تفسیر باران جلد 9

مشخصات کتاب

سرشناسه : خدامیان آرانی، مهدی، 1353 -

Khuddamiyan Arani, Mehdi

عنوان و نام پدیدآور : تفسیر باران: نگاهی دیگر به قرآن مجید/ مهدی خدامیان آرانی.

مشخصات نشر : قم : بهار دل ها، 1396.

مشخصات ظاهری : 14 ج.

شابک : دوره 978-600-8449-61-4 : ؛ 50000 ریال، ج.1 978-600-8449-60-7 : ؛ 50000 ریال، ج.2 978-600-8449-62-1 : ؛ 50000 ریال، ج.3 978-600-8449-63-8 : ؛ 50000 ریال، ج.4 978-600-8449-64-5 : ؛ 50000 ریال، ج.5 978-600-8449-65-2 : ؛ 50000 ریال، ج.6 978-600-8449-66-9 : ؛ 50000 ریال، ج.7 978-600-8449-67-6 : ؛ 50000 ریال، ج.8 978-600-8449-68-3 : ؛ 50000 ریال، ج.9 978-600-8449-69-0 : ؛ ج.10 978-600-8449-70-6 : ؛ ج.11 978-600-8449-71-3 :

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

یادداشت : چاپ قبلی: وثوق، 13.

مندرجات : ج. 1. فاتحه، بقره.- ج.2.آل عمران، نساء.- ج.3. مائده، انعام، اعراف.- ج. 4. انفال، توبه، یونس، هود.- ج. 5. یوسف،رعد، ابراهیم، حجر، نحل.- ج. 6. اسرا، کهف، مریم، طه.- ج. 7. انبیا،حج، مومنون، نور، فرقان.- ج.8. شعرا، نمل، قصص، عنکبوت، روم.- ج.9. لقمان، سجده، احزاب، سبا، فاطر.- ج.10. یس، صافات، ص، زمر، غافر.- ج.11. فصلت، شوری، زخرف، دخان، جاثیه، احقاف، محمد، فتح.- ج.12.حجرات،ق،ذاریات،طور،نجم،قمر ....- ج.13.جمعه، منافقون، تغابن، طلاق، تحریم، ملک ....- ج.14.جزء 30 قرآن.

عنوان دیگر : نگاهی دیگر به قرآن مجید.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

موضوع : Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

رده بندی کنگره : BP98/خ36ت7 1396

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 4773604

ص:1

اشاره

خدامیان آرانی، مهدی

تفسیر باران: نگاهی جدید به قرآن مجید، جلد نهم (لقمان تا فاطر) / مهدی خدامیان آرانی . قم: وثوق، 1393.

128 ص. (اندیشه سبز/59) 7 - 157 - 107 - 600 - 978 ISBN:

مندرجات:

جلد 1: حمد، بقره جلد 2: آل عمران، نساء جلد 3: مائده تا اعراف جلد 4: انفال تا هود جلد 5: یوسف تا نحل

جلد 6: اِسراء تا طهجلد 7: انبیاء تا فرقان جلد 8: شعراء تا روم جلد 9: لقمان تا فاطر جلد 10: یس تا غافر

جلد 11: فُصّلت تا فتحجلد 12: حجرات تا صفّ جلد 13: جمعه تا مرسلاتجلد 14: جزء 30 قرآن: (نبأ تا ناس).

فهرست نویسی بر اساس اطلاعات فیپا:

کتابنامه: ص. ]357[ - 358

1. قرآن - - تحقیق2. خداشناسی.الف.عنوان.

1393 ت 8 خ 4/4/65 BP

297/15

تفسیر باران، جلد نهم (نگاهی نو به قرآن مجید)

دکتر مهدی خُدّامیان آرانی

ناشر : انتشارات وثوق

مجری طرح: موسسه فرهنگی هنری پژوهشی نشر گستر وثوق

آماده سازی و تنظیم: محمد شکروی

قیمت دوره 14 جلدی: 160 هزار تومان

شمارگان و نوبت چاپ : 3000 نسخه، چاپ اول ، 1393.

شابک : 7 - 157 - 107 - 600 - 978

آدرس انتشارات : قم ; خ، صفاییه ، کوچه 28 (بیگدلی) ، کوچه نهم، پلاک 159

تلفکس : 37735700 - 025همراه : 39 58 252 0912

Email:Vosoogh_m@yahoo.com www.Nashrvosoogh.com

شماره پیامک انتقادات و پیشنهادات : 30004657735700

مراکز پخش:

 تهران: خیابان انقلاب، خیابان فخر رازی، کوچه انوری، پلاک 13، انتشارات هاتف: 66415420

 تبریز: خیابان امام، چهارراه شهید بهشتی، جنب مسجد حاج احمد، مرکز کتاب رسانی صبا، 3357886

 آران و بیدگل: بلوار مطهری، حکمت هفت، پلاک 62، همراه: 09133631172

 کاشان: میدان کمال الملک، نبش پاساژ شیرین، ساختمان شرکت فرش، واحد 6، کلک زرین4464902

 کاشان: میدان امام خمینی، خ اباذر 2، جنب بیمه البرز، پلاک 32، انتشارات قانون مدار، 4456725

 اهواز: خیابان حافظ، بین نادری و سیروس، کتاب اسوه. تلفن: 2923315 - 2216648

ص:2

فهرست

سوره لُقمان

لُقمان : آیه 5 - 1…11

لُقمان : آیه 7 - 6…12

لُقمان : آیه 9 - 8…15

لُقمان : آیه 11 - 10…15

لُقمان : آیه 13 - 12…17

لُقمان : آیه 15 - 14…20

لُقمان : آیه 16…22

لُقمان : آیه 19 - 17…23

لُقمان : آیه 21 - 20…25

لُقمان : آیه 26 - 22…27

لُقمان : آیه 27…30

لُقمان : آیه 28…31

لُقمان : آیه 31 - 29…32

لُقمان : آیه 32…33

لُقمان : آیه 33…34

لُقمان : آیه 34…35

سوره سجده

سجده : آیه 3 - 1…43

سجده : آیه 4…44

سجده : آیه 5…45

سجده : آیه 6…46

سجده : آیه 7…47

سجده : آیه 9 - 8…50

سجده : آیه 12 - 10…53

سجده : آیه 14 - 13…54

سجده : آیه 17 - 15…55

ص:3

سجده : آیه 20 - 18…58

سجده : آیه 21…58

سجده : آیه 22…60

سجده : آیه 23…62

سجده : آیه 25 - 24…64

سجده : آیه 27 - 26…65

سجده : آیه 30 - 28…67

سوره اَحزاب

احزاب : آیه 3 - 1…73

احزاب : آیه 5 - 4…75

احزاب : آیه 6…79

احزاب : آیه 8 - 7…84

احزاب : آیه 27 - 9…87

احزاب : آیه 29 - 28…125

احزاب : آیه 31 - 30…126

احزاب : آیه 32…128

احزاب : آیه 33…130

احزاب : آیه 34…148

احزاب : آیه 35…150

احزاب : آیه 36…153

احزاب : آیه 37…156

احزاب : آیه 39 - 38…159

احزاب : آیه 40…161

احزاب : آیه 44 - 41…170

احزاب : آیه 46 - 45…171

احزاب : آیه 48 - 47…172

احزاب : آیه 49…175

احزاب : آیه 52 - 50…177

احزاب : آیه 54 - 53…189

احزاب : آیه 55…193

احزاب : آیه 56…194

احزاب : آیه 58 - 57…200

احزاب : آیه 59…206

احزاب : آیه 62 - 60…208

احزاب : آیه 63…211

احزاب : آیه 68 - 64…212

احزاب : آیه 69…213

ص:4

احزاب : آیه 71 - 70…216

احزاب : آیه 73 - 72…217

سوره سَبَا

سَبَأ: آیه 2 - 1…225

سَبَأ: آیه 5 - 3…226

سَبَأ: آیه 6…228

سَبَأ: آیه 8 - 7…228

سَبَأ: آیه 9…230

سَبَأ: آیه 11 - 10…232

سَبَأ: آیه 13 - 12…234

سَبَأ: آیه 14…237

سَبَأ: آیه 19 - 15…241

سَبَأ: آیه 21 - 20…245

سَبَأ: آیه 23 - 22…251

سَبَأ: آیه 24…254

سَبَأ: آیه 25…257

سَبَأ: آیه 26…257

سَبَأ: آیه 27…258

سَبَأ: آیه 28…258

سَبَأ: آیه 30 - 29…259

سَبَأ: آیه 33 - 31…260

سَبَأ: آیه 35 - 34…266

سَبَأ: آیه 39 - 36…267

سَبَأ: آیه 41 - 40…269

سَبَأ: آیه 42…270

سَبَأ: آیه 43…272

سَبَأ: آیه 45 - 44…273

سَبَأ: آیه 46…274

سَبَأ: آیه 47…279

سَبَأ: آیه 48…281

سَبَأ: آیه 49…281

سَبَأ: آیه 50…283

سَبَأ: آیه 54 - 51…284

سوره فاطِر

فاطر: آیه 2 - 1…289

فاطر: آیه 3…291

ص:5

فاطر: آیه 4…292

فاطر: آیه 6 - 5…293

فاطر: آیه 7…294

فاطر: آیه 8…295

فاطر: آیه 9…296

فاطر: آیه 10…298

فاطر: آیه 11…304

فاطر: آیه 12…306

فاطر: آیه 13…307

فاطر: آیه 14…309

فاطر: آیه 15…313

فاطر: آیه 17 - 16…314

فاطر: آیه 18…315

فاطر: آیه 23 - 19…316

فاطر: آیه 26 - 24…318

فاطر: آیه 27…319

فاطر: آیه 28…321

فاطر: آیه 30 - 29…324

فاطر: آیه 38 - 31…326

فاطر: آیه 39…331

فاطر: آیه 41 - 40…333

فاطر: آیه 43 - 42…335

فاطر: آیه 44…336

فاطر: آیه 45…337

* پیوست های تحقیقی…339

* منابع تحقیق…357

* فهرست کتب نویسنده…359

* بیوگرافی نویسنده…360

ص:6

مقدمه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

شما در حال خواندن جلد نهم کتاب «تفسیر باران» می باشید، من تلاش کرده ام تا برای شما به قلمی روان و شیوا از قرآن بنویسم، همان قرآنی که کتابِ زندگی است و راه و رسم سعادت را به ما یاد می دهد.

خدا را سپاس می گویم که دست مرا گرفت و مرا کنار سفره قرآن نشاند تا پیام های زیبای آن را ساده و روان بازگو کنم و در سایه سخنان اهل بیت(علیهم السلام) آن را تفسیر نمایم.

امیدوارم که این کتاب برای شما مفید باشد و شما را با آموزه های زیبای قرآن، بیشتر آشنا کند.

شما می توانید فهرست راهنمای این کتاب را در صفحه بعدی، مطالعه کنید.

مهدی خُدّامیان آرانی

جهت ارتباط با نویسنده به سایت M12.ir مراجعه کنید

سامانه پیام کوتاه نویسنده: 69 45 3000

ص:7

فهرست راهنما

کدام سوره قرآن در کدام جلد، شرح داده شده است؟

جلد 1 حمد، بقره.

جلد 2 آل عمران، نساء.

جلد 3 مائده، انعام، اعراف.

جلد 4 انفال، توبه، یونس، هود.

جلد 5 یوسف، رعد، ابراهیم، حجر، نحل.

جلد 6 اِسراء، کهف، مریم، طه.

جلد 7 انبیاء، حج، مومنون، نور، فرقان.

جلد 8 شعراء، نمل، قصص، عنکبوت، روم.

جلد 9 لقمان، سجده، احزاب، سبأ، فاطر.

جلد 10یس، صافات، ص، زُمر، غافر.

جلد 11فُصّلت، شوری، زُخرف، دُخان، جاثیه، احقاف، محمّد، فتح.

جلد 12حجرات، ق، ذاریات، طور، نجم، قمر، رحمن، واقعه، حدید، مجادله، حشر، مُمتحنه، صفّ.

جلد 13جمعه، منافقون، تغابُن، طلاق، تحریم، مُلک، قلم، حاقّه، معارج، نوح، جنّ، مُزمّل، مُدثّر، قیامت، انسان، مرسلات.

جلد 14جزء 30 قرآن: نبأ، نازعات، عبس، تکویر، انفطار، مُطفّفین، انشقاق، بروج، طارق، أعلی، غاشیه، فجر، بلد، شمس، لیل، ضحی، شرح، تین، علق، قدر، بیّنه،زلزله، عادیات، قارعه، تکاثر، عصر، همزه، فیل، قریش، ماعون، کوثر، کافرون، نصر، مَسد، اخلاص، فلق، ناس.

ص:8

سوره لُقمان

اشاره

ص:9

آشنایی با سوره

1 - این سوره «مکیّ» است و سوره شماره 31 قرآن می باشد.

2 - لُقمان، پیامبر نبود اما خدا به او «حکمت» عطا کرده بود، او به چنان مقامی دست یافت که خدا در این سوره سخنان او را ذکر کرده است. لقمان به پسرش نصیحت هایی نمود و این نصیحت ها در این سوره بیان شده است. برای همین این سوره را به این نام می خوانند.

3 - موضوعات مهم این سوره چنین است: عظمت قرآن، سخنان لقمان به پسرش، دعوت به یکتاپرستی و احترام پدر و مادر، پرهیز از بُت پرستی و تکبّر و غرور. اشاره به نشانه های قدرت خدا در آسمان ها و زمین.

ص:10

لُقمان : آیه 5 - 1

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ الم (1) تِلْکَ آَیَاتُ الْکِتَابِ الْحَکِیمِ (2) هُدًی وَرَحْمَةً لِلْمُحْسِنِینَ (3) الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ بِالاَْخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ (4) أُولَئِکَ عَلَی هُدًی مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (5)

در ابتدا، سه حرف «الف»، «لام» و «میم» را ذکر می کنی، قرآن معجزه ای است که از همین حروف «الفبا» شکل گرفته است.

این آیات کتابی است که پرمحتوا و استوار می باشد، قرآن با انسان ها سخن می گوید و آنان را به سعادت فرا می خواند. قرآن، مایه هدایت و رحمت برای

نیکوکاران است.

آری، این نیکوکاران هستند که از قرآن تو بهره می گیرند و با عمل به قرآن، سعادت را از آنِ خود می کنند.

به راستی نیکوکاران چه کسانی هستند؟

ص:11

آنان چه کرده اند که تو آنان را نیکوکار می نامی؟ من دوست دارم همانند آنان شوم.

از ویژگی های نیکوکاران برایم می گویی:

1 - آنان نماز را به پا می دارند.

2 - آنان زکات مال خویش را پرداخت می کنند.

3 - آنان به روز قیامت یقین دارند.

4 - آنان در زندگی خود بر اساس هدایت تو، عمل می کنند. (آنچه که تو فرمان دادی، انجام می دهند).

اگر من هم مانند آنان زندگی کنم، رستگار خواهم شد، در اینجا وعده می دهی که نیکوکاران رستگار می شوند، آنان در دنیا، نعمت آرامش دارند و در آخرت تو آنان را در بهشت جاودان، مهمان می کنی و آنان را از نعمت های زیبای خود بهره مند می کنی.

* * *

لُقمان : آیه 7 - 6

وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْم وَیَتَّخِذَهَا هُزُوًا أُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ (6) وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِ آَیَاتُنَا وَلَّی مُسْتَکْبِرًا کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْرًا فَبَشِّرْهُ بِعَذَاب أَلِیم (7)

از نیکوکاران برایم سخن گفتی، اکنون می خواهی از گروهی برایم سخن بگویی که برای گمراهی دیگران تلاش و کوشش می کنند. آنان در جستجوی سخنان لغو و بیهوده اند تا مردمِ نادان را به وسیله آن سخنان، گمراه کنند.

آنان خود گمراه هستند و دین تو را به بازی می گیرند و سعی می کنند تا مردم

ص:12

را از دین تو جدا کنند، تو برای آنان عذابی آماده کرده ای که آنان را خوار و ذلیل کند.(1)

وقتی قرآن برای آنان خوانده می شود، با غرور و تکبّر، روی برمی گردانند، چنان که گویی قرآن را نشنیدند، گویا که کر هستند و نمی توانند بشنوند، به راستی که عذاب دردناکی در انتظار آنان است.

* * *

دوست دارم بدانم این دو آیه، درباره چه ماجرایی نازل شده است؟

به مطالعه کتاب ها می پردازم.

نتیجه بررسی من این می شود:

محمّد(صلی الله علیه وآله) در شهر مکّه بود و مردم را به سوی یکتاپرستی دعوت می کرد و برای آنان قرآن می خواند. گروهی از مردم به قرآن علاقه مند شده بودند و برای شنیدن قرآن نزد محمّد(صلی الله علیه وآله)می رفتند و به آیات قرآن گوش می دادند، مسلمانان امید زیادی داشتند که آنان مسلمان شوند و دست از بُت پرستی بردارند.

«نَضر» نام یکی از بزرگان مکّه بود. وقتی این ماجرا را فهمید با خود فکری کرد، او تصمیم گرفت تا کنیز آوازه خوانی را بخرد. او آن کنیز زیبا را با قیمت زیادی خریداری کرد و به خانه اش آورد.

وقتی نَضر خبردار می شد که کسی از مردم مکّه می خواهد مسلمان شود، نزد او می رفت و او را به مهمانی دعوت می کرد. نَضر، آن مرد را به خانه اش می برد.

وقتی که نَضر و مهمانش به خانه می رسیدند، نَضر آن زن آوازه خوان را صدا می زد و به او می گفت: «از مهمان من، پذیرایی کن، به او شراب بده و برای او

ص:13

آواز بخوان».

سپس نَضر به مهمان خود چنین می گفت: «محمّد به تو می گوید اگر مسلمان شوی در بهشت از نعمت های زیبا بهره مند خواهی شد، بیا من همین الآن به تو آن نعمت های زیبا را می دهم. این کنیز امشب در اختیار تو باشد، چرا می خواهی یک عمر نماز بخوانی و به خودت زحمت بدهی تا به بهشت برسی؟ من آنچه در بهشت است را امشب به تو می دهم».

اینجا بود که آن زن، شروع به خواندن می کرد و مجلس شراب آماده می شد...

آری، نَضر با این سخنان، قرآن تو را مسخره می کرد و مردمی را که در جهل و نادانی بودند، گمراه می کرد، او با این کار خود توانست گروهی از جوانانی را که زمینه هدایت را داشتند، گمراه کند و مانع مسلمان شدن آنان شود.

عدّه ای از مسلمانان نزد او رفتند و او را از این کار نهی کردند و برای او آیاتی از قرآن خواندند، امّا او به سخن آنان گوش نکرد و راه خود را ادامه داد، اینجا بود که این دو آیه نازل شد و وعده آتش جهنّم به او داده شد.(2)

* * *

از آیه 6 این سوره فهمیده می شود که «غِنا» حرام است و هر کس آن را گوش کند، گناه کرده است.

«غِنا» آهنگ هایی است که با مجلس گناه و فساد مناسبت دارد و سبب می شود شهوتِ انسان تحریک شود. هر نوع موسیقی، آهنگ و صدایی که این ویژگی را داشته باشد، شنیدن آن حرام است.

اگر موسیقی ای شنیدم و احساس کردم آن صدا یا موسیقی با گناه جنسی مناسبت دارد، باید بدانم که آن صدا و موسیقی حرام است و مرا از راه کمال و سعادت دور می کند.

ص:14

غِنا، روح نفاق را در قلب انسان می رویاند، کسی که غِنا گوش کند، قلب او کم کم از نور ایمان فاصله می گیرد و تاریکی جای آن را می گیرد. در خانه ای که صدای غنا به گوش رسد، دیگر فرشتگان وارد آن خانه نمی شوند.(3)

* * *

لُقمان : آیه 9 - 8

إِنَّ الَّذِینَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِیمِ (8) خَالِدِینَ فِیهَا وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (9)

از کسانی که تلاش می کنند مردم را گمراه کنند، سخن گفتی و به آنان وعده عذاب دادی، اکنون از مؤمنان سخن می گویی: کسانی که ایمان آوردند و عمل نیکو انجام دادند، باغ های پر از نعمت بهشت از آنِ آنان خواهد بود، آنان برای همیشه در بهشت خواهند بود، این وعده توست و وعده تو حقّ است، تو خدای توانا و فرزانه هستی.

* * *

لُقمان : آیه 11 - 10

خَلَقَ السَّمَاوَاتِ بِغَیْرِ عَمَد تَرَوْنَهَا وَأَلْقَی فِی الاَْرْضِ رَوَاسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ وَبَثَّ فِیهَا مِنْ کُلِّ دَابَّة وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنْبَتْنَا فِیهَا مِنْ کُلِّ زَوْج کَرِیم (10) هَذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِی مَاذَا خَلَقَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ بَلِ الظَّالِمُونَ فِی ضَلَال مُبِین (11)

تو خدای یگانه هستی و بر هر کاری قدرت داری، تو آسمان ها را بدون ستون هایی که بتوان دید، برافراشتی.

تو در زمین کوه های استوار قرار دادی تا مایه آرامش زمین باشند، روی زمین، از همه نوع حیوانات پراکنده کردی، تو از آسمان باران را فرو فرستادی

ص:15

و از هر نوع گیاهی به مقدار کافی و لازم رویاندی.

آری، این تو بودی که در زمین برای انسان همه وسایل زندگی را فراهم نمودی، همه این ها، آفریده های توست. بُت پرستان که بُت ها را می پرستند، چرا فکر نمی کنند؟ آن بُت ها چه چیزی را آفریده اند؟ بُت ها قطعه ای چوب یا سنگ، بیشتر نیستند و بر هیچ کاری، توانایی ندارند، پس چرا عدّه ای آنان را می پرستند؟ به راستی که بُت پرستان در گمراهی آشکاری هستند.

ص:16

لُقمان : آیه 13 - 12

وَلَقَدْ آَتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ وَمَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ (12) وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ یَعِظُهُ یَا بُنَیَّ لَا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ (13)

اکنون از «لقمان» برایم سخن می گویی، تو به لقمان «حکمت» عطا کرده بودی، او به چنان مقامی دست یافت که تو سخنان او را در قرآن ذکر می کنی.

تو به لقمان گفتی: «ای لقمان ! شکرگزار نعمت های من باش، هر کس شکرگزاری کند، به خود سود رسانده است، هر کس هم کفران نعمت کند، به خود ضرر زده است، زیرا من خدای بی نیاز هستم و به عبادت بندگان خود، هیچ نیازی ندارم، من سرچشمه همه خوبی ها و نعمت ها هستم و نیز شایسته ستایش می باشم».

لقمان پسر خود را نصیحت می کرد، تو در این سوره نصیحت های او به

ص:17

پسرش را یادآور می شوی و چنین می گویی: لقمان به عنوان موعظه به پسرش چنین گفت: «فرزندم ! هرگز برای خدا شریکی قرار نده که شرک به خدا، ستم بزرگی است».

آری، کسی که به تو شرک بورزد، به خود ظلم کرده است و سرمایه وجودیِ خود را تباه کرده است.

* * *

اسم او حَمّاد بود و در شهر بصره زندگی می کرد، او این سوره را بارها خوانده بود و دوست داشت بداند لقمان که بود؟ چگونه شد که خدا به او حکمت عطا کرد.(4)

حمّاد با خود فکر کرد که باید جواب این سؤال را از امام صادق(علیه السلام) بشنود، پس صبر کرد تا زمان حجّ فرا رسید و به سوی مکّه رهسپار شد، او در مکّه با امام صادق(علیه السلام) دیدار کرد و سؤال خود را پرسید.

امام صادق(علیه السلام) در جواب او چنین فرمود: «لقمان ویژگی های خوب زیادی داشت و خدا به همین خاطر به او حکمت عطا کرد». آن روز، امام صادق(علیه السلام)ویژگی های زیادی برای لقمان بیان کرد که در اینجا بعضی از آن ویژگی ها را می نویسم:

1 - لقمان مردی پرهیزکار بود، او کم سخن می گفت و بیشتر وقت ها در حال فکر کردن بود.

2 - وقتی ثروت به او رو می کرد، خوشحالی نمی کرد. او می دانست که دنیا وفا ندارد.

3 - وقتی سختی و مشکلات به او می رسید، اندوهناک نمی شد، بلکه بر آن ها، صبر می کرد.

ص:18

4 - او به داغ فرزندانش مبتلا شد، امّا برای مرگ آنان، گریه نکرد، زیرا باور داشت که سرانجام همه انسان ها مرگ است.

5 - اگر می دید که دو نفر با هم اختلاف دارند و با هم دعوا می کنند، آنان را با هم آشتی می داد.(5)

* * *

روزی، خدا فرشتگانش را نزد لقمان فرستاد، لقمان آن فرشتگان را نمی دید، امّا صدای آنان را می شنید. فرشتگان به او گفتند:

__ ای لقمان ! آیا می خواهی خدا تو را نماینده خود روی زمین قرار دهد؟ به تو پادشاهی و حکومت بدهد تا میان مردم، داوری کنی؟

__ اگر این دستور خداست، من اطاعت می کنم، امّا اگر خدا مرا در انتخاب، آزاد گذاشته است، نمی پذیرم.

__ چرا؟

__ هیچ کاری به سختیِ قضاوت و داوری در میان مردم نیست. هر کس دنیا را بر آخرت برگزیند، دنیا و آخرت را از دست می دهد.

فرشتگان از این سخن لقمان تعجّب کردند. خدا سخن او را پسندید. شب فرا رسید و لقمان در خواب بود، خدا حکمت را به لقمان عطا کرد. وقتی لقمان از خواب بیدار شد، داناترین مردم آن روزگار شده بود.

پس از مدّتی، آن فرشتگان نزد داوود(علیه السلام) رفتند و به او گفتند که آیا دوست دارد خدا به او حکومت دهد. داوود جواب مثبت داد.

اینجا بود که خدا به داوود(علیه السلام) پادشاهی و حکومت عطا کرد. لقمان نزد داوود(علیه السلام) می رفت و برای او سخن می گفت و او را از حکمت خود بهره مند می ساخت. روزی داوود(علیه السلام) به لقمان گفت: «ای لقمان ! خوشا به حال تو ! خدا

ص:19

به تو حکمت عطا کرد و از سختی های حکومت نجات پیدا کردی، امّا خدا به من حکومت داد و من به سختی های آن گرفتار شده ام».(6)

آری، لقمان راه حکمت را انتخاب کرد و اکنون تو در قرآن، سخنان حکمت آمیز او را برای همه انسان ها بیان می کنی. حکمتی که تو به لقمان عطا کردی، همان فهم دقیق راه و روش زندگی است. اگر من به سخنان او گوش فرا دهم، می توانم از این حکمت بهره مند گردم.

* * *

لُقمان : آیه 15 - 14

وَوَصَّیْنَا الاِْنْسَانَ بِوَالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَی وَهْن وَفِصَالُهُ فِی عَامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لِی وَلِوَالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ (14) وَإِنْ جَاهَدَاکَ عَلی أَنْ تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفًا وَاتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنَابَ إِلَیَّ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (15)

برایم گفتی که لقمان فرزندش را به یکتاپرستی فرا خواند، این اوّلین نصیحت او بود، دوست دارم بدانم موعظه های دیگر لقمان چه بود، امّا باید کمی صبر کنم، در میان بحث نصیحت های لقمان، تو در آیات 14 و 15، موضوع احترام به پدر و مادر را مطرح می کنی و سپس در آیه 16، بقیّه نصیحت های لقمان را بیان می کنی.

آری، لقمان از فرزندش خواست تا شکرگزار نعمت های خدا باشد، به راستی چه نعمتی بالاتر از نعمت پدر و مادر؟

پدر و مادر برای ما زحمت زیادی کشیده اند، برای همین تو، نیکی کردن به پدر و مادر را بر ما واجب کردی.

ص:20

تو تأکید کردی که انسان به مادرش نیکی بیشتری کند، زیرا مادر با سختی زیادی او را حمل کرد و رنج فراوانی برد و به مدّت دو سال هم به او شیر داد.

آری، مادران در دوران بارداری، گرفتار ناتوانی جسمی می شوند، آنان شیره جانشان را به پرورش جنین خود، اختصاص می دهند و از تمام مواد حیاتی جسم خود، بهترین ها را تقدیم او می دارند.

در دوران شیردهی هم همین است، مادر شیره جانش را به کودکش می دهد. دوران شیردهی کامل، دو سال است، مادرانی که سالم و تنومند هستند، می توانند دو سال به کودک خود شیر بدهند.

* * *

تو از انسان می خواهی تا شکرگزار تو و پدر و مادرش باشد و بداند که سرانجام برای حسابرسی به پیشگاه تو حاضر می شود. اگر کسی به پدر و مادرش، بی احترامی کند، در روز قیامت، نتیجه کار خود را خواهد دید.

در روز قیامت، بوی خوش بهشت از فاصله دور به مشامِ انسان ها می رسد، امّا کسی که پدر و مادرش از او ناراضی هستند، هرگز بوی خوشِ بهشت را احساس نخواهد کرد.(7)

* * *

درست است که انسان باید احترام پدر و مادر خود را نگاه دارد، امّا پیوند انسان با تو بر همه پیوندها مقدّم است.

اگر پدر و مادری بخواهند فرزند خود را از تو جدا کنند، فرزند نباید به سخن آنان گوش کند، البتّه باید در امور دنیایی به آنان کمک کند و با آنان به نیکویی رفتار کند، او حقّ ندارد با شدّت عمل و بی حرمتی با آنان برخورد نماید.

ص:21

اگر پدر و مادر او را زیر فشار گذاشتند، صبر پیشه کند و هرگز با آنان بدرفتاری نکند، او باید از کسانی که به درگاه تو رو می کنند، پیروی کند. تو در روز قیامت به او پاداش بزرگی خواهی داد.

تو بر اعمال و رفتار بندگان خود آگاهی داری، به نیکوکاران پاداش نیکو می دهی و کافران و بُت پرستان را به عذاب گرفتار می سازی.

* * *

لُقمان : آیه 16

یَا بُنَیَّ إِنَّهَا إِنْ تَکُ مِثْقَالَ حَبَّة مِنْ خَرْدَل فَتَکُنْ فِی صَخْرَة أَوْ فِی السَّمَاوَاتِ أَوْ فِی الاَْرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ (16)

اکنون می خواهی ادامه نصیحت های لقمان را برایم بگویی، لقمان به فرزندش چنین گفت: «فرزندم ! بدان اگر تو کار خوب یا بدی انجام دهی و آن کار به اندازه یک دانه خَردَل هم باشد، خدا در روز قیامت آن کار را برای حسابرسی حاضر می کند، هر چند آن کار بسیار کوچک، در دل سنگی یا گوشه ای از آسمان ها یا زمین، پنهان شده باشد، خدا به همه امور کوچک کاملاً آگاه است و از همه چیز باخبر است».

* * *

هدف لقمان از این سخن این بود که فرزندش به یاد قیامت باشد و بداند که او نتیجه کارهای خود را در روز قیامت می بیند.

لقمان در سخن خود از «خردل» سخن گفت، خردل گیاهی است که دانه های بسیار کوچکی دارد. در زبان عربی وقتی می خواهند کوچکی چیزی را مثال بزنند، می گویند: «آن چیز مثل دانه خردل است»، امّا زبان فارسی ما چنین

ص:22

می گویم: «آن چیز به اندازه سر سوزن است».

در روز قیامت من نتیجه همه کارهای خود را می بینم، هر چند کار من به اندازه سر سوزنی باشد !

* * *

لُقمان : آیه 19 - 17

یَا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَاصْبِرْ عَلَی مَا أَصَابَکَ إِنَّ ذَلِکَ مِنْ عَزْمِ الاُْمُورِ (17) وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِی الاَْرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَال فَخُور (18) وَاقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ إِنَّ أَنْکَرَ الاَْصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ (19)

پسرم ! نماز را بر پادار، به خوبی ها امر کن و مردم را از زشتی ها نهی نما، در برابر سختی هایی که به تو می رسد، صبر کن و شکیبا باش که صبر از کارهای مهم و اساسی می باشد، هیچ انسانی بدون صبر نمی تواند بر مشکلات غلبه کند.

پسرم ! با مردم مهربان باش و در مقابل آنان فروتن باش، هرگز با بی اعتنایی از مردم رو برنگردان. با کبر و غرور روی زمین راه مرو که خدا کسانی که خودپسند و مغرور هستند را دوست ندارد.

پسرم ! در راه رفتن، میانه رو باش، نه بسیار تند برو و نه بسیار آهسته. صدایت را آهسته ساز و هیچ گاه فریاد نزن که زشت ترین صداها، صدای درازگوشان است.

* * *

در زمانی که لقمان زندگی می کرد، هیچ صدایی زشت تر از صدای درازگوش

ص:23

(الاغ) نبود. همه حیوانات وقتی نیازی دارند، صدای خود را بلند می کنند، امّا الاغ، تنها حیوانی است که گاهی بدون هیچ نیاز و دلیلی، فریاد سر می دهد.

لقمان، نعره ها و فریادهای انسان های مغرور را به صدای الاغ همانند می کند، زیرا انسان فهمیده، هیچ نیازی نمی بیند که داد و فریاد راه بیندازد و فریاد بزند، جاهلان به هر بهانه ای فریاد می زنند و صدای خود را بلند می کنند.

* * *

در این سوره، ده نصیحت لقمان را بیان کردی، این خلاصه نصایح او به فرزندش است:

1 - یکتاپرست باش !

2 - قیامت را فراموش نکن !

3 - نماز را به پادار !

4 - امر به معروف کن !

5 - نهی از منکر نما !

6 - در سختی ها شکیبا باش !

7 - به مردم بی اعتنا نباش !

8 - با کبر و غرور راه نرو !

10 - در راه رفتن، معتدل باش !

10 - فریاد نزن !

حکمتی که تو به لقمان عطا کردی، همان فهم دقیق راه و روش زندگی است. اگر من به این سخنان عمل کنم، از حکمت لقمان، بهره برده ام.

ص:24

لُقمان : آیه 21 - 20

أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الاَْرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْم وَلَا هُدًی وَلَا کِتَاب مُنِیر (20) وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آَبَاءَنَا أَوَلَوْکَانَ الشَّیْطَانُ یَدْعُوهُمْ إِلَی عَذَابِ السَّعِیرِ (21)

مهم ترین موعظه لقمان، دعوت به یکتاپرستی بود، تو این موعظه مهم را در این سوره نازل کردی و از محمّد(صلی الله علیه وآله)خواستی تا آن را برای مردم مکّه بخواند، آن مردم گرفتار خرافات شده بودند و بُت ها را به عنوان شریک تو می پرستیدند، اکنون فرصت مناسبی است تا آنان را به یکتاپرستی دعوت کنی، برای همین این آیات را نازل می کنی:

آیا نمی بینید که من آنچه در آسمان و زمین است، در اختیار شما قرار دادم؟ آیا نگاه نمی کنید که نعمت های آشکار و پنهان خود را به شما ارزانی داشته ام؟

ص:25

من به شما این همه نعمت دادم، امّا شما از پذیرش دین من، خودداری می کنید، شما دست از بُت پرستی برنمی دارید و در دین باطل خود سرسختی نشان می دهید. شما هیچ دلیلی برای بُت پرستی ندارید، هیچ کتابِ آسمانی شما را به بُت پرستی دعوت نکرده است، هیچ پیامبری، شما را به بُت پرستی فرا نخوانده است. محمّد از شما می خواهد تا از قرآن پیروی کنید، شما در جواب به او می گویید «ما فقط از دین پدران و نیاکان خود پیروی می کنیم»، شیطان پدران شما را به سوی آتش جهنّم فرا خواند و آنان او را اطاعت کردند، آیا شما از پدران خود پیروی می کنید تا در آتش جهنّم گرفتار شوید؟

* * *

در آیه 20 این سوره چنین خواندم: «خدا نعمت های آشکار و پنهان را به شما عطا نمود».

نعمت آشکار خدا را که می شناختم، هر چه که با چشم می توانم ببینم، نعمت آشکار خداست: خورشید، ماه، باران، سلامتی، نعمت پدر و مادر و...

امّا من دوست داشتم بدانم منظور از نعمت پنهان خدا چیست؟ برای همین به مطالعه و تحقیق رو آوردم، سرانجام به حدیثی از امام کاظم(علیه السلام) رسیدم،

یکی از یاران امام کاظم(علیه السلام) از آن حضرت درباره این آیه سؤال کرد، امام در جواب به او چنین فرمود:

__ نعمت پنهان خدا، امامی است که از دیده ها پنهان است.

__ آقای من ! مگر در میان امامان، امامی غائب خواهد شد؟

__ آری. امام دوازدهم از دیده ها پنهان خواهد شد، امّا هرگز یاد او از دل های مؤمنان نخواهد رفت. او سرانجام ظهور خواهد کرد و جهان را پر از عدل و داد خواهد نمود.(8)

ص:26

* * *

وقتی این حدیث را خواندم، به فکر فرو رفتم، آری، اکنون مهدی(علیه السلام) از دیده ها پنهان است، نمی توانم او را ببینم، من در روزگار «غیبت» هستم.

شنیده ام که هر کس در این زمان بر دین خود باقی بماند و طولانی شدن غیبت امام، او را ناامید نکند، در روز قیامت کنار اهل بیت(علیهم السلام) و هم درجه آنان خواهد بود.(9)

خدایا ! از تو می خواهم کمکم کنی تا در دین خود ثابت قدم باشم، به تو پناه می برم از این که طولانی شدن روزگار غیبت، سبب شکّ و تردیدم شود. از تو می خواهم توفیق دهی تا همیشه به یاد امامم باشم و او را فراموش نکنم.

توفیقم بده برای ظهور او دعا کنم و مرا در زمره یارانش قرار ده !

بارخدایا ! ایمان مرا به امام زمان خویش، زیاد و افزون و افزون تر فرما و مرا از یاد او غافل مگردان.(10)

* * *

لُقمان : آیه 26 - 22

وَمَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَی اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَی وَإِلَی اللَّهِ عَاقِبَةُ الاُْمُورِ (22) وَمَنْ کَفَرَ فَلَا یَحْزُنْکَ کُفْرُهُ إِلَیْنَا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (23) نُمَتِّعُهُمْ قَلِیلًا ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلَی عَذَاب غَلِیظ (24)وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ (25) لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ (26)

محمّد(صلی الله علیه وآله) سال های سال، مردم مکّه را به یکتاپرستی فرا خواند، امّا گروهی از

ص:27

آنان با او دشمنی کردند و او را دروغگو خواندند، تو می دانستی که محمّد(صلی الله علیه وآله)از گمراهی آن مردم، رنج می برد و بسیار اندوهناک می شود، برای همین با او چنین می گویی:

هر کس با تمامِ وجود، خود را تسلیم امر من کند و در عمل هم نیکوکار باشد، به دستاویزی استوار چنگ زده است و به تکیه گاهی مطمئن تکیه کرده است. سرانجام همه کارها با من است و در روز قیامت، به او پاداش نیکو می دهم.

ای محمّد ! کفر کافران نباید تو را اندوهناک کند، بدان که آنان در روز قیامت برای حسابرسی در پیشگاه من حاضر می شوند و من آنان را به آنچه انجام داده اند، آگاه می سازم و آنان را کیفر می کنم.

هیچ کدام از کردار و رفتار آنان از من مخفی نیست، من به راز دل ها دانا هستم.

ای محمّد ! ثروت دنیای آنان تو را شگفت زده نکند، من مدّتی کوتاه به آنان مهلت می دهم و آنان از این نعمت های زودگذر دنیا بهرمند می شوند، امّا به زودی مهلت آنان به پایان می رسد و من آنان را به عذابی دردناک گرفتار می کنم.

وقتی که مرگ آنان فرا رسد و فرشتگان پرده از چشمان آنان برگیرند و آنان جهنّم و آتش سوزان آن را ببینند از این سخن خود پشیمان می شوند، امّا آن وقت دیگر پشیمانی سودی ندارد.(11)

* * *

در کتاب طبیعت، هزاران آیه و نشانه قدرت وجود دارد، کافی است که انسان چشم باز کند و به این آیات دقّت کند، هر کس که با فطرت پاک خود به

ص:28

آسمان ها و زمین بنگرد، هدفمندی جهان هستی را متوجّه می شود و می فهمد که این جهان خالقی دانا و توانا دارد، خدایی یگانه و مهربان !

آری، تو به همه انسان ها، نور عقل و فطرت داده ای تا بتوانند راه سعادت را پیدا کنند.

اگر از انسان ها پرسیده شود: «این آسمان ها و زمین را چه کسی آفریده است؟»، فطرت آنان، پاسخ را به خوبی می داند و در جواب می گویند: «خدای یگانه آسمان و زمین را خلق کرده است». این نور فطرتی است که تو در نهاد انسان ها قرار دادی.

پس چرا عدّه ای حقّ را انکار می کنند و رو به بُت پرستی می آورند؟

تو فطرت همه را پاک و خداجو آفریدی، امّا به انسان، اختیار هم دادی تا او راهش را انتخاب کند، عدّه ای حقّ را انکار می کنند، نتیجه کار آنان، این است که نور عقل و فطرت در دل هایشان خاموش می شود، هر کس لجاجت به خرج بدهد و بهانه جویی کند و معصیت تو را کند، نور فطرت از او گرفته می شود، بر دل او مهر می زنی و او به غفلت مبتلا می شود، دیگر سخن حقّ را نمی شنود، حقّ را نمی بیند.

* * *

تو به ایمان و عبادت بندگان نیاز نداری، هر کس ایمان آورد و تو را عبادت کند، به خود سود رسانده است، آنچه در آسمان ها و زمین است، از آنِ توست، تو خدای بی نیاز هستی، سرچشمه همه خوبی ها و نعمت ها هستی و شایسته ستایش می باشی.

* **

ص:29

لُقمان : آیه 27

وَلَوْ أَنَّمَا فِی الاَْرْضِ مِنْ شَجَرَة أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُر مَا نَفِدَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (27)

هر موجودی که در جهان وجود دارد، نشانه ای از قدرت و علم توست، تعداد آن ها آن قدر زیاد است که کسی نمی تواند آن ها را بشمارد.

تو برای خلق موجودات فقط گفتی «باش»، آن موجود خلق شد، چون همه موجودات از گفتن واژه «باش»، خلق شدند، برای همین در این آیه از آن ها به عنوان واژه یاد می کنی. البتّه تو هرگز مانند انسان سخن نمی گویی، تو جسم نداری.

به راستی چه کسی می تواند تعداد آفریده های تو را بشمارد؟

در زمان قدیم برای نوشتن از قلم استفاده می شد، قلم را داخل مرکّب یا جوهر سیاه رنگ می زدند و بر روی کاغذ می نوشتند.

در این آیه برای من مثالی ذکر می کنی تا عظمت جهان را بهتر بفهمم: اگر قرار باشد من آفریده های تو را بشمارم، نیاز به کاغذ و جوهر و قلم دارم.

فرض می کنم که همه درختان زمین، قلم شوند و آب دریاها جوهر باشد و هفت دریای دیگر به آن اضافه گردد. آنگاه من شروع به نوشتن کنم، آن قدر بنویسم تا آب همه آن دریاها تمام شود، باز نمی توانم همه آفریده ها را بنویسم !

آری، تو خدای توانا و فرزانه هستی، جز تو چه کسی، شایستگی پرستش دارد؟ (12)

* * *

اگر انسان بخواهد ستارگانی را که تاکنون در آسمان کشف شده است،

ص:30

بشمرد، چقدر زمان می برد؟

ستاره شناسان به این سؤال این گونه جواب داده اند: «اگر همه انسان ها جمع بشوند، هر کدام از آن ها در هر ثانیه، ده ستاره را بشمارند و تمام عمر خود را صرف این کار کنند، باز سی هزار سال طول می کشد تا بتوانند همه ستارگان را بشمارند».

تعداد ستارگان کشف شده این است:

ده هزار میلیارد میلیارد !

الله اکبر !

* * *

لُقمان : آیه 28

مَا خَلْقُکُمْ وَلَا بَعْثُکُمْ إِلَّا کَنَفْس وَاحِدَة إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ (28)

از زمان آدم(علیه السلام) تا برپایی قیامت، انسان های زیادی به این دنیا آمده اند، به راستی تو چگونه همه آنان را در یک لحظه زنده می کنی؟ وقتی فکر می کنم می بینم تعداد آن ها بسیار زیاد است.

در این آیه، جواب این سؤال مرا می دهی: «آفرینش و رستاخیز همه انسان ها برای من مانند آفرینش یک انسان است، من خدای شنوا و بینا هستم».

تو چگونه یک انسان را می آفرینی، به همین آسانی می توانی میلیاردها انسان را خلق کنی، میلیاردها انسان را زنده کنی و از قبر بیرون آوری. تو خدا هستی و قدرت تو اندازه ای ندارد.

وقتی روز قیامت فرا رسد، تو فقط اراده می کنی و می گویی: «ای انسان ها ! زنده شوید»، ناگهان همه زنده می شوند و برای حسابرسی به پیشگاه تو

ص:31

می آیند.

* * *

لُقمان : آیه 31 - 29

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی إِلَی أَجَل مُسَمًّی وَأَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (29) ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ (30) أَلَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِنِعْمَةِ اللَّهِ لِیُرِیَکُمْ مِنْ آَیَاتِهِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لاََیَات لِکُلِّ صَبَّار شَکُور (31)

تو خدایی هستی که شب و روز را آفریده ای، روز را از پی شب و شب را از پی روز پدیدار می کنی و خورشید و ماه را در اختیار انسان قرار داده ای، خورشید و ماه با نظام خاص و برای زمان معیّنی در حرکت هستند، حرکت آنان تا ابد نخواهد بود، وقتی قیامت برپا شود، خورشید و ماه از حرکت باز می ایستند و خاموش می شوند. خورشید و ماه تا زمانی که قیامت برپا شود، به صورت دقیق در مدار خود حرکت می کنند. خورشید در هر ثانیه 225 کیلومتر به دور مرکز کهکشان راه شیری می چرخد، 200 میلیون سال طول می کشد تا خورشید بتواند مدار خود را دور بزند.

تو جهان را با نظم اداره می کنی و از همه اعمال و رفتار بندگان خود آگاهی داری، همه این ها دلیل بر آن است که تو حقّ هستی و خدایان دروغین باطل ! راه کسانی که بُت ها را می پرستند، راه باطل است، راه کسانی که تو را می پرستند، راه حقّ و حقیقت است، تو خدای بی همتا و بلندمرتبه هستی.

تو کشتی ها را به خدمت انسان گماشتی، کشتی ها به فضل و رحمت تو، در

ص:32

دریاها روان می شوند.

آری، تو از روز و شب، خورشید و ماه و حرکت کشتی ها سخن گفتی، در همه این ها برای کسانی (که شکیبا هستند و شکرگزار تو می باشند)، نشانه ای از قدرت توست.

* * *

ابتدا تصوّر می کردم کشتی ها در زندگی من اثری ندارند، امّا بعداً متوجّه شدم که بیشتر حمل و نقل کالاها در دنیا با کشتی صورت می پذیرد، صادرات و واردات، لازمه توسعه یک کشور است، اگر کشتی ها نبودند، هرگز تجارت جهانی این قدر رونق نداشت.

اگر به اطراف خود نگاه کنم، متوجّه می شوم خیلی از این وسایل (خود این وسایل یا مواد اوّلیّه آن ها) با کشتی منتقل شده اند و سپس به دست من رسیده است.

* * *

لُقمان : آیه 32

وَإِذَا غَشِیَهُمْ مَوْجٌ کَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَی الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمَا یَجْحَدُ بِآَیَاتِنَا إِلَّا کُلُّ خَتَّار کَفُور (32)

تو یکتاپرستی را در نهاد همه انسان ها قرار دادی، همه انسان ها با فطرت خود تو را می شناسند، امّا لذّت های دنیا نمی گذارد انسان ها به ندای فطرت خویش گوش کنند.

اگر بُت پرستان سوار بر کشتی شوند و طوفانی سهمگین فرا رسد، آنان از همه جا ناامید می شوند و تو را با اخلاص صدا می زنند، آنان بُت های خود را

ص:33

فراموش می کنند و فقط تو را می خوانند و به تو ایمان می آورند.

آری، بلا، زمینه ساز شکوفایی فطرت انسان است، هنگامی که بلایی فرا می رسد، پرده هایی که بر روی فطرت افتاده شده است، کنار می رود. اینجاست که انسان ها تو را صدا می زنند. تو آنان را نجات می دهی، وقتی که بلا و مصیبت از آنان برطرف شد، دو گروه می شوند: گروهی به ایمان خود وفادار می مانند، گروهی دیگر، همه چیز را فراموش می کنند و راه کفر در پیش می گیرند.

چه کسانی آیات تو را انکار می کنند و راه کفر برمی گزینند؟ فقط کسانی که پیمان شکن هستند و کفران نعمت می کنند، این چنین هستند، آنان راه کفر را برمی گزینند و خود را از سعادت محروم می کنند.

* * *

لُقمان : آیه 33

یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ وَاخْشَوْا یَوْمًا لَا یَجْزِی وَالِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَلَا مَوْلُودٌ هُوَ جَاز عَنْ وَالِدِهِ شَیْئًا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَلَا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ (33)

اکنون از انسان ها می خواهی تا از عذاب تو بپرهیزند، از روزی بترسند که هیچ کس به فکر دیگری نیست و هیچ کس نمی تواند عذاب را از دیگری دور کند. در آن روز، هر کس گرفتار اعمال خودش است، نه پدر مشکلی از فرزند می گشاید و نه فرزند می تواند گره از کار پدر بگشاید.

تو وعده دادی که همه انسان ها را در روز قیامت زنده کنی و آنان برای حسابرسی به پیشگاه تو بیایند، این وعده تو، حقّ و حتمی است و حتماً فرا می رسد.

ص:34

تو می دانی که شیفتگی به دنیا باعث می شود انسان به زشتی ها رو بیاورد، برای همین چنین می گویی: «ای انسان ! مبادا زندگی دنیا شما را فریب دهد ! مبادا شیطان شما را مغرور سازد».

* * *

در اینجا به این دو دشمنِ سعادت انسان اشاره کردی:

1 - عشق و علاقه به دنیا:

عشق به دنیا باعث می شود انسان هدف اصلی خویش را فراموش کند، کسی که عاشق دنیا می شود از یاد می برد که دنیا به هیچ کس وفا ندارد، او به دنبال جمع کردن ثروت بیشتر می رود و ناگهان مرگ او فرا می رسد و او با دست خالی به سوی قبر سرازیر می شود.

2 - شیطان:

شیطان با دسیسه های خود می خواهد انسان را فریب دهد، او استاد ماهری است، او به انسان می گوید: «تو هنوز فرصت توبه داری، تا جوان هستی از لذّت های دنیا بهره مند شو، تو فرصت برای توبه داری»، امّا این فریبی بیش نیست، ناگهان مرگ فرا می رسد و فرصت توبه برای همیشه از دست می رود.

* * *

لُقمان : آیه 34

إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَیُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَیَعْلَمُ مَا فِی الاَْرْحَامِ وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ مَاذَا تَکْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْض تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ (34)

محمّد(صلی الله علیه وآله) بارها برای بُت پرستان از روز قیامت سخن گفت: «روزی که خورشید خاموش می شود، کوه ها متلاشی می شوند، دریاها به جوش

ص:35

می آیند، آتش جهنّم برافروخته گردد...».(13)

آنان از محمّد(صلی الله علیه وآله) می پرسیدند که قیامت کی برپا می شود؟ زمان آن چه وقتی است؟ تو می گویی که مردگان بار دیگر زنده می شوند، این حادثه کی روی می دهد؟

اکنون تو از محمّد(صلی الله علیه وآله) می خواهی تا به آنان چنین بگوید: «آگاهی از زمان قیامت، مخصوص خداست، خداست که باران را نازل می کند، او از آنچه در رحمِ مادران است، آگاهی دارد، هیچ کس نمی داند فردا چه بر سرش می آید و هیچ کس نمی داند در کدام سرزمین می میرد، فقط خداست که تمام این ها را می داند، او خدای دانا و آگاه است».

* * *

بُت پرستان از محمّد(صلی الله علیه وآله) درباره زمان برپایی قیامت سؤال کردند، تو به آنان گفتی که آگاهی از روز قیامت، مخصوص توست و هیچ کس از آن خبر ندارد، سخن تو این است: ای انسان ! تو از لحظه باریدن باران اطّلاع نداری، تو نمی دانی فردا چه اتّفاقی برایت می افتد، تو نمی دانی در کجا مرگ به سراغت می آید، تو را چه رسد که بخواهی از لحظه برپایی قیامت باخبر باشی !!

نادانسته های تو بسیار است. علم به زمان قیامت، مخصوص من است، به چه فکر می کنی؟ تو نمی دانی فردا، زنده هستی یا نه؟ وقتی به سفر می روی، نمی دانی آیا بار دیگر به خانه باز می گردی یا نه؟ ای انسان قدری فکر کن، تو از علم بهره ای اندک داری.

* * *

در این آیه از این پنج چیز که علم آن مخصوص توست نام بردی:

1 - علمِ زمان قیامت.

ص:36

تو فقط می دانی که قیامت چه زمانی برپا می شود و هیچ کس از این علم، بهره ای ندارد.

2 - علمِ باران.

منظور از علم به باران، علم به زمانِ باریدن باران نیست، این کار را انسان هم می تواند تا اندازه ای انجام دهد.

علم باران، چیز دیگری است !

اگر امشب باران در شهر من ببارد، تو می دانی که چند قطره از این باران، بر زمین باریده است. چند قطره بر روی درختان؟

آیا کسی می داند که از ابتدای خلقت، چند قطره باران باریده است؟ چند قطره از باران بر روی دریا و چند قطره از آن بر روی خشکی ها باریده است؟ آن قطره بارانی که هزار سال پیش بر روی سنگی در گوشه ای از دنیا بارید، الآن کجاست؟ آیا به دریا رفت؟ به کدام دریا؟ آیا در دل زمین فرو رفت، الآن آن قطره کجاست؟ آیا سر از چشمه ای درآورد؟ یا هنوز در دل زمین است؟ آیا بخار شد و به هوا رفت؟ آن بخار کجا رفت؟ آیا بار دیگر ابری تشکیل شد و این بخار هم جزئی از آن ابر شد؟ این ها را تو می دانی.

3 - علمِ جنین

بشر امروزه می تواند با دستگاه هایی که اختراع کرده است، بفهمد که جنینی که در رحمِ مادر است، دختر است یا پسر.

علم به جنین چیز دیگری است !

فقط تو هستی که می دانی آیا این جنین زنده به دنیا می آید یا نه؟ وقتی به دنیا می آید آیا عمر طولانی دارد یا عمر کوتاه؟ روزیِ او زیاد خواهد بود یا کم؟ آیا وقتی به سنّ جوانی برسد، بیمار و ناتوان خواهد بود یا توانا و قدرتمند؟ او در

ص:37

زندگی چه راهی را در پیش خواهد گرفت؟ آیا او انسان موفّقی خواهد بود یا این که سربار جامعه خواهد شد؟ آیا پزشک و مهندس و کارآفرین و... خواهد شد؟ آیا باعث افتخار جامعه خود می شود یا مایه آبروریزی پدر و مادر خود؟ این ها را فقط تو می دانی.

4 - علم به حوادث

فقط تو می دانی که فردا برای من چه پیش می آید، آیا خوشحال خواهم بود، آیا گریان خواهم بود؟ آیا بیمار می شوم، آیا فردا روز مرگ من خواهد بود؟

5 - علم به مکان مرگ

من در کجا از دنیا می روم؟ در وطن خود؟ در شهر دیگر؟ در وسط جاده؟ در آسمان با سقوط هواپیما؟ کجا؟ هیچ کس این را نمی داند.

چه افرادی که با هزاران امید به سفری می روند و دیگر از آن سفر بازنمی گردند، آنان با پای خود به سوی مرگ رفته اند.

* * *

این پنج علمی که بیان شد، قسمتی از علم غیب است. علم غیب همان آگاهی از اسرار پنهان جهان می باشد، در این آیه تصریح شده است که علم غیب مخصوص خداست.

من در تاریخ خوانده ام که گاهی پیامبر از حادثه ای که در آینده اتّفاق می افتاد، خبر داده اند. یک روز علی(علیه السلام) پیامبر را در حال گریه دید. علی(علیه السلام) از پیامبر سوال کرد: چرا گریه می کنی؟

پیامبر در پاسخ گفت: «جبرئیل به من خبر داد که حسین(علیه السلام) را در کنار نهر فرات شهید می کنند». آری، پیامبر ده ها سال قبل از شهادت حسین(علیه السلام) از ماجرای کربلا خبر داد.(14)

ص:38

آخرین آیه سوره لقمان می گوید: «فقط خدا از حوادث آینده خبر دارد»، پس چگونه پیامبر از حوادثی که بیش از پنجاه سال دیگر روی خواهد داد، باخبر بود؟

چه کسی به من کمک می کند تا به جواب سؤال خود برسم؟

جواب این سؤال در آیات 26 و 27 سوره جنّ آمده است: «خدا به هر کس که بخواهد علم غیب می دهد».

آری، خدا به پیامبر چیزهایی آموخته است که از غیب است، این علم را خدا به او داده است، اگر خدا چیزی از غیب به پیامبر نیاموزد، پیامبر غیب نمی داند.

آری، پیامبر، از پیش خودش، علم غیب ندارد، اگر خدا به او این دانش را ندهد، او از اسرار جهان چیزی نمی داند، امّا وقتی خدا به او این دانش را می دهد، او از برخی اسرار نهان جهان، آگاهی می یابد. امامان معصوم هم علم به بعضی از حوادث را از پیامبر به ارث برده اند، پیامبر در لحظه آخر عمر خود، هزار درِ علم به روی علی(علیه السلام) گشود که از هر دری، هزار درِ دیگر گشوده می شود. این علمی است که پیامبر به علی(علیه السلام)داد و پس از علی(علیه السلام) این علم به امامان بعدی رسید، آنان گاهی از حوادثی که در آینده روی می داد، باخبر بودند، آن ها این علم را به خودی خود نداشتند، بلکه خدا این علم را به آنان عطا کرده است.(15)

ص:39

ص:40

سوره سجده

اشاره

ص:41

آشنایی با سوره

1 - این سوره «مکّی» است و سوره شماره 32 قرآن می باشد.

2 - در آیه 15 این سوره چنین آمده است: «مؤمنان کسانی هستند که وقتی آیات قرآن را می شنوند به سجده می روند». هر کس متنِ عربی این آیه را بشنود، باید به سجده برود، به همین خاطر این سوره را سوره سجده نامیده اند. این اوّلین سجده واجب قرآن است.

3 - موضوعات مهم این سوره چنین است: آفرینش آسمان ها و زمین، قیامت، ویژگی های کافران، ویژگی های مؤمنان، عذاب کافران در روز قیامت، پاداش بهشت برای مؤمنان، هلاکت کافران به عذاب آسمانی...

ص:42

سجده : آیه 3 - 1

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ الم (1) تَنْزِیلُ الْکِتَابِ لَا رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ (2) أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ لِتُنْذِرَ قَوْمًا مَا أَتَاهُمْ مِنْ نَذِیر مِنْ قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ (3)

در ابتدا، سه حرف «الف»، «لام» و «میم» را ذکر می کنی، این قرآن، معجزه ای است که از همین حروف «الفبا» شکل گرفته است. در حقّ بودن این قرآن، هیچ شکّی نیست، تو این قرآن را بر قلب محمّد(صلی الله علیه وآله) فرو فرستادی تا زمینه هدایت و رستگاری انسان ها را فراهم نماید.

محمّد(صلی الله علیه وآله) قرآن را برای مردم خواند، امّا گروهی از آنان گفتند: «قرآن ساخته ذهن محمّد است». این چه سخن باطلی است که آنان می گویند؟ قرآن، کلام

حقّی است که از سوی تو نازل شده است.

تو خواستی تا محمّد(صلی الله علیه وآله) مردمی را که برای آنان پیامبری نیامده بود از عذاب

ص:43

روز قیامت بترساند. باشد که آنان به راه راست هدایت گردند.

* * *

سجده : آیه 4

اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیَّام ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ مَا لَکُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیّ وَلَا شَفِیع أَفَلَا تَتَذَکَّرُونَ (4)

تو آفریننده این جهان هستی، آفرینش جهان را بر اساس برنامه ریزی انجام دادی، زمین و آسمان ها را در شش مرحله آفریدی، تو می توانستی که در یک چشم به هم زدن هم جهان را بیافرینی امّا این چنین خواستی که جهان را در چند مرحله خلق کنی تا نشانه ای برای قدرت تو باشد.

بعد از آن تو بر «عرش» قرار گرفتی، «عرش» به معنای «تخت» است. پس از آن که جهان را آفریدی، بر تخت پادشاهی خود قرار گرفتی.

منظور از «تخت» در این آیه، علم و دانش توست. علم و دانش تو، همه زمین و آسمان ها را فرا گرفته است. هیچ چیز از علم تو پوشیده نیست.

وقتی پادشاه بر روی تخت خود می نشیند، در واقع او قدرت و احاطه خود را به کشور خود نشان می دهد. تخت پادشاه، نشانه قدرت او بر کشورش است. تو که خدای یگانه ای، از همه هستی خبر داری، آری ! هیچ چیز بر تو پوشیده نیست. هر برگ درختی که از درختان می افتد تو از آن آگاهی داری، تو تختی نداری که بر روی آن بنشینی و به آفریده های خود فرمان بدهی، تو بالاتر از این هستی که بخواهی در مکانی و جایی قرار گیری.

پس معنای صحیح این قسمت آیه چنین است: «تو بعد از آفرینش زمین و آسمان ها، به تدبیر امور جهان پرداختی».

ص:44

بُت پرستان تصوّر می کنند که بُت ها می توانند آنان را شفاعت کنند، هرگز چنین نیست، یار و یاوری غیر از تو برای انسان نیست، آن هنگام که عذاب تو فرا رسد، فقط تو هستی که می توانی انسان را از عذاب نجات دهی، هیچ کس بی اجازه تو نمی تواند شفاعت بکند، تو خدای یگانه هستی و شایسته پرستش. چرا انسان ها پند نمی گیرند؟

* * *

سجده : آیه 5

یُدَبِّرُ الاَْمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَی الاَْرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فِی یَوْم کَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَة مِمَّا تَعُدُّونَ (5)

این تو هستی که کار این جهان از آسمان گرفته تا زمین را اداره می کنی، همه هستی در دست قدرت توست، تو هستی که خلق می کنی و روزی می دهی.

تو ماه و خورشید و ستارگان را آفریدی، هر کدام از آنان در مدار مخصوص خود در حرکتند، تو به باران فرمان می دهی که بر کجا ببارد، تو فرمان می دهی که درختان در بهار زنده شوند، تو روزیِ بندگان را می دهی، انسان ها را خلق می کنی، آنچه آنان لازم دارند برایشان فراهم می سازی.

زمین به دور خود می چرخد و شب و روز به وجود می آید، تو زمین را همچون گهواره ای آرام برای انسان قرار دادی، ابر و باد و ماه و خورشید و فلک به امر تو در کارند.

آیا این جهان همواره باقی خواهد ماند؟

هرگز. فقط تو هستی که همیشه بوده ای و خواهی بود، هر چه غیر توست، سرانجام نابود می شود.

تو بودی که آفرینش را آغاز کردی، سرانجام هم، این آفرینش را به پایان

ص:45

می بری ! تو همه چیز را نابود می کنی. اختیار این جهان و هر چه در آن است، در دست توست، تو همان طور که جهان را آفریدی، می توانی آن را نابود کنی.

آیا نابودی جهان پایانِ کار است؟

نه. بار دیگر آفریدن را آغاز می کنی، فرشتگان را زنده می کنی و انسان ها به فرمان تو سر از خاک برمی دارند و برای حسابرسی به پیشگاه تو می آیند. آن روز، روز قیامت است، روزی که به اندازه هزار سال از سال های این دنیا طول می کشد.

این وعده توست، تو در روز قیامت همه را زنده می کنی تا به کسانی که ایمان آوردند و عمل نیک انجام دادند، پاداش نیکو دهی، این پاداش بر اساس عدل توست. در روز قیامت، کسانی که راه کفر را برگزیدند، نتیجه اعمال خود را می بینند، آنان در جهنّم گرفتار می شوند.

آری، روز قیامت، عدالت تو را تکمیل می کند، اگر قیامت نباشد، چه فرقی بین خوب و بد است؟ بعضی ها در این دنیا، به همه ظلم می کنند و به حقّ دیگران تجاوز می کنند و زندگی راحتی برای خود دست و پا می کنند و پس از مدّتی هم می میرند، آنان کی باید نتیجه ظلم خود را ببینند؟

آنان که روز قیامت و معاد را انکار می کنند، می گویند انسان بعد از مرگ، نیست و نابود می شود و همه چیز برای او تمام می شود. چگونه ممکن است سرانجام انسان های خوب با سرانجام انسان های بد، یکسان باشد؟ اگر قیامت نباشد، عدالت تو بی معنا می شود.

* * *

سجده : آیه 6

ذَلِکَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (6)

ص:46

تو قیامت را برپا می کنی تا انسان ها را حسابرسی کنی، به راستی تو چگونه این کار را خواهی کرد؟ میلیاردها انسان در صحرای قیامت جمع خواهند شد، آیا حسابرسی به اعمال ریز و درشت آنان، ممکن است؟

این کار برای انسان ها غیر ممکن است، امّا تو خدایی هستی که از پنهان و آشکار باخبر هستی، تو همه چیز را می دانی، علم تو، اندازه ای ندارد. تو توانا و مهربان هستی.

آری، روز قیامت، روز حسابرسی است، تو از همه چیز باخبر هستی و برای همین است که در آن روز به اندازه سرسوزنی به کسی ظلم نمی شود، همه رفتارها و کردارهای انسان ها، ثبت شده است. هر کس نتیجه رفتار و کردار خود را می بیند.

تو در آن روز به نیّت های خوب بندگانت نیز پاداش می دهی، خیلی ها هستند که نیّتِ کار خوبی داشته اند و امّا فرصت انجام آن را پیدا نکرده اند، آنان نیّت خود را به هیچ کس نگفته اند، امّا تو از آن باخبر بودی و در روز قیامت به آن نیّت پاداش می دهی.

همچنین تو از نفاق و دورویی منافقان باخبر هستی، ممکن است یک نفر یک عمر در میان مسلمانان زندگی کند و نماز بخواند و روزه بگیرد، امّا منافق باشد، روز قیامت تو او را به آتش جهنّم می افکنی. تو از راز دل همه باخبر هستی.

* * *

سجده : آیه 7

الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْء خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الاِْنْسَانِ مِنْ طِین (7)

ص:47

تو آن خدایی هستی که هر چه را آفریدی، نیکو آفریدی، تو نیاز هر کدام از آفریده های خود را می دانستی و به هر کدام، آنچه به آن نیاز داشت، عطا کردی. تو آدم(علیه السلام) را از گِل آفریدی.

* * *

به این جمله فکر می کنم: «خدا هر چه را آفرید، نیکو آفرید و به هر کدام، آنچه به آن نیاز داشت، عطا نمود»، من به مطالعه و تحقیق می پردازم و به این مطالب می رسم:

1 - حلزون

وقتی فهمیدم که خدا به حلزون ها 2500 دندان ریز داده است، تعجّب کردم ! قدرت این دندان ها به اندازه ای است که حلزون می تواند برگی را ریز ریز کند. حلزون قبل از اینکه غذایش را بخورد، با دندان هایش آن را به خوبی آسیاب می کند.

2 - مگس

دانشمندان حشره شناس می گویند ساختمان مغز و سیستم اعصاب مگس از مجهزترین هواپیماها پیچیده تر است، برای مثال: سرعت بال زدن مگس 350 بار در ثانیه است. ملخِ یک هواپیمای معمولی، در هر ثانیه تقریباً 27 بار دور می زند.

3 - کِنه

«اوربیتید» نام نوعی کِنه است که در خاک زندگی می کند، او قوی ترین جاندار روی زمین است. او می تواند 1180 برابر وزن خود را جا به جا کند. قدرت انسان وقتی می تواند همانند او باشد که بتواند 82000 کیلوگرم را از زمین بلند کند، اگر 7 اتوبوس را روی هم بگذارند و من آن ها را از زمین بلند

ص:48

کنم، توانسته ام با این کرم کوچک رقابت کنم ! یک انسان ورزشکار به زحمت می تواند دوبرابر وزن خود را از زمین بلند کند.

4 - مرغ مگس خوار

مرغ مگس خوار، کوچک ترین پرنده جهان است، قلب او 1260 بار در دقیقه می زند، (قلب انسان در دقیقه 70 بار می زند). او هر ثانیه 70 بار بال می زند. او می تواند 800 کیلومتر را بدون لحظه ای استراحت، پرواز کند. (نوعی از آنان هر سال برای مهاجرت مجبور هستند طول خلیج مکزیک را پرواز کنند).

به راستی انسان هر چقدر در آفرینش بیشتر فکر کند به عظمت قدرت خدا بیشتر پی می برد.

* * *

تو انسان را از خاک آفریدی، خاک بی ارزش ترین عنصر روی زمین است، تو از همین خاک، مغز انسان را آفریدی که شگفت ترین آفریده جهان است.

مغز در هر ثانیه بیش از یک صد میلیون پیام از اندام های مختلف عصبی دریافت می کند و در همان یک ثانیه، همه این اطّلاعات را پردازش و بررسی می کند.

در سال 1392 هجری شمسی اعلام شد: گروهی از دانشمندان ژاپنی و آلمانی سعی کردند تا یک درصد عملکردی را که مغز انسان در یک ثانیه انجام می دهد، شبیه سازی کنند.

آنان آزمایش خود را با بزرگ ترین رایانه جهان که 83 هزار پردازنده داشت، انجام دادند.

آنان به این نتیجه رسیدند که اگر این رایانه بزرگ بخواهد یک درصد از تمام پردازش ها و ارتباطاتی را (که یک ثانیه در مغز روی می دهد) شبیه سازی کند،

ص:49

چهل دقیقه وقت لازم دارد.

* * *

سجده : آیه 9 - 8

ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلَالَة مِنْ مَاء مَهِین (8) ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالاَْبْصَارَ وَالاَْفْئِدَةَ قَلِیلًا مَا تَشْکُرُونَ (9)

برایم گفتی که آدم(علیه السلام) را از گِل آفریدی و سپس فرزندان او را از نطفه ناچیزی آفریدی، نطفه ای که از غذاهایی که انسان می خورد، تشکیل می شود، همه غذاهای انسان، ریشه اش به خاک برمی گردد.

تو نطفه انسان را در رحمِ مادر (که جایگاه مطمئنّی بود) قرار دادی و آن نطفه رشد کرد و جنین شد و تو به او شکل و اندام بخشیدی، سپس از روح خود در آن دمیدی، به او قدرت شنوایی و بینایی و فهمیدن عطا کردی. تو این گونه انسان را آفریدی، ولی انسان ها چقدر کم شکرگزار تو هستند !

* * *

بار دیگر سخن تو را در آیه 8 می خوانم: «سپس خدا روح خودش را در انسان دمید». به راستی منظور از این سخن چیست؟ آیا تو روح داری و آن روح خود را در ما دمیده ای؟

این انسان است که جسم دارد و روح، امّا تو یگانه ای، تو نه جسم داری نه روح !

اگر تو روح می داشتی به روح خود نیازمند بودی، تو بی نیاز از همه چیز

ص:50

هستی، اگر بگویم تو روح داری، تو را نیازمند فرض کرده ام !

پس چرا در این آیه گفتی که در آدم از روح خود دمیدم؟

باید مطالعه کنم تا به جواب سؤال خود برسم...

* * *

به گفتگوی محمّدبن مسلم با امام صادق(علیه السلام) می رسم، این گفتگو، گمشده من است: روزی محمّدبن مسلم به امام صادق(علیه السلام)رو کرد و گفت:

__ در قرآن خوانده ام که «روح خدا» در ما دمیده شده است. مگر خدا روح دارد؟

__ خدا اوّل، جسم آدم را از گِل آفرید، پس از آن «روح آدم» را خلق نمود، خدا این «روح» را بر همه مخلوقات خود برتری داد، در واقع روح انسان بود که سرآمد همه آفرینش شد. خدا این روح را در جسم آدم قرار داد.

__ یعنی این روح، قبل از خلقت آدم وجود نداشت ؟ یعنی هزاران سال، خدا بود و این روح نبود، پس این روح، روح خدا نیست. این روح آدم است. اگر این روح، روح خدا بود، باید همیشه باشد، در حالی که این روح را خدا بعداً آفرید.

__ بله. همین طور است. خدا هرگز روح ندارد. او روحی را برای آدم خلق کرد و بعداً در جسم آدم قرار داد.

__ آقای من ! اگر این طور است پس چرا در قرآن آمده است که من از روح خود در آدم دمیدم؟ چرا خدا در قرآن می گوید: «و از روحم در آدم دمیدم».

__ من مثالی برای تو می زنم. آیا می دانی خدا در قرآن، از کعبه چگونه یاد می کند؟ او به ابراهیم(علیه السلام) می گوید: «خانه ام را برای طواف کنندگان آماده کن». معنای «خانه خدا» چیست؟ یعنی خانه ای که خدا آن را به عنوان خانه خود

ص:51

انتخاب کرده است. همین طور خدا وقتی «روح آدم» را خلق کرد، این روح را انتخاب کرد، زیرا این روح خیلی باشکوه بود، برای همین خدا از آن این گونه تعبیر کرد.(16)

سخن امام صادق(علیه السلام) به پایان رسید، من اکنون می فهمم که معنای «روح خدا» چیست، من در این سخن فکر کردم، آری، خیلی چیزها را می توان به خدا نسبت داد، مثل خانه خدا، دوست خدا.

معلوم است که خانه خدا، غیر از خداست، خانه خدا را ابراهیم(علیه السلام) به دستور خدا ساخته است، خانه خدا ربطی به حقیقت و ذات خدا ندارد.

حالا معنای «روح خدا» را بهتر می فهمم: روحی که خدا آن را آفریده است، روحی که خدا آن را خیلی دوست می دارد، روحی که گلِ سرسبد جهان هستی است. این روح، آفریده خداوند است.

ص:52

سجده : آیه 12 - 10

وَقَالُوا أَئِذَا ضَلَلْنَا فِی الاَْرْضِ أَئِنَّا لَفِی خَلْق جَدِید بَلْ هُمْ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ کَافِرُونَ (10) قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلَی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ (11) وَلَوْ تَرَی إِذِ الُْمجْرِمُونَ نَاکِسُو رُءُوسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَالِحًا إِنَّا مُوقِنُونَ (12)

محمّد(صلی الله علیه وآله) برای بُت پرستان مکّه از روز قیامت سخن می گفت، آنان با تعجّب می پرسیدند: «وقتی ما مُردیم و بدن ما پوسید و به مشتی خاک تبدیل شدیم، آیا دوباره زنده می شویم؟».(17)

آنان روز قیامت را انکار می کردند و می خواستند با انکار آن، آزادانه به هوسرانی خود ادامه دهند. آنان غرق در لذّت های دنیا شده اند، از محمّد(صلی الله علیه وآله)می خواهی تا به آنان چنین بگوید: «فرشته مرگ را بر شما گمارده اند و او جان شما را می گیرد، وقتی روز قیامت برپا شود شما برای حسابرسی به پیشگاه

ص:53

خدا حاضر می شوید».

مرگ و زندگی انسان به دست او نیست، این تو هستی که عزرائیل را مأمور مرگ انسان ها کرده ای. زمان مرگ هر انسانی مشخّص است، وقتی آن زمان فرا رسد، عزرائیل جان او را می گیرد، هیچ انسانی نمی تواند مرگ را از خود دور کند.

امروز این کافران، روز قیامت را دروغ می شمارند، وقتی قیامت فرا رسد، آنان در پیشگاه تو سرهای خود را به زیر می افکنند، حال آنان چه اَسَف بار است ! در آن لحظه آنان چنین می گویند: «پیامبران تو در دنیا به ما وعده چنین روزی را می دادند، ما آنچه را تو وعده داده بودی، به چشم دیدیم. پیامبران از صدای جهنّم برای ما سخن گفتند و ما امروز صدای هولناک جهنّم را شنیدیم، اکنون از تو می خواهیم ما را به دنیا بازگردانی تا گذشته را جبران کنیم و عمل نیک انجام دهیم، ما دیگر به وعده های تو ایمان آورده ایم».

* * *

سجده : آیه 14 - 13

وَلَوْ شِئْنَا لاََتَیْنَا کُلَّ نَفْس هُدَاهَا وَلَکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لاََمْلاََنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ (13) فَذُوقُوا بِمَا نَسِیتُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَذَا إِنَّا نَسِینَاکُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (14)

تو به آنان چنین پاسخ می دهی:

به شما اختیار دادم تا شما راه خود را انتخاب کنید، من پیامبران را برای هدایت شما فرستادم و حقّ را بر شما آشکار کردم.

ص:54

من هیچ کس را مجبور به ایمان نکردم. اگر می خواستم می توانستم کاری کنم که همه مجبور به ایمان شوند، امّا چنین نخواستم. من به انسان ها فرصت انتخاب دادم.

دیگر فرصت شما به پایان رسیده است، ایمان امروز شما ارزشی ندارد، شما در دنیا پیامبران مرا دروغگو خواندید و کتاب مرا انکار کردید. این وعده حتمی من است که دوزخ را از جنّ ها و انسان ها پر می کنم.

اکنون عذاب جهنّم را بچشید به خاطر این که چنین روزی را نادیده می گرفتید. من هم امروز شما را به حال خود وامی گذارم و از لطف و رحمت خود بی نصیب می گردانم، پس عذاب همیشگی را که نتیجه اعمال خودتان است، بچشید.

* * *

در روز قیامت، حقیقت آشکار می شود، پرده های غفلت و لجاجت کنار می رود، همه به یگانگی تو اعتراف می کنند، مؤمنان و کافران تو را ستایش می کنند، ولی ستایش کافران پذیرفته نمی شود، زیرا دیگر کار از کار گذشته است.

فرشتگان زنجیرهای آهنین بر گردن آن ها می اندازند و آنان را بر صورت روی زمین می کشانند و آنان را به سوی جهنّم می برند، به راستی چه سرنوشت بدی در انتظار آنان است.(18)

* * *

سجده : آیه 17 - 15

إِنَّمَا یُؤْمِنُ بِآَیَاتِنَا الَّذِینَ إِذَا ذُکِّرُوا بِهَا

ص:55

خَرُّوا سُجَّدًا وَسَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَهُمْ لَا یَسْتَکْبِرُونَ (15) تَتَجَافَی جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ (16) فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُن جَزَاءً بِمَا کَانُوایَعْمَلُونَ (17)

از آتش جهنّمی که در انتظار کافران است، سخن گفتی، اکنون می خواهی از بهشتی که به مؤمنان وعده دادی، سخن بگویی، ابتدا شش ویژگی مؤمنان را بیان می کنی:

1 - مؤمنان کسانی هستند که وقتی آیات قرآن را می شنوند به سجده می روند و تو را تسبیح می کنند و حمد و ستایش تو را به جا می آورند و تکبّر نمی کنند.

آری، قرآن آنان را به یکتاپرستی و بندگی فرا می خواند و آنان این گونه تو را اجابت می کنند.

2 - آنان تسبیح و حمد تو را به جا می آورند، «سبحان الله» و «الحمدلله» می گویند، تو را از همه نقص ها و عیب ها پاک می دانند و همه خوبی ها را از آنِ تو می دانند.

3 - مؤمنان هرگز تکبّر نمیورزند، آن ها همواره تواضع و فروتنی دارند.

4 - شب هنگام که غافلان در خواب ناز هستند، از بستر برمی خیزند، همه جا سکوت است و آرامش. هیچ کس آنان را نمی بیند، آنان نماز شب می خوانند.(19)

5 - آنان تو را با بیم و امید می خوانند، نه از عذاب تو خود را ایمن می دانند و نه از رحمت تو مأیوس می شوند، امید زیاد به لطف تو سبب غرور و غفلت

ص:56

می شود، ترس زیاد از عذاب هم سبب یأس و سستی می گردد. آنان هم امید دارند و هم بیم.

6 - آنان از آنچه تو به آنان داده ای به نیازمندان کمک می کنند.

* * *

هیچ کس نمی داند و نمی تواند حدس بزند که تو چه پاداش های زیبایی برای آنان آماده کرده ای، پاداش هایی که مایه روشنی چشم آن ها می شود و اشک شوق از دیدگان آنان جاری می کند، همه آن پاداش ها، سزای کارهای خوبی است که آنان انجام داده اند.

آری، نهرهای آب از زیر درختان جاری است، میوه های بهشت همیشه هست، سایه درختان آن همیشگی است، برگ درختان در آنجا نمی ریزد، در بهشت هیچ کمبودی نیست، مؤمنان در سایه دلپذیر و نوازشگر درختان روی تخت ها می نشینند و از نعمت های زیبای آنجا بهره می برند...(20)

* * *

قرآن در آیه 15 این سوره، ویژگی اوّل مؤمنان را چنین بیان می کند: «مؤمنان کسانی هستند که وقتی آیات قرآن را می شنوند به سجده می افتند و خدا را تسبیح می کنند و حمد و ستایش او را به جا می آورند و تکبّر نمی کنند».

این آیه، سجده واجب دارد، یعنی اگر کسی متنِ عربی این آیه را بشنود، واجب است به سجده برود و کافی است که سه بار «سُبحانَ الله» بگوید.

اکنون که من این آیه را به زبان فارسی نوشتم، مستحب است به سجده بروم و پیشانی بر خاک بسایم و با سجده نشان بدهم که در برابر خدای خویش،

ص:57

فروتن هستم.

* * *

سجده : آیه 20 - 18

أَفَمَنْ کَانَ مُؤْمِنًا کَمَنْ کَانَ فَاسِقًا لَا یَسْتَوُونَ (18) أَمَّا الَّذِینَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوَی نُزُلًا بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (19) وَأَمَّا الَّذِینَ فَسَقُوا فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ کُلَّمَا أَرَادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْهَا أُعِیدُوا فِیهَا وَقِیلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ (20)

تو همه انسان ها را به یکتاپرستی فرا خواندی، آیا کسانی که ایمان آورده اند با کسانی که نافرمانی کردند، یکسان هستند؟

هرگز !

این دو گروه، هرگز یکسان نیستند، کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند، در بهشت جای می گیرند، پاداش کارهای نیک آنان، بهشت جاودان است.

ولی کسانی که نافرمانی کردند، جایگاهشان جهنّم است، آنان در آتش سوزان جهنّم گرفتار می شوند، هر بار که بخواهند از آنجا خارج شوند، فرشتگان آنان را بازمی گردانند و به آنان می گویند: «آیا به یاد دارید که جهنّم را دروغ می شمردید؟ پس بچشید آنچه را دروغ می شمردید».

* * *

سجده : آیه 21

وَلَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الاَْدْنَی دُونَ الْعَذَابِ الاَْکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (21)

ص:58

تو انسان را برای سعادت و رستگاری آفریدی، به او اختیار دادی تا راه خود را انتخاب کند، برای او پیامبران و کتاب های آسمانی فرستادی، امّا گروهی از انسان ها گرفتار غفلت می شوند و راه کفر را برمی گزینند، تو دوست نداری کسی به عذاب جاویدان گرفتار شود، پس آن ها را به بلا گرفتار می سازی، شاید از خواب غفلت بیدار شوند.

تو آن ها را قبل از عذاب جهنّم، به عذاب این دنیا گرفتار می کنی، بلاهای زیادی برایشان می فرستی، شاید توبه کنند و به سوی تو بازگردند و سعادتمند شوند.

* * *

تو برای گناهکاران دو قانون داری:

1 - قانون بلا: آنان را به بلاهای سخت مبتلا می کنی تا از خواب غفلت بیدار شوند.

2 - قانون استدراج: وقتی آنان با نزول بلاها هم از خواب غفلت بیدار نشدند، از راه افزایش نعمت ها، آنان را مجازات می کنی.

آری، تو درِ نعمت ها را به روی آنان می گشایی، صحّت و تندرستی، ثروت و دارایی، قدرت و توانایی و مانند آن را به آنان عنایت می کنی تا سرگرم خوش گذرانی شوند.

وقتی غرق نعمت ها و خوشی ها شدند، آنان را به عذابی ناگهانی گرفتار می سازی، مرگ سراغ آنان می آید و آنان را به سوی آتش جهنّم می برد.(21)

* * *

ص:59

سجده : آیه 22

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآَیَاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهَا إِنَّا مِنَ الُْمجْرِمِینَ مُنْتَقِمُونَ (22)

چه کسی ستمکارتر از همه است؟ چه کسی بیش از همه به خود ظلم کرده است؟

کسی که وقتی قرآن برای او خوانده می شود، از آن روی برگرداند و آن را انکار کند. چنین کسی شیفته دنیا شده است و برای این که از لذّت های دنیا بیشتر بهره ببرد، قرآن را انکار می کند و پیامبران را دروغگو می خواند، تو به او مهلت می دهی، او فکر می کند که این نعمت ها همیشه برای او خواهد بود، او شیفته زیبایی های ظاهری دنیا می شود و به این دنیا، دل خوش می دارد، امّا ناگهان مرگ او فرا می رسد و فرشته مرگ می آید تا جان او را بگیرد، در آن لحظه، پرده ها از جلوی چشمش کنار می رود و عذاب تو را می بیند.

این وعده توست: تو انتقامی سخت از کسانی که مُجرم هستند، خواهی گرفت.

* * *

به راستی چه فرقی میان گناهکار و مُجرم وجود دارد؟

تو از پیامبر خود می خواهی تا به گناهکاری که از گناه خود پشیمان شده است، سلام کند و او را گرامی بدارد و به او مژده بخشش و مهربانی تو را بدهد.

تو گناهکار پشیمان را می بخشی، این وعده توست، تو حساب گناهکار را از مُجرم، جدا کرده ای.

ص:60

به راستی چه فرقی میان گناهکار و مُجرم وجود دارد؟

گناهکار کسی است که خطایی انجام می دهد، امّا این کار را از روی عناد و دشمنی و لجاجت با تو انجام نمی دهد، او ازروی نادانی و غفلت یا به سبب غلبه شهوت و غضب گناهی می کند. وقتی او پشیمان شد و از گناهش توبه کرد، تو او را می بخشی.

امّا مُجرم کسی است که از روی عناد و دشمنی با تو به دستورات تو عمل نمی کند و راه خطا می رود، هدف او چیزی جز لجاجت با تو نیست، تو مُجرم را به عذاب سخت گرفتار خواهی ساخت.(22)

ص:61

سجده : آیه 23

وَلَقَدْ آَتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ فَلَا تَکُنْ فِی مِرْیَة مِنْ لِقَائِهِ وَجَعَلْنَاهُ هُدًی لِبَنِی إِسْرَائِیلَ (23)

گروهی از مسلمانان که تازه اسلام آورده بودند، وقتی آیات قرآن را می شنیدند، آن را با تورات مقایسه می کردند، آنان با خود می گفتند: «محمّد می گوید تورات هم کتاب خداست، به راستی اگر چنین است، پس چرا تورات با قرآن اختلاف دارد؟ مگر می شود خدا در قرآن حکمی بدهد و در تورات حکم دیگری؟ شاید تورات، کتاب آسمانی نباشد، شاید یهودیان آن را از پیش خود ساخته اند».

تو می دانستی که گروهی از مسلمانان چنین فکری دارند، برای همین تو این آیه را نازل کردی: «ای محمّد ! من به موسی کتاب تورات را دادم، شک نداشته باش که موسی(علیه السلام)آیات مرا دریافت کرد، من تورات را وسیله هدایت بنی اسرائیل قرار دادم».

ص:62

تو دوست داری که مسلمانان همه کتاب های آسمانی را کتاب تو بدانند، پیامبران، معلّمان بزرگ بشریّت می باشند که هرکدام در رتبه و کلاسی، به آموزش بشر پرداخته اند.

وقتی کسی به مدرسه می رود در کلاس اوّل، خواندن و نوشتن می آموزد، با فرا رسیدن سال بعد، به پایه بالاتر می رود و دروس پایه اوّل را کنار می گذارد.

زمان موسی(علیه السلام)، کتاب تورات برای بشر مفید بود، اکنون نوبت قرآن است. قرآن کامل ترین دین را به مردم معرّفی می کند و همه نیازهای بشر را تأمین می کند.

معلوم است منظور از تورات در اینجا، آن توراتی است که تحریف نشده است. هر مسلمان به آن تورات که تو بر موسی(علیه السلام) نازل کردی، ایمان دارد.

* * *

اگر در قرآن مطلبی را می خوانم که خلاف تورات است، نباید فکر کنم که تورات از طرف تو نبوده است !

این نشانه کامل بودن اسلام است، زیرا رشد انسان ها، زمینه ساز نزول حکم جدید بوده است. شنیده ام که در تورات فقط یک روز، روزه واجب است (روز دهم آغاز هر سال که همان روز دهم ماه تِشرین است). امّا در قرآن روزه سی روز (ماه رمضان) واجب شده است.

روزه یهودیان، یک شبانه روز کامل است، آنان به مدّت بیست و چهار ساعت از خوردن و آشامیدن خودداری می کنند، امّا مسلمانان از اذان صبح تا غروب آفتاب روزه هستند.

* * *

ص:63

سجده : آیه 25 - 24

وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَکَانُوا بِآَیَاتِنَا یُوقِنُونَ (24) إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیَما کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (25)

سخن از بنی اسرائیل به میان آمد، تو به موسی(علیه السلام) تورات را دادی تا بنی اسرائیل را هدایت کند.

پس از مرگ موسی(علیه السلام)، گروهی از آنان را به عنوان «امام» قرار دادی، زیرا آنان در راه تو شکیبایی نمودند و به آیات تو یقین داشتند. تو آنان را امام قرار دادی تا به فرمان تو مردم را هدایت کنند.

آن امامان چه کسانی بودند؟

پیامبرانی که پس از موسی(علیه السلام) به پیامبری رسیدند و وظیفه هدایت مردم را به عهده گرفتند، آن پیامبران، پیشوا و امام مردم بودند، نام بعضی از آنان را در اینجا می نویسم: یوشع، داوود، سلیمان، الیاس، الیسع، عُزَیر، ایّوب، یونس، زکریا، یحیی، عیسی(علیهم السلام).

* * *

تو برای هدایت بنی اسرائیل، پیامبرانی را به عنوان امام و پیشوا در میان آنان قرار دادی، امّا بنی اسرائیل دست به اختلاف زدند و راه های مختلفی را پیمودند، سرچشمه این اختلافات، چیزی جز هوس و عشق به ریاست نبود، تو در روز قیامت در میان آنان داوری خواهی کرد و هر کس را به سزای عملش خواهی رساند، آنان که از حقّ پیروی کردند در بهشت جای خواهی داد و آنان که باطلی را ساختند و مردم را به سوی آن فرا خواندند، در آتش جهنّم خواهند سوخت.

* * *

ص:64

روزی امام صادق(علیه السلام) آیه 23 این سوره را برای یاران خود خواند و فرمود: «خداوند به پیامبر بشارت داد که از خاندان او امامانی قرار می دهد».(23)

وقتی من این حدیث را خواندم، فهمیدم که این آیه از یک قانون خدا سخن می گوید، خدا برای هدایت مردم، رهبرانی آسمانی قرار می دهد. این قانون خدا می باشد و برای همه زمان ها و مکان ها می باشد.

آیه 23 از امامان، سخن می گوید، امامانی که خدا بعد از موسی(علیه السلام) برای بنی اسرائیل فرستاد، پیامبر هم بودند، ولی امامان امّت اسلامی، پیامبر نیستند، زیرا محمّد(صلی الله علیه وآله) آخرین پیامبر بود و پس از او هرگز پیامبری نمی آید.

آری، در روز عید غدیر خدا به محمّد(صلی الله علیه وآله) فرمان داد تا علی(علیه السلام)را به عنوان «امام» معرّفی کند و از مردم بخواهد با او بیعت کنند.

هیچ گاه خدا زمین را از امام خالی نمی گذارد، دوازده امام معصوم، وظیفه رهبری جامعه را به عهده دارند، این همان راه امامت است که خدا مردم را به پیروی از آن فرا خوانده است.

امروز هم مهدی(علیه السلام) امام زمان من است، پیشوای من است، باید او را بشناسم، خدا از من خواسته است تا ولایت او را بپذیرم و پیرو او باشم.(24)

* * *

سجده : آیه 27 - 26

أَوَلَمْ یَهْدِ لَهُمْ کَمْ أَهْلَکْنَا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْقُرُونِ یَمْشُونَ فِی مَسَاکِنِهِمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لاََیَات أَفَلَا یَسْمَعُونَ (26) أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْمَاءَ إِلَی الاَْرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعًا تَأْکُلُ مِنْهُ أَنْعَامُهُمْ وَأَنْفُسُهُمْ أَفَلَا یُبْصِرُونَ (27)

سخن از موسی(علیه السلام) و قوم بنی اسرائیل به میان آمد، موسی(علیه السلام)در راه مبارزه با

ص:65

فرعون با مشکلات زیادی روبرو شد و سرانجام تو او را یاری کردی و فرعون را در رود نیل غرق کردی.

اکنون با بُت پرستان مکّه سخن می گویی، به راستی چرا آنان فکر نمی کنند؟ چرا از عذاب تو نمی ترسند؟ چرا از سرنوشت گذشتگان پند نمی گیرند؟

قوم عاد و قوم ثمود هم به بُت پرستی رو آورده بودند، تو هود(علیه السلام) را برای قوم عاد و صالح(علیه السلام) را برای قوم ثمود فرستادی ولی آنان پیامبران خود را دروغگو پنداشتند و بر گمراهی خود اصرار ورزیدند و سرانجام عذاب آسمانی بر آنان نازل شد.

خانه های ویران شده آنان در زمان محمّد(صلی الله علیه وآله) باقی بود، بیشتر مردم مکّه به تجارت مشغول بودند و به شام و یمن سفر می کردند. ویرانه های قوم ثمود در شمال حجاز (در مسیر سوریه) بود و خرابه های قوم عاد در جنوب حجاز (در مسیر یمن) بود.

بُت پرستان مکّه، این خرابه ها را بارها دیده اند و از سرزمین آنان عبور کرده اند، در سرگذشت آنان، عبرت های زیادی است، چرا این بُت پرستان سخن حقّ را نمی شنوند و پند نمی گیرند؟

تو آن خدایی هستی که آب را به سوی سرزمین های خشک می فرستی تا گیاهان رشد کنند و آنان و چهارپایانشان از آن گیاهان بهره مند شوند. تو این گونه به آنان روزی می دهی، چرا چشم بصیرت نمی گشایند تا لطف و مهربانی تو را بنگرند و به یکتایی تو ایمان آورند؟

* * *

ص:66

سجده : آیه 30 - 28

وَیَقُولُونَ مَتَی هَذَا الْفَتْحُ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (28) قُلْ یَوْمَ الْفَتْحِ لَا یَنْفَعُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِیمَانُهُمْ وَلَا هُمْ یُنْظَرُونَ (29) فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَانْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ (30)

محمّد(صلی الله علیه وآله) در شهر مکّه و در محاصره بُت پرستان بود، بُت پرستان پیروان او را شکنجه می کردند و به او سنگ پرتاب می کردند و خاکستر بر سرش می ریختند.

تو به محمّد(صلی الله علیه وآله) وعده پیروزی دادی. از آینده به او خبر دادی: او از این شهر به مدینه می رود و در آنجا پیروان زیادی پیدا می کند و با لشکری باشکوه به این شهر برمی گردد و همه بُت ها را سرنگون می کند و بار دیگر کعبه، پایگاه یکتاپرستان می شود.

محمّد(صلی الله علیه وآله) این وعده را به پیروانش خبر داد و این خبر به گوش بُت پرستان رسید. آنان باور نمی کردند روزی محمّد(صلی الله علیه وآله)به پیروزی برسد. برای همین به مسلمانان گفتند: «اگر سخن شما راست است، به ما بگویید که این پیروزی شما کی خواهد بود».

اکنون تو این آیات را نازل می کنی: «ای محمّد ! به آنان خبر بده که در روز پیروزی، دیگر ایمان آوردن آنان هیچ فایده ای نخواهد داشت و به آنان فرصت توبه داده نمی شود، ای محمّد ! از این کافران لجوج روی بگردان و منتظر باش که آنان نیز منتظرند. ای محمّد ! تو منتظر یاری من باش و آنان نیز منتظر عذاب من باشند».

* * *

ص:67

پیامبر به مدینه هجرت کرد و هشت سال در آنجا ماند و با لشکر ده هزار نفری به سوی مکّه حرکت کرد تا آن شهر را از بُت ها پاک گرداند. بُت پرستان داخل و اطراف کعبه، بُت های زیادی قرار داده بودند، کعبه یادگار ابراهیم(علیه السلام)بود، باید آنجا از این بُت ها پاک می شد. پیامبر پیامی را برای مردم مکّه فرستاد: «هر کس به کعبه پناه ببرد، در امان است، هر کس به خانه خود برود و درِ خانه اش را ببندد، در امان است».

لشکر پیامبر به سوی مکّه پیش می رفت، یکی از یاران پیامبر پرچمی را در دست گرفت و سوار بر اسب به سوی شهر رفت و فریاد برآورد: «امروز، روز انتقام است».

پیامبر از این ماجرا باخبر شد، او از علی(علیه السلام) خواست تا زود خود را به مکّه برساند و پرچم را از او بگیرد و در شهر فریاد بزند: «امروز روز مهربانی است».

درست است که مردم این شهر به پیامبر بارها سنگ زدند، او را جادوگر و دیوانه خوانده بودند و بر سرش خاکستر ریخته بودند، یارانش را با آتش شکنجه کرده بودند، امّا او پیامبر مهربانی است، اگر آنان پشیمان شوند و از دشمنی با حقّ دست بردارند، او آن ها را می بخشد. آری، امروز روز مهربانی است. در آن روز، عدّه زیادی از مردم مکّه ایمان آوردند، گروهی از آنان از بهترین مسلمانان شدند.

* * *

اکنون یک سؤال دارم: خدا در آیه 29 می گوید ایمان آوردن در روز پیروزی،

ص:68

هیچ فایده ای ندارد، پس چرا در روز فتح مکّه، ایمان آوردن بُت پرستان برای آنان فایده داشت؟ چرا ایمان آنان، پذیرفته شد؟

چه کسی به این سؤال من پاسخ می دهد؟ باید مطالعه کنم...

وعده ای که پیامبر به مسلمانان داد، وعده فتح مکّه بود. وقتی بُت پرستان مکّه این وعده را شنیدند، سؤال کردند: «فتح مکّه چه زمانی است». سؤال آنان درباره فتح مکّه بود.

امّا جواب تو چه بود؟ تو در آیه 29 از «روز فتح» سخن می گویی، روز فتحی که اینجا از آن سخن می گویی، فتح مکّه نیست، چون در فتح مکّه، ایمان مردم فایده بخشید، امّا در روز فتح، هرگز ایمان آوردن کسی فایده ای نمی بخشد.

من باید ببینم در کجای قرآن از روزی سخن گفته ای که دیگر ایمان آوردن، سودی نمی بخشد؟

به آیه 158 سوره انعام می رسم، تو در قرآن از روزی سخن گفتی که دیگر ایمان آوردن مردم برای آنان سود و فایده ای ندارد. امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) در تفسیر آن آیه گفته اند که منظور از آن روز، روز رجعت است.(25)

«رجعت»، همان زنده شدنِ دوباره است، وقتی مهدی(علیه السلام)ظهور کند، سال ها روی زمین حکومت می کند، پس از آن روزگار رجعت فرا می رسد، تو محمّد(صلی الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) را همراه با گروهی از بندگان خوبت، زنده می کنی، همچنین در آن روز، گروهی از کافران را زنده می کنی تا آنان به سزای اعمالشان در این دنیا برسند. آن روز دیگر ایمان آوردن کافران، فایده ای ندارد.

ص:69

* * *

سؤال کافران از زمان فتح مکّه بود، چرا تو این سؤال را بی جواب گذاشتی و از روزگار رجعت برای آنان، سخن گفتی؟

فتح مکّه به زودی فرا می رسید، اگر آنان چند سال صبر می کردند، فتح مکّه را به چشم می دیدند، تو چنین خواستی که از حادثه ای بسیار بزرگ تر سخن بگویی:

روزگار رجعت !

رجعت، «یوم الله» است، تو در آن روزگار، نعمت خود را بر پیامبر تمام می کنی، دشمنان او را زنده می کنی و از آنان انتقام می گیری.(26)

ص:70

سوره اَحزاب

اشاره

ص:71

آشنایی با سوره

1 - این سوره «مکّی» است و سوره شماره 33 قرآن می باشد.

2 - «اَحزاب» به معنای «گروه ها» می باشد، این سوره حوادث جنگ «احزاب» را حکایت می کند. این جنگ در سال پنجم هجری روی داد، بُت پرستان مکّه همراه با گروه های مختلف عرب به مدینه هجوم آوردند تا اسلام را نابود کنند. ماجرای چگونگی پیروزی مسلمانان در این جنگ، در این سوره بیان شده است. نام دیگر جنگ احزاب، «جنگ خندق» می باشد.

3 - موضوعات مهم این سوره چنین است: کارشکنی منافقان در جنگ احزاب، سختی هایی که مسلمانان در این جنگ تحمّل کردند، حجاب زنان، سخنانی درباره همسران پیامبر، آیه تطهیر (عصمت خاندان پیامبر)، مبارزه با خرافات روزگار جاهلیّت (ازدواج مجدّد پیامبر).

ص:72

احزاب : آیه 3 - 1

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیًما حَکِیًما (1) وَاتَّبِعْ مَا یُوحَی إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا (2) وَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ وَکَفَی بِاللَّهِ وَکِیلًا (3)

پیامبر به مدینه هجرت کرد و تعداد مسلمانان روز به روز زیاد شد، دو جنگ «بدر» و «احد» بین مسلمانان و بُت پرستان روی داد، در جنگ بدر که در سال دوم هجری روی داد، مسلمانان به پیروزی بزرگی دست یافتند، در سال سوم هجری بُت پرستان به مدینه حمله کردند، در این جنگ اگر چه مسلمانان به پیروزی نهایی نرسیدند، امّا بُت پرستان هم نتوانستند مدینه را تصرّف کنند و به هدف اصلی خود برسند.

سال پنجم هجری فرا می رسد، بُت پرستان مکّه گروهی را به مدینه می فرستند تا پیشنهادی به محمّد(صلی الله علیه وآله) بدهند، نمایندگان بُت پرستان با محمّد(صلی الله علیه وآله)

ص:73

دیدار می کنند و به او چنین می گویند: «ای محمّد ! اگر تو قول بدهی از بُت های ما بدگویی نکنی، ما هم قول می دهیم که دیگر با تو دشمنی نکنیم».

در میان مسلمانان مدینه، منافقانی هم بودند، آنان به ظاهر ایمان آورده بودند، امّا دل های آنان از نور ایمان خالی بود، منافقان وقتی این پیشنهاد بُت پرستان را شنیدند از محمّد(صلی الله علیه وآله)خواستند تا سخن آنان را قبول کند، منافقان به پیامبر گفتند: «اگر این پیشنهاد آنان را قبول کنید، ما از جنگ آسوده می شویم، آخر تا به کی باید از دشمنان در هراس باشیم، همین که ما در مدینه آزاد باشیم که دین خود را داشته باشیم، خوب است، بُت پرستان هم در مکّه، دین خود را داشته باشند».

همه منتظر بودند: آیا پیامبر پیشنهاد بُت پرستان را می پذیرد، اینجا بود که پیامبر پیشنهاد آنان را نپذیرفت و دستور داد تا آن ها از مدینه بیرون بروند.

گروهی از مسلمانان با خود فکر کردند که قبول این پیشنهاد در این شرایط، کار پسندیده ای بود، چرا پیامبر چنین نکرد.

اینجاست که تو این آیات را نازل می کنی، تو با محمّد(صلی الله علیه وآله)سخن می گویی امّا منظور تو این است که مسلمانان درس خود را فرا بگیرند.

تو به محمّد(صلی الله علیه وآله) چنین می گویی: «ای محمّد ! همواره تقوا پیشه کن و از کافران و منافقان اطاعت نکن، من دانا و فرزانه هستم، می دانم پیروی از آنان چقدر برای هدف تو ضرر دارد، فقط از آنچه از طرف من به تو وحی می شود، پیروی کن که من از همه آنچه بندگانم انجام می دهند، آگاه هستم، بر من توکّل کن، همین برای تو بس است که من یاور تو باشم، اگر هزاران دشمن قصد نابودی تو را دارند، باکی نداشته باش، چون یار و یاوری همانند من داری».

پیامبر این آیات را برای مسلمانان خواند، همه می فهمند که پیامبر به وظیفه

ص:74

خود عمل کرده است، صلح و سازش با بُت پرستان در این شرایط درست نیست، تو می دانی که بُت پرستان چه نقشه های شومی در سر دارند، آنان می خواستند مسلمانان را این گونه فریب دهند و وقتی آنان هر گونه آمادگی نظامی خود را از دست دادند به آنان حمله کنند و آنان را از بین ببرند.

* * *

احزاب : آیه 5 - 4

مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُل مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ وَمَا جَعَلَ أَزْوَاجَکُمُ اللَّائِی تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِکُمْ وَمَا جَعَلَ أَدْعِیَاءَکُمْ أَبْنَاءَکُمْ ذَلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْوَاهِکُمْ وَاللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ (4) ادْعُوهُمْ لاَِبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آَبَاءَهُمْ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَمَوَالِیکُمْ وَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ فِیَما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَلَکِنْ مَا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیًما (5)

هیچ چیز برای سعادت یک جامعه بدتر از خرافات نیست، وقتی خرافات در جامعه ریشه بدواند، آن جامعه دچار آسیب های زیادی می شود. اکنون وقت آن است که مردم را از سه خرافه آگاه کنی:

* خرافه اوّل

گروهی خیال می کردند که انسان دو روح دارد، یک روح او کارهای خوب انجام می دهد و دیگری کارهای بد. آنان می گفتند که وقتی ما گناهی انجام می دهیم، هیچ تقصیری نداریم، چون روحِ بد ما این کار را می کند. ما اسیر آن روحِ بد خود هستیم، نمی دانیم چه کنیم؟ وقتی زمینه گناه پیش می آید، ما

ص:75

اختیاری از خود نداریم، این روحِ بد ماست که مشتاقانه به سوی گناه می رود.(27)

این سخن، خرافه ای بیش نبود، تو با این خرافه مبارزه می کنی و این چنین می گویی: «من درون هیچ کس، دو دل قرار ندادم».

مردم آن زمان، دل را جایگاه روح می دانستند، وقتی تو می گویی من دو دل قرار ندادم، معنای آن این است: «من دو روح درون انسان قرار ندادم».

آری، تو انسان را با یک روح آفریدی، حقیقت او، روح اوست، تو به انسان اختیار دادی و باید راه خود را انتخاب کند، درست است که شیطان او را وسوسه می کند، امّا تو فرشتگان را به کمک انسان می فرستی تا او را به خوبی ها امر کنند. هر انسانی بین دو راه خوب و بد قرار دارد، او خودش باید راهش را انتخاب کند.

* خرافه دوم

در آن زمان، بعضی از مردها وقتی از زن خود ناراضی می شدند به او چنین می گفتند: «تو برای من همچون مادرم هستی».

مردم آن روزگار، بر این باور بودند که وقتی کسی این سخن را گفت، دیگر همسرش همانند مادرش می شود و مرد حقّ ندارد با همسرش رابطه جنسی داشته باشد. آنان به این کار، «ظِهار» می گفتند.

اینجا بود که مشکلات آن زن آغاز می شد، آن زن در بلاتکلیفی کامل بود، او زن شوهردار به حساب نمی آمد (چون شوهرش با او قطع رابطه زناشویی کرده بود) و از طرف دیگر، نمی توانست با مرد دیگری ازدواج کند، چون شوهرش او را طلاق نداده بود.

آری، ظِهار، خرافه ای بود که در جامعه آن زمان، رواج زیادی داشت و هیچ

ص:76

مردی بعد از ظهار، حقّ نداشت با زنش رابطه جنسی داشته باشد.

اکنون تو در اینجا چنین می گویی: «ای مردم ! وقتی شما همسران خود را ظِهار می کنید، من همسران شما را مادر شما قرار نمی دهم».

این گونه تو خرافه ظِهار را باطل اعلام می کنی، آخر این چه خرافه ای است که یک مرد با گفتن یک جمله، زنش بر او حرام شود و آن زن هم تا آخر عمر، در بلاتکلیفی بماند؟ اگر مرد به هر دلیلی نمی خواهد با همسرش زندگی کند، می تواند او را طلاق بدهد و آن زن می تواند به دنبال زندگی خود برود و اگر خواست با مرد دیگری ازدواج کند.

ظِهار هرگز رابطه زناشویی را از بین نمی برد، فقط طلاق است که اگر با شرایطش انجام شود می تواند به پیمان زناشویی پایان دهد.

البتّه تو برای مردی که همسرش را ظهار می کرد، مجازاتی قرار دادی، درست است که همسرش بر او حرام نمی شود، امّا او باید کفّاره بدهد (او باید یک برده آزاد کند یا دو ماه روزه بگیرد یا به شصت فقیر غذا بدهد). وقتی او این کفّاره را پرداخت کرد، می تواند نزد همسرش برگردد.

* خرافه سوم

در آن روزگار رسم بود که بعضی از مردم، فرزندِ شخص دیگری را به عنوان فرزند خود انتخاب می کردند و او را به عنوان فرزند خود می خواندند. وقتی چنین اتّفاقی می افتاد، آنان ویژگی هایی را که فرزندِ واقعی داشت برای «فرزندخوانده» قرار می دادند.

اکنون تو این خرافه را هم باطل اعلام می کنی و چنین می گویی: «من فرزندخوانده را فرزند واقعی قرار ندادم، شما فرزندخوانده را همانند فرزندِ واقعی می خوانید، امّا این سخنی است که شما بدون هیچ دلیلی بر زبان

ص:77

می آورید. سخن من حقّ است و من هستم که راه راست را نشان شما می دهم، از شما می خواهم که فرزندخوانده را به نامِ پدر واقعی اش بخوانید و او را به پدرش نسبت بدهید، این روش، نزد من پسندیده و منصفانه است. اگر هم پدر فرزندخوانده را نمی شناسید، دلیل نمی شود که دیگری را به عنوان پدر او معرّفی کنید، آن فرزندخوانده، برادر و دوست دینی شما می باشد، او را به اسم خودش صدا بزنید، البتّه اگر شما از روی فراموشی، او را به دیگری نسبت دادید، بر شما گناهی نیست، زیرا شما عمداً قصد این کار را نداشته اید، من خدای بخشنده و مهربانی هستم و خطای شما را می بخشم».

وقتی تاریخ را می خوانم متوجّه می شوم زمانی که محمّد(صلی الله علیه وآله) در مکّه بود، شخصی به نام «زید» را فرزندخوانده خود کرده بود. مردم آن روزگار او را به عنوان «زیدبن محمّد» می خواندند، یعنی «زیدپسرمحمّد». آن زمان، نام خانوادگی مثل امروز رسم نبود، فرهنگ مردم آن روزگار این بود که افراد را با نام پدرهایشان می شناختند.

وقتی پیامبر به مدینه هجرت کرد، زید که دیگر برای خودش مردی شده بود به مدینه هجرت کرد و مسلمانان نیز او را با همان نام می شناختند. وقتی این آیه نازل شد پیامبر فرزندخوانده خود را صدا زد و در حضور مردم به او چنین فرمود: «تو زیدبن حارثه هستی». حارثه، نام پدر واقعیِ زید بود، از آن روز به بعد دیگر هیچ کس او را «زیدبن محمّد» نخواند.

تو باطل بودن این سه خرافه را بیان کردی تا جامعه اسلامی از آسیب های آن در امان بماند.

* * *

ص:78

احزاب : آیه 6

النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُولُو الاَْرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْض فِی کِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلَی أَوْلِیَائِکُمْ مَعْرُوفًا کَانَ ذَلِکَ فِی الْکِتَابِ مَسْطُورًا (6)

وقتی محمّد(صلی الله علیه وآله) به مدینه هجرت کرد، مسلمانان مکّه از تمام زندگی خود گذشتند و با دست خالی به آن شهر هجرت کردند، کافران اجازه نمی دادند که آنان، مال و دارایی خود را همراه خود ببرند، برای همین آنان از دنیای خود گذشتند تا بتوانند کنار پیامبر باشند، چون آنان به مدینه هجرت کردند، به آنان «مهاجران» گفته می شد.

مردم مدینه از پیامبر و مسلمانان به خوبی پذیرایی کردند، آنان با پیامبر پیمان بسته بودند که او را یاری کنند، چون آنان پیامبر را یاری کردند، به آنان «انصار» گفته می شد.

مهاجران و انصار، دو رکن اساسی جامعه اسلامی مدینه بودند، آنان به یکدیگر یاری می رساندند و نسبت به هم احساس وظیفه می کردند.

تو از محمّد(صلی الله علیه وآله) خواستی که پیوند عمیقی میان مهاجران و انصار ایجاد کند و میان هر نفر از مهاجران با یک نفر از انصار، پیمان برادری ببندد. وقتی پیمان برادری میان آنان بسته شد، آنان از یکدیگر ارث می بردند، اگر یکی از آنان از دنیا می رفت، دیگری از او ارث می برد.

چند سال از این ماجرا گذشته است، اکنون دیگر مهاجران توانسته اند حدّاقل زندگی را برای خود فراهم کنند، دیگر باید این حکم برداشته شود. این قانون تو (ارث بردن مهاجران و انصار از یکدیگر) برای زمانی بود که مهاجران در سختی زیادی بودند، آنان ترک وطن کرده بودند و شرایط سخت مادی

ص:89

داشتند، امّا الآن چند سال گذشته است و شرایط بهتر شده است. قانون اصلی تو این است که فقط خویشاوندان از یکدیگر ارث ببرند، اکنون تو می خواهی این قانون را بیان کنی.

تو می دانی که مسلمانان به قانون ارث برادر دینی از برادر دینی خو گرفته اند، آیا آنان قانون اصلی تو را خواهند پذیرفت؟ تو دو مقدّمه در اینجا ذکر می کنی تا آنان راحت تر بتوانند قانون اصلی ارث را بپذیرند. این دو مقدّمه این چنین است: «پیامبر برای مؤمنان از جان خودشان برتر و عزیزتر است» و «همسران پیامبر، مادرِ مؤمنان هستند».

* * *

باید درباره این دو مقدّمه مطالبی را بنویسم:

1 - «پیامبر برای مؤمنان از جان خودشان برتر و عزیزتر است».

تو محمّد(صلی الله علیه وآله) را به عنوان پیامبر خود برگزیدی و به او مقام عصمت دادی و او را از هرگونه خطا و گناهی، دور داشتی. محمّد(صلی الله علیه وآله) هرگز پیرو هوس نیست و منافع خود را بر منافع مؤمنان مقدّم نمی کند، او الگوی ایثارگری و فداکاری برای امّت است.

برای همین تو فرمان دادی که اراده و خواست او بر اراده و خواست مسلمانان مقدّم باشد، همه باید از او اطاعت و پیروی کنند.

پیامبر بر مؤمنان، ولایت دارد و نظر او در مسائل اجتماعی و مسائل فردی بر نظر دیگران مقدّم است. (بعد از پیامبر، دوازده امام معصوم هم همین مقام را دارا می باشند، زیرا آنان نیز مقام عصمت را دارند).

2 - «همسران پیامبر، مادرِ مؤمنان هستند».

تو همسران پیامبر را همچون مادر برای مسلمانان قرار دادی و این گونه

ص:80

حرمتی ویژه به پیامبر عطا کردی. منظور از مادر بودن آنان چیست؟

همان گونه که انسان نمی تواند با مادر خود ازدواج کند، همین طور هیچ کس نمی تواند پس از مرگ پیامبر با همسران او ازدواج نماید.

به راستی چرا تو این قانون را قرار دادی؟

تو از اسرار دل های همه باخبر بودی، تو می دانستی که عدّه ای از منافقان نقشه هایی در سر دارند، آنان منتظر بودند تا پیامبر از دنیا برود و آنان با همسران او ازدواج کنند.

تو از هدفِ آنان آگاه بودی، آنان از این کار، هدفی جز توهین به پیامبر و انتقام جویی از دین او نداشتند. آنان می خواستند با این بهانه، موقعیّت اجتماعی خاصّی برای خود دست و پا کنند و با این عنوان که چون با همسران پیامبر ازدواج کرده اند، آگاهی ویژه ای از سخنان پیامبر و اسرار دین او دارند، به تحریف اسلام دست بزنند. تو فرهنگ و آداب مردم آن روزگار را می دانستی، زن در روزگار جاهلیّت، هیچ اختیاری از خود نداشت، اگر آن منافقان می توانستند این نقشه خود را عملی کنند، چه خطری اسلام را تهدید می کرد.

نکته مهم این بود که هیچ کس از نفاق آن افراد باخبر نبود، آن منافقان نماز می خواندند و روزه می گرفتند و در جمع مسلمانان بودند، امّا قلب های آنان از نور ایمان تهی بود و با اسلام دشمنی داشتند، بعضی همسران پیامبر با آن افراد نسبت فامیلی داشتند.

همه این ها سبب می شد که همسران پیامبر پس از مرگ پیامبر با آن افراد ازدواج کنند و آن وقت آن منافقان، کار خود را آغاز کنند و ضربه های اساسی به اسلام وارد کنند.

ص:81

اینجا بود که تو به همه اعلام کردی که همسران پیامبر مانند مادران شما می باشند و هیچ کس نمی تواند بعد از پیامبر با آنان ازدواج کند، تو با این دستور، خطر بزرگی را از اسلام دور کردی.(28)

* * *

اکنون می خواهی تا حکم اصلی خود را درباره ارث بیان می کنی و ارث را فقط در میان خویشاوندان قرار می دهی، دیگر هیچ مسلمانی از دیگری به خاطر پیمان برادری، ارث نمی برد. این قانون توست.

مسلمانان به قانون قلبی ارث برادر دینی از برادر دینی خو گرفته بودند، تو در واقع با این دو مقدّمه به آنان چنین گفتی:

ای مسلمانان ! من پیامبر را بر خود شما برتری دادم و او را مانند پدر معنوی که اطاعت او بر همه واجب است قرار دادم، امّا او هرگز از شما ارث نمی برد، من همسران پیامبر را همچون مادر معنوی قرار دادم، امّا همسران پیامبر از شما ارث نمی برند، پس چگونه انتظار دارید که هنوز هم، برادر دینی از برادر دینی ارث ببرد؟ شما قانون اصلی مرا بپذیرید و به آن راضی باشید.

* * *

دیگر وقت آن است که قانون اصلی ارث را بیان کنی: «ای مسلمانان ! در کتاب من، خویشاوندان در ارث بر مهاجران و انصار برتری دارند، دیگر هیچ کس به سبب پیمان برادری از دیگری ارث نمی برد، مگر این که کسی خودش بخواهد مقداری از مال خویش را به برادر دینی خود بدهد. بدانید که این حکم، در کتابِ حقّ نوشته شده است».

آری، دیگر کسی به خاطر پیمان برادری از کسی ارث نمی برد، ارث به خویشاوندان می رسد، البتّه اگر کسی دوست داشت که بعد از مرگ او مقداری

ص:82

از مال او به برادر دینی اش برسد، می تواند وصیّت کند. نکته مهم این است که او فقط یک سوم اموال خود را می تواند وصیّت کند که به برادر دینی اش بدهند. اگر او بیش از یک سوم مالش را این گونه وصیّت کرد، باید خویشاوندان اجازه بدهند، اگر آنان راضی به این کار نبودند، فقط یک سوم اموال او به برادر دینی او داده می شود و بقیّه اموال بین خویشاوندان تقسیم می شود.

امّا قانون تقسیم ارث بین خویشاوندان چگونه است؟

در آیات دیگر قرآن بیان کرده ای، وقتی کسی از دنیا می رود، ثروت او فقط بین خویشاوندان او به این ترتیب تقسیم می شود:

1 - اگر او پدر و مادر و فرزند دارد، ارث به آن ها می رسد.

2 - کسی که پدر و مادر و فرزند ندارد، ارث به پدربزرگ و مادربزرگ و برادر و خواهر او (یا فرزندان برادر و فرزندان خواهر) می رسد.

3 - اگر کسی هیچ کدام از موارد بالا را نداشت، ارث او به عمو، عمّه، دایی و خاله (و یا فرزندان آن ها) می رسد.

اگر کسی که از دنیا رفته است، همسر داشته باشد، به همسر او هم مقداری از ارث می رسد. جزئیّات بیشتر درباره ارث در سوره «نساء» آیات 11 و 176 آمده است.

خلاصه آن که در اینجا قانون ارثِ پیمانِ برادری را لغو می کنی و از همه می خواهی به این دستور تو عمل کنند، زیرا تو به حکمت و درستی هر دستوری که می دهی، دانا هستی و بر طبق مصلحتی که سعادت انسان ها در آن است، حکم می کنی.

* * *

ص:83

احزاب : آیه 8 - 7

وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثَاقَهُمْ وَمِنْکَ وَمِنْ نُوح وَإِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی وَعِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ وَأَخَذْنَا مِنْهُمْ مِیثَاقًا غَلِیظًا (7) لِیَسْأَلَ الصَّادِقِینَ عَنْ صِدْقِهِمْ وَأَعَدَّ لِلْکَافِرِینَ عَذَابًا أَلِیمًا (8)

از ولایت پیامبر سخن گفتی و از همه مسلمانان خواستی تا از او اطاعت کنند این سخن تو بود: «پیامبر برای مؤمنان از جان خودشان برتر و عزیزتر است». چگونه تو این مقام را به یک نفر می دهی و از دیگران می خواهی که از او اطاعت کنند؟

تو می خواهی پاسخ این سؤال مرا بدهی. تو قبل از این که این مقام را به پیامبر بدهی، از او پیمان گرفتی، پیمانی بسیار استوار !

کدام پیمان؟

اکنون در این آیه با محمّد(صلی الله علیه وآله) چنین سخن می گویی: «ای محمّد ! به یادآور زمانی را که از پیامبران پیمان گرفتم که به فرمان من عمل کنند و در راه رساندن پیام من، صبر و شکیبایی کنند و مردم را به راه راست دعوت نمایند، من از تو و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی، پیمانی استوار گرفتم، این پیمان برای این بود که من در روز قیامت از راستگویی پیروان شما سؤال خواهم کرد، که آیا واقعاً به شما ایمان آوردند یا نه. من عذابی دردناک برای کافران آماده کرده ام».

آری، تو از پیامبران پیمانی استوار گرفتی، آنان وظیفه داشتند که مردم را به سوی یکتاپرستی دعوت کنند و از زشتی ها دور کنند. تو پیامبران را برای هدایت مردم فرستادی و به آنان مقام عصمت دادی و از بندگانت خواستی تا از آنان اطاعت کنند، روز قیامت که فرا رسد تو از مؤمنانی که با عمل، ایمان خود را ثابت کردند، سؤال می کنی، از آنان می پرسی که آیا در اعمال خود،

ص:84

اخلاص داشته اند؟ آیا در سختی ها و مشکلات، شکیبایی کرده اند؟

این حالِ مؤمنانِ راستگوست، تو از آنان سؤال می کنی که در دنیا چگونه بوده اند، سپس آنان را در بهشت مهمان می کنی، تو در روز قیامت از مؤمنان راستگو هم این سؤال را خواهی کرد، پس وای به حال کافرانی که پیامبران تو را دروغگو خواندند، آتش جهنّم در انتظار آنان است.

* * *

دوست دارم از آن پیمان استوار بیشتر بدانم...

در آیه 172 سوره اعراف از روز پیمان بزرگ سخن گفتی، روزی که از پشت فرزندان آدم، همه فرزندان آن ها را برگرفتی و آنان را بر خودشان گواه گرفتی و گفتی: آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنان همه گفتند: «آری، ما گواهی می دهیم که تو پروردگار ما هستی».

امام باقر(علیه السلام) در تفسیر آیه 172 سوره اعراف چنین فرمود: «خدا همه فرزندان آدم را از پشت او بیرون آورد، آنان مانند ذرّه های کوچکی بودند. خدا در آن روز، خودش را به آنان معرّفی کرد...».(29)

روز میثاق بزرگ، عالَم ذرّ است !

قبل از این که تو انسان ها را خلق کنی، آنان را به صورت ذرّه های کوچکی آفریدی و با آنان سخن گفتی.

در آن روز هم از پیامبران پیمان گرفتی و هم از انسان ها.

از پیامبران پیمان گرفتی که جز به فرمان تو عمل نکنند و پیام تو را به مردم برسانند.

به بندگانت هم خودت و پیامبرانت را معرّفی کردی، آنان تو و پیامبران تو را شناختند و به آن شناخت، اعتراف کردند.

ص:85

آن روز، روز میثاق بزرگ بود !

روز قیامت هم این چنین است، هم از پیامبران سؤال می کنی و هم از بندگانت. از پیامبران می پرسی که آیا پیام خود را به مردم رساندند، از مردم هم سؤال می کنی که آیا از پیامبران اطاعت کردند.(30)

عالم ذرّ در دنیایِ برتر و والاتر از این جهانِ خاکی بود، دنیایی که از آن به «دنیای مَلَکوت» یاد می شود، دنیایی که مانند دنیایِ فرشتگان بود.

* * *

اکنون دانستم که تو بی جهت اطاعت از پیامبر و دوازده امام را واجب نکردی، تو قبل از هر چیز از آنان پیمانی محکم گرفتی، به آنان مقام عصمت عطا کردی، آنان را از هر گناه و خطایی مصون داشتی و سپس از مسلمانان خواستی تا از آنان اطاعت کنند. همه کارهای تو از روی حکمت و مصلحت است.

ص:86

احزاب : آیه 27 - 9

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِیحًا وَجُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَکَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرًا (9) إِذْ جَاءُوکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الاَْبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا (10) هُنَالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِیدًا (11) وَإِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا (12) وَإِذْ قَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ یَا أَهْلَ یَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا وَیَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِیَ بِعَوْرَة إِنْ یُرِیدُونَ إِلَّا فِرَارًا (13) وَلَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِمْ مِنْ أَقْطَارِهَا ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لاََتَوْهَا وَمَا تَلَبَّثُوا بِهَا إِلَّا یَسِیرًا (14) وَلَقَدْ کَانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لَا یُوَلُّونَ الاَْدْبَارَ وَکَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْئُولًا (15) قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرَارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَإِذًا لَا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِیلًا (16) قُلْ مَنْ ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ

ص:87

إِنْ أَرَادَ بِکُمْ سُوءًا أَوْ أَرَادَ بِکُمْ رَحْمَةً وَلَا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَلَا نَصِیرًا (17) قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ وَالْقَائِلِینَ لاِِخْوَانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنَا وَلَا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا (18) أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ فَإِذَا جَاءَ الْخَوْفُ رَأَیْتَهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ کَالَّذِی یُغْشَی عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذَا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَة حِدَاد أَشِحَّةً عَلَی الْخَیْرِ أُولَئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ وَکَانَ ذَلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرًا (19) یَحْسَبُونَ الاَْحْزَابَ لَمْ یَذْهَبُوا وَإِنْ یَأْتِ الاَْحْزَابُ یَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بَادُونَ فِی الاَْعْرَابِ یَسْأَلُونَ عَنْ أَنْبَائِکُمْ وَلَوْ کَانُوا فِیکُمْ مَا قَاتَلُوا إِلَّا قَلِیلًا (20) لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الاَْخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا (21) وَلَمَّا رَأَی الْمُؤْمِنُونَ الاَْحْزَابَ قَالُوا هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَانًا وَتَسْلِیًما (22) مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا (23) لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ إِنْ شَاءَ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ کَانَ غَفُورًا رَحِیًما (24) وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنَالُوا خَیْرًا وَکَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ وَکَانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزًا (25) وَأَنْزَلَ الَّذِینَ ظَاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِنْ صَیَاصِیهِمْ وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقًا تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِیقًا (26) وَأَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَدِیَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضًا لَمْ تَطَئُوهَا وَکَانَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْء قَدِیرًا (27)

سال پنجم هجری، جنگ «خندق» روی داد، بُت پرستان با سپاهی بزرگ به سوی مدینه حرکت کردند، مسلمانان از این ماجرا باخبر شدند، خندق بزرگی را کندند تا مانع نفوذ دشمن به مدینه شوند.

ص:88

در مدینه گروهی از یهودیانی زندگی می کردند که با مسلمانان عهد بسته بودند که هرگز با بُت پرستان همکاری نکنند. امّا آنان پیمان خود را شکستند و تصمیم گرفتند به یاری بُت پرستان اقدام کنند.

بُت پرستان امید داشتند که بتوانند مسلمانان را شکست دهند، امّا تو مسلمانان را یاری کردی و آنان توانستند بر بُت پرستان پیروز شوند.

به این جنگ، جنگ «احزاب» می گویند چون قبایل مختلف عرب در این جنگ شرکت کردند، «حزب» به معنای «گروه» است، در این جنگ گروه های مختلفی شرکت داشتند.

اکنون می خواهی از آیه 9 تا 27 این سوره، درباره جنگ سخن بگویی، تو از این موضوعات یاد می کنی:

1 - طوفان: در شبِ آخر جنگ، طوفان بزرگی روی داد و اردوگاه دشمنان را به هم ریخت و آنان مجبور شدند از محاصره مدینه دست بکشند و بروند.

این طوفان در آخر این جنگ روی داد، امّا به خاطر اهمیّت آن، آن را اوّل ذکر می کنی.

2 - وحشت مسلمانان: وقتی مسلمانان شنیدند که دشمنان با ده هزار نیرو به سوی مدینه می آیند، دچار وحشت شدند.

3 - عملکرد منافقان: منافقان تلاش می کردند تا روحیّه مسلمانان را ضعیف کنند.

5 - عملکرد پیامبر: در مدّت جنگ، پیامبر در همه سختی ها شکیبایی کرد و به مسلمانان روحیّه داد.

6 - عملکرد مؤمنان: آنان همراه پیامبر بر سختی ها صبر کردند و اسلام را یاری کردند.

ص:89

7 - ضربه شمشیر علی(علیه السلام): در سرنوشت سازترین لحظه جنگ، وقتی پهلوان بُت پرستان توانست از خندق عبور کند، فقط علی(علیه السلام) بود که به جنگ او رفت و او را از پا درآورد.

9 - نتیجه کار یهودیان: وقتی بُت پرستان به شهر خود بازگشتند، پیامبر با یارانش به سوی یهودیانی که در مدینه زندگی می کردند، رفت تا آنان را به سزای پیمان شکنی خود برساند.

اکنون باید از سال پنجم هجری بنویسم و ماجرای جنگ «خندق» را به دقّت بررسی کنم تا بتوانم این آیات را بهتر تفسیر کنم...

* * *

مسجد پر از جمعیّت است، پیامبر برای مردم سخن می گوید: «ای مردم ! جبرئیل بر من نازل شده است و به من خبر داده است که احزاب به زودی به جنگ ما خواهند آمد، به نظر شما، چگونه با آنان مقابله کنیم؟».(31)

یکی از بزرگان از جا برمی خیزد و چنین می گوید: «خوب است ما نیروهای خود را از شهر مدینه خارج کنیم و به استقبال دشمن برویم. میدان جنگ باید در بیرون شهر باشد».

عدّه ای با این نظر مخالف هستند، وقتی دشمن چندین برابر ما باشد، نمی توان در خارج از شهر به مقابله با او پرداخت. به راستی چه باید کرد؟ همه مردان جنگجوی مدینه، هفتصد نفر بیشتر نیستند. آن ها چگونه می خواهند در مقابل لشکر ده هزار نفری دشمن مقاومت کنند؟

سکوت بر همه جا سایه افکنده است. فکر دیگری به ذهن نمی رسد، به راستی چه باید کرد؟ (32)

* * *

ص:90

سلمان از جا برمی خیزد و رو به پیامبر می کند و می گوید:

__ من پیشنهاد خوبی برای دفاع از مدینه دارم.

__ پیشنهاد تو چیست؟

__ در ایران، گرداگرد شهرها، خندق بزرگی حفر می کنند تا دشمن نتواند به شهر حمله کند. من فکر می کنم خوب است هر چه سریع تر خندقی حفر کنیم و مانع هجوم دشمن به شهر شویم.(33)

این پیشنهاد جالبی است. تا به حال هیچ کس به آن فکر نکرده است، اصلاً در سرزمین حجاز هیچ گاه از این روش استفاده نشده است.

پیامبر رو به یارانش می کند، گویا دیگران هم این نظر را پسندیده اند، این بهترین راه برای دفاع از شهر است. پیامبر این نظر را تأیید می کند. اکنون باید هر چه سریع تر دست به کار شد.

سلمان مطالب لازم را درباره این خندق بیان می کند: در قسمت شمال مدینه، رشته کوه «اُحد» قرار دارد، مانند دیواری بلند از شهر حفاظت می کند، سمت جنوب مدینه هم نخلستان است و دشمن نمی تواند به صورت گروهی از میان این نخلستان ها حمله کند.

سمت شرق هم منطقه «حَرّه» است. حَرّه، منطقه ای سنگلاخی است که عبور سپاه دشمن از آن بسیار مشکل است، عبور یک سپاه از این منطقه ممکن نیست.

قسمت غرب مدینه، تنها راهی است که دشمن می تواند از آنجا به شهر حمله کند، باید خندق آنجا کنده شود.(34)

پیامبر مسیر کندن خندق را به دو قسمت تقسیم می کند و هر کدام از انصار و مهاجران را مسئول آماده کردن قسمتی می کند. مسیر خندق، تقریباً شش

ص:91

کیلومتر است. خطی که قسمت غرب شهر را در پناه خود می گیرد، عمق و عرض آن، باید حداقل چهار متر باشد تا دشمن نتواند از آن عبور کند.(35)

خود پیامبر به قسمت مهاجران می آید، کلنگ به دست می گیرد و مثل بقیّه مشغول کندن زمین می شود.(36)

* * *

در گوشه ای چند نفر از مسلمانان با یکدیگر سخن می گویند:

__ عجب سنگ سختی ! کلنگ من هم شکست.

__ فکر نمی کنم بتوانیم این سنگ بزرگ را بشکنیم.

__ خوب است با کمک دیگران این سنگ را جابجا کنیم.

__ چه حرف های عجیبی می زنی ! سنگی به این بزرگی را چگونه می خواهی جابجا کنیم؟

__ پس خوب است مسیر خندق را کمی به راست منحرف کنیم.

__ قبل از این کار باید با پیامبر مشورت کنیم.

قرار بر این می شود که سلمان نزد پیامبر برود و ماجرا را به ایشان خبر بدهد.

نمی دانم پیامبر چه دستوری خواهد داد، به هر حال، این یک سنگ نیست، صخره ای است بزرگ که از دل خاک بیرون زده است !

* * *

پس از لحظاتی، پیامبر به این سو می آید، دیگران هم جمع می شوند. همه منتظر هستند ببینند که پیامبر چه نظری خواهد داد.

پیامبر نگاهی به سنگ می کند، بعد کلنگ سلمان را می گیرد و آن را بالا می آورد و نام خدا را بر زبان جاری می کند و ضربه ای محکم به سنگ می زند. ناگهان سنگ ترک می خورد و از درون آن نوری می درخشد که چشم های

ص:92

همه را خیره می کند. پیامبر فریاد برمی آورد: الله اکبر !

بانگ الله اکبر مسلمانان در فضا طنین انداز می شود.

پیامبر بار دیگر، کلنگ را بالا می آورد و ضربه دوم را فرود می آورد. باز نوری می درخشد، الله اکبر !

ضربه سومِ پیامبر که بر سنگ فرود می آید، نور دیگری پدیدار می شود و سنگ قطعه قطعه می شود. اکنون پیامبر رو به یارانش می کند و می گوید: «وقتی ضربه اوّل را به این سنگ زدم، جرقّه ای از نور درخشید، جبرئیل به من خبر داد که اسلام به زودی به مدائن، پایتخت ایران می رسد. وقتی ضربه دوم را زدم، جبرئیل به من مژده داد که روزی روم را فتح خواهید نمود و در ضربه سوم باخبر شدم که یمن را هم فتح خواهیم کرد. یاران من ! شمارا بشارت باد که پیروزی از آن شماست، روزی می آید که ایران، روم و یمن مسلمان شوند و جز خدای یگانه را پرستش نکنند».

فریاد شادی همه جا را فرا می گیرد. آری ! آینده از آنِ ماست. درست است که این روزها، روزهای سختی است، فردا، فردای اسلام است. روزی که ندای «الله اکبر» در همه جا طنین انداز شود.(37)

* * *

چند نفر از منافقان با یکدیگر سخن می گویند:

__ محمّد چه حرف هایی می زند. او چگونه مردم را فریب می دهد.

__ چند روز دیگر سپاه مکّه می آید و همه این مردم را قتل عام می کند، حالا پیامبر به آن ها وعده حکومت ایران را می دهد.

__ این مردم فریبی است، پیامبر نباید این کارها را بکند.

__ خوب، رهبر یعنی همین دیگر. رهبر باید مردمش را فریب بدهد. اگر به

ص:93

آن ها بگوید که خود را برای مرگ آماده کنید، دیگر کسی حرفش را قبول نمی کند. او باید این وعده های دروغ را به مردم بدهد تا بتواند ریاست کند.

__ نگاه کن ! از وقتی که پیامبر این سخن را به مردم گفته است، آن ها با شدّت بیشتری کار می کنند. بیچاره ها !

__ فکر می کنم این یک سیاست تبلیغی بود تا مردم کمی امید پیدا کنند.

* * *

در آیه 12 این سوره چنین می گویی: «به یاد بیاورید زمانی را که منافقان و کسانی که در دل آن ها، مرض شک بود چنین گفتند: وعده خدا و پیامبر او چیزی جز دروغ نیست».

* * *

پیامبر این آیه را برای همه می خواند، اکنون همه می فهمند که منافقان، وعده خدا را دروغ شمرده اند. آری ! وعده پیامبر، وعده خداست.

کاش می توانستم نام شما را بیان کنم !

ای منافقانی که با این سخن خود، پیامبر را رنجاندید، شما فقط امروز را می بینید که پیامبر با یارانش در مدینه پناه گرفته است و دشمن با ده هزار نفر به سوی او می آید، امّا وعده خدا خیلی نزدیک است، روزی می آید که ندای اسلام، ایران، روم و یمن را فرا می گیرد. این وعده خداست و وعده خدا بسیار نزدیک است.(38)

* * *

مسلمانان در شرایط سخت اقتصادی هستند، درست است که مدینه تا اندازه ای نخلستان و کشاورزی دارد، امّا این برای همه مردم کافی نیست. از طرف دیگر امکان خرید گندم و غلّات به صورت زیاد برای آن ها فراهم

ص:94

نیست. در واقع، روزهای سختی بر مسلمانان می گذرد.

خیلی از آن ها در یک شبانه روز فقط چند دانه خرما می خورند، درست است که گرسنه هستند امّا با تمام توان تلاش می کنند و برای حفظ اسلام زحمت می کشند.

چه کسی باور می کند که خود پیامبر مدّتی است گرسنه است؟

چه کسی از این ماجرا خبر دارد؟

او غذای خود را به دیگران می بخشد، به آنانی که ضعیف تر هستند، او تنها رهبری است که گرسنه می ماند تا بقیّه گرسنگی نکشند.(39)

* * *

چند روز می گذرد، دیگر تا پایان کندن خندق چیزی نمانده است. باید هرطور که شده قبل از رسیدن سپاه دشمن، همه چیز آماده باشد. چند روز می گذرد.

نزدیک غروب آفتاب که می شود، آخرین قسمت خندق هم آماده می شود. همه خوشحال هستند. پیامبر دستور می دهد تا بر دامنه کوه سَلع، خیمه ای برپا کنند، این خیمه در واقع، خیمه فرماندهی است.(40)

کوه سَلع در کنار خندق قرار گرفته است و از دامنه آن، همه جا دیده می شود، پیامبر می تواند به همه جا اِشراف داشته باشد و نیروهای خود را برای دفاع از شهر بسیج کند و در هر کجا که ضعفی مشاهده کند نیروی کمکی ارسال نماید. کوه سَلع از هر جهت، بهترین مکان برای فرماندهی نیروها می باشد.

قرار بر این می شود که مسلمانان در سرتاسر مسیر خندق موضع بگیرند و اگر دشمن قصد عبور از خندق را داشت با او درگیر شوند. حدود سی اسب سوار هم مسئول رساندن دستورات پیامبر به نیروها می شوند، گروهی

ص:95

هم در کنار کوه سَلع موضع می گیرند.

* * *

ابوسفیان به نزدیکی های مدینه رسیده است. او بسیار خوشحال است، خیال می کند این بار می تواند اسلام را نابود کند، او به قتل عام مسلمانان فکر می کند.

سپاه احزاب به سه سپاه بزرگ تقسیم شده است: سپاه قریش، سپاه قطفان و سپاه قبیله های دیگر (بنی اسد، بنی فَزاره و...).

قرار است همه چیز طبق دستور ابوسفیان انجام شود. او فرمانده کلّ قوا است.(41)

خبرهایی از مدینه به گوش این مردم رسیده است، این که پیامبر برای دفاع، دستور کندن خندق داده است، امّا آن ها این را چیزی شبیه به شوخی می دانند. آخر چه چیزی می تواند در مقابل ده هزار جنگجو مقاومت کند. تاریخِ این سرزمین، چنین سپاهی را تا به حال ندیده است.

راه زیادی تا مدینه نمانده است، حدود یک ساعت دیگر آن ها به مدینه می رسند امّا ابوسفیان دستور توقّف می دهد. او می خواهد امشب را در اینجا توقّف کند و صبح زود به سوی مدینه هجوم ببرد. او می داند که همه سپاهیانش خسته هستند و نیاز به استراحت دارند. باید او صبح، حمله را آغاز کند.

خیمه ها بر پا می شود، سپاه در این بیابان اتراق می کند.

* * *

هنوز خیلی تا طلوع آفتاب مانده است که سپاه احزاب به سوی مدینه حرکت می کند، بعد از مدّتی، نخلستان های مدینه نمایان می شود. ابوسفیان دستور می دهد تا طبل جنگ را به صدا درآورند.

ص:96

هیاهویی برپا می شود، ده هزار نفر به سوی شهر مدینه می آیند، ابوسفیان که سوار بر اسب است با صدای بلند می خندد و می گوید: ای محمّد ! گفته بودم که می آیم ! آماده باش که این بار پیروزی از آنِ من است.

سپاه احزاب به جلو می رود، چیزی به شهر مدینه نمانده است. همه مسلمانان در موضع خود مستقر شده اند، تیراندازها همه کمین گرفته اند و منتظر آمدن سپاه هستند. پیامبر بر دامنه کوه سَلع همه چیز را کنترل می کند.

ابوسفیان دستور حمله می دهد، شیپور جنگ نواخته می شود، شمشیرها از غلاف بیرون می آید.

به پیش ای سپاهیان دخترانِ خدا ! به پیش !

شما باید از دین پدران خود دفاع کنید، مردم مدینه را بکُشید، یاران محمّد را قتل عام کنید، ریشه فتنه را از این سرزمین بکنید !

سواران به پیش می تازند، هیاهویی می شود...

* * *

چرا ایستاده اید؟ حمله کنید؟ جلو بروید !

ولی هیچ کس جلوتر نمی رود، بار دیگر ابوسفیان فریاد می زند: از چه ترسیده اید، مگر جنّ دیده اید؟ جلو بروید، همه را قتل عام کنید !

هیچ کس قدم از قدم برنمی دارد، یکی به سوی ابوسفیان می آید:

__ جناب فرمانده ! جلوی ما خندق عمیقی است، ما نمی توانیم از آن عبور کنیم.

__ یعنی چه؟ همه با هم هجوم ببرید و جنگ را آغاز کنید.

__ خندق خیلی عمیق است، اگر وارد آن خندق بشویم آماج تیرها و سنگ ها قرار می گیریم.

ص:97

__ برو کنار ببینم آنجا چه خبر است.

ابوسفیان جلو می آید، از تعجّب دارد شاخ درمی آورد !! باور نمی کند، خندقی عمیق راه را بر سپاه احزاب بسته است. آن طرف خندق هم مسلمانان با تیر و سنگ آماده اند. هیچ راه عبوری بر روی خندق نیست. چه باید بکنیم؟

* * *

چند روز سپری می شود، سپاه احزاب در پشت خندق پراکنده شده اند. آن ها نمی دانند چه کنند، آن ها آذوقه زیادی برای خود نیاورده اند. علوفه کمی برای اسب ها و شترهای خود همراه دارند. آن ها می دانند که نمی توانند مدّت زیادی اینجا بمانند.

امسال کم تر از همه سال ها باران باریده است. مسلمانان مدینه تا دیروز، کم باریدن باران را بلا می دانستند، امّا امروز می فهمند که همه کارهای خدا حکمتی دارد. اگر باران مثل هر سال در فصل بهار زیاد می بارید، در بیابان های اطراف مدینه علوفه برای اسب ها و شترهای سپاه احزاب یافت می شد، امّا به برکت نیامدن باران، هیچ علوفه ای در بیابان نیست تا کفّار بتوانند از آن بهره ببرند. برای همین است که شرایط بر آن ها سخت شده است.

ابوسفیان و دیگر سران قبایل در جلسه ای دور هم جمع شده اند تا فکری برای این مشکل کنند، آن ها هرگز باور نمی کردند که این گونه با شکست روبرو شوند. باید کاری کرد، نمی شود دست روی دست گذاشت.

* * *

ابوسفیان به یاد خاطره ای می افتد، یکی را مأمور می کند تا نزد یهودیان بنی قریظه برود و از آنان بخواهد تا وارد جنگ با محمّد(صلی الله علیه وآله) شوند. به راستی یهودیان بنی قریظه چه کسانی هستند؟

ص:98

آنان گروهی از یهودیان هستند که در مدینه زندگی می کنند، آنان با پیامبر پیمان نامه امضاء کرده اند و قول داده اند که هرگز با دشمنان اسلام همکاری نکنند.

فرستاده ابوسفیان در تاریکی شب خود را نزد بزرگان بنی قُرَیظه می رساند و با آنان سخن می گوید و سرانجام موفّق می شود آنان را برای جنگ با مسلمانان راضی کند.

* * *

چند نفر از مسلمانان نزد پیامبر می روند و چنین می گویند:

__ ای رسول خدا ! یهودیان بنی قُرَیظه پیمان شکسته اند. آن ها خود را برای جنگ آماده می کنند.

__ از کجا می دانید؟

__ آن ها گوسفندان و شترهای خود را از صحرا جمع می کنند و به درون قلعه می برند، دیوارهای قلعه را مرمّت می کنند و... این ها نشان از این است که آن ها خود را برای جنگ آماده می کنند.

پیامبر یکی از مسلمانان را نزد یهودیان بنی قریظه می فرستد تا از آن ها خبر بیاورد، وقتی فرستاده پیامبر نزد آنان می رود، آنان تصمیم خود را به صورت رسمی اعلام می کنند، آری، آنان واقعاً می خواهند وارد جنگ شوند.(42)

* * *

وقتی پیامبر از پیمان شکنی یهودیان باخبر می شود دستور می دهد تا هرچه سریع تر زنان و کودکان را به مکان های امن ببرند تا اگر یهودیان به شهر هجوم بردند به آن ها آسیبی نرسد.(43)

شرایط سختی پیش آمده است. سپاه احزاب با ده هزار جنگجو در آن طرف

ص:99

خندق منتظر دستور حمله هستند و یهودیان نیز که داخل شهر مدینه هستند آماده اند تا از پشت سر به مسلمانان هجوم بیاورند.

ترس در دل خیلی از مسلمانان نشسته است، این امتحان سختی برای آنان است، چه سرنوشتی در انتظار آنان است؟

در آیات 10 و 11 این سوره چنین می گویی: «ای مسلمانان ! به یاد آورید زمانی را که دشمن از جلو و پشت سر، شما را در محاصره قرار داد. به یاد آورید زمانی را که چشم ها از ترس حیران شده بود و جان شما به لب رسیده بود و به من گمان های نابجا می بردید، آنجا بود که مؤمنان امتحان شدند و آرامش خود را از دست دادند».

آری، گروهی از آنان دیگر ناامید شده بودند و فکر می کردند کار اسلام تمام است، بعضی از آنان از ترس می لرزیدند و حیران مانده بودند.

* * *

پیامبر گروهی از یاران خود را مأمور می کند تا تمام شب، در شهر مدینه به گشت بپردازند و با شمشیرهای برهنه در کوچه های مدینه گردش کرده و با صدای بلند، «الله اکبر» بگویند.

شب که فرا می رسد، صدای «الله اکبر» تمام فضای مدینه را در برمی گیرد. این صدا هرگز خاموش نمی شود. این فریاد برای همه، آرامش و ایمنی را به ارمغان می آورد و مایه ترس و وحشت یهودیان می شود.

یهودیان جرأت نمی کنند تا اقدامی کنند، آن ها منتظر می مانند تا سپاه احزاب از خندق عبور کنند و سپس آنان برنامه خود را عملی کنند.(44)

* * *

مدینه روزهای سختی را پشت سر می گذارد، نمی دانم این شرایط تا به کِی

ص:100

ادامه پیدا خواهد کرد، عدّه ای از مسلمانان دچار وحشت شده اند و روحیّه خود را باخته اند. آن ها می خواهند به خانه های خود بازگردند. به راستی چرا آن ها می خواهند جبهه جنگ را رها کنند و به خانه های خود بازگردند؟ اگر جبهه دفاعی خندق خلوت شود، هر لحظه ممکن است که سپاه احزاب، از فرصت استفاده کند و از خندق عبور کند. باید همیشه در سرتاسر این خندقِ پنج کیلومتری، نیروهای زیادی باشند و مانع عبور دشمن شوند.

گویا آن ها نگران زن و بچّه های خود هستند و می خواهند در کنار آن ها باشند، آن ها می گویند که هر لحظه ممکن است یهودیان به خانه های آن ها حمله کنند.

نگاه کن ! آن ها به سوی خانه های خود باز می گردند، آن ها با دیگران هم سخن می گویند: «ای مردم ! به خانه های خود بازگردید که خطر در کمین شماست. یهودیان می خواهند به خانه های ما حمله کنند».(45)

آیا مؤمنان، سخن آن ها را باور خواهند کرد؟

هرگز ! آن ها که میدان جنگ را رها می کنند و به خانه های خود می روند، منافقانی هستند که نور ایمان به قلبشان وارد نشده است. آن ها به ظاهر مسلمان هستند ولی دلشان با شیطان و کفّار است. آن ها می روند و با این کار خود کفّار را از خود راضی می کنند، امّا مؤمنان واقعی، کنار پیامبر باقی می مانند. آن ها تا آخرین قطره خون خود از پیامبر و آرمان های او دفاع خواهند کرد. به راستی که مؤمن چقدر عجیب است، هر چه شرایط بر مؤمن سخت تر شود ایمان او بیشتر می شود.(46)

* * *

اکنون وقت آن است تا آیات 13 تا 19 و آیات 22 تا 24 این سوره را در اینجا

ص:101

ذکر کنم. این آیات را در شش قسمت بیان می کنم:

* قسمت اوّل

در آیه 13 درباره منافقان چنین سخن می گویی: «به یاد بیاورید زمانی را که گروهی از منافقان به شما گفتند که ای اهل مدینه ! اینجا دیگر جای ماندن نیست، به خانه های خود برگردید. گروهی دیگر از آن منافقان، نزد پیامبر آمدند و از او اجازه بازگشت به خانه های خود را خواستند و بهانه آنان این بود که خانه های ما دیوار و حفاظی ندارد، امّا آنان دروغ می گفتند، آن ها با این بهانه می خواستند از جنگ فرار کنند».

همچنین در آیه 14 سخن خود را درباره منافقان ادامه می دهی: «آنان به ظاهر ادّعای ایمان می کنند، امّا اگر دشمنان از اطراف مدینه وارد شهر شوند و به آنان بگویند که به سوی بُت پرستی بازگردید، آنان ابتدا کمی مکث می کنند ولی سخن دشمنان را می پذیرند و بُت پرست می شوند. آنان قبلاً با من پیمان داشتند که هرگز از میدان جنگ فرار نکنند، این عهدی بود که آنان با من بسته بودند و در روز قیامت از این عهد سؤال خواهد شد».

* قسمت دوم

منافقان نزد پیامبر آمدند و از او اجازه بازگشت به خانه های خود را خواستند، آنان می خواستند با این بهانه از جنگ فرار کنند.

در آیات 16 و 17 این سوره، از پیامبر می خواهی تا به آنان چنین بگوید: «اگر از مرگ یا کشته شدن فرار می کنید، این فرار هیچ سودی برای شما ندارد، اگر زمان مرگ شما فرا رسیده باشد، پس مهلتی در کار نیست، اگر هم زمان مرگ شما نرسیده باشد، بدانید که چند روز بیشتر در این دنیا نخواهید بود و سرانجام مرگ می آید و شما را از این دنیا جدا می کند و به آتش جهنّم گرفتار

ص:102

می شوید. چرا فکر نمی کنید، اگر خدا مصیبت و بلا یا رحمتی را برای شما بخواهد، چه کسی می تواند آن را از شما دور کند، هیچ یار و یاوری برای شما جز خدا نیست».

* قسمت سوم

منافقان دو دسته بودند، گروه کمی از آنان به جنگ آمدند، امّا وقتی شرایط سختی پیش آمد، فرار کردند و دیگران را از جنگ باز داشتند. گروهی هم از اوّل به میدان جنگ نیامدند و در خانه های خود ماندند و به مردم گفتند به سوی ما بیایید و خود را از کشته شدن نجات دهید.

در آیه 18 چنین می گویی: من کسانی که مردم را از جنگ بازداشتند به خوبی می شناسم، همچنین کسانی را که به مردم می گفتند: «به سوی ما بیایید»، می شناسم.

آری، عدّه کمی از منافقان در میدان جنگ حاضر می شوند، همان تعداد اندک هم بعد از مدّتی فرار می کنند.

* قسمت چهارم

لشکر اسلام نیاز به کمک مادی مسلمانان داشت، هر کس به اندازه توان خود کمک می کرد، امّا منافقان بخل میورزیدند و حاضر نبودند با مالِ خود به لشکر اسلام کمکی کنند.

گروهی از آنان به میدان جنگ می آیند، هدف آنان چیزی جز دست یابی به غنیمت نیست. تو از راز دل آنان باخبر هستی، می دانی آنان به دنبال دنیا هستند. آنان دردِ دنیا دارند، نه دردِ دین تو !

در آیه 19 چنین می گویی: «ای محمّد ! آن منافقان در همه چیز به شما بخل میورزند، وقتی خطری پیش می آید، چشمان آنان مانند کسی که مرگ سراغ

ص:103

او آمده است در چشم می چرخد و به تو برای کمک نگاه می کنند، امّا وقتی خطر برطرف شود با تندی سراغ تو می آیند و با خشم از تو غنیمت می طلبند، آنان حرص زیادی به مال دنیا دارند. بدان که آنان هرگز ایمان نیاورده اند و من هم اعمال خوب آنان را محو و نابود می گردانم، این کار برای من آسان است».

آری، گروهی از منافقان که در جنگ شرکت کردند، سختی و بی خوابی کشیدند، امّا تو همه کارهای آنان را نابود می کنی، زیرا هیچ اخلاصی در این کارها نداشتند.

* قسمت پنجم

در آیاتی که گذشت، حال منافقان را بیان کردی، اکنون می خواهی از مؤمنان واقعی که با پایداری در همه سختی ها در راه دین تو شکیبایی کردند، سخن بگویی.

در آیه 21 برای مقدّمه از پیامبر که پیشوا و اسوه آنان است، شروع می کنی و چنین می گویی: «پیامبر من، سرمشق و الگوی خوبی است برای کسانی که به رحمت من و روز قیامت ایمان دارند و مرا بسیار یاد می کنند».

آری، بهترین الگو برای مسلمانان، زندگی پیامبر است: صبر و شکیبایی او در سختی ها، اخلاص او، مهربانی و فروتنی او، هوش و درایت او ...

در این آیه پیامبر را الگوی کسی می دانی که این سه ویژگی را دارد: ایمان به تو، ایمان به قیامت، یاد همیشگی تو. فقط کسی می تواند در مسیر پیامبر قدم بردارد که این ویژگی ها را داشته باشد.

پیامبر در راه دست یابی به جامعه دینی با سختی های زیادی روبرو شد و در این راه صبر و شکیبایی کرد. او به دنیا بی علاقه بود و هرگز شیفته آن نشد، او با دشمنان خدا دشمن بود و با دوستان خدا، دوست.

ص:104

* قسمت ششم

در آیات 22 و 23 از مؤمنان چنین یاد می کنی:

مؤمنان، گروه های بُت پرستان را دیدند که به جنگ آنان آمده بودند، آنان با دیدن سپاهیان دشمن گفتند: «این همان چیزی است که خدا و پیامبر به ما وعده داده بودند، خدا و پیامبر او راست گفته اند».

این گونه بود که بر ایمان و مقام تسلیم آنان افزوده شد.

مؤمنان، کسانی هستند که به عهد خود با تو، وفا دارند، بعضی از آنان به شهادت رسیدند و برخی از آنان در انتظار شهادتند، آنان هرگز از اعتقاد و پیمانی که با تو بسته اند، دست برنداشتند.

تو اراده کرده ای تا در روز قیامت به راستگویان به خاطر راستگویی آن ها پاداش بدهی، امّا منافقان را اگر بخواهی عذاب می کنی و در صورتی که آنان توبه کنند، توبه آنان را می پذیری که تو خدای بخشنده و مهربانی هستی !

* * *

آیات 13 تا 19 و آیات 22 تا 24 این سوره را در شش قسمت نوشتم، اکنون ادامه ماجرای جنگ خندق را پی می گیرم:

* * *

در خیمه ابوسفیان جلسه مهمّی تشکیل شده است. یهودیان پیغام داده اند که باید اوّل سپاه احزاب حمله خود را آغاز کند، سپس آن ها نیز وارد جنگ خواهند شد.

ابوسفیان از این که در این مدّت، سپاهش فقط به تیراندازی از دور اکتفا کرده است، بسیار ناراحت است. مقدار آذوقه آن ها زیاد نیست و علوفه کمی برای شترها و اسب ها همراه دارند. باید هر چه زودتر حمله اصلی را آغاز کرد، امّا

ص:105

چگونه؟ همه در حال فکر کردن هستند که ناگهان صدایی سکوت مجلس را می شکند: «من فردا از خندق عبور می کنم و کار جنگ را تمام می کنم، من به تنهایی سرنوشت جنگ را تغییر می دهم».

او کیست که این گونه با غرور سخن می گوید؟

او ابن عبدُوُدّ است، شهسوار بزرگ عرب ! ابوسفیان رو به او می کند و می گوید:

__ واقعاً تو می خواهی از خندق عبور کنی؟

__ آری !

__ چگونه و با چه؟

__ شما چه کار دارید، من فردا صبح با اسب خود از خندق می پرم.(47)

این خبر موجی از شادی را در سپاه احزاب به وجود می آورد، همه باور دارند که فردا اتّفاق بزرگی خواهد افتاد. چند نفر دیگر تصمیم گرفته اند همراه ابن عبدُوُدّ از خندق بپرند.(48)

* * *

صبح فرا می رسد، صدای شیپور جنگ به گوش می رسد، طبل ها نواخته می شوند، شوری در سپاه احزاب افتاده است. ابن عبدُوُدّ زره بر تن می کند، کلاهخود بر سر می گذارد و سوار بر اسب می شود، دوستان او هم همراه او هستند.

او آرام آرام حرکت می کند، سپاه را یک بار دور می زند تا اسبش خوب گرم شود. پس از آن اسب را به حالت تاختن درمی آورد.

همه مسلمانان نگاهشان به اسب سواران است. به راستی آن ها چه نقشه ای در سر دارند. معلوم نیست که چه می خواهند بکنند. ابن عبدُوُدّ به قسمتی از

106

خندق می رود که روبروی کوه سَلع است، امّا به سرعت از آنجا دور می شود، هیچ کس نمی تواند پیش بینی کند که او می خواهد چه کند.

ابن عبدُوُدّ از خندق دور می شود و در دور دست می ایستد، به نقطه ای خیره می شود. هدف را مشخّص می کند و ناگهان دهانه اسب را می کشد و ضربه ای محکم به اسبش می زند، اسب مثل باد پیش می تازد و چهارنعل پیش می آید و از روی خندق می پرد. سپس چند نفر دیگر هم از خندق عبور می کنند.(49)

* * *

نفس ها همه در سینه حبس شده است. خیلی ها با تعجّب نگاه می کنند، آخر چگونه ابن عبدُوُدّ توانست از خندق عبور کند؟

دیگر صدای طبل ها و شیپورها به گوش نمی رسد، کفّار همه خوشحال هستند امّا مسلمانان در سکوت کامل هستند. مردی که یک تنه با هزار سوار برابر است در مقابلشان ایستاده است و شمشیر خود را در فضا می چرخاند.(50)

همه مبهوت اویند، هیچ کس از جای خود تکان نمی خورد. به راستی این دلاور قهّار چه خواهد کرد؟ آیا یک تنه به لشکر اسلام حمله خواهد کرد؟ او گفته است که برای پیروزی آمده است !

* * *

صدای ابن عبدُوُدّ سکوت را می شکند: «آیا کسی هست که به نبرد با من بیاید؟».

طنین صدای او تا دور دست ها می رود، آیا جوانمردی هست که با من پیکار کند؟

این رسم عرب است که ابتدا جنگ تن به تن می کنند. ابن عبدُوُدّ می خواهد

ص:107

ابتدا همه سرداران اسلام را به خاک و خون بکشاند و بعد از آن یک تنه به لشکر اسلام حمله ور شود. آن وقت است که همه لشکر اسلام فرار خواهند کرد و از خندق دور خواهند شد و آن وقت فرصت مناسبی است تا سپاه احزاب، از جهاز شترها، پلی بر روی خندق بزنند و از آن عبور کنند و شهر را تصرّف کنند.

ابن عبدُوُدّ فریاد می زند و حریف می طلبد و شمشیرش را بالای سرش می چرخاند: «ای مسلمانان ! مگر شما نمی گویید که وقتی کشته می شوید به بهشت می روید؟ چرا هیچ کس نمی آید تا او را به بهشت بفرستم؟».

* * *

علی(علیه السلام) لحظه ای صبر می کند شاید کس دیگری بخواهد به این نبرد برود. خیلی ها از او سنّ و سال بیشتری دارند و ادّعای ایمانشان همه دنیا را فرا گرفته است، امّا هر چه صبر می کند، کسی جوابی نمی دهد، سرانجام از جا برمی خیزد و می گوید: «ای رسول خدا ! اجازه می دهید من به نبرد با ابن عبدُوُدّ بروم؟».

همه نگاه می کنند، این چه کسی است که می خواهد به جنگ برود؟ آن ها علی(علیه السلام) را می بینند که چون شیر، محکم و استوار ایستاده است و منتظر اجازه پیامبر است. پیامبر می گوید: «نه علی جان ! بنشین !».

مسلمانان تعجّب می کنند، چرا پیامبر به علی(علیه السلام) اجازه میدان نداد. این چه رازی است؟

پیامبر می خواهد این فرصت را به دیگران هم بدهد. نکند فردا عدّه ای بگویند که علی(علیه السلام) زود جواب ابن عبدُوُدّ را داد، ما هم می خواستیم به جنگ او برویم، امّا علی(علیه السلام) نگذاشت.

ص:108

کسانی که تا دیروز ادّعا می کردند عاشق شهادت هستند، چرا این گونه سکوت کرده اند؟ کجایند مردان پر ادّعا؟ چرا از جا برنمی خیزند؟ شما که می گفتید مشتاق دیدار خدا هستیم و برای شهادت لحظه شماری می کنیم، چرا سکوت کرده اید؟ چرا سرهای خود را به زیر انداخته اید؟

* * *

برای بار دیگر صدای ابن عبدُوُدّ در فضا طنین انداز می شود: آیا کسی هست به نبرد با من بیاید؟

همه سرها به زیر می افتد، هیچ کس جوابی نمی دهد. علی(علیه السلام) از جا بلند می شود و از پیامبر اجازه می خواهد. پیامبر به او می گوید: «نه، ای علی ! بنشین».

برای بار سوم فریاد ابن عبدُوُدّ به گوش می رسد: «از بس که فریاد زدم صدایم گرفت، کیست که با من بجنگد؟».

این بار هم فقط علی(علیه السلام) از جا برمی خیزد. پیامبر رو به او می کند و می گوید:

__ یا علی ! هیچ می دانی که این ابن عبدُوُدّ است؟

__ من هم علی، پسرِ ابوطالب هستم !

اکنون پیامبر زره خود را بر تن علی(علیه السلام) می کند. سپس عمّامه از سر خود برمی دارد و آن را بر سر علی(علیه السلام) می پیچد و شمشیر ذوالفقار را به دست علی(علیه السلام)می دهد. علی(علیه السلام) با پای پیاده به سوی ابن عبدُوُدّ می رود، پیامبر نگاهی به سوی آسمان می کند و چنین می گوید: «بارخدایا ! من علی(علیه السلام) را به تو می سپارم».(51)

* * *

علی(علیه السلام) به میدان می رود و در مقابل ابن عبدُوُدّ می ایستد. ابن عبدُوُدّ به او نگاهی می کند، به جوانی او می خندد، تعجّب می کند که چرا علی(علیه السلام) آمده

ص:109

است.

اسب شیهه می کشد، ابن عبدُوُدّ در میدان دوری می زند و شمشیرش را در فضا می چرخاند. هزاران چشم این دو نفر را نگاه می کنند، سپاه احزاب و یاران پیامبر. همه نفس ها در سینه حبس شده است.

همه جا سکوت است و سکوت !

بار دیگر صدای علی(علیه السلام) به گوش می رسد:

__ شنیده ام که روزی سوگند خوردی که هر کس در میدان جنگ با تو روبرو شود و سه چیز از تو بخواهد، تو یکی از آن ها را قبول می کنی. آیا این سخن درست است؟

__ آری ! من این قسم را خورده ام. اکنون خواسته های خودت را بگو !

__ خواسته اوّل من این است که دست از عبادت بُت ها برداری و به یگانگی خدا ایمان بیاوری. لا اله الا الله بر زبان جاری کنی و به دین حقّ درآیی.

__ هرگز ! هرگز چنین چیزی از من مخواه. خواسته دوم خود را بگو !

__ ای ابن عبدُوُدّ از جنگ با پیامبر چشم پوشی کن و برگرد، شاید نتوانی سپاه احزاب را از جنگ منصرف کنی، امّا خودت که می توانی از جنگ صرف نظر کنی. جنگ با پیامبر را به دیگران واگذار.

__ آیا می دانی چه می گویی؟ ای جوان ! جنگ با شما را رها کنم و بگذارم و بروم. می خواهی زنان عرب به من بخندند و شاعران درباره ترس من شعر بگویند. نگاه کن ! تمامی این سپاه امیدشان به من است. آیا امید آن ها را ناامید کنم. هرگز.

__ پس می خواهی حتماً جنگ کنی؟

__ آری ! آرزو و خواسته سوم تو چیست؟

ص:110

__ تو سواره ای و من پیاده. پیاده شو تا در برابر هم، پیاده و مردانه بجنگیم.(52)

* * *

ابن عبدُوُدّ از اسب پیاده می شود. شمشیرش را در هوا می چرخاند و با قدرتی تمام، به دست و پای اسبش می زند. ضربه ای محکم که در یک چشم به هم زدن، چهار دست و پای حیوان را قطع می کند و اسب غرق خون روی زمین می افتد.(53)

اکنون جنگ تن به تن آغاز می شود، هر دو دلاور روبروی هم ایستاده اند، دیگر حرفی برای گفتن نمانده است. اکنون موقع پیکار است.

خدای من ! این ابن عبدُوُدّ چه قدّ بلندی دارد، او چند سر و گردن از علی(علیه السلام)بلندتر است، علی(علیه السلام) چگونه می خواهد با او مقابله کند !

پیامبر رو به قبله ایستاده است و دست های خود را رو به آسمان گرفته و با خدای خویش نجوا می کند: خدایا ! علی(علیه السلام)برادر من است ! تو او را به سلامت به من بازگردان ! (54)

سکوت در همه جا حکمفرماست. همه منتظر هستند ببینند نتیجه چه خواهد شد.

ابن عبدُوُدّ شمشیرش را دور سرش می چرخاند و همچون کوهی از جا بلند می شود و با تمام نیرو به سوی علی(علیه السلام)یورش می برد. او شمشیر خود را به گونه ای میزان کرده است که در همان ضربه اوّل، حریف را دو نیمه کند.

علی(علیه السلام) با نهایت هشیاری مراقب حرکات دست و پای ابن عبدُوُدّ است. سپر آهنین و محکمش را پیش می آورد و سر و گردنش را در پناه آن می گیرد. ضربه ابن عبدُوُدّ پایین می آید و به سپر علی(علیه السلام) اصابت می کند، علی(علیه السلام) دستش

ص:111

را بالا می برد تا شدّت ضربه را با بازوی چپش مهار کند.

شمشیر سپر را می شکافد، علی(علیه السلام) روی دو زانو خم می شود، شمشیر به کلاهخود می رسد، آن را هم می شکافد و به فرق علی(علیه السلام) می رسد. خون سرازیر می شود.

* * *

یکی از منافقان فریاد می زند: «به خدا قسم علی کشته شد».(55)

همه با شنیدن این سخن ناراحت می شوند، امّا منافقان خوشحال هستند. آن ها سالیان سال است که آرزوی کشته شدن علی(علیه السلام) را دارند.

ابن عبدُوُدّ هم فکر می کند که کار علی(علیه السلام) تمام است و در خیال خام پیروزی است. او خبر ندارد که علی(علیه السلام) از چه روشی استفاده کرده است. وقتی شمشیر ابن عبدُوُدّ می خواست فرود آید علی(علیه السلام) با تمام توان به سمت بالا پریده است و ضربه شمشیر حریف را با زره خود گرفته است. او با این کار، فرصتی به شمشیر حریف نداده است تا در فضا گردش کند و شدّت بیشتری بگیرد.

ناگهان و در یک چشم بر هم زدن، همان طور که بر روی زانو نشسته است، تمام توان خود را بر بازوی راستش جمع می کند و ضربه ای محکم بر بالای دو زانوی حریف می زند، ذوالفقار، زره حریف را می درد و هر دو پای او را قطع می کند و او بر روی زمین می افتد. ناگهان نعره ابن عبدُوُدّ در فضا طنین انداز می شود. این صدای علی(علیه السلام) است که به گوش می رسد: «الله اکبر» !

آری ! به کوری چشم همه منافقان، علی(علیه السلام) پیروز این میدان است. ندایی آسمانی به گوش می رسد: «ابن عبدُوُدّ کشته شد».

اکنون مسلمانان با خوشحالی تمام فریاد می زنند: «الله اکبر !».(56)

* * *

ص:112

سپاه کفر در حیرت است، چگونه باور کند که دیگر ابن عبدُوُدّ وجود ندارد تا صدایش لرزه بر اندام دشمن بیندازد. مرد اسطوره ای عرب بر خاک و خون افتاده است.

علی(علیه السلام) شمشیر خود را به دست می گیرد و به سوی آن چهار سواری می رود که همراه ابن عبدُوُدّ از خندق عبور کرده بودند، آن ها وقتی می بینند علی(علیه السلام) به سوی آن ها می آید فرار می کنند، آن ها حتّی جرأت نمی کنند به نبرد با او بیایند.

سه نفر از آن ها از روی خندق عبور می کنند، امّا اسب یکی از آن ها، نمی تواند از خندق عبور کند و درون آن می افتد. بعضی از مسلمانان شروع به انداختن سنگ می کنند، علی(علیه السلام)جلو می رود وارد خندق می شود و مردانه با او پیکار می کند و روح این کافر نیز به جهنّم واصل می شود.(57)

* * *

پیامبر رو به مسلمانان می کند و می گوید: «ای مردم ! ای یاران من بدانید که ضربتِ علی(علیه السلام)، نزد خدا بالاتر از عبادت جنّ وانس است».(58)

باید در این سخن پیامبر، ساعت ها فکر کرد، هزاران پیامبر روی این زمین نماز خوانده و عبادت خدا را انجام داده اند. آدم، موسی، عیسی، ابراهیم(علیهم السلام)و... آیا ضربت علی(علیه السلام) از عبادت همه آن ها بالاتر است؟

در طول تاریخ چقدر اهل ایمان، در راه خدا مجاهدت نموده اند و به شهادت رسیده اند، آن ها خون خود را در راه خدا داده اند، زکریّا(علیه السلام)، مظلومانه شهید شد و... آیا یک ضربت علی(علیه السلام) بالاتر از همه آن رشادت ها و شهادت ها است؟

تا روز قیامت خدا می داند چقدر مسلمانانی بیایند و عبادت خدا را انجام بدهند، آخر چگونه ممکن است ضربت علی(علیه السلام) بهتر از همه آن ها باشد؟

این سخن پیامبر است، به حکم قرآن، سخن او عین حقیقت است.

ص:113

وقتی همه کفر در مقابل همه ایمان ایستاده بود، اگر علی(علیه السلام)به میدان نمی رفت، برای همیشه ندای توحید که راه پیامبران است، خاموش می شد. اگر علی(علیه السلام) نبود اسلامی باقی نمی ماند، دیگر کسی خدای یگانه را پرستش نمی کرد، بُت پرستی و تاریکی همه دنیا را فرا می گرفت، دیگر روشنایی باقی نمی ماند.

علی(علیه السلام) یک ضربت بیشتر نزد، امّا با همین ضربت، تاریخ گذشته را زنده کرد و آینده را آبیاری کرد. هر کس که فردا نمازی بخواند و عبادت کند، مدیون علی(علیه السلام) خواهد بود.

* * *

ترس از شمشیر علی(علیه السلام)، در جان سپاه بُت پرستان رخنه کرده است، دیگر هیچ کس حاضر نیست از خندق عبور کند، وقتی شجاع ترین سردار این سپاه، این گونه کشته شد، چگونه دیگران حاضر می شوند به استقبال مرگ بروند؟

ابوسفیان نمی داند چه کند، روحیّه سپاهیان، ضعیف شده است، او می داند با این وضعیّت هرگز نمی تواند در جنگ به پیروزی برسد. باید فکری کرد. او دستور می دهد تا همه فرماندهان در خیمه او جمع شوند تا برای ادامه جنگ با هم مشورت کنند.

همه دور هم جمع می شوند، ابوسفیان یکی را مأمور می کند تا نزد یهودیان بنی قریظه برود و از آنان بخواهد هر چه سریع تر از قلعه خود بیرون بیایند و جنگ با محمّد را آغاز کنند. ابوسفیان می داند اگر یهودیان از پشت سر به مسلمانان حمله کنند، در این صورت، سپاه اسلام برای دفاع از زن ها و کودکان به سوی مرکز شهر خواهد رفت و آن وقت بُت پرستان می توانند از خندق عبور کنند.

ص:114

* * *

نُعَیم یکی از کسانی است که به تازگی مسلمان شده است، هوا تاریک است، او با خود فکر می کند. ساعتی می گذرد و او سرانجام تصمیم خود را می گیرد، او می خواهد تا اسلام را یاری کند. هیچ کس نمی داند که نُعَیم چه نقشه ای در سر دارد و چگونه می خواهد پیامبر را یاری کند.

نُعَیم نزد پیامبر می آید و به او خبر می دهد که من مسلمان شده ام، پیامبر خیلی خوشحال می شود و در حقِّ او دعا می کند. نُعَیم با پیامبر سخن می گوید و برنامه پیشنهادی خود را به او می گوید. پیامبر لحظه ای فکر می کند و به او اجازه می دهد تا برنامه اش را اجرا کند.

پس از مدّتی، نُعَیم از پیامبر خداحافظی کرده و قبل از این که دشمنان، او را در اینجا ببینند، می رود. او می رود تا مأموریّت خود را انجام دهد. خدا پشت و پناه او باشد !

* * *

نُعَیم نزد رئیس بنی قریظه می رود، سال های سال است که نُعَیم با آن ها دوست است. هیچ کس خبر ندارد که نُعَیم مسلمان شده است، همه خیال می کنند که هنوز هم او بُت پرست است. نُعَیم رو به بزرگان بنی قریظه می کند و می گوید:

__ پس چه موقع با محمّد وارد جنگ می شوید؟ ما که هر چه صبر کردیم خبری نشد؟

__ نعیم ! ما منتظر پیغام سپاه احزاب هستیم. قرار است که هر وقت آن ها بگویند، ما جنگ را آغاز کنیم و ضربه نهایی را به محمّد بزنیم.

__ امیدوارم که شما در این جنگ پیروز شوید، امّا کاش جانب احتیاط را

ص:115

رعایت می کردید.

__ نعیم ! بگو مثلاً چه می کردیم؟

__ ببین ! خودت می دانی جنگ، جنگ است و احتمال شکست و پیروزی وجود دارد. حتماً شنیده ای که علی، ابن عبدُوُدّ را به قتل رسانده است. احتمال آن هست که سپاه احزاب در این جنگ شکست بخورد، آنوقت، همه فرار خواهند کرد.

__ نعیم ! خوب هر سپاهی که شکست می خورد باید فرار کند.

__ آن ها نباید فرار کنند؟

__ نعیم ! بگو برای چه؟

__ آن ها باید به یاری شما بیایند چون شما هیچ راهی برای فرار ندارید، خانه و کاشانه شما اینجاست. سپاه احزاب نباید شما را در شرایط خطر تنها بگذارد، آن ها حتماً باید به یاری شما بیایند. معلوم است که وقتی سپاه احزاب فرار کند، محمّد به سراغ شما خواهد آمد.

__ نعیم ! به نظر تو، چه باید کنیم؟

__ شما باید تعدادی از بزرگان سپاه احزاب را به عنوان گرو نزد خود نگاه دارید تا اطمینان پیدا کنید که سپاه احزاب شما را تنها نخواهد گذاشت.

__ نعیم ! تو به ما لطف بزرگی کردی، اصلاً چنین چیزی به ذهنمان نرسیده بود.

* * *

صبح زود نُعَیم از قلعه بیرون می آید و به سوی سپاه احزاب می رود. وقتی ابوسفیان او را می بیند خیلی خوشحال می شود. او رو به ابوسفیان می کند و می گوید:

ص:116

__ جناب فرمانده ! خبر مهمّی برای شما آورده ام.

__ چه خبری؟

__ شنیده ام که یهودیان بنی قُرَیظه از این که پیمان خود را با محمّد شکسته اند بسیار ناراحت هستند. آن ها با محمّد ملاقات کرده اند و از او خواسته اند تا آن ها را ببخشد و اجازه دهد که در مدینه به زندگی خود ادامه بدهند. محمّد به آن ها گفته است باید برای او کاری انجام بدهند.

__ چه کاری؟

__ قرار شده است که آن ها به بهانه ای، چندین نفر از بزرگان شما را به قلعه خود دعوت کنند و آن ها را تحویل محمّد بدهند تا محمّد گردنشان را بزند. ای ابوسفیان ! نصیحت مرا بپذیرید، مبادا کسی از شما به قلعه آن ها برود.

__ آفرین بر تو که این خبر را برای من آوردی !

__ تو را به بُت هایی که می پرستیم قسم می دهم مبادا به آن ها بگویی که من این خبر را برای تو آورده ام. آخر من با آن ها رفاقت دارم، خوب نیست رفاقت ما به هم بخورد.

__ این یک راز بین من و تو خواهد ماند.

* * *

شب که فرا می رسد، ابوسفیان یک نفر را به سوی قلعه بنی قُرَیظه می فرستد تا از آن ها بخواهد فردا جنگ را آغاز کنند. وقتی فرستاده ابوسفیان نزد آن ها می رود آن ها به او می گویند: فقط در صورتی ما جنگ را آغاز می کنیم که چندین نفر از بزرگان سپاه احزاب نزد ما گرو بمانند. ما می ترسیم اگر در جنگ شکست بخورید، شما فرار کنید و ما را تنها بگذارید.

فرستاده ابوسفیان، هر چه سریع تر نزد او باز می گردد و سخن آن ها را بیان

ص:117

می کند.

ابوسفیان می گوید: دیدی که نُعَیم راست می گفت. یهودیان می خواهند بزرگان ما را اسیر کرده و تحویل محمّد بدهند. ما هرگز کسی را نزد یهودیان نخواهیم فرستاد !

* * *

ابوسفیان بار دیگر، پیغامی برای یهودیان می فرستد که ما هرگز کسی را به عنوان گرو نزد شما نخواهیم فرستاد. یهودیان وقتی این سخن را می شنوند، بسیار ناراحت می شوند. آن ها یقین می کنند که گفته نُعَیم درست بوده است. سپاه احزاب در صورت شکست، فرار خواهد کرد و هیچ کس آن ها را یاری نخواهد کرد.

اکنون، یهودیان بسیار ناراحت می شوند و از همکاری با ابوسفیان منصرف می شوند و به ابوسفیان خبر می دهند که ما دیگر شما را یاری نمی کنیم.

و این گونه است که اتّحاد یهودیان و کفّار به هم می خورد. اکنون دیگر ابوسفیان نمی تواند روی کمک یهودیان حساب کند. او باید به فکر عبور از خندق باشد. آیا کسی هست که بتواند از این خندق عبور کند؟ (59)

* * *

آنجا را نگاه کن ! دامنه کوه سَلع را می گویم. پیامبر را می بینی که دست های خود را رو به آسمان گرفته است و دعا می خواند.

سه روز است که پیامبر، در فاصله بین نماز ظهر و عصر دست به سوی آسمان می گیرد، امروز هم روز چهارشنبه است، گویا این ساعت از روز چهارشنبه، وقت اجابت دعاست، امروز دعای پیامبر بیشتر طول می کشد.(60)

ص:118

من هم اگر حاجت مهم داشتم در این وقت و ساعت با خدای خود راز و نیاز کنم !

پیامبر با خدای خود راز و نیاز می کند و از او می خواهد تا او را در مقابل دشمن یاری کند.

خدایا ! تو را می خوانم و از تو می خواهم که سپاه احزاب را در هم شکنی و ما را از شرّ آن ها حفظ کنی.

بارخدایا ! رحمت خود را برای ما بفرست...(61)

* * *

خورشید غروب می کند و پیامبر نماز مغرب را می خواند. تاریکی شب همه جا را فرا می گیرد. صدای پیامبر به گوش می رسد: «ای فریاد رس بیچارگان ! تو حال ما را گواه هستی...».

جبرئیل بر پیامبر نازل می شود: «خداوند دعای تو را مستجاب کرد...». پیامبر خوشحال می شود دست های خود را به سوی آسمان می گیرد و می گوید: «بارخدایا ! من شکر تو را به جا می آورم که بر من و یارانم مهربانی کردی».(62)

لحظاتی می گذرد. همه منتظر هستند تا ببینند خدا چگونه پیامبر خود را یاری خواهد کرد؟

* * *

طوفان سردی از راه می رسد، این طوفان لحظه به لحظه تندتر می شود، سوز سرما هم بیشتر می شود، سرمایی که مغز استخوان را می سوزاند.

طوفان با اردوگاه دشمن چه می کند؟

خیمه ها را از جا می کند، اسب ها شیهه می کشند و شترها نعره سر می دهند،

ص:119

زمین و زمان می خواهد به هم بریزد ! (63)

همه جا را تاریکی فرا گرفته است، طوفان آتش ها را خاموش کرده است، همه سپاهیان وحشت زده اند، گویا بلایی آسمانی نازل شده است !

طوفان سنگریزه ها را به سر و صورت آن ها می زند، هر کسی به دنبال پناهگاهی می گردد، آیا می توان در مقابل لشکر خدا کاری کرد؟ این طوفان لشکر خداست که به جان کفّار افتاده است.(64)

* * *

در آیه 9 این سوره درباره این طوفان چنین می گویی: «ای کسانی که ایمان آورده اید، لطف و رحمت مرا به یاد آورید در آن زمان که سپاهیان دشمن بر شما یورش آورده بودند و من طوفانی سخت همراه با فرشتگان را بر آنان فرستادم و به این وسیله آن ها را در هم شکستم، من بر آنچه بندگانم انجام می دهند بینا هستم».

آری، تو فرشتگانی را فرستادی تا در اطراف اردوگاه آنان، «الله اکبر» بگویند و ترس و وحشت را در دل آنان بیفکنند.(65)

* * *

ابوسفیان با جمعی از بزرگان گفتگو می کند، هر کسی، چیزی می گوید:

__ چقدر اوضاع آشفته شده است ! ما دیگر نمی توانیم اینجا بمانیم.

__ ما نمی توانیم در چنین جنگی پیروز شویم.

__ یهودیان هم که به ما خیانت کردند. پس برای چه اینجا بمانیم؟

__ اسب ها و شترهای ما دارند از گرسنگی می میرند. ما هر کاری که می توانستیم انجام دهیم، انجام دادیم، امّا افسوس که نتوانستیم کاری از پیش ببریم.

ص:120

__ باید هر چه زودتر این سرزمین بلا را ترک کنیم. آیا اینجا بمانیم تا این طوفانِ وحشتناک و تندبادِ کُشنده ما را از بین ببرد؟ نه ! ما به سوی مکّه باز می گردیم.

* * *

ابوسفیان دستور می دهد تا سپاه، آماده رفتن شود. همه سریع آماده می شوند. آری ! طوفان دیگر چیزی را باقی نگذاشته است تا آن ها بخواهند جمع کنند. سپاه احزاب به سوی مکّه حرکت می کند.

در دل تاریکی شب و در آن طوفان، سپاه احزاب به سوی مکّه بازمی گردد، سپاهی که با ده هزار جنگجو برای نابودی اسلام آمد و پانزده روز در کنار خندق ماند، امّا چیزی جز شکست به دست نیاورد. ابوسفیان نیز با گروهی در پشت سر آن ها می آید.(66)

به راستی خداوند چگونه پیامبر خود را یاری کرد، خبر فرار این سپاه در سرتاسر حجاز خواهد پیچید، دیگر کسی جرأت نخواهد کرد به فکر حمله به مدینه باشد.

* * *

اکنون وقت آن است که آیه 25 این سوره را بیان کنم. تو در این آیه چنین می گویی: «من کافران را بدون آن که سودی از لشکرکشی خود برده باشند، با دل هایی پر از خشم بازگرداندم. من مؤمنان را از جنگ بی نیاز کردم و پیروزی را نصیب آنان نمودم، به راستی که من قوی و توانا هستم».

به این سخن تو فکر می کنم: «من مؤمنان را از جنگ بی نیاز کردم». منظور تو از این سخن چیست؟

بعد از مطالعه و تحقیق، به این دو نکته می رسم:

ص:121

* نکته اوّل:

امام باقر(علیه السلام) در تفسیر این آیه چنین فرموده اند: «خدا با علی(علیه السلام)مؤمنان را از جنگ و شمشیر زدن، بی نیاز کرد».

* نکته دوم: بعضی از علمای اهل سنّت در تفسیر این آیه همین سخن را بیان کرده اند و گفته اند که خدا با ضربه شمشیر علی(علیه السلام)، مسلمانان را از جنگ با کافران بی نیاز کرد.

آری، وقتی همه کفر با همه ایمان روبرو شد، وقتی پهلوان کافران از خندق عبور کرد و فریاد برآورد: «چه کسی به جنگ من می آید»، این علی(علیه السلام) بود که مایه نجات اسلام شد.

برای همین بود که پیامبر رو به مسلمانان کرد و گفت: «ضربتِ علی(علیه السلام)، نزد خدا بالاتر از عبادت جنّ و انس است».(67)

* * *

این جنگ با پیروزی مسلمانان به پایان رسید، تو در آیه 20 این سوره بار دیگر از منافقان سخن می گویی: «دل های منافقان از نور ایمان خالی است و برای همین از همه چیز می ترسند، آنان به قدری از سپاه دشمن، وحشت زده شده اند که حتّی بعد از پراکنده شدن دشمن آرام نمی شوند، آنان تصوّر می کنند که سپاه دشمن نرفته است و به زودی باز می گردند. اگر سپاه دشمن بازگردد، آنان دوست دارند سر به بیابان بگذارند و در میان صحرانشینان پنهان شوند و از مخفی گاه خود خبرها را دنبال کنند. اگر دشمنان باز گردند، فقط اندکی از این منافقان به میدان جنگ می آیند و البتّه وقتی شرایط سخت شود، آن ها هم فرار می کنند».

* * *

ص:122

سپاه بُت پرستان از مدینه گریخته اند، پیامبر و مسلمانان به خانه های خود بازگشته اند. همه لباس جنگ از تن بیرون می آورند.

در این هنگام جبرئیل نزد پیامبر می آید و چنین می گوید:«ای محمّد ! چرا سلاح بر زمین می گذاری؟ فرشتگان آماده پیکاری دیگرند، هم اکنون باید به سوی یهودیان بنی قریظه حرکت کنی و با آنان جنگ نمایی».

آری، یهودیان بنی قریظه پیمان خود را شکستند و در سخت ترین شرایط با مسلمانان دشمنی کردند، آنان عهد بسته بودند که هرگز با دشمنان اسلام همکاری نکنند، اکنون باید کیفر این پیمان شکنی خود را ببینند.

پیامبر به مسلمانان دستور می دهد تا قبل از خواندن نماز عصر به سوی یهودیان حرکت کنند.

ساعتی می گذرد، همه آماده حرکت هستند، پیامبر پرچم لشکر را به دست علی(علیه السلام) می دهد و فرمان حرکت می دهد.

وقتی یهودیان دیدند که علی(علیه السلام) پرچمدار لشکر اسلام است، فریاد برآوردند: «علی به سوی ما می آید. همان که ابن عبدُوُدّ را به قتل رسانید، ما هرگز نمی توانیم در مقابل او مقاومت کنیم».(68)

این گونه است که آنان روحیّه خود را از دست می دهند، عدّه ای که مقاومت می کنند کشته می شوند و بقیّه اسیر می شوند، این گونه است که به یاری تو پیروزی بزرگی نصیب مسلمانان می شود و مدینه برای همیشه از وجود یهودیان پیمان شکن پاک می شود.

* * *

اکنون در آیات 26 و 27 این چنین می گویی: «من گروهی از یهودیان را که از بُت پرستان حمایت کرده بودند از قلعه های محکمشان پایین آوردم، من در

ص:123

دل های آنان ترس و وحشت افکندم و شما گروهی از آنان را به قتل رساندید و گروهی را به اسارت گرفتید. من خانه ها و ثروت و زمین های آنان را در اختیار شما قرار دادم، همان زمین هایی که شما هرگز در آن ها گام ننهاده بودید. من بر هر کاری توانا هستم».

آری، یهودیان در قلعه های محکمی زندگی می کردند و در اطراف آن قلعه ها، باغ هایی داشتند و اجازه نمی دادند کسی غیر از آنان وارد آن باغ ها شود. تو این باغ ها را در اختیار مسلمانان قرار دادی.

* * *

این ماجرای جنگ خندق بود، جنگ خندق آخرین جنگ بُت پرستان با مسلمانان بود، پس از این جنگ، شرایط به نفع مسلمانان شد و آنان کم کم خود را برای فتح مکّه آماده کردند. آری، تو به پیامبر وعده دادی که روزی به مکّه خواهد رفت و همه بُت ها را نابود خواهد کرد، چقدر نزدیک بود روزی که خانه زیبایِ تو، از همه بُت ها پاک شود و مردم فقط تو را بپرستند.

ص:124

احزاب : آیه 29 - 28

یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لاَِزْوَاجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا فَتَعَالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ وَأُسَرِّحْکُنَّ سَرَاحًا جَمِیلًا (28) وَإِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الاَْخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنْکُنَّ أَجْرًا عَظِیًما (29)

تو پیامبر را الگوی همه مسلمانان قرار دادی، او بسیار ساده و به دور از هرگونه زرق و برق زندگی می کرد، بر روی زمین می نشست، با فقیران و نیازمندان هم سفره می شد، در سلام کردن از دیگران پیشی می گرفت، درست است که او در مدینه حکومتی را تشکیل داد، امّا او هرگز ساده زیستی را ترک نکرد.

همسران پیامبر در آغاز زندگی با او همراه بودند و با شرایط او سازگاری کامل داشتند، امّا وقتی که حکومت پیامبر در مدینه محکم شد و غنیمت هایی به دست آمد، آنان مثل خیلی از زنان دوست داشتند که از زینت های دنیا

ص:125

بهره مند شوند، لباس های گران قیمت بپوشند و غرق در جواهرات شوند.

آنان با خود می گفتند: «اکنون دیگر پیامبر می تواند زندگی پر زرق و برقی برای ما درست کند»، برای همین خواسته های آنان از پیامبر شروع شد.

اینجا بود که از پیامبر خواستی تا به همسران خود چنین بگوید: «اگر شما زندگی دنیا و زرق و برق آن را می خواهید، بیایید هدیه ای به شما بدهم و شما را به خوبی و خوشی، طلاق دهم، امّا اگر رضایت خدا و رضایت پیامبر او و بهشت روز قیامت را می خواهید، پس از خواسته های خود دست بردارید و بدانید که خدا برای نیکوکاران شما، پاداشی ارزنده، آماده کرده است».

* * *

پیامبر قبلاً مهریّه همسران خود را پرداخت کرده بود، تو به پیامبر دستور می دهی که اگر همسران او زندگی دنیا را برگزیدند، آنان را طلاق بدهد و هدیه ای ارزشمند هم به آنان بدهد تا آنان راضی و خشنود باشند و این جدایی در محیطی دوستانه انجام گیرد. اگر هم آنان خواستند همسر پیامبر باقی بمانند، باید زهد را در پیش گیرند و به زندگی ساده قناعت کنند.

این درس بزرگی برای همه رهبران مذهبی است، پیام این آیه، برای همه زمان ها و همه مکان ها می باشد، کسانی که می خواهند مردم را به سوی تو فرا بخوانند، باید خودشان و همسرانشان، زندگی ساده ای داشته باشند و از تجمّل گرایی پرهیز کنند.

* * *

احزاب : آیه 31 - 30

یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفَاحِشَة مُبَیِّنَة یُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَیْنِ وَکَانَ ذَلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرًا (30) وَمَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحًا نُؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَیْنِ

ص:126

وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقًا کَرِیمًا (31)

سخن از همسران پیامبر به میان آمد، فرصت مناسبی است تا مطلب مهمّی را به آنان بگویی: «ای همسران پیامبر ! هر کدام از شما گناهی را آشکارا انجام بدهید، عذابِ شما در روز قیامت دو برابر خواهد بود، فکر نکنید که چون همسر پیامبر هستید، من شما را دو برابر عذاب نمی کنم، عذاب شما برای من کاری ندارد، البتّه هر کدام از شما از من و پیامبرم اطاعت کند و کار نیک انجام دهد، من به او دو برابر پاداش می دهم، من در بهشت برای او رزق و روزی ارزشمندی آماده ساخته ام».

* * *

جامعه به زنان پیامبر نگاه می کردند و از رفتار آنان، الگو می گرفتند، اگر آنان خطایی را آشکارا انجام دهند، دیگران از آنان تأثیر می پذیرند.

اگر یک انسان معمولی، خطایی انجام دهد، یک عذاب می شود، زیرا گناه او فقط اثر فردی دارد، امّا اگر همسر پیامبر، گناهی را آشکارا انجام دهد، دو بار عذاب می شود: یک بار به خاطر آن گناه، یک بار هم به خاطر آن که با آن گناه، دیگران را به گمراهی می کشاند.

اگر آنان کار خوبی انجام دهند، تو دو برابر به آنان پاداش می دهی، پاداش اوّل برای انجام آن عمل، پاداش دوم به خاطر این که کار آنان، سبب هدایت دیگران می شود و آنان را به خوبی ها ترغیب می کند.

* * *

درست است امروز زنان پیامبر نیستند، امّا این آیه تا روز قیامت زنده است و برای همه زمان ها و همه مکان ها، پیامی زیبا دارد.

ص:127

همواره در جامعه کسانی هستند که مشهور می شوند و رفتار آنان در جامعه بازتاب پیدا می کند. آنان دو شخصیّت پیدا می کنند: شخصیّت فردی، شخصیّت اجتماعی.

اگر آنان گناهی را مخفیانه انجام دهند و هیچ کس از آن باخبر نباشد، یک بار عذاب خواهند شد، ولی اگر آشکارا گناه کنند، دو بار عذاب می شوند، زیرا با این کار خود، زمینه گمراهی دیگران را فراهم می کنند و آنان را به گناه تشویق می کنند.

همین طور اگر یک شخصیّت اجتماعی، کار خوبی را مخفیانه انجام دهد و هیچ کس از آن باخبر نباشد، یک پاداش خواهد داشت، امّا اگر او در جامعه و آشکارا، آن کار خوب را انجام دهد، دو بار پاداش خواهد داشت، زیرا او با این کار خود، زمینه هدایت دیگران را فراهم می کند و آنان را به خوبی ها ترغیب می کند.

* * *

احزاب : آیه 32

یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَد مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفًا (32)

سخن خود را با زنان پیامبر چنین ادامه می دهی: «ای زنان پیامبر ! شما مانند زنان معمولی نیستید، شما باید اسوه تقوا باشید، پس مبادا با مردان بیگانه به شیوه ای هوس انگیز سخن بگویید، به گونه ای سخن نگویید که مردان هوسران به شما طمع کنند، شما باید معمولی سخن بگویید».

* * *

ص:128

مناسب است چند نکته را در اینجا بنویسم:

1 - بعضی از زنان وقتی با مرد بیگانه ای سخن می گویند، آهنگ صدای خود را نازک و لطیف می کنند و سبب می شوند تا شهوت مرد بیگانه برانگیخته شود. زنان هنگام گفتگو با مرد نامحرم، به صورت معمولی و به دور از هر نوع کرشمه و ناز سخن بگویند.

2 - درست است که روی سخن در این آیه با زنان پیامبر است، امّا همه زنان مسلمان باید از این آیه، پند بگیرند.

یک مثال می زنم: پدری برای پسرش زحمت زیادی می کشد و او را با هزار زحمت، راهی دانشگاه می کند. روزی او می بیند که پسرش دروغ می گوید. آن پدر به پسرش می گوید: «ای دانشجو ! دروغ نگو !».

من که این سخن را می شنوم، از آن چه می فهمم؟

آیا من می توانم بگویم: «منظور آن پدر این است که اگر کسی دانشجو نباشد، می تواند دروغ بگوید؟».

فرقی نمی کند دانشجو دروغ بگوید یا غیر دانشجو، دروغ گفتن، حرام است. وقتی آن پدر گفت: «ای دانشجو ! دروغ نگو»، منظورش این بود که یک دانشجو باید جدّی تر از دروغ پرهیز کند، زیرا او قشر تحصیل کرده جامعه است و جامعه از او انتظار بیشتری دارد.

قرآن می گوید: «ای زنان پیامبر ! با ناز و کرشمه سخن نگویید»، منظورش این است که زنان پیامبر باید این قانون را جدّی تر اجرا کنند، امّا این قانون برای همه زنان مسلمان است.

* * *

ص:129

احزاب : آیه 33

وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الاُْولَی وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآَتِینَ الزَّکَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا (33)

سخن تو در این دو آیه در دو بخش است:

* بخش اوّل

با زنان پیامبر سخن خود را ادامه می دهی: «در خانه خود بمانید و همانند زنان دوره جاهلیّت اوّل، خودنمایی نکنید و در میان مردان نامحرم ظاهر نشوید، نماز را به پا دارید، زکات دهید و از من و پیامبرم اطاعت کنید».

*بخش دوم

سخن خود را در این بخش، این گونه ادامه می دهی: «من اراده کرده ام که خاندان پیامبر را از هر پلیدی پاک نمایم و آنان را پاکیزه گردانم».

* * *

ابتدا درباره بخش اوّل آیه، پنج نکته می نویسم:

* نکته اوّل

قبل از آن که دین اسلام بیاید، زنان در مدینه به گونه ای لباس می پوشیدند که گردن و مقداری از سینه آنان آشکار بود. وقتی آنان از خانه بیرون می آمدند، چهره، گوش، گوشواره، گردن، بالای سینه و گردنبند آنان هویدا بود.

قرآن در آیه 31 سوره نور از زنان خواست تا دامنه روسری خود را تا روی سینه پایین آورند، با این کار گردن، گردنبند، بالای سینه، گوش و گوشواره آنان پوشیده می شد.

همچنین در آیه 59 سوره احزاب از آنان می خواهد تا «جِلباب» خود را به

ص:130

خود بپیچند. جِلباب، لباسی بود که از روسری بزرگ تر و از چادر کوتاه تر بود.

زنان مسلمان به وظیفه خود آشنا شدند و اعضای بدن خود را در مقابل نامحرم پوشاندند، البتّه آنان می توانستند گردی صورت، دست (از انگشتان تا مچ) و پا (از انگشتان تا مچ) را نپوشانند.

* نکته دوم

اکنون قرآن می خواهد حجاب رفتاری را بیان کند. حجاب فقط پوشش و لباس نیست، زن مسلمان حقّ ندارد در سخن با مرد نامحرم، صدای خود را نازک و لطیف کند.

ممکن است یک زن، بهترین حجاب پوششی را داشته باشد، امّا با رفتار و گفتارش، خودنمایی کند و توجّه مردان را به خود جلب کند. زن می تواند در خانه بنشیند و به مردان نامحرمی تلفن بزند و خودنمایی کند، ممکن است زنی با نوشتار خود، مردان را به سوی خود جلب کند، همه این ها گناه است و جامعه را به فساد می کشاند.

آری، اگر جامعه ای گرفتار این خودنمایی ها شود روی سعادت را نخواهد دید.

قرآن از زنان می خواهد که به حجابِ رفتاری خود هم توجّه کنند. در واقع، قرآن از زنان می خواهد دو نوع حجاب را مراعات کنند:

1 - حجاب پوششی: در آیه 31 سوره نور و آیه 59 سوره احزاب، سخن از این نوع حجاب است. پوشاندن اعضای بدن و جلباب به تن کردن (البتّه پوشاندن گردیِ صورت واجب نیست، همچنین پوشاندن دست و پا از انگشتان تا مچ لازم نیست).

ص:131

2 - حجاب رفتاری: در آیات 32 و 33 این سوره، سخن از حجابِ رفتاری است. (با کرشمه و ناز سخن نگفتن، خودنمایی نکردن)

تا آنجا که من اطّلاع دارم مراعات نکردن حجاب رفتاری در جامعه، سبب مفاسد زیادی شده است. زنان زیادی هستند که به حجاب پوششی خود حساسیّت زیادی دارند، امّا به حجاب رفتاری خود دقّت نمی کنند و این گونه است که مشکلات گوناگونی در جامعه به وجود می آید.

البتّه قرآن در آیه 31 سوره نور به مردان هم فرمان می دهد تا چشم خود را از نگاه ناروا به زنان بپوشانند و بر میل جنسی خود مسلّط باشند.

* نکته سوم

قرآن در این آیه با زنانِ پیامبر سخن می گوید، امّا این دستور برای همه زنان مسلمان است. (در آیه قبل این نکته را نوشتم که وقتی پدر به پسر دانشجویش می گوید: ای دانشجو ! دروغ نگو. منظورش این نیست که اگر کسی دانشجو نباشد، می تواند دروغ بگوید).

* نکته چهارم

در ابتدای این آیه، قرآن به زنان پیامبر می گوید: «از خانه بیرون نیایید». آیا زنان پیامبر از خانه بیرون نمی آمدند؟

وقتی تاریخ را می خوانم می بینم که بعضی از همسران پیامبر به سفر حجّ رفتند، حتّی در جنگ ها همراه پیامبر بودند. پس منظور قرآن این نیست که زنان، داخل خانه بنشینند.

منظور قرآن این است: «برای خودنمایی از خانه خارج نشوید، در میان مردان نامحرم، خودنمایی نکنید». اگر زنی حجاب پوششی و حجاب رفتاری خود را مراعات کند، می تواند از خانه خارج شود.

ص:132

* نکته پنجم

از روزگار قبل از اسلام به «جاهلیّت اوّل» یاد شده است، این سخن نشان آن است که جاهلیّت دوم هم در پیش است.

وقتی ما آداب و رسوم مردمی که قبل از اسلام در مکّه و مدینه و اطراف آن زندگی می کردند را بررسی می کنیم، می بینیم که زندگی آنان شباهت زیادی با انسان کافر امروزی دارد.

زمانی که ما در آن زندگی می کنیم، زمان جاهلیّت دوم است !

جاهلیّت پیشرفته !

آن روزگار، زندگی مردم به جنگ و خونریزی سپری می شد، آنان با شمشیر به یکدیگر حمله می کردند و بی گناهان را می کشتند، امّا در جاهلیّت پیشرفته، با یک بمب اتمی، شهری نابود می شود.

آمریکا در جنگ جهانی دوم (در سال 1945 میلادی) شهر «هیروشیما» در کشور ژاپن را با خاک یکسان نمود. آمار کشته شدگان این بمب بیش از 200 هزار نفر بود.

اگر در روزگار جاهلیّت، دختران بی گناه را زنده به گور می کردند، امروز در بسیاری از کشورها، سقط جنین جنبه قانونی دارد ! طبق آمار در سال 2008 میلادی، بیش از 44 میلیون سقط جنین در دنیا انجام شده است. در یک سال، 44 میلیون سقط جنین، عدد کمی نیست.(69)

اگر در روزگار جاهلیّت، زنان روسری خود را کنار می زدند و گلو و سینه خود را آشکار می ساختند، امروزه بعضی از زنان، صحنه هایی را به وجود می آورند که قلم از نوشتن آن شرم دارد. (لازم نیست شرحی از تلویزیون های ماهواره ای و سایت های ضدّ اخلاقی به میان آورده شود)، این همان جاهلیّت

ص:133

پیشرفته است که سبب تباهی انسان ها می شود.

این پنج نکته ای بود که درباره بخش اوّل آیه 33 نوشتم.

* * *

اکنون وارد بخش دوم آیه می شوم: قرآن در بخش قبلی آیه با همسران پیامبر سخن گفت، امّا در این بخش، رویِ سخن با خاندان پیامبر است. من در این بخش چنین می خوانم: «خدا اراده کرده است که خاندان پیامبر را از هر پلیدی پاک نماید و آنان را پاکیزه گرداند».

به راستی خاندان پیامبر کیستند که خدا از عصمت و پاکی آنان سخن می گوید؟

من باید به تاریخ سفر کنم، به سال پنجم هجری...(70)

* * *

در خانه باز می شود، فاطمه(علیها السلام) در حالی که ظرف غذایی را در دست دارد از خانه خارج می شود و به سوی خانه پدر می رود، (این غذا از آب و آرد و روغن تهیّه شده است و با خرما شیرین شده است).(71)

فاطمه(علیها السلام) در خانه پدر را می زند، اُمّ سَلمه در را باز می کند، او همسر پیامبر است. به فاطمه(علیها السلام) خوش آمد می گوید، اُمّ سَلمه به فاطمه(علیها السلام) علاقه زیادی دارد. اکنون فاطمه(علیها السلام) نزد پدر می رود، او به پدر سلام می کند، پدر جواب سلام او را به گرمی می دهد و به احترام فاطمه(علیها السلام) از جا برمی خیزد و او را می بوسد، گویا همه دنیا را به این پدر داده اند، فاطمه(علیها السلام) به دیدار پدر آمده است !

فاطمه(علیها السلام) می گوید:

__ پدر جان ! برای شما غذایی آماده کرده ام.

__ دخترم فاطمه ! از تو ممنونم. چرا این گونه برای من زحمت می

ص:134

__ من کاری نکردم پدر جان !

__ فاطمه جانم ! پس علی و حسن و حسین کجا هستند؟

__ آن ها در خانه هستند.

__ برو و آن ها را همراه خود به اینجا بیاور تا این غذا را با هم بخوریم.

__ چشم پدر جان !

اکنون فاطمه(علیها السلام) اجازه می گیرد و به خانه بازمی گردد.(72)

* * *

ای پیامبر ! چگونه است که تو فاطمه ات را می بوسی؟

فاطمه من مرا به یاد سیب بهشت می اندازد. شبی که به آسمان ها سفر کردم، سفر معراج ! هفت آسمان را پشت سر گذاشته بودم و در بهشت مهمان بودم.

آن شب، بوی خوشی به مشامم رسید. نگاهی به اطراف خود کردم و پرسیدم: این بوی خوش از چیست که تمام بهشت را فرا گرفته و بر عطر بهشت، غلبه کرده است؟

مدهوش آن عطر شده بودم. از جبرئیل سؤال کردم: این عطر خوش چیست؟ جبرئیل گفت: این بوی سیب است ! سیصد هزار سال پیش، خدا سیبی را با دست خود آفرید. ای محمّد ! سیصد هزار سال است که این سؤال برای ما بدون جواب مانده است که خداوند این سیب را برای چه آفریده است؟

همه می خواستند به راز خلقت این سیب پی ببرند.

ناگهان دسته ای از فرشتگان نزد من آمدند. آنان همراه خود همان سیب را آورده بودند. آن ها به من گفتند: ای محمّد ! خدایت سلام می رساند و این سیب را برای شما فرستاده است.(73)

ص:135

آری، من آن شب مهمان خدا بودم و خدا می دانست از مهمان خود چگونه پذیرایی کند. آن شب فرشتگان به راز خلقت سیب پی نبردند، آنان باید صبر می کردند تا من آن سیب را بخورم و پس از آن، فاطمه، پا به عرصه گیتی گذارد، آن وقت، رازِ خلقت این سیب برای همه معلوم می شود.

آری، فاطمه بوی بهشت می دهد، من هر وقت مشتاق بهشت می شوم، فاطمه ام را می بوسم.(74)

* * *

لحظاتی بعد، فاطمه(علیها السلام) در حالی که دست حسن و حسین(علیهما السلام)را گرفته است وارد خانه پیامبر می شود، علی(علیه السلام) نیز پشت سر آن ها می آید، آن ها وارد خانه پیامبر می شوند و به پیامبر سلام می کنند و جواب می شنوند، پیامبر با دیدن آن ها بسیار خوشحال می شود، او حسن و حسین(علیهما السلام) را در آغوش می گیرد و آنان را می بوسد.

فکر کنم امروز اُمّ سَلمه روزه باشد، او مشغول خواندن نماز است، پیامبر و علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) سر سفره می نشینند و از آن غذا میل می کنند.

بعد از آن، پیامبر اُمّ سَلمه را صدا می زند و به او می گوید: من می خواهم لحظاتی با عزیزان خود تنها باشم، لطفاً کسی را به خانه راه نده !

پس از لحظاتی، همان طور که پیامبر نشسته است، حسن(علیه السلام)را روی زانوی راست و حسین(علیه السلام) را روی زانوی چپ خود می نشاند و هر دو را می بوسد.(75)

او سپس از علی(علیه السلام) می خواهد تا در سمت چپ او بنشیند، پیامبر دست چپ خود را روی شانه علی(علیه السلام) می گذارد.

ص:136

سپس پیامبر از فاطمه(علیها السلام) می خواهد تا در سمت راست او بنشیند، فاطمه(علیها السلام)می آید و کنار پیامبر می نشیند، پیامبر دست راست خود را روی شانه فاطمه اش می گذارد و فاطمه اش را می بوسد.(76)

اکنون پیامبر عبای سیاه رنگ خود را برمی دارد و آن را بر روی همه می اندازد، سپس دست خود را رو به آسمان می گیرد و می گوید: «بارخدایا ! علی، جانشین من است، همسر او فاطمه دختر من است، حسن و حسین پسران من هستند، هر کس آنان را دوست بدارد، مرا دوست داشته است، هر کس با آنان دشمنی کند با من دشمنی نموده است. بارخدایا ! هر پیامبری خاندانی داشته است که پس از مرگ او یادگار او بوده اند، علی و فاطمه و حسن و حسین، خاندان من هستند، اینان یادگاران من هستند، اهل بیت من می باشند، گوشت و خون آن ها از من است، از تو می خواهم همه پلیدی ها را از آنان دور کنی و آنان را پاک گردانی».(77)

دستان پیامبر به سوی آسمان است، او منتظر آن است که خدا دعای او را مستجاب گرداند، او دو بار دیگر دعای خود را تکرار می کند.

* * *

لحظاتی می گذرد، جبرئیل نازل می شود و بخش دوم این آیه (آیه 33 سوره احزاب) را برای پیامبر می خواند: «خداوند اراده کرده است که خاندان پیامبر را از هر پلیدی پاک نماید و آنان را پاکیزه گرداند ».

لبخند بر چهره پیامبر می نشیند، او این آیه را سه بار با صدای بلند می خواند. پیامبر بسیار خوشحال است که خدا دعای او را مستجاب نمود.

اُمّ سَلمه که بر آستانه در ایستاده است نزدیک می آید و به پیامبر می گوید:

__ ای پیامبر ! آیا من هم از «اهل بیت» هستم؟

ص:137

__ ای اُمّ سَلمه ! تو همسر من هستی و سرانجامِ تو خیر و خوبی است ! (78)

اُمّ سَلمه آرزو داشت که پیامبر او را از «اهل بیت» می خواند، امّا مقام اهل بیت، مقامی بس والاست، به حکم قرآن این خاندان معصوم هستند و از هر گناه و زشتی به دور هستند.

* * *

اکنون دیگر وقت آن است که مردم مدینه با این آیه آشنا شوند، آن ها باید اهل بیت(علیهم السلام) را بشناسند، پیامبر می داند که این مردم حافظه ضعیفی دارند و ممکن است خیلی چیزها را فراموش کنند، برای همین او هر روز موقع اذان صبح به درِ خانه فاطمه می آید، در را می زند و می گوید: «السَّلاَمُ عَلَیکُم یَا أَهلَ بَیتِ النُّبُوَّةِ ! سلام بر شما ای خاندان پیامبر ! رحمت خدا بر شما ! وقت نماز فرا رسیده است.»

سپس شروع به خواندن بخش دوم این آیه می کند: ««خداوند اراده کرده است که خاندان پیامبر را از هر پلیدی پاک نماید و آنان را پاکیزه گرداند ».

بار دیگر در خانه را محکم تر می زند و چنین می گوید: «من با دوست شما دوست هستم و با دشمن شما دشمن هستم».(79)

سپس صدای اهل این خانه به گوش می رسد که جواب سلام پیامبر را می دهند.

پیامبر هر روز این کار را انجام می دهد تا مردم بدانند که اهل بیت(علیهم السلام) چه کسانی هستند. پیامبر می خواهد همه با حقیقت آشنا شوند و بدانند که این آیه درباره علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) نازل شده است و آنان به حکم قرآن معصوم هستند و از هر گناه و پلیدی، دور هستند.(80)

* * *

ص:138

وقتی قرآن می خوانم می بینم که قبل و بعد از این آیه درباره همسران پیامبر سخن به میان آمده است، این سؤال در ذهنم نقش می بندد که آیا می شود منظور از «اهل بیت» زنان پیامبر باشند؟

باید برای این سؤال جوابی پیدا کنم. با دقّت قرآن را می خوانم، به نکته ای می رسم:

در زبان فارسی وقتی گروه مردان یا زنان را خطاب قرار می دهیم، از واژه «شما» استفاده می کنیم، امّا در زبان عربی برای خطاب باید دقّت کنیم، اگر گروهی که می خواهیم آنان را خطاب قرار دهیم، گروه مردان باشند، باید از ضمیر «کُم» استفاده کنیم.

اگر گروه خطاب، زنان باشند، از ضمیر «کُنَّ» استفاده می کنیم.

در قرآن بارها درباره زنان پیامبر سخن به میان آمده است و در همه آن موارد از ضمیر «کُنَّ» استفاده شده است، برای مثال در اول این آیه چنین می خوانیم: «وَ قَرْنَ فی بیوتکُنَّ».

ولی در اینجا خدا می گوید: «یطهّرکُم»، این به گروهی از مردان اشاره دارد، از نظر دستور زبان عربی هرگز نمی شود که منظور از «کُم» در اینجا گروه زنان باشند، اگر منظور خدا زنان پیامبر بود، حتماً می فرمود: «یُطهّرکُنَّ».

چگونه ممکن است قرآنی که در اوج فصاحت و بلاغت است این اشتباه دستوری را انجام داده باشد؟

پس منظور از «یُطهّرکُم» در این آیه گروهی از مردان می باشد، اکنون باید از اهل سنّت این سؤال را بپرسم، آن ها باید جواب این سؤال را بدهند.

طبق نقل های متعدّد تاریخی منظور از این «کُم»، علی و حسن و حسین(علیهم السلام)می باشند، اکثریّت این گروه مرد هستند و فاطمه(علیها السلام) هم به عنوان یکی از این

ص:139

افراد، همراه گروه مردان مطرح است، امّا اگر این آیه، درباره زنان پیامبر باشد، نتیجه این می شود که قرآن قواعد زبان عربی را مراعات نکرده است و در قرآن اشتباه وجود دارد.

* * *

کسانی که می گویند منظور از «خاندان پیامبر» در این آیه، همسران پیامبر است. در اینجا می خواهم برای آنان پنج نکته بنویسم:

* نکته اوّل:

در سوره «تحریم» ماجرای دو نفر از همسران پیامبر ذکر شده است، آنان رازی را که پیامبر به آنان گفته بود، فاش نمودند. پیامبر از این کار آنان، ناراحت شد. در آیه 3 سوره تحریم قرآن چنین می گوید: «اگر شما توبه کنید و به سوی خدا بازگردید، به نفع شماست زیرا واقعاً دل های شما از حقّ برگشته است».

به راستی این کار آنان، گناه بوده است یا اطاعت؟ خدا به آنان می گوید، «اگر توبه کنید برای شما بهتر است»، معلوم می شود که آنان مرتکب گناهی شده بودند که باید توبه کنند.

اگر منظور از «خاندان پیامبر» در آیه 33 سوره احزاب، همسران پیامبر باشند، نتیجه چه می شود؟

آیه 33 احزاب می گوید: آنان از هر خطا و گناهی به دورند، آیه 3 سوره تحریم می گوید: دو نفر از آنان گناه کردند. این اختلاف در دو آیه قرآن را چگونه می توان پاسخ داد؟

ص:140

آنان هم از گناه دور باشند و هم گناه بکنند؟

معلوم می شود که زنان پیامبر، از خطا و گناه به دور نیستند و منظور از «خاندان پیامبر» در آیه 33 سوره احزاب، همسران پیامبر نیستند.

* نکته دوم

وقتی مردم با علی(علیه السلام) به عنوان خلیفه چهارم بیعت کردند، عایشه (که همسر پیامبر بود)، دست به شورش زد. حدود بیست و پنج سال از وفات پیامبر گذشته بود که عایشه مردم را بر ضدّ علی(علیه السلام) شوراند. او همراه با هوادارانش از مدینه به بصره رفتند و آنجا را تصرّف نمودند.

علی(علیه السلام) با لشکر خود به بصره آمد و آنان را نصیحت زیادی کرد، امّا آنان از شورش خود دست برنداشتند. سرانجام جنگی سخت در گرفت و بیش از شش هزار نفر از مسلمانان کشته شدند. (این جنگ به جنگ «جَمل» مشهور شد، البتّه بعضی ها تعداد کشته شدگان این جنگ را بیست هزار نفر ذکر کرده اند).

اهل سنّت، شورش بر خلیفه را حرام می دانند، عایشه بر خلیفه زمان خود شورش کرد، پس او خطای بزرگی انجام داد که سبب کشتار زیادی شد، پس او از «خاندان پیامبر» نیست، زیرا قرآن می گوید: «خاندان پیامبر از هر گناه و خطایی به دور هستند»، به راستی چه گناهی بالاتر از فتنه و آشوبی است که 20 هزار نفر را به کام مرگ بفرستد؟ (81)

* نکته سوم

اگر منظور از «خاندان پیامبر» در این آیه، همسران پیامبر می باشند، چرا هیچ

ص:141

کدام از آنان چنین سخنی را نگفته اند؟

عایشه که در مناسبت های مختلف برای مردم از فضیلت خود سخن می گفت، چرا خود او هرگز چنین سخنی را بیان نکرد؟

از طرف دیگر، اُمّ سَلمه یکی از همسران پیامبر است، او بارها برای مردم گفت که منظور از «خاندان پیامبر» در این آیه علی و حسن و حسین و فاطمه(علیهم السلام) می باشد.

* نکته چهارم

یکی از علمای اهل سنّت، کتابی به نام «شواهد التنزیل» نوشته است، او وقتی به این آیه می رسد 130 حدیث نقل می کند. همه این احادیث اثبات می کنند که منظور از خاندان پیامبر در این آیه، علی، فاطمه، حسن و حسین(علیهم السلام)می باشند.(82)

* نکته پنجم

پس از شهادت امام حسین(علیه السلام)، مسیر امامت ادامه پیدا کرد و امامان معصوم یکی پس از دیگری، رهبری جامعه را به عهده گرفتند. خدا دوازده امام معصوم را برای هدایت انسان ها قرار داد و آخرین آن ها، مهدی(علیه السلام) است که اکنون از دیده ها پنهان است. دوازده امام معصوم، جزء «خاندان پیامبر» هستند و همه آنان از خطا و گناه، دور هستند.

منظور از خاندان پیامبر یا «اهل بیت»، همان مسیر امامت و ولایت است. هدایت واقعی در گرو پیروی از اهل بیت(علیهم السلام)است، کسانی که هدایت را در جای دیگری می جویند، راه را گم کرده اند.

ص:142

هر کس به سوی اهل بیت(علیهم السلام) برود، نجات پیدا می کند، شرط نجات، رفتن به سوی آنان است، هر کس از آن ها جدا شود، سرانجامی جز تباهی ندارد.(83)

* * *

ماه رمضان بود و من برای جوانان تفسیر قرآن می گفتم. وقتی تفسیر این آیه را تمام کردم، جوانی رو به من کرد و گفت: «چرا قرآن نظم خاصّی در گفتار ندارد؟ چرا قرآن در این آیه، اوّل با زنان پیامبر سخن می گوید، سپس از عصمت اهل بیت(علیهم السلام) مطلبی بیان می کند و در آیه بعد بار دیگر با همسران پیامبر سخن می گوید. آخر این چه حرف زدنی است؟».

من باید به این سؤال او جواب می دادم، با نهایت احترام از او تشکّر کردم که سؤال خود را پرسیده است و سپس به او چنین گفتم:

1 - قرآن در طول 23 نازل شده، جبرئیل هر قسمت از قرآن را در مناسبت خاصّی برای پیامبر می خواند. خود پیامبر دستور می دادند تا هر آیه از قرآن در کدام سوره و در کجای آن سوره قرار گیرد. در واقع، نظم قرآن به دستور پیامبر بوده است.

2 - خدا وعده داده است که قرآن از تحریف در امان باشد، بعد از پیامبر کسانی به حکومت رسیدند که دشمنی زیادی با اهل بیت(علیهم السلام) داشتند. آنان دستور آتش زدن خانه فاطمه(علیها السلام) را دادند، همان خانه ای که پیامبر مدّت ها این آیه را در آنجا می خواند، در آتش کینه دشمنان سوخت.

آری، خدا می دانست دشمنان ولایت برای رسیدن به هدف خود، حاضرند در قرآن نیز دست ببرند و آن را هم تحریف کنند، برای همین بود که حکمت

ص:143

خدا حکم می کرد که تا این آیه به این صورت در قرآن ذکر شود.

3 - وقتی دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) این آیه را می شنیدند، چه کار می کردند؟ کافی بود آنان به مردم بگویند که منظور از اهل بیت(علیهم السلام)، همسران پیامبر هستند. این سخن آنان را به هدفشان می رساند و دیگر انگیزه ای برای تحریف قرآن برای آنان باقی نمی ماند.

4 - افرادی که اهل اندیشه نبودند، سخن آنان را می پذیرفتند، امّا کسانی که اهل فکر بودند، می دانستند که قرآن در سوره تحریم از گناه دو نفر از همسران پیامبر سخن گفته است، این آیه می گوید: «خاندان پیامبر معصوم هستند»، پس معلوم است که منظور از اهل بیت در این آیه، افراد دیگری هستند.

آری، خدا در قرآن، نشانه ای برای اهل تفکّر قرار داده است تا هرگز حقیقت پنهان نماند، هر کس بخواهد می تواند به معنای واقعی آیه برسد، کافی است فقط عاقل باشد.

5 - این به ما نشان می دهد که روش و سبک قرآن با کتاب های معمولی فرق می کند. قرآن برای خود سبک خاصّی دارد که ما باید به آن توجّه کنیم.

بیانِ موضوعات مختلف در یک سخن در میان شاعران و سخنگویان مهم عرب رواج داشته است و در کلام و اشعار عربی، نمونه های زیادی از آن دیده می شود. این روش، هرگز خلاف فصاحت و بلاغت به حساب نمی آمده است.(84)

آیه 3 سوره مائده نیز به همین سبک نازل شده است. قرآن به همین سبک سخن گفته است. در آن آیه، ابتدا از غذاهای حرام (گوشت خوک و مردار)

ص:144

سخن به میان می آید، سپس از کامل شدن دین (ماجرای غدیر و ولایت علی(علیه السلام)) سخن گفته می شود، سپس بار دیگر از موضوع غذاهای حرام سخن به میان می آید.

وقتی من این پنج نکته را برای آن جوان ذکر کردم، از من تشکّر کرد.

* * *

روزی که در دانشگاه بودم، یکی از دانشجویان نزد من آمد و گفت:

__ استاد ! من یک سؤال دارم که خیلی ذهنم را مشغول کرده است.

__ آن سؤال چیست؟

__ ما معتقد هستیم که اهل بیت(علیهم السلام) معصوم هستند، آخر چگونه می شود اهل بیت(علیهم السلام) هرگز فکر گناه هم نکنند، چگونه ممکن است انسان به این مقام برسد، اختیار دل انسان که دست خودش نیست، چه بسا دل انسان برای یک لحظه در آن روزگار هوس یک گناه کند. اهل بیت(علیهم السلام) هر چقدر مقام بالایی داشته باشند، به هر حال انسان هستند و ممکن است به ذهن و قلب آن ها فکر گناه بیاید.

__ آیا من می توانم یک سؤال از شما بپرسم؟ آیا ناراحت نمی شوید؟

__ بفرمایید.

__ شما چند سال دارید؟

__ من بیست سال دارم.

__ عذر می خواهم که این سوال را می پرسم: آیا در این مدّت، هرگز به ذهنتان رسیده است که وقتی به دستشویی می روید، مقداری از آنچه از شما دفع شده

ص:145

است را بخورید؟

__ استاد ! این چه سؤالی است که شما می پرسید؟

__ آنچه از شما دفع شده است در نظر شما آن قدر پست و متعفّن است که شما هرگز چنین فکری هم نمی کنید. بگویید بدانم آیا شما قدرت بر انجام چنین کاری دارید؟ آیا کسی این قدرت را از شما گرفته است؟

__ نه. من قدرت بر این کار را دارم، امّا هرگز و هرگز چنین فکری تا به حال به ذهنم خطور نکرده است. من نمی دانم منظور شما از این حرف ها چیست؟

__ عزیزم ! صبر کن، پس معلوم شد که تو نسبت به انجام آن کاری که گفتم، قدرت داری، امّا هرگز فکر انجام آن را هم نمی کنی، چه رسد که بخواهی آن کار را انجام دهی.

__ بله. همین طور است.

__ خوب. آیا خداوند می تواند شناخت و معرفتی به اهل بیت(علیهم السلام) بدهد که زشتی گناه نزد آن ها از همه چیز بیشتر باشد؟ آیا چنین چیزی امکان دارد؟

__ آری.

__ اهل بیت(علیهم السلام) قدرت بر انجام گناه دارند، امّا گناه در نظر آنان از هر چیزی که تو تصوّر کنی، زشت تر است، برای همین است که آنان هرگز فکر گناه هم نمی کنند.

__ استاد ! خدا به شما خیر بدهد، من با این مثال شما، خیلی چیزها فهمیدم، راست گفته اند که گاهی یک مثال بهتر از یک کتاب می تواند در فهمیدن یک مطلب به دیگران کمک کند.

ص:146

__ عصمت آن ها فقط به معنای ترک گناه نیست، بلکه قلب آن ها آن چنان از خدا پر شده است که اصلاً غیر خدا در آنجا، راه پیدا نمی کند، قلب آن ها از علاقه به خدا، اطاعت خدا، بندگی خدا، انس با خدا و محبّت خدا پر شده است و دیگر جایی برای فکر غیر خدایی باقی نمانده است، تا چه رسد به خطور نافرمانی خدا.

__ استاد ! به راستی چرا خدا مقام عصمت را به اهل بیت(علیهم السلام)داده است؟ علّت این کار چه بوده است؟

__ می دانی که خداوند اطاعت از اهل بیت(علیهم السلام) را بر همه واجب نموده است و به آن ها ولایت داده است، همه مردم باید از فرمان آن ها اطاعت کنند، خوب، مقام ولایت با مقام عصمت همراه شده است، یعنی خداوند اطاعت کسانی را بر ما واجب کرده است که هرگز دستوری خلاف رضایت خدا نمی دهند.

__ یعنی کسی که عصمت ندارد نمی تواند ولایت داشته باشد؟

__ دقّت کن، خدا اوّل به اهل بیت، مقام عصمت را داد، بعد از مردم خواست تا از آن ها اطاعت کنند، اگر آن ها معصوم نبودند، خدا هرگز اطاعت آن ها را بر ما واجب نمی کرد، اگر آن ها معصوم نبودند، هرگز بر ما ولایت نداشتند، آخر چگونه ممکن است خدا به ما بگوید گوش به فرمان کسی باشید در حالی که ممکن است او اشتباه کند؟

__ استاد ! پس درست به همین دلیل است که سخن اهل سنّت باطل است.

__ کدام سخن؟

__ آن ها می گویند که ابوبکر و عمر و عثمان، «ولیّ امر» مسلمانان بودند و بر

ص:147

مردم ولایت داشتند.

__ کسی می تواند ولایت داشته باشد که معصوم باشد، این سخن حضرت علی(علیه السلام) است که فرمود: «خداوند دستور داد تا مردم از پیامبر اطاعت کنند زیرا پیامبر معصوم است و هرگز دستوری نمی دهد که خدا از آن ناراضی باشد، هم چنین خدا دستور داده است تا مردم از ما اطاعت کنند، زیرا به ما نیز مقام عصمت عنایت نمود».(85)

* * *

خلاصه سخن این شد که آیه 33 این سوره، دو بخش دارد:

*بخش اوّل:

قرآن با زنان پیامبر چنین سخن می گوید: «در خانه خود بمانید و همانند زنان جاهلیّت اوّل، خودنمایی نکنید و در میان مردان نامحرم ظاهر نشوید، نماز را به پا دارید، زکات بدهید و از من و پیامبرم اطاعت کنید».

*بخش دوم

قرآن درباره عصمت اهل بیت(علیهم السلام) چنین سخن می گوید: «من اراده کرده ام که خاندان پیامبر را از هر پلیدی پاک نمایم و آنان را پاکیزه گردانم».

اکنون به تفسیر آیه 34 می پردازم.

* * *

احزاب : آیه 34

وَاذْکُرْنَ مَا یُتْلَی فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آَیَاتِ اللَّهِ وَالْحِکْمَةِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ لَطِیفًا خَبِیرًا (34)

ص:148

در اینجا بار دیگر با همسران پیامبر چنین سخن می گویی: «آنچه از آیات و دانش که در خانه های شما بر پیامبر نازل می شود، فرا گیرید و آن را به دیگران بیاموزید».

تو قرآن را در حالت های مختلف بر محمّد(صلی الله علیه وآله) نازل می کردی، گاهی او در نزد همسرانش بود و جبرئیل بر او نازل می شد و آیه را بر او می خواند، آری، گاهی همسران پیامبر اوّلین کسانی بودند که از نزول آیه جدید باخبر می شدند.

اکنون تو از همسران پیامبر می خواهی تا از این نعمت بزرگ معنوی غافل نشوند و شکر آن را به جا آورند، خانه های آنان، کانون وحی است و چشم دل همه مؤمنان به آن خانه ها می باشد.

سال پنجم هجری است و هنوز قسمتی از قرآن نازل نشده است، مؤمنان هر روز منتظر هستند تا آیات قرآن نازل شوند و آنان به وظیفه خود عمل کنند و به سعادت نزدیک تر شوند.

* * *

پیام این آیه برای امروز من چیست؟

گاهی من دچار غفلت می شوم و شیفتگی دنیا با من کاری می کند که فقط نعمت های مادی را به حساب می آورم، فکر می کنم که ثروت و دارایی من چقدر است، وقتی می بینم دوستم ثروت بیشتری دارد، غصّه می خورم که چرا من از او عقب مانده ام و با خود می گویم: چرا به اندازه او ثروت ندارم؟

تو هر کس را با قرآن آشنا کردی، نعمتی بزرگ به او داده ای، او باید شکرگزار این نعمت باشد.

هیچ نعمتی با نعمت آشنایی با قرآن، قابل مقایسه نیست، همه دنیا و

ص:149

ثروت های آن، نابود می شوند، امّا قرآن برای همیشه می ماند، اگر کسی عظمت قرآن را درک کند، دیگر ثروت دنیا در چشمش بزرگ جلوه نمی کند.

ص:150

احزاب : آیه 35

إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیرًاوَالذَّاکِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِیًما(35)

تو برای مردان و زنانی که ایمان آوردند، بخشش و پاداش بزرگی آماده کرده ای، تو به آنان وعده می دهی که گناهانشان را ببخشی و در روز قیامت آنان را در بهشت جای دهی.

اکنون برایم از ویژگی های آنان سخن می گویی:

1 - آن مردان و زنان به حقّ بودن اسلام و پیامبری محمّد(صلی الله علیه وآله)اقرار می کنند.

2 - آن مردان و زنان ایمان واقعی دارند و از نفاق دوری می کنند.

3 - آن مردان و زنان با تواضع و فروتنی تو را می خوانند و دعا می کنند.

ص:151

4 - آن مردان و زنان، راستگویی را شیوه زندگی خود قرار می دهند.

5 - آن مردان و زنان در همه سختی ها صبر و شکیبایی می نمایند.

6 - آن مردان و زنان از کبر و غرور پرهیز می کنند.

7 - آن مردان و زنان به نیازمندان کمک می کنند و به آنان انفاق می کنند.

8 - آن مردان و زنان در ماه رمضان روزه می گیرند.

9 - آن مردان و زنان از آلودگی جنسی به دور هستند و پاکدامن می باشند.

10 - آن مردان و زنان تو را زیاد یاد می کنند و همیشه به یاد تو هستند.

این ده ویژگی مردان و زنانی است که بهشت در انتظار آنان است، هر مرد و زنی که بخواهد به رستگاری برسد.

* * *

مناسب می بینم در اینجا سه نکته را درباره این آیه بنویسم:

* نکته اوّل

اسلام غیر از ایمان می باشد، همین که کسی به زبان گفت: «اشهد أنْ لا اله الا الله و اشهد انَّ محمّداً رسولُ الله»، او دیگر مسلمان است و از کافران جدا می گردد.

امّا آیا هر مسلمانی، مؤمن است؟

نه. ممکن است یک مسلمان، منافق باشد، یعنی او برای منافع مادی، اسلام آورده باشد ولی دل او از ایمان هیچ بهره ای نبرده باشد. مؤمن کسی است که نور ایمان به قلب او تابیده باشد و از نفاق دوری کند.

آیا مؤمن کسی است که گناه نمی کند؟

نه. فقط کسی که معصوم است گناه نمی کند، ممکن است کسی مؤمن باشد امّا شیطان او را فریب بدهد و او گناهی انجام دهد.

ص:152

به راستی نشانه مؤمن چیست؟

جواب این است: اگر کسی در تنهایی نماز بخواند و در مقابل عظمت خدا سر به سجده بگذارد، معلوم می شود او مؤمن است. منافق هیچ گاه در تنهایی، نماز نمی خواند، او برای مردم و خودنمایی نماز می خواند.

اگر من در تاریکی شب که هیچ کس مرا نمی بیند، وضو می گیرم و به نماز می ایستم، این نشانه آن است که خدا به من نعمت ایمان را داده است.

* نکته دوم

در این آیه، ده ویژگی مردان و زنان را ذکر کردی، این ده ویژگی، راه سعادت و رستگاری است:

1 . اسلام 2 . ایمان 3 . دعا 4 . راستگویی 5 . صبر 6 . فروتنی

7 . انفاق 8 . روزه 9 . پاکدامنی 10 . زیاد یاد کردن تو.

در میان این ویژگی ها، از واژه «صلاة» که به معنای «نماز» است، سخنی به میان نیامده است، نماز چیزی جز دعا نیست، امّا در ویژگی سوم از دعا نام برده شده است. بهترین دعا همان نمازی است که یک مسلمان می خواند.

در ویژگی دهم از «یاد خدا» سخن گفته شده است، نماز بهترین راه برای «یادِ خدا» می باشد، گویا هدف قرآن این بوده است که دوبار به نماز اشاره کند و این گونه حقیقت نماز را بیان کند، نماز، دعا و یاد توست. اگر کسی نماز بخواند، امّا حضور قلب نداشته باشد، از حقیقت نماز بهره ای نبرده است، نمازی نماز است که دعا و یاد تو را به همراه داشته باشد.

* نکته سوم

وقتی به توراتی که اکنون در دسترس است مراجعه می کنم، می بینم که خدایِ یهود، ده فرمان برای موسی(علیه السلام) فرستاده است و در آخرین قسمت بند دهم

ص:153

زنان در کنار چهارپایان و اموال منقول قرار گرفته اند. همچنین مردان یهودی برنامه دعای صبحگاهی دارند، آنان در آن دعا شکر خدا را می کنند که آنان را زن نیافریده است.(86)

ولی قرآن زن و مرد را در اساسی ترین مسائل اعتقادی و اخلاقی و عملی، کنار هم قرار داده و آنان را همچون دو کفّه یک ترازو، قرار می دهد.

آری، زن و مرد با هم تفاوت جسمی و روحی دارند و این تفاوت ها، برای تداوم نسل بشر لازم است. قرآن بر اساس همین تفاوت ها برای زن و مرد، قوانین مختلفی بیان کرده است، با وجود همه این ها، قرآن زن و مرد را در مسائل اساسی اعتقادی و اخلاقی و عملی یکسان می بیند و برای آنان پاداشی یکسان (بدون کمترین اختلافی) ذکر می کند.

* * *

احزاب : آیه 36

وَمَا کَانَ لِمُؤْمِن وَلَا مُؤْمِنَة إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِینًا (36)

وقتی تو و پیامبر تو به چیزی حکم می کنید، شایسته نیست که مرد و زن مؤمن در برابر آن حکم، نظر شخصی داشته باشند و با آن مخالفت کنند، آنان باید تسلیم باشند.

تو به پیامبر خود مقام عصمت دادی، وقتی او چیزی را برای مسلمانی صلاح بداند، آن مسلمان نباید مخالفت کند، زیرا فرمان پیامبر، فرمان توست. هر کس نافرمانی تو و پیامبر تو را کند، به گمراهی شدید و آشکاری گرفتار شده است.

ص:154

* * *

وقتی به کتاب های تفسیری مراجعه می کنم می بینم که آنان ماجرایی را برای این آیه نقل کرده اند.

محمّد(صلی الله علیه وآله) در شهر مکّه بود، همسر او خدیجه، غلامی به نام «زید» را خریداری نمود و آن را به محمّد(صلی الله علیه وآله) بخشید. محمّد(صلی الله علیه وآله)زید را آزاد نمود و او را فرزندخوانده خود کرد.

وقتی که محمّد(صلی الله علیه وآله) به پیامبری رسید، زید به او ایمان آورد و از مسلمانان خوب مکّه شد. وقتی پیامبر به مدینه هجرت کرد، زید هم با او به مدینه آمد.

دیگر وقت ازدواج زید فرا رسیده بود، پیامبر تصمیم گرفت تا برای ازدواج او اقدام کند. پیامبر، دخترعمّه ای به نام «زینب» داشت. (زینب بنت جَحش).

پیامبر از زینب برای زید خواستگاری کرد و از او خواست تا با زید ازدواج کند، امّا زینب نارضایتی خود را اعلام کرد، همچنین برادر زینب، به شدّت با این ازدواج مخالف بود.

به راستی زینب و برادرش چه دلیلی برای این مخالفت خود داشتند؟ آنان به سنّت های زمان جاهلیّت پایبند بودند و ارزش و جایگاه خانواده خود را بالاتر از همه می دانستند.

آنان به زید به چشم برده آزاد شده نگاه می کردند و هرگز حاضر نبودند یک برده آزاد شده با خانواده آنان وصلت کند، اسلام ارزش انسان ها را در تقوا می داند، کسی که با تقوا باشد، اگر چه برده باشد، نزد خدا باارزش است.

اینجا بود که این آیه نازل شد و به زینب و برادرش هشدار داد که چرا در مقابل فرمان خدا و پیامبر، تسلیم نیستند.

وقتی زینب و برادرش این آیه را شنیدند، تسلیم سخن پیامبر شدند و مراسم

ص:155

ازدواج برگزار شد و زینب، همسر زید شد و آنان زندگی خود را آغاز کردند، امّا این همه ماجرا نبود، ماجرای زینب و زید، همچنان ادامه پیدا کرد و چند آیه بعد نازل شد.

* * *

این آیه معنای دیگری هم دارد که از آن به «بطنِ قرآن» یاد می کنیم. «بطنِ قرآن» معنایی است که از نظرها پنهان است: یکی از یاران امام رضا(علیه السلام) می گوید: من به مسجد بزرگ شهر «مرو» رفتم، دیدم که مردم درباره امامت سخن می گویند. آنان می گفتند: «اگر مردم با کسی به عنوان امام، بیعت کنند، او امام است و اطاعتش بر همه واجب است».

من این سخنان را شنیدم، با خود گفتم باید نزد امام رضا(علیه السلام)بروم و نظر آن حضرت را درباره امامت جویا شوم.

از مسجد بیرون آمدم و به خانه امام رفتم و ماجرا را بیان کردم، آن حضرت لبخندی زد و گفت:

خدا دین خودش را با ولایت، کامل نمود، پیامبر در روز غدیر خمّ، علی(علیه السلام)را به عنوان امام معرفی نمود و از مردم خواست تا با علی(علیه السلام) بیعت کنند.

مردم چه می دانند که امامت چیست؟

امام همچون خورشیدی است که جهان را روشن می کند.

امام همچون آب گوارا برای تشنگان است.

امام همچون پدری مهربان است.

کیست که بتواند امام را بشناسد یا او را انتخاب کند؟

انتخاب مردم کجا و این مقام کجا؟

مردم کجا و درک این مقام کجا؟

ص:156

مردم بعد از وفات پیامبر، انتخاب خدا و پیامبر را کنار گذاشتند و انتخاب خود را در نظر گرفتند. به راستی آیا آنان می توانستند امام را بشناسند و او را انتخاب کنند؟

این سخن قرآن در آیه 36 سوره احزاب است: «آنگاه که خدا و رسولش به کاری دستور دادند، هیچ مرد و زن مؤمنی از پیش خود حقّ انتخاب نخواهد داشت».

مردم به کجا می روند؟ چه راهی را می پیمایند؟

آنان می خواهند امام را برگزینند؟

امام، معصوم است و او از خطا و لغزش در امان است، فقط خدا می داند چه کسی به این مقام رسیده است، این فضل خداست که او به هر کس بخواهد می دهد.(87)

سخن امام رضا(علیه السلام) به پایان رسید، این زیباترین سخن درباره مقام امام می باشد، آری، این امام است که در هر زمانی حقّ را از باطل جدا می کند، راه امامت، ادامه راه توحید و نبوّت است، هر کس از این راه روی برتابد، بر باطل است و هرگز سعادتمند نخواهد شد.

* * *

احزاب : آیه 37

وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَتَخْشَی النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَی زَیْدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاکَهَا لِکَیْ لَا یَکُونَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوَاجِ أَدْعِیَائِهِمْ إِذَاقَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا (37)

ص:157

تو در این آیه با محمّد(صلی الله علیه وآله) سخن خویش را آغاز می کنی و از او می خواهی تا به یاد آورد زمانی را که او با زید سخن می گفت. تو به زید نعمت ایمان عطا کرده بودی و محمّد(صلی الله علیه وآله)هم او را از بردگی آزاد کرده بود. زید نزد محمّد(صلی الله علیه وآله) آمد و به او خبر داد که می خواهد همسرش زینب را طلاق دهد. محمّد(صلی الله علیه وآله) به او بارها چنین فرموده بود: «همسرت را طلاق نده و از خدا بترس !».

آری، پیامبر تلاش می کرد تا بین این زن و شوهر، سازش ایجاد کند، امّا هرچه می گذشت، تصمیم آن دو برای طلاق بیشتر می شد. پیامبر چیزی را در دل پنهان داشت، او تصمیم گرفت اگر زید همسرش را طلاق دهد برای جبران شکست روحی زینب، با زینب ازدواج کند، امّا او از سرزنش مردم نگران بود و سزاوار بود که او از مخالفت با فرمان تو، بیمناک باشد.

وقتی زید، زینب را طلاق داد، تو زینب را به همسری پیامبر درآوردی، هدف تو از این فرمان این بود که برای مؤمنان در ازدواج با همسرِ پسرخوانده خود مشکلی وجود نداشته باشد. تو می خواستی مؤمنان بدانند وقتی پسرخوانده آنان از همسرشان طلاق گرفت، ازدواج با آن همسر طلاق گرفته بر آنان حرام نیست. این فرمان تو بود و فرمان تو باید اجرا شود.

* * *

مناسب می بینم در اینجا چند نکته را بنویسم:

*نکته اوّل

اگر پسرِ شخصی، زنش را طلاق بدهد، آن شخص نمی تواند با آن زن ازدواج کند، ازدواج یک مرد با زنِ پسرش، حرام است. این قانون توست.

مردم آن زمان تصوّر می کردند که پسرخوانده همانند پسر واقعی انسان است، امّا این خرافه ای بیش نیست. در قانون تو، هرگز پسرخوانده مانند پسر

ص:158

واقعی نمی شود.

خدا می خواست این سنّت غلط را بشکند، سنّتی که در جامعه آن روز، ریشه دوانده بود و شکستن آن سنّت، نیاز به کار بزرگی داشت، خدا می دانست که اگر از این قانون فقط سخن بگوید، مردم به زودی آن را قبول نخواهند کرد، آنان سال های سال با این خرافه زندگی کرده اند، این خرافه جزئی از زندگی آنان شده است.

اکنون فرصتی فراهم شده است تا خدا از محمّد(صلی الله علیه وآله) بخواهد با عمل خود این سنّت را بشکند و نه با گفتار !

وقتی محمّد(صلی الله علیه وآله) در شهر مکّه بود، زید را پسرخوانده خود قرار داده بود، خیلی ها زید را به نام «زیدبن محمّد» می شناختند، وقتی زید همسرش را طلاق داد و مدّت عِدّه زینب هم تمام شد، (وقتی زنی از شوهرش طلاق می گیرد، چند ماه باید صبر کند و بعد از آن، می تواند ازدواج کند، به مدّتی که یک زن بعد از طلاق، صبر می کند، عِدّه می گویند)، خدا به محمّد(صلی الله علیه وآله) فرمان داد تا با زینب ازدواج کند.

این گونه خدا به همه ثابت کرد که پسرخوانده هرگز مانند فرزند واقعی انسان نیست.

*نکته دوم

چندین بار زید نزد پیامبر آمد و به او خبر داد که می خواهد زینب را طلاق دهد، از آن جهت که پیامبر، واسطه این ازدواج بود، زید نزد پیامبر می آمد و به پیامبر خبر می داد که زینب با او ناسازگار است، گویا زینب هنوز خود را از قبیله ای سرشناس می دید و شوهرش را برده ای آزاد شده ! این سبب شد که زینب نتواند با زید زندگی خوشی را داشته باشد، البتّه زید هم قدری اخلاقش

ص:159

در خانه تند بود.

*نکته سوم

در شب قدر، همه قرآن بر قلب پیامبر نازل شد، این نزول به صورت رسمی نبود، بلکه مخصوص خود پیامبر بود. آن نازل شدنِ قرآن که جنبه رسمی داشت و مردم با آن روبرو بودند، نزول تدریجی قرآن بود، یعنی قرآن در مناسبت های مختلف، یک آیه یا چند آیه آن نازل می شد و پیامبر آن را برای مردم می خواند.

وقتی در شب قدر، همه قرآن بر قلب پیامبر نازل شد، پیامبر فهمید که زینب از شوهرش جدا می شود و خدا به او دستور ازدواج با زینب را می دهد.

اکنون که زید نزد پیامبر آمده است و به او خبر می دهد که می خواهد زینب را طلاق دهد، پیامبر به فکر فرو می رود، زمان آن فرمان خدا نزدیک شده است ! به زودی زینب از شوهرش جدا می شود و خدا از پیامبر خواهد خواست تا با زینب ازدواج کند، امّا چنین چیزی در جامعه آن روز، گناهی بزرگ محسوب می شد ! گویا پیامبر با خود فکر می کرد: «اگر من با زینب (پس از طلاق او) ازدواج کنم، مردم خواهند گفت پیامبر با عروسِ خود ازدواج کرده است ! آنان زید را پسر من می دانند و زینب را عروس من !».

اینجا بود که خدا به پیامبر فرمان داد از سخن مردم نهراسد و به فرمان او گوش فرا دهد، شکستن این سنّت باطل از همه چیز مهم تر است.

* * *

احزاب : آیه 39 - 38

مَا کَانَ عَلَی النَّبِیِّ مِنْ حَرَج فِیَما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَقْدُورًا (38) الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلَا یَخْشَوْنَ

ص:160

أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَکَفَی بِاللَّهِ حَسِیبًا (39)

مردم مدینه خبردار شدند که پیامبر با زینب ازدواج کرده است، آنان تعجّب کردند و با خود گفتند: «آخر مگر می شود انسان با همسرِ پسرخوانده اش ازدواج کند، این کار حرام است و گناه».

وقتی تو چیزی را بر پیامبر واجب کردی و او فرمان تو را اطاعت کرد، دیگر بر او هیچ عیب و گناهی نیست، پیامبر نباید در اجرای فرمان تو، گوش به حرف این و آن بدهد، او باید فرمان تو را اطاعت کند و از جوّ جامعه هراسی به دل راه ندهد.

شکستن سنّت های غلط و مبارزه با خرافات، همیشه با سر و صدا همراه است، پیامبر نباید به این مخالفت ها اعتنا کند، شکستن سنّت های غلط، یک سنّت آسمانی بوده است و در زمان همه پیامبران وجود داشته است و فرمان تو از روی حساب و برنامه دقیقی است و باید اجرا شود.

آری، مبارزه با خرافات، برنامه همه پیامبران بوده است، پیامبرانی که پیام تو را به مردم می رساندند و در این راه از هیچ کس هراسی نداشتند. آنان در راه تو فداکاری نمودند و تو هم به آنان پاداش بزرگی می دهی که تو برای حسابرسی اعمال بندگانت کافی هستی، روز قیامت که فرا رسد، به پیامبران مزدی نیکو می دهی و آنان را در بهترین جایگاه بهشت جای می دهی.

* * *

درس بزرگی که قرآن در اینجا به من می دهد این است: هرگز نباید در راه شکستن سنّت های غلط و مبارزه با خرافات تردیدی به خود راه دهم، مبارزه با خرافاتی که عقل و هوش مردم را ربوده است، همواره با سر و صدا همراه بوده است.

ص:161

من نباید به مخالفت ها اعتنا کنم، اگر در راه سعادت جامعه گام برمی دارم، نباید از مخالفت مردم بهراسم، باید حقیقت را بگویم و محکم و استوار در این راه قدم بردارم، همان گونه که همه پیامبران چنین کردند.

* * *

احزاب : آیه 40

مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَد مِنْ رِجَالِکُمْ وَلَکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْء عَلِیًما (40)

پیامبر مردم را برای مراسم عروسی دعوت کرد، به همه خبر داد که می خواهد با زینب ازدواج کند، همه فهمیدند که تو به او فرمان داده ای تا با زینب ازدواج کند، امّا بعضی از آنان هنوز در فکر بودند: آخر چرا پیامبر می خواهد با زینب ازدواج کند؟ زینب، پیش از این، زنِ زید بود. زید هم که پسر محمّد(صلی الله علیه وآله) است. آیا پیامبر می خواهد با کسی که قبلاً، زن پسرش بوده است، ازدواج کند؟

اکنون این آیه را نازل می کنی: «ای مردم ! محمّد پدر هیچ کدام از مردانِ شما نیست، او فرستاده من و آخرین پیامبری است که من او را برای هدایت بشر فرستادم. بدانید که من به همه چیز آگاه می باشم».

* * *

مردم آن روزگار، فرزندخوانده را همانند فرزند واقعی می دانستند، برای همین زید را پسر پیامبر خطاب می کردند، وقتی می خواستند زید را صدا بزنند، به او می گفتند: «ای پسر محمّد» !

در آیه 5 این سوره خدا به مسلمانان فرمان داد که فرزندخوانده را به نامِ پدر واقعیِ او بخوانند و او را به پدرش نسبت بدهند. زید، پسر «حارثه» است، او

ص:162

پسر محمّد(صلی الله علیه وآله) نیست. اگر می خواهند زید را صدا بزنند به او چنین بگویند: «ای پسر حارثه !».

اکنون در این آیه، قرآن تأکید می کند که محمّد(صلی الله علیه وآله)، پدرِ زید نیست، پس ازدواج محمّد(صلی الله علیه وآله) با زینب اشکال ندارد، چون زینب، همسر پسر محمّد(صلی الله علیه وآله)نیست.

* * *

در این آیه، محمّد(صلی الله علیه وآله) به عنوان «آخرین پیامبران» معرّفی شده است، بعد از او هرگز پیامبری نخواهد آمد، به راستی چرا خدا پس از رحلت محمّد(صلی الله علیه وآله)، انسان ها را از نعمت پیامبران محروم کرد؟ مگر سیر تکامل انسان ها، اندازه ای دارد؟ انسان روز به روز به مرحله ای بالاتر از علم و دانش می رسد، آیا او نیاز به پیامبری جدید ندارد؟

در جواب این سؤال باید مثالی بزنم: من فرزندم را به مدرسه می فرستم، او در کلاس اوّل از معلّم خود، خواندن و نوشتن را می آموزد و هر سال به کلاس بالاتر می رود. وقتی او بزرگ شد به دانشگاه می رود و آنجا هم استادان به او دانش های مختلفی می آموزند. او تا مرحله دکترا پیش می رود و در یک رشته از دانشگاه، دکترا می گیرد.

بعد از آن دیگر او نیاز به هیچ استادی ندارد، او خود به تحقیق ادامه می دهد، امّا دیگر استاد ندارد، او مسیر تکامل را با توجّه به دانسته های قبلی خود، ادامه می دهد، اگر او به مشکلی برخورد کرد، با توجّه به قواعد و اصولی که قبلاً آموخته است، آن را برطرف می کند.

اگر من کسی را ببینم که مدرک دکترا گرفته است و هنوز به دنبال استاد است، باید معلوم شود او فقط مدرک گرفته است، امّا خوب درس نخوانده است !

ص:163

پیامبران بشر را در مسیر کمال یاری کردند و هرکدام، مرحله ای از راه کمال را به او نشان دادند، همه پیامبران دارای اصول مشترکی بوده اند، هرچند که شرایط زمان و مکان آن ها، سبب می شد، هرکدام به وظیفه خاصّی عمل کنند.

ادیان آسمانی، کلاس های بشر در طول تاریخ بوده اند و پیامبران معلّمان این کلاس ها.

پس از مدّتی، انسان این شایستگی را پیدا کرد که خدا یک برنامه کلّی به نام اسلام را به او بدهد. این برنامه به صورت کلّی بیان شده است و برای همه زمان ها و مکان ها می باشد. وقتی این برنامه وسیع و کامل به انسان داده شد، انسان می تواند همه نیازهای خود را از این برنامه بگیرد و نیاز به پیامبر جدید ندارد، همان گونه که اگر کسی دکترا گرفت دیگر نیاز به استاد ندارد و خودش باید مسیر تحقیق را ادامه دهد.

آری، هر مسأله ای که در آینده برای انسان پیش بیاید، قانون آن، در اسلام بیان شده است. اسلام همه نیازهای انسان را بیان کرده است. از طرف دیگر، قرآن هرگز تحریف نمی شود، این وعده خداست که تا روز قیامت، قرآن از هرگونه تغییری به دور خواهد بود.

* * *

به مدینه رفته بودم، هر بار که جلوی ضریح پیامبر می ایستادم، می دیدم از میان همه آیات قرآن، آیه 40 این سوره را به ضریح نوشته اند.

روزی، وقتی به قبرستان بقیع رفتم، خواستم سلام به امام حسن(علیه السلام) بدهم، برای همین گفتم: «السلام علیک یابن رسول الله: سلام بر تو ای پسر رسول خدا».

اینجا بود که یکی از وهّابی ها جلو آمد و قسمت اوّل این آیه را برایم خواند:

ص:164

«محمّد پدر هیچ کدام از مردانِ شما نیست». او به من گفت: چرا می گویی: یابن رسول الله ! هیچ کس پسر پیامبر نیست !

آن روز من نمی توانستم جواب او را بدهم، آنان چند بار مرا دستگیر کرده بودند و مشکلاتی برایم ایجاد کرده بودند. من باید سکوت می کردم و چیزی نمی گفتم.

اکنون می خواهم با آن وهّابی سخن بگویم:

تو گفتی که من نباید به امام حسن(علیه السلام) بگویم: یابن رسول الله، تو گفتی که قرآن می گوید: «محمّد پدر هیچ کدام از مردان مسلمان نیست». تو به من گفتی چرا شیعیان در زیارت عاشورا به امام حسین(علیه السلام) می گویند: «یابن رسول الله». تو گفتی: این کار، خلاف قرآن است !

تو آیه قرآن خواندی، من هم برای تو آیه قرآن می خوانم.

کدام آیه؟

آیه مباهله.

آیا ماجرای مباهله را می دانی؟

به من فرصت بده تا شرحی کوتاه از ماجرای مباهله بنویسم:

* * *

سال نهم هجری که فرا رسید، پیامبر نامه ای را برای مسیحیان منطقه نجران فرستاد و آنان را به اسلام دعوت کرد. (نجران نام سرزمینی در یمن می باشد).

وقتی نامه پیامبر به دست آن مسیحیان رسید، بزرگان آنان دور هم جمع شدند تا با هم مشورت کنند. سرانجام تصمیم گرفتند تا گروهی را به مدینه بفرستند تا با پیامبر دیدار کنند.

وقتی آنان به مدینه آمدند، سه روز در آنجا ماندند، پس از گذشت سه روز،

ص:165

جبرئیل نازل شد و آیه 61 سوره آل عمران را برای پیامبر خواند: «ای محمّد ! به آنان بگو بیایید با یکدیگر مباهله کنیم، ما پسران، زنان و نفسِ خودمان را می آوریم، شما هم پسران، زنان و خود را بیاورید و آنگاه مباهله کنیم».

آنان وقتی این سخن را شنیدند گفتند:

__ ای محمّد ! سخن تو از روی انصاف است. ما با تو مباهله می کنیم تا هر کس که دین او باطل است، عذاب بر او نازل شود. ای محمّد ! وعده ما کی؟

__ فردا، صبح زود.(88)

وقتی دو نفر بر سر موضوعی اختلاف دارند و به نتیجه ای نمی رسند و تصمیم می گیرند که در حقّ یکدیگر نفرین کنند و از خدا بخواهند هر یک از آنان که دروغگوست، با عذاب خدا هلاک شود.(89)

زمان مباهله فرا رسید. همه منتظر بودند ببینند پیامبر چه کسانی را همراه خود برای مباهله خواهد برد، خدا از پیامبر خواسته است تا پسران خود را هم همراه ببرد، پیامبر چه کسی را همراه خواهد برد؟

همه نگاه می کردند، پیامبر به سوی خانه علی(علیه السلام) رفت، وارد خانه شد، بعد از لحظاتی، پیامبر از خانه بیرون آمد، در حالی که دست حسن(علیه السلام) را در دست گرفته و حسین(علیه السلام) را در آغوش خود گرفته بود، پس از آن فاطمه و علی(علیهما السلام)آمدند. پنج تن به سوی وعده گاه حرکت کردند.

پیامبر با آنان به مکان مباهله آمد و روی زمین نشست، حسن(علیه السلام) را طرف راست خود، حسین(علیه السلام) را سمت چپ خود نشاند، از علی(علیه السلام) خواست تا جلوی او بنشیند و فاطمه(علیها السلام) هم پشت سر پدر نشست.(90)

پیامبر آماده بود تا مراسم مباهله را آغاز کند. مسیحیان وقتی این منظره را دیدند، جلو آمدند و گفتند: «ای محمّد ! ما از مباهله کردن پشیمان شده ایم، ما

ص:166

می خواهیم با تو پیمان صلح ببندیم».

پیامبر سخن آنان را پذیرفت و تصمیم بر آن شد که پیمان نامه صلح نوشته شود، قرار شد آنان بر دین خود باقی بمانند ولی حکومت پیامبر را بپذیرند و سالیانه دو هزار حُلّه (که نوعی پارچه بسیار قیمتی است) پرداخت کنند.(91)

* * *

این ماجرای مباهله بود.

اکنون سخنم با توست ! ای کسی که می گفتی امام حسن(علیه السلام)پسر پیامبر نیست ! گوش کن ! تو آیه قرآن خواندی، من هم آیه قرآن خواندم، حالا جواب سؤال مرا بده !

خدا در آیه مباهله به پیامبر دستور می دهد تا پسران خود را همراه ببرد، اگر حسن و حسین(علیهما السلام)، پسرهای او نبودند، پس چرا پیامبر آنان را همراه خود برد؟

تو گفتی که شیعیان بر خلاف قرآن سخن می گویند، من به کتاب های شما مراجعه کردم، دیدم علمای بزرگ شما در ماجرای مباهله نوشته اند که پیامبر، حسن و حسین(علیهما السلام) را همراه خود برد، سخن آنان گویای آن است که حسن و حسین(علیهما السلام)، پسران پیامبرند.

تو که به کتاب «صحیح مسلم» اعتقاد داری و آن را از بهترین و معتبرترین کتاب ها بعد از قرآن می دانی !

در جلد 7 صفحه 120 آن کتاب چنین آمده است: «وقتی آیه مباهله نازل شد، پیامبر، علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) را فرا خواند و فرمود: بارخدایا !

ص:167

اینان خاندان من هستند».(92)

دانشمندان دیگر اهل سنّت نیز گفته اند پیامبر حسن و حسین(علیهما السلام) را همراه خود به مباهله برد.(93)

معنای این سخن آنان چیست؟

اگر کمی فکر کنی می فهمی که آنان می خواهند بگویند: حسن و حسین(علیهما السلام)، پسران پیامبرند !

* * *

ای وهّابی ! آیا می دانی اگر من سخن تو را قبول کنم، باید بگویم پیامبر به قرآن عمل نمی کرد !

دقّت کن ! تو به من گفتی که طبق آیه 40 سوره احزاب، حسن و حسین(علیهما السلام)، پسران پیامبر نیستند.

من این سخن را می پذیرم، چون می خواهم (به گفته تو) بر خلاف قرآن عمل نکنم.

امّا...

امّا می بینم که خود پیامبر بارها، حسن و حسین(علیهما السلام) را پسرِ خود معرّفی کرده است !

پیامبر هرگز مخالف قرآن عمل نمی کند، پس معلوم می شود سخن تو درست نیست.

اکنون از کتب اهل سنّت این دو ماجرا را نقل می کنم:

1 - روزی پیامبر در مسجد نشسته بود، حسن و حسین(علیهما السلام) از آنجا عبور

ص:168

کردند، پیامبر گفت: «پسرانم را بیاورید تا برای آنان دعا بخوانم همان گونه که ابراهیم برای پسرانش اسماعیل و اسحاق دعا خواند».(94)

2 - پیامبر به سجده رفته بود، حسن و حسین روی کمر پیامبر رفتند، سجده پیامبر طولانی شد. وقتی نماز تمام شد، مسلمانان به پیامبر گفتند: ای رسول خدا ! چرا سجده را طولانی کردید؟ پیامبر فرمود: پسرانم پشت من بودند، برای آنان قدری صبر کردم».(95)

از کتب شیعه این دو ماجرا را می نویسم:

1 - پیامبر به «براء» که یکی از یارانش بود رو کرد و فرمود: «روزی می آید که پسرم حسین را می کشند و تو او را یاری نمی کنی».(96)

2 - پیامبر به یارانش چنین فرمود: «به خدا بعد از من، پسرم حسین را می کشند، هرگز شفاعت من به قاتلان او نمی رسد».(97)

اکنون از تو می پرسم: آیا پیامبر به قرآن عمل می کرد؟

حتماً تعجّب می کنی و به من می گویی: این چه سؤالی است که می پرسی؟ معلوم است که پیامبر خودش به قرآنی که بر او نازل می شد، عمل می کرد.

وقتی پیامبر، حسن و حسین(علیهما السلام)، را پسران خود معرّفی می کند، پس معلوم می شود این آیه چیز دیگری را می خواهد بگوید.

* * *

آیه 40 سوره احزاب می گوید: «محمّد، پدر هیچ کدام از مردان نیست».

از آیه 61 سوره آل عمران فهمیده می شود که حسن و حسین(علیهما السلام)، پسران پیامبرند.

ص:169

وقتی این دو آیه را کنار هم می گذاریم چه می فهمیم؟

هر کس ماجرای زید و ازدواج پیامبر با زینب را بداند، از این سخن قرآن چه می فهمد؟

«محمّد پدر هیچ کدام از مردان نیست»، یعنی محمّد(صلی الله علیه وآله)، پدر پسرخوانده خود نیست. زید، پسر پیامبر نیست، این آیه می خواهد بگوید ازدواج پیامبر با زینب اشکال ندارد، چون زینب، همسر پسر محمّد(صلی الله علیه وآله) نیست.

هدف قرآن این است: ای مسلمانان ! شما دیگر زید را پسر پیامبر خطاب نکنید. دیگر نگویید: «زیدبن محمّد». بلکه بگویید: «زیدبن حارثه». او پسر حارثه است. افسوس که عدّه ای قرآن را می خوانند، امّا آن را نمی فهمند، شاید هم حقیقت را می دانند امّا خود را به نادانی می زنند...

ص:170

احزاب : آیه 44 - 41

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْرًا کَثِیرًا (41) وَسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَأَصِیلًا (42) هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلَائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ وَکَانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیًما (43) تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلَامٌ وَأَعَدَّ لَهُمْ أَجْرًا کَرِیمًا (44)

اکنون با مؤمنان سخن می گویی و از آنان می خواهی که تو را زیاد یاد کنند و هر صبح و شام تو را تسبیح گویند، این دنیا، ظاهری فریبنده دارد و دل انسان را دچار غفلت می کند و انسان را از هدف اصلی دور می نماید، این یاد توست که دل را شفا می بخشد و زنگارهای غفلت را می زداید.

اکنون به آن مؤمنانی که تو را یاد می کنند، بشارت می دهی، آری، تو آن خدایی هستی که بر مؤمنان رحمت می فرستی، فرشتگان نیز برای آنان از تو طلب بخشش می کنند، رحمت تو برای چیست؟ چرا فرشتگان برای آنان طلب بخشش می کنند؟ تو می خواهی مؤمنان را از تاریکی ها به سوی نور

ص:171

ببری که تو به آنان همواره مهربان هستی.

روز قیامت که فرا رسد، تو مؤمنان را در بهشت جای می دهی و در آنجا فرشتگان به آنان سلام می کنند و تو برای آنان پاداش ارزشمندی آماده کرده ای.

آری، آنان در قصرهای بهشتی منزل می کنند و فرشتگان به دیدار آنان می روند، وقتی فرشتگان از درهای قصر وارد می شوند، به آنان می گویند: «سلام بر شما که در راه دین خدا صبر پیشه کردید، چه عاقبت و خانه بهشتی خوبی نصیب شما شده است !».(98)

* * *

درست است که شیطان در کمین بندگان توست و تلاش می کند به هر وسیله ای آنان را فریب دهد، امّا تو همواره رحمت خویش را بر قلب مؤمنان نازل می کنی و آنان را در این دنیا تنها نمی گذاری، آنان در سایه رحمت تو می توانند پرده های غفلت و فریب را بدرند تا نور ایمان و تقوا بر جان و روح آنان بتابد.

* * *

احزاب : آیه 46 - 45

یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِیرًا (45) وَدَاعِیًا إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُنِیرًا (46)

رحمت و مهربانی تو حکم می کرد تو پیامبری را برای هدایت مردم بفرستی، تو محمّد(صلی الله علیه وآله) را شایسته این مقام دیدی و او را با این پنج ویژگی مهم فرستادی، اکنون این پنج ویژگی را بیان می کنی:

1 - محمّد(صلی الله علیه وآله) بر اعمال بندگان تو گواهی می دهد: او بر همه رفتارهای بندگان

ص:172

تو گواه است، تو به او این آگاهی را داده ای و در روز قیامت او گواهی می دهد که مسلمانان چه کارهایی انجام داده اند. وقتی او گواهی داد، دیگر هیچ کس نمی تواند اعمال خود را انکار کند.(99)

2 - محمّد(صلی الله علیه وآله) مژده بهشت تو را به مردم می دهد: تو در بهشت نعمت های زیادی برای بندگان خویش قرار داده ای که هیچ کس نمی تواند، تصوّر آن را کند، پیامبر مردم را به بهشت جاویدان فرا می خواند.

3 - محمّد(صلی الله علیه وآله) مردم را از عذاب جهنّم می ترساند: کسانی که راه شرک و کفر را برگزینند، از رحمت تو دور خواهند بود و در روز قیامت در آتش سوزان جهنّم گرفتار خواهند شد، پیامبر مردم را از عذاب ابدی تو می ترساند.

4 - محمّد(صلی الله علیه وآله) مردم را به فرمان تو به سوی تو دعوت می کند: شیطان همواره در کمین انسان است و نمی گذارد انسان به سوی تو و دین تو حرکت کند، پیامبر انسان ها را از خواب غفلت بیدار می کند و آنان را به سوی یکتاپرستی فرا می خواند.

5 - محمّد(صلی الله علیه وآله) چراغی روشنی بخش است و انسان ها را هدایت می کند: انسان ها نیاز به هدایت دارند، تو پیامبر را همچون خورشید تابانی قرار دادی که تاریکی های جهل و نادانی را از آسمان روح انسان می زداید و انسان را به سر منزل مقصود راهنمایی می کند.

* * *

احزاب : آیه 48 - 47

وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیرًا (47) وَلَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ وَدَعْ أَذَاهُمْ وَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ وَکَفَی بِاللَّهِ وَکِیلًا (48)

ص:173

اکنون از محمّد(صلی الله علیه وآله) می خواهی تا چهار کار را انجام دهد:

1 - «ای محمّد ! به مؤمنان بشارت بده که برای آنان فضل و پاداش بزرگی است».

تو هرگز به آنان به اندازه عملشان پاداش نمی دهی، اگر آنان به نیازمندان کمک کنند، تو پاداش آنان را هفتصد برابر می دهی، هیچ کس نمی داند تو چه پاداش بزرگی برای آنان آماده کرده ای.(100)

2 - «ای محمّد ! با خواسته های کافران و منافقان موافقت نکن !».

تو می دانی که پیامبر هرگز از آنان پیروی نمی کند، امّا این موضوع آن قدر مهم است که تو این گونه با پیامبر سخن می گویی تا مسلمانان حساب کار خود را بکنند.

وقتی تاریخ را می خوانم می بینم که کافران و منافقان بارها خواستند محمّد(صلی الله علیه وآله) را از آرمان خویش بازدارند:

گاهی به او گفتند که از بُت ها بدگویی نکند، گاهی به او گفتند: «اجازه بده ما یک سال، خدای تو را بپرستیم، تو هم قبول کن که یک سال بُت های ما را بپرستی»، گاهی به او گفتند: «فقیران را از خود دور کن تا ما به تو ایمان آوریم». گاهی به او وعده ثروت و مال دنیا را دادند.

امّا محمّد(صلی الله علیه وآله) هرگز از آنان پیروی نکرد، او در راه آرمان خویش استوار ماند و تو هم او را یاری کردی و بر دشمنانش پیروز کردی.

3 - «ای محمّد ! به آزار و اذیّت دشمنان اهمیّت نده».

دشمنان، اهل زشت گویی و فساد بودند و نسبت های ناروا به پیامبر می دادند، تو از پیامبر می خواهی به سخن آنان اهمیّت ندهد، زیرا سخن گفتن با آن کوردلان، چیزی جز هدر دادن وقت نبود، پیامبر با بزرگواری از کنار آن

ص:174

جاهلان می گذشت و وقت خود را صرف برنامه های اساسی خود می نمود.

آری، هر کس که آرمان بزرگی دارد، نباید وقت خود را صرف سخن گفتن با جاهلان نماید، باید آنان را به حال خود رها کند و در راه رسیدن به هدف خویش تلاش کند. این سیاست جاهلان است که با دشنام دادن می خواهند ذهن مؤمنان را درگیر کنند و کاری کنند که آن ها از هدف خود باز بمانند، مؤمنان باید هشیار باشند که در دام جاهلان گرفتار نشوند.

4 - «ای محمّد ! بر من توکّل کن، بدان که کافی است من یار و یاور تو باشم».

اگر تو محمّد(صلی الله علیه وآله) را یاری کنی، دیگر هیچ کس نمی تواند او را شکست دهد، اگر تو دست از یاری او برداری، چه کسی او را یاری خواهد کرد؟

روی سخن تو با همه مؤمنان است، آن ها هم باید در کارهای خود به تو توکّل کنند، امّا به راستی توکّل به چه معناست؟

بعضی ها معنای توکّل را خوب نفهمیده اند، آنان تصوّر می کنند باید وسایل و اسباب عادی را کنار بگذارند و تنها به تو امیدوار باشند، این درست نیست. توکّل این است که من اقدامات لازم را انجام دهم، وسایل عادی را فراهم کنم و وظیفه خود را درست انجام دهم، پس از آن به لطف و حمایت تو چشم بدوزم.

 ص:175

احزاب : آیه 49

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا إِذَا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَمَا لَکُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّة تَعْتَدُّونَهَا فَمَتِّعُوهُنَّ وَسَرِّحُوهُنَّ سَرَاحًا جَمِیلًا (49)

اصل زندگی زناشویی این است که زن و شوهر با تفاهم و صمیمیّت، فضایی را برای آرامش یکدیگر آماده کنند، امّا گاهی به خاطر اختلافات، ادامه زندگی برایشان مشکل می شود. اینجاست که در اسلام قانون طلاق قرار داده شده است.

هرگاه زن و شوهری از یکدیگر طلاق گرفتند، برای آنان دو حالت تصوّر می شود:

1 - آن زن و شوهر با یکدیگر، رابطه جنسی داشته اند:

اینجا بر زن واجب است به مدّت سه دوره عادت ماهیانه صبر کند و پس از آن می تواند با مرد دیگری ازدواج نماید. به مدّتی که زن باید صبر کند، عدّه

ص:176

طلاق می گویند.

امّا فلسفه عدّه طلاق چیست؟ عدّه طلاق، فرصتی برای فکر کردن و بازگشت به زندگی مشترک است تا هم هیجان ها فروکش کند و هم مشخّص شود آیا زن باردار هست یا نه، تا اگر تصمیم به ازدواج با مرد دیگری گرفت، نسل مرد بعدی با شوهر قبلی اشتباه نگردد.(101)

2 - آن زن و شوهر با یکدیگر، رابطه جنسی نداشته اند:

در این صورت، پیمان زناشویی آنان با طلاق از بین می رود. پس از طلاق، زن می تواند فوراً با مرد دیگری ازدواج کند.

در این آیه درباره حالت دوم سخن می گویی و به مسلمانان خبر می دهی که اگر طلاق، قبل از رابطه جنسی صورت گرفت، نیاز نیست زنان، عدّه نگاه دارند.

* * *

تو برای زنان مهریه قرار داده ای، وقتی مردی زنش را طلاق می دهد، در پرداخت مهریه دو حالت پیش می آید:

الف. بین آن زن و شوهر، رابطه جنسی بوده است: در این صورت مرد باید تمام مهریه زن را پرداخت کند.

ب. بین آن زن و شوهر، رابطه جنسی نبوده است: در اینجا مرد باید نصف مهریه زن را پرداخت کند.

تو در ادامه این آیه از این قانون خود سخن می گویی، درست است که هیچ رابطه جنسی بین این زن و شوهر نبوده است، امّا این قانون توست و مرد باید نصف مهریه زن را بدهد و آنان به طور محترمانه از یکدیگر جدا شوند.

آری، وقتی ازدواج به طلاق و جدایی بکشد، زن خسارت بیشتری می بیند و

ص:177

شانس او برای ازدواج مجدّد کمتر است، مهریه برای جبران خسارت زن و وسیله ای برای تأمین زندگی آینده اوست.

* * *

وقتی به انجیل که فعلاً در دسترس مسیحیان است مراجعه کردم، دیدم در آن آمده که مرد فقط در صورتی می تواند زن خود را طلاق دهد که زن به فحشا رو آورده باشد و طلاق به دلیل عدم تفاهم فکری و عاطفی زن و شوهر و یا هر دلیل عاقلانه دیگری ممنوع است. همچنین اگر مردی با زنی که از شوهرش طلاق گرفته است ازدواج نماید، زناکار است.(102)

اکنون می فهمیم که چرا اسلام دین کامل و جامعی است، اسلام به تحکیم نظام خانواده اهمیّت می دهد، امّا راه را برای آینده زن نمی بندد، اگر او ازدواج ناموفّقی داشت، می تواند طلاق بگیرد و با مرد دیگری ازدواج نماید. (اگر با شوهر قبلی اش، رابطه جنسی نداشت، می تواند فوراً با مرد دیگری ازدواج کند، امّا اگر با شوهر قبلی اش، رابطه جنسی داشته است، باید مدّتی صبر کند تا عدّه طلاق او تمام شود).

* * *

احزاب : آیه 52 - 50

یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنَا لَکَ أَزْوَاجَکَ اللَّاتِی آَتَیْتَ أُجُورَهُنَّ وَمَا مَلَکَتْ یَمِینُکَ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَیْکَ وَبَنَاتِ عَمِّکَ وَبَنَاتِ عَمَّاتِکَ وَبَنَاتِ خَالِکَ وَبَنَاتِ خَالَاتِکَ اللَّاتِی هَاجَرْنَ مَعَکَ وَامْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِیِّ إِنْ أَرَادَ النَّبِیُّ أَنْ یَسْتَنْکِحَهَا خَالِصَةً لَکَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ قَدْ عَلِمْنَا مَا فَرَضْنَا عَلَیْهِمْ فِی أَزْوَاجِهِمْ وَمَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ لِکَیْلَا یَکُونَ عَلَیْکَ حَرَجٌ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیًما (50) تُرْجِی مَنْ تَشَاءُ مِنْهُنَّ وَتُؤْوِی

ص:178

إِلَیْکَ مَنْ تَشَاءُ وَمَنِ ابْتَغَیْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلَا جُنَاحَ عَلَیْکَ ذَلِکَ أَدْنَی أَنْ تَقَرَّ أَعْیُنُهُنَّ وَلَا یَحْزَنَّ وَیَرْضَیْنَ بِمَا آَتَیْتَهُنَّ کُلُّهُنَّ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا فِی قُلُوبِکُمْ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیًما حَلِیًما (51) لَا یَحِلُّ لَکَ النِّسَاءُ مِنْ بَعْدُ وَلَا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاج وَلَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَکَتْ یَمِینُکَ وَکَانَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْء رَقِیبًا (52)

سخن از خانواده به میان آمد، در این سه آیه مسأله ای که در ارتباط با خانواده پیامبر است، بیان شده است. قبل از آن باید سه نکته زیر را بنویسم:

* نکته اوّل

در آیه 3 سوره نساء قرآن به مردان اجازه می دهد که تا چهار زن را به همسری اختیار کنند، البتّه باید میان همسران خود به عدالت رفتار کنند و فرقی نگذارند و حقّ و حقوقی از آنان ضایع نکنند. یک مسلمان نمی تواند در یک زمان، بیش از 4 زن داشته باشد. این قانون قرآن است. (این حکم مخصوص ازدواج دائم است).

وقتی پیامبر از دنیا رفت، نُه همسر داشت. همه آنان به عقد دائم، همسر پیامبر شده بودند.

* نکته دوم

هر کس که این سخن را بشنود می پرسد: «چرا پیامبر این همه ازدواج کرد؟ وقتی قرآن، ازدواج یک مرد با پنج زن را حرام می داند، چرا خود او به این قانون عمل نکرد؟».

جواب روشن است: «خدا این سه آیه را بر محمّد(صلی الله علیه وآله) نازل کرد و به پیامبر اجازه داد تا بیش از 4 زن داشته باشد».

مسلمانی که به قرآن باور دارد، با خواندن این سه آیه چنین می گوید: «همان

ص:179

خدایی که به مردان اجازه داد 4 زن بگیرند، همان خدا به پیامبر اجازه داد که بیش از 4 زن بگیرد».

* نکته سوم

خدا می توانست به پیامبر به طور خصوصی، چنین اجازه ای را دهد، امّا چنین نکرد، بلکه این اجازه را در قرآن و در این سه آیه بیان کرد، زیرا این مسأله ای مهم است و اگر در قرآن ذکر نمی شد، همه می گفتند: «چرا محمّد(صلی الله علیه وآله)بر خلاف قانون قرآن خود عمل کرده است».

این موضوع باید در قرآن می آمد، تا آیندگان بتوانند حقیقت را دریابند. اگر این سه آیه در قرآن نبود، من امروز چگونه می توانستم جواب این سؤال را بدهم.

* * *

من دانستم که خدا به پیامبر اجازه داد تا با زنان متعددی ازدواج کند و وقتی او از دنیا رفت، نُه زن با او پیمان زناشویی داشتند. به راستی چرا خدا چنین اجازه ای را به پیامبر داد؟

می دانم عدّه ای از مسیحیان، نسبت های ناروا به پیامبر داده اند، من باید در این زمینه تحقیق کنم...

* نکته اوّل

در جامعه آن روزگار، مردان معمولاً چند همسر داشتند، امّا پیامبر تا سنّ 53 سالگی فقط یک همسر داشت. تا زمانی که خدیجه زنده بود، پیامبر با هیچ زن دیگری ازدواج نکرد.

همه کسانی که درباره ازدواج های پیامبر سؤال دارند، باید بدانند که اشکال آنان چیست.

ص:180

در روزگاری که فرهنگ مردم، چند همسری را پذیرفته است، پیامبر تا سنّ 53 سالگی فقط با یک زن زندگی می کند و هرگز ازدواج دیگری ندارد. در واقع اشکال آنان درباره ازدواج های پیامبر از سنّ 53 سالگی تا سنّ 63 سالگی می باشد.

هر عاقلی می داند که اگر کسی اهل تنوّع خواهی جنسی باشد، در روزگار جوانی با زن های متعدّد ازدواج می کند، نه در سنّ پیری !

* نکته دوم

وقتی تاریخ را می خوانم می بینم در روزگار قدیم، مردانی که تنوّع طلبی جنسی داشتند از خود فرزندان زیادی به یادگار گذاشتند. در زمان های قدیم، امکانات جلوگیری از حاملگی مانند امروز وجود نداشت.

فتح علی شاه قاجار با زنان زیادی ازدواج کرد و 144 پسر داشت ! نکته جالب این که چون فرزندان دختر او برایش اهمیّتی نداشت، تعداد فرزندان دختر او را تاریخ ننوشته است. (بعضی می گویند مجموع فرزندان او 260 پسر و دختر بوده است).

اکنون من فرزندان پیامبر را بررسی می کنم:

1 - قاسم و عبدالله: مادر این دو پسر، خدیجه بود. این دو پسر در کودکی از دنیا رفتند.

2 - طیّب و طاهر: بعضی ها می گویند این دو، نام دو پسر دیگر پیامبر بودند که خدیجه مادر آنان بود. در بررسی های خود به این نتیجه رسیدم که این دو اسم، لقب های قاسم و عبدالله می باشند.

3 - فاطمه(علیها السلام) که مادر او هم خدیجه(علیها السلام) بود.

4 - بعضی ها می گویند که خدیجه سه دختر دیگر به نام های (زینب، ام کلثوم،

ص:181

رقیه) برای پیامبر به دنیا آورد. اگر چه در بررسی ها متوجّه شدم این سه، دخترهای خواهر خدیجه بودند، مادر آنان از دنیا رفته بود و آنان در خانه خدیجه زندگی می کردند. در واقع آنان دخترخوانده های پیامبر بودند.

5 - آخرین فرزند پیامبر، «ابراهیم» بود، وقتی پیامبر در مدینه بود با زنی به نام «ماریه» ازدواج کرد و ابراهیم به دنیا آمد، وقتی ابراهیم، هجده ماهه شد، بیمار شد و از دنیا رفت.

در واقع در بررسی هایی که من کردم متوجّه شدم که پیامبر 4 فرزند بیشتر نداشت که سه فرزند از خدیجه بود و یک فرزند از ماریه.

اگر به این بررسی ها کاری نداشته باشم و سخن بعضی از تاریخ نویسان را قبول کنم، بیشترین تعداد فرزندی که برای پیامبر ذکر شده است 9 فرزند می باشد که هشت فرزند از خدیجه بود و یک فرزند از ماریه.

این مطلب چه چیزی را ثابت می کند؟ پیامبر مردی عقیم نبود، امّا چرا فرزندان زیادی نداشت؟ چه رازی در میان بود؟ هر کس به این نکته فکر کند، به راحتی می تواند قضاوت کند که پیامبر، تنوّع طلب نبود و گرنه باید از او ده ها فرزند، باقی می ماند !

* نکته سوم

پیامبر بیشتر با زنان بیوه ازدواج می کرد، کسانی که تاریخ را خوانده اند به این نکته اعتراف می کنند، بیشتر همسران او، زنانی بودند که قبلاً ازدواج کرده بودند (آن زنان یا از شوهر اوّل خود طلاق گرفته بودند یا شوهر اوّل آنان، از دنیا رفته بود).

* نکته چهارم

وقتی تاریخ را می خوانم متوجّه می شوم که ازدواج پیامبر با زنان متعدّد جنبه

ص:182

سیاسی داشته است.

جامعه آن روز، سال های سال با بُت پرستی خو گرفته بود، هر قبیله ای به اعتقادات خرافی خود علاقه داشت و آن را جزئی از هویّت خود می دانست. بنابراین وقتی پیامبر بر ضدّ اعتقادات خرافی مردم آن روزگار قیام کرد، همه قبایل عرب با او دشمن شدند، بزرگان مکّه نقش رهبری این مخالفت ها را به عهده داشتند.

در شرایطی که تعداد مسلمانان کمتر از دشمنان بود، آیا پیامبر می توانست با همه قبایل عرب، جنگ کند؟

باید راهی پیدا می شد تا این اتّحاد دشمنان شکسته می شد.

در فرهنگ قبایل عرب، نکته ای جالب بود: اگر مردی با یکی از زنان قبیله آنان ازدواج می کرد، دیگر آن مرد را داماد قبیله و از خود حساب می کردند و با او دشمنی نمی کردند حتّی دفاع از او را لازم می دانستند و تنها گذاشتن او را گناه می دانستند.

پیامبر به جای آن که با قبایل مختلف وارد جنگ شود و دست به شمشیر ببرد، سعی کرد از این راه با آن قبایل، نسبتی پیدا کند و قلب های آنان را به خود مهربان کند، برای مثال: ازدواج پیامبر با «جُوَیریّه» سبب شد تا عدّه زیادی از افراد قبیله او مسلمان شوند. ازدواج او با «میمونه» نیز سبب شد تا زمینه فتح مکّه فراهم گردد، ازدواج پیامبر با «صَفیّه» که دختر یکی از یهودیان بود، سبب شد تا دشمنی یهودیان با پیامبر کمتر شود.

* * *

اکنون درباره آیه 50 می نویسم:

در این آیه، خدا ازدواج پیامبر را با چهار گروه زیر حلال اعلام می کند:

ص:183

* گروه اوّل: زنان غیر فامیل

پیامبر می توانست از زنانی که فامیل او نبودند خواستگاری کند و مهریه آنان را پرداخت کند و با آنان ازدواج کند. بسیاری از همسران پیامبر در این گروه قرار داشتند.

* گروه دوم: کنیزان

پیامبر می توانست با کنیزان ازدواج کند، برای مثال: صَفیّه و جُوَیریّه، دو کنیز بودند در جنگ اسیر شده بودند و به عنوان غنیمت به پیامبر رسیدند. پیامبر این دو را آزاد نمود و سپس با آنان ازدواج کرد.

یکی از برنامه های اسلام این بود که کنیزان را آزاد می کرد و زمینه ازدواج با آنان را فراهم می کرد تا آنان شخصیّت خود را به دست بیاورند.

* گروه سوم: زنان فامیل

پیامبر می توانست با دخترعمو، دخترعمّه، دختردایی، دخترخاله خود ازدواج کند به شرط آن که آنان به مدینه مهاجرت کرده باشند. او حقّ نداشت با دخترعمو، دخترعمّه، دختردایی، دخترخاله خود که در مکّه زندگی می کنند (اگر چه مسلمان بودند) ازدواج کند.

این یک حکم اختصاصی برای پیامبر بود. مسلمانان دیگر می توانستند با دخترعموی خود که مسلمان بود و در مکّه زندگی می کرد، ازدواج کنند، چنین ازدواجی برای آنان حرام نبود، امّا چنین ازدواجی بر پیامبر حرام بود.

پیامبر با زینب بنت جَحش (که قبلاً زنِ زید بود)، ازدواج کرد، زینب دختر عمّه پیامبر بود. (ماجرای این ازدواج در آیات قبل ذکر شد، زید فرزندخوانده پیامبر بود و این ازدواج برای شکستن یکی از خرافات آن زمان بود).

* گروه چهارم: زنی که خودش را به پیامبر بخشید

ص:184

خَوله، یکی از زنان مسلمان بود. شوهر او از دنیا رفته بود، او دوست داشت که افتخار همسری پیامبر را کسب کند. برای همین او نزد پیامبر آمد و به او اعلام کرد که حاضر است بدون آن که مهریه ای بگیرد به عقد او در آید. خدا به پیامبر اجازه داد که با خَوله بدون هیچ گونه مهریه ای ازدواج کند. (در واقع، خَوله خودش را به پیامبر بخشید).(103)

این حکم فقط مخصوص پیامبر بود، هر مردی که می خواهد با زنی ازدواج کند، باید مهریه مشخّص برای زن پرداخت کند، زیرا ممکن است در آینده این ازدواج به طلاق منتهی شود و نباید حقّی از زن پایمال شود، امّا خدا می دانست که اگر پیامبر زنی را طلاق بدهد، هرگز حقّی از او پایمال نمی کند، پس به او اجازه داد که بتواند بدون مهریه با زنی ازدواج کند. خَوله مدّتی با پیامبر زندگی کرد و قبل از پیامبر از دنیا رفت.

این چهار گروهی که پیامبر می توانست با آنان ازدواج کند، بیان شد.

* * *

در پایان این آیه خدا تصریح می کند که این حکم اختصاص به پیامبر دارد و در قرآن، در آیات دیگر درباره ازدواج مسلمانان بیان شده است. در واقع این حکم در این آیه برای آن گفته شده است که پیامبر در راه رسالت خویش با مشکلی روبرو نشود که خدا بخشنده و مهربان است.

ابتدای این آیه با این جمله آغاز می شود: «ای پیامبر ! من همسران تو را بر تو حلال کردم»، سپس چهار گروهی که در بالا ذکر شد، بیان می کند. این عبارت به روشنی بیان می کند که خدا ازدواج پیامبر با زنان را (بدون محدودیّت) حلال کرده است.

* * *

ص:185

اکنون آیه 51 را ذکر می کنم:

این قانون اسلام است: «اگر مردی، مثلاً دو همسر دارد، باید وقت خود را میان آنان به طور مساوی تقسیم کند، اگر یک شب نزد یکی از آنان است، شب بعد در نزد دیگری باشد».

مرد باید نوبت همسران خود را مراعات کند و میان آنان به عدالت رفتار کند.

خدا به پیامبر اجازه داد تا برای رسیدن به اهداف سیاسی و اجتماعی با زنان متعدّدی ازدواج کند، تقسیم زمان مساوی میان آنان چیزی بود که ذهن پیامبر را به شدّت درگیر کرده بود.

پیامبر در شرایط خاصّی بود، هر چند وقت، جنگ برای او پیش می آمد، او مجبور بود برای جنگ به سفر برود. یک رهبر بزرگ همچون پیامبر نمی تواند فکر خود را زیاد مشغول زندگی شخصی و خانوادگی اش نماید، در زمانی که پیامبر در آماج حوادث سخت گرفتار است در زندگی داخلی خود، نیاز به آرامش دارد تا بتواند مشکلات انبوهی را که از هر طرف او را فرا گرفته است برطرف کند.

اینجا بود که خدا این آیه را بر پیامبر نازل کرد: «ای محمّد ! به واسطه مسئولیّت ها و وقت محدودی که در اختیار داری، می توانی نوبت همسرانت را جلو و عقب بیندازی، اگر یکی از همسرانت نوبتش به این خاطر فوت شود، می توانی زمانی دیگر نوبت او را جبران کنی. این حکم من برای آن است که همسرانت از تو دلگیر نباشند و از آنچه از وقت و هزینه و امکانات به آنان می دهی، خشنود باشند. خداوند از آنچه در قلب های بندگانش می گذرد آگاه است».

پس از نزول این آیه، دیگر ذهن پیامبر از این موضع آرام گرفت، همسران

ص:186

پیامبر به یاد آوردند که خداوند به آنان افتخار بزرگ همسری پیامبر را عطا کرده است و باید شکر این نعمت را به جا آورند، آنان در برابر این حکم خدا تسلیم شدند و از خود نوعی ایثار و فداکاری نشان دادند، البتّه پیامبر تلاش می کرد تا آنجا که می تواند بین همسران خود عدالت را برقرار کند.

* * *

اکنون آیه 52 را ذکر می کنم:

خدا به پیامبر اجازه داده بود تا با زنان متعدّدی ازدواج کند، چند سال گذشت، کم کم بر قدرت مسلمانان افزوده شد، قبایل مختلف اسلام آوردند، خطرها و تهدیدها برطرف شد، دیگر این پیامبر بود که برای بُت پرستان مکّه تهدید به حساب می آمد. بُت پرستان مکّه هم فهمیده بودند که دیگر در برابر رشد اسلام هیچ کاری نمی توانند بکنند.

سال هفتم هجری به پایان می رسید، پیامبر دیگر در فکر آن بود تا برای فتح مکّه آماده شود (فتح مکّه در سال هشتم هجری روی داد).

مردم فهمیده بودند که به زودی حکومت سرزمین حجاز به پیامبر می رسد، تاریخ آن سرزمین به یاد نداشته است که یک نفر بتواند چنین حکومتی را تشکیل بدهد، برای همین قبایل عرب نزد پیامبر می آمدند و به او می گفتند: «اکنون که خدا تو را در ازدواج با زنان آزاد گذاشته است، پس با یکی از زنان قبیله ما ازدواج کن !».

تعداد زیادی از زنان هم برای این که به افتخار همسری پیامبر برسند، حاضر بودند که بدون هیچ مهریه ای به ازدواج پیامبر درآیند.

چند سال قبل پیامبر به پیوند زناشویی با قبایل عرب نیاز داشت، آن روزی که تعداد مسلمانان کم بود و دشمنان زیاد. ولی اکنون که شرایط فرق کرده

ص:187

است و قدرت اسلام از دشمنان بیشتر شده است، اکنون دیگر نیازی به این کار نیست.

آری، وقتی پیوند زناشویی با قبایل از اندازه بگذرد، به جای آن که مشکلی را حل کند، خودش مشکل آفرین می شود، هر قبیله ای چنین انتظاری را دارد و این دردسرهای زیادی را برای پیامبر به وجود می آورد، اینجا بود که خدا با یک قانون محکم جلوی این کار را گرفت و پیامبر را از هرگونه ازدواج مجدّد نهی کرد.

این سخن قرآن است: «ای محمّد ! پس از این نمی توانی با هیچ زنی ازدواج کنی».

آیا پیامبر می توانست یکی از زنان خود را طلاق بدهد و به جای آن زن دیگری را به همسری بگیرد؟

نه.

بعد از این آیه، پیامبر دیگر حقّ نداشت با زنی (هر چند از زیبایی بیشتری برخوردار بود) ازدواج کند، البتّه حکم کنیز از این قانون جداست، اگر جنگی صورت می گرفت و پیامبر مالک کنیزی می شد، آن کنیز بر او حرام نبود.

آری، خدا بر همه چیز نظارت و مراقبت دارد و این گونه پیامبر را از فشار قبایل عرب نجات می دهد.

وقتی تاریخ را می خوانیم متوجه می شویم که پیامبر در سال هشتم هجری با زنی به نام «میمونه» ازدواج کرد. بعد از آن، دیگر پیامبر با هیچ زنی ازدواج نکرد.

* * *

قبل از اسلام، در جنگ ها معمولاً عدّه ای اسیر می شدند و چون امکان

ص:188

نگهداری آنان برای حکومت ها فراهم نبود و از طرفی آزادی آنان به نفع دشمن بود، برای همین، اسیرانِ مرد (به عنوان برده) و اسیرانِ زن (به عنوان کنیز) در میان مردم تقسیم می شدند تا غذای خویش را به دست آورند.

اسلام در آن شرایط ظهور کرد که نظام برده داری پذیرفته شده بود و نمی شد به یکباره این نظام غلط را برانداخت، پس اسلام یک برنامه منظّم و حساب شده طراحی کرد و در طول چندین قرن، نظام برده داری را به طور کلّی ریشه کن کرد.

اسلام از یک طرف، قوانینی در حمایت از بردگان و کنیزان قرار داد و سپس مردم را تشویق به آزاد کردن بردگان نمود و از طرف دیگر تاوان و کفّاره بعضی از گناهان را آزاد کردن بردگان و کنیزان قرار داد.

در این آیه، خدا ازدواج پیامبر با زنان معمولی را بر پیامبر حرام کرد، امّا ازدواج پیامبر با کنیز را برای پیامبر حلال قرار داد، وقتی ما تاریخ را می خوانیم می بینیم که پیامبر بعد از این آیه با هیچ زنی ازدواج نکرد، همچنین او دیگر، زنی را به عنوان کنیزی نگرفت. وقتی پیامبر از دنیا رفت، نُه همسر داشت که همگی از او ارث می بردند.(104)

ص:189

احزاب : آیه 54 - 53

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلَی طَعَام غَیْرَ نَاظِرِینَ إِنَاهُ وَلَکِنْ إِذَا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَلَا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیث إِنَّ ذَلِکُمْ کَانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنْکُمْ وَاللَّهُ لَا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ وَإِذَاسَأَلُْتمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَاب ذَلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَقُلُوبِهِنَّ وَمَا کَانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلَا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْوَاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَدًا إِنَّ ذَلِکُمْ کَانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیًما (53) إِنْ تُبْدُوا شَیْئًا أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ بِکُلِّ شَیْء عَلِیًما (54)

در این آیه چند دستور به مسلمانان می دهی:

* دستور اوّل

«ای مؤمنان ! هرگز بدون اجازه وارد خانه های پیامبر نشوید مگر این که پیامبر شما را برای صرف غذا دعوت کند».

ص:190

اگر چه این سخن درباره خانه های پیامبر است، امّا این حکم درباره همه زمان ها و مکان ها می باشد، هیچ کس حقّ ندارد بدون اجازه وارد خانه کسی شود. وقتی من می خواهم به خانه کسی بروم، باید از او اجازه بگیرم و سپس وارد خانه اش شوم.

* دستور دوم:

«ای مؤمنان ! اگر پیامبر از شما برای صرف غذا دعوت کرد، زودتر از وقت مشخّص شده به خانه پیامبر نروید که در آنجا منتظر غذا بمانید. وقتی که غذای خود را خوردید، آن مکان را ترک کنید و برای بحث و گفتگو ننشینید».

شبی پیامبر مردم را برای صرف شام دعوت کرد، چند نفر بعد از این که شام خوردند، در خانه پیامبر نشستند و به گفتگو مشغول شدند، این کارِ آنان پیامبر را آزار می داد، امّا او شرم کرد که به آنان بگوید از آنجا بروند. اینجا بود که تو این آیه را نازل کردی و مسلمانان را با وظیفه خود آشنا کردی، آری، تو در بیان حقّ از هیچ کس پروایی نداری.

این قانون هم برای همه است، گاهی من به جایی دعوت می شوم و می دانم صاحب خانه دوست دارد بعد از صرف غذا بنشینم و با او سخن بگویم، در این صورت من می توانم بمانم، امّا اگر من فقط برای صرف غذا دعوت شده ام، باید پس از آن که سفره برچیده شد، آن مکان را ترک کنم و باعث اذیّت و آزار صاحب خانه نشوم.

* دستور سوم

«ای مؤمنان ! هرگاه می خواهید چیزی از زنان پیامبر بگیرید، از پشت پرده با آنان سخن بگویید، این کار برای پاکی دل های شما و آن ها بهتر است».

مردم آن زمان اگر به چیزی نیاز پیدا می کردند و خود در خانه آن را نداشتند،

ص:191

از همسایگان خود قرض می گرفتند، همسایگان پیامبر هم گاهی برای گرفتن چیزی به خانه پیامبر می آمدند و از همسران پیامبر چیزی می خواستند. معلوم بود که زنان پیامبر با پوشش و حجاب کامل در مقابل مردان ظاهر می شدند، امّا این کار هم پسندیده نبود، پس تو این دستور را می دهی. تو از مردان خواستی که فقط از پشت پرده با زنان پیامبر سخن بگویند.

به راستی فلسفه این دستور تو چه بود؟

در شهر مدینه، منافقان زندگی می کردند، آنان با پیامبر دشمنی داشتند، این که زنان پیامبر در مقابلِ دید مردان نامحرم باشند، زمینه تهمت ها را فراهم می کرد و ممکن بود بهانه به دست منافقان بدهد.

افراد جامعه به زنان پیامبر نگاه می کردند و از رفتار آنان، الگو می گرفتند، اگر تهمتی به آنان زده می شد، آسیب جدّی به جامعه وارد می شد که جبران آن به این سادگی ها ممکن نبود.

با این دستور، زمینه تهمت ها از بین رفت، دیگر منافقان نمی توانستند به زنان پیامبر، تهمت های ناروا بزنند.

* دستور چهارم

«ای مؤمنان ! شما حقّ ندارید پیامبر را آزار دهید».

آزار پیامبر چه بود؟ مثلاً عدّه ای به خانه پیامبر می رفتند و ساعت ها در خانه او می نشستند و پیامبر شرم می کرد آنان را از خانه خود بیرون کند و...

تو از مسلمانان خواستی تا دیگر چنین رفتار نکنند و باعث اذیّت و آزار پیامبر نشوند.

* دستور پنجم

«ای مؤمنان ! پس از او، هرگز حقّ ازدواج با همسران او را ندارید، بدانید که

ص:192

این کار نزد من، گناهی بس بزرگ است».

در آیه 6 این سوره تو به مسلمانان گفتی که همسران پیامبر، همانند مادران آنان هستند، منظور تو از آن سخن این بود که هیچ کس بعد از پیامبر با همسران او ازدواج نکند، اکنون در اینجا، یک بار دیگر، قانون خود را بیان می کنی.

چرا تو این قانون را قرار دادی؟

تو از اسرار دل همه باخبر بودی، تو می دانستی که عدّه ای از منافقان نقشه هایی در سر دارند و منتظرند تا پیامبر از دنیا برود و آنان با همسران او ازدواج کنند.

تو از هدفِ آنان آگاه بودی، آنان از این کار، هدفی جز توهین به پیامبر و انتقام جویی از دین او نداشتند. آنان می خواستند با این بهانه، موقعیّت اجتماعی خاصّی برای خود دست و پا کنند و با این عنوان که چون با همسران پیامبر ازدواج کرده اند و آگاهی ویژه ای از سخنان پیامبر و اسرار دین او دارند، به تحریف اسلام دست بزنند. اینجا بود که تو به مسلمانان اعلام کردی که حقّ ندارند پس از رحلت پیامبر، با همسران او ازدواج کنند.(105)

* * *

پنج دستور خود را بیان می کنی و سپس چنین می گویی: «اگر چیزی را آشکار یا پنهان کنید، من از آن آگاه هستم، من خدایی هستم که از همه امور باخبرم».

آری، تو می دانستی که منافقان چه نقشه ای در سر دارند، پس با این قوانین، همه نقشه های آنان را بی اثر کردی و اسلام را از خطر بزرگی نجات دادی.

* * *

ص:193

احزاب : آیه 55

لَا جُنَاحَ عَلَیْهِنَّ فِی آَبَائِهِنَّ وَلَا أَبْنَائِهِنَّ وَلَا إِخْوَانِهِنَّ وَلَا أَبْنَاءِ إِخْوَانِهِنَّ وَلَا أَبْنَاءِ أَخَوَاتِهِنَّ وَلَا نِسَائِهِنَّ وَلَا مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُنَّ وَاتَّقِینَ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَی کُلِّ شَیْء شَهِیدًا (55)

در آیه قبل، پنج دستور به مسلمانان دادی، در دستور سوم به آنان چنین گفتی: «ای مؤمنان ! هرگاه می خواهید چیزی از زنان پیامبر بگیرید، از پشت پرده با آنان سخن بگویید».

چند نفر از پدران همسران پیامبر نزد پیامبر آمدند و به او چنین گفتند: «آیا ما هم باید از پشت پرده با آنان سخن بگوییم».(106)

اینجا بود که این آیه را نازل کردی: «همسران پیامبر می توانند بدون هیچ مانع و پرده با پدر، فرزند، برادر، فرزندبرادر، فرزندخواهر و زنانِ مسلمان و کنیزان خود تماس داشته باشند».

سپس به زنان پیامبر چنین می گویی: «ای زنان پیامبر ! تقوا داشته باشید و بدانید که من بر هر چیزی آگاه هستم».

* * *

درباره این آیه چهار نکته را می نویسم:

* نکته اوّل

زنان پیامبر می توانند با کسانی که با آن ها محرم هستند، بدون هیچ مانع و پرده ای، ارتباط داشته باشند. در این آیه، پدر، فرزند، برادر، فرزندبرادر، فرزندخواهر ذکر شد، امّا عمو و دایی ذکر نشد، زیرا این مطلب از خود آیه فهمیده می شود.(107)

* نکته دوم

ص:194

در این آیه، از پدرشوهر نامی برده نشده است، زیرا مخصوص زنان پیامبر است، پدرِ پیامبر قبل از تولّد پیامبر از دنیا رفته بود، پس نیازی به ذکر آن نبود.

* نکته سوم

همسران پیامبر می توانستند بدون هیچ پرده و مانعی با زنان در ارتباط باشند، امّا آنان نباید با زنان کافر بدون مانع و پرده ارتباط برقرار کنند، زیرا زنان کافر، ویژگی های همسران پیامبر را برای شوهران خود بیان می کردند.

* نکته چهارم

همسران پیامبر می توانستند با کنیزان خود، بدون پرده ارتباط بگیرند، کنیز زنی است که ممکن است کافر باشد.

قرآن از همسران پیامبر خواست که با زنانِ کافر از پشت پرده ارتباط بگیرند، کنیز گرچه کافر است، امّا چون زیر سلطه مسلمانان است، اشکال ندارد که همسران پیامبر بدون پرده با او ارتباط داشته باشند.(108)

* * *

احزاب : آیه 56

إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیًما (56)

از مسلمانان خواستی تا هرگز پیامبر را اذیّت نکنند، اکنون می خواهی مقام والای پیامبر را بیان کنی تا آنان بدانند تو چه نعمت بزرگی به آنان داده ای، برای همین در این آیه چنین می گویی: «من و فرشتگان من بر پیامبر درود می فرستیم، ای کسانی که ایمان آورده اید شما هم بر او درود بفرستید و تسلیم فرمان او باشید».

آری، پیامبر گوهر گران قدر این جهان است، اگر تو به مسلمانان لطف کردی

ص:195

و این گوهر را در اختیار آنان قرار دادی، آنان باید قدردان این نعمت باشند. آنان نباید مقام و جایگاه او را نزد تو و فرشتگان فراموش کنند. درست است که پیامبر، یک انسان است و از میان این مردم قیام کرده است امّا او انسانی عادی نیست، یک جهان در وجود او خلاصه شده است، تو و فرشتگان بر او درود می فرستید، تو از مسلمانان می خواهی تا با تو و فرشتگان تو هماهنگ شوند و چنین بگویند: «اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد».

* * *

مناسب است پنج نکته را در اینجا بنویسم:

* نکته اول

منظور از صلوات خدا بر پیامبر این است که خدا رحمت خود را بر پیامبر نازل می کند و مقام معنوی پیامبر را گسترش می دهد، امّا صلوات فرشتگان و انسان ها به معنای دعا می باشد، آنان از خدا می خواهند تا رحمت خود را بر پیامبر نازل کند.

* نکته دوم

روزی پیامبر به یاران خود رو کرد و فرمود: «بر من ناقص صلوات نفرستید !»، مردم پرسیدند: «ای پیامبر صلوات ناقص چیست؟»، پیامبر در جواب فرمود: وقتی شما می گویید «اللهم صل علی محمّد»، این صلوات ناقص است. شما باید بر آل من هم صلوات بفرستید، از شما می خواهم این گونه بر من صلوات بفرستید: «اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد».(109)

* نکته سوم

پیامبر به یاران خود گفت: «کسی که بر من صلوات بفرستد امّا بر آلِ من صلوات نفرستد، در روز قیامت بوی بهشت به او نخواهد رسید».(110)

ص:196

* نکته چهارم

منظور از «آل محمّد»، همان اهل بیت(علیهم السلام) می باشند، یعنی علی(علیه السلام) و فاطمه(علیها السلام)و فرزندان آنان. وقتی من بر محمّد و آل محمّد صلوات می فرستم، از پیامبر و فاطمه و دوازده امام معصوم(علیهم السلام) یاد می کنم و برای آنان از خدا طلب رحمت می کنم، وقتی من صلوات می فرستم، مهدی(علیه السلام) را که امام زمان من است، یاد می کنم و از خدا برای او طلب رحمت می نمایم.(111)

* نکته پنجم

در پایان این آیه، خدا از مسلمانان می خواهد تا تسلیم فرمان پیامبر باشند، به راستی چه فرمانی بالاتر از این که پیامبر از آنان خواست تا پس از او، از علی(علیه السلام)پیروی کنند. اگر آنان به این فرمان پیامبر، عمل می کردند، سعادت دنیا و آخرت را از آنِ خود می کردند، امّا افسوس که بعد از پیامبر، آنان دور هم جمع شدند و برای خود خلیفه تعیین کردند و فرمان پیامبر را زیر پا گذاشتند.(112)

* * *

این آیه درباره «صلوات» است، خوب است در این باره بیشتر بنویسم:

امام صادق(علیه السلام) به یاران خود چنین فرمود: «وقتی نام پیامبر برده می شود، زیاد صلوات بفرستید، زیرا اگر شما یک بار بر پیامبر صلوات بفرستید، خدا همراه با هزار صف از فرشتگان، هزار بار بر شما صلوات می فرستد ! وقتی شما بر پیامبر صلوات می فرستید هر چه خدا آفریده است بر شما صلوات می فرستد».(113)

به راستی چه کسی از این ثواب بزرگ خود را محروم می کند؟

وقتی من یک صلوات بر پیامبر و آل او بفرستم، خدا رحمت خود را بر من

ص:197

نازل می کند، همه فرشتگان آسمان ها و زمین برای من طلب رحمت می کنند ! این چه ثواب بزرگی است !

اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد.

* * *

چرا صلوات این قدر ثواب دارد؟ چه رازی در آن نهفته است؟

جواب این سؤال را باید از امام صادق(علیه السلام) بشنوم !

آن حضرت چنین فرمودند: «هر کس بر محمّد و آل محمّد، صلوات بفرستد، در واقع می خواهد بگوید من بر آن میثاق بزرگ هستم، من به آن میثاق بزرگ، وفادار مانده ام، میثاق روزی که خدا از بندگانش سؤال کرد: آیا من خدای شما نیستم...».(114)

میثاق بزرگ !

اکنون من باید آیه 172 سوره اعراف را بخوانم: در آن آیه خدا از روزی سخن می گوید که به انسان ها گفت: «آیا من پروردگار شما نیستم؟»، همه گفتند: «آری، ما گواهی می دهیم که تو پروردگار ما هستی».

به راستی آن روز چه روزی بود؟ تو چه زمانی به همه خود را معرّفی کردی و از آنان اعتراف گرفتی؟

آری، تو قبل از این که انسان ها را خلق کنی، آنان را به صورت ذرّه های کوچکی آفریدی و با آنان سخن گفتی، آنان تو را شناختند، پس از آن پیامبران و جانشینان آنان را معرّفی کردی.(115)

وقتی من آنجا بودم، بر یکتایی تو، نبوّت محمّد(صلی الله علیه وآله) و امامت دوازده امام(علیهم السلام)، اعتراف کردم. آن یک میثاق بزرگ بود.

اکنون که در این دنیا هستم، چگونه به تو اعلام کنم بر آن پیمان خود

ص:198

استوارم؟

تو صلوات بر محمّد و آل محمّد را به من معرّفی می کنی تا من این گونه به تو اعلام کنم بر سر آن عهد خود باقی هستم !

اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد.

* * *

صلوات هفت واژه بیشتر نیست، امّا چقدر زیبا راه توحید، نبوّت و امامت را نشان می دهد.

وقتی من صلوات می فرستم، اعلام می دارم که راه تو را گم نکرده ام، راهی که از توحید، نبوّت و امامت می گذرد.

به راستی چرا پیروی از راه صلوات که راه «توحید، نبوّت و امامت» است، این قدر مهم است؟ چرا سرنوشت هر انسانی را پیروی از این راه رقم می زند؟

به یاد خاطره ای افتادم: قطار به سوی مشهد در حرکت بود و من روی صندلی خود نشسته بودم و فکر می کردم. هر کدام از مسافران کاری می کردند; یکی مطالعه می کرد، یکی ذکر می گفت، یکی خوابیده بود، امّا همه به سوی هدف خود پیش می رفتند. مهم این نبود که آن ها چه می کردند، مهم این بود که همه آنان به سوی مشهد می رفتند.

در آن لحظه بود که فهمیدم چرا تو از ما خواستی که در راه «توحید، نبوّت، امامت» باشیم، گویا تو از ما خواسته ای تا سوار قطار تو شویم، اگر در قطار تو باشیم، خواب ما، تفریح ما، غذا خوردن ما، استراحت ما هم زیبا است.

امّا وای از آن روزی که من سوار قطاری که به سمت باطل می رود، شوم، اگر در آن قطار، تمام شبانه روز، دعا بخوانم، فایده ای ندارد. وقتی در آن قطار هستم، شیطان دیگر کاری به عبادت من ندارد، زیرا هر کاری که کنم، سرانجام

ص:199

به جهنّم می رسم !

اگر کسی در این دنیا عمر طولانی کند و سالیان سال، عبادت خدا را به جا آورد و نماز بخواند و روزه بگیرد و به اندازه کوه بزرگی، صدقه بدهد و هزار حجّ هم به جا آورد و سپس در کنار خانه خدا مظلومانه به قتل برسد، با این همه اگر از راه صلوات (توحید، نبوّت، ولایت) فاصله بگیرد، وارد بهشت نخواهد شد.(116)

وقتی من صلوات می فرستم، اعتراف می کنم که در راه صحیح هستم. به خود یادآوری می کنم که کجا ایستاده ام، حواسم را جمع می کنم، برای همین است که برای صلوات این همه ثواب ذکر شده است. این ثواب ها، نتیجه راهی است که من در آن هستم. وقتی من راه را درست انتخاب کرده باشم، به همه خوبی ها و زیبایی ها می رسم.

اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد.

* * *

روزی یکی از یاران امام صادق(علیه السلام) این آیه را برای آن حضرت خواند و گفت:

__ آقای من ! ما چگونه بر پیامبر و آل او، صلوات بفرستیم؟

__ هر وقت خواستید صلوات بفرستید چنین بگویید: «صَلَواتُ اللهِ و صَلَواتُ ملائِکَتِهِ وَ اَنبیائِه و رُسُلِهُ و جَمیعِ خَلقِهِ علی مُحمّد و آلِ مُحمّد و السلامُ علَیه و علَیهم و رَحمةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ: درود خدا و فرشتگان و همه پیامبران و همه آفریده های خدا بر محمّد و آل او باد ! سلام و رحمت و برکات خدا بر محمّد و آل او».

__ آقای من ! وقتی من این گونه صلوات بفرستم، خدا چه ثوابی به من می دهد؟

ص:200

__ به خدا قسم، خدا گناهان تو را می بخشد، پرونده اعمالت پاک می گردد، همانند روزی که از مادر متولّد شدی.(117)

وقتی من این سخن را شنیدم به فکر فرو رفتم، اگر کسی به حقیقت صلوات دست پیدا کند، گناهانش بخشیده می شود، او تولّدی دوباره پیدا می کند.

* * *

احزاب : آیه 58 - 57

إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالاَْخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِینًا (57) وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُبِینًا (58)

در آیه قبل به مسلمانان فرمان دادی تا بر پیامبر صلوات بفرستند و قدردان این نعمت بزرگ باشند که تو به آنان دادی، اکنون در این آیه، از نقطه مقابل آن سخن می گویی و به کسانی که پیامبر را اذیّت و آزار می کنند، وعده آتش جهنّم می دهی.

این سخن توست: «کسانی را که من و پیامبر مرا اذیّت می کنند، در دنیا و آخرت آنان را لعنت می کنم و آنان را از رحمت خود دور می کنم و برای آنان عذابی خوارکننده، آماده کرده ام».

تو خدای یگانه ای، هیچ کس نمی تواند تو را اذیّت کند، تو صفات و ویژگی های انسان ها را نداری، انسان ها نمی توانند تو را اذیّت کنند و تو را به خشم آورند. پس منظور تو از این سخن چیست؟

معنای این سخن این است: هر کس پیامبر را اذیّت کند، تو را اذیّت کرده است، تو این گونه به انسان ها هشدار می دهی تا پیامبر را آزار ندهند و او را به

ص:201

خشم نیاورند. هر کس پیامبر را آزار دهد، تو را آزار داده است.

سپس در آیه بعد می گویی: «کسانی که مردان و زنان مؤمن را به خاطر کاری که انجام نداده اند، آزار می دهند و درباره آنان شایعه پراکنی می کنند، بار بهتان و گناه آشکاری را به دوش می کشند».

آری، تهمت زدن، یکی از گناهان بزرگ است، در روز قیامت کسانی را که به مؤمنان تهمت می زنند به عذاب سختی گرفتار خواهی ساخت، آتش سوزان جهنّم در انتظار آنان است.

* * *

آن شب را فراموش نمی کنم، شبی که مهمان خانه دوست بودم و دور آن خانه زیبا طواف می کردم. صدایی به گوشم رسید. یکی در کنار من راه می رفت و با صدای بلند چنین می گفت: «خدایا ! تو لعنت کن آنانی که خلفای پیامبر تو را لعنت می کنند».

من اوّل به او توجّه نکردم، امّا او این سخن را بارها و بارها تکرار کرد، گویا او می خواست که من این دعا را بشنوم !

او خیال می کرد که من دارم در حال طواف، زیارت عاشورا می خوانم، برای همین جمله خود را بارها تکرار کرد. او نمی دانست که من به عقیده برادران اهل سنّت در این کشور احترام می گذارم و هرگز در طواف، زیارت عاشورا را نمی خوانم. آری ! هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد !

نگاهی به او کردم، لبخندی زدم و به او سلام کردم. او جواب سلام مرا داد. به او گفتم آیا دوست داری قدری با هم گفتگوی علمی داشته باشیم. قبول کرد. کناری رفتیم و گفتگوی ما آغاز شد، من گفتم:

__ برادر ! آیا قول می دهی که این نشست ما، فقط یک گفتگوی علمی باشد.

ص:202

__ بله. من از بحث علمی بسیار خوشحال می شوم.

__ برادر ! تو در هنگام طواف چه دعایی می خواندی؟

__ من این دعا را می خواندم: «خدایا ! هر کس که خلفای پیامبر را لعنت کند، تو آن ها را لعنت کن».

__ برادر ! منظور شما از خلفای پیامبر کیست؟

__ منظور من، خلیفه اوّل و دوم و سوم می باشند که بعضی ها آنان را لعنت می کنند.

__ خوب، بگو بدانم چه کسانی آن ها را لعنت می کنند؟

__ من شنیده ام که شیعیان آنان را لعنت می کنند.

__ برادر ! من می خواهم مطلبی را برای شما بگویم، سخن من 3 مقدّمه دارد، آیا به همه سخن من گوش می دهی؟

__ بله.

__ مقدّمه اوّل من این است: قرآن می گوید: «هر کس پیامبر را آزار دهد، خدا در دنیا و آخرت او را لعنت می کند». آیا این آیه را خوانده ای.

__ آری، این، آیه 57 سوره احزاب می باشد.

آیا قبول داری اگر کسی پیامبر را خشمناک و غضبناک کند، او را آزار داده است.

__ آری !

__ برادر ! مقدّمه دوم من را بشنو ! آیا این حدیث را شنیده ای که پیامبر فرمود: «دخترم، فاطمه پاره تن من است، هر کس او را بیازارد مرا آزرده است، هر کس او را غضبناک کند، مرا غضبناک کرده است».(118)

__ بله. این حدیث در کتاب های معتبر ما نقل شده است، این حدیث حتّی در

ص:203

کتاب «صحیح بخاری» هم آمده است و تو می دانی که «صحیح بخاری»، بهترین کتاب ما می باشد.

__ یعنی این حدیث صحیح است و اشکالی ندارد؟

__ بله. حدیث صحیح است.

__ و امّا مقدّمه سوم، در کتاب «صحیح بخاری» این حدیث نقل شده است که وقتی فاطمه(علیها السلام) از ابوبکر ارث خود را طلب نمود، ابوبکر از پرداخت آن به فاطمه(علیها السلام) خودداری کرد. به همین خاطر، فاطمه(علیها السلام) از ابوبکر خشمناک شد و دیگر فاطمه(علیها السلام)هرگز با ابوبکر سخن نگفت.(119)

__ خوب، حالا حرف اصلی تو چیست؟

__ اگر سه مقدّمه مرا قبول کردی. حالا من این سه مقدّمه را کنار هم می گذارم: فاطمه(علیها السلام) از ابوبکر خشمناک بود، هر کس فاطمه(علیها السلام) را آزار دهد، پیامبر را آزار داده است، هر کس پیامبر را آزار دهد، لعنت خدا برای اوست.

__ منظور تو از این حرف ها چیست؟

__ من بیش از این توضیح نمی دهم، تو خودت بنشین و فکر کن ! ببین به چه نتیجه ای می رسی، اگر ما بعضی از یاران پیامبر را لعن می کنیم، دلیلش واضح است. من از کتاب های خود شما دلیل آوردم. آنانی که فاطمه(علیها السلام) را آزردند، خدا آن ها را لعنت کرده است !

* * *

پس از رحلت پیامبر، مردم با ابوبکر بیعت کردند، حوادث دردناکی برای خاندان پیامبر پیش آمد. چند ماه گذشت. فاطمه(علیها السلام) در بستر بیماری افتاد، ابوبکر و عمر تصمیم گرفتند به عیادت فاطمه(علیها السلام) بروند. آنان به علی(علیه السلام) خبر دادند و قرار شد نزد فاطمه(علیها السلام) بروند.

ص:204

ابوبکر و عُمَر وارد خانه فاطمه(علیها السلام) شدند . سلام کردند و نشستند، فاطمه(علیها السلام) به آرامی ، جواب سلام آن ها را داد و روی خود را برگرداند .(120)

عُمَر نگاهی به ابوبکر کرد و از او خواست تا سخن خود را آغاز کند .

ابوبکر چنین گفت: «ای فاطمه ! ای عزیز دل پیامبر ، تو می دانی که من تو را بیش از دخترم ، عایشه دوست دارم».(121)

امّا فاطمه(علیها السلام) جوابی نداد، ابوبکر گفت: «ای دختر پیامبر !آیا می شود ما را ببخشی ؟».(122)

فاطمه(علیها السلام) همان طور که روی خود را به دیوار کرده بود، فرمود: «آیا تو حرمت ما را نگاه داشتی تا من تو را ببخشم ؟»(123)

ابوبکر سر خود را پایین انداخت، فاطمه(علیها السلام) به آنان چنین فرمود:

__ شما به اینجا آمده اید چه کنید ؟

__ ما آمده ایم به خطای خود اعتراف کنیم و از تو بخواهیم که ما را ببخشی .

__ آیا شما از پیامبر شنیدید که فرمود: «فاطمه، پاره تن من است و من از او هستم ، هر کس او را آزار دهد مرا آزار داده است و هر کس مرا آزار دهد خدا را آزرده است؟»

__ آری ، ای دختر پیامبر ! ما این حدیث را از پیامبر شنیدیم .

__ شکر خدا که شما به این سخن اعتراف کردید .

فاطمه(علیها السلام) دست های ناتوان خود رابه سوی آسمان گرفت و روی خود را به سوی آسمان کرد و از سوز دل چنین فرمود: «بارخدایا ! تو شاهد باش ، این دو نفر مرا آزار دادند و من از آن ها راضی نیستم ».(124)

سپس رو به آن ها کرد و فرمود: «به خدا قسم ! هرگز از شما راضی نمی شوم ، من منتظر هستم تا به دیدار پدرم بروم و شکایت شما را به او کنم ».(125)

ص:205

* * *

مگر ابوبکر و عمر چه کرده بودند که فاطمه(علیها السلام) با آنان چنین برخورد کرد؟

وقتی پیامبر از دنیا رفت، مردم با ابوبکر بیعت کردند، چند روز گذشت، ابوبکر عُمر را فرستاد تا علی(علیه السلام) را برای بیعت به مسجد بیاورد.

عُمر در حالی که شعله آتشی را در دست داشت به سوی خانه فاطمه(علیها السلام) آمد، او فریاد می زد: «این خانه را با اهل آن به آتش بکشید» .(126)

چند نفر جلو آمدند و گفتند:

__ در این خانه فاطمه و حسن و حسین هستند .

__ باشد ، هر که می خواهد باشد ، من این خانه را آتش می زنم .(127)

هیچ کس جرأت نداشت مانع کار عُمر شود ، سرانجام او نزدیک شد و شعله آتش را به هیزم ها گذاشت ، آتش شعله کشید . درِ خانه، نیم سوخته شد . او جلو آمد و لگد محکمی به در زد .(128)

فاطمه(علیها السلام) پشت در ایستاده بود... صدای ناله فاطمه(علیها السلام) بلند شد . عمر درِ خانه را محکم فشار داد ، صدای ناله فاطمه(علیها السلام)بلندتر شد . میخِ در که از آتش، داغ شده بود در سینه فاطمه(علیها السلام)فرو رفت .(129)

فریاد فاطمه(علیها السلام) در فضای مدینه پیچید: «بابا ! یا رسول الله ! ببین با دخترت چه می کنند... ».(130)

ص:206

احزاب : آیه 59

یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لاَِزْوَاجِکَ وَبَنَاتِکَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلَابِیبِهِنَّ ذَلِکَ أَدْنَی أَنْ یُعْرَفْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیًما (59)

همسران پیامبر همانند دیگر زنان برای خواندن نماز جماعت به مسجد می آمدند، عدّه ای از منافقان در مدینه زندگی می کردند، سر راه آنان می نشستند و با سخنان ناروا آنان را آزار می دادند.

اکنون تو این آیه را بر پیامبر نازل می کنی: «ای محمّد ! به همسرانت و به دخترانت و به دیگر زنان مؤمن بگو وقتی می خواهند از خانه خارج شوند، خود را با جِلباب بپوشانند، این کار برای این که مردم آنان را به عفّت بشناسند و مزاحمشان نشوند، بهتر است. من خدای مهربان و بخشنده هستم و اگر قبل از این کوتاهی شده است، آن را می بخشم».

پس از این دیگر زنان مسلمان وقتی از خانه بیرون می رفتند، خود را با

ص:207

جلباب می پوشاندند.

در این آیه از «جِلباب» سخن گفتی، اکنون باید بدانم معنای آن چیست؟

* * *

قبل از آن که محمّد(صلی الله علیه وآله) به پیامبری مبعوث شود، زنان از چهار پوشش استفاده می کردند:

1 - آنان لباسی همانند شلوار کوتاه زیر لباس خود می پوشیدند و به آن «سِروال» می گفتند.

2 - آنان پیراهن بلندی به تن می کردند که بدن آنان را می پوشاند، امّا بالای سینه آنان آشکار بود. به این پیراهن، «قمیص» می گفتند.

آنان این پیراهن بلند را از سر می پوشیدند، طبیعی است که یقه آن پیراهن گشاد بود تا بتوانند هنگام پوشیدن، سر را از آن عبور دهند.

3 - آنان وقتی می خواستند به بیرون خانه بیایند، روسری به سر می انداختند و به آن، «خِمار» می گفتند.

آنان دامنه روسری خود را پشت شانه های خود می انداختند و برای همین گردن و مقداری از سینه آنان نمایان بود، همچنین گوشواره و گردنبند آنان نیز آشکار بود. در واقع آنان با آن روسری فقط موهای خود را می پوشاندند.

4 - آنان لباس دیگری داشتند که از روسری بزرگ تر و از چادر کوتاه تر بود و به آن «جلباب» می گفتند. وقتی آنان می خواستند از خانه بیرون بیایند، آن را بر روی سر می انداختند و خود را با آن می پوشاندند، البتّه این لباس، گردن و قسمت بالای سینه آنان را نمی پوشاند.

وقتی یک زن از خانه بیرون می آمد، چهره، گوش، گوشواره، گردن، بالای سینه، گردنبند او آشکار بود.

ص:208

این وضع زنان در آن زمان بود، وقتی که محمّد(صلی الله علیه وآله) به مدینه هجرت کرد، بعد از مدّتی، تو فرمان دادی که زنان مسلمان، خود را بهتر بپوشانند. تو دو آیه درباره پوشش زنان نازل کردی:

* آیه اوّل: آیه 31 سوره نور

در آنجا خدا از زنان خواست تا دامنه روسری خود را تا روی سینه پایین آورند، با این کار گردن، گردنبند، بالای سینه، گوش و گوشواره آنان پوشیده می شد.

* آیه دوم: آیه 59 سوره احزاب

در اینجا خدا از زنان می خواهد تا با جلباب، خود را به خوبی بپوشانند، آنان نباید لباس خود را آزاد بگذارند طوری که گاه و بی گاه، کنار رود و بدن آنان آشکار شود. تو از آنان خواستی تا لباس خود را جمع و جور کنند.

این گونه بود که زنان مسلمان به وظیفه خود آشنا شدند، آنان وقتی از خانه بیرون می آمدند، اعضایِ بدن خود را به خوبی می پوشاندند. البتّه آنان می توانستند گردی صورت و دست (از انگشتان تا مچ) را نپوشانند.

* * *

احزاب : آیه 62 - 60

لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ثُمَّ لَا یُجَاوِرُونَکَ فِیهَا إِلَّا قَلِیلًا (60) مَلْعُونِینَ أَیْنََما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِیلًا (61) سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلًا (62)

در آیه 59 از کسانی سخن به میان آمد که در مدینه سر راه زنان می نشستند و برای آنان مزاحمت ایجاد می کردند. اکنون ویژگی های آنان را برمی شماری:

ص:209

1 - آنان منافق هستند.

2 - بیماردل می باشند (هوس باز می باشند).

3 - شایعه می سازند. (وقتی پیامبر برای جنگ می رفت، آنان خبرهای دروغ در میان مردم پخش می کردند و می گفتند: پیامبر در جنگ شکست خورده است !).

تو به پیامبر وعده می دهی تا به آنان خبر دهد دست از این کارهای خود بردارند، اگر آنان بخواهند به کارهای زشت خود ادامه دهند، تو پیامبر و مؤمنان را بر آنان مسلّط می سازی و پس از آن، دیگر جز به مدّت کوتاهی نمی توانند در مدینه بمانند.

آری، تو به آنان فرصت توبه می دهی، امّا اگر آنان به آن کارها ادامه دهند، تو دستور حمله عمومی و یورش به آنان را صادر خواهی کرد، آن وقت مؤمنان در یک حرکت مردمی، آنان را از بین می برند.

شاید آنان فکر کنند که اگر به کارهای خود ادامه دهند، می توانند در جایی غیر از شهر مدینه زندگی کنند، امّا هرگز چنین نیست، تو به آنان فرصت می دهی، اگر توبه کردند که به آغوش مهر و محبّت اسلام باز گشته اند، امّا اگر توبه نکنند، تو چنین دستور خواهی داد: «آن منافقان، لعنت شده اند، هر کجا پیدایشان شود، باید دستگیر و کشته شوند»، آن وقت است که هیچ کجا برای آنان، امن نخواهد بود، هر کجا که بروند، از دست مسلمانان شجاع، در امان نخواهند بود.

این دستور تازه ای نیست، این سنّتی است همیشگی که در میان اقوام قبل هم

ص:210

بوده است، در هر امّتی، گروهی منافق بوده اند، تو به آنان فرصت دادی و وقتی فرصت آنان به پایان رسید و آنان بی شرمی و توطئه را از حد گذراندند، تو فرمان حمله به آنان را صادر کردی و آنان به کیفر گناهان خود رسیدند، این سنّت توست و سنّت تو هرگز دگرگون نمی شود. منافقان مدینه باید به خود بیایند و از اعمال ننگین خود دست بردارند و گرنه سرنوشت دردناکی در انتظار آنان است.

 ص:211

احزاب : آیه 63

یَسْأَلُکَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللَّهِ وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَکُونُ قَرِیبًا (63)

از رفتار منافقانی که در مدینه بودند، سخن گفته شد، دل های منافقان از نور ایمان خالی بود، آنان به ظاهر نماز می خواندند و روزه می گرفتند، امّا به روز قیامت باور نداشتند، بعضی از آنان برای این که در قلب های مؤمنان شک ایجاد کنند به آنان می گفتند: «به راستی قیامت کی بر پا می شود؟».

اکنون تو می خواهی جواب آنان را بدهی، پس به پیامبر چنین می گویی: «ای محمّد ! منافقان از تو درباره روز قیامت می پرسند. به آنان بگو: وقت رسیدنِ قیامت را فقط خدا می داند و بس ! تو چه می دانی شاید قیامت نزدیک باشد».

آری، شاید قیامت نزدیک باشد، همه باید خود را برای روز قیامت آماده کنند، تو زمان قیامت را از همه پنهان داشته ای تا هیچ کس خود را در امان نبیند

ص:212

و قیامت را دور نبیند، انسانی که همواره شیفته دنیا می شود، بهتر است نداند قیامت چه زمانی است، این برای سعادت او بهتر است، زیرا هر لحظه که به یاد قیامت می افتد، آن را نزدیک می بیند.

* * *

احزاب : آیه 68 - 64

إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْکَافِرِینَ وَأَعَدَّ لَهُمْ سَعِیرًا (64) خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا لَا یَجِدُونَ وَلِیًّا وَلَا نَصِیرًا (65) یَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ یَقُولُونَ یَا لَیْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَا (66) وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا (67) رَبَّنَا آَتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْنًا کَبِیرًا (68)

روز قیامت چه روزی است؟

تو به کافران در این دنیا مهلت می دهی، امّا در روز قیامت آنان به عذاب تو گرفتار می شوند.

تو کافران را لعنت کردی و آنان را از رحمت خود محروم نمودی و برای آنان، آتش سوزنده ای را آماده کرده ای، آنان همواره در جهنّم خواهند بود و هیچ یار و یاوری نخواهند داشت.

در آن روز، چهره های آنان در آتش دگرگون می شود، آنان چهره های سوخته و کبود پیدا می کنند و از کارهای خود پشیمان می شوند و می گویند: «کاش در دنیا از فرمان خدا و فرمان پیامبرش، پیروی می کردیم».

در آن روز، آنان چنین می گویند: «بارخدایا ! ما از بزرگان خود پیروی کردیم

ص:213

و به چنین روزی افتادیم ! آنان بودند که ما را گمراه کردند، خدایا ! عذاب رهبران ما را دوبرابر کن و به لعن و غضب بزرگ و شدید خود گرفتارشان گردان !».

* * *

به راستی تو در جواب این کافران چه می گویی؟

در آیه 38 سوره اعراف ذکر کرده ای که آن روز به کافران می گویی: «عذاب هر کدام از شما، دو برابر است».

کسانی که در آتش جهنّم می سوزند، دو گروه هستند:

* گروه اوّل: رهبران

آنان کسانی هستند که دیگران را گمراه کردند، تو آنان را دو برابر عذاب می کنی، زیرا آنان دو گناه دارند:

1 - گناه کفر خودشان.

2 - گناه گمراه کردن دیگران.

* گروه دوم: پیروان

آنان کسانی هستند که از رهبران کافر پیروی کردند. تو این پیروان را هم دو برابر عذاب می کنی، زیرا آنان دو گناه دارند:

1 - گناه کفر خودشان.

2 - گناه پیروی کردن از رهبران باطل.

آری، اگر آنان از حقّ پیروی می کردند، رهبرانِ کافر قدرت نداشتند تا با حق

ص:214

دشمنی کنند، همه قدرت و نفوذ رهبرانِ آنان، به سبب پیروی کورکورانه پیروان بود.

* * *

احزاب : آیه 69

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ آَذَوْا مُوسَی فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا وَکَانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجِیهًا (69)

در آیه 57 این سوره از مسلمانان خواستی تا پیامبر را آزار ندهند و قدردان این نعمت بزرگی باشند که تو به آنان داده ای، تو از آنان خواستی تا احترام پیامبر را نگاه دارند. در این آیه بار دیگر به آنان این مطلب را یادآور می شوی و چنین می گویی: «ای کسانی که ایمان آوردید، شما مانند آن مردمی نباشید که وقتی موسی را برای هدایتشان فرستادم، او را اذیّت و آزار نمودند. آن مردم به موسی تهمت ناروا زدند و من پاکدامنی او را بر همه آشکار ساختم، موسی نزد من پیامبری آبرومند بود و مقام شایسته ای داشت».

* * *

ماجرای تهمتی که گروهی از بنی اسرائیل به موسی(علیه السلام) زدند، چیست؟

قارون، پسر خاله موسی(علیه السلام) بود و ابتدا مردی مؤمن بود و هیچ کس در بنی اسرائیل، تورات را به زیبایی او نمی خواند. او «قاری تورات» بود. کم کم، ثروت و مال او زیاد شد و دچار غرور و تکبّر شد.

او دشمنیِ خود را با موسی(علیه السلام) آغاز کرد. روزی او به یاران خود گفت تا زنی بدکاره را به کاخ او بیاورند. وقتی آن زن آمد، قارون به او گفت:

ص:215

__ من می خواهم هزار سکّه طلا به تو بدهم و در مقابل، تو یک کار برای من انجام دهی.

__ چه کاری؟

__ فردا به میان مردم بیا و وقتی موسی برای مردم سخن می گوید با صدای بلند بگو که موسی با من زنا کرده است !

__ باشد. قبول است.

قارون سکّه های طلا را به او داد، سپس نزد دوستان خود رفت و از آنان خواست تا فردا به محلّ سخنرانی موسی(علیه السلام)بروند. روز بعد فرا رسید، موسی(علیه السلام) برای مردم شروع به سخن کرد. در این میان یکی از جا بلند شد و گفت: برای ما حکم زناکار را بگو».

موسی(علیه السلام) گفت: «در تورات آمده است: اگر مردی که زن دارد، زنا کند، باید سنگسار شود».

در این هنگام، یکی گفت: «ای موسی ! اگر آن زناکار تو هم باشی، باید سنگسار شوی !».

موسی(علیه السلام) در جواب گفت: «آری، حکم خدا برای همه یکسان است، حتّی اگر من هم چنین کنم، باید سنگسار شوم».

دوستان قارون همگی به موسی(علیه السلام) گفتند: «ای موسی ! ما خبر داریم که تو زنا کرده ای !».

همه مردم از شنیدن این سخن تعجّب کردند، چه شده است که اینان چنین

ص:216

سخنی را می گویند؟ هیچ کس از توطئه قارون خبر نداشت، اینان دوستان قارون بودند که می خواستند این گونه آبروی موسی(علیه السلام) را ببرند.

در این هنگام یکی فریاد زد: «الآن آن زنی که تو با او زنا کرده ای به اینجا می آید و ماجرا را برای همه می گوید».

لحظاتی گذشت، آن زن آمد، همه منتظرند، آن ها نمی دانند چه اتّفاقی خواهد افتاد. موسی(علیه السلام) در قلب خویش با تو سخن گفت و از تو خواست تا پاکدامنی او را برای همه ثابت کنی.

موسی(علیه السلام) به آن زن گفت: «ای زن ! من تو را به خدا قسم می دهم که حقیقت را بگویی !».

ناگهان قلب آن زن لرزید و حالش منقلب شد و با خود گفت که اگر من توبه کنم و به سوی خدا بازگردم، سود کرده ام، سکّه های طلا از بین می رود، امّا رضایت خدا چیزی است که باقی است !

او نگاهی به قارون و دوستان او کرد و گفت: «ای موسی ! قارون به من این سکّه های طلا را داد تا من به تو تهمت بزنم، ولی من گواهی می دهم که تو پاکدامن هستی».(131)

اینجا بود که موسی(علیه السلام) به سجده رفت و شکر نعمت تو را به جا آورد.

* * *

احزاب : آیه 71 - 70

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِیدًا (70) یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمَالَکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ

ص:217

وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِیًما (71)

از مسلمانان خواستی تا هرگز پیامبر را با تهمت های ناروا آزار ندهند، اکنون می خواهی دستوری مهم به آنان بدهی، تو می دانی که تهمت زدن، جامعه را دچار آسیب های فراوانی می کند، تو می خواهی با این دستور خود، این درد بزرگ را درمان کنی، پس چنین می گویی: «ای کسانی که ایمان آورده اید، تقوا پیشه کنید و از عذاب من بترسید و سخن حقّ و درست بگویید تا من کارهای شما را شایسته گردانم و گناهان شما را ببخشم»

در پایان آیه مسلمانان را به اطاعت از فرمان پیامبر فرا می خوانی و به آنان چنین می گویی: «هر کس از من و پیامبر اطاعت کند به رستگاری و سعادت بزرگی دست یافته است».

* * *

امام صادق(علیه السلام) این آیه را برای یاران خود خواند، سپس چنین فرمود: «خدا و پیامبر مردم را به ولایت علی و امامان معصوم، فرمان داد، هر کس از این فرمان خدا اطاعت کند، به رستگاری بزرگی رسیده است».(132)

احزاب : آیه 73 - 72

إِنَّا عَرَضْنَا الاَْمَانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الاِْنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا (72) لِیُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِکِینَ وَالْمُشْرِکَاتِ وَیَتُوبَ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیًما (73)

ص:218

به پایان این سوره رسیدم، به بسیاری از ترجمه ها و تفسیرهای قرآن مراجعه کردم. آنان این دو آیه را این گونه معنا کرده بودند: «خدا امانت را بر زمین و آسمان ها عرضه کرد، ولی آن ها این امانت را قبول نکردند و از قبول این امانت، هراسیدند، ولی انسان آن را پذیرفت و انسان بسیار ستمگر و جاهل بود، هدف خدا این بود که منافقان و مشرکان را از مؤمنان جدا کند، منافقان و مشرکان را عذاب نماید و بر مؤمنان، رحمت خویش را نازل کند که او بخشنده و مهربان است».

آیه 72 مرا به فکر فرو می برد: خدا از امانتی سخن می گوید که به آسمان ها و زمین عرضه شد و فقط انسان آن را پذیرفت و انسان ستمگر و جاهل بود !

به راستی این امانت چه بود؟

* * *

این امانت چه بود که انسان آن را پذیرفت؟

از خیلی ها سؤال کردم.

آنان به من گفتند: «این امانت، عشق به خداست، زمین و آسمان ها، عشق به خدا را نپذیرفتند ولی انسان آن را پذیرفت، انسان فقط استعداد این کمال را داشت که عاشق خدا شود».

وقتی این سخن را می شنوم، به فکر فرو می روم، اگر این امانت، عشق به خداست، پس چرا قرآن انسان را ستمگر و جاهل معرّفی می کند؟ قرآن باید در این آیه، انسان را به خاطر این که این عشق را پذیرفت، تشویق کند، نه این

ص:219

که او را ستمگر و جاهل بخواند !

من یک بار دیگر این آیه را می خوانم، سخن از امانتی است که به آسمان ها و زمین عرضه شد و فقط انسان آن را پذیرفت و انسان ستمگر و جاهل بود !

به راستی منظور از این سخن چیست؟

* * *

یکی از یاران امام صادق(علیه السلام) همین سؤال مرا از آن حضرت پرسید، امام صادق(علیه السلام)به او رو کرد و فرمود: «منظور از امانت در این آیه، ولایت ما اهل بیت است و منظور از انسان، دشمنان ما می باشد».(133)

اکنون در این سخن امام فکر می کنم، آیه را با این سخن تفسیر می کنم: «ما ولایت را بر آسمان ها و زمین عرضه کردیم، آن ها از قبول آن سر باز زدند، امّا دشمن ما آن را پذیرفت و او بسیار ظالم و جاهل بود»، امّا این تفسیر باز هم مشکل دارد.

اگر منظور از «انسان» کسانی هستند که دشمنان اهل بیت(علیهم السلام)بوده اند و حقّ آنان را غصب کرده اند، پس چرا معنای آیه این طور شده است؟ چگونه می شود دشمن اهل بیت(علیهم السلام)، ولایت را پذیرفته باشد؟

فکر می کنم در ترجمه این آیه، دچار مشکل شده ام !

خوب است متن عربی را با دقّت بخوانم. «وَ حَمَلَهَا الاِْنسانُ». به راستی مشکل در کجاست؟ نکند من معنای واژه های آیه را خوب نمی دانم !

حَمَلَ الأمانَة.

ص:220

فکر می کنم باید در این جمله تحقیق کنم.

«او امانت را حمل کرد». من واژه «حَمَل» را به معنای «پذیرفتن» معنا کرده ام، خیلی ها در ترجمه قرآن این کار را کرده اند، امّا این ترجمه با سخن امام صادق(علیه السلام) مطابقت ندارد. باید تحقیق کنم.

«حَمَلَ الأمانَةَ: خانَ الأمانَةَ».

«امانت را حمل کرد، یعنی: در امانت خیانت کرد».

فکر می کنم گمشده خود را یافتم !

یکی از دانشمندان بزرگ لغت شناس در کتاب خود این جمله را آورده است. او می گوید: اگر واژه «حمل» با واژه «امانت» کنار هم بیاید، معنای آن خیانت در امانت است.(134)

می دانم که زبان عربی برای خود دنیایی دارد، وقتی یک واژه با واژه دیگری در کنار هم قرار گیرد، معنای آن کاملاً عوض می شود.

اکنون با توجّه به آنچه گفته شد، این آیه را معنا می کنم، خدا چنین می گوید: «من امانت خود که ولایت اهل بیت بود را بر زمین و آسمان ها عرضه کردم و زمین و آسمان ها هرگز در آن خیانت نکردند، ولی دشمن اهل بیت در این امانت، خیانت کرد، او بسیار ستمگر و جاهل بود».

آری ! ولایت علی(علیه السلام) و فرزندان پاک او، راه و مسیر رسیدن به خدا است، فرشتگان هم سر تسلیم در مقابل ولایت فرود آوردند، پیامبران هم تسلیم ولایت بودند، امّا افسوس که وقتی پیامبر از دنیا رفت، عدّه ای به رهبری

ص:221

عُمربن خطّاب در سقیفه دور هم جمع شدند تا برای خود خلیفه انتخاب کنند. عُمر اوّلین کسی بود که تسلیم این ولایت نشد و برای رسیدن به ریاست چند روزه، علی(علیه السلام) را خانه نشین کرد، ای کاش فقط علی(علیه السلام) را خانه نشین می کرد و دیگر به خانه او حمله نمی کرد و خانه او را به آتش نمی کشید، ای کاش فاطمه(علیها السلام) را که به دفاع از ولایت قیام کرده بود، با تازیانه نمی زد، ای کاش... آری ! عُمر همان انسانی است که ستمگر و جاهل بود.

قرآن، زنده است و آیه های آن برای همه زمان ها می باشد، هر کس با راه ولایت دشمنی کند، ستمگر و جاهلی است که خدا از او سخن گفته است.

* * *

یک بار دیگر سه آیه آخر این سوره را مرور می کنم:

الف. تو و پیامبرت مردم را به ولایت علی(علیه السلام) و فرزندان او فرا خواندید، هر کس از این فرمان اطاعت کند، به رستگاری بزرگی رسیده است. (آخر آیه 71).

ب. ولایت، امانت تو در آسمان ها و زمین بود، گروهی از جاهلان این ولایت را نپذیرفتند و خود و جامعه را از این سعادت محروم کردند، آنان جاهل و ستمگر بودند. (آیه 72).

ج. جاهلانی که این گونه در این امانت خیانت کردند، همان منافقان و مشرکان بودند، تو آنان را به عذابی سخت گرفتار می کنی، امّا کسانی که راه ولایت را پیمودند، بر آنان رحمت خود را نازل می کنی و در بهشت خویش

ص:222

جای می دهی. (آیه 73).

اکنون نمی دانم چگونه شکر تو را به جا آورم که مرا با ولایت آشنا ساختی، عشق علی(علیه السلام) و فرزندان او را در دلم نهادی، مرا شیفته امام زمانم ساختی، اکنون از تو می خواهم یاریم کنی تا در این راه ثابت قدم بمانم.

بارخدایا ! تو کاری کن که قلب من برای همیشه از آنِ امام زمانم باشد، تو کاری کن که من از امام زمان خویش دست برندارم، یاریم کن تا امانت تو را پاس بدارم...(135)

ص:223

ص:224

سوره سَبَأ

اشاره

ص:225

آشنایی با سوره

1 - این سوره «مکیّ» است و سوره شماره 34 قرآن می باشد.

2 - در آیه 15 تا 19 این سوره از ماجرای قوم «سَبَأ» سخن گفته شده است. آنان مردمی بودند که در «یمن» زندگی می کردند، خدا به آنان نعمت های فراوان داد ولی آنان کفران کردند.

3 - موضوعات مهم این سوره چنین است: اشاره ای به داوود و سلیمان و نعمت هایی که خدا به آنان داد، داستان قوم سَبَأ و خراب شدن سد بزرگی که آنان ساخته بودند، قیامت، شفاعت، عذاب کافران در جهنم، دعوت به یکتاپرستی...

ص:226

سَبَأ: آیه 2 - 1

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الاَْرْضِ وَلَهُ الْحَمْدُ فِی الاَْخِرَةِ وَهُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ (1) یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الاَْرْضِ وَمَا یَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا یَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَمَا یَعْرُجُ فِیهَا وَهُوَ الرَّحِیمُ الْغَفُورُ (2)

حمد و ستایش برای توست که آنچه در زمین و آسمان است، از آنِ توست، تو نعمت های فراوانی به بندگان خود داده ای. من تو را برای همه نعمت ها ستایش می کنم.

اگر خوبی و زیبایی ببینم و آن را ستایش کنم، در واقع تو را ستایش کرده ام، زیرا همه خوبی ها و نیکی ها از آنِ توست، همه ستایش ها به تو برمی گردد، هر

کس که خوبی هایی دارد، آن خوبی ها از خودش نیست، بلکه تو آن خوبی ها را به او داده ای.

در روز قیامت هم، حمد و ستایش از آنِ توست، در آن روز، پرده های غفلت

ص:227

از دل های انسان ها کنار می رود، همه آنان عظمت تو را درک می کنند و تو را ستایش می کنند.

تو خدای فرزانه هستی و بر همه چیز آگاهی داری. تو از قطره های بارانی که در زمین فرو می روند، باخبری ! تو عدد همه گیاهانی که از دل زمین جوانه می زنند را می دانی، تعداد قطرات بارانی که از آسمان نازل می شود را می دانی، آری، تو به هر آنچه به زمین فرو می رود، هر آنچه از زمین بیرون می آید و هر آنچه از آسمان نازل می شود، علم داری. فرشتگان کردار انسان ها را در پرونده اعمالشان می نویسند، تو از همه این پرونده ها باخبر هستی، تو خدای بخشنده و مهربان هستی.

* * *

سَبَأ: آیه 5 - 3

وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَا تَأْتِینَا السَّاعَةُ قُلْ بَلَی وَرَبِّی لَتَأْتِیَنَّکُمْ عَالِمِ الْغَیْبِ لَا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّة فِی السَّمَاوَاتِ وَلَا فِی الاَْرْضِ وَلَا أَصْغَرُ مِنْ ذَلِکَ وَلَا أَکْبَرُ إِلَّا فِی کِتَاب مُبِین (3) لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ (4)وَالَّذِینَ سَعَوْا فِی آَیَاتِنَا مُعَاجِزِینَ أُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ مِنْ رِجْز أَلِیمٌ (5)

محمّد(صلی الله علیه وآله) در مکّه بود و کافران را به یکتاپرستی فرا می خواند و از آنان می خواست تا بُت پرستی را رها کنند. او بُت پرستان را از عذاب روز قیامت می ترساند. بُت پرستان به او می گفتند: «روز قیامت دروغ است، چنین روزی هرگز فرا نمی رسد».

اکنون تو از محمّد(صلی الله علیه وآله) می خواهی تا به آنان چنین بگوید: «به خدا قسم ! روز

ص:228

قیامت، فرا می رسد. این چیزی است که خدا خواسته است، خدایی که دانای همه پنهان ها است، قیامت را برپا خواهد کرد».

آری، تو از همه کارهای بندگان خود باخبری، هیچ ذرّه ای در آسمان ها و زمین از علم تو پنهان نیست، هر چه در جهان هست، (خواه کوچک تر از ذرّه باشد، خواه بزرگ تر از ذرّه)، در کتاب علم تو ثبت شده است.

تو قیامت را برپا می کنی تا به کسانی که ایمان آوردند و عمل نیک انجام دادند، پاداش دهی. در آن روز کسانی که آیات تو را دروغ شمردند، به عذاب دردناکی گرفتار می شوند، همان کسانی که تلاش می کردند دین تو را نابود کنند و خیال می کردند می توانند در این کار، موفّق شوند، آتش سوزان جهنّم در انتظارشان است.

* * *

آری، این وعده توست، در روز قیامت همه را زنده می کنی تا به کسانی که ایمان آوردند و عمل نیک انجام دادند، پاداش نیکو بدهی، این پاداش بر اساس عدل توست. در روز قیامت، کسانی که راه کفر را برگزیدند، نتیجه اعمال خود را می بینند، آنان در جهنّم گرفتار می شوند.

بعضی ها در این دنیا، به همه ظلم می کنند و به حقّ دیگران تجاوز می کنند و زندگی راحتی برای خود دست و پا می کنند و بعد از مدّتی می میرند، چنین کسانی چه زمانی باید نتیجه ظلم خود را ببینند؟

* * *

ص:229

سَبَأ: آیه 6

وَیَرَی الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ هُوَ الْحَقَّ وَیَهْدِی إِلَی صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ (6)

بُت پرستان سخن محمّد(صلی الله علیه وآله) را دروغ می پنداشتند و با او دشمنی می کردند و سنگ به او پرتاب می کردند، امّا او نباید از رفتار بُت پرستان دلگیر شود، درست است که عدّه ای با او دشمنی کردند، امّا عدّه ای هم دعوت او را پذیرفتند. کسانی که اهل علم بودند، حقّ بودن قرآن را درک کردند. اهل علم دانستند که قرآن را تو بر او نازل کردی. قرآن، کتاب توست و همه را به سوی تو هدایت می کند، تو خدایی توانا و شایسته ستایش هستی.

آری، همه خوبی ها از آن توست، تو انسان ها را آزاد آفریدی و برای هدایت آن ها، قرآن را فرستادی. قرآن راه حقّ و باطل را برای همه مشخّص کرد. تو با قرآن، راه مستقیم را به همه نشان دادی. کسانی که اهل علم بودند، این راه را انتخاب کردند و به سعادت و رستگاری رسیدند.(136)

* * *

سَبَأ: آیه 8 - 7

وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا هَلْ نَدُلُّکُمْ عَلَی رَجُل یُنَبِّئُکُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّق إِنَّکُمْ لَفِی خَلْق جَدِید (7) أَفْتَرَی عَلَی اللَّهِ کَذِبًا أَمْ بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَةِ فِی الْعَذَابِ وَالضَّلَالِ الْبَعِیدِ (8)

محمّد(صلی الله علیه وآله) برای مردم قرآن می خواند و آنان را به سوی یکتاپرستی دعوت می کرد، بزرگان مکّه در ابتدا سخن او را جدّی نگرفتند، مدّتی گذشت، آنان می دیدند که مردم کم کم به محمّد(صلی الله علیه وآله) ایمان می آورند و ریشه های بُت پرستی

ص:230

تضعیف می شود، آنان منافع خود را در خطر دیدند، ریاست و ثروت آنان در گرو بُت پرستی مردم بود.

آنان تصمیم گرفتند تا به مردم چنین بگویند: «آیا می خواهید مردی را به شما نشان بدهیم که می گوید: وقتی شما مُردید و تبدیل به خاک شدید، بار دیگر زنده می شوید. ای مردم ! محمّد می گوید من پیامبر هستم، او یا دروغ می گوید یا دیوانه شده است، خدا هرگز انسانی را به پیامبری نمی فرستد».

این سخن در دل بعضی ها اثر کرد، بزرگان مکّه به مردم می گفتند: اگر خدا بخواهد پیامبری را برای انسان ها بفرستد، حتماً فرشته ای را از آسمان نازل می کند. خدا به انسانی که می خورد و می آشامد، هرگز این مقام را نمی دهد.

این گونه بود که آنان قرآن را دروغ شمردند و روز قیامت را انکار کردند تا به خیال خود، در این دنیا با راحتی زندگی کنند و هر کاری که دلشان می خواهد انجام دهند.

آری، محمّد(صلی الله علیه وآله) آنان را از زشتی ها نهی می کرد امّا آنان که دوست داشتند به هوس رانی خود ادامه دهند، محمّد(صلی الله علیه وآله) را دیوانه و دروغگو پنداشتند. به راستی آیا کسی که به قیامت ایمان ندارد، زندگی راحتی دارد؟

هرگز. هر کس به قیامت باور ندارد، در عذاب و گمراهی عجیبی است و از حقیقت فاصله زیادی دارد.

* * *

اعتقاد به روز قیامت است که به انسان آرامش می دهد، کسی که به قیامت باور دارد، مرگ را پایان خود نمی داند، او می داند که اگر در دنیا، توشه خوبی برای

ص:231

خود برگیرد، به سعادت ابدی می رسد و برای همیشه در بهشت منزل خواهد کرد. او مرگ را دریچه ای می بیند به سوی جاودانگی ! او دیگر از مرگ نمی هراسد، وقتی به آینده می اندیشد، بهشتی را می بیند که نهرهای آب از زیر درختان آن جاری است و...

امّا کسی که قیامت را قبول ندارد، مرگ را پایان همه چیز می داند، چنین انسانی، همواره از مرگ می هراسد، زیرا آن را با نابودی یکسان می بیند. کسی که پایان خود را نابودی می پندارد، روی آرامش را نمی بیند.

شاید لذّت ها و هوس های زودگذر لحظه ای او را غافل کند، امّا هر وقت با خود خلوت کند، مرگ را در مقابل خود می بیند، او مرگ را جلوی چشم خویش می بیند، مرگی که او را از همه لذّات دنیا به سوی هیچ و پوچ می برد در انتظار اوست. چه کابوسی از این بدتر ! چه عذابی از این سخت تر !

روز قیامت هم که فرا رسد، جهنّم جایگاه او خواهد بود، در آن روز فرشتگان، زنجیرهای آهنین بر گردن آن ها می اندازند و آن ها را به سوی جهنّم می برند و به آنان می گویند: «این همان جهنّمی است که آن را دروغ می پنداشتید».(137)

* * *

سَبَأ: آیه 9

أَفَلَمْ یَرَوْا إِلَی مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالاَْرْضِ إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الاَْرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَیْهِمْ کِسَفًا مِنَ السَّمَاءِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لاََیَةً لِکُلِّ عَبْد مُنِیب (9)

ص:232

تو محمّد(صلی الله علیه وآله) را برای هدایت بُت پرستان فرستادی امّا آنان او را دروغگو و دیوانه خواندند، چرا آنان این گونه رفتار کردند؟ چرا شکرگزار نعمت های تو نبودند؟ چرا بُت هایی بی جان را می پرستیدند و در مقابل آن ها سجده می کردند؟

محمّد(صلی الله علیه وآله) از آنان می خواهد فقط تو را بپرستند، امّا آنان به سخنان او اعتنا نمی کنند. چرا آنان به بلاهایی که در حال و آینده از زمین و آسمان ممکن است بر آنان نازل شود، فکر نمی کنند؟ اگر تو اراده کنی می توانی آنان را در زمین فرو بری، یا از آسمان، باران سنگ بر آنان فرو بفرستی، در این هشدارها، برای کسانی که به سوی تو توبه می کنند، نشانه ای است.

ص:233

سَبَأ: آیه 11 - 10

وَلَقَدْ آَتَیْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَالطَّیْرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ (10) أَنِ اعْمَلْ سَابِغَات وَقَدِّرْ فِی السَّرْدِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا إِنِّی بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (11)

اکنون می خواهی از دو پیامبر خودت نام ببری، داوود(علیه السلام) و فرزندش سلیمان(علیه السلام). ابتدا از داوود(علیه السلام) یاد می کنی.

داوود(علیه السلام) تقریباً دو هزار و پانصد سال پیش از این زندگی می کرد، تو داوود(علیه السلام)را به پیامبری برگزیدی و به او کتاب «زبور» را دادی و حکومت بر سرزمینی وسیع (فلسطین و سوریه، عراق و جنوب ایران) را به او عطا کردی.

تو از فضل خود، نعمتی به او عطا کردی و به کوه ها و پرندگان گفتی که با او هم صدا شوند و حمد و ثنای تو گویند.

همه ذرّات این هستی، حمد تو می گویند، امّا کسی صدای آنان را نمی شنود،

ص:234

تو چنین خواستی که زمزمه درونی آنان آشکار شود و نغمه ای بیرونی شود. این فضیلتی معنوی برای داوود(علیه السلام) بود، وقتی او به دشت و کوهستان می رفت، تو را یاد می کرد و تو را حمد و ستایش می نمود، هیچ کوه و سنگ و پرنده ای نبود مگر آن که با او هم صدا می شد.

تو به داوود(علیه السلام) فضیلت دیگری هم دادی، تو آهن را در دست او نرم کردی و به او گفتی: «ای داوود ! از آهن زره بساز و حلقه های آن را به اندازه و یک شکل گردان. تو و پیروانت، اعمال نیک انجام دهید که من بر همه کارهای شما بینا و آگاه هستم».

* * *

ماجرای نرم شدن آهن به دست داوود(علیه السلام) چیست؟

روزی تو به داوود(علیه السلام) چنین وحی کردی: «ای داوود ! تو بنده خوب من هستی، ولی برای مخارج خود از بیت المال بهره می گیری، کاش خود، کار می کردی و با مزد زحمت خود، روزگار می گذراندی».

وقتی داوود(علیه السلام) این سخن را شنید، چهل روز گریست، او پیر شده بود و برای او فراگیری مهارت های یک شغل، کار آسانی نبود، اینجا بود که تو آهن را برای او نرم گرداندی، آهن که این قدر محکم است، وقتی به دست او می رسید، نرم می شد و او می توانست به راحتی به آن حالت بدهد، تو روش ساختن زره را به او آموختی و او شروع به ساختن زره کرد، او هر روز، یک زره می ساخت.

استادان زره ساز برای ساختن یک زره وقت زیادی صرف می کردند، آنان آهن را با زحمت زیاد در آتش سرخ می کردند و با وسایل مخصوصی آن را شکل می دادند، امّا داوود(علیه السلام) به معجزه تو به دست خود، آهن را به راحتی خم

ص:235

می کرد و به آن شکل می داد. او هزار زره ساخت و هر زره را به هزار درهم فروخت و از بیت المال بی نیاز شد.

* * *

تو به داوود(علیه السلام) فرمان دادی تا در ساخت زره ها دقّت کند و سرمشقی برای همه صنعتگران و کارگران با ایمان باشد. به او گفتی تا زره را گشاد و راحت درست کند تا جنگجو در آن، احساس راحتی کند و جانش نیز حفظ شود.

همه صنعتگران و کارگران باید از این آیه درس فرا گیرند و در کار خود، دقّت کافی داشته باشند و محصولی کامل و مفید، تولید کنند و از هرگونه بدکاری و کم کاری پرهیز کنند.

نمی دانم چه شده است که بعضی وقت ها، محصولی که یک کافر تولید می کند، از محصولی که یک مسلمان تولید می کند، به مراتب بهتر است ! گاهی فکر می کنم که آنان به قرآن بهتر از ما عمل می کنند.

از آن زمانی که ما دین را فقط نماز و روزه دانستیم، به این مصیبت گرفتار شدیم، گاهی دستگاهی را که یک مسلمان تولید کرده است، می خرم، امّا چند ماه بیشتر کار نمی کند و من مجبور می شوم همان دستگاه را با مارک خارجی بخرم، چون می دانم سال های سال برایم کار خواهد کرد.

آیا می شود روزی مسلمانان به این آیه عمل کنند؟ آیا می شود محصولاتی که آنان می سازند، از هر عیب و نقصی به دور باشد؟

به امید آن روز.

* * *

سَبَأ: آیه 13 - 12

وَلِسُلَیَْمانَ الرِّیحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ

ص:236

وَأَسَلْنَا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ وَمِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَمَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِیرِ (12) یَعْمَلُونَ لَهُ مَا یَشَاءُ مِنْ مَحَارِیبَ وَتَمَاثِیلَ وَجِفَان کَالْجَوَابِ وَقُدُور رَاسِیَات اعْمَلُواآَلَ دَاوُودَ شُکْرًا وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادِیَ الشَّکُورُ (13)

از سلیمان(علیه السلام) سخن می گویی، تو به او پادشاهی بزرگ دادی، تو باد را در اختیار او قرار دادی. او مسافتی را که یک ماه طول می کشید، در صبح یک روز می پیمود و در عصر یک روز هم همان مقدار را می پیمود.

تو برای او چشمه مس گداخته را روان ساختی و گروهی از جنّ ها به فرمان تو برای او کار می کردند و اگر یکی از آنان از فرمان او سرپیچی می کرد او را به عذاب آتش سوزانی گرفتار می کردی.

جنّ ها برای سلیمان(علیه السلام) هر چه می خواست، می ساختند: معبدها، تندیس ها، ظرف های بزرگ غذا و دیگ هایِ بسیار بزرگ.

سلیمان(علیه السلام) پسر داوود(علیه السلام) بود، همه فرزندان داوود(علیه السلام) از این نعمت ها بهره مند بودند، تو به آنان چنین گفتی: «شکر این همه نعمت را به جا آورید، هرچند گروه کمی از بندگان من، شکر نعمت هایی را که من به آنان داده ام به جا می آورند».

* * *

خدا به سلیمان(علیه السلام) حکومت بزرگی عطا کرده بود و سلیمان(علیه السلام) برای اداره این حکومت به سه چیز نیاز داشت: وسیله نقلیّه، مواد اوّلیّه، نیروی کار.

اکنون درباره این سه وسیله می نویسم:

* اوّل: وسیله نقلیّه

سلیمان(علیه السلام) بر سرزمین وسیعی حکومت می کرد، حکومت او سوریه،

ص:237

فلسطین، عراق و جنوب ایران را در برمی گرفت، مرکز حکومت او، شهر «بیت المقدس» در فلسطین بود. او برای اداره این سرزمین، نیاز به وسیله ای داشت که بتواند سریع به این طرف و آن طرف برود.(138)

سلیمان(علیه السلام) بر روی تخت خود می نشست و باد آن را به حرکت در می آورد، این کار با قدرت بی انتهای خدا، امکان داشت، خدا بر هر کاری که بخواهد توانا است. در آن روزگار، مردم در مدّت یک ماه می توانستند حدود هزار و پانصد کیلومتر راه را بپیمایند.

سلیمان(علیه السلام) می توانست به وسیله باد در یک روز سه هزار کیلومتر راه طی کند و این معجزه ای بزرگ در آن زمان بود.(139)

* دوم: مواد اوّلیّه

سلیمان(علیه السلام) برای تهیّه وسایل مورد نیاز مردم به مواد اولیّه نیاز داشت، خدا چشمه ای از مس گداخته برای او فراهم کرد.

وقتی یک کوه آتشفشان، فعّال می شود، از دهانه آتشفشان، مواد مذاب جاری می شود، گویا چشمه ای جاری شده است. در دل زمین، معادن مس وجود دارد، خدا با قدرت خود، یکی از معادن مس را برای او به صورت چشمه ای آشکار ساخت.

* سوم: نیروی کار

خدا گروهی از جنّ ها را در اختیار سلیمان(علیه السلام) قرار داد تا برای او کار کنند و هر آنچه او نیاز داشت، بسازند. جنّ ها قدرت عجیبی داشتند و سلیمان(علیه السلام) با بهره گیری از این قدرت توانست به اهداف خود برسد.

اگر یکی از جنّ ها از فرمان او سرپیچی می کرد، به دستور خدا، او را زنجیر می نمود و با آتش کیفر می نمود.

ص:238

* * *

سلیمان(علیه السلام) از جنّ ها انجام این کارها را درخواست کرد:

1 - محلّ عبادت: او از جنّ ها خواست تا معبدهای باشکوهی را که در خور حکومت مذهبی او بود، بسازند.

سلیمان(علیه السلام) دوست داشت تا مردم بتوانند در آن معبدها، به راحتی به عبادت خدا بپردازند.

2 - تندیس: سلیمان(علیه السلام) از جنّ ها خواست تا تندیس درختان و گل ها را برای او درست کنند. او هرگز دستور ساختن مجسّمه هایی به شکل انسان یا حیوانات را نمی داد، مجسّمه انسان یا حیوان در دین و مذهب او حرام بود.(140)

3 - وسیله پخت غذا: سلیمان(علیه السلام) از جنّ ها خواست تا ظرف های بزرگ غذا و دیگ های بزرگی که قابل حمل و نقل بود، بسازند، او دوست نداشت کسی در حکومت او گرسنه باشد و به مأموران خود دستور داده بود تا برای نیازمندان، غذا آماده کنند، مأموران او برای انجام چنین کاری، نیاز به چنین وسایلی داشتند.

* * *

سَبَأ: آیه 14

فَلَمَّا قَضَیْنَا عَلَیْهِ الْمَوْتَ مَا دَلَّهُمْ عَلَی مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الاَْرْضِ تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ مَا لَبِثُوا فِی الْعَذَابِ الْمُهِینِ (14)

سلیمان(علیه السلام) در کاخ های باشکوه زندگی می کرد، لباس های گران قیمت می پوشید، امّا هرگز دچار غرور و غفلت و دنیاپرستی نشد، او همواره با

ص:239

عدالت رفتار می نمود و شکرگزار نعمت های تو بود.

چهل سال از حکومت او می گذشت، دیگر زمان مرگ او فرا رسیده بود.

روزی، او به اطرافیان خود رو کرد و گفت: «خداوند به من این پادشاهی بزرگ را عطا کرد و باد و جنّ ها و انسان ها را تسلیم فرمان من نمود، در این مدّت، فرصت نشد که یک صبح تا شب، شادمان باشم. من فردا به بالای قصر خود می روم و از آنجا به پادشاهی خود نگاه می کنم، تا من از آنجا به پایین نیامده ام، هیچ کس را به آنجا راه ندهید».

آری، در این مدّت چهل سال، سلیمان(علیه السلام) همواره به امور حکومت خود رسیدگی می کرد، یک روز را هم برای خود قرار نداده بود، او به مشکلات و گرفتاری های مردم توجّه می کرد، او وقت خود را صرف خدمت به آنان کرده بود، اکنون می خواست یک روز را برای خود باشد، یک روز برای شادی !

فردا که شد، سلیمان(علیه السلام) به بالای قصر خود رفت. در بالای قصر او، جایگاهی زیبا ساخته بودند که به چهار طرف، دید داشت. سلیمان(علیه السلام) آنجا ایستاد و به عصای خود تکیه داد. ناگهان جوانی زیبارو را در مقابل خود دید، تعجّب کرد و به او گفت:

__ ای جوان ! چه کسی به تو اجازه داد که اینجا بیایی؟ من امروز می خواستم تنها باشم. امروز روز شادی من است.

__ خدای این قصر به من اجازه داد که اینجا بیایم !

__ حقّ با توست، خدای این قصر، مالک این قصر است. ای جوان ! تو کیستی؟

__ من فرشته مرگ، عزرائیل هستم.

__ برای چه آمده ای؟

ص:240

__ آمدم تا جان تو را بگیرم، زمان مرگ تو فرا رسیده است.

__ مأموریّت خود را انجام بده، زیرا امروز روز شادی من است، خدا نخواست شادی من، بدون لقای او باشد. شادی واقعی من، در لقای اوست.

اینجا بود که عزرائیل جانِ سلیمان(علیه السلام) را گرفت در حالی که سلیمان(علیه السلام) بر عصای خود تکیه داده بود. سلیمان(علیه السلام) مدّت زیادی در آن حالت بود، مرگ او بر جنّ ها مخفی ماند، آنان وقتی به بالای کاخ سلیمان(علیه السلام) نگاه می کردند، می دیدند که او به عصای خود تکیه داده است، برای همین آنان به کار خود مشغول بودند، گروهی از جنّ ها هم که در زنجیرهای آتشین گرفتار بودند، از ترس سلیمان(علیه السلام) دست به هیچ اقدامی نمی زدند.

جانشین او که نامش «آصِف» بود، از ماجرا باخبر بود و امور کشور را اداره می کرد. زمان زیادی می گذشت که سلیمان(علیه السلام)در بالای قصر خود بر عصایش تکیه داده بود و خیلی ها از مرگ او باخبر نبودند.

* * *

سرانجام موریانه ای را فرستادی تا عصای سلیمان(علیه السلام) را بخورد، وقتی موریانه چوب عصا را از درون خورد، عصا شکست و جسد سلیمان(علیه السلام) بر روی زمین افتاد و جنّ ها از مرگ سلیمان(علیه السلام) باخبر شدند.

آن موریانه، باعث شد آنان از مرگ سلیمان(علیه السلام) آگاه شوند، آن وقت بود که بر جنّ ها آشکار شد که آنان از اسرار غیب آگاه نیستند. انسان ها هم به این موضوع پی بردند.

اگر جنّ ها واقعاً از علم غیب بهره ای داشتند، در این مدّت در سختی نمی ماندند و همان لحظه که مرگ سلیمان(علیه السلام) رسید، دست از کار می کشیدند.

همه کارهای تو از روی حکمت و مصلحت است، تو مدّت ها جسد

ص:241

سلیمان(علیه السلام) را بر بالای قصر او باقی گذاشتی. تو از این کار هدفی داشتی، می خواستی مردم بفهمند که جنّ ها، علم غیب نمی دانند.

* * *

اگر کسی می توانست مرگ را از خود دور کند، او سلیمان(علیه السلام)بود که حکومت بر جنّ ها و انسان ها داشت و مقام بزرگی نزد تو داشت. انسان اگر به اوج قدرت برسد، باز هم مرگ در انتظار اوست، خوشا به حال کسی که برای مرگ آماده شود و توشه ای از زندگی خود برگیرد.

ص:242

سَبَأ: آیه 19 - 15

لَقَدْ کَانَ لِسَبَإ فِی مَسْکَنِهِمْ آَیَةٌ جَنَّتَانِ عَنْ یَمِین وَشِمَال کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ وَاشْکُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ (15) فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ وَبَدَّلْنَاهُمْ بِجَنَّتَیْهِمْ جَنَّتَیْنِ ذَوَاتَیْ أُکُل خَمْط وَأَثْل وَشَیْء مِنْ سِدْر قَلِیل (16) ذَلِکَ جَزَیْنَاهُمْ بِمَا کَفَرُوا وَهَلْ نُجَازِی إِلَّا الْکَفُورَ (17) وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ الْقُرَی الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا قُرًی ظَاهِرَةً وَقَدَّرْنَا فِیهَا السَّیْرَ سِیرُوا فِیهَا لَیَالِیَ وَأَیَّامًا آَمِنِینَ (18) فَقَالُوا رَبَّنَا بَاعِدْ بَیْنَ أَسْفَارِنَا وَظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِیثَ وَمَزَّقْنَاهُمْ کُلَّ مُمَزَّق إِنَّ فِی ذَلِکَ لاََیَات لِکُلِّ صَبَّار شَکُور (19)

اکنون از قوم «سَبأ» یاد می کنی، آنان مردمی بودند که در «یمن» زندگی می کردند، خاک «یمن» حاصلخیز بود، امّا در آنجا رودخانه بزرگی وجود نداشت، باران های سیلابی در کوهستان ها می بارید و آب آن در دشت ها به هدر می رفت. مردمی که در آنجا زندگی می کردند به این فکر افتادند تا از این

ص:243

سیلاب ها استفاده کنند، آنان سدّ خاکیِ بزرگی ساختند که نام آن، سد «مِارِب» بود.

با استفاده از آب این سد، آن ها توانستند باغ های بسیار زیبا و کشتزارهای پربرکت در دو طرف مسیر رودخانه ای که به سد می رسید، ایجاد کنند. روستاهای آنان، تقریباً به هم وصل بود و سایه درختان، دست به دست هم داده بود، میوه های فراوان بر شاخسار آن درختان ظاهر شده بود، میوه های رسیده روی زمین می افتادند، اگر در فصل میوه، کسی سبدی بر روی سر خود می گذاشت و از زیر درختان می گذشت، طولی نمی کشید که سبد میوه او پر می شد.(141)

تو به آنان، این نعمت های فراوان را دادی، امّا آنان دچار غفلت و غرور شدند و راه کفر را پیمودند. در میان آنان گروهی از مؤمنان بودند و آن مردم را به راه راست فرا می خواندند، امّا کسی به سخنان آنان توجّهی نمی کرد.

آنان اگر می خواستند از یک آبادی به آبادی دیگر بروند، نیاز به هیچ زاد و توشه ای نداشتند، آب در همه جا بود و در هر فصلی، میوه آن فصل هم یافت می شد. کافی بود یک نفر بدون هیچ زاد و توشه ای با پای پیاده حرکت کند، اگر او توان راه رفتن داشت، دیگر نیاز به چیزی نداشت، می توانست به راحتی از یک آبادی به آبادی دیگر برود. ثروتمندان از این وضع ناراحت بودند و با خود می گفتند: چرا فقیران هم می توانند سفر کنند؟ در همه جای دنیا، فقط کسی می تواند سفر کند که پول دارد و می تواند خرج سفر را بدهد، چرا در سرزمین ما، فقیران هم می توانند مانند ما به سفر بروند.

آن ثروتمندان چنین گفتند: «خدایا سفر در این سرزمین را سخت کن تا

ص:244

فقیران نتوانند مانند ما سفر کنند».

آری، آنان به جای آن که شکر این نعمت ها را به جا آورند، دچار تنگ نظری شدند!

سرانجام تو فرمان دادی موش های صحرایی به دیواره آن سدّ خاکی حمله کنند و آن را از درون سست کنند، ناگهان باران شدیدی بارید و سیلاب بزرگی حرکت کرد و دیواره سد فرو ریخت و تمام آبادی ها، باغ ها و کشتزارهای آنان را ویران کرد، قصرها و خانه های زیبا به زیر آب فرو رفت.

بعد از مدّتی از آن سرزمین آباد فقط بیابانی خشک و بی آب باقی ماند که فقط سه درخت در آن می رویید: درخت «اراک» که میوه بسیار تلخ داشت، درخت «شوره گز» و درخت سدر.

این سه درخت، نیاز به آب کمی دارند و می توانند در بیابان خشک، رشد کنند، هر جا که این سه درخت دیده شود، نشانه آن است که آنجا بیابانی خشک است.

این سه درخت، میوه ای که انسان بتواند به عنوان غذا از آن استفاده کند، ندارند، از برگ سدر برای شستن موی سر و از چوب اراک برای تمیز کردن دندان استفاده می شود.

درخت شوره گز با درخت گز، یکسان نیست، درخت شوره گز در بیابان های شوره زار رشد می کند و فقط گل های آن، مصرف دارویی دارد، امّا از درخت گز، گزانگبین به دست می آید (گزانگبین، شیره ای شیرین و سفید است که با آن گز درست می کنند. گز نوعی شیرینی است که بیشتر در اصفهان تولید می شود).

اکنون درباره آنان چنین سخن می گویی:

ص:245

* * *

برای قوم سبا در محلّ زندگی آنان، نشانه ای از قدرت تو بود، دو باغ بزرگ و گسترده در راست و چپِ رودخانه ای بزرگ به آنان عطا کردی که میوه های فراوان از آن به دست می آمد.

مؤمنان به آنان می گفتند: «از این نعمت هایی که خدا به شما داده بخورید و شکر آن را به جا آورید که شهری بسیار نیکو و پروردگاری آمرزنده دارید».

ولی آنان سرکشی کردند و سخن حقّ را نپذیرفتند، پس باران عجیبی از آسمان نازل کردی و سیلی ویرانگر به سوی آنان آمد. تو باغ های آنان را به باغ هایی با میوه های تلخ و شوره گز تبدیل کردی که اندکی درخت سدر هم در آن می رویید.

این کیفر کفران و ناسپاسی آنان بود، تا کسی کفران و ناسپاسی نکند، تو او را مجازات نمی کنی.

به راستی تو چه نعمت بزرگی به آنان داده بودی ! میان آنان و سرزمین هایی که به آن برکت داده بودی، آبادی هایی قرار دادی، رفت و آمد آنان را آسان نمودی و به آنان گفتی: «شب ها و روزها، در این راه ها، آسوده خاطر سفر کنید».

امّا آنان گفتند: «خدایا سفر را بر ما سخت کن تا فقیران نتوانند مانند ما سفر کنند»، آنان این گونه به خود ظلم کردند. تو هم سیل ویرانگر را فرستادی و همه آبادی ها را نابود کرد. تو آنان را مایه عبرت دیگران قرار دادی. به راستی که در این داستان، درس های آموزنده ای برای بندگان شکیبا و شکرگزار توست.

* * *

ص:246

از سرزمین «سبا» برایم سخن گفتی، وقتی این ماجرا را خواندم به فکر فرو رفتم، گویا این مثال سرزمین وجود من بود، تو به من استعدادها و غریزه های مختلفی دادی.

من خودم را دوست دارم، تو این غریزه را در من قرار دادی تا به کمال خود بیندیشم. من فرزندم را دوست دارم، اگر چنین نبود، هیچ پدر و مادری، فرزند ناتوان خود را با آن همه زحمت، بزرگ نمی کرد. تو شهوت به انسان دادی تا نسل بشر ادامه پیدا کند.

خوددوستی، فرزنددوستی و شهوت، بد نیستند، من فقط باید سدّی از تقوا در وجود خویش بسازم. آن وقت است که می توانم از هر آنچه تو به من دادی، استفاده صحیح کنم و باغ های زیبایی از علم و عمل به بار آورم.

* * *

سَبَأ: آیه 21 - 20

وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِیقًا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (20) وَمَا کَانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطَان إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ یُؤْمِنُ بِالاَْخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِی شَکّ وَرَبُّکَ عَلَی کُلِّ شَیْء حَفِیظٌ (21)

اکنون می خواهی درباره شیطان برایم سخن بگویی، حقیقت بزرگی را آشکار کنی، می خواهی به من بفهمانی که هرگز مجبور به پیروی از شیطان نیستم !

ص:247

درست است که گروه زیادی از انسان ها از شیطان پیروی کردند، امّا آنان به اختیار خود، چنین کردند، آنان مجبور به این کار نبودند، قدرت داشتند که راه حقّ را انتخاب کنند، شیطان بر آنان هیچ تسلّطی نداشت !

آری، شیطان گمان خود را درباره کافران درست یافت. وقتی تو آدم(علیه السلام) را خلق کردی او در بهشت بود، آن روز، شیطان در جمع فرشتگان بود، تو از فرشتگان و شیطان خواستی بر آدم(علیه السلام) سجده کنند، همه سجده کردند امّا شیطان نافرمانی کرد، تو او را از درگاه خود راندی، آن روز شیطان قسم یاد کرد که انسان ها را گمراه کند.

امّا شیطان از آینده باخبر نبود، نمی دانست که آیا انسان ها به فریب ها و دسیسه های او گوش خواهند کرد یا نه؟ او قسم خورد در این راه تلاش کند و فکر می کرد که در کارش موفّق خواهد شد.

به هر حال، وقتی آدم(علیه السلام) زندگی خود را روی زمین آغاز نمود و نسل او زیاد شد، شیطان کارش را آغاز نمود. گروه زیادی از انسان ها از او پیروی کردند و اینجا بود که شیطان، گمان خود را راست و حقیقت یافت !

روزی که او از درگاه تو رانده شد، گمان کرد که می تواند گروه زیادی را گمراه کند و این گمانش به حقیقت پیوست، فقط گروه اندکی از مؤمنان از او پیروی نکردند.

تو به انسان اختیار داده ای، تو هرگز انسان را مجبور به ایمان نمی کنی، این قانون توست، تو راه خوب و راه بد را به انسان نشان می دهی و از او می خواهی تا خودش، راهش را انتخاب کند، اینجا بود که گروه زیادی راه گمراهی را انتخاب نمودند.

* * *

ص:248

شیطان بر آنان هیچ تسلّطی نداشت، شیطان فقط می توانست آنان را وسوسه کند، امّا چرا شیطان را در وسوسه کردن، آزاد گذاشتی؟

تو می خواستی به این وسیله مؤمنان از کافران جدا شوند، مؤمنانی که به آخرت ایمان داشتند، به وسوسه های او گوش نکردند، امّا کسانی که به روز قیامت شک داشتند به اختیار خود به وسوسه شیطان گوش دادند و گمراه شدند، البتّه تو در عذاب گمراهان شتاب نکردی، به آنان فرصت دادی. تو بر همه اعمال و رفتارهای آنان آگاه بودی. وقتی فرصتشان به پایان رسید، عذاب خود را بر آنان نازل کردی.

تو به شیطان مهلت دادی و او را در وسوسه گری آزاد گذاشتی، امّا انسان را در مقابل او بی دفاع نگذاشتی، تو به انسان، نعمت عقل دادی و فطرت پاک و عشق به کمال را در وجودش قرار دادی و فرشتگانی را مأمور کردی که الهام بخش انسان باشند و او را به سوی خوبی ها و زیبایی ها دعوت کنند، همچنین تو درِ توبه را به روی انسان باز نمودی.

* * *

شیطان، وسیله ای برای پیشرفت و تکامل انسان است، زیرا راهِ شکوفایی استعدادها، از میان تضادها می گذرد، این یک قانون است. شیطان با وسوسه هایی که می کند سبب می شود قدرت روحی انسان اوج بگیرد.

روزی به کارگاه آجرپزی رفتم، من خیال می کردم که برای تهیّه آجر، مادّه ای مثل چسب به خاک اضافه می کنند، امّا آن روز دیدم که آنان گِل را قالب می گیرند و به شکل آجر درمی آورند، سپس آن را در کوره آتش قرار می دهند.

آتشِ داغ سبب می شود تا این آجرها محکم و بادوام شوند، در واقع ارزشی که آجر دارد به خاطر همین آتش است، هر آجری که به شعله آتش نزدیک تر

ص:249

باشد محکم تر می شود. اگر یک آجر، به آتش خیلی نزدیک باشد، از بتن و سیمان هم محکم تر می شود. اگر آجر ارزش دارد به دلیل آتش است و اگر آتش نباشد، آجر با چند قطره باران، از بین می رود، اصلاً تا آتش نباشد، آجر، آجر نمی شود.

شیطان برای انسان مانند همان آتش است، اگر شیطان و وسوسه های او نباشد، انسان بودنِ انسان، معنا پیدا نمی کند. اگر شیطان نبود، میدان مبارزه با بدی ها پدید نمی آمد و انسان از فرشتگان برتر نمی شد. زیبایی و شکوه انسان در این است که می تواند راه خوب و بد را آزادانه انتخاب کند.

اگر شیطان نبود، زمینه راه بد فراهم نمی شد، انسانی که به وسوسه های شیطان گوش نمی کند و راه خوبی ها را انتخاب می کند، مقام او از فرشتگان بالاتر می رود.

اگر شیطان نباشد، انسان ارزشی بالاتر از فرشتگان پیدا نمی کند، اگر شیطان نباشد، همه انسان ها، میل به تقوا و زیبایی ها دارند، ولی آن تقوا، تقوا نیست، تقوا وقتی تقواست که انسان میان وسوسه شیطان و الهام فرشتگان یکی را انتخاب کند، شیطان او را به راه زشتی ها فرا می خواند، فرشتگان او را به خوبی ها دعوت می کنند، انسانی که راه خوبی ها را انتخاب می کند، این تقوای واقعی است، این همان انسانی است که فرشتگان بر او سجده کردند.

* * *

روز غدیر خم فرا رسید، پیامبر از مردم برای علی(علیه السلام) بیعت گرفت، او آن روز دست علی(علیه السلام) را در دست گرفت با صدای بلند فرمود: «هر کس من مولای او هستم این علی، مولای اوست». سپس پیامبر چنین دعا کرد: «خدایا ! هر کس علی را دوست دارد تو او را دوست بدار ویاری کن و هر کس با علی دشمنی

ص:250

کند با او دشمن باش و او را ذلیل کن ».(142)

پس از آن، همه با علی(علیه السلام) بیعت کردند که همواره از او اطاعت کنند و در راه دین خدا او را یاری کنند.

جنّ هایی که پیرو شیطان بودند، دیدند که مردم چگونه با علی(علیه السلام) بیعت می کنند، به همین خاطر آن جنّ ها خاک بر سرهای خود ریختند و از گمراهی مردم ناامید شدند. شیطان به آنان گفت:

__ چه شده است؟ چرا خاک بر سر خود می ریزید؟

__ امروز محمّد(صلی الله علیه وآله) گره در کار ما انداخت و ما تا روز قیامت نمی توانیم گره آن را بگشاییم. ما امیدوار بودیم بعد از مرگ محمّد(صلی الله علیه وآله)، مردم را از راه سعادت، گمراه کنیم، امّا مردم با علی(علیه السلام) بیعت کردند.

__ نگران نباشید. عدّه زیادی از این مردم به من وعده ای داده اند. من گمان می کنم که آنان به وعده ای که به من داده اند، عمل کنند.

شیطان باید صبر می کرد، او گمان می کرد که عدّه زیادی از او پیروی خواهند کرد...

* * *

وقتی پیامبر از دنیا رفت، مردم با ابوبکر بیعت کردند و او را خلیفه خود نمودند، آنان امام خود را رها کردند و از پندارهای بی اساس پیروی کردند. آنان دور هم جمع شدند تا خلیفه را تعیین کنند، سخن آنان این بود: «ای مردم ، بیایید با کسی که از همه ما پیرتر است بیعت کنیم ».(143)

آیا سنّ زیاد ، می تواند ملاک انتخاب خلیفه باشد ؟ چرا آنان به دنبال سنّت های غلط روزگار جاهلیّت رفتند؟

آنان به علی(علیه السلام) چنین گفتند: «ابوبکر پیرمرد و ریش سفید ماست و امروز

ص:251

شایستگی خلافت را دارد ، تو امروز با او بیعت کن ، وقتی که پیر شدی نوبت تو هم می رسد ، آن روز ، هیچ کس با خلافت تو مخالفت نخواهد کرد».

علی(علیه السلام) آن روز، حدود سی سال داشت، مردم می دانستند که علی(علیه السلام)همه خوبی ها و کمال ها را دارد ، امّا برای آنان ارزش ریش سفید از همه خوبی ها بیشتر بود !

با رحلت پیامبر، بار دیگر رسوم روزگار جاهلیّت زنده شد و مردم از شیطان پیروی کردند و رهبری جامعه را از مسیر اصلی آن، منحرف کردند، آن روز، روز شادی شیطان بود. شیطان، همه یاران خود را جمع کرد، لباسی زیبا پوشید، تاجی بر سر خود نهاد و به جنّ ها چنین گفت: «شادی کنید زیرا دیگر این مردم از خدا اطاعت نمی کنند».(144)

آری، آن روز گمان شیطان به حقیقت پیوست !

بار دیگر آیه 20 این سوره را می خوانم: «شیطان، گمان خود را راست و حقیقت یافت و فقط گروه اندکی از مؤمنان از او پیروی نکردند».(145)

 ص:252

سَبَأ: آیه 23 - 22

قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَا یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّة فِی السَّمَاوَاتِ وَلَا فِی الاَْرْضِ وَمَا لَهُمْ فِیهِمَا مِنْ شِرْک وَمَا لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِیر (22) وَلَا تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ حَتَّی إِذَا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّکُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَالْعَلِیُّ الْکَبِیرُ (23)

مردم مکّه بُت ها را می پرستیدند و آن ها را شریک تو می دانستند و می گفتند: «این بُت ها در آفرینش جهان به خدا کمک کرده اند و در درگاه خدا می توانند شفاعت کنند».

اکنون از محمّد(صلی الله علیه وآله) می خواهی به آنان چنین بگوید: ای مردم ! این بُت هایی را که شما می پرستید، هرگز نمی توانند گره از کار شما بگشایند، زیرا آنان ذرّه ای را در آسمان ها و زمین در اختیار ندارند. این بُت ها شریک خدا نیستند. این بُت ها در آفرینش جهان، هیچ کمکی به خدا نکرده اند.

ص:253

* * *

بُت پرستان خیال می کردند که بُت ها می توانند شفاعتشان کنند. آنان فرشتگان را دختران خدا می دانستند و از آنان انتظار شفاعت داشتند، این عقیده باطلی بود. تو خدای یگانه هستی و هرگز فرزندی نداری.

اکنون می خواهی درباره شفاعت برای آنان سخن بگویی، در آن روز پیامبران از گناهکاران شفاعت می کنند. این قانون توست: آنان فقط از کسانی که تو اجازه داده باشی، شفاعت می کنند.

آری، آن روز، فقط کسی شفاعت می شود که از دینِ حقّ پیروی کرده باشد و تو از دین او راضی باشی !

تو هرگز از بُت پرستی راضی و خشنود نیستی، پس هرگز پیامبران از بُت پرستان شفاعت نمی کنند !

اگر بُت پرستان دوست دارند در روز قیامت شفاعت شوند، باید به یکتاپرستی رو آورند.(146)

* * *

وقتی روز قیامت فرا رسد، همه دچار ترس و اضطراب می شوند، همه سر از قبر بیرون آورده اند و دنیایی عجیب را در مقابل چشم خویش می بینند، این اضطراب ادامه دارد تا زمان شفاعت فرا رسد. پیامبران از کسانی که تو از دینِ آنان راضی و خشنود باشی، شفاعت می کنند، این گونه است که ترس از عذاب جهنّم از دل های آنان زدوده می شود و آنان به سوی بهشت حرکت می کنند.

در این هنگام کافران و کسانی که راه کفر و انکار را رفته اند به مؤمنانی که نجات یافته اند رو می کنند و می گویند: «خدای شما چه فرمانی داد؟». آنان در

ص:254

جواب می گویند: «خدا به حقّ فرمان داد».

آری، مؤمنان به کافران خبر می دهند که تو اجازه دادی تا پیامبران آنان را شفاعت کنند، زیرا تو از دینِ آنان راضی و خشنود بودی.

* * *

اگر من گناهکار باشم، تو از عمل من خشنود نیستی ! امّا اگر مسلمان باشم، از دین من خشنود هستی، برای همین من می توانم در انتظار شفاعت پیامبران باشم.

کسی که تو از همه اعمال او راضی باشی، معصوم است و پاک. من که معصوم نیستم، طبیعی است که گناه داشته باشم.

اگر ملاک شفاعت این بود که تو از همه اعمال بنده ای راضی باشی، دیگر چنین کسی نیاز به شفاعت ندارد، زیرا او معصوم است و گناهی ندارد !

شفاعت برای کسی است که تو از عمل او راضی نیستی، او گناهکار است، امّا ما دو نوع گناهکار داریم:

الف. گناهکاری که تو از دین او راضی و خشنود هستی. کسی که مسلمان است، امّا گناهکار است. او در روز قیامت شفاعت می شود.

ب. گناهکاری که کافر است و بُت پرست. تو از دین او راضی نیستی. او در روز قیامت، هرگز شفاعت نمی شود.

* * *

من به شفاعت محمّد و آل محمّد(علیهم السلام) دل بسته ام، این قانون درباره شفاعت آن ها هم اجرا می شود، تو به آنان اجازه شفاعت می دهی و آنان مؤمنان گناهکار را شفاعت می کنند.

تو از عمل مؤمنان گناهکار ناراضی هستی، امّا از دین آنان خشنود هستی،

ص:255

برای همین شفاعت محمّد و آل محمّد(علیهم السلام)شامل حال آنان می شود.

وای به حال کسی که تو از دین او ناراضی باشی ! هیچ کس او را شفاعت نخواهد کرد. پس از آمدن دین اسلام، دیگر دین مسیح و دین یهود مورد قبول تو نیست، همچنین کسی که از راه ولایت اهل بیت(علیهم السلام) دور مانده باشد از شفاعت بهره ای نمی برد.

در درگاه خدا شفاعت هیچ کس سود نمی بخشد مگر شفاعت کسی که خدا درباره او اذن شفاعت داده باشد.

* * *

سَبَأ: آیه 24

قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدًی أَوْ فِی ضَلَال مُبِین (24)

در کتاب طبیعت، هزاران آیه و نشانه قدرت تو وجود دارد، کافی است که انسان چشم باز کند و به این آیه ها دقّت کند، هر کس که با فطرت پاک خود به آسمان ها و زمین بنگرد، هدفمندی جهان هستی را متوجّه می شود و می فهمد که این جهان خالقی دانا و توانا دارد، خدایی یگانه و مهربان !

آری، تو به همه انسان ها، نور عقل و فطرت داده ای تا بتوانند راه سعادت را پیدا نمایند.

اگر از این انسان ها پرسیده شود: «چه کسی روزی شما را از آسمان ها و زمین می رساند»، فطرت آنان، پاسخ را به خوبی می داند و در جواب می گویند: «خدای یگانه به ما روزی می دهد». این نور فطرتی است که تو در نهاد انسان ها قرار دادی. تو از محمّد(صلی الله علیه وآله) می خواهی همین سؤال را از بُت پرستان بپرسد.

ص:256

به راستی چرا عدّه ای حقّ را انکار می کنند و رو به بُت پرستی می آورند؟

تو فطرت همه را پاک و خداجو آفریدی، امّا به انسان، اختیار هم دادی تا او راهش را انتخاب کند، عدّه ای حقّ را انکار می کنند، حاصل این کار آنان، این است که نور عقل و فطرت در دل هایشان خاموش می شود، هر کس لجاجت به خرج بدهد و بهانه جویی کند و معصیت تو را انجام دهد، نور فطرت از او گرفته می شود، بر دل او مُهر می زنی و او به غفلت مبتلا می شود، دیگر سخن حقّ را نمی شنود و حقّ را نمی بیند.

* * *

چه کسی روزیِ انسان ها را از آسمان ها و زمین می رساند؟ غذایی که من می خورم از گیاهان تهیّه شده است، گیاهان نیاز به آب دارند، خود من هم نیاز به آب شیرین دارم. تو از آسمان باران نازل می کنی تا من سیراب شوم و گیاهان رشد کنند.

اگر من فقط به باران فکر کنم، می توانم به عظمت تو پی ببرم:

تو دریاها را آفریدی، خورشید را به دریاها تاباندی، آب دریاها را بخار کردی و به آسمان بردی و در آنجا ابرها را تشکیل دادی، تو هوای آسمان را سردتر از زمین قرار دادی تا ابرها شکل بگیرند.

پس از آن، بادها را فرستادی تا آن ابرها را به سرزمین های دور ببرند، اگر بادها نبودند، باران فقط بر دریا می بارید.

بادها ابرها را به سفری دور و دراز می برند، وقتی ابرها به مقصد رسیدند، باید هوا، قدری سردتر شود، آن وقت است که بخار آب بر اثر سرما به قطرات آب تبدیل می شود. سرانجام این جاذبه زمین است که قطرات باران را به سوی خود جذب می کند و باران شکل می گیرد.

ص:257

آب دریاها شور است، ولی آب باران شیرین است. اگر باران شور بود، هیچ گیاهی روی زمین نمی رویید. وقتی باران می بارد، قسمتی از این باران در زمین جاری می شود، قسمتی از آن هم در زمین فرو می رود و به صورت چشمه در می آید.

چه کسی دریاها را آفرید؟ چه کسی دو سوم کره زمین را از آب قرار داد؟ چه کسی خورشید را آفرید؟ چه کسی هوای آسمان را سردتر کرد؟ چه کسی باد را فرستاد؟ چه کسی جاذبه زمین را ایجاد کرد؟

همه این ها درس یکتاپرستی است، فطرت هر انسانی به یکتایی تو شهادت می دهد.

* * *

اکنون به محمّد(صلی الله علیه وآله) می گویی تا به بُت پرستان چنین بگوید: «من یکتاپرستم و شما بُت پرست. من خدا را یگانه می دانم و شما بُت ها را شریک او می دانید، من می گویم هرگز برای خدا شریکی نیست و شما برای او شریک قرار می دهید، این دو عقیده با هم تضاد روشنی دارند. نمی شود که هر دو، حقّ باشند. یا من بر حقّ هستم یا شما؟ از شما می خواهم فکر کنید و حقّ را پیدا کنید».

خوشی و ناخوشی، زیادی و کمی زندگی دنیا در دست توست، کسانی که راه ظلم و کفر را انتخاب می کنند، فکر می کنند که با این کار، صاحب ثروت بیشتر و خوشی دنیا می شوند، امّا آنان اشتباه می کنند، زیرا روزیِ همه انسان ها در دست توست، تو روزیِ هر کس را که بخواهی، وسعت می دهی و روزی هر کس را که بخواهی، اندک می گردانی، تو به همه چیز دانا هستی.

تو باران را از آسمان نازل می کنی و زمین را با آن، جانی تازه می بخشی، از هر

ص:258

کس بپرسند: «باران را چه کسی نازل می کند؟»، به فطرت خویش می گوید: «خدای یگانه».

تو این نور فطرت را درون انسان ها قرار دادی تا انسان ها بتوانند راه هدایت را پیدا کنند، حمد و ستایش مخصوص توست که این گونه حقّ را برای انسان ها آشکار ساختی و فطرت را به آنان ارزانی داشتی، امّا بیشتر آنان از این نور فطرت بهره نمی برند و فکر نمی کنند، آنان اسیر پندارهای غلط خویش شده اند و از خرافات پیروی می کنند.

* * *

سَبَأ: آیه 25

قُلْ لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا وَلَا نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ (25)

از محمّد(صلی الله علیه وآله) می خواهی تا به بُت پرستان بگوید: «من مسئول کارهای شما نیستم، شما هم مسئول کارهای من نیستید».

آری، تو محمّد(صلی الله علیه وآله) را به سوی مردم فرستادی تا آنان را به بهشت بشارت بدهد و از عذاب روز قیامت بترساند، وظیفه اوست که پیام تو را به مردم برساند، او فقط مأمور به وظیفه است، نه ضامن نتیجه !

از او می خواهی تا قرآن را برای مردم بخواند و آنان را به سوی حقّ راهنمایی کند، اگر در این میان، عدّه ای از قبول حقّ سر باز زدند و راه گمراهی را برگزیدند، هرگز محمّد(صلی الله علیه وآله)مسئول آنان نیست، آنان به اختیار خود راه شیطان را انتخاب کرده اند و سزای آن را هم خواهند دید.

* * *

سَبَأ: آیه 26

قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ یَفْتَحُ بَیْنَنَا بِالْحَقِّ وَهُوَ الْفَتَّاحُ

ص:259

الْعَلِیمُ (26)

تو در روز قیامت همه انسان ها را زنده می کنی و بر اساس حق، بین آنان داوری می کنی. تو داوری آگاه و دانا هستی و به همه چیز آگاهی داری !

آری، آن روز، حکومت و فرمانروایی از آن توست، مؤمنانی که کارهای شایسته انجام داده اند در بهشتی که سرشار از نعمت است جای می دهی، امّا کافرانی که قرآن تو را دروغ شمردند، به عذاب گرفتار می سازی.

* * *

سَبَأ: آیه 27

قُلْ أَرُونِیَ الَّذِینَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَکَاءَ کَلَّا بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (27)

از محمّد(صلی الله علیه وآله) می خواهی تا به بُت پرستان چنین بگوید: بُت هایی که شما آن ها را شریک خدا گرفته اید به من نشان دهید، آیا آنان شایستگی دارند که شریک خدا باشند؟

هرگز.

این بُت ها قطعه ای از چوب یا سنگ بیشتر نیستند. آن ها موجوداتی بی جان هستند که هیچ کاری نمی توانند انجام دهند.

ای مردم ! لحظه ای فکر کنید: چرا بُت ها این گونه خاموش افتاده اند؟ آن ها نمی توانند سخن بگویند، چیزی نمی شنوند. آن ها هیچ قدرتی ندارند.

خدای یگانه هیچ شریکی ندارد، او خدای توانا و فرزانه است.

* * *

سَبَأ: آیه 28

وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَلَکِنَّ أَکْثَرَ

ص:260

النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ (28)

محمّد(صلی الله علیه وآله) را برای هدایت همه مردم فرستادی تا آنان را به بهشت بشارت بدهد و از عذاب جهنّم بترساند، امّا بیشتر مردم این را نمی دانند.

دین اسلام، برای همه زمان ها و مکان ها می باشد، او آخرین پیامبر توست و دین او، کامل ترین دین ها. تو وعده دادی که هرگز قرآن تحریف نخواهد شد، پس این قرآن تا روز قیامت، راه سعادت را به انسان ها نشان می دهد.

* * *

سَبَأ: آیه 30 - 29

وَیَقُولُونَ مَتَی هَذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (29) قُلْ لَکُمْ مِیعَادُ یَوْم لَا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَلَا تَسْتَقْدِمُونَ (30)

محمّد(صلی الله علیه وآله) برای بُت پرستان از روز قیامت سخن می گفت، بُت پرستان بارها به او گفتند: «اگر راست می گویی، بگو بدانیم این قیامتی که تو وعده می دهی، کی فرا می رسد».

در اینجا از محمّد(صلی الله علیه وآله) می خواهی تا به آنان چنین جواب بدهد: «وعده شما روز مشخّصی است. شما هرگز نمی توانید آن روز را ساعتی پیش و پس کنید».

آری، شاید قیامت نزدیک باشد، همه باید خود را برای روز قیامت آماده کنند، تو زمان قیامت را از همه پنهان داشته ای تا هیچ کس خود را در امان نبیند و قیامت را دور نداند، انسانی که همواره شیفته دنیا می شود، بهتر است نداند قیامت چه زمانی است، این برای سعادت او بهتر است، زیرا هر لحظه که به یاد قیامت می افتد، آن را نزدیک می بیند.

ص:261

سَبَأ: آیه 33 - 31

وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهَذَا الْقُرْآَنِ وَلَا بِالَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَلَوْ تَرَی إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْض الْقَوْلَ یَقُولُ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لَوْلَا أَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ (31) قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْنَاکُمْ عَنِ الْهُدَی بَعْدَ إِذْ جَاءَکُمْ بَلْ کُنْتُمْ مُجْرِمِینَ (32) وَقَالَ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا بَلْ مَکْرُ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ إِذْ تَأْمُرُونَنَا أَنْ نَکْفُرَ بِاللَّهِ وَنَجْعَلَ لَهُ أَنْدَادًا وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَجَعَلْنَا الاَْغْلَالَ فِی أَعْنَاقِ الَّذِینَ کَفَرُوا هَلْ یُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (33)

محمّد(صلی الله علیه وآله) برای بُت پرستان قرآن را می خواند و از آنان می خواست از بُت پرستی دست بردارند، محمّد(صلی الله علیه وآله) به آنان خبر داد که تو پیش از این کتاب های دیگری (مانند تورات و انجیل) نازل کردی، همه کتاب های

ص:262

آسمانی مردم را از بُت پرستی نهی کرده اند. قرآن هم ادامه دهنده همان کتاب های آسمانی است و برای همین همه را به یکتاپرستی فرا می خواند.

عدّه ای از مردم مکّه به محمّد(صلی الله علیه وآله) ایمان آوردند، امّا بزرگان مکّه با آن که حقّ را شناختند و می دانستند قرآن، معجزه است، ایمان نیاوردند، آنان به محمّد(صلی الله علیه وآله)چنین گفتند: «ما هرگز به قرآن تو ایمان نمی آوریم، همچنین ما به کتاب هایی که قبل از قرآن بوده است، اعتقادی نداریم».

بُت پرستان از مردم می خواستند که به سخنان محمّد(صلی الله علیه وآله)گوش ندهند، آنان محمّد(صلی الله علیه وآله) را جادوگر و دروغگو خواندند و با او دشمنی کردند.

تو به آنان اختیار دادی و راه حقّ و باطل را به آنان نشان دادی، این خود آنان بودند که باید راهشان را انتخاب می کردند، تو هرگز کسی را مجبور به ایمان آوردن نمی کنی.

تو به بُت پرستان مهلت دادی. این قانون توست، تو در عذاب کافران شتاب نمی کنی، آنان دشمنی های خود را ادامه دادند، به محمّد(صلی الله علیه وآله) سنگ زدند و بر سرش خاکستر ریختند و یارانش را شکنجه دادند، این مهلت دادن تو به این معنا نبود که تو از کارهایشان بی خبر بودی.

هرگز !

تو از همه کارهای آنان آگاه بودی و برای همین در روز قیامت آنان را مجازات سختی خواهی کرد. روز قیامت، آنان برای حسابرسی به پیشگاه تو

ص:263

می آیند، به راستی که روز قیامت، برای آنان چقدر اسفناک خواهد بود !

در آن روز، هر کدام گناه خود را به گردن دیگری می اندازد. کسانی که از رهبران کافر خود پیروی کردند به رهبران خود می گویند: «اگر شما نبودید، بی گمان ما مؤمن بودیم».

رهبران کافر به آنان می گویند: «آیا ما مانع شدیم که شما راه حقّ را بشناسید؟ پیامبر شما را به هدایت فرا خواند، شما حقّ را شناختید و می توانستید آن را قبول کنید. شما خود گناهکار بودید، شما با اختیار خود، راه کفر را انتخاب نمودید».

این بار کسانی که از رهبران کافر پیروی کردند چنین می گویند: «شما با حیله گری و تبلیغات فریبنده خود، شبانه روز به دنبال ما بودید و ما را به کفر و بُت پرستی فرا می خواندید. درست است که ما اختیار داشتیم و خودمان راه کفر را انتخاب کردیم، امّا شما هم گناه بزرگی انجام دادید، شما زمینه گمراه کردن ما را ایجاد کردید و این گناهی است بس بزرگ !».

در این هنگام رهبران کافر دیگر نمی توانند جوابی بدهند و سکوت می کنند.

* * *

حسابرسی آغاز می گردد و تو فرمان می دهی فرشتگان آنان را به سوی جهنّم ببرند. وقتی آنان آتش هولناک جهنّم را می بینند، از کردار خود پشیمان می شوند، گمراهان از این پشیمان می شوند که چرا از رهبران کافر پیروی کردند، رهبران کافر هم پشیمان می شوند که چرا خود و دیگران را گمراه

ص:264

نمودند. آنان پشیمانند امّا پشیمانی خود را پنهان می کنند زیرا از سرزنش دیگران می ترسند.(147)

فرشتگان غُلّ و زنجیر به دست و پای آنان می بندند و آنان را در گوشه تنگ و تاریکی از جهنّم جای می دهند، آن وقت است که صدای آه و ناله آنان بلند می شود و برای خود آرزوی مرگ می کنند.

فرشتگان به آنان می گویند: «امروز یک بار آرزوی مرگ نکنید، بلکه بسیار مرگ طلب کنید، بدانید عذاب شما یکی دو روز نیست، شما برای همیشه در عذاب خواهید بود».(148)

به راستی آیا عذاب جهنّم، جز کیفر کردارهای خودشان است؟

آنان نتیجه کفر و سرکشی خود را در آن روز می بینند.

آری، تو هرگز به آنان ظلم نمی کنی، بلکه آنان به خودشان ظلم کردند و سرمایه های وجودی خود را هدر دادند، آنان کیفر اعمال خود را می بینند، پیامبر به آنان وعده عذاب داد و آنان این وعده را دروغ می شمردند و پیامبر را مسخره می کردند و سرانجام حاصل کارهای خود را می بینند.

* * *

در آیه 32 این سوره از دو گروه از کافران سخن به میان آمده است:

1 - رهبران: آنان کسانی هستند که در دنیا به دنبال بزرگی و ریاست هستند، دل آنان به ریاست چند روزه دنیا خوش است، برای آن که بر این ریاست خود باقی بمانند حقّ را پنهان می کنند و مردم را به گمراهی فرا می خوانند.

ص:265

در اینجا از آنان به عنوان «مستکبر» یاد کردی. کسانی که در جستجوی بزرگی و ریاست بودند.

2 - پیروان: کسانی که از رهبران کافر خود پیروی کردند و گمراه شدند.

در اینجا از آنان به «مُستَضعَف» یاد می کنی، آنان مُستَضعَف کافر هستند که حقّ را شناختند امّا آن را انکار کردند.

* * *

در قرآن مفهوم «مُستَضعَف» در سه آیه ذکر شده است. باید دقّت کنم که در هر آیه، منظور از مطلب چه کسی می باشد:

* آیه 5 قصص: مستضعفِ مؤمن.

مستضعفِ مؤمن کسی است که در بالاترین درجه ایمان است، امّا به او ظلم شده و کسی او را یاری نمی کند. او در میان دشمنانش تنها می ماند و مظلومانه شهید می شود.

خدا در آیه 5 سوره قصص می گوید: «من اراده می کنم تا بر کسانی که مُستَضعَف شده اند، منّت بنهم و آنان را پیشوایان مردم قرار دهم و آنان را وارث زمین کنم». منظور از آنان، اهل بیت(علیهم السلام) می باشند که دشمنان، حقّ آنان را غصب می کنند، امّا سرانجام خداوند به آنان حکومت زمین را می دهد.

من فکر می کنم واژه «مظلوم» به خوبی «مُستَضعَف مؤمن» را معنا کند.

* آیه 32 سوره سبا: مستضعفِ کافر

مستضعفِ کافر کسی است که سخن حقّ به او رسیده است، حقّ را شناخته

ص:266

است و آن را انکار کرده است، او به اختیار خود به سخن رهبرش گوش کرده است و گمراه شده است. او در روز قیامت به عذاب جهنّم گرفتار می شود.

من فکر می کنم واژه «پیرو گمراه» به خوبی «مستضعف کافر» را معنا کند.

* آیه 97 سوره نساء: مُستَضعَف فکری.

مُستَضعَف فکری کسی که است که به سبب ضعف فکری نتواند حقّ را تشخیص دهد، مثل انسانی که دیوانه است یا کودکی که در همان سنّ کودکی از دنیا برود. همچنین کسی که اصلاً پیام اسلام به او نرسیده است، مُستَضعَف فکری است، درواقع او نه کافر است و نه مسلمان. زمینه ایمان آوردن برای او فراهم نشده است.

کافر کسی است که حقّ را بشناسد و آن را قبول نکند، کسی که اصلاً چیزی از حقّ نشنیده است، کافر نیست ! این نکته، بسیار مهم است: مُستَضعَف فکری، اصلاً کافر نیست.

هیچ کس نمی داند که سرنوشت «مُستَضعَف فکری» در روز قیامت چه خواهد شد، خدا در روز قیامت، برای آنان زمینه امتحان را فراهم می کند و به آنان حقِّ انتخاب می دهد. آنان به اختیار خود، ایمان یا کفر را انتخاب می کنند، اگر ایمان را انتخاب نمودند به بهشت می روند و گر نه جهنّم جایگاه آنان است.(149)

من فکر می کنم واژه «بی خبر» و «عقب مانده» به خوبی «مُستَضعَف فکری» را معنا کند.

ص:267

* * *

سَبَأ: آیه 35 - 34

وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَة مِنْ نَذِیر إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کَافِرُونَ (34) وَقَالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالًا وَأَوْلَادًا وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ (35)

تو محمّد(صلی الله علیه وآله) را برای رستگاری مردم فرستادی تا آنان را از جهل و نادانی نجات دهد. محمّد(صلی الله علیه وآله) از مردم خواست تا بُت پرستی را رها کنند، امّا ثروتمندان مکّه با او دشمنی کردند و به او ایمان نیاوردند.

آنان به محمّد(صلی الله علیه وآله) می گفتند: «برای چه ما را از عذاب می ترسانی؟ خدا به ما ثروت زیادی داده است، این نشانه آن است که خدا ما را دوست دارد، خدا هرگز دوستان خود را عذاب نمی کند، آبادی دنیای ما، دلیل آبادی آخرت ما است».

اکنون تو با محمّد(صلی الله علیه وآله) چنین سخن می گویی: ای محمّد ! من پیامبران را برای مردم فرستادم تا آنان را از عذاب من بترسانند، امّا ثروتمندان با پیامبران دشمنی کردند و به آنان گفتند: «ما به رسالت شما، کافر هستیم، ثروت و فرزندان ما بیش از شماست و این نشان می دهد که خدا ما را دوست دارد و هرگز عذاب نخواهیم شد».

آری، این قصّه همیشگی تاریخ است، ثروتمندانی که شیفته دنیا شده اند، در مقابل پیامبران و بندگان خوب تو ایستاده اند. آن ثروتمندان غافل بیشتر به فکر هوسرانی هستند و سخنان پیامبران را مخالف خواسته های خود می یابند

ص:268

و برای همین با آنان دشمنی می کنند.

* * *

سَبَأ: آیه 39 - 36

قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشَاءُ وَیَقْدِرُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ (36) وَمَا أَمْوَالُکُمْ وَلَا أَوْلَادُکُمْ بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنَا زُلْفَی إِلَّا مَنْ آَمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَأُولَئِکَ لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَهُمْ فِی الْغُرُفَاتِ آَمِنُونَ (37) وَالَّذِینَ یَسْعَوْنَ فِی آَیَاتِنَا مُعَاجِزِینَ أُولَئِکَ فِی الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ (38) قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَیَقْدِرُ لَهُ وَمَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْء فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ (39)

آیا ثروت ثروتمندان، نشانه آن است که تو آنان را دوست داری؟ اگر چنین است پس چرا بیشتر پیامبران تو در فقر زندگی می کردند؟

اکنون می خواهی پاسخ این سؤال را بدهی، از محمّد(صلی الله علیه وآله)می خواهی تا به آنان چنین بگوید:

خدا به هر کس بخواهد، روزی فراوان می دهد و هر کس را که بخواهد، تنگ روزی می کند، ثروت یا فقر، هیچ ربطی به دوستی خدا ندارد ولی بیشتر مردم این را نمی دانند.

ثروت و فرزندانتان هرگز شما را به خدا نزدیک نمی کند، البتّه اگر کسی ثروتمند باشد و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد، خدا به او دوبرابر پاداش می دهد و در روز قیامت، در بهترین جای بهشت، آسوده خاطر خواهد بود.

ولی ثروتمندانی که راه کفر را برگزیدند و پنداشتند می توانند از قدرت خدا

ص:269

فرار کنند، سرنوشت بدی خواهند داشت، آنان به جهنّم فرا خوانده می شوند.

این خداست که به مصلحت خویش، روزیِ هر کس را که بخواهد، فراوان می دهد و هر کس را که بخواهد روزیِ اندک عطا می کند.

اگر شما چیزی را در راه او انفاق کنید، خدا عوض آن را به شما می دهد و آن را جبران می کند که او بهترین روزی دهنده است.

* * *

او قرآن می خواند، به آیه 39 این سوره رسید، قدری فکر کرد، او بارها در راه خدا انفاق کرده بود، امّا عوض آن را ندیده بود، با خود گفت: چرا من نتیجه این آیه را در زندگی خود نمی بینم؟ خدا می گوید: «اگر کسی چیزی را در راه من انفاق کند، من آن را جبران می کنم»، امّا من که هیچ وقت ندیدم پولی را که در راه خدا می دهم، خدا آن را برایم جبران کند !

او تصمیم گرفت تا این سؤال را از امام صادق(علیه السلام) بپرسد، نزد آن حضرت رفت و این آیه را خواند و سؤالش را این گونه پرسید:

__ چرا وقتی من در راه خدا چیزی انفاق می کنم، خدا برایم جبران نمی کند.

__ اگر کسی از مال حلال و در راهی که خدا راضی است، انفاق کند، خدا قطعاً آن را جبران می کند.

او به فکر فرو رفت، او فهمید که مشکل چه بوده است، باید پولی که انسان در راه خدا می دهد، از راه حلال به دست آمده باشد، اگر کسی پولی را از راه حرام به دست آورد و همه آن را انفاق کند، خدا آن را جبران نمی کند.(150)

ص:270

* * *

سَبَأ: آیه 41 - 40

وَیَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعًا ثُمَّ یَقُولُ لِلْمَلَائِکَةِ أَهَؤُلَاءِ إِیَّاکُمْ کَانُوا یَعْبُدُونَ (40) قَالُوا سُبْحَانَکَ أَنْتَ وَلِیُّنَا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ کَانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ (41)

مردم مکّه مشرک بودند و فرشتگان را شریک خدا می دانستند، این عقیده باطلی بود.

تو هیچ شریکی نداری، فرشتگان مأموران تو هستند و تو درباره کارهایی که انجام می دهند، از آنان سؤال می کنی.

چگونه ممکن است فرشتگان، شریک تو باشند و تو از آنان سؤال کنی؟

وقتی که روز قیامت فرا رسد و مشرکان برای حسابرسی به پیشگاه تو حاضر شوند، تو از فرشتگان می پرسی: «آیا این ها شما را می پرستیدند و شما را شریک من می دانستند؟».

فرشتگان در جواب می گویند: «تو بالاتر از آن هستی که شریک داشته باشی، تو سرور ما هستی، این مشرکان ما را نمی پرستیدند، بلکه جنّ ها را می پرستیدند و بیشتر این مشرکان به جنّ ها ایمان آورده بودند».

* * *

برای این که بتوانم این آیه را بهتر بفهمم باید چند نکته را بدانم:

* نکته اوّل

شیطان که نامش ابلیس بود، از گروه جنّ ها بود. او بر آدم سجده نکرد و از

ص:271

درگاه تو رانده شد، او قسم خورد که انسان ها را گمراه کند. او گروهی از جنّ های دیگر را به یاری گرفت. منظور از «جنّ ها» همان شیاطینی هستند که به شیطان (ابلیس) کمک می کنند.

* نکته دوم

شیاطین برای گمراهی مردم، مجسّمه هایی ساختند و به آنان گفتند: «این مجسّمه های فرشتگان است، بر این مجسّمه ها سجده کنید تا آنان شما را دوست بدارند و در روز قیامت از شما شفاعت کنند». این گونه بود که انسان ها بر آن مجسّمه ها سجده کردند و کم کم به عبادت آن ها رو آوردند.

* نکته سوم

کسانی که آن مجسّمه ها را می پرستیدند، با خود می گفتند: «ما فرشتگان را می پرستیم»، امّا آنان در واقع شیاطین را می پرستیدند، زیرا این شیاطین بودند که این مجسّمه ها را ساختند و مردم را به پرستش آن ها فرا خواندند. پس در روز قیامت فرشتگان به خدا می گویند: «مشرکان ما را نمی پرستیدند، بلکه جنّ ها را می پرستیدند».(151)

* * *

سَبَأ: آیه 42

فَالْیَوْمَ لَا یَمْلِکُ بَعْضُکُمْ لِبَعْض نَفْعًا وَلَا ضَرًّا وَنَقُولُ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّتِی کُنْتُمْ بِهَا تُکَذِّبُونَ (42)

روز قیامت، روز سختی برای مشرکان خواهد بود، هیچ کس آنان را یاری نخواهد کرد، آن روز دیگر نمی توانند به یکدیگر سود و زیانی برسانند، آنان

ص:272

جهنّم را دروغ می شمردند و می گفتند وقتی مرگ سراغ ما بیاید، دیگر زنده نمی شویم.

امّا روز قیامت فرا می رسد و تو همه آنان را زنده می کنی، فرشتگان زنجیرهای آهنین بر گردن آن ها می اندازند و آن ها را با صورت بر روی زمین می کشانند و به سوی جهنّم می برند.(152)

وقتی آنان آتش سوزان جهنّم را می بینند، هراسان می شوند و صدای ناله آنان بلند می شود، آن وقت است که تو به آنان می گویی: «بچشید عذاب آتشی را که آن را دروغ می پنداشتید».

ص:273

سَبَأ: آیه 43

وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آَیَاتُنَا بَیِّنَات قَالُوا مَا هَذَا إِلَّا رَجُلٌ یُرِیدُ أَنْ یَصُدَّکُمْ عَمَّا کَانَ یَعْبُدُ آَبَاؤُکُمْ وَقَالُوا مَا هَذَا إِلَّا إِفْکٌ مُفْتَرًی وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ (43)

بزرگان مکّه از بُت پرستی دفاع می کردند، آنان بُت هایی را شریک تو قرار داده بودند و مردم را به پرستش آن بُت ها تشویق می کردند و آنان را از راه تو گمراه می کردند.

محمّد(صلی الله علیه وآله) با آنان بارها سخن گفت ولی آنان حقّ را انکار کردند، زیرا آنان منافع خود را در بُت پرستی مردم می دیدند، پول، ثروت و ریاست آن ها در گرو بُت پرستی بود.

وقتی محمّد(صلی الله علیه وآله) برای آنان قرآن می خواند، آنان به مردم چنین می گفتند: «این مرد فقط می خواهد شما را از دین نیاکان شما بازدارد، این قرآن هم ساخته و بافته ذهن اوست، او دروغ می گوید، او هرگز فرستاده خدا نیست».

ص:274

بزرگان مکّه وقتی می دیدند که بعضی از مردم شیفته زیبایی قرآن شده اند به

آنان می گفتند: «ای مردم ! این قرآن، جادویی بیش نیست. محمّد می خواهد شما را با قرآن، افسون کند».

* * *

سَبَأ: آیه 45 - 44

وَمَا آَتَیْنَاهُمْ مِنْ کُتُب یَدْرُسُونَهَا وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِنْ نَذِیر (44) وَکَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آَتَیْنَاهُمْ فَکَذَّبُوا رُسُلِی فَکَیْفَ کَانَ نَکِیرِ (45)

به راستی چرا آنان محمّد(صلی الله علیه وآله) را دروغگو خواندند؟

دروغگو کسی است که بر خلافِ حقیقت سخن بگوید. محمّد(صلی الله علیه وآله) بر خلافِ کدام حقیقت سخن گفته است؟

آیا آنان حقیقت را می دانند؟

آنان که پیش از این کتاب آسمانی و پیامبری نداشته اند، آنان از فهم حقیقت محروم بوده اند، نه پیامبری داشتند و نه کتابی ! پس چرا می گویند محمّد(صلی الله علیه وآله)خلاف حقیقت می گوید؟

شاید منظورشان از حقیقت، همان خرافات آنان است، آنان بُت ها را می پرستند، بُت پرستی خرافه ای بیش نیست. هیچ کتاب آسمانی، مردم را به بُت پرستی دعوت نکرده است، هیچ پیامبری مردم را به بُت پرستی دعوت نکرده است.

اگر سخن محمّد(صلی الله علیه وآله) با بُت پرستی مخالف است، معنایش چیست؟

سخن محمّد(صلی الله علیه وآله)، مخالفِ خرافات است، سخن او هرگز، مخالف حقیقت نیست.

ص:275

* * *

کسانی قبل از بُت پرستان مکّه روی این زمین زندگی می کردند، آن ها هم پیامبران خود را دروغگو خواندند، تو به آنان نعمت های فراوانی داده بودی، نعمت هایی که یک دهم آن را هم به بُت پرستان مکّه نداده بودی ! آنان در اوج تمدّن بودند.

قوم نوح(علیه السلام)، قوم عاد، قوم ثَمود، قوم ابراهیم(علیه السلام)، قوم لوط(علیه السلام)، قوم مَدین !

همه آنان پیامبران خود را دروغگو پنداشتند. این قانون توست، تو به کافران مهلت می دهی، سپس آنان را به عذاب گرفتار می سازی، به راستی که تو آنان را به سختی مجازات کردی !

* * *

سَبَأ: آیه 46

قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُمْ بِوَاحِدَة أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّة إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذَاب شَدِید (46)

اکنون از محمّد(صلی الله علیه وآله) می خواهی تا به مردم مکّه چنین بگوید: «ای مردم ! من به شما یک پند می دهم و آن این است که دو نفر، دو نفر یا یک نفر، یک نفر در امر دین برای خدا به پاخیزید، سپس اندیشه کنید تا برای شما معلوم شود که پیامبر شما دیوانه نیست، او شما را از عذاب سختی که در پیش روی شماست، آگاه می سازد و می ترساند».

* * *

این آیه از سه مرحله سخن می گوید:

* مرحله اوّل: خیزش

ص:276

اوّلین و مهم ترین قدم برای سعادت این است که انسان به خاطر خدا به پاخیزد. این همان خیزش است.

انسانی که در دام خرافات و جهالت ها گرفتار شده است، باید از گذشته اش جدا شود و به سوی خدا حرکت کند. در این صورت است که او به همه خوبی ها می رسد.

انسانی که در محیط کفر و بُت پرستی است، همانند آن دانه ای است که در دل خاک است، او زمانی سر از خاک بیرون می آورد که جوانه بزند و پوسته خود را بشکافد. اگر هزاران باران ببارد، ولی دانه جوانه نزند، فایده ای ندارد.

این آیه به انسان می گوید که باید مانند آن دانه، جوانه بزند، اگر هزاران پیامبر هم از طرف خدا فرستاده شوند، تا زمانی که کسی از درون جوانه نزند، رشد نمی کند.

این خیزش لازم نیست حتماً به همراهی دیگری باشد، اگر دوست و رفیقی با من همراه بود، چه بهتر ! امّا من نباید منتظر بمانم. باید برخیزم.

گاهی چند دانه که کنار هم هستند، با هم جوانه می زنند و با هم خاک را کنار می زنند، امّا گاهی دانه ای تنها در دل خاک است، او نباید از تنهایی خود بترسد، اگر او می خواهد به درختی تنومند تبدیل شود، باید جوانه بزند، وقتی دانه های دیگر در خوابند، او نباید منتظر دیگران بماند.

پیامبر از مردم می خواهد برخیزند، چه تنها باشند، چه با دیگران ! مهم این خیزش درونی است. این باید اتّفاق بیفتد، هیچ کس نباید منتظر دیگری بماند، البتّه چقدر خوب است که انسان ها یکدیگر را یاری کنند و با هم برخیزند. آن وقت است که یک خیزش عمومی در جامعه روی می دهد و جامعه به سوی رستگاری حرکت می کند.

ص:277

* مرحله دوم: اندیشه

دوّمین قدم برای سعادت انسان، اندیشه است. وقتی دانه ای جوانه زد، ابتدا ریشه در دل خاک می دواند، موادی را که لازم دارد از خاک می گیرد و به سوی نور حرکت می کند.

انسان باید در کتاب آفرینش فکر کند، این آسمان و زمین برای چه خلق شده اند؟ این جهان هرگز به خودی خود خلق نشده است، آفریننده ای توانا این جهان را آفریده است.

آری، انسان فکر می کند که از کجا آمده است و به کجا می رود و برای چه به اینجا آمده است؟

انسان با عقل خود می فهمد که این جهان بیهوده خلق نشده است، کسی که این جهان را آفریده است از آفرینش آن هدفی داشته است. او حرکت می کند و می فهمد که پیامبر او را به سوی خدا می خواند.

* مرحله سوم: ایمان

انسانی که برای خدا قیام کرده است و فکر کرده است، سخن محمّد(صلی الله علیه وآله) را می شنود، قرآن را می خواند، به فکر فرو می رود، او می شنود که دشمنان می گویند: «این پیامبر دیوانه است»، او باز هم فکر می کند، آیا ممکن است محمّد(صلی الله علیه وآله) دیوانه باشد؟

این قرآن، کتابی است که محمّد(صلی الله علیه وآله) آن را برای مردم آورده است، آیا یک انسان دیوانه می تواند چنین سخن بگوید؟

قرآن، کتابی است که هرگز کسی نمی تواند یک سوره مانند آن را بیاورد، اگر واقعاً محمّد(صلی الله علیه وآله) دیوانه است، پس چرا هیچ عاقلی نمی تواند یک سوره مانند قرآن او بیاورد؟

ص:278

او می فهمد که قرآن، معجزه جاوید محمّد(صلی الله علیه وآله) است، هیچ کس تا به حال نتوانسته است یک سوره مانند قرآن بیاورد. اینجاست که به قرآن ایمان می آورد و یکتاپرست می شود و به پیامبری محمّد(صلی الله علیه وآله) ایمان می آورد.

او تا اینجا به راه یکتاپرستی و نبوّت رهنمون شده است. او قرآن را با دقّت می خواند، آیه ای که در روز عید غدیر خُمّ نازل شد را می خواند، او می فهمد که خدا، دین خود را با ولایت علی(علیه السلام) کامل کرد.(153)

آری، خدا هرگز انسان ها را بدون امام رها نمی کند، برای جانشینی پس از پیامبر، برنامه دارد. خدا بعد از پیامبر، علی(علیه السلام)و فرزندان معصوم او را برای هدایت مردم قرار داد. خدا آنان را از گناه و زشتی ها پاک گردانید و به آنان مقام عصمت داد و وظیفه هدایت مردم را به دوش آنان نهاد و از مردم خواست تا از آنان پیروی کنند.

خلاصه سخن آن شد که انسان باید این سه مرحله را به ترتیب پشت سر بگذارد: خیزش از درون، اندیشه، ایمان. این ایمان او را به راهی مستقیم هدایت می کند، راه ولایت که ادامه مسیر یکتاپرستی و نبوّت است.(154)

* * *

وقتی دانه ای جوانه زد و ریشه های خود را به دل زمین فرستاد، آن وقت می تواند از دل خاک سربردارد و به دنیای نور وارد شود. انسان هم اگر خیزش درونی داشت و اندیشه کرد، به حقّ بودن پیامبر و قرآن پی می برد، آن وقت است که به دنیای ایمان وارد می شود و یکتاپرست می شود.

این نکته بسیار مهمّی است که قرآن، ایمان را نتیجه اندیشه و تفکّر می داند، ایمانی که از تفکّر بهره ای ندارد، بی ارزش است، ایمانی که از روی توهّم و خواب و خیال به دست آید، ارزشی ندارد، وقتی تندبادی فرا رسد، حقیقت

ص:279

آشکار می شود. ایمانی که از روی توهّم و خواب و خیال است، با تندباد از بین می رود و از آن هیچ نمی ماند، امّا ایمانی که ریشه در اندیشه دارد، استوار باقی می ماند.

اکنون که این مطلب را نوشتم فهمیدم چرا یک ساعت تفکّر بهتر از هفتاد سال عبادت است ! (155)

ممکن است من سال ها نماز بخوانم، این نماز مانند بوته نیلوفری است که زیباست، گل های زیبای نیلوفر، همه را مجذوب خود می کنند، امّا وقتی فکر می کنم، می فهمم که باید همچون درختی باشم که ریشه در خاک می دواند.

وقتی طوفان بیاید، گل نیلوفر نابود می شود، امّا این درخت است که پابرجا می ماند.

اسلام از من می خواهد در خاک اندیشه، ریشه بدوانم. اسلام، دین تفکّر است، افسوس که دیگران اسلام را به گونه ای دیگر، برایم معرّفی کرده اند، من امروز اسلام واقعی را شناختم. باید به تفکّر و اندیشه، سلامی دوباره کنم.

اگر یک ساعت نماز بخوانم، یک ساعت عبادت کرده ام، امّا اگر یک ساعت فکر کنم، مثل این است که بیش از 600 هزار ساعت عبادت نموده ام. (هفتاد سال، بیش از 600 هزار ساعت است).

کدام دین همانند اسلام این قدر به تفکّر اهمیّت داده است؟

مسیحیّتی که امروز در جهان وجود دارد، در همان قدم اوّل به من می گوید که فکر و عقل را کنار بگذارم.

این دین به من می گوید: خدا هم یکی است و هم سه تا. خدای یگانه مساوی با خدای پدر و خدای پسر (عیسی) و خدای روح القدس (جبرئیل) است. وقتی به مسیحی ها می گویم: این که خدا یکی باشد و در همان حال، سه خدا

ص:280

باشد، خلاف عقل است، به من می گویند: «باید عقل را کنار بگذاری».

اسلام به من می گوید: از راه فکر و اندیشه ایمان بیاور ! اگر از راه دیگری اسلام آوردی، برگرد، دوباره مسلمان شو !

* * *

سَبَأ: آیه 47

قُلْ مَا سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْر فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْء شَهِیدٌ (47)

در آیه 23 سوره شوری به محمّد(صلی الله علیه وآله) فرمان دادی تا به مردم چنین بگوید: «برای این رسالت از شما مزدی نمی خواهم جز این که خاندان مرا دوست بدارید».

محمّد(صلی الله علیه وآله) آن آیه را برای مردم مکّه خواند، آنان وقتی آن آیه را شنیدند با خود گفتند: «محمّد(صلی الله علیه وآله) بُت های ما را خدایان دروغین می پندارد، او می گوید بت های ما در روز قیامت در آتش خواهند سوخت، او این گونه از خدایان ما بدگویی می کند، ولی به ما می گوید که خاندان او را دوست بداریم».

اکنون تو این آیه را نازل می کنی و از محمّد(صلی الله علیه وآله) می خواهی تا به آنان چنین بگوید: «ای مردم ! آن پاداشی که از شما خواسته ام به نفع خود شماست. بدانید که پاداش من با خداست و او بر هر چیزی آگاه است».

آری، اگر پیامبر از آنان خواست تا خاندان او را دوست داشته باشند، برای این است که نفع آن به خود آنان می رسد، هر کس خاندان پیامبر را دوست بدارد، از نعمت هدایت آنان بهره مند می شود و در روز قیامت از عذاب رهایی می یابد.(156)

* * *

ص:281

خاندان پیامبر کیستند؟

این آیه در مکّه نازل شد، در آن زمان، منظور از خاندان پیامبر، خدیجه(علیها السلام)(همسر پیامبر) و دخترش فاطمه(علیها السلام) و علی(علیه السلام)بود.

سال ها گذشت. پیامبر به مدینه هجرت کرد، آن روز دیگر خدیجه(علیها السلام) از دنیا رفته بود، فاطمه(علیها السلام) با علی(علیه السلام) ازدواج کرده بود و حسن و حسین(علیهما السلام) به دنیا آمده بودند، مردم مدینه می دیدند که پیامبر قبل از اذان صبح از خانه خود بیرون می آمد و به درِ خانه فاطمه(علیها السلام) می آمد و در می زد و آیه 23 سوره احزاب را می خواند: «خدا اراده کرده است که اهل بیت را از هر پلیدی پاک نماید ».

این گونه همه مردم می فهمیدند که منظور از «اهل بیت(علیهم السلام)» همان علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) می باشند.(157)

در واقع این آیه می خواهد راه امامت و ولایت را نشان بدهد، امروز هر کس می خواهد مزد پیامبر را بدهد، باید مهدی(علیه السلام) را دوست بدارد و از او پیروی کند، زیرا امروز او، جلوه ولایت و امامت است.

من باید بدانم اگر مهدی(علیه السلام) را دوست بدارم، به خود نفع رسانده ام، درست است مزد رسالت را ادا کرده ام، امّا مهدی(علیه السلام)که نیازی به این دوستی من ندارد، این من هستم که با این دوستی، پیش خدا ارزش پیدا می کنم.

خوشا به حال کسی که مهدی(علیه السلام) را با تمام وجود دوست دارد و به یاری او می اندیشد !

خوشا به حال کسی که تلاش می کند تا نام و یاد مهدی(علیه السلام) را زنده نگاه دارد و سرود مهر تو را سر می دهد و محبّت او را بر دل های مردم، پیوند می زند !

چنین کسی مزد رسالت پیامبر را به خوبی ادا کرده است و از زندگی خود، توشه ای ارزشمند برای آخرت برگرفته است.

ص:282

* * *

سَبَأ: آیه 48

قُلْ إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَّامُ الْغُیُوبِ (48)

بُت پرستان از محمّد(صلی الله علیه وآله) می پرسیدند که این قرآن را از کجا آورده است؟ آنان که مجذوب قرآن شده بودند می خواستند بدانند چه کسی به محمّد(صلی الله علیه وآله) این سخنان را آموخته است؟

اکنون از محمّد(صلی الله علیه وآله) می خواهی که به آنان چنین بگوید: «ای مردم ! بدانید خدای یگانه که از همه چیز باخبر است، قرآن را به قلب من وحی می کند».

* * *

سَبَأ: آیه 49

قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ (49)

بُت پرستان با محمّد(صلی الله علیه وآله) دشمنی کردند، او را دیوانه خواندند، سنگ به او پرتاب کردند و خاکستر بر سرش ریختند، یارانش را شکنجه نمودند، امّا محمّد(صلی الله علیه وآله) دست از آرمان خود برنداشت.

محمّد(صلی الله علیه وآله) با همه سختی ها و مشکلات، باز هم مردم را به سوی یکتاپرستی فرا می خواند و برای آنان قرآن می خواند، گروهی از مردم جذب زیبایی های قرآن می شدند و به او ایمان می آوردند.

بعضی از بزرگان مکّه به دوستان خود گفتند: «چاره ای نیست باید صبر کنیم، دیر یا زود محمّد می میرد، وقتی او مُرد، قرآن او هم نابود می شود».

از محمّد(صلی الله علیه وآله) می خواهی تا به آنان چنین بگوید: «حقّ آمد، این باطل است که نابود می شود و هیچ اثری از آن نمی ماند».

آری، اسلام و قرآن برای همیشه باقی خواهد ماند و هرگز نابود نخواهد شد،

ص:283

این باطل است که نابود می شود و هیچ اثری از آن نخواهد ماند.

* * *

محمّد(صلی الله علیه وآله) در مکّه بود که تو این آیه را بر او نازل کردی، هنوز او به مدینه هجرت نکرده بود، یاران او زیر شکنجه بُت پرستان بودند، امّا تو به او وعده دادی که باطل نابود خواهد شد و کفر و بُت پرستی از بین خواهد رفت.

بیش از ده سال گذشت، سال هشتم هجری فرا رسید، محمّد(صلی الله علیه وآله) با لشکری ده هزار نفری به سوی مکّه حرکت کرد تا این شهر را از لوث بُت ها پاک گرداند. بُت پرستان داخل و اطراف کعبه بُت های زیادی قرار داده بودند، کعبه یادگار ابراهیم(علیه السلام) بود، باید آنجا از وجود بُت ها پاک می شد.

محمّد(صلی الله علیه وآله) وارد شهر مکّه شد و کنار کعبه آمد، همه بُت ها را با عصای خویش به زمین افکند و این آیه را خواند: «حقّ آمد، این باطل است که نابود می شود و هیچ اثری از آن نمی ماند».(158)

آن روز کعبه از وجود همه بُت ها پاک گردید. این وعده ای بود که تو به محمّد(صلی الله علیه وآله) داده بودی.

تو وعده دیگری هم به بندگان خوبت داده ای، روزگاری که مهدی(علیه السلام) ظهور کند، بُت پرستی به طور کامل نابود خواهد شد.

آری، مهدی(علیه السلام) همان کسی است که روزی همه بُت های جهان را نابود می کند، بُت هایی که بشر با دست خود ساخته یا با ذهن خود آفریده است و آن ها را پرستش می کند.

آری، باطل نابودشدنی است. این وعده توست و وعده تو هرگز تخلّف ندارد.(159)

* * *

ص:284

سَبَأ: آیه 50

قُلْ إِنْ ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَی نَفْسِی وَإِنِ اهْتَدَیْتُ فَبَِما یُوحِی إِلَیَّ رَبِّی إِنَّهُ سَمِیعٌ قَرِیبٌ (50)

بُت پرستان به محمّد(صلی الله علیه وآله) می گفتند: «ای محمّد ! چرا تو دین ما را رها کردی؟ چرا از پرستش بُت ها دست کشیده ای؟ به راستی که تو گمراه شده ای».

اکنون به محمّد(صلی الله علیه وآله) فرمان می دهی تا به آنان بگوید: «ای مردم ! اگر گمراه شوم از طرف خود گمراه شده ام و اگر راه هدایت یابم به وسیله وحی است که خدا برایم می فرستد به راستی که خدای من شنوا و به بندگان خود نزدیک است».

با این سخن آنان فهمیدند که محمّد(صلی الله علیه وآله) هر چه دارد از وحیی دارد که بر او نازل می شود، اگر تو او را به حال خود رها کنی، گمراه می شود، امّا تو قرآن را بر قلب او نازل کردی و این گونه راه هدایت را به او نشان دادی، محمّد(صلی الله علیه وآله)هرگز گمراه نمی گردد، زیرا حقیقت قرآن در قلب اوست و قرآن، همان هدایت واقعی است.

پیام این آیه برای همه انسان ها در همه زمان ها و مکان ها می باشد، اگر تو انسان را به حال خود رها کنی، گمراه می شود، زیرا پیدا کردن راه حقّ از میان راه های باطل فقط با توفیق تو امکان پذیر است.

درست است که تو به انسان عقل داده ای، امّا نور عقل نمی تواند همه پرده های ظلمت را بشکافد، انسان نیاز به وحی دارد، وحی همان نور هدایتی است که هیچ گمراهی در آن نیست.

محمّد(صلی الله علیه وآله) به همه اعلام می کند که من هم بدون وحی نمی توانم راه به جایی ببرم، تکلیف شما دیگر روشن است. او از همه دعوت می کند تا به قرآن پناه ببرند و از نور آن بهره ببرند و از تاریکی ها و ظلمت ها رهایی یابند.

ص:285

* * *

سَبَأ: آیه 54 - 51

وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلَا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِنْ مَکَان قَرِیب (51) وَقَالُوا آَمَنَّا بِهِ وَأَنَّی لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِنْ مَکَان بَعِید (52) وَقَدْ کَفَرُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ وَیَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ مِنْ مَکَان بَعِید (53) وَحِیلَ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ مَا یَشْتَهُونَ کَمَا فُعِلَ بِأَشْیَاعِهِمْ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ کَانُوا فِی شَکّ مُرِیب (54)

بُت پرستان محمّد(صلی الله علیه وآله) را دیوانه خطاب کردند و او را جادوگر و دروغگو خواندند و با او دشمنی های زیادی کردند، امّا تو به آنان فرصت دادی، سرانجام مهلت آنان تمام می شود و مرگ به سراغ آنان می آید تو فرشتگان را به سویشان می فرستی تا جان آنان را بگیرند. در آن لحظه، پرده ها از جلو چشمانشان کنار می رود و عذاب تو را می بینند.

از آن لحظه آنان، برای محمّد(صلی الله علیه وآله) سخن می گویی: «اگر ببینی آنان چه حال اسفناکی دارند، وقتی که فریادشان از ترس عذاب بلند می شود، آنان می خواهند فرار کنند، امّا هیچ راه فراری برایشان نیست و فرشتگان آنان را از جایی که انتظارش را نداشتند می گیرند».

لحظه مرگ برای آن بُت پرستان لحظه سختی است، آنان به فرشتگان می گویند: «ما به قرآن ایمان آوردیم»، امّا این ایمان آنان ارزشی ندارد.

مهم این است که انسان به غیب ایمان بیاورد و با درک عقلانی خود به سوی تو بازگردد و از گناهان پشیمان شود، امّا وقتی عذاب فرا رسد، دیگر توبه پذیرفته نمی شود.

آری، تو قبل از فرا رسیدن عذاب، توبه بندگان خود را می پذیری، زیرا این

ص:286

توبه از روی اختیار و انتخاب است، امّا وقتی عذاب تو نازل بشود، توبه انسان ها پذیرفته نمی شود، آن لحظه، دیگر لحظه انتخاب نیست، آن توبه از روی انتخاب نیست، از روی ترس و وحشت است.

تو به آنان فرصت دادی ولی آنان قرآن را انکار کردند و از روی نادانی، نسبت های ناروایی به قرآن دادند، آنان قرآن را جادو و افسانه و دروغ پنداشتند.

این گونه است که فرشتگان جان آنان را می گیرند و آنان برای همیشه از دنیایی که خواهان و مشتاق آن بودند جدا می شوند. این همان سرنوشتی است که کافران پیشین نیز به آن مبتلا شدند، همان کافرانی که در عذاب تو در شکّ و تردید بودند.

* * *

حارث هَمْدانی یکی از یاران علی(علیه السلام) بود، روزی او نزد علی(علیه السلام) نشسته بود، علی(علیه السلام) برای او آیه 51 این سوره را خواند: «اگر ببینی آنان چه حال اسفناکی دارند وقتی که فریادشان از ترس عذاب بلند می شود، آنان می خواهند فرار کنند، امّا راه فراری ندارند و فرشتگان آنان را از جایی که انتظارش را نداشتند می گیرند».

علی(علیه السلام) با خواندن این آیه می خواست حارث همدانی را از آینده ای دور باخبر کند، علی(علیه السلام) از سپاهی سخن گفت که در دل زمین فرو می رود، او از زمان ظهور مهدی(علیه السلام) سخن گفت.(160)

وقتی مهدی(علیه السلام) ظهور کند سفیانی سپاهی را آماده می کند و آن ها را به جنگ مهدی(علیه السلام) می فرستد. سفیانی می خواهد مهدی(علیه السلام) را به قتل برساند.

«سفیانی» در سوریه حکومت می کند، او خودش در سوریه می ماند و سپاهی

ص:287

با بیش از سیصد هزار نیرو به مدینه می فرستد. سپاه او مدینه را تصرّف می کند سپس از مدینه به سوی مکّه حرکت می کند. سفیانی به آنان دستور داده تا شهر مکّه را تصرّف و کعبه را خراب کنند و مهدی(علیه السلام) را به قتل برسانند.(161)

مهدی(علیه السلام) در آن روز سیصد و سیزده سرباز دارد، چگونه می خواهد در مقابل لشکری با بیش از سیصد هزار سرباز مقابله کند؟

سپاه سفیانی وقتی از مدینه خارج می شود به سرزمین «بَیْدا» می رسد و شب در آنجا منزل می کند.(162)

«بَیْدا» کجا است؟ وقتی پانزده کیلومتر در جاده «مدینه» به سوی «مکّه» پیش بروم به سرزمین «بَیْدا» می رسم.

پاسی از شب می گذرد...

ناگهان فریادی بلند در آن بیابان می پیچد: «ای صحرای بَیْدا ! این قوم ستمگر را در خود فرو ببر».(163)

ناگهان زمین شکافته می شود و آن سپاه را در خود فرو می برد. فقط دو نفر از آن سپاه باقی می ماند. فرشته ای به یکی از آن دو نفر می گوید: «به سوی سفیانی برو و به او خبر ده که سپاهش در دل زمین فرو رفت». سپس رو به نفر دوم می کند و می گوید: «به مکّه برو و به مهدی(علیه السلام) خبر نابودی دشمنانش را بده و به دست او توبه کن».(164)

آن فرشته جبرئیل است که به فرمان خدا به زمین می آید تا سپاه باطل را نابود کند.(165)

آری، تو وعده دادی که مهدی(علیه السلام) را یاری کنی و دشمنانش را نابود نمایی، تو همیشه به وعده های خود عمل می کنی و سرانجام حکومت زمین به دست بندگان خوب تو می رسد.(166)

ص:288

سوره فاطِر

اشاره

ص:289

آشنایی با سوره

1 - این سوره «مکیّ» است و سوره شماره 35 قرآن می باشد.

2 - «فاطر» به معنای «آفریننده» می باشد، در آیه اول چنین می خوانیم: «حمد برای خدایی است که آفریننده آنچه در آسمان ها و زمین است، می باشد». به همین دلیل این سوره را به این نام می خوانند.

3 - موضوعات مهم این سوره چنین است: فرشتگان و مأموریت آنان در جهان، چگونگی خلقت انسان، پرهیز از فتنه های شیطان، قیامت، نشانه های قدرت خدا در طبیعت، هلاکت کافران با عذاب آسمانی...

ص:290

فاطر: آیه 2 - 1

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِکَةِ رُسُلًا أُولِی أَجْنِحَة مَثْنَی وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ مَا یَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْء قَدِیرٌ (1) مَا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَة فَلَا مُمْسِکَ لَهَا وَمَا یُمْسِکْ فَلَا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (2)

حمد و ستایش برای توست که آفریننده آنچه در آسمان ها و زمین است، هستی و فرشتگان را پیام آوران خود گرداندی و به فرشتگان دو یا سه یا چهار بال عطا کردی، تو هر چه بخواهی در جهان آفرینش می افزایی و به هر کاری

توانا هستی.

تو جهان را بر اساس رحمت و مهربانی خود آفریدی، تمام رحمت ها و نعمت ها در دست توست، هر کس را شایسته ببینی از رحمت خود بهره مند می کنی، اگر همه جهانیان دست به دست هم بدهند تا درِ رحمتی را که بر روی

ص:291

من گشودی، ببندند، نمی توانند کاری از پیش ببرند، اگر تو هم درِ رحمتی را بر روی من ببندی، اگر همه جهانیان جمع شوند و بخواهند آن را باز کنند، نمی توانند کاری کنند. تو خدایی توانا و فرزانه هستی، همه کارهای تو از روی حکمت است.

* * *

مناسب است چهار نکته درباره فرشتگان بنویسم:

* نکته اول

فرشتگان مأموران خداوند هستند، خدا به آنان مأموریّت های مختلفی داده است، بعضی وحی را بر قلب پیامبران نازل می کنند، این فرشتگان همان پیام آوران وحی می باشند.

بعضی از آنان مأمور گرفتن جان انسان در هنگام مرگ او می باشند، بعضی خطرات را از انسان دور می کنند، بعضی مأمور نوشتن اعمال و کردار انسان هستند. بعضی مأمور باریدن باران هستند و تمام قطره های باران را که از آسمان می بارد، ثبت می کنند و...(167)

* نکته دوم

فرشتگان به فرمان تو، گاهی به صورت انسان درمی آیند و بر پیامبران و حتّی غیر پیامبران ظاهر می شوند. در قرآن آمده است که فرشتگان به صورت انسان به ابراهیم و لوط(علیهما السلام) ظاهر شدند. همچنین جبرئیل به صورت جوانی زیبا بر مریم(علیها السلام)ظاهر شد.(168)

* نکته سوم

قرآن در اینجا از «بالِ فرشتگان» سخن می گوید، فرشتگان دو یا سه یا چهار بال دارند.

ص:292

من نمی توانم حقیقت این مطلب را درک کنم، فرشتگان جسمی لطیف دارند و از دنیای دیگری هستند که فهم آن برای انسانی همچون من که اسیر دنیایِ مادی است، ممکن نیست.

اکنون یک سؤال به ذهنم می رسد: اگر درک حقیقت فرشتگان برای من ممکن نیست، پس چرا قرآن از تعداد بال های آنان سخن می گوید؟

قرآن می خواهد به من بگوید که فرشتگان در قدرت و مقام با یکدیگر تفاوت دارند، گویا تعداد بال های فرشتگان، نشانه قدرت آنان است. فرشته ای که چهار بال دارد از فرشته ای که سه بال دارد، قوی تر است.

* نکته چهارم

* * *

فاطر: آیه 3

یَا أَیُّهَا النَّاسُ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ هَلْ مِنْ خَالِق غَیْرُ اللَّهِ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالاَْرْضِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّی تُؤْفَکُونَ (3)

اکنون از انسان ها می خواهی تا نعمت هایی را که تو به آنان داده ای به یاد آورند و به آن فکر کنند، تو انسان ها را آفریده ای و به آنان روزی می دهی، آیا

ص:293

آفریننده دیگری هست که از آسمان و زمین به بندگانش روزی دهد؟ جز تو خدایی نیست، پس چرا مردم از پرستش تو روی برمی گردانند و بُت ها را می پرستند؟

آیا بُت ها شایستگی پرستش را دارند؟ آن ها قطعه ای سنگ یا چوب بیشتر نیستند، هیچ سود و زیانی نمی توانند به دیگران برسانند، پس چرا جاهلان بت ها را می پرستند؟

پرستش فقط شایسته توست که زمین و آسمان را آفریدی و روزی بندگان خود را می دهی و آنان را غرق در نعمت های خود می کنی.

* * *

فاطر: آیه 4

وَإِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ وَإِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الاُْمُورُ (4)

تو در این دنیا، به انسان اختیار دادی تا خودش راهش را انتخاب کند، پس اهل ایمان نباید برای گمراهی کافران غصّه بخورند و اندوهناک شوند.

بُت پرستان مکّه محمّد(صلی الله علیه وآله) را دروغگو شمردند و این گونه سعادت را از خود دور کردند، محمّد(صلی الله علیه وآله) برای آنان اندوهناک شد، اکنون تو با او سخن می گویی: «ای محمّد ! اگر تو را دروغگو پنداشتند، غمگین مباش، زیرا پیامبرانی که قبل از تو بودند، نیز دروغگو خوانده شدند. بدان که همه کارها به سوی من باز می گردد».

آری، این سنّت و قانون توست: حقّ و حقیقت، سرانجام پیروز است، امّا شرط آن صبر و استقامت است، سنّت و قانون تو تغییر نمی کند، تو در این قرآن برای محمّد(صلی الله علیه وآله)، حکایت پیامبران را بیان کردی، پیامبران سرانجام بر

ص:294

دشمنان خود پیروز شدند و دشمنان آنان به عذاب سختی گرفتار شدند.

تو انسان را آفریدی، راه حقّ و باطل را به او نشان دادی و او را در انتخاب راه خود آزاد گذاشتی، اگر تو اراده کنی که همه مردم ایمان بیاورند، همه ایمان می آورند، امّا آن ایمان دیگر از روی اختیار نخواهد بود، بلکه از روی اجبار خواهد بود. تو اراده کرده ای که هر کسی به اختیار خود ایمان را برگزیند.

وقتی تو به انسان ها اختیار دادی، طبیعی است که گروهی از انسان ها، راه کفر را انتخاب می کنند و ایمان نمی آورند، اگر کسی این قانون را بداند دیگر از ایمان نیاوردن کافران حسرت و اندوه به خود راه نمی دهد، او می داند که همه چیز در این دنیا روی حساب و کتاب است و تو از ایمان و کفر بندگان خود باخبری. تو به کافران مهلت می دهی و وقتی مهلت آنان به پایان رسید، عذاب را بر آنان نازل می کنی.

* * *

فاطر: آیه 6 - 5

یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَلَا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ (5) إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّمَا یَدْعُو حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِیرِ (6)

تو می دانی که انسان ها فریب دنیا و زیبایی های آن را می خورند و از یاد تو و روز قیامت غافل می شوند، تو می دانی که شیطان دشمن آنان است و تلاش می کند هر طور که هست آن ها را از سعادت محروم کند، پس با انسان ها چنین سخن می گویی: «بدانید که وعده من حقّ است، قیامت، بهشت، جهنّم حقّ است. مبادا زندگی دنیا شما را فریب بدهد ! مبادا شیطان شما را به بخشش

ص:295

من، مغرور کند ! شیطان دشمن شماست، پس او را دشمن بدارید، بدانید که شیطان پیروان خود را به سوی آتش سوزان جهنّم فرا می خواند».

آری، شیطان برای فریب انسان راه های مختلفی می رود، وقتی که انسانی می خواهد از گناه چشم بپوشد و خود را در برابر جلوه فریبنده دنیا حفظ کند، شیطان به او می گوید: «چرا این قدر می ترسی؟ به رحمت خدا امیدوار باش ! خدا مهربان است، الآن گناه کن، لذّت ببر ! بعداً توبه کن، خدا تو را می بخشد».

وقتی او گناه کرد، هر بار که می خواهد توبه کند، باز شیطان به او می گوید: «فرصت برای توبه زیاد است، چرا عجله می کنی؟» و این گونه است که آن انسان به گناه، بیشتر و بیشتر آلوده می شود، فرصت توبه را از دست می دهد، ناگهان مرگش فرا می رسد و بدون توبه از دنیا می رود.

* * *

فاطر: آیه 7

الَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَالَّذِینَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ کَبِیرٌ (7)

تو راه حقّ و باطل را به انسان ها نشان دادی، پیامبران را فرستادی، انسان ها حقّ را شناختند، گروهی به اختیار خود حقّ را انکار کردند و راه کفر را برگزیدند، آنان در روز قیامت در عذاب سختی گرفتار خواهند شد.

گروهی هم سخن پیامبران را شنیدند و به حقّ ایمان آوردند و عمل نیک انجام دادند، تو در روز قیامت خطای آنان را می بخشی و به آنان پاداش بزرگی می دهی.

در روز قیامت جایگاه مؤمنان، بهشت جاویدان است، بهشتی که نهرهای

ص:296

آب در میان باغ های آن جاری است، در آنجا هر چه بخواهند برایشان فراهم است و تو این گونه پرهیزکاران را پاداش می دهی.(169)

* * *

فاطر: آیه 8

أَفَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآَهُ حَسَنًا فَإِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ فَلَا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَرَات إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِمَا یَصْنَعُونَ (8)

محمّد(صلی الله علیه وآله) کافران را به سوی یکتاپرستی فرا می خواند، امّا آنان به سخنان او اعتنا نمی کردند و به کفر خود ادامه می دادند، محمّد(صلی الله علیه وآله) غصّه آنان را می خورد، او دوست داشت که آنان ایمان بیاورند و از عذاب روز قیامت رهایی یابند.

تو از شدّت غم و اندوه محمّد(صلی الله علیه وآله) آگاه بودی، پس به او چنین می گویی:

ای محمّد ! این بُت پرستان را که می بینی فریب شیطان را خورده اند، شیطان کفر و بُت پرستی را برای آنان زیبا جلوه می دهد. کافری که اعمال زشت خود را زیبا می پندارد با مؤمنی که از فریب شیطان می گریزد، یکسان نیست. کافر به سوی آتش سوزان جهنّم گام برمی دارد و مؤمن به سوی بهشت جاویدان !

ای محمّد ! من هر کس را بخواهم رها می کنم تا در گمراهی خود غوطهور شود و هر کس را بخواهم هدایت می کنم، پس تو جان خود را در حسرت آنان تباه مساز ! دیگر غصّه کافران را نخور، بدان که من از کردار و رفتار آنان آگاه هستم.

* * *

منظور تو از این جمله چیست؟

«من هر کس را بخواهم هدایت می کنم».

ص:297

تو قرآن را برای هدایت مردم فرستادی، محمّد(صلی الله علیه وآله) پیام تو را به آنان رساند، این «هدایت اوّل» است.

تو برای کسانی که هدایت اوّل را پذیرفتند و به محمّد(صلی الله علیه وآله)ایمان آوردند، هدایت دیگری قرار می دهی و زمینه کمال بیشتر را برای آنان فراهم می کنی. تو کاری می کنی که او لحظه به لحظه به تو نزدیک تر شود، تو دست او را می گیری و به بهشت خویش رهنمونش می سازی. این «هدایت دوم» است.

این اراده و قانون توست: فقط کسی که هدایت اوّل را پذیرفت، شایستگی دارد با هدایت دوم هدایت شود.

در اینجا مثالی ساده می نویسم: همه می توانند به مدرسه بروند و درس بخوانند، اگر کسی به دبستان نرفت و درس نخواند، در آینده نمی تواند به دانشگاه برود. فقط کسی می تواند به دانشگاه برود (و بعدها پزشک، مهندس و... شود) که دیپلم گرفته باشد.

هدایت اوّل برای همه انسان ها هست، هر کس هدایت اوّل را نپذیرفت، تو او را به حال خود رها می کنی تا در لجاجت و گمراهی خود غوطهور شود، امّا کسی که هدایت اوّل را پذیرفت، تو او را به هدایت دوم، راهنمایی می کنی.

یک بار دیگر سخن تو را می خوانم، تو به محمّد(صلی الله علیه وآله) چنین گفتی: «من هر کس را بخواهم هدایت می کنم»، آری، تو در این سخن، از هدایت دوم سخن گفته ای. هدایت اوّل تو، برای همه انسان ها می باشد.

* * *

فاطر: آیه 9

وَاللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیَاحَ فَتُثِیرُ سَحَابًا فَسُقْنَاهُ إِلَی بَلَد مَیِّت فَأَحْیَیْنَا بِهِ الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا کَذَلِکَ النُّشُورُ (9)

ص:298

محمّد(صلی الله علیه وآله) برای بُت پرستان مکّه از روز قیامت سخن می گفت و به آنان خبر داد که در آن روز، همه انسان ها زنده می شوند. آنان به محمّد(صلی الله علیه وآله) گفتند: «وقتی ما مُردیم و بدن ما خاک شد، چگونه زنده می شویم؟».

چرا آنان به طبیعت نگاه نمی کنند؟ هر سال فصل زمستان زمین مُرده است و گیاهی سبز نیست، فصل بهار که فرا می رسد، تو بادها را می فرستی تا ابرها را به حرکت درآورند. تو این گونه ابرها را به سرزمین های بی گیاه می بری و باران را از آسمان نازل می کنی، آن وقت زمین را با گیاهان زنده می کنی و انواع گیاهان زیبا و سرور آفرین می رویانی.

تو همان خدایی هستی که قدرت داری از خاکی که مرده بود و سرسبزی نداشت، این همه گیاهان را سبز کنی، رستاخیز هم این گونه است. تو می توانی از همین خاک، مردگان را زنده کنی.

چرا بُت پرستان چشم خویش را بر عجایب این دنیا بسته اند؟

در زمستان، درختان چوبی خشکیده به نظر می آیند، چه کسی از این چوب، میوه های خوشمزه و زیبا بیرون می آورد؟ چه کسی دانه گندم را سبز می کند و کشتزاری را پدیدار می سازد؟ دانه گندم در دل خاک است، وقت بهار که فرا می رسد، جوانه می زند و از دل خاک سر برمی دارد و رشد می کند. این ها همه نمونه هایی از قدرت توست.

آری، وعده تو حقّ است، تو مردگان را در روز قیامت زنده می کنی و تو بر هر کاری که بخواهی، توانایی !

ص:299

فاطر: آیه 10

مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعًا إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ وَالَّذِینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَکْرُ أُولَئِکَ هُوَ یَبُورُ (10)

این آیه را می خوانم، می بینم این آیه از چهار بخش تشکیل شده است:

* بخش اوّل: عزّت واقعی

من در جستجوی عزّت هستم، آیا عزّت در پول و ثروت است؟ آیا در پست و مقام است؟ آیا دنیا و آنچه رنگ و بوی دنیا دارد، مرا عزیز می کند؟

هرگز. دنیا به هیچ کس وفا نکرده است، دنیا، نابود شدنی است، هر چه در آن است، نابود می شود.

در کجا در جستجوی عزّت باشم؟

جواب من در این سخن توست: «هر کس عزّت می خواهد، باید آن را از من

بخواهد، زیرا من صاحب همه عزّت ها هستم».

ص:300

آری، عزّت واقعی در نزد توست، عزّتی را که تو بدهی، باقی است، نابود نمی شود، من باید به سوی تو بیایم و از تو طلب عزّت کنم، باید در مقابل تو سر به سجده گذارم و صورت بر خاک بنهم، اگر بنده تو گردم، عزیز شده ام، مهم این است که تو از من راضی باشی و من پیش تو عزیز باشم، این عزّت ارزش دارد.

روز قیامت که فرا رسد، تو مرا به بهشت می بری و در آنجا مهمان نعمت های زیبای خود می کنی، کسی که از عذاب جهنّم رهایی یابد و به بهشت برود، عزّت واقعی را به دست آورده است، عزّتی که هرگز نابود نمی شود و همیشگی است.

* * *

* بخش دوم: عقیده پاک

اکنون سؤال من این است: چگونه نزد تو عزیز شوم؟ چگونه عزّت واقعی را به دست آورم؟

این گونه جواب سؤالم را می دهی: «سخن پاک به سوی من می آید».

جواب تو را می شنوم و به فکر فرو می روم، به راستی منظور تو از «سخن پاک» در اینجا چیست؟

روزی، امام صادق(علیه السلام) این آیه را خواند و به یاران خود آموخت که «سخن پاک»، همان «لا اله الا الله و محمّد رسول الله، علی ولیّ الله» است،: «خدایی جز الله نیست و محمّد(صلی الله علیه وآله) پیامبر اوست، علی(علیه السلام) ولیّ اوست».(170)

اکنون می فهمم که راه عزّت دنیا و آخرت در چیست.

من باید یکتاپرست و مسلمان باشم، تا بتوانم نزد تو عزیز شوم، باید از شرک و بُت پرستی پرهیز کنم، هیچ کس و هیچ چیز را شریک تو قرار ندهم...

ص:301

اکنون می فهمم که منظور از «سخن پاک»، همان عقیده ای است که بر زبان جاری می شود، عقیده ای که از شرک و نادانی، پاک است.

«لا اله الا الله».

در روزگاری زندگی می کنم که هر لحظه بُتی می خواهد دل مرا از آنِ خود کند، تا چشم به هم می زنم می بینم که دل من، اسیر یک بُت شد ! ماشین، خانه، شهرت، ثروت و...

اگر لحظه ای غفلت کنم، دلم به غارت رفته است، دل من، حرم توست، نباید در آن، غیر تو را جای دهم. هیچ چیز نباید فضای دل مرا طوری پُر کند که دیگر جایی برای محبّت تو باقی نماند.

باید همه بُت ها را از وجود خود بیرون کنم، باید فقط خدا را بپرستم. وقتی می گویم: «لا اله إلاّ الله»، یعنی من همه بُت ها را از دل خود بیرون می کنم، من فقط تو را می پرستم.

«محمّد رسول الله».

من به آخرین پیامبر تو ایمان دارم، به قرآنی که تو بر او نازل کردی، به دین و آیین او باور دارم، من راه سعادت را در پیروی از کامل ترین دین تو می دانم. من مسلمانم.

«علی ولیّ الله».

من علی(علیه السلام) را جانشین پیامبر می دانم و ولایت او را پذیرفتم، باور دارم که خدا ولایت او را بر همه مسلمانان واجب کرد، پس از او، یازده فرزند او، یکی بعد از دیگری به امامت رسیدند. امروز هم مهدی(علیه السلام)، امام زمان و حجّت خدا روی زمین است.

* * *

ص:302

* بخش سوم: شرط قبولی اعمال

عقیده پاکی که به زبان آورده شود، کردار نیک را به سوی تو بالا می آورد.

اگر کسی بُت پرست باشد، هر چقدر عمل نیک انجام دهد، عمل او به سوی تو بالا نمی آید. (عمل او قبول نمی شود).

اگر کسی یهودی یا مسیحی باشد، عمل او به سوی تو بالا نمی آید. (عمل او قبول نمی شود).

اگر کسی مسلمان باشد، امّا ولایت اهل بیت(علیهم السلام) را قبول نداشته باشد، عمل او به سوی تو بالا نمی آید. (تو عمل او را نمی پذیری).

به این جمله فکر می کنم. شنیده ام اگر کسی در این دنیا عمر طولانی کند و سالیان سال، عبادت خدا را به جا آورد و نماز بخواند و روزه بگیرد و به اندازه کوه بزرگی، صدقه بدهد و هزار حجّ هم به جا آورد و سپس در کنار خانه خدا مظلومانه به قتل برسد، با این همه، اگر ولایت اهل بیت(علیهم السلام) را انکار کند، تو هیچ کدام از کارهای او را قبول نمی کنی و او وارد بهشت نمی شود.(171)

این سخن پیامبر است: «هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهلیّت مرده است».(172)

من باید در راه و مسیر تو باشم، اگر من ولایت اهل بیت(علیهم السلام)را قبول داشته باشم، نشانه این است که در راه صحیح هستم، راه تو و راه پیامبرانت ! راه ولایت، امتداد راه پیامبران است.

اکنون می خواهم ماجرایی از امام رضا(علیه السلام) نقل کنم، به تاریخ سفر می کنم...

اینجا نیشابور است، شهر علم و دانش. علمای بزرگی در این شهر زندگی می کنند، همه آن ها اهل حدیث هستند. امروز خبردار شده اند که امام رضا(علیه السلام) به این شهر می آید. آن ها به استقبال آن حضرت آمده اند و دوست دارند که از

ص:303

ایشان حدیثی بشنوند.

مأمون دستور داده است تا امام رضا(علیه السلام) مدّت کمی در نیشابور بماند، او می داند که اگر مردم فرصت پیدا کنند و با امام رضا(علیه السلام) آشنا شوند، خطری بزرگ حکومت را تهدید خواهد نمود.

خبر می رسد که امام رضا(علیه السلام) از شهر نیشابور حرکت می کند، غوغایی در میان علمای شهر برپامی شود. چند نفر از بزرگان آن ها نزد امام می آیند و یکی از آن ها چنین می گوید: ای پسر رسول خدا ! از میان ما می روی و ما هنوز از تو حدیثی نشنیده ایم !

دیگری می گوید: تو را به حقّ پدر بزرگوارت، قسم می دهیم که حدیثی برای ما بگویید تا ما از شما یادگار داشته باشیم.

امام لبخندی می زند، همه خوشحال می شوند، قلم های خود را در دست می گیرند تا سخن امام را بنویسند. اکنون امام رو به آنان می کند و می فرماید: «من این حدیث را از پدرانم نقل می کنم و آنان از پیامبر نقل کرده اند. پیامبر این حدیث را از جبرئیل شنیده است که خدا فرموده است: لا إله إلاّ الله، دژِ محکم من است، هر کس وارد این دژ شود از عذاب من در امان خواهد بود».

اکنون سخن امام به پایان رسیده و موقع حرکت است. همه با امام خداحافظی می کنند. هنوز امام، چندقدم دور نشده است که سخن خود را چنین ادامه می دهد: «بِشُروطِها وَ أَنا مِنْ شُروطِها».

امام در آن روز به همه فهماند که فقط گفتن لا إله إلاّ الله کفایت نمی کند، باید به همه شرایط آن نیز عمل نمود.

آری، یکی از مهم ترین شرایط توحید، اعتقاد به امامت است. من باید امام زمانِ خود را بشناسم و تسلیم امر او باشم، توحید بدون ولایت امام زمان

ص:304

نمی تواند مرا از عذاب جهنّم نجات بدهد.(173)

* * *

* بخش چهارم: شکست دشمنان

تو راه «توحید، نبوّت، ولایت» را برای انسان ها قرار دادی، این همان راه مستقیمی است که به سعادت و رستگاری ختم می شود، امّا گروهی از انسان ها با این که حقّ را می شناسند، آن را انکار می کنند، آنان برای نابودی دین تو نقشه ها می کشند و می خواهند مردم را فریب دهند و از این راه جدا کنند، تو برای آنان عذاب سختی آماده کرده ای و در روز قیامت، جهنّم جایگاه آنان خواهد بود.

آنان باید بدانند که هرگز تلاش هایشان به جایی نمی رسد و نمی توانند دین تو را نابود کنند. تو کاری می کنی که آنان شکست بخورند و دین تو که راه آسمانی است، زنده و جاوید است.

این راه را تو برای بندگانت قرار داده ای و هیچ کس نمی تواند آن را از بین ببرد، کسانی که بخواهند حقّ را بپذیرند، به راحتی می توانند حقّ را بشناسند و به آن ایمان بیاورند و به سعادت برسند.

ص:305

فاطر: آیه 11

وَاللَّهُ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرَاب ثُمَّ مِنْ نُطْفَة ثُمَّ جَعَلَکُمْ أَزْوَاجًا وَمَا تَحْمِلُ مِنْ أُنْثَی وَلَا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ وَمَا یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّر وَلَا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِی کِتَاب إِنَّ ذَلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ (11)

مردم مکّه بُت ها را می پرستیدند و در مقابل آنان به سجده می افتادند، به راستی چرا قدری فکر نمی کنند؟ اگر به خود و جهانی که پیرامون آنان است، به خوبی بنگرند، آثار قدرت تو را می یابند و به یکتایی تو پی می برند.

تو آدم(علیه السلام) را از خاک آفریدی و سپس فرزندان او را از نطفه آفریدی، تو انسان ها را مرد و زن آفریدی، تو برای انسان ها، همسرانی از جنس خودشان قرار دادی تا به یکدیگر انس گیرند و نسل آنان نیز ادامه پیدا کند. هر زنی که باردار می شود به اراده و علم توست، هر نوزادی که به دنیا می آید به علم و اراده توست.

ص:306

عمر همه انسان ها در دست توست، این که یک انسان چقدر عمر می کند و چقدر از عمر او کاسته می شود در کتاب علم تو ثبت شده است. همه این ها به اراده و علم توست و برای تو آسان است.

* * *

در این آیه، قرآن از قدرت خدا سخن می گوید که چگونه انسان را آفریده است، او از قطره ای آب بدبو (نطفه)، انسانی زیبا خلق کرد، وقتی انسان در رحم مادر است، خدا به او روزی می دهد و با قدرت خداست که وقتی زمان تولّد انسان فرا رسید، به سلامت به دنیا می آید.

وقتی نوزاد به دنیا می آید، یک مرتبه به گریه می افتد و ریه او ناگهان به کار می افتد، اگر فقط چند دقیقه زودتر یا دیرتر، ریه ها به کار بیفتد، جان او به خطر می افتد.

در بدن انسان شگفتی های زیادی وجود دارد، رگ های ریز و درشت بدن او، بسیار شگفت انگیز هستند، این رگ ها، خون را به همه اندام های بدن می رسانند، اگر همه رگ ها را به هم وصل کنم، می توانم با آن، دوبار کره زمین را دور بزنم !

این مسافت زیادی است، امّا فقط یک دقیقه طول می کشد تا خون از قلب به تمام این مسافت برسد، در واقع خون در یک دقیقه، این مسافت را از قلب تا اندام های بدن طی می کند.

قلب انسان خون را به اندام های بدن می رساند و هرگز استراحت نمی کند، قلب در مدّت عمر متوسّط یک انسان، بیش از دو میلیارد بار می زند و در این مدّت، دویست و پنجاه میلیون لیتر خون را به اندام های بدن منتقل می کند !

* * *

ص:307

فاطر: آیه 12

وَمَا یَسْتَوِی الْبَحْرَانِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَهَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَمِنْ کُلّ تَأْکُلُونَ لَحْمًا طَرِیًّا وَتَسْتَخْرِجُونَ حِلْیَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَی الْفُلْکَ فِیهِ مَوَاخِرَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (12)

تو همان خدایی هستی که دو دریای شور و شیرین را کنار هم قرار دادی و بین این دو دریا، مانعی قرار دادی تا آب این دو دریا، مخلوط نشود، یکی آب شیرین و گوارا است، امّا دیگری آب شور و تلخ. انسان ها می توانند در هر دو دریا ماهی صید کنند. این نعمت توست که از دریا، گوشت تازه (ماهی تازه) به بندگان خود می دهی.

انسان ها از دریا مروارید و صدف به دست می آورند و از آن برای زینت استفاده می کنند، کشتی ها به امر تو دریاها را می شکافند و به هر طرف به پیش می روند تا انسان ها از راه تجارت از فضل تو بهره مند شوند. تو این همه نعمت به انسان ها دادی، باشد که آنان شکر آن را به جا آورند.

* * *

من دوست دارم بدانم این دو دریا کجا هستند؟ دریای شور و دریای شیرین؟

آب بیشتر رودها شیرین می باشد، این رودها از کوه ها سرچشمه گرفته و به سوی دریا می روند، وقتی رود بزرگی به دریا می رسد، آب شور دریا را عقب می راند و در دهانه خود، محدوده ای درست می کند که آب آن، شیرین است. این آب شیرین با آب شور دریا مخلوط نمی شود و این از عجایب قدرت خداست.

همچنین در اقیانوس «اطلس» جریان آب شیرینی وجود دارد که آن را

ص:308

«گلف استیریم» می نامند، این جریان بزرگِ آب از سواحل آمریکای مرکزی حرکت می کند و به سواحل اروپای شمالی می رسد و هرگز با آب اطراف خود مخلوط نمی شود. طول این جریان حدود 7 هزار کیلومتر و عرض آن 150 کیلومتر و عمق آن 800 متر است.

در واقع در وسط اقیانوس اطلس (که آب آن شور است)، این جریان آب شیرین وجود دارد و این آب شیرین با آب شور اقیانوس مخلوط نمی شود.

* * *

بیشتر حمل و نقل کالاها در دنیا با کشتی صورت می پذیرد، صادرات و واردات، لازمه توسعه یک کشور است، امّا اگر کشتی ها نبودند، هرگز تجارت جهانی این قدر رونق نداشت.

اگر به اطراف خود نگاه کنم، متوجّه می شوم خیلی از این وسایل (خود این وسایل یا مواد اوّلیّه آن) با کشتی منتقل شده اند و سپس به دست من رسیده اند. بیش از نود درصد حمل کالا در جهان با کشتی انجام می پذیرد. امروزه بعضی از کشتی ها می توانند 14 هزار کانتینر را به راحتی حمل کنند. در سال 1392 شمسی اعلام شد که کشور کُره کشتی جدیدی می سازد که می تواند 90 هزار کانتینر را در خود جای دهد.

* * *

فاطر: آیه 13

یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لاَِجَل مُسَمًّی ذَلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ وَالَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مَا یَمْلِکُونَ مِنْ قِطْمِیر (13)

تو خدایی هستی که شب و روز را آفریده ای، روز را از پی شب و شب را از

ص:309

پی روز پدیدار می کنی و خورشید و ماه را در اختیار انسان قرار داده ای، خورشید و ماه با نظام خاص و برای زمان معیّنی در حرکت هستند، حرکت آنان تا ابد نخواهد بود، وقتی قیامت برپا شود، خورشید و ماه از حرکت باز می ایستند و خاموش می شوند.

خورشید و ماه تا زمانی که قیامت برپا شود، به صورت دقیق در مدار خود حرکت می کنند. خورشید در هر ثانیه 225 کیلومتر در ثانیه به دور مرکز کهکشان راه شیری می چرخد، 200 میلیون سال طول می کشد تا خورشید بتواند مدار خود را دور بزند.

تو خدای یگانه ای، پروردگار جهان آفرینش هستی، پادشاهی و حاکمیّت این جهان از آن توست، تو آفریدگار جهان هستی و اختیار آن را داری، امّا خدایان دروغین حتّی به اندازه سر سوزنی اختیار ندارند !

تو جهانی با این عظمت آفریده ای و گروهی از انسان ها بُت هایی را می پرستند، با این که می دانند بُت ها حتّی موجود بسیار کوچکی را هم خلق نکرده اند.(174)

این چه نادانی بزرگی است !

* * *

خدایان دروغین نمی توانند حتّی موجود کوچکی بیافرینند !

در این سخن تو فکر می کنم، شنیده ام که نمرود ادّعای خدایی می کرد، فرعون هم همین طور. آنان انسان های نادانی بودند که در مستیِ قدرت گرفتار شدند و سر به طغیان نهادند.

انسان می تواند برجی بزرگ بسازد، برجی که صدها طبقه داشته باشد و همه امکانات در آن باشد، انسان هرگز نمی تواند چیزی را از «نیستی» و «عدم»

ص:310

بیافریند !

معمار یک برج چه می کند؟ او تمام مواد اوّلیّه را از طبیعت می گیرد، او هیچ چیز را خودش نمی آفریند، آهن و سیمان و ... همه این ها در طبیعت بوده اند و کمی تغییر شکل داده اند.

آری، هیچ انسانی نمی تواند فقط با اراده خود چیزی را بیافریند، معمار اراده می کند برجی را بسازد، او شروع به کار می کند و موادی را که لازم دارد از طبیعت می گیرد و آن برج را در چند سال با همکاری دیگر انسان ها می سازد !

انسان می سازد، امّا نمی آفریند !

آفرینش یعنی از نیستی چیزی را خلق کردن !

خدا برای خلق موجودات فقط اراده کرد، او موجودات را از «نیستی» آفرید.

وقتی معمار آن برج را ساخت، نمی داند چه زمانی آن برج نابود خواهد شد، دیگر اختیار آن برج از دست او خارج می شود، او نمی داند آن برج کی خراب می شود، شاید زلزله ای بیاید و ساختمان با خاک یکسان شود، وجود و عدم وجود آن ساختمان در دست او نیست.

ولی وقتی خدا چیزی را آفرید، از همان ابتدا، زمان نابودی آن را هم مشخّص می کند، آفریده او هرگز نمی تواند از قدرت او خارج شود، او هر لحظه به آفریده های خود تسلّط دارد. هنگام برپایی روز قیامت، وقتی او اراده می کند که جهان را نابود کند، فقط یک جمله می گوید: «نابود شو». تمام جهان نابود می شود.

* * *

فاطر: آیه 14

إِنْ تَدْعُوهُمْ لَا یَسْمَعُوا دُعَاءَکُمْ وَلَوْ سَمِعُوا مَا

ص:311

اسْتَجَابُوا لَکُمْ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ وَلَا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیر (14)

کسانی که بُت ها را می پرستند، چرا فکر نمی کنند؟

اگر بُت پرستان بُت های خود را صدا بزنند، بُت ها صدای آنان را نمی شنوند، بُت ها جانی ندارند، اگر برفرض جان هم داشتند و صدا را هم می شنیدند، نمی توانستند کمکی به دیگران بکنند.

آری، بت ها از هیچ چیز خبر ندارند، آنان قطعه ای از سنگ و چوب هستند، موجوداتی بی جان که به هیچ کاری توانایی ندارند.

فقط تو شایسته پرستش می باشی، زیرا تو از بندگان خود باخبر هستی و راز دل آنان را می دانی و به نیازهای آنان آگاهی. وقتی من در نیمه شب در خلوت خود تو را صدا می زنم، تو صدایم را می شنوی.(175)

* * *

بُت پرستان در مقابل بُت ها به سجده می افتادند و آنان را پرستش می کردند، اکنون تو از روز قیامت خبری بیان می کنی: «در آن روز، بُت ها پرستش انسان ها را انکار می کنند».

این یک حقیقت است، تو از همه چیز باخبری و علم تو بی نهایت است، هیچ کس مثل تو از حقیقت خبر نمی دهد. به راستی آیا بُت پرستان این خبر را خواهند شنید؟ آیا بُت پرستی را رها خواهند کرد؟

می خواهم بدانم ماجرا چیست؟ بُت ها چگونه پرستش بُت پرستان را انکار می کنند؟

به آیه 28 سوره یونس مراجعه می کنم، در آنجا چنین می خوانم: روز قیامت

ص:312

فرا می رسد، همه برای حسابرسی به پیشگاه تو می آیند، آن روز تو به بُت پرستان چنین می گویی: «شما و بُت هایتان در جای خود بایستید». سپس میان بُت پرستان و بُت ها جدایی می اندازی، تو با قدرت خود به بُت ها این فرصت را می دهی تا سخن بگویند. بُت ها به بُت پرستان می گویند: «شما ما را نمی پرستیدید، شما هوس خود را می پرستیدید ! ما کجا شما را به پرستش خود دعوت می کردیم؟ خدا میان ما و شما گواه است که ما از این که شما ما را می پرستیدید، بی خبر بودیم، ما موجودات جامدی بودیم».

آن وقت است که بُت پرستان به پوچی کار خود پی می برند، در روز قیامت، همه انسان ها، نتیجه اعمال خویش را می یابند، آن روز معلوم می شود که فقط تو شایسته پرستش هستی و تو خدای یگانه ای !

کسانی که بُت ها را پرستش کرده اند، به عذاب گرفتار می شوند و بندگان خوب تو به بهشت می روند، بُت ها در آن روز نابود می شوند و آن وقت است که بُت پرستان نا امید می شوند، آنان فکر می کردند که بُت ها می توانند به آنان نفعی برسانند و از خطرها نجاتشان دهند، امّا وقتی می بینند که این بُت ها، نابود می شوند، امیدشان از دست می رود.

آنان در دنیا با چه شور و عشقی، این بُت ها را می پرستیدند، آن وقت که بت های آنان نابود می شوند، می فهمند که چقدر ضرر کرده اند، آنان سرمایه وجودی خویش را به پای بُت ها ریختند و اکنون آن بُت ها، هیچ شده اند.

کاش آنان تو را که هرگز نابود نمی شوی می پرستیدند، تو پایان نداری، تو یگانه و بی نیازی !، تو همواره بوده ای و برای همیشه خواهی بود.(176)

* * *

چگونه ممکن است که بُت های بی جان در روز قیامت سخن بگویند؟ آیا

ص:313

قطعه ای که از چوب یا سنگ تراشیده شده است، می تواند سخن بگوید؟

روز قیامت، روز شگفتی هاست، در آن روز اعضای بدن انسان هم سخن می گویند و بر اعمال و رفتار انسان شهادت می دهند. گناهکاران به اعضای بدن خود می گویند: «چرا بر ضدّ ما گواهی دادید؟ آن ها پاسخ می دهند: خدایی که تمام موجودات را گویا می سازد، ما را نیز گویا کرد».(177)

آری، تو بر هر کاری توانایی ! در آن روز، اراده می کنی و به بُت ها قدرت سخن گفتن می دهی.

ص:314

فاطر: آیه 15

یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ (15)

به راستی تو چرا این همه اصرار و تأکید به هدایت انسان ها داری؟ تو پیامبران زیادی را فرستادی تا انسان ها را به عبادت تو دعوت کنند. آیا تو نیاز به این داری که بندگانت تو را بپرستند؟

هرگز.

تو خدای بی نیاز هستی، ایمان یا کفر انسان ها هیچ نفع یا ضرری برای تو ندارد، این انسان ها هستند که به تو نیازمندند، تو خدای بی نیازی ! تو شایسته حمد و ستایش هستی !

با آن که بی نیازی امّا به بندگانت مهربان هستی، تو دوست داری آنان به کمال

و رستگاری برسند، تو بخشنده و بنده نوازی ! پیامبران را فرستادی، قرآن را نازل کردی تا راه هدایت را به انسان ها نشان دهی. وقتی انسان ها تو را

ص:315

می پرستند، هر لحظه به تو نزدیک تر می شوند و از لطف تو بیشتر بهره مند می گردند.

* * *

فاطر: آیه 17 - 16

إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَیَأْتِ بِخَلْق جَدِید (16) وَمَا ذَلِکَ عَلَی اللَّهِ بِعَزِیز (17)

اکنون از محمّد(صلی الله علیه وآله) می خواهی تا این پیام را به بُت پرستان برساند: «اگر بخواهم می توانم همه شما را از بین ببرم و به جای شما، هر کس را که بخواهم، جایگزین کنم، همان گونه که کافرانی که قبل از شما بودند را نابود کردم و شما را جایگزین آنان ساختم، این کار برای من، سخت و دشوار نیست».

* * *

قرآن به قوم نوح(علیه السلام)، قوم عاد، قوم ثَمود و قوم لوط اشاره می کند، کافرانی که به عذاب خدا گرفتار شدند، آنان پیامبران خود را دروغگو شمردند و خدا به آنان مهلت داد و سرانجام آنان را عذاب کرد، یک قوم را به طوفان نابود ساخت و آنان هرگز فکر نمی کردند طوفانی از راه رسد، دیگری را با صاعقه ای آسمانی نابود کرد و هرگز فکر چنین چیزی را هم نکرده بودند. دیگری را با بارانی از سنگ های آسمانی به هلاکت رساند.

بُت پرستان محمّد(صلی الله علیه وآله) را دروغگو خواندند و با او دشمنی کردند، امّا خدا از روی مهربانی در عذاب آنان عجله نمی کرد، به آنان فرصت داد، شاید گروهی از آنان توبه کنند !

* * *

ص:316

فاطر: آیه 18

وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی وَإِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلَی حِمْلِهَا لَا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْءٌ وَلَوْ کَانَ ذَا قُرْبَی إِنَّمَا تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَمَنْ تَزَکَّی فَإِنَّمَا یَتَزَکَّی لِنَفْسِهِ وَإِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ (18)

در روز قیامت، هر انسانی بار عمل خویش را بر دوش دارد و طبق آن پاداش یا کیفر می بیند. این نشانه عدالت توست، تو هرگز به بندگان خود ظلم نمی کنی.

در آن روز، گناهکار نمی تواند گناه خود را بر دوش شخص دیگری بیندازد، هر چند آن شخص از بستگان او باشد. این قانون توست، هر کس مسئول رفتار و کردار خودش است و هرگز کسی را به خاطر گناه دیگری عذاب نمی کنند.

راز این قانون تو چیست؟

تو به هر انسانی اختیار دادی، راه حقّ و باطل را برای او آشکار ساختی، این خود اوست که حقّ یا باطل را انتخاب می کند. وقتی او اختیار دارد، پس مسئولیّت هم دارد.

آری، در روز قیامت همه انسان ها زنده می شوند و به پیشگاه تو می آیند تا نتیجه اعمال خویش را ببینند، کسانی که راه کفر و انکار را برگزیدند، به عذاب جهنّم گرفتار خواهند شد، آتشی که شعله های آن، هرگز کم نمی گردد.

تو قرآن را فرستادی تا محمّد(صلی الله علیه وآله) پیام تو را برای انسان ها بخواند و آنان را از عذاب جهنّم بترساند، امّا چرا گروهی قرآن را دروغ پنداشتند؟

کسانی از عذاب روز قیامت می هراسند که از تو بیم دارند و نماز را به پا می دارند.

ص:317

آنان اهل تقوا و پرهیزکاری اند و با این پرهیزکاری به خود سود می رسانند، که هر کس تقوا پیشه کند به خود سود رسانده است.

این دنیا محلّ امتحان است، انسان ها در اینجا به پاداش خود نمی رسند، پاداش در روز قیامت خواهد بود، ممکن است کسی تقوا پیشه کند امّا در این دنیا در سختی باشد و دیگری بُت پرستی کند و در خوشی باشد، این مهم نیست که در این دنیا کسی به پاداش خود می رسد یا نه، بازگشت همه انسان ها به سوی توست و همه در روز قیامت برای حسابرسی به پیشگاه تو می آیند.

* * *

فاطر: آیه 23 - 19

وَمَا یَسْتَوِی الاَْعْمَی وَالْبَصِیرُ (19) وَلَا الظُّلُمَاتُ وَلَا النُّورُ (20) وَلَا الظِّلُّ وَلَا الْحَرُورُ (21) وَمَا یَسْتَوِی الاَْحْیَاءُ وَلَا الاَْمْوَاتُ إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشَاءُ وَمَا أَنْتَ بِمُسْمِع مَنْ فِی الْقُبُورِ (22) إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِیرٌ (23)

آیا فایده ایمان فقط برای روز قیامت است؟

هرگز.

ایمان نور است و قلب را روشن می کند و مایه آرامش می شود، روح و جان را زنده می کند، کفر تاریکی است، قلب کافر هرگز آرامش واقعی را تجربه نمی کند، او مرده ای در میان زندگان است، او حقیقت زندگی را درک نمی کند.

این سخن توست: «کور با بینا، تاریکی با نور و سایه خنک با گرمای سوزان یکسان نیستند».

این سخن تو مثالی است برای این حقیقت: «کافر با مؤمن، کفر با ایمان و جهنّم با بهشت یکسان نیستند».

ص:318

دل های مؤمنانی که به حقّ ایمان آورده اند، زنده است و به سوی رشد و کمال اوج می گیرد، آنان سخن حقّ را شنیدند و رستگار شدند، امّا کافران مرده دل، حقّ را شناختند و آن را انکار کردند.

محمّد(صلی الله علیه وآله) بسیار علاقه داشت که همه مردم ایمان بیاورند، تو به او چنین می گویی: «ای محمّد ! من پیام خود را به گوش هر کس که بخواهم می رسانم ! تو نمی توانی سخن خود را به گوش آنان که در قبرها خفته اند برسانی، اگر آنان به تو ایمان نیاوردند، نگران نباش، تو وظیفه ات این است که پیام مرا به مردم برسانی و آنان را از عذاب بترسانی !».

آری، آنان که اسیر تعصّب و لجاجت شده اند، مرده دل می باشند، سخن گفتن با آنان فایده ای ندارد، آنان ایمان نمی آورند، تو از محمّد(صلی الله علیه وآله) می خواهی تا آنان را به حال خود رها کند.

* * *

بار دیگر سخن تو در آیه 22 را می خوانم: «من پیام خود را به گوش هر کس که بخواهم می رسانم».

به راستی منظور تو از این سخن چیست؟

آیا تو میان بندگان خود تفاوتی می گذاری؟ آیا سخن حقّ را فقط به عدّه ای می رسانی؟

من شنیده ام که تو راه حقّ و باطل را برای همه آشکار می کنی، سخن حقّ را به گوش همه انسان ها می رسانی، پس منظور تو در اینجا چیست؟

وقتی بررسی می کنم متوجّه می شوم که این سخن تو درباره «هدایت دوم» است.

هدایت دو مرحله دارد: هدایت اوّل، هدایت دوم.

ص:319

تو پیامبر را برای هدایت مردم فرستادی، سخن او آشکار و روشن است. او همه را هدایت می کند و پیام تو را به آنان می رساند. همه انسان ها از این هدایت بهرمند هستند. به این هدایت، «هدایت اوّل» می گویند.

برای کسانی که هدایت اوّل را پذیرفتند و راه حقّ را انتخاب کردند، هدایت دیگری قرار می دهی. تو به آنان توفیق می دهی تا سخنان دیگری که کمال آنان را در پی دارد، بشنوند، این گونه زمینه کمال بیشتر را فراهم می کنی، به این هدایت، «هدایت دوم» می گویند.

تو در این آیه از هدایت دوم سخن گفتی، این هدایت شامل همه انسان ها نمی باشد، فقط کسی که هدایت اوّل را پذیرفت و در راه تو تلاش کرد، شایستگی این هدایت دوم را دارد.

* * *

فاطر: آیه 26 - 24

إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَإِنْ مِنْ أُمَّة إِلَّا خَلَا فِیهَا نَذِیرٌ (24) وَإِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَبِالزُّبُرِ وَبِالْکِتَابِ الْمُنِیرِ (25) ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَکَیْفَ کَانَ نَکِیرِ (26)

تو محمّد(صلی الله علیه وآله) را برای هدایت مردم فرستادی، امّا آنان او را دروغگو و دیوانه و جادوگر خواندند و به سخنش ایمان نیاوردند، می دانی او از این سخنان دلگیر شده است و غصّه این مردم را می خورد که چرا ایمان نمی آورند. اکنون با او چنین سخن می گویی:

ای محمّد ! ای پیامبر من ! من تو را به سوی مردم فرستادم تا آنان را به بهشت بشارت بدهی و از عذاب روز قیامت بترسانی، تو فقط مأمور به وظیفه هستی،

ص:320

نه ضامن نتیجه ! تو قرآن را ابلاغ کن و مردم را به سوی حقّ راهنمایی کن، اگر در این میان، عدّه ای از پذیرش حقّ سر باز زدند و راه گمراهی را برگزیدند، هرگز مسئول آنان نیستی. آنان به اختیار خود راه شیطان را انتخاب کرده اند و سزای آن را هم خواهند دید.

من انسان ها را با اختیار آفریده ام، پیامبران را برای هدایت آنان فرستادم، هیچ امّتی بدون پیامبر نبودند، من راه حقّ و باطل را به انسان ها نشان دادم.

ای محمّد ! اگر این مردم تو را دروغگو می خوانند، عجیب نیست، زیرا پیش از این نیز با پیامبران من چنین کردند. من پیامبران را با معجزات و کتاب های پند و کتاب های روشنگر فرستادم تا آنان بتوانند به راحتی حقّ را بشناسند و با شیوه زندگی صحیح آشنا شوند، امّا آنان ایمان نیاوردند و پیامبران مرا دروغگو خواندند، من به آنان مهلت دادم و وقتی مهلت آنان به پایان رسید، آنان را عذاب نمودم و به راستی که عذاب من چقدر سخت و دردناک بود.

* * *

فاطر: آیه 27

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَات مُخْتَلِفًا أَلْوَانُهَا وَمِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ بِیضٌ وَحُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهَا وَغَرَابِیبُ سُودٌ (27)

تو همان خدایی هستی که از آسمان باران فرو می فرستی تا گیاهان رشد کنند، رودهایی که جاری می شوند به خاطر باران است، باران در زمین فرو می رود و سپس به صورت چشمه جاری می شود، از برکت آب باران، درختان میوه های رنگارنگ می دهند. گاه از یک آب و از یک زمین، ده ها نوع میوه می آفرینی ! تو با قدرت خود، هفتاد نوع خرما و پنجاه نوع انگور آفریده ای،

ص:321

این ها همه نشانه قدرت توست.

تو کوه ها را نیز به رنگ سفید و سرخ و رنگ های مختلف دیگر و گاه به رنگ سیاه کبود آفریده ای.

* * *

رنگ یک کوه از نوع آن کوه خبر می دهد، در اینجا قدری در این زمینه می نویسم:

* کوه سفید

رودخانه ها در مسیر حرکت خود، سنگ و خاک و گیاه با خود به سوی دریا می برند، وقتی به دریا می رسند، آنچه آب با خود آورده است، نشست می کند و یک لایه رسوبی به جا می ماند. هر سال یک لایه جدید، روی لایه قدیمی درست می شود. با گذشت زمان، تعداد لایه ها زیادتر می شود. هزاران سال می گذرد، دریا تبدیل به منطقه خشکی می شود، وقتی فشار درونی زمین به آن منطقه وارد می شود، آن منطقه از زمین بیرون می زند، با بلند شدن آن منطقه، لایه ها به صورت کوهی نمایان می شوند که معمولاً به رنگ سفید می باشند.

* کوه سرخ

هر کوهی که رنگ سرخ دارد، نشانه آن است که در آن کوه، آهن وجود دارد، آهن در اثر رطوبت، اُکسیده می شود و رنگ آن سرخ می شود.

* کوه سیاه کبود

بیشتر کوه های آتشفشانی به رنگ سیاه کبود می باشند، یک آتشفشان قوی، مواد مذاب را از دل زمین به سطح زمین آورده است این مواد بعد از سرد شدن تبدیل به کوه شده اند.

* * *

ص:322

فاطر: آیه 28

وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالاَْنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ کَذَلِکَ إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ غَفُورٌ (28)

تو انسان ها و جانوران و چهارپایان را از انواع و رنگ های گوناگون آفریدی، اگر کسی به جهان آفرینش نگاه کند، عجایب زیادی می بیند، در جهان هزاران هزار نوع حشره، پرنده، خزنده و... آفریدی.

این ها همه نشانه قدرت توست، من در اینجا به گوشه ای از این عجایب اشاره می کنم:

1 - تاکنون نزدیک به یک میلیون و پانصد هزار گونه جانوری شناخته شده اند که زندگی هر کدام از آنان، نشانه ای از قدرت توست. (تعداد گونه های حشرات به 950 هزار می رسد).

2 - صد هزار نوع پروانه در جهان وجود دارد، تعداد گونه های عنکبوت ها به 40 هزار می رسد.

3 - پروانه ای به نام «بومبیکس» می تواند از فاصله چند کیلومتری بوی پروانه دیگری را احساس کند و به سمت او برود.

4 - مارماهی الکتریکی در رودخانه های کم عمق و تیره زندگی می کند و دارای صدها ولت نیروی برق است. او می تواند یک انسان بالغ را کاملاً بی حس کند.

5 - مورچه ای در جنگل های آمازون زندگی می کند که به آن، مورچه گلوله ای می گویند، دردی که از نیش او ایجاد می شود مانند درد گلوله است،

ص:323

نام دیگر او، مورچه بیست و چهار ساعته است، زیرا مدّت زمان از بین رفتن درد نیش او، بیست و چهار ساعت است.

6 - اگر همه موریانه های جهان را جمع کنیم و آنان را وزن کنیم متوجّه می شویم که وزن آن ها، ده برابر وزن همه انسان ها می باشد.

7 - چلچله های قطب شمال هر سال فاصله بین قطب شمال و جنوب را پرواز می کنند، آنان در سفر خود بیش از 19 هزار کیلومتر پرواز می کنند.

8 - یوزپلنگ می تواند با سرعتی نزدیک صد کیلومتر در ساعت بدود. در واقع می توانیم او را قهرمان مسابقات دو بدانیم.

9 - حسّ بویایی سگ عجیب است، اگر انسانی از مکانی عبور کرده باشد، سگ می تواند حتّی پس از دو روز این را تشخیص دهد و ردّ او را دنبال کند. عجیب این است که حسّ بویایی مورچه با سگ برابری می کند.

10 - حلزون می تواند سه سال کامل به خواب برود و بعد از آن بیدار شود و به زندگی خود ادامه دهد.

این گوشه ای از عجایب دنیایی است که تو آن را آفریده ای، اگر انسان در جهان دقّت کند به قدرت خدای یگانه پی می برد.

* * *

در ابتدای آیه از قدرت خود سخن گفتی، اکنون چنین می گویی: «فقط دانشمندان از من خشیّت دارند و من خدای توانا و بخشنده ای هستم».

در این سخن تو فکر می کنم، دانشمندان از تو نمی ترسند، بلکه از تو خشیّت

ص:324

دارند.

جاهلان از تو می ترسند.

تو خدای توانا و بخشنده ای هستی، تو همواره به بندگان خود مهربانی می کنی، کسی که از علم و دانش بهره دارد از تو نمی ترسد.

من می خواهم بدانم معنای «خشیّت» چیست؟

در زبان عربی برای مفهوم «ترس» دو واژه وجود دارد: «خوف» و «خشیّت»، میان این دو واژه تفاوت دقیقی وجود دارد که من باید آن را بررسی کنم.

اگر من به جنگل بروم و ناگهان صدای غرّش شیری به گوشم برسد، ترس وجود مرا فرا می گیرد، زیرا خطری بزرگ مرا تهدید می کند، من سریع فرار می کنم.

امّا وقتی رانندگی می کنم، پلیس را می بینم که در همه جا، رفت و آمد را کنترل می کند. من از پلیس نمی ترسم. فقط حواس خود را جمع می کنم که مبادا مقابل چشمان پلیس تخلّف کنم، اگر پلیس ببیند که با سرعت زیاد رانندگی می کنم مرا جریمه می کند. وقتی پلیس را می بینم بیشتر دقّت می کنم، در واقع من از سرانجام کار خودم می ترسم که نکند جریمه شوم.

در زبان عربی به ترس من از شیر جنگل «خوف» می گویند امّا به آن حالتی که در مقابل پلیس دارم، «خشیّت» می گویند.(178)

پس «خشیّت» به معنای «خوف» نیست !

مؤمن از تو بیم و خشیّت دارد، او مواظب است گناه نکند و از مسیر حقّ

ص:325

خارج نشود. او می داند که اگر گناه کند، خودش گرفتار می شود.

پس من نباید از تو بترسم، تو خدای مهربان هستی، از پدر و مادر هم به من مهربان تری.

من باید از تو بیم و خشیّت داشته باشم، مبادا گناهی کنم که به عذاب گرفتار شوم ! من باید از گناه خود بترسم ! (179)

* * *

فاطر: آیه 30 - 29

إِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ کِتَابَ اللَّهِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِیَةً یَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ (29) لِیُوَفِّیَهُمْ أُجُورَهُمْ وَیَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَکُورٌ (30)

برایم گفتی که دانشمندان از تو خشیّت دارند، باز هم برایم از آنان بگو !

تو این گونه جوابم را می دهی: «آنان کسانی هستند که قرآن را می خوانند و نماز را به پا می دارند و از آنچه به آنان روزی دادم، مخفیانه و آشکارا به دیگران انفاق می کنند، آنان به تجارت پرمنفعتی امید دارند که نابودی و کسادی در آن نیست».

آری، آنان کارهای شایسته انجام می دهند زیرا می دانند که تو پاداش آنان را به طور کامل می دهی و از فضل و بخشش خود بر پاداششان می افزایی که تو خطای بندگانت را می بخشی و به شکرگزاران احسان فراوان می کنی.

* * *

این تجارت ارزشمندی است که بندگان خوب تو انجام می دهند، کاش من

ص:326

هم مانند آنان بودم !

اگر من انفاق کنم و مقداری از ثروتم را به خاطر تو به نیازمندان بدهم، در واقع آن ثروتم را به تو می فروشم، تو در مقابل به من بهشت جاودان عطا می کنی. این همان تجارتی است که هرگز کسادی ندارد.

ثروت من نابود می شود، دنیا به هیچ کس وفا نمی کند، مقداری از ثروتی که نابودشدنی است به تو می فروشم و تو به من بهشتی می دهی که هرگز نابود نمی شود !

به راستی چه سودی از این بالاتر؟

انفاق فقط کمک به نیازمندان نیست، اگر من می توانم با قلم و بیان از اسلام دفاع کنم، باید این کار را انجام دهم، این نیز انفاق است.

تو پاداش بزرگی به کسانی می دهی که در راه تو انفاق کنند، گاهی پاداش آنان را هفتصد برابر می دهی.

ص:327

فاطر: آیه 38 - 31

وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ مِنَ الْکِتَابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ إِنَّ اللَّهَ بِعِبَادِهِ لَخَبِیرٌ بَصِیرٌ (31) ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ (32) جَنَّاتُ عَدْن یَدْخُلُونَهَا یُحَلَّوْنَ فِیهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِنْ ذَهَب وَلُؤْلُؤًا وَلِبَاسُهُمْ فِیهَا حَرِیرٌ (33) وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَکُورٌ (34) الَّذِی أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لَا یَمَسُّنَا فِیهَا نَصَبٌ وَلَا یَمَسُّنَا فِیهَا لُغُوبٌ (35) وَالَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لَا یُقْضَی عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا وَلَا یُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذَابِهَا کَذَلِکَ نَجْزِی کُلَّ کَفُور (36) وَهُمْ یَصْطَرِخُونَ فِیهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحًا غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ أَوَلَمْ نُعَمِّرْکُمْ مَا یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَجَاءَکُمُ النَّذِیرُ فَذُوقُوا فَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ نَصِیر (37) إِنَّ اللَّهَ عَالِمُ غَیْبِ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (38)

ص:328

این قرآن را بر محمّد(صلی الله علیه وآله) نازل کردی، قرآنی که حقّ است و کتاب های آسمانی پیشین را تأیید می کند. پیش از این، تورات را بر موسی(علیه السلام) و انجیل را بر عیسی(علیه السلام) نازل کردی. پیام همه این کتاب ها یک چیز است، بین آن ها اختلافی نیست. (البتّه منظور، تورات و انجیلی است که تحریف نشده است).

این قرآن میراث جاودان است، میراث ارزشمندی که تو برای همه مسلمانان قرار داده ای، مسلمانان نسل در نسل باید از این قرآن بهره ببرند. تو گروهی از امّت اسلامی را برگزیدی و این کتاب آسمانی را میراث آنان قرار دادی.

به راستی امّت اسلامی در برابر این قرآن چه کردند؟ آن ها به سه دسته تقسیم شدند:

1 - کسانی که به خود ظلم کردند و سرمایه های وجودی خویش را تباه کردند.

2 - کسانی که راه میانه روی را در پیش گرفتند.

3 - کسانی که به توفیق تو در خوبی ها و نیکی ها پیش قدم شدند.

تو همه امّت اسلامی را انتخاب نکردی، فقط گروهی از آنان را برگزیدی تا قرآن میراث آنان باشد و از آن بهره ببرند، این که گروهی به دست تو برگزیده شدند، فضل و برتری بزرگی به حساب می آید.(180)

به راستی پاداش کسانی را که میانه روی را انتخاب کردند و کسانی را که در خوبی ها پیش قدم شدند، چه خواهد بود؟ امّت اسلامی به سه دسته تقسیم شدند، پاداش دسته های دوم و سوم چیست؟

تو در روز قیامت آنان را در باغ های بهشت جای می دهی در حالی که با دستبندهای طلا و مروارید زینت شده اند و جامه هایی از حریر بر تن کرده اند، آنان وقتی به بهشت تو وارد می شوند چنین می گویند: «ستایش خدایی که اندوه را از ما برطرف نمود که خدای ما بخشنده است و پاداش شکرگزاران را به خوبی می دهد، ستایش خدایی که

ص:329

از لطف و کرم خود ما را برای همیشه در این بهشت جای داد که در اینجا از رنج و سستی و درماندگی خبری نیست».

امّت اسلامی به سه دسته تقسیم شدند، پاداش دسته های دوم و سوم را برایم گفتی، امّا گروه اوّل چه سرنوشتی در انتظارشان است، همان کسانی که به خود ظلم کردند و سرمایه های وجودی خویش را تباه کردند. آنان هم از امّت اسلامی بودند، مسلمان بودند امّا در دنیا راه ظلم و ستم را در پیش گرفتند. سرنوشت آنان چیست؟

کسی که «شهادتین» بگوید، مسلمان است، کسی که این دو جمله را بگوید: «أشهد أنْ لا اله الا الله و أشهد أنَّ محمّداً رسولُ الله»، دیگر جان و مالش در امان است. امّا آیا چنین کسی، مؤمن هم هست؟

مؤمن یک مرحله بالاتر از این است: مؤمن کسی است که به همه قرآن و دستورات آن، باور قلبی داشته باشد، گروهی از مسلمانان به ظاهر اسلام آورده اند، امّا مؤمن نیستند، در واقع آنان فقط شهادتین را گفته اند امّا به آیات قرآن و دستورات آن کفر میورزند.

تو به آنان نعمت اسلام و قرآن را عطا کردی، امّا آنان این نعمت ها را کفران کردند، جایگاه آنان آتش جهنّم است، آنان در جهنّم همواره زنده خواهند بود، در آنجا از مرگ خبری نیست و عذاب آنان هم کاسته نمی شود. تو این گونه کسانی که نعمت های تو را ناسپاسی کردند، کیفر می دهی.

وقتی آنان در جهنّم قرار می گیرند، فریاد برمی آورند: «بارخدایا ! ما را از اینجا بیرون آور تا بر خلاف گذشته، عمل نیک انجام دهیم». آنان از اعمال خود پشیمان می شوند و از تو می خواهند تا آنان را به دنیا بازگردانی و فرصتی

ص:330

دوباره به آنان بدهی تا اعمال نیک انجام دهند و رستگار شوند.

اینجاست که تو به آنان چنین می گویی: «آیا من به شما یک عمر مهلت ندادم؟ هر کس می خواست پند بگیرد می توانست در طول آن مدّت، پند بگیرد. در دنیا که بودید، پیام من به شما رسید، قرآن سخن من بود و شما را از این روز بیم داد، امّا شما آن را دروغ پنداشتید، اکنون عذاب را بچشید و بدانید که هیچ یار و یاوری ندارید، زیرا شما ستمگرید».

تو به خواسته آنان جواب مثبت نمی دهی، زیرا تو غیب آسمان ها و زمین را می دانی و از نیّت ها و اسرار دل ها باخبر هستی. تو می دانی که آنان دروغ می گویند، اگر دوباره به دنیا بازگردند، همین که چند روزی گذشت و خاطره آتش جهنّم از ذهنشان پاک شد، باز به کفر و بُت پرستی رو می آورند.(181)

* * *

جابر یکی از یاران امام باقر(علیه السلام) بود، او این آیه را بارها خواند و به آن فکر کرد، او می خواست بداند این سه گروهی که در این آیه نام برده شده اند، چه کسانی هستند.

روزی او به خانه امام باقر(علیه السلام) رفت و از آن حضرت درباره این آیه سؤال کرد، امام به او رو کرد و چنین فرمود: خدا در این آیه از سه کس سخن گفته است:

کسی که به خود ظلم می کند، او کسی است که حقّ امام را نمی شناسد.

کسی که راه میانه روی را انتخاب می کند، او کسی است که حقّ امام را می شناسد.

کسی که در خوبی ها سبقت گرفته است، او همان امام است.

ای جابر ! بدان که کسی که به خود ظلم می کند و حقّ امام را نمی شناسد به جهنّم می رود.(182)

ص:331

* * *

وقتی این سخن امام را خواندم به فکر فرو رفتم، شنیده ام که خدا درباره ولایت اهل بیت(علیهم السلام) سفارش بسیاری کرده است، اگر کسی در این دنیا عمر طولانی کند و سالیان سال، عبادت خدا را به جا آورد و نماز بخواند و روزه بگیرد، با این همه، اگر ولایت اهل بیت(علیهم السلام) را انکار کند، وارد بهشت نخواهد شد.(183)

این سخن پیامبر است: «هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهلیّت مرده است».(184)

در اینجا هم قرآن از من می خواهد تا در راه «ولایت» باشم، ولایت همان راه مستقیمی است که مرا به سعادت راهنمایی می کند، راه ولایت، ادامه راه توحید و نبوّت است.

خدا از میان امت اسلامی، گروهی را برگزید تا قرآن میراث آنان باشد و از آن بهره بگیرند، خدا قرآن را بر محمّد(صلی الله علیه وآله) نازل کرد، پس از مرگ او، قرآن به دوازده امام به ارث می رسد، کسانی هم که راه ولایت آنان را می پیمایند، از حقیقت قرآن بهره مند می باشند.

برای فهم بهتر این آیات باید آیه 49 سوره عنکبوت را بخوانم، آیا قرآن فقط همین چیزی است که من آن را در دست می گیرم؟ آیا این حروفی که من بر روی کاغذ می بینم، حقیقت قرآن است؟

نه.

این کاغذها و نوشته ها، ظاهر قرآن است، امّا حقیقت قرآن، چیزی است که در قلب پیامبر بود.

پس از پیامبر، آن حقیقت به علی(علیه السلام) رسید، علی(علیه السلام)، حجّت تو بود، بعد از

ص:332

علی(علیه السلام)، این حقیقت از امامی به امام دیگر رسید، امروز هم، حقیقت قرآن در قلب مهدی(علیه السلام) جای دارد، مهدی(علیه السلام) حجّت و نماینده توست.(185)

* * *

شیعه کسی است که پیرو مهدی(علیه السلام) است و می داند خدا مهدی(علیه السلام) را برگزیده است و حقیقت قرآن را در سینه او جای داده است.

شیعه کسی است که پیرو راه ولایت است و میانه رو است و از راهی که قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) نشان داده اند، پیروی می کند. گروهی از مسلمانان نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) راه دشمنی را پیش گرفتند، گروهی هم دچار انحراف غلوّ شدند و اعتقادات باطلی نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) پیدا نمودند و سخنان کفرآمیز بر زبان جاری کردند و در حقّ آنان زیاده گویی کردند. اهل بیت(علیهم السلام) در مقابلشان به سختی موضع گرفتند و آنان را لعن و نفرین کردند.

شیعه واقعی از دو راه دشمنی و غلوّ، راه میانه را برگزیده است، تنها راه سعادت هم همین می باشد.

* * *

فاطر: آیه 39

هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلَائِفَ فِی الاَْرْضِ فَمَنْ کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ وَلَا یَزِیدُ الْکَافِرِینَ کُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلَّا مَقْتًا وَلَا یَزِیدُ الْکَافِرِینَ کُفْرُهُمْ إِلَّا خَسَارًا (39)

تو انسان ها را به این دنیا آوردی تا امتحان کنی، تو آن ها را جایگزین کسانی که قبلاً بودند، نمودی و از آنان می خواهی تا قدر این فرصت را بدانند و فراموش نکنند که مرگ به سراغ آنان می آید و فرصت آن ها تمام می شود. تو راه حقّ را برای همه آشکار ساختی، هر کس کافر شود، کفر او به زیان خودش

ص:333

خواهد بود، زیرا کفر کافران بر خشمی که تو از آنان داری می افزاید و چیزی جز زیان نصیب آنان نمی شود.

وقتی من خشمناک می شوم، از حالت آرامش به حالت خشم در می آیم، یک نوع هیجان درونی در من به وجود می آید، امّا تو هرگز چنین نیستی، تو خدای یکتایی و از هر عیب و نقصی پبه دور هستی.

منظور از خشم تو این است که تو رحمت خود را روز به روز از کافران دور

می کنی. آنان با کفر خود، لحظه به لحظه از لطف و بخشش تو دورتر می شوند.

ص:334

فاطر: آیه 41 - 40

قُلْ أَرَأَیْتُمْ شُرَکَاءَکُمُ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِی مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الاَْرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّمَاوَاتِ أَمْ آَتَیْنَاهُمْ کِتَابًا فَهُمْ عَلَی بَیِّنَة مِنْهُ بَلْ إِنْ یَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا إِلَّا غُرُورًا (40) إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضَ أَنْ تَزُولَا وَلَئِنْ زَالَتَا إِنْ أَمْسَکَهُمَا مِنْ أَحَد مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ کَانَ حَلِیًما غَفُورًا (41)

وقتی انسان به چیزی علاقه مند می شود و از آن پیروی می کند، باید برای این کار خود دلیلی داشته باشد، بُت پرستانی که از آیین بُت پرستی پیروی می کردند، هیچ دلیلی برای این کار خود نداشتند، آنان اسیر خرافات شده بودند. اکنون تو از محمّد(صلی الله علیه وآله) می خواهی تا با آنان چنین سخن بگوید:

ای مردم ! به من بگویید این بُت هایی که شما می پرستید، چه چیزی را در زمین آفریده اند؟ آیا آنان در آفرینش آسمان ها شرکت داشته اند؟

قدری فکر کنید، این بُت ها نمی توانند سخنی بشنوند و نمی توانند پاسخی

ص:335

بدهند، آنان قطعه ای سنگ و چوب بیشتر نیستند، چرا آن ها را می پرستید؟ چه دلیلی برای این کار خود دارید؟

ای مردم ! شما می گویید: «این بُت ها نزد خدا شفاعت می کنند و خدا به آنان مقام شفاعت داده است. خدا از شما خواسته است این بُت ها را بپرستید»، این چه سخنی است که شما می گویید؟ شما باید سندی از کتاب های آسمانی برای این سخن خود بیاوردید.

شما خودتان هم می دانید هیچ سند و مدرکی برای سخن خود ندارید، هیچ پیامبر و هیچ کتاب آسمانی، مردم را به بُت پرستی دعوت نکرده است. شما به یکدیگر وعده های دروغین می دهید و یکدیگر را فریب می دهید، شما گرفتار خرافات شده اید و بی دلیل از نیاکان خود پیروی می کنید.

ای مردم ! قدری فکر کنید، این خدای یگانه است که آسمان ها و زمین را از نابودی حفظ می کند، اگر آسمان ها و زمین رو به نابودی روند، هیچ کس جز خدای یگانه نمی تواند آن را نگاه دارد، بدانید که او بردبار و بخشنده است. او در عذاب شما شتاب نمی کند، به شما فرصت می دهد، اگر شما توبه کنید، گناه شما را می بخشد.

* * *

این آسمانی که من می بینم پر از ستارگان و سیّارات است، تو نظام ستارگان را بر اساس جاذبه ها و دافعه ها به گونه ای تنظیم کردی که هر ستاره و سیّاره ای در مدار خود می چرخد.

زمین میلیون ها سال است که بدون ذرّه ای انحراف، در مدار خود به دور خورشید می چرخد، یک سال طول می کشد تا زمین حرکت خود به دور خورشید را کامل کند.

ص:336

خورشید که یکی از ستارگان کهکشان راه شیری است، در هر ثانیه 225 کیلومتر در یک ثانیه به دور مرکز کهکشان راه شیری می چرخد، 200 میلیون سال طول می کشد تا خورشید بتواند مدار خود را دور بزند.

به تازگی ستاره شناسان اعلام کردند که در کهکشان راه شیری بیش از 100 میلیارد ستاره وجود دارد، این ستاره ها میلیون ها سال است که در مدار خاصی حرکت می کنند و هرگز از مسیر ویژه خود منحرف نشده اند.

* * *

فاطر: آیه 43 - 42

وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ لَئِنْ جَاءَهُمْ نَذِیرٌ لَیَکُونُنَّ أَهْدَی مِنْ إِحْدَی الاُْمَمِ فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِیرٌ مَا زَادَهُمْ إِلَّا نُفُورًا (42) اسْتِکْبَارًا فِی الاَْرْضِ وَمَکْرَ السَّیِّئِ وَلَا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّةَ الاَْوَّلِینَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلًاوَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَحْوِیلًا (43)

بُت پرستان مکّه که به شام (سوریه) سفر می کردند، در آنجا ماجرای پیامبرانی را شنیدند که مظلومانه به شهادت رسیدند. آنان وقتی فهمیدند گروهی از بنی اسرائیل پیامبران خود را به شهادت رساندند، خیلی تعجّب کردند. بعضی از آنان سوگند محکم یاد کردند که اگر کسی از میان آنان به پیامبری برسد، به او ایمان خواهند آورد.

مدّتی گذشت و تو محمّد(صلی الله علیه وآله) را به پیامبری مبعوث کردی تا پیام تو را به آنان برساند. محمّد(صلی الله علیه وآله) با آنان سخن گفت و برای آنان قرآن خواند، امّا آنان سخن او را انکار کردند. پیامبری محمّد(صلی الله علیه وآله) برای آنان نتیجه ای جز دوری و نفرت از حق در برنداشت.

ص:337

به راستی چرا آنان به محمّد(صلی الله علیه وآله) ایمان نیاورند؟ مگر محمّد(صلی الله علیه وآله)از خود آنان نبود؟ مگر آنان سوگند یاد نکرده بودند؟

آنان روی زمین گردنکشی و نافرمانی می کردند و برای نابودی حق، توطئه می کردند، برای همین گردنکشی و توطئه ها بود که بر کفر و گمراهی خود اصرار ورزیدند، آنان برای نابودی دین تو تلاش کردند و نقشه ها کشیدند، امّا نمی دانستند که این نقشه ها و نیرنگ ها، خودشان را گرفتار می کند، هیچ کس نمی تواند دین تو را نابود کند، آنان با این کارها، خود را از سعادت محروم کردند.

به راستی چه سرنوشتی در انتظار آنان است؟

این قانون توست و قانون تو هرگز تغییر پیدا نمی کند، تو حقّ را برای کافران آشکار می سازی، سپس به آنان مهلت می دهی، وقتی مهلت آنان به پایان رسید، عذاب را بر آنان نازل می کنی.

* * *

فاطر: آیه 44

أَوَلَمْ یَسِیرُوا فِی الاَْرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَکَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَمَا کَانَ اللَّهُ لِیُعْجِزَهُ مِنْ شَیْء فِی السَّمَاوَاتِ وَلَا فِی الاَْرْضِ إِنَّهُ کَانَ عَلِیًما قَدِیرًا (44)

چرا آنان در زمین گردش نمی کنند و تاریخ گذشتگان را نمی خوانند؟ کسانی که قبلاً روی زمین زندگی می کردند، قدرتمندتر از مردم مکّه بودند و از نظر کشاورزی و آبادی، پشرفته تر بودند، امّا هیچ چیز نتوانست آنان را از عذاب تو برهاند. هیچ چیز در آسمان ها و زمین نمی تواند از قدرت تو بکاهد، تو خدای دانا و توانا هستی و بر هر کاری توانایی داری.

ص:338

کافران به خیال خود قدرت زیادی داشتند، فرعون ها و نمرودها به قدرت خود تکیه کرده بودند، امّا قدرت آنان در مقابل قدرت تو، ذرّه ای بیش نبود، تو سرانجام آنان را به عذاب خود گرفتار ساختی، تو هرگز به بندگان خود ظلم نمی کنی، آنان به خود ظلم کردند، راه کفر و گمراهی را انتخاب نمودند و سرانجام نتیجه آن را دیدند.

و جهنّم سرانجامِ کسانی است که با کفر، به خود ظلم کردند، آنان به خاطر این که آیات تو را دروغ شمردند و آن را به مسخره گرفتند، به جهنّم گرفتار می شوند.

آری، آنان سخن پیامبران را دروغ پنداشتند، سخنان آنان را مسخره کردند و نتیجه کارهای آنان، آتش جهنّم است.(186)

* * *

فاطر: آیه 45

وَلَوْ یُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا کَسَبُوا مَا تَرَکَ عَلَی ظَهْرِهَا مِنْ دَابَّة وَلَکِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلَی أَجَل مُسَمًّی فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ بِعِبَادِهِ بَصِیرًا (45)

تو می دانستی وقتی محمّد(صلی الله علیه وآله) آیات قبلی را برای بُت پرستان مکّه بخواند، آنان به او خواهند گفت: «ای محمّد ! تو می گویی کسانی که قبل از ما بودند به خاطر کفر و بُت پرستی به عذاب گرفتار شدند، ما سال های سال است بُت می پرستیم، پس چرا عذاب بر ما نازل نشده است».

این سؤالی بود که آنان از محمّد(صلی الله علیه وآله) می پرسیدند، تو پاسخ این سؤال را می دهی، پاسخ تو این است: «اگر من بخواهم انسان ها را به خاطر گناهانشان عذاب کنم و هیچ مهلتی به آنان ندهم، هیچ کس بر روی زمین باقی

ص:339

نمی ماند».(187)

این قانون توست، تو در عذاب انسان ها شتاب نمی کنی، تا زمان مشخّصی به آنان فرصت می دهی تا توبه کنند و از کفر و بُت پرستی دست بکشند، وقتی مهلت آنان تمام شود و مهلتشان به پایان رسد، عذاب را بر آنان فرو می فرستی.

اگر قانون توست، قبل از آن که عذاب را بر کافران و گناهکاران نازل کنی، بندگان مؤمن خود را نجات می دهی. در همه زمان ها، گروهی از انسان ها هستند که به تو ایمان می آورند و به پیامبران تو باور دارند، تو وسیله نجات آنان را فراهم می کنی، برای مثال در زمان نوح(علیه السلام) تو همه کافران را نابود کردی ولی قبل از آن، نوح(علیه السلام) و پیروانش را نجات دادی، تو به نوح(علیه السلام) فرمان دادی تا کشتی بسازد و مؤمنان را بر آن سوار کند.

تو می دانی که کدام انسان مؤمن است و کدام کافر، تو بر حال بندگان خود آگاهی کامل داری، مؤمنان را نجات می دهی و کافران را نابود می کنی.(188)

ص:340

پیوست های تحقیقی

1. واژه «یشتری» در اینجا معنای کنایه ای آن مورد نظر است که به معنای «تلاش و کوشش» می باشد.

2. وأخرج جویبر عن ابن عباس قال نزلت فی النضر بن الحارث اشتری قنیة (ای: مغنیة) وکان لا یسمع بأحد یرید الاسلام إلا انطلق به إلی قینته فیقول: أطعمیه واسقیه وغنیه هذا خیر مما یدعوک إلیه محمّد من الصلاة والصیام وأن تقاتل بین یدیه فنزلت: تفسیر الجلالین ص 623.

3. لاتدخل الملائکة بیتا فیه خمر او دف او طنبور او نرد...: وسائل الشیعة ج 12 ص 235، جامع احادیث الشیعة ج 17 ص 204، ارشاد القلوب ج 1 ص 174.

4. حماد بن عیسی أبو محمّد الجهنی مولی و قیل: عربی أصله الکوفة، سکن البصرة...: معجم رجال الحدیث ج 7 ص 236، رجال النجاشی ص 142.

5. لم یمر برجلین یختصمان او یقتتلان الا اصلح بینهما...: تفسیر القمی ج 2 ص 162، التفسیر الصافی ج 4 ص 142، البرهان ج 4 ص 364، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 197.

6. یا لقمان! هل لک ان یجعلک الله خلیفة فی الارض تحکم بین الناس...: تفسیر القمیج 2 ص 162، التفسیر الصافی ج 4 ص 142، البرهان ج 4 ص 364، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 197.

7. فان ریح الجنة توجد من مسیرة الف عام ولایجدها عاقّ...: الکافی ج 2 ص 349، مستدرک الوسائل ج 9 ص 108، بحار الأنوار ج 8 ص 193.

8. النعمة الظاهرة، الامام الظاهر و الباطنة الامام الغائب: کمال الدین ص 378، کفایة الاثر ص 270، بحار الأنوار ج 24 ص 53، جامع احادیث الشیعة ج 14 ص 564.

ص: 341

9. للقائم منّا غیبةٌ أمدها طویل، کأنّی بالشیعة یجولون جولان النعم فی غیبته، یطلبون المرعی فلا یجدونه...: کمال الدین ص 303، بحار الأنوار ج 51 ص 109، معجم أحادیث الإمام المهدی ج 3 ص 33، أعیان الشیعة ج 2 ص 55.

10. دمّر علی من نَصَب له وکَذّب به، وأظهر به الحقّ،وأمت به الباطل، واستنقذ به عبادک المؤمنین من الذلّ، وانعش به البلاد...: مصباح المتهجّد ص 413، کمال الدین ص 513، جمال الأُسبوع ص 316، بحار الأنوار ج 53 ص 188.

11. در ذیل فقد استمسک بالعروة الوثقی چند روایت در تفسیر البرهان ج 4 ص 379 ذکر شده است. روایت 2، 3، 4، 5،6 بیشتر انصراف به آیه الکرسی در سوره بقره دارد. روایت 1 هم که کلام علی بن ابراهیم است. امّا روایت شماره 7 شبیه شان نزول می باشد و این نکته که عروة الوثقی در این آیه، ولایت اهل بیت می باشد را ثابت نمی کند.

12. شبیه این آیه در سوره کهف، آیه 109 آمده است.

13. آیات اول سوره تکویر.

14. قام من عهدی جبرئیل قبل و حدثنی ان الحسین یقتل بشط الفرات...: مسند احمد ج 1 ص 85، مجمع الزوائد ج 9 ص 187، کنز العمّال ج 1 2 ص 127، تهدیب الکمال ج 6 ص 407، تهذیب الکمال ج 2 ص 300، تاریخ مدینة دمشق ج 14 ص 188، تاریخ الاسلام للذهبی ج 5 ص 102، امتاع الاسماع ج 14 ص 144.

15. علم والله رسول الله علیّا الف باب یفتح من کل باب الف باب...: الاختصاص ص 282، بحار الأنوار ج 26 ص 29، 40 ص 130.

للاطّلاع أکثر لتفسیر هذه الآیات راجع: روض الجنان وروح الجنان ج 15 ص 292، التفسیر الصافی ج 4 ص 152، البرهان ج 4 ص 382، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 219، جامع البیان ج 21 ص 104، تفسیر السمرقندی ج 3 ص 29، تفسیر الثعلبی ج 4 ص 154، زاد المسیر ج 6 ص 168، الدر المنثور ج 5 ص 169، روح المعانی ج 21 ص 109.

16. روح اختاره الله واصطفاه وخلقه إلی نفسه وفضّله علی جمیع الأرواح، فأمر فنفخ منه فی آدم: التوحید للصدوق 170، معانی الأخبار ص 17، بحار الأنوار ج 4 ص 11، تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 11، عن الحلبی وزرارة، عن أبی عبد الله علیه السلام، قال: إنّ الله تبارک وتعالی أحد صمد، لیس له جوف، وإنّما الروح خلقٌ من خلقه...: التوحید للصدوق ص 171، بحار الأنوار ج 3 ص 228 و ج 4 ص 13، تفسیر العیّاشی ج 2 ص 316.

17. اذا اضللنا: ای اذا بطلنا و صرنا تراباً: غریب القرآن لابن قتیبه ج 1 ص 96.2

18. رعد: آیه 5

19. قیام الرجل فی جوف اللیل بذکر الله ثم قرا تتجافی جنوبهم...: الکافی ج 2 ص 24، تهذیب الاحکام ج 2 ص 242، بحار الأنوار ج 65 ص 386، جامع احادیث الشیعة ج 1 ص 466.

20. رعد: آیه 35

21. انعام: آیه 45-42

22. انعام: آیه 55-54

23. فصبر رسول الله فی جمیع احواله ثم بشّر بالائمة من عترته...: تفسیر القمی ج 1 ص 197، البرهان ج 2 ص 415.

24. السلام علی الأئمّة الدعاة، والقادة الهداة، والسادة الولاة...: عیون أخبار الرضا ج 1 ص 305، من لا یحضره الفقیه ج2 ص 609، تهذیب الأحکام ج 6 ص 95، وسائل الشیعة ج 14 ص 309، المزار لابن المشهدی ص 523، بحار الأنوار ج 99 ص 127، جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 298.

ص: 342

25. در این روایتی از آن روز، به عنوان «خروج الدابة» ذکر شده است. با توجه به تفسیر آیات 85-82 سوره نمل و بررسی روایاتی که در تفسیر آن آمده است، متوجه می شویم که منظور از خروج دابة، روز رجعت است: (طلوع الشمس من المغرب وخروج الدابة و الدخان و الرجل یکون مصّرا...: تفسیر العیاشی ج 1 ص 384، البرهان ج 2 ص 502، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 781، بحار الأنوار ج 6 ص 312).

26. روزگار ظهور، روزگار رجعت و روز قیامت، ایام الله می باشند: ایّام الله عز و جل ثلاثة: یوم یقوم القائم، یوم الکرة و یوم القیامة: الخصال ص 108، معانی الاخبار ص 366، روضة الواعظین ص 392، مختصر بصائر الدرجات ص 18، بحار الأنوار ج 7 ص 61، جامع احادیث الشیعة ج 9 ص 494.

للاطّلاع أکثر لتفسیر هذه الآیات راجع: روض الجنان وروح الجنان ج 15 ص 324، التفسیر الأصفی ج 2 ص 980، التفسیر الصافی ج 4 ص 160، البرهان ج 4 ص 402، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 233، جامع البیان ج 21 ص 139، تفسیر السمرقندی ج 4 ص 254، معالم التنزیل ج 3 ص 504، زاد المسیر ج 6 ص 177، الدر المنثور ج 5 ص 179، فتح القدیر ج 4 ص 258.

27. و عن الحسن أنه کان جماعة یقول الواحد منهم: نفس تأمرنی و نفس تنهانی فنزلت، و الجعل بمعنی الخلق...: روح المعانی ج 11 ص 143.

28. قال طلحة وعثمان: اینکح محمد نسائنا اذا متنا ولاینکح نساءه اذا مات...: بحار الأنوار ج 31 ص 238، تفسیر مجمع البیان ج 8 ص 174، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 298.

29. اخرج من ظهر آدم ذریته... فخرجوا کالذّر...: الکافی ج 2 ص 7، التوحید ص 330، علل الشرایع ج 2 ص 525، مختصر بصائر الدرجات ص 150، بحار الأنوار ج 3 ص 279، ج 5 ص 245، دقت کنید: این حدیث از امام باقر علیه السلام است و با سند معتبر در کتاب معتبری همچون اصول کافی نقل شده است: سند آن این است: الکلینی عن علی بن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابی عمیر عن عمربن اذینه عن زرارة عن ابی جعفر علیه السلام. برای همین می توان به این حدیث اعتماد نمود و مجالی برای اعتراض به آن وجود ندارد. این که گفته می شود این حدیث متواتر نیست، وجهی ندارد، زیرا حدیثی که در کتاب معتبر و سند معتبر نقل شده باشد، مورد قبول اکثریت علمای شیعه می باشد.

30. مائده 109.

31. أقبلت بحدّها وحدیدها حتّی أناخت علینا بالمدینة واثقة بأنفسها فیما توجّهت له، فهبط جبرئیل علیه السلام علی النبی صلّی الله علیهوآله فأنبأه بذلک، فخندق علی نفسه ومَن معه مِن المهاجرین والأنصار: الخصال ص 368، الاختصاص ص 167، بحار الأنوار ج 20 ص 244.

32. ولمّا فرغ رسول الله صلّی الله علیهوآله من الخندق، أقبلت قریش حتّی نزلت بین الجرف والغابة، فی عشرة آلاف من أحابیشهم...: تفسیر مجمع البیان ج 8 ص 129، تفسیر الثعلبی ج 8 ص 13، تفسیر البغوی ج 3 ص 511، معجم البلدان ج 3 ص 141، تاریخ الطبری ج 1 ص 236، تاریخ الإسلام ج 2 ص 287، البدایة والنهایة ج 4 ص 117، إمتاع الأسماع ج 8 ص 372، السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 704، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 197، بحار الأنوار ج 20 ص 200، فبلغ ذلک رسول الله، واستشار أصحابه، وکانوا سبعمئة رجل: تفسیر القمّی ج 2 ص 177، بحار الأنوار ج 20 ص 218.

33. فأشار سلمان الفارسی علی رسول الله بالخندق، فأمر بحفره، وعمل فیه بنفسه، وعمل فیه المسلمون: بحار الأنوار ج 20 ص 251، قال سلمان: یا رسول الله، إنّ القلیل لا یقاوم الکثیر فی المطاوّلة...: تفسیر القمّی ج 2 ص 177، التفسیر الصافی ج 4 ص

ص: 343

171 و ج 6 ص 21، بحار الأنوار ج 20 ص 218.

34. الخندق: حفیر حول المدینة، وهی فی شامی المدینة من طرف الحرّة الشرقیة إلی طرف الحرّة الغربیة: سبل الهدی والرشاد ج 4 ص 399.

35. أنّه کان من العرض بحیث لا یستطیع فرسان العدوّ عبوره...: الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل ج 13 ص 204.

36. إنّ النبی خطّ الخندق عام الأحزاب، وقطع لکلّ عشرة أربعین ذراعاً: المستدرک للحاکم ج 3 ص 598، مجمع الزوائد ج 6 ص 130، المعجم الکبیر ج 6 ص 213، الدرر لابن عبد البرّ ص 169، تفسیر مجمع البیان ج 2 ص 269، جامع البیان ج 21 ص 162، تفسیر الثعلبی ج 3 ص 40، تفسیر البغوی ج 3 ص 510، تفسیر القرطبی ج 14 ص 129، وقسم (رسول الله) الخندق بین المسلمین...: الکامل فی التاریخ ج 2 ص 179، أخذ معولاً فحفر فی موضع المهاجرین بنفسه، وأمیر المؤمنین علیه السلام ینقل التراب من الحفرة...: تفسیر القمّی ج 2 ص 177، بحار الأنوار ج 20 ص 218.

37. فحفرنا حتّی إذا کنّا بجبّ ذی باب أخرج الله من باطن الخندق صخرةً مَروة کسرت حدیدنا وشقّت علینا...: تفسیر مجمع البیان ج 2 ص 269، جامع البیان ج 21 ص 162، أسباب نزول الآیات ص 64، تفسیر البغوی ج 3 ص 510، روح المعانی ج 3 ص 112، تاریخ الطبری ج 2 ص 235، إمتاع الأسماع ج 13 ص 291، نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 147، بحار الأنوار ج 17 ص 170، أخذ المِعوَل وقال: بسم الله، وضرب ضربةً فکسر ثلثها، فقال: الله أکبر، أُعطیت مفاتیح الشام...: السنن الکبری ج 5 ص 269، نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 149.

38. فقال المنافقون: ألا تعجّبون؟! یمنّیکم ویعدکم الباطل ویُعلمکم أنّه یبصر من یثرب قصور الحیرة...: تفسیر مجمع البیان ج 2 ص 269، جامع البیان ج 21 ص 162، أسباب نزول الآیات ص 64:تفسیر البغوی ج 3 ص 510، روح المعانی ج 3 ص 112، تاریخ الطبری ج 2 ص 235، إمتاع الأسماع ج 13 ص 291، نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 147، بحار الأنوار ج 17 ص 170.

39. کنّا مع رسول الله یوم الخندق نحفره، فلبثنا ثلاثة أیّام لا نطعم طعامّا ولا نقدر علیه...: سنن الدارمی ج 1 ص 20، خرج رسول الله فی غداة باردة إلی الخندق، والمهاجرون والأنصار یحفرون الخندق بأیدیهم...: تاریخ الإسلام ج 2 ص 297، فقلنا: یا رسول الله، إنّ کُدیة قد عرضت، فقال: رشّوا علیها. ثمّ قام فأتاها وبطنه معصوب بحجر من الجوع...: تاریخ الإسلام ج 2 ص 299، بحار الأنوار ج 20 ص 198.

40. ففرغ رسول الله صلّی الله علیهوآله من حفر الخندق قبل قدوم قریش بثلاثة أیّام: تفسیر القمّی ج 2 ص 179، تفسیر الصافی ج 4 ث 172، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 246، بحار الأنوار ج 20 ص 220، فضرب هناک عسکره، والخندق بینه وبین القوم: تفسیر مجمع البیان ج 8 ص 129، تفسیر الثعلبی ج 8 ص 13، تفسیر البغوی ج 3 ص 511، معجم البلدان ج 3 ص 141، تاریخ الطبری ج 1 ص 236، تاریخ الإسلام ج 2 ص 287، البدایة والنهایة ج 4 ص 117، إمتاع الأسماع ج 8 ص 372، السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 704، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 197، بحار الأنوار ج 20 ص 200.

41. وکانت الأحزاب عشره آلاف، وهم ثلاثاً، عساکر وملاک، أمرها لأبی سفیان، أی المدبّر لأمرها والقائم بشأنها: السیرة الحلبیة ج 2 ص 613، أعیان الشیعة ج 1 ص 262.

42. فقال سعد بن معاذ: دع عنک مشاتمتهم فإنّ ما بیننا وبینهم أعظم من المشاتمة...: تاریخ الطبری ج 2 ص 237، تفسیر الثعلبی ج 87 ص 14، جامع البیان ج 21 ص 158، تفسیر مجمع البیان ج 8 ص 130، بحار الأنوار ج 20 ص 201.

43. وأمر بالذراری والنساء فُرفعوا فی الآطام: تفسیر مجمع البیان ج 8 ص 129، بحار الأنوار ج 20 ص 200.

ص: 344

44. وکان رسول الله صلّی الله علیهوآله أمر أصحابه أن یحرسوا المدینة باللیل: تفسیر القمّی ج 2 ص 186، التفسیر الصافی ج 4 ص 178، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 254، مستدرک الوسائل ج 10 ص 200، بحار الأنوار ج 20 ص 230.

45. إذا فتح المیم، فارجعوا إلی منازلکم بالمدینة، وأرادوا الهرب من عسکر رسول الله...: مجمع البیان ج 8 ص 140، بحار الأنوار ج 20 ص 193، وراجع: المحلّی ج 11 ص 213، شرح الأخبار ج 1 ص 294، السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 32، التبیان ج 8 ص 321، الکشّاف عن حقائق التنزیل ج 3 ص 254، تفسیر جوامع الجوامع ج 3 ص 53، التفسیر الصافی ج 6 ص 17، تفسیر مقاتل بن سلیمان ج 3 ص 38، جامع البیان ج 21 ص 163، معانی القرآن ج 5 ص 331، تفسیر الثعلبی ج 8 ص 10، تفسیر السمعانی ج 4 ص 264، تفسیر القرطبی ج 14 ص 147، تفسیر البحر المحیط ج 7 ص 201، تفسیر ابن کثیر ج 3 ص 481، الدرّ المنثور ج 5 ص 186، فتح القدیر ج 4 ص 266، روح المعانی ج 21 ص 159، البدایة والنهایة ج 4 ص 106، إمتاع الأسماع ج 13 ص 358، أعیان الشیعة ج 1 ص 617.

46. فلمّا رأوا الأحزاب یوم الخندق قالوا هذه المقالة، علماً منهم أنّه لا یصیبهم إلاّ ما أصاب الأنبیاء والمؤمنین قبلهم...: تفسیر مجمع البیان ج 8 ص 144، بحار الأنوار ج 20 ص 195.

47. کان اوّل فارس جزع المداد، وکان فارس یلیل: مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 324، بحار الأنوار ج 20 ص 202، تفسیر مجمع البیان ج 8 ص 131، وراجع: تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 250، السیرة النبویة ج 3 ص 740، لسان العرب ج 11 ص 741، تاج العروس ج 15 ص 824.

48. إنّ فوارس من قریش منهم: عمرو بن عبدودّ أخو بنی عامر ابن لؤی، وعکرمة بن أبی جهل، وضرار بن الخطّاب وهبیرة بن أبی وهب ونوفل بن عبد الله، قد تلبّسوا للقتال، وخرجوا علی خیولهم...: تاریخ الطبری ج 2 ص 239، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 181، البدایة والنهایة ج 4 ص 120، السیرة النبویة ج 3 ص 708، عیون الأثر ج 2 ص 39، بحار الأنوار ج 20 ص 202.

49. فضربوا خیولهم، فاقتحموا فجالت بهم فی السبخة بین الخندق وسلع: تاریخ الطبری ج 2 ص 239، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 181، البدایة والنهایة ج 4 ص 120، السیرة النبویة ج 3 ص 708، عیون الأثر ج 2 ص 39، بحار الأنوار ج 20 ص 202.

50. کان المشرکون علی الخمر والغناء والمدد والشوکة، والمسلمون کأنّ علی رؤوسهم الطیر لمکان عمرو: مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 171، بحار الأنوار ج 20 ص 272.

51. فألبسه رسول الله درعه ذات الفضول، وأعطاه سیفه ذا الفقار، وعمّمه عمامة السحاب علی رأسه تسعة أکوار...: شواهد التنزیل ج 2 ص 11، تفسیر مجمع البیان ج 8 ص 132، جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 747، بحار الأنوار ج 20 ص 203.

52. إنّک کنت عاهدت الله لا یدعوک رجلٌ من قریش إلی إحدی خلّتین إلاّ أخذتها منه...: المستدرک للحاکم ج 3 ص 32، تفسیر الثعلبی ج 8 ص 15، تفسیر البغوی ج 3 ص 513، تفسیر القرطبی ج 14 ص 134، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 78، تاریخ الطبری ج 2 ص 239، تاریخ الإسلام ج 2 ص 290، لا یعرض علیَّ أحدٌ فی الحرب ثلاث خصال إلاّ أجبته إلی واحدة منها، وأنا أعرض علیک ثلاث خصال فأجبنی إلی واحدة: تفسیر القمّی ج 2 ص 184، التفسیر الصافی ج 4 ص 176، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 251، بحار الأنوار ج 20 ص 226.

53. فنزل فعقر فرسه ورکّز عنزته، وکان أعرج، ومشی إلیه علیّ رضی الله عنه، وهاجت عجاجة: مکارم الأخلاق لابن أبی الدنیا ص 68، فحمی عمرو واقتحم عن فرسه فعقره: المستدرک للحاکم ج 3 ص 32، تفسیر الثعلبی ج 8 ص 15، تفسیر البغوی ج 3 ص 513، تفسیر القرطبی ج 14 ص 134، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 78، تاریخ الطبری ج 2 ص 239، تاریخ الإسلام ج 2 ص 290.

ص: 345

54. اللهمّ إنّک أخذتَ منی عُبیدة بن الحارث یوم بدر، وحمزة بن عبد المطّلب یوم أُحد، وهذا أخی علی بن أبی طالب، ربِّ لا تذرنی فرداً وأنت خیر الوارثین: کنز الفوائد ص 137، بحار الأنوار ج 20 ص 215، أعیان الشیعة ج 1 ص 264.

55. امّا کفاک أنّی بارزتک وأنت فارس العرب حتّی استعنتَ علی بظهیر؟ فالتفت عمرو إلی خلفه...: تفسیر القمّی ج 2 ص 184، التفسیر الصافی ج 4 ص 176، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 251، بحار الأنوار ج 20 ص 226.

56. فغضب ونزل وسلّ سیفه کأنّه شعلة نار، ثمّ أقبل نحو علی مغضباً، فاستقبله علی بدرقته...: السنن الکبری ج 9 ص 132، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 79، عیون الأثر ج 2 ص 41، بحار لأنوار ج 20 ص 204، ووقعت الجفلة بالمشرکین فانهزموا أجمعین، وتفرّقت الأحزاب خائفین مرعوبین: کنز الفوائد ص 138، بحار الأنوار ج 20 ص 216.

57. وخرج أصحابه منهزمین حتّی طفرت خیولهم الخندق، وتبادر المسلمون...: الإرشاد ج 1 ص 102، بحار الأنوار ج 20 ص 205، أعلام الوری ج 1 ص 382.

58. ضربة علیّ فی یوم الخندق أفضل أعمال أُمّتی إلی یوم القیامة: ینابیع المودّة ج 1 ص 282، وراجع: حلیة الأبرار ج 2 ص 158 وفیه: ضربة علیّ خیر من عبادة الثقلین، الصحیح من سیرة النبی الأعظم ج 9 ص 16، مشارق أنوار الیقین ص 312، شرح إحقاق الحقّ ج 2 ص 104، فلو وُزِن الیوم عملک بعمل أُمّة محمّد، لرجح عملک بعملهم: کنز الفوائد ص 137، بحار الأنوار ج 20 ص 205، تفسیر جوامع الجامع ج 3 ص 52، تفسیر مجمع البیان ج 8 ص 132، شواهد التنزیل ج 2 ص 12، ینابیع المودّة ج 1 ص 281، غایة المرام ج 4 ص 275.

59. ما استطعتَ أن تخذّل الناس فخذّل! قال، قلت: أفعل، ولکن یا رسول الله، أقول فأذن لی، قال: قل ما بدا لک، فأنت فی حلٍّ...: الطبقات الکبری ج 4 ص 278، بحار الأنوار ج 20 ص 207، وراجع: شرح الأخبار ج 1 ص 297، فتح الباری ج 7 ص 309، المصنّف ج 5 ص 368، الاستیعاب ج 4 ص 1508، الدرر لابن عبد البرّ ص 175، تفسیر مجمع البیان ج 8 ص 134، تفسیر الثعلبی ج 8 ص 17، تفسیر البغوی ج 3 ص 513، زاد المسیر ج 6 ص 184، تفسیر القرطبی ج 14 ص 135، تفسیر ابن کثیر ج 1 ص 151، الثقات ج 1 ص 270، شرح سیر الکبیر ج 1 ص 121، أُسد الغابة ج 5 ص 33، تهذیب الکمال ج 29 ص 492، الإصابة ج 6 ص 363، تاریخ الطبری ج 2 ص 242، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 182، تاریخ الإسلام ج 2 ص 292، الوافی بالوفیات ج 27 ص 97، البدایة والنهایة ج 4 ص 128، تاریخ ابن خلدون ج 2 ص 30، السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 712، عیون الأثر ج 2 ص 43، السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 214، سبل الهدی والرشاد ج 4 ص 373، السیرة الحلبیة ج 2 ص 640.

60. دعا رسول الله علی الأحزاب فی مسجد الأحزاب یوم الاثنین ویوم الثلاثاء ویوم الأربعاء، فاستُجیب له بین الظهر والعصر یوم الأربعاء...: إمتاع الأسماع ج 9 ص 275.

61. اللهمّ منزل الکتاب، سریع الحساب، أهزم الأحزاب...: مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 171، بحار الأنوار ج 20 ص 272.

62. قد بعث الله عزّ وجلّ علیهم ریحاً من سماء الدنیا فیها حصیً، وریحاً من السماء الرابعة فیها جندل...: الکافی ج 8 ص 278، بحار الأنوار ج 20 ص 268.

63. إنّه کان لیشبه بیوم القیامة: بحار الأنوار ج 20 ص 268.

64. فما ترکت لهم ناراً إلاّ أذرتها، ولا خباءً إلاّ طرحته، ولا رمحاً إلاّ ألقته، وجعلوا یتترّسون من الحصی، فجعلنا نسمع وقع الحصی فی الأترسة: الکافی ج 8 ص 278، بحار الأنوار ج 20 ص 268.

65. و کبرت الملائکه فی جوانب عسکرهم: روح المعانی ج 11 ص 154.

ص: 346

66. کانت محاصرة المشرکین لرسول الله... ویقال خمسة عشر یوماً، وهذا أثبت عندنا: تاریخ الإسلام ج 41 ص 47، وراجع: عمدة القاری ج 17 ص 177.

67. ضربة علیّ فی یوم الخندق أفضل أعمال أُمّتی إلی یوم القیامة: ینابیع المودّة ج 1 ص 282، وراجع: حلیة الأبرار ج 2 ص 158 وفیه: ضربة علیّ خیر من عبادة الثقلین، الصحیح من سیرة النبی الأعظم ج 9 ص 16، مشارق أنوار الیقین ص 312، شرح إحقاق الحقّ ج 2 ص 104، فلو وُزِن الیوم عملک بعمل أُمّة محمّد، لرجح عملک بعملهم: کنز الفوائد ص 137، بحار الأنوار ج 20 ص 205، تفسیر جوامع الجامع ج 3 ص 52، تفسیر مجمع البیان ج 8 ص 132، شواهد التنزیل ج 2 ص 12، ینابیع المودّة ج 1 ص 281، غایة المرام ج 4 ص 275.

68. أمرهم أن یأخذوا السلاح. ففرغ الناس للحرب، وبعث علیّاً علی المقدّمة ودفع إلیه اللواء...: تاریخ الإسلام ج 2 ص 311، بعث (رسول الله) علیّ بن أبی طالب علیه السلام علی المقدّمة، ودفع إلیه اللواء: تفسیر مجمع البیان ج 8 ص 148، بحار الأنوار ج 20 ص 210، إنّ رسول الله صلّی الله علیهوآله بعث علیّاً علیه السلام یوم بنی قریظة بالرایة، وکانت سوداء تُدعی العقاب، وکان لواؤه أبیض: قرب الأسناد ص 131، وسائل الشیعة ج 15 ص 144، بحار الأنوار ج 20 ص 246، جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 115، فلمّا رأونی صاح صائح منهم: قد جائکم قاتل عمرو، وقال آخر: قد أقبل إلیکم قاتل عمرو: الإرشاد ج 1 ص 109، بحار لأنوار ج 20 ص 261.

69. مصاحبه مدیر کل دفتر سلامت وزارت بهداشت، دکتر محمد اسماعیل مطلق در تاریخ 12 مهرماه 1390.

70. از آن جهت که پیامبر برای صرف غذا به حضرت فاطمه(س) فرمود: (ادعی لی زوجک وابنیک) واسمی از زینب(س)، دختر فاطمه(س) به میان نمی آید برای همین احتمال می دهم در آن روز، زینب (س) به دنیا نیامده بوده است. تولد زینب در سال ششم هجری بوده است. پس جریان حدیث کسا قبل از سال ششم روی داده است.

71. این غذا (که نوعی حلوای رقیق است) امروزه به نام کاچی یا آش فاطمه مشهور است که معمولاً از شکر برای شیرین کردن آن استفاده می شود.

72. فاجتذب من تحتی کساءً خیبریاً کان بساطاً لنا علی المثابة فی المدینة فلقه رسول الله وأخذ طرفی الکساء...: العمدة لابن البطریق ص 35، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف ص 126، ذخائر العقبی ص 22، بحار الأنوار ج 35 ص 221، مسند أحمد ج 6 ص 298، جامع البیان ج 22 ص 11، شواهد التنزیل ج 2 ص 104، تفسیر ابن کثیر ج 3 ص 492، إنّ النبی صلّی الله علیهوآله کان فی بیتها، فأتت فاطمة ببرمة فیها حریرة فدخلت بها علیه، قال: ادعی لی زوجک وابنیک... : العمدة لابن البطریق ص 32، سعد السعود ص 106، بحار الأنوار ج 35 ص 220، تفسیر مجمع البیان ج 8 ص 156، تفسیر الثعلبی ج 8 ص 42، العصیدة: دقیق یُلتّ بالسمن ویُطبخ: النهایة فی غریب الحدیث ج 3 ص 246، لسان العرب ج 3 ص 291، تاج العروس ج 5 ص 108.

73. لیلة أُسری بی إلی السماء... فبینما أنا أدور فی قصورها وبساتینها ومقاصیرها ، إذ شممت رائحة طیّبة فأعجبتنی تلک الرائحة، فقلت: یا حبیبی... : مدینة المعاجز ج 3 ص 224.

74. کان النبی صلّی الله علیهوآله یُکثر تقبیل فاطمة علیهاالسلام ، فعاتبته علی ذلک عائشة فقالت: یا رسول الله، إنّک لتکثر تقبیل فاطمة ! فقال لها: إنّه لمّا عُرج بی إلی السماء ... : تفسیر العیّاشی ج 2 ص 212، بحار الأنوار ج 8 ص 142، وراجع: تفسیر القمّی ج 1 ص 365، تفسیر نور الثقلین ج 2 ص 502، ینابیع المودّة ج 2 ص 131، ذخائر العقبی ص 36، تفسیر مجمع البیان ج 6 ص 37، رسول الله صلّی الله علیهوآله:... فأنا إذا اشتقت إلی الجنّة شممت ریحها من فاطمة: الطرائف فی معرفة

ص: 347

مذهب الطوائف ص 111، بحار الأنوار ج 37 ص 65، رسول الله صلّی الله علیهوآله:... فأکلتها لیلة أُسری بی، فعلقت خدیجة بفاطمة ، فکنت إذا اشتقت إلی رائحة الجنّة شممت رقبة فاطمة: المستدرک ج 3 ص 156، کنزالعمّال ج 12 ص 109، الدرّ المنثور ج 4 ص 153.

75. توجّه إلی رسول الله صلّی الله علیهوآله، فجلستُ أنتظر حتّی جاء رسول الله صلّی الله علیهوآله فجلس ومعه علی والحسن والحسین علیهم السلام، أخذ کلّ واحد منهما بیده، حتّی دخل فأدنی علیّاً وفاطمة فأجلسهما بین یدیه، فأجلس حسناً وحسیناً کلّ واحد منهما علی فخذه: المجموع ج 3 ص 467، بحار الأنوار ج 35 ص 217، المستدرک للنیشابوری ج 2 ص 416، السنن الکبری للبیهقی ج 2 ص 152، شواهد التنزیل ج 2 ص 64، تاریخ مدینة دمشق ج 41 ص 25، تاریخ الإسلام ج 6 ص 217.

76. فقمت فتنحّیت فی البیت قریباً، فدخل علی وفاطمة والحسن والحسین وهما صبیّان صغیران. قالت: فأخذ الصبیّین فوضعهما فی حجره فقبّلهما، واعتنق علیّاً بإحدی یدیه وفاطمة بالید الأُخری، وقبّل فاطمة... : العمدة لابن البطریق ص 32، بحار الأنوار ج 25 ص 240 و ج 35 ص 219، مسند أحمد ج 6 ص 296، مجمع الزوائد ج 9 ص 166، تفسیر ابن کثیر ج 3 ص 493، وراجع: کشف الغمّة ج 1 ص 47، فقالت فاطمة: ذهب یأتی برسول الله صلّی الله علیهوآله، فجاءا جمیعاً فدخلا ودخلت معهما، فأجلس علیّاً عن یساره وفاطمة عن یمینه والحسن والحسین بین یدیه، ثمّ التفع علیهم بثوبه... : العمدة لابن البطریق ص 34، بحار الأنوار ج 35 ص 218.

77. ثمّ لفّ علیهم ثوبه _ أو قال: کساءً _ ثمّ تلا هذه الآیة: (إِنّمَا یُرِیدُ الله لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً)، ثمّ قال: اللهمّ هؤلاء أهل بیتی، وأهل بیتی أحقّ: المجموع للنووی ج 3 ص 467، بحار الأنوار ج 35 ص 217، المستدرک للنیشابوری ج 2 ص 416، السنن الکبری للبیهقی ج 2 ص 152، شواهد التنزیل ج 2 ص 64، تاریخ مدینة دمشق ج 41 ص 25، تاریخ الإسلام ج 6 ص 217، فدخلا ودخلت معهما.

78. فأدخلت رأسی البیت وقلت: وأنا معکم یا رسول الله؟ قال: إنّکِ لعلی خیر، إنّکِ لعلی خیر: العمدة لابن البطریق ص 32، سعد السعود ص 106، بحار الأنوار ج 35 ص 220، تفسیر مجمع البیان ج 8 ص 156، تفسیر الثعلبی ج 8 ص 42.

79. لمّا بنی أمیر المؤمنین بفاطمة علیهاالسلام اختلف رسول الله صلّی الله علیهوآله إلی بابها أربعین صباحاً، کلّ غداة یدقّ الباب...: تفسیر فرات الکوفی ص 399، بحار الأنوار ج 35 ص 216.

80. شهدت النبی صلّی الله علیهوآله أربعین صباحاً یجیء إلی باب علی وفاطمة علیهماالسلام فیأخذ بعضادتی الباب ثمّ یقول: السلام علیکم أهل البیت...: الأمالی للطوسی ص 251، بحار الأنوار ج 35 ص 209، تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 410.

81. والذی قتل من اصحاب الجمل ستة الف و سبمائة و سبعون رجلا والذی قتل من اصحاب امیر المومنین اربعة الاف رجل...: وقعة الجمل لضامن بن شدقم المدنی ص 143.

82. شواهد التنزیل للحاکم الحسکانی ج 2 ص 18 الی ص 50: (وقد کثرت الروایه فیها، فمنها روایة انس بن مالک الانصاری... کان یمر بباب فاطمة ستة اشهر...).

83. إنّما أمر الله عزّ وجلّ بطاعة الرسول، لأنّه معصوم مطهّر، لا یأمر بمعصیته، وإنّما أمر بطاعة أُولی الأمر، لأنّهم معصومون مطهّرون لا یأمرون بمعصیته: الخصال ص 139، بحار الأنوار ج 72 ص 338 و ج 89 ص 179، جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 178 و ج 15 ص 158، التفسیر الصافی ج 1 ص 464، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 501.

84. ان هذا لاینکره من عرف عاده الفصحا فی کلامهم فانهم یذهبون من خطاب الی غیره و یعودون الیه و القرآن من ذلک مملو

ص: 348

و کذلک کلام العرب و اشعارهم: مجمع البیان ج 8 ص 560.

85. إنّما أمر الله عزّ وجلّ بطاعة الرسول، لأنّه معصوم مطهّر، لا یأمر بمعصیته، وإنّما أمر بطاعة اوّل ی الأمر، لأنّهم معصومون مطهّرون لا یأمرون بمعصیته: الخصال ص 139، بحار الأنوار ج 72 ص 338 و ج 89 ص 179، جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 178 و ج 15 ص 158، التفسیر الصافی ج 1 ص 464، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 501.

86. لذات فلسفه، ویل دورانت، (دفتر نشر فرهنگ اسلامی) ص 148.

87. انّ الامامة خصّ الله عزّ وجلّ بها ابراهیم الخلیل بعد النبوة والخلة مرتبه ثالثه: الکافی ج 1 ص 199، الامالی للصدوق ص 774، کمال الدین ص 676، معانی الاخبار ص 96.

88. فقال الأسقف: یا أبا القاسم، موسی من أبوه؟ قال: عمران...إن غدا فجاء بولده وأهل بیته فاحذروا مباهلته، وإن غدا بأصحابه فلیس بشیء... : مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 143، بحار الأنوار ج 21 ص 344، تفسیر أبی حمزة الثمالی ص 123.

89. بمعنی الملاعنة بین الشخصین، ولذا یجتمع أفراد للحوار حول مسألة دینیة مهمّة فی مکان واحد ویتضرّعون الله أن یفضح الکاذب ویعاقبه: راجع: مختار الصحاح ص 42، مجمع البحرین ج 1 ص 258، النهایة لابن الأثیر ج 1 ص 167.

90. إذا أنا دعوت فأمّنوا، فقال أسقف نجران: یا معشر النصاری! إنّی لأری وجوهاً لو شاء الله أن یزیل جبلاً من مکانه لأزاله بها...: مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 143، بحار الأنوار ج 21 ص 281 و ج 35 ص 258.

91. فأقبلا إلیه فقالا: بمن تباهلنا یا أبا القاسم؟ قال: بخیر أهل الأرض وأکرمهم علی الله عزّ وجلّ... : إقبال الأعمال ج 2 ص 345، بحار الأنوار ج 21 ص 321.

92. سنن ترمذی ج 4 ص 293، فتح الباری ج 7 ص 60، عمدة القاری ج 18 ص 27، تحفه الاحوذی ج 10 ص 157، المصنف ج 3 ص 258، کنز العمّال ج 2 ص 379، تفسیر مقاتل بن سلیمان ج 1 ص 174، تفسیر الصنعانی ج 1 ص 122، تفسیر ابن ابی حاتم الرازی ج 2 ص 667، تفسیر السمرقندی ج 1 ص 245، اسباب نزول القرآن للواحدی ص 67، تفسیر السمعانی ج 1 ص 327، شواهد التنزیل للحسکانی ج 1 ص 156، الکشاف للزمخشری ج 1 ص تفسیر العز بن عبد السلام ج 1 ص 265، تفسیر القرطبی ج 4 ص 103، تفسیر الثعلبی ابن زمنین ج 1 ص 292.

93. سنن ترمذی ج 4 ص 293، فتح الباری ج 7 ص 60، عمدة القاری ج 18 ص 27، تحفه الاحوذی ج 10 ص 157، المصنف ج 3 ص 258، کنز العمّال ج 2 ص 379، تفسیر مقاتل بن سلیمان ج 1 ص 174، تفسیر الصنعانی ج 1 ص 122، تفسیر ابن ابی حاتم الرازی ج 2 ص 667، تفسیر السمرقندی ج 1 ص 245، اسباب نزول القرآن للواحدی ص 67، تفسیر السمعانی ج 1 ص 327، شواهد التنزیل للحسکانی ج 1 ص 156، الکشاف للزمخشری ج 1 ص تفسیر العز بن عبد السلام ج 1 ص 265، تفسیر القرطبی ج 4 ص 103، تفسیر الثعلبی ابن زمنین ج 1 ص 292.

94. هاتوا ابنی اعوذهما مما عوذ به ابراهیم...: مجمع الزوائد ج 5 ص 113.

95. فیقول: ارتحلنی ابنی فکرهت ان اعجله: مجمع الزوائد ج 9 ص 181، مسند ابی یعلی ج 6 ص 150.

96. یا براء یقتل ابنی الحسین و انت حی لاتنصره...: مناقب آل ابی طالب ج 2 ص 106، بحار الانوار ج ص 315، الارشاد ج 1 ص 331، مناقب آل ابی طالب ج 2 ص 106.

97. الامالی للصدوق ص 89،

98. رعد 24-23

99. نساء آیه 41.

ص: 349

100. بقره آیه 261، سجده آیه 17.

101. بقره: آیه 228

102. در انجیل متی، باب 19، شماره 9 چنین می خوانیم: هر که زن مطلّقه ای را نکاح کند، زنا کند.

103. و التی وهبت نفشها للنبی خوله بنی حکیم: الخصال ص 419، وسائل الشیعة ج 20 ص 245، بحار الأنوار ج 22 ص 181، جامع احادیث الشیعة ج 20 ص 206، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 268، التفسیر الصافی ج 4 ص 197.

104. نام همسران پیامبر چنین است: اُمّ سَلَمه، اُمّ حَبیب، صَفیّه، جُوَیریّه، سَودَه، عائشه، حَفصه، میمونه، زینب بنت جَحْش. البته ماریه قبطیّه، کنیزِ پیامبر بود و برای پیامبر پسری به نام ابراهیم به دنیا آورد، ابراهیم، هجده ماهه که بود بیمار شد و از دنیا رفت. خود ماریه پنج سال بعد از وفات پیامبر از دنیا رفت.

105. قال طلحة وعثمان: اینکح محمد نسائنا اذا متنا ولاینکح نساءه اذا مات...: بحار الأنوار ج 31 ص 238، تفسیر مجمع البیان ج 8 ص 174، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 298.

106. لمّا نزلت آیة الحجاب قال الاباء و الابناءو الاقارب: یا رسول الله! ونحن نکلمهم ایضا من وراء حجاب...: مجمع البیان ج 8 ص 177، التفسیر الصافی ج 4 ص 200، بحار الأنوار ج 17 ص 19، روح المعانی ج 22 ص 74.

107. وقتی از پسرخواهر نام برده شد، یعنی آن پسر می تواند خاله اش را بدون پرده و مانع ببیند. همچنین این آیه می گوید: پسربرادر می تواند عمه اش را بدون حجاب و پرده ببیند، وقتی ثابت شد مرد می تواند عمه و خاله خود رابدون پرده ببیند، پس عمو می تواند دختر برادرش و دایی می تواند دختر خواهرش را بدون حجاب ببیند، زیرا عمو و دایی برای زن همانند عمه و خاله برای مرد می باشند.

108. قال ابوحیان: انه صلی الله علیه وسلم امر بضرب الحجاب دونه وفعلته ام سلمة مع مکاتبها نبهان: روح المعانی ج 22 ص 75، این سخن دلالت می کند منظور از ما ملکت ایمانهن، فقط کنیزان می باشند.

109. لاتصلوا علی الصلاة البتراء، قالوا: وما الصلاة البتراء یا رسول الله...: ینابیع المودة ج 1 ص 37، الحدائق الناضرة ج 8 ص 465، جواهر الکلام ج 10 ص 262، الغدیر ج 2 ص 303.

110. من صلی علیّ ولم یصل علی آلی لم یجد ریح الجنة...: الامالی ص 276،وسائل الشیعة ج 7 ص 203، بحار الأنوار ج 8 ص 186، ج 63 ص 321، جامع احادیث الشیعة ج 7 ص 299.

111. سلام علی آل یاسین، قال: یاسین محمد و نحن آل یاسین...: معانی الاخبار ص 122، بحار الأنوار ج 25 ص 212، البرهان ج 4 ص 627.

112. (سلموا تسلیما) یعنی: سلموا له بالولایة وبما جاء به: تفسیر القمی ج 2 ص 196، التفسیر الصافی ج 4 ص 201، البرهان ج 4 ص 489، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 300.

113. من صلی علی النبی صلاة واحدة... لم یبق شیء مما خلق الله الا صلی علی العبد...: ثواب الاعمال ص 154، مکارم الاخلاق ص 312، جمال الاسبوع ص 156، بحار الأنوار ج 91 ص 57.

114. من صلّی علی النبی و آله فمعناه أنی انا علی المیثاق والوفاء الذی قبلت...: معانی الاخبار ص 116، بحار الأنوار ج 87 ص 116، البرهان ج 4 ص 488.

115. اخرج من ظهر آدم ذریته... فخرجوا کالذّر...: الکافی ج 2 ص 7، التوحید ص 330، علل الشرایع ج 2 ص 525، مختصر بصائر الدرجات ص 150، بحار الأنوار ج 3 ص 279، ج 5 ص 245. دقت کنید: این حدیث از امام باقر علیه السلام است و با

ص: 350

سند معتبر در کتاب معتبر همچون اصول کافی نقل شده است: سند آن این است: الکلینی عن علی بن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابی عمیر عن عمربن اذینه عن زرارة عن ابی جعفر علیه السلام. برای همین می توان به این حدیث اعتماد نمود و مجالی برای اعتراض به آن وجود ندارد. این که گفته می شود این حدیث متواتر نیست، وجهی ندارد، زیرا حدیثی که در کتاب معتبر و سند معتبر نقل شده باشد، مورد قبول اکثریت علمای شیعه می باشد.

116. إنّ أفضل البقاع ما بین الرکن والمقام، ولو أنّ رجلاً عمّر ما عمّر نوح فی قومه ألف سنة إلاّ خمسین عامّا...: المحاسن ج 1 ص 91، الکافی ج 8 ص 253، من لا یحضره الفقیه ج 2 ص 245، وسائل الشیعة ج 1 ص 122، مستدرک الوسائل ج 1 ص 149، شرح الأخبار ج 3 ص 479، الأمالی للطوسی ص 132، بحار الأنوار ج 27 ص 173، جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 426، لو أنّ عبداً عبد الله مثل ما دام نوح فی قومه... ثمّ لم یوالک یا علیّ، لم یشمّ رائحة الجنّة ولم یدخلها: المناقب للخوارزمی ص 67، مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 2، کشف الغمّة ج 1 ص 100، نهج الإیمان لابن جبر ص 450، بحار الأنوار ج 27 ص 194، و ج 39 ص 256، 280، الغدیر ج 2 ص 302، و ج 9 ص 268، بشارة المصطفی ص 153.

117. فقلت: کیف نصلی علی محمد و ال محمد؟ قال: تقولون: صَلَواتُ اللهِ و صَلَوات ملائِکَتِه...: تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 303، البرهان ج 4 ص 488.

118. فاطمة بضعةٌ منّی فمن أغضبها أغضبنی: صحیح البخاری ج 4 ص 210، 219، ابنتی بضعةٌ منّی، یریبنی ما رابها ویؤذینی ما آذاها: صحیح مسلم ج 7 ص 141، فاطمةٌ بضعةٌ منّی، یؤذینی ما آذاها: مسند أحمد ج 4 ص 5 ، صحیح مسلم ج 7 ص 141 ، سنن الترمذی ج 5 ص 360 ، المستدرک ج 3 ص 159 ، امّالی الحافظ الإصفهانی ص 47 ، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 272 ، تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 156 ، تهذیب الکمال ج 35 ص 250 ، وراجع: سنن الترمذی ج 5 ص 360 ، مجمع الزوائد ج 4 ص 255 ، فتح الباری ج 7 ص 63 ، مسند أبی یعلی ج 13 ص 134 ، صحیح ابن حبّان ج 15 ص 408 ، المعجم الکبیر ج 20 ص 20 ، الجامع الصغیر ج 2 ص 208 ، فیض القدیر ج 3 ص 20 و ج 4 ص 215 و ج 6 ص 24 ، کشف الخفاء ج 2 ص 86 ، الإصابة ج 8 ص 265 ، تهذیب التهذیب ج 12 ص 392 ، تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 44 ، البدایة والنهایة ج 6 ص 366 ، المجموع للنووی ج 20 ص 244 ، تفسیر الثعلبی ج 10 ص 316 ، التفسیر الکبیر للرازی ج 9 ص 160 و ج 20 ص 180 و ج 27 ص 166 و ج 30 ص 126 و ج 38 ص 141 ، تفسیر القرطبی ج 20 ص 227 ، تفسیر ابن کثیر ج 3 ص 267 ، تفسیر الثعالبی ج 5 ص 316 ، روح المعانی ج 26 ص 164 ، الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 262 ، أُسد الغابة ج 4 ص 366 ، تهذیب الکمال ج 35 ص 250 ، تذکرة الحفّاظ ج 4 ص 1266 ، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 119 و ج 3 ص 393 و ج 19 ص 488 ، إمتاع الأسماع ج 10 ص 273، 283 ، المناقب للخوارزمی ص 353 ، ینابیع المودّة ج 2 ص 52، 53، 58، 73 ، السیرة الحلبیة ج 3 ص 488 ، الأمالی للصدوق ص 165 ، علل الشرائع ج 1 ص 186 ، من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 125 ، الأمالی للطوسی ص 24 ، النوادر للراوندی ص 119 ، کفایة الأثر ص 65 ، شرح الأخبار ج 3 ص 30 ، تفسیر فرات الکوفی ص 20 ، الإقبال بالأعمال ج 3 ص 164 ، تفسیر مجمع البیان ج 2 ص 311 ، بشارة المصطفی ص 119 بحار الأنوار ج 29 ص 337 و ج 30 ص 347، 353 و ج 36 ص 308 و ج 37 ص 67.

119. فأبی أبو بکر أن یدفع إلی فاطمة منها شیئاً، فوجدت فاطمة علی أبی بکر فی ذلک، فهجرته فلم تواژه حتّی توفّیت: صحیح البخاری ج 5 ص 83، صحیح مسلم ج 5 ص 154، السقیفة وفدک للجوهری ص 107، فتح الباری ج 6 ص 139،عمدة القاری ج 17 ص 258، صحیح ابن حبّان ج 11 ص 153، مسند الشامیین ج 4 ص 198، شرح نهج البلاغة ج 6 ص 46، نصب الرایة ج 2 ص 360، کنز العمّال ج 15 ص 499.

ص: 351

120. فأذنت لهما، فدخلا علیها فسلّما فردّت ضعیفاً...: بحار الأنوار ج 29 ص 157 ، الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ج 14 ص 216 .

121. فتکلّم أبو بکر فقال: یا حبیة رسول الله ، والله إنّ قرابة رسول الله أحبّ إلیّ من قرابتی، وإنّک لأحبّ إلیّ من عائشة ابنتی: الإمامة والتبصرة ج 1 ص 20 ، بحار الأنوار ج 28 ص 37 ، الغدیر ج 7 ص 229 ، قاموس الرجال ج 12 ص 328 ، أعیان الشیعة ج 1 ص 318 ، هامش مؤتمر علماء بغداد ص 186.

122. ثمّ أقبل یعتذر إلیها ویقول: ارضی عنّی یا بنت رسول الله: بحار الأنوار ج 29 ص 32 وراجع: عمدة القاری ج 15 ص 20 ، کنز العمّال ج 5 ص 605 ، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 121 ، تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 47 ، البدایة والنهایة ج 5 ص 310 ، السیرة النبویّة لابن کثیر ج 4 ص 575.

123. فقالت: یا عتیق ، أتیتنا من ماتت، أو حملت الناس علی رقابنا ...: بحار الأنوار ج 29 ص 157 .

124. قالت: نشدتکما بالله، هل سمعتما رسول الله یقول: فاطمة بضعه منّی، فمن آذاها فقد آذانی... کتاب سلیم بن قیس ص 391 ، بحار الأنوار ج 28 ص 303، علل الشرائع ج 1 ص 187 ، بحار الأنوار ج 43 ص 203 .

125. لا والله لا أرضی عنکما أبداً حتّی ألقی أبی رسول الله صلّی الله علیهوآله وأُخبره بما صنعتما، فیکون هو الحاکم فیکما...: کتاب سلیم بن قیس ص 391 ، بحار الأنوار ج 28 ص 303 و ج 43 ص 199.

126. فقالت فاطمة : یا بن الخطّاب ! أتراک محرّقاً علیَّ بابی ؟ ! قال : نعم ! : أنساب الأشراف ج 2 ص 268 ، بحار الأنوار ج 28 ص 389 ، فقال عمر بن الخطّاب: اضرموا علیهم البیت ناراً...: الأمالی للمفید ص 49 ، بحار الأنوار ج 28 ص 231 ، وکان یصیح: احرقوا دارها بمن فیها، وما کان فی الدار غیر علیّ والحسن والحسین: الملل والنحل ج 1 ص 57.

127. والذی نفس عمر بیده، تخرُجنّ أو لأحرقنّها علی مَن فیها، فقیل له: یا أبا حفص ، إنّ فیها فاطمة ! قال: وإن ! : الغدیر ج 5 ص 372 ، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 19.

128. فضرب عمر الباب برجله فکسره، وکان من سعف، ثمّ دخلوا، فأخرجوا علیّاً علیه السلام ملبّیاً...: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 67 ، بحار الأنوار ج 28 ص 227 .

129. عصر عمر فاطمة علیها السلام خلف الباب، ونبت مسمار الباب فی صدرها، وسقطت مریضة حتّی ماتت: مؤتمر علماء بغداد ص 181.

130. وهی تجهر بالبکاء وتقول: یا أبتاه یا رسول الله ، ابنتک فاطمة تُضرب؟!...: الهدایة الکبری ص 407 ، وقالت: یا أبتاه یا رسول الله، هکذا کان یُفعل بحبیبتک وابنتک؟!...: بحار الأنوار ج 30 ص 294 .

131. قالت فی نفسها إنی أحدث توبة لله أحسن مما وعدنیه قارون من المال لعزّ، فتقدمت و قالت بصوت عال لا و الله حاشا موسی، و لکن قارون جعل جعلا علی قذفه و وعدنی أن أقول إنه فجربی...: بیان المعانی ج 2 ص 402.

132. ومن یطع الله ورسوله فی ولایة علی والائمة من بعد فقد فاز فوزاً عظیماً...: الکافی ج 1 ص 414، بحار الأنوار ج 23 ص 301، تفسیر القمی ج 2 ص 198، التفسیر الصافی ج 4 ص 206، البرهان ج 4 ص 498.

133. عن أبی بصیر، قال: سألت أبا عبد الله علیه السلام عن قول الله عزّ وجل: (إِنَّا عَرَضْنَا الاَْمَانَةَ...)، قال: الأمانة: الولایة، والإنسان: أبو الشرور: معانی الأخبار ص 110، بحار الأنوار ج 23 ص 279، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 312، البرهان ج 4 ص 500، إنّ الله یقول (إِنَّا عَرَضْنَا الاَْمَانَةَ...) قال: هی ولایة علی بن أبی طالب علیه السلام: بصائر الدرجات ص 96، الکافی ج 1 ص 413، بحار الأنوار ج 23 ص 280.

ص: 352

134. یقال: حمل الأمانة واحتملها: أی خانها وحمل إثمها: معانی القرآن للنحّاس ج 5 ص 387.

135. للاطّلاع أکثر لتفسیر هذه الآیات راجع: روض الجنان وروح الجنان ج 16 ص 17، التفسیر الأصفی ج 2 ص 1003، التفسیر الصافی ج 4 ص 200، البرهان ج 4 ص 484، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 298، جامع البیان ج 22 ص 62، تفسیر السمعانی ج 4 ص 310، معالم التنزیل ج 3 ص 545، زاد المسیر ج 6 ص 217، تفسیر البیضاوی ج 4 ص 387، تفسیر البحر المحیط ج 7 ص 204، الدر المنثور ج 5 ص 223، فتح القدیر ج 4 ص 310.

136. وَ هُدُوا إِلی صِراطِ الْحَمِیدِ أی المحمود جدا، و إضافة صِراطِ إلیه قیل بیانیة: روح المعانی ج 9 ص 131.

137. نحل: آیه 29، رعد: آیه 5

138. امّا داوود فملک ما بین الشامّات الی بلاد اصطخر و کذلک سلیمان...: الخصال ص 248، بحار الأنوار ج 12 ص 181، تفسیر العیاشی ج 2 ص 340، التفسیر الصافی ج 3 ص 259، البرهان ج 3 ص 664، و مکث فی ملکه اربعین سنه...: بحار الأنوار ج 11 ص 56.

139. در کتاب تفسیر قمی، از قالی سلیمان سخن نیامده است بلکه از تخت سلیمان نام برده شده است: (کانت الریح تحمل کرسیّ سلیمان فتسیر به...: تفسیر القمی ج 2 ص 199، وراجع: التفسیر الصافی ج 4 ص 212، البرهان ج 4 ص 509، بحار الأنوار ج 14 ص 75.

140. ما هی تماثیل الرجال والنساء ولکنّها تماثیل الشجر وشبه: الکافی ج 6 ص 477، وسائل الشیعة ج 5 ص 304، بحار الأنوار ج 14 ص 74، البرهان ج 4 ص 509.

141. کان لهم جنتان عن یمین و شمال عن مسیرة عشرة ایام فیها یمرّ المارّ لاتقع علیه الشمس...: تفسیر القمی ج 2 ص 200، التفسیر الصافی ج 4 ص 216، البرهان ج 4 ص 513، بحار الأنوار ج 14 ص 143.

142. بصائر الدرجات ص 97، قرب الإسناد ص 57، الکافی ج 1 ص 294، التوحید ص 212، الخصال ص 211، کمال الدین ص 276، معانی الأخبار ص 65، من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 229، تحف العقول ص 459، تهذیب الأحکام ج 3 ص 144، کتاب الغیبة للنعمانی ص 75، الإرشاد ج 1 ص 351، کنز الفوائد ص 232، الإقبال بالأعمال ج 1 ص 506، مسند أحمد ج 1 ص 84 ، سنن ابن ماجة ج 1 ص 45، سنن الترمذی ج 5ص 297، المستدرک للحاکم ج 3 ص 110، مجمع الزوائد ج 7 ص 17، تحفة الأحوذی ج 3 ص 137، مسند أبی یعلی ج 11 ص 307، المعجم الأوسط ج 1 ص 112، المعجم الکبیر ج 3 ص 179، التمهید لابن عبد البرّ ج 22 ص 132، نصب الرایة ج 1 ص 484، کنز العمّال ج 1 ص 187، ج 11 ص 332، 608، تفسیر الثعلبی ج 4 ص 92، شواهد التنزیل ج 1 ص 200، الدرّ المنثور ج 2 ص 259.

143. فقلت والجمع یسمعون: ألا أکبرنا سنّاً وأکثرنا لیناً: بحار الأنوار ج 30 ص 291 .

144. قد عقد الرجل الیوم عقدة ولن یخلفونی فیها...: البرهان ج 4 ص 519، بحار الأنوار ج 31 ص 651.

145. این تطبیق آیه با یک موضوع است. آیه در مکّه نازل شده است، امّا تطبیق آن با یک مصداق بعداً اتفاق افتاده است.

146. انبیاء: آیه 29-27

147. انعام، آیه 27.

148. فرقان: آیه 16-11

149. إنی ربما ذکرت هؤلاء المستضعفین، فأقول: نحن وهم فی منازل الجنة. فقال أبو عبد الله7: لا یفعل الله ذلک بکم أبدا: الکافی ج 2 ص 406، شرح الاخبار ج 3 ص 585، البرهان ج 2 ص 157، عن ابی عبد الله: من عرف اختلاف الناس فلیس

ص: 353

بمستضعف: المحاسن ج 1 ص 78، الکافی ج 2 ص 405، بحار الأنوار ج 69 ص 162، إذا کان یوم القیامة احتج الله عز وجل علی سبعة: علی الطفل، والذی مات بین النبیین، والشیخ الکبیر الذی أدرک النبی وهو لا یعقل، والأبله...: التوحید ص 392، الخصال ص 283، معانی الاخبار ص 408، من لایحضره الفقیه ص 492، بحار الانوار ج 5 ص 290.

150. لو ان احدکم اکتسب مالا من حلّه وانفقه فی حله لم ینفق درهما الا اخلف علیه: الکافی ج 2 ص 486، وسائل الشیعة ج 7 ص 82، جامع احادیث الشیعة ج 15 ص 233، البرهان ج 4 ص 524، نور الثقلین ج 4 ص 399.

151. و قیل صورة الشیاطین لهم صور قوم من الجن و قالوا: هذه صورة الملائکة فاعبدوها فعبدوها: روح المعانی ج 11 ص 325.

152. رعد: آیه 5

153. مائدة، آیه 3.

154. اما قوله فرادی: فیعنی طاعة الامام من ذریتهما من بعدهما...: تفسیر فرات الکوفی ص 346، بحار الأنوار ج 4 ص 526.

155. تفسیر العیّاشی ج 2 ص 208، مجمع البیان ج 10 ص 14.

156. اجر المودة الذی لم اسالکم غیره فهو لکم، تهتدون به...: الکافی ج 8 ص 379، بحار الأنوار ج 23 ص 253، التفسیر الصافی ج 4 ص 226، البرهان ج 4 ص 232.

157. لمّا بنی أمیر المؤمنین بفاطمة علیهاالسلام اختلف رسول الله صلّی الله علیهوآله إلی بابها أربعین صباحاً، کلّ غداة یدقّ الباب...: تفسیر فرات الکوفی ص 399، بحار الأنوار ج 35 ص 216.

158. قُلْ جاءَ الْحَقُّ أی الإسلام و التوحید أو القرآن، و قیل السیف لأن ظهور الحق به و هو کما تری وَ ما یُبْدِئُ الْباطِلُ أی الکفر و الشرک وَ ما یُعِیدُ أی ذهب و اضمحل...: روح المعانی ج 11 ص 329.

159. فی قوله عزّ وجلّ: (وَقُلْ جَآءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَ_طِ_لُ). قال: إذا قام القائم ذهبت دولة الباطل: الکافی ج 8 ص 287، بحار الأنوار ج 24 ص 313 و ج 51 ص 62، التفسیر الصافی ج 3 ص 212، تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 212.

160. فاذا کان ذلک خرج السفیانی فیملک قدر حمل امراة...: الغیبة ص 316، بحار الأنوار ج 52 ص 252، البرهان ج 4 ص 528.

161. فیقول الرجل:... نرید إخراب البیت وقتل أهله: بحار الأنوار ج 3 ص 10.

162. البیداء: اسم لأرض ملساء بین مکّة والمدینة، بطرف المیقات المدنی الذی یُقال له ذو الحلیفة: معجم البلدان ج 1 ص 523، تاج العروس ج 4 ص 368، عن الإمام الصادق علیه السلام: فیقول الرجل: عددنا ثلاثمئة ألف رجل نرید إخراج البیت وقتل أهله: بحار الأنوار ج 53 ص 10.

163. فینادی مناد من السماء: یا بیداء أبیدی القوم ، فیخسف بهم البیداء...: الاختصاص ص 256، تفسیر العیّاشی ج 1 ص 245.

164. فیقول الرجل:... فلمّا صرنا فی البیداء عرسنا فیها ، فصاح بنا صائح: یابیداء أبیدی القوم الظالمین ، فانفجرت الأرض وابتلعت کلّ الجیش...: مختصر بصائر الدرجات ص 182، بحار الأنوار ج 53 ص 6.

165. بعث الله سبحانه جبرئیل فیقول: یا جبرئیل اذهب فأبدهم...: تفسیر الثعلبی ج 8 ص 95، تفسیر القرطبی ج 14 ص 315.

166. للاطّلاع أکثر لتفسیر هذه الآیات راجع: روض الجنان وروح الجنان ج 16 ص 75، التفسیر الأصفی ج 2 ص 1019، التفسیر الصافی ج 4 ص 227، البرهان ج 4 ص 530، جامع البیان ج 22 ص 133، تفسیر السمرقندی ج 3 ص 91، تفسیر الثعلبی ج 8 ص 94، معالم التنزیل ج 3 ص 563، زاد المسیر ج 6 ص 242، تفسیر البیضاوی ج 4 ص 408، تفسیر البحر المحیط ج 7 ص 280، الدر المنثور ج 5 ص 242، فتح القدیر ج 4 ص 336، روح المعانی ج 22 ص 158.

ص: 354

167. اعراف آیه 37، انعام آیه 61، انفطار آیات 10 تا 13، هود آیه 77، نحل آیه 2.

168. هود، آیات آیه 69 تا 77، مریم آیه 17.

169. نحل: آیه 32

170. الکلم الطیب قول المومن: لا اله الا الله محمد رسول الله، علی ولی الله و خلیفة رسول الله: تفسیر القمی ج 2 ص 208، التفسیر الصافی ج 4 ص 233، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 352، بحار الأنوار ج 66 ص 64.

171. ولو أنّ رجلاً عمّر ما عمّر نوح فی قومه ألف سنة إلاّ خمسین عامّا...: المحاسن ج 1 ص 91، الکافی ج 8 ص 253، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 2 ص 245، وسائل الشیعة ج 1 ص 122، مستدرک الوسائل ج 1 ص 149، شرح الأخبار ج 3 ص 479، الأمالی للطوسی ص 132، بحار الأنوار ج 27 ص 173، جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 426.

172. من مات و لم یعرف امام زمانه، مات میتة جاهلیة: وسائل الشیعة ج 16 ص 246، مستدرک الوسائل ج 18 ص 187، اقبال الاعمال ج 2 ص 252، بحار الأنوار ج 8 ص 368، جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 56، الغدیر ج 10 ص 126.

173. سمعتُ جبرئیل یقول: سمعتُ الله جلّ جلاله یقول: لا إله إلاّ الله حصنی، فمن دخل حصنی أمن من عذابی. قال: فلمّا مرّت الراحلة نادانا: بشروطها، وأنا من شروطها: التوحیدللصدوقص 25، الأمالی للصدوق ص 306، ثواب الأعمال ص 6، عیون أخبار الرضا ج 1 ص 144، معانی الأخبار ص 371، الجواهر السنیة ص 22، بحار الأنوار ج 3 ص 7 و ج 49ص 123، نور البراهین ج 1 ص 76، تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 39، بشارة المصطفی ص 413، وراجع: روضة الواعظین ص 42، مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 296، ینابیع المودّة ج 3ص 123.

174. القمطیر: هو من الاستعاره من قله الشیء و تحقیره. غریب القرآن ج 1 ص 309.

175. نحل: آیه 21-19

176. لا تصحبه الأوقات، ولا تضمنه الأماکن، ولا تأخذه السنات، ولا تحدّه الصفات... حجب بعضها عن بعض لیعلم أن لا حجاب بینه وبینها غیرها...: التوحید للصدوق ص ص 34، عیون أخبار الرضا ج 2 ص 135، بحار الأنوار ج 4 ص 228 و ج 54 ص 43، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 39.

177. فصّلت، آیه 21 و 22.

178. خوف: أصل واحد یدلّ علی الذعر والفزع، یقال: خفت الشیء خوفاً وخیفةً: معجم مقاییس اللغة ج 2 ص 230، إنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة هو ما یقابل الأمن، ویعتبر فی الخوف توقّع ضرر مشکوک والظنّ بوقوعه: التحقیق فی کلمات القرآن ج 3 ص 139، خشی: إنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة هو المراقبة والوقایة مع الخوف، بأن یراقب أعماله ویتّقی نفسه مع الخوف والملاحظة: التحقیق فی کلمات القرآن ج 3 ص 61.

179. ریشه خ ش ی و مشتقات آن در قرآن 48 بار تکرار شده و امّا ریشه خ و ف در قرآن 124 بار آمده است. مفهوم خوف بیش از دو برابر مفهوم خشیّت تکرار شده است. شاید بتوان گفت کسانی که از خدا می ترسند دو برابر کسانی هستند که از خدا خشیّت دارند. زیرا مقام خشیّت مقامی است که فقط کسانی به آن می رسند که معرفت و شناخت بهتری به خدا پیدا کرده اند.

180. دقّت روی عبارت (من عبادنا)، اگر حرف (من) در این آیه نبود، معنای آن این بود که همه امت اسلامی انتخاب شده اند.

181. انعام آیه 28.

182. الظالم لنفسه: من لایعرف حق الامام والمقتصد: العارف بحق الامام...: الکافی ج 1 ص 215، الاحتجاج ج 2 ص 139، بحار الأنوار ج 23 ص 213، التفسیر الصافی ج 4 ص 238، البرهان ج 4 ص 546، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 364.

ص: 355

183. ثمّ قُتل بین الصفا والمروة مظلوماً، ثمّ لم یوالک یا علیّ، لم یشمّ رائحة الجنّة ولم یدخلها: المناقب للخوارزمی ص 67، مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 2، کشف الغمّة ج 1 ص 100، نهج الإیمان لابن جبر ص 450، بحار الأنوار ج 27 ص 194، و ج 39 ص 256، 280، الغدیر ج 2 ص 302، و ج 9 ص 268، بشارة المصطفی ص 153.

184. من مات و لم یعرف امام زمانه، مات میتة جاهلیة: وسائل الشیعة ج 16 ص 246، مستدرک الوسائل ج 18 ص 187، اقبال الاعمال ج 2 ص 252، بحار الأنوار ج 8 ص 368، جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 56، الغدیر ج 10 ص 126.

185. (بل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم)، قال: هم الائمة من آل محمد: بحار الأنوار ج 23 ص 189، البرهان ج 4 ص 328.

186. روم، آیه 9.

187. المراد بالدابة الإنس وحدهم و أید بقوله تعالی: (وَ لکِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلی أَجَل مُسَمًّی) و هو یوم القیامة فإن الضمیر للناس لأنه ضمیر العقلاء: روح المعانی ج 11 ص 279.

188. للاطّلاع أکثر لتفسیر هذه الآیات راجع: روض الجنان وروح الجنان ج 16 ص 118، التفسیر الأصفی ج 2 ص 1029، التفسیر الصافی ج 4 ص 243، جامع البیان ج 22 ص 176، تفسیر السمرقندی ج 3 ص 107، ج 8 تفسیر الثعلبی ص 113، تفسیر السمعانی ج 4 ص 364، معالم التنزیل ج 3 ص 575، زاد المسیر ج 6 ص 260، تفسیر البیضاوی ج 4 ص 424، تفسیر البحر المحیط ج 7 ص 283، فتح القدیر ج 4 ص 356، روح المعانی ج 22 ص 206.

ص: 356

منابع تحقیق

این فهرست اجمالیِ منابع تحقیق است.

در آخر جلد چهاردهم، فهرست تفصیلی منابع ذکر شده است.

1 . الاحتجاج

2 . إحقاق الحقّ

3 . أسباب نزول القرآن .

4 . الاستبصار

5 . الأصفی فی تفسیر القرآن.

6 . الاعتقادات للصدوق

7 . إعلام الوری بأعلام الهدی .

8 . أعیان الشیعة .

9 . أمالی المفید .

10 . الأمالی لطوسی.

11 . الأمالی للصدوق.

12 . الإمامة والتبصرة

13 . أحکام القرآن.

14 . أضواء البیان.

15 . أنوار التنزیل

16 . بحار الأنوار .

17 . البحر المحیط .

18 . البدایة والنهایة .

19 . البرهان فی تفسیر القرآن.

20 . بصائر الدرجات .

21 . تاج العروس

22 . تاریخ الطبریّ.

23 . تاریخ مدینة دمشق .

24 . التبیان .

25 . تحف العقول

26 . تذکرة الفقهاء.

27 . تفسیر ابن عربی.

28 . تفسیر ابن کثیر.

29 . تفسیر الإمامین الجلالین.

30 . التفسیر الأمثل .

31 . تفسیر الثعالبی.

32 . تفسیر الثعلبی .

33 . تفسیر السمرقندی.

34 . تفسیر السمعانی.

35 . تفسیر العزّ بن عبد السلام.

36 . تفسیر العیّاشی.

37 . تفسیر ابن أبی حاتم .

38 . تفسیر شبّر.

39 . تفسیر القرطبی .

40 . تفسیر القمّی.

41 . تفسیر المیزان.

42 . تفسیر النسفی.

43 . تفسیر أبی السعود.

44 . تفسیر أبی حمزة الثمالی.

45 . تفسیر فرات الکوفی .

46 . تفسیر مجاهد.

47 . تفسیر مقاتل بن سلیمان.

48 . تفسیر نور الثقلین .

49 . تنزیل الآیات

50 . التوحید .

51 . تهذیب الأحکام.

52 . جامع أحادیث الشیعة .

53 . جامع بیان العلم وفضله .

54 . جمال الاُسبوع.

55 . جوامع الجامع .

56 . الجواهر السنیة.

57 . جواهر الکلام.

ص:357

58 . الحدائق الناضرة.

59 . حلیة الأبرار.

60 . الخرائج والجرائح .

61 . خزانة الأدب.

62 . الخصال .

63 . الدرّ المنثور.

64 . دعائم الإسلام.

65 . دلائل الإمامة .

66 . روح المعانی.

67 . روض الجنان

68 . زاد المسیر.

69 . زبدة التفاسیر.

70 . سبل الهدی والرشاد.

71 . سعد السعود .

72 . سنن ابن ماجة .

73 . السیرة الحلبیّة .

74 . السیرة النبویّة .

75 . شرح الأخبار.

76 . تفسیر الصافی.

77 . الصحاح.

78 . صحیح ابن حبّان .

79 . عدّة الداعی.

80 . علل الشرائع .

81 . عوائد الأیّام.

82 . عیون أخبار الرضا .

83 . عیون الأثر.

84 . غایة المرام.

85 . الغدیر.

86 . الغیبة .

87 . فتح الباری.

88 . فتح القدیر.

89 . الفصول المهمّة.

90 . فضائل أمیر المؤمنین.

91 . فقه القرآن .

92 . الکافی .

93 . الکامل فی التاریخ .

94 . کتاب الغیبة .

95 . کتاب من لا یحضره الفقیه .

96 . الکشّاف عن حقائق التنزیل.

97 . کشف الخفاء.

98 . کشف الغمّة.

99 . کمال الدین.

100 . کنز الدقائق .

101 . کنز العمّال.

102 . لسان العرب .

103 . مجمع البیان.

104 . مجمع الزوائد.

105 . المحاسن .

106 . المحبَّر .

107 . المحتضر.

108 . مختصر مدارک التنزیل.

109 . المزار .

110 . مستدرک الوسائل

111 . المستدرک علی الصحیحین .

112 . المسترشد.

113 . مسند أحمد .

114 . مسند الشامیّین .

115 . مسند الشهاب .

116 . معانی الأخبار .

117 . معجم أحادیث المهدی(عج) .

118 . المعجم الأوسط .

119 . المعجم الکبیر .

120 . معجم مقاییس اللغة .

121 . مکیال المکارم.

122 . الملاحم والفتن.

123 . مناقب آل أبی طالب.

124 . المنتظم فی تاریخ الاُمم.

125 . منتهی المطلب.

126 . المهذّب .

127 . مستطرفات السرائر .

128 . النهایة فی غریب الحدیث. 129 . نهج الإیمان .

130 . الوافی .

131 . وسائل الشیعة.

132 . ینابیع المودّة.

ص:358

فهرست کتب نویسنده

فهرست کتب نویسنده، نشر وثوق، بهار 1393

1 . همسر دوست داشتنی.(خانواده)

2 . داستان ظهور . (امام زمان(علیه السلام))

3 . قصه معراج .(سفر آسمانی پیامبر(صلی الله علیه وآله))

4 . در آغوش خدا .(زیبایی مرگ)

5 . لطفاً لبخند بزنید. (شادمانی، نشاط)

6 . با من تماس بگیرید . (آداب دعا)

7 . در اوج غربت . (شهادت مسلم بن عقیل)

8 . نوای کاروان . (حماسه کربلا)

9 . راه آسمان . (حماسه کربلا)

10 . دریای عطش . (حماسه کربلا)

11 . شب رؤیایی . (حماسه کربلا)

12 . پروانه های عاشق . (حماسه کربلا)

13 . طوفان سرخ . (حماسه کربلا)

14 . شکوه بازگشت . (حماسه کربلا)

15 . در قصر تنهایی . (امام حسن(علیه السلام))

16 . هفت شهر عشق . (حماسه کربلا)

17 . فریاد مهتاب . (حضرت فاطمه(علیها السلام))

18 . آسمانی ترین عشق . (فضیلت شیعه)

19 . بهشت فراموش شده . (پدر و مادر)

20 . فقط به خاطر تو. (اخلاص در عمل)

21 . راز خوشنودی خدا. (کمک به دیگران)

22 . چرا باید فکر کنیم. (ارزش فکر)

23 . خدای قلب من. (مناجات، دعا)

24 . به باغ خدا برویم . (فضیلت مسجد)

25 . راز شکر گزاری . (آثار شکر نعمت ها)

26 . حقیقت دوازدهم . (ولادت امام زمان(علیه السلام))

27 . لذّت دیدار ماه . (زیارت امام رضا(علیه السلام))

28 . سرزمین یاس. (فدک، فاطمه(علیها السلام))

29 . آخرین عروس. (نرجس(علیها السلام)، ولادت امام زمان(علیه السلام))

30 . بانوی چشمه. (خدیجه(علیها السلام)، همسر پیامبر)

31 . سکوت آفتاب. (شهادت امام علی(علیه السلام))

32 . آرزوی سوم. (جنگ خندق)

33 . یک سبد آسمان. (چهل آیه قرآن)

34 . فانوس اوّل . (اولین شهید ولایت)

35 . مهاجر بهشت. (پیامبر اسلام)

36 . روی دست آسمان . (غدیر، امام علی(علیه السلام))

37 . گمگشته دل. (امام زمان(علیه السلام))

38 . سمت سپیده. (ارزش علم)

39 . تا خدا راهی نیست. (40 سخن خدا)

40 . خدای خوبی ها. (توحید، خداشناسی)

41 . با من مهربان باش. (مناجات، دعا)

42 . نردبان آبی. (امام شناسی، زیارت جامعه)

43 . معجزه دست دادن. (روابط اجتماعی)

44 . سلام بر خورشید. (امام حسین(علیه السلام))

45 . راهی به دریا. (امام زمان(علیه السلام)، زیارت آل یس)

46 . روشنی مهتاب .(شهادت حضرت زهرا(علیها السلام))

47 . صبح ساحل. (امام صادق(علیه السلام))

48 . الماس هستی. (غدیر، امام علی(علیه السلام))

49 . حوادث فاطمیه (حضرت فاطمه(علیها السلام))

50 . تشنه تر از آب (حضرت عبّاس(علیه السلام))

64 -51 . تفسیر باران (تفسیر قرآن در 14 جلد)

* کتب عربی

65 . تحقیق « فهرست سعد » 66 . تحقیق « فهرست الحمیری » 67 . تحقیق « فهرست حمید ». 68 . تحقیق « فهرست ابن بطّة ». 69 . تحقیق « فهرست ابن الولید » . 70 . تحقیق « فهرست ابن قولویه » . 71 . تحقیق « فهرست الصدوق » . 72 . تحقیق « فهرست ابن عبدون » . 73 . صرخة النور. 74 . إلی الرفیق الأعلی. 75 . تحقیق آداب أمیرالمؤمنین(علیه السلام) . 76 . الصحیح فی فضل الزیارة الرضویة . 77 . الصحیح فی البکاء الحسینی . 78 . الصحیح فی فضل الزیارة الحسینیة . 79 . الصحیح فی کشف بیت فاطمه(علیها السلام).

ص:359

بیوگرافی نویسنده

دکتر مهدی خُدّامیان آرانی به سال 1353 در شهرستان آران و بیدگل _ اصفهان _ دیده به جهان گشود. وی در سال 1368 وارد حوزه علمیّه کاشان شد و در سال 1372 در دانشگاه علامه طباطبائی تهران در رشته ادبیات عرب مشغول به تحصیل گردید.

ایشان در سال 1376 به شهر قمّ هجرت نمود و دروس حوزه را تا مقطع خارج فقه و اصول ادامه داد و مدرک سطح چهار حوزه علمیّه قم (دکترای فقه و اصول) را أخذ نمود.

موفقیّت وی در کسب مقام اوّل مسابقه کتاب رضوی بیروت در تاریخ 8/8/88 مایه خوشحالی هموطنانش گردید و اوّلین بار بود که یک ایرانی توانسته بود در این مسابقات، مقام اوّل را کسب نماید.

بازسازی مجموعه هشت کتاب از کتب رجالیّ شیعه از دیگر فعالیّت های پژوهشی این استاد است که فهارس الشیعه نام دارد، این کتاب ارزشمند در اوّلین دوره جایزه شهاب، چهاردهمین دوره کتاب فصل و یازدهمین همایش حامیان نسخ خطّی به رتبه برتر دست یافته است و در سال 1390 به عنوان اثر برگزیده سیزدهمین همایش کتاب سال حوزه انتخاب شد.

دکتر خدّامیان آرانی، هرگز جوانان این مرز و بوم را فراموش نکرد و در کنار فعالیّت های علمی، برای آنها نیز قلم زد. او تاکنون بیش از 70 کتاب فارسی نوشته است که بیشتر آنها جوایز مهمّی در جشنواره های مختلف کسب نموده است. قلم روان، بیان جذاب و همراه بودن با مستندات تاریخی - حدیثی از مهمترین ویژگی این آثار می باشد. آثار فارسی ایشان با عنوان «مجموعه اندیشه سبز» به بیان زیبایی های مکتب شیعه می پردازد و تلاش می کند تا جوانان را با آموزه های دینی بیشتر آشنا نماید. این مجموعه با همّت انتشارات وثوق به زیور طبع آراسته گردیده است.

* * *

جهت خرید کتب فارسی مؤلف با «نشر وثوق» تماس بگیرید:

تلفکس: 700 35 377 - 025 همراه: 39 58 252 0912

جهت کسب اطلاع به سایت M12.ir مراجعه کنید.

ص:360

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109