آرشیو دروس خارج تفسیر آیت الله العظمی عبدالله جوادی آملی87

مشخصات کتاب

سرشناسه:جوادی آملی، عبدالله،1312

عنوان و نام پدیدآور:آرشیو دروس خارج تفسیر آیت الله العظمی عبدالله جوادی آملی87/عبدالله جوادی آملی.

به همراه صوت دروس

منبع الکترونیکی : سایت مدرسه فقاهت

مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، 1396.

مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع: خارج تفسیر

ایه 70 سوره اسراء 87/02/24

وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً(70)

بعد از اینکه بسیاری از نعمتهای الهی را نسبت به انسان برشمرد و اینکه اینها مسخّر انسان اند و تسخیرکنندهٴ اینها ذات اقدس الهی است نه خود انسان و خداوند موجودات آسمانی و زمینی را برای انسان مسخّر کرد و ضمناً هم اشاره فرمودند که توفیق بهره برداری از دریا و صحرا را خداوند به انسان عطا کرد انسان شناسی شفاف و روشنی را طرح کرد.

فرمود انسان حقیقتی است جدای از همه حقایق موجود در عالم طبیعت از جماد که جداست، از نبات که جداست، از حیوانات هم کاملاً جداست یک چیز دیگری است این چیز دیگر را در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» که قبلاً آیه اش اشاره شد آنجا بیان کرد. فرمود: (وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ) آیه دوازده به بعد سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» (وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ) این اصلِ انسان، نسلش را (ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ) این جریان آفرینش نسل انسان همانند نسل حیوانات دیگر است آنها که با توالد تکثیر نسل می کنند نطفه است و در قرار معیّنی آرام جا می گیرد.

ص: 1

پرسش:...

پاسخ: بله، حالا آن تفاوت در (ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ) است که در آیه خواهد آمد.

فرمود: (ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً) این در حیوانات هم هست (فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً) این در حیوانات هم هست، (فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً) این هم در حیوانات هست، (فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً) این هم در حیوانات هست، از آن به بعد تفاوت انسان از حیوانات روشن می شود

فرمود: (ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ)(1)

ما او را چیز دیگر کردیم آن چیز دیگر از سنخ این امور طبّی و طبیعی و فیزیکی و امثال ذلک نیست که بیان بکند آن یک چیز دیگر است پس انسان یک حقیقت دیگری است با اینها فرق می کند (ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ) این یک مطلب.

چون آیات «بعضها یفسّر بعضا» مشخص می شود که معیار فضیلت انسان چیست و آن حقیقت چیست و اگر آن حقیقت را پاس ندارد چگونه سقوط می کند عمده آن است که اینجا فرمود انسان یک چیز دیگری است با موجودات دیگر فرق می کند.

مطلب دوم آن است که تمام این ضمیرها به همان انسان برمی گردد نفرمود وقتی جنین شد ما به او چیز دیگر دادیم

نظیر (نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی)(2)

این (نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی) با روایاتی که دارد ارواح قبل أبدان خلق شدند با آنها هماهنگ اند اما این آیه می فرماید ما همین انسان را چیز دیگر کردیم نه یک چیز دیگر به او دادیم اگر روح که چیز دیگری است از خارج به انسان افاضه و اضافه بشود با آن آیات (نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی) هماهنگ است اما این گونه از آیات می فرماید ما همین انسان را چیز دیگر کردیم (ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ) این با مبنای جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاء نزدیک خواهد بود آن آیات با «خلق الله الأرواح قبل الأجساد»(3)

ص: 2


1- (1) . سورهٴ مؤمنون، آیهٴ 14.
2- (2) . سورهٴ صف، آیهٴ 72.
3- (3) . بحارالأنوار، ج58، ص132.

نزدیک خواهد بود کسانی که قائل اند که نفس جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاست آن روایات را هم قبول دارند می گویند آن روایات ناظر به وجود عقلی نفس است این آیه ناظر به وجود نفسیِ نفس است جمعی بین این طایفهٴ از آیات با آن طایفه از روایات می کنند. ولی به هر تقدیر ظاهر این آیه این است که انسان چیز دیگر شد نه یک چیز دیگری به انسان دادند «ثم أتیناه شیئاً آخر» نیست (ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ)(1)

ما او را چیز دیگر کردیم آن چیز دیگر چیست به وسیله این آیه روشن نیست، خب.

پرسش:...

پاسخ: خب حیوانات هم نطفه هایشان با هم فرق می کند پرنده ها با.

پرسش:...

پاسخ: خب بله، آن در آیه (وَشَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ)(2)

مشخص شد آن در (وَشَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ) که عندالنکاح اگر بسم الله بگویند، آیه بخوانند، روایت بخوانند، دعا بخوانند خیلی فرق می کند غذای طیّب و طاهر باشد خیلی فرق می کند آن بیان نورانی حضرت که مرحوم صاحب وسائل هم نقل کرده که مال حرام «یَبین فی الذریّه»(3)

که تا ذریّه آدم هم مال حرام اثر دارد آن روایت هم که قبلاً نقل کردیم ان هم اثر دارد اینها امور خارجیه است که منشأ تغییر در انسان است اما خود انسان را ذات اقدس الهی می فرماید ما این را چیز دیگر کردیم.

مطلب دیگر اینکه، اینکه فرمود: (لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ) این ناظر به انبیا و اولیا و امثال ذلک نیست این ناظر به خود حقیقت انسان است انسان اصولاً یک موجود کریم است یک سرمایه خوبی ما به او دادیم حالا اگر از این سرمایه استفادهٴ خوب کرد که مشمول آیه سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» خواهد شد که گذشته از این کرامت ابتدایی که سرمایه است یک کرامت کسبی هم دارد و یک کرامت موهبتی آیه 33 سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» این است (إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ) آنها ممتازند دیگر آنها (عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا) نیستند آنها علی العالمین افضل اند اینها آن سرمایه های اوّلی را حفظ کردند و راه فراوانی برای درآمد بر اساس آن سرمایه طی کردند بعد ذات اقدس الهی موهبتهای فراوانی هم به اینها عطا کرده است اینها صفوةالله اند، مجتبای الهی اند و مشمول همین آیه اند (إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی) پس آیه محلّ بحث ناظر به کرامت خود انسان است یعنی این موجود گوهر گرانبهایی است حالا اگر خودش را به هدر دارد یک راه، خودش را کامل کرد راه دیگر این یک موجود گرانبهایی است و با حیوانات دیگر هم فرق می کند، با موجودات دیگر هم فرق می کند اصلاً چیز دیگر است (ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ).

ص: 3


1- (4) . سورهٴ مؤمنون، آیهٴ 14.
2- (5) . سورهٴ اسراء، آیهٴ 64.
3- (6) . وسائل الشیعه، ج17، ص82.

مطلب بعدی آن است که تکریمی که تفضیل است تکریمی که در چند آیه قبل بود در مقابل تفضیل نیست این بیانی که سیدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله علیه) در المیزان داشتند که (لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ) بعد فرمود: (وَفَضَّلْنَاهُمْ) فرمودند تکریم آن جنبهٴ نفسی است، تفضیل آن جنبهٴ نسبی است فرمایش شان در این باره است که تکریمی که در مقابل تفضیل قرار می گیرد تفاوتشان این است یکی امر نفسی است که این در ذات خودش یک گوهر گرانبهاست، یکی هم ناظر به آن است که نسبت به موجودات دیگر افضل است(1)

فرمایش ایشان این نیست که اصلاً تکریم امر نسبی نخواهد بود و در مورد فضیلتهای نسبی به کار نمی رود زیرا در همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» چند آیه قبل شیطان به ذات اقدس الهی عرض کرد همین انسانی که (کَرَّمْتَ عَلَیَّ) (قَالَ أَرَأَیْتَکَ هذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ) همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیه 62 یعنی تو انسان را بر من گرامی داشتی معلوم می شود تکریم با تفضیل هم همراه است می تواند امر قیاسی و نسبی هم باشد (أَرَأَیْتَکَ هذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ) پس فرمایش ایشان ناظر به این است که اگر تکریم در قبال تفضیل قرار بگیرد چون تفصیل قاطع شرکت است، تفضیل غیر از تکریم است، اگر در مقابل تفضیل قرار نگیرد شامل او هم می شود نظیر (أَرَأَیْتَکَ هذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ)(2).

مطلب بعدی آن است که در آن نوبت قبل اشاره شد که کرامت از واژه های عربی مبین است که معادل فارسی او یا نیست یا بسیار کم است چون کریم غیر از سخیّ است، کریم غیر از جواد است چه اینکه کریم غیر از کبیر است و کریم غیر از عظیم است یک برجستگی و وارستگی و جلا و عظمتی در معنای کرامت نهفته شده که انسان موجودی است کریم و منشأ پیدایش کرامت انسان هم تعلیم خدای سبحان است که به اسم اکرم ظهور کرده است در سورهٴ مبارکهٴ «علق» در بخش نخستین اش این چنین آمده (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ) که مشابه همان بخشهای اوّلی سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» است (اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ٭ عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ) خب اگر خدای اکرم تعلیم می دهد یعنی درس کرامت می دهد دیگر بر اساس تناسب حکم و موضوع و عنوان مُشیر اگر گفتند یک فقیه تدریس می کند یعنی درس فقه می دهد، اگر گفتند یک حکیم تدریس می کند یعنی درس حکمت می دهد، اگر گفتند اکرم تدریس می کند یعنی درس کرامت می دهد دیگر، خب خدای اکرم درس می دهد.

ص: 4


1- (7) . ر.ک: المیزان، ج13، ص156.
2- (8) . سورهٴ اسراء، آیهٴ 62.

اسمای حُسنای الهی گاهی در اول آیه است، گاهی در آخر آیه هر اسمی که در آیه ذکر شد خواه در صدر آیه، خواه در ساقهٴ آیه ضامن مضمون آن آیه است یعنی محتوای آن آیه را اگر کسی بخواهد تحلیل کند، تعلیل کند علّت این محتوا همان نام مبارک خداست اگر ذات اقدس الهی از پذیرش توبه و عفو و گذشت سخن گفته است آیه ای که محتوای آن بخشش و گذشت الهی است اول یا آخر آن آیه این دارد که (إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ)(1)

چون یکی از اسمای حسنای خدا رحیم بودن است، غفوربودن است لذا از لغزشها می گذرد یا اگر درباره (السَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا)(2)

شد در پایانش عزّت خدا مطرح است، نه مغفرت خدا آنجا دیگر (اللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ) نیست آنجا (إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ) است و امثال ذلک. وقتی در آغاز آیه دارد که خدای اکرم تدریس می کند یعنی درس کرامت می دهد کرامتی که برای خودش است به انسان می دهد پس انسان در کریم شدن می شود خلیفهٴ خدا و سند کرامت انسان هم خلافت اوست، خب چرا انسان کریم است؟ برای اینکه خلیفةالکریم است و جانشین کریم است و خلیفهٴ کریم کرامت دارد دیگر اگر (إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً)(3)

مطرح است و اگر انسان خلیفهٴ کریم است خلیفهٴ کریم کرامت خواهد داشت.

پس «الإنسان کریمٌ لقوله سبحانه وتعالی (لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ)» چرا انسان کریم است؟ «لأن الانسان خلیفة الله وکلّ من کان خلیفة الله فهو کریم لأنّ الله کریم و خلیفة الکریم کریم» پس پشتوانهٴ کرامت انسان خلافت اوست ولی هنوز بحث به پایان نرسیده پس انسان کریم است چون خلیفهٴ کریم است از این به بعد «الخلافة ما هی»، «الخلیفة من هو» خلافت آن است که حرف آن مستخلف عنه مطرح بشود فرمان او، حُکم او مطرح بشود خلیفه کسی است که کار مستخلف عنه را بکند، پیام مستخلف عنه را برساند، خب اگر کسی نانِ خلافت را خورد، احترام خلافت را مصادره کرد حرف خودش را زد این کار می شود غصب این دیگر خلیفه نیست وقتی خلیفه نبود کرامت ندارد، وقتی کرامت نبود می شود غاصب، وقتی غاصب بود به او می گویند (أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ)(4)

ص: 5


1- (9) . سورهٴ بقره، آیهٴ 199.
2- (10) . سورهٴ مائده، آیهٴ 38.
3- (11) . سورهٴ بقره، آیهٴ 30.
4- (12) . سورهٴ اعراف، آیهٴ 179.

دیگر چون این آیه که مربوط به انبیا و اولیا نیست آیه ای که مربوط به انبیا و اولیاست همان آیه 33 سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» است که (إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی).

بنابراین کسی را بیاورند جانشین یک مبدأ قُدسی قرار بدهند این به میل خود کار بکند این می شود (أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ)(1)

این دیگر خلافت را غصب کرده، کرامت را غصب کرده، پس انسان این چنین نیست که ذاتاً کریم باشد او را معلّم اکرم درس کرامت داده است این یک و این چنین نیست که کرامت را به او هِبه کرده باشد بی مسئولیت سندِ کرامت او خلافتِ اوست چون خلیفةالکریم است کریم است و خلافت هم معنایش این است که آن خلیفه کار مستخلف عنه را بکند، حرف مستخلف عنه را بزند، دستور مستخلف عنه را انجام بدهد سه، حالا اگر نان کرامت را خورد، احترام کرامت را غصب کرد و حرف خودش را زد می شود (أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ) این چهار، آن گاه به او تَشر می زنند همان طوری که به شیطان تَشر زدند گفتند (فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا)(2)،

(فِیهَا) یعنی در این منزلت جای تکبّر نیست برو پایین می خواهی به میل خودت رفتار بکنی برو پایین اینجا جای آدم بد نیست نفرمود «ما یکون لک أن تتکبّر» فرمود بالأخره ما اینجا آدمهای بد راه نمی دهیم جاهایی هستند که افراد بد مدّتی می توانند کار بد بکنند تا ما به حسابشان برسیم اما اینجا اصلاً جا برای کار بد نیست (فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا) این چون در مقام تهدید است مفهوم دارد جاهای دیگر ممکن است انسان متکبّرانه و مستکبرانه رفتار بکند تا در معاد به حسابشان برسند اما اینجا که نشئهٴ کرامت است جا برای تکبّر نیست باید هبوط کنی، اگر کسی روی صندلی کرامت نشسته است باید بداند این صندلی کرامت روی میز خلافت است اگر کسی خلیفةالله است کریم است و اگر کسی خلیفةالله است باید حرفهای مستخلف عنه اش را بگوید اگر کسی قائم مقام یک مدیرکل است و امضای او خریدار دارد و محترم است باید مَنویات آن مدیرکل را انجاام بدهد نه اینکه میز مدیرکل را غصب بکند، مصادره بکند امضای از طرف مدیرکل بکند این حقوق را بگیرد آن وقت کار خودش را بکند، حرف خودش را بزند.

ص: 6


1- (13) . سورهٴ جاثیه، آیهٴ 23.
2- (14) . سورهٴ اعراف، آیهٴ 13.

پس بنابراین این (لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ) برای انسان است بالقول المطلق فرمود انسان یک حقیقت جدایی دارد اگر کسی این حقیقت را حفظ کرد کم کم یا در همان حدّ آیه 33 سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» می رسد به آن حدّ نائل می شود که (إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحاً) یا نزدیک به آنها و شاگردان آنها می شود که «طوبیٰ له وحُسن مآب» نشد، این سرمایه را هدر می دهد چون سرمایه را هدر می دهد یا گرفتار اجوفین می شود که (أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ)(1)

یا خوردن و نوشیدن و پوشیدن و اینها برای او مهم نیست باند سیاسی و حزب سیاسی و فتنه های سیاسی و اینها برایش مهم است می شود (شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ)(2)

نقشه کشیدن و باند سیاسی بودن و مَکر و حیله کردن و اینها برای او مهم است می شود «کالانعام» یا از طرف حیله یا از طرف اکل شُرب یا از طرف لذایذ دیگر به هر طرف برود می گویند که (فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ)(3)

این (أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ) (شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ) حقیقت است و مانند آن، خب.

پس سند کرامت، خلافت است و خلافت اگر درست عمل نشود این خطر را دارد اما اگر درست عمل شد چه چیزی درمی آید؟ ذات اقدس الهی انسان را خلیفهٴ خود قرار داد خلیفهٴ خود قرار داد در آسمانها، خلیفهٴ خود قرار داد در زمین، خلیفهٴ خود قرار داد در دریا، خلیفهٴ خود قرار داد در دنیا و مهم تر از همه و بالاتر از همه دو چیز دیگر است یکی اینکه خلیفهٴ خود قرار داد در اینکه معلم ملائکه بشود، یکی اینکه خلیفهٴ خود قرار داد در اینکه بهشت را بسازند ساخت و ساز دنیا و برج سازی و سدسازی این از هر کسی برمی آید اما بهشت سازی کار هر کسی نیست بهشت که ساخته نیست که در معراج وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این حدیث معروف است که وجود مبارک حضرت دید که این فرشته ها آجرهاهایی که «لِبنة من ذهب ولِبنة من فضّه»(4)

ص: 7


1- (15) . سورهٴ اعراف، آیهٴ 179.
2- (16) . سورهٴ انعام، آیهٴ 112.
3- (17) . سورهٴ اعراف، آیهٴ 13.
4- (18) . وسائل الشیعه، ج7، ص188.

با آن آجرها دارند این قصرها و غُرف مَبنیه را می چینند گاهی می چینند، گاهی آرام می شوند حضرت از فرشته ای که همراهش بود سؤال کرد که این ملائکه که خسته نمی شوند چرا گاهی می چینند، گاهی نمی چینند؟ عرض کرد اینها منتظر مصالح ساختمانی اند مصالح باید بیاید تا اینها بچینند فرمود مصالح چیست؟ عرض کرد اعمال صالح، اذکار، عقاید، «لا إله الاّ الله»، «سبحان الله» کارِ خیر، نیّت خیر، اقدام خیر هر کار خیری که انسانِ مؤمن انجام می دهد این «لِبنة من ذهب ولِبنة من فضّه» آجر می شوند می دهند به ملائکه اینها غُرف مبنیه را می چینند و انسان خلیفةالله است در ساختن بهشت این مقام برای ماست. در روایات ما هم هست

که «الجَنّة قِیعان»(1)

عرصه را خدا داد ولی اعیان را انسان باید بسازد دیگر این طور نیست که آنجا ساختمانی باشد بیکار بعد به آدم بگویند برو آنجا می گویند خودتان باید بسازید اشجارش این طور است، غُرف مَبنیه اش این طور است فرمود «الجنة قِیعان» اینکه می گویند بیابان قاع، (قَاعاً صَفْصَفاً) همین است قِیعان چنین بیابانی را می گویند فرمود سرزمین بهشت جای بازی است چیزی در آن نیست اگر اشجار است شما می سازید، اگر عیون است شما می جوشانید و اگر غُرف مبنیه است شما می سازید این می شود انسان.

پرسش:...

پاسخ: بسیار خب، خیلیها هم به مقصد می رسند دیگر این اوّلین و آخرینی که شما حساب می کنید عده ای در آن ظالم و فاسدند اما اکثری به طرف صلاح حرکت می کنند دیگر.

غرض آن است که این بنی آدم اگر کرامت دارد به استناد خلافت اوست و خلافت او در کارهای جزیی مشخص است کارهایی جزیی همان که در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» و جای دیگر بیان فرمود، فرمود: (هُوَ أَنشَأَکُم مِنَ الْأَرْضِ) که بحثش قبلاً گذشت (وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیَها)(2)

ص: 8


1- (19) . عوالی اللئالی، ج4، ص8.
2- (20) . سورهٴ هود، آیهٴ 61.

خدای سبحان شما را از زمین رویانید این یک، استعمار کرد این استعمار از بهترین، پاک ترین واژه های قرآنی است بعد وقتی به دست غاصبان و ظالمان افتاد از پلیدترین واژه ها درآمده. استعماری که قرآن به کار می برد و از مقدّس ترین واژه های الهی است این است که ذات اقدس الهی آسمان را با همه امکانات، زمین را با همه امکانات، دریا را با همه امکانات، سلسله جبال را با همه معادن نقد آفرید انسان را هم آفرید و به جِدّ از انسان خواست که این محدوده را آباد کند و آقای خود باشد این «الف» و «سین» و «تاء» منقوطه «استعمر» آن طلب شدید را می فهماند (وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیَها) خدا مستعمِر است شما جزء مستعمَرهای خدایید از شما به جِدّ خواست که کار کنید و آباد کنید همهٴ نعمتها را رایگان داد آن عقل و هوش و مجاری ادراکی و تحریکی را هم رایگان داد کلاً انسان در کنار مائده و سفرهٴ الهی نشسته است فرمود این نعمت، این هم مجاری ادراک و عقد کار بکن، آباد بکن، آقای خود باش این معنی استعمار قرآنی است (وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیَها).

همین واژه پربرکت به صورت نحس ترین واژه درآمده این بیگانه از جای دور حرکت کرده یا از آن طرف آب حرکت کرده گفته همه این امکانات زمین برای شما، این منابع نفت و گاز برای شما، این دریا و صحرا برای شما، این هوش و عقل و خرد خدادادِ شما برای شما، برای من کار بکنید رایگان و بردهٴ من باشید این معنی استعمار این از پلیدترین واژه هاست، خب خدا به جدّ از ما خواست که ما زمین را آباد کنیم آقای خودمان باشیم نه محتاج کسی باشیم نه بیراهه برویم نه راه کسی را ببندیم او می گوید از امکانات خودت برای من رایگان کار کن منشأش هم زور است، خب.

ص: 9

این یک بخش ضعیفی از خلیفةاللهی است آبادکردن زمین.

پرسش:...

پاسخ: بله، انسان «بما أنّه انسان» این کسی که دارای کرامت هست یک وقت است که هبوط می کند، سقوط می کند می شود (کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ)(1)

نه، هبوط می کند، سقوط می کند می شود (شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ)(2)

نه، هبوط می کند، سقوط می کند (فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً)(3)

نه، این گوهر دست نخورده خلیفةالله هست این گوهر چون همه اش «کل مولود یولد علی الفطرة»(4)

و هنوز آلوده نشد و خداوند هم از روح مربوط به خودش یعنی منصوب به خودش که اضافه، اضافهٴ تشریعیه است به او داد او هم یک چیز دیگر خلق کرد و کلّ این نظام را هم مسخّر کرده است برای انسان (سَخَّرَ لَکُم مَّا فِی السَّماواتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ)(5)

این گوهر، گوهر کرامت است و گوهر خلافت اگر ان شاءالله راه صحیح رفت حالا به انبیا و اولیا و صدّیقین و صُلحا و شهدا نزدیک می شود خلافت او شکوفاتر می شود، نشد در حدّ مؤمنین عادی بود خلافت او در حدّ ضعف است این شخص هم زمین را آباد می کند، هم کارِ (وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ٭ عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ)(6)

می کند می شود (لِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ) می شود، (لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ)(7)

می شود، جامعه را آباد می کند، کشور را اصلاح می کند یا مشکلات مالی مردم را حل می کند یا مشکلات فرهنگی مردم را حل می کند می شود خلیفةالله.

ص: 10


1- (21) . سورهٴ اعراف، آیهٴ 179.
2- (22) . سورهٴ انعام، آیهٴ 112.
3- (23) . سورهٴ بقره، آیهٴ 74.
4- (24) . الکافی، ج2، ص13.
5- (25) . سورهٴ جاثیه، آیهٴ 13.
6- (26) . سورهٴ علق، آیات 5 - 3.
7- (27) . سورهٴ توبه، آیهٴ 122.

پرسش:...

پاسخ: بسیار خب، در کلّ جهان وقتی شما حساب می کنید می بینید اکثری به مقصد می رسند.

پرسش:...

پاسخ: نه، خوبهایشان که این طور نبودند که خوبهایشان همانها بودند که ماندند دیگر بعد هم برگشتند یک عده زیادی به برکت خود اهل بیت.

غرض این است که این گوهر را حالا آن آیاتی که (أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ)، (أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ) به آن آیات برسیم این اشکالات یا این سؤالها مربوط به آن آیات است اما اصل اینکه ذات اقدس الهی این گوهر را آفرید فرمود این گوهر خیلی گرانبهاست ما این گوهر گرانبها را دادیم این گوهر و این چراغ و نورافکن را دادیم حالا کسی مَست می شود این چراغ را می کشند خب دیگر (أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ) ولی ما به دست او گوهر دادیم اگر ان شاءالله راه صحیح طی کرد این گوهر را به فعلیّت رساند هم خلیفةالله می شود در دنیا راه می سازد، مدرسه می سازد، سَد می سازد و دهها کار خیر انجام می دهد یا کارهای رهنگی و مانند آن، وقتی از اینجا منتقل شد به بهشت آنجا را هم می سازد آنجا تمام غُرف مبنیه را همین بهشتیها ساختند دیگر، همهٴ درختها را همین بهشتیها غَرس کردند دیگر معنای اینکه انسان خیلفةالله است این است حالا یک وقت است که از همه این مؤمنین شما سؤال بکنید شما چطور شدید که به این مقام خلافت باریافتید؟ همه می گویند ما حرف انبیا را گوش دادیم، حرف ائمه را گوش دادیم آن وقت آنها می شود معلّم این خُلفا اگر دربارهٴ نبوت گذشت دارد (فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ) یک، اگر دربارهٴ رسالت گذشت (تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ) دو، دربارهٴ خلافت این چنین است، دربارهٴ ولایت این چنین است خلفا «بعضها فوق بعض»، اولیا «بعضهم فوق بعض» از همه این خلفای ضعیف و متوسّط سؤال بکنید چه کسی شما را در مقام خلافت حفظ کرد یا به مقام خلافت رساند می گویند انبیا و اولیا آنها که آن چهار گروهی که در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» آیه 33 گذشت اینها ممتازان جهان بشریّت اند (إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ) اما دیگران شاگردان آنها هستند اینها اگر در دنیا باشند یا کار فرهنگی می کنند یا کار عمرانی می کنند و مانند آن خلیفةالله اند در آخرت هم این غُرف مبنیه را اینها ساختند، درختها را هم اینها ساختند می شود خلیفةالله هم در دنیا خلیفةالله اند، هم در آخرت خلیفةالله اند.

ص: 11

حالا اگر این چنین شد شما می بینید الآن سخن از اخلاق پزشکی مطرح است، رعایت کردن شئون اسلامی در فنّ پزشکی مطرح است و امثال ذلک ما نباید فکر کنیم انسان روحی دارد که این روح از کرامت برخوردار است خلیفةالله هست و جدای از حقیقت انسان است خیر، این حقیقت بدنی دارد که مرحلهٴ نازلهٴ این حقیقت است، روحی دارد که مرحلهٴ والای این حقیقت است انسان دو حقیقت ندارد یک حقیقت دارد اگر یک حقیقت دارد باید مجاری ادراکی و تحریکی او، طبّ او چیزی باشد که به آن کرامت و خلاف او آسیب نرساند الآن آنچه که در غرب هست و هم آن سوغات به شرق هم سرازیر شده است این است که اینها منتظرند در آزمایشگاه موش چه جوابی می بینند هر چه دربارهٴ موشها جواب گرفتند دربارهٴ انسان پیاده می کنند اما خب با حقیقت انسان سازگار است، با روح او سازگار است، حلال و حرام برای او فرق می کند یا نه، در هوش او سازگار است یا نه، اینها برایشان مطرح نیست مشترکات دام و انسان می گویند فراوان است بیماریهای مشترک آیا واقعاً همین است یعنی روح انسان یک چیز جدایی است که بخش روانشناسی او را به عهده می گیرد و غذاها و امثال ذلک جدای از آن بخش روح است و مربوط به طبیعت است یا نه، طبّ اسلامی معنایش این نیست که بگوییم «لا شفاء فی حرام»(1)

ما از الکل بپرهیزیم یا طبّ اسلامی معنایش این نیست که ما طبیبِ زن برای بیماران زن داشته باشیم، استاد زن برای شاگردان زن داشته باشیم اینها جزء شئون فرعی است.

ص: 12


1- (28) . مستدرک الوسائل، ج16، ص438.

طبّ اسلامی آن است که ما روح را بشناسیم حقیقتاً، بدن را بشناسیم حقیقتاً انسان یک حقیقت است نه دو حقیقت، بیماری طوری باید درمان بشود که با این یک حقیقت هماهنگ باشد، غذا باید طوری تغذیه بشود که با این یک حقیقت هماهنگ باشد این می شود طبّ اسلامی نه سر به نیست کردن آن سر نسخه ها به «بسم الله الرحمن الرحیم» یا «هو الشافی» یا زنها از مردها اینها جزء وظایف مسلمین است نه علمِ اسلامی، علم اسلامی هم از مبدأ قابلی بحث می کند، هم از مبدأ فاعلی بحث می کند اگر سخن از زلزله است می گوید چگونه زلزله پیدا شد این بخارها یعنی چه؟ این گازها یعنی چه؟ این حبس ابخره یعنی چه؟ آزادسازی بخار یعنی چه؟ آیا راه همان است که حکیم سبزواری فرمود: «زلزلة الأرض لحبس الأبخره»(1)

یا راهِ دیگری دارد؟

این چگونه ها را دقیقاً بحث می کند، چراها را هم بحث می کند هم در آن چگونه ها، هم در این چراها مبدأ فاعلی و قابلی را در نظر می گیرد یک و عقل را چراغ شرع می داند نمی گوید این علم، علم بشری است مرتّب می بیند کسی دارد هدایتش می کند دیگر نمی گوید من سی، چهل سال درس خواندم خودم زمین شناس شدم یک نطفه چطور می تواند زمین شناس باشد (أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی)(2)

یک حادثه ضعیف پیش بیاید من هر چه خواندم همه از یاد من برود عقلْ حجّت شرعی است اگر کسی در روایات جستجو کند حُکمی را بفهمد می تواند بگوید من سی، چهل سال درس خواندم خودم فهمیدم، خب این روایات تو را هدایت کرده، این آیات تو را هدایت کرده تو قدم به قدم به وسیله این چراغ راه رفتی حالا می گویی من خودم فقیه شدم همان طوری که هیچ فقیهی، هیچ مفسّری، هیچ حکیم حق ندارد بگوید من خودم سی، چهل سال زحمت کشیدم فقیه شدم برای اینکه قدم به قدم این روایات تو را هدایت کردند، قدم به قدم این آیات تو را هدایت کردند هیچ طبیب هم حق ندارد بگوید من خودم سی، چهل سال زحمت کشیدم متخصّص شدم یا زمین شناس بگوید من سی، چهل سال زحمت کشیدم خودم زلزله شناس شدم گُسلها را می شناسم قدم به قدم آن (فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا)(3)

ص: 13


1- (29) . شرح منظومه، ج4، ص451.
2- (30) . سورهٴ قیامت، آیهٴ 37.
3- (31) . سورهٴ شمس، آیهٴ 8.

دارد تو را راهنمایی می کند اینجا «ألهمه» است آنجا «أنزله» است فرق نمی کند «ألهمه» کار خداست، «أنزله» هم کار خداست، «علّمه» هم کار خداست، «ألهمه» هم کار خداست. یک عالمِ دینی هم چگونگی را در حوزه و قلمرو دین انجام می دهد هم چرایی را.

به هر تقدیر انسان این است و در این بخش از آیات ذات اقدس الهی بنی آدم را مطرح می کند این بنی آدم مطرح کردن صبغهٴ خلافت دارد یک وقت می فرماید: «لقد کرمنا الانسان» این تعلیق حُکم بر وصف نیست تا مُشعر به علیّت باشد اما یک وقت است می گوید (لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ) وقتی سخن از تکریم بنی آدم است آن مُشعر به علیّت است که چون این صبغهٴ خلافت دارد، راه خلافت را طی می کند و امثال ذلک.

به هر تقدیر قرآن می گوید انسان یک چیز دیگری است اگر کسی این گوهر را رعایت نکرد همین (یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَیَمْشِی فِی الْأَسْوَاقِ)(1)

شد، (إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا) شد، (نَمُوتُ وَنَحْیَا)(2)

شد - معاذ الله - ذات اقدس الهی هم حساب او را از انسانها جدا می کند در مرز حیوانات قرار می دهد کم نیستند آیاتی که وقتی سخن از خور و خواب است به انسان می گوید که ما این میوه ها را آفریدیم قدری خودتان بخورید قدری به دامهایتان بدهید (مَتَاعاً لَّکُمْ وَلْأَنْعَامِکُمْ)(3)

این یک، (کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُمْ)(4)

اینها را کنار هم ذکر می کند یا در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» می فرماید بعضیها هستند که رنگهایشان با هم فرق می کند بعضی از کوهها هستند، بعضی از راهها هستند که اینها رنگهایشان فرق می کند در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» آیه 27 و 28 این است (أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهَا وَمِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ بِیضٌ وَحُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهَا وَغَرَابِیبُ سُودٌ ٭ وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ کَذلِکَ) مردمهایی هستند که رنگهایشان فرق می کند، دامهایی هستند که رنگهایشان فرق می کند، سنگهایی هستند که رنگهایشان فرق می کند همین، اینها را که دیگر در ردیف ملائکه ذکر نمی کند شما در بحث علم باب بحارالأنوار می بینید وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) می فرماید انسان وقتی در فضای علم قدم گذاشت خدای سبحان نامِ علما را کنار ملائکه ذکر می کند(5)

ص: 14


1- (32) . سورهٴ فرقان، آیهٴ 7.
2- (33) . سورهٴ مؤمنون، آیهٴ 37.
3- (34) . سورهٴ نازعات، آیهٴ 33.
4- (35) . سورهٴ طه، آیهٴ 54.
5- (36) . ر.ک: بحارالأنوار، ج1، ص180.

این در بحارالأنوار در بحث فضیلت علم هست که (شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ)(1)

این بقیه که گفته شد دیگر در آن روایات نیست به استناد آ ن تحلیل روایی می شود از این آیات هم این مطالب را گرفت که گاهی مجاورت، پیامدار است آنجا مجاورت علما با ملائکه پیام خاص داشت، این آیات یادشده هم بی پیام نیست فرمود قدری خودتان بخورید، قدری به دامهایتان بدهید این همین است دیگر اگر فرمود: (مَتَاعاً لَّکُمْ وَلْأَنْعَامِکُمْ)(2)،

اگر فرمود: (کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُمْ)(3)

اگر فرمود: (وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ) همین است پس اگر آن کرامت را، آن گوهر را کسی حفظ کرد مشمول آیه سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» خواهد شد، در ردیف ملائکه قرار می گیرد و (وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ) می شود.

در سالهای قبل هم این بیان لطیف از بزرگان نقل شده است اینکه مرحوم کلینی نقل کرده، در مقدمه معالِم هم آمده در خیلی از جوامع روایی ما هست که ملائکه پَرهای خود را پهن می کنند زیر پای طالبان علوم «إنّ الملائکة لتضع أجنحتها لطلاّب العلم»(4)

این روایت معنا شده است فرشته ها پَر پهن می کنند، پَر پهن می کنند یعنی چه؟ یعنی شما هم مثل ما پَر دربیاورید، مثل ما پَر دربیاورید که (لِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ)(5)

بروید دنبال پروانهٴ کسب و نان و آب؟ خب آن پَر، پَر همین مرغهایی است که به دنبال تالاب حرکت می کنند فرشته با پَرش چه کار می کند؟ این زمستان و تابستان مهاجرت می کند به طمع طمعهٴ تالاب حرکت می کند یا فرشته ها حرکت می کنند از جهت به بی جهتی، از طبیعت به فراطبیعت اینها زیر بال پاهای ما پَر پهن می کنند که به ما پَر درآوردن، پرواز کردن و جهت یابی یاد بدهند پَر دربیاور، پَر بکش، از طبیعت برو بیرون وگرنه لازم نیست که به مَلک پخش کنند دیگر، اذان است دیگر.

ص: 15


1- (37) . سورهٴ آل عمران، آیهٴ 18.
2- (38) . سورهٴ نازعات، آیهٴ 33.
3- (39) . سورهٴ طه، آیهٴ 54.
4- (40) . الکافی، ج1، ص34.
5- (41) . سورهٴ توبه، آیهٴ 122.

«و الحمد لله ربّ العالمین»

ایه 70 سوره اسراء 87/02/25

وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً(70)

بعد از اینکه برخی از نعمتهای دریایی و صحرایی را برشمردند و اینکه انسان به اذن خدا مسخّر بر این امور است و اگر خطری پیش آمد تنها راه نجات از خطر توجّه به ذات اقدس الهی است جریان آفرینش انسان را ذکر فرمود، فرمود ما انسان را گرامی داشتیم کرامت همان طوری که ملاحظه فرمودید یک معنای ارزشی را به همراه دارد بر خلاف کبیر، عظیم، کثیر، اینها گاهی بر جماد، گاهی بر نبات، گاهی بر حیوان اطلاق می شود، می شود گفت که سنگِ بزرگ، کوهِ بزرگ، درخت بزرگ اما سنگ کریم یا درخت کریم اینها کم گفته می شود مگر با قرینه همراه باشد.

کرامت غیر از کبیر بودن، عظیم بودن و مانند آن، آن معنای ارزشی و معنوی را به همراه دارد هم جود و سخا را در درون خود نهادینه کرده دارد، هم عفو و بخشش و گذشت را دارد و هم معنویّتهای دیگر را. از اینکه ذات اقدس الهی عرش را به کرامت وصف کرد که عرشْ کریم است (رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ)(1)

از اینکه قرآن را به کرامت ستود (إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ)(2)

از اینکه شعیب(سلام الله علیه) نبوّت را رزق کریم دانست (وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقاً کَرِیماً)(3)

و از اینکه ذات اقدس الهی ملائکه را به عنوان عبادِ مُکرَم معرّفی کرد در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» فرمود هرگز فرشته ها ادّعای ربوبیّتی ندارند (بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ ٭ لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ)(4)

ص: 16


1- (1) . سورهٴ مؤمنون، آیهٴ 116.
2- (2) . سورهٴ واقعه، آیهٴ 77.
3- (3) . سورهٴ هود، آیهٴ 88.
4- (4) . سورهٴ انبیاء، آیات 26 - 27.

ملائکه بندگان مکرّم الهی اند چه اینکه در آیات دیگر فرشتگانی که در مسیر وحی الهی اند آنها را هم به عنوان بندگان کریم یاد کرده است (بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ)(1)

فرشتگانی هم که مأمور ضبط اعمال ما و ثبت احوال ما هستند آنها را به کِرام وصف کرد فرمود: (إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحَافِظِینَ ٭ کِرَاماً کَاتِبِینَ)(2)،

اگر ذات اقدس الهی عرش را، قرآن را، فرشته ها را به کَرم ستود معلوم می شود یک معنای ارزشی را به همراه دارد صِرف بزرگی و بلندی و امثال ذلک که بر احجام و اجسام هم اطلاق می شود نیست.

مطلب دیگر این بود که این کرامت که گوهر گرانمایه است و به اولیای الهی اسناد داده می شود مخصوصاً دربارهٴ بعضی از ائمه(علیهم السلام) مثل امام مجتبی(سلام الله علیه) گفته می شود که کریمِ اهل بیت است یا دربارهٴ فاطمه معصوم(سلام الله علیهما) گفته می شود کریمهٴ اهل بیت است یا دربارهٴ وجود مبارک ثامن الحجج که او کریم است، امامِ کریم است در این گونه از موارد معنای سخا و جود و بخشش و عفو و گذشت و شفاعت و اینها تعبیه شده است قهراً یک واژهٴ عربیِ خاصّ است که اگر بخواهیم به فارسی ترجمه کنیم ناچاریم از چند کلمه کمک بگیریم بعضی از لغتهای عربی معادل فارسی به این معنا ندارند که یک کلمهٴ عربی را به یک کلمهٴ فارسی ما ترجمه بکنیم بلکه ناچاریم چند کلمه را مرکّب بکنیم از ترکیب چند کلمه بتوانیم ترجمهٴ آن کلمهٴ بسیط را حفظ کرده باشیم.

ص: 17


1- (5) . سورهٴ عبس، آیات 15 - 16.
2- (6) . سورهٴ انفطار، آیات 10 - 11.

مستحضرید که اگر یک کلمهٴ بسیطی یک معنای جامعی داشت ما خواستیم به وسیلهٴ چند کلمه و چند مفهوم آن معنای جامع را ارائه کنیم بالأخره موفق نمی شویم ریزشی هم خواهد داشت، چرا؟ برای اینکه آن معنا بسیط است و کلمهٴ واحد آن معنای بسیط را در لغت عرب تأمین می کند و می فهماند ولی ما اگر خواستیم به فارسی ترجمه کنیم چون ناچاریم از چند کلمه کمک بگیریم این کلمات همان طوری که از نظر لفظ از هم بُریده و جدای اند مفاهیم اینها هم از هم گسیخته است وقتی ما با پنج مفهوم یا شش مفهوم خواستیم یک معنای بسیطی را تفهیم کنیم این معانی و مفاهیم متعدّد هر کدام به اندازهٴ خود ظرفیّتی دارند که آن مفهوم بسیط را گوشه ای از آن را نشان می دهند با اینکه او بسیط است و چون این مفاهیم از هم جدای اند مثل این بَندهای غربال است که هر کدام یک نَم خاصّی را می گیرند این وسطها خالی است آن مفهوم می ریزد، بقیه مطالب می ریزند این است که می گویند در بعضی از امور «یُدرک ولا یوصف» چرا «یُدرک ولا یوصف» برای اینکه آنچه را که انسان می یابد یک معنای جامع و بسیط است کلمه ای ندارد که آن معنا را تفهیم کند و منتقل کند ناچار از چند کلمه کمک می گیرد هر کدام از این کلمه مثل بَند غربال اند که به اندازهٴ خود نَم یا آب را حمل می کنند چون این کلمات از هم جدای اند یک، مفاهیم اینها از هم جدای اند دو، آن معنای بسیط که بخواهد تقسیم بشود در این بندهای غربال ریزشی هم دارد سه، لذا گاهی انسان یک معنای بسیط را می یابد ولی بخواهد تفهیم کند مقدورش نیست چهار، اگر ما معادل فارسی می داشتیم با همان یک کلمه آن معنا را تفهیم می کردیم ولی چون معادل فارسی نیست قهراً از چند کلمه باید کمک بگیریم همین مشکل را به همراه دارد کرامت ظاهراً از همین قبیل است یعنی واژه ای نیست که ما به وسیله کبیر، عظیم، سَخی، جواد و مانند آن بتوانیم او را تفهیم کنیم بلکه عصاره همه این مفاهیم در کرامت تأمین شده است، این هم یک مطلب.

ص: 18

فرشته ها که کریم اند منشأ کرامت آنها علم است و تقوا، عرش که کریم است برای اینکه مرکز علم است، قرآن که کریم است برای اینکه علم است و نزاهت از تحریف و مانند آن را به همراه دارد این مجموعه نشان می دهد که گوهری که از نقص از یک سو، از عیب از سوی دیگر منزّه باشد این گوهر را می گویند کریم این هم یک مطلب.

دربارهٴ انسان فرمود من او را با گوهرِ کریم آفریدم چه مؤمن، چه کافر انسان بی نقص خلق شده است روحی که ذات اقدس الهی به انسان داد این روح شرافت اضافهٴ به الله را به همراه دارد که (نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی)(1)

حالا بعد عده ای به سوء اختیار خود (قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا)(2)

این گوهر کریم را دفن می کنند گاهی هم به حُسن اختیار خود این گوهر کریم را شکوفا می کنند آن کرامتهای کسبی با تقوا و مانند آن حاصل می شود که (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ)(3)

اما این کرامت نفسی و گوهر درونی این عطیهٴ الهی است ذات اقدس الهی این گوهر را آفرید و برای خلافت هم خلق کرد که بحث خلافت در دیروز گذشت، اگر جریان کرامت به این گوهر برمی گردد که این باید خلیفةالله باشد طبق تحلیل بحث دیروز خلیفه آن است که حرف مستخلَف عنه را بزند، پیام مستخلف عنه را ابلاغ کند و برابر فرمان مستخلف عنه عمل کند وگرنه این حیات او می شود غصب، این سِمتهای او می شود غصب، آن گاه استحقاق

ص: 19


1- (7) . سورهٴ ص، آیهٴ 72.
2- (8) . سورهٴ شمس، آیهٴ 10.
3- (9) . سورهٴ حجرات، آیهٴ 13.

(أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ)(1)

را پیدا می کند یا (شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ)(2)

شدن را پیدا می کند و مانند آن.

فتحصّل که کرامتی که برای انسان است آن گوهر نفسی است اولاً و این در تمام انسانها تعبیه شده است ثانیا و آنکه به وسیله تقوا حاصل می شود شکوفایی همان کرامت است و کرامت کسبی است ثالثاً و راه شکوفایی آن کرامت به وسیله تقوا این است که انسان صبغهٴ خلافةاللهی را حفظ بکند رابعاً و خلافت الهی هم اقتضا می کند که خلیف فقط مطیع دستور مستخلف عنه باشد خامساً و مانند آن.

پرسش:...

پاسخ: این در بحثهای قبلی از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) رسیده است مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در آن کتاب شریف توحیدشان نقل می کنند که از حضرت سؤال کردند این جمله معنایش چیست؟ حضرت فرمود کسی که در رَحِم مادر هست ذات اقدس الهی می داند که این «سیعمل بسوء اختیاره عملاً طالحا» و مانند آن، می داند این شخص با اینکه می تواند راهِ خوب برود دوستان او، برادر او، اعضای خانوادهٴ او راهِ صحیح را طی کردند این هم می تواند راه صحیح را طی کند به سوء اختیار خودش راه باطل را می رود یا آن کسی که در بَطن اُمّ است و سعید است یعنی ذات اقدس الهی می داند این شخص با اینکه می تواند راهِ باطل را طی کند بسیاری از دوستان او راه باطل را طی کردند اما او به حُسن اختیار خودش راه صحیح را طی می کند «إنّ الله یعلم» که این شخص بعد از میلاد راه سعادت یا راه شقاوت را طی می کند(3).

ص: 20


1- (10) . سورهٴ انعام، آیهٴ 1.
2- (11) . سورهٴ اعراف، آیهٴ 179.
3- (12) . ر.ک: التوحید [صدوق]، ص356.

ذات اقدس الهی هم مشخص کرده است که من چگونه انسان را گرامی داشتم. مستحضرید که جناب فخررازی ده وجه ذکر کرده برای گرامیداشت عقل و وجوه فراوانی از خودش و از دیگران نقل کرده که چرا انسان کریم است. در بحثهای دو، سه روز قبل اشاره شد که آن ساده ترین حرف همین حرفهای ابتدایی است که گاهی در ادبیات نثر، گاهی در ادبیات نظم آمده که انسان کریم است برای اینکه در دوران کودکی شیری که مادرش به او می دهد از بالای سینه به او شیر می دهد ولی حیوانات مثل گوسفند و امثال گوسفند وقتی شیر می خورند به تعبیر همین شعرا از «نیمِ زیرینه بُوَد» شیرِ انسان از سرِ سینه بوَد شیر حیوانات و اینها، خب اینها تعبیرات عادی است اینها باعث کرامت نیست انسان مستوی القامه است آنها منحنی القامه اند آنها سرشان را خم می کنند دهنشان را پیش غذا می برند، انسان غذا را پیش دهن می آورد اینها بد نیست اما اینها معیار کرامت نیست. انسان ولو در حدّ بلال حبشی(رضوان الله علیه) باشد کریم است، از آن طرف طاوس و طیهو با آن زیبایی شان مثلاً این سِمت را ندارند یا آن رومیهای زیبا این سِمت را ندارند اینها جزء فروعات مسئله است. عمده آن است که ما ببینیم قرآن کریم منشأ کرامت انسان را چه چیزی می داند نه کرامتهای کسبی که فرمود:

(إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ)(1)

نه، آن کرامتهای نفسی که این گوهر چرا کریم است؟

پرسش:...

پاسخ: بی اثر نیست آن در مسئله (وَشَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ)(2)

ص: 21


1- (13) . سورهٴ حجرات، آیهٴ 13.
2- (14) . سورهٴ اسراء، آیهٴ 64.

اشاره شد که بی اثر نیست اما خدای سبحان آن نِصاب لازم را به همه داد حتی کسانی که از راه حرام به دنیا آمدند نصاب لازم را برای سعادت و ایمان دارد ممکن است به کمالات زاید دسترسی پیدا نکنند اما اصل اینکه می توانند مؤمن باشند، مسلمان باشند، شیعه باشند، پیرو اهل بیت باشند این نصاب را ذات اقدس الهی به آنها داده است، خب.

پرسش:...

پاسخ: خب خود عربی کرامت دارد دیگر، دیگر لازم نیست کسانی که به عربی مُبین آشنا هستند لازم نیست که ما از کلمات دیگر کمک بگیریم تا کرامت را معنا کنیم نعم، ممکن است کسی عرب باشد و درس نخوانده، اعرابی باشد و درس نخوانده و آشنا نباشد به این گونه معارف قرآنی باید برای او از چند کلمه کمک گرفت وگرنه کسی که به فقه اللغه عرب آشناست همین که گفتند کرامت معنایش را می فهمد می داند غیر از کبیر است، غیر از عظیم است، غیر از سَخی است، غیر از جواد است و مانند آن.

پرسش:...

پاسخ: نشنیدم یا جلوتر بنشینید یا بلندتر حرف بزنید.

اگر کرامت بار معنوی دارد باید ببینیم آن بار معنوی را قرآن کریم چه چیزی می داند اینها درست است که انسان شیر مادری که می خورد از بالای سینه است حیوانات از پایین شیر می خورند اینها هست انسان غذا را پیش دهنش می آورد دیگران سر پیش غذا می برند این هست، انسان مستوی القامه است و دیگران منحنی القامه اند اینها هست و این وجوه فراوانی که جناب فخررازی ذکر کرده هست یا درباره خط و هنر گفت نگارش و نگاریستن نگارستان داشتن و نگارگری و همه اینها جزء کرامتهای انسان است او اهل خط است و نگار است و هنر است اینهایش هست انسان می تواند مشکل خودش را بیان کند به طبیب مراجعه کند و درمان کند اما حیوان این چنین نیست توان آن را ندارد که مشکل خودش را بازگو کند اینها هست و حیوان را بَهیمه گفتند برای اینکه حرف او مُبهم است و انسان بهیمه نیست برای اینکه حرف او بیان است (الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ)(1)

ص: 22


1- (15) . سورهٴ الرحمن، آیات 1 - 4.

انسان دارای بیان است ولی بهیمه حرفهایش مُبهم است و از این جهت «سُمیّت بهیمة» معلوم نیست چه چیزی دارند می گویند چه کار دارند می کنند اینهایش درست است.

پرسش:...

پاسخ: بله، اما انسان هم برای خودش معلوم است که چه چیزی دارد می گوید ولی می تواند به دیگری هم منتقل کند اما آنها نمی توانند این چنین نیست که آنها طبیبی داشته باشند به طبیب مراجعه کنند دردهای خودشان را بگویند اینها با اشارات بعضی از حرفها را می فهمانند اما حالا طبیبی داشته باشند که اگر بیمار شدند به طبیبشان مراجعه کنند مشکلاتشان را درمیان بگذارند این چنین نیست.

اینها وجوه فراوانی است که فخررازی و امثال ایشان ذکر کردند برای شرافت انسان نسبت به غیر انسان اینها همه اش درست است اما اینها مطالب فرعی است. قرآن کریم عظمتی که برای خلفت انسان قائل است و از آن منظر انسان را کریم می داند همان مسئله (نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی)(1)

است عقلی که به او داد، علمی که به او داد، الهامی که نسبت به او روا داشت و مانند آن است آن گاه اگر خط و هنر و نگارگری است محصول همین عقل و علم است و کمالات دیگر هم هست از این راه است.

فرمود ما هیچ کسی را بدون سرمایه خلق نکردیم اینکه فرمود: (وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی) این روح انسان که همان اضافهٴ تشریفی به ذات اقدس الهی دارد این در سورهٴ مبارکهٴ «شمس» فرمود این مُلهَم است (وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا)(2)

سوگند به جان آدمی به کسی که جان آدمی را مستوی الخِلقه آفرید تسویه نفس، مستوی الخلقه بودن نفس با «فاء» تفسیریه مشخص شد فرمود: (وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا) فرمود من انسان را با یک ظرف خالی خلق نکردم انسان را با سرمایه آفریدم یعنی روحی که در او هست در همان زادروزش این سرمایه را دارد که می داند چه چیزی بد است، چه چیزی خوب است دروغ بد است و صِدق خوب است، خیانت بد است و امانت خوب است، فجور بد است و تقوا خوب است این احتیاجی به درس و بحث ندارد این زبان مشترک بین همه انسانهاست و این را من الهام کردم به انسان موجودات دیگر این چنین نیستند که دارای نفس ملهمه باشند، پس هر کسی با این سرمایه به دنیا می آید چون این چنین است لازمهٴ آفرینش چنین گوهر گرانمایه ای و کریمی این است که خدا تعبیر بفرماید: (خَلَقْتُ بِیَدَیَّ)(3)

ص: 23


1- (16) . سورهٴ ص، آیهٴ 72.
2- (17) . سورهٴ شمس، آیهٴ 7.
3- (18) . سورهٴ ص، آیهٴ 75.

درباره موجودات دیگر می فرماید یا از خَلق تعبیر می کند یا (إِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ)(1)

تعبیر می کند و مانند آن ولی درباره انسان فرمود: (خَلَقْتُ بِیَدَیَّ) با ید جلال و جمال او را آفریدیم، با دو دست جلال و جمال او را خلق کردم با اینکه خدای سبحان منزّه از دست است «وکِلتا یدیه یَمین» هر دو دستِ بی دستی اش راست است دستِ چپ ندارد برای اینکه مؤمن هم دست چپ ندارد. از وجود مبارک ابی ابراهیم رسیده است که «کِلتا یَدیه یَمین»(2)

درباره مؤمن هم در روایات ما هست که «کِلتا یَدیه یَمین» مؤمن اصلاً دست چپ ندارد با دست راست کار با یُمن و برکت و میمنت انجام می دهد، با دست چپ هم کار یُمن و میمنت و برکت انجام می دهد «کِلتا یَدیه یَمین» کافر «کِلتا یدیه شمال» مشئمه، کافر با دست راست کار مشئوم و زشت انجام می دهد همان طوری که با دست چپ کار زشت انجام می دهد. بعضی اصحاب شِمال اند، بعضی اصحاب یمین اند و بعضیها مقرّب اند، خب.

مؤمن «کِلتا یَدیه یَمین» خدای سبحان که فرمود: (خَلَقْتُ بِیَدَیَّ)(3)

این انسانی که (أَلْهَمَهَا) نفس او را خدا (فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا)(4)

این شایسته آن است که (خَلَقْتُ بِیَدَیَّ) شامل حالش بشود، پس محور اصلی کرامت انسان، خلافت اوست که در بحث دیروز اشاره شد و خلافت او هم در

(نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی)(5)

اشاره شد و اگر خلیفهٴ خداست باید با سرمایه خلق شده باشد یعنی آن مستخلِف کسی را که می خواهد خلیفهٴ خود قرار بدهد به او راه و رسم خلافت را نشان می دهد راه و رسم خلافت همان (فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا) است به خلیفهٴ خود آموخت که چه چیزی فجور است و چه چیزی تقوا.

ص: 24


1- (19) . سورهٴ غافر، آیهٴ 68.
2- (20) . الکافی، ج2، ص126.
3- (21) . سورهٴ ص، آیهٴ 75.
4- (22) . سورهٴ شمس، آیهٴ 8.
5- (23) . سورهٴ ص، آیهٴ 72.

در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» اشاره شد که ما از راه «احسن المخلوق» بودن انسان پی می بریم که خدا (أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ)(1)

است برای اینکه فرمود انسان علقه بود و مُضغه بود و جنین شد و عَظم شد و (فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً) شد و بعد آن را یک چیز دیگر کردیم (ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ)(2)

اگر انسان را چیز دیگر کردیم معلوم می شود انسان شده «أحسن المخلوقین» آن گاه با «فاء تفریع» فرمود: (فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ)(3)

از این «أحسن المخلوقین» بودن انسان پی می بریم که خالقش هم (أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ) است.

در جریان کرامت هم بشرح ایضاً [همچنین] خدا اکرم است، چرا؟ برای اینکه آفریدگارِ موجود کریم است اگر او کرامت بخش است، اگر کریم آفرین است پس اکرم است «الإنسان کریمٌ وخالق الکریم أکرم» برای اینکه باید از او بهتر باشد «الله خالق الإنسان وخالق الکریم أکرم فالله أکرم» این برهان از سورهٴ مبارکهٴ «علق» به این صورت استنتاج می شود در سورهٴ «علق» به این حالت فرمود، فرمود: (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ) اصلِ خلق برای خداست در بین خلقت الهی که شامل همهٴ موجودات می شود خلقت انسان را مطرح کرد (خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ) که تفسیرش در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» گذشت پس (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ) هنوز سخن از اکرم بودن خدا نیست سخن از خالق بودن خداست از خلقتِ مطلق به خلقت ویژه منتقل شد فرمود: (خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ) هنوز هم سخن از اکرم بودن خدا مطرح نیست الآن طلیعهٴ طرح اکرم بودن خداست فرمود: (اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ) چرا اکرم است؟ برای اینکه (الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ) به چه کسی علّم است؟ (عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ) این اکرم بودن الله مهفوف است به خلقت انسان و مهفوف است به علم انسان اول خلقت انسان مطرح است، سوم عالِم بودن انسان مطرح است، دوم اکرم بودن الله معلوم می شود که اکرم بودن الله به این دو حاشیه تکیه کرده چون (خَلَقَ الْإِنسَانَ) را که انسان کریم است، (عَلَّمَ الْإِنسَانَ) را که علم کرامت است این کرامت را به آن کریم دادن از یک مبدأ اکرم نشأت می گیرد لذا فرمود: (خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ ٭ اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ٭ عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ)(4)

ص: 25


1- (24) . سورهٴ مؤمنون، آیهٴ 14.
2- (25) . سورهٴ مؤمنون، آیهٴ 14.
3- (26) . سورهٴ مؤمنون، آیهٴ 14.
4- (27) . سورهٴ علق، آیات 2 - 5.

وگرنه اگر این نقش نداشت ممکن بود بفرماید «إقرأ وربک الأکرم الذی خلق السماوات السبع والأرضین وما فیهنّ» خلقت آسمان و زمین ما را به اکرم بودن خدا هدایت نمی کند، خلقت کریم ما را به اکرم بودن الله منتقل می کند اگر خواستیم برهان «لِمّ» اقامه کنیم چون خدا کریم است از کریم یک موجود باکرامت صادر می شود، اگر خواستیم از برهان «إنّ» کمک بگیریم چون انسان کریم است منشأ پیدایش انسان کریم خدای اکرم خواهد بود اینها عصارهٴ کرامتهای نفسی انسان است که انسان با آن علمِ الهی که به (عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ)(1)

بر اساس (فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا)(2)

این می شود کرامت نفسی، کرامتهای کسبی هم با علمِ اضافی، با تقوای اضافی که اینها اضافه بر گوهر ذات است اینها منشأ پیدایش کرامت اند و ذات اقدس الهی عده ای را هم غیر از ملائکه و غیر از انبیا و اولیا به عنوان کریم ستوده است.

مستحضرید شهید را قرآن کریم، کریم می داند در سورهٴ مبارکهٴ «یس»

وقتی پیام شهید را نقل می کند می فرماید آیه 26 و 27 سورهٴ مبارکهٴ «یس» این است (قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ ٭ بِمَا غَفَرَ لِی رَبِّی وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ) این شهید سورهٴ «یس» است وقتی این را شهید کردند این وارد بهشت شد بهشت برزخی همان طوری که ما در زیارت شهدا به اینها عرض می کنیم «یا لیتنی کنتُ معکم» در وارث و غیر وارث «یا لیتنی کنتُ معکم فأفوز معکم» ای کاش ما با شما شهدا بودیم و فوز عظیم نصیب ما می شد شهدا هم می گویند ای کاش با ما بودید می دید خدا با ما چه کرد این (یَا لَیْتَ) حرف دو طرف است زائر به شهید می گوید «یا لیتنی کنّتُ معکم فأفوز معکم» شهید می گوید: (یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ ٭ بِمَا غَفَرَ لِی رَبِّی وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ) ای کاش بازمانده ها، قبیلهٴ من، خانوادهٴ من اینها می دانستند که خدا با ما چه کرد، با ما چه کرد؟ ما را از مُکرَمین قرار داد، خب مکرمین در فرهنگ قرآن چه گروهی اند؟ در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» داشتیم

ص: 26


1- (28) . سورهٴ علق، آیهٴ 5.
2- (29) . سورهٴ شمس، آیهٴ 8.

(بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ ٭ لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ)(1)

در سایر سوَر هم داشتیم

(إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحَافِظِینَ ٭ کِرَاماً کَاتِبِینَ)(2)

( )(3)

و مانند آن

(بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ)(4)

مُکرمین در فرهنگ قرآن کریم همین ملائکه اند دیگر این شهید می گوید خدای سبحان ما را به ملائکه ملحق کرده است.

بنابراین

(وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ)(5)

یعنی از اینها قرار داد نه «معهم» قرار داد من در ردیف ملائکه ام جزء ملائکه الآن به حساب می آیم، خب این مقام به وسیلهٴ همین شهادت حاصل شده است اول که نبود، پس یک کرامت نفسی است، یک کرامت کسبی آن کرامت کسبی اگر به صورت شهادت باشد انسان را در ردیف ملائکه قرار می دهد همان بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در نهج البلاغه بود برای دربار اموی نوشت که «تَزْکِیَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ لَذَکَرَ ذَاکِرٌ فَضَائِلَ جَمَّةً»(6)

خودستایی چیز بدی است و دین نهی کرده و اگر نهی شارع مقدس نبود ما می گفتیم که اهل بیت چه فضایلی دارند و ما چه هستیم ولی اجمالش این است که خیلیها به جبهه می روند شهید می شوند از خاندان ما کسی رفت شهید شد می شود سیدالشهداء این حمزه است که عموی من است، خیلیها به جبهه می روند جانباز می شوند اعضایشان را از دست می دهند از خاندان ما کسی برود جبهه جانباز بشود دستش را بدهد مثل برادرم جعفر ذات اقدس الهی به این دوتا بال می دهد این می شود جعفر طیّار در بعضی از نقلها دارد که «یطیر بهما مع الملائکة فی الجنّة»(7)

ص: 27


1- (30) . سورهٴ انبیاء، آیات 26 - 27.
2- (31) . سورهٴ انفطار، آیات 10 - 11.
3- (32) . سورهٴ عبس، آیهٴ 13.
4- (33) . سورهٴ عبس، آیات 15 - 16.
5- (34) . سورهٴ یس، آیهٴ 27.
6- (35) . نهج البلاغه، نامهٴ 28.
7- (36) . بحارالأنوار، ج6، ص209.

این می شود جعفر طیّار، اگر در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» دارد فرشتگان (أُوْلِی أَجْنِحَةٍ مَّثْنَی وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ)(1)

اینها دارای جناح اند دارای بال اند نه پَر آن بالهایشان پر دارد اینها دارای بال اند فرمود برادرم جعفر طیّار هم دوتا بال پیدا کرده که با ملائکه همسفر است و هم پَرواست، خب این با ملائکه بودن یعنی با مُکرمین بودن.

فتحصّل که کرامت یک بار ارزشی دارد که کبیر و عظیم و امثال ذلک فاقد آن هستند و انسان در گوهر ذات خودش این گوهر گرانمایه را به همراه دارد و اگر به وسیله تقوا یا شهادت یا علل و عوامل دیگر اینها را برجسته تر کند، پُر فروغ تر کند با ملائکه محشور خواهد شد اینها گوشه ای از اوصاف کرامت است و آنچه را که جناب امام رازی و دیگران ذکر کردند اینها جزء فروعات مسئله است.

«و الحمد لله ربّ العالمین»

ایه 70 سوره اسراء 87/02/28

وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ و َرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً(70)

بعد از اینکه بخشی از نعمتهای الهی را ذکر فرمود و اینکه در حال خطر انسان متوجّه ذات اقدس الهی می شود و خداوند را با چشم دل مشاهده می کند و بعد از شهود از او کمک می طلبد، نه مفهوم «رَبُّما» یا «الهُمّا» را طرح کرده باشد زیرا از مفهوم کاری ساخته نیست تا انسان به او التجا پیدا کند آن گاه از سرشت انسان و حقیقت انسان خبر داد فرمود: (وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ) و روشن شد که این مربوط به حقیقت انسان است اختصاصی به شخص معیّن ندارد این گوهرْ گرامی و گرانبهاست البته این حقیقت و این ذات ممکن است واجب نیست و فقیرِ الی الله است و غنی نیست لذا کرامت آن هم به تکریم الهی است نه برای خودش، اگر دربارهٴ ذات اقدس الهی آمد که خداوند کریم است چون هستیِ او عین ذات اوست کرامت او هم ذاتی است ولی اینجا اگر گفته می شود که این مربوط به حقیقت انسان است حقیقت انسان و ذات انسان «فقیر الی الله» است که (یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ)(2)

ص: 28


1- (37) . سورهٴ فاطر، آیهٴ 1.
2- (1) . سورهٴ فاطر، آیهٴ 15.

این ذاتی که «فقیر الی الله» است و مخلوق خداست خداوند این ذات را گرامی و نیکو آفرید معنای ذاتی بودن کرامت برای انسان همین است یعنی عین ذات اوست که ذات او ممکن است و «فقر الی الله» هست و خداوند هم با تکریم یاد کرد.

مطلب بعدی آن است که در این آیه پنج فضیلت برای انسان ذکر شده است که بعضیها نفسی اند، بعضیها نسبی. کرامتْ نفسی است یعنی این حقیقت یک حقیقت گرانمایه است چه اینکه فرشته یک حقیقت گرانمایه است که از فرشته ها به عنوان کِرام یاد می شود (بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ)(1)

یا (إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحَافِظِینَ ٭ کِرَاماً کَاتِبِینَ)(2)

و مانند آن. این حقیقت گرامی است حالا اگر کسی با سوء اختیار خود این حقیقت را بیراهه مصرف بکند بیراه ببرد او خودش معاقب است وگرنه یک حقیقت گرامی را ذات اقدس الهی آفرید برای اینکه فرمود: (فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا)(3)

او را با الهام خودش ملهم کرده است و فرشته ها یا موجودات دیگر دستور الهام نداد خودش الهامِ انسان را به فضیلت و رذیلت به عهده گرفت (فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا)، خب پس این می شود کریم.

اینکه فرمود: (وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ) آن کرامتهای تحصیلی که در سورهٴ مبارکهٴ «حجرات» است آنها به اختیار خود انسان است که (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ)(4)

چون این انسان ذاتاً گرامی داشته شد کمالات بعدی که خدای سبحان ذکر می کند به استناد همین کرامت اوست. یکی از آن کمالات این است که (وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ) حَمل انسان در بَرّ یعنی ما به انسان توفیقی دادیم که صنایع برّی درست کند نظیر اتومبیل و امثال اتومبیل یا حیوانات را برای او ذلول و نَرم و مطیع قرار دادیم که از این حیوانات استفاده کند مستحبّ است که انسان وقتی سوار مرکب شد به استناد آن آیه معروف بگوید (سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ ٭ وَإِنَّا إِلَی رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ)(5)

ص: 29


1- (2) . سورهٴ عبس، آیات 15 - 16.
2- (3) . سورهٴ انفطار، آیات 10 - 11.
3- (4) . سورهٴ شمس، آیهٴ 8.
4- (5) . سورهٴ حجرات، آیهٴ 13.
5- (6) . سورهٴ زخرف، آیات 13 - 14.

فرمود ما این وسیلهٴ نقلیه را در اختیار شما قرار دادیم حالا یا کشتی دریاست یا اسب و امثال اسب در صحراست شما (لِتَسْتَوُوا عَلَی ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ وَتَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ)(1)

الآن هم مستحب است کسی سوار اتومبیل می شود همین آیه را بخواند دیگر این اختصاصی به اسب ندارد فرمود این کار را ما کردیم (لِتَسْتَوُوا عَلَی ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ وَتَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ).

پس خدا این وسیلهٴ نقلیه را در اختیار انسان قرار داد اگر آن حیوان است او را مطیع انسان قرار داد و اگر وسیله نقلیه است توفیق ساخت و سازش را به انسان عطا کرد و این وسیله شده مسخّر در اختیار انسان و انسان به اذن الهی او را تسخیر کرده است یا ساخت و از او بهره برداری می کند گرچه از این آیه (وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ) غیر از کشتی و وسایل سوارشدن مثل اسب و استر و امثال ذلک استفاده نمی شود لکن قبلاً در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» گذشت که قرآن کریم یک سلسله مخلوقات را هم به نحو اجمال اشاره کرده است آیهٴ هشت سورهٴ مبارکهٴ «نحل» این بود (وَیَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ) چیزهایی که الآن شما نمی دانید بعداً خدا برای شما خلق می کند، خب این وسیله نقلیه ای که اسب و استر و حمار باشد این را که می دانستند، کشتی را هم که می دانستند، این جریان هواپیما و اتومبیل و سفینه های فضایی و امثال ذلک را نمی دانستند فرمود در آینده چیزهایی دیگری را هم خدا برای شما خلق می کند (وَالْخَیْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوهَا وَزِینَةً وَیَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ) بنابراین الآن هم اگر کسی سوار سفینهٴ فضایی شد مستحب است بگوید (سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذا) سوار هواپیما شد (سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذا) و امثال ذلک چون به نحو کلّی در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» بشارت داده است در آینده چیزهایی را ما خلق می کنیم که هم اکنون شما نمی دانید پس (وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ) ناظر به این بخش است (وَالْبَحْرِ) هم ناظر به آن (فِی الْبَرِّ) راجع به صنایع برّی اعم از اتومبیل و هواپیما و سفینه های فضایی (وَالْبَحْرِ) هم اعم از کشتیهای گوناگونی که یاد شده است (وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ) این (فِی الْبَرِّ) یکی، (وَالْبَحْرِ) دوتا جمعاً می شود سه. (کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ) یک، (وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ) دو، (وَالْبَحْرِ) سه.

ص: 30


1- (7) . سورهٴ زخرف، آیهٴ 13.

(وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ) از بهترین چیزها ما او را تأمین کردیم روزی دادیم غذاهای خوب، میوه های خوب، گوشتهای خوب آن خبایث را بر او حرام کردیم، طیّبات را بر او حلال کردیم و از طیّبات او را تأمین کردیم. کیفیت خوردن هم در روایات تقریباً چهار صفحه روایات در همین تفسیر شریف کنزالدقائق روایاتی نقل شده است که لابد ملاحظه فرمودید درباره اینکه چگونه انسان از کرامت برخوردار است و ذات اقدس الهی او را کریم کرده از ابن عباس و از دیگران روایت شده است که منظور از این کرامت چیست چه اینکه منظور از این کثیر چیست و مفضَّل چه کسانی اند، مفضّل علیهم چه کسانی اند و مانند آن تقریباً چهار صفحه است این روایات نورانی ایشان نقل کردند که نافع است غالب مفسّران این نکته را از ابن عباس نقل کردند که فضیلت انسان یکی از فضایل انسان این است که این مستوی القامه است غذا را با دست به دهن می برد نه اینکه دهن را پیش غذا ببرد که حیوانات این کار را می کنند(1)

، خب.

این مطلبی است خوب که انسان طوری خلق شده است که غذا را پیش دهن می برد نه اینکه سر خم کند دهن را پیش غذا ببرد مثل حیوانات لکن بهرهٴ صحیحی که از این آیه باید برد آن طور نیست که بعضی از فقها مثل ابویوسف استفاده کردند. جریان استفاده کردن از قاشق در غذا این در آسیا سابقه داشت حالا چنگال شاید سابقه ای نداشت ولی با قاشق غذا خوردن در آسیا سابقه داشت این طور نیست که از اروپا آمده باشد. در زمان بنی العباس حالا یا هارون الرشید یا مأمون عباسی وقتی سفره پهن شد دستور دادند که ملاقه ای، قاشقهایی بیاورند که با قاشق غذا بخورند ابویوسف از همین فقهای متحجّر اهل سنّت این به خلیفه گفته بود که چون اینها عباسیها بودند دیگر گفت که از جدّت ابن عباس رسیده است که (لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ) معنایش این است که انسان با دست غذا می خورد و حیوانات با دهن لذا شایسته نیست که شما با قاشق غذا بخورید(2)]، با دست غذا بخورید این رشید حالا یا هارون الرشید یا مأمون عباسی این ملاعق و این قاشقها را پس دادند با همان دست غذا خوردند، خب این دستی که انواع و اقسام برخوردها و آلودگیها در آن هست گاهی با بینی است، گاهی با گوش است، گاهی با چیزهای دیگر است با همان دست که نمی شود غذا خورد در محضر وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) کسی خواست در محضر حضرت با حضرت هم غذا بشود حضرت فرمود دو وظیفه است یکی حقّ ماست، یکی حقّ خودت است آنکه حقّ ماست که می خواهی با ما هم غذا بشوی، هم کاسه بشوی، هم سفره بشوی باید دستت را بشویی شستن دست قبل از غذا این حقّ ماست نه حقّ خودت برای اینکه با ما می خواهی هم غذا بشوی آنکه بعد از غذاست حالا می خواهی بشویی می خواهی نشوی برای خودت است به خودت آسیب رساندی و اما وقتی بخواهی در کنار سفرهٴ ما با ما غذا بخوری باید دستت را بشویی. این بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) است که به او گفته قبلاً حتماً باید دستت را بشویی.

ص: 31


1- (8) . ر.ک: تفسیر کنزالدقائق، ج7، ص45.
2- (9) . ر.ک: مفاتیح الغیب، ج21، ص374.

با دست غذا خوردن در صورتی که آدم بشوید خب محذوری ندارد ولی معنای اینکه انسان با دست غذا می خورد در قبال با دهن غذا خوردنی است که حیوانات دارند نه معنایش این است که اگر کسی با قاشق غذا می خورد با دست غذا می خورد یعنی غذا را به دهن می برد نه دهن را پیش غذا ببرد این جناب ابویوسف الآن هم بعضی از همین اهل سنّت که متحجّرانه فکر می کنند مشکلاتشان همین است چه درباره توسّل، چه درباره شفاعت این طور متحجّرانه فکر می کنند همین است این خیال کرد که ابن عباس که می گوید کرامت انسان در این است که با دست غذا می خورد یعنی با قاشق نباید غذا بخورد در حالی که این با دست غذا خوردن در قبال با دهن غذا خوردن است نه مباشرتاً آدم با دست غذا بخورد نه با قاشق. به هر تقدیر این ابویوسف باعث شد که این هارون الرشید این قاشقها را پس داد و با دست غذا خورد.

غرض این است که با قاشق غذا خوردن در آسیا سابقه داشت این طور نبود که مثلاً از اروپا آمده باشد. به هر تقدیر این معنای اینکه ما انسان را گرامی داشتیم آن فروعات و ریزشهای کرامت این است وگرنه اساس کرامت همان محورهای عقلی است که روایتش هم بعد می خوانیم، خب پس اول (کَرَّمْنَا) هست، بعد (حَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ) هست، (وَالْبَحْرِ) هست، (وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ) هست، (وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً) هست که پنجمی است. خود تفضیل گذشته از اینکه صیغهٴ باب تفعیل است و کثرت و مبالغه را به همراه دارد با مفعول مطلق خاص تأکید شده است (فَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً) یعنی خیلی فضیلت دادیم.

ص: 32

مهم ترین بحث این آیه راجع به این است که آیا انسان بر کثیری از مخلوقات الهی فضیلت دارد آن وقت فضیلت انبیا بر ملائکه چه می شود اگر بر کثیر فضیلت دارد و ظاهرش این است که در مقام تحدید است مفهوم دارد یعنی بر بعضیها فضیلت ندارد حالا یا آن بعض فضیلت دارند یا اینها مماثلان اند هیچ کدام بر دیگری فضیلتی ندارد ولی از این آیه استفاده می شود که انسان بر همه فضیلت ندارد بر بعضی فضیلت دارد.

زمخشری در عین حال که ادیب است ادبِ گفتار را هم رعایت می کند یعنی حرف مخالف را که نقل می کند، رَد می کند مؤدّبانه رَد می کند همان طوری که ادبیات نحوی و صرفی اش خوب است، ادبِ محاوره و ادبیات رَد و نقد و ایرادش هم خوب است حالا چطور شد که اینجا نسبت به اشاعره خیلی کندروی کرده برخی از اشاعره گفتند که این «کثیر» به معنای «جمیع» است برای اینکه ثابت کنند که انبیا بر ملائکه افضل اند گفتند (وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ) یعنی «علی جمیع ممّن خلقنا» تا محذوری نداشته باشند «کثیر» به معنی «جمیع» است. ایشان می گوید اولاً «کثیر» به معنی «جمیع» نیست ثانیاً اگر شما «کثیر» را به معنی جمیل گرفتید اگر عبارت این بود «علی کثیرٍ خلقنا» ممکن بود، اما این «مِن» تبعیض را شما چه کار می کنید (عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا) اگر «کثیر» به معنای «جمیع» باشد معنایش این می شود که «علی جمیعٍ ممّن خلقنا» آن وقت «جمیع» با (مِمَّنْ خَلَقْنَا) هماهنگ نیست.

این نقد ادبی است لکن در این نقد تعبیرات خیلی تند و بدی دارد می گوید اینها گاهی با بعضی از ملائکه دشمنی دارند می خواهند بگویند که حتماً انسان بالاتر از ملائکه است و هیچ فرشته ای بالاتر از انسان نیست، همسان انسان نیست من نمی دانم چرا این گروه اشاعره با ملائکه یا با بعضی از ملائکه عداوتی دارند آیا در اثر اینکه ملائکه بعضی از قُرا و آبادیهای آبادشان را ویران کردند حالا نام بدی را هم می برند به همان مناسبت است که اینها با ملائکه بدند، خب این تعبیر البته ملائکه به فرمان الهی بعضی از شهرها را ویران کردند اما آن شهرهایی که ویران شدند اجداد همینها بودند، اینها وابسته به آنها بودند این اصلاً شأن مفسّر نیست البته متأخّرین هم کم نیامدند اینها هم شروع به اهانت کردند ولی این اصلاً ادب گفتن و نوشتن نیست نه جناب زمخشری اینجا راه صحیح را طی کرده که این طور درباره اشاعره تندروی کرده، نه آنها هم البته آنها خب بر اساس «ردّوا الحجر من حیث جاء»(1)] پاسخ دادند.

ص: 33


1- (10) . نهج البلاغه، حکمت 314.

به هر تقدیر این «کثیر» به معنای خودش است ولی آیه معنایش این است که «فضّلنا» حقیقت انسان را بر «کثیر» این حقیقت بر بسیاری از حقایق افضل است اما در این حقیقت بعضی افراد پیدا بشوند که بر همه افضل باشند که منافاتی ندارد اینکه نفی نمی کند این می گوید حقیقت انسان نسبت به حقایق سایر اشیا بهتر است حقایق بسیاری از اشیا بهتر است یعنی این حقیقت، این حقیقت نسبت به سایر حقایق افضلیّت دارد، فضیلت دارد اما در حقیقت انسان افرادی پیدا نمی شوند که از همهٴ افراد افضل باشند این را که نفی نمی کند که پس اگر ادلّه ای دلالت کرد که در بین انسانها اوحدی شان مثل اهل بیت(علیهم السلام) از ملائکه افضل اند این آیه نفی نمی کند آن وقت آن روایت بی معارض می ماند اگر دلیلی داشتیم چه اینکه داریم وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود اگر ما نبودیم، اهل بیت نبود خدا آدم و سماوات را نمی آفرید که معارض ندارد که فرمود ما بودیم که به ملائکه تسبیح و تحلیل و تقدیس آموختیم اینکه معارض ندارد که، اگر (سَجَدَ الْمَلاَئِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ)(1) است برای مقام آدمیّت است نه برای شخص حضرت آدم که «قضیةٌ فی واقعه» باشد و گذشته باشد الیوم هم فرشتگان در پیشگاه ولیّ عصر(ارواحنا فداه) خاضع اند این مقام انسانیّت انسانِ کاملِ معصوم معلّم ملائکه است آن شخص حضرت آدم(سلام الله علیه) مصداق این حقیقت بود الیوم مصداقش وجود مبارک حضرت ولیّ عصر است این مقام انسانیّت است که مسجودٌ له ملائکه است این شخصیّت حقوقی انسان یعنی انسانیّت انسان است که مسجودٌله است نه شخص حضرت آدم، خب اگر این است روایات هم دلالت دارد مخالف آیه نیست که آیه می فرماید این حقیقت از بسیاری از حقایق بالاتر است اما در این حقیقت فردی پیدا نمی شود که از افراد حقایق دیگر بالاتر باشد اینکه آیه نفی نمی کند اگر هم اثبات نکند نفی هم نمی کند آن وقت آن روایات می شود بی معارض.

ص: 34


1- (11) . سورهٴ حجرات، آیهٴ 30.

بنابراین «کثیر» معنای خودش را دارد ما نمی خواهیم با این آیه ثابت کنیم که اهل بیت(علیهم السلام) از ملائکه بالاترند آن آیات سجده این چنین است، آیات (أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ)(1) این چنین است و مانند آن، بنابراین این (وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً) این «کثیر» به معنای خودش است و (مِمَّنْ خَلَقْنَا) هم با تبعیض سازگار است.

کثرت هم گاهی کثرت نفسی است، گاهی کثرت نسبی که این را در فقه در ماء کثیر و دِما کثیر و امثال ذلک آنجا ملاحظه فرمودید یک وقت می گویند خون قلیل، خون کثیر یک وقت می گویند نه، این کثیر است یعنی «بالقیاس الی شیء آخر» کثیر است، خب.

عمده چیزی که مربوط به جریان خلقت انسان است اختصاصی به حضرت آدم(سلام الله علیه) ندارد این است که دوتا روایت است در زمینهٴ خلقت انسان که من هر دو روایت را مرحوم ابن بابویه قمی در کتاب شریف توحید صدوق نقل کرده که «الله خلق آدم علی صورته»(2) خداوند آدم را بر صورت خود خلق کرده است این یعنی چه خداوند آدم را بر صورت خود خلق کرده است؟ این دوتا روایت را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحیدشان نقل کردند در یک روایت حضرت می فرماید این درست است که «الله خلق آدم علی صورته» لکن این صدری دارد که اینها صدر روایت را حذف کردند کتاب شریف توحید مرحوم صدوق که طبع مکتبةالصدوق است صفحهٴ 152 و صفحهٴ 153 ذیل صفحهٴ 152 شروع می شود تا صدر صفحهٴ 153 روایت این است که «علی بن ابراهیم بن هاشم عن أبیه عن علی بن معبد عن الحسین بن خالد قال قلتُ للرضا(علیه السلام)» به امام رضا(سلام الله علیه) عرض کردم «یابن رسول الله إنّ الناس یروون أنّ رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قال إنّ الله خَلق آدم علی صورته» به امام هشتم(سلام الله علیه) عرض کردم چنین روایتی است این یعنی چه؟ درست است، درست نیست معنایش چیست که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود خداوند آدم را بر صورت خودش خلق کرد خدا که منزّه از صورت است آدم را بر صورت خود خلق کرد یعنی چه؟ «فقال(علیه السلام)» وجود مبارک امام رضا فرمود: «قاتلهم الله» مرگ بر اینها «لقد حذفوا أوّل الحدیث» این حدیث صدری دارد اینها صدر حدیث را حذف کردند ذیل حدیث را نقل کردند «لقد حذفوا أوّل الحدیث» جریانش این است که این روایتی که از پیامبر نقل شد قصّه اش این است «إنّ رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مرّ برجلین یتاسابّان» مرور کرد دید دو نفر دعوا دارند یکدیگر را سبّ می کنند فحش می دهند «فَسمع أحدهما یقول لصاحبه قبّح الله وجهک ووجه مَن یُشبهک» حضرت شنید که یکی به دیگری می گوید خدا صورتت را زشت کند یا «قَبَّحَ» زشت کرده است و کسی است که صورت او شبیه صورت توست او را هم زشت کرده است یا نفرین است که فعل ماضی به معنی مضارع باشد در آینده خدا صورت تو را زشت بکند و صورت کسی که شبیه توست هم زشت بکند «قَبَّح الله وجهک ووجه من یشبهک» که شبیه توست. در چنین صحنه ای که یکدیگر را سبّ می کردند وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «یا عبدالله لا تَقُل هذا» این طور فحش نده صورت او را و صورت شبیه او را فحش نده «لا تَقُل هذا لأخیک فإنّ الله عزّ وجلّ خَلق آدم علی صورته» خداوند آدم را بر صورت او خلق کرد این ضمیر «صورته» به خود آدم برمی گردد یعنی هر کسی را به صورت مناسب خود برمی گرداند یا نه، ضمیر «صورته» به «الله» برمی گردد خداوند انسان را به صورت خودش خلق کرده است بنابراین صورةالرحمان دارد و صورت رحمان زشت نیست، خب.

ص: 35


1- (12) . سورهٴ بقره، آیهٴ 33.
2- (13) . التوحید، ص152.

این یک حدیث که خیلی شفّاف و گویا نیست که ضمیر «علی صورته» به خود آن آدم برمی گردد یا به «الله» برمی گردد و مانند آن. لکن در صفحهٴ 103 روایت هیجده از باب شش، باب شش از ابواب توحید صدوق عنوان باب این است که «باب أنّه عزّ وجل لیس بجسمٍ ولا صورةٍ» روایت هیجده این باب صفحهٴ 103 کتاب صدوق این است که محمدبن مسلم می گوید «سألتُ أباجعفر(علیهما السلام)» از وجود مبارک امام باقر سؤال کردم «عمّا یروون أنّ الله عزّ وجل خلق آدم علی صورته» من به حضرت عرض کردم این روایتی که نقل می کنند خداوند آدم را بر صورت خود خلق کرد این یعنی چه؟ فرمود: «هی صورةٌ مُحدثةٌ مخلوقةٌ» صورت آدم قدیم و ازلی و اینها نیست حادث است یک، خالق دارد دو، «اصطفاها الله واختارها علی سائر الصوَر المختلفة» ذات اقدس الهی صورت انسان را نسبت به سایر صوَر برگزید، اختیار کرد، انتخاب کرد «فأضافها الی نفسه» این صورت را به خودش اضافه کرد «کما أضاف الکعبة الی نفسه والروح الی نفسه» با اینکه او منزّه از خانه و مسکن است به ابراهیم و اسماعیل(سلام الله علیهما) فرمود: (أَن طَهِّرَا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَالْعَاکِفِینَ)(1) و مانند آن با اینکه او منزّه از جزء و امثال ذلک است روح را به خودش اسناد داد فرمود: (وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی)(2) نه اینکه از روحِ خودم جزء روح خودم - معاذ الله - به او دادم روحِ انسان مخلوق خداست، کعبه مخلوق خداست بر اساس شرافتی که برای کعبه است آن را به خود اضافه کرد، اسناد داد فرمود: (بَیْتِیَ) بر اساس شرافتی که برای روح آدمی است آن را به خودش اضافه کرد، اسناد داد فرمود: (وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی) صورت انسان هم بشرح ایضاً [همچنین] بر اساس شرافتی که دارد به خودش اسناد داد لذا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «إنّ الله سبحانه وتعالی خلق آدم علی صورته»(3) همان طوری که آیات «یفسّر بعضه بعضا»(4) احادیث هم همین طور است که «یفسّر بعضه بعضا» به کمک روایت هیجده باب شش که در صفحهٴ 103 است روشن می شود که آن روایتی که قبلاً خوانده شد ضمیر «علی صورته» به «الله» برمی گردد نه به «آدم» «إنّ الله خلق آدم» را علی صورت خودش با اینکه خدا منزّه از صورت است همان طوری که منزّه از خانه است ولی کعبه را بیت الله می گوییم منزّه از روح جزیی است در حالی که روح را به خودش اسناد داد فرمود: (وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی)(5) مُبرّای از صورت است ولی این صورت را با اضافهٴ تشریفی به خدای سبحان اسناد داده می شود فرمود: «اصطفاه الله واختارها علی سائر الصوَر المختلفة فأضافها الی نفسه کما أضاف الکعبة إلی نفسه» یک نمونه «والروح الی نفسه» دو نمونه، این دو نمونه را در این دو آیه ذکر کرد فقال: (بَیْتِیَ)(6) که شاهد نمونه اول است، و قال: (وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی) که شاهد نمونهٴ دوم است.

ص: 36


1- (14) . سورهٴ بقره، آیهٴ 125.
2- (15) . سورهٴ ص، آیهٴ 72.
3- (16) . التوحید، ص153.
4- (17) . بحارالأنوار، ج29، ص352.
5- (18) . سورهٴ ص، آیهٴ 72.
6- (19) . سورهٴ بقره، آیهٴ 225.

پس بنابراین انسان یک حقیقت گرانمایه است این حقیقت گرانمایه را اگر هدر داد خودش مسئول است این حقیقت بی سرمایه نیست ذات اقدس الهی با سرمایه این را خلق کرد بسیاری از علوم را به او داد و او را در مشهَد (أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی)(1) در آن مشهد این را حاضر کرده در آن صحنه پیمان گرفته از او خودش را به او نشان داده او نظیر این آینه اگر کسی در برابر آینه قرار بگیرد چون می دانید در آینه چیزی نیست فقط صورتی که انسان می بیند در حقیقت برای خود شخص است یعنی اگر درختی در برابر آینه باشد ما هم آنجا قرار بگیریم نور چشم ما می خورد به سطح آینه که جرم شفاف است یک، این نور برمی گردد به درخت دو، ما درخت را در زاویه عطف می بینیم سه، خیال می کنیم در آینه دیدیم چهار، وگرنه در آینه چیزی نیست.

مرآتی را که عُرف می گوید همین شیشه و جیوه و قاب است آینه ای که در بازار سخن از آینه فروشی است همین است ولی وقتی در کتاب معرفت می گویند مرآت به این شیشه و جیوه و قاب نمی گویند به آن صورت می گویند مرآت این شیشه مرآت است یعنی وسیله است که به سبب او ما آن صورت را می بینیم ولی آن صورت وسیله است که ما به سبب او صاحب صورت را می بینیم کلّ جهان طبق آن روایت نورانی که از همین توحید مرحوم صدوق قبلاً خواندیم کلّ جهان مثل صوَر مرئیه اند در یکی از خطبه های نورانی حضرت امیر هست که جهان مرائی خداست حالا مرائی را اختلاف کردند که جمع مرئی است یا جمع مرآت است کلّ عالم صورت مئاتیه است منتها صورت مئاتیه ای که ما عادت کردیم این باید شیشه و جیوه و جرم املس و شفّاف باشد حالا یا آینه است یا سنگ است یا آب است یک جرم شفّافی باید باشد آیا چنین صورتی بدون جرم شفّاف محال است یا نه؟ که ما دلیلی بر استحاله اش پیدا نکردیم کلّ این عالم صوَر مئاتیه حق تعالی است همه دارند او را نشان می دهند اگر همه دارند او را نشان می دهند انسان در چنین صحنه ای اگر کسی در برابر آینه قرار بگیرد هیچ کس هم نباشد فقط خود این شخص است و آینه سرِ آینه را خم بکند که آینه خودش را ببیند اگر سرِ آینه را خم کرد که آینه خودش را دید این صاحب صورت به آینه می گوید کیست؟ می گوید تو. حرفی برای گفتن ندارد که آینه که خودش را در آینه نمی بیند که ما چنین حالتی را گذراندیم (وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ) سرِ ما را خم کرد گفت چه کسی را می بینید؟ ما گفتیم تو را، همین. (أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی)(2) ما چنین حقیقتی را به همراه داریم اگر این را گُم نکنیم البته در همان چهار صفحه روایاتی که هست این است که فرمودند فرشتگان خادمان مؤمنان اند مرحوم کلینی نقل کرده، دیگران هم نقل کردند در همین چهار صفحه بحث روایی هست که مؤمن اعزّ از کعبه است، مؤمن بالاتر از کعبه است(3) این گوهرها را ما داریم حالا خود اهل بیت(علیهم السلام) که از حَملهٴ عرش بالاترند آنها روایات فراوانی است که بحث خاصّ خودش را دارد ولی انسان این حقیقت گرامی را دارد ما در مَشهَدی، در محضری حضور پیدا کردیم ما را آوردند تا خدا خودش را به ما نشان بدهد ما هم دیدیم و گفتیم تو ربّی و ما عبدیم و این صحنه هم اکنون با ما هست که خدا دارد احتجاج می کند می فرماید: (وَإِذْ)(4) یعنی «اُذکر» آن صحنه را که اگر الآن هم غفلت نکنیم، غفلت زدایی کنیم یادمان می آید.

ص: 37


1- (20) . سورهٴ اعراف، آیهٴ 172.
2- (21) . سورهٴ اعراف، آیهٴ 172.
3- (22) . مستدرک الوسائل، ج9، ص343.
4- (23) . سورهٴ اعراف، آیهٴ 172.

«و الحمد لله ربّ العالمین»

ایه 70 سوره اسراء 87/02/29

وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ و َرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً(70)

قرآن کریم که در حقیقت برای هدایت انسان نازل شده است همان طوری که در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید خود را به عنوان نور معرفی کرد (قَدْ جَاءَکُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِینٌ)(1) پس اوّلین مطلب این است که قرآن در معرّفی خود از طرف ذات اقدس الهی خود را نور معرفی کرد.

مطلب دوم آن است که اوّلین کار نور تفسیر قلمرو خودش است وقتی نور می تابد اشیا را روشن می کند ما در تاریکی اشیا را تشخیص نمی دهیم وقتی شبِ تار کسی در بیابان قرار گرفت نه کوه را می بیند، نه درخت را، نه چاه را و نه راه را و نه آب را و نه خاک را جایی را تشخیص نمی دهد وقتی شمس طالع شد اوّلین کاری که آفتاب می کند این است که اشیا را تفسیر می کند که مشخص می کند چه چیزی آب است، چه چیزی خاک است، چه چیزی درخت است، چه چیزی سنگ است، چه چیزی کوه است، کجا راه است، کجا چاه است بعد از تفسیر، تکمیل می کند تغییر می دهد میوه ها را می پزاند، درختها را بارور می کند و مانند آن.

قرآن هم اوّلین کاری که کرده انسان را به انسان معرفی کرده چه اینکه جهان را هم به انسان معرفی کرده که فرمود آسمان و زمین خلقت اند، دریا و صحرا خلقت اند دیگر سخن از طبیعت نیست و انسان هم بدنی دارد و روحی دارد بدنش از راههای خاص به این صورت درآمده است سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» اشاره می کند و روح را هم تا حدودی اینجا که لازم بود مشخص کرد، گاهی هم انسان را با اجزای درونیِ او به خود او معرفی می کند که بدنی دارد مضغه و علقه و عظام و لَحم و جنین و گاهی هم از راه روح او را معرفی می کند، گاهی مجموعه را با لحاظ بیرونی معرفی می کند که این مجموعه نسبت به بیرون چه حُکمی دارد؟

ص: 38


1- (1) . سورهٴ مائده، آیهٴ 15.

در این آیه محلّ بحث که عنوان بنی آدم مطرح است معلوم می شود آن خصوصیّاتی که ذات اقدس الهی درباره حضرت آدم مطرح کرد که او خلیفةالله است، مسجود فرشته ها هست، از علم اسما باخبر است، توفیق اِنبا و گزارش آن معارف نسبت به فرشته ها را دارد همه این چند امر را ملحوظ کرد فرمود: (یَا بَنِی آدَمَ)(1) آنجا که خصوصیتهای آدم مطرح است از انسان به عنوان بنی آدم یاد می شود گاهی هم (یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ)(2) است، (یَا أَیُّهَا النَّاسُ)(3) است و مانند آن، ولی آ نجا که خصوصیّتهای حضرت آدم(سلام الله علیه) مطرح است از انسان به عنوان بنی آدم یاد می کند چه اینکه در جریان عهدگیری (وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ)(4) اینجا هم عنوان بنی آدم را مطرح کرده است، این هم یک مطلب.

مطلب دیگر اینکه در جریان خلقت انسان، معرفی انسان به خود انسان آن بخش بدنی او را ذکر کرد که (أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی)(5) تا رساند به عظام و (فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً) این بخش، آن بخش (ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ)(6) را به عنوان (نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی)(7) یاد می کند و کرامتهایی که برای انسان قائل است به لحاظ همان جنبهٴ (أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ) که اصلاً این یک چیز دیگری است و موجودات عالم خلقت یک چیز دیگرند ما او را یک چیز دیگر کردیم یعنی از سنخ موجودات مشهود شما نیست (ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ) و این خلقِ آخر با (نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی) رابطه دارد اگر آن صبغهٴ (خَلْقاً آخَرَ) را حفظ کرد، (نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی) را حفظ کرد، (إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً)(8) را حفظ کرد می تواند امانت الهی را تحمل بکند آنچه در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» هست که کاری از انسان ساخته است که از آسمانها و زمین و جبال ساخته نیست (إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ)(9) پس کاری از انسان ساخته است که از سماوات و ارض ساخته نیست و اگر آ ن جنبهٴ (أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ) را رعایت نکرد، (إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً) را رعایت نکرد، (نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی) را محترم نشمرد به تک تک این موجودات اشاره می کند دربارهٴ بسیاری از اینها می گوید همه اینها از انسان بالاتر است می فرماید: (لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ)(10)، (ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا)(11) خب شما اگر با قدرتهای بدنی بخواهید خودتان را ارزیابی کنید این آسمانها که از شما سنگین ترند، زمین که از شما سنگین تر است (إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً)(12) این کوهها از شما سنگین ترند، بلندترند و عظیم ترند پس اگر به لحاظ (ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ) شد کاری از انسان ساخته است که از هیچ کدام از سماوات و ارض ساخته نیست برابر بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» اگر آن جنبه نبود جنبهٴ بدنی بود فرمود زمینی که از رویش راه می روی از شما سنگین تر است، کوهی که در دامنهٴ او به سر می بری از شما بالاتر است، آسمانی که سقف او بر شما سایه انداخت از شما بالاتر است (ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا)، (لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ)، (إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً) بعد نسبت به حیوانات هم می فرماید: (أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ)(13)، گاهی می فرماید: (فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً)(14) پس اگر جنبهٴ بدنی باشد و آن حرمت خلافت و کرامت الهی رعایت نشود تک تک این موجودات را می شمارد می گوید از شما بهترند، بزرگ ترند، زخیم ترند، عظیم ترند و مانند آن، اگر آن جنبهٴ (ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ) رعایت بشود می شود (فَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا) بلکه در بین انسان کسانی اند که نسبت به همه مخلوقات برترند برای اینکه آن امانتهای الهی را بدون ظلم و جهل حمل می کنند، خلافت الهی را بدون نقص حمل می کنند، تعلّم اسمای حسنای الهی را بدون جهل فرامی گیرند، گزارش آنها نسبت به ملائکه را بدون سهو به عهده دارد یا (أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ)(15) هم می شوند معلّم ملائکه، هم می شوند متعلِّم ذات اقدس الهی و هم می شوند خلیفهٴ خدا، خلیفهٴ خدا در همان بحثهای اوایل سورهٴ مبارکهٴ «بقره» ملاحظه فرمودید که آن خلافتی که در کلام و حکمت مطرح است در حدّ نبوت مطرح است که انسان چون به اصطلاح مدنی بالطبع است زندگی اش زندگی جمعی است و زندگی جمعی بدون قانون نمی شود قانون را باید کسی وضع کند که به همه این مسائل احاطهٴ علمی داشته باشد یک و از غرض ورزی هم منزّه باشد دو، مبتلا به جهل و سهو و نسیان هم نشود سه، چنین کسی جز ذات اقدس الهی کس دیگری نیست و آن هم باید به وسیله پیامبر پیام خود را به مردم برساند این نیاز بشر به پیامبر است این همان برهان معروفی است که در کتابهای حکمت و کلام هست و در روایات ما هم قسمت مهم بر اساس همین جهت تکیه شده یعنی کتاب شریف اصولی کافی بخش اضطرار به حجّت که کتاب امامت است اوّلین حدیث و دوّمین حدیث همین است که وقتی از وجود مبارک امام رضا، امام صادق(سلام الله علیهما) یا سایر ائمه سؤال می کنند به چه دلیل ما نیازمند به حجّتیم می فرمایند به همین دلیل که انسان بالأخره بدون قانون نمی شود قانون گذار باید عالِم باشد و منزّه از سهو و نسیان و جهل باشد همین برهان معروف را که در حقیقت اول انبیا و اولیا ارائه کردند بعد که حکما فهمیدند همین برهان معروف کلامی هست اما وقتی که سخن از خلافت است در فرهنگ قرآن انسان خلیفةالله هست نه تنها خلیفهٴ خداست که جامعه را اداره کند بلکه خلیفهٴ خداست هم اصلاح جامعه را به عهده بگیرد، هم تعلیم ملائکه را به عهده بگیرد مثل اینکه آنها هم یک آموزش و پرورشی دارند مسئول آموزش و پرورش فرشته ها هم باید انسان باشد و هم بهشت سازی را به عهده می گیرند آنچه که از قرآن برمی آید اضلاع سه گانهٴ این مثلث است که ما چرا به انسان کامل یا به عنوان ولیّ، وصیّ، نبیّ، خلیفةالله نیازمندیم؟ برای سه جهت یکی اینکه این (یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ)(16) که تأمین علمیِ جامعه به عهدهٴ انبیاست دربارهٴ فرشته ها هم هست فرشته ها هم معلّم می خواهند آن فصل خصومت ملأ اعلا هم به عهدهٴ انبیای الهی است نه تنها فصل خصومت در دستگاه قضایی به عهدهٴ انبیاست بلکه حلّ خصومت ملأ اعلا هم به عهدهٴ انبیاست.

ص: 39


1- (2) . سورهٴ اعراف، آیهٴ 26.
2- (3) . سورهٴ فاطر، آیهٴ 15.
3- (4) . سورهٴ انشقاق، آیهٴ 6.
4- (5) . سورهٴ اعراف، آیهٴ 172.
5- (6) . سورهٴ قیامت، آیهٴ 37.
6- (7) . سورهٴ مؤمنون، آیهٴ 14.
7- (8) . سورهٴ ص، آیهٴ 72.
8- (9) . سورهٴ بقره، آیهٴ 30.
9- (10) . سورهٴ احزاب، آیهٴ 72.
10- (11) . سورهٴ غافر، آیهٴ 57.
11- (12) . سورهٴ نازعات، آیهٴ 27.
12- (13) . سورهٴ اسراء، آیهٴ 37.
13- (14) . سورهٴ اعراف، آیهٴ 179.
14- (15) . سورهٴ بقره، آیهٴ 74.
15- (16) . سورهٴ بقره، آیهٴ 31.
16- (17) . سورهٴ بقره، آیهٴ 129.

پس ما نیازمند به نبیّ هستیم هم برای رفع نیازهای اجتماعی بشر، هم برای رفع نیازهای علمی فرشته ها، هم برای تأمین ساخت و ساز بهشت، خب بالأخره بهشت را چه کسی باید بسازد؟ باید بشر بسازد دیگر مهندسی اش چیست؟ معماری اش چیست؟ مصالح ساختمانی اش چیست؟ راه حلّش چیست؟ چطوری ما بهشت را بسازیم؟ چگونه ما غُرف مَبنیهٴ ابدی بسازیم که هرگز ویران نشود؟ چگونه درختی غرس کنیم که ابدالدهر از بین نرود و هر وقت خواستیم میوه بدهد؟ اینها باید به ما بگویند وگرنه بهشت طبق بیان نورانی خود ائمه(علیهم السلام) که فرمودند: «الجنّة قیعان»(1) زمین بهشت صاف است چیزی در آن نسیت این شما هستید که دارید برای آن بهشت خانه می سازید و درخت می کارید و چشمه می جوشانید که (یُفَجِّرُونَهَا تَفْجِیراً)(2)، خب.

پس آنچه که در کتابهای حکمت و کلام است یک سوم این مجموعهٴ عظیم است این دائرةالمعارفی است که قابل قیاس نیست با آنچه که در کتابهای حکمت و کلام است آنها می گویند بشر پیغمبر می خواهد برای اینکه مدنی بالطبع است و قانون می خواهد اما قرآن می گوید بشر پیغمبر می خواهد برای اینکه وجود پیغمبر لازم است برای اینکه هم بشر را تأمین کند، هم ملائکه را تأمین بکند هم به مردم یاد بدهد چطوری در دنیا زندگی کنید و چطوری بهشت را بسازید این کارها به وسیلهٴ خلیفةالله هست و این کار فقط از انسان ساخته است قهراً از ضمیمه کردن آیه محلّ بحث که دارد (وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا) که این به تعبیر سیدناالاستاد ناظر به موجودات عالم کُوْن است یعنی نسبت به گیاهان و حیوانات و موجودات عالم مشهود و محسوس مادی و جِرمی و هم به شهادت بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» انسان نسبت به کلّ سماوات و ارض افضل است و هم نسبت به ملاحظهٴ بخشهای اوایل سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که (إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً)(3) بعد (وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ)(4) بعد (یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ)(5)

ص: 40


1- (18) . عوالی اللئالی، ج4، ص8.
2- (19) . سورهٴ انسان، آیهٴ 6.
3- (20) . سورهٴ بقره، آیهٴ 30.
4- (21) . سورهٴ بقره، آیهٴ 31.
5- (22) . سورهٴ بقره، آیهٴ 33.

که آن می شود معلّم ملائکه قهراً انسان نه فردِ انسان در انسان حقیقتی هست، افرادی هستند که افضل علی الجمیع اند بالقول المطلق و آن وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، اهل بیت است، انبیای الهی اند، مرسلین اند، اولواالعزم اند این گونه از بزرگان اینهایی که معلم ملائکه اند، معماران بهشت اند و سازندگان عالم طبیعت هستند.

فتحصّل که از خود این آیه به تنهایی ما بخواهیم استفاده کنیم که انسان از جمیع ما سوی الله بر جمیع ما سوی الله رُجحان دارد و افضل از همه است کار آسانی نیست اما وقتی تحلیل بکنیم بگوییم که این آیه ناظر به همان موجودات حیوانی و موجودات مکتوم و امثال ذلک است که فرمود: (مَا مِن دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَلاَ طَائِرٌ یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُکُمْ)(1) آنها هم مثل شما هستند اُممی هستند مثل شما آن وقت این آیه می خواهد بفرماید انسان از همه آنها بالاتر است ولی به ضمیمهٴ بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» انسان از مجموعهٴ سماوات و ارض بالاتر است به ملاحظهٴ بخش اوایل سورهٴ مبارکهٴ «بقره» انسان از همه ملائکه افضل است، بنابراین اگر روایاتی دارد که انبیا(علیهم السلام)، اهل بیت(علیهم السلام) افضل از ملائکه هستند این از مجموعه این آیات به خوبی برمی آید.

مطلب دیگر اینکه ذات اقدس الهی در سورهٴ مبارکهٴ «سجده»، «فصلت» و مانند آن این بخش را در قرآن ما زیاد می بینیم که فرمود: (وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی)(2)، (فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی) وقتی من این را تسویه کردم، بدن او را مستوی الخِلقه کردم و ساختار بدنی او را تأمین کردم اعضای درونی و بیرونی او را ساختم نه به صورت یک سرامیک دستی بلکه دستگاه گوارش به او دادم، مغز دادم، قلب دادم همه اعضا و ساختار درونی و بیرونی او را تأمین کردم (فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ) روح را در او دَمیدم و به او افاضه کردم برای او سجده کنید که این می شود مسجودٌله شما، خب.

ص: 41


1- (23) . سورهٴ انعام، آیهٴ 38.
2- (24) . سورهٴ ص، آیهٴ 72.

این با آن روایاتی که دارد «خَلق الله الأرواح قبل الأجساد»(1) با آنها هماهنگ است معلوم می شود روح انسان قبلاً بود و ذات اقدس الهی روح را که جدای از انسان است به انسان متعلّق کرد. اما در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» که تطوّرات این خلقت را ذکر می کند ظاهرش این است که روح تکامل یافتهٴ همین نشئهٴ طبیعی بدن است آیه یازده به بعد سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» این است (وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ) این برای اصل انسان، نسلش از نطفه است (ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ ٭ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ) یعنی همان را ما چیز دیگر کردیم این با حرکت جوهری و جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاء هماهنگ است نه اینکه چیز دیگر از خارج آوردیم همان را چیز دیگر کردیم نه اینکه «أعطیناه شیئاً آخر» این ضمیر به همان مخلوق قبلی برمی گردد (ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ)(2) او را چیز دیگر کردیم نه اینکه چیز دیگر به او دادیم.

بنابراین آن آیه با روایات «خَلق الله الأرواح»(3) هماهنگ است، این آیه با جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقا هماهنگ است که باید در مسئله معرفت نفس اینها جمع بندی بشود چه اینکه این کار را کردند آن روایات را حمل کردند بر نشئهٴ عقلی انسان که قبل از بدن بود، این را حمل کردند بر نشئهٴ لفظی خب، بنابراین همین را ما متحوّل کردیم به صورت چیز دیگر درآوردیم و همین می شود خلیفهٴ خدا.

مطلب دیگر در جریان خلافت است که ارزش انسان به همان خلیفةالله بودن است. در جریان خلافت ملاحظه فرمودید آن روایاتی که بخش اش در نهج البلاغه وجود مبارک حضرت امیر هست بخش اش هم در جای دیگر یک خلافت متقابلی بین خدا و بندهٴ اوست. بخش رسمی خلافت این است که انسان خلیفةالله هست (إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً)(4) این معنا دارد محتاج به توضیح است که چگونه انسان خلیفةالله می شود و دشوار هم هست. بخش دیگر که در نهج البلاغه و در بخشهای روایی ائمه(علیهم السلام) است این است که خدا خلیفهٴ انسان است خدا خلیفهٴ انسان باشد از بعضی از جهات قابل درک است یعنی انسان در خیلی از موارد حضور ندارد کسی باید باشد در غیاب او کار او را انجام بدهد این دعای سفری که در نهج البلاغه هست همین است که مستحب است مسافر هنگام سفر این دعا را بخواند «اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِی السَّفَرِ وَ أَنْتَ الْخَلِیفَةُ فِی الْأَهْلِ وَ لاَ یَجْمَعُهُما غَیْرُکَ لِأَنَّ الْمُسْتَخْلَفَ لا یَکُونُ مُسْتَصْحَباً وَ الْمُسْتَصْحَبَ لاَ یَکُونُ مُسْتَخْلَفاً»(5) انسان مستحبّ است وقتی خواست سفر کند بگوید خدایا همراه من باش مرا در سفر حفظ کن، در غیاب من نزد بچه های من خلیفهٴ من باش که اینها را اینجا حفظ کنی و این کار فقط از تو ساخته است برای اینکه آنکه نزد بچه های ماست با ما نیست، آنکه با ماست نزد بچه های ما نیست «وَ لاَ یَجْمَعُهُما غَیْرُکَ لِأَنَّ الْمُسْتَخْلَفَ لا یَکُونُ مُسْتَصْحَباً وَ الْمُسْتَصْحَبَ لاَ یَکُونُ مُسْتَخْلَفاً».

ص: 42


1- (25) . بحارالأنوار، ج58، ص132.
2- (26) . سورهٴ مؤمنون، آیهٴ 14.
3- (27) . بحارالأنوار، ج58، ص132.
4- (28) . سورهٴ بقره، آیهٴ 30.
5- (29) . نهج البلاغه، خطبهٴ 46.

این معنا حالا یا تعارف هست یا تعبیرات دیگر بالأخره قابل درک هست برای اینکه انسان در بعضی از موارد غیبت دارد و چون حضور ندارد کسی باید باشد در غیاب کار او را انجام بدهد اما درباره ذات اقدس الهی ترسیم خلافتش بسیار دشوار است برای اینکه نه ذات اقدس الهی غیبت دارد و نه خِفایی دارد و نه در جایی عجزی دارد کجاست که او نیست تا انسان بتواند کار او را انجام بدهد او اگر غیبتی ندارد، اگر او خفایی ندارد، اگر او تعطیلی در کار او نیست در همه جا هست دیگر خلافت معنایش چیست؟

توضیحش می تواند این امر باشد او که (بِکُلِّ شَیْ ءٍ مُحِیطٌ)(1) است اگر او (بِکُلِّ شَیْ ءٍ مُحِیطٌ) است خلافت هم نظیر نبوّت، نظیر رسالت مقوله به تشکیک است درجاتی دارد دربارهٴ نبوّت و رسالت دو آیه بحثش گذشت که (تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ)(2) یک، (لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ)(3) دو، انبیا با هم متفاوت اند، مرسلین با هم متفاوت اند این یک تفاوت درون گروهی است بر خلاف فضیلت انسان نسبت به غیر انسان که یک فضیلت برون گروهی است یک وقت می گوییم این نوع نسبت به انواع دیگر افضل اند، یک وقت می گوییم در بین خود انبیا بعضهم نسبت به بعض افضل اند. اگر نبوّت درجاتی دارد، رسالت درجاتی دارد خلافت هم بشرح ایضاً [همچنین] بعضیها خلیفه اند در یک محدودهٴ خاصّی خلیفةالرازق اند، خلیفةالشافی اند، خلیفةالقابض اند، خلیفةالباسط اند بعضیها خلیفةالمحیط اند اگر خلیفةالمحیط شدند اگر ذات اقدس الهی همه جا حضور دارد این شخصی که خلیفهٴ محیط است هم باید همه جا حضور داشته باشد هم بتواند در ملأ اعلا فصل خصومت کند، هم در جوامع بشری فصل خصومت کند، هم در بهشت بهشتیها را باشد هم در صحنهٴ قیامت آنجا خلافت الهی را إعمال بکند هم در ملأ اعلا و این در انسان کاملی مثل وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قابل تصوّر است خلیفهٴ خدایی که (بِکُلِّ شَیْ ءٍ مُحِیطٌ)(4) است و «مع کل شیء» هست با همه اشیا هست لا بالممازجه چنین انسان کاملی که همه جا حضور داشته باشد با انبیا باشد، با مرسلین باشد، با احیا باشد، با اموات باشد، با برزخیها باشد، با اهل دنیا باشد، با اهل آخرت باشد چنین انسان کاملی می شود خلیفهٴ مطلق، وگرنه خلیفهٴ مطلق نخواهد بود آنکه صادر اول است یا ظاهر اول است او می تواند خلیفهٴ خدا باشد بالقول المطلق. فتحصّل که انسان در بخش جسمش حُکم خاصّی دارد که در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» بیان کردیم و در بخش روحش حُکم خاصّی دارد که بخشی از اینها در همان سوره آمده، بخشی هم در سورهٴ دیگر.

ص: 43


1- (30) . سورهٴ فصلت، آیهٴ 54.
2- (31) . سورهٴ بقره، آیهٴ 253.
3- (32) . سورهٴ اسراء، آیهٴ 55.
4- (33) . سورهٴ فصلت، آیهٴ 54.

مطلب دوم اینکه آیاتی که مربوط به روح است بخشی از اینها با خلقت روح قبل از بدن هماهنگ است، بخشی از اینها با تحوّل جوهری و جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاء بودن و مانند آن مناسبت تر است که دارد ما همان را چیز دیگر کردیم نه اینکه به انسان چیز دیگر دادیم (ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ)(1) نه «أعطیناه خلقاً آخر».

مطلب سوم هم این شد که اگر انسان بر اساس همین جنبهٴ حیوانی اش فکر بکند خدای سبحان می فرماید که همه آنچه که می بینی از تو بزرگ تر و شریف تر و امثال ذلک، بر اساس جنبهٴ الهی اش و روحانی اش و مجرّد نفسش فکر بکند کاری از او ساخته است که از سماوات و ارض ساخته نیست در بین همین انسانها کسانی اند که نه تنها کاری از او ساخته است که از سماوات و ارض ساخته نیست از ملائکه هم ساخته نیست نه تنها از ملائکه ساخته نیست بلکه ملائکه باید از او فرابگیرند که (یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ)(2).

بنابراین اگر روایاتی وارد شده است که ملائکه افضل نسبت به انسان هستند این فی الجمله درست است نه بالجمله، اگر گفته شد انسانها افضل از ملائکه هستند این هم فی الجمله درست است نه بالجمله برای اینکه همه انسانها که از ملائکه بالاتر نیستند بعضی از انسانها همانهایی هستند که فرمود: (أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ)(3) است یا (شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ)(4) است و مانند آن اینها را ما باید هر کدام را در مقطع و موطن خاصّ خودشان ارزیابی بکنیم و نگوییم انسان بالقول المطلق افضل است و اینها و دربارهٴ هیچ مخلوقی هم ذات اقدس الهی به عنوان (فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ)(5) نفرمود مگر درباره انسان، اینکه دربارهٴ انسان فرمود: (فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ) که در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» آمده این به مناسبت آن (ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ) است وگرنه آن بخش اول که (ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ ٭ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً)(6) تا اینجا که در گوسفند و غیر گوسفند هم یکی است آنها هم همین را می گویند این دیگر (فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ) ندارد که، اما از اینکه فرمود: (ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ) این «فاء» تفریع بر این جملهٴ اخیر است نه بر آن قبیلها (فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ) پس اگر انسان احسن المخلوقین نباشد خدای او هم احسن الخالقین نخواهد بود اگر ذات اقدس الهی احسن الخالقین می شود برای اینکه انسان را چیز دیگر کرده است آن قدر این حقیقت پیچیده است که نفرمود ما او را چه چیزی کردیم فرمود یک چیز دیگر کردیم آن همان است که اگر کسی خودش را بشناسد خدای خود را یقیناً می شناسد و ما در اضطرار و امثال ذلک مفهوم را درک نمی کنیم چون مفهوم را الآن هم درک می کنیم در حال عادی هم درک می کنیم التجا هم نداریم کسی به مفهوم دل نمی بندد مفهوم «ربّما»، مفهوم «الٰهمّا» به مصداق گُنگ هم متوسّل نمی شویم در آن حالت غرق و احساس خطر ما یک حقیقت شفّاف و روشنی را اول می بینیم بعد به او سر می ستاییم در آستان او سر می ساییم از او کمک می خواهیم به او امیدواریم اینکه (دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ)(7) شد یعنی «عرفوه معرفة ایقانٍ» اولاً، بعد (دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ) ثانیاً نه اینکه به مفهوم «الهمّا» مفهوم به درد آن انسان غریق نمی خورد او به مفهوم امیدوار نیست مفهوم در حال عادی هم هست.

ص: 44


1- (34) . سورهٴ مؤمنون، آیهٴ 14.
2- (35) . سورهٴ بقره، آیهٴ 33.
3- (36) . سورهٴ اعراف، آیهٴ 179.
4- (37) . سورهٴ انعام، آیهٴ 112.
5- (38) . سورهٴ مؤمنون، آیهٴ 14.
6- (39) . سورهٴ مؤمنون، آیات 13 - 14.
7- (40) . سورهٴ یونس، آیهٴ 22.

پرسش:...

پاسخ: آنها هم همه اینها در نشئهٴ دیگر بودند دیگر چون ذات اقدس الهی اول اشیا را علم داشت (أَلَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ)(1) بعد آفرید در همان نشئه که اشیا حضور داشتند ذات اقدس الهی به خصوصیّات همه مخصوصاً وجود مبارک صدیقهٴ کبرا آگاهی داشت آن نشئه طوری بود که اگر حضرت به هر اموری امتحان می شد پاسخ مثبت می داد و همان نشئه به عالم طبیعت و دنیا تنزّل کرده است اینجا هم همین طور شدند دیگر امتحان آن نشئه مناسب با همان نشئه است البته، وگرنه آنجا دار تکلیف نیست، امتحان مصطلح نیست امتحان مصطلح اینجا که (وَنَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً)(2) آنجا چیز دیگر است اینکه مثلاً دارد ما در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که (أَنزَلَ لَکُم مِنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِیَةَ أَزْوَاجٍ)(3) ما این هشت جُفت انعام را گاو وحشی و اهلی، مذکّر و مؤنّث، حلال و حرام، دریایی و صحرایی برای شما آفریدیم این را می فرماید ما از بالا برای شما نازل کردیم (أَنزَلَ لَکُم مِنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِیَةَ أَزْوَاجٍ) یا (أَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ)(4) اینکه در آنجا بود که همین آهن سنگین و وَزین نبود که اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «حجر» بحثش گذشت (إِن مِّن شَیْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ)(5) هر چیزی خزائنی دارد نه یک مخزن، نه یک خزینه «إنْ مِن شیء إلاّ عندنا خزینته» نیست، «مخزنه» نیست (إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ) آن مِن شیء است یعنی «لکلّ شیء خزائن» نه مجموع برای مجموع است «لکل شیء خزائنه» چندین مرحله هست از هر مرحله عبور می کند تا به اینجا برسد آهن از آنجا آمده، این حیوانات از آنجا آمدند آهن از آنجا آمده برابر سورهٴ مبارکهٴ «حدید» این حیوانات از آنجا آمده برابر سورهٴ مبارکهٴ «زمر» (أَنزَلْنَا) به معنی «خَلقنا» نیست (أَنزَلْنَا) به معنی (أَنزَلْنَا) است معلوم می شود آنجا وجود داشتند مناسب با آنجا احکامی داشتند حِکَمی داشتند بعد وقتی تنزّل کردند ... معصومین هم همین طور هستند آنجا که هستند با وجود نوری موجودند که ذات اقدس الهی می داند که اینها اگر وارد نشئهٴ طبیعت بشوند به هر امری امتحان بشوند پیروزمندانه از امتحان سربرمی دارند، خب.

ص: 45


1- (41) . سورهٴ ملک، آیهٴ 14.
2- (42) . سورهٴ انبیاء، آیهٴ 35.
3- (43) . سورهٴ زمر، آیهٴ 6.
4- (44) . سورهٴ حدید، آیهٴ 25.
5- (45) . سورهٴ حجر، آیهٴ 21.

اینکه فرمود: (ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ) بعد (فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ)(1) این نشان می دهد که احسن المخلوقین شدن انسان به مناسبت همین احسن الخالقین بودن اوست.

پرسش:...

پاسخ: بله، همین است دیگر وگرنه این بلال حبشی با آن طاووس و تیهو که قابل قیاس نیست این انسان ولو به صورت بلال حبشی دربیاید این (أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ)(2) است که روحی که ذات اقدس الهی به او عطا کرده است همان احسن تقویم بودن او باعث می شود که احسن المخلوقین است و احسن المخلوقین بودن انسان کاشف از آن است که ذات اقدس الهی احسن الخالقین است (فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ) احسن الخالقین، احسن المخلوقین دارد، احسن الصوَرکم دارد، احسن تقویم دارد و مانند آن، خب.

پرسش:...

پاسخ: بله، همان اینکه گفته شد دشوار است برای اینکه غیبتی ندارد. در جریان خلافت الهی انسان محتاج است که خلیفهٴ خدا باشد نه خدا محتاج است که خدا خلیفهٴ او باشد در همین قُرب نوافل که این را هم مرحوم کلینی نقل کرد هم در کتب اهل سنّت آمده است انسان به جایی می رسد که ذات اقدس الهی زبان او می شود، چشم او می شود، گوش او می شود و در قرب فرایض گرچه این روایاتش در کافی و اینها نیست انسان به جایی می رسد که زبانِ بی زبانی خدا می شود درباره وجود مبارک حضرت امیر هست که «عین الله» هست، «ید الله» هست. بخشی از این روایات را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید صدوق نقل کرده از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) که «أنا عین الله»، «أنا جَنب الله»(3) و مانند آن. در قُرب فرایض انسان چشمِ بی چشمی خدا می شود در قُرب نوافل ذات اقدس الهی زبانِ انسان می شود ولی چه قُرب فرایض، چه قرب نوافل همه این بحثها در فصل سوم است چون آن دو فصل یعنی مقام هویّت مطلقهٴ ذات و مقام صفات ذات که عین ذات است بالقول المطلق منطقهٴ ممنوعه است احدی به آنجا راه ندارد در همین وجه الله است، فیض الله است، (اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ)(4) است که مقام ظهور خدا، فیض خدا، عنایت خداست که همین دارای کرامت و شرافت و جلال است، همین که دارای کرامت و جلال است انسان را کریم کرده است اگر دارد (لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ) ما انسان را مُکرّم کردیم به او کرامت دادیم برای آن است که وجه خدا کریم است در جریان کرامت وجه الهی ذات اقدس الهی هم وجه خدا را کریم می داند، هم خود مقام ربّ را مقام کریم می داند در سورهٴ مبارکهٴ «الرحمن» ملاحظه می فرمایید آیه سورهٴ مبارکهٴ «الرحمن» این است که (کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ ٭ وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاَلِ وَالْإِکْرَامِ)(5) نه «ذِی الجلال» نه اینکه ربّ ذی الجلال است، وجه ذی الجلال است و این صحیح نیست که بگوییم از سِنخ نعت مقطوع است و «هو» در تقدیر است و «هو» را به ربّ برگردانیم بگوییم «هو» یعنی ربّ ذو الجلال است، خیر خود این «ذو» صفت است و متعلّق می شود مرتبط می شود به وجه چه وجه خدا دارای جلال اکرام است همین وجه جلیل و با جلال همین وجه کریم و با اکرام انسان را کریم کرده است البته این کرامتها به مقام بالاتر هم وابسته است که در همین سورهٴ مبارکهٴ «الرحمن» در بخش پایانی این چنین آمده است یعنی آیهٴ 78 سورهٴ «الرحمن» این است که (تَبَارَکَ اسْمُ رَبِّکَ) که اینجا مجرور است (تَبَارَکَ اسْمُ رَبِّکَ) که این ربّ (ذِی الْجَلاَلِ وَالْإِکْرَامِ) است، خب آنجا که فرمود: (وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ)(6) آن وجه دارای جلالت و اکرام است همان وجه الله انسان را کریم کرده است اگر کسی وجه الله شد «وجیها عند الله» و من المقرّبین شد می شود کریم اگر دربارهٴ وجود مبارک امام مجتبی گفته می شود کریم اهل بیت است یا درباره وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) گفته می شود کریم است یا دربارهٴ این بی بی(سلام الله علیها) گفته می شود کریمهٴ اهل بیت است برای اینکه اینها با وجیه عندالله اند، وجه الله اند و من المقرّبین اند اگر کسی وجه الله شد، وجیه عندالله شد چون وجه الله، ذوالجلال والاکرام است اینها هم جلیل اند، هم کریم اگر شدند و مثل آنکه درباره حضرت عیسی(سلام الله علیه) آمده (وَجِیهاً فِی الْدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ)(7) که اینها وقتی وجیه شدند وجه الله با جلالت همراه است، وجه الله با اکرام همراه است اینها می شوند کریم آن وقت کرامت اینها در فضایل علمی و عملی اینها تعبیه شده است و منشأ پیدایش کرامتهای دیگر هم خواهد بود.

ص: 46


1- (46) . سورهٴ مؤمنون، آیهٴ 14.
2- (47) . سورهٴ تین، آیهٴ 4.
3- (48) . التوحید، ص165.
4- (49) . سورهٴ نور، آیهٴ 35.
5- (50) . سورهٴ الرحمن، آیات 26 - 27.
6- (51) . سورهٴ الرحمن، آیهٴ 27.
7- (52) . سورهٴ آل عمران، آیهٴ 45.

«والحمد لله ربّ العالمین»

ایات 71 تا 72 سوره اسراء 87/03/04

یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولئِکَ یَقْرَءُونَ کِتَابَهُمْ وَلاَ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً (71) وَمَن کَانَ فِی هذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً (72)

چون سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» در مکه نازل شد و عناصر محوری سُوَر مکّی اصول اعتقادی و همچنین خطوط کلی اخلاق و فقه و حقوق است نه جزئیات و فرعیّات فقهی و حقوقی و مانند آن و جریان معاد هم از اصول کلّی اعتقاد هست لذا همان طوری که در بخشی از آیات قبل راجع به معاد مطالبی فرمودند الآن هم درباره معاد مطلبی را ارائه می دهند.

مطلب دوم آن است که خلقت انسان در دنیا با خلقت انسان در آخرت فرق می کند در دنیا انسان اصلی دارد و نسلی هم اصلش با وضع خاص پدید آمد، هم نسلش با وضع مخصوص پدید می آید. در جریان اصل انسان فرمود اول تراب بود، بعد طین شد، بعد (حَمَإٍ مَّسْنُونٍ)(1) شد، بعد (صَلْصَالٍ کَالْفَخَّارِ)(2) شد، بعد (نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی)(3) و مانند آن.

درباره نسل هم فرمود نطفه بود عَلقه شد، مضغه شد، استخوان شد استخوان را گوشت پوشاندیم به صورت جنین شد (ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ)(4) آن دربارهٴ اصل انسان، این هم دربارهٴ نسل انسان ولی درباره معاد نه اصلش نظیر اصل دنیاست، نه نسلی نظیر نسل دنیا دارد آنجا اصلاً سخن از نسل نیست که با توالد و تولید افراد به دنیا بیایند همه دفعتاً از خاک سر برمی دارند لذا مسئلهٴ نَسَب و مسئله نژاد و قبیله و خانواده در قیامت اصلاً مطرح نیست برای اینکه همه دفعتاً از خاک زنده می شوند و اگر دربارهٴ آیات معاد آمده است که پدر از پسر فرار می کند یا برادر از برادر فرار می کند این به علاقهٴ «ما کان» است یعنی کسی که در دنیا برادر دیگری بود امروز از او فرار می کند، کسی که در دنیا پدر بود امروز از پسر فرار می کند و بالعکس نه اینکه در آنجا پدری و پسری مطرح است.

ص: 47


1- (1) . سورهٴ حجر، آیهٴ 28.
2- (2) . سورهٴ الرحمن، آیهٴ 14.
3- (3) . سورهٴ حجر، آیهٴ 29.
4- (4) . سورهٴ مؤمنون، آیهٴ 14.

پرسش:...(إِلَی أَهْلِهِ مَسْرُوراً) یعنی چه؟

پاسخ: یعنی به لحاظ کسانی که در دنیا اهلشان بودند (یَنقَلِبُ إِلَی أَهْلِهِ مَسْرُوراً)(1) وگرنه در آخرت نسلی در کار نیست.

بنابراین اصل پیدایش افراد در معاد به سبک پیدایش افراد در دنیا نیست.

مطلب سوم آن است که اینها با دعوت الهی ذات اقدس الهی همین که بخواند، دعوت کند اینها زنده می شوند دعوت هم دو قِسم است یک دعوت تشریعی است که فرمود خدا افراد را به هدایت دعوت می کند یا به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: (ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ)(2) و مانند آن. اینها دعوتهای تعلیمی، تدریسی، دعوتهای تشریعی است اینها با اختیار مخاطب همراه است گاهی اطاعت است، گاهی عصیان است و مانند آن.

پرسش:...

پاسخ: بله، حالا این بعد از ورود در بهشت و جهنم است اما الآن در طلیعهٴ معاد که افراد می خواهند زنده بشوند محور بحث است، خب.

وقتی می خواهند افراد این دعوتی که در معاد هست دعوت تکوینی است نه دعوت تشریعی و اعتباری دعوت تشریعی این است کسی را هدایت می کنند، راهنمایی می کنند اختیار این شخص فاصله است می خواهد بپذیرد، می خواهد نپذیرد خداوند هدایت می کند، دعوت می کند انبیا دعوت می کنند بعضی می پذیرند بعضی نمی پذیرند چون دعوت تشریعی است اما دعوت تکوینی دیگر عصیان پذیر نیست ذات اقدس الهی وقتی کسی را دعوت کرد او حتماً باید اجابت بکند و اجابت هم می کند اینکه فرمود: (یَوْمَ نَدْعُوا) این دعوت تکوینی است نه دعوت تشریعی لذا عصیان پذیر نیست همگان سر از قبر برمی دارند این هم یک مطلب.

ص: 48


1- (5) . سورهٴ انشقاق، آیهٴ 9.
2- (6) . سورهٴ نحل، آیهٴ 125.

مطلب دیگر این است که دعوت به چه نام است یک، دعوت به چه سوی است این دو، حالا مراحل بعدی را قرآن ذکر می کند اما در این مرحله که دعوت به چه نام است و دعوت به کدام سَمت است اینها را در همین بخش از آیات سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» می شود فهمید. در اینجا فرمود: (یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ) گرچه ممکن است ذات اقدس الهی دفعتاً هر کسی را به نام مخصوص او صدا بزند که زید است، عمرو است، بَکر است، خالد است، ولید است هر چه هست هیچ محذوری ندارد که دفعتاً واحده افراد را به اسامی آنها صدا بزند و آنها زنده بشوند لکن در این کریمه فرمود ما افراد را به امامشان دعوت می کنیم می گوییم علوی بیاید، حَسنی بیاید، حسینی بیاید، آنهایی که این راه را رفته اند بیایند اما اگر عده ای جزء ائمه کفر بودند (وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ)(1) به اسم آنها صدا می زنیم آنها که کافر و منافق بودند در آن ردیف صف می بندند پس (یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ).

مطلب بعدی آن است که جناب زمخشری در کشّاف دارد که این «مِن بِدَع التفسیر» از مطالب بدیع و نکات تازه تفسیری این است که اینها می گویند این امام جمع اُمّ است (یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ) نه یعنی ما گروه گروه دعوت می کنیم هر فردی را به اسم امام جمع اُمّ است به اسم مادرش می خوانیم این بر اساس سه نکته ایشان ذکر می کند حرف خود ایشان نیست نقل می کند می گویند که یکی به احترام حضرت مریم(سلام الله علیها) است که اگر افراد را به اسم پدر بخوانند در جریان عیسی(سلام الله علیه) مشکل پیش می آید لذا افراد را به اسم مادر می خوانند احترام مریم محفوظ بماند، احترام عیسی(سلام الله علیهما) محفوظ بماند این یک نکته.

ص: 49


1- (7) . سورهٴ قصص، آیهٴ 41.

نکته دیگر برای اظهار شرف امام حسن و امام حسین(سلام الله علیهما) است که اینها را به احترام فاطمه(سلام الله علیها) افراد را به اسم مادرشان می خوانند، این دو نکته.

سوم در جهت مقابل این نکته اول و دوم است آنهایی که بالأخره بی گناهند، بی تقصیرند پدری ندارند فقط مادر دارند برای اینکه آنها شرمنده نشوند به نام مادر اینها را می خوانند، خب بعد می گوید من حالا این نکتهٴ بدیع است که از لفظی که امام جمع اُم باشد این خودش محتاج به تأمّل است یکی اینکه آن لطافتی که در این معنا هست آن هم محتاج به تأمّل است ولی بالأخره اثبات اینکه امام جمع اُمّ است و این نکات را هم به همراه دارد محتاج به دلیل است بالأخره(1)، پس.

پرسش:...

پاسخ: او را بعدیها رَد می کنند نه خود.

پرسش:...

پاسخ: بله، حالا به آن فرمایشات مرحوم علامه و دیگران می رسیم ان شاءالله ولی زمخشری در کشّاف این را رد نمی کند این حرف زمخشری در کشّاف تا اینجا همین مقدار است بعدیها مثل البحرالمحیط ابوحیّان اندلسی مرتّب بر فرمایشات زمخشری نقدی دارند بلافاصله و امام رازی نقد دارد تا نوبت به سیدناالاستاد برسد این فرمایشات را یکی پس از دیگری ان شاءالله نقل می کنیم هم آنچه که ابوحیّان در البحرالمحیط دارد چون غالباً ابوحیّان نسبت به حرفهای زمخشری نقد دارند و امام رازی هم سخنان ایشان را نقد می کند سیدناالاستاد هم بی نقد نیست این فرمایشات را یکی پس از دیگری ان شاءالله نقل می کنیم ولی خود زمخشری تا اینجا رَد نکردند، خب.

ص: 50


1- (8) . ر.ک: الکشاف، ج2، ص682.

پرسش:...

پاسخ: این در کشّاف نیست دیگر.

پرسش:...

پاسخ: بله، این اشکالی است دیگران کردند وگرنه خود زمخشری در کشّاف این حرفها را ندارد که این کشّاف و این هم زمخشری حالا می رسیم به فرمایشات بحر ابوحیّان و امام رازی و سیدناالاستاد.

بنابراین ما افراد را به امامشان دعوت می کنیم یا به اُمّ دعوت می کنیم لکن این دعوت کردنِ افراد به امام نشان آن است که هر کسی تابع رأس خودش است گرچه در خود قرآن کریم از این مطلب سخنی به میان نیامده ولی به ضمیمهٴ روایت این مسئله بازگو می شود، طرح می شود در جریان حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیه 260 آنجا نموداری از احیای افراد به اسم رأس و رئیسشان مطرح شده خدای سبحان به حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) دستور داد این چهار مرغ را می گیری ذبح می کنی اجزایش را متفرّق می کنی تا شبههٴ اینکه چگونه اجزای پراکنده دوباره به هم مرتبط می شوند و حالت اوّلی ظهور می کند حل بشود. در آیه 260 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» به این صورت آمده است (وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبَّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَی قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَی وَلکِن لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ) در روایت و تاریخ آمده است که سَرهای این چهار حیوان را نزد خودت نگه بدار و اینها را با داشتن این سر به اسمشان بخوان که هر بدنی تابع رأس خودش است یعنی کنایه از اینکه هر جمعیّتی تابع رئیس خودش است، هر امّتی تابع امام خودش است اینکه سر نزد تو باشد و با داشتن سر اینها را بخوانی این با (یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ) حل می شود و این دعوت، دعوت تکوینی است دیگران اگر این صدا را می زدند و دعوت می کردند که مرغها زنده نمی شدند وجود مبارک ابراهیم خلیل است که وقتی اینها را این سرها را نزد خود نگه می دارد و آن ابدان پراکنده و متفرّق شده را به اسم این سر می خواند به اسمشان می خواند و سر در دست اوست اینها حرکت می کنند، زنده می شوند، برمی گردند این هم نمودار است که این امام همان رئیس است و رأس است و امثال ذلک، خب.

ص: 51

پس به نام رئیس می خوانند اما در اینکه اینها فوراً اجابت می کنند در بخشی از آیات قرآن کریم آمده است که اینها بلافاصله تابع آن دعوت کننده اند و هیچ ترقّبی و انتظار در این کار نیست (یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ)(1) یعنی همین که دعوت کننده اینها را خواست اینها منتشر می شوند در سورهٴ مبارکهٴ «روم» آیه 25 این است (مِنْ آیَاتِهِ أَن تَقُومَ السَّماءُ وَالْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذَا دَعَاکُمْ دَعْوَةً مِنَ الْأَرْضِ إِذَا أَنتُمْ تَخْرُجُونَ) همین که شما را دعوت کرد شما از قبرهایتان بیرون می آیید حالا به چه نام دعوت می کند این در آیه محلّ بحث سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آمده اصل دعوت را ذات اقدس الهی به عهده دارد، اجابت اینها را در آیه 25 سورهٴ مبارکهٴ «روم» مشخص کرده است، نام دعوت هم در همین آیه سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آمده دعوت هم غیر از «دَعْ» است دعوت ناقص است، «دَعْ» مضاعف اینکه در بخشی از آیات دارد اینها (یَدُعُّ الْیَتِیمَ) آن مضاعف است در سورهٴ مبارکهٴ «ماعون» آیه دو (فَذالِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ) این مضاعف است و افرادی هم که «دَعّ الی النار» می شود آن هم از همین قبیل است (یُدَعُّونَ إِلَی نَارِ) یعنی «یُدفعون الی النار» آن از بحث کنونی کاملاً بیرون است و جداست این دارد که آنها (یُدَعُّونَ إِلَی نَارِ جَهَنَّمَ) به طرف نار جهنّم دفع می شوند از همین قبیل است از باب (یَدُعُّ الْیَتِیمَ) است، خب. آیه سیزده سورهٴ مبارکهٴ «طور» این است که (یُدَعُّونَ إِلَی نَارِ جَهَنَّمَ دَعّاً) پس آن رأساً از بحث کنونی بیرون است.

دعوتی هم هست که خود جهنم دعوت می کند که این مربوط به طلیعهٴ قیامت نیست در قیامت ذات اقدس الهی همه را از قبر برمی خیزاند با یک دعوت عمومی اینها منتشر می شوند وقتی صحنهٴ قیامت، ساهرهٴ قیامت تشکیل شد و تطایر کتاب و انطاق جوارح و حساب و صراط و کتاب همه مشخص شد اگر کسی بعد از روشن شدن حساب بخواهد از جهنم فرار بکند مقدورش نیست برای اینکه خود آتش جهنم او را دعوت می کند (تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَتَوَلَّی)(2) این (تَدْعُوا) تکوینی است دیگر جهنّم یعنی «تجذبه» این طور نیست که او بتواند از دست جهنم نجات پیدا کند گاهی ذات اقدس الهی به مأموران قیامت دستور می دهد (خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ)(3) گاهی خود نارِ جهنم اینها را دعوت می کند یعنی جذب می کند که (تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَتَوَلَّی) کسی فاصله گرفت، جدا شد، بخواهد فرار کند این مقدورش نیست کاملاً جهنم او را به سَمت خود جذب می کند مقدورش نیست که از جهنم بتواند فرار کند که آن آیه را هم حالا ان شاءالله اشاره می کنیم، خب.

ص: 52


1- (9) . سورهٴ طه، آیهٴ 108.
2- (10) . سورهٴ معارج، آیهٴ 17.
3- (11) . سورهٴ حاقه، آیات 30 - 31.

در این بخش از آیات فرمود ما افراد را به نام امامشان می خوانیم تا معلوم بشود اینها تابع چه دینی اند، تابع چه ملتی اند، خب به کدام سَمت می خوانیم؟ همه جمع شده اند به نام امام دعوت شدند حالا زنده شدند دعوت می کنید به سوی چه چیزی؟ حالا اینها جمع شدند و زنده شدند فرمود اینها به کتابشان دعوت می شوند ما اینها را به نامهٴ اعمالشان دعوت می کنیم آن را در سورهٴ مبارکهٴ «جاثیه» بخشی از آن بیان شد فرمود آیه 28 به بعد سورهٴ مبارکهٴ «جاثیه» این است (وَتَرَی کُلَّ أُمَّةٍ جَاثِیَةً کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَی إِلَی کِتَابِهَا) هر امّتی را به نامهٴ اعمالشان دعوت می کنیم اینها حالا شدند امّت، چرا؟ برای اینکه ما تک تک اینها را که دعوت نکردیم اینها را به اسم امامشان دعوت کردیم وقتی به اسم امامشان دعوت کردیم اینها می شوند اُمم حالا که اُمم شدند اینها را به نامهایشان دعوت می کنیم (جَاثِیَةً کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَی إِلَی کِتَابِهَا) خب اینها را دعوت کردیم برای چه کاری؟ کجا می خواهیم ببریم؟ به نامهٴ اعمالشان که اینها مهمان سفرهٴ خودشان اند بالأخره ما از مهمانها باید پذیرایی کنیم اینها را کجا می بریم؟ به کدام سالن و اتاق می بریم؟ هر کسی را به سالن و اتاق نامهٴ اعمالش می بریم این مهمان اعمال خودش است (کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَی إِلَی کِتَابِهَا الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ ٭ هذَا کِتَابُنَا یَنطِقُ عَلَیْکُم بِالْحَقِّ إِنَّا کُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ ٭ فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ ٭ وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوْا أَفَلَمْ تَکُنْ آیَاتِی تُتْلَی عَلَیْکُمْ) و مانند آن، خب.

پرسش:...

ص: 53

پاسخ: نه، چون دارد که (جَاثِیَةً کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَی إِلَی کِتَابِهَا) این کتاب را چه کسی نوشت؟ ما نوشتیم ما از روی چه نسخه نوشتیم؟ آنچه در جان شما بود نوشتیم ما از نزد خودمان ننوشتیم این نظیر کتابهای آسمانی نیست که ذات اقدس الهی بنگارد با وحی و امثال وحی این کتاب اعمال است این کتاب را اعمال را بر اساس نسخه اصل نوشتیم ما، ما از درون شما درآوردیم. (کُلَّ أُمَّةٍ جَاثِیَةً کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَی إِلَی کِتَابِهَا الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ)(1) نه «بما کنتم تعملون» این همان ظاهر این طایفه از آیات است که جزا را عین عمل می داند آن طایفه آیاتی که دارد «تجزون بما کنتم تعملون» به وسیلهٴ همین آیاتی که دارد (تُجْزَوْنَ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ) و مانند آن تفسیر می شود که جزا عینِ عمل است، خب و هر کسی هم وقتی نامهٴ اعمالش را ببیند می گوید (مَالِ هذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلاَ کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا)(2) همهٴ اعمال را یکجا حاضر می بیند می گوید اینها اعمال من هستند.

دوتا مطلب مهم در آیهٴ 28 و 29 سورهٴ مبارکهٴ «جاثیه» است که الآن مقدماتش حاصل نیست و ظرفیّتش هم نیست که بیان بشود ولی اجمالاً اشاره می شود که در فرصت مناسب ان شاءالله وقتی به آن سورهٴ مبارکهٴ «جاثیه» رسیدیم حل بشود و آن یک مطلب اول این است که ظاهرش این است که همان طوری که هر فردی کتابی دارد امّت هم کتابی دارد، جامعه کتابی دارد جامعه حیاتی دارد، وجودی دارد، حیاتی دارد، کتابی دارد قهراً مسائل سیاسی جامعه، مسائل اجتماعی جامعه، مسائلی که مربوط به عموم است اینها در نامهٴ جامعه نوشته می شود هر کسی یک حیثیّت فردی دارد که در نامهٴ فردی او آن اعمال نوشته می شود، یک حیثیّت جمعی و اجتماعی و سیاسی دارد که این کارها در نامه های اجتماعی نوشته می شود برای اینکه فرمود ما هر کسی را به نام امامش دعوت می کنیم حالا که امّت شدند اینها را به کتابِ خود اینها دعوت می کنیم نه اینکه «کل شخص یُدعیٰ الی کتابه» بلکه (کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَی إِلَی کِتَابِهَا) ظاهرش این است.

ص: 54


1- (12) . سورهٴ جاثیه، آیهٴ 28.
2- (13) . سورهٴ کهف، آیهٴ 49.

سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) مایلند که اجتماع وجودی دارد و کتابی دارد و احکام و حِکَمی دارد. اشکالی که بر این حرف هست این است که وحدت مساوق با وجود است اگر چیزی واحد نباشد وجود نیست، وحدت نداشته باشد وجود ندارد جامعه وحدت ندارد وحدتش اعتباری است قهراً وجود ندارد وجودش اعتباری است که ان شاءالله پاسخش باید در ذیل آیه سورهٴ مبارکهٴ «جاثیه» مطرح بشود.

مطلب دیگر که آن هم مهم است البته بحثهای آن اهمّ از این مطلب است منتها بحثهای اول عمیق و علمی است بر اساس آن کتابها نوشته شده که آیا جامعه وجود دارد یا وجود ندارد و اینها. اما این مطلب دوم که اهمّ از مطلب اول است چون یک مطلب ناآشنایی است و آن مطلب ناآشنا این است که چون مربوط به جریان معاد است و محلّ ابتلای خیلیها نیست نظیر وجود جامعه کتابی نوشته بشود بحثی شده باشد این نیست آن مطلب این است که ما یک نامهٴ معهود داریم که (وَإِنَّ عَلَیْکُمْ لَحَافِظِینَ ٭ کِرَاماً کَاتِبِینَ ٭ یَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ)(1) یا (رُسُلُنَا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ)(2) (أَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِمْ)(3) و مانند آن هر کاری که ما می کنیم اینها می نویسند این درست است این درکش هم آسان است سخت نیست و ظاهر بخشی از ادلّه هم همین است اما این آیه سورهٴ مبارکهٴ «جاثیه» می فرماید: (إِنَّا کُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ)(4) ما استنساخ می کنیم نه کتابت، کتابت این کسی که دارد حرف می زند یا کار انجام می دهد کسی همین حرفها را یا کارهای او را می نویسد این آسان است اما استنساخ یعنی ما یک نسخهٴ اصل داریم که بر اساس این نسخهٴ اصل آن نسخهٴ فرع را تنظیم می کنند از روی این نسخهٴ اصل پس یک نسخهٴ اصل لازم است، یک نسخهٴ فرع که این نسخه نویسی را می گویند استنساخ.

ص: 55


1- (14) . سورهٴ انفطار، آیات 10 - 12.
2- (15) . سورهٴ زخرف، آیهٴ 80.
3- (16) . سورهٴ جن، آیهٴ 28.
4- (17) . سورهٴ جاثیه، آیهٴ 29.

مطلب بعدی آن است که اگر اعمال ما نسخهٴ اصل باشد آنها که می نویسند می شود گفت استنساخ است یعنی رفتار ما و گفتار ما بشود نسخهٴ اصل آنها یعنی فرشتگان از روی این نُسَخ اصلی مطالبی را یادداشت می کنند این هم قابل تطبیق است که بپذیریم این استنساخ است اما آیه می فرماید آنچه را که شما عمل می کنید ما استنساخ می کنیم یک روایت نورانی در ذیل این آیه است که وجود مبارک امام(سلام الله علیه) فرمود: «أوَ لستمُ عُرُبا»(1) مگر شما عرب نیستید فصاحت عربی نمی دانید و قوانین و ادبیات عرب را نمی دانید خدا می فرماید: (مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ) را ما استنساخ می کنیم نه نَسخ، نه نسخه نویسی می کنیم، نه آنچه را که شما انجام می دهید ما برابر او می نویسیم خیر، آنچه را که شما انجام می دهید این استنساخ ماست (نَسْتَنسِخُ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ)(2) نه «عمّا کنتم تعملون»، نه بر اساس کار شما، کار شما را ما استنساخ می کنیم پس یک نسخهٴ اصلی لازم است که این کاری که شما انجام می دهید ما یکی پس از دیگری بیرون می کشیم و این مطابق با آن نسخهٴ اصل است این جریان قضا و قدر را ثابت می کند، جریان علم پیشین خدا را ثابت می کند منتها با حفظ مبادی و اختیار که خدای سبحان می داند زید با مِیل و ارادهٴ و اختیار خود به طرف صلاح می رود با اینکه می تواند به طرف فساد برود هر چه هم او را به طرف فساد دعوت می کنند او با میل و اختیار خودش به طرف صلاح گرایش دارد دیگری می تواند به طرف صلاح برود و هر چه او را دعوت می کنند به طرف صلاح ولی او به سوء اختیار خود به طرف فساد می رود ما آنچه در نهان و درونِ اوست استنساخ می کنیم یعنی یک نسخهٴ اصلی داریم که نزد ماست آنچه را که او انجام می دهد مطابق با آن نسخهٴ اصلی انجام می گیرد (إِنَّا کُنَّا نَسْتَنسِخُ) نه «نکتب» (نَسْتَنسِخُ) نه «عمّا کنتم تعملون» (نَسْتَنسِخُ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ) این (مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ) استنساخ ماست پس یک نسخهٴ اصلی نزد خداست این استدلال وجود مبارک حضرت است در ذیل این روایت تقریباً می دانم نود درصد این مطلب حل نشده است شاید ده درصد هم حل نشده باشد اما خب چون البته مبادی اش حاصل نیست، روایاتش حاصل نیست اینکه در خود روایات مطالبی است غُرر آنهاست و از این نکات الآن دهها مفسّر شما می بینید همه همین طور معنا می کنند می گویند یعنی ما اعمال شما را به وسیله فرشته ها می نویسیم اما وقتی به روایات اهل بیت مراجعه می کنید می گوید مگر ما عرب نیستید خدا که نگفت «إنّا نکتبُ»، «إنّا نَکتب» آیات دیگر است (نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتَی وَنَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ)(3) یک، (إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحَافِظِینَ ٭ کِرَاماً کَاتِبِینَ)(4) این درست است، (رُسُلُنَا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ)(5) این درست است، این سه طایفه آیه یک معنای قابل فهم عمومی دارد اما این از آن قبیل نیست که کسی یک مختصر درس بخواند بفهمد فرمود ما آنچه در درون شماست استنساخ می کنیم از یک نسخهٴ اصلی ما قبلاً می دانیم شما چه کار هستید.

ص: 56


1- (18) . بحارالأنوار، ج54، ص367.
2- (19) . سورهٴ جاثیه، آیهٴ 29.
3- (20) . سورهٴ یس، آیهٴ 12.
4- (21) . سورهٴ انفطار، آیات 10 - 11.
5- (22) . سورهٴ زخرف، آیهٴ 80.

پرسش:...

پاسخ: آن دیگر علمِ ازلی خداست اینها ان شاءالله به لطف الهی وقتی به ذیل آیه سورهٴ «یس» رسیدیم حل می شود منتها این روایت یک مقدار آدم را آرام می کند معلوم می شود که قواعد عربی، آشنایی به عربی، عربیِ قویِ غنی در فهم آیات ضروری و لازم است فرمود: «أو لستم عُربا» مگر ادبیات عرب را نمی دانید قرآن به لسان عربیِ مبین آمده اینجا که نگفته «انا نکتب»، نگفت «ننسخُ»، نگفت «نستنسخ عمّا کنتم تعملون» هیچ کدام از این تعبیرات را به کار نبرده فرمود عین آنچه را که شما عمل می کنید ما استنساخ می کنیم همین نسخه اصل نزد ماست (إِنَّا کُنَّا نَسْتَنسِخُ).

به هر تقدیر این مطلب دوم قوی تر از آن مطلب اول است که جامعه وجود دارد، جامعه کتاب دارد، احکام سیاسی، اجتماعی افراد را در آن نامهٴ جامعه می نویسند چون دارد (کُلَّ أُمَّةٍ جَاثِیَةً کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَی إِلَی کِتَابِهَا)(1) نه «کلّ فردٍ یُدعیٰ إلی کتابه» آن آیات دیگر است در آیات دیگر دارد هر کسی به نامهٴ عملش دعوت می شود.

بنابراین اگر ما دو دعوت داشتیم و دو کتاب اینها معارض هم نیستند اگر بعضی از ادلّه دلالت می کرد که هر کسی را دعوت می کنند این محشور می شود این ممکن است و اگر آیه محلّ بحث سورهٴ «اسراء» که دارد (یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ) نه «کلّ فرد» (کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ) این هم یک دعوت است پس ما دو دعوت داریم یک دعوت فردی و یک دعوت جمعی حالا که دعوت فردیمان مشخص، دعوت جمعی مان مشخص شد سؤال می کنیم ما را برای چه کاری احضار کردی؟ یعنی «إلی کتابه و إلی کتابها» هر کسی را به نامهٴ عمل او در بخشهای مسائل فردی، هر امّتی را «الی کتابها» در مسائل سیاسی و اجتماعی (تُدْعَی إِلَی کِتَابِهَا)(2) آنجا که افراد را به کتاب شخصی خودشان دعوت می کنند بخشی از آنها در همین آیه سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آمده بخشی هم در سورهٴ مبارکهٴ «حاقّه» و آن سَمتها اشاره شده که فرمود آنهایی که به کتابشان دعوت می شوند اگر اهل یُمن و برکت باشند جزء اصحاب میمنت اند و به طرف یُمن دعوت می شوند و اگر اهل مشئمه و مشئوم بودن و زشتی باشند به طرف مشئمه دعوت می شوند در سورهٴ مبارکهٴ «حاقّه» آیهٴ 24 به بعد این است آیهٴ نوزده این است (فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمینِهِ فَیَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَؤُا کِتَابِیَهْ) با یک صدای بلند می گوید آقایان بیاید نامهٴ مرا بخوانید (إِنِّی ظَنَنتُ أَنِّی مُلاَقٍ حِسَابِیَهْ ٭ فَهُوَ فِی عِیشَةٍ رَاضِیَةٍ ٭ فِی جَنَّةٍ عَالِیَةٍ ٭ قُطُوفُهَا دَانِیَةٌ ٭ کُلُوا وَاشْرَبُوا هَنِیئاً بِمَا أَسْلَفُتُمْ فِی الْأَیَّامِ الْخَالِیَةِ) اما (مَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِشِمالِهِ فَیَقُولُ) آن هم می خواند منتها دیگر با نگرانی اینکه می گوید (مَالِ هذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلاَ کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا)(3) همین است دیگر آ ن گاه (فَیَقُولُ یَا لَیْتَنِی لَمْ أُوتَ کِتَابِیَهْ ٭ وَلَمْ أَدْرِ مَا حِسَابِیَهْ ٭ یَا لَیْتَهَا کَانَتِ الْقَاضِیَةَ ٭ مَا أَغْنَی عَنِّی مَالِیَهْ ٭ هَلَکَ عَنِّی سُلْطَانِیَهْ) آنجا خدا فرمود: (کُلُوا وَاشْرَبُوا هَنِیئاً بِمَا أَسْلَفُتُمْ فِی الْأَیَّامِ الْخَالِیَةِ) اینجا می فرماید: (خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ)، خب.

ص: 57


1- (23) . سورهٴ جاثیه، آیهٴ 28.
2- (24) . سورهٴ جاثیه، آیهٴ 28.
3- (25) . سورهٴ کهف، آیهٴ 49.

پس افراد شده چهار مطلب یکی اینکه به چه نام دعوت می شوند این دو طایفه است، یک طایفه بالصراحه دارد که به امام، یکی هم به نحو عموم دارد هر کسی را ما دعوت می کنیم هم به شخصه دعوت می شوند هم به اسم رهبرشان. دو مطلب دیگر این است که اگر به شخصه دعوت شدند وقتی که دعوت شد و زنده شد می گوید مرا برای چه چیزی حاضر کردید؟ می گوید «إلی کتابک» دعوت به نامهٴ عملت مهمانسرای او همان نامهٴ عمل اوست آنهایی که به نام جمعیت و اجتماع و رهبر و امام دعوت شدند می گوید کجا باید برویم؟ می گویند به کتاب عمومی، به کتاب سیاسی و اجتماعی تان که (کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَی إِلَی کِتَابِهَا)(1).

پرسش:...

پاسخ: نه، نه (إلَی کِتَابِهَا) است چون دارد کتاب خودش را می خواند بعد اینها این کتاب را بعضیها به دست راست می دهند بعضیها به دست چپ می دهند این معلوم می شود نامهٴ اعمالش است دیگر.

پرسش:...

پاسخ: حالا نه، آن نسخهٴ اصل چیست باید بماند ولی متن آنچه که از جان افراد درمی آید این نسخهٴ دوم است. آنچه که نزد خدای سبحان است نسخهٴ اصل است که این را برابر با آن انجام می دهند آن وقت فرشتگان دیگری هستند که آدم وقتی این کارها را انجام داد می نویسند دو گروه اند بعضیها کارهای فردی را می نویسند، بعضیها کارهای جمعی را می نویسند اینها کارها تقسیم شده است ولی یک عده هستند که آنچه که در درون افراد نهادینه شده است این را درمی آورند این را می گویند استنساخ یک نسخهٴ اصل است نزد آنها آنچه که در درون اینهاست استنساخ می کنند وقتی که ظهور پیدا کرد آن وقت کرام کاتبین بخشی مربوط به اعمال فردی است را می نویسند، بخشی مربوط به اعمال جمعی است را می نویسند آیا آن بخشهای سیاسی، اجتماعی که مربوط به کارهای جمعی است فصلی از فصول این کتاب است؟ «یُحتمل» یک کتاب جداگانه است؟ «یُحتمل» این باید جداگانه بحث بشود ولی غرض این است که کارها جداست، مأموریتها هم جدا. در آیه محلّ بحث سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» به هر دو قسمت اشاره کرده یکی را شفّاف، یکی را به صورت نیمه شفّاف آنکه به صورت شفّاف بیان کرده فرمود: (یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ) خب حالا که دعوت کردیم همه را به نام رهبرشان وقتی در ساهرهٴ معاد و صحنهٴ قیامت حضور پیدا کردند کجا باید بروند؟ به طرف کتابشان که در سورهٴ «حاقّه» و مانند آن دارد که به طرف کتابشان می روند اینجا به صورت صریح نفرمود به طرف کتابشان می روند بلکه به طور اجمال فرمود: (فَمَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ) یعنی ما بعد از اینکه اینها را دعوت کردیم اگر از آنها سؤال بکنند کجا باید برویم؟ می گوییم کنار سفرهٴ کتابتان آنجا باید پذیرایی بشوید. (فَمَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولئِکَ یَقْرَءُونَ کِتَابَهُمْ) مستحضرید که مؤمن هر دو دستش یمین است مؤمن «کلتا یدیه یمین»(2) از وجود مبارک ابی ابراهیم امام کاظم(سلام الله علیه) رسیده است که ذات اقدس الهی دو دست بی دستی اش یمین است «کلتا یدی الرحمٰن یمین» دستی را می گویند یمین که با او مِیمنت و کار بابرکت و میمون انجام بدهند. کافر و منافق اصلاً دست راست ندارند چون اینها با دست راست هم معصیت می کنند همان طوری که با دست چپ معصیت می کنند مؤمن اصلاً دست چپ ندارد برای اینکه با دست چپ هم کار یُمن و برکت انجام می دهد همان طوری که با دست راست یُمن و برکت انجام می دهد «کلتا یدی المؤمن یمین» این می شود «أصحاب المیمنة»، «أصحاب الیمین» برخیها «أصحاب المشئمه»اند شئامت و زشتی و قُبح و معصیت وامثال ذلک اند لذا نامهٴ اعمال بعضیها به دست راستشان، نامهٴ اعمال بعضیها به دست چپشان. پس افراد به نام رهبرشان دعوت می شوند وقتی که همه شان دعوت شدند همهٴ اینها را به طرف مهمانسرایشان می برند مهمانسراها فرق می کند آن نامهٴ اعمال هر کسی مهمانسرای اوست که فرمود: (فَمَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولئِکَ یَقْرَءُونَ کِتَابَهُمْ) و هیچ ستمی هم به اینها نمی شود اینکه فرمود: (وَلاَ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً) در سورهٴ مبارکهٴ «طه» هم مشابه این آمده که اصلاً (لاَ یُظْلَمُونَ شَیْئاً) اینها به هیچ وجه ستمی نمی شوند در سورهٴ «مریم» هم هست، در سورهٴ «طه» هم هست که اصلاً در سورهٴ «مریم» آیهٴ شصت دارد (وَلاَ یُظْلَمُونَ شَیْئاً). حالا چون دارند اذان می گویند وقت هم گذشته.

ص: 58


1- (26) . سورهٴ جاثیه، آیهٴ 28.
2- (27) . الکافی، ج2، ص126.

«و الحمد لله ربّ العالمین»

ایات 71 تا 72 سوره اسراء 87/03/05

یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولئِکَ یَقْرَءُونَ کِتَابَهُمْ وَلاَ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً (71) وَمَن کَانَ فِی هذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً (72)

بعد از اینکه نعمتهای فراوانی را در آیات قبل ارائه فرمودند که این نعمتها هم ادلّهٴ توحید پروردگار است، هم وظیفهٴ سپاسگذاری بنده ها را معیّن می کند. فرمود اگر کسی در دنیا نابینا بود در آخرت هم نابیناست و ما همگان را در قیامت دعوت می کنیم این دعوت همان طوری که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید احضار تکوینی است نه دعوت تشریعی یا به اسم خواندن، گاهی ذات اقدس الهی ندای تشریعی دارد که (یَا أَیُّهَا النَّاسُ)(1)، (یَا أَهْلَ الْکِتَابِ)(2) و مانند این یا با قبول روبه روست یا با نکول چون تشریع است و قانونگذاری است یک وقت است ندای الهی یا دعوت الهی تکوین است که (یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ وَیَا سَماءُ أَقْلِعِی) آن دیگر

وَغِیضَ الْمَاءُ)(3) و کذا و کذا را به همراه دارد دیگر این چنین نیست که (یَا أَرْضُ ابْلَعِی) با گناه و معصیت روبه رو بشود این چنین نیست کارهای تکوینی خدا عصیان پذیر نیست و کارهای تشریعی خدا چون با اختیار بشر همراه است یا عصیان است یا اطاعت آن روز یعنی روز قیامت جا برای شریعت و امر و نهی اعتباری نیست چون بساط دین در دنیا به پایان رسید این بیانات نورانی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که «الیوم عملٌ ولا حساب وغداً حسابٌ ولا عمل»(4) پس آن روز دعوت، دعوت تکوینی است و اجابتش هم قطعی است و هر که را ذات اقدس الهی دعوت کرد(5) (یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ لاَ عِوَجَ لَهُ وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ)(6) آن روز همگان به دنبال دعوت دعوت کننده حضور پیدا می کنند.

ص: 59


1- (1) . سورهٴ بقره، آیهٴ 21.
2- (2) . سورهٴ آل عمران، آیهٴ 64.
3- (3) . سورهٴ هود، آیهٴ 44.
4- (4) . نهج البلاغه، خطبهٴ 42.
5- (5) . علی الظاهر این جمله از حضرت علی(ع) نقل شده و از پیامبر(ص) مطلبی در این زمینه پیدا نشد.
6- (6) . سورهٴ طه، آیهٴ 108.

اما دعوت به چه نام است و به چه عنوان است آن را این آیات به عهده دارند فرمود: (یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ) اگر فرموده بود «کلّ ناس»، «کل انسان» یا فرموده بود «یوم ندعوا اناساً» یا «یوم ندعوا کلّ فردٍ»، خب این راجع به فرد بود اما وقتی می فرماید: (یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ) و اُناس هم معنای جمع را به همراه دارد این نشان آن است که ذات اقدس الهی هر امّت و قبیله ای را در این آیه منظور کرده است وقتی فرمود ما مثل اینکه بفرماید «یوم ندعوا کل قبیلة»، «کل امة» این ناظر به فرد نیست اگر ناظر به فرد بود می فرمود «یوم ندعوا کلّ انسان» یا «یوم ندعوا الناس» اما وقتی می فرماید: (یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ) معلوم می شود قبیله و امّت و امثال ذلک است.

پس دعوت، دعوت تکوینی است نه تشریعی و (کُلَّ أُنَاسٍ) هم ناظر به امّت و ملّت و قبیله و امثال ذلک است نه کلّ فرد. راجع (بِإِمَامِهِمْ) که منظور از امام چیست؟ اگر این امام جمع اُمّ باشد آن طوری که جناب زمخشری نقل کرده است که اشکالات بعدی را به همراه دارد مطلب دیگر است اما اگر این امام جمع اُمّ نباشد «کما هو الظاهر» این امام یا منظور رهبر است به معنای جامع اعم از پیغمبر و امام مصطلح و اعم از امام حق و امام باطل که (جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ)(1) یا ائمهٴ کفر است (فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ)(2) و مانند آن یا منظور از این امام، کتاب است.

ص: 60


1- (7) . سورهٴ قصص، آیهٴ 41.
2- (8) . سورهٴ توبه، آیهٴ 12.

سیدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله علیه) فرمود برخیها احتمال دادند منظور از این امام، کتاب عمومی باشد مثل لوح محفوظ یا آن کتاب عام که (وَکُلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ)(1) این احتمال را نقل می کنند می فرمایند این (یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ) آن لوح محفوظ مشترک است بین همه مردم آن لوح محفوظ، لوح الهی، امام مُبین این یک کتاب است برای همهٴ مردم اگر فرموده باشد که (یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ) معلوم می شود که هر گروهی یک کتاب خاصّ خودش را دارد اگر آن منظور از این امام، لوح محفوظ باشد یا امام مبین باشد آن یکی است که احکام و حِکَم همه در او ثبت است دیگر چندتا کتاب نیست و ظاهر از این امام ائمه خواهد بود برای اینکه چون (کُلَّ أُنَاسٍ) است، «لکلّ ناسٍ امام» پس منظور لوح محفوظ و امثال ذلک نیست و منظور کتابِ مصطلح قرآنی نیست چون قرآن کتاب را اطلاق می کند بر آنچه را که وجود مبارک نوح و انبیای اولواالعزم آوردند کتاب در نظر ایشان به اصطلاح قرآن کریم صحیفهٴ عادی نیست زبور داود را کتاب نمی گویند کتاب عبارت است از مجموعه عقاید و احکام فقهی و حقوقی و قانونی است که برای ادارهٴ یک کشور باشد و این از زمان حضرت نوح(سلام الله علیه) به بعد نازل شده وجود مبارک آدم(سلام الله علیه) و اولیای الهی و انبیایی که بین حضرت آدم و حضرت نوح بودند اینها کتاب نداشتند به دلیل همان آیه 213 سورهٴ «بقره» است که (کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ) و اینها اختلاف کردند و اگر اختلاف نکرده بودند دیگر کتاب و تشریع بعدی نازل نمی شد اینها چون اختلاف کردند خدای سبحان کتاب نازل کرده است معلوم می شود تا قبل از زمان وجود مبارک نوح کتابِ مصطلح قانونی نبود اما کتابِ معنای عام که احکامی باشد، مواعظی باشد، نصایحی باشد بود اما کتابی که حالا حلّ اختلاف کند دستگاه قضایی را تعیین کند، دستگاه اجرایی را تعیین کند، جنگ و صلح تعیین کند این از زمان حضرت نوح به بعد شد و چون کتاب به اصطلاح قرآن از زمان نوح به بعد شد و آیه شامل همهٴ اُمم و اقوام می شود حتی امّتها و اقوامی که قبل از حضرت نوح بودند پس منظور از این امام، کتابِ مصطلح قرآنی نیست باید اعم باشد چه اینکه (کُلَّ أُنَاسٍ) برخیها مؤمن اند، برخیها کافرند، برخی تابع انبیای اند، برخی تابع اهوای شیطانی اند و مانند آن.

ص: 61


1- (9) . سورهٴ یس، آیهٴ 12.

بنابراین منظور کتاب اصطلاح قرآنی نیست یک و شامل هر ملّتی هم می شود که آیینی دارند، کتابی دارند یا ندارند این دو، پس منظور از این امام نمی تواند کتاب باشد لکن منظور از این امام همان راهنما و رهبر و قائدی است که هر ملّتی دارد دیگر آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه این است که بالأخره هر ملّتی رهبری دارند دیگر «لاَبُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ»(1) در برابر شعار خوارج که می گفتند «لا حُکم الاّ لله» وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «کلمة حقّ یراد بها الباطل» ما هم قبول داریم «لا حُکم الاّ لله» اما شما منظورتان این است که «لا إمرة الا لله»(2) امیر بودن، ولیّ بودن، والیّ بودن، حاکم بودن اینها مخصوص خداست خب خدای سبحان که در مردم باشد و حکومتی داشته باشد نیست اگر منظورتان این است که قانون را خدا باید انجام بدهد بله خب همه می گوییم «لا حُکم الا لله» قرآن دارد (إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ)(3) ولی شمایِ خوارج می خواهید امامتِ من علی را منکر بشوید بگویید چون خدا حاکم است خب ما هم می گوییم خدا حاکم است ولی بالأخره بشر یک حاکم می خواهد یا نه؟ فرمود: «کلمة حقّ یراد بها الباطل» و منظور آنها از این شعار که می گویند «لا حُکم الا لله» یعنی «لا إمرة الا لله» امارت و امیر بودن برای خداست برای تویِ علی نیست فرمود اگر این باشد که می شود هرج و مرج بالأخره کسی باید باشد کشور را اداره کند یا نه؟ خب.

ص: 62


1- (10) . نهج البلاغه، خطبهٴ 40.
2- (11) . نهج البلاغه، خطبهٴ 40.
3- (12) . سورهٴ انعام، آیهٴ 57.

این امام چه امام حق، چه امام باطل چه «جعلناهم ائمة یدعون الی الکفر» چه ائمه ای که (أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا)(1) چه امام حق، چه امام باطل منظور راهنماست باید هر کسی بالأخره راهنمایی خواهد داشت، هر ملّتی حاکمی خواهند داشت ما این را به اسم این حاکم صدا می زنیم (یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ).

جناب فخررازی پنج احتمال ذکر می کند چون دربارهٴ تک تک این کمالات احتمالات و وجوهی است دعوت به چه معناست، ناس به چه معناست، (کُلَّ أُنَاسٍ) به چه معناست، امام به چه معناست تا کلمات بعدی پنج احتمال ذکر می کند(2) جناب فخررازی دربارهٴ امام که یکی از آن احتمالات خمسه همین حرف جناب زمخشری است که آن را بعداً مطرح می کنیم.

پرسش:...

پاسخ: عبده است، «ایهم عبده» است.

پرسش:...

پاسخ: نه، کدام عبده است آیا این «أوْ بها حکمته» تعبیرش این است دیگر اگر بهای حکمت باشد که دیگر بدعت نیست و اگر خودش رَد بکند که مفسّرین بعدی او را رَد نمی کنند که «کما سیظهر» خودش دارد که نمی دانم کدام یک از اینها نوآوری تر و شکوفاتر است و شگفت انگیزتر است آیا تعبیر اینکه امام جمع اُم باشد یا آن حکمتی که برایش ذکر کرد «أم بها حکمته» بعد صاحب کشف علیه کشّاف چندتا اشکال دارد بعد جناب آلوسی آمده داوری کرده بین کشف و کشّاف، کشّاف برای زمخشری است، کشف ناقد کشّاف است و جناب آلوسی جمع کرده بینهما حالا آنها گفته می شود ان شاءالله.

امام رازی پنج تا احتمال داد درباره این امام که امام به چه معنا باشد یکی از احتمالات خمسه همین حرف زمخشری است که بعد مطرح می شود، احتمال پنجمی که خودش ذکر می کند این است که می گوید الآن به ذهن من خطور کرده و آن این است که هر کسی بالأخره افعالی دارد، اقوالی دارد، گفتار و رفتار و نوشتاری دارد یک، این گفتار و رفتار و نوشتار هر کسی تابع خُلق و وصف درونی اوست دو، آن وصف درونی هر کسی اقوال و افکار او را و افعال او را رهبری می کند این سه، پس ما هر کسی را یا هر ملتی را به آ ن خُلق و خوی و اوصافشان دعوت می کنیم این می گوید به ذهن من خطور کرده خب این حرف بدی نیست لکن وقتی معنای روشنی قرآن برای امام دارد دیگر لازم نیست که ما حالا این تمحّلات و تکلّفات را تحمل کنیم پس جناب فخررازی ضمن نقل چهار قول قبلی این قول را هم اضافه کرده(3) و بهترین راه هم همین است که امام یعنی قائد و پیشوایی که مردم به او اقتدا می کنند یا ائمه حقّ اند یا ائمه باطل اند یا (وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا)(4) که ائمه حق اند یا (وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ)(5)، (فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ)(6) که ائمه باطل اند بالأخره هر ملّتی رهبری دارد که برابر او انجام وظیفه می کند کارش را انجام می دهد.

ص: 63


1- (13) . سورهٴ سجده، آیهٴ 24.
2- (14) . ر.ک: مفاتیح الغیب، ج21، ص376.
3- (15) . ر.ک: مفاتیح الغیب، ج21، ص376.
4- (16) . سورهٴ سجده، آیهٴ 24.
5- (17) . سورهٴ قصص، آیهٴ 41.
6- (18) . سورهٴ توبه، آیهٴ 12.

اما جناب زمخشری، زمخشری بعد از اینکه آن حرفهای معروف را ذکر کرد دارد که «مِن بدع التفسیر» از چیزهای نوآوری این است که بعضیها گفتند منظور از این امام جمع اُمّ است و (بِإِمَامِهِمْ) یعنی «امّهاتهم» و سه تا نکته برای آن ذکر شده است یکی اینکه جریان حضرت عیسی(سلام الله علیه) و مریم(سلام الله علیهما) روشن بشود چون اگر هر کسی را به اسم پدر بخوانند این وجود مبارک حضرت عیسی پدری ندارد و اگر هر کسی را به اسم امام بخوانند اینها خودشان امام اند امامی ندارند اما هر کسی را به اسم مادر بخوانند این هست. آن وقت این اشکال می شود در جریان خود حضرت آدم و حوّا که آ نجا شما چه کار می کنید؟ این نکته اول.

نکته دوم اینکه احترام حضرت زهرا(سلام الله علیها) باعث شده است که هر کسی را به اسم مادرشان بخوانند که حسنین را به نام مبارک زهرا(سلام الله علیهم اجمعین) بخوانند.

نکته سوم هم این است که آنها که ناپاک زاده اند و پدری ندارند تا به نام پدر خوانده بشوند یا خجالت نکشند به نام مادر می خوانند این سه نکته باعث می شود که ما این امام را جمع اُمّ بدانیم مفرد ندانیم جمع بدانیم آن هم جمع اُمّ این خلاصهٴ حرف جناب زمخشری در کشّاف. کشف چون شما مستحضرید می گوید «قال المحمود، قال الأحمد» احمد در نقد محمود چنین گفته است بر کشّاف زمخشری چندتا نقد نوشته شده خود زمخشری هم از نقد استقبال می کرد اینکه صاحب کشّاف را گفتند «جار الله»، «جار الله» زمخشری چون مدّتی مجاور کعبه بود و در همان مکه این تفسیر را نوشت تقریباً دو سال و اندی بعد از اینکه این تفسیر را نوشت این را آورد در همان مسجدالحرام گذاشت علما و دانشمندانی که می آمدند از آنها دعوت کرد که این کتاب را ببینند، نقد کنند، اظهارنظر کنند، اشکالاتشان را بگویند و مانند آ ن. سرّ موفق شدن زمخشری در اینکه چنین کتابی را ارائه کند هم اینها می گویند چون در جوار کعبه این برکت نصیبش شد و هم آزاداندیشی او که دیگر فکر نمی کرد که هر چه خودش فهمید حق است این را در معرض نقد مفسّران معاصر قرار داد که هر که چون مسجدالحرام جایی است که بالأخره علمای اقطارالأرض آنجا برای زیارت و طواف مشرّف می شوند هر کسی آمد آنجا این را ببیند و اظهارنظر کند و اینها این می بینید در ذیل کشّاف چاپهای قدیم «قال المحمود کذا»، «قال الأحمد کذا» این در نقد کشّاف نوشته شده کتابی است به نام کشف نقد حرفهای کشّاف زمخشری است در آن کشف آمده که این سخن ناصواب است چرا؟ برای اینکه شما می خواهید مقام حضرت عیسی را حفظ بکنید اینکه با مریم حفظ نمی شود خود حضرت عیسی(سلام الله علیه و علی امّه) آن مقامی دارد و مقام مریم هم به این نیست که ما افراد را به نام مادرشان صدا بزنیم.

ص: 64

دربارهٴ حضرت زهرا(سلام الله علیها) که حسنین به نام مادرشان خوانده بشوند این هم ناصواب است برای اینکه وجود مبارک علی بن ابی طالب افضل از زهراست خب به نام حضرت علی بخوانند چرا حالا به نام زهرا(سلام الله علیهم اجمعین) گذشته از اینکه اینها مَفرقهٴ واحدند، نور واحدند فرقی نمی کند چه به نام حضرت امیر بخوانند، چه به نام حضرت زهرا(سلام الله علیهم اجمعین) همه یک نورند حالا شما چه فضیلتی برایش ذکر می کنید.

اما آن نکته سوم که افراد را اگر به نام پدر بخوانند اولاد زنا شرمنده می شوند، خب شرمندگی برای مادر آ نهاست نه برای اینها مادر آنها هم که بالأخره شرمنده است چه اینکه پدرشان شرمنده است این چه فضیلتی است شما ذکر می کنید این سه تا اشکال است که در کشف علیه کشّاف شده گفته این حرف ناصواب است گذشته از اینکه یک امر جمع نادری است که اُمّ به امام جمع بسته بشود یک لغت نادری است و قرآن کریم بر لغت نادر حمل نمی شود.

این اشکال اخیر را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) مرحوم علامه هم در المیزان دارد که امامِ به معنای جمع اُمّ «لغة نادرة لا یُحمل علی مثلها کلامه تعالی»(1) این حرف از قدیم همین طور بوده تا مرحوم علامه هم فرمودند. اینها سه تا نقد است که کشف علیه کشّاف دارد. آلوسی از یک نظر دارد از کشّاف حمایت می کند می گوید این را ما قبول داریم که امام جمع اُمّ باشد «لغة نادرة لا یُحمل علی مثلها کلامه تعالی» و اما آن حرفهایی که شما گفتید آنها قابل دفاع است برای اینکه عدهٴ زیادی در اینکه وجود مبارک حسنین(سلام الله علیهما) فرزند پیغمبر باشند مشکل جدّی داشتند بر اساس همان تفکّر جاهلی آنها می گفتند که «بنونا بنو أبنائنا و بناتنا ٭٭٭ بنوهنّ ابناء الرجال الأباعدی»(2) این شعار رسمی جاهلیّت بود می گفتند فرزندان ما یا آنهایی هستند که از خود ما به دنیا بیایند یا بچه های پسر ما باشند، بچه های دختر که پسر ما نیستند که بچه های دختر بچهٴ مردان بیگانه اند «بنونا» یعنی اگر بخواهید بدانید که بچه های ما چه کسانی هستند «بنونا بنو أبنائنا» اما «و بناتنا بنوهنّ ابناء الرجال الأباعدی» دخترهای ما اگر فرزند بیاورند فرزند ما نیستند فرزند مردان بیگانه اند این شعار جاهلیت است اسلام آمده کاملاً همین را عوض کرده و وجود مبارک ابی جعفر(سلام الله علیه) استدلال کرده، ائمه دیگر استدلال کردند و برای همین راهنمایی همین استدلالی بود که اهل بیت(علیهم السلام) از دیرزمان کرده بودند عده ای در زمان حجّاج نجات پیدا کردند وقتی حجّاج برخی از این شیعیان را گرفته بود گفته بود به چه مناسبت شما حسنین را فرزند پیغمبر می دانید می گویید «ابن رسول الله» اینها همین آیه ای معروفی را خواندند که ائمه می خواندند فرمودند وقتی خدای سبحان در قرآن کریم انبیا را می شمارد ذریّهٴ حضرت ابراهیم را یاد می کند «ومن ذریّته کذا و کذا و کذا» می رسد به عیسی می فرماید یکی از فرزندان ابراهیم عیساست خب عیسی از راه مادر فرزند ابراهیم است دیگر خود اهل بیت(علیهم السلام) با این استدلال که (وَمِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ وَأَیُّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسَی)(3) به این آیه استدلال کردند که ذات اقدس الهی عیسی را ذریّه حضرت ابراهیم می داند پس معلوم می شود دخترزاده فرزند آدم است دیگر که همین باعث شد آن شخص از دست حجّاج ملعون نجات پیدا کرده، خب.

ص: 65


1- (19) . المیزان، ج13، ص168.
2- (20) . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج11، ص28.
3- (21) . سورهٴ انعام، آیهٴ 84.

آلوسی می گوید اگر گفتند حسنین(سلام الله علیهما) را در قیامت به نام مبارک زهرا(سلام الله علیها) می خوانند برای اثبات فرزند بودن اینهاست نسبت به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درست است اهل بیت نور واحدند اما این نکته را دارد. این سه تا اشکالی که کشف علیه کشّاف می کند به استثنای آن اشکالی که لغت نادر است یعنی امام نمی تواند جمع امّ باشد «الاّ علی لغة نادرة» این را قبول می کند می گویند بالأخره ما این حمل را نمی توانیم بپذیریم که بگوییم (بِإِمَامِهِمْ) یعنی «باُمّهاتهم» این هم خلاصهٴ نقد جناب آلوسی.

اما بیان سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) که درباره کتاب گفتند این کتاب از زمان نوح به بعد شد اگر این باشد(1)، خب کتاب به آنهایی که گفتند کتاب، کتاب مصطلح قرآنی را نگفتند و خصوص کتاب حق را نگفتند هر کسی هر ملّتی بالأخره قانونی دارد کتابشان است حالا یا نوشته یا نانوشته چه حق، چه باطل البته گروهی هستند که کتابِ مصطلح ندارند اینهایی که لا مذهب اند اهل کتاب نیستند اینها کتابشان همان هوای اینهاست (أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ)(2) اینها هوایِ اینها پیامبر اینهاست و فکر اینها نبوّت اینهاست اینها تابع فکر خودشان اند فکر ایشان را مِیلشان راهنمایی می کند به هر سَمت میل پیدا کردند برنامه ریزی می کنند آن برنامه ریزی اینها، کتاب آسمانی اینهاست آن هوس اینها هم خدای اینهاست که (أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ) خب اگر کسی هوایِ او اِله او بود اندیشه های او هم نبوّت اوست، دین اوست، فرعون هم بیش از این ادّعا نداشت می گفت که (إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَن یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسَادَ)(3) می گفت من می ترسم موسی دین شما را از بین ببرد دینی که فرعون برای مردم مصر آورده بود عصارهٴ اندیشهٴ خودش بود دیگر می گفت این کشور را باید فکر من اداره بکند و همین دین شماست و موسی می خواهد دین شما را از بین ببرد، بنابراین این گروه هم در حقیقت تابع شیطان اند به امامت شیطان دارند این کارها را انجام می دهند.

ص: 66


1- (22) . المیزان، ج13، ص166.
2- (23) . سورهٴ جاثیه، آیهٴ 23.
3- (24) . سورهٴ غافر، آیهٴ 26.

از آن حرفها که بگذریم منظور از این امام یعنی قائد و راهنماست و قائد و راهنمای هر کسی بالأخره اگر کتابی دارند طرّاح آ ن کتاب خود آن امام است، مجری آن کتاب هم همین امام است دیگر وگرنه آن می شود «سواد علی بیاض» صِرف کتاب که جامعه را اداره نمی کند آ ن پیشواست و آن راهنماست آن رهبر است که این جامعه را اداره می کند هر کسی را به نام رهبرش می خوانند.

عده ای گفتند که این «باء»، «باء» آلت و ابزار نیست یعنی به وسیلهٴ امامشان بخوانیم بلکه «باء» مصاحبت است یعنی «یوم ندعوا کلّ اناس مصحوبین بامامهم» یعنی امت و امام را با هم می خوانیم، خب این هم خالی از بُعد نیست ظاهرش این است که هر کسی را به نام امامشان می خوانند، هر جامعه ای را به نام امامشان می خوانند، خب نتیجه چیست؟ نتیجه اینکه بعضیها کتابشان به دست راستشان می رسد، بعضی کتابشان به دست چپ در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید یکی از صنایع بدیعی قرآن کریم صنعت احتباک است، صنعت احتباک این است که چهار امر باشد که دو به دو مقابل هم اند برای اینکه تفصیل نشود، درازگویی نشود که این چهار امر کنار هم ذکر نشود یکی از آن دو امر اول ذکر می شود تا با قرینه آن یکی معلوم بشود، یکی از دو امر دوم ذکر می شود تا با قرینه آن ذکر بشود مثلاً انسان یا زنده است یا مُرده انسانِ زنده یا مؤمن است یا کافر این تقسیمی که به حسب ظاهر چهار قِسم دارد اما نتیجه اش سه قِسم درمی آید که «الانسان إمّا حیٌّ أو میّت والحیّ إمّا مؤمنٌ أو کافر» این همان طوری که در بحث ظاهری حیاتِ ظاهری و مرگ ظاهری این تقسیم رواست در تقسیمهای باطنی هم این امر رواست.

ص: 67

در قرآ ن کریم قبلاً هم ملاحظه فرمودید در سورهٴ مبارکهٴ «یس» این احتباک را، این صنعت بدیع را این چنین اعمال کرده است فرمود وحی ما براهین است که (لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیّاً وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکَافِرِینَ)(1) این وحی الهی نسبت به آدمِ زنده اثر می گذارد دربارهٴ کافرین اثر نمی گذارد قرآن کافر را در مقابل زنده و زنده را در مقابل کافر می داند یعنی در بین آن امور چهارگانه دو امر را ذکر می کند که بقیه معلوم بشود دیگر فرمود: (لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیّاً وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکَافِرِینَ) در بخشهای دیگر که صنعت احتباک رعایت نشده فرمود: (إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن یَخْشَاهَا)(2) خب این درست است اما اینجا که صنعت احتباک رعایت شده فرمود انسان یا زنده است یا کافر، یعنی کافر دیگر حیات ندارد چرا؟ برای اینکه (اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ)(3) این حیات را آنها نپذیرفتند وقتی نپذیرفتند می شوند مُرده.

در قرآن کریم گاهی این صنعت احتباک در بخش کتاب هم هست انسان یا بیناست یا نابینا، نامهٴ اعمال یا دست راست است یا دست چپ، انسان یا مؤمن است یا کافر، یا بیناست یا نابینا این امور چهارگانه را تلفیق کرده فرمود انسان یا مؤمن است یا کور مثل همان سورهٴ مبارکهٴ «یس» در سورهٴ مبارکهٴ «یس» فرمود انسان یا مؤمن است یا مُرده، یا کافر است یا زنده اینجا هم می فرماید انسان یا نامه اش به دست راست است یا کور، یعنی چه؟ خب کور در مقابل بیناست، نامهٴ دست راست در مقابل نامهٴ دست چپ است این چهار امر را چطوری شما میان بُر کردید این را می گویند صنعت احتباک، صنعت احتباک یعنی مخاطب می گوید بفهم یعنی بفهم این یک صنعت ادبی است دیگر من چهار جمله را جداگانه ذکر بکنم، خب تو هم چیزی بفهم. انسان یا نامهٴ عملش دست راست است یا کور یعنی چه؟ در سورهٴ «یس» دارد انسان یا زنده است یا کافر یعنی چه؟ یعنی بفهم که کافر مُرده است و مؤمن زنده است انسانی که مؤمن است نامهٴ اعمالش دست راست است در دنیا هم مرامی دارد، مکتبی دارد، بیراهه نمی رود، راه را از چاه تشخیص می دهد، چالش ندارد، نه بیراهه می رود نه راه کسی را می بندد بیناست دیگر در قیامت هم مستقیماً به طرف بهشت می رود دیگر معطّل نیست ولی مشکل کافر این است که او راهِ جهنّم را هم گُم می کند اگر کسی محکوم شد به زندان به او بگویند برو زندان این نداند زندان کجاست راه زندان را هم گُم کرده باشد عذابی است فوق عذاب اینها راه جهنّم را هم بلد نیستند فقط آتش اینها را می خواهد (تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَتَوَلَّی)(4) می گوید بیا همان آتش این عذابی است فوق عذاب که اینها راه جهنم را هم گُم می کنند منتها آتش اینها را جذب می کند (تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَتَوَلَّی).

ص: 68


1- (25) . سورهٴ یس، آیهٴ 70.
2- (26) . سورهٴ نازعات، آیهٴ 45.
3- (27) . سورهٴ انفال، آیهٴ 24.
4- (28) . سورهٴ معارج، آیهٴ 17.

بنابراین این می شود صنعت احتباک یعنی چهار مطلب را که بخواهند بگویند یک در بین می گویند دیگری را می گویند تویِ مخاطب بفهم. انسان یا نامهٴ اعمالش به دست راست است یا کور یعنی انسان یا مؤمن است یا کافر، اگر مؤمن شد هم بصیر است هم نامه را با دست راست می گیرد، اگر کافر شد هم کور است هم نامه را با دست چپ می گیرد یا «من وراء ظَهْر» می گیرد این تقابل بین کور و بین کسی که نامهٴ اعمال را به دست راست می گیرد این است فرمود: (فَمَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ) اینها (فَأُولئِکَ یَقْرَءُونَ کِتَابَهُمْ وَلاَ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً) «فَتیل» و «قَتیر» و «قَطمیر» قبلاً بحث شد مشابهش هم در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» و «طه» بود که بحث دیروز اشاره شد که (لاَ یُظْلَمُونَ شَیْئاً)(1).

(وَمَن کَانَ فِی هذِهِ أَعْمَی) اینها مقابل است دیگر آن اما یک مقابل دیگر می خواهد امّای دیگر می خواهد دیگر این چنین نیست که آن امّای اول بدون امّای دوم باشد که این امّای تفصیلیه یک فرقهٴ دیگر را هم می طلبد دیگر یک وقت است انسان یک جمله را ذکر می کند بقیه را مصلحت نمی بیند ذکر کند، خب ذکر نمی کند اما دیگر نمی گوید اما اینها، فقط یک گروه را ذکر می کند ولی وقتی در طلیعهٴ سخن گفت اما اینها این بدهکار می شود باید به آن امّای دوم هم بگوید اگر نمی خواهد امّای دوم را بگوید این امّای اول را چرا گفته؟ مختصرتر، بهتر فقط یک گروه را ذکر می کند می فرماید: اما (فَمَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ) «فاء» تفصیل به منزلهٴ امّاست (فَمَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولئِکَ یَقْرَءُونَ کِتَابَهُمْ وَلاَ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً ٭ وَمَن کَانَ فِی هذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً) خب این (أَعْمَی) چیست؟ الآن شما می بینید اینهایی که در قرآن خدا می فرماید اینها در آخرت کورند همینها که فرمود: (وَنَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلَی وُجُوهِهِمْ عُمْیاً وَبُکْماً وَصُمّاً)(2) در چندجای قرآن فرمود اینها کورند در سورهٴ «طه» فرمود اینها در قیامت اعتراض می کنند، سؤال می کنند (رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَی وَقَدْ کُنتُ بَصِیراً)(3) همین خدا، همین قرآن دربارهٴ همین کورها می گوید اینها در قیامت بینای اند اینها کورند مردان الهی را، انبیا را، اولیا را، بهشت را، فرشته ها را نمی بینند اما کاملاً جهنم را می بینند می گویند (رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا)(4) همین کورها که بهشت را نمی بینند، انبیا و اولیا را نمی بینند شعلهٴ جهنم را کاملاً می بینند چطور؟ برای اینکه همینهایی که در دنیا مسجد بود، حسینیه بود، بسیج بود، سپاه بود، نمی دانم نماز جمعه و جماعت بود اینها را نمی دیدند آن مراکز فساد را می دیدند خب در قیامت هم همین طور است دیگر این همه مسجد و این همه مراکز دینی اینها را نمی بیند آن وقت آنها را می بیند خب همین شخص همین طور محشور می شود دیگر لذا می گوید (رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا) همین کورها می گویند دیگر.

ص: 69


1- (29) . سورهٴ مریم، آیهٴ 60.
2- (30) . سورهٴ اسراء، آیهٴ 97.
3- (31) . سورهٴ طه، آیهٴ 125.
4- (32) . سورهٴ سجده، آیهٴ 12.

اگر در دنیا اینها این همه مراکز مذهب بود کور بودند فقط جای گناه را می دیدند در قیامت هم این همه نعمتهای الهی است نسبت به آنها کورند فقط جهنم را می بینند.

«اعاذنا الله من شرور انفسنا و الحمد لله ربّ العالمین»

ایات 71 تا 75 سوره اسراء 87/03/06

یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولئِکَ یَقْرَءُونَ کِتَابَهُمْ وَلاَ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً (71) وَمَن کَانَ فِی هذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً (72) وَإِن کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ وَإِذاً لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلاً (73) وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً (74) إِذاً لَأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکَ عَلَیْنَا نَصِیراً (75)

جریان معاد را مثل جریان مبدأ و وحی و نبوّت به صورت مستقل در این سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که در مکه نازل شده است بیان می کند لذا این کلمهٴ (یَوْمَ نَدْعُوا) ظرف برای (وَلَقَدْ کَرَّمْنَا)(1) و مانند آن نیست که «ولقد کرّمنا بنی آدم یوم ندعوا» این ارتباطی با آیه قبل ندارد این یک مطلب مستقلّی است که دربارهٴ معاد است.

مطلب دوم آن است که قبلاً در همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیهٴ سیزدهم به این صورت بیان فرمود: (وَکُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ کِتَاباً یَلْقَاهُ مَنشُوراً ٭ اقْرَأْ کِتَابَکَ کَفَی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً) در جریان کتاب که به طور کلّی فرمود هر کسی نامهٴ اعمالی دارد ما او را بیرون می آوریم به او نشان می دهیم به او می گوییم نامهٴ اعمالت را بخوان این به منزلهٴ متن است و این دوتا تعبیری که شده بعضیها نامه را به دست راست و بعضیها اعما هستند این به منزلهٴ شرح آن آیه است که (کُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ) بعد فرمود: (اقْرَأْ کِتَابَکَ) این را در آیه محلّ بحث شرح می دهد که یک عده کتابشان به دست راست است، یک عده کتابشان به دست چپ یا «من وراء ظَهْر» است که اینها اعما هستند.

ص: 70


1- (1) . سورهٴ اسراء، آیهٴ 70.

مطلب بعدی آن است که انسان در دنیا عقاید او، اخلاق او، اعمال او و در نتیجه رفتار و گفتار و کردار او تابع ارادهٴ اوست هر راهی را که انتخاب کرد می تواند طی کند ولی در آخرت همهٴ اعمال او در آن نشئه تابع اعمال و مَلکات دنیای اوست تابع ارادهٴ او نیست هر کسی هر عقیده ای که در دنیا داشت برابر آن عقیده در قیامت کار می کند نه برابر اراده، نمودار قیامت جریان همین خواب است این دوتا روایتی که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در جلد هشت کافی و مرحوم فیض(رضوان الله علیه) در قسمت بَعثْ کتاب شریف وافی نقل کردند همین بود دیگر این روایات چندین بار خوانده شد که بشر اوّلی گرچه می خوابید ولی رؤیایی نداشت که در عالم خواب چیزی ببینند انبیای آنها، آنها را به عنوان بشیر و نذیر هدایت می کردند اینها نمی پذیرفتند انبیا می فرمودند اگر پذیرفتید بعد از مرگ در رفاهید، نپذیرفتید در عذابید انکار اینها بیشتر می شد چون می گفتند انسان که مُرد نابود می شود حیاتی بعد از موت نیست.

طبق آن روایتی که مرحوم کلینی نقل کرد ذات اقدس الهی رؤیا را نصیب مردم کرده است که اینها در عالم خواب چیزهایی را می دیدند بعد به انبیایشان مراجعه می کردند که اینها چه چیزی است که ما در عالم خواب می بینیم طبق این روایتی که مرحوم کلینی نقل کردند انبیای آنها به آنها می فرمودند آنچه را که شما در رؤیا می بینید نمونهٴ همان حرفهایی است که ما به شما می گوییم که در قیامت بعد از مرگ چنین عالمی هست که شما در عالم رؤیا چیزهایی را می بینید که در اختیار خود شما نیست، حرفهایی را می زنید که در اختیار شما نیست هر چه که برابر عقیدهٴ شما و اخلاق شما و اعمال قبلی شما بود حرف می زنید گاهی انسان در عالم رؤیا مردان بزرگی را می بیند سؤالاتی می کند وقتی بیدار شد می گوید ای کاش من فلان مطلب را نمی پرسیدم فلان مطلب را می پرسیدم غافل از اینکه در دنیا در بیداری هر کاری که کرده است برنامهٴ رؤیا را تنظیم می کند طبق آن، نه اینکه به مِیل خود انسان بتواند چیزها را ثابت کند این نموداری از آ ن نشئهٴ قیامت است این دوتا روایات بسیار روایاتهای نافع و آموزنده است.

ص: 71

بنابراین در قیامت هر کسی بخواهد نامه را با دست راست بگیرد یا با دست چپ بگیرد این چنین نیست دستِ راست اینها بسته است در عین حال که باز است بسته است برای اینکه اینها اصحاب یمین نبودند و دست چپ اینها باز است برای اینکه اینها اصحاب مشئمه و اصحاب شِمال و امثال ذلک بودند لذا نامهٴ اعمالشان برابر عقیده توزیع می شود نه برابر خواست اینها. روایات فراوانی در کتاب شریف کنزالدقائق و سایر تفسیرات روایی هست که همه اینها نور و برکت است ولی بخش وسیعی از اینها تطبیق است نه تفسیر مفهومی در روایات آمده است که هر کسی در زمان حضرت امیر(سلام الله علیه) بود او را به نام مبارک حضرت امیر می خوانند، هر کسی در زمان وجود مبارک امام حسن(سلام الله علیه) بود او را به نام امام حسن(سلام الله علیه) می خوانند تا برسد به زمان وجود مبارک ولیّ عصر(ارواحنا فداه) که کسانی که در این عصر هستند در قیامت اینها را به نام وجود مبارک ولیّ عصر می خوانند که (یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ) وقتی به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردند مگر شما امامِ کلّ نیستید فرمود من نبیّ کل هستم، امام کل هستم، ولی بعد از من اهل بیت من یکی پس از دیگری ائمه اند اسامی شریف اینها را می برد تا به وجود مبارک ولیّ عصر می رسد پس «من ماتَ ولم یعرف امام زمانه ماتَ میتةً جاهلیة»(1) در قیامت که افراد را به نام مبارک ولیّ عصر(ارواحنا فداه) دعوت کردند اینها که «مات میتة جاهلیة» بودند اینها حضور پیدا نمی کنند و منظور از جاهلیت هم جهل در مقابل عقل است نه جهل در مقابل علم تا بگوییم اینها که عالم بودند آ نها که عاقل نبودند جای دیگر صف می بندند از آنها به افراد جاهلی یاد می کنند.

ص: 72


1- (2) . بحارالأنوار، ج32، ص321.

در بعضی از روایات که در تفسیر شریف نورالثقلین هست که در تفسیر شریف کنزالدقائق هست که چند نفر در همان جریان حکومت حضرت امیر(سلام الله علیه) اینها عازم مدائن بودند چون حضرت امیر وارد مدائن شده بود در بین راه گفتند ما مقداری استراحت می کنیم چهارشنبه حرکت می کنیم که روز جمعه که حضرت دارد خطبه می خواند خودمان را به مدائن می رسانیم شب را در جایی بیتوته کردند و اینها موقع غذاخوردن سوسماری هم عبور کرد این ذبّ آن سوسمار را گرفتند گفتند که هشت نفر بودند آنکه این سوسمار را گرفت به آن هفت نفر گفت که با این بیعت کنید بگویید این امیرالمؤمنین ماست خواستند به وجود مبارک حضرت امیر اهانت کنند حالا اگر شما می بینید در هلند، دانمارک گاهی هم ایتالیا این کاریکاتور را می کشند هتک و اهانت می کنند این در جاهلیت کهن و نو سابقه داشت و دارد هر وقت اسلام مطرح بود، دین مطرح بود، اهانتها شروع می شود از یک طرف، شبهات شروع می شود از یک طرف، هتکها شروع می شود از طرف دیگر این شبهاتی که الآن پیدا شده برای اینکه اسلام الآ ن مطرح شده، دین الآن مطرح شده وگرنه همین مردم بودند و شبهه ای نداشتند چون اسلام مهجور بود، مطرود بود وقتی مطرود بود کسی به سراغ او نمی آید اما وقتی مشهور شده، عرضه شده از یک طرف آنهای که به حسب ظاهر درس خواندند شبهه ای ایراد می کنند، آنهایی که درس نخواندند شهوتی اعمال می کنند گاهی به صورت کاریکاتور، گاهی به صورت آیات شیطانی - معاذ الله - گاهی هم به صورت اهانتهای دیگر یکی پس از دیگری درمی آید. این هشت نفر به رهبری یکی شان همه شان با همین سوسمار بیعت کردند به حسب ظاهر گفتند این امیرالمؤمنین است با همین دسیسه و فتنه منافقانه روز جمعه وارد مدائن شدند وجود مبارک حضرت امیر هم مشغول خطبه خواندن بود آنها دیدند که حضرت مشغول خطبه خواندن است بعد حضرت فرمود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هزار هزار باب علم به روی من گشود که این می شود یک میلیون قبلاً کلمهٴ میلیون و اینها مطرح نبود برای اینکه رقمی به این صورت کاربرد نداشت و اگر کسی از این رقم نام می برد می گفت «ألف ألف» یعنی هزار هزار و اگر می خواستند کسی را به اغراق متّهم کنند می گفتند او را رها کنید او «ألف ألف» می گوید یعنی یک میلیون. وجود مبارک حضرت امیر فرمود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) «ألف ألف» یعنی یک میلیون علم یک جا به من اعطا کرده است این در آن تفسیر شریف نورالثقلین ذیل آیه (یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ) هست جلد هفتم صفحهٴ 455 و 456 این عمروبن حریث که این حرف را زده بود به همراه آن هفت نفر گفتند که ما روز جمعه وارد مدائن شدیم و اینها وارد مدائن شدند و وجود مبارک حضرت امیر هم مشغول خطبه خواندن بود هنوز مردم از یکدیگر فاصله نگرفتند متفرّق نشدند وقتی وارد شدند «نظر الیهم امیرالمؤمنین(علیه السلام)» بعد فرمود: «یا ایها الناس إنّ رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) أسرّ الیّ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ألف ألف حدیث فی کلّ حدیثٍ ألف باب» دیگر سخن از یک میلیارد می شود هزار هزار در، درِ علمی به روی من گشود که از هر دری هزار مطلب فهمیده می شود قواعد فقهی این طور است دیگر، مسائل اصولی و قواعد اصولی این طور است دیگر مبانی عدمی منشأ پیدایش فروع فراوان است شیخناالاستاد مرحوم علامه شعرانی(رضوان الله تعالی علیه) ایشان در همان شرح اصول کافی مرحوم ملاصالح مازندرانی آنجا این شکل قطّاع را ذکر می کنند که این شکل هندسی پانصد هزار مسئله، مسئلهٴ ریاضی از همین یک شکل هندسی استفاده می شود الآن البته مستحضرید وقتی علم پیشرفت کرده و هندسه و ریاضی پیشرفت کرده گاهی ممکن است از یک قاعدهٴ ریاضی یک میلیون یا بیشتر حُکم ریاضی و مسئله ریاضی استنباط بشود ولی در سابق این طور بود ایشان در آ ن شرح اصول کافی فرمودند تقریباً چهارصد هزار مسئله از یک شکل هندسی استفاده می شود و بنابراین هیچ منافاتی ندارد که هزار مطلب فرعی از قواعدی که به وجود مبارک حضرت امیر القا شده است استفاده می شود، خب.

ص: 73

«لکلّ بابٍ ألف مفتاح» هر دری هزار کلید دارد یعنی از هزار راه می شود وارد شد بعد فرمود: «وإنّی سمعت الله جلّ جلاله یقول: (یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ)» و من شنیدم خدای سبحان در قرآ ن کریم فرمود که (یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ) بعد رو کرد به همین مردمی که این هشت نفر تازه در مدائن به اینها ملحق شدند فرمود: «انّی اُقسم لکم بالله لیبعثنّ» خدای سبحان «یوم القیامه ثمانیة نفر یدعون بامامهم وهو ضبّ ولو شئت أن اُسمّیهم لفعلت» من سوگند یاد می کنم که خداوند طبق همین آیه ای که فرمود: (یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ) هشت نفر را به اسم این سوسمار صدا می زند اگر بخواهم اسمشان را می برم «قال فلقد رأیت عمروبن حریث سَقَط کما تسقط السعفة حیّاء لو مٰا»(1) همان طوری که یک شاخهٴ خشک می افتد ما دیدیم همین رهبر این گروه منافق آن هفت نفر به تابع این هشتمی این حرفها را زدند دیگر این افتاد مثل چوپ خشک، خب.

این علی(صلوات الله و سلامه علیه) که هزار هزار حدیث ذات وجود مبارک پیغمبر از راه وحی الهی به او آموخت این را بالصراحه گفت منتها حالا مصلحت نبود که بالصراحه اسمشان را ببرد فرمود اگر بخواهم اسمشان را می برم این (یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ) همین طور درمی آید. قهراً آنهایی که تابع شمس و قمر بودند، ستاره پرست بودند به همان گروه آ نها که تابع احجار و اصنام و اوثان بودند که (أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ)(2) به آن نام اند، (أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ)(3) به آن نام خوانده می شوند هر کسی به نام آ ن مکتبش، به نام آن قاعدش و به نام آن دینش خوانده می شود ولو در این سطح باشد.

ص: 74


1- (3) . تفسیر کنزالدقائق، ج7، ص456.
2- (4) . سورهٴ انبیاء، آیهٴ 67.
3- (5) . سورهٴ صافات، آیهٴ 95.

روایات فراوانی در این چند صفحه است که حتماً اینها را ملاحظه فرمودید منتها بخش وسیعی از اینها تطبیق است البته، تفسیر مفهومی نیست نام مبارک ائمه(علیهم السلام) یکی پس از دیگری آمده. در صفحهٴ 459 از رجال کشّی نقل می کند که حمزةبن طیّار به وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) عرض کرد گفت که امام صادق(سلام الله علیه) دست مرا گرفت و اسامی مبارک ائمه(علیهم السلام) یکی پس از دیگری شمرد «ثم عدّ ائمه(علیهم السلام) اماماً اماماً» که همه اینها را با دست شماره کرد «یحسبهم» یعنی حساب می کرد فرمود اول علی بن ابی طالب، دوم امام حسن که مبادا اشتباه بشود تا رسید به وجود مبارک امام باقر که امام پنجم است و درباره خودش ساکت شد و من فهمیدم امام ششم من همین حضرت است یعنی می دانستم قبلاً «اماماً اماماً یحسبهم بیده» تک تک اینها را با دست مبارک اشاره می کرد «حتی انتهیٰ الی ابی جعفر(علیهم السلام)» به وجود مبارک امام باقر رسید «فکفّ» دیگر ساکت شد، دیگر نام مبارک خودش را نبرد. حمزةبن طیّار می گوید «فقلتُ جعلنی الله فداک» من به امامت شما معتقدم به این حد که «لو فلّقتَ أو فلَقْتَ رُمّانةً» من تابع شمایم به این نحو تابعم که اگر اناری را پاره کنی «فأحللت بعضها وحرّمت بعضها لشهدتُ أنّ ما حرّمتَ حرامٌ وما أحللْتَ حلالٌ» من به امامت شما این طور معتقدم که اگر اناری را دو نصف بکنی بگویی این نصف حلال است آن نصف حرام من می گویم هم آنچه را که شما گفتید حلال است، حلال است و آنکه شما گفتید حرام است، حرام است من به امامت شما این طور معتقدم «فقال فحسبک أن تقول بقوله وما أنا الاّ مِثلهم» من هم مثل همینها که شمردید شمردم تا امام باقر .. «لی ما لهم وعلیّ ما علیهم فإن أردت أن تجیء یوم القیامه مع الذین قال الله تعالی: (یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ) فقُل بقوله) به همین حرف ائمه(علیهم السلام) راه پیدا کن، خب این تطبیق است البته تفسیر نیست لکن بیان فراوانی را به همراه دارد مخصوصاً ایمان بعضی از اصحابشان.

ص: 75

مطلب دیگری که باز در همین بحث تفسیری این کتاب نورانی هست این است که ابی بصیر گفت «أخذتُ بفخذ أبی عبدالله» من پای وجود مبارک امام صادق را گرفتم «فقلتُ أشهد أنّک امامی» برای اینکه فردا مرا به نام مبارک شما دعوت بکنند ذیل همین آیه نقل کرد. عمّار ساباطی می گوید که وجود مبارک امام صادق فرمود: «لا تُترک الأرض بغیر امامٍ یحلّ حلال الله ویحرّم حرام الله وهو قول الله: (یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ)».

در صفحهٴ 463 مربوط به (مَن کَانَ فِی هذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً) است روایاتی است که محمدبن مسلم از وجود مبارک ابی جعفر(علیهما السلام) نقل می کند فرمود: (مَن کَانَ فِی هذِهِ أَعْمَی) یعنی «مَن لم یدلّه له خلق السماوات والأرض واختلاف اللیل والنهار ودوران الفلک والشمس والقمر والآیات العجیبات علیٰ أنّ وراء ذلک أمراً أعظم منه (فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً)» کسی این آیات الهی را هدایت نکند به توحید این در آخرت کور است و گمراه تر و یکی از موارد تطبیقی برای (مَن کَانَ فِی هذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَی) همان است که اگر کسی مستطیع باشد و مکه نرود، خب اینها ملاحظه می فرمایید که تطبیق است دیگر «قال ذلک یسوّف نفسه الحج» کسی که تسویف می کند می گوید حالا امسال نشد سال بعد، سال بعد نشد سال بعد مکرّر «سوف»، «سوف» می کند این را می گویند مسوّف یعنی مکرّر «سوف»، «سوف» می کند «یسؤّف نفسه الحج» یعنی «حجّة الاسلام حتّی یأتیه الموت» این می شود اعما و در آخرت هم (أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً) مطرح است، خب.

حالا برسیم به این (أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً) اینکه فرمود: (مَن کَانَ فِی هذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً) این اعمای دوم را بعضی احتمال دادند که افعل تفضیل باشد یعنی کسی در دنیا کور است در آخرت کورتر، لکن این تام نیست برای اینکه خود اعما به صورت وصفی بر وزن افعل ساخته شده اگر این گونه الفاظ را بخواهند به عنوان افعل تفضیلی بگویند، بگویند «أشدّ عُمیاً» و مانند آن لذا اعمای دوم هم مثل اعمای اول وصف است نه افعل تفضیلی برای اینکه تفضیل را بفهماند (أَضَلُّ سَبِیلاً) را اضافه فرمود که (فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً) حالا چند مطلب در همین زمینه است.

ص: 76

یکی اینکه همگان در قیامت بینا هستند برابر آیه سورهٴ مبارکهٴ «ق» که فرمود: (فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ) یعنی آیه 22 سورهٴ مبارکهٴ «ق» این است (فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ) در قیامت که می شود ما پرده از جلوی چشم مردم برمی داریم از آن مخاطب برمی داریم نه پرده از جلوی واقعیّت، واقعیّت بی پرده خلق شده نفرمود «فکشفنا عن العالم» یا «عن الجنّة» یا «عن النار» یا «عن الحق» (کَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ) این پرده ای که خودت بافتی و جلوی چشمت انداختی ما این را کنار زدیم وگرنه نه ذات اقدس الهی پرده دارد چون او (نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ)(1) است، نه عالَم پوشیده است اسرار عالم شفّاف و روشن است خدا هم که (نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ) است این پرده ای است که خود انسان به وسیلهٴ گناه تار و پودش را تأمین می کند و می بافد و جلوی چشمش آویزان می کند فرمود: (فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ) بعد (فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ)(2) وقتی پرده کنار رفت چشم شما هم با حِدّت و تیزی هر چه را که بخواهد می بیند.

آیا افراد فرق می کنند؟ «یُحتمل»، آیا مواقف فرق می کند؟ «یُحتمل» یک عده در عین حال کورند برابر همان سورهٴ مبارکهٴ «طه» که فرمود: (وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أعْمیٰ)(3) این در قیامت اعتراض می کند (رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَی)(4) پاسخ می دهد که نه تو بصیر نبوی کور بودی الآن هم کور محشور شدی برای اینکه (أَتَتْکَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا)(5) این همه آیات ما را خب ندیدی دیگر ما که تو را کور نکردیم حالا الآن اعتراض می کنی (رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَی وَقَدْ کُنتُ بَصِیراً) می گوییم خیر، تو بصیر نبودی برای اینکه این همه انبیا و اولیا و آیات الهی آمدند (کَذلِکَ أَتَتْکَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکَذلِکَ الْیَوْمَ تُنسَی) خب آ ن روز ندیدی امروز هم از نظر ما دیده نمی شوی نابینایی. همین کور و امثال اینها می گویند (رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا)(6) که در بحث قبلی گذشت اینها جهنم و اشقیا را می بینند، بهشت و اولیا را نمی بینند این هم یک مطلب.

ص: 77


1- (6) . سورهٴ نور، آیهٴ 35.
2- (7) . سورهٴ ق، آیهٴ 22.
3- (8) . سورهٴ طه، آیهٴ 124.
4- (9) . سورهٴ طه، آیهٴ 125.
5- (10) . سورهٴ طه، آیهٴ 126.
6- (11) . سورهٴ سجده، آیهٴ 12.

مطلب دیگر اینکه، اینکه فرمود: (وَأَضَلُّ سَبِیلاً) اینها که در دنیا کورند برابر سورهٴ مبارکهٴ «حج» که (لاَ تَعْمَی الْأَبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور)(1) چشمِ دلشان کور است وگرنه به حسب ظاهر اینها می بینند (أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا)(2) اینها چشم دارند نمی بینند، گوش دارند نمی شنوند اینها در قیامت کور محشور می شوند، خب حالا که کور محشور شدند چه فرق است بین کوریِ اینها در دنیا و کوری اینها در آخرت که دربارهٴ آخرت فرمود: (أَضَلُّ سَبِیلاً) خب کور، کور است دیگر. سرّش این است که در دنیا امیدِ اینکه کسی عصاکِش اینها باشد دست اینها را بگیرد به مقصد برساند هست اما در آخرت این چنین نیست در آخرت کسی نیست که دست این کورها را بگیرد از طرف دیگر در دنیا احتمال یا امید اینکه اینها توبه بکنند و برگردند هدایت بشوند هست اما در آخرت دیگر جا برای توبه و امثال ذلک نیست لذا (أَضَلُّ سَبِیلاً) است.

مطلب دیگر آن است که اگر کور در دنیا دفعتاً بینا بشود خب مثل مردم راهِ عادی را ولو یک لحظه ممکن است درنگ بکند ولی بالأخره راه خودش را پیدا می کند می رود دیگر مثل دیگران اما اگر وارد نشئه ای بود که راه برای او شناخته نیست، چاه برای او شناخته نیست، مقصد برای او شناخته نیست، مبدأ برای او شناخته نیست این شخص وقتی هم بیدار بشود یا بینا بشود بر تحیّر او افزوده می شود وقتی که کور است خب همانجا می ایستد حالا که بینا شد کجا برود؟ حیرتِ او افزوده می شود یک نشئهٴ دیگر است مثلاً کوری الآن اگر در دنیا معالجه بشود بالأخره بعد از چند لحظه راه را پیدا می کند اما همین کور را وارد کُرهٴ مریخ بکنند و دفعتاً بینا بشود آنجا راه بلد نیست آن کُره غیر از این کُره است اصلاً نمی داند سَمت راست حرکت کند یا دست چپ حرکت کند در نشئهٴ قیامت این است حالا بر فرض بینا بشود (کَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ)(3) بشود راه را بلد نیست این راههایی است که او در دنیا اصلاً نرفته است لذا (أَضَلُّ سَبِیلاً) است.

ص: 78


1- (12) . سورهٴ حج، آیهٴ 46.
2- (13) . سورهٴ اعراف، آیهٴ 195.
3- (14) . سورهٴ ق، آیهٴ 22.

نکتهٴ دیگر این است که کور اگر یک جا بنشیند یا بایستد مشکلی ندارد کورِ

به راه افتاده در عذاب است کوری که سبیل را گرفته، راه را گرفته در عذاب است وگرنه کور یک جا نشسته خب عذابی ندارد فرمود این باید برود چون راه هم هست اگر می فرمود: «فهو فی الآخرة أشدّ عُمیّاً» این نکات را که نمی فهماند دیگر کور عذابش آ ن وقت است که دارد راه می رود وگرنه آنجا که نشسته است که چه بینا، چه نابینا وقتی دارد راه می رود متحیّر است دیگر فرمود این حتماً باید راه برود و راه هم بلد نیست مثل اینکه کوری وارد کُرهٴ مریخ شده و دفعتاً بینا شده و حتماً هم باید حرکت کند کجا برود؟ کدام سَمت برود؟ هر طرف برود احتمال خطر هست اینکه می شود (أَضَلُّ سَبِیلاً) چنین خطری برای افراد نابینا هست، خب (مَن کَانَ فِی هذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً).

پرسش:...

پاسخ: بله، اما با حسرت نه اینکه نعمتهایشان را ببینند. مؤمنین در قیامت از یکدیگر سؤال می کنند که (إِنِّی کَانَ لِی قَرِینٌ)(1) شما از او باخبرید او در دنیا به ما طعنی می زد و الآ ن من نمی بینمش خبری از او دارید؟ به او خبر می دهند که بله این در جهنم است (فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِی سَوَاءِ الْجَحِیمِ)(2) از بالا نگاه می کند می بیند بله این تهِ جهنم است. اما جهنّمیها برای اینکه حسرتی روی حسرتشان افزوده بشود اینها از بهشتی آب طلب می کنند می دانند که در آنجا آب هست یک عده متنعّم اند از آنها آب طلب می کنند آنها می گویند (إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَی الْکَافِرِینَ)(3) این یک وقت است که انسان عطشان است و آبی در جایی نیست همان سوزشِ عطش برای او بس است، اما وقتی باخبر شد یک جا آبِ کوثری هست و آب خُنکی هست و یک عده دارند استفاده می کنند و جواب (إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَی الْکَافِرِینَ) می شنود عذابی است فوق عذاب و دردی است روی دردها این می شود درد المعنوی که (لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ)(4) آن هم می شود درد حسّی.

ص: 79


1- (15) . سورهٴ صافات، آیهٴ 51.
2- (16) . سورهٴ صافات، آیهٴ 55.
3- (17) . سورهٴ صافات، آیهٴ 50.
4- (18) . سورهٴ مائده، آیهٴ 33.

پرسش:...

پاسخ: بله، اما عذاب مضاعفش آن وقت است که به راه بیفتد لذا فرمود: (وَأَضَلُّ سَبِیلاً).

پرسش:...

پاسخ: بله، این عذاب است دیگر اما وقتی می خواهد حرکت کند نمی فهمد کدام طرف حرکت کند عذابی است فوق عذاب برای اینکه حتماً باید حرکت کند اینجا نباید بنشیند اما نمی داند جلو برود، پشت سر برود، دست راست برود، دست چپ برود این عذابی است فوق العذاب دیگر لذا فرمود: (أَضَلُّ سَبِیلاً).

پرسش:...

پاسخ: چرا دیگر، می فهمد اگر نمی فهمید که عذاب نبود می فهمد گمراه است لذا مکرّر (یَا لَیْتَنِی)(1)، (یَا لَیْتَنِی) بعد وارد جهنم هم که شد می گوید خدایا ما را برگردانید به طرف دنیا خدای سبحان می فرماید که (لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ)(2) حالا برگردانیم فرض محال حالا دنیا که بساطش برچیده شد بر فرضِ محال اینها را دوباره به دنیا برگردانیم (لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ) برای اینکه ما در دنیا چندین بار به اینها مهلت دادیم و تجربه کردند.

پرسش:...

پاسخ: نخیر عذاب است دیگر آدم وقتی، یک وقت است که قرص مخدّر خورده است درد را احساس نمی کند اما وقتی تخدیرش برطرف شد فهمید این درد مضاعف است مثل انسانی که دستش سوخته ولی فعلاً به خواب رفته حالا که بیدار شده می فهمد همین فهم باعث نالهٴ او و عذاب اوست این فهم و این احساس دردی است روی دردهای دیگر.

مطلب دیگر همین جریان مسئله نبوّت است که حالا آیه بعد مطرح است هر وقت دین مطرح شد با خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این حرفها را زدند یا - معاذ الله - گفتند ساحر است یا کاهن است یا شاعر است یا دیوانه است یا مزدور است یا دست نشانده است همهٴ این حرفها را بالصراحه به وجود مبارک پیغمبر می گفتند دربارهٴ کتاب او هم می گفتند که این فِریه است، این رشتهٴ دیگران است، این مطابق حرفهای دیگران است الیوم هم همین طور است قبل از انقلاب کمتر به سراغ این مسائل می رفتند یعنی وقتی اسلام مطرح نبود، امام و پیغمبر به عنوان رهبران الهی مطرح نبودند کسی کاری با اینها نداشت اینها مطرود بودند، مهجور بودند نه هتک حرمتی در کار بود شما در تمام سالهای متمادی می بینید نه دانمارک آ ن حرف را می زد، نه هلند آن کار را می کرد، نه سلمان رشدی پلید آ ن آیات شیطانی را می نوشت و مانند آن، اما وقتی اسلام مطرح شده است، دین مطرح شده است اینها از هر طرف حمله کردند دیگر «واحملوا علیهم من کلّ جانب».

ص: 80


1- (19) . سورهٴ فرقان، آیهٴ 27.
2- (20) . سورهٴ انعام، آیهٴ 28.

مهم ترین نکته آ ن است که ما مسئله نبوّت را و مسئله وحی الهی را و قرآن را آن طوری که خود قرآن معرّفی کرده است اگر ارزیابی بکنیم این شبهات کلاً رخت برمی بندد اما البته اهانتها و هتکها هست این دیگر خاصیّت دشمن همین طور است. در این آیاتی که مقداری از آنها خوانده شد فرمود آن جریان (وَلاَ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً) ظلم هم به معنی نقص هم آمده یعنی هیچ کمی در کسری و کمی در نامهٴ اعمال اینها نیست برابر همانچه که در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» هست که (کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَهَا وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَیئاً) یعنی آیهٴ 33 سورهٴ مبارکهٴ «کهف» که در پیش است این است که (کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَهَا وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَیئاً) اینجا هم (لاَ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً) ناظر به آن است.

اما جریان نبوّت اصولی است که باید اینها را به خواست خدا خوب دقیق ملاحظه کنید. اصل اول این است که نیاز به نبوّت برای آن است که بشر تحت رهبری ربّ العالمین است هیچ کسی صلاحیّت تربیت و هدایت بشر را ندارد «الاّ الله» و این برهان اصیلِ نبوّت است که بشر به پیغمبر نیازمند است برای اینکه او پیام الله را می آورد برای اینکه ما مسافریم نه آغاز ما معلوم است، نه انجام ما معلوم است و ما با کلّ جهان ارتباط داریم از اسرار و حِکم جهان باخبر نیستیم این مثلث را خدا آفرید یعنی جهان را خدا آفرید یک، انسان را خدا آفرید دو، پیوند ناگسستنی انسان و جهان را خدا تنظیم می کند سه، ما با کلّ جهان رابطه داریم نه یعنی هر یک نفر ما با کلّ جهان رابطه دارد بعضیها با زمین، بعضیها با درخت، بعضیها با دریا، بعضیها با صحرا، بعضیها با بیماری، بعضی با درمان بالأخره جوامع بشری با کلّ جهان ارتباط دارند کسی باید باشد که راهنمایی بکند چطور رابطه برقرار کنید یا نه؟ آن که به انسان دستور می دهد چگونه با جهان رابطه برقرار کنید فقط خداست برای اینکه او از این مثلث باخبر است دیگر عالم را او آفرید، انسان را او آفرید، ربط عالم و انسان را هم او تنظیم کرد او باید بگوید چه چیزی بد است چه چیزی خوب است، کدام غذا خوب است کدام غذا بد است، چطور از زمین استفاده کنید، چطور از آسمان استفاده کنید، چطور از دریا استفاده کنید این همه پرنده ها کدام حلال است، کدام حرام است، کدام ضرر دارد، کدام ضرر ندارد این همه ماهیهایی که در دریا هست او باید معیّن کند دیگر از غیر او که ساخته نیست که، پس تنها کسی که می تواند مدبّر و مدیر و مربّی جوامع بشری باشد خداست چه اینکه تنها کسی که جهان را اداره می کند، زمین و آسمان را اداره می کند خداست انسان هم از این حُکم عمومی مستثنا نیست.

ص: 81

مهم ترین دلیل نیاز جوامع بشری به وحی و نبوّت این است که بشر را خدا آفرید، بشر را خدا باید بپروراند و بشر هم با مرگ نابود نمی شود و انسان یک رقیب دارد به نام مرگ و در کشاکش روزگار این انسان این مرگ را از پا درمی آورد در بحثهای قبلی ما هم این بود یعنی ما مرگ را می میرانیم نه مرگ ما را بمیراند برای اینکه (کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ)(1) نه «کلّ نفس یذوقه الموت» ما این رقیب را از پا درمی آوریم آن وقت ماییم و ابدیّت ما اگر ماییم و ابدیّت ما بالأخره چیزی برای ابدیّتمان باید فراهم بکنیم دیگر. حالا شبهاتی که در این زمینه مطرح است که - معاذ الله - قرآن اشتباه پذیر است، قرآ ن کلام مثلاً پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هست نه کلام خدا اینها را ملاحظه بفرمایید.

«و الحمد لله ربّ العالمین»

ایات 73 تا 75 سوره اسراء 87/03/07

وَإِن کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ وَإِذاً لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلاً (73) وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً (74) إِذاً لَأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکَ عَلَیْنَا نَصِیراً(75)

چون سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» در مکه نازل شد و عناصر محوری سُوَر مکّی اصول دین بود و بخش مهمّش مربوط به توحید و نبوّت بود این سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» بعد از هر چند آیه ای یکی از این اصول را مبسوطاً طرح می کند. می فرماید درباره وحی و نبوّت اینها چندتا شبهه داشتند یکی اینکه کارِ ما با ارباب ماست ارباب ما یعنی ربهای ما اینها نیازی به واسطه ندارند همین اصنام و اوثان دعاهای ما را می شنوند و مشکلات ما را حل می کنند مسئلهٴ وحی و نبوّتی در کار نیست و اگر وحی و نبوّتی از طرف ربّ الأرباب باشد او باید به وسیلهٴ فرشته تأمین بشود انسان نمی تواند فرستادهٴ ربّ الأرباب و ذات اقدس الهی باشد که این شبهات را قرآن کریم یکی پس از دیگری نقل کرد و ابطال کرد. ضرورت وحی و نبوّت را تبیین کرد چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت و باز هم اشاره می شود.

ص: 82


1- (21) . سورهٴ آل عمران، آیهٴ 185.

معجزات انبیا مخصوصاً وجود مبارک پیغمبر اسلام(علیهم الصلاة و علیهم السلام) را ذکر کرد که اشاره می شود. مشرکان حجاز گاهی در اصل وحی و نبوّت و امکان وحی و نبوّت اشکال می کردند، گاهی هم می گفتند اینهایی که شما می گویید حرفهای خود شماست یا حرفهایی است که از دیگران یاد گرفتید و مانند آن. وقتی حضرت استدلال کرد که من که درس نخواندم، کتابی ندیدم، معلّمی ندیدم می گویند از همان اعجمی فراگرفتی و اینها. قرآ ن می فرماید آنچه را که شما اسناد بدهید (لِّسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَهذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ)(1) این محدوده که گذشت بر آنها ثابت شد که پیغمبر دست بردار نیست این حرفها را از ناحیهٴ خدای سبحان آورده بعد سعی کردند به وسیلهٴ تهدید یا تطمیع در رهاورد حضرت نفوذ پیدا کنند و مسیر قرآن را عوض بکنند و دین را دگرگون بکنند.

آیات محلّ بحث یعنی آیه 73 و 74 سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که محلّ بحث است در همین حوزه است آنها با مکر، با حیله های سیاسی، اجتماعی احیاناً تهدید، احیاناً تطمیع می خواهند حضرت دست از این حرفها بردارد حرفهایی که به میل آنهاست مطابق وصنیّت و ثنویّت حجاز است مطرح کند دربارهٴ بت پرستی چیزی نگوید، دربارهٴ رذایل اخلاقی آ نها هم چیزی نگوید حرفهایی بگوید که مشرکان بپذیرند. خدای سبحان در این بخش از آیات می فرماید آ نها کِید کردند، مکر کردند، حیله کردند، گاهی از راه تهدید، گاهی از راه تطمیع، گاهی از راه خوف، گاهی از راه شوق که در تو نفوذ بکنند ولی در اثر تثبیت الهی، عصمت الهی تو همهٴ این حرفها را گذاشتی کنار پیام الهی را رساندی، اگر تأیید الهی نبود، عصمت الهی نبود، تثبیت الهی نبود ممکن بود کید اینها اثر بگذارد تأثیر کید آنها در یکی از این سه مرحله است این آیات را خوب ملاحظه بفرمایید که کاملاً نشان می دهد چقدر وجود مبارک پیغمبر از عصمت الهی برخوردار است و چقدر ذات اقدس الهی آن حضرت را تثبیت کرده.

ص: 83


1- (1) . سورهٴ نحل، آیهٴ 103.

فرمود اگر تثبیت الهی و عصمت الهی نبود کار را که انجام ندادی یعنی به میل اینها تحریفی در قرآ ن ایجاد نکردی یک، میل به چنین کار را هم پیدا نکردی این دو، نزدیک میل هم نشدی این سه، اگر تثبیت الهی نبود، اگر عصمت الهی نبود نزدیک میل به تحریف می شدی پس «فهاهنا مراحل ثلاثه» یک مرحله تحریف خارجی است که اصلاً اتفاق نیفتاد و نمی افتاد یک، مرحلهٴ قبل از او مِیل به تحریف است این هم اتفاق نیفتاده و نمی افتد، مرحلهٴ پیشاپیش ضعیف ترین مرحله است نزدیک میل پیدا کردنِ به تحریف است این هم واقع نشده، نزدیک به میل هم نشده فرمود اگر ما تثبیت نمی کردیم تو نزدیک میل می شدی نه نزدیک تحریف، پس چون تثبیت الهی هست نه تنها تحریف نشده، نه تنها میل به تحریف نشده نزدیکی به میل هم حاصل نشده مشابه همین معنا در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» در عصمت آن حضرت گذشت.

در جریان حضرت یوسف یک طرف میل خارجی بود و حملهٴ خارجی فعل بود و حملهٴ خارجی و قصد، طرف دیگر فعل نبود، میل به فعل نبود، گرایش به این میل هم نبود برای اینکه از آن طرف فرمود: (لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ) او بالأخره اهتمام کرد آن زن همّت ورزید که به هدف برسد اما وجود مبارک یوسف (وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأی بُرْهَانَ رَبِّهِ)(1) فعل خارجی که از طرف حضرت واقع نشد، اهتمام و قصد به آ ن هم واقع نشد چرا؟ برای اینکه این اهتمام به لولای امتناعیه وصل شد فرمود اگر برهان ربّ را نمی دید قصد می کرد و چون برهان ربّ را دید قصد هم نکرد پس نه فعل بود، نه قصد.

ص: 84


1- (2) . سورهٴ یوسف، آیهٴ 24.

درباره وجود مبارک پیغمبر سه مرحله را ذکر می کند می فرماید تحریف خارجی نشد، میل به تحریف هم نشد، نزدیک به میل هم نشد حالا ملاحظه بفرمایید.

پرسش:...

پاسخ: خب، آن رکون هم اگر باشد شیء قلیل است البته.

(وَإِن کَادُوا) این (إِن) مخفّف از مثقّل است یعنی آنها کید کردند (لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ) آنها فتنه کنند حالا یا فتنه های سیاسی یا فتنه های اجتماعی یا تهدید به قتل و امثال اینها یا تطمیع به مال و امثال اینها که حضرت همه این حرفها را پشت سر گذاشت فرمود اگر شمس را دست راست من، قمر را دست چپ من قرار بدهید من دست از حرفم برنمی دارم. این فتنه مطلق است همه اینها را شامل می شود (وَإِن کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ) این (عَنِ) هم مفید احراز است فتنه ای که درباره تو اعمال می کنند این است که تو اعراض کنی، تجاوز کنی از مرز وحی الهی خارج بشوی (لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ)، خب چطور اعراض بکنی؟ (لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ) آنچه را که ما گفتیم او را تحریف کنی غیر آن را به عنوان قرآن به مردم ابلاغ کنی ما درباره توحید سخن گفتیم و ابطال شرک شما از ابطال شرک صرف نظر کنی جاهلیّت را طرد کردیم شما در این زمینه سخنی نگویی و سایر معاصی آنها، اگر شما گرفتار فتنهٴ اینها می شدی برابر فتنهٴ اینها - معاذ الله - دربارهٴ قرآن تحریفی روا می داشتی (وَإِذاً لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلاً) اینها خلیل تو، حبیب تو، دوست تو می شدند دست از مزاحمت برمی داشتند اینها نقشهٴ آنها همین بود (وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ) ما تو را تثبیت کردیم، ثابت قدم نگه داشتیم، معصوم نگه داشتیم اگر نبود این تثبیت ما و این عصمت الهی (لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً) «کادَ» یعنی «قَرُب» از افعال مقاربه است «کاد أن یفعل» یعنی «قَرُب أن یفعل» (لَقَدْ کِدتَّ) یعنی نزدیک می شدی که رکون کنی، «رَکَن» یعنی «مالَ» «کادَ أن یَرکَنَ» آن هم (شَیْئاً قَلِیلاً) ممکن بود نزدیک میل تحریف اندک کمی کار بکنی به میل اینها نزدیک بود میل پیدا کنی که کمی با اینها موافقت کنی نه در همه موارد یا موارد زیاد آن مورد رکون هم شیء قلیل است، پس وقتی شیء قلیل نشد کثیر هم به طریق اُولیٰ نشد، وقتی رکون نبود، میل نبود پس کاری هم یقیناً انجام نمی گیرد نزدیک به میل هم نبود (وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً).

ص: 85

پرسش:...

پاسخ: بله دیگر عصمت است دیگر.

پرسش:...

پاسخ: دیگران همین مقداری که دادند دیگران حفظ نکردند این علمی، این عدلی، این عنایتی که ذات اقدس الهی به زید و عمرو داد همین مبلغی را که خدا به ما داد حفظ نکردیم چه رسد (اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ)(1) خدا می داند که به چه کسی بدهد.

پرسش:...

پاسخ: آن هم همین طور است دیگر اینها را ذات اقدس الهی آزمود که اگر به اینها چیزی بدهد هدر نمی دهند به ماها خیلی چیز داد مگر به ما کم چیز داد این همه آیات را که نازل کرده ما بلدیم دیگر در این صد آیه ای که بلدیم ده تایش را عمل می کنیم آن طوری که در کتابها نوشته برای ما گفتند و ما هم خواندیم و برای دیگران می گوییم عمل می کنیم؟ در صدتا ده تایش را شاید عمل بکنیم عمل کردن جان کردن می خواهد «أحدّ من السیف» است و «أدقّ من الشَعْر»(2) این طور زندگی که ماها می کنیم همان زندگی علی پسند است این حرفها برای کتابهاست، اما وقتی که در برابر انبیا رسید همین است دیگر بله.

پرسش:...

پاسخ: بله، تثبیت نه خیر، خیلی از چیزها را ذات اقدس الهی به ما داد عنایت کرد (لَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَکَی مِنکُم مِن أَحَدٍ)(3) خیلی از چیزها را به ما داد تعدیل شد ولو عصمت نشد این عدالت فیض الهی است که خدا داد ولی برابر این عمل می کنیم؟ این علم فیض الهی است که خدا داد مگر برابر او عمل می کنیم؟

ص: 86


1- (3) . سورهٴ انعام، آیهٴ 124.
2- (4) . الکافی، ج8، ص312.
3- (5) . سورهٴ نور، آیهٴ 21.

پرسش: راههایی هست که تثبیت شده باشد ولی نتیجه بدهد.

پاسخ: نه، تثبیت عصمتی محال است نتیجه ندهد اما (اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ)(1) خیلی از جاهاست که کرامت داد، علم داد این بلعم باعور که قصه اش در مائده گذشت این جریان سامری که در سورهٴ مبارکهٴ «طه» در پیش است خب اینها را خدا خیلی چیز داد اما سِمت و پُست کلیدی نداد مگر سامری آدم کمی بود اینکه گفت (فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ)(2) مگر آدم کوچکی بود این همه افراد در بنی اسرائیل بودند کسی ندید اثر آن فرستادهٴ خدا چیست این هوس جاه پرستی او را به گوساله پرستی دعوت کرد دیگر، مگر بلعم باعور کم آدمی بود فقط (وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ)(3) مگر آدم کوچکی بود کرامتهای فراوانی داد بنابراین فرمود من می دانم پُستهای کلیدی را به چه کسی بدهم خب من کم کرامت دادم به این بلعم، کم کرامت دادم به سامری من می دانم اینها ظرفیت را ندارند این کرامت را گرفتند در راه باطل صرف کردند.

خدای سبحان می داند که به چه کسی به کدام گوهر بدهد گوهری که وقتی که در چاه هم برود بگوید خدا، در زندان هم برود بگوید خدا (رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ)(4) آزمود دیگر آن وقتی هم که عزیز مصر شد گفت خدا، آن وقتی هم که ذلیل چاه بود گفت خدا چنین آدمی می خواهد پیغمبر بشود. به هر تقدیر فرمود: (کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً).

ص: 87


1- (6) . سورهٴ انعام، آیهٴ 124.
2- (7) . سورهٴ طه، آیهٴ 96.
3- (8) . سورهٴ اعراف، آیهٴ 175.
4- (9) . سورهٴ یوسف، آیهٴ 33.

فتحصّل که سه یا چهار مرحله است. مرحلهٴ عمل این است که به دنبال خواسته های آنها تحریفی - معاذ الله - بشود که زیاد، از او ضعیف تر تحریف قلیل، پیشاپیش او میل به تحریف، پیشاپیش او نزدیک میل شدن فرمود همه اینها منتفی است اینها با عصمت ما تثبیتت کردیم، اگر خدای ناکرده پیامبر با سکّهٴ قبولی اسلام که خدای سبحان معجزه را به او داد، به او پُست کلیدی داد محال است، محال عادی است که گناه بکند ولی بر فرض محال اگر پیامبر با داشتن این سِمت کج راهه برود (إِذاً لَأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکَ عَلَیْنَا نَصِیراً).

در افراد دیگر ذات اقدس الهی این طور تهدید نکرده آمار متنبّیان کمتر از آمار انبیا نیست، آمار نِحله آورندگان کمتر از آمار ملت آورندگان نیست این مِلل و نِحل ابن حزم دو جلد است این مِلل و نِحل شهرستانی دو جلد است ملل را انبیا آوردند نِحل را همین دانشمندان حوزه و دانشگاه آوردند دیگر این همه ادیان جعلی را مگر از غیر حوزه و دانشگاه برخاست، مگر تودهٴ مردم دین می آورند برای مردم؟ این جلد دوم یعنی نِحل این دستبافت حوزه و دانشگاه است چه آنچه را که ابن حزم نقل کرده، چه آنچه را که شهرستانی نقل کرده الملل والنحل منحول یعنی مجهول.

اینها را عرض کردم تا زمینه بشود برای بحثهایی که جزء دامنگیرترین مشکلات روز ماست ما فکر می کردیم وقتی به آیه 88 همین سورهٴ «اسراء» رسیدیم که (قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَی أَن یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً) این مسائلی که الآن مطرح می شود در ذیل آن آیه مطرح کنیم و مناسب آن آیه است اما این مسئله دردِ روز است، درد روز است یعنی درد روز متأسفانه نمی دانم باخبرید یا باخبر نیستید یکی می گوید قرآ ن اصلاً ساختهٴ پیامبر است - معاذ الله - خب می دانید مردم دینشان الآ ن این کشور که هفتاد میلیون جمعیت دارد حدّاکثر یک میلیون دینشان را به وسیله قرآ ن و روایات و تحقیقات دینی داشته باشند که اگر خیلی خوش باورانه قضاوت کنیم آن 67 ، 69 میلیون دینشان را از علما دارند دیگر اینها با حسینیه و با مسجد و با حرفهای علما متدیّن اند و همین هم سرمایهٴ مملکت است این کشور اگر دین نداشته باشد خب در جنگ جهانی اول ارباً اربا کردند هر چه خواستند گرفتند، در جنگ جهانی دوم ارباً اربا کردند هر چه خواستند گرفتند، هفده شهر، هفده شهر خواستند همین ایران تقدیم کرد همین ایران بود دیگر همین مردم بودند دیگر در کودتای ننگین 28 مرداد همین کشور، همین مردم هر چه را آمریکا و انگلیس خواستند تقدیم کردند گفتند نفت را بدهید به آمریکا گفتیم چَشم، گفتند گاز را بدهید به شوری گفتیم چَشم، گفتند ژاندارم ما بشوید گفتیم چَشم، آن روز یعنی 28 مرداد 1332 هجری شمسی ما آ ن وقت در مدرسه مَروی تهران درس می خواندیم سنّمان هم از حدود 22 و اینها بود چون مرحوم آقای کاشانی(رضوان الله علیه) در آن صحنه ها شرکت می کرد غالب ما طلبه ها هم در این مِتینگها و اینها حضور داشتیم میدانی در جنوب تهران دارد نزدیک آ ن مدرسهٴ حاج ابوالفتح به نام میدان شاه سابق که الآ ن شده میدان قیام 28 مرداد این گلابیهای نطنز و غیر نطنز به بازار عرضه می شود این دست فروش و طبقدار بیچاره که گلابی را آورده بود داد می زد آی شاه میوه، آی شاه میوه آن روز بحبوحهٴ قدرت مصدّق بود شعار رسمی مردم مرگ بر شاه بود ریختند بساط این دست فروش را به هم زدند که چرا می گویی شاه میوه بگو گلابی نطنز چرا اسم شاه را می بری ساعت تقریباً نُه و نیم صبح روز 28 مرداد ساعت ده تقریباً کودتا شد مصدّق به زندان رفت داماد شاه آمده هیئت دولت تشکیل داد، کابینه تشکیل داد نخست وزیر معیّن کرد همه اوضاع آرام شد این مرگ بر شاه 28 مرداد در صبح ساعت نُه و نیم شده جاوید شاه همان روز در همان تهران اما وقتی صحبت دین و روحانیت و مرجعیّت و اینها مطرح بشود شانزده شهریور گفتند مرگ بر شاه، هفده شهریور با هزارها کُشته گفتند مرگ بر شاه، هیجده شهریور هم گفتند مرگ بر شاه تا نهضت ادامه پیدا کرد. دین، شرف این ملت است شرف این مملکت است بسیاری از شماها در شبهای عملیات یا بودید یا باخبر بودید اصلاً سرود ای ایران، ای ایران مطرح نبود سرود کربلا، کربلا آمدیم آمدیم یا حسین، یا حسین مطرح بود این کشور را این دین حفظ کرد خب این دین اگر خدای ناکرده آسیب ببیند همه ما مسئولیم اساس دین ما هم قرآ ن و عترت است دیگر حالا بیایند بگویند قرآن ساختهٴ خود پیغمبر است مسئول چه کسی است؟ بگویند قرآ ن حرفهایی است که خود پیغمبر درآورده یا معانی اش برای خداست پیغمبر این الفاظ را گفته دیگر معجزه نیست، آ ن دیگر کلام الهی نیست.

ص: 88

غرض این است این چند روز که حالا تا مانده به پانزده خرداد که بحثها هست اگر شبهاتی در این زمینه شنیدید آنها را جمع آوری کنید به خواست خدا شبهه از اینجا مطرح می شود اینها را حتماً بنویسید، بحث کنید، نقد کنید تا ان شاءالله با دست پُر بتوانید (لِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ)(1) باشید که قرآن قابل این نیست که انسان به غیر ذات اقدس الهی اسناد بدهد حالا بعضی از شبهات اینها را که ما نقل بکنیم توجه می کنید که خطر تا به کجا رسیده.

اوّلین شبههٴ بعضی از اینها این است که دلیلی برای اثبات وجود خدا آن طوری که همهٴ عقلای عالم را قانع بکند نیست برای اینکه کانْت یک حرف می زند، پوپر یک حرف می زند، خب این اصلِ اعتقاد به خدا را متزلزل کردن است ذات اقدس الهی به انبیا فرمود، به وجود مبارک پیغمبر اسلام(علیهم الصلاة و علیهم السلام) فرمود یک عده گرفتار شبههٴ علمی اند پاسخ آنها نقد است، یک عده گرفتار شهوت عملی اند اینها می خواهند جلویشان باز باشد شما (لَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ بِکُلِّ آیَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَکَ)(2) نه تنها برهان، معجزات فراوانی هم بیاوری حرف گوش نمی دهند در سورهٴ مبارکهٴ «القیامه» که بحثش به مناسبتهایی اشاره شد فرمود اینها مشکلی درباره قیامت از نظر مشکلی علمی ندارند (أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَ لَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ)(3) اینها می گویند استخوانهای پوسیده را چه کسی می تواند دوباره زنده کند؟ خب همان کسی که اوّلین بار این را خلق کرد همان می تواند زنده کند دیگر (بَلَی قَادِرِینَ عَلَی أَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ)(4) بعد فرمود پیامبرِ من اینها مشکل علمی ندارند، شبههٴ علمی ندارند (بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ)(5) این نمی خواهد خطّ قرمز داشته باشد «أمام» یعنی پیش رو این می خواهد جلویش باز باشد این حرفِ علمی ندارد اینکه می گوید موحّدان حرفی نیاوردند که همه عقلای عالم قبول بکنند، خب عقلا آن که اهل استدلال است که قبول کرده و پذیرفته آن که می خواهد جلویش باز باشد بله، قبول نمی کند و خدا هم فرمود که (سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ)(6) آن قصّهٴ خطبهٴ «قاصعه» نهج البلاغه را که خواندیم وجود مبارک حضرت امیر فرمود که اینها خواستند این درخت حرکت کند بعد گفتند درخت دو نیم بشود یک نیم برود اینها تمام آن کارهایی که اینها خواستند این پیغمبر کرده این درخت حرکت کرده شاخه های درخت آمده روی دوش من نیم شده دوباره همه این کارها را کردند این دیگر در تاریخ بیهقی یا ناسخ التواریخ نیست که کسی بگوید سند کذا در نهج البلاغه در خطبهٴ «قاصعه» هست فرمود در حضور من این معجزات را از پیغمبر خواستند ولی عمل نکردند دیگر حالا شما بگویید چون پوپر نمی پذیرند یا کانْت نمی پذیرد دلیلی برای وجود خدا دلیلی که همهٴ عقلای عالم را قانع بکند نیاوردند خب بله خیلیها مشکل عملی دارند این راجع به خدا حرف زدن اینها درباره خدا.

ص: 89


1- (10) . سورهٴ توبه، آیهٴ 122.
2- (11) . سورهٴ بقره، آیهٴ 145.
3- (12) . سورهٴ قیامت، آیهٴ 3.
4- (13) . سورهٴ قیامت، آیهٴ 4.
5- (14) . سورهٴ قیامت، آیهٴ 5.
6- (15) . سورهٴ یس، آیهٴ 10.

دربارهٴ پیغمبر می گویند این حرفهایی است که آمده و جوانهای دانشجو را خدای ناکرده به سَمت خود می کِشاند مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) در همان جلد هشت کافی به نام روضهٴ کافی می گوید شما نگویید دین حق است دین بله حق است اما اینکه شما حمایت نکنید هر پرچمی تا زمان ظهور حضرت هر پرچمی بلند بشود یک عده دورش سینه می زنند نگویید دین حق است «حق یموت بترک ذکره» همان طوری که باطل «یموت بترک ذکره» مگر در طیّ این بیش از هزار سال حق در این کشور مُرده نبود این چنین نیست که فقط باطل «یموت بترک ذکره» که، حق هم «یموت بترک ذکره» وقتی کسی نگوید و حمایت نکند و اینها دیگر دین از یادشان می رود دیگر، خب.

بنابراین اینها دربارهٴ نبوّت به اینجا رسیدند گفتند که حالا بر فرض خدایی باشد - معاذ الله - حالا منّت گذاشتند بر ما وجود خدا را قبول کردند دلیلِ عقلی نداریم که همه عقلا را قانع بکند که ما پیغمبر می خواهیم، چرا؟ برای اینکه فلسفه در جهان بینی و کلّی نظر دارد هیچ فیلسوفی نمی تواند ثابت کند که فلان شخص پیغمبر است با هیچ فلسفه ای هم نمی شود ثابت کرد فلان شخص پیغمبر است برای اینکه فلسفه درباره نبوّت عام بحث می کند دربارهٴ شخص که بحث نمی کند خب اینها همان «حفظت شیئاً وغابت عنک أشیاء» در فلسفه آمدند گفتند درست است که ما نمی توانیم بحث بکنیم که آیا موسی پیامبر بود یا نه؟ عیسی پیامبر بود یا نه؟ این برای کلام است نه برای فلسفه اما در فلسفه گفته شد هر عصر و مصری باید حجّت خدا باشد فلسفه مثل آ ن علمی است که شِمش طلا تولید می کند آن کارخانه ای که کوره های بلند دارد و شِمش طلا تولید می کند از او که نباید توقّع داشت که شما انگشتر بساز که آن یک علم جزیی است آن را می دهند به کلام یا علمهای دیگر در فلسفه جهان بینی است جهان بینی یعنی کلّ جهان را دارد می بیند در این وقتی که شمش طلا تولید کرد به همراه این، آن جزئیات را هم می گوید، می گوید در هر عصر و مصری حجّت خدا باید باشد یک، و هر کسی از طرف خدا آمد باید معجزه داشته باشد دو، هر که معجزه بیاورد در دعوا و دعوت صادق است باید قبول کرد سه، اینها حرفهای فلسفه است دیگر.

ص: 90

هیچ عصری نیست که پیغمبر نباشد البته تا پیامبر بعدی افراد دیگر جزء اوصیا و خلفای او هستند و هیچ پیامبری نیست مگر اینکه با معجزه می آید اینها را راهنمایی کرده بعد ما هم برابر همین قوانین فلسفه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ادّعا کرده معجزه هم آورده ما هم قبول کردیم و چون مهم ترین بحث در در همه این مسائل خود قرآن کریم است که راهگشاست در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» قبلاً خواندیم که خدای سبحان می فرماید ما اگر پیامبر نفرستیم مردم در قیامت علیه ما برهان اقامه می کنند به ما می گویند خدایا تو که ما را آفریدی تو که می دانستی ما با مُردن نمی پوسیم از پوست به در می آییم، تو که می دانستی بعد از مرگ چنین عالمی هست چرا راهنما نفرستادی؟ فرمود ما انبیا فرستادیم، مبشّرین فرستادیم، منذرین فرستادیم تا اینها در قیامت به ما اعتراض نکنند معلوم می شود عقل حجّت است، استدلال عقلی تام است، ضرورت وحی و نبوّت تام است در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیه 164 و 165 این است (وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً ٭ رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ) فرمود ما انبیا فرستادیم تا مردم علیه ما در قیامت احتجاج نکنند نگویند خدایا تو که می دانستی ما را به اینجا می آورند خب چرا راه که هست چرا راهنما نفرستادی ما انبیا فرستادیم که راه بلد باشد، راهنما باشد، راهی این راه باشد، همراه اینها باشد، قائد اینها باشد پس وجود نبوّت ضروری است، خب این را خیلیها که می خواهند خطّ قرمز نداشته باشند قبول نمی کنند دیگر می گویند این حرفها را کوپر قبول ندارد بله خب معلوم است قبول ندارد دیگر کسی که می خواهد جلویش باز باشد (بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ)(1) خب این معجزهٴ شفاف را قبول نمی کند خود پیغمبر با آن معجزه آمده جریان شقّ القمر شده، شقّ الأرض شده، شقّ البحر شده مگر باور کردند چه چیزی را بشر خواست که انبیا نشکافتند هر چه خواستند شکافتند یک روز دریا را شکافتند با عصا، یک روز زمین را شکافتند قارون را بردند در خاک، یک روز قمر را شکافتند، یک روز سنگ را شکافتند آن ناقهٴ صالح به در آمده همه کارها را کردند دیگر اما همینها که بخواهند جلویشان باز باشد همینها نپذیرفتند دیگر. این شقّ الأرض داشتن، شقّ البحر داشتن، شقّ الهوا داشتن، شقّ القمر داشتن همینها بود دیگر شقّ الشجر داشتن این معجزه را وجود مبارک حضرت امیر فرمود این درخت حرکت کرد مثل یک آدم آمد شاخه هایش را روی دوش من گذاشت و اینها هم دیدند گفتند یا رسول الله حالا بگو که این درخت که نیم شده آن نیم دیگر هم حرکت کند با این بیاید این کار را هم کرد، بعد عرض کردند این دو نیم یک نیم بشود همین کار را کرد، دوباره بروند سرِ جایش مثل بچهٴ آدم این درخت با این ریشه های فراوان گفت همه این کارها را کردند اگر کسی بخواهد جلویش باز باشد خب البته قبول نمی کند دیگر حالا شما توقّع داشته باشید که کانْت قبول بکند، خب کانْت از راه اینها هم قبول کردند که از راه اخلاق عملی قبول کرده فرمود ما انبیا فرستادیم تا کسی برای ما ادّعایی نکند این برای این، خب حالا وجود مبارک پیغمبر آمد شاهدش چه چیزی بود؟ شاهد ابدی او همین قرآن کریم است.

ص: 91


1- (16) . سورهٴ قیامت، آیهٴ 5.

در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» در بخش پایانی فرمود اینها می گویند تو پیغمبر نیستی بگو من پیام آور خدایم به چه دلیل؟ برای اینکه نامهٴ خدا، امضای خدا، حرف خدا در دست من است خب اگر کسی از طرف او نیامده باشد که نامهٴ او را ندارد شما می گویید این نامه برای او نیست مثل این بیاورید من که یک نفرم همهٴ دانشمندان مشرق و مغرب عالم جمع بشوید مثل یک سوره بیاورید اگر می گویید این حرف برای من است و برای خدا نیست که (لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ)(1) الآن هم همین طور است دیگر تعدّی است دیگر فرمود من که یک نفرم و درس نخوانده شما همهٴ دانشمندان درس خوانده مشرق و مغرب عالم را جمع بکنید یک سوره مثل این بیاورید.

پس این کارِ بشر نیست کار خداست خدا هم این را به من داده (وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ)(2) خدا شهادت داد (شَهِیداً) نه یعنی «علیماً» خدا می داند من این به منزلهٴ پیشنهاد ترکِ گفتگوست، پیشنهاد کفایت مذاکرات است این نیست نه، خدا شهادت داد من پیامبر او هستم چرا؟ برای اینکه امضای او، نامهٴ او، کتاب او، کلام او، حرفش را به دست من داده شما می گویید این حرف او نیست من که یک نفرم همه تان جمع بشوید مثل این بیاورید، خب این را باید مشرق و مغرب عالَم باید قبول کند خب معلوم است قبول نمی کنند دیگر می بینید همین حرفِ رسمی که الآن رفته در آسمان یعنی رفته در اینترنت، رفته در این جوانها این بیان نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه این است که فرمود پسرم! قلب جوان «کَالْأَرْضِ الْخَالِیَةِ» است «مَا أُلْقِیَ فِیهَا مِنْ شَیْ ءٍ قَبِلَتْهُ»(3) فرمود پسرم! قبل از اینکه اینکه دیگران در مزرعهٴ دلِ تو حرفها را بکارند من حرفهای الهی را می گویم برای اینکه قلبِ جوان مثل زمین خالی است زمین خالی هر چه بذرافشانی بکنی همان درمی آید دیگر شما الآن همین دانشجوهایی که اهل اعتکاف اند بیچاره ها گاهی این جوانها که می آیند ما سؤال می کنیم شما طلبه اید یا دانشجو؟ از بَس پاک اند، خب همینها حضرت فرمود: « قَلْبُ الْحَدَثِ کَالْأَرْضِ الْخَالِیَةِ مَا أُلْقِیَ فِیهَا مِنْ شَیْ ءٍ قَبِلَتْهُ» با این تفاوت حالا این فاصله های بین قم و تهران این زمین موات را هر کسی هر بذری بکارد چه جو، گندم بکارد چه حنظل بالأخره سبز می شود دیگر چه سمّ بکارد، چه شَهد بکارد درمی آید هر کسی زمین موات را آباد کرد، گرفت با این تفاوت اگر کسی زمین «من أحیا أرضاً مواتاً فهی له»(4) با این تفاوت که اگر کسی زمین موات را آباد کرد دیگری می شود با زور از او بگیرند اما قلبی که با تبلیغ سوء آباد شده با زور قابل غصب نیست زمینی را حالا کسی آمده بذرافشانی کرده گرفته می خواهی با زور و چماق از او گرفت اما این تبلیغات سوء خدای ناکرده وقتی وارد دلِ یک دانشجو بشود، خب با چه چیز شما می توانید از او بگیرید؟ این است که (لِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ)(5) یک امر ضروری است شما قدری با این اینترنتها، قدری با این ماهواره ها، قدری با این نشریّات، قدری با این کفریّات آشنا بشوید ببینید که درد تا کجاست تنها مسائل اخلاقیِ فرعی مطرح نیست مسائل اعتقادی هم مطرح است می گویند حرفی که همه عقلای عالم قبول بکنند که اسلام نیاورده، خب بله اینها مشکل شهوت عملی دارند وگرنه یک آدم عاقل چطوری این را قبول نمی کند فرمود من که یک نفرم و درس نخوانده تمام دانشمندان جهان جمع بشوید مثل این بیاورید.

ص: 92


1- (17) . سورهٴ اسراء، آیهٴ 88.
2- (18) . سورهٴ رعد، آیهٴ 43.
3- (19) . نهج البلاغه، نامهٴ 31.
4- (20) . وسائل الشیعه، ج25، ص412.
5- (21) . سورهٴ توبه، آیهٴ 122.

پرسش:...

پاسخ: بله، آن چیز باطل است برای اینکه آن که اهل فنّ است می داند که یک اخبار غیبی را بخواهد به این صورت دربیاورد مقدور نیست در همان زمان می گفتند که عبدالکریم بن أبی العوجا مثل قرآن آورده بعد ناچار شدند جمع بکنند هر چند روزی ادّعایی دارند بعد جمع می کنند اما ذات اقدس الهی به پیامبر می فرماید من به تو آدرس می دهم قدم به قدم تو در کوه طور نبودی، جریان این است در جریان مریم نبودی جریان این است، در مناجات موسی نبودی جریان این است، در مدْین نبودی جریان این است (مَا کُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ)(1)، (مَا کُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِیِّ)(2)، (مَا کُنتَ ثَاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ)(3)، (مَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ)(4) قدم به قدم آدرس کوچه و خیابان عالم را می دهد می فرماید آنها را تو نبودی ولی قصه این است.

این حرفها، حرفهای چه کسی است لذا خودشان خجالت می کشند هر چند از روزی برمی دارند اما تا خجالت بکشند و بردارند این جوانهای ما از دست ما درمی روند، خب.

پس بنابراین این دو امر محقّق شد فلسفه که حالا فعلاً بحثش نیست ولی آنها چون طرح کردند ما طرح کردیم اینکه می گویند قابل اثبات خود فلسفه پیش بینی کرد در هر عصر و مصری پیغمبر باید باشد، با معجزه باید باشد، تشخیص معجزه هم با مردم عاقل است و چون بحث، بحث قرآنی است در آیه 164 به بعد سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آمده که برای هر عصر و مصری پیامبر هست آنچه که مربوط به قرآ ن است در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «رعد» این است که خدا شهادت داد من پیغمبرم برای اینکه نامهٴ او به دست من است، کتاب او به دست من است. حالا برسیم به این چهار، پنج مُدلی به تعبیر اینها مُدلی که برای وحی و نبوّت ارائه کردند و یک وقت مصر تولیدکنندهٴ این فرهنگها بود ایران و عراق و کشورهای خلیج فارس مصرف کننده بودند اما در بسیاری از موارد مخصوصاً این نیم قرن اخیر قیام علامه طباطبایی و امام راحل و این بزرگان خود ایران الآن تولیدکنندهٴ فکر است آن نثر ابوحامد آن حرف را زده دیگری آمده او را یک مقدار تغییر داده به نام خود کرده، سوّمی تبدیل داده، چهارمی تبدیل کرده گذشت آن روزی که حالا مصر فرهنگ تولید بکند ایران و عراق مصرف بکنند تولید الآن به برکت انقلاب اسلامی برای ایران است.

ص: 93


1- (22) . سورهٴ قصص، آیهٴ 46.
2- (23) . سورهٴ قصص، آیهٴ 46.
3- (24) . سورهٴ قصص، آیهٴ 44.
4- (25) . سورهٴ آل عمران، آیهٴ 44.

«و الحمد لله ربّ العالمین»

ایات 73 تا 75 سوره اسراء 87/03/08

وَإِن کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ وَإِذاً لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلاً (73) وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً (74) إِذاً لَأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکَ عَلَیْنَا نَصِیراً(75)

در جریان وحی و نبوّت مشرکان حجاز و سایر کفّار تا ممکن بود اصل وحی و نبوّت را انکار می کردند که بشر نمی تواند رسول خدا باشد که بخشی از این شبهات در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «انعام» و مقداری از این شبهات هم در همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت.

بعد از ابطال آن و اثبات اینکه ممکن است از طرف خدای سبحان انسانِ کامل به رسالت برسد اینها کبرا را پذیرفتند لکن در صغرا مناقشه می کردند گاه می گفتند تو رسول نیستی - معاذ الله - شاعری، ساحری، کائنی، کاهنی و مانند آن و گاهی می گفتند این حرفهایی که تو می زنی از دیگران آموختی به زبان آنها سخن می گویی این یا در تطوّر تاریخ بود یا تقسیم کار یعنی یا در طول زمان در یک مرحله گفتند ساحری، در مرحلهٴ دیگر شاعری، در مرحلهٴ دیگر کاهنی، در مرحلهٴ دیگر مُفتری یا نه، طبق تقسیم کار گروهی آن چنان گفتند، گروهی این چنین گفتند همزمان این تهمتها واقع شده.

از این امور که ناامید شدند دست زدند به یک سلسله توطئهٴ نفوذی که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در اثر مسامحه (وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ) به میل اینها عمل بکند حالا یا با تهدید یا با تطمیع که این آیه محلّ بحث ناظر به این بخش است این یا در تطوّر سوم از تطوّرات تاریخی صدر نبوّت است یا نه، طبق تقسیم کار همزمان یک عده اصل رسالت بشر را منکر شدند، یک عده اصل را پذیرفتند ولی حضرت را به سِحر یا شعبده یا جادو یا کهانت و مانند آن متّهم کردند عده ای هم درصدد توطئه نفوذی بودند اینها همه اش ممکن است راهی برای اسقاط ترتیب نیست.

ص: 94

در این بخش این نفوذیهای اصرار داشتند که وجود مبارک آ ن حضرت پیامش را دربارهٴ این وثنیّت و صنمیّت و امثال ذلک تغییر بدهد با فتنه در حضرت نفوذ بکنند ذات اقدس الهی فرمود تثبیت ما باعث برطرف شدن همه این توطئه ها بود ما تو را تثبیت کردیم لذا هیچ کدام از این چهار کار را نکردیم نه تنها تحریف زیاد راه ندادی تحریف کم هم راه ندادی، نه تنها تحریف نکردی میل به تحریف هم نکردی، نه تنها میل به تحریف نکردی نزدیک به میل هم نشدی (لَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ) این چهار کار را به صورت ترتیب انجام بدهی.

این عصمت وجود مبارک آ ن حضرت است در مقام عمل چون پیامبر هم در مقام نظر معصوم است هم در مقام عمل، هم از خطا معصوم است هم از خطیئه، هم از جهلِ در مقابل علم مصون است هم از جهالت در مقابل عقل مصون است گاهی انسان جاهل در مقابل عالم است یعنی مطلب را نمی داند گاهی عالم است ولی بر اساس جهالت دست به معصیت می زند همان بیان نورانی حضرت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) که فرمود: «لاَ تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلاً وَ یَقِینَکُمْ شَکّاً» یا فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ» این جهل در مقابل عقل است نه جهل در مقابل علم. عالِم هست ولی گرفتار جهالتِ عملی است.

ذات اقدس الهی فرمود رسول گرامی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم در مقام اندیشه معصوم است هم در مقام انگیزه، هم در مقام فهم معارف وحیانی معصوم است هم در مقام عمل به دستورهای الهی. در مقام عصمت دربارهٴ وحی الهی و تلقّی وحی بارها این شواهد قرآنی ارائه شد که ذات اقدس الهی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در سه مرحله از مراحل علمی معصوم می داند مرحلهٴ اول مرحلهٴ تلقّی معارف وحیانی است که از خدای سبحان یاد می گیرد در این مرحله اشتباه نمی فهمد، بد نمی فهمد هر چه را خدا فرمود او می فهمد این مقام تلقّی، مقام حفظ و ضبط و نگهداری هم خدای سبحان علوم وحیانی حضرت را تثبیت کرده است که حافظه اشتباه نکند یک وقت است انسان حرف استاد را خوب نمی فهمد، یک وقت است حرف استاد را خوب فهمید ولی فراموش کرد استاد چه می گوید ذات مقدس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم در فراگیری علوم وحیانی از استاد ازل معصوم است، هم در ضبط و نگهداری معصوم است، هم در انشا، ابلاغ، املا و دیکته کردن معصوم است هر سه مرحله را قرآ ن با عصمت یاد کرد فرمود: (إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ) این می شود علمِ لدنّی در علم لدنّی جا برای اشتباه نیست برای اینکه «لَدُن» بالاتر از «عند» است نزد خدا اگر در نزد خدا باشد احدی آنجا رابطه نباشد، فاصله نباشد، هیچ چیزی حضور نداشته باشد دلیلی هم برای سهو و نسیان نیست (إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ).

ص: 95

مقام ضبط و نگهداری اش هم فرمود: (سَنُقْرِئُکَ فَلاَ تَنسَی)(1) پس خوب حفظ می کنی فراموش نمی کنی. مقام انشا و ابلاغ و املا و دیکته هم که مقام لبِ مطهّر آن حضرت است فرمود: (وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی)(2) که حصر کرده. این سه مقام مربوط به مقامهای علمی آن حضرت است که علوم را خوب یاد می گیرد، خوب ضبط می کند، خوب می رساند اما در مقام عمل که مبادا خدای ناکرده کم و زیاد کند این آیه مبارکهٴ (لَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ) و آیات دیگر شاهد بر عصمت عملی آ ن حضرت است که عمداً چون عصمت مربوط به آن سهو و نسیان و خطا و اینهاست این به عدالت برمی گردد شما عمداً هرگز خلاف نمی کنید و ما شما را تثبیت کردیم موقعیتتان را حفظ کردیم و هیچ نفوذپذیر هم نیستید و مانند آن، اگر - معاذ الله - انسانی با داشتن سِمتِ نبوّت و پُست کلیدی رسالت در وحی الهی دخل و تصرّف بکند عذاب او چند برابر است همان که در سورهٴ «حاقه» فرمود: (وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ ٭ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ ٭ فَمَا مِنکُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ) (3)

سرّش همین است فرمود اگر پیامبری خلاف بکند چیزی را به نام خدا جعل بکند و کم و زیاد کند یا گفتهٴ خدا را عمداً نرساند عذابی دامنگیر او می شود که احدی از او نمی تواند جلوگیری کند ولی درباره مُتنبّیان چنین تهدیدی نکرده است کم نبودند آمار متنبّیان، آمار متنبّیان هم در ردیف آمار انبیاست در برابر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مُسیلمه کذّاب آ ن زن ادّعای نبوّت کرد بعضی از این مورّخان و سیره نویسان صدر اسلام گفتند به مردی اعتراض کردند که پیامبر اسلام با آوردن همه معجزات تو ایمان نیاوردی چطور حرف مسیلمهٴ کذّاب را قبول کردی؟ گفت خب او از قبیلهٴ من است اصالت قبیله، اصالت قومیّت برای مشرکان حجاز تا این حدّ بود، خب در برابر آن انسان کاملی که ثانی ندارد در بین بشریّت زنی هم ادّعای نبوّت می کند عده ای هم به دنبال او راه می افتند.

ص: 96


1- (5) . سورهٴ اعلیٰ، آیهٴ 6.
2- (6) . سورهٴ نجم، آیات 3 - 4.
3- (7) . سورهٴ حاقه، آیات 44 - 47.

دربارهٴ متنبّیها این طور تهدید نشده البته خدای سبحان به حیات آنها خاتمه داده و می دهد اما این طور عذاب سنگین تهدید نکرده است برای اینکه حرفِ او سکّهٴ قبولی ندارد او مقبول نیست اما اگر کسی رسالت یافت، سِمت یافت، پُست کلیدی یافت حرف او سکّهٴ قبولی خورد به نام دین از او قبول می کنند اگر - معاذ الله - او بخواهد بیراهه برود دیگر خدای سبحان او را به عذاب مضاعف گرفتار می کند.

دربارهٴ وحی و نبوّت آرای فراوانی از صدر اسلام تاکنون بوده منتها کم و زیادش مربوط به ظهور و بروز نبوّت است در هر عصر و مصری که وحی و نبوّت ظهور و حضور فعّال داشته باشد شبهات هم بشرح ایضاً [همچنین]، عداوتها هم بشرح ایضاً [همچنین]، سنگ پراکنیها هم بشرح ایضاً [همچنین]، در روزگاری که مسئله وحی و نبوّت مهجور و مطرود باشد کسی به سراغ آنها نمی رود مگر در لابه لای کتابها الآن می بینید شبهات فراوانی مطرح است که حصری هم برای آن شبهات نیست آنچه که حق است این است که قرآ نی که جوامع بشری در خدمت او هستند این کتاب الهی همهٴ معانی آن و همهٴ الفاظ آن از طرف ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) القا شده است اولاً، حضرت حفظ کرد ثانیاً و املا کرد ثالثاً و چیزی افزوده نشد، کم نشد نفوذیها اثر نکردند رابعاً، این همان کتابی است که نازل شده است «الی یوم القیامه» می ماند. در برابر این حرفی که مسلمانها قائل اند گاهی نظرهای دیگری هم مطرح است طبق آن نظرها لوازمی هم بر آن نظرها مترتّب است برخی از آن لوازم انکار نبوّت است، برخی از آن لوازم انکار معجزه بودن قرآ ن کریم است.

ص: 97

بیان ذلک این است کسی که می گوید قرآن محصول فکر و نظر موحّدانهٴ پیامبر به عالم و آدم است یعنی وجود مبارک پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پژوهش کرده، تحقیق کرده، نظر کرده، نظریه داده نظر او دربارهٴ جهان هستی عالم و آدم که نظر موحّدانه باشد جمع بندی شده به صورت صُوَر و آیات قرآن کریم درآمده این سخن باید باز بشود که منظور چیست؟ منظور این است که این معانی و علوم و معارف قرآن را خود پیامبر نظیر یک دانشمند نابغه کشف کرد این است؟ این انکار رسالت است اگر منظور آ ن است که نه، معانی را ذات اقدس الهی به پیامبر القا کرده است الفاظ را خود پیامبر انتخاب کرده است نظیر روایات که روایات را به وسیلهٴ الهام ذات اقدس الهی معانی اش را، احکامش را به پیامبر فرمود، الفاظ را به پیامبر اجازه داد که انتخاب بکند اگر این است این انکار وحی و نبوّت و رسالت نیست ولی انکار معجزه بودن قرآ ن است مثل روایات، روایات معارفش را ذات اقدس الهی به پیامبر القا کرده است و از راه الهام الهی است ولی الفاظش را خود پیامبر به اذن خدا انتخاب کرده است لذا روایات معجزه نیست ولی قرآن معجزه است، پس اگر منظور آن است که نظر موحّدانهٴ رسول اکرم به عالم و آدم نتیجه اش این شد که پیامبر کتابی تنظیم بکند که معارف این کتاب کشفیّات خود اوست، الفاظ این کتاب ساخته های خود اوست این هم انکار رسالت است، هم انکار اعجاز قرآ ن و اگر نه، منظور این است که وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که نظر موحّدانه به عالم و آدم داشت این نظر باعث شد که ذات اقدس الهی علوم وحیانی و معارف و مطالب قرآن را به او آموخت و او یاد گرفت منتها الفاظش را خودش انتخاب کرد این انکار وحی و نبوّت و رسالت نیست ولی انکار معجزه بودن قرآن کریم است.

ص: 98

پرسش: حاج آقا! اگر معانی جمله بندی شده باشد و همه معانی که در همین الفاظ هست ...معنی ندارد که

پاسخ: چرا، چون الفاظ قرآ ن معجزه است وگرنه نهج البلاغه هم از نظر فصاحت و بلاغت ممتاز است ولی معجزه نیست سایر روایات و خطبه ها معجزه نیست شما می بینید مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) در همان جلد اول اصول کافی که خطبه های توحیدی را نقل می کند بابی دارد به نام جوامع توحید مرحوم کلینی غالباً روایات را نقل می کند از خودشان فرمایش خیلی کم دارند بسیار کم دارند فقط حدیث را نقل می کنند در آن جوامع توحید دارد که وقتی وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در اواخر عمر شریفشان دوباره خواستند این سپاهیان و ارتشیانشان را به طرف صفین تجهیز کنند «قام خطیباً» خطبه ای خواند که بسیاری از مردم آن خطبه را حفظ کردند آن روزها چون چاپ و کتابت و نوشتن و اینها نبود به حافظه خیلی بها می دادند لذا حافظهٴ مردم آن عصر خیلی قوی بود اینها وظیفه شان این بود که چیزها را حفظ بکنند گاهی قصایدی که هفتاد بیت، هشتاد بیت بود کاملاً حفظ می کردند لذا حفظ خطبه ها برای کسی که اهل کتاب و کتابت نبود و چاره ای نداشت از حافظه مدد بگیرد حافظه شان تقویت می شد و حفظ می کردند.

مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) دارد که این خطبه ای که «علی بن ابی طالب بأبی و اُمّی» که پدر و مادر من فدای او اینها بیانات مرحوم کلینی است در کافی «بأبی واُمّی» این ایراد کرده است خطبه ای است که «لو اجتمعت السنة الجن والإنس ولیس فیها لسان نبیٍّ»(1)

ص: 99


1- (8) . الکافی، ج1، ص136.

اگر همه جن و انس جمع بشوند پیامبر در بین آنها نباشد نمی توانند مثل علی بن ابی طالب سخن بگویند. مرحوم صدرالمتألهین که اصول کافی را شرح کرده این بخش از فرمایش مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) را هم ذکر کرده چیزی اضافه کرده فرمود اینکه شما گفتید اگر همه جن و انس جمع بشوند و در بین آنها پیامبر نباشد قیدی اضافه کنید بگویید پیامبر اولواالعزم نباشد وگرنه پیامبران دیگر هم نمی توانند مثل علی سخن بگویند، خب.

این با این عظمت و جلال معجزه نیست برای اینکه غیر پیامبر هم این را آورد مثل خود حضرت امیر، اما قرآن را ذات اقدس الهی در همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» در چند آیه بعد و در سایر موارد فرمود تمام جن و انس اگر جمع بشوند نمی توانند مثل این بیاورند پس معلوم می شود الفاظ او معجزه است، صُوَر او معجزه است معانی او یک طرف، الفاظ او، صُوَر او معجزه است که فرمود: (بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ)(1)، خب.

پرسش:...

پاسخ: بله، منقول حرف آنهاست ولی نقلش معجزه آساست طوری انسان نقل بکند مثلاً کسی عکس زید را می کِشد این خود زید یک موجود معمولی است یا درخت یک موجود معمولی است ولی عکّاس به قدری هنرمند است که کسی نمی تواند مانند او عکس این درخت را بکِشد. نقل معجزه است نه منقول گاهی حرف کافر است مثل نمرود، فرعون، گاهی حرف مؤمن است، گاهی حرفهای زن هست، گاهی حرفهای مرد است، گاهی حرفهای ملائکه است، گاهی حرف جن است، گاهی حرف شیطان است آن منقول مهم نیست کیفیت نقل مهم است، خب.

ص: 100


1- (9) . سورهٴ بقره، آیهٴ 23.

پرسش:...

پاسخ: این می شود مثل روایات دیگر حجّت هست ولی معجزه نیست تمام روایاتی را که وجود مبارک پیغمبر و همچنین اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) فرمودند جزء حجّتهای شرعی است دیگر معانی شان را از راه الهام ذات اقدس الهی به اینها احکام الهی را می فهماند به اینها اجازه می دهد که الفاظ را برابر محاورات و ادبیات مردم بیان کنند تا مردم بفهمند همه اینها می شود حجّت شرعی اما هیچ کدام معجزه نیست لذا وجود مبارک پیغمبر این را فرمود، ائمه هم فرمودند از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسید که «قد کَثُرَتْ علیّ الکذّابة وسَتَکْثُرَ»(1). دو باب روایات هست که مرحوم کلینی هر دو باب را نقل کرده یکی راجع به نصوص علاجیه است یکی هم درباره مطلق روایات. در نصوص علاجیه آنجا که روایت مبتلا به معارض است این همان بحثهایی است که در کتابهای اصول ملاحظه فرمودید که باید بر قرآ ن کریم عرضه بشود چیزی که مخالف قرآن است طرد بشود چیزی که مخالف قرآن نیست قبول بشود.

باب دیگر مطلق روایات است چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد باید بر قرآن عرضه بشود دلیلش هم این است که وجود مبارک حضرت فرمود مثل خدا کسی حرف نمی زند اما مثل ما روایات جعل می کنند «قد کَثُرَتْ علیّ الکذّابة وسَتَکْثُرَ»(2) قائلان، بافندگان، گویندگان به نام ما روایت جعل می کنند ولی مثل خدا کسی حرف نمی زند لذا آنچه که از ما نقل شده است بر قرآن عرضه کنید، خب.

پرسش:...

پاسخ: این را خود اله بیان کرده.

ص: 101


1- (10) . بحارالأنوار، ج2، ص225.
2- (11) . بحارالأنوار، ج2، ص225.

پرسش: إله که تکلّم نمی کند؟

پاسخ: چرا، کلام الهی، ایجاد الهی است چندبار این روایات از وجود مبارک حضرت امیر خوانده شده است که «لاَ بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ وَ إِنَّما کَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ»(1) خدای سبحان این کلمه را ایجاد می کند نه اینکه از فضای دهن و حنجره حرف بزند آن را مکرّر در نهج البلاغه و سایر روایات نفی شده است که خدا این طوری کلام ندارد ولی با ایجاد صوت با ایجاد یا «مِن وَراء شجر» هست یا در قلب وجود مبارک پیغمبر هست این کلمات را ایجاد می کند، خب.

پرسش:...

پاسخ: بله، آن نه، دوتا حرف است که حالا که ثابت شد قرآن معجزه است منشأ اعجاز چیست بعضی گفتند فصاحت است، بعضی گفتند بلاغت است، بعضی گفتند اخبار غیب است از مرحوم سیّد مرتضی رسیده است صرف است یعنی دیگران می توانند مثل این بیاورند لکن ذات اقدس الهی هِمم اینها را منصرف کرده است «علی ایّ حال القرآن معجزٌ» منشأ اعجاز او بعضی گفتند اخبارات غیبیی است که در قرآن کریم آمده بعضی گفتند فصاحت اوست، بعضی گفتند بلاغت است، بعضی گفتند مجموع آنهاست ولی این کلمات معجزه است حالا یا اصلاً مقدور دیگران نیست «کما ذهب الیه غیر واحد» یا مقدور دیگران هست و ذات اقدس الهی منصرف کرده ارادهٴ آنها را از اِتیان به مثل «کما ذهب الیه سیّد مرتضی» ولی روایات این طور نیست.

دو نکته را عرض کنیم تا بحث را ادامه بدهیم. نکته اول این است که طرح این مسائل در مجلاّت در روزنامه ها حرام است، حرام است یعنی حرام چون چند سال قبل بحثی درباره مقبولیّت و مشروعیّت به مناسبتی گفته شد بعضی از روزنامه ها که آتش بیار معرکه بودند دامن به فساد دادند بحثهای علمی برای همین مراکز علمی است از اینجا بیرون بردن و بیرون کردن حرام است بحثهای علمی است کاری به روزنامه ها و این حرفها ندارد که، علم مادامی پیشرفت می کند که به سیاست و به این راههای خاص آلوده نشود وگرنه دیگر علم نیست، این مطلب اول.

ص: 102


1- (12) . نهج البلاغه، خطبهٴ 186.

مطلب دوم کتابی است به عنوان الامتاع والموآنسه برای ابوحیّان توحیدی او از آن اُدبای نامی تاریخ است و کتابهای دیگر و کتابهای دیگران را آدم وقتی مطالعه می کند گاهی محتاج به لغت می شود اما این کتاب الامتاع والموآنسه شبیه مقامات حریری و حمیدی و آنهاست آدم وقتی این کتاب را می خواهد مطالعه کند این چنین نیست که یک کتاب لغتی در طاقچه اش یا قفسه اش باشد هر وقت خواست بگردد این مثل نهج البلاغه است که کتاب لغت باید دم دستش باشد در بسیاری از جملات به کتاب لغت مراجعه کند این الامتاع والموآنسه این چنین است. من مدّتی با این کتاب مأنوس بودم در اثنای این کتاب دیدم که چندتا نامه به صورت مکاتبه و مناظره بین وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) و عمر مطرح است نامه از طرف حضرت امیر است پاسخ از طرف عمر، نامه از طرف عمر است پاسخ از طرف امیر اینها دارند یکدیگر را محاکمه می کنند گفتگو می کنند و سرانجام - معاذ الله - حضرت امیر محکوم شد و عمر حاکم برای من خیلی تعجّب آور بود که این یعنی چه؟ به عرض سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی رساندم که چنین جریانی در کتاب الامتاع والموآنسه است فرمود این جَعْل است و اول کسی که پرده از این کار برداشت همین ابن ابی الحدید معتزلی بود که به دستور ایشان ما مراجعه کردیم دیدیم بله، ابن ابی الحدید می گوید که «کان رجلاً کاتبا» یعنی ابوحیّان توحیدی «کان رجلاً کاتبا» به اصطلاح اینها نویسنده بود نه نویسنده یعنی اهل قلم عادی در اثر عُقدهٴ فقر و مانند آن این دیگر به هر در و دیواری زد آن فشار و محرومیّت و عُقده بودن وقتی قلم به دست عقده افتاد انسان بین حضرت امیر و آن شخص محاکمه می کند و - معاذ الله - علی بن ابی طالب را محکوم می کند عقده این کارها را هم می کند غرض این است که این مسائل با هم مخلوط نشود حالا این پرانتز بسته.

ص: 103

یک مطلب این است که اگر کسی بگوید وجود مبارک حضرت نگاهِ موحّدانه به عالَم دارد به عالم و آدم نگاه موحّدانه دارد محصول نگاهش این کتاب است اگر منظورش این است که وجود مبارک آ ن حضرت پژوهشگر خوبی است، محقّق خوبی است، تلاشگر خوبی است در اثر نگاهِ موحّدانه ذات اقدس الهی این علوم وحیانی را به او افاضه کرده است او این الفاظ را، الفاظ را خودش انتخاب کرد این منکر وحی و نبوّت نیست رسالت را قبول دارد، نبوّت را قبول دارد، مطالب الهی را قبول دارد منتها معجزه بودن قرآن را قبول ندارد در حقیقت خود قرآن را هم تکذیب می کند برای اینکه ظاهر قرآن این است که این کلام، کلام الهی است و اگر کسی بگوید که قرآن کریم محصول فهمِ پیامبر است از هستی که وقتی وجود مبارک پیامبر در هستی شناسی غوطه ور می شود پژوهش می کند نتیجهٴ پژوهش پیامبر در هستی شناسی این کتاب است این هم به دو امر برمی گردد یعنی نتیجهٴ پژوهش اش این شد که خدای سبحان معارف قرآنی را به او القا کرد و الفاظ را هم به او القا کرد این منکر هیچ چیزی نیست هم رسالت را قبول دارد، هم معجزه را قبول دارد منتها می گوید و پژوهش کرد، تلاش کرد، کوشش کرد تا ذات اقدس الهی او را شایستهٴ این مقام دانست این دو مطلب را به او عطا کرد هم معانی قرآن، هم الفاظ قرآن ولی اگر منظور این است که چون نگاهِ به هستی می کند و در هستیِ جهان می اندیشد خودش به این مطالب رسیده است این انکار وحی و نبوّت است از یک سو قهراً انکار اعجاز هم هست از سوی دیگر و اگر نه، منظور این است که نتیجهٴ پژوهش پیامبر در هستی شناسی این است که خدای سبحان این معارف را به او القا می کند او این الفاظ را خودش انتخاب می کند این انکار وحی و نبوّت و رسالت نیست ولی انکار معجزه بودن قرآن است، خب.

ص: 104

پس تاکنون چهار، پنج احتمال مطرح است آن قول هفتم همان است که ذات اقدس الهی پیامبر را به مقام والایی رساند هم معارف را به او تفهیم کرد، هم الفاظ را و وجود مبارک حضرت هم آن معارف الهی را یاد گرفت، هم الفاظ را شنید و امینانه هم در بخش نظر و اندیشه معصوم بود، هم در بخش عمل و انگیزه معصوم بود نه خطای علمی داشت، نه خطیئهٴ عملی که در این آیهٴ (وَإِن کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ) مطرح است.

پرسش: آیا بیان معارف بلند مؤمنین در آن زمان کفر اعجاز نیست؟

پاسخ: چرا.

پرسش: حاج آقا چون در الفاظ از خود پیغمبر گرفته شده.

پاسخ: نه، معنا آن علوم غیبیه معجزه است ولی قرآ ن معجزه نیست برای اینکه الفاظ،الفاظ بشر است بشر می تواند بیاورد دیگر.

پرسش: الفاظ خالی از معنا نیست.

پاسخ: بله، مثل روایات، روایات که خالی از معنا نیست ولی مثل روایات جعل می کنند دیگر وقتی این معانی عرضه شده است مردم این معانی را یاد گرفتند بدلی این را هم می سازند دیگر. یک وقت است که جریان غیب است، یک وقت جریانهای عادی و اخلاقی و دستوری است که شما (أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ)(1) خب چیزی را کم می کنند، چیزی را زیاد می کنند این دیگر نظیر اخبار غیب نیست اخبار غیبی که در بحث دیروز اشاره شده ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آدرس قدم به قدم و گام به گام می دهد می گوید (مَا کُنتَ ثَاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ)(2)، ولی قصّه این است، (مَا کُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ)(3)، ولی قصه این است، (مَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ)(4) ولی قصه این است آدرس می دهد در آنجا نبودی قصه این است، در قصه مریم نبودی قصه این است، در کوه طور نبودی قصه این است، در جریان مَدْین و شعیب مَدین نبودی قصه این است این می شود معجزه صددرصد از نظر اِخبار غیب و اما چنین کاری که آنها نمی کنند که اینها الفاظی که مقدورشان هست در قصص داخلی می خواهند کم و زیاد بکنند شما می بینید حرفی را مردم شام شنیدند که دیدند در خیابانها کسی راه رفته شمشیر روی دوشش هست می گوید یا مرگ یا واو، یا مرگ یا واو، این شعار معروف خوب گوش دادند دیدند که این اباذر است و شمشیر روی دوشش گرفته گفت «لا أضع السیف من عاتقی حتی توضع الواو فی مکانها» من شمشیر را از دوشم برنمی دارم مگر اینکه این «واو» سرِ جایش باشد گفتند چیست؟ «واو» چیست؟ قصه «واو» چیست؟ گفت شما نمی دانید معاویه به انجمن قرائت قرآن دستور داد «واو» (وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ)(5) را نخوانند، گفت خب نخوانند بخوانند چه می شود، نخوانند چه می شود؟ گفت هان! معاویه قصد این کرده که ثروت مملکت را اکتناز کند یک، اگر به او بگویند زراندوزی و اکتناز ثروت حرام است برای اینکه خدا دارد (وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ) تو چرا این کار را کردی؟ این بگوید که خدا (الَّذِینَ یَکْنِزُونَ) را درباره أحبار و رُهبان یهودیها گفته در برابر رهبران اسلامی که نگفته اما این «واو» که باشد این «واو»، «واو» استینافیه است قبل را از بعد قطع می کند، بعد را از قبل قطع می کند اصل کلّی است (وَالَّذِینَ) هر کسی زراندوزی کند چه مسلمان، چه کافر، چه منافق باید جلویش را گرفت شما نمی دانید این چرا دستور داده به انجمن قرائت قرآن که این «واو» را نخوانید تا «واو» را سرِ جایش نگذارم من شمشیر از دوشم نمی گیرم این کار ابوذر بود این کار قصهٴ یکی، دوتا نیست مردم مواظب بودند یک «واو» تکان نخورد «واو» (وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ)(6) هم به همین سرنوشت مبتلا بود مگر اجازه می دادند یک کلمه کم بشود، مگر اجازه می دادند یک کلمه زیاد بشود این را هم شیعه ها نقل کردند هم سنّیها «لا أضع السیف من عاتقی حتی توضع الواو فی مکانها»، خب.

ص: 105


1- (13) . سورهٴ اسراء، آیهٴ 78.
2- (14) . سورهٴ قصص، آیهٴ 45.
3- (15) . سورهٴ قصص، آیهٴ 46.
4- (16) . سورهٴ آل عمران، آیهٴ 44.
5- (17) . سورهٴ توبه، آیهٴ 34.
6- (18) . سورهٴ توبه، آیهٴ 100.

معنا اگر برای پیامبر باشد، الفاظ را کم و زیاد بکنند که الفاظ را که معجزه نیست بنابراین و مخالف خود قرآن هم هست برای اینکه قرآن دارد این کتاب را ما فرستادیم معنای بدون لفظ که کتاب نیست، معنای بدون لفظ را که قول نمی گویند، معنای بدون لفظ را که کلمه نمی گویند، معنای بدون لفظ را که کلمات نمی گویند کلمه هست، کلمات هست، قول هست، کتاب هست فرمود ما این کتاب را نازل کردیم برای تو کتاب یعنی معانی، قول یعنی معانی، کلمات یعنی معانی، کتاب، کل، کلمات، کلام، الفاظ «بما لهم من المعانی» است.

پس بنابراین اگر کسی این چنین بیندیشد که محصول نگاه موحّدانهٴ پیامبر به عالم این کتاب است باید تحلیل کرد به احدالوجهین منکر رسالت است و اعجاز، به احدالوجهین الآخرین منکر رسالت نیست ولی منکر اعجاز است.

پرسش:...

پاسخ: درست است همین طور هم هست کشف مراتبی دارد ولی بالأخره مبدأ همه اینها و منتهای همه اینها خدای سبحان است هیچ کسی در معراج هم همین طور است هیچ کسی خودبه خود بالا نمی رود هیچ شاگردی خودبه خود عالِم نمی شود فرمود آمدی اما من آوردمت (سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ)(1) تو که قدرت آمدن نداشتی من آوردمت این را می گویند إسرا، بُردن گفتند دستش را بگیرید از امّ هانی بیاورید بیت المَقدس چَشم از بیت المقدس بیاورید بالا چَشم، نشانش بدهید چَشم، حرفهای مرا بشنود چَشم، من قدم به قدم او را بالا بردم حالا شما بگویید خودش رفت بالا، خودش رفت بالا انکار معلّم است می بینید این حرفها برای کسی است که مرحوم صدرالمتألّهین می دانید خب خیلی به حکما علاقه مند است ولی می گوید درست است ما به فلاسفه علاقه مندیم، به حکما علاقه مندیم ارسطو به عنوان معلم اول در بین ما شهرت دارد، فارابی به عنوان معلم ثانی در بین فلاسفه مشهور است اما این در علوم عادی است در علوم حقیقی معلّم اول وجود مبارک پیغمبر است، معلّم ثانی وجود مبارک علی، خب حالا در طی این چهار قرن به عظمت او که کسی نیامده دیگر تمام افتخار حکمای این چهار قرن این است که حرفهای او را بفهمند این حالا به شرح اصول کافی اش مراجعه فرمودید حالا آنجا دارند یا در مفاتیح الغیب اینها حکما معتقدند که اگر همه این هفت میلیارد بشر فعلی همه شان در سطح مرحوم فارابی و ابن سینا باشند باز صادق است که خدا بفرماید: (هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً)(2) فارابی و بوعلی درست است بزرگ اند اما در برابر وحی اُمّی اند آن چیز دیگر است این یک چیز دیگر است کسی که از گذشته خبر داده، از آینده خبر داده ما از پشت دیوارمان بی خبریم این را خدای سبحان قدم به قدم به او آدرس داده که تو در زمان نوح نبودی قصه این است، زمان مریم نبودی قصه این است، طور نبودی قصه این است، مَدین نبودی قصه این است این کجا، فارابی کجا؟!

ص: 106


1- (19) . سورهٴ اسراء، آیهٴ 1.
2- (20) . سورهٴ جمعه، آیهٴ 2.

پرسش:...

پاسخ: غرض این است که اگر پیامبر انسانِ کامل به جایی برسد با تلاش و کوشش خودش این حرفها را بفهمد این منکر هر دو مطلب است اما اگر بگویند در اثر کوشش و تلاش و ریاضت و غار حِرانشینی و امثال ذلک به جایی برسد که ذات اقدس الهی هم معانی را به او برساند هم الفاظ را این انکار هیچ مطلبی نیست حق است، اگر بگویند به جایی رسیده که معانی را خدای سبحان به او فهمانده، الفاظ را خودش انتخاب کرده که قرآن مثل روایت بشود این انکار وحی و نبوّت نیست ولی انکار رسالت است.

فشاری که یک عده قائل اند می گویند فلسفه عاجز است از اثبات نبوّت خاصّه در طلیعهٴ بحث دیروز اشاره شد که فلسفه کارش اثبات اینکه زید پیامبر است یا عمرو پیامبر است نیست اما نباید گفت فلسفه عاجز است مثل اینکه فقه کارش این نیست که بگوید زید ولیّ امر مسلمین است یا عمرو مرجع تقلید است ولی مع ذلک فقه تواناست فقه می گوید در هر عصر و مصری ولیّ مسلمین لازم است، در هر عصر و مصری مرجع تقلید لازم است شرایط و اوصاف و احکام و حِکَم اینها را می گوید بعد به مردم می گوید اگر شما خودتان اهل خِبره اید مرجع شناس باشید از او تقلید کنید، رهبرشناس باشید تابع او باشید، اگر اهل خِبره نیستید به اهل خِبره مراجعه کنید تا رهبرتان را بشناسید، مرجعتان را بشناسید پیروی کنید این یک راه عقلی است و عقلایی هم هست.

بنابراین نباید گفت فلسفه دربارهٴ جزئیات بحث نمی کند عاجز است مگر فقه دربارهٴ جزئیات بحث می کند جزئیات را خود مردم باید تشخیص بدهند.

ص: 107

«و الحمد لله ربّ العالمین»

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109