی که ایمان آورده اید! دشمن من و دشمن خود را دوست نگیرید. شما با آنان طرح دوستی می افکنید، در حالی که آنان نسبت به حقّی که برای شما آمد(3)ه است، کفر ورزیده اند. (علاوه بر آن که) آنان شما وپیامبر را به خاطر ایمان به خداوند که پروردگار شما است (از مکّه) اخراج وآواره نموده اند.
* برقراری رابطه مسلمانان با کفّار در صورتی جایز است که آنان به ارزشهای مسلمانان احترام بگذارند و در صدد توطئه نباشند. «لا تتخذوا... قد کفروا... یخرجون الرسول»
4-2-2 معاهده کفار
4-2-2-1 لزوم وفای به عهد
¨ «الَّذِینَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا یَتَّقُونَ»(4)
(بدترین جنبندگان نزد خداوند،) آنانند که از ایشان پیمان گرفته ای، سپس پیمان خود را در هر بار می شکنند و (در وفاداری و حفظ پیمان،) اهل تقوا و پروا نیستند.
ص: 410
* حکومت اسلامی می تواند با کفّار پیمان ببندد. «عاهدت منهم» چنانکه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم
پیمان های متعدّدی با کفّار می بست، هرچند آنان متعهّد نبودند. «ینقضون عهدهم فی کلّ مرّة»
¨ «بَراءَةٌ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» (1)
(این آیات اعلام جدایی و) بیزاری و برائتی است از سوی خدا و پیامبرش، نسبت به مشرکانی که با آنان پیمان بسته اید.
* پیمان بستن با مشرکان در شرایطی مانع ندارد. «الّذین عاهدتم»
¨ «وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ» (2)
و آمرزش خواهی ابراهیم برای پدرش (عموی مشرکش که سرپرستی او را به عهده داشت)، فقط به خاطر وعده ای بود که به او داده بود.
* وفای به عهد حتّی نسبت به کافر هم لازم است.«موعدة وعدها»
¨ «فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ فَاجْعَلْ بَیْنَنا وَ بَیْنَکَ مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ مَکاناً سُوی»
(فرعون ادامه داد) پس ما (هم) حتماً سحری همانند آن (سحر) را برای تو خواهیم آورد. پس (اکنون) بین ما و خودت زمانی قرار بده که از آن تخلّف نکنیم (آن هم در) مکانی هموار وبا فاصله ای که نسبت به همه یکسان باشد. (3)
* باید به وعدهها و قراردادها وفادار بود، حتی اگر در برابر دشمن باشد. «موعداً لا نخلفه»
¨ «وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلی قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ» (4)
و اگر (مؤمنانِ تحت فشار، برای حفظ دینشان) از شما یاری طلب کردند، بر شماست که یاریشان کنید، مگر در برابر قومی که میان شما و آنان پیمان (ترک مخاصمه) است.
* مادامی که کفّار به پیمان های خود با مسلمانان پایبند هستند، نمی توان برای حمایت مسلمانانِ تحت سلطه ی آنان اقدامی کرد. چرا که نباید در هر صورت پیمان را نقض نمود. «الاّ علی قوم بینکم و بینهم میثاق»
4-2-2-2 نقض و فسخ قرارداد با کفار
ص: 411
¨ «بَراءَةٌ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ»(1)
(این آیات اعلام جدایی و) بیزاری و برائتی است از سوی خدا و پیامبرش، نسبت به مشرکانی که با آنان پیمان بسته اید.
* میتوان معاهده را فسخ کرد که در این صورت لازم است قبل از عملی کردن آن به طرف مقابل اعلام شود. «برآءةٌ من الله ...إلی ...المشرکین»
¨ «کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذِینَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ» (2)
چگونه می تواند نزد خدا و رسولش، پیمانی با مشرکان (عهد شکن) باشد، مگر کسانی که نزد مسجد الحرام با آنان پیمان بستید. پس تا هنگامی که به عهدشان وفا دارند، شما هم وفادار بمانید که خداوند، متّقین را دوست دارد.
* این آیه توجیه آیات نخست سوره برائت ودلیلی برای دستور برائت وبیزاری وفسخ یکجانبه معاهده است و آن این است که مشرکان به پیمان هایشان وفادار نبودند.
¨ «کَیْفَ وَ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً یُرْضُونَکُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبی قُلُوبُهُمْ وَ أَکْثَرُهُمْ فاسِقُونَ» (3)
چگونه (می توان با آنان پیمانی داشت) در حالی که اگر بر شما دست یابند، هیچ خویشاوندی و پیمانی را درباره ی شما مراعات نمی کنند. شما را با زبانِ (نرم) خویش راضی می کنند، ولی دلهایشان پذیرا نیست و بیشترشان فاسق و (پیمان شکن) اند.
* این آیه توجیه آیات نخست سوره برائت ودلیلی برای دستور برائت وبیزاری وفسخ یکجانبه معاهده است و آن این است که مشرکان به پیمان هایشان وفادار نبودند.
4-2-3 ازدواج با کفار
¨ «وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتَّی یُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْکُمْ وَ لا تُنْکِحُوا الْمُشْرِکِینَ حَتَّی یُؤْمِنُوا» (4)
ص: 412
وبا زنان مشرک، ازدواج نکنید تا ایمان آورند و قطعاً کنیز با ایمان از زن (آزاد) مشرک بهتر است، اگرچه (زیبایی یا ثروت یا موقعیّت او) شما را به شگفتی درآورد. و به مردان مشرک، زن ندهید تا ایمان آورند.
* مسلمانان حقّ پیوند خانوادگی با کفّار را ندارند. «ولا تنکحوا»
¨ «وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ وَ لا مُتَّخِذِی أَخْدانٍ» (1)
و (ازدواج با) زنان پاکدامن و با ایمان و نیز زنان پاکدامن از کسانی که پیش از شما به آنان کتاب آسمانی داده شده مانعی ندارد. در صورتی که مهریه زنان را بپردازید و پاکدامن باشید نه زناکار، و نه دوست گیرنده ی پنهانی (و نامشروع)
* مراد از جواز ازدواج با اهل کتاب در این آیه، ازدواج موقّت است، به دلیل روایات متعدّد وبه خاطر کلمه «اُجورهنّ» که بیشتر در مورد مهریه ازدواج موقّت بکار می رود.
4-2-4 ضرورت حفظ پوشش زنان در مقابل زنان بیگانه
¨ «وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسائِهِنَّ» (2)
و زینت خود را ظاهر نکنند جز برای شوهر خود، یا پدر خود یا پدرشوهر خود، یا پسر خود، یا پسر شوهر خود (که از همسر دیگر است) یا برادر خود، یا پسر برادر خود، یا پسر خواهر خود، یا زنان (هم کیش) خود.
* زن، زینت خود را تنها می تواند به زنان مسلمان نشان دهد و نزد زنان کفّار باید خود را بپوشاند. «نسائهنّ» یعنی زنان خودی و مسلمان نه بیگانه.
4-2-5 رعایت حقوق کفار و بیگانگان
4-2-5-1 منع اغفال و کلاهبرداری
ص: 413
¨ «وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ»(1)
و (ازدواج با) زنان پاکدامن و با ایمان و نیز زنان پاکدامن از کسانی که پیش از شما به آنان کتاب آسمانی داده شده مانعی ندارد. در صورتی که مهریه زنان را بپردازید.
* اغفال و کلاهبرداری، حتّی نسبت به غیر مسلمان ممنوع است. رعایت حقّ اقتصادی زن گرچه مسلمان نباشد واجب است. «مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ»
4-2-5-2 منع روابط نامشروع
¨ «وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ وَ لا مُتَّخِذِی أَخْدانٍ» (2)
و (ازدواج با) زنان پاکدامن و با ایمان و نیز زنان پاکدامن از کسانی که پیش از شما به آنان کتاب آسمانی داده شده مانعی ندارد. در صورتی که مهریه زنان را بپردازید و پاکدامن باشید نه زناکار، و نه دوست گیرنده ی پنهانی (و نامشروع)
* برقراری روابط نامشروع و پنهانی، حتّی با غیرمسلمان ممنوع است. «و لامتّخذی أخدان»
4-2-5-3 رعایت عدالت
¨ «وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلی أَلاَّ تَعْدِلُوا» (3)
و هرگز دشمنی با قومی، شما را به بی عدالتی وادار نکند.
*در سیاستگذاری ها و روابط داخلی و خارجی باید حتّی نسبت به دشمنان هم عادل بود. «شنآن قوم»
4-2-5-4 حفظ حق حیات
¨ «وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ» (4)
و کسی را که خداوند، (قتل او را) حرام کرده است نکشید، مگر به حقّ.
ص: 414
* هر انسانی حقّ حیات دارد، حتّی غیر مسلمانی که با مسلمانان سر جنگ نداشته باشد، مصونیّت جانی و مالی دارد. «لا تقتلوا النفس ...»
4-2-5-5 حفظ حقوق مالی مشرکان
¨ «یَآ أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِذَا جَآءَکُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللهُ أَعْلَمُ بِإِیمَانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفَّارِ لَا هُنَّ حِلٌّ لَّهُمْ وَلَا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَءَاتُوهُم مَّآ أَنفَقُواْ»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید هرگاه زنان مؤمن (از شوهرِ کافر جدا شده) هجرت کنان نزد شما آمدند آنان را (از نظر ایمان) آزمایش کنید و خدا به ایمان آنان آگاه تر است. پس اگر آنان را مؤمن تشخیص دادید، به سوی کفّار باز نگردانید، نه اینان برای آنان حلالند و نه آنان برای اینان حلال و آنچه را که شوهران کافر (برای این زنان) پرداخت کرده اند (از قبیل مهریّه) به آنان بپردازید.
* حق مالکیّت و حقوق مالی کفّار غیر حربی محفوظ است. «اتوهم ما انفقوا»
4-2-6 برخورد با کفار
4-2-6-1 برخورد قاطع و مناسب
¨ «قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَی اللهُ بُنْیانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ فَخَرَّ عَلَیْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ» (2)
همانا کسانی که قبل از ایشان بودند (نیز) مکر ورزیدند، پس قهر خداوند به سراغ پایه های بنای آنان آمد، پس سقف از بالای سرشان بر آنان فرو ریخت و از آنجا که اندیشه اش را نمی کردند، عذاب الهی آمد.
*هر کجا بنیان دین در خطر افتد، برخورد نیز باید بنیانی باشد. در آیات قبل، کفّار، وحی را اساطیر معرّفی می کردند. «فاتی الله بنیانهم»
* برخورد با دشمن باید بنیانی باشد نه سطحی و ظاهری، تا همه ی تشکیلات فکری و سازمانی آنان از بین رود. «فاتی الله بنیانهم ... فخرّ علیهم السّقف»
¨ «قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلی رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْرا» (3)
ص: 415
(ذو القرنین) گفت: امّا هر کس ستم کند، او را عذاب خواهیم کرد، سپس به سوی پروردگارش باز گردانده می شود، او هم وی را به سختی عذاب می کند.
* حکومت اسلامی حقّ دارد با مشرکان ستمکار و ظالم برخوردی تند داشته باشد. «مَن ظَلَم فسوف نُعذّبه»
¨ «فَلا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً کَبِیراً» (1)
پس، از کافران پیروی نکن و به وسیله ی قرآن (یا ترک پیروی از آنان) با آنان به جهادی بزرگ بپرداز.
* برخورد مسلمانان با کفّار دارای چند مرحله است:
اوّل: عدم اطاعت از آنان. «فلا تُطِع»
دوّم: مبارزه و جهاد. «و جاهِدهم»
* جهاد و مبارزه نیز چند قسم است: جهاد با شمشیر که جهاد اصغر است، جهاد علمی با منطق قرآن و پاسخ دادن به شبهات دشمنان که جهاد کبیر است.
¨ «لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ثُمَّ لا یُجاوِرُونَکَ فِیها إِلاَّ قَلِیلاً» (2)
اگر منافقان و کسانی که در دل هایشان بیماری است و آنان که در مدینه شایعه پراکنی می کنند (از کارشان) دست بر ندارند، حتماً تو را بر ضدّ آنان می شورانیم، آن گاه جز مدّت کوتاهی نمی توانند در کنار تو در این شهر بمانند.
* دشمنان را باید از شورش و اقدام انقلابی مسلمین ترساند. «لَنُغرینّک بهم ثم لا یجاورونک»
¨ «وَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ» (3)
و کسانی که پیش از آنان بودند، (پیامبران را) تکذیب کردند، در حالی که (کافران قوم تو) به یک دهم آن چه (از قدرت و امکانات) به گذشتگان داده بودیم نرسیده اند.
* گاه لازم است دشمن را تحقیر کرد. «و ما بلغوا معشار...»
ص: 416
¨ «إِنَّمَا یَنْهَاکُمُ اللهُ عَنِ الَّذِینَ قَاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَأَخْرَجُوکُم مِّن دِیَارِکُمْ وَظَاهَرُواْ عَلَی إِخْرَاجِکُمْ أَن تَوَلَّوْهُمْ وَمَن یَتَوَلَّهُمْ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (1)
جز این نیست که خداوند شما را از دوستی ورزیدن با کسانی نهی می کند که به خاطر دین با شما جنگیده و شما را از سرزمین خود بیرون رانده اند و یا در اخراج شما همدستی کرده اند و هر کس با آنان دوستی ورزد، پس اینان همان ستمکارانند.
* مسالمت با کفّار حربی به اسم نوع دوستی و انسان دوستی ممنوع است. «و من یتولهم فاولئک هم الظالمون»
4-2-6-2 عدم اعتماد به کفار
¨ «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً إِذاً لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصِیراً» (2)
و اگر ما تورا استوار نکرده بودیم، هر آینه نزدیک بود که اندکی به آنان تمایل پیدا کنی.آن گاه دو برابر (کیفر مشرکان) در زندگی و دو برابر در مرگ، عذابت می چشاندیم و برای خویش در برابر قهر ما یاوری نمی یافتی.
* رکون، گرایش و اعتماد به کفّار، از گناهان کبیره است، چون وعده ی عذاب درباره اش داده شده است. «تَرکنُ الیهم... اذقناک»
¨ «فَلا یَصُدَّنَّکَ عَنْها مَنْ لا یُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدی» (3)
پس مبادا کسی که به قیامت ایمان ندارد و پیرو هوای نفس خویش است، تو را از توجّه به قیامت باز دارد که سقوط می کنی.
* سازش با کفّار و افراد بی ایمان، مایه ی هلاکت است. «فلا یصدّنّک... فتردی»
4-2-6-3 جواز اعتراض به کفار و طرد و تبرّی نسبت به آنها
¨ «قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً»
ص: 417
دوستش در حالی که با او گفتگو می کرد گفت: آیا به آن (خدایی) که تو را از خاک، سپس از نطفه آفرید، آن گاه تو را مردی کامل و تمام اندام قرار داد، کافرشده ای؟!
* اعتراض به کفّار باید همراه با استدلال و نشان دادن راه باشد. «الّذی خلقک من تُراب»
¨ «ارْجِعْ إِلَیْهِمْ فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ» (1)
(سلیمان به پیک بلقیس) گفت: به سوی آنان برگرد، پس ما حتماً لشکریانی بر آنان وارد می کنیم که برای آنان تاب مقابله نیست و ما حتماً آنان را از منطقه، ذلیلانه آواره می کنیم در حالی که خواری را احساس خواهند کرد.
* گاه لازم است حکومت های کفر و شرک را تحقیر کرد. «اَذلّةً وهم صاغرون»
¨ «فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّی عَن ذِکْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا» (2)
پس، از هر که از یاد ما روی گرداند و جز زندگی دنیا را خواستار نبود روی گردان.
* تبرّی جستن از دشمنان اسلام ضروری است. «فاعرض»
¨ «إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کافِرُونَ وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ» (3)
(یوسف به آن دو نفر که خواب دیده بودند گفت:) همانا من آئین قومی را که به خدا ایمان ندارند و به قیامت کفر می ورزند، رها کرده ام. و آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروی کرده ام.
* اساس ایمان، تبری و تولی است. در این آیه برائت از کفار «انی ترکت» و در آیه بعد پیروی از ولایت اولیای الهی مطرح است.«واتبعت»
¨ «وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ» (4)
و من از شما و آنچه غیر خدا می خوانید کناره گیری می کنم.
* یکی از اصول اساسی مکتب های الهی، برائت از کفّار است. «واعتزلکم»
4-2-6-4 جواز تعقیب کفار برای جبران خسارات وارده
ص: 418
¨ «وَإِن فَاتَکُمْ شَی ءٌ مِّنْ أَزْوَاجِکُمْ إِلَی الْکُفَّارِ فَعَاقَبْتُمْ فَاتُواْ الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْوَاجُهُم مِّثْلَ مَآ أَنفَقُواْ»(1)
و اگر از همسرانی که به سوی کفّار رفته اند، چیزی از شما فوت شد (و شما نتوانستید مال و مهریّه ای که پرداخت کرده اید، از کفّار دریافت کنید) پس آنان را تعقیب کرده (و به چیزی رسیدید،) به آنان که همسرانشان رفته اند معادل آنچه خرج کرده اند بپردازید.
* تعقیب کفّار برای حفظ اموال مسلمانان و جبران خسارت آنان جایز است. «فاتکم... فعاقبتم»
4-2-6-5 ولایت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بر کفار
¨ «وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ» (2)
و اینکه میان آنان طبق آنچه خداوند نازل کرده حکم کن
* پیامبر علاوه بر مسلمانان، بر یهود و نصاری نیز ولایت دارد. «وان احکم بینهم...»
4-2-6-6 سرکوبی کفار
¨ «فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ» (3)
پس چون ماههای حرام سپری شود، مشرکان را هر جا یافتید بکشید و دستگیر کنید و در محاصره قرار دهید و در همه جا به کمین آنان بنشینید.
* پس از طی همه ی مراحلِ دعوت، استدلال و پیمان بستن، اگر مشرکان باز هم توطئه و دشمنی کردند، باید برای سرکوبشان از همه ی شیوه ها استفاده کرد؛ مثل کشتن، اسیر گرفتن، راه بستن و محاصره.«فاقتلوا، خذوا، احصروا»
¨ «قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حَتَّی یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ»(4)
با کسانی از اهل کتاب (یهود، نصاری، مجوس، صابئین،) که به خدا و روز قیامت ایمان نمی آورند و آنچه را خدا و رسولش حرام کرده اند، حرام نمی شمرند و به دین حقّ گردن نمی نهند بجنگید، تا با خواری و ذلّت، به دست خود جزیه بپردازند.
ص: 419
* در مقابل کفّار اهل کتاب که ایمان نمی آورند، دو راه وجود دارد: یا جنگ، یا تسلیم و پرداخت جزیه. «قاتلوا... حتّی یعطوا الجزیة»
¨ «فَإِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُواْ فَضَرْبَ الرِّقَابِ» (1)
پس هرگاه با کسانی که کافر شدند (در میدان جنگ) روبرو شدید، گردن هایشان را بزنید.
* از میان کافران، تنها آنانی را که در برابر مسلمانان ایستاده اند باید از میان برداشت. «فاذا لقیتم»
¨ «قُلْ إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ» (2)
بگو: همانا پروردگارم که به نهان ها بسیار آگاه است حقّ را (بر دل ها) می افکند.
* حقّ باید بر باطل هجوم بَرَد وآن را نابود کند. («یقذف» به معنای پرتاب وتهاجم)
4-2-6-7 پذیرش توبه مشرکین
¨ «فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ» (3)
امّا اگر توبه کردند و نماز بر پا داشتند و زکات پرداختند، در این صورت برادران دینی شمایند.
* خداوند در آیات قبل چنین فرموده بود: اگر مشرکان توبه کرده و نماز خواندند و زکات دادند، دیگر متعرّض آنان نشوید، «فخلّوا سبیلهم»(4) در این آیه می فرماید: نه تنها مزاحمشان نشوید، بلکه گذشته ها را فراموش کرده، برادرانه با آنان رفتار کنید.
¨ «قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِی یَعْلَمُ السِّرَّ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ کانَ غَفُوراً رَحِیماً»(5)
بگو: (این قرآن را) کسی فرستاد که اسرار را در آسمان ها و زمین می داند، قطعاً او آمرزنده و مهربان است.
* راه توبه حتّی برای کفّاری که قرآن را افسانه و پیامبر را دروغ پرداز می خوانند، باز است. «انّه کان غفورا رحیما»
¨ «قُلْ عَسَی أَن یَکُونَ رَدِفَ لَکُم بَعْضُ الَّذِی تَسْتَعْجِلُونَ»(6)
ص: 420
بگو: چه بسا بخشی از آن عذابی را که با شتاب می خواهید، در پی شما باشد (و به شما برسد و خود خبر نداشته باشید).
* در پی بودن قهرالهی نسبت به کفّار حتمی نیست، آنان می توانند با توبه و تغییر موضع نجات یابند. «عسی...» («عسی» به معنای بازبودن راه بازگشت است.)
¨ «رَبَّنَا اکْشِفْ عَنَّا الْعَذابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ أَنَّی لَهُمُ الذِّکْری وَ قَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِینٌ»
(مردم می گویند) پروردگارا این عذاب را از ما دفع کن، ما ایمان می آوریم.این بیداری برای آنان چه سود؟ در حالی که پیامبری روشنگر به سراغشان آمد. (ولی اعتنا نکردند)
* توبه به هنگام دیدن عذاب اثری ندارد. «ربّنا... انی لهم الذکری»
4-2-6-8 برخورد با رهبران کفر
¨ «لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ» (2)
آنان باید در روز قیامت، هم بار گناهان خود را به تمامی به دوش کشند و هم بخشی از بار گناهانِ کسانی که بدون علم آنان را گمراه می نمایند.
* رهبران کفر و ضلالت از هیچ تخفیفی در کیفر برخوردار نیستند. «لیحملوا اوزارهم کاملة»
¨ «الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللهِ زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ بِما کانُوا یُفْسِدُونَ»
کسانی که کافر شدند و (مردم را) از راه خدا بازداشتند، به سزای فساد مداومشان عذابی بر عذابشان افزودیم.(3)
* حساب رهبران کفر که با قلم و بیان و امکانات، راه خدا را میبندند، از حساب افراد عادی جداست. «زدناهم عذاباً فوق العذاب»
4-2-6-9 مأیوس کردن دشمنان
ص: 421
¨ «قالُوا لَنْ نُؤْثِرَکَ عَلی ما جاءَنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الَّذِی فَطَرَنا فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضِی هذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا» (1)
(ساحرانی که ایمان آورده بودند به فرعون) گفتند: ما هرگز تو را بر کسی که ما را آفریده و بر آن معجزاتی که برای ما آمده، ترجیح نخواهیم داد. پس تو هر حکم و قضاوتی که می خواهی بکن، تو فقط در این زندگانی دنیا حکم می کنی.
* مسلمانان باید دشمنان را از خود مأیوس کنند. «لن نؤثرک»
ص: 422
ص: 423
1-1 علم و قدرت
¨ «إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُم بِحُکْمِهِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ»(1)
بدون شک، پروردگار تو با حکم خود میانشان داوری خواهد کرد و او صاحب قدرت و آگاه است.
* در قضاوت، علم و قدرت شرط است. «یقضی بینهم بحکمه و هوالعزیز العلیم»
¨ «وَلِلهِ مَا فِی السَّمَوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ لِیَجْزِی الَّذِینَ أَسَآئُواْ بِمَا عَمِلُواْ وَیَجْزِی الَّذِینَ أَحْسَنُواْ بِالْحُسْنَی»(2)
و برای اوست آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است تا کسانی را که بد انجام دادند کیفر بدهد و کسانی را که نیکی کرده اند، به بهترین وجه پاداش دهد.
* کیفر و پاداش عادلانه، به علم و قدرت نیاز دارد. «لله ما فی السموات... لیجزی»
¨ «إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللهُ» (3)
همانا ما این کتاب را بحقّ بر تو فروفرستادیم تا میان مردم به آنچه خدا (از طریق وحی) تو را آموخته و نشان داده، داوری کنی.
ص: 424
* فراگیری قرآن و سنّت، شرط قاضی شدن است. «انزلنا الیک الکتاب... لتحکم... اراک الله»
1-2 معتمد بودن
¨ «فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها» (1)
پس گفتیم: قسمتی از گاو ذبح شده را به مقتول بزنید (تا زنده شود و قاتل را معرّفی کند.)
* اطمینان و اعتماد مردم را باید جلب کرد. حضرت موسی، شخصاً به زدن قسمتی از بدن گاو به مقتول اقدام نکرد، بلکه به مردم فرمود: خودتان این کار را بکنید. «اضربوه»
1-3 تحت تأثیر قرار نگرفتن
¨ «قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ قالَ مَعاذَ اللهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاَّ مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ» (2)
(برادران) گفتند: ای عزیز! همانا برای او پدری است پیر و سالخورده، پس یکی از ما را به جای او بگیر (و او را رها کن)، همانا ترا از نیکوکاران می بینیم. (یوسف) گفت: پناه به خدا از اینکه کسی را به جز آنکه متاعمان را نزد او یافته ایم، بگیریم. زیرا که در این صورت حتماً ستمگر خواهیم بود.
* قاضی نباید تحت تاثیر احساسات قرار گیرد و احساسات او، وی را از اجرای قانون بازدارد. «من المحسنین، قال معاذالله»
¨ «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ» (3)
هر یک از زن و مرد زناکار را صد تازیانه بزنید. و اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید در اجرای دین خدا نسبت به آن دو گرفتار دلسوزی نشوید و باید هنگام کیفر آن دو، گروهی از مؤمنین حاضر و ناظر باشند.
* در مجازات مجرمان، ترحم و تحت تأثیر عواطف قرار گرفتن ممنوع است. «لا تأخذکم بهما رأفة»
ص: 425
¨ «فَأَنجَیْنَاهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَهَا مِنَ الْغَابِرِینَ» (1)
پس ما لوط و خانواده اش را نجات دادیم، جز زنش را که (به خاطر انحراف) مقدّر کرده بودیم از بازماندگان (و هلاک شدگان در آن شهر) باشد.
*در کیفر و مجازات متخلفان، نباید تحت تأثیر روابط قرار گرفت. «الاّامراته»
1-4 داشتن اطلاعات همه جانبه
¨ «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا وَ الصَّابِئِینَ وَ النَّصاری وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا إِنَّ اللهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ»(2)
همانا خداوند در قیامت، میان مؤمنان (مسلمان) و یهودیان و صابئین و نصاری و مجوس و مشرکان، داوری کرده و حقّ را از باطل جدا خواهد نمود، همانا خداوند بر هر چیزی گواه (و از همه چیز آگاه) است.
* قاضی برای اینکه قضاوت صحیحی داشته باشد لازم است که در اطراف موضوع اطلاعات همه جانبه داشته باشد. «یَفصِل ... علی کلّ شی ء شهید»
1-5 بینا و شنوا بودن
¨ «وَ اللهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَقْضُونَ بِشَیْ ءٍ إِنَّ اللهَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ»
و خداوند به حقّ داوری می کند و معبودهایی که جز او می خوانند هیچ حکمی نمی کنند. همانا خداوند اوست شنوای بینا.
* داور به حقّ باید بینا و شنوا باشد. «یقضی... هو السمیع البصیر»
ص: 426
2-1 وجوب قضاوت
¨ «إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِیها هُدی وَ نُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا لِلَّذِینَ هادُوا وَ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللهِ وَ کانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلاً وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ» (1)
همانا ما تورات را نازل کردیم (که) در آن هدایت و نور است. پیامبران الهی که تسلیم فرمان خدا بودند، بر طبق آن برای یهود حکم می کردند، و (همچنین) مربّیان الهی و دانشمندان، بر طبق این کتاب آسمانی که حفاظت آن به آنان سپرده شده بود و بر آن گواه بودند، داوری می کردند، پس (ای علما!) از مردم نترسید (و احکام خدارا بیان کنید) و از (مخالفت با) من بترسید و آیات مرا به بهای اندک نفروشید. و کسانی که طبق آنچه خداوند نازل کرده حکم نکنند پس آنان همان کافرانند.
* شاید از این آیه بتوان چنین استنباط کرد که کسی که شرایط قضاوت به حقّ برایش فراهم شود، ولی خود را منزوی کند کفر ورزیده است. «و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون»
* حکومت و قضاوت از شئون نبوت و علماست که این اشاره به ولایت فقیه در ادیان قبل نیز میباشد. «یحکم بها... الربّانیون و الاحبار بما استحفظوا من کتاب الله»
2-2 قضاوت به عدل
¨ «وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ» (2)
و اگر داوری کنی، پس میانشان به قسط و عدل قضاوت کن.
* مسائل نژادی، منطقه ای، تعصب های گروهی، تمایلات شخصی و تهدیدها نباید در قضاوت ها تأثیر بگذارد. «فاحکم بینهم بالقسط»
¨ «فَلِذلِکَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللهُ مِنْ کِتابٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ»(3)
ص: 427
پس (ای پیامبر) به خاطر آن (که اهل کتاب دچار شک و تردید یا عناد و لجاجت با تو هستند، آنان را به راه حقّ) دعوت کن و بر آن پایداری نما آن گونه که فرمان یافته ای و خواسته های آنان را پیروی مکن و (به آنان) بگو: به هر کتابی که خدا نازل کرده است ایمان دارم و فرمان یافته ام تا میان شما به عدالت حکم کنم.
v از این آیه لزوم حکم کردن بر اساس عدالت قابل استنباط است.(1)
«وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ»
¨ «وَأَقِیمُواْ الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلَا تُخْسِرُواْ الْمِیزَانَ»(2)
و وزن را بر اساس عدل بر پا دارید و در ترازو کم نگذارید.
v از این آیه لزوم حکم کردن بر اساس عدالت قابل استنباط است. «وَأَقِیمُواْ الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ»
¨ «إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللهُ» (3)
همانا ما این کتاب را بحقّ بر تو فروفرستادیم تا میان مردم به آنچه خدا (از طریق وحی) تو را آموخته و نشان داده، داوری کنی.
* چون نزول قرآن بر اساس حقّ است، قضاوت ها هم باید بر مبنای حقّ باشد، نه وابستگی های حزبی، گروهی، منطقه ای و نژادی. «بما اریک الله»
¨ «وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ»(4)
و هر گاه میان مردم داوری کردید، به عدل حکم کنید.
* قاضی و حاکم باید عادل باشد. «تحکموا بالعدل»
2-3 قاطعیت
¨ « فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ»(5)
پس (ای علما!) از مردم نترسید (و احکام خدارا بیان کنید) و از (مخالفت با) من بترسید.
ص: 428
* در قضاوت، صراحت، جرأت و قاطعیّت لازم است و نباید تحت تأثیر تهدید و جوّسازی ها قرار گرفت. «فلاتخشوا النّاس»
2-4 پرهیز از قضاوت عجولانه
¨ «وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقالَ ما لِیَ لا أَرَی الْهُدْهُدَ أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِین» (1)
و (سلیمان) جویای حال پرندگان شد و (هدهد را ندید،) گفت: مرا چه شده که هدهد را نمی بینم؟ (آیا حضور دارد و من نمی بینم) یا از غایبان است.
* قاضی نباید زود قضاوت کند بلکه باید پس از بررسی دلایل طرفین حکم کند. «مالی لا أری الهدهد»
¨ «وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ إِذْ دَخَلُوا عَلی داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغی بَعْضُنا عَلی بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلی سَواءِ الصِّراطِ»
و آیا ماجرای آن دادخواهان که از دیوار محراب (داود) بالا رفتند به تو رسیده است؟ آن گاه که (ناگهانی) بر او وارد شدند و او از (مشاهده ی) آنان به هراس افتاد. شاکیان گفتند: نترس، ما دو نفر درگیر شده ایم و یکی از ما بر دیگری تعدّی نموده است، پس بین ما به حقّ داوری کن و ستم روا مدار و ما را به راه راست راهنمایی فرما».
* صحنه های هیجانی، غوغایی و دلهره آور، زمینه ی عجله و دست پاچگی در قضاوت است. «تسوّروا المحراب - ففزع» (2)
¨ «قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلی نِعاجِهِ وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلِیلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ»(3)
(داود) گفت: حقّا که او با درخواست افزودن میش تو به میش های خودش به تو ستم کرده است و البتّه بسیاری از شریکان، بعضی بر بعضی ستم می کنند، مگر کسانی که ایمان آورده و عمل شایسته انجام می دهند و آنان کم هستند و داود متوجّه شد که ما او را (با این صحنه و طرح نزاع) آزمایش کردیم، پس، (از قضاوت خود قبل از شنیدن سخن طرف مقابل پشیمان شد و) از پروردگارش آمرزش خواست و به رکوع در افتاد و توبه و انابه کرد.
ص: 429
* قضاوت، نباید عجولانه و بر اساس شنیدن سخن یکی از طرفین باشد. حضرت داود با شنیدن سخن یک نفر از طرفین دعوا قضاوت کرد و فرمود: «لقد ظلمک» و به همین دلیل از خداوند عذر خواست.
2-5 پناه بردن به خدا
¨ «قالَ مَعاذَ اللهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاَّ مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ»(1)
(یوسف) گفت: پناه به خدا از اینکه کسی را به جز آنکه متاعمان را نزد او یافته ایم، بگیریم. زیرا که در این صورت حتماً ستمگر خواهیم بود.
* قضاوت کار حساسی است که باید در آن به خدا پناه برد. «معاذالله»
2-6 فراغت از بقیه امور
¨ «سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلَانِ»(2)
ای جنّ و انس! به زودی (حساب و کتاب) شما را بررسی می کنیم.
* اگر در حسابرسی خداوند، کلمه فراغت به کار رفته است، پس قاضی نیز باید به هنگام قضاوت، از هر امر دیگر خود را فارغ نماید. «سَنَفْرُغُ»
2-7 دخالت ندادن مسائل عاطفی در رأی و منع تساهل و تسامح
¨ «لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ وَ لا أَمانِیِّ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ وَ لا یَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللهِ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً» (3)
(پاداش و عقاب و برتری) به آرزوهای شما و آرزوهای اهل کتاب نیست! هر که بدی کند بدان کیفر داده می شود و جز خداوند، برای خویش سرپرست و یاوری نیابد.
* در اجرای مجازات نسبت به مجرم، وساطت و شفاعت پذیرفته نیست. «لایجد... ولیّاً و لانصیراً»
ص: 430
¨ «ألَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ وَ یُریدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعیداً»(1)
آیا کسانی را که می پندارند به آنچه بر تو و آنچه (بر پیامبران) پیش از تو نازل شده است، ایمان آورده اند نمی بینی که می خواهند داوری را نزد طاغوت (و حکّام باطل) ببرند، در حالی که مأمورند به طاغوت، کفر ورزند. ولی شیطان می خواهد آنها را به گمراهی دوری در اندازد.
* در حل اختلافات داخلی، سراغ بیگانگان رفتن، خواست شیطان و ممنوع است. «یرید الشیطان...»
¨ «قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ» (2)
گفتند: کیفرش چنین است که هر کس پیمانه در بارش پیدا شود، خود او جزای سرقت است (که به عنوان گروگان یا برده در اختیار صاحب پیمانه قرار گیرد) ما (در منطقه کنعان) ظالم (سارق) را اینگونه کیفر می دهیم.
* کیفر خلافکار در کشور بیگانه می تواند طبق قانون خود او باشد، نه کشور میزبان. «کذالک نجزی الظالمین»
¨ «فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً»
پس اگر (منافقان) سرباز زدند (و به همکاری با کفّار ادامه دادند) پس آنان را هر جا یافتید بگیرید و بکشید و از آنان هیچ دوست و یاوری نگیرید. (3)
* اسلام در مبارزه با دشمن و تعقیب مفسدان مرز نمی شناسد. «خذوهم واقتلوهم حیث وجدتموهم»
ص: 431
4-1 داوری
¨ «وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ یُرِیدا إِصْلاحاً یُوَفِّقِ اللهُ بَیْنَهُما إِنَّ اللهَ کانَ عَلِیماً خَبِیراً» (1)
و اگر از (ناسازگاری و) جدایی میان آن دو (زن و شوهر) بیم داشتید، پس داوری از خانواده شوهر، و داوری از خانواده زن برگزینید (تا به اختلاف آن دو رسیدگی کنند) اگر این دو بنای اصلاح داشته باشند خداوند میان آن دو را به توافق می رساند، زیرا خداوند، (از نیّات همه) با خبر و آگاه است.
* برای حل مشکلات، انتخاب داور جایز است. امام باقر علیه السلام در پاسخ اعتراضی که به پذیرش حکمیّت در صفّین برای حضرت علی علیه السلام بود این آیه را تلاوت فرمودند.(2)
* از امام صادق (علیه السلام) درباره ی «فابعثوا حَکماً...» سؤال شد، حضرت فرمود: حَکمین نمی توانند به طلاق و جدایی حکم کنند، مگر آنکه از طرفین اجازه داشته باشند.(3)
*زن و مرد در انتخاب داور، حقّ یکسان دارند. «حَکماً من اهله و حَکماً من اهلها»
* در انتخاب داور باید به آگاهی، رازداری و اصلاح طلبی آنان توجّه کرد. «ان یریدا اصلاحاً»
* باید زن و شوهر، داوری داوران انتخاب شده را بپذیرند. به عبارت دیگر لازمه انتخاب داور، اطاعت از حکم اوست.
¨ «وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ» (4)
و اگر داوری کنی، پس میانشان به قسط و عدل قضاوت کن.
* اگر حاکم اسلامی برای داوری بین کشورهای غیر اسلامی انتخاب شد، باید عدالت را کاملاً مراعات کند. «فاحکم بینهم بالقسط»
ص: 432
¨ «فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ الله»(1)
پس میان آنها بر طبق آنچه خدا نازل کرده داوری کن
v در صورتی که اهل کتاب، داوری مسلمانان را میان خود بپذیرند، میتوان میان آنان بر طبق قرآن حکم کرد.
4-2 سازش و میانجیگری
¨ «وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ یُرِیدا إِصْلاحاً یُوَفِّقِ اللهُ بَیْنَهُما إِنَّ اللهَ کانَ عَلِیماً خَبِیراً» (2)
و اگر از (ناسازگاری و) جدایی میان آن دو (زن و شوهر) بیم داشتید، پس داوری از خانواده شوهر، و داوری از خانواده زن برگزینید (تا به اختلاف آن دو رسیدگی کنند) اگر این دو بنای اصلاح داشته باشند خداوند میان آن دو را به توافق می رساند، زیرا خداوند، (از نیّات همه) با خبر و آگاه است.
* این آیه، برای رفع اختلاف میان زن و شوهر، و پیشگیری از وقوع طلاق، یک دادگاه خانوادگی را با امتیازات زیر مطرح می کند:
1- داوران از هر دو فامیل هستند و لذا تا سوز، تعهّد و خیرخواهی بیشتری دارند.
2- این دادگاه، نیاز به بودجه ندارد.
3- رسیدگی به اختلاف در این دادگاه، سریع، بدون تراکم پرونده و مشکلات کارِ اداری است.
4- اسرار دادگاه به بیگانگان نمی رسد و مسائل اختلافی در میان خودشان می ماند.
5 - چون داوران از خود فامیلند، مورد اعتماد طرفین می باشند.
¨ «وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یُصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ» (3)
و اگر زنی از شوهرش بیم ناسازگاری یا اعراض داشته باشد بر آن دو باکی نیست که به گونه ای با یکدیگر صلح کنند (گرچه با چشم پوشی بعضی از حقوقش باشد) و صلح بهتر است.
* در مسائل خانواده، مرحله ی اوّل اصلاح خود زوجین، بدون دخالت دیگران است. اگر مؤثر نیفتاد، دیگران باید دخالت کنند. «ان یصلحا بینهما»
ص: 433
¨ «وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُواْ فَأَصْلِحُواْ بَیْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَی الْأُخْرَی فَقَاتِلُواْ الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِی ءَ إِلَی أَمْرِ اللهِ فَإِن فَآءَتْ فَأَصْلِحُواْ بَیْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُواْ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُواْ بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَاتَّقُواْ اللهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»
و اگر دو گروه از مؤمنان به نزاع و جنگ پرداختند، پس میان آنان صلح و آشتی برقرار کنید. سپس اگر یکی از دو گروه بر دیگری تجاوز کرد، با متجاوز بجنگید تا به فرمان خداوند بازگردد. پس اگر متجاوز بازگشت (و دست از تجاوز برداشت)، میان آن دو گروه به عدالت صلح برقرار کنید و عدالت ورزید که خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد.همانا مؤمنان با یکدیگر برادرند، پس میان برادران خود، (در صورت اختلاف و نزاع) صلح و آشتی برقرار کنید و از خدا پروا کنید تا مورد رحمت قرار گیرید. (1)
* در این دو آیه، سه بار فرمان «اصلحوا» تکرار شده که نشانه ی توجّه اسلام به برقراری صلح و دوستی میان افراد جامعه است.
در آیه (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: «فاصلحوا... و اقسطوا» به عدالت، صلح برقرار کنید. در آیه 10 می فرماید: «فاصلحوا... و اتّقوا» در برقراری صلح، از خدا بترسید. از این رو لازم است که در صورتی که کسی را به عنوان میانجی پذیرفتند، خدا را در نظر بگیرد به نحوی که اصلاح از جانب وی مایه ی ظلم و ستم به یکی از طرفین نگردد.
* اصلاح کننده نیز خود را برادر طرفین درگیر بداند. «فاصلحوا بین اخویکم»
*صلح و آشتی در قرآن:
در قرآن، واژه های صلح، «والصُّلحُ خَیر»(2)، اصلاح، «واَصلِحوا ذاتَ بینکم»(3)، تألیف قلوب، «فَاَلّف بین قلوبکم»(4) و سِلم، «اُدخلُوا فِی السِّلم کافّة»(5) نشان دهنده ی توجّه اسلام به صلح و صفا و زندگی مسالمت آمیز است. از نعمت های الهی که خداوند در قرآن مطرح کرده است، اُلفت میان دل های مسلمانان است. چنانکه خداوند خطاب به
ص: 434
مسلمانان می فرماید: «کُنتم اَعداء فَاَلّفَ بین قلوبکم»(1) به یاد آورید که شما قبل از اسلام با یکدیگر دشمن بودید، پس خداوند میان دل های شما الفت برقرار کرد. چنانکه میان قبیله ی اوس و خزرج یکصد و بیست سال درگیری و فتنه بود و اسلام میان آنان صلح برقرار کرد. اصلاح و آشتی دادن، سبب دریافت بخشودگی و رحمت از جانب خداوند شمرده شده است. «ان تُصلحوا و تتّقوا فانّ الله کان غفوراً رحیماً»(2) هر کس واسطه خیر میان مسلمانان باشد، پاداشی نیک دریافت خواهد کرد. «مَن یَشفَع شَفاعةً حَسنة یَکن لَه نَصیبٌ منها»(3)
¨ «یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (4)
ای اهل کتاب! چرا حقّ را به باطل مشتبه می سازید و (یا) حقّ را کتمان می کنید، در حالی که خود (به حقّانیت آن) آگاهید.
* کتمان حقّ، حرام و اظهار آن واجب است. از این رو لازم است قاضی وقتی به حق رسید، آن را کتمان نکند و بیان کند. «تکتمون الحقّ...»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهادَةُ بَیْنِکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ حِینَ الْوَصِیَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَأَصابَتْکُمْ مُصِیبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَیُقْسِمانِ بِاللهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَرِی بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی وَ لا نَکْتُمُ شَهادَةَ اللهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِینَ» (5)
ای کسانی که ایمان آورده اید! هر گاه (نشانه های) مرگ یکی از شما فرا رسد، از میان خود دو نفر عادل را هنگام وصیّت به شهادت و گواهی فرا خوانید. و اگر در مسافرت بودید و مصیبت مرگ به
ص: 435
سراغ شما آمد (و شاهد مسلمانی نبود) دو تن از غیر (همکیشان) تان را به گواهی بطلبید و اگر (در صداقت آنان) شک کردید، پس از نماز آن دو را نگاهدارید تا به خداوند قسم یاد کنند که ما حاضر نیستیم حقّ را به هیچ قیمتی بفروشیم، هر چند در مورد فامیل باشد و هرگز شهادت الهی را پنهان نمی کنیم، که در این صورت از گنهکارانیم.
* کتمان حقّ و خیانت در گواهی، موجب فسق فرد و زوال عدالت از وی میشود و در همه ادیان الهی، حرام شمرده شده است. از این رو قاضی که حق را کتمان نماید، فاقد عدالت شده و شایسته قضاوت نمیباشد. «ذواعدل- من الآثمین»
¨ «وَ إِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ» (1)
و (لی) اگر حقّ با آنان (و به سودشان) باشد، با رضایت و تسلیم به سوی پیامبر می آیند.
* پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) در جایی که حقّ با منافقان بود، به نفع آنان حکم می کرد و منافقان اذعان و اعتراف می کردند. لذا قاضی باید حق را به کسی که محق است، بدهد و به نفع او حکم کند هرچند دشمن وی باشد. «مُذعِنین»
¨ «إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللهُ وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنِینَ خَصِیماً»
همانا ما این کتاب را بحقّ بر تو فروفرستادیم تا میان مردم به آنچه خدا (از طریق وحی) تو را آموخته و نشان داده، داوری کنی و به نفع خیانت کاران به مخاصمت برنخیز. (2)
* شخصی از یک قبیلهی معروف، مرتکب سرقتی شد. چون موضوع به اطلاع پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم رسید، آن سارق، گناه را به گردن شخص دیگری انداخت که در خانه ی او زندگی می کرد. متّهم، با شمشیر به او حمله کرد و خواستار اثبات این ادّعا شد. او را آرام کردند ولی یکی از سخنوران قبیله را همراه جمعی برای تبرئه ی خود خدمت پیامبر فرستاد. پیامبر، طبق ظاهر و بر اساس گواهی آنان، سارق واقعی را تبرئه کرد و خبر دهنده ی سرقت را (به نام قتاده) سرزنش نمود، ولی قتاده که می دانست گواهی
ص: 436
آنان دروغ است به شدّت ناراحت بود. این آیه نازل شد و مظلومیّت قتاده و صحنه سازی وگواهی دروغ آنان را روشن ساخت.(1)
v قاضی باید بر اساس مدارک، شواهد و دلایلی که در دسترس دارد حکم کند. به بیان دیگر، ظاهر برای قاضی حجت است.(2)
¨ «یَآ أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِذَا جَآءَکُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ» (3)
ای کسانی که ایمان آورده اید هرگاه زنان مؤمن (از شوهرِ کافر جدا شده) هجرت کنان نزد شما آمدند آنان را (از نظر ایمان) آزمایش کنید.
* در برخورد با افراد باید بر اساس ملاک های ظاهری حکم کرد نه وسواس و سوءظن. از این رو قاضی در برخورد با افراد باید ظاهر را ملاک قرار دهد. «فامتحوهنّ الله اعلم بایمانهنّ»
¨ «قالَ وَ ما عِلْمِی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ إِنْ حِسابُهُمْ إِلاَّ عَلی رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ»(4)
(نوح) گفت: من به عملکرد گذشته (کسانی که شما اراذل می خوانید) آگاهی ندارم. (یا مرا با اعمال گذشته ی آنان کاری نیست).حساب آنان جز بر پروردگارم نیست، اگر شما درک کنید.
* در تعالیم اسلام، همگان مأمور به ظاهرند و اگر کسی به اسلام گروید هیچ کس حق ندارد او را بیایمان بداند. بنابراین قاضی در مواجهه با افراد باید ظاهر را ملاک قرار دهد. «و لاتَقولوا لمَن ألقی الیکم السّلام لَستَ مؤمنا»(5)
¨ «ثُمَّ رُدُّوا إِلَی اللهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ أَلا لَهُ الْحُکْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِینَ»(6)
سپس مردم به سوی خداوند، مولای حقّشان بازگردانده می شوند، آگاه باشید که دادرسی و داوری تنها از آنِ خداوند است و او سریع ترین حسابرسان است.
ص: 437
* سرعت حسابرسی و رسیدگی به امور، یک ارزش و روش الهی است. با توجه به این مطلب، باید سیستم به نحوی باشد که موجب اطاله دادرسی نشود و نیز قضات و دست اندرکاران امور قضایی طوری عمل کنندکه به طولانی شدن بیمورد امور منجر نشود. «و هو أسرع الحاسبین»
¨ «وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها»(1)
و اگر از (ناسازگاری و) جدایی میان آن دو (زن و شوهر) بیم داشتید، پس داوری از خانواده شوهر، و داوری از خانواده زن برگزینید (تا به اختلاف آن دو رسیدگی کنند).
* در جایی که قرار است حق کسی احیا شود لازم است طرفین حضور داشته باشند. قضاوت و امثال آن از این موارد است. «حکماً من اهله و حَکماً من اهلها»
¨ «قالَ ما مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ»
(خداوند به ابلیس) فرمود: وقتی که من (به سجده) فرمان(2)ت دادم، چه چیز تورا از سجده کردن باز داشت؟ (شیطان) گفت: من از او بهترم، مرا از آتش و او را از گِل آفریدی.
* قبل از صدور حکم، محاکمه و بازپرسی لازم است. «قال ما منعک»
* در قضاوت باید به متهم نیز فرصت اظهارنظر داد. «قال أنا خیر منه»
¨ «قالَ یَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی»(3)
(هارون در جواب) گفت: (ای برادر و) ای فرزند مادرم! (موی) ریش و سر مرا (به مؤاخذه) مگیر، همانا من ترسیدم (با برخورد تند من، آنها متفرّق شوند و) تو بگویی میان بنی اسرائیل تفرقه انداختی و کلام مرا مراقبت نکردی!
* باید به متّهم فرصت دفاع داد. «لاتأخذ بلحیتی»
ص: 438
¨ «لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطانٍ مُبِین» (1)
قطعاً او را کیفری سخت خواهم داد یا او را ذبح می کنم، مگر آن که (برای غیبت خود) دلیل روشنی (و عذر موجّهی) برای من بیاورد.
* لازم است فرصت دفاع را برای متهم فراهم کرد. «او لیأتینّی بسلطان مبین»
¨ «وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ إِذْ دَخَلُوا عَلی داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغی بَعْضُنا عَلی بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلی سَواءِ الصِّراطِ»
و آیا ماجرای آن دادخواهان که از دیوار محراب (داود) بالا رفتند به تو رسیده است؟ آن گاه که (ناگهانی) بر او وارد شدند و او از (مشاهده ی) آنان به هراس افتاد. شاکیان گفتند: نترس، ما دو نفر درگیر شده ایم و یکی از ما بر دیگری تعدّی نموده است، پس بین ما به حقّ داوری کن و ستم روا مدار و ما را به راه راست راهنمایی فرما». (2)
* طرفین دعوا برای قضاوت، باید در دادگاه حاضر باشند تا بتوان دلایل طرفین را شنید. «خصمان»
¨ «قالَ یا إِبْلِیسُ ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالِین» (3)
(خداوند) فرمود: «ای ابلیس! چه چیز تو را مانع شد که برای موجودی که به دستان قدرت خویش خلق کردم سجده کنی؟ تکبّر کردی یا از بلند مرتبگانی؟!»
* قاضی باید از مجرم باید توضیح بخواهد و به او فرصت حرف زدن بدهد. «یا ابلیس ما منعک»
¨ «وَجَآءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَّعَهَا سَآئِقٌ وَشَهِیدٌ لَّقَدْکُنتَ فِی غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَآءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ وَقَالَ قَرِینُهُ هَذَا مَا لَدَی عَتِیدٌ أَلْقِیَا فِی جَهَنَّمَ کُلَّ کَفَّارٍ عَنِیدٍ مَّنَّاعٍ لِّلْخَیْرِ مُعْتَدٍ مُّرِیبٍ الَّذِی جَعَلَ مَعَ اللهِ إِلَهاً ءَاخَرَ فَأَلْقِیَاهُ فِی الْعَذَابِ الشَّدِیدِ»(4)
و هر کس (به صحنه قیامت) می آید، با او دو فرشته است که یکی او را به جلو سوق می دهد و دیگری گواه اوست.(به او گفته می شود:) همانا از این صحنه در غفلتی (عمیق) بودی، پس ما پرده (غفلت) تو را کنار زدیم و امروز چشمت تیزبین شده است. و (فرشته) همراه او گوید: اینک (نامه اعمال او) نزد من آماده است.(خداوند به دو فرشته سائق و شهید خطاب می کند:) هر کفرپیشه لجوج را به دوزخ افکنید. (آن که) مانع خیر است و متجاوز و شبهه افکن. آنکه با خداوند یکتا، معبود دیگری قرارداد، پس او را در عذاب سخت بیفکنید.
ص: 439
* در قیامت نیز مراحل طبیعی یک دادگاه طی می شود : بررسی دلایل و حضور شاهد «سائق و شهید»، تفهیم اتهام «کنت فی غفلة» و صدور حکم. «القیا فی جهنّم»
¨ «أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما یَحْکُمُونَ» (1)
آیا کسانی که مرتکب کارهای بد شدند گمان کردند که ما آنان را همچون کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند قرار خواهیم داد و حیات ومرگشان یکسان است؟ چه بد داوری می کنند.
* هر نوع داوری بر اساس خیال و پندار محکوم است. در قضاوت نیز باید بنا بر دلایل، اسناد و مدارک معتبر حکم صادر کرد نه بر اساس خیالات. «ام حسب... ساء ما یحکمون»
¨ «إِنْ هِی إِلَّا أَسْمَآءٌ سَمَّیْتُمُوهَآ أَنتُمْ وَءَابَآؤُکُم مَّآ أَنزَلَ اللهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَی الْأَنفُسُ وَلَقَدْ جَآءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَی» (2)
این بت ها جز نام هایی بیش نیستند که شما و پدرانتان، نام گذاری کرده اید. خداوند هیچ گونه برهانی (بر حقانیّت آنها) نفرستاده است. (مشرکان)، جز گمان و آنچه که دلخواهشان است پیروی نمی کنند، در حالی که از سوی پروردگارشان هدایت به سراغشان آمده است.
v ظن بما هو ظن حجیت ندارد. هیچگاه نباید از ظن پیروی کرد از جمله در قضاوت. «إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ»
¨ «وَمَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً»
در حالی که برای آنان (به این امر) هیچ علمی نیست، آنان جز گمان، از چیزی پیروی (3)نمی کنند و قطعاً گمان، (انسان را) از حق بی نیاز نمی کند.
v ظن و گمان نمیتواند مبنا قرار گیرد. قاضی نیز نباید تابع ظن و گمانها باشد. «وَإِنَّ الظَّنَّ لَا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً»
ص: 440
¨ «وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً إِنَّ اللهَ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ»
و بیشتر آنان جز از گمان (بی پایه) پیروی نمی کنند. قطعاً گمان به هیچ وجه (انسان را) از حقیقت بی نیاز نمی کند، همانا خداوند به آنچه مردم انجام می دهند، آگاه است.
v عمل بر مبنای ظن و گمان در قرآن محکوم شده است. لذا در قضاوت نیز نباید بر اساس ظن و گمان حکم نمود.
¨ «وَ لَقَدْ جاءَکُمْ مُوسی بِالْبَیِّناتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ»(2)
و همانا موسی (آن همه) معجزات برای شما آورد، ولی شما پس از (غیاب) او گوساله را (به خدایی) گرفتید، در حالی که ستمکار بودید.
* توجه به سوابق متهم، زمینه را برای قضاوت درست فراهم میکند. «اتخذتم العجل»
¨ «فَإِنْ رَجَعَکَ اللهُ إِلی طائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوکَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَداً وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِیَ عَدُوًّا إِنَّکُمْ رَضِیتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفِینَ» (3)
پس اگر خداوند تو را (پس از این جنگ) به سوی طایفه ای از منافقان بازگرداند و آنان از تو برای حرکت (به جنگ دیگری) اجازه ی خروج خواستند بگو: شما هرگز با من بیرون نخواهید شد و هرگز همراه من، با هیچ دشمنی نبرد نخواهید کرد، زیرا شما نخستین بار به نشستن در خانه راضی شدید، پس (اکنون نیز) با آنان که از فرمان تخلّف کرده اند (در خانه) بنشینید!
* لازم است در همه جا از جمله در قضاوت به سوابق متهم توجه شود. «رضیتم بالقعود اوّل مرّة»
¨ «قالُوا تَاللهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ وَ ما کُنَّا سارِقِینَ» (4)
گفتند: به خدا سوگند شما می دانید که ما برای فساد در این سرزمین نیامده ایم و ما هرگز سارق نبوده ایم.
* همانطور که سوء سابقه اهمیت دارد، حسن سابقه نیز مهم بوده و نشانهای برای برائت است. «لقد علمتم»
ص: 441
¨ «وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ.... فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ»
و همانا یونس از فرستادگان است.... پس اگر از تسبیح گویان نبود، تا روز قیامت در شکم ماهی می ماند.
* حسن سابقه میتواند یکی از عوامل تخفیف مجازات باشد. «المرسلین - المسبّحین»
¨ «قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّی تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلاَّ أَنْ یُحاطَ بِکُمْ»
(پدر) گفت: من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا آنکه (با سوگند) به نام خد(2)ا، وثیقه ای محکم بیاورید که حتماً او را نزد من برگردانید، مگر آنکه همه شما گرفتار حادثه ای شوید.
v سوگند به نام خدا میتواند وثیقهای مطمئن به حساب آید. یکی از انواع قرارهای تأمین قرار التزام به حضور با قول شرف است. «مَوْثِقاً مِنَ اللهِ»
¨ «وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلاً» (3)
و به عهد خدا آن گاه که پیمان بستید وفادار باشید و سوگندها را پس از استوار ساختنش نشکنید، زیرا که خدا را بر خودتان کفیل (و گواه و ضامن) قرار داده اید.
v سوگند به نام خدا میتواند ضمانتی مطمئن به حساب آید. یکی از انواع قرارهای تأمین قرار التزام به حضور با قول شرف است. «وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلاً»
¨ «فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ»
پس چون بارهای برادران را مجهّز و مهیا ساخت، ظرف آبخوری (گران قیمتی) را در خورجین برادرش (بنیامین) قرار داد، سپس منادی صدا زد ای کاروانیان! قطعاً شما دزد هستید. (4)
* گاهی صحنه سازی برای کشف ماجرایی جایز است و برای مصالح مهمتر، نسبت دادن سارق به بیگناهی که از قبل توجیه شده باشد، مانعی ندارد.
ص: 442
¨ «قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ کاذِبِینَ» (1)
(مأموران یوسف) گفتند: پس اگر دروغ گفته باشید، کیفرش چیست؟
v این آیه بر جواز بازرسی و جستجو برای کشف حقیقت دلالت میکند.
¨ «قالَ سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ» (2)
(سلیمان بعد از شنیدن گزارش هدهد) گفت: به زودی خواهیم دید که آیا (در گزارشت) راست گفتی یا از دروغگویانی؟
* تحقیق کردن، مخصوص گزارش های شخص فاسق نیست؛ بلکه هرگاه مفاد گزارش اطمینانبخش نباشد، تحقیق و بررسی لازم است. «سننظر»
¨ «وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ إِذْ دَخَلُوا عَلی داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغی بَعْضُنا عَلی بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلی سَواءِ الصِّراطِ»
و آیا ماجرای آن دادخواهان که از دیوار محراب (داود) بالا رفتند به تو رسیده است؟ آن گاه که (ناگهانی) بر او وارد شدند و او از (مشاهده ی) آنان به هراس افتاد. شاکیان گفتند: نترس، ما دو نفر درگیر شده ایم و یکی از ما بر دیگری تعدّی نموده است، پس بین ما به حقّ داوری کن و ستم روا مدار و ما را به راه راست راهنمایی فرما».
* طرفین دعوا باید خواهان اجرای حقّ باشند، نه حفظ منافع خود. «فاحکم بیننا بالحقّ»
«إِنَّ هذا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِیَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَکْفِلْنِیها وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ»
¨
این براد(4)ر من است که برای او نود و نه میش و برای من تنها یک میش است، امّا (با آن همه سرمایه به من) می گوید: آن یک میش را هم به من واگذار و در گفتگو بر من غلبه نموده است.
v در اینجا فرد خود را مظلوم نشان داد و همین امر باعث شد حضرت داود علیه السلام بدون شنیدن سخنان طرف مقابل حکم کند. بنابراین قاضی نباید فریب مظلومنمایی یکی از طرفین را بخورد و مظلومنمایی هر طرفی، او را از کشف حقیقت باز دارد.
ص: 443
v بر اساس آیات زیر، خداوند بر اساس حق قضاوت میکند و به پیامبرش نیز فرمان میدهد که بر مبنای حق قضاوت نماید. از این رو قاضی باید تلاش کند به حقیقت دست یابد:
¨ «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَ وُضِعَ الْکِتابُ وَ جِی ءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» (1)
و (در آن روز) زمین به نور پروردگارش روشن گردد و نامه ی اعمال را در میان نهند و پیامبران و شاهدان را حاضر سازند و میان آنان به حقّ داوری شود در حالی که بر آنان ستم نمی رود.
* شاهد مثال: «وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقّ»
¨ «فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ»(2)
پس چون فرمان خدا آمد (و قیامت برپا شد) به حقّ داوری خواهد شد و باطل گرایان در آن جا زیانکارند.
* شاهد مثال: «قُضِیَ بِالْحَقِّ»
¨ «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ» (3)
ای داود! همانا ما تو را در زمین جانشین قرار دادیم، پس میان مردم به حقّ داوری کن.
* شاهد مثال: «فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ»
¨ «قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ» (4)
گفتند: کیفرش چنین است که هر کس پیمانه در بارش پیدا شود، خود او جزای سرقت است (که به عنوان گروگان یا برده در اختیار صاحب پیمانه قرار گیرد) ما (در منطقه کنعان) ظالم (سارق) را اینگونه کیفر می دهیم.
* تا حد امکان دلایل باید به گونهای باشد که متهم خود به راحتی اتهام را بپذیرد. «من وجد....»
ص: 444
7بر اساس آیات زیر، برای شخص محکوم باید دلیل مجازات وی بیان شود. البته پیش از آن، دلیل مجازات نیز باید اثبات شده باشد:
¨ «فَذُوقُوا بِما نَسِیتُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا إِنَّا نَسِیناکُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»
پس به خاطر آن که ملاقات چنین روزی را فراموش کردید (عذاب را) بچشید، ما (نیز) شما را به دست فراموشی سپردیم، و عذاب دائمی را بچشید، به خاطر آنچه انجام می دادید.
* شاهد مثال: «فذوقوا بما نسیتم»
¨ «ذلِکُمْ بِأَنَّهُ إِذا دُعِیَ اللهُ وَحْدَهُ کَفَرْتُمْ وَ إِنْ یُشْرَکْ بِهِ تُؤْمِنُوا»(2)
این (عذاب) برای آن است که هر گاه خداوند به یگانگی خوانده می شد، کفر می ورزیدید، ولی هر گاه برای او شریکی مطرح می شد باور می کردید.
* شاهد مثال: «ذلکم بانه اذا...»
¨ «وَ قالَ الَّذِی آمَنَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزابِ مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ» (3)
و کسی که ایمان آورده بود گفت: «ای قوم! من از روزی مثل روز (هلاک) آن احزاب بر شما می ترسم. (از سرنوشتی) مانند سرنوشت قوم نوح (که به طوفان) و قوم عاد (که به باد سخت و سرد و مسموم) و قوم ثمود (که به صاعقه گرفتار شدند) و کسانی که پس از آنها آمدند و خداوند بر بندگان اراده ی ظلم نمی کند.
* شاهد مثال: «نوح و عاد و ثمود... و ما الله یرید ظلماً للعباد»
¨ «ذلِکُمْ بِما کُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ بِما کُنْتُمْ تَمْرَحُونَ» (4)
این (عذاب) به خاطر آن است که در زمین به ناحقّ شادی می کردید و در ناز و سرمستی به سر می بردید.
* شاهد مثال: «ذلکم بما کنتم»
ص: 445
¨ «وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ هذا لِی وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلی رَبِّی إِنَّ لِی عِنْدَهُ لَلْحُسْنی فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِما عَمِلُوا وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِیظٍ» (1)
و اگر بعد از سختی ای که به انسان رسیده از طرف خود رحمتی به او بچشانیم حتماً می گوید: «این رحمت، حقّ من است» (و چنان مغرور می شود که می گوید:) گمان نمی کنم قیامتی بر پا شود و اگر هم به سوی پروردگارم بازگردانده شوم حتماً برای من نزد او بهترین (منزلت) خواهد بود.» پس ما کسانی را که کفر ورزیدند، حتماً به آن چه انجام داده اند آگاه خواهیم کرد، و قطعاً از عذاب سخت به آنان خواهیم چشاند.
* شاهد مثال: «فلننبّئن... و لنذیقنّهم»
¨ «ذلِکُمْ بِأَنَّکُمُ اتَّخَذْتُمْ آیاتِ اللهِ هُزُواً وَ غَرَّتْکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا» (2)
این به خاطر آنست که شما آیات خدا را مسخره گرفتید و زندگی دنیا مغرورتان کرد.
* شاهد مثال: «ذلکم بانکم...»
¨ «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَی عَالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ» (3)
(ای پیامبر!) بگو: همانا مرگی را که از آن فرار می کنید قطعاً ملاقات کننده شما است، سرانجام به نزد آن که به غیب و شهود آگاه است، برگردانده می شوید، پس او شما را به آنچه انجام داه اید خبر خواهد داد.
* شاهد مثال: «فینبّئکم بما کنتم تعملون»
¨ «یُنَبَّؤُاْ الْإِنسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ»(4)
آن روز انسان به آنچه پیش فرستاده و آنچه به جا گذاشته است خبر داده می شود.
* شاهد مثال: «ینبّوء الانسان بما قدّم و اخّر» (5)
¨ «یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللهُ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُواْ أَحْصَاهُ اللهُ وَنَسُوهُ وَاللهُ عَلَی کُلِّ شَی ءٍ شَهِیدٌ»
روزی که خداوند همه آنان را برانگیزد تا به آنچه انجام داده اند، آگاه سازد. (اعمالی که) خداوند تماماً شمارش کرده و آنها فراموش نموده اند و خدا بر هر چیز شاهد و گواه است. (6)
* شاهد مثال: «فینبئهم بما عملوا»
ص: 446
¨ «فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِیهِ» (1)
پس (از پذیرش کیفر، ماموران شروع به بازرسی کرده و) قبل از بارِ برادرش، به (بازرسی) بار سایر برادران پرداخت، سپس پیمانه را از بار برادرش بیرون آورد.
* بازرسی اموال متهمان از سوی قاضی یا با اجازه او مجاز است. «فبدا باوعیتهم»
¨ «فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولاً» (2)
پس همین که وعده ی نخستین فتنه فرا رسد، گروهی از بندگان توانمند و جنگجوی خویش را (برای سرکوبی شما) بر انگیزیم. پس درون خانه ها را جستجو کنند (تا فتنه گران را یافته کیفر دهند) و آن، وعده ای قطعی است.
* فراهم آوردن قدرت برای سرکوبی فتنه گران و سلب امنیّت از آنان، حتّی از طریق گشت خانه به خانه، کاری نیکو است. «فجاسوا خلال الدّیار»
¨ «قالَ سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ»(3)
(سلیمان بعد از شنیدن گزارش هدهد) گفت: به زودی خواهیم دید که آیا (در گزارشت) راست گفتی یا از دروغگویانی؟
* لازم است هنگامی قاضی حکم کند که ادله کافی جمعآوری شده باشد. «سننظر»
¨ «اذْهَبْ بِکِتابِی هذا فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا یَرْجِعُونَ» (4)
این نامه ی مرا ببر و به سوی آنها بیفکن آن گاه از آنان روی برتاب، پس بنگر چه جوابی می دهند.
* شناسایی مخفیانه و دور از چشم، عمیق ترین نوع شناخت هاست. «ثم تولّ»
¨ «هذا خَلْقُ اللهِ فَأَرُونِی ما ذا خَلَقَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ» (5)
این آفرینش خداست، پس به من نشان دهید که (معبودان) غیر او چه آفریده اند؟
* در قضاوت، به ادعاهای صرف نمیتوان ترتیب اثر داد. بلکه لازم است دلایل و مستندات آن ارایه شود. «فارونی»
ص: 447
¨ «قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِین» (1)
ابلیس گفت: «من از او بهترم، مرا از آتش آفریدی و او را از گِل»
* استدلالهای غیر منطقی نباید ملاک قضاوت قرار گیرد. «انا خیر منه - خلقتنی...»
¨ «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» (2)
و از آنچه به آن علم نداری پیروی مکن.
* آنچه میتواند در قضاوت مبنا قرار گیرد ادله اطمینانبخش و استدلالهای صحیح است و نه شایعات. «لا تقف ...»
¨ «إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللهِ عَظِیمٌ» (3)
آن گاه که از زبان یکدیگر (تهمت را) می گرفتید وبا آنکه علم نداشتید دهان به دهان می گفتید و این را ساده و کوچک می پنداشتید در حالی که آن نزد خدا بزرگ است.
* بر اساس شایعات و مطالب اثبات نشده نمیتوان حکم داد. لازم است آنچه مبنای قضاوت قرار میگیرد، ادله و مطالب متقن باشد و از پذیرش و مبنا قرار دادن شایعات پرهیز شود. «تلقونه باَلسِنتکم»
¨ «قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا کَذلِکَ یَفْعَلُون» (4)
بت پرستان گفتند: (نه) بلکه پدرانمان را یافتیم که این گونه (پرستش) می کردند.
* سابقه نمیتواند دلیل کافی بر حقّانیّت باشد. لذا در قضاوت نمیتوان آن را به تنهایی مبنا قرار داد.«وَجدنا آبائنا»
¨ «فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِین» (5)
پس دیری نپایید که (هدهد آمد و) گفت: از چیزی آگاهی یافتم که تو (با همه ی عزّت و شوکتی که داری) از آن آگاه نشده ای و برای تو از (منطقه ی) سبا گزارشی مهم و درست آورده ام.
* در گزارش ها، باید اخبار قطعی و تأیید شده مبنا قرار گیرد. «بنبأ یقین»
ص: 448
¨ «وَ صَدَّها ما کانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللهِ إِنَّها کانَتْ مِنْ قَوْمٍ کافِرِینَ» (1)
آنچه آن زن (بلقیس) به جای خدا می پرستید، او را (از تسلیم شدن در برابر حقّ) بازداشته بود، و او از قوم کافران بود، (ولی بعد از کفر، ایمان آورد).
* سوء سابقه، دلیل کافی بر مجرمیت نیست. از این رو کسی را که دارای سوءسابقه است ، نمیتوان تا ابد مجرم تلقی کرد. «انّها کانت من قوم کافرین»
¨ «وَکُلُّ صَغِیرٍ وَکَبِیرٍ مُّسْتَطَرٌ» (2)
و هر کوچک و بزرگی نوشته شده است.
* محاکمه ی مردم در قیامت براساس مدارک مکتوب است. پس به طریق اولی در دنیا نیز دادرسی باید بر اساس دلایل و امارات قوی و مستند باشد.«کل صغیر و کبیر مستطر»
¨ «فَأَمَّا مَنْ أُوتِی کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ فَیَقُولُ هَآؤُمُ اقْرَءُواْ کِتَابِیَهْ»(3)
پس هر کس که نامهی عملش به دست راستش داده شود، (شادی کنان) می گوید: بیائید کتاب مرا بخوانید.
* خداوند در قیامت بر اساس پرونده مکتوب و مستند، مردم را محاکمه و کیفر و پاداش می دهد. پس به طریق اولی در دنیا نیز دادرسی باید بر اساس دلایل و امارات قوی و مستند باشد. «اوتی کتابه»
¨ «إِنْ هذا إِلاَّ خُلُقُ الْأَوَّلِینَ»(4)
این (دعوت تو یا بت پرستی ما) جز شیوه پیشینیان نیست.
* سابقه و رفتار نیاکان، دلیل حقّانیّت نیست. «اِن هذا الاّ خُلُق الاوّلین» (در صورتی که مراد از «هذا»، رفتار مشرکان باشد)
ص: 449
¨ «سُبْحانَهُ وَ تَعالی عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبِیراً» (1)
خداوند منزّه و برتر است از آنچه می گویند، برتری بزرگ!
* هرگاه به کسی نسبت ناروایی داده شود، تبرئه و تنزیه وی به هر نحو ممکن لازم است. «سبحانه»
¨ «إِنَّ هذا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِیَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَکْفِلْنِیها وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ»
این برادر من است که برای او نود و نه میش و برای من تنها یک میش است، امّا (با آن همه سرمایه به من) می گوید: آن یک میش را هم به من واگذار و در گفتگو بر من غلبه نمود(2)ه است.
* طرح دعوا در دادگاه باید همراه با اطلاعات دقیق باشد. «له تسع و تسعون نعجة و لی نعجة واحدة»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا» (3)
ای کسانی که ایمان آورده اید! (به پیامبر) نگویید: «راعِنا» مراعاتمان کن{چون این کلمه معنای دیگری نیز دارد: ما را تحمیق کن}، بلکه بگویید: «انظرنا» ما را در نظر بگیر.
v لازم است در همهجا خصوصاً در طرح دعوا و قضاوت از کلمات و اصطلاحاتی استفاده بشود که دوپهلو نباشد و ابهام ایجاد نکند. «لا تَقُولُوا راعِنا»
ص: 450
¨ «وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ إِذْ دَخَلُوا عَلی داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغی بَعْضُنا عَلی بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلی سَواءِ الصِّراطِ»
و آیا ماجرای آن دادخواهان که از دیوار محراب (داود) بالا رفتند به تو رسیده است؟ آن گاه که (ناگهانی) بر او وارد شدند و او از (مشاهده ی) آنان به هراس افتاد. شاکیان گفتند: نترس، ما دو نفر درگیر شده ایم و یکی از ما بر دیگری تعدّی نموده است، پس بین ما به حقّ داوری کن و ستم روا مدار و ما را به راه راست راهنمایی فرما».(1)
* تذکّر به قاضی در لحظه ی قضاوت، وسیله ای برای مصونیّت او از اشتباه است. «فاحکم بیننا بالحقّ ولا تشطط و اهدنا»
¨ «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» (2)
هر یک از زن و مرد زناکار را صد تازیانه بزنید. و اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید در اجرای دین خدا نسبت به آن دو گرفتار دلسوزی نشوید و باید هنگام کیفر آن دو، گروهی از مؤمنین حاضر و ناظر باشند.
* حضور مردم اهرمی برای کنترل قاضی و مجری حکم است. «ولیشهد...طائفة»
¨ «وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ»(3)
و آیا ماجرای آن دادخواهان که از دیوار محراب (داود) بالا رفتند به تو رسیده است؟
v قضاوت امری با ارزش و مقدس است و لذا مکان قضاوت نیز تقدس دارد و قاضی نیز باید شرایط آن را دارا باشد.
* قضاوت در محراب عبادت، ارزش و قداست آن را بیش تر می کند. سکوی قضاوت حضرت علی (علیه السلام) در مسجد کوفه و محل قضاوت حضرت داود در محراب بود. «تسوّروا المحراب»
ص: 451
¨ «إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللهُ»(1)
همانا ما این کتاب را بحقّ بر تو فروفرستادیم تا میان مردم به آنچه خدا (از طریق وحی) تو را آموخته و نشان داده، داوری کنی.
* قضاوت از شئون انبیاست. تنها ابلاغ احکام کافی نیست، اجرای احکام نیز وظیفه است. «لتحکم بین النّاس»
v انزال کتاب به منظور اجرای مفاد آن است و یکی از مهمترین طرق اجرای آن، کاربرد آن در قضاوت است. در این آیه خداوند متعال پیامبر را مأمور قضاوت در میان مردم قرار داده است و لذا قضاوت از شئون پیامبر است.
¨ «قالَ یا إِبْلِیسُ ما لَکَ أَلاَّ تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ» (2)
(خداوند) فرمود: ای ابلیس! چه شد ترا که همراه (فرشتگان) سجده کنان نیستی؟
* در قضاوت تنها به علم خود نباید تکیه کرد، بلکه از مجرم نیز باید اقرار گرفت و با سؤال وجواب، منشأ جرم و روحیّات مجرم را برای همه روشن کرد.«یا ابلیس ما لک»
¨ «الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلی أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ»
امروز بر دهانشان مُهر می نهیم و دست هایشان با ما سخن می گویند و پاهایشان به آن چه کسب کرده اند گواهی می دهند.
* وی ترین گواه در دادگاه، اقرار و اعتراف مباشر جرم است. «تشهد ارجلهم» (3)
¨ «وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ وَ لا یَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ یَکْتُمْنَ ما خَلَقَ اللهُ فِی أَرْحامِهِنَّ إِنْ کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ» (4)
زنان طلاق داده شده، خودشان را تا سه پاکی در انتظار قرار دهند. (یکی پاکی که طلاق در آن واقع شده و دو پاکی کامل دیگر و همین که حیض سوم را دید، عده او تمام می شود.) و اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارند، برای آنها روا نیست که آنچه را خدا در رحم آنها آفریده است، کتمان کنند.
ص: 452
* امام صادق (علیه السلام) فرمود: در مسئله حیض، پاک شدن و بارداری، گواهی خود زن کافی است و شهادت و سوگند و یا دلیل دیگری لازم نیست. امّا بر زنان حرام است که خلاف واقع بگویند و باید شرایط خود را بی پرده بگویند که اگر کتمان کنند، به خدا و قیامت ایمان ندارند.(1)
v از این آیات زیر نیز شاید بتوان اعتبار اقرار به عنوان ادله اثبات را استنباط کرد. در آیاتی که شهادت علیه خود مطرح شده است، معنای اقرار مورد توجه بوده است زیرا کسی که به امری گواهی دهد که به ضرر اوست در حقیقت به آن امر اقرار میکند.
¨ «قالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلی ذلِکُمْ إِصْری قالُوا أَقْرَرْنا»(2)
[خدا] فرمود آیا با [پیامبران] اقرار کردید و پیمان مرا پذیرفتید؟ گفتند: اقرار کردیم.
¨ «ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ»
سپس شما [به این پیمان] اقرار کردید و شما گواهید.
¨ «فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعیرِ» (4)
آری به گناه خود اعتراف می کنند، پس طرد و هلاکت باد بر اهل جهنم.
¨ «شَهِدْنا عَلی أَنْفُسِنا»(5)
بر ضدّ خویش گواهی می دهیم.
¨ «وَ شَهِدُوا عَلی أَنْفُسِهِم»(6)
و بر ضدّ خود گواهی دهند.
¨ «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُم» (7)
ای کسانی که ایمان آورده اید! برپا کنندگان عدل و داد باشید و برای خدا گواهی دهید، هر چند به زیان شما باشد.
ص: 453
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اللهَ رَبَّهُ وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلی أَجَلِهِ ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنی أَلاَّ تَرْتابُوا إِلاَّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِیرُونَها بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَلاَّ تَکْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَ اتَّقُوا اللهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللهُ وَ اللهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که بدهی مدّت داری (بر اثر وام یا معامله) به یکدیگر پیدا می کنید، آن را بنویسید. و باید نویسنده ای در میان شما به عدالت (سند را) بنویسد. و کسی که قدرت بر نویسندگی دارد، نباید از نوشتن خودداری کند، همانطور که خدا به او تعلیم داده است. پس باید او بنویسد و آن کس که حقّ بر ذمّه او است (بدهکار) املا کند و از خدایی که پرورگار اوست بپرهیزد و چیزی از آن فروگذار ننماید. و اگر کسی که حقّ بر ذمّه اوست، سفیه یا (از نظر عقل) ضعیف و یا (به جهت لال بودن) توانایی بر املا کردن ندارد، باید ولی او (بجای او) با رعایت عدالت (مدّت و مقدار بدهی را) املا کند و دو نفر از مردان را (بر این حقّ) شاهد بگیرد و اگر دو مرد نبودند، یک مرد ودو زن از گواهان، از کسانی که مورد رضایت واطمینان شما هستند (انتخاب کنید) تا اگر یکی از آنان فراموش کرد، دیگری به او یادآوری کند. و شهود نباید به هنگامی که آنها را (برای ادای شهادت) دعوت می کنند خودداری نمایند. و از نوشتن (بدهی های) کوچک یا بزرگِ مدّت دار، ملول نشوید (هر چه باشد بنویسید،) این در نزد خدا به عدالت نزدیکتر و برای ادای شهادت استوارتر و برای جلوگیری از شک و تردید بهتر می باشد، مگر اینکه تجارت و داد و ستد نقدی باشد که در میان خود دست به دست می کنید که ایرادی بر شما نیست که آن را ننویسید. و هنگامی که خرید و فروش (نقدی) می کنید، (باز هم) شاهد بگیرید و نباید به نویسنده و شاهد (به خاطر حقگویی) زیانی برسد (و تحت فشار قرار گیرد) و اگر چنین کنید از فرمان خداوند خارج شده اید و از خدا بپرهیزید و خداوند (راه درست زندگی را) به شما تعلیم می دهد و خداوند به هر چیزی داناست.
* در معاملات نقدی، اگرچه نوشتن لازم نیست، ولی باید شاهد گرفت. «فلیس علیکم جناح ألاّ تکتبوها واشهدوا اذا تبایعتم»
ص: 454
* کاتب و شاهد در امان هستند و نباید به خاطر حقّ نوشتن و حقّ گفتن مورد آزار و اذیّت یکی از طرفین قرار گیرند. «لایضارّ کاتب ولاشهید»
* اگر ادای شهادت و یا نوشتن قرارداد، نیازمند زمان یا تحمّل زحمتی بود، باید شاهد و کاتب به نحوی تأمین مالی شوند وگرنه هر دو ضرر خواهند کرد. «ولا یضارّ کاتب ولا شهید»
* کاتب و شاهد حقّ ندارند سند را به گونه ای تنظیم کنند که به یکی از طرفین ضرری وارد شود. «لایضارّ کاتب ولاشهید»
¨ «وَ اللاَّتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّی یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللهُ لَهُنَّ سَبِیلاً» (1)
و از زنان شما کسانی که مرتکب زنا شوند، پس چهار نفر از میان شما (مردان مسلمان) را بر آنان شاهد بگیرید، پس اگر شهادت دادند، آن زنان را در خانه ها (ی خودشان) نگاه دارید، تا مرگشان فرا رسد، یا آنکه خداوند، راهی برای آنان قرار دهد (و قانون جدیدی بیاورد).
* در قضاوت نباید به علم خود اکتفا کرد، بلکه گواهی لازم است. «فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ- فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ»
v برای اثبات زنا شهادت چهار مرد ضرورت دارد. «فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهادَةُ بَیْنِکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ حِینَ الْوَصِیَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَأَصابَتْکُمْ مُصِیبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَیُقْسِمانِ بِاللهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَرِی بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی وَ لا نَکْتُمُ شَهادَةَ اللهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِینَ»(2)
ای کسانی که ایمان آورده اید! هر گاه (نشانه های) مرگ یکی از شما فرا رسد، از میان خود دو نفر عادل را هنگام وصیّت به شهادت و گواهی فرا خوانید. و اگر در مسافرت بودید و مصیبت مرگ به سراغ شما آمد (و شاهد مسلمانی نبود) دو تن از غیر (همکیشان) تان را به گواهی بطلبید و اگر (در صداقت آنان) شک کردید، پس از نماز آن دو را نگاهدارید تا به خداوند قسم یاد کنند که ما حاضر نیستیم حقّ را به هیچ قیمتی بفروشیم، هر چند در مورد فامیل باشد و هرگز شهادت الهی را پنهان نمی کنیم، که در این صورت از گنهکارانیم.
ص: 455
* اجبار شهود به قسم خوردن جایز است.«تَحْبِِسُونَهُمَا»
¨ «قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللهَ حَرَّمَ هذا فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ»(1)
(ای پیامبر! به کسانی که بهره بردن از حیوانات و زراعت ها را نابجا بر خود حرام کرده اند) بگو: گواهان خود را که گواهی دهند خداوند این را حرام کرده، بیاورید. پس اگر شهادت دادند، تو
همراه با آنها گواهی مده و از خواسته های کسانی که آیات ما را تکذیب کردند و کسانی که به آخرت ایمان نمی آورند، همان ها که برای پروردگارشان شریک قرار می دهند، پیروی نکن.
* در این آیه، ابتدا می فرماید: اگر دلیل و گواه دارند بیاورند، سپس می فرماید: اگر هم شهادت دادند، تو قبول نکن چون صادقانه نیست. لذا هر شهادتی در دادگاه قابل پذیرش نیست. در صورتی که قاضی علم به کذب شهادت دارد، نباید آن را بپذیرد.
¨ «قالَ هِیَ راوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْکاذِبِینَ وَ إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ»(2)
(یوسف) گفت: او خواست که از من (بر خلاف میلم) کام گیرد و شاهدی از خانواده زن، شهادت داد که اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده، پس زن راست می گوید و او از دروغگویان است. (زیرا در این صورت او و همسر عزیز، از روبرو درگیر می شدند و پیراهن از جلو چاک می خورد.)
v ارائه مدرک در حکم شهادت است.
¨ «ارْجِعُوا إِلی أَبِیکُمْ فَقُولُوا یا أَبانا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلاَّ بِما عَلِمْنا وَ ما کُنَّا لِلْغَیْبِ حافِظِینَ»(3)
(برادر بزرگ گفت: من اینجا می مانم،) شما به سوی پدرتان برگردید، بگویید: ای پدر! همانا پسرت دزدی کرده و ما جز به آنچه می دانستیم گواهی ندادیم و ما نگهبان (و آگاه به) غیب نبوده ایم.
* شهادت و گواهی، باید بر اساس علم باشد. پس نمیتوان نسبت به چیزی که در مورد آن علم و آگاهی وجود ندارد، شهادت داد. «ما شهدنا الا بما علمنا»
¨ «وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیها وَ الْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنا فِیها وَ إِنَّا لَصادِقُونَ» (4)
(اگر به حرف ما اطمینان نداری) از قریه ای که در آن بودیم و از کاروانی که در میانشان به اینجا رو آورده ایم، سؤال کن و بی شک ما راستگو هستیم.
ص: 456
* یکی از طرق معتبر برای اثبات مدعی، شهادت شهود است. «و اسئل القریه....و العیر...»
¨ «وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفی بِاللهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» (1)
و کسانی که کفر ورزیدند گویند: تو فرستاده (خدا) نیستی. بگو: گواهی خدا و کسی که علم کتاب نزد اوست، میان من و شما کافی است.
* گاهی ارزش گواهی دو فرد، از انکار هزاران نفر بیشتر است. در گواهی اصالت با کیفیت است نه کمیت.«یقول الذین کفرو لست مرسلا قل کفی بالله شهیدا.... و من عنده علم الکتاب»
¨ «وَ یَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً ثُمَّ لا یُؤْذَنُ لِلَّذِینَ کَفَرُوا وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ» (2)
و (یاد کن) روزی را که از هر امّتی شاهدی برانگیزیم، سپس به کسانی که کفر ورزیدند اجازه (هیچ کلامی) داده نخواهد شد و آنها برای عذرخواهی فراخوانده نمی شوند.
* در صورت وجود شاهد، عذری پذیرفته نمیشود. «لایؤذن ... لا هم یستعتبون»
¨ «قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلی أَعْیُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ»(3)
(بزرگان قوم) گفتند: پس او را در پیش چشم مردم بیاورید تا آنها (برمجرم بودن او) گواهی دهند.
* بت پرستان نیز برای یقین به جرم، تکمیل پرونده و قضاوت نهایی، به گواهی مردم اعتماد دارند. «لعلّهم یشهدون»
¨ «وَ أُحِلَّتْ لَکُمُ الْأَنْعامُ إِلاَّ ما یُتْلی عَلَیْکُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ» (4)
و چهار پایان برای شما حلال شده است، مگر آنچه (حرام بودنش) بر شما خوانده شده باشد پس، از پلیدی بت ها دوری کنید و از کلام باطل اجتناب ورزید .
ص: 457
* برای «قول زور» مصادیق فراوانی ذکر شده است، از جمله: دروغ، گواهی ناحق و غنا، همان گونه که برای «حُرمات خدا» مصادیقی ذکر شده، مانند قانون خدا، کتاب خدا و اهل بیت رسول خدا : که حفظ حرمت همه ی آنان لازم است.
* گواهی دروغ، در ردیف شرک به خدا آمده و قول زور از گناهان کبیره است.
v شهادت کذب از گناهان کبیره بوده و در نتیجه قابل تعزیر است.
¨ «وَ لا یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ» (1)
کسانی را که جز او می خوانند مالک هیچ گونه شفاعتی نیستند مگر کسانی که شهادت به حقّ داده اند (مثل حضرت عیسی و فرشتگان که بدون رضای خودشان معبود قرار گرفته اند) و آنان خود می دانند (که مورد شفاعت کجاست).
* شهادت در صورتی معتبر است که بر اساس علم باشد. «شهد بالحقّ و هم یعلمون»
¨ «وَالَّذِینَ هُم بِشَهَادَاتِهِمْ قَآئِمُونَ» (2)
و آنان که به (ادای) شهادت های خود قیام می کنند.
* سکوت آگاهان، گناه بوده و گواهی به حق، نشانه ایمان است. «بشهاداتهم قائمون»
¨ «فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُواْ ذَوَی عَدْلٍ مِّنکُمْ وَأَقِیمُواْ الشَّهَادَةَ لِلهِ» (3)
پس چون به پایان مدّت عدّه نزدیک شدند، یا (با رجوع به آنان) به طرز شایسته و پسندیده ای نگاهشان دارید و یا (با پرداخت مهریه و سایر حقوق) به طرز شایسته ای از آنان جدا شوید و (هنگام طلاق) دو شاهد عادل از میان خود به گواه گیرید و گواهی را برای خدا به پا دارید.
* گواهی دو شاهد عادل باید همراه با حفظ حقوق مردم و اخلاص باشد. (اقیموا الشهادة لله) (در کلمه (اقیموا) برپاداشتن حقوق مردم و در کلمه (لله) اخلاص در عمل نهفته است).
v برای جاری شدن طلاق، حضور دو مرد شاهد عادل ضروری است.
¨ «قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدینَ» (4)
ص: 458
گفت: پس گواه باشید و من نیز با شما از گواهانم.
v از این آیه حجیت شهادت قابل استنباط است.
2-1 فلسفه تعدد شهود و تشریفات ادای آن
¨ «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری»(1)
و دو نفر از مردان را (بر این حقّ) شاهد بگیرد و اگر دو مرد نبودند، یک مرد و دو زن از گواهان، از کسانی که مورد رضایت و اطمینان شما هستند (انتخاب کنید) تا اگر یکی از آنان فراموش کرد، دیگری به او یادآوری کند.
* یکی از دلایل شاهد گرفتن دو نفر این است که هر یک از آنان دیگری را از به خطا رفتن و فراموش کردن مسئله باز دارد. «فتذکّر احدیهما»
* دو زن به جای یک مرد در گواهی، یا به خاطر روحیّه ی ظریف و عاطفی آنانست و یا به جهت آن است که معمولاً زنان در مسائل بازار و اقتصاد حضور فعّال ندارند و آشنایی آنان با نحوه ی معاملات کمتر است.
¨ «فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ وَ کَفی بِاللهِ حَسِیباً» (2)
پس هر گاه اموالشان را به آنان(یتیمان) ردّ کردید، (افرادی را) بر آنان گواه و شاهد بگیرید. (این گواهی برای حفظ حقوق یتیمان است، و گر نه) خدا برای محاسبه کافی است.
v یکی از علل شاهد گرفتن در امور مهم، جلوگیری از نزاعهای بعدی و حل نزاعهای احتمالی است.
¨ «وَ اللاَّتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ» (3)
و از زنان شما کسانی که مرتکب زنا شوند، پس چهار نفر از میان شما (مردان مسلمان) را بر آنان شاهد بگیرید.
* تعداد لازم برای شهادت دادن در امور مختلف متفاوت است. برای اثبات زنا شهادت چهار مرد لازم است. «اربعة منکم»
ص: 459
¨ «ذلِکَ أَدْنی أَنْ یَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلی وَجْهِها أَوْ یَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَیْمانٌ بَعْدَ أَیْمانِهِمْ» (1)
این (سوگند بعد از نماز در حضور مردم) (روش به صواب) نزدیکتر است برای اینکه شهادت را به نحو درست ادا کنند و یا بترسند که بعد از سوگند خوردنشان سوگندهایی (به وارثان میّت) برگردانده شود (و جای سوگند آنان را بگیرد).
* این آیه، فلسفه سختگیری و دقّت در امر شهادت و شاهد گرفتن را که در آیات قبل مطرح بود بیان می کند و اینکه سوگند بعد از نماز در حضور مردم، سبب می شود که شهادت ها واقعی باشد، چون اگر سوگند و شهادت آنان پذیرفته نشود، آبروی آنان در جامعه می رود.
« وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاَّ أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللهِ عَلَیْهِ إِنْ کانَ مِنَ الْکاذِبِینَ وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا
¨ الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْکاذِبِینَ وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللهِ عَلَیْها إِنْ کانَ مِنَ الصَّادِقِینَ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللهَ تَوَّابٌ حَکِیمٌ » (2)
و کسانی که به همسران خود نسبت زنا می دهند و جز خودشان شاهدی ندارند، هر یک از آنان برای اثبات ادّعای خود باید چهار مرتبه به خدا سوگند یاد کند که قطعاً از راستگویان است و در پنجمین بار بگوید: لعنت خدا بر او اگر از دروغگویان باشد!و مجازات (سنگسار) را از زن دفع می کند اینکه زن (در مقام دفاع) چهار بار به خدا قسم بخورد که قطعاً آن مرد (در این نسبتی که به من می دهد) از دروغگویان است و در مرتبه پنجم بگوید: غضب خدا بر او باد اگر آن مرد از راستگویان باشد و اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود (رسوا می شدید و نظام خانوادگی شما مختل می شد) قطعاً خداوند توبه پذیر و حکیم است.
* قرار دادن چهار شاهد یا چهار سوگند آن هم با لعنت و غضب برای اثبات زنا، نشانه ی آن است که خداوند با فضل و رحمت خود از طریق اینگونه احکام مانع رسوایی شده و گرنه هر روز هزاران مرد و زن یکدیگر را رسوا و قبیله ها و فامیل ها را به تباهی می کشاندند. «ولولا فضل الله»
ص: 460
2-2 شرایط شاهد
¨ «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری» (1)
و دو نفر از مردان را (بر این حقّ) شاهد بگیرد و اگر دو مرد نبودند، یک مرد و دو زن از گواهان، از کسانی که مورد رضایت و اطمینان شما هستند (انتخاب کنید) تا اگر یکی از آنان فراموش کرد، دیگری به او یادآوری کند.
* مردان، در گواه شدن و گواهی دادن بر زنان مقدّم می باشند. «شهیدین من رجالکم»
* گواهان باید عادل و مورد اطمینان و رضایت طرفین باشند. «ممن ترضون»
v در مسایل اقتصادی و مالی، شهادت دو شاهد مرد ضروری است. دو زن نیز میتواند جایگزین یک مرد شوند. «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ»
¨ «وَ اللاَّتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّی یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللهُ لَهُنَّ سَبِیلاً» (2)
و از زنان شما کسانی که مرتکب زنا شوند، پس چهار نفر از میان شما (مردان مسلمان) را بر آنان شاهد بگیرید، پس اگر شهادت دادند، آن زنان را در خانه ها (ی خودشان) نگاه دارید، تا مرگشان فرا رسد، یا آنکه خداوند، راهی برای آنان قرار دهد (و قانون جدیدی بیاورد).
* شاهد بر زنا، هم باید مرد باشد و هم مسلمان تا در اثبات جرم، دقّت لازم صورت گیرد. «اربعة منکم»
v برای اثبات زنا، شهادت چهار مرد مسلمان لازم است.
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ» (3)
ای کسانی که ایمان آورده اید! همواره برای خدا با تمام وجود قیام کنید و به انصاف و عدالت گواهی دهید.
* شاهد باید عادل بوده و شهادت عادلانه نیز بدهد.«شُهَدَآءِ بِالْقِسْطِ»
ص: 461
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهادَةُ بَیْنِکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ حِینَ الْوَصِیَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَأَصابَتْکُمْ مُصِیبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَیُقْسِمانِ بِاللهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَرِی بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی وَ لانَکْتُمُ شَهادَةَ اللهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِینَ»
ای کسانی که ایمان آورده اید! هر گاه (نشانه های) مرگ یکی از شما فرا رسد، از میان خود دو نفر عادل را هنگام وصیّت به شهادت و گواهی فرا خوانید. و اگر در مسافرت بودید و مصیبت مرگ به سراغ شما آمد (و شاهد مسلمانی نبود) دو تن از غیر (همکیشان) تان را به گواهی بطلبید و اگر (در صداقت آنان) شک کردید، پس از نماز آن دو را نگاهدارید تا به خداوند قسم یاد کنند که ما حاضر نیستیم حقّ را به هیچ قیمتی بفروشیم، هر چند در مورد فامیل باشد و هرگز شهادت الهی را پنهان نمی کنیم، که در این صورت از گنهکارانیم. (1)
* یکی از مهمترین شرایط شاهد، عدالت است. «اثنان ذوا عدل»
* یکی دیگر از شرایط شاهد، مسلمان بودن است. البته در صورتی که مسلمان حاضر نباشد، از خداپرستان میتوان در این زمینه استفاده کرد. «فیقسمان بالله»
¨ «قالَ هِیَ راوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها» (2)
(یوسف) گفت: او خواست که از من (بر خلاف میلم) کام گیرد وشاهدی از خانواده زن، شهادت داد.
* شاهد باید با صداقت ادای شهادت کند هرچند طرف مقابل او از اقوام و خویشان باشد. «شهد شاهد من اهلها»
¨ «وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیها وَ الْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنا فِیها وَ إِنَّا لَصادِقُونَ» (3)
(اگر به حرف ما اطمینان نداری) از قریه ای که در آن بودیم و از کاروانی که در میانشان به اینجا رو آورده ایم، سؤال کن و بی شک ما راستگو هستیم.
* سابقه بد و دروغ، در پذیرش سخنان انسان در تمام عمر ایجاد تردید می کند. «واسئل القریه»
¨ «قُلْ کَفی بِاللهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً» (4)
بگو: میان من و شما خدا برای گواهی کافی است، همانا او نسبت به بندگانش آگاه و بیناست.
ص: 462
* شاهد باید عالم، دقیق و بصیر باشد تا بتواند به درستی شهادت دهد. «شهیداً... خبیراً بصیراً»
¨ «وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ إِلاَّ الَّذینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحیمٌ»
و کسانی که نسبت زنا به زنان پاکدامن و شوهردار می دهند و چهار شاهد نمی آورند، پس هشتاد تازیانه به آنان بزنید و گواهی آنان را هرگز نپذیرید که آنان همان افراد فاسقند. مگر کسانی که بعد از آن توبه کرده و اصلاح نمودند که خداوند البته آمرزنده ی مهربان است. (1)
* قذف موجب فسق میشود و کسی که مرتکب آن میشود، علاوه بر اینکه باید حد قذف بر او جاری کرد، شهادت وی نیز دیگر پذیرفته نمیشود مگر اینکه توبه کند. «فلا تقبلوا لهم شهادة... هم الفاسقون- إِلاَّ الَّذینَ تابُوا »
¨ «لا یُؤاخِذُکُمُ اللهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ»(2)
خداوند، شما را به خاطر سوگندهای لغو (که بدون قصد یاد کرده اید،) مؤاخذه نمی کند، امّا به آنچه دلهای شما (از روی اراده و آگاهی و اختیار) کسب کرده، مؤاخذه می کند.
* قسم در صورتی پذپرفته میشود که با قصد و اختیار باشد. «کسبت قلوبکم»
¨ «لا یُؤاخِذُکُمُ اللهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَیْمانَ» (3)
خداوند، شما را به خاطر سوگندهای لغو و بیهوده بازخواست نمی کند، لیکن برای شکستن سوگندهایی که (از روی اراده) بسته اید، مؤاخذه می کند.
* قسم در صورتی معتبر است که از روی قصد و اختیار باشد. «وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَیْمانَ»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهادَةُ بَیْنِکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ حِینَ الْوَصِیَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَأَصابَتْکُمْ مُصِیبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَیُقْسِمانِ بِاللهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَرِی بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی وَ لا نَکْتُمُ شَهادَةَ اللهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِینَ فَإِنْ عُثِرَ عَلی أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً فَآخَرانِ یَقُومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ
ص: 463
عَلَیْهِمُ الْأَوْلَیانِ فَیُقْسِمانِ بِاللهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما وَ مَا اعْتَدَیْنا إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ ذلِکَ أَدْنی أَنْ یَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلی وَجْهِها أَوْ یَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَیْمانٌ بَعْدَ أَیْمانِهِمْ وَ اتَّقُوا اللهَ وَ اسْمَعُوا وَ اللهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ»(1)
ای
کسانی که ایمان آورده اید! هر گاه (نشانه های) مرگ یکی از شما فرا رسد، از میان خود دو نفر عادل را هنگام وصیّت به شهادت و گواهی فرا خوانید. و اگر در مسافرت بودید و مصیبت مرگ به سراغ شما آمد (و شاهد مسلمانی نبود) دو تن از غیر (همکیشان) تان را به گواهی بطلبید و اگر (در صداقت آنان) شک کردید، پس از نماز آن دو را نگاهدارید تا به خداوند قسم یاد کنند که ما حاضر نیستیم حقّ را به هیچ قیمتی بفروشیم، هر چند در مورد فامیل باشد و هرگز شهادت الهی را پنهان نمی کنیم، که در این صورت از گنهکارانیم. پس اگر معلوم شد که آن دو شاهد (غیر مسلمان در سفر) گناه و خیانت کرده اند (و سوگندشان ناحقّ بوده)، دو نفر دیگر که (مسلمان هستند و شهادت بر ضررشان تمام شده و به میّت نزدیک ترند) برخاسته و به خدا سوگند یاد نمایند که قطعاً گواهی ما (وارثان مسلمان) از گواهی آن دو (غیر مسلمانی که خیانتشان آشکار شده) به حقّ نزدیک تر است (و بگویند) ما (از حدّ و حقّ) تجاوز نکرده ایم که اگر چنین کنیم قطعاً از ستمکارانیم. این (روش به صواب) نزدیکتر است برای اینکه شهادت را به نحو درست ادا کنند و یا بترسند که بعد از سوگند خوردنشان سوگندهایی (به وارثان میّت) برگردانده شود (و جای سوگند آنان را بگیرد). و از خداوند پروا کنید و (فرمان های او را) گوش کنید و خداوند، گروه فاسق را هدایت نمی کند.
* قسم باید به نام خداوند باشد تا معتبر گردد. «فیقسمان بالله»
v در برخی از موارد، محتوای قسم در قرآن آمده است. از جمله در این آیه که در مورد شهادت بر وصیت است و باید قسم بخورند که حق را نمیفروشند و شهادت خواهند داد که چنین وصیتی شده است.
¨ «وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ»(2)
امّا اگر (به جای توبه،) سوگندهای خویش را پس از بستنِ پیمانشان شکستند و در دین شما، زبان به طعنه (و عیب گویی) گشودند، پس با سران کفر بجنگید. زیرا که آنان را (پایبندی به) سوگندی نیست، باشد که (با شدّتِ عمل شما،) از کردار خود باز ایستند.
* برخی از قسمها معتبر نیست. «لا ایمان لهم»
ص: 464
¨ «قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّی تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلاَّ أَنْ یُحاطَ بِکُمْ»(1)
(پدر) گفت: من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا آنکه (با سوگند) به نام خدا، وثیقه ای محکم بیاورید که حتماً او را نزد من برگردانید، مگر آنکه همه شما گرفتار حادثه ای شوید.
* ایمان به خدا و سوگند و نذر و عهد با او، قوی ترین پشتوانه بوده و هست. «موثقاً من الله»
¨ «وَ أَقْسَمُوا بِاللهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لا یَبْعَثُ اللهُ مَنْ یَمُوتُ بَلی وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ» (2)
وبا شدیدترین نوع سوگندشان، به خدا سوگند یاد کردند که هر کس می میرد خداوند او را برنخواهد انگیخت. آری (رستاخیز مردگان) وعده حقّی است بر خداوند (و آن را وفا خواهد کرد) و لکن بیشتر مردم نمی دانند.
v از این آیه حرمت قسم دروغ را میتوان استنباط کرد. «وَ أَقْسَمُوا بِاللهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ»
¨ «وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلاً إِنَّ اللهَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ» (3)
و به عهد خدا آن گاه که پیمان بستید وفادار باشید و سوگندها را پس از استوار ساختنش نشکنید، زیرا که خدا را بر خودتان کفیل (و گواه و ضامن) قرار داده اید. همانا خداوند آنچه انجام می دهید می داند.
v از این آیه منع شکستن سوگند را میتوان استنباط کرد.
¨ «وَ لا تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلاً بَیْنَکُمْ أَنْ تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرْبی مِنْ أُمَّةٍ إِنَّما یَبْلُوکُمُ اللهُ بِهِ وَ لَیُبَیِّنَنَّ لَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ ما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ»
و مانند آن زن نباشید که بافته ی خویش را پس از محکم بافتن، رشته رشته می کرد، سوگندهای خود را دستاویز (فریب و خیانت) میان خودتان می گیرید به خیال آنکه گروهی از گروه دیگری بیشتر است، (و پیمانی را که با گروه ضعیف بسته اید می شکنید) جز این نیست که خداوند شما را
با آن سوگندها، آزمایش می کند و حتماً آنچه را که
در آن اختلاف می کردید در قیامت برایتان روشن خواهد ساخت. (4)
ص: 465
v از این آیه ممنوعیت قرار دادن سوگند به عنوان وسیله ای برای تقلب را میتوان استنباط کرد.
¨ «وَ أَقْسَمُوا بِاللهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَیَخْرُجُنَّ قُلْ لا تُقْسِمُوا طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ إِنَّ اللهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»(1)
و سخت ترین سوگندهایشان را به نام خدا خوردند، که اگر (برای جبهه و جهاد) دستور دهی، قطعاً از خانه خارج می شوند. (به آنان) بگو: سوگند نخورید، اطاعت پسندیده (بهتر از گزافه گویی است)، البتّه خداوند به کارهایی که انجام می دهید آگاه است.
* با نپذیرفتن سوگند منافقان، باید جلو سوء استفاده آنان را گرفت. «قل لاتقسموا»
¨ «قالُوا تَقاسَمُوا بِاللهِ لَنُبَیِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِیِّهِ ما شَهِدْنا مَهْلِکَ أَهْلِهِ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ»
(آن گروه مفسد) گفتند: به خداوند سوگند یاد کنید (و هم قسم شوید) که بر او و خانواده اش شبیخون می زنیم، سپس به ولی او خواهیم گفت: ما در محل قتل کسانش حاضر نبودیم (تا چه رسد به اینکه آنان را کشته باشیم)، و ما قطعاً راست می گوییم.
* در اسلام سوگندی ارزش دارد و وفای به آن لازم است که نسبت به انجام کاری ارزشمند یا ترک کاری ناپسند صورت گیرد، لذا اگر شخصی سوگند یاد کرد که به مظلومی ضربه ای بزند یا از ظالمی حمایتی کند، این سوگند ارزش شرعی و قانونی ندارد.
¨ «وَ أَقْسَمُوا بِاللهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذِیرٌ لَیَکُونُنَّ أَهْدی مِنْ إِحْدَی الْأُمَمِ فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذِیرٌ ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً» (3)
و (مشرکان) با سخت ترین سوگندها، به خدا سوگند یاد کردند که اگر هشدار دهنده ای به سراغشان بیاید از هر یک از امّت های دیگر هدایت یافته تر شوند پس همین که هشدار دهنده ای برایشان آمد، جز نفرت (از حقّ) چیزی بر آنان نیفزود.
* به هر سوگندی نمی توان اعتماد کرد. «اقسموا بالله - فلمّا جاءهم...»
¨ «وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ»(4)
ص: 466
(و او را از بن بست تعهّدی که کرده بود نجات دادیم. او سوگند یاد کرده بود که به خاطر تخلف همسرش ضربه ای شلاق به او بزند لکن چون همسرش وفادار بود به او گفتیم:) دسته ای از شاخه های نازک گیاه به دست خود بگیر و با آن بزن تا (بدن همسرت آزرده نشود) و سوگند را مشکن. ما ایّوب را صابر یافتیم، چه بنده ی خوبی که بسیار توبه و انابه دارد.
* حرمت عهد و سوگند را باید حفظ کرد. «لا تحنث»
¨ «سَیَحْلِفُونَ بِاللهِ لَکُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَیْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ» (1)
هنگامی که از جهاد نزد منافقان بازگشتید، برای شما به خدا سوگند می خورند تا از (گناه و سرزنشِ) آنان چشم بپوشید. پس، از آنان اعراض و دوری کنید.
* به هر سوگندی نباید اعتماد کرد.(سیحلفون بالله ...فاعرضوا عنهم)
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اللهَ رَبَّهُ وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلی أَجَلِهِ ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنی أَلاَّ تَرْتابُوا إِلاَّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِیرُونَها بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَلاَّ تَکْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَ اتَّقُوا اللهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللهُ وَ اللهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ» (2)
ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که بدهی مدّت داری (بر اثر وام یا معامله) به یکدیگر پیدا می کنید، آن را بنویسید. و باید نویسنده ای در میان شما به عدالت (سند را) بنویسد. کسی که قدرت بر نویسندگی دارد، نباید از نوشتن خودداری کند، همانطور که خدا به او تعلیم داده است. پس باید او بنویسد و آن کس که حقّ بر ذمّه او (بدهکار) است املا کند و از خدایی که پرورگار اوست بپرهیزد و چیزی از آن فروگذار ننماید. و اگر کسی که حقّ بر ذمّه اوست، سفیه یا (از نظر عقل) ضعیف و یا (به جهت لال بودن) توانایی بر املا کردن ندارد، باید ولی او (بجای او) با رعایت عدالت (مدّت و مقدار بدهی را) املا کند و دو نفر از مردان را (بر این حقّ) شاهد بگیرد و اگر دو
ص: 467
مرد نبودند، یک مرد و دو زن از گواهان، از کسانی که مورد رضایت و اطمینان شما هستند
(انتخاب کنید) تا اگر یکی از آنان فراموش کرد، دیگری به او یادآوری کند. و شهود نباید به هنگامی که آنها را (برای ادای شهادت) دعوت می کنند خودداری نمایند. و از نوشتن (بدهی های) کوچک یا بزرگِ مدّت دار، ملول نشوید (هر چه باشد بنویسید،) این در نزد خدا به عدالت نزدیکتر و برای ادای شهادت استوارتر و برای جلوگیری از شک و تردید بهتر می باشد، مگر اینکه تجارت و داد و ستد نقدی باشد که در میان خود دست به دست می کنید که ایرادی بر شما نیست که آن را ننویسید. و هنگامی که خرید و فروش (نقدی) می کنید، (باز هم) شاهد بگیرید و نباید به نویسنده و شاهد (به خاطر حقگویی) زیانی برسد (و تحت فشار قرار گیرد) و اگر چنین کنید از فرمان خداوند خارج شده اید و از خدا بپرهیزید و خداوند (راه درست زندگی را) به شما تعلیم می دهد و خداوند به هر چیزی داناست.
* تنظیم سند، حتّی در معاملات نقدی مفید است، ولی ضرورت آن به اندازه ی معاملات نسیه نیست. چون در معاملات موعددار، ممکن است طرفهای معامله و یا شاهدان از دنیا بروند یا فراموش کنند، بنابراین لازم است سند تنظیم شود.
* از فرمان نوشتن، معلوم می شود که اسناد تنظیم شده ای که همراه با گواهی عادل باشد، قابل استشهاد است.
* قراردادها باید عادلانه نوشته و تنظیم شود. «بالعدل»
* در هنگام تنظیم سند باید طرفین حاضر باشند ولی با این وجود، کسی که حق بر ذمه اوست باید مفاد تعهد را به تنظیمکننده سند و قرارداد متذکر شود. «و لیملِل الّذی علیه الحقّ»
* تنظیم سند کتبی برای حفظ اعتماد و خوش بینی به همدیگر و آرامش روحی طرفین و جلوگیری از فراموشی، انکار و سوءظنّ، لازم است. «فاکتبوه»
* برای اطمینان و حفظ قرارداد از دخل و تصرّف احتمالی طرفین، سند باید با حضور طرفین و توسط شخص سوّمی نوشته شود. «ولیکتب بینکم کاتب»
* تنظیم سند به صورت دقیق و عادلانه سه فایده دارد:
الف: ضامن اجرای عدالت است. «اقسط»
ب: موجب جرأت گواهان بر شهادت دادن است. «اقوَم»
ص: 468
ج: مانع ایجاد بدبینی در جامعه است. «ادنی ألاّ ترتابوا»
v اسنادی که دو شاهد عادل نیز بر صحت آن شهادت دهند، معتبرند.
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهادَةُ بَیْنِکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ حِینَ الْوَصِیَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَأَصابَتْکُمْ مُصِیبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَیُقْسِمانِ بِاللهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَرِی بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی وَ لا نَکْتُمُ شَهادَةَ اللهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِینَ»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! هر گاه (نشانه های) مرگ یکی از شما فرا رسد، از میان خود دو نفر عادل را هنگام وصیّت به شهادت و گواهی فرا خوانید. و اگر در مسافرت بودید و مصیبت مرگ به سراغ شما آمد (و شاهد مسلمانی نبود) دو تن از غیر (همکیشان) تان را به گواهی بطلبید و اگر (در صداقت آنان) شک کردید، پس از نماز آن دو را نگاهدارید تا به خداوند قسم یاد کنند که ما حاضر نیستیم حقّ را به هیچ قیمتی بفروشیم، هر چند در مورد فامیل باشد و هرگز شهادت الهی را پنهان نمی کنیم، که در این صورت از گنهکارانیم.
* مسلمانی به نام «ابن ابی ماریه» همراه دو مسیحی به نام های تمیم و عدی که برادر بودند، به سفر تجاری رفتند. مسلمان بیمار شد، وصیّت نامه ای نوشت و آن را میان وسایل خود پنهان کرد و اموال خود را به آن دو مسیحی داد که به وارثان بدهند. پس از مرگش، آن دو نفر در میان اثاثیه ی او اجناس گرانبهایی دیده، و برداشتند، پس از مراجعت به مدینه، باقی آنها را به وارثان دادند. ورثه، وصیت نامه را در میان وسایل دیدند که صورت همه اثاثیه در آن ثبت شده بود. چون مطالبه کردند، آن دو مسیحی انکار کردند، شکایت را نزد پیامبر بردند، در این هنگام بود که آیه ی فوق نازل شد.(2)
* طبق حدیثی از اصول کافی، پیامبر از آن دو سوگند گرفت و تبرئه شان کرد، ولی چون دروغشان از طریق وصیتنامه کشف شد، حضرت بار دیگر آن دو را احضار کرد. وارثان سوگند یاد کردند که اجناس دیگری هم بوده و آنها را پس گرفتند.(3)
ص: 469
¨ «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ»
(رحمت الهی، شامل کسانی است که علاوه بر ایمان، زکات و تقوا،) از رسول و پیامبر درس نخوانده ای پیروی می کنند که (نام ونشانه های او را) نزد خویش در تورات وانجیل نوشته می یابند.
* برای نفوذ سخن و اثبات حقّ، مدرک رسمی و سند کتبی لازم است. «مکتوباً»
v با توجه به این آیه و روایات ذیل آن، وصیتنامهای که توسط موصی تنظیم شود و صحت استناد آن به موصی اثبات شود، قابل استناد و معتبر است.
¨ «وَ الَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً»(2)
و هر کدام از غلامان و کنیزان شما که خواهان بازخرید و آزادی (تدریجی) خود باشند، (یعنی مایلند با قرارداد کتبی با مالک خویش کار کرده و خود را آزاد نمایند) اگر در آنان خیر و شایستگی دیدید، تقاضای آنان را بپذیرید.
* در هر معاملهای حتّی با زیردستان خود نیز باید سند کتبی تنظیم کرد. «مما مَلَکت اَیمانکم فکاتِبوهم»
4- اعتبار کارشناسی
¨ «وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ کانَ قَمیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْکاذِبینَ وَ إِنْ کانَ قَمیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقینَ» (3)
وشاهدی از خانواده ی آن زن شهادت داد که اگر پیراهن او از جلو چاک خورده، زن راست گفته و او از دروغگویان است واگر پیراهنش از پشت دریده شده، زن دروغ گفته واو از راستگویان است.
v با توجه به این آیه برای اثبات بیگناهی یوسف علیه السلام اماره کارشناسی مورد توجه قرار گرفت.
¨ «وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ الَّتی کُنَّا فیها وَ الْعیرَ الَّتی أَقْبَلْنا فیها وَ إِنَّا لَصادِقُونَ» (4)
ص: 470
و از مردم شهری که در آن بودیم و کاروانی که همراهش آمدیم جویا شو، و ما قطعا راستگو هستیم.
v تحقیق از محل حادثه برای اثبات دعوا از این آیه قابل استنباط است.
¨ «ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ»
اینها از خبرهای غیبی است که ما به تو وحی می کنیم، حال آنکه تو نزد آنان نبودی، آن گاه که قلم های خود را (برای قرعه کشی) می افکندند تا (به وسیله قرعه معلوم شود که کدامیک) کفالت مریم را بر عهده بگیرد.(1)
* یکی از راههای حلّ اختلاف، قرعه است. «یلقون اقلامهم»(2)
¨ «فَساهَمَ فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ» (3)
پس یونس با مسافران کشتی قرعه انداخت و از بازندگان شد.
* قرعه کشی میان افراد، امری مشروع و با سابقه است. «فساهم»
ص: 471
فصل ششم:
حقوق بشر و شهروندی
و تکالیف شهروندان
ص: 472
1-1 حق حیات
¨ «وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ» (1)
و کسی را که خداوند، (قتل او را) حرام کرده است نکشید، مگر به حقّ.
* هر انسانی حقّ حیات دارد، حتّی غیر مسلمانی که با مسلمانان سر جنگ نداشته باشد، مصونیّت جانی و مالی دارد. «لا تقتلوا النفس ...»
¨ «وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً» (2)
و هر کس به عمد مؤمنی را بکشد پس کیفرش دوزخ است که همیشه در آن خواهد بود، و خداوند بر او غضب و لعنت کرده و برای او عذابی بزرگ آماده ساخته است.
ص: 473
v بر اساس این آیه هر کس با اختیار و دانسته مسلمانی را بکشد، برای همیشه در دوزخ و مورد غضب خداوند است.
¨ «وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ» (1)
و خود (و یکدیگر) را نکشید.
v این آیه حق حیات هر انسانی را مورد تأکید قرار داده است.
¨ «مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلی بَنِی إِسْرائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً» (2)
به همین جهت، بر بنی اسرائیل نوشتیم که هر کس انسانی را جز به قصاص یا به کیفر فساد در زمین بکشد پس چنان است که گویی همه ی مردم را کشته است.
v این آیه کشتن یک نفر را بدون هیچ جرمی برابر با کشتن همه مردم شمرده است.
¨ «وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ بِأَی ذَنبٍ قُتِلَتْ» (3)
و آنگاه که از دختر زنده به گور شده پرسیده شود. که به کدامین گناه کشته شده است؟
v این آیه زنده به گور کردن دختران در زمان جاهلیت را به شدت مورد انتقاد قرار داده است.
¨ «وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ» (4)
و (بیاد آرید) هنگامی که از شما پیمان گرفتیم، خونهای یکدیگر را نریزید و همدیگر را از سرزمین خود بیرون نکنید، پس شما (به این پیمان) اقرار کردید و خود بر آن گواه هستید.
* حقّ حیات، اوّلین و بنیادینترین حقّ برای هر انسان است و لذا قتل نفس از گناهان کبیره میباشد.(5)
از این رو در قرآن بارها در مورد قتل نفس و مجازات آن سخن گفته شده است. «لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ»
ص: 474
1-2 آزادی
¨ «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ» (1)
(رحمت الهی، شامل کسانی است که علاوه بر ایمان، پرداخت زکات و داشتن تقوا،) از رسول و پیامبر درس نخوانده ای پیروی می کنند که (نام و نشانه های او را) نزد خویش در تورات و انجیل نوشته می یابند. (پیامبری که) آنان را به نیکی فرمان می دهد و از زشتی باز می دارد و آنچه را پاکیزه و پسندیده است برایشان حلال می کند و پلیدی ها را بر ایشان حرام می کند و از آنان بار گران (تکالیف سخت) و بندهایی را که بر آنان بوده برمی دارد (و آزادشان می کند).
v در حقوق اسلام یکی از اصلیترین معانی آزادی، رهایی انسان از زنجیرهای اسارتهای نفسانی و درونی است. «وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ»
¨ «وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ»(2)
و (آیا) این که بنی اسرائیل را بنده ی خود ساخته ای نعمتی است که منّتش را بر من می نهی؟ (چرا نباید من در خانه پدرم رشد کنم؟)
v یکی از معانی آزادی، رهایی انسانها از ولایت غیرخداست. «أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ»
v سلب آزادی مردم به هیچوجه قابل توجیه نیست، حتی با بزرگترین خدمات مادی و فراهم کردن شرایط زندگی برای دیگران.
¨ «قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ» (3)
بگو: ای اهل کتاب! به سوی سخنی بیایید که میان ما و شما مشترک است. جز خداوند را نپرستیم و چیزی را شریک او قرار ندهیم و بعضی از ما بعضی دیگر را بجای خدا ارباب نگیرد.
ص: 475
مفسران در ذیل این آیه چنین نقل کرده اند که:" عدی بن حاتم" که قبلاً مسیحی بود و سپس اسلام آورد، بعد از نزول این آیه از کلمه" اربابا" (خدایان) این چنین فهمید که قرآن می گوید اهل کتاب بعضی از علمای خود را می پرستند، لذا به پیغمبر عرض کرد: ما هیچگاه در زمان سابق علمای خود را عبادت نمی کردیم! پیامبر فرمود:
v آیا می دانستید که آنها به میل خود احکام خدا را تغییر می دهند و شما از آنها پیروی می کردید؟ " عدی" گفت: آری. پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: این همان پرستش و عبودیت است! در حقیقت اسلام بردگی و استعمار فکری را یک نوع" عبودیت و پرستش" می داند و به همان شدتی که با شرک و بت پرستی مبارزه می کند با استعمار فکری که شبیه بتپرستی است نیز می جنگد.(1)
¨ «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ» (2)
(اهل کتاب) دانشمندان و راهبانِ خود و مسیح فرزند مریم را به جای خداوند به خدایی گرفتند، در حالی که دستور نداشتند جز خدای یکتا را که معبودی جز او نیست بپرستند. خداوند از هر چه برای او شریک می پندارند، منزّه است.
v انسان مجاز نیست جز خداوند، بنده دیگری باشد و کسی جز او را عبادت کند. او از بندگی هرکسی آزاد است مگر آنکه خداوند امر کرده باشد.
1-2-1 آزادی بیان
¨ «فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ» (3)
پس دیری نپایید که (هدهد آمد و) گفت: از چیزی آگاهی یافتم که تو (با همه ی عزّت و شوکتی که داری) از آن آگاه نشده ای و برای تو از (منطقه ی) سبا گزارشی مهم و درست آورده ام.
ص: 476
v ممکن است حاکم جامعه از تمام نقاط خبر نداشته باشد یا مسئلهای را نداند و لذا باید به دیگران اجازه دهد تا مسایل را نزد وی بدون واهمه بیان کنند. البته این مسئله مانع از تحقیق وی حول آن موضوع نمیشود. «احطت بمالم تحط به»
¨ «یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»(1)
ای اهل کتاب! چرا حقّ را به باطل مشتبه می سازید و (یا) حقّ را کتمان می کنید، در حالی که خود (به حقّانیت آن) آگاهید.
v این آیه که کتمان حق و حقیقت را سرزنش می کند و در نتیجه اظهار حق را در عرصههای گوناگون لازم می شمرد، دلیل بر آزادی بیان و قلم بلکه وجوب بیان حقایق است.
¨ «ذلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمْ حُرُماتِ اللهِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّتْ لَکُمُ الْأَنْعامُ إِلاَّ ما یُتْلی عَلَیْکُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ»(2)
این است (مناسک حج) و هر کس آنچه را خداوند محترم شمرده گرامی بدارد، قطعاً برای او نزد پروردگارش بهتر است، و چهار پایان برای شما حلال شده است، مگر آنچه (حرام بودنش) بر شما خوانده شده باشد پس، از پلیدی بت ها دوری کنید و از کلام باطل اجتناب ورزید.
v در این آیه یکی از محدودیتهای آزادی بیان قول زور بیان شده است. مفسران در مورد سخن زور چند وجه ذکر کردهاند از جمله: افتراء به شریعت، شرک به خدا، دروغ و تهمت.
¨ «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ» (3)
و برخی از مردم، خریدار سخنان بیهوده و سرگرم کننده اند، تا بی هیچ علمی، (دیگران را) از راه خدا گمراه کنند و آن را به مسخره گیرند آنان برایشان عذابی خوار کننده است.
v بر طبق این آیه یکی از محدودیتهای آزادی بیان، سخنان بیهوده، گمراه کننده و مسخره کننده است.
ص: 477
1-2-2 آزادی مسکن
¨ «هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُواْ فِی مَنَاکِبِهَا وَ کُلُواْ مِن رِّزْقِهِ وَإِلَیْهِ النُّشُورُ»
اوست که زمین را برای شما رام ساخت، پس در شانه های آن رفت و آمد کنید و از رزق الهی بخورید (و بدانید که) برانگیخته شدن فقط به سوی اوست.(1)
v بر طبق این آیه هر کس هر کجا بخواهد میتواند مسکن گزیند.
¨ «إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً» (2)
همانا کسانی که فرشتگان، جانشان را می گیرند، در حالی که بر خویشتن ستم کرده اند، از آنان می پرسند: شما در چه وضعی بودید؟ گویند: ما در زمین مستضعف بودیم (و به ناچار در جبهه ی کافران قرار داشتیم) فرشتگان (در پاسخ) گویند: مگر زمین خداوند گسترده نبود تا در آن هجرت کنید؟ آنان، جایگاهشان دوزخ است و بد سرانجامی است.
v این آیه تنها استثنای آزادی مسکن را در جایی میداند که امکان ابراز شخصیت اسلامی نیست که در این حالت باید هجرت کرد.
1-2-3 آزادی عقیده و مذهب
v از آیات زیر اینگونه استفاده میشود که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مأمور ابلاغ احکام، آداب و عقاید اسلامی بودند ولی کسی را به پذیرش آن اجبار نمیکردند. هر کس حق دارد هر دین و آیینی را بپذیرد ولی باید در قیامت پاسخگوی عدم پذیرش دین حق باشد:
¨ «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا وَ النَّصاری وَ الصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» (3)
همانا کسانی که (به اسلام) ایمان آورده و کسانی که یهودی شدند و نصاری و صابئان، هر کس که به خدا و روز قیامت ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد، پس برای آنها در نزد پروردگارشان، پاداش و اجر است و بر آنها ترسی نیست و آنها محزون نمی شوند.
¨ «قُلْ أَتُحَاجُّونَنا فِی اللهِ وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّکُمْ وَ لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ»
ص: 478
(ای پیامبر! به اهل کتاب) بگو: آیا درباره ی خداوند با ما مجادله می کنید، در حالی که او پروردگار ما و شماست و اعمال ما برای ما و اعمال شما از آنِ شماست و ما برای او خالصانه عبادت می کنیم. (1)
¨ «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ» (2)
در (پذیرش) دین، اکراهی نیست. همانا راه رشد از گمراهی روشن شده است.
¨ «فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْأُمِّیِّینَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ وَ اللهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ»
(از این رو) پس اگر با تو به گفتگو و ستیز و محاجّه برخاستند، (با آنها مجادله مکن و) بگو: من و پیروانم روی به خدا تسلیم کرده ایم. و به اهل کتاب (یهود و نصاری) و امیّین (مشرکان بی سواد مکّه) بگو: آیا شما هم (در برابر خدا) تسلیم شده اید، پس اگر تسلیم شدند و اسلام آوردند همانا
هدایت یافته اند، و اگر سرپیچی کردند (نگران مباش، زیرا) وظیفه ی تو فقط رساندن دعوت الهی است، (نه اجبار و اکراه) و خداوند به حال بندگان بیناست(3)
¨ «ما عَلَی الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ وَ اللهُ یَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَکْتُمُونَ»(4)
بر پیامبر، جز ابلاغ (احکام الهی) نیست و خداوند، آنچه را آشکار یا کتمان می کنید می داند.
¨ «وَ إِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ أَنْتُمْ بَرِیئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِی ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ»
و اگر تو را تکذیب کردند، پس بگو: عمل من برای من و عمل شما برای شما باشد. (و هر یک از ما و شما، جزای کار خود را خواهد دید.) شما از آنچه من انجام می دهم بیزارید و من نیز از آنچه شما انجام می دهید، بیزارم. (5)
¨ «وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعاً أفَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّی یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ»
و اگر پروردگارت می خواست، (به اجبار) همه ی مردم روی زمین یک جا ایمان می آوردند. (اکنون که سنّت خدا بر ایمان اختیاری است،) پس آیا تو مردم را مجبور می کنی تا ایمان آورند؟! (6)
¨ «قُلْ أَطِیعُوا اللهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَی الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِینُ» (7)
بگو: خدا را اطاعت کنید و پیامبر را نیز اطاعت کنید. پس اگر سرپیچی نمایید، (به او زیانی نمی رسد، زیرا) بر او فقط آن (تکلیفی)
ص: 479
است که به عهده اش گذاشته شده و بر شما نیز آن (تکلیفی) است که به عهده ی شما گذاشته شده است. و اگر اطاعتش کنید، هدایت می یابید و پیامبر جز تبلیغ روشن مسئولیّتی ندارد.
¨ «وَ إِنْ ما نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ وَ عَلَیْنَا الْحِسابُ»
(ای پیامبر در فکر دیدن نتیجه کار مباش زیرا) اگر بخشی از آنچه را به آنان وعده می دهیم (در زمان حیات تو) به تو نشان دهیم یا تو را از دنیا ببریم، (بدان که ما وعده های خود را محقق خواهیم کرد) پس وظیفه تو تنها تبلیغ است و حساب تنها با ماست. (1)
¨ «وَ لَوْ شاءَ اللهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لکِنْ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ»(2)
و اگر خداوند خواسته بود (همه شما را به طور اکراه و اجبار) یک امّت (مؤمن و) متحد قرار داده بود، (تا میان شما هیچ اختلافی نباشد، ولی این اجبار و اکراه خلاف سنّت و برنامه اوست و لذا) هر که را بخواهد گمراه می کند (و به حال خودش وامی گذارد) و هر که را بخواهد (و استحقاق هدایت دارد) هدایت می کند.
¨ «وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ»(3)
و بگو: حقّ از سوی پروردگار شما رسیده است، پس هر که خواست ایمان آورد و هر که خواست کافر شود.
¨ «فَلِذلِکَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللهُ مِنْ کِتابٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَیْنَکُمُ اللهُ رَبُّنا وَ رَبُّکُمْ لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ لا حُجَّةَ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ اللهُ یَجْمَعُ بَیْنَنا وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ»(4)
پس (ای پیامبر) به خاطر آن (که اهل کتاب دچار شک و تردید یا عناد و لجاجت با تو هستند، آنان را به راه حقّ) دعوت کن و بر آن پایداری نما آن گونه که فرمان یافته ای و خواسته های آنان را پیروی مکن و (به آنان) بگو:به هر کتابی که خدا نازل کرده است ایمان دارم و فرمان یافته ام تا میان شما به عدالت حکم کنم. خداوند، پروردگار ما و شماست. اعمال ما برای ما و اعمال شما برای شماست (و هیچ کدام مسئول کارهای دیگری نیستیم) هیچ حجّتی میان ما و شما (ناگفته) نمانده است. خداوند (در قیامت) میان ما جمع خواهد کرد و بازگشت همه به سوی اوست.
¨ «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً إِنْ عَلَیْکَ إِلاَّ الْبَلاغُ» (5)
پس اگر روی گردانند (غمگین مباش) ما ترا بر آنان نگهبان نفرستادیم، (تا به اجبار آنان را به ایمان واداری،) جز رساندن پیام، مسئولیّتی بر تو نیست.
ص: 480
¨ «وَ ما عَلَیْنا إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِینُ»(1)
و بر ما، جز تبلیغ آشکار و روشن، وظیفه ی دیگری نیست.
¨ «نَّحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَقُولُونَ وَمَآ أَنتَ عَلَیْهِم بِجَبَّارٍ»(2)
ما به آنچه (مخالفان) می گویند آگاه تریم و تو مأمور به اجبار مردم نیستی (تا آنان را با زور به راه راست درآوری).
¨ «فَذَکِّرْ إِنَّمَآ أَنتَ مُذَکِّرٌ لَّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ» (3)
پس تذکّر بده که همانا تو تذکّر دهنده ای، و بر آنان سیطره و تسلّطی نداری (که به ایمان آوردن مجبورشان کنی).
¨ «لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِی دِینِ»(4)
(حال که چنین است) آیین شما برای خودتان و آیین من برای خودم.
1-3 برابری و مساوات
1-3-1 اصل مساوات
1-3-1-1 مساوات در اصل خلقت
v بر طبق آیات زیر همه انسانها از نفس واحد آفریده شدهاند و از روح الهی در همه به طور یکسان دمیده شده است:
¨ «یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کَثِیراً وَ نِساءً» (5)
ای مردم! از پروردگارتان پروا کنید، آن کس که شما را از یک نفس آفرید و همسرش را نیز از (جنس) او آفرید و از آن دو، مردان و زنان بسیاری را (در روی زمین) پراکنده ساخت.
¨ «هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ إِلَیْها»(6)
او خدایی است که شما را از یک نفس (جان) آفرید و همسرش را از (نوع) او قرار داد تا بدان آرام گیرد.
ص: 481
¨ «یَآ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَی» (1)
ای مردم! ما شما را از مرد و زن آفریدیم.
¨ «ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ» (2)
سپس (اندام) او را موزون ساخت و از روح خویش در وی دمید.
1-3-1-2 مساوات در حقوق و تکالیف
¨ «هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُواْ فِی مَنَاکِبِهَا وَ کُلُواْ مِن رِّزْقِهِ وَإِلَیْهِ النُّشُورُ»
اوست که زمین را برای شما رام ساخت، پس در شانه های آن رفت و آمد کنید و از رزق الهی بخورید (و بدانید که) برانگیخته شدن فقط به سوی اوست.
v همه افراد حق دارند از امکانات زمین استفاده کنند و از آن بهرهمند شوند و نمیتوان کسی را از این حق محروم کرد.
¨ «وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَکَ فِیها وَ قَدَّرَ فِیها أَقْواتَها فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِینَ»
و در زمین کوه هایی را بر فرازش قرار داد و در آن خیر فراوان نهاد، و در چهار روز رزق و روزی اهلِ زمین را مقدّر کرد که برای تمام نیازمندان کافی است.
* همه ی موجودات زمینی برای تأمین نیازهای خود حقّ برابر و یکسان دارند. «سواء للسائلین»
1-3-1-3 مساوات و برابری در برابر قانون
¨ «أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُدْعَوْنَ إِلی کِتابِ اللهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلَّی فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ» (5)
آیا ندیدی کسانی را که از کتاب آسمانی (تورات و انجیل) بهره ای داده شدند، چون به کتاب الهی دعوت می شوند تا میانشان حکم کند، (و به اختلافات پایان دهد) گروهی از آنان (باعلم و آگاهی) از روی اعراض روی بر می گردانند؟
ص: 482
* با توجّه به شأن نزول این آیه قانون باید در مورد همه ی افراد، بالسّویه اجرا شود. در تفاسیر آمده است که زن و مردی از یهود، با داشتن همسر مرتکب زنا شدند. آنان می بایست طبق قانون تورات سنگسار می شدند، ولی چون از اشراف بودند سعی بر این داشتند از اجرای دستور تورات بگریزند. آنها نزد پیامبر اسلام آمدند تا ایشان حکم کنند، آن حضرت نیز فرمان سنگسار داده و فرمودند: حکم اسلام نیز همانند حکم تورات است. آنها منکر حکم تورات شدند. ابن صوریا که از علمای یهود بود، از فدک به مدینه فراخوانده شد تا تورات را بخواند. ابن صوریا چون از ماجرا با خبر بود، هنگام خواندن آیات تورات، دستش را روی جملاتی می گذاشت تا آیه ی سنگسار دیده نشود. عبد اللّه بن سلام که در آن روز از علمای یهود بود و در آن جلسه حضور داشت، ماجرا را فهمید و موضوع را بر ملا کرد. این آیه هشداری به مسلمانان است که مبادا آنان هم مثل یهود به هنگام اجرای قانون قرآن، از دستور الهی رویگردان باشند و میان مردم تبعیض قائل شوند.
¨ «وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ» (1)
(و او را از بن بست تعهّدی که کرده بود نجات دادیم. او سوگند یاد کرده بود که به خاطر تخلف همسرش ضربه ای شلاق به او بزند لکن چون همسرش وفادار بود به او گفتیم:) دسته ای از شاخه های نازک گیاه به دست خود بگیر و با آن بزن (تا بدن همسرت آزرده نشود) و سوگند را مشکن.
* حسن سابقه، فداکاری و از خاندان نبوّت بودن، مانع عمل به قانون نیست. «فاضرب به و لا تحنث»
¨ «ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبی مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِیمِ» (2)
برای پیامبر و کسانی که ایمان آورده اند، سزاوار نیست که برای مشرکان، پس از آنکه برایشان آشکار گردید که آنان اهل دوزخند، طلب آمرزش کنند، هر چند خویشاوند آنان باشند.
* پیامبر و دیگر مسلمانان، در برابر قانون یکسان اند. «ما کان للنّبی و الذین امنوا»
¨ «قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ» (3)
ص: 483
گفتند: کیفرش چنین است که هر کس پیمانه در بارش پیدا شود، خود او جزای سرقت است (که به عنوان گروگان یا برده در اختیار صاحب پیمانه قرار گیرد) ما (در منطقه کنعان) ظالم (سارق) را اینگونه کیفر می دهیم.
* در قانون تبعیض وجود ندارد، سارق هر کسی بود کیفر جرم سرقت در مورد او به اجرا گذاشته میشد.«من وجد فی رحله»
¨ «فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِیهِ کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللهُ» (1)
پس (از پذیرش کیفر، ماموران شروع به بازرسی کرده و) قبل از بارِ برادرش، به (بازرسی) بار سایر برادران پرداخت، سپس پیمانه را از بار برادرش بیرون آورد.ما اینگونه برای یوسف تدبیر کردیم، زیرا طبق قانون شاه مصر، یوسف نمی توانست برادرش را بازداشت کند، مگر آنکه خدا بخواهد (که کیفر سارق در کنعان را مقدّمه بازداشت این برادر قرار می دهد.)
* سردمداران نیز بایستی به قانون وفادار باشند و از آن تخلف نکنند. یوسف به قانون مصر پایبند بود، لذا با آن قانون نمیتوانست برادر خود را نزد خویش نگه دارد. «لیاخذ اخاه فی دین الملک»
¨ «قالَ مَعاذَ اللهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاَّ مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ» (2)
(یوسف) گفت: پناه به خدا از اینکه کسی را به جز آنکه متاعمان را نزد او یافته ایم، بگیریم. زیرا که در این صورت حتماً ستمگر خواهیم بود.
*مراعات مقررات، بر هر کس لازم است و قانون شکنی حتی برای عزیز مصر نیز ممنوع است.«معاذالله»
¨ «یا نِساءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ» (3)
ای همسران پیامبر! هر کس از شما کار زشت (و گناهی) آشکار مرتکب شود، عذابش دو چندان خواهد بود و این (کار) برای خدا آسان است.
* اصل مجازات برای همگان است. در کیفر و پاداش، حَسَب و نسب اثری ندارد و هر متخلّفی باید مجازات شود. «یا نساء النبی ...»
¨ «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ»(4) ((5)
ص: 484
و اگر پیامبر بعضی گفتارهای ساختگی را به ما نسبت دهد، قطعاً او را با قدرت (و به قهر) می گرفتیم.
* همهی انسان ها حتّی پیامبر، در برابر قوانین الهی یکسانند. «و لو تقوّل... لاخذنا منه الوتین»
¨ «قُلْ إِنِّی لَن یُجِیرَنِی مِنَ اللهِ أَحَدٌ وَلَنْ أَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً» (1)
بگو: همانا هیچ کس مرا در برابر خدا حفظ نخواهد کرد و جز او هرگز پناهگاهی نخواهم یافت.
* همه در برابر قانون الهی یکسانند و هیچ کس مصونیت ویژه ندارد. «قل انّی لن یجیرنی من الله احد»
¨ «وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فِیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفَّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (2)
و در آن (تورات) برایشان مقرر کردیم که (در قصاص) جان در برابر جان و چشم در برابر چشم و بینی در برابر بینی و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان باشد و همه ی زخمها را (نیز به همان ترتیب و اندازه) قصاص است. پس هر که آن را صدقه دهد، کفّاره ی گناهانش محسوب شود و کسانی که به آنچه خدا نازل فرموده حکم نکنند، پس آنان همان ستمگرانند.
* همه ی انسان ها، از هر نژاد و قبیله، فقیر و غنی، در مقابل قانون یکسانند.(3) «النّفس بالنفس»
¨ «قُلْ إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ»(4)
بگو: همانا اگر پروردگارم را نافرمانی کنم، از عذاب روزی بزرگ بیمناکم.
* قانون الهی برای همه یکسان است، پیامبر خدا هم اگر معصیت کند، باید از گرفتاری آن بترسد. «أخاف اِن عَصیتُ ربّی»
¨ «وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَیَّاماً مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللهِ عَهْداً فَلَنْ یُخْلِفَ اللهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَی اللهِ ما لا تَعْلَمُونَ» (5)
ص: 485
و (یهود) گفتند: جز چند روزی محدود، هرگز آتش دوزخ به ما نخواهد رسید، بگو: آیا پیمانی از نزد خدا گرفته اید که البتّه خداوند هرگز خلاف پیمان خود نمی کند، یا اینکه بر خداوند چیزی را نسبت می دهید که به آن علم ندارید؟
* همه در برابر قانون یکسان هستند، خداوند وعده و پیمانی برای نجات قومی خاص نداده است. «قل اتّخذتم عند الله عهداً»
¨ «أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لاهُمْ یُنْصَرُونَ» (1)
آنها(قوم یهود) کسانی هستند که زندگی دنیا را به بهای (از دست دادن) آخرت خریده اند، پس در مجازات آنان تخفیفی داده نمی شود و آنها یاری نخواهند شد.
* همه در برابر قانون الهی یکسان هستند. «فلا یخفّف» اینکه بنی اسرائیل خود را نژادِ برتر، فرزند و محبوب خدا میدانند، گمان و وهمی بیش نیست. قهر الهی برای انسان و نژادی که در مسیر لجاجت و کفر است، استثنا برنمیدارد.
¨ «وَ لَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ بِکُلِّ آیَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَکَ وَ ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّکَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ»
و (ای پیامبر!) اگر هر گونه آیه، (نشانه و دلیلی) برای (این گروه از) اهل کتاب بیاوری، از قبله ی تو پیروی نخواهند کرد، و تو نیز پیرو قبله آنان نیستی، (همانگونه که) بعضی از آنها نیز پیرو قبله دیگری نیست. و همانا اگر از هوسهای آنان پیروی کنی، پس از آنکه علم (وحی) به تو رسیده است، بی شکّ در این صورت از ستمگران خواهی بود.(2)
* قانون برای همه یکسان است. اگر پیامبر نیز تابع هوا و هوس شود، گرفتار کیفر خواهد شد. «انّک اذاً»
¨ «فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ إِلاَّ عَجُوزاً فِی الْغابِرِینَ» (3)
پس (دعایش را مستجاب کردیم و) او و تمام خاندانش را نجات دادیم. مگر پیر زنی (زن لوط) که در میان بازماندگان بود.
ص: 486
* کیفر گناه برای همه گناهکاران یکسان است، زن لوط در میان نابودشدگان بود و امتیاز ویژه ای نداشت. «فی الغابرین»
1-3-2 نفی برتری نژادی (تبعیض نژادی)
¨ «وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ کانَ رَبُّکَ قَدِیراً»(1)
و او کسی است که انسان را از آب آفرید و او را دارای پیوند نسبی و سببی گردانید (و نسل او را از این دو طریق گسترش داد)، و پروردگار تو همواره تواناست.
* همه ی انسان ها از یک مادّه آفریده شده اند، پس امتیازات و برتری های نژادی پوچ است. «خلق من الماء بشرا»
¨ «قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا کَذلِکَ یَفْعَلُونَ» (2)
بت پرستان گفتند: (نه) بلکه پدرانمان را یافتیم که این گونه (پرستش) می کردند.
* تعصّب و قوم گرایی ممنوع است. «وَجدنا آبائنا»
¨ «وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْعالِمِینَ»(3)
و از نشانه های الهی، آفرینش آسمان ها و زمین، و تفاوت زبان ها و رنگ های شماست همانا در این امر برای دانشمندان نشانه هایی قطعی است.
* هر زبانی برای خود ارزش و اصالت دارد و تغییر آن نه کمال است و نه لازم. هیچ کس حقّ ندارد نژادها و زبان های دیگر را تحقیر نماید.«و من آیاته... اختلاف السنتکم و الوانکم»
¨ «قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» (4)
ابلیس گفت: «من از او بهترم، مرا از آتش آفریدی و او را از گِل»
* نژاد پرستی، تفکّری شیطانی است. «من نار - من طین»
1-3-3 نفی برتری جنسیتی (تبعیض جنسیتی)
ص: 487
¨ «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما» (1)
مرد و زن دزد را به جزای کاری که انجام داده اند دستشان را قطع کنید.
* کیفر زن و مرد سارق یکسان است و در مجازات سرقت، تبعیض جنسیتی وجود ندارد. «السارق و السارقة»
¨ «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ»(2)
به هر زن زناکار و مرد زناکاری صد تازیانه بزنید.
v کیفر زن و مرد زناکار یکسان است و در مجازات زنا، تبعیض جنسیتی وجود ندارد.
¨ «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ .... وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» (3)
به مردان مؤمن بگو: از بعضی نگاه های خود (نگاه های غیر مجاز) چشم پوشی کنند و دامن خود را حفظ نمایند.... و به زنان با ایمان بگو: از بعضی نگاه های خود (نگاه های غیر مجاز) چشم پوشی کنند و دامن های خود را حفظ نمایند.
* در لزوم عفّت و پاکدامنی و ترک نگاه حرام، بین زن و مرد فرقی نیست.«یَغضّوا - یَغضُضن - یحفظوا - یحفظن»
¨ «لِیُعَذِّبَ اللهُ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکاتِ وَ یَتُوبَ اللهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ»(4)
تا خداوند مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را (به علّت ضایع کردن امانت) عذاب کند، و لطف خود را بر مردان و زنان با ایمان برگرداند (و توبه ی آنان را بپذیرد).
* زن و مرد در صعود به کمالات یا سقوط در پستی ها یکسانند و تفاوتی میان آنان از این حیث نیست. «المنافقین و المنافقات، المشرکین و المشرکات، المؤمنین و المؤمنات»
¨ «أَصْطَفَی الْبَناتِ عَلَی الْبَنِینَ» (5)
آیا خداوند دختران را بر پسران برگزیده است؟
ص: 488
* فرزند دختر و پسر یکسانند و هیچ یک بر دیگری برتری ندارند. «اصطفی البنات علی البنین»
¨ «خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ»(1)
او شما را از یک نفس آفرید
* گرچه مرد و زن از نظر جسمی تفاوت هایی دارند، امّا روح آنان یکی است. این نکته از تمامی آیاتی که مربوط به تساوی زن و مرد در اصل خلقت است نیز برداشت میشود. «نفس واحدة»
¨ «مَنْ عَمِلَ سَیِّئَةً فَلا یُجْزی إِلاَّ مِثْلَها وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فِیها بِغَیْرِ حِسابٍ» (2)
هر کس کار بدی انجام دهد، جز به همان مقدار کیفر داده نمی شود و هر کس از مرد یا زن که مؤمن باشد و کار شایسته ای انجام دهد، پس اینانند که داخل بهشت می شوند و در آن جا بی حساب روزی داده می شوند.
* زن و مرد در پیمودن راه تکامل و دریافت الطاف الهی یکسانند.«من ذکر او انثی»
¨ «لِلهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَخْلُقُ ما یَشاءُ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ»
فرمان روایی آسمان ها و زمین مخصوص خداست، هر چه بخواهد می آفریند، به هر که بخواهد دختران بخشد و به هر که بخواهد پسران بخشد.(3)
* از آنجا که اعراب جاهلی پسر را برتر از دختر می دانستند، خداوند در این آیه درباره آفرینش هر دو کلمه «یَهَبُ» را به کار برد تا بفهماند پسر و دختر، هر دو هدیه ی الهی هستند و کلمه «اناثا» را مقدّم آورد تا تجلیلی از دختر باشد و کلمه «ذکور» را با حروف «ال» آورد تا بگوید: آن پسرانی که شما به آن دل خوشید، آنان نیز هدیه الهی هستند.
¨ «وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبادِهِ جُزْءاً إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ مُبِینٌ أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا یَخْلُقُ بَناتٍ وَ أَصْفاکُمْ بِالْبَنِینَ وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ» (زخرف،15- 17)
ص: 489
(مشرکان گفتند: ملائکه دختران خدایند) و برای او از بندگانش جزئی قرار دادند. همانا انسان، کفران پیشه آشکار است.آیا از آنچه می آفریند دخترانی برگرفته و برای شما پسران را برگزیده است.در حالی که هر گاه یکی از آن مشرکان را به آنچه برای خداوند رحمن پسندیده است مژده دهند چهره اش سیاه گردد و اندوه خود را فرو برد.
v در این آیه تبعیض بین پسر و دختر که در زمان جاهلیت مرسوم بوده است، توسط قرآن مردود اعلام شده است.
¨ «أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَلَهُ الْأُنثَی تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزَی» (1)
آیا (این گونه می پندارید که) پسر برای شما است و دختر برای خداوند؟ این (تقسیم شما) تقسیمی است ناعادلانه.
* تبعیض میان دختر و پسر نوعی بی عدالتی است. «ألکم الذکر و له الانثی . تلک اذاً قسمة ضیزی»
¨ «إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصَّادِقِینَ وَ الصَّادِقاتِ وَ الصَّابِرِینَ وَ الصَّابِراتِ وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصَّائِمِینَ وَ الصَّائِماتِ وَ الْحافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذَّاکِرِینَ اللهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ أَعَدَّ اللهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً» (2)
همانا مردان مسلمان و زنان مسلمان، و مردان با ایمان و زنان با ایمان، و مردان مطیع خدا و زنان مطیع خدا، و مردان راستگو و زنان راستگو، و مردان شکیبا و زنان شکیبا، و مردان فروتن و زنان فروتن، و مردان انفاق گر و زنان انفاق گر، و مردان روزه دار و زنان روزه دار، و مردان پاکدامن و زنان پاکدامن، و مردانی که خدا را بسیار یاد می کنند و زنانی که بسیار به یاد خدا هستند، خداوند برای (همه ی) آنان آمرزش و پاداشی گرانقدر و بزرگ آماده کرده است.
* زن و مرد، در رشد کمالات معنوی و انسانی و دریافت پاداش الهی یکسانند. «انّ المسلمین والمسلمات... اعدّ الله لهم»
¨ «إِنَّ الْمُصَّدِّقِینَ وَ الْمُصَّدِّقَاتِ وَ أَقْرَضُواْ اللهَ قَرْضاً حَسَناً یُضَاعَفُ لَهُمْ وَلَهُمْ أَجْرٌ کَرِیمٌ»
ص: 490
همانا مردان و زنان صدقه دهنده و (آنان که) به خداوند وامی نیکو داده اند، برایشان پاداشی چند برابر است و برای آنان اجری نیکو خواهد بود.
* زن و مرد در حقّ مالکیّت و حلّ مشکلات اقتصادی و رشد معنوی و رسیدن به کمالات اخروی با هم برابرند. «ان المصّدقین و المصّدقات»
1-4 حفظ حریم خصوصی
¨ «قالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا» (1)
(مریم به آن فرشته) گفت: همانا من از تو به خدای رحمان پناه می برم، اگر پرهیزکاری (از من دور شو).
* نباید به حریم افراد، سرزده وارد شد. «أعوذ بالرّحمن منک»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّی تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلی أَهْلِها ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیها أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتَّی یُؤْذَنَ لَکُمْ وَ إِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکی لَکُمْ وَ اللهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلیمٌ » (2)
ای کسانی که ایمان آورده اید! به خانه هایی که منزل شما نیست پیش از آنکه اجازه بگیرید و بر اهل آن سلام کنید، وارد نشوید. این برای شما بهتر است، باشد که پند گیرید. پس اگر کسی را در خانه نیافتید، وارد آنجا نشوید تا آنکه (به نحوی) به شما اجازه ی ورود داده شود و اگر به شما گفته شد که برگردید، برگردید (و ناراحت نشوید) این برای پاک ماندن شما بهتر است. و خدا به آنچه انجام می دهید داناست.
* معنای «اِستیناس» اجازه خواستن و اعلام ورود است که به گفته ی روایات می تواند با ذکر خدا باشد و یا صدای پا و سلام کردن و امثال آن.
* ورود به منزل دیگران که از مصادیق حریم خصوصی آنانست، با علم به نبود کسی در آنجا حرام است. «فلاتَدخلوا»
* ورود به منزل دیگران اجازه ی قطعی می خواهد، «حتّی یُؤذن لکم» ولی برگشتن نیاز به صراحت صاحبخانه ندارد، بلکه به مجرد پیدا شدن علائم نارضایتی بازگشتن لازم است. «قیل»
ص: 491
* ورود به خانه مردم نیاز به اذن و اجازه دارد؛ خواه اذن دهنده صاحب خانه و مالک باشد، یا مقام مجاز دیگر نظیر حاکم اسلامی. جمله «یؤذن» مجهول آمده تا اصل اذن را ثابت کند و نامی از اذن دهنده نیامده است.
¨ «لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ مَسْکُونَةٍ فِیها مَتاعٌ لَکُمْ»(1)
بر شما گناهی نیست که به منازل غیر مسکونی که در آن متاعی دارید وارد شوید.
مراکز عمومی که ساکنین خاصّی ندارد، مثل هتل ها، کاروانسراها، فروشگاه ها و حمام ها که درب آنها به روی همه باز است و مردم از رفت وآمد به آنجا بهره مند
*می شوند، حریم خصوصی محسوب نمیشود و حکم خانه های شخصی را ندارد و برای رفتن به آن مراکز در زمان مفتوح بودن اجازه گرفتن لازم نیست.
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ وَ الَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْکُمْ ثَلاثَ مَرَّاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ وَ حِینَ تَضَعُونَ ثِیابَکُمْ مِنَ الظَّهِیرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ ثَلاثُ عَوْراتٍ لَکُمْ»(2)
ای کسانی که ایمان آورده اید! باید بردگانی که مالکشان هستید و کسانی از شما که به سنّ بلوغ و احتلام نرسیده اند در سه وقت از شما (برای ورود به اتاق) اجازه بگیرند: پیش از نماز صبح و نیمروز، هنگامی که لباس از تن بیرون می کنید، و بعد از نماز عشا. این سه وقت هنگام خلوت شماست.
v حتی نابالغین نیز برای ورود به حریم خصوصی پدر و مادر باید اجازهی ورود بگیرند.
v همانطور که برخی از مکانها، حریم خصوصی افراد است و ورود به آنها نیازمند اذن است، برخی از زمانها نیز حریم خصوصی است و اذن خاص برای ورود لازم است: قبل از نماز صبح، ظهر و پس از نماز عشاء. در این زمانها حتی نزدیکترین افراد(فرزندان و بردهها) حق ورود بدون اذن را ندارند.
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلی طَعامٍ غَیْرَ ناظِرِینَ إِناهُ»
ای کسانی که ایمان آورده اید! به خانه پیامبر وارد نشوید مگر آن که به شما اجازه داده شود برای خوردن غذا، (به شرط آن که قبل از موعد نیایید) و در انتظار وقت غذا نباشید. (3)
ص: 492
* لزوم اجازه گرفتن برای ورود به خانه ی دیگران، شامل خانه ی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) نیز میشود و منزل ایشان از این قاعده مستثنی نیست.
* صاحب خانه حقّ دارد به کسی اذن ورود ندهد. «الاّ ان یُؤذن لکم»
1-4-1 منع استراق سمع
v با توجه به آیات زیر اولاً استراق سمع عملی شیطانی و لذا مذموم است. ثانیاً باید شدیداً با آن مقابله نمود:
¨ «وَ حَفِظْناها مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ رَجِیم إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِینٌ»(1)
و آنها را از (دسترس) هر شیطان رانده شده ای، حفظ کردیم.مگر آنکه دزدانه گوش فرا داد که شهابی روشن او را دنبال نمود.
«إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزِینَةٍ الْکَواکِبِ وَ حِفْظاً مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ مارِدٍ لا یَسَّمَّعُونَ إِلَی الْمَلَإِ الْأَعْلی وَ یُقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جانِبٍ»(2)
ما آسمان زیرین را به زیور ستارگان آراستیم.و (آن را) از هر شیطان متمرّد و سرکشی محفوظ داشتیم.آنها نمی توانند به (اسرار) عالم بالا گوش فرا دهند و از هر سو به آنها (شهاب) پرتاب می شود.
¨ «وَأَنَّا کُنَّا نَقْعُدُ مِنْهَا مَقَاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَن یَسْتَمِعِ الْأَنَ یَجِدْ لَهُ شِهَاباً رَّصَداً» (3)
و اینکه ما قبلاً برای (استراق) سمع در مراکزی از آسمان می نشستیم ولی اکنون هر که بخواهد استماع کند، شهابی در کمین خود می یابد.
1-4-2منع کمین نشینی و تجسس
¨ «وَ لا تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً»
و بر سر هر راهی منشینید تا مؤمنان را تهدید کنید و (آنان را) از راه خدا، که کج جلوه می دهید بازدارید.
ص: 493
* دشمنان حقّ برای جلوگیری از راه خدا، همه جا در کمین بوده و از هر راه و شیوه ای استفاده می کنند. «و لاتقعدوا بکلّ صراط» این امر با تلهگذاری در علم حقوق قابل مقایسه است.
¨ «قالَ وَ ما عِلْمِی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ إِنْ حِسابُهُمْ إِلاَّ عَلی رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ» (1)
(نوح) گفت: من به آنچه آنان (کسانی که شما اراذل می خوانید) آگاهی ندارم. حسابشان جز بر پروردگار من نیست، اگر می فهمیدید.
* تجسّس و عیبجویی از زندگی خصوصی افراد و تلاش برای یافتن اسرار زندگی خصوصی دیگران ممنوع است. «وما عِلمی...»
¨ «وَ لا تَجَسَّسُوا»(2)
و جاسوسی مکنید.
v تجسّس و تلاش برای یافتن اسرار زندگی خصوصی دیگران ممنوع است.
¨ «یَآ أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِن جَآءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبِإٍ فَتَبَیَّنُواْ أَن تُصِیبُواْ قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُواْ عَلَی مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ» (3)
ای کسانی که ایمان آورده اید! اگر فاسقی برای شما خبری مهم آورد تحقیق کنید، مبادا (از روی زودباوری و شتاب زدگی تصمیم بگیرید و) ناآگاهانه به قومی آسیب رسانید، سپس از کرده ی خود پشیمان شوید.
* تجسّس درباره ی رفتار شخصی مردم حرام است چراکه ربطی به زندگی اجتماعی ندارد، ولی در مواردی که به جامعه مربوط است و باید بر اساس آن، اقدام و عملی انجام گیرد که اگر به خاطر احترام فرد، تحقیق و بررسی انجام نشود ممکن است جامعه در معرض فتنه و آشوب قرار گیرد، تجسس واجب میشود.
1-5 حق حب وطن
¨ «وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ»(4)
ص: 494
و (بیاد آرید) هنگامی که از شما پیمان گرفتیم، خونهای یکدیگر را نریزید و همدیگر را از سرزمین خود بیرون نکنید، پس شما (به این پیمان) اقرار کردید و خود بر آن گواه هستید.
* علاقه به وطن و زندگی در آن یک حقّ فطری و طبیعی است و سلب این حقّ ظلمی آشکار است. «ولا تخرجون أنفسکم من دیارکم»
¨ «یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِ فَما ذا تَأْمُرُونَ» (1)
او می خواهد با سحرش شما را از سرزمینتان آواره کند، پس چه رأی و دستور می دهید؟
* وطن دوستی، زندگی در آن و انگیزه ی مالکیّت، از غرائز انسان هاست و فرعون برای تحریک مردم علیه موسی اینها را بهانه قرار داد و گفت: او شما را آواره و مالکیّت شما را لغو خواهد کرد. «یخرجکم من ارضکم»
¨ «وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ» (2)
و آنها را (بت پرستانی که از هیچ جنایتی ابا ندارند،) هر کجا یافتید بکشید و از (مکّه) همان جایی که شما را بیرون کردند، آنها را بیرون کنید.
*حقّ وطن از حقوق انسانی مورد پذیرش ادیان است. «اخرجوکم»
v از آنجا که حق زندگی در وطن برای مسلمانان توسط مشرکان سلب شده بود، به مسلمانان اجازه داده شده این حق را از مشرکان سلب کنند وبه نحوی قصاص نمایند.
1-6 حق تعیین سرنوشت
¨ «إِنَّ اللهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» (3)
همانا خداوند حال قومی را تغییر نمی دهد تا آنکه آنان حال خود را تغییر دهند.
v مردم به عنوان اعضای جامعه و در قبال تکالیفی که جامعه بر عهده آنان میگذارد، حق مشارکت در تصمیمگیریها برای اداره امور عمومی جامعه را دارند و مسئول نظام و وضعیت موجود جامعه هستند.
¨ «وَ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شوری بَیْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ»
ص: 495
و کسانی که دعوت پروردگارشان را اجابت کرده و نماز را بر پا داشته و کارشان با مشورت میانشان انجام می گیرد و از آنچه روزیشان داده ایم انفاق می کنند.
v یکی از خصوصیات بندگان نیک خداوند این است که در امور مربوط به زندگیشان، مشورت را مبنا قرار میدهند و بر آن اساس عمل میکنند. امور اجتماعی نیز از جمله این امور است و یکی از سازوکارهای مبنا قرار گرفتن مشورت در امور اجتماعی، شوراها و مجالس میباشند. «وَ أَمْرُهُمْ شوری بَیْنَهُمْ»
¨ «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِِفَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللهِ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلین» (1)
و در امور با آنان مشورت نما. و چون تصمیم گرفتی بر خدا توکّل کن، همانا خدا توکّل کنندگان را دوست می دارد.
v طبق این آیه پیامبر امر شده است که با اصحاب در امور اجتماعی مشورت کند و سپس تصمیم گیرد و هرگاه تصمیمگیری نمود، با جدیت آن را عملی نماید.
¨ «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» (2)
همانا ما پیامبرانمان را با دلایل آشکار فرستادیم و همراه آنان کتاب (آسمانی) و وسیله سنجش فرو فرستادیم تا مردم به دادگری برخیزند.
v قیام به قسط وظیفه خود مردم است و این نیز از نمودهای حق تعیین سرنوشت برای ملتهاست. «لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»
¨ «وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ» (3)
و (آیا) این که بنی اسرائیل را بنده ی خود ساخته ای نعمتی است که منّتش را بر من می نهی؟ (چرا نباید من در خانه پدرم رشد کنم؟)
v در این آیه شخص بیدادگری که مردم را تحت عبودیت خود در می آورد، سزاوار توبیخ دانسته شده است و لذا هرکس حق تعیین سرنوشت را از مردم سلب کند، مستحق توبیخ است
ص: 496
¨ «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ»(1)
(اهل کتاب،) دانشمندان و راهبانِ خود و مسیح فرزند مریم را به جای خداوند به خدایی گرفتند، در حالی که دستور نداشتند جز خدای یکتا را که معبودی جز او نیست بپرستند. خداوند از هر چه برای او شریک می پندارند، منزّه است.
v در این آیه کسانی که در حفظ حق طبیعی تعیین سرنوشت خود نمیکوشند و با دست خویش، زنجیر بندگی را به گردن می اندازند، مستحق عذاب و نکوهش دانسته شدهاند. «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ».
1-7 حق حفظ آبرو
¨ «وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلی رَبِّکَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ» (2)
و پادشاه گفت: او را نزد من آورید، پس چون فرستاده ی شاه نزد وی آمد (یوسف) گفت: نزد آقای خود برگرد و از او بپرس که ماجرای آن زنانی که دستانشان را بریدند چه بود؟ همانا پرودگار من، به حیله آنان آگاه است.
*حفظ آبروی افراد از حقوق آنان است و دفاع از آن نیز از تکالیف ایشان به شمار میرود. «ما بال النسوه»
¨ «قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَیْفِی فَلا تَفْضَحُونِ وَ اتَّقُوا اللهَ وَ لا تُخْزُونِ» (3)
و اهل شهر شادی کنان (برای تعرض به مهمانان به سراغ خانه لوط) آمدند. لوط گفت: همانا این گروه مهمان من هستند پس مرا (در برابر آنان) رسوا نکنید. و از خدا پروا کنید و مرا خوار و شرمنده نسازید.
v حفظ آبرو از حقوق و تکالیف افراد است و نباید کسی اجازه دهد حیثیت و آبروی وی مخدوش شود. «فلا تفضحون، و لاتخزون»
¨ «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً»
ص: 497
و از آنچه به آن علم نداری پیروی مکن، چون گوش و چشم و دل، همه ی اینها مورد بازخواست قرار خواهد گرفت. (1)
* با توجه به لزوم حفظ آبروی افراد، نباید با نقل شنیده های بی اساس، آبرو و حقوق افراد را از بین برد. «لا تقف ...»
¨ « وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاَّ أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللهِ عَلَیْهِ إِنْ کانَ مِنَ الْکاذِبِینَ وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْکاذِبِینَ وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللهِ عَلَیْها إِنْ کانَ مِنَ الصَّادِقِینَ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللهَ تَوَّابٌ حَکِیمٌ » (2)
و کسانی که به همسران خود نسبت زنا می دهند، و جز خودشان شاهدی ندارند، هر یک از آنان برای اثبات ادّعای خود باید چهار مرتبه به خدا سوگند یاد کند که قطعاً از راستگویان است.و در پنجمین بار بگوید: لعنت خدا بر او اگر از دروغگویان باشد!و عذاب (سنگسار) را از زن دفع می کند اینکه زن (در مقام دفاع) چهار بار به خدا قسم بخورد که قطعاً آن مرد (در این نسبتی که به من می دهد) از دروغگویان است.و در مرتبه پنجم بگوید: غضب خدا بر او باد اگر آن مرد از راستگویان باشد.و اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود (رسوا می شدید و نظام خانوادگی شما مختل می شد) قطعاً خداوند توبه پذیر و حکیم است.
* قانون چهار سوگند و یک لعنت برای کنترل مردم از رسوا کردن یکدیگر است. در نظر گرفتن فرایند مذکور در آیه، نشانگر اهمیت آبروی اشخاص و لزوم حفظ حرمت آن است. «أربع شهادات بالله»
¨ «لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبِینٌ» (3)
چرا زمانی که تهمت را شنیدید، مردان و زنان با ایمان نسبت به خویش گمان خوب نبردند و نگفتند که این تهمت بزرگ و آشکار است؟
* اهمیت حق بر آبرو تا آنجاست که همگان باید نسبت به آبروی یکدیگر مراقب باشند و از آن دفاع کنند. «المؤمنون والمؤمنات»
¨ «إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللهِ عَظِیمٌ وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهذا سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ»
ص: 498
آن گاه که از زبان یکدیگر (تهمت را) می گرفتید وبا آنکه علم نداشتید دهان به دهان می گفتید و این را ساده و کوچک می پنداشتید در حالی که آن نزد خدا بزرگ است. چرا هنگامی که (آن تهمت را) شنیدید، نگفتید: ما را نرسد که در این تهمت بی دلیل (از پیش خود) حرفی بزنیم (پروردگارا) تو منزّهی، این بهتانی بزرگ است. (1)
* آبروی افراد اهمیت فراوانی دارد و کسی بدون مجوز، حق مخدوش کردن آن را ندارد.«و تَحسِبونَه هَیّناً»
* نهی از منکر و سخن گفتن برای دفاع از آبروی مسلمان واجب است. «و لولا اذ سَمعتموه»
¨ «إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ اللهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(2)
همانا برای کسانی که دوست دارند زشتی ها درباره ی اهل ایمان شایع گردد، در دنیا و آخرت عذاب دردناکی است، و خداوند می داند و شما نمی دانید.
* علاقه به ریختن آبروی دیگران، در همین دنیا کیفر دارد و لذا نظام اسلامی باید کسانی را که دنبال بی آبرو کردن دیگران هستند مجازات کند. «عذابٌ الیمٌ فی الدّنیا»
¨ «وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً»
و کسانی که مردان و زنان با ایمان را بدون آن که کاری کرده باشند آزار می دهند بدون شکّ بهتان و گناه روشنی را بر دوش کشیده اند(3)
* آبروی تمامی افراد محترم و لطمه زدن به آن گناه بزرگی است. حفظ آبرو به زن یا مرد بودن ارتباط ندارد.«المؤمنین والمؤمنات»
¨ «وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوه»(4)
و کسی از شما غیبت دیگری نکند آیا کسی از شما دوست دارد گوشت برادر مرده اش را بخورد؟ [بی شک همه شما] از آن کراهت دارید، [غیبت نیز چنین است.]
v غیبت که آبروی افراد را مخدوش میکند، شدیداً در قرآن نکوهش شده است و علت آن نیز اهتمام فراوان به حفظ آبروی افراد است.
ص: 499
1-8 حق حفظ حقوق عامه
¨ «وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ» (1)
و اجناس مردم را کم ندهید.
* حقوق همه ی انسان ها فارغ از اینکه جزء مؤمنان باشند یا نه، باید مراعات شود.«لاتبخسوا النّاس»
1-9 حق دادخواهی
v حق تظلم و دادخواهی انسانها از آیات زیر قابل استنباط است:
¨ «لا یُحِبُّ اللهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ وَ کانَ اللهُ سَمِیعاً عَلِیماً» (2)
خداوند، آشکار کردن گفتار بد را دوست نمی دارد، مگر از کسی که به او ستم شده باشد و خداوند، شنوای داناست.
¨ «قَدْ سَمِعَ اللهُ قَوْلَ الَّتی تُجادِلُکَ فی زَوْجِها وَ تَشْتَکی إِلَی اللهِ وَ اللهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما إِنَّ اللهَ سَمیعٌ بَصیرٌ» (مجادله،1)
قطعا خدا سخن زنی را که در باره ی شوهرش با تو مجادله می کرد و به خدا شکایت می نمود شنید، و خدا گفت و گوی شما را می شنود. همانا خدا شنوای بیناست.
¨ «وَ الَّذینَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنْتَصِرُونَ»(3)
و آنان که چون ستمی به آنها رسد [تسلیم ظالم نمی شوند و بر ضد آنها] یاری می جویند.
¨ «وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبیلٍ» (4)
و البته هر که بعد از مظلوم شدنش یاری جوید [و انتقام گیرد] چنین کسانی هیچ راه [ملامتی] بر ایشان نیست.
¨ «لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ» (5)
(و در این صورت) نه ستم می کنید و نه بر شما ستم می شود.
ص: 500
1-10 حق آموزش و پرورش
v در برخی آیات قرآن از جمله آیات زیر بر اهمیت علم و لزوم آموزش و پرورش انسانها تأکید شده است. علم در این آیات به معنی دانستن یک مشت اصطلاحات یا روابط مادی در میان اشیاء، و به اصطلاح«علوم رسمی» نیست، بلکه منظور از آن معرفت و آگاهی خاصی است که انسان را به«قنوت» یعنی اطاعت پروردگار، و ترس از دادگاه او و امید به رحمت خدا دعوت می کند، این است حقیقت علم، و علوم رسمی نیز اگر در خدمت چنین معرفتی باشد علم است، و اگر مایه غرور و غفلت و ظلم و فساد در ارض شود و از آن«کیفیت و حالی» حاصل نشود«قیل و قالی» بیش نیست. بر خلاف آنچه بیخبران می پندارند و مذهب را عامل تخدیر می شمرند مهمترین دعوت انبیا به سوی علم و دانش بوده است، و بیگانگی خود را با جهل در همه جا اعلام کرده اند، علاوه بر آیات قرآن که از هر فرصتی برای بیان این حقیقت استفاده می کند تعبیراتی در روایات اسلامی دیده می شود که بالاتر از آن در اهمیت علم تصور نمی شود.(1)
پارهای از آیات قران در این خصوص به شرح ذیل است:
¨ «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها»(2)
و خداوند همه ی اسماء (حقائق و اسرار هستی) را به آدم آموخت.
* شاهد مثال: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها»
¨ «وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً قالُوا أَنَّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللهُ واسِعٌ عَلِیمٌ» (3)
و پیامبرشان به آنها گفت: همانا خداوند «طالوت» را برای زمامداری شما مبعوث (و انتخاب) کرده است، گفتند: چگونه او بر ما حکومت داشته باشد در حالی که ما از او به فرمانروایی شایسته تریم
و به او ثروت زیادی داده نشده است؟ پیامبرشان گفت: خداوند او را بر شما برگزیده و توان علمی
ص: 501
و جسمی او را افزون نموده است و خداوند ملکش (فرماندهی و رهبری) را به هر کس بخواهد می بخشد و خداوند (احسانش) وسیع و (به لیاقت ها و توانایی های افراد) آگاه است.
* شاهد مثال: «وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ»
¨ «لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ» (1)
همانا خداوند بر مؤمنان منّت گذاشت که در میان آنها پیامبری از خودشان برانگیخت، تا آیات او را بر آنها تلاوت کند و ایشان را پاک کرده و رشد دهد و به آنان کتاب و حکمت بیاموزد، هر چند که پیش از آن، قطعاً آنها در گمراهی آشکار بودند.
* شاهد مثال: «یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ»
¨ «أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ» (2)
آیا (چنین کسی بهتر است یا) آن کس که در طول شب در حال سجده و قیام به اطاعت مشغول است (و) از آخرت می ترسد و به رحمت پروردگارش امید دارد؟ بگو: «آیا کسانی که می دانند و کسانی که نمی دانند یکسانند؟» تنها خردمندان متذکّر می شوند (و پند می پذیرند).
* شاهد مثال: «هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ»
¨ «وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» (3)
و نیز آگاهان بدانند (وحی کدام است و القائات شیطان کدام، و بدانند) که طرح و آرزوی انبیا حقّی است از طرف پروردگار تو، پس به آن ایمان آورند و دل هایشان در برابر آن خاضع گردد و قطعاً خدا کسانی را که ایمان آورده اند به راه مستقیم هدایت می کند.
* شاهد مثال: «وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ»
¨ «وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ» (4)
و این مثل ها را برای مردم می زنیم، امّا جز دانشمندان و آگاهان، کسی آن را درک نمی کند.
ص: 502
* شاهد مثال: «وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ»
¨ «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِّنْهُمْ یَتْلُواْ عَلَیْهِمْ ءَایَاتِهِ وَ یُزَکِّیِهِمْ وَیُعَلَّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِن کَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ» (1)
اوست که در میان مردم درس ناخوانده، پیامبری از خودشان مبعوث کرد تا آیات الهی را بر آنان بخواند و آنها را رشد و پرورش داده (از آلودگی شرک و تفرقه پاک سازد) و کتاب آسمانی و حکمت به آنان بیاموزد و همانا پیش از این در انحراف و گمراهی آشکار بودند.
* شاهد مثال: «وَ یُزَکِّیِهِمْ وَیُعَلَّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ»
¨ «إقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ» (علق،1- 5)
بخوان به نام پروردگارت که (هستی را) آفرید. (او که) انسان را از خون بسته آفرید. بخوان که پروردگار تو از همه گرامی تر است. او که با قلم آموخت. آنچه را انسان نمی دانست به او آموخت.
* شاهد مثال: «إقْرَأْ- الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ»
ص: 503
1-11 حق برخورداری از کرامت انسانی
¨ «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلاً» (1)(2)
و همانا فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا (بر مرکب ها) حمل کردیم و از چیزهای پاکیزه روزی شان دادیم و آنان را بر بسیاری از آفریده های خود برتری کامل دادیم.
v خداوند انسان را تکریم کرده است. «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ»
v انسان ذاتاً بر بسیاری از موجودات برتری داده شده است.
v نوع بشر(و نه برخی از انسانها) دارای این کرامت هستند.
v آنچه موجب کرامت انسان شده است، نعمتهای خاصی است که به وی داده شده است که از جمله مهمترین آنها عقل است.
v کرامت مذکور در این آیه ذاتی است و با کرامت اکتسابی متفاوت است. انسانها ممکن است با استفاده ار کرامت ذاتی خود، رشد کرده و یا بدون بهرهگیری صحیح از آن، سقوط کرده و از حیوانات هم پستتر و گمراهتر شود.(3)
v از آیات زیر استنباط میشود که انسان در مجموعه خلقت، دارای جایگاهی رفیع است: در او روح الهی دمیده شده، مسجود ملائکه واقع شده، خلیفه خداوند در زمین خوانده شده، همه چیز برای او آفریده شده و به بهترین شکل آفریده شده و امانت الهی(تکلیف و مسئولیت) به او سپرده شده است و لذا در بین سایر موجودات از شرافت برخوردار است:
¨ «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَه» (4)
و هنگامی که پروردگارت به فرشتگان گفت: من بر آنم که در زمین جانشینی قرار دهم.
* شاهد مثال: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَه»
ص: 504
¨ «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ» (بقره،34، اسراء، 61، کهف، 50، طه، 116)
و هنگامی که به فرشتگان گفتیم برای آدم سجده کنید، همگی سجده کردند جز ابلیس.
* شاهد مثال: «إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ»
¨ «وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ» (1)
وهمانا ما شما را آفریدیم، سپس به صورت بندی و چهره نگاری شما پرداختیم، آن گاه به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید. پس همه سجده کردند، جز ابلیس که از سجده کنندگان نبود.
* شاهد مثال: «وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ»
¨ «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ»(2)
پس همین که او را نظام بخشیدم و از روح خود در او دمیدم، سجده کنان برای او به خاک افتید.
* شاهد مثال: «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ»
¨ «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللهِ إِنَّ اللهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ» (3)
برای انسان فرشتگانی است که پی در پی او را از پیش رو و از پشت سر از فرمان خداوند حفاظت می کنند. همانا خداوند حال قومی را تغییر نمی دهد تا آنکه آنان حال خود را تغییر دهند و هر گاه خداوند برای قومی آسیبی بخواهد پس هیچ برگشتی برای آن نیست و در برابر او هیچ دوست و کارساز و حمایت کننده ای برای آنان نیست.
* شاهد مثال: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللهِ»
¨ «وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ فِیها دِفْ ءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ»(4)
و چهارپایان را آفرید، که برای شما در آنها وسیله گرمی و بهره هایی است و از (گوشت و شیر) آنها می خورید.
* شاهد مثال: «وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ»
ص: 505
¨ «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ» (1)
سپس آن را آفرینش تازه ای دادیم، پس شایسته ی تکریم و تعظیم است خداوندی که بهترین آفرینندگان است.
* شاهد مثال: «فَتَبارَکَ اللهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ»
¨ «أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً» (2)
آیا ندیدید که خداوند آنچه را در آسمان ها و آنچه را در زمین است برای شما مسخّر کرده، و نعمت های ظاهری و باطنی خود را بر شما سرازیر کرده است.
* شاهد مثال: «أَنَّ اللهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً»
¨ «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً» (3)
همانا ما امانت (الهی) را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه کردیم، پس، از حمل آن سر باز زدند و از آن ترسیدند، ولی انسان آن را بر دوش گرفت، امّا او بس ستمکار و نادان است.
* شاهد مثال: «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ»
¨ «اللهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَراراً وَ السَّماءَ بِناءً وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ ذلِکُمُ اللهُ رَبُّکُمْ فَتَبارَکَ اللهُ رَبُّ الْعالَمِینَ» (4)
خداوند کسی است که زمین را محل استقرار شما و آسمان را سر پناه قرار داد و شما را نقش بندی کرد، پس صورت های شما را نیکو نمود و از پاکیزه ها به شما روزی داد، این است خدایی که پروردگار شماست، پس پر برکت و بلند مرتبه است خدایی که پروردگار جهانیان است.
* شاهد مثال: «جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَراراً وَ السَّماءَ بِناءً وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ»
ص: 506
¨ «هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُواْ فِی مَنَاکِبِهَا وَ کُلُواْ مِن رِّزْقِهِ وَإِلَیْهِ النُّشُورُ»
اوست که زمین را برای شما رام ساخت، پس در شانه های آن رفت و آمد کنید و از رزق الهی بخورید (و بدانید که) برانگیخته شدن فقط به سوی اوست.
* شاهد مثال: «جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا»
¨ «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلینَ اِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات» (2)
همانا ما انسان را در بهترین قوام و نظام آفریدیم. سپس او را [به سبب کفرش] به پست ترین درکات بازگرداندیم. مگر آنها را که ایمان آورده اعمال صالح کردند.
* شاهد مثال: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ»
2-1 حق زنان
v به بسیاری از حقوق زنان از جمله حقوق مالی آنان چون نفقه، مهریه و آزادی اقتصادی آنان در قسمتهای قبل اشاره شد که از تکرار آنها خودداری میشود. در اینجا به پارهای حقوق دیگر اشاره میشود:
2-1-1 حمایت از حقوق زن
¨ «إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ»
همانا کسانی که به زنان پاکدامن و بی خبر (از هر گونه آلودگی) و با ایمان نسبت بد می دهند، در دنیا و آخرت از رحمت الهی دورند و برایشان عذاب بزرگی است.
* حمایت از حقوق زن از برنامه های قرآنی است. کسانی که به زنان پاکدامن نسبت ناروا دهند در دنیا و آخرت مورد لعن واقع میشوند. «یَرمون... لُعِنوا»
ص: 507
2-1-2 استقلال عقیده زن
¨ «فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِینَ»(1)
پس ما لوط و خانواده اش را نجات دادیم، جز زنش را که (به خاطر انحراف) مقدّر کرده بودیم از بازماندگان (و هلاک شدگان در آن شهر) باشد.
*زن در انتخاب عقیده مستقلّ است و نظام خانوادگی، محیط زندگی و وابستگی اقتصادی به شوهر، او را در انتخاب عقیده و عمل مجبور نمی کند. حتی اگر زن، همسر پیامبر باشد باز هم استقلال عقیده دارد.«الاّامراته»
¨ «وَ لَمَّا أَنْ جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِی ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالُوا لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوکَ وَ أَهْلَکَ إِلاَّ امْرَأَتَکَ کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ» (عنکبوت،33)
و هنگامی که فرستادگان ما نزد لوط آمدند، از آمدنشان بد حال شد و دستش (از حمایت آنان در برابر بدکاران) کوتاه گردید (فرشتگان) گفتند: نترس و غمگین مباش، ما تو و خانواده ات را نجات می دهیم، مگر همسرت که از باقی ماندگان (در عذاب) است.
* زن شخصیّتی مستقل دارد و می تواند در برابر نظام فرهنگی و اقتصادی خانواده یا جامعه مقاومت کند. «الاّ امراتک»
2-1-3 حق مشورت دختران
¨ «قالَتْ إِحْداهُما یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ»(2)
یکی از آن دو (دختر، خطاب به پدر) گفت: ای پدر! او را استخدام کن، زیرا بهترین کسی که (می توانی) استخدام کنی، شخصِ توانا و امین است.
* دختران در خانواده بر اساس منطق و حکمت حقّ دادن پیشنهاد دارند و فرقی با دیگران ندارند. «قالت احداهما یا ابت استأجره»
ص: 508
2-2 حقوق غیرمسلمانان و اقلیتها
¨ «إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَی الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ»
همانا نکوهش فقط بر کسانی است که به مردم ستم می کنند و در زمین به ناحقّ طغیان می کنند، آنانند که برایشان عذاب دردناکی است.
* تجاوز به حقوق مردم - حتّی غیر مسلمان - در هر شکل ناروا و سزاوار پیگیری و مؤاخذه است. «انما السبیل علی الّذین یظلمون الناس»
¨ «إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلاً» (2)
قطعاً کسانی که به خداوند و پیامبرانش کفر می ورزند و می خواهند میان خدا و پیامبرانش جدایی بیفکنند و می گویند: به بعضی ایمان می آوریم و به بعضی کافر می شویم، و می خواهند در این میانه راهی در پیش گیرند، (که مطابق هوس باشد، نه عقل و استدلال)
v از دو آیه زیر بر میآید که رفتار با غیرمسلمانان باید عادلانه باشد و نمیتوان به صرف مسلمان نبودن افراد، جواز رفتار ناعادلانه و حکم غیرعادلانه در مورد آنان را صادر کرد:
¨ «وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمانِکُمْ کُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّی یَأْتِیَ اللهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ» (3)
بسیاری از اهل کتاب (نه تنها خودشان ایمان نمی آورند، بلکه) از روی حسدی که در درونشان هست، دوست دارند شما را بعد از ایمانتان به کفر بازگردانند، با اینکه حقّ (بودن اسلام و قرآن،) برای آنان روشن شده است، ولی شما (در برابر حسادتی که می ورزند، آنها را) عفو کنید و درگذرید تا خداوند فرمان خویش بفرستد، همانا خداوند بر هر کاری تواناست.
* شاهد مثال: «فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّی یَأْتِیَ اللهُ بِأَمْرِهِ»
ص: 509
¨ «فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئاً وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» (1)
پس اگر (برای داوری) نزد تو آمدند، یا میانشان داوری کن یا از آنان روی بگردان. و اگر از آنان روی بگردانی پس هرگز هیچ زیانی به تو نخواهند رساند. و اگر داوری کنی، پس میانشان به قسط و عدل قضاوت کن، همانا خداوند دادگران را دوست دارد.
* شاهد مثال: «إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ»
¨ «وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللهُ إِلَیْکَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما یُرِیدُ اللهُ أَنْ یُصِیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ» (مائده،49)
و اینکه میان آنان طبق آنچه خداوند نازل کرده حکم کن، و از هوسهای آنان پیروی مکن، و بر حذر باش از این که تو را از برخی از آنچه خداوند بر تو نازل کرده منحرف سازند. پس اگر آنان
(از حکم و داوری تو) روی گرداندند، پس بدان که خداوند می خواهد آنان را به خاطر پاره ای از گناهانشان مجازات کند، بی شک بسیاری از مردم فاسقند.
v از این آیه میتوان حق داوری میان اهل کتاب بر اساس آنچه خداوند نازل کرده است را استنباط کرد. «وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهادَةُ بَیْنِکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ حِینَ الْوَصِیَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَأَصابَتْکُمْ مُصِیبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَیُقْسِمانِ بِاللهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَرِی بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی وَ لا نَکْتُمُ شَهادَةَ اللهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِینَ»(2)
ای کسانی که ایمان آورده اید! هر گاه (نشانه های) مرگ یکی از شما فرا رسد، از میان خود دو نفر عادل را هنگام وصیّت به شهادت و گواهی فرا خوانید. و اگر در مسافرت بودید و مصیبت مرگ به سراغ شما آمد (و شاهد مسلمانی نبود) دو تن از غیر (همکیشان) تان را به گواهی بطلبید و اگر (در صداقت آنان) شک کردید، پس از نماز آن دو را نگاهدارید تا به خداوند قسم یاد کنند که ما حاضر نیستیم حقّ را به هیچ قیمتی بفروشیم، هر چند در مورد فامیل باشد و هرگز شهادت الهی را پنهان نمی کنیم، که در این صورت از گنهکارانیم.
ص: 510
v از این آیه میتوان حق پذیرش شهادت غیرمسلمانان را در مواردی خاص استنباط کرد. «أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ»
¨ «قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حَتَّی یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ»(1)
با کسانی از اهل کتاب (یهود، نصاری، مجوس، صابئین،) که به خدا و روز قیامت ایمان نمی آورند و آنچه را خدا و رسولش حرام کرده اند، حرام نمی شمرند و به دین حقّ گردن نمی نهند بجنگید، تا با خواری و ذلّت، به دست خود جزیه بپردازند.
v اهل کتاب برای زندگی در جامعه اسلامی، باید مالیات خاصی(جزیه) را بپردازند و وقتی چنین شد، امنیت و حیات آنان در جامعه اسلامی باید تضمین و تأمین شود و با آنان عادلانه برخورد شود. «حَتَّی یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ»
¨ «وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ إِلاَّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِلاَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُکُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» (2)
و با اهل کتاب جز با بهترین شیوه مجادله نکنید، مگر ستمگران از آنان، و (به آنان) بگویید: ما به آنچه (از سوی خدا) بر ما و شما نازل شده ایمان داریم، و خدای ما و خدای شما یکی است و ما تسلیم او هستیم.
v اهل کتاب حق دارند در جامعه اسلامی در مورد عقاید و احکامشان به بحث بنشینند و لازم است پاسخ متقنی به آنان داده شود.
¨ «لَا یَنْهَاکُمُ اللهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُم مِّن دِیَارِکُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُواْ إِلَیْهِمْ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» (3)
خداوند شما را از نیکی و عدل نسبت به کسانی که با شما به خاطر دین جنگ نکرده و شما را از خانه هایتان بیرون ننموده اند منع نمی کند. همانا خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد.
v از این آیه میتوان حق رفتار عادلانه و توأم با نیکی با غیر مسلمانانی که به جنگ با مسلمانان نپرداختهاند و آنان را از خانههایشان بیرون نکردهاند استنباط کرد.
v آیات بیانگر آزادی عقیده و مذهب که در قبل آمد، را نیز می توان در زمره حقوق اقلیتها برشمرد.
ص: 511
این آیات نشان میدهند که همگان از جمله اقلیتها آزادند که عقیده و مذهب خود را در جامعه اسلامی داشته باشند ولی به این شرط که محدودیتهای این آزادی را نیز مراعات نمایند.
2-3 حقوق ایتام
¨ «وَ آتُوا الْیَتامی أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلی أَمْوالِکُمْ إِنَّهُ کانَ حُوباً کَبِیراً» (1)
و اموال یتیمان را به آنان (باز) دهید و اموال بد (خودتان) را با اموال خوبِ (یتیمان) تبدیل نکنید و اموال آنان را با اموال خود نخورید، همانا این (تصرّفاتِ ظالمانه) گناهی بزرگ است.
* کودکان یتیم حقّ مالکیّت دارند. «اموالهم»
¨ «وَ ابْتَلُوا الْیَتامی حَتَّی إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَأْکُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ یَکْبَرُوا وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ کانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ وَ کَفی بِاللهِ حَسِیباً»(2)
و یتیمان را بیازمایید، تا هنگامی که به (سنّ بلوغ و ازدواج) برسند، پس اگر در آنان رشدی (فکری) یافتید، اموالشان را به ایشان برگردانید و آن را به اسراف و شتاب، از (بیم) اینکه بزرگ شوند (و اموالشان را از شما بگیرند) مصرف نکنید. و هر (قیّم و سرپرستی) که بی نیاز است، عفّت به خرج دهد (و از گرفتن حق الزّحمه ی امور یتیمان چشم بپوشد) و آن که نیازمند است، به مقدار متعارف (در برابر نگهداری از مال یتیم) می تواند ارتزاق کند. پس هر گاه اموالشان را به آنان ردّ کردید، (افرادی را) بر آنان گواه و شاهد بگیرید. (این گواهی برای حفظ حقوق یتیمان است، و گر نه) خدا برای محاسبه کافی است.
* یتیم زیر نظر ولی خود، حقّ تصرّف در مال خود را دارد. لازمه ی عمل به «وابتلوا»، آن است که یتیم زیر نظر ولی خود تصرّف کند تا آزمایش شود.
¨ «وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً»
ص: 512
و اگر هنگام تقسیم (ارث) خویشاوندانی (که ارث نمی برند) و یتیمان و مستمندان حاضر شدند، پس چیزی از آن مال به آنان روزی دهید و با آنان پسندیده سخن بگوئید. (نساء،8)
* در تقسیم ارث، علاوه بر افرادی که سهم مشخّص دارند، باید به فکر محرومان و یتیمان نیز بود. «نصیباً مفروضاً... فارزقوهم منه»
¨ «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلاَّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ»(1)
و به مال یتیم، جز به بهترین راه (که به نفع یتیم باشد) نزدیک نشوید، تا آنکه به حدّ بلوغ و رشدش برسد. (که آن گاه اموالش را به او بر می گردانید)
* تصرّف در مال یتیم مشروط به رعایت بالاترین و پرثمرترین شیوه هاست. اگر منافع یتیم در گردش مال اوست، باید آن را به کار انداخت، نه آنکه بی تفاوت ماند. «لاتقربوا... الاّ بالّتی هی احسن»
* تصرّف نابجا و حیف و میل اموال یتیمان ممنوع است. «لاتقربوا... الاّ بالّتی هی احسن»
* زمان واگذاری مال یتیم به خود او وقتی است که به بلوغ فکری و اقتصادی و جسمی برسد. «حتّی یبلغ اشدّه»
¨ «وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ»(2)
و امّا آن دیوار، از آنِ دو نوجوان یتیم در آن شهر بود و زیر آن دیوار، گنجی برای آن دو بود و پدرشان مردی صالح بود. پس پروردگارت اراده کرد که آن دو به حدّ رشد (و بلوغ) خود برسند و گنج خویش را که رحمتی از سوی پروردگارت بود استخراج کنند.
* حفظ اموال یتیمان واجب است. «لغلامین یتیمین»
¨ «فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلَا تَقْهَرْ» (3)
پس بر یتیم قهر و تندی مکن.
v نباید بر یتیمان قهر و تندی کرد.
ص: 513
2-4 حقوق محرومان
¨ «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ»
ولی و سرپرست شما، تنها خداوند و پیامبرش و مؤمنانی هستند که نماز را برپا می دارند و در حال رکوع، زکات می دهند. (1)
* کسی که نسبت به فقرا بی تفاوت باشد، نباید رهبر و ولی مسلمین باشد. «انّما ولیّکم الله... و یؤتون الزکاة»
¨ «وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ»
و کسانی که طلا و نقره می اندوزند و آن را در راه خدا انفاق نمی کنند، پس آنان را به عذابی دردناک، بشارت بده! (2)
* ثروت اندوزی در جامعه ی فقیر حرام است، گرچه از راه حلال باشد و زکاتش پرداخت شده باشد. این تداول ثروت خود راهی برای برچیده شدن فقر از جامعه است.
¨ «وَ اللهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلی بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ فَمَا الَّذِینَ فُضِّلُوا بِرَادِّی رِزْقِهِمْ عَلی ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَهُمْ فِیهِ سَواءٌ أَفَبِنِعْمَةِ اللهِ یَجْحَدُونَ» (3)
و خداوند بعضی از شما را بر بعضی دیگر در روزی برتری داده است، پس کسانی که برتری داده شده اند، رزق خود را بر زیردستان خود ردّ نمی کنند تا همه با هم برابر شوند. پس آیا نعمت خدا را انکار می کنند؟
v ثروتمندان موظفند به فقرا کمک کنند.
¨ «وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً»(4)
حقّ خویشاوند و بیچاره و در راه مانده را ادا کن و هیچ گونه ریخت و پاش و اسرافی نکن.
* فقر و در راه ماندگی سبب پیدایش حقوق ویژه است. «آت ذاالقربی حقّه و المسکین و ابن السبیل»
ص: 514
¨ «فَآتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ» (1)
(اکنون که دانستی توسعه ی رزق به دست خداست،) پس حقّ خویشاوند و تنگدست و در راه مانده را ادا کن.
* محرومان در مال اغنیا حقّ دارند و در پرداخت حقّشان نباید بر آنان منّت گزارد. «حقّه»
* حتّی ثروتمندانی که موقّتاً مستمند می شوند، باید حمایت شوند. «وابن السبیل»
¨ «أَمَّا السَّفِینَةُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً» (2)
اما آن کشتی (که سوراخ کردم) از آنِ بینوایانی بود که در دریا کار می کردند. خواستم آن را معیوبش کنم، (چون) در کمین آنان پادشاهی بود که غاصبانه و به زور، هر کشتی (سالمی) را می گرفت.
* باید حاکمان غاصب را از دست یابی به اموال مردم محروم کرد. «اعیبها... ملک یأخذ»
¨ «وَ لا یَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ یُؤْتُوا أُولِی الْقُرْبی وَ الْمَساکِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللهِ» (3)
صاحبان مال و وسعت از شما نباید سوگند بخورند که به نزدیکان و مستمندان و مهاجران در راه خدا چیزی ندهند.
* اشخاص ثروتمند جامعه در برابر محرومان مسئول هستند. «و لا یَأتل ...»
¨ «وَ لْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً حَتَّی یُغْنِیَهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ الَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللهِ الَّذِی آتاکُمْ» (4)
و کسانی که وسیله ی ازدواج نمی یابند، باید پاکدامنی و عفت پیشه کنند، تا آن که خداوند از کرم خویش، آنان را بی نیاز نماید. و هر کدام از غلامان و کنیزان شما که خواهان بازخرید و آزادی (تدریجی) خود باشند، (یعنی مایلند با قرارداد کتبی با مالک خویش کار کرده و خود را آزاد نمایند) اگر در آنان خیر و شایستگی دیدید، تقاضای آنان را بپذیرید (و برای کمک به آزاد شدن آنان) از مالی که خدا به شما داده به آنان بدهید.
ص: 515
* ثروتمندان در قبال ازدواج جوانانی که توان مالی لازم برای ازدواج را ندارند، دارای مسئولیّت میباشند. «و آتوهم من مال الله الّذی آتاکم»
¨ «وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً»
آنان که هر گاه انفاق کنند، نه از حد گذرند و نه تنگ گیرند و میان این دو روش اعتدال دارند.
*انفاق برای بندگان صالح خدا یک وظیفه قطعی و مسلم است. «اذا انفقوا...» (در ادبیات عرب «اِذا» نشان عملی شدن و «لَو» نشان عملی نشدن است.)
¨ «مَآ أَفَآءَ اللهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ کَی لَا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنَیَآءِ مِنکُم» (2)
آنچه را خداوند از اهل آبادی ها به رسولش بازگرداند، پس برای خدا و برای رسول و برای خویشاوندان و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان است تا (این اموال) تنها میان ثروتمندان شما در گردش نباشد.
* برنامه ریزان اقتصادی در نظام اسلامی باید به تعدیل ثروت و عدم تمرکز آن در دست یک گروه خاص توجه داشته باشند. این امر مقدمه از بین رفتن فقر و رسیدگی به محرومان است. «کی لا یکون دولة بین الاغنیاء...»
¨ «وَإِن فَاتَکُمْ شَی ءٌ مِّنْ أَزْوَاجِکُمْ إِلَی الْکُفَّارِ فَعَاقَبْتُمْ فََاتُواْ الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْوَاجُهُم مِّثْلَ مَآ أَنفَقُواْ وَاتَّقُواْ اللهَ الَّذِی أَنتُم بِهِ مُؤْمِنُونَ»(3)
و اگر از همسرانی که به سوی کفّار رفته اند، چیزی از شما فوت شد (و شما نتوانستید مال و مهریّه ای که پرداخت کرده اید، از کفّار دریافت کنید) پس آنان را تعقیب کرده (و به چیزی رسیدید،) به آنان که همسرانشان رفته اند معادل آنچه خرج کرده اند بپردازید و از خدایی که به او ایمان دارید پروا کنید.
* افراد آسیب پذیر باید مورد حمایت قرار گیرند و از بیت المال یا غنائم، خسارت آنها جبران شود. «فاتکم شی ء... فاتوا... مثل ما انفقوا»
¨ «وَ الَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ لِّلسَّآئِلِ وَ الْمَحْرُومِ»(4)
و آنان که در اموالشان حقّی است معلوم برای افراد سائل و محروم.
ص: 516
* نیازمندان در اموال توانگران دارای حق هستند. «حقّ معلوم للسائل والمحروم»
* از امام صادق علیه السلام درباره «حقّ معلوم» سؤال شد، فرمود: این حق غیر از زکات واجب است و مراد آن است که خداوند به انسان ثروتی داده و او بخشی از آن را جدا کرده و با آن صله رحم می کند و مشقّت را از خویشان خود بر می دارد.(1)
¨ «ما سَلَکَکُمْ فی سَقَرَ قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّین وَلَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ»
[به آنها می گویند:] چه چیز شما را به «سقر» کشانید؟ گویند: ما از نمازگزار(2)ان نبودیم و بینوایان را غذا نمی دادیم.
* مراد از اطعام مسکین، یا زکات واجب است که ترک آن مستوجب دوزخ است و یا آن است که حتّی اگر زکات پرداخت شد ولی در جامعه گرسنه ای وجود داشت، سیر کردن او واجب است و بی تفاوتی نسبت به او سبب دوزخی شدن می گردد.
¨ «وَلَا تَحَآضُّونَ عَلَی طَعَامِ الْمِسْکِینِ» (3)
و یکدیگر را بر اطعام بینوایان ترغیب نمی کنید.
* بینوایان نباید گرسنه بمانند. یا با انفاق خود، یا با تشویق دیگران باید به آنان رسیدگی کرد. «تحاضون علی طعام المسکین»
¨ «وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ فَکُّ رَقَبَةأَوْ إِطَعَامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ یَتِیماً ذَا مَقْرَبَةٍ أَوْ مِسْکِیناً ذَا مَتْرَبَةٍ» (4)
(و چه می دانی که آن گردنه چیست؟) آزاد کردن برده ای. یا غذا دادن به روز گرسنگی. به یتیمی خویشاوند یا بینوایی خاک نشین.
* اسلام به مسائل مادی طبقه محروم و لزوم حل مشکلات آنان تأکید و اصرار دارد. «یتیماً مسکیناً»
¨ «فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلَا تَقْهَرْ وَأَمَّا السَّآئِلَ فَلَا تَنْهَرْ» (5)
پس بر یتیم قهر و تندی مکن. و سائل را از خود مران.
ص: 517
v محرومان جامعه را نباید از خود راند. «وَأَمَّا السَّآئِلَ فَلَا تَنْهَرْ»
2-5 حق مسلمان بر مسلمان
¨ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُواْ بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَاتَّقُواْ اللهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» (1)
همانا مؤمنان با یکدیگر برادرند، پس میان برادران خود، (در صورت اختلاف و نزاع) صلح و آشتی برقرار کنید و از خدا پروا کنید تا مورد رحمت قرار گیرید.
v بر طبق این آیه مسلمانان با یکدیگر برادر هستند. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»(2)
2-6 حق خویشاوندان
¨ «وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِیَّةً لِأَزْواجِهِمْ مَتاعاً إِلَی الْحَوْلِ غَیْرَ إِخْراجٍ»
و کسانی از شما که در آستانه مرگ قرار می گیرند و همسرانی از خود به جای می گذارند، درباره ی همسرانشان این سفارش است که تا یک سال، آنها را (با پرداخت هزینه زندگی) بهره مند سازند و از خانه بیرون نکنند.
* در وصیّت، همسر انسان بر دیگران اولویّت دارد. «وصیّة لازواجهم»
¨ «لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصِیباً مَفْرُوضاً» (4)
ص: 518
برای مردان، از آنچه پدر و مادر و نزدیکان، (پس از مرگ) بر جای گذاشته اند سهمی است، و برای زنان (نیز) از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان بر جای گذاشته اند، سهمی است، خواه (مقدار مال) کم باشد یا زیاد، سهمی معیّن و مقرّر است.
* خویشاوندان انسان از ارث سهم میبرند، ولی خویشاوندی که نزدیک تر است، مقدّم تر است. قرابت در خویشاوندی نیز به تفصیل در قوانین ارث بیان شده است.(1) «الاقربون»
¨ «وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ» (2)
و از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان و کسانی که با آنان پیمان بسته اید، برجا گذاشته اند، برای هر یک وارثانی قرار داده ایم.
* خویشاوندان انسان از ارث سهم میبرند، ولی خویشان نزدیک تر، در ارث بردن اولویّت دارند. «الاقربون»
¨ «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلی عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ وَ اللهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ» (3)
و اگر به خداوند و آنچه بر بنده ی خود، روز جدایی (حقّ از باطل،) روز درگیری دو گروه (با ایمان و بی ایمان در جنگ بدر) نازل کردیم، ایمان دارید، بدانید که هر چه غنیمت گرفتید، همانا خمس (یک پنجم) آن برای خداوند و رسول خدا و خویشاوندان (او، اهل بیت علیهم السلام) و یتیمان و بینوایان و در راه ماندگان (از سادات) است، و خداوند بر هر چیزی تواناست.
* «ذی القربی»، به دلیل روایات بسیار از شیعه و نیز برخی روایات اهل سنّت، همه ی بستگان پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) نیستند، بلکه مراد، امامان اهل بیت (علیهم السلام) می باشند که مقام امامت و رهبری دارند و خمس، در اختیار رهبر و حکومت اسلامی است، نه فامیل پیامبر. علاوه بر این امر، قرار گرفتن ذی القربی، در ردیف «الله و للرسول» به
ص: 519
خصوص با حرف «لام»، نشانه ی آن است که ذی القربی افراد خاصّی هستند که در خط خدا و رسولند. به سادات از باب فامیلی با پیامبر سهمی تعلق نمیگیرد، بلکه تنها اگر فقیر بوده به آنان سهم تعلق میگیرد.
¨ «وَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولئِکَ مِنْکُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللهِ إِنَّ اللهَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ» (1)
و کسانی که بعداً ایمان آورده و همراه شما هجرت و جهاد کردند، آنان از شمایند. و در قانون الهی، خویشاوندان نسبت به یکدیگر اولویّت دارند.همانا خداوند به هر چیزی بسیار داناست.
* در قانون الهی، میان خویشاوندان نیز سلسله مراتب وجود دارد. «و اولوا الارحام بعضهم أولی ببعض»
¨ «فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا قالَ کَبِیرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللهِ وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللهُ لِی وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ»(2)
پس چون از یوسف مأیوس شدند (که یکی را به جای دیگری بازداشت کند)، نجواکنان به کناری رفتند. (برادر) بزرگشان گفت: آیا نمی دانید که پدرتان برای برگرداندن او بر شما پیمان الهی گرفته و پیش از این نیز درباره یوسف کوتاهی کرده اید. پس من هرگز از این سرزمین نمی روم تا آنکه (یوسف عفو کند یا آنکه) پدرم به من اجازه دهد یا خدا در حقّ من حکمی کند و او بهترین داور و حاکم است.
* در صورت عدم حضور پدر مسئولیت خانواده با برادر بزرگتر است. «قال کبیرهم»
¨ «إِنَّ اللهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی»(3)
همانا خداوند (مردم را) به عدل و احسان و دادن (حق) خویشاوندان، فرمان می دهد.
v ادای حقوق خویشاوندان از اوامر الهی است.
¨ «وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً» (4)
حقّ خویشاوند و بیچاره و در راه مانده را ادا کن و هیچ گونه ریخت و پاش و اسرافی نکن.
* خویشاوندی، سبب پیدایش حقوق ویژه است. «آت ذاالقربی حقّه»
* در پرداخت حقّ خویشاوندان، فقر شرط نیست. «آت ذا القربی حقّه والمسکین »
ص: 520
¨ «فَآتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ» (1)
(اکنون که دانستی توسعه ی رزق به دست خداست،) پس حقّ خویشاوند و تنگدست و در راه مانده را ادا کن.
* در انفاق و کمک، خویشان بر دیگران مقدّمند. «ذا القربی... والمسکین ...»
* بستگان بر انسان و دارایی انسان حقّ و حقوقی دارند. خویشاوندی، زمینه ی پیدایش حقوق است.«حقّه»
¨ «وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً»(2)
و او کسی است که انسان را از آب آفرید و او را دارای پیوند نسبی و سببی گردانید (و نسل او را از این دو طریق گسترش داد).
* در این آیه از بستگان نسبی قبل از بستگان سببی سخن به میان آمده است تا رمز اولویّت آنان باشد. «نَسباً و صِهراً»
¨ «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ»(3)
و خویشان نزدیکت را هشدار ده.
*در میان بستگان نیز اولویّت مطرح است. «الاقربین»
¨ «وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُکُما قالَتا لا نَسْقِی حَتَّی یُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَیْخٌ کَبِیرٌ»(4)
و چون موسی به (چاه) آب مدین رسید، گروهی از مردم را در اطراف آن دید که به سیراب کردن (چهار پایان خویش) مشغولند و در کنار آنان به دو زن برخورد که مراقب بودند (تا گوسفندانشان با گوسفندان دیگر مخلوط نشوند. پس موسی جلو رفته و به آنان) گفت: منظور شما (از این کناره گیری) چیست؟ گفتند: ما (برای پرهیز از اختلاط با مردان، گوسفندان خود را) آب نمی دهیم تا اینکه همه ی چوپانان خارج شوند و (حضور ما در اینجا برای آن است که) پدر ما پیر مردی کهنسال است.
* وقتی پدر و نان آور خانواده از کار می افتد، همه ی فرزندان حتّی دختران نیز مسئول هستند. «أبونا شیخ کبیر»
ص: 521
¨ «فَلَمَّا قَضی مُوسَی الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً قالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ»
پس چون موسی، مدّت (قرارداد خود با شعیب) را به پایان رساند و با خانواده اش رهسپار گردید، از سوی (کوه) طور آتشی را دید. به خانواده اش گفت: (1)
* مرد، مسئول رفع نیازمندی های همسر و خانواده خود است. «لعلّکم تَصطلون»
¨ «النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ إِلاَّ أَنْ تَفْعَلُوا إِلی أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً» (2)
پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است، و همسران او (در حرمت نکاح مانند) مادران مؤمنان محسوب می شوند، و در کتاب خداوند، خویشاوندان (نسبی) بعضی نسبت به بعضی از مؤمنان و مهاجران (که قبلًا بر اساس ایمان و هجرت ارث می بردند، در ارث بردن) اولویّت دارند، مگر آن که بخواهید نسبت به دوستانتان نیکی کنید (و سهمی از اموال خود را در قالب وصیّت به آنان بدهید) این (حکم) در کتاب (الهی) نوشته شده است.
* خویشاوندی و پیوندهای خانوادگی، اولویّت آور است. لذا در برخی از حقوق خویشاوندان بر دیگران مقدمند.«اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض»
اولویّت خویشاوندان در ارث، بعد از عمل به وصیّت است. اگر فردی وصیّت کرد که بخشی از مال او صرف دوستانش شود، اوّل باید به وصیّت عمل شود و سپس
*تقسیم شود و البته وصیت تا ثلث اموال جایز است.«و اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض... الاّ تفعلوا...»
ص: 522
2-7 حقوق بردگان(1)
¨ «وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِکُمْ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَیْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ وَ اللهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ»(2)
و هر کس از شما که توانایی مالی ندارد تا با زنان آزادِ باایمان ازدواج کند، پس از کنیزانِ با ایمانی که شما مالک آنید، (به زنی بگیرد) و خداوند به ایمان شما داناتر است.همه از یکدیگرید، پس (نگویید: که من آزادم و تو کنیز. و) با اذن صاحبانشان آن کنیزان را به همسری درآورید و مهریه نیکو و به طور شایسته به آنان بدهید، به شرط آنکه پاکدامن باشند، نه اهل فحشا و نه اهل دوست گرفتن های پنهانی. پس آن گاه که کنیزان، صاحب همسر شدند، اگر مرتکب زنا شوند، کیفرشان
نصف کیفر زنانِ آزاد است. این (نوع از ازدواج،) برای کسانی از شما رواست که از (رنج و فشار بی همسری و) افتادن به گناه و زنا بر خود بترسد، با این همه، صبر کردن (و ازدواج نکردن با کنیزان) برایتان بهتر است و خداوند بخشنده و مهربان است.
ص: 523
* رضایتِ مالک کنیز در ازدواج، مانند اذن پدرِ دختر، شرط است. «باذن اهلهنّ»
* به کنیزان نیز مثل زنان آزاد، باید مهریه نیکو داد. «آتوهنّ اجورهنّ بالمعروف»
* مهریه را باید به خود کنیز پرداخت کرد. حقوق اقتصادی و اجتماعی بردگان باید مراعات شود. «آتوهنّ اُجورهنّ»
* مجازات زن بدکار اگر کنیز باشد، به خاطر کنیز بودن و محرومیّت های آن، به نصف کاهش می یابد. «فعلیهنّ نصف ما علی المحصنات»
¨ «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ کانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ»(1)
و (کاروانیان) یوسف را به بهایی اندک چند درهمی فروختند و درباره او بی رغبت بودند.
* نظام برده داری و برده فروشی، سابقه ای دراز دارد. «و شَروه»
¨ «وَلْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً حَتَّی یُغْنِیَهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ الَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللهِ الَّذِی آتاکُمْ وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَی الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللهَ مِنْ بَعْدِ إِکْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ»(2)
و کسانی که وسیله ی ازدواج نمی یابند، باید پاکدامنی و عفت پیشه کنند، تا آن که خداوند از کرم خویش، آنان را بی نیاز نماید. و هر کدام از غلامان و کنیزان شما که خواهان بازخرید و آزادی (تدریجی) خود باشند، (یعنی مایلند با قرارداد کتبی با مالک خویش کار کرده و خود را آزاد نمایند) اگر در آنان خیر و شایستگی دیدید، تقاضای آنان را بپذیرید (و برای کمک به آزاد شدن آنان) از مالی که خدا به شما داده به آنان بدهید، و کنیزان خود را که تصمیم بر پاکدامنی دارند، به خاطر رسیدن به مال دنیا به فحشا وادار نکنید، که هر کس آنان را به فحشا مجبور کند، البتّه خداوند برای آن کنیزان که به اکراه بدان کار وادار گشته اند، بخشنده ی مهربان است.
* آسان گرفتن ازدواج بردگان از طریق قرارداد بازخرید باید همراه با علم به مصلحت باشد. «فکاتبوهم اِن عَلِمتُم فیهم خَیراً»
* بردگان در بستن قرارداد، هم سنگ مالکان خود هستند. («فکاتبوهم» در موردی است که هر دو طرف برابر هم باشند)
*شخصیّت کنیزان مانند دخترانِ آزاد است. («لاتکرهوا فَتَیاتکم» و نفرمود: «لاتکرهوا امائکم»)
ص: 524
¨ «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ اللاَّتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ وَ ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ مِمَّا أَفاءَ اللهُ عَلَیْکَ»(1)
ای پیامبر! ما برای تو همسرانی را که مهرشان را پرداخته ای حلال کردیم و همچنین کنیزانی را که (به عنوان غنایم جنگی) خداوند بر تو ارزانی داشته و مالک شدی (بر تو حلال کردیم).
* اطفای غریزه جنسی حق همگان است حتی کنیزان و نباید کسی را از اطفای مشروع این غریزه منع کرد.«ما ملکت یمینک»
¨ «وَ الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِن نِّسَآئِهِم ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا قَالُواْ فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مِّن قَبْلِ أَن یَتَمَآسَّا ذَلِکُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ» (مجادله،3)
و کسانی که نسبت به همسران خود ظهار می کنند، سپس از آنچه گفته اند (پشیمان شده) و برمی گردند، کفاره آن قبل از آنکه با هم تماس گیرند آزاد کردن برده است. این (دستوری) است که به آن پند داده می شوید و خداوند به آنچه عمل می کنید، به خوبی آگاه است.
* در قرآن، آزاد کردن برده، به عنوان کفاره برای قتل خطایی،(2)سوگند نابجا(3) و ظهار در نظر گرفته شده است. اسلام به این طریق، در راه از بین بردن بردهداری که سنتی دیرینه بود، کوشید.
3-1 حقوق حیوانات
¨ «رُدُّوها عَلَیَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناق» (4)
[گفت: «اسبها] را نزد من بازآورید.» پس شروع کرد به دست کشیدن بر ساقها و گردن آنها [و سرانجام وقف کردن آنها در راه خدا].
*حضرت سلیمان با آن همه عظمتش که جنّ و انس تحت فرمان او بودند، به حیوانات ملاطفت نموده و دست مبارکش را به گردن و پای آنها میکشید. «فطفق مسحاً بالسّوق و الاعناق»
ص: 525
1-1 وجوب افشای توطئه
¨ «وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَی الْمَدِینَةِ یَسْعی قالَ یا مُوسی إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ» (1)
و (در این هنگام) مردی از دورترین نقطه شهر (که مرکز استقرار فرعونیان بود) شتابان (به سوی او) آمد و گفت: ای موسی! همانا سران قوم در مورد تو مشورت می کنند تا تو را بکشند، پس (فوراً از اینجا) خارج شو، همانا که من از خیرخواهان و دلسوزان تو هستم.
* افشای توطئه ها وطرحهای خائنانه واجب است. «یَأتمِرون بک»
1-2 پایبندی به قانون(2)(حدید،25)(3)(نحل،64)(4)
¨ «قالَ مَعاذَ اللهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاَّ مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ»(5)
(یوسف) گفت: پناه به خدا از اینکه کسی را به جز آنکه متاعمان را نزد او یافته ایم، بگیریم. زیرا که در این صورت حتماً ستمگر خواهیم بود.
* قانون شکنی، ظلم است. نباید به درخواست افراد مقررات را زیر پا گذاشت. «معاذالله ان ناخذ»
ص: 526
¨ «وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ»(1)
(و او را از بن بست تعهّدی که کرده بود نجات دادیم. او سوگند یاد کرده بود که به خاطر تخلف همسرش ضربه ای شلاق به او بزند لکن چون همسرش وفادار بود به او گفتیم:) دسته ای از شاخه های نازک گیاه به دست خود بگیر و با آن بزن تا (بدن همسرت آزرده نشود) و سوگند را مشکن.
* در شرایط سخت، باید به سراغ حل مسأله رفت ولی قانون شکنی نباید کرد. «فاضرب به ولا تحنث»
¨ «فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِیهِ کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللهُ»(2)
پس (از پذیرش کیفر، مأموران شروع به بازرسی کرده و) قبل از بارِ برادرش، به (بازرسی) بار سایر برادران پرداخت، سپس پیمانه را از بار برادرش بیرون آورد.ما اینگونه برای یوسف تدبیر کردیم، زیرا طبق قانون شاه مصر، یوسف نمی توانست برادرش را بازداشت کند، مگر آنکه خدا بخواهد (که کیفر سارق در کنعان را مقدّمه بازداشت این برادر قرار می دهد.)
* احترام و مراعات قوانین حتی در نظام های غیر الهی لازم است.«ما کان لیاخذ اخاه فی دین الملک»
1-3 وفای به بیعت
¨ «لَقَدْ رَضِی اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً» (3)
همانا خداوند از مؤمنان راضی شد، آنگاه که (در حدیبیّه) زیر آن درخت با تو بیعت کردند، پس خداوند آنچه را در دل هایشان (از ایمان و صداقت) بود، دانست، بنابراین آرامش را بر آنان نازل کرد و پیروزی نزدیکی را پاداش آنان قرار داد.
* بیعت یک تعهد شرعی است که وفای به آن لازم و شکستن آن حرام است و عقاب دارد.
ص: 527
¨ «یَآ أَیُّهَا النَّبِی إِذَا جَآءَکَ الْمُؤْمِنَاتُ یُبَایِعْنَکَ عَلَی أَن لَّا یُشْرِکْنَ بِاللهِ شَیْئاً وَلَا یَسْرِقْنَ وَلَا یَزْنِینَ وَلَا یَقْتُلْنَ أَوْلاَدَهُنَّ وَلَا یَأْتِینَ بِبُهْتَانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ فَبَایِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللهَ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ» (1)
ای پیامبر هنگامی که زنان با ایمان نزد تو آمدند تا با تو بیعت کنند که چیزی را شریک خدا نگیرند و دزدی نکنند و مرتکب زنا نشوند و فرزندانِ خود را نکشند و در میان دست و پای خود، مرتکب هیچ گونه نسبت ناروایی نشوند (و فرزندی را به دیگری به ناحق نسبت ندهند) و در هیچ کار خیری تو را نافرمانی نکنند، پس با آنان بیعت کن و برای آنان از خداوند آمرزش بخواه که خداوند آمرزنده و مهربان است.
* شرایط بیعت باید شفّاف و متناسب با آسیبپذیری بیعتکنندگان باشد.«یبایعنک علی أن لا... فبایعهنّ»
2-1 وفاء به پیمان الهی
¨ «یا بَنِی إِسْرائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ وَ إِیَّایَ فَارْهَبُونِ»(2)
ای فرزندان اسرائیل! نعمت هایم را که به شما ارزانی داشتم، به خاطر بیاورید و به پیمانم (که بسته اید) وفا کنید، تا من (نیز) به پیمان شما وفا کنم و تنها از من پروا داشته باشید.
* وفای به پیمان های الهی واجب است. «عهدی»
3-1 امر به معروف و نهی از منکر
v با توجه به آیات زیر، امر به معروف و نهی از منکر از مهمترین تکالیف مسلمانان است و همین امر باعث برتری آنانست. لازم است گروهی به صورت خاص به امر به معروف و نهی از منکر بپردازند:
ص: 528
¨ «وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (1)
و از میان شما باید گروهی باشند که (دیگران را) به خیر دعوت نمایند و امر به معروف و نهی از منکر کنند و آنها همان رستگارانند.
* شاهد مثال: «وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ»
¨ «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکِتابِ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَکْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ» (آل عمران،110)
شما
بهترین امّتی هستید که برای مردم ظاهر (و گزیده) شده اید. به خوبی ها فرمان می دهید و از بدی ها و زشتی ها، نهی می کنید و به خدا ایمان دارید. و اگر اهل کتاب (نیز به چنین آئین درخشانی) ایمان آورده بودند، قطعاً برایشان بهتر بود. برخی از آنان مؤمنند، ولی بیشترشان فاسق اند.
* شاهد مثال: «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ»
¨ «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ یُطِیعُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللهُ إِنَّ اللهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ»
مردان و زنان با ایمان، یار و یاور و اولیای یکدیگرند، به معروف (خوبی ها) فرمان می دهند و از منکرات و بدی ها (منکرات) نهی می کنند، نماز بر پای داشته، زکات می پردازند و از خداوند و پیامبرش پیروی می کنند. بزودی خداوند آنان را مشمول رحمت خویش قرار خواهد داد. همانا خداوند، توانای غالب و حکیم است. (2)
* شاهد مثال: «یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ»
3-2 عدم سکوت در برابر ناروا
¨ «لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبِینٌ» (3)
چرا زمانی که تهمت را شنیدید، مردان و زنان با ایمان نسبت به خویش گمان خوب نبردند و نگفتند که این تهمت بزرگ و آشکار است؟
* در برابر سخنان ناروا در مورد مؤمنان، سکوت ممنوع است. «لولا... قالوا هذا إفک مبین»
ص: 529
*
فصل هفتم:
قواعد حقوقی
ص: 530
v اصل لاضرر بدین معناست که ضرر در اسلام مشروعیت ندارد، ولی عدم مشروعیت ضرر، هم شامل مرحله قانونگذاری میشود و هم شامل مرحله اجرای قانون. رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم با جمله «لاضرر و لا ضرار فیالاسلام» وجود ضرر را در محیط تشریع معدوم اعلام کرده و بنابراین همانطور که کلام رسول لله صلی الله علیه و آله وسلم حکایت از مرحله انشای قوانین دارد، در مرحله اجرا یعنی در موارد خاص روابط اجتماعی مردم با یکدیگر نیز چنانچه عملی منجر به اضرار فردی به دیگری گردد، مورد امضای شارع قرار نخواهد گرفت.(1)
اصل لاضرر از آیات زیر قابل استنباط است:
¨ «الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ»(2)
طلاق (رجعی که امکان رجوع و بازگشت دارد، حد اکثر) دو مرتبه است. پس (در هر مرتبه) یا باید به طور شایسته همسر خود را نگهدارد و (آشتی نماید،) یا با نیکی او را رها کند (و از او جدا شود.)
* مرد نباید به قصد کام گرفتن یا ضربه روحی زدن به زن به او رجوع نموده و سپس او را رها کند. «فامساک بمعروف»
ص: 531
¨ «وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ» (1)
و هنگامی که زنان را طلاق دادید و به پایان مهلت (عدّه) رسیدند، پس یا به طرز شایسته آنها را نگاه دارید (و آشتی کنید) و یا آنها را به طرز پسندیده ای رها سازید. و برای آزار رسانیدن، آنان را نگاه ندارید تا (به حقوقشان) تعدّی کنید و کسی که چنین کند، به خویشتن ظلم کرده است.
* در این آیه از ضرر به همسر طلاق داده شده منع شده است. «وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا»
v هیچ کس نمیتواند اعمال حق خویش را وسیله اضرار به غیر قرار دهد.
¨ «وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضی أَوْ عَلی سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً»(2)
و اگر بیمار یا در سفر بودید، یا یکی از شما از جای گودی (کنایه از قضای حاجت) آمد، یا تماسی (و آمیزش جنسی) با زنان داشتید و (در این موارد) آب نیافتید، پس بر زمین (و خاک) پاک و دلپسندی تیمّم کنید، (دو کف دست بر خاک زنید).
* احتمال ضرر یا تکلیف را از انسان بر می دارد و یا سبب تخفیف تکلیف می شود. «و ان کنتم مرضی... فتیمّموا»
¨ «وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ کُفْراً وَ تَفْرِیقاً بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ الْحُسْنی وَ اللهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ» (توبه،107)
و(گروهی دیگر از منافقان) کسانی هستند که مسجدی برای ضربه زدن به اسلام وبرای ترویج کفر و تفرقه افکنی میان مؤمنان و کمینگاهی برای (مساعدت) به دشمنان دیرینه ی خدا و پیامبرش ساختند، و همواره سوگند می خورند که جز خیر، قصدی نداریم! (ولی) خدا گواهی می دهد که آنان دروغگویانند.
* هرگونه ضرر ممنوع است، گرچه تحت عنوانِ مسجد باشد. «اتّخذوا مسجداً ضراراً»
¨ «وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَی الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلاَّ وُسْعَها لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَی الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ» (3)
ص: 532
مادرها فرزندان خود را دو سال تمام شیر دهند. [این] برای کسی است که بخواهد دوره ی شیر دادن را کامل کند، و خوراک و پوشاک آنها به طور شایسته بر عهده ی پدر فرزند است. هیچ کس جز به قدر توانش مکلّف نمی شود. هیچ مادری نباید به خاطر [اختلافات خود] به کودکش آسیب رساند و نه [پدری] که صاحب فرزند است. و وارث نیز همین حکم را بر عهده دارد.
نه مادر حق دارد به خاطر اختلاف با پدر به کودک ضرر زند، و نه پدر به خاطر اختلاف با مادر یعنی هیچ یک حق ندارند سرنوشت کودک را وجهالمصالحه
v اختلافات خویش قرار دهند، و بر جسم و روح نوزاد، ضربه وارد کنند. مردان نباید حق حضانت و نگاهداری مادران را با گرفتن کودکان در دوران شیرخوارگی از آنها پایمال کنند، که زیانش به فرزند رسد و مادران نیز نباید از این حق شانه خالی کرده و به بهانه های گوناگون از شیر دادن کودک خودداری کرده یا پدر را از دیدار فرزندش محروم سازند. این احتمال نیز در تفسیر آیه داده شده است که منظور آن است که نه پدر می تواند حق زناشویی زن را به خاطر ترس از باردار شدن و در نتیجه زیان دیدن شیر خوار، سلب کند، و نه مادر می تواند شوهر را از این حق به همین دلیل باز دارد. ولی تفسیر اول با ظاهر آیه سازگارتر است.(1)
«لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ»
¨ «وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ و لاشهید»(2)
و نباید به نویسنده و شاهد (به خاطر حقگویی) زیانی برسد (و تحت فشار قرار گیرد)
v هیچگاه نباید نویسنده سند و شهود به خاطر بیان حق و عدالت مورد ضرر و آزار قرار گیرند. «ولایضارّ کاتب ولاشهید»
¨ «مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصی بِها أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ وَصِیَّةً مِنَ اللهِ وَ اللهُ عَلِیمٌ حَلِیمٌ» (3)
(البتّه) پس از انجام وصیّتِ میّت یا ادای دینِ او، بی آنکه وصیّت، ضرر به وارث داشته باشد. این، سفارشی از سوی خداست و خداوند، دانا و بردبار است.
v وصیت و همچنین دین نباید جنبه زیان رسانیدن به ورثه داشته باشد؛ به این معنی که بیش از ثلث وصیت نکند، زیرا طبق روایاتی که از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) وائمه اهل بیت (علیه السلام) وارد شده وصیت بیش از ثلث" اضرار" به ورثه است و نفوذ آن مشروط به
ص: 533
رضایت آنها میباشد، و یا اینکه برای محروم ساختن ورثه و زیان رسانیدن به آنها اعتراف به- دیون و بدهی هایی کند در حالی که بدهکار نباشد.(1) «من بعد وصیّةٍ یوصی بها او دینٍ غیرمضارّ»
¨ «وَإِن فَاتَکُمْ شَی ءٌ مِّنْ أَزْوَاجِکُمْ إِلَی الْکُفَّارِ فَعَاقَبْتُمْ فََاتُواْ الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْوَاجُهُم مِّثْلَ مَآ أَنفَقُواْ» (2)
و اگر از همسرانی که به سوی کفّار رفته اند، چیزی از شما فوت شد (و شما نتوانستید مال و مهریّه ای که پرداخت کرده اید، از کفّار دریافت کنید) پس آنان را تعقیب کرده (و به چیزی رسیدید،) به آنان که همسرانشان رفته اند معادل آنچه خرج کرده اند بپردازید.
* آنچه به خاطر ایمان، از فرد مسلمان فوت می شود، باید توسّط نظام اسلامی جبران شود. «فاتکم شی ء... فأتوا»
v منظور از اصل صحت آن است که اعمال دیگران را بایست حمل بر صحت و درستی کرد و مشروع و حلال انگاشت و مادامی که دلیلی بر نادرستی و حرمت آن پیدا نشده است، نبایستی در صورت دوران امر بین احتمال صحت و مشروعیت از یک طرف و عدم مشروعیت از طرف دیگر، اعمال افراد را نامشروع و نادرست پنداشت؛ مثلاً اگر کسی دیده شود که مایعی می نوشد و احتمال داده شود که آب یا شراب است، بنابر اصل صحت که مسلمان فعل حرام انجام نمی دهد، بنا بر حلالیت گذاشته میشود و گفته میشود آب آشامیدنی است، نه شراب. اصل مذکور بر مبنای فطرت، استوار است و این حقیقت را اثبات می کند که اسلام، آدمی را به دور از خطا و گناه می شمارد و اصل را احتراز از زشتی و دنائت می داند مگر آن که عکس مطلب اثبات گردد. این اصل از آیات زیر قابل استنباط است:
¨ «لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبِینٌ»(3)
ص: 534
چرا زمانی که تهمت را شنیدید، مردان و زنان با ایمان نسبت به خویش گمان خوب نبردند و نگفتند که این تهمت بزرگ و آشکار است؟
* اصل اوّلیه در عمل مسلمان صحت است، مگر جرم او با دلیل ثابت شود. «ظَنّ المؤمنون والمؤمنات بأنفسهم خَیراً»
¨ «یَعِظُکُمُ اللهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» (1)
خداوند شما را موعظه می کند که اگر ایمان دارید هرگز امثال این تهمت ها را تکرار نکنید.
*عمل مسلمان را باید حمل بر صحّت کرد. «أن تَعودوا لمثله»
v معنای قاعده اصالهاللزوم این است که اصل در کلیه عقود، اعم از تملیکی و عهدی، لازم بودن آنهاست. بنابراین پس از آنکه عقدی میان طرفین منعقد شد، چنانچه در امکان انحلال یا عدم امکان انحلال آن تردید وجود داشته باشد، مادام که دلیلی قوی اقامه نشود اصل بر بقا و استمرار رابطه منعقد شده است. از آیات زیر این اصل قابل استنباط است:
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» (2)
ای کسانی که ایمان آورده اید! به عقد و پیمان ها (ی خود، با خدا و مردم) وفا کنید.
* مسلمانان باید به همه پیمان ها - با هرکس وهر گروه- پایبند باشند، چه قراردادهای لفظی، چه کتبی و چه عملی؛ پیمان های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و یا خانوادگی؛ با قوی یا ضیعف، با دوست یا دشمن، با خدا (مثل نذر وعهد) یا مردم، با فرد یا جامعه، با کوچک یا بزرگ، با کشورهای منطقه یا قراردادهای بینالمللی. کلمه
ص: 535
«العقود» دارای الف و لام جنس است و لذا همه ی قراردادها را شامل می شود. «أوفوا بالعقود»(1)
¨ «وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلی سَواءٍ إِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ الْخائِنِینَ»(2)
و اگر خوف آن داشتی که گروهی (در پیمان) خیانت کنند، تو نیز عهدشان را به سوی آنان بیانداز (و آن را لغو کن، یا به آنان اعلام کن که همانند خودشان عمل خواهی کرد.) همانا خداوند خائنان را دوست ندارد.
* انسان مسلمان به قراردادها و معاهدات خود پایبند است و تا خوف خیانتی نباشد، وفا لازم است. «و امّا تخافنّ... خیانة فأنبذ الیهم»
¨ «بَراءَةٌ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ»(3)
(این آیات اعلام جدایی و) بیزاری و برائتی است از سوی خدا و پیامبرش، نسبت به مشرکانی که با آنان پیمان بسته اید.
* اعلام برائت به خاطر پیمان شکنی کفّار بود که در آیه ی (علیه السلام) و 8 مطرح شده است، و گرنه قانون کلّی، مراعات پیمان هاست و تا طرفِ مقابل به پیمان وفادار باشد، باید آن را نگهداشت.
¨ «کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذِینَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ» (4)
چگونه می تواند نزد خدا و رسولش، پیمانی با مشرکان (عهد شکن) باشد، مگر کسانی که نزد مسجد الحرام با آنان پیمان بستید. پس تا هنگامی که به عهدشان وفا دارند، شما هم وفادار بمانید که خداوند، متّقین را دوست دارد.
* در وفاداری به پیمان ها یا نقض آن با دشمنان، باید مقابله به مثل کرد. «فما استقاموا لکم...»
ص: 536
¨ «الَّذِینَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا یَتَّقُونَ» (1)
(بدترین جنبندگان نزد خداوند،) آنانند که از ایشان پیمان گرفته ای، سپس پیمان خود را در هر بار می شکنند و (در وفاداری و حفظ پیمان،) اهل تقوا و پروا نیستند.
v با توجه به آیه قبل و این آیه بدترین افراد نزد خداوند کسانی معرفی شدهاند که به عهد و پیمان خود وفادار نیستند.
¨ «الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللهِ وَ لا یَنْقُضُونَ الْمِیثاقَ» (2)
(خردمندان) کسانی هستند که به پیمان الهی وفا می کنند و عهد (او را) نمی شکنند.
* احترام به پیمانها و قراردادهای اجتماعی از ویژگیهای انسان مؤمن عاقل است. «لا ینقضون المیثاق»
¨ «وَ لا تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلاً بَیْنَکُمْ أَنْ تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرْبی مِنْ أُمَّةٍ إِنَّما یَبْلُوکُمُ اللهُ بِهِ وَ لَیُبَیِّنَنَّ لَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ ما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ»
و مانند آن زن نباشید که بافته ی خویش را پس از محکم بافتن، رشته رشته می کرد، سوگندهای خود را دستاویز (فریب و خیانت) میان خودتان می گیرید به خیال آنکه گروهی از گروه دیگری بیشتر است، (و پیمانی را که با گروه ضعیف بسته اید می شکنید) جز این نیست که خداوند شما را
با آن سوگندها، آزمایش می کند و حتماً آنچه را که در آن اختلاف می کردید در قیامت برایتان روشن خواهد ساخت. (3)
v از این آیه وجوب وفای به عهد و لازمالاجرا بودن آن قابل استنباط است.
¨ «وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلاً» (4)
و به پیمان وفا کنید، که (در قیامت) از عهد و پیمان سؤال خواهد شد.
* به تمامی عهود و پیمان ها باید وفادار بود. «اوفوا بالعهد»
¨ «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ کانَ رَسُولاً نَبِیًّا» (5)
و در این کتاب از اسماعیل یاد کن که او همواره در وعده هایش صادق و فرستاده ای پیامبر بود.
* وفای به عهد از صفات ارزشمند انسانی است. «کان صادق الوعد»
ص: 537
¨ «فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ فَاجْعَلْ بَیْنَنا وَ بَیْنَکَ مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ مَکاناً سُوی»
(فرعون ادامه داد) پس ما (هم) حتماً سحری همانند آن (سحر) را برای تو خواهیم آورد. پس (اکنون) بین ما و خودت زمانی قرار بده که از آن تخلّف نکنیم (آن هم در) مکانی هموار وبا فاصله ای که نسبت به همه یکسان باشد. (1)
* حتّی به وعدههای داده شده به دشمن نیز باید وفادار بود. «موعداً لا نخلفه»
¨ «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلاً»(2)
از میان مؤمنان مردانی هستند که آنچه را با خداوند پیمان بسته بودند صادقانه وفا کردند (و خود را آماده ی جهاد نمودند)، برخی از آنان پیمانشان را عمل کردند (و به شهادت رسیدند) و بعضی دیگر در انتظار (شهادت) هستند، و هرگز (عقیده و پیمان خود را) تغییر ندادند.
* تعهّد، لازم الاجرا و عمل به آن نشانه صداقت است. «صدقوا ما عاهدوا»
¨ «وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ» (3)
و آمرزش خواهی ابراهیم برای پدرش (عموی مشرکش که سرپرستی او را به عهده داشت)، فقط به خاطر وعده ای بود که به او داده بود.
* وفای به عهد حتّی نسبت به انسان کافر هم لازم است. «موعدة وعدها»
¨ «وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ»(4)
امّا اگر (به جای توبه،) سوگندهای خویش را پس از بستنِ پیمانشان شکستند و در دین شما، زبان به طعنه (و عیب گویی) گشودند، پس با سران کفر بجنگید. زیرا که آنان را (پایبندی به) سوگندی نیست، باشد که (با شدّتِ عمل شما،) از کردار خود باز ایستند.
v وجوب وفای به عهد تا زمانی است که آنان به عهد خود وفادار باشند ولی اگر آنان پیمانشکنی کنند، وفای به پیمان لازم نیست. «وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ- فَقاتِلُوا»
ص: 538
v در لغت «حرج» به معنای ضیق و در تنگنا قرار گرفتن است. بدین ترتیب قاعده لاحرج به معنای نفی هر حکمی است که موجب حرج شود و به قول برخی دیگر، حرج وصف افعالی است که احکام به آنها تعلق میگیرد؛ یعنی حکم مانند وجوب، حرجی نیست، بلکه خود عمل حرجی است، پس فعل حرجی نفی شده است نه حکم حرجی.(1)
این قاعده از آیات زیر قابل استنباط است:
¨ «وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ» (2)
و در دین (اسلام) هیچ گونه دشواری بر شما قرار نداد.
v قاعده ی لاحرج در انتهای آیه مورد اشاره قرار گرفته است. «وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ»
¨ «ما یُرِیدُ اللهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ»
خداوند نمی خواهد که شما را در تنگی قرا(3)ر دهد.
* در احکام دین اسلام، حرج و دشواری وجود ندارد. «ما یرید الله... من حرج»
¨ «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدی لِلنَّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدی وَ الْفُرْقانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ وَ مَنْ کانَ مَرِیضاً أَوْ عَلی سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ یُرِیدُ اللهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ» (4)
(روزه در) ماه رمضان، ماهی است که قرآن در آن نازل شده است. (و قرآن کتابی است که) هدایتگر مردم همراه با دلائل روشنِ هدایت و وسیله تشخیص حقّ از باطل است، پس هر کس از
شما که این ماه را دریابد، باید روزه بگیرد. و آن کس که بیمار یا در سفر باشد، روزهای دیگری را به همان تعداد روزه بگیرد. خداوند برای شما آسانی می خواهد وبرای شما دشواری نمی خواهد.
* اسلام دین آسان و بنای آن بر سهولت و عدم سخت گیری است. هر کس مریض یا مسافر بود نباید روزه نگیرد بلکه باید در آینده قضای آن را انجام دهد. «یُرِیدُ اللهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ»
ص: 539
¨ «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ اللاَّتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ وَ ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ مِمَّا أَفاءَ اللهُ عَلَیْکَ وَ بَناتِ عَمِّکَ وَ بَناتِ عَمَّاتِکَ وَ بَناتِ خالِکَ وَ بَناتِ خالاتِکَ اللاَّتِی هاجَرْنَ مَعَکَ وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِیِّ إِنْ أَرادَ النَّبِیُّ أَنْ یَسْتَنْکِحَها خالِصَةً لَکَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَیْهِمْ فِی أَزْواجِهِمْ وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ لِکَیْلا یَکُونَ عَلَیْکَ حَرَجٌ»(1)
ای پیامبر! ما برای تو همسرانی را که مهرشان را پرداخته ای حلال کردیم و همچنین کنیزانی را که (به عنوان غنایم جنگی) خداوند بر تو ارزانی داشته و مالک شدی (بر تو حلال کردیم) و نیز (ازدواج با) دختران عمویت و دختران عمّه هایت و دختران دایی و دختران خاله هایت را که با تو هجرت کرده اند، (برای تو حلال کردیم،) و زن با ایمانی که خود را به پیامبر ببخشد (و مهریّه ای از حضرت نخواهد) اگر پیامبر بخواهد می تواند او را به عقد خویش در آورد (این قانونِ عقد بدون مهریّه) مخصوص توست نه دیگر مؤمنان همانا می دانیم که برای مؤمنان درباره ی همسران و کنیزانشان چه حکمی کرده ایم، (این برای آن است که) تا برای تو مشکلی نباشد.
* قاعده لاحرج در مورد پیامبر نیز جاری است و خداوند دوست ندارد پیامبر نیز در تنگنا قرار گیرد. «لکیلا یکون علیک حرج»
¨ «فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالاً أَوْ رُکْباناً»(2)
پس اگر (از دشمن یا خطری) بیم داشتید، پیاده یا سواره (به هر شکل که می توانید نماز گزارید).
* وقتی امکان استقرار بدن و یا ایستادن به سوی قبله و یا سایر شرایط نباشد، رعایت این شرایط لازم نیست. «فرجالا او رکبانا»
¨ «وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضی أَوْ عَلی سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً» (3)
و اگر بیمار یا در سفر بودید، یا یکی از شما از جای گودی (کنایه از قضای حاجت) آمد، یا تماسی (و آمیزش جنسی) با زنان داشتید و (در این موارد) آب نیافتید، پس بر زمین (و خاک) پاک و دلپسندی تیمّم کنید، (دو کف دست بر خاک زنید).
*در مواردی که وضو یا غسل لازم است و آب یافت نشود، تیمم جایگزین آن میشود. «و ان کنتم مرضی... فتیمّموا»
ص: 540
¨ «لَیْسَ عَلَی الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَی الْمَرْضی وَ لا عَلَی الَّذِینَ لا یَجِدُونَ ما یُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَصَحُوا لِلهِ وَ رَسُولِهِ»(1)
بر ناتوانان و بیماران (که نمی توانند در جهاد شرکت کنند) و تهیدستانی که چیزی برای خرج کردن (در راه جهاد) نمی یابند، ایرادی نیست، به شرط آن که خیرخواه خدا و پیامبرش باشند، (و از آنچه در توان دارند مضایقه نکنند.)
* ضعیفان و بیماران که ناتوانی جسمی دارند، از جهاد با جان و فقیران که ناتوانی مالی دارند، از جهاد با مال معاف اند. «لیس علی الضعفاء....حرج»
¨ «إِن یَسْئَلْکُمُوهَا فَیُحْفِکُمْ تَبْخَلُواْ وَیُخْرِجْ أَضْغَانَکُمْ» (2)
اگر خداوند اموالتان را بخواهد و به آن اصرار ورزد، بخل می ورزید و (به سبب همین بخل) کینه های شما را آشکار می سازد.
* خداوند انسان را به امور حرجی و مشقت آور فرمان نداده است. قوانین و فرمان های الهی متناسب با استعداد و توان ذاتی انسان هاست. کلمه «احفاء» که مصدر «یحفکم» است، به معنای اجهاد و تحمیل مشقت است. «فیحفکم»
v یکی از مسقطات ضمان قهری احسان میباشد، بدین معنا که هرگاه کسی به انگیزه خدمت و احسان به دیگران موجب ورود ضرر به آنها شود عمل او تعهد آور نیست. مثلاً چنانچه شخصی ببیند که فردی در آتش افتاده و میسوزد و برای حفظ جان و دفع خط از او مجبور شود لباس او را پاره کند، در این صورت آن فرد ضامن قیمت لباس نخواهد بود زیرا پاره کننده لباس در چنین شرایطی قصد احسان و خدمت به صاحب لباس داشته و قصد دفع ضرر از او را داشته است. این قاعده از آیه زیر قابل استنباط است.
¨ «لَیْسَ عَلَی الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَی الْمَرْضی وَ لا عَلَی الَّذِینَ لا یَجِدُونَ ما یُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَصَحُوا لِلهِ وَ رَسُولِهِ ما عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ وَ اللهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ»(3)
ص: 541
بر ناتوانان و بیماران (که نمی توانند در جهاد شرکت کنند) و تهیدستانی که چیزی برای خرج کردن (در راه جهاد) نمی یابند، ایرادی نیست، به شرط آن که خیرخواه خدا و پیامبرش باشند، (و از آنچه در توان دارند مضایقه نکنند.) (زیرا) بر نیکوکاران راه سرزنش و مؤاخذه ای نیست و خداوند بخشنده ی مهربان است.
* شاهد مثال: «ما علی المحسنین من سبیل»
v حسن نیت یکی از اصول کلی حقوقی است که در پی نفوذ اخلاق در عرصه حقوق موضوعه، ظاهر شده است. حسن نیت، از یک سو عبارت است از رفتار صادقانه ای است که لازمه اجرای تعهد می باشد. حسن نیت به طور کلی، رفتاری است گویای اعتقاد یا اراده ای که به ذینفع اجازه می دهد با رعایت قواعد حقوقی، از خشونت و خشکی قانون رهایی یابد. حسن نیت یکی از اصول کلی حقوقی است که دارای خصایص کلی و دائمی بودن، انتزاعی و ارزشی بودن می باشد. این اصل از آیات زیر قابل استنباط است. در سه آیه آخر به تمام دادن پیمانه تأکید شده است که نشانگر اصل حسن نیت است:
¨ «وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذلِکَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً» (1)
و شوهران آنان (زنان مطلقه) اگر سر آشتی دارند، به بازآوردن آنها در این مدّت، (از دیگران) سزاوارترند.
* حسن نیّت در رجوع یک اصل است. شوهر نباید فقط به خاطر مسائل جنسی رجوع کند و دوباره بی تفاوت گردد. «ان ارادوا اصلاحاً»
¨ «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلاً»(2)
از میان مؤمنان مردانی هستند که آنچه را با خداوند پیمان بسته بودند صادقانه وفا کردند (و خود را آماده ی جهاد نمودند)، برخی از آنان پیمانشان را عمل کردند (و به شهادت رسیدند) و بعضی دیگر در انتظار (شهادت) هستند، و هرگز (عقیده و پیمان خود را) تغییر ندادند.
ص: 542
* تعهّد، لازم الاجرا و عمل به آن نشانه صداقت(حسن نیت) است. «صدقوا ما عاهدوا»
¨ «وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ» (1)
و چون با پیمانه داد و ستد کنید، پیمانه را تمام دهید.
v شاهد مثال: «وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ»
¨ «فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ» (2)
پس پیمانه و ترازو را (در داد و ستدها) تمام ادا کنید و کالاهای مردم را کم نگذارید.
v شاهد مثال: «فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ»
¨ «وَ یا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِکْیالَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ» (3)
و (حضرت شعیب تأکید کرد که) ای قوم من! پیمانه و ترازو را با انصاف و عدل پر کنید (و تمام دهید) و (از) اشیا (و اجناس و حقوقِ) مردم (چیزی) را نکاهید و فسادکنان، در زمین تباهی مکنید.
v شاهد مثال: «أَوْفُوا الْمِکْیالَ وَ الْمِیزانَ»
v منظور از اکل، «هر آنچه انسان به آن تصرف داشته (دارایی انسان) و مصرف کند» و منظور از باطل، «امور و رفتارهایی که پایه و اساس ندارند» میباشد. قاعده «اکل مال به باطل» بدان مفهوم است که مسلمانان نباید در معامله ای شرکت نمایند که در مقابل مالی که به دیگری داده اند عوضی در خور آن دریافت ننمایند مگر آنکه آن مال را به عنوان هدیه و بدون انتظار داده باشند. این قاعده از آیه زیر قابل استنباط است:
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ» (4)
* ای کسانی که ایمان آورده اید! اموال یکدیگر را در میان خود به باطل نخورید، مگر اینکه تجارتی با رضایت یکدیگر باشد.
ص: 543
* هر نوع تصرّفی که بر مبنای «حقّ» نباشد، ممنوع است. «لاتأکلوا... بالباطل»
*امام صادق 7به هنگام تلاوت این آیه فرمود: کسی که قرض بگیرد و بداند که نمی تواند بازپرداخت کند، مال باطل خورده است. (1) امام باقر 7در ذیل آیه فرمود: ربا، قمار، کم فروشی و ظلم از مصادیق باطل است.(2)
v فورس ماژور به هر حادثه خارجی (خارج از حیطه قدرت متعهد) گویند که غیرقابل پیش بینی و غیرقابل اجتناب و مانع اجرای تعهد باشد. قاعده فورس ماژور نه فقط در حقوق داخلی بلکه در حقوق بین الملل عمومی در روابط دولت ها، به ویژه در باب مسئولیت بین المللی دولت نیز مطرح است. در حقوق فرانسه، «فورس ماژور» دارای معنای عام و معنای خاص است. فورس ماژور به معنای عام عبارت است از هرحادثه خارجی (خارج از حیطه قدرت متعهد)، غیرقابل پیش بینی و غیرقابل اجتناب که مانع اجرای تعهد باشد. فورس ماژور به این معنا شامل عمل شخص ثالث و عمل متعهدله که واجد دو صفت مذکور باشند نیز خواهد شد. اما فورس ماژور به معنای خاص، حادثهای است بینام (یعنی غیر منتسب به شخص معین و صرفاً ناشی از نیروهای طبیعی)، غیرقابل پیش بینی و غیر قابل اجتناب. این قاعده از آیات زیر قابل استنباط است:
¨ «قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّی تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلاَّ أَنْ یُحاطَ بِکُمْ» (3)
(پدر) گفت: من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا آنکه (با سوگند) به نام خدا، وثیقه ای محکم بیاورید که حتماً او را نزد من برگردانید.
خداوند بر آنچه می گوییم وکیل است.
ص: 544
v در صورت بروز قوه قاهره، تعهدات قراردادی نیز ساقط میشود. «الا ان یحاط بکم»
*در قراردادها، پیش بینی حوادث غیر مترقبه و خارج از حیطه اختیار لازم است. تکلیف خارج از توانایی ممنوع است.«الا ان یحاط بکم»
¨ «ارْجِعُوا إِلی أَبِیکُمْ فَقُولُوا یا أَبانا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلاَّ بِما عَلِمْنا وَ ما کُنَّا لِلْغَیْبِ حافِظِینَ» (1)
(برادر بزرگ گفت: من اینجا می مانم، ولی) شما به سوی پدرتان برگردید، پس بگویید: ای پدر! همانا پسرت دزدی کرده و ما جز به آنچه می دانستیم گواهی ندادیم و ما نگهبان (و آگاه به) غیب نبوده ایم.
v قوه قاهره و حوادث پیشبینی نشده یکی از عوامل رافع مسئولیت مدنی است که برادران یوسف برای رهایی از مسئولیت به آن استناد نمودند.
* در پیمانها و تعهدات باید برای حوادث پیش بینی نشده جایی باز کرد. «وما کنا للغیب...»
ص: 545
v حفظ جان یکی از مقاصد اصلی شریعت بوده و شارع مقدس به طرق مختلف بر آن تأکید داشته است. بر این اساس، متعرض عمدی به جان افراد را به قصاص و متعرض سهوی و خطایی را به پرداخت دیه محکوم میکند و چنانچه قاتل شناخته نشود، حاکم دیه مقتول را از بیت المال پرداخت مینماید که در این مورد فقیهان قاعدهای ویژه تدارک دیدهاند و معتقدند که «دم المسلم لایذهب هدراً»؛ خون مسلمان هدر نمیرود. این قاعده از آیات زیر قابل استنباط است:
¨ «وَلَوْلَا رِجَالٌ مُّؤْمِنُونَ وَنِسَآءٌ مُّؤْمِنَاتٌ لَّمْ تَعْلَمُوهُمْ أَن تَطَئُوهُمْ فَتُصِیبَکُم مِّنْهُم مَّعَرَّةٌ بِغَیْرِ عِلْمٍ» (1)
و اگر مردان و زنان با ایمانی (در مکّه) نبودند که (به خاطر فرمان حمله) آنان را نشناخته پایمال کنید و ناآگاهانه از سوی مسلمین، کشته شده و به شما ضرر برسد (ما فرمان جنگ و حمله به مکّه و مبارزه با این کفّار را صادر می کردیم.
* خون مسلمان محترم است و تفاوتی بین مرد و زن در این خصوص وجود ندارد. «رجال مؤمنون و نساء مؤمنات»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلی الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثی بِالْأُنْثی فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْ ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ ذلِکَ تَخْفِیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدی بَعْدَ ذلِکَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِیمٌ» (2)
ای کسانی که ایمان آورده اید! (قانون) قصاص در مورد کشتگان، بر شما (چنین) مقرّر گردیده است: آزاد در برابر آزاد و برده در برابر برده و زن در برابر زن، پس اگر کسی از ناحیه برادر (دینی) خود (یعنی صاحب خون و ولی مقتول) مورد عفو قرار گیرد. (یا قصاص او به خون بها تبدیل شود) باید شیوه ای پسندیده پیش گیرد و به نیکی (دیه را به ولی مقتول) بپردازد، این حکم تخفیف و رحمتی است از ناحیه پروردگارتان، پس برای کسی که بعد از این (از حکم خدا) تجاوز کند، عذاب درناکی دارد.
ص: 546
*در جاهلیّت قبل از اسلام، گاه به خاطر کشته شدن یک نفر، قبیله ای به خاک و خون کشیده میشد و جنگ های طولانی به راه میافتاد. اسلام با طرحی که در این آیه مطرح شده، هم حفاظت خون مردم و هم رضایت طرفین و رعایت حدود و اندازه را در نظر گرفته است. البتّه قانون قصاص، حکم الهی نیست که قابل عفو و اغماض نباشد، بلکه حقی است برای صاحبان خون که میتوانند با گرفتن دیه و یا بدون آن، از حقّ خود صرف نظر کنند.
v این قاعده از سایر آیات دال بر مجازات قصاص و دیه قابل استنباط است.
v مفهوم این قاعده این است که بایستی میان نوع و میزان مجازات در نظر گرفته شده با فعل ارتکابی مجرمانه، نوعی تناسب وجود داشته باشد. البته به نظر میرسد که در تناسب جرم ومجازات نباید تنها به خود جرم و کیفر آن توجه داشت بلکه میباید کلیه عوامل اجتماعی، اقتصادی، طریق اثبات جرم و به طور کلی بستر اجرای کیفر را نیز مورد توجه قرار داد. این قاعده از آیات زیر قابل استنباط است:
¨ «ذلِکَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اللهُ إِنَّ اللهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ» (1)
(آری،) مطلب چنین است، و هر کس به همان مقدار که به او ستم شده مجازات کند، ولی باز هم به او ظلم شود، قطعاً خداوند او را یاری خواهد کرد، البتّه خداوند بخشایشگر و آمرزنده است.
v شاهد مثال: «مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ»
¨ «وَ قالَ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا بَلْ مَکْرُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَکْفُرَ بِاللهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ جَعَلْنَا الْأَغْلالَ فِی أَعْناقِ الَّذِینَ کَفَرُوا هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کانُوا یَعْمَلُونَ»(2)
و زیردستان به مستکبران گویند: بلکه (مایه ی گمراهی ما) نیرنگ شب و روز (شما بود)، آن گاه که ما را فرمان می دادید به خدا کفر ورزیم و برای او همتایانی قرار دهیم. و همین که عذاب را مشاهده کردند پشیمانی خود را پنهان نمودند. و ما در گردن کسانی که کفر ورزیدند غل ها قرار دادیم، آیا جز آن چه عمل می کردند جزا داده می شوند؟
ص: 547
*شاهد مثال: «هل یجزون الا ما کانوا یعملون»
¨ «وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَی اللهِ إِنَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ» (1)
و جزای بدی بدیی مانند آن است، پس هر که عفو کند و اصلاح نماید پس پاداش او بر خداست همانا او ستمکاران را دوست ندارد.
* شاهد مثال: «جزاء سیّئة سیّئة مثلها»
¨ «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزَی الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ إِلاَّ ما کانُوا یَعْمَلُونَ»(2)
هر کس نیکی آورد، برای او (پاداشی) بهتر از آن خواهد بود، و هر کس بدی آورد، پس کسانی که کارهای ناروا انجام دهند، جز (به اندازه) آنچه کرده اند، مجازات نمی شوند.
* شاهد مثال: «مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزَی الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ إِلاَّ ما کانُوا یَعْمَلُونَ»
¨ «فَکُلاًّ أَخَذْنا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَیْهِ حاصِباً وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّیْحَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا وَ ما کانَ اللهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ» پس هر یک (از آنان) را به (جرم) گناهش گرفتار (عذاب) کردیم، پس بر بعضی از آنان باد شدید ریگ افشان فرستادیم، و بعضی از آنان را صیحه ی آسمانی (و بانگ مرگبار) فرا گرفت، و برخی را در زمین فرو بردیم، و بعضی دیگر را غرق کردیم و چنان نبود که خداوند بر آنان ستم کند، بلکه خودشان بر خود ستم کردند. (3)
* شاهد مثال: «فکلاًّ اخذنا بذنبه»
¨ «مَنْ عَمِلَ سَیِّئَةً فَلا یُجْزی إِلاَّ مِثْلَها وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فِیها بِغَیْرِ حِسابٍ» (4)
هر کس کار بدی انجام دهد، جز به همان مقدار کیفر داده نمی شود و هر کس از مرد یا زن که مؤمن باشد و کار شایسته ای انجام دهد، پس اینانند که داخل بهشت می شوند و در آن جا بی حساب روزی داده می شوند.
* شاهد مثال: «مَنْ عَمِلَ سَیِّئَةً فَلا یُجْزی إِلاَّ مِثْلَها»
¨ «فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ» (5)
هرکس به شما تجاوز کرد، به مانند آن تجاوز، بر او تعدی کنید.
ص: 548
* شاهد مثال: «فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ»
¨ «یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فی الْقَتْلی الحُرُّ بِالحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنثی بِالْأُنثی» (1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! (قانون) قصاص در مورد کشتگان، بر شما (چنین) مقرّر گردیده است: آزاد در برابر آزاد و برده در برابر برده و زن در برابر زن.
* شاهد مثال: «الحْرُّ بِالحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنثی بِالْأُنثی»
¨ «مَن جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلَا یجُزَی إِلَّا مِثْلَهَا» (2)
هر که بدی آورد، جز مانند آن کیفر نخواهد دید.
* شاهد مثال: «مَن جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلَا یجُزَی إِلَّا مِثْلَهَا»
¨ «وَ کَتَبْنَا عَلَیهِْمْ فِیهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَینَ بِالْعَینَ ِ وَ الْأَنفَ بِالْأَنفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ ِ وَ الْجُرُوحَ قِصَاصٌ»(3)
و در آن (تورات) برایشان مقرر کردیم که (در قصاص) جان در برابر جان و چشم در برابر چشم و بینی در برابر بینی و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان باشد و همه ی زخمها را (نیز به همان ترتیب و اندازه) قصاص است.
* شاهد مثال: «النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَینَ بِالْعَینَ ِ وَ الْأَنفَ بِالْأَنفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ ِ وَ الْجُرُوحَ قِصَاصٌ»
¨ «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ خَتَمَ اللهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» (4)
همانا کسانی که کفر ورزیده اند، برای آنها یکسان است که هشدارشان دهی یا هشدارشان ندهی. آنها ایمان نخواهند آورد. خداوند بر دلها و بر گوش آنان مهر زده است و در برابر چشمانشان پرده ای است و برای آنان عذابی بزرگ است.
* جزای کسی که حقّ را فهمید و بر آن سرپوش گذاشت، آن است که خدا هم بر چشم، گوش، روح و فکرش سرپوش گذارد. «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا- خَتَمَ اللهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ»
ص: 549
¨ «وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلی شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ اللهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» (1)
و چون با اهل ایمان ملاقات کنند گویند: ما (نیز همانند شما) ایمان آورده ایم.ولی هر گاه با (هم فکران) شیطان صفت خود خلوت کنند، می گویند: ما با شما هستیم، ما فقط (اهل ایمان را) مسخره می کنیم.خداوند آنان را به استهزا می گیرد و آنان را در طغیانشان مهلت می دهد تا سرگردان شوند.
* در برابر «انّما نحن مستهزؤن»، «الله یستهزئ بهم» آمده است.
¨ «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ» (2)
آنان (از شنیدن حقّ) کر و (از گفتن حقّ) گنگ و (از دیدن حقّ) کورند، پس ایشان (به سوی حقّ) بازنمی گردند.
* جزای کسی که در دنیا خود را به کوری و کری و لالی میزند، کوری و کری و لالی آخرت است. «ونحشرهم یوم القیامة علی وجوههم عمیاً و بکماً و صماً»(3)
¨ «إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللهُ مِنَ الْکِتابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» (4)
کسانی که آنچه را خداوند از کتاب نازل کرده، کتمان می کنند و بدان بهایی اندک می ستانند، آنها جز آتش در شکم های خود فرو نمی برند، و خداوند روز قیامت با آنها سخن نمی گوید و پاکشان نمی کند و برای آنها عذاب دردناکی است.
* آنانکه در دنیا راه شنیدن کلام خدا را بر مردم بسته اند، در قیامت از لذّت استماع کلام خدا محروم میشوند. «یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللهُ مِنَ الْکِتابِ - لا یکلّمهم الله»
¨ «وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللهُ وَ اللهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ» (5)
و (دشمنان عیسی) تدبیر خود را (برای کشتن او) بکار بستند. خداوند نیز تدبیر خود را (برای حفظ او) بکار برد و خداوند بهترین تدبیر کننده است.
* در برابر مکر دشمنان، مکر خداوند قرار دارد. «و مکروا و مکر الله»
ص: 550
¨ «إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» (آل عمران،77)
همانا کسانی که پیمان خدا و سوگندهای خودشان را به بهای ناچیزی می فروشند، آنان برایشان نصیبی در آخرت نیست و خداوند در قیامت با آنها سخن نمی گوید و به آنان نیز نظر (لطف) نمی کند، آنها را (از گناه) پاک نمی سازد و برای آنان عذابی دردناک است.
* بی اعتنایی ما به تعهّدات الهی، سبب بی اعتنایی خدا به ماست. «یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلاً - لا یکلّمهم، لا ینظر الیهم، لایزکّیهم»
¨ «إِنَّ الْمُنافِقِینَ یُخادِعُونَ اللهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَی الصَّلاةِ قامُوا کُسالی یُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا یَذْکُرُونَ اللهَ إِلاَّ قَلِیلاً» (1)
همانا منافقان با خدا مکر و حیله می کنند در حالی که خداوند (به کیفر عملشان) با آنان مکر می کند. و هر گاه به نماز برخیزند با کسالت برخیزند، آن هم برای خودنمایی به مردم و خدا را جز اندکی یاد نمی کنند.
* در برابر خدعهی منافقان، خدعه خداوند قرار داده شده است. «یخادعون الله و هو خادعهم»
¨ «وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ» (2)
و یهود گفتند: دست خدا بسته است. دستهایشان بسته باد.
* چون آنان گفتند دست خدا بسته است، در این آیه بیان شده است که دستهایشان بسته باد. «ید الله مغلولة، غلّت أیدیهم»
¨ «الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا فَالْیَوْمَ نَنْساهُمْ کَما نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا وَ ما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ» (3)
کسانی که (در دنیا) دین خویش را به بازی و سرگرمی گرفتند و زندگی دنیوی مغرورشان ساخت، پس همان گونه که آنان دیدار این روزشان را فراموش کرده و آیات ما را انکار می کردند، (ما نیز) امروز آنان را به فراموشی می سپاریم.
* کسانی که دیدار روز قیامت را فراموش کردند، خداوند نیز آنان را فراموش میکند و به آنان اعتنایی نمیکند. «ننساهم کما نسوا»
ص: 551
¨ «وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذا لَهُمْ مَکْرٌ فِی آیاتِنا قُلِ اللهُ أَسْرَعُ مَکْراً إِنَّ رُسُلَنا یَکْتُبُونَ ما تَمْکُرُونَ» (1)
و هرگاه پس از رنجی که به مردم رسیده، (طعم) رحمت و لطفی به آنان بچشانیم، (به جای سپاس،) در آیات ما مکر و حیله می کنند. بگو: تدبیر الهی سریعتر و نافذتر است.همانا فرستادگان ما (فرشتگان)، آنچه را مکر و نیرنگ می کنید می نویسند.
* در برابر مکر مردم، مکر خداوند قرار داده شده است. «لهم مکر، الله اسرع مکراً»
¨ «وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَحاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ» (2)
و (نگران مباش که تو را استهزا می کنند) همانا پیامبران پیش از تو نیز مورد استهزا قرار گرفتند. امّا آنچه (از وعده های الهی) که مسخره می کردند، (سرانجام) دامان (خود) مسخره کنندگان را گرفت!
*همان چیزی که آنان مسخره می کردند دامنشان را می گیرد. «فحاق بالّذین سخروا... ما کانوا یستهزءؤن»
¨ «ثانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللهِ لَهُ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ» (3)
(و) با تکبر و نخوت، می خواهد مردم را از راه خدا گمراه کند. برای او در دنیا رسوایی است.
* کیفر متکبّر، خواری است. «فی الدّنیا خِزی»
¨ «یَوْمَ یُحْمی عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوی بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ»(4)
روزی که آن طلاها و نقره ها، در آتش دوزخ گداخته می شود و با آنها پیشانی ها و پهلوها و پشت های آنان را داغ می نهند، (فرشتگان عذاب به آنان می گویند:) این است آنچه برای خود اندوختید (و به محرومان ندادید)، پس مزه ی آنچه را که می اندوختید بچشید!
* در برابر اندوختههای افراد مطرح شده در آیه، مجازاتی متناسب با آن وعده داده شده است. «هذا ما کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ»
¨ «الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ یَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ نَسُوا اللهَ فَنَسِیَهُمْ إِنَّ الْمُنافِقِینَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (5)
ص: 552
مردان و زنانِ منافق، از یکدیگرند (از یک قماشاند)، به منکر فرمان می دهند و از معروف، نهی می کنند و دستهای خود را (از بخشش و انفاق) می بندند. خدا را فراموش کرده اند، پس خداوند نیز آنان را فراموش کرده است. همانا منافقان، همان فاسقانند.
* آنان خدا را فراموش کردند، پس خداوند نیز آنان را فراموش کرد. «نسواالله فنسیهم»
¨ «فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللهِ وَ کَرِهُوا أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی سَبیلِ اللهِ وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ کانُوا یَفْقَهُونَ فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ» (1)
آنها که در خانه ها نشستند و از همراهی با رسول خدا [در جهاد] تخلف ورزیدند خوشحال شدند و از جهاد با مال و جان خود در راه خدا کراهت داشتند، و گفتند: در این گرما به جنگ نروید. بگو: آتش جهنم سوزان تر است، اگر می فهمیدند. پس به سزای آنچه (با دست خود) کسب می کردند، کم بخندند و بسیار بگریند.
* در برابر خنده آنان در دنیا، گریه آنان در آخرت قرار داده شده است. « فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ ... ولیبکوا کثیراً»
¨ «قالَ اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ ... فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیًّا حَتَّی أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی وَ کُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَکُونَ» (2)
(خداوند به آنان) گوید: دور شوید و در آتش گم شوید و با من سخن مگویید... (امّا) شما آنان را به مسخره گرفتید تا آن که (با این کار) یاد مرا از خاطرتان بردند و شما به آنان می خندیدید.
* کیفر توهین کردن، توهین شدن است. «فاتّخذتموهم سخریّا - اخسئوا فیها»
¨ «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ»(3)
هر کدام از آنان بدان اندازه از گناه که مرتکب شده است، به کیفر رسد.
* کیفرهای الهی عادلانه و متناسب با اعمال ماست. «لکلّ امری منهم ما اکتسب»
¨ «وَ مَکَرُوا مَکْراً وَ مَکَرْنا مَکْراً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ» (4)
و (آن نه گروه مفسد) دست به تدبیر بزرگی زدند و ما نیز به تدبیر بزرگی دست زدیم، ولی آنها نمی فهمیدند.
ص: 553
* در برابر مکر آنان، مکر الهی بیان شده است. «مکروا - مکرنا»
¨ «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ» (1)
و برخی از مردم، خریدار سخنان بیهوده و سرگرم کننده اند، تا بی هیچ علمی، (دیگران را) از راه خدا گمراه کنند و آن را به مسخره گیرند آنان برایشان عذابی خوار کننده است.
* آنان که حقّ را با تمسخر اهانت می کنند، عذابشان اهانت آور و ذلّت بار است. «یتّخذها هزواً... لهم عذاب مهین»
¨ «فَذُوقُوا بِما نَسِیتُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا إِنَّا نَسِیناکُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»
پس به خاطر آن که ملاقات چنین روزی را فراموش کردید (عذاب را) بچشید، ما (نیز) شما را به دست فراموشی سپردیم، و عذاب دائمی را بچشید، به خاطر آنچه انجام می دادید. (2)
* در برابر فراموشی آنان، فراموشی و بیاعتنایی خدا بیان شده است. «نسیتم - نسینا»
¨ «إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً» (3)
همانا کسانی که خدا و رسولش را آزار می دهند، خداوند در دنیا و آخرت آنان را لعنت می کند، و برای آنان عذاب خوار کننده ای آماده کرده است.
*چون هدف ایذا کننده، اهانت است، کیفر او نیز اهانت در آخرت است. « یُؤْذُونَ اللهَ - عذاباً مهینا»
¨ «وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (4)
و جز آن چه انجام داده اید، کیفر نمی بینید.
* عذاب دردناک قیامت تجسم همان رفتار شرک آلود و استکباری در دنیاست. «و ما تجزون الا ما کنتم تعملون»
¨ «أَأُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِنْ بَیْنِنا بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْ ذِکْرِی بَلْ لَمَّا یَذُوقُوا عَذابِ أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ الْعَزِیزِ الْوَهَّابِ أَمْ لَهُمْ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما فَلْیَرْتَقُوا فِی الْأَسْبابِ»
ص: 554
آیا از میان همه ی ما، قرآن بر او نازل شده است؟ (این حرف ها بهانه ای بیش نیست) بلکه آنان نسبت به قرآن، در شک هستند. آری، آنان هنوز عذاب مرا نچشیده اند.مگر گنجینه های رحمت پروردگار عزیز و بخشنده ی تو در اختیار آنان است (تا وحی بر افرادی که آنان می خواهند نازل شود)؟یا حکومت آسمان ها و زمین و آن چه میان آنهاست، از ایشان است؟ پس به وسیله ی امکاناتی که دارند بالا روند (و رشته کار را بدست گیرند و از نزول وحی بر کسی که ما می خواهیم جلوگیری کنند).(1)
* کسانی که رهبر و مکتب الهی را تحقیر می کنند باید تحقیر شوند. در پاسخ کسانی که می گویند: «ءانزل علیه الذکر من بیننا» چطور شد که او پیامبر شد، قرآن می فرماید: شما چه کاره اید، مگر خزینه های رحمت خدا دست شماست یا حکومت آسمان ها به دست شماست، شما یک گروه شکست خورده ای بیش نیستند. «ام عندهم... ام لهم...»
¨ «وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ» (2)
و پروردگارتان گفت: «مرا بخوانید تا برای شما اجابت کنم. همانا کسانی که از عبادت من سر باز زده و تکبّر می ورزند به زودی با سرافکندگی به جهنّم وارد می شوند».
* استکبار امروز، سرافکندگی فردا را به دنبال دارد. «یستکبرون – داخرین»
¨ «أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ» (3)
بلکه آنان تصمیم قطعی (بر نپذیرفتن حقّ) گرفتند، (اگر چنین است) پس ما نیز تصمیم گرفته ایم (و کیدشان را بی اثر می گذاریم).
*در برابر تصمیم قطعی آنان بر نپذیرفتن حق، تصمیم قطعی خداوند بیان شده است. «ابرموا - مبرمون»
¨ «یَسْمَعُ آیاتِ اللهِ تُتْلی عَلَیْهِ ثُمَّ یُصِرُّ مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِیمٍ وَ إِذا عَلِمَ مِنْ آیاتِنا شَیْئاً اتَّخَذَها هُزُواً أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ» (جاثیه، 8 و9)
ص: 555
(گناهکاری که) آیات خدا را که پیوسته بر او تلاوت می شود، می شنود ولی همچون کسی که آنها را نشنیده متکبّرانه (بر انحراف خود) اصرار می ورزد، پس او را به عذابی سخت بشارت ده. و هر گاه از آیات ما چیزی فهمد آن را به مسخره می گیرد، آنانند که برایشان عذاب خفّت باری است.
* چون در مسخره اهانت است، کیفر مسخره کنندگان نیز عذاب خوار کننده است. «هزواً... عذاب مهین»
¨ «وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ» (1)
و بدی های اعمالشان برایشان روشن شد و آنچه را به مسخره می گرفتند، فراگیرشان شد.
* همان چیزی که مسخره می کردند دامنشان را می گیرد. «حاق بهم ما کانوا به یستهزؤن»
¨ «إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ کَمَا بَلَوْنَآ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُواْ لَیَصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِینَ وَ لَا یَسْتَثْنُونَ فَطَافَ عَلَیْهَا طَآئِفٌ مِّن رَّبِّکَ وَ هُمْ نَآئِمُونَ فَأَصْبَحَتْ کَالصَّرِیمِ فَتَنَادَوْاْ مُصْبِحِینَ أَنِ اغْدُواْ عَلَی حَرْثِکُمْ إِن کُنتُمْ صَارِمِینَ»(2)
همانا یا مردم (مکّه را) آزمودیم، همان گونه که صاحبان آن باغ (در یمن) آزمودیم، آنگاه که سوگند یاد کردند صبحگاهان میوه های باغ را بچینند. و چیزی را (برای فقرا) استثناء نکردند. پس هنگامی که در خواب بودند، از طرف پروردگارت آفتی بر گرد باغ چرخید (و باغ را سوزاند). پس صبح شد در حالی که (اصل باغ به کلی) برچیده شده بود. (آنان بی خبر از ماجرا) بامدادان یکدیگر را ندا داند. که اگر قصد چیدن میوه دارید به سوی کشتزار حرکت کنید.
* چون آنان فقرا را محروم کردند پس محروم شدند. «لا یستثنون... فاصبحت کالصریم»
¨ «إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُواْ کَانُواْ مِنَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ یَضْحَکُونَ وَ إِذَا مَرُّواْ بِهِمْ یَتَغَامَزُونَ وَإِذَا انقَلَبُواْ إِلَی أَهْلِهِمُ انقَلَبُواْ فَکِهِینَ وَإِذَا رَأَوْهُمْ قَالُواْ إِنَّ هَؤُلَا ءِ لَضَآلُّونَ وَمَآ أُرْسِلُواْ عَلَیْهِمْ حَافِظِینَ فَالْیَوْمَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ»(3)
همانا مجرمان پیوسته به اهل ایمان می خندیدند. و هرگاه از کنارشان مرور می کردند، (از روی تمسخر) با چشم و ابرو به یکدیگر اشاره می کردند. و هرگاه به سوی اهل خودشان (و همفکران منحرفشان) باز می گشتند، (شادمان از تمسخر) طنزگونه و بذله گویان باز می گشتند. و هرگاه اهل
ص: 556
ایمان را می دیدند، می گفتند: شکّی نیست که آنان گمراهند. در حالی که آنان، رسالت نگهبانی بر مؤمنان را نداشتند.
* کیفر خنده های تمسخرآمیز در دنیا، مورد خنده قرار گرفتن در آخرت است. «الّذین اجرموا کانوا... یضحکون - الّذین آمنوا... یضحکون»
¨ «إِنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْداً وَ أَکِیدُ کَیْداً» (1)
همانا کافران پیوسته نیرنگ می کنند. و من نیز تدبیر می کنم.
* اگر انسان به دنبال کید باشد، گرفتار کید الهی می شود. «یکیدون کیدا و اکید کیداً»
v مفاد این قاعده اجمالاً آن است که مادام که عملی توسط شرع نهی نگردیده و آن نهی به مکلف ابلاغ نشده است، چنانچه شخصی مرتکب گردد، مجازات او عقلاً و شرعاً قبیح و زشت است. باید دانست که قلمرو این قاعده، وسیعتر از «اصل قانونی بودن جرم و مجازات» در حقوق عرفی معاصر است، چرا که اصل قانونی بودن جرم و مجازات راجع است به وضع قانون و به تبع آن مراحل ابلاغ و انتشار قانون. ولی فقها در مواردی که مکلف نه به علت تقصیر بلکه به جهتی دیگر نسبت به تکلیف صادره جاهل بوده است، نیز به این قاعده تمسک کرده اند. به دیگر سخن مراد از بیان در این قاعده، بیان واصل است، نه بیان صادر. بنابراین، دایره شمول آن وسیعتر از اصل قانونی بودن جرم و مجازات است. در برخی از آیات نیز به این نکته اشاره شده است که تا قبل از ابلاغ تکلیف، مسئولیّتی وجود ندارد. این امر در مورد عذابهای الهی نیز بیان شده است که در آنها بر این نکته تأکید شده است که سنّت خداوند ابتدا اتمام حجّت و سپس مؤاخذه است. این قاعده از آیات زیر قابل استنباط است:
¨ «وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً» (2)
ص: 557
هر کس هدایت یافت، پس همانا به سود خویش هدایت یافته است و هر کس گمراه شد، تنها به زیان خویش گمراه شده است و هیچ کس بار گناه دیگری را به دوش نمی کشد و ما هرگز عذاب کننده نبوده ایم، مگر آنکه پیامبری بفرستیم (و اتمام حجّت کنیم).
*شاهد مثال: «ما کنّا معذّبین حتّی نَبعثَ رسولاً»
¨ «وَ ما کانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُری حَتَّی یَبْعَثَ فِی أُمِّها رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِنا» (1)
و پروردگارت قریه ها (و شهرها) را نابود نمی کند، مگر اینکه در میان آنان پیامبری برانگیزد، که آیات ما را بر آنان تلاوت کند.
* شاهد مثال: «وَ ما کانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُری حَتَّی یَبْعَثَ فِی أُمِّها رَسُولاً»
¨ «رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ»(2)
پیامبرانی (را فرستادیم) که بشارت دهنده و بیم دهنده بودند، تا پس از پیامبران، برای مردم بر خداوند حجّتی نباشد.
* شاهد مثال: «لئلا یکون للناس علی الله حجّة»
¨ «فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْکُمُ الْبَیِّناتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ» (3)
و اگر بعد از آنکه نشانه های روشن برای شما آمد، دچار لغزش (و گمراهی) شدید، بدانید که خداوند عزیز و حکیم است. (طبق حکمت خود عمل می کند و هیچ قدرتی مانع اراده ی او نیست.)
* شاهد مثال: «فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْکُمُ الْبَیِّناتُ»
¨ «فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَی اللهِ وَ مَنْ عادَ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ»(4)
پس هر کس که موعظه ای از پروردگارش به او رسید و (از رباخواری) خودداری کرد، آنچه در گذشته (از طریق ربا بدست آورده) مال اوست، و کار او به خدا واگذار می شود. امّا کسانی که (دوباره به رباخواری) بازگردند، آنان اهل آتش خواهند بود و در آن جاودانه می مانند.
* شاهد مثال: «فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ - فَلَهُ ما سَلَفَ»
ص: 558
¨ «مِنْ قَبْلُ هُدی لِلنَّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ اللهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ» (1)
او پیش از این (تورات و انجیل را) برای هدایت مردم (فرو فرستاد) و اینک فرقان را (که وسیله ی تمیز حقّ از باطل است) نازل کرد، البتّه برای کسانی که به آیات الهی کفر ورزند، عذاب شدیدی است و خداوند شکست ناپذیر صاحب انتقام است.
* شاهد مثال: «هدی للناس... الّذین کفروا... لهم عذاب شدید»
¨ «وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّی وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِیراً»(2)
و هر کس پس از آنکه هدایت برایش آشکار شد با پیامبر مخالفت کند و راهی جز راه مؤمنان را پیروی کند، او را بدان سوی که روی کرده بگردانیم و او را به دوزخ افکنیم که سرانجام بدی است.
* شاهد مثال: «و من یشاقق الرسول من بعد ما تبیّن له... نصله جهنّم»
¨ «وَ لَقَدْ أَخَذَ اللهُ مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً وَ قالَ اللهُ إِنِّی مَعَکُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَیْتُمُ الزَّکاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِی وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ أَقْرَضْتُمُ اللهَ قَرْضاً حَسَناً لَأُکَفِّرَنَّ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ لَأُدْخِلَنَّکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ فَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ» (3)
و به تحقیق خداوند از بنی اسرائیل پیمان گرفت، و از میان آنان دوازده سرپرست (برای دوازده طایفه) برانگیختیم، و خداوند (به آنان) فرمود: من با شمایم، اگر نماز به پا دارید و زکات بپردازید و به پیامبرانم ایمان آورده و یاری شان کنید و به خداوند وامی نیکو دهید، قطعاً گناهانتان را می پوشانم و شما را به باغ هایی وارد می کنم که نهرها زیر (درختان) آن جاری است. پس از این، هر کس از شما کافر شود، به راستی از راه راست منحرف گشته است.
* شاهد مثال: «وَ لَقَدْ أَخَذَ اللهُ مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً- فَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ»
¨ «لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمَّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ»
ص: 559
همانا آنان که گفتند: خداوند، یکی از سه تاست، کافر شدند. جز خدای یکتا خدایی نیست. و اگر از آنچه می گویند دست برندارند، به کافران از اهل کتاب آنها قطعاً عذابی دردناک خواهد رسید.
* شاهد مثال: «إِنْ لَمْ یَنْتَهُوا - لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللهُ بِشَیْ ءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنالُهُ أَیْدِیکُمْ وَ رِماحُکُمْ لِیَعْلَمَ اللهُ مَنْ یَخافُهُ بِالْغَیْبِ فَمَنِ اعْتَدی بَعْدَ ذلِکَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِیمٌ»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! خداوند شما را با چیزی از شکار که دستها و نیزه هایتان به آن می رسد می آزماید تا خداوند معلوم گرداند چه کسی در باطن از او بیم دارد (و تسلیم فرمان اوست و از شکار می گذرد) پس بعد از این هر که تجاوز کند، او را عذابی دردناک است.
* شاهد مثال: «فَمَنِ اعْتَدی بَعْدَ ذلِکَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِیمٌ»
¨ «قُلْ أَیُّ شَیْ ءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ» (2)
بگو: چه موجودی در گواهی برتر و بزرگتر است؟ بگو: خداوند میان من و شما گواه است. و این قرآن به من وحی شده تا با آن شما را و هر که را که این پیام به او برسد هشدار دهم.
* شاهد مثال: «و من بلغ»
¨ «ذلِکَ أَنْ لَمْ یَکُنْ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُری بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ» (3)
این (اتمام حجّت و هشدار) برای آنست که پروردگارت هرگز از روی ستم، آبادی هایی را که اهلش (از شناخت حقّ) غافلند نابود نمی کند. (خداوند ابتدا مردم را از غفلت و جهل بیرون می آورد و با پیامبرانش به آنان هشدار می دهد و سپس اگر قبول نکردند هلاکشان می کند).
* شاهد مثال: «مهلک القُری بظلمٍ و اهلها غافلون»
¨ «قالَ ما مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ»
(خداوند به ابلیس) فرمود: وقتی که من (به سجده) فرمانت دادم، چه چیز تورا از سجده کردن باز داشت؟ (شیطان) گفت: من از او بهترم، مرا از آتش و او را از گِل آفریدی.
* شاهد مثال: «قال ما منعک... اذ امرتک»
ص: 560
¨ «فَتَوَلَّی عَنْهُمْ وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ فَکَیْفَ آسی عَلی قَوْمٍ کافِرِینَ»(1)
پس شعیب از آنان روی گرداند و گفت: ای قوم من! پیام های پروردگارم را به شما رساندم و برایتان خیرخواهی کردم، پس چگونه بر (سرنوشت) قوم کافر تأسّف بخورم؟
* شاهد مثال: «فاخذتهم الرجفة... اَبلَغتُکم رسالات ربّی»
¨ «قالَ کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسِیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسی»(2)
(و خداوند در جواب خواهد) فرمود: همان گونه که آیات ما به تو رسید و تو آنها را فراموش کردی، امروز هم همانطور فراموش گردیده ای.
* شاهد مثال: «اتتک ایاتنا... الیوم تنسی»
¨ «وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَکانَ لِزاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی» (3)
و اگر سنّت و تقدیر پروردگارت و (ملاحظه ی) زمان مقرّر نبود، هر آینه عذاب الهی لازم می آمد (و دامان آنان را نیز می گرفت).
* شاهد مثال: «لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَکانَ لِزاماً»
¨ «وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَکْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیاتِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزی» (4)
و اگر ما آنان را قبل از (آمدن پیامبر و نزول قرآن) با عذابی هلاک می کردیم، می گفتند: پروردگارا! چرا پیامبری برای ما نفرستادی تا ما از آیات تو پیروی کنیم، پیش از آنکه ذلیل و خوار شویم.
* شاهد مثال: «لَوْ لا أَرْسَلْتَ... مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزی»
¨ «تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِیها کالِحُونَ أَلَمْ تَکُنْ آیاتِی تُتْلی عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ بِها تُکَذِّبُونَ»
آتش، صورت آنها را می سوزاند و آنان در دوزخ چهره ای (زشت و) عبوس دارند. (با لب هایی وارونه و دندان هایی آشکار). (به آنان گفته می شود:) آیا آیات من بر شما خوانده نمی شد، پس آنها را دروغ می شمردید؟(5)
* شاهد مثال: « أَلَمْ تَکُنْ آیاتِی تُتْلی عَلَیْکُمْ »
¨ «وَ ما أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ إِلاَّ لَها مُنْذِرُونَ ذِکْری وَ ما کُنَّا ظالِمِینَ» (6)
ص: 561
و ما (مردم) هیچ منطقه ای را هلاک نکردیم، مگر آن که بیم دهندگانی داشتند. تا مایه ی پند و عبرت باشد، و ما ستمکار نبودیم (که بدون هشدار مجازات کنیم).
* شاهد مثال: «وَ ما أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ إِلاَّ لَها مُنْذِرُونَ ذِکْری»
¨ «وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ» (نمل،58)
سپس بارانی (از سنگ) بر سر آنها باریدیم (و همگی زیر آن دفن شدند) و چه بد است باران انذارشدگان.
* شاهد مثال: «مطر المنذرین»
¨ «وَ لَوْ لا أَنْ تُصِیبَهُمْ مُصِیبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ فَیَقُولُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیاتِکَ وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» (1)
و اگر نبود اینکه هر گاه مصیبتی در اثر عملکردشان به آنان برسد، می گویند: پروردگارا! (ما که نمی دانستیم) چرا برای ما پیامبری نفرستادی تا آیات تو را پیروی کنیم و از ایمان آورندگان باشیم، (ما هرگز پیامبری به سوی آنان نمی فرستادیم).
* شاهد مثال: «لولا ارسلت»
¨ «وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسی بِالْبَیِّناتِ فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ وَ ما کانُوا سابِقِینَ» (2)
و قارون و فرعون و هامان را (نیز هلاک کردیم) و به راستی موسی همراه دلایل روشن (و معجزات) به سوی آنان آمد، (ولی) آنان در زمین تکبّر و سرکشی کردند، و (با این همه) نتوانستند (بر خدا) پیشی گیرند (و از عذاب الهی فرار کنند).
* شاهد مثال: «جاءهم موسی بالبیّنات»
¨ «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُ أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوی لِلْکافِرِینَ» (3)
و کیست ستمکارتر از کسی که بر خدا دروغ بندد یا هنگامی که حقّ به سراغش آمد آن را تکذیب کند؟ آیا برای کافران، در دوزخ جایگاهی نیست؟
* شاهد مثال: «کذّب بالحقّ لما جائه ألیس فی جهنّم...»
ص: 562
¨ «فَیَوْمَئِذٍ لا یَنْفَعُ الَّذِینَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَ لَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآیَةٍ لَیَقُولَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ مُبْطِلُونَ» (روم،57 و 58)
پس در چنین روزی، پوزش کسانی که ستم کردند سودی ندارد، وتوبه آنان نیز پذیرفته نمی شود. و به راستی در این قرآن، برای مردم از هر گونه مثلی آوردیم، و اگر برای آنان نشانه و معجزه ای بیاوری، کافران حتماً خواهند گفت: شما جز بر باطل نیستید. (و این ها سحر و جادوست).
* شاهد مثال:. «فیومئذ لا ینفع الّذین ظلموا معذرتهم... و لقد ضربنا للناس...»
¨ «لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ثُمَّ لا یُجاوِرُونَکَ فِیها إِلاَّ قَلِیلاً» (1)
اگر منافقان و کسانی که در دل هایشان بیماری است و آنان که در مدینه شایعه پراکنی می کنند (از کارشان) دست بر ندارند، حتماً تو را بر ضدّ آنان می شورانیم، آن گاه جز مدّت کوتاهی نمی توانند در کنار تو در این شهر بمانند.
* شاهد مثال: «لئن لم ینته... لنغرینّک»
¨ «وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْکِتابِ الْمُنِیرِ ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ» (2)
و اگر تو را تکذیب می کنند (نگران مباش، زیرا) بدون شک کفّاری که پیش از آنان بودند نیز (انبیا را) تکذیب نمودند، پیامبرانشان همراه با معجزه ها و دلایل آشکار و نوشته ها و کتاب روشنگر به سراغشان آمدند (امّا آنان ایمان نیاوردند).
*شاهد مثال: «جائتهم رسلهم... ثم اخذتُ»
¨ «وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ فِیها رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ أَوَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَ جاءَکُمُ النَّذِیرُ فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ» (3)
و آن کفّار در دوزخ ناله می زنند (و می گویند:) پروردگارا! ما را خارج کن تا عمل صالحی انجام دهیم، غیر از آنچه که قبلًا انجام می دادیم. (در پاسخ به آنان گفته می شود:) آیا ما به شما چندان عمر ندادیم که در آن هر کس که بنای تذکّر دارد متذکّر شود و (عبرت گیرد؟ به علاوه) هشدار دهنده به سراغتان آمد (ولی شما توجّهی نکردید)، که اینک بچشید، پس برای ستمگران هیچ یاوری نیست.
* شاهد مثال: «جاءکم النذیر فذوقوا»
ص: 563
¨ «فَإِذا نَزَلَ بِساحَتِهِمْ فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِینَ» (1)
پس هر گاه (عذاب ما) به آستانه آنان فرود آید، اخطار شدگان چه بد صبحگاهی خواهند داشت.
* شاهد مثال: «فاذا نزل بساحتهم- المنذرین»
¨ «بَلی قَدْ جاءَتْکَ آیاتِی فَکَذَّبْتَ بِها وَ اسْتَکْبَرْتَ وَ کُنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ» (2)
آری، آیات من به سراغ تو آمد، امّا آنها را تکذیب کردی و تکبّر ورزیدی و از کافران شدی.
* شاهد مثال: «بلی قد جاءتک ایاتی»
¨ «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللهِ أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَی الْإِیمانِ فَتَکْفُرُونَ»(3)
همانا کسانی که کفر ورزیدند (در دوزخ) ندا می شوند: «قطعاً خشم خدا (نسبت به شما) بزرگ تر از خشم شما نسبت به خودتان است، زیرا شما به ایمان دعوت می شدید ولی کفر می ورزیدید.»
* شاهد مثال: « یُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللهِ أَکْبَرُ - اذ تُدعون الی الایمان»
¨ «ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَکَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللهُ» (4)
این (قهر الهی) به خاطر آن بود که پیامبرانشان همراه با دلائل روشن به سراغ آنان می آمدند، ولی آنان کفر ورزیدند، پس خداوند آنان را به قهر خود گرفت.
* شاهد مثال: «تأتیهم رسلهم... فکفروا... فاخذهم الله»
¨ «قالُوا أَوَ لَمْ تَکُ تَأْتِیکُمْ رُسُلُکُمْ بِالْبَیِّناتِ قالُوا بَلی» (5)
(نگهبانان دوزخ در پاسخ) گویند: «آیا چنین نبود که پیامبرانتان معجزاتی برای شما آوردند؟» می گویند: «چرا»
*شاهد مثال: «اولم تک تأتیکم رسلکم»
¨ «فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ»
پس چون پیامبرانشان همراه با معجزات به سراغشان آمدند به آن مقدار علمی که نزدشان بود خوشحال شدند (و حاضر نشدند منطق انبیا را بپذیرند) و آن چه (از قهر الهی) که به تمسخر می گرفتند، آنان را فرا گرفت. (6)
ص: 564
* شاهد مثال: «جاءتهم... بالبینات... حاق بهم... »
¨ «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ إِذْ جاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللهَ قالُوا لَوْ شاءَ رَبُّنا لَأَنْزَلَ مَلائِکَةً فَإِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ» (1)
پس اگر روی گرداندند بگو: «من شما را از صاعقه ای همچون صاعقه ی قوم عاد و ثمود می ترسانم.آن گاه که فرستادگان (ما) از پیش رو و از پشت سر به سراغشان آمدند (و گفتند:) «جز خداوند را نپرستید» (امّا آنان در پاسخ) گفتند: «اگر پروردگار ما می خواست (پیامبری بفرستد) قطعاً فرشتگانی را می فرستاد، پس ما به آن چه شما به آن فرستاده شده اید کافریم.»
* شاهد مثال: «اذ جاءتهم الرسل»
¨ «وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمی عَلَی الْهُدی فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ»(2)
و امّا قوم ثمود، آنان را هدایت کردیم ولی کوردلی را بر هدایت ترجیح دادند پس به کیفر آن چه کسب می کردند صاعقه عذابِ خفت بار آنان را فرو گرفت.
* شاهد مثال: «فهدیناهم... فاخذتهم»
¨ «وَ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ نَبِیٍّ إِلاَّ کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ فَأَهْلَکْنا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضی مَثَلُ الْأَوَّلِینَ»
و هیچ پیامبری به سراغشان نمی آمد مگر آنکه او را مسخره می کردند. پس ما کسانی را که از نظر قدرت سخت تر از این اسرافکاران بودند هلاک کردیم و سرنوشت پیشینیان تکرار شد.
* شاهد مثال: «یأتیهم من نبی... اهلکنا...»
¨ «قالَ أَوَ لَوْ جِئْتُکُمْ بِأَهْدی مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَیْهِ آباءَکُمْ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ»(4)
(پیامبرشان) گفت: آیا اگر آئینی هدایت بخش تر از آنچه پدرانتان را بر آن یافتید برایتان بیاورم (حاضرید دست از راه نیاکان بردارید) گفتند: ما به آنچه بدان فرستاده شده اید کافریم.پس ما از آنان انتقام گرفتیم و بنگر که فرجام تکذیب کنندگان چگونه است.
ص: 565
* شاهد مثال: «جئتکم بأهدی... انا... کافرون فانتقمنا»
¨ «وَ ما نُرِیهِمْ مِنْ آیَةٍ إِلاَّ هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِها وَ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ»(1)
و ما هیچ معجزه ای به فرعونیان نشان نمی دادیم، مگر آنکه از معجزه دیگر بزرگتر بود و ما آنان را به عذاب گرفتیم تا شاید باز گردند.
* شاهد مثال: «نریهم من آیة... اخذنا»
¨ «رَبَّنَا اکْشِفْ عَنَّا الْعَذابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ أَنَّی لَهُمُ الذِّکْری وَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِینٌ»(2)
(مردم می گویند) پروردگارا این عذاب را از ما دفع کن، ما ایمان می آوریم. این بیداری برای آنان چه سود؟ در حالی که پیامبری روشنگر به سراغشان آمد. (ولی اعتنا نکردند)
* شاهد مثال: «هذا عذاب الیم... و قد جاءهم رسول...»
¨ «فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ فَارْتَقِبْ إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ» (3)
جز این نیست که ما قرآن را به زبان تو آسان گرداندیم تا شاید متذکّر شوند. پس منتظر باش که آنان نیز منتظرند. (تو منتظر پیروزی و آنان منتظر سرنوشت شوم خود).
* شاهد مثال: «فارتقب انّهم مرتقبون»
¨ «هذا هُدی وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِیمٌ» (4)
این (قرآن) مایه ی هدایت است و کسانی که به آیات پروردگارشان کفر ورزیدند برایشان عذابی دردناک از هول و اضطراب است.
* شاهد مثال: «هذا هدی والّذین کفروا... »
¨ «وَ آتَیْناهُمْ بَیِّناتٍ مِنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ إِنَّ رَبَّکَ یَقْضی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فیما کانُوا فیهِ یَخْتَلِفُون»(5)
و دلایل روشنی در امر [دین] به آنها عطا کردیم پس ایشان اختلاف نکردند مگر بعد از آن که علم برایشان آمد [آن هم] به خاطر حسد و رقابتی که میان خودشان بود. قطعا پروردگار تو روز قیامت میان آنها در آنچه بر سرش اختلاف می کردند حکم خواهد کرد.
* شاهد مثال: «و آتَیْناهُمْ بَیِّناتٍ مِنَ الْأَمْرِ- إِنَّ رَبَّکَ یَقْضی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ »
ص: 566
¨ «أَلْقِیَا فِی جَهَنَّمَ کُلَّ کَفَّارٍ عَنِیدٍ... قَالَ لَا تَخْتَصِمُواْ لَدَی وَقَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْکُم بِالْوَعِیدِ»(1)
(خداوند به دو فرشته سائق و شهید خطاب می کند:) هر کفرپیشه لجوج را به دوزخ افکنید... (خداوند گوید:) نزد من با یکدیگر مشاجره نکنید، من پیش از این وعده عذاب را به شما داده بودم.
* شاهد مثال: «القیا فی جهنّم... قد قَدّمتُ الیکم بالوعید»
¨ «أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَبَؤُاْ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن قَبْلُ فَذَاقُواْ وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ذَلِکَ بَِأنَّهُ کَانَت تَّأْتِیهِمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ» (2)
آیا خبر کسانی که پیش از این کفر ورزیدند به شما نرسیده است؟ پس عقوبت کار خود را (در دنیا) چشیدند و برایشان (در آخرت) عذابی دردناک است.این (کیفر) به خاطر آن است که پیامبرانشان همراه با دلایل روشن (و معجزات) به سراغ آنها آمده بودند.
* شاهد مثال: «عذاب الیم - ذلک بانه کانت تأتیهم رسلهم»
¨ «إِنَّآ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَی قَوْمِهِ أَنْ أَنذِرْ قَوْمَکَ مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ» (3)
همانا ما نوح را به سوی قومش فرستادیم که قوم خود را قبل از آنکه عذابی دردآور به سراغشان بیاید هشدار بده.
* شاهد مثال: «انذر قومک من قبل ان یأتیهم عذاب الیم»
v برطبق این اصل هر انسانی مسئول عمل خویش است وهیچ کس را نمی توان برای فعلی که دیگری مرتکب شده است، مسئول دانست. به عبارت ساده تر هرانسانی باید شخصاً پاسخگوی پیامدهای ناگوار اعمالی که از او صادر شده باشد و ممکن نیست این بار سنگین را بر دوش دیگری نهاد. این اصل از آیات زیر قابل استنباط است:
¨ «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری» (4)
وهیچ کس (کار بدی) جز به زیان خویش نمی کند وهیچکس بار (گناه) دیگری را بر دوش نمی کشد.
ص: 567
* شاهد مثال: «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری»(1)
¨ «أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی» (2)
(در همه کتب آسمانی است) که هیچ کس بار دیگری را به عهده نخواهد گرفت.
* شاهد مثال: «أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی»
¨ «تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما کَسَبَتْ وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ»
آنها امتی بودند که درگذشتند، دست آورد آنها مربوط به خودشان و دست آورد شما نیز مربوط به خودتان است و شما از آنچه آنان انجام داده اند، بازخواست نخواهید شد. (3)
* شاهد مثال: «لَها ما کَسَبَتْ وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ»
¨ «أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ»
یا نگویید: پدران ما پیش از ما مشرک بودند و ما نیز فرزندانی از پس آنان بودیم (و ناچار راهشان را ادامه دادیم)؟ آیا ما را به خاطر عملکرد اهل باطل، مجازات و هلاک می کنی؟
* شاهد مثال: «أفتهلکنا بما فعل المبطلون»
¨ «وَ إِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ أَنْتُمْ بَرِیئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِی ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ»
و اگر تو را تکذیب کردند، پس بگو: عمل من برای من و عمل شما برای شما باشد. (و هر یک از ما و شما، جزای کار خود را خواهد دید.) شما از آنچه من انجام می دهم بیزارید و من نیز از آنچه شما انجام می دهید، بیزارم. (5)
v شاهد مثال: «لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ»
¨ «ثُمَّ قِیلَ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ بِما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ» (6)
سپس به ستمگران گفته شود: عذاب همیشگی را بچشید. آیا جز به آنچه به دست آورده اید، کیفر داده می شوید؟
ص: 568
* شاهد مثال: «هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ بِما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ»
¨ «قالَ مَعاذَ اللهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاَّ مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ»(1)
(یوسف) گفت: پناه به خدا از اینکه کسی را به جز آنکه متاعمان را نزد او یافته ایم، بگیریم. زیرا که در این صورت حتماً ستمگر خواهیم بود.
v شاهد مثال: «قالَ مَعاذَ اللهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاَّ مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ»
¨ «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ» (2)
هر کدام از آنان بدان اندازه از گناه که مرتکب شده است، به کیفر رسد.
* شاهد مثال: «لکلّ امری منهم مَا اکتسب من الاثم»
¨ «قُلْ أَطِیعُوا اللهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ»(3)
بگو: خدا را اطاعت کنید و پیامبر را نیز اطاعت کنید. پس اگر سرپیچی نمایید، (به او زیانی نمی رسد، زیرا) بر او فقط آن (تکلیفی) است که به عهده اش گذاشته شده و بر شما نیز آن (تکلیفی) است که به عهده ی شما گذاشته شده است.
* شاهد مثال: «علیه ما حُمّل و علیکم ما حُمّلتم»
¨ «فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِینَ» (4)
پس ما لوط و خانواده اش را نجات دادیم، جز زنش را که (به خاطر انحراف) مقدّر کرده بودیم از بازماندگان (و هلاک شدگان در آن شهر) باشد.
* شاهد مثال: «فانجیناه... الاّامراته»(5)
¨ «وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ» (6)
و گویند: اعمال ما برای ما و کارهای شما برای شما باشد.
* شاهد مثال: «لنا اعمالنا و لکم اعمالکم»
ص: 569
¨ «وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِیلَنا وَ لْنَحْمِلْ خَطایاکُمْ وَ ما هُمْ بِحامِلِینَ مِنْ خَطایاهُمْ مِنْ شَیْ ءٍ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ»(1)
و کسانی که کافر شده اند، به کسانی که ایمان آوردند گفتند: شما راه ما را پیروی کنید، (اگر گناهی داشته باشد) ما گناهان شما را بر عهده می گیریم. در حالی که چیزی از گناهانشان را عهده دار نیستند قطعاً آنان دروغگویانند.
* شاهد مثال: «وَ ما هُمْ بِحامِلِینَ مِنْ خَطایاهُمْ»
¨ «فَکُلاًّ أَخَذْنا بِذَنْبِهِ» (2)
پس هر یک (از آنان) را به (جرم) گناهش گرفتار (عذاب) کردیم.
v شاهد مثال: «أَخَذْنا بِذَنْبِهِ»
¨ «مَنْ کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِأَنْفُسِهِمْ یَمْهَدُونَ» (3)
هر کس کفر ورزد، کفرش به زیان اوست و کسانی که کار شایسته انجام دهند (سعادت ابدی را) برای خودشان آماده می کنند.
v شاهد مثال: «مَنْ کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ»
¨ «یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ وَ اخْشَوْا یَوْماً لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً»(4)
ای مردم! از پروردگارتان پروا کنید و بترسید از روزی که هیچ پدری مسئولیّت (اعمال) فرزندش را نمی پذیرد و هیچ فرزندی به جای پدرش قبول مسئولیّت نمی کند.
* شاهد مثال: «لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً»
¨ «قُلْ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنا وَ لا نُسْئَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ» (5)
بگو: (شما) از آن چه ما مرتکب شده ایم باز خواست نخواهید شد، و ما (نیز) از آن چه شما انجام می دهید باز خواست نخواهیم شد.
v شاهد مثال: «لا تُسْئَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنا وَ لا نُسْئَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ»
¨ «مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها وَ ما رَبُّکَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ» (6)
ص: 570
هر کس کار شایسته ای انجام دهد، پس به سود خود اوست، و هر کس بدی کند پس بر علیه خویش عمل کرده است، و پروردگار تو به مردم ستم نمی کند.
v شاهد مثال: «مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها»
¨ «فَلِذلِکَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللهُ مِنْ کِتابٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَیْنَکُمُ اللهُ رَبُّنا وَ رَبُّکُمْ لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ لا حُجَّةَ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ اللهُ یَجْمَعُ بَیْنَنا وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ» (1)
پس (ای پیامبر) به خاطر آن (که اهل کتاب دچار شک و تردید یا عناد و لجاجت با تو هستند، آنان را به راه حقّ) دعوت کن و بر آن پایداری نما آن گونه که فرمان یافته ای و خواسته های آنان را پیروی مکن و (به آنان) بگو: به هر کتابی که خدا نازل کرده است ایمان دارم و فرمان یافته ام تا میان شما به عدالت حکم کنم. خداوند، پروردگار ما و شماست. اعمال ما برای ما و اعمال شما برای شماست (و هیچ کدام مسئول کارهای دیگری نیستیم) هیچ حجّتی میان ما و شما (ناگفته) نمانده است. خداوند (در قیامت) میان ما جمع خواهد کرد و بازگشت همه به سوی اوست.
v شاهد مثال: «لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ»
¨ «قُلْ لِلَّذِینَ آمَنُوا یَغْفِرُوا لِلَّذِینَ لا یَرْجُونَ أَیَّامَ اللهِ لِیَجْزِیَ قَوْماً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ»(2)
(ای پیامبر!) به کسانی که ایمان آورده اند، بگو: از کسانی که به (روز رستاخیز که یکی از) ایّام اللَّه (است) امید ندارند، درگذرند (و آنان را به خدا واگذارند) تا خداوند (در آن روز) هر قومی را به آنچه انجام می دادند جزا دهد.
v شاهد مثال: «لیجزی... بما کانوا یکسبون»
ص: 571
¨ «مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها ثُمَّ إِلی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ» (1)
هر کس کار شایسته ای انجام دهد، پس به سود خود اوست و هر کس عمل بدی مرتکب شود، پس به زیان خود اوست، سپس به سوی پروردگارتان بازگشت داده می شوید.
* شاهد مثال: «و مَن اساء فَعَلَیْها»
¨ «وَ خَلَقَ اللهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزی کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ وَ هُمْ لایُظْلَمُونَ»
و خداوند آسمان ها و زمین را به حقّ آفرید تا هر کس به موجب آنچه کسب نموده است پاداش داده شود و آنان مورد ستم قرار نخواهند گرفت(2)
* شاهد مثال: «لِتُجْزی کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ»
¨ «وَالَّذِینَ ءَامَنُواْ وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُم بِإِیمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ مَآ أَلَتْنَاهُم مِّنْ عَمَلِهِم مِّن شَی ءٍ کُلُّ امْرِی بِمَا کَسَبَ رَهِینٌ» (3)
و کسانی که ایمان آوردند و فرزندانشان، در ایمان از آنان پیروی کردند ما ذریّه آنان را به ایشان ملحق نموده و از پاداش عملشان هیچ نکاهیم. (آری) هر کس در گرو کاری است که کسب کرده است.
v شاهد مثال: «کُلُّ امْرِی بِمَا کَسَبَ رَهِینٌ»
¨ «کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ» (4)
هرکسی در گرو چیزی است که کسب کرده است.
v شاهد مثال: «کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ»
v اصل فردی کردن مجازاتها به معنی اعمال واجرای مجازات متناسب با شخصیت و ویژگیهای جسمی، روانی و اجتماعی فرد مجرم است که به اعتبار ماهیت جرم ارتکابی و یا خصوصیات مجنیعلیه از طرف مقنن پیشبینی شده است و ممکن است حسب مورد منجر به تشدید، تخفیف یا تعلیق و... مجازات شود. معنای حقیقی اصل فردی کردن مجازاتها ایجاب میکند نقش اساسی در فردی کردن کیفرها را به عهده قاضی جزایی یعنی شخصیتی وارسته، عالم و عدالت خواه نهاده تا در صورت لزوم مجرم را از کیفیات مخففه بهرهمند نماید. این اصل از آیات زیر قابل استنباط است:
ص: 572
¨ «وَ إِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ فَدِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلی أَهْلِهِ وَ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ»(1)
و اگر (مقتول) از قومی باشد که میان شما و آنان پیمان است، دیه ی او را به خانواده اش تسلیم کند و برده ی مؤمنی را آزاد سازد. و اگر (برده ای برای آزاد کردن، یا پولی برای خرید برده) نیافت، پس دو ماه پیاپی روزه بگیرد.
* در اسلام جریمه به مقدار توان جسمی و مالی افراد است. «فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ»
¨ «لا یُؤاخِذُکُمُ اللهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَیْمانَ فَکَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکِینَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ» (2)
خداوند، شما را به خاطر سوگندهای لغو و بیهوده بازخواست نمی کند، لیکن برای شکستن سوگندهایی که (از روی اراده) بسته اید، مؤاخذه می کند، پس کفاره آن (شکستن سوگند) طعام دادن به ده بینواست، از نوع متوسط آنچه به خانواده خود می خورانید، یا پوشاندن ده فقیر است، یا آزاد کردن برده ای.
* جریمه باید با وضع مالی افراد متناسب باشد. «مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ أَوْ کَفَّارَةٌ طَعامُ مَساکِینَ أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ»(3)
ای کسانی که ایمان آورده اید! در حال احرام، شکار را نکشید، و هر کس از شما به عمد، شکاری را بکشد، کیفر و کفّاره اش کشتن نظیر آن حیوان از چهارپایان است که (به این نظیر بودن) دو شاهد عادل از میان خودتان حکم کنند. (این حیوان قربانی) هدیه ای است که به کعبه برسد (و آنجا ذبح شود) یا (به جای قربانی) برای جبران آن (به شصت) فقیر طعام بدهد یا برابر آن روزه بگیرد. (این کفّاره های سه گانه) برای آن است که جزای کار خود را بچشد.
* در انتخاب نوع جریمه باید شرایط مالی و توان جسمی مجرم را در نظر گرفت. «فجزاء مثل ما قتل... او عدل ذلک صیاماً»
ص: 573
¨ «وَ الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِن نِّسَآئِهِم ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا قَالُواْ فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مِّن قَبْلِ أَن یَتَمَآسَّا ذَلِکُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ فَمَن لَّمْ یَجِدْ فَصِیَامُ شَهْرَیْنِ مُتَتَابِعَیْنِ مِن قَبْلِ أَن یَتَمَآسَّا فَمَن لَّمْ یَسْتَطِعْ فَإِطْعَامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً» (1)
و کسانی که نسبت به همسران خود ظهار می کنند، سپس از آنچه گفته اند (پشیمان شده) و برمی گردند، کفاره آن قبل از آنکه با هم تماس گیرند آزاد کردن برده است. این (دستوری) است
که به آن پند داده می شوید و خداوند به آنچه عمل می کنید، به خوبی آگاه است. پس کسی که (برده ای برای آزاد کردن) نیافت، باید قبل از آمیزش با همسر، دو ماه پی در پی روزه بگیرد و کسی که نمی تواند باید شصت مسکین را طعام دهد.
* جریمه باید درجه بندی داشته باشد و در آن شرایط زمانی و مکانی و توان افراد در نظر گرفته شود. «فتحریر رقبة... فمن لم یجد... فمن لم یستطع»
v اضطرار وضعیتی غیر قابل تحمل است که هرگاه شخص مکلف در آن قرار بگیرد, و خارج شدن از آن وضعیت جز با ارتکاب عمل حرام برای وی ممکن نباشد, حرمت آن عمل, در حدی که برای خروج از آن وضعیت لازم است, در مورد وی برداشته میشود. در حقیقت اضطرار، موقعیت مواجه شدن با خطر یا گرفتار شدن بین محظورین است, که در آن حال شخص برای گریز از خطر و رهایی از مخمصه ممکن است ناچار به انجام عملی شود که در حال عادی انجام آن ممنوع است. قاعده اضطرار از آیات زیر قابل استنباط است:
¨ «إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ»(2)
همانا خداوند مردار و خون و گوشت خوک و آنچه را که (هنگام ذبح) نام غیر خدا بر آن برده شده، حرام کرده است، (ولی) آن کس که ناچار شد (به خوردن اینها) در صورتی که زیاده طلبی نکند و از حدّ احتیاج نگذراند، گناهی بر او نیست.
این روشن است که آیه در حالت اضطرار، ارتکاب حرام را جایز شمرده و در این صورت حکم حرمت از آن چیز حرام برداشته میشود، زیرا مفاد دنباله آیه، کبرای
ص: 574
کلی است که تمامی موارد اضطرار را در بر میگیرد، اگر چه این کبرا در خود آیه از دو جهت محدود و مقید شده: الف: غیر باغ، ب: ولا عاد. «غیر باغ» که در لغت به معنای «ظلم» و «سرکشی» آمده، کنایه است از اینکه سبب اضطرار، کاری ظالمانه و از روی سرکشی نباشد که در غیر این صورت اضطرار موجب برداشته شدن حرمت و
v عذاب نخواهد بود، چون از باب قاعده «الامتناع بالاختیار لاینافی الاختیار» (مضطر شدن از روی اختیار با اختیار منافات ندارد)، در این موارد که اضطرار با سوء اختیار انسان محقق شده، عذاب نیز خواهد بود، و این مطلب از نظر بسیاری از فقها حل شده است، آن جا که این را بسیاری از فقیهان پذیرفتهاند که اگر شخصی از روی اراده و اختیار وارد زمینی شده که غصبی است و برای بیرون رفتن از آن چارهای جز برگشتن از همان راه ندارد با اینکه مورد اضطرار است عقاب میشود. و اما «غیر عاد» کنایه است از این که شخص مضطر به اندازهای که نیاز او برآورده میشود میتواند حرامی را انجام دهد. و بیشتر از حد نیاز برای او جایز نیست.
* اسلام دین جامعی است که در هیچ مرحله بن بست ندارد. هر تکلیفی به هنگام اضطرار قابل رفع است. «فمن اضطُرّ... فلا اثم علیه»(1)
* اضطراری حکم را تغییر میدهد که به انسان تحمیل شده باشد، نه آنکه انسان خود را مضطرّ کند. کلمه «اُضطُرّ» مجهول آمده است، نه معلوم. در قوانین جزایی نیز یکی از شرایط پذیرش اضطرار آن است که مرتکب خطر را عمداً ایجاد نکرده باشد. «فمن اضطرّ»
* از شرایط اضطراری، سوء استفاده نباید کرد. «فمن اضطُرّ غیرباغ ولا عاد»
ص: 575
¨ «فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ»(1)
پس هر که در گرسنگی گرفتار شود، بی آنکه میل به گناه داشته باشد، (می تواند از خوردنی های تحریم شده بهره ببرد.) همانا خداوند، بخشنده و مهربان است.
* اضطرار غیر اختیاری، مجوّز مصرف حرام است، پس انسان نباید به اختیار خود را مضطر کند. «اُضطُرّ» (فعل مجهول است.)
*شرایط ویژه ی اضطرار، نباید زمینه ساز گناه و آزادسازی مطلق شود، بلکه باید به همان مقدار رفع اضطرار اکتفا کرد. «غیر متجانف لاثم» شاید «غیر متجانف لاثم» کنایه باشد از این که بیش از اندازهای که ناگزیر است به گناه تن ندهد، چون «جنف» به معنای میل است و شخص مضطر به ارتکاب حرام، باید میل و علاقه به ارتکاب نداشته باشد و به اندازه نیاز هم بسنده کند. در قوانین جزایی نیز یکی از شرایط پذیرش اضطرار، تناسب بین خطر و اقدام مرتکب است.
¨ «وَ ما لَکُمْ أَلاَّ تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللهِ عَلَیْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ ما حَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلاَّ مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ» (2)
و شما را چه شده که از آنچه که نام خداوند بر آن برده شده است نمی خورید؟ (و بی جهت حلال ما را بر خود حرام می کنید،) در صورتی که خداوند آنچه را بر شما حرام کرده خودش به تفصیل برای شما بیان کرده است، مگر آنچه (از محرّمات) که به خوردن آن مضطرّ شدید.
v در این آیه هر آنچه که در اسلام به نام حرام شناخته شده با یک قاعده عام و فراگیر (اضطرار) روا دانسته شده و گستره آن به گستردگی همه حرامها است. چون مستثنی منه در این آیه، تمام محرماتی است که از ناحیه شارع بیان شده، مسثنی یعنی جواز ارتکاب حرام از روی اضطرار نیز در قلمرو تمامی محرمات خواهد بود و فراگیر است، مگر آنچه که در شرع استثناء شده باشد. پس آیه به روشنی دلالت بر اصل قاعده دارد.
* اضطرار تکلیف را ساقط می کند. «الاّ ما اضطررتم الیه»
ص: 576
¨ «قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلاَّ أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ»
بگو: در آنچه به من وحی شده، بر کسی که چیزی می خورد هیچ حرامی نمی یابم مگر آن که مردار یا خون ریخته شده یا گوشت خوک باشد که قطعاً پلید است، یا حیوانی که از روی فسق و نافرمانی به نام غیر خدا ذبح شده باشد. پس هر کس که (به خوردن آنها) ناچار و مضطرّ شد، به
شرط آنکه از روی سرکشی و بیش از حدّ ضرورت نباشد، (مانعی ندارد). همانا خداوند تو آمرزنده و مهربان است.(1)
* از نظر اسلام مضطر به کسی می گویند که خود را از راه ستمگری و گناه مضطر نکرده باشد. «غیر باغٍ» و تنها به مقدار رفع اضطرار مجاز است نه بیشتر. «و لاعاد»
* در اسلام بن بست نیست، وقتی اضطرار پیش آید مصرف حرام ها مجاز می شود. «فمَن اضطرّ»
* سوء استفاده از قانون در موارد استثنا، ممنوع است و باید به همان مقدار اضطرار بسنده شود. «غیر باغ ولا عاد»
* در جایی که اضطرار به طور قهری پیش آید، می توان از گوشت حرام استفاده کرد، ولی اگر با اختیار خود شخص اضطرار به وجود آید استفاده مجاز نمی شود. «اُضطر» (به صورت مجهول آمده است)
¨ «إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ»(2)
جز این نیست که (خداوند) مردار و خون و گوشت خوک و آنچه نام غیر خدا (به هنگام ذبح) بر آن برده شده، بر شما حرام کرده است، پس هر کس (به خوردن اینها) ناچار شود، بدون آنکه (قصد) تجاوز و تعدی (به حکم خداوند) داشته باشد و یا (از نیاز ضروری) تجاوز کند، (مانعی برای خوردنش نیست) زیرا که خداوند بخشنده مهربان است.
* در شرایط اضطرار کیفر گناه بخشیده می شود. «فمن اضطرّ ... فانّ الله غفور رحیم»
* از قانون الهی و مستثنیات آن نباید سوءاستفاده کرد. «فمن اضطرّ غیر باغ و لا عاد»
ص: 577
¨ «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ» (1)
فرزندان خود را از بیم تنگدستی نکشید. این ما هستیم که آنان و شما را روزی می دهیم.
* ترس از ضرر و زیان و فقر، مجوّز کشتن دیگران نیست. «لا تقتلوا اولادکم خشیة املاق»
«وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ حَتَّی یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ بِهِ أَذی مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَةِ
¨ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ ذلِکَ لِمَنْ لَمْ یَکُنْ أَهْلُهُ حاضِرِی الْمَسْجِدِ الْحَرامِ»
و حج وعمره را برای خدا به اتمام رسانید و اگر محصور شدید (و موانعی مانند ترس از دشمن یا بیماری اجازه نداد که پس از احرام بستن، حج را کامل کنید) آنچه از قربانی فراهم است (ذبح کنید و از احرام خارج شوید.) و سرهای خود را نتراشید تا قربانی به قربانگاه برسد و اگر کسی بیمار بود و یا ناراحتی در سر داشت (و ناچار بود سر خود را زودتر بتراشد،) باید کفّاره ای از قبیل روزه یا صدقه یا قربانی بجا آورد و چون (از بیماری و یا دشمن) در امان شدید، پس هر کس بدنبال عمره تمتّع، حج را آغاز کرده آنچه را از قربانی که میسّر است (ذبح کند.) و هر کس که قربانی نیافت، سه روز در ایام حج روزه بدارد و هفت روز به هنگامی که بازگشتید، این ده روزِ کامل است. (البتّه) این (حج تمتّع) برای کسی است که خاندانش ساکن (مکّه و) مسجد الحرام نباشند. (2)
* حکم مسائل اضطراری، محدود به زمان ضرورت است. و لذا بر خلاف موارد عادّی که در سفر روزه جایز نیست، در این سفر، در صورت عدم ذبح قربانی، روزه واجب است و آن هم باید در سه روز هفتم، هشتم و نهم ماه باشد، چرا که روز دهم عید قربان است که روزه ی آن حرام می باشد.
ص: 578
v اکراه عبارت است از اینکه شخصی را که مایل به انجام عملی نیست به وسیله تهدید به وارد ساختن ضرری جانی, مالی یا آبرویی به آن شخص یا کسان وی در صورت ترک آن عمل, وادار کنند. این قاعده از آیات زیر قابل استنباط است:
¨ «مَنْ کَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» (1)
کسی که بعد از ایمان به خدا کافر (و مرتد) شود، نه آنکه او را به زور وادار کرده اند (که با زبان اظهار کفر کند) در حالی که قلبش به ایمان خویش مطمئن است، بلکه کسی که سینه به روی کفر بگشاید (و بعد از ایمان با شادی به استقبال کفر برود) پس بر آنان از طرف خداوند غضبی است و برایشان عذابی بزرگ است.
* وظیفه ی انسان در حال اکراه تغییر می کند. «الا من اُکره»
* اقرار و اعتراف، در حال اکراه (فشار و شکنجه) ارزش ندارد. «من اُکره و قلبه...»
v در حالت اکراه قصد وجود دارد ولی رضا وجود ندارد. «اُکره و قلبه مطمئن»
¨ «وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَی الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللهَ مِنْ بَعْدِ إِکْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (2)
و کنیزان خود را که تصمیم بر پاکدامنی دارند، به خاطر رسیدن به مال دنیا به فحشا وادار نکنید، که هر کس آنان را به فحشا مجبور کند، البتّه خداوند برای آن کنیزان که به اکراه بدان کار وادار گشته اند، بخشنده ی مهربان است.
* افراد مورد اکراه قرار گرفته مورد عفو قرار می گیرند. «فاِنّ الله من بعد اکراههنّ غفورٌ رحیم»
ص: 579
v ارتکاب رفتاری که قانوناً جرم محسوب میشود، در صورتی که به امر قانونی مقام ذیصلاح باشد قابل مجازات نخواهد بود. هرگاه به امر غیرقانونی یک مقام رسمی، جرمی واقع شود آمر ومأمور به مجازات مقرر قانونی محکوم می شوند، لکن مأموری که امر آمر را به علت اشتباه قابل قبول وبه تصور اینکه قانونی است، اجرا کرده باشد مجازات نخواهد شد. ضوابط مربوط به این قاعده از آیات زیر قابل استنباط است:
¨ «وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَی الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» (1)
و کنیزان خود را که تصمیم بر پاکدامنی دارند، به خاطر رسیدن به مال دنیا به فحشا وادار نکنید.
* بکارگیری زیردستان در مسیر حرام ممنوع است. «و لا تکرهوا فَتَیاتکم علی البِغاء»
¨ «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ»(2)
همانا فرعون در سرزمین (مصر) سرکشی کرده و مردم آنجا را فرقه فرقه نموده است، گروهی از آنان را به زبونی و ناتوانی کشانده، پسرانشان را سر می برد و زنانشان را (برای کنیزی) زنده نگه می دارد.
* دستوردهنده نیز در اعمال خلاف کارگزاران دارای مسئولیت است. سیاستگذار و دستوردهنده نیز شریک در جرم محسوب میشود. در این آیات تمام جنایات یاران فرعون، به شخص او نیز نسبت داده شد.«جعل، یستضعف، یذبّح»
¨ «إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما کانُوا خاطِئِینَ»(3)
همانا فرعون و هامان و سپاهیانشان خطاکار بودند.
* طراح، مشاور، آمر و مباشر، همگی در جرم شریکند. «کانوا خاطئین»
¨ « فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِین» (4)
پس چون ما را به خشم آوردند، از آنان انتقام گرفتیم و همه آنان را غرق کردیم.
* در مدار فسق و طغیان، آمر و مأمور با هم مجازات می شوند. «اجمعین»
ص: 580
¨ «وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ قالَ مَعاذَ اللهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ» (1)
و زنی که یوسف در خانه او بود، از یوسف از طریق مراوده و ملایمت، تمنای کام گیری کرد و درها را (برای انجام مقصودش) محکم بست و گفت:برای تو آماده ام. یوسف گفت: پناه به خدا که او پروردگار من است و مقام مرا گرامی داشته است.
* اگر رئیس یا مافوق دستور گناه داد، نباید از او اطاعت کرد. «هیت لک قال معاذ الله»
¨ «فَأْتِیاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّکَ فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِی إِسْرائِیلَ وَ لا تُعَذِّبْهُمْ» (2)
پس به سراغ او بروید، پس (به او) بگویید: (ای فرعون) ما دو فرستاده ی پروردگار تو هستیم، و بنی اسرائیل را به همراه ما بفرست (و بیش از این) آنها را آزار مده.
* عملکرد مأموران، به حساب مسئول آنان نیز گذارده می شود. با توجّه به اینکه شخص فرعون، شکنجه گر تک تک مردم نبود. «لاتعذّبهم»
¨ «فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ» (3)
پس ما او و سپاهیانش را (به قهر) گرفتیم و آنان را در دریا افکندیم.
* اشخاص زیردست نباید چشم بسته مطیع هرکسی باشند. قهر الهی لشگریان فرعون را نیز فرا گرفت. «فاخذناه و جنوده»
¨ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلی أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّی یَسْتَأْذِنُوهُ»(4)
مؤمنان (واقعی) تنها کسانی هستند که به خدا و پیامبرش ایمان آورده و هر گاه با پیامبر بر کاری اجتماع نمایند، بدون اجازه او نمی روند.
* در زندگی اجتماعی، وجود رهبر و پیروی از او لازم است. «علی امر جامع لم یذهبوا»
¨ «وَ إِنْ جاهَداکَ عَلی أَنْ تُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما» (5)
و اگر آن دو (پدر و مادر) تلاش کردند چیزی را که بدان علم نداری، شریک من سازی، از آنان فرمان مبر.
* تقلید کورکورانه و اجرای دستورات دیگری بدون علم ممنوع است. «ما لیس لک به علم فلا تطعهما»
ص: 581
¨ «وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا» (لقمان،21)
و هر گاه به آنان گفته شود: آنچه را خدا نازل کرده پیروی کنید. گویند:بلکه ما آنچه را پدرانمان را بر آن یافته ایم پیروی خواهیم کرد.
* تقلید و تعصّبِ کورکورانه و اجرای دستورات دیگری بدون تعقل ممنوع است. «وجد(1)نا علیه آباءنا... اولوکان»
¨ «وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلا» (2)
وگویند: پروردگارا! همانا ما سران و بزرگانمان را اطاعت کردیم، پس آنان ما را از راه به در بردند.
* تقلید کورکورانه از بزرگان جامعه و مقامات مافوق و اجرای دستورات آنان بدون تأمل، مایه ی پشیمانی است. «اطعنا سادتنا»
v جهل به حکم، مانع از مجازات مرتکب نیست. مگر اینکه تحصیل علم عادتاً برای وی ممکن نباشد. از آیات زیر برخی از نکات در این خصوص قابل استنباط است:
¨ «وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّی وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِیراً»(3)
و هر کس پس از آنکه هدایت برایش آشکار شد با پیامبر مخالفت کند و راهی جز راه مؤمنان را پیروی کند، او را بدان سوی که روی کرده بگردانیم واو را به دوزخ افکنیم که سرانجام بدی است.
* حساب افراد قاصر و مستضعف که صدای حقّ را نمی شنوند، یا قدرت تشخیص ندارند، از حساب افراد آگاه و لجوج، جداست. «بعد ما تبیّن له الهدی»
¨ «لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ» (4)
آنان باید در روز قیامت، هم بار گناهان خود را به تمامی به دوش کشند و هم بخشی از بار گناهانِ کسانی که بدون علم آنان را گمراه می نمایند.
v جهل عذر نیست و عذاب را بر نمی دارد. «مِنْ أَوْزارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ»
ص: 582
¨ «إِلَیْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (1)
اگر نمی دانید از اهل ذکر بپرسید.
* جهل عذر نیست، پرسیدن و دانستن وظیفه است. «فسئلوا»
¨ «وَ ما کانَ اللهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّی یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ»(2)
خداوند بر آن نیست که قومی را بعد از آنکه هدایتشان نمود، بی راه بگذارد تا آنچه را (که باید از آن) پرهیز کنند، برایشان بیان کند.
* همه باید به قانون دسترسی داشته باشند. «حَتَّی یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ»
v واژه «جب» از متن حدیث پیامبر گرفته شده که فرمودهاند: «الاسلام یجب ما قبله»؛ اسلام ماقبل خود را میپوشاند. این بدین معناست که گناهان و تقصیراتی را که فرد قبل از مسلمان شدن انجام داده است، مورد عفو و اغماض قرار میدهد و وی را به سبب آنها مجازات نمیکند. این قاعده از آیات زیر قابل استنباط است:
¨ «قُلْ لِلَّذینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ وَ إِنْ یَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلینَ»
به کافران بگو: اگر باز ایستند، گذشته آنها بخشوده خواهد شد، و اگر بازگردند سنت خدا در حق گذشتگان جاری شده است، [در باره ی آنها نیز جاری می شود]. (3)
v در این آیه تصریح شده است که همه آنچه کافران در گذشته انجام دادهاند، بخشیده میشود که ظاهراً همه حقوق الله اعم از گناهان، عدم انجام واجبات و غیره را شامل میشود.
¨ «إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (4)
مگر کسانی که پس از آن، (از کفر و ارتداد) توبه نمایند و (کردار و افکار خود را) اصلاح نمایند، که همانا خداوند آمرزنده و مهربان است.
* اگر شخص کافری مسلمان شود، قانونِ «الاسلامُ یَجُبّ ما قَبْله» تمام گذشته ها را پاک می کند.
ص: 583
v یکی از آثار اصل قانونی بودن جرائم و مجازاتها، قاعده عطف بما سبق نشدن قوانین جزائی است. طبق قاعده مزبور چنانچه قانون لاحق، عملی را که سابقاً جرم نبوده جرم بشناسد و برای مرتکب آن مجازات قائل شود، قانون مزبور برای افرادی که قبل از تصویب قانون جدید مرتکب عمل مذکور شدهاند، اجرا نخواهد شد. زیرا قبل از وضع قانون جدید، تمامی اشخاص خود را آزاد در انجام آن عمل میدانستهاند. اصل عطف بما سبق نشدن قوانین کیفری طی اصل 169 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران پیشبینی و صراحتاً مقرر شده است: هیچ فعل یا ترک فعلی به استناد قانونی که بعد از آن وضع شده است جرم محسوب نمیشود. این قاعده از آیات زیر قابل استنباط است:
¨ «وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتی کُنْتَ عَلَیْها إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلی عَقِبَیْهِ وَ إِنْ کانَتْ لَکَبیرَةً إِلاَّ عَلَی الَّذینَ هَدَی اللهُ وَ ما کانَ اللهُ لِیُضیعَ إیمانَکُمْ إِنَّ اللهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحیمٌ»
و ما قبله ای را که بر آن بودی (بیت المقدس) قرار ندادیم مگر برای آن که کسی را که از پیامبر پیروی می کند از کسی که به عقب برمی گردد باز شناسیم، و البته این امر جز بر کسانی که خدا هدایتشان کرده است گران بود، و خدا بر آن نیست که ایمان شما را ضایع کند، [زیرا] خداوند نسبت به مردم رئوف و مهربان است.(1)
* اگر امروز فرمان تغییر قبله صادر شد، نمازهای قبلی صحیح است و از امروز باید به سوی دیگر نماز خواند. «وما کان الله لیضیع ایمانکم»
¨ «الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلاَّ کَما یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَی اللهِ وَ مَنْ عادَ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ»(2)
کسانی که ربا می خورند، (در قیامت از قبرها) بر نمی خیزند مگر همانند برخاستن کسی که بر اثر تماس شیطان، آشفته و دیوانه شده است. (نمی تواند تعادل خود را حفظ کند، گاهی زمین می خورد
ص: 584
و گاهی بر می خیزد.) این (آسیب) بدان سبب است که گفتند: داد و ستد نیز مانند ربا است. در
حالی که خداوند خرید و فروش را حلال و ربا را حرام کرده است. پس هر کس که موعظه ای از پروردگارش به او رسید و (از رباخواری) خودداری کرد، آنچه در گذشته (از طریق ربا بدست آورده) مال اوست، و کار او به خدا واگذار می شود. امّا کسانی که (دوباره به رباخواری) بازگردند، آنان اهل آتش خواهند بود و در آن جاودانه می مانند.
* قانون امروز شامل گذشته افراد نمی شود. «فله ما سَلف»
¨ «وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبِیلاً»(1)
و با زنانی که پدرانتان به ازدواج خود در آورده اند، ازدواج نکنید، مگر آنچه در گذشته (پیش از نزول این حکم) انجام شده است. همانا این گونه ازدواج، بسیار زشت ومایه ی دشمنی و راه بدی است.
* ازدواج های پیش از این حکم با نامادری مورد عفو است. «الاّ ما قد سلف»
¨ «وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ»(2)
و (همچنین حرام است ازدواج با) همسران پسرانتان که از نسل شمایند (نه پسر خوانده ها) و (حرام است در ازدواج) جمع بین دو خواهر، مگر آنچه پیشتر انجام گرفته است.
* کسانی که قبل از تحریم، دو خواهر را به عقد خود در آورده اند، کیفری ندارند گرچه بعد از اعلام این قانون باید یکی از خواهران را نگاه داشته و دیگری را رها کنند.«الا ما قد سلف»
¨ «لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا وَ اللهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» (3)
بر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، در آنچه (قبل از تحریم شراب) خورده اند باکی نیست، هر گاه که اهل پروا و ایمان و کارهای شایسته باشند. سپس (از محرّمات) پرهیز نمایند (و به تحریم آن) ایمان آورند و آن گاه (نیز از حرام) بپرهیزند و کار نیک کنند و خداوند نیکوکاران را دوست دارد.
v بر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، در آنچه قبل از تحریم شراب خورده اند باکی نیست. «لیس... جناح فیما طعموا اذا مااتّقوا»
ص: 585
¨ «عَفَا اللهُ عَمَّا سَلَفَ» (1)
خداوند از گذشته ی شما (که قانون کفّاره نیامده بود) گذشت.
*اجرای قوانین پس از ابلاغ رسمی آنهاست و موارد قبلی را شامل نمی شود. «عفی الله عما سلف»
v قاعده این است که «اقرار العقلاء علی انفسهم جائز»؛ هرکس اقرار به حقی برای غیر کند ملزم به اقرار خود خواهد بود. اقرار، حجت است و شخص مقر، ملزم به اق-رار خ-ود خواهد بود. این قاعده از آیات زیر قابل استنباط است:
¨ «فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ» (2)
پس باید او بنویسد (سند را) و آن کس که حقّ بر ذمّه او (بدهکار) است املا کند.
* شاهد مثال: «فلیملل الذی علیه الحقّ»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ» (3)
ای کسانی که ایمان آورده اید! همواره بر پا دارنده ی عدالت باشید و برای خدا گواهی دهید، گرچه به ضرر خودتان یا والدین و بستگان باشد.
* شاهد مثال: «شهداء للّه و لو علی انفسکم»
v سایر آیات مربوط، در قسمت نظام حاکم بر ادله آورده شد.
v اجتهاد در فهم نص، آن است که تمامی امکانات معرفتی (از قبیل اطّلاعات، تجربه، دانش، رایزنی علمی، تعقّل و اندیشهورزی) برای فهم نص به کار گرفته شود. اجتهاد در فهم نص، نقطه مقابل اجتهاد در برابر نص است. اوّلی، التزام به نص و در آن غور کردن است؛ و دومی، لاابالیگری در برخورد با نص، بغی فکری بر متن دینی،
ص: 586
مقدّم داشتن رأی بر شرع و تجاوز از شریعت است. ممنوعیت اجتهاد مقابل نص از آیات زیر قابل استنباط است:
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصاری أَوْلِیاءَ... فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشی أَنْ تُصِیبَنا دائِرَةٌ»(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید؟ یهودیان و مسیحیان را سرپرست و یاور نگیرید.... (با آن همه توصیه به نپذیرفتن ولایت کفّار) بیماردلان را می بینی که در دوستی با آنان (کافران)، سبقت می گیرند (و در توجیه کارشان) می گویند: می ترسیم که حادثه ای بد برایمان پیش آید (و ما نیازمند کمک آنان باشیم).
* در برابر نص و فرمان صریح خداوند نباید اجتهاد و مصلحت اندیشی کرد. «لاتتّخذوا الیهود... اولیاء... یقولون نخشی»
¨ «قالَ ما مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ»
(خداوند به ابلیس) فرمود: وقتی که من (به سجده) فرمانت دادم، چه چیز تورا از سجده کردن باز داشت؟ (شیطان) گفت: من از او بهترم، مرا از آتش و او را از گِل آفریدی. (ا(2)
* شیطان در برابر فرمان روشن و صریح خداوند به سلیقه شخصی خود عمل کرد و به اصطلاح، اجتهاد در برابر نص نمود. «اذ امرتک قال... خلقتنی من نار...»
¨ «قالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» (3)
(ابلیس) گفت: من اینگونه نیستم که برای بشری که او را از گِلی خشک، از گِلی سیاه و بدبو آفریده ای، سجده کنم.
* اجتهاد و اظهار نظر در برابر فرمان و دستور روشن الهی جایز نیست. در مقابل فرمان «فقعوا له ساجدین» جایی برای گفتار «خلقته من صلصال» نیست.
¨ «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِیناً»
و به یادآور زمانی که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید. پس سجده کردند، مگر ابلیس که گفت: آیا برای کسی سجده کنم که از گل آفریده ای؟! (4)
* ابلیس در برابر نصّ خداوند، اجتهاد کرد. «قلنا... اُسجدوا... ءاسجد لمن خلقت طیناً»
ص: 587
¨ «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»
و هیچ مرد و زن با ایمانی حقّ ندارند هنگامی که خدا و رسولش امری را مقرّر کنند، از سوی خود امر دیگری را اختیار کنند.(1)
* آن جا که حکم الهی روشن است، هیچ کس حقّ اظهار نظر ندارد. «ما کان - لهم الخیرة»
¨ «قالَ یا إِبْلِیسُ ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالِینَ قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» (ص،75 و76)
(خداوند) فرمود: «ای ابلیس! چه چیز تو را مانع شد که برای موجودی که به دستان قدرت خویش خلق کردم سجده کنی؟ تکبّر کردی یا از بلند مرتبگانی؟!» ابلیس گفت: «من از او بهترم، مرا از آتش آفریدی و او را از گِل»
* اجتهاد در برابر نصّ عمل ابلیس است. «فقعوا له ساجدی... انا خیر»
v آنچه دارای ارزش واقعی است، «علم» است و اصل در ظنون بر عدم حجیت است. اما با توجه به اینکه در میان دلائل فقهی، دلائل ظنی فراوان داریم مانند حجت بودن ظواهر الفاظ و شهادت دو شاهد عادل و یا خبر واحد ثقه و امثال آن، باید گفت که قاعده اصلی در مساله ظن، عدم حجیت است، مگر اینکه با دلیل قطعی حجت بودن آن ثابت گردد. اصل عدم حجیت ظن از آیات زیر قابل استنباط است:
¨ «وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبیلِ اللهِ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُونَ» (2)
و اگر از بیشتر مردم روی زمین پیروی کنی، تو را از راه خدا به در می کنند، آنها صرفا از وهم و گمان پیروی می کنند و جز این نیست که به گزاف و حدس سخن می گویند.
¨ «وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً» (3)
و بیشتر آنان جز از گمان (بی پایه) پیروی نمی کنند. قطعاً گمان به هیچ وجه (انسان را) از حقیقت بی نیاز نمی کند.
ص: 588
¨ «إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدی» (1)
آنان جز از گمان و هوای نفس خویش پیروی نمی کنند، در حالی که از سوی پروردگارشان هدایت برایشان آمده است.
¨ «وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً» (2)
و ایشان در این [کار] شناختی ندارند. آنها جز از گمان پیروی نمی کنند، و البته گمان به هیچ وجه از [شناخت] حقیقت کفایت نمی کند.
¨ «وَ إِنَّ الَّذینَ اخْتَلَفُوا فیهِ لَفی شَکٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّن»(3)
و کسانی که در باره ی [قتل] او اختلاف کردند، قطعا در مورد آن شک دارند و به آن آگاهی ندارند و تنها از حدس و گمان پیروی می کنند.
v بر طبق این قاعده همگان مأمور به حکم به ظاهرند. قاضی نیز باید با توجه به ادله و مدارک موجود در پرونده حکم را صادر کند.
¨ «قالَ وَ ما عِلْمِی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ إِنْ حِسابُهُمْ إِلاَّ عَلی رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ» (4)
(نوح) گفت: من به عملکرد گذشته (کسانی که شما اراذل می خوانید) آگاهی ندارم. (یا مرا با اعمال گذشته ی آنان کاری نیست).حساب آنان جز بر پروردگارم نیست، اگر شما درک کنید.
* در اسلام همگان مأمور به ظاهرند و اگر کسی به اسلام گروید این حق وجود ندارد که به اوگفته شود که تو در قلبت ایمان نداری. «و لاتَقولوا لمَن ألقی الیکم السّلام لَستَ مؤمنا»(5)
ص: 589
v عبارت است از الحاق امری غیر منصوص در حکم شرعی آن به امری که نصاً حکم آن در شرع ثابت باشد، چون هر دو دارای علت مشترک هستند. اگر علت حکم در نص مشخص شده باشد، این قیاس منصوص العله است که حجیت دارد. اما اگر علت حکم در نص مشخص نشده باشد و فرد علت را استنباط کرده و سپس بخواهد به موضوع دیگر تسری دهد، این قیاس مستنبط العله است که فاقد حجیت است. در آیه زیر یک نمونه قیاس باطل و فاقد حجیت بیان شده است:
¨ «قالَ ما مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ»
(خداوند به ابلیس) فرمود: وقتی که من (به سجده) فرمانت دادم، چه چیز تورا از سجده کردن باز داشت؟ (شیطان) گفت: من از او بهترم، مرا از آتش و او را از گِل آفریدی.
* شیطان از قیاس باطل استفاده کرد که اساس علمی ندارد، بلکه بر مبنای گمان است. «خلقتَنی من نار و خلقتَه من طین»
ص: 590
v نفی سبیل در اصطلاح به معنای آن است که در مقررات دین اسلام حکمی که موجب ثبوت سلطه کافر بر مسلمان باشد، تشریع نشده است. این قاعده هرگونه سلطه در عرصههای مختلف اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی ، نظامی و غیره را شامل میشود و رابطه سلطهآور در هرشکل و از هر طریق را نفی میکند. این قاعده از آیات زیر قابل استنباط است:
¨ «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً» (1)
و خداوند هرگز راهی برای سلطه ی کفّار بر مسلمانان قرار نداده است.
* مؤمنان حق پذیرفتن سلطه ی کافران را ندارند و سلطه پذیری نشانه نداشتن ایمان واقعی است. «لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا»
¨ «لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ» (2)
نباید اهل ایمان، بجای مؤمنان، کافران را دوست و سرپرست خود برگزینند.
* پذیرش ولایت کفّار از سوی مؤمنان ممنوع است. «لایتخذ المؤمنون الکافرین اولیاء»
¨ «وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ إِلاَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِی»(3)
و (ای پیامبر!) از هر جا خارج شدی پس (به هنگام نماز) روی خود را به سوی مسجد الحرام بگردان، و (شما ای مسلمانان نیز) هر جا بودید (در سفر و در حضر) روی خود را به سوی آن بگردانید تا برای (هیچ کس از) مردم جز ستمگرانشان، امکان احتجاج (و مجادله) علیه شما نباشد.
* نفی سلطهی دیگران و رسیدن به استقلال یک ارزش است. «لئلاّ یکون للناس علیکم حجة»
ص: 591
¨ «سَتَجِدُونَ آخَرِینَ یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ کُلَّما رُدُّوا إِلَی الْفِتْنَةِ أُرْکِسُوا فِیها فَإِنْ لَمْ یَعْتَزِلُوکُمْ وَ یُلْقُوا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ وَ یَکُفُّوا أَیْدِیَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أُولئِکُمْ جَعَلْنا لَکُمْ عَلَیْهِمْ سُلْطاناً مُبِیناً» (1)
بزودی گروهی دیگر را خواهید یافت که می خواهند از شما (با اظهار اسلام) در امان باشند و از قوم خود نیز (با اظهار کفر) ایمن باشند. آنان هر بار به سوی فتنه (و بت پرستی) برگردند، در آن فرو می افتند. پس اگر از درگیری با شما کناره نگرفتند و به شما پیشنهاد صلح ندادند و دست از شما برنداشتند، آنان را هر جا یافتید، بگیرید و بکشید که آنانند کسانی که ما برای شما بر ایشان قدرت و تسلّطی آشکار قرار داده ایم.
* مسلمانان باید از هر جهت بر کفّار سلطه یابند. «سلطاناً مبیناً»
¨ «الَّذِینَ یَتَّخِذُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلهِ جَمِیعاً»
آنان که کافران را بجای مؤمنان، سرپرست و دوست خود می گیرند آیا عزّت را نزد آنان می جویند؟ همانا عزّت به تمامی از آن خداست. (2)
* کفّار حقّ سرپرستی مؤمنان را ندارند و مؤمنان نیز نباید سلطه ی کفّار را بپذیرند. «یتخذون الکافرین اولیاء»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَتُرِیدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلهِ عَلَیْکُمْ سُلْطاناً مُبِیناً» (3)
ای کسانی که ایمان آورده اید! کافران را به جای مؤمنان دوست و سرپرست خود نگیرید، آیا می خواهید برای خداوند دلیل و حجّت آشکار علیه خودتان قرار دهید؟
* در سیاست خارجی، روابط سیاسی واقتصادی، گزینش وعزل ونصب ها، هر اقدامی که به سلطه کفّار برمسلمانان بینجامد حرام ومحکوم است. «لاتتّخذوا الکافرین اولیاء»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصاری أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ»(4)
ای کسانی که ایمان آورده اید؟ یهودیان و مسیحیان را سرپرست و یاور نگیرید، (زیرا) بعضی از آنان یار و یاور بعض دیگرند.
ص: 592
* وقتی یاری گرفتن از کفّار مورد نهی قرآن است، قطعاً در روابط و سیاست خارجی، پذیرش ولایت و سلطه اهل کتاب وکفّار ممنوع است. «لاتتّخذوا»
*ولایت کفّار و دشمنان را نباید پذیرفت، چون آنان تنها به فکر هم مسلکان خویشند. «بعضهم أولیاء بعض»
¨ «تَری کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللهُ عَلَیْهِمْ وَ فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ» (1)
بسیاری از آنان (بنی اسرائیل) را می بینی که با کافران دوستی می ورزند، (و آنان را سرپرست خود می گیرند.) چه اعمال بدی از پیش فرستادند (که در نتیجه،) خداوند بر آنان خشم نموده و در عذاب، همانان جاوید خواهند بود.
* خداوند حتّی برای اهل کتاب استقلال می خواهد و وابستگی و ولایت پذیری از مشرکین را مورد مذمّت قرار می دهد. «تری کثیراً منهم یتولّون»
¨ «وَ لَوْ کانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ النَّبِیِّ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیاءَ وَ لکِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ»
و اگر به خداوند و پیامبر و آنچه بر او نازل شده ایمان می آوردند، هرگز آنان (کافران) را (سرپرست و) دوست خود نمی گرفتند، ولی بسیاری از آنان فاسقند. (مائده،81)
* کسی که به خدا و پیامبر ایمان قلبی داشته باشد، حاضر نیست ولایت غیر الهی را بپذیرد. «لو کانوا یؤمنون... مااتّخذوهم اولیاء» سلطه پذیر سازشکار، بی دین و فاسق است. «لو کانوا یؤمنون... ولکن کثیراً منهم فاسقون»
¨ «وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ إِلاَّ تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الْأَرْضِ وَ فَسادٌ کَبِیرٌ»
و کسانی که کفر ورزیدند، یاران یکدیگرند، (پس شما با آنان هم پیمان نشوید،) اگر شما (هم میان خود، همبستگی) نداشته باشید، فتنه و فساد بزرگی در زمین واقع خواهد شد. (2)
* پذیرفتن ولایت و سلطه ی کافران، فساد و فتنه ای بزرگ در زمین است. «الاّ تفعلوه تکن فتنة»
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَکُمْ وَ إِخْوانَکُمْ أَوْلِیاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَی الْإِیمانِ»
ص: 593
ای کسانی که ایمان آورده اید! اگر پدران و برادرانتان، «کفر» را بر «ایمان» ترجیح دادند، ولایت آنان را نپذیرید. (1)
* ولایت کافر ممنوع است، حتّی اگر نزدیکترین افراد باشد. «لاتتّخذوا ابائکم... أولیاء ان استحبّوا الکفر»
¨ «یَآ أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِذَا جَآءَکُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللهُ أَعْلَمُ بِإِیمَانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفَّارِ» (2)
ای کسانی که ایمان آورده اید هرگاه زنان مؤمن (از شوهرِ کافر جدا شده) هجرت کنان نزد شما آمدند آنان را (از نظر ایمان) آزمایش کنید و خداوند به ایمان آنان آگاه تر است. پس اگر آنان را مؤمن تشخیص دادید، به سوی کفّار باز نگردانید.
* سلطه و حکومت کافر بر مسلمان از جهت خانوادگی نیز ممنوع است. زن مسلمان نباید تحت امر شوهر کافر باشد. «فلا ترجعوهنّ الی الکفّار»
¨ «ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً»
من آنان (ابلیس و فرزندانش) را نه در آفرینش آسمان ها و زمین و نه در آفرینش خودشان به شهادت نطلبیدم و من گمراه کنندکان را دستیار خود نمی گیرم.(3)
* آنان که در راه و خط خدایند، نباید از منحرفان کمک بگیرند و باید استقلال سیاسی و اقتصادی خود را حفظ کنند. «ماکنت متّخِذَ المضلّین عضداً»
زندگی اجتماعی انسان خواه ناخواه در مواجهه با منافع و مضار، دستخوش تحولاتی میشود وانسان درمواجهه با این منافع ومضار لازم است آنها را اولویتبندی کرده و بسته به اهمیت هریک، مقدم یا مؤخر دارد و این امر از حکم عقل نشأت میگیرد. ادیان الهی نیز در این مورد به استمداد عقل شتافته و او را راهنمایی کردهاند. شهید مطهری این امر را نشانه هماهنگی تعلیمات اسلامی با فطرت دانسته و معتقد است که همین مسئله امکان جاوید ماندن را به دین میدهد.(4)
اسلام نیز در تطابق با
ص: 594
عقل اجازه داده که کارشناسان فن با فحص و جستجو در مورد مصالح و مفاسد هریک از دو حکم معارض یا متزاحم، آنسو را که با مصالح مهمتری همراه است بر سوی دیگر مقدم دانسته، بدان عمل کنند. «اهم» یعنی مهمتر و به امری که دارای مصلحت بیشتر و مضار کمتری نسبت به دیگری باشد، اهم میگویند و در برابر آن «مهم» قرار دارد. تشخیص اهم بودن امر به عقل و شریعت واگذار شده است، چرا که در اکثر موارد عقل با ملاکهایی که در نظر دارد اهمیت امر را سنجیده و حکم به
v مهمتر بودن آن میدهد، و گاه شرع این عمل را انجام داده، به کمک عقل میشتابد. در یک جمله میتوان این قاعده را توجه به اولویتها دانست که بر اساس این اولویتها، عمل و رفتار خارجی شکل میگیرد.(1)
این
قاعده از آیات زیر قابل استنباط است:
¨ «فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصْلَحَ بَیْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (2)
پس کسی که از انحراف وصیّت کننده (و تمایل بی جای او به بعض ورثه) یا از گناه او (به اینکه به کار خلافی وصیّت کند،) بترسد و میان آنها را اصلاح دهد، گناهی بر او نیست (و مشمول قانون مجازات تبدیل وصیّت نمی شود،) همانا خداوند آمرزنده و مهربان است.
* احترام به وصیّت مهمّ است، ولی رفع فتنه و اصلاح امور مسلمانان مهمّ تر است. «فمن خاف... فاصلح بینهم فلا اثم علیه»
¨ «وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّی یُقاتِلُوکُمْ فِیهِ فَإِنْ قاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ»(3)
و نزد مسجد الحرام با آنها جنگ نکنید، مگر آنکه آنها در آنجا با شما بجنگند، پس اگر با شما جنگ کردند، آنها را (در آنجا) به قتل برسانید.
* حرم و مسجدالحرام مقدّس است، امّا خون مسلمانان مقدّس تر است. «لا تقاتلوهم عند المسجد الحرام حتّی یقاتلوکم»
¨ «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما»
ص: 595
از تو درباره شراب و قمار می پرسند، بگو: در آن دو گناهی بزرگ است و منافعی (مادّی) نیز برای مردم دارند. (ولی) گناه آن دو از سود آنها بزرگ تر است. (1)
* گرچه شراب منافع مادی برای مردم دارد، اما گناه آن بزرگتر است. «منافع للناس و اثمهما اکبر»
¨ «لا یُحِبُّ اللهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ وَ کانَ اللهُ سَمِیعاً عَلِیماً» (2)
خداوند، آشکار کردن گفتار بد را دوست نمی دارد، مگر از کسی که به او ستم شده باشد و خداوند، شنوای داناست.
* ارزش دفاع از مظلوم بیش از ارزش حیا و سکوت است. «لایحبّ الله الجهر بالسوء... الاّ من ظُلم»
¨ «وَ ما عَلَی الَّذِینَ یَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْ ءٍ» (3)
کسانی که پروا پیشه کردند، به گناه ستمکاران بازخواست نخواهند شد.
* شنیدن موقّتی یاوه ها به قصد پاسخگویی یا نجات منحرفان جایز است. «و ما علی الّذین یتّقون من حسابهم من شی ء»
¨ «قُلْ لا أَجِدُ فی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلاَّ أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحیمٌ»
بگو: در آنچه به من وحی شده چیزی را که خوردنش بر خورنده ای حرام باشد نمی یابم، مگر این که مردار یا خون ریخته یا گوشت خوک باشد که بی شک آن پلید است، یا ذبحی که از روی نافرمانی نام غیر خدا بر آن یاد شده باشد. اما هر که بدون زیاده خواهی و سرکشی ناچار گردد [برای حفظ جان از آن بخورد] البته پروردگار تو آمرزنده ی مهربان است.(4)
* حفظ جان مهم تر از حرام بودن مصرف مردار است. «فمَن اضطرّ»
¨ «ما کانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ یَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللهِ وَ لا یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ»(5)
ص: 596
اهل مدینه و بادیه نشینان اطرافِ آنان، حقّ ندارند از (فرمانِ) رسول خدا تخلّف کنند و (به جبهه نروند و) جان های خود را از جان پیامبر عزیزتر بدانند.
* حفظ جان پیامبر ضروری تر از حفظ جان مسلمانان است. «لایرغبوا...»
¨ «أَمَّا السَّفِینَةُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً» (1)
اما آن کشتی (که سوراخ کردم) از آنِ بینوایانی بود که در دریا کار می کردند. خواستم آن را معیوبش کنم، (چون) در کمین آنان پادشاهی بود که غاصبانه و به زور، هر کشتی (سالمی) را می گرفت.
* دفع افسد به فاسد جایز و رعایت اهمّ و مهم لازم است. «اعیبها... ملک یأخذ»
¨ «وَلَوْلَا رِجَالٌ مُّؤْمِنُونَ وَنِسَآءٌ مُّؤْمِنَاتٌ لَّمْ تَعْلَمُوهُمْ أَن تَطَئُوهُمْ فَتُصِیبَکُم مِّنْهُم مَّعَرَّةٌ بِغَیْرِ عِلْمٍ» (2)
و اگر مردان و زنان با ایمانی (در مکّه) نبودند که (به خاطر فرمان حمله) آنان را نشناخته پایمال کنید و ناآگاهانه از سوی مسلمین، کشته شده و به شما ضرر برسد (ما فرمان جنگ و حمله به مکّه و مبارزه با این کفّار را صادر می کردیم.
* در شرایطی حفظ خون مسلمانان مهم تر از حمله به کفّار است. «لولارجال...»
¨ «قالَ یَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی»(3)
(هارون در جواب) گفت: (ای برادر و) ای فرزند مادرم! (موی) ریش و سر مرا (به مؤاخذه) مگیر، همانا من ترسیدم (با برخورد تند من، آنها متفرّق شوند و) تو بگویی میان بنی اسرائیل تفرقه انداختی و کلام مرا مراقبت نکردی!
* حفظ وحدت مهم تر از نجات یک گروه است. «انی خشیت... فرّقت»
¨ «قالَ اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ» (4)
(یوسف) گفت: مرا بر خزانه های این سرزمین (مصر) بگمار، زیرا که من نگهبانی دانا هستم.
* شرکت در نظام حکومتی شرک، جایز نیست ولی نجات یک ملت از قحطی مهمتر است. به همین دلیل یوسف علیه السلام مسئولیت سیاسی نپذیرفت، تا مبادا کمک به ظالم
ص: 597
شود، مسئولیت نظامی نپذیرفت، تا مبادا خون به ناحقی ریخته شود. فقط مسئولیت اقتصادی آن هم برای نجات مردم را بر عهده گرفت.
امام رضا علیه السلام فرمود: هنگامی که ضرورت ایجاب کرد که یوسف سرپرستی خزائن مصر را بپذیرد، خود پیشنهاد داد.
¨ «وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتَّی یُؤْمِنَّ» (1)
وبا زنان مشرک، ازدواج نکنید تا ایمان آورند.
* در ازدواج با مشرک دو احتمال در پیش است: یکی آنکه مشرک ایمان آورد. دیگر آنکه مؤمن مشرک شود. از آنجایی که خطر مشرک شدن مؤمن مهم تر است، اسلام ازدواج قبل از ایمان را نهی نموده است. «لا تنکحوا المشرکات حتّی یؤمنّ»
¨ «فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِیمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْری یُجادِلُنا فِی قَوْمِ لُوطٍ»(2)
پس چون ترس و وحشت از ابراهیم برطرف شد و بشارت (فرزند نیز) برای او آمد، درباره ی قوم لوط با ما به (گفتگو و) مجادله پرداخت (تا شاید در مورد آنان شفاعت کند).
* دفع ضرر مهم تر از جلب منفعت است. «ذهب عن ابراهیم الروع و جائته البشری»
¨ «وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ وَ لا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً»
(مشرکان) به جای او خدایانی گرفتند که هیچ چیز نمی آفرینند، ولی خود آفریده شده اند. (این معبودهای دروغین حتّی) مالک هیچ گونه ضرر و نفعی برای خود نیستند. (3)
* «لایَملکون لانفسهم ضَرّاً» که دفع ضرر است بر «و لا نَفعا» که جلب منفعت است، مقدّم شده است.
¨ «قُلْ أفَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ إِنْ أَرادَنِیَ اللهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنِی بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ» (4)
بگو: «پس آیا در آن چه از غیر خدا می خوانید نظر و اندیشه کرده اید؟! (راستی) اگر خداوند نسبت به من ضرری را اراده کند آیا این بت ها می توانند آن ضرر را برطرف کنند، یا (اگر) خداوند برای من لطف و رحمتی را بخواهد، آیا آنها می توانند مانع آن رحمت شوند؟»
ص: 598
* «کاشفات ضُرّ» که دفع ضرر است قبل از «مُمسِکات رحمته» که جلب منفعت است، آمده است.
ص: 599
v حق مقابله به مثل را میتوان به چند طریق، عکس العملی منطقی و منصفانه و عادلانه به شمار آورد:
1- مقابله به مثل از آنجا که نوعی مجازات متجاوز محسوب میشود عادلانه و منطقی است.
2- مقابله به مثل تنها راه قطعی ریشه کن کردن اصل تجاوز است.
3- مقابله به مثل نوعی دفاع مشروع میباشد.
4- مسئولیت ناشی از مقابله به مثل بر عهده شروع کننده است.
عمل مقابله به مثل، رفتاری در حد عرف و عادت در روابط اجتماعی است. این قاعده عرفی در روابط بین ملتها ریشه دارتر از نقش آن در روابط اجتماعی یک جامعه است زیرا در برخی از موارد، قاعده عرفی مقابله به مثل در قالب مجازاتهای قانونی درآمده و حالت قاعده عرفی بودن را از دست داده است. ولی از آنجا که در روابط بینالملل هنوز مجازاتهای مشخصی جای این قاعده را نگرفته است از این رو قاعده مقابله به مثل همچنان در جامعه جهانی اعتبار خود را حفظ کرده است. این قاعده از آیات زیر قابل استنباط است:
¨ «وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ»(1)
و در راه خدا با کسانی که با شما می جنگند، بجنگید ولی از حدّ تجاوز نکنید، که خداوند تجاوزکاران را دوست نمی دارد.
¨ «هَلْ جَزَآءُ الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ» (2)
آیا پاداش نیکی (شما) جز نیکی (ما) است؟
¨ «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِه»(3)
و اگر عقوبت کردید، همان گونه که مورد عقوبت قرار گرفته اید [متجاوز را] به عقوبت رسانید.
¨ « فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ» (4)
هرکس به شما تجاوز کرد، به مانند آن تجاوز، بر او تعدی کنید.
ص: 600
¨ «وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّةً» (1)
و جملگی با همه ی مشرکان بجنگید، آن گونه که آنان همگی با شما می جنگند.
¨ «إِذْ جاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها » (2)
آن گاه که (دشمنان شما در قالب) لشکریانی به سراغتان آمدند، ولی ما (برای دفاع از شما) تند بادی (سخت) و لشکریانی که آنها را نمی دیدید بر آنان فرستادیم، (و بدین وسیله دشمنان را قلع و قمع کردیم)
¨ «وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها» (3)
و جزای بدی بدیی مانند آن است.
¨ «وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَم»(4)
و هر کس از شما عمداً آن را بکشد، باید نظیر آنچه کشته است از چهارپایان کفّاره ای بدهد.
v بر طبق این قاعده تکلیف اشخاص بسته به میزان توان آنان است و تکلیف به امری که در توان اشخاص نیست، قبیح است. شارع مقدس نیز توان افراد را در نظر گرفته و اوامر و نواهی او متناسب با آن بوده و اصولاً صدور تکلیف مالایطاق از سوی شارع محال است. اصل منع تکلیف مالایطاق از آیات زیر قابل استنباط است:
¨ «وَ لَوْ شاءَ اللهُ لَأَعْنَتَکُمْ» (5)
و اگر خدا می خواست شما را به زحمت می انداخت.
¨ «لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَی الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَی الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُحْسِنِینَ»(6)
اگر زنان را قبل از آمیزش جنسی و یا تعیین مهر طلاق دهید، گناهی بر شما نیست، ولی آنها را (با هدیه ای مناسب) بهره مند سازید. آن کس که توانایی دارد، به اندازه توانش و آن کس که تنگدست است به اندازه ی وسعش، هدیه ای شایسته (که مناسب حالِ دهنده و گیرنده باشد.) این کار برای نیکوکاران سزاوار است.
ص: 601
¨ «لا یُکَلِّفُ اللهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها» (1)
خداوند هیچ کس را جز به اندازه توانایی اش تکلیف نمی کند.
¨ «لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها» (2)
ما هیچ کس را جز به اندازه ی توانش تکلیف نمی کنیم.
¨ «لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها»(3)
هیچ کس را جز به مقدار توانش تکلیف نمی کنیم.
¨ «لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلاَّ وُسْعَها» (4)
هیچ کس جز به قدر توانش مکلف نمی شود.
¨ «وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها» (5)
و ما هیچ کس را جز به مقدار توانش تکلیف نمی کنیم.
¨ «وَ لِلهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً» (6)
وبرای خدا برعهده مردم است که قصد حج آن خانه را نمایند، (البتّه) هرکه توانایی این راه را دارد.
¨ «یُرِیدُ اللهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ» (7)
خداوند می خواهد (با آسان کردن قوانین ازدواج، بار تکلیف) شما را سبک کند.
¨ «وَ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ إِلاَّ جُهْدَهُمْ» (8)
ومؤمنانِ (تهی دستی) که جز به اندازه ی توانشان چیزی (برای انفاق وپشتیبانی از جبهه) نمی یابند،
¨ «لَیْسَ عَلَی الْأَعْمَی حَرَجٌ وَلَا عَلَی الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَی الْمَرِیضِ حَرَجٌ» (9)
بر نابینا گناهی نیست و بر لنگ گناهی نیست و بر بیمار گناهی نیست، (که به جهاد نروند)
¨ «فَاتَّقُواْ اللهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ» (10)
پس هر قدر می توانید تقوا پیشه کنید.
¨ «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة»(11)
و هر چه در توان دارید از نیرو و اسبهای آماده بسیج کنید.
ص: 602
¨ «لَا یُکَلِّفُ اللهُ نَفْساً إِلَّا مَآ ءَاتَاهَا» (1)
خداوند هیچ کس را مگر به اندازه آنچه به او داده است، تکلیف نمی کند.
¨ «وَاللهُ یُقَدِّرُ الَّیْلَ وَالنَّهَارَ عَلِمَ أَن لَّن تُحْصُوهُ فَتَابَ عَلَیْکُمْ» (2)
و خداوند شب و روز را اندازه گیری می کند. او می داند که شما نمی توانید به طور دقیق آن را احصا کنید. از این رو شما را بخشید (و حساب دقیق شب را از شما برداشت)
v اصل آن است که خداوند همه خوردنیها و آشامیدنیها را حلال کرده است مگر آنچه که صراحتاً بیان شده باشد. به این امر اصل حلیت میگویند. از آیات زیر این اصل قابل استنباط است:
¨ «أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ إِلاَّ ما یُتْلی عَلَیْکُمْ» (3)
(خوردن گوشت) چهارپایان برای شما حلال گشته، مگر آنها که (حکم حرمتش) بر شما خوانده خواهد شد.
¨ «وَ أُحِلَّتْ لَکُمُ الْأَنْعامُ إِلاَّ ما یُتْلی عَلَیْکُمْ»(4)
و چهار پایان برای شما حلال شده است، مگر آنچه (حرام بودنش) بر شما خوانده شده باشد.
¨ «یَسْئَلُونَکَ ماذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ» (مائده،4)
(ای پیامبر!) از تو می پرسند: چه چیزهایی برای آنان حلال شده است؟بگو: تمام پاکیزه ها برای شما حلال گشته است.
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللهُ لَکُمْ»(5)
ای کسانی که ایمان آورده اید! چیزهای پاکیزه ای را که خدا برای شما حلال کرده است، بر خود حرام نکنید.
¨ «وَ کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللهُ حَلالاً طَیِّباً» (6)
و از آنچه خداوند، روزی حلال و پاکیزه به شما بخشیده بخورید.
ص: 603
¨ «ما جَعَلَ اللهُ مِنْ بَحِیرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصِیلَةٍ وَ لا حامٍ»(1)
خداوند، درباره ی هیچ بحیره (حیوان گوش شکافته) و هیچ سائبه (حیوانی که به خاطر زاد و ولد زیاد او را آزاد کرده اند) و هیچ وصیله (حیوان نری که متّصل به ماده، دو قلو به دنیا آمده باشد) و هیچ حام (شتر نری که ده بار برای جفت گیری از آن استفاده شده باشد) حکمی نکرده است (و شما را از استفاده گوشت وبارکشی آن منع نفرموده واین ممنوعیّت ها خرافات زمان جاهلی است)
¨ «وَ ما لَکُمْ أَلاَّ تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللهِ عَلَیْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ ما حَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلاَّ مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ» (2)
و شما را چه شده که از آنچه که نام خداوند بر آن برده شده است نمی خورید؟ (و بی جهت حلال ما را بر خود حرام می کنید،) در صورتی که خداوند آنچه را بر شما حرام کرده خودش به تفصیل برای شما بیان کرده است، مگر آنچه (از محرّمات) که به خوردن آن مضطرّ شدید.
¨ «وَ هُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیًّا» (3)
و اوست آنکه دریا را رام نمود تا از آن گوشت تازه بخورید.
¨ «کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللهُ» (4)
از آنچه خداوند روزی شما ساخته بخورید.
¨ «ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ نَبِّئُونِی بِعِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ»(5)
(خداوند برای شما حلال کرده است) هشت زوج از حیوانات را. از گوسفند دو زوج (نر و ماده) و از بز، دو زوج (به کسانی که از پیش خود، بعضی چهارپایان را تحریم می کنند) بگو: آیا خداوند نرهای آنها را حرام کرده یا ماده های آنها را یا آنچه را شکم آنها در برگرفته است؟ اگر راست می گویید از روی علم و دانش به من خبر دهید.
¨ «قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلاَّ أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ»
بگو: در آنچه به من وحی شده، بر کسی که چیزی می خورد هیچ حرامی نمی یابم مگر آن که مردار یا خون ریخته شده یا گوشت خوک باشد که قطعاً پلید است، یا حیوانی که از روی فسق و نافرمانی به نام غیر خدا ذبح شده باشد. پس هر کس که (به خوردن آنها) ناچار و مضطرّ شد، به
ص: 604
شرط آنکه از روی سرکشی و بیش از حدّ ضرورت نباشد، (مانعی ندارد). همانا خداوند تو آمرزنده و مهربان است. (1)
¨ «قُلْ أَرَأَیْتُمْ ما أَنْزَلَ اللهُ لَکُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالاً قُلْ آللهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اللهِ تَفْتَرُونَ» (2)
بگو: آیا دیدید هر رزقی که خداوند برای شما نازل کرده است، (از پیش خود) بعضی را حرام و بعضی را حلال قرار دادید؟ بگو: آیا خداوند به شما اجازه داده یا بر خداوند دروغ می بندید؟
¨ «کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ» (3)
(اینک) از چیزهای پاکیزه ای که روزی شما کرده ایم بخورید.
v شأن قانونگذار، تحدید اراده افراد و بیان مرز و سامان اختیارات آنان است که به وسیله امر و نهی، مقصود خود را بیان میکند، هدف قانونگذار به همین مقدار تأمین میشود و نیاز به تلاش بیشتر جهت برقراری نظامات اجتماعی ندارد، اباحه مانند صفحه سفیدی است که قوانین، نقش بر آن شوند. وجود الزامات قانونی(امر و نهی و هرچه که اختیار انسان را محدود کند) محتاج به نص قانون است نه عدم الزامات قانونی.(4) بر طبق اصل اباحه آنچه را که شارع حلال یا حرام کرده است، حلال یا حرام است. اما آنچه را که شارع به سکوت برگزار کرده است، انسانها از تکلیف و تعهد نسبت به آن معافند.
حضرت علی (علیه السلام) میفرماید: «و سَکت لکم عن اشیاء ولم یدعها نسیاناً فلا تتکلّفوها»(5) خداوند حکم برخی اشیا را مسکوت گذاشته است، این سکوت از سر فراموشی نیست، بلکه برای آن است که انسانها در عمل در وسعت باشند. لذا با سؤالات نابجا، نباید موشکافی کرد.
ص: 605
اصل اباحه از آیات زیر قابل استنباط است:
¨ «قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِینَ»
(آنان به موسی) گفتند: از پروردگارت برای ما بخواه تا بر ما روشن سازد که رنگش چگونه باشد؟ (موسی) گفت: همانا خداوند می گوید: آن ماده گاوی باشد زرد یک دست، که رنگ آن بینندگان را شاد و مسرور سازد!(1)
این آیه اشاره به داستان گاو بنی اسرائیل دارد. این قوم معتقد بودند: آدمی نباید سخنی را از کسی بپذیرد، مگر با دلیل، و این اعتقاد هر چند صحیح است، و لکن اشتباهی که ایشان کردند، این بود که خیال کردند آدمی میتواند به علت هر حکمی بطور تفصیل پی ببرد، و اطلاع اجمالی کافی نیست، بهمین جهت از آن
v جناب(حضرت موسی 7) خواستند تا تفصیل اوصاف گاو نامبرده را بیان کند، چون عقلشان حکم می کرد که نوع گاو خاصیت مرده زنده کردن را ندارد، و اگر برای زنده کردن مقتول، الا و لابد باید گاوی کشته شود، لابد گاو مخصوصی است، که چنین خاصیتی دارد، پس باید با ذکر اوصاف آن، و با بیانی کامل، گاو نامبرده را مشخص کند.(2)
روزی پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) درباره لزوم و اهمّیت حج خطبه ای ایراد میفرمود. در بین خطبه، شخصی سؤال کرد: آیا حج، هر سال واجب است؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) جواب نفرمود. آن شخص دوباره سؤال خود را تکرار نمود. حضرت ناراحت شده فرمودند: چرا اصرار میکنی؟ اگر بگویم بله، کار شما مشکل میشود، همین که دیدید من ساکت شدم، اصرار نکنید. سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: یکی از عوامل هلاکت اقوام گذشته، سؤالات نابجای آنها بود.(3)
¨ «قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلاَّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً...»(4)
بگو: بیایید تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام کرده بخوانم: چیزی را با او شریک مگیرید...
* چون اصل در همه چیز حلال بودن است، در این آیه حلالها شمارش نشده و فقط محرّمات گفته شده است. «أتل ما حرّم»
ص: 606
¨ «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ» (1)
بگو: چه کسی زینت هایی را که خداوند برای بندگانش پدید آورده و (همچنین) رزقهای پاکیزه و دلپسند را بر خود حرام کرده است؟
* اصل در بهره گیری از زینت ها و طیّبات، مباح بودن است، مگر دلیلی خاص بر حرمت آنها باشد. «مَن حرّم»
¨ «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اللهِ ما لا تَعْلَمُونَ» (2)
(ای پیامبر!) بگو: همانا پروردگارم کارهای زشت و زننده، چه آشکار و چه پنهان، و گناه و ستم و سرکشی به ناحقّ و شریک قرار دادن چیزی برای خدا که او دلیلی بر حقّانیّت آن نازل نکرده، و نسبت دادن آنچه را نمی دانید به خداوند، (همه را) حرام کرده است.
*حلال ها بسیار است، ولی حرام ها اندک و محدودند که موارد آن در قرآن و روایات بیان شده است. «انّما حرّم... ان تقولوا علی الله ما لاتعلمون»
v عدالت از مفاهیم روشن و بسیطی است که بساطت آن، صاحبنظران را در ارایه تعریفی درست دچار مشکل کرده است و دانشمندان به تناسب حوزه معرفتی خود در علوم مختلف تعاریف مختلفی از آن ارایه دادهاند، زیرا عدالت در همه عرصههای تکوین، تشریع، تدبیر و منش فردی جاری است و باید گفت که به تناسب هر عرصه میتوان از آن تعریفی ویژه ارایه داد. فقها عدالت فردی را ملکه نفسانیای میدانند که فرد را بر ملازمت بر تقوا - و به قولی تقوا و مروت- بر میانگیزاند و متکلمان و حکما تعاریف دیگری ارایه دادهاند.
از عدالت اجتماعی نیز تعاریف گوناگونی شده است. چنانکه شهید مطهری آن را «رعایت حقوق افراد و عطا کردن حقی به هر ذیحق(3)» دانسته است. در عرصه
ص: 607
تشریع و قانونگذاری که وظیفه فقهاست بهتر است معنای اخیر مورد توجه قرار گیرد.(1)
قاعده عدالت از آیات زیر قابل استنباط است:
¨ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ» (2)
ای کسانی که ایمان آورده اید! همواره برای خدا با تمام وجود قیام کنید و به انصاف و عدالت گواهی دهید.
¨ «سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئاً وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» (3)
آنان برای دروغ سازی به دقّت گوش می دهند و همواره مال حرام (رشوه و ربا) می خورند، پس اگر (برای داوری) نزد تو آمدند، یا میانشان داوری کن یا از آنان روی بگردان. و اگر از آنان روی
بگردانی پس هرگز هیچ زیانی به تو نخواهند رساند. و اگر داوری کنی، پس میانشان به قسط و عدل قضاوت کن، همانا خداوند دادگران را دوست دارد.
¨ «قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ» (4)
بگو: پرودگارم به عدل و داد فرمان داده است.
¨ «وَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً رَجُلَیْنِ أَحَدُهُما أَبْکَمُ لا یَقْدِرُ عَلی شَیْ ءٍ وَ هُوَ کَلٌّ عَلی مَوْلاهُ أَیْنَما یُوَجِّهْهُ لا یَأْتِ بِخَیْرٍ هَلْ یَسْتَوِی هُوَ وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» (نحل،76)
و خداوند دو مرد را مثال می زند که یکی از آن دو گُنگ است که بر هیچ چیز توانایی ندارد و سربار مولای خویش است، بگونه ای که هر کجا او را می فرستد، هیچ سودی با خود نمی آورد، آیا او با کسی که به عدالت فرمان می دهد و خود بر راه مستقیم می رود برابر است؟
¨ «إِنَّ اللهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ»(5)
همانا خداوند (مردم را) به عدل و احسان فرمان می دهد.
ص: 608
¨ «وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُواْ فَأَصْلِحُواْ بَیْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَی الْأُخْرَی فَقَاتِلُواْ الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِی ءَ إِلَی أَمْرِ اللهِ فَإِن فَآءَتْ فَأَصْلِحُواْ بَیْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُواْ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»(1)
و اگر دو گروه از مؤمنان به نزاع و جنگ پرداختند، پس میان آنان صلح و آشتی برقرار کنید. سپس اگر یکی از دو گروه بر دیگری تجاوز کرد، با متجاوز بجنگید تا به فرمان خداوند بازگردد. پس اگر متجاوز بازگشت (و دست از تجاوز برداشت)، میان آن دو گروه به عدالت صلح برقرار کنید و عدالت ورزید که خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد.
¨ «وَأَقِیمُواْ الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلَا تُخْسِرُواْ الْمِیزَانَ» (2)
و وزن را بر اساس عدل بر پا دارید و در ترازو کم نگذارید.
¨ «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللهُ مَن یَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللهَ قَوِی عَزِیزٌ»
همانا ما پیامبرانمان را با دلایل آشکار فرستادیم و همراه آنان کتاب (آسمانی) و وسیله سنجش فرو فرستادیم تا مردم به دادگری برخیزند و آهن را که در آن نیرویی شدید است و منافعی برای مردم دارد فرو آوردیم (تا از آن بهره گیرند) و تا خداوند معلوم دارد چه کسی او و پیامبرانش را به نادیده یاری می کند. آری خداوند، قوی و شکست ناپذیر است.
¨ «وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ إِذْ دَخَلُوا عَلی داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغی بَعْضُنا عَلی بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلی سَواءِ الصِّراطِ»
و آیا ماجرای آن دادخواهان که از دیوار محراب (داود) بالا رفتند به تو رسیده است؟آن گاه که (ناگهانی) بر او وارد شدند و او از (مشاهده ی) آنان به هراس افتاد. شاکیان گفتند: نترس، ما دو نفر درگیر شده ایم و یکی از ما بر دیگری تعدّی نموده است، پس بین ما به حقّ داوری کن و ستم روا مدار و ما را به راه راست راهنمایی فرما».
¨ «قالَ رَبِّ احْکُمْ بِالْحَقِّ» (5)
(پیامبر) گفت: پروردگارا! (تو خود میان ما) به حقّ داوری کن.
و آخر دعوانا ان الحمد لله ربّ العالمین
ص: 609
ص: 610
فهرست ها
فهرست تفصیلی مطالب
فهرست آیات
فهرست منابع
ص: 610
فهرست تفصیلی
پیش گفتار 19
فصل اول : حقوق خصوصی 2
الف) احوال شخصیه 2
1- اهلیت، حجر و قیمومت 2
1-1 بلوغ و رشد 2
1-2 ولایت بر مال سفیه 4
2- تغییر نسب و شناسنامه 6
ب) اموال و مالکیت 6
1- مالکیت حقیقی از آن خدا 6
2- مالکیت، حق طبیعی افراد 7
3- پذیرش اصل مالکیت خصوصی در اسلام و احترام به آن 7
4- مالکیت عمومی 9
5- حق مالکیت زن 9
6- مالکیت افراد خاص 12
6-1 مالکیت بردگان 12
6-2 مالکیت کودکان 12
6-3 مالکیت کفار 13
7- اسباب مالکیت 13
8- تصرف در اموال(اهلیت استیفا) 14
8-1 مطلق نبودن حق تصرف در اموال 14
8-2 جواز محدود شدن مالکیت در راستای منافع عمومی 18
9- حق ایتام و محرومان در اموال دیگران 18
ص: 611
10- عدم حصول مالکیت از راه باطل 19
11- لزوم تعدیل و گردش ثروت 19
12- منع مصادره اموال 20
ج) عقود و قراردادها 20
1- قواعد عمومی قراردادها 20
1-1 اصل لزوم وفای به عهد 20
1-2 پذیرش عقود نامعین (حصری نبودن عقود) 27
1-3 لزوم وجود قصد و رضا 28
1-4 معاملات 31
1-5 لزوم ادای امانت 33
1-6 فلسفه عهد و پیمان 34
2- عقود معین 34
2-1 صلح 34
2-2 ضمان 35
2-3 وکالت 35
2-4 جعاله 36
2-5 شرکت 37
2-6 رهن 37
2- (علیه السلام) مسابقه(سبق) 38
2- 8 دلالی 38
2-9 ضمان جریره 38
2-10 ودیعه 39
3- دین و بدهی 39
4- عقود باطل 41
4-1 ربا 41
ص: 612
4-2 قمار 47
5 - نذر 48
د) مسؤولیت مدنی 49
1- لزوم جبران خسارت 49
2- جبران ضرر معنوی 50
ه) حقوق خانواده 51
1- ازدواج 51
1-1 انواع ازدواج در اسلام 51
1-2 هدف ازدواج 52
1-3 تقدس ازدواج در اسلام 52
1-4 مسؤولیت افراد و جامعه در مقابل ازدواج 53
1-5 مذمت ازدواج نکردن 54
1-6 شرایط ازدواج 54
1-6-1 کفائت 54
1-6-2 اهلیت 56
1-6-3 ازدواج با غیرمسلمانان 56
1-6- 4 عدم لزوم رعایت ترتیب سنی در ازدواج دختران 58
1-7 زنانی که با آنان می شود ازدواج کرد 59
1-8 حرمت ازدواج 60
1-8-1 راههای نشر حرمت 60
1-8-2 منع ازدواج با دو خواهر 63
1-8-3 حرمت ازدواج با زن شوهردار 64
1-8-4 فلسفه حرمت ازدواج با نامادری 64
1-9 خواستگاری 65
1-9-1 از زن بیوه 65
ص: 613
1-9-2 جواز نظر به یکدیگر در خواستگاری 67
1-9-3 ضرورت شناخت در ازدواج 67
1-10 ولایت در ازدواج 68
1-10-1 پدر بر دختر 68
1-10-2 نبود ولایت بر بیوه و مطلقه 69
1-11 ضرورت رضایت در ازدواج 70
1-12 تعدد زوجات 70
1-13 ازدواج مجدد 72
1-14 ازدواج کنیزان 72
1-15 جواز متعه(ازدواج موقت) 73
2- حقوق و تکالیف خانوادگی 75
2-1 ریاست خانواده 75
2-1-1مسؤولیت اداره خانواده 76
2-1-2 تبعیت زن از مرد 78
2-1-3 برادر بزرگ جانشین پدر 79
2-2 تمکین و نشوز 79
2-3 آزادی اقتصادی زن 82
2-4 حقوق زن در خانواده 83
2-4-1 حق شیر دادن به اطفال 83
2-4-2 ولایت مادر بر فرزند 85
2-4-3 مهریه 85
2-4-3-1 وجوب مهریه 85
2-4-3-2 فلسفه مهریه 90
2-4-3-3 مهر المتعه 90
2-4-3-4 مهریه کنیز 91
ص: 614
2-4-3-5 مهریه در ازدواج موقت 91
2-4-4 رها نکردن زن 92
2-4-5 جایگاه زن در خانواده 92
2-4-6 نقش زن در تربیت اولاد 92
2-4-7 نفقه 92
2-4-7-1 وجوب نفقه 92
2-4-7-2 مقدار نفقه 94
2-5 حقوق اطفال در خانواده 95
2-5-1 شیر دادن 95
2-5-2 ذخیره سازی ثروت 96
2-5-3 برابری میان فرزندان 97
2-5-4 آزادی فرزندان در انتخاب راه صحیح 97
2-5-5 موعظه 97
2-5-6 توجه به نیازهای روحی کودک 98
2-5-7 رعایت حقوق مالی 98
2-5-8 حفظ جان و پرهیز از قتل فرزند 99
2-5-9 به ازدواج در آوردن فرزند 100
2-6 روابط خانوادگی 100
2-6-1 تصمیم گیری و رفتار بر اساس معروف 100
2-6-2 لزوم آرامش در خانواده 101
2-6-3 مودت بین زوجین 102
2-6-4 عدالت میان زوجات 102
2-6-5 رابطه با فرزندان 103
2-6-6 قواعد مربوط به روابط جنسی 104
2-6-7 محدودیت ولایت والدین بر اولاد 104
ص: 615
2-6-8 حق پدر و مادر بر اولاد 104
2-6-9 شرایط تکفل فرزندان 106
2-6-10 سخت گیری بر زن و تنبیه بدنی او در صورت لزوم 106
2-6-11 جواز گرفتن دایه 108
2-6-12 اهمیت نسب در خانواده 108
2-6-13 پوشش در خانواده و بیرون آن 109
2-6-14 فرزند خواندگی 110
3- طلاق و انحلال ازدواج (لعان، ظهار، ایلاء) و عده 111
3-1 طلاق 111
3-1-1 پذیرش طلاق در اسلام 111
3-1-2 تعلق حق طلاق به مرد 113
3-1-3 ضرورت وجود قصد در طلاق 114
3-1-4 فلسفه طلاق 114
3-1-5 انواع طلاق 115
3-1-6 شرایط طلاق 115
3-1-7 تشریفات رسیدگی به طلاق 116
3-1-7-1 فلسفه مقررات و تشریفات طلاق 119
3-1-8 حقوق فرزندان در طلاق 120
3-1-9 پیشگیری از نشوز و بروز طلاق 121
3-1-10 منع ضرر در طلاق 121
3-1-10-1 منع سوء استفاده از حق در طلاق 121
3-1-10-2 لزوم جبران ضررهای وارده به زوجه در طلاق 123
3-1-11 عدم اخراج زن از منزل 123
3-1-12 کفایت اظهار زن در بارداری و حیض 124
3-1-13 فلسفه احکام حیض 124
ص: 616
3-2 عده 125
3-2-1 تعریف 125
3-2-2 مقررات عمومی 125
3-2-3 فلسفه عده 127
3-2-4 رجوع در عده 129
3-2-5 امکان ازدواج مجدد پس از به پایان رسیدن عده 130
3-3 ایلاء 131
3-4 لعان 132
3-5 ظهار 133
و) ارث و وصیت 134
1- ارث 134
2- فلسفه ارث بری و فرائض 140
3- وصیت 142
فصل دوم: حقوق جزا و جرم شناسی 146
الف) قواعد و اصول کلّی حاکم بر جرایم و مجازاتها 146
1- اصول حاکم بر ارتکاب جرم 146
1-1 مفهوم جرم 146
1-2 مسؤولیت کیفری 147
1-3 لزوم علم و آگاهی 148
1-4 شدت و ضعف جرایم 152
2- شیوههای مداخله در ارتکاب جرم 152
2-1 مشارکت در جرم 152
2-2 معاونت در جرم 153
2-3 شروع به جرم 155
2-4 رضایت به گناه دیگران 156
ص: 617
3- اصول حاکم بر مجازاتها 160
3-1 عدم تعطیلی حکم خدا 160
3-2 اهداف و فلسفه مجازات 160
3-3 انعطاف پذیری مجازاتها 162
3-4 تشدید مجازات 162
3-5 تکرار جرم 166
3-6 تخفیف مجازات 169
3-7 فلسفه عفو 170
3-8 اجرای علنی مجازاتها 170
3-9 پذیرش توبه 171
3-10 منع مجازات بی گناه 179
4- عوامل سالب مسؤولیت کیفری 179
4-1 امر آمر قانونی 179
4-2 دفاع مشروع 179
4-3 اضطرار 181
5- تقسیم بندی جرایم 182
5-1 جرایم موجب حد 182
5-1-1 زنا 182
5-1-2 ارتداد 189
5-1-3 شرب خمر 195
5-1-3-1 فلسفه حرمت شرب خمر 197
5-1-4 لواط 198
5-1-5 محاربه 201
5-1-6 سرقت 202
5-1-6-1 فلسفه حد سرقت 204
ص: 618
5-1-7 سحر 205
5-1-8 قذف 206
5-1-9 افساد فی الأرض 209
5-1-9-1 اهمیت امنیت در جامعه 209
5-1-9-2 عادت به فساد 210
5-1-9-3 لزوم مبارزه همگانی با فساد 210
5-1-9-4 منع فساد فی الأرض 211
5-1-9-5 عوامل فساد فی الأرض 213
5-1-9-5-1 نفاق 213
5-1-9-5-2 بی نیاز دیدن خود 213
5-1-9-5-3 عدم توجه به شاهد بودن خدا بر اعمال 213
5-1-9-5-4 طاغوت 213
5-1-9-5-5 دروغ 214
5-1-9-6 مصادیق فساد فی الأرض 214
5-1-9-7 مجازات مفسد 216
5-2 جرایم موجب قصاص 219
5-3 جرایم موجب تعزیر 230
5-3-1 جرایم علیه اموال و مالکیت 230
5-3-1-1 خیانت در امانت 230
5-3-1-2 جرایم اقتصادی 233
5-3-2 جرایم علیه امنیت و آسایش عمومی 237
5-3-2-1 تفرقه افکنی(فتنه انگیزی) 237
5-3-2-2 توقف در کنار خانه مردم 237
5-3-2-3 جاسوسی 237
5-3-2-4 بغی 242
ص: 619
5-3-2-5 شایعه پراکنی 243
5-3-2-6 ارتشاء 244
5-3-3 جرایم علیه اشخاص 246
5-3-3-1 افتراء 246
5-3-3-2 آزار و اذیت 248
5-3-3-3 توهین 250
5-3-3-4 تغییر در مخلوقات (اخلاق پزشکی) 250
5-3-3-5 نسبت دادن لقب زشت به دیگران 250
5-3-3-6 مسخره کردن 250
5-3-3-7 غیبت کردن 251
5-3-3-8 عیبجویی از دیگران 252
5-3-4 جرایم علیه دین و فرهنگ 253
5-3-4-1 توهین به مقدسات 253
5-3-4-2 کتمان حقایق دینی 259
5-3-4-3 بستن راه خدا 259
5-3-4-4 تشکیک 261
5-3-4-5 منحرف کردن اشخاص از راه صحیح 261
5-3-4-6 ورود بیگانگان به اماکن مذهبی 262
5-3-4-7 گناهان صغیره و کبیره 262
5-3-4-8 منکرات 263
5-3-4-9 شرک 264
5-3-4-10 ناتوان جلوه دادن حق 264
5-3-4-11 افترا به خداوند و تکذیب آیات او 265
5-3-4-12 تخریب و تعطیل مساجد 265
5-3-5 جرایم نظامی 267
ص: 620
5-3-5-1 ترک پست 267
5-3-5-2 شایعه پراکنی و تضعیف روحیه رزمندگان 267
5-3-5-3 فرار از جنگ 268
5-3-5-4 خروج از لشکر بدون مرخصی 270
5-3-5-5 سرپیچی از جهاد 270
5-3-6 جرایم علیه اجرای عدالت 271
5-3-6-1 شهادت باطل 271
5-3-7 جرایم علیه خلوت اشخاص 272
5-3-7-1 استراق سمع 272
5-3-8 جرم علنی و غیرعلنی 272
6- مجازاتها در اسلام 273
6-1 انواع مجازات در اسلام 273
6-1-1 حد 273
6-1-2 قصاص 273
6-1-3 دیه 273
6-1-4 اعدام 275
6-1-5 سنگسار 276
6-1-6 قطع 276
6-1-7 حبس 277
6-1-8 حبس در خانه 279
6-1-9 جزای نقدی 281
6-1-10 مصادره اموال 283
6-1-11 طرد و تبعید 284
6-1-12 قهر و بی اعتنایی 285
6-1-13 بدنامی 286
ص: 621
6-1-14 عذاب وجدان 286
6-1-15 توبیخ و تحقیر 287
6-1-16 از بین بردن ابزار جرم 287
6-1-17 مجازات روحی 288
6-1-18 مجازاتهای تکمیلی و تبعی 288
6-2 ویژگیهای مجازات 289
6-2-1 عادلانه بودن 289
6-2-2 شدت 291
6-2-3 قاطعیت 291
6-2-4 قاطعیت همراه با عذرپذیری 292
6-2-5 منع شکنجه 292
6-2-6 منع دخالت دادن عاطفه 292
6-2-7 دقیق و متناسب بودن 292
6-2-8 برخورد بنیانی 293
6-2-9 برابری 293
6-2-10 مخل امنیت مجرمان 293
6-2-11 مرحله مرحله بودن 294
6-2-12 تعدد مجازات برای جرم واحد 294
6-2-13 عدم ممانعت عذاب دنیوی از عذاب اخروی 295
6-3 مجازات جرایم خاص 297
6-3-1 نفاق 297
6-3-2 فساد فرهنگی 300
6-3-3 خروج از پیمانهای اجتماعی 300
7- جرم شناسی 302
7-1 ریشه جرایم 302
ص: 622
7-2 پیشگیری از وقوع جرم و انحراف 307
7-3 عفت، پاکدامنی و دوری از فحشاء 311
7-3-1 لزوم رعایت حجاب 311
7-3-2 منع چشم چرانی 313
7-3-3 رعایت عفت 314
7-3-4 منع جلوهگری زنان 315
7-3-5 منع فحشاء 316
7-3-6 لزوم رعایت حریم بین زن و مرد 318
فصل سوم: حقوق عمومی 320
الف) حکومت و حاکمیت 320
1- ساختار حکومت 320
1-1 لزوم حضور مردم 320
1-2 رهبر و رهبری 320
1-2-1 ضرورت وجود رهبر 320
1-2-2 صفات لازم برای رهبر 321
1-2-3 موانع رهبری 324
1-2-4 اختیارات رهبر 324
1-3 قانونگذاری 326
1-3-1 نحوهی قانونگذاری 326
1-4-2 ممنوعیت تشریع باطل (تحریم حلال و حلال شمردن حرام) 328
2- وظایف حکومت 330
2-1 دفاع از مراکز و امور مذهبی 330
2-2 ساماندهی، اصلاح جامعه و امر به معروف و نهی از منکر 330
2-3 ایجاد امنیت 331
2-4 وحدت 336
ص: 623
2-5 جهاد با کفار 338
2-6 مبارزه با ظلم و آسان کردن مقرّرات اجتماعی 339
2-7 رسیدگی به فقرا و محرومین 339
2-8 گرفتن زکات از مردم 339
3- مالیه عمومی 340
3-1 انفال، اموال عمومی و فیء 340
3-2 خمس 342
3-4 زکات 343
3-5 جزیه 346
ب) حقوق کار 346
فصل چهارم: حقوق بین الملل 350
الف) اصول حاکم بر روابط بین المللی 350
1- اصل لزوم رعایت قراردادها 350
2- اصل صلح 351
3- اصل همزیستی مسالمت آمیز 354
4- اصل برابری جوامع و دولتها 354
5- استقلال سیاسی و نفی سبیل 356
6- مسؤولیت دولتها و وظایف آنها 358
ب) مرزهای جغرافیایی و عقیدتی 360
1- مرزبندی در اسلام و تابعیت 360
2- پناهندگی 362
3- ضرورت مراقبت از مرزها 364
ج) حقوق معاهدات بین المللی 364
1- حفظ سیادت در تعهدات بین المللی 364
2- عقود بین المللی 365
ص: 624
3- حل و فصل اختلافات بین المللی 365
د) حقوق جنگ 366
1- فلسفه و هدف جنگ 366
2- انواع جنگ 373
2-1 جنگ تدافعی 373
2-2 جنگ ابتدایی 374
2-3 جنگ بین مسلمین 377
3- قواعد حاکم بر جنگ 377
3-1 وجود جهاد در همه مکاتب و ادیان 377
3-2 لزوم پرهیز از ظلم و تجاوز 379
3-3 منع جنگ در ماههای حرام 382
3-4 منع جنگ با برخی افراد 383
3-5 لزوم حفظ محیط زیست 383
3-6 لزوم حفظ حقوق اسیران 384
3-7 غنائم جنگی 389
3-8 لزوم اعلام قبلی جنگ 391
3-9 قلمرو جنگ 392
3-10 لزوم فرماندهی حاکم مسلمین در جنگ 392
3-11 حقوق رزمندگان 394
3-12 جواز برخی امور در جنگ 395
3-12-1 فریب دشمن و عقب نشینی تاکتیکی 395
3-12-2 عملیات ایذایی و تخریب ساختمان 396
3-13 اسباب جنگ 397
3-14 اولویت جنگ با دشمنان نزدیک تر 398
4- پایان جنگ 398
ص: 625
4-1 ترک مخاصمه 398
4-2 اعطای امان 401
ه) روابط بین الملل 402
1- اعلان برائت از کفار 402
2- حمایت از دولتهای تحت ستم 403
3- جواز اخذ جزیه 403
4- ارتباط با کفار و بیگانگان 405
4-1 اصول حاکم بر روابط با بیگانگان و تشخیص آنها 405
4-1-1 فلسفه ممنوعیت روابط صمیمانه با دشمن 405
4-1-2 منع سلطه بیگانگان 406
4-1-3 ممنوعیت بیان اسرار برای بیگانگان 406
4-1-4 منع سلطه کفار بر مساجد و تردد به اماکن مذهبی 407
4-1-5 عدم ستمگر بودن همه کفار 408
4-1-6 منع سازش با کفار و لزوم پافشاری بر اصول 408
4-1-7 ملاک تشخیص بیگانگان 409
4-2 نحوه ارتباط با کفار 409
4-2-1 شیوه ارتباط با کفار 409
4-2-2 معاهده کفار 410
4-2-2-1 لزوم وفای به عهد 410
4-2-2-2 نقض و فسخ قرارداد با کفار 411
4-2-3 ازدواج با کفار 412
4-2-4 ضرورت حفظ پوشش زنان در مقابل زنان بیگانه 413
4-2-5 رعایت حقوق کفار و بیگانگان 413
4-2-5-1 منع اغفال و کلاهبرداری 413
4-2-5-2 منع روابط نامشروع 414
ص: 626
4-2-5-3 رعایت عدالت 414
4-2-5-4 حفظ حق حیات 414
4-2-5-5 حفظ حقوق مالی مشرکان 415
4-2-6 برخورد با کفار 415
4-2-6-1 برخورد قاطع و مناسب 415
4-2-6-2 عدم اعتماد به کفار 417
4-2-6-3 جواز اعتراض به کفار و طرد و تبرّی نسبت به آنها 417
4-2-6-4 جواز تعقیب کفار برای جبران خسارات وارده 418
4-2-6-5 ولایت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بر کفار 419
4-2-6-6 سرکوبی کفار 419
4-2-6-7 پذیرش توبه مشرکین 420
4-2-6-8 برخورد با رهبران کفر 421
4-2-6-9 مأیوس کردن دشمنان 421
فصل پنجم: آئین دادرسی (اصول محاکمات و ادله اثبات دعوی) 424
الف) قضاوت 424
1- شرایط قاضی 424
1-1 علم و قدرت 424
1-2 معتمد بودن 425
1-3 تحت تأثیر قرار نگرفتن 425
1-4 داشتن اطلاعات همه جانبه 426
1-5 بینا و شنوا بودن 426
2- وظیفه قضات 427
2-1 وجوب قضاوت 427
2-2 قضاوت به عدل 427
2-3 قاطعیت 428
ص: 627
2-4 پرهیز از قضاوت عجولانه 429
2-5 پناه بردن به خدا 430
2-6 فراغت از بقیه امور 430
2-7 دخالت ندادن مسائل عاطفی در رأی و منع تساهل و تسامح 430
ب) صلاحیت قانون و محاکم 431
1- منع مراجعه به دادگاه بیگانه 431
2- کیفر مجرم بر اساس قانون کشور متبوع او 431
3- صلاحیت کیفری جهانی در برخی جرایم 431
4- شیوه های حل و فصل غیر قضایی 432
4-1 داوری 432
4-2 سازش و میانجی گری 433
ج) قواعد رسیدگی به دعاوی 435
1- منع کتمان حق 435
2- حجیت ظاهر 436
3- عدم اطاله دادرسی 437
4- اصل تناظر و حق دفاع (محاکمه قبل از صدور حکم) 438
5- عدم صدور حکم از روی ظن 440
6- توجه به سوابق متهم 441
7- اخذ وثیقه و کفیل 442
8- سعی در کشف حقیقت 442
9- تفهیم اتهام و ارائه ادله به مجرم 444
10- لزوم جمع آوری ادله 447
11- توجه به ادله صحیح و پرهیز از استدلال نادرست 448
12- اعاده حیثیت 450
13- لزوم ارایه اطلاعات دقیق در دادگاه 450
ص: 628
14- لزوم پرهیز از کاربرد کلمات دوپهلو 450
15- علنی بودن جلسات و اجرای مجازات 451
16- قداست قضاوت 451
د) نظام حاکم بر ادله 452
1- اقرار 452
2- شهادت 454
2-1 فلسفه تعدد شهود و تشریفات ادای آن 459
2-2 شرایط شاهد 461
3- قسم 463
4- سند 467
4- اعتبار کارشناسی 470
5- اعتبار تحقیق محلی 470
6- قرعه 471
فصل ششم: حقوق بشر و شهروندی و تکالیف شهروندان 473
الف) حقوق انسان ها 473
1- حقوق نوع بشر 473
1-1 حق حیات 473
1-2 آزادی 475
1-2-1 آزادی بیان 476
1-2-2 آزادی مسکن 478
1-2-3 آزادی عقیده و مذهب 478
1-3 برابری و مساوات 481
1-3-1 اصل مساوات 481
1-3-1-1 مساوات در اصل خلقت 481
1-3-1-2 مساوات در حقوق و تکالیف 482
ص: 629
1-3-1-3 مساوات و برابری در برابر قانون 482
1-3-2 نفی برتری نژادی (تبعیض نژادی) 487
1-3-3 نفی برتری جنسیتی (تبعیض جنسیتی) 487
1-4 حفظ حریم خصوصی 491
1-4-1 منع استراق سمع 493
1-4-2 منع کمین نشینی و تجسس 493
1-5 حق حب وطن 494
1-6 حق تعیین سرنوشت 495
1-7 حق حفظ آبرو 497
1-8 حق حفظ حقوق عامه 500
1-9 حق دادخواهی 500
1-10 حق آموزش و پرورش 501
1-11 حق برخورداری از کرامت انسانی 504
2- حقوق اقشار خاص 507
2-1 حق زنان 507
2-1-1 حمایت از حقوق زن 507
2-1-2 استقلال عقیده زن 508
2-1-3 حق مشورت دختران 508
2-2 حقوق غیرمسلمانان و اقلیت ها 509
2-3 حقوق ایتام 512
2-4 حقوق محرومان 514
2-5 حق مسلمان بر مسلمان 518
2-6 حق خویشاوندان 518
2-7 حقوق بردگان 523
3- سایر حقوق 525
ص: 630
3-1 حقوق حیوانات 525
ب) تکالیف شهروندان 526
1- در برابر حکومت 526
1-1 وجوب افشای توطئه 526
1-2 پایبندی به قانون 526
1-3 وفای به بیعت 527
2- در برابر خداوند 528
2-1 وفاء به پیمان الهی 528
3- در برابر سایر شهروندان 528
3-1 امر به معروف و نهی از منکر 528
3-2 عدم سکوت در برابر ناروا 529
فصل هفتم: قواعد حقوقی 531
الف- قواعد مدنی 531
1- لاضرر 531
2- اصاله الصحه 534
3- اصاله اللزوم 535
4- لاحرج 539
5- احسان 541
6- اصل حسن نیت 542
7- اکل مال به باطل 543
8- قوه قاهره(فورس ماژور) 544
ب) قواعد جزایی 546
1- حرمت جان مسلمان 546
2- تناسب کیفر و جرم 547
3- قبح عقاب بلابیان 557
ص: 631
4- شخصی بودن مجازاتها 567
5- فردی کردن مجازاتها 572
6- اضطرار 574
7- اکراه 579
8- امر آمر قانونی 580
9- جهل و ناآگاهی به قانون 582
10- جب 583
ج- قواعد قضایی 584
1- عطف بما سبق نشدن قوانین 584
2- قاعده حجیت اقرار 586
3- عدم اجتهاد در مقابل نص 586
4- عدم حجیت ظن 588
5- لزوم حکم بر اساس ظواهر 589
6- منع قیاس باطل 590
د) قواعد حقوقی 591
1- نفی سبیل 591
2- اهم و مهم(تقدیم اهم بر مهم) 594
3- مقابله به مثل 600
4- منع تکلیف مالایطاق 601
5- اصل حلیت 603
6- اصل اباحه 605
7- قاعده عدالت 607
فهرست ها (فهرست تفصیلی، فهرست آیات، فهرست منابع) 685
ص: 632
بقره، آیه 6 : 3 548
بقره، آیه (علیه السلام) : 3 548
بقره، آیه 11 : 3 213، 300
بقره، آیه 12 : 3 213، 300
بقره، آیه 14 : 3 549
بقره، آیه 15 : 3 549
بقره، آیه 18 : 3 549
بقره، آیه 30 : 3 503
بقره، آیه 31 : 3 501
بقره، آیه 34 : 3 504
بقره، آیه 35 : 3 78
بقره، آیه 40 : 3 527
بقره، آیه 54 : 3 162، 190
بقره، آیه 60 : 3 212
بقره، آیه 62 : 3 478
بقره، آیه 69 : 3 603
بقره، آیه 73 : 3 424
بقره، آیه 80 : 3 485
بقره، آیه 81 : 3 151
بقره، آیه 84 : 3 227، 452، 474، 494
بقره، آیه 85 : 3 153، 229، 388
بقره، آیه 86 : 3 486
بقره، آیه 92 : 3 440
بقره، آیه 102 : 3 205
بقره، آیه 104 : 3 257، 449
بقره، آیه 109 : 3 508
بقره، آیه 114 : 3 265
بقره، آیه 120 : 3 362
بقره، آیه 124 : 3 321
بقره، آیه 134 : 3 566
بقره، آیه 143 : 3 361، 582
بقره، آیه 145 : 3 486
بقره، آیه 150 : 3 589
ص: 633
بقره، آیه 159 : 3 258
بقره، آیه 160 : 3 172، 258
بقره، آیه 173 : 3 572
بقره، آیه 174 : 3 549
بقره، آیه 178 : 3 163، 171، 220، 272، 545، 548
بقره، آیه 179 : 3 220
بقره، آیه 180 : 3 142
بقره، آیه 181 : 3 143
بقره، آیه 182 : 3 144، 593
بقره، آیه 184 : 3 148، 326
بقره، آیه 185 : 3 539
بقره، آیه 188 : 3 9، 19، 245
بقره، آیه 190 : 3 367، 375، 380، 597
بقره، آیه 191 : 3 218، 399، 494، 593
بقره، آیه 192 : 3 399
بقره، آیه 193 : 3 172، 332، 367، 376، 389، 400
بقره، آیه 194 : 3 380، 380، 547، 597
بقره، آیه 196 : 3 576
بقره، آیه 205 : 3 214، 384
بقره، آیه 208 : 3 352
بقره، آیه 209 : 3 557
بقره، آیه 213 : 3 336، 356، 361
بقره، آیه 216 : 3 368، 378
بقره، آیه 217 : 3 191، 210، 333
بقره، آیه 219 : 3 196، 197، 593
بقره، آیه 220 : 3 598
بقره، آیه 221 : 3 57، 69، 411، 595
بقره، آیه 222 : 3 104، 124
بقره، آیه 225 : 3 29، 462
بقره، آیه 226 : 3 131
بقره، آیه 227 : 3 30، 111، 113، 114
بقره، آیه 228 : 3 77، 120، 124، 125، 127، 129، 451، 542
بقره، آیه 229 : 3 86، 114، 115، 116، 531
ص: 634
بقره، آیه 230 : 3 119، 121
بقره، آیه 231 : 3 122، 248، 531
بقره، آیه 232 : 3 70، 71، 130
بقره، آیه 233 : 3 83، 93، 94، 95، 105، 532، 599
بقره، آیه 234 : 3 70، 100، 125، 127
بقره، آیه 235 : 3 66
بقره، آیه 236 : 3 86، 90، 101، 115، 598
بقره، آیه 237 : 3 69، 86
بقره، آیه 239 : 3 540
بقره، آیه 240 : 3 142، 517
بقره، آیه 244 : 3 368
بقره، آیه 247 : 3 501
بقره، آیه 255 : 3 7
بقره، آیه 256 : 3 478
بقره، آیه 270 : 3 49
بقره، آیه 275 : 3 42، 557، 582
بقره، آیه 276 : 3 45
بقره، آیه 278 : 3 20، 46
بقره، آیه 279 : 3 8، 20، 21، 46، 172، 282، 500
بقره، آیه 280 : 3 40
بقره، آیه 282 : 3 5، 41، 326، 453، 458، 460، 466، 533، 584
بقره، آیه 283 : 3 34، 38، 40
بقره، آیه 286 : 3 599
آلعمران، آیه 4 : 3 557
آلعمران، آیه 11 : 3 167
آلعمران، آیه 20 : 3 479
آلعمران، آیه 23 : 3 482
آلعمران، آیه 28 : 3 405، 405، 408، 589
آلعمران، آیه 35 : 3 49، 85
آلعمران، آیه 37 : 3 106
آلعمران، آیه 44 : 3 470
آلعمران، آیه 47 : 3 183
آلعمران، آیه 48 : 3 321
ص: 635
آلعمران، آیه 54 : 3 549
آلعمران، آیه 64 : 3 355، 475
آلعمران، آیه 71 : 3 434، 477
آلعمران، آیه 72 : 3 194
آلعمران، آیه 75 : 3 40، 230
آلعمران، آیه 77 : 3 550
آلعمران، آیه 81 : 3 452، 457
آلعمران، آیه 86 : 3 194
آلعمران، آیه 87 : 3 194
آلعمران، آیه 88 : 3 104
آلعمران، آیه 89 : 3 172، 194، 581
آلعمران، آیه 90 : 3 172، 192
آلعمران، آیه 93 : 3 328
آلعمران، آیه 97 : 3 599
آلعمران، آیه 104 : 3 330، 528
آلعمران، آیه 109 : 3 7
آلعمران، آیه 110 : 3 331، 528
آلعمران، آیه 113 : 3 361
آلعمران، آیه 118 : 3 239، 358، 404، 405
آلعمران، آیه 119 : 3 296، 358
آلعمران، آیه 131 : 3 46
آلعمران، آیه 132 : 3 46
آلعمران، آیه 159 : 3 296، 495
آلعمران، آیه 161 : 3 231
آلعمران، آیه 164 : 3 501
آلعمران، آیه 167 : 3 374، 375
آلعمران، آیه 180 : 3 15
آلعمران، آیه 183 : 3 157
نساء، آیه 1 : 3 356، 481
نساء، آیه 2 : 3 98، 511
نساء، آیه 3 : 3 71، 103
نساء، آیه 4 : 3 10، 14، 31، 86، 90
نساء، آیه 6 : 3 3، 16، 99، 346، 458، 511
ص: 636
نساء، آیه (علیه السلام) : 3 15، 134، 517
نساء، آیه 8 : 3 134، 511
نساء، آیه 11 : 3 136، 140، 143
نساء، آیه 12 : 3 41، 136، 143، 533
نساء، آیه 13 : 3 137
نساء، آیه 15 : 3 184، 276، 278، 454، 458، 460
نساء، آیه 16 : 3 156، 173، 185، 199
نساء، آیه 17 : 3 173
نساء، آیه 18 : 3 180
نساء، آیه 19 : 3 15، 32، 87، 107
نساء، آیه 20 : 3 72، 83، 87، 113، 122
نساء، آیه 21 : 3 87
نساء، آیه 22 : 3 65، 583
نساء، آیه 23 : 3 61، 64، 65، 583
نساء، آیه 24 : 3 30، 64، 65، 74، 87، 91، 188، 385
نساء، آیه 25 : 3 13، 55، 73، 91، 185، 423، 522
نساء، آیه 28 : 3 599
نساء، آیه 29 : 3 9، 31، 227، 474، 543
نساء، آیه 31 : 3 262
نساء، آیه 32 : 3 11، 19
نساء، آیه 33 : 3 39، 137، 517
نساء، آیه 34 : 3 76، 77، 78، 80، 107، 121، 306، 326
نساء، آیه 35 : 3 116، 121، 431، 432، 437
نساء، آیه 43 : 3 532، 540
نساء، آیه 46 : 3 258
نساء، آیه 58 : 3 34، 40، 232، 427
نساء، آیه 59 : 3 322
نساء، آیه 60 : 3 367، 407، 430
نساء، آیه 74 : 3 368
نساء، آیه 75 : 3 360، 368، 376، 392، 403
نساء، آیه 76 : 3 368
نساء، آیه 83 : 3 237 321
نساء، آیه 85 : 3 39
ص: 637
نساء، آیه 89 : 3 22، 28، 211، 296، 430
نساء، آیه 90 : 3 22، 28، 351، 353، 359، 366، 369، 383، 398
نساء، آیه 91 : 3 297، 590
نساء، آیه 92 : 3 150، 170، 229، 273، 571
نساء، آیه 93 : 3 149، 173، 223، 308، 473
نساء، آیه 94 : 3 353، 369
نساء، آیه 97 : 3 478
نساء، آیه 98 : 3 148
نساء، آیه 105 : 3 427، 435، 451
نساء، آیه 107 : 3 160، 322
نساء، آیه 112 : 3 246
نساء، آیه 115 : 3 557، 580
نساء، آیه 118 : 3 250
نساء، آیه 119 : 3 250
نساء، آیه 123 : 3 429
نساء، آیه 125 : 3 363
نساء، آیه 127 : 3 11
نساء، آیه 128 : 3 35، 82، 104، 117، 121، 306، 432
نساء، آیه 130 : 3 114
نساء، آیه 135 : 3 270، 452، 584
نساء، آیه 139 : 3 590
نساء، آیه 140 : 3 160، 254
نساء، آیه 141 : 3 59، 357، 365، 366، 589
نساء، آیه 142 : 3 550
نساء، آیه 144 : 3 359، 590
نساء، آیه 148 : 3 499، 594
نساء، آیه 150 : 3 508
نساء، آیه 156 : 3 247
نساء، آیه 157 : 3 587
نساء، آیه 160 : 3 259
نساء، آیه 161 : 3 47
نساء، آیه 165 : 3 557
نساء، آیه 176 : 3 138، 141
ص: 638
مائده، آیه 1 : 3 22، 28، 401، 535، 600
مائده، آیه 2 : 3 182، 253، 380
مائده، آیه 3 : 3 48، 327، 574
مائده، آیه 4 : 3 600
مائده، آیه 5 : 3 11، 57، 88، 185، 327، 412، 412، 413
مائده، آیه 6 : 3 539
مائده، آیه 8 : 3 147، 413، 460، 605
مائده، آیه 12 : 3 558
مائده، آیه 21 : 3 267
مائده، آیه 24 : 3 267، 269
مائده، آیه 25 : 3 269
مائده، آیه 26 : 3 267
مائده، آیه 32 : 3 217، 225، 274، 474
مائده، آیه 33 : 3 202، 275، 284
مائده، آیه 34 : 3 174، 202
مائده، آیه 38 : 3 161، 203، 204، 275، 308، 487
مائده، آیه 39 : 3 174
مائده، آیه 41 : 3 241
مائده، آیه 42 : 3 426، 431، 509، 605
مائده، آیه 44 : 3 426، 427
مائده، آیه 45 : 3 163، 221، 485، 548
مائده، آیه 48 : 3 408، 432
مائده، آیه 49 : 3 417، 509
مائده، آیه 51 : 3 359، 585، 590
مائده، آیه 52 : 3 585
مائده، آیه 54 : 3 192
مائده، آیه 55 : 3 339، 513
مائده، آیه 57 : 3 253، 359
مائده، آیه 62 : 3 211
مائده، آیه 64 : 3 158، 550
مائده، آیه 66 : 3 361
مائده، آیه 73 : 3 558
مائده، آیه 80 : 3 591
ص: 639
مائده، آیه 81 : 3 591
مائده، آیه 87 : 3 600
مائده، آیه 88 : 3 600
مائده، آیه 89 : 3 30، 280، 293، 462، 571
مائده، آیه 90 : 3 48، 154، 197
مائده، آیه 91 : 3 198
مائده، آیه 93 : 3 167، 175، 583
مائده، آیه 94 : 3 558
مائده، آیه 95 : 3 169، 291، 293، 571، 584، 598
مائده، آیه 99 : 3 479
مائده، آیه 103 : 3 601
مائده، آیه 106 : 3 277، 434، 454، 461، 462، 468، 509
مائده، آیه 107 : 3 462
مائده، آیه 108 : 3 459، 462
انعام، آیه 15 : 3 485
انعام، آیه 19 : 3 322، 558
انعام، آیه 21 : 3 264
انعام، آیه 54 : 3 175
انعام، آیه 55 : 3 150
انعام، آیه 62 : 3 436
انعام، آیه 69 : 3 594
انعام، آیه 82 : 3 332
انعام، آیه 93 : 3 264
انعام، آیه 98 : 3 356
انعام، آیه 108 : 3 253
انعام، آیه 116 : 3 586
انعام، آیه 119 : 3 574، 601
انعام، آیه 120 : 3 152
انعام، آیه 130 : 3 452
انعام، آیه 131 : 3 559
انعام، آیه 136 : 3 343
انعام، آیه 138 : 3 329
انعام، آیه 140 : 3 99، 329
ص: 640
انعام، آیه 142 : 3 601
انعام، آیه 143 : 3 601
انعام، آیه 145 : 3 574، 594، 601
انعام، آیه 146 : 3 218
انعام، آیه 148 : 3 329
انعام، آیه 150 : 3 455
انعام، آیه 151 : 3 603
انعام، آیه 152 : 3 599
انعام، آیه 159 : 3 337
انعام، آیه 160 : 3 548
انعام، آیه 164 : 3 566
اعراف، آیه 11 : 3 504
اعراف، آیه 12 : 3 437، 559، 585، 588
اعراف، آیه 32 : 3 604
اعراف، آیه 33 : 3 189، 242، 314، 604
اعراف، آیه 37 : 3 265، 452
اعراف، آیه 42 : 3 599
اعراف، آیه 51 : 3 550
اعراف، آیه 56 : 3 212
اعراف، آیه 74 : 3 212
اعراف، آیه 77 : 3 156
اعراف، آیه 80 : 3 199
اعراف، آیه 81 : 3 199
اعراف، آیه 85 : 3 32، 212، 233، 542
اعراف، آیه 86 : 3 212، 248، 259، 493
اعراف، آیه 88 : 3 362
اعراف، آیه 89 : 3 193، 362
اعراف، آیه 93 : 3 559
اعراف، آیه 157 : 3 468، 475
اعراف، آیه 159 : 3 362
اعراف، آیه 160 : 3 363
اعراف، آیه 161 : 3 363
اعراف، آیه 168 : 3 362
ص: 641
اعراف، آیه 169 : 3 244
اعراف، آیه 173 : 3 566
اعراف، آیه 189 : 3 357، 481
انفال، آیه 1 : 3 10، 340، 369، 390
انفال، آیه (علیه السلام) : 3 370
انفال، آیه 12 : 3 381
انفال، آیه 15 : 3 267، 370
انفال، آیه 16 : 3 268، 395، 396
انفال، آیه 27 : 3 232
انفال، آیه 38 : 3 175، 581
انفال، آیه 39 : 3 370
انفال، آیه 41 : 3 342، 391، 518
انفال، آیه 45 : 3 269، 338، 394
انفال، آیه 46 : 3 338، 394
انفال، آیه 47 : 3 371
انفال، آیه 56 : 3 22، 409، 536
انفال، آیه 57 : 3 218، 333
انفال، آیه 58 : 3 22، 392، 535
انفال، آیه 59 : 3 22
انفال، آیه 60 : 3 242، 358، 599
انفال، آیه 61 : 3 354، 366، 399
انفال، آیه 62 : 3 399
انفال، آیه 67 : 3 371، 385
انفال، آیه 69 : 3 391
انفال، آیه 70 : 3 371، 385، 389
انفال، آیه 71 : 3 386
انفال، آیه 72 : 3 410
انفال، آیه 73 : 3 591
انفال، آیه 75 : 3 139، 519
توبه، آیه 1 : 3 25، 325، 410، 410، 536
توبه، آیه 2 : 3 392
توبه، آیه 4 : 3 25، 28، 351، 400
توبه، آیه 5 : 3 175، 382، 401، 418
ص: 642
توبه، آیه 6 : 3 363، 401
توبه، آیه 7 : 3 26، 29، 400، 411، 536
توبه، آیه 8 : 3 26، 411
توبه، آیه 10 : 3 374
توبه، آیه 11 : 3 175، 419
توبه، آیه 12 : 3 26، 193، 254، 372، 382، 463، 538
توبه، آیه 13 : 3 27، 375
توبه، آیه 14 : 3 372
توبه، آیه 15 : 3 372
توبه، آیه 16 : 3 238، 406
توبه، آیه 23 : 3 591
توبه، آیه 28 : 3 327
توبه، آیه 29 : 3 330، 346، 376، 397، 403، 418، 510
توبه، آیه 31 : 3 476، 496
توبه، آیه 34 : 3 16، 233، 260، 513
توبه، آیه 35 : 3 551
توبه، آیه 36 : 3 354، 383، 394، 598
توبه، آیه 43 : 3 392، 395
توبه، آیه 47 : 3 241
توبه، آیه 58 : 3 253
توبه، آیه 60 : 3 343، 347
توبه، آیه 65 : 3 254
توبه، آیه 66 : 3 193، 254، 297
توبه، آیه 67 : 3 551
توبه، آیه 71 : 3 331، 528
توبه، آیه 73 : 3 325، 377
توبه، آیه 79 : 3 253، 599
توبه، آیه 81 : 3 552
توبه، آیه 82 : 3 552
توبه، آیه 83 : 3 440
توبه، آیه 86 : 3 338، 393
توبه، آیه 90 : 3 338، 393
توبه، آیه 91 : 3 540، 541
ص: 643
توبه، آیه 92 : 3 395
توبه، آیه 95 : 3 466
توبه، آیه 103 : 3 9، 339
توبه، آیه 104 : 3 176
توبه، آیه 107 : 3 532
توبه، آیه 111 : 3 377
توبه، آیه 113 : 3 482
توبه، آیه 114 : 3 24، 410، 538
توبه، آیه 115 : 3 581
توبه، آیه 118 : 3 284، 285
توبه، آیه 120 : 3 594
توبه، آیه 123 : 3 375، 398
یونس، آیه 17 : 3 264
یونس، آیه 19 : 3 361
یونس، آیه 21 : 3 551
یونس، آیه 36 : 3 440، 586
یونس، آیه 41 : 3 479، 567
یونس، آیه 52 : 3 567
یونس، آیه 59 : 3 329، 602
یونس، آیه 81 : 3 215
یونس، آیه 99 : 3 479
هود، آیه 18 : 3 260
هود، آیه 19 : 3 165، 260
هود، آیه 20 : 3 165
هود، آیه 35 : 3 148
هود، آیه 60 : 3 285
هود، آیه 61 : 3 384
هود، آیه 65 : 3 158
هود، آیه 74 : 3 596
هود، آیه 78 : 3 69، 200
هود، آیه 85 : 3 33، 234، 542
هود، آیه 87 : 3 16
هود، آیه 89 : 3 147
ص: 644
یوسف، آیه 5 : 3 238
یوسف، آیه 17 : 3 39
یوسف، آیه 20 : 3 523
یوسف، آیه 21 : 3 110
یوسف، آیه 23 : 3 185، 348، 579
یوسف، آیه 25 : 3 277
یوسف، آیه 26 : 3 454، 461، 469
یوسف، آیه 27 : 3 454، 469
یوسف، آیه 29 : 3 186
یوسف، آیه 36 : 3 277
یوسف، آیه 37 : 3 362، 402، 417
یوسف، آیه 38 : 3 417
یوسف، آیه 50 : 3 496
یوسف، آیه 55 : 3 595
یوسف، آیه 56 : 3 19
یوسف، آیه 59 : 3 33، 234
یوسف، آیه 65 : 3 93
یوسف، آیه 66 : 3 441، 463، 544
یوسف، آیه 70 : 3 441
یوسف، آیه 71 : 3 36، 37
یوسف، آیه 72 : 3 36، 37
یوسف، آیه 73 : 3 204، 215، 440
یوسف، آیه 74 : 3 285، 442
یوسف، آیه 75 : 3 204، 430، 443، 483
یوسف، آیه 76 : 3 446، 484، 526
یوسف، آیه 78 : 3 424
یوسف، آیه 79 : 3 180، 424، 429، 484، 525، 567
یوسف، آیه 80 : 3 25، 35، 79، 519
یوسف، آیه 81 : 3 454، 544
یوسف، آیه 82 : 3 454، 461، 469
یوسف، آیه 91 : 3 171
رعد، آیه 11 : 3 495، 504
رعد، آیه 20 : 3 23، 536
ص: 645
رعد، آیه 25 : 3 212
رعد، آیه 40 : 3 479
رعد، آیه 43 : 3 456
ابراهیم، آیه 3 : 3 260
حجر، آیه 17 : 3 271، 492
حجر، آیه 18 : 3 238، 271، 492
حجر، آیه 29 : 3 504
حجر، آیه 32 : 3 451
حجر، آیه 33 : 3 585
حجر، آیه 63 : 3 288
حجر، آیه 64 : 3 288
حجر، آیه 68 : 3 497
حجر، آیه 69 : 3 497
نحل، آیه 5 : 3 504
نحل، آیه 14 : 3 601
نحل، آیه 25 : 3 154، 163، 420، 580
نحل، آیه 26 : 3 164، 291، 414
نحل، آیه 35 : 3 328
نحل، آیه 38 : 3 464
نحل، آیه 43 : 3 581
نحل، آیه 45 : 3 333
نحل، آیه 106 : 3 193، 577
نحل، آیه 112 : 3 332
نحل، آیه 114 : 3 235
نحل، آیه 115 : 3 328، 575
نحل، آیه 116 : 3 265، 328
نحل، آیه 123 : 3 362
نحل، آیه 126 : 3 381، 597
نحل، آیه 58 : 3 97
نحل، آیه 59 : 3 97
نحل، آیه 67 : 3 197
نحل، آیه 71 : 3 234، 513
نحل، آیه 72 : 3 55، 186، 234
ص: 646
نحل، آیه 76 : 3 605
نحل، آیه 84 : 3 456
نحل، آیه 88 : 3 164، 215، 420
نحل، آیه 90 : 3 235، 242، 315، 519، 605
نحل، آیه 91 : 3 441، 464
نحل، آیه 92 : 3 23، 464، 537
نحل، آیه 93 : 3 480
نحل، آیه 94 : 3 23
اسراء، آیه 5 : 3 446
اسراء، آیه 7 : 3 406
اسراء، آیه 15 : 3 556، 566
اسراء، آیه 26 : 3 513، 519
اسراء، آیه 31 : 3 99، 104، 227، 576
اسراء، آیه 32 : 3 186، 306
اسراء، آیه 33 : 3 222، 381، 413، 473
اسراء، آیه 34 : 3 3، 13، 23، 33، 512، 537
اسراء، آیه 35 : 3 27، 33، 235
اسراء، آیه 36 : 3 447، 497
اسراء، آیه 42 : 3 247
اسراء، آیه 43 : 3 247، 449
اسراء، آیه 61 : 3 504، 585
اسراء، آیه 70 : 3 503
اسراء، آیه 73 : 3 408
اسراء، آیه 74 : 3 324، 407، 416
اسراء، آیه 75 : 3 164، 324، 416
اسراء، آیه 96 : 3 461
کهف، آیه 15 : 3 264
کهف، آیه 19 : 3 36
کهف، آیه 29 : 3 480
کهف، آیه 37 : 3 416
کهف، آیه 50 : 3 504
کهف، آیه 51 : 3 592
کهف، آیه 52 : 3 263
ص: 647
کهف، آیه 53 : 3 263
کهف، آیه 74 : 3 229
کهف، آیه 79 : 3 38، 514 _ 594
کهف، آیه 82 : 3 14، 17، 96، 512
کهف، آیه 87 : 3 339، 414
کهف، آیه 88 : 3 339
کهف، آیه 94 : 3 210، 278، 334
مریم، آیه 18 : 3 490
مریم، آیه 20 : 3 186
مریم، آیه 26 : 3 49
مریم، آیه 48 : 3 402، 417
مریم، آیه 54 : 3 23، 537
مریم، آیه 79 : 3 270
طه، آیه 10 : 3 77
طه، آیه 15 : 3 295
طه، آیه 16 : 3 416
طه، آیه 47 : 3 290، 579
طه، آیه 58 : 3 24، 410، 537
طه، آیه 63 : 3 8
طه، آیه 72 : 3 420
طه، آیه 73 : 3 206
طه، آیه 81 : 3 602
طه، آیه 82 : 3 176
طه، آیه 86 : 3 286
طه، آیه 94 : 3 336، 437، 595
طه، آیه 95 : 3 211
طه، آیه 97 : 3 168، 171، 219، 282، 286، 298
طه، آیه 116 : 3 504
طه، آیه 126 : 3 559
طه، آیه 129 : 3 559
طه، آیه 134 : 3 560
انبیاء، آیه 41 : 3 551
انبیاء، آیه 61 : 3 456
ص: 648
انبیاء، آیه 78 : 3 50
انبیاء، آیه 92 : 3 337، 361
انبیاء، آیه 112 : 3 606
حج، آیه 9 : 3 551
حج، آیه 17 : 3 355، 425
حج، آیه 25 : 3 254
حج، آیه 29 : 3 49
حج، آیه 30 : 3 456، 477، 600
حج، آیه 39 : 3 375، 393
حج، آیه 40 : 3 219، 283، 330
حج، آیه 54 : 3 502
حج، آیه 60 : 3 181، 546
حج، آیه 67 : 3 327
حج، آیه 78 : 3 148، 362، 538
مؤمنون، آیه 4 : 3 346
مؤمنون، آیه 8 : 3 21، 27، 232
مؤمنون، آیه 14 : 3 505
مؤمنون، آیه 62 : 3 599
مؤمنون، آیه 63 : 3 168
مؤمنون، آیه 67 : 3 249
مؤمنون، آیه 97 : 3 304
مؤمنون، آیه 98 : 3 304
مؤمنون، آیه 104 : 3 560
مؤمنون، آیه 105 : 3 560
مؤمنون، آیه 108 : 3 552
مؤمنون، آیه 110 : 3 552
نور، آیه 2 : 3 161، 171، 183، 286، 291، 291، 304، 307، 424، 450، 487
نور، آیه 3 : 3 55، 187، 287
نور، آیه 4 : 3 206، 287، 462
نور، آیه 5 : 3 176، 206
نور، آیه 6 : 3 131، 459، 497
نور، آیه 7 : 3 131، 459، 497
نور، آیه 8 : 3 131، 459، 497
ص: 649
نور، آیه 9 : 3 131، 459، 497
نور، آیه 10 : 3 131، 459، 497
نور، آیه 11 : 3 152، 153، 164، 208، 552، 567
نور، آیه 12 : 3 148، 243، 498، 528، 534
نور، آیه 13 : 3 188، 208
نور، آیه 14 : 3 247
نور، آیه 15 : 3 243، 247، 447، 498
نور، آیه 16 : 3 247، 498
نور، آیه 17 : 3 168، 176، 307، 535
نور، آیه 19 : 3 307 315، 498
نور، آیه 22 : 3 514
نور، آیه 23 : 3 208، 506
نور، آیه 25 : 3 294
نور، آیه 26 : 3 56
نور، آیه 27 : 3 491
نور، آیه 28 : 3 237، 491
نور، آیه 29 : 3 491
نور، آیه 30 : 3 311، 312، 488
نور، آیه 31 : 3 11، 309، 312، 313، 327، 412، 488
نور، آیه 32 : 3 53، 54، 57، 100
نور، آیه 33 : 3 54، 73، 235، 386، 469، 514، 523، 577، 578
نور، آیه 49 : 3 435
نور، آیه 53 : 3 298، 464
نور، آیه 54 : 3 479، 567
نور، آیه 55 : 3 331
نور، آیه 56 : 3 346
نور، آیه 58 : 3 44، 305، 492
نور، آیه 60 : 3 310، 313
نور، آیه 61 : 3 17
نور، آیه 62 : 3 320، 579
شعراء، آیه 14 : 3 227
شعراء، آیه 22 : 3 475، 496
شعراء، آیه 35 : 3 8، 494
ص: 650
شعراء، آیه 49 : 3 275
شعراء، آیه 74 : 3 447، 487
شعراء، آیه 112 : 3 238، 436، 493، 587
شعراء، آیه 113 : 3 436، 493، 587
شعراء، آیه 116 : 3 275
شعراء، آیه 130 : 3 288
شعراء، آیه 137 : 3 448
شعراء، آیه 151 : 3 215، 324
شعراء، آیه 152 : 3 212
شعراء، آیه 156 : 3 254
شعراء، آیه 157 : 3 177
شعراء، آیه 158 : 3 177
شعراء، آیه 165 : 3 201
شعراء، آیه 166 : 3 92
شعراء، آیه 170 : 3 486
شعراء، آیه 171 : 3 486
شعراء، آیه 183 : 3 33، 215، 235، 499
شعراء، آیه 208 : 3 560
شعراء، آیه 209 : 3 560
شعراء، آیه 212 : 3 262
شعراء، آیه 214 : 3 520
نمل، آیه 7 : 3 77
نمل، آیه 10 : 3 292
نمل، آیه 11 : 3 292
نمل، آیه 16 : 3 139
نمل، آیه 20 : 3 266، 323، 428
نمل، آیه 21 : 3 289، 290، 294، 323، 438
نمل، آیه 22 : 3 447، 476
نمل، آیه 27 : 3 442، 446
نمل، آیه 28 : 3 446
نمل، آیه 32 : 3 324
نمل، آیه 33 : 3 324
نمل، آیه 35 : 3 244
ص: 651
نمل، آیه 36 : 3 244
نمل، آیه 37 : 3 378، 416
نمل، آیه 43 : 3 448
نمل، آیه 44 : 3 177
نمل، آیه 46 : 3 178
نمل، آیه 48 : 3 212
نمل، آیه 49 : 3 465
نمل، آیه 50 : 3 552
نمل، آیه 54 : 3 149، 165، 201
نمل، آیه 55 : 3 53، 315
نمل، آیه 57 : 3 290، 425، 507، 567
نمل، آیه 58 : 3 560
نمل، آیه 72 : 3 178، 292، 295، 419
نمل، آیه 78 : 3 423
قصص، آیه 4 : 3 215، 337، 578
قصص، آیه 7 : 3 85، 95
قصص، آیه 8 : 3 153، 578
قصص، آیه 12 : 3 98، 108
قصص، آیه 13 : 3 92
قصص، آیه 14 : 3 4
قصص، آیه 15 : 3 181، 228
قصص، آیه 17 : 3 155
قصص، آیه 20 : 3 240، 525
قصص، آیه 23 : 3 105، 316، 347، 520
قصص، آیه 25 : 3 68، 314، 347
قصص، آیه 26 : 3 79، 347، 507
قصص، آیه 27 : 3 59، 68، 68، 70، 88، 97
قصص، آیه 28 : 3 213
قصص، آیه 29 : 3 78، 520
قصص، آیه 33 : 3 228
قصص، آیه 40 : 3 153
قصص، آیه 47 : 3 560
قصص، آیه 55 : 3 568
ص: 652
قصص، آیه 59 : 3 556
قصص، آیه 67 : 3 178
قصص، آیه 77 : 3 212
قصص، آیه 79 : 3 236
قصص، آیه 84 : 3 547
قصص، آیه 86 : 3 155
عنکبوت، آیه 8 : 3 105
عنکبوت، آیه 12 : 3 261، 568
عنکبوت، آیه 13 : 3 156، 248، 261
عنکبوت، آیه 17 : 3 304
عنکبوت، آیه 28 : 3 201
عنکبوت، آیه 29 : 3 165، 201، 271، 334
عنکبوت، آیه 30 : 3 201، 312
عنکبوت، آیه 32 : 3 97
عنکبوت، آیه 33 : 3 155، 507
عنکبوت، آیه 34 : 3 202
عنکبوت، آیه 36 : 3 149، 168، 213
عنکبوت، آیه 39 : 3 561
عنکبوت، آیه 40 : 3 547، 568
عنکبوت، آیه 43 : 3 502
عنکبوت، آیه 46 : 3 407، 408، 510
عنکبوت، آیه 56 : 3 300
عنکبوت، آیه 68 : 3 264، 561
روم، آیه 21 : 3 52، 102
روم، آیه 22 : 3 487
روم، آیه 31 : 3 237
روم، آیه 32 : 3 237
روم، آیه 38 : 3 18، 19، 514، 519
روم، آیه 39 : 3 47، 236
روم، آیه 41 : 3 295
روم، آیه 44 : 3 568
روم، آیه 47 : 3 307
روم، آیه 57 : 3 561
ص: 653
روم، آیه 58 : 3 561
لقمان، آیه 6 : 3 477، 553
لقمان، آیه 11 : 3 446
لقمان، آیه 13 : 3 98
لقمان، آیه 14 : 3 106
لقمان، آیه 15 : 3 106، 579
لقمان، آیه 20 : 3 505
لقمان، آیه 21 : 3 580
لقمان، آیه 33 : 3 568
سجده، آیه 12 : 3 300
سجده، آیه 14 : 3 301، 444، 553
سجده، آیه 21 : 3 294
سجده، آیه 22 : 3 289
سجده، آیه 9 : 3 481
احزاب، آیه 1 : 3 409
احزاب، آیه 4 : 3 103، 133
احزاب، آیه 5 : 3 7، 108، 110، 149
احزاب، آیه 6 : 3 109، 139، 143، 521
احزاب، آیه 7 : 3 165
احزاب، آیه 9 : 3 598
احزاب، آیه 10 : 3 365
احزاب، آیه 12 : 3 266
احزاب، آیه 13 : 3 102، 243، 266، 269، 393، 395
احزاب، آیه 15 : 3 268
احزاب، آیه 16 : 3 268
احزاب، آیه 18 : 3 267
احزاب، آیه 23 : 3 24، 537، 542
احزاب، آیه 24 : 3 178
احزاب، آیه 25 : 3 372
احزاب، آیه 26 : 3 239
احزاب، آیه 27 : 3 282
احزاب، آیه 28 : 3 111، 282، 323
احزاب، آیه 30 : 3 166، 263، 271، 484
ص: 654
احزاب، آیه 32 : 3 167، 307، 314
احزاب، آیه 33 : 3 92، 314
احزاب، آیه 35 : 3 12، 490
احزاب، آیه 36 : 3 586
احزاب، آیه 37 : 3 60، 66
احزاب، آیه 40 : 3 110
احزاب، آیه 49 : 3 51، 91، 113، 123، 125، 130
احزاب، آیه 50 : 3 31، 52، 59، 71، 74، 88، 340، 524، 539
احزاب، آیه 51 : 3 103
احزاب، آیه 52 : 3 68، 72
احزاب، آیه 53 : 3 101، 249، 311، 316، 492
احزاب، آیه 55 : 3 63، 109، 311
احزاب، آیه 57 : 3 553
احزاب، آیه 58 : 3 151، 168، 249، 499
احزاب، آیه 59 : 3 311، 312
احزاب، آیه 60 : 3 216، 219، 243، 292، 334، 373، 415، 561
احزاب، آیه 61 : 3 217، 219، 274، 292، 334
احزاب، آیه 62 : 3 217، 274، 334، 379
احزاب، آیه 67 : 3 580
احزاب، آیه 72 : 3 505
احزاب، آیه 73 : 3 298، 488
سبأ، آیه 5 : 3 264
سبأ، آیه 11 : 3 373
سبأ، آیه 13 : 3 348
سبأ، آیه 25 : 3 569
سبأ، آیه 33 : 3 546
سبأ، آیه 38 : 3 264
سبأ، آیه 45 : 3 415
سبأ، آیه 48 : 3 418
فاطر، آیه 18 : 3 566
فاطر، آیه 25 : 3 562
فاطر، آیه 26 : 3 562
فاطر، آیه 37 : 3 562
ص: 655
فاطر، آیه 42 : 3 465
فاطر، آیه 45 : 3 151
یس، آیه 17 : 3 480
یس، آیه 18 : 3 304
یس، آیه 65 : 3 451
یس، آیه 71 : 3 9
یس، آیه 77 : 3 272
صافات، آیه 2 : 3 308
صافات، آیه 7 : 3 240، 271، 493
صافات، آیه 8 : 3 240، 271، 493
صافات، آیه 9 : 3 240، 493
صافات، آیه 10 : 3 240
صافات، آیه 21 : 3 169
صافات، آیه 39 : 3 553
صافات، آیه 139 : 3 170، 441
صافات، آیه 140 : 3 441
صافات، آیه 141 : 3 441، 470
صافات، آیه 142 : 3 441
صافات، آیه 143 : 3 170، 441
صافات، آیه 144 : 3 170، 441
صافات، آیه 153 : 3 488
صافات، آیه 177 : 3 562
ص، آیه 3 : 3 178
ص، آیه 8 : 3 261، 553
ص، آیه 9 : 3 553
ص، آیه 10 : 3 553
ص، آیه 21 : 3 428، 438، 442، 450، 450، 606
ص، آیه 22 : 3 428، 438، 442، 450، 450، 606
ص، آیه 23 : 3 442، 449
ص، آیه 24 : 3 9، 179، 428
ص، آیه 26 : 3 443
ص، آیه 31 : 3 325
ص، آیه 33 : 3 524
ص: 656
ص، آیه 37 : 3 409
ص، آیه 38 : 3 278
ص، آیه 44 : 3 170، 465، 482، 526
ص، آیه 60 : 3 155
ص، آیه 72 : 3 504
ص، آیه 75 : 3 438، 586
ص، آیه 76 : 3 447، 487، 586
ص، آیه 77 : 3 283
ص، آیه 82 : 3 308
زمر، آیه 6 : 3 357، 488
زمر، آیه 7 : 3 566
زمر، آیه 9 : 3 501
زمر، آیه 14 : 3 407
زمر، آیه 15 : 3 78
زمر، آیه 38 : 3 596
زمر، آیه 47 : 3 152
زمر، آیه 48 : 3 152
زمر، آیه 59 : 3 562
زمر، آیه 69 : 3 443
غافر، آیه 6 : 3 162، 288
غافر، آیه 10 : 3 562
غافر، آیه 12 : 3 444
غافر، آیه 17 : 3 152
غافر، آیه 20 : 3 425
غافر، آیه 22 : 3 563
غافر، آیه 26 : 3 217
غافر، آیه 28 : 3 301
غافر، آیه 30 : 3 444
غافر، آیه 31 : 3 444
غافر، آیه 34 : 3 160
غافر، آیه 40 : 3 168، 489، 547
غافر، آیه 45 : 3 154
غافر، آیه 50 : 3 563
ص: 657
غافر، آیه 60 : 3 554
غافر، آیه 64 : 3 505
غافر، آیه 75 : 3 444
غافر، آیه 78 : 3 443
غافر، آیه 84 : 3 563
غافر، آیه 85 : 3 179
فصلت، آیه 10 : 3 482
فصلت، آیه 13 : 3 563
فصلت، آیه 14 : 3 563
فصلت، آیه 17 : 3 563
فصلت، آیه 46 : 3 569
فصلت، آیه 50 : 3 445
شوری، آیه 11 : 3 53
شوری، آیه 15 : 3 426، 480، 569
شوری، آیه 37 : 3 263
شوری، آیه 38 : 3 495
شوری، آیه 39 : 3 182، 500
شوری، آیه 40 : 3 547، 598
شوری، آیه 41 : 3 182، 500
شوری، آیه 42 : 3 242، 508
شوری، آیه 48 : 3 480
شوری، آیه 49 : 3 489
زخرف، آیه (علیه السلام) : 3 564
زخرف، آیه 8 : 3 564
زخرف، آیه 15 : 3 489
زخرف، آیه 16 : 3 489
زخرف، آیه 17 : 3 489
زخرف، آیه 19 : 3 270
زخرف، آیه 24 : 3 564
زخرف، آیه 25 : 3 564
زخرف، آیه 32 : 3 348
زخرف، آیه 48 : 3 564
زخرف، آیه 55 : 3 155، 578
ص: 658
زخرف، آیه 79 : 3 554
زخرف، آیه 86 : 3 457
دخان، آیه 12 : 3 179، 419، 564
دخان، آیه 13 : 3 179، 419، 564
دخان، آیه 59 : 3 564
جاثیه، آیه 8 : 3 554
جاثیه، آیه 9 : 3 554
جاثیه، آیه 11 : 3 565
جاثیه، آیه 14 : 3 152، 169، 569
جاثیه، آیه 15 : 3 570
جاثیه، آیه 17 : 3 565
جاثیه، آیه 21 : 3 288، 439
جاثیه، آیه 22 : 3 288، 570
جاثیه، آیه 33 : 3 555
جاثیه، آیه 35 : 3 445
احقاف، آیه 26 : 3 555
محمد، آیه 4 : 3 373، 381، 382، 387، 418
محمد، آیه 12 : 3 18
محمد، آیه 20 : 3 397
محمد، آیه 21 : 3 374
محمد، آیه 22 : 3 268
محمد، آیه 23 : 3 268
محمد، آیه 25 : 3 194
محمد، آیه 32 : 3 260
محمد، آیه 35 : 3 399
محمد، آیه 37 : 3 540
محمد، آیه 38 : 3 161
فتح، آیه 17 : 3 599
فتح، آیه 18 : 3 24، 526
فتح، آیه 19 : 3 391
فتح، آیه 20 : 3 390
فتح، آیه 25 : 3 381، 545، 595
حجرات، آیه 2 : 3 255
ص: 659
حجرات، آیه 4 : 3 101
حجرات، آیه 6 : 3 239، 494
حجرات، آیه 9 : 3 218، 336، 360، 374، 377، 433، 605
حجرات، آیه 10 : 3 338، 377، 433، 517
حجرات، آیه 11 : 3 250، 250، 252
حجرات، آیه 12 : 3 241، 251، 493، 499
حجرات، آیه 13 : 3 355، 481
ق، آیه 21 : 3 438
ق، آیه 22 : 3 438
ق، آیه 23 : 3 438
ق، آیه 24 : 3 438، 565
ق، آیه 28 : 3 565
ق، آیه 29 : 3 289
ق، آیه 45 : 3 480
ذاریات، آیه 40 : 3 579
طور، آیه 21 : 3 570
نجم، آیه 21 : 3 489
نجم، آیه 22 : 3 489
نجم، آیه 23 : 3 439، 587
نجم، آیه 28 : 3 439، 587
نجم، آیه 29 : 3 417
نجم، آیه 31 : 3 423
نجم، آیه 32 : 3 169
نجم، آیه 38 : 3 566
قمر، آیه 47 : 3 147
قمر، آیه 53 : 3 448
الرّحمن، آیه 9 : 3 427، 606
الرّحمن، آیه 31 : 3 429
الرّحمن، آیه 60 : 3 597
واقعه، آیه 46 : 3 169
حدید، آیه (علیه السلام) : 3 8
حدید، آیه 18 : 3 490
حدید، آیه 25 : 3 320، 496، 606
ص: 660
مجادله، آیه 1 : 3 133، 499
مجادله، آیه 2 : 3 111
مجادله، آیه 3 : 3 54، 134، 281، 524
مجادله، آیه 4 : 3 109، 134، 162، 281، 572
مجادله، آیه 6 : 3 445
مجادله، آیه 8 : 3 169
مجادله، آیه 10 : 3 216
مجادله، آیه 22 : 3 301
حشر، آیه 2 : 3 219، 283، 299، 396
حشر، آیه 3 : 3 27، 283، 299
حشر، آیه 5 : 3 287، 396، 397
حشر، آیه 6 : 3 340
حشر، آیه 7 : 3 20، 236، 341، 390، 515
ممتحنه، آیه 1 : 3 301، 358، 404، 409
ممتحنه، آیه 2 : 3 100، 404
ممتحنه، آیه 4 : 3 402
ممتحنه، آیه 8 : 3 359، 364، 510
ممتحنه، آیه 9 : 3 415
ممتحنه، آیه 10 : 3 14، 56، 58، 79، 89، 364، 413، 436، 592
ممتحنه، آیه 11 : 3 50، 417، 515، 534
ممتحنه، آیه 12 : 3 210، 263، 335، 527
جمعه، آیه 2 : 3 502
جمعه، آیه 8 : 3 445
منافقون، آیه 2 : 3 260
تغابن، آیه 5 : 3 565
تغابن، آیه 6 : 3 565
تغابن، آیه 12 : 3 325
تغابن، آیه 16 : 3 599
طلاق، آیه 1 : 3 102، 112، 114، 117، 123، 126، 128، 130، 315
طلاق، آیه 2 : 3 101، 119، 457
طلاق، آیه 4 : 3 126
طلاق، آیه 6 : 3 85، 94، 95، 96، 101، 120، 122، 123، 129
طلاق، آیه 7 : 3 94، 95، 600
ص: 661
تحریم، آیه 5 : 3 113
تحریم، آیه 9 : 3 298، 377، 393
تحریم، آیه 10 : 3 78
ملک، آیه 11 : 3 452
ملک، آیه 15 : 3 477، 482، 506
قلم، آیه 17 : 3 555
قلم، آیه 18 : 3 555
قلم، آیه 19 : 3 555
قلم، آیه 20 : 3 555
قلم، آیه 21 : 3 555
قلم، آیه 22 : 3 555
حاقه، آیه 19 : 3 448
حاقه، آیه 44 : 3 166، 484
حاقه، آیه 45 : 3 166، 484
حاقه، آیه 46 : 3 166
معارج، آیه 24 : 3 18، 515
معارج، آیه 25 : 3 18، 515
معارج، آیه 32 : 3 21، 27، 34
معارج، آیه 33 : 3 457
نوح، آیه 1 : 3 565
نوح، آیه 27 : 3 261، 290
جن، آیه 9 : 3 271، 493
جن، آیه 18 : 3 204، 276
جن، آیه 22 : 3 484
مزّمّل، آیه 20 : 3 600
مدثر، آیه 38 : 3 570
مدثر، آیه 42 : 3 516
مدثر، آیه 43 : 3 516
مدثر، آیه 44 : 3 516
قیامت، آیه 13 : 3 445
انسان، آیه (علیه السلام) : 3 50
انسان، آیه 8 : 3 388
انسان، آیه 9 : 3 388
ص: 662
مرسلات، آیه 15 : 3 302
مرسلات، آیه 16 : 3 302
مرسلات، آیه 17 : 3 302
مرسلات، آیه 18 : 3 302
مرسلات، آیه 46 : 3 302
مرسلات، آیه 47 : 3 302
نازعات، آیه 37 : 3 302
نازعات، آیه 38 : 3 302
نازعات، آیه 39 : 3 302
عبس، آیه 40 : 3 302
عبس، آیه 41 : 3 302
عبس، آیه 42 : 3 302
تکویر، آیه 8 : 3 474
تکویر، آیه 9 : 3 104، 474
تکویر، آیه 10 : 3 104
مطففین، آیه 1 : 3 34، 237، 302
مطففین، آیه 2 : 3 34، 237
مطففین، آیه 3 : 3 34، 237
مطففین، آیه 7 : 3 302
مطففین، آیه 25 : 3 147
مطففین، آیه 29 : 3 555
مطففین، آیه 30 : 3 555
مطففین، آیه 31 : 3 555
مطففین، آیه 32 : 3 555
مطففین، آیه 33 : 3 555
مطففین، آیه 34 : 3 555
طارق، آیه 15 : 3 555
طارق، آیه 16 : 3 555
اعلی، آیه 16 : 3 303
غاشیه، آیه 21 : 3 481
غاشیه، آیه 22 : 3 481
فجر، آیه 11 : 3 211، 214، 303
فجر، آیه 12 : 3 211، 214، 302
ص: 663
فجر، آیه 13 : 3 211
فجر، آیه 18 : 3 516
بلد، آیه 12 : 3 516
بلد، آیه 13 : 3 516
بلد، آیه 14 : 3 516
بلد، آیه 15 : 3 516
بلد، آیه 16 : 3 516
ضحی، آیه 9 : 3 512، 516
ضحی، آیه 10 : 3 512، 516
تین، آیه 4 : 3 506
تین، آیه 5 : 3 506
تین، آیه 6 : 3 506
علق، آیه 1 : 3 502
علق، آیه 2 : 3 502
علق، آیه 3 : 3 502
علق، آیه 4 : 3 502
علق، آیه 5 : 3 502
علق، آیه 6 : 3 213، 214، 303
علق، آیه 7 : 3 213، 214، 303
علق، آیه 14 : 3 214، 303
علق، آیه 15 : 3 303
علق، آیه 16 : 3 214، 303
همزه، آیه 1 : 3 252
فیل، آیه 5 : 3 167، 257
قریش، آیه 3 : 3 333
قریش، آیه 4 : 3 333
کوثر، آیه 3 : 3 167، 257
کافرون، آیه 1 : 3 402
کافرون، آیه 2 : 3 402
کافرون، آیه 6 : 3 481
مسد، آیه 1 : 3 257
ص: 664
1. قرآن کریم
2. ابن ابی الحدید معتزلی، شرح نهج البلاغه، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی قم، 1404ق، ج 10.
3. انجیل
4. بانوی اصفهانی سیده نصرت امین، مخزن العرفان در تفسیر قرآن، نهضت زنان مسلمان، تهران، 1361 ش، ج 2
5. بحرانی، سید هاشم، تفسیر برهان، بنیاد بعثت، تهران، 1416 ق، چاپ اول، ج 1.
6. بروجردی، سید محمد ابراهیم، تفسیر جامع، انتشارات صدر، تهران، 1366 ش، چاپ ششم، ، ج 1.
7. ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن، انتشارات فراهانی، تهران، اول، 1360 ش، ج 17.
8. تورات
9. جعفری لنگرودی، محمد جعفر، مکتبهای حقوقی در حقوق اسلام، کتابخانه گنج دانش، چاپ سوم، 1382.
10. حسینی جرجانی، سید امیر ابوالفتوح، آیات الأحکام(جرجانی) تحقیق: میرزا ولی الله اشراقی سرابی، انتشارات نوید، تهران، 1404 ق، چاپ اول، ج 2.
11. حسینی همدانی، سید محمد حسین، انوار درخشان، کتابفروشی لطفی، تهران، 1404ق، چاپ اول، ج 5.
12. راغب الاصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن.
13. شریعتی، روح الله، قواعد فقه سیاسی، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اول، تابستان 1387.
14. شریف لاهیجی، محمد بن علی، تفسیر شریف لاهیجی، دفتر نشر داد، تهران، 1373 ش، چاپ اول، ج 4.
15. شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة، مؤسسه آل البیت علیهم السلام، قم، 1409 هجری قمری، ج28 و 11 و 15
16. طالقانی، سید محمود، پرتوی از قرآن، شرکت سهامی انتشار، تهران، 1362 ش ، چاپ چهارم ، ج 1.
17. طیب، سید عبدالحسین، اطیبالبیان فی تفسیر القرآن، انتشارات اسلام، تهران، 1378 ش، چاپ دوم، ج 14 و جلد 2
ص: 665
18. عروسی حویزی، عبد علی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، تحقیق: سید هاشم رسولی محلاتی، انتشارات اسماعیلیان، قم، چهارم، 1415 ق، ج 5.
19. فیض کاشانی، ملا محسن، تفسیر الصافی، انتشارات الصدر، تهران، 1415ق، چاپ دوم، ج 1. 20. قرائتی، محسن، تفسیر نور، مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن، 1383، جلدهای 1-12
21. قرشی، سید علی اکبر، تفسیر احسن الحدیث، بنیاد بعثت، تهران، 1377 ش، چاپ سوم ، ج 3.
22. قمی مشهدی، محمد بن محمدرضا، تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامی، تهران، 1368 ش، چاپ اول، ج 5.
23. محقق داماد، سید مصطفی، قواعد فقه(بخش مدنی)، مرکز نشر علوم اسلامی، چاپ دهم، 1382.
24. مراغی، احمد بن مصطفی، تفسیر المراغی، داراحیاء التراث العربی، بیروت، ج 30.
25. مطهری، مرتضی، مبانی اقتصاد اسلامی، چاپ اول، حکمت، بیجا، 1403.
26. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، ج3.
27. مکارم شیرازی، ناصر، الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، مدرسه امام علی بن ابی طالب، قم، 1421ق، چاپ اول، ج 1 و 2
28. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1374، چاپ اول، جلدهای 1 و 2 و 3 و 4 و 5 و 6 و 7 و 8 و 9 و 11 و 13 و 14 و 15 و 16 و 17 و 19 و 22 و 23 و 24 و 25 و 26 و 27.
29. موسوی سبزواری، سید عبد الاعلی، مواهب الرحمان فی تفسیر القرآن ، موسسه اهل بیت، بیروت، 1409 ق، چاپ دوم ، ج 3.
30. موسوی همدانی، سید محمد باقر، ترجمه تفسیر المیزان، نویسنده: طباطبایی، سید محمدحسین، دفتر انتشارات اسلامی جامعه ی مدرسین حوزه علمیه قم، قم، 1374 ش، چاپ پنجم ، جلدهای 1 و 2 و 7 و 9 و 13
31. نجفی خمینی، محمد جواد، تفسیر آسان، انتشارات اسلامیه، تهران، 1398 ق، چاپ اول، ج 2 و 5.
ص: 666