مسائل سوال برانگیز در تاریخ اسلام: رفتارشناسی خلیفه دوم جلد 4

مشخصات کتاب

سرشناسه : داودی، سعید، 1343 -

عنوان و نام پدیدآور : مسائل سوال برانگیز در تاریخ اسلام/ فاضل محقق سعید داودی؛ زیر نظر گروه معارف و علوم اسلامی حوزه علمیه قم.

مشخصات نشر : قم: انتشارات امام علی بن ابی طالب(ع)، 138-

مشخصات ظاهری : ج.

شابک : 3000 ریال: 978-964-533-039-0 ؛ 4000 ریال: ج.2، چاپ سوم: 978-964-533-043-7 ؛ 4000 ریال: ج.3 978-964-533-056-7 : ؛ 5000 ریال (ج.4، چاپ اول) ؛ 5000ریال: ج.4، چاپ دوم 978-964-533-075-8 : ؛ 5000 ریال: ج.5 : 978-964-533-079-6 ؛ 5000 ریال: ج.6: 978-964-533-081-9

یادداشت : فهرستنویسی بر اساس جلد ششم، 1388.

یادداشت : پشت جلد به انگلیسی: The narration of pen ink.

یادداشت : ج.2(چاپ سوم: 1389).

یادداشت : ج.3 (چاپ اول: 1387).

یادداشت : ج.4 (چاپ دوم: 1389)

یادداشت : ج.4(چاپ اول: 1387)

یادداشت : ج.5 و 6 (چاپ اول: 1388).

یادداشت : کتابنامه.

مندرجات : ج.1.حدیث دوات و قلم.-ج.2. آتش در خانه وحی.- ج.3. ازدواج ام کلثوم، مظلومیتی دیگر.- ج.4 رفتارشناسی خلیفه دوم.-ج.5. مشروعیت سقیفه.-ج.6. شورای شش نفرهک یک تحلیل منطقی با استفاده از منابع اهل سنت.

موضوع : شیعه -- تاریخ -- احادیث.

موضوع : اسلام -- تاریخ -- احادیث.

شناسه افزوده : مدرسه امیرالمؤمنین علیه السلام (قم). گروه معارف و علوم اسلامی

رده بندی کنگره : BP239/د2م5 1380ی

رده بندی دیویی : 297/53

شماره کتابشناسی ملی : 1633780

ص:1

اشاره

زیر نظر :

گروه معارف و علوم اسلامی

حوزه علمیه قم

مسائل سؤال برانگیز در تاریخ اسلام

4- رفتارشناسی خلیفه دوم

بخوانید و داوری کنید

فاضل محقّق: سعید داودی

ص:2

ص:3

فهرست مطالب

رفتارشناسی خلیفه دوم 5

1. در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله 7

الف) شکنجه کنیز مسلمانش 7

ب) مضروب ساختن خواهر مسلمانش 8

ج) حمله به ابوهریره و اعتراض به رسول خدا صلی الله علیه و آله 9

د) یورش به سمت پیامبر صلی الله علیه و آله 10

ه-) نسبت ناروا به پیامبر صلی الله علیه و آله 13

2. در ماجرای سقیفه 14

3. تندخویی با مردم در دوران خلافت 18

تازیانه وحشت انگیز 20

کتک زدن فرزند برای تحقیر 20

حمله به زنان نوحه گر 21

زنی از وحشت، لباسش را ... 23

زنی دیگر از وحشت بچه اش را سقط کرد 24

وحشت از اظهار نظر 24

حبس صحابه برای نقل حدیث 27

ص:4

سلطان الله در زمین 28

از قیافه خشن خوشش می آید 28

انتظار یک ساله! 29

حمله به ابومطر! 30

ازدواج اجباری 31

شکستن سر عثمان بن حنیف 31

ابن عبّاس! از من دور شو 32

تو با خلیفه سخن بگو! 35

سبب شکنجه اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله مباش! 35

4. خشونت با خانواده 36

او پیوسته تندخوست 37

فریاد اعتراض! 37

کتک زدن همسر 39

ازدواج می کنم مشروط بر اینکه مرا کتک نزند! 39

خشم و گاز گرفتن 40

خلق و خوی پیامبر صلی الله علیه و آله 41

نتیجه: ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟! 43

فهرست منابع 45

ص:5

بسم الله الرحمن الرحیم

رفتارشناسی خلیفه دوم

از مسائلی که همواره ذهن جوانان حقیقت جو و پژوهشگران منصف را به خود مشغول داشته، رفتارهای تند خلیفه دوم است. این بحث از دو نظر حائز اهمیت است؛ نخست آنکه قرآن کریم از صفات برجسته رسول خدا صلی الله علیه و آله را مهربانی و ملایمت می داند و تندخویی را از وی نفی می کند. (1) دیگر آنکه مهرورزی و محبت مسلمانان نسبت به

یکدیگر، در قرآن کریم از ویژگی های پیروان محمد صلی الله علیه و آله ذکر شده است. آنان در برابر کفّار شدید، محکم و نستوهند؛ امّا در میان خود مهربان (2) ، ولی آنچه در حالات خلیفه دوم در کتب معروف اهل سنّت

آمده، نشان می دهد او تندخو بود و حتّی گاهی نسبت به شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز چنین رفتاری داشت.

طبیعی است که وجود نمونه های فراوانی از این رفتارها که در


1- (فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّآ غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ) (آل عمران،آیه 159)
2- (مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ) (فتح، آیه 29)

ص:6

کتاب های تاریخی و حدیثی آمده، این سؤال را به وجود می آورد، که آیا کسی با این روحیه، می تواند خلیفه رسول خدا شود؟! و آیا می تواند اسوه و سرمشق سایر مسلمانان قرار گیرد؟

متأسفانه این روحیه در برخی از مسلمانان اثر گذاشته و گروهی از وهابیون تندرو نیز با تندی و خشونت با سایر مسلمانان و هر کس که هم فکر آنان نباشند، برخورد می نمایند و حتی با ترور وانفجار و قتل زن و مرد، چهره نامناسبی را از اسلام به دنیا نشان می دهند.

به نظر می رسد که عالمان و اندیشمندان اهل سنّت باید موارد تندخویی های خلیفه دوم را مورد نقد قرار دهند و آنها را مربوط به اسلام ندانند و جوانان حقیقت جو را از این تضادّ رفتار خلیفه دوم با رفتار رسول خدا صلی الله علیه و آله نجات دهند و همگان را با خُلق و خوی نبوی علیه السلام آشنا سازند. در این صورت بخش عمده ای از خشونت ها و تندخویی ها نسبت به مسلمانان دیگر مذاهب، کم می شود و همه مسلمین در کنار یکدیگر - با اختلاف عقاید و سلایق - می توانند قدرت عظیمی را در برابر ستمگران و مستکبران جهان تشکیل دهند و به جای صرف نیرو در مبارزه با یکدیگر، به همکاری و محبّت روی آورند و توان خود را در دفاع یکپارچه از اسلام و کشورهای اشغال شده اسلامی مصروف سازند.

در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

رفتارهای تند خلیفه دوم، در چهار بخش مورد بررسی قرار می گیرد :

ص:7

1. در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله

2. در ماجرای سقیفه

3. در برخورد با مسلمانان در دوران خلافت

4. در خانواده

در این نوشتار سعی شده است مستند نمونه های مورد بحث، از کتب معروف اهل سنّت باشد، تا احتمال اِعمال تعصّب مذهبی کاملا منتفی گردد.

1. در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

اشاره

در تاریخ، رفتارهایی تند از خلیفه دوم در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است؛ چه تندی هایی که با دیگران داشت و چه تندی هایی که در برابر رسول خدا صلی الله علیه و آله انجام می داد. به چند نمونه اشاره می کنیم :

الف) شکنجه کنیز مسلمانش

ابن اثیر مورّخ معروف در تاریخ خود هنگامی که از شکنجه شدگان برای اسلام سخن می گوید و آنها را معرّفی می کند، از «لبیبه» کنیزی از بنی مؤمّل نام می برد، که کنیز عمر بود. درباره او می نویسد: «أسلمتْ قبل إسلام عمر بن الخطّاب، وکان یعذّبها حتّی تُفتن، ثمّ یدعها ویقول: إنّی لم أدعک إلّا سآمة؛ آن کنیز قبل از عمر بن خطّاب اسلام آورده بود؛ عمر او را شکنجه می داد که از دینش برگردد، سپس (وقتی که خسته می شد) او

ص:8

را رها می کرد و به او می گفت: من تو را رها کردم، چون از زدن تو خسته شدم». (1)

ابن هشام نیز آن را نقل می کند و می نویسد: آن قدر عمر او را می زد که خودش خسته می شد، آنگاه می گفت: «إنّی أعتذر الیک. إنّی لم أترکک إلّا ملالةً؛ من عذرخواهی می کنم (که نمی توانم بیش از این تو را کتک بزنم) من تو را رها نکردم (و از زدن تو دست نکشیدم) مگر بدلیل خستگی».

آنگاه می افزاید: ابوبکر روزی آن صحنه را دید، آن کنیز را خرید و آزاد کرد. (2)

ابن کثیر نیز در بحث کسانی که توسط ابوبکر خریداری و آزاد شده اند، به همین ماجرا اشاره می کند. (3)

ب) مضروب ساختن خواهر مسلمانش

در کتب سیره و تاریخ هنگامی که از سبب اسلام آوردن عمر سخن به میان می آید، داستانی نقل شده است که در لابه لای آن روحیه تند وی کاملا روشن است.


1- کامل ابن اثیر، ج 2، ص 69 .
2- سیره ابن هشام، ج 1، ص 319 .
3- البدایة والنهایة، ج 3، ص 58. عمر قبل از اسلام آوردن، با مسلمانان به شدّت برخوردمی کرد؛ لذا بلاذری درباره او می نویسد: «فکانت فیه غلظة علی المسلمین؛ در او نسبت بهمسلمانان غلظت و سخت گیری بود» (انساب الاشراف، ج 10، ص 301)

ص:9

هنگامی که او از اسلام آوردن خواهرش فاطمه و دامادش سعید بن زید مطّلع گشت، به منزل آنان آمد. آنها که نوشته هایی از قرآن را قرائت می کردند، با دیدن وی، آن را مخفی می کنند. به آنها می گوید: من شنیدم که شما پیرو دین محمد شده اید. سپس به سوی دامادش سعید حمله می آورد. خواهرش فاطمه به دفاع بر می خیزد و عمر چنان او را می زند که بدنش را مجروح و خون از آن سرازیر می شود (فقامت فاطمة لتکفّه عنه فضربها فشجّها...) و پس از آن پشیمان می شود و آنگاه با دیدن آیات قرآن، اسلام می آورد. (1)

ج) حمله به ابوهریره و اعتراض به رسول خدا صلی الله علیه و آله

در روایتی که مسلم در صحیح خود نقل می کند، آمده است: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به ابوهریره فرمود: برو و هر کس را دیدی که گواهی به یگانگی خداوند می دهد و از دل و جان آن را باور دارد، به بهشت بشارت ده.

ابوهریره می گوید: من رفتم و نخستین کسی را که ملاقات کردم، عمر بود. سخن پیامبر صلی الله علیه و آله را برای او بازگو کردم. ناگهان وی به من حمله ور شد و چنان بر سینه من کوبید که با نشیمن گاه به زمین افتادم


1- انساب الاشراف، ج 10، ص 287-288 ؛ ر.ک: البدایة والنهایة، ج 3، ص 80 ؛ تاریخ ابنخلدون، ج 2، ص 414 ؛ سیره ابن هشام، ج 1، ص 344 ؛ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 85 ؛کنزالعمّال، ج 12، ص 607 .

ص:10

(فضرب عمر بیده بین ثدیی فخررت لإستی)؛ سپس به من گفت: برگرد.

من گریان به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله برگشتم و او نیز از پی من آمد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: چه شده است؟ من ماجرا را گفتم. رسول خدا صلی الله علیه و آله به عمر اعتراض کرد که چرا چنین کردی؟ او (به جای عذرخواهی به رسول خدا) گفت: «فلاتفعل فانّی أخشی أن یتّکل النّاس علیها...؛ چنین دستوری را صادر مکن! زیرا می ترسم مردم بر همین مطلب تکیه کنند و عمل را رها نمایند» ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله بر گفته خود اصرار ورزید. (1)

ملاحظه می کنید که رسول خدا صلی الله علیه و آله برای تشویق مردم به توحید، این بشارت را به آنها داد و البته ایمانی که با باور و یقین باشد، عمل را نیز به همراه خواهد داشت. امّا عمر در برابر سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله ایستادگی می کند، ابوهریره را کتک می زند و به رسول خدا صلی الله علیه و آله به سبب چنین فرمانی اعتراض می نماید.

د) یورش به سمت پیامبر صلی الله علیه و آله

عبدالله بن اُبی، منافق معروف از دنیا رفت؛ پسرش آمد و از پیامبر صلی الله علیه و آله خواست که بر پدرش نماز بگذارد. با توجه به اینکه عبدالله به ظاهر مسلمان بود و شهادتین بر زبان جاری می ساخت و رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز هنوز دستور ویژه ای در ارتباط با او و همانند وی دریافت نکرده بود، لذا برای نمازش حاضر شد. در روایتی که در کتب صحاح


1- ر.ک: صحیح مسلم، ج 1، ص 44-45 (باب من لقی الله بالایمان و هو غیر شاک).

ص:11

اهل سنت، گاه به نقل از عبدالله بن عمر و گاه از زبان خود عمر نقل شده، آمده است که عمر به سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله یورش برد و از نماز آن حضرت ممانعت کرد.

مطابق نقل بخاری عبدالله بن عمر می گوید: «فلمّا أراد أن یصلّی علیه جذبه عمر؛ هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله خواست بر عبدالله بن ابی نماز بگذارد، عمر پیامبر را کشید». سپس به او گفت: خداوند تو را از نماز بر منافقین نهی کرده است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خدا مرا مخیّر ساخته و فرمود: «(اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللهُ لَهُمْ)؛ برای آنها استغفار بکنی و یا استغفار نکنی، حتی اگر هفتاد بار برای آنها استغفار کنی، خداوند آنها را نمی بخشد». (1)

اشاره به اینکه نماز من برای او نفعی ندارد. (2) (و برای مصالحی آن را انجام دادم).

مطابق نقل دیگر آمده است: «فأخذ عمر بن الخطّاب بثوبه فقال : تصلّی علیه وهو منافق؛ عمربن خطّاب پیراهن رسول خدا را گرفت و گفت بر او نماز می گذاری در حالی که وی منافق است». (3)

و در نقل دیگر که خود عمر نقل می کند آمده است: «وثبتُ الیه...؛


1- توبه، آیه 80 .
2- صحیح بخاری، ج 2، ص 76. (البته پس از آن آیه 84 توبه نازل شد و به رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمان داد که بر منافقان نماز نگذارد).
3- صحیح بخاری، ج 5، ص 207 .

ص:12

من به سوی پیامبر پریدم و گفتم چرا بر او نماز می گذاری؟!» و رسول خدا صلی الله علیه و آله تبسّمی کردوفرمودکناربرو،ولی من همچنان اصرارمی کردم. (1)

او وقتی این ماجرا را نقل کرد، افزود: «فعجبت من جرأتی علی رسول الله صلی الله علیه و آله ؛ من خود از جرأت و جسارتم بر رسول خدا صلی الله علیه و آله تعجّب کردم!». (2)

این ماجرا در دیگر کتب معروف و معتبر اهل سنّت نیز نقل شده است. (3)

روشن است که رسول خدا صلی الله علیه و آله عملی را بدون اذن الهی انجام نمی دهد و هر عمل و سخن و سیره اش منشأ وحیانی دارد، و مسلمانان نیز حقّ اعتراض به عمل و رفتار آن حضرت را ندارند. قرآن کریم می فرماید: (وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللهُ وَرَسُولُهُ أَمْرآ أَنْ یَکُونَ لَهُمْ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ یَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلا مُّبِینآ)؛ هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش فرمانی صادر کنند، اختیاری در کار خود داشته باشند و هر کس خدا و پیامبرش را نافرمانی کند به گمراهی آشکاری گرفتار شده است». (4)

همچنین می فرماید: «(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ


1- صحیح بخاری، ج 5، ص 206 .
2- صحیح بخاری، ج 5، ص 207.
3- ر.ک: صحیح مسلم، ج 7، ص 116؛ ج 8، ص 120؛ سنن ترمذی، ج 4، ص 343 ؛ مسنداحمد، ج 2، ص 18 و دیگر کتب.
4- احزاب، آیه 36 .

ص:13

صَوْتِ النَّبِیِّ وَلاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنْتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! صدای خود را از صدای پیامبر بالاتر نبرید، و در برابر او بلند سخن مگویید، آن گونه که بعضی از شما در برابر بعضی بلند صدا می کنند. مبادا اعمال شما نابود گردد، در حالی که نمی دانید». (1)

در ماجرای فوق ملاحظه می کنید که خلیفه دوم اعتراض خود را تا آنجا ادامه می دهد که به سمت پیامبر صلی الله علیه و آله یورش برده، پیراهن او را می کشد و در برابر سخنان رسول خدا صلی الله علیه و آله همچنان به اصرار خود ادامه می دهدوخودنیزبعدهاازاین جسارت وجرأتش شگفت زده می شود.

ه) نسبت ناروا به پیامبر صلی الله علیه و آله

از ماجراهای تلخ صدر اسلام، ماجرایی است که در پنج شنبه آخر عمر رسول خدا صلی الله علیه و آله اتفاق افتاد. در آن روز که پیامبر در بستر بیماری بود و چند روز بعدش رحلت کرد، به حاضران فرمود: «برای من قلم و دواتی حاضر کنید، تا برای شما نامه ای بنویسیم که پس از آن هرگز گمراه نشوید».

در برابر این خواسته رسول خدا صلی الله علیه و آله عمر گفت: إنّ النبی صلی الله علیه و آله غلبه الوجع وعندنا کتاب الله حسبنا؛ بیماری بر پیامبر چیره شد (و نمی داند چه می گوید) و کتاب الهی که ما را کافی است، نزد ماست».

در ماجرای سقیفه


1- حجرات، آیه 2 .

ص:14

در محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله شروع به نزاع کردند؛ عده ای گفتند بگذارید پیامبر نامه اش را بنویسد و بعضی سخن وی را تکرار کردند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به آنها فرمان داد که برخیزند و بروند و او را تنها بگذارند.

تصور نکنید این داستان خیالی و یا خبر واحد است بلکه با تعبیرات گوناگون در صحاح و مسانید اهل سنت به طور مکرّر نقل شده است و فقط بخاری در شش جا (گاه با تصریح به اسم عمر و گاه به صورت صیغه جمع) و مسلم نیز در سه جا از کتاب خود آن را آورده است. (1)

شما خواننده عزیز چگونه می توانید این خبر موثّق و معروف را تحمّل کنید و چه تفسیری می توان برای آن پیدا کرد، قضاوت را به وجدان های بیدار واگذار می کنیم. (مشروح این ماجرا و اسناد متعدد آن را در کتاب «حدیث دوات و قلم» از همین مجموعه مطالعه کنید).

2. در ماجرای سقیفه

داستان سقیفه خود داستانی طولانی و سؤال برانگیز در تاریخ اسلام است که نیاز به تدوین مستقلّی دارد. ولی خشونت خلیفه دوم در آن ماجرا و حوادث پس از آن به خوبی روشن است.


1- صحیح بخاری، کتاب العلم، باب 39 (باب کتابة العلم)، ح 4 ؛ کتاب الجهاد والسیّر، باب175، ح 1؛ کتاب الجزیة، باب 6، ح 3؛ کتاب المغازی، باب 84 (باب مرض النبی ووفاته)،ح 4 ؛ باب 84، ح 5 ؛ کتاب المرضی، باب 17 (باب قول المریض قوموا عنّی)، ح 1؛صحیح مسلم؛ کتاب الوصیة، باب 6، ح 6 ؛ باب 6، ح 7 ؛ باب 6، ح 8.

ص:15

پس از آنکه جمعی از انصار در سقیفه بنی ساعده اجتماع کردند و پیرامون خلافت به گفتگو پرداختند، خبر به گوش عمر رسید. وی ابوبکر و ابوعبیده جرّاح را با خود همراه کرد و به سقیفه آمد. در آنجا ابوبکر خطبه ای خواند، سپس میان حُباب بن مُنذر و عمر گفتگوهای تندی درگرفت و هر یک دیگری را تهدید کرد. در نهایت به خاطر رقابت همیشگی اوس و خزرج، اوسیان برای آنکه خلافت به سعد بن عباده و قبیله خزرج نرسد، با عجله با ابوبکر بیعت کردند.

طبری موّرخ معروف در نقل این ماجرا وقتی به آنجا می رسد که افراد حاضر در سقیفه برای بیعت با ابوبکر هجوم آوردند و در این میان سعد بن عباده را لگد می کردند، می نویسد: کسی فریاد زد: «مراقب سعد باشید، او را لگد نکنید!» عمر گفت: «اُقتلوه قتله الله؛ او را بکشید که خداوند او را بکشد» سپس بالای سر سعد قرار گرفت و گفت: «تصمیم داشتم آن قدر تو را لگد مال نمایم که استخوان بازویت را خرد کنم!!». (1)

مطابق نقل بخاری عمر طیّ گزارشی که از آن ماجرا می دهد، می گوید: وقتی که سعد بن عباده زیر دست و پا قرار گرفت و عده ای گفتند: «سعد بن عباده را کشتید» من گفتم: «قتل الله سعد بن عباده؛ خداوند سعد بن عباده را بکشد» (2) و بدین صورت جمعی از مردم را


1- تاریخ طبری، ج 3، ص 223 ؛ شبیه آن: تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 488.
2- صحیح بخاری، ج 8، ص 27 - 28. همچنین ر.ک: مسند احمد، ج 1، ص 56 ؛ تاریخطبری، ج 3، ص 206 ؛ البدایة والنهایة، ج 5، ص 246.

ص:16

تشویق به اعمالشان کرد.

مطابق نقل دیگر، وی گفت: «قتله الله! إنّه منافق؛ خداوند او (سعد) را بکشد! او منافق است!». (1)

در ادامه ماجرای بیعت و تثبیت خلافت ابوبکر تندخویی وی کاملاً روشن است.

مطابق نقل مورّخ معروف اهل سنّت طبری برخی از انصار گفتند: ما جز با علی علیه السلام بیعت نمی کنیم و عمر بن خطّاب که از اجتماع برخی از اصحاب در منزل آن حضرت آگاه شد، به سمت منزل علی علیه السلام حرکت کرد. در خانه آن حضرت، طلحه و زبیر و مردانی از مهاجران حضور داشتند (که از بیعت با ابوبکر خودداری کرده بودند). وی به آنها گفت : «والله لاحرقنّ علیکم او لتخرُجُنّ إلی البیعة؛ به خدا سوگند! خانه را بر سر شما آتش می زنم، مگر آنکه برای بیعت بیرون آیید!». (2)

مطابق نقل بلاذری، عمر با فتیله آتشین به سمت منزل علی علیه السلام حرکت کرد، که فاطمه علیها السلام را کنار درب خانه ملاقات کرد. فاطمه علیها السلام به او فرمود: «یابن الخطّاب! أتراک مُحرقاً علیّ بابی؟ تو می خواهی درب خانه مرا بسوزانی؟» وی با صراحت جواب داد: «نعم و ذلک أقوی فیما جاء به ابوک؛ آری و این کار برای آن هدفی که پدرت برای آن آمده، بسیار لازم است». (3)


1- تاریخ طبری، ج 3، ص 223.
2- تاریخ طبری، ج 3، ص 202.
3- انساب الاشراف، ج 1، ص 586.

ص:17

مطابق نقل ابن ابی شیبه، وی به فاطمه علیها السلام گفت: «وایم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هولاء النفر عندک، أن أمرتهم أن یحرق علیهم البیت؛ به خدا سوگند آن مسأله (محبوبیت پدرت و خودت در نزد ما) هرگز مانع از آن نخواهد شد که اگر همچنان این چند نفر (علی علیه السلام، زبیر و...) به نزد تو آیند، دستور دهم خانه را بر سر آنان آتش بکشند». (1)

به سبب همین تندی ها و خشونت هاست که مطابق نقل بخاری، پس از رحلت حضرت فاطمه علیها السلام وقتی که علی علیه السلام سراغ ابوبکر فرستاد، تا با وی گفتگو کند؛ به ابوبکر گفت تنها بیاید و کسی با او همراه نباشد؛ به آن دلیل که وی حضور عمر را خوش نداشت (فأرسل إلی أبی بکر ان ائتنا ولا یأتنا أحد معک، کراهیّةً لمحضر عمر). (2)

در عبارت طبری و ابن کثیر تعبیر روشن تری آمده است که علی علیه السلام به ابوبکر گفت: تنها بیاید چون می خواست عمر همراه او نباشد؛ زیرا از تندخویی عمر آگاه بود (وکره أن یأتیه عمر، لما علم من شدّة عمر). (3)

تندی و خشونت وی در ماجرای سقیفه، داستانی طولانی دارد که جداگانه تدوین خواهد شد. (ضمنآ فراموش نکنید، آنچه در بالا آمد و در سایر مباحث این کتاب آمده، از منابع معروف اهل سنّت گرفته شده است).


1- مصنف ابن ابی شیبه، ج 8، ص 572.
2- صحیح بخاری، ج 5، ص 83.
3- تاریخ طبری، ج 3، ص 208 ؛ البدایة والنهایة، ج 5، ص 286.

ص:18

3. تندخویی با مردم در دوران خلافت

اشاره

ابن ابی الحدید معتزلی در معرفی خلیفه دوم می نویسد: «کان عمر شدید الغلظة، وَعْر الجانب، خشن الملمس، دائم العبوس، کان یعتقد أنّ ذلک هو الفضیلة وأنّ خلافه نقص؛ عمر بسیار تندخو و نامهربان بود. او پیوسته عبوس و ترش رو بود و باورش این بود که این تندخویی ها فضیلت است و خلاف آن نقص و عیب است». (1)

تندخویی او آن قدر معروف بود که وقتی از سوی ابوبکر به خلافت منصوب شد، مورد اعتراض مردم قرار گرفت.

ابن ابی شیبه نویسنده معروف کتاب «المصنّف» می نویسد: ابوبکر نزدیک مرگش دستور داد تا عمر را بیاورند که او را پس از خود به خلافت نصب کند. مردم به ابوبکر گفتند: «أتستخلف علینا فظّا غلیظاً، فلو ملکنا کان أفّظ وأغلظ؛ تو می خواهی مردی خشن و تندخو را بر ما خلیفه سازی؛ او اگر بر ما حاکم شود، خشن تر و تندخوتر خواهد شد». (2) و مطابق نقل ابن ابی الحدید، طلحه نیز به ابوبکر اعتراض کرد و

گفت: «ما أنت قائل لربّک غداً وقد ولیّت علینا فظّاً غلیظاً؛ تو فردا به پروردگارت چه خواهی گفت، به سبب آنکه فردی خشن و تندخو را بر ما ولایت دادی؟». (3)


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 6، ص 372 .
2- مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 485، ح 46 .
3- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 164. جالب است بدانیم تعبیر «فظّ» و«غلیظ» را عمر درباره پدر خود نیز به کار برده و او را تندخو و خشن معرّفی می کند.مورّخان نقل می کنند: هنگامی که عمر از آخرین سفر حجّ خود برمی گشت وقتی که بهضجنان (کوهی است که تا مدینه 25 میل فاصله دارد) رسید گفت: «زمانی بود که من برایخطّاب در این منطقه شتر می چراندم». آنگاه پدرش را این گونه معرفی کرد: «وکان فظّآغلیظآ یتعبنی اذا عملت، ویضربنی اذا قصرت؛ او فردی خشن و تندخو بود، وقتی کارمی کردم، آنقدر به کارم وا می داشت که خسته می شدم و هرگاه کوتاهی می کردم مرا کتکمی زد». (الاستیعاب، ج 3، ص 1157 ؛ تاریخ طبری، ج 4، ص 219 ؛ انساب الاشراف،ج 10، ص 299).

ص:19

امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز در خطبه شقشقیّه (خطبه سوّم نهج البلاغه) با اشاره به همین نکته می فرماید: «فصیّرها فی حوزةٍ خَشْناءَ، یَغلُظ کَلمُها ویخشُنُ مَسُّها؛ سرانجام (ابوبکر) آن ]= خلافت[ را در اختیار کسی قرار داد که جوّی از خشونت و سخت گیری بود».

شاید به همین علّت بود که خود عمر - مطابق نقل ابن سعد دانشمند معروف اهل سنت در کتاب «الطبقات» - پس از رسیدن به خلافت،

نخستین کلماتی که بر منبر گفت چنین بود: «أللّهم إنّی شدید ]غلیظ[ فلیّنی، وإنّی ضعیف فقوّنی، وإنّی بخیل فسخّنی؛ خدایا من تندخویم، پس مرا نرم و ملایم قرار ده! و من ضعیفم، پس مرا قویّ ساز! و من بخیلم، پس مرا سخیّ گردان». (1)

ولی از شرح حال او در دوران خلافت استفاده می شود که نتوانست تندخویی و خشونت خود را رها کند، تعدادی از آن موارد که در کتاب های معروف برادران اهل سنّت آمده است، نقل می شود :


1- الطبقات الکبری، ج 8، ص 339.

ص:20

تازیانه وحشت انگیز

تازیانه زدن وی به افراد و وحشت مردم از آن، به گونه ای بود که مطابق نقل «شربینی» و «شروانی» (دو تن از فقهای بزرگ اهل سنت) تازیانه او از شمشیر حجّاج نیز ترسناک تر بود (کانت دِرّة عمر أهیب من سیف الحجّاج). (1) همچنین از عمر با وصف «نخستین کسی که با خود

تازیانه برداشت و با آن افراد را می زد» (2) یاد می کنند.

او با تازیانه خود زن و مرد، کودک و جوان و بزرگ و کوچک را می زد و به سبب تکرار این عمل و ایجاد وحشت، مطابق نقل برخی از کتب تاریخ، گاه کودکان از دیدن وی، وحشت زده فرار می کردند. (3)

کتک زدن فرزند برای تحقیر

روزی پسر بچه ای از عمر بن خطاب به نزد او آمد، در حالی که سرش شانه زده بود و پیراهن زیبایی بر تن داشت. عمر او را با تازیانه زد، تا آن که آن پسر گریان شد (فضربه عمر بالدِّرة حتّی أبکاه) حفصه


1- مغنی المحتاج، ج 4، ص 390؛ حواشی الشروانی، ج 10، ص 134.
2- تاریخ طبری، ج 4، ص 209؛ البدایة والنهایة، ج 7، ص 133.
3- الطبقات الکبری، ج 7، ص 89. این در حالی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله با کودکان مهربانبودند. گاه با آنها بازی می کرد (مسند احمد، ج 3، ص 121)؛ به آنان سلام می کرد (سنندارمی، ج 2، ص 276؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1220). به سبب همین مهربانی ها، وقتیاز سفری برمی گشت کودکان با اشتیاق به استقبال او می شتافتند (صحیح بخاری، ج 5،ص 136) و گاهی پیامبر صلی الله علیه و آله آنان را با خود سوار می کرد. نقل شده است که برخی ازکودکان به همین سبب بر دیگری فخر می کرد (مسند احمد، ج 4، ص 5).

ص:21

(دختر عمر) که شاهد ماجرا بود، گفت: چرا او را می زنی؟ پاسخ داد : دیدم او از این حالت، خوشش آمد، خواستم او را کوچک و تحقیر کنم!! (رأیته قد أعجبته نفسه، فأحببتُ أن أصغرها إلیه). (1)

حمله به زنان نوحه گر

1. پس از مرگ ابوبکر، بستگان وی نوحه و گریه می کردند. عمر از آنها خواست که ساکت باشند. ولی آنها گوش نکردند. عمر دستور داد که آنها را از خانه بیرون کنند. وقتی که امّ فروه خواهر ابوبکر را بیرون کشیدند و به نزد خلیفه آوردند، عمر وی را با تازیانه زد (... فعلاها بالدّرة، فضربها ضربات). (2)

مطابق نقل کنز العمّال تک تک زنان را که از آن منزل خارج می کردند، عمر هر یک را با تازیانه می زد. (3)

2. پس از مرگ خالد بن ولید عدّه ای از زنان در منزل میمونه (یکی از همسران رسول خدا صلی الله علیه و آله ) اجتماع کرده و می گریستند. عمر تازیانه به


1- مصنّف عبدالرزّاق، ج 10، ص 416، ح 19548.
2- تاریخ طبری، ج 3، ص 423؛ انساب الاشراف، ج 10، ص 95؛ کامل ابن اثیر، ج 2،ص 419.
3- کنز العمال، ج 15، ص 732، ح 42911. متّقی هندی پس از نقل حدیث از ابن راهویهآن را صحیح شمرده است. در صحیح بخاری اشاره ای به این مطلب شده است (صحیحبخاری، ج 3، ص 91) و ابن حجر در شرح خود آن را به سند صحیح از طبقات ابن سعد بهطور مشروح نقل کرده است. (فتح الباری، ج 5، ص 54)

ص:22

دست، همراه ابن عبّاس به آنجا آمد و به ابن عبّاس گفت: وارد منزل شو و به امّ المؤمنین بگو حجاب بگیرد. آنگاه زنان را از آنجا بیرون کن! ابن عبّاس داخل شد و آنها را بیرون کرد. عمر نیز آنان را با تازیانه می زد (... فجعل یخرجهنّ علیه وهو یضربهنّ بالدِّرة). در این میان که او زنان را می زد، روسری از سر یکی از زنان افتاد (و موهایش پیدا شد) بعضی که آنجا حاضر بودند به عمر گفتند: ای امیرالمؤمنین! روسریش افتاده! پاسخ داد رهایش کنید، او احترامی ندارد (... فقالوا: یا أمیرالمؤمنین! خمارها! فقال: دعوها ولاحرمة لها).

عبدالرّزاق صنعانی پس ازنقل این ماجرا،ازاستادش معمرنقل می کند که «کان معمریعجب من قوله:لاحرمة لها؛ معمر از سخن عمر که می گفت آن زن (که روسری از سرش افتاده) احترامی ندارد، تعجّب می کرد!». (1)

این در حالی است که مطابق نقل مسند احمد، پس از رحلت رقیّه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله زنانی در فراق او گریه می کردند. عمر که آنجا حاضر بود آنان را با شلاقش می زد (فجعل عمر یضربهنّ بسوطه) رسول خدا صلی الله علیه و آله به عمر فرمود: «دعهنّ یبکین؛ بگذار گریه کنند» و البته زنان را از کارهای خلاف شأن و نادرست نهی کرد. (2)


1- مصنف عبدالرزاق، ج 3، ص 557، ح 6681. همین مضمون در حدیث 6682 نیز آمدهاست.
2- مسند احمد، ج 1، ص 335. همچنین ر.ک: مجمع الزوائد هیثمی، ج 3، ص 17؛الاصابة، ج 8، ص 138؛ الطبقات الکبری، ج 8، ص 30. با آنکه در مورد دیگر نیز رسولخدا صلی الله علیه و آله او را از برخورد با گریه زنان منع کرده بود، ولی باز هم به عملش ادامه داد. درمسند احمد (ج 2، ص 110) به نقل از ابوهریره آمده است: از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله کسی ازدنیا رفت. زنان اجتماع کردند و گریه می کردند. عمر بن خطّاب برخاست و آنها را نهیمی کرد و متفرقشان می ساخت (... فقام عمر بن الخطّاب ینهاهنّ ویطردهنّ) پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: «یا ابن الخطّاب، فانّ العین دامعة والفؤاد مصاب وإنّ العهد حدیث؛ ای پسرخطّاب (کاری به کارشان نداشته باش زیرا) چشم گریان است و دل مصیبت دیده و غمعزیزشان نیز تازه است».

ص:23

این ماجرا نشان می دهد که وی از زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز این رویه را داشت و اگر چیزی به نظرش نادرست می رسید، بدون اجازه از رسول خدا کار خود را می کرد.

زنی از وحشت، لباسش را ...

عبدالرّزاق صنعانی در کتابش نقل می کند که عمر در میان صف زنان می گشت که بوی خوشی را از سر زنی احساس کرد. گفت: «لو أعلم أیّتکنّ هی، لفعلت ولفعلت؛ اگر بدانم زنی که بوی خوش استعمال کرده کیست، چنین و چنان خواهم کرد!» آنگاه ادامه داد: باید هر زنی برای شوهرش خود را خوشبو سازد. ولی هنگامی از منزل خارج می شود، لازم است جامه کهنه کنیزش را بپوشد.

راوی این ماجرا می گوید: «بلغنی أنّ المرأة الّتی کانت تطیّبت بالت فی ثیابها من الفَرَق؛ به من خبر رسیده آن زنی که خود را معطّر و خوشبو کرده بود، از ترس در لباسش ... !!». (1)


1- مصنّف عبدالرزّاق، ج 4، ص 373، ح 8117.

ص:24

زنی دیگر از وحشت بچه اش را سقط کرد

فقهای اهل سنت در کتاب الدیات نقل کرده اند که عمر روزی سراغ زن بارداری فرستاد که پیرامون اتّهامی از او بازجویی کند. زن با شنیدن بازخواست عمر گفت: «یاویلها مالها ولعمر؛ ای وای بر این زن (اشاره به خودش) او را با عمر چه کار؟» به هر حال، حرکت کرد تا به نزد وی بیاید، که بین راه از ترس و وحشت بچه اش سقط شد و مرد (فألقت ولداً فصاح الصبیّ صَیْحَتَیْن ثمّ مات).

عمر از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره حکم آن سؤال کرد؛ برخی ها گفتند: چیزی بر تو نیست. در آن حال علی علیه السلام ساکت بود و حرفی نمی زد. عمر رو به آن حضرت کرد و پرسید: نظر تو چیست؟ علی علیه السلام فرمود: اگر آنان نظر و رأیشان این بود که گفتند، همگی اشتباه کردند و اگر مطابق میل تو و برای خوشایند تو چنین سخنی گفته اند، خیرخواه تو نبوده اند. حکمش آن است که دیه آن کودک سقط شده بر عهده توست، زیرا تو آن زن را ترساندی و او بچه اش را سقط کرد (لأنّک أنت أفزعْتَها فألقتْ). (1)

وحشت از اظهار نظر

موارد متعدّد تاریخی گواهی می دهد که برخی از صحابه از ترس


1- المجموع نووی، ج 19، ص 11؛ مغنی ابن قدامه، ج 9، ص 579؛ کشّاف القناع، ج 6،ص 18. در کتب روایی اهل سنت نیز این ماجرا آمده است. ر.ک: مصنّف عبدالرزاق، ج 9،ص 458؛ کنز العمّال، ج 15، ص 84، ح 40201.

ص:25

خلیفه دوم، از اظهار نظر خودداری می کردند و گاه پس از اظهار آن، وقتی با برخورد تند عمر مواجه می شدند، عقب نشینی می کردند. چند مورد از آن را ذیلا ملاحظه می کنید :

1. ابن ابی الحدید معتزلی نقل می کند که عبدالله بن عبّاس در زمان خلافت عمر جرأت نمی کرد که قول به بطلان عول (موضوعی است مربوط به بحث ارث) را ابراز نماید و پس از مرگ خلیفه آن را ابراز کرد. به ابن عبّاس گفته شد: «هلّا قلت هذا فی أیّام عمر؟ قال: هبته؛ چرا در زمان عمر این مطلب را نگفتی؟ پاسخ داد: از او می ترسیدم (زیرا با نظر او مخالف بود)». (1)

2. ابوهریره پس از مرگ عمر بن خطّاب همواره می گفت: «إنّی لأحدّث احادیث لو تکلّمت بها فی زمن عمر او عند عمر لشجّ رأسی؛ من احادیثی را بازگو می کنم که اگر آنها را در زمان عمر می گفتم و یا نزد عمر می گفتم، سرم را می شکست!». (2)

ابوسلمه می گوید: از ابوهریره شنیدم که می گفت: «ما کنتُ نستطیع ان نقول: «قال رسول الله» حتّی قُبض عمر؛ تا زمانی که عمر زنده بود من نمی توانستم بگویم: پیامبر چنین فرمود!!». (3)


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 6، ص 343.
2- البدایة والنهایة، ج 8، ص 107.
3- البدایة والنهایة، ج 8، ص 107. در تعبیر دیگر ابوهریره می گوید: «لو کنت أحدّث فی زمان عمر مثل ماأحدّثکم لضربنی بمخفقته؛ اگر این گونه که امروز برای شما حدیث نقل می کنم، زمان عمرنقل می کردم، او به یقین مرا با تازیانه اش می زد» (تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 7) شبیه همینجمله را ابن عبدالبرّ نیز نقل می کند (جامع بیان العلم وفضله، ج 2، ص 121).

ص:26

3. مسلم در صحیح خود نقل می کند که مردی نزد عمر آمد و گفت : من جُنب شدم و آب نیافتم (تکلیف من چیست؟) عمر پاسخ داد: نماز نخوان! عمّار که آنجا حاضر بود گفت: ای امیرالمؤمنین! آیا به یاد نمی آوری روزی را که من و تو در یک جنگ (همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله ) بودیم، جُنب شدیم، ولی آب برای غسل پیدا نکردیم، تو نماز نخواندی، امّا من خودم را در خاک غلطاندم و نماز خواندم (پس از آنکه خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیدیم و ماجرا را گفتیم) پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: کافی است (در صورت نیافتن آب) دستانت را بر زمین بزنی و پس از آنکه آن را فوت کردی، با دو دست، صورت و (پشت) دو کف دستت را مسح کنی.

عمر (پس از شنیدن سخن عمّار، گویا همچنان بر نظر خود اصرار داشته باشد) گفت: ای عمّار! از خدا بترس (و این سخن را مگو).

عمّار گفت: اگر بخواهی من این حدیث را نقل نمی کنم (... فقال عمر: إتّق الله یا عمّار! قال: إن شئت لم اُحدّث به). (1)

می دانیم که در این ماجرا حقّ با عمّار است و فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله حجّت را تمام کرده است و قرآن نیز تصریح می کند که در چنین


1- صحیح مسلم، ج 1، ص 193، باب التیمّم.

ص:27

صورتی باید تیمّم کرد. (1)

این چند ماجرا نشان می دهد که بعضی از صحابه از عمر تقیّه می کردند، یا مسائلی را نمی گفتند و یا در برابر شدّت و تندی وی، عقب نشینی می کردند.

حبس صحابه برای نقل حدیث

عمر از نقل حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله ممانعت می کرد و در این ارتباط با صحابه شدیداً برخورد می نمود. حتّی جمعی را حبس کرد!

«ذهبی» نقل می کند که عمر سه تن از صحابه بزرگ: «ابن مسعود»، «ابوالدرداء» و «ابومسعود انصاری» را به سبب نقل فراوان حدیثِ رسول خدا صلی الله علیه و آله حبس کرد. (2)

حاکم نیشابوری نیز نقل می کند که خلیفه دوم، ابن مسعود،


1- «(وَإِنْ کُنتُمْ مَّرْضَی أَوْ عَلَی سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِّنْکُمْ مِّنَ الْغَائِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْتَجِدُوا مَاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیدآ طَیِّبآ)؛ اگر بیمارید، یا مسافر، و یا یکی از شما از محل پستیآمده (و قضای حاجت کرده) و یا با زنان آمیزش جنسی داشته اید و در این حال، آب (برایوضو یا غسل) نیافتید، بر زمین پاکی تیمّم کنید (نساء، آیه 43). با خواندن ماجرای فوق،ناخودآگاه این سؤال در ذهن خوانندگان ایجاد می شود که اگر خلیفه دوم همچنان برعقیده خویش اصرار داشته باشد و معتقد باشد که در صورت جنابت و نیافتن آب نبایدنماز خواند؛ آیا در طول آن سالها که وی به سفر می رفت (چه برای زیارت خانه خدا، یاهمراهی لشگر و یا بازدید از شهرهای تحت حکومتش) و گاه برای غسل نیاز به آب پیدامی کرد، اگر آب یافت نمی شد، آیا خلیفه مسلمین نمازش را ترک می کرد؟ خدا عالم است!
2- تذکرة الحفّاظ، ج 1، ص 7.

ص:28

ابوالدرداء و ابوذر را به سبب نقل حدیث، از مدینه ممنوع الخروج کرد و این ممنوعیّت تا زمان مرگ عمر ادامه یافت. (1)

سلطان الله در زمین

مطابق نقل بلاذری و طبری، مالی را نزد عمر آوردند تا آنها را تقسیم کند، مردم اجتماع کردند. سعد بن أبی وقّاص (صحابی معروف) مردم را کنار زد و خود را نزد عمر رساند. وقتی نزد عمر رسید، وی سعد را با تازیانه زد و گفت: تو به گونه ای به سوی من آمدی که گویا از «سلطان الله» در زمین نمی ترسی؟ (فعلاه عمر بالدِّرّة وقال: إنّک أقبلت لاتَهاب سلطانَ الله فی الأرض). (2)

از قیافه خشن خوشش می آید

مطابق نقل ابن عبد ربّه اندلسی شخصی به نام ربیع بن زیاد حارثی می گوید: من در زمان عمر، والی ابوموسی اشعری (استاندار بصره) در منطقه بحرین بودم. عمر نامه ای برای ابوموسی نوشت و از او خواست که با والیان و کارگزارانش به مدینه بیاید. وقتی که به مدینه آمدیم، من قبل از آنکه نزد عمر بروم از «یَرْفأ» غلام عمر پرسیدم که عمر از چه خصلتی در کارگزارانش خوشش می آید؟ گفت: از خشونت. آنگاه من


1- مستدرک حاکم، ج 1، ص 101.
2- انساب الاشراف، ج 10، ص 339؛ تاریخ طبری، ج 4، ص 212.

ص:29

نیز با هیأتی خشن به حضورش رسیدم و او نیز از من خوشش آمد و از ابوموسی خواست تا دوباره مرا به همانجا به عنوان والی بفرستد. (1)

انتظار یک ساله!

بخاری و مسلم در کتاب خود از ابن عبّاس نقل می کنند که گفت: من برای پرسیدن شأن نزول یک آیه از عمر، یک سال انتظار کشیدم. نمی توانستم از او بپرسم، به سبب هیبت و ترس از او (فما استطیع أن أسأله هیبةً له) تا آنکه در سفر حجّی با او همراه شدم، هنگام بازگشت در میانه راه زمانی پیش آمد که وی برای قضای حاجت پشت درختان رفت، من منتظر ماندم تا کارش تمام شود؛ آنگاه با او راه افتادم (فرصت را غنیمت شمردم) و به او گفتم: ای امیرالمؤمنین! آن دو زن از همسران رسول خدا صلی الله علیه و آله که بر ضدّ او دست به دست هم دادند چه کسانی بودند؟ (2) عمر گفت: آن دو حفصه و عایشه بودند.

ابن عبّاس می افزاید: به عمر گفتم: به خدا سوگند! مدت یک سال است که می خواستم درباره این آیه از تو بپرسم ولی از ترس تو نمی توانستم. (والله إن کنت لأرید أن أسألک عن هذا منذ سنة فما أستطیع هیبةً لک). (3)


1- العقد الفرید، ج 1، ص 14-15 (با تلخیص).
2- اشاره است به آیه 4 سوره تحریم که می فرماید (إِنْ تَتُوبَا إِلَی اللهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُمَاوَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَیْهِ...).
3- صحیح بخاری، ج 6، ص 69؛ صحیح مسلم، ج 4، ص 190.

ص:30

حمله به ابومطر!

مردی به نام خیثمة بن مشجعه که کنیه او «ابومطر» بود، نزد خلیفه دوم آمد. خلیفه با تازیانه به او حمله کرد و ابومطر از نزد او گریخت (فحمل علیه بالدِّرة فهرب من بین یدیه). به او گفته شد: چرا فرار کردی؟ پاسخ داد: «وکیف لا أهرب من بین یَدَیْ من یضربنی ولا أضربه؛ چگونه من از نزدیکی کسی که مرا می زند، ولی من نمی توانم او را بزنم فرار نکنم!». (1)

بلاذری که این ماجرا را نقل می کند، علّت حمله عمر را به «ابومطر» نیاورده است!

شلاق حتی به هنگام نماز

«بلاذری» در «أنساب الاشراف» و «ابن سعد» در «طبقات» و برخی از دیگر مورّخان به نقل از «عمرو بن میمون» درباره کیفیّت برپایی نماز جماعت توسط خلیفه دوم آورده اند: «وکان عمر لا یُکبّر حتّی یستقبل الصّف المتقدّم بوجهه، فإن رأی رجلاً متقدّماً من الصّف أو متأخّراً، ضربه بالدِّرّة؛ برنامه عمر این بود که پیش از گفتن تکبیرة الاحرام به صف اوّل نگاه می کرد؛ اگر می دید کسی از صف جلو آمده و یا عقب رفته است، او را با شلّاق می زد (تا در صف قرار بگیرد)». (2)


1- انساب الاشراف، ج 13، ص 51.
2- انساب الاشراف، ج 10، ص 418؛ الطبقات الکبری، ج 3، ص 259؛ فتح الباری، ج 7،ص 49؛ کنز العمّال، ج 12، ص 679.

ص:31

ازدواج اجباری

«عاتکه» بنت زید، همسر عبدالله بن ابی بکر بود. «عبدالله» به او مال فراوانی بخشید که پس از وی ازدواج نکند؛ او نیز پذیرفت. پس از مرگ عبدالله مردانی به خواستگاری آن زن آمدند، ولی وی بر سر پیمانش بود و به آنها جواب منفی داد. خلیفه دوم به ولیّ آن زن گفت: او را برای من خواستگاری کن. عاتکه، خلیفه را نیز جواب ردّ داد. این بار عمر به ولیّ آن زن فرمان داد که او را به ازدواج من درآور (فقال عمر: زوّجنیها!) او نیز به دستور عمر عمل کرد....

عمر بر آن زن وارد شد (و چون زن میلی به او نداشت، از اجابت دعوتش امتناع می کرد، لذا) با آن زن درگیر شد، تا بر او غلبه کرد و با او همبستر شد. (فأتاها عمر فدخل علیها فعارکها حتّی غلبها علی نفسها فنکحها).

خلیفه دوم پس از پایان کار، گفت: «اُفّ، اُفّ، اُفّ؛ اُف، اُف، اُف». (با این کلمات) از آن زن ابراز انزجار کرد و سپس از آنجا خارج شد و به نزد او نیامد؛ تا آنکه خدمتکار آن زن، برای عمر پیام فرستاد که بیا، من او را برای تو آماده می کنم! (1)

شکستن سر عثمان بن حنیف

«ذهبی» در کتابش نقل می کند که روزی عمر بن خطّاب و «عثمان بن


1- ر.ک: الطبقات الکبری، ج 8، ص 308؛ کنز العمّال، ج 13، ص 633، ح 37604.

ص:32

حنیف» در مسجد با یکدیگر گفتگو و جدال می کردند؛ مردم نیز اطراف آن دو حضور داشتند. ناگهان عمر خشمگین شد و مشتی از سنگ ریزه های مسجد را گرفت و به صورت عثمان زد. سنگریزه ها پیشانی عثمان را شکافت (... فقبض من حصباء المسجد قبضة ضرب بها وجه عثمان، فشجّ الحصی بجبهته آثاراً من شجاج).

عمر وقتی دید خونِ پیشانی عثمان بر محاسنش سرازیر شد، گفت : خونت را پاک کن (فلمّا رأی عمر کثرة تسرّب الدّم علی لحیته قال: امسح عنک الدّم).

عثمان گفت: مترس! به خدا سوگند! من از رعیّت تو - که مرا به سوی آنان فرستادی - هتک حرمتی بیش از هتک حرمت تو نسبت به خودم دیدم! (1)

ابن عبّاس! از من دور شو

«طبری» و «ابن اثیر» در تاریخ خود از ابن عبّاس نقل می کنند که روزی عمر از من پرسید: آیا می دانی چرا بعد از محمّد صلی الله علیه و آله قوم شما خلافت را از شما (بنی هاشم) دریغ داشتند؟ من دوست نداشتم جوابش را بدهم، لذا گفتم: اگر از سبب آن آگاه نباشم، امیرالمؤمنین!


1- تاریخ الاسلام، ج 4، ص 80 - 81. عثمان بن حنیف از طرف عمر، برای اندازه گیریزمین های حاصلخیز عراق و تعیین جزیه و خراج به آن منطقه فرستاده شده بود. (ر.ک :الاستیعاب، ج 3، ص 1033، شرح حال عثمان بن حنیف).

ص:33

(یعنی عمر) مرا به آن آگاه خواهد ساخت. گفت: چون مردم نمی خواستند نبوّت و خلافت در یک خاندان جمع شود و آنگاه شما بر مردم فخر کنید! از این رو، قریش برای خود خلیفه ای برگزید و موفّق نیز بود.

گفتم: اگر اجازه بدهی من سخن بگویم و بر من خشمگین نشوی، من سبب آن را خواهم گفت (إن تأذن لی فی الکلام وتمط عنّی الغضب تکلّمتُ).

عمر به من اجازه داد و من نیز گفتم: اینکه گفتی قریش خلیفه ای برگزید و موفّق نیز بود، اگر قریش آن کس را که خدا اختیار کرده بود (یعنی علی علیه السلام) را بر می گزید (1) ، آن زمان موفّق بود. امّا اینکه گفتی

قریش کراهت داشت که خلافت و نبوّت در ما جمع شود، بدان که خداوند در قرآن گروهی را که از پیروی دستورات الهی کراهت داشتند، نکوهش کرده، می فرماید: «(ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَرِهُوا مَا أَنزَلَ اللهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ)؛ آنها از آنچه که خداوند نازل کرده کراهت داشتند و از این رو، خدا اعمالشان را حبط و نابود کرد». (2)

خلیفه دوم (در برابر سخنان ابن عبّاس عصبانی شد و سخنانی گفت، از جمله) گفت: «أبت والله قلوبکم یا بنیهاشم إلّا حسداً ما


1- این سخن ابن عبّاس گواه دیگری بر ماجرای غدیر خم و نصب الهی علی علیه السلام به امامتاست. به ویژه آنکه عمر آن را انکار نکرد.
2- محمد، آیه 9 .

ص:34

یحول، وضغناً وغشّاً ما یزول؛ به خدا سوگند! در دل های شما بنی هاشم حسادتی است که از بین نمی رود و کینه و غِشّی وجود دارد که هرگز زایل نمی شود!».

گفتم: آرام باش ای امیرالمؤمنین! قلبهای گروهی که خداوند از آنها رجس و پلیدی را برده و به طور کامل آنها را پاک گردانیده، به حسادت و غش وصف نکن! زیرا قلب پیامبر صلی الله علیه و آله نیز از قلب بنی هاشم است (مهلاً یا أمیرالمؤمنین! لاتَصِف قلوب قوم أذهب الله عنهم الرّجس وطهّرهم تطهیراً (1) بالحسد والغشّ).

عمر خشمگین شد و در برابر پاسخ منطقی ابن عبّاس گفت: «إلیک عنّی یا ابن عبّاس؛ ای ابن عبّاس از من دور شو!».

برخاستم که از آنجا بروم عمر مرا نگه داشت و گفت: بمان. و آنگاه سخنانی برای دلجویی گفت. (2)

ملاحظه می کنید، با آنکه خلیفه خود آغازگر سخن بود و ابن عبّاس برای سخن گفتن اجازه گرفت و از او پیمان گرفت که عصبانی نشود؛ باز هم خلیفه در برابر سخنان منطقی ابن عبّاس تاب نمی آورد، برمی آشوبد و به اتّهام زنی روی می آورد.

* * *


1- اشاره به آیه 33 سوره احزاب است که می فرماید: (إِنَّمَا یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَأَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرآ).
2- تاریخ طبری، ج 4، ص 223 - 224؛ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 63 - 64 (با تلخیص).

ص:35

تو با خلیفه سخن بگو!

مسلمانان تا آنجا از تندخویی خلیفه دوم به ستوه آمده بودند که مطابق نقل طبری و بلاذری، روزی جمعی از مسلمانان به عبدالرّحمن بن عوف گفتند: «کلّم عمر فانّه قد أخشانا حتّی ما نستطیع أن ندیم إلیه أبصارنا؛ به عمر بگو (و پیام ما را به او برسان) او آن قدر ما را ترسانده که نمی توانیم به سوی او چشم بدوزیم». (1)

جالب است بدانیم که ابوبکر به هنگام وفاتش از عبدالرّحمن بن عوف درباره عمر سؤال کرد. عبدالرّحمن آن روز نیز گفت: «فیه غلظة؛ در او تندخویی است» ولی ابوبکر پاسخ داد: «لأنّه یرانی رقیقاً، ولو أفضی إلیه لترک کثیراً ممّا هو علیه؛ اینکه او با شدّت عمل می کند، برای آن است که مرا نرم خو و ملایم می بیند؛ ولی اگر خلافت به او برسد، بسیاری از این تندخویی ها را رها می کند». (2)

امّا ماجرای فوق و نمونه های گذشته نشان داد که پیش بینی ابوبکر درست نبود و خلیفه همچنان بر اخلاقش باقی ماند!

سبب شکنجه اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله مباش!

این قسمت را با سخنی از ابن اُبیّ بن کعب - به نقل از صحیح مسلم - به پایان می بریم.


1- تاریخ طبری، ج 4، ص 207؛ انساب الاشراف، ج 10، ص 374.
2- تاریخ طبری، ج 3، ص 428؛ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 425؛ المنتظم، ج 4، ص 125.

ص:36

ماجرایی میان خلیفه دوم و ابوموسی اشعری رخ داد که اُبیّ بن کعب نیز آنجا حاضر بود؛ وقتی که اُبیّ بن کعب سخت گیری عمر را دید، به او گفت: «یا ابن الخطّاب فلا تکوننّ عذاباً علی أصحاب رسول الله؛ ای پسر خطّاب سبب عذاب و شکنجه اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله مباش!». (1)

خشونت با خانواده

4. خشونت با خانواده

اشاره

روشن است که از نظر اسلام و سیره نبوی صلی الله علیه و آله مهربانی و محبّت به خانواده از خصلت های برجسته و پسندیده یک مسلمان است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «خیرُکم خیرُکم لأهله وأنا خیرکم لأهلی؛ بهترین شما، بهترین نسبت به خانواده اش است و من برای خانواده ام بهترینم». (2)

همچنین فرمود: «خیارکم خیارکم لنسائهم؛ بهترین شما کسی است که نسبت به همسرانشان بهترین باشد». (3)

درباره آن حضرت از عائشه نقل شده است: «ما ضرب رسول الله صلی الله علیه و آله خادماً، ولا امرأة؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگز خادم و زنی را کتک نزد». (4)

با این حال، نکاتی در زندگی خلیفه دوم در برخورد با همسرانش نقل شده است که بسیار شگفت انگیز است.


1- صحیح مسلم، ج 6، ص 180.
2- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 636، ح 1977.
3- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 636، ح 1978.
4- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 638، ح 1984.

ص:37

او پیوسته تندخوست

مطابق نقل بلاذری، طبری، ابن اثیر و ابن کثیر هنگامی که یزید بن ابوسفیان از دنیا رفت، عمر از همسرش امّ ابان - دختر عتبه - خواستگاری کرد؛ وی نپذیرفت و علّت آن را چنین گفت: «لأنّه یدخل عابساً، ویخرج عابساً، یغلق أبوابه، ویقلّ خیره؛ او ]عمر[ عبوس و ترش رو وارد منزل می شود و عبوس و اخمو خارج می گردد؛ درِ خانه را می بندد (و اجازه بیرون رفتن به همسرش نمی دهد) و خیرش اندک است». (1)

فریاد اعتراض!

طبری و ابن اثیر نقل می کنند که عمر در زمان خلافتش از امّ کلثوم دختر ابوبکر خواستگاری کرد، در حالی که آن دختر کم سنّ و سال بود. عایشه تقاضای خلیفه را با خواهرش امّ کلثوم در میان گذاشت. امّ کلثوم گفت: من نیازی به او ندارم! عایشه گفت: نسبت به خلیفه بی میلی؟ پاسخ داد: «نعم، إنّه خشن العیش، شدید علی النّساء؛ آری! زیرا او در زندگی سخت گیر است و نسبت به زنان با تندی و خشونت رفتار می کند».


1- انساب الاشراف، ج 9، ص 368؛ تاریخ طبری، ج 4، ص 400؛ کامل ابن اثیر، ج 3،ص 55؛ البدایة والنهایة، ج 7، ص 140.

ص:38

عایشه از عمروعاص خواست که به طریقی عمر را منصرف سازد. عمروعاص به نزد عمر آمد و پس از گفتگوهایی به عمر گفت: «امّ کلثوم با ناز و نعمت و مهربانی تحت حمایت امّالمؤمنین عایشه رشد و نمو کرده، ولی در تو تندخویی است و ما نیز از تو می ترسیم و نمی توانیم تو را از هیچ یک از خلق و خویت برگردانیم، پس اگر آن دختر در مطلبی با تو مخالفت کند و تو بر او هجوم آوری، چه خواهد کرد؟ (... وفیک غلظة ونحن نهابک وما نقدر أن نردّک عن خلق من أخلاقک، فکیف بها إن خالفتک فی شیء فسطوت بها) و بدین صورت او را منصرف کرد. (1)

مطابق نقل ابن عبدالبر، امّ کلثوم دختر ابوبکر به خواهرش عایشه گفت: تو می خواهی من به ازدواج کسی درآیم که تندخویی و سخت گیری او را در زندگی می دانی؟! سپس افزود: «والله لئن فعلتِ لأخرجنّ إلی قبر رسول الله ولأصیحنّ به؛ به خدا سوگند اگر مرا به این کار وادار کنی، کنار قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله می روم و آنجا (به عنوان اعتراض) فریاد خواهم کشید». (2)

تندخویی و خشونت خلیفه در خانواده به گونه ای زبانزد خاصّ و عام بود که حتی دختر کم سنّ و سالی همانند ام کلثوم دختر ابوبکر نیز از آن مطّلع است و با آنکه عمر، هم خلیفه مسلمین است و هم با پدرش ابوبکر بسیار دوست و همراه بود، ولی امّ کلثوم او را نمی پذیرد.


1- تاریخ طبری، ج 4، ص 199؛ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 54.
2- الاستیعاب، ج 4، ص 1807.

ص:39

کتک زدن همسر

در چند کتاب معتبر و مورد اعتماد اهل سنت (و تمام مطالب این کتاب از علمای اهل سنت است) از اشعث بن قیس نقل شده است که من شبی مهمان خلیفه دوم بودم که نیمه های شب عمر برخاست، به سوی همسرش رفت و شروع به کتک زدن او کرد؛ من برخاستم و رفتم و مانع شدم (ضفتُ عمر لیلةً، فلمّا کان فی جوف اللّیل قام إلی امرأته یضربها، فحجزت بینهما). وقتی که عمر به بسترش برگشت، به من گفت : «یا أشعث! احفظ عنّی شیئاً سمعته عن رسول الله: لا یُسأل الرّجل فیم یَضرب امرأَتَه؛ ای اشعث، جمله ای از رسول خدا شنیدم، که آن را به خاطر بسپار (آن جمله این است): از مرد پرسیده نمی شود که در چه رابطه ای زنش را کتک زده است». (1)

و به این ترتیب او را از سؤال درباره علّت این کار منصرف کرد!

ازدواج می کنم مشروط بر اینکه مرا کتک نزند!

عاتکه بنت زید، دختر عموی عمر بن خطّاب بود. وی زنی بسیار زیبا بود و شوهر نخست او عبدالله بن ابی بکر بود.

پس از فوت عبدالله، عمر با وی در سال دوازدهم هجری ازدواج کرد و برای این ازدواج ولیمه ای نیز داد.


1- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 639، ح 1986؛ سنن الکبری، ج 7، ص 357. شبیه همینعبارت در مسند احمد، ج 1، ص 20 و سنن ابی داود، ج 1، ص 476 نیز آمده است.

ص:40

مورّخان نوشته اند: هنگامی که عمر از او خواستگاری کرد، به سبب آنچه که از عمر می دانست با او شرط کرد که مانع وی از رفتن به مسجد نشود و او را کتک نزند. عمر نیز با ناخوشایندی این شرایط را پذیرفت (فلمّا خطبها عمر، شرطتْ علیه أنّه لایمنعها عن المسجد ولایضربها، فأجابها علی کره منه). (1)

در عبارت ابن حجر عسقلانی به این صورت آمده است: «شرطتْ علیه ألّا یضربها، ولایمنعها من الحقّ، ولا من الصّلاة فی المسجد النبویّ؛ با عمر شرط کرد که او را کتک نزند، از انجام حق باز ندارد و مانع نماز خواندن وی در مسجد نبوی نشود». (2)

شاید به علّت همین تندخویی ها بود که مطابق نقل ابن اثیر، عمر بن خطّاب از خانواده های قریش در مدینه خواستگاری کرد، ولی آنها نپذیرفتند؛ امّا مغیرة بن شعبه خواستگاری کرد، آنها قبول کردند (إنّ عمر بن الخطّاب خطب إلی قوم من قریش بالمدینة فردّوه، وخطب إلیهم المغیرة بن شعبة فزوّجوه). (3)

خشم و گاز گرفتن

ابن ابی الحدید معتزلی نقل می کند که شخصی نزد عمر آمد از عبیدالله - فرزند عمر - شکایت کرد و در شکایتش عبیدالله را با کنیه


1- اسد الغابه، ج 6، ص 183 - 185.
2- الاصابة، ج 8، ص 228.
3- اسدالغابه، ج 3، ص 659.

ص:41

«ابوعیسی» نام برد (1) عمر فرزندش را فراخواند؛ نخست به او اعتراض کرد، آنگاه دست وی را گاز گرفت؛ سپس او را کتک زد و به او گفت : عیسی که پدر نداشت (تا تو کُنیه ابوعیسی را بر خود بگذاری) (... وأخذ یده فعضّها، ثمّ ضربه وقال: ویلک! وهل لعیسی أب؟). (2)

ابن ابی الحدید پس از نقل این ماجرا می گوید: زبیر گفته است : هرگاه عمر نسبت به یکی از اعضای خانواده اش عصبانی می شد، خشم او فرو نمی نشست، مگر آنکه دست او را شدیداً گاز بگیرد! (3)

خلق و خوی پیامبر صلی الله علیه و آله

در پایان این کتاب گوشه هایی از خُلق و خوی نبوی صلی الله علیه و آله که اسوه کامل انسانیت و سرمشق همه مسلمانان است، بیان می شود، تا خوانندگان گرامی - به ویژه جوانان عزیز - خود را به آن اخلاق کریمه آراسته سازند و در زندگی اجتماعی و خانوادگی خود، از آن بهره مند شوند. (این احادیث نیز از کتب اهل سنّت است)

1. عایشه درباره خلق و خوی آن حضرت می گوید: «کان أحسن


1- ابن اثیر در اسدالغابه (ج 3، ص 423) در شرح حال عبیدالله بن عمر از او با کنیه«ابوعیسی» نام می برد که نشان می دهد وی به این کنیه معروف بوده است.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 6، ص 343. روشن است که کنیه ابوعیسیگذاشتن، علامت اعتقاد داشتن پدر برای حضرت عیسی علیه السلام نیست؛ چنانکه کنیه نویسنده معروف کتاب «سنن ترمذی» ابوعیسی ترمذی است.
3- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 6، ص 343.

ص:42

النّاس خُلقآ،لم یکن فاحشاً ولا متفحّشاً، ولا سخّاباً بالأسواق، ولا یجزیء بالسّیئة مثلها، ولکن یعفو ویصفح؛ او خوش اخلاق ترین مردم بود، بدگووناسزاگونبودوهرگزدرکوچه وبازارفریادنمی کشید.آن حضرت بدی رابابدی پاسخ نمی داد،بلکه عفومی کردوچشم پوشی می نمود». (1)

2. شخصی دیگر رسول خدا صلی الله علیه و آله را این گونه توصیف می کند: «کان رسول الله رحیماًرقیقاًحلیماً؛رسول خدا صلی الله علیه و آله مهربان،دلسوزوبردباربود». (2)

3. رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت به مراعات حال زنان سفارش می کرد و از مسلمانان می خواست که با آنها با مدارا برخورد نمایند. (3)

4. انس بن مالک می گوید: «ما رأیت أرحم بالعیال من رسول الله؛ من کسی را مهربان تر از رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت به خانواده ندیدم». (4)

5. همچنین درباره اخلاق آن حضرت این تعبیرات زیبا نیز نقل شده است: «کان دائم البشر، سهل الخلق، لین الجانب لیس بفظٍّ ولا غلیظٍ ولا ضخّاب ولا فحّاش ولا عیّاب؛ او پیوسته خوش رو، دارای خلق و خوی راحت و نرم خو بود. آن حضرت خشن، تندخو، پرهیاهو، ناسزاگو و عیب گیر نبود». (5)


1- مسند احمد، ج 6، ص 236؛ سنن ترمذی، ج 3، ص 249، ح 2085؛ صحیح ابن حبّان،ج 14، ص 355.
2- المعجم الکبیر، ج 19، ص 288.
3- ر.ک: صحیح بخاری، ج 6، ص 145 (کتاب النکاح، باب مداراة مع النساء).
4- مسند احمد، ج 3، ص 112؛ صحیح مسلم، ج 7، ص 76.
5- کنز العمّال، ج 7، ص 166.

ص:43

6. عایشه درباره طرز رفتار آن حضرت با همسرانش می گوید : «...کان أکرم النّاس وألین الناس، ضحّاکاً بسّاماً؛ او (در خلوتش با زنان) کریم ترین و نرم خوترین مردم بود، بسیار خنده رو و متبسّم بود». (1)

7. انس بن مالک می گوید: «خدمتُ رسولَ الله صلی الله علیه و آله عشر سنین، لا والله ما سبّنی بسبّة قطّ، ولا قال لی: أفّ قطّ، ولا قال لشیء فعلتُه لِمَ فعلتَه؟ ولا لشیء لم أفعله لِمَ لا فعلتَه؛ من ده سال به رسول خدا صلی الله علیه و آله خدمت کردم، به خدا سوگند! هرگز به من ناسزا نگفت و هرگز کلمه أفّ (کمترین کلمه نشانه انزجار) به من نگفت و هرگاه کاری انجام می دادم، نمی گفت چرا آن را انجام دادی؟ و برای کاری که انجام ندادم، نمی فرمود که چرا انجامش ندادی؟». (2)

8. رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره کتک زدن به همسر فرمود: «أما یستحیی أحدکم أن یضرب امرأتَه کما یضرب العبد، یضربها أوّل النّهار ثم یضاجعها آخره؛ آیا آن کس از شما که همسرش را - مثل یک برده - کتک می زند حیا نمی کند؟! او را اوّل روز کتک می زند و در آخر روز (شبانگاه) وی را در آغوش می گیرد!». (3)

نتیجه: ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟!

پایان


1- کنزالعمّال، ج 7، ص 222.
2- کنزالعمّال، ج 7، ص 207 - 208.
3- مصنّف عبدالرزاق، ج 9، ص 442، ح 17943؛ کنز العمّال، ج 16، ص 377، ح 44983.

ص:44

ص:45

فهرست منابع

1. قرآن کریم

2. نهج البلاغه (با تحقیق دکتر صبحی صالح)

3. الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ابوعمر یوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر، تحقیق علی محمد البجاوی، دارالجیل، بیروت، چاپ اوّل، 1412ق.

4. اسدالغابة فی معرفة الصحابة، عزّالدین بن الاثیر الجزری، دارالفکر، بیروت، 1409ق.

5. الاصابة فی معرفة الصحابة، احمد بن علی بن حجر عسقلانی، تحقیق عادل احمد عبدالموجود، دارالکتب العلمیة، بیروت، چاپ اوّل، 1415ق.

6. أنساب الاشراف، احمد بن یحیی بن جابر بلاذری، تحقیق سهیل زکار، دارالفکر، بیروت، چاپ اوّل، 1417ق.

7. البدایة والنهایة، ابن کثیر دمشقی، دارالفکر، بیروت، 1407ق.

8. تاریخ الاسلام، شمس الدین محمد ذهبی، تحقیق عمر

ص:46

عبدالسلام، دارالکتاب العربی، بیروت، چاپ دوم، 1413ق.

9. تاریخ ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد بن خلدون، تحقیق خلیل شحاده، دارالفکر، بیروت، چاپ دوم، 1408ق.

10. تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، دارالتراث، بیروت، چاپ دوم، 1387ق.

11. تذکرة الحفّاظ شمس الدین محمّد ذهبی، دار احیاء التراث العربی، بیروت.

12. جامع بیان العلم و فضله، ابن عبدالبر، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1398 ق.

13. حواشی الشروانی، الشروانی والعبادی، دار احیاء التراث العربی، بیروت.

14. سنن ابن ماجه، محمد بن یزید قزوینی، تحقیق محمد فؤاد عبدالباقی، دارالفکر، بیروت.

15. سنن ترمذی، ابوعیسی ترمذی، تحقیق عبدالرحمن محمد عثمان، دارالفکر، بیروت، چاپ اوّل، 1424ق.

16. سنن دارمی، عبدالله بن بهرام دارمی، مطبعة الحدیثة، دمشق.

17. السیرة النبویة (معروف به سیره ابن هشام)، ابن هشام حمیری، تحقیق مصطفی السقا و همکاران، دارالمعرفة، بیروت.

18. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، دار احیاء الکتب العربیة.

ص:47

19. صحیح ابن حبّان، محمد بن حبّان، تحقیق شعیب الارنؤوط، مؤسّسة الرّسالة، چاپ دوم، 1414ق.

20. صحیح بخاری، ابوعبدالله محمد بن اسماعیل بخاری، دارالجیل، بیروت.

21. صحیح مسلم، مسلم بن حجّاج نیشابوری، دارالفکر، بیروت.

22. الطبقات الکبری، محمد بن سعد، تحقیق محمد عبدالقادر عطاء، دارالکتب العلمیة، بیروت، چاپ اوّل، 1410ق.

23. العقد الفرید، ابن عبد ربّه اندلسی، دارالکتاب العربی، بیروت، 1403ق.

24. فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، احمد بن علی بن حجر عسقلانی، دارالمعرفة، بیروت.

25. الکامل فی التاریخ، عزّالدین علی بن ابی الکرم (معروف به ابن اثیر)، دار صادر، بیروت، 1385ق.

26. کشاف القناع، منصور بن یونس بهوتی، تحقیق ابوعبدالله محمد حسن اسماعیل الشافعی، دارالکتب العلمیة، بیروت، چاپ اوّل، 1418ق.

27. کنزالعمّال، متقی هندی، مؤسّسة الرسالة، بیروت، 1409ق.

28. مجمع الزوائد، نورالدین ابوبکر هیثمی، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1408ق.

29. المجموع فی شرح المهذب، محیی الدین بن شرف نووی،

ص:48

دارالفکر، بیروت.

30. المستدرک علی الصحیحین، ابوعبدالله حاکم نیشابوری، دارالمعرفة، بیروت، چاپ اوّل، 1406ق.

31. مسند احمد، احمد بن حنبل، دارصادر، بیروت.

32. المصنّف، ابن ابی شیبه کوفی، تحقیق سعید اللحّام، دارالفکر، بیروت، چاپ اوّل، 1409ق.

33. المصنّف، عبدالرزّاق صنعانی، تحقیق حبیب الرحمن الأعظمی، منشورات المجلس العلمی.

34. المعجم الکبیر، سلیمان بن احمد طبرانی، تحقیق حمدی عبدالمجید السلفی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1404ق.

35. المغنی، عبدالله بن قدامه، دارالکتاب العربی، بیروت.

36. مغنی المحتاج، محمد بن احمد شربینی، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1377ق.

37. المنتظم فی تاریخ الامم والملوک، عبدالرحمن بن علی بن محمد بن الجوزی، تحقیق محمد عبدالقادر عطاء، دارالکتب العلمیة، بیروت، چاپ اوّل، 1412ق.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109