شرح دعاء عرفه

مشخصات کتاب

سرشناسه : فاضل، محمدعلی، 1342 - 1260ق، شارح

عنوان و نام پدیدآور : شرح دعاء عرفه/ تالیف محمدعلی فاضل الشهیر "حاجی فاضل خراسانی"؛ تقدیم جلال الدین الاشتیانی؛ تصحیح و تحقیق قسم الکلام و الفلسفه فی مجمع البحوث الاسلامیه

مشخصات نشر : مشهد: مجمع البحوث الاسلامیه، 1420ق. = 1378.

مشخصات ظاهری : 296 ص.نمونه

شابک : 964-444-233-49000ریال ؛ 964-444-233-49000ریال ؛ 964-444-484-1

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

یادداشت : فهرستنویسی براساس اطلاعات فیپا.

یادداشت : کتابنامه: ص. [281] - 294؛ همچنین به صورت زیرنویس

موضوع : دعای روز عرفه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده : فاضل، محمدعلی، 1342 - 1260ق. شارح

شناسه افزوده : آشتیانی، جلال الدین، 1306 - ، مقدمه نویس

شناسه افزوده : بنیاد پژوهشهای اسلامی. گروه کلام

رده بندی کنگره : BP270/ع 402ف 2

رده بندی دیویی : 297/774

شماره کتابشناسی ملی : م 78-27146

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

مقدمه استاد سیّد جلال الدّین آشتیانی

مؤلّف اثر حاضر شرح دعای عرفه ملاّ محمّدعلی فاضل مشهور به حاجی فاضل «أعلی الله مقامه» (م 1342 ه . ق) یکی از اساتید عالیقدر حوزه علمیه مشهد، و از اکابر علمای اسلام

در قرن 14 هجری قمری به شمار می رود، و در علوم معقول و منقول از مدرّسان نامی زمان

خویش می باشد.

حاجی فاضل در فقه و اصول و تفسیر و حکمت و فلسفه الهی اعم از حکمت مشّاء و اشراق و فلسفه خاصّ ملاّصدرا، استاد مسلّم بود، در علم کلام و آثار و اخبار وارده از ائمّه شیعه در اصول عقاید تبحّر داشت و در دوران طلبگی و عنفوان جوانی کتب ادبی از قبیل سیوطی، شرح نظّام، مغنی و مطوّل و مقامات حریری و بعض دیگر از آثار ادبی را چندین دوره تدریس نموده بود. وی همچنین در ادبیات تبحّر داشت و دارای طبع شعر بود و در شعر عربی

و فارسی مطالعات داشت و خوش تقریر و نیک محضر و مهربان و خندان رو بود. همه محضر او را مغتنم می شمردند و شخص صاحب درک از محضرش هرگز سیر نمی شد. بسیار قویّ القلب و شجاع بود. معروف است که مشروطه چی ها وقتی او را ترور کردند(1)، با این که

ص: 5


1- - مرحوم حاجی فاضل مستبدّ متعصّب نبود، ولی با علمایی که قوانین مشروطه را به تمام معنی اسلامی می دانستند موافق نبود و همیشه تذکّر می داد که بعد از این مرتّب روش حکومتها در اروپا و مغرب زمین متغیّر خواهد بود و ما باید مرتّب قوانین اسلام را با توجیه و تأویل بارد و سست با مشروطه و انواع دیگر از حکومتها منطبق سازیم.

چند تیر به بدن او اصابت نمود، هیچ نترسید؛ در حالی که سنّ او از هفتاد متجاوز بود. وقتی

او را روی تخته ای گذاشتند که به بیمارستان ببرند و مریدان در اطرافش جمع شده بودند و

خون از بدنش جاری بود، فریاد زده بود: «بلند بگو لا إله إلاّ الله».

مرحوم حاجی فاضل در مشهد و نجف و سامرّاء سالیان متمادی به تعلّم و تعلیم اشتغال داشت و از محضر اساتید بزرگ آن عصر استفاضت نمود. حاجی فاضل در فلسفه و حکمت إلهی و علوم ریاضی از تلامیذ آخوند ملاّ غلامحسین شیخ الاسلام(1) و آقامیرزا محمّد سروقدی(2) معروف به خادم باشی (کشیک سوم آستان قدس رضوی) بود و در فقه و اصول در مشهد چندین سال از محضر آقا شیخ حسنعلی طهرانی(3) و آخوند ملاّ عبدالله کاشی(4) استفاده کرد. و به حد کمال رسید. جهت دیدن محضر علمای عتبات عالیات به عراق سفر کرد

و مدّتی در نجف به درس حاج میرزا حبیب الله رشتی و دیگر اکابر حضور به هم رسانید و

بالأخره برای تکمیل تحصیلات خود در حدّ عالی اجتهاد، در سامرّاء رحل اقامت افکند و چندین سال به درس آقامیرزا محمّدحسن شیرازی(5) حاضر شد و خیلی مورد توجه مرحوم

میرزای بزرگ قرار گرفت و جامعیّت او استاد را تحت تأثیر قرار داد.

مرحوم فاضل بعد از اتمام تحصیلات خود به مشهد مراجعت کرد و تا آخر عمر، به تدریس علوم و معارف اسلامی اشتغال داشت(6) و در اواخر عمر متصدّی امور محکمه شرع

ص: 6


1- - آخوند ملاّ غلام حسین در معقول از شاگردان حکیم محقّق سبزواری و در منقول از تلامیذ شیخ اعظم انصاری است و در دو رشته معقول و منقول استاد مسلّم بود.
2- - آقا میرزا محمّد سروقدی از تلامیذ معروف حاج ملاّهادی بود و سالها در مشهد کتب عقلیه را تدریس می کرد.
3- - حاج شیخ حسنعلی طهرانی از اعاظم تلامذه شیخ مرتضی انصاری و از اساتید بزرگ در اصول فقه و از مروّجان و شارحان کلمات شیخ انصاری بود و در مشهد سالیان متمادی به تدریس اشتغال داشت.
4- - آخوند ملاّ عبدالله کاشانی نیز از افاضل شاگردان حوزه شیخ انصاری است که بعد از رحلت شیخ، مدّتی در مشهد ساکن شد و حوزه گرمی تشکیل داد.
5- - مرحوم میرزای شیرازی، زعیم شیعه بعد از شیخ انصاری و از اکابر علمای شیعه در اعصار و دهور می باشد و به قول مولانا: یک دهان خواهم به پهنای فلک تا بگویم مدح آن رشک ملک
6- - آنچه راجع به ترجمه احوال حاجی فاضل تا این جا نوشتم، از برخی از تلامیذ و نیز از فرزند آن مرحوم جناب آقای حاج احمد آقای فاضل شنیده ام. استاد عالیقدر مرحوم دکتر علی اکبر فیّاض، حاجی فاضل را خوب می شناخت و به درس شرح اشارات او حاضر شده بود و می گفت محضر او آدمی را مسحور می کرد. زمانی که به تألیف سیر فلسفه اسلامی از زمان «میرداماد و میرفندرسکی تا عصر حاضر» اشتغال داشتم راجع به حاجی فاضل از آقای دکتر فیاض سؤالهایی کردم و آقای دکتر گفتند، حاج فاضل در عقلیات از تلامیذ آقامیرزا محمّد سروقدی و ملاّ غلام حسین شیخ الاسلام می باشد.

نیز شد.

نگارنده در دوران طلبگی از زبان اساتید و ارباب اطّلاع، اوصاف مرحوم حاجی فاضل را زیاد می شنیدم، چه آن که این استاد یگانه در عصر خود شهرت بسزایی داشت و طلاّب مستعدّ از محضر او استفاده کرده بودند، سالیان متمادی دارای حوزه با رونقی بود و در معقول و منقول در سطح عالی تدریس می کرد.

استاد بزرگوار نگارنده آقا میرزا ابوالحسن قزوینی «قدّس الله سرّه بنوره» می فرمود، یکی از فرزندان حاج فاضل خراسانی که به درس شرح منظومه من حاضر می شد، گفت: پدرم بر دعای عرفه شرحی نوشته که ناقص است، شرح را نزد من آورد و من مقداری از آن را مطالعه کردم.

استادم با این که هر کسی را نمی پسندید، از مرحوم فاضل تعریف می کرد و این اثر او را

می ستود. حقیر بعد از آن که در مشهد ساکن گردید، و خداوند مجاورت و عتبه بوسی هشتمین

قطب از اقطاب وجود؛ علیّ بن موسی، امام رضا علیه و علی آبائه السّلام را نصیب او گردانید، بعد از شروع به تهیه منتخبات فلسفی از حکمای ایران در چهار قرن اخیر درصدد

تهیه نسخه ای از شرح حاج فاضل بر دعای عرفه برآمد.

بعد از مطالعه این شرح معلوم شد که مؤلّف علاّمه در اثنای شرح و تحقیق پیرامون مطالب دعا، روایات زیادی را از ائمّه شیعه نقل نموده و مآخذ آنها را ذکر نکرده اند، بعضی از این روایات ناقص نقل شده و اغلاطی نیز در روایات دیده می شود. نقص در مطالب علمی را

می توان حتی الامکان جبران کرد، ولی دستکاری در روایات درست نیست، بلکه شرعاً و عقلاً

ممنوع است؛ لذا لازم بود که مآخذ روایات را به دست آورد.

در این میان، یکی از دانشجویان دوره لیسانس دانشکده الهیّات دانشگاه مشهد، به نام

ص: 7

آقای حسین صائب(1) برای انتخاب پایان نامه به حقیر مراجعه کرده از مراجعه نامبرده خوشحال شدم و از وی درخواست کردم تهیّه نسخه ای کامل از این اثر منیف را به عهده بگیرد، با علم به این که این دانشجو مرد میدان این مهمّ است.

رساله حاضر شرحی است بر دعای عرفه(2) منسوب به: إمام الأحرار و سیّد الأبرار، مبدأ الأشواق و قبلة العشّاق، خاتم الأولیاء و سیّد الأصفیاء، الولیّ الشفیع الشهید، أبی عبدالله الحسین صلوات الله علیه و علی المستشهدین بین یدیه، تألیف استاد نامدار الفقیه المحقّق و المجتهد البارع، قدوة الحکماء المتألّهین فخر المتأخّرین الحاج ملاّ محمّدعلیّ فاضل خراسانی أعلی الله قدره و رفع شأنه.

شارح دعای عرفه مرحوم حاج فاضل، کلیّه شرایطی را که باید شارح این مأثور عظیم دارا باشد واجد است؛ احاطه به ادبیات و زبان دعا، تبحّر در روایات وارده از ائمّه علیهم السلام، آشنایی کامل به لسان و مذاق عترت و اولیاء محمّدیّین، تخصّص و تبحّر در کلام اسلام بخصوص

شیعه و اصول عقاید فرقه ناجیه، احاطه به حکمت إلهی و فلسفه و علم توحید و عرفان و

ص:8


1- - آقای صائب معروف عندالطّلاب به آقای شیخ محمّد حسین چهکندی، قبل از ورود به دانشگاه در حوزه علمیه مشهد با کمال جدّیت و نهایت علاقه و کوشش چندین سال به تحصیل اشتغال داشت، کتب مقدماتی در ادبیات را قرائت نمود و بعد از خواندن کتب تحقیقی ادبی، مغنی، و مطوّل و قرائت سطوح فقه و اصول، شرح لعمه، قوانین، رسائل و مکاسب و کفایه مدّتی به درس خارج فقه و اصول حسب المعمول حوزه های قدیمی نیز حاضر شد و برای گرفتن مدرک به دانشکده آمد. آقای صائب از طلاب و دانشجویان ساعی و جدّی و خوش فهم و باذوق و در عین حال سلیم النّفس، متدیّن و شریف است.
2- - این دعا را بُشر و بشیر پسران غالب نقل کرده اند. (بحارالأنوار 98/214) حضرت در مکّه کنار کوه مشرف به خانه خدا، با عائله و اهل بیت و اصحاب خود مقابل کعبه ایستادند و با خضوع خاصّ مقام ولایت کلیه این دعا را قرائت فرمودند. باید این مطلب را مسلّم دانست که صاحب ولایت کلیّه از باب آن که متّحد با اسم الله و مظهر تامّ اسم الله ذاتیّ و احدیّت و صاحب مقام أو أدنی می باشد، به اسرار قَدَر و حقیقت ذوات و اعیان و استعدادات لازمه اعیان، واقف و عارف است و به جمیع ألسنه خمسه، یعنی لسان ذات و استعداد و حال و مرتبه و مقال، بلکه به لسان الحکم وأحدیّة الجمع الکمالی، و هی مع لسان الوصف و الفعال و القال وأحدیّة الجمع، حق را خوانده و بین این ألسنه توافق موجود است و فقرات دعا بر این مطلب شهادت می دهند. درباره این که امام همام ارواح العالمین له الفداء، به چه علّت دعای خود را به «الحمدللّه الّذی لیس لقضائه دافع و لالعطائه مانع...» ابتدا فرمود، إن شاءالله بحث خواهد شد.

دارابودن ذوق سرشار در معارف إلهی. همه این امور در شارح محقّق جمع است و آنچه که همه خوبان دارند، او تنها دارد. وی بعد از مدتها تدریس و تحقیق، در دوران کمال و پختگی

به تألیف این اثر پرداخته است. این شرح ناتمام است و شارح موفّق به اتمام و شرح تمام

فقرات دعا نشده، ولی همین شرح موجود اثری است بسیار قابل توجه.

مؤلّف در ضمن شرح دعا به مناسبت، مباحث عالیه ای از اصول عقاید اسلامی را مورد تحقیق و تدقیق قرار داده و به حلّ و تحقیق معضلات و مشکلات عقاید پرداخته و در همه موارد خبرگی و لیاقت علمی خود را نشان داده است. بیان معانی حمد و تحقیق در معنای قدرت و بیان حقّ در مبحث جبر و تفویض، بیان معنی مشیّت و اراده در خلق و حقّ، در رضا

به قضاء حقّ و - إنّ الراضی بالفعل کفاعله - وجوب انکار المنکرات والجمع بین وجوبها و عدم الرضا بالکفر و العصیان والرضا بقضاءالله، نقل کلام فخر رازی و غزالی و محقّقان از امامیه در این بحث و جرح و تعدیل افکار و دیگر مباحث مهمّی که در فهرست مطالب آمده،

همه حاکی از تبحّر و استادی مؤلّف در معارف الهیّه می باشند.

این اثر منیف محتاج به مقدّمه و تعلیقاتی است که برخی از معضلات را روشن نماید، پیرامون روایات مذکور در کتاب گفت و گو کند، از وجود تناسب و نظم خاصّ که بین جملات

دعا موجود است سخن گوید و پاره ای از اسرار آن را هویدا سازد. بحث در اصل دعا و ماهیّت و حقیقت آن، انواع و اقسام دعا و لسان خاصّ هر دعا و تحقیق در انواع اجابت و

کیفیّت آن و علل ظهور دعا در قوابل مستعدّه و نفوس داعی إلی الحقّ و پیدایش دعا به حسب علل تکوینی و نحوه رجوع جمیع ادعیه و برگشت جمیع ألسنه به مبدأ وجود و علّه العلل ألسنه و ادعیه و بیان اموری که دعا به آن امور متقوّم است، لازم و واجب است.

بیان حقیقت دعا و زبان خاصّ آن

حقایق امکانی از صادر نخست تا صور حالّه در موادّ و ذرّات متحرک و حقایق بسیط و مرکّب، موالید ثلاث از جمله انسان به حسب اصل وجود و کمالات وجودیّه، فقیر محض و حقایق غیرقائم به ذات و موجودات غیر مستقلّ و قائم به حقّند و بالذّات در مرتبه اوّل، طالب اصل وجود و در رتبه دوّم، طالب کمالات وجودی اند و حقّ تعالی از طریق اسم یا اسماء مناسب با هر ماهیّت و عین ثابتی منشأ اصل وجود و مبدأ افاضه هستی بر هر قابل مستعدّ و

ص: 9

نیز سبب بقای آن و افاضه وجود جهت نیل هر حقیقتی به کمال مناسب آن حقیقت می باشد. بنابراین، هر موجودی از ناحیه اسم مناسب با آن موجود، به حقّ اوّل مرتبط است و آن اسم،

کعبه و قبله مقصود اوست که متکفّل اصل وجود و نیز متصدّی بقاء و حفظ و منشأ تکامل آن

می باشد و معاد آن همان اسم مربّی ذات و صفات آن است و به همان لسان که ربّ و مربّی

خود را می خواند، به همان زبان او را ستایش می کند و حمد می گوید و او را از نقائص مبّرا

می نماید.

انسان از آن جا که مظهر جمیع اسماء و صفات إلهی است و اسم اعظم جامع جمیع اسماء مربّی اوست، ربّ و کعبه مقصود و قبله معبود او حضرت الهیّه است و انسان در مقام دعا

ناچار حقّ را به اسماء مناسب ذات خود می خواند و لذا عین ثابت انسان مظهر اسم جامع إلهی است و از تجلّی این اسم کلّی ظاهر شده و در مقام رجوع الی الله و سیر به ملکوت

هستی حقّ را به أسماء مناسب با سیر إلی الله و سفر معنوی به سوی خدا می خواند و از او توفیق می طلبد و در این سفر پر خطر و صعب العبور از شیاطین به او پناه می برد که «الله ُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ» و لذا در مقام استعاذه به تعلیم ربّانی می گوید: «أَعُوذُ بِالله ِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ» و «قُلْ أَعُوذُ(1) بِرَبِّ النَّاسِ».

اکثر ادعیه وارده از اهل بیت عصمت و طهارت مصدّر به «اللهمّ» یا «الله» می باشد. ما به سرّ آن اشاره کردیم و مفصّل در این مقدّمه در این باره بحث خواهد شد.

نقل و تحقیق، بحث و تأیید

قال بعض الأکابر أدام الله (2) برکاته:

«اعلم أ نّ السؤال هو استدعاء السائل عن المسؤول عنه بالتّوجّه إلیه لحصول مایحتاج إلیه من الوجود، توجّها ذاتیّا أو حالیّا أو ظاهریّا بلسان الاستعداد و الحال و المقال. وسلسلة

ص: 10


1- - در جای خود مفصل در استعاذه و انواع و اقسام آن به حسب سیر سالک إلی الله و تفاوت سالکان بحث کرده ایم.
2- - و هو سیّدالأساطین، و رئیس الملّة والدّین و نور بصرالموحّدین، روحی له الفداء، فی شرحه علی الدعاء المتعلّق بالأسحار.

الموجودات وقبیلة الممکنات، لفقرها واحتیاجها ذاتا وصفة یتوجّه إلی القیّوم المطلق والمفیض الحقّ، و بلسان استعدادها تطلب الوجود و کمالاته من حضرته، ولولا هذا الاستدعاء لما اُفیض علیها الفیض؛ وإن کان هذا الاستدعاء أیضا من غیب الجمع، کما قال الشیخ الأعرابی: «والقابل(1) من فیضه الأقدس» و أوّل استدعاء و سؤال وقع فی دار الوجود هو استدعاء الأسماء و الصّفات الإلهیّة بلسان مناسب لمقامها و طلب الظهور فی الحضرة الواحدیَّة من

حضره الغیب المطلق فأجابها بإفاضة الفیض الأقدس الأرفع والظلّ الأبسط الأعلی فی الحضرة

الجمعیّة، فظهرت الأسماء والصفات ...

(اسماء إلهی از باطن ذات استمداد می کنند و ظهور و جلوه و صورت و تعیّن ذاتند و چون اسماء نیز طالب ظهورند و متّکی یا منبعث از ذات، اعیان از ظهور اسماء الهیّه قبول تعیّن

می نمایند و از آن جا که اعیان جلوه و ظهور اسماء می باشند به حسب تعیّن علمی قابلی اعیان و استعدادات لازم اعیان، غیر مجعولند(2) بلامجعولیة الذات و به حسب وجود خارجی و تعیّن خارجی مجعول و مفاضند، ولی در ظهور علمی و کینونت ذرّی غیر مجعولند و تعیّن اعیان

مستند است به اسماء الهیّه، به این معنی که عین ثابت از هر حقیقت خارجی در حضرت علمیه

و ارتسام و برزخ کلّی از تجلّی ذات در جلباب اسماء متقرّر و موجود است به وجودی مناسب

تعیّن ذات و اسماء. لذا شیخ اکبر، محیی الدّین معروف به ابن عربی فرموده است: والقابل من فیضه الأقدس، چه آن که ذات به فیض اقدس، متجلّی در اسماء و اعیان است که: «یا مبتدئا

بالنعم قبل استحقاقها». پس اسماء از باطن ذات تغذیه می نمایند و از نهایت کمال، طلب

ظهور نموده و به لسان مناسب مقام خود ظهور می نمایند).

والأوّل من الأسماء هو الاسم الجامع ربّ الإنسان الجامع الحاکم علی الأسماء والصفات الإلهیّة والظاهر بظهورها، ثمّ بتوسّطه سائر الأسماء علی ترتیبها من الحیطة و الشمول. و بعد ذلک سؤال الأعیان الثابتة وصور الأسماء الإلهیّة؛ والأوّل من بینها هو صورة الاسم الجامع

ص: 11


1- - صاحب این دعا، علیه السلام، به این مهم اشارت بلکه تصریح فرموده اند، حیث قال: «ابتدأتنی بنعمتک قبل أن أکون شیئا مذکورا»؛ أی مذکورا فی العین، لأ نّ کلّ شیءٍ فی العلم مذکور و العدم یرجع إلی العین.
2- - در این باب، تحقیقات لطیفی وجود دارد که نگارنده به نحو نسبتا مبسوط در مقدمه نقد النصوص عارف محقّق عبدالرحمان جامی، متعرض این نکات و لطائف شده ام.

والعین الثابت الإنسانیّ(1)، ثمّ سائر الأعیان بتوسّطه، لأ نّها من فروعه و توابعه فی الوجود و کمالات الوجود، فی سلسلتی النزول والصعود، وهو الشجرة المبارکة الّتی أصلها ثابت و فرعها فی السماء. ثمّ استدعاء الأعیان الثّابتة الممکنة من الأسماء الإلهیّة فی الحضرة العلمیّة

لظهورها فی العین.

(بنابراین، اسماء به لسان ذات از ممکن غیب، طلب ظهور نمودند و چون حاوی کمالات الهیّه اند از ناحیه رقیقه عشقیه طالب ظهور شدند و در صورت اعیان به مناسبت طلب ولسان

قابلی در موطن علم و حضرت ارتسام متعیّن و مستقرّ گردیدند و چون فاعل تامّ الوجود و

بالذات از ناحیه تمامیت ذات، جواد و فیّاض است از هیچ مستعدّی از افاضت دریغ نمی نماید

و دعا به لسان ذات و استعداد مستجاب است و غیر مردود. چون اعیان ثابته به لسان ذات و

استعداد طلب وجود نمودند، و حقّ جواد فیّاض که هیچ سائل مستعدّ را محروم نمی نماید،

اعیان را به عرصه وجود آورد).

فأجابها بالفیض المقدّس والظلّ المنبسط علی ترتیبها بتوسّطه. و هذه الأدعیة من الدعوات المستجابة، والأسئلة غیر مردودة، لأ نّ الدعاء بلسان الذات و الاستعداد غیر مردود، والفیض

بقدر الاستعداد یفاض ولایمسک.

(کلام در لسان قال و دعا به لسان مقال است، که در کثیری از موارد مردود و غیر مستجاب است.

«ای بس دعای خلق که نامستجاب ماند».

با آن که حقّ در کتاب منزل فرموده است: ادعونی أستجب لکم)

والدعاء بلسان المقال إذا کان مطابقا للسان الاستعداد و لم یکن منطق اللسان علی خلاف منطق القلب والقال مباینا للحال، یکون مستجابا. و إذا لم یکن الدعاء مستجابا فهو لعدم

صدوره عن لسان الاستعداد، أو مخالفته للنظام الأتمّ، و ربما کان عدم الاستجابة لعدم حصول الشرائط والمتمّمات و لغیر ذلک من الأسباب الکثیرة.

هذه خلاصة ماذکره بعض الأکابر من الأساطین ذکرتها تیمّنا بإفادته و تذکّرا بإضاءته علیه

منّی السلام والتحیّة. ادعیه اولیاء و انبیاء به لسان مقال از آن جهت مستجاب است که به سرّ

ص:12


1- - در فقرات دعای عرفه، در این باره اشارات لطیفی وجود دارد.

قضا و قدر واقفند، و چون به حقّ تعالی معرفت کامل دارند و به شرایط ادعیه عالم، وقلوب

آنان از موجبات عدم اجابت، خالی و دارای طهارت قلبیّه اند مستجاب الدّعوه اند، و لذا قال النبیّ علیه وآله السلام: «لوعرفتم الله حقّ معرفته، لزالت بدعائکم الجبال»

«قال الإمام جعفربن محمّد - حینما قرأ، أمّن یجیب المضطرّ إذا دعاه...» فسئل: مالنا أن ندعو ولایستجاب؟ - :

«لأ نّکم تدعون من لاتعرفونه، و تسألون مالا تفهمون».

رُوی عنه علیه السلام فی الکافی، قال فی جواب من قال: آیتان فی کتاب الله، أطلبهما فلا أجدهما، «ادعونی أستجب لکم» ... قال علیه السلام فی جوابه: «أفتری الله أخلف وعده، من أطاع الله فیما أمره، ثمّ دعاه من جهة الدعاء، أجابه ... الخ».

تحقیق در سرّ اجابت ادعیه

قال الشیخ الکبیر فی النصوص: «اعلم أ نّ المیزان التامّ الصّریح والبرهان الذوقیّ المحقّق

الصّحیح فی معرفة متی یکون العبد من المطیعین لربّه، و متی تسرع إلیه الإجابة الإلهیّة فی عین ما یسأله فیه، دون تعویق ولا تأخیر، هو صحّه المعرفة و کمال المطاوعة». (چه آن که دعا توقّف بر دو طرف دارد و قائم یا متقوّم به دو جهت است، کسی که خود را بشناسد و بداند چه می خواهد، و حقّ را بشناسد و شرایط مقرّره از جانب إلهی را بعد از عرفان تامّ و تمام، به وجود آورد، دعا از صورت و ظاهر خارج شده و مستجاب گردد. چه آن که حقّ تعالی خود امر به دعا فرموده و چون تامّ الوجود و فیّاض علی الاطلاق است دَرِ خزائن غیبی او به روی همه باز است و این ندا، که «ادعونی أستجب لکم»، دائمی است و خطابات إلهیه از جانب حضرت «إلهیّه» ربّ الإنسان الکامل أزلی و أبدی و شامل جمیع درجات وجودیّه و عوالم ملکوتیّه و ناسوتیّه و نشئات بعد از مرگ نیز می باشد، این بنده و عبد است که باید خود را مهیّا از برای استفاضت و اجابت حقّ نماید. صحّت تصوّر و جودت استحضار و استقلال توجّه

در حال طلب و ندا در حالت تمنّا و خواهش، از شرایط مهمّ اجابت است؛ لهذا فالموعودون

للإجابة هم أهل المعرفة).

و لذا قال الشیخ الکبیر فی النصوص: «فالأصحّ معرفة بالحقّ و تصوّرا له، یکون الإجابة

ص: 13

إلیه فی عین ما سأله فیه أسرع، والأتمّ مراقبة لأوامر الحقّ(1) و مبادرة إلیها بکمال المطاوعة، یکون مطاوعة الحقّ له أیضا أتمّ من مطاوعته سبحانه لغیره من العبید. و لهذا کان مقتضی حال الأکابر من أهل الله، أ نّ أکثر أدعیتهم مستجابة، لکمال المطاوعة و صحّة المعرفة بالله و التصوّر له. وإلیه الإشارة بقوله: ادعونی أستجب لکم».

ارباب روایات نقل کرده اند که جناب ابوطالب علیه السلام به حضرت ختمی مرتبت عرض نمود: «ما أسرع ربّک إلی(2) هواک یا محمّد. حضرت فرمودند: وأنت یا عمّ لو أطعته أطاعک».

سرعت اجابت در ادعیه و عدم ردّ دعا به نحو مذکور، اختصاص به کمّل افراد دارد، نه متوسطین فضلاً عن المحجوبین، چه آن که توجّه کمّل به سوی حقّ، تابع تجلّی ذاتیّ حقّ است که خاصّ حضرت ختمی مقام و کاملان از اهل بیت او یعنی وارثان حقیقی او می باشد، که شیخ

کبیر صدرالدّین قونوی فرموده است: «کالنبی صلی الله علیه و آله وسلم و علیّ علیه السلام و من شاءالله من العترة» و أما الکمّل و الأفراد، أهل الاطّلاع علی اللوح المحفوظ، بل و علی المقام القلمی، بل وعلی حضره العلم الإلهی، فیشعرون بالمقدّر کونه، لسبق العلم بوقوعه، فیسألون لا فی مستحیل غیر مقدّر الوجود، ولا تنبعث هممهم إلی طلب ذلک، ولا الاراده له».

این مقام، به اعتباری، فوق مقام اجابت ادعیه و از خصائص کمال مطاوعت است و اراده و مشیّت [انسان ]کمَّل، عین اراده و مشیّت حقّ است. «فإنّ من کان هذا شأنه، لا یکون له إرادة ممتازة عن إرادة ربّه(3) وغیرها من الصفات».

انسان از آن جا که دارای مقام جمعی و دارای مراتب و درجات متعدد و واجد نشئات مختلف است، به حسب نزول و صعود وجودی، دارای ألسنه متعدد است که هر لسانی

اختصاص به مرتبه خاصّ دارد. در موطنی حقّ را به اسم جامع کامل و اسم اعظم، و در

ص:14


1- - قال الشیخ الکبیر فی تفسیره و تأویله علی فاتحة الکتاب: ولصحّة التصوّر وجودة الاستحضار أثر عظیم فی الإجابة اعتبره النبیّ صلی الله علیه و آله و حرّص علیّا علیه السلام لما علّمه الدعاء، بقوله: اللهمّ أهدنی و سدّدنی. فقال لعلیّ: واذکر بهدایتک هدایة الطریق، و بالسداد، سداد السهم، فأمره باستحضار هذین الحالین.
2- - و فی روایة: ما أطوع ربّک لک.
3- - سرّ لزوم شفاعت در نظام وجود و درک این اصل مهمّ که مقام و مرتبه حضرت ختمی مرتبت در مقام شفاعت، مقام «اذن» و عترت از اهل بیت او مظهر ظهور حقّ باسم «الشفیع» در قیامت صغری و کبری می باشند، از این جا ظاهر می شود.

مرتبه ای ربّ خود را به اسم «رحمان» و در نشأتی به اسم «علیم» و در موطن زمان به اسماء

مناسب به دنیا و در مقام روحی و قلبی و سرّی به لسان خاصّ این مقامات، پروردگار خویش

را می خواند و حقّ به اسم خاصّ هر مقامی خواسته او را اجابت می کند.

قال الشیخ البارع القونوی(1) فی المفتاح: «فإذا کمل الإنسان فله فی الدعاء و غیره میزان یختصّ به و اُمور ینفرد بها دون مشارک».

قال بعض الأکابر(2) من المعاصرین: «و هذا الإنسان الجامع تکون سؤالاته بلسان القال مستجابة لعدم الاستدعاء إلاّ عمّا هو المقدّر، لعلمه بمقامات الوجود و لهذا کان أکثر أدعیة الکمّل مستجابة، اللهم إلاّ أن یکون دعاؤه علی سبیل الامتثال، فإنّه لیس بداعٍ لحصول

المطلوب، کما قال الشیخ فی الفصوص و أشار إلیه(3) فی روایات أهل البیت الاطهار علیهم السّلام».

نگارنده پیرامون مطالب مذکور، مفصّل بحث خواهم کرد، ولی فعلاً به بیان سرّ دعا و احکام و لوازم مهمّ آن می پردازیم.

در رتبه اوّل باید دانست که حقیقت دعا نیز داخل در قضای إلهی و از جمله اموری است که جهت رسانیدن خلایق به کمالات لایقه آنها جزء علم حقّ به نظام أتمّ و یکی از علل نیل

حقایق وجودیه به کمالات مخصوص و در خور استعداد آنها می باشد، کما قرّره الشیخ فی الشفاء و غیره فی غیره.

واعلم أ نّ الدعاء والسّؤال یستدعی باعثا، و علّت و موجب انبعاث اراده و طلب خاصّ برای دعا و خواهش و سؤال، فقر جبلّی و حاجت فطری انسان است و در جمیع حالات و نشئات محتاج است به منبع فیض جهت رفع مایحتاج الیه و ماینشی ء منه الحاجة و این همان

ص: 15


1- - مصباح الاُنس، چاپ تهران، ص 263.
2- - هو الاُستاذ الکامل سیّد الأساطین و نصیرالملّة والدّین و قرّة عیون الموحّدین فی شرحه علی الدعاء المتعلّق بالأسحار، رزقناالله حلاوته.
3- - اعلم أ نّ فیما ذکره بعض الأکابر موضع أنظار بحسب ظاهر الکلام، چه آن که کسانی که به اسرار قدر مطلعند، بنا به تصریح شیخ اکبر در فصوص، غیر از کسانی هستند که دعای آنها بر سبیل امتثال امر الهی است؛ لأ نّ الشیخ الأکبر قال: «و من هذاالصنف - أی الّذین لا یعلمون حال السؤال استعدادهم و لا علم الحقّ فیهم - من یسأل امتثالاً لأمرالله و سیجیء تحقیق الحقّ فی المقام».

غرض از دعاست و توجّه به مبدأ و تضرّع، و توجّه توأم باطلب و استدعاء و لسان حاکی از طلب و استدعاء و اجابت دعا و طلب از ناحیه حقّ فیّاض، از مقوّمات و شرایط اصلی دعا می باشد و لذا قال الشیخ الکبیر فی المفتاح:

«واعلم أ نّ الإنسان فی کلّ وقت و حال یستدعی لفقره و حاجته الذّاتیة والصّفاتیة من الحقّ سبحانه أمرا ما لابدّ عن ذلک، و من شأن ذلک الأمر أن یکون مناسبا لتوجّهه التابع لعلمه و اعتقاده و مزاجه و حاله النفسانیّ والطبیعیّ الجسمانیّ والغالب حکمه(1) ممّا ترکّب من ذلک و یولد عنه حال الطّلب».

هر یک از دو سؤال راجع به حاجت ذاتی یا صفاتی، یا سؤال لفظی است؛ مثل این که داعی وسائل امر معیّن یا غیر معیّن و کلّی را از حق طلب کند و این طلب ممکن است متعلّق

آن وجود یا کمالات وجودی باشد. «والغرض الأصلی (علم أولم یعلم) هو حصول مایحتاج إلیه

الطالب فی وجوده و اسباب بقاء وجوده لتحصیل الکمال الّذی یمکنه تحصیله، کان ما کان - از اقسام استدعاء و طلب و خواهش، مشعورا به أولا، اعمّ از استدعاء طبیعی یا نفسانی، روحانی و عقلانی یا ربّانی - و تعیین طلب الخاصّ بغالب حکم بعض الحقایق والأجزاء الإنسانیة دون سواها ممّا اشتملت علیه ذات الإنسان هو حقیقة الدعاء المعیّن علی أیّ وجه و بأیّ لسان کان - تعیین طلب خاصّ معیّن و بیان یا اظهار آن چه که از آن طلب منبعث می شود؛

یعنی ماینشأ منه الطلب، همان دعا نام دارد، و اجابت دعا عبارت است از: تعیّن علم الحقّ

عزّوجلّ و أثره فی حقّ الطالب - چه آن که اصل دعا و منشأ ظهور آن و اجابت آن از جانب

حقّ مانند اصل وجود داعی و غرض و باعث آن در علم حقّ تعیّن دارد و حقیقت هر شی ء همان نحوه تعیّن آن است در علم حقّ.

چه آن که اصل دعا و علل و اسباب آن و غرض و لوازم آن مثل اصل وجود داعی و عبد و بنده طالب و اجابت آن جزء صور و شؤون ذات إلهی و ملابس اسماء و صفات حقّ تعالی شأنه می باشند، و إن سألت الحقّ آنچه که از غیب ذات منبعث می شود و در حضرت علمیّه ظاهر و متعیّن می گردد، و از ناحیه تجلّیات اسمائی به وجود خارجی متلبس می شود، تعیّن و ظهور آن در برزات وجودیه ناشی از طلب و استدعاء و خواهش طالب و داعی است و

ص: 16


1- - عطف علی علمه، ای التابع لعلمه والغالب حکمه ...

تفاوت ناشی از طلبات وألسنه خاصّ هر شی ء در مقامات و مراتب است.

«ای دعا از تو، اجابت هم ز تو»

ما در مقام بیان انواع و اقسام ألسنه بیان می نمائیم که از تجلّی حقّ در مقام واحدیّت،

اعیان کلیّه موجودات، از باب آن که حقیقت هر شی ء عبارت است از نحوه تعیّن آن شی ء در

علم حقّ، جمیع ذوات و استعدادات به تبع ظهور اسماء و صفات تعیّن نمودند و به زبان خاصّ

مناسب با نشأت خود، طلب وجود نمودند و حقّ درِ خزائن غیب بگشود و هر عینی که مهیّا از

برای قبول فیض عامّ حقّ بود موجود شد و به مقتضای تجلّی حقّ به اسم رحمان به عرصه هستی آمد.

این اعیان در باطن اسماء حقّ بدون تمیّز عینی، مخفی و مستور بودند و اسماء با این شؤون، در مقام غیب مخفی بودند و در آن جا که ظهور بر بطون غالب نبود آرمیده بودند و

اسماء به لسان خاصّ خود طلب ظهور نمودند و در نتیجه حرکت حبّیّه و عشقیّه حقیقت وجود

به حکم «فأحببتُ» ظاهر شدند و شؤون و لوازم و ملابس اسماء در نتیجه تجلّی حقّ در صور

اسماء پدیدار گردیدند که: «القابل لایکون إلاّ من فیضه الأقدس».

«آن یکی جودش گدا را آفرید»

خلاصه کلام آن که مطلوب و آنچه را که طالب در هر مرتبه به لسان خاصّ آن مرتبه می خواهد به اعتباری در حضرت علمیّه بر طبق آن متعیّن می شود و به این اعتبار گفته اند،

علم تابع معلوم است، و به اعتباری اصل ذات و وجود طالب و مطلوب و مقصود و غرض وکلّما یتعلّق به الطلب و متعلقاته، تابع و معلول تعیّنات حاصله از تجلّی غیبی علمی إلهی است.

ولذا قال الشیخ الکبیر فی المفتاح: «فما منه سبحانه متعیّن به حسب مامنک - هذا - و إن کان مامنک ممّا تقبل به منه عزّوجلّ هو ایضا بعض صور شؤون غیب ذاته، و قد یقال ملابس

أسمائه و صفاته. فکلّ ما یصدر من الحضرة ویبرز من الغیب الإلهی، فإنّه یتعیّن بحسب طلب

الطالب و استعداده و استدعائه».

چون این مسأله که در این مقدّمه متعرّض بیان آن شده ایم از امّهات مباحث حکمی و عرفانی و کلامی است و درک کلمات اهل فنّ در این مهم بسیار غامض است، ناچاریم از ذکر

کلمات اساطین فنّ و تقریر مرام آنان بخصوص کلمات شیخ اکبر و تلمیذ محقّق او صدرالدّین

ص: 17

رومی و شارحان کلمات آنان مانند محقّق جندیّ و دیگر شارحان فصوص و مقدّمه قراردادن کلمات این اکابر برای درک مأثورات وارده از اهل بیت عصمت و عترت، یعنی وارثان علوم نبویّ.

«والاستدعاء علی ضروب: و هی علی قدر ما تحوی علیه ذات الطالب و نشئاته من القوی و الحقائق و احکام المراتب، فإنّ بها صحّ له أن یکون مظهرا لتلک المراتب و مجمعا لتلک

القوی والصفات و الحقائق حالة طلبه و جمعه و مظهریّته - فافهم».

قوله: فإنّ بها صحّ له، أی بتلک النشأة المخصوصة صحّ للطالب و المستدعی.

حقایق موجود در عالم طبع و ترکیب و نشأت عالم مادّه و حرکات و استعدادات، طلب و استدعاء در مقام حرکت و تکامل از عالم بسائط تا تحقّق ترکیب و حصول موالید معدنیّه و

نباتیّه و حیوانیّه مختلف است و چون لسان ذات و استعداد، أصدق الألسنه است و حقّ تعالی

هیچ قابل مستعدّی را محروم نمی نماید، ادعیه و استدعاء و طلبات مستجاب و حقّ دائم الفیض

یجیب مطالبهم و یتجلّی باسمه الرحمان فی تلک المظاهر و المراتب موافقا لحالة طلبهم.

«ولمّا کان الإنسان نسخة جامعة کلّ أمر، و صورة وجوده خزانة حاویة کلّ سرّ و دائرة محیطة من حیث المعنی والصّورة والمرتبة بکلّ شیء، اقتضی الأمر أن یکون له بحسب کلّ مرتبة طلب، و من حیثیة کلّ مقام استدعاء».

انسان به حسب وجود دارای نشئات و مراتب است و مراد ما در این جا درجات صعودیه است، که ابتداء آن استقرار در «رحم» و انتهای آن در بعضی از افراد، مقام فناء فیالله و در کمّل از انبیاء، مقام قاب قوسین و در حضرت ختمیّه و وارثان مقام و علم او؛ مقام «أوأدنی» و مرتبه مظهریّت اسم الله ذاتی است، لذا در هر مرتبه ای دارای طلب ولسان خاصّ آن مرتبه

است کما أشرنا و سنفصّله فی محلّه.

بعضی از افراد بشری به حسب تقدیر إلهی از باب جامعیّت وجودی، حقیقت ذات و وجود خود، استعدادات ذات و لوازم آن را در نشأت علم حقّ مشاهده نموده و به درجات وجودی و

ألسنه احوال خود واقف گردیده و یک نحو استشرافی به جمیع احوال و تعیّنات لازم ذات خود پیدا می نماید و به اسرار قَدَر مطّلع می شود و به وجه جملی در مقام جمع وجودی خود و به وجه تفصیلی به حسب درجات صعودی و نزولی وجود خود، خویش را مشاهده می نماید، و زمان این مشهود به نحو مذکور، کوتاه و دوام آن مستحیل است - لسرّ یتعذّر بیانه - چه آن

ص: 18

که دوام احاطه و بقاء آن اختصاص به حقّ دارد و شیخ کبیر در اواخر مفتاح فرموده است، از

علامات سیَّار در مراتب و درجات اکملیت آن است که: أ نّه یعلم الشّیء و کأ نّه لایعلمه، بل یکون عین الشّیء و کأ نّه لم یکنه. و کأ نّه نفس این کامل و مرآت وجود و شهود وی در مقام و درجه ای قرار دارد که اشیاء و حقایق وجودی حول حقیقت او که مرکز دائره وجود و ایجاد

است در طواف اند، در هر نفسی حقیقتی محاذی وجود و مرآت ذات وی قرار گرفته و در نفس دوم می گذرد و حقیقت دیگر جای آن را می گیرد - فما یلحق نقطة نسبة أو حقیقة من الحقائق الکونیّة أن یقف فی مقام المسامتة إلاّ ویلیها نقطة أخری بحال غیر الأولی، و هکذا(1) علی الدّوام.

«و صاحب(2) هذا الشأن یکون فی غالب أموره علی بصیرة من أحواله یستقبلها و یتلقّاها عن شهود محقّق بعلم سابق، سواء وافقته أولم توافقه، و سواء کانت حسنة أو قبیحة عندالناس

او فی الأمر، لعلمه أ نّه لامحیص عنها، و یکون فی ادعیته کذلک ما اقترن منها بالإجابة و ماتأخّرت عنه الإجابة. و أکثر أدعیة من هذا شأنه علی اختلاف صورها مستجابة، لأ نّ کشفه

یمنعه أن یسأل إلاّ فیما یجب وقوعه بشرط السؤال أو یمکن».

تحقیق در انواع دعا وألسنه مخصوص هر دعا

طلب و استدعاء، گاهی به لسان ظاهر و در مواردی به لسان باطن و تارة به لسان ظاهر و

ص: 19


1- - در این مقام بحثی است بلکه فی هذا المقام مواضع أبحاث و ایرادات نذکرها مع أجوبتها فی حواشینا علی الفصوص.
2- - یجب أن نتأمّل فی أحوال إمام الأحرار قطب فلک الإمامة سیّدنا و إمامنا سیّدالشهداء و خاتم الأولیاء عند مشاهدة عینه و أحواله و ما یجب علیه و ما قدّر له فی العلم السابق و القضاء الإلهی و کان یقول: ربّ نجّنی من القوم الظالمین، لأنه خرج من مکّة خائفا مترقّبا و کان یقول: إنّ الله شاء أن یرانی قتیلاً و سنحقق القول فی المقام تفصیلاً و نقول - اجمالا: إنّ الإمام القائم مقام ختم النبوّة یجب أن یکون علی بصیرة فی أموره و أ نّه لایمکن أن یکون فی حیرة من أموره لأ نّه یری کلّ صغیر و کبیر فی القضاء المبرم و أ نّه شهد فی الحضرة العلمیّة قتله و قتل أتباعه و اسارة عیاله و قبلت ألسنة ذاته و صفاته و أحواله المصائب الّتی ترد علیه و لذا کان کالجبل الراسخ عند تلقّی جنابه أعظم المصائب و کان لسان قاله و مقاله موافقا لألسنة أحواله و یقول: یاسیوف خذینی.

باطن هر دو متحقّق می شود. لسان ظاهر همان لسان مقال و طلب حاجت با الفاظ و کلمات مخصوص است، ولکن لسان ظاهر خالی از رقایق باطن نمی باشد، چون در دعای غیر صوری محض، ظاهر منبعث از باطن و متّصل به باطن و ممزوج با رقیقه باطنی است.

لسان و طلب باطنی در مقام ظهور معرّاء از تعیّن خاصّ لسان ظاهر است، چون باطن به مقام اطلاق نزدیکتر و لسان ظاهر متنزّل و منبعث از لسان باطن است، اگرچه وجود ارتباط

بین ظاهر و باطن و اتّصال بین صورت و معنی یک نوع تقیّد در باطن به وجود می آورد، چه

آن که لسان ظاهر ترجمان باطن و متّصل به آن و از جهات مقام و حال، محکوم به حکم باطن

و قائم به آن می باشد(1).

قال الشیخ الکبیر فی تفسیر الفاتحة: «والسؤال والدّعاء قد یکون بلسان الظاهر (یعنی به لسان مقال) أعنی الصورة، و قد یکون بلسان الروح و بلسان الحال و بلسان المقام ولسان

الاستعداد الکلیّ الذاتیّ الغیبیّ العینیّ الساریّ الحکم من حیث الاستعدادات الجزئیّة الوجودیّة الّتی هی تفاصیله».

انسان به اعتبار وحدت جمعی و از جهت حاله الکلیّ و به لحاظ کونه انسانا، دارای لسانی کلّی و طلبی سِعِی و احاطی است که شامل کلیّه السنه وجودیّه است و ألسنه و طلب و استدعاء جمیع حقایق غیبی و ملکوتی و برزخی و حقایق جزئیّه موجود در عالم شهادت از أجزاء و أبعاض و شؤون و ظهورات لسان کلّی انسان به شمار می روند و لذا همین لسان جملی مشتمل بر ألسنه متعدّد است.

همین انسان از جهت استعداد کلّی اصلی خود لسانی دارد و نیز به لحاظ وجود فرقی و تحقّق در برزات متعدّد وجودی و قبول صور و شؤون متعدّد متجدّد به حسب حرکات جوهریّه

و جبلّیه دارای لسانهای مختلف به اعتبار مظهریّت وی جهت تجدّد صور و امثال بلکه به اعتبار قبول مظهریّت اسماء متعدّده از جمالیّه و جلالیّه در هر آن و نفس دارای ألسنه ای است علی حسب حالاته و برزاته.

ص: 20


1- - و لذا لسان مقال در مقام بطون ذات منتهی می شود به لسان اسماء إلهیه و لسان اسماء إلهیه در مقام تعیّن أوّل با جمیع ألسنه از جمله مقال متّحد است و در مقام ظهور کلّیه ألسنه وجودیه از تعیَّنات متعدّد و متفنّن ذات می باشند و من هذا یظهر سرّ تکلّم الحقّ مع الملائکة و سرّ مکالمات الملائکة مع الحقّ و تکلّم آدم المتعیّن من الاسم الأعظم الجامع الإلهی و سرّ عصیان الشّیطان و تمرَّده عن السّجود.

تنبیه و تذکرة

و قد حقّقنا فیما حرّرناه، أ نّ الدعاء والسؤال یستدعیان باعثا (و هو الفقر و الحاجة الذّاتیة

للممکنات و قد قرّر فی مقرّه أ نّ الممکن من ابتداء ظهوره و تعیّنه فی الحضرة الواحدیّة و ظهوره فی المراتب الخلقیّة و الأمریّة و تنزّله بصورة البسائط الأوّلیّة و وقوعه فی دار الحرکات و الاستکمالات و استقراره فی أرحام الأمّهات و ترقّیه و استکماله و عروجه وصعوده و رجوعه إلی ما بدأ منه یحتاج إلی الإمداد الإلهی و له فی کلّ موطن و مقام طلب و استدعاء) و غرضا و هو حصول ما یحتاج إلیه وما ینشأ منه الحاجة و توجّها به الطلب والاستدعاء و لسانا مترجما عن استدعائه و طلبه و حاجته إجابة من الحقّ الفیّاض الجواد، بها یحصل مطلوبه و احتیاجه و غرضه. و هذه ستّة أقسام أو أشیاء لابدّ من تحقیقها و تقریرها و بیانها وقد تکلّمنا فیما قصدنا بیانه و تقریره.

و لمّا کان البحث فی مسألة الدعاء من المهمّات و العویصات الّتی قلّ من یهتدی إلیها سبیلاً ولم یزلّ قدمه و قد قصدنا تحریر المسألة بذکر کلمات الأعلام والمحقّقین. و قد

ساعدنی التوفیق الإلهی قراءة کتاب الفصوص و مطالعة مسألة الدعاء بأنواعها و أقسامها فی الفصّ الّذی تکلّم الشیخ الأکبر فی هذه المسألة و لمّا کان درک کلماته رضی الله عنه و فهم رموزه من العویصات و قد راجعت إلی کلمات تلمیذه و خلیفته الشیخ الکبیر صدرالدّین محمّد

القونویّ الرومیّ و تلمیذه العظیم الشیخ العارف مؤیّدالدّین الجندیّ و یسّرنی الله تعالی عزّشأنه للتوفیق، و وفّقنی للجمع بین مدارک أهل النظر و افاضات أهل الکشف والشهود.

در تحقیق مسأله دعا و طلب و انواع و اقسام استدعاء و متعلّقات این بحث، شیخ اکبر محی الدّین بن عربی تحقیقات عالیه ای دارد و این مبحث در فتوحات و فصوص، محقّقانه عنوان و اطراف آن تحقیق شده است، ولی درک مطالب شیخ بسیار مشکل است.

در ادواری که علوم إلهی از جمله عرفانیات، دارای حوزه های گرم بود، اساتید راسخ در علم عرفان بسیار کم بودند و در هر عصری از چند نفر و گاهی یکی، دو نفر تجاوز نمی کرد یکی از اساتید نگارنده - أعلی الله مقامه - که چهره در نقاب تراب پنهان نموده است،

می فرمود که استادم آقامیرزا ابراهیم زنجانی(1) نقل فرمود که آقا محمّد رضا قمشه ای

ص: 21


1- - آقامیرزا ابراهیم زنجانی استاد یگانه عصر خود در فنون ریاضیّات بود که در فلسفه، عرفان، کلام، فقه، اصول و تفسیر نیز وارد بود و نزد مردم زنجان به آقا میرزا ابراهیم حکمی شهرت داشت، به درس آقا علی و آقامحمّدرضا و آقا میرزا ابوالحسن جلوه حاضره شده بود و در فقه و اصول از تلامیذ مرحوم حاج میرزا محمّد حسن آشتیانی بود و میرزا برای او احترام خاصّ قائل می شد، چون میرزا ابراهیم علاوه بر جامعیت در علوم عصر در زهد و ورع کم نظیر بلکه از نوادر دهر خود به شمار می رفت. مرحوم آقا میرزا ابراهیم در تهران، حوزه تدریس با رونق داشت و در مدرسه شاهزاده سیّد نصیرالدّین که در مسیر خیابان قرار گرفت و خراب شد، تدریس می نمود و اواخر عمر به زنجان مسقط الرأس خود مراجعت نمود. استاد نگارنده مرحوم آقا میرزا ابوالحسن قزوینی «أعلی الله قدره» مدّتها در زنجان از محضر آقا میرزا ابراهیم در علوم ریاضی استفاده نمود.

می فرمود، در حوزه علمی اصفهان، در ایّام طلبگی علاقه شدید به تحصیل کتاب فصوص داشتم و با برخی از طلاّب نزد حاج ملاّمحمّد جعفر لنگرودی رفتیم و در خدمت وی شروع به

قرائت شرح فصوص قیصری نمودیم. مرحوم لنگرودی خوب از عهده این کار برنمی آمد تا آن که به ما گفتند در مدرسه کاسه گران واقع در میدان کهنه، سیّدی علوم عقلی تدریس می کند و در عرفان تبحّر دارد. بالأخره به محضر او شتافتیم و بعد از التماس زیاد حاضر شد صبح زود به ما درس بدهد و سفارش نمود که در درس توحید بی وضو نباید حاضر شد. روزی که برای استفاضت به محضر او شتافتیم ما را زیاد نصیحت نمود و به عبادت و تقوا دعوت کرد و با حالتی خاصّ شروع به قرائت مقدّمه کتاب نمود و بعد شروع کرد به تقریر مطلب. ما در همان لحظه ای که سیّد به قرائت خطبه کتاب مشغول شد، فهمیدیم(1) او چیز

ص: 22


1- - استاد علاّمه آقا میرزا ابوالحسن قزوینی «قده» با این که جمیع کتب مهمّ فلسفی از قبیل اسفار و شفا و شرح اشارات را، در سطح عالی تدریس می فرمود و در تدریس اسفار و دیگر آثار ملاّصدرا مهارت خاصّ داشت، ولی در تدریس شرح فصوص آن جلوه را نشان نمی داد. ایامی که نگارنده با چند نفر از دوستان مستعّد، خدمت آن مرحوم به قرائت سفر نفس اسفار اشتغال داشتیم از استاد تمنّا نمودیم که قسمتی از مقدمه قیصری بر شرح فصوص را تدریس نمایند، با اکراه به تدریس کتاب تن در دادند و در مقام تدریس معلوم شد که «کلّ میسّر لما خلق لأجله» استاد هنگامی که سر حال بود در تقریر مشکلترین مباحث کتاب اسفار تسلط خود را نشان می داد و با بیان و تقریر معجزه آسا و اعجاب آور خود، مستمع با ذوق را به وجد می آورد و خداوند گویا آن مرحوم را برای تدریس خلق نموده بود، تمام شرایط یک مدرس فلسفه و حکمت إلهی در وی جمع بود. این قبیل از استادان جامع در عقلیات و نقلیات در قرون و اعصار اخیر از اختصاصات حوزه های علمی ایران می باشد. وقتی این قبیل از اکابر را با اساتید دیگر ممالک اسلامی مقایسه می کنیم، احساس غرور می نماییم، ولی افسوس که هر کدام که می روند، کسی جای آن را نمی گیرد. به درس اسفار استاد - قده - دو برادر به قول مرحوم استاد: نورین نیّرین؛ آقای شیخ محمّدرضا مهدوی کنی و آقای آقامهدی کنی، حاضر می شدند.

دیگری است و او نیز فهمید که مطلوب و محبوب خود را یافته ایم. به ما با کمال لطف نظر انداخت و گفت آقای حاج ملاّمحمّدجعفر حکیم است و تدریس این کتاب کار قلندری چون من است.

با آن که صدرالدّین رومی در آثار خود متعرّض کلمات استاد خود شده است به علل و جهاتی فهم مطالب کتب او از قبیل فصوص، فکوک، تفسیر و مفتاح، مشکل و درک آثار قونوی نیز محتاج به قریحه خاص است، ولی رجوع به آثار قونوی، شخص مستعدّ با ذوق را در فهم مطالب فصوص الحکم یاری می کند و قونوی از طریق تدریس و تقریر مباحث فصوص برای تلامیذ مستعدّ، مبانی استاد را ترویج نمود و آنچه را که شخصا به رشته تحریر آورده است

در حدّ أعلای نفاست و تحقیق قرار دارد و طالبان عرفان از طریق سعیدالدّین فرغانی و مؤیّدالدّین جندیّ به رموز افکار و عقاید ابن عربی و قونوی آشنا شدند والحقّ این دو تلمیذ مخلص مکتب ابن عربی و قونوی در تحقیق مبانی عرفانی و تقریر و تحریر مشکلات، مقام عظیمی را دارا هستند.

باید به این مهمّ توجّه کامل داشت که در مسأله توحید و خصوصا در بحث ولایت، بین اکابر از محقّقان شیعه و افاضل از عرفا اختلاف اساسی وجود ندارد و ارباب عرفان مطابق

روایات مسلّمه وارده از حضرت ختمی مقام و مطابق اصول و قواعدی که از کتاب و سنّت به

دست آورده اند، تصریح کرده اند که خلیفه و قائم مقام واقعی و امام حقیقی وارث علم نبوّت

در هر عصری یکی از افراد عترت است و تا قیام قیامت یکی از افراد عترت که دارای مقام

عصمت می باشد علی سبیل تجدّد الأمثال، متصدّی مقام ختمیّت ولایت است و در این عصر آن فرد کسی غیر از مهدیّ موعود علیه السلام نمی باشد، و مأخذ علم و معرفت او بعینه مأخذ علم ختمی نبوّت می باشد(1)، و این بحث که ما در این مقدّمه متعرّض آن شده ایم، به تمام معنی موافق کلمات اهل بیت و ائمه اطهار علیهم السلام، است.

ص: 23


1- - برای تفصیل این بحث و تفکر در اقوال محقّقان از عرفا، رجوع شود به مقدّمه حقیر نگارنده بر شرح فرغانی بر تائیه ابن فارض.

بیان اقسام عطایای مترتّب بر طلب دعا

قال الشیخ فی الفصوص: «اعلم أ نّ العطایا والمنح الظّاهرة فی الکون علی أیدی العباد و علی غیر أیدیهم(1) علی قسمین: منها عطایا ذاتیّة و عطایا أسمائیّة و یتمیّز عند أهل الأذواق»، یعنی هبات و عطایای الهیّه نازل از مقام اطلاق بر دو قسمند: عطایای ذاتیه و هبات اسمائیه. این عطایا از جهت وصول به عبد نیز بر دو قسمند، برخی از طریق تعلیم و تعلّم و وسائط اعمّ از معلّم و شیخ مرشد و ملائکه و وسائط غیبی به دست می آیند و بعضی از عطایا و مواهب

از حقّ به طریق وجه خاصّ و قرب وریدی و تولیه حاصل می شوند. در ائمّه معصومین مطابق

مأثورات مسلّمه، الهام، قائم مقام وحی خاصّ انبیاء است و ما در فرق بین این دو در مقدمه

مشارق الدّراری مفصّل بحث کرده ایم و بیان کردیم که علوم اولیاء محمّدیّین - در مواردی از طریق ملائکه، که از مقامات و درجات باطن آنان می باشند حاصل می شود و در مواردی بلا

واسطه از حقّ ملهمند و بالأخره مأخذ علم آنان همان مأخذ علم نبوّت است، چون دارای ولایت مطلقه اند و در حقّ مهدیّ علیه السلام علی مانقله المحقّق القونویّ فی الفکوک فرمود: «إذا رأیتم الرایات السّود من أرض خراسان فأتوها ولو جثوا، فإنّ فیها خلیفة الله المهدیّ، حیث أضاف خلافته إلی الله».

فرق است بین تجلیّات و هبات و منح اسمائیه و عطیات ذاتیه، و مبدأ در عطای ذاتی، ذات حقّ و در عطای اسمائی منبع اسماء و صفات الهیّه است، اگرچه عطایای ذاتی نیز ازراه

اسماء و صفات حاصل می شوند، ولایتجلّی الحقّ علی المظاهر من حیث ذاته و تجلّی او همیشه از وراء حجاب یا حجب واستار اسمائیه می باشد. و هذه العطیّات والتجلیّات والأذواق

والعلوم والأحوال والأخلاق متمیّزة عند أهلها. مراد از اهل ذوق اولیایی هستند که حکم

ص: 24


1- - قوله: علی أیدی العباد، کالعلم الحاصل للأنبیاء و الأولیاء من طریق خاتم الرسل سیّدنا محمّد صلی الله علیه و آله و خاتم الأولیاء، أی المهدیّ علیه السلامچه آن که خلافت و ولایت او خلافت مطلقه است، نه مقیّده، لذا علوم جمیع انبیا مأخوذ از مقام باطن اوست، کما صرّح الشیخ فی هذاالفصّ والمحقّق القونویّ فی الفکوک. قوله: وعلی غیرأیدیهم، کالعلم الحاصل لخاتم الرسل و خاتم الأولیاء أی المهدیّ علیه السلام. این گفته منافات با کلام اهل عرفان ندارد که خاتم الولایة المطلقة المحمّدیّة را علی علیه السلام دانسته اند، چون مراد از ولایت مطلقه ولایتی است که به حقّ منتسب باشد و این مقام به حضرات عترت بالوراثه اختصاص دارد.

تجلیّات از مقام باطن و سرّ و روح و قلب آنان به مقام نفس و قوای نفس آنها متنزّل می باشد و آن را کأ نّه بالحسّ والعیان می یابند و در وجوه لائح و آشکار است «تعرف فی وجوههم

نضرة النعیم». آنان مظهر تجلیّات ذاتیه حقّند، کالنبیّ و علیّ و من شاءالله من العترة.

اما این که چرا حقّ از وراء حجب واستار یا حجاب اسمائی، علی تفاوت المظاهر، در مظاهر متجلّی می باشد، و چرا تجلّی در احدیّت ذاتی محال است؟ دارای دلایلی است از طریق عقل و نقل و کشف.

قال(1) بعض الأکابر «روحی فداه» فی شرحه علی الدّعاء المتعلّق بالأسحار:

«اعلم یاحبیبی وفّقک الله لمعرفة أسمائه و صفاته وجعلک من المتدبّرین فی أسرار آیاته، إنّ الأسماءالحسنی الإلهیّة والصفات العلیا الربوبیّة، حجب نوریّة للذّات الأحدیّة المستهلکة

فیها جمیع التعیّنات الأسمائیّة، المستجنّة فی حضرتها کلّ التجلیات الصفاتیة. فإن غیب الهویّة والذّات الأحدیّة لایظهر إلاّ فی حجاب التعیّن الاسمیّ، ولا یتجلّی فی عالم إلاّ فی نقاب التجلّی الصفتی - ولااسم له و لارسم له - بحسب هذه المرتبة، وأ نّه لاتعیّن له ولاحدّ لحقیقته

المقدّسة، والاسم والرسم حدّ و تعیّن، فلااسم و لا رسم له، لابحسب المفهوم والمهیّة ولا

بحسب الحقیقة والهویّة لاعلما ولاعینا. و لیس وراءه شیء حتّی یکون اسمه و رسمه - سبحان

من تنزّه عن التّحدید الاسمی وتقدّس عن التعیّن الرسمی والعالم خیال فی خیال وذاته المقدّسة

حقیقة قائمة بنفسها ولاتنکشف الحقیقة بالخیال کما هو قول الأحرار من الرجال».

از آن جا که حقیقت حقّ، صرف وجود و وجود صرف غیر محدود و مبرّا و معرّا از کلیّه تعیّنات لازمه حدّ است و لو فی مرتبة من المراتب و حقیقت ذات او مطلق است از کافّه قیود،

حتّی قیدالاطلاق، و معنای اطلاق در او به معنای عدم قید است نه تقیّد به اطلاق، در هیچ

مظهری نگنجد و به تمام هویّت مدرک نشود و به تمام ذات مشهود نگردد - و إنّ الملأ الأعلی تطلبونه کما أنتم تطلبونه -.

لذا آن حقیقت، قبول اسم نمی نماید و هیچ اسمی کشف از ذات ننماید و کلیّه اسماء و صفات جاری بر زبان ارباب کشف و شهود و القاب و اوصاف موجوده در کتاب و سنّت، حاکی از تعیّنات و تجلیّات او می باشند؛ یعنی اسم یا وصف اویند به لحاظ تنزّل و قبول تعیّن

ص: 25


1- - و هو الأستاذالأکبر فی العلوم النقلیة و وحید عصرنا فی المئارب الذّوقیة سیّدالأساطین و رئیس الملّة والدّین [الإمام الخمینی] أدام الله تعالی حراسته.

در مشهدی از مشاهد و مجلائی از مجالی، اگرچه این تنزّل و تعیّن در مرتبه و مشهد مقدّم بر

مظاهر و مشاهد خلقیّه باشد.

حکما مانند شیخ الرئیس و اتباع او تصریح نموده اند که: لیس فی قدرة البشر الوقوف علی حقایق الأشیاء ولوازمها و عوارضها؛ چه آن که وجود خارجی هر شی ء به تمام ذات و هویّت

در قوّه ادراکی به صورت شبح ذهنی حاصل نشود و وجود خارجی به وجود ذهنی منقلب نگردد، مدرَک از اشیاء و معلوم در ذهن و حاصل در عقل و خیال، صورت و ماهیت ذهنی اشیاء است مگر از طریق مشاهده حضوریه و ما در مقام جمع بین این دو قول، که در جایی گفته اند: «ما یعرف الله إلاّ الله» و در موضعی گفته اند: «العارف یعرف الله معرفة ذوق و شهود» بحث کرده ایم.

و علی ایّ حال، هر ممکنی اگرچه در مرتبه اعلی از وجود و شهود باشد از باب تعیّن و تقیّد لازمه استعداد و مراتب و احوال خاصّ هر شی ء، ادراک و مشاهده نمی نماید جز آنچه را متعیّن و مقیّد است و لذا تجلّیات وارد از جانب حقّ مطلق، اعمّ از تجلّیات ذاتی و اسمائی و صفاتی از احکام قیود و تعیّنات معرّا نمی باشند.

روایات متعدّد از اهل بیت از طریق روات شیعه در مسفورات تابعان اهل عصمت موجود است که دلالت تامّ دارند بر این که حقیقت حقّ دارای اسم نمی باشد و اسماء الهیّه همه

حکایت از ذات متنزّل در کسوت تعیّنات اسمی و صفتی می نمایند. باید به این مهمّ توجه

داشت که حقّ تعالی نیز خود از اسمی که موضوع له آن اسم، صریح ذات باشد توسط انبیاء خبر نداده است، چه آن که هر حقیقت متنزّل از غیب وجود و هر وصف و اسم مأثور از حقّ بدون قبول تقیّد(1) و تعیّن اگرچه از طریق وجه خاصّ باشد، از قبول تحدید و تقیید مفرّی

ص: 26


1- - محقّق قونوی در این مقام گوید: «هب أ نّه یستحیل أن نضع لذات الحقّ اسما علما مطابقا کما ذکرت، ولکن لم لایجوز أن یسمّی الحقّ نفسه باسم یدلُّ علی ذاته بالمطابقة، ثمّ یعرفنا بذلک فنعرف ذلک الاسم و حکمه بتعریفه، و یکون هو المسمّی نفسه علی مایعلمها، لانحن»؛ چه آن که حقّ به ذات خود محیط و حاضر لنفسه بنفسه و یجوز أن یخبر عن نفسه باسم مطابق للذات لیکون علما للذات. محقّق قونوی دو جواب از این اشکال داده است: یکی آن که اگر چنین چیزی واقع شده بود باید به آن عالم می شدیم و به دلیل استقراء، چنین اسمی وجود ندارد و اگر داشت اعلم الخلایق از آن خبر می داد «و مثل هذا من أهمّ مایخبربه و أعزّه وأنفعه، سیّما ما یرجع إلی الالتجاء إلی الله ... فهذا ممّا یستروح منه، أ نّ السؤال من الحقّ بأعزّ أسمائه وأحقّها نسبة إلیه، أنفع للسالک و آکد فی أسباب الإجابة ونیل المراد، وأحقّ الأسماء نسبة إلیه ماکملت دلالته علیه و توحّد معناه دون مشارکة فی المفهوم منه ...» جواب آن که حقیقت امر مفاض از غیب ذات و نازل بر مظهر و قابل یا مخاطب قهرا خالی از تقیّد نمی شود و أ نّ رسول الله قال: اللهمّ إنّی أسألک بکلّ اسم سمّیت به نفسک، أو أنزلته فی کتابک أو علّمته أحدا من عبادک، أو أستأثرت فی علم غیبک» و شک نیست که اسم مستأثر در تجلّی احدی مستور است و به مقام تفصیل اسماء نازل نمی شود و عدم ظهور هذاالاسم، أی الاسم الدالّ علی الذات بالمطابقة والوضع، لیس أمرا متعذّرا، و أ نّ جمیع الأسماء الکلّیة والجزئیة باعتبار البطون متّحد مع الذات ولکن لابعنوان الاسمیة و إذا تنزّلت تظهر بصور الأسماء والمقوّم للاسمیّة هو الظهور ولا ظهور إلاّ للذات و هذا دلیل عقلی قاطع علی مارمنا بیانه و تقریره و سیجیء تفصیل الکلام عند تعرّضنا لتقریر بعض فقرات الدعاء الواردة من لسان سیّد الأحرار صاحب مقام أحدیّة الجمع و له علیه السلام فی کلّ مرتبة من المراتب الوجودیة لسان و دعاء و «إنّ الشفاء فی تربته واجابة الدعاء تحت قبّته».

ندارد.

جواب حقّ آن است که شیخ کبیر قونوی رضی الله عنه در تفسیر حمد فرموده است و ما به آن اشاره نمودیم که: «ما کان لبشر أن یکلّمه الله إلاّ وحیا أو من وراء حجاب». «فإنّ أقلّ ما یتوقّف علیه الخطاب حجاب واحد و هو نسبة المخاطبة الحاصلة بین المخاطِب و المخاطَب و

الخطاب من احکام التجلّی و لوازمه، والتجلّی لایکون إلاّ فی مظهر».

قال بعض الأعاظم أدام الله تعالی ظلّ وجوده الشریف: «فإن أثرت علی اطلاق الاسم فی بعض الأحیان علی هذه المرتبة الّتی هی فی عماء و غیب کما هو أحد الاحتمالات فی الاسم

المستأثر ... فهو من باب أ نّ الذّات علامة للذّات» فإذا تدبّرت فیما حقّقناه ظهر أنه لااسم لذاته المقدّسة الأحدیة، و جمیع اسماء و اوصاف وضع شده اند از برای ذات باعتبار تجلّی صفاتی

واسمائی در مرتبه واحدیت.

شیخ اکبر بعد از تقسیم عطایا ومنح الهیّه به اسمائیه و ذاتیه فرموده است:

«کما أ نّ منها ما یکون عن سؤال معیّن و عن سؤال غیر معیّن، و منها مالا یکون عن سؤال؛ سواء کانت الأعطیة ذاتیّة أو أسمائیّة. فالمعیّن کمن یقول: یاربّ أعطنی کذا، فیعیّن أمرما لایخطر له سواه، و غیرالمعیّن کمن یقول، یاربّ أعطنی ما تعلم فیه مصلحتی، من غیر تعیین

لکلّ جزء من ذاتی لطیف و کثیف - ذاتی من لطیف و کثیف، خ ل -».

در مبحث قبل، بعد از تقسیم عطایا به ذاتی و اسمائی گفتیم که تجلّی ذاتی منتشأ از ذات

ص: 27

است بدون اعتبار صفتی از صفات و در تجلّی اسمائی، مبدأ صفتی از صفات است ولی من حیث تعیّنها و امتیازها عن الذات. لذا تجلّی ذاتی یعنی عطایای ذاتی دائما أحدیّ الوصف و وحدانیّ النعت وأحدیّ النفث می باشد. آیه شریفه «وَ مَا أمْرُنَا إلاّ وَاحِدَةً» اشارت به این تجلّی دارد، و فیض اقدس و وجود مفاض بر حقایق کلیّه خارجیه و فیض ساری در اشخاص و افراد طبایع از مراتب عطایای ذاتیه اند.

مصدر عطایای ذاتی اسم رحمان و أللّه وربّ، و مبدأ عطایای اسمائیه، اسم رحیم و منتقم و غیر این دو از اسماء مختص به مظهر یا مرتبه متعیّن و متمیّز از مظهر و مرتبه دیگر

می باشد.

عطایا و منح ذاتی یا اسمائی گاهی مسبوق به سؤال سائل و طلب طالب اند و گاهی بدون سؤال لفظی از غیب وجود ظاهر می شوند و نیز بعضی از این عطایا از سؤال معیّن و برخی از

سؤال غیرمعیّن متحقّق می شوند.

همانطوری که از ناحیه مبدأ فیّاض عطایا به اقسامی منقسم شده اند از ناحیه مظهر قابل نیز عطایا متعدّدند؛ مثلا بنده طالب مطیع گاهی از مبدأ فیض طلب علم و یقین در حقایق و معارف خاصّه می نماید و گاهی می گوید: خداوندا، آنچه که به مصلحت من منجر می شود به

من عطا نما، فإنّک أعلم بحالی وما فیه صلاحی، من غیر تعیین... اعمّ از عطایایی که از

مختصات بدن و قوای آن و یا منح و هباتی که کمال لطائف روحانی و به مصلحت جهات غیبی انسان از مقام سرّ و روح و قلب و عقل می باشد و سبب کمال باطن و جهات باقی و دائم وجود انسان می شود.

و قوله: «کلّ جزء ذاتی من لطیف و کثیف...» من بیانیة. و محتمل است مراد از أعطنی ما تعلم فیه مصلحتی لکلّ جزء ذاتی من لطیف؛ علوم و معارف و حکم و اخلاق و امور نافع و کمال مربوط به قوای روحانی باشد و از «کثیف»، مال و منال و ریاست و اولاد و دیگر امور

راجع به نشأت دنیای انسان را قصد نموده باشد. شیخ محقّق جندیّ در تفسیر «لکلّ جزء من

ذاتی...» گفته است؛ یعنی: ما یناسبه و یلائمه.

بیان اقسام سائل

قال الشیخ الأکبر: «والسائلون صنفان: صنف بعثه علی السؤال؛ الاستعجالُ الطبیعی. - فإنَّ

ص: 28

الإنسانَ خُلِقَ عَجُولاً - والصنف الآخر بعثه علی السؤال لما علم أ نّ ثمَّة أمورا عندالله، قد سبق العلم بأ نّها لاتنال إلاّ بعد السؤال، فلعلّ ما یسأله یکون من هذا القبیل، فسؤاله احتیاط لما هو الأمر علیه من الإمکان، و هو لایعلم ما فی علم الله، ولا ما یعطیه استعداده فی القبول، لأنه من أغمض المعلومات، الوقوف فی کلّ زمان فرد، علی استعداد الشخص فی ذلک الزمان...».

سائلان عطایای ذاتیه و اسمائیه مذکور در مبحث گذشته که مستدعیات خود را بلسان مقال طلب نمایند اعمّ از آن که سؤال آنان معیّن باشد و یا غیرمعیّن ولی طلب نمایند مسؤول

خود را و طالب اجابت باشند نه آن که سؤال و دعای آنان جهت امتثال امر مولی باشد، بر دو قسمند:

جمعی را استعجال طبیعی و فطری که لازمه نشأت طبع انسان است، به سؤال وامی دارد و از این رو طالب عطایا و منح حقّند و مطلوب و کمال را قبل از وقت خاصّ آن کمال، طلب می کنند؛ چه این که این قبیل از طالبان به اسرار قضا و قدر و عین و ذات و استعداد و لوازم عین ثابت خود علم ندارند.

صنف دیگر از مردم از باب آن که اجمالا می دانند که حقّ مبدأ فیّاض است و هیچ طالب مستعدّی را محروم نمی کند، و نیز می دانند که عطایای موجود در خزائن غیب بدون سؤال و

طلب و دعا و تضرّع شامل مظاهر مستعدّه نمی شود و چه بسا آنچه را که آنها طلب می نمایند

از جمله عطایا و مواهبی باشد که با همین سؤالات خاصه شامل حال آنان خواهد شد. همین موضوع که مطلوب آنان چه بسا از جمله امور مشروط به دعا باشد باعث آنان بر سؤال می شود؛ بنابراین «فسؤاله احتیاط»، چه آن که در این قبیل از موارد، سائل از طریق اتصال به عالم اعیان ثابته و اطّلاع از سرّ قدر و مشاهده عین خود و لوازم و استعداد آن، بما فی علم الله و ما یعطیه استعداده فی القبول، علم ندارد، چون وقوف به اسرار قضا و قدر و احاطه بما فی علم الحقّ والعلم بما یعطیه استعداده الجزئی و اطّلاع از حضرت واحدیت اختصاص به کمّل افراد دارد و احاطه تفصیلی و حضور تامّ و اتّصال تمام به مقام واحدیت اختصاص دارد

به حضرت ختمی مرتبت و خاتم ولایت محمّدیّه کعلیّ علیه السلام و من شاءالله من العترة.

فی أ نّ للدّعاء والطلب باعثاً

بتقریر آخر: باعث بر طلب و سؤال یا استعجال طبیعی است و یا استعداد حالی یا احتیاط،

ص: 29

با وجود علم اجمالی بر این که برخی از عطایای الهیّه به حسب تقدیر إلهی در صورت استدعاء و دعا مسلما شامل حال مستعدّان می شود. چه بسا همین سائل که چنین تصوری را در

ذهن خود دارد، از جمله کسانی باشد که در صورت سؤال، مشمول عطایای إلهی واقع شود.

در صورتی که سبب دعا استعجال طبیعی باشد، یا استعداد حالی نیز موجود است و بین استعداد حالی و استعجال طبیعی توافق وجودی است؛ در این صورت، مسؤول واقع و دعا مستجاب خواهد شد و در صورت عدم توافق، مسؤول واقع نمی شود، مگر آن که وقت آن فرا رسد.

اگر باعث و موجب سؤال، استعداد حالی باشد، فإنّ المسؤول یقع وینال سواء تلفّظ بالسؤال أولا، چون در سؤال ناشی از ألسنه استعدادات اجابت محقّق خواهد شد.

در سؤال و طلب بر سبیل احتیاطی علی ما فصّلناه، در صورتی که استعداد تامّ و لسان استعداد موافق لسان احتیاط باشد، عین مسؤول واقع خواهد شد و در صورت عدم توافق لسان استعداد با لسان مقال بر سبیل احتیاط، فیلبّی الله له فی حال السؤال و یتأخّر الإجابة فی عین المسؤول. در این فرض، سائل علم بما فی التقدیر الحقّ و الاستعداد ندارد، لکن امکان

اجابت موجود است و در صورت تقارن استعداد باسؤال، مسؤول بدون تأخیر واقع می شود و امکان در واقع تحقّق ندارد، چه آن که هر ممکن با تحقّق اسباب و علل واجب و بدون آن،

عدم آن ضروری است و واجب است و امکان به لحاظ علم داعی و ناشی از عدم علم به وقوع و عدم وقوع عطایا و هبات الهیّه می باشد.

علم و وقوف کامل بر استعداد شخص در هر آن و زمان و در هر مرتبه و احوال اختصاص به کمّل و اوحدیّ از افراد دارد، و در وسع هر شخص، اگرچه از سلاّک و اهل مراقبه باشد،

احاطه بر استعداد در هر آن و زمان و استدعاء آنچه را که مستعدّ از برای قبول آن است در حال، نمی باشد.

کسانی که مطالب و مسؤولات آنان عطایای الهیّه است و سائلانی که هبات و منح ربّانیه را طالبند، اعمّ از این که طالبان عطایای ذاتیه و اسمائیه باشند و یا سؤالات آنها معیّن باشد یا غیرمعیّن، یا به مقدّرات و معلومات و اعیان و لوازم و استعدادات اعیان عالمند و می دانند که مسؤول آنان به حسب تقدیر در علم ازلی، واقع می شود و یا صورت وقوع پیدا نمی نماید، ولکن یجب أن یعلم که سؤال علی أیّ حال، دلالت نماید بر تحقّق استعداد در سائل و همین

ص: 30

استعداد موجب و باعث سؤال است که در صورت اقتران حال به استعداد، موجب اجابت و در صورت عدم اقتران در اجابت تأخیر واقع می شود. و لذا قال الشیخ الأکبر:

«فغایة أهل الحضور الّذین لایعلمون مثل هذا، أن یعلموه فی الزّمان - ولولا ما أعطاه الاستعداد السؤال ما سأل - الّذی یکونون فیه، فإنهم بحضورهم (- لحضورهم - خ ل) یعلمون

ما أعطاهم الحق فی ذلک الزمان، و أنهم ما قبلوه إلاّ بالاستعداد؛ و هم صنفان: صنف یعلمون

من قبولهم استعدادهم، و صنف یعلمون من استعدادهم ما یقبلونه، هذا أتمّ ما یکون فی معرفة

الاستعداد فی هذا الصنف».

در برخی نسخ «فغایة أهل الحضور و ... الخ» ضبط شده است و در نسخه ای «فعامة أهل الحضور ...» ولی «فغایة أهل الحضور ...» به نظر صحیح می آید.

باید توجّه داشت که اهل حضور و مراقبه بر دو قسمند: صنفی از ارباب حضور به عین ثابت و وجود ذرّی خود به تفصیل، عالم نیستند، ولی اجمالا به احوال و واردات علم دارند.

دسته دیگر از نواحی حضور و مراقبت تامّ، عوالم غیب و حضرات عالیه برای آنها مکشوف است و به استعدادات و خصوصیات و قابلیات اصلیه وازلیه خود به نحو اجمال عالمند و از

ناحیه تعیّن حال به اقتران ألسنه استعدادات خود به حضور و سؤال در حال عالمند و مسؤولات آنان واقع و ادعیه آنان مستجاب می شود در حال یا بعد از تأخّر و کشف این صنف از اهل حضور تام تر است از صنف اول و نتیجه یا غایت مراقبه و حضور هردو دسته از

اهل حضور این است که در هر آن از زمان به احوال خود و عطایا و تجلّیات وارده از حقّ از علوم و احوال عالمند و می دانند که آنچه بر آنها نازل می شود از ناحیه استعدادات حاصل در آنان می باشد؛ یعنی منشأ قبول واردات استعدادات فطری آنان است. قوله: «صنف یعلمون من قبولهم استعدادهم»؛ أی نظیر الّذین یستدلّون من الأثر علی المؤثّر، والقسم الثانی کأ نّهم یستدلّون من المؤثّر علی الأثر، و هذا علّة أتمّیة کشفهم.

قال الشیخ الأکبر:

«و من هذا الصنف من یسأل لا للاستعجال، ولا للإمکان، و إنّما یسأل امتثالاً لأمر الله من قوله: ادعونی أستجب لکم، فهو العبدالمحض. و لیس لهذا الداعی همّة متعلّقة فیما یسأل فیه منه - خ ل - من معیّن أو غیرمعیّن، و إنّما همّته فی امتثال أوامر سیّده، و إذا اقتضی الحال السؤال یسأل عبودیة، و إذا اقتضی التفویض و السکوت، سکت. فقد ابتلی أیّوب - علیه السلام - و

ص: 31

غیره وما سألوا رفع ما ابتلاهم الله به، ثمّ اقتضی لهم الحال فی زمان آخر أن یسألوا رفع ذلک، فرفعه الله عنهم».

قوله - رض -: «و من هذاالصنف»؛ یعنی کسانی که در حال سؤال به نحوه استعداد عین ثابت خود و کیفیت تقدیر و نحوه تعلّق علم حقّ به استعداد و عین خود، علم ندارند، لذا باعث بر سؤال در این جماعت، فقط اطاعت محض از اوامر الهیّه می باشد.

این جماعت اهل صدق و صفا و داخل در زمره صدیقین می باشند که لایسألون إذا سألوا معیّنا أو غیرمعیّن و منشأ سؤال آنان استعجال طبیعی یا احتیاط نمی باشد، (چه آن که گفتیم در جماعتی باعث سؤال آن است که می دانند از جمله عطایا و منح إلهی شامل حال مستعدان نمی شود مگر از طریق دعا و لذا حقّ را می خوانند به رجاء آن که سؤال آنان از این قبیل

باشد) بلکه همّت آنان و باعث آنان بر دعا فقط اجابت امر حقّ می باشد، مگر آن که مراد حقّ اجابت ادعیه آنان از راه سؤال باشد که در واقع آنها عبدالله و مطیع اوامر مولی و مرید

صرف اراده حقّند؛ خدا را می خوانند، چون امر نموده است که او را بخوانند. اگر دعای آنان

مستجاب شد شاکرند و اگر مستجاب نشد می دانند که خداوند دعای آنان را طالب بوده است.

در صورت حصول اجابت در حال استجابت به استعداد خود عالم می شوند، چون می دانند بدون لسان استعداد اجابت متحقّق نمی شود و در صورت عدم اجابت می دانند لسان استعداد

آنان از باب عدم استعداد حالی خاموش بوده، لذا سؤال را به وقت دیگر موکول می کنند.

کسانی که فقط نظر و همّتشان امتثال اوامر حقّ است، از مطالب و مسائل دنیویّه و اخرویّه اعراض دارند و به غیر حقّ در مقام وحدت و کثرت نظر ندارند و در صورتی که حال اقتضای

سؤال به لسان مقال نماید، به محض عبودیت سؤال نمایند و در صورتی که حال مقتضی تفویض باشد، سکوت کنند.

لذا برخی از ارباب کمال و اصحاب ولایت در مقام ابتلاء به أشدّ مصائب دم نزدند و دست به دعا بلند ننمودند، چون حسب استعداد حالی فهمیدند که ابتلاء به مصائب، تمحیص و

تکمیل و «رضوان من الله» می باشد، ناچار صبر نمودند و امور خود را به حقّ تفویض کردند،

علما منهم، به این که حکم حضرت قهر و جلال حقّ دائمی نمی باشد و آثار قهر عرضی مقهور

حکم اسماء منشأ لطف و رحمت ذاتی خواهد شد.

کمّل از اولیاء محمّدیّین واسطه علم به مقام واحدیت و تأثیر اسماء الهیّه در اعیان و نحوه

ص: 32

مناسبت بین اسماء اوّلاً، و بین اسماء و اعیان، ثانیا، به اسرار قدر و قضا مطلعند، لسان مقال

آنها با دیگر ألسنه آنان متحد و لایسألون إلاّ ما أراد الله لهم. مقام و مرتبه آنان فوق مقام کسانی است که لایعلمون استعدادهم فی کلّ زمان و یعلمون استعدادهم فی زمان حضورهم بما

أعطاهم الحق من الأحوال.

کسی که عین ثابت او مظهر اسم جامع إلهی است، کعین نبیّنا محمّد(1) و خاتم الأولیاء علیّ بن أبیطالب و فرزندان او حسن و حسین و زین العابدین علیهم السلام و دیگر اقطاب بعد از او که خاتم آخر، ختم ولایت کلیه الامام المهدی موعود علیه السلام، است به جمیع اعیان از ناحیه عین خود که جمیع اعیان از فروع و جزئیات عین آنان است عالمند و شیخ اکبر در همین فص متعرض احوال آنان شده است.

و المطّلعون علی سرّالقدر إذا علموا وصول أوان انفصال الضرّاء و البأساء و حصول زمان اتصال الرخاء و السرّاء، دعوا الله فرفع عنهم الضرّ و بدّل لهم العسر بالیسر.

عطای الهیّه ازلی و سؤال سائلان نیز دائمی است

نزد محققان از ارباب عرفان علی ماهوالمأثور من ائمّتنا و ساداتنا، عطایا و منح حقّ ذاتی

و فیض او دائمی است، ولکن همان طوری که حمد مطلق بدون اضافه به امری غیرواقع است، عطایای الهیّه نیز بدون سؤال غیرواقع بلکه غیرمعقول است و در صورت عدم سؤال لفظی، وقوع عطا وهبه إلهی دلیل تامّ است بر تحقّق سؤال یکی از ألسنه؛ سؤال ذاتی و استعدادی و سؤال بحسب لسان المرتبة و سؤال بلسان حال، و اما سؤال ذاتی، أن الذوات فی

ذاتیاتها سائلة من الله و قابلة منه، چه آن که هر ممکنی به حسب وجود متقوّم حقّ و باقی به اوست و بعد از افاضه ذوات از مبدأ فیاض اشیاء در کمال ذات و قبول فیض از مبدأ فیاض لسان استعداد حقّ را می خوانند، فکالّذی یتکامل أهلیّته و قابلیّته لحصول أمر من الله و فیض، فإن ذلک لایتأخّر أصلاً.

ص: 33


1- - این نظریه اختصاص به خواصّ از محققان شیعه ندارد، بلکه جمیع اهل عرفان لاسیّما الشیخ الأکبر و تلمیذه و تلامیذه کالشیخ الفرغانی والشیخ الجندی و غیرهم من الأکابر قالوا: أن الإمامة والخلافة والولایة الکلیة بعد غروب شمس النبوّة مختصة بمن صحّت نسبته إلی رسول الله صورة و معنی.

سؤال بحسب المرتبة کالنبوّة تسأل من الله بمابه و فیه قیامها و قوامها من النّبیّ الّذی

بوجوده دوامها. سؤال بلسان الحال کالجائع و العطشان یطلب بجوعه و عطشه الشبع و الری.

اما در صورتی که سؤال به حسب لفظ نباشد و اجابت واقع شود و صلات و هبات الهیّه و رحمت و برکت او به عبد واصل و شامل حال وی گردد، ناچار ألسنه دیگر، طلب هبات و منح و رحمت و برکت نموده اند و چون لسان استعداد مستور و غیر آشکار بلکه طلب و سؤال بحسب خفی ترین طلبات و سؤالات است، صاحب استعداد از آن آگاهی ندارد - والاستعداد أخفی سؤال لایشعربه صاحبه لشدّة خفائه و غموضه -.

أفصح ألسنه لسان حال است که:

و فی النفس حاجات و فیک فطانة

سکوتی بیان عندکم وخطاب

اسماء الهیّه به لسان استعداد طالب ظهورند و اعیان مستور در باطن اسماء، در نتیجه این ظهور به مقام ثبوت و ظهور علمی در جلباب قوابل ظاهر می شوند و به لسان استعداد طالب

ظهور خارجی اند، ولی به لسان قابلی.

آن یکی جودش گدا آرد پدید

و آن دگر بخشد گدایان را مزید

شعور و علم به لسان استعداد اختصاص به کمّل افراد دارد که از طریق فناء در حقّ و بقاء به او و نیل به مقام فناء عن الفنائین به سرّ اعیان و قدر واقفند. احاطه کامل به جمیع مراتب و مقامات شأن کسی است که به مقام مظهریت تجلّیات ذاتیه حقّ نائل آمده و بعد از نیل به مقام قاب قوسین سیر او در مراتب کمال متوقف نشده و ذات او محل کمال استجلاء ذاتی احدی و مظهر تامّ مقام جمعی جمیع اسماء ظاهره و باطنه باشد و قلب پاک و منوّر او از تناکح و

امتزاج بین اسماء اوّلیّه و مفاتیح غیب ثابت در تجلی اوّل و اسماء کلیّه متعیّن در تجلّی ثانی و از تأثیر ذاتیات در صفاتیات و اصلیات در فرعیات متولّد شود و به مقام احدیّت جمعیّه که مقام «أو أدنی» نام دارد، نائل گردد. سهم صاحب این مقام، از فتوح الهیّه «فتح مطلق» و از مراتب و درجات «مرتبه اکملیّت و تمحّض و تشکیک» و از بطون قرآنیه «بطن هفتم» و از لطائف انسانیه «لطیفه هفتم؛ مرتبه حفی و أخفی» می باشد. از آن جا که مقام واحدیّت و مرتبه تفصیلی اسم اعظم ظهور و تجلّی تفصیلی این حقیقت کلیّه است به اسرار وجود و کیفیت تعیّنات اعیان و اقتضاءات اعیان و خواصّ اسماء متجلّی در اعیان واقف و به کلیّه مراتب و درجات احاطه دارد و کلیّه انبیاء و اولیاء تعیّنات ذات و صفات عین ثابت او و به اعتباری

ص: 34

کلیّه اسماء و اعیان از جزئیّات و ابعاض و اجزاء و فروعات او می باشند، واسطه ظهور فیض حقّ است من الأزل إلی الأبد، به اسرار مبدأ و معاد و تعیّنات واقتضاءات و ألسنه و استعدادات و عطایا و منح اسمائیه متجلّی در مظاهر عالم واقف است، «فهذا هو أعلی عالم - بالله، لأ نّه یعرف المراتب و المقامات و یعطی کلّ ذی مقام و حقّ، حقّه و مقامه - و لیس هذا العلم إلاّ لخاتم الرسل و خاتم الأولیاء»، چه آن که احاطه به مراتب و مقامات کلّیه و جزئیه و تمیز بین مقامات اختصاص دارد به صاحب اسم اعظم - أوّلاً و آخرا و ظاهرا و باطنا - خاتم

رسل منشأ ظهور و تعیّن جمیع رسل و خاتم اولیاء مبدأ ظهور کلّیه اولیاء و انبیاء از جهت

جنبه ولایت آنان می باشد - حتّی أ نّ الرّسل أیضا لایرون الحقّ إلاّ من مشکاته و مقامه -.

مراد از خاتم اولیاء در کلمات ابن عربی؛ سیّدنا عیسی علیه السلام نمی باشد، چه آن که عیسی نائل به مقام أوأدنی و مظهریت تجلّی ذاتی و مظهر کلیّه اسماء جزئیه و کلیه نمی باشد و مأخذ معارف اگر همان مأخذ معارف و علوم حضرت ختمی بود، هر آینه به مقام ختم نبوّت نائل می شد.

مقام عیسی از باب غلبه روحانیت در او، مرتبه عقل اوّل است و او قبل از ظهور ختم نبوّت، رسالت خود را انجام داد و به حسب قواعد مقام باطن رسالت که ولایت باشد در او به مقام و مرتبه خاصّ رسید، و به وجود حضرت ختمی نبوّت رو به اشتداد نهاد تا به مقام و

مرتبه ختم ولایت و نبوّت و مرتبه اکملیّت رسید. حقّ در حقّ عیسی فرمود: «إنّی متوفّیک و رافعک إلی السّماء» توفّی همان موت است و مراد از سماء، آسمان برزخی خاصّ مقام عیسی علیه السلاممی باشد و اگر به فرض محال، روایات راجع به عیسی و نزول در آخر زمان متواتر و قطعی باشد، باید حمل بر ظهور و تجلّی برزخی شود، نظیر ظهور و رجعت ائمّه علیهم السلام و گرنه بعد از موت، رجعت در عالم ماده و دنیا از محالات است(1) و این که عامّه ظهور عیسی را در مقام بحث از ظهور مهدی موعود علیه السلام مرتب پیش می کشند، از این باب است که مطابق سنّت سیّئه خود، همیشه در مقابل ائمّه یکی را می تراشند.

این که برخی از عرفاء عامّه و شارحان فصوص، علیّ علیه السلام را ختم اولیاء دانسته اند و برخی مهدیّ موعود «ارواحنا له الفداء» را ختم اولیاء دانسته اند، بین فرموده آنها تناقض

ص: 35


1- - این سخن قابل نقد است، ضمن این که مبنای آن، مجمع علیه نیست.

وجود ندارد، چون ختم اولیاء در عصر ما مهدیّ و بعد از غروب شمس رسالت، آدم الأولیاء علیّ علیه السلام است و عرفا در این مسأله از شیعه متأثّر نیستند «کما تَوَهَّمَه بعض من لاخبرة له»، چون معاصران ما از دانشمندان عامّه در این قبیل از موارد، فورا صحبت از تأثّر از شیعه به میان می آورند، در حالی که منشأ قول آنها اخبار مسلّم وارد از طرق خود عامّه است و لاغیر.

نگارنده در مقدمه مشارق الدراری، شرح فارسی فرغانی بر تائیه ابن فارض مفصّل در این مقام بحث کرده ام و در این جا به طور اختصار گوییم جمیع عطایا و منح الهیّه و کلّیه حکم و معارف و احکام ربّانیّه به توسط من له الاسم الأعظم ظاهر می شوند و لذا قال الشیخ الأکبر «و مایراه أحد من الأنبیاء و الرسل الا من مشکوة الرسول الخاتم، و لایراه أحد من الأولیاء،

إلاّ من مشکاة خاتم الأولیاء».

مراد از خاتم اولیاء خاتم ولایت محمّدیّه است که بعد از انقطاع نبوّت تشریعی، قائم مقام ولایت نبیّ خاتم محسوب می شود و شناسایی کسی که خاتم ولایت محمّدیّه و دارای ولایت مطلقه کلیّه باشد غیر از طریق نبوّت و وحی میسور نمی شود و به وجود چنین قطبی که دارای

ختمیت مطلقه است و هیچ دوره ای از زمان عالم از وجود او خالی نیست، باید در کتاب و سنّت لا اقلّ اشارت رفته باشد «فإنّ الرّسالة و النبوّة تنقطعان و الولایة لاتنقطع أبدا،

فالمرسلون من کونهم أولیاء لایرون ماذکرنا إلاّ من مشکوة خاتم الأولیاء، فکیف من دونهم من الأولیاء...»

چنین شخصی باید از حضرت ختمی مرتبت در رتبه تعیّن مؤخّر و بر کلیّه انبیاء و اولیاء مقدّم باشد، و هذا ممّاصرّح به الشیخ فی الفتوحات(1) و قدنقله الشّارح المحقّق للمفتاح بقوله:

ص: 36


1- - رجوع شود به باب سادس از جزء اول فتوحات طبع بولاق سنه 1296 ه . ق، ص 131، 132. در نسخ خطی فتوحات نسخه های متعدد در بلاد عامّه نوشته شده است «و أمّا ختم الولایة المحمّدیّة لرجل من العرب من أکرمها أصلاً و بدءا، إلی قوله: أی و أمّا ختم الولایة المحمّدیّة الّذی لایوجد بعده ولیّ علی قلب محمّد صلی الله علیه و آله فهو رجل من العرب». فی الباب الرابع و العشرون من الفتوحات: ولا الولایة المحمّدیّة المخصوصة بهذا الشرع المنزل علی محمّد، ختم خاص هوالمهدیّ وهو فی الرتبة فوق عیسی» در نسخه چاپی «فوق» را به «دون عیسی» تبدیل کرده اند و کلمه «لأ نّه النبیّ» را به آن ملحق کرده اند، در حالی که این معنا نزد عرفا مسلّم است که صرف نبوّت و رسالت دلیل افضلیّت نمی شود، چون شیخ تصریح کرد که حضرت علیّ علیه السلام، اقرب الناس به محمّد و سرّ انبیاست ومعنی کلام آن است که انبیاء صورت و مظهر و علیّ، باطن و معنی و متجلی در صور و مظاهر انبیاست.

«فلمّا أراد الله وجود العالم و بدءه علی حدّ ما علمه بعلمه بنفسه انفعل من تلک الإرادة ... ثمّ إنّه تجلّی بنوره إلی ذلک الهباء، فقبل منه کلّ شیءٍ بحسبه، فلم یکن أقرب إلیه قبولاً فی ذلک الهباء إلاّ حقیقة محمّد، فکان مبتدأ العالم بأسره ... وأقرب الناس إلیه علیّبن أبی طالب إمام العالم و سرّ الأنبیاء أجمعین». این که شیخ فرمود «سرّالأنبیاء أجمعین» برای این که شامل عیسی نیز بشود و معلوم شود که خاتم اولیاء، یعنی من کان ختمه علی قلب محمّد، که از آن

در عین آن که مطلق و محیط بر جمیع ولایات و ساری در کلیّه مظاهر و مراتب است، به خاتم ولایت خاصّه یا مقیّده محمّدیّة نیز تعبیر کرده اند، در مقابل ولایت عامّه عیسویّه که ختمیت آن لم تکن علی قلب محمّد، و همین امور و غیر اینها قیصری و برخی دیگر از شارحان را به اشتباه و احیانا در مخمصه انداخته است.

اما این که چه کسی بعد از حضرت رسالت پناه محمّدبن عبدالله امام و قائم مقام اوست، شیخ عارف بارع مؤیّد الدّین جندیّ در شرح خطبه فصوص در بیان معنی «آل» در شرح کلام شیخ: «محمّد و آله» گوید: «و أمّا الآل، فعبارة عن الأقارب الّذین تؤول إلیهم أموره - صلی الله علیه و آله - و مواریثه العلمیّة و المقامیّة و الحالیّة، و هم علی أقسام کلیّة أربعة:

... و منهم من هو آله فی الصّورة و المعنی تماما، و هو الخلیفة و الإمام القائم مقامه حقیقة».

این که فرمود «حقیقة»، چون خلفاء رسول الله، ابوبکر و عمر و عثمان، دارای خلافت ظاهری بودند، در حالی که علی علیه السلام در بین امّت حاضر و در حقیقت خلیفه واقعی بود و دیگران جای او را غصب نمودند، لمصلحة، أو لأمر آخر. ثمّ قال الشیخ الشارح:«و منهم من

یکون آله - ص - فی الصورة دون المعنی، بأن صحّت نسبته إلیه - ص - من حیث الطینه العنصریّة، ولکنّهم اشتغلوا عن الوراثة المعنویّة و الروحانیّة العلمیّة الکشفیّة الشهودیّة و ... و عن الإقبال إلی الله بحطام الدنیا.

و منهم من یکون له حظّ یسیر فی المعنی و الخلق، و هو من السادات و الشرفاء، و الکلّ آل، إلی أن قال: و إذا انضاف بهذه القرابة الدینیة، قرابة طینته الطیبة الطاهرة کالمهدیّ علیه السلام و الأئمة الکاملین الطّیّبین الطّاهرین، فذلک أجمل و أکمل و أفضل».

شیخ عارف قیصری نیز در شرح خطبه فصوص به همین معنی تصریح کرده است.

شیخ عارف محقّق جندیّ در شرح عبارات شیخ اکبر «حتّی أ نّ الرسل لایرونه متی رأوه إلاّ

ص: 37

من مشکوة خاتم الأولیاء»، بعد از تقریر و تحقیق اطوار ولایت و ظهور حقّ به اسم الولیّ در مظاهر انبیاء و اولیاء گوید: «... ثمّ کمل الأمر فی مرتبة أحدیّة جمع جمیع الأسماء و الذّوات فی مقام الفردیّة الکمالیّة البرزخیّة بمحمّد - ص - ثمّ ابتدأت بالصور الکمالیة الأحدیّة الجمعیّة فی مرتبة الباطن و الولایة بآدم الأولیاء، و هو أوّل ولیّ مفرد فی الولایة المورثة عن النبوّة الختمیة المحمّدیّة، و هو علیّبن أبیطالب علیه السلام». ولایت بعد از علیّ علیه السلام در دیگر افراد عترت دور می زند تا برسد به مقام ختم ولایت خاصّه محمّدیة و خلوّ زمان از ولیّ کامل

صاحب ولایت مطلقه، که همان ولایت خاصّه محمّد، یعنی ولایتی که «کان علیّ قلب محمّد»

جائز نیست، لأنه قال علیه السّلام: «إنی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی، لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض»، یعنی بر سبیل تجدّد افراد، یکی از افراد عترت إلی یوم القیامة، به حسب حقیقت و معنی، امام و قائم مقام و خلیفه واقعی حضرت ختمی مرتبت می باشد.

در اطراف کلمات دعا ذکر مطالبی مهمّ، لازم و مناسب است که إن شاءالله به تحریر آن مطالب مبادرت خواهد شد.

در فقرات دعای عرفه نکته های دقیقی وجود دارد که باید به طریقه ارباب عرفان مورد تحقیق و بحث قرار بگیرد. ارباب حکمت نظری از درک کثیری از حقایق مستور در ادعیه مأثوره از اهل بیت و اقطاب وجود محرومند.

سیّد جلال الدین آشتیانی

دهم رجب سنه 1398 ه.ق(1)

ص: 38


1- - این مقدمه عیناً از «نشریه دانشکده الهیات و معارف اسلامی مشهد» شماره 26 - 27 به سال 1357، نقل گردید.

المقدّمة

شخصیّة المؤلّف العلمیّة

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمدللّه ربّ العالمین، والصلاة والسلام علی محمّد وآله أجمعین، سیّما بقیّة الله فی الأرضین عجّل الله تعالی فرجه الشّریف.

مؤلّف هذا الکتاب هوالحکیم الجلیل والعلاّمة الفقیه جامع المعقول والمنقول المرحوم الملاّ محمّدعلی فاضل المشهور بحاجی فاضل خراسانی کان یعدّ من أکابر علماء الاسلام فی القرن الرّابع عشر الهجریّ(1).

کان حاجی فاضل أستاذا لا غبار علیه فی الفقه والأصول والتفسیر والحکمة بما فیها الحکمة المشّائیة، والإشراق، و فلسفة الملاّصدرا. و کان متبحّرا فی الحدیث و أخبار أهل

البیت و أُصول العقائد. و کانت له مطالعة کثیرة فی الشّعر العربیّ والفارسیّ، و هو أیضا

یتمتّع بقریحة شعریّة أشیر إلیها فی هذاالکتاب. من هنا جاء اسمه کأحد شعراء خراسان فی القرن الأخیر(2). ولکن یؤسفنا إذ لانجد له دیوانا هذاالیوم.

ص: 39


1- - لمزید من الاطّلاع علی سیرة المرحوم حاجی فاضل انظر: المصادر المذکورة فی هذه المقدّمة، و راجع أیضا: خاطرات الدکتور غنی¨ السنة الثانیة، الدفتر الخامس: 42؛ مقدّمة دیوان حاج میرزا حبیب خراسانی: 18؛ تاریخ مختصر أحزاب سیاسی 1:145.
2- - صد سال شعر خراسان: 413.

من الجدیر ذکره - وقد مرّت الاشارة إلیه - أن الذین تعرّضوا إلی سیرته نقلوا أ نّه کان

جامع المعقول، و کان مجتهدا کبیرا و فیلسوفا رفیع المستوی. و نورد فیما یأتی علی سبیل المثال ما کتبه عنه العلاّمة الشّهید الأستاذ مرتضی مطهّری، والأستاذ السّید جلال الدّین الآشتیانیّ:

قال الأستاذ مطهّری قدّس سرّه:

«کان الحاج فاضل الخراسانی من تلامیذ» الملاّ هادی السّبزواری فی المعقول بصورة غیر مباشرة، و من طلاّب المیرزا الشیرازی فی المنقول. و کان أحد النماذج المشهورة فی

العلم و الشمولیة فی القرن الأخیر. و هو أحد الثلاثة الّذین کانوا مضرب الأمثال فی الشمولیة و الدقّة و التحقیق یومئذٍ، و الآخران هما الشیخ عبد النبیّ النوری فی طهران، و المیرزا حسین العلوی السبزواریّ فی سبزوار. و کان مدرّسا اجتمعت علیه الکلمة فی تدریس کتب الفلسفة فی حوزة مشهد الزاهرة. و توفّی بمشهد فی نفس السنة «الّتی توفّی فیها تِربه الطّهرانی المرحوم الشیخ عبد النبیّ».(1)

و قال الأستاذ الآشتیانیّ:

«کان المرحوم الحاج فاضل الخراسانی أحد تلامیذ الملاّ غلام حسین شیخ الإسلام، و الحکیم السبزواریّ. و کان من فقهاء عصره و حکمائه و أدبائه و عرفائه المشهورین. و عدَّ

مدرّسا رفیعا فی فنون الحکمة و أستاذاً ممتازا فی جودة التقریر و قدرة البیان علی صعید

ایران»

قال مؤلّف سفرنامه خراسان و کرمان [رحلة خراسان و کرمان] و کان قد رأی المرحوم حاجی فاضل عن کثب:

«فی هذه المدینة مجتهد کبیر آخر؛ هو سماحة أفقه العصر و الزمان آغا محمّد علیّ المعروف بفاضل. و هو لُبٌّ و سائر المجتهدین فیها قشور ... و کانت جمیع المسائل الفقهیّة

الشرعیة و العرفیة، الظاهریة و الباطنیة بیده ... و من هنا ضرب عن المرجعیة صفحا، بید

ص:40


1- - خدمات متقابل اسلام و ایران: 613 الاسلام و ایران.

أ نّ حکمه ظلّ مطاعا متّبعا ...»(1)

وصفه أحد العلماء فی ظهر المخطوطة الّتی تضمّ شرحا لدعاء عرفة، و العائدة لابنه، قائلاً:

«... قد تتلمذ فی العقلیّات عند أساتذة دهره، و منهم الحکیم المحقّق و الفقیه المتبحّر المولی غلام حسین المعروف بشیخ الإسلام، و هو من أعاظم تلامیذ الحکیم السبزواریّ، و من أجلّ تلامذة الشیخ الأعظم الأنصاری قدّس سرّه، و منهم الحکیم العلاّمة الآغا المیرزا محمّد السّروقدیّ المعروف بخادمباشی، و هو أیضا من أکابر تلامیذ السّبزواری

فی العقلیّات ... و الشّارح العلاّمة حضر أبحاث المجدّد الشّیرازیّ رضوان الله علیه فی سرّمن رأی، و هو من أکابر تلامیذه و حضر برهة من الزمان أبحاث الفقیه العلاّمة الشّیخ

حسن علی الطّهرانی... و قرأ أیضا کثیرا من أبحاث فقهیّة و أصولیّة عند الفقیه المحقق

المولی عبد الله الکاشانیّ. و هو من أجلّ تلامیذ الشّیخ الأنصاریّ. و اعلم أ نّ الشّارح

المحقق کان حکیما محقّقا و فقیها عرّیفا، و أصولیّا ماهرا، و کان أیضا مفسّرا، و محدّثا

خرّیتا، أدیبا جامعا قلّ مثله فی الجامعیّة. وکان طلیق اللسان، سلیم الجنبة، مأمون النّاحیة، لطیف العِشرة، قویّ الإیمان، لیّن العریکة».(2)

أساتذة المؤلّف و تلامذته

أمضی المرحوم حاجی فاضل عدد سنین فی حوزة مشهد، والنّجف، و سامرّاء متعلّما و معلّما. حضر دروس الأساتذة الکبار فی الحوزات المذکورة فأفاد منهم. أدرک فی حوزة سبزوار أساتذة مثل المیرزا محمّد صدوقی، و الملاّ غلام حسین المتوفّی سنة 1318 ه .(3)

و کان فی حوزة مشهد من تلامیذ الآخوند الملاّ غلام حسین شیخ الإسلام و الآغا المیرزا

ص:41


1- - سفرنامه کرمان و خراسان: 97.
2- - جاءت صورة النّصّ المذکور فی آخر هذه المقدّمة.
3- - کان هذان الرّجلان الکبیران من طلاّب الحکیم السبزواریّ، و قد تولّیا تدریس الفلسفة بعد أستاذهما مدّة. تاریخ فلسفه اسلامی: 193.

محمّد السّروقدّی الخادمباشی فی الفلسفة و العلوم العقلیّة و الرّیاضیّة. و هذان الأستاذان

کانا من تلامیذ الملاّ هادی السبزواری المعروفین. و حضر فی الفقه و الأصول درس الشیخ حسن علی الطّهرانیّ، و الآخوند الملاّ عبدالله الکاشانیّ اللّذین کانا من أفاضل

تلامیذ الشّیخ الأعظم مرتضی الأنصاریّ. وأفاد منهما ردحا من الزّمن.

و أفاد فی حوزة النّجف من درس المرحوم المیرزا حبیب الله الرشتیّ، و فی حوزة سامرّاء من درس المیرزا الشّیرازیّ الکبیر.(1) و (2)

ثمّ عاد إلی مشهد بعد إکمال دراسته العلیا فی الحوزتین المذکورتین و زاول تدریس العلوم العقلیّة و المعارف الاسلامیّة طول حیاته.

و من تلامیذه: آیة الله المیرزا حسن البجنوردیّ المتوفّی سنة 1312 ه و کان شخصیّة لامعة و أحد نوادر دهره.(3) قرأ علیه قسما من کتاب المکاسب للشّیخ الأنصاری، و الأسفار لملاّ صدرا، و شرح الإشارات، کماکان یحضر درسه فی التفسیر. یضاف إلی هذا کلّه أ نّ حضور هذا العالم الکبیر فی دروس المعقول و المنقول یمکن أن یکون مؤشّرا علی

مقبولیّة هذا الأستاذ (حاجی فاضل) و جامعیته فی تلک الدّروس.

و من تلامیذه الآخرین: 1 - الأستاذ السیّد أحمد الجواهریّ والد محمود فرّخ (صاحب سفینة فرّخ). و قد مدح أباه فی الکتاب المذکور بما نصّه:

«... عاش متدیّنا زاهدا، و کانت له ید طولی فی الحکمة الاشراقیّة و معرفة اللغة العربیّة و آدابها. کان من تلامیذ الحکیم و الفقیه المعروف المرحوم حاجی فاضل ...»(4)

2 - المرحوم الملاّ هاشم الخراسانیّ المتوفیّ سنة 1352 ه، صاحب منتخب التّواریخ

ص: 42


1- - زعیم الشّیعة بعد الشیخ الأعظم مرتضی الأنصاریّ و صاحب فتوی تحریم التبغ.
2- - مقدّمة الشّواهد الرّبوبیّة: 148 - 149؛ تاریخ فلسفه اسلامی: 193.
3- - کان المرحوم البجنوردیّ یحضر درس آغا بزرگ حکیم، و درس النّجل الأکبر للمرحوم الآخوند الخراسانیّ و السیّد حسین القمی و أدرک فی حوزة النجف درس المرحوم ضیاء العراقیّ و المرحوم النّائینیّ. وأصبح هو نفسه فی الطراز الأوّل من أساتذة النّجف فی العلوم العقلیّة و النقلیّة. مقدّمة الشّواهد الرّبوبیّة: 149.
4- - سفینة فرّخ 2: 313.

و قد صرّح فی هذا الکتاب قائلاً:

«کان المرحوم حاجی فاضل نسیج وحده فی العلم و الفضل و التحقیق، و کان أستاذی...»(1)

و کان هناک شخصیّات أخری من تلامیذ المرحوم فاضل. و یمکن أن نتعرّف علی أسماء بعضهم من خلال الکلام الّذی نقله صدرالدّین مؤلّف کتاب «تاریخ عرفا و حکمای متأخّر بر صدرالدّین»: کان یحکی مرتضی الگیلانی عن تلامیذ المرحوم فاضل: علیّبن محمّد حسن الیزدی، و شمس الدّین علیّ نقی القفقازیّ، و صدرالدّین نعمة الله البادکوبیّ،

و نعمة الله الدامغانیّ. فهؤلاء کانوا من تلامیذه، و هو من تلامیذ الملاّ هادی السبزواریّ.(2)

و منهم أیضا المرحوم الدکتور علی اکبر فیّاض المتوفّی سنة 1966 م، وکان من علماء عصره فی الحوزة و الجامعة.(3)

ذکر الأستاذ الآشتیانیّ عددا من أساتذة المرحوم حاجی فاضل و تلامیذه عند ترجمته، و نقل عن المرحوم الدکتور علی أکبر فیّاض کلاما یفید أ نّه تتلمذ له. و نورد فیما یأتی عین لفظه لمزید الفائدة:

«إنّ ماکتبته فی ترجمة حاجی فاضل کنتُ قد سمعته من بعض تلامیذه و من نجله المرحوم الحاج أحمد آغا فاضل»(4).

«کان الأستاذ الجلیل المرحوم الدکتور علی أکبر فیّاض - رحمه الله - یعرف حاجی فاضل جیّدا، و کان یحضر درسه فی شرح الاشارات، و یقول: المثول بین یدیه یسحر الانسان».(5)

ص: 43


1- - منتخب التّواریخ، 626.
2- - تاریخ عرفا و حکمای متأخر: 30. یستفاد من هذا أنَّ المرحوم حاجی فاضل نفسه کان من تلامیذ الحکیم السبزواریّ أیضا.
3- - «مجلّة کلّیّة الآداب بمشهد» 28: 717 و جاءت ترجمة المرحوم الدکتور فیّاض فی العدد المذکور بالتفصیل.
4- - مجلّة کلّیة الالهیّات و المعارف الاسلامیّة بمشهد 27: 68.
5- - نفس المصدر: 69.

و جاء تفصیل هذاالکلام فی المقدّمة الفارسیّة الّتی کتبها الأستاذ الآشتیانیّ فی أوّل

هذا الکتاب.(1)

کتب المؤلّف

إنّ مانعرفه عن الشخصیّات العلمیّة الجامعة للمعقول و المنقول هو کثرة کتبها و رسائلها العلمیّة فی الحقل الّذی تتخصّص فیه کلّ واحدة منها. من هنا، نتوقّع أن یخلّف لنا المرحوم حاجی فاضل آثارا علمیّة جمّة أیضا. بید أ نّنا لانلحظ ذلک. و لعلّ أحد الأسباب

الّتی لم تساعده علی التألیف هو انشغاله فی محکمة الشّرع، و المرجعیّة العلمیّة فی العلوم

المتداولة. من هذا المنطلق، کان کماقال الأستاذ الآشتیانیّ یجیب عن کلّ سؤال جوابا وافیا علی البدیهة، کما کان مزّاحا.(2)

إنّ ما عرفنا، من کتبه بعد التّحرّی الکثیر هو کما یأتی:

1 - شرح دعاء عرفة، و هو کتابنا الحاضر و کان ناقصا، و قدأشیر إلیه فی جمیع الکتب الّتی ترجمت له.

2 - تفسیر آیات النّور من سورة النّور المبارکة.(3)

3 - حاشیة علی شرح المنظومة.(4)

ص: 44


1- - أستشفّ من هذا أ نّ المرحوم المیرزا أبوالحسن القزوینیّ کان من تلامیذ المرحوم حاجی فاضل. بید أ نّ الأستاذ الآشتیانیّ کتب تعلیقا فی هذا المجال ننقله فیما یأتی نصّا: «المرحوم سماحة الأستاذ المیرزا أبو الحسن تلمیذ مدرسة طهران. و لقد أفاد من المیرزا حسن الکرمانشاهیّ و بعض الأساتذة الآخرین فی طهران» «نصّ الأستاذ الآشتیانیّ فی تعلیقه الأخیر علی أ نّ حاجی فاضل توفّی سنة 1342 ه و لو کان القزوینی قد تشرّف بحضور درس أستاذ الأساتذة حاجی فاضل، لکنت مطّلعا علی ذلک».
2- - مأخوذ من تعلیق الأستاذ علی هذه المقدّمة.
3- - صد سال شعر خراسان: 413 شعر خراسان خلال مائة عام.
4- - تاریخ عرفا و حکمای متأخّر تاریخ العرفاء و الحکماء المتأخرین: 120، من الجدیر ذکره أ نّه أشکل علی الکتاب المشار إلیه بعد نسبته إلی المؤلّف.

نسب المؤلّف و أسرته

المرحوم حاجی فاضل هو نجل الملاّ عباس علی أخ حاجی ملاّ حسین القاضی الصّد خروی و یبدو من عبارات کتاب سفرنامه خراسان و کرمان (رحلة خراسان و کرمان) أ نّ أُسرة المرحوم حاجی فاضل کانت تحظی باحترام الحکومة و الشّعب فی سبزوار و مشهد. و ظهرت منها شخصیّات علمیّة و سیاسیّة کثیرة کانت کلّ واحدة منها باعثا علی تطوّرات و خدمات علمیّة و سیاسیّة.(1)

والتقی صاحب سفرنامه خراسان و کرمان بوالد المرحوم حاجی فاضل، فوصفه قائلاً:

«رأیت المرحوم الملاّ عباس علی قبل عشرین سنةً و جلست تحت منبره مرارا. وکان یعظ النّاس فاستفدتُ منه کثیرا. و لم یکن عالم بمثله فی علمه واطّلاعه علی أوضاع العرب و أسالیب الجاهلیّة والإسلام. و کان جامعا للأخبار و حاویا للآثار و محقّقا فی

التّاریخ الاسلامیّ. علی سبیل المثال، کان یستظهر أسماء جمیع الآبار الّتی حُفرت فی

الجاهلیّة أو الاسلام فی أطراف مکّة و الحجاز لمیاه الشّرب و أسماء حفّاریها. و من کان

ملمّا بهذه الجزئیات إلی الحدّ المذکور، فکم کان خبیرا بصیرا برؤوس المسائل و تفصیل

غزوات صدر الاسلام! و کان المرحوم الملاّ عبّاس علی الواعظ أخا للمرحوم حاجی ملاّ حسین القاضی الصّد خرویّ الّذی تمّ علی یده فتح خراسان فی العصر الناصریّ».(2)

و أمّا عمّ المرحوم حاجی فاضل فکانت له شخصیّة أثنی علیها صاحب سفرنامه خراسان و کرمان بقوله:

«کان (حاجی ملاّ حسین) امرءا لبیبا یعرف عاقبة الأمور. و کان أهالی «بلوکات» فی أطراف «سبزوار» یطیعونه و یقتدون به فی کلّ عمل. و عندما اختار المیرزا تقی خان الشّهیر بأمیر کبیر حسام السّلطنة لمواجهة حسن خان سالار فی أول حکومة ناصرالدّین شاه، و توجّه تلقاء خراسان بجیش منظّم، و نزل قریبا من (صدخرو) لیذهب منها إلی سبزوار بعد السّیطرة علی القری المجاورة، رأی المرحوم ملاّ حسین أ نّ حسام السّلطنة إذا تحرّک نحو سبزوار فإنّه سیبدأ بنهب قریة «صد خرو»، فجمع شیوخ القریة لیلاً، و قال

ص: 45


1- - سفرنامه خراسان و کرمان: 86 - 97.
2- - نفس المصدر: 97.

لهم: ستکون الغلبة «لحسام السّلطنة»، فالأفضل أن نلحق به ولانکون مع «سالار» و فی الیوم الثّانی سار مع جماعة إلی معسکر حسام السّلطنة و هم یحملون الخبز و الأغنام و

المؤن المختلفة، فأدّوا ما علیهم. و تطوّع ملاّ حسین أن یذهب إلی سبزوار و یستقطب علماءها، و فعل ماعزم علیه. و سیطر حسام السّلطنة علی سبزوار، و قبض علی سالار، فساد الأمن علی خراسان، و أنیط حکمها بحسام السّلطنة. فحطیت أسرة ملاّ حسین بعنایة تامّة من قبل الحکومة. و فوِّض إلیها منصب القضاء فی مشهد بعد الانتقال إلیها، و بعد اضفاء ولاة خراسان لقب (ملاّ باشی) علیها».(1)

و نقرأ فی موضع آخر من الکتاب:

کانت أسرة حاجی قاضی محترمةً منذ القدیم. فکان غیاث الدّین (ملک) الواردة ترجمته فی تاریخ جهانگشا [تاریخ فاتح العالم] من أجداد هذه الطّائفة، و هو الّذی أنشأ برج «غثدی» (باللسان المحلّی) فی جادّة (صدخرو) القدیمة للحراسة، و ما زال هذا البرج قائما.

وکان «الخواجه عمادی صد خروی» الّذی صدّ الأفغان من الهجوم علی ایران، من أجدادها أیضا.(2)

و من أبناء حاجی قاضی (ابن عمّ المرحوم حاجی فاضل) المیرزا «داود ملاّ باشی» والد «بدایع نگار» المعروف. و قد قیل فی وصفه:

«جبل عظیم ملوّن و مَرْج ملیء بالورود و الرّیاحین. لقد رأیت أدباء ایران و علماءها جمیعا... بید أ نّی رأیت المیرزا داود ملاّ باشی فلم أر أکمل منه لا فی الحکمة فحسب، بل فی الآداب أیضا. و التقیتُ بهذا الحبر الوافی و البحر الصّافی فلمستُ من أخلاقه و أدبه

ووفائه وطمأنینته و شفقته ماحیّرنی، فقلتُ فی نفسی:

لیس من الله بمستنکر

أن یجمع العالم فی واحد.(3)

ص:46


1- - سفرنامه خراسان و کرمان: 85 - 86.
2- - نفس المصدر: 81.
3- - نفس المصدر. و من المناسب هنا أن نذکر نجل الفقید المرحوم حاجی فاضل، و هو المرحوم حاج أحمد آغا فاضل الّذی له حقّ کبیر فی إحیاء هذا الأثر النفیس من خلال استنساخه. و کان یدرس فی الحوزة العلمیّة بقم أیّام المرحوم آیة الله العظمی الشّیخ عبد الکریم الحائریّ، و کان یحضر درس المیرزا أبوالحسن القزوینیّ فی شرح المنظومة. و هو الّذی أخذ هذا الأثر النفیس إلیه فکان الأستاذ یثنی علیه کثیرا. وکان المرحوم حاج أحمد آغا فاضل من أصحاب المناصب القدیمة فی الآستانة الرّضویّة المقدسة.

ولادة المؤلف ووفاته

ولد المرحوم حاجی فاضل بمشهد بعد سنة 1260 ه و عاش عمرا مبارکا ناهز الثّمانین، إلی أن توفّی سنة 1342 ه و هذا هو ما اتّفق علیه ذوو أرحامه.(1) و نقل أحد تلامیذه تاریخ وفاته و مدفنه قائلاً:

«... من جملتهم المرحوم الحاج الملاّ محمّد علیّ الشّهیر بالحاج فاضل و کان أستاذی کما کان فرید عصره علما وفضلاً و تحقیقا. توفّی فی ربیع الأوّل سنة 1342 ه و دفن فی

مقبرة المرحوم الخالصی (صفّة «سبهسالار» فی دار السیّادة، فی الحرم الرّضویّ الشریف)».(2)

فی رحاب هذا الکتاب

کتب السّلف من العلماء شروحا علی دعاء عرفة، منها:

1 - مظهر الغرائب فی شرح دعاء عرفة تألیف السیّد خلف بن عبد المطلّب الحویزیّ المعاصر للشیخ البهائیّ المتوفّی أوائل القرن الهادی عشر.(3)

2 - شرح دعاء عرفة للشّیخ محمّد علی الزّاهدیّ الاصفهانیّ المتوفّی سنة 1181 ه .

3 - هذا الکتاب الّذی دوّن نجل المؤلّف مخطوطته اعتمادا علی النّسخة الأصلیّة. وقد تفضّل آل المرحوم حاجی فاضل بوضع المخطوطة المذکورة تحت تصرّف قسم الفلسفة و الکلام فی مجمع البحوث الاسلامیّة.(4)

ص: 47


1- - سأل قسم الکلام الدکتور حائریان و السیّدة جمیلة فاضل حفیدة المرحوم حاجی عن عمره فأجابا: أ نّه عمّر قرابة ثمانین سنةً. فیکون تاریخ ولادته إذن سنة 1262 ه .
2- - منتخب التّواریخ: 626. وجاء فی هامش هذه الصفحة: «بل کان یوم الخمیس السّادس من ربیع الآخر علی مانقله نجل المؤلّف».
3- - الذّریعة إلی تصانیف الشّیعة 13: 258.
4- - عثرنا خلال التحقیق علی نسخة أخری بخطّ نجل المؤلف أیضا غیر مختلفة مع النسخة المذکورة. تلاحظ صورتها فی مقدمة الکتاب.

ومن حسن الحظّ أ نّ نسخة أخری غیر مرتّبة کانت عند الأستاذ الآشتیانیّ، وقد قال فضیلته فی هذا المجال:

«... توجد نسخة من هذا الأثر النّفیس بخطّ المؤلّف، بید أ نّها غیر مرتّبة جدّا، وهی محفوظة فی مکتبة الآستانة الرّضویة المقدّسة، و لایمکن الاستفادة منها».(1)

من الجدیر ذکره أ نّ الأستاذ الآشتیانیّ أشار فی مقدّمته العلمیّة علی هذا الکتاب، الّذی قام بتصحیحه حسین صائب (جهکندی) أحد علماء الحوزة العلمیّة بمشهد و کان طالبا فی کلّیة الالهیّات - جامعة مشهد آنذاک، إلی أ نّه اقترح علی الطالب المذکور أمر

تصحیحه و تحقیقه کرسالة یقدّمها فی مرحلة اللیسانس، فبادر إلی ذلک. و من الطبیعیّ أ نّ الأُستاذ أشار إلی النقائص الملحوظة فیها.(2) و یبدو أ نّ الأستاذ کان یتوقّع أن ینجز هذا الکتاب النّفیس الزّاخر بالرّوایات الأخلاقیّة و المعارف الإسلامیّة و النّقاط الفلسفیة و العرفانیّة بصورة أشمل و أوسع ممّا أنجز.

من هنا تولّی القسم مهمّة استنساخ هذا الأثر و مقابلته مع نسختیه الأخریین بعد أن اقترح ذلک الأستاذ الآشتیانیّ الّذی نحن علی صلة به و بعض أعضاء قسمنا تتلمذوا علیه

منذ زمن بعید. ووافق علیه أعضاء الهیئة الاداریّة فی مجمع البحوث الاسلامیّة الّذین نری لزاما علینا أن نقدّم لهم جزیل شکرنا و تقدیرنا. ثمّ قام القسم باستخراج الأقوال و الرّوایات و الأشعار و غیرها من المصادر الموثوقة الحدیثة الانتشار. وبذل أعضاء القسم

جهودهم لإنجاز هذا العمل بمقدار ما عندهم من بضاعةٍ مزجاة، و بحجم ما تسعفه المصادر العلمیّة المتوفّرة. و استهدوا بأضعاف المصادر الّتی کان الأخ صائب قد أفاد منها.

مع احترامنا للعمل الّذی أنجزه الأخ المذکور، نری من الضروریّ أن نشیر إلی مزایا عملنا فی القسم بایجاز. و هی کما یأتی:

1 - الاستهداء بعدد من المخطوطات ذات العلاقة.

ص:48


1- - مجلّة کلّیة الالهیّات و المعارف الاسلامیّة مشهد 27: 70. ومن الطبیعیّ أ نّ الأخوة العاملین فی قسم الفلسفة و الکلام قابلوا - بعنایة الله تعالی - مواطن کثیرة من تلک النسخة غیر المرتّبة أو الغامضة مع النسخة الثّانیة و صحّحوها. وهذا مادلّ علیه الکتاب نفسه فی غیر موضع من مواضعه.
2- - نفس المصدر.

2 - الرجوع إلی مصادر کثیرة و اخراج جمیع الأقوال و الأشعار و الرّوایات الموجودة فی الکتاب من المصادر المتقدّمة علی عصر المؤلّف.

3 - ترجمة کافّة الأعلام المذکورین فی هذا الأثر.

فی الختام نودّ التذکیر أن الإخوة الّذین ساهموا فی احیاء هذا الکتاب و تحقیقه فی قسم الکلام و الفلسفة هم السّادة: علی أصغر شکوهی و محمّد قائمی، و محمّد زارعی أفین، و عین الله یداللهی و غلامعلی یعقوبی و رامین گلمکانی. ویری الإخوة أعضاء القسم لزاماً علیهم أن یتقدّموا بالشّکر الجزیل لذوی المرحوم حاجی فاضل بخاصّة الدکتور حائریان و عقیلته الکریمة حفیدة المرحوم، علی تعاونهم مع القسم فی إتحافهم بنسخة ثانیة للکتاب(1) و بصورة المؤلف و معلومات أخری مفیدة.

نرجو أن نکون قد نلنا مرضاة الله تعالی، و أسعدنا روح المؤلّف و سررنا آله من خلال انجاز هذا العمل العلمیّ و الثّقافیّ و احیاء هذا الأثر النّفیس.

و ما نأمله من أولی الحکمة و العرفان و قرّاء هذا الکتاب، الّذین یقفون - فی الحقیقة -

علی ساحل بحر العلم النبویّ و معارف أهل البیت للارتشاف منه، أن ینظروا بعین اللطف إلی هذا الکتاب و یتغاضوا عن اشکالاته الجزئیّة، و یتفضّلوا علی القسم بآرائهم السّدیدة

من أجل أن تؤخذ بعین الاعتبار فی الطّبعات القادمة. ومن الله التّوفیق و آخر دعوانا أن الحمدللّه ربّ العالمین.

مشهد المقدّسة، ربیع الآخر 1417 ه .

قسم الکلام والفلسفة

ص: 49


1- - من الجدیر ذکره: أ نّ نسختین من الکتاب کانتا بخطّ نجل المؤلّف: إحداهما النّسخة المذکورة أعلاه، الموجودة عند ذوی أرحام المؤلّف. والأخری تعود إلی مکتبة الآستانة الرّضویّه المقدّسة، و هی مدوّنة فی سنة 1935 م. و استبان من المقایسة بینهما أ نّ النّسخة الأصح الّتی صحّحها الکاتب المحترم مرّتین وأعاد النّظر فیها هی النسخة المودعة عند ذوی المؤلّف. فأحجمنا عن النّسخة الأخری و أوردنا تصویر الصّفحة الأولی والأخیرة منها فی نهایة المقدّمة برمز «ب» و «الف».

تصاویر النسخ

ص: 50

ص: 51

ص: 52

ص: 53

ص: 54

ص: 55

ص: 56

ص: 57

ص: 58

الدعاء و شرحه

بسم الله الرحمن الرّحیم

قال سبط الرّسول و قرّة عین البتول: «الحمدللّه الّذی لیس لقضائهِ دافِع»

فی معنی الحمد والشکر والثناء

«الحمد»: هوالثناء علی الجمیل الاختیاریّ و«الله» اسم للذّات المستجمع لجمیع الصّفات الکمالیة.

والحمد: مصدر یقع بمعنی الفاعل و بمعنی المفعول، وکلاهما صحیح؛ أمّا بالمعنی الثانی فلأ نّ کلّ جمال وکمال من الله، فکلّ من یحمد أحدا و یثنی علیه فهو یثنی حقیقة

علی الله، وإن لم یعرف الله، ولنعم ما قیل:

مسلمان گر بدانستی که بت چیست

بدانستی که دین در بت پرستی است

وگر مشرک زبت آگاه گشتی

کجا در دین خود گمراه گشتی(1)

ص: 59


1- - گلشن راز /103، و بعده:ندید او از بت إلاّ خلق ظاهر بدان علت شد اندر شرع کافر

ألا تری أ نّ المدح والثناء لکتاب أو شعر هو ثناء علی مصنّفه و شاعره ولمّا کان الموجودات بأسرها کتاب الله التّکوینی فمدح کلّ موجود و ثناء کلّ شیء هو ثناء الله

تعالی.

بنزد آن که جانش در تجلّی است

همه عالم کتاب حقّ تعالی است

و بعبارة أخری: لمّا کان کلّ ممکن لیس له وجود من نفسه، بل عدمٌ فی نفسه

ما عدمهائیم و هستیهای ما

تو وجود مطلقی فانی نما(1)

فکذا لیس له کمال و جمال فی نفسه، حتّی یثنی علیه، بل جماله و کماله عکس(2) جمال الله و کماله.

خلق را چون آب دان صاف و زلال

واندر آن تابان صفات ذوالجلال

پادشاهان مظهر شاهی حقّ

عارفان مرآت آگاهی حقّ (3)

فالثناء علی کلّ کمال ثناء علی من له الکمال بالحقیقة، وهو الله تعالی.

وأمّا بالمعنی الأوّل، فلأ نّه الحامد بالحقیقة والفاعل الحقیقیّ: «هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَیْرُ الله»(4)، «وَالله خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ»(5). والفواعل الطبیعیة(6) علل معِدَّة لا علّة موجِدة، فإنّه لامؤثّر فی الوجود إلاّ الله وقد نبّه الله تعالی علی فساد توهّم أ نّ الفاعل الطبیعی هو الفاعل بالحقیقة بقوله: «أَفَرَأَیْتُمْ مَا تُمْنُونَ ءَأَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ»(7) فإنّ الناس لجهلهم، یتوهّمون أ نّ کلّ من یهیّی ء بحرکته شیئا لقبول صورة و استفاضة فیض هو الفاعل، و یعتقدون أ نّ الوالد

علّة موجدة للولد، فنبّه الله تعالی علی أ نّ الوالد لیس بخالق للولد، و إنّما شأنه التحریک و

ص:60


1- - مثنوی 1/38.
2- - أی: صورة.
3- - مثنوی 3 /453.
4- - الفاطر: 3.
5- - الصافات: 96.
6- - «الف» و «ب»: الطبیعیّ.
7- - الواقعة: 58 - 59.

قذف المنیّ فی قرار مکین، و الفاعل الموجِد هو الله «هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحَامِ»(1).

وکذا قوله تعالی «أَفَرَأَیْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ ءَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ»(2) فالحامد بالحقیقة هو الله، لأ نّه مقلّب القلوب والأبصار، وهو الّذی یشوّق القلب و یوقظه بالثناء

علیه، قال الله تعالی: «وَلکِنَّ الله َ حَبَّبَ إِلَیْکُمْ الاْءیمَانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ»(3).

دیده و دل هست بین الإصبعین

چون قلم در دست کاتب ای حسین(4)

وکما أ نّ القلم لیس هو الحامد والثانی بل الکاتب، فکذا نحن بالحقیقة لسنا حامدین، بل الله تعالی کتب فی قلوبنا بقدر استعدادنا وقابلیّتنا حمده و ثناءه، وأنطق ألسنتنا به، و لذلک قال علیه السّلام فی هذا الدّعاء:(5) «أَمْ کَیْفَ أُتَرْجِمُ بِمَقَالِی وَهُوَ مِنْکَ بَرَزٌ إِلَیْکَ». وقال ولده سیّدالساجدین: «وَاجْعَلْ هَمَساتِ قُلُوبِنَا وَحَرَکاتِ أَعْضَائِنَا وَلَمَحَات أَعْیُنِنَا فِی مُوجِبَاتِ ثَوَابِک(6)».

والحمد والمدح والشکر؛ متقارب المعنی، وقال ابن الأنباریّ: «حمد» مقلوب «مدح» کما فی جذب و جبذ، والمعنی واحد. وهو غلط، فإنّ الحمد هو الثناء علی الجمیل الاختیاریّ، والمدح أعمّ من أن یکون الثناء علی الجمیل الاختیاریّ أو غیر الاختیاریّ،

کما یقال: مدح الربیع و لا یقال: حَمِدَه.

«مادح خورشید، مداح خودست»(7).

والشکر أخصّ من الحمد، فالشکر هو الثناء علی جمیل و نعمة یتعدّی من صاحبه إلی

الثانیّ والحامد. یقال: شکرته علی نعمته و عطیّته، و لا یقال : شکرته علی علمه و قوّته و شجاعته و شدّة بطش یده. ویقال: حمدته لعلمه و شدّة بأسه و رباط جأشه. فیعتبر فی

ص:61


1- - آل عمران: 4.
2- - الواقعة: 63 - 64.
3- - الحجرات: 7.
4- - مثنوی 2/157.
5- - فی آخر دعاء یوم عرفة.
6- - الصحیفة السجّادیّة /87 الدعاء 9.
7- - مثنوی 3 /3 والشطر الثانی: که دو چشمم روشن و نامرمداست.

الشکر أن یکون الثناء و الحمد لأجل تعدّی جمیله و نعمته إلیک جزاء له، ولذا ورد فی الحدیث عن النبیّ صلّی الله علیه وآله: «إنّ الحمد رأس الشکر، ما شکرالله عبد لایحمده»(1). فإنّ جزاء نعمة الله من العبد لیس إلاّ الثناء والاعتراف والعلم بأ نّها من الله.

ففی مناجاة موسی علی نبیّنا وآله و علیه السّلام: «إلهی خلقتَ آدم بیدک، وأسکنتَه جنّتک، و زوّجتَه حوّاء أمتَک، فکیف شکرک؟ فقال الله تعالی: علم أ نّ ذلک منّی».(2) وفی الکافی عن الصادق علیه السلام قال: «من أنعم الله علیه بنعمة فعرفها بقلبه فقد أدّی

شکرها»(3) وعن الکاظم علیه السّلام: «من حمدالله علی النعمة فقد شکره، وکان الحمد أفضل من تلک النعمة»(4). فالحمد هو روح الشکر و رأسه و لمّا قال موسی علی نبیّنا وآله و علیه السّلام: «یاربّ، کیف أشکرک و أنا لا أستطیع أن أشکرک إلاّ بنعمة ثانیة من نعمک،

وشکری لک نعمة أخری منک علیّ توجب علیّ الشکر لک؟! أوحی الله تعالی إلیه: إذا عرفتَ هذا فقد شکرتنی»(5).

وأمّا ما قال بعض أهل العلم، فی الفرق بین الحمد و الشکر، بأ نّ الحمد هوالثّناء باللسان لقوله تعالی: «وَقُلِ الْحَمْدُللّه ِِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَدَا»(6). والشکر ما یکون الثناء بالأرکان، کما قال الله تعالی: «إِعْمَلُوا آلَ دَاوُدَ شُکْرَا»(7) فهو غلط، فإنّ الحمد لیس منحصرا

فی أن یکون الثّناء باللّسان، فما من موجود إلاّ و هو حامد للّه، کما قال الله: «وَإِنْ مِنْ شَی ءٍ

إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ، وَلکِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ»(8)، والله حامد لنفسه بإظهار الصفات الکمالیّة فی مظاهرها.

ص:62


1- - روض الجنان وروح الجنان فی تفسیر القرآن 1 /63.
2- - روضة الواعظین 2 /473، مع اختلاف یسیر، جامع السعادات 3/234.
3- - اُصول الکافی 2 /96.
4- - اُصول الکافی 2 /96، الحقائق للفیض /80.
5- - اُصول الکافی 2 /98 مع اختلاف یسیر.
6- - الإسراء: 111.
7- - سبأ: 13.
8- - الإسراء: 44.

ومعنی تسبیح الأشیاء دلالتها الذاتیّة علی کمال خالقها، فإنه ما من ممکن إلاّ و هو مرکّب من الوجدان و الفقدان، وکلّ ممکن زوج ترکیبیّ(1) من الوجود والعدم (2) لأ نّ کلّ ممکن محدود بحدٍّ، هو مهیّته و حقیقته، فیدلّ بذاته أ نّه لابدّ له من مُحدِّد لا یکون

محدودا، و إلاّ یتسلسل ولازم کونه غیر محدود أن یکون واسعا و داخلاً فی کلّ شیء، لا

کدخول شیء فی شیء، و مع کلّ ذرّة، و ظاهرا فی کلّ شیءٍ، وهو معنی ثناء الله نفسه و

حمده، فالله حامد لنفسه بإبداع کمالاته السنیّة و صفاته العلیّة فی مظاهرها من الممکنات، فتسبیح کلّ شیءٍ تنزیه الله تعالی عن النقائص بسبب حمده تعالی، فإنّ النقائص ترجع إلی العدمیّات، فإنّ الوجود خیر محض، و لذا لیس شیء مسلوبا عن الله،

فإنّه کلّ الأشیاء، و کلّ الوجود، و ما من موجود إلاّ و هو معه: «مَا یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ، وَلا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ، وَلاَ أَدْنی مِنْ ذَلِکَ و لاأَکْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ»(3) فهو داخل فی کلّ شیءٍ لابممازجة، و خارج لابمباینة.

ولمّا سئل أمیرالمؤمنین علیه السّلام عن الله: أین هو؟ فقال: «هو هاهنا و هاهنا و فوق و تحت و محیط بنا ومعنا»(4). وقال النبیّ: «لو أ نّکم دلّیتم بحبل إلی الأرض السّفلی، لهبط علی الله (5)». وقال أمیرالمؤمنین علیه السّلام، فی خطبته: «لم یَحْلل فی الأشیاء فیقال: هو فیها کائن، ولم ینأ عنها فیقال: هو عنها بائن، ولم یخل منها، فیقال: أین؟ ولم یقرب منها

بالالتزاق، ولم یبعد عنها بالافتراق، بل هو فی الأشیاء بلا کیفیّة»(6).

وفی هذا الدعاء: «رأیتک ظاهرا فی کلّ شیء» ولذا لیس له بالحقیقة صفة سلبیّة، وکیف یسلب عنه شیء وهو موجِده و معطیه، ومعطی الشیء لیس بفاقد له بالضّرورة؟

ذات نایافته از هستی بخش

کی تواند که شود هستی بخش

ص: 63


1- - شرح المنظومة للسبزواریّ /10 غرر فی إصالة الوجود.
2- - «ب»: الوجود والعدم أی المهیة والوجود.
3- - المجادلة: 7.
4- - بمعناه فی: التوحید للصدوق / 125، اُصول الکافی 1/94.
5- - سنن الترمذی 5/78، مسند أحمدبن حنبل 2/370.
6- - التوحید للصدوق / 79، و صدر الروایة فی: نهج البلاغة / 96.

خشک ابری که بود زاب تهی

ناید از وی صفت آب دهی(1)

وصفاته السلبیّة بالحقیقة سلب السلب، فحمده تعالی و ظهوره فی کلّ موجود سبب تنزیهه عن النقائص الّتی هی عدمیّات.

فإذا کان الله تعالی محیطا بکلّ الوجود، فلیس فیه عدم شیء، فحمده تعالی و ظهوره صار علّة لتسبیحه. ولعلّ هذا معنی ما قالت الملائکة: «وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِک»(2)؛ لأ نّه الظاهر من اللفظ و کذا قوله تعالی: «وَالْمَلئِکَةُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ»(3)، لا ما قاله بعض المفسّرین(4) من أ نّ الباء للملابسة، أی یسبّحه متلبّسین بالحمد لک فحمده و ثناؤه تعالی بتجلّیه علی کلّ موجود یوجب أن لا یکون فیه فقد شیء، فلو کان فیه صفة سلبیّة یلزم ترکیبه من الوجدان والفقدان، فلم یکن بسیط الحقیقة، وهو باطل بالضرورة.

فانکشف أ نّ الحمد لا یختصّ بأن یکون الثناء باللسان، بل الثناء بإظهار کمال المحمود وجماله بذاته أقوی و أولی بکونه حمدا من الثناء باللسان، فإنّ الثناء باللسان قد یکون کذبا، و دلالته دلالة وضعیّة، و هی دلالة ضعیفة بالقیاس إلی الدلالة الذاتیّة الوجودیّة، فکلّ موجود بوجوده حامد للّه تعالی، فکلّ موجود بما فیه من الکمال و الجمال

حامد للّه ولکنّ الحامد الجامع لجمیع مراتب الحمد هو الجامع لجمیع الکمالات، وهو الاسم الأعظم الّذی یتشعّب منه الأسماء الحسنی والصفات العلیا، وهو الفاتح الخاتم للکلّ، به یفتح الله الجود والوجود و به یختم، وهو النّور المحمّدیّ والسراج الأحمدیّ،

فإنّه حامد للّه بجمیع أسمائه الحسنی و صفاته العلیا. ولنعم ما قال ابن الأعرابی: «إنّ للّه تعالی ألف اسم، وللنبیّ ألف اسم»(5) فهو صلّی الله علیه وآله بوحدته جامع لجمیع الأسماء الحسنی والصفات العلیا، وفیه انطوی العالم الأکبر،ولذاک سمّی بالحامد و محمّد و محمود، واختصّ بلواء الحمد، فکلّ الأنبیاء والأولیاء و جمیع ماخلق الله یستظلّون بظلّ

ص: 64


1- - سبحة الأبرار /41، والبیت الأوّل أثبتناه عن: «ب» والمصدر ولیس فی «الف».
2- - البقرة: 3.
3- - الشوری: 5.
4- - الکشّاف 1 /271 ذیل آیة البقرة: 30، التفسیر الکبیر 1 /173.
5- - لم نعثر علیه.

لوائه، وطول مسیر ألف سنة بعدد أسماء الله تعالی. وله ثلاث ذوائب من نور: ذؤابة فی المشرق، و هو مطلع نورالوجود ومبدأ ظهور الجود، و ذؤابة فی المغرب، وهو اُفول نور الوجود وغروبه عن دار الطبیعة و عالم الدنیا و ظهوره فی عالم الآخرة، و ذؤابة فی وسط

الدنیا، سِنامه یاقوتة حمراء، و لعلّه کنایة عن العشق والمحبّة، و قصبته قصبة بیضاء و لعلّه کنایة عن العلم الواضح، و زُجّه(1) درّة خضراء، کنایة عن أوّل مقام سلوک السالکین.

کما ورد فی الحدیث عن أبی الحسن الرضا علیه السّلام «إنّ رسول الله حین نظر إلی عظمة ربّه، کان فی هیئة الشابّ الموفّق فی سنّ أبناء ثلاثین سنة و کان رجلاه فی خضرة»(2). و هی کنایة عن ثبات قدمه صلّی الله علیه وآله فی مقام المعرفة والسلوک، ولکونه صلّی الله علیه وآله - بحسب باطنه و نوره - جامع لجمیع مراتب الحمد، أختصّ

بالمقام المحمود، و هو مقام الفناء فی الله، و لذا قال: «فیلهمنی الله محامد أحمده بها، لا تحضرنی الآن، فأحمده بتلک المحامد»(3)، فإن نشأة الدّنیا غیر قابلة لإظهار تلک المحامد ولا یمکن التّعبیر عنها،

«کان را که خبر شد، خبری باز نیامد»(4).

بل لایمکن التعبیر عنها لأحد من المقربین من الملائکة و المرسلین، کما قال صلّی الله

علیه وآله: «لی مع الله وقتٌ لا یَسَعنی فیه ملک مقرّب ولا نبیّ مرسل»(5).

[قوله: لیس لقضائه دافع...]

فی القضاء والقدر

والقضاء قد یطلق فی مقابل القدر، و هو کما قال الشیخ الرئیس: «هو الوضع الأوّل

ص: 65


1- - الزجّ فی الرمح والسنان أی حدیدة یرکز أویطعن بها، لسان العرب 2/285.
2- - اُصول الکافی 1 /100، التوحید للصدوق /3، علم الیقین 1 /7.
3- - صحیح البخاری 8 /201.
4- - صدر البیت هکذا: این مدعیان در طلبش بی خبرانند گلستان سعدی المقدمة.
5- - مفاتیح الغیب /40.

البسیط»(1) وهو المعبر عنه فی الشرع بأمّ الکتاب، و هو الصّادر الأوّل الّذی یسمّونه الحکماء بالعقل الأوّل(2) الّذی هو محیط بکلّ الممکنات وحاوٍ لوجوداتها.

والقدر علی ما عرّفه الرّئیس هو: « ما یتوجّه إلیه القضاء علی التّدریج»(3). فإن القدر هو التحدید، و تعیین الحدود و الأوقات. ولذا قال أبوالحسن علیه السّلام لیونس: «أو تدری ما قدّر؟ قال: لا، قال: هو الهندسة من الطول والعرض والبقاء»(4). وفی حدیث آخر: «هو وضع الحدود من الآجال والأرزاق والبقاء والفناء(5).

وقد یطلق القضاء علی ما یعمّ القدر، کالظرف والجارّ والمجرور والفقیر والمسکین(6). وقد یطلق القضاء علی معان أخر کالایجاد، قال الله تعالی: «فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمواتٍ...».(7) و بمعنی الحکم قال الله تعالی: «وَقَضَی رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اِیَّاهُ»(8) والکلّ صحیح، فإنّ عالم الشهود ظلّ ما فی عالم الغیب وعکسه، والظلّ والعکس لا یخالف ذا الظلّ والأصل، والعالم الکیانی رقیقة العالم الربوبیّ، فکیف یکون هاهنا شیء لم یکن هناک، ولنعم ما

قیل:

چیست اندر خم کاندر نهر نیست

چیست اندر خانه کاندر شهر نیست(9)

ص: 66


1- - الشّفاء فی الإلهیّات /439 - 440.
2- - قال الفیض الکاشانی: و هذا العالم هو لوح القدر، کما أ نّ عالم النفوس الکلیة هو لوح القضاء وکلّ منهما بهذا الاعتبار کتاب مبین، و قال أیضا: العالم العقلی والخلق الأوّل... هو صورة القضاء الإلهی... و هو بهذا الاعتبار یسمّی بأمّ الکتاب. علم الیقین 1/174.
3- - الشفاء فی الإلهیّات / 440.
4- - بحار الأنوار 5/122.
5- - نفس المصدر /117.
6- - اشتهر عند النّحاة القول بأ نّ الظرف والجارّ والمجرور کالفقیر والمسکین إذا افترقا اجتمعا وإذا اجتمعا افترقا انظر: مغنی اللبیب، لابن هشام الأنصاری، الباب الثالث.
7- - فصّلت: 12.
8- - الإسراء: 23.
9- - مثنوی 2/326.

سوی شهر از باغ شاخی آورندباغ و بستان را کجا آنجا برند

خاصه باغی کاین فلک یک برگ اوستبلکه آن مغز است و این دیگر چو پوست(1)

وقال الصّادق علیه السّلام فی تفسیر قوله تعالی: «هَلْ أَتَی عَلَی الاْءِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئا مَذْکُوراً»(2): «کان شیئا، ولم یکن مذکورا»(3).

وفی خبر آخر عن المجمع: «کان شیئا مقدورا، ولم یکن مکوّناً»(4).

وعن الصّادق والباقر علیهماالسّلام: «کان مذکورا فی العلم، ولم یکن مذکورا فیالخلق»(5).

وقال الله تبارک و تعالی: «مَا أَصَابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَلاَ فِی أَنْفُسِکُمْ إِلاَّ فِی کِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذلِکَ عَلَی الله ِ یَسِیرٌ لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُم وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَاء ءَاتَاکُمْ وَالله ُ لاَیُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ».(6)

فإنّ الإنسان إذا عرف أ نّ کلّ مصیبة مقدّرة مکتوبة من عندالله، فکیف یحزن؟! وقد قلت فی أوان الشّباب:

چون آنچه رسد مارا، از حضرت یزدان است

باکی نبود مارا، چه درد و چه درمان است

چون ساقی ما یار است، وین باده زدلدار است

چه صافی و چه دُردی، مارا همه یکسان است

ص:67


1- - نفس المصدر 1/428.
2- - الدهر: 1.
3- - مجمع البیان 5/406.
4- - نفس المصدر والموضع.
5- - نفس المصدر و الموضع.
6- - الحدید: 22 - 23.

وقال الله تعالی: «إِنَّا کُلَّ شَیءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ»(1)، «وَکُلُّ شَیْ ءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ وَ کُلُّ صَغِیرٍ وَکَبِیرٍ مُسْتَطَرٌ»(2).

وقال أبوعبدالله علیه السّلام: «ویلٌ لهذه القدریّة یقرؤون هذه الآیة: «إلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَمِنَ الْغَابِرِین»(3)، ویحهم، مَن قدّرها إلاّ الله تبارک و تعالی؟».(4)

وفی العیون عن حمدان بن سالم (5)قال: «کتبت إلی الرّضا علیه آلاف الثّناء، أسأله عن أفعال العباد: مخلوقة أم غیر مخلوقة؟ فکتب علیه السّلام: أفعال العباد مقدّرة فی علم الله عزّوجلّ قبل خلق العباد بألفی عام»(6).

«نبودی تو که فعلت آفریدند»(7)

ولعلّ التّعبیر بألفی عام کنایة عن مرتبتی عالم المجرّدات عن المادّة والمقدار، وعالم المجرّدات عن المادّة لاعن المقدار.

وکتب الحسن بن أبی الحسن البصریّ إلی مولانا أبی عبدالله الحسین صلوات الله و سلامه علیه، یسأله عن القدر فکتب علیه السّلام: «فاتّبع ما شرحت لک فی القدر ممّا أفضی إلینا أهل البیت، فإنّه من لم یؤمن بالقدر خیره و شرّه فقد کفر ومن حمل المعاصی

علی الله عزّوجلّ فقد افتری علی الله افتراءا عظیما إنّ الله تبارک و تعالی لا یطاع باکراهٍ، و لا یعصی بغلبة، و لا یمهل العباد فی الهلکة، لکنّه المالک لما ملّکهم، والقادر لما علیه

أقدرهم، فإن ائتمروا بالطّاعة لم یکن الله صادّا عنها مبطّئا، وإن ائتمروا بالمعصیة فشاء أن یمنّ علیهم فیحول بینهم و بین ما ائتمروا به فعل و إن لم یفعل فلیس هو حملهم علیها

ص: 68


1- - القمر: 49.
2- - القمر: 52 - 53.
3- - الحجر: 60.
4- - تفسیر الصافی 1 /909.
5- - فی المصدر: حمدان بن سلیمان.
6- - عیون أخبار الرضا 1 /136.
7- - گلشن راز /89 و عجز البیت هکذا: ترا از بهر کاری برگزیدند.

قسرا، ولا کلّفهم جبرا، بل بتمکینه ایّاهم بعد إعذاره و إنذاره لهم و احتجاجه علیهم، طوّقهم ومکّنهم و جعل لهم السّبیل إلی أخذ ما إلیه دعاهم و ترک ما عنه نهاهم، جعلهم

مستطیعین لأخذ ما أمرهم به من شیء غیر آخذیه، و لترک ما نهاهم عنه من شیء غیر تارکیه و الحمدللّه الّذی جعل عباده أقویاء لما أمرهم به ینالون بتلک القوّة، و ما نهاهم عنه، وجعل العذر لمن یجعل له سبیلاً حمدا متقبّلاً فأنا علی ذلک أذهب وبه أقول، أنا وأصحابی

أیضاً علیه والحمدللّه».(1)

وفی المحاسن أ نّه اختصم رجلان قدریّ و غیر قدریّ فجعلا أباعبدالله علیه السّلام حکما بینهما فأتیاه فذکرا کلامهما. فقال: «إن شئتما أخبرتکما بقول رسول الله صلّی الله

علیه وآله، فقالا: قد شئنا، فقال: قام رسول الله صلّی الله علیه وآله فصعد المنبر، فحمدالله وأثنی علیه، ثمّ قال: کتابٌ کتبه الله بیمینه - وکلتایدیه یمین - فیه أسماء أهل الجنّة

بأسمائهم وأسماء آبائهم و عشائرهم، مجمل علیهم لایزید فیهم رجلاً، ولا ینقص منهم أحدا إلی آخره».(2)

وفی حدیث آخر عن أبی جعفر علیه السّلام عن أبیه، صلوات الله علیهما، قال: «خرج رسول الله قابضا علی شیئین فی یدیه، ففتح یده الیمنی ثمّ قال: بسم الله الرّحمن الرّحیم، کتاب من الرّحمن الرّحیم فی أهل الجنّة بأعدادهم و أحسابهم و أنسابهم، مجمل علیهم إلی یوم القیامة، لاینقص منهم أحد، ولا یزاد فیهم أحد. ثمّ فتح یده الیسری، فقال: بسم الله الرّحمن الرّحیم، کتاب من الرّحمن الرّحیم فی أهل النّار بأعدادهم و أحسابهم و أنسابهم

إلی یوم القیامة، لاینقص منهم أحد، ولا یزاد فیهم أحد إلی آخره».(3)

وفی خبر آخر عن جعفربن محمّد الصادق علیهماالسّلام أ نّه قال: «خطب رسول الله صلّی الله علیه وآله النّاس، ثمّ رفع یده الیمنی قابضا علی کفّه، فقال: أتدرون ما فی کفّی؟ فقالوا: الله و رسوله أعلم، فقال: فیها أسماء أهل الجنة، و أسماء آبائهم و قبائلهم إلی یوم القیامة ثمّ رفع یده الیسری، فقال: أیّها الناس، أتدرون ما فی یدی؟ فقالوا: الله و رسوله

ص: 69


1- - بحار الأنوار 5/123 - 124.
2- - المحاسن للبرقی280، بحارالأنوار 5 /159.
3- - بحارالأنوار 5 /158 مع تفاوت یسیر.

أعلم، فقال: أسماء أهل النّار، و أسماء آبائهم و قبائلهم إلی یوم القیامة ثمّ قال صلّی الله

علیه وآله: حکم الله و عدل، حکم الله و عدل فریق فی الجنّة وفریق فی السّعیر».(1)

وفی الکافی عن مولانا الصّادق علیه السّلام قال: کان أمیرالمؤمنین علیه السّلام کثیرا ما یقول: «اعلموا علما یقینا أ نّ الله تعالی لم یجعل لعبد و إن اشتدّ جهده و عظمت حیلته و کثرت مکابدته، أن یسبق ما سمّی له فی الذِّکر الحکیم، ولم یَحُل بین العبد فی ضعفه و قلّة حیلته أن یبلغ ما سمّی له فی الذّکر الحکیم أیّها النّاس، إنّه لن یزداد امرؤٌ، نقیرا بحِذْقه ولاینقص امرؤ نقیرا لِحُمقه».(2)

وفی حدیث أ نّه جاء سراقه بن مالک إلی النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم فقال: یارسول الله، بیّن لنا دیننا کأ نّا خلقنا الآن، و فیم العمل الیوم: فیما جفّت به الأقلام و جرت به المقادیر، أم فیما یستقبل؟ قال: فیما جفّت به الأقلام و جرت به المقادیر قال: ففیما

العمل؟ قال: اعملوا فکلٌّ میسّرٌ لما خلق له، وکلّ یعمل لشاکلته. ولما سئل: هل الدّواء

والرُّقْیة یغنی من قدر الله؟ قال: الدّواء والرُّقیة من قدر الله».(3)

وهذا من جوامع الکلم الّتی ینفتح منها أبواب من العلم:

منها أ نّه لاجبر فی أفعال العباد ولا تفویض، فإنّ معنی قوله، صلّی الله علیه وآله: الدّواء

والرُّقیة من القدر إنّ لکلّ شیءٍ قدرا قدّر بأسبابه و علله، وأبی الله أن یجری الأمور إلاّ بأسبابها.

مثلاً: إذا قدّر و کتب فی اللّوح المکنون أن یکوّن و یهب لزید ولدا فقد قدّر و کتب أن ینکح(4) امرأة لأن یکون الولد هبة من الله وبدون ذلک محال، والمحال لا یکون متعلّق القدرة و کذا صدور فعل من العبد یستحقّ علیه المدح، و لو فَعَل یستحقّ علیه الذمّ و

بدون اختیاره محال، فإنّ الفعل الغیر الاختیاریّ لایوجب المدح والثّناء والثّواب، أو

ص: 70


1- - اُصول الکافی 1 /444.
2- - فروع الکافی 5 /81 کتاب المعیشة.
3- - علم الیقین 1 /207 - 208.
4- - «ب»: امرأته.

القدح والعتاب والعقاب ولنعم ما قیل:

گر زسقف خانه چوبی بشکند

بر تو افتد سخت مجروحت کند

هیچ خشمی آیدت بر چوب سقف

هیچ اندر کین او باشی تو وقف

که چرا بر من زد و دستم شکست

او عدو و خصم جان من بُدست

آنکه دزدد مال تو گوئی بگیر

دست و پایش را بِبُر سازش اسیر

وربیاید بادو دستارت ربود

کی تو را با باد دل خشمی نمود

خشم در تو شد بیان اختیار

تا نگوئی جبر یانه اعتذار

گر شتربان اشتری را می زند

آن شتر قصد زننده می کند

خشم اشتر نیست با آن چوب او

پس ز مختاری شتر برد ست بو

همچنین سگ گر بر او سنگی زنی

بر تو آرد حمله گردی منثنی

عقل حیوانی چو دانست اختیار

این مگو ای عقل انسان شرم دار(1)

وبالجملة: السبب القریب للفعل الحسن و القبیح هو الاختیار، ومحال أن یصدرا بدون الاختیار.

ولذا قال أمیرالمؤمنین علیه السّلام فی جواب نجدة حین سأله، فقال: یاأمیرالمؤمنین، بماذا عرفت ربّک؟ فقال علیه السّلام: «بالتّمییز الّذی خوّلنی، والعقل الّذی دلّنی فقال

نجدة: أفانت مجبول علیه؟ قال علیه السّلام: لو کنت مجبولاً علیه ما کنت محمودا علی إحسان ولا مذموما علی إساءة، و کان المحسن أولی باللائمة من المسیء. ثمّ قال نجدة: أجدک أصبحت حکیما یا أمیرالمؤمنین! قال علیه السّلام: أصبحت مخیّرا، فإن أتیت السیئة مکان الحسنة فأنا المعاقَب علیها».(2)

فلا یمکن الحمد علی الفعل الجمیل و غیر الاختیاریّ، فکیف یکون العبد مجبورا و هو یفعل مع الشّوق و الارادة؟ ولو کان الفعل فعل الله من دون مدخلیة اختیار المکلّف،(3)

ص: 71


1- - مثنوی 3/194 - 195.
2- - تحف العقول / 469 مع زیادة.
3- - «ب»: «إرادة» بدل «اختیار».

لکان ایجاد الشوق و الارادة فی العبد عبثا، و سبحانه و تعالی أن یخلق شیئا عبثا، وحاشاه أن یخلق شیئا باطلاً «ذَلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَروُا مِنَ النَّارِ»(1) وکیف یکون الانسان مجبورا، والانسان الکامل هو خلیفة الله فی الأرض، واسمه الأعظم، ومجلاه الأتمّ، وخلق الانسان علی صورة الرّحمن؟ ولو لم یکن لاختیار العبد و شوقه مدخلٌ فی فعله لکان بعث النبیّین و المرسلین مبشّرین و منذرین لغوا، فإنّهم بُعثوا لأن

یشوّقوا العباد، ویرغّبوهم بإعذارهم و إنذارهم، ولو لم یکن الفعل باختیار العبد لم یکن

ثواب ولا عقاب.

ولذا قال أبوعبدالله علیه السّلام فی جواب الزّندیق حین سأله فقال: أخبرنی عن الله عزّوجلّ: کیف لم یخلق الخلق کلّهم مطیعین موحّدین، و کان علی ذلک قادرا؟ فقال علیه السّلام: «لو خلقهم مطیعین لم یکن لهم ثواب، لأن الطّاعة إذا ما کانت فعلهم، لم تکن جنّة و لانار».(2)

لذا قال الباقر و الصادق علیهماالسّلام: «إنّ الله عزّوجلّ ارحم بخلقه من أن یجبر خلقه علی الذنوب، ثمّ یعذّبهم علیها و الله أعزّ من أن یرید أمرا فلا یکون قال: فسئلا علیهماالسّلام: هل بین الجبر و القدر منزلة ثالثة؟ قالا: نعم، أوسع ممّا بین السماء

والأرض».(3)

وفی روایة أخری عن محمّدبن عجلان، قال: قلت لأبی عبدالله علیه السّلام: فوّض الله الأمر إلی العباد؟ فقال علیه السّلام: «الله أکرم من أن یفوّض إلیهم. قلت: فأجبرالله العباد علی أفعالهم؟ فقال: الله أعدل من أن یجبر عبدا علی فعل ثمّ یعذّبه علیه».(4)

و فی روایة حریز عن أبی عبدالله علیه السّلام قال:(5) «إنّ الناس فی القدر علی ثلاثة

أوجه: رجل یزعم أ نّ الله عزّوجلّ أجبر الناس علی المعاصی، فهذا قد ظلم الله فی حکمه،

ص:72


1- - ص: 27.
2- - بحارالأنوار 5/18.
3- - اُصول الکافی 1/159، بحارالأنوار 5/51.
4- - التوحید للصدوق /361، بحارالأنوار 5/51.
5- - «ب»: إنّه قال.

فهو کافر و رجل یزعم أ نّ الأمر فوّض إلیهم، فهذا قد أوهن الله فی سلطانه، فهو کافر و رجل یزعم أن الله عزّوجلّ کلّف العباد ما یطیقون، ولم یکلّفهم ما لایطیقون، فإذا أحسن

حمدالله، وإذا أساء استغفرالله، فهذا مسلم بالغ».(1)

ص: 73


1- - التوحید للصدوق /360، بحارالأنوار 5/10 و دونک من العلاّمة الطباطبائی توضیحا فی المقام أنقله عن ذیل الکافی ج 1، ص 155 باب الجبر و القدر والأمر بین الأمرین: مسألة القضاء و القدر من أقدم الأبحاث فی تاریخ الإسلام، اشتغل به المسلمون فی أوائل انتشار الدعوة الإسلامیّة و تصادفها مع أنظار الباحثین من علماء الملل والأدیان. ولما کان تعلق القضاء الحتم بالحوادث - و من بینها بالأفعال الاختیاریة من الإنسان - یوجب بحسب الأنظار العامیة الساذجة ارتفاع تأثیر الإرادة بالفعل و کون الإنسان مجبورا فی فعله غیر مختار، تشعّب جماعة الباحثین (و هم قلیل البضاعة فی العلم یومئذٍ) علی فرقتین: إحداهما - وهم المجبرة - أثبتوا تعلّق الإرادة الحتمیّة الإلهیة بالأفعال کسائر الأشیاء، و هو القدر و قالوا بکون الإنسان مجبورا غیر مختار فی أفعاله، والأفعال مخلوقة للّه تعالی، و کذا أفعال سائر الأسباب التکوینیّة مخلوقة له. وثانیتهما - وهم المفوضة - أثبتوا اختیاریّة الأفعال و نفوا تعلّق الإرادة الإلهیة بالأفعال الإنسانیة، فاستنتجوا کونها مخلوقة للإنسان. ثمّ فرّع کل من الطائفتین علی قولهم فروعا ولم یزالوا علی ذلک حتی تراکمت هناک أقوال و آراء یشمئزّ منها العقل السلیم، کارتفاع العلّیّة بین الأشیاء و خلق المعاصی، والإرادة الجزافیّة، و وجودالواسطة بین النفی و الاثبات، و کون العالم غیر محتاج فی بقائه إلی الصانع، إلی غیر ذلک من هوساتهم. والأصل فی جمیع ذلک عدم تفقّههم فی فهم تعلّق الإرادة الإلهیّة بالأفعال وغیرها و البحث فیه طویل الذیل یسعه المقام علی ضیقه، غیر أ نّا نوضح المطلب بمَثَلٍ نضربه و نشیر به إلی خطأ الفرقتین و بیان الصواب الذی غفلوا عنه، فلنفرض إنسانا أوتی سعة من المال والمنال والضیاع والدار و العبید و الإماء، ثمّ اختار واحدا من عبیده و زوجه إحدی جواریه، و أعطاه من الدار و الإثاث ما یرفع حوائجه المنزلیّة، ومن المال والضیاع ما یسترزق به فی حیاته بالکسب والتعمیر، فإن قلنا إنّ هذا الاعطاء لا یؤثّر فی تملک العبد شیئا والمولی هو المالک وملکه بجمیع ما أعطاه قبل الإعطاء وبعده علی السواء، کان ذلک قول المجبرة، وإن قلنا: إنّ العبد صار مالکا وحیدا بعد الإعطاء و بطل به ملک المولی، وإنّما الأمر إلی العبد یفعل ما یشاء فی ملکه، کان ذلک قول المفوّضة وإن قلنا کما هوالحقّ: إنّ العبد یتملّک ما وهبه له المولی فی ظرف ملک المولی و فی طوله لا فی عرضه، فالمولی هو المالک الأصلی، والّذی للعبد ملک فی ملک کما أ نّ الکتابة فعل اختیاریّ منسوب إلی ید الإنسان وإلی نفس الإنسان بحیث لایبطل إحدی النسبتین، الأخری، کان ذلک القول الحقّ الّذی یشیر علیه السّلام إلیه... هذا ما أفاده الأستاذ العلامة دامت إفاضاته. جلال الدّین آشتیانی.

وبالجملة: القول بالجبر مخالف للشرع والعقل، بل الحس. ولنعم ماقیل:

مذهب جبر از قدر رسواتر است

چونکه جبری حسّ خود را منکر است

القول فی التفویض

وأما مذهب التفویض واستقلال العباد فی أفعالهم فهو شرک، لأ نّه قائل بمؤثّرین و خالقین و لعلّه المراد بقول النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم: «القدریّة مجوس هذه الأمّة».(1) فإنّ قولهم یضاهی قول المجوس فی إثبات مؤثرین: أحدهما، یزدان و الآخر، أهریمن.

چنان کان گبر، یزدان اهرمن گفت

خود آن نادان احمق ما و من گفت(2)

ولذا قال العالم علیه السّلام: «مساکین القدریّة، أرادوا أن یصفوا الله عزّوجلّ بعدله، فأخرجوه من قدرته و سلطانه»،(3) و هم المعتزلة الّذین لعنهم جعفربن محمّد الصادق علیهماالسّلام و قال: «لعن الله المعتزلة، أرادت أن توحّدت فألحدت».(4) و کیف یکون فعل العباد مفوّضا إلیهم، والله معزول عنه؟ مع أ نّ وجوده من الله والله مقوّمه، ولیس له من نفسه وجود، بل وجوده تجلٍّ من الله، و نسبة وجوده إلی الله نسبة إلی الفاعل التامّ الوجود، و نسبة وجوده إلی نفسه نسبة إلی القابل الممکن و واضح أ نّ النسبة إلی الفاعل أحقّ من

نسبته إلی القابل، فإذا کان وجوده کذا فکذا فعله و إیجاده، فإنّه فرع وجوده و أثره. ولذا قال الله تعالی: «وَالله ُ غَالِبٌ عَلَی أَمْرِهِ»(5)، «وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ»(6)، نفی(7) نسبة الفعل إلیهم، وأثبته لنفسه، قال الله تعالی: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ الله َ قَتَلَهُمْ، وَمَارَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ الله َ

ص: 74


1- - التوحید للصدوق / 382، الفرق بین الفرق / 5، أصول الدّین للبغدادی / 135.
2- - گلشن راز / 89.
3- - بحارالأنوار 5/52.
4- - نفس المصدر /8، مع زیادة.
5- - یوسف: 21.
6- - الأنعام: 18.
7- - «الف»: ینتفی.

رَمی»(1).

ولمّا کان العبد مغلوبا و مقهورا فی مقابل الله، فکیف یکون الفعل مفوّضا إلیه؟ وبعبارة أخری: لمّا کان الله بسیط الحقیقة و صرف الوجود فلا یشذّ عنه شیء من الوجود، فهو فی

ذاته لیس بفاقد شیئا، وإلالزم ترکیبه من حیثیّة الوجدان و الفقدان فهو ببساطته کلّ الوجود، فکلّ وجود انبجس من عین وجوده، وکلّ موجود هو ظلّ الله و معلول الله ولمّا

کان وجوده عین قدرته، فکلّ قدرة هی ظلّ قدرته، فقدرة العباد ظلّ قدرته، و کما تقول:

إنّه داخل فی کلّ شیء لاکدخول شیءٍ فی شیء، وخارج عن کلّ شیء، لا کخروج شیءٍ عن شی ءٍ، فکذا قدرته تعالی الّتی هی عن ذاته داخل فی کلّ قدرة، و قوام کلّ قدرة بقدرته، فهو قائم علی کلّ نفس بما کسبت.

ولذا قال:(2) أبوجعفر أو أبوعبدالله علیهماالسّلام، لمّا استأذن أمویّ هو عدوّ لهما فخافت أصحابهما علیه، و قالوا له: لو تواریت و قلنا: لیس هو ها هنا! فقال علیه السّلام: «بل ائذنوا له، فإنّ رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم قال: إنّ الله عزّوجلّ عند لسان کلّ قائل و ید کلّ باسط فهذا القائل لایستطیع أن یقول إلاّ ماشاءالله، و هذا الباسط لایستطیع أن یبسط یده إلاّ بماشاءالله».(3)

فکلّ قدرة و مشیّة ظلّ قدرته الأزلیّة و مشیّته السابقة، کما قال الله تعالی فی سورة المدّثّر: «کَلاَّ إِنَّهُ تَذْکِرَةٌ فَمَنْ شَاءَ ذَکَرَهُ وَ مَا یَذْکُرُونَ إِلاَّ أَنْ یَشَاءَ الله ُ هُوَ أَهْلُ التَّقْوی وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ».(4) وفی سورة الدّهر «إِنَّ هَذِهِ تَذْکِرَةٌ فَمَنْ شَاءَ اتَّخَذَ إِلَی رَبِّهِ سَبِیلاً وَ مَا تَشَاءُونَ إِلاَّ أَنْ یَشَاءَ الله ُ إنَّ الله َ کَانَ عَلیِما حَکیِما».(5) وقال أیضا فی سورة التکویر: «إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ

ص: 75


1- - الأنفال: 17.
2- - لیس فی «ب».
3- - التوحید للصدوق / 337. والرّوایة عن الباقر علیه السّلام.
4- - المدّثّر: 54 - 56.
5- - الدّهر: 29 - 30.

لِمَنْ شَاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ وَ مَا تَشَاءُونَ إِلاَّ أَنْ یَشَاءَ الله ُ رَبُّ الْعَالَمِینَ».(1)

وفی روایة القمیّ عن الصّادق علیه السّلام فی هذه الآیة: لأ نّ المشیّة إلیه تبارک و تعالی، لاإلی الناس(2).

وفی روایة أبی بصیر عن أبی عبدالله علیه السّلام قال: قلت له: قول الله تعالی: «وَمَا تَشَاءُونَ إِلاَّ أَنْ یَشَاءَ الله ُ رَبُّ الْعَالَمِینَ» قال: «لأ نّ المشیّة إلیه تبارک وتعالی، لاإلی النّاس».(3)

وما قاله علیه السّلام واضح، فإنّ فعل العبد و إن کان بمشیّته و اختیاره، لکن مشیّته لایمکن أن تکون بمشیّته، لأ نّا ننقل الکلام إلی مشیّة المشیّة و یتسلسل وهو باطل، علی

أ نّه خلاف الوجدان، فإنّا لا نشاء و إن شئنا شیئا.

وفی روایة محمّدبن إسحاق أ نّه قال: قال أبوالحسن علیه السّلام لیونس مولی علیّبن یقطین: «یایونس، لاتتکلّم بالقدر... إلی أن قال: یا یونس، إنّ القدریّة لم یقولوا بقول الله تعالی:«وَمَا تَشَاءُونَ إِلاَّ أَنْ یَشَاءَ الله» ولاقالوا بقول أهل الجنة: «اَلْحَمْدُللّه ِِ الَّذِی هَدَانَا لِهذَا وَ مَا کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلاَ أَنْ هَدانَا الله»(4) ولا قالوا بقول إبلیس لعنه الله: «فَبِمَا أَغْوَیْتَنِی...»(5). ولا قالوا بقول نوح علیه السّلام: «وَلاَ یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ إِنْ کَانَ الله ُ یُریدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ هُوَ رَبُّکُمْ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»(6) ثمّ قال علیه السّلام: قال الله تعالی: «یابن آدم، بمشیّتی کنتَ أنت الّذی تشاء، وبقوّتی أدّیت إلیّ فرائضی، و بنعمتی قویت علی معصیتی. جعلتک سمیعا بصیرا قویّا، فما أصابک من حسنة فمنّی، و ما أصابک من سیّئة فمن نفسک، و ذلک أ نّی لااُسأَل عمّا أفعل و هم یُسألون، وقد نظمت لک کلّ شیء تریده».(7)

ص: 76


1- - التکویر: 27 - 29.
2- - تفسیر القمی 2/408 - 409.
3- - بحار الأنوار 5/115 والآیة فی التکویر: 29.
4- - الأعراف: 114.
5- - الأعراف: 16.
6- - هود: 34.
7- - بحارالأنوار 5 /122، المحاسن للبرقیّ 244 - 245 و آخر الحدیث القدسی مرویّ عن أبی الحسن الرضا علیه السّلام، کما فی اُصول الکافی 1 /152 و 159 - 160.

القول فی المشیّة

وفی روایة عن جعفربن محمّد عن أبیه علیهماالسّلام، قال: «قیل لعلیّ علیه السّلام: إنّ رجلاً یتکلّم فی المشیّة! قال له علیّ علیه السّلام: أدعُه لی، فدعی له، فقال علیه السلام: یا عبدالله خلقک الله لما شاء أو لما شئت؟ فقال: لما شاء، فقال: فیمرضک إذا شاء أو إذا شئت؟ قال: إذا شاء قال فیشفیک إذا شاء أو إذا شئت؟ قال: إذا شاء قال: فیدخلک حیث یشاء الله أو حیث شئت؟ قال: حیث یشاء الله، فقال علیه السّلام: لو قلت غیر هذا لضربت

الذّی فیه عیناک(1).

وفی خبر آخر أ نّه جاء رجل إلی أمیرالمؤمنین علیه السّلام فقال: یا أمیرالمؤمنین، أخبرنی عن القدر قال علیه السّلام: «بحرٌ عمیق فلا تَلِجْه قال یا أمیرالمؤمنین، أخبرنی عن القدر. قال علیه السّلام: طریق مظلم فلا تسلکه، قال: یا أمیرالمؤمنین، أخبرنی عن القدرقال علیه السّلام: سرّ الله فلا تکلّفه. قال: یا أمیرالمؤمنین، أخبرنی عن القدر، فقال أمیرالمؤمنین علیه السّلام: أمّا إذا أبیت فإنّی سائلک أخبرنی أکانت رحمة الله للعباد قبل أعمال العباد أم کانت أعمال العباد قبل رحمة الله؟ فقال الرجل: بل کانت رحمة الله للعباد قبل أعمال العباد. فقال أمیرالمؤمنین علیه السّلام: قوموا فسلّموا علی أخیکم فقد أسلم،

وقد کان کافرا قال: انطلق الرجل غیر بعید، ثمّ انصرف إلیه، فقال: یا أمیرالمؤمنین أبالمشیّة الأولی نقوم ونقعد و نقبض و نبسط؟ فقال أمیرالمؤمنین علیه السّلام: و إنک لبعید فی المشیّة!(2) أما إنّی سائلک عن ثلاث لم یجعل الله لک فی شیء منها مخرجا: أخبرنی، أخَلَق الله العباد کما شاء أو کما شاءوا؟ فقال: کما شاء قال: فخلق الله العباد لِماشاء أو لما شاءوا؟ فقال: لما شاء قال علیه السّلام: یأتونه یوم القیامة کماشاء أو کما شاءوا؟ فقال:

یأتونه کما شاء قال علیه السّلام: قم، فلیس إلیک من المشیّة شیء.(3)

وبالجملة فکون مشیّة العبد دون فعله بغیر اختیاره و کونها من عندالله ممّا لا شبهة فیه،

ص: 77


1- - التوحید للصدوق / 337، بحارالأنوار 5/106.
2- - فی بعض نسخ المصدر: «لبعد فی المشیّة».
3- - التوحید للصدوق / 365 - 366، بحارالأنوار 5/110.

و هو واضح فإنّ مشیّتنا مستندة إلی إدراکنا ما یلائمنا فینبعث منه الشوق و المحبّة حتّی یتأکّد، و یکون الإرادة.(1) و واضح أ نّ الإدراک و المحبّة کلّه من عندالله لا باختیار العبد. قال الله تعالی: «وَ لکِنَّ الله َ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الاْءِیْمَانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَیْکُمْ الْکُفْرَ»(2)، وقال الله تعالی: «وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلکِنْ کَرِهَ الله ُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدینَ».(3)

فلعن الله القدریّة، کیف اجترءوا علی الله و وهّنوا سلطانه، و ما قَدَروا الله حقّ قَدْره؟! وکیف یجری فی ملکه ما لایشاء؟! و کیف یکون له مضادّ و منازع و قد ورد فی الدّعاء: الحمدللّه الّذی لا مضادّ له فی ملکه، ولا منازع له فی أمره، قهر بعزّته الأعزّاء، وتواضع لعظمته العظماء، فبلغ بقدرته ما یشاء؟!.(4)

وکیف جعلوا مشیّة الشیطان و النفس فوق مشیّه الله؟! وقالوا: إنّ الله لا یشاء أن یعصی والشیطان یشاء، فجعلوا الله مقهورا ولم یعرفوا أ نّ سلطانه علا کلّ شیء، وقوّته قهرت کلّ شیء و خضع لها کلّ شیء.

هیچ کس در ملک او، بی امر او

در نیفزاید سر یک تار مو

مُلک، ملکِ اوست، فرمان آن او

کمترین سگ بر در آن شیطان او(5)

فلو کان کما یقولون یکون الله مقهورا والشیطان قاهرا، فکیف نعوذ به من الشیطان الرجیم؟! وکیف ندعو علیه و نقول: «اللهمّ اخسأه عنّا بعبادتک واکبته بدؤوبنا فی طاعتک،

اللهمّ لا تجعل له فی قلوبنا مدخلاً و لا توطننّ له فیما لدینا منزلاً»(6).

وکیف لا تکون أفعال الشیاطین بمشیّة الله تعالی و قدرته، والله تعالی یرسلهم إلی من یشاء، و یصرفهم عمّن یشاء.؟ قال الله تبارک وتعالی: «إِنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیَاطِینَ عَلَی الْکَافِرینَ

ص: 78


1- - لیست فی «ب».
2- - الحجرات: 7.
3- - التوبة: 46.
4- - فقرة من دعاء الافتتاح، من أدعیة لیالی شهر رمضان.
5- - مثنوی 4 /188. وفی بعض النسخ: کمترین سگ بر درش شیطان او.
6- - الصحیفة السجادیّة /120 من دعائه إذا ذکرالشیطان.

تَؤُزُّهُمْ أَزّا»(1)، وقال الله تعالی: «وَمَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمن نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ»(2). وقال الله تعالی: «إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَطِینَ أَوْلِیَآءَ لِلَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ»(3) وبإذنه و مشیّته تعالی یضلّون.

قال الله تعالی: «وَاسْتَفْزِزْ مَنْ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَرَجِلِکَ وَشَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ وَعِدْهُمْ وَمَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلاَّ غُرُوراً».(4)، فالشیاطین مسخّرات بأمره، و قد سخّرها لسلیمان و لنبیّنا صلّی الله علیه و آله، وللأئمّة علیهم السّلام، فلا یستطیعون إضلال أحد إلاّ بإذن الله تعالی، فهم مظاهر قهره، کما أ نّ الملائکة مظاهر لطفه.

وفی الکافی بسنده عن ابن وهب قال: سمعت أباعبدالله علیه السّلام یقول: «إنّ ممّا أوحی الله إلی موسی علیه السّلام و أنزل علیه فی التّوراة: أ نّی أنا الله لا إله إلاّ أنا، خلقت الخلق، و خلقت الخیر، وأجریته علی یدَی من أحبّ، فطوبی لمن أجریته علی یدَی من أریده، وأنا الله لا إلاّ أنا، خلقت الخلق و خلقت الشرّ وأجریته علی یَدی من أریده فویل لمن أجریته علی یدیه.(5)

وفی الکافی فی روایة أخری عن محمّدبن مسلم أ نّه قال: سمعت أباجعفر علیه السّلام یقول: «إنّ فی بعض ما أنزل الله من کتبه: «أ نّی أنا الله لا إله إلاّ أنا، خلقت الخیر و خلقت الشرّ، فطوبی لمن أجریت علی یدیه الخیر، و ویل لمن أجریت علی یدیه الشرّ، وویل لمن یقول: کیف ذا و کیف ذا؟»(6).

وفیه أیضا بسنده عن یونس عن بکّار عن أبی عبدالله علیه السّلام، قال: «قال الله تعالی: أنا الله لا إله إلاّ أنا، خالق الخیر و الشرّ، فطوبی لمن أجریت علی یدیه الخیر، و ویل لمن أجریت علی یدیه الشرّ، و ویل لمن یقول: کیف ذا و کیف هذا؟ قال یونس: یعنی من

ص: 79


1- - مریم: 83.
2- - الزخرف: 36.
3- - الأعراف: 27.
4- - الإسراء: 64.
5- - اُصول الکافی 1/154.
6- - نفس المصدر والموضع.

ینکر هذا الأمر بتفقّه فیه».(1)

ومعنی الحدیث فی قوله تعالی: «أ نّی أنا الله لا إله إلاّ أنا» بمنزلة التعلیل لما بعد؛ و هو خلق الخیر و الشرّ، فلو کان خالق الشرّ و مجریه غیر الله لکان غیره إلهاً، لأن الله هو الملجأو المفزع، فلو کان غیر الله خالق الشرّ، فلا بدّ لنا أن نلجأ و نفزع و ندعوه، و نتضرّع عنده، حتّی لا یوقعنا فی الشرّ، و لذا قال الله تعالی: «قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِالله ِ فَمَا لِهؤُلاءِ القَوْمِ یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثا»(2).

فإن قلت: ذیل هذه الآیة یناقض(3) هذا، لأ نّه تعالی قال: «مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ الله ِ وَمَا أَصَابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ»(4) و کذا ینافی ما عن النبیّ صلّی الله علیه و آله: «إنّ الله تعالی یقول یا ابن آدم، بمشیّتی کنت أنت الّذی تشاء لنفسک ما تشاء، و بإرادتی کنت أنت

الذی ترید لنفسک ما ترید، و بفضل نعمتی علیک قویت علی معصیتی، و بعصمتی و عفوی و عافیتی أدّیت إلیّ فرائضی، فأنا أولی بإحسانک منک، و أنت أولی بذنبک منّی، فالخیر منّی إلیک بما أولیت، بَداءً و الشرّ منّی إلیک بما جنیت جزاءً، و بسوء ظنّک بی قنطت من رحمتی، فلی الحمد والحجّة علیک بالبیان، و لی السبیل علیک بالعصیان، ولک الجزاء الحسنی عندی بالاحسان، لم أدع تحذیرک، ولم آخذک عند عزّتک، ولم أکلّفک فوق طاعتک، ولم أحمّلک من الأمانة إلاّ ما قدرت علیه ورضیتُ منک لنفسی ما رضیت به لنفسک منّی».(5)

وفی الدعاء: «الخیر فی یدیک، و الشرّ لیس إلیک»(6).

ص: 80


1- - نفس المصدر /158.
2- - النساء: 78.
3- - «ب»: فی ذیل هذه الآیة مایناقض.
4- - النساء: 79.
5- - التوحید للصدوق 340 - 341، بحارالأنوار 5 /49.
6- - وسائل الشیعة 4 /724.

فی أ نّ الوجود خیرٌ محض

قلنا قد تحقّق فی محلّه أ نّ الشرّ الحقیقی عدم، والوجود بما هو وجود خیر محض(1)، وإنّما یتّصف بالشرّ لما معه و فیه من الأعدام، وقد قلت فی أوان الشباب:

إنّ الوجود خیر محض عُلِما

وإنّما الشرّ لأمرٍ عُدِما

کما لو کان البیت مظلما، و فیه نور ضعیف لاحتجابه عن الشمس، ونوره من وراء الحجاب، فلو قال الشمس للبیت: ما أصابک من النّور منی، و أنا أولی بنورک منک ،والظلمة

منک، وأنت أولی بظلمتک منّی؛ لکان حقّا.

وبعبارة أخری: لمّا کان الشرّ من جهة فقدان الشخص الکمالَ؛ من العلم و الحلم و الشجاعة و أمثالها لیس(2) وجودیّا،(3) و فقدانها لیس(4) من الله، بل من جهة عدم قابلیته لإفاضة الکمالات.

هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست

ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست(5)

جهة الشرّ مستندة إلی عدم قابلیّته لإفاضة الکمال و هو ذاتیّ له أسندها إلی نفسه و قال: «وَمَا أَصَابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ»(6) ولمّا کان وجود هذا الشخص خیرا وإیجاده من الله قال تبارک و تعالی: «قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِالله ِ»(7) ولمّا کان فهم هذا المعنی دقیقا قال: «فَمَا

ص:81


1- - حکمة العین /56.
2- - «ب»: لا تکون.
3- - وکأ نّه رحمه الله قال: الصفات الکمالیّه من العلم و القدرة والإرادة أمور وجودیّة فائضة من الله، والجهل و العجز و عدم الحلم و غیرها أمور عدمیّة مستندة إلی القابل، والشرور أعدام و الأعدام غیر مجعولة و لا مخلوقة جلال الدّین آشتیانی.
4- - «ب»: ولیس فقدیّته.
5- - دیوان حافظ / 60.
6- - النساء: 79.
7- - النساء: 78.

لِهؤُلاءِ القَوْمِ لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثَا»(1)فإنّ الفقه هو فهم دقائق المطلب، و بهذا الوجه یعرف أ نّه لا منافاة بین الأخبار الواردة فی وجوب الرضا بقضاءالله، والتهدید لمن لم یرض بقضائه، و وجوب کراهة الکفر.

فقد روی أ نّ الله تبارک و تعالی قال: «إِنِّی أَنَا الله لا إله إلاّ أنا، من لم یصبر علی بلائی، ولم یرضَ بقضائی، ولم یشکر نعمائی، فلیخرج من أرضی وسمائی ولیطلب ربّا سوائی»(2).

وفی الکافی عن أبی عبدالله علیه السّلام: «إنّ أعلم الناس بالله أرضاهم بقضاء الله

تعالی»(3). وهو واضح، لأ نّ العارف والعالم بالله، یعلم أ نّ الله لا یفعل بعبده إلاّ ما هو أصلح له.

فی الرضا بقضاء الله

کما فی التوحید عن مولانا الصادق علیه السّلام عن أبیه عن جدّه علیهم السّلام: «إنّه ضحک رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم ذات یوم حتّی بدت نواجذه، ثمّ قال: ألا

تسألونی ممّ ضحکت؟ قالوا: بلی یارسول الله قال: عجبت للمرء المسلم أ نّه لیس من قضاء

یقضیه الله عزّوجلّ إلاّ کان خیرا له فی عاقبة أمره».(4)

وعن الصادق علیه السّلام قال: «فیما أوحی الله تعالی إلی موسی: یاموسی، ما خلقتُ خلقا أحبّ إلی من عبدی المؤمن، فإنّی إنّما أبتلیه بما هو خیر له، و اُعطیه لماهو خیرله، و أنا أعلم بما یصلح علیه، فلیصبر علی بلائی، ولیشکر نعمائی، ولیرضَ بقضائی، أکتبه فی

الصدّیقین عندی، إذا عمل برضائی وأطاع أمری».(5)

وفی الکافی عن ابن سنان عمّن ذکره، قال: قلت لأبی عبدالله علیه السّلام: بأیّ شیء

ص:82


1- - النساء: 79.
2- - بحارالأنوار 5 /95.
3- - اُصول الکافی 2 /60.
4- - التوحید للصدوق /401.
5- - بحارالأنوار 71 /160.

یعلم المؤمن بأ نّه مؤمن؟ قال: «بالتسلیم للّه والرضا فیما ورد علیه من سرورٍ أو سخط».(1)

و واضح أ نّ من عرف أ نّ ما یجری علیه من النعم و النقم من عند ربّه الّذی لا یرید بعبده إلاّ الخیر یکون مبتهجا به.

غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد

ساقیا باده بده شادی آن کاین غم ازوست(2)

بل یکون ابتهاجه بالبلاء أکثر، لأ نّ البلاء للولاء.

اگر با دیگرانش بود میلی

چرا ظرف مرا بشکست لیلی

ولذا کان الحسین علیه السّلام فی یوم عاشوراء کلّما اشتدّ الأمر و عظمت المصیبة و المحنة، اشتدّت بهجته و مسرّته و أشرق لونه، حتّی إنّ أصحابه یتعجّبون من شدّة بهجته و مسرّته، و یقول بعضهم لبعض: انظروا إلیه، لا یبالی بالموت!(3) وکیف لا یزیده البلاء إلاّ النّشاط والانبساط و هو یری الله ظاهرا فی کلّ شیء و أ نّ عطیّته من عنده؟! ولذا لمّا وقع السهم فی قلبه الشریف قال: «بسم الله و بالله...» (4).

ولقد قلت من لسان حاله:

گفت این از نزد یزدان آمده

جان دهم بهرش ز جانان آمده

چون بود این تحفه از جانان من

جا نگیرد، جز بقلب و جان من

وفی الکافی عن أبی عبدالله علیه السّلام أ نّه قال: «لم یکن رسول الله صلّی الله علیه

وآله وسلّم یقول لشیءٍ قد مضی: لو کان غیره»(5).

وعن أنس بن مالک أ نّه قال: خدمت النبیّ صلّی الله علیه وآله عشر سنین، و ما قال لی لشیءٍ فعلته: «لِمَ فعلت؟» ولا لشیءٍ لم أفعله: «هلاّ فعلت!» ولا فی شیءٍ لم یکن: «لیته

ص:83


1- - اُصول الکافی 2 /63، وفیه الحدیث السابق أیضا.
2- - کلّیات سعدی / 787.
3- - بحارالأنوار 44 / 297.
4- - الملهوف علی قتلی الطفوف /172.
5- - اُصول الکافی 2 /63.

کان!» وکان إذا خاصمنی مخاصم من أهله یقول: دعوه، لو قضی شیء لکان(1).

وبالجملة: الرضا بالقضاء أکمل أرکان الایمان وأفضل أبواب الجنان، ولذا قال علیّبن الحسین علیهماالسّلام: «الزهد عشرة أجزاء، أعلی درجة الزهد أدنی درجة الورع، وأعلی درجة الورع أدنی درجة الیقین، وأعلی درجة الیقین أدنی درجة الرضا»(2).

وفی روایة الکافی عن أبی عبدالله علیه السّلام أ نّه قال: «لقیالحسن بن علیّ علیهماالسّلام عبدالله بن جعفر فقال: یا عبدالله، کیف یکون المؤمن مؤمنا و هو یسخط

قسمه و یحقّر منزلته و الحاکم علیه الله؟! وأنا الضامن لمن لم یهجس فی قلبه إلاّ الرضا أن یدعو الله فیستجاب له»(3). وواضح أ نّ من لم یکن راضیا بفعل الله و قضائه لا یکون مؤمناً.

ولهذا لما سأل رسول الله صلّی الله علیه وآله طائفة، فقال: «ماأنتم؟ فقالوا: مؤمنون. فقال صلّی الله علیه و آله: ما علامة إیمانکم؟ فقالوا: نصبر عند البلاء، و نشکر عند الرخاء. فلمّا قالوا: «و نرضی بمواقع القضاء» قال رسول الله: مؤمنون، وربِّ الکعبة»(4).

وفی خبر آخر قال: «حکماء علماء کادوا من الفقه أن یکونوا أنبیاء»(5).

وفی روایة، قال رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم: «إذا کان یوم القیامة أنبت الله لطائفة من أمّتی أجنحة، فیطیرون من قبورهم إلی الجنان یسرحون فیها، و یتنعّمون کیف شاءوا، فتقول لهم الملائکة: هل رأیتم الحساب؟ فیقولون: ما رأینا حسابا، فیقولون لهم

هل جُزتم علی الصراط؟ فیقولون: ما رأینا صراطا، فتقول لهم: هل رأیتم جهنّم؟ فیقولون:

ما رأینا شیئا، فتقول لهم الملائکة: من أمّة من أنتم؟ فیقولون من أمّة محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم فیقولون: ناشدناکم الله حدّثونا ما کان أعمالکم فی الدنیا؟ فیقولون: خصلتان

کانتا فینا، فبلّغنا الله هذه المنزلة بفضل رحمته. فیقولون: و ماهما؟ فیقولون: کنّا إذا خلونا

ص:84


1- - مسند أحمدبن حنبل 3 /231 مع اختلاف فی الألفاظ، و مؤدّاه فی حلیة الأولیاء 6 /179.
2- - اُصول الکافی 2 /62.
3- - نفس المصدر و الموضع.
4- - الحقائق للفیض /76 - 77، جامع السعادات 3 /203.
5- - اُصول الکافی 2 /48، جامع السعادات 3 /203.

نستحیی أن نعصیه، و نرضی بالیسیر ممّا قسم لنا، فتقول الملائکة: یحقّ لکم هذا»(1).

وهذا الحدیث حقّ، فإنّ من کان مبتهجا و مستبشرا فی أفعال الله ویری الله ظاهرا فی کلّ شیء و بیده الباسطة یفعل ما یفعل، لا یری جهنّم و تکون النیران فی حقه روحاً و ریحاناً..

قال الشیخ الرئیس فی الاشارات: «العارف هشّ بشّ بسّام، یبجّل الصغیر من تواضعه مثل ما یبجّل الکبیر، و ینبسط من الخامل مثل ما ینبسط من النبیه و کیف لا یهشّ، و هو

فرحان بالحقّ و بکلّ شیء فإنّه یری فیه الحقّ؟ و کیف لا یستوی والجمیع عنده سواسیةٌ أهل الرحمة قد شغلوا بالباطل؟»(2).

به جهان خرم از آنم که جهان خرّم از اوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست(3)

فأهل الرضا لفرط بهجتهم و نشاطهم و انبساطهم لایرون نارا، و تکون النیران فی نظرهم روحا و ریحانا.

وبالجملة: فلازم رضا العبد بقضاء الله رضا الله عنهم، ولا ینفکّ کون العبد راضیا عن کونه مرضیّا. قال الله تعالی: «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلیَ رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً»(4).

ولمّا قال بنوإسرائیل لموسی علیه السّلام: سَلْ لنا ربّک أمرا إن نحن فعلناه فیرضی به عنّا فقال موسی علیه السّلام: «إلهی، قد سمعت ما قالوا فقال الله تعالی: یا موسی، قل لهم: یرضون عنّی حتّی أرضی عنهم»(5).

وبالجملة: الرضا بقضاء الله أجلّ درجات السالکین، وأکمل مقامات المقرّبین، قال الله تعالی: «وَرِضْوانٌ مِنَ الله ِ أَکْبَرُ»(6). وعدم ذکر المفضّل علیه یدلّ علی العموم، کما إذا قیل:

ص: 85


1- - جامع السعادات 2 /20.
2- - الإشارات و التنبیهات مقامات العارفین /156، شرح الإشارات 3 /391.
3- - کلیّات سعدی /787.
4- - الفجر: 27 - 28.
5- - المحجّة البیضاء 8 /88.
6- - التوبة: 72.

فلان أعلم، أی من کلّ أحد، فرضوان الله أکبر من کلّ شیء.

وقد أشکل الأمر علی بعض العلماء، بأ نّه کیف یجب الرضا بقضاء الله، والمعاصی والمنکرات و الکفر و الفسوق بقضاءالله، والکلّ من عنده؟

اندر این شهر حوادث، میر اوست

در ممالک مالک تدبیر اوست(1)

وقد ورد فی الخبر: «من شهد منکرا و رضی به، فکأ نّه قد فعله»(2).

وفی خبر آخر: «لو أ نّ رجلاً قتل بالمشرق و رضی بقتله آخر بالمغرب، کان شریکه فی قتله»(3).

وفی الخبر: «إنّ الله أخذ المیثاق علی کلّ مؤمن أن یبغض کلّ منافق»(4).

وفی الخبر عن أبی جعفر علیه السّلام أ نّه قال: «قال رسول الله صلّی الله علیه وآله

وسلّم لأصحابه: أیّ عُری الایمان أوثق؟ فقالوا: الله و رسوله أعلم، وقال بعضهم: الصلاة،

وقال بعضهم: الزکاة، وقال بعضهم: الصیام، وقال بعضهم: الحجّ والعمرة، و قال بعضهم: الجهاد، فقال رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم: لکلّ ما قلتم فضل و لیس به، و لکن أوثق عُری الإیمان الحبّ فی الله، و البغض فی الله، و توالی أولیاء الله، و التبرّی من أعداء الله»(5).

عن أبی جعفر علیه السّلام: «إذا أردت أن تعلم أ نّ فیک خیرا فانظر إلی قلبک، فإن کان یحبّ أهل طاعة الله و یبغض أهل معصیته ففیک خیر، والله یحبّک، و إن کان یبغض أهل

ص: 86


1- - مثنوی 1 /237.
2- - جامع السعادات 3 /211، المحجّة البیضاء 8 /95.
3- - بحارالأنوار 104 /384 مع اختلاف یسیر.
4- - جامع السعادات 3 /211، المحجّة البیضاء 8/95.
5- - اُصول الکافی 2 /125 - 126. وفی هامشه: و ورد فی حدیث: العروة الوثقی الإیمان، وفی آخر: التسلیم لأهل البیت. و فی الحدیث عری الایمان الصلاة و الزکاة و الحجّ و العمرة، و أوثق عری الإیمان الحبّ فی الله. و فیه: لا تشتدّ العری إلا علی ثلاثة. والعری: جمع عروة، یرید عری الأحمال والرواحل، و عروة الکوز معروفة.

طاعة الله و یحبّ أهل معصیته، فلیس فیک خیر، والله یبغضک، والمرء مع من أحبّ»(1).

المرء یحشر مع من أحبّ

وفی الخبر: «من أحبّ حجرا حشره الله معه»(2).

وفی الکافی عن الصادق علیه السّلام قال: «قال رسول الله صلّی الله علیه و آله: إذا رأیتم أهل الریب و البدع من بعدی فأظهروا البراءة منهم، وأکثِروا من سبّهم، و القولِ فیهم، والوقیعة، و باهِتُوهم، کیلا یطمعوا فی الفساد فی الإسلام، و یَحْذرهم الناس، و لا یتعلّمون

من بدعهم، یکتب الله لکم بذلک الحسنات، ویرفع لکم به الدرجات فی الآخرة»(3).

و فی التوحید عن الرضا علیه السّلام فی حدیث: «من غاب عن أمر فرضی به کان کمن شهده و أتاه»(4).

وفی الخصال عن جعفربن محمّد عن آبائه، عن علیّ علیهم السّلام، أ نّه قال: «العامل بالظلم والراضی به والمُعِین علیه شرکاء ثلاثة»(5).

وفی المحاسن عن محمّدبن مسلم قال: قال أمیرالمؤمنین علیه السّلام: «إنّما یجمع الناس الرضا و السخط، فمن رضی أمرا فقد دخل فیه، و من سخط أمرا فقد خرج منه»(6).

وعن محمّد ]بن] الأرقط، عن أبی عبدالله علیه السّلام، قال: قال لی: «تنزل الکوفة؟» فقلت: نعم قال: «فترون قتلة الحسین علیه السّلام بین أظهُرکم؟» قال: قلت: جعلت فداک،

ما رأیت منهم أحدا قال: «فإذا لا تری القاتل إلاّ من قتل أو من وَلِیَ القتل! ألم تسمع إلی قول الله تعالی: «قُلْ قَدْ جَائَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِی بِالْبَیِّنَاتِ وَبِالَّذِی قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ کُنْتُمْ

صَادِقِینَ»(7)، فأیَّ رسول قتل الّذین کان محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم بین أظهُرهم ولم

ص:87


1- - نفس المصدر 2 /126 - 127، المحاسن للبرقیّ /263، مرآة العقول 8 /264.
2- - روضة الواعظین 2 /417، بحار الأنوار 36/335.
3- - اُصول الکافی 2 /375.
4- - التوحید للصّدوق /392.
5- - الخصال /107.
6- - المحاسن للبرقیّ /262.
7- - آل عمران: 183.

یکن بینه و بین عیسی رسول؟ و إنّما رضوا قتل أولئک فسُمّوا قاتلین»(1).

وجوب إنکار المنکر

قد ورد فی الأخبار المتظافرة وجوب إنکار المنکر بالقلب واللسان والید، فقد روی عن علی علیه السّلام أ نّه قال: «أیّها المؤمنون، إنّه من رأی عدوانا یعمل به و منکرا یدعی إلیه فأنکره بقلبه فقد سلم و برئ، و من أنکره بلسانه فقد اُجِر، و هو أفضل من صاحبه...

إلی آخر الحدیث».(2)

وفی ذیل روایة العسکری علیه السّلام، عن جدّه رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم أ نّه قال: «من رأی منکرا فلینکره بیده إن استطاع، فإن لم یستطع فبلسانه، فإن لم یستطع

فبقلبه، فحسبه أن یعلم الله من قلبه أ نّه لذلک کاره».(3)

ولمّا کثر عصیان بنی إسرائیل أوحی الله إلی أرمیا: «إنّ بنی إسرائیل قد عملوا بالمعاصی، وغیّروا دینی، و بدّلوا نعمتی کفرا، فبی حلفت لأمتحننّهم بفتنة یظلّ الحکیم

فیه حیرانا، و لاُسلّطنّ علیهم شرّ عبادی ولادة، وشرّهم طعاما، فیقتل مقاتلهم، و یسبی

حریمهم، و یخرب بیتهم الّذین یعتزّون به و یلقی حجرهم الّذی یفتخرون به علی الناس فی المزابل مائة سنة». فأخبر أرمیا أحبار بنی إسرائیل ما أوحی إلیه، فقالوا له: راجع ربّک، فقل له: فما ذنب الفقراء و المساکین و الضعفاء؟ فصام أرمیا سبعا، ثمّ أکل أکلة فلم یوح

إلیه شیء، ثمّ صام سبعا فأوحی الله إلیه: «یا أرمیا، لتکفّنّ عن هذا أو لأردّنّ وجهک إلی قفاک» ثمّ أوحی الله إلیه: «قل لهم: لأ نّکم رأیتم المنکر فلم تُنکروه».(4)

عتابه تعالی و تهدیده لأجل أ نّه لوضوح الأمر عند أهل العلم أ نّ من رضی بعمل قوم و

لم ینکره کان کفاعله، و ینبغی له أن یجیب الأحبار و لا یرجع إلی الله تعالی، فبذلک سلّط

ص:88


1- - تفسیر العیّاشیّ 1 /209، وسائل الشیعة 11 /412.
2- - بحارالأنوار 100 /89.
3- - نفس المصدر /85.
4- - نفس المصدر 14 /356.

علیهم بخت نصّر، و صنع بهم ما قد صنع.

وعن الصادق علیه السّلام أ نّه قال لقوم من أصحابه: «إنّه قد حقّ لی أن آخذ البریء منکم بالسّقیم، وکیف لا یحقّ ذلک لی و أنتم یبلغکم عن الرجل منکم القبیح فلا تنکرون

علیه، ولا تهجرونه، و لا تؤذونه حتی یترک؟!».(1)

الجمع بین وجوب إنکار المنکرات و عدم الرضا بالکفر والعصیان ،و بین الرضا بقضاء الله، ووجوب الرضا بقضائه

وقد أجاب عن هذا الإشکال الغزالیّ، و تبعه الإمام الرازیّ(2)، واستصوبه المولی الرومیّ فی المثنوی، بأ نّ الکفر و العصیان مقضیّ لاقضاء، والرضا بالقضاء لا ینافی کراهیة

المقضیّ، قال العارف الرومیّ:

پس قضا را خواجه از مقضی بدان

تا شکالت دفع گردد در زمان

راضیم بر کفر زآن رو که قضاست

نی ازین رو که نزاع و خبث ماست

کفر جهل است و قضای کفر، علم

هردو کی یک باشد آخر حلم و خِلم(3)

وزیّف هذا الجواب جماعة من أساطین الحکماء، منهم سلطان الحکماء نصیرالدّین الطوسی قدّس سرّه، قال: «والجواب بأ نّ الکفر لیس نفس القضاء بل هو المقضیّ، لیس بشیء فإنّ قول القائل: «رضیت بقضاء الله»، لایعنی به رضاه بصفة من صفات الله، إنّما

یرید رضاه بما یقتضی تلک الصفة و هو المقضیّ قال قدّس سرّه: والجواب الصحیح أ نّ الرضا بالکفر من حیث إنّه قضاء الله طاعة، ولا من هذه الحیثیة کفر».(4)

وقال السیّد الداماد رحمه الله: «الفرق بین القضاء والمقضیّ لا یرجع له إلی طائل، ألیس اعتبار المقضیّ بما هو مقضیّ راجعا إلی اعتبار القضاء؟ ولا من هذه الحیثیّة لیس

ص: 89


1- - وسائل الشیعة 11 /415.
2- - انظر کلام الغزالیّ فی: الحکمة المتعالیة 6 /380، وراجع أیضا: المحصّل /289.
3- - مثنوی 2 /77.
4- - تلخیص المحصّل /334.

هو اعتبارا للمقضیّ فإذن إنّما الجواب الصحیح علی ما تحقّقته أ نّ الرضا بالقضاء بما هو قضاء بالذات أو بالمقضیّ بما هو مقضیّ بالذات واجب، و الکفر بما هو کفر لیس هو بمقضیّ بالذات، إذ لم یتعلّق به القضاء بالذات، بل إنّما تعلّق به القضاء، فکان مقضیّا من حیث هو لازم للخیرات الکثیرة لا من حیث هو کفر فإذن إنّما یجب الرضا به من تلک الحیثیّة لا من حیث هو کفر، و إنّما الکفر الرضا بالکفر بما هو کفر، لا بما هو لازم خیرات نظام الوجود».(1)

وقال صدر الحکماء المتألّهین، قدّس سرّه: «الحکم قد یراد به نفس النسبة الحکمیّة الإیجابیّة و السلبیّة، و لاشبهة أ نّها من باب الإضافات، و قد یراد به صورة علمیّة یلزمها

تلک النسبة، وهکذا العلم والقدرة و الإرادة و أشباهها، فعلی الأول: کون القضاء مرضیّا به یوجب کون المقضیّ مرضیّا به من غیر فرق، لأ نّ المعانی النسبیّة تابعة لمتعلّقاتها، فإذا قیل: هذا القاضی أو الحاکم قضی أو حکم قضاء شرّاً أو حکما باطلاً، فالمراد به المقضیّ و لامعنی لکون القضاء بهذا المعنی خیرا و المقضیّ شرّا. و أمّا علی المعنی الثانی فقضاء الله تعالی عبارة عن وجود صور الأشیاء الموجودة فی هذا العالم الأدنی جمیعا فی عالم علم الله تعالی، علی وجه مقدّس عقلیّ شریف إلهی خالٍ عن النقائص و الشرور و الأعدام و

الإمکانات.

و لا شبهة فی أ نّ لکلّ موجود فی هذا العالم الکونیّ ما بإزائه فی العالم الإلهی من جهة وجودیّة، هی علّة صدوره و مبدأ تکوّنه، و هو لکونها فی العالم الإلهی خیر محض لاتشوبه شرّیّة، لأ نّ عالم الأمر کلّه خیر. و الشرّ لا یوجد إلاّ فی عالم الخلق، لمخالطة

الوجود بالأعدام و الظلمات، و لذا قال الله تعالی :« قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ»(2)، حیث جعل الشرّ فی ناحیة الخلق.

ثمّ قال: ... فإذا تقرّر هذا فصحّ الفرق بین القضاء و المقضیّ، واستقام قول من قال: إنّ الرّضا بالقضاء واجب، لا بالمقضیّ...

ص: 90


1- - القبسات /469.
2- - الفلق: 1 - 2.

ثمّ قال: ... و أمّا ما ذکره ناقد المحصّل(1): إنّ قول القائل «رضیت بقضاء الله» لا یعنی به رضاه بصفة من الصفات، ففیه أ نّ القضاء الإلهیّ لیس من قبیل النعوت و الأعراض، بل هی أصول و ذوات ولانسلّم أ نّ معنی قول القائل «رضیت بقضاء الله» لیس بمعنی رضاه بما سبق فی علمه.

ثمّ قال: و أیضا قوله: «الرّضا بالکفر من حیث هو قضاء الله طاعة، ولا من هذه الحیثیّة کفر»، ففیه أ نّ علمه تعالی لمّا کان فعلیّاً فکلّ جهة وجودیّة فی شیءٍ من هذا العالم هی بعینها حیثیّة معلومیّة له، فکما أ نّ ذاته تعالی و علمه بالأشیاء شیء واحد بلا تغایر فی الذّات ولا فی الاعتبار، فکذا حیثیّة کون الأشیاء موجودة فی أنفسها و حیثیّة کونها معلومة له مرتبطة به شیء واحد من غیر تغایر».(2)

هذا ما ذکره أعاظم الحکماء والعرفاء فی حلّ هذه العقدة. وأنا أقول: أمّا ما ذکره صدر المتألّهین قدّس سرّه من أ نّ قضاء الله هو وجود صور الأشیاء بالوجود المجرّد الجمعیّ فی العالم الأعلی، فهو حقّ لا شبهة فیه، فإنّ ما فی عالم الشهادة من الأشیاء رقائق ما فی عالم الغیب، و حقائق الأشیاء وأصلها و روحها هناک.

وقد رأیت فی بعض المجموعات منقولاً عن ابن عباس: «أ نّ کلّ ما فی الدنیا اسم، و حقائقها فی الآخرة».(3)

ولعلّه معنی قولهم الأسماء تنزل من السماء. قال الله تعالی: «وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»(4). ولکنّ الرضا بالحقیقة یستلزم الرضا بالرقیقة.

والأخبار الواردة عن النبیّ صلّی الله علیه وآله و الأئمة علیهم السّلام، و أمرهم عامّة المسلمین بالرضا بقضاء الله لا یمکن حملها علی القضاء الأمریّ فقط و وجوده العقلیّ

التجرّدیّ، فإنّ کثیرا من الناس غافلون بل منکرون له، بل یجب الرّضا بکلّ الوجودَین من

ص: 91


1- - تلخیص المحصّل /334.
2- - الحکمة المتعالیة 6 /381 - 383.
3- - لم نعثر علیه.
4- - الحجر: 21.

وجودها الشهودیّ والغیبیّ، والخلقیّ والأمریّ، وقد سمّی السیّد المحقّق الداماد و اصطلح علی نسبة وجودها الشهودیّ بالقضاء الکونیّ.

والّذی أعتقده فی حلّ هذه الشبهة العویصة أ نّ قضاء الله هو إیجادها، أعمّ من إیجادها فی عالم الأمر و الخلق وقد عرفت أ نّ الوجود بما هو وجود خیر محض، لیس فیه شرّیّة حتّی إنّ بعض الحکماء ادّعی الضرورة، وقال: لا نحتاج إلی إقامة البرهان. والشرور سلوب و أعدام لا عدم محض بل عدم ملکة، فلها باعتبار الملکات حظّ من الوجود(1). و بهذا الاعتبار یقال: خَلَقَ الشرّ، والله خالق الخیر و الشرّ، و إلاّ فبالحقیقة الشرّ عدم و الأعدام لاتستند إلی قضاء الله، سواء أرید القضاء الأمریّ أو القضاء الکونیّ.

فإنّ قضاءه إیجاده، سواء کان فی عالم الغیب أو عالم الشهادة. والعدم غیر ممکن الإیجاد، فلا یکون متعلّق القضاء. فالرّضا بالقضاء لایستلزم الرضا بالنقائص، مثلاً: رضانا بایجاد الله الکافر، بل بهجتنا به غیر مستلزم لرضانا بکفره، لأ نّ وجوده من نور فیضه

المقدّس الّذی أضاء کلّ شیءٍ، وکفره هو عدم علمه وجهله بالله و ملائکته و کتبه و رسله،

والعدم لیس بقضاء الله. قال الله تعالی: «هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ، فَمِنْکُمْ کَافِرٌ، وَ مِنْکُمْ مُؤْمِنٌ»(2)، فالله

خلق الکافر لا خلق الکفر.

فنحن نرضی بفعل الله و إیجاده و قضائه، لما فی إیجاده من الخیر من عمارة الدنیا الّتی هی مزرعة الآخرة لأهلها، فإنّ قوام الدنیا و نظامها لا یکون إلاّ بنفوس قاسیة ساهیة لاهیة مکّارة غدّارة. و نعم ما قیل:

اُستُن این عالم ای دل غفلت است

هوشیاری این جهانرا آفت است(3)

ولو لم تکن هذه النفوس الخسیسة الّتی همّها الحیاة الدنیا، و یرون «ظاهرا مِنَ الحیوةِ الدّنیا وَ هُمْ عَن الآخرة غافلون»(4)، و کانت النفوس کلّها همّها الآخرة و معرفة الله لخربت

ص: 92


1- - شرح الإشارات 3 /320 ، لمعات إلهیّة /408.
2- - التغابن: 2.
3- - مثنوی 1 /126.
4- - مقتبس من الروم: 7.

الدنیا، ولم یتیسّر هذه الصنائع من اختراع هذه السفن و المراکب التجاریّة ک «شَمَنْ دُفِر»(1) و أتومبیل و المراکب الهوائیة والتلگراف والتلفون و سائر الصنائع، ولذا لم ینقل من الأنبیاء و الأولیاء اختراع أمثال هذه الصنائع الّتی ینتفع بها فی الدّنیا، بل منعوا منها(2) وقالوا: «إنّما الدّنیا قنطرة فاعبروها و لا تعمروها»(3)، ولذا ورد فی الحدیث القدسیّ: «إنّی

جعلت معصیة بنی آدم سببا لعمارة العالم».(4)

وبالجملة فوجود الکافر و إیجاده من قضاء الله، و نحن نرضی به، لما یترتّب علیه من الخیرات من تسهیل المعاش و تکمیل الریاش، بواسطة هذه الاختراعات العجیبة و الصنائع الغریبة، و لیبتلی المؤمن ببلائه و إیذائه، فیصبر و یکمل و یبلغ درجة الصابرین.

قال الله تعالی: «وَلَوْ یَشَاءُ الله ُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَلکِنْ لِّیَبْلُوَ بَعْضَکُمْ بِبَعْضٍ»(5)، فأمر المؤمنین بالقتال لینالوا درجة الشهادة، أو لیستوجبوا الثواب العظیم لجهادهم فی سبیل الله وإعلائهم کلمة الإسلام. و لنعم ما قیل:

جاهلی دید کافری قتال

کرد از خیر او زپیر سؤال

گفت در او دو چیز هست نهان

که نبیّ و ولیّ ندارد آن

قاتلش غازی است در ره دین

هست مقتول او شهید گزین

نظر پاک این چنین بیند

نازنین جمله نازنین بیند(6)

وبالجملة: نحن نرضی بإیجاد الکافر ونبغض کفره. ولعلّه مراد من قال: إنّ الرّضا

ص: 93


1- - هذه اللفظة فرنسیّة بمعنی سکّة الحدید أی راه آهن. هکذا فی هامش نسخة الف. انظر: لغتنامه دهخدا 27/608.
2- - لأنّهم بعثوا لتکمیل النفوس و لم ینظروا إلی النشأة الفانیة بنظر الاستقلال، وما جعلوها غایة الایجاد، فلا ینافی کلام المصنّف هنا مع ما فی کشف المراد / 271 من جعل تعلیم الصنائع الخفیّة إحدی فوائد البعثة، فراجع.
3- - روضة الواعظین 2 /441، المحجة البیضاء 6 /12.
4- - مسند أحمدبن حنبل 4 /145.
5- - محمّد: 4.
6- - رسائل الحکیم السّبزواریّ /328.

بالقضاء لا بالمقضیّ، فإنّ الشرّ من جهة فقد مقضیّ الکمال وهو عدم، لایستند إلی سبب، فالله أوجد الکافر لا أوجد کفره.

قال العارف الکامل الحافظ رحمه الله تعالی:

پیر ما گفت خطا برقلم صنع نرفت

آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد(1)

فمراده من النظر الّذی یستر الخطأ والعیب هو تأمّله و معرفته أ نّ النقائص و الخطایا بالحقیقة أعدام لا یجری علیها قلم القضاء.

وبالجملة: فوجود الکفّار والشیاطین و إیجادهم خیر ینتفع بهم المؤمنون بإیذائهم و مجاهدتهم.

ولذا ورد فی الحدیث فی الکافی: «و لو أ نّ مؤمنا علی قلّة جبل لبعث الله إلیه شیطانا یؤذیه».(2)

وفی حدیث آخر فی الکافی أیضا عن أبی عبدالله علیه السّلام: «ما من مؤمن إلاّ وکّل الله به أربعة: شیطانا یغویه یرید أن یضلّه، وکافرا یغتاله، و مؤمنا یحسده - وهو أشدّهم

علیه - ومنافقا یتتبّع عثراته».(3)

وفی الکافی عن أبی جعفر علیه السّلام: «إذا مات المؤمن خلّی علی جیرانه من الشیاطین عدد ربیعة و مضر، کانوا مشتغلین به».(4)

فالکفّار والفجّار والشیاطین خیر للمؤمنین، وسبب رفعة درجاتهم ومقاماتهم عندالله تعالی.

وفی الکافی فی حدیث آخر عن حفص بن غیاث قال: قال أبوعبدالله علیه السّلام: «یاحفص، إنّ من صَبَر صَبَر قلیلاً، و من جزِع جزع قلیلاً. ثمّ قال: علیک بالصبر فی جمیع أمورک فإن الله عزّوجلّ بعث محمّدا صلّی الله علیه و آله، فأمره بالصبر و الرّفق، فقال

ص:94


1- - دیوان حافظ /133.
2- - اُصول الکافی 2 /250.
3- - نفس المصدر 2 /251.
4- - نفس المصدر.

تعالی: «وَاصْبِرْ عَلَی مَا یَقُولُونَ وَاهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلاً وَذَرْنِی وَالْمُکَذِّبینَ أُولِی النَّعْمَةِ»(1)،

وقال تبارک و تعالی: «إِدْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ وَ مَا یُلَقّیها إِلاَّ الَّذِینَ صَبَرُوا وَ مَا یُلَقّیهَا إِلاَّ ذُوحَظٍّ عَظیِمٍ»(2)، فصبر رسول الله صلّی الله علیه وآله حتّی نالوه بالعظائم و رموه بها، فضاق صدره، فأنزل الله تعالی: «وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِمَا یَقُولُونَ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ».(3) ثمّ کذّبوه و رموه فحزن لذلک ، فأنزل الله تعالی «قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لاَیُکَذِّبُونَکَ وَلَکِنَّ الظَّالِمِینَ بِآیَاتِ الله ِ یَجْحَدُونَ وَلَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلَی مَا کُذَّبُوا وَأُوذُوا حَتَّی أَتَیهُمْ نَصْرُنَا».(4)

فألزم النبیّ صلّی الله علیه وآله نفسه الصبر، فتعدّوا فذکروا الله تعالی و کذّبوه فقال: قد صبرت فی نفسی و أهلی و عرضی، و لا صبرلی علی ذکر إلهی، فأنزل الله تعالی: «وَلَقَدْ

خَلَقْنَا السَّمَواتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّةِ اَیَّامٍ وَمَا مَسَّنَا مِنْ لُغُوبٍ فَاصْبِرْ عَلَی مَا یَقُولُونَ».(5)

فصبر النبیّ صلّی الله علیه وآله فی جمیع أحواله ثمّ بشّر فی عترته بالأئمّة و وُصِفوا بالصبر. فقال جلّ ثناؤه: «وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِاَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَکَانُوا بِآیَاتِنَا یُوقِنُونَ».(6)

فعند ذلک قال النبیّ صلّی الله علیه و آله: الصبر من الإیمان بمنزلة الرأس من الجسد فشکر الله ذلک له، فأنزل الله تعالی: «وَتَمَّتْ

کَلِمَةُ رَبِّکَ الْحُسْنَی عَلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ بِمَا صَبَرُوا وَدَمَّرْنَا

مَا کَانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا کَانُوا یَعْرِشُونَ».(7) فقال صلّی الله علیه و آله: إنّه بشری و انتقام، فأباح الله عزّوجلّ له قتال المشرکین، فأنزل الله: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ»(8)،«وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ».(9) فقتلهم الله علی

ص:95


1- - المزمّل: 10 - 11.
2- - فصّلت :34 - 35.
3- - الحجر: 97 - 98.
4- - الأنعام: 33 - 34.
5- - ق: 38 - 39.
6- - السجده: 24.
7- - الأعراف: 137.
8- - التوبة: 5.
9- - البقرة: 191.

یَدَی رسول الله صلّی الله علیه وآله وأحبّائه، وجعل له ثواب صبره مع ما ادّخرله فی الآخرة. فمن صبرواحتسب لم یخرج من الدنیا حتّی یقرّ الله له عینه فی أعدائه مع ما

یدّخر له فی الآخرة».(1)

فانظر و تأمّل فی هذا الحدیث الشریف حتی یتّضح أ نّ انتفاع المؤمنین بإیذاء الکافرین و المنافقین أکثر من کلّ شیءٍ و من کلّ طاعة و عبادة، حیث ذکر قول الله تعالی:

«وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا»(2)، فأیّ درجة أعلی من جعلهم أئمّة هداة؟! ولم ینالوا هذه الدرجة إلاّ بالصبر علی أذی الکفّار والفجّار، ولذا قیل: إنّ لکلّ موسی فرعون،

ولکلّ إبراهیم نمرود، ولکلّ محمّد صلّی الله علیه وآله أباجهل(3).

وورد فی الأخبار المتکاثرة المتظافرة: «إنّ المؤمن یُبتلی بالبلاء علی قدر إیمانه». و«أشدّ الناس بلاءً الأنبیاء، ثمّ الأوصیاء، ثمّ الّذین یلونهم، ثمّ الأمثل فالأمثل».(4)

وبالجملة فوجود کلّ شیء خیر، وهو نور وجه الله الّذی أضاء کلّ شیءٍ، وإن اشتمل علی نقائص و هی سلوب غیر مستندة إلی قضاء الله. وإیجاده تبارک و تعالی هذه الأشیاء

الخسیسة لازم فی نظام الوجود و کمال الجود، و ینتفع بها و حسنها بالقیاس إلی مافوقها

کمعدن النفط و القار و النحاس والحدید بالقیاس إلی معدن الذهب والفضة و الألماس والیاقوت و هکذا الناس: وجود کلّ طبقة من السعداء و الأشقیاء لازم، و لاتترتّب علی وجود کلّ منهما خیرات لا تترتّب علی الآخر، کما أن الخیرات الّتی یترتّب علی النفط تترتّب علی الذهب.

وهذا معنی قول النبیّ صلّی الله علیه و آله: «الناس معادن، کمعادن الذهب و الفضّة».(5) ولنعم ما قیل:

ص: 96


1- - اُصول الکافی 2 /88.
2- - السجدة: 24.
3- - الأمثال والحکم دهخدا 3 /1369.
4- - الحدیثان فی: اُصول الکافی 2 /252.
5- - علم الیقین 1 /204، سفینة البحار 2 /168.

لا تحسب الناس طبعا واحدا، فلهم

غرائزٌ لست تحصیها و خلاّن

ولمّا کان الله تعالی ربّ العالمین یربّی کلاًّ من السعداء و الأشقیاء، لذا قال الله تعالی: «کُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هؤُلاَءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّکَ وَ مَا کَانَ عَطَاءُ رَبِّکَ مَحْظُورا»(1)، فإنّ مقتضی الجود أن یعطی کلّ مستعدّ و قابل ما استعدّ له.

وقال الله تعالی فی شأن الأشقیاء: «وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ»(2)، وقال تبارک و تعالی: «قُلْ مَنْ کَانَ فِی الضَّلاَلَةِ فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدّا»(3).

وتعبیره تعالی بالأمر و ذکر اسم الرّحمن یدلّ علی أن مقتضی رحمته الرحمانیّة إعطاء کلّ موجود ما یسأله بلسان استعداده، و أن یبلّغه إلی کماله الّذی یطلبه من السعادة و

الشقاوة.

وأما ما أجاب به الغزالیّ و ارتضاه المولی الرومیّ(4) من الفرق بین القضاء و المقضی، فمرجعه إلی ما ذکرنا، لأ نّ المقضیّ هو الممکنات المرکّبة من الوجدان والفقدان، فقضاؤه

تعالی هو إیجاده، وهو خیر لیس فیه شرّیّة. و فقدانه هو حدّه الذاتیّ له لا یستند إلی قضاء الله تعالی.

فما قاله سلطان الحکماء نصیرالدّین الطوسی فی ردّه بأ نّ قول القائل: «رضیت بقضاء الله» لا یعنی به صفة من صفاته، إنّما یرید رضاه بما یقتضی تلک الصفة و هو المقضیّ،

لیس بوارد، فإنّ قضاءه هو إیجاده الشیء، و هو المقضیّ لکن المقضیّ مرکّب من الوجود الّذی هو قضاؤه تعالی و فقده الّذی هو ذاتیّ له غیر مستند إلی شیءٍ و لیس من القضاء،

کما أوضحناه.

وأما ما ذکر السیّد الداماد قدّس سرّه من أ نّ الرضا بالقضاء - بما هو قضاء بالذات، أو بالمقضیّ بما هو مقضیّ بالذات واجب والکفر بما هو کفر لیس هو بمقضیّ بالذات، إذ لم

ص: 97


1- - الإسراء: 20.
2- - البقرة: 15.
3- - مریم: 75.
4- - سبق تفصیله فی الصفحة /91.

یتعلّق به القضاء بالذات، بل إنّما هو تعلّق به القضاء فکان مقضیّا من حیث هو لازم للخیرات الکثیرة، فهو حقّ و مرجعه إلی ما ذکرنا من أ نّ الشرورأمور عدمیّة و هی لیست

بقضاء الله، لأ نّ قضاءه کما عرفت إیجاده، والأعدام غیر قابلة للإیجاد ولکن عالم الدنیا

والطبیعة - لضیقه - دار التزاحم و التعاند، فإیجاد صورة الهوائیّة و إعطاؤها للهیولی

لاستعدادها بواسطة الحرارة المفرطة یستلزم بالعرض لإعدامها صورة المائیّة و هکذا إیجاده و قضاؤه فی خلق النار خیر محض، ولازم ذلک إعدام صورة الخشبیّة، فمتعلّق القضاء بالذات هو إیجاد النار لإحراق الأجسام و إبطال صورها. و هو معنی «سبقت رحمتی غضبی»(1)، فإنّ غضبه تعالی عدم إعطائه الکمال الّذی ینبغی له فهو عدم ملکة، و هو بعدُ، وجوده الّذی هو رحمة الله الواسعة.

ولذا قال سیّدنا ومولانا الباقر علیه السّلام: «إن الله الحلیم العلیم إنّما غضبه علی من لم یقبل رضاه، و إنّما یمنع من لم یقبل عطاه»(2) فلیس بالحقیقة قضاء شرّ، و لیس بالحقیقة للّه صفة ثبوتیّة هی غضبه، وإنّما الشرّ والغضب عدم إعطاء الله الکمال لعدم قابلیته و لیاقته.

فبالحقیقة ما ذکره السیّد قدّس سرّه،عند التحقیق،یرجع إلی ماحقّقه الغزالی من الفرق بین القضاء و المقضیّ. فثبت و تحقّق أ نّ کلّ شیءٍ بقضاء الله، وکلّ طاعه و معصیة بمشیّته

النافذة، و أ نّه لا رادّ لقضائه، و لا معقّب فی حکمه - ماشاء الله کان و مالم یشأ لم یکن، لا ملجأ للعباد إلاّ إلیه، ولا منجی من البلاء لهم إلاّ هو العزیز القهّار.

ولذا استعاذ النبیّ صلّی الله علیه وآله و التجأ فی سجوده بمعافاته عن عقوبته، و برضاه من غضبه و لمّا رأی صلّی الله علیه وآله أن لیس فی المبدأ تکثّر و تعدّد، و هو بسیط الحقیقة من کلّ جهة، قال فی آخر الدعاء: «وأعوذ بک منک»(3). ولنعم ما قیل:

أخاف منک و أرجو، وأستغیث وأدعو

که هم کمند بلائی، و هم کلید نجاتی

فمن زعم أ نّه یقوی علی عمل لم یرده الله عزّوجلّ فقد جعل إرادته غالبة علی إرادته

ص: 98


1- - صحیح البخاری 8/216.
2- - علم الیقین 1 /57.
3- - فروع الکافی 3 /324.

تبارک و تعالی، وهو کفر مخالف للکتاب و السنّة و العقل، قال الله تعالی: «وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ»(1).

وفی الکافی عن عبدالله بن سنان عن أبی عبدالله علیه السّلام قال: سمعته یقول: «أمَرَ الله ولم یشأ، وشاء ولم یأمر. أمر إبلیس أن یسجد لآدم و شاء أن لا یسجد، ولوشاء لسجد

و نهی آدم عن أکل الشجرة و شاء أن یأکل، و لو لم یشأ لم یأکل».(2)

وفی خبر فتح بن یزید عن أبی الحسن علیه السّلام: «إن للّه إرادتین و مشیّتین؛ إرادة حتم و إرادة عزم ینهی و هو یشاء، و یأمر و هو لا یشاء. أو ما رأیت أ نّه نهی آدم و زوجته أن یأکلا من الشجرة و شاء ذلک، ولو لم یشأ أن یأکلا لما غلبت مشیّتهما مشیّة الله تعالی، و أمر إبراهیم أن یذبح إسحاق(3) ولم یشأ أن یذبحه و لو شاء لما غلبت مشیّة إبراهیم مشیّة الله تعالی».(4)

فعلم أ نّه لا رادّ لقضائه و لا مانع من مشیّته و إرادته الحقیقیّة و أمره التکوینیّ. وأما أمره التکلیفی بلسان أنبیائه و رسله فلیس المقصود و المراد وقوع المأمور به و إلاّ لم

یعقل(5) المعصیة و المخالفة. و المقصود من الأمر التکلیفی أن یخرج ما فی سرائر هم و یظهر ما فی صدورهم و یحصّل ما فی قلوبهم قال الله تعالی: «أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ یُخْرِجَ الله ُ أَضْغَانَهُمْ»(6) وقال أیضا: «وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّی نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنْکُمْ وَالصَّابِرِینَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَکُمْ».(7) فالمقصود من بعث الرسل و التکالیف(8) وإنزال الکتب لیس إلاّ

ص: 99


1- - الأنعام: 18.
2- - اُصول الکافی 1/151 والمصنّف رحمه الله نقل الحدیث بمعناه لا بلفظه.
3- - قال العلامة الطباطبائی: کون المأمور بالذبح إسحاق دون إسماعیل خلاف ما تظافرت علیه أخبار الشیعة. وله أیضا تعلیق علی هذا الحدیث فی انقسام المشیّة و الإرادة إلی الإرادة التکوینیّة الحقیقیّة والإرادة التشریعیّة الاعتباریّة هامش نفس المصدر.
4- - نفس المصدر.
5- - «ب»: لم یفعل.
6- - محمّد: 29.
7- - محمّد: 31.
8- - لیس فی «ب».

أن یصیر ما بالقوّة بالفعل، و ما فی باطنهم ظاهرا، فإنّ الناس معادن و منابت مختلفة، و کیف یشاء الحکیم من سقی الحنظل أن یجیء السکّر؟! ولذا قال الله تعالی فی شأن القرآن:

«هُدیً لِلْمُتَّقِینَ»(1)، فلا یراد من إنزال القرآن إلاّ هدایة طائفة خاصّة.

وأما بالنّسبة إلی غیر الأتقیاء والسعداء من الأشقیاء فلا یزیدهم إلاّ شقاوة، قال الله تعالی: «وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِیَمَاناً فَأَمَّا الَّذِینَ ءَآمَنُوا فَزَادَتْهُمْ

إِیْمَاناً وَهُمْ یَسْتَبْشِرُونَ وَاَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ»(2)و قال أیضا:

«وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلاَیَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلاَّ خَسَارا».(3)

فالقرآن بمنزلة ماء الرحمة الّذی نزل من السماء. فالله تعالی شاء أن یصیر ما یختاره المکلّف من الطاعة و المعصیة موجودة، لأ نّ الإنسان المظهر الأتمّ والمَجْلی الأعظم

والصورة الإنسانیّة أکبر حجج الله علی ]خلقه(4)]، و هو الکتاب الذی کتبه الله بیده، و جعله مختارا فی أفعاله، فإن اختار الطاعة فالله یشاء أن یصدر منه و إن اختار المعصیة فالله

یشاء أن یصدر منه المعصیة.

وبالجملة: فمشیّة الله تعلّقت بأن یکون الإنسان فی فعله مختارا، و یمدّه فی ما یختاره من السعادة و الشقاوة. قال الله تعالی :«وَ مَنْ یُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدَی وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ مَا تَوَلَّی وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَائَتْ مَصِیراً».(5).

فی أ نّ واجب الوجود لذاته واجب الوجود من جمیع الجهات

قال علیه السّلام: «ولا لعطائه مانع».

وهو حقّ لا شبهة فیه، فإنّ واجب الوجود لذاته واجب الوجود من جمیع جهاته، فهو واجب العلم، واجب القدرة، واجب الإرادة و المشیّة، واجب الإعطاء والجود ولیس فیه

ص:100


1- - البقرة: 2.
2- - التوبة: 124 - 125.
3- - الإسراء: 82.
4- - لیست فی النسختین.
5- - النساء: 115.

تبارک و تعالی جهة إمکان، ولافیه حالة منتظرة، فیجب علیه العطاء والجود. وهو معنی قوله تعالی: «کتب علی نفسه الرَّحمة»(1)، فإنّه تامّ الفاعلیّة و هو العلّة التامّة و لیست بناقصة تحتاج إلی رفع مانع، فإنّه لیس له مضادّ فی ملکه و لا منازع فی أمره، فعطاؤه لازم(2) علی کلّ شیءٍ لا یتغیّر و لا یتبدّل، وإنّما التغیّر والتبدّل(3) من ناحیة القابل «إِنَّ الله َ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ»(4) و ما یبدّل القول لدیه.

و أما توهّم بعض من لا خبرة و بصیرة له من أ نّ الوجوب ینافی الاختیار فکیف یجب علیه العطاء؟ فمعنی الاختیار أن یکون کلّ من الفعل و الترک ممکنا، فهو باطل، فإنّه لیس

فی ناحیة الواجب جلّت عظمته جهة إمکان، و کلّ ما یمکن فی حقّه تعالی بالإمکان العام

فهو واجب، و هو لا ینافی الاختیار، فإنّ الوجوب بالاختیار اللاّزم له یؤکّد الاختیار، فإنّ الاختیارات و الإرادات ظلّ اختیاره و إرادته، و إرادتنا و مشیّتنا کما عرفت مستندة إلی

مشیّته و إرادته اللاّزمة له.

و بعبارة أخری وأوضح: کلّ ما بالعرض لا بدّ و أن ینتهی إلی ما بالذّات، و واضح أ نّ إرادتنا و مشیّتنا لیس لازما لذاتنا و إلاّ لم یتخلّف عنّا، و هو باطل بالضّرورة، فلمّا کان إرادتنا و اختیارنا لیس بذاتیّ لنا، فلا بدّ أن ینتهی إلی ما یکون الإرادة و المشیّة و الاختیار ذاتیّا له، لأ نّ کلّ ما بالعرض لا بدّ أن ینتهی إلی ما بالذّات.

وقال صلوات الله علیه: «ولا کصنعه صنع صانع، و هو الجواد الواسع».

أمّا بیان أ نّه لیس صنع صانع کصنعه فواضح، فإنّ صنعه تعالی هو الإبداع و إیجاد الممکن و إخراجه من «لیس» إلی «أیس» و لیس صنع صانع إیجاد شیءٍ، فإنّه لا مؤثّر فی

الوجود إلاّ الله تبارک و تعالی.

ص: 101


1- - الأنعام: 12.
2- - «ب»: دائم.
3- - « ب »: التغییر والتبدیل.
4- - الرعد: 11.

قال بهمنیار فی التحصیل: «لا یصحّ أن یکون علّة الوجود إلاّ ما هو بریء من کلّ وجه من معنی ما بالقوّة، وهذا هو صفة الأوّل تعالی لاغیر»(1).

وفی روایة عن عبدالله بن سنان عن أبی عبدالله علیه السّلام قال: «فی الربوبیّة العظمی و الإلهیّة الکبری لا یکوِّن الشیء لا من شیءٍ إلاّ الله، ولا ینقل الشیء من جوهریّته إلی جوهر آخر إلاّ الله، ولا ینقل الشیء من الوجود إلی العدم إلاّ الله».(2)

و لذا قال الله تبارک و تعالی: «اَللّه ُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ»(3)، وقال تبارک و تعالی: «أَمْ جَعَلُوا للّه ِِ شُرَکَاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ قُلِ الله ُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ(4).

وصنع غیر الله من الصانعین ترکیب بعض الأشیاء الموجودة ببعض، لیظهر آثار غریبة و فوائد عجیبة، أو إعداد بعض الموادّ لقبول صورة من الله.

ولذا لمّا دخل ابن أبی العوجاء علی أبی عبدالله مخاصما له، قال لأبی عبدالله علیه السّلام: ألیس تزعم أ نّ الله خالق کلّ شیء؟! فقال علیه السّلام: «بلی»، فقال ابن أبی العوجاء: أنا أیضا أخلق ! فقال علیه السّلام: «فکیف تخلق؟» فقال: اُحدث فی الموضع ثمّ

ألبث عنه فیصیر دوابّ فأکون أنا الّذی خلقتها. فقال علیه السّلام: «ألیس خالق شیء یعرف کم خلقه؟» قال: بلی قال: «فتعرف الذکر منها من الأنثی؟ و تعرف کم عمرها؟» فسکت،(5) و بهت الّذی کفر.

ولمّا کان صنع الله هو الإیجاد و لیس صنع غیره، استدلّ الإمام علیه السّلام و أثبت وجوده تعالی به لأبی شاکر الدَّیْصانیّ - و کان زندیقا - فدخل علی أبی عبدالله علیه السّلام، فقال: یا جعفربن محمّد، دلّنی علی معبودی فقال له أبوعبدالله: «إجلسْ»،

فإذا غلام له صغیر فی کفّه بیضة یلعب بها، فقال أبوعبدالله علیه السّلام: «ناولنی یا غلام

ص: 102


1- - التحصیل /52.
2- - التوحید للصدوق /68.
3- - الزمر: 62.
4- - الرعد: 16.
5- - التوحید للصدوق /295.

البیضة»، فناوله إیّاها، فقال علیه السّلام: «یا دیصانیّ، هذا حصن مکنون،له جلد غلیظ، وتحت الجلد الغلیظ جلد رقیق، و تحت الجلد الرقیق ذهبة مائعة و فضّة ذائبة، فلا الذّهبة

المائعة تختلط بالفضّة الذائبة، و لا الفضّة الذائبة تختلط بالذّهبة المائعة، فهی علی حالها، لم یخرج منها مُصْلِح فیخبر عن إصلاحها، و لم یدخل فیها مفسد فیخبر عن فسادها لایدری للذّکر خلقت أم للأنثی، تنفلق عن مثل ألوان الطّواویس، أتری لها مدبّراً؟» قال:

فأطرق ملیّا ثمّ قال: أشهد أن لا إله إلاّ الله وحده لا شریک له، و أشهد أن محمّدا عبده و رسوله، وأ نّک إمام و حجّة من الله علی خلقه، و أنا تائب ممّا کنت فیه(1).

فمن تأمّل یعرف بالضرورة أن لیس فی البیضة و النطفة مثلاً إلاّ الاستعداد والقابلیّة لقبول صورة الطاووسیّة و الإنسانیّة، و لیستا فعلاً موجودتین فیهما، فلا بدّ أن یکون صانعاً وموجِداً فوق الطبیعة. فقبح و بطل قول الطبیعیّین الّذین. ینکرون عالم الغیب، و یستندون

إلی الطبیعة فقط، و معلوم بالضرورة أن لیس فی الطبیعة غیر القابلیّة والاستعداد.

غیر استعداد اندر نطفه نیست

پس نظر کن موجد این شکل کیست؟

الجواد الحقیقیّ هوالله تعالی فقط

وأما قوله علیه السّلام: «وهو الجواد الواسع» فتعریف الخبر باللام یشعر بحصره فی المبدأ، کما فی قول القائل: «هو العالم الکامل». وهو کذلک.

وبیانه یحتاج إلی بیان معنی الجود والسعة حتی یتّضح انحصارهما فی الله تعالی، فنقول کما قال الشیخ فی «الإشارات»: «أمّا الجود فهو إفادة ما ینبغی لا بعوض، فلعلّ من یهب السکّین لمن لا ینبغی له لیس بجواد، ولعلّ من یهب لیستعیض معامل فلیس بجواد، و لیس العوض کلّه عینا، بل وغیره حتّی الثناء والمدح والتخلّص من المذّمة والتوصّل إلی

أن یکون علی الأحسن أو علی ما ینبغی، فمن جاد لیَشرف أو لیُحَمد أو لیحسن به ما یفعل

فهو مستعیض غیر جواد. فالجواد الحقّ هو الّذی یفیض منه الفوائد لا لشوق منه و طلب

ص: 103


1- - نفس المصدر /122 - 124. والروایة مفصّلة فیها تشکیک عبدالله الدیصانی فی الصانع تعالی، مخاطبا لهشام بن الحکم.

قصدیّ لشیء یعود إلیه». ثمّ قال الشیخ: «و اعلم أ نّ الّذی یفعل شیئا لو لم یفعله قبح به، أولم یحسن منه فهو بما یفیده من فعله متخلّص»(1).

و بعد ما عرفت معنی الجود تعلم أ نّ الجواد منحصر فی الله تبارک و تعالی، فإنّ عطاء غیره إمّا لوقایة العِرض کما أعطی مولانا الحسین علیه السّلام الکیسة مائة دینار للفرزدق،

فقیل: إنّه شاعر فاسق متهتّر]مشهّر(2)]، فقال علیه السّلام: «خیر مالِک ما وقیت به عِرضک، و قد أصاب رسول الله کعب بن زهیر، وقال فی عبّاس بن مرداس: إقطعوا لسانه عنّی»(3).

وإمّا لتحصیل الثواب و الجزاء فی النشأة الآخرة، فیُشترَی متاع الحیاة الدنیا بمتاع الآخرة. کما نقل عن الزُّهریّ أ نّه رأی علیّبن الحسین علیه السّلام، فی لیلة باردة ممطرة و علی ظهره دقیق و هو یمشی، فقال له الزهریّ: یابن رسول الله، ماهذا؟ فقال علیه السّلام

«أرید سفرا، اُعدّ له زادا أحمله إلی موضع حریز»، فقال الزهریّ: هذا غلامی یحمله عنک،فأبی، فقال الزهریّ: أنا أحمله عنک، فإنی أرفعک عن حمله فقال علیه السّلام: «لکنّی

لا أرفع نفسی عمّا ینجینی فی سفری و یحسن ورودی علی ما أرد علیه، سألتک بالله لمّا

مضیت فی حاجتک و ترکتنی» فانصرف عنه، فلمّا کان بعد أیّام قال له: یابن رسول الله،

لست أری لذلک السفر الّذی ذکرته أثرا قال علیه السّلام: «بلی یا زهری، لیس ما ظننت،

ولکنّه الموت، و له کنت أستعدّ»(4). وإنّما الاستعداد للموت اجتناب الحرام و بذل الندی فی الخیر.

فهذا بالحقیقة لیس بجود،بل هو معاوضة أو ادّخار لیوم الآخرة لنفسه، ولیس بعطاء.

کما قال روح الله علی نبینا و آله و علیه السّلام: «بحقّ أقول لکم، إنّ قلوبکم حیث تکون کنوزکم، و کلّ الناس یحبّون أموالهم و تتوق إلیها أنفسهم، فضعوا کنوزکم فی السماء

حیث لا یأکلها السوس و لا ینالها اللصوص»(5).

ص: 104


1- - شرح الإشارات 3 /145.
2- - کذا فی المصدر. «ب»: مشتهر.
3- - المناقب 4 /65.
4- - نفس المصدر 4 /154 - 153.
5- - تحف العقول /503.

وقال أبوذرّ عند الموت، لمّا سئل عمّا له من الذهب و الفضّة: «لنا کندوج فیه خیر متاعنا، سمعت خلیلی رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم یقول: کندوج المرء قبره»(1).

وبالجملة فعطاء المؤمنین أموالهم بل أنفسهم فی سبیل الله بالحقیقة لیس بجود، بل هو معاوضة و معاملة و تجارة، ولذا سمّی بالتجارة.

قال الله تبارک و تعالی: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنوُا هَلْ اَدُّلُکُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنْجِیکُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ

تُؤْمِنُونَ بِالله ِ وَ رَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ الله ِ بِأَمْوَالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ ذلِکُمْ خَیرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ»(2).

وقال الله تعالی: «إِنَّ الله َ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنِین أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ»(3).

وقال أیضا «فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ»(4).

وسمع صلّی الله علیه وآله لیلة المعراج من بِطْنان العرش قائلاً یقول:

مَن یشتری قبّةً فی الخلد عالیة

فی ظلّ طوبی، رفیعات مبانیها

دلاّلها المصطفی، والله بائعها

ممّن أراد، و جبریلٌ منادیها؟!(5)

وبالجملة فعطاء غیرالله لغرض یعود إلیه، و لو کان الغرض رضا الله جلّت عظمته، کما فی إعطاء أمیرالمؤمنین و فاطمة والحسن و الحسین علیهم السّلام الطعام المسکینَ و الیتیم و الأسیر، فأخبر الله تعالی عنهم أو عن حالهم: «إِنَّمَا

نُطْعِمُکمْ لِوَجْهِ الله ِ لاَ نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَاءاً وَ لاَ شُکُورا»(6). فعطاؤهم الطعام - مع شدّة جو عهم و حبّهم للطعام - مشتمل علی عوض هو(7) رضا الله، وملاحظة وجهه المقدّس، وهو أعلی عوض و أغلی ثمن، فلا یکون

بالحقیقة جودا، لأ نّه مستکمل به، و یحصل بعطائه کمالاً ودرجة عالیة لا ینالها إلاّ

ص:105


1- - سفینة البحار 1 /483. وفیه: کندوج المؤمن قبره.
2- - الصفّ: 10 - 11.
3- - التوبة: 111.
4- - البقرة: 16.
5- - روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن 10 /54.
6- - الإنسان الدهر: 9.
7- - «الف»: وهو.

بالعطاء ولمّا کان الله تبارک و تعالی غنیّاً، ولم یکن فاقدا لشیءٍ و کمالٍ یحصله بالعطاء، فلیس لفعله تبارک و تعالی علّة غائیّة غیر ذاته المقدّسة، فإنّ العلّة الغائیّة علّة فاعلیّة الفاعل، و هوالکمال الّذی کان الفاعل فاقدا له فیحصله بفعله، فهو مکمِّل الفاعل، و حاشا

جنابه تبارک و تعالی أن یکون فاقدا لکمال شیءٍ (1)، و هو مبدأ الکلّ، کیف یکون شیء

مکمّلاً له؟! ولهذا ورد فی الأخبار المتظافرة أ نّه لا غایة له، و انقطعت عنه الغایة، وهو غایة کلّ غایة(2).

وبالجملة: لازم مبدأیّته لکلّ شیءٍ أن یکون غایةً لکلّ شیءٍ ومبدأ المبادئ وغایة الغایات.

ولذا قال أبوجعفر الباقر سلام الله علیه، فی حدیث: «هو أحد صمد قدّوس، یعبده کلّ شیء، و یصمد إلیه کلّ شیء».(3)

فعطاؤه تعالی محض الجود، و لیس غیره جوادا. و توصیفه بالواسع بمنزلة التعلیل لکون عطائه جودا محضا، ولیس لتحصیل غایة لم تکن حاصلة له و کان فاقدا لها، فإنّه تبارک و تعالی لمّا کان واسعا فلم یکن له جهة فقدٍ، فهو بوحدته حاوٍ لکلّ شیء و محیط

به، ولا یعزب عنه مثقال ذرّة فی السماوات العلی و لا فی الأرضین السفلی، و بنور وجهه

أضاء وأوجد کلّ شیءٍ، فهو کلّ الوجود و کلّه الوجود.

ولذا قال أبوجعفر الباقر سلام الله علیه، فی جواب من سأله وقال: أخبرنی عن ربّک متی کان؟ فقال له: «و یلک! إنّما یقال لشیءٍ لم یکن فکان: متی کان؟... إلی أن قال علیه السّلام: ولاکان خِلوا من الملک قبل إنشائه، ولا یکون خلوا منه بعد ذهابه»(4).

ص: 106


1- - «الف»: ولشیء.
2- - نهج البلاغة /139، اُصول الکافی 1 /90.
3- - المحاسن للبرقی /242. وفیه: بإسناده عن جابربن یزید الجعفیّ عن أبی جعفر علیه السّلام إنّ الله تبارکت أسمائه الّتی یدعی بها...وتعالی فی علوّ کنهه عن حدّ توحّده. توحّد بالتوحید فی توحّده، ثمّ أجراه علی خلقه، فهو أحد صمد قدّوس یعبده کلّ شیء و یصمد إلیه، وفوق الّذی عیننا تبلغ، وسع کلّ شیء علما. و فی «الف» و «ب»: إنّه واحد صمدیّ.
4- - التوحید للصدوق /173.

وقال أمیرالمؤمنین علیه السّلام فی خطبته الّتی خطب بها بعد أن حشد الناس: «حدَّ الأشیاء کلّها عند خلقه، إبانة لها من شبهه، و إبانة له من شبهها. لم یحلل فیها فیقال: هو فیها کائن. و لم یَنْأ عنها فیقال: هو منها بائن و لم یخل منها، فیقال له: أین؟ لکنّه سبحانه أحاط بها علمه...» إلی آخر الخطبة(1).

فهو تعالی فی مرتبة ذاته لم یکن فاقدا لشیءٍ یحصله، فعطاؤه محض الجود، و لیس لغرض یعود إلیه.

فی معنی الفاطر والبدیع

وقال صلوات الله علیه: «فطر أجناس البدائع و أحکم بحکمته الصنائع».

والفطر فی أصل اللغة بمعنی الشقّ(2).ولمّا کان الخلق عباره عن شقّ ظلمة لیل العدم بنور نهار الوجود(3)، یقال للخالق: فاطر، والبدائع جمع بدیع، وهو فی اللغة هو الّذی لا عهد بمثله، کما فی قوله تعالی: «قُلْ مَا کُنْتُ بِدْعا مِنَ الرُّسُلِ»(4) و منه سمّیت البدعة بدعة. ولمّا لم یکن للأشیاء قبل إیجاد الله تعالی إیّاها اسم و لارسم و لم یکن ما خلقه شیئا مذکورا،

فکلّ الأشیاء من بدائع صنعه. و من أسمائه الحسنی «البدیع» کما قال فی کتابه المجید:

«بَدِیعُ السَّموَاتِ وَاْلأَرْضِ»(5) أی موجدهما من غیر مثال سابق.

وأمّا ما نوقش فیه بأ نّ «فعیل» فی لغة العرب لازم(6)، ولم یثبت بمعنی مُفعِل، وإن ورد

فشاذّ، فلا ینبغی حمل کلام الله فی القرآن علیه، بل هو من باب الوصف بحال المتعلّق، کما

ص:107


1- - اُصول الکافی 1 /135، عن أبی عبدالله عن أمیرالمؤمنین علیهماالسّلام. والخطبة مفصّلة فی باب التوحید . قال فی الکافی بعد نقلها: و هی کافیة لمن طلب علم التوحید إذا تدبّرها و فهم مافیها.
2- - لسان العرب 5/55.
3- - التعبیر بالنور عن الوجود کثیر فی لسان الحکماء، واستشهدوا لذلک بقوله تعالی: «الله ُ نُورُالسَّموَاتِ وَاْلأَرْضِ...».
4- - الأحقاف: 9.
5- - البقرة: 117، الأنعام: 101.
6- - «الف»: لازم لم یجی ء.

یقال: حسن الغلام. فالمراد من بدیع السماوات و الأرض: أ نّ السماوات والأرض من بدائع خلقه - فغلط، فإنّه قد جاء فعیل بمعنی مفعل فی القرآن وغیره کعذاب ألیم، وضرب

وجیع، أی مُوجِع، والسمیع بمعنی مُسمِع قال الشاعر:

أمِنْ ریحانة الداعی السمیع

یُؤرِّقنی و أصحابی هُجُوع؟!(1)

وکذا ورد بدیء بمعنی مبدئ قال أمیرالمؤمنین علیه السّلام فی خطبة خطبها فی مسجد الکوفة: الحمدللّه الّذی هو الأوّل بلابَدیء من ما، و لا باطن فی ما،و لا یزال مهما، ولا ممازج مع ما، و لا خیال وهْما.(2)وأمّا فی مصطلح بعض الحکماء(3)، فیطلق علی

موجود غیر مسبوق بمادّة و لا مدّة، کالعقول. وأمّا ما کان مسبوقا بمادّة دون المدّة،

فیطلق علیه المخترع، کالسماء وما فیها. و أمّا ما کان مسبوقا بکلتیهما من المادّه و المدّة، فیسمّی بالمکوَّن والمراد هنامعناه اللغویّ، فإنّ جمیع خلقة الله بدیع لم یسبقه مثال، کما قال رسول الله صلّی الله علیه و آله: «ابتدأ ما ابتدع، و أنشأ ما خلق علی غیر مثال کان سبق بشیءٍ ممّا خلق»(4).

والإحکام لغة هو الإتقان و عدم الفساد و الخلل فی العمل، و هو لازم کون الصانع حکیما،فإنّ الحکمة عبارة عن إدراک دقائق الاُمور و القدرة علی إعمالها، و یقال بالفارسیّة «خورده بینی، خورده کاری». ویقال للأوّل: الحکمة النظریّة، وللثانی: الحکمة

العملیّة(5).

ولمّا کان علمه تبارک و تعالی نافذا فی کلّ شیءٍ، و لا یعزب عنه مثقال ذرّة فی السماوات و الأرض، وهو علی کلّ شیءٍ قدیر، فکلّ علم و قدرة ظلّ علمه وقدرته و کلّ حکمة فی الخلق ظلّ حکمته، فهوالحکیم الحقیقیّ فمصنوعاته تعالی أتقن و أحسن من کلّ صنعة یتصوّر، ولا یمکن نظام أولی و أعلی من هذا النظام.

ص: 108


1- - روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن 1 /123.
2- - التوحید للصدوق/78.
3- - أسرار الحکم /142.
4- - التوحید للصدّوق /44.
5- - إذ الحکمة تتعلّق فیه بالعمل، و إن کانت نظریّة من وجه آخر.

ولذا قال تبارک و تعالی: «مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفَاوُتٍ، فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَی مِنْ فُطُورٍ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّ تَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِئا وَ هُوَ حَسِیرٌ»(1). ولنعم ما قیل:

اندرین گردون مکرّر کن نظر

چونکه حق فرمود «ثمّ ارجع البصر»(2).

یک نظر قانع مشو زین سقف نوربارها بنگر ببین «هل من فطور»

چونکه گفتت کاندرین سقف نکوبارها بنگر چو مرد عیبجو(3)

فأعطی کلّ شیءٍ ما یلیق به، و هو مقتضی رحمانیّته، ففی رحمته الرحمانیّة لیس تفاوت و فُطور، و فی عطائه لیس منع و قُصور، و کلّ شیءٍ فی مرتبته متقن و حسن، و لنعم ما قیل:

جهان چون خط و خال و زلف و ابرو است

همه چیزی بجای خویش نیکوست(4)

وقال علیه السّلام: «ولا یخفی علیه الطلائع».

الطلوع لغة هو ظهور الشیء یقال: طلع الکوکب، فهو ضدّ الغروب و منه طلیعة الجیش، و هو من یبعث لیطّلع علی عدد العدوّ، ویقال له: الطلیع. و منه الحدیث: «الطلیع لیس بمحارب، لأ نّه عین القوم»(5).

والمراد هنا ما یظهر من أعمال و أفعال یدلّ علی ما فی السرائر و الضمائر، و یعلم سرّنا و جهرنا، ویعلم أ نّ هذه الطلیعه من الأعمال طلع خالصا لوجه الله، أو طلع طمعا للجنّة

والمثوبة، أو طلع من خوف النّار و الجحیم و العذاب الألیم، أو طلع لرئاء الناس و حبّ

الثناء و الجزاء منهم. و لایعلم أ نّ هذه الطلیعة ممّ طلع، إلاّ الله، فیثیبه علی ما طلع.

ولذا ورد عن النبیّ صلّی الله علیه وآله أنه قال: «أوّل من یسأله یوم القیامة ثلاث:

ص: 109


1- - الملک: 3 - 4.
2- - مثنوی2 /124.
3- - نفس المصدر 1 /412.
4- - گلشن راز /97.
5- - مجمع البحرین 2 /369.

رجل آتاه الله العلم، فیقول الله تعالی: ماذا صنعت فیماعلمت؟ فیقول: یاربّ، کنت أقوم به آناء اللیل و النهار فیقول الله عزّوجلّ: کذبت، و تقول الملائکة: کذبت، بل أردت أن یقال: فلان عالم! ألا فقد قیل ذلک. و رجل آتاه الله مالاً، فیقول الله تعالی: قد أنعمت علیک، فماذا صنعت؟ فیقول: یاربّ، کنت أتصدّق به آناء اللیل و النهار فیقول الله عزّوجلّ: کذبت،

ویقول الملائکة: کذبت، بل أردت أن یقال: فلان جواد! ألا فقدقیل ذلک. ورجل قتل فی سبیل الله، فیقول الله عزّوجلّ: ماذا صنعت؟ فیقول: أمرت بالجهاد فقاتلت فی سبیلک حتّی قتلت، فیقول الله عزّوجلّ: کذبت، ویقول الملائکة: کذبت، بل أردت أن یقال: فلان شجاع! ألا فقد قیل ذلک»(1).

وفی الخبر: إنّ رجلاً قتل فی سبیل الله، وکان یدعی قتیل الحمار، لأ نّه قاتل کافرا لیأخذ سلبه و حماره، فقتله الکافر فسمّی به، لأ نّ قتاله صدر و طلع عن نیّته، و هو أخذ

الحمار أضیف إلیها(2).

فلینظر العبد و لیتأمّل إلی نیّته الّتی یطلع و یصدر منها العمل، فإنّ الله لا ینظر إلی صورتنا، بل ینظر إلی قلوبنا و سرائرنا.

قال صلوات الله علیه: «ولا یضیع عنده الودائع».

والودائع: جمع ودیعة، و هی معروفة. و لمّا کان الأشیاء کلّها ملکا و لیس مالکها بالحقیقة إلاّ هو و لیس بالحقیقة مالک سواه، فلایکون عند الله ودیعة، بل الأشیاء الّتی فی أیدینا و ندّعی ملکیّتها - عندنا - عاریة و ودیعة. ولنعم ماقیل:

وما النفس و الأموال إلاّ ودیعة

ولا بدّ یوما أن تردّ الودائعا

وقال العارف الکامل:

ص: 110


1- - مستدرک الوسائل 1 /111، مع اختلاف یسیر.
2- - جامع السّعادات 3 /113، مع اختلاف یسیر.

این جان عاریت که بحافظ سپرد دوست

روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم(1)

و لکنّ الله، من شدّة رحمته و کثرة عطوفته، سمّانا مجازا بالمالک، واستقرض منّا وقال: «مَنْ ذَاالَّذِی یُقْرِضُ الله َ قَرْضا حَسَنا فَیُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافا کَثِیرَةً»(2).

وسمّی ما یأخذ منّا باسم الصدقة، وقال: «خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِهَا»(3).

وعن أبی عبدالله علیه السّلام: «إنّ الله تعالی یقول: لیس من شیء إلاّ وکّلتُ به من یقبضه غیری إلاّ الصّدقة، فإنّی أتلقّفها بیدی تلقّفا، حتّی أ نّ الرجل والمرأة یتصدّق بتمرة و بشقّ تمرة، فاُربّیها له کما یربّی الرّجل فِلْوَه و فَصیلَه، فیلقانی یوم القیامة و هی مثل اُحد و أعظم من اُحد(4). و هو معنی قول الله تعالی: «یَمْحَقُ الله ُ الرِّبَوا وَ یُرْبِی الصَّدَقَاتِ»(5).

وعن النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم: «إنّ الله یربّی لأحدکم الصدقة کما یربّی أحدکم ولده، حتّی یلقاه یوم القیامة و هو مثل اُحد».(6)

ومن فرط عطوفته و رحمته ورد فی الحدیث عن أبی جعفر علیه السّلام: «إنّ الله تعالی قال: أنا خالق کلّ شیء، وکّلتُ بالأشیاء غیری إلاّ الصّدقة، فإنّی أقبضها بیدی، حتّی إنّ الرّجل یتصدّق بشقّ تمرة فأربّیها کما یربّی الرّجل فِلْوَه و فَصیلَه، حتّی أترکه یوم القیامة أعظم من اُحد».(7) وفی هذا المعنی أخبار کثیرة تدلّ علی أن الله تعالی یأخذ الصدقة بیده.

ولذا قال الصادق علیه السّلام، فی حدیث طویل: «کان أبی إذا تصدّق بشیء وضعه فی ید السائل، ثمّ ارتجعه منه، فقبّله و شمّه ثمّ ردّه فی ید السائل، و ذلک أ نّها تقع فی ید الله

ص: 111


1- - دیوان حافظ /221.
2- - البقرة: 245.
3- - التوبة: 103.
4- - تفسیر العیّاشی 1 /152. والفِلْو: ولدالفرس، والفصیل: ولد النّاقة.
5- - البقرة/ 276.
6- - تفسیر العیّاشی 1 /153.
7- - نفس المصدر.

قبل أن تقع فی ید السائل».(1)

وکذلک استودع و استعار منّا أنفسنا و أموالنا مع أنه مالک الکلّ وقال: «وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَالله ِ هُوَ خَیْراً وَأَعْظَمَ أَجْراً».(2)

وقال أمیرالمؤمنین علیه السّلام لابنه محمّدبن الحنفیّة: «أعِرِ الله جمجمتک».(3) وقال الله

تعالی: «یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الاْءنْسَانُ وَ أَنَّی لَهُ الذِّکْرَی یَقُولُ یالَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیَاتی»(4).

وکذا إیماننا من عطایاه «وَمَا کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلاَ أَنْ هَدَینَا الله ُ».(5) وهو الّذی حبّب إلینا الإیمان وزیّنه فی قلوبنا.

فإن أودَعْنا إیماننا عندالله و تضرّعنا و التجأنا إلیه یبقی سالما و لا یضیع، و إلاّ کان فی معرض الزوال و الضیاع، فإنّه یشکل بقاء الإیمان مع هذه الأهواء المُردیة و الشیاطین

المُغویة.

دام سخت است مگر یار شود لطف خدا

ورنه آدم نبرد صرفه زشیطان رجیم(6)

وخصوصا عند سکرة الموت، «فإن الشیطان لیأتی الرجل من شیعة آل محمّد عند موته عن یمینه و یساره لیصدّه عمّا هو علیه، فیأبی الله عزّوجلّ ذلک له». کما رواه

العیّاشیّ عن الصادق علیه السّلام، قال: «و ذلک قول الله تعالی: «یُثَبِّتُ الله ُ الَّذِینَ آمَنُوا

بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیوةِ الدُّنْیَا وَفِی الاْخِرَةِ وَیُضِلُّ الله ُ الظَّالِمِینَ وَیَفْعَلُ الله ُ مَا یَشَاءُ»(7).

وخصوصا حین یمثّل له ماله، و لذا ورد فی دعاء العدیلة أن تقول: «إنّی أودعتک یقینی هذا و ثبات دینی، وأنت خیر مستودع، و قد أمرتنا بحفظ الودائع، فُردّه علیّ وقت

ص: 112


1- - وسائل الشیعة 6 /303.
2- - المزّمّل: 20.
3- - قاله علیه السّلام: لمّا أعطی محمّدا الرایة یوم الجمل. نهج البلاغة / 55.
4- - الفجر: 23 - 24.
5- - الأعراف: 43.
6- - دیوان حافظ /228.
7- - تفسیر العیّاشیّ 2 /225 والآیة فی: إبراهیم: 27.

حضور موتی، وفی قبری عند مسألة منکر و نکیر برحمتک یا أرحم الراحمین»(1).

ولذا ورد فی الحدیث، کما فی الکافی، عن أبی عبدالله علیه السّلام أ نّه قال: «إنّ الله

جَبَل النبیّین علی نبوّتهم، فلا یرتدّون أبدا و جَبَل الأوصیاء علی وصایتهم، فلا یرتدّون

أبدا، و جَبَل بعض المؤمنین علی الإیمان، فلا یرتدّون أبدا، و منهم من اُعیر الإیمان

عاریة، فإذا هو دعا و ألحّ فی الدعاء مات علی الإیمان»(2).

فلا بدّ لنا أن نودع إیماننا عندالله، و نتضرّع عنده، و نجتنب من المعاصی الّتی تذهب الإیمان عند الموت، کما ورد فی ترک الحجّ و الزکاة(3).

فی فضل القرآن

وقال صلوات الله علیه: «أتی بالکتاب الجامع».

وهو القرآن الجامع لکلّ علم و معرفة، ولذا سمّی بالقرآن، فإنّ القَرْء لغة هو الجمع. ولمّا کان نبیّنا صلّی الله علیه وآله وسلّم خاتما لکلّ الأنبیاء، وکلّهم یستضیئون بنوره، بل الکلّ خلقوا من فاضل نوره کما ورد فی الحدیث الطویل: «إنّ نور نبیّنا لمّا خلقه الله خرّ ساجدا، فلمّا قام من السجود قطرت منه قطرات کان عددها مائة ألف و أربعة و عشرون ألف، فخلق من کلّ قطرة من نوره نبیّا فبتوسّطه صارت الأنبیاء أنبیاء، فکلّهم یستضیئون من

مشکاة نبوّته و یقتبسون من ضیاء معرفته، وکلّهم یستظلّون بظلّ لوائه و هو شهید علیهم(4)

فلا بدّ أن یکون کتابه جامعا و حاویا لکلّ علم، ومهیمنا علی کلّ کتاب من کتب الأنبیاء.

ص:113


1- - مستدرک الوسائل 1 /93.
2- - اُصول الکافی 2 /419.
3- - فقد روی فی المحاسن للبرقی /87 - 88، باب عقاب الأعمال بإسناده عن أبی عبدالله علیه السّلام قال: سمعته یقول: «من مات و لم یحجّ حجة الإسلام، و لم یمنعه من ذلک حاجة تجحف به، أو مرضٌ لا یطیق معه الحجّ، أو سلطان یمنعه، فلیمت یهودیّا أو نصرانیا». و قال الصادق علیه السّلام: «من منع قیراطا من الزکاة فلیس هو بمؤمن ولا مسلم ولا کرامة».
4- - مؤدّاه فی: بحارالأنوار 15 /29.

کما قال الله تعالی فی شأن التوراة: «وَکَتَبْنَا لَهُ فِی الْأَلْوَاحِ مِنْ کُلِّ شَیءٍ مَوْعِظَةً»(1)، وقال فی شأن القرآن: «وَنَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیءٍ»(2).

وفی الحدیث عن النبیّ صلّی الله علیه وآله أ نّه قال: «اُعطیت خمسا لم یُعْطَهُنّ نبیّ

کان قبلی إلی أن قال: اُعطیت جوامع الکلم». وسئل أبوجعفر: ما جوامع الکلم؟ فقال علیه السّلام: «القرآن»(3).

وفی الکافی عن الصادق علیه السّلام أ نّه قال: «إنّ الله أنزل فی القرآن تبیان کلّ شیء،

حتی لا یستطیع عبد یقول: لو کان هذا اُنزل فی القرآن ؟ إلاّ وقد أنزله الله فیه(4).

وأیضا فیه عن الصادق علیه السّلام أ نّه قال: «قد وَلَدنی رسول الله صلّی الله علیه وآله

و أنا أعلم کتاب الله، وفیه بدء الخلق، وما هو کائن إلی یوم القیامة. و فیه خبر السماء، و خبر الأرض، و خبر الجنّة، و خبر النار، و خبر ماکان، و خبر ماهو کائن. أعلم ذلک کما

أنظر إلی کفّی، إنّ الله یقول فیه تبیان کلّ شیء»(5).

وفی نهج البلاغة فی خطبة له علیه السّلام إلی أن قال: «فعظّموا منه سبحانه ما عظّم من نفسه، فإنّه لم یُخْفِ عنکم شیئا من دینه، ولم یترک شیئا رضیه أو کرهه إلاّ و جعل له عَلَماً بادیا، وآیةً محکمةً تزجر عنه أو تدعو إلیه، فرضاه فیما بقی واحد، و سخطه فیما بقی واحد»(6).

وأیضا لمّا کان شریعة نبیّنا ثابتة إلی یوم القیامة و لا نبیّ بعده فلا بدّ أن یکون کتابه

محتویا علی أحکام کلّ ما یقع و یحدث إلی یوم القیامة، و لذا أمرنا بالتدبّر فیه، وأن

نتمسّک به، و نعرض أعمالنا علیه.

وقال النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم: «فإذا التبستْ علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم

ص:114


1- - الأعراف: 145.
2- - النحل: 89.
3- - بحارالأنوار 16 /324.
4- - اُصول الکافی 1 /59 بزیادة «حتّی والله ما ترک الله شیئا یحتاج إلیه العباد»، بعد کلمة: «تبیان کلّ شیء».
5- - نفس المصدر /61 باب الردّ إلی الکتاب والآیة هکذا: «تبیاناً لکلّ شیءٍ». النحل: 89.
6- - نهج البلاغة /265، والخطبة مفصّلة، أوّلها: الحمدللّه المعروف من غیر رؤیة.

فعلیکم بالقرآن، فمن جعله أمامه قاده إلی الجنّة، و من جعله خلفه ساقه إلی النار»(1). بل ما من أحدٍ ولد أو یولد إلاّ وله آیة فی کتاب الله تدلّ علی سعادته أو شقاوته(2).

ففی روایة أصبغ بن نباتة أ نّه قال أمیرالمؤمنین علیه السّلام: «لو کسرت لی الوسادة فقعدتُ علیها لقضیت بین أهل التوراة بتوراتهم، و أهل الإنجیل بإنجیلهم، و أهل الفرقان

بفرقانهم، بقضاء یصعد إلی الله یزهر. والله ما نزلت آیة فی کتاب الله فی لیل أو نهار، إلاّ و علمت فیمن أنزلت، ولا من مرّ علی رأسه المواسی إلاّ و أنزلت فیه آیة فی کتاب الله

تسوقه إلی الجنّة أو إلی النار. فقام إلیه رجل فقال: یا أمیرالمؤمنین، ماالآیة الّتی نزلت فیک؟ قال علیه السّلام: أو ماسمعت الله یقول: «أَ فَمَنْ کَانَ عَلَی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ»(3)؟! فرسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم علی بیّنة من ربّه، و أنا الشاهد له و أتلوه.»(4).

وفی هذا المعنی أحادیث کثیرة متظافرة مؤیّده بحکم العقل، فإنّ القرآن کتاب فیه ذکرنا ]المؤمنین]، کما قال الله تعالی: «وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ»(5). وهو دواء لکلّ داء و شفاء لما فی الصدور من الأمراض النفسانیّة، و الآلام الباطنیّة من الجهل و الکبر و الحسد و حبّ الجاه والغضب والغیظ والحقد و غیر ذلک من المهلکات و کلّ إنسان مبتلیً ببعض هذه الأمراض أو بکلّها، فلا بدّ أن یکون له آیة فی کتاب الله بها یُشفی من تلک الأمراض، و یَبرأ من تلک الأعراض. فلا بدّ لکلّ إنسان أن یعرض أعماله و أحواله علی کتاب الله.

ولذا قال أبوذرّ - لمّا سأله رجل،و قال له: کیف تری حالنا عند الله تعالی؟: - «اعرضوا أعمالکم علی الکتاب، إنّ الله تعالی یقول: «إنَّ الْأَبْرَارَ لَفِی نَعِیمٍ وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ»(6). فقال الرجل: فأین رحمة الله؟ قال أبوذرّ: رحمة الله قریبٌ من المحسنین»(7).

ص: 115


1- - اُصول الکافی 2 /599.
2- - نفس المصدر 1 /152 باب السعادة و الشقاوة.
3- - هود: 17.
4- - بصائر الدرجات /132، شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید6 /126، الأربعین للرازی /467.
5- - الزخرف: 44.
6- - الانفطار: 13 - 14.
7- - اُصول الکافی 2 /458.

وبالجملة: فالقرآن کلام الّذی أحاط بکلّ شیءٍ، فکلامه محیطٌ بکلّ شیءٍ من الجزئیات الّتی حکم بها.

و لذا ورد: «إنّ للقرآن ظهرا و بطناً، فالظهر تنزیله، والبطن تأویله. منه ما مضی، و منه

مالم یکن بعد. یجری کما یجری الشمس و القمر کلّما جاء شیء وقع»(1).

ولذا ورد عن الصادق علیه السّلام فی تفسیره هذه الآیة: «وَقَضَیْنَا إِلی بَنِی إِسْرَائِیلَ فِی

الْکِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوّا کَبِیرا»(2)، أ نّه علیه السّلام فسّر «إلا فسادَین» بقتل علیّبن أبیطالب و طعن الحسن علیه السّلام، و «العلوّ الکبیر» بقتل الحسین علیهم السّلام و «العباد أولی بأس» بقوم یبعثهم الله قبل خروج القائم لا یَدَعون...(3).

ومنه یعلم أ نّ قوله تعالی: «إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَجُنُودَهُمَا کَانُوا خَاطِئِینَ»(4) یشمل کلّ عاتٍ و متکبّر و من کان من سنخهم و رضی بفعلهم، فإنّ آیات الله و أحکامه وردت علی

الحقائق الکلیّة، و تحت کلّ حقیقة رقائق لا تحصی، فإذا نزلت آیة فی مدح شخص أو قدحه تشمل کلّ من کان من سنخه و رضی بعمله.

ولذا قال أبوجعفر علیه السّلام، فی ذیل حدیث: «ولو أ نّ الآیة إذا نزلت فی قوم، ثمّ مات أولئک ماتت الآیة، لما بقی من القرآن شیء ولکنّ القرآن یجری أوّله علی آخره مادامت السماوات والأرض ولکلّ قوم آیة یتلونها وهم من خیرأوشرّ»(5).

وعن مولانا الباقر علیه السّلام أ نّه قال لحُمْران: «إنّ ظهر القرآن الّذین نزل فیهم، وبطنه

الّذین عملوا بمثل أعمالهم»(6). یجری فیهم ما نزل فی أولئک.

وفی روایة أبی بصیر عن الصادق علیه السّلام «و لو کانت إذا نزلت آیة علی رجل ثمّ

مات ذلک الرجل ماتت الآیة، مات الکتاب. و لکنّه حیّ یجری فیمن بقی کما جری فیمن

ص:116


1- - تفسیر العیّاشیّ /11.
2- - الإسراء: 4.
3- - تفسیر العیّاشیّ 2 /281.
4- - القصص: 8.
5- - تفسیر العیّاشیّ 1 /10.
6- - نفس المصدر 1 /11.

مضی»(1).

فظهر أ نّ القرآن حاوٍ لحکم کلّ واقعة و حادثة تقع إلی یوم القیامة، لأ نّه کتاب أنزله الله

علی نبیّنا الخاتم، و لا نبیّ بعده، فلا بدّ أن یکون مشتملاً علی حکم کلّ ما یحتاج إلیه الناس إلی یوم القیامة.

فی نسبة الإسلام

وقال علیه السّلام: «و بشرع الإسلام النور الساطع»

الإسلام: هو التسلیم، و هو دین الله الّذی تدیّن به جمیع الأنبیاء و أرباب الشرائع، سلام الله علیهم أجمعین.

ولذا قال الله تعالی: «إِنَّ الّدِینَ عِنْدالله ِ الاْءِسْلاَمُ»(2)، فلا دین غیر الإسلام، و به أمر جمیع الأنبیاء، و هو ملّة إبراهیم الخلیل الّتی قال الله تعالی: «وَمَنْ یَرْغَبْ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدْ اصْطَفَیْنَاهُ فِی الدُّنْیَا وَ إِنَّهُ فِی الاْخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ وَ وَصَّی بِها إِبْراهِیمُ بَنِیهِ و یَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ الله َ اصْطَفَی لَکُمْ الدِّینَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»(3). و واضح أ نّ حقیقة العبودیه و التعبّد والتدیّن لیست إلاّ التسلیم.

وفی الحدیث عن أمیرالمؤمنین علیه السّلام أ نّه قال: «لأنسبنّ الإسلام نسبةً لا ینسبه أحدٌ قبلی ولا ینسبه أحد بعدی: الإسلام هوالتسلیم، والتسلیم هو الیقین، والیقین هو التصدیق، و التصدیق هو الإقرار، والإقرار هو الأداء، و الأداء هو العمل. المؤمن أخذ دینه عن ربّه. إنّ المؤمن یعرف إیمانه فی عمله، و إنّ الکافر یعرف کفره بإنکاره. یا أیّها الناس دینکم دینکم، فإنّ السیّئة فیه خیر من الحسنة فی غیره، إنّ السیئة فیه تغفر، والحسنة فی

ص: 117


1- - بحار الأنوار 23 /4.
2- - آل عمران: 19.
3- - البقرة: 130 - 132.

غیره

لا تقبل»(1).

فحقیقة الإسلام هو تسلیم العبد ذاته و جمیع ماله إلی الله الواحد القهّار، ولذا قال إبراهیم علیه و علی نبیّنا السلام - فی جواب أمره تبارک و تعالی، لمّا قال له أسلم - : «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمینَ»(2) و «وَجَّهْتُ وَجْهِی لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفا وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ»(3).

ویستفاد من هذه الآیة أ نّ من لم یوجّه و لم یسلم ذاته إلی الله، ویری لنفسه وجوداوقدرة و أنانیّة یعدّ من المشرکین.

فالمسلم الحقیقیّ من لا یری لنفسه وجودا و لا قدرة و لا ملکا، بل یری الکلّ مقهورا للّه الواحد القهار، له الملک وله الحمد، کما أمر الله تعالی نبیّه و قال: «قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعا

وَ لاَ ضَرّا إِلاَّ مَاشَاءَ الله ُ»(4).

ولذا قال فی هذا الحدیث: «التسلیم هو الیقین» فإنّ حدّ الیقین أن یری الکلّ من عندالله، کما قال أبوعبدالله علیه السّلام فی جواب أبی بصیر لمّا سأله عن حدّ الیقین، قال: «أن لا تخاف مع الله شیئا»(5) ولا ینظر إلی ظواهر الأسباب فی عالم الملک، بل یری ملکوت الأشیاء و یری أ نّ ملکوت کلّ شیءٍ بیدالله. ولذا قال الله تعالی: «وَکَذلِکَ نُری إِبْرَاهِیمَ مَلَکوُتَ السَّمَواتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ»(6) ولذا قال الإمام علیه السّلام: «ما من شیءٍ أعزّ من الیقین»(7).

وفی الحدیث عن أبی جعفر الثانی علیه السّلام، عن أبیه، عن جدّه علیهم السّلام، عن أمیرالمؤمنین علیه السّلام أ نّه قال: «قال رسول الله صلّی الله علیه و آله: إنّ الله خلق

ص:118


1- - أصول الکافی 2 /45 - 46، مع اختلاف فی اللفظ، وزیادة.
2- - البقرة: 131.
3- - الأنعام: 79.
4- - یونس: 49.
5- - اُصول الکافی 2 /57.
6- - الأنعام: 75.
7- - اُصول الکافی 2 /51، فی ذیل روایة عن الصادق علیه السّلام.

الإسلام و جعل له عَرْصة، و جعل له نورا، وجعل له حصنا، وجعل له ناصرا، فأمّا عرصته

فالقرآن، وأما نوره فالحکمة، و أما حصنه فالمعروف، وأما أنصاره فأنا و أهل بیتی و شیعتهم»(1).

فظهر من هذا الحدیث، و من هذه الفقرة من الدعاء، أ نّ للإسلام نورا، بل الإسلام هوالنور، وهو واضح، فإنّ النور هو الظاهر بذاته المظهر لغیره، و ظاهرٌ أ نّ حقیقة العبودیّة و التدیّن، الإسلام الّذی هو التسلیم، وکون العبد کالمیّت بین یدَی الغسّال وإذا صار العبد

مسلما یستضیء قلبه بنور ربّه، ویری الأشیاء کما هی علیها. کمال قال الله تعالی: «أَفَمَنْ شَرَحَ الله ُ صَدْرَهُ لِلاْءِسْلاَمِ فَهُو عَلَی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَیْلٌ لِلْقَاسِیَةِ قُلُوبُهمْ مِنْ ذِکْرِالله ِ»(2)

ولذا قال فی هذا الحدیث: «ونوره الحکمة» والحکمة هی معرفة حقائق الأشیاء کما هی، سواء کان ]نور الحکمة] متعلّقا بالعمل - ویقال له الحکمة العملیّة - أم غیر متعلّق بالعمل، ویقال له الحکمة النظریّة.

والغرض الأصلیّ من بعث الرسل و إنزال الکتب هو تکمیل نفوس الناس بالعلم، والحکمة الّتی هی نور الإسلام.

قال الله تعالی: «لَقَدْ مَنَّ الله ُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ»(3).

وقال أیضا: «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ»(4).ولازم الإسلام هو شرح الصدر بنورالله.

ولمّا قرأ النبیّ صلّی الله علیه وآله هذه الآیة قال: «إنّ النور إذا وقع فی القلب انفسح له و انشرح» قالوا: یارسول الله، فهل لذلک علامة یعرف بها؟ قال: «التجافی عن دار الغرور، و

ص:119


1- - نفس المصدر /46.
2- - الزّمر: 22.
3- - آل عمران: 164.
4- - الجمعة : 2.

الإنابة إلی دار الخلود، والاستعداد للموت قبل نزوله»(1). فبازدیاد درجة الإسلام یکون ازدیاد درجة الحکمة والمعرفة.

فی أ نّ الله هو المستعان علی کلّ نائبة واحتیاج

قال صلوات الله علیه: «وهو للخلیقة صانع، وهو المستعان علی الفجائع».

یحتمل أن یکون الخلیقة بمعنی المصدر، إشارة إلی ما مرّ من أ نّ صنعه تعالی هو الخلق و الإیجاد، وأمّا صنع غیره فلیس إلاّ ترکیب الأشیاء المخلوقة، فالخلق مختصّ به.

و أمّا کونه تعالی مستعانا علی الفجائع لا غیره فواضح، لأ نّه ربّ العالمین، ولا یرحم

ولا یعین المربوب إلاّ الربّ.

ففی الکافی عن أبی عبدالله علیه السّلام، قال: «أوحی الله تعالی إلی داود علی نبیّنا

وآله و علیه السّلام: ما اعتصم بی عبد من عبادی دون أحد من خلقی، عرفت ذلک من نیّته، ثمّ تکیده السماوات والأرض و من فیهنّ إلاّ جعلت له المخرج من بینهنّ و ما اعتصم

عبد من عبادی بأحد من خلقی، عرفت ذلک من نیّته، إلاّ قطعت أسباب السماوات من یدیه، و أَسَختُ الأرض من تحته، ولم اُبال بأی وادٍ هلک»(2).

وعن الثمالیّ عن علیّبن الحسین علیه السّلام قال: «خرجت حتّی انتهیت إلی هذا الحائط فاتّکیت علیه، فإذا رجلٌ علیه ثوبان أبیضان ینظر فی تجاه وجهی، ثمّ قال: یاعلیّبن الحسین مالی أراک کئیبا حزینا؟!أعلی الدنیا؟! فرزق الله حاضر للبرّ والفاجر.

قلت: ما علی هذا أحزن، و إنّه لَکَما تقول. قال: فعلی الآخرة؟ فوعدٌ صادق یحکم فیه ملک قاهر - أو قال: قادر(3) - قلت: ما علی هذا أحزن، و إنّه لَکَما تقول. قال: فممّ حزنک؟ قلت: ممّا نتخوّف من فتنة ابن الزبیر وما فیه الناس قال: فضحک، ثمّ قال: یا علیّ بن

الحسین، هل رأیت أحدا دعا الله فلم یجبه؟ قلت: لا. قال: فهل رأیت أحدا توکّل علی الله

ص: 120


1- - نورالثّقلین 4 /485، فی تفسیر الآیة: أفمن شرح الله صدره للإسلام الزّمر: 22.
2- - اُصول الکافی 2 /63.
3- - کذا فی المصدر.

فلم یکفه؟ قلت: لا. قال:فهل رأیت أحدا سأل الله فلم یعطه؟ قلت: لا، ثمّ غاب عنّی»(1).

وفی الکافی عن الحسین بن علوان، قال: کنّا فی مجلس نطلب فیه العلم، وقد نفدت نفقتی فی بعض أسفاری، فقال لی بعض أصحابنا: من تؤمّل لما قد نزل بک؟ فقلت: فلانا، فقال: إذا والله لا تسعف حاجتک ولا یبلّغک أملک، ولا تنجح طلبتک. قلت: و ما علّمک

رحمک الله؟ قال: إنّ أباعبدالله علیه السّلام حدّثنی أ نّه قرأ فی بعض الکتب أ نّ الله تعالی یقول: «و عزّتی وجلالی و مجدی و ارتفاعی علی عرشی، لأقطَعنّ أمل کلّ مؤمِّل غیری بالیأس، ولأکْسُوَنّه ثوب المذلّة عند الناس، ولأنحّینّه من قربی ولأبعدنّه من فضلی، أیؤمّل غیری فی الشدائد، والشدائد بیدی؟! ویرجو غیری، و یقرع بالفکر باب غیری، و بیدی مفاتیح الأبواب و هی مغلقة، وبابی مفتوح لمن دعانی؟! فمن ذاالّذی أمّلنی لنوائبه فقطعته

دونها؟! ومن ذاالّذی رجانی لعظیمةٍ فقطعت رجاءه منّی؟! جعلت آمال عبادی عندی محفوظة فلم یرضوا بحفظی! وملأت سماواتی ممّن لا یملّ من تسبیحی، و أمرتهم أن لا یغلقوا الأبواب بینی و بین عبادی، فلم یثقوا بقولی! ألم یعلم مَن طرقته نائبة من نوائبی أ نّه لا یملک کشفها أحد غیری، إلاّ من بعد إذنی؟! ومالی أراه لاهیا عنّی؟! أعطیته بجودی

مالم یسألنی، ثمّ انتزعته عنه فلم یسألنی ردّه و سأل غیری! أفیرانی أبدأ بالعطاء قبل

المسألة، ثمّ أسأل فلا أجیب سائلی؟! أبخیل أنا فیبخّلنی عبدی؟! أو لیس الجود والکرم

لی؟! أو لیس العفو و الرّحمة بیدی؟! أو لیس أنا محلّ الآمال؟! فمن یقطعها دونی؟! أفلا

یخشی المؤمّلون أن یؤمّلوا غیری؟! فلو أ نّ أهل سماواتی و أهل أرضی أمّلوا جمیعا، ثمّ

أعطیت کلّ واحد منهم مثل ما أمّل الجمیع ما انتقص من ملکی مثل عضو ذرّة. و کیف ینقص ملک أنا قیّمه؟! فیابؤسا للقانطین من رحمتی ! ویابؤسا لمن عصانی و لم یراقبنی»(2).

ص: 121


1- - نفس المصدر. وفی هامشه احتمل کون الرجل الخضر.
2- - نفس المصدر / 66 - 67.

فی تمثّل الأعمال وتجسّمها

قال صلوات الله علیه: «جازی کلّ صانع، ورائش کلّ قانع».

أمّا جزاؤه تعالی علی الأعمال فهو ثمرة الأعمال، فإنّ الأعمال و الأفعال بمنزلة البذور. لکلّ بذر ثمرة و حاصل، فالمرء مجزیّ بعمله إن خیرا فخیر، وإن شرّا فشرّ.

والدنیا مزرعة الآخرة(1) فکلّ عامل یری عمله فی الآخرة مصوّرا بصورة تناسبه، قال الله تعالی: «وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً وَلاَیَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً».(2) وقال: «یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا

عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهَا وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیدا»(3). وقال: «یَوْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ»(4).

وفی الکافی عن أمیرالمؤمنین علیه السّلام: «إنّ ابن آدم إذا کان فی آخر یوم من أیّام الدنیا و أوّل یوم من أیّام الآخرة، مثّل له ماله و ولده و عمله... إلی أن قال: فیلتفت إلی عمله فیقول: والله، إنّی کنت فیک لَزاهدا، وإن کنت علیّ لثقیلاً، فماذا عندک؟ فیقول: أنا قرینک فی قبرک و یوم نشرک، حتّی أعرض أنا و أنت علی ربّک. وقال علیه السّلام: و إن کان للّه ولیّا أتاه أطیب الناس ریحا و أحسنهم منظرا و أحسنهم ریاشا، فیقول: أبشر بروح

و ریحان و جنّة نعیم، و مقدمک خیر مقدم. فیقول له: من أنت؟ فیقول: أنا عملک الصالح»(5).

وفی المحاسن عن أحدهما علیهماالسّلام، قال: «إذا مات العبد المؤمن دخل معه فی قبره ستّة صُوَر، فیهنّ صورة أحسنهنّ وجها، وأبهاهنّ هیئة، وأطیبهنّ ریحا، وأنظفهنّ

خلقا. قال: فیقف صورة عن یمینه و أخری عن یساره، وأخری بین یدیه، وأخری خلفه، وأخری عند رجله. وتقف الّتی هی أحسنهنّ فوق رأسه، فإن أتی عن یمینه منعته الّتی عن یمینه، ثمّ کذلک إلی أن یؤتی من الجهات السّتّ. قال: فتقول الّتی هی أحسنهنّ صورة: من

ص: 122


1- - مفاتیح الغیب /463.
2- - الکهف: 49.
3- - آل عمران: 30.
4- - النبأ: 40.
5- - فروع الکافی 3 /231 - 232.

أنتم؟ جزاکم الله عنّی خیرا فتقول الّتی عن یمین العبد: أنا الصلاة، وتقول الّتی عن یساره:

أنا الزکاة، و تقول الّتی بین یدیه: أنا الصیام، و تقول الّتی خلفه: أنا الحجّ والعمرة، وتقول الّتی عند رجله: أنا بِرُّ من وصلتَ من إخوانک. ثمّ یقلن: من أنت؟ فأنت أحسننا وجها، و أطیبنا ریحا و أبهانا هیئة. فتقول: أنا الولایة لآل محمّد، صلوات الله علیهم أجمعین»(1).

وفی حدیث قیس بن عاصم - المعروف - عن النبی صلّی الله علیه وآله أ نّه قال: «یا قیس لا بدّ لک من قرین یدفن معک و هو حیّ، و تدفن معه و أنت میّت، فإن کان کریما أکرمک، و إن کان لئیما أسلمک ثمّ لا یحشر إلاّ معک و لاتحشر إلاّ معه، و لا تسأل إلاّ عنه، ولا تبعث إلاّ معه، فلا تجعله إلاّ صالحا، فإنّه إن کان صالحا لم تأنس إلاّ به، و إن کان فاحشا لاتستوحش إلاّ منه، و هو فعلک». فقال قیس: یارسول الله، لو نظم هذا شعرا لافتخرنا به علی من بیننا من العرب فقال رجل من أصحابه یقال له الصلصال: قد حضر فیه شیء، یارسول الله، أفتأذن لی بإنشائه؟ فقال صلّی الله علیه و آله: «نعم»، فأنشأ یقول:

تخیّرْ قرینا من فعالک، إنّما

قرین الفتی فی القبر ماکان یفعل

فلا بدّ للإنسان من أن یعدّه

لیوم ینادَی المرء فیه فیُقبل

فإن کنت مشغولاً بشیء فلا تکن

بغیر الّذی یرضی به الله تُشغل

فما یصحب الإنسان من بعد موته

ومن قبله إلاّ الّذی کان یعمل

ألا إنّما الإنسان ضیفٌ لأهله

یُقیم قلیلاً بینهم، ثمّ یرحل(2)

وفی أوّل الحدیث «إن مع الدنیا آخرة»(3)، دلالة علی أ نّ کلّ عمل من الأعمال الدنیویّة له صورة أخرویّة.

وفی الکافی عن أبی عبدالله علیه السّلام أ نّه قال: «إذا دخل المؤمن فی القبر کانت الصلاة عن یمینه و الزکاة عن یساره، والبرّ مظلّ علیه. قال علیه السّلام، یتنحّی الصبر

ناحیة، فإذا دخل علیه الملکان اللّذان یلیان مسألته قال الصبر للصلاة والزکاة والبرّ:

ص: 123


1- - المحاسن للبرقیّ /288.
2- - الأمالی للصّدوق /12 - 13، بحارالأنوار 77 /112.
3- - هو جزء الحدیث السابق. ذکرنا مصدره.

دونکم صاحبکم، فإن عجزتم عنه فأنا دونه»(1).

وفی الکافی عن سدیر الصیرفیّ أ نّه قال: قال أبوعبدالله علیه السّلام، فی حدیثٍ طویل: «إذا بعث الله المؤمن من قبره خرج معه مثالٌ یقدّمه أمامه، کلّما رأی المؤمن هولاً من أهوال القیامة قال له المثال: لا تفزع ولا تحزن و أبشر بالسرور والکرامة من الله، حتّی یقف بین یدی الله عزّوجلّ فیحاسبه حسابا یسیرا، ویأمر به إلی الجنّة والمثال أمامه

فیقول له المؤمن: یرحمک الله، نعم الخارج خرجت معی من قبری، وما زلت تبشّرنی بالسّرور والکرامة من الله، حتّی رأیت ذلک. فیقول من أنت؟ فیقول: أنا السرور الّذی کنت

أدخلت علی أخیک المؤمن فی الدنیا، خلقنی الله عزّوجلّ منه لأبشرّک»(2).

وفی الحدیث النبویّ أ نّه صلّی الله علیه وآله وسلّم قال: «إنّما هی أعمالکم تُرَدُّ إلیکم»(3).

وبالجملة: فتجسّم الأعمال و تصوّرها بصور مناسبة لها بل تصوُّر العقائد کذلک، ظاهر الآیات الکثیرة، بل صریحها و صریح الأخبار المتواترة معنی ممّا لاشکّ فیها، و هی مطابقة لاعتقاد أساطین الحکماء المتألّهین.

قال فیثاغورس: إنّک ستعارض فی أفعالک و أقوالک و أفکارک، و سیظهرلک فی کلّ حرکة فکریّة أو قولیّة أوعملیّة صورة روحانیّة وجسمانیّة، فإن کانت الحرکة غضبیّة أو

شهویّة، صارت مادّةً لشیطان یؤذیک فی حیاتک و یَحْجِبک عن ملاقاة النّور بعد وفاتک و

إن کانت الحرکة عقلیّة صارت ملکا تلتذّ بمنادمته فی دنیاک، و تهتدی به فی أخراک إلی جوار الله و دارکرامته(4).

قال الله تعالی: «هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ مَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»(5). وقال تبارک وتعالی: «أَفَلاَ یَعْلَمُ إِذَا بُعْثِرَ

ص: 124


1- - اُصول الکافی 2 /90.
2- - نفس المصدر 2 /190.
3- - معانی الأخبار/233 ،الخصال 1 /56، بحارالأنوار 71 /170.
4- - مفاتیح الغیب /647، الحکمة المتعالیة 9 /294، الشواهد الربوبیّة /295.
5- - النّمل: 90.

مَا فِی الْقُبُورِ وَحُصِّلَ مَا فِی الصُّدُورِ»(1).

وقال أمیرالمؤمنین علیه السّلام: «أعمال العباد فی عاجلهم نصب أعینهم فی آجلهم»(2).

ویوضح لک هذا حال الرؤیا و الحلم، وما تری أ نّ الحلم کیف یتمثّل و یتصوّر بصورة حور العین، و الشهوة والغضب بصورة الکلب والخنزیر(3).

ولنعم ماقیل :

ای دریده پوستین یوسفان

گرگ برخیزی از این خواب گران

گشته گرگان یک بیک خوهای تو

میدرانند از غضب اعضای تو(4)

باش تا از خواب بیدارت کننددر نهاد خود گرفتارت کنند(5)

و فی الحدیث: «النوم أخ الموت».(6) بل قال محمّدبن علیّ الباقر سلام الله علیه: «الموت هو النوم الّذی یأتیکم فی کلّ لیلة، إلاّ أ نّه طویل مدّته، لا ینتبه منه إلاّ یوم القیامة فمنهم من رأی فی منامه أصناف الفرح ما لایقادر قدره، و منهم من رأی فی منامه من أصناف الأهوال ما لایقادر قدره...»(7).

والعجب ممّن یستعظم ذلک و ینکره و یقول: کیف یصیر العرض جوهراً؟! ولا یتأمّل

ص: 125


1- - العادیات: 9. یکون الصدر من لطائف النفس الإنسانیّة إذا بلغت إلی کمالها وتصّدرها علی البدن و قواه، و إذا استکمل و اتّصل بمقام العقل الفعّال یقال: شرح الله صدره جلال الدّین آشتیانی.
2- - نهج البلاغة /470 (باب المختار من حکم أمیرالمؤمنین علیه و علی أولاده السلام).
3- - والمراد بالشهوة مطلق المشتهیات النفسانیّة الّتی توجب توغّل الإنسان فیما یجعل نفسه متصورة بالصور البهیمیّة، ویحشره علی صورمناسبة لأعماله و هو یطوف بیت الله و رأسه رأس خنازیر أو قردة أو غیرهما قال عبدالرحمن بن کثیر: حججت مع أبی عبدالله علیه السّلام، فلمّا صرنا فی بعض الطریق صعد علی جبل، فنظر إلی الناس فقال: ما أکثر الضجیج و أقلّ الحجیج ! بصائر الدرجات /105، بحارالأنوار 27 /180. ویناسبه أیضا ما فی نفس المصدر 47 /79 من حدیث أبی بصیر عنه علیه السّلام.
4- - مثنوی 2 /495.
5- - نفس المصدر 4 /96.
6- - کنزالعمال 14 /475.
7- - معانی الأخبار /289، مع اختلاف یسیر، بحارالأنوار 6 /155.

أ نّ لکلّ نشأة من النشآت حکما غیر الآخر ،فإن الأعمال توجب ملکة للنفس ینشأ بها صور مناسبة للأعمال.

ولمّا قال رسول الله صلّی الله علیه و آله: من قال: «لا إله إلاّ الله» غرس الله بها شجرةً فی الجنة، ومن قال: «سبحان الله» غرس الله بها شجرةً فی الجنّة، و من قال: «الحمدللّه»

غرس الله بها شجرةً فی الجنّة، و من قال: «الله أکبر» غرس الله بها شجرةً فی الجنّة، قال رجل من قریش: یارسول الله، إنّ شجرنا فی الجنّة لکثیر! قال: «نعم، وإیّاکم أن ترسلوا

علیها نیرانا فتحرقوها، و ذلک أ نّ الله تعالی یقول: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا الله َ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَلاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ»(1).

وأمّا قوله علیه السّلام: «و رائش کلّ قانع» فالریش هو اللباس الفاخر. و راشه و هو رائش أی أعطاه ما یُزیّن به و أمّا کون القناعة ممّا یُزَیَّن بها و یُعزَّز بها فواضح ولهذا ورد «عزّ من قنع، و ذلّ من طمع»(2).

وفی الحدیث عن أبی جعفر علیه السّلام قال: «أتی رجلٌ رسول الله صلّی الله علیه وآله فقال: یارسول الله، علّمنی شیئا، فقال: علیک بالیأس عمّا فی أیدی الناس، فإنّه الغنی

الحاضر قال: زدنی، یارسول الله قال: إیّاک و الطمع، فإنّه الفقر الحاضر»(3).

وفی خبر آخر عن علیّ علیه السّلام قال: «جاء خالد إلی رسول الله صلّی الله علیه وآله قال: یا رسول الله أوصنی و أقلّه لَعلّی أحفظ. قال صلّی الله علیه وآله وسلّم: أوصیک

بخمس: بالیأس عمّا فی أیدی الناس، فإنّه الغنی ، وإیّاک والطّمع، فإنّه الفقر الحاضر»(4). الحدیث.

وفی خبر آخر عن أبی عبدالله علیه السّلام قال: «حُرِمَ الحریص خصلتین، ولزمته خصلتان: حُرِمَ القناعة فافتقد الراحة، و حُرِمَ الرضا فافتقد الیقین»(5).

ص: 126


1- - ثواب الأعمال /26، نورالثقلین 5 /45، مع اختلاف یسیر. والآیة فی سورة محمّد: 35.
2- - النهایة فی غریب الحدیث و الأثر 4 /114، شرح غرر الحکم 4 /477. 1 /121 بتفاوت.
3- - المحاسن للبرقیّ /16، بحارالأنوار 77 /131 - 132.
4- - بحار الأنوار 77 /125.
5- - الخصال /80.

وما قاله علیه السّلام واضح، فإنّ الراحة لا تکون لأحد إلاّ بالقناعة بما آتاه الله. و لنعم ما قیل:

إنّ القناعة مَنْ یَحْلُلْ بساحتِها

لم یَلْقَ فی ظلّها همّا یؤرّقُهُ(1)

فالرّاحة والغنی فی القناعة، والکدّ والفقر فی الحرص الّذی هو ضدّ القناعة، فإنّ الحریص علی الدنیا کشارب ماء البحر، کلّما شرب ازداد عطشه.

ولذا ورد: «منهومان لا یشبعان: طالب الدّنیا، و طالب العلم»(2).

ولذا قال أبوعبدالله علیه السّلام، فی جواب رجل شکا إلیه، أ نّه یطلب شیئا فیصیب ولا یقنع، و تنازعه نفسه إلی ما هو أکثر منه، وقال: علّمنی شیئا أنتفع به فقال علیه السّلام:

«إن کان ما یکفیک یغنیک فأدنی ما فیها یغنیک، وإن کان ما یکفیک لایغنیک، فکلّ ما فیها

لایغنیک»(3).

وفی هذا الحدیث دلالة علی أ نّ الغنی لایحصل إلاّ بالقناعة بالکفاف.

فضل التواضع

وقال علیه السّلام: «ورافع کلّ ضارع».

وفی بعض النسخ بدل «رافع»، «راحم»، و کلاهما صحیح، فعلی نسخة «رافع» یکون الضارع بمعنی المتواضع، فمن تواضع رفعه الله فقد ورد فی الحدیث عن النبیّ صلّی الله

علیه وآله أ نّه قال: «من تواضع للّه رفعه الله و من تکبّر وضعه الله»(4).

وفی حدیث عن ابن عمّار أ نّه سمع أبا عبدالله علیه السلام یقول: «إن فی السماء ملکین موکّلین بالعباد، فمن تواضع رفعاه، و من تکبّر وضعاه»(5).

وفی الحدیث عن جعفربن محمّد عن أبیه علیهماالسّلام: «إنّ علیّا علیه السّلام قال:

ص:127


1- - إحیاء علوم الدّین 3 /239. و عجز البیت فیه: «لم یلق فی دهره شیئا یؤرّقه».
2- - نهج البلاغة /556، النهایة فی غریب الحدیث والأثر 5 /138. و فی المصدرین: طالب علم و طالب دنیا.
3- - اُصول الکافی 2 /139.
4- - نفس المصدر /122، وفیه: «خفضه» بدل «وضعه» و انظر أیضا: إحیاء علوم الدّین 3 /340.
5- - اُصول الکافی 2 /122.

«ما من أحد من ولد آدم إلاّ و ناصیته بید ملک، فإن تکبّر جذبه بناصیته إلی الأرض، ثمّ

قال: تواضَع، وضعک الله وإن تواضع جذبه بناصیته، ثمّ قال له: إرفع رأسک رفعک الله ولا وضعک بتواضعک للّه»(1).

وفی خبر آخر عن أبی عبدالله علیه السّلام أنه قال: «ما من عبد إلاّ وفی رأسه حَکَمَةٌ(2) و مَلَک یمسکها، فإذا تکبّر قال له: إتّضع، وضعک الله. فلا یزال أعظمَ الناس فی نفسه و أصغرَ الناس فی أعین الناس و إذا تواضع رفعه الله عزّوجلّ. ثمّ قال له: انتعش نعشک الله، فلایزال اصغرَ الناس فی نفسه و أرفع الناس فی أعین الناس»(3).

وفی مواعظ المسیح علی نبیّنا و آله و علیه السّلام أ نّه قال: «بحقٍّ أقول لکم: إنّ الزرع ینبت فی السّهل و لا ینبت فی الصفا، وکذلک الحکمة تعمر فی قلب المتواضع ولاتعمر فی

قلب المتکبّر الجبّار. ألم تعلموا أ نّ من شمخ برأسه إلی السقف شجَّه، و من خفض برأسه

عنه استظلّ تحته وأکنّه؟! و کذلک من لم یتواضع للّه خفضه، و من تواضع للّه رفعه»(4).

وقال أیضا: «طوبی للمتواضعین فی الدنیا، هم أصحاب المنابر یوم القیامة»(5). وقال أیضا: «التواضع لا یزید العبد إلاّ رفعة، فتواضعوا رحمکم الله»(6).

و عن أبی سلمة المزنی، عن جده أ نّه قال: کان رسول الله صلّی الله علیه وآله عندنا بقبا، و کان صائما، فأتیناه عند إفطاره بقدح من لبن، و جعلنا فیه شیئا من العسل. فلمّا

رفعه و ذاقه وجد حلاوة العسل، فقال: «ما هذا؟» فقلنا: یارسول الله، جعلنا فیه شیئا من العسل، فوضعه علی الأرض، وقال: أما إنّی لا أحرّمه، و من تواضع للّه رفعه الله، و من تکبّر وضعه الله، و من اقتصد أغناه الله، و من بذّر أفقره الله»(7).

ص: 128


1- - وسائل الشیعة 11 /300.
2- - الحکمة: اللجام و ما أحاط بحنکی الفرس محیط المحیط /185.
3- - اُصول الکافی 2 /312.
4- - تحف العقول /504.
5- - نفس المصدر/501مع اختلاف یسیر، مجموعة ورّام 1 /201.
6- - مجموعة ورّام 1 /201.
7- - نفس المصدر / 200، اُصول الکافی 2 /122، بحار الأنوار 75 /126.

وقال النبی صلّی الله علیه و آله: «ما لی لا أری علیکم حلاوة العبادة؟! قالوا: و ما حلاوة العبادة؟ قال: التواضع»(1).

وفی مصباح الشریعة عن الصادق علیه السّلام أ نّه قال: «التواضع أصل کلّ شرف نفیس و مرتبة رفیعة و لو کان للتواضع لغة یفهمها الخلق لنطق عن حقائق ما فی خفیّات العواقب. و التواضع ما یکون للّه و فی الله، و ما سواه مکر. و من تواضع للّه شرّفه الله علی کثیر من عباده. و لأهل التواضع سیماء یعرفها أهل السماوات من الملائکة و أهل الأرض من العارفین. قال الله تعالی: «وَعَلَی الْأَعْرَافِ رِجَالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسِیماهُمْ»(2). وأصل التواضع

من إجلال الله و هیبته و عظمته و لیس للّه عبادة یرضاها و یقبلها إلاّ و بابها التواضع. و لایعرف ما فی حقیقة التواضع إلاّ المقرّبون من عباده المتّصلین بوحدانیته. قال الله

عزّوجلّ: «وَعِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأرْضِ هَوْنا وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاما»(3). وقد أمر الله عزّوجلّ خیر خلقه و سیّد بریّته محمّدا صلّی الله علیه وآله بالتواضع، فقال عزّوجلّ: «وَ اخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»(4). والتواضع مزرعة الخضوع و الخشوع و الخشیة و الحیاء، و إنّهنّ لایأتین إلاّ منها و فیها، ولا یسلم الشرف

التامّ الحقیقی إلاّ للتواضع فی ذات الله»(5).

وعن الإمام الهمام الحسن بن علی العسکریّ علیهماالسلام: «و من تواضع فی الدنیا لإخوانه فهو عندالله من الصّدّیقین، و هو من شیعة أمیرالمؤمنین حقّا(6).

و عن أبی عبدالله علیه السّلام: «إنّ الله أوحی إلی موسی أن: یا موسی أتدری لما اصطفیتک بکلامی دون خلقی؟ قال: یاربّ، و لِمَ ذاک؟ قال: فأوحی الله إلیه أن: یاموسی

إنّی قلّبت عبادی ظهرا لبطن، فلم أجد فیهم أحدا أذلّ نفسا منک، إنّک إذا صلّیت وضعتَ

ص:129


1- - مجموعة ورام 1 /201.
2- - الأعراف: 46.
3- - الفرقان: 64.
4- - الشعراء: 215.
5- - مصباح الشریعة /72-74، بحارالأنوار 75/121.
6- - بحارالأنوار 75/117.

خدّک علی التراب أو قال: علی الأرض»(1).

وفی الکافی عن أبی عبدالله علیه السّلام قال: «أرسل النجاشیّ إلی جعفربن أبی طالب علیه السّلام و أصحابه، فدخلوا علیه و هو فی بیت له جالس علی التراب، و علیه خُلْقان

الثّیاب قال: فقال جعفر: فأشفقنا منه حین رأینا ذلک منه، فلمّا رأی ما بنا و تغیُّر وجوهنا قال: الحمدللّه الّذی نصر محمّدا و أقرّ عینه ألا أبشّرکم؟! فقلت: بلی أیّها الملک. قال: إنّه جاءنی الساعة من نحو أرضکم عین من عیونی فأخبرنی أ نّ الله قد نصر نبیّه محمّدا صلّی

الله علیه وآله وسلّم، و أهلک عدوّه، و أسِر فلان و فلان و فلان التقوا بوادٍ یقال له: بدر، کثیر الأراک. لکأ نّی أنظر إلیه حیث کنت أرعی لسیّدی هناک(2)، وهو رجل من بنی ضمرة. فقال له جعفر علیه السّلام أیّها الملک، فمالی أراک جالسا علی التراب، و علیک هذه الخلقان ؟! فقال: یاجعفر إنّا نجد، فیما أنزل الله علی عیسی علیه السّلام، أ نّ من حقّ الله علی العباد أن یُحْدِثوا له تواضعا عند ما یحدث لهم من نعمة. فلمّا أحدث الله لی نعمة محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم أحدثتُ للّه هذا التواضع. فلمّا بلغ ذلک رسول الله صلّی الله علیه و آله قال: إنّ الصدقة تزید صاحبها کثرة فتصدّقوا یرحمکم الله و إنّ التواضع یزید صاحبه رفعة فتواضعوا، و إنّ العفو یزید صاحبه عزّا فاعفوا یعزّکم الله»(3).

وعن الصادق علیه السّلام: «فیما أوحی الله إلی داود: یا داود، کما أ نّ أقرب الناس إلی الله المتواضعون کذلک أبعد الناس من الله المتکبرون»(4).

فی أ نّ التّضرّع و الإلحاح یوجب الاستجابة

هذا علی نسخة «رافع کلّ ضارع» وأمّا علی نسخة «وراحم کلّ ضارع» فهو أیضا واضح، فإنّ من تضرّع وألحّ فی السؤال فالله یرحمه و یغفر له ذنوبه، فمن قرع بابا و لجّ،

ص: 130


1- - اُصول الکافی /123. والتّردید فی ذیل الحدیث من الراوی.
2- - من کلام العین. عن هامش المصدر.
3- - اُصول الکافی 2 /121.
4- - نفس المصدر 2 /123، بحار الأنوار 75 /122.

وَلَجَ

گفت پیغمبر که چون کوبی دری

عاقبت زان در برون آید سری

سایه حقّ بر سر بنده بود

عاقبت جوینده یابنده بود(1)

ولکن شرط الإجابة التضرّع و الإلحاح قال الله تعالی: «فَلَوْلاَ إِذْ جَائَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلَکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ»(2).

وعن مسعده بن صدقة، عن أبی عبدالله علیه السّلام أ نّه قال له: «سلْ حاجتک و ألِحَّ فی الطلب، فإنّ الله یحبّ إلحاح المُلحّین ]من عباده المؤمنین]»(3).

وعن ولیدبن عقبة قال: سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: «والله لا یُلحّ عبدمؤمن علی الله عزّوجلّ فی حاجته إلاّ قضاها له»(4).

وعن رسول الله صلّی الله علیه وآله أنه قال: «رحم الله عبدا طلب من الله عزّوجلّ حاجته فألحّ فی الدعاء استُجیب له أم لم یستجب و تلا هذه الآیة: وَأَدْعُو رَبِّی عَسَی ألاَّ أَکُونَ بِدُعَاءِ رَبِّی شَقِیّا»(5).

و عن أبی عبدالله علیه السّلام قال: «إن الله عزّوجلّ کره إلحاح الناس بعضهم علی بعض فی المسألة، وأحبّ ذلک لنفسه»(6).

وعن أبی جعفر علیه السّلام أ نّه قال: «لا والله، لا یُلحّ عبد علی الله عزّوجلّ إلاّ استجاب الله له»(7).

وبالجملة: التضرّع و الإلحاح یوجب الرّحم، بل موجب لرفع العذاب النازل، کما فی

ص: 131


1- - مثنوی 3 /336.
2- - الأنعام: 43.
3- - وسائل الشیعة 4 /1110، و ما بین المعقوفتین من المصدر.
4- - اُصول الکافی 2 /475 و راوی الحدیث فی نسخة الکافی: ولیدبن عقبة، و لعلّه تصحیف ولیدبن عروة و کان من. أصحابهما علیهماالسّلام. انظر ترجمته فی آخر الکتاب.
5- - نفس المصدر و ما بین المعقوفتین من المصدر و الآیة فی سورة مریم: 48.
6- - نفس المصدر و للحدیث ذیل.
7- - نفس المصدر.

قصّة یونس علی نبیّنا وآله و علیه السّلام، مع إخبار النبیّ بنزول العذاب، و قد نزل العذاب قریبا من أکنافهم(1).

وعن عبدالرّحمن الدّوسی أ نّه قال: دخل معاذبن جبل علی رسول الله صلّی الله علیه وآله باکیا فسلّم فردّ علیه السّلام ثمّ قال: ما یبکیک یا معاذ؟ فقال: یارسول الله، إنّ بالباب شابّا طریّ الجسد، نقیّ اللون، حسن الصورة، یبکی علی شبابه بکاء الثکلی علی ولدها یرید الدخول علیک فقال النبیّ صلّی الله علیه و آله: «أدخل علیّ الشابّ یا معاذ» فأدخله

علیه، فسلّم فردّ علیه، السّلام، ثمّ قال: «ما یبکیک یاشابّ؟» قال: لِمَ(2) لا أبکی و قد رکبت ذنوبا إن أخذنی الله عزّوجلّ ببعضها أدخلنی نار جهنّم؟! ولا أرانی إلاّ سیأخذنی بها، و لایغفرلی أبدا.

فقال رسول الله صلّی الله علیه و آله: «هل أشرکت بالله شیئا؟» قال: أعوذ بالله أن أشرک بربّی شیئا.

قال: «أقتلت النفس الّتی حرّم الله؟» قال: لا، فقال النبیّ صلّی الله علیه و آله: «یغفر الله لک ذنوبک و إن کانت مثل الجبال الرواسی(3)»، فقال الشابّ: هی أعظم من الجبال الرواسی.

فقال النبیّ صلّی الله علیه و آله: «یغفر الله لک ذنوبک، و إن کانت مثل الأرضین السبع و بحارها و رمالها و أشجارها و ما فیها من الخلق»، قال: فإنّها أعظم من الأرضین السبع و بحارها و رمالها و أشجارها و ما فیها من الخلق.

فقال النبیّ صلّی الله علیه و آله: «یغفر الله لک ذنوبک و إن کانت ذنوبک مثل السماوات و نجومها، و مثل العرش و الکرسی» قال: فإنّها أعظم من ذلک فنظر إلیه النبیّ صلّی الله

علیه وآله کهیئة الغضبان، ثمّ قال: «ویحک ذنوبک أعظم أم ربّک؟!» فخرّ الشابّ لوجهه، و هو یقول: سبحان ربّی، ما من شیءٍ أعظم من ربّی، ربّی أعظم یا نبیّ الله من کلّ عظیم فقال النبیّ صلّی الله علیه و آله: «فهل یغفر الذنب العظیم، إلاّ الربّ العظیم؟!» قال الشابّ: لاوالله

ص: 132


1- - مجمع البیان 3 /135، بحارالأنوار 14 /380.
2- - فی المصدر: کیف لا أبکی.
3- - أی: الجبال الثوابت الرواسخ.

یارسول الله ثمّ سکت الشابّ فقال النبیّ صلّی الله علیه وآله: «ویحک یاشابّ، ألا تخبرنی بذنب واحد من ذنوبک؟»

قال: بلی، أخبرک: إنّی کنت أنبش القبور سبع سنین، أخرج الأموات و أنزع الأکفان، فماتت جاریة من بعض بنات الأنصار، فلمّا حملت إلی قبرها و دفنت و انصرف عنها أهلها و جنَّ علیهم اللیل، أتیت قبرها فنبشتها، ثمّ استخرجتها و نزعت ماکان علیها من

أکفانها، و ترکتها متجرّدة علی شفیر قبرها، و مضیت منصرفا فأتانی الشیطان، فأقبل یزیّنها لی و یقول: أما تری بطنها و بیاضها؟! أما تری وَرِکَیْها؟! فلم یزل یقول لی هذا حتّی رجعت إلیها، و لم أملک نفسی حتّی جامعتها، و ترکتها مکانها، فإذا أنا بصوتٍ من ورائی

یقول: یاشابّ! ویلٌ لک من دیّان یوم الدّین، یوم یقضی و إیّاک کما ترکتنی عریانة فی

عساکر الموتی، و نزعتنی من حفرتی و سلبتنی أکفانی و ترکتنی أقوم جُنُبة إلی حسابی، فویل لشبابک من النار! فما أظنّ أ نّی أشمّ ریح الجنّة أبدا فما تری لی یارسول الله؟

فقال النبیّ صلّی الله علیه و آله: «تنحّ عنی یا فاسق، إنّی أخاف أن أحترق بنارک، فما أقربک من النار!» ثمّ لم یزل علیه السّلام یقول، و یشیر إلیه حتّی أمعن من بین یدیه.

فذهب و أتی المدینة، فتزوّد منها، ثمّ أتی بعض جبالها فتعبّد فیها و لبس مسحا، و غلّ یدیه جمیعا إلی عنقه، و نادی: یاربّ، هذا عبدک بهلول بین یدیک مغلول. یاربّ أنت الّذی تعرفنی و زلّ منّی ما تعلم سیّدی یاربّ إنّی أصبحت من النّادمین، و أتیت نبیّک تائبا فطردنی و زادنی خوفا، فأسألک باسمک و جلالک و عظمة سلطانک أن لا تخیِّب رجائی سیّدی، و لا تبطل دعائی، و لا تُقنّطنی من رحمتک.

ولم یزل یقول ذلک أربعین یوما و لیلة، تبکی له السباع والوحوش، فلمّا تمّت له أربعون یوما و لیلة رفع یدیه إلی السماء وقال: اللهمّ ما فعلت فی حاجتی؟! إن کنت استجبت دعائی و غفرت خطیئتی فأوحِ إلی نبیّک، و إن لم تستجب دعائی و لم تغفرلی خطیئتی و أردت عقوبتی فعجّل بنارٍ تحرقنی، أو عقوبة فی الدنیا تهلکنی، و خلّصنی من فضیحة یوم القیامة فأنزل الله تعالی علی نبیّه صلّی الله علیه و آله: «وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً

ص: 133

أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا الله َ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ الله»(1).

فانظر إلی هذا الحدیث، وإلی حکمة طرد رسول الله صلّی الله علیه وآله لهذا الشابّ بهذا الطّرد العنیف، وقوله: «تنحّ عنّی یا فاسق، فما أقربک من النار»، فإنّه سبّب أن یتخلّص تضرّعه إلی الله، و هو سبّب الرّحمة.

قال الله تعالی:«وَعَلَی

الثَّلاثَةِ الَّذیِنَ خُلَّفُوا حَتیَّ إِذَا ضَاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَ ضَاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لاَ مَلْجَأَ مِنَ الله ِ إِلاَّ إِلَیْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا»(2) فشرط التضرّع التامّ أن یعتقد أن لا ملجأ إلاّ إلیه و أن ییأس من غیرالله.

وقال صلوات الله علیه: «ومُنزِل المنافع، والکتاب الجامع بالنور الساطع»

قد بیّنا ما ینزل من عندالله لیس إلاّ الخیر. و الشرور و النقائص من عندنا(3)، فالله تبارک و تعالی منزل المنافع. والمضارّ هنا من عندنا و بالعرض، ولذا قال خلیل الرحمن: «الَّذِی هُوْیُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینَ وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینَ»(4)، ولم یقل: والّذی یُمرضنی ثمّ یشفین.

وأمّا کون(5) القرآن کتابا جامعا لکلّ شیء و حقیقةٍ فقد سبق بیانه فی شرح قوله علیه السّلام: «أتی بالکتاب الجامع» و إنّما ذکره علیه السّلام ثانیا، لیبیّن کونه جامعا بذکر سببه، و هو کونه نورا ساطعا، فإنّ النور هو الظاهر لذاته المظهر لغیره، فإذا کان الکتاب

نورا ساطعا أی مرتفعا علی الأشیاء فیری به تمام الأشیاء و لا یخفی شیء. قال الله

تعالی: «یَا أَیَّهُا النَّاسُ قَدْ جَائَکُمْ بُرْهَانٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ أَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُورا مُبِینا»(6).

ص: 134


1- - بحار الأنوار 6 /23 - 26 نور الثقلین 1/324. والآیة فی سورة آل عمران: 135.
2- - التوبة: 118.
3- - لأ نّ الشرور ناشئة من نقص الإمکان، و هو ذاتیّ لنا.
4- - الشعراء: 79 - 80.
5- - «ب»: و أما بیان کون.
6- - النساء: 174

فی الدعاء و فضله

وقال علیه السّلام: «وهو للدّعوات سامع، وللمطیعین نافعٌ»(1).

ویظهر من هاتین الفقرتین أ نّ سماعه تعالی و إجابته للدّعوات عامّ لا یختصّ بأحد من المطیع والعاصی، بل مقتضی رحمته الواسعة و عطیّته السابغة أن یجیب کلّ من دعاه من برٍّ و فاجر(2) ولکنّ نفعه مختص بالمطیعین. کما قال الله تعالی، فیما أوحی إلی عیسی بن مریم علی نبیّنا وآله و علیه السّلام: «یا عیسی، قل لظلمة بنی إسرائیل: لا تدعونی والسُّحت تحت أحضانکم، والأصنام فی بیوتکم، فإنّی آلیت أن أجیب من دعانی، وأن أجعل إجابتی إیّاهم لعنا علیهم، حتّی یتفرّقوا»(3).

ولا بدّ للدّاعی أن یزکّی قلبه و یطهّره من لوث الذنوب و الآثام، حتّی لاتصیر الإجابة له لعنا، فإنّ إجابة الله هی نزول الرحمة علی قلبه، و إذا کان القلب خبیثا زاده خباثة،

کآیات القرآن. قال الله تعالی: «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لاَیَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلاَّ خَسَارا»(4). ولا بدّ للدّاعی بعد تصفیة قلبه بالتّوبة والإنابة أن یُقبِل بقلبه إلی الله.

وفی الحدیث عن سلیمان بن عمرو، قال: سمعت الصادق علیه السّلام یقول: «إنّ الله عزّوجلّ لایستجیب دعاءً بظهر قلب ساهٍ، فإذا دعوتَ فأقبل بقلبک، ثمّ استیقن بالإجابة»(5).

و فی خبر آخر عن الصادق علیه السّلام، أ نّه قال: إذا دعوت فأقبل بقلبک و ظنّ حاجتک بالباب»(6). فالعمدة هو الإقبال و التوجّه التامّ.

وفی الحدیث عن أمیرالمؤمنین علیه السّلام أ نّه قال: «خیر الدّعاء ما صَدَر عن صدر

ص: 135


1- - هکذا فی النسختین، و فی البلد الأمین 251: «... و للدّعوات سامع و للکربات دافع و للدرجات رافع، وللجبابرة قامع...» ولیس فیه: «وللمطیعین نافع».
2- - «ب»: أو فاجر.
3- - روضة الکافی /133.
4- - الإسراء: 82.
5- - بحارالأنوار 93 /305.
6- - اُصول الکافی 2/473.

نقیّ و قلب تقیّ»(1).

وفی الحدیث عن هشام بن الحکم، عن أبی عبدالله علیه السّلام قال: «لمّا استسقی رسول الله صلّی الله علیه وآله و سقی الناس حتّی قالوا: إنّه الغَرَق! قال رسول الله بیده(2) و ردّها: اللهم حوالَینا ولاعلینا، قال: فتفرّق السّحاب، فقالوا: یا رسول الله استسقیت لنا فلم نُسْقَ، ثمّ استسقیت لنا فسُقینا قال: إنّی دعوت الله و لیس لی فی ذلک نیّة، ثمّ دعوت و لی فی ذلک نیّة»(3).

فانظر إلی هذا الحدیث بالتأمّل، فلیس مراده صلّی الله علیه وآله إنّی دعوت أوّلاً بلا نیّة ولا قصد، فإنّه لا یمکن أن یستسقی أحد و یدعو الله بلا قصد خصوصا رسول الله

المعصوم من السهو، فأفعاله کیف تکون بلا نیّة؟ فالمراد من النیّة هو الإقبال التامّ والتوجّه الخاصّ، فإذا کان دعوة رسول الله مشروطا بذلک، فما ظنّک بدعوة غیره؟

إذا عرفت هذا فاعلم أ نّ الدعاء من أفضل الطاعات و العبادات، بل هو حقیقة العبادة. کما قال الصادق علیه السّلام: «إنّ الدّعاء هو العبادة قال الله عزّوجلّ: إِنَّ الَّذیِنَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ»(4). وفی الحدیث عن أبی جعفر علیه السّلام فی هذه الآیة، قال علیه السّلام: «هو الدّعاء»(5).

و عن أبی جعفر علیه السّلام فی حدیث أ نّه قال: «ما أحد أبغض إلی الله عزّوجلّ ممّن یستکبر عن عبادته، و لا یسأل ما عنده»(6).

وعن النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم أ نّه قال: «الدعاء مُخّ العبادة»(7).

ولمّا کان الدعاء مخّ العبادة کان الأنبیاء و الأولیاء مواظبین علیه، حتّی سمّی بسلاح

ص: 136


1- - نفس المصدر / 468.
2- - القول هنا بمعنی الفعل توسّعا، أی حرّک یده، کما فی هامش المصدر.
3- - نفس المصدر /474.
4- - نفس المصدر /467، والآیه فی سورة المؤمن: 62.
5- - نفس المصدر /466.
6- - نفس المصدر والموضع.
7- - بحار الأنوار 93 /300. وآخر الحدیث: ولا یهلک مع الدعاء أحد.

الأنبیاء. فعن الرضا علیه السّلام أ نّه کان یقول لأصحابه: «علیکم بسلاح الأنبیاء. فقیل: و ما سلاح الأنبیاء؟ قال: الدعاء»(1). قال الله تعالی: «إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَأَوَّاهٌ حَلیِمٌ»، فقدورد تفسیر «الأوّاه» ب«الدعاء»(2).

وفی الحدیث: «کان أمیرالمؤمنین علیه السّلام رجلاً دعّاءً»(3).

وعن أبی عبدالله علیه السّلام فی رسالة طویلة یوصی أصحابه: «أکثِروا من أن تدعوا الله، فإنّ الله یحبّ من عباده المؤمنین أن یدعوه و قد وعد الله عباده المؤمنین بالاستجابة، والله مُصیّر دعاء المؤمنین یوم القیامة لهم عملاً یزیدهم به فی الجنّة»(4).

وعن عبدالله بن سنان قال: سمعت أبا عبدالله علیه السلام یقول: «الدّعاء یردّ القضاء بعد ما اُبرم إبراما، فأکثر من الدعاء، فإنّه مفتاح کلّ رحمة، و نجاح کلّ حاجة، و

لا ینال ما عندالله عزّوجلّ إلاّ بالدّعاء، و إنّه لیس باب یکثر قَرْعُه إلاّ یوشک أن یفتح لصاحبه»(5).

ویستفاد من هذا الحدیث الشّریف أ نّه لا ینال عبدٌ درجةً و لا یتقرّب إلی الله تعالی إلاّ بالدّعاء و هو کذلک، فإنّ الممکن من شأنه الفقر، و لیس له شیء إلاّ من عندالله.

قال الله تعالی: «یَاأَیَّهَا

النَاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی الله ِ وَالله ُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»(6) ولا بدّ للفقیر أن یجبر فقره بالسؤال من الغنیّ والتضرّع إلیه، والذّلّة عنده. ولذا ورد فی الحدیث عن حنّان بن سدیر عن أبیه، قال: قلت لأبی جعفر علیه السّلام: أیّ العبادة أفضل؟ وقال: «ما

من شیءٍ أفضل عندالله عزّوجلّ من أن یسأل و یطلب ممّا عنده»(7).

ص: 137


1- - اُصول الکافی 2 /468.
2- - نفس المصدر /466.
3- - نفس المصدر /467.
4- - وسائل الشیعة 4 /1086.
5- - اُصول الکافی 2 /470.
6- - فاطر: 15.
7- - اُصول الکافی 2 /466 و فی ذیله: و ما أحد أبغض إلی الله عزّوجلّ ممّن یستکبر عن عبادته و لا یسأل ما عنده.

وقال الصادق علیه السّلام: «علیکم بالدّعاء، فإنّکم لا تَقَرَّبون بمثله».(1) وقال أمیرالمؤمنین علیه السّلام: «أحبّ الأعمال إلی الله عزّوجلّ فی الأرض الدّعاء».(2) قال النبیّ صلّی الله علیه و آله: «أفضل العبادة الدّعاء و إذا أذن الله للعبد فی الدّعاء فتح له أبواب الرّحمة و إنّه لن یهلک مع الدّعاء أحد»(3).

وقال باقر علوم الأوّلین و الآخرین سلام الله علیه، لیزید بن معاویة(4)، وقد سأله: کثرة القراءة أفضل، أم کثرة الدعاء؟ قال: «کثرة الدّعاء أفضل. ثمّ قرأ قُلْ مَا یَعْبَؤُبِکُمْ رَبِّی لَوْ لاَ دُعَاؤُکُمْ»(5).

ویستفاد من هذا الحدیث و استشهاده بالآیة أ نّ الله لا یعبأ و لا یعتدّ بأحد ولا ینظر نظرة رحمة إلاّ للدّاعین.

اختلاف درجات العباد فی العقل والإیمان

قال صلوات الله و سلامه علیه : «وللدّرجات رافع»

أمّا کونه تعالی رافع الدّرجات فواضح، قال الله تعالی: «فَضَّلَ الله ُ الْمُجَاهِدِینَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَی الْقَاعِدِینَ دَرَجَةً»(6). وقال أیضا: «أُنْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ وَ لَلاْخِرَةُ

أَکْبَرُ دَرَجَاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلاً»(7).

ومفاد الآیة أ نّه تری فی الدنیا تفاوت الناس فی سعادة الدنیا و شقاوتها، فبعضهم أصحّاء سلیم الأعضاء و الجوارح، و بعض منهم مرضی مأوفون(8)، ناقص الأعضاء و

ص: 138


1- - نفس المصدر /467.
2- - نفس المصدر والموضع.
3- - بحار الأنوار 93 /302.
4- - النسختان: «یزید» والصحیح ما أثبتناه کما فی المصدر.
5- - البرهان فی تفسیر القرآن 3 /178، بحار الأنوار 93 /299، والآیة فی سورة الفرقان: 77.
6- - النساء: 95.
7- - الإسراء: 21.
8- - المأوف: الذی أصابته الآفة والعَرَض المفسد. محیط المحیط /21.

الجوارح، وجعلت بعضهم أغنیاء ذوی الثروة، و جعلت بعضهم فقراء محتاجین، و جعلت بعضهم أعزّة و بعضهم أذلةً، فإذا کانت درجات النّاس فی الدنیا - مع ضیق الدّنیا - متفاوتةً

بهذا النحو من التفاوت الفاحش فکیف تکون الآخرة مع سعتها؟! فإنّ نسبة الدّنیا إلی الآخرة کنسبة الرّحم إلی الدّنیا، بل أضیق بمراتب. فعن النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم: «إنّ ما بین أعلی درجات الجنّة و أسفلها مابین السماء و الأرض»(1).

وعن الصادق علیه السّلام: «لا تقولنّ إنّ الجنّة واحدة، إنّ الله تعالی یقول: «وَمِنْ دُونِهِمَا جَنَّتَانِ»(2) ولا تقولنّ درجة واحدة إنّ الله تعالی یقول: «دَرَجَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ»(3) إنّما تفاضل القوم بالأعمال. قیل له علیه السّلام: إنّ المؤمنین یدخلان الجنّة، فیکون أحدهما أرفع مکانا من الآخر، فیشتهی أن یلقی صاحبه، قال: من کان فوقه فله أن یهبط، و من کان تحته لم یکن له أن یصعد، لأ نّه لم یبلغ ذلک المکان، ولکنّهم إذا أحبّوا

ذلک و اشتهوا التقوا علی الأسِرّة»(4).

وما قاله صلوات الله علیه واضح عند أرباب المعرفة، فإنّ الجاهل الصالح وإن بلغ بعمله ما بلغ و کان من أهل الجنّة، لا یمکنه أن یبلغ درجة العلماء و یتحمّل ما حملوا من المعارف والحکم، ولما کان العالی محیطا بالسافل فله أن یهبط و یستأنس بالسافل(5).

وعن النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم أ نّه قال: «وإنّما یرتفع العباد غدا فی الدرجات، وینالون الزّلفی من ربّهم علی قدر عقولهم»(6).

وفی الکافی عن الصادق علیه السّلام: «إنّ الثواب علی قدر العقل»(7).

ص: 139


1- - مجمع البیان 3 /407، نورالثّقلین 3 /147.
2- - الرحمن: 62.
3- - أصل الآیة هکذا: «وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ» الزّخرف: 32.
4- - نور الثقلین 3 /147.
5- - اُنس العالی بالسافل إنّما یکون بالتجلّی والظهور مع تحفّظ المرتبة العالیة، لا التجافی عن مقامه جلال الدّین آشتیانی.
6- - بحار الأنوار 77 /160.
7- - اُصول الکافی 1 /12. والروایة مفصّلة، فیها قصّة عابد تمنّی أن لو یکون لربّه حمار یرعاه.

وأنت تعلم أ نّ التفاوت فی العقول و درجاتها غیر محصورة، فالدرّجات فی الجنّة کذلک. ولنعم ماقیل:

این تفاوت عقلها را نیک دان

در مراتب از زمین تا آسمان(1)

وعن أمیرالمؤمنین علیه السّلام فی حدیث، قال: «المعرفة هی الدّرایة للرّوایة، وبالدّرایات للرّوایات یعلو المؤمن إلی أقصی درجات الإیمان»(2).

وواضح أ نّ درجات الإیمان غیر محصورة، و أمّا تحدیدها بالسّبعة، أو العشرة فباعتبار المعتبر، فلا منافاة؛ کما یقال إنّ العوالم ثلاثة، عالم المادّیات، و عالم المجرّدات عن المادّة دون المقدار، وعالم المجرّدات عن المادّه والمقدار، وواضح أ نّ درجات کلّ

منها غیر محصورة.

وتأمّل هذا الحدیث الشّریف الّذی رواه ثقة الإسلام (الکلینیّ) قدّس سرّه عن أبی عبدالله علیه السّلام قال: «إنّ الله عزّوجلّ وضع الإیمان علی سبعة أسهم: علی البرّ،

والصّدق، والیقین، والرضا، والوفاء، والعلم، والحلم، ثمّ قسّم ذلک بین الناس، فمن جعل

فیه هذه السّبعة الأسهم فهو کامل محتمل و قسّم لبعض الناس السّهم، ولبعضٍ السّهمین،

ولبعضٍ الثلاثة، حتّی انتهوا إلی السّبعة ثمّ قال: لا تحملوا علی صاحب السّهم سهمین، ولا علی صاحب السّهمین ثلاثة فتبهضوهم (3) ثمّ قال: کذلک حتی ینتهی إلی السبعة»(4).

فإذا تأمّلت هذا الحدیث تعرف أ نّ درجات الإیمان غیر محصورة، فإنّ مراتب العلم والحلم و کذا الصدق والرّضا والبرّ غیر متناهیة.

وفی الکافی عن شهاب، قال: سمعت أبا عبدالله علیه السّلام یقول: «لو علم الناس کیف

خلق الله تبارک و تعالی هذا الخلق لم یَلُمْ أحدٌ أحدا». فقلت: أصلحک الله، فکیف ذاک؟

ص:140


1- - مثنوی 3 /31. أقول: عدم حصر الدّرجات إنّما یحصل من ناحیة المعرفة الحاصلة بالعمل، ولذا قال الله تعالی: «وَ إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ»، لا المعرفة الحاصلة من العقل النّظریّ جلال آشتیانی.
2- - سفینة البحار 2 /180.
3- - أی فتثقلوا علیهم و توقعوهم فی الشدّة.
4- - اُصول الکافی 2 /42.

فقال: «إنّ الله تبارک و تعالی خلق أجزاءً بلغ بها تسعة و أربعین جزءا ثمّ جعل الأجزاء

أعشارا، فجعل الجزء عشرة أعشار، ثمّ قسّمه بین الخلق فجعل فی رجل عُشر جزء، و فی آخر عُشرَی جزء، حتّی بلغ به جزءا تامّا، و فی آخر جزءا و عُشر جزءٍ، و آخر جزءا و عُشرَی جزء، و آخر جزءا و ثلاثة أعشار جزء، حتّی بلغ به جزءین تامّین، ثمّ بحساب ذلک حتّی بلغ بأرفعهم تسعة وأربعین جزءا، فمن لم یجعل فیه إلاّ عُشر جزءا لم یقدر أن

یکون مثل صاحب العُشرین وکذلک صاحب العُشرین لا یکون مثل صاحب الثلاثة الأعشار و کذلک من تمّ له جزء لا یقدر أن یکون مثل صاحب الجزءین، و لو علم النّاس أ نّ الله عزّ وجلّ خلق هذا الخلق علی هذا لم یلم أحدٌ أحدا»(1).

وفی الکافی عن سدیر قال: قال لی أبوجعفر علیه السّلام: «إنّ المؤمنین علی منازل؛ منهم علی واحدة، و منهم علی اثنتین، و منهم علی ثلاث، و منهم علی أربع، و منهم علی خمس، و منهم علی ستّ، و منهم علی سبع فلو ذهبتَ تحمل علی صاحب الواحدة ثِنْتَین لم یَقْوَ، وعلی صاحب الثِّنتین ثلاثا لم یقوَ، وعلی صاحب الثلاث أربعا لم یقو، و علی

صاحب الأربع خمسا لم یقوَ، و علی صاحب الخمس ستّا لم یقوَ، و علی صاحب الستّ سبعا لم یقوَ، و علی هذه الدّرجات»(2).

فتبیّن أ نّ درجات الإیمان والقرب إلی الله متفاوتة غیر محصورة، و أ نّه لا یمکن أن ینال ذو الدّرجة السّفلی الدّرجة العلیا، فإذا کان مثل أبی ذرّ رضی الله عنه مع علوّ شأنه و رفعة مکانه حتّی قال رسول الله صلّی الله علیه وآله فی حقّه: «أبوذرّ فی أمّتی شبیه

عیسی بن مریم فی زهده»(3) ومع هذا لا یمکنه أن یبلغ درجة سلمان و ینال ما عنده و یتحمّل علیه، حتّی قال زین العابدین سلام الله علیه: «والله، لو علم أبوذرّ ما فی قلب سلمان لقتله ولقد آخی رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم بینهما، فما ظنّکم بسائر

النّاس؟!. إنّ علم العلماء صعب مستصعب لا یحتمله إلاّ نبیّ مرسل أو ملک مقرّب أو عبد

ص: 141


1- - نفس المصدر /44.
2- - نفس المصدر /45.
3- - الغدیر: 8 /314، وانظر: الاستیعاب بهامش الإصابة 4 /64.

مؤمن امتحن الله قلبه للإیمان، فقال: إنّما صار سلمان من العلماء، لأ نّه امرؤ منّا أهل البیت فلذلک نسبته إلی العلماء»(1). وتعبیره علیه السّلام، ب«لو» یدلّ علی امتناع أن یتحمّل أبوذرّ علم سلمان.

وفی روایة الکشیّ عن أبی جعفر علیه السّلام قال: «دخل أبوذرّ علی سلمان، وهو یطبخ قِدرا له، فبینما هما یتحادثان إذا انکبّت القِدر علی وجهها علی الأرض، فلم یسقط

من مَرَقها ولا من وَدَکها(2) شیء، فعجب من ذلک أبوذرّ عجبا شدیدا وأخذ سلمان القِدر فوضعها علی حالها الأولی علی النار ثانیة، و أقبلا یتحادثان، فبینما هما یتحادثان إذا

انکبّت القِدر علی وجهها، فلم یسقط منها شیء من مَرَقها و لا من وَدَکها قال: فخرج أبوذرّ و هو مذعور من عند سلمان، فبینما هو متفکّر إذ لقی أمیرالمؤمنین علیه السّلام علی الباب، فلمّا أن بصر به أمیرالمؤمنین علیه السّلام قال له: یا أباذرّ، ما الّذی أخرجک من عند سلمان؟ وما الّذی ذعرک؟ فقال له أبوذرّ: یا أمیرالمؤمنین، رأیت سلمان صنع کذا و کذا

فعجبت من ذلک. فقال أمیرالمؤمنین علیه السّلام: یا أباذرّ، إنّ سلمان لو حدّثک بما یعلم

لقلت: رحم الله قاتل سلمان ! یاأباذرّ، إنّ سلمان باب الله فی الأرض من عرفه کان مؤمنا ومن أنکره کان کافرا، و إنّ سلمان منّا أهل البیت»(3).

فظهر أ نّ الدّرجات عندالله غیر محصورة، بل غیر متناهیة.

قال الله تعالی: «نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مِنْ نَشَاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلیمٌ»(4). ومن هذه الآیة یستفاد أ نّ ارتفاع الدّرجات بواسطة مراتب العلم(5). ولمّا کان مراتب العلم غیر متناهیة

ص: 142


1- - اُصول الکافی 1 /401.
2- - الوَدَک: الدّسَم.
3- - بحار الأنوار 22 /373.
4- - یوسف: 76.
5- - واعلم أ نّ العلم الّذی حصل من ناحیة العمل و بلغ إلی المشاهدة لا یمکن إحصاؤه و أما العلم النّظری الحاصل من البرهان من دون البلوغ إلی حقائق الإیمان فهو محصور جدّا. ولَعَمْر الحبیب إنّ الشرح الکامل المناسب لبیان بعض ما أفاده سیّد العشّاق الّذی قال فی حقّه رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم: «حسین منّی و أنا من حسین» یحتاج إلی تضلّع فی العرفان النظریّ والعملیّ جلال الدّین آشتیانی.

فالدرجات فی الجنان کذلک، حتّی درجات الأنبیاء والرّسل. قال الله تعالی: «تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ»(1).

فی أن الله هو دافع کلّ کرب و کاشف کلّ غمّ

قال صلوات الله علیه: «وللکربات دافع»

الکُرُبات: الشدائد، والکَرْب: الغمّ الّذی یأخذ بالنَفَس. و واضح أن لا یقع ولا یوجد شیء إلاّ بمشیئته، فلا یقدر أحد أن یدفع الکربات و یرفعها غیر الله. قال الله تعالی: «وَإِنْ

یَمْسَسْکَ الله بِضُرٍّ فَلاَ کَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلاَ رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ»(2).

ولمّا کتب یعقوب - علی نبیّنا وآله و علیه السّلام - إلی العزیز یستعطفه و یسأله أن یخلص ابنه «بِن یامین» نزل علیه جبرائیل، فقال :یا یعقوب، إنّ ربّک یقول لک: «من ابتلاک بمصائبک الّتی کتبت بها إلی عزیز مصر؟» قال یعقوب: أنت بلوتنی بها، عقوبة منک

و أدبا لی. قال الله تعالی: «فهل کان یقدر أحدٌ صرفها عنک غیری؟» قال یعقوب: اللهمّ لا. قال: «فما استحییت منّی حین شکوت مصائبک إلی غیری، ولم تستغث بی و تشکوَ ما بک إلیّ؟!» فقال یعقوب: أستغفرک یا إلهی و أتوب إلیک وأشکو بثّی وحزنی إلیک. فقال الله

تعالی: «قد بلغت بک یا یعقوب و بولْدک الخاطئین الغایة فی أدبی، ولو کنت یا یعقوب شکوت مصائبک إلیّ عند نزولها بک واستغفرت و تبت إلیّ من ذنبک لصرفتها عنک، بعد تقدیری إیّاها علیک، و لکنّ الشیطان أنساک ذکری، فصرت إلی القنوط من رحمتی، وأنا الله الجواد الکریم، أحبُّ عبادی المستغفرین التائبین الراغبین إلیّ فیما عندی یا یعقوب، أنا رادٌّ إلیک یوسف و أخاه، و معید إلیک ما ذهب من مالک و لحمک و دمک، و رادٌّ إلیک

بصرک، و مقوّم لک ظهرک، فطِبْ نفسا وقُرَّ عیناً و إنّ الّذی فعلتُه بک کان أدبا منّی لک، فاقبَل

ص: 143


1- - البقرة: 253.
2- - یونس: 107.

أدبی»(1).

فلا دافع للکربات إلاّ الله. قال الله تعالی: «وَنُوحا إِذْ نادَی مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّیْنَاهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ»(2).

وسمّی الله کرب نوح عظیما، فإنّ قومه کانوا یکذّبونه و یقولون إنّه مجنون وکانوا یضربونه حتّی یسیل مسامعه دما و یغشی علیه، فیحمل علی باب داره مغشیّا علیه، فیلقونه هناک، وکان هذا دأبهم، ونوح یدعوهم إلی الله لیلاً و نهارا و جهرا و إسرارا، فلمّا بلغ الکرب الشدید منتهاه دعا الله، فاستجاب و کشف الکرب عنه(3) و کذا أیّوب إذ بلغ البلاء إلی نهایته قال: «أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»، قال الله تعالی: «فَاسْتَجَبْنَا لَهُ

فَکَشَفْنَا مَابِهِ مِنْ ضُرٍّ»(4).

وفی الأدعیة المأثورة فی شهر رمضان: «اللهمّ وأنت ثقتی فی کلّ کربة، و أنت رجائی فی کلّ شدّة، وأنت لی فی کلّ أمر نزل بی ثقةٌ وعدّة کم من کربٍ یضعف فیه الفؤاد و تقلّ

فیه الحیلة، و یخذل عنده القریب، یشمت به العدوّ وتعیینی فیه الأمور، أنزلته بک و شکوت إلیک، راغبا إلیک فیه عمّن سواک، ففرّجته و کشفته؟! فأنت ولیُّ کلّ حاجةٍ و منتهی کلّ رغبةٍ، فلک الحمد کثیرا، ولک المنّ فاضلاً»(5).

فی ذمّ التکبُّر

وقال صلوات الله علیه: «وللجبابرة قامعٌ»

والجبابرة جمع الجبَّار، و هو المتکبِّر القاهر. و هو من أسماء الله: «وَ هُوَ القاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ»(6) «وهُوَ الْعَزِیزُ الحَکِیمُ»(7) «وهو المُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّر».(8)

ص:144


1- - تفسیر العیاشی 2/191، بحار الأنوار 12 /312 - 314.
2- - الأنبیاء: 76.
3- - بحار الأنوار 11/299.
4- - مجمع البیان 4/59، والآیة الأولی والثانیة فی سورة: الأنبیاء: 83 و 84.
5- - بحارالأنوار 94 /211.
6- - الأنعام: 18.
7- - آل عمران: 6.
8- - الحشر: 23.

وقال أبوجعفر علیه السّلام: «العزُّ رداء الله و الکبر إزاره، فمن تناول شیئا منه أکبّه الله فی جهنّم»(1). والرّداء والإزار کنایة عن اختصاصه تعالی بتلک الصفة و لیست مثل سائر الصفات، مثل الرأفة و الرحمة والعلم و القدرة الّتی یتّصف بها الخلق مجازا، لأ نّ کلّ

الأسماء الحسنی للّه تبارک و تعالی، و ظهورها فی الخلق من باب مظهریّته للّه تعالی.

خلق را چون آب دان صاف و زلال

واندر آن تابان صفات ذوالجلال(2)

ولکن هذه الصفة لا یلیق أن یتّصف بها غیره تعالی، کما أ نّ الرداء و الإزار لشخص لایشارکه فیه غیره، فکذا العزّ و الکبریاء(3) و کما أ نّ الرداء و الإزار لایشمل لشخصین و لایکون رداء أحدٍ رداء غیره إلاّ بانتزاعه عنه، ]فکذلک العزّ و الکبریاء(4)]. ولذا قال

أبوعبدالله علیه السّلام: «الکبر رداء الله تعالی، فمن نازع الله شیئا من ذلک أکبّه الله فی النار»(5).

و عن أبی جعفر علیه السّلام: «الکبر رداءالله، و المتکبّر ینازع الله رداءه»(6) ولذلک یقمع الله و یذلّ کلّ جبّار فیالدنیا، قبل عذاب الآخرة.

قال الله تبارک و تعالی: «وَ خَابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ مِنْ وَرَائِهِ جَهَنَّمُ وَ یُسْقَی مِنْ مَاءٍ صَدِیدٍ»(7). وقال أیضا: «أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ، أَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرا أَبَابِیلَ»(8).

ص: 145


1- - اُصول الکافی 2 /309.
2- - مثنوی 3 /453.
3- - المتکبّر فیالخلق عبارة عمّن یصف نفسه بصفة الکبریاء وکمال العظمة، و لیس فیه منها نصیب جلال الدّین آشتیانی.
4- - الظاهر سقوط شیءٍ من العبارة، مثل الّذی أضفناه بین المعقوفتین.
5- - اُصول الکافی 2/310.
6- - نفس المصدر /309.
7- - إبراهیم: 15 - 16.
8- - الفیل: 1 - 3.

وهذه السورة المبارکة من أدلّ الدلائل و أوضح البراهین علی ردّ من أنکر المعجزات و الکرامات، فإنّه لاشبهة أ نّ هذه السورة ممّا قرأها النبیّ صلّی الله علیه وآله، و هی من جملة القرآن المتواتر صدوره عن النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم، ولم یکن بین وقعة

الفیل و ولادته صلّی الله علیه وآله إلاّ أربعون سنة(1). وکان أزید من ألف رجل عند نزول هذه السورة فی مکّة و ما حولها مشاهدین هذه الوقعة، فلو کان کذبا کیف یخبر به من یدّعی النبوّة و یأمر الناس بمتابعته و تصدیقه؟. وکیف لم یکذّبه أحدٌ فی إخباره عن تلک

الحادثة مع کثرة أعدائه و منکری نبوّته؟ فالمنصف یقطع و یتیقّن بحدوث هذه الحادثة الخارقة للعادة، کرامة و شرفا لبیت الله. و یقول العارف الرّومیّ:

قوّت حقّ بوده مر بابیل را

ورنه مرغی چون کُشد مر فیل را(2)

ومن جملة قمعه للجبابرة قمعه تبارک و تعالی لسلطان الروس المسمّی ب«نیکلا» الّذی وقع فی زماننا بواسطة تکبّره و تجبّره و سوء أدبه و جسارته بالنّسبة إلی المشهد المقدّس

الرّضوی - علی ساکنه و مشرّفه آلاف التحیّة والسلام - حیث جعل ذلک المشهد المقدّس و البقعة المبارکة هدفا و غرضا لبنادق التّوب(3) وقصد تخریبها و هدمها، فقمعه الله تبارک و تعالی بأشدّ القمع، بحیث لم یبق من هذا الملعون و لا من عشیرته و قومه أحد، مع شدة بأسه و کثرة عساکره، وجنوده وسعة ممالکه، بحیث لم یکن علی بسیط الأرض أحدٌ من السلاطین یماثله فی القوّة والشدّة وسعة المملکة، فصار کأن لم یکن شیئا مذکورا(4). وکذلک أخذ ربّک إذ أخذ القری إنّ بطشه ألیم شدید.

ص: 146


1- - کذا فی النسختین، و هو خلاف ما هو المشهور من کون ولادته صلّی الله علیه وآله فی عام الفیل انظر قصة أصحاب الفیل و الأقوال فی سنة وقوعها فی: مجمع البیان 5/542.
2- - مثنوی 1/440.
3- - یریدبها: المدافع.
4- - منتخب التواریخ /571 - 572.

فضل البکاء من خشیة الله

قال صلوات الله و سلامه علیه: «وراحم عبرة کلّ ضارع، ورافع ضرعة کلّ ضارع »

أمّا کونه تبارک وتعالی راحم عبرة کلّ ضارع فواضح فقد ورد فی الحدیث: «إنّ العبد إذا قام فی اللیل یبکی من خشیة الله، باهی الله تعالی به ملائکته، فیقول لجبرائیل:

یاجبرائیل، إنّ عبدی فلانا قام یبکی من خشیتی، إشهَدْ أ نّی غدا أعتقه من النار، ونادی

فی السماوات والأرض و سکّانها: إنّی أحبّه، فإذا نادی بذلک، فلا یبقی حجر و لا مدر و لاشجر و لا ذو روح إلاّ وقد أحبّه»(1).

وروی عن رسول الله صلّی الله علیه وآله أ نّه قال: «لو أ نّ باکیا بکی فی أمّةٍ لرحمهم»(2).

وعنه صلّی الله علیه وآله وسلّم: «طوبی لصورةٍ نظر الله إلیها تبکی علی ذنب، من خشیة الله»(3).

و عنه صلّی الله علیه و آله: «کلّ عین باکیة یوم القیامة إلاّ ثلاث أعین: عین بکت من خشیة الله تعالی، و عین غضّت عن محارم الله، و عین باتت ساهرةً فی سبیل الله»(4).

وکان رسول الله صلّی الله علیه وآله یحثّ أصحابه علی البکاء، حتّی إنّه أتی یوما علی شبابٍ من الأنصار، فقال: «إنّی أرید أن أقرأ علیکم، فمن بکی فله الجنة»، فقرأ صلّی الله

علیه وآله آخر سورة الزّمر: «وَسِیقَ الَّذِینَ کَفَرُو إِلَی جَهَنَّمَ زُمَرا حَتَّی إِذَا جَاءُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا ... إلی آخر السورة» فبکی القوم جمیعا إلاّ شابّا، فقال: یارسول الله، قد تباکیت فما قطرت عینی، فقال صلی الله علیه و آله: «إنّی معیدٌ علیکم، فمن تباکی فله الجنّة»، فأعادها علیهم، فبکی و تباکی الفتی. قال الصادق علیه السّلام بعد حکایته و نقله: «فدخلوا الجنّة جمیعا»(5).

ص: 147


1- - مؤدّاه فی لآلئ الأخبار 4/63.
2- - اُصول الکافی 2/482 بتفاوت.
3- - ثواب الأعمال /200.
4- - الخصال /98.
5- - الأمالی¨ للصّدوق 438، بحارالأنوار 93/328.

ولمّا سأل رسول الله صلّی الله علیه وآله جبرئیل عن أبواب جهنّم و سکّانها و أخبره، حتّی بلغ الباب السابع، ثمّ أمسک جبرئیل عن الخبر، فقال النبیّ صلّی الله علیه و آله: «ألا تخبرنی من سکّان الباب السابع؟ قال: یامحمّد، لا تسألنی عنه. فقال: بلی یا جبرئیل،

أخبرنی عن الباب السابع، قال: فیه أهل الکبائر من أمّتک الّذین ماتوا و لم یتوبوا فخرّ النبیّ صلّی الله علیه وآله مغشیّا علیه، فوضع جبرئیل علیه السّلام رأسه فی حجره حتّی أفاق

فلمّا أفاق قال: یاجبرئیل، عظمت مصیبتی، و اشتدّ حزنی، أ وَ یدخل من أمّتی النار؟ قال:

نعم، أهل الکبائر من أمّتک.

فبکی رسول الله صلّی الله علیه وآله و بکی جبرئیل. و دخل رسول الله منزله، و احتجب عن الناس، فکان لا یخرج إلاّ إلی الصّلاة یصلّی و یدخل و لایکلّم أحدا و یأخذ

فی الصلاة و یبکی و یتضرّع إلی الله تعالی.

فلمّا کان یوم الثالث، أقبل أبوبکر حتّی و قف بالباب، فقال: السّلام علیکم یا أهل بیت الرحمة، هل إلی رسول الله صلّی الله علیه وسلّم من سبیل؟ فلم یجبه أحدٌ، فتنحّی باکیا. فأقبل عمر فصنع مثل ذلک، فلم یجبه أحد، فتنحّی و هو یبکی.

و أقبل سلمان الفارسیّ رضی الله عنه، فوقف بالباب فقال: السلام علیکم یا أهل بیت الرّحمة هل إلی مولای رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم من سبیل؟ فلم یجبه أحد

فأقبل مرّة یبکی، ویقع مرّة، ویقوم أخری، حتّی أتی بیت فاطمة علیها السلام، فوقف بالباب ثمّ قال: السّلام علیکم یا أهل بیت المصطفی - وکان علیّ علیه السّلام غائبا - فقال سلمان: یا بنت رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم، إنّ رسول الله احتجب عن الناس،

فلیس یخرج إلاّ إلی الصلاة، و لا یکلّم أحدا، ولا یأذن لأحد أن یدخل علیه.

فاشتملت فاطمة علیها السلام بعباءة قَطوانیّة، و أقبلت حتّی وقفت علی باب رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم، ثمّ سلّمت وقالت: یارسول الله، أنا فاطمة - ورسول الله صلّی الله علیه وآله ساجد، و هو یبکی - فرفع رأسه و قال: ما بالُ قرّة عینی فاطمة حُجِبَت

عنّی؟! إفتحوا لها الباب. ففتح الباب، فلمّا نظرت إلی النبیّ صلّی الله علیه وآله بکت بکاءً

شدیدا لما رأت من حاله مصفرّا متغیّرا لونه مذابا لحم وجهه من البکاء و الحزن، فقالت:

ص:148

یا رسول الله، ما الّذی نزل علیک؟ فقال النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم: جاءنی جبرئیل، ووصف لی أبواب جهنّم، وأخبرنی بأ نّ فی أعلی بابها أهل الکبائر من أمّتی، فذلک الّذی

أبکانی و أحزننی.

قالت: یارسول الله، أو لم تسأله: کیف یدخلونها؟ قال: تسوقهم الملائکة إلی النار ولا تسودّ وجوههم، ولا تَزْرقّ عیونهم، ولا یختم علی أفواههم، ولا یُقْرَنون مع الشیاطین، ولا یوضع علیهم السلاسل والأغلال.

قالت: یارسول الله، کیف تقودهم الملائکة؟ فقال النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم: أمّا الرجال فَبِا لِلّحی، وأمّا النساء فبالذّوائب والنواصی، فکم من ذی شیبة من أمّتی قد قبض علی شیبته یقاد إلی النار، وهو ینادی: وا شیبتاه، وا ضعفاه! وکم من شابٍّ من أمّتی یقبض

علی لحیته و یقاد إلی النار، وهو ینادی: وا شباباه واحسن صورتاه! و کم من امرأة من أمّتی یقبض علی ناصیتها تقاد إلی النار، و هی تنادی: وا فضیحتاه، وا هتک سِتراه! حتی

یُنتهی بهم إلی مالک.

فإذا نظر إلیهم مالک قال للملائکة: ما هؤلاء؟ فما ورد علیّ من الأشقیاء أعجب من هؤلاء: لم تسودّ وجوههم، ولم توضع السلاسل و الأغلال فی أعناقهم! فتقول الملائکة: هکذا أمرنا أن نأتیک بهم علی هذه الحال فیقول لهم: یا معشر الأشقیاء، من أنتم؟ فیقولون:

نحن ممّن أنزل القرآن علیهم و نحن ممّن نصوم شهر رمضان. فیقول مالک: ما نزل القرآن إلاّ علی محمّد صلّی الله علیه و آله وسلّم: فإذا سمعوا اسم محمّد صلّی الله علیه وآله صاحوا وقالوا: نحن من أمّة محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم، فیقول لهم مالک: ما کان لکم فی القرآن زاجرٌ عن معاصی الله؟! فإذا وقف بهم علی شفیر جهنّم و نظروا إلی النّار

والزّبانیة، فقالوا: یامالک ائذن لنا نبکی علی أنفسنا! فیبکون الدّموع، حتّی لم یبق لهم الدّموع، فیبکون دما فیقول مالک: ما أحسن هذا لو کان فی الدّنیا! فلو کان هذا البکاء فی الدّنیا من خشیة الله تعالی ما مسّتکم النار... الحدیث(1).

فانظر و تأمّل فی هذا الحدیث، حتّی یتبیّن لک فضیلة البکاء، و أ نّه من الرّحمة و دافع

ص: 149


1- - علم الیقین 2/1040 - 1046.

کلّ بلیّة. ولذا کان سیّد الساجدین علیه السّلام یقول فی دعائه(1): «و ما لی لا أبکی ولا أدری إلی ما یکون مصیری وأری نفسی تخادعنی وأیّامی تخاتلنی وقد خفقت عند رأسی أجنحة الموت؟! فما لی لا أبکی؟! أبکی لخروج نفسی. أبکی لظلمة قبری أبکی لضیق لحدی أبکی لسؤال منکر و نکیرٍ إیّای، أبکی لخروجی من قبری عریانا ذلیلاً حاملاً

ثقلی علی ظهری، أنظر مرّةً عن یمینی و أخری عن شمالی». وکان صلوات الله و سلامه علیه فی اللّیالی یبکی و یناجی ربّه، ویقول: «جئتک لتغفر لی وترحمنی وتُرِیَنی وجه جدّی محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم فی عرصات القیامة».

وکان یبکی و یقول:

أتحرقنی بالنار یاغایة المنی

فأین رجائی، ثمّ أین محبّتی؟!(2)

وکان علیه السّلام من البکّائین(3)، وکان شعیب علیه السّلام بکی حتّی عمیت عیناه، فردّ الله تعالی علیه بصره، ثمّ بکی حتّی عمی ثانیا، فردّ الله علیه بصره، ثمّ بکی حتّی عمی ثالثا، فردّ الله علیه بصره. فلمّا کانت الرابعة أوحی الله إلیه: «یا شعیب، إلی متی یکون هذا أبدا منک؟! إن یکن هذا خوفا من النار فقد أجرتک، و إن یکن شوقا إلی الجنّة فقد أبحتک»

فقال: إلهی و سیّدی، إنّک تعلم أنی ما بکیت خوفا من نارک، ولا شوقا إلی جنّتک، ولکن

عقد حبّک قلبی، فلست أصبر أو أراک(4).

وکان أمیرالمؤمنین علیه السّلام فی اللّیالی یبکی بکاء الحزین، و یتململ تململَ

ص: 150


1- - وهو دعاء أبی حمزة الثمالیّ فی أسحارشهر رمضان.
2- - المناقب 4/151، بحارالأنوار 46/81. واعلم أن من علامات شدّة حبّ الله البکاء، فهو من أعظم الوسائل للاجتناب عن الذنوب و ربّ تائب أناب إلی الله وأعرض عن المعاصی، ومع ذلک لم تقبل توبته، إلاّ إذا انضمّت بالبکاء، وعندئذٍ یشمله عفوالله تبارک و تعالی وربّ بکاء ینال به العبد إلی القرب التامّ بالحقّ کما فی الأولیاء جلال الدّین آشتیانی.
3- - بحارالأنوار 46 /109.
4- - أی: برؤیة القلب دون البصر، و یحتمل کونه إشارة إلی الموت. راجع فی ذلک: نفس المصدر 12/380 - 381.

السّلیم، ویقول: «آه آه لبعد السفر، وقلّة الزاد، و خشونة الطریق».(1)

وروی عن حبّة العُرَنیّ(2) أ نّه قال: بینما أنا و نَوْف نائمین فی رحبة القصر إذ نحن بأمیرالمؤمنین علیه السّلام فی بقیّة اللیل واضعا یده علی الحائط شبیه الواله، وهو یقرأ

هذه الآیة الشریفة: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمواتِ وَالْأرْضِ...» إلی آخر الآیة. قال: ثمّ جعل یقرأ هذه الآیات و یمرّ شبه الطائر عقلُه، فقال لی: «أراقدٌ أنت یا حبّة أم رامِق؟» قال: قلت: رامق هذا. أنت تعمل هذا العمل، فکیف نحن؟! قال: فأرخی عینیه وبکی، ثمّ قال لی: «یا حبّة، إنّ للّه موقفا، ولنا بین یدیه موقفا، لا یخفی علیه شیء من أعمالنا. یاحبّة، إنّ الله أقرب إلیّ وإلیک من حبل الورید. یا حبّة، إنّه لن یحجبنی ولا إیّاک عن الله شیء».

قال: ثمّ قال علیه السّلام: «أراقدٌ أنت یانوف؟» قال: لا یا أمیرالمؤمنین، ما أنا براقد. ولقد أطلت بکائی هذه اللّیلة. فقال: «یا نوف، إن طال بکاؤک هذه اللّیلة مخافة من الله

تعالی قرّت عیناک غدا بین یدی الله عزّوجلّ. یانوف، إنّه لیس من قطرة قطرت من عین

رجل من خشیة الله إلاّ أطفأت بحارا من النّیران. یانوف إنّه لیس من رجل أعظم منزلة

عندالله من رجل بکی من خشیة الله...»(3) الحدیث. فتبیّن أ نّ الرّحمة مسبّبة عن العبرة.

والضّرعة: هی السقوط والزّلّة. وکونه تبارک و تعالی رافع کلّ ضرعة، لأ نّه لا مؤثّر فی الوجود إلاّ هو، ولا إله غیره. و لذا فرّع علیه صلوات الله علیه قوله: «فلا إله غیره، و لیس شیء یعدله، و لیس کمثله شیء».

فی التوحید و معانی الأسماء

قوله علیه السّلام: «فلا إله غیره، ولیس شیء یعدله، ولیس کمثله شیء».

و الإله: اسم جنس بمعنی المألوه مثل الکتاب، من أَلِهَ إلیه، إذا فزع و لجأ إلیه؛ إذ هو الملجأ و المفزع بالحقیقة، و لا ملجأ إلاّ إلیه، و لا مفزع غیره و إن توهّم و زعم بعضٌ

ص:151


1- - نهج البلاغة /480 مع اختلاف.
2- - العرنیّ بالضمّ فالفتح: نسبة إلی عرنیة و هی بطن من قضاعة سفینة البحار /1/204.
3- - بحارالأنوار 41/22 - 23.

بوسوسة الشیطان والوهم أ نّ غیره ملجأ، و لکنّ العقل المنوّر بنور العرفان والإیمان یعلم بالیقین و البرهان أ نّه لا یمکن أن یکون سواه ملجأً و مفزعا، فإنّ الممکن فی ذاته غیر موجود، ولیس له وجود، ولا یملک لنفسه ضرّا ولا نفعا، ولا یقدر علی کشف الضرّ عن نفسه، فکیف یکون ملجأ لغیره و کاشف السّوء عنه ؟!

ذات نایافته از هستی بخش

کی تواند که شود هستی بخش(1)

«یَا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ الله ِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبَابا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ، وَإِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیْئا لاَ یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ»(2) ولذا إذا انقطع الأسباب الظاهریّة الّتی جعلها الله عللاً معدّة، یتوجّه الإنسان بغریزته و بالفطرة الّتی فطره الله علیها إلی الله ویدعوه مخلصا: «فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا الله َ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجّیهُمْ إِلَی الْبَرِّ إِذَاهُمْ یُشْرِکُونَ»(3).

ولذا لمّا سئل الصادق علیه السلام و قال السائل: یابن رسول الله، دلّنی و عرّفنی - وما

یشابهه - إلی الله، أحاله صلوات الله علیه وآله إلی فطرته الّتی فطرت علی التوحید، وقال: «هل رکبت البحر؟»، قال: بلی. قال: «هل تلاطمت الأمواج، و اختلفت عن الیمین والیسار و الجنوب والشّمال، و انقطعت أسباب النجاة و نفدت الحیل لحیاتک و یَئِست من

کلّ سبب و وسیلة؟ فهل یتوجّه قلبک و یشهد أ نّ هناک قادرا و ملجأً و منجیا؟» قال: نعم.

فقال صلوات الله علیه: «ذلک هو الله تبارک و تعالی»(4).

وبالجملة کون الله ملجأ و انحصار الملجأ فیه فضروریّ، ولذا قال سیّد الساجدین صلوات الله علیه و آبائه الطّاهرین فی دعائه: «لا یجیر، یا إلهی، إلاّ ربّ علی مربوب، ولا یؤمن إلاّ غالبٌ علی مغلوب، ولا یعین إلاّ طالب علی مطلوب، وبیدک یا إلهی جمیع ذلک السّبب»(5). فإنّه لو کان ملجأ غیره فیکون ربّا غیره، و هو شرک و کفر.

ص: 152


1- - سبحة الأبرار /41.
2- - الحج: 73.
3- - العنکبوت: 65.
4- - التوحید للصدوق /231، بحار الأنوار 3/41، والحدیث مشهور نقله أکثر أصحاب التفسیر والحدیث.
5- - الصحیفة السجادیة /142.

وقوله علیه السّلام: «ولیس شیء یعدله، و لیس کمثله شیء» نفی جمیع أنحاء الشرک، فإنّ التماثل یقتضی الشّرک فی الماهیّة النوعیّة، ولمّا لم یکن للّه تبارک و تعالی ماهیّة، بل هو إنّیة صرفة و وجود بحت، فکیف یکون له مثل؟ وکیف یکون له عدیل و شبیه؟ فإنّ العدیل إمّا بمعنی المتکافی ء له فی درجة الوجود، و لا یتعقّل أن یکون له مکافئ، فإنّ

وجودات الممکنات عکوس جماله ومرائی کماله، و بنور وجهه تعالی استضاء و ظهر کلّ شیء. وإمّا العدیل بمعنی الشّیبة، وهو یستلزم الشرکة فی الکیف، ولمّا لم یکن للّه تبارک و تعالی کیف وصفة فلا یکون له مشابه، فإنّ تجمّله وتزیّنه تبارک و تعالی بصرف ذاته، لا بکیفیّة وصفة(1).

وبالجملة لیس شیء یشارکه فی معنی: «ویعادله». ولذا روی الصّدوق فی التوحید عن أبی عبدالله علیه السّلام: أ نّه سُئِل عن التوحید فقال: «هو أن لا تجوّز علی ربّک ما جاز علیک»(2).

فلیس یشبهه شیء فی صفة ونعت. ولذا لمّا أشکل الأمر واشتبه علی فتح بن یزید الجرجانیّ قال لأبی الحسن علیه السّلام: جعلنی الله فداک، قلت: الله الأحد الصّمد، وقلتَ: لا یشبهه شیء. والله واحد و الإنسان واحد، ألیس قد تشابهت الوحدانیّة؟ فقال علیه السّلام: «یا فتح، أَحَلْتَ(3) ثبّتک الله. إنّما التّشبیه فی المعانی، وأمّا فی الأسماء فهی واحدة، وهی دالّة علی المسمّی، وذلک أ نّ الإنسان و إن قیل واحد، فإنّه یخبر أ نّه جثّة

واحدة، ولیس باثنین والإنسان نفسه لیس بواحد، لأ نّ أعضاءه مختلفة، وألوانه مختلفة ومَن ألوانه مختلفة غیر واحد. وهو أجزاء مجزّأة لیست بسواء، دمه غیر لحمه، ولحمه غیر

دمه، وعصبه غیر عروقه، وشعره غیر بشره، و سواده غیر بیاضه، وکذلک سائر جمیع الخلق فالإنسان واحد فی الإسم لا واحد فی المعنی، والله جلّ جلاله هو واحد لا واحدَ

غیره، ولا اختلاف فیه، ولا تفاوت ولا زیادة فیه و لا نقصان. فأمّا الإنسان المخلوق

ص:153


1- - «ب»: لا بکیفه وصفته.
2- - التوحید للصدوق /96.
3- - أی أتیت بشیء محال. هامش نفس المصدر /62.

المصنوع المؤلّف فمن أجزاء مختلفة و جواهر شتّی، غیر أ نّه بالاجتماع شیء واحد». قلت: جعلت فداک، فرّجت عنّی فرّج الله عنک، فقولک: اللطیف الخبیر، فَسِّرْه لی کما

فسّرت الواحد، فإنّی أعلم أ نّ لطفه علی خلاف لطف خلقه للفصل، غیر أ نّی أحبّ أن تشرح لی ذلک.

فقال علیه السّلام: «یافتح، إنّما قلنا: اللطیف، للخلق اللّطیف ولعلمه بالشیء اللطیف، أو لا تری - وفّقک الله و ثبّتک - إلی أثر صنعه فی النّبات اللطیف و غیر اللّطیف، و من الحیوان الصّغار، ومن البعوض و من الجِرْجِس(1)، وما هو أصغر منها، ما لایکاد تستبینه

العیون، بل لایکاد یستبان لصغره الذّکُر من الأنثی، والحَدَث المولود من القدیم. فلمّا رأینا صغر ذلک فی لطفه واهتداءه للسفاد(2) والهرب من الموت، والجمع لما یصلحه، و ما فی لجج البحار و ما فی لحاء(3) الأشجار، والمفاوِز والقِفار، وإفهام بعضها عن بعض منطقها، و ماتفهم به أولادها عنها، و نقلها الغذاء إلیها، ثمّ تألیف ألوانها حمرة مع صفرة، و بیاض مع حمرة، و أ نّه ما لا تکاد عیوننا تستبینه، لدمامة خلقها، لا تراه عیوننا ولا تلمسه أیدینا، علمنا(4) أ نّ خالق هذا الخلق لطیف، لَطُفَ بخلقِ ما سمّیناه بلا علاج ولا أداة ولا آلة، و أ نّ کلّ صانع شیءٍ فمن شیءٍ صنع، والله الخالق اللّطیف الجلیل خلق و صنع لا من شیء»(5).

وقال أبوالحسن الرّضا علیه السّلام، فی حدیثٍ طویل: «ثمّ وصف نفسه تبارک و تعالی بأسماء دعا الخلق - إذ خلقهم و تعبّدهم وابتلاهم - إلی أن یدعوه بها، فسمّی نفسه سمیعا،

بصیرا، قادرا، قائما، ناطقا، ظاهرا، باطنا، لطیفا، خبیرا، قویّا، عزیزا، حکیما، علیما، وما أشبه ذلک فلمّا رأی ذلک من أسمائه الغالون(6) المکذّبون وقد سمعونا نحدّث عن الله أ نّه لا شیء مثله ولا شیء من الخلق فی حاله قالوا: أخبرونا إذا زعمتم أ نّه لامثل للّه ولا شبه

ص: 154


1- - الجرجس بکسر المعجمتین: البعوض الصّغار. لسان العرب 6/37.
2- - السِّفاد:نزوالذکرعلی الأنثی نفس المصدر 3 /218.
3- - لحاء الشجر: قشره.
4- - هنا جواب لقوله علیه السّلام: فلمّا رأینا....
5- - اُصول الکافی 1/118 - 120، التوحید للصدوق /60 - 61 مع تفاوت یسیر.
6- - فی «أ» و «ب»: القالون.

له کیف شارکتموه فی أسمائه الحسنی، فتسمّیتم بجمیعها؟ فإنّ فی ذلک دلیلاً علی أ نّکم مثله فی حالاته کلّها أو فی بعضها دون بعض، إذ جمعتکم الأسماء الطّیّبة!؟.

قیل لهم: إنّ الله تبارک و تعالی ألزم العباد أسماءً من أسمائه علی اختلاف المعانی، وذلک کما یجمع الاسم الواحد معنیین مختلفین. والدّلیل علی ذلک قول الناس الجائز عندهم الشائع، و هو الّذی خاطب الله به الخلق فکلّمهم بما یعقلون (إلی أن قال: ) وإنّما

سمّی الله تعالی بالعلم(1) بغیر علم حادث، عَلِمَ به الأشیاء، استعان به علی حفظ ما یستقبل من أمره والرّویّة فیما یخلق من خلقه (إلی أن قال:) کما أ نّا لو رأینا علماء الخلق إنّما سمّوا بالعلم، لعلم حادث إذ کانوا فیه جَهَلة، وربّما فارقهم العلم بالأشیاء فعادوا إلی الجهل وإنّما سمّی الله تعالی عالما، لأ نّه لا یجهل شیئا، فقد جمع الخالقُ والمخلوق اسم العالم

واختلف المعنی علی ما رأیت.

إلی أن قال: وهو قائم لیس علی معنی انتصاب و قیام علی ساقٍ فی کَبَد کما قامت الأشیاء، ولکن «قائم» یخبر بأ نّه حافظ، کقول الرّجل: القائم بأمرنا فلان، والله هو القائم علی کلّ نفس بما کسبت. و أیضا القائم فی کلام الناس: الباقی، والقائم أیضا یخبر عن الکفایة کقولک للرّجل: قُمْ بأمر بنی فلان، أی اکفهم. والقائم منّا قائم علی ساقٍ، فقد جمعنا الاسم ولم نجمع المعنی(2).

وأما اللطیف: فلیس علی قلّة وقضافة(3) وصِغَر، ولکن ذلک علی النّفاذ فی الأشیاء و الامتناع من أن یدرک، کقولک للرّجل: «لَطُف عنّی هذا الأمر، ولَطُف فلان فی مذهبه و

قوله» یخبرک بأ نّه غمض فیه العقل و فات الطّلب، وعاد متعمّقا متلطّفا لا یدرکه الوهم

فکذلک لطف الله تبارک و تعالی عن أن یدرک بحدٍّ أو یحدَّ بوصف. واللطافة منّا: الصغر

والقلة فقد جمعنا الاسم واختلف المعنی.

وأما الخبیر: فالّذی لا یعزب عنه شیء ولا یفوته، لیس للتجربة و لا للاعتبار بالأشیاء

ص: 155


1- - فی التوحید: نسمّی الله بالعالم.
2- - کذا فی اُصول الکافی. وفی التوحید للصدوق: ولم یجمعنا المعنی.
3- - القضافة: قلّة اللّحم. لسان العرب 9/284.

فعند(1) التّجربة والاعتبار علمان ولو لا هما ما عَلِم لأ نّ من کان کذلک کان جاهلاً، والله لم یزل خبیرا بما یخلق والخبیر من الناس المستخبر عن جهل المتعلّم، فقد جمعنا الاسم واختلف المعنی.

وأما الظاهر: فلیس من أجل أ نّه علا الأشیاء برکوب فوقها، وقعود علیها، وتسنّم لِذُراها، ولکن ذلک لقهره و لغلبته الأشیاء، وقدرته علیها، کقول الرجل: «ظهرتُ علی أعدائی، وأظهرنی الله علی خصمی»، یخبر عن الفلج والظَّفر والغلبة، فهکذا ظهور الله

تعالی علی الأشیاء. ووجه آخر أ نّه الظّاهر لمن أراده، ولا یخفی علیه شیء، وأ نّه مدبِّرٌ

لکلّ ما برأ. فأیّ ظاهر أظهر و أوضح من الله تبارک وتعالی؟ لأ نّک لا تعدم صنعته حیثما توجّهت، وفیک من آثاره ما یغنیک. والظاهر منّا: البارز بنفسه المعلوم بحدّه، فقد جَمَعَنا

الاسم ولم یجمعنا المعنی.

وأمّا الباطن: فلیس علی معنی الاستبطان للأشیاء بأن یغور فیها، و ذلک منه علی استبطانه للأشیاء علما وحفظا وتدبیرا، کقول القائل: أبطنتُه، یعنی خَبَرته وعلمت مکتوم

سرّه. والباطن منّا: الغائب(2) فی الشیء المستتر، فقد جَمعَنا الاسم واختلف المعنی.

وأمّا القاهر: فلیس علی معنی علاج و نصب واحتیال، ومراراة و مکر، کما یقهر العباد بعضهم بعضا، والمقهور منهم یعود قاهرا، والقاهر منهم یعود مقهورا، ولکن ذلک من الله

تعالی علی أ نّ جمیع ما خلق ملبّس به الذلُّ لفاعله وقلّةُ الامتناع لما أراد به. لم یخرج منه طرفة عن أن یقول له: کن فیکون. والقاهر منّا: علی ما ذکرت و وصفت، فقد جمعنا الاسم واختلف المعنی.

وهکذا جمیع الأسماء، وإن کنّا لم نستجمعها کلّها، فقد یکتفی الاعتبار بما ألقینا إلیک، والله عونک و عوننا فی إرشادنا وتوفیقنا.(3)

فظهر من هذین الحدیثین الشّریفین أن لا مشارک للّه تعالی فی شیء من المعانی،

ص: 156


1- - کذا فی اُصول الکافی. وفی التوحید للصدوق: فیفیده.
2- - فی التوحید للصدوق: الغائر فی الشیء المستتر به.
3- - اُصول الکافی 1 /120 - 123، التوحید للصّدوق / 186 - 190.

فلا مماثل ولا مجانس ولا مکافئ ولا مساوی(1) ولا مناسب له. وإطلاق هذه الأسماء علی الله وغیره علی معنیین، لا علی معنی واحد.

إذا عرفت هذا فاعلم أ نّه لیس المراد أ نّ هذه الألفاظ الّتی وضعت للمعانی العامّة وتطلق علی الله تبارک و تعالی و علی غیره مشترک لفظی لا معنوی مثل الوجود والوحدة

والعلم والقدرة والسمیع والبصیر، فإنّ ذلک باطل یوجب التعطیل، فإنّا إذا قلنا: یاموجود یا واحد یا سمیع یا بصیر، إمّا أن یراد و یفهم منها هذه المعانی أو نقیضها، أو لا یراد ولا نفهم شیئا.

وعلی الأولّ لابدّ أن تکون هذه الألفاظ وضعت لمعنی جامع یطلق علی الله وعلی غیره بالحقیقة، وعلی الثانی یلزم الکفر والإلحاد. وعلی الثالث یلزم تعطیل عقولنا بالمرّة،

ویلزم أن یکون ذکرنا لهذه الأسماء مجرَّد لقلقة علی اللِّسان، وأیضا یلزم أن لا یصحّ

استعمال صیغة أفعل التّفضیل، فإنّ فی أفعل التّفضیل لا بدّ أن یکون معنی جامع بین المفضّل والمفضّل علیه، و یکون فی المفضّل أشدّ وأکثر، فکیف ورد فی الأدعیة المأثورة:

یا أسمع السّامعین و یا أبصر النّاظرین؟

فالمراد من اختلاف المعنیین فی هذین الحدیثین الشریفین هو أ نّ هذه الأسامی المشتقّة قد تطلق علی نفس المبادی ء المشتقّة صرفا، من غیر اعتبار شیء معه، کما یطلق

المتّصل علی الصّورة الجسمیّة، فإنّها صرف الاتّصال. قال الشیخ الرّئیس: «لو فرض الحرارة قائمة بنفسها فإطلاق کونها حارّة أولی من إطلاقه علی جسم قامت الحرارة به و

عرضت علیه»(2).

فمراد الإمام علیه السّلام من أ نّ إطلاق هذه الأسامی علی الله تعالی و علی الخلق بمعنیین ولزوم التشبیه إنّما یکون إذا کان إطلاق الاسم بمعنی واحد، هو أ نّ إطلاق العالم

علی الله مثلاً لیس بمعنی ذات ثبت له العلم وکذا الموجود لیس بمعنی شیء ثبت له الوجود وکذا القادر وسائر صفاته و أسمائه الحسنی الّتی بإزاء کمالاته الحقیقیّة، فإنّه یلزم

ص: 157


1- - «ب»: ولا مساوی له.
2- - انظر: الحکمة المتعالیة 4/70 - 71.

منه الشرک؛ لأ نّه لو کان الذّات وراء العلم والعلم عارضٌ له لزم أن یکون ثبوته و عروضه

معلّلاً، إذ کلّ عرض معلّل، فالعلة إمّا تکون ذاته جلّ جلاله، وقد فرض أن العلم عارض له،

فهو فی مرتبة الذّات خالٍ عن العلم وفاقد له، فکیف علّته موجدة معطیة له؟ ومعطی الشیء لا یکون فاقدا له. و إمّا أن یکون علّة العلم غیره، فیلزم أن یکون ذاته المقدّسة عن جمیع النقائص ناقصا، و غیره مکمّلاً له و هو کفر محض، لأ نّه یلزم أن یکون الغیر أولی

بالإلهیّة، لأ نّه تبارک و تعالی علی هذا التقدیر یکون فقیرا و محتاجا فی هذه الصفة الکمالیة إلی غیره، فلم یکن الله مبدأ المبادی ء، لأ نّ مبدأ العلم حینئذٍ غیره تعالی، و کذا إطلاق الموجود علیه تبارک و تعالی لیس بمعنی ذات ثبت له الوجود، کما فی إطلاقه علی غیره، بل بمعنی أ نّه تعالی صرف و محض التحقّق والثّبوت، فإنّه لو کان ذاته وراء الوجود

وکان ماهیّة غیر معلولة - کما زعمه بعض و تفوّهوا بهذا الخلط - یلزم أن یکون الوجود

عارضا، فمن یکون علّة وجوده؟ فإن قیل: ذاته، فهو ضروری البطلان، فإنّ الشیء لایکون موجدا لنفسه، وإن کان سبب وجوده غیره فلا یکون واجب الوجود بالذّات، بل واجب الوجود بالغیر، فذلک الغیر یکون واجب الوجود، نعوذ بالله من هذه العقائد الفاسدة

والآراء الکاسدة.

وبهذا البیان تبیّن أ نّ کلّ کمال حقیقیّ یکون عین ذاته تبارک و تعالی، فلا یطلق العالم والقادر علیه تبارک و تعالی لأ نّه ذو علم و قدرة، بل یطلق علیه لأ نّه تعالی نفس العلم.

وبهذا تعرف أ نّ عموم الآیة الشّریفة: «وَفَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلیِمٌ»(1) لم یخصّص بشیء، فإنّ غیر الله تبارک و تعالی من الممکنات؛ العلماءَ منهم کلاًّ، ذو علم. وفوقهم الله العلیم.

ولذا روی الصدوق رحمه الله بإسناده عن الصادق علیه السّلام أ نّه قیل له: إنّ رجلاً ممّن ینتحل موالاتکم أهل البیت یقول: إن الله تبارک وتعالی لم یزل سمیعا بسمعٍ، وبصیرا

ببصرٍ، وعلیما بعلم، وقادرا بقدرةٍ فغضب علیه السّلام، ثمّ قال: «من قال ذلک و دان به فهو مشرک، ولیس من ولایتنا علی شیءٍ إنّ الله تبارک وتعالی ذاتٌ علاّمةٌ سمیعةٌ بصیرةٌ

ص: 158


1- - یوسف: 76.

قادرةٌ»(1).

وفی روایة أخری عن أبی الحسن الرضا علیه السّلام: «من قال ذلک و دان به فقد اتّخذ مع الله آلهة أخری، ولیس من ولایتنا علی شیء، ثمّ قال علیه السّلام: لم یزل الله عزّوجلّ علیما قادرا حیّا قدیما بصیرا سمیعا لذاته، تعالی عمّا یقول المشرکون والمشبِّهون علوّا

کبیرا»(2).

وروی الصدوق أیضا بإسناده عن هشام بن سالم، قال: دخلت علی أبی عبدالله علیه السّلام، فقال لی: «أتنعت الله؟»، فقلت: نعم. قال علیه السّلام: «هات»، فقلت: هو السمیع البصیر. قال علیه السّلام: «هذه صفة یشترک فیها المخلوقون». قلت: فکیف تنعته؟

فقال: «هو نورٌ لا ظلمة فیه، وحیاةٌ لا موت فیه، وعلمٌ لا جهل فیه، و حقٌّ لا باطل(3) فیه»، قال: فخرجت من عنده و أنا أعلم الناس بالتوحید.(4)

وبإسناده أیضا عن الصادق علیه السّلام قال: «هو نورٌ لیس فیه ظلمة، وصدق لیس فیه کذب، و عدلٌ لیس فیه جور، وحقّ لیس فیه باطل، کذلک لم یزل ولا یزال أبد الآبدین، وکذلک کان إذ لم یکن أرضٌ، ولا سماءٌ، ولا لیلٌ، ولا نهارٌ، ولا شمسٌ، ولا قمر، ولا نجومٌ، ولا سحابٌ، ولا مطرٌ، ولا ریاحٌ»(5).

وبإسناده أیضا عن محمّدبن عرفة، قال: قلت لأبی الحسن الرّضا علیه السّلام: خلق الله الأشیاء بالقدرة أم بغیر القدرة؟ فقال علیه السّلام: «لا یجوز أن یکون خلق الأشیاء

بالقدرة، لأ نّک إذا قلت: خلق الله الأشیاء بالقدرة، فکأ نّک قد جعلت القدرة شیئا غیره،

وجعلتها آلة له، بها خلق الأشیاء، وهذا شرک و إذا قلت: خلق الأشیاء بقدرة فإنّما تصفه أ نّه جعلها باقتدار علیها وقدرة، ولکن لیس هو بضعیف، ولا عاجز، ولا محتاج إلی غیره،

ص:159


1- - التوحید للصدوق /144.
2- - نفس المصدر /139.
3- - لعلّ مراده علیه السّلام عینیّة الصفات للذات، ونفی الصفات الزائدة فإنّه تعالی علم کلّه، وقدرة کلّه. جلال الدّین آشتیانی.
4- - نفس المصدر /146.
5- - نفس المصدر /128.

بل هو سبحانه قادر بذاته لا بالقدرة»(1).

وفی الکافی بسنده عن أبی بصیر، قال: سمعت أباعبدالله علیه السّلام یقول: «لم یزل الله

تعالی ربّنا والعلم ذاته ولا معلوم، والسّمع ذاته ولا مسموع، والبصر ذاته ولا مبصر،

والقدرة ذاته ولا مقدور. فلمّا أحدث الأشیاء وکان المعلوم، وقع العلم منه علی المعلوم،

والسّمع علی المسموع، والبصر علی المبصر، والقدرة علی المقدور»(2).

فثبت أن لا مشابهة له فی شیء.

فی معنی السمیع والبصیر

قال علیه السّلام: «وهو السمیع البصیر».

ثبوت هذین الاسمین الشریفین للّه تبارک و تعالی من الضّروریّات، وقد ورد فی الکتاب والسنّة والأدعیة المأثورة عن الأئمّة سلام الله علیهم.

ولکنّ العلماء اختلفوا فی کیفیّة ثبوت السمع والبصر وإطلاقهما علی الله تبارک و تعالی، فکثیر من العلماء والمحقّق الطوسیّ قدّس الله أرواحهم أرجعوهما إلی العلم ،فقالوا:

علمه تعالی بالمبصرات بصر، و علمه بالمسموعات سمع(3)، فبالحقیقة أنکروا حقیقة السّمع والبصر، فإنّهما عِلْمان خاصّان غیر مطلق العلم، فإنّا نعلم یقینا بأمورٍ غائبةٍ عنّا لانراها ولا نسمعها، فلیس مجرّد العلم سمعا وبصرا، وأ نّهما کمالان للوجود بما هو وجود، فکیف لا یکون فی مبدأ الکمال وأصله؟ فإنّ الرؤیة لیس حقیقتها ومعناها انطباع

صورة المرئیّ فی الجلیدة، وکذا السّمع لیس وصول الصّوت إلی الصّماخ، بل حقیقة السمع

والبصر حضور الشیء بصورته وحقیقته عند النفس. فالمرئیّ بالحقیقة والمسموع: هو الصورة الّتی فی لوح النفس المسمّی بالحسّ المشترک والبنطاسیا. نعم، انطباع الصورة فی

ص: 160


1- - عیون أخبار الرضا 1/117 - 118.
2- - اُصول الکافی 1/107 وللحدیث تتمّة.
3- - تلخیص المحصّل /287 - 289.

الجلیدیّة أو خروج الشّعاع(1) من المعدّات للنّفس علی إنشاء الصورة ولمّا کانت فی الیقظة ضعیفة، لکثرة اشتغالها و تفرّق حواسّها، لا یُقدَر علی الرؤیة والسماع بدون هذه المعدّات ولکن عند فراغها عن الشواغل، یری ویسمع من دون هذه المعدّات.

فعلم أنّ حقیقة الرؤیة والسماع لیس انفعال من الجلیدیّة والصماخ، بل لیس إلّا شهود الشیء والإحاطة و لمّا کان الله شاهد کلّ نجوی، وقائماً علی کلّ نفس، ومقوّم کلّ شیء، فلا یعزب عنه شیء، وهو أقرب إلی کلّ شیء من نفسه، فکیف ینکر حقیقة السمع والبصر فی الله ویرجعان إلی العلم ؟ مع أنّ فی الأخبار الّتی ذکرناها أنّهما جعلا مقابل العلم، وقال [الصادق علیه السّلام]: «العلم ذاته، والسّمع ذاته، والبصر ذاته»(2). بل العکس من إرجاع العلم إلی السمع والبصر أولی وأحقّ. کما ذکر الشیخ شهاب الدّین: «أنّ علمه یرجع إلی بصره»(3)، لأنّ علمه تعالی بحضور الأشیاء لدیه وشهوده لها، وهو معنی الرؤیة.

قال الله تعالی: «وَإِنْ کُلٌّ لَمَّا جَمِیعٌ لَدَیْنَا مُحْضَرُونَ »(4) وهذا الأمر عندی من الواضحات. والعجب ممّن ینکر السمع والبصر فی الله، وقد قال الله تعالی فی مقام الاستفهام التقریری عن الکافر المنکر للرّسالة: «أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللهَ یَرَی »(5).

فی معنی اللّطیف والخبیر

قال صلوات الله علیه: «اللطیف الخبیر، وهو علی کلّ شیءٍ قدیر».

اللطیف من أسمائه الحسنی، وهو إمّا من اللطافة مقابل الکثافة والغلظة والکدورة،

ص:161


1- إشارة إلی اختلاف القول بین الطبیعیّین والریاضیّین فی کیفیّة الإبصار، فإنّ الطبیعیّین قالوا بالأوّل والرّیاضیّین بالثّانی، علی اختلافهم فیه. قال الحکیم السبزواری: قد قیل الإبصار بانطباع وقیل بالخارج من شعاع (شرح المنظومة /288) جلال الدّین آشتیانی.
2- اُصول الکافی 1 /107.
3- شرح حکمة الإشراق /30، الحکمة المتعالیة 6 /423.
4- یس: 32.
5- العلق: 14.

فإطلاقه علی الله تبارک و تعالی صحیح، لأنّه مجرّد عن کثافة المادّة وامتداد الجسم وعن کدورة النقص وظلمة العدم، لأنّه عزّوجلّ صرف الوجود ومحض النّور.

ولعلّه المراد بقوله تعالی: «أَلَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ»(1).

فقوله: هو اللطیف، بمنزلة التعلیل لعلمه تبارک و تعالی، فإنّ کلّ مجرّدٍ عن کثافة المادّة والتجسّم عقل و عاقل و معقول (2).

ولعلّه المراد من قول الرّضا علیه السّلام و تفسیره اللطیف، ولطافته تعالی بنفوذه فی الأشیاء والامتناع عن أن یدرک، کما مرّ ذکره سابقاً(3) ، فإنّ لازم لطافته و عدم کدورته بکدر المادّة والتّجسّم و کدورة النقائص؛ أن یکون صرف النّور وبحت الوجود بلا ماهیّة ولاحدّ، فإذا کان کذلک فهو نافذٌ فی کلّ شیء، ولا یخلو عنه شیء، ومحیطٌ بکلّ موجود، ویمتنع عن أن یدرک ویُعلَم ویُعرَف، لأنّ تعریف الشیء إنّما یکون بماهیّته وحدّه، وما الاحدّ له ولا ماهیّة ویکون صرف الوجود لا یمکن معرفته، فإنّ الوجود لا یمکن إدراکه إلّا بشهوده والإحاطة به، وکلاهما ممتنعان فی حقّه تبارک و تعالی.

أو من اللطف بمعنی البرّ والإحسان والرفق بهم. وکونه تبارک و تعالی لطیفاً بهذا المعنی من أوضح الواضحات، فإنّ عظمة نعمته وسعة رحمته الّتی وسعت کلّ شیء لا یحتاج [الی بیان] ولا یمکن عدّها وحصرها «وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللهِ لَا تُحْصُوهَا»(4).

از دست و زبان که برآید

کزعهدۀ شکرش بدر آید(5)

ومن لطفه تبارک و تعالی أنّه یفعل و یسلک بهم إلی ما هو أصلح له و أرفق و أوفق بحالهم.

کما روی الصدوق فی التوحید بإسناده عن النّبی صلّی الله علیه و آله وسلّم، عن جبرئیل علیه السّلام، عن الله تبارک و تعالی، قال: «قال الله تبارک و تعالی من أهان ولیّاً لی

ص:162


1- الملک:14.
2- الحکمة المتعالیة346/3،لمعات إلهیّة/318.
3- مرّفی الصفحة/87-88.
4- إبراهیم:34.
5- گلستان سعدی(المقدمة).

فقد بارزنی بالمحاربة، وما تردّدت فی شیء أنا فاعله مثل ما تردّدت فی قبض نفس المؤمن، یکره الموت وأکره مساء ته ولا بدّ له منه، وما تقرّب إلیّ عبدی بمثل أداء ما افترضت علیه، ولا یزال عبدی یتنفّل لی حتّی أحبّه، ومتی أحببته کنت له سمعاً و بصراً ویداً ومؤیّداً، إن دعانی أجبته، وإن سألنی أعطیته، وإنّ من عبادی المؤمنین لَمَن یرید الباب من العبادة فأکفّه عنه لئلّا یدخله العُجب فیفسده، وإنّ من عبادی المؤمنین لمن لا یصلح إیمانه إلّا بالفقر و لو أغنیته لأفسده، وإنّ من عبادی المؤمنین لمن لا یصلح إیمانه إلّا بالغناء و لو أفقر ته لأفسده ذلک، وإنّ من عبادی المؤمنین لمن لا یصلح إیمانه إلّا بالسّقم ولو صحّحت جسمه لأفسده ذلک، وإنّ من عبادی المؤمنین لمن لا یصلح إیمانه إلّا بالصّحّة ولو أسقمته لأفسده ذلک، وإنّی أدبرّ عبادی العلمی بقلوبهم، فإنّی علیم خبیر»(1). فلا یفعل بأحد من عباده إلّا بما هو أصلح بحاله. وبهذا تبیّن کونه خبیراً، فإنّ الخبیر هو العلیم ببواطن الأمور وخفایاها.

فی معنی الربّ

قال صلوات الله علیه: «اللهم إنّی أرغب إلیک وأشهد بالرّبوبیّة لک مقرّاً بأنّک ربّی».

الرّبوبیّة: التربیة وهو تبلیغ الشیء إلی حدّ کماله و تمامه تدریجاً وهذه الفقرة - وهی الشهادة بربوبیّته تبارک و تعالی - بمنزلة التعلیل للفقرة الأولی، فإنّ رغبة المربوب والمربّی لابدّ وأن یکون إلی ربّه ومربّیه، فإنّه لا ملجأ للمربوب إلّا ربّه. کما قال سیّد الساجدین سلام الله علیه: لا یجیر، یا إلهی، إلّا ربٌّ علی مربوب»(2).

والربّ من أعظم الأسماء الحسنی، کما روی عن ابن عباّس رضی الله عنه.(3) وفی الخبر عن رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم، أنّه قال: «من دعا الله تعالی و قال سبع

ص:163


1- التوحید للصدّوق / 399.
2- الصحیفة السجّادیّة /142 (الدعاء/2).
3- الجامع لأحکام القرآن 137/1 ، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن 69/1.

مرّات: «یا ألله یا ربّ» استجاب له کلّ حاجةٍ سألها»(1).

وفی روایة أخری: «من کان له حاجة ودعا الله، وقال خمس مرّات: «ربّنا»، استجاب له»(2).

وفی خبر آخر: «من رفع یدیه بالدّعاء، وقال ثلاث مرّات: «ربّی»، و تضرّع إلیه ملأ الله کفّه من الرّحمة» (3).

وفی حدیث آخر: «فإذا قال العبد ثلاثاً: «یا ربّ»، قال الله تبارک و تعالی : لبیک عبدی، سَلْ تُعْطَ»(4).

وفی خبر آخر عن الصادق علیه السّلام: أنه سأله رجلٌ عن أعظم أسماء الله الذی یدعی به، وکان عنده علیه السّلام حوض ماء، وکان یوم بارد، فقال الصادق علیه السّلام: «أدخل فی هذا الحوض، واغتسل حتّی أخبرک عنه». فلمّا دخل الماء و اغتسل وأراد الخروج قال الصادق علیه السّلام لأصحابه الذین کانوا هناک: «أن یمنعوه من الخروج» فمکث فی الماء، فلمّا اشتدّ به البرد قال: ربّ أغثنی، فقال الإمام: «ذلک الّذی سألنی عنه»(5) .

ومقصود الإمام من هذا العمل أن ینبّهه و یحیله إلی فطرته الّتی فطر علیه، فإنّ فطرة المربوب والمربّی أن یستغیث إلی ربّه الّذی یربّیه و یلی تربیته فی الشدائد والنوائب والمصائب.

وحکی عن أبی هاشم الواسطیّ، قال: کنت فی مسجد واسط مع صدیقٍ لی، فإذا برجل دخل المسجد فی زیّ المسافر، و ذهب إلی اُسطوانة فی المسجد وصلّی رکعتین، فلمّا فرغ من صلاته أقبل إلینا وقال: إنّ فی هذا المسجد لا بدّ من التّیامن إلی القبلة، فقلنا: هکذا یقولون، فقال: إنّی ما صلّیت فی هذا المسجد قبل هذا الیوم، ثمّ قال لنا: إنّی أری أناساً

ص:164


1- الدعوات للرّاوندی /44، المحاسن للبرقی /35 - 36.
2- مصباح الکفعمّی /307، المحاسن للبرقیّ /305، تفسیر الصافی 1 /322.
3- روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن49/1،وفیه الروایة السابقة.
4- نفس المصدر،کنزالعمال64/2.
5- روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن69/1.

یقولون فی دعائهم: اللهم إنّی أسألک باسمک المکتوم، أو لا یرون أنّ آدم و حوّا لمّا تابا والتجأ إلی الله عزّوجلّ قالا: «رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا»(1) فتاب الله تعالی علیهما وقبل توبتهما.

ولمّا تأذّی نوح من کفرة قومه دعا الله تعالی علیهم بهذا الاسم، وقال: «رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّاراً»(2)، فاستجاب الله تبارک و تعالی دعاءه وأهلک أعداء.

وإبراهیم خلیل الله عند مسألته وحاجته دعا الله بهذا الاسم، وقال:«رَبِّ هَبْ لِی حُکْمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ»(3) فاستجاب له.

و موسی کلیم الله لمّا قتل القِبْطیّ، قال: «قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْلِی»(4) فاستجاب له ربّه و غفر له.

وسلیمان لمّا سأل المغفرة، وطلب المُلک من الله تعالی، دعاه بهذا الاسم، وقال: «رَبِّ اغْفِرْلِی وَهَبْ لِی مُلْکًا لَا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی»(5)، فاستجاب له.

وزکریّا لمّا سأل الله ولداً یرثه دعا الله تعالی بهذا الاسم، وقال: «رَبِّ لَا تَذَرْنِی فَرْدًا وَأَنْتَ خَیْرُ الْوَارِثِینَ»(6) فاستجاب له ربّه و وهب له.

وخاتم النّبیّین وسیّد المرسلین صلّی الله علیه وآله وسلّم دعا الله تعالی بهذا الاسم وقال: «رَبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَأَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِین»(7) فاستجاب له ربّه وقال: «إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا لِیَغْفِرَ لَکَ اللهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ»(8) .

والصالحون من أمّته یدعون الله بهذا الاسم، ویقولون: «رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ

ص:165


1- الأعراف: 23.
2- نوح: 26.
3- الشّعراء: 83.
4- القصص: 16.
5- ص: 35.
6- الأنبیاء: 89.
7- المؤمنون: 118.
8- الفتح: 1.

فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»(1) .

«رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیًا یُنَادِی لِلْإِیمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا »(2). «رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدْتَنَا عَلَی رُسُلِکَ وَلَا تُخْزِنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّکَ لَا تُخْلِفُ الْمِیعَادَ »(3) فاستجاب لهم ربّهم.

وإبلیس اللعین طَرید ربّ العزّة دعا الله بهذا الاسم، وقال: «رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ »(4) فاستجاب الله تعالی دعاءه وقال: «فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ »(5) .

قال: فأیّ اسم أعظم وأکرم من هذا الاسم؟! فلمّا قال ذلک غاب عن أعیننا، فعلمنا أنّه الخضر علیه السّلام»(6).

قال صلوات الله علیه: «وأنّ إلیک مردّی».

بعد شهادته علیه السّلام و إقراره بربوبیّة الله جلّت عظمته أقرّ بالمعاد الّذی هو من أرکان الدین، و به أمر و بعث(7)، جمیع الأنبیاء والمرسلین وهو لازم ربوبیّته تبارک و تعالی، و إلّا لزم أن یکون خلقة الإنسان لغواً و عبثاً، ولذا قال تبارک و تعالی: «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُونَ »(8) فلو لم یکن مرجع العباد و مردّ هم إلیه لزم العبث واللغو والسفه، فإنّ الحیاة الدّنیویّة لا فائدة فیها یتعلّق غرض الحکیم بها، فإنّها لهو و لعب.

قال الله تبارک و تعالی: «إِنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ»(9) .

گفت دنیا لعب ولهو است و شما

کودکید و راست فرموده خدا(10)

ص:166


1- آل عمران: 191.
2- آل عمران: 193.
3- آل عمران: 194.
4- الحجر: 36.
5- الحجر: 37.
6- روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن 70/1-71.
7- «الف»: أمروا وبعثوا.
8- المؤمنون: 115.
9- محمّد: 36.
10- مثنوی 211/1.

فأیّ فائدة فی هذه الحیاة الّتی لیس لها ثبوت و قرار و بقاء واستقرار؟

ولنعم ما قیل:

إنّما الدّنیا فناء

لیس للدّنیا ثبوت

إنّما الدنیا کبیتٍ

نَسَجَتْه العنکبوت

ولعمری عن قریبٍ

کلّ من فیها یموت(1)

فکیف یکون غرض الحکیم من إیجاد هذه النشأة الدّنیویّة(2) نفسها، ولا یکون الغرض منها نشأة أخری فوقها؟ فإنّه لا خیر فی الدنیا، فإنّ عیشها نکد، وصفوها کدر، بل الحقّ کما حقّقه بعض الحکماء: أنّه لا نعمة ولا لذّة بالحقیقة فی الدّنیا، وأنّ ما یسمّونه لذّة هو دفع الألم(3)، کما أنّ من صرد فی الهواء البارد و کان مصراداً،(4) یستلذّ بالنار ویصطلی بها و واضح أنّه لذّة ولا حظّ له فی النار إلّا دفع ألم البرد، وکذا العطشان یستلذّ بشرب الماء البارد و یتوهّم أنّه لذّة بالحقیقة، وواضح أنّه لیس إلّا دفع ألم العطش، وهکذا الجائع وکذا لالذّة فی السّفاد والوقاع إلّا دفع ألم دغدغة آلات الوقاع، فلا لذّة فی الدنیا، وإنّما لذّتها دفع الألم أو قلّته.

ولذا قال النبّی صلّی الله علیه و آله و سلّم: «الّلهمّ لا عیش إلّا عیش الآخرة»(5)، مع أنّه لو لم یکن لأهل الدّنیا همّ وغمّ إلّا العلم بزوالها وفنائها کفی أن لا یستلذّوا منها، ولا یأنسوا بها ولا یرکنوا إلیها. ولنعم ماقیل: أشدّ الغمّ عندی فی سرورٍ

تیقّن عنه صاحبه انتقالا

وبالجملة لو لم تکن نشأة أخری هی دار الجزاء لزم مع العبث واللّغو، الظّلم والجور علی العباد، فإنّ مصائب الدّنیا ونوائبها من الأمراض، والأعراض، والجوع، وفقد الأولاد، والأحفاد، والأقرباء، والأحبّاء، لا تعدّ ولا تحصی، فلو لم تکن دار أخری ونشأة أخری

ص:167


1- دیوان الإمام علیّ بن أبی طالب /56.
2- لیست فی «ب».
3- راجع فی هذا المعنی: رسائل إخوان الصّفا 59/3، شرح المصطلحات الفلسفیّة /331.
4- المصراد هو الذی یشتدّ علیه البرد، أو القویّ علی البرد. لسان العرب 248/3.
5- صحیح البخاریّ 222/2 (باب مناقب الأنصار).

یثاب فیها أصحاب البلایا وأرباب الرزایا لزم الجور والظّلم.

ولذا جعلت کلمة الاسترجاع تسلیةً للمصابین، فإنّه إذا کان رجوع الکلّ إلی الله تبارک و تعالی الذی لا یخفی علیه شیء ولیس بظلاّم للعباد، هان علی أصحاب المصائب مصائبهم.

وأوّل من تکلّم بهذه الکلمة الطیّبة وسلّی نفسه: أمیرالمؤمنین علیه السّلام، حین بلغه شهادة أخیه جعفر بموته فجعل الله تعالی هذه الکلمة سنّة لکلّ مصاب.(1) وهذه الفقرة وکون مردّه علیه السّلام إلی الله تبارک و تعالی هو لازم ربوبیّة الله و تربیته له علیه السّلام، فإنّ التّربیة کما مرّهی تبلیغ الشیء إلی حدّ کماله المقصود من خلقه، والمقصود من خلق الإنسان: الکامل الذی هو خلیفة الله و مظهر صفاته و أسمائه، بل هو الاسم الأعظم، وسائر الأشیاء خلق لأجله و بالعرض، ووجود الأشیاء طفیلیّ فهو ثمرة شجرة الإیجاد، وباقی الأشیاء بمنزلة الأوراق الّتی خلقت لوقا یة الثّمرة، ولیست منظوراً إلیها إلّا بالعرض وقد قلت فی أوان الشّباب فی قصیدة أنشأتها فی مدح أمیر المؤمنین علیه السّلام:

گیتی به حقیقت نبود غیر نهالی

کورا بجز از میوۀ انسان نبرد بار

مقصود بود بار درخت و بطفیلش

گردیده بسی شاخه و اوراق پدیدار

ولذا قال الله تعالی فی اللیلة الّتی أسری بعبده و رسوله: «یا أحمد، أنا و أنت، خلقت الخلق لأجلک»2(2) أی أنا المحبّ وأنت المحبوب، وأنا الطّالب وأنت المطلوب، فإنّ الغرض من الإیجاد أن یخرج من مقام الخفا والعمی الّذی لا اسم ولا رسم له، ویتجلّی بأسمائه الحسنی وصفاته العلیا، کما قال: «کنت کنزاً مخفیّاً فأحببت أن أعرف، فخلقت الخلق لکی أعرف» (3).

ولا ریب أنّ المجلی الأعظم والمظهر الأتمّ هو الإنسان الکامل ولنعم ما قال العارف الکامل محیی الدّین فی خطبته: «الحمد لله الذی خلق الإنسان، ثمّ جعل من فضالته سائر

ص:168


1- مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیر المؤمنین /175.
2- ینظر :کنز الدقائق 5 /456.
3- إحقاق الحّق 431/1.

الأکوان»(1).

وفی کتاب کتبه أمیرالمؤمنین علیه السّلام جواباً عن کتاب معاویة لعنه الله : «فدع عنک من مالت به الرمیّة، فإنّا صنائع ربّنا والخلق بعدُ صنائع لنا»(2).

فتربیة الله تبارک و تعالی لهذا الإنسان أن یبلّغه إلی وصله وقربه کما قال الله تعالی: «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ»(3) وأن یبلّغه إلی درجة و مرتبة یکون الله تعالی یده الّتی یبطش بها، و عینه التی یبصر بها، وأذنه التی یسمع بها، ورجله التی یمشی بها، قد فنی عن نفسه و بقی بربّه.

او زوهم واز خیالت برتر است

او زخود فانی شد و از حقّ پر است

کما خرج عن الناحیة المقدّسة المبارکة عجّل الله فرج صاحبها، علی ید عثمان بن سعید رضی الله عنه، فی أدعیة شهر رجب، فی وصف الأئمّة المعصومین صلوات الله علیهم أجمعین: «فجعلتهم معادن لکلماتک و أرکاناً لتوحیدک و آیاتک و مقاماتک الّتی لاتعطیل لها فی کلّ مکان، یعرفک بها من عرفک، ولا فرق بینک و بینها إلا أنّهم عبادک و خلقک، فتقها و رتقها بیدک، بدؤها منک وعودها إلیک»(4).

فتربیة الله تبارک وتعالی لهم أن یجعلهم المثل الأعلی، وأن یتجلّی بتمام صفاته فیهم، بحیث لا تکون بینونة ولا تفرقة بینهم وبین ربّهم إلّا بأنّهم خلقه. ولذا خاطب الله تعالی صاحب هذا الدّعاء روحی و روح العالمین فداه بقوله: «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً »(5). فإنّ هذه الآیة نزلت فی الحسین علیه السّلام(6).

ص:169


1- رسائل الحکیم السبزواریّ /256 نقلاً عنه.
2- نهج البلاغه / 386.
3- القمر : 55.
4- البلد الأمین /179.
5- الفجر: 27-28.
6- تفسیر الصافی 818/2 ، نورالثقلین 577/5.

فی بدء خلق الأئمّة علیهم السّلام

قال علیه السّلام: «ابتدأ تنی بنعمتک قبل أن أکون شیئاً مذکوراً».

وهذا موافق لقوله تبارک وتعالی: «هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُوراً »(1). والاستفهام هنا استفهام تقریریّ(2)، ولذا فسّر «هل» هنا (3) ب_«قد»، فإنّه واضح أنّه [قد] أتی علی الإنسان حین من الدّهر لم یک شیئاً مذکوراً. و توصیف «الشی ء» و تقییده ب_«مذکوراً» یدلّ علی کونه شیئاً ولکن غیر مذکور، وهو کذلک.

کما فی روایة العیّاشیّ عن زرارة، قال: سألت أبا جعفر علیه السّلام عن هذه الآیة قال: «کان شیئاً، ولم یکن مذکوراً»(4). وفی روایة أخری عنه علیه السّلام: «کان مذکوراً فی العلم، ولم یکن مذکوراً فی الخلق»(5). وفی الکافی عن الصادق علیه السّلام: «کان مقدّراً غیر مذکور»(6). وفی روایة أخری: «کان شیئاً مقدوراً، ولم یکن مکوّناً»(7).

وتوضیحه: أنّ الشیئیّة مساوق للوجود بل هی(8) عینه وواضحٌ أنّ الأشیاء قبل وجودها الکونیّ موجودة بوجودها العلمیّ فی مرتبة علم الله تبارک و تعالی، فإنّ علمه تعالی لا یکون حصولیّاً بصور حاصلة کما زعمه بعض، بل علمه حضوریّ، وهو کون الأشیاء حاضرة عنده، ولا یعزب عنه ذرّةٌ فی الأرض ولا فی السماء، فکلّ الأشیاء حاضرة موجودة بالوجود الجمعی العلمیّ. وقولنا: «معدوم» باعتبار وجودها الکونیّ التّفصیلیّ، کما یقال للأشیاء المتصوّرة فی الذّهن الّتی لیست موجودة فی خارج الذّهن، هو معدوم، مع أنّها موجودة بالوجود الذّهنی وکیف لا یکون الأشیاء فی صقع الرّبوبیّة

ص:170


1- الدّهر: 1.
2- مجمع البیان 406/5.
3- لیس فی «ب» .
4- مجمع البیان 406/5.
5- نفس المصدر والموضع.
6- أصول الکافی 147/1.
7- مجمع البیان 406/5.
8- «ب»: هو.

و مقام علمه الّذی هو عین ذاته، وهو تبارک و تعالی معطیها، أعطی کلّ شیء خلقه، ومعطی الشیء لا یکون فاقداً له؟!

ولذا قال أبو جعفر علیه السّلام فی حدیث رواه الکلینیّ بسنده عن أبی بصیر، قال: جاء رجل إلی أبی جعفر علیه السّلام فقال: أخبرنی عن ربّک: متی کان؟ فقال: «ویلک! إنّما یقال لشیء لم یکن: متی کان؟ إلی أن قال: ولا کان خِلْواً من المُلک قبل إنشائه، ولا یکون منه خلواً بعد ذهابه»(1).

فهذه الفقرة صریحة فی أنّ الأشیاء قبل کونها وإیجادها بوجودها الکونیّ کانت موجودة فی الأزل فی علم الله الّذی هو عین ذاته، فذاته تبارک و تعالی حاوٍ و جامع لکلّ وجود، ولم یکن خالیاً عن وجود، وإلّا لزم ترکیبه من الوجدان والفقدان.

ولعلّک تُنکر و تَصول، وتستشکل وتقول: یلزم علی هذا قِدَم الأشیاء ، وهو خلاف الّضرورة! فإنّا نقول: مهلاً مهلاً، فإنّ الضّروریّ هو حدوث وجوداتها المضافة إلی أنفسها، و بها یمتاز بعضها من بعض. وأمّا وجودها العلمیّ فهو بالحقیقة وجود الله، کما أنّ وجود الأشیاء فی الذّهن بالحقیقة وجود الذّهن، ولذا یقال لما لیس منها فی الخارج: معدوم.

والابتداء بالنّعمة والعطیّة أن یکون قبل سؤال المعطی له و إظهاره والمراد بنعمته الّتی ابتدأ هو إیجاده و خلقه فهو أوّل نعمة أنعمها الله علیه، بعد أن لم یکن شیئاً مذکوراً. ومراده صلوات الله علیه إیجاد(2) روحه الطّیّبة و نوره المقدّس فی عالم الأرواح والأنوار. کما ورد فی الرّوایة عنهم صلوات الله علیهم: «إن الله خلقنا قبل الخلق بألفی ألف عام، فسبّحنا فسبّحت الملائکة لتسبیحنا»(3).

وعن أبی سعید الخدریّ أنّه قال: کنّا جلوساً مع رسول الله صلّی الله علیه و آله، إذ أقبل إلیه رجل، فقال: یا رسول الله أخبرنی عن قول الله عزّوجلّ لإبلیس: «أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ

ص:171


1- أصول الکافی 88/1 ، التوحید للصّدوق /173.
2- فی الأصل: إمّا ایجاد
3- بحار الأنوار 1/25 و مؤدّی الحدیث یوجد فی تفسیر الفرات / 134، إحقاق الحق 92/5.

الْعَالِینَ »(1) ، فمن هم یا رسول الله الّذین هم أعلی من الملائکة؟ فقال رسول الله : «أنا و علیّ وفاطمة و الحسن والحسین صلوات الله علیهم أجمعین، کنّا فی سرادق العرش نسبّح الله و تسبّح الملائکة بتسبیحنا، قبل أن یخلق الله عزّوجلّ آدم بألفی عام فلمّا خلق الله عزّوجلّ آدم أمر الملائکة أن یسجدوا له و لم یؤمروا بالسّجود إلّا لأجلنا، فسجدت الملائکة کلّهم إلّا إبلیس، فإنّه أبی أن یسجد، فقال الله تبارک و تعالی: أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعَالِینَ». أی من هؤلاء الخمسة المکتوبة أسماؤهم فی سرادق العرش، فنحن باب الله الّذی یؤتی منه بنا یهتدی المهتدون، فمن أحبّنا أحبّه الله و أسکنه جنّته، ومن أبغضنا أبغضه الله و أسکنه ناره، و لا یحبّنا إلّا من طاب مولده»(2).

وبالجملة، فالأخبار والأحادیث فی بدء أرواحهم وسبقها علی تمام الأشیاء کثیرة متظافرة، وفی نقلنا کفایة، وعلی هذا یکون قوله: «و خلقتنی من التّراب» بیان خلق بدنه المقدّس وذاک مادّته، ولا یکون بیاناً لقوله: ابتدأ تنی بنعمتک قبل أن أکون شیئاً مذکوراً.

فی انعقاد النطفة و مراحل کمالها

قال علیه السّلام: «خلقتنی من التراب، ثمّ اسکنتنی الأصلاب آمناً لریب المنون واختلاف الدّهور، فلم أزل ظاعناً من صلب إلی رحم فی تقادم الأیام الماضیة والقرون الخالیة».

ذکر علیه السّلام أوّل مادّة بدنه، و لمّا کان العنصر الغالب لأبدان الإنسان هو التّراب ذکره و لم یذکر سائر العناصر ولمّا کان الغالب بعد التّراب هو الماء ذُکِر فی مواضع من القرآن المجید هذان العنصران الثقلان، وعبّر بالطّین المرکّب من التّراب والماء. قال الله تبارک و تعالی: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِینٍ» (3)وقال فیما حکاه عن إبلیس لعنه

ص:172


1- ص: 75.
2- البرهان فی تفسیر القرآن 4 / 64، فضائل الشیعة /8.
3- المؤمنون: 12.

الله «خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ»(1).

وقوله علیه السّلام: «ثمّ أسکنتنی الأصلاب» موافق لقوله تبارک و تعالی: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِینٍ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَکِینٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً وَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَکَ اللهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ »(2).

فإنّه تبارک و تعالی عطف تبدّل (3) الطّین إلی النّطفة ب_«ثمّ» وکذا تبدّل النطفة إلی العلقة، وکذا التبدّل الآخر، وعطف سائر التبدّلات بالفاء والواو العاطفتین لا ب_«ثمّ» لأنّ التّبدّل الأوّل، التبدّل من صورة البساطة العنصریّة إلی الصورة الضعیفة المرکبّة المعدنیّة، وتبدّل النطفة إلی العلقة ترقّیها إلی عالم النّبا تیّة والنماء، وسائر التبدّلات من صیرورتها مضغة و صیرورتها عظماً و تکسیة العظم لحماً کلّها من مراتب عالم واحد، وهو عالم النّبات. ثمّ عطف ترقّیها إلی عالم الحیاة ب_«ثمّ» فافهم واغتنم هذه النّکتة فإنّی لم أر أحداً من المفسّرین تعرّض له.

والمنون: إمّا بمعنی الدّهر کما فی اللغة، أو بمعنی الموت والمنیّة کما هو أحد معنییه فی اللغة أیضاً (4). وریبه: هو الحوادث الّتی یضطرب(5) فیها الإنسان و توجب ریبه و تزلزله. و یؤیّد کون المنون هنا بمعنی الدّهر قوله علیه السّلام، متّصلاً به: واختلاف الدّهور. والصّلب: هو عظم الظّهر وفِقْراته الّتی ینتهی إلی الکلیتین والأنثیین. والنّطفة: هی فضلة الهضم الرابع الّتی تفضل فی جمیع البدن و تنزل إلی الأنثیین، فبالحقیقة، النّطفة تخرج من جمیع البدن وتنزل إلی البیضتین و لکن لمّا کانت الکلیتان متّصلتین بالصّلب وثدی المرأة [کان] دخلهما فی إصلاح النّطفة و جمعها و تحریکها أشدّ.

ص:173


1- ص: 76 والأعراف: 12.
2- المؤمنون: 12 - 14.
3- «ب»: تبدیل.
4- لسان العرب 415/13.
5- النسختان: یضطرّ والظاهر ما أثبتناه.

قال الله تعالی: «یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ »(1) ولذا ورد استحباب وضع الید علی ثدی المرأة عند إرادة الوقاع، لیشتدّ رغبتها ویعاون فی تحریک المنیّ(2) ، ولذا ذهب بقراط و کثیر من الحکماء و الأطباء إلی أن النّطفة لیست متشابهة المزاج، بل هی متشابهة الامتزاج، لأنّها تخرج من جمیع الأعضاء، فیخرج من اللحم ما یشبهه، ومن العظم شبیهه، ومن العصب شبیهه، وعلی هذا یخرج من جمیع الأعضاء(3). ولذا یکون الولد غالباً شبیهاً بوالدیه وغالباً یکون الأمراض الّتی فی الوالدین پر ثها الولد ولعلّه المراد من قوله تعالی فی وصف النطفة بأنّها أمشاج(4)، فإنّ الأمشاج جمع مشج، وهو الخلیط.

ولمّا کانت صورة النطفة فی تجوهرها و صورتها النوعیّة أضعف الصّور المعدنیّة لا یمکنها أن تحفظ نفسها و تبقی بذاتها زماناً یعتدّ به، جعل الله تبارک و تعالی لها مسکناً ومقرّاً تکنّ فیه و تحفظ فیه قال الله تعالی: «ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَکِینٍ»(5).

وقال صلوات الله علیه فی هذا الدّعاء: «ثمّ أسکنتنی الأصلاب آمناً لریب المنون ظاعناً من صلب إلی رحم» فإنّه لولا سکون النطفة فی هذا القرار المکین، لم یکن آمناً الریب المنون، وفسد با دنی زمانٍ.

فی أنّ آباء الأنبیاء کلّهم کانوا موحّدین

قال صلوات الله علیه: «لم تُخرجنی لرأفتک بی و لطفک لی و إحسانک إلیّ فی دولة أیّام الکفرة الّذین نقضوا عهدک و کذّبوا رسلک».

ولمّا کان الحالات الأبوین و أخلاقهما و أغذیتهما دخل تامّ فی استعداد النطفة ولذا ورد الأمر والحثّ من الأئمّة علیهم السّلام بأن یطعم الحوامل السفرجل لیحسن أخلاق

ص:174


1- الطارق: 7.
2- ینظر: مستدرک الوسائل 545/2.
3- الحکمة المتعالیة 110/8.
4- قال الله تعالی:«إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعًا بَصِیرًا ». ( الدّهر: 2).
5- المؤمنون: 13.

الولد(1)، وأن یطعمن اللُبان لیزید فطانته وذکاوته (2).

فلعلّ مراده علیه السّلام من إسکانه الأصلاب ظاعناً من صلب إلی رحم فی تقادم الأیام واختلاف الدّهور، مع أمنه من ریب المنون، هو أنّ الأصلاب والأرحام الّتی سکن فیها لم تَنَلْها أدناس الجهالة، وأرجاس الضّلالة، والصّفات القبیحة، والعادات الوقیحة، بل کانت متّصفة بالّصفات الحسنة والأخلاق المستحسنة، کما هو مذهب الإمامیّة کلّهم فی آباء الأنبیاء والأئمّة صلوات الله علیهم أجمعین لا یشکّون فیه، خلافاً لأهل السنّة والجماعة، فإنّهم قالوا بکفر والدَی رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم، وکفر أجداده کعبد المطلّب وهاشم و عبد مناف (3)، مع ما ظهر منهم سلام الله علیهم من الکرامات و خوارق العادات(4) خصوصاً من عبدالمطلّب سلام الله علیه، و ما ظهر منه فی وقعة الفیل ودعائه، فإنّه جعل یتوسّل إلی الله بنور نبیّه الّذی فی صلبه، ویقول: «یاربّ یاربّ إلیک المهرب، و أنت المَطْلَب، أسألک بالکعبة العلیا ذات الحجّ والموقف العظیم المقرّب، یا ربّ لازم(5) الأعادی بسهام العطب، حتّی یکونوا کالحصید المنقلب وأخذ بحلقة الکعبة وأنشأ یقول:

لا همّ إنّ المرء یمنع رحله، فامنع رحالَکْ

لا یغلبنّ صلیبهم و محالهم عدواً مِحالک

إن کنت تارکهم و کعبتنا فأمر مّا بدا لک

جرّوا جمیع بلادهم والفیل کی یسبوا عیالک

ص:175


1- سفینة البحار 629/1 : عن النبیّ صلّی الله علیه و آله: کلوا السفرجل وتهادوا بینکم، فإنّه یجلو البصر، وینبت المودّة فی القلب، وأطعموا حُبالاکم یحسن أولادکم.
2- وسائل الشیعة 136/15، سفینة البحار 505/2،
3- انظر مذهب الحق و مذاهب أهل السنة هنا فی: أوائل المقالات /45، النقض /515 - 519. الاعتقادات للصّدوق /110.
4- انظر بعض ما ظهرت منهم من الکرامات فی: بحارالأنوار117/15-160.
5- کذا فی النسختین، وفی المصدر «اِرْمِ» ولا یبعد کون مافی المتن تصحیف اِرمِ أو رامی.

عمدوا حِماک بکیدهم جهلاً وما خافوا جلالک

فانصر علی آل الصلیب وعابدیه الیوم آلک

وأنشأ أیضاً:

یاربّ، لا أرجو لهم سواکا

یاربّ فامنع منهم حماکا

إنّ عدوّ البیت من عاداکا

إمنعهم أن یخربوا قراکا

وبعد هذا الدّعاء سمع منادیاً ینادی: قد اُجیبت دعوتک وبلغت مسرّتک، إکراماً للنور الّذی فی وجهک»(1).

بل یظهر من بعض الأخبار أنّه کان مؤیّداً بالوحی والإلهام من عند الله(2).

قال رسول الله صلّی الله علیه و آله: «یا علیّ إنّ عبدالمطّلب سنّ فی الجاهلیة خمس سننٍ، أجراها الله تعالی فی الإسلام: حرّم نساء الآباء علی الأبناء، فأنزل الله تعالی: «وَلَا تَنْکِحُوا مَا نَکَحَ آبَاؤُکُمْ مِنَ النِّسَاءِ»(3) ووجد کنزاً، فأخرج منه الخمس و تصدّق به، فأنزل الله تعالی: «وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلهِ خُمُسَهُ»(4). ولمّا حفر زمزم سمّاها سقایة الحاجّ، فأنزل الله تعالی: «أَجَعَلْتُمْ سِقَایَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ»(5). وسَنّ فی القتل مائةً من الإبل، فأجری الله عزّوجلّ ذلک فی الإسلام. ولم یکن للطواف عدد عند قریش، فسَنّ عبدالمطّلب فیهم سبعة أشواط، فأجری الله ذلک فی الإسلام.

یاعلیّ، إنّ عبد المطّلب کان لا یستسقم بالأزلام ولا یعبد الأصنام، ولا یأکل ما ذبح علی النُّصب و یقول: أنا علی دین أبی إبراهیم علیه السّلام»(6).

واعتقادنا معاشر الإمامیّة أنّ آباء النبیّ والأئمّة صلوات الله علیهم إلی آدم کلّهم کانوا

ص:176


1- بحار الأنوار 70/15 .
2- ینظر تفصیل ذلک فی: نفس المصدر /117.
3- النساء: 22.
4- الأنفال: 41.
5- التوبة:19.
6- الخصال312/1.

موحّدین، ولم یکن فیهم کافر و مشرک(1)، فقد نقل الفریقان عن النبیّ صلّی الله علیه و آله وسلّم أنّه قال: «لم أزل اُنقل من أصلاب الطاهرین إلی أرحام الطاهرات حتّی أخرجنی فی عالمکم هذا، لم یُدَنِّسنی بِدَنَس الجاهلیّة»(2) فکیف کانوا، مع الشرک، طاهرین و طاهرات، وقد قال الله تبارک و تعالی «إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ»(3) وفی ذیل الرّوایة إشعار بأنّ کفر الآباء و الأمّهات یورث دنساً فی الولد. وقال الله تبارک و تعالی: «وَ تَقَلٌّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ»(4) علی سبیل المنّة والنّعمة علی رسوله أنّه قلّبه فی أصلاب الساجدین والعابدین.

وفی خطبة لأمیر المؤمنین علیه السّلام، فی وصف الأنبیاء صلوات الله علیهم: «فاستَوْدَعَهم فی أفضل مُستودَع، وأَقَرَّهم فی خیر مُستقَرّ، تَنَاسَخَتْهم کرائم الأصلاب إلی مُطَهَّراتِ الأرحام، کلّما مضی منهم سَلَفٌ قام منهم بدین الله خَلَفٌ حتّی أَفضَتْ کرامة الله سبحانه إلی محمّد صلّی الله علیه و آله فأخرجه من أفضل المعادن مَنْبَتاً ، وأعزّ الأرُومات مَغْرِساً» إلی آخر الخطبة.(5) فکیف یوصف أصلاب آبائهم وأرحام اُمّهاتهم بهذا الوصف والمدح، إن کانوا کفّاراً؟! واعتقادنا فی «آزر» أنّه لم یکن أبا إبراهیم، بل کان عمّه(6)، وکثیراً ما یسمّی العمّ - خصوصاً إذا کان زوج الأمّ بالأب.

وعدّ علیه السّلام من مِنَن الله تعالی علیه: ولادته فی دولة الإسلام و ظهور نوره، وعدم خروجه فی دولة الکفرة و هو من مِننه العظیمة، ونِعَمه الجسیمة، فإنّ کمال السّعادة أن تکون الولادة عند ظهور شمس فلک النّبوة و نیّر الرّسالة. کما قال صلّی الله علیه و آله: «خیر القرون قرنی...»(7) .

وقال أبو البشر آدم علیه السّلام فی اللیلة الّتی اُسری برسول الله حین رآه: «مرحباً

ص:177


1- الاعتقادات للصّدوق / 110، تصحیح اعتقادات الإمامیّة / 139، بحار الأنوار2/15-17.
2- إحقاق الحقّ 10/5و34.
3- التوبة: 28.
4- الشعراء: 219.
5- نهج البلاغة /138.
6- مجمع البیان 322/2.
7- قریب منه فی: مسند أحمد بن حنبل 228/2،بحار الأنوار 309/22.

بالابن الصالح والنّبیّ الصالح، المبعوث فی الزمن الصالح»(1) .

وقال یوسف الصّدّیق أیضاً فی هذه اللّیلة، حین رآه رسول الله صلّی الله علیه و آله: «مرحباً مرحباً بالنبیّ الصالح والأخ الصّالح، المبعوث فی الزمن الصّالح»(2). وقال أیضاً فی هذه اللّیلة خلیل الرّحمن، حین رآه: «مرحباً بالنبیّ الصالح والابن الصالح، المبعوث فی الزّمن الصالح» (3).

وبالجملة، فالولادة فی دولة الإسلام الّذی جاء به نبّینا صلّی الله علیه و آله وسلّم من لطفه و رأفته و إحسانه، إذ بطلوع هذا النیّر الأعظم أشرقت الأرض والسّماء وانمحت الجهالة و الظَّلْماء، وأسقطت الأصنام والأوثان، و خَمَدت من معابد الفرس النیران(4)،خصوصاً ولادة صاحب هذا الدعاء المبارک، فإنّه بعد الولادة لم یستقرّ فی مکان وکان أوّل مقرّه ومنزله بعد الولادة فی حجر جدّه رسول الله صلّی الله علیه و آله. کما روی عن صفیّة بنت عبدالمطّلب أنّها قالت لما سقط الحسین علیه السّلام من بطن أمّه قال النبیّ صلّی الله علیه و آله: «یاعمّة، هلمّی إلیّ ابنی»، فقلت: یارسول الله، إنّا لم ننظّفه بعد. فقال : « یا عمّة، أنت تُنَظّفینه؟! إنّ الله تبارک و تعالی قد نظّفه و طهّره» قالت صفیّة : فدفعته إلی النبیّ، فوضع النّبی لسانه فی فیه، وأقبل الحسین علی لسان رسول الله صلّی الله علیه و آله یمصّه قالت: فما کنت أحسب رسول الله یغذوه إلّا لبناً وعَسَلاً5(5).

والعهد لغة: الوصلة. والمراد هنا من العهد الّذی نقضوه، هو ما أودعه الله تعالی فی فطرتهم الّتی فطرهم علیها، فإنّ کلّ مولود یولد علی فطرة التّوحید(6)، وهو فطرة الله الّتی فطر الناس علیها، فإنّ کلّ أحد یعلم بالضرورة أنّ له موجِداً، وأنّه لیس موجوداً بنفسه و

ص:178


1- تفسیر القمّی: فی تفسیر سورة الإسراء 4/2،علم الیقین 498/1.
2- علم الیقین 502/1.
3- نفس المصدر /504، البرهان فی تفسیر القرآن 391/2.
4- إشارة إلی الحوادث الواقعة عند ولادة صاحب الرسالة صلّی الله علیه و آله: انظر : إعلام الوری / 19، شرف النّبیّ /236.
5- الأمالی للصّدوق /117، سفینة البحار 2/ 36.
6- اُنظر معانی الفطرة و حدیث «کلّ مولود یولد علی الفطرة...» فی بحار الأنوار 276/3-281.

أنّ له موجداً أوجده، و له مدبّراً یدبّره و یقلّبه کیف یشاء، وأنّه لا یملک لنفسه شیئاً. فإنّ أقرب الأشیاء إلیه قلبه و هو لا یستطیع أن یبقیه علی حالة واحدة، ویتحرّک و یتقلّب فی کلّ ساعة و یعلم بالضرورة أنّ لکلّ متحرّک محرّکاً یحرّکه و مقلّباً یقلّبه. ولذا قال سیّد الموحّدین أمیر المؤمنین سلام الله علیه: «عرفت الله بفسخ العزائم ونقض الهمم»(1).

وقال الصادق علیه السّلام فی جواب ابن أبی العوجاء، حین سأله عن الله تعالی: لِمَ احتجبَ عن خلقه، و أرسل إلیهم الرّسل ولو باشر الخلق بنفسه کان أقرب إلی إیمانهم؟ قال علیه السّلام: «ویلک! کیف احتجب عنک من أراک قدرته فی نفسک؛ نشوءَک (2) ولم تکن، وکِبَرک بعد صِغَرک، وقوّتک بعد ضعفک، و ضعفک بعد قوّتک، وسقمَک بعد صحّتک وصحّتک بعد سقمک، ورضاک بعد غضبک، وغضبک بعد رضاک، وحزنک بعد فرحک، وفرحک بعد حزنک، وحبّک بعد بغضک و بغضک بعد حبّک، وعزمک بعد إبائک، و إباءک بعد عزمک، و شهوتک بعد کراهتک، وکراهتک بعد شهوتک، ورغبتک بعد رهبتک، و رهبتک بعد رغبتک، ورجاءک بعد یأسک، و یأسک بعد رجائک، وخاطرک بما لم یکن فی وهمک، وعزوب ما أنت معتقده عن ذهنک»(3).

وبالجملة، فالفطرة الّتی فطر الإنسان، و جبلّته الّتی جبل علیها هو الإقرار بالله تبارک و تعالی. ولذا قال الله تعالی «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللهُ»(4) وقال أیضاً: «قُلْ أَرَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتَیکُمُ عَذَابُ اللهِ أَوْ أَتَتْکُمُ السَّاعَةُ أَغَیْرَ اللهِ تَدْعُونَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِنْ شَاءَ وَتَنْسَوْنَ مَا تُشْرِکُونَ»(5).

ولمّا کان الإقرار بالله ومعرفته ضروریّاً فطریّاً جبلّیّاً أحال الصادق علیه السّلام السائل عن الله تعالی إلی فطرته، فقال: «یا عبدالله هل رکبت سفینةً قطّ؟ قال: نعم قال: فهل کسرت بک حیث لا سفینة تنجیک، ولا سباحة تغنیک؟» قال: نعم، قال: «فهل تعلّق قلبک هناک أنّ

ص:179


1- التوحید للصّدوق /289، الخصال 33/1 . ولفظ الحدیث فیهما: بفسخ العزم و نقض الهمّ.
2- لفظة «نشوءک» والمعطوفات علیها بدل اشتمال من قدرته، کما فی هامش المصدر.
3- التوحید للصّدوق /127، والرّوایة مفصّلة.
4- لقمان: 25.
5- الأنعام: 40 - 41.

شیئاً من الأشیاء قادر علی أن یخلّصک من ورطتک؟» قال: نعم، قال الصادق علیه السّلام: «فذلک الشیء هو الله القادر علی الإنجاء حیث لا منجی، وعلی الإغاثة حیث لا مغیث»(1).

وبالجملة، فعهد الله تعالی و میثاقه الّذی نقضوه هو ما أودع الله فی غریز تهم وطبیعتهم، ولذا قال الله تعالی: «وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ»(2) فإشهاد الله إیّاهم علی أنفسهم - بحیث لا یمکنهم المعذرة بالغفلة و بشرک الآباء - هو إیجاد فطر تهم و غریزتهم علی التوحید، فکیف ینکر أمراً فطریّاً و ضروریّاً أوّلیّاً؟ وکیف یقبل المعذرة بالغفلة أو بشرک الآباء؟!

وقوله صلوات الله علیه: «لکنّک أخرجتنی رأفة و تحنّناً علیَّ الّذی سبق لی من الهدی الّذی له یسّرتنی و فیه أنشأتنی».

هو علّة لعدم إخراج الله إیّاه فی دولة الکفرة، فإنّ الله تعالی جعله سفینة نجاة الأمّة ووسیلة هدایة المسلمین إلی یوم الدّین، فإنّه علیه السّلام أبو الأئمّة الطاهرین(3) و هدایة کلّ أحد بإمامه، و به یُدعون یوم القیامة(4). ولعلّه السرّ فی قول جبرئیل علیه السّلام لرسول الله صلّی الله علیه و آله - فی اللیلة الّتی اُسری برسول الله ودخل الجنّة، و مُثِل له نورالحسن والحسین سلام الله علیهما فی صورة شجرتین - فی شأن شجرة الحسین علیه السّلام: هی أطیب طعماً و أزکی رائحة، فإن رائحة الإسلام ونوره الّذی یظهر و یزهر إلی یوم القیامة من شعاع نوره علیه السّلام. وهذا الخبر حکی عن عروة البارقی، قال: حججتُ فی بعض السّنین، فدخلت مسجد رسول الله صلّی الله علیه و آله، فوجدت رسول الله جالساً و حوله غلامان یا فعان، وهو یقبّل هذا مرّة و هذا أخری، فإذا رآه الناس

ص:180


1- التوحید للصّدوق /23، معانی الأخبار /4.
2- الأعراف: 172 - 173.
3- اتّصافه علیه السّلام بهذه الأوصاف ظاهر، انظر: فضائل الخمسة من الصحاح الستّة 255/3-265.
4- إشارة إلی قوله تعالی: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ»الإسراء: 71.

یفعل هذا أمسکوا من کلامه حتّی یقضی و طَرَه منهما، و ما یعرفون لأیّ سببٍ، حبّه إیّاهما فجئته وهو یفعل ذلک بهما، فقلت: یا رسول الله، هذان ابناک؟ فقال: «إنّهما ابنا بنتی و ابنا أخی و ابن عمّی، وأحبّ الرجال إلیّ، ومن هو سمعی و بصری، ومن نفسه نفسی ونفسی نفسه، و من أحزن لحزنه و یحزن لحزنی». فقلت له: قد عجبت یا رسول الله من فعلک بهما وحبّک لهما. فقال لی: «أحدّثک أیّها الرجل، إنّی لمّا عُرِج بی إلی السماء و دخلت الجنّة، انتهیت إلی شجرة فی ریاض الجنّة، فعجبت من طیب رائحتها فقال لی جبرئیل: یا محمّد، لا تعجب من هذه الشجرة، فثمرها أطیب من ریحها. فجعل جبرئیل یُتحِفنی من ثمرها، ویطعمنی من فاکهتها، وأنا لا أملّ منها. ثمّ مررنا بشجرة أخری، فقال لی جبرئیل: یا محمّد، کُلْ من هذه الشجرة، فإنّها تشبه الشجرة الّتی أکلت منها الثّمر؛ فهی أطیب طعماً و أزکی رائحة، قال: فجعل جبرئیل یتحفنی بثمرها، و یشمّنی من رائحتها و أنا لا أملّ منها فقلت: یا أخی جبرئیل، ما رأیت فی الأشجار أطیب ولا أحسن من هاتین الشجر تین فقال لی: یا محمّد، أتدری ما اسم هاتین الشّجرتین؟ فقلت لا أدری فقال: أحدهما الحسن والأخری الحسین، فإذا هبطت یا محمّد إلی الأرض مِن فَورک، فأتِ زوجتک خدیجة و واقِعْها من وقتک وساعتک، فإنّه یخرج منک طیب رائحة الثّمر الّذی أکلته من هاتین الشّجر تین فتلد لک فاطمة الزّهراء، ثمّ زوِّجها أخاک علیّاً فتلد له ابنین، فَسَمِّ أحدهما الحسن والآخر الحسین». قال رسول الله صلّی الله علیه و آله: «ففعلت ما أمرنی أخی جبرئیل، فکان الأمرما کان. فنزل إلیّ جبرئیل بعد ما ولد الحسن والحسین فقلت له: یاجبر ئیل، ما أشوقَنی إلی تِینک الشّجر تین! فقال: یا محمّد إذا اشتقت إلی الأکل من ثمرة تینک الشّجر تین فشُمَّ الحسن والحسین» قال: فجعل النبیّ صلّی الله علیه و آله کلّما اشتاق إلی الشّجرتین یشمُّ الحسن والحسین و یَلثَمهما وهو یقول: «صدق أخی جبرئیل»(1).

وبالجملة لمّا صدق فی علم الله عزّوجلّ أن یکون الحسین علیه السّلام سبب هدایة هذه الأمّة المرحومة، ووسیلة نجاتهم إلی یوم القیامة أخرجه فی دولة الإسلام، وجعله أبا الأئمّة والحجج الهداة إلی الله، والدّعاة إلیه ولذا کان رسول الله صلّی الله علیه وسلّم یقبّله

ص:181


1- بحار الأنوار 314/43.

ویقول: «أنت السیّد ابن السیّد أبوالسّادة، أنت الإمام ابن الإمام أبوالأئمّة وأنت الحجّة ابن الحجّة أبو الحجج تسعة من صلبک، تاسعهم قائمهم»(1).

وبشهادته وقتله فی سبیل الله، أحیا الله دینه، وإلّا انطمست آثاره وهدمت أرکانه، ولم یبق من الإسلام آیة ولا علامة. ولأجل کون إحیاء الدّین ونجاة المسلمین لا یمکن إلّا بشهادته علیه السّلام أخبر(2) جبرئیل رسول الله بشهادته و شهادة أخیه الحسن وکانا عند رسول الله وفی حِجره والحسن علیه السّلام علی رکبته الیمنی والحسین علیه السّلام علی رکبته الیسری، وهو یقبّلهما ویشمّهما وقال جبرئیل: «یارسول الله، إنّک لتحبّ الحسن والحسین، فقال رسول الله صلّی الله علیه و آله: وکیف لا أحبّهما وهما ریحانتای من الدّنیا وقرّتا عینی؟! فقال جبرئیل: إنّ الله قد حکم علیهما بأمرٍ، فاصْبِرْله. فقال: ماهو یا أخی؟ فقال جبرئیل: إنّ الله تعالی قد حکم علی هذا الحسن أن یموت مسموماً، وعلی هذا الحسین أن یموت مذبوحاً فحزن رسول الله صلّی الله علیه و آله، فقال له جبرئیل: إنّ لکلّ نبیّ دعوةً مستجابة، فإن شئت کانت دعوتک لولدیک الحسن والحسین علیهما السّلام، فادع الله أن یسلّمهما من السمّ والقتل، وإن شئت کانت مصیبتهما ذخیرة فی شفاعتک للعصاة من أمّتک یوم القیامة فقال النبیّ صلّی الله علیه و آله: یا جبرئیل، أنا راضٍ بحکم ربّی، لا اُرید إلّا ما یریده. وقد أحببت أن تکون دعوتی ذخیرة لشفاعتی فی العصاة من أمّتی، ویقضی الله فی ولدَیَّ ما یشاء»(3).

وواضح أنّ مراد جبرئیل من أنّ لکلّ نبیّ دعوةً مستجابة لیس أنّ لکلّ نبیّ دعوة واحدة مستجابة، فإنّه غلط، فإنّ کلّ دعوة ومسألة من الأنبیاء مستجابة، ولا یردّ دعاؤهم ومسألتهم، فإنّهم أَلْسنة الله، ودعاؤهم دعاؤ الله.

«هم دعا از او، اجابت هم از اوست»(4)

ص:182


1- المناقب 71/4 ، کمال الدّین 262/1 ، بحارالأنوار 241/36.
2- النسختان: لما أخبر.
3- بحارالأنوار 241/44-242، مع اختلاف یسیر.
4- إشارة إلی هذا الشعر: هم دعا از تو، اجابت هم ز تو ایمنی از تو، مهابت هم ز تو گر خطا گفتیم، اصلاحش تو کن مصلحی تو، ای تو سلطان سخن (مثنوی 1 /285)

بل المراد أنّ سبب نجاة الأمّة وهدایتهم وقابلیّتهم لشفاعتک منحصر(1) فی شهادتهما، وأبی الله أن یجری الأمور إلّا بأسبابها.(2)

فالأمر دائر بین هذین الأمرین: إمّا شهادتهما و نجات المسلمین وبقاء الدین، وإمّا عدم شهادتهما وهلاک المسلمین ومحو الدّین و طمس السنّة ومَحْق الملّة ولذا رضی رسول الله صلّی الله علیه و آله بشهادتهما، فإنّ الشهادة لأجل إحیاء الدّین من کمال السعادة، فإنّ الأنبیاء والأولیاء لیس همّهم إلّا إحیاء الدّین و إرشاد الضالّین و لم یعبأوا بالحیاة الدّنیویّة، فإنّ الدّنیا لهم سجن.

قال علیه السّلام: «ومن قبل ذلک رَؤُفتَ بی بجمیل صنعک و سوابغ نعمک، و ابتدعت خلقی من منی یُمنی، ثمَّ أسکنتنی فی ظلماتٍ ثلاثٍ، بین لحمٍ و دمٍ وجلدٍ لم تُشَهِّرنی (لم تشهدنی) بخلقی، ولم تجعل إلیّ شیئاً من أمری».

السوابغ: جمع السابغة، وهی الواسعة التامّة الکاملة یقال: درع سابغة أی: واسعة طویلة. وأسبغ وضوءه: إذا أکمله باکثار مائه. ومن کمال لطف الله علی خلقه أن مبدأ خلقه لمّا کان من أضعف الأشیاء و أخسّها وأوهنها و أمهنها عند الناس، ویستقذرها کلّ من رآها، لم یشهّرها الله عند الناس وجعله فی ظلمات ثلاث حتّی یتمّ خلقته و یحسن رؤیته، ولا یکون عند رؤیته الناس قبیحاً طفساً.

والمراد بالظلمات الثلاث إمّا اللحم والدّم والجلد، فیکون قوله علیه السّلام: «بین دمٍ ولحمٍ وجلدٍ» بیاناً للظلمات، و إمّا ظلمة البطن، وظلمة الرحم، وظلمة المشیمة؛ کما روی

ص:183


1- فی «ب»: منحسر، وما أثبتناه من «ألف».
2- فی الحدیث: «..لا ینال ما عندالله إلّا بجهة أسبابه...»، اُصول الکافی 203/1و183.

عن الباقر علیه السّلام فی تفسیر الآیة(1).

وقوله علیه السّلام: «لم تجعل إلیّ شیئاً من أمری» واضح، فإنّ النطفة بعد قرارها فی الرّحم، تکون أوّلاً من النباتات الضعیفة الوجود والنّبات وإن کان قویّاً لا یمکنه إصلاح أمره من التغذیة والتنمیة، بل لا بدّ من أن یکون من الخارج من یوصل إلیه الغذاء و یرسل إلیه الماء بقدرٍ لا یفسده، ولابدّ من ملائکة تستخدم القوی النّباتیّة فی النباتات من الغاذیة والنامیة والمولّدة فإنّ هذه الأفعال المتقنة المستحکمة الّتی جرت علی وفق المصلحة والحکمة لا یمکن أن تنسب إلی طبیعة عدیمة الشعور والإدراک.

ولذا قال سلطان الحکماء والمتألّهین نصیرالدّین الطوسی قدّس سرّه: «و المصوّرة عندی باطلة لامتناع صدور هذه الأفاعیل عن قوّة عدیمة المشاعر، بل کلّ من له أدنی شعور وإدراک یعلم أنّها فعل حکیم مقتدر»(2).

ولذا قال الله تبارک و تعالی - مُظْهِراً للتّعجّب ممّن ینکره ویکفر به -:«قُتِلَ الْإِنْسَانُ مَا أَکْفَرَهُ مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ»(3). وکون هذه الأفاعیل العجیبة المحکمة والصور الغریبة المستحسنة من فعل الله تبارک و تعالی لا ینافی توسّط القوی المادّیّة، فإنّه تعالی أجلّ وأعظم من أن یفعل هذه الأفاعیل الجزئیّة المتغیّرة الفاسدة بلا واسطة أو وسائط وما یصدر عنه بلا واسطة لا بدّ أن یکون من الأنوار القاهرة، والعقول المجرّدة، و هو نور نبیّنا صلّی الله علیه وآله، ومن نسب هذه الأفعال بلا واسطة إلی الله فقد ظلم ولم یعرفه حقّ معرفته، وما قدر الله حقّ قدره، فإنّ الکلّ وإن کان من فعل الله ولا مؤثّر فی الوجود إلّا هو، لکنّ إیجاده الأخسّ لا بدّ وأن یکون بتوسّط الأشرف، وإلّا لکان إیجاد الوسائط لغواً وعبثاً. وواضح أنّ الله یحیی ویمیت، والله یتوفّی الأنفس حین موتها، ومع

ص:184


1- إشارة إلی قوله تعالی فی سورة الزمر«یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ خَلْقًا مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ» قال الطبرسیّ فی تفسیر الظلمات الثلاث: ظلمة البطن، وظلمة الرحم، وظلمة المشیمة عن ابن عباس و مجاهد وقتادة والسدّیّ وابن زید و هو المروی عن أبی جعفر علیه السّلام. (مجمع البیان 491/4)
2- انظر صدر العبارة من کلام العلّامة الحلّی فی: کشف المراد /146.
3- عبس: 17 - 20.

ذلک یقول: «قُلْ یَتَوَفَّیکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ»(1) ویقول: «إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّیهُمُ الْمَلَائِکَةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ»(2) فإنّ ملک الموت الّذی من حملة العرش له خدم ووسائط و رقائق (3) فی قبض الأرواح، فإن شئت فقل: یقبض الأرواح ملائکة الموت، وإن شئت فقل: یقبضها عزرائیل علیه السّلام، وإن شئت فَقُل: یقبضها الله تبارک و تعالی والکلّ صحیح.

وکذا الإحیاء هو فعل الله تعالی، وهو الّذی «یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»(4). وهو لا ینافی أن یکون بتوسّط إسرافیل. قال الله تبارک و تعالی: «ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَی فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنْظُرُونَ»(5).

وکذا الهدایة من عند الله قال الله تعالی: «إِنَّکَ لَا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکِنَّ اللهَ یَهْدِی ...»(6) وهو لا ینافی أن تکون الهدایة بتوسّط الأنبیاء والمرسلین والأئمّة الطاهرین.

ولا شبهة أنّ الله هو الرزّاق و«إِنَّ اللهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ»(7) وهو لا ینافی أن یکون بتوسّط وسائط من میکائیل حامل العرش، وبتوسّط إنشاء الحَبّ ونزول المطر، وغیر ذلک من الوسائط.

فما قاله نصیر الملّة والدّین من بطلان القوّة المصوّرة من أجل کون هذه الأفاعیل لا تکون من طبیعة عدیمة الشّعور، حقّ لو کانت هذه الأفاعیل فعل الطبیعة العدیمة الشعور، مستقلّةً. أمّا إذا کانت الطبیعة مسخّرة لأمر الله وملکوته فلا وجه لبطلان القوّة المصوّرة، بل لا بدّ من القول بها وأنّها مسخّرة، وما یصدر عنها من الأفعال المحکمة المتقنة و من سائر القوی الطبیعیّة فباعتبار ملکوتها، فإنّ لکلّ مُلک ملکوتاً، وبیده تبارک و

ص:185


1- السجدة: 11.
2- النساء: 97.
3- الرقیقة بمعنی الواسطة اللطیفة الرابطة بین الشیئین. (التعریفات /49). راجع فی کون ملائکة أخری أعواناً لملک الموت: من لا یحضره الفقیه 136/1،علم الیقین 844/2.
4- البقرة: 28.
5- الزّمر: 68.
6- القصص: 56.
7- الذّاریات: 58.

تعالی ملکوت کلّ شیء. قال الله تبارک و تعالی:«هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحَامِ کَیْفَ یَشَاءُ»(1).

وفی الکافی عن الباقر علیه السّلام: «إنّ الله تعالی إذا أراد أن یخلق النطفة الّتی أخذ علیها المیثاق فی صلب آدم، أو ما یبدو له فیه، ویجعلها فی الرحم، حرّک الرّجل للجماع، و أوحی إلی الرّحم: أن افتحی بابک حتّی یلج فیک خلقی وقضائی النّافذ و قدری، فتفتح الرّحم بابها، فتصل النطفة إلی الرحم، فتردّدُ فیه أربعین یوماً، ثمّ تصیر علقة أربعین یوماً، ثمّ تصیر مضغة أربعین یوماً، ثمّ تصیر لحماً تجری فیه عروق مشبّکة، ثمّ یبعث الله ملکین خلّاقین یخلقان فی الأرحام ما یشاء الله، یقتحمان فی بطن المرأة من فم المرأة، فیصلان إلی الرحم وفیها الروح القدیمة المنقولة فی أصلاب الرّجال وأرحام النّساء، ومعها روح الحیاة، فینفخان فیها روح الحیاة والبقاء، ویشقّان له السمع والبصر وجمیع الجوارح وجمیع ما فی البطن، بإذن الله تبارک و تعالی. ثمّ یوحی الله إلی الملکین : اُکتبا علیه قضائی وقدری ونافذ أمری، واشترطا إلیّ البداء فیما تکتبان فیقولان: یاربّ، ما نکتب؟ قال: فیوحی الله إلیهما أن ارفعا رؤوسکما إلی رأس أمّه، فیرفعان رؤوسهما فإذا اللوح یضرب (یقرع) جبهة أمّه، فینظران فیه فیجدان فی اللوح صورته و زینته و أجله و میثاقه شقیّاً أو سعیداً، وجمیع شأنه.

قال: فیملی أحدهما علی صاحبه، فیکتبان جمیع ما فی اللوح، ویشترطان فیه البداء فیما یکتبان، ثمّ یختمان الکتاب و یجعلانه بین عینیه، ثمّ یقیمانه قائماً فی بطن أمّه...»(2) الحدیث. ولعلّ التعبیر بالملکین، لأجل أنّه لا بدّ فی إیجاد المکوّنات من أمر یعدّه و به یستعدّ لقبول الوجود، و من بتوسّطه یصل إلیه نور الوجود من عند الله تبارک و تعالی.

والمراد بالروح القدیمة المنقولة فی أصلاب الرّجال، الظاهر أن تکون النفس النباتیّة فی النطفة، فإنّها فی أوّل درجة النّبات و عبّر عن النفس الحیوانیّة بروح الحیاة والبقاء، وهو دلیل علی بقاء النفوس الحیوانیّة و تجرّدها عن المادّة فهی باقیة فی النشأة الأخری.

ص:186


1- آل عمران: 6.
2- فروع الکافی 6 /13.

وقوله علیه السّلام، فی هذا الحدیث، و تعبیره بالتردّد فی أربعین یوماً، دلیل علی الحرکة الجوهریّة ووقوع الحرکة فی الذّاتیّات کما هو الحقّ، و إن أنکره الشیخ الرّئیس أشدّ الإنکار(1).

قال صلوات الله علیه: «ثمّ أخرجتنی(2) إلی الدُّنیا تامّاً سویّاً، وحفظتنی فی المهد طفلاً صبیّاً، ورزقتنی من الغذاء لبناً مریئاً، وعطفت علیّ قلوب الحواضن، وکفّلتنی الأمّهات الرّحائم، وکلأتنی من طوارق الجانّ، وسلَّمتنی من الزّیادة والنُّقصان، فتعالیت یا رحیم یا رحمن».

التمام: مقابل النُّقصان، سواء کان فی الأعضاء أو فی القُوی، وسواء کان فی القوی الظاهریّة کالّسمع والبصر، أو فی القوی الباطنیّة المتخیّلة والحافظة والخیال.

والتّمام فی الخلقة من أجلّ نعمائه و أوّل آلائه، ولذا أکّده علیه السّلام بذکره ثانیاً بقوله: و سلّمتنی من الزّیادة والنقصان. ولذا روی عن مولانا سیّد الساجدین صلوات الله علیه أنّه إذا بُشّر بمولود ولد له سأل أوّلاً عن سلامته من الزیادة والنقصان، فإذا بشّر بها أخذ فی تسمیته والأذان والإقامة فی أذنیه، و یعمل له السُّنن (3).

وکما أنّ النقصان من الخلقة عیب فکذا الزّیادة علیها، فإنّ الزیادة مشوِّهة للصورة و مقبّحة للهیئة، لمخالفتها للعادة.

وأمّا کلاء تها من طوارق الجانّ - والمراد بالجانّ هنا الأعمّ من الشیاطین - فإنّه لضعف المولود حین یَمَسّه الجانّ و الشیطان، ویصیبه ما یصیبه. ففی المجمع عن النبیّ صلّی الله علیه و آله وسلّم: «ما من مولود إلّا والشیطان یمسّه حین یولد، فیستهلّ منه صارخاً، إلّا مریم و ابنها» (4)

ولعلّ السر فی عدم مسّ الشیطان مریم و ذرّیتها إعاذة أمّ مریم إیّاها و ذرّیتها بالله من

ص:187


1- النّجاة /205، انظر الحرکة الجوهریّة فی: الحکمة المتعالیة 78/3و101.
2- فی: البلد الأمین /251: ثمّ أخرجتنی للّذی سبق لی من الهدی إلی الدنیا.
3- وسائل الشیعة 143/15، باختلاف.
4- مجمع البیان 435/1 فی تفسیر سورة آل عمران، آیة: 36 «وَإِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

الشیطان الرجیم. ولعلّ السرّ فی تشریع غسل المولود والأمر به هو تطهیره ممّا أصابه من مسّ الشیطان والحکمة فی الأمر بالأذان والإقامة فی أذنی المولود هو عصمته من الشیطان کما روی مرفوعاً عن النبی صلّی الله علیه و آله(1).

وکما أعادت أمُّ مریم، مریمَ وذرّیتها من الشیطان الرّجیم و استجاب الله دعاءها کذلک أعاذ النبیّ صلّی الله علیه و و آله صاحب هذا الدّعاء حین ولادته، وقال: «اللهمّ إنّی اُعیذه بک و ذرّیّته من الشیطان الرّجیم»(2) ولعلّه السرّ فی قوله تبارک و تعالی، فی حقّ یحیی علیه السّلام: «وَسَلَامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَیَوْمَ یَمُوتُ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا»(3)لأنّ یوم الولادة کمال الوحشة بمسّ الشیطان للمولود، ویوم الموت کمال همّ الشیطان أن یوسوس المحتضر و یشکّکه فی اعتقاداته حتی لا یموت مسلماً، ویخرج من الدّنیا کافراً. ولمّا کان خطره عظیماً سأل یوسف الصدِّیق السلامة وقال: «تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ»(4). وأمّا یوم البعث فیوم ظهور الحقائق و محو القشور والرّقائق، ففیه کمال الوحشة.

فعن مولانا الرّضا صلوات الله علیه: «إنّ أوحش ما یکون هذا الخلق فی ثلاثة مواطن : یوم یُولَد و یَخرج من بطن أمّه فیری الدّنیا، ویوم یموت فیری الآخرة و أهلها، و یوم یُبعث فیری أحکاماً لم یَرَها فی دار الدّنیا»(5).

وکان النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم یعوّذ الحسنین بالمعوِّذتین کثیراً، ویتفأّل علیهما(6). ومن کثرة عوذة النبیّ إیّاهما بالمعوّذتین، قال ابن مسعود: «إنّ المعوّذتین عوذتان للحسن والحسین(7) ، ولیستا من القرآن(8)».

ص:188


1- بحار الأنوار126/104.
2- نفس المصدر 43 /256، وفیه: «ولده» بدل «ذرّیته».
3- مریم: 15.
4- یوسف: 101.
5- الخصال 107/1.
6- بحار الأنوار 282/43.
7- «ب»: للحسنین.
8- الدّر المنثور 6 /416. وعن القمّی، فی تفسیر المعوّذتین، عن الباقر علیه السّلام، قیل له: إنّ ابن مسعود کان یمحو المعوّذتین من المصحف، فقال: کان أبی یقول: إنّما فعل ذلک ابن مسعود برأیه، وهما من القرآن. (تفسیر القمیّ 450/2 ، بحار الأنوار 282/43).

والمریء: الهنیء، یقال: مَرَأ الطعام یَمْرَأ فهو مریء أی هنیء حمید المَغَبَّة.(1) واللبن کذلک، فإنّه صالح لأغلب الأمزجة، ولا یَغَصّ شاربه منه و سائغٌ للشاربین. فقد روی عن رسول الله صلی الله علیه و آله أنّه قال: «لا یغصّ أحد بشرب اللّبن، لأنّ الله عزّوجلّ قال: لَبَنًا خَالِصًا سَائِغًا لِلشَّارِبِینَ»(2).

واعلم أنّه قد ورد فی الأخبار المتظافرة أنّ صاحب هذا الدّعاء علیه السّلام لم یر تضع من ثدی أحد، لا من ثدی أمّه صلوات الله علیها ولا من ثدی غیرها، وکان غذاؤه من لسان رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم أو من إبهامه.

فقد روی الکلینیّ، فی حدیث طویل، «أنّه علیه السّلام لم یرتضع من فاطمة علیها السّلام، ولا من أنثی، کان یؤتی به النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم، فیضع إبهامه فی فیه فیمصّ منها ما یکفیه الیومین والثّلاثة، فنمیت لحمه من لحم رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم ودمه» (3).

وفی الکافی فی روایة عن أبی الحسن الرّضا صلوات الله علیه: «إنّ النبیّ صلّی الله علیه و آله وسلّم کان یؤتی به الحسین سلام الله علیه، فیُلْقِمه لسانه فیمصّه فیجتزئ به، ولم یر تضع من أنثی»(4).

وفی خبر عن أبی الفضل بن خیرانة اعتلّت فاطمة علیها السلام لمّا ولدت الحسین و جفّ لبنها، فطلب رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم مرضعاً فلم یجد، فکان یأتیه و یلقمه إبهامه یمصّها، ویجعل الله تعالی له فی إبهام رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم رزقاً یغذوه. ویقال: بل کان رسول الله صلّی الله علیه وآله یدخل لسانه فی فیه فیغرّه کما یغرّ الطیر فرخه، فیجعل الله تبارک و تعالی فی ذلک رزقاً، ففعل ذلک أربعین یوماً و لیلة،

ص:189


1- کما فی: لسان العرب 155/1.المغبّة بمعنی العاقبة.
2- بحار الأنوار 110/66 ، سفینة البحار 504/2 ، والآیة فی سورة النحل: 66.
3- اُصول الکافی464/1-465.
4- نفس المصدر والموضع.

فنبت لحمه من لحم رسول الله صلی الله علیه و آله»(1).

والظاهر أنّ مافی هذا الخبر من أنّ النبیّ صلّی الله علیه و آله طلب مرضعاً للحسین غیر صحیح. ولم یکن عدم إرضاع فاطمة سلام الله علیها لجفاف لبنها واعتلالها، بل کان عدم إرضاعها لنهی النبیّ صلّی الله علیه و آله عنه، لیکون غذاؤه و تربیته و تنمیته من لسان رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم بلا واسطة.

کما روی فی المناقب عن برّة ابنة أمیّة الخزاعیّ قالت: لما حملت فاطمة بالحسن علیه السّلام خرج النبیّ صلّی الله علیه و آله وسلّم فی بعض وجوهه، فقال لها: «إنّک ستلدین غلاماً قد هنّأنی به جبرئیل، فلا ترضعیه حتّی اصیر إلیک»، قالت برّة: فدخلت علی فاطمة حین ولدت الحسن، وله ثلاث، ما أرضعته، فقلت لها: أعطینیه حتی اُرضعه، فقالت: «کلّا». ثم أدرکتْها رقّة الاُمّهات فأرضعته. فلمّا جاء النبیّ صلّی الله علیه و آله قال لها: «ماذا صنعت؟» قالت له: «أدرکتنی رقّة الأمّهات، فأرضعته»، فقال: «أبی الله عزّوجلّ إلّا ما أراد». فلمّا حملت بالحسین علیه السّلام قال لها: «یافاطمة، إنّک ستلدین غلاماً قد هنّانی به جبرئیل، فلا ترضعیه حتّی أجیء إلیک، ولو أقمت شهراً». قالت: «أفعل ذلک». فخرج رسول الله صلی الله علیه و آله وسلّم فی بعض وجوهه، وولدت فاطمة حسیناً، فما أرضعته حتّی جاء رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم، فقال لها: «ماذا صنعت؟» قالت: «ما أرضعته». فأخذه وجعل لسانه فی فمه، فجعل الحسین علیه السّلام یمصّه، حتّی قال النبیّ صلّی الله علیه و آله وسلّم: «إیْهاً حسین، إیْهاً حسین! ثمّ قال: أبی الله إلّا ما یرید، هی فیک و فی ولدک، یعنی الإمامة»(2).

ومن هذا الحدیث الشریف یستفاد أنّ فی شرب لُعاب فَمِ رسول الله ومصّ لسانه وکون أوّل غذاء المولود ذلک، له دخل فی صیرورته إماماً وحجّة علی الخلق من عند الله. وأمّا مخالفة الصدیقة الطاهرة المعصومة لنهی رسول الله صلّی الله علیه فلعلّ نهیه کان نهی تنزیه کنهی آدم عن أکل الشجرة، فحملتها الرقّة علی ولدها بعد ثلاثة أیام أن ترضعه.

ص:190


1- المناقب 50/4.
2- نفس المصدر والموضع.

وفی الأمالی بإسناده عن صفیّة بنت عبد المطّلب، قالت: لمّا سقط الحسین علیه السّلام من بطن أمّه، فدفعته إلی رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم، فوضع النبیّ صلّی الله علیه و آله وسلّم لسانه فی فیه، وأقبل الحسین علی لسان رسول الله صلّی الله علیه و آله یمصّه. قالت: فما کنت أحسب رسول الله یغذوه إلّا لبناً أو عسلاً(1).

وبالجملة، فالمستفاد من هذه الأخبار المتظافرة أنّه علیه السّلام لم یر تضع من ثدی أحد(2)، ولنعم ما قال السیّد بحرالعلوم قدّس سرّه فی مراثیه:

لله مُرْتَضِعٌ لم یرتضع أبداً

من ثدی اُنثی، ومِنْ طه مَراضِعُهُ (3)

وهو لا ینافی ما ذکره فی هذا الدّعاء، فإنّه علیه السّلام قال: «ورزقتنی من الغذاء لبناً مریئاً» ولم یقل: من ثدی امرأة فلعلّ ما یغتذیه من لسان رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم یتحوّل و ینقلب إلی اللّبن، کما قالت صفیّة : ما کنت أحسب رسول الله یغذوه إلّا لبناً أو عسلاً.

وأمّا ما نقل: أنّ عبد الله بن یَقْطُر الّذی بعثه الحسین بکتابه إلی أهل الکوفة کان أخاه من الرضاعة فهو لا ینافی ذلک، فلعلّ بعض أزواج أمیر المؤمنین علیه السّلام أو الصدّیقة أرضعت عبدالله بن یَقطُر(4).

والحواضن: جمع الحاضن والحاضنة والحِضْن لغةً: هو ما دون الکَشْح، یقال: حَضَن الطائر فرخَه إذا ضمّه إلی نفسه، وهو کنایة عن التّربیة. و مربّیه علیه السّلام کان أوّلاً رسول الله صلّی الله علیه و آله، ثمّ أبوه أمیر المؤمنین سلام الله علیه و عطوفتهما و محبّتهما بالنسبة إلیه کانت فوق العادة و بلا نهایة. وقد کان رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم یعتنقه و یقبّله مع أخیه الحسن، ویقول: «اللهمّ إنّی أحبّهما و أحبّ من یحبّهما»(5).

ومن فرط حبّه لهما ما رواه سفیان بن عُیَیْنة وغیره: أنّه سمع رسول الله صلّی الله علیه

ص:191


1- الأمالی للصّدوق /117.
2- اُصول الکافی 1 /465.
3- العقود الاثنا عشر فی رثاء سادات البشر. مجلّة تراثنا، العدد 10 ص 213.
4- المناقب 390/4 ، الإرشاد للمفید 70/2.
5- المناقب 382/3 ، بحارالأنوار 275/43.

و آله بکاءهما، وهو علی المنبر، فقام فزعاً وقطع موعظته، وقال: «أیّها الناس، لقد قمت إلیهما وما أعقل»(1).

وهذا الحدیث یدلّ علی أنّ محبّته لهما کانت بلا نهایة، بحیث إنّ النبیّ صلّی الله علیه و آله - مع عظم شأنه و علوّ مکانه - لا یمکنه ولا یقدر علی أن یصبر و یسمع بکاءهما.

وفی کامل الزیارة بسنده عن علیّ علیه السّلام، قال: سمعت رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم یقول: «یا علیّ، لقد أذهلنی هذان الغلامان - یعنی الحسن والحسین - أن أحبّ بعدهما أحداً أبداً. إنّ ربّی أمرنی أن أحبّهما وأحبّ من یحبّهما»(2).

وإن شئت أن تعرف أنّ حبّ رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم له [کان] بلا نهایة ولا غایة، فانظر إلی أن رسول الله صلّی الله علیه و آله کان ابنه منحصراً فی إبراهیم ولم یکن له ابن سواه، وکان یحبّه حبّاً شدیداً، وکان یجلسه علی فخذه الأیسر ویجلس الحسین علی فخذه الأیمن و یقبّلهما ویشمّهما وهو فی غایة السرور بهما، فهبط جبرئیل فقال: « یامحمّد، إنّ ربّک یقرأ علیک السلام ویقول: لستُ أجمعهما لک، فأفْدِ أحدهما لصاحبه». فنظر رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم إلی إبراهیم فبکی، ونظر إلی الحسین علیه السّلام فبکی، فقال النبیّ صلّی الله علیه و آله وسلّم: «یقبض إبراهیم فدیةً للحسین». وقبض بعد ثلاث، فکان رسول الله صلّی الله علیه و آله بعد ذلک إذا رأی الحسین علیه السّلام مقبلاً قَبَّله و ضمّه إلی صدره و رشف ثنایاه، وقال: «فدیتُ مَنْ فَدَیْتُه بابنی ابراهیم»(3).

وکذلک حبّ أمیر المؤمنین علیه السّلام له ولأخیه الحسن صلوات الله علیهما کان فی نهایة الشدّة وغایتها، وکان إذا رآهما قدما لقتال الأعداء یؤخّرهما ویَقدِم بنفسه، ومن کلامه فی یوم صفّین مخاطباً لعسکره و جنده: «اِملِکُوا عنّی هذین الغلامَین، لئلاّ ینقطع

ص:192


1- المناقب 385/3 ، بحارالأنوار284/43.
2- کامل الزّیارات /50.
3- المناقب 81/4.

نسل رسول الله صلّی الله علیه و آله»(1). وکان یقیهما فی الحروب بنفسه.

وأمّا عطوفة حاضنته و محبّتها وهی أمّه الصدیقة الطاهرة صلوات الله وسلامه علیها فکانت فی کمال الشدّة ونهایة القوّة، بحیث إذا غاب عنها ساعة اضطربت و بکت، ولم تصبر علی فراقه (2).

کما روی عن عبد الله بن عبّاس فی وقعة حدیقة بنی النجّار، قال: بینما نحن عند رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم إذ أقبلت فاطمة تبکی، فقال لها النبیّ صلّی الله علیه و آله:

«ما یبکیک؟ قالت: یا رسول الله، إنّ الحسن والحسین خرجا، فو الله ما أدری أین سلکا، فقال النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم: لا تبکین فداک أبوک، فإنّ الله تعالی خلقهما وهو أرحم بهما» (3).

ومن فرط محبّتها أوصت إلی علیّ علیه السّلام أن لا یصیح صیحة فی وجه الحسن والحسین علیهما السّلام، مع ما عرفتْ من کمال محبّة أمیر المؤمنین سلام الله علیه لهما، وأنشأتْ صلوات الله علیها:

اِبْکِنی إن بکیتَ یا خیر هادی

واسبل الدّمع فهو یوم الفراق

یا قرین البتول أوصیک بالّنسلِ

فقد أصبحا حَلِیفا اشتیاق

وابکنی وابکِ للیتامی ولا تنسَ

قتیل العدی بطفّ العراق(4)

ومن فرط عطوفتها و محبّتها لهما أنّها بعد ما أدرجت فی الکفن وجاء الحسن والحسین لیودّعا أو یتزوّدا منها، أنّت و حنّت، ومدّت یدیها وضمّتهما إلی صدرها ملیّاً ، ولم ترفع یدیها عنهما حتّی سمع أمیر المؤمنین هاتفاً من السماء یهتف وینادی: «یا أبا الحسن، ارفعهما عنها فلقد أبکیا والله ملائکة السماوات»(5).

ومن حواضنه أم أیمن، وقد رأت فی المنام أنّ بعض أجزاء جسد رسول الله ألقی فی

ص:193


1- نهج البلاغه /323، الحکمة /207.
2- « ب » إذا غابت عنهما...علی فراقهما.
3- بحار الأنوار 302/43.
4- نفس المصدر /178.
5- نفس المصدر /179.

بیتها، فهالت من هذه الرؤیا فما زالت بعد هذه الرؤیا باکیة تمام اللّیل حتّی شکت جیرانُها إلی رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم، وقالوا: یا رسول الله، إنّ أمّ أیمن لم تنم البارحة من البکاء فدعا أمّ أیمن وقال لها: «إنّ الرّؤیا لیست کما رأیت، إنّ فاطمة تلد حسیناً وأنت تربّیه، فیکون بعض أعضائی فی بیتک و فی الیوم السابع من ولادته هیّأته(1) أمّ أیمن ولفّته فی بُرد رسول الله صلّی الله علیه و آله، وأقبلت به إلی رسول الله، فقال: مرحباً بالحامل والمحمول، یا أمّ أیمن هذا تأویل رؤیاک»(2) وکانت شدیدة الحبّ للحسین.

ومن جملة حواضنه صفیّة (3) عمّة رسول الله صلّی الله علیه و آله، وکانت فی کمال المحبّة للحسین علیه السّلام.

قال صلوات الله علیه: «حتّی إذا استهللْتُ ناطقاً بالکلام أتممتَ علیَّ سوابغ الإنعام، فرَّبیتنی زائداً فی کلّ عامٍ، حتّی أکملتَ فطرتی، واعتدلتَ سریرتی».

الاستهلال: هو إظهار صوت الصبیّ عند الولادة وأصله من الإهلال الّذی هو بمعنی رفع الصوت، ومنه قوله تعالی «وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللهِ ...»(4)

والنطق: هو التکلّم بکلام و حروف تعرف بها المعانی، کما فی القاموس.(5) و هو معناه فی العرف. ولا یقال لصوت المولود عند الولادة واستهلاله نطقاً فهذه الفقرة من الدّعاء صریحة فی أنّ استهلاله علیه السّلام عند الولادة کان نطقاً وکلاماً مفهِماً.

فیما قال الإمام علیه السّلام إذا وقع علی الأرض من بطن أمّه

کما ورد فی الأخبار المتظافرة فی أوصاف الإمام أنّه إذا وقع من بطن أمّه یضع یده

ص:194


1- «ب»: هنأته.
2- المناقب 70/4، بحار الأنوار 242/43-243.
3- بحار الأنوار 43 /243.
4- البقرة: 173.
5- قاموس اللغة 295/3 . وفیه: «بصوت» بدل «بکلام».

علی الأرض و یرفع رأسه إلی السّماء(1) کما فی بصائر الدرّجات عن سلیمان عن أبی عبدالله علیه السّلام، قال سلیمان: قلت له: جعلت فداک، ولِمَ ذلک؟ قال: «لأنّ منادیاً ینادیه من جوّ السماء، من بِطْنان العرش من الأفق الأعلی: یا فلان بن فلان، أثبت فإنّک صفوتی من خلقی وعیبة علمی، ولک و لمن تولاّک أوجبت رحمتی، ومنحتُ جِنانی، وأحلّک جواری ثمّ وعزّتی وجلالی، لأصلینّ من عاداک أشدّ عذابی، وإن وسّعت علیهم فی دنیای من سعة رزقی، قال علیه السّلام: فإذا انقضی صوت المنادی أجابه هو: «شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِکَةُ وَأُلُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لَا إِلَهَ إِلاّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»(2) فإذا قالها أعطاه الله العلم الأوّل والآخر، واستحقّ زیادة الروح فی لیلة القدر»(3).

وفی روایةٍ أخری طویلة، فی ولادة مولانا موسی بن جعفر سلام الله علیهما: «إنّ منادیاً ناداه من بِطْنان العرش، من قِبَل ربّ العزّة من الأفق الأعلی: یا موسی بن جعفر، أثبت ملیّاً لعظیم خلقتک...»(4) إلی آخر ما فی الرّوایة الأولی.

وقد ورد فی عدّة روایات أنّ أمیر المؤمنین لمّا دخل علیه رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم اهتزّ له فرحاً، وضحک فی وجهه، وقال: «السلام علیک یارسول الله ورحمة الله و برکاته ثمّ تنحنح وقال: بسم الله الرّحمن الرّحیم «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَوتِهِمْ خَاشِعُونَ» وقرأ تمام الآیات، إلی قوله تعالی: «أُولَئِکَ هُمُ الْوَارِثُونَ الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ»(5) ، فقال رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم: أنت والله أمیرهم تمیرهم من علومهم فیمتارون، وأنت والله دلیلهم و بک یهتدون»(6).

وبالجملة، فاستهلاله علیه السّلام لیس کاستهلال سائر الصبیان وهو مجرّد رفع الصوت، بل استهلاله بکونه ناطقاً و قراء ته آیات الله تبارک و تعالی.

ص:195


1- اُصول الکافی 386/1.
2- آل عمران: 18.
3- بصائر الدرجات /441-440. والحدیث بتمامه فی: اُصول الکافی 385/1.
4- بصائر الدرجات 441 - 442، المحاسن للبرقیّ /314 - 315.
5- المؤمنون: 1- 11.
6- البرهان فی تفسیر القرآن 108/3.

ولمّا کان النطق من أعظم نعم الله تبارک و تعالی علی الإنسان، ومن خواصّ الإنسان من بین الحیوانات، ذکره أوّلاً من جملة نعم الله الّذی یذکرها فی هذا الدّعاء، وکذا ذکره الله تعالی أوّل نعمة بعد خلقه، وقال: «خَلَقَ الْإِنْسَانَ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ»(1) ولذا قیل: إنّما المرء بأصغَرَیه (2). ولنعم ماقیل:

لسان الفتی نصف و نصفٌ فؤاده

ولم یَبْقَ إلّا صورة اللحم والدّم

قال بعض الحکماء: مِنْ عِظَمِ حکمة الله تبارک و تعالی إحداثه الموضوعات اللغویّة والدّاعی إلی ذلک أنّ الإنسان مفتقر فی المعیشة الدّنیاویّة إلی مشارکة ومعاونة من بنی نوعه، فإنّ الواحد من الإنسان لو تفرّد فی وجوده عن أفراد نوعه ولم یکن فی الوجود إلّا هو و الأمور الموجودة فی الطبیعة لهلک سریعاً، وساءت معیشته، لحاجته فی معیشته إلی أمور زائدة علی ما فی الطبیعة، مثل الغذاء المعمول، والملبوس المصنوع، فإنّ الأغذیة الطبیعیّة غیر صالحة لاغتذائه، والملابس الطبیعیّة أیضاً لا تصلح له إلّا بعد صیرورتها صناعیّة بأعمال إرادیّة، فلذلک یحتاج إلی تعلّم بعض الصّناعات حتّی تحسن معیشته والشخص الواحد لا یمکنه القیام بمجموع تلک الصناعات، بل لا بدّ من مشارکة ومعاونة بین جماعة حتّی یخبز هذا لذاک، وینسج هذا، [لذاک]، وینقل هذا لذاک، ویعطیه بإزاء عمله أجره فلهذه الأسباب و أمثالها یحتاج الإنسان فی المعاملات و غیرها أن یکون له قوّة لأن یُعلِم الآخر الّذی هو شریکه بما فی نفسه بعلامةٍ وضعیّة. وأصلح الأشیاء لذلک هو الصوت، لأنّه یتشعّب إلی حروف یترکّب منها تراکیب کثیرة من غیر مؤنة تلحق البدن.

والصوت من الأمور الضروریّة للإنسان لتنفّسه المضطرّ إلیه فی ترویح حرارة القلب. وأیضاً، الهَیَئات الصوتیّة لا تثبت ولا تدوم فیؤمن وقوف من لا یحتاج إلی شعوره علیه.

وبعد الصوت فی صلاحیّة أمر الإعلام هی الإشارة، إلّا أنّه أدلّ منها لأنّها لا ترشد إلّا من حیث یقع علیه البصر، وذلک أیضاً من جهة مخصوصة. ویحتاج المعلّم إلی أن یحرّک

حَدَقته إلی جهة مخصوصة حرکاتٍ کثیرة یراعی بها الإشارة. ففائدة الإشارة أقلّ،

ص:196


1- الرحمن: 3-4.
2- المنجد (فرائد الأدب) /1008.

ومؤنتها أکثر. وأمّا الصوت فلیس کذلک ، فلا جرم قد تقرّر الاصطلاح علی التعریف لما فی النفس بالعبارة، فجعلت الطبیعة للنّفس أن یؤلّف من الأصوات ما یتوصّل به إلی تعریف الغیر.

ولقد أجاد فیما أفاد ذلک الحکیم قدّس سرّه، خصوصاً فیما ذکر أنّ الطبیعة للنّفس أن یؤلّف من الأصوات ما یتوصّل به إلی تعریف الغیر، فجعل وضع اللغة أمراً طبیعیّاً للنفس، وهو کذلک، وواضع کونه غریزیّاً فما ذکر بعض أهل العلم من أنّ واضع اللغات بشر حکیم من الحکماء واضح الفساد. وأما ما ذکره بعض آخر من أهل العلم من أن الواضع لجمیع اللغات هو الله تبارک و تعالی - مستدلّاً بقوله تعالی: «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا»(1). ففی المجمع عن الصادق علیه السّلام أنّه سُئِل: ماذا علّمه؟ قال: «الأرضین والجبال»(2). وفی تفسیر القمیّ: «أسماء الجبال والشِّعاب(3) والأودیة»(4). فإن أراد من کون الله تعالی واضعاً أنّ تعلیم اللغة من عند الله فإنّه تبارک و تعالی جعل طبیعة الإنسان و غریزته بأن یعبّر عمّا فی نفسه بالألفاظ، ویجعل هذه الألفاظ علامة ودلالة علی المعنی الّذی فی نفسه، فصحیح، وواضح أنّه أمر طبیعیی غریزیّ. وإن أراد أنّ الله تبارک و تعالی وضع الألفاظ وباشر وضعها بنفسه فغلط، وما قدرالله حقّ قدره. ولیس المراد من الآیة الشریفة تعلیم اللغات والألفاظ فقط، فإنّه لیس بعلمٍ یفتخر به علی الملائکة ویتفضّل به علیهم، بل المراد حقائق الأشیاء وملکوتها الّذی یعبّر عنها بأرباب الأنواع عند طائفة (5) ویدلّ علیه قوله تعالی: «ثُمَّ عَرَضَهُم...»(6) عبّر بضمیر ذوی العقول. فلو کان المراد هذه الألفاظ واللغات لقال: «ثمّ عرضها»، لا «ثمّ عرضهم».

وأمّا قوله علیه السّلام: «فرّبیتنی زائداً فی کلّ عام».

ص:197


1- البقرة: 31.
2- مجمع البیان 76/1 مع زیادة.
3- فی: المصدر السابق: «البحار» بدل «الشعاب».
4- تفسیر القمیّ 45/1.
5- اُنظر سائر الأقوال هنا فی تفسیر الصافی 74/1.
6- البقرة: 31.

فالمراد بالزّیادة الزّیادة فی الخلقة والبدن، والزّیادة فی السرّ والمعرفة، فإنّ للنبیّ صلّی الله علیه و آله و سلّم وللأئمّة علیهم السّلام شؤوناً وأطواراً و مقامات و حالات. ففی مقام نورانیّتهم وبدو أنوارهم لیس فیهم شائبة نقص حتّی یزدادوا، بل کلّ کمال و جمال یمکن فی حقّهم حاصل بالفعل، ولیست لهم حالة منتظرة خلقهم الله أنواراً مُحدِقین بعرشه، وبتسبیحهم و تهلیلهم و تکبیرهم عَرفت الملائکة التّسبیح والتّکبیر والتّهلیل والتّمجید(1).

روی الکلینیّ قدّس سره، بسنده عن محمّد بن سنان، قال: کنت عند أبی جعفر الثانی سلام الله علیه، فأجریت اختلاف الشیعة، فقال: یا محمّد، إنّ الله تبارک و تعالی لم یزل متفرّداً بوحدانیّته، ثمّ خلق محمّداً وعلیّاً وفاطمة صلوات الله وسلامه علیهم، فمکثوا ألف دهر، ثمّ خلق جمیع الأشیاء فأشهدهم خلقها، وأجری طاعتهم علیها، وفوّض أمورها إلیهم، فهم یُحِلّون ما یشاؤون [ویحرّمون ما یشاؤون](2)، ولن یشاؤا إلّا أن یشاء الله تبارک و تعالی ثمّ قال: یا محمّد، هذه الدّیانة الّتی من تقدّمها مَرَق، ومن تخلّف عنها مُحِق، ومن لزمها لَحِق، خُذْها إلیک یا محمّد».

وهذا الحدیث رواه فضل بن محمود الفارسیّ بعینه، ولکن بعد «و فوّض أمر الأشیاء إلیهم [هکذا]: فی الحکم والتّصرّف والإرشاد والأمر والنّهی فی الخلق، لأنّهم الولاة، فلهم الأمر والولایة والهدایة. فهم أبوابه ونوّابه وحجّابه، یحلّلون ما شاؤوا، ویحرّمون ماشاؤوا، ولا یفعلون إلّا ما شاء الله. عبادٌ مُکْرَمون لا یسبقونه بالقول، وهم بأمره یعملون فهذه الدّیانة الّتی من تقدّمها غرق فی بحر الإفراط، ومن نقصهم عن هذه المراتب الّتی رتّبهم الله فیها زهق فی برّ التّفریط، ولم یوفِّ آل محمّد حقَّهم فیما یجب علی المؤمن من معرفتهم. ثمّ قال : خذها یا محمّد، فإنّها من مخزون العلم ومکنونه»(3).

وأمّا فی نشأتهم الدّنیویّة یحتاجون إلی الازدیاد، فإنّ الدنیا دار ضِیق وضَنْک، ولا یمکن أن تظهر فیها حقائق المعلومات الّتی لا یمکن حصرها دفعة واحدة، ولن یسع

ص:198


1- اُنظر: بحار الأنوار8/15.
2- اُصول الکافی 441/1.
3- بحارالأنوار 339/25.

الوجود الدنیویّ أنواراً غیر متناهیة دفعةً واحدة، ولا تطیق ولا تثبت، ولعلّه معنی قوله تبارک و تعالی: «وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً کَذَلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِیلًا»(1) فإن تحمّل القرآن دفعة وجملة واحدة غیر مقدور للهیکل البشریّ، فلا بدّ أن یتحمّل شیئاً فشیئاً، ومع ذلک إذا نزل القرآن و الوحی تغیّر حال النبیّ صلّی الله علیه و آله، وکَرُب و تربّد وجهه ونکس رأسه الشریف، وینکس أصحابه رؤوسهم. وکان إذا نزل الوحی وجد منه ألماً شدیداً، ویتصدّع رأسه ویجد ثقلاً.

وروی أنّه کان ینزل علیه الوحی فی یوم شدید البرد فیفصم عنه، وأنّ جبینه لیرفضّ عَرَقاً (2) ولذا یقال :بُرَحاء الوحی(3) وهو شدّة الکرب من ثقل الوحی، قال الله تعالی: «إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا»4(4).

وروی عن أبی أروی [الدوسی](5) قال: رأیت الوحی ینزل علی رسول الله وإنّه علی راحلته، فترغو و تنقل یدیها، حتّی أظنّ أنّ ذراعها ینفصم، فربّما بَرَکت ووضعت جِرانها علی الأرض ولا تستطیع الحرکة.(6) فإذا کان حاله فی تحمّل بعض القرآن هذا، فکیف یمکن تحمّله جملة واحدة؟!.

ولذا ورد فی الأخبار الکثیرة المتظافرة إن لم تکن متواترة: «إنّ الأئمّة علیهم السّلام یزدادون فی العلم، ولو لم یزدادوا فی العلم لنفدما عندهم من العلم» (7).

ففی بصائر الدّرجات بسنده عن أبی بصیر، قال سمعت أبا عبد الله علیه السّلام یقول: «إنّا لنزداد فی اللّیل والنهار، ولو لم نزدد لنفد ما عندنا»، قال أبو بصیر: جعلت فداک، من یأتیکم به؟ قال: «إنّ منّا من یعاین، وإنّ منّا لَمن یُنْقَر فی قلبه کَیْت و کَیت، ومنّا من یسمع

ص:199


1- الفرقان: 32.
2- مجمع البیان 378/5 ، نورالثقلین 447/5.
3- لسان العرب 410/2.
4- المزمّل: 5.
5- أضفناه عن المصدر، اُنظر ترجمته فی: اُسد الغابة 134/5.
6- بحارالانوار،264/18 مع اختلاف.
7- اُصول الکافی 253/1-254، بصائر الدّرجات /395.

بأُذُنه وَقْعاً کوقع السلسلة فی الطست»، فقال أبو بصیر : من الّذی یأتیکم بذلک؟ قال: «خلقٌ أعظم من جبرائیل ومیکائیل»(1).

وفی روایة أخری عن أبی عبدالله علیه السّلام أنّه قال: «إنّ لنا فی کلّ لیلة جمعة وَفْدة إلی ربّنا، فلاننزّل إلّا بعلمٍ مُستطرَف»(2).

وفی خبر آخر عن یونس بن أبی فضل (3) عن أبی عبدالله علیه السّلام قال: «ما من لیلة جمعة الاّ ولأولیاء الله فیها سرور». قلت: جعلت فداک، کیف ذاک؟ قال: «إذا کان لیلة الجمعة وافی رسول الله صلّی الله علیه و آله العرش، ووافی الأئمّة العرش ووافیت معهم، فما أرجع إلّا بعلم مستفاد، ولولا ذلک لنفد ما عندنا»(4).

وفی روایة أخری عن أبی جعفر علیه السّلام عن أبیه صلوات الله علیه أنّه قال: «والله، إنّ أرواحنا وأرواح النّبیّین لَتُوافی العرش کلّ لیلة جمعة، فما تردّ فی أبداننا إلّا بجمّ الغفیر من العلم(5).

وفی خبر آخر عن أبی جعفر علیه السّلام، قال: «قال رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم: إنّ أرواحنا وأرواح النبیّین توافی العرش کلّ لیلة جمعة، فتصبح الأوصیاء وقد زِیدَ فی علمهم مثل جمّ الغفیر من العلم»(6).

وفی روایة عن صفوان بن یحیی، قال: سمعت أبا الحسن علیه السّلام یقول: «کان جعفر بن محمّد علیه السّلام یقول: لولا أنّا نزداد لأنفَدْنا».(7)

وفی روایة أنّه سئل أبوعبدالله علیه السّلام: کیف یزداد الإمام؟ فقال: «منّا مَن یُنْکَت

ص:200


1- بصائر الدّرجات /3950 و 231.
2- نفس المصدر /131.
3- اُصول الکافی 254/1 ، عن یونس أو المفضّل بدل: یونس بن أبی فضل.
4- نفس المصدر / 254.
5- بصائر الدرجات /132.
6- نفس المصدر والموضع.
7- اُصول الکافی 1 /254، بصائر الدّرجات /395.

فی أُذُنه نَکْتاً، ومنّا من یُقْذَف فی قلبه قذفاً، ومنّا مَن یُخاطَب»(1).

وفی روایة عن أبی بصیر: قال: سمعت أبا عبدالله علیه السّلام یقول: «إنّا لنزداد فی اللیل والنهار، ولو لم نَزدَد لَنفِد ما عندنا». قال أبو بصیر: جعلت فداک، من یأتیکم به؟ قال: «إنّ منّا من یعاین، وإنّ منّا لَمَن یُنْقَر فی قلبه کَیْت و کَیْت، ومنّا من یسمع بأُذُنه وقعاً کوقع السلسلة فی الطست»، فقال أبو بصیر من الّذی یأتیکم بذلک؟ قال: «خلقٌ أعظم من جبرئیل و میکائیل»(2).

وبالجملة، فازدیادهم فی العلم والجسم فی کلّ یوم ولیلة واضح، و تربیة الله و تکمیله لهم فی کلّ عام لائح.

قال صلوات الله علیه: «أوجبت علیِّ بأن ألهمْتَنی معرفتک، وروَّعتنی بعجائب فطرتک، وأنطقتنی لِما ذرأتَ فی سمائک وأرضک من بدائع خلقک». .

یستفاد منه أنّ الحجّة الله علی الخلق لا تتمّ إلّا بعد إلهام و تعریف من عندالله تبارک و تعالی، وهو کذلک. فقد روی فی الکافی بسنده عن أبی عبدالله علیه السّلام، قال: «إنّ الله احتجّ علی الناس بما آتاهم وعرّفهم»3(3).

وفی روایة أخری رواها الکلینی بسنده عن الیمانیّ، قال: سمعت أباعبدالله علیه السّلام یقول: «إنّ أمر الله کلّه عجیب، إلّا أنّه قد احتجّ علیکم بما عرّفکم من نفسه»(4). ومراده علیه السّلام أنّ أمر الله من أسمائه الحسنی وصفاته العلیا، وأفعاله کلّها عجب تتحیّر فیه العقول، ولا یدرکه الفحول، فإنّه بحر عمیق لا یصل إلی قعره غوص الفکر، ولا یناله عقل البشر ولکنّ الله تبارک و تعالی لم یطلب ولم یکلّف من الناس من معرفته ومعرفة أسمائه إلّا بقدر ما عرّفهم من نفسه، فکلّ أحد یعبده ویدعوه بقدر عرفانه.

ص:201


1- بصائر الدرجات /232-231.
2- نفس المصدر والموضع.
3- اُصول الکافی 162/1-163.
4- نفس المصدر /86.

وفی روایة أخری فی الکافی بسنده عن محمّد بن حکیم، قال: قلت لأبی عبدالله علیه السّلام: المعرفة مِن صنع مَن هی؟ قال: «مِن صنع الله، لیس للعباد فیها صنع»(1).

وفی حدیث آخر عن العِجْلیّ عن أبی عبدالله علیه السّلام، قال: «لیس لله علی الخلق أن یعرفوا، وللخلق علی الله أن یعرّفهم، والله علی الخلق إذا عرّفهم أن یقبلوا»(2).

وفی خبر آخر عن ابن الطیّار عن أبی عبدالله علیه السّلام، قال: قال لی: «أکتب، فأملی علیّ: إنّ من قولنا إنّ الله یحتجّ علی العباد بما آتاهم و عرّفهم، ثمّ أرسل إلیهم رسولاً، وأنزل علیهم الکتاب، فأمر فیه ونهی، أمر فیه بالصلاة والصّیام، فنام رسول الله عن الصلاة فقال: أنا أنیمک وأوقظک، فإذا قمت فصلّ لیعلموا إذا أصابهم ذلک کیف یصنعون، لیس کما یقولون: إذا نام عنها هلک. وکذلک الصّیام أنا أمرضک وأنا أصحّحک، فإذا شفیتک فاقْضِه قال أبو عبدالله علیه السّلام: وکذلک إذا نظرت فی جمیع الأشیاء لم تجد أحداً فی ضیق، ولم تجد أحداً إلّا ولله علیه الحجة، ولله فیه المشیّة. ولا أقول إنّهم ماشاءوا صنعوا. ثمّ قال : إنّ الله یهدی ویضلّ. قال: وما اُمروا إلّا بدون سَعَتهم، وکلّ شیء أمر الناس به فهم یسعون، وکلّ شیءٍ لا یسعون له فهو موضوع عنهم، ولکنّ الناس لا خیر فیهم. ثمّ تلا علیه السّلام: «لَیْسَ عَلی الضٌّعَفَاءِ وَلاَ عَلَی الْمَرْضی وَلاَ عَلَی الَّذِینَ لاَ یَجِدُونَ مَا یُنْفِقُونَ حَرَجٌ» فوضع عنهم : «مَا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ وَاللهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ وَلَا عَلَی الَّذِینَ إِذَا مَا أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لَا أَجِدُ مَا أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ»(3)، فوضع عنهم لأنّهم لا یجدون.(4)

وفی روایة عن صفوان، قال: قلت للعبد الصالح: هل فی الناس استطاعة فیتعاطوا بها المعرفة؟ قال: «لا، إنّما هو تطوّل من الله». قلت: آفلهم فی المعرفة ثواب، إذا کان لیس فیهم ما یتعاطونه بمنزلة الرکوع والسجود الّذی أمروا به ففعلوه؟ قال: «لا إنّما هو تطوّل من الله علیهم، ویتطوّل بالثّواب»(5).

ص:202


1- نفس المصدر /163. وانظر : التوحید للصدوق /410.
2- اُصول الکافی 1 /164.
3- التوبة: 91 – 92.
4- اُصول الکافی 164/1.
5- بحارالأنوار337/78-338 مع تفاوت یسیر.

وفی المحاسن بسنده عن عبد الأعلی مولی آل سالم، قال: قال أبو عبد الله علیه السّلام: «لم یکلّف الله العباد المعرفة، ولم یجعل الله لهم إلیها سبیلاً»(1). وفیه أیضاً بسنده عن الحسن بن زیاد قال: سألت أبا عبدالله علیه السّلام عن الإیمان هل للعباد فیه صنع؟ قال: «لا ولا کرامة، بل هو من الله وفضله»(2).

وبالجملة، فلا یمکن معرفة الله إلّا بتعریفه وإلهامه قال الله تبارک و تعالی: «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَیهَا»(3). وفی الأدعیة الواردة عن الأئمّة: «بک عرفتک وأنت دللتنی علیک»(4).

قال الله تبارک و تعالی حکایة عن أصحاب الجنّة : «اَلْحَمْدُ لِلهِ الَّذِی هَدَانَا لِهَذَا وَمَا کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللهُ».(5)

فی الخوف والخشیة من الله تعالی

والروع هو الفزع والخوف والخشیة. والعُجب والترویع هو التخویف والإعجاب، وکلا المعنیین صحیح، فإنّ الله تبارک و تعالی خوّف عباده من فرط رأفته ورحمته، قال الله تعالی: «وَیُحَذِّرُکُمُ اللهُ نَفْسَهُ وَاللهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَاد»(6) وکلّما کانت المعرفة بالله تعالی أکثر کان الخوف منه أشدّ، فالخوف من الله لازم لمعرفته. ولذا قال أمیر المؤمنین صلوات الله علیه، فی دعائه فی الصّباح: «من ذا یعرف قدرک فلا یخافک؟ ومن ذا یعرف ما أنت فلا یَهابُک؟».

ولمّا کانت معرفة رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم [أتمّ وأکمل قال:](7) «إنّی أخشاکم لله وأتقاکم».(8) وقرأ صلّی الله علیه وآله آیة من آیات السورة المبارکة «الحاقّة»،

ص:203


1- المحاسن للبرقیّ /198.
2- نفس المصدر /199.
3- الشمس: 8.
4- من دعاء الإمام زین العابدین علیه السّلام، المعروف بدعاء أبی حمزة الثمالیّ.
5- الأعراف :43.
6- آل عمران: 30.
7- ما بین المعقوفین أضفناه لتستقیم العبارة.
8- صحیح البخاری 116/6.

فصعق خوفاً وخشیةً(1).

و«کان جدّه خلیل الرّحمن یُغشی علیه من الخوف، ویُسمع اضطراب قلبه میلاً فی میل و ینزل علیه جبرئیل و یقول: الجبّار یقرئک السلام ویقول: هل رأیت خلیلاً یخاف خلیله؟ فیقول: یا جبرئیل، إنّی إذا ذکرت خطیئتی نسیت خلّتی»(2).

وکان إذا قام إلی الصلاة یسمع أزیر قلبه خوفاً من الله(3). وکان أخشی الناس وأتقاهم، بعد رسول الله صلّی الله علیه وآله، مولانا أمیر المؤمنین سلام الله علیه، فإنّه لمّا نزلت هذه الآیات الخمس: «أَمَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنْبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ مَا کَانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَهَا أَإِلَهٌ مَعَ اللهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ یَعْدِلُونَ أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَرَارًا وَجَعَلَ خِلَالِهَا أَنْهَارًا وَجَعَلَ لَهَا رَوَاسِیَ وَجَعَلَ بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ حَاجِزًا أَإِلَهٌ مَعَ اللهِ، بَلْ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ وَیَجْعَلُکُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَعَ اللهِ قَلِیلًا مَا تَذَکَّرُونَ أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ فِی ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَنْ یُرْسِلُ الرِّیَاحَ بُشْرًا بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ أَإِلَهٌ مَعَ اللهِ تَعَالَی اللهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ أَمَّنْ یَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَمَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَعَ اللهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ».(4)

کان علیّ علیه السّلام بجنب النبیّ صلّی الله علیه و آله و سلّم انتفض انتفاض العصفور، فقال له رسول الله: «مالک یاعلیّ؟ قال: عجبت من جرأتهم علی الله وحلم الله تعالی عنهم، فمسحه رسول الله، ثمّ قال له: أبشر یا علیّ، فإنّه لا یحبّک منافق ولا یُبغضک مؤمن، ولولا أنت لم یعرف حزب الله وحزب الرّسول»(5).

فانظر إلی شدّة خوفه، فإنّه بمجرّد سماع هذه الآیات ینتفض و یضطرب، بحیث إنّ رسول الله یضطرب ویقول: «مالک یاعلیّ؟!» وکان علیه السّلام فی اللّیالی یتململ تململ السلیم، ویبکی بکاء الحزین، ویقول: «آهٍ من قلّة الزّاد و بُعْد السّفر، ووحشة الطریق،

ص:204


1- المحجّة البیضاء 305/7.
2- ربیع الأبرار467/1، وانظر:حیاة القلوب 134/1.
3- المحجّة البیضاء 305/7.
4- النّمل: 60 - 64.
5- المناقب 125/2.

وعِظَم المَوْرِد»(1).

وروی الکلینیّ قدّس سرّه بسنده عن الباقر علیه السّلام أنّه قال: «صلّی أمیرالمؤمنین علیه السّلام بالناس صلاة الصبح، فلمّا انصرف وَ عَظَهم، فبکی و أبکاهم من خوف الله ثمّ قال: أما والله لقد عهدت أقواماً علی عهد خلیلی رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم وأنّهم لَیُصبحون ویُمسون شُعْثاً غُبْراً خُمْصاً، بین أعینهم کَرُکَب المعز یَبِیتون لربّهم سُجّداً وقیاماً، یُراوِحون بین أقدامهم و جِباههم، یُناجون ربّهم، ویسألون فَکاکَ رِقابهم من النار. والله لقد رأیتهم مع هذا، وهم خائفون مشفقون».(2)

وفی روایة أخری بعد هذا: «کأنّ زفیر النار فی آذانهم، إذا ذکر الله عندهم مادوا کما یمید الشجر، کأنّما القوم باتوا غافلین!... فما رئی ضاحکاً حتّی ضربه اللّعین ابن ملجم».(3)

وبالجملة، فخوفه و خشیته من الله بحیث لا یوصف، فإنّه سلام الله علیه کان من شدّة الخوف بحیث یغشی علیه ویطول غشیته، کما یظهر من حکایة أبی الدّرداء المعروفة، فإنّه بعد نقل مناجاته و دعائه یقول: «ثمّ بکی، فلم أسمع له حسّاً و لا حرکة، فقلت فی نفسی، غلب علیه النوم لطول السهر، أوقظه لصلاة الفجر، قال أبو الدّرداء: فأتیته، فإذا هو کالخشبة المُلْقاة، فحرّکته فلم یتحرّک، وزَوَیْته فلم یرو؟ فقلت: إنّا لله و إنّا إلیه راجعون، مات والله علیّ بن أبی طالب! فأتیت منزله مبادراً أنعاه إلی أهله، فقالت فاطمة علیها السلام: ما کان من شأنه وقصّته؟ فأخبرتها الخبر، فقالت: هی والله الغشیة الّتی تأخذه من خشیة الله، یا أبا الدّرداء. ثمّ أتوه بماء فَنضَحُوه علی وجهه، فأفاق و نظر إلیّ وأنا أبکی، فقال: ممّ بکاؤک یا أبا الدّرداء؟ فقلت: ممّا أراه تنزله بنفسک، فقال: یا أبا الدّرداء، فکیف لو رأیتنی و دعی بی للحساب، و أیقن أهل الجرائم بالعذاب، و أحوشتنی(4) ملائکة غِلاظ شداد و زبانیة فِظاظ،

ص:205


1- بحار الأنوار 15/41-23.
2- اُصول الکافی 2 /235 - 236.
3- نفس المصدر. وفیه: «حتّی قبض صلوات الله علیه» بدل «حتّی ضربه...».
4- فی المصدر: و احتوشتنی.

فوقفت بین یدی الملک الجبّار، قد أسلمنی الأحبّاء، لکنت أشدّ رحمة لی بین یدی من لا یخفی علیه خافیة»(1).

ومن هذه الحکایة یظهر أنّ هذه الغشیة من خشیة الله کانت معتادة له علیه السّلام و یظهر أنّ غشیته علیه السّلام کانت طویلة بقدر ذهاب أبی الدّرداء، و مکالمته مع فاطمة الزّهراء و مراجعته، و نضح الماء علی وجهه المبارک.

وکذلک کان ولده الزّکیّ الحسن بن علی علیه السّلام إذا قام فی صلاته ترتعد فرائصه بین یدی ربّه عزّوجلّ، وکان إذا ذکر الموت بکی، وإذا ذکر القبر بکی، وإذا ذکر البعث والنشور بکی، وإذا ذکر الممرّ علی الصراط بکی، وإذا ذکر العَرْض علی الله عزّوجلّ شَهق شهقة یغشی علیه منها(2).

ولمّا حضرته الوفاة کان یبکی، فقیل له: یا ابن رسول الله، أتبکی و مکانک من رسول الله الّذی أنت، وقد قال رسول الله فیک ما قال، وقد حججتَ عشرین حجّة ماشیاً، وقد قاسمتَ ربّک مالک ثلاث مرّاتٍ، حتّی النّعل بالنّعل؟! فقال علیه السّلام: إنّما أبکی لخصلتین: لهول المطّلع وفراق الأحبّة (3).

وأمّا خوف مولانا الحسین علیه السّلام وخشیته لمّا کان فی نهایة العظمة وغایة الشدّة کان الله یُسلّیه لیذهب شدّة خوفه، کما روی عن أنس أنّه سایره، فأتی قبر جدّته خدیجة فبکی، ثمّ قال: إذهب عنّی قال: فاستخفیت عنه، فلمّا طال وقوفه فی الصلاة سمعت قائلاً:

یاربّ یاربّ أنت مولاه

فارحم عبیداً إلیک ملجاه

یاذا المعالی علیک معتمدی

طوبی لمن کنت أنت مولاه

طوبی لمن کان خائفاً أرقاً

یشکو إلی ذی الجلال بلواه

وما به علّةٌ ولاسَقَمٌ

أکثر من حبّه لمولاه

إذا اشتکی بثّه وغصّته

أجابه الله ثمّ لبّاه

ص:206


1- المناقب 124/2 . وانظر : بحار الأنوار 12/41.
2- بحار الأنوار 331/43 ، انظر : المناقب 14/4.
3- بحار الأنوار 332/43.

إذا ابتلی بالظّلام مبتهلاً

أکرمه الله ثمّ ناداه

لبّیّک عبدی، وأنت فی کنفی

وکلُّ ماقلت قد علمناه

صوتک یشتاقه ملائکتی

فحسبک الصوت قد سمعناه

دُعاک عندی یجول فی حجب

فحسبک الستر قد سترناه

سلنی بلا رعبةٍ ولا رهبٍ

ولا حساب، إنّی أنا الله(1)

وکذلک سیّدالساجدین و زین العابدین علیّ بن الحسین علیه السّلام کان من شدّة خوفه و خشیته یغشی علیه، کما حکی طاووس الیمانیّ، قال: رأیت علیّ بن الحسین علیه السّلام یطوف من العشاء إلی السحر و یتعبّد، فلمّا لم یر أحداً رمق السماء بطرفه وقال: «إلهی، غارت نجوم سمائک و هجعت عیون أنامک وأبوابک مفتّحات للسائلین. جئتک لتغفر لی و ترحمنی و تُریَنی وجه جدّی محمّد صلّی الله علیه و آله فی عرصات القیامة. ثمّ بکی وقال: و عزّتک و جلالک ما أردت بمعصیتی مخالفتک، وما عصیتک و أنا بک شاکّ، وبِنَکالِک جاهل، ولا لعقوبتک متعرّض، ولکن سوّلت لی نفسی و أعاننی علی ذلک سترک المُرْخی به علیّ فالآن من عذابک من یستنقذنی ؟! و بحبل من أتّصل إن أنت قطعت حبلک عنّی؟ فوا سوأتاه غداً من الوقوف بین یدیک إذا قیل للمخفّین جوزوا وللمثقلین حُطّوا! أمع المخفّین أجوز أم مع المثقلین أحطّ ؟! ویلی کلّما طال عمری کثر ذنبی ولم أَتُبْ، أما آنَ لی أن أستحیی من ربّی؟! ثمّ بکی و أنشأ یقول:

أتحرقنی بالنار یاغایة المنی

فأین رجائی، ثمّ أین محبّتی ؟!

أتیت بأعمال قِباحٍ ردیّةٍ

وما فی الوری خَلْق جَنی کجنایتی!

ثمّ بکی وقال: سبحانک، تعصی کأنّک لا تری، و تحلم کأنّک لم تعص! تتودّد إلی خلقک بحسن الصنیع کأنّ بک الحاجة إلیهم، و أنت یا سیدی الغنیّ عنهم ثمّ خرّ إلی الأرض ساجداً». قال طاووس: فدنوت منه و شُلْتُ برأسه، ووضعته علی رکبتی، و بکیت حتّی جرت دموعی علی وجهه، فاستوی جالساً، وقال: «من الّذی أشغلنی عن ذکر ربّی ؟!»، فقلت: أنا طاووس یا ابن رسول الله، ما هذا الجزع والفزع و نحن یلزمنا أن نفعل مثل هذا،

ص:207


1- المناقب 4 /69.

و نحن عاصون و جافون و أبوک الحسین بن علیّ علیهما السّلام، و أمّک فاطمة الزهراء، و جدّک رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم؟ قال: «فالتفت إلیّ، وقال: هیهات هیهات یاطاووس دَعْ عنّی حدیث أبی و أمّی وجدّی، خلق الله الجنّة لمن أطاعه و أحسن ولو کان عبداً حبشیّاً،. وخلق النّار لمن عصاه ولو کان ولداً قرشیّاً ، أما سمعت قول الله تعالی: «فَإِذَا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلَا أَنْسَابَ بَیْنَهُمْ»(1).

وبالجملة، إذا نظرت إلی الأدعیة المنقولة - خصوصاً دعاءه فی أسحار شهر رمضان الّذی رواه أبو حمزة - و تأمّلت صحیفته المبارکة تعرف أنّ خوفه و خشیته من الله بحیث لا یمکن أن یحدّ و کذلک سائر الأئمّة الطاهرین صلوات الله علیهم أجمعین.

فقد روی عن مالک بن أنس الفقیه أنّه قال: «کان جعفر بن محمّد الصادق صلوات الله علیه من عظماء العبّاد وأکابر الزّهاد الّذین یخشون الله عزّوجلّ. وکان إذا قال: قال رسول الله... اخضرّ لونه مرّة و اصفرّ أخری. قال مالک بن أنس: ولقد حججت معه سنةً، فلمّا استوت به راحلته عند الإحرام کان کلّما همّ بالتلبیة انقطع صوته فی حلقه، وکاد أن یخرّ من راحلته، فقلت له: قل یا ابن رسول الله ولا بدّ لک أن تقول. فقال: یا ابن أبی عامر، کیف أجسر أن أقول: لبّیک اللهم لبّیک؟ و أخشی أن یقول الله عزّوجلّ لی: لا لبّیک ولاسعدیک!».(2)

وکان علیه السّلام یرفع یده إلی السماء ویقول: «ربِّ، لا تکلنی إلی نفسی طرفة عین أبداً لا أقلّ من ذلک و لا أکثر». و تنحدر الدّموع من جوانب لحیته الطیّبة المبارکة. قال ابن أبی یعفور: ثمّ أقبل بعد دعائه و بکائه إلیّ، فقال: « یا ابن أبی یعفور، إنّ یونس بن متّی وکّله الله إلی نفسه أقلّ من طرفة عین، فأحدث ذلک الذّنب» قال ابن أبی یعفور: قلت: فبلغ به کفراً، أصلحک الله؟ قال: «لا، ولکنّ الموت علی تلک الحال هلاک»(3).

ولمّا قال له محمّد بن زید الشحّام: علّمنی دعاء، فعلّمه الدعاء المعروف و هو: «یا من

ص:208


1- نفس المصدر /151، و الآیة فی سورة المؤمنون: 101.
2- نفس المصدر /275 مع تقدیم و تأخیر قلیل، و تفاوت لفظیّ یسیر.
3- اُصول الکافی 581/2.

أرجوه لکلّ خیر...» إلی آخره، قال: ثمّ وضع یدیه علی لحیته ولم یرفعهما إلّا وقد امتلأ ظهر کفّیه دموعاً(1).

وکان موسی بن جعفر سلام الله علیهما کثیراً مّا یدعو ویقول: «عظم(2) الذّنب من عبدک فلیحسن العفو من عندک، و یبکی حتّی تخضلّ لحیته»(3).

فی التّفکر و فضله و أنواعه و إراءة الله الأئمة ما فی السماوات والأرض

وأمّا إذا کان «روّعتنی بعجائب فطر تک» بمعنی الإعجاب فهو أیضاً صحیح، فإنّه کلّما ازداد الإنسان علماً کان التفاته إلی حِکَم الله فیما أوجده و ذرأه أکثر، و یصیر تعجّبه أزید، ولذا أمر بالنّظر فی الموجودات والتّدبّر و التّفکّر و تکرار النّظر.

قال الله تبارک و تعالی: «فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَی مِنْ فُطُورٍثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَهُوَ حَسِیرٌ»(4). وقال الله تعالی: «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسَانُ مِمَّ خُلِقَ خُلِقَ مِنْ مَاءٍ دَافِقٍ یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ إِنَّهُ عَلَی رَجْعِهِ لَقَادِرٌ یَوْمَ تُبْلَی السَّرَائِرُ»(5).

فلو تأمّل الإنسان فی خلقته و عجیب فطرته بُهِتَ و تَحیّر، فإنّ مبدأه کان من أضعف الأشیاء وأقذرها، کیف صار عالماً حکیماً مستحقّاً لمدح الله تعالی بقوله: «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ»(6)، وکیف سخّر له ما فی البرّ وما فی البحر؟

وقد روی عن عطاء، قال : انطلقت أنا و عُبید بن عُمیر إلی بعض أزواج النّبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم فقال ابن أبی عمیر : أخبرینا بأعجب ما رأیته من رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم قال: فبکت، وقالت: کلّ أمره کان عجباً، أتانی فی لیلتی حتّی مسّ جلده جلدی، ثمّ قال: ذرینی أتعبّد لربّی عزّوجلّ. فقام إلی القِرْبة فتوضّاً منها، ثمّ قام یصلّی،

ص:209


1- بحار الأنوار 47 /36.
2- فی المصدر: قبح الذنب.
3- المناقب 318/4.
4- الملک: 3-4.
5- الطارق: 5 - 9.
6- الإسراء: 70.

فبکی حتّی بلّ لحیته، ثمّ سجد حتّی بلّ الأرض، ثمّ اضطجع علی جنبه حتّی أتی بلال یؤذنه لصلاة الصبح، فقال: یارسول الله، ما یبکیک و قد غفر الله لک ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر؟! فقال: ویحک یا بلال! ما یمنعنی أن أبکی وقد أنزل الله فی هذه اللّیلة: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لَآیَاتٍ لِأُولِی الْأَلْبَابِ»(1)؟ ثمّ قال: «ویلٌ لمن قرأها ولم یتفکّر فیها(2)»

وعن الصادق علیه السّلام: «أفضل العبادة إدمان التفکّر فی الله وفی قدرته»(3).

والمراد من التفکّر فی الله التفکّر فیما ینبغی له من أسمائه الحسنی و أمثاله العلیا، لا التفکّر فی ذاته، فإنّه لیس للتفکّر فیه مجال، وإدراکه محال. فلا ینافی هذا الخبر ماروی عن النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم أنّه قال: « تفکّروا فی خلق الله تعالی، ولا تفکّروا فی الله، فإنّکم لن تقدروا قدره»(4).

وعن مولانا الرضا سلام الله علیه أنّه قال: «لیس العبادة بکثرة الصلاة والصّوم، إنّما العبادة التفکّر فی أمر الله»(5). ولذا روی محمّدبن واسع أنّ رجلاً من أهل البصرة رکب إلی أمّ ذرّ، بعد موت أبی ذرّ، فسألها عن عبادة أبی ذرّ رضی الله عنه، فقالت: «کان نهاره أجمع فی ناحیة البیت یتفکّر»(6).

وکان لقمان یطیل الجلوس وحده، وکان مولاه یمرّبه ویقول: یالقمان، إنّک تدیم الجلوس وحدک، فلوجلست مع الناس کان آنس لک، فیقول لقمان: «إنّ طول الوحدة أفهم للفکرة، وطول الفکرة دلیل علی طریق الجنّة»(7).

وکان معظم عبادة رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم، قبل البعثة، التفکّر والنظر فی

ص:210


1- آل عمران: 190.
2- انظر: نورالثقلین 350/1. وفیه: «لاکها» بدل «قرأها».
3- اُصول الکافی 2 /55.
4- الحقائق للفیض 306. وفیه: «آلاء الله» بدل «خلق الله».
5- اُصول الکافی 2 /55.
6- مجموعة ورّام 250/1.
7- نفس المصدر، بحار الأنوار 13 /422.

آیات الله، وینعزل عن الناس و یختار الخلوة لتکون أتمّ للفکرة، ویخرج عن البلد ویذهب إلی جبل حِراء، ویقیم فیه و یتفکّر فی عجائب آیات الله، وهو روح العبادة.(1) و لذا روی عن النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم أنّه قال: « تفکّر ساعةٍ خیرٌ من قیام لیلة»(2)، وفی روایة: «أنّ تفکّر ساعة خیر من عبادة سنة»(3)، وفی روایة أخری: «خیر من عبادة ستّین سنة»(4) والکلّ صحیح، إنّما الاختلاف لاختلاف مراتب التفکّر و درجات المتفکّرین فی العلم والمعرفة واختلاف أنواع ما یتفکّر فیه، فربّما یکون تفکّر ساعة أفضل من عبادة المتفکّر، وربّما یکون تفکّر أحد - مثل النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم - أفضل من عبادة الثّقلین. وکان تعبّده صلّی الله علیه و آله و سلّم بسائر العبادات البدنیّة بما یراه أنّ فیه رضا الله وأنّه مُقرِّب إلیه، لا علی سبیل التبعیّة المحضة والتّقلید الصّرف.

آنچه می کرد، از یقین و دید بود

نی زظنّ و از ره تقلید بود

فإنّه صلّی الله علیه و آله کان قبل البعثة نبیّاً، وکان مؤیّداً بروح القدس، ویری کلَّ ما فی الألواح العالیة من العلوم، ولکنّه لم یؤمر بالدّعوة والتّبلیغ. وکیف یرضی من له أدنی علم بأن یعتقد أنّ عیسی بن مریم - مع أنّه کان، بمراتبَ لا تُعدّ، أنقص من خاتم الأنبیاء صلوات الله علیهم أجمعین - یکون فی المهد نبیّاً کما قال الله تبارک و تعالی حاکیاً عنه: «قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا»(5) وخاتم الأنبیاء - الّذی هو شمس فلک النّبوة وسائر الأنبیاء من أشعّته وأنواره و أضوائه - لا یکون نبیّاً؟! وقد قال: «کنتُ نبیّاً و آدم بین الماء والطّین، أو بین الرّوح والجسد»(6).

وبالجملة، فروح العبادة وجوهرها و کنهها النظر فی آیات الله والتفکّر فیها. ومن أعظم مواهب الله و عطایاه أن یریه آیاته، ولذا ذکر علیه السّلام فی هذا الدعاء - بعد ذکر نعمة

ص:211


1- انظر: بحار الأنوار 17 /309 و 18 /205.
2- المحاسن للبرقیّ /26، حلیة الأولیاءِ 209/1.
3- الحقائق للفیض /308.
4- تفسیر الصافی 321/1.
5- مریم: 30.
6- علم الیقین 457/1.

معرفة الله الّتی أنعمها - بتعریضه هذه النّعمة وقال: وروّعتنی بعجائب فطرتک.

ولکون هذه النّعمة من أعظم النّعماء وأتمّ الآلاء جعل الله علّة معراج النبیّ وفائدته ذلک. قال الله تبارک و تعالی: «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ»(1) وکذلک قال تبارک و تعالی فی شأن إبراهیم علیه و علی نبیّنا الصلاة والسلام: «وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ».2(2)

قال الصادق علیه السّلام: « کُشِطَ له عن الأرض ومَنْ علیها والسماوات وما فیها، والمَلَک الّذی یحملهما، والعرش ومن علیه، وفعل ذلک برسول الله و أمیرالمؤمنین صلوات الله علیهما»(3).

وفی روایة عن أبی جعفر علیه السّلام مثله، إلّا أنّه ذکر فی آخره: «وکذلک أری صاحبکم»(4). وفی بصائر الدرجات عن بُریدة الأسلمیّ عن رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم، أنّه قال لعلیّ: « یا علیّ، إنّ الله أشهدک معی سبعة مواطن حتّی ذکر الموطن الثانی، قال: أتانی جبرئیل فأسری بی إلی السماء، فقال: أین أخوک؟ فقلت: ودّعته خلفی قال: فادْعُ الله یأتیک به، فدعوت فإذا أنت معی، فکشط لی عن السماوات السبع والأرضین السبع، حتّی رأیت سکّانها و عُمّارها و موضع کلّ ملک منها، فلم أرَشیئاً منها إلّا وقد رأیته کما رأیته»(5). وبالجملة فقد رأی صاحب هذا الدّعاء عجائب فطرة الله، وأُرِیَ ملکوت الأشیاء.

وقد روی عن ابن مسکان أنّه قال أبو عبدالله علیه السّلام: «وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ»، قال: «کشط لإبراهیم السماوات السبع حتّی نظر إلی ما فوق العرش، وکشط له الأرض حتّی رأی ما فی الهواء، وکشط لمحمّد مثل ذلک.

ص:212


1- الإسراء: 1.
2- الأنعام: 75.
3- تفسیر القمیّ 1 /205، مجمع البیان 322/2.
4- بصائر الدرجات /107-106.
5- نفس المصدر.

وإنّی لأری صاحبکم والائمّة من بعده قد فعل بهم مثل ذلک»(1).

وروی الشیخ أبو جعفر الطوسیّ قدّس سرّه، عن عبد الله بن عجلان السکونیّ، قال: سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: «بیت علیّ و فاطمة سلام الله علیهما حجرة رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم، وسقف بیتهم عرش ربّ العالمین وفی قعر بیوتهم فُرْجة مکشوطة إلی العرش معراج الوحی، والملائکة تنزل علیهم بالوحی صباحاً و مساءً وکلّ ساعة فی کلّ طرفة عین. والملائکة لا ینقطع فوجهم: فوج ینزل، وفوج یصعد. إنّ الله تبارک و تعالی کشط لإبراهیم علیه السّلام عن السماوات، حتّی أبصر العرش، وزاد الله فی قوّة ناظره. و إنّ الله زاد فی قوّة ناظر محمّد و علیّ و فاطمة والحسن والحسین صلوات الله علیهم أجمعین، و کانوا یُبصرون العرش ولا یجدون لبیوتهم سقفاً غیر العرش، فبیوتهم مسقّفة بعرش الرحمن، وفیها معارج معراج الملائکة والروح فوج بعد فوج، لاانقطاع لهم. وما من بیت من بیوت الأئمّة منّا إلّا وفیه معراج الملائکة، لقوله تعالی: «تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ بِکُلِّ أَمْرٍسَلاَمٌ» قال: قلت: من کلّ أمر؟ قال علیه السّلام: بکلِّ أمرٍ. قلت: هذا تنزیل؟ قال: نعم»(2).

والمراد بالبیوت، فی هذا الخبر الشریف، هی قلوبهم المقدّسة الطاهرة، کما هو واضح، کما حلف علیه قتادة بن دعامة فقیه أهل البصرة، لمّا أتی أبا جعفر الباقر سلام الله علیه فقال له: «أنت فقیه أهل البصرة؟» قال: نعم. فقال علیه السّلام: «ویحک یاقتادة! إنّ الله عزّوجلّ خلق خلقاً من خلقه، فجعلهم حججاً علی خلقه، فهم أوتادٌ فی أرضه، قوّام بأمره، نجباء فی علمه اصطفاهم قبل خلقه أظلّةً عن یمین عرشه». فسکت قتادة طویلاً، ثمّ قال: أصلحک الله، والله لقد جلست بین یدی الفقهاء وقدّام ابن عبّاس، فما اضطرب قلبی قدّام واحد منهم ما اضطرب قدّامک. فقال له أبو جعفر علیه السّلام: «أ تدری أین أنت؟ أنت بین یدی «بُیُوتٍ أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ رِجَالٌ

ص:213


1- نفس المصدر. والآیة فی سورة الأنعام: 75.
2- البرهان فی تفسیر القرآن 4 /487 - 488 مع اختلاف یسیر .

لَا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِیتَاءِ الزَّکَاةِ»(1)، فأنت ثَمَّ، ونحن أولئک».

فقال قتادة: صدقت والله، جعلنی الله فداک. والله، ماهی بیوت حجارۃٍ ولا طین(2).

وقد روی ثقة الإسلام الکلینیّ و علیّ بن إبراهیم القمیّ قدّس سرّهما عن الصادق علیه السّلام، فی تفسیر هذه الآیة الشّریفة: «رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِنًا»،(3)«إنّما هی یعنی الولایة، من دخل فیها دخل بیوت الأنبیاء»(4).

ولمّا سأل ابن الکوّاء لعنه الله أمیر المؤمنین علیه السّلام عن هذه الآیة الشّریفة: «وَلَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَی وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا»(5) قال صلوات الله علیه: «نحن البیوت الّتی أمر الله أن یؤتی من أبوابها، ونحن باب الله و بیوته الّتی تؤتی منه، فمن تابعنا و أقرّ بولایتنا فقد أتی البیوت من أبوابها ومن خالفنا و فضّل علینا غیرنا فقد أتی البیوت من ظهورها»(6) فقلوب الأئمّة صلوات الله علیهم أجمعین بیوت الله وفی حال انصرافهم عن الشواغل و توجّههم إلی باطن قلبهم و قعره یکون الوحی ونزول الملائکة فهذا معنی الخبر.

ویستفاد من هذا الحدیث الشریف أنّهم یستکفون ببواطن نفوسهم، ولا یحتاجون إلی معلّم بشریّ، ففی قعر قلوبهم فُرْجة إلی العرش، والمراد من العرش کلّ الأشیاء. کما ورد فی الأخبار فی تفسیر قوله تعالی: «اَلرَّحْمَنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی»،(7) أنّ المراد استولی علی کلّ شیءٍ(8)، فلیس شیء أقرب ولا أبعد منه من شیءٍ آخر، بل رحمته الرّحمانیّة محیطة بالکلّ.

ص:214


1- النّور: 36 - 37.
2- بحار الأنوار 357/46.
3- نوح: 28.
4- البرهان فی تفسیر القرآن 390/4، بحار الأنوار 11 /316- 315.
5- البقرة: 189.
6- المناقب 34/2.
7- طه: 5.
8- نورالثقلین 371/3 ، وانظر:اُصول الکافی 127/1.

فمعنی هذا الحدیث، علی هذا، أنّ مِن هذه الفُرجة الّتی فی قعر بیوتهم یرون کلّ شیءٍ، کما ورد فی بصائر الدرجات عن صالح بن سهل، قال: کنت جالساً عند أبی عبدالله علیه السّلام فقال لی ابتداءً منه: «یاصالح بن سهل، إنّ الله جعل بینه و بین الرسول رسولاً، ولم یجعل بینه و بین الإمام رسولاً».

قال: قلت له: وکیف ذاک؟ «قال: جعل بینه و بین الإمام عموداً من نور ینظر الله به إلی الإمام، و ینظر الإمام إلیه، فإذا أراد عِلم شیءٍ ینظر فی ذلک النور فعرفه»(1)

وفی روایة أخری عن إسحاق الجریری(2) قال: کنت عند أبی عبدالله علیه السّلام فسمعته و هو یقول: «إنّ الله تعالی عموداً من نور حجبه الله عن جمیع الخلائق، طرفُه عندالله و طرفُه الآخر فی أُذُن الإمام، فإذا أراد الله شیئاً أوحاه فی أُذُن الإمام»(3). وفی هذا الباب أخبار اُخر کثیرة متظافرة(4).

فی إخبار الأئمّة عن عوالم غیر هذاالعالم

وقوله علیه السّلام: «وأنطقتَنی لما ذرأت من بدائع خلقک» فواضح.

فإنّ الأئمّة صلوات الله علیهم نطقوا و أخبروا عن بدائع الخلق وعن عوالم ذرأها الله تعالی غیر هذا العالم. ففی بصائر الدّرجات بسنده عن أبی عبدالله علیه السّلام: «إنّه حدّث عن عمّه الزکیّ الحسن بن علیّ علیهما السّلام أنّه قال: إنّ لله مدینتین، إحداهما بالمشرق والأخری بالمغرب، علیهما سُوران، وعلی کلّ مدینةٍ ألف ألف مصراعٍ من ذهب، وفیها سبعون ألف ألف لغة، یتکلّم کلّ أهل لغة بخلاف لغة صاحبها وأنا أعرف جمیع اللّغات وما فیهما وما بینهما، وما علیهما حجّة غیری و غیر الحسین أخی»(5).

وفی روایة أخری عن هشام الجوالیقیّ عن أبی عبدالله علیه السّلام قال: «إنّ لله مدینة

ص:215


1- بصائر الدرجات /440.
2- کذا فی المصدر، والنسختان: أبی إسحاق.
3- نفس المصدر /439.
4- نفس المصدر /443 - 439.
5- نفس المصدر / 339، اُصول الکافی 1 /462، مع اختلاف یسیر.

خلف البحر، سَعَتها مسیرُ أربعین یوماً (للشّمس)، فیها قوم لم یعصوا الله قطّ، ولا یعرفون إبلیس، ولا یعلمون خلق إبلیس، نَلْقاهم فی کلّ حینٍ فیسألوننا عن کلّ ما یحتاجون إلیه، و یسألوننا الدعاء فنعلّمهم، و یسألون عن قائمنا متی یظهر؟ وفیهم عبادة و اجتهاد شدید ولمدینتهم أبواب، مابین المِصراع إلی المصراع مائة فرسخ. لهم تقدیس و اجتهاد شدید لو رأیتموهم لاحتقر تم عملکم، یصلّی الرّجل منهم شهراً لا یرفع رأسه من سجوده. طعامهم التّسبیح، ولباسهم الورع، ووجوههم مشرقة بالنور. إذا رأوا واحداً منّا لَحَسوه، واجتمعوا إلیه، وأخذوا من أثره من الأرض یتبرّکون به. لهم دویّ إذا صَلُّوا أشدّ من دویّ الریح العاصف. فیهم جماعة لم یَضَعوا السلاح منذ کانوا ینتظرون قائمنا، یدعون أن یریهم إیّاه. وعمر أحدهم ألف سنة، إذا رأیتهم رأیت الخشوع والاستکانة و طلب ما یقرّبهم إلیه. إذا احتبسنا ظنّوا أنّ ذلک من سخط. یتعاهدون الساعة الّتی نأتیهم فیها، لا یسأمون ولا یَفْتُرون، یَتْلُون کتاب الله کما علّمناهم، وإنّ فیما نعلّمهم ما لو تُلِی علی الناس لکفروا به ولأنکروه. یسألوننا عن الشیء إذا ورد علیهم من القرآن ولا یعرفونه، فإذا أخبرناهم انشرحت قلوبهم لِما یسمعون منّا، وسألوا الله طول البقاء و أن لا یفقدونا، و یعلمون (أنّ) المنّة لله علیهم فیما نعلّمهم عظیمة. ولهم خَرْجة مع الإمام إذا قام، یسبقون فیها. أصحاب السلاح منهم، ویدعون الله أن یجعلهم ممّن ینتصر به لدینه. فیهم کهول وشبّان، إذا رأی شابّ منهم الکهلَ جلس بین یدیه جِلسة العبد، لا یقوم حتّی یأمره. لهم طریق هم أعلم به من الخلق إلی حیث یرید الإمام، فإذا أمرهم الإمام بأمرٍ قاموا علیه أبداً حتّی یکون هو الّذی یأمرهم بغیره. لو أنّهم وردوا علی ما بین المشرق والمغرب من الخلق لأفنَوهم فی ساعة واحدة لا یختلّ الحدید فیهم، لهم سیوف من حدید غیر هذا الحدید، لو ضرب أحدهم بسیفه جبلاً لقَدَّه حتّی یفصله یغزو بهم الإمام الهند والدّیلم والکرک والتّرک والرّوم و بربر و مابین جابلسا إلی جابلقا، وهما مدینتان إحداهما بالمشرق والأخری بالمغرب لا یأتون علی أهل دین إلّا دعوهم إلی الله و إلی الإسلام و إلی الإقرار بمحمّد صلّی الله علیه و آله وسلّم ، ومن لم یقرّ بالإسلام قتلوه حتّی لا یبقی ما بین المشرق والمغرب

ص:216

(وما دون الجبل) أحد إلّا أقرّ»(1).

وفی روایة عن عجلان أبی صالح، قال: سألت أبا عبد الله علیه السّلام عن قبّة آدم، فقلت له: هذه قبّة آدم؟ فقال: «نعم، ولله قِباب کثیرة، (أما) إنّ خلف مغربکم هذا تسعة و ثلاثین مغرباً: أرضاً بیضاء مملوّة خلقاً یستضیئون بنورنا، لم یعصوا الله طرفة عین أبداً. لا یدرون أخلق الله آدم أم لم یخلقه (وهم) یتبرّأون من فلان و فلان».(2) قیل له: کیف هذا: یتبرّأون من فلان و فلان وهم لا یدرون. أخلق الله آدم أم لم یخلقه؟ فقال للسائل: «أتعرف إبلیس؟» قال: لا، إلّا بالخبر. قال: «فاُمرتَ باللعنة والبراءة منه؟» قال: نعم، قال: «فکذلک أمر هؤلاء»(3).

فی حقیقة الذّکر و فضله

قال صلوات الله علیه: «ونبّهتنی لذکرک و شکرک وواجب طاعتک و عبادتک».

الذّکر لغة: هو خطور الشیء فی خاطرک، فهو من أوصاف النّفس وأفعالها ولیس من الأفعال البدنیّة، لکن لمّا کان اللسان حاکیاً عن الخطور فی الخاطر یطلق علی ما یجری علی اللسان، ویقال: لسانٌ ذاکر. قال أمیر المؤمنین علیه السّلام فی الدعاء(4): «اللهمّ اجعل لسانی بذکرک لَهِجاً». وفضل الذّاکر أکثر من أن یبیّن.

فقد ورد فی الحدیث القدسیّ: «أنا جلیس من ذکرنی(5)». وکفی به فضلاً أن یکون الله تعالی جلیسه و أنیسه. وهو واضح، فإنّ الذّکر هو خطور الشیء فی الخاطر کما ذکر، فإذا کان العبد ذاکراً لله فالله حاضرٌ فی قلبه فهو جلیسه و أنیسه.

وفی مصباح الشریعة عن الصادق علیه السّلام: «من کان ذاکراً لله علی الحقیقة فهو مطیع، ومن کان غافلاً فهو عاصٍ. والطاعة علامة الهدایة، والمعصیة علامة الضلالة

ص:217


1- بصائر الدّرجات /490 - 492.
2- لیس فی «الف» إلی آخر السؤال.
3- نفس المصدر /493.
4- فی دعاء کمیل.
5- بحار الأنوار 343/13و175/84.

وأصلهما من الذکر والغفلة»(1).

ومن هذا الحدیث یستفاد أنّ الطاعة منحصرة بذکر الله تبارک و تعالی، ومن کان غافلاً عن الله - و إن کان بدنه مشتغلاً بالعبادة - فهو لیس بمطیع، بل هو عاصٍ. کما قال الصادق علیه السّلام: «ولا بَعُدَ عن الله أبداً من أحسن تقرّبه فی السجود، ولا قَرُبَ إلیه أبداً من أساء أدبه وضیّع حرمته بتعلیق قلبه بسواه فی حال السجود». إلی أن قال: «فمن کان قلبه متعلّقاً فی صلاته بشیءٍ دون الله فهو قریب من ذلک الشیء، بعید عن حقیقة ما أراد الله منه فی صلاته. قال الله تعالی: مَا جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ (2)».

وقال رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم: «قال الله عزّوجلّ: ما أطّلعُ علی قلب أحدٍ فأعلمُ فیه حبّ الإخلاص لطاعتی لوجهی وابتغاء مرضاتی إلّا تولّیت تقویمه وسیاسته و تقرّبت منه. ومن اشتغل فی صلاته بغیری فهو من المستهزئین بنفسه، اسمه مکتوبٌ فی دیوان الخاسرین»(3). وقال الصادق علیه السّلام أیضاً: «إذا استقبلت القبلة فآیسْ من الدّنیا وما فیها والخلق وما هم فیه، و فرِّغ قلبک عن کلّ شاغلٍ یشغلک عن الله تعالی، وعایِنْ بسرّک عظمة الله عزّوجلّ، واذکر وقوفک بین یدیه. قال الله تعالی: «هُنَا لِکَ تَبْلُو کُلُّ نَفْسٍ مَا أَسْلَفَتْ وَرُدُّوا إِلَی اللهِ مَوْلَیهُمُ الْحَقِّ» وقِفْ علی قدمَی الخوف والرجاء، فإذا کبّرت فاستصغر ما بین السماوات العلی و ما تحت الثّری دون کبریائه، فإنّ الله إذا اطّلع علی قلب العبد وهو یکبّر وفی قلبه عارضٌ عن حقیقة تکبیره قال: یا کذّاب! أتخدعنی؟! وعزّتی وجلالی لأحرِمَنَّک حلاوة ذکری ولأحجبنّک عن قربی والمسرّة مناجاتی»(4).

وفی الکافی عن الصادق علیه السّلام قال: «قال الله عزّوجلّ: یا ابن آدم، اذکرنی فی مَلَئک أذکرک فی ملأٍ خیرٍ من مَلَئک»(5). وعنه علیه السّلام: «إنّ الله تعالی قال فیما أوحی إلی عیسی علیه السّلام: یا عیسی اذکرنی فی نفسک، أذکرک فی نفسی، واذکرنی فی ملئک

ص:218


1- مصباح الشریعة /55.
2- نفس المصدر /92 - 91، والآیة فی سورة الأحزاب:4.
3- نفس المصدر /92.
4- نفس المصدر /88-87. والآیة فی سورة یونس: 30.
5- اُصول الکافی 498/2.

أذکرک فی ملأٍ خیر من ملأ الآدمیّین»(1).

ومعنی ذکر الله الذّاکرَ فی نفسه، لیس له معنی صحیح سوی أن یوفّقه الله تعالی بأن یَفنی عن نفسه، ولا یلتفت إلیها ولا إلی ذکرها، ولا یتوجّه إلّا إلی الله، بل لا یری إلّا الله، ویکون مستغرقاً فی جمال الله وکبریائه و بهائه، فهو فانٍ عن وجود نفسه باقٍ بوجود ربّه، فانمحی و زهق وجوده الباطل، وظهر وجاء الحقّ ولمّا کان حقیقة الذکر هو خطور المذکور عند الذاکر و شهود الذاکر له وکان النبیّ صلّی الله علیه و آله وسلّم والأئمّة علیهم السّلام مرائی ومظاهر لله تعالی، فوجودهم ذکر الله، فمن شاهدهم فقد شاهد الله.

ولذا قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: «من رآنی فقد رأی الحقّ»(2). و لذا لایُعرف الله تعالی إلّا بهم، و من عرفهم فقد عرف الله، فإنّهم مظاهر الله و مَثَل الله. فهم المثل الأعلی. ففی الدّعاء الذی خرج عن الناحیة المقدّسة من أدعیة شهر رجب فی أوصاف الأئمّة علیهم السّلام: «یعرفک بها من عرفک، لا فرق بینک و بینها إلّا أنّهم عبادک وخلقک،فَتْقُها ورَتْقُها بیدک، بَدْؤها منک و عَوْدُها إلیک»(3).

ولذا فُسّر الذّکر برسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم. ففی روایة عن مولانا جعفر بن محمّد الصادق علیه السّلام، فی تفسیر قوله تبارک و تعالی: «أَلَا بِذِکْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(4)، قال: «بمحمّد تطمئنّ القلوب، وهو ذکر الله و حجابه»(5). وفی روایة عن الباقر علیه السّلام أنّه قال: «أنّ النبیّ أوتی علم النبیّین و علم الوصیّین وعلم ما هو کائن إلی أن تقوم الساعة، ثمّ تلا قوله تعالی: «هَذَا ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ وَذِکْرُ مَنْ قَبْلِی»(6) یعنی النبیّ»(7).

ص:219


1- روضة الکافی /138.
2- مفاتیح الغیب /32، أحادیث مثنوی /63.
3- مصباح المتهجّد / 739.
4- الرّعد: 28.
5- تفسیر الصافی 873/1.
6- الأنبیاء: 24.
7- تفسیر فرات /96 - 97. ووردت روایات کثیرة فی أنّ الذّکر هو رسول الله صلّی الله علیه و آله، وأنّ أهل الذکر هم أهل البیت علیهم السّلام. راجع: المناقب 178/4، بصائر الدرجات /38.

ومن هذا الحدیث الشریف یستفاد أنّ وجود النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم کان علم الأنبیاء جمیعاً. وهو صحیح موافق للبرهان، فقد ثبت فی محلّه أنّ کلّ مجرّد عقل و عاقل و معقول(1). فالروح المقدّسة الّتی لرسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم نفس العلم.

ولمّا کان الأنبیاء جمیعاً خلقوا من أشعّة نوره و من فاضل طینته - کما ورد فی الحدیث: «إنّ الله تبارک و تعالی بعد ما خلق نور محمّد صلّی الله علیه و آله وسلّم وقال له: یا حبیبی، و یا سیّد رُسُلی، ویا أوّل مخلوقاتی، و یا آخر رُسُلی، أنت الشّفیع یوم المحشر. فخرّ نوره المقدّس ساجداً لله، ثمّ قام فقطرت منه قطرات کان عددها مأئة ألف و أربعة و عشرین ألف قطرة، فخلق الله من کلّ قطرة من نوره نبیّاً من الأنبیاء، فلمّا تکاملت الأنوار صارت تَطُوف حولَ نوره المقدّس کما تطوف الحاجّ حول بیت الله الحرام»(2)- فکلّ علم لنبیّ أو وصیّ فهو من أشعّة نوره، فهو علم الکلّ، وهو ذکرهم.

وفی عیون أخبار الرضا علیه السّلام، فیما بیّن فضل العترة الطاهرة و عدّد فضائلهم...إلی أن قال: «و أما التاسعة فنحن أهل الذّکر، قال الله تعالی: «فَاسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ»(3). فقالت العلماء الّذین کانوا فی المجلس: إنّما عنی بأهل الذّکر علماء الیهود والنصاری فقال الرضا سلام الله علیه: سبحان الله ! هل یجوز ذلک؟ إذاً یدعوننا إلی دینهم، ویقولون: إنّه أفضل من الإسلام! فقال المأمون: هل عندک شرح بخلاف ماقالوا، یا أبا الحسن؟ فقال علیه السّلام للمأمون: نعم، الذّکر رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم، ونحن أهله، وذلک بیّن فی کتاب الله تعالی عزّوجلّ، حیث یقول فی سورة الطّلاق: «فَاتَّقُوا اللهَ یَا أُولِی الْأَلْبَابِ الَّذِینَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللهُ إِلَیْکُمْ ذِکْرًا رَسُولًا یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیَاتِ اللهِ مُبَیِّنَاتٍ»(4) فالذّکر رسول الله و نحن أهله»(5). وبالجملة، فالأخبار فی کون رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم ذکراً، کثیرة متظافرة إن لم تکن متواترة.

ص:220


1- الحکمة المتعالیة 347/3.
2- بحار الأنوار 29/15.
3- النّحل: 43.
4- الطلاق:10-11.
5- عیون أخبار الرّضا 239/1.

و أنا أقول: فعلی هذا یحتمل أن یکون المراد من هذه الآیة الشّریفة: «وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَلَذِکْرُ اللهِ أَکْبَرُ»(1) أنّ ذکر الله - و هو رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم - أکبر من الصلاة وهو أمیر المؤمنین علیه السّلام، کما ورد فی الأخبار الکثیرة تفسیر الصلاة بأمیرالمؤمنین علیه السّلام(2).

ولمّا کان الذّکر روح العبادة و أصلها لم یجعل له حدّاً کسائر العبادات، وقال: «أُذْکُرُوا اللهَ ذِکْراً کَثِیرَاً»(3)، وقال أیضاً: «الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَی جُنُوبِهِمْ»(4).

والمراد الذّکر علی کلّ حال، فلا یتوهّم أحدٌ أنّ فی بعض الأحوال لا یناسب فیه ذکر الله. کما سأل موسی علی نبیّنا و علیه السّلام ربّه وقال: «یاربّ، ربما أکون علی حالات لا أحبّ - أو أستحیی - أن أذکرک فیها، فأوحی الله إلیه: اذکرنی علی کلّ حال(5)». فلیس لذکر الله تعالی وقت خاصّ ولا شرط، بل الله تبارک و تعالی یحبّ أن یذکره عبده فی جمیع الأوقات والحالات، ویحبّ إکثاره.

قال رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم: «من أکثر ذکر الله أحبّه الله»(6). وقال أیضاً: «من أحبّ أن یرتع فی ریاض الجنّة فَلْیُکْثِر ذکر الله»(7). وعن مولانا باقر العلوم سلام الله علیه: «لا یزال المؤمن فی صلاته ما کان فی ذکر الله تعالی قائماً، أو جالساً، أو مضطجعاً. إنّ الله تعالی یقول: «الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَی جُنُوبِهِمْ»(8). وکان رسول الله یذکر الله کثیراً حتّی نسبوه، من کثرة ذکر ربّه، إلی الجنون، وقالوا: لا یزال محمّد یذکر ربّه، فقد

ص:221


1- العنکبوت: 45.
2- نور الثقلین 198/1، مستدرک سفینة البحار 6 /317.
3- الأحزاب: 41.
4- آل عمران: 191.
5- اُصول الکافی 2 /497، مع اختلاف یسیر ، و تمام الحدیث فی: التوحید للصّدوق /182.
6- اُصول الکافی 500/2.
7- مجمع الزوائد 10 /75، و مؤدّاه فی بحار الأنوار 163/93.
8- نورالثقلین 351/1 . و آلایة فی: آل عمران: 191.

جُنّ!»(1).

وکفی فی فضل الذّکر قوله تعالی: «أَلَا بِذِکْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(2). فبذکر الله یصیر الذاکرذا النفس المطمئنّة ومخاطباً بهذه الخطابات: «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَادْخُلِی جَنَّتِی»(3).

وأما الشکر لغة: فقد مرّ بیانه فی أوّل هذا الشرح فی الفرق بینه و بین الحمد، وهو فی الحقیقة أن یری و یعلم أنّ کلّ نعمة من عند الله تبارک و تعالی وحده لا شریک له فی إنعامه، ویری الکلّ مسخّرات بأمره لیس لأحد شرکة فی الإنعام، کیف و من لیس له وجود من نفسه ولا یملک لنفسه نفعاً ولا ضرّاً یکون منعماً لغیره. ولذا قال مولانا الصادق علیه السّلام: «أدنی الشکر رؤیة النعمة من الله تعالی، من غیر علّة تعلّق القلب بها دون الله عزّوجلّ»(4)، فإنّ من یری النّعمة الّتی اُوتیت، من غیر الله تعالی فهو بالحقیقة مشرک، قال الله تبارک و تعالی: «وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِکُونَ»(5).

ففی تفسیر العیّاشیّ: «هو الرّجل یقول: لولا فلان لهلکتُ، ولولا فلان لأصبتُ کذا وکذا، ولولا فلان لضاع عیالی! ألا تری أنّه قد جعل الله تعالی شریکاً فی ملکه یرزقه و یدفع عنه؟! قیل: فنقول: لولا أن مَنّ الله عَلیّ بفلان لَهلکتُ؟ قال: نعم لا بأس به»(6).

فالشّاکر مَن یری أنّ الله یُعطی وإن جری علی ید أحد من خلقه، وهو مسخّر بأمر الله لیس له من نفسه شئ، وهو کالقلم بید الکاتب یقلّبه کیف یشاء. ألا تری إلی قول إبراهیم خلیل الله علیه و علی نبیّنا السّلام، کما حکاه الله تعالی: «فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِینَ * اَلَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ * وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ * وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ *

ص:222


1- مؤدّاه فی: مجمع الزوائد 10 /75.
2- الرّعد: 28.
3- الفجر: 27 - 30.
4- مصباح الشریعة /24.
5- یوسف: 106.
6- تفسیر العیّاشی 200/2.

وَالَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ»(1).

ولازم تلک المعرفة أن لایضیع نعمة الله، ویصرفها فیما خُلقت [له]، ولا یبطل حکمته فی إعطاء تلک النّعمة. مثلاً: شکر نعمة القوّة العاقلة - الّتی هی أشرف نعماء الله تعالی وآلائه - أن یصر فها فی معرفة الله و توحیده و معرفة أسمائه الحسنی وصفاته العلیا، ویتفکّر فیها فإنّ التّفکّر حیاة قلب البصیر. ولذا کان تفکّر ساعة أفضل من عبادة ستّین سنة(2). فإذا صرف تدبّره وفکره فی غیر هذا فقد کفر نعمة الله تعالی فی هذه النعمة العظمی الّتی بها یبلغ الدّرجة العلیا والمرتبة العظمی، وهی معرفة الله، فإنّها فضلٌ لا یعادلها شیء. کما قال مولانا جعفر بن محمّد الصادق علیه السّلام: «لو یعلم الناس ما فی فضل معرفة الله تعالی ما مدّوا أعینهم إلی مامتّع الله به الأعداء من زَهْرة الحیاة الدّنیا و نعیمها، وکانت دنیاهم أقلّ عندهم ممّا یطأونه بأرجلهم، ولَنَعّموا بمعرفة الله و تلذّذوا بها تلذُّذَ من لم یزل فی روضات الجنّان مع أولیاء الله. إنّ معرفة الله تعالی أنسٌ من کلّ وحشة، وصاحب من کلّ وحدة، ونورٌ من کلّ ظلمة، وقوّةٌ من کلّ ضعف، وشفاء من کلّ سقم. ثمّ قال علیه السّلام: و قد کان قبلکم قومٌ یُقتلون و یُحرقون و یُنشرون بالمناشیر و تضیق علیهم الأرض بِرُحْبها، فما یردّهم عمّاهم علیه شیء ممّا هم فیه...»(3) الحدیث.

وفی الکافی بسنده عن أبی عبدالله علیه السّلام: «لو یعلم الناس ما فی طلب العلم لطلبوه ولو بسفکِ المُهَج وخوض اللُّجَج»(4).

فی وجوب نشر العلم علی العالم، وذمّ کتمانه

ولمّا کان نعمة العلم والمعرفة أفضل نِعَم الله تعالی، فشکرها أن یعلّم النّاس ویرشدهم، وکفران هذه النّعمة کتمان العلم. ولذا ورد اللّعن والتّهدید الشّدید والطّعن و الوعید

ص:223


1- الشعراء: 77 - 81.
2- الحقائق للفیض /308.
3- روضة الکافی /247 - 248.
4- اُصول الکافی 1 /35.

الأکید علیهم، قال الله تبارک و تعالی: «إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالْهُدَی مِنْ بَعْدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتَابِ أُولَئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ»(1). وقال: «وَإِذْ أَخَذَ اللهُ مِیثَاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلَا تَکْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلِیلًا فَبِئْسَ مَا یَشْتَرُونَ»(2). وعن أمیر المؤمنین علیه السّلام قال: «سمعت رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم یقول: من سئل عن علمٍ فکتمه، حیث یجب إظهارُه و تزول التقیّة عنه، جاء یوم القیامة مُلْجَماً بِلجامٍ من النار»(3).

قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: «إذا کتم العالم العلم [عن] أهله، وزها الجاهل فی تعلّم ما لابدّ منه، وبخل الغنیّ بمعروفه، وباع الفقیر دینه بدنیا غیره جلَّ البلاء و عظم العقاب»(4).

وعن علیّ بن سوید السائی، قال: کتب إلیّ أبوالحسن علیه السّلام موسی بن جعفر، وهو فی الحبس: «لا تُفْش ما استکتمتک، أخبرک أنّ من أوجب حقّ أخیک أن لا تکتمه شیئاً ینفعه لا من دنیاه ولا من آخرته».(5)

وفی الکافی بسنده عن أبی عبدالله علیه السّلام قال: «قرأت فی کتاب علیّ علیه السّلام: إنّ الله لم یأخذ علی الجهّال عهداً بطلب العلم حتّی أخذ علی العلماء عهداً ببذل العلم للجهّال، لأنّ العلم کان قبل الجهل»(6). والّذی أفهم من هذا الحدیث الشریف و تعلیله بأنّ العلم کان قبل الجهل هو القبلیّة بالشرف والرتبة، ولمّا کان درجة العلم و رتبته مقدّماً علی الجهل فلا بدّ أن یکون تکلیف العالم أسبق و أشدّ من تکلیف الجاهل، فإنّ کلّاً منهما مکلّف: العالم مکلَّف بالتعلیم، والجاهل مکلَّف بالتعلّم من العالم. و معلومٌ أنّ شرافة العالم یقتضی أن یکون تکلیفه أسبق و أشدّ و آکد من تکلیف الجاهل.

وبالجملة شکر نعمة العلم هو تعلیمه الجهّال و بثّه علی المتعلّم و هو موجب زیادة

ص:224


1- البقرة: 159.
2- آل عمران: 187.
3- بحار الأنوار 72/2.
4- نفس المصدر. زها فعلٌ مِنَ الزَّهْو، وهو: الکِبْر(لسان العرب360/14).
5- بحارالأنوار 75/2.
6- اُصول الکافی 41/1.

العلم، کما قال الله تعالی: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ»(1).

ولمّا کان العلم أفضل نعم الله ورد فی ثواب شکره - وهو تعلیم الناس وإرشادهم وهدایتهم - مالم یرد عُشْره(2) فی سائر الطاعات والعبادات، فقد قال الله تبارک و تعالی: «مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا»(3).

ففی المحاسن بسنده عن سماعة، قال: قلت: لأبی عبدالله علیه السّلام: قول الله تبارک و تعالی: «مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا»؟ فقال علیه السّلام: «من أخرجها من ضلالٍ إلی هدیً فقد أحیاها، ومن أخرجها من هدیً إلی ضلال فقد قتلها»(4).

وفی تفسیر مولانا العسکری سلام الله علیه: «إنّ رجلاً جاء إلی علیّ بن الحسین برجلٍ یزعم أنّه قاتل أبیه، فاعترف فأوجب علیه القصاص، وسأله أن یعفو لِیُعظم الله تعالی ثوابه، فکأنّ نفسه لم تَطِب بذلک، فقال علیّ بن الحسین سلام الله علیهما لمدّعی الدم؛ الولی المستحقّ للقصاص: إن کنتَ تذکر لهذا الرجل علیک فضلاً فَهَبْ له هذه الجنایة، واغفر له هذا الذنب فقال: یا ابن رسول الله له علیَّ حقّ، ولکن لم یبلغ أن أعفوَ له عن قتل والدی قال علیه السّلام: فترید ماذا؟ قال: اُرید القِوَد، فإن أراد - لحقّه علیَّ - أن اُصالحه علی الدّیة صالحته وعفوت عنه قال علیّ بن الحسین علیه السّلام: فماذا حقّه علیک؟ قال: یا ابن رسول الله، لقّننی توحید الله و نبوّة محمّد رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم و إمامة علیّ و الأئمة علیهم السّلام. فقال علیّ بن الحسین علیهما السّلام: فهذا لا یَفِی بدم أبیک؟! بلی والله هذا یفی بدماء أهل الأرض کلّهم من الأوّلین والآخرین، سوی الأنبیاء والأئمّة إن قُتِلوا، فإنّه لا یفی بدمائهم شیء أن یقنع منه بالدّیة. قال علیّ بن الحسین

ص:225


1- إبراهیم: 7.
2- «ب»: غیره.
3- المائدة: 32.
4- المحاسن للبرقیّ / 232-231.

للقاتل: أتجعل لی ثواب تلقینک له حتّی أبذل لک الدیة فتنجوبها من القتل؟ قال: یا ابن رسول الله، أنا محتاج إلیه و أنت مستغنٍ عنه، فإنّ ذنوبی عظیمة، وذنبی إلی هذا المقتول بینی و بینه لا بینی و بین ولیّه هذا. قال علیّ بن الحسین: فتستسلم للقتل أحبّ إلیک من نزولک عن هذا التلقین؟ قال: بلی یا ابن رسول الله، فقال علیّ بن الحسین علیه السّلام لولیّ الدّم: یا عبدالله، قابِلْ بین ذنب هذا إلیک وبین تطوّله علیک، قَتَل أباک فحَرَمَه لذّة الدّنیا و حَرَمَک التمتّع به فیها، علی أنّک إن صبرتَ و سلَّمتَ فرفیقک أبوک فی الجنان، ولقّنک الإیمان فأوجب لک به جنّة الله الدائمة، وأنقذک من العذاب الدائم، فإحسانه إلیک أضعاف أضعاف جنایته علیک...»(1)الحدیث.

تأمّل فی هذا الحدیث تعرف فضل نعمة العلم، وفضل شکرها بتعلیمه و بذله للجاهل. و لذا أمر الله تبارک و تعالی نبیّه صلی الله علیه وآله وسلّم بأن یظهر نعمة الله الّتی أنعم علیه، و یظهرها للنّاس(2)، وهو دینه الّذی أوحی علیه ففی تفسیر القمیّ: «أی حدّث بما أنزل الله علیک و أمّرک به من الصلاة والزّکاة والصوم والحجّ والولایة، وبما فضّلک الله به فحدّث»(3). وعن الصادق علیه السّلام فی تفسیرها: «فحدِّث بما أعطاک الله وفضّلک و رزقک و أحسن إلیک»(4).

وفی المحاسن عن مولانا أبی عبدالله الحسین فی تفسیرها: «أمره أن یحدّث بما أنعم الله علیه من دینه»(5). وفی الکافی بسنده عن البَقْباق، قال: سألت أبا عبدالله علیه السّلام عن قول الله تعالی: «وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ »(6) قال: «الّذی أنعم علیک بما فضّلک و أعطاک و أحسن إلیک. ثمّ قال: فحدِّث بدینه و ما أعطاه الله و أنعم به علیه»(7).

ص:226


1- تفسیر الامام الحسن العسکریّ /596 - 597.
2- إشارة إلی قوله تعالی: وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ (الضّحی:11).
3- تفسیر القمیّ 428/2.
4- مجمع البیان 507/5.
5- المحاسن للبرقیّ /218.
6- الضّحی:11.
7- اُصول الکافی 2/ 94.

ولمّا کان ما أنعم الله تبارک و تعالی (علیه) نعمة ما أنعم بمثلها [علی] أحدٍ من ولد آدم من الأوّلین والآخرین، فلذا کان شکره أکثر من کلّ أحد، فإنّه بالَغَ فی إرشاد الناس وهدایتهم، بحیث کانوا یکذّبونه و یشتمونه و یضربونه وهو صلّی الله علیه وآله وسلّم لَمْ یَأْلُ جُهْدَه فی إرشادهم و دعوتهم إلی التوحید، ویقول: «قُولُوا لاَ اِلهَ إِلاَّ الله تُفْلِحُوا»(1) وکان حریصاً علی هدایتهم قولاً وفعلاً، وکان عزیزاً علیه عدم هدایتهم، وکان فی غایة الرحمة و نهایة العطوفة، کما قال الله تبارک و تعالی: «لَقَدْ جَائَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ».(2)

وکان من شدّة حرصه علی هدایتهم و عطوفته بحیث یکاد أن یموت حزناً و أسفاً علی ضلالتهم، بحیث یسلّیه الله تبارک و تعالی. قال الله تعالی: «فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ عَلَی آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِیثِ أَسَفًا»(3) وفی تفسیر القمیّ عن مولانا الباقر علیه السّلام: «لعلّک قاتلٌ نفسک»(4).

فانظر إلی فرط حرصه علی هدایة الناس، فلولا تسلیة الله تعالی له لمات من الحزن والغمّ وکان حبّه علی هدایة الناس و حزنه و أسفه علی ضلالتهم نظیر حبّ یعقوب لیوسف وأسفه علی فراقه کما قال الله تعالی: «قَالُوا تَاللهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّی تَکُونَ حَرَضًا أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ».(5) فعزّاه الله و سلاّه بقوله: «إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَی الْأَرْضِ زِینَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا»(6) أی لا تحزن فإنّ الکلّ بتقدیرنا و مشیّتنا، لیمیز الخبیث من الطیّب کما فی قوله تبارک و تعالی: «أَفَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَنًا فَإِنَّ اللهَ یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ فَلَا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَرَاتٍ إِنَّ اللهَ عَلِیمٌ بِمَا یَصْنَعُونَ»(7) أی فلا تهلک نفسک حسرة

ص:227


1- مسند أحمد بن حنبل 492/3.
2- التوبة: 128.
3- الکهف: 6.
4- تفسیر القمی 31/2.
5- یوسف: 85.
6- الکهف: 7.
7- فاطر: 8.

علی ضلالتهم، فإنّ الکلّ بمشیّتنا و علمنا.

ولمّا کان رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم أفضل من کلّ جهة، وإنعام الله علیه أکثر کان شکره من کلّ حیثیّة أکثر: أمّا من حیث إرشاده فکما ذکرنا، وأمّا من حیث عبادته البدنیّة فلمّا کان قواه البدنیّة أقوی من کلّ أحد فلذا کان شکره فیها أتمّ و أعظم.

فی الاحتجاج عن مولانا الکاظم عن آبائه عن أمیر المؤمنین علیهم السّلام: «أنّه قال: لقد قام رسول الله عشر سنین علی أطراف أصابعه حتی تورّمت قَدَماه و اصفرّلونه، یقوم اللیل جمیعاً حتّی عوتب فی ذلک، فقال الله تبارک و تعالی: «طه مَا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَی»(1). بل لتسعد به. والشقاء بمعنی التعب شائع فی اللغة، و فی المَثَل: أشقی من رائض المُهْر(2). وفی المثل السائر: سیّد القوم أشقاهم(3).

وعن قتادة أنّه صلّی الله علیه و آله وسلّم کان یصلّی اللیل کلّه، ویعلّق صدره بحبل حتّی لا یغلبه النوم، فأمره الله سبحانه «أن یخفّف علی نفسه، و ذکر أنّه ما أنزل الوحی لیتعب کلّ هذا التعب»(4) ولمّا قالت له عائشة: یا رسول الله ، لِمَ تتعب نفسک و لقد غفر لک ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر؟ فقال: «یا عائشة، ألا أکون عبداً شکوراً؟!».(5)

وبالجملة، فالشکر: أن یصرف کلّ نعمة أنعمها الله تبارک و تعالی فیما خُلِقت لأجله ولذا قال اللعین إبلیس: «فَبِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ وَلَا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ»(6).

ففی المجمع عن مولانا الباقر علیه السّلام، أنّه فسّر «من بین أیدیهم» باُمور الآخرة أی اُهَوِّنُ علیهم اُمورها و فسّر «من خلفهم» بجمع الأموال والبخل بها عن الحقوق، لتبقی الورثتهم و فسّر «عن أیمانهم» بأمر الدِّین بتزیین الضلالة، و تحسین الشبهة. و فسّر «عن

ص:228


1- الاحتجاج للطبرسیّ 219/1-220، والآیتان فی سورة طه: 1 - 2.
2- أساس البلاغة / 239، أی أتعب من مُذلِّلِ وَلَد الفرس ومعلّمه السَیْر.
3- المنجد (فرائد الأدب) /992.
4- بحار الأنوار 27/71.
5- اُصول الکافی 95/2.
6- الأعراف: 16 - 17.

شمائلهم» بتحبیب اللذّات إلیهم، و تغلیب الشّهوات علی قلوبهم(1).

فیفهم من هذه الآیة الشریفة أنّ تمام السیّئات والخطیئات من لوازم عدم الشکر، فإنّه لو استعمل القوّة العاقلة و یتفکّر یری الدّنیا دار زوال وارتحال ولیس لها قرار، فوجودها مقترن بعدمها بل عین عدمها، فإنّها بمنزلة الماء الجاری یتجدّد آناً فآناً، ویذهب و یفنی، والآخرة دار قرار و ثبات، فکیف یؤثر الفانی علی الباقی؟!.

ولذا قال رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم، لمّا أتاه ملک و معه مفاتیح خزائن الأرض، فقال: «یا محمّد، هذه مفاتیح خزائن الأرض، یقول لک ربّک: افتح و خُذْ منها ما شئت، من غیر أن تنقص شیئاً عندی»، فقال رسول الله صلّی الله علیه واله وسلّم: «الدنیا دار من لا دار له، ولها یجمع من لا عقل له»، فقال الملک: «والذی بعثک بالحقّ نبیّاً، لقد سمعت هذا الکلام من ملک یقوله فی السماء الرابعة حین أعطیت المفاتیح»(2) ومعنی کلامه صلّی الله علیه و آله وسلّم أنّ من لا یری داراً سوی هذه الدّنیا یتّخذها داراً، ولکن من یعتقد أنّ له قراراً و ثباتاً ومقام خلد لیس له زوال ولاعنه ارتحال کیف یتّخذها داراً ویرکن إلیها؟!.

ولذا ورد: «عجبت لمن رأی الدّنیا و تقلّبها بأهلها: کیف یرکن إلیها؟!»(3)، فلازم شکر نعمة العقل أن یتفکّر فی زوال الدّنیا و دنوّرتبتها و ثبات الآخرة و علوّ منزلتها، فلا یستبدل الّذی هو أدنی بالّذی هو أعلی، فلا یهون علیه أمر الآخرة، ولا یشتغل بجمع الأموال، ولا یکون خازناً لغیره، بل یجمعها لدار قراره، لینفع و یتمتّع بنفسه. کما قال عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السّلام: «بحقٍ أقول لکم: إنّ قلوبکم بحیث تکون کنوزکم، وکذلک الناس یحبّون أموالهم و تَتُوق إلیها أنفسهم فاجعلوا(4) کنوزکم فی السماء، حیث لا یأکلها السُّوس ولا ینالها اللّصوص»(5). ومن أشعار مولانا صاحب هذا الدعاء أبی عبدالله الحسین

ص:229


1- مجمع البیان 404/2.
2- اُصول الکافی 129/2.
3- بحار الأنوار 73 /94.
4- فی المصدر: «فضعوا» بدل «فاجعلوا».
5- تحف العقول /380، بحار الأنوار 14 /306 - 307.

صلوات الله وسلامه علیه:

وإن تکن الأموال للتّرک جمعها

فما بال متروک به المرء یبخل(1)

ثمّ إنّ أعلی درجة الشکر: الشکر علی البلاء، ویری بلاء الله تبارک و تعالی نعمة من عنده، فإنّ بلاءه إمّا تمحیص الذّنوب وإمّا موجب لرفعة الدرجات و نیل المثوبات. فقد روی أبو حمزة عن أبی جعفر علیه السّلام: حمّی لیلة تعدل عبادة سنة و حمّی لیلتین تعدل عبادة سنتین، و حمّی ثلاث لیالٍ تعدل عبادة سبعین سنة»(2). وفی روایة الزّهری عن علیّ بن الحسین علیهما السّلام: «حمّی لیلة کفّارة سنة»(3). وفی خبر عن محمّد بن سنان عن مولانا علیّ بن موسی الرضا علیه السّلام قال: «المرض للمؤمن تطهیر ورحمة، وللکافر تعذیب ولعنة. و إنّ المرض لا یزال بالمؤمن حتّی لا یکون علیه ذنب»(4). فأی نعمة أعظم من أن تطهر عن دَنَس السیئات و دَرَن المعاصی والخطیئات!

این بلای دوست تطهیر شماست

علم او بالای تدبیر شماست(5)

وفی الخبر: «إذا أحبَّ الله عبداً ابتلاه»(6).

وفی الحدیث القدسیّ مخاطباً لموسی: «یا موسی، إذا رأیت الفقر مُقبلاً فقل: مرحباً بشعار الصالحین. و إذا رأیت الغِنی مقبلاً فقل: ذنبٌ عُجِّلت عقوبته»(7).

وفی روایة محمّد بن سنان عن مولانا جعفر بن محمّد الصادق عن آبائه عن علیّ علیهم السّلام، «أنّه دعا سلمان الفارسیّ فقال له: یا سلمان، ما من أحد من شیعتنا یصیبه وَجَع إلّا بذنبٍ قد سبق منه، وهذا الوجع تطهیر له. قال له سلمان: فلیس لنا فی شیءٍ من ذلک أجر إلّا التطهیر؟ فقال علیّ علیه السّلام: یاسلمان، لکم الأجر بالصبر علیه والتضرّع

ص:230


1- بحار الأنوار 44 /374.
2- فروع الکافی 114/3 ، سفینة البحار 345/1.
3- بحار الأنوار182/81.
4- ثواب الأعمال /229.
5- مثنوی 2 /284.
6- بحار الأنوار 188/81.
7- تحف العقول /495.

إلی الله والدّعاء له، بهما تکتب لکم الحسنات و ترفع لکم الدّرجات و أمّا الوجع خاصّة فهو تطهیر وکفّارة»(1).

وفی روایة عن رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم: «إذا مرض المسلم کتب له بأحسن ما کان یعمل فی صحّته، و تساقط ذنوبه کما تساقط ورق الشجر»(2). فالشّکر علی البلاء أولی و أفضل من الشکر علی الرّخاء. ولذا ورد فی الحدیث «أنه لمّا نزل: «الم أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ»(3). قال علیّ علیه السّلام: علمت أنّ الفتنة لا تنزل بنا ورسول الله بین أظهُرنا، فقلت: یا رسول الله، ما هذه الفتنة الّتی أخبرک الله بها؟ فقال: یاعلیّ، إنّ اُمّتی سیُفْتَنون من بعدی فقلت: یارسول الله أو لیس قلت لی یوم أحد حیث استُشهد من المسلمین و حِیزَت عنّی الشهادة فشقّ ذلک عَلَیّ فقلت لی: أبشِرْ، فإنّ الشهادة من ورائک؟ فقال لی: إنّ ذلک لکذلک فکیف صبرک إذن؟ فقلت: یا رسول الله، لیس هذا من مواطن الصبر، بل من مواطن البُشری والشّکر»(4).

فتلخّص أنّ الشکر علی البلاء والضرّاء ألزم و أعظم من الشکر فی الرخاء والسرّاء. ولذا ورد أنّ مولانا الصادق سلام الله علیه سأل شقیق البلخی فقال له: «کیف أنتم فی بلادکم؟ فقال: إن اُعطِینا شکرنا، وإن مُنِعْنا صبرنا، فقال علیه السّلام: هکذا کلاب الحجاز یا شقیق! فقال له: کیف أقول؟ فقال علیه السّلام: هلاّ کنتم إذا اُعطیتم آثَرْ تم وإن منعتم شکرتم؟»(5)

فی علم الأئمّة علیهم السّلام

قال علیه السّلام: «و فهّمتنی ما جاءت به رسلک، و یسّرتَ لی تَقَبُّلَ مرضاتک، و مَنَنْتَ علیّ فی جمیع ذلک بعونک و لطفک».

ص:231


1- بحارالأنوار 81/ 185 - 186.
2- ثواب الأعمال /230.
3- العنکبوت: 1- 2.
4- نهج البلاغة /220 (الخطبة: 156)، تفسیر الصّافی 282/2.
5- شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید 217/11 ، الرسالة القشیریّة /105.

یفهم منه أنّ جمیع ما أوحی إلی کلّ رسول من الرسل علمه عنده سلام الله علیه، فإنّ الرسل جمع مضاف یفید العموم، وهو کذلک. کما فی روایة فضیل عن أبی عبدالله علیه السّلام قال: «إنّ لله علماً لم یعلمه إلّا هو، وعلماً علّمه ملائکته ورسله، فما أعلمه ملائکته ورسله فنحن نعلمه»(1). وفی روایة أخری عنه علیه السّلام، قال: «إنّ لله علماً خاصّاً وعلماً عامّاً ، فأمّا العلم الخاصّ فعلمٌ لم یُطلع علیه ملائکته المقرّبین و أنبیاءه المرسلین و أمّا العلم العامّ فإنّه علمه الّذی أطلع علیه ملائکته المقرّبین و أنبیاءه المرسلین، وقد وقع علینا من رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم»(2).

وفی معناهما أخبار کثیرة متظافرة. و یستفاد من قوله علیه السّلام: «وقد وقع علینا من رسول الله» أنّ أحداً من الأنبیاء والخَلْق لم یکن سبباً و واسطة فی علمهم إلّا جدّهم خاتم الأنبیاء(3).

وفی روایة ابن اُذینة عن أبی عبدالله علیه السّلام أنّه قال: «الّذی عنده علم الکتاب هو أمیر المؤمنین علیه السّلام. وسئل الّذی عنده علم من الکتاب أعلم أم الّذی عنده علم الکتاب؟ فقال علیه السّلام: ما کان علم الّذی عنده علم من الکتاب عند الّذی عنده علم الکتاب إلّا بقدر ما تأخذ البعوضة بجناحها من ماء البحر»(4).

وقال أمیر المؤمنین علیه السّلام: «ألا إنّ علم الّذی هبط به آدم من السماء إلی الأرض وجمیع ما فُضّلت به النبیّون إلی خاتم النبیّین فی عترة خاتم النبیّین»(5).

واعلم هداک الله أنّ علمهم علیهم السّلام کان مثل علم جدّهم رسول الله بنحو الشهود والإحاطة والرؤیة، لا بالنقل والحکایة أو الاجتهاد والرّوایة.

ص:232


1- التوحید للصّدوق / 138 باختلاف یسیر.
2- نفس المصدر ، سفینة البحار 226/2.
3- قد بیّن فی محلّه أنّ مأخذ علوم الأئمة من العترة و رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم واحد، والفرق بینهما بالأصالة والوراثة و ربما یأخذون علومهم فی بعض الأحیان عن الحقّ تعالی بلا واسطة (جلال الدّین آشتیانی).
4- تفسیر القمی /343، بحار الأنوار 429/35.
5- البرهان فی تفسیر القرآن 302/2.

ففی روایة سعدبن الخطّاب(1) یرفعه إلی أبی عبدالله علیه السّلام أنّه قال «فی قوله تبارک و تعالی: «وَمَا کُنْتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِیِّ إِذْ قَضَیْنَا إِلَی مُوسَی الْأَمْرَ وَمَا کُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِینَ»(2) إنّما هی: أَوَ ما کنت بجانب الغربیّ إذ قضینا إلی موسی الأمر، وما کنت من الشاهدین؟!»(3)

وأما تیسیره له تقبُّلَ مرضاته فواضح، فإنّه لمّا قال جدّه رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم: «یا حسین، اُخرج إلی العراق، فإنّ الله شاء أن یراک قتیلاً» - مع أنّه وعد محمّد بن الحنفیّة النظرة فی خروجه إلی العراق - لم یتأمّل أن یطلع الفجر، وخرج فی سحر تلک اللیلة الّتی وعد أخاه محمّداً النظرة، وحمل عیالاته و نسوته، لأنّ الله شاء أن یراهنّ سبایا. ولمّا قال محمّد بن الحنفیّة له علیه السّلام: «ألم تَعِدْنی النظرة یاأخی فیما سألتک ؟! قال: بلی، قال: فما حداک علی الخروج عاجلاً؟ قال علیه السّلام: أتانی رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم بعد ما فارقتُک، فقال: یا حسین، اُخرج، فإنّ الله شاء أن یراک قتیلاً»(4).

فلمّا رأی أنّ مشیّة الله و مرضاته فی شهادته تقبّلها بکمال المسرّة والبهجة والنشاط والانبساط، معتذراً عن کلّ من یمنعه عن سفر العراق بأنّ رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم: «قد أمرنی بأمرٍ، وأنا ماضٍ فیه»(5). و«لمّا قال له عبدالله بن جعفر - وقد لَحِقه فی الطریق، ومعه کتاب من عمرو بن سعید أمیر المدینة، وقد بعث أخاه یحیی بن سعید و یعد البرّ والإحسان والأمان له علیه السّلام، وألحّ عبدالله بن جعفر ویحیی فی رجوعه عن الوجه الّذی توجّه إلیه، وجَهِدا فی رجوعه - قال: إنّ رسول الله أمرنی بما أنا ماضٍ له، وکان علیه السّلام مُجِدّاً فی امتثال أمر جدّه، ولا یَلْوی علی أحد، وکان یسیر سیر المشتاقین والعاشقین الوالهین»(6).

کما قال علیه السّلام فی خطبته الّتی خطبها بمکّة، حین أراد الخروج: «خطّ الموت

ص:233


1- کذا فی النسختین، ولعلّه تصحیف «سعد الخفاف» أو «الإسکاف» کما فی المصدر وکتب الرّجال.
2- القصص: 44.
3- البرهان فی تفسیر القرآن 227/3.
4- الملهوف علی قتلی الطفوف /128.
5- نفس المصدر /101.
6- بحار الأنوار 366/44.

علی ولد آدم مَخطّ القِلادة علی جِیدِ الفتاة. وما أولهنی إلی أسلافی! اشتیاق یعقوب إلی یوسف و خُیّرلی مصرعٌ أنا لاقیه، کأنّی بأوصالی تُقطِّعها عِسْلانُ الْفَلَوات بین النواویس و کربلا، فیَمْلأن منّی أکراشاً جوفاً وأجربةً سغباً. لامحیص عن یومٍ خُطّ بالقلم رضا الله رضانا أهل البیت، نصبر علی بلائه، ویُوفِّینا أجر الصابرین، لن تَشُدَّ عن رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم لحمتُه، بل هی مجموعةٌ له فی حظیرة القدس، تقرُّبهم عینه و ینجز بهم وعده»(1).

و یفهم من تشبیهه علیه السّلام الموت بالقلادة الّتی تزیّن بها الفتاة أنّ الموت لا ینقص من الإنسان شیئاً، بل یزیّنه و یزیده کمالاً.

ولنعم ما قال المولویّ فی المثنوی:

ازجمادی مردم ونامی شدم

وزنما مردم زحیوان سرزدم

مردم از حیوانی و آدم شدم

پس چه ترسم کی زمردن کم شدم(2)

وبالجملة فتقبُّله لمرضاة الله أوضح من أن یبیّن. ولذا ورد فی الحدیث عن مولانا الصادق علیه السّلام: «إقرءُوا سورة الفجر فی فرائضکم و نوافلکم فإنّها سورة الحسین علیه السّلام و ارغبوا فیها. فقال له أبواُسامة: کیف صارت هذه السورة للحسین خاصّة؟ فقال له: ألا تسمع إلی قوله تعالی: «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً»(3) إنّما یعنی الحسین بن علیّ علیهما السّلام، فهوذو النّفس المطمئنّة الراضیة المرضیّة، و أصحابه من آل محمّد هم الراضون عن الله تعالی یوم القیامة و هو راضٍ عنهم. وهذه السورة فی الحسین بن علیّ و شیعته و شیعة آل محمّد خاصّة. من أدمن قراءة الفجر کان مع الحسین بن علیّ علیه السّلام فی درجته فی الجنّة إنّ الله عزیز حکیم»(4).

ولمّا کان ظهور رضا مولانا الحسین بقضاء الله تبارک و تعالی و طمأنینة قلبه و رباط

ص:234


1- الملهوف علی قتلی الطفوف /126 وذیل الخطبة: من کان باذلاً فینا مهجته، وموطّناً علی لقاء الله نفسه فَلْیرحَل معنا، فإنّی راحل مصبحاً إن شاء الله.
2- مثنوی ج 222/2.
3- الفجر: 27 - 28.
4- البرهان فی تفسیر القرآن 461/4.

جَأشه أبین من کلّ أحد من الأنبیاء والأولیاء - حتّی إنّه کلّما ازداد البلاء فی یوم عاشوراء یظهر منه المسرّة والبهجة، ویقول: هوَّن علیّ ما اُنزل بی أنّه بعینک - فإنّ الرّضا بالقضاء من لوازم المعرفة بالله، فإنّ من یعرف أنّ الکلّ من عندالله و هذا البلاء من عطایاه(1) کیف لایسرّو لا یبتهج؟ ولذا لمّا أتاه السهم المحدّد المسموم ووقع علی قلبه الشریف قال:

«بسم الله و بالله و علی ملّة رسول الله»(2).

ولقد قلت فی هذا المقام بیتین:

گفت این از نزد یزدان آمده

جان دهم بهرش زجانان آمده

چون بود این تحفه از جانان من

جانگیرد جز بقلب و جان من

وبالجملة فاستلزام المعرفة للرضا واضح. ولذا قال مولانا جعفر بن محمّد الصادق علیه السّلام: «إنّی(3) أعلم النّاس بالله وأرضاهم بقضاء الله تبارک و تعالی»(4).

فی مبادئ طینة الناس، و مبدأ خلقة الأئمّة علیهم السّلام

قال صلوات الله و سلامه علیه: «ثمّ إذ خلقتنی من حُرِّ الثَّرَی، لم ترضَ لی یا إلهی بنعمة دون اُخری، و رزقتنی من أنواع المعاش وصنوف الریاش، بمنِّک العظیم عَلَیّ، وإحسانک القدیم إلیّ».

الحرّ بالضمّ: فی اللغة یقال للطیّب من کلّ شیءٍ والثری: التراب النَدِیّ. ولمّا کان العنصر الغالب فی بدن الإنسان هو التراب والماء قال الله تعالی: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِینٍ»(5) والثری: هو الطین، لأنّ التراب الندیّ طین. ولمّا کان تعلّق کلّ نفس ببدنٍ بحسب قابلیّة البدن و استعداده، وکلّما کانت المادّة الّتی خلق منها البدن ألطف و أصفی کانت النفس الّتی تعلّق بها أشرف و أعلی.

ص:235


1- «ب»: من عطائه.
2- مقتل الحسین للمقرّم / 278.
3- کذا فی النسخ و فی المصدر: إنّ أعلم.
4- اُصول الکافی 60/2.
5- المؤمنون: 12.

ففی نهج البلاغة لأمیر المؤمنین علیه السّلام رواه الیمانیّ(1)، عن أحمد بن قتیبة، عن عبدالله بن یزید، عن مالک بن دحیة، قال: کنّا عند أمیر المؤمنین علیه السّلام وقد ذکر عنده اختلاف الناس، فقال: «إنّما فرّق بینهم مبادئ طِینهِم، وذلک أنّهم کانوا فِلْقةً من سَبَخ أرضٍ وعَذْبِها، و حَزْنِ تربةٍ وسهلها، فهم علی حسب قرب أرضهم یتقاربون، وعلی قدر اختلافها یتفاوتون، فتامّ الرُّواء ناقص العقل، ومادّ القامة قصیر الهمّة، وزاکی العمل قبیح المنظر، وقریب القعر بعید السبر، ومعروف الضریبة منکر الجلیبة، و تائه القلب متفرّق اللّبّ، وطلیق اللّسان حدید الجَنان»(2). قال ابن میثم فی شرح هذا الکلام: «أی تقاربهم فی الصور والأخلاق تابع لتقارب طینتهم و مبادئها المذکورة»(3).

وبالجملة، فواضحٌ أنّ اختلاف النفوس فی الذکاوة، والغباوة، والفطانة والبلادة والحسن، والقبح، تابع لاختلاف استعداداتهم الّتی فی أبدانهم الّتی خلقت من الموادّ المختلفة المتفاوتة فی اللطافة والکثافة والکیفیّات المزاجیّة من قربها إلی الاعتدال و بعدها عنه، إمّا لغلبة الحرارة أو البرودة أو الرطوبة أو الیبوسة، ولأجل ذلک اختلف الأرواح فی السعادة والشقاوة والقوّة والضعف.

ولذا ورد فی الحدیث: «الناس معادن کمعادن الذّهب والفضّة»(4). فإنّ الجواهر المتکوِّنة فی الجبال مع أنّ الجبال، بحسب الصورة متساویة وکلّها حجارة و لکن استعداداتها متفاوتة، فبعضها مستعدّة للصّورة الذّهبیّة، و بعضها للصّورة الفضّیّة، و بعضها للصّورة العقیقیّة، و بعضها للصّورة الفیروزجیّة.

ولذا ذهب المحقّقون من الحکماء والعرفاء إلی أنّ الإنسان، وإن کان بحسب الصورة البدنیّة الدنیویّة نوعاً واحداً، ولکن بحسب نفسه و روحه و بدنه الآخر ذا أنواع مختلفة متکثّرة، بل غیر محصورة، ولذا یری أولیاءُ الله الناسَ علی صور مختلفة، و أنواع متعدّدة،

ص:236


1- هوذعلب الیمانیّ کما فی: نهج البلاغة.
2- نهج البلاغه /354.
3- شرح نهج البلاغة لابن میثم 115/4.
4- بحار الأنوار 65/61.

و علی صور حیوانات لم توجد ولا توجد فی الدنیا، تُستحسَن عندها صور القِرَدة والخنازیر. هذان البیتان منسوبان إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام:

ما أکثر الناس! لا، بل ما أقلَّهُم

والله یعلم ماقد قُلْتُه فَنَدا

إنّی لأفتح عینی حین أفتحُها

علی کثیر، ولکن لا أری أحدا(1)

ولمّا کانت نفوس الأئمّة الطاهرین فی أعلی درجة الشرف والکمال، بحیث لم یسبقهم سابق ولا یلحقهم لاحقّ، کانت موادّ أبدانهم من ألطف المواد. ولذا قال علیه السّلام: «خلقتنی من حُرّ الثری»، وهو الطیّب من التّراب المخلوط بالماء.

ففی بصائر الدرجات بسنده عن أبی عبدالله علیه السّلام، قال: «إذا أراد الله أن یقبض روح الإمام و یخلق من بعده إماماً ، أنزل قطرةً من ماء تحت العرش إلی الأرض، فَیُلقیها علی ثمرةٍ أو (علی) بقلة، فیأ کل تلک الثّمرة أو تلک البقلة الإمام الّذی یخلق الله من نطفته الإمام الّذی یقوم من بعده، قال: فیخلق الله من تلک القطرة نطفة فی الصلب...»(2) الحدیث.

وفی روایة عن محمّد بن مروان، قال: سمعت أبا عبد الله یقول: «إنّ الله إذا أراد أن یخلق الإمام أنزل قطرة من ماء المُزْن، فیقع علی کلّ شجرة، فیأکل منها ثمّ یواقع، فیخلق الله منه الإمام»(3).

وأمّا قوله صلوات الله علیه: «لم ترضَ لی یا إلهی بنعمة دون اُخری». یستفاد منه أنّ کلّ نعمة أنعم الله تبارک و تعالی علی أحد من خلقه أنعم بها علی مولانا الحسین، بحیث لم یَشُذَّ عنها شیء، ورزقه الله تعالی من أنواع المعاش و صنوف الریاش وهو کذلک. ففی الأخبار الکثیرة المتظافرة، بل لا یبعد أن تکون متواترة معنی: أنّه یُکتب علی عضد الإمام علیه السّلام إذا تولّد أو بعد أربعة أشهر فی بطن اُمّه: «وَتَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقًا وَعَدْلًا لَا مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِهِ»(4).

ص:237


1- دیوان الإمام علیّ بن أبی طالب /63.
2- بصائر الدرجات /432.
3- نفس المصدر /453.
4- نفس المصدر /452 و فیها روایات کثیرة بهذا المعنی والآیة فی سورة الأنعام: 115.

وفی بعض الروایات یکتب بین عینی الإمام: «وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ...»(1) إلی آخر الآیة. وکلاهما صحیح، فإنّ من أعظم کمالات النفس و أجلّها صفتی العلم و القدرة. و سائر الصفات الحسنة و الکمالات المستحسنة من توابعهما و لوازمهما، فالکتابة بین العینین إشارة إلی أنّ هذه الکلمة الطیّبة فی مقام العلم التامّ، أی لیس له حاجة إلی معلّم بشریّ، بل هو تامّ مستکفٍ بذاته و باطن ذاته و علّته و بارئه. کما ورد فی ذیل الخبر المرویّ فی بصائر الدّرجات: «فإذا وقع الإمام علیه السّلام من بطن اُمّه وقع واضعاً یده علی الأرض، رافعاً رأسه إلی السماء، فإذا وضع یده علی الأرض فإنّه یقبض کلّ علم أنزله الله تعالی من السماء إلی الأرض. و أمّا رفع رأسه إلی السماء فإنّ منادیاً ینادی من بِطْنان العرش من قِبل ربّ العزّة من الاُفق الأعلی باسمه واسم أبیه، ویقول: یا فلان بن فلان، أثبِتْ ثبّتک الله، فَلِعظیم ما خلقتک(2) أنت صفوتی من خلقی، وموضع سرّی، و عَیبة علمی، و لمن تولّاک أوجبت رحمتی و أسکنته جنّتی، وأحللت جواری. ثمّ - وعزّتی - لأصْلینّ من عاداک أشدّ عذابی، وإن أوسعتُ علیهم من سعة رزقی. فإذا انقضی صوت المنادی أجابه الوصیّ: «شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِکَةُ...»(3) إلی آخر الآیة. فإذا قالها أعطاه الله علم الأوّل وعلم الآخر...»(4) الحدیث.

والمراد من علم الأوّل وعلم الآخر: علم المبدأ والمعاد. وأمّا الکتابة علی عَضُدِه الأیمن فإنّها إشارة إلی أنّ قدرته تامّة، ففی حکایة اُمّ سلیم «لمّا أتت إلی مولانا الحسین صلوات الله علیه لمعرفة دلالة الإمامة الّتی قال لها رسول الله - مع أنّها قرأتْ فی الکتب المقدّسة الّتی من الأنبیاء أوصافه و نُعوته - قالت اُم سلیم: أنکرتُ حلیته مع أنّی قرأتُ أوصافه فی کتب الأنبیاء، لِصِغَر سنّه، فإنّه علیه السّلام کان من أبناء خمس سنین تقریباً. قالت اُمّ سلیم: فسألت منه دلالة الإمامة، فقال: إیتینی بِحَصاة، فرفعت إلیه حصاةً من

ص:238


1- نفس المصدر /432.
2- کذا فی: بحار الأنوار 43/25-44، وفی المصدر:«خلقک».
3- آل عمران: 18.
4- بصائر الدرجات /440 - 442.

الأرض، فوضعها بین کفّیه، فجعلها کهیئة السحیق من الدّقیق، ثمّ عَجَنها فجعلها یاقوتة حمراء فختمها بخاتمه فثبت(1) النقش فیها، ثمّ دفعها إلیّ، وقال لی: أنظری فیها یا أمّ سلیم، فهل تِرَینَ فیها شیئاً؟ قالت: فنظرت فإذا فیها رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم وعلی والحسن والحسین علیهم السّلام و تسعة أئمّة أوصیاء من ولد الحسین، ثمّ رفع یده إلیّ، فصعِقَتْ اَمّ سلیم من هذه القدرة»(2). ولمّا کانت صورة الأنبیاء مظهر اسم الله - وهو الذات المستجمع لجمیع الکمالات - وخلیفة الله، ففیها تمام الکمالات مَطْوِیّة. ولذا قال مولانا الصادق علیه السّلام: «الصورة الإنسانیة هی أکبر حجّة الله علی خلقه، وهی الکتاب الّذی کتبه الله بیده»(3).

فی حقیقة الرّزق و معانیه

والرّزق: هو ما ینفع و یُتقوّی به. ولمّا کان معظم الناس لا یرون من الإنسان إلّا هذا البدن الکثیف المحسوس جعلوا الرّزق ما یتقوّی و یتغذّی به البدن، ولم یتفطّنوا أنّه کما یحتاج البدن إلی ما ینتفع و یتغذّی به کذلک نفسه و روحه له غذاء ورزق یتغذّی، ویرتزق به. ولذا فسّر مولانا الصادق علیه السّلام هذه الآیة الشریفة: «وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ»(4) أی و ممّا علّمناهم یَبُثّون(5). ولمّا کان الإمام یعرف أنّ حقیقة الإنسان هو روحه فسّره برزق العلم، و کذا فسّر - بهذا التفسیر - الرّزق فی هذه الآیة: «وَمَنْ یَتَّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ»(6). قال علیه السّلام: «هؤلاء قوم من ضعفاء شیعتنا لیس عندهم ما یحملون به إلینا، فیستمعون أحادیثنا و یقتبسون من علمنا، فیر تحل قوم منهم و یُنفقون

ص:239


1- فی مقتضب الأثر / 24: «فبدأ».
2- المناقب 133/4.
3- تفسیر الصافی 58/1.
4- البقرة: 3.
5- مجمع البیان 39/1.
6- الطلاق: 2 - 3.

أموالهم و یُتعِبون أبدانهم، حتّی یدخلوا علینا، فیسمعوا حدیثنا و ینقلوا إلیهم»(1).

ولعلّ قوله علیه السّلام فی هذا الدعاء: «ورزقتنی من أنواع المعاش» رزق البدن و الروح کلاهما، ولکلّ منهما تَعَیّش. و لذا قال بعض الأکابر من الحکماء والعرفاء: فکما أنّ البدن إذا لم یصل إلیه الغذاء ثلاثة أیّام یموت و یهلک، فکذا الروح إذا لم یصل إلیه غذاؤه من العلم و المعرفة یموت.(2) و رزق الأرواح متفاوت لتفاوت مراتبها، فرزق خاتم الأنبیاء صلّی الله علیه و آله و سلّم لا یمکن أن یکون لغیره، فرزق روحه یکون من الله بلا واسطة. ولذا قال صلّی الله علیه وآله وسلّم: «أبیت عند ربّی یطعمنی و یسقینی»(3). وربّه و مربّیه لیس إلّا الله تبارک و تعالی من دون واسطة. ولذا قال الله تبارک و تعالی: «وَرِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَأَبْقَی »(4). والّذی أنا أفهم من هذه الآیة الشریفة أنّ المراد: رزق نفسه المقدّسة یفیض علیه من عند ربّه، لا رزق بدنه الّذی من الأغذیة الدّنیویّة، فإنّه لابقاء له، فإنّ الدّنیا دار زوال وارتحال، فکیف یکون أبقی؟ ولمّا کان عوارض النفس تسری إلی البدن کما هو مشاهد؛ کالحزن فإنّه یوجب هُزالَ البدن، والفَرَح یوجب سِمنه، مع أنّ غذاء بدنه لم یتفاوت، فإذا تغذّی الروح بالغذاء الغیبیّ ربّما یستغنی عن الغذاء الدّنیویّ. ولنعم ما قیل:

گر خوری یک لقمه از مأکول نور

خاکریزی بر سر نار تنور

ولذا نهی رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم عن صوم الوصال، وکان یواصل، قیل له فی ذلک فقال: «إنّی لست کأحدکم، إنّی أظَلّ عند ربّی فیطعمنی و یسقینی»(5).

والرِّیاش: إمّا جمع الرّیش کما قیل، و إمّا مفرد و اسم جنس کالرّیش، فالرّیش والرّیاش مثل الحِلّ والحلال، و هو ما یتجمّل و یتزیّن به. و قیل: و منه ریش الطائر، لأنّه سبب زینته و جماله. و یقال: للمال الکثیر، لأنّه سبب جمال الرّجل عند الناس، و به فسّر

ص:240


1- البرهان فی تفسیر القرآن 348/4 ، تفسیر الصافی 712/2.
2- علم الیقین 116/1.
3- صحیح البخاریّ 131/8 ، مع اختلاف یسیر.
4- طه: 131.
5- صحیح البخاریّ 131/8 ، وسائل الشیعة 388/7.

ابن عباس و مجاهد والسدیّ «الرّیش» فی الآیة الشریفة (1). و یقال: راش الرّجل إذا تموّل. وقال بعض المفسّرین: الرّیش فی الآیة، الکمال.

و بالجملة، فالحاصل من الکلّ أنّ الرّیش هو ما یتجمّل و یتزیّن به، ولمّا کان ما یتزیّن به و یتجمّل عند الناس مختلفاً فبعضهم یتجمّل و یفتخر بالمال، و بعضهم باللباس، و بعضهم بالنَّسب، و بعضهم بالعلم و الأدب، ولذا اختُلف فی بیان الرّیش و تفسیره، و نسب هذا البیت إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام:

لیس الکمال بأثواب تزین بها

إنّ الکمال جمال العلم والأدب(2)

إذا عرفت هذا فاعلم أنّ مولانا الحسین علیه السّلام قد تزیّن و تجمّل بأصناف الجمال و أنواعه: أمّا جوده و شجاعته فهما نِحلة رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم. ومعلوم أنّ جود النبیّ و شجاعته أکثر من کلّ بشر، و کذا علمه کما عرفت. و أمّا تجمّله و تزیّنه بالنسب فلیس فی ولد آدم أحدٌ یوازنه و یماثله فی شرف النسب إلّا أخاه الحسن الزکیّ صلوات الله علیهما، فإنّه لم یکن أبوا أحد فی الشرف کأبوی هذین الأخوین الشمسین النیّرین، حتّی جدّهما رسول الله.

وقد خطب رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم الناس و معه الحسن والحسین،«فقال: یا أیّها الناس، ألا اُخبرکم بخیر الناس جدّاً و جدّة؟ قالوا بلی یارسول الله، قال: الحسن و الحسین، جدُّهما رسول الله، وجدّتهما خدیجة بنت خویلد، ألا اُخبرکم أیّها الناس بخیر الناس أباً و اُمّاً؟ قالوا: بلی یارسول الله قال: الحسن والحسین، أبوهما علیّ بن أبی طالب، و اُمّهما فاطمة بنت محمّد، ألا اُخبرکم أیّها الناس بخیر الناس عمّاً وعمّةً؟ قالوا: بلی یارسول الله قال: الحسن والحسین، عمّهما جعفر بن أبی طالب و عمّتهما اُمّ هانی بنت أبی طالب. ألا اُخبرکم أیّها الناس بخیر الناس خالاً وخالةً؟ قالوا: بلی یارسول الله، قال:

ص:241


1- المراد الآیة: 25 من سورة الأعراف وانظر تفسیر الآیة فی: مجمع البیان 409/2مع ذکر الأقوال.
2- دیوان الإمام علیّ بن أبی طالب /36. وفیه : لیس الجمالُ بأثوابٍ تُزیِّنُنا إنّ الجمالَ جمالُ العقلِ والأدبِ

الحسن والحسین، خالهما قاسم بن رسول الله، وخالتهما زینب بنت رسول الله»(1). وکان علیه السّلام یفتخر بنسبه، ففی اُرجوزته فی یوم عاشوراء:

أنا ابن علیّ الطُهْر من آل هاشمٍ

کفانی بهذا مفخراً حین أفخر

وجدّی رسول الله أکرم من مضی

و نحن سراج الله فی الخلق یُزْهِرُ

وفاطم اُمّی من سلالة أحمدٍ

وعمّی یدعی ذوالجناحین جعفر(2)

وفی أرجوزة أخری له علیه السّلام:

من له جدّ کجدّی فی الوری

أو کشیخی، فأنا ابن العَلَمَین

خیرة الله من الخلق أبی

ثمّ اُمّی، فأنا ابن الخیرتین(3)

وقوله علیه السّلام: «بمنّک العظیم علیّ و إحسانک القدیم».

فالمراد أنّ منّک القدیم و إحسانک یوجب أن تعطینی جمیع النّعم و أن تزیّننی بصنوف الریاش، و ذلک واضح، فإنّ البدن لا بدّ أن یکون مناسباً للروح. و لمّا کان روحه المقدّس نوراً فی سرادق یسبّح الله، و بتسبیحه سبّحت الملائکة قبل أن یخلق آدم(4). فلا بدّ أن یکون بدنه الدّنیویّ حاویاً لجمیع الکمالات البدنیّة.

فقد روی الشیخ الصدوق رحمة الله علیه بإسناده عن أبی سعید الخدریّ، قال: کنّا جلوساً عند رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم إذ أقبل إلیه رجل، فقال: یارسول الله أخبرنی عن قول الله تعالی لإبلیس «أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعَالِینَ»(5)، فمن هم یارسول الله الّذین هم أعلی من الملائکة؟ فقال رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم: «أنا و علیّ وفاطمة والحسن والحسین، کنّا فی سرادق العرش نسبّح الله و تسبّح الملائکة بتسبیحنا، قبل أن یخلق الله عزّوجلّ آدم بألفی عام فلمّا خلق الله عزّوجلّ آدم أمر الله الملائکة أن

ص:242


1- بحار الأنوار 302/43.
2- الفتوح لابن أعثم 5 / 134.
3- نفس المصدر /133.
4- والروایات فی خلقة أنوارهم علیهم السّلام کثیرة، نقل بعضها المحقّق البارع الشیخ محمّد حسن المظفّر فی: دلائل الصدق 222/2-232.
5- ص: 75.

یسجدوا له و لم یؤمروا بالسّجود إلّا لأجلنا فسجدت الملائکة کلّهم إلّا إبلیس فإنّه أبی أن یسجد، فقال الله تبارک و تعالی: أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعَالِینَ، أی من الخمس المکتوبة أسماؤهم فی سرادق العرش. فنحن باب الله الّذی یؤتی منه، بنا یهتدی المهتدون، فمن أحبّنا أحبّه الله و أسکنه جنّته، ومن أبغضنا أبغضه الله و أسکنه ناره، ولا یحبّنا إلّا من طاب مولده»(1).

قال صلوات الله و سلامه علیه: «حتّی إذا أتممت علیّ جمیع النعم و صرفت عنّی کلّ النقم لم یمنعک جهلی و جرأتی علیک أن دللتنی علی ما یقرّبنی إلیک، ووفّقتنی لما یزلفنی لدیک».

وهذه الفقرة صریحة فی أنّ جمیع ما یمکن ویتصوّر من الکمالات النفسانیّة والبدنیّة قد أعطاه الله تبارک و تعالی، وأنّه لن یصیبه نقمة من النقم [حتّی] أعلم أنّ ما أصابه من البلاء والمحن لم یکن إلّا نعمة وعطیّة.

وأمّا الجهل لغة: خلاف العلم و العقل و المعرفة. و لمّا کان العلم قد یتعلّق بالاُمور الّتی لا تعلّق لها بالعمل، - و یقال له الحکمة النظریة - کمعرفة الله و ملائکته و أنبیائه و رسله و الیوم الآخر. وقد یتعلّق بالاُمور العملیّة من معرفة طریق تنزیه النفس، وتدبیر المنزل، و سیاسة المدن، و طریق المعاشرة مع الناس، ویقال له الحکمة العملیّة، کذلک یطلق الجهل علی عدم کلٍّ منهما، فإطلاقه علی عدم الأوّل واضح سائغ، و أمّا إطلاقه علی عدم الثانی فکقوله تبارک و تعالی حکایة عن موسی علی نبیّنا وآله وعلیه السّلام بعد أمره بنی إسرائیل أن یذبحوا بقرة، قالوا له: «أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا»(2) لأنّهم سألوا أن یکشف لهم القاتل، ولا مناسبة - بحسب عقولهم القاصرة - بین سؤالهم و أمر موسی بذبح البقرة، فقال موسی: «أَعُوذُ بِاللهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ»(3)، فإنّ الاستهزاء بالناس، خصوصاً من سائسهم و نبیّهم،

ص:243


1- البرهان فی تفسیر القرآن 64/4.
2- البقرة: 67.
3- البقرة: 67.

خلاف العقل و الحکمة العملیّة.

و أمّا إسناده علیه السّلام، فی هذا الدعاء، الجهل إلی نفسه فهو علی سبیل الانکسار و النظر إلی جهة الإمکانیّة، فإنّ الممکن فی نفسه فاقد لکلّ کمال. و بهذا الوجه قال ولده سیّد الساجدین علیه السّلام فی دعائه: «أنا الجاهل الّذی علّمتَه، وأنا الضّالّ الّذی هدیتهً»(1). وبهذا الوجه یصحّ أن یقال فی قوله تعالی فی مقام المنّة علی نبیّه: «أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَی وَوَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدَی»(2) فإنّه صلّی الله علیه و آله وسلّم لمّا لم یکن فی نفسه شیئاً مذکوراً و کان معدوماً صرفاً، وکذلک لم یکن مهتدیاً و متّصفاً بشیءٍ من الکمالات، فإنّ الممکن من ذاته «لیس»، ومن علّته «أیس» وبهذا النّظر یستغفرون الله تبارک و تعالی من ذنوبهم، فإنّهم یرون الالتفات إلی غیر الله تعالی و اشتغالهم باُمور المعیشة الّتی لابدّ منها، و تدبیرهم للمنزل، و سیاسة المدن الّتی یجب القیام بها ذنباً، «فإنّ حسنات الأبرار سیّئات المقرّبین»(3).

ولذا قال رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم: «إنّه لَیُغانُ علی قلبی، و إنّی لأستغفر الله کلّ یومٍ سبعین»(4). فإنّ نفسه الشّریفة وروحه اللّطیف یتکدّر من معاشرة النفوس الخسیسة ومباشرة الاُمور الدّنیویّة الکثیفة.

اختلاط خلق یابد اعتلال

زین سبب گوید أرحنی یابلال(5)

فإنّ راحته علیه السّلام فی أن یکون دائماً اُنسه بالله، ولا یستأنس بأحد غیره. ولذا قال الصادق علیه السّلام، بعد بیان أنّه لا بدّ للعبد من مداومة التوبة علی کلّ حال: «وکلّ فرقة من العباد لهم توبة، فتوبة الأنبیاء من اضطراب السرّ»(6). معناه أنّ النّبیّ صلّی الله علیه و آله و سلّم لابدّ له من اختلاط الخلق والارتباط بهم، لیعلّمهم و یهدیهم ویزکّیهم و

ص:244


1- من فقرات دعاء أبی حمزة الثمالی.
2- الضّحی: 6 - 7.
3- سرّ العالمین /64.
4- مستدرک وسائل الشیعة، 387/1، کنز العمال 476/1 ، حدیث 2075. نسخة «ب»: لَیُران.
5- مثنوی 16/3.
6- مصباح الشریعة /97.

یطهّرهم، فهو طبیب نفوس المرضی، فلا بدّ أن یستأنس بهم لیشفیهم من داء الجهل، فهو صلّی الله علیه و آله و سلّم فی مقام و حال مع الله، کما قال الإمام علیه السّلام: «إنّ لنا مع الله حالات لا یَسَعها ملک مقرّب»(1).

وفی مقام البشر کأحد الناس، یأکل کما یأکلون، ویمشی کما یمشون، کما قال الله تعالی: «وَمَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ»(2).

«هذا آخر ما حرّره قدّس الله نفسه الزّکیّة. وقد نسختُ من نسخة الأصل و تمّت فی یوم الثلاثاء ثامن وعشرین من شهر ربیع الثّانی 1346 ه. ق وأنا أحمد فاضل»(3).

ص:245


1- مفاتیح الغیب /40، نفحة الروح و تحفة الفتوح /127، أحادیث مثنوی /39.
2- المؤمنون: 33.
3- أضفناه من نسخة «ب».

ص:246

التعلیقات

-الاعلام

-المصادر

ص:247

ص:248

الأعلام

أبو القاسم محمّد بن عبد الله بن عبد المطّلب بن هاشم بن عبد مناف: رسول الله وخاتم النبیّین صلّی الله علیه وآله وسلّم أجمعین. ولد بمکّة فی ربیع الأوّل عام الفیل عاش مع اُمّه آمنة بنت وهب سنتین، وکفله بعدها جدّه عبدالمطّلب، ثمّ عمّه أبو طالب. بعث بالنبوّة فی رجب سنة أربعین من عام الفیل، وله أربعون سنة و کان صلّی الله علیه و آله جامعاً لمکارم الأخلاق، حتّی قال الله تعالی فی شأنه: «وَإِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ » ولمّا رجع من حجّة الوداع بعد مضیّ ثلاث وعشرین من نبوّته أوصی الأمّة الإسلامیة بالثقلین، ونصب فیها علیّاً بالوصایة والخلافة والولایة قبض صلّی الله علیه وآله وسلّم للیلتین بقیتا من صفر سنة إحدی عشرة للهجرة و کان عمره الشریف 63 سنة. أنظر : اُصول الکافی 439/1 ، إعلام الوری /13، مروج الذهب 265/2، الأنوار البهیّة /17.

علیّ بن أبی طالب بن عبد المطّلب علیه السّلام: أوّل أئمّة المسلمین، وخلفاء الله تعالی فی العالمین، بعد سیدّنا محمّد خاتم النبیّین صلّی الله علیه وآله وسلّم کان مولده بمکّة فی الکعبة المشرّفة بعد عام الفیل بثلاثین سنة. نشأ فی حِجْر الرسول صلّی الله علیه و آله وسلّم و لم یزل معه حتّی بعثه الله تعالی بالنّبوّة، فکان أوّل من آمن به و مشارکاً له فی محنته فهو أخوه و وزیره و وصیّه بحکم القرابة ونصوص الخلافة. استشهد بالکوفة سنة أربعین، ودفن فی الغریّ من النجف لیلاً، خوفاً من بنی اُمیّة. اُنظر : اُصول الکافی 452/1، تاریخ الیعقوبیّ 188/2، تاریخ الخلفاءِ

ص:249

للسیوطی /185، الإرشاد للمفید 29/1.

فاطمة الزهراء بنت رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم: سیّدة نساء العالمین، وبضعة خاتم النبیّین، واُمّ الأئمّة الطاهرین صلوات الله علیها و علی أبیها و بعلها و بنیها. ولدت بعد مبعث رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم بخمس سنین و کانت من أهل العباء والمباهلة، وممّن نزلت فیهم آیة التطهیر. و لها اُمومة الأئمة و عقب الرسول صلّی الله علیه وآله وسلّم. توفّیت لثلاث خلَون من جُمادی الآخرة سنة إحدی عشرة من الهجرة، بعد أن صُبّت علیها مصائب کثیرة بعد أبیها و اشتکت شکواها و مرضت مرضاً شدیداً و دفنت باللیل. شهد جنازتها خواصّ أهل البیت و نفر من بنی هاشم. اُنظر: تفصیل حیاتها و بعض فضائلها فی: اُصول الکافی 458/1 ، إعلام الوری /154، فضائل الخمسة من الصحاح الستّة 122/3 ، الأنوار البهیّة /7، بحار الأنوار 2/43.

أبومحمّد الحسن بن علیّ بن أبی طالب علیهما السّلام: سبط رسول الله صلّی الله علیه و آله، والإمام بعد أمیر المؤمنین علیه السّلام، وثانی أئمّة المسلمین کان أشبه الناس خلقاً وسؤدداً برسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم ولد لیلة النصف من شهر رمضان سنة ثلاث من الهجرة قال فیه رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم: إنّ ابنی هذا سیّد یُصلِح الله به فئتین من المسلمین. دسّ إلیه معاویة السمّ علی ید زوجته فی سنة خمسین من الهجرة، ودفن بالبقیع. اُنظر: الإرشاد للمفید5/2، تاریخ الخلفاءِ للسیوطی /187، اُصول الکافی 461/1، وفیات الأعیان 65/2.

سیّد الشهداء أبو عبدالله الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیهما السّلام: ثالث أئمّة المسلمین، و خلیفة جدّه رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم. ولد لخمس لیالٍ خَلَون من شعبان سنة أربع من الهجرة قال رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم فیه و فی أخیه: هما ریحانتای من الدنیا، و سیّدا شباب أهل الجنّة. کان أکرم الناس بعد جدّه و أبیه. و أعظم جودٍ صدر منه علیه السّلام جوده بنفسه و أهل بیته فی سبیل الله فداءً للدین وإحیاءً لشریعة جدّه سیّدالمرسلین صلّی الله علیه و آله أجمعین قتل عطشاناً فی عاشر المحرّم سنة 61. اُنظر: اُصول الکافی 463/1، مروج الذهب 54/3 ، الإرشاد للمفید 27/2.

زین العابدین علیّ بن الحسین بن علیّ علیهم السّلام: الإمام بعد أبیه الحسین علیه السّلام، ورابع أئمّة المسلمین، وخلفاء الله فی العالمین ولد سنة ثمان وثلاثین بقی مع أبیه ثلاثاً و عشرین، و بعد أبیه أربعاً وثلاثین. قال الزُّهری: لم أدرک أحداً من أهل هذا البیت أفضل من

ص:250

علیّ بن الحسین ولا أفقه منه. سمّه الولید بن عبدالملک فی المحرّم سنة 95 اُنظر : اُصول الکافی

466/1 ، الارشاد للمفید 137/2 ، وفیات الأعیان 266/3.

أبو جعفر الباقر محمّد بن علیّ بن الحسین علیهم السّلام: الإمام بعد أبیه علیّ بن الحسین علیه السّلام، وخامس أئمّة المسلمین و خلفاء الله تعالی فی العالمین. روی عنه بقایا الصحابة و وجوه التابعین کانت مدرسته بالمدینة فی داره و فی المسجد، یأتیه الفقهاء و العلماء ویأخذون أحکام الدّین. قال عطاء المکّیّ: ما رأیت العلماء عند أحد قطّ أصغر منهم عند أبی جعفر الباقر علیه السّلام. و اُمّه فاطمة بنت الحسن بن علیّ علیه السّلام، فهو فاطمیّ بین فاطمیّین. ولد سنة 57 ه، ولحق بربّه شهیداً فی رجب سنة 114. اُنظر : اُصول الکافی 469/1، الإرشاد للمفید 157/2، وفیات الأعیان 174/4.

أبو عبد الله جعفر بن محمّد الصادق علیهما السّلام: الإمام بعد أبیه محمّد الباقر علیه السّلام، وسادس أئمّة المسلمین، وخلفاء الله فی العالمین. سئل أبو حنیفة: من أفقه من رأیت؟ قال: ما رأیت أفقه من جعفر الصادق علیه السّلام. ومع ذلک لم یخرج له البخاریّ فی صحیحه، و أسماء الرواة عنه تبلغ أربعة آلاف. ولد بالمدینة سنة 80، وکانت مدّة إمامته أربعاً وثلاثین و توفّی مسموماً فی أیّام المنصور سنة 148. اُنظر : اُصول الکافی 472/1، الإرشاد للمفید 179/2، سیر أعلام النبلاءِ255/6 .

أبو الحسن موسی الکاظم بن جعفر بن محمّد علیهم السّلام: الإمام بعد أبیه، وسابع أئمّة المسلمین، وخلفاء الله تعالی فی العالمین. ولد لسبع خَلَون من صفر سنة ثمان و عشرین و مائة، و قبض مسموماً ببغداد فی حبس السِّندیّ بن شاهک لستٍّ خلون من رجب سنة 183. کان أعبد أهل زمانه و أفقههم و أسخاهم کفّاً، وأکرمهم نفساً، وکان یصلّی نوافل اللیل ویَصِلُها بصلاة الصبح، و یعقّب إلی طلوع الشمس ویخرّ ساجداً لا یرفع رأسه حتّی یقرب الزّوال. اُنظر : اُصول الکافی 476/1، الإرشاد للمفید 244/2 ، وفیات الأعیان 308/5.

أبو الحسن علیّ الرضابن موسی بن جعفر علیهم السّلام: الإمام بعد أبیه موسی الکاظم علیه السّلام، وثامن أئمّة المسلمین، وخلفاء الله تعالی فی العالمین، لفضله علی أهل بیته و لنصّ أبیه علی إمامته مازال المأمون یکاتبه بقبول الخلافة، ثمّ بقبول ولایة العهد بعده، و بعد مقالات انجرّت إلی الإکراه، قال الرضا علیه السّلام: فإنّی اُجیبک علی أنّنی لا آمر ولا أنهی ولا اُفتی

ص:251

ولا أقضی ولا اُولّی أحداً. ولد سنة 148 فی ذی القعدة، وقبض مسموماً بطوسٍ سنة 203. اُنظر : اُصول الکافی 486/1 ، الإرشاد للمفید 247/2 ، وفیات الأعیان 269/3.

أبو جعفر محمّد بن علیّ الجواد علیهما السّلام: الإمام بعد أبیه علیّ الرضا علیه السّلام، وتاسع أئمّة المسلمین، وخلیفة الله تعالی فی العالمین کان مولده سنة 195 فی شهر رمضان، وعاصر اثنین من ملوک بنی العباس. کان أعلم أهل زمانه فزوّجه المأمون ابنته اُمّ الفضل و طلبه إلی بغداد و بعد أن استأذن المأمون فی الحجّ لم یزل مقیماً بالمدینة إلی أن أشخصه المعتصم إلی بغداد للیلتین بقیتا من المحرّم سنة 220، و قبض مسموماً بها فی آخر ذی القعدة من تلک السنة. اُنظر: اُصول الکافی 492/1 ، الإرشاد للمفید 273/2 ، وفیات الأعیان175/4 .

أبو الحسن علیّ الهادی بن محمّد بن علیّ علیهم السّلام: الإمام بعد أبیه، وعاشر أئمّة المسلمین، وخلفاء الله تعالی فی العالمین: ولد بقریة من نواحی المدینة سنة 212 فی منتصف ذی الحجة. أشخصه یحیی بن هرثمة بأمر المتوکّل إلی سُرّ من رأی و کانت مدّة إمامته ثلاثاً و ثلاثین سنة. عاش اثنتین و أربعین سنة، و توفّی شهیداً مسموماً فی الخامس من رجب سنة 254 کان مقامه بسرّ من رأی - إلی أن توفّی - مدّة سنة و أشهر. اُنظر : اُصول الکافی 497/1، الإرشاد للمفید 297/2 ، وفیات الأعیان 372/3.

أبو محمّد الحسن بن علیّ العسکریّ علیهما السّلام: الإمام بعد أبیه علیّ الهادی، وحادی عشر أئمّة المسلمین، وخلفاء الله تعالی فی العالمین. کان مولده بالمدینة فی ثمان خلت من ربیع الآخر سنة 232 بقی مع أبیه اثنتین و عشرین سنة و کانت مدّة إمامته ستّ سنوات وکانت أیّامه أیّام شدّة وضیق وخوف. عاصر ثلاثة من ملوک بنی العباس و سمّی بالعسکریّ لأنّ المحلّة الّتی یسکنها هو و أبوه علیهما السّلام کانت تسمّی «العسکر». قبض مسموماً لثمانٍ خلون من ربیع الأوّل سنة 260. اُنظر: اُصول الکافی 497/1 ، الإرشاد للمفید 313/2، وفیات الأعیان 94/2.

الإمام المهدیّ صاحب الزمان ابن الحسن العسکریّ علیهما السّلام: حجّة الله بعد أبیه الحسن بن علیّ علیه السّلام، وثانی عشر أئمّة المسلمین، و خلیفة الله تعالی علی الخلق أجمعین. أخبر به النبیّ صلّی الله علیه و آله متواتراً من طرق الفریقین، وعلیه إجماع کافّة المسلمین. قد صنّف فی أخباره الگنجی الشافعیّ کتاباً سمّاه «البیان فی أخبار صاحب الزمان». وصنّف بعض علماء الشیعة کتاباً سمّاه «کشف المخفی فی مناقب المهدیّ». وروی عن النبیّ صلّی الله علیه

ص:252

و آله وسلّم: لو لم یبق من الدهر إلّا یوم لبعث الله رجلاً من أهل بیتی یملؤها عدلاً کما ملئت جوراً. ولد سنة 255 ه کان له حین وفاة أبیه خمس سنین، و بعد أن غاب عن رؤیة الناس مدّة سبعین سنة - مع اتّصال الناس به عن طریق و کلائه الأربعة - وقعت له الغیبة الکبری، إلی أن یظهره الله تعالی، ویقوم بالسیف و حیث یظهر المهدیّ یجعل الولایة المطلقة ظاهرة بلاخفاء، و یرفع الظلم و اختلاف المذاهب. اُنظر: اُصول الکافی 514/1 ، الارشاد للمفید 339/2، إعلام الوری /36، وفیات الأعیان 176/4 ، مروج الذهب 112/4 ، بحارالأنوار 1/51-380.

آدم علیه السّلام: سمیّ به لأنّه خلق من أدیم الأرض، وقیل: هو اسم أعجمیّ لا انشقاق له کآذر و روی أنّه لیس لأهل الجنة کُنیً إلّا لآدم فإنّه یکنّی بأبی محمّد، توقیراً و تعظیماً. و سمّیت حوّاء حوّاءاً لأنّها خلقت من حیّ یعنی ضلع آدم. و تفصیل قصصهما و هبوطهما إلی الأرض وسائر حالاتهما مذکورة فی بحار الأنوار97/11-249، الکامل فی التاریخ 24،17/1.

آذربن ناحور بن ساروغ: کان عمّ إبراهیم، و صانع الأصنام، و منجّماً لنمرود أخبره بولدٍ سیولد فیکون هلاک نمرود علی یدیه. و تفصیل قصّته فی: فروع الکافی 217/2 ، بحار الأنوار 237/58 ، وأجمعت الشیعة علی أنّ آذر کان عمّ إبراهیم لا أباه، وإطلاق الأب علی العمّ شائع فی لغة العرب. انظر تفصیل ذلک فی: بحار الأنوار 117/15.

إبراهیم الخلیل بن تارخ بن ناحور: هو النبیّ الکریم، و أبو الأنبیاء علیهم السّلام. ولد بعد خلق آدم علیه السّلام بثلاثة آلاف سنة. واُمه «أمیلة» أو «دیونا» توجّهت نحو الصحراء عندما جاءها المخاض فأنجبت إبراهیم و أخفته فی غار، خوفاً من الملک الجائر و بعض قصصه جاءت فی القرآن. عاش 175 سنة أو أکثر. و قبره فی مزرعته حبرون، وتسمّی الیوم مدینة الخلیل. انظر: تاریخ الیعقوبیّ 24/1، مجمع البیان 52/4 .

إبراهیم بن رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم: واُمّه ماریة القِبطیّة و لم یکن لرسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم ولد من غیر خدیجة إلّا هذا. ولد بالمدینة سنة ثمان من الهجرة فی شهر ذی الحجة مات وله سنة و ستّة أشهر، وقبره بالبقیع. انظر: إعلام الوری /148، الکامل فی التاریخ 186/2.

أبوشاکر الدَّیصانی عبد الله: کان قائلاً بتعدّد الآلهة، کما یظهر من مناظرته مع هشام بن الحکم. وقال المحدّث القمّیّ: لعلّ هذا الدیصانی کان قائلاً بالهین: نورٌ مُلکُه السماء و ظلمةٌ

ص:253

مُلکُها الأرض و علیه أوّل: «هو الّذی فی السماء إله وفی الأرض إله» بما یوافق مذهبه ولا یبعد دخوله فی الإسلام بعد محاورته مع الصادق علیه السّلام. انظر : تعلیقات النقض 80/1، سفینة البحار474/1.

ابن أبی العوجاء عبد الکریم : من ملاحدة العرب فی عصر الإمام الصادق علیه السّلام. کان أوّلاً من تلامذة الحسن البصریّ ثمّ انحرف، فقتله محمّد بن سلیمان عامل الکوفة بأمر المنصور سنة 160. انظر: میزان الاعتدال 144/2 ، الکنی والألقاب 196/1.

(أبو محمّد عبدالله) ابن أبی یعفور العبدیّ الکوفیّ: ثقة جلیل فی أصحابنا، وکریم علی أبی عبدالله الصادق علیه السّلام، ومات فی أیّامه سنة الطاعون وفی حقّه کتب الصادق علیه السّلام إلی المفضّل بن عمر: «ما کان فی عصرنا أحد أطوع لله ولرسوله ولإمامه منه، فمازال کذلک حتّی قبضه الله إلیه برحمته...». تنقیح المقال 165/2-166، هامش الخلاف 183/1.

(عمر بن محمّد بن عبد الرحمن ) ابن اُذَینة: یُدعی بابن اُذینة إسناداً إلی جدّ أبیه من حیث أنّ له شرفاً بین الأصحاب کان شیخ أصحابنا البصریّین ووجههم. عدّه الشیخ فی رجاله من أصحاب الإمامین الصادق والکاظم علیهما السّلام. اختفی من الخلیفة العباسیّ، فمات بالیمن. انظر: رجال النجاشی /283، تنقیح المقال 340/2 ، هدیة الأحباب /48.

أبو بکر محمّد بن علیّ بن محمّد المدعوّ: بابن عربیّ الطائیّ الأندلسیّ والشیخ الأکبر محیی الدین : من أرکان أرباب الفلسفة والعرفان والمکاشفة، قدوة القائلین بوحدة الوجود کان معاصراً للشیخ عبدالقادر الجیلانیّ. له نحو أربعمائة کتاب ورسالة، منها: الفتوحات المکّیة، وفصوص الحکم، له رحلات إلی بلاد کثیرة. سجن فی آخرها فی البلاد المصریّة، وبعد أن نجا منها استقرّ فی دمشق وتوفّی بها سنة 638 ه انظر: فوات الوفیات 241/2، شذرات الذهب 190/5، روضات الجنات 51/8 ، الأعلام للزرکلی 282/6.

ابن الکوّاء عبدالله بن أبی أوفی عمر و الیشکریّ: صار من الخوارج بعد أن کان من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السّلام، وکان یؤذیه علیه السّلام حینما یؤمّ الصلاة، مات بالکوفة سنة 80. انظر : الفهرست لابن الندیم /102، الکنی والألقاب 389/1، تنقیح المقال 159/2.

ابن مسکان أبو محمّد عبدالله الکوفیّ مولی عنزة: کان ثقة ومن أروی أصحاب الصادق

ص:254

علیه السّلام، وممّن أجمعت العصابة علی تصحیح ما یصحّ عنهم و کان رجلاً موسراً، مات فی أیّام أبی الحسن الکاظم علیه السّلام قبل الحادثة أی حمله علیه السّلام إلی بغداد. انظر: تنقیح المقال: 216/2 ، رجال الکشی ذالحلیفة /375، هامش الخلاف 129/1.

أبو أروی الدّوسی الحجازیّ الصحابیّ : کان ینزل ذالحلیفة. روی عنه أبوسلمة و أبو واقد. مات فی آخر حکم معاویة و کان عثمانیّاً، قال یحیی بن معین: سنده ضعیف. انظر: أسد الغابة

134/5 و 9/6، الإصابة 5/4.

أبو بصیر لیث بن البختریّ المرادیّ: من أصحاب الإجماع و من حوارییّ الباقر و الصادق علیهما السّلام روی أنّه کان من الأربعة الّذین لولاهم لا تقطعت آثار النبوّة واندر ست. و یسمّی یحیی بن القاسم الأسدیّ بأبی بصیر أیضاً قیل لأبی عبدالله علیه السّلام: ربما احتجنا أن نسأل عن الشیء، فمن نسأل؟ قال: علیک بالأسدیّ، یعنی أبابصیر توفّی الأخیر سنة 150. انظر: هدّیة الأحباب /5، الکنی والألقاب 18/1.

أبو بکر واسمه عبدالله بن أبی قحافة: اُمّه اُمّ الخیر سلمی أو لیلی بنت صخر. ولد بعد الفیل بسنتین أو ثلاث. صاحب الرسول فی هجرته إلی المدینة و سکن «سنح» خارج المدینة، و کان یحلب للحیّ أغنامهم حتّی ولی الخلافة توفّی سنة 13 ه وروی عنه أصحاب الصحاح 144 حدیثاً. انظر: الکامل فی التاریخ 163/2 ، معالم المدرستین 80/1.

أبو جهل عمر و بن هشام بن المغیرة المخزومیّ القرشیّ : أحد سادات قریش و أشدّ الناس عداوة للنبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم فی صدر الإسلام، کان یقال له: أبوالحکم، فدعاه المسلمون أبا جهل. یثیر الناس علی محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم وأصحابه ولا یفتر عن إیذائهم، حتّی کانت وقعة بدر الکبری، فشهدها مع المشرکین فکان مِن قتلاها. انظر: السیرة الحلبیّة 33/2، الأعلام للزرکلیّ 261/5.

أبو جعفر محمّد بن الحسن الطوسیّ: عماد الشیعة، و رافع أعلام الشریعة شیخ الطائفة علی الإطلاق. صنّف فی جمیع علوم الإسلام تتلمذ علی الشیخ المفید و السیّد المرتضی و غیرهما، وتلامذته یزیدون علی ثلاثمائة من الخاصّة و العامّة ولد سنة 385، بعد وفاة الشیخ الصدوق بأربع سنین، و توفّی فی النجف سنة 460. انظر: سیر أعلام النبلاءِ 334/18، أعیان الشیعة 33/42 ، هدیة الأحباب /9 الفوائد الرضویة /472.

ص:255

أبو حمزة الثمالیّ ثابت بن أبی صفیة دینار الکوفی : ثقة جلیل القدر، یعرف بلقمان زمانه لقی الأئمّة الأربعة: علیّ بن الحسین و الباقرین و أبا الحسن علیهم السّلام مات سنة 150. انظر: رجال النجاشی 115، منتهی المطلب 226/2، هدّیة الأحباب /114.

أبو الدرداء عویمر أو عامر بن مالک الأنصاریّ: تأخّر إسلامه، وشهد الخندق وما بعدها. روی عنه أصحاب الصحاح 179 حدیثاً. ولی قضاء دمشق علی عهد عثمان، و توفّی بها سنة 33. انظر: أسد الغابة 159/5 ، سیر أعلام النبلاءِ 335/2.

أبو ذّر جُنْدَب أو بریر بن جنادة الغفاریّ: أحد السابقین فی الإسلام، شهد مابعد بدر من غزوات الرسول صلّی الله علیه وآله وسلّم. روی عنه أصحاب الصحاح 281 حدیثاً. وقصّته مع عثمان ونفیه إلی الرّبذة ممّا یؤلم القلب. توفّی رحمه الله فیها سنة 32. انظر: تاریخ الطبری 283/4، سیر أعلام النبلاءِ 46/2 ، هدّیة الأحباب /17.

أبو سعید سعد بن مالک الخزرجیّ الخُدْریّ: صحابیّ جلیل من الأنصار، شهد الخندق و ما بعدها. روی عنه أصحاب الصحاح. 1170 حدیثاً مات بالمدینة بعد ستّین، وقیل: سنة أربع و سبعین. انظر: معالم المدرستین 34/1 نقلاً عن أسد الغابة 289/2 ، هدیة الأحباب /21.

أبو منصور العجلیّ : هو رجل کوفیّ من عبد قیس، ادّعی وصایة الباقر علیه السّلام، ثمّ النبوّة لنفسه ولولده. طلبه خالدبن عبدالله القسریّ وما ظفر به. صَلَبه یوسف بن عمر الثقفیّ فی أیّام هشام. انظر: المقالات والفرق /46، رجال الکشی /196.

أبو هریرة الدوسیّ عبد الرحمن بن صخر :اختُلف فی اسمه و نسبه، صحب النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم أقلّ من أربع سنین و مع ذلک روی عنه 5374 حدیثاً علی ما فی المجامیع الحدیثیّة و تکفّل بعض العلماء بتحقیق حاله و بعض روایاته المختلقة، و منهم العلّامة العسکریّ فی معالم المدرستین 49/2 و الشیخ محمود أبوریّة فی کتابه: أبو هریرة شیخ المضیرة انظر: سیر أعلام النبلاءِ 578/2.

أبو إبراهیم إسماعیل بن یحیی بن اسماعیل الیمنیّ المزنی: أخذ عن الشافعیّ له کتاب المختصر فی فروع الشافعیّة. مات بمصر سنة 264. انظر: الفهرست /298، طبقات الشافعیّة للسبکیّ 238/1 ، منتهی المطلب 173/1.

ص:256

أحمد بن قتیبة : قال ابن میثم فی شرحه علی نهج البلاغة: إنّ الیمانیّ و أحمدبن قتیبة و عبدالله بن یزید و مالک، من رجال الشیعة و محدّثیهم. ولم نعثر لأحمدبن قتیبة علی ترجمة أکثر من هذا. انظر: شرح نهج البلاغة لابن میثم 115/4 ، أعیان الشیعة 67/3.

إرمیا: کان نبیّاً من أنبیاء بنی إسرائیل فی عصر بخت نصّر، فلما علم بقدوم بخت نصّر إلی بیت المقدس أخذ تابوت السکینة فخبّأه فی مغارة، ولم یَنْجُ منه إلّا إرمیا وقیل: هو الخضر انظر: تاریخ الیعقوبیّ 65/1 ، الکامل فی التاریخ 148/1.

إسحاق بن إبراهیم علیهما السّلام: ذکروا أنّ إسحاق علیه السّلام توفّی و عمره ستّون و مائة سنة، وقبره عند أبیه إبراهیم علیه السّلام، قَبَره ابناه یعقوب و عیص فی مزرعة حبرون. و اختلف فی أنّ الذبیح هل هو إسحاق أو إسماعیل؟ والأصّح هو الثانی لأنّه الموافق للقرآن قام بأمر الشریعة بعد أبیه، و تزوّج رفقا بنت بتوئیل فحملت، و أوحی الله الی إسحاق أنّی مخرج من بطنها شعبین و اُمّتین فأجعل الأصغر أعظم من الأکبر... الکامل فی التاریخ 63/1، تاریخ الیعقوبیّ 28/1.

أبویعقوب إسحاق بن جریر البجلیّ الکوفیّ: من أصحاب الصادق و الکاظم علیهما السّلام کان ثقة واقفیّاً و من فقهاء الأصحاب ورؤساء الأعلام کما یشعر به کلام المفید رحمه الله. انظر: بهجة الآمال 197/2 ، رجال الطوسی /149.

أصبغ بن نباتة التمیمیّ المجاشعیّ: فاضل مشکور من أصحاب الإمام أمیر المؤمنین علیه السّلام وخاصّته وکان من شرطة الخمیس. أعان علیّاً علیه السّلام علی غسل سلمان رضی الله عنه، وعمّر بعده. و فی فضله روایة نقلها صاحب التنقیح. انظر: تنقیح المقال 150/1، رجال النجاشیّ /7، هامش الخلاف 522/1.

اُمّ هانئ : اسمها فاختة أو هند بنت أبی طالب بن عبدالمطّلب: ابنة عمّ النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم والسیّدة الفاضلة أسلمت بعد الفتح. کانت تحت هبیرة بن عمرو المخزومیّ، ولم یذکر أحد أنّه أسلم، فلمّا بانت عن هبیرة بإسلامها خطبها رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم فقالت: إنّی امرأة مُصْبِیة (أی ذات صبیان)، فسکت عنها. کانت وفاتها بعد سنة خمسین. انظر: سیر أعلام النبلاءِ 311/2 ، الکامل فی التاریخ211،172/2.

اُمّ أیمن : اسمها برکة بنت ثعلبة بن عمر: کانت حاضنة النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم بعد أن

ص:257

کانت مملوکة أبیه و امّه و هی من الصحابیّات الصالحات أخبر النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم بأنّها من أهل الجنة. أوْلَدت من زید بن حارثة اُسامة. توفّیت بعد رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم بخمسة أشهر. اُنظر: طبقات ابن سعد 234/8، تهذیب التهذیب 459/12.

اُمّ سُلیم : هی امرأة من النّمربن قاسط، صحابیّة معروفة من النساء اللّاتی رَوَین عن رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم. کانت عالمة بالتوراة والإنجیل، وکانت لها معرفة بأوصیاء الأنبیاء، ولیست باُمّ سُلیم الأنصاریة اُمّ أنس بن مالک، ولا الدوسیّة ولا الثقفیّة، بنت مسعود الثقفیّ انظر: بحار الأنوار 190/25 ، مستدرک سفینة البحار 70/5.

أنس بن مالک بن نضر الأنصاریّ : أحد الصحابة، خدم النبیّ صلّی الله علیه و آله وسلّم إلی أن مات صلّی الله علیه وآله وسلّم کان عمره حین الهجرة عشر سنین و عمّر أکثر من تسعین سنة بعد الهجرة. انظر: أسد الغابة 151/1 ، سیر أعلام النبلاءِ 395/3.

بحر العلوم محمّد مهدیّ بن المرتضی البروجردیّ: علّامة دهره، ووحید عصره، وکان من الّذین تواترت عنهم الکرامات والفوز بلقاء الحجّة صلوات الله علیه. ولد فی کربلاء سنة 1155 وتوفّی فی النجف الأشرف سنة 1211. انظر: أعیان الشیعة 158/10، هدّیة الأحباب /103، سفینة البحار 59/1.

برّة بنت اُمیّة بن مخشیّ الخزاعیّ البصریّ: کانت صحابیّة من الأزد، ولها روایة. و أبوها و عمّها من أصحاب رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم انظر: تهذیب التهذیب 326/1، أسد الغابة 130/1.

أبو القاسم بُرَید بن معاویة العجلیّ: روی عن الإمامین الباقر والصادق علیهما السّلام، وکان من حوارییّهما ومن وجوه الشیعة وممّن اتّفقت العصابة علی تصدیقه، مات سنة 150 وقیل: مات فی حیاة الصادق علیه السّلام. انظر: تنقیح المقال 165/1، رجال النجاشی /87، هامش الخلاف 104/1.

بریدة بن الخضیب بن عبدالله الأسلمیّ الخزاعیّ ویکنّی أباعبدالله أو أبا سهل : أسلم هو وقومه حین مرّ به النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم مهاجراً. و صلّوا خلف النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم العشاء الآخرة. شهد خیبراً والمشاهد. استعمله النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم علی

ص:258

صدقات قومه. و یقال کان من الّذین رجعوا إلی أمیر المؤمنین بعد وفاة النبیّ صلّی الله علیه و آله وسلّم، وله کلام مع أبی بکر و عمر لمّا رآهما علی المنبر. وکان ممّن شهد دفن فاطمة علیها السّلام. ورد هو والحکم بن عمر وعلی النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم فقال لهما: أنتما عینان لأهل المشرق، وبعد مدّة انتقلا إلی مرو و توفّیا بها. انظر: تنقیح المقال 166/1، بهجة الآمال 392/2.

بکّار: اسم جماعة من المحدّثین ولعلّه بکّاربن أبی بکر الحضرمیّ الکوفیّ، أو بکّاربن کردم الکوفی. والأوّل غیر واضح الحال، والثانی ممدوح، لأنّ للصدوق طریقاً إلیه وروی عن کلیهما یونس بن عبد الرحمن. انظر: تنقیح المقال 176/1، بهجة الآمال 406/2.

بلال بن رباح الحبشیّ : کان مؤذّناً لرسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم ومن السابقین فی الإسلام، وشهد المشاهد کلّها. قال الصادق علیه السّلام: رحم الله بلالاً، فإنّه کان محبّنا أهل البیت و إنّه کان عبداً صالحاً، فقال: لا أؤذّن لأحد بعد رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم. فتُرک یومئذٍ حیّ علی خیر العمل. توفّی بالطاعون بدمشق سنة 18 أو 20، وهو ابن بضع وستّین سنة. انظر: سیر أعلام النبلاءِ 347/1 ، سفینة البحار 104/1.

بن یامین بن یعقوب بن إسحاق بن إبراهیم علیهم السّلام: أخو یوسف الصدّیق لأبیه و اُمّه، واسم اُمّه راحیل. تزوّجها یعقوب بعد اُختها: بلیا الّتی أولدت روبیل و شمعون ولاوی و یهودا و یشاجر و غیرهم ولبنیامین أولاد. وقصّته مع یوسف و إخوته معروفة. انظر: تاریخ الیعقوبیّ 29/1- 31، الکامل فی التاریخ 84/1.

بهلول التائب : ولعلّ الرجل سمّی بذلک أو عرف بهذ الوصف - وکان اسمه ثعلبة - لشدّة ابتهاله و تضرّعه أو کان بمعنی الملعون لکونه نبّاشاً. وقصّته فی: أسد الغابة 210/1، بحار الأنوار23/6.

بهمنیار بن مرزبان: من مشاهیر الحکماء، ومن أعیان تلامذة الشیخ الرئیس ابن سینا. ذکرالمترجون أنّه کان مجوسیّاً ثمّ أسلم و حسن إسلامه توفّی سنة 458، بعد مضیّ ثلاثین سنة من وفاة اُستاذه. انظر: مقدّمة التحصیل لبهمنیار، لغتنامه دهخدا 401/1.

جبرئیل : هو أمین وحی الله، مُطاع فی الملکوت الأعلی، لم یدخل علی رسول الله صلّی الله

ص:259

علیه و آله وسلّم حتّی یستأذنه. نزل علی إبراهیم خمسین مرّة، وعلی موسی أربعمائة مرّة، وعلی عیسی عشر مرّات، وعلی رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم أربعة وعشرین ألف مرّة. و فی روایة اُخری اثنی عشرة ألف مرّة. سأل النبیّ صلّی الله علیه و آله وسلّم یوماً عن عمره، فقال: یارسول الله، یطلع نجم من العرش فی کلّ ثلاثین ألف سنة مرّة وقد شاهدته طالعاً ثلاثین ألف مرّة. انظر: مستدرک سفینة البحار

23-18/2 سفینة البحار 143/1.

جلال الدّین محمّد بن محمّد بن الحسن البلخیّ الشهیر بالمولویّ: صاحب المثنوی الفارسیّ المعروف عند العالِم والعامّیّ، خرج من بلخ إلی الحجّ، فلمّا رجع واتّفق مروره ببلاد الروم قصد قصبة «قونو»، فسکنها بقیّة عمره فاشتهر بالرومیّ أیضاً صحب العطّار والحکیم السنائیّ وخدمهما وکذا الشمس التبریزیّ. توفّی بقصبة «قونو» سنة 660، والکلام فی حالاته و تشیّعه و غیر ذلک مذکور فی محلّه. انظر: روضات الجنّات 67/8، ریحانة الأدب 39/6.

جعفر بن أبی طالب : ابن عمّ رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم و أخو علیّ بن أبی طالب علیه السّلام. یقال له: جعفر الطیّار، لما قال فیه رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم بعد شهادته بمؤته: «إنّ الله قد جعل لجعفر جناحین یطیر بهما مع الملائکة». و حینما قدم علی رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم حین فتح خیبر اعتنقه، و قبّل بین عینیه وقال: «ما أدری بأیّهما أنا أشدّ فَرَحاً: بقدوم جعفر أم بفتح خیبر؟» استشهد سنة ثمان. انظر: رجال الطوسیّ /12، أسد الغابة

288/1 ، سفینة البحار 158/1.

الحافظ شمس الدّین محمّد الشیرازیّ: صاحب الدیوان المعروف، ولم یرتّب دیوانه لکثرة اشتغاله، فرتِّب بعده بإشارة قوام الدّین عبدالله وکان حافظاً للقرآن المجید کما یظهر من شعره. توفّی سنة 792 بشیراز، وقبره معروف یزار. انظر: الذریعة 222/9، سفینة البحار 287/1، هدّیة الأحباب /122.

حبّة بن جُوین العُرَنی أبو قدّامة الکوفیّ : کان من أصحاب علیّ علیه السّلام. صحبه یوم صفّین وهو الّذی روی عن حذیفة ما قاله الرسول صلّی الله علیه وآله وسلّم فی قتل عمّار، و کذا حدیث الغدیر و غیرهما، مات سنة 77. انظر: الکامل فی التاریخ 55/4، معجم رجال الحدیث 214/4.

الحرّبن یزید الریاحیّ : أحد الشجعان من رجال الکوفة. عدل إلی الحسین علیه السّلام بعد ما

ص:260

سمع نداءه مخاطباً العسکر: ألم تکتبوا إلیّ کذا و کذا؟! فقال الحرّ: بلی والله لقد کاتبناک و نحن الّذین أقدمناک فأبعد الله الباطل و أهله، والله لا أختار الدّنیا علی الآخرة. فلحق بعسکر الحسین علیه السّلام، فقال له: أهلاً و سهلاً، أنت والله الحرّ فی الدّنیا والآخرة فاستشهد فی رکاب الحسین علیه السّلام، وتشرّف بسلام الناحیة المقدّسة. انظر: سفینة البحار 240/1، 375، الکامل فی التاریخ 286/3.

حَریز بن عبدالله أبو محمّد الأزدیّ الکوفیّ السجستانیّ: أکثر السفر والتجارة إلی سجستان فعرف بها. له کتب تُعدّ کلّها فی الاُصول. وثّقه الشیخ فی الفهرست. وقول یونس فیه: إنّه لم یروِ عن أبی عبدالله علیه السّلام إلّا حدیثین، واقع فی غیر محلّه کان ممّن شهر السیف فی قتال الخوارج بسجستان و قتل بها. انظر: تنقیح المقال 260/1، الفهرست للطوسیّ 62، رجال النجاشی /111.

الحسن بن أبی الحسن البصریّ التابعیّ : روی عن أنس والمغیرة و جابر، و روی عنه کثیرون. یُعدّ من الزهّاد الثمانیة وعدّ فی شرح النهج لابن أبی الحدید من المنحرفین عن علیّ علیه السّلام وهو القائل فی عثمان: قتله الکفّار وخذله المنافقون... . مات سنة 109 بالبصرة، ولم یحضر جنازته ابن سیرین. انظر: سیر أعلام النبلاءِ 563/4، شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید 95/4 ، کنز الفوائد /348.

الحسن بن زیاد. والمسمّی بهذا فی أصحاب الصادق علیه السّلام أکثر من واحد لقّب تارة بالصَّیْقل و أخری بالطائیّ وثالثة بالعطّار و احتمل بعضٌ اتّحادهم، و کیف کان فالرجل ممّن روی عنه أبان بن عثمان الأحمر، وهو من أصحاب الإجماع. راجع ترجمته فی: تنقیح المقال278/1-280.

الحسین بن علوان الکلبیّ الکوفیّ : یکنّی أبا محمّد ثقة عامّی، روی هو و أخوه الحسن عن أبی عبدالله علیه السّلام. والحسن أوثق من أخیه. وقیل: کان الحسین مستوراً ولم یکن مخالفاً. وفی تنقیح المقال استظهر کونه إمامّیاً باقیاً علی حاله حتّی مات. انظر: تنقیح المقال 335/1 ، بهجة الآمال 288/3.

حفص بن غیاث بن طلق القاضی الکوفیّ: ولی قضاء بغداد لهارون،، ثمّ قضاء الکوفة و هو الّذی زادفی الحدیث النبویّ «لا سبق إلّا فی نصل أو خُفّ أو حافر» أو «ریش» تقرّباً الی

ص:261

الخلیفة، فقال بعد خروجه: إنّ قفاه قفا کذّاب. انظر: رجال الطوسیّ /118، 175، 471، بهجة الآمال 337/3.

حمدان بن سلیمان بن عمیرة النیشابوریّ المعروف بالتاجر: کان ثقة من أصحاب الرّضا و العسکریّین علیهم السّلام: و من وجوه أصحابنا الإمامیّة. انظر: رجال الطوسیّ / 374، 414، بهجة الآمال 379/3.

حُمران بن أعین الشیبانیّ الکوفیّ: کان عالماً بالنحو واللّغة والقراءات والمناظرات، ومن أصحاب أبی جعفر والصادق علیهما السّلام قال له الباقر علیه السّلام: أنت من شیعتنا فی الدنیا و الآخرة. وروی أنّ الصادق علیه السّلام قال للرجل الشامی الماهر فی المناظرة: إن غلبت حُمْرانَ فقد غلبتنی. انظر: الفهرست لابن الندیم /276، رجال الطوسیّ /117، سفینة البحار 334/1.

حمزة بن الطیّار محمّد الکوفیّ: من أصحاب الباقر والصادق علیهما السّلام روی أنّه قال: قلت لأبی عبدالله علیه السّلام: بلغنی أنّک کرهت مناظرة الناس و کرهت الخصومة فقال: أمّا کلام مثلک للناس فلا نکرهه. وعن هشام بن الحکم قال: قال لی أبو عبدالله علیه السّلام: ما فعل ابن الطیّار؟ قال: قلت: مات، فقال: رحمه الله و لقّاه نضرة و سرمداً، فقد کان شدید الخصومة عنّا أهل البیت انظر: رجال الطوسیّ /117، سفینة البحار 338/1، بهجة الآمال 392/3.

حنّان بن سدیر الصیرفیّ : ثقة من أصحاب الکاظم علیه السّلام کان کثیر الروایة یروی عنه عیون الأصحاب، وعمّر طویلاً. انظر: رجال الطوسیّ /346، بهجة الآمال 416/3، سفینة البحار 350/1.

أبو الفضل بن جعفر المعروف بابن حنزابة البغدادیّ المحدّث: کان وزیراً لبنی الإخشید بمصر. نقل عنه صاحب المناقب. ولد سنة 308، و توفّی سنة 391. انظر: تذکرة الحفّاظ 212/3، وفیات الأعیان 346/1 ، ذیل إحقاق الحقّ 371/2.

(اُمّ مریم ): حنّة بنت فاقورا: کانت تحت عمران بن ماثان من ولد سلیمان بن داود و من رؤوس بنی إسرائیل وکانت أختها إشیاع تحت زکریاء بن برخیا. وقیل: کانت إشیاع زوجة زکریاء أخت مریم. و اُمّ مریم لم تلد ولداً إلی أن کبرت و عجزت، فبینما هی فی ظلّ شجرة أبصرت طائراً یزقّ فرخاً له فاشتهت الولد، فدعت الله أن یهب لها ولداً ونذرت بما قصّه الله تعالی

ص:262

فی القرآن. انظر: الکامل فی التاریخ 197/1، تاریخ الیعقوبیّ 68/1.

خالد بن زید أبو أیّوب الأنصاریّ: صحابیّ جلیل، شهد العقبة وبدراً وسائر المشاهد. کان شجاعاً محبّاً للغزو والجهاد، فرحل إلی الشام و شهد حرباً مع یزید فی خلافة أبیه فهزّ الوقائع، ومرض بها فتوفّی سنة 52. و دفن فی أصل حصن القسطنطنیة. انظر: الأعلام للزرکلی 336/2، حلیة الأولیاءِ 361/1.

خدیجة بنت خویلد بن أسد القرشی اُمّ المؤمنین : تزوّجها رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم قبل البعثة بخمس عشرة سنة، و کانت أوّل من آمن برسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم من النساء. روی أنّ رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم قال: إنّ جبرئیل قال لی لیلة اُسری بی حین رجعتُ... حاجتی أن تقرأ علی خدیجة من الله و منّی السلام. فلمّا قال لها الّذی قال جبرئیل قالت: إنّ الله هو السلام، و منه السلام، وإلیه السلام، وعلی جبرئیل السلام. توفّیت سنة 10 من البعثة، ولها 65 سنة، و دفنت بالحجون. انظر: سفینة البحار 379/1، تاریخ الیعقوبیّ 20/2.

الخضر هو إرمیا النبیّ أو خضر بن عامیل : ابن خالة ذی القرنین و وزیره کان نبیّاً مرسلاً، بینه و بین نوح أربعة آباء قال الطبریّ: هو الولد الرابع من أولاد آدم. و عن الرضا علیه السّلام: أنّه شرب من ماء الحیاة، فهو حیّ لا یموت حتّی یُنفخ فی الصور. وله قصص مع موسی بن عمران و مع إلیاس النبیّ ومع أهل بیت النبیّ صلّی الله علیه و آله وسلّم. انظر: الکامل فی التاریخ 90/1 و160، سفینة البحار 489/1.

داود بن إیشا بن عوید من أولاد یهودا النبیّ علیه السّلام: کان قصیراً ، قلیل الشّعر، فلمّا قتل طالوت الملک أتاه بنو إسرائیل و أعطوه خزائن طالوت و ملّکوه، فجعله الله نبیّاً ملکاً، و أنزل علیه الزّبور، و علّمه صنعة لبوس و دروع. کان شدید الاجتهاد، کثیر العبادة والبکاء، وکان یأکل من کسب یده. انظر: الکامل فی التاریخ 223/1، سفینة البحار 468/1.

زرارة بن أعین بن سُنْسُن الشیبانیّ : کان من أصحاب الباقرین علیهما السّلام وکفی فی فضله ما نقل عن الصادق علیه السّلام من «أنّه مقبولٌ غیر مردودٍ کلّ ما رواه زرارة عن أبی جعفر علیه السّلام» توفّی بعد أبی عبدالله علیه السّلام بشهرین أو أقلّ انظر: جامع الرواة 329/1، سفینة البحار547/1 ، تحفة الأحباب /159.

ص:263

زکریّا بن بر خیابن نشوابن نحرائیل و قیل: زکر یابن أزان بن مسلم علیه السّلام: کان رئیس الأحبار، و کاهن المذبح فی أیام هیرودس الملک کانت امرأته اُخت مریم بنت عمران و کانتا اُمَّی یحیی و عیسی علیهما السّلام و من بنات هارون علیه السّلام، و لمّا قتل یحیی و سمع أبوه بقتله فرّ هارباً إلی بستان عند بیت المقدس، فمرّ بالشجرة فنادته: هلمّ إلیّ یانبیّ الله فانشقّت فدخلها فأتاهم إبلیس فدلّهم علیه - و کانوا یعبدونها - فقالوا: لانقطعها، فلم یزل بهم حتّی شقّوها، وشقّوا زکریّا. انظر: تاریخ الیعقوبیّ 68/1 و 72، سفینة البحار 550/1.

أبو بکر محمّد بن مسلم الزُّهریّ التابعیّ: أحد الفقهاء و المحدّثین، لقی عشراً من الصحابة و لم یزل مع عبدالملک ثمّ مع هشام و کان یزید بن عبدالملک استقضاه. یروی کثیراً عن مولانا علیّ بن الحسین علیهما السّلام. قال ابن أبی الحدید: کان الزّهریّ من المنحرفین عن علیّ علیه السّلام. توفّی سنة 124، ودفن فی ضیعته آخر الحجاز و أوّل حدّ فلسطین. انظر: وفیات الأعیان 177/4 ، هدّیة الأحباب /147.

زینب بنت رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم : هی أکبر بناته، و اُمّها خدیجة بنت خویلد بن أسلم. توفّیت زینب بالمدینة فی السنة الثامنة، و نزل رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم فی قبرها وهو مهموم محزون، فلمّا خرج سُرّی عنه، وقال کنت ذکرت زینب وضعفها، فسألت الله تعالی أن یخفّف عنها، ففعل و هوّن علیها. أسد الغابة 130/7.

ذعلب الیمانیّ : من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السّلام، ذولسان فصیح، بلیغ فی الخطب، شجاع القلب. هو الّذی قال لأمیر المؤمنین علیه السّلام: أرأیت ربّک یا أمیر المؤمنین؟ فقال: ویلک یا ذعلب، ما کنت لأعبدربّاً لم أره. انظر: تنقیح المقال 421/1.

سُدیر بن حکیم بن صهیب الصیرفیّ الکوفیّ: ممدوح من أکابر الشیعة ومن أصحاب الصادقین علیهما السّلام. ذکر عند الصادق علیه السّلام فقال: سُدیر، عصیدة کلّ لون، أی قویّ مع المخالفین ولا یعرف بالتشیّع. ودعاء الصادق علیه السّلام عند الکعبة لخلاص سُدیر عن السجن یدلّ علی جلالته. کان کثیر الروایة، وله اختصاص بأبی جعفر الباقر علیه السّلام. انظر: تنقیح المقال 7/2، سفینة البحار 612/1.

سراقة بن مالک بن جُعشم المدلجیّ، أبو سفیان الکنانیّ : کان من أشراف قریش، ومن شعرائهم أخرجه أبوسفیان لیقتاف أثر الرّسول حین خرج إلی الغار. و له موقف فی غزوة بدر

ص:264

الکبری أسلم بعد غزوة الطائف. وکان حیّاً فی عهد عمر حینما اُتی عمر بن الخطاب بتاج کسری، فدعا سُراقَة و حلّاه بأسورة کسری و جعل التاج علی رأسه... وإنّما خصّ عمر سُراقة بهذا لأنّ الرسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم قال له: یاسُراقة کیف بک إذا وضع تاج کسری علی رأسک ؟! انظر: السیرة النبوّیة لابن هشام 64/1 ، تاریخ الطبریّ 2/ 138، الأعلام للزرکلیّ 126/3.

سعد الخفّاف أو الأسکاف ابن طریف : کان ممّن أدرک علیّ بن الحسین، و یعدّ من أصحاب الباقرین علیهما السّلام قال لأبی جعفر علیه السّلام: إنّی أجلس فأقضّ و أذکر حقّکم و فضلکم، قال: وددت أنّ علی کلّ ثلاثین ذراعاً قاصّاً مثلک. انظر: تنقیح المقال 12/2، تحفة الأحباب /177.

سفیان بن عیینة بن میمون الهلالیّ الکوفیّ: سمع من عمرو بن دینار و ابن أبی لیلی، وعدّة وحدّث عنه ابن جریج و یحیی بن معین و غیرهما و کان ممّن جمع و صنّف بمکّة سنة 198. انظر: سیر أعلام النبلاءِ 454/8 ، وفیات الأعیان 391/2.

سلمان بن بوذخشان أبو عبدالله، ویلقّب بسلمان الخیر و سلمان المحمّدی: کان من أجلّاء الصحابة و افتخر بحدیث: سلمان منّا أهل البیت. عمّر 250 سنة أو أکثر توفّی بالمدائن سنة 35 أو 37. انظر: تهذیب التهذیب 137/4، أعیان الشیعة 279/7 ، سیر أعلام النبلاءِ 505/1.

سلیمان بن داود علیه السّلام: ملک مابین الشامات إلی بلاد اصطخر بعد أبیه، وآتاه الله مع الملک النّبوّة. وروی أنّه سأل الملک لیقهر ملوک الکفر. قال الصادق علیه السّلام: کان سلیمان یطعم أضیافه اللحم بالحواری (الدّقیق المنخول مرّة بعد مرّة) وعیاله الخشکار، (الخبز المتَّخذ من الدقیق غیر المنخول) و بینما هو قائم یصلّی متوکّأ علی عصاه أدرکه أجله فمات. انظر: الکامل فی التاریخ 229/1 ، سفینة البحار 649/1.

أبو داود سلیمان بن عمرو بن عبدالله النخعیّ الکوفیّ : اختلف فی ضبط اسم أبیه و أیّاً کان فالرّجل مشترک بین کذّاب و مجهول الحال یلقّبه المحدثون: کذّاب النخع. کان من أصحاب الصادق علیه السّلام. انظر مزید ترجمته: تنقیح المقال 64/2.

سلیمان الدیلمیّ الکوفیّ: فی اسم أبیه اختلاف قیل: کان غالیاً کذّاباً وکذلک ابنه محمّد. و مال المولی الوحید إلی تصحیح حاله، وقال: إنّ أحادیث الرّجل فی کتب الأخبار صریحة فی

ص:265

خلاف الغلوّ. انظر: تنقیح المقال 60/2 و 123/3.

أبو محمّد سماعة بن مهران الحضرمیّ الکوفیّ: بیّاع القزّ، من أصحاب الصادق علیه السّلام، کان عمره نحواً من ستّین سنة مات فی حیاة الصادق علیه السّلام سنة 145، وله کتاب یرویه عنه جماعة. تنقیح المقال 67/2 ، رجال الطوسیّ /214، رجال النجاشیّ /146.

أبو علیّ شفیق بن إبراهیم البلخیّ: من مشایخ خراسان، و یقال: إنّه أوّل من تکلّم فی علوم الأحوال والتصوّف فی خراسان. حکی عنه أنّه قال: «وکان سبب زهدی کلام الترکیّ». یرید حینما خرج إلی بلاد الترک لطلب الرزق، فدعاهم إلی التوحید فقال الترکیّ: لو کان کما تقول فلم تغیّبت هنا لطلب الرزق؟ فرجع شقیق و تصدّق ماملک و طلب العلم. مات بما وراء النهر سنة 153. انظر: حلیة الأولیاءِ 58/8 ، الأعلام للزرکلیّ 249/3.

شعیب بن مکیل بن یشجب بن مدین بن إبراهیم : وقیل شعیب بن نویب بن عیابن مدین. کانت جدّته بنت لوط النبیّ و کان یزور موسی فی کلّ سنة، و یقال له خطیب الأنبیاء. و کان أوّل من عمل المکیال و المیزان. وقصصه مع قومه؛ أصحاب الأیکة مشهورة. انظر : تاریخ الیعقوبیّ 34/1، سفینة البحار 700/1 ، حبیب السیر 79/1.

شهاب عبد ربّه الکوفیّ : هو و إخوته: وهب و عبدالرحمن وعبدالخالق من موالی بنی أسد و من صلحاء الموالی، وکلّهم خیار فاضلون کوفیّون. کان شهاب من أصحاب الصادق علیه السّلام ضُرب من محمّدبن عبدالله بن الحسن نحواً من سبعین سوطاً لامتناعه عن البیعة، و هذا دلیل علی ثباته علی الإیمان. مات فی حیاة الکاظم علیه السّلام قبل خروجه إلی العراق. انظر: تنقیح المقال 88/2 ، تحفة الأحباب /215.

شهاب الدّین یحیی بن حبش السهروردیّ: المشتهر بشیخ الإشراق، له مصنّفات فی الحکمة والعرفان. ولد سنة 549، وقتل سنة 587، ولم یبلغ الأربعین. له ترجمة وافیة فی مقدّمة مجموعة مصنّفاته 13/3 نقلاً عن نزهة الأرواح للشهر زوریّ، انظر أیضاً: وفیات الأعیان 268/6، هدّیة الأحباب /164.

الشیخ الرئیس أبو علیّ الحسین بن عبدالله ابن سینا: صاحب التصانیف الخالدة فی الطبّ والحکمة والمنطق. عاش 48 سنة، ومات بهمدان سنة 428 وهو القائل: وکنت کلّما أتحیّر فی

ص:266

مسألة تردّدت إلی الجامع وصلّیت وابتهلت إلی مبدع الکلّ حتّی فتح لی المنغلق منه. انظر : وفیات الأعیان157/2 ، سیر أعلام النبلاءِ 531/17 ، هدّیة الأحباب /67.

صالح بن سهل الهمذانیّ الکوفیّ : من أصحاب الصادق علیه السّلام. رُمی بالغلوّ والکذب، ولکنّ المولی الوحید مال إلی إصلاح حاله. وروایاته الواردة فی أبواب التوحید والإمامة و النبوّة تنافی الغلوّ. انظر: اُصول الکافی 195/1 ، و 441، تنقیح المقال 92/2، معجم رجال الحدیث 75/9.

صدرالدّین محمّد بن إبراهیم الشیرازیّ: من مشاهیر الفلاسفة المتأخّرین، وله آراء جدیدة فیها، کما حکی عنه أنّه قال: لم أر من له علم بذلک فی وجه الأرض. قیل فیه:

قدوة أهل العلم والصفاء

یروی عن الداماد والبهائی

له مصنّفات کثیرة ومن تلامیذه المَهَرة: الفیض والفیّاض، وهما صِهْراه. توفّی سنة 1050 بالبصرة. انظر: مقدّمة رسائل فلسفی ملّا صدرا /7، مقدّمة شرح رسالة المشاعر /13، هدّیة الأحباب /185.

صفوان بن یحیی أبو محمّد الکوفیّ: من أصحاب الإمامین الکاظمین علیهما السّلام، ومن أصحاب الإجماع، وله عند الرضا علیه السّلام منزلة شریفة. وسلم مذهبه من الوقف مع ما بذلت الواقفة له مالاً کثیراً. مات سنة 210 بالمدینة. انظر: رجال النجاشیّ /197، سفینة البحار 38/2.

صفیّة بنت عبد المطّلب بن هاشم، القرشیّة : عمّة رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم، ومن الصحابیّات المهاجرات. و کانت امرأة شجاعة شاعرة، شهدت غزوة اُحد، فلمّا رأت هزیمة المسلمین أخذت عموداً و منعتهم من الفرار. انظر: الأعلام للزرکلیّ 206/3، سفینة البحار 36/2.

طاووس بن کیسان أبو عبد الرحمن الیمانیّ التابعیّ : من أبناء الفرس، ومن فقهاء العامّة ومتصوّفیهم، کان معاصراً للسجّاد والباقر علیهما السّلام مات فی أیّام هشام سنة 106. انظر: سیر أعلام النبلاءِ 38/5 ، سفینة البحار 94/2.

عائشة بنت أبی بکر بن أبی قحافة: أحد أزواج النّبی صلّی الله علیه وآله، بنی بها بعد ثمانیة عشر شهراً من هجرته. وهی الّتی قالت: «ما غِرْتُ علی امرأة ماغِرْتُ علی خدیجة، من کثرة ماکان رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم یذکرها.» کانت من قوّاد أهل البصرة فی وقعة الجمل.

ص:267

روی عنها أصحاب الصحاح 2210 أحادیث. ماتت بالمدینة سنة 57 وصلّی علیها أبوهریرة. انظر: صحیح البخاری 107/7 ، سیر أعلام النبلاءِ 135/2 ، معالم المدرستین 130/1.

العبّاس بن مرداس أبو الهیثم السلمیّ: شاعر شجاع من سادات قومه. و اُمّه: الخنساء الشاعرة المشهورة. أسلم قبیل فتح مکّة. کان بدویّاً یسکن مکّة ولا المدینة، وکان ممّن ترک الخمر فی الجاهلیّة والإسلام. له قصّة مع رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم فی المؤلّفة قلوبهم. مات فی خلافة عمر. انظر: السیرة النبوّیة لابن هشام 69/4، الأعلام للزرکلیّ 39/4.

عبد الأعلی بن أعین أبو أحمد العجلیّ الکوفیّ مولاهم : کان من أصحاب الصادق علیه السّلام، وممّن أذن له فی الکلام لأنّه یقع و یطیر. و له إخوة ممدوحون. انظر: تنقیح المقال

132/2 ، بهجة الآمال 122/5.

عبدالله بن جعفر بن أبی طالب القرشیّ: اُمّه أسماء بنت عُمیس. کان حلیماً کریماً بحیث یقال له: بحر الجود. ولد بأرض الحبشة، و توفّی بالمدینة سنة 80 وهو ابن تسعین سنة. روی عنه أصحاب الصحاح 25 حدیثاً. انظر: الشجرة المبارکة فی أنساب الطالبیة /202، معالم المدرستین 128/1.

عبدالله بن الزبیر أبو خبیب القرشیّ: اُمّه أسماء بنت أبی بکر. کان یبغض آل البیت علیهم السّلام، وفیه قال الإمام علیّ علیه السّلام: مازال الزبیر منّا أهل البیت حتّی نشأ ابنه عبدالله. استقلّ بمکّة بعد استشهاد الحسین علیه السّلام. روی عنه أصحاب الحدیث 33 حدیثاً، قتله الحجّاج فی مکّة سنة 73. انظر: أسد الغابة 242/3، معالم المدرستین 38/2.

عبدالله بن سنان بن طریف الکوفیّ مولی بنی هاشم : کان خازناً للمنصور ومن بعده، وهو من أصحابنا الأجلّاء لا یطعن علیه فی شیءٍ. له کتب روی فیها عن الصادق علیه السّلام، وهو المراد عند إطلاق ابن سنان دون محمّدبن سنان. انظر: رجال النجاشیّ 148، بهجة الآمال 237/5.

عبدالله بن العبّاس بن عبد المطّلب الهاشمیّ: صحب النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم ثلاثین شهراً. حدّث عن علیّ وأبی ذرّ وعدّة، وروی عنه جماعة تبلغ عدّتهم مائتین، ولا عقب له من أولاده إلّا من علیّ أبی الخلفاء. توفّی بالطّائف سنة 68. انظر: سیر أعلام النبلاءِ 331/3، وفیات الأعیان 61/3.

ص:268

عبدالله بن عجلان الأحمر السکونیّ: إمامیّ ممدوح فی غایة الجلالة. کان من أصحاب الصادق علیه السّلام وفی روایة عن أبی جعفر علیه السّلام أنّه من العصابة الیسیرة الّتی لا تزلّ و لا تضلّ أبداً. مات فی حیاة الصادق علیه السّلام. انظر: تنقیح المقال 197/2، بهجة الآمال 262/5.

عبدالله بن مسعود بن غافل الهذلیّ المکّیّ : کان من أکابر الأصحاب فضلاً و منزلة من رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم و من السابقین فی الإسلام. کان خادم رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم. توفّی سنة 32. انظر: سیر أعلام النبلاءِ 461/1، الأعلام للزرکلی 137/4.

عبدالله بن یزید بن زید أبو موسی الأوسیّ الأنصاریّ:أمیر من بنی خطمة، و من أصحاب علیّ علیه السّلام، و شهد معه الجمل و صفّین مات نحو سنة 70. الأعلام للزرکلیّ 290/4 ، تنقیح المقال 224/2 ، سیر أعلام النبلاء 193/3.

عبدالله بن یَقْطُر الکوفیّ : رضیع الحسین علیه السّلام ثقة جلیل، أرسله الحسین علیه السّلام إلی الکوفة فاُخذ ورُمی به من فوق القصر بأمر عبید الله بن زیاد، فقام إلیه عمرو الأزدیّ فذبحه. وله نحو من سبع و خمسین سنة. قتل سنة 60 انظر: تنقیح المقال 224/2، تحفة الأحباب /291.

عبد المطّلب بن هاشم بن عبد مناف: رئیس قومه، وسیّد قریش کان ذاجلالة ظاهرة و مناقب وافرة، ینبیء عنها قوله لاُبرهة فی قصّة الفیل: أنا ربّ الإبل و للبیت ربّ. عاش 140 سنة. توفّی والنبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم یتیم یبکی خلف جنازته وله ثمان سنین. انظر: السیرة النبوّیة لابن هشام 50/1 ، سفینة البحار 140/2.

عبد مناف: اسمه المغیرة بن قُصیّ بن کلاب القرشیّ کانت اُمّه عاتکة بنت هلال و حین ولدته دفعته إلی مناف صنم بمکّة، فغلب علیه عبد مناف ویقال: القمر، لجماله وهو الذی عقد الحلف بین قریش و الأحابیش. انظر: السیرة النبوّیة لابن هشام 111/1، الأعلام للزرکلیّ 315/4.

عبید بن عمیر بن قتادة أبو عاصم المکّیّ : معدود فی کبار التابعین. قیل: إنّه ولد علی عهد النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم کان قاصّ أهل مکّة علی عهد عمر بن الخطّاب. توفّی سنة 68 انظر: أسد الغابة 544/3 سیر أعلام النبلاء 156/4.

عثمان بن سعید العَمْری : ویقال له السّمان، وهو أوّل السفراء فی زمان الغیبة خدم أبا جعفر

ص:269

الجواد علیه السّلام إحدی عشرة سنة. وکان وکیل أبی محمّد العسکریّ علیه السّلام أیضاً و فیه قال علیه السّلام: العَمریّ وابنه ثقتان فما أدّیا إلیک عنّی فعنّی یؤدّیان... .انظر: تنقیح المقال245/2 ، بحار الأنوار 346/51.

عجلان أبو صالح الکوفیّ الأزرق أو الخبّاز الواسطیّ :ثقة منتخب، عدّه الشیخ فی رجاله من أصحاب الصادق علیه السّلام وقال علیه السّلام فیه: یا عجلان، کأنّی انظر إلیک إلی جنبی والناس یعرضون علیّ. انظر: تنقیح المقال 249/2، بهجة الآمال 339/5.

عروة بن الجعد البارقیّ الأزدیّ: صحابیّ روت العامّة عنه وحدیث شرائه الفضولیّ بالدینار الّذی أعطاه رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم مسطور فی کتب الفقه. کان مرابطاً، سیّره عثمان إلی الشام. و کان جدّه بارق بن عدیّ نزل عند جبل بارق فنسب إلیه. انظر: أسد الغابة 403/3، تنقیح المقال 251/2.

عطاء بن أبی رباح أبو محمّد القرشیّ مولاهم الکوفیّ : روی عن ابن عباس و ابن عمر و غیرهما وروی عنه ابنه و مجاهد وعدّة. مات سنة 114. انظر: طبقات الفقهاءِ /44، کما فی هامش الخلاف للشیخ 66/1.

علیّ بن إبراهیم بن هاشم القمیّ : ثقة فی الحدیث، ثبت معتمد، صحیح المذهب سمع فأکثر، وصنّف کتباً، و أضرّ فی وسط عمره. له کتاب «التفسیر» انظر: رجال النجاشیّ /183، جامع الرواة 545/1 ، سفینة البحار 242/2.

علیّ بن یقطین : کوفیّ الأصل بغدادیّ المسکن، مولی بنی أسد. من أجلّاء أصحاب أبی الحسن علیه السّلام. کان أبوه فی خدمة السفّاح و المنصور مع کونه شیعیّاً. مات أبوه سنة 185 ومات علیّ بن یقطین فی سجن الرشید سنة 182، أو سنة 180 و کان محبوساً مع أبی الحسن علیه السّلام. وبقی الإمام بعده سنوات. انظر: رجال الطوسی /354، بهجة الآمال 562/5، سفینة البحار 252/2 .

عمر بن الخطّاب أبو حفص العدویّ القرشیّ : اُمّه حنتمة بنت هاشم أسلم بعد نیّف و خمسین بمکّة. استخلفه أبو بکر فی مرض موته. روی عنه أصحاب الصحاح 537 حدیثاً. توفّی من طعنة أبی لؤلؤة إیّاه، ودفن سنة 24 إلی جنب أبی بکر انظر: تاریخ الخلفاءِ للسیوطیّ /123، الأعلام

ص:270

للزرکلیّ 45/5 ، معالم المدرستین 80/1.

محمّد بن مسعود بن محمّد بن عیّاش أبو النضر : المعروف بالعیّاشیّ الکوفیّ. قیل إنّه من بنی تمیم. شیخ جلیل من فقهاء الشیعة. أوحد دهره فی غزارة العلم. له أکثر من مائتی تصنیف. کانت داره مرتعاً للشیعة و أهل العلم و مملوءة من العلماء بین کاتب و مقابل و معلّق وله مجلسان للعامّة و خواصّ تلامیذه. کان قریباً من عصر الکلینیّ رحمه الله، أخذ عنه الکشّیّ وغیره. توفّی سنة 320، انظر: تنقیح المقال 183/3، هدیة الأحباب /204.

عیسی بن مریم : کلمة الله ورسوله بعد موسی بن عمران علیهما السّلام کان مولده بقریة بیت لحم من قری فلسطین. ومن وصایاه لأصحابه بعد دخوله أورشلیم: فاحفظوا وصیّتی، فسیأتیکم الفارقلیط یکون معکم نبیّاً. اجتمع عظماء الیهود علی قتله. وقال الله تعالی: وما قتلوه وما صلبوه... . انظر : تاریخ الیعقوبیّ 66/1-68 ،سفینة البحار 538/2.

محمّد بن محمّد الطوسیّ أبو حامد الغزالیّ: نشأ بطوس وتفقّه بها، ثمّ تحوّل إلی نیسابور، ولازَمَ إمام الحرمین، فبهر فی الفقه والکلام إلی أن شرع فی التصنیف. من تصانیفه: إحیاء علوم الدّین و کیمیای سعادت، و توجد نبذ من حیاته فی مقدمة کتابه، المنقذ من الضلال. توفّی بطابران سنة 505. انظر: وفیات الأعیان 216/4، الکنی و الألقاب 456/2.

فتح بن یزید أبو عبدالله الجرجانیّ : کان من أصحاب الهادی علیه السّلام، وله کتاب. قال النجاشیّ إنّه صاحب المسائل لأبی الحسن علیه السّلام. وهو مذکور فی من لم یرو عن الأئمّة علیهم السّلام، فی رجال الطوسیّ /489، انظر أیضاً: رجال ابن داود /492.

محمّد بن عمر بن الحسن فخر الدّین الرازیّ: أصله من طبرستان، وکان مولده فی الریّ وإلیها نسبته. توفّی سنة 606کان مع تبحّره فی الاُصول یقول: من التزم دین العجائز فهو الفائز. انظر: الأعلام للزرکلیّ 313/6، هدّیة الأحباب /209.

همّام بن غالب أبو الأخطل : الفرزدق الشاعر. له قصیدة فی مدح زین العابدین علیه السّلام، حینما سمع هشام بن عبدالملک یقول عن زین العابدین علیه السّلام: لا أعرفه! توفّی بالبصرة سنة 110، انظر: شذرات الذّهب 141/1، الکنی والألقاب 18/3.

فرعون موسی علیه السّلام الولید بن مصعب أو ریّان بن الولید: عاش عمراً طویلاً، طغی و

ص:271

بغی حتّی قال: أنا ربّکم الأعلی. ثمّ أغرقه الله تعالی و جنوده فی بحر القلزم. انظر : تاریخ الیعقوبیّ

186/1 ، مستدرک سفینة البحار114/5.

فضل بن عبدالملک أبو العباس: المعروف بالبقباق الکوفیّ، من أصحاب الصادق علیه السّلام. و یستظهر من حالاته أنّه کان من محبّی الأئمّة علیهم السّلام إلّا أنّه غیر مأمون منه ارتکاب القبائح و اشتهار القول، کما یستفاد من البقباق أی الهاذی المِکْثار. انظر: رجال الطوسی /270، بهجة الآمال 47/6.

فضل الله بن محمود الفارسیّ : صاحب «ریاض الجنان» و «صفوة الأخبار» کان تلمیذاً للشیخ أبی عبدالله جعفر بن محمّد الدور یستیّ، وکان متأخّراً عن الشیخ الطوسیّ، و کان شیخه الدور یستیّ من أکابر العلماء و تلمیذ المفید و السیّدین. انظر: الذریعة 321/11، هدّیة الأحباب /136.

فیثاغورس الحکیم : من أعاظم حکماء الیونان فی زمن سلیمان بن داود علیهما السّلام، و أخذ الحکمة من أصحابه علیه السّلام وهو أوّل من نطق فی الأعداد و الحساب و الهندسة و له تآلیف و تلامیذ؛ منهم طالیس انظر : تاریخ الحکماءِ للقفطیّ /356، هامش شرح المقاصد /53/1.

القاسم بن رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم : اُمّه خدیجة علیها السّلام. ولد قبل البعثة، وتوفّی صغیراً وله أربع سنین و قال صلّی الله علیه و آله وسلّم فیه و هو فی جنازته ناظراً إلی جبل من جبال مکّة: یاجبل، لو أنّ مابی بک لهدّک. انظر: تاریخ الیعقوبیّ 20/2و 32، المناقب 161/1.

قتادة بن دعامة أبو الخطّاب السد وسیّ: عالم أهل البصرة و مفسّرها. کان ضریراً أکمه و کان یری القدر و یدلّس فی الحدیث. مات بواسط فی الطاعون سنة 118. انظر: سیر أعلام النّبلاءِ

269/5 ، وفیات الأعیان 427/1.

قیس بن عاصم بن سنان التمیمیّ : وفد مع جماعة من بنی تمیم علی النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم، و أسلم سنة تسع من الهجرة، و لمّا رآه النبیّ صلّی الله علیه و آله، قال: هذا سیّد أهل الوَبَر. کان عاقلاً حلیماً. حرّم علی نفسه الخمر فی الجاهلیّة. روی موعظة نافعة عن النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم. انظر : أسد الغابة 219/4، سفینة البحار 457/2.

ص:272

کعب بن زهیر بن أبی سُلمی المازنیّ : شاعر عالی الطبقة من أهل نجد، له دیوان شعر. کان ممن اشتُهر فی الجاهلیة و لمّا ظهر الإسلام هجا النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم و أقام یشبّب بنساء المسلمین، فهدر النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم دمه، فجاءه کعب مستأمناً و قد أسلم و أنشده لامیّته المشهورة الّتی مطلعها «بانتْ سُعاد فقلبی الیوم متبول» فعفا عنه النبیّ صلّی الله علیه و آله وسلّم، وخلع علیه بُردته. توفّی سنة 26. انظر: أسد الغابة 240/4، السیرة النبوّیة لابن هشام 144/4 ، الأعلام للزرکلیّ 81/6.

محمّد بن عمر بن عبد العزیز أبو عمر و الکشّیّ : نسبة إلی کشّ من بلاد ماوراءالنهر. له کتاب الرجال، کثیر الفائدة والعلم، إلّا أنّ فیه أغلاطاً کما قاله المحدّث القمّی. لخّصه الشیخ الطوسیّ، وسمّاه «اختیار معرفة الرجال». صحب العیاشیّ و أخذ عنه. توفّی سنة 340. انظر: تنقیح المقال165/3 ، سفینة البحار 481/2 ، هدیة الأحباب /226.

محمّد بن یعقوب بن إسحاق أبو جعفر الکلینیّ الرازیّ: شیخ أجلّ أوثق، کهف العلماء، و ملاذ المحدّثین، ومروّج المذهب فی غیبة الإمام علیه السّلام، الموصوف بمجدّد المذهب علی رأس المائة الثالثة صاحب کتاب الکافی الشریف الصحیح. توفّی سنة 329 و هی أوّل سنة غیبة الإمام الکبری. انظر: سیر أعلام النبلاءِ 280/15، هدّیة الأحباب /227.

مالک بن أنس الحِمیریّ المدنیّ: أحد الأئمّة الأربعة فی المذاهب صار من ذوی الفتیا فی دولة أبی جعفر المنصور. له محنة فی زمن جعفر بن سلیمان بالمدینة، فأمر بتجریده و ضربه بالسیاط. مات بالمدینة سنة 179. انظر: سیر أعلام النبلاءِ 48/8، وفیات الأعیان 135/4.

مالک بن دحیة : لم نعثر علی هذا الاسم. و قال ابن میثم فی شرحه علی نهج البلاغة 115/4:

هو من رجال الشیعة و محدّثیهم و یحتمل کونه مالک بن زمعة القرشیّ العامریّ أو مالک بن ربیعة أبا اُسید. توفّی سنة 60 أو 65 والمسمیّ بمالک من أصحاب علیّ علیه السّلام عدا مالک الأشتر غیر واحد، ترجمتهم فی: تنقیح المقال 50/3-51، انظر أیضاً: أسد الغابة 280/4.

المأمون العباسیّ أبو العباس عبدالله بن هارون: کان عند وفاة أبیه بمرو، فبویع لأخیه الأمین، ثمّ جرت بینهما خطوب و حروب إلی أن قُتل الأمین، فبویع له سنة 198، وکان قدهمّ بلعن معاویة علی المنابر. دعا إلی القول بخلق القرآن، وفی جرّاء ذلک وقعت المحنة علی العلماء. وقد دسّ السمّ للإمام علیّ بن موسی الرضا علیه السّلام فقتله. فأخذه الله تعالی سنة 218 ه فی

ص:273

طرطوس. انظر: تاریخ الخلفاءِ للسیوطی /249، سیر أعلام النبلاءِ 272/10.

محمّد بن أرقط : عنون الرجل فی المصادر هکذا. ولم نجد له فی کتب الرجال أثراً، وفی تنقیح المقال: أنّ الأرقط لقب لمحمّد الأکبر ابن عبدالله الباهر ابن عمّ الصادق علیه السّلام ومن أصحابه. فلا یبعد زیادة لفظة «ابن». انظر: تفسیر العیّاشیّ 209/1.وسائل الشیعة 412/11، تنقیح المقال 108/1 ، وفی المصدر الأخیر: أقول کون الأرقط لقب محمّد هذا ممّا لا شبهة فیه....

محمّد بن إسحاق بن عمّار الصیرفیّ: ثقه عین، قال المفید فی إرشاده: إنّه من خاصّة الکاظم علیه السّلام وثقاته و أهل الورع والعلم و الفقه من شیعته. سمّاه أبوه محمّداً بأمر الصادق علیه السّلام. انظر: بهجة الآمال 282/6، تنقیح المقال 77/2.

محمّد بن علی بن أبی طالب، أبو القاسم ابن الحنفیّة : کان کثیر الورع ورایة أبیه یوم الجمل کانت بیده. دعاه ابن الزّبیر إلی بیعته فلم یجبه، فنفاه إلی الطائف. ومن جلالته أنّه کان للحسین علیه السّلام عیناً فی المدینة عند ماأراد الخروج إلی العراق. والکیسانیّة ینسبون أنفسهم إلیه. ولد سنة 21 وتوفّی بالطائف سنة 81. انظر: الطبقات الکبری لابن سعد 91/5، أنساب الأشراف 214/5.

محمّد بن حکیم : المسمّی بهذا الاسم مشترک بین عدّة رجال، منهم محمّد بن حکیم الساباطیّ غیر الممدوح من أصحاب الصادق علیه السّلام، ومنهم محمّد بن حکیم الخثعمیّ الممدوح من أصحاب أبی الحسن و الصادق علیهما السّلام. وفی تنقیح المقال أنّه متّحد مع محمّد بن حکیم المطلق. و کان أبو الحسن علیه السّلام یأمر محمّد بن حکیم أن یجالس أهل المدینة فی مسجد رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم، و أن یکلّمهم و یخاصمهم.... انظر: تنقیح المقال 109/3، رجال النجاشیّ /276 هامش الخلاف 395/1.

محمّد بن زید الشحّام الکوفیّ مولاهم: من أصحاب الصادق علیه السّلام. رجل ممدوح و له ابن ممدوح. روی عنه علیه السّلام دعاء التعقیب فی أیّام رجب: یامن أرجوه لکلّ خیر .... انظر: تنقیح المقال 118/3 ، بهجة الآمال 433/6.

محمّد بن سنان الزاهریّ الکوفیّ : من أصحاب الرضا علیه السّلام. غیر ثقة لا یلتفت إلی ما تفرّد به. له کتب منها: «الطرائف» و غیرها. مات سنة 220. وثَّقه جماعة منهم الشیخ المفید و

ص:274

غیره. انظر: جامع الرواة 128/2 ، بهجة الآمال 442/6 ، 461، تنقیح المقال 124/3.

محمّد بن عجلان المدنیّ: عدّه الشیخ من أصحاب الباقر علیه السّلام. روی أیضاً عن الصادق علیه السّلام، و حاله مجهولة. انظر: رجال الطوسیّ /135، و 295، تنقیح المقال 150/3.

محمّد بن عرفة: لیس له ذکر فی کتب الرجال، و حاله مجهولة ولا یبعد کونه إمامیّاً لما روی الکلینیّ عنه قال الرضا علیه السّلام: ویحک یا ابن عرفة اعملوا لغیر ریاء ولا سمعة... ویحک ! ما عمل أحد عملاً إلّا ردّه الله به إن خیراً فخیر وإن شرّاً فشرّ.... انظر: اُصول الکافی 294/2، رجال الطوسی /388، تنقیح المقال 150/3.

محمّد بن علیّ أبو جعفر ابن بابویه الملقّب بالشیخ الصدوق القمّیّ: وجه الطائفة المحقّة و رئیس المحدّثین. ولد بدعاء مولانا صاحب الزمان علیه السّلام، فعمّت برکته و بقیت مصنّفاته نحو من ثلاثمائة مصنّف. توفّی سنة 381، ودفن بالرّی قرب السیّد الکریم عبدالعظیم الحسنیّ و أبوه کان شیخ القمّیّین، و کفی فی فضله مافی التوقیع المنقول: اوصیک یا شیخی و معتمدی و فقیهی یا أبا الحسن...». انظر: هدّیة الأحباب /49، بهجة الآمال 495/6-506.

محمّد بن مروان: مشترک بین عدّة من أصحاب الصادق علیه السّلام، المدنیّ و البصریّ والکوفیّ والأنباریّ و الکلبیّ و غیرهم. و الأشهر منهم عند نقلة الحدیث رجلان: الرجل البصریّ الّذی یقال فیه إنّه کان ملازماً للصادق علیه السّلام، وعدّ من الثقات الحسان. و الرجل الکلبیّ الّذی روی عنه جمع من الأصحاب نحواً من أربعین رجلاً. کان أکثرهم من وجوه الأصحاب. و إحدی روایات الکلبیّ هی الّتی رواها عنه الربیع بن محمّد المسلیّ ووردت فی الکافی 387/1باب موالید الأئمّة علیهم السّلام. انظر: تنقیح المقال 182/3، بهجة الآمال 629/6.

محمّد بن محمّد بن الحسن نصیرالدّین الطوسیّ : سلطان العلماء و المحقّقین، و أفضل عصره فی العلوم العقلیّة و النقلیّة. جمع فی خزانة کتبه ما ینوف علی أربعمائة ألف مجلّدة. کان و استاذ العلّامة الحلّی. له مصنّفات لم تر عین الزمان مثلها. توفّی سنة 672. انظر: تنقیح المقال 179/3، بهجة الآمال 579/6 ، هدّیة الأحباب /195.

السیّد محمّد حسین بن السیّد محمّد بن السیّد محمّد حسین التبریزیّ المعروف بالعلّامة الطباطبائی : أحد الفقهاء المفسّرین و الفلاسفة الإلهیّین. ولد فی 29 ذی الحجّة سنة 1321 بدأ

ص:275

رحلة العلم فی مسقط رأسه تبریز، ثمّ هاجر إلی النجف الأشرف سنة 1343 و أقام فیها عشر سنوات، حتّی حاز درجة الاجتهاد. ثمّ عاد إلی مسقط رأسه، وأقام به أکثر من عشر سنین، ثمّ هاجر إلی قمّ المشرّفة سنة 1364، و استقرّ فیها. بدأ نجمه بالظهور و ذاعت شهرته بعد تدریسه التفسیر والفلسفة، و بعد تألیفه کتابه الخالد: المیزان فی تفسیر القرآن. توفّی فی 18 محرّم سنة 1402، انظر: المفسّرون حیاتهم و منهجهم /703، أعیان الشیعة 254/29، مهر تابان /8-30.

مسعدة بن صدقة بن العیس البصریّ العبدیّ: روی عن أبی عبدالله و أبی الحسن علیهما السّلام. و ظاهر النجاشیّ کونه إمامیّاً ولکن حکی عن بعض أتقیاء المتأخّرین کونه عامیّاً معتمداً علیه فی النقل. وقال فیه المولی الوحید: إنّ جمیع ما یرویه فی غایة المتانة موافقة لما یرویه الثقات من الأصحاب. له کتاب خطب أمیر المؤمنین علیه السّلام. انظر: تنقیح المقال212/3 ، تحفة الأحباب /498.

معاذ بن جبل بن عمرو الأنصاریّ الخزرجیّ : أحد الستّة الّذین جمعوا القرآن فی عهد النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم. آخی النبیّ بینه و بین جعفر بن أبی طالب. بعثه رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم بعد غزوة تبوک قاضیاً و مرشداً لأهل الیمن و فیه قال عمر: لولا معاذ لهلک عمر. انظر: سیر أعلام النبلاءِ 443/1

، أسد الغابة 376/4.

معاویة بن أبی سفیان القرشیّ الأمویّ: اُمّه هند بنت عتبة، أسلم بعد الفتح و سار مع أخیه إلی الشام، فأقرّه عمر والیاً علیها بعد أخیه إلی أن بویع لأمیر المؤمنین علیه السّلام بالخلافة، فتمرّد معاویة علیه و جهّز جیشاً لقتاله، فتلاقیا بصفّین. و من کلام النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم فیه: إذا رأیتم معاویة یخطب علی منبری فاقتلوه. مات سنة 60 روی عنه أصحاب الحدیث 163 حدیثاً. انظر : تاریخ الخلفاءِ للسیوطیّ /217، معالم المدرستین 38/2.

معاویة بن عمّار بن أبی خبّاب البجلّی الدُّهنیّ : کوفیّ ثقة کان وجهاً عظیم المحلّ. روی عن أبی عبدالله و أبی الحسن موسی علیهما السّلام وکان أبوه عمّار ثقة فی العامّة. مات معاویة سنة 175. انظر: رجال النجاشیّ /411، تنقیح المقال 224/3.

مفضّل بن عمر أبو عبد الله الجُعفیّ الکوفیّ : کان من أجلّاء أصحاب الصادق علیه السّلام. دخل یوماً علی أبی عبدالله علیه السّلام، فلمّا بَصُرَ به ضحک إلیه، ثمّ قال: إلیّ یا مفضّل ! فو ربّی إنّی اُحبّک و اُحبّ من یحبّک. یا مفضّل لو عرف جمیع أصحابی ما تعرف ما اختلف اثنان. مات

ص:276

فی حیاة الصادق علیه السّلام. انظر: سفینة البحار 371/2، بهجة الآمال 70/7-80.

موسی بن عمران بن قهث بن لاوی بن یعقوب علیه السّلام: ولد بمصر فی زمان فرعون الجبّار الولید بن مصعب الّذی ملک مصر دهراً طویلاً وکان من أمر ولادته والتقاط آل فرعون إیّاه ما حکاه الله تعالی فی کتابه. بعثه الله رسولاً إلی فرعون مع أخیه هارون وکانت وفاته بعد وفاة هارون بسبعة أشهر، وقیل بثلاث سنین و قبره فی جبل نابون. انظر: تاریخ الیعقوبیّ 33/1، سفینة البحار 648/2.

میر محمّد باقر بن محمّد الحسینیّ الاستر آبادیّ الشهیر بالداماد: کان والده صهر الشیخ الأجل المحقّق الکرکیّ. ومن سیرته أنّه یتلو القرآن نصفه فی کلّ لیلة وبلغ فی التعبّد و التهجّد إلی النهایة. و له مصنّفات؛ منها القبسات، و الصراط المستقیم، و الحبل المتین، و حواشٍ علی الکافی و غیرها. توفّی سنة 1041، ودفن بالنجف الأشرف. انظر: الذریعة 407/1، مقدّمة القبسات، هدّیة الأحباب /134.

النجاشی أصحمة بن أبحر: ملک الحبشة أسلم فی عهد النبیّ صلّی الله علیه وآله وسلّم و أحسن إلی المسلمین الّذین هاجروا إلی أرضه، ووقع بینه و بین الرسول صلّی الله علیه و آله وسلّم مکاتبات. توفّی قبل فتح مکّة، ولمّا مات نعاه جبرئیل إلی النبیّ صلّی الله علیه و آله وسلّم، فجمع الناس بالبقیع، فکُشِف له إلی أرض الحبشة، فأبصر سریر النجاشیّ وصلّی علیه. والنجاشی لقب ملک الحبشة کما أنّ کِسْری للفرس، و قیصر للروم. انظر: بحار الأنوار 410/18، الکامل فی التاریخ 499/1 ، سفینة البحار 571/2.

نجدة بن عامر أو عمیر الحروریّ الیمانیّ: من رؤوس الخوارج، زائغ عن الحقّ. خرج بالیمامة بعد موت یزید بن معاویة، فارقه بعض أصحابه، و قتل بأیدیهم سنة 69. له أتباع یعرفون بالنجدات، انظر: لسان المیزان 148/6، الغدیر 53/10 . موسوعة الفرق الإسلامیة /499.

نمرود بن کنعان بن سحاریب : وقیل: نمرود بن کنعان بن سام: هو الّذی أراد إحراق الخلیل علیه السّلام، وکان أوّل جبّار فی الأرض و ادّعی الألوهیة وأوّل من اخترع التاج و وضعه علی رأسه. ملکَ الشرق والغرب، وهلک بعد أربعمائة سنة من ملکه. انظر: الکامل فی التاریخ 96/1،المنتظم 259/1 ، حبیب السیر 43/1.

ص:277

ولید بن عروة الهَجَریّ: من أصحاب الباقر علیه السّلام. قال الشیخ الطوسیّ: ولیدبن عروة الهجریّ الشیبانیّ من أصحاب الصادق علیه السّلام، ولا یبعد اتّحادهما. انظر: تنقیح المقال280/3 ، معجم رجال الحدیث 216/20.

وهب بن وهب أبو البختریّ القرشیّ : ضعیف عامّی المذهب لا یعوّل علی روایته، کما فی بهجة الآمال 166/7 ، منتهی المطلب 251/1 ، توفّی سنة 200. انظر: الکامل فی التاریخ 181/5.

هشام بن الحکم الکِنْدیّ الکوفیّ: کان حاذقاً فی الکلام، حاضر الجواب، من أصحاب الصادق علیه السّلام ومن خواصّه وله کتب فی الردّ علی المعتزلة، و فی التوحید و غیر ذلک. توفّی سنة 179، وقیل: سنة 190 انظر: الفهرست لابن الندیم /223، سفینة البحار 719/2، رجال النجاشیّ /433.

هشام بن سالم الجوالیقیّ الجعفی مولاهم :روی عن الصادق و الکاظم علیهما السّلام، و کان له أصل. عدّه الشیخ المفید من الرؤساء الّذین لا یطعن علیهم بشیءٍ. انظر: المقالات والفرق /225، معجم رجال الحدیث 324/20.

یحیی بن دینار أبوهاشم الرمّانیّ الواسطیّ : روی عن عکرمة و سعید بن جبیر و روی عنه منصور بن المعتمر و الثوریّ و غیرهما. سکن قصر الرمّان بواسط و توفّی بها سنة 122. انظر: تهذیب التهذیب 261/12، العبر /119.

یحیی بن سعید بن العاص الأمویّ أبو الحارث المدنیّ: أحد تابعی المدینة و محدّثیهم کان أبوه ابن عمّ العثمان و والیه علی الکوفة، و فی عهد معاویة کان والیه علی المدینة بعد مروان. وفیهما قال الإمام الباقر علیه السّلام: کان مروان خیراً لنا فی السرّ، وسعید خیراً لنا فی العلانیّة. کان عبدالملک بن مروان حین قتل أخاه عمروبن سعید سیّره إلی المدینة، فلحق بمصعب بن الزبیر، ثمّ آمنه عبد الملک بعد قتل ابن الزبیر. وله مع الحسین بن علیّ علیهما السّلام قصّة جاءت فی الإرشاد للمفید 681/2 . انظر: الکامل فی التاریخ 40/4، 300، 330، تهذیب التهذیب215/11.

یعقوب بن إسحاق بن إبراهیم علیهم السّلام : کان یسمّی إسرائیل أیضاض؛ إمّا بمعنی عبدالله و إمّا لما کان یسری بالّلیل ویکمن بالنهار خوفاً من أخیه عیص. وُلِدا من بطن اُمّهما توأمین فخرج

ص:278

عیص أوّلاً و یعقوب بعده و کان أخذ یعقوب بعقب عیص فسمّی یعقوب. قال إسحاق له: إنّ الله قد جعلک و جعل ولدک أنبیاء. و أمره أن یسیر إلی موضع بالشام عند خاله و تزوّج بابنة خاله مرّتین، وولد له بنون و بنات. و لمّا حضرته الوفاة أوصی أن لا یدفنوه بمصر، فدفنوه عند قبور آبائه، و قیل: دفنه یوسف فی مصر علی وصیّته و بعد مضیّ ثمانین یوماً من دفنه أخرج جثّته و دفن بأرض کنعان عند أبیه و جدّه، وله 147 سنة. انظر: تاریخ الیعقوبیّ 31/1، الکامل فی التاریخ 102/1 ، لغتنامه دهخدا 202/35.

یوسف بن یعقوب بن إسحاق بن إبراهیم علیهم السّلام: اُلقی فی الجُبِّ وله سبع عشرة سنة، و کان بین رؤیاه و تأویل رؤیاه بمجیء یعقوب و إخوته إلیه ثمانون سنة، وقیل: أربعون سنة. عاش 120 سنة، و کان مقام یعقوب و إخوته معه بمصر سبع عشرة سنة کان یوسف أحبّ إخوته إلی أبیه، فحسدوه وکان من خبر هم ماقصّه الله تعالی فی کتابه العزیز. و عاش یوسف بمصر دهراً، و ملِکُ مصر حینئذٍ، الرّیان بن ولید من العمالقة. وولی یوسف علی خزائن أرض مصر علی عهد الملکین ریّان بن ولید و مصعب بن معاویة، و توفّی فی ملک الأخیر فصیّر فی تابوت حجارة و صیّر فی النیل و قیل: إنّه جمع بنی إسرائیل عند وفاته و قال بعد تبشیره إیاهم بظهور موسی علیه السّلام: إنّکم تخرجون بدنی من هذه الأرض حتّی تدفنونی عند قبور آبائی، ففعله موسی بن عمران علیه السّلام هکذا. انظر: تاریخ الیعقوبیّ 33/1، الکامل فی التاریخ 118/1، لغتنامۀ دهخدا 305/35.

یونس بن عبد الرحمن أبو محمّد مولی علیّ بن یقطین : کان وجهاً فی أصحابنا، عظیم المنزلة. رأی جعفر بن محمّد علیه السّلام بین الصفا والمروة ولم یرو عنه و کان الرضا علیه السّلام یشیر إلیه فی العلم والفُتیا. مات سنة 208، انظر: رجال النجاشیّ /348، تنقیح المقال 338/3، هامش الخلاف 86/1.

یونس بن متّی : من أولاد بن یامین بن یعقوب علیه السّلام هرب بدینه قبل النبوّة، فنزل شاطیء دجلة، فبعثه الله رسولاً وهو ابن أربعین سنة إلی أهل نینوی من أرض الموصل، وکانواجبّارین. انظر: تاریخ الطبریّ 457/1، سفینة البحار 48/1.

ص:279

ص:280

المصادر

أحادیث مثنوی: بدیع الزمان فروزانفر، موسّسه امیر کبیر (1361 ه ش ). الاحتجاج: أبو منصور أحمد بن علیّ بن أبی طالب الطبرسیّ (قرن 6)، نشر المرتضی(1403 ه) مطبعة سعید، مشهد.

إحقاق الحق و إزهاق الباطل: نورالله الحسینیّ المرعشیّ التستریّ الشهید (1019 ه)، مکتبة آیة الله المرعشیّ (1404) مطبعة الخیام، قم، 26 مجلداً. إحیاءِ علوم الدین: أبو حامد محمّد بن محمّد الغزالیّ (505 ه) دارالمعرفة، بیروت 4 مجلدات.

الأربعین فی اُصول الدین: محمّد بن عمر الشهیر بفخرالدّین الرازیّ (606 ه) حیدرآباد دکن،دائرة المعارف العثمانیّة،(الطبعة الأولی 1353 ه)، تحقیق السیّد زین الدّین الموسویّ.

الإرشاد: محمّد بن محمّد بن نعمان العکبریّ، الشیخ المفید (413 ه) قم، مکتبة بصیرتی(بدون تاریخ).

أساس البلاغة: أبو القاسم محمود بن عمر الزمخشریّ (م 528) تحقیق: عبد الرحیم محمود،مکتب الإعلام الإسلامی ، قم، بدون تاریخ.

أسد الغابة :علیّ بن محمّد ابن الأثیر الجزریّ (630 ه)، دار إحیاء التراث العربیّ، بیروت(بدون تاریخ)، 5 مجلدات.

أسرار الحکم: الحکیم ملاّهادی السبزواریّ، تقدیم : أبو الحسن الشعرانیّ، المکتبة الإسلامیّة ،طهران 1362 ه ش.

ص:281

الإشارات و التنبیهات: الشیخ الرئیس ابن سینا (428 ه) جامعة طهران 1339 ه ش، تحقیق الدکتور محمود شهابی.

الإصابة فی تمییز الصحابة: أحمد بن علیّ المعروف بابن حجر العسقلانیّ (852ھ) دار صادربیروت

(بدون تاریخ) و بهامشه الاستیعاب فی معرفة الأصحاب.

اُصول الدّین للبغدادیّ (429 ه)، مدرسة الإلهیّات بأُستانبول، مطبعة الدولة 1346 ه /1928 م.

اُصول الکافی: ثقة الإسلام أبو جعفر محمّد بن یعقوب بن إسحاق الکلینیّ الرازیّ (328 ه)

التصحیح: علی أکبر الغفاری، دار الکتب الإسلامیّة، طهران، مجلّدان.

الاعتقادات للصدوق، تحقیق عصام عبد السید: المؤتمر العالمیّ لألفیّة الشیخ المفید، الطبعة الأولی

(1371 ه ش /1413 ه) مطبعة مهر، قم.

الأعلام: خیر الدّین الزرکلیّ المعاصر، بیروت، دارالعلم للملایین، الطبعة السابعة (1986 م)،

8 مجلدات.

إعلام الوری بأعلام الهدی: أبو علیّ الفضل بن الحسن الطبرسیّ (قرن 6)، تصحیح: علی أکبر

الغفاریّ، دار المعرفة، بیروت، (1399 ه /1979 م).

أعیان الشیعة: السیّد محسن الأمین الحسینیّ العاملیّ (1952م)، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات 1403 ه، تحقیق حسن الأمین .

الأمالی للصدوق: أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین ابن بابویه القمّیّ (381 ه) بیروت، مؤسّسة الأعلمی (1400 ه).

الأمثال والحکم: علیّ أکبر دهخدا (1334 ش)، طهران (1310 ش).

أنساب الأشراف: البلاذریّ أحمد بن یحیی بن جابر (279 ه) تحقیق محمّد باقر المحمودیّ،بیروت، مؤسّسة الأعلمی للمطبوعات (1394 ه).

الأنوار البهّیة (فی تواریخ الحجج الالهّیة ): الشیخ عبّاس القمّی (1359ه) مکتبة جعفری، تقدیم الاُستاذ محمّد کاظم الخراسانیّ (الشانه چی).

أوائل المقالات فی مذاهب المختارات: محمّد بن محمّد بن نعمان العکبریّ، الملقّب بالشیخ المفید (413 ه) تبریز، مطبعة رضائی، الطبعة الأولی (1363 ه. ش) تعلیق السیّد هبة الدّین الشهرستانیّ، تصحیح الواعظ الچرندابی.

بحار الأنوار: محمّد باقر بن محمّد تقی المجلسیّ (1110 ه)، دار الکتب الإسلامیّة، طهران،110 مجلّداً.

ص:282

البرهان فی تفسیر القرآن: سلیمان بن إسماعیل بن عبد الجواد الحسینیّ البحرانی (1107 ق)،اسماعیلیان، قم، تصحیح: محمودبن جعفر الموسویّ الزرندیّ، 4 مجلدات.

بصائر الدرجات : محمّد بن الحسن الصفّار القمیّ (290 ه)، مکتبة آیة الله المرعشیّ، قم،

تعلیق: میرزا محسن کوچه باغی (1404 ه).

البلد الأمین: الشیخ إبراهیم الکفعمیّ (905 ھ ) الطبعة الحجریّة.

بهجة الآمال فی شرح زبدة المقال: العلّامة ملّا علیّ العلیاریّ التبریزیّ (1327 ه)، طهران،

بنیاد فرهنگ اسلامی، الطبعة الأولی 1394 ه.

تاریخ بغداد: أبو بکر أحمد بن علیّ الخطیب البغدادیّ (463ه) مطبعة السعادة القاهرة،(1349 ه) 11 مجلّداً. تاریخ الحکماءِ: محمّد بن محمود الشهرزوریّ (ق 7ه)، شرکة الانتشارات العلمیّة والثقافیّة طهران،

(1365 ش) اهتمام محمّد تقی دانش پژوه.

تاریخ الخلفاءِ : عبدالرحمن بن أبی بکر جلال الدّین السیوطی (911 ه) دار العلم - بیروت(1406ه)،تحقیق: قاسم الرفاعیّ.

تاریخ الطبریّ: (المعروف بتاریخ الاُمم والملوک): أبو جعفر محمّد بن جریر الطبریّ الطبعة الخامسة، مؤسّسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت (1409 ه).

تاریخ الیعقوبیّ: أحمد بن یعقوب الیعقوبیّ ( کان حیّاً إلی 292 ق )، مؤسسة فرهنگ أهل البیت قم،

(بدون تاریخ) مجلّدان.

التحصیل: بهمنیاربن المرزبان، تصحیح الاُستاذ الشهید: مرتضی مطهری، جامعة طهران،مرکز إلهیّات و معارف اسلامی، (1349 ه ش).

تحفة الأحباب فی نوادر آثار الأصحاب: الشیخ عبّاس القمّیّ (1359 ه)، تحقیق السیّد جعفرالحسینیّ، دار الکتب الإسلامیة، طهران (1370 ه ش).

تحف العقول عن آل الرسول: أبو محمّد الحسن بن علیّ بن الحسین بن شعبة الحرّانیّ (القرن الرابع ) تقدیم محمّد حسین الأعلمی، مؤسسة الأعلمیّ، بیروت (1389 ه).

تصحیح الاعتقاد: محمّد بن محمّد بن النعمان العکبریّ، الشیخ المفید (413 ه)، منشورات

الرضیّ، قم (1363ش) مطبعة الأمیر.

التعریفات: علیّ بن محمّد المعروف بالسید الشریف الجرجانیّ (816ه) المطبعة الخیریة،مصر (1306 ه). تعلیقات النقض: میر جلال الدّین الحسینیّ الأرمویّ المحدّث، أنجمن آثار ملّی طهران،

ص:283

(1358 ش).

تفسیر الإمام العسکریّ: المنسوب إلی أبی محمّد الحسن بن علیّ العسکریّ علیه السّلام،مدرسة الإمام المهدیّ، قم (1409 ه).

تفسیر الصافی: الفیض الکاشانی، المکتبة الإسلامیّة، طهران، (1387 ه)، مجلدان.

تفسیر العیّاشیّ: أبو النصر محمّد بن مسعود بن عیّاش السلمیّ السمرقندیّ المعروف بالعیّاشیّ(230 ه) تصحیح السیّد هاشم الرسولیّ المحلاّتیّ، المکتبة العلمیّة الإسلامیّة طهران(1380 ه).

تفسیر القمّیّ: أبو الحسن علیّ بن إبراهیم القمیّ (القرن الرابع) تصحیح: السیّد طیّب الموسوی

الجزائریّ، مکتبة الهدی النجف، (1386- 1387 ه)، مجلّدان.

تفسیر فرات الکوفیّ: فرات بن إبراهیم الکوفیّ (القرن الثالث) المکتبة الحیدریّة، النجف(1354 ه).

التفسیر الکبیر: محمّد بن عمر فخر الدّین الرازیّ (606 ق)، دار إحیاء التراث العربیّ، بیروت

(بدون تاریخ) 16 مجلّداً، بالأوفست عن طبعة القاهرة.

تنقیح المقال فی أحوال الرجال: عبدالله المامقانی (1311 ه)، المکتبة المرتضویّة النجف،(1352 ه ش)، 3 مجلّدات.

تلخیص المحصّل: محمّد بن محمّد بن الحسن المولی نصیر الدّین الطوسیّ (672 ه)، مؤسّسة مطالعات اسلامی جامعة مک گیل کندا فی طهران، تصحیح الشیخ عبدالله النورانیّ والدکتور مهدی المحقّق، (1359 ه. ش).

التوحید: أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمیّ الصدوق، (381 ه)، منشورات جماعة المدرّسین فی الحوزة العلمیّة، قم، تصحیح السیّد هاشم الحسینیّ الطهرانیّ.

تهذیب التهذیب : ابن حجر أحمد بن علیّ العسقلانیّ (852ھ)، حیدرآباد دکن ، دائرة المعارف النظامیّة، (1325 ه - 1327 ه)، 6 مجلدات.

ثواب الأعمال و عقابها: أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمّیّ (381 ه) تصحیح علی أکبر الغفاری، أو فست کتبی نجفی، قم، مکتبة الصدوق: طهران.

جامع الرواة و إزاحة الاشتباهات عن الطرق و الأسناد: محمّد بن علیّ الأردبیلیّ الغرویّ الحائریّ(1101 ه)، مکتبة المحمّدی طهران، (1331 - 1332)، مجلّدان.

جامع السعادات: محمّد مهدیّ النراقیّ (1209 ه)، تصحیح السیّد محمّد کلانتر، مطبعة النجف الأشرف، (1383 ه).

ص:284

الجامع لأحکام القرآن: أبو عبدالله محمّد بن أحمد الأنصاریّ القرطبیّ، دار الکتاب العربیّ للطباعة و النشر، القاهرة (1387 ه)، 20 مجلّداً.

(تاریخ) حبیب السیر: غیاث الدّین همام الدّین خواند میر (880 - 942 ه) طهران (1271 ه)،الطبعة الحجریّة.

الحقائق فی محاسن الأخلاق : محمّد بن المرتضی الملقّب بالفیض الکاشانیّ (1091 ه)،(1299 ه)، الطبعة الحجریّة.

حکمة العین و شرحه، الماتن: نجم الدّین علیّ بن عمر الکاتبیّ القزوینیّ (675 ه) تقدیم وتصحیح الاُستاذ جعفر الزاهدیّ، انتشارات جامعة مشهد (1353 ه)، والشارح:شمس الدّین محمّد بن مبارکشاه البخاریّ (816ه).

الحکمة المتعالیة فی الأسفار الأربعة: محمّد بن إبراهیم صدرالدّین الشیرازیّ (1050 ه)تصحیح محمّد رضا المظفّر، دار إحیاء التراث العربیّ، بیروت، الطبعة الثالثة (1981 م) 9مجلّدات.

حلیة الأولیاءِ وطبقات الأصفیاءِ: أحمد بن عبدالله أبو نعیم الأصفهانیّ (430 م) دار الکتب العلمیّة، بیروت (1409 ه).

حیاة القلوب: المولی محمّد باقر بن محمّد تقی، العلّامة المجلسیّ، (1110 ه)، المکتبة الإسلامیة، طهران (1286 ه)، الطبعة الحجریة.

الخصال : أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین ابن بابویه القمّیّ (381 ه) جامعة المدرّسین فی

الحوزة العلمیّة، قم المقدسة، (1403ھ)، تصحیح علی أکبر الغفاریّ.

الخلاف: أبو جعفر محمّد بن الحسن الشیخ الطوسیّ (460ه)، مؤسّسة النشر الإسلامی قم ،(1407 ه).

الدّر المنثور فی التفسیر بالمأثور: جلال الدّین عبد الرحمن السیوطی، مکتبة آیة الله المرعشیّ النجفیّ، قم (1404 ه) 3 مجلّدات.

(سلوة الحزین ): الدعوات: أبو الحسین سعید بن عبدالله بن الحسین بن هبة الله بن الحسن المعروف بقطب الدّین الراوندیّ (573 ه)، تحقیق و نشر: مدرسة الإمام المهدیّ - قم(1407 ه).

دلائل الصدق: محمّد حسن المظفّر (1376 ه) (بدون تاریخ).

دیوان الإمام علیّ بن أبی طالب: شرح الدکتور یوسف فرحات، دار الکتاب العربیّ، بیروت، الطبعة الثانیة (1414 ه).

ص:285

دیوان حافظ: شمس الدّین محمّد الشیرازی (792ه) تصحیح عبد الرحیم الخلخالیّ، مطبعة فرهنگ، طهران انتشارات حافظ نوین (1370 ه ش).

الذریعة إلی تصانیف الشیعة: الشیخ آقا بزرگ الطهرانیّ، (1388 ه)، دار الأضواء، بیروت،(1403 ه)، 25 مجلّداً.

ربیع الأبرار: محمودبن عمر الزمخشریّ (467 - 538 ه) تحقیق الدکتور سلیم النعیمیّ. قم - منشورات الرضیّ (1410 ه)، 4 جلد. إحیاء التراث الإسلامی، الجمهوریة العراقیة وزارة الأوقاف والشؤون الدینیّة. رسائل إخوان الصفاءِ: (القرن الرابع)، دار صادر، للطباعة والنشر، بیروت (1376 ه / 1957م)، 4 مجلّدات.

رجال ابن داود: الحسن بن علیّ الحلّی (647 ه)، تحقیق محمّد صادق آل بحر العلوم، المطبعة الحیدریّة، النجف (1392 ه).

رجال الطوسیّ: أبو جعفر محمّد بن الحسن، الشیخ الطوسیّ، (460ه)، المکتبة الحیدریّة،النجف (1381 ه)، تحقیق محمّد صادق آل بحر العلوم.

رجال الکشّیّ: محمّد بن عمر الکشّیّ (القرن الرابع)، مؤسّسة آل البیت، قم، (بدون تاریخ )،تعلیق میر داماد الاسترآبادی، تحقیق السیّد مهدیّ الرجائی، مجلّدان.

رجال النجاشی: أحمد بن علیّ النجاشیّ (450 ه)، تحقیق موسی الشبیریّ الزنجانیّ، مؤسسة

النشر الإسلامیّ قم، (1407 ه).

رسائل الحکیم السبزواریّ: ملاّ هادی بن مهدیّ السبزواریّ (1289 ه)، تصحیح السیّد جلال الدّین آشتیانیّ، مکتبة أسوه، طهران، (1370 ه. ش.).

رسائل فلسفی ملاّ صدرا: محمّد بن إبراهیم صدرالدّین الشیرازی، (1050 ه) تعلیق و تصحیح السیّد جلال الدّین آشتیانی، انتشارات مکتب الإعلام الإسلامی، قم (1362 ه. ش.).

الرسالة القشیریّة فی علم التصوّف: أبوالقاسم عبد الکریم بن هوازن القشیریّ (465 ه) دارالکتاب العربیّ، بیروت.

روضة الکافی: أبو جعفر محمّد بن یعقوب الکلینیّ (392 ه)، تحقیق محمّد جواد الفقیه، دارالإضواء، بیروت (1413 ه).

روضة الواعظین: محمّد بن الفتّال النیشابوریّ (المقتول سنة 508 ه)، منشورات الرضیّ، قم،(1386 ه). روضات الجنات: المیر محمّد باقر الخوانساری (1313 ه) طهران، المکتبة الإسلامیة،

ص:286

(1390 ه).

روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن: الحسین بن علیّ أبو الفتوح الرازیّ (القرن السادس) مجمع البحوث الإسلامیّة التابعة لآستانة الرضویة مشهد، تصحیح الدکتورناصح ویا حقّی (1367 - 1375 ه.ش.). ریحانة الأدب فی تراجم المعروفین بالکنیة واللقب: المیرزا محمّد علیّ مدرس (1373 ه) شفق تبریز، (1346 ه. ش.).

سبحة الأبرار: عبد الرحمن بن احمد جامی (898 ه)، طهران، وزارت المعارف (1313 ه.ش).

سرّ العالمین: أبو حامد محمّد الغزالیّ (505 ه) مطبعة میرزا حبیب الله، الحجرّیة، طهران،(1305 ه). سفینة البحار و مدینة الحکم والآثار: الشیخ عبّاس القمّیّ (1359 ه)، مکتبة السنائیّ، مجلّدان.

سفینة النجاة: المولی محمّد طاهر القمّیّ (1098 ه) تحقیق حسین الدرگاهی انتشارات نیک معارف، طهران (1373 ه.ش).

سنن الترمذی: أبو عیسی محمّد بن عیسی الترمذیّ (279 ه)، تحقیق عبد الوهاب عبد اللطیف ،دار الفکر، بیروت (1400 ه).

سه رسالۀ شیخ اشراق : شهاب الدّین یحیی السهروردیّ (587 ه)، تصحیح نجف قلی الحبیبی،مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان، مؤسّسه انتشارات إسلامی، (1404 ه).

سیر أعلام النبلاءِ: محمّد بن أحمد بن عثمان الذهبیّ (748 ه) بیروت، مؤسّسة الرسالة، الطبعة

الثانیة (1402 ه)، 23 مجلّداً.

السیرة النبّویة: ابن هشام أبو محمّد عبد الملک بن هشام الحمیریّ (218 أو 213 ه)، أو فست إیران، تحقیق مصطفی السّقا و إبراهیم الأنباریّ (1363 ه ش ) مجلّدان.

السیرة الحلبیّة: علیّ ابن أحمد بن عثمان الذهبیّ (748 ه) مؤسّسة الرسالة، بیروت الطبعة الثانیة (1402ه). الشجرة المبارکة فی أنساب الطالبیة: فخر الدّین الرازی، (606 ه)، بتحقیق محمود المرعشیّ، مکتبة آیة الله المرعشی، (1409 ه).

شذرات الذهب فی أخبار من ذهب: ابن العماد عبد الحیّ بن أحمد الحنبلیّ، (1089 ه)،داراحیاء التراث العربیّ، بیروت، (بدون تاریخ)، 4 مجلّدات.

شرح الإشارات والتنبیهات : محمّد بن محمّد بن الحسن نصیر الدّین الطوسیّ (672 ) المطبعة

ص:287

الحیدریّة (1377 ه).

شرح حکمة الإشراق: قطب الدّین محمود الشیرازیّ (710 ه) طهران، الطبعة الحجریّة(1315 ه. ش). شرح غررالحکم، جمال الدّین محمّد الخوانساریّ، تصحیح السیّد جلال الدّین الحسینی الأرموی جامعة طهران (1366 ه).

شرح المقاصد: سعد الدّین التفتازانی (793 ه) تحقیق و تعلیق الدکتور عبد الرحمن عمیرة،انتشارات الرضیّ، الطبعة الأولی، قم - (1370 - 1371)، 5 مجلّدات.

شرح المنظومة: ملاّ هادی بن محمّد الحکیم السبزواریّ (1289 ه)، مکتبة المصطفویّ، قم.

(بدون تاریخ).

شرح المصطلحات الفلسفیة: إعداد قسم الکلام والفلسفة فی مجمع البحوث الإسلامیة، الطبعة الأولی (1414 ه)، مؤسّسة الطبع والنشر فی الآستانة الرضویّة المقدّسة مشهد.

شرح نهج البلاغة: عزّ الدّین بن أبی الحدید المدائنی (656 ه)، بیروت، داراحیاء الکتب العربیّة، الطبعة الأولی ، (1378، ه)، تحقیق محمّد أبو الفضل إبراهیم.

شرح نهج البلاغة: کمال الدّین میثم بن علی بن میثم البحرانیّ (679 ه)، مؤسّسة النصر، قم (1362 ه. ش)، 5 مجلّدات.

شرف النبّی: أبو سعید الواعظ الخرکوشیّ (406 ه)، ترجمة نجم الدّین محمود الراوندیّ،تصحیح محمّد روشن، انتشارات بابک، طهران (1361 ه ش).

الشفاءِ فی الإلهیّات: حسین بن عبدالله ابن سینا (428 ھ) مکتبة آیة الله العظمی المرعشیّ قم،(1404ه) تحقیق الأب قنواتی وسعید زاید، تقدیم : إبراهیم مدکور.

الشواهد الربوبّیة فی المناهج السلوکیة: محمّد بن إبراهیم صدرالدّین الشیرازیّ (1050ھ)تصحیح السیّد جلال الدّین الآشتیانی ، انتشارات جامعة مشهد (1346 ه. ش).

صحیح البخاری: أبو عبدالله محمّد بن إسماعیل بن إبراهیم البخاریّ، دار الفکر للطباعة و النشر، عن طبعة استانبول، (1401 ه ق).

الصحیفة السجّادیّة: الإمام زین العابدین علیهم السّلام، ترجمة السیّد علی نقی فیض الإسلام،طهران (1375 ه).

الطبقات الکبری: محمّد بن سعد (230 ه) دار صادر بیروت، (1380 ه)، 8 مجلدّات.

طبقات الفقهاءِ: أبو إسحاق الشیرازیّ (476 ه)، بیروت (1970 م) تحقیق إحسان عبّاس.

العبر فی خبر مَن غبر: محمّد بن أحمد بن عثمان الذهبیّ (748 ه) دار الکتب العلمیة، بیروت،

ص:288

تحقیق أبو هاجر محمّد السعید زغلول (بدون تاریخ).

العقود الاثنا عشر فی رثاءِ سادات البشرة العلّامة السیّد مهدی بن مرتضی بحر العلوم، (1212 ه)، مجلة تراثنا 213/10 ، قم، (1375 ه ش).

علم الیقین فی اُصول الدین: الحکیم محمّد بن المرتضی الملقّب بالفیض الکاشانی (1091 ه)انتشارات بیدار، قم (1358 ه ش)، مجلّدان.

عیون أخبار الرضا: أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین ابن بابویه القمّیّ (381 ه) تصحیح السیّد مهدیّ الحسینیّ اللاّجوردیّ، المطبعة العلمیة، قم، مجلدان.

الغدیر فی الکتاب والسنة والأدب: العلامة الشیخ عبد الحسین بن أحمد الأمینیّ النجفی (1349. ش)، الطبعة الرابعة (1397 ه)، دار الکتاب العربیّ، بیروت، 11 مجلّداً.

الفتوح: أبو محمّد أحمد بن اعثم الکوفیّ (314 ه)، دار الکتب العلمیة، الطبعة الأولی،(1406ه).

الفردوس بمأثور الخطاب: أبو شجاع شیرویه بن شهر داربن شیر ویه الدیلمیّ الهمدانیّ (509 ه)دار الکتب العلمیة، بیروت (1406 ه).

الفرق بین الفرق: أبو منصور عبد القاهر بن طاهر البغدادی (429 ه)، دارالآفاق الجدیدة،بیروت، الطبعة الأولی (1393 ه).

فروع الکافی: أبو جعفر محمّد بن یعقوب بن إسحاق الکلینیّ الرازیّ (328 ه) تصحیح علی أکبر الغفاریّ دار الکتب الإسلامیة، طهران، (1391 ه).

فرهنگ، تاریخ: ترجمة تدین أحمدی و شهین أحمدی، مکتبة آگاه، طهران (1369 ه. ش)،مجلّدان.

فضائل الخمسة من الصحاح الستّة: السیّد مرتضی الحسینیّ الفیروز آبادیّ، (المعاصر)دار الکتب الإسلامیّة (1392 ه).

فضائل الشیعة: أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین ابن بابویه القمّی (381 ه) انتشارات أعلمی،

فوات الوفیات: محمّد بن شاکر الکتبیّ (764 ه)، دارصادر، بیروت، (1973 م)، تحقیق الدکتور إحسان عبّاس.

الفهرست: أبو الفرج محمّد بن أبی یعقوب إسحاق الورّاق المشهور بابن الندیم (380 ه)طهران (1350 ه ش)، تحقیق رضا تجدّد.

الفهرست: أبو جعفر محمّد بن الحسن الشیخ الطوسیّ (460ه) مکتبة المرتضوی، طهران،

ص:289

تصحیح و تعلیق السیّد محمّد صادق آل بحر العلوم.

قاموس اللغة (القاموس المحیط): الفیروز آبادیّ، محمّد بن یعقوب (817ه) المؤسّسة العربیّة للطباعة والنشر، او فست دار الجیل بیروت.

القبسات : محمّد بن محمّد باقر الداماد الحسینی (1041 ه) تحقیق الدکتور مهدی محقّق،مؤسّسة مطالعات اسلامی، طهران.

کامل الزیارات: أبو القاسم جعفر بن محمّد بن قولویه (367 ه) تصحیح العلّامة الشیخ عبد الحسین الأمینی التبریزی، مکتبة المرتضوی، النجف الأشرف (1356 ه).

الکامل فی التاریخ: ابن الأثیر علیّ بن محمّد الجزری (630 ه)، طهران بی نا، بی تا.

الکشّاف عن حقائق غوامض التنزیل: محمودبن عمر الزمخشریّ (528 ه) دارالکتاب العربیّ،بیروت، 4 مجلدات.

کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد: محمّد بن محمّد بن الحسن المولی نصیر الدّین الطوسیّ(598 - 672) مکتبة المصطفوی ، قم.

کلّیّات سعدی: مصلح الدّین بن عبدالله السعدی (691 ه) تصحیح ذکاء الملک فروغی، مع مقدّمة عباس إقبال الآشتیانیّ و محمّد علیّ فروغی، جاویدان، طهران، (1345 ه. ش).

کمال الدّین و تمام النعمة: أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمیّ (381 ه) تصحیح

علی أکبر الغفاریّ، مؤسّسة النشر الإسلامی (1405 ه).

الکنی والألقاب: الشیخ عبّاس القمیّ، (1359 ھ) مکتبة الصدر، طهران، (1397 ه) ثلاثة مجلّدات.

کنز العمّال فی سنن الأقوال والأفعال: المتّقی الهندیّ (975 ه)، تحقیق ندیم مرعشلی و أسامة مرعشلی، مؤسسة الرسالة، بیروت، الطبعة الثالثة (1409 ه).

کنز الفوائد: أبوالفتح محمّد بن علیّ بن عثمان الکراجکیّ الطرابلسیّ (449 ه)، دارالأضواء بیروت (1405 ه)، تحقیق عبدالله نعمة.

گلستان سعدی: مصلح الدّین بن عبدالله السعدیّ (691 ه)، تصحیح محمّد علیّ فروغیّ،أمیرکبیر، طهران، (بدون تاریخ).

گلشن راز: محمود الشبستری (720) تصحیح صمد موحّد، گلشن، (1368 ه. ش).

لآلیءِ الأخبار: محمّد نبّی التوسیر کانی، المکتبة المحمّدیّة، قمّ، (بدون تاریخ).

لسان العرب: العلامة ابن منظور (711 ه)، نشر أدب الحوزة، قم (1405 ه) 16 مجلّداً.

لسان المیزان : أبو الفضل أحمد بن علیّ بن حجر العسقلانی (852 ه)، مؤسّسة الأعلمی

ص:290

للمطبوعات، بیروت الطبعة الأولی (1390ه) 7 مجلدات.

لمعات إلهیة: ملّا عبدالله الزنوزیّ، (القرن 13، مؤسّسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی،طهران، تصحیح السیّد جلال الدّین الآشتیانی 1361 ه. ش).

لغتنامه دهخدا: علی أکبر دهخدا (1334 ه ش)، جامعة ادبیات و علوم إسلامی، طهران(1337 ه ش) 35 مجلّداً.

مثنوی: جلال الدّین محمّد بن محمّد بن الحسین البلخیّ، الرومیّ (672 ه) تصحیح رینولد نیکلسون، باهتمام الدکتور نصر الله پور جوادی، مؤسّسة أمیر کبیر (1363 ه ش) 4 مجلدات.

مجمع البحرین: فخر الدّین الطریحیّ (1085 ه)، الثقافة الإسلامیة طهران، (1408 ه)، تحقیق السیّد أحمد الحسینی.

مجمع البیان فی تفسیر القرآن: الشیخ أبو علیّ فضل بن الحسن الطبرسیّ (548 ق) مکتبة آیة الله المرعشیّ، قم (1403 ه)، 5 مجلدات.

مجمع الزوائد و منبع الفوائد: الحافظ نورالدّین علیّ بن أبی بکر الهیثمیّ (807ه) دارالکتاب،بیروت، الطبعة الثانیة (1967 م) 5 مجلدات.

مجموعۀ ورّام (تنبیه الخواطر ونزهة النواظر): أبو الحسین ورّام بن أبی فراس المالکیّ الأشتریّ

(605 ه)، دار التعارف، بیروت.

مجموعه مصنّفات شیخ الاشراق: شهاب الدّین السهروردی (587 ه) تصحیح السیّد حسین نصر، باهتمام الدکتور هنری کربن، مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی، طهران،(1355 ه ش ).

المحاسن: أبو جعفر أحمد بن محمّد خالد البرقیّ (376 ه) قمّ، دار الکتب الإسلامیة، تصحیح الاُستاد جلال الدّین الآرمویّ المحدّث (1331 ه ش).

المحجّة البیضاءِ: محمّد بن المرتضی المدعو بالفیض الکاشانی (1091 ه) تصحیح علی أکبرالغفاری، دفتر انتشارات اسلامیّ، قم (1361 ه. ش).

المحصّل: محمّد بن عمر فخر الدّین الرازی (606 ه) تصحیح طه عبد الرؤوف، دار الکتاب العربیّ، بیروت، (1404 ه)، وبهامشه تلخیص المحصّل.

محیط المحیط : بطرس البستانیّ (1883 م)، مکتبة لبنان، بیروت (1977 م).

مروج الذهب: أبو الحسن علیّ بن الحسین للمسعودی (346 ه) دار الهجرة، قم، الطبعة الثانیة(1404 ه).

ص:291

مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول: المولی محمّد باقر المجلسیّ (1110 ه) دار الکتب الإسلامیة، طهران (1366 ه. ش)، (1407 ه).

مستدرک وسائل الشیعة: المیرزا حسین النوریّ الطبرسیّ (1104 ه) المکتبة الإسلامیّة (1382ه) طهران، أو فست مؤسّسة إسماعیلیان - قم - 3 مجلّدات.

مستدرک سفینة البحار: الشیخ علی النمازیّ الشاهرودیّ (1405 ه) مؤسسة البعثة، طهران،(1409 ه) 10 مجلّدات.

مسند أحمد بن حنبل: أحمد بن حنبل (241 ه)، دارالفکر، بیروت (1407 ه)، 6 مجلدات. مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیر المؤمنین علیه السّلام: الحافظ رجب البرسیّ (القرن 8 ه ) نشرثقافة أهل البیت علیهم السّلام (بدون تاریخ).

مصباح الشریعة: الإمام جعفر الصادق علیه السّلام، مؤسّسة الأعلمیّ، بیروت (1400 ه).

مصباح الکفعمی (جُنّة الأمان الواقیة و جَنّة الإیمان الباقیة ): تقیّ الدّین إبراهیم بن علی بن الحسن الکفعمیّ (905 ه) دار النعمان، بیروت، (1412 ه).

مصباح المتهجّد: أبو جعفر محمّد بن الحسن الشیخ الطوسیّ (385 - 460ه)، تصحیح إسماعیل الأنصاریّ الزنجانیّ، أو فست عن الطبعة الحجریّة.

معالم المدرستین: السیّد مرتضی العسکریّ (المعاصر) مؤسسة البعثة، طهران، (1408 ه).

معانی الأخبار: أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمّیّ (381 ه) تصحیح علی أکبرالغفاریّ، (1361 ه ش) مکتبة الإسلامی، قم.

معجم رجال الحدیث: آیة الله السیّد أبو القاسم الموسویّ الخوئیّ (1413ھ) نشر الثقافة الإسلامیّة، طهران، (1413 ه).

مغنی اللبیب : عبدالله بن یوسف ابن هشام الأنصاریّ (708 - 762 ه)، تحقیق محمّد محیی الدّین عبد الحمید، قمّ، مکتبة آیة الله المرعشیّ (1304 ه).

مفاتیح الجنان: الشیخ عبّاس القمّیّ (1359 ه)، دارالأضواء، بیروت (1405 ه).

مفاتیح الغیب: محمّد بن إبراهیم صدرالدّین الشیرازی (1050 ه) المصحّح محمّد خواجوی مؤسّسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی (1363 ه ش).

المفّسرون حیاتهم و منهجهم: السیّد محمّد علیّ أیازی (المعاصر)، مؤسسة الطباعة و النشرالتابعة لوزارة الثقافة الإسلامیة، طهران، الطبعة الأولی (1414 ه).

المقالات والفرق: سعد بن عبدالله أبو خلف الأشعریّ القمیّ (299 ه)، مؤسسة الانتشارات العلمیة التابعة لوزارة المعارف، طهران (1360 ه ش). تقدیم و تعلیق الدکتور محمّد

ص:292

جواد مشکور.

مقتضب الأثر فی النص علی الأئمة الاثنی عشر (مطبوع مع الاستنصار): الشیخ أحمد بن محمّد بن عبدالله عیّاش المطبعة العلویّة النجف، (1346 ه ش، تصحیح: السیّد محمود مدیرالمطبعة.

مقتل الحسین علیه السّلام: عبد الرزاق الموسویّ المقرّم (1316 - 1391 ه)، قسم الدراسات الإسلامیة، طهران، (بدون تاریخ).

مناقب آل أبی طالب: أبو جعفر محمّد بن علیّ بن شهر آشوب السرویّ المازندرانیّ (588 ه)تصحیح السیّد هاشم الرسولیّ المحلّاتی، انتشارات علّامة، قم.

منتخب التواریخ: حاج محمّد هاشم بن محمّد علیّ الخراسانی (1352 ش) المکتبة العلمیّة -طهران - (بدون تاریخ).

المنتظم (فی تاریخ الملوک والأُمم): أبو الفرج عبد الرحمن بن علیّ بن محمّد ابن الجوزیّ (597ه)، تحقیق محمّد عبد القادر عطاو مصطفی عبد القادر عطا، تصحیح نعیم زرزور،دار الکتب العلمیّة، بیروت، (1412 ه)، 19 مجلّداً.

منتهی المطلب فی تحقیق المذهب: الحسن بن یوسف العلّامة الحلّی (726 ه)، تحقیق قسم الفقه فی مجمع البحوث الإسلامیّة، تقدیم الدکتور: محمود البستانیّ، (1412 ه) مشهد.

المنجد: لویس معلوف الیسوعیّ (1946 م)، المطبعة الکاتولیکیّة، بیروت، (1925 م).

من لا یحضره الفقیه: أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین ابن بابویه القمّیّ (381 ه) تحقیق محمّد جواد الفقیه، تصحیح یوسف البقاعیّ، دارالأضواء، بیروت، (1413 ه)، 4مجلدات.

الملهوف علی قتلی الطفوف: رضیّ الدّین أبو القاسم علیّ بن موسی بن جعفر بن طاووس (664ه) تحقیق الشیخ فارس تبریزیان الحسّون، دار الأسوة، قم، (1414 ه).

موسوعة الفرق الإسلامیّة: الدکتور محمّد جواد مشکور (1374 ه)، تعریب علیّ هاشم، مجمع البحوث الإسلامیة، بیروت، الطبعة الأولی (1415 ه).

مهر تابان (یادنامۀ علامۀ طباطبائی ): العلّامة محمّد حسین الحسینیّ الطهرانیّ (1374 ه)،انتشارات باقر العلوم علیه السّلام، (1402 ه).

میزان الاعتدال فی نقد الرجال: أبو عبدالله محمّد بن أحمد بن عثمان الذهبی (747 ه) دارالمعرفة، بیروت، تحقیق علیّ محمّد البجاویّ.

النجاة من الغرق فی بحر الضلالات: حسین بن عبدالله ابن سینا، (428 ه)، انتشارات جامعة

ص:293

طهران (1364 ه. ش). تصحیح محمّد تقی دانش پژوه.

نفحة الروح و تحفة الفتوح: مؤیّد الدّین بن محمود الجندیّ، القرن السابع، تصحیح نجیب مایل هروی، طهران، انتشارات مولی (1362 ه. ش).

النقض: المعروف به (بعض مثالب النواصب فی نقض بعض فضائح الروافض )، نصیر الدّین عبد الجلیل القزوینیّ الرازیّ، (585 ه) تصحیح جلال الدّین المحمّد الأرمویّ انتشارات انجمن آثار ملی (1358 ه ش). نورالثقلین: الشیخ عبد العلیّ بن جمعة العروسیّ الحویزیّ (1112 ه)، تصحیح السیّد هاشم الرسولیّ المحلّاتیّ، مطبعة الحکمة، قم، 5 مجلدات.

النهایة فی غریب الحدیث والأثر: ابن الأثیر مبارک بن محمّد الجزری (606 ه) تحقیق طاهرأحمد الزاویّ و محمود محمّد الطناحیّ، اسماعیلیان، قم، (1364 ه. ش).

نهج البلاغة: الشریف الرضیّ أبو الحسن محمّد بن الحسن الموسوی (404 ه) تحقیق الدکتورصبحی الصالح، دار الهجرة، قم.

هدیة الأحباب: المحدّث الشیخ عبّاس القمّیّ (1359 ھ) مکتبة الصدوق، طهران، الطبعة الأولی (1362 ه.ش).

وسائل الشیعة: الشیخ محمّد بن الحسن الحرّ العاملیّ (1104 ه)، المکتبة الإسلامیّة، طهران(1388 ه)، الطبعة الثانیة، تصحیح الشیخ عبد الرحیم الرّبانیّ الشیرازیّ، 20 مجلداً. وفیات الأعیان: ابن خلّکان أحمد بن محمّد (681 ه)، مؤسّسة النهضة المصریّة، القاهرة (1367 ه)، تحقیق محمّد محیی الدّین عبد الحمید.

ص:294

ص:295

ص:296

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109