الصحیح من سیره الامام علی علیه السلام

اشارة

سرشناسه : عاملی، جعفر مرتضی، - 1944م.

Amili, Jafar Murtada

عنوان و نام پدیدآور : الصحیح من سیره الامام علی علیه السلام: ( المرتضی من سیره المرتضی )/ جعفرمرتضی العاملی؛ [ تهیه کننده ] مرکز نشر و ترجمه مولفات العلامه المحقق ایه الله السید جعفرمرتضی العاملی.

مشخصات نشر : قم: ولاء منتظر (عج)،بیروت:المرکز الاسلامی للدراسات 1430 ق.= 1388.

مشخصات ظاهری : 20ج.

***معرفی اجمالی کتاب :

«الصحیح من سیرة الامام علی» (علیه السلام) به قلم علامه سید جعفر مرتضی عاملی در قرن معاصر، شامل 20 جلد، به زندگی نامه و سیره عملی مولای متقیان حضرت علی ابن ابی طالب علیه السلام می پردازد.

***ساختار کتاب :

کتاب حاضر شامل سه بخش و طی بیست جلد می باشد که هر بخشی جدا، شامل چند باب و دارای چندین فصل مربوط به خود می باشد. بخش دوم کتاب، شامل 17 باب می باشد.

***گزارش محتوا :

بخش اول کتاب، پیرامون زندگانی امیرالمومنین در دوران پیامبر اکرم می باشد که شامل دو باب، و زندگانی علی علیه السلام قبل از بعثت و بعد از بعثت می باشد.

باب اول شامل فصولی چون نسب امام علی علیه السلام، ایمان و جایگاه ولات ایشان، علت تولد ایشان در مکه، محبوب ترین مردم نزد پیامبر، دوران وی در کنار پیامبر، معجزات و کرامات ایشان، اسماء و القاب و کنیه های حضرت، شمائل علی علیه السلام، زوجات حضرت و اولاد وی می باشد. در بخش دوم که بعد از بعثت است، به مسائلی چون بعثت پیامبر و اسلام حضرت علی علیه السلام و دلایلی که اثبات می کند، ایشان اولین شخصی بودند که اسلام آورده اند.

در جلد دوم طی فصولی از ازدواج با حضرت زهرا(س)، فرزندانی که از ایشان و حضرت زهرا متولد شده اند و مسدود کردن ابواب مسجد به جز باب خانه علی علیه السلام، سخن می گوید.

همچنین در همین جلد به باب چهارم اشاره شده که طی هشت فصل از جنگ احد تا خندق را به شرح کشیده است.

جلد چهارم شامل دو باب که شامل جنگ هایی است که حضرت علی علیه السلام در آن ها شرکت داشته اند، در این ضمن به قتل عمرو در خندق، غزوه بنی قریظه، جریان حدیبیه و در باب ششم پیرامون خیبر و فدک و حدیث رد الشمس، مطالبی را عنوان می دارد.

جلد پنجم دو باب هفتم و هشتم را شامل می شود، باب هفتم طی 4 فصل، تا فتح مکه را بررسی کرده و در باب هشتم نیز در 4 فصل، از فتح مکه تا فتح طائف را اشاره نموده است.

جلد ششم شامل دو باب به عناوین، تا تبوک، در شش فصل و از تبوک تا مرض نبی (ص) در سه فصل از حدیث منزلت و وقایع تبوک، سخن می گوید.

جلد هفتم شامل باب های یازدهم و دوازدهم و پیرامون حجه الوداع و جریان روز غدیر، که باب اول در 9 فصل و باب بعدی در 10 فصل به علم، امامت، علی در کلام رسول، آیه تطهیر و حدیث کساء، ادعیه علی می پردازد.

جلد هشتم که که شامل باب 13 در 7 فصل به وصایای نبی در هنگام فوتشان و در فصل بعدی از اسامه و کتابی که ننوشت، مکان فوت پیامبر، تکفین و صلات و دفن ایشان و جریان سقیفه بحث می کند.

در جلد دهم ادامه فصول باب 13 و قسمت دوم زندگانی امیرالمومنین که از وفات پیامبر تا بیعت ایشان است، را به تصویر کشیده است.

قسمت دوم این اثر، شامل چندین باب می باشد که باب اول درباره چگونگی ایجاد انقلاب، در 7 فصل می باشد. باب دوم که در جلد دهم به آن اشاره شده است، پیرامون ارث پیامبر و قضیه فدک است. باب سوم درباره سیاست هایی است که سقیفه ایجاد نموده و شامل 7 فصل می باشد.

باب چهارم در جنگ ها و سیاست های عهد ابوبکر در 10 فصل و باب پنجم که در جلد دوازدهم ذکر شده، پیرامون علم و قضاء و احکام آن می باشد که در 10 فصل به قضاوت ها و پاسخ های حضرت و علم بالای ایشان می پردازد.

جلد سیزدهم شامل دو باب ششم و هفتم، از قسمت دوم کتاب می شود که باب ششم آن در 5 فصل به جنگ ها و فتوحات در عهد عمر، و باب هفتم در سیاست های عمر در 5 فصل اشاره کرده است.

جلد چهاردهم کتاب، شامل دو باب احداث و شوری می باشد که هردو شامل شش فصل می باشند.

جلد پانزدهم شامل باب دهم درباره شوری در 8 فصل می باشد.

جلد شانزدهم در دو باب 11و 12 و 13 است که پیرامون عثمان و علی علیه السلام و فضائل و سیاست های حضرت و نمونه هایی از سیاست های عثمان و نمونه های از خشونت های عثمان را بیان نموده، باب یازدهم شامل 5 فصل و باب دوازدهم شامل چهار فصل و باب سیزدهم در 4 فصل به خشونت های عثمان پرداخته است.

جلد هفدهم شامل باب های چهاردهم و پانزدهم در مظلومیت ابوذر و علی در حصار عثمان، طی 8 فصل ذکر شده است.

جلد هجدهم شامل دو باب 16 و 17 است که اولی شامل 5 فصل و دومی شامل سه فصل پیرامون علی علیه السلام و قتل عثمان می باشد.

در جلد نوزدهم به قسمت سوم این کتاب؛ یعنی خلافت علی علیه السلام پرداخته شده که شامل دو باب بیعت در 7 فصل و بابی تحت عنوان نکته های قابل توجه و تامل که در چهار فصل می باشد.

جلد بیستم که آخرین جلد این مجموعه است، دارای یک باب، تحت عنوان نشانه های شورش و قیام، که در شش فصل به مواردی چون کشته شدن عثمان از نظر علی علیه السلام، مشورت مغیره در امر عمال، خطبه بیعت و مسائلی از این قبیل اشاره شده است.

علامه عاملی پس از آن که نقل ها و گزارش های بسیاری را درباره چگونگی مصحف علی علیه السلام آورده, نوشته اند: (بدین سان روشن شد که مصحف علی علیه السلام با قرآن موجود هیچ گونه تفاوت نداشته است و تفاوت های یاد شده و افزونی های دیگر تفسیر و تأویل آیات بود و نه جز آن. بنابراین مصحف علی علیه السلام تفسیری عظیم و آغازین تفسیر تدوین یافته قرآن کریم بوده و علی علیه السلام اوّلین کسی است که تفسیر قرآن را با تلقی از وحی نگاشت.

کتاب حاضر در بردارنده تمام وقایع و حقایق زمان امیرالمومنین علیه السلام نیست، بلکه قطره ای از دریای سیره علوی علیه السلام می باشد.

چون اسم کتاب، الصحیح است، مولف می گوید که اگر کسی به ما ایراد بگیرد که فلان حدیث ممکن است، کذب باشد، در جواب به او می گوییم که این روایات از کتب علماء شما که دیانت را به آنان نسبت می دهید و مورد وثوق شما هستند، تهیه شده است.

وضعیت کتاب

اولین دوره کتاب الصحیح من سیرة الامام علی علیه السلام به تعداد 2000 دوره و در تاریخ 1388 ه.ش/ 1430 ه.ق با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و توسط انتشارات مؤسسه فرهنگی ولاء منتظر(عج) چاپ شده است.

در پایان هر جلد از کتاب، فهرستی اجمالی از مطالب کتاب عنوان شده است.

***پیوندها :

مطالعه کتاب الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام (المرتضی من سیرة المرتضی) در بازار کتاب قائمیه

http://www.ghbook.ir/book/12171

***رده ها :

کتاب شناسی اسلام، عرفان، غیره سرگذشت نامه ها سرگذشت نامه های فردی ائمه اثنی عشر (دوازده امام) حالات فردی علی بن ابی طالب علیه السلام

یادداشت : عربی.

یادداشت : کتاب حاضر با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده است.

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : علی بن ابی طالب علیه السلام، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.

شناسه افزوده : مرکز نشر و ترجمه آثار علامه سید جعفر مرتضی عاملی

رده بندی کنگره : BP37/35/ع175ص3 1388

رده بندی دیویی : 297/951

شماره کتابشناسی ملی : 1803354

شابک : 1100000 ریال: دوره 978-600-90724-5-3 : ؛ ج.1 978-600-90724-6-0 : ؛ ج.2 978-600-90724-7-7 : ؛ ج.3 978-600-90724-8-4 : ؛ ج.4 978-600-90724-9-1 : ؛ ج.5 978-600-5551-00-6 : ؛ ج.6 978-600-5551-01-3 : ؛ ج.7 978-600-5551-02-0 : ؛ ج.8 978-600-5551-03-7 : ؛ ج.9 978-600-5551-04-4 : ؛ ج.10 978-600-5551-05-1 : ؛ ج.11 978-600-5551-06-8 : ؛ ج.12 978-600-5551-07-5 : ؛ ج.13 978-600-5551-08-2 : ؛ ج.14 978-600-5551-09-9 : ؛ ج.15 978-600-5551-10-5 : ؛ ج.16 978-600-5551-11-2 : ؛ ج.17 978-600-5551-12-9 : ؛ ج.18 978-600-5551-13-6 : ؛ ج.19 978-600-5551-14-3 : ؛ ج.20 978-600-5551-15-0 :

ص :1

المجلد 1

اشارة

ص :2

ص :3

ص :4

تقدیم

بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه رب العالمین،و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین،و لا سیما علی أمیر المؤمنین و الأئمة من أبنائه المیامین،و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین،من الأولین و الآخرین،إلی قیام یوم الدین..

و بعد..

فقد وفق اللّه تعالی فی أوئل شهر حزیران سنة 2007 م..للشروع فی تسجیل بعض اللمحات من حیاة أمیر المؤمنین و سید الوصیین، علی بن أبی طالب«علیه السلام»..نسأل اللّه أن یجعل هذا الجهد خالصا لوجهه الکریم،و أن ینفع به مؤلفه یوم لا ینفع مال و لا بنون إلا من أتی اللّه بقلب سلیم،و أن یهدی بسیرة الوصی و الولی من شاء من عباده،إنه ولی قدیر..

هذا و قد ارتأینا أن یکون تقدیمنا لهذا الکتاب هو لفت نظر القارئ الکریم إلی بعض الأمور التی سیلاحظها بنفسه فی هذا الکتاب،و هی التالیة:

1-إن هذا الکتاب غیر قادر علی عرض کل الدقائق،و تفاصیل الحقائق عن حیاة أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»،و إنما هو نقطة من بحر

ص :5

سیرته«علیه السلام»،و لمعة ضوء من با هر دلالاتها،و رشحة من روائع مرامیها و غایاتها..و باقة ریانة من أزاهیر ملامحها و إشاراتها..

2-إن لحیاته«علیه السلام»فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» طابعا ینسجم مع موقعه من رسول اللّه،و مع المهمات التی لا بد له أن یضطلع بها،و کذلک مع طبیعة تعامله مع مقام النبوة الأقدس.

أما فی عهد:أبی بکر،و عمر،و عثمان،فقد اختلف الحال..و أصبح له «علیه السلام»موقع فی سیاسة الأمور،و فی مواجهة التعدیات و حفظ المنجزات،و العمل لحفظ خط الحق و أهله فی موازاة،و مواجهة سیاسات الترویج للباطل..فلا بد من رصد حرکته«علیه السلام»فی خضم الأحداث المتلاحقة بعنایة و دقة..و اقتناص الموقف و لملمة شراذمه،و بلورة معالمه..

ثم جاءت خلافته«علیه السلام»لتقدم النموذج الصحیح و الصریح للحکومة الإلهیة علی الأرض..فالتعاطی مع هذه الحالات المختلفة لا بد أن یختلف و یتفاوت،وفق توفر النصوص،و تنوع الخصوصیات فی کل منها.و هذا ما ظهر فی هذا الکتاب..فلیلاحظ ذلک.

3-قد اعتمدنا کثیرا فی القسم الذی یرتبط بحیاته و سیرته«علیه السلام»فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی النصوص التی أوردناها مع مصادرها فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»..

أما ما علقناه علی تلک النصوص،أو أوردناه من مناقشات،فمعظمه

ص :6

قد أعدنا تدوینه،أو أضفناه و ألحقناه لاقتضاء المقام ذلک.

4-قد اعتمدنا فی أکثر الموارد طریقة إیراد النص،ثم ألحقناه بفقرات لها عناوین خاصة بها..و قد تضمنت تلک الفقرات معالجات،أو انتقادات، أو تحلیلات لما جاء فی ذلک النص..

5-سیجد قارئ هذا الکتاب الکثیر من الموارد التی یصح أن تعتبر بمثابة إعادة نظر،أو تصحیح أو توضیح،أو توسعة لما ذکرناه فی سائر مؤلفاتنا..

6-إن عددا من المصادر التی أخذنا منها النصوص قد اختلفت طبعاته،و تعددت،و لم نتمکن من الإعتماد علی طبعة واحدة،بسبب الظروف التی واجهناها،و لا سیما بعد تدمیر منازلنا و مکتبتنا التی فی بیروت،و الجزء الأهم،و الأثمن من مکتبتنا التی فی بلدتنا عیثا الجبل-عیثا الزط سابقا-مع ملاحظة:أننا کنا نرغب بالإسراع فی إنجاز هذا الکتاب، بعد أن لا حظنا أن وضعنا الصحی لیس فی صالح التسویف أو التباطؤ فیه، فکنا ننجز فی کل شهر أو أقل،أو أزید بأیام قلیلة جزءا من هذا الکتاب، رغم کثرة الصوارف،و وفرة المعیقات و الموانع فی کثیر من الأحیان..

7-إننا لم نلتزم بحرفیة النص فی خصوص الصلاة البتراء التی تستبعد آل النبی عنها،بل التزمنا بصیغة واحدة و هی الصلاة الصحیحة،و التامة فی جمیع الموارد،و هی عبارة«صلی اللّه علیه و آله»..

و التزمنا أیضا بکلمة«علیه السلام»بالنسبة للإمام علی و سائر الأئمة..

فلیلاحظ ذلک.

ص :7

8-إن هذا الکتاب لم یکتب مسودة،ثم تم تبییضها،بل کتب مسودة، ثم طبع و صحح مرة واحدة..فإن ظهرت فیه بعض الأخطاء،أو لوحظ أی خلل أو قصور فی بعض عباراته،فهو بسبب ذلک غالبا،فإن الکتاب الذی لا یحظی بعنایة کافیة لا یسلم-عادة-من خلل کهذا..

9-لا بد أن نعترف:بأن ثمة مباحث لم توف حقها من البیان،و لم تستوف نصوصها التی تحتاجها لاستکمال ملامحها أو لم نذکر لها من المصادر ما یناسب أهمیتها..لأن همنا کان مصروفا إلی فتح الباب،و إراءة الطریق، و لم یکن بإمکاننا الأخذ بید سالکیه إلی نهایاته،لأن ذلک قد یؤدی إلی استطرادات واسعة،قد یصعب معها تحقیق الغرض من التصدی لتألیف الکتاب،فلیقبل القارئ الکریم عذرنا هذا،و العذر عند کرام الناس مقبول..

10-إن لنا الحق فی أن نسجل هنا أمرا قد یفید تسجیله فی إثارة الرغبة لدی بعض أهل العلم بالتصدی لمعالجته،و هو أن ما یرتبط بحیاة أمیر المؤمنین لیس مجموعا فی کتاب تکفل بتبویبه و ترتیبه،و تنسیقه وفق خطة بعینها،بل وجدناه متناثرا،و منتشرا فی کل کتاب،و فی کل فصل و باب،و لو جمعت سیرته«علیه السلام»،و رتبت،و بوبت حسب الأصول،فلربما تکون معالجتها أوفی و أتم مما هی علیه الآن.

11-قد یلاحظ القارئ الکریم علی مصادر هذا الکتاب أنها خلطت المصدر بغیر المصدر،و ذکرت القدیم و الحدیث،و الآخذ،و المأخوذ منه.

و قد یتخذ ذلک ذریعة للطعن فی سلامة الطریقة،و أن ینسب الخلل إلی

ص :8

معاییر البحث،و نحن نرید هنا أن نطمئن القارئ إلی أن هذا لم یغب عن بالنا،و لکننا قد تعمدنا ذلک لعدد من الأسباب التی لا مجال لشرحها الآن..

و منها:التعریف بکتب علمائنا رضوان اللّه تعالی علیهم،و الدلالة علی تضمنها لهذه الحقائق..

و منها:رفض الإلتزام بما یرید الآخرون أن یفرضوه علینا،من أن المعتبر هو کتبهم و مصادرهم،و ادعاء أنها هی الصحیحة دون سواها.

و منها:تیسیر الوصول إلی الکتب التی دونت النص لمن لا یملک مکتبة جامعة..

و منها:..

و منها:..

12-إننی أتمنی علی القارئ الکریم أن یتحفنی بملاحظاته، و إقتراحاته،و سیجدنی إن شاء اللّه عند حسن ظنه،لأن المهم عندی هو إحقاق الحق،و إبطال الباطل،و لیس لدی أی مصلحة فی غیر ذلک.

و الشاهد علی ذلک:أن الذی یلتزم جانب الحق،لن یکون مقبولا عند أهل الباطل،و سیواجهونه بمختلف أنواع الکید،و المکر،و التجنی..

و هذا هو ما واجهناه،و لا زلنا نواجهه علی مر الدهور و کر العصور..

13-قد یشعر البعض فی بعض الأحیان-و إن کانت قلیلة-:أن ما نأخذه علی البعض قد نقع فیه،فمثلا قد نقول:إننا نشک فی نص بعینه،

ص :9

لوجود نصوص أخری تخالفه..مع أن ذلک قد یحدث لنا أیضا.

و نقول:

إن غیرنا یدعی:أن ما یقوله هو الصحیح، لأنه ورد فی کتب الصحاح عنده..و ما عداه مکذوب،فنحن نلزمه بقوله.و نقول له:

إن هذا النص موجود فی کتبک،فإن کان مکذوبا،فالکذب قد صدر من علمائک الذین تنسب إلیهم الدیانة،و تصفهم بالوثاقة،فکیف تحکم؟!

أما نحن،فنقول:

کل روایة وردت فی مؤلفات علمائنا تحتمل الصدق و الکذب، لا لأن علماءنا قد کذبوها..بل لأن علماءنا قالوا:نحن ننقل لکم ما نقل إلینا، و کله یحتاج إلی بحث و تمحیص منا و منکم.فنحن و أنتم فیه شرع سواء..

و ربما یکون المقصود هو بیان تناقض نصوص صححاهم نفسها، لیتبین لهم عدم صحة هذا الإدعاء،لکی یتنازلوا عن العرش الذی وضعوها فیه.

أما نحن،فإننا لم ندع صحة جمیع ما فی کتبنا،لیطلب منا التخلی عن هذه النظرة،التی من شأنها أن توقعنا فی کثیر من المشکلات.

14-و أخیرا..نسأل اللّه سبحانه أن یلهمنا قول الحق،و یرزقنا نصرته، و تقویته،و الإلتزام به،و أن یزهق الباطل،و یفضح أهله،و یرد کیدهم إلی نحورهم،و یحفظ أولیاءه منهم،و یقوی عزائمهم،و یشد علی أیدیهم،إنه ولی قدیر..

و قد حرر هذا التقدیم بعد أشهر من الشروع فی هذا الکتاب،و ذلک

ص :10

حین قرر الإخوة المهتمون بطباعة الکتاب،أن یشرعوا فی طباعة القسم الأول منه..یبدأ من أحداث ولادة علی«علیه السلام»،و ینتهی أول خلافة علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی سنة 35 للهجرة.

و کنا قد بدأنا فی تدوین هذا الکتاب فی أوائل شهر حزیران سنة 2007 للمیلاد،و انتهینا إلی أول خلافة علی«علیه السلام»فی أواخر شهر حزیران سنة 2008 للمیلاد.رغم أننا قد توقفنا عن الکتابة خلال هذه الفترة نحو شهرین،بسبب سفرنا إلی إیران و العراق لزیارة العتبات المقدسة.

و الحمد للّه،و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی،محمد و آله الطاهرین.

عیثا الجبل(عیثا الزط سابقا)

/6/26سنة 1429 ه.ق الموافق 2008/6/30 م.

جعفر مرتضی الحسینی العاملی

ص :11

ص :12

تمهید

اشارة

تمهید (1):

بسم اللّه الرحمن الرحیم و الحمد للّه رب العالمین،و الصلاة و السلام علی سیّدنا محمد و آله الطاهرین، و اللعنة علی أعدائهم أجمعین،إلی قیام یوم الدّین.

و بعد..

فإن الحدیث عن الأئمة،و عن حیاتهم،و مواقفهم و ممارساتهم لیس حدیثا عن أشخاص لهم میزات و خصائص محدودة، ذات طابع فردی، تمتاز بها شخصیة مّا علی حد ما عرفناه و ألفناه.

و إنما هو حدیث عن الإسلام بشتی مجالاته،و مختلف أبعاده،و أروع خصائصه،و بکل ما فیه من شمولیة،و أصالة و عمق.

إنه حدیث عن الحیاة بحلوها و مرها،و بکل ما لها من اتساع و امتداد،

ص :13


1- 1) هذا التمهید کتب لیکون مقدمة لکتاب ألفه أحد الأخوة الفضلاء،و قد رأینا أن نورده هنا،لشدة الحاجة إلیه.و لمزید من التعویل علیه فی إیضاح بعض ما یحتاج إلی إیضاح..و من اللّه تعالی نطلب التوفیق و التسدسد،و الفلاح و النجاح..

و غموض و وضوح.و هو أیضا حدیث عن هذا الکون المدید و الهائل،و عن کل ما فیه من عجائب و غرائب،و آیات بینات.

حدیث عن الدنیا و الآخرة بآفاقهما الرحبة،و بجمیع ما فیهما و کل ما لهما من میزات،و سمات.

و إذن..فلیس بوسع أی باحث أو مؤرخ أن یستوعب حیاتهم«علیهم الصلاة و السلام».و لا أن یعکس لنا الصورة الدقیقة و الطافحة بکل النبضات الحیة فی شخصیتهم،و فی مواقفهم و مجمل سلوکهم،إلا إذا استطاع أن یدرک بعمق کل أسرار الحیاة،و حقائق التکوین،و مرامی و أهداف حقائق الإسلام،و یقف علی واقع تاثیراته فی کل حیاتهم،و فی کنه شخصیاتهم،و من ثم انعکاساته علی کل المفردات،و الحرکات،و السلوک، و التعامل مع کل ما و من یحیط بهم.

و لا نظن احدا یستطیع أن یدعی أنه قد بلغ هذا المستوی أو وفّق لمثل هذا المقام الرفیع،إلا إن کان واحدا منهم«علیهم السلام»،أو من نهل من نمیر علمهم،و تربی فی مدرستهم،و طبع کل حیاته و وجوده بطابعهم فکرا و علما،و فضیلة و خلوصا،و صفاء،کسلمان الفارسی و أبی ذر،و اضرابهما.

و أین و أنّی لنا بأمثال هؤلاء،أو بمن هم دونهم بمراتب.

و لکن ذلک لا یعنی أن نقف هکذا عاجزین،و لا أن نرتد خائبین،بل لا بد من خوض غمار البحث،و اقتحام هذا العباب الزاخر بالخیر و البرکات،و العبر و العظات،لیستفید کل منا حسب ما تؤهله له قدراته، و تسمح له به إمکاناته،فإن ذلک نور علی نور،و هو محض الخیر الذی

ص :14

یؤهلنا لخیر أوفی و أوفر و أکبر،و لبرکات أعم و أتم و أکثر.

آفاق البحث

و إذ قد عرفنا:أن الحدیث عن الأئمة«علیهم الصلاة و السلام»لیس تاریخا لأشخاص،فیما نعرفه من مفردات التاریخ لهم.

و إنما هو تاریخ الرعایة الإلهیة لهذا الإنسان،الذی أراد اللّه له أن تتجسد فیه کل آمال الأنبیاء و جهودهم،علی امتداد التاریخ البشری،فإنهم «علیهم السلام»هم النموذج الفذ للخلافة الإلهیة علی الأرض،بکل ما لهذه الکلمة من معنی،و ما تحمله من مدالیل.

نعم لقد تجسد فی شخصیتهم الإنسان الإلهی الکامل الذی واجه الحیاة،بالإرادة و العلم و الوعی و الحکمة،و الحزم،و واجهته الحیاة بکل ما تملک من سلبیات،و ما تختزنه من مصاعب و مشکلات،و ما انطوت علیه من مهالک،و آفات.فقهرتها إرادته،التی هی امتداد لإرادة اللّه سبحانه، و احبط مکرها وعیه،لأنه ینظر بعین اللّه،و انتصرت علیها حکمته،و أناف علی جبروتها حزمه،لأن ذلک منه کان بتعلیم اللّه و تسدیده،و توفیقه و تأییده.

و من هنا..فإنه یصبح من الوضوح بمکان حاجتنا إلی فهم حیاة الأئمة «علیهم السلام»من خلال فهم الظروف،و الأحوال التی ساهمت فی فرض واقع معین،کان لا بد لهم من أن یعایشوه،و أن یتعاملوا معه.

سواء فی ذلک ما ربما یری البعض أنه یقع فی الدائرة الخاصة من حیاتهم الشخصیة«علیهم السلام»أو ما یفترض أنه الدائرة الأوسع من الحیاة

ص :15

العامة فی ظروف العمل السیاسی و الاجتماعی،و التربوی العام،و ما یرتبط بذلک أو ینتهی إلیه،بسبیل،أو بآخر.

و کل ما تقدم یدلل علی حقیقة واحدة،و یؤکدها،و هی الصعوبة البالغة،و حجم المشاق التی لا بد أن تواجه أی باحث یرید أن یفتح نافذة علی الآفاق الرحبة فی حیاتهم صلوات اللّه و سلامه علیهم،و یؤرخ لها و لو فی أبسط المستویات،مهما أراد أن یقتصد و یقتصر علی الضروری من الشواهد و الدلائل.

سؤال..و سؤال آخر

و لکن ما تقدم یفرض علینا الإجابة علی سؤال ملح،و هو:

هل یکفی ما بأیدینا من نصوص و مصادر لهذا المهم،و یفی بهذا الغرض،و یحقق تلک الغایة؟!

و إذا کانت الإجابة بالنفی،فالسؤال الآخر الذی یواجهنا هو:

هل استطعنا أن نوظف کل ما لدینا من نصوص؟!و هل استفدنا من جمیع المصادر التی بحوزتنا بالشکل الکافی،و بالمستوی المطلوب؟!

فی مجال فهم حیاتهم«علیهم السلام»،و الانطلاق فی آفاقها الرحبة و اللامحدودة.

و طبیعی أن تکون الإجابة هنا بالنفی أیضا،فإن الکل یعلم:أننا لم نستطع أن نستثمر ما بأیدینا من نصوص.

بل لن نکون مسرفین إذا قلنا:إننا حتی الآن لم نقم بما هو ضروری فی

ص :16

مجال التحضیر للأجواء و المناخات،و تقریب الوسائل التی تؤهلنا،و لو لأن نقدم معلومات عامة منسقة بصورة فنیة صحیحة.أو فقل لم نقم حتی بفهرسة إجمالیة تقربنا إلی معرفة القیمة الحقیقة لما نملکه من تراث نافع فی هذا المجال.

فضلا عن أن نقوم بدراسة النصوص و تمحصیها،ثم ربطها بمناشئها و تأثیراتها فی غایاتها بصورة علمیة معمقة و مفیدة،و لو فی دائرة محدودة.

أما ما قد نجده من لمحات و لمعات متناثرة هنا و هناک،فإنها لم تنل حظها من البحث و التقصی،و لا استطاعت أن تلتحق بما عداها،مما کانت لها تاثیرات-به أو فیه-بمستویات متفاوتة.

تاریخان..غیر متجانسین

و لعل مما یزید الأمر صعوبة،و إشکالا:أننا إذا وضعنا تاریخ الأئمة «علیهم الصلاة و السلام»،إلی جانب هذا التاریخ الذی یدعی أنه یسجل وقائع و أحداث الفترة الزمنیة التی عایشوها صلوات اللّه و سلامه علیهم.

لو وضعناهما أمام باحث أو ناقد لا یملک تصورا عن حقیقة تطورات الأحداث،و تأثیر السیاسات،فإنه سیجد:أنهما تاریخان غیر منسجمین،بل و حتی غیر متجانسین،و سیخیل إلیه:أن الأئمة لا یعیشون الأحداث و لا یتفاعلون بمحیطهم،بل لهم عالمهم الخاص،المنغلق و المنطوی علی نفسه، و للآخرین عالم آخر،لا یشبهه لا من قریب،و لا من بعید.

و لکن الباحث الألمعی،و المدقق الخبیر،الذی اطلع علی حقیقة التطورات،و ما رسمته السیاسات فی المجالات المختلفة،لا بد یجد عکس

ص :17

ذلک تماما،حیث سیری:أن الأئمة«علیهم السلام»یلامسون الواقع عن قرب،و یسجلون الموقف الرسالی المسؤول،و الواعی،تجاه کل ما یجری، و یدور حولهم.

و لعلهم«علیهم السلام»یمثلون فی أحیان کثیرة أعمق العوامل تأثیرا فی مجمل الواقع السیاسی،و الاجتماعی،و الثقافی،و التربوی،علی مستوی الأمة بأسرها،فضلا عن تأثیرهم العمیق،فی الدائرة التی یبدو-للوهلة الأولی-أنهم یعیشون فیها،و یتعاملون معها.

التزویر..و الأصالة

و فی مجال فهم عوامل هذا الاختلاف الظاهر بین ذینک التاریخین،لا بد من التأکید علی الحقیقة التالیة:

أن ذلک الفریق الذی اهتم بتسجیل بعض اللمحات من حیاة الأئمة و مواقفهم«علیهم السلام».یختلف کثیرا فی عقلیته،و فی مفاهیمه،و فی طموحاته،ثم فی حوافزه و دوافعه،و کذلک فی أهدافه و غایاته عن ذلک الفریق الذی تصدی للتاریخ و للحیاة العامة لتلک الفترة الزمنیة،التی عایشها الأئمة«علیهم السلام».

و الأهم من ذلک الاختلاف الظاهر،بین هذین الفریقین فی مجمل المعاییر و المنطلقات التی رضیها کلّ لنفسه،و انطلق منها لتمییز الحق من الباطل،و الصحیح من السقیم،و علی أساسها کان الرد أو القبول، و الخروج،و الدخول،فی مختلف المواقع و المواضع.

و قد وجدنا:أن المنطلقات،و المعاییر،التی انطلق منها،و تحرک علی

ص :18

أساسها أولئک الذین أرخوا لتلک الحقبة من الزمن،و کتبوا ما یسمی ب «التاریخ الإسلامی»؛کانت فی مجملها مزیفة و مضللة أرید منها تکریس الانحراف،و تأکیده،و تبریره،و الحفاظ علیه،و تسدیده.

و لا نقول ذلک تعصبا،و لا تجنیا علی التاریخ و المؤرخین،ما دام أن الکل یعترف لنا بحقیقة:

أن التاریخ المکتوب لیس هو تاریخ الشعوب و الأمم،و لا یملک القدرة علی أن یعکس لنا آمالها،و لا آلامها،و لا معاناتها أو حرکتها فی واقع الحیاة.و إنما هو تاریخ الحکام و السلاطین،و من یدور فی فلکهم.

و حتی تاریخ الحکام هذا،فإنه لم یستطع أن یعکس واقعهم بأمانة و دقة و نزاهة،مادام أنه غیر قادر إلا علی تسجیل ما یرضی الحکام،و یصب فی مصلحتهم،و یقوی من سلطانهم،مهما کان ذلک محرفا و غیر نقی،أو مزورا و غیر واقعی.

فلم یکن ثمة مؤرخ یملک حریة الرأی،و لا هو مطلق التصرف فیما یرید أن یقول أو یکتب.کیف و هو یری بام عینه کیف أن روایة واحدة یرویها أحدهم فی فضل علی«علیه السلام»،تثیر علیه غضب الحاکم، فیصدر الأمر بجلده مئات السیاط.

و یروی الطبری حدیث الطیر،فیرجم العامة داره،حتی کان علی بابه تل من الحجارة.

و یروی أحدهم روایة حول مناظرة بین آدم و موسی«علیهم السلام»، فیشکل الأمر علی احد الحاضرین و لا یعرف أین اجتمع آدم و موسی،و بین

ص :19

موت ذاک.و ولادة هذا مئات السنین،فیدعوا الخلیفة له بالنطع و السیف، إلی آخر ما هنالک مما یحتاج استقصاؤه إلی وقت طویل و جهد وافر.

أضف إلی جمیع ما تقدم:أن الکثیر مما کتب و سجل،فإنما کتب بعقلیة خرافیة،قاصرة و غیر ناضجة.

و لا أقل من أن کثیرا منهم ینطلق من تعصبات مقیتة،أو من هوی مذهبی رخیص لا یلتزم بالمنطق السلیم،و لا یهتدی بهدی العقل،و لا یؤمن بالحوار و الفکر کأسلوب أفضل للتوضیح و للتصحیح.

هذا..إلی جانب أهواء و طموحات لا مشروعة و لا مسؤولة،تتوسل بالتحویر و التزویر.لتتوصل إلی المناصب و المآرب.

و من خلال ذلک کله،و سواه،یصبح من الطبیعی:أن لا یجد الباحث فی کتب التاریخ الملامح الحقیقة للشخصیات التی تقف فی موقع التحدی للحکام،و لمخططاتهم،و تتصدی لأصحاب الأهواء المذهبیة،و التعصبات العرقیة،و غیرها،و لانحرافاتهم.

رغم أن هذه الشخصیات ترکت آثارا عمیقة فی واقع الحیاة السیاسیة و الاجتماعیة،و العلمیة و التربویة و غیر ذلک.

و من هنا..نعرف:أنه لا بد من البحث عن الأیدی الأمینة و المخلصة و تعهد لها بأن ترسم الملامح الحقیقة لهؤلاء الأفذاذ من الرجال.و أن تسعی لالتقاط ما تناثر هنا و هناک من لمعات،أو ندّ من لفتات و لمحات،لم یجد الحکام فیها خطرا،و لربما أراد المؤر خون أن یقضوا بها و طرا.

ص :20

بین الإفراط..و التفریط

و بعد..فإننا نشعر:أن من الضروری الإشارة هنا إلی ذلک النهج من البحث،الذی یفرط فی الاعتماد علی الغیب فی فهمه لمواقف الأئمة «صلوات اللّه و سلامه علیهم أجمعین»،و تفسیرها.و یفصلهم عن واقع الحیاة و حرکتها،و یصورهم علی أنهم یحرکون الحیاة،و یتعاملون معها بصورة خفیة،و من وراء الحجب،بل إنک تکاد تذکر له أمرا عن إمام حتی یصدمک بالقول بأن ذاک إمام معصوم،له حکمه الخاص به،حتی کأن الإمام عنده لا یجوز الائتمام به،و لیس قوله و فعله و تقریره حجة علینا و علی الناس جمیعا.

و ذلک إن دل علی شیء،فإنما یدل علی أن صاحب هذا النهج یعانی من مشکلة فی فهمه للأئمة«علیهم السلام»،و لدورهم،الذی رصدهم اللّه للقیام به،ألا و هو نفس دور الرسول الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»،الذی أرسله اللّه سبحانه مبلغا و معلما،و مربیا،و ولیا،و حافظا و مهیمنا علی الواقع العملی،و قائدا،و قاضیا،و حاکما بالإضافة إلی مهمات صرح بها القرآن الکریم،و لهج بها النبی العظیم«صلی اللّه علیه و آله».

کما أنه لم یأخذ بنظر الاعتبار تأکیدات القرآن و الرسل علی بشریتهم:

قُلْ سُبْحٰانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلاّٰ بَشَراً رَسُولاً

وَ مٰا مَنَعَ النّٰاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جٰاءَهُمُ الْهُدیٰ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا أَ بَعَثَ اللّٰهُ بَشَراً رَسُولاً

(1)

.

ص :21


1- 1) الآیتان 93 و 94 من سورة الإسراء.

وَ لَوْ جَعَلْنٰاهُ مَلَکاً لَجَعَلْنٰاهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنٰا عَلَیْهِمْ مٰا یَلْبِسُونَ

(1)

.

إلی آخر ما هنالک من آیات لها هذا الطابع،أو تصب فی هذا الاتجاه.

و فی مقابل ذلک،فإننا لا نوافق الآخرین أبدا،بل نخطؤهم بقوة فی نظرتهم المادیة إلی الأئمة«علیهم السلام»،بعیدا عن عنصر الغیب،و عن الکرامات الإلهیة،و عن التصرف الغیبی،و الهیمنة علی الواقع الراهن، فیفسرون مواقفهم«علیهم السلام»و کل سلوکهم،و أنحاء تعاملهم، و یفهمونها علی أساس مادی،خاضع لحسابات عملیة،و ظاهریة ریاضیة، و لها آثار و نتائج طبیعیة و ذاتیة بالدرجة الأولی.

و هم یتجاهلون بذلک هاتیک النصوص ذات الطابع الغیبی،التی تقوم علی الألطاف الخفیة،و الکرامة الإلهیة لعباد اللّه الأصفیاء،و حججه علی عباده،و أمنائه فی بلاده.

فلا یکاد یقترب من تلک النصوص و الآثار التی تسجل-علی سبیل المثال-حقیقة:أنه یوم قتل الحسین«علیه السلام»لم یرفع حجر فی بیت المقدس إلا و وجد تحته دم عبیط.

ثم ظهور الحمرة فی یوم عاشوراء،و قول زینب«علیها الصلاة و السلام» لابن زیاد أفعجبتم أن مطرت السماء دما و لا یتصدی لبحث ذلک و تأییده،أو رده و تفنیده رغم أن ذلک قد تأکد حصوله،و لیفترض لنا أن زینب«علیها السلام»إنما تفترض الحدث و لا تنقله لنا علی أنه حقیقة واقعة.

ص :22


1- 1) الآیة 9 من سورة الأنعام.

و هم أبعد ما یکونون عن الحدیث عن کلام الرأس المقدس فوق الرمح بالآیة الکریمة:

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحٰابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کٰانُوا مِنْ آیٰاتِنٰا عَجَباً

(1)

.

بالإضافة إلی حدیث ارتفاع جدران المسجد،حینما همت«علیها السلام»بالدعاء علی الذین یضطهدون أمیر المؤمنین«علیه السلام»، و یغتصبون حقه،بعد ضربهم لها،و إسقاطهم جنینها،حین وفاة أبیها الرسول الأکرم«صلی اللّه علیه و آله».

إلی غیر ذلک من نصوص و آثار،تشیر إلی ظهور الکرامات،و خوارق العادات لهم«علیهم السلام»،و شمول اللّه لهم بألطافه الخفیة،تماما کتلک المعجزات و الکرامات التی سجلها القرآن للأنبیاء،کما فی قضیة عصا موسی،و نقل عرش ملکة سبأ من الیمن إلی بیت المقدس،و غیر ذلک.

نعم..إن هؤلاء الباحثین و الکتاب،لا یکادون یقتربون من النصوص التی لها هذا الطابع،و تصب فی هذا الاتجاه،حتی کأنهم لا یریدون الاعتراف بها،أو أنهم یخجلون من وجودها.تماما کخجل البعض منهم و إبائه من طرح موضوع الإمام المهدی الغائب«صلوات اللّه و سلامه علیه و علی آبائه الطاهرین»فی أی من کتبه و أبحاثه،متمحلا أعذارا واهیة لا تسمن و لا تغنی من جوع.

و لا ندری إن کان بعد ثبوت صحة هذه النصوص،و سلامتها،یمکن

ص :23


1- 1) الآیة 9 من سورة الکهف.

لهؤلاء أن لا یعتبروها جزءا من تاریخ الأئمة،و من حیاتهم.

و أخیرا..

فإننا نؤکد لهؤلاء و لغیرهم علی حقیقة:أن الأئمة«علیهم السلام» یمثلون الرعایة الإلهیة لإنسانیة الإنسان،من خلال الاعتراف بواقعیة وجوده المادی،ثم الانطلاق بهذا الواقع بالذات،و السمو به إلی المطلق،إلی رحاب اللّه سبحانه،من خلال الإمداد الغیبی،حیث یکون ذلک ضروریا، و إکرامه بالکرامات الظاهرة،و اکتنافه بالألطاف الإلهیة الخفیة اللامحدودة، حیث یصبح محلا و أهلا لها.

أما أولئک الذین یحجّمون دور الائمة،و یقصرونه علی الأخلاق،مثلا أو علی الدور الاجتماعی،أو خصوص التحرک السیاسی مثلا،و یصبون کل تصوراتهم فی هذا القالب المحدود أو ذاک،فإنما یقدمون للآخرین صورة تفقد معظم معالمها الأساسیة،و لا یمکن أن یعکس بحث کهذا واقع حیاتهم،و حقیقة دورهم«صلوات اللّه و سلامه علیهم أجمعین».

مدخل دراسة،تعوزه الفهرسة

و لقد کان بودی ان أسهم بدوری ببحوث تتناول بعض جوانب حیاتهم«علیهم السلام».و هذه أمنیة عزیزة علی،و أثیرة لدی.فسجلت قبل سنوات قد سجلت بعض النقاط علی سبیل الفهرسة المؤهلة للدخول فی بحث کهذا،علی أن تمثل بمجموعها مدخلا معقولا لدراسة حیاتهم «علیهم السلام»،و إن کانت لم تستوعب کل ما یحب،و ما ینبغی.

و قد بقیت هذه النقاط متناثرة تائهة،یعوزها التنسیق،ثم رأی بعض

ص :24

الأخوة أن الحقها بهذا الکتاب علی شکل تمهید لسیرة أمیر المؤمنین«علیه السلام»علّ أن ینفع اللّه بها،من یسعفه التوفیق للبحث و التقصی فی حیاتهم «صلوات اللّه و سلامه علیهم».

و النقاط هی التالیة:

1-إن من الطبیعی إعطاء لمحة عن تواریخهم«علیهم الصلاة و السلام»کیوم الولادة،و یوم الوفاة،و السنة و الشهر،و محل السکنی و الأولاد و الزوجات،و الأصحاب،و سائر النقاط التی تمثل الحیاة الشخصیة لهم«علیهم السلام».

و ذلک بصورة علمیة صحیحة،فیها من التحقیق،ما یزیل أی شبهة و ریب أو تردید.

2-الإجابة علی سؤال:لماذا تعدد الأئمة«علیهم السلام»؟!و هل یمکن أن یکون لما نراه من اختلاف و تمیز بین الأمور التی تصدی لها کل إمام منهم بالنسبة للإمام الآخر،فهذا تراه یهتم بالتربیة العقائدیة،و ذاک یهتم بنشر المعارف الفقهیة،و ثالث یهتم بالناحیة السیاسیة،إلی غیر ذلک مما تفرضه عقلیات،و حاجات الأمة فی الأزمنة المختلفة-هل یمکن أن یکون لذلک صلة بتعدد الأئمة«علیهم السلام»،أم أن ذلک لمحض الصدفة، و اقتضاء الحالات و الظروف الطارئة؟مع العلم بأن بعض الأئمة قد تصدوا لأکثر من مجال أیضا؟!أم أن هناک أسرارا و أسبابا أخری تحتاج للبحث و الکشف عنها.

3-بیان الطرق التی اتبعها الأئمة لمعالجة الانحرافات الفکریة،و إیراد

ص :25

أمثلة علی ذلک،سواء فی النواحی العقائدیة،أو الفقهیة،أو فی التفسیر،أو فی السلوک الإنسانی،و الأخلاقیات،أو فی المواقف من القضایا الحساسة و المصیریة،و غیر ذلک.

4-محاولاتهم طرح الإسلام العملی،الذی یرتبط بالغیب،و یندفع نحوه،مع مقارنة بین ذلک و بین ظاهرة التصوف،الذی اهتم بالریاضة الروحیة،و أهمل الجانب الثقافی و العلمی.و بیان الفوارق بینهما و کذلک الحال بالنسبة لذلک الإسلام النظری الذی اهتم بالناحیة الثقافیة و العلمیة، و العمل علی استبعاد المفاهیم الخاطئة،و النظریات الفارغة و التی تبعد الإنسان عن النفحات الروحیة،و تمنعه من الارتباط بالغیب.

5-الملاحظة الدقیقة لموقفهم«علیهم السلام»من أهل الحدیث،و من المعتزلة،و سائر الحرکات الدینیة و الفکریة،و الفرق المختلفة التی کانت تحاول فرض نفسها،و بلورة أفکارها.

هذا بالإضافة إلی مواقفهم«علیهم السلام»من الفقهاء المنحرفین، و علماء السوء،و وعاظ السلاطین.

6-و لا بد أیضا من إلماحة سریعة إلی سر اختیارهم«علیهم السلام» السکوت فی قضیة خلق القرآن،و سبب أمرهم شیعتهم بعدم التدخل فی الجدل القائم حولها.

مع إلماحة سریعة إلی أهداف طرح مسألة کهذه،ثم النتائج التی تحققت فی هذا الاتجاه.

7-ثم هناک موقفهم«علیهم السلام»من الثقافات الغربیة الوافدة عن

ص :26

طریق أهل الکتاب،و عن طریق الترجمات لکتب سائر الامم،أو اختلاط المسلمین بعد الفتوحات،و غیرها بالأمم الأخری،و إطلاعهم علی ما عندها من أفکار و مذاهب.

و لا یجب أن ننسی مواقفهم«علیهم السلام»من التحریفات،التی کان یتعرض لها الإسلام الخالص من قبل الیهود و النصاری الذین أظهروا الإسلام.و من قبل القصاصین،و أهل الحدیث من طالبی الشهرة و المال،و کذلک تحریف الحکام و السلاطین للإسلام،لیوافق مذاهبهم و مشاربهم السیاسیة،و یخدم طموحاتهم،و توجهاتهم السیاسیة، و مصالحهم الشخصیة،أو القبلیة و الإقلیمیة.

8-و لا بد من بیان موقفهم من تفسیر القرآن الذی کان یتم-فی أحیان کثیرة-بصورة غیر واقعیة،و موقفهم من التلاعب بالسنة النبویة الشریفة.

ثم التعرف علی الموازین و المعاییر و الضوابط التی اتبعوها أو أرشدوا إلیها،و التی یتمکن الناس من خلالها من معرفة ذلک الجانب المریض من النصوص،و استبعاده،کما و یتمکن شیعتهم بواسطتها من فهم القرآن فهما سلیما غیر متأثر بما هو غریب عن الدین و تشریعاته،و عن الإسلام و مفاهیمه.

و من هنا تصبح دراسة قضیة الکندی الذی حاول نشر کتاب یعترض فیه علی مدالیل آیات القرآن،تصبح ضروریة لفهم بعض أسالیب الأئمة فی مواجهة حالات الإنحراف الفکری،إذا کانت منطلقة من شبهة،و لم یکن له خلفیات،ذات طابع غیر أخلاقی،و لا إنسانی.

9-کما لا بد من دراسة السر فی أنهم«علیهم السلام»لم یترکوا للناس

ص :27

آثارا مکتوبة،مادام أن ذلک یحسم النزاع فی أمور کثیرة.مع ان تدوین العلوم کان فی زمنهم علی قدم و ساق،و رغم أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»قد کتب الجفر و الجامعة و غیر ذلک،لکن ما کتبه«علیه السلام»قد بقی عندهم«علیهم السلام»،و لم یتجاوزهم إلی غیرهم.

و ذلک یحتم دراسة صحیفة الرضا«علیه السلام»،و غیر ذلک مما ینسب إلیهم«علیهم الصلاة و السلام»لمعرفة ما إن کانت من إملاءاته،أم أنها من مکتوباته،أو من المنقولات الشفهیة عنه.

أضف إلی ذلک:أنهم«علیهم السلام»ما فتئوا یشجعون شیعتهم علی تدوین العلوم،و اتقانها،فلابد من تفصیل وقائع ذلک بصورة واضحة.

10-لا بد من البحث حول کرامات الأئمة«علیهم السلام»، و الإجابة علی سؤال:هل کان الأئمة بحاجة إلی ظهور تلک الکرامات علی أیدیهم؟

و ما الفرق بین الکرامة و المعجزة؟

ثم ما الفرق بین کراماتهم و بین ما ینسب إلی غیرهم من المتصوفة و سواهم.و هل کل ذلک صحیح؟

أم أن کرامات الصوفیة و غیرهم موضع شک و ریب و لماذا؟

و إذا کان ثمة مبالغات غیر معقولة،فلابد من الإشارة إلی ذلک مع الترکیز علی فهم ظروفه و مبرراته.

کما لا بد من دراسة ما ینسب إلی المرتاضین حتی من غیر المسلمین من خوارق..و کذا ما ربما یدعی حصوله لبعض غیر المسلمین ممن لهم اعتقادات

ص :28

غیر صحیحة.

و هل یدخل الکرامات اخباراتهم«علیهم السلام»بالأمور الغیبیة و عن المستقبل؟!

و هل کل ذلک من هذا الباب؟!

أم أن بعضه من العلم الخاص،و بعضه لیس من هذا و لا ذاک،و إنما هو معرفة للنتائج من خلال دراسة الظروف الموضوعیة بدقة و تبصّر؟!

و لا بد أیضا من معرفة السبب فی أن علیا«علیه السلام»کان یهتم بالأخبار بالمغیبات،و قد بلغت إخباراته حدا جعل بعض الناس یتهمونه بالتکهن و حتی بالکذب-و العیاذ باللّه-.

مع ذکر نماذج مما تحقق من إخباراته الغیبیة«علیه الصلاة و السلام».

11-حدود علوم الأئمة«صلوات اللّه و سلامه علیهم»،و کیفیة حصولها لهم مع تسجیل الملاحظة التی تقول:إنهم«علیهم السلام»کانوا باستمرار یؤکدون علی أن لدیهم من العلوم و المعارف الخاصة ما لیس عند غیرهم،و أنهم تلقوا ذلک من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»المسدد بالوحی،و من ذلک قولهم:إن عندهم الجفر و الجامعة،و کتاب علی«علیه السلام»و غیر ذلک.و ما هو السر فی ذلک؟

12-محاولة إعطاء وصف دقیق-مع الأمثلة الکثیرة-لشخصیاتهم فی أبعادها المختلفة،و إبراز فضائلهم و مزایاهم النفسیة،بالإضافة إلی التعرف علی سلوکهم الإنسانی و الأخلاقی.

ثم إعطاء تصور عن حیاتهم الخاصة،و وصف دقیق لتعاملهم مع

ص :29

أبنائهم و سائر أفراد عوائلهم،و حرکاتهم داخل بیوتهم،و تصرفاتهم مطلقا، حتی مع ضیوفهم،أو حینما یکون ثمة ما یوجب فرحا و سرورا أو حزنا و جزعا.

13-القاء نظرة دقیقة علی طریقة عباداتهم،و طبیعة ارتباطهم باللّه، و کیفیة الإستفادة من ذلک.

14-ملاحظة مصادر أموالهم و حجمها،و کیفیات وصولها إلیهم و کیف کانوا ینفقونها؟و ما هو مدی تأثیر المال فی حیاتهم و فی روحیاتهم و نفسیاتهم؟

ثم الإشارة إلی حقیقة موقفهم من عطایا الحکام،و متی تقبلوها، و لماذا؟متی رفضوها و هل کان رفضهم لها یعنی-بنظر الحاکم الظالم- تحدیا،و إعلانا للحرب ضده.

و لا بد من معرفة السرّ فی أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»قد کان ینفق علی نفسه من أمواله فی المدینة،و هل کان یأخذ من بیت المال عطاء،و فی أی شیء کان ینفقه،و کیف جاز له أخذ العطاء،إذا کان یملک من البساتین ما تقدر صدقته،أو غلته بأربعین ألف دینار فی السنة؟!

و هل کانوا«علیهم السلام»یتناولون من الخمس شیئا،و کذا من غیره من الحقوق الشرعیة،و لماذا؟

هذا بالإضافة إلی توضیح کیف أنهم«علیهم السلام»کانوا یصرون علی العمل فی مزارعهم و بساتینهم بأنفسهم.

ثم البحث عن سرّ مطالباتهم ببعض ما انتزع منهم من أراض،و ماذا

ص :30

کان مصیر الخمس فی عهد علی«علیه السلام».

و لماذا لم یستر جعوا ما أخذ منهم؟؟

15-أسالیبهم التربویة لشیعتهم،و أسس و أسالیب تعاملهم معهم.

و کیفیات ربطهم الناس بقضیة أهل البیت«علیهم السلام»،عقائدیا و عاطفیا و ثقافیا و غیر ذلک،و تأثیرات هذه المرکزیة الدینیة علی الحالة الفکریة و علی الانسجام فی الفهم للأمور و فی المواقف و التطلعات،و الآمال هذا إلی جانب موقفهم من کل الثقافات الأخری و أن کل ما لا یخرج من هذا البیت فهو زخرف،و مدی تأثیر ذلک فی صیانة الفکر و العقائد، و المفاهیم لدی الناس الذین کانوا مرتبطین بهم.

16-هذا بالإضافة إلی تسلیط الضوء علی الحالة التنظیمیة الدقیقة التی رکزوها فیما بین شیعتهم،و الماحة إلی دور وکلائهم فی مختلف الأقطار، و حدود صلاحیات و وظائف أولئک الوکلاء،ثم معالجات الأئمة«علیهم السلام»للخلافات التی ربما کانت تنشأ فیما بین هؤلاء الوکلاء،مع الترکیز الدقیق علی الانضباطیة فی الحالة التنظیمیة،حتی إنهم لیرجعون الأموال لأحد الأشخاص،لیدفعه إلی الوکیل الذی کان فی بلد ذلک الشخص.

17-الأسالیب الحربیة،و مبادئ الحرب عندهم،هذا بالإضافة إلی المبررات التی تکفی لخوض الحروب و مکابدة ویلاتها.بالإضافة إلی بیان الحدود التی تفرض إیقاف تلک الحرب،و مبررات التخلی عنها.

و وصف دقیق لتعاملهم الإنسانی مع أعدائهم،و رفض منطق التشفی، و أسباب ذلک و تأثیراته.

ص :31

18-إبراز اهتمام الأئمة«علیهم السلام»بتربیة متخصصین فی العلوم و الفنون،فهذا متکلم،و ذاک فقیه،و آخر کیمیائی،و هکذا..ثم اهتمامهم فی أن لا یتجاوز کل منهم حدود اختصاصه و إرجاع الآخرین حین تمس الحاجة إلی أصحاب الاختصاصات کل حسب ما یتناسب مع ما یطلبه و یریده.

ثم إبراز المستوی الثقافی لأصحابهم«علیهم السلام»حتی لقد أصبحوا فی عهد الإمام الصادق،و الکاظم«علیهما السلام»هم الطلیعة المثقفة و الواعیة،و أرباب الفکر و العلم فی الأمة الإسلامیة،و هیمنوا علی الثقافة العامة بصورة واضحة.و دراسة تأثیرات ذلک علی صقل الفکر، و التعامل مع مقولات أرباب الفرق و المذاهب الأخری.

هذا..بالإضافة إلی تاثیرات ذلک علی السیاسة و السیاسیین و مواقفهم من الأئمة«علیهم السلام»،و من الشیعة بصورة عامة.

19-بیان اهتمام الائمة«علیهم السلام»بتعلیل الأحکام الشرعیة و غیرها،حتی لقد ألفت الکتب فیما روی عنهم«علیهم السلام»من علل أو من حکم و دراسة الطابع و الخصائص التی کانت تتمیز به تلک التعلیلات و الموضوعات و النواحی التی أبرزتها أکثر من غیرها.

20-بیان أنهم«علیهم السلام»کانوا لا یستعملون التقیة فی بعض القضایا الحساسة،رغم خطورة ذلک علی حیاتهم،کقضیة:أنهم الأحق بالإمامة من کل أحد،و قضیة النص علی علی«علیه السلام»فما هو سر ذلک؟

و ما هی الأسالیب التی استفادوا منها لإقناع الناس بهذا الأمر الخطیر.

ص :32

ثم إظهار أنهم کانوا یرکزون فی إثبات ذلک علی أمور:

منها:إظهار و إثبات:أن لدیهم علوما خاصة،ورثوها عن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و لا توجد لدی أی کان من البشر.

و منها:قضیة النص.

و غیر ذلک..

21-کیف کان یتم الإتصال فیما بین الأئمة«علیهم السلام»و بین القاعدة الشعبیة،و بسائر أفراد شیعتهم،الذین کانوا فی ضیق شدید،و محنة عظیمة من قبل حکام الجور،و کثیر منهم فی السجون،أو مشردون فی البلاد.

مع إعطاء لمحة عن الأسالیب و الوسائل التی کان کبار شیعتهم یتوسلون بها للاتصال بهم،و لا سیما فی الظروف الصعبة و الحرجة.

22-لا بد من إعطاء لمحة عن نشاطات الأئمة حینما کانوا فی سجون الطواغیت،سواء فی ذلک نشاطاتهم فیما بین الناس الذین هم فی الخط الآخر،أی فی رکاب الحکام،أو ینتمون إلی فرق أخری لیست علی علاقات طیبة مع خط أهل البیت«علیهم السلام»،حتی أن یحیی بن خالد البرمکی یشکو إلی الرشید بأن الإمام الکاظم-و هو تحت هیمنتهم،و رقابتهم-قد أفسد علیهم قلوب شیعتهم.

23-سیاساتهم فی مواجهة التمییز العنصری،فکان الإمام السجاد «علیه السلام»یهتم بالموالی و شرائهم و عتقهم بصورة متمیزة عن باقی الأئمة،باستثناء ما عرف عن أمیر المؤمنین«علیه السلام».و کان یعلمهم و یثقفهم،و یکتب ذنوبهم فی کتاب،ثم یذکرهم بها و یعتقهم.

ص :33

و قد أعتق ألوفا کثیرة منهم.و لا بد من دراسة دقائق تعامله«علیه السلام»معهم،و ظروف عتقه لهم،و آثار هذا التعامل و دوافعه.

مع الالتفات إلی ان هذا منه«علیه السلام»یجیء فی وقت کان فیه الحکام یمارسون سیاسة التمییز العنصری،و تفضیل العرب علی کل من سواهم بأبشع الصور،و أرذلها.

ثم..الإلماح إلی دور الموالی فی نشر الإسلام،و لا سیما التشیع لأهل البیت،ثم البحث عن دورهم فی نشر الإسلام فی الأمم الأخری بصورة عامة.

کما لا بد من دراسة ظاهرة تزوج نفس الأئمة«علیهم السلام»بغیر العربیات بکثرة،حتی إن عددا منهم قد ولد من هؤلاء النساء بالذات.

یضاف إلی ذلک:أن لمعرفة الأئمة بلغات الأمم آثار لها طابعها الخاص، لا بد من الإطلاع علیه،و الإلمام به و معرفة بمناشئه.

24-ثم هناک موضوع التمهید منهم«علیهم السلام»لغیبة الإمام المهدی«صلوات اللّه و سلامه علیه»،و کیف بدأوا یحتجبون عن الناس منذ عهد الإمام الهادی«علیه السلام»،لیعوّدوا شیعتهم علی هذه الظاهرة.

هذا بالإضافة إلی أن الإمام الجواد و الهادی«علیهما السلام»قد تصدیا لمقام الإمامة فی سن مبکرة جدا،أی فی الخامسة أو فوقها بسنوات معدودة.

مع ملاحظة مدی تأثیر ذلک علی موقف الشیعة و علی فکرهم،ثم علی موقعهم بین أهل الملل الأخری.

مع الإشارة إلی أن الإمام المهدی قد غاب و هو صغیر السن،و ذلک

ص :34

بعد وفاة والده«علیهما السلام».

25-و لا بد من الحدیث عن مساهمة الأئمة«علیهم السلام»فی النهضة العلمیة،و عن تصریحاتهم أو تلمیحاتهم إلی حقائق علمیة،لم یمکن اکتشافها،أو فقل إدراکها إلا بعد قرون من الزمن.و عن بعض القواعد و المبانی التی ساعدت علی تحقق هذه النهضة العلمیة،مع ذکر أمثلة صریحة و یقینیة فی هذا المجال،مع ملاحظة تنوع العلوم،و من اشتهر من أصحابه بالتصدی إلیها کجابر بن حیان و غیره.

26-و من الأمور الجدیرة بالبحث«الدعاء»عند الأئمة،و لا سیما بالنسبة لأمیر المؤمنین،و الإمام السجاد،و الإمام الحسین«علیهم السلام»، مع تقییم و بحث للصحیفة السجادیة،و مضامینها المختلفة،و موضوعاتها المتنوعة،السیاسیة،و العقائدیة،و التربویة،و الاخلاقیة و غیر ذلک.

مع الإشارة إلی ما یلاحظ من المد و الجزر فی مستوی اعتمادهم «صلوات اللّه و سلامه»علی طریقة الدعاء فی إبلاغ و تحقیق مقاصدهم الإعلامیة و التعلیمیة و التربویة.

کما لا بد من إلمامة و لو سریعة بما کان یعانی منه الناس من جهل مطبق، و تجهیل متعمد لهم،بالإضافة إلی ظاهرة التحریف التی کانت تستهدف الإسلام و المسلمین فی تلک الفترة،حتی إن بنی هاشم،و هم أقرب الناس إلی مصدر الوحی و التنزیل کانوا إلی أن مضت سبع سنین من إمامة الباقر «علیه السلام»لا یعرفون کیف یصلون،و لا کیف یحجون.

کما أن من المفید جدا دراسة رسالة الحقوق للإمام السجاد،و لعهد

ص :35

أمیر المؤمنین«علیه السلام»للأشتر،و توحید المفضل،و الرسالة الطبیة الذهبیة،و غیر ذلک.

27-و إذا کنا نجد:أنه لم یکن یعترف بإمامة السجاد سوی ثلاثة أشخاص،أو خمسة،حسب اختلاف النقل،فلابد من معرفة الخطوات التی اتخذها الإمام«علیه السلام»لتهیئة الأجواء لمدرسة الباقر و الصادق «صلوات اللّه و سلامه علیهما».

مع أن الناس بعد قتل الحسین«علیه السلام»،و بسبب السیاسة الأمویة البغیضة انصرفوا عن أهل البیت«علیهم السلام»،و لم یبق بینهم-بنظرهم- شخصیة کبیرة تعنوا لها الجباه بالتسلیم و الخضوع،و کیف استطاع السجاد «علیه السلام»أن یصبح الرجل العظیم الذی یجله حتی أعداؤه و مخالفوه أکثر من أی إمام آخر،فهل کان ذلک لأنهم رأوا فیه انصرافا عن طلب الحکم و السلطة؟أم لغیر ذلک من الأمور.

و ما هو مدی صحة ما یقال من أنه«علیه السلام»قد قلل اتصاله بالناس خلال عشر سنین،و اختار العیش فی البادیة،و ما هو تفسیر ذلک علی تقدیر صحته.

28-ما هی دوافع الحرکات الشیعیة و غیرها،کالزیدیة و کحرکات الغلاة،و کذلک سائر الحرکات التی قامت ضد الحکم و الحاکمین،مثل حرکات الخوارج،و ما هو موقف الأئمة«علیهم السلام»من هذه الحرکات، و کیف کانوا یوفقون بین آرائهم فیها،و بین حفظ موقعهم و هم یواجهون ظاهرة اندفاع الناس نحوها.

ص :36

و لماذا نهی علی«علیه السلام»عن قتال الخوارج بعده.و ما هو موقف الشیعة و الأئمة منهم.

29-و لا بد أیضا من دراسة موقف الأئمة من الحکام و موقف الحکام من الأئمة،و کیف أمکن لهم الحفاظ علی التشیع،الذی یواجه الحکام علی مدی التاریخ،مع ان التعالیم التی کان یؤمن بها الشیعة هی علی النقیض تماما مما یسعی الحکام له،و یعملون من أجله.

و قد رأینا:أن حکومة الجبارین ما حاربت مذهبا إلا و خنقته فی مهده، و قطعت أوصاله،إلا أن یسیر فی رکابها،و یدور فی فلکها،و یجند نفسه و یحرف تعالیمه لتصبح فی خدمتها،و قد کان المعتزلة فرقة قویة فی منطقها و کانت تملک هی مقالید السلطة علی مستوی الخلافة الإسلامیة کلها، و لکنه حین رأت السلطة:أنها فی غنی عنها،و ناصرت خصومها ضدها، سرعان ما أصبحت فی خبر کان،و أصبح اصحاب نحلة أهل الحدیث، و هی من السخافة بمکان هم المسیطرون،و هم الحاکمون،و بقیت نحلتهم و دامت،و قعدت و قامت،و إن کان الأشعری قد حاول طلاء وجهها ببعض الأصباغ التی لم تستطع التخفیف من بشاعة ملامحها،حین یتأمل بها المتأملون،و یلتفت إلی ملامحها الشوهاء الواعون.

کما لا بد أیضا من التوقف عند الأسالیب التی کان ینتهجها الحکام لإبعاد الناس عن الأئمة،و منها أسلوب التخویف و الملاحقة.

کما أن من الضروری الإلفات إلی أن الشدة و غیرها من الأسالیب کان الحکام یحاولون من خلالها إبعاد الناس عن أهل البیت«علیهم السلام»،

ص :37

کانت تنتج عکس ما یریدون و خلاف ما کانوا إلیه یطمحون،حیث یزداد الناس فی کثیر من الأحیان تعلقا بأهل البیت،ثم محاولة تفسیر ذلک بالشکل المعقول و المقبول.

مع تقدیم أطروحة کاملة عن نظرتهم«علیهم السلام»إلی الحکم و الحاکمین،و عن الموقف الشرعی منهم،و أسالیب التعامل معهم.

30-و من اللازم أیضا تفسیر ظاهرة عزوف الأئمة«علیهم السلام» عن المواجهة العسکریة مع الحکام بعد الحسین«علیه السلام»،مع وجود ثورات کثیرة قام بها الزیدیة و غیرهم.

کما أن من الضروری معرفة حقیقة موقف الأئمة من ثورة زید و المختار،و کذلک سائر الثورات التی کانت ترفع شعار الحق و العدل، کثورة الحسین الهرش،و ثورة الحرة بالمدینة،بالإضافة إلی ثورة الحسین بن علی صاحب فخ،و سائر ثورات العلویین.

و لماذا کانوا«علیهم السلام»یرغبون باستمرار هذه الثورات،و یقولون لشیعتهم:ما زالت الزیدیة لکم وقاء أبدا،و یقولون أیضا ما مضمونه:ما زلت أنا و شیعتی بخیر ما خرج الخارجی من آل محمد.أو نحو ذلک.

و کیف یمکن تفسیر هذا الکلام،و علی أی معنی یحمل.

مع أننا لا نجد فی علاقات نفس هذا الإمام بالثائرین،ما یشجع،أو ما یستحق أن یقال عنه:إنه علاقات طبیعیة علی أقل تقدیر،و ذلک بسبب وجود کثیر من الفجوات و الاشکالات فیما بینه و بینهم.

31-یضاف إلی ما تقدم:دراسة محاولاتهم«علیهم السلام»إدخال

ص :38

بعض الشخصیات الشیعیة-و لو مع التقیة-إلی المراکز الحساسة فی الدولة التی یحکمها الظالمون،کما هو الحال فی ابن یقطین فی دولة الرشید العباسی.

و قد بقی بعض الشیعة یحاولون النفوذ إلی بعض المراکز فی الحکومات، حتی بعد عصر الأئمة الطاهرین«صلوات اللّه و سلامه علیهم أجمعین».

و لکنهم فی نفس الوقت یمنعون صفوان الجمال من کراء جماله لهارون الرشید حتی لأجل أداء فریضة الحج،فکیف نوفق بین هذین الموقفین.

و من المفید جدا أیضا:التعرف علی الأسالیب العملیة فی مجال الدعوة، و الشعر،و الکرامات،و الإخبار بالمغیبات.

بل نجد عطایاهم للشعراء مثیرة للعجب،لکثرتها،فیرد سؤال:ألیس الفقراء کانوا أولی بهذا المال من هذا الشاعر؟

کما لا بد من دراسة استشهادات علی«علیه السلام»و الحسین«علیه السلام»لحدیث الغدیر فی رحبة الکوفة و فی منی،و غیر ذلک من المواضع.

و هناک أیضا موضوع تخصیص الإمام الباقر«علیه السلام»ثمان ماءة درهم یندبنه بعد موته فی منی فی موسم الحج لمدة عشر سنین.

هذا بالإضافة إلی حثهم الشدید و الأکید علی إقامة مجالس العزاء و البکاء علی الحسین«علیه السلام».

إلی غیر ذلک من أسالیب تعلیمیة و إعلامیة اختاروها فی مجال دعوتهم إلی اللّه سبحانه،و کلها مشروعة،و مؤثرة.

32-و إذا کان الاهتمام بالإبتعاد عن مذهب أهل البیت،و بالجعل و الاختلاق للحدیث-قد تجلی فی القرن الأول أکثر منه فی الذی یلیه فإننا

ص :39

نلاحظ قلة المأثورات فی الفقه فی القرن الأول،و لم یکن ثمة تحدید واضح لکثیر من المسائل و الأحکام فی تلک الفترة،و قد یکون ذلک لأجل تفویت الفرصة علی الوضاعین و أعداء الحق.و قد یکون لغیر ذلک أیضا.

ثم بدأ الترکیز علی المسائل الفقهیة و تحدیدها،و تحدید الحق فی غیرها من المسائل العقائدیة منها و غیرها-بدأ-بعد ذلک القرن،أی من زمن الباقر«علیه السلام».

أو فقل:بعد مضی سبع سنین من إمامته،کما أشارت إلیه بعض النصوص.

کما أن إظهار الجانب العقائدی السیاسی و التدبیری قد کان فی عهد الإمام علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»أکثر منه فی عهد سائر الأئمة من ولده.

33-کما لا بد من دراسة مواقفهم«علیهم السلام»من الثقافات الوافدة، و المعاییر التی رسموها لشیعتهم لقبول ما یمکن قبوله منها،ورد ما یجب ردّه، مع بیان ما قبلوه مطلقا،و ما قبلوه بشرط،و ما لم یقبلوه مطلقا أیضا.

34-و أخیرا..لا بد من معالجة موضوع الغیبة و فوائدها،و آثارها.

و کیف ربی الأئمة شیعتهم علی الاستقلال الفکری،بإعطائهم الضوابط و المعاییر العامة التی تمکنهم-لو روعیت-من اتخاذ الموقف الصحیح فی مختلف الحالات و الظروف،و علی مر الزمان.

کما لا بد من دراسة الزلزال الکبیر الذی أحدثته الغیبة،رغم الإعداد لها بإمامة الجواد و الهادی و هما صغیران،و باحتجاب العسکریین عن الناس أیضا تمهیدا لذلک،و غیر ذلک مما یجده الباحث المتتبع.

ص :40

القسم الأول: علی علیه السّلام فی حیاة النبی صلّی اللّه علیه و آله

اشارة

ص :41

ص :42

الباب الأول: علی علیه السّلام قبل البعثة

اشارة

الفصل الأول:الإمام علی علیه السّلام نسبا..و مولدا..

الفصل الثانی:ولید الکعبة..

الفصل الثالث:نشأة علی علیه السّلام..

الفصل الرابع:الأسماء و الألقاب و الکنی..

الفصل الخامس:شمائل علی علیه السّلام..

الفصل السادس:الأنزع..البطین..

الفصل السابع:زوجات علی علیه السّلام..

الفصل الثامن:أولاد أمیر المؤمنین علیه السّلام..

ص :43

ص :44

الفصل الأول:
اشارة

الإمام علی علیه السّلام نسبا..و مولدا

ص :45

ص :46

نسب علی علیه السّلام

هو:علی بن أبی طالب،بن عبد المطلب،بن هاشم بن عبد مناف،بن قصی،بن کلاب،بن مرة،بن کعب،بن لؤی،بن غالب،بن فهر،بن مالک،بن النضر،بن کنانة،بن خزیمة،بن مدرکة،بن إلیاس،بن مضر،بن نزار،بن معد،بن عدنان..

أمه:فاطمة بنت أسد،بن هاشم،بن عبد مناف،بن قصی..إلی آخر النسب الشریف المذکور أعلاه..

و هذا هو نفس نسب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،بدءا من عبد المطلب فما بعده..

و قد قال«صلی اللّه علیه و آله»:أنا و علی من شجرة واحدة،و سائر الناس من شجر شتی (1).مع العلم:بأن لهذه الکلمة معنی أتم و أعمق،

ص :47


1- 1) راجع:المناقب للخوارزمی ص 143 و کشف الغمة للإربلی ج 1 ص 300 و إقبال الأعمال للسید ابن طاووس ج 1 ص 506 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 469 و 460 و ج 2 ص 230 و المزار لابن المشهدی ص 576 و الأربعون حدیثا لمنتجب الدین ابن بابویه ص 35 و بحار الأنوار-

و أدق و ألصق،و بهما أولی و أوفق فإنهما خلقا من نور واحد قبل خلق الخلق کما فی الروایات،و هذا لا یخفی علی المتأمل البصیر،و المدقق الخبیر.

و روی أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:إذا بلغ نسبی إلی عدنان

1)

-ج 21 ص 279-280 و ج 23 ص 230 و ج 35 ص 301 و ج 38 ص 188 و 309 و ج 40 ص 78 و ج 99 ص 106.و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 361 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 72-73 و 293 و 364 و مجمع الزوائد للهیثمی ج 9 ص 100 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 4 ص 263 و کنز العمال ج 11 ص 608 و تفسیر فرات الکوفی ص 161 و مجمع البیان ج 2 ص 311 و ج 9 ص 48 و خصائص الوحی المبین لابن البطریق ص 242 و التفسیر الصافی ج 4 ص 373 و ج 6 ص 366 و تفسیر المیزان ج 11 ص 296 و شواهد التنزیل للحاکم الحسکانی ج 1 ص 377 و ج 2 ص 203. و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 65 و میزان الإعتدال للذهبی ج 2 ص 306 و الکشف الحثیث لسبط ابن العجمی ص 135 و لسان المیزان لابن حجر ج 3 ص 180 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 35 و إعلام الوری ج 1 ص 316 و تأویل الآیات لشرف الدین الحسینی ج 2 ص 548 و ینابیع المودة للقندوزی ج 1 ص 45 و ج 2 ص 74 و 242 و 307 و 394 و الشافی فی الامامة للشریف المرتضی ج 2 ص 256 و الفصول المهمة للسید شرف الدین ص 48 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 255 الباب الرابع.

ص :48

فامسکوا (1).

و قیل:اسم أبی طالب:عبد مناف (2).

ص :49


1- 1) تاج الموالید(مطبوع مع مجموعة کتب)للشیخ الطبرسی ص 4 و مناقب آل أبی طالب لابن شهر آشوب ج 1 ص 134 و بحار الأنوار ج 108 ص 203 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 35 و ج 15 ص 105 و 280 و قصص الأنبیاء للراوندی ص 314 و الحدائق الناضرة ج 17 ص 423 و الأنوار البهیة ص 31 و إعلام الوری ج 1 ص 43 و الدر النظیم ص 47 و کشف الغمة للإربلی ج 1 ص 15 و العدد القویة ص 141.
2- 2) مقاتل الطالبیین ص 3 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 108 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 11 و ج 15 ص 219 و المجموع للنووی ج 1 ص 348 و ج 4 ص 35 و خصائص الأئمة للشریف الرضی ص 68 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت) ج 16 ص 231 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 481 و نبوة أبی طالب تألیف مزمل حسین المیثمی الغدیری(ط قم-ایران)ص 7-12 و مدارک الأحکام ج 5 ص 257 و ذخیرة المعاد(ط.ق)للمحقق السبزواری ج 1 ق 3 ص 460 و الهدایة الکبری للخصیبی ص 95 و دلائل الإمامة للطبری(الشیعی)ص 57 و العمدة لابن البطریق ص 23 و 411 و ذخائر العقبی للطبری ص 171 و عمدة الطالب لابن عنبة ص 21 و بحار الأنوار ج 22 ص 260 و ج 35 ص 66 و 138 و 141 و مناقب أهل البیت «علیهم السلام»للشیروانی ص 49 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 583 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 554 و شرح مسلم للنووی ج 1 ص 213-

و یؤید ذلک:ما روی:من أن عبد المطلب قال:

أوصیک یا عبد مناف بعدی

بموحد بعد أبیه فرد (1).

2)

-و فتح الباری ج 7 ص 150 و ج 10 ص 489 و عمدة القاری ج 2 ص 147 و ج 8 ص 180 و ج 9 ص 227 و ج 17 ص 17 و ج 18 ص 277 و ج 21 ص 218 و ج 23 ص 125 و الآحاد و المثانی للضحاک ج 1 ص 135 و سر السلسلة العلویة لأبی نصر البخاری ص 3 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 92 و معرفة علوم الحدیث للحاکم النیسابوری ص 184 و الإستیعاب ج 1 ص 370 و ج 3 ص 1089 و تفسیر مقاتل بن سلیمان ج 1 ص 342 و تفسیر الثعلبی ج 4 ص 141 و الإکمال فی أسماء الرجال للتبریزی ص 163 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 ص 93 و 121 و ج 3 ص 19 و ج 4 ص 34 و تاریخ ابن معین ج 1 ص 24 و طبقات خلیفة بن خیاط ص 30 و الجرح و التعدیل للرازی ج 2 ص 482 و ج 6 ص 192 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 32 و ج 2 ص 135 و تاریخ بغداد ج 1 ص 143 و التعدیل و التجریح للباجی ج 2 ص 891 و ج 3 ص 1074 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 118 و ج 42 ص 7 و 12 و 15 و ج 66 ص 309 و 310 و أسد الغابة ج 1 ص 31 و 286 و ج 3 ص 422 و ج 4 ص 16 و تهذیب الکمال للمزی ج 1 ص 200 و ج 5 ص 50 و 51 و ج 20 ص 472 و الأعلام للزرکلی ج 5 ص 130 و المعارف لابن قتیبة ص 203 و أنساب الأشراف للبلاذری ص 23 و المجدی فی أنساب الطالبین ص 7.

ص :50


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 34 و الفضائل لشاذان بن جبرئیل القمی ص 45 و عمدة الطالب لابن عنبة ص 21 و بحار الأنوار ج 15 ص 152 و ج 35 ص 85-

و قال أیضا:

وصّیت من کنّیته بطالب

عبد مناف و هو ذو تجارب (1).

و قیل:اسمه عمران.

و قد ورد فی زیارة النبی الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»،المرویة فی بعض کتب أصحابنا:«السلام علی عمک عمران،أبی طالب» (2).

و قیل:اسمه کنیته..

قال الحاکم:أکثر المتقدمین علی أن اسمه کنیته (3).

1)

-و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 432 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 13 و سیرة ابن إسحاق ج 1 ص 47 و الدر النظیم لابن حاتم العاملی ص 211 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 2 ص 70 و الکنی و الألقاب للقمی ج 1 ص 108.

ص :51


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 35 ص 85 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 34 و عمدة الطالب لابن عنبة ص 21 و سیرة ابن إسحاق ج 1 ص 48 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 556 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 78 و أعیان الشیعة للسید محسن الأمین ج 1 ص 324 و ج 8 ص 114 و الدر النظیم لابن حاتم العاملی ص 211 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 1 ص 115 و الکنی و الألقاب للشیخ عباس القمی ج 1 ص 108.
2- 2) بحار الأنوار ج 97 ص 189 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 555.
3- 3) معرفة علوم الحدیث للحاکم النیسابوری ص 184 و تاریخ مدینة دمشق ج 66 ص 310 و الإصابة ج 4 ص 115 و(ط دار الکتب العلمیة 1415 ه)ج 7 ص 196.

و روی عن علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،أنه قال علی منبر البصرة:

اسم أبی عبد مناف،فغلبت الکنیة علی الإسم.و إن اسم عبد المطلب عامر (1)،فغلب اللقب علی الاسم،و اسم هاشم عمرو،فغلب اللقب علی الإسم.و اسم عبد مناف المغیرة،فغلب اللقب علی الاسم.و إن اسم قصی زید،فسمته العرب مجمعا،لجمعه إیاها من البلد الأقصی،فغلب اللقب علی الاسم (2).

ص :52


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 11 و معانی الأخبار ص 121 و الأمالی للصدوق ص 700 و الخصال ص 453 و عمدة الطالب لابن عنبة ص 23 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 19 و شرح أصول الکافی ج 12 ص 51 و کشف الغطاء(ط.ق)ج 2 ص 362 و جواهر الکلام ج 16 ص 104 و خصائص الأئمة للشریف الرضی ص 68 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 145 و بحار الأنوار ج 15 ص 119 و 405 و ج 35 ص 52 و فتح الباری ج 7 ص 124 و الإستیعاب ج 1 ص 27 و الفایق فی غریب الحدیث ج 3 ص 68 و نظم درر السمطین ص 36 و المعارف لابن قتیبة ص 72.
2- 2) بحار الأنوار ج 35 ص 51-52 و معانی الأخبار ص 121 و الأمالی للصدوق ص 700 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)للمیر جهانی ج 2 ص 145 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 61 و غایة المرام للسید هاشم البحرانی ج 1 ص 56 و شرح العینیة الحمیریة للفاضل الهندی ص 120.

و قیل:اسمه شیبة (1).

إیمان أبی طالب علیه السّلام

عن الأصبغ بن نباتة،قال:«سمعت أمیر المؤمنین صلوات اللّه علیه یقول:و اللّه،ما عبد أبی و لا جدی عبد المطلب و لا هاشم،و لا عبد مناف صنما قط..

قیل له:فما کانوا یعبدون؟!

ص :53


1- 1) راجع:معانی الأخبار ص 121 و کشف الغطاء(ط.ق)ج 1 ص 5 و ج 2 ص 362 و الإقناع فی حل ألفاظ أبی شجاع للشربینی ج 1 ص 8 و شرح أصول الکافی ج 12 ص 51 و عمدة الطالب لابن عنبة ص 23 و بحار الأنوار ج 15 ص 119 و 280 و ج 35 ص 66 و الخصال ص 453 و الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعة ص 41 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 ص 55 و ج 3 ص 19 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 56 و ج 42 ص 3 و 10 و الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 2 ص 10 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 1 ص 17 و 21 و البدایة و النهایة ج 2 ص 310 و ج 7 ص 369 و أعیان الشیعة ج 1 ص 218 و 323 و ج 8 ص 114 و ج 10 ص 59 و إعلام الوری ج 1 ص 43 و الدر النظیم ص 77 و کشف الغمة للإربلی ج 1 ص 15 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 184 و سبل الهدی و الرشاد ج 1 ص 262 و القاموس المحیط للفیروز آبادی ج 2 ص 329 و جواهر الکلام ج 16 ص 104 و فتح الباری ج 7 ص 124 و عمدة القاری ج 16 ص 301 و الفایق فی غریب الحدیث ج 3 ص 68 و نظم درر السمطین ص 36.

قال:کانوا یصلون إلی البیت علی دین إبراهیم،متمسکین به» (1).

و عن الإمام الصادق«علیه السلام»:«إن أبا طالب أظهر الکفر،و أسرّ الإیمان الخ..» (2).

و عنه«علیه السلام»:«کان أمیر المؤمنین«علیه السلام»یعجبه أن یروی شعر أبی طالب،و أن یدون.

و قال:تعلموه و علموه أولادکم،فإنه کان علی دین اللّه..و فیه علم کثیر (3)..

ص :54


1- 1) بحار الأنوار ج 15 ص 144 و ج 35 ص 81 و الخرائج و الجرائح ج 3 ص 1074 و کمال الدین و تمام النعمة ص 174 و الغدیر ج 7 ص 387 و الدر النظیم لابن حاتم العاملی ص 221 و الأنوار العلویة ص 10 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 63 و إیمان أبی طالب للأمینی ص 79.
2- 2) بحار الأنوار ج 35 ص 18 و کمال الدین ص 174 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 583 و الغدیر ج 7 ص 391 و نور الثقلین ج 2 ص 219 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 1 ص 634 و الأنوار العلویة ص 10 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 63 و إیمان أبی طالب للأمینی ص 85.
3- 3) وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 17 ص 331 و(ط دار الإسلامیة) ج 12 ص 248 و بحار الأنوار ج 35 ص 115.-

و یدل علی إسلام أبی طالب«علیه السلام»:أنه قیل لعلی«علیه السلام»:إنهم یزعمون أن أبا طالب کان کافرا.

فقال:کذبوا،کیف یکون کافرا و هو یقول:

ألم تعلموا أنّا وجدنا محمدا***نبیّا کموسی خط فی أول الکتب

و فی حدیث آخر:کیف یکون أبو طالب کافرا و هو یقول:

لقد علموا أن ابننا لا مکذب***لدینا و لا یعبا بقیل الأباطل

و أبیض یستسقی الغمام بوجهه***ثمال الیتامی عصمة للأرامل (1)

و قد أفردنا کتابا باسم:«ظلامة أبی طالب»أثبتنا فیه إیمانه صلوات اللّه و سلامه علیه..فلا بأس بمراجعته..

مشروعیة التسمیة بعبد مناف

و إذا کان«عبد مناف»لقبا لحقه،فعرف به.و اسمه الحقیقی هو:

المغیرة،لم یعد هناک إشکال حول إیمان أو عدم إیمان هؤلاء الصفوة،و لم یعد

3)

-و راجع:الدر النظیم ص 219 و إیمان أبی طالب لفخار بن معد ص 130 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 64 و إیمان أبی طالب للأمینی ص 88.

ص :55


1- 1) الکافی ج 1 ص 448 و بحار الأنوار ج 35 ص 136 و شرح أصول الکافی ج 7 ص 182 و التفسیر الصافی ج 4 ص 95 و الأنوار العلویة ص 9.و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 66.

مجال للقول:بأن التسمیة بعبد مناف تشیر إلی أن من سمی ولده بهذا الاسم لم یکن موحدا،بل کان من عباد الأصنام،فقد قالوا:إن«منافا»صنم..و به سمّی عبد مناف (1).فإذا کبر صاحب هذا الإسم،و رضی باسمه،فإن ذلک أیضا یشیر إلی نفس هذا الأمر،و هو:أنه لم یکن من أهل التوحید..

و یمکن أن یجاب بما یلی:

أولا:قالوا:إنه سمی بذلک،لأنه أناف علی الناس و علا (2).

قال الزبیدی:«جبل عالی المناف»أی مرتفع.قیل:و منه عبد مناف.

نقله الزمخشری (3).فلا دلیل علی أن عبد مناف،و قد سمی بهذا الاسم، نسبة إلی ذلک الصنم.

ص :56


1- 1) تاج العروس ج 6 ص 263 و راجع:القاموس المحیط ج 3 ص 209 و معجم البلدان ج 5 ص 203 و مواهب الجلیل للحطاب الرعینی ج 3 ص 224 و عمدة الطالب لابن عنبة ص 25 و بحار الأنوار ج 15 ص 124 و تفسیر القمی ج 2 ص 448 و التفسیر الأصفی ج 2 ص 1487 و ج 5 ص 389 و التفسیر الصافی ج 7 ص 576 و نور الثقلین ج 5 ص 699 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 18 و البدایة و النهایة ج 2 ص 312 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 187 و خزانة الأدب للبغدادی ج 7 ص 213.
2- 2) إثبات الوصیة ص 40 و راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 1 ص 271 و مجمع البحرین للطریحی ج 4 ص 393.
3- 3) تاج العروس ج 6 ص 263 و(ط دار الفکر-سنة 1414 ه)ج 12 ص 517.

ثانیا:إن نفس النص المتقدم یشیر إلی:أن اسم عبد مناف بن قصی هو لقب لحقه فی کبره،فقد أضاف الزبیدی قوله:«و به سمی عبد مناف.

و کانت أمه قد أخدمته هذا الصنم..».

إلی أن قال:«و اسم عبد مناف المغیرة» (1).

و هذا یدل علی:أن أباه لم یسمه بهذا الإسم.

و لعل المراد بأمه فی کلام الزبیدی التی أخدمته الصنم هی مرضعته، لأن أمه التی ولدته،یفترض أن تکون موحدة،و لا تقدّس الأصنام.

غیر أننا نقول:إن مرضعته أیضا لا تکون عابدة صنم.

و قد تقدم:أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»قال:«و اسم عبد مناف المغیرة.فغلب اللقب علی الإسم» (2).

الجنین یمنع أمه من الإقتراب من الأصنام!!:
اشارة

و قد ورد:أن أبا طالب قال لفاطمة بنت أسد،و کان علی«علیه السلام»صبیا:رأیته یکسر الأصنام،فخفت أن تعلم کبار قریش(ذلک).

فقالت:یا عجبا!!(أنا)أخبرک بأعجب من هذا،(و هو)أنی اجتزت بالموضع الذی کانت أصنامهم فیه منصوبة و علی فی بطنی،فوضع رجلیه فی جوفی شدیدا لا یترکنی(أن)أقرب من ذلک الموضع الذی فیه أصنامهم،

ص :57


1- 1) تاج العروس ج 6 ص 263 و(ط دار الفکر-سنة 1994 م)ج 12 ص 515.
2- 2) تقدمت مصادر ذلک.

و أنا کنت أطوف بالبیت لعبادة اللّه تعالی،لا للأصنام (1).

و نقول

قد تضمن النص المتقدم حقیقتین:

أولاهما:حساسیة الجنین تجاه الأصنام

حیث بینت الروایة:أنه«علیه السلام»حتی حین کان لا یزال جنینا لا یترک أمه تقترب من الأصنام..و ذلک یدل علی مایلی:

ألف:إنه رغم کونه جنینا کان یدرک اقتراب أمه من موضع الأصنام، و ابتعادها عنه.و لا یکون ذلک إلا بلطف إلهی،هیأ له القدرة علی هذا الإدراک.

ب:إن نفسه کانت تنفعل بهذا الإقتراب سلبیا،و لا یرضی به منها.

ج:إنه یبادر إلی إیجاد الکوابح و الموانع من هذا الإقتراب،بصورة فعل جسدی مؤثر.

د:إنه لا یرضی منها بالإقتراب حتی غیر المقصود لها،بل حتی لو کان اقترابا یقصد به الإقتراب من الکعبة نفسها،لأجل عبادة اللّه،التی تتنافی مع تقدیس و تعظیم تلک الأصنام.

الثانیة:علی یکید الأصنام و هو طفل

ثم ذکرت الروایة:أن أبا طالب یحکی لزوجته أنه رأی علیا«علیه

ص :58


1- 1) مدینة المعاجز ج 3 ص 147 و 148 و الخرائج و الجرائح ج 2 ص 741 و بحار الأنوار ج 42 ص 18.

السلام»یکسر الأصنام..و ذلک یعنی:

ألف:أن أحدا غیر أبی طالب لم یره یفعل ذلک،و أنه«علیه السلام» کان یتستر علی فعله هذا..

مما یعنی:أنه لم یکن یفعل ذلک علی سبیل اللهو،و العبث الطفولی.لأن اللهو و العبث لا یأتی بطریقة مدروسة،و فی ظروف التخفی و التستر،بل یکون بصورة عفویة،و غیر مقصودة.

ب:کانت خشیة أبی طالب من انکشاف الأمر فی محلها،فهو یعلم مدی خفة عقول أبناء قومه،و إلی أی حد یبلغ بهم سفه الرأی و الطیش..و هو من ذریة إبراهیم الذی حطم أصنام قومه،فجازوه بإلقائه فی النار لیحرقوه،فأنجاه اللّه تعالی منهم،بمعجزة ظاهرة لم یستفیدوا منها الفکرة و العبرة،و هؤلاء القوم أبناء أولئک،فلا یتوقع منهم إلا مثل هذه التصرفات الرعناء..

ج:إن أبا طالب«علیه السلام»لم یشر إلی خشیته من سفهاء قومه، و جهالهم،بل أبدی خشیته من اطلاع کبار قومه،و أصحاب الریاسة و الزعامة،و من بیدهم قرار الحرب و السلم،و من یفترض فیهم أن یکونوا علماء،حکماء،حلماء،و ذوی نظرة بعیدة،و بصیرة ثاقبة،و یعالجون الأمور بحکمة و رویة و تبصر،لا أن یکونوا هم مصدر البلاء و الشقاء،و بؤرة السفه و الطیش،حیث ینقادون لأهوائهم،و یتأثرون فی مواقفهم بعصبیاتهم، و جهالاتهم.

د:لم یذکر لنا أبو طالب إن کان قد ردع علیا«علیه السلام»عما کان یقوم به..بل هو لم یشر إلی أی شیء یدل علی تغیظه من فعله هذا أو إدانته له أو حتی

ص :59

عدم رضاه به،بل غایة ما هناک:أنه خاف أن یشعر کبار قریش بالأمر،لأن ذلک سوف یضعه فی مواقع الحرج.و ربما یؤدی إلی العداوة و المنابذة.

متی و أین ولد علی علیه السّلام؟!

و قد ولد علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی جوف الکعبة الشریفة یوم الجمعة فی الثالث عشر من شهر رجب،بعد ثلاثین سنة من عام الفیل (1).

و هذا هو المشهور عند علمائنا الأبرار و عند غیرهم.فهو أولی بالإعتبار.

و قد کثرت الأقوال فی ذلک حتی بلغت اثنی عشر قولا علی وجه التقریب،تبدأ من سبع سنین،و لا تنتهی بست عشرة سنة قبل البعثة،بل یضاف إلیها القول بولادته«علیه السلام»قبل البعثة بعشرین،أو بثلاث و عشرین سنة قبل بعثة النبی«صلی اللّه علیه و آله» (2).

ص :60


1- 1) هناک أقوال أخری فی تاریخ ولادته«علیه السلام»فراجعها فی کتاب:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 2 ص 246-248.
2- 2) راجع الأقوال المذکورة فی المصادر التالیة:المصنف لعبد الرزاق ج 5 و العقد الفرید ج 4 ص 311 و مقاتل الطالبیین ص 26 و الأنس الجلیل ج 1 ص 178 و تهذیب الأحکام ج 7 ص 336 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 279 عن شواهد النبوة، و الطبقات الکبری لابن سعد(ط لیدن)ج 3 ص 13 و المعارف لابن قتیبة ص 51 و حیاة الحیوان ج 1 ص 54 و تاریخ بغداد ج 1 ص 134 و ذخائر العقبی ص 58 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 206 و أسد الغابة ج 4 ص 16-18 و مجمع الزوائد ج 9 ص 102 و فتح الباری ج 7 ص 57 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 7-
شوائب فی بعض الروایات عن الولادة

قال الکراجکی«رحمه اللّه»:روی المحدثون،و سطر المصنفون:أن أبا

2)

-ص 538-554 و أنساب الأشراف،و الأوائل،و بحار الأنوار،و ینابیع المودة، و الإستیعاب،و نزهة المجالس،و مناقب الخوارزمی،و البدایة و النهایة. و القول بالعشر موجود فی:الفصول المهمة لابن الصباغ ص 12 و الإستیعاب(ط صادر) ج 3 ص 30 و الطبقات الکبری لابن سعد(ط مصر)ج 3 ص 21 و السیرة النبویة لابن هشام ج 1 ص 262 و الکافی ج 1 ص 376 و الإرشاد للمفید ص 9 و إعلام الوری ص 153 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 78 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 286 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 111 و تلخیصه(بهامشه)للذهبی،و مناقب الخوارزمی ص 17 و تاریخ الخلفاء ص 166 و البدایة و النهایة ج 3 ص 26 و إحقاق الحق (الملحقات)ج 7 عن بعض من تقدم. و للقول بالاثنی عشر راجع:بحار الأنوار ج 35 ص 7 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 549 عن نهایة الإرب ج 8 ص 181 و الإستیعاب ج 3 ص 30. و نقلت کثیر من الأقوال عن المصادر التالیة:إکمال الرجال ص 687 و الروضة الندیة ص 13 و إحکام الأحکام ج 1 ص 190 و أنباه الرواة فی أنباء النحاة ج 1 ص 11 و نهایة الإرب ج 8 ص 181 و المختصر فی أخبار البشر ج 1 ص 115 و نظم درر السمطین ص 81 و 82 و الریاض النضرة ج 2 ص 156 و الغرة المنیفة ص 176 و شرح المواهب للزرقانی ج 1 ص 242 و الطبقات المالکیة ج 2 ص 71 و المصباح الکبیر ص 560.

ص :61

طالب و امرأته فاطمة بنت أسد«رضوان اللّه علیهما»لما کفلا رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»استبشرا بغرته،و استسعدا بطلعته،و اتخذاه ولدا، لأنهما لم یکونا رزقا من الولد أحدا.

ثم إنه نشأ أشرف نشوء،و أحسنه،و أفضله،و أیمنه،فرأی فاطمة، و رغبتها فی الولد،فقال لها:یا أمه،قربی قربانا لوجه اللّه تعالی خالصا،و لا تشرکی معه أحدا،فإنه یرضاه منک و یتقبله،و یعطیک طلبک و یعجله.

فامتثلت فاطمة أمره،و قربت قربانا للّه تعالی خالصا،و سألته أن یرزقها ولدا ذکرا،فأجاب اللّه تعالی دعاءها،و بلغها مناها،و رزقها من الأولاد خمسة:

عقیلا،ثم طالبا،ثم جعفرا،ثم علیا،ثم أخته المعروفة بأم هانی الخ.. (1).

و بعد أن ذکرت الروایة:أنها ولدت علیا«علیه السلام»فی النصف من شهر رمضان،فسر به النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أمرها أن تجعل مهده جانب فرشته.و کان یلی أکثر تربیته،و یراعیه فی نومه و یقظته،و یحمله علی صدره و کتفه،و یحبوه بألطافه و تحفه،و یقول:

«هذا أخی و صفیی،و ناصری،و وصیی».

فلما تزوج النبی«صلی اللّه علیه و آله»خدیجة أخبرها بوجدها(الصحیح:

بوجده)بعلی«علیه السلام»و محبته،فکانت تستزیده و تزینه،و تحلیه و تلبسه، و ترسله مع و لائدها،و یحمله خدمها،فیقول الناس:هذا أخو محمد«صلی اللّه

ص :62


1- 1) بحار الأنوار ج 35 ص 39-40 و کنز الفوائد للکراجکی ص 115.

علیه و آله»،و أحب الخلق إلیه،و قرة عین خدیجة الخ..» (1).

و نقول:

أولا:إن هذه الروایة تقول: إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی أشار علی فاطمة بنت أسد بتقریب القربان للّه،و طلب الولد،ففعلت، فولد لها طالب و عقیل و..و..مع أنه یلاحظ:

ألف:إن طالبا کان فی سن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و قد ولد سنة ولادة النبی«صلی اللّه علیه و آله».

و حین تحول النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی بیت أبی طالب کان عمره «صلی اللّه علیه و آله»ثمان سنین.

و هذا هو نفس عمر طالب آنئذ..

ب:إن علیا«علیه السلام»کان الأصغر بین إخوته و طالب هو الأکبر.

و هؤلاء الإخوة هم:طالب،و عقیل،و جعفر،و کان بین کل واحد من هؤلاء و بین الذی یلیه عشر سنوات،فیکون أکبرهم و هو طالب قد ولد سنة ولادة النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی عام الفیل.

و عقیل ولد بعد عام الفیل بعشر سنوات.

و جعفر ولد بعد عام الفیل بعشرین سنة.

و علی«علیه السلام»ولد بعد عام الفیل بثلاثین سنة.

ص :63


1- 1) بحار الأنوار ج 35 ص 43 و کنز الفوائد ص 116 و 117.

و بعث النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی سن الأربعین..

و یدل علی ذلک النصوص التالیة:

1-قال ابن عبد البر:«کان جعفر أکبر من علی«علیه السلام»بعشر سنین.

و کان عقیل أکبر من جعفر بعشر سنین.

و کان طالب أکبر من عقیل بعشر سنین» (1).

2-و قال الزبیر بن بکار:«ولد أبو طالب بن عبد المطلب:طالبا، و عقیلا،و جعفرا،و علیا«علیه السلام».کل واحد منهم أسن من صاحبه بعشر سنین علی الولاء.و أم هانی،و جمانة بنت أبی طالب.و أمهم کلهم فاطمة بنت أسد» (2).

ص :64


1- 1) الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 1 ص 210 و(ط دار الجیل سنة 1412 ه)ج 1 ص 242 و أسد الغابة لابن الأثیر ج 3 ص 422 و الوافی بالوفیات للصفدی ج 21 ص 177 و بحار الأنوار ج 22 ص 275 و ج 42 ص 110 و المعارف ص 230 و ذخائر العقبی ص 207 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 4 ص 286 و البدایة و النهایة ج 8 ص 52 و عقیل بن أبی طالب للأحمدی المیانجی ص 21.
2- 2) المستدرک للحاکم النیسابوری ج 3 ص 576 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 8 و راجع:ج 41 ص 8 و 9 و المناقب للخوارزمی ص 46 و نسب قریش لمصعب الزبیری ص 39 و 40 و الأنوار العلویة ص 14 و شرح إحقاق الحق ج 30 ص 132.

3-و قال ابن سعد عن عقیل:«کان أسن بنی أبی طالب بعد طالب.

و کان عقیل أسن من جعفر بعشر سنین،و کان جعفر أسن من علی«علیه السلام»بعشر سنین،فعلی«علیه السلام»کان أصغرهم سنا،و أولهم إسلاما» (1).

4-و یقول الجاحظ:«و من العجائب:أنها ولدت أربعة کلهم أسن من الآخر بعشر سنین:طالب،و عقیل،و جعفر،و علی«علیه السلام»..» (2).

و هذا الأمر مذکور فی مختلف المصادر (3).

ص :65


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 41 ص 9 و 24 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 42 و 43 و 44. و راجع:بحار الأنوار ج 42 ص 115 و عمدة القاری ج 9 ص 227 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 11 ص 250 و أسد الغابة ج 1 ص 287 و تهذیب الکمال ج 20 ص 236 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 791.
2- 2) آثار الجاحظ ص 234 و 235 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 278.
3- 3) راجع:بحار الأنوار ج 42 ص 115 و 120 و 121 و البحر الرائق لابن نجیم ج 2 ص 430 و شرح الأخبار للقاضی النعمان ج 1 ص 188 و ج 3 ص 214 و عمدة الطالب لابن عنبة ص 58 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 ص 121 و تاریخ مدینة دمشق ج 41 ص 8 و تهذیب الکمال للمزی ج 5 ص 51 و التنبیه و الإشراف للمسعودی ص 259 و الوافی بالوفیات ج 11 ص 71 و البدایة و النهایة ج 7 ص 249.

و هو مروی عن ابن عباس أیضا (1).

فتلخص أن ما قالته الروایة المتقدمة من أن عقیلا کان أکبر من طالب، لا یصح،لأن طالبا کان هو الأکبر،کما دلت علیه النصوص التی ذکرناها آنفا.

ثانیا:إذا راجعنا الروایة المشار إلیها فی مصادرها،فسنجد أنها تذکر:

أن أول من آمن بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»من النساء خدیجة،و من الذکور أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»،و عمره یومئذ عشر سنین» (2).

ص :66


1- 1) الخصال ج 1 ص 181 و بحار الأنوار ج 42 ص 121 و ج 35 ص 7 و المناقب للخوارزمی ص 46 و کشف الغمة ج 1 ص 122 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 169 و 170 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 33 ص 231.
2- 2) بحار الأنوار ج 18 ص 229 و ج 35 ص 44 و ج 38 ص 237 و 273 و ج 108 ص 257 و الغدیر ج 3 ص 235 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 114 و تهذیب الکمال للمزی ج 20 ص 481 و العثمانیة للجاحظ ص 296 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 57 و 58 و 59 و المناقب للخوارزمی ص 51 و کشف الغمة للإربلی ج 3 ص 150 و نهج الإیمان لابن جبر ص 166 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 431 و بناء المقالة الفاطمیة للسید ابن طاووس ص 61 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 1 ص 127 و البدایة و النهایة ج 3 ص 35 و 36 و إمتاع الأسماع للمقریزی ج 9 ص 95 و سیرة ابن إسحاق ج 2 ص 120 و السیرة النبویة لابن-

مع أن الحقیقة هی:أن علیا«علیه السلام»قد ولد مؤمنا،و شهد الشهادتین فور ولادته،کما صرحت به الروایات.بالإضافة إلی شواهد أخری تدل علی أن علیا«علیه السلام»کان مؤمنا باللّه و رسوله«صلی اللّه علیه و آله» منذ صغره،و هذا ما دل علیه الحدیث الذی یقول:إنه«علیه السلام»صلی قبل

2)

-هشام ج 1 ص 162 و الإستیعاب ج 3 ص 1093 و الدرر لابن عبد البر ص 38 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 121 و ج 13 ص 235 و تفسیر الثعلبی ج 5 ص 83 و 84 و تفسیر البغوی ج 2 ص 321 و الإکمال فی أسماء الرجال للخطیب التبریزی ص 127 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 21 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 52 و تاریخ مدینة دمشق ج 19 ص 354 و ج 30 ص 35 و 44 و 45 و أسد الغابة ج 4 ص 17 و روضة الواعظین للفتال النیسابوری ص 85 و الفصول المختارة للشریف المرتضی ص 266 و کنز الفوائد للکراجکی ص 117 و غایة المرام للسید هاشم البحرانی ج 5 ص 154 و نظرة فی کتاب البدایة و النهایة للأمینی ص 64 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 82 و إعلام الوری ج 2 ص 104 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 512 و 543 و 544 و 546 و ج 17 ص 383 و 384 و 387 و 389 و 392 و 397 و ج 22 ص 145 و 148 و 610 و 611 و ج 23 ص 534 و 538 و ج 30 ص 541 و 542 و 543 و 544 و راجع:الخلاف للشیخ الطوسی ج 3 ص 593 و تذکرة الفقهاء(ط.ق)ج 2 ص 274 و مغنی المحتاج للشربینی ج 4 ص 208 و ج 9 ص 211 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 100.

ص :67

الناس بسبع سنین،قبل أن یعبده أحد من هذه الأمة (1).

و قد دلت الروایات الکثیرة الأخری علی ذلک أیضا..

بل إن الروایة نفسها تقول:إنه«صلی اللّه علیه و آله»فی ابتداء طروق

ص :68


1- 1) مستدرک الحاکم ج 3 ص 112 و الخصال للشیخ الصدوق ص 402 و العمدة لابن البطریق ص 64 و 220 و الطرائف للسید ابن طاووس ص 20 و 70 و ذخائر العقبی ص 60 و الصراط المستقیم ج 1 ص 235 و بحار الأنوار ج 38 ص 209 و 239 و 253 و 269 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 156 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 498 و الآحاد و المثانی للضحاک ج 1 ص 148 و کتاب السنة لعمرو بن أبی عاصم ص 584 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 107 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 200 و مجمع البیان للطبرسی ج 5 ص 113 و نور الثقلین ج 2 ص 256 و تفسیر الثعلبی ج 5 ص 85 و البدایة و النهایة ج 3 ص 36 و کشف الغمة للإربلی ج 1 ص 88 و نهج الإیمان لابن جبر ص 168 و 428 و 516 و کشف الیقین للعلامة الحلی ص 167 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 432 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام» لابن الدمشقی ج 1 ص 70 و کنز العمال(ط الهند)ج 6 ص 394 عن ابن أبی شیبة،و أبی نعیم،و النسائی فی الخصائص،و ابن مردویه،و الطبرانی،و أحمد و أبی یعلی فی مسندیهما.و ثمة مصادر کثیرة ذکرنا شطرا منها فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة)ج 3 ص 50 و ج 4 ص 230 و(الطبعة الرابعة)ج 2 ص 321 و ج 4 ص 45.

الوحی إلیه،کلما هتف به هاتف،أو سمع من حوله رجفة راجف،أو رأی رؤیا،أو سمع کلاما،یخبر بذلک خدیجة و علیا«علیهما السلام»، و یستسرهما هذه الحال،فکانت خدیجة تثبته،و تصبّره،و کان علی«علیه السلام»یهنئه و یبشره،و یقول له:

«و اللّه یا ابن عم،ما کذب عبد المطلب فیک،و لقد صدقت الکهّان فیما نسبته إلیک،و لم یزل کذلک إلی أن أمر«صلی اللّه علیه و آله»بالتبلیغ» (1).

فذلک کله یعطی:أن علیا«علیه السلام»عاش أجواء الوحی و النبوة من أول یوم فتح عینیه فیه علی الحیاة،و لم تزل تظهر له دلائل النبوة و نفحاتها ساعة بعد ساعة..

غیر أن لنا تحفظا علی القول بأن خدیجه کانت تثبته و تصبره.فإنه«صلی اللّه علیه و آله»لا یحتاج إلی ذلک.

و قد ذکر المعتزلی:أن سنة ولادة علی«علیه السلام»هی السنة التی بدئ فیها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأسمع الهتاف من الأحجار، و الأشجار،و کشف عن بصره فشاهد أنوارا و أشخاصا،و لم یخاطب فیها بشیء.

و کان«صلی اللّه علیه و آله»یتیمن بتلک السنة،و بولادة علی«علیه السلام»فیها،و یسمیها سنة الخیر و البرکة (2).

ص :69


1- 1) کنز الفوائد للکراجکی ص 117 و بحار الأنوار ج 35 ص 44.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 115 و بحار الأنوار ج 39 ص 328-

علی أننا قد ذکرنا:فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»نبی منذ صغره.

و فی الروایات:أن علیا«علیه السلام»نطق بالشهادتین فور ولادته (1).

و یؤید ذلک:ما ورد من أن فی علی«علیه السلام»سبعین خصلة من خصال الأنبیاء،أو أن فیه سنّة ألف نبی..و ورد أنه لم یؤت نبی شیئا إلا و أوتی علی و بنوه مثله،أو أفضل منه.و منها تکلم عیسی فی المهد،و إیتاء یحیی العلم صبیا.

ثالثا:قد أظهر نص الروایة التی هی موضع البحث: أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد تزوج خدیجة بعد مدة من ولادة علی«علیه السلام»..

فإن کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد تزوج خدیجة قبل بعثته بثلاث أو بخمس سنوات..کما تشیر إلیه بعض الأقوال.فلا إشکال،و هذا یعنی:

أن زینب زوجة أبی العاص بن الربیع،و رقیة و أم کلثوم اللتین تزوجهن ابنا

2)

-و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 379 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 147.

ص :70


1- 1) روضة الواعظین ص 79 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 173 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 22 و بحار الأنوار ج 35 ص 11 و 14 و 104 و ج 38 ص 125.و الدر النظیم ص 232 و الفضائل لابن شاذان ص 136 و(ط المکتبة الحیدریة سنة 1381 ه)ص 58 و جامع الأخبار ص 57 و 58 و معارج الیقین للسبزواری ص 58 و الأنوار العلویة ص 33 و 37.

أبی لهب،ثم عثمان بن عفان،لم یکنّ بنات لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و إن کان قد تزوجها قبل بعثته«صلی اللّه علیه و آله»بخمس عشرة سنة،کما یحاول الکثیرون أن یصروا علیه،و أن یسوّقوا له..فلا یصح ما ذکرته الروایة:من أن اقتران النبی«صلی اللّه علیه و آله»بخدیجة کان بعد ولادة علی«علیه السلام»؛لأن علیا«علیه السلام»قد ولد حسب نص الروایة نفسها قبل البعثة بعشر سنوات فقط..

رابعا:ما ذکرته الروایة:من أن علیا«علیه السلام»قد ولد فی النصف من شهر رمضان،مخالف لما هو مشهور و معتمد. و معروف لدی کل أحد، من أنه«علیه السلام»قد ولد فی الثالث عشر من شهر رجب،و قد دلت علیه الروایات أیضا.

ولادة الأئمة علیهم السّلام فی روایات الغلاة

روی کما فی بعض المصادر:«إنّا معاشر الأوصیاء لسنا نحمل فی البطون،و إنما نحمل فی الجنوب،و لا نخرج من الأرحام،و إنما نخرج من الفخذ الإیمن،لأننا نور الخ..» (1).

و روی:أن فاطمة«علیها السلام»ولدت الحسن و الحسین«علیهما

ص :71


1- 1) بحار الأنوار ج 51 ص 26 و الهدایة الکبری ص 355 و عیون المعجزات لحسین بن عبد الوهاب ص 128 و مدینة المعاجز للسید هاشم البحرانی ج 8 ص 22 و دلائل الإمامة لمحمد بن جریر الطبری(الشیعی)ص 500.

السلام»من فخذها الأیمن،و أم کلثوم و زینب من فخذها الأیسر (1).

و هذه الروایة لا یصح الإعتماد علیها،بل یکذبها الواقع العملی لأمهات المعصومین«علیهم السلام»،لأنهن-کما نقرأ فی کتب السیرة- کانت تبدو علیهن آثار الحمل فی بطونهن،و کان یأتیهن الطلق،و کان یساعدهن فی الولادة بعض النساء(قابلة أو غیرها)دون أن یلاحظن وجود هکذا أمور.

علی أن الروایات تضمنت أن نساءهم کن یتولین أمر نسائهم،و لم یکن یسمح لغیرهن بالدخول فی هذا الأمر،مبالغة فی الستر و حفظا لمعنی الکرامة و القداسة..

و ورد أیضا أنهم،کانوا یرون نورا تضیء به الغرفة.و الإمام یولد ساجدا،و طاهرا مطهرا.

هذه هی بعض الفوارق و التی لو حظت؛و ذکرتها النساء الحاضرات حین الولادة..و لم یذکرن:أن الولادة کانت من الفخذ الأیمن أو الأیسر.

سؤال..و جوابه

و لکن لماذا أودع علماؤنا أمثال هذه الروایات التی لا تثبت أمام النقد

ص :72


1- 1) الهدایة الکبری ص 180 و عیون المعجزات لحسین بن عبد الوهاب ص 51 و مدینة المعاجز للسید هاشم البحرانی ج 3 ص 226 و بحار الأنوار ج 43 ص 256 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 2 ص 600.

فی مصنفاتهم؟!

و نجیب بما یلی:

1-إن الأحادیث فی أن النبی و أهل البیت«علیهم السلام»أنوار،متواترة من حیث المعنی بلا ریب.و نحن نقرأ فی الزیارة:

«أشهد أنک کنت نورا فی الأصلاب الشامخة،و الأرحام المطهرة.لم تنجسک الجاهلیة بأنجاسها،و لم تلبسک من مدلهمات ثیابها» (1).

و هو یدل علی أن الحمل کان فی الأرحام،لا فی غیرها.

2-إن هذه الروایة لا اعتبار بها من حیث السند،فإنها من روایة الحسین بن حمدان،و هو من رؤساء الغلاة (2).

لکن ذلک لا یعنی کذب کل ما یرویه غیر الثقة،و لا یمکن نفی مضمونه بصورة قاطعة.و لکن لا یمکن أیضا الحکم بثبوت المضمون الذی

ص :73


1- 1) مصباح المتهجد للطوسی ص 721 و 789 و تهذیب الأحکام للطوسی ج 6 ص 114 و المزار لابن المشهدی ص 422 و 431 و 515 و إقبال الأعمال لابن طاووس ج 3 ص 103 و 129 و المزار للشهید الأول ص 124 و 157 و 187 و المصباح للکفعمی ص 490 و 502 و بحار الأنوار ج 97 ص 187 و ج 98 ص 200 و 260 و 332 و 353 و جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 430 و اللهوف فی قتلی الطفوف لابن طاووس ص 7.
2- 2) و قد تحدثنا عن بعض ما یتصل بهذا الرجل فی کتابنا«ربائب الرسول«صلی اللّه علیه و آله»..قل:هاتوا برهانکم»فراجع.

یرویه غیر الثقة استنادا إلی خصوص قوله.

و المضمون هنا و إن کان مما یمکن حصوله فی نفسه،رعایة لبعض المصالح..لکن الدلیل لا یکفی لإثبات هذا الحصول،بل الشواهد و المؤیدات تشیر إلی خلافه کما تقدم.

3-لعل المقصود بالحمل فی الجنوب هو:أن الحمل لا یظهر علی نسائهم«علیهم السلام»،لأنه یتحرک إلی الجنب،فی داخل الرحم،و لا یتحرک إلی مقدم البطن،حتی لا یسبب ظهوره أی إحراج للأم الطاهرة أمام أولادها،و معارفها،فیکون هذا من صنع اللّه تعالی لها و لهم،کرامة منه، و احتفاء،و فضلا،و لذلک خفی الحمل بالحجة«صلوات اللّه و سلامه علیه» علی أعدائه،لطفا منه تعالی،و تأییدا و تسدیدا..

4-و لو أغمضنا النظر عن کل ما ذکرناه،فلا بد أن نقول:

لو صح أن الولادة کانت من الفخذ الأیمن،و لم یکن من زیادات الغلاة،فلا بد من رد علمه إلی أهله..

أول هاشمی ولد من هاشمیین

لقد ولد أمیر المؤمنین«علیه السلام»-و هو الشخصیة الأولی بعد الرسول،و تربی فی حجر الوحی،و ارتضع لبان النبوة-من أبوین قرشیین هاشمیین،هما:أبو طالب،شیخ الأبطح،و فاطمة بنت أسد بن هاشم بن عبد مناف.

و قال الکلینی و غیره:(و هو أول هاشمی ولده هاشم مرتین)و قریب

ص :74

منه غیره (1).

و علق المجلسی:بأن أخوته طالبا،و عقیلا،و جعفر قد ولدوا قبله من هذین الهاشمیین.

و قول التهذیب و غیره:(فی الإسلام)..لا یصحح ذلک؛إذ لو کان مرادهم أنه ولد بعد البعثة فهو لا یصح،للاتفاق علی أنه ولد قبلها.

و لو کان المراد:أنه الوحید الذی ولد بعد ولادة الرسول،فهو کذلک لا یصح،لأن أکثر إخوته قد ولدوا بعد ولادة النبی«صلی اللّه علیه و آله»، مع أنه اصطلاح غریب غیر معهود (2).

و الصحیح:أن یقال کما قال المعتزلی،و الشهید،و غیرهما:«و أمه أول هاشمیة ولدت لهاشمی» (3).

ص :75


1- 1) الکافی ج 1 ص 376 و نسب قریش لمصعب الزبیری ص 17 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 19 و بحار الأنوار ج 35 ص 5 عنه،و عن الکافی،و أسد الغابة ج 4 ص 16 و ج 5 ص 517 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 13.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 35 ص 6.
3- 3) بحار الأنوار ج 21 ص 63 و ج 35 ص 181 و 6 عن الدروس للشهید،و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 13 و ج 15 ص 72 و 278 و البدء و التاریخ ج 5 ص 71 و نسب قریش لمصعب ص 40 و نزهة المجالس ج 2 ص 165 و معرفة الصحابة لأبی نعیم(مخطوط فی مکتبة طوپ قپوسرای)رقم 1-497 أ الورقة 19 و ذخائر العقبی ص 55 و المعارف لابن قتیبة ص 88 و(ط دار المعارف)ص 120 و 203 و رسائل-

3)

-المرتضی ج 4 ص 93 و المجموع للنووی ج 1 ص 348 و شرح الأخبار ج 3 ص 214 و العمدة لابن البطریق ص 28 و نظم درر السمطین ص 80 و تاریخ بغداد ج 1 ص 143 و تاریخ مدینة دمشق ج 41 ص 9 و ج 42 ص 8 و 9 و 14 و 574 و أسد الغابة ج 5 ص 517 و عمدة الطالب لابن عنبة ص 30 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 108 و شرح مسلم للنووی ج 14 ص 51 و مجمع الزوائد ج 9 ص 100 و فتح الباری ج 7 ص 57 و عمدة القاری ج 2 ص 147 و ج 16 ص 214 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 144 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 92 و الإستیعاب ج 3 ص 1089 و 1891 و الفایق فی غریب الحدیث ج 2 ص 174 و تهذیب الکمال ج 20 ص 473 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 118 و الإصابة ج 8 ص 269 و الأعلام للزرکلی ج 5 ص 130.

ص :76

الفصل الثانی:
اشارة

ولید الکعبة..

ص :77

ص :78

ولادة علی علیهم السّلام فی الکعبة

قد تقدم:أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»ولد فی الکعبة.

و ذکر الحاکم:أن الأخبار قد تواترت بأن فاطمة بنت أسد ولدت أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی جوف الکعبة (1).

و لم یولد قبله و لا بعده مولود فی بیت اللّه تعالی سواه (2).

ص :79


1- 1) المستدرک علی الصحیحین ج 3 ص 483 و الغدیر للأمینی ج 6 ص 22 عن إزالة الخفاء للدهلوی.و نزهة المجالس للصفوری الشافعی(ط سنة 1310 ه)ج 2 ص 165 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»لأحمد الرحمانی الهمدانی ص 525 و خصائص الوحی المبین لابن البطریق ص 24 و الإکمال فی أسماء الرجال للخطیب التبریزی ص 50 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 72 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 7 ص 489 و ج 17 ص 364 و 365 و ج 30 ص 175.
2- 2) راجع:کفایة الطالب ص 407 و کشف الغمة للأربلی(نشر المجمع العالمی لأهل البیت«علیهم السلام»سنة 1426 ه)ج 1 ص 123 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 5 و کشف الیقین(تحقیق حسین درکاهی)ص 194 و عمدة الطالب لابن-

و عن الإمام السجاد«علیه السلام»:إن فاطمة بنت أسد کانت فی الطواف،فضربها الطلق،فدخلت الکعبة،فولدت أمیر المؤمنین«علیه السلام»فیها (1).

و سیأتی عن قریب إن شاء اللّه تعالی حدیث عن السبب فی اختصاصه «علیه السلام»بهذه الفضیلة.

و کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یتیمن بتلک السنة و بولادة علی

2)

-عنبة ص 58 و الغدیر ج 6 ص 22 و 24 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 171 و 172 و المستجاد من کتاب الإرشاد(المجموعة)للحلی ص 4 و العمدة لابن البطریق ص 24 و خصائص الأئمة للشریف الرضی ص 39 و إعلام الوری ج 1 ص 306 و نور الأبصار ص 67 و تاج الموالید(المجموعة) للطبرسی ص 12 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»لأحمد الرحمانی الهمدانی ص 526 و تاریخ الکوفة للسید البراقی ص 429 و أعیان الشیعة ج 1 ص 323 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 73 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 30 ص 175. و سائر المصادر ذکرناها فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 2 ص 246-450 فراجع.

ص :80


1- 1) روضة الواعظین ص 81 و راجع:مدینة المعاجز ج 1 ص 46 و 47 و راجع: الأمالی للطوسی ج 2 ص 317 و 318.

«علیه السلام»فیها،و یسمیها سنة الخیر،و سنة البرکة (1).

علی علیهم السّلام سجد للّه لا للأصنام

و من أغرب ما سمعناه هنا:ما أشکل به بعض الناس علی الروایات التی تذکر سجود علی«علیه السلام»فی جوف الکعبة حین ولادته.

قال:فقد کانت الأصنام فی جوف الکعبة،فیکون سجود علی«علیه السلام»لها..

و نقول:

أولا:إن اللّه عز و جل لم یطلع هذا القائل الغریب الأطوار علی غیبه هذا،

و لا أخبره به نبی،و لا وصی..و إذا کان السجود من هذا الطفل لا یکون إلا بتدخل إلهی،یهدف إلی إظهار الکرامة له«علیه السلام»،فاللّه لا یصنع الکرامة لعلی،لکی یعظم الأصنام،بل لیکون تعظیمه له تبارک و تعالی دون سواه.

ثانیا:یضاف إلی ذلک:أن النیة هی التی تعین من یکون السجود له،

و لم یطلع اللّه أحد علی تفصیل نیة علی«علیه السلام»فی سجوده آنئذ..

ثالثا:إن النص التاریخی یقول:إنه سجد للّه،و شهد بالوحدانیة،

ص :81


1- 1) بحار الأنوار ج 39 ص 328 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 379 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 115 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 75 و ج 9 ص 133.

و بالرسالة.. (1).

و فی نص آخر:سجد علی الأرض،و هو یقول:أشهد أن لا إله إلا اللّه، و أن محمدا رسول اللّه،و أشهد أن علیا وصی محمد رسول اللّه،و بمحمد ختم اللّه النبوة،و بی تتم الوصیة،و أنا أمیر المؤمنین.. (2).

و فی نص آخر:أنه«علیه السلام»لما ولد سجد للّه علی الأرض،و حمده (3).

فلا معنی للإجتهاد فی مقابل النص،بادّعاء:أنه«علیه السلام»قد سجد للأصنام!!

رابعا:إن قول هذا القائل حجة علیه،فهل یستجیز لنفسه أن یغیر دینه،و یعبد الأصنام،و العیاذ باللّه،استنادا إلی و همه هذا بأن المعجزة قد ظهرت له فیها؟!..

و هل یمکن أن یظهر اللّه أمرا یوجب التغریر بعباده،و یوقعهم فی

ص :82


1- 1) راجع:مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 282.
2- 2) روضة الواعظین ص 79 و مناقب آل أبی طالب لابن شهر آشوب ج 2 ص 173 و (ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 22 و بحار الأنوار ج 35 ص 11 و 14 و 104 و ج 38 ص 125 و الدر النظیم ص 232 و الفضائل لابن شاذان ص 136 و(ط المکتبة الحیدریة-سنة 1381 ه-1962 م)ص 58 و جامع الأخبار ص 57 و 58 و معارج الیقین فی أصول الدین للشیخ محمد السبزواری ص 58 و الأنوار العلویة ص 33 و 37.
3- 3) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 38 و بحار الأنوار ج 39 ص 48.

الشبهة و الباطل؟!تعالی اللّه عن ذلک علوا کبیرا.

و لأجل ذلک نقول:

إن کل من یسمع منه هذا القول لا بد أن یعلن تکذبیه له،و سخریته به،و یعتقد أن اللّه لا یصنع للأصنام أی شیء یدل علی علو شأنها،و بذلک یحقق توحید اللّه،و تنزیهه تبارک و تعالی..

و أخیرا:فإننی لا أدری ماذا یقول هذا الرجل عن أهل نحلته،الذین ما زالوا یقولون عن علی«علیه السلام»إذا ذکروه:کرم اللّه وجهه، و حجتهم فی ذلک أنه«علیه السلام»لم یسجد لصنم قط.

خلف أستار الکعبة أم فی داخلها؟!

و قد حاول السید هاشم معروف الحسنی أن یبهم أمر ولادته«علیه السلام»فی جوف الکعبة،فقال:«أطلّ علی هذه الدنیا من الکعبة،و قد جاءتها أمه فاطمة بنت أسد مستجیرة باللّه،فلاذت إلی بعض جوانبها،و قد خشیت أن تراها عیون أولئک الذین اعتادوا الإجتماع فی أمسیاتهم إلی أروقة البیت و فی داخله،فانحازت ناحیة،و توارت عن عیونهم خلف أستار الکعبة»ثم ذکر ولادتها إیاه هناک (1).

و نقول:

1-إن الکعبة لم تکن مجمعا للناس فی داخلها..بل کانوا یجتمعون و لا

ص :83


1- 1) راجع:سیرة الأئمة الإثنی عشر للسید هاشم معروف الحسنی ج 1 ص 142.

یزالون فی المسجد حولها..فلماذا تهرب منهم إلی خارج الکعبة لتکون خلف استارها..إلا إذا فرض أن المراد بالبیت هو المسجد الحرام کله..

2-إن الأستار تجعل علی ظاهر الکعبة،فتتدلی علی جوانبها الخارجیة من سطحها إلی الأسفل..فإذا قیل:فلان متعلق بأستار الکعبة،فمعنی ذلک:أنه متعلق بها من الخارج..فلماذا هذا الخلط فی أمور معلومة لکل أحد؟!

3-بعض الروایات قد صرحت:بأن جدار الکعبة قد انشق لفاطمة بنت أسد،فدخلتها.و بقیت فی داخلها ثلاثة أیام..و هی کما فی المناقب مرویة عن العباس بن عبد المطلب،و عن الحسن بن محبوب،عن الإمام الصادق«علیه السلام» (1).

ص :84


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 35 ص 17 و 36 و کشف الغمة ج 1 ص 125 و روضة الواعظین ص 76 و 77 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 174 و(ط المکتبة الحیدریة سنة 1956 م)ج 2 ص 21 و کشف الیقین للحلی ص 18 و بشارة المصطفی ص 7 و 8 و إزالة الخفاء(ط باکستان)ص 251 و مرآة المؤمنین(ط الهند)ص 21 و الأمالی للصدوق ص 165 و معانی الأخبار ص 62 و علل الشرایع ج 1 ص 164 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 171 و الأمالی للطوسی ج 2 ص 318 و(ط دار الثقافة-قم سنة 1414 ه)ص 707 و حلیة الأبرار ج 2 ص 21 و مدینة المعاجز للسید هاشم البحرانی ج 1 ص 47 و الدر النظیم لابن حاتم العاملی ص 235 و الأنوار العلویة ص 36 و غایة المرام للسید هاشم البحرانی ج 1 ص 53.

و فی نص آخر عن جابر و یزید بن قعنب:فانفتح البیت و دخلت فیه، فإذا هی بحواء،و مریم،و آسیة،و أم موسی،و غیرهن (1).

4-و تقدم قول الحاکم و غیره:«و قد تواترت الأخبار:أن فاطمة بنت أسد ولدت أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی جوف الکعبة» (2).

5-و قال ابن الصباغ و غیره:«ولدته بداخل البیت الحرام،أو بداخل

ص :85


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 173 و 174 و(ط المکتبة الحیدریة سنة 1956 م) ج 2 ص 22 و الدر النظیم لابن حاتم العاملی ص 235 و بحار الأنوار ج 35 ص 8 و 17 و 35 و الأنوار العلویة ص 36 و الأنوار البهیة ص 67.و راجع: الأمالی للصدوق ص 195 و علل الشرائع ج 1 ص 135 و معانی الأخبار ص 62 و روضة الواعظین ص 76 و الأمالی للطوسی ص 706 و الثاقب فی المناقب ص 197 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 171 و المحتضر لابن سلیمان الحلی ص 264 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 60 و الجواهر السنیة للحر العاملی ص 229 و حلیة الأبرار ج 2 ص 21 و مدینة المعاجز ج 1 ص 46 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 312 و بشارة المصطفی ص 26 و کشف الغمة ج 1 ص 61 و کشف الیقین ص 17 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 2 ص 98 و غایة المرام ج 1 ص 52 و تفسیر البرهان ج 3 ص 107.
2- 2) تقدمت مصادر ذلک.

الکعبة» (1).

6-و فی نص آخر:«فتح لها باب الکعبة» (2).

و قد ذکر السید المرعشی«رحمه اللّه»فی ملحقات إحقاق الحق ج 17 من ص 364 إلی 374 فی المتن و الهامش طائفة کبیرة من القائلین بولادته«علیه السلام»فی الکعبة،و لیراجع أیضا کتاب:علی«علیه السلام»ولید الکعبة و غیر ذلک.

ص :86


1- 1) الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 171 و محاضرة الأوائل للسکتواری ص 79 و الغدیر ج 6 ص 22 و عبقریة الإمام علی«علیه السلام»للعقاد ص 43 و نور الأبصار ص 76 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»لأحمد الرحمانی الهمدانی ص 148 و 526 و 527 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 489 و 490 و المجموع للنووی ج 2 ص 66 و خصائص الأئمة للشریف الرضی ص 39 و روضة الواعظین للنیسابوری ص 81 و مسار الشیعة (المجموعة)للشیخ المفید ص 36 و مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب ج 3 ص 38 و 48 و المصباح للکفعمی ص 512 و بحار الأنوار ج 35 ص 23 و ج 39 ص 48 و الغدیر ج 7 ص 347 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 202 و ج 7 ص 387 و ج 9 ص 123 و نقد الرجال للتفرشی ج 5 ص 319 و جامع الرواة للأردبیلی ج 2 ص 463.
2- 2) تذکرة الخواص ج 1 ص 155.
حدیث شق الجدار..مستفیض

و قد یتساءل البعض عن مدی إعتبار حدیث إنشقاق الجدار لفاطمة بنت أسد لتضع مولودها فی جوف الکعبة؟!

و نجیب:

إن انشقاق الجدار کرامة لأمیر المؤمنین«علیه السلام»،و حدیث ولادته داخلها،قد روی عن أناس حارب بعضهم علیا«علیه السلام»، و سعی إلی قتله،أو کان یکرهه،و ینصب العداء له،و لا یرضی بالإقرار بفضیلة له..

فقد رواه:سفیان بن عیینة عن الزهری،عن عائشة (1).

و رواه:أبو داود،عن شعبة،عن قتادة،عن أنس بن مالک،عن عباس بن عبد المطلب (2).

و رواه:ابن شاذان،عن إبراهیم،بإسناده عن جعفر بن محمد«علیه السلام» (3).

ص :87


1- 1) الأمالی للطوسی ص 715 و 716 و(ط دار الثقافة قم سنة 1414 ه)ص 706 و 707 و بحار الأنوار ج 35 ص 35 و 36 و 17 و 18 عن مناقب آل أبی طالب، و حلیة الأبرار ج 2 ص 20 و مدینة المعاجز ج 1 ص 45 و غایة المرام للسید هاشم البحرانی ج 1 ص 52 و الأنوار العلویة ص 36.
2- 2) نفس المصادر السابقة.
3- 3) نفس المصادر السابقة.

و رواه:الحسن بن محبوب عن الإمام الصادق«علیه السلام» (1).

و رواه:علی بن أحمد الدقاق،عن محمد بن أبی عبد اللّه الکوفی،عن موسی بن عمران النخعی،عن الحسین بن یزید النوفلی،عن الحسن بن علی بن أبی حمزة،عن أبیه،عن سعید بن جبیر،عن ابن عباس (2).

و رواه:علی بن أحمد الدقاق،عن محمد بن جعفر الأسدی،عن موسی بن عمران،عن النوفلی،عن محمد بن سنان،عن المفضل بن عمر،عن ثابت بن دینار،عن ابن جبیر،عن یزید بن قعنب (3).

ص :88


1- 1) بحار الأنوار ج 35 ص 17 و 18 و الأنوار العلویة ص 36 و عن مناقب آل أبی طالب.
2- 2) الأمالی للصدوق(ط الأعلمی سنة 1410 ه)ص 99 و معانی الأخبار ص 62.
3- 3) الأمالی للشیخ الصدوق(ط مؤسسة البعثة)ص 194 و کتاب التوحید للصدوق ص 62 و علل الشرایع(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 135 و الثاقب فی المناقب لابن حمزة الطوسی ص 197 و معانی الأخبار للصدوق(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 62 و روضة الواعظین ص 76 و 77 و بشارة المصطفی ص 26 و کشف الغمة للإربلی ج 1 ص 61 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 312 و المحتضر لحسن بن سلیمان الحلی ص 264 و بحار الأنوار ج 35 ص 8 و 9 عنهم،و عن کشف الیقین ص 31 و 32 و عن کشف الحق،و الأنوار البهیة للشیخ عباس القمی ص 67 و عن بشائر المصطفی ص 9 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 60 و راجع:الخرایج و الجرایح ج 1 ص 171 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 2 ص 98 و الأنوار العلویة ص 30 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 73.

فظهر مما تقدم:أن أکثر الذین رووا هذه القضیة هم من غیر الشیعة،بل فیهم من عرف بعدائه لعلی«علیه السلام»،و بغضه له،بل فیهم من حاربه.

و من تتوفر لدیه الدواعی لإخفائها،و ذلک یکفی قرینة قاطعة علی ثبوتها.

و ظهر أیضا:أن الروایة به مستفیضة..

و ظهر:أن هذه الروایة قد جاءت عن:

1-عائشة بنت أبی بکر.

2-العباس بن عبد المطلب.

3-عبد اللّه بن عباس.

4-یزید بن قعنب.

5-الإمام جعفر الصادق«علیه السلام».

فإذا أخذنا بقول الزرقانی الذی صرح بأن:«من القواعد:أن تعدد الطرق یفید:أن للحدیث أصلا» (1).

و قول الخفاجی عن حدیث رد الشمس:«إن تعدد طرقه شاهد صدق علی صحته» (2).

و إذا أخذنا بقاعدة:«و الفضل ما شهدت به الأعداء».

ص :89


1- 1) شرح المواهب اللدنیة ج 6 ص 490.
2- 2) نسیم الریاض ج 3 ص 11 و الغدیر ج 3 ص 136 و رسائل فی حدیث رد الشمس للشیخ المحمودی ص 19 و 64 و نظرة فی کتاب الفصل فی الملل ص 109.

حتی إن عائشة لم تکن تطیب نفسها بذکر علی«علیه السلام»بخیر أبدا..

و إذا أکدنا ذلک بوجود أثر هذا الشق فی جدار الکعبة إلی یومنا هذا، و قد جهدوا لیخفوه،فلم یمکنهم ذلک..

نعم..إننا إذا أخذنا بذلک کله،فلماذا لا نأخذ بهذه الروایة أیضا؟!

بل إنه حتی لو کان رواة حدیث مّا ینسبون للکذب و الوضع،فإن ذلک لا یعنی أن لا تصدر عنهم کلمة صدق أصلا.

بل لا بد أن یکثر صدقهم،إذ لو لا ذلک لما استطاعوا التسویق للأمر الذی یریدون أن یکذبوا فیه.

و الحاصل:أن الکاذب قد یقول الصدق،و الوضّاع قد یعترف بالحق، مع أن الأمر فی رواة هذه الحادثة لیس کذلک کما یعلم بالمراجعة..

أسئلة..و أجوبتها

و قد ذکرت بعض الروایات:أن فاطمة بنت أسد ولدت علیا«علیه السلام»فی جوف الکعبة«..فلما خرجت قال علی«علیه السلام»:السلام علیک یا أبه و رحمة اللّه و برکاته.

ثم تنحنح و قال: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ، قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، اَلَّذِینَ هُمْ فِی صَلاٰتِهِمْ خٰاشِعُونَ (1)الآیات..

ص :90


1- 1) الآیتان 1 و 2 من سورة المؤمنون.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:قد أفلحوا بک،و أنت و اللّه أمیرهم،تمیرهم من علمک،فیتمارون،و أنت-و اللّه دلیلهم.و بک-و اللّه- یهتدون الخ..» (1).

و فی حدیث آخر:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،قال فی حدیث طویل:

«و لقد هبط حبیبی جبرئیل فی وقت ولادة علی«علیه السلام»،فقال:

یا حبیب اللّه،العلی الأعلی یقرأ علیک السلام،و یهنؤک بولادة أخیک علی «علیه السلام»،و یقول:هذا أوان ظهور نبوتک،و إعلان وحیک،و کشف رسالتک،إذ أیدتک بأخیک،و وزیرک..الخ» (2).

و فی نص آخر:أنه«علیه السلام»لما ولد سجد علی الأرض،و هو یقول:

ص :91


1- 1) بحار الأنوار ج 35 ص 18 و 37 و 38 و 217 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 174(و ط المکتبة الحیدریة-سنة 1376 ه-1956 م)ج 2 ص 23 و الأمالی للطوسی ج 2 ص 319 و(ط دار الثقافة-قم-سنة 1414 ه)ص 708 و مدینة المعاجز ج 1 ص 48 و البرهان(تفسیر)ج 5 ص 329 و حلیة الأبرار ج 1 ص 226 و ج 2 ص 22 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»لأحمد الرحمانی الهمدانی ص 58 و الأنوار العلویة ص 36 و غایة المرام ج 1 ص 53 و 99.
2- 2) بحار الأنوار ج 35 ص 21 و روضة الواعظین ص 83 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین لشاذان بن جبرئیل القمی ص 110 و حلیة الأبرار ج 2 ص 58 و راجع: الهدایة الکبری للخصیبی ص 100 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 10.

«أشهد أن لا اله إلا اللّه،و أشهد أن محمدا رسول اللّه،و أشهد أن علیا وصی رسول اللّه.بمحمد یختم النبوة،و بی یتم الوصیة،و أنا أمیر المؤمنین إلخ..» (1).

فهنا أسئلة عدیدة،هی التالیة:

أحدها:أن القرآن لم یکن قد نزل حین ولادة علی«علیه السلام»،لأنه «علیه السلام»ولد قبل البعثة بعشر سنوات.فکیف قرأ علی«علیه السلام» الآیات من سورة المؤمنون،حین ولادته،و هی لم تکن قد نزلت؟!

و کیف تقول الروایة:إن جبرئیل هبط علی رسول اللّه،و قال له:..؟!

فهل کان جبرئیل یهبط علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»قبل أن یبعث؟!

السؤال الثانی:کیف یتکلم علی«علیه السلام»حین ولادته،فإن هذا الأمر غیر معقول؟!

السؤال الثالث:کیف علم علی«علیه السلام»بهذا القرآن،و هو قد ولد لتوّه و لم یعلمه النبی«صلی اللّه علیه و آله»إیاه.بل هو«صلی اللّه علیه

ص :92


1- 1) روضة الواعظین ص 79 و مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب ج 2 ص 173 و (ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 22 و بحار الأنوار ج 35 ص 11 و 14 و 104 و ج 38 ص 125 و الدر النظیم ص 232 و الفضائل لابن شاذان ص 136 و(ط المکتبة الحیدریة-سنة 1381 ه-1962 م)ص 58 و جامع الأخبار ص 57 و 58 و معارج الیقین فی أصول الدین للشیخ محمد السبزواری ص 58 و الأنوار العلویة ص 33 و 37.

و آله»لم یره بعد؟!

و الجواب:

أولا:قد ذکرنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان نبیا منذ ولد کما دلت علیه الروایات،ثم صار رسولا حین بلغ أربعین سنة (1).

و یدل علی ذلک:أن عیسی«علیه السلام»کان نبیا منذ ولد،فقد قال تعالی:

فَأَشٰارَتْ إِلَیْهِ قٰالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کٰانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا، قٰالَ إِنِّی عَبْدُ اللّٰهِ آتٰانِیَ الْکِتٰابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا، وَ جَعَلَنِی مُبٰارَکاً أَیْنَ مٰا کُنْتُ وَ أَوْصٰانِی بِالصَّلاٰةِ وَ الزَّکٰاةِ مٰا دُمْتُ حَیًّا

(2)

.

و قال سبحانه و تعالی عن یحیی: وَ آتَیْنٰاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا (3).

و ورد فی أخبار کثیرة،بعضها صحیح السند کما فی روایة یزید الکناسی:إن اللّه لم یعط نبیا فضیلة،و لا کرامة،و لا معجزة إلا أعطاها نبینا الأکرم«صلی اللّه علیه و آله».

و روی أیضا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:کنت نبیا و آدم بین الروح

ص :93


1- 1) بحار الأنوار ج 18 ص 277 و راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 1 ص 83 و خلاصة عبقات الأنوار ج 9 ص 264.
2- 2) الآیات 29 إلی 31 من سورة مریم.
3- 3) الآیة 12 من سورة مریم.

و الجسد،أو نحو ذلک (1).

ص :94


1- 1) راجع:الإحتجاج ج 2 ص 248 و الفضائل لابن شاذان ص 34 و بحار الأنوار ج 15 ص 353 و ج 50 ص 82 و الغدیر ج 7 ص 38 و ج 9 ص 287 عن مصادر کثیرة، و مسند أحمد ج 4 ص 66 و ج 5 ص 59 و 379 و سنن الترمذی ج 5 ص 245 و مستدرک الحاکم ج 2 ص 609 و مجمع الزوائد ج 8 ص 223 و تحفة الأحوذی ج 7 ص 111 و ج 10 ص 56 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 438 و الآحاد و المثانی ج 5 ص 347 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 179 و المعجم الأوسط ج 4 ص 272 و المعجم الکبیر ج 12 ص 73 و ج 20 ص 353 و الجامع الصغیر ج 2 ص 296 و کنز العمال ج 11 ص 409 و 450 و تذکرة الموضوعات للفتنی ص 86 و کشف الخفاء ج 2 ص 129 و خلاصة عبقات الأنوار ج 9 ص 264 عن ابن سعد،و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 392 و 522 و عن فیض القدیر ج 5 ص 69 و عن الدر المنثور ج 5 ص 184 و فتح القدیر ج 4 ص 267 و الطبقات الکبری ج 1 ص 148 و ج 7 ص 59 و التاریخ الکبیر للبخاری ج 7 ص 274 و ضعفاء العقیلی ج 4 ص 300 و الکامل لابن عدی ج 4 ص 169 و ج 7 ص 37 و عن أسد الغابة ج 3 ص 132 و ج 4 ص 426 و ج 5 ص 377 و تهذیب الکمال ج 14 ص 360 و سیر أعلام النبلاء ج 7 ص 384 و ج 11 ص 110 و ج 13 ص 451 و من له روایة فی مسند أحمد ص 428 و تهذیب التهذیب ج 5 ص 148 و عن الإصابة ج 6 ص 181 و المنتخب من ذیل المذیل ص 66 و تاریخ جرجان ص 392 و ذکر أخبار إصبهان ج 2 ص 226 و عن البدایة و النهایة ج 2 ص 275 و 276 و 392 و عن الشفا بتعریف حقوق المصطفی ج 1 ص 166-

و من الواضح:أن نزول القرآن الدفعی الذی أشیر إلیه بقوله تعالی:

إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ

(1)

إنما یحتاج لمجرد نزول الوحی،الذی تتحقق به النبوة،و قد کان ذلک حاصلا لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منذ صغره،أو قبل ذلک حیث کان آدم بین الماء و الطین أو بین الروح و الجسد، فیکون نزول القرآن سابقا علی ولادة علی«علیه السلام».

ثانیا:إنه لا مانع من أن یعلم علی«علیه السلام»بالقرآن،ما دام أن نوره مشتق من نور الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و هو وصیه،و هو یعلم بما أنزل اللّه علی نبیه،بالنحو المناسب لمسیرة خلقته،و حسبما یختاره اللّه له من وسائل التعلیم،و لو بواسطة الملک الذی یحدثه بما یعرفه،فإنه إذا کان سلمان«علیه السلام»-کما روی-محدثا (2)،بل کان عمر محدثا أیضا

1)

-و عن عیون الأثر ج 1 ص 110 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 288 و 289 و 317 و 318 و دفع الشبه عن الرسول ص 120 و سبل الهدی و الرشاد ج 1 ص 79 و 81 و 83 و ج 2 ص 239 و عن ینابیع المودة ج 1 ص 45 و ج 2 ص 99 و 261.

ص :95


1- 1) الآیة 1 من سورة القدر.
2- 2) راجع:بصائر الدرجات ص 342 و علل الشرائع ج 1 ص 183 و وسائل الشیعة (ط مؤسسة آل البیت)ج 27 ص 146 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 106 و بحار الأنوار ج 22 ص 327 و 349 و 350 و ج 26 ص 67 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 173 و الغدیر ج 5 ص 48 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 240 و تفسیر المیزان ج 3 ص 220 و إختیار معرفة الرجال ج 1 ص 55 و 61 و 64-

(حسب زعمهم (1))؛فلماذا لا یکون علی«علیه السلام»کذلک أیضا،

2)

-و 72 و الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعة ص 210 و 211 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 476 و 477 و الخصائص الفاطمیة ج 1 ص 261 و اللمعة البیضاء ص 196 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 311 و 312 و 313 و إلزام الناصب ج 1 ص 13.

ص :96


1- 1) راجع:کنز العمال ج 11 ص 580 و ج 12 ص 600 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 91 و 92 و 93 و 95 و صحیح البخاری ج 4 ص 200 و مسند أحمد ج 6 ص 55 و سنن الترمذی ج 5 ص 285 و الغدیر ج 5 ص 42 و 44 و 46 و ج 8 ص 90 و فضائل الصحابة للنسائی ص 8 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 86 و عمدة القاری ج 16 ص 198 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 125 و السنن الکبری ج 5 ص 40 و أسد الغابة ج 4 ص 64 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 260 و البدایة و النهایة ج 6 ص 224 و سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 99 و 238 و معرفة علوم الحدیث للحاکم ص 220 و تفسیر السلمی ج 2 ص 380 و الإستذکار ج 5 ص 124 و المصنف ج 7 ص 479 و النهایة فی غریب الحدیث ج 1 ص 350 و مسند ابن راهویه ج 2 ص 479 و تاریخ بغداد ج 9 ص 114 و علل الدارقطنی ج 9 ص 313 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 177 و لسان العرب ج 2 ص 134 و تاج العروس ج 3 ص 192 و أحکام القرآن لابن العربی ج 3 ص 53 و الجامع لأحکام القرآن ج 9 ص 193 و تغلیق التعلیق ج 4 ص 64 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 569 و أبو هریرة للسید شرف الدین ص 41 و 135 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 1 ص 264.

فیخبره الملک منذ ولادته بما أنزل اللّه تعالی علی رسوله«صلی اللّه علیه و آله»؟!

ثالثا:إن نطق الصغیر بالکلام،و ظهور رجاحة عقله،و إقراره بالإیمان، و بالإسلام،و بغیر ذلک..و إن کان مخالفا للعادة،لکنه لیس من المحالات فی نفسه،و نحن نشهد تفاوتا ظاهرا فی وعی الأطفال فی صغرهم؛و فی أوقات ظهور ذلک منهم..فکیف إذا کان اللّه تعالی هو الذی یظهر هذه الفضیلة لهم.

و قد أنطق اللّه تعالی عیسی بن مریم«علیه السلام»فور ولادته،کما صرحت به الآیات الکریمة التی أشرنا إلیها آنفا،فلماذا لا ینطق علیا«علیه السلام»،و هو أفضل منه،کما أظهرته الأحادیث الشریفة،و منها حدیث:

لو لا علی لم یکن لفاطمة کفؤ،آدم فمن دونه؟! (1).

حکیم بن حزام لم یولد فی الکعبة

و بعد جمیع ما تقدم نقول:

قال السید الحمیری،المتوفی فی سنة 173 ه:

ولدته فی حرم الإله و أمنه

و البیت حیث فناؤه و المسجد

بیضاء طاهرة الثیاب کریمة

طابت و طاب ولیدها و المولد

فی لیلة غابت نحوس نجومها

و بدا مع القمر المنیر الأسعد

ص :97


1- 1) ستأتی مصادر ذلک انشاء اللّه تعالی..

ما لف فی خرق القوابل مثله

إلا ابن آمنة النبی محمد

و یقول عبد الباقی العمری:

أنت العلی الذی فوق العلی رفعا

ببطن مکة وسط البیت إذ وضعا

و لکن نفوس شانئی علی«علیه السلام»قد نفست علیه هذه الفضیلة التی اختصه اللّه بها،فحاولت تجاهل کل أقوال العلماء و المؤرخین،و رواة الحدیث و الأثر،و الضرب بها عرض الجدار،حیث نجدهم یسعون-و بکل جرأة و لا مبالاة-لیثبتوا ذلک لرجل آخر غیر علی«علیه السلام»،بل و یحاولون التشکیک فی ما ثبت لعلی أیضا،حتی لقد قال فی کتاب النور:

«حکیم بن حزام ولد فی جوف الکعبة،و لا یعرف ذلک لغیره.و أما ما روی من أن علیا ولد فیها فضعیف عند العلماء» (1).

و قال المعتزلی:«کثیر من الشیعة یزعمون:أنه ولد فی الکعبة،و المحدّثون لا یعترفون بذلک،و یزعمون:أن المولود فی الکعبة حکیم بن حزام» (2).

ثم حاول الحلبی و الدیار بکری الجمع و الصلح بین الفریقین،باحتمال ولادة کلیهما فیها (3).

ص :98


1- 1) راجع:السیرة الحلبیة ج 1 ص 139 و(ط دار المعرفة)ج 1 ص 227 و ذکر ولادته فیها فی:أسد الغابة ج 2 ص 40 و الإصابة ج 1 ص 349 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 1 ص 320.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 14.
3- 3) تاریخ الخمیس ج 1 ص 279 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 129.

و لکن کیف یصح هذا الجمع،و نحن نجد عددا ممن قدمنا أسماءهم، و غیرهم ممن ذکرهم العلامة الأمینی فی کتاب الغدیر،و غیره،یصرون علی أنه لم یولد فی جوف الکعبة سوی علی،لا قبله و لا بعده؟!و أن تلک فضیلة اختصه اللّه بها دون غیره من العالمین؟!

و کیف یقبل هذا الجمع بین الروایتین،و نحن نجد الحاکم یصرح بتواتر الأخبار فی ولادة أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی جوف الکعبة،و بأنه لم یولد فیها أحد سواه،لیدل بذلک علی کذب ما یدعونه لغیر علی«علیه السلام»؟!

فهل الحاکم بنظر المعتزلی جاهل بالحدیث؟!

أم أنه یعده من الشیعة؟!

و من أین لحدیث ولادة حکیم بن حزام حتی خصوصیة صحة سنده، فضلا عن أن یکون متواترا و مقطوعا به؟!.

لماذا حکیم بن حزام؟!

و إنما أرادوا إثبات هذه الفضیلة لحکیم بن حزام؛لأنه کان للزبیریین فیه هوی،فهو ابن عم الزبیر،و ابن عم أولاده؛فهو حکیم بن حزام بن خویلد بن أسد بن عبد العزی،و الزبیریون ینتهون أیضا إلی أسد بن عبد العزی.

و لم یسلم حکیم إلا عام الفتح،و هو من المؤلفة قلوبهم (1)،و کان

ص :99


1- 1) الإصابة ج 1 ص 349 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 97 و الإستیعاب-

یحتکر الطعام علی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).

و عن المامقانی:نقل الطبری:أنه کان عثمانیا متصلبا،تلکأ عن علی (2)، و لم یشهد شیئا من حروبه (3).

إذن..فمن الطبیعی أن یروی الزبیر بن بکار،و مصعب بن عبد اللّه (4)-و هما لا شک فی کونهما زبیریی الهوی-:أنه لم یولد فی جوف الکعبة سواه،

1)

-(بهامش الإصابة)ج 1 ص 320 و(ط دار الجیل)ج 1 ص 362 و مجمع الزوائد ج 6 ص 188 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 3 ص 186 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 49 و تاریخ مدینة دمشق ج 15 ص 96.و أسد الغابة ج 2 ص 40 و تهذیب الکمال ج 7 ص 172 و تهذیب التهذیب ج 2 ص 384 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 4 ص 197 و الوافی بالوفیات ج 13 ص 80 و نسب قریش ص 231.

ص :100


1- 1) وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 17 ص 428 و(ط دار الإسلامیة)ج 12 ص 316 و الکافی ج 5 ص 165 و من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 266 و الإستبصار ج 3 ص 115 و تهذیب الأحکام ج 7 ص 160 و مستدرک الوسائل ج 13 ص 276 و دعائم الإسلام ج 2 ص 35 و التوحید للصدوق ص 389 و نور البراهین للجزائری ج 2 ص 369 و جامع أحادیث الشیعة ج 18 ص 71.
2- 2) قاموس الرجال ج 3 ص 387 عن تنقیح المقال.
3- 3) قاموس الرجال ج 3 ص 387.
4- 4) راجع:الإصابة ج 1 ص 349 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 483 و تهذیب التهذیب ج 2 ص 384 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 46.

و ذلک علی خلاف جمیع الأخبار المتواترة،و مخالفة لکل من نص علی أنه لم یولد فیها سوی أمیر المؤمنین«علیه السلام»لا قبله و لا بعده؟!

لماذا ولد علی علیه السّلام فی الکعبة؟!

و هناک سؤال یقول:

کیف نفسر اختصاص أمیر المؤمنین«علیه السلام»،بکرامة الولادة فی الکعبة،دون رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

و نقول فی جوابه ما یلی:

إننا قبل کل شیء،نحب التذکیر بأن بین النبوة و الإمامة،و النبی و الإمام،فرقا،فیما یرتبط بترتیب الأحکام الظاهریة علی من یؤمن بذلک و ینکر،و من یتیقن و یشک،و من یحب و یبغض..

فأما بالنسبة للنبوة و النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فإن أدنی شک أو شبهة بها،و کذلک أدنی ریب فی الرسول«صلی اللّه علیه و آله»یوجب الکفر و الخروج من الدین،کما أن بغض الرسول«صلی اللّه علیه و آله»بأی مرتبة کان،یخرج الإنسان من الإسلام واقعا،و یلحقه بالکفر،و تترتب علیه أحکامه فی مرحلة الظاهر،فیحکم علیه بالنجاسة،و بأنه لا یرث من المسلم،و بأن زوجته تبین منه،و تعتد،و بغیر ذلک..

و أما الإمامة و الإمام«علیه السلام»،فإن الحکمة،و الرحمة الإلهیة، و حب اللّه تعالی للناس،و رفقه بهم،قد اقتضی:أن لا تترتب الأحکام الظاهریة علی من أنکر الإمامة،أو شک فیها،أو فی الإمام«علیه السلام»، أو قصر فی حبه..و لکن بشرطین..

ص :101

أحدهما:أن یکون ذلک الإنکار،أو الشک،أو التقصیر ناشئا عن شبهة،إذ مع الیقین بثبوت النص و فی دلالته،یکون المنکر أو الشاک مکذبا لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،رادا علی اللّه سبحانه،و من کان کذلک فهو کافر جزما..

الثانی:أن لا یکون معلنا ببغض الإمام،ناصبا العداء له،لأن الناصب حکمه حکم الکافر أیضا..

النبی صلّی اللّه علیه و آله لا یقتل أحدا؛لماذا؟

و بعد ما تقدم نقول:

لا ریب فی أن قیام الإسلام و حفظه یحتاج إلی جهاد و تضحیات،و أن فی الجهاد قتلا و یتما،و مصائب و مصاعب،و لم یکن یمکن لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یتولی بنفسه کسر شوکة الشرک،و قتل فراعنته و صنادیده..لأن ذلک یوجب أن ینصب الحقد علیه،و أن تمتلئ نفوس ذوی القتلی و محبیهم، و من یرون أنفسهم فی موقع المهزوم،بغضا له،و حنقا علیه..

و هذا یؤدی إلی حرمان هؤلاء من فرصة الفوز بالتشرف بالإسلام، و سیؤثر ذلک علی تمکّن بنیهم،و سائر ذویهم و محبیهم من ذلک أیضا..

فقضت الرحمة الإلهیة أن یتولی مناجزتهم من هو کنفس الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،الذی یحب اللّه و رسوله،و یحبه اللّه و رسوله،ألا و هو أمیر المؤمنین«علیه السلام»..

و اقتضت هذه الرحمة أیضا رفع بعض الأحکام الظاهریة-دون الواقعیة-المرتبطة بحبه و بغضه،و بأمر إمامته«علیه السلام»،تسهیلا من

ص :102

اللّه علی الناس،و رفقا بهم-رفعها-عن منکر إمامته«علیه السلام»،و عن المقصر فی حبه،و لکن بالشرطین المتقدمین و هما:وجود الشبهة و عدم نصب العداء له،لأنه مع عدم الشبهة یکون من قبیل تعمد تکذیب الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و مع نصب العداء یتحقق التمرد و الرد علی اللّه سبحانه،کما قلنا..

معالجة قضایا الروح و النفس

ثم إن معالجة قضایا الحب و البغض،و الرضا و الغضب،و الإنفعالات النفسیة،تحتاج إلی اتصال بالروح،و بالوجدان،و إلی إیقاظ الضمیر،و إثارة العاطفة،بالإضافة إلی زیادة البصیرة فی الدین،و ترسیخ الیقین بحقائقه..

و هذا بالذات هو ما یتراءی لنا فی مفردات السیاسة الإلهیة،فی معالجة الأحقاد التی علم اللّه سبحانه أنها سوف تنشأ،و قد نشأت بالفعل،کنتیجة لجهاد الإمام علی«علیه السلام»،فی سبیل هذا الدین..

و نحن نعتقد:أن قضیة ولادة الإمام علی«علیه السلام»فی جوف الکعبة،واحدة من مفردات هذه السیاسة الربانیة،الحکیمة،و الرائعة..

ولادة علی علیه السّلام فی الکعبة صنع اللّه

و یمکن توضیح ذلک بأن نقول:

إن ولادته«علیه السلام»،فی الکعبة المشرفة،أمر صنعه اللّه تعالی له، لأنه یرید أن تکون هذه الولادة رحمة للأمة،و سببا من أسباب هدایتها..

و هی لیست أمرا صنعه الإمام علی«علیه السلام»لنفسه،و لا هی مما سعی

ص :103

إلیه الآخرون،لیمکن اتهامهم بأنهم یدبرون لأمر قد لا یکون لهم الحق به، أو اتهامهم بالسعی لتأیید مفهوم اعتقادی،أو لواقع سیاسی،أو الانتصار لجهة أو لفریق بعینه،فی صراع دینی،أو اجتماعی،أو غیره..

و یلاحظ:أن اللّه تعالی قد شق جدار الکعبة لوالدته«علیه السلام» حین دخلت،و حین خرجت،بعد أن وضعته فی جوف الکعبة الشریفة..

و قد جری هذا الصنع الإلهی له«علیه السلام»حیث کان لا یزال فی طور الخلق و النشوء فی هذا العالم الجدید..لیدل دلالة واضحة علی اصطفائه تعالی له،و عنایته به..

و ذلک من شأنه أن یجعل أمر الإهتداء إلی نور ولایته أیسر،و یکون الإنسان فی إمامته أبصر..

و یتأکد هذا الأمر بالنسبة لأولئک الذین سوف تترک لمسات ذباب سیفه«ذی الفقار»آثارها فی أعناق المستکبرین و الطغاة من إخوانهم، و آبائهم،و عشائرهم،أو من لهم بهم صلة أو رابطة من أی نوع..

الرصید الوجدانی آثار و سمات

ثم إن هذا الرصید الوجدانی،قد هیأه اللّه لهم لیختزنوه فی قلوبهم و عقولهم من خلال النصوص القرآنیة و النبویة التی تؤکد فضل علی«علیه السلام»و إمامته،ثم جاء الواقع العملی لیعطیها المزید من الرسوخ و التجذر فی قلوبهم و عقولهم من خلال مشاهداتهم،و وقوفهم علی ما حباه اللّه به من ألطاف إلهیة،و إحساسهم بعمق وجدانهم بأنه ولید مبارک،و بأنه من صفوة خلق اللّه،و من عباده المخلصین.

ص :104

و ذلک سیجعلهم یدرکون:أنه«علیه السلام»،لا یرید بما بذله من جهد و جهاد فی مسیرة الإسلام،إلا رضا اللّه سبحانه،و إلا حفظ مسیرة الحیاة الإنسانیة،علی حالة السلامة،و فی خط الاعتدال..لأنها مسیرة سیکون جمیع الناس-بدون استثناء-عناصر فاعلة و مؤثرة فیها،و متأثرة بها..

و بذلک یصبح الذین یریدون الکون فی موقع المخاصم له«علیه السلام»،أو المؤلب علیه،أمام صراع مع النفس و مع الوجدان،و الضمیر، و سیرون أنهم حین یحاربونه إنما یحاربون اللّه و رسوله..و یسعون فی هدم ما شیده للدین من أرکان،و ما أقامه من أجل سعادتهم،و سلامة حیاتهم،من بنیان..

ولادة علی علیه السّلام فی الکعبة لطف بالأمة

فولادة الإمام علی«علیه السلام»،فی الکعبة المشرفة،لطف إلهی، بالأمة بأسرها،حتی بأولئک الذین و ترهم الإسلام،و هو سبیل هدایة لهم و لها،و سبب انضباط وجدانی،و معدن خیر و صلاح،ینتج الإیمان،و العمل الصالح،و یکف من یستجیب لنداء الوجدان،عن الإمعان فی الطغیان، و العدوان،و عن الإنسیاق وراء الأهواء،و العواطف،من دون تأمل و تدبر..

و غنی عن البیان،أن مقام الإمام علی«علیه السلام»و فضله،أعظم و أجل من أن تکون ولادته«علیه السلام»،فی الکعبة سببا أو منشأ لإعطاء المقام و الشرف له..بل الکعبة هی التی تعتز،و تزید قداستها،و تتأکد

ص :105

حرمتها بولادته فیها صلوات اللّه و سلامه علیه..

و أما رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فإن معجزته الظاهرة التی تهدی الناس إلی اللّه تعالی،و إلی صفاته،و إلی النبوة،و تدلهم علی النبی،و تؤکد صدقه،و تلزم الناس کلهم بالإیمان به،و تأخذ بیدهم إلی التسلیم بالیوم الآخر-إن هذه المعجزة-هی هذا القرآن العظیم،الذی یهدی إلی الرشد من أراده،و الذی لا بد أن یدخل هذه الحقائق إلی القلوب و العقول أولا، من باب الاستدلال،و الانجذاب الفطری إلی الحق بما هو حق..من دون تأثر بالعاطفة،و بعیدا عن احتمالات الإنبهار بأیة مؤثرات أخری مهما کانت..

إذ إن القضیة هی قضیة إیمان و کفر،و حق و باطل،لا بد لإدراکهما من الکون علی حالة من الصفاء و النقاء،و تفریغ القلب من أی داع آخر،قد یکون سببا فی التساهل فی رصد الحقیقة،أو فی التعامل مع وسائل الحصول علیها،و الوصول إلیها..

فاللّه لا یرید أن تکون مظاهر الکرامة،سببا فی إعاقة العقل عن دوره الأصیل فی إدراک الحق،و فی تحدید حدوده،و تلمّس دقائقه،و حقائقه و التبیّن لها إلی حد تصیر معه أوضح من الشمس،و أبین من الأمس..

و لذلک فإن اللّه تعالی لم یصنع لرسوله«صلی اللّه علیه و آله»،ما یدعوهم إلی تقدیسه کشخص،و لا ربط الناس به قبل بعثته بما هو فرد بعینه،لا بد لهم من الخضوع و البخوع له،و تمجید مقامه،لأن هذا قد لا یکون هو الأسلوب الأمثل،و لا الطریقة الفضلی،فی سیاسیة الهدایة الإلهیة

ص :106

إلی الأمور الإعتقادیة،التی هی أساس الدین،و التی تحتاج إلی تفریغ النفس،و إعطاء الدور،کل الدور،للدلیل و للبرهان،و للآیات و البینات، و إلی أن یکون التعاطی مع الآیات و الدلائل بسلامة تامة،و بوعی کامل، و تأمل عمیق،و ملاحظة دقیقة..

و هذا هو ما نلاحظه فی إثارات الآیات القرآنیة لقضایا الإیمان الکبری،خصوصا تلک التی نزلت فی الفترة المکیة للدعوة.فإنها إثارات جاءت بالغة الدقة،رائعة فی دلالاتها و بیاناتها،التی تضع العقل و الفطرة أمام الأمر الواقع الذی لا یمکن القفز عنه،إلا بتعطیل دورهما،و إسقاط سلطانهما،لمصلحة سلطان الهوی،و نزوات الشهوات،و الغرائز..

و هذا الذی قلناه،لا ینسحب و لا یشمل إظهار المعجزات و الآیات الدالة علی الرسولیة،و علی النبوة،فإنها آیات یستطیع العقل أن یتخذ منها وسائل و أدوات ترشده إلی الحق،و توصله إلیه..و تضع یده علیه..و لیست هی فوق العقل،و لا هی من موجبات تعطیله،أو إضعافه.

ص :107

ص :108

الفصل الثالث:
اشارة

نشأة علی علیه السّلام..

ص :109

ص :110

علی علیه السّلام فی کنف الرسول صلّی اللّه علیه و آله

ورد فی روایة یزید بن قعنب:أن فاطمة بنت أسد ولدت علیا«علیه السلام»و لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ثلاثون سنة،فأحبه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»حبا شدیدا.و قال لها:اجعلی مهده بقرب فراشی.

و کان«صلی اللّه علیه و آله»یلی أکثر تربیته،و کان یطهّر علیا«علیه السلام»فی وقت غسله،و یوجره اللبن عند شربه،و یحرک مهده عند نومه، و یناغیه فی یقظته،و یجعله علی صدره،و یقول:هذا أخی،و ولیی،و ناصری، و صفیی،و ذخری،و کهفی،و صهری،و وصیی،و زوج کریمتی،و أمینی علی وصیتی،و خلیفتی.

و کان یحمله دائما،و یطوف به جبال مکة،و شعابها،و أودیتها (1).

ص :111


1- 1) بحار الأنوار ج 35 ص 9 و 10 و کشف الیقین ص 19-21 و بشارة المصطفی ص 7 و 8 و کشف الغمة ج 1 ص 126 و 127 و(ط دار الأضواء)ص 61 و کتاب الأربعین ص 61 و حلیة الأبرار ج 2 ص 29 و شجرة طوبی ج 2 ص 219 و خصائص الوحی المبین ص 25 و أعیان الشیعة ج 1 ص 372 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 92 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 57.

و قال المعتزلی:«عن الحسین بن زید بن علی بن الحسین«علیه السلام»:

سمعت زیدا-أبی-یقول:کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یمضغ اللحمة و الثمرة حتی تلین،و یجعلهما فی فم علی«علیه السلام»،و هو صغیر فی حجره» (1).

و فی خطبته«علیه السلام»المسماة بالقاصعة یقول عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«وضعنی فی حجره و أنا ولد،یضمنی إلی صدره،و یکنفنی فی فراشه،و یمسنی جسده،و یشمنی عرفه.و کان یمضغ الشیء ثم یلقمنیه.

و ما وجد لی کذبة فی قول،و لا خطلة فی فعل..».

إلی أن قال:«و لقد کنت أتبعه اتّباع الفصیل أثر أمه،یرفع لی فی کل یوم من أخلاقه علما،و یأمرنی بالإقتداء به.و لقد کان یجاور فی کل سنة بحراء، فأراه و لا یراه غیری».

و نقول:

لاحظ ما یلی:

لماذا فی غار حراء؟!

و قد ذکر«علیه السلام»أنه کان مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین یکون فی حراء فیراه و لا یراه غیره،لم یکن«علیه السلام»مجرد متفرج علی

ص :112


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 200 و بحار الأنوار ج 38 ص 323 و 324 و شرح أصول الکافی ج 2 ص 298 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 92.

رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،بل کان یشارکه فی تعبده و تخشعه.

و الذی نراه:أن تعبده«صلی اللّه علیه و آله»هو و علی«علیه السلام» بحراء لم یکن عفویا،بل کان له سبب هام جدا،و هو أن الأصنام قد وضعت حول الکعبة و فیها و علیها،فلم یکن یتعبد عندها أو فیها کراهة أن یتخیل أحد أنه إنما یسجد للأصنام،أو یخضع لها،أو أنه یکنّ لها فی نفسه شیئا من الإحترام الذی یزعمونه.

و یلاحظ:أن بنی هاشم و علی رأسهم عبد المطلب و أبو طالب لا یذکرون فی جملة المترددین علی الکعبة،أو فی جملة الذین یجلسون عندها،أو فی جملة من کان یعظم تلک الأصنام،ربما لأنهم کانوا أیضا علی دین الحنیفیة،و یریدون أن ینأوا بأنفسهم عن أن یتوهم فی حقهم أی تقدیس لتلک الأصنام.

لو ولدت الزهراء علیها السّلام قبل البعثة!!

و قال«علیه السلام»:«و لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الإسلام،غیر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و خدیجة،و أنا ثالثهما،أری نور الوحی و الرسالة،و أشم ریح النبوة» (1).

ص :113


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)الخطبة القاصعة رقم 192 ج 2 ص 157 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 180 و الطرائف لابن طاووس ص 414-415 و شرح مئة کلمة لأمیر المؤمنین لابن میثم البحرانی ص 220 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 223 و حلیة الأبرار ج 2 ص 30 و بحار الأنوار ج 14 ص 475 و ج 15-

و یدل هذا الکلام علی:أن فاطمة الزهراء«علیها السلام»قد ولدت بعد البعثة،إذ لو کانت قد ولدت قبل البعثة بخمس سنین-کما یزعمون-لم یصح قوله«علیه السلام»:لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الإسلام غیر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و خدیجة و أنا ثالثهما.

کما أن قوله«علیه السلام»:إنه سمع رنة الشیطان حین البعثة یدل علی عدم صحة قولهم:إن الوحی نزل علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و هو فی حراء،و کان وحده،فرجع إلی خدیجة یرجف.

العلاقة بین النبی صلّی اللّه علیه و آله و علی علیه السّلام

و عن الفضل بن عباس:سألت أبی عن ولد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الذکور:أیهم کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»له أشد حبا؟!

فقال:علی بن أبی طالب«علیه السلام».

فقلت له:سألتک عن بنیه؟!

1)

-ص 361 و ج 38 ص 320 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 436 و الأنوار البهیة ص 35 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 68 و الغدیر ج 3 ص 240 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 331 و سنن النبی«صلی اللّه علیه و آله»للسید الطباطبائی ص 403 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 531 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 197 و أعیان الشیعة ج 1 ص 335 و نهج الإیمان لابن جبر ص 532.

ص :114

فقال:إنه کان أحب إلیه من بنیه جمیعا و أرأف.ما رأیناه زایله یوما من الدهر،منذ کان طفلا،إلا أن یکون فی سفر لخدیجة.و ما رأینا أبا أبر بابن منه لعلی«علیه السلام»،و لا أبنا أطوع لأب من علی له (1).

و روی جبیر بن مطعم،قال:قال أبی مطعم بن عدی لنا،و نحن صبیان بمکة:ألا ترون حب هذا الغلام-یعنی علیا«علیه السلام»-لمحمد«صلی اللّه علیه و آله»،و اتّباعه له دون أبیه؟!و اللات و العزی،لوددت أنه أبنی بفتیان بنی نوفل جمیعا (2).

إن جبیر بن مطعم یود أن علیا«علیه السلام»ولده،حتی لو خسر جمیع فتیان بنی نوفل.

ولادة علی علیه السّلام قبل زواج خدیجة

اتضح مما سبق:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین ولادة علی«علیه السلام»کان لا یزال فی بیت أبی طالب،و قد طلب من فاطمة بنت أسد أن تجعل مهده بقرب فراشه،فکان هو«صلی اللّه علیه و آله»یتولی أکثر تربیته..

ص :115


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 200 و بحار الأنوار ج 38 ص 323 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 95 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 46.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 201 و بحار الأنوار ج 38 ص 324 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 95.

و هذا یعنی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن قد تزوج بخدیجة،إذ لو کان قد تزوجها لکان فراشه فی بیته،لا فی بیت أبی طالب..و لکان من غیر الطبیعی أن یتولی هو أکثر تربیة علی«علیه السلام».

و هذا یعطی:أن الروایة الصحیحة فی تاریخ زواج النبی«صلی اللّه علیه و آله»بخدیجة هی تلک التی تقول:إنه قد تزوجها و هو فی سن الخامسة أو الثالثة و الثلاثین،أی بعد ولادة علی«علیه السلام»بخمس أو ثلاث سنوات،فراجع (1).

خصنی بالنظر و خصصته بالعلم

قال ابن شهراشوب:«و سمعت مذاکرة:أنه لما ولد علی«علیه السلام» لم یفتح عینیه ثلاثة أیام،فجاء النبی«صلی اللّه علیه و آله»،ففتح عینیه،و نظر إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقال صلوات اللّه علیه:خصنی بالنظر، و خصصته بالعلم» (2).أی أنه«علیه السلام»لا یرید أن یفتح عینیه إلا علی مصدر الخیر و البرکات..کما أنه«صلی اللّه علیه و آله»حباه بالخیر کله حین خصه بالعلم.

و لعل ذلک قد حصل فی الأیام التالیة للولادة بأن یکون«صلی اللّه علیه

ص :116


1- 1) راجع:کتابنا:الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الرابعة)ج 2 ص 114 و(الطبعة الخامسة)ج 2 ص 199.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 179 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 27 و بحار الأنوار ج 38 ص 294 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 146.

و آله»قد غاب عنه،فلم یفتح عینیه فی وجه أحد إلا فی وجه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله».

النبی صلّی اللّه علیه و آله یخبر بالغیب عن علی علیه السّلام

ثم إن ما ورد علی لسان النبی«صلی اللّه علیه و آله»من أن علیا«علیه السلام»وصیه و زوج ابنته،و ناصره،و خلیفته یؤکد ما قلناه أکثر من مرة، من أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان نبیا منذ صغره،إذ لا سبیل إلی معرفة هذه الأمور إلا بالوحی الإلهی..لا سیما و أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن قد تزوج بعد،و إن کان قد تزوج بالفعل،فإن الزهراء«علیها السلام»لم تکن قد ولدت أصلا بالإتفاق..

علی علیه السّلام یشیر إلی معنی العصمة

و فی قول أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی خطبته القاصعة:«و ما وجد لی کذبة فی قول،و لا خطلة فی فعل»إشارة إلی عصمته«علیه السلام»منذ صغره..و هذا یؤکد کمال عقله،و تحلیه بالکمالات التی تفرض سلامة الفکر،و القول،و العمل.و یدل أیضا علی أن طفولته لم تکن طفولة طیش، و هوی،بل هی محض الاتزان،و الحکمة،و الوعی،و الإلتزام..

النبی صلّی اللّه علیه و آله تولی تغذیة علی علیه السّلام

قال برهان الدین الحلبی:«فلم یزل علی«علیه السلام»مع رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»..».

و فی خصائص العشرة للزمخشری:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»تولی

ص :117

تسمیته بعلی،و تغذیته أیاما من ریقه المبارک،یمص لسانه،فعن فاطمة بنت أسد،أم علی«رضی اللّه تعالی عنها»قالت:«لما ولدته سماه علیا،و بصق فی فیه.ثم إنه ألقمه لسانه،فما زال یمصه حتی نام.

فلما کان من الغد طلبنا له مرضعة،فلم یقبل ثدی أحد،فدعونا له محمدا «صلی اللّه علیه و آله»،فألقمه لسانه فنام،فکان کذلک ما شاء اللّه» (1).

و فی نص آخر عن فاطمة بنت أسد:کنت مریضة فکان محمد«صلی اللّه علیه و آله»یمص علیا«علیه السلام»لسانه فی فیه،فیرضع بإذن اللّه (2).

أحب الناس إلی النبی صلّی اللّه علیه و آله

روی عن عائشة و ابن العاص:أنهما سألا رسول اللّه:أی الناس أحب إلیک؟!

فقال:أبو بکر.

قالا:ثم من؟!

قال:عمر.

ص :118


1- 1) السیرة الحلبیة(مطبوع مع السیرة النبویة لدحلان)ج 1 ص 268 و(ط دار المعرفة سنة 1400 ه)ج 1 ص 432 و السیرة النبویة لدحلان(مطبوع بهامش الحلبیة)،و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 532.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 169 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 18 و بحار الأنوار ج 38 ص 318 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 378 و الأنوار العلویة ص 38.

فقال فتی من الأنصار:یا رسول اللّه،فما بال علی؟!

فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:ما ظننت أن أحدا یسأل عن نفسه (1).

مع أن عائشة تروی عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:إن أحب الناس إلیه«صلی اللّه علیه و آله»فاطمة«علیها السلام»من النساء، و علی«علیه السلام»من الرجال (2).

ص :119


1- 1) شواهد التنزیل للحاکم الحسکانی ج 2 ص 272 و عن:السیوطی فی کتاب اللآلی المصنوعة(ط 1)ج 1 ص 198 بطرق ثلاثة أو أربعة و روی بعضها أیضا تحت الرقم:(361)من باب فضائل علی«علیه السلام»من کنز العمال(ط 2)ج 15 ص 125.
2- 2) راجع المصادر التالیة:المسترشد للطبری ص 449 و 450 و شرح الأخبار ج 1 ص 140 و 429 و ج 3 ص 55 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 111 و الفضائل ص 169 و الطرائف ص 157 و ذخائر العقبی ص 35 ص 62 و بحار الأنوار ج 32 ص 272 و ج 37 ص 78 و ج 38 ص 313 و ج 43 ص 38 و 53 و ج 3 ص 157 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 145 و 146 و 151 و 233 و خلاصة عبقات الأنوار ج 2 ص 302 و الغدیر ج 10 ص 86 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 672 و سنن الترمذی ج 5 ص 362 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 157 و نظم درر السمطین ص 102 و خصائص أمیر المؤمنین للنسائی ص 109 و تاریخ بغداد ج 11 ص 428 و کنز العمال ج 13 ص 145-

فأیهما نصدق؟!عائشة فی قولها الثانی؟!أم عمرو بن العاص و عائشة فی القول الأول؟!

و عن شریح بن هانی عن أبیه،عن عائشة قالت:ما خلق اللّه خلقا کان أحب إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من علی بن أبی طالب (1).

کفالة النبی صلّی اللّه علیه و آله لعلی علیه السّلام
اشارة

و رووا:«أن قریشا أصابتهم أزمة شدیدة،و کان أبو طالب فی عیال کثیر،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لعمه العباس-و کان(من)أیسر بنی هاشم-:

یا أبا الفضل،إن أخاک أبا طالب کثیر العیال،و قد أصاب الناس ما تری من هذه الأزمة،فانطلق بنا إلیه نخفف عنه من عیاله،آخذ من بنیه

2)

-و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 261 و 263 و 264 و تهذیب الکمال ج 5 ص 126 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 125 و 131 و الجوهرة فی نسب الإمام علی و آله«علیهم السلام»للبری ص 17 و إعلام الوری ج 1 ص 295 و المناقب للخوارزمی ص 79 و کشف الغمة ج 1 ص 94 و ج 2 ص 90 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام»ج 1 ص 53 و ینابیع المودة للقندوزی الحنفی ج 2 ص 39 و 55 و 151 و 320 و اللمعة البیضاء للتبریزی ص 179 و النصائح الکافیة لمحمد بن عقیل ص 50.

ص :120


1- 1) راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 260 و عن کفایة الطالب ص 184 و قال: هذا حدیث حسن رواه ابن جریر فی مناقبه،و أخرجه ابن عساکر فی ترجمته.

رجلا،و تأخذ أنت رجلا،فنکفلهما عنه.

فقال العباس:نعم.

فانطلقا حتی أتیا أبا طالب،فقالا:إنا نرید أن نخفف عنک من عیالک حتی تنکشف عن الناس ما هم فیه.

فقال لهما أبو طالب:إذا ترکتما لی عقیلا،فاصنعا ما شئتما.

فأخذ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»،فضمه إلیه، و أخذ العباس جعفرا،فضمه إلیه،فلم یزل علی«علیه السلام»مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حتی بعثه اللّه نبیا،فاتّبعه و صدقه.

و لم یزل جعفر مع العباس حتی أسلم،و استغنی عنه (1).

ص :121


1- 1) المستدرک علی الصحیحین ج 3 ص 567 الحدیث رقم(6463)،و بحار الأنوار ج 18 ص 208 و 209 و ج 35 ص 24 و 25 و ج 35 ص 43 و ج 38 ص 237 و راجع ص 294 و 315 و ج 42 ص 115 و 43 و 44 و 24 و 25 و راجع ما یلی:الطرائف لابن طاووس ص 17 و کنز الفوائد للکراجکی ص 117 و(ط دار الذخائر)ص 255 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 198 و 199 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 57 و الکامل لابن الأثیر ج 2 ص 58 و کشف الغمة ج 1 ص 152 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 181 و 182 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 41 و 42 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 429 و نور الأبصار ص 77 و مجالس ثعلب ج 1 ص 29 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 1 ص 136 و أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 346-

و قد صرحت بعض نصوص الروایة:بأن ذلک قد حصل،و کان عمر علی«علیه السلام»ست سنین (1).

1)

-و مقاتل الطالبیین ص 26 و السیرة النبویة لابن هشام ج 1 ص 162 و سبل الهدی و الرشاد ج 2 ص 301 و دلائل النبوة للبیهقی ج 2 ص 162 و المناقب للخوارزمی ص 51 و مطالب السؤول ص 58 و عیون الأثر ج 1 ص 124 و البدایة و النهایة ج 3 ص 25 و(ط دار إحیاء التراث العربی سنة 1408 ه)ج 3 ص 34 و علل الشرائع ج 1 ص 201 و 202 و(ط المکتبة الحیدریة سنة 1385 ه)ج 1 ص 169 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 179 و 180 و(ط المکتبة الحیدریة)ص 27 عن الطبری،و البلاذری،و الواحدی،و تفسیر الثعلبی، و شرف النبی«صلی اللّه علیه و آله»و أربعین الخوارزمی،و درجات محفوظ البستی،و مغازی محمد بن إسحاق،و معرفة أبی یوسف الفسوی،و تفسیر الثعلبی ج 5 ص 84 و خصائص الوحی المبین لابن البطریق ص 148 و الجوهرة فی نسب الإمام علی و آله للبری ص 10 و إعلام الوری ج 1 ص 105 و 106 و روضة الواعظین ص 86 و نزهة المجالس للصفوری الشافعی(ط سنة 1310 ه)ج 1 ص 164 و العمدة لابن البطریق ص 63 و ذخائر العقبی ص 58 و حلیة الأبرار ج 2 ص 27 و 47 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 37 و السیرة الحلبیة(مطبوع مع السیرة النبویة لدحلان)ج 1 ص 268 و(ط دار المعرفة سنة 1400 ه)ج 1 ص 432 و غایة المرام ج 5 ص 154.

ص :122


1- 1) مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب ج 2 ص 179 و(ط المکتبة الحیدریة)-

و نقول:

أولا:هناک اختلاف واضح فی نصوص الروایة،فلاحظ ما یلی:

ألف:فی الروایة:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال للعباس ما قال،فوافقه، و أخذ العباس جعفرا.

و فی روایة أخری:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال ذلک للحمزة و العباس،و أن الذی أخذ جعفرا هو الحمزة.و أما العباس،فأخذ طالبا.

و کان معه إلی یوم بدر،ثم فقد (1).

ب:الروایة المتقدمة ذکرت:أن العباس أخذ جعفرا،لکن روایة أخری تقول:إن حمزة هو الذی أخذه،و بقی معه فی الجاهلیة و الإسلام إلی أن قتل

1)

-ص 27 و بحار الأنوار ج 38 ص 294 و 295 و الأنوار العلویة ص 38 و ینابیع المودة ج 1 ص 456.

ص :123


1- 1) مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب ج 2 ص 179 و(ط المکتبة الحیدریة) ص 27 و بحار الأنوار ج 38 ص 294 و 295 و مقاتل الطالبیین ص 15 و حلیة الأبرار ج 2 ص 29 و موسوعة التاریخ الإسلامی للیوسفی ج 1 ص 353 و 354 و ینابیع المودة ج 1 ص 456 و عقیل ابن أبی طالب للأحمدی المیانجی ص 22 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 93 و ج 8 ص 100 و ج 9 ص 122 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 17 ص 75.

حمزة (1).

ج:قد اقتصرت الروایة المتقدمة علی استثناء أبی طالب ولده عقیلا.

لکن روایة أخری ذکرت أنه استثنی طالبا و عقیلا (2).

ثانیا:إن عیال أبی طالب لم تکن أکثر من عیال النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه،فإنه کان مسؤولا عن إعالة بنات ثلاث هنّ:زینب،و رقیة، و أم کلثوم-حیث تدل الشواهد و الأدلة:علی أنهن فقدن الکفیل،فأخذهن «صلی اللّه علیه و آله»و تولی تربیتهن-بالإضافة إلی زوجته،و ربما أختها أیضا..

أما عیال أبی طالب،فهم:ولده علی«علیه السلام»و زوجته.و ربما أم هانی و جمانة.

ص :124


1- 1) مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب ج 2 ص 179 و 180 و(ط المکتبة الحیدریة)ص 27 و بحار الأنوار ج 38 ص 295 و حلیة الأبرار ج 2 ص 29.
2- 2) الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 181 و کنز الفوائد للکراجکی ص 117 و بحار الأنوار ج 35 ص 44 و 118 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 197 و السیرة النبویة لابن هشام ج 1 ص 162 و مطالب السؤول ص 59 و عیون الأثر ج 1 ص 124 و سبل الهدی و الرشاد ج 2 ص 301 و السیرة الحلبیة(مطبوع مع السیرة النبویة لدحلان)ج 1 ص 268 و(ط دار المعرفة سنة 1400 ه)ج 1 ص 432 و الأنوار العلویة ص 15 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 525 و ج 33 ص 215.

و ذلک یدل:علی أن أخذ النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»لیس لأجل التخفیف عن أبی طالب،بل لغرض آخر أعلی و أسمی و أوفق بالصلة الروحیة بینهما..و إنما یریدون طرح الموضوع بهذا الشکل لتضییع هذه الفضیلة لعلی«علیه السلام».

ثالثا:لقد کان جعفر،و عقیل،و طالب،رجالا،قادرین علی إعالة أنفسهم،لأن جعفر کان له من العمر آنئذ ستة عشر عاما،و کان عمر عقیل ستة و عشرین،و عمر طالب ستة و ثلاثین سنة..

مع تصریح الروایة نفسها:بأن العباس یأخذ رجلا،و النبی«صلی اللّه علیه و آله»یأخذ رجلا.

فما معنی حاجة الرجال إلی المعیل و الکافل؟!

و لماذا یحتاج جعفر إلی إعالة العباس له،فهو قادر علی العمل،کالبیع و الشراء،و الزراعة،و رعی الماشیة،و ممارسة الحرف،و الأعمال،و غیر ذلک؟!

فما بالک بما ذکرته الروایة الأخری عن کفالة طالب،الذی کان عمره ستا و ثلاثین سنة؟!

رابعا:ذکرت بعض نصوص الروایة المتقدمة:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» أخذ علیا«علیه السلام»و هو ابن ست سنین،کسنه یوم أخذه أبو طالب (1).

ص :125


1- 1) مناقب آل أبی طالب لابن ج 2 ص 179-180 و(ط المکتبة الحیدریة)ص 27 و بحار الأنوار ج 38 ص 295 و حلیة الأبرار ج 2 ص 29 و موسوعة التاریخ الإسلامی للیوسفی ج 1 ص 352 و 356.

و من الواضح:أن أبا طالب إنما کفل النبی«صلی اللّه علیه و آله»بعد موت عبد المطلب،و کان عمره ثمان سنین لا ست (1).

مع العلم بأن الروایات تصرح بأنه«صلی اللّه علیه و آله»أخذ علیا «علیه السلام»إلیه منذ الولادة أو بعدها بیسیر..

خامسا:إن ما رآه أبو طالب فی علی«علیه السلام»من کرامة إلهیة، و من ألطاف و أسرار،و ما عرف عن أبی طالب من ارتباط باللّه تبارک و تعالی،یمنع من أن نتصوره مهتما بغیر علی«علیه السلام»مطلقا،أو أکثر من اهتمامه بعلی«علیه السلام».

کما أن عقیلا لم یکن أفضل من جعفر فی مزایاه،فلماذا یقدّم أبو طالب عقیلا علیه؟!

و ما هی المزایا التی وجدها فی عقیل،و فقدها فی جعفر أو فی علی«علیه السلام»؟!لا سیما مع ما رأیناه من تعلق له شدید برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لأجل مزایاه،و ما یراه من کرامات له و أسرار..

فلماذا لا یکترث بعلی«علیه السلام»صنو النبی«صلی اللّه علیه و آله»،

ص :126


1- 1) راجع:تذکرة الخواص ج 1 ص 136 و شرح الأخبار ج 1 ص 181 و الخرائج و الجرائح للراوندی ج 1 ص 21 و تفسیر السمعانی ج 6 ص 244 و مشارق أنوار الیقین للبرسی ص 112 و بحار الأنوار ج 22 ص 530 و راجع:أسد الغابة لابن الأثیر ج 1 ص 15 و کشف الغمة للإربلی ج 1 ص 15 و إعلام الوری ج 1 ص 52 و تاج الموالید(المجموعة)للطبرسی ص 5.

و حبیبه،و نجیّه.و یمحض کل حبه و اهتمامه لعقیل؟!

سادسا:لماذا بقی جعفر مع العباس کل هذه السنوات حتی أسلم؟!

و لماذا بقی علی«علیه السلام»مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»حتی بعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!مع أن سنوات الجدب قد انقضت؟!

و لماذا لم یسترجع أبو طالب أبناءه بعد انفراج الأزمة؟!

ألم یکن الأجدر بجعفر أن یتفقد أباه،و یسأله عن رأیه فی العودة، و یبادر هو نفسه إلیها،لیکون معه و إلی جانبه،لیعینه،و یقضی حوائجه؟!

و یتأکد هذا الإعتراض إذا أخذنا بالروایة التی تقول:إن طالبا بقی مع العباس إلی بدر،و إن جعفر بقی مع حمزة إلی أن استشهد حمزة.مع أن جعفرا قد هاجر إلی الحبشة فی السنة الخامسة من البعثة،و بقی هناک إلی حین فتح خیبر بعد الهجرة!!

الروایة الصحیحة

و لعل الروایة الصحیحة:هی تلک التی ذکرها«أبو القاسم من ثلاثة طرق:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین تزوج خدیجة قال لعمه أبی طالب:إنی أحب أن تدفع إلیّ بعض ولدک،یعیننی علی أمری،و یکفینی.

و أشکر لک بلاک عندی.

فقال أبو طالب:خذ أیهم شئت.

ص :127

فأخذ علیا«علیه السلام»..» (1).

فإن هذه الروایة هی الأوفق بأخلاق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و بوفائه لعمه أبی طالب.و الأوفق بأخلاق أبی طالب،و ما ظهر من محبته لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و تفانیه فی کل ما یرضیه..

و قد تجلی فی هذه الراویة أدب الخطاب النبوی مع عمه العظیم و الکریم..کما أنها قد أظهرت إیثار أبی طالب لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بولده علی نفسه..

علی أننا لا نجد غضاضة فی أن یستثنی أبو طالب-و هو شیخ قد یزید عمره علی ستین سنة-عقیلا،لأنه یحتاج إلی من یخدمه،و یقضی له الحاجات التی یتولی الشباب عادة قضاءها..

أما إذا أرید الإستفادة من هذا الإستثناء التعریض بالطعن بجعفر و بأمیر المؤمنین علی«علیه السلام»،فلا نری لذلک أی مبرر معقول أو مقبول..

هذا التجنی لماذا؟!

و لعل الهدف من هذا التجنی أمران:

ص :128


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 180 و(ط مطبعة الحیدریة-النجف الأشرف-سنة 1376 ه-1956 م)ج 2 ص 28 و بحار الأنوار ج 38 ص 295 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 151 و 523 و حلیة الأبرار ج 2 ص 29.

أحدهما:إظهار زهد أبی طالب بعلی«علیه السلام»،إما لعدم وجود مبررات فی علی«علیه السلام»لحب أبی طالب له..و إما لفقدان الإتزان المطلوب فی شخصیة أبی طالب..و کلاهما هدف لأعداء علی«علیه السلام»..

الثانی:الإیحاء بأن تربیة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام» لم تکن لأجل حبه له.بل هو أمر فرضته الظروف،و ساقت إلیه الحاجة.

علی علیه السّلام فی زواج خدیجة

و ذکروا:أن علیا«علیه السلام»کان حاضرا حین تزوج النبی«صلی اللّه علیه و آله»خدیجة بنت خویلد،و أنه هو الذی ضمن لها المهر.

و قالوا:و هو غلط،لأن علیا«علیه السلام»لم یکن ولد علی جمیع الأقوال فی مقدار عمره (1).

و نقول:

أولا:إن کان المعیار فی الصحة و الفساد هو وجود القول و عدمه،فقد نجد أن ثمة من یقول:إن علیا«علیه السلام»قد ولد قبل البعثة بعشرین أو بثلاث و عشرین سنة.حتی لقد قال مغلطای:«و هو غلط،کان علی إذ ذاک

ص :129


1- 1) السیرة الحلبیة ج 1 ص 139 و(ط دار المعرفة)ج 1 ص 226 عن الفسوی فی کتاب:ما روی أهل الکوفة مخالفا لأهل المدینة.و راجع:سیرة مغلطای ص 12 و الأوائل ج 1 ص 161.

صغیرا،لم یبلغ سبع سنین» (1).

غیر أننا بدورنا نغلّط هذه الأقوال،فإن علیا«علیه السلام»قد استشهد و عمره ثلاث و ستون سنة،و الروایات المعتبرة تؤکد علی أنه قد أسلم،و هو ابن عشر سنین،و قد ذکرنا مصادر ذلک حین الحدیث عن تاریخ میلاده صلوات اللّه و سلامه علیه.

ثانیا:إن الکلام کل الکلام هو فی تاریخ زواج خدیجة،فإن البعض، و إن ذکر أنها تزوجت بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»قبل البعثة بخمس عشرة سنة..

لکن الأقوال الأخری تقول:إن هذا الزواج قد حصل قبل البعثة بخمس سنین کما جزم به البیهقی (2).

و عن ابن جریج:أن هذا الزواج کان قبل البعثة بثلاث سنوات فقط (3).

ص :130


1- 1) سیرة مغلطای ص 12 و راجع:السیرة الحلبیة ج 1 ص 139 و(ط دار المعرفة) ج 1 ص 226.
2- 2) دلائل النبوة(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 72 و البدایة و النهایة ج 2 ص 295 و راجع:الإصابة ج 8 ص 99.
3- 3) راجع:تاریخ الخمیس ج 1 ص 264 و مجمع الزوائد ج 9 ص 219 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 22 ص 449 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 184 و ذکرت بعض الأقوال فی التبیین فی أنساب القرشیین ص 62 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 20 و مختصر تاریخ دمشق ج 2 ص 275 قیل:تزوجها و هو ابن ثلاثین سنة،و کذا-

فالظاهر هو:أنه«علیه السلام»قد قال شیئا من ذلک،و هو طفل صغیر،فاستحسنوه منه،و نقلوه عنه.

فقد ذکر أبو هلال العسکری:أنه لما قیل:من یضمن المهر؟!

قال علی«علیه السلام»و هو صغیر:أبی.

فلما بلغ الخبر أبا طالب جعل یقول:بأبی أنت و أمی (1).

و لعله قال:أنا بدل أبی.بدلیل نسبة الضمان إلیه فی أقوال بعض المؤرخین..

فأمضاه أبو طالب له علی سبیل التکریم و الإعزاز.

لمن الدواء؟!لعقیل أم لعلی علیه السّلام؟!

و رووا عن أمیر المؤمنین«علیه السلام»أنه قال:ما زلت مظلوما منذ ولدتنی أمی.حتی إن کان عقیل لیصیبه رمد،فیقول:لا تذرّونی حتی تذرّوا علیا«علیه السلام»،فیذرّونی،و ما بی من رمد (2).

3)

-فی الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 4 ص 288 و سیرة مغلطای ص 12 و مثله فی المواهب اللدنیة ج 1 ص 38 و 202 و الروض الأنف ج 1 ص 216 و الأوائل ج 1 ص 161.

ص :131


1- 1) الأوائل ج 1 ص 161 و روضة الواعظین ص 84.
2- 2) الإعتقادات فی دین الإمامیة ص 105 و علل الشرائع ج 1 ص 61 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 45 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 12 ص 124 و (ط دار الإسلامیة)ج 8 ص 486 و بحار الأنوار ج 27 ص 62 و 208 و 209-

و قال ابن الحجاج:

و قدیما کان العقیل تداوی

و سوی ذلک العلیل علیل

حین کانت تذر عین علی

کلما التاث أو تشکی عقیل (1)

و نقول:

إن هذه الروایة لا یمکن قبولها،لما یلی:

أولا:لم یکن عقیل طفلا حین طفولة علی«علیه السلام»،بل کان رجلا کاملا و عاقلا،حیث إنه کان یکبر علیا«علیه السلام»بعشرین سنة، فهل یعقل أن یقدم علی أمر من هذا القبیل؟!إلا إذا فرضناه مختل العقل،أو یعانی من مرض نفسی بلغ به إلی هذا الحد..

و الشواهد الکثیرة تدل علی خلاف هذا.فهی تدل علی کمال الإستقامة، و الإتزان و دقة النظر،و قوة الحجة،و الصلابة فی الموقف لدی عقیل.

ثانیا:لنفترض:أن عقیلا أصر علی عدم أخذ الدواء إلا إذا أخذه علی

2)

-و ج 29 ص 31 و ج 41 ص 5 و ج 64 ص 228 و جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 96 و أعیان الشیعة ج 5 ص 434 و عقیل بن أبی طالب للأحمدی المیانجی ص 78 و الأمالی للشیخ الطوسی ص 350 و مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب ج 2 ص 122 و(ط مطبعة الحیدریة-النجف الأشرف-سنة 1376 ه)ج 1 ص 387.

ص :132


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 122 و(ط مطبعة الحیدریة-النجف الأشرف-سنة 1376 ه-1956 م)ج 1 ص 387 و أعیان الشیعة ج 5 ص 434.

«علیه السلام»،فلماذا یطیعه أبواه فی ذلک؟!فإن أبوی عقیل کانا من أعقل العقلاء،فلا یعقل أن یوافقوه علی طلبه هذا،فضلا عن أن یشارکا فی تنفیذه..فإن ذلک مرفوض من جهتین:

إحداهما:أنه من موارد الظلم القبیح لصغیر له یستطیع الدفاع عن نفسه..

الثانیة:إن ذلک من موجبات استهانة الناس بکل من یوافق علی ذلک، فضلا عن أن یمارسه فعلا..

علی علیه السّلام یقتل الحیة و هو فی المهد

عن أنس،عن عمر بن الخطاب:أن علیا«علیه السلام»رأی حیة تقصده و هو فی المهد،و قد شدت(و شدت)یداه فی حال صغره.

فحول نفسه،و أخرج یده،فأخذ بیمینه عنقها،و غمزها غمزة (1)، حتی أدخل أصابعه فیها،و أمسکها حتی ماتت.

فلما رأت ذلک أمه نادت و استغاثت،فاجتمع الحشم،ثم قالت:کأنک حیدرة[حیدرة]اللبوة،إذا غضبت،من قبل أذی أولادها (2).

ص :133


1- 1) غمزة:حبسه و کبسه بالید،أی شدها و ضغطها.
2- 2) مدینة المعاجز ج 2 ص 35 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 287 و 288 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 120 و بحار الأنوار ج 41 ص 274 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 611.

و نقول:

1-قد یقال:إن هذه الحادثة غیر صحیحة،فقد روی شعبة،عن قتادة، عن أنس،عن العباس بن عبد المطلب.و الحسن بن محبوب عن عبد اللّه بن غالب،عن الصادق«علیه السلام»فی خبر،قالت فاطمة بنت أسد:

فشددته و قمطته بقماط،فنتر القماط،ثم جعلته قماطین،فنترهما.ثم جعلته ثلاثة،و أربعة،و خمسة،و ستة،منها أدیم،و حریر.فجعل ینترها.ثم قال:یا أماه،لا تشدی یدی،فإنی أحتاج أن أبصبص لربی بإصبعی (1).

و یجاب:بأن هذه الروایة لا تنافی تلک،إذ المطلوب فی هذه الروایة هو:

أن لا تشدیده فی القماط،بحیث یمنعه ذلک من البصبصة بإصبعه إلی ربه.

و الروایة الأولی اکتفت بذکر:أن یدیه کانتا مشدودتین،فربما یکون شدهما بنحو لا یمنعه من البصبصة بإصبعه.

2-إن روایة العباس«رحمه اللّه»،و الإمام الصادق«علیه السلام» تضمنت کرامة لأمیر المؤمنین«علیه السلام»من ثلاث جهات.

الأولی:هذه القوة التی حبا اللّه بها علیا«علیه السلام»،حتی کان یقطع القماط و الإثنین،حتی یبلغ الستة،مع أن منها ما یکون قطعه صعبا للغایة.

الثانیة:إنه«علیه السلام»حتی و هو فی القماط کان مشغولا بمناجاة

ص :134


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 287 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 120 و مدینة المعاجز ج 1 ص 49 و بحار الأنوار ج 41 ص 274 و شجرة طوبی ج 2 ص 218 و غایة المرام ج 1 ص 54.

ربه تبارک و تعالی و عبادته.و هو ما لا یتوقعه أحد من مثله،من الأطفال الذین بهذا السن.

الثالثة:إنه«علیه السلام»قد تکلم فی المهد صبیا،تماما کما کان الحال بالنسبة لعیسی علیه و علی نبینا و آله الصلاة و السلام.

3-إن روایة عمر بن الخطاب تضمنت أیضا الإشارة إلی فضله«علیه السلام»من ناحیتین:

إحداهما:ظهور قوته«علیه السلام»،و هو فی المهد،حتی إنه یأخذ بعنق الحیة و یغمزها غمزة،فتدخل أصابعه فیها.

الثانیة:إنه«علیه السلام»بقی ممسکا بالحیة حتی ماتت.بعد أن اختار الأخذ بعنقها،الأمر الذی یمنعها من أن تلحق به أی أذی،ثم هو قد تحرک بالطریقة المناسبة التی تمکنه من تحقیق غرضه،و هذا یدل علی کمال الوعی، و کمال التنبه لما یجری،و علی أنه واقف علی الأمور بصورة دقیقة،و عارف بتداعیات و نتائج ما یصدر عنه.

4-إنه«علیه السلام»قال فی مواجهة مرحب الیهودی:«أنا الذی سمتنی أمی حیدرة».فربما یکون السبب فی تسمیة أمه له بحیدرة هو هذه القضیة بالذات.

و یشیر إلی ذلک:قول أمه:کأنک حیدرة(و هی)اللبوة إذا غضبت إلخ..

إذ لو کان قد سمی بحیدرة من قبل أمه،فالمناسب هو أن تقول له:أنت حیدرة حقا کما سمیتک..تماما کما قال الإمام الحسین«علیه السلام»للحر بن یزید

ص :135

الریاحی:أنت حر کما سمتک أمک،حر فی الدنیا،و سعید فی الآخرة (1).

من مظاهر قوة علی علیه السّلام فی صغره

عن جابر،قال:کانت ظئرة علی التی أرضعته امرأة من بنی هلال، خلفته فی خبائها مع أخ له من الرضاعة،و کان أکبر منه سنا بسنة.و کان عند الخباء قلیب(أی بئر).فمر الصبی نحو القلیب،و نکس رأسه فیه، فتعلق بفرد قدمیه،و فرد یدیه.أما الید ففی فمه،و أما الرجل ففی یدیه.

فجاءت أمه فأدرکته،فنادت فی الحی:یا للحی من غلام میمون، أمسک علیّ ولدی،فمسکوا الطفل من رأس القلیب،و هم یعجبون من قوته،و فطنته،فسمته أمه مبارکا (2).

و کان أبو طالب یجمع ولده،و ولد أخوته،ثم یأمرهم بالصراع.و ذلک خلق فی العرب،فکان«علیه السلام»یحسر عن ذراعیه،و هو طفل،

ص :136


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 325 و اللهوف ص 104 و(ط سنة 1417 ه) ص 62 و بحار الأنوار ج 45 ص 14 و مقتل الحسین للخوارزمی ج 2 ص 11 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 5 ص 102 و العوالم ج 17 ص 257 و أعیان الشیعة للسید محسن الأمین ج 1 ص 604 و ج 4 ص 614 و مقتل الحسین«علیه السلام» لأبی مخنف الأزدی ص 122.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 288 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 120 و معانی الأخبار ص 60 و المحتضر للحلی ص 87 و بحار الأنوار ج 35 ص 47 و ج 41 ص 275 و الدر النظیم لابن حاتم العاملی ص 245 و نهج الإیمان ص 631.

و یصارع کبار أخوته و صغارهم،و کبار بنی عمه و صغارهم،فیصرعهم، فیقول أبوه:ظهر علی،فسماه ظهیرا (1).

فلما ترعوع«علیه السلام»کان یصارع الرجل الشدید،و یعلق بالجبار (2)بیده،و یجذبه فیقتله.

و ربما قبض علی بطنه و رفعه فی الهواء.

و ربما یلحق للحصان الجاری،فیصدمه،فیرده علی عقبیه.

و کان یأخذ من رأس الجبال حجرا،و یحمله بفرد یدیه،ثم یضعه بین الناس،فلا یقدر الرجل،و الرجلان،و ثلاثة علی تحریکه،حتی قال أبو جهل:

یا أهل مکة إن الذبح عندکم

هذا علی الذی قد جلّ فی النظر

ما إن له مشبه فی الناس قاطبة

کأنه النار ترمی الخلق بالشرر

کونوا علی حذر منه فإن له

یوما سیظهره فی البدو و الحضر

و إنه«علیه السلام»لم یمسک بذراع رجل قط إلا أمسک بنفسه،فلم یستطع یتنفس (3).

ص :137


1- 1) راجع:مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 288 و 289 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 121 و بحار الأنوار ج 41 ص 275 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 269.
2- 2) الجبار:الرجل القوی.
3- 3) راجع ما تقدم فی:مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 289 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 121 و بحار الأنوار ج 41 ص 275 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 636.

و نقول:

1-إن ما جری لولد تلک المرأة التی یحتمل أن تکون مرضعة لعلی «علیه السلام»،أو أنها کانت تعیش معهم و بجوارهم یشیر أولا إلی:إدراک علی«علیه السلام»-و هو فی المهد الخطر الذی یتهدد أخاه من الرضاعة، -حسب زعمهم-لو أنه أفلت من یده،و أن علیه أن یواصل الإمساک به إلی أن یأتی من یخرجه من مأزقه..

هذا..و لا ندری ما الحاجة إلی المرضعة مع وجود الأم الحقیقیة،فهل هی أطهر منها لبنا،أو أنصح منها جسدا،أو هی أکثر برکة،أم ماذا؟!

و یشیر ثانیا:إلی القدرة التی منحه اللّه إیاها و هو فی هذا السن،و قد أدرک الناس هذین الأمرین فیه،کما صرحت به الروایة،حیث قالت:«و هم یعجبون من قوته و فطنته».

و قد ترکت هذه الحادثة أثرها فی الناس حیث قالت ظئره:یا للحی من غلام میمون،حیث عرفت أن هذا التصرف لیس أمرا عارضا و لم یأت صدفة،بل هو نتیجة الیمن الذی لا یأتی إلا من اللّه تبارک و تعالی،لأنه تعبیر عن عنایاته و ألطافه بهذا الطفل،الذی استحق منه ذلک،و لأجل ذلک سمته مبارکا.

کما أن تلک المرأة قد اعتبرت أن هذا الیمن سیترک أثره و برکاته علی الحی کله..و لم تحصره فی بیتها.و لذلک قالت:«یا للحی من غلام میمون».

2-لقد کان من الطبیعی أن یثیر کل هذا الذی یفعله«علیه السلام» فی صغره من استعراض للقوة اهتمام الناس..لا سیما،و أنه یسجل له تقدما

ص :138

علیهم فی أمر یعنیهم کلهم،کأفراد،یسعی کل واحد منهم لیکون له حضوره و دوره اللافت فی خصوص هذه المجالات..

أما تمیزه علیهم فی العلم،و الإدراک،و فی سائر الفضائل و الکمالات التی اختصه اللّه بها دونهم،فربما لم یکن یعنیهم کثیرا..و لم یکن لدیهم الکثیر من الطموح للتحلی به،أو للمنافسة فیه.

3-إن أبیات أبی جهل قد أوضحت لنا الأمور التالیة:

ألف:إنه أعلن عن أنه یعتبر أن ظهور قدرة علی«علیه السلام»مصدر خطر کبیر،لا بد من التنبه له،و الحذر منه..مع أن علیا«علیه السلام»کان منهم،فالمفترض أن یکون کل فضل حبا اللّه به علیا«علیه السلام»مصدر شعور بالأمن و السکینه لهم،و من موجبات اعتزازهم،و دواعی فخرهم.

و لکن الحقیقة هی:أن الذین لا یؤمنون باللّه لا یحبون المؤمنین و الصالحین،بل هم لا یحب بعضهم بعضا أیضا،و هم کما قال اللّه سبحانه:

تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتّٰی

(1)

لأنهم لم یجعلوا اللّه فی قلوبهم،لیجمع تلک القلوب علی حبه،و یکون هو المحور للحب و البغض،و الإلتقاء و الإفتراق،و الإتفاق و الإختلاف.

و لأجل ذلک یخاف الأب من ابنه،و کذلک العکس،و الأخ من أخیه.

فکیف إذا کان اخوه أو قریبه من أهل الإیمان و الصلاح!!فإنه لا یکون بینهم و بینه جامع،و لا عن العدوان علی أی کان من الناس،و سائر

ص :139


1- 1) الآیة 14 من سورة الحشر.

المخلوقات رادع..

ب:إن أبا جهل یعترف لعلی بأنه قد احتل-رغم صغر سنه-مکانة خاصة،و أصبح له مقام جلیل بنظر الناس..بل هو یعترف بأنه لا نظیر له فی الناس قاطبة.

ج:إنه یصف علیا«علیه السلام»:بأنه بمثابة نار ترمی الخلق بالشرر..

مع أن هذا التوصیف لا مبرر له إلا فی الذهنیة الجاهلیة التی تنظر إلی الأمور بمنظار أسود،و إلا فإن علیا«علیه السلام»لم یستعمل قوته هذه ضد أحد.

و قد کان الأولی بأبی جهل:أن ینظر إلی هذه المنحة الإلهیة لعلی علی أنها لخیر الناس،و لصلاحهم،و من أسباب النجاح و الفلاح لهم،و دفع العوادی و الآفات و المضار عنهم.لا سیما و أنه«علیه السلام»یتربی و یترعرع فی بیوت الشرف و الکرامة و الإستقامة،و الخیر و الصلاح.

د:لنفترض:أن هذه القدرة قد تکون مضرة،و لکن لماذا هذا التهویل بها،و التضخیم لها؟!

و لماذا یفترض أن هذا الضرر سیعم الخلق بأجمعهم،و لا یعتبره مقتصرا علی فئة بعینها؟!

ص :140

الفصل الرابع
اشارة

الأسماء و الألقاب و الکنی..

ص :141

ص :142

تسمیة علی علیه السّلام

قیل:سمی مولود أبی طالب و فاطمة بنت أسد علیا؛لأنه علا بقدمیه کتفی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لکسر الأصنام.

و قیل:لعلوه علی کل من بارزه.

و قیل:لأن داره فی الجنان تعلو حتی تحاذی منازل الأنبیاء.

و قیل غیر ذلک (1).

و قیل:سمته أمه یوم ولد علیا.

و قد روی عن فاطمة بنت أسد أنها قالت:إنی دخلت بیت اللّه الحرام، و أکلت من ثمار الجنة و أرزاقها،فلما أردت أن أخرج هتف بی هاتف:یا فاطمة!سمیه علیا،فهو علی،و اللّه العلی الأعلی یقول:إنی شققت اسمه من اسمی،و أدبته بأدبی،و وقّفته علی غامض علمی،و هو الذی یکسر الأصنام فی بیتی،و هو الذی یؤذن فوق ظهر بیتی،و یقدسنی و یمجدنی،فطوبی لمن

ص :143


1- 1) راجع:معانی الأخبار ص 61 و علل الشرائع ج 1 ص 136 و بحار الأنوار ج 35 ص 48 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 8 ص 383 و راجع:تذکرة الخواص ج 1 ص 112-113.

أحبه و أطاعه،و ویل لمن عصاه و أبغضه (1).

و عند الزمخشری:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»تولی تسمیته (2).

و ثمة روایات أخری تشیر إلی تسمیته بعلی (3).

ص :144


1- 1) موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 76 و 77 و علل الشرائع ج 1 ص 164 و(ط المطبعة الحیدریة)ج 1 ص 136 و معانی الأخبار ص 62 و 63 و روضة الواعظین ص 77 و الأمالی للشیخ الصدوق ص 195 و الأمالی للشیخ الطوسی ص 707 و الثاقب فی المناقب لابن حمزة الطوسی ص 197 و 198 و المحتضر لحسن بن سلیمان الحلی ص 264 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 61 و الجواهر السنیة للحر العاملی ص 230 و حلیة الأبرار للسید هاشم البحرانی ج 2 ص 22 و مدینة المعاجز ج 1 ص 48 و بحار الأنوار ج 35 ص 9 و 37 و الأنوار البهیة ص 68 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»لأحمد الرحمانی الهمدانی ص 636 و بشارة المصطفی لمحمد بن علی الطبری ص 27 و الدر النظیم لابن حاتم العاملی ص 235 و کشف الغمة للإربلی ج 1 ص 61 و کشف الیقین للعلامة الحلی ص 19 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 2 ص 99 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 57.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 1 ص 268 و(ط دار المعرفة)ج 1 ص 423 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 532 و راجع:عمدة القاری ج 16 ص 215 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 30 ص 147.
3- 3) موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ-

و قال سبط ابن الجوزی:إن حیدرة وصف لعلی«علیه السلام»،و علی هو الإسم الأصلی له (1).

و نقول:

إن علیا«علیه السلام»قال حین واجه مرحبا الیهودی فی غزوة خیبر:

أنا الذی سمتنی أمی حیدرة... (2).

و الحیدرة هو الأسد،لغلظ عنقه و ذراعیه..

و هذا یدل علی:أن أمه کانت سمته بهذا الاسم فور ولادته،و ربما قبل خروجها من داخل الکعبة..أو أنها سمته به حین کبر،و رأت ملامح

3)

-لمحمد الریشهری ج 1 ص 78 و ینابیع المودة ج 2 ص 305 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 174 و بحار الأنوار ج 35 ص 19 و 102 و کفایة الطالب ص 406 و معانی الأخبار ص 55 و 56.

ص :145


1- 1) تذکرة الخواص ج 1 ص 114 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 33 ص 224.
2- 2) راجع:السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 355 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 127 و 164 و ج 11 ص 302 و ینابیع المودة ص 144 و نیل الأوطار للشوکانی ج 8 ص 87 و مناقب أمیر المؤمنین لمحمد بن سلیمان الکوفی ص 500 و المسترشد فی أمامة علی بن أبی طالب ص 351 و مقاتل الطالبیین ص 14 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 127 و جواهر المطالب فی إمامة الإمام علی بن أبی طالب ج 1 ص 179 و ج 2 ص 117 و بحار الأنوار ج 21 ص 15 و ج 39 ص 14 و ج 41 ص 86.

الشجاعة فیه..

و یبدو لنا أیضا:أن الأم کانت هی التی تسمی ولدها حین ولادته..

إما عن اتفاق مع أبیه أو بدونه،ثم یختار الأب،إما الإبقاء علی ذلک الاسم أو تغییره.

و هذا ما جری بالنسبة للإمام علی«علیه السلام»أیضا،کما یفهم من کلام المعتزلی و غیره (1).

و من شواهد تسمیة الأمهات لأبنائهن نذکر ما یلی:

1-قول مرحب الیهودی:

أنا الذی سمتنی أمی مرحب

شاکی السلاح بطل مجرب (2).

2-حین استشهد الحر بن یزید الریاحی،خاطبه الإمام الحسین«علیه السلام»،بقوله:«أنت حر کما سمتک أمک،حر فی الدنیا،و سعید فی الآخرة» (3).

ص :146


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 12 و مقاتل الطالبیین ص 24.
2- 2) الخصال للصدوق ص 561 و الأمالی للشیخ الطوسی ص 4 و الخرایج و الجرائح ج 1 ص 218 و إمتاع الأسماع ج 11 ص 291 و بحار الأنوار ج 21 ص 9 و 20 و ج 31 ص 326 و الأنوار العلویة ص 4 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 5 ص 450 و غایة المرام ج 5 ص 67 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 5 ص 395 و مقاتل الطالبیین ص 24.
3- 3) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 325 و اللهوف ص 104 و(ط سنة 1417 ه)-

و فی نص آخر:«ما أخطأت أمک إذ سمتک حرا» (1).

3-و لما أتی الحجاج بسعید بن جبیر قال له الحجاج:«أنت الشقی بن کسیر.

قال:لا،إنما أنا سعید بن جبیر.

قال:لأقتلنک.

قال:أنا إذا کما سمتنی أمی سعید» (2).

4-عن أبی حصین،قال:«أتیت سعید بن جبیر بمکة،فقلت:إن هذا الرجل قادم،یعنی خالد بن عبد اللّه،و لا آمنه علیک،فأطعنی و اخرج..

3)

-ص 62 و بحار الأنوار ج 45 ص 14 و مقتل الحسین للخوارزمی ج 2 ص 11 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 5 ص 102 و العوالم ج 17 ص 257 و أعیان الشیعة للسید محسن الأمین ج 1 ص 604 و ج 4 ص 614 و مقتل الحسین«علیه السلام» لأبی مخنف الأزدی ص 122.

ص :147


1- 1) ینابیع المودة ص 414 و أعیان الشیعة ج 4 ص 614 و بحار الأنوار ج 45 ص 14 و العوالم(الإمام الحسین«علیه السلام»)ص 258 و لواعج الأشجان ص 146 و کتاب الفتوح لابن أعثم الکوفی ج 5 ص 102.
2- 2) راجع:البدایة و النهایة ج 9 ص 115 و 116 و کتاب المتوارین للأزدی ص 57 و المسترشد فی إمامة علی ص 156 و سیر أعلام النبلاء ج 4 ص 327 و 328 و المصنف لابن أبی شیبة الکوفی ج 7 ص 249 و تهذیب الکمال للمزی ج 10 ص 368 و 374 و أخبار القضاة لابن حیان ج 2 ص 411 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 76 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 7 ص 106 و تاریخ الأمم و الملوک ج 6 ص 488.

فقال:و اللّه،لقد فررت حتی استحییت من اللّه..

قلت:إنی لأراک کما سمتک أمک سعیدا.

فقدم خالد مکة،فأرسل إلیه فأخذه (1).

6-و قال أبو الغراف:قال الأخطل:«و اللّه ما سمتنی أمی دوبلا إلا یوما واحدا» (2)..

7-و قال الخطیب البغدادی:و کان حفص أسود شدید السواد.یعرف بالأسود،قال لی أبو الیقظان:«سمتنی أمی خمسة عشر یوما عبد اللّه» (3).

8-قال الخطیب البغدادی:فلما قدم علی،قال له:«أنت القائل ما بلغنی عنک یا فروج؟!إنک شیخ قد ذهب عقلک.

قال:لقد سمتنی أمی باسم هو أحسن من هذا،الخ..» (4).

9-أبان بن تغلب:قال:«کنت جالسا عند أبی عبد اللّه«علیه السلام»، إذ دخل علیه رجل من أهل الیمن،فسلم علیه.

فرد«علیه السلام»،فقال:مرحبا بک یا سعد.

ص :148


1- 1) سیر أعلام النبلاء ج 4 ص 327 و تهذیب الکمال للمزی ج 10 ص 367 و راجع: تاریخ الأمم و الملوک ج 5 ص 260 و کتاب المتوارین لعبد الغنی الأزدی ص 56.
2- 2) تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر ج 84 ص 119.
3- 3) الکفایة فی علم الروایة للخطیب البغدادی ص 404 و فهرست ابن الندیم ص 107.
4- 4) المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 683 و 728.

فقال له الرجل:بهذا الاسم سمتنی أمی،و ما أقل من یعرفنی به، الخ..» (1).

10-قال أبو حاتم:صدوق،سمعته یقول:«سمتنی أمی باسم إسماعیل السدی،فسألته عن قرابته من السدی،فأنکر أن یکون ابن بنته، الخ..» (2).

11-قال أبو إبراهیم:«سمتنی أمی جموک.و سمانی بدیل بن الأشل عبد اللّه» (3).

12-و أخیرا..فإن أبا خالد الکابلی،بقی مع محمد بن الحنفیة دهرا لا یشک فی أنه الإمام،ثم سأله عن الإمام فأخبره أنه الإمام السجاد«علیه السلام»،فأقبل أبو خالد إلی الإمام السجاد«علیه السلام»،فاستأذن علیه، فلما دخل علیه قال له الإمام«علیه السلام»:مرحبا بک یا کنکر،أما کنت منا فما بدا لک..

فخر أبو خالد ساجدا،فقال:الحمد للّه الذی لم یمتنی حتی عرفت إمامی..

ص :149


1- 1) الخصال للشیخ الصدوق ص 489 و مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب ج 3 ص 379 و بحار الأنوار ج 47 ص 218 و ج 55 ص 269 و مدینة المعاجز ج 6 ص 66.
2- 2) سیر أعلام النبلاء ج 11 ص 176 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 18 ص 178.
3- 3) الأنساب للسمعانی ج 2 ص 463.

فقال له الامام زین العابدین«علیه السلام»:و کیف عرفت إمامک یا أبا خالد؟!

قال:إنک دعوتنی باسمی الذی سمتنی أمی التی ولدتنی..و کنت فی عمیاء من أمری..

إلی أن قال:فدنوت منک،فسمیتنی باسمی الذی سمتنی أمی،فعلمت أنک الإمام الذی فرض اللّه طاعته علی و علی کل مسلم (1).

فظهر مما تقدم:

ألف:أن التسمیة لم تکن منحصرة فی الآباء،بل کانت الأمهات تسمین الأبناء أیضا،و قد یکون ذلک هو الغالب،أو هو العرف السائد.

ب:أن التسمیة قد تبقی أیاما،و قد تستمر.

ج:قد یستظهر من بعض النصوص:أن الأب أیضا قد یتصدی لتسمیة المولود بالإضافة إلی تسمیة الأم له.

من کنی علیا علیه السّلام بأبی الحسن؟!

لعلی«علیه السلام»العدید من الکنی،أشهرها أبو الحسن..و أبو تراب..و لکن یستوقفنا هنا أمران:

ص :150


1- 1) راجع:اختیار معرفة الرجال ج 1 ص 336 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 430 و مدینة المعاجز ج 4 ص 288 و 401 و 402 و بحار الأنوار ج 42 ص 95 و ج 46 ص 46 و الهدایة للخصیبی ص 221 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 261.

الأول:موقف الحسنین«علیهما السلام»من الکنیة بأبی الحسن،حیث یروی أن علیا«علیه السلام»قال:کان الحسن فی حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یدعونی أبا الحسین.و کان الحسین یدعونی أبا الحسن.و یدعوان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أباهما،فلما توفی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»دعوانی بأبیهما (1).

و معنی ذلک:أنهما«علیهما السلام»قد عظما ثلاثة أشخاص فی آن،فإن دعوتهما رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأبیهما یتضمن تعظیما له و تکریما..

و یتضمن أیضا اعتزازا بانتسابهما إلیه..

و دعوة الحسن علیا«علیه السلام»:بأبی الحسین،فیه تعظیم لعلی«علیه السلام»،حیث خوطب بکنیته،و فیه أیضا تعظیم للحسین«علیه السلام»، حیث قدّمه الإمام الحسن«علیه السلام»علی نفسه،و رأی أنه أهل لأن یکتنی به من هو مثل علی«علیه السلام»..

کما أن دعوة الحسین لأبیه بأبی الحسن یفید التکریم لعلی،و للحسن «علیهما السلام»معا.

ص :151


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 11 و مقاتل الطالبیین ص 24 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 80 و بحار الأنوار ج 35 ص 66 و الأنوار العلویة ص 4 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 30 ص 145 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 113 و المناقب للخوارزمی ص 38 و 40 و کشف الغمة ج 1 ص 135.
أبو تراب..أحب الکنی إلی علی علیه السّلام

و من الکنی التی أطلقها النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی علی«علیه السلام»:«أبو تراب»و کانت أحب الأسماء إلی علی صلوات اللّه و سلامه و سلامه علیه (1).

و قد کناه النبی«صلی اللّه علیه و آله»بهذه الکنیة حین وجده راقدا و قد علا جبینه التراب،فقال له ملاطفا:قم یا أبا تراب (2).

و فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»نصوص

ص :152


1- 1) راجع:المعجم الکبیر ج 6 ص 167 و 149 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 17 و 18 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 409 و تذکرة الخواص ج 1 ص 127 و کشف الغمة ج 1 ص 136 و بحار الأنوار ج 35 ص 60 و مناقب علی بن أبی طالب «علیه السلام»و ما نزل من القرآن فی علی«علیه السلام»لابن مردویه الأصفهانی ص 53 و مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب ج 2 ص 305 و جواهر المطالب ج 1 ص 30 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 15 ص 597 و ج 30 ص 138 و مقاتل الطالبیین ص 25 و 26 و عن البخاری،و مسلم، و السنن الکبری للبیهقی ج 2 ص 625 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 262، و غیر ذلک.
2- 2) محاضرات الأوائل ص 113 و الغدیر ج 6 ص 337 و الإمام علی بن أبی طالب «علیه السلام»للهمدانی ص 56 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 15 ص 592 و ج 30 ص 140.

أخری حول سبب تکنیته«علیه السلام»بذلک..فلا بأس بمراجعتها.

و سیأتی بعض الکلام حول ذلک أیضا فانتظر.

و ربما یکون من أسباب محبته«علیه السلام»لهذه الکنیة

1-إن فیها تذکیرا له بأنه مخلوق من التراب،و أن ذلک یشیر إلی أن المتوقع منه أن یتواضع للّه تبارک و تعالی،و أن یذل بین یدیه.

2-إنها تذکره بمحبة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و تودده له،حین أتحفه بهذه الکنیة علی سبیل الملاطفة،و ما تضمنته من رفع الکلفة،و زیادة الألفة.

3-إنه«علیه السلام»یستشف من هذه الکنیة الممنوحة له،معانی عالیة و أسرارا،و حقائق سامیة،و تفتح له آفاقا من التفکر و التبصر،من شأنها أن تزید من ابتهاجه بهذه الکنیة،و تؤکد قیمتها و مغزاها لدیه..

4-إنه«علیه السلام»«کان یعد ذلک له کرامة،ببرکة النفس المحمدی.کان التراب یحدثه بما یجری علیه إلی یوم القیامة،و بما جری.

فافهم سرا جلیلا» (1).

من ألقاب أمیر المؤمنین علیه السّلام

لأمیر المؤمنین«علیه السلام»ألقاب کثیرة،منها:أمیر المؤمنین،

ص :153


1- 1) راجع:محاضرة الأوائل ص 113 و الغدیر ج 6 ص 338 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 56.

الوصی،الولی،المرتضی،سید العرب،سید المسلمین،أعلم الأمة، یعسوب الدین،یعسوب المؤمنین،قائد الغر المحجلین،إمام المتقین، و غیر ذلک.

مصدر ألقابه علیه السّلام

و بما أن هذه الألقاب قد جاءت من اللّه و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»، فإن لها دلالاتها الهامة،و دورها فی إظهار موقع أمیر المؤمنین«علیه السلام» من هذا الدین،و التأکید علی أهلیته لما أهّله اللّه تعالی له،و منزلته التی استحقها بجهده و جهاده،و باصطفاء اللّه تعالی له.

الوصی

و لقب الوصی قد ورد فی مئات النصوص..و ذکر أیضا فی عشرات، بل مئات المقطوعات الشعریة و الأراجیز فی ذلک العصر.و یتعذر جمع ذلک أو حصره..غیر أننا ذکرنا طرفا من ذلک فی کتابنا«علی و الخوارج»الجزء الأول ص 126-134.

لقب«أمیر المؤمنین»من اللّه و رسوله

و الروایات الشریفة الکثیرة،التی تعد بالمئات تؤکد علی أن لقب«أمیر المؤمنین»منحة من اللّه تعالی و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»لعلی صلوات اللّه و سلامه علیه (1).دون سواه.

ص :154


1- 1) راجع:کتاب الیقین لابن طاووس،فإنه ذکر فیه ثلاث مئة و تسعة أحادیث،ثم-

1)

-استدرک ما فاته فی کتاب التحصین،فذکر طائفة أخری من هذه الأحادیث أیضا..و راجع:بحار الأنوار ج 37 ص 290-340 و ج 38 ص 106 و ج 36 ص 178 و ج 28 ص 91 و 92 و راجع:الکافی ج 1 ص 242 و 412 و الأمالی للصدوق ص 634 و 188 و 450 و 374 و شرح الأخبار ج 1 ص 206 و 124 و بشارة المصطفی ص 24 و 34 و 167 و(ط مرکز النشر الإسلامی) ص 287 و الإختصاص ص 54 و موضح أوهام الجمع و التفریق ج 1 ص 191 و تفسیر فرات ص 147 و 266 و مختصر بصائر الدرجات ص 171 و تاریخ بغداد ج 14 ص 123 و مناقب الإمام علی«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 460 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 54 و کشف الغمة ج 1 ص 613-626 و مستدرک الوسائل ج 10 ص 398 و الأمالی للطوسی ص 295 و الجواهر السنیة للحر العاملی ص 262 و مدینة المعاجز ج 1 ص 71 و المحاسن و المساوی ص 44 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 63 و المناقب للخوارزمی ص 215 و 231 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 386 و 303 و شجرة طوبی ج 1 ص 71 و کفایة الطالب ص 168 و 211 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 46 و 47 و الفردوس ج 5 ص 364 و فرائد السمطین ج 1 ص 145 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 262 و نور الثقلین ج 5 ص 149 و المسترشد ص 601 و الإحتجاج ج 1 ص 326 و کشف الیقین للحلی ص 271-279 و الصراط المستقیم ج 1 ص 245 و جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 353 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 181 و غایة المرام ج 1 ص 88 و 91.

ص :155

إختصاص«أمیر المؤمنین»بعلی علیه السّلام

و لقب أمیر المؤمنین«علیه السلام»خاص بعلی،لا یحق لأحد حتی للأئمة من ولده أن یتسمی به.

و یدل علی ذلک ما یلی:

1-سئل الإمام الصادق«علیه السلام»عن القائم:یسلّم علیه بإمرة المؤمنین؟!

قال:لا،ذاک اسم سمی اللّه به أمیر المؤمنین«علیه السلام»،لم یسم به أحد قبله.و لا یتسمی به بعده إلا کافر.

قلت:جعلت فداک کیف یسلم علیه؟!

قال:یقولون:السلام علیک یا بقیة اللّه،ثم قرأ: بَقِیَّتُ اللّٰهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (1)» (2).

ص :156


1- 1) الآیة 86 من سورة هود.
2- 2) الکافی ج 1 ص 411 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 14 ص 600 و(ط دار الإسلامیة)ج 10 ص 470 و بحار الأنوار ج 24 ص 211 و 212 و ج 52 ص 373 و جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 351 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 179 و شرح أصول الکافی ج 7 ص 48 و تأویل الآیات لشرف الدین الحسینی ج 1 ص 186 و نور الثقلین ج 2 ص 390 و تفسیر فرات الکوفی ص 193. و یلاحظ:أن موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ لم تذکر عبارة:إلا کافر إلی آخر الروایة؛فراجع ج 2 ص 182.

و یبدو لنا:أن المقصود بالکافر هنا هو بعض مراتب الکفر،التی لا یلزم منها خروج الإنسان من الدین،تماما علی حد قوله تعالی: وَ لِلّٰهِ عَلَی النّٰاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطٰاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّٰهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعٰالَمِینَ (1)،فالمراد بالکفر الترک للفروع نظیر الکفر بترک الصلاة و الزکاة، فهو من قبیل وضع المسبب و الأثر موضع السبب أو المنشأ..

2-عن علی«علیه السلام»:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أمر أن أدعی بإمرة المؤمنین فی حیاته و بعد موته،و لم یطلق ذاک لأحد غیری (2).

3-روی:أنه دخل رجل علی أبی عبد اللّه«علیه السلام»،فقال:

السلام علیک یا أمیر المؤمنین!

فقام علی قدمیه،فقال:مه،هذا اسم لا یصلح إلا لأمیر المؤمنین«علیه السلام»،سماه اللّه به.و لم یسمّ به أحد غیره،فرضی به،إلا کان منکوحا، و إن لم یکن ابتلی به.و هو قول اللّه فی کتابه: إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّٰ إِنٰاثاً وَ إِنْ یَدْعُونَ إِلاّٰ شَیْطٰاناً مَرِیداً (3).

قال:قلت:فماذا یدعی به قائمکم؟!

ص :157


1- 1) الآیة 97 من سورة آل عمران.
2- 2) الخصال للشیخ الصدوق ص 580 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة) للمیر جهانی ج 3 ص 184 و بحار الأنوار ج 31 ص 445 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 182 و ج 8 ص 246.
3- 3) الآیة 117 من سورة النساء.

قال:السلام علیک یا بقیة اللّه،السلام علیک یا بن رسول اللّه (1).

و نلاحظ هنا أیضا:

أن الروایات التی تتحدث عن الآثار التی تترتب علی بعض الأعمال، إنما یراد بها:أن ذلک الأثر کثیرا ما یترتب علی ذلک العمل،و إن کان قد یتخلف فی العدید من الموارد،و إن کانت یسیرة.فلیس ذلک العمل مقدمة تولیدیة لذلک الأثر،کما هو الحال بالنسبة للإحراق المسبب عن النار..

و هذا نظیر تعلیل تشریع العدة ثلاث حیضات،أو ثلاثة أشهر بأنه-کما قال أبو الحسن الثانی«علیه السلام»-:لاستبراء الرحم من الولد (2).

ص :158


1- 1) وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 14 ص 600 و(ط دار الإسلامیة)ج 10 ص 469 و الیقین للسید ابن طاووس ص 27 و مدینة المعاجز للسید هاشم البحرانی ج 1 ص 72 و بحار الأنوار ج 37 ص 331 و شجرة طوبی ج 1 ص 70 و جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 352 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 231 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 276 و البرهان(تفسیر)ج 2 ص 328 و نور الثقلین ج 1 ص 551 و کنز الدقائق ج 2 ص 625 و غایة المرام ج 1 ص 101 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 182. و یلاحظ:أن هذا الأخیر قد حذف قوله:فرضی به إلا کان منکوحا،إلی قوله: ..شَیْطٰاناً مَرِیداً ثم ذکر باقی الروایة..
2- 2) راجع:المحاسن للبرقی ج 2 ص 303 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام»-

فإن العدة ثابتة حتی لو کان قد دخل بزوجته فی دبرها،أو حتی لو استعمل العازل فی حال الوطء،و کذا لو کان رحمها قد استؤصل..

4-و عنه«صلی اللّه علیه و آله»فی حدیث المعراج:«..فأوحی إلی ربی ما أوحی،ثم قال:یا محمد،اقرأ علی بن أبی طالب أمیر المؤمنین السلام،فما سمیت بهذا أحدا قبله،و لا أسمی بهذا أحدا بعده» (1).

2)

-للعطاردی ج 2 ص 402 و علل الشرائع ج 2 ص 507 و تهذیب الأحکام ج 8 ص 143 و بحار الأنوار ج 101 ص 184 و جامع أحادیث الشیعة ج 22 ص 214 و کنز الدقائق ج 1 ص 537 و 541 و نور الثقلین ج 1 ص 219 و مستدرک الوسائل ج 15 ص 363. و فی ورود التعلیل عن أبی جعفر الثانی راجع:الکافی ج 6 ص 113 و وسائل الشیعة (ط مؤسسة آل البیت)ج 22 ص 236 و(ط دار الإسلامیة)ج 15 ص 452 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 122 و الحدائق الناضرة ج 25 ص 463 و تفسیر المیزان ج 2 ص 257 و بحار الأنوار ج 101 ص 190 و 192 و جامع أحادیث الشیعة ج 22 ص 213 و 214.

ص :159


1- 1) الأمالی للشیخ الطوسی ص 195 و مستدرک الوسائل ج 10 ص 398 و الیقین للسید ابن طاووس ص 25 و الجواهر السنیة للحر العاملی ص 262 و مدینة المعاجز للسید هاشم البحرانی ج 1 ص 71 و بحار الأنوار ج 37 ص 290 و شجرة طوبی ج 1 ص 71 و جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 353 و بشارة المصطفی ص 287 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی-

5-و فی حدیث المعراج أیضا:«فقال لی:یا محمد!

قلت:لبیک ربی و سعدیک..

إلی أن قال:قال تعالی:قد اخترت لک علیا،فاتخذه لنفسک خلیفة و وصیا.و نحلته علمی و حکمی.و هو أمیر المؤمنین،لم یکن هذا الاسم لأحد قبله،و لیس لأحد بعده» (1).

1)

-الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 181 و غایة المرام للسید هاشم البحرانی ج 1 ص 91 و نور الثقلین ج 5 ص 149 و الکافی ج 1 ص 441.

ص :160


1- 1) المناقب للخوارزمی ص 303 و مستدرک الوسائل ج 10 ص 401 و التحصین للسید ابن طاووس ص 542 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»لمحمد بن سلیمان الکوفی ج 1 ص 410 و نوادر المعجزات لمحمد بن جریر الطبری (الشیعی)ص 75 و الأمالی للشیخ الطوسی ص 343 و الیقین للسید ابن طاووس ص 25 و 159 و العقد النضید و الدر الفرید لمحمد بن الحسن القمی ص 85 و کتاب الأربعین لمحمد طاهر القمی الشیرازی ص 88 و الجواهر السنیة للحر العاملی ص 310 و مدینة المعاجز للسید هاشم البحرانی ج 2 ص 424 و 425 و فرائد السمطین ج 1 ص 268 و بحار الأنوار ج 18 ص 371 و ج 36 ص 160 و ج 37 ص 291 و ج 40 ص 13 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 252 و جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 353 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام» لابن عقدة الکوفی ص 60 و الدر النظیم لابن حاتم العاملی ص 293 و کشف الغمة للإربلی ج 1 ص 624 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 355 و کشف الیقین-

6-قال رجل للصادق«علیه السلام»:یا أمیر المؤمنین.

فقال«علیه السلام»:مه،إنه لا یرضی بهذه التسمیة أحد،إلا ابتلاه اللّه ببلاء أبی جهل (1).

7-و فی حدیث عن الإمام الصادق«علیه السلام»ذکر فیه أن النبی «صلی اللّه علیه و آله»أمر قوما،منهم:أبو بکر،و عمر،و عثمان،بأن یسلموا علی علی«علیه السلام»بإمرة المؤمنین.

ففعلوا.

ثم قال لهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«إن هذا اسم نحله اللّه علیا

1)

-للعلامة الحلی ص 278 و تأویل الآیات لشرف الدین الحسینی ج 2 ص 596 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 140 و 181 و غایة المرام للسید هاشم البحرانی ج 1 ص 79 و 92 و 127 و 190 و 229 و ج 2 ص 152 و 223 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 4 ص 167.

ص :161


1- 1) مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب ج 2 ص 254 و ج 3 ص 55 و مستدرک الوسائل ج 10 ص 399 و الیقین للسید ابن طاووس ص 26 و بحار الأنوار ج 37 ص 334 و جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 352 و ج 3 ص 55 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 40 و نهج الإیمان لابن جبر ص 470 و غایة المرام للسید هاشم البحرانی ج 1 ص 100.

«علیه السلام»لیس هو إلا له» (1)،ثم ذکر تمام الحدیث.

8-و فی حدیث عن أبی جعفر«علیه السلام»،قال فیه:«..یا فضیل،لم یسم بها و اللّه بعد علی أمیر المؤمنین إلا مفتر کذاب إلی یوم الناس هذا» (2).

9-عن أبی حمزة الثمالی قال:«سألت أبا جعفر محمد بن علی الباقر «علیه السلام»:یا بن رسول اللّه،لم سمی علی«علیه السلام»أمیر المؤمنین، و هو اسم ما سمی به أحد قبله،و لا یحل لأحد بعده؟!

قال:لأنه میرة العلم،یمتار منه،و لا یمتار من أحد غیره الخ..» (3).

ص :162


1- 1) الیقین للسید ابن طاووس ص 26 و 312 و بحار الأنوار ج 37 ص 322 و راجع: غایة المرام ج 4 ص 81 و ج 5 ص 50.
2- 2) مستدرک الوسائل ج 10 ص 401 و الیقین للسید ابن طاووس ص 26 و 303 و بحار الأنوار ج 24 ص 315 و ج 36 ص 68 و ج 37 ص 318 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 430 و ج 12 ص 352 و الکافی ج 8 ص 288 و مدینة المعاجز للبحرانی ج 1 ص 72 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»لهادی النجفی ج 9 ص 50 و نور الثقلین ج 5 ص 384 و تأویل الآیات لشرف الدین الحسینی ج 2 ص 703 و غایة المرام للبحرانی ج 1 ص 97 و ج 4 ص 329.
3- 3) علل الشرائع ج 1 ص 191 و مستدرک الوسائل ج 10 ص 398 و دلائل الإمامة ص 451 و بحار الأنوار ج 37 ص 294 و جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 353 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 1 ص 461.

ملاحظات علی الإستدلال بالروایات:

1-قد یقال:إن الروایة الثامنة لا تدل علی حرمة تسمیة الأئمة بهذا الاسم،بل هی أشارت إلی قضیة خارجیة حصلت،و هی:أن الذین تسموا بهذا الاسم لم یکن یحق لهم ذلک.

2-تدل الروایة التاسعة بحسب ما یقتضیه التعلیل علی أن حرمة التسمی بهذا الاسم إنما هی علی من لیس میرة العلم..أما من کان میرة العلم-کالأئمة الطاهرین«علیهم السلام»-فإنهم یمتار منهم العلم،و لا یمتارون من غیرهم..

3-و فی الروایة التاسعة إشکال آخر،و هو أن الأمیر بوزن فعیل(من الأمر)و هو مهموز الفاء،و المیر أجوف یائی،و لا تناسب بینهما فی الإشتقاق.

و أجاب عنه العلامة المجلسی«رحمه اللّه»،بما لا یحسم الأمر،و لا یکفی لحل الإشکال.فراجع (1).

4-قد یقال:إن الروایة المتقدمة برقم(2)تفید:أن عدم التصریح بالتسمی بهذا الاسم إنما هو فی حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لعله لمصلحة اقتضت ذلک،و لعل منها:احترام مقام النبوة..و لا یشمل ذلک ما بعد وفاته«صلی اللّه علیه و آله»..

5-بالنسبة للروایة الرابعة و الخامسة أیضا،قد یقال:إنها تدل علی أن

ص :163


1- 1) بحار الأنوار ج 37 ص 293 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 58 و 59.

اللّه تعالی لم یسم بهذا الاسم أحدا سوی علی«علیه السلام»..و لا تدل علی حرمة التسمی،أو تسمیة الناس بعضهم بعضا به.

6-بالنسبة للروایة المتقدمة برقم(3)نقول:إن الآیة غیر ظاهرة الإنطباق علی المورد،لأنها:

أولا:إنما تتحدث عن الشرک باللّه سبحانه و تعالی.

ثانیا:إن الآیة قد رددت بین أمرین:

أحدهما:أن تکون آلهتهم إناثا.

الثانی:أن تکون من مردة الشیاطین..و لا تحصر الآیة ما یدّعونه، بالشق الأول،و هو الإناث.

7-بالنسبة للروایة السادسة نقول:

أولا:إنها لم تصرح بحقیقة داء أبی جهل..

ثانیا:إنها إنما تتحدث عن الغاصبین لهذا المقام،و المتوثبین علیه بغیر حق.

8-بالنسبة للروایة السابعة نقول:

قد یدّعی البعض:أن هذه الروایة ترید أن تقول:إن هذا اللقب خاص بعلی«علیه السلام»دون سواه ممن یدّعیه فی زمانه،و یرید أن یغتصب ذلک المقام منه،و لا یشمل الأزمنة اللاحقة إذا کان من یتولی الأمر أهلا له وفق المعاییر الشرعیة.

فلم یبق إلا روایة واحدة،و ربما یمکن تأییدها ببعض الروایات الأخری.

إذا أردنا أن نعتبرها مفسرة للمراد منها.

ص :164

روایة تخالف ما سبق

عن أبی الصباح مولی آل سام،قال:کنا عند أبی عبد اللّه«علیه السلام»، إذ دخل علینا رجل من أهل السواد،فقال:السلام علیک یا أمیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته

قال له أبو عبد اللّه«علیه السلام»:و علیک السلام و رحمة اللّه و برکاته.

ثم اجتذبه و أجلسه إلی جنبه.

فقلت لأبی المغرا،أو قال لی أبو المغرا:إن هذا الاسم ما کنت أری أن أحدا یسلّم به إلا(علی)أمیر المؤمنین علی(صلوات اللّه علیه).

فقال لی أبو عبد اللّه:یا أبا صباح،إنه لا یجد عبد حقیقة الإیمان،حتی یعلم أن لآخرنا ما لأولنا (1).

و قد سجل العلامة المجلسی علی هذا الحدیث ملاحظات ثلاث:

أولاها:أن هذا الخبر نادر،لا یصلح لمعارضة الأخبار الکثیرة الدالة علی المنع من إطلاق لقب أمیر المؤمنین علی غیره«علیه السلام».

الثانیة:لعل الإمام الصادق«علیه السلام»رأی أن السائل قد توهم أن

ص :165


1- 1) الإختصاص ص 267 و 268 و بحار الأنوار ج 25 ص 359-360 و ج 37 ص 332 عنه،و مستدرک الوسائل ج 10 ص 399 و جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 353 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 180 و الإمام علی بن أبی طالب «علیه السلام»لأحمد الرحمانی الهمدانی ص 58 و 59.

مضمون هذا الاسم(و هو إمرتهم الواقعیة للمؤمنین)غیر حاصل فی الأئمة «علیهم السلام».

فأفهمه«علیه السلام»:أن المعنی حاصل فیهم،لکن الممنوع عنه هو إطلاق الاسم علیهم(حشمة و احتراما منهم لأمیر المؤمنین«علیه السلام»).

الثالثة:قد یکون إطلاق الإسم علیهم أیضا جائز فی حد نفسه،و لکن قد منع منه لأجل مصلحة عارضة،و هی أن لا یجترئ غیرهم علی التسمی بهذا الاسم (1).

و نحن نوافق المجلسی«رحمه اللّه»علی ما قال،باستثناء ما ذکره أولا من کثرة الأخبار الناهیة،فقد تقدم:أن ثمة ملاحظات علی أکثرها.

أسماء و ألقاب الأوصیاء توقیفیة

و ألقابهم«علیهم السلام»توقیفیة،أی أن اللّه تعالی هو الذی منحهم إیاها،و أتحفهم بها،کرامة منه لهم،و دلالة علی حقیقة میزاتهم،کما أن البشر قد اهتدوا فی کثیر من الأحیان إلی توفر معانی تلک الألقاب فیهم«علیهم السلام»،فأطلقوها علیهم،و فی جمیع الأحوال،لا بأس بملاحظة ما یلی:

أولا:قال بعض أهل العلم:

«..فاعلم أن أکثر أسماء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و ألقابه التی خصه اللّه بها،لیست للتعریف و العلمیّة فقط،و إنما هی لتعظیمه و تبجیله

ص :166


1- 1) بحار الأنوار ج 37 ص 332.

«صلی اللّه علیه و آله».و کذلک الکلام فی کثرة أسماء حجج اللّه،أئمة المؤمنین الاثنی عشر من أهل بیته،و ألقابهم التی أوحی اللّه تعالی بها إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فإنها کلها تنبئ عن مثابتهم(لعل الصحیح:مثوبتهم أو مکانتهم)عند اللّه،و استحقاقهم التحمید و التشریف لدیه تعالی الخ..» (1).

ثانیا:روی الصدوق و غیره العدید من الأحادیث عن أئمة الهدی «علیهم السلام»حول أسباب إطلاق تلک الألقاب علی عدد من الأئمة صلوات اللّه و سلامه علیهم،فیظهر من بعضها:أن الناس أیضا قد رأوا فی الأئمة أسبابا تدعوهم إلی إطلاق تلک الألقاب نفسها علیهم..

کما أن بعضها یشیر إلی أن تلک الألقاب توقیفیة،أخبر بها الرسول «صلی اللّه علیه و آله»عن بعض الکتب السماویة،أو طلب«صلی اللّه علیه و آله»منهم إطلاقها علی بعض الأئمة صلوات اللّه و سلامه علیهم..

و فی بعضها:أن اللّه سبحانه هو الذی سماهم بتلک الأسماء.

و فی بعضها الآخر:أن جبرئیل«علیه السلام»قد جاءهم بها (2).

ص :167


1- 1) ألقاب الرسول و عترته(مطبوع مع مجموعة نفیسة-نشر مکتبة المرعشی-قم)ص 4.
2- 2) راجع:علل الشرایع ج 1 ص 272-275 و 277 و 282 و کمال الدین و تمام النعمة ص 305-307 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 16 ص 243 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 490 و دلائل الامامة لمحمد بن جریر بن رستم الطبری ص 105 و الإرشاد للمفید ج 2 ص 159 و المسائل الجارودیة للمفید ص 35-

إلی غیر ذلک مما یجده المتتبع للروایات المأثورة فی ذلک..

کما أنه یمکن مراجعة ما ورد فی أسباب إطلاق ألقاب بعینها علی السیدة الزهراء«علیها السلام»،فإن فیها ما یشیر أیضا إلی التوقیف و النص من جهة،و فیها ما یدل علی أن بعض الألقاب قد لحقتها من خلال رؤیة الناس لتلک الأمور أو المزایا فیها صلوات اللّه و سلامه علیها (1).

و ملاحظة کل تلکم الأحادیث تعطینا

1-أن الناس کانوا یهتدون إلی تلک الألقاب،و یطلقونها علیهم بالإستناد إلی الواقع الذی یشاهدونه،و إلی الوقائع التی رأوها و وعوها.أو بملاحظة کلام صدر فی حقهم«علیهم السلام»من اللّه و رسوله..

2)

-و الإحتجاج للطبرسی ج 2 ص 136 و الطرائف لابن طاووس ص 173 و الصراط المستقیم ج 1 ص 208 و ج 2 ص 110 و 117 و الرواشح السماویة ص 155 و بحار الأنوار ج 36 ص 194 ج 43 ص 251 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 103 و الإستنصار للکراجکی ص 20 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 571 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 470 و مکاتیب الرسول ج 2 ص 104 و الجواهر السنیة للحر العاملی ص 243 و 244 و 266 و نور الثقلین ج 1 ص 776 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 363-365 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)للعلامة الحلی ص 171 و مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب ج 3 ص 166 و شرح الأخبار ج 3 ص 110.و راجع:کتاب مقتضب الأثر فی النص علی الأئمة الاثنی عشر.

ص :168


1- 1) راجع کتاب:الزهراء بهجة قلب المصطفی ج 1 من ص 145 حتی ص 199.

2-أن اللقب قد جاء عن اللّه و رسوله بصورة مباشرة،فتوافقت الوقائع و الأحداث مع النص و التوقیف،و بذلک ظهر المزید من التشریف، و التکریم،لصفوة الخلق،صلوات اللّه و سلامه علیهم..

ثالثا:روی أن أبا جعفر«علیه السلام»،قال لعمر بن خیثم:ما تکنی؟!

قال:ما اکتنیت بعد.و ما لی من ولد و لا امرأة،و لا جاریة..

قال:فما یمنعک من ذلک؟!

قال:قلت:حدیث بلغنا عن علی«علیه السلام»،قال:من اکتنی و لیس له أهل،فهو أبو جعر (1).

فقال أبو جعفر«علیه السلام»:شوه،لیس هذا من حدیث علی«علیه السلام»،إنّا لنکنی أولادنا فی صغرهم مخافة النبز أن یلحق بهم (2).

و من الواضح:أن النبز کما یکون بالکنیة،کذلک هو قد یکون باللقب، فیحتاج لکی یجتنب ذلک إلی أن یلقب المولود و یکنی.فیکون قوله«علیه السلام»، مشیرا إلی أن ألقابهم تأتیهم من قبل آبائهم منذ ولادتهم«علیهم السلام»..

رابعا:روی أیضا:أنه لما ولد الإمام الحسن بن علی«علیهما السلام»،

ص :169


1- 1) الجعر:نجو کل ذی مخلب من السباع.(و النجو:ما یقابل عذرة الإنسان)أو ما یبس من الثفل فی الدبر.
2- 2) الکافی ج 6 ص 19 و تهذیب الأحکام ج 7 ص 438 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 21 ص 397 و(ط دار الإسلامیة)ج 15 ص 129 و جامع أحادیث الشیعة ج 21 ص 346.

هبط جبرئیل علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالتهنئة فی الیوم السابع، و أمره أن یسمیه،و یکنیه،و یحلق رأسه،و یعق عنه،و یثقب أذنه.و کذلک حین ولد الإمام الحسین«علیه السلام»،أتاه فی الیوم السابع،فأمره بمثل ذلک،الخ.. (1).

و کل هذا الذی ذکرناه یدل علی:أن ألقاب الأئمة الطاهرین صلوات اللّه و سلامه علیهم أجمعین-فی الأساس-توقیفیة،قد لحقتهم ابتداء من قبل آبائهم،أو من قبل اللّه تعالی و رسوله..

ثم اهتدی الناس إلیها من خلال الممارسة،أو من خلال سماع الروایة..

و ربما یکون من المناسب الإشارة هنا إلی أنهم یقولون:إن سبب تلقیب الإمام الحسن العسکری«علیه السلام»بالزکی ما یلی:

«هو أبو محمد الحسن الأخیر.سماه اللّه فی اللوح بالزکی،أصح ناصح آل محمد غریزة،أوثق أهل بیت الوحی حجة الخ..» (2).

ص :170


1- 1) الکافی ج 6 ص 33 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 21 ص 432 و(ط دار الإسلامیة)ج 15 ص 159 و بحار الأنوار ج 43 ص 257 و جامع أحادیث الشیعة ج 21 ص 378 و حیاة الإمام الرضا«علیه السلام»للشیخ باقر شریف القرشی ج 1 ص 363 و تهذیب الأحکام ج 7 ص 444.
2- 2) راجع:ألقاب الرسول و عترته ص 79.
الفصل الخامس
اشارة

شمائل علی علیه السّلام

ص :171

ص :172

صفة علی علیه السّلام فی کلماتهم

لقد وصفوا علیا«علیه السلام»بأوصاف تکاد تکون متباینة فیما بینها، و فیها ما ظاهره المدح،و یقصد به القدح.و إلیک نبذة من کلماتهم فی ذلک:

عن جابر و ابن الحنفیة:«کان علی رجلا دحداحا،ربع القامة،أزج الحاجبین،أدعج العینین،أنجل،تمیل إلی الشهلة.

کأن وجهه القمر لیلة البدر حسنا،و هو إلی السمرة،أصلع،له حفاف من خلفه کأنه إکلیل.

و کأن عنقه إبریق فضة،و هو أرقب(أی غلیظ الرقبة)،ضخم البطن، أقری الظهر،عریض الصدر،محض المتن،شئن الکفین،ضخم الکسوة،لا یبین عضده من ساعده،تدامجت إدماجا،عبل الذراعین،عریض المنکبین، عظیم المشاشین کمشاش السبع الضاری،له لحیة قد زانت صدره،غلیظ العضلات،حمش الساقین» (1).

ص :173


1- 1) مقاتل الطالبیین ص 27 و(ط مطبعة الحیدریة-النجف الأشرف-سنة 1385 ه -1965 م)ص 16 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 88 و مناقب آل أبی طالب لابن ج 3 ص 307-

قال أبو الفرج:«و کان«علیه السلام»أسمر مربوعا،و هو إلی القصر أقرب،عظیم البطن،دقیق الأصابع،غلیظ الذراعین.حمش الساقین.فی عینیه لین.عظیم اللحیة،أصلع،ناتئ الجبهة» (1).

و فی نص آخر:«أصلع،ناتئ الجبهة،عریض ما بین المنکبین،له لحیة قد ملأت صدره،فی عینه اطرغشاش.قال داود:یعنی لینا فی العین» (2).

و قالوا أیضا:إنه«علیه السلام»کان ضخم الرأس (3).

و عن أبی إسحاق:أن علیا«علیه السلام»لما تزوج فاطمة«علیها السلام»،قالت للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:زوجتنیه أعیمش،عظیم البطن.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:لقد زوجتکه،و إنه لأول أصحابی سلما،و أکثرهم علما،و أعظمهم حلما (4).

1)

-و(ط مطبعة الحیدریة-النجف الأشرف-سنة 1376 ه-1956 م)ص 91 و بحار الأنوار ج 35 ص 2 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 551 و الأنوار العلویة ص 6 و صفین للمنقری ص 233.

ص :174


1- 1) مقاتل الطالبیین ص 27.
2- 2) مقاتل الطالبیین ص 27 و(ط مطبعة الحیدریة-النجف الأشرف-سنة 1385 ه -1965 م)ص 16 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 88.
3- 3) المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 93 و مجمع الزوائد للهیثمی ج 9 ص 100.
4- 4) المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 94 و مجمع الزوائد للهیثمی ج 9 ص 102-

و عن الواقدی:کان علی بن أبی طالب آدم ربعة،مسمنا،ضخم المنکبین، طویل اللحیة،أصلع،عظیم البطن،غلیظ العینین،أبیض الرأس و اللحیة (1).

و قالوا:«له سنام کسنام الثور» (2).

و قال أبو الطفیل:ذکرت لابن مسعود قول علی رضی اللّه عنه،فقال:

ألم تر إلی رأسه کالطست،و إنما حوله کالحفاف (3).

فتری أن بعض الصفات قد جاءت صحیحة و مقبولة..و لکن بعضها الآخر یظهر علیا«علیه السلام»بصورة تنفر منها القلوب،و تمجها الطباع.

و ستأتی نماذج کثیرة أخری أکثر سماجة،و أظهر بشاعة من ذلک.

و نحن نعالج هذه الصفات فیما یلی من عناوین و مطالب..

4)

-و المصنف للصنعانی ج 5 ص 490 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 154 و ج 15 ص 330 و ج 31 ص 270.

ص :175


1- 1) المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 94 و مجمع الزوائد للهیثمی ج 9 ص 101 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 241.
2- 2) راجع:صفین لابن مزاحم المنقری ص 233 و الإختصاص للشیخ المفید ص 146 و بحار الأنوار ج 40 ص 100 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 89.
3- 3) المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 95 و مجمع الزوائد للهیثمی ج 9 ص 101 و الآحاد و المثانی للضحاک ج 1 ص 137.
أبو بکر حمش الساقین

قد وصف عمرو بن العاص علیا«علیه السلام»:بأنه حمش الساقین..

یرید بذلک:أن یحط من مقامه«علیه السلام»،و لکنه غفل عن أن أبا بکر قد وصف بنفس هذا الوصف.فراجع (1).

أو أنه أراد أن یخفف عن أبی بکر،و یوجد شریکا له فی هذه الصفة، فاختار علیا«علیه السلام»لذلک،فیکون قد أصاب هدفین بحجر واحد.

أبو بکر ناتئ الجبهة

و قد وصفوا علیا«علیه السلام»:بأنه ناتئ الجبهة..

و لعلهم غفلوا عن أن هذا الوصف أیضا قد ورد فی صفة أبی بکر علی لسان ابنته عائشة بالذات (2).

أو أنهم أرادوا أن یحددوا له شریکا،وفق ما ذکرناه فی العنوان السابق.

علی علیه السّلام قصیر القامة

و قالوا فی صفة أمیر المؤمنین«علیه السلام»:

ص :176


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 424 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 615 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 188 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 29.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 424 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 615 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 188 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 29.

عن زهیر بن معاویة-و نسب إلی الإمام الباقر«علیه السلام»أیضا- فی صفة علی«علیه السلام»قوله:«و هو إلی القصر أقرب» (1).

ص :177


1- 1) مقاتل الطالبیین ص 16 و حلیة الأبرار ج 2 ص 393 و بحار الأنوار ج 35 ص 4 و ج 42 ص 220 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 55 و خلاصة عبقات الأنوار ج 1 ص 83 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 553 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 624 و کشف الغمة للإربلی ج 1 ص 146 و(ط دار الأضواء-بیروت-1405 ه-1985 م)ج 1 ص 74 عن ابن مندة،و تهذیب الکمال للمزی ج 20 ص 479 و الإستیعاب لابن عبد البر ج 3 ص 1110 و کفایة الطالب ص 402 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 597 عن ابن مندة،و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 86 و 87 و 88 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 243 و 244 ج 30 ص 149 و فرحة الغری للسید ابن طاووس ص 80 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 27 و تاریخ بغداد للخطیب البغدادی(ط دار الکتب العلمیة-بیروت-سنة 1417 ه-1997 م)ج 1 ص 145 و تاریخ مدینة دمشق(ط دار الفکر-سنة 1415 ه)ج 42 ص 13 و 24 و 25 و أنساب الأشراف للبلاذری ص 126 و المنتخب من ذیل المذیل للطبری ص 18 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 117 و فی(ط أخری)ج 5 ص 153 و شرح الأخبار ج 2 ص 427 و الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 3 ص 396 و البدایة و النهایة لابن کثیر ج 7 ص 250 و أعیان الشیعة للسید محسن الأمین ج 1 ص 327 و الإمامة-

أضاف بعضهم قوله:«لم یتجاوز الإعتدال فی ذلک» (1).

و قالوا:«کان رجلا دحداحا» (2).

و الدحداح:القصیر القامة (3).

و نقول:

إن هذا الکلام غیر دقیق لما یلی:

أولا:قال أبو رجاء العطاردی،و أبو إسحاق السبیعی و غیرهم:

1)

-و السیاسة لابن قتیبة الدینوری(تحقیق الزینی)ج 1 ص 138 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 180 و المناقب للخوارزمی ص 45 و الدر النظیم لابن حاتم العاملی ص 244 و مطالب السؤول(ط إیران)ص 12 و(و تحقیق ماجد ابن أحمد العطیة)ص 70.

ص :178


1- 1) مطالب السؤول(ط إیران)ص 12 و(و تحقیق ماجد بن أحمد العطیة)ص 70.
2- 2) صفین لابن مزاحم المنقری ص 233 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 91 و بحار الأنوار ج 35 ص 2 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 551 و الأنوار العلویة ص 6 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 89.
3- 3) النهایة فی غریب الحدیث لابن الأثیر ج 2 ص 103 و بحار الأنوار ج 43 ص 101 و مستدرک سفینة البحار ج 3 ص 262 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام» للهمدانی ص 552 و عون المعبود للعظیم آبادی ج 13 ص 60 و غریب الحدیث لابن سلام ج 4 ص 485 و لسان العرب ج 2 ص 434 و مجمع البحرین ج 2 ص 12.

«رأیت علی بن أبی طالب ربعة-و قال ابن الأکفانی:رجلا ربعة» (1).

و قال الشعبی:رأیت علی بن أبی طالب یخطب علی المنبر،شیخا، مربوعا (2).

ثانیا:عن رزام بن سعید،عن أبیه قال:«کان رجلا فوق الربعة» (3).

و قال الشبلنجی الشافعی:«أقرب إلی الطول» (4).

ص :179


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 20 و 21 و ذخائر العقبی(ط القاهرة)ص 57 و نزهة المجالس ج 2 ص 164 و کشف الغمة ج 1 ص 146 و 147 و جواهر المطالب ج 1 ص 35 و راجع ص 36 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 597 و 598 و نور الأبصار ص 77 عن ذخائر العقبی.و راجع:الإستیعاب لابن عبد البر ج 3 ص 1110 و تهذیب الکمال للمزی ج 20 ص 479.
2- 2) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 20 و نظم درر السمطین للزرندی الحنفی ص 81 و نزهة المجالس للصفوری الشافعی(ط بیروت)ص 454.
3- 3) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 26 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 23 و أسد الغابة لابن الأثیر ج 4 ص 39 و(ط أخری)ص 115 و أنساب الأشراف للبلاذری(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 125 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 89 و کفایة الطالب ص 402 و راجع الکامل فی التاریخ ج 3 ص 396 و نور الأبصار للشبلنجی الشافعی ص 77.
4- 4) نور الأبصار للشبلنجی الشافعی ص 77.

و الغریب فی الأمر:أن بعضهم جمع بین الوصفین المتناقضین،فقال:

«کان علی«علیه السلام»رجلا دحداحا،ربع القامة»عن جابر و ابن الحنفیة (1).

مع أن الدحداح هو:القصیر السمین.

و الربعة:الوسیط القامة،الذی لیس بالطویل و لا بالقصیر (2).

و بعد ما تقدم نشیر إلی الأمور التالیة
ألف:علی علیه السّلام کرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

إن ملاحظة الروایات تعطی:

أن صفة نبینا الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»هی نفس الصفة التی ذکرها هؤلاء لأمیر المؤمنین،فإنه کان أیضا أطول من الربعة (3)،لیس بالطویل و لا

ص :180


1- 1) مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب ج 3 ص 91 و بحار الأنوار ج 35 ص 2 و الإمام علی بن أبی طالب للرحمانی الهمدانی ص 551 و الأنوار العلویة ص 6.
2- 2) راجع:أقرب الموارد ج 1 ص 384 و المعجم الوسیط ص 325.و راجع:لسان العرب ج 8 ص 107 و تاج العروس ج 7 ص 373 و بحار الأنوار ج 16 ص 161 و شجرة طوبی ج 2 ص 257 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام» لأحمد الرحمانی الهمدانی ص 548 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 390.
3- 3) بحار الأنوار ج 16 ص 185 عن العیاشی،و مکارم الأخلاق ج 1 ص 42 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 203.

بالقصیر (1).أی ربعة من الرجال.

ب:داود علیه السّلام کان قصیرا

إن القصر لیس من الصفات المذمومة بجمیع مراتبه،فإنهم یقولون:إن

ص :181


1- 1) بحار الأنوار ج 16 ص 181 و 186 و 190 و 194 عن مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 107 و 108 و عن الکازرونی،و عن الغارات.و مسند أحمد ج 1 ص 96 و ج 4 ص 300 و صحیح البخاری ج 4 ص 164 و 165 و صحیح مسلم ج 7 ص 83 و سنن الترمذی ج 3 ص 145 و ج 5 ص 259 و المستدرک للحاکم النیسابوری ج 2 ص 606 و شرح مسلم للنووی ج 15 ص 91 و عمدة القاری ج 16 ص 104 و المصنف للصنعانی ج 3 ص 599 و الشمائل المحمدیة للترمذی ص 16 و 17 و مسند أبی یعلی ج 6 ص 405 و 445 و نظم درر السمطین للزرندی الحنفی ص 55 و کنز العمال ج 7 ص 161 و 170 و 174 و تفسیر القرآن العظیم لابن کثیر ج 4 ص 492 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 ص 411 و 418 و التاریخ الکبیر للبخاری ج 1 ص 8 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 252 و 256 و 277 و 278 و 284 و 299 و تاریخ المدینة لابن شبة النمیری ج 2 ص 602 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 425 و الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 2 ص 305 و البدایة و النهایة ج 6 ص 15 و 16 و 21 و 27 و إمتاع الأسماع للمقریزی ج 2 ص 154 و 168 و 174 و 176 و ج 3 ص 354 و 364 و ج 4 ص 32 و ج 6 ص 396 و ج 8 ص 72 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 159 و ج 2 ص 170 و سبل الهدی و الرشاد ج 1 ص 116 و 121 و ج 2 ص 83 و 456.

داود«علی نبینا و آله و علیه الصلاة السلام»کان قصیرا أیضا (1).

و القصر أمر نسبی،فقد یکون المرء طویلا أو ربعة بالنسبة لفئة من الناس.و یکون قصیرا بالنسبة إلی جیل آخر من الناس.

بل قد یکون الطول الخارج عن المألوف فی جماعة بعینها مثارا للتعجب،و ربما یصبح موضع تندر لدی بعض الناس.

ج:القصر المذموم

لکن الحقیقة هی:أن علیا«علیه السلام»کان معتدل القامة کما تقدم، کأن وجهه القمر لیلة البدر حسنا..

و حتی لو کان إلی القصر أمیل-کما زعمته بعض الروایات التی کذبتها الروایات التی ذکرت أنه کان إلی الطول أمیل-فإن ذلک لا یضر إذا لم یصل إلی حد اعتباره قزما،لافتا للنظر،و مستغربا..و لا سیما إذا صاحبه هذا الجمال الباهر الذی تحدثت عنه الروایات..

ص :182


1- 1) بحار الأنوار ج 13 ص 446 و 451 و ج 14 ص 14 و کمال الدین ج 1 ص 154 و المستدرک للحاکم النیسابوری ج 2 ص 585 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 134 و تفسیر المیزان للطباطبائی ج 2 ص 299. و الدر المنثور للسیوطی ج 4 ص 324 و الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 1 ص 223 و البدایة و النهایة ج 2 ص 12 و أعیان الشیعة للسید محسن الأمین ج 2 ص 60 و قصص الأنبیاء لابن کثیر ج 2 ص 265.
د:مداعبة تحرج الخلیفة

رووا:أن عمر بن الخطاب کان طویلا غیر معتدل،فاجتمع مع أمیر المؤمنین«علیه السلام»یوما فی المسجد،فأراد عمر الملاطفة و الإستخفاف بعلی«علیه السلام»،فأخذ نعل أمیر المؤمنین«علیه السلام»و وضعه فی موضع عال من المسجد حتی لا تصل یده إلیه.

فلما استشعر«علیه السلام»منه ما فعل رفع أسطوانة من أساطین المسجد کان متکأ علیها و وضعها علی ثیابه،فلما أراد القیام لم یقدر،و بقی کالرجل فی الوحل.

فقام«علیه السلام»و تناول نعله و أراد الخروج من المسجد،فصاح عمر،و اجتمع علیه الناس یضحکون منه،و هو یقوم و لا یقعد،فلما تم الإستهزاء به أتی«علیه السلام»و رفع الأسطوانة عن ثیابه حتی خلص.

و نقول:

و نسجل هنا ما یلی:

1-لا شیء یمنع من صدق هذه الروایة فی نفسها.

2-إن ما أراده عمر من إظهار عیب فی أمیر المؤمنین«علیه السلام»قد ارتد علیه.فظهر مصداق القول:«من حفر حفرة لأخیه أوقعه اللّه فیها».

3-إن هذه الروایة لا تعنی أن علیا«علیه السلام»کان قصیرا،بل هو معتدل القامة،و إلی الطول أقرب.

4-إن هذه الحادثة تظهر أن عمر کان یعتبر طوله المفرط امتیازا،مع أنه لو کان کذلک لحبا اللّه نبیه الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»بهذه الصفة.

ص :183

5-إن مداعبة المؤمن مطلوب و محبوب،إذا کان المقصود منه هو إدخال السرور علی قلبه.أما إن کان المقصود هو إذلاله و جعله فی موقع سخریة الناس،فهو محرم،و یعاقب اللّه تعالی علیه.

فکیف إذا کان المطلوب هو إذلال وصی الأوصیاء،و وارث الأنبیاء..

فإن الجریمة تکون أقبح.و العقوبة علیها أشد.فإن أضیف إلی ذلک:

حصول ذلک فی المسجد،بل فی أقدس المساجد بعد المسجد الحرام،فإن الأمر یصبح أکثر صعوبة،و أشد عقوبة.

هذه الصفات فی أعداء علی علیه السّلام

و الذی یبدو لنا هو:أن ثمة عقدة کانت تدفع مناوئی علی«علیه السلام»إلی نسبة هذه الأمور إلی أعدی أعدائهم،فإن أسیادهم و کبراءهم کانوا یعانون من صفتی القصر و الدمامة أیضا.و الصلع،و حماشة الساقین و نتوء الجبهة،و قصر القامة و غیر ذلک کما سنوضحه..

فبالنسبة للقصر و الدمامة نقول:کان أبو سفیان قصیرا و دمیما (1).

ص :184


1- 1) بحار الأنوار ج 33 ص 201 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 336 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 123 و إحقاق الحق(الأصل)للتستری ص 264 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للمولی حیدر الشیروانی ص 467 عن ربیع الأبرار ج 3 ص 548 و الغدیر للشیخ الأمینی ج 10 ص 170 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 5 ص 293.

و أمیة کان قصیرا (1).

و عمرو بن العاص کان قصیرا أیضا (2).

و سیأتی:أن عمرو بن العاص هو الذی أثار الإختلاف فی أوصاف علی أمیر المؤمنین«علیه السلام».

علی علیه السّلام شدید الأدمة

و قد وصفوا علیا«علیه السلام»:بأنه آدم (3).

ص :185


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 9 ص 221 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 233 و بحار الأنوار ج 33 ص 276 و کنز الفوائد للکراجکی ص 260 و الغدیر ج 10 ص 336 و النصائح الکافیة ص 126 و مواقف الشیعة ج 2 ص 79.
2- 2) مجمع الزوائد للهیثمی ج 6 ص 31 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 465 و منتخب مسند عبد بن حمید ص 194 و الآحاد و المثانی للضحاک ج 2 ص 102 و فتوح مصر و أخبارها للقرشی المصری ص 133 و البدایة و النهایة ج 3 ص 89 و المستدرک للحاکم النیسابوری ج 3 ص 452 و أعیان الشیعة ج 1 ص 233 و ج 4 ص 122 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 13 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 32 و الخرائج و الجرائح للراوندی ج 1 ص 134 و بحار الأنوار ج 18 ص 421 و أسد الغابة لابن الأثیر ج 4 ص 118 و تاریخ مدینة دمشق ج 46 ص 112 و 161 و 162 و الإصابة ج 3 ص 2 و تهذیب الکمال للمزی ج 22 ص 78 و سیر أعلام النبلاء للذهبی ج 3 ص 56 و ج 4 ص 91.
3- 3) المناقب للخوارزمی ص 45 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 11 و 22 و کشف-

و وصفوه بأنه:ظاهر السمرة (1).

و قال زهیر بن معاویة،(و نسب أیضا إلی الإمام الباقر«علیه السلام»):

3)

-الغمة ج 1 ص 74 عن المحبر لابن حبیب،و خلاصة عبقات الأنوار ج 1 ص 83 و حلیة الأبرار للسید هاشم البحرانی ج 2 ص 393 و مطالب السؤول ص 70 و بحار الأنوار ج 35 ص 4 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام» لأحمد الرحمانی الهمدانی ص 553 و عمدة القاری ج 2 ص 148 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 86 و 90 و أنساب الأشراف ص 126 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 94 و مجمع الزوائد للهیثمی ج 9 ص 101 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 241 و شرح الأخبار للقاضی النعمان المغربی ج 2 ص 427 و الفصول المهمة فی معرفة الأئمة لابن الصباغ ج 1 ص 598 و نور الأبصار ص 77 و فرحة الغری للسید ابن طاووس ص 80 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 624 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 55 و تاریخ بغداد ج 1 ص 145 و تهذیب الکمال للمزی ج 20 ص 480 و الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 3 ص 396 و المنتخب من ذیل المذیل للطبری ص 18 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 117 و الوافی بالوفیات للصفدی ج 21 ص 181 و الدر النظیم لابن حاتم العاملی ص 245.

ص :186


1- 1) مطالب السؤول ص 70 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 597 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 33 ص 217 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»لأحمد الرحمانی الهمدانی ص 549.

«کان آدم شدید الأدمة» (1).

و عن الشعبی:إنه«علیه السلام»أسمر (2).

ص :187


1- 1) شرح الأخبار للقاضی النعمان المغربی ج 2 ص 427 و مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب ج 3 ص 91 و خلاصة عبقات الأنوار ج 1 ص 83 و بحار الأنوار ج 35 ص 2 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 55 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام» لأحمد الرحمانی الهمدانی ص 549 و 553 و تاریخ بغداد ج 1 ص 145 و فی(ط أخری)ص 135 و تهذیب الکمال للمزی ج 20 ص 480 و أنساب الأشراف ص 126 و 493 و الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 3 ص 396 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 624 و کشف الغمة ج 1 ص 74 و فی(ط أخری)ص 146 و المنتخب من ذیل المذیل للطبری ص 18 و فرحة الغری للسید ابن طاووس ص 80 و مطالب السؤول ص 70 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 597 و حلیة الأبرار للسید هاشم البحرانی ج 2 ص 393 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 153 و (ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 117 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 138 و المناقب للخوارزمی ص 45 و الدر النظیم لابن حاتم العاملی ص 245 و معارج الوصول إلی معرفة فضل آل الرسول«علیه السلام»للزرندی الشافعی ص 58 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 12 و 24 و 25 و جواهر المطالب ج 1 ص 36 و کفایة الطالب ص 402 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 27.
2- 2) بحار الأنوار ج 42 ص 284 و نظم درر السمطین للزرندی الحنفی ص 81 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 20.

لکن رزام بن سعید روی عن أبیه قوله:«إن شئت قلت:لآدم.و إن تبینته من قریب قلت:أن یکون أسمر أدنی من أن یکون آدم» (1).

و نقول:

إن ذلک غیر ظاهر،و ذلک لما یلی:

أولا:إن کان علی«علیه السلام»شدید الأدمة،فکیف یصفه الشعبی بأنه أسمر؟!بل کیف یشتبه الأمر علی الناظر-کما ینقله لنا رزام بن سعید عن أبیه،حیث یقول-:«إن شئت قلت:لآدم.و إن تبینته من قریب قلت:

أن یکون أسمر أدنی من أن یکون آدم».فإن شدید الأدمة لا یشتبه الأمر فیه إلی هذا الحد..

هذا کله علی افتراض:أن المراد بالأدمة فی الناس:السمرة الشدیدة.

و هی فی الإبل:لون مشرب سوادا (2).

ص :188


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 26 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 23 و أسد الغابة لابن الأثیر ج 4 ص 39 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 89 و نظم درر السمطین للزرندی الحنفی ص 81 و أنساب الأشراف للبلاذری(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 366 و(ط مؤسسة الأعلمی-سنة 1394 ه-1974 م)ص 126 و کفایة الطالب ص 402.
2- 2) راجع:تاج العروس ج 16 ص 10 و لسان العرب ج 12 ص 11 و القاموس المحیط للفیروز آبادی ج 4 ص 73.

ثانیا:قیل فی وصف علی«علیه السلام»:إنه أحمر (1).

و عن ابن عباس،عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«من أراد أن ینظر إلی إبراهیم فی حلمه،و إلی نوح فی حکمه،و إلی یوسف فی جماله،فلینظر إلی علی بن أبی طالب» (2).

و شدید الأدمة لا یوصف بالجمال.و کأنه یوسف«علیه السلام»،فإن البیاض أحد الجمالین (3).

و عن أبی ذر:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»وصف علیا«علیه السلام»

ص :189


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 11 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 245.
2- 2) شواهد التنزیل للحاکم الحسکانی ج 1 ص 137 و ذخائر العقبی لأحمد بن عبد اللّه الطبری(ط مکتبة القدسی-القاهرة-سنة 1356 ه)ص 94 عن الملا فی سیرته، و الریاض النضرة(ط الخانجی-مصر)ج 2 ص 218 و الصراط المستقیم ج 2 ص 10 و الغدیر للشیخ الأمینی ج 3 ص 360 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 17 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 400 و 396 و ج 5 ص 5 و ج 14 ص 567 و 568 و ج 15 ص 617 و ج 22 ص 297 و 300. و راجع:نزهة المجالس ج 1 164 و روضة الواعظین ص 128 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 57 و ینابیع المودة ج 2 ص 183.
3- 3) أدب المجالسة لابن عبد البر ص 94.

بأنه:«کالشمس و القمر الساری،و الکوکب الدری» (1).

و عن جابر،عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«من أراد أن ینظر إلی..

و إلی یوسف فی جماله» (2).

و فی نص آخر:«..و إلی یوسف فی حسنه» (3).

و فی حدیث آخر عنه«صلی اللّه علیه و آله»ذکر فیه:أنه قد أعطی خصالا:«صبرا کصبری،و حسنا کحسن یوسف» (4).

ص :190


1- 1) الفضائل لابن شاذان ص 99 و بحار الأنوار ج 39 ص 38 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 35 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 402.
2- 2) ذخائر العقبی ص 94 و الغدیر ج 3 ص 360 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 300 و 547 و ینابیع المودة ج 2 ص 183 و 306 و الشهب الثواقب للشیخ محمد آل عبد الجبار ص 116 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 17 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 396 و 397 و 400 و ج 15 ص 617 و 619 و ج 22 ص 297 و 329 عن المناقب المرتضویة، و عن اللوامع(ط الهند)ج 3 ص 434 و عن مصادر أخری.
3- 3) إحقاق الحق ج 4 ص 397 و 398 عن فردوس الأخبار لأمان اللّه الدهلوی ص 366 و عن أئمة الهدی للأفغانی ص 389.
4- 4) الروض الفائق ص 385 و أرجح المطالب(ط لاهور)ص 666 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 16 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام» لابن الدمشقی ج 1 ص 182 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 16 ص 558-

و فی نص آخر:«حسنه کحسن یوسف» (1).

و قالوا أیضا عنه«علیه السلام»:کان«حسن الوجه،کأنّ وجهه لیلة البدر حسنا» (2).

أو«کان من أحسن الناس وجها» (3)..

4)

-و ج 22 ص 340 و ج 30 ص 214 و ج 31 ص 291.

ص :191


1- 1) نزهة المجالس ج 2 ص 223 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 19 و ج 22 ص 339.
2- 2) راجع:ذخائر العقبی(ط القاهرة)ص 57 و کشف الغمة ج 1 ص 148 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 75 و جواهر المطالب ج 1 ص 35 و صفین للمنقری ص 233 و راجع:الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 598 و نور الأبصار ص 77 و عن نزهة المجالس ص 454 و حلیة الأبرار ج 2 ص 394 و بحار الأنوار ج 35 ص 5 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 32 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 55 و الإستیعاب ج 3 ص 1123 و عمدة القاری ج 2 ص 148 و شرح إحقاق الحق ج 18 ص 242.
3- 3) الکامل فی التاریخ ج 3 ص 397 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 25 و أسد الغابة ج 4 ص 116 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للمولی حیدر الشیروانی ص 32 و أسد الغابة لابن الأثیر ج 4 ص 39 و أعیان الشیعة ج 1 ص 327 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 86 و 90 و ج 9 ص 141.

..«کأن عنقه إبریق فضة» (1).

«ضحوک السن (2)فإن تبسم فعن مثل اللؤلؤ المنظوم (3)،و قال فیه أبو

ص :192


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 91 و نور الأبصار ص 77 و صفین للمنقری ص 233 و جواهر المطالب ج 1 ص 36 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 598 و بحار الأنوار ج 33 ص 605 و ج 35 ص 2 و 5 و کشف الغمة ج 1 ص 76 و 148 و ذخائر العقبی(ط مکتبة القدسی-القاهرة-سنة 1356 ه) ص 75 و نزهة المجالس للصفوری الشافعی(ط سنة 1310 ه)ج 2 ص 164 و حلیة الأبرار ج 2 ص 394 و مناقب أهل البیت«علیه السلام»للشیروانی ص 32 و شجرة طوبی ج 2 ص 257 و الغدیر للشیخ الأمینی ج 3 ص 19 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 55 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام» للهمدانی ص 547 و 551 و تهذیب الکمال للمزی ج 20 ص 489 و الأنوار العلویة ص 6 و 7 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 86 و 89 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 665 و 666 و ج 18 ص 242 و 243 و 244 و مستدرک الوسائل ج 11 ص 84.
2- 2) تهذیب الأسماء و اللغات ج 1 ص 349 و الغدیر ج 3 ص 19 و عمدة القاری ج 2 ص 148 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 25 و البدایة و النهایة ج 7 ص 250 و معارج الوصول للزرندی الشافعی ص 58 و ینابیع المودة ج 3 ص 146.
3- 3) الغدیر ج 3 ص 19 عن حلیة الأولیاء ج 1 ص 84 و تاریخ مدینة دمشق ج 8-

الأسود الدؤلی فی جملة أبیات له:

إذا استقبلت وجه أبی تراب

رأیت البدر حار الناظرینا (1)

3)

-ص 473 و ج 24 ص 401 و 402 و مختصر تاریخ دمشق ج 11 ص 158 و المحاسن و المساوی ج 1 ص 32 و تذکرة الخواص ج 1 ص 649 و الأمالی للصدوق ص 724 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 51 و الأربعون حدیثا لمنتجب الدین بن بابویه ص 86 و عدة الداعی لابن فهد الحلی ص 195 و حلیة الأبرار ج 2 ص 211 و 213 و بحار الأنوار ج 84 ص 156 و شجرة طوبی ج 1 ص 111. و راجع:جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 299 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 608 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام» للنجفی ج 1 ص 108 و نهج السعادة ج 3 ص 200 و 328 و نظم درر السمطین ص 135 و خصائص الوحی المبین لابن البطریق ص 32 و مطالب السؤول ص 180 و الکنی و الألقاب ج 2 ص 116 و صلح الحسن«علیه السلام»للسید شرف الدین ص 356 و أعلام الدین فی صفات المؤمنین للدیلمی ص 150 و غایة المرام ج 7 ص 17 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 15 ص 642 و 643 و ج 31 ص 454 و 543.

ص :193


1- 1) الغدیر ج 3 ص 19 و الوافی بالوفیات ج 21 ص 182 و الإستیعاب ج 3 ص 1132 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 307 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 259 و ج 32 ص 688.

و ذلک یشیر إلی بیاضه و صفائه.

و عن ابن عباس فی وصف أمیر المؤمنین«علیه السلام»:«یشبه القمر الباهر،و الأسد الحادر،و الفرات الزاخر،و الربیع الباکر.أشبه من القمر ضوؤه و بهاؤه الخ..» (1).

یقال:بهر القمر النجوم:غمرها بضوئه (2).

و ذلک کله لا ینسجم مع کونه آدم،بمعنی شدید السمرة،فضلا عن کونه شدید الأدمة.بل هو ینسجم مع تفسیر الأدمة بالبیاض.

یقال-کما حکاه ابن الأعرابی-:ما رأیته فی أدیم نهار،و لا سواد لیل.

ص :194


1- 1) الیقین للسید ابن طاووس ص 393 و بحار الأنوار ج 32 ص 605 و مناقب أهل البیت «علیه السلام»للمولی حیدر الشیروانی ص 32 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 125 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»لأحمد الرحمانی الهمدانی ص 548 و مواقف الشیعة للأحمدی المیانجی ج 2 ص 329 و نهج السعادة للمحمودی ج 8 ص 350 و تفسیر فرات الکوفی ص 431 و الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعة ص 123 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 8 ص 326 و لسان العرب لابن منظور(شر أدب الحوزة-قم-سنة 1405 ه)ج 14 ص 216 و(ط أخری)ج 14 ص 428 مادة حیا.و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 666.
2- 2) المعجم الوسیط ص 73 و أقرب الموارد ج 1 ص 64 و لسان العرب لابن منظور (نشر أدب الحوزة-قم-سنة 1405 ه)ج 4 ص 81.

و یقال:ظل أدیم النهار صائما.

و یقال:جئتک أدیم الضحی،أی عند ارتفاع الضحی.و الأدمة فی الإبل لون مشرب سوادا أو بیاضا.أو هو البیاض الواضح.و فی الظبا،لون مشرب بیاضا.

و فی النهایة:الأدمة فی الإبل:البیاض مع سواد المقلتین (1).

و سنری:أن عمرو بن العاص هو الذی زعم أنه«علیه السلام»کان آدم شدید الأدمة،و إنما أراد به السواد.و لا نتوقع من عمرو و أمثاله إلا التحامل علی علی«علیه السلام»،و السعی إلی إعطاء صورة بشعة له فی جمیع أحواله..

عمر کان شدید الأدمة

و قد قال ابن قتیبة:الکوفیون یرون:أن عمر آدم شدید الأدمة.

و قال أبو عمر:کان عمر کث اللحیة،أعسر یسر،شدید الأدمة.و هکذا

ص :195


1- 1) راجع فیما تقدم:تاج العروس للزبیدی ج 8 ص 181 و(ط دار الفکر-بیروت- سنة 1414 ه-1994 م)ج 16 ص 10 و راجع:النهایة فی غریب الحدیث لابن الأثیر ج 1 ص 32 و عمدة القاری ج 15 ص 146 و الفایق فی غریب الحدیث للزمخشری ج 1 ص 26 و الشفا بتعریف حقوق المصطفی للقاضی عیاض ج 1 ص 148 و بحار الأنوار ج 30 ص 318.

وصفه رزین بن حبیش و غیره.یعنی:شدید الأدمة.و علیه الأکثر (1).

من صفات الحمقی
اشارة

و الأغرب من ذلک:أنهم حاولوا أن یرموا علیا أمیر المؤمنین«علیه السلام»بالحمق من طرف خفی..و ذلک بأسلوبین:

ألف:کبش علی لیس بأحمق

أحدهما:أنهم زعموا:أن عقیلا«رحمه اللّه»دخل علی علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»و معه کبش،فقال علی«علیه السلام»:إن أحد الثلاثة أحمق.

فقال عقیل:أما أنا و کبشی فلا (2).

مع أننا لا نری مبررا لإضافة علی«علیه السلام»نفسه إلیه،و إلی کبشه، و لا نری أن عقیلا ممن یسیء الأدب مع إمامه،و قائده.

ص :196


1- 1) راجع:الإستیعاب(مطبوع مع الإصابة)ج 2 ص 460 و 461 و(ط دار الجیل) ج 3 ص 1145 و 1146 و أسد الغابة ج 4 ص 78 و تهذیب الکمال ج 21 ص 323 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 240 و تاریخ الخلفاء ص 130 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 196 و راجع:الوافی بالوفیات ج 22 ص 284.
2- 2) تاریخ مدینة دمشق ج 41 ص 20 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 247 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 4 ص 84 و المبسوط للسرخسی ج 19 ص 3 و الفایق فی غریب الحدیث للزمخشری ج 3 ص 203.

و قد وجدنا أن رواة هذه الأباطیل هم من الشانئین لعلی«علیه السلام»، و المنحرفین عنه،من أمثال:الزبیر بن بکار،و عمه مصعب الزبیری،و داود بن أبی هند..و هؤلاء لا یذکرون لنا من روی لهم هذه الروایة!!

ب:لحیة علی علیه السّلام عظیمة و طویلة

الثانی:إنهم یصفون علیا«علیه السلام»بصفات الحمقی،من أمثال طول اللحیة تارة،و کثرة شعر البدن أخری..

فمن ذلک قولهم:«إن لحیته«علیه السلام»عظیمة و طویلة».

فإن من الواضح:أن طول لحیة الرجل من دلائل حمقه..

قال ابن الجوزی:«من العلامات التی لا تخطئ:طول اللحیة،فإن صاحبها لا یخلو من الحمق».

و ذکروا أقوالا تصرح بذلک،نسبوها لبعض الحکماء،و للتوراة،و إلی الأحنف بن قیس،و ابن سیرین،و ابن إدریس،و غیرهم فراجع (1).

و قال بعض الشعراء:

إذا عرضت للفتی لحیة

و طالت فصارت إلی سرته

فنقصان عقل الفتی عندنا

بمقدار ما زاد من لحیته (2)

ص :197


1- 1) أخبار الحمقی و المغفلین(نشر مکتبة العزالی)ص 29 و 30.
2- 2) أخبار الحمقی و المغفلین ص 30 و تحفة الحبیب علی شرح الخطیب ج 1 ص 130 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 2 ص 254.

و بعد ما تقدم..

فإن خبثهم یتجلی فی سعیهم لترویج هذا الأمر الباطل فی علی«علیه السلام»،حتی فی مثل هذا الأمر الظاهر للعیان،و ذلک علی أمل أن یسمعه من لم یر علیا«علیه السلام»،فیدخل فی وهمه ذلک المعنی الساقط،فقد قالوا فی صفة علی«علیه السلام»:

«إنه کان عظیم اللحیة،قد ملأت صدره» (1).

أو«عریض اللحیة قد أخذت ما بین منکبیه» (2).

و عن الشعبی:«له لحیة قد ملأت ما بین منکبیه» (3).

ص :198


1- 1) نظم درر السمطین للزرندی الحنفی ص 81 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 20 و 571 و البدایة و النهایة ج 7 ص 250 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 287 و راجع:الکامل فی التاریخ ج 3 ص 396.
2- 2) شرح الأخبار للقاضی النعمان المغربی ج 2 ص 428 و المعجم الکبیر ج 1 ص 94 و مجمع الزوائد ج 9 ص 101 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 25 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 20 و الآحاد و المثانی للضحاک ج 1 ص 137 و معارج الوصول للزرندی الشافعی ص 58.
3- 3) شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 241 و نظم درر السمطین للزرندی الحنفی ص 81 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 20 و المعجم الکبیر ج 1 ص 94 و مجمع الزوائد للهیثمی ج 9 ص 101 و تاریخ الإسلام(الخلفاء الراشدین) ص 624 و شرح الأخبار للقاضی النعمان المغربی ج 2 ص 586 و المصنف لابن-

و فی نص آخر:«طویل اللحیة» (1).

و عن الشعبی:«ما رأیت أعظم(أعرض)لحیة منه،قد ملأت ما بین منکبیه» (2).

و قال ابن مندة محمد بن طلحة:«عریض اللحیة» (3).

3)

-أبی شیبة ج 6 ص 56 و التمهید لابن عبد البر ج 21 ص 84 و ینابیع المودة لذوی القربی للقندوزی ج 3 ص 146.

ص :199


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 11 و 23 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 26 و المعجم الکبیر ج 1 ص 94 و مجمع الزوائد للهیثمی ج 9 ص 101 و کفایة الطالب ص 402 و نور الأبصار ص 77 و أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی) ج 2 ص 366 و أسد الغابة(ط دار الکتاب العربی-بیروت-لبنان)ج 4 ص 39 و ینابیع المودة لذوی القربی للقندوزی ج 3 ص 146 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 8 ص 667 و معارج الوصول للزرندی الشافعی ص 58.
2- 2) شرح الأخبار ج 2 ص 586 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 26 و راجع: تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 624 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 20 و 21 و نظم درر السمطین للزرندی الحنفی ص 81 و أنساب الأشراف للبلاذری ص 123 و کفایة الطالب ص 402.
3- 3) مطالب السؤول(تحقیق ماجد بن أحمد العطیة)ص 70 و نور الأبصار ص 77 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للرحمانی الهمدانی ص 549 و الفصول المهمة ج 1 ص 598 و راجع:شرح الأخبار للقاضی النعمان ج 2 ص 428-

و فی نص آخر:عن أبی إسحاق:«ضخم اللحیة» (1).

و یکذب هذه الأباطیل:

أولا:إن علیا«علیه السلام»نفسه قد أخذ علی أهل البصرة و ذمهم بأنهم أصحاب لحی طویلة،فقد روی:أنه قال فیما أجاب به الیهودی السائل له عما فیه من خصال الأوصیاء:«و أما الخامسة یا أخا الیهود:فإن المتابعین لی لما لم یطمعوا فی تلک منی وثبوا بالمرأة علی..

إلی أن قال:حتی أتت أهل بلدة قصیرة أیدیهم،طویلة لحاهم،قلیلة عقولهم،عازبة آراؤهم،و هم جیران بدو،و روّاد بحر الخ..» (2).

فلم یکن«علیه السلام»لیفعل أمرا ثم یعیب به خصومه،لأنهم

3)

-و الإکمال فی أسماء الرجال للتبریزی ص 128 و الطبقات الکبری ج 3 ص 25 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 5 و ج 32 ص 20 و ج 33 ص 217.

ص :200


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 25 و 314 و تاریخ مدینة دمشق ج 46 ص 215 و أنساب الأشراف للبلاذری ص 116.
2- 2) الخصال ج 2 ص 377 و بحار الأنوار ج 32 ص 105 و ج 38 ص 178 و 179 عنه،و عن الإختصاص ص 163-181 و(ط دار المفید سنة 1414 ه- 1993 م)ص 175 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 143 و حلیة الأبرار ج 2 ص 374 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 363 و ج 9 ص 244 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 8 ص 227.

سیردون ذلک علیه..

ثانیا:روی عن الإمام الصادق«علیه السلام»أنه قال:«یعتبر عقل الرجل فی ثلاث:فی طول لحیته،و فی نقش خاتمه،و فی کنیته» (1).

و زعموا:أن هشام بن عبد الملک قال ما هو قریب من هذا (2)و لم یکن الإمام الصادق ینسب علیا«علیهما السلام»إلی الحمق بلا ریب..أو أن فیه ما یعتبر دلالة علی ذلک.

ثالثا:إن علیا«علیه السلام»لا یفعل إلا ما هو راجح و محبوب للّه تعالی.و تطویل اللحیة مذموم شرعا،فقد روی عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»أنه قال:ما زاد من اللحیة عن القبضة ففی النار (3).

ص :201


1- 1) الخصال(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 103 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 113 و(ط دار الإسلامیة)ج 1 ص 421 و جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 607 و مکارم الأخلاق ص 68 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 244 و بحار الأنوار ج 1 ص 107 و ج 73 ص 113 و ج 76 ص 113 عنه، و عن مکارم الأخلاق.و راجع:تذکرة الموضوعات للفتنی ص 30 و کشف الخفاء للعجلونی ج 2 ص 47 عن النبی«صلی اللّه علیه و آله».
2- 2) عیون الأخبار لابن قتیبة ج 2 ص 39 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 18 ص 160.
3- 3) بحار الأنوار ج 73 ص 113 عن مکارم الأخلاق،و الحدائق الناضرة ج 5 ص 559 و الکافی ج 6 ص 487 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 113 و(ط دار الإسلامیة)ج 1 ص 420 و جامع أحادیث الشیعة ج 16-

رابعا:لو صح ما زعموه،لم یفت معاویة و الأمویین أن یعیبوه به..

و لکن ذلک لم یحصل.بل حصل ما یدل علی بطلان هذه الترهات.کما سیمر عن قریب.

ما هی الحقیقة؟!

و نستطیع أن نقول:

إن الصحیح:هو أنه«علیه السلام»کان کثیر شعر اللحیة (1)،أو فقل:

کان کث اللحیة (2).

و هذا غایة ما حاول معاویة أن یأخذه علیه«علیه السلام»،و قد فشل

3)

-ص 607 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 420 و ج 9 ص 242 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 10 ص 25.

ص :202


1- 1) ذخائر العقبی(ط القاهرة سنة 1356 ه)ص 57 و نزهة المجالس(ط سنة 1310 ه)ج 2 ص 164 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 547 و 551 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 665 و ج 18 ص 241 و 243 و تهذیب الکمال للمزی ج 20 ص 489.
2- 2) کشف الغمة للإربلی ج 1 ص 76 و فی(ط أخری)ج 1 ص 148 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 598 و بحار الأنوار ج 35 ص 5 و حلیة الأبرار للسید هاشم البحرانی ج 2 ص 395 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 242 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 55.

فی ذلک أیضا،فقد قال معاویة لعقیل:إن کثاثة لحیة أخیک شغلته عنک.

فقال له عقیل:إن اللّه عز و جل ذکر لحیة أخی و لحیتک فی القرآن، و کان معاویة کوسجا.

فقال:ویحک یا عقیل!ما أجرأک علی اللّه!!یا عقیل،ما فی القرآن ذکر لحیتی،و لا لحیة أخیک.

قال عقیل:إن أخرجتهما فما لی؟!

فأمر له بشیء.

فقال عقیل:قال تعالی: وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبٰاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِی خَبُثَ لاٰ یَخْرُجُ إِلاّٰ نَکِداً (1)» (2).

علی علیه السّلام کثیر الشعر

و قد وصف أبو رجاء العطاردی علیا«علیه السلام»،فقال:«کثیر الشعر،کأنما اجتاب(أی لبس)إهاب شاة» (3).

و عن أبی رجاء العطاردی أیضا:«رأیت علیا مسمنا،أصلع الشعر،

ص :203


1- 1) الآیة 58 من سورة الأعراف.
2- 2) کفایة الطالب ص 402.
3- 3) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 19 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 26 و أنساب الأشراف للبلاذری ص 118 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 623 و الآحاد و المثانی للضحاک ج 1 ص 138.

کأن بجانبه إهاب شاة» (1).

و فی نص آخر:أنه«علیه السلام»«کان کثیر شعر الصدر و الکتفین، کأنما اجتاب إهاب شاة» (2).

و قال محمد بن طلحة الشافعی و غیره:«کثیر الشعر» (3).

و قالوا:عریض المسربة (4).و هو ذو بطن کثیر الشعر (5).

و یتجلی خبثهم أیضا فی نفس هذه الخصوصیة،من جهتین:

ص :204


1- 1) المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 95 و مجمع الزوائد للهیثمی ج 9 ص 100
2- 2) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 20 و راجع:البدایة و النهایة ج 7 ص 250.
3- 3) مطالب السؤول لمحمد بن طلحة الشافعی ص 70 و(ط إیران)ص 12،و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»لأحمد الرحمانی الهمدانی ص 549 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 128 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 597 و ینابیع المودة لذوی القربی للقندوزی ج 3 ص 146 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 18 ص 243 و ج 32 ص 5 و ج 33 ص 217 و نور الأبصار ص 77.
4- 4) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 5 ص 178 و مناقب أهل البیت«علیه السلام» للمولی حیدر الشیروانی ص 33 و صفین للمنقری ص 233 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 89.
5- 5) الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 549 و الإکمال فی أسماء الرجال للخطیب التبریزی ص 128 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 563 و ج 32 ص 20.

أولاهما:أنهم قد صوروا علیا«علیه السلام»بصورة موحشة و مخیفة، و قاسیة،ذکرنا بعضا منها فی صفحات سابقة،و لم یترکوا للناس أن یتخیلوه وفق ما تستسیغه أذواقهم و أفهامهم،فصرحوا لهم:بأنه یشبه الشاة فیما اکتنف جسمه من شعر،کما ظهر من العبارات الآنفة الذکر.

الثانیة:أنهم اختاروا هذه الأوصاف لتؤکد ما یسعون إلی تأکیده من نسبة الحمق إلیه صلوات اللّه و سلامه علیه،فقد قال ابن الجوزی:«و الشعر علی الکتفین و العنق یدل علی الحمق و الجرأة،و علی الصدر و البطن یدل علی قلة الفطنة الخ..» (1).

العمش..و الخفش

و قال أبو رجاء العطاردی فی صفة علی«علیه السلام»:«فی عینیه خفش» (2).

و عن زهیر بن معاویة،و نسب إلی الإمام الباقر«علیه السلام»أیضا:أن علیا«علیه السلام»کان«ثقیل العینین عظیمهما» (3).

ص :205


1- 1) أخبار الحمقی و المغفلین(ط مکتبة العزالی)ص 29.
2- 2) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 20.
3- 3) شرح الأخبار ج 2 ص 427 و فرحة الغری للسید ابن طاووس ص 80 و حلیة الأبرار للسید هاشم البحرانی ج 2 ص 393 و بحار الأنوار ج 35 ص 4 و ج 42 ص 221 و خلاصة عبقات الأنوار ج 1 ص 83 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 55 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»لأحمد الرحمانی الهمدانی-

و عن الواقدی:أنه«علیه السلام»کان«غلیظ العینین» (1).

3)

-ص 553 و الآحاد و المثانی للضحاک ج 1 ص 135 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 27 و تاریخ بغداد ج 1 ص 145 و فی(ط أخری)ج 1 ص 135 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 13 و 24 و 25 و تهذیب الکمال للمزی ج 20 ص 480 و أنساب الأشراف للبلاذری ص 126 و 493 و المنتخب من ذیل المذیل للطبری ص 18 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 117 و فی(ط أخری)ج 5 ص 153 و الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 3 ص 396 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 624 و الوافی بالوفیات للصفدی ج 21 ص 181 و الإمامة و السیاسة (تحقیق الزینی)ج 1 ص 138 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 180 و المناقب للخوارزمی ص 45 و الدر النظیم لابن حاتم العاملی ص 245 و کشف الغمة للإربلی ج 1 ص 74 و فی(ط أخری)ص 146 عن ابن مندة،و معارج الوصول للزرندی الشافعی ص 58 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 2 ص 199 و فی(ط أخری)ج 1 ص 597 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 87 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 244 و ج 26 ص 511 و ج 30 ص 149 و ج 32 ص 20 و نور الأبصار ص 77 و کفایة الطالب ص 402.

ص :206


1- 1) مجمع الزوائد للهیثمی ج 9 ص 101 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 94 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 241 و المعارف لابن قتیبة ص 210 و أنساب الأشراف للبلاذری ص 126.

و زعموا:أنه هو نفسه یقول فی حدیث إنذار العشیرة الأقربین:بأنه کان أصغر الحاضرین سنا،و أحمشهم ساقا،و أرمصهم عینا (1).

ص :207


1- 1) الإرشاد للشیخ المفید ج 1 ص 50 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام» للکوفی ج 1 ص 371 و 374 و 376 و الأمالی للشیخ الطوسی ص 583 و الخرائج و الجرائح للراوندی ج 1 ص 93 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة) ص 9 و 48 و بحار الأنوار ج 18 ص 45 و 192 و ج 38 ص 224 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للمولی حیدر الشیروانی ص 102 و 105 و الغدیر ج 1 ص 207 و ج 2 ص 278-289 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»لأحمد الرحمانی الهمدانی ص 74 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 210 و کنز العمال ج 13 ص 133 و تفسیر فرات الکوفی ص 301 و 302 و شواهد التنزیل للحاکم الحسکانی ج 1 ص 486 و الدرجات الرفیعة ص 59 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»و ما نزل من القرآن فی علی«علیه السلام»لأبی بکر أحمد بن موسی ابن مردویه الأصفهانی ص 290 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 63 و الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 2 ص 63 و کشف الغمة للإربلی ج 1 ص 63 و فی(ط أخری)ص 128 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام» لابن الدمشقی ج 1 ص 80 و غایة المرام للسید هاشم البحرانی ج 1 ص 241 و ج 2 ص 229 و ج 3 ص 278 و 280 و المناشدة و الإحتجاج بحدیث الغدیر للأمینی ص 88 و 89 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 14 ص 424 و ج 15 ص 148 و 208 و ج 20 ص 122 و ج 22 ص 88 و ج 30 ص 119.

و فی نص ابن عساکر:أعمش العینین (1).

و قد نسبوا إلی السیدة الزهراء«علیها السلام»أنها و صفته بذلک أیضا، و حاشاها (2).

و زعموا:أن فی عینیه«علیه السلام»اطرغشاشا (3)،أی لینا فی العین، کالذی أبلّ و برئ(اندمل و برأ)من مرضه للتو (4).

و وصفوه أیضا:بأنه أعیمش (5).

ص :208


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 48 و تفسیر القرآن العظیم لابن کثیر ج 3 ص 364 و البدایة و النهایة ج 3 ص 53 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 460 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 15 ص 145 و ج 20 ص 123 و 124 و 339 و 382 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 259 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 142.
2- 2) مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 259 و الآحاد و المثانی للضحاک ج 1 ص 142 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 94 و مجمع الزوائد للهیثمی ج 9 ص 102 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 490 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 4 ص 154 و ج 15 ص 330 و ج 31 ص 270.
3- 3) مقاتل الطالبیین ص 27 و(ط مطبعة الحیدریة سنة 1385 ه)ص 16 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 88.
4- 4) راجع:تاج العروس للزبیدی ج 9 ص 133 و الصحاح للجوهری ج 3 ص 1009.
5- 5) المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 94 و مجمع الزوائد للهیثمی ج 9 ص 102-

و نقول:

الخفش:ضعف فی الإبصار یظهر فی النور الشدید (1).

و فسر الخفش:بصغر العین،و بضعف البصر خلقة.

و قیل:هو فساد فی الجفون بلا وجع،و احمرار تضیق له العیون من غیر وجع و لا قرح.

و قیل:هو الإبصار باللیل دون النهار،و فی یوم غیم،دون صحو (2).

و الرمص:و سخ یجمع فی مجری الدمع (3).

و العمش:ضعف بصر العین،مع سیلان دمعها فی أکثر الأوقات (4).

5)

-و المصنف للصنعانی ج 5 ص 490 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 154 و ج 15 ص 330 و ج 31 ص 270.

ص :209


1- 1) المعجم الوسیط ص 246.
2- 2) أقرب الموارد ج 1 ص 288 و القاموس المحیط للفیروز آبادی ج 2 ص 273 و تاج العروس ج 9 ص 110 و راجع:کتاب العین للفراهیدی ج 4 ص 172.
3- 3) الصحاح فی اللغة ج 3 ص 1042 و کتاب المکاسب للشیخ الأنصاری ج 2 ص 260 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 194.
4- 4) أقرب الموارد ج 1 ص 831 و المعجم الوسیط ص 628 و الصحاح للجوهری ج 3 ص 1012 و لسان العرب ج 6 ص 320 و القاموس المحیط للفیروز آبادی ج 2 ص 280 و مجمع البحرین ج 3 ص 252 و تاج العروس للزبیدی ج 9 ص 148 و مختلف الشیعة للعلامة الحلی ج 9 ص 457 و کتاب المکاسب للشیخ الأنصاری-

و بعد ما تقدم نشیر إلی ما یلی:

1-إنه لا معنی للحدیث عن العمش بمعنی اجتماع الوسخ فی مجری الدمع،فإن علیا«علیه السلام»لم یکن ممن یتهاون بنظافة وجهه،و إبعاد الوسخ عن مجاری الدمع فی عینیه..

2-إنه لا معنی لتفسیر الخفش هنا بصغر العین،بعد تصریح الروایة بأنه«علیه السلام»کان عظیم العینیین.

3-صرحت الروایات التی تحکی لنا ما جری فی خیبر:أنه بعد فرار أبی بکر و عمر بالرایة یومئذ،و کان علی«علیه السلام»فی خیبر یشتکی عینیه،دعاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأخذ یمسح عینیه،و دعا له.

قال علی«علیه السلام»:فو الذی بعثه بالحق ما اشتکیتها بعد.ثم أعطاه الرایة ففتح اللّه علی یدیه (1).

4)

-ج 2 ص 261 و روضة الطالبین للنووی ج 7 ص 134 و حاشیة رد المحتار لابن عابدین ج 1 ص 329 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 113 و بحار الأنوار ج 61 ص 327 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 432 و تحفة الأحوذی ج 9 ص 130 و طرائف المقال ج 2 ص 207 و الکنی و الألقاب ج 2 ص 47.

ص :210


1- 1) راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 118 و بحار الأنوار ج 41 ص 282 و إمتاع الأسماع للمقریزی ج 11 ص 288 و إعلام الوری ج 1 ص 365 و فتح الباری ج 7 ص 366.

و عن عمران بن حصین:«و ما اشتکاها بعد» (1).

و یؤید ذلک:ما ورد فی نص آخر،مروی بأسانید عدیدة عن علی«علیه السلام»:ما رمدت و لا صدعت منذ مسح رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» وجهی،و تفل فی عینیّ یوم خیبر،حین أعطانی الرایة (2).

و ذلک کله یؤکد:أن عینی علی«علیه السلام»کانتا سلیمتین من الرمد ببرکة دعاء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و مسحه علیهما،کما أنهما سلیمتان دائما من أیة عاهة..فما معنی ادّعاء العمش،و الخفش فیهما إلا حب انتقاص أخی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و صفیه،و حبیبه؟!..

4-أما ما نسب إلی السیدة الزهراء«علیها السلام»،فلماذا لا یقال:إنها «علیها السلام»کانت تحکی للنبی«صلی اللّه علیه و آله»تلک الأباطیل و الإشاعات المغرضة التی کانت تتناهی إلی مسامعها علی ألسنة الشانئین

ص :211


1- 1) راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 103 و تهذیب الکمال للمزی ج 21 ص 454 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 30 ص 201 و 202.
2- 2) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 109 و 110 و 123 و 96 و فی هوامشه عن مسند أحمد بن حنبل ج 1 ص 169 رقم 579.و بحار الأنوار ج 34 ص 332 و 363 و کنز الفوائد للکراجکی ص 266 و العمدة لابن البطریق ص 153 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 192 و مجمع الزوائد ج 9 ص 122 و فتح الباری ج 7 ص 366 و عمدة القاری ج 17 ص 244 و مسند أبی داود الطیالسی ص 26 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 445.

و الحاقدین،من أجل أن یطلق النبی أوسمة الشرف و الکرامة اللائقة بحق علی«علیه السلام»؟!.

و یدل علی ذلک:أنها کانت تری علیا«علیه السلام»،و تعرف أوصافه و تشاهد بأم عینها،کذب هاتیک المزاعم.

5-و فی غیر هذه الصورة نلاحظ ما یلی:

ألف:إن فاطمة«علیها السلام»لا یمکن أن تعترض علی أمر رضیه لها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أخبرها أن اللّه تبارک و تعالی هو الذی اختار علیا«علیه السلام»زوجا لها..

ب:إننا علی یقین من أنها«علیها السلام»لم تکن تفکر بهذه الأمور الدنیویة التافهة،و أن المعاییر التی تستفید منها فی تقییم الناس هی معاییر الطهر و الخلوص،و الإیمان و التقوی،و الأخلاق و القیم.

ص :212

الفصل السادس
اشارة

الأنزع..البطین..

ص :213

ص :214

أصلع أم أنزع؟!

و قد وصفوا علیا«علیه السلام»أیضا ب«الأصلع» (1)،و زعم

ص :215


1- 1) راجع علی سبیل المثال:تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 19 و 12 و 25 و 20 و 21 و 22 و 571 و مطالب السؤول(ط إیران)ص 12 و کشف الغمة ج 1 ص 148 و فضائل أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»لأحمد بن حنبل ص 87 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 25 و 27 و کفایة الطالب ص 402 و تاریخ بغداد ج 1 ص 135 ج 9 ص 467 و نور الأبصار ص 77 و تاریخ الأمم و الملوک ج 5 ص 153 و أسد الغابة ج 4 ص 39 و أنساب الأشراف للبلاذری ص 116 و 142 و شرح الأخبار ج 2 ص 427 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 288 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 496 و المعجم الکبیر ج 1 ص 94 و 95 و تاریخ ابن معین الدوری ج 1 ص 290 و مجمع الزوائد ج 9 ص 100 و 102 و مقاتل الطالبیین ص 27 و(ط المکتبة الحیدریة) ص 16 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 307 و بحار الأنوار ج 35 ص 61 و الدر النظیم ص 412 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 623 و کنز العمال ج 5 ص 774.

الشعبی،و أبو إسحاق:أنهما رأیا علیا،و کان أصلع (1).

و نسب وصفه«علیه السلام»بالأصلع إلی الإمام الباقر«علیه السلام» أیضا (2).

و یقول بعضهم:إنه«أصلع،لیس فی رأسه شعر إلا من خلفه» (3).

ص :216


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 20 و 21 و 22 و 11 و فضائل أمیر المؤمنین لأحمد بن حنبل ص 87 و خلاصة عبقات الأنوار ج 1 ص 82 و المصنف لابن أبی شیبة ج 6 ص 56 و الآحاد و المثانی للضحاک ج 1 ص 137 و 138 و التمهید لابن عبد البر ج 21 ص 84 و نظم درر السمطین للزرندی ص 81 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 25 و أنساب الأشراف للبلاذری ص 116 و المناقب للخوارزمی ص 45.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 35 ص 2 و ج 42 ص 220 و نظم درر السمطین ص 81 و أسد الغابة لابن الأثیر ج 4 ص 39 و جواهر المطالب ج 1 ص 36 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 27 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 24 و 25 و فرحة الغری لابن طاووس ص 80 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 55 و الإستیعاب ج 3 ص 1110 و المنتخب من ذیل المذیل للطبری ص 18 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 117 و الدر النظیم ص 244.
3- 3) ذخائر العقبی(ط القاهرة)ص 57 و جواهر المطالب ج 1 ص 35 و صفین ص 233 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 32 و الإمام علی بن أبی طالب «علیه السلام»للهمدانی ص 551 و الإستیعاب ج 3 ص 1123 و تهذیب الکمال للمزی ج 20 ص 489 و الجوهرة فی نسب الإمام علی و آله للبری ص 124-

و عن أبی رجاء العطاری:أنه«علیه السلام»أصلع شدید الصلع (1).

و نسبوا إلی ابن مسعود قوله لأبی الطفیل:«ألم تر إلی رأسه کالطست، و إنما حوله کالحفاف» (2).

و عبارات أخری تدخل فی هذا السیاق.

و نقول:

إن ذلک غیر صحیح،بل یقصد منه تقدیم صورة بشعة تشمئز منها النفوس،و تمجها الأذواق،رغبة فی تنفیر الناس منه و عنه..

و الصحیح:أنه«علیه السلام»کان أنزع (3).

و سیأتی:أن الروایة فسرت المراد بالأنزع:بأنه الأنزع من الشرک..

و الأنزع مأخوذ من النزعة.و هی موضع انحسار الشعر من جانبی

3)

-و أعیان الشیعة ج 1 ص 327 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام»لابن الدمشقی ج 1 ص 36 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 665 و ج 18 ص 242 و 243 و ج 30 ص 146 و ج 32 ص 5.

ص :217


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 20 و أسد الغابة ج 4 ص 39 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 288.
2- 2) المعجم الکبیر ج 1 ص 95 و مجمع الزوائد ج 9 ص 101 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 137.
3- 3) راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 21 و المعرفة و التاریخ للفسوی ج 2 ص 621 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 624.

الجبهة،و النزعاء من الجباه،التی أقبلت ناصیتها،و ارتفع أعلی شعر صدغیها.

و نزع نزعا:انحسر شعره عن جانبی جبهته،فهو أنزع،و هی نزعاء (1).

و یدل علی أنه کان أنزع،و لم یصل الأمر إلی حد الصلع،ما یلی:

أولا:ما رواه عبد اللّه بن أحمد قال:حدثنا نصر بن علی،قال:حدثنا عبد اللّه بن داود،عن مدرک أبی الحجاج،قال:

رأیت علیا«علیه السلام»له وفرة.و أتی بصبی فنزل(لعل الصحیح:

فبرّک)علیه،و مسح علی رأسه.

زاد ابن عساکر قوله:و کان أحسن الناس وجها (2).

و الوفرة هی:الشعر المجتمع علی الرأس،أو ما جاوز شحمة الأذن (3).

ص :218


1- 1) المعجم الوسیط ص 914 و 913 و أقرب الموارد ج 2 ص 1290 و ذیل أقرب الموارد ص 399 و کتاب العین للفراهیدی ج 1 ص 359 و راجع:معجم مقاییس اللغة ج 5 ص 415 و القاموس المحیط للفیروز آبادی ج 3 ص 88 و تاج العروس ج 11 ص 475.
2- 2) فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب لأحمد بن حنبل ص 90 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 25 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 90.
3- 3) المعجم الوسیط ص 1046 و لسان العرب لابن منظور ج 5 ص 288 و ج 12 ص 551 و القاموس المحیط للفیروز آبادی ج 2 ص 155 و تاج العروس ج 7-

ثانیا:قد وصف علی«علیه السلام»بالأجلح (1).

و الأجلح:هو من انحسر شعره عن جانبی رأسه (2).

و قال سبط ابن الجوزی:«و یسمی الأنزع،لأنه کان أنزع من الشرک.

و قیل:لأنه کان أنزع» (3).

و مما یزید هذا الأمر قوة:أن نفس روایة أبی إسحاق السبیعی التی تذکر أنه رأی علیا«علیه السلام»أصلع عظیم البطن.. (4).

3)

-ص 595 و راجع:أقرب الموارد ج 2 ص 1470 و نیل الأوطار ج 1 ص 150 و بحار الأنوار ج 10 ص 132 و أضواء البیان للشنقیطی ج 5 ص 191.

ص :219


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 21 و 22 و ج 46 ص 215 و المعجم الکبیر ج 1 ص 94 و مجمع الزوائد ج 9 ص 100 و مسند ابن الجعد ص 73 و معرفة السنن و الآثار للبیهقی ج 2 ص 475 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 26 و ج 6 ص 314 و تاریخ بغداد ج 13 ص 236 و سیر أعلام النبلاء للذهبی ج 5 ص 396 و أنساب الأشراف للبلاذری ص 116.
2- 2) المعجم الوسیط ص 128 و أقرب الموارد ج 1 ص 130 و لسان العرب ج 2 ص 424 و ج 13 ص 485 و النهایة فی غریب الحدیث ج 1 ص 284.
3- 3) تذکرة الخواص ج 1 ص 118 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 55.
4- 4) فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»لأحمد بن حنبل ص 78 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 11 و 20 و 21 و 22 و مقاتل الطالبیین-

قد رویت بنحو آخر لیس فیه وصف الأصلع،بل فیه:أنه رآه أجلح، فراجع مصادر الروایة (1).

کما أن وصف الأجلح قد ورد فی روایة السید بن عیسی.و قد احتمل ابن عساکر:أن ابن عیسی قد روی ذلک عن أبی إسحاق السبیعی أیضا (2).فراجع.

یضاف إلی ذلک:أن الشعبی الذی یروی أیضا:أنه رأی علیا«علیه السلام»أصلع (3).

4)

-ص 16 و المصنف لابن أبی شیبة ج 6 ص 56 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 25 و تاریخ ابن معین،الدوری ج 1 ص 290 و أنساب الأشراف للبلاذری ص 116 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 88.

ص :220


1- 1) مجمع الزوائد للهیثمی ج 9 ص 100 و خلاصة عبقات الأنوار ج 1 ص 83 و مسند ابن الجعد ص 73 و الآحاد و المثانی للضحاک ج 1 ص 138 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 94 و معرفة السنن و الآثار للبیهقی ج 2 ص 475 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 26 و ج 6 ص 254 و 314 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 21 و 22 و 215 و سیر أعلام النبلاء للذهبی ج 5 ص 396 و أنساب الأشراف للبلاذری ص 116.
2- 2) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 22.
3- 3) راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 20 و 21 و 22 و الآحاد و المثانی للضحاک ج 1 ص 137 و نظم درر السمطین ص 81 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 25.

و یقول فی روایة أخری عنه:«فی الرأس زغبات» (1).

و الزغبات:هی الشعرات الخفیفات.و هذا لا یتلاءم مع وصفه بأنه شدید الصلع،أو کأن رأسه مثل الطست،له حفاف من حوله!!

ثالثا:و یدل علی ذلک أیضا:ما ورد فی حدیث ابن عباس:ما رأیت أحسن من شرصة علی«علیه السلام»..

و الشرصة:هی الجلحة،و هی:انحسار الشعر عن جانبی مقدم الرأس (2).

رابعا:قال الصفوری الشافعی:«و کان کثیر شعر اللحیة،قلیل شعر الرأس» (3).

خامسا:و الأغرب من هذا و ذاک:أن مهران بن عبد اللّه یقول:إنه لقی علیا«علیه السلام»،و هو مقبل من قصر المدائن..

ص :221


1- 1) راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 20 و شرح الأخبار ج 2 ص 428 و المعجم الکبیر ج 1 ص 94 و مجمع الزوائد ج 9 ص 101 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 25 و الآحاد و المثانی للضحاک ج 1 ص 137.
2- 2) لسان العرب ج 8 ص 82 و(نشر أدب الحوزة-قم-إیران)ج 7 ص 46 مادة: شرص.و النهایة لابن الأثیر(ط المطبعة الخیریة بمصر)ج 2 ص 231 و(ط مؤسسة إسماعیلیان-قم-إیران)ص 459 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام» للشیروانی ص 33.
3- 3) نزهة المجالس(ط سنة 1310 ه)ج 2 ص 164 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 8 ص 666 و ج 18 ص 243.

إلی أن قال:أصلع أجلح (1).

و لا نظن:أن هذا الرجل لا یعرف الفرق بین الأصلع و الأجلح،و أنه لا یجوز الجمع بینهما فی توصیف شخص واحد،بل نظن:أنه أراد أن یرضی أعداء علی«علیه السلام»فوصفه بالأصلع،و أراد أن یقترب من الحقیقة، فوصفه بالأجلح..

و ذلک کله یدل علی عدم صحة توصیف علی«علیه السلام»بالأصلع،و أن ید السیاسة هی التی سعت إلی تزویر الحقیقة،و تسویق الأباطیل و الترهات..

عمر بن الخطاب هو الأصلع

و الحقیقة هی:أن عمر بن الخطاب کان هو الأصلع،کما وصفه به غیر واحد،و منهم زر بن حبیش،و ابن عمر،و عبد اللّه بن عامر (2).بل کان

ص :222


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 22 و تاریخ بغداد ج 13 ص 236.
2- 2) راجع:الإستیعاب(مطبوع مع الإصابة)ج 2 ص 460 و 461 و(ط دار الجیل) ج 3 ص 1146 و أسد الغابة ج 4 ص 78 و تهذیب الکمال ج 21 ص 323 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 240 و تاریخ الخلفاء ص 130 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 196 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 267 و 268 و راجع:المصنف لابن أبی شیبة ج 4 ص 302 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 65 و ج 3 ص 23 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 249 و کنز العمال ج 5 ص 196 و شرح نهج البلاغة للمعهتزلی ج 12 ص 28 و الفایق فی غریب الحدیث ج 1 ص 259 و الوافی بالوفیات ج 22 ص 284 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»-

شدید الصلع،کما عن أبی رجاء العطاردی.فلماذا إلصاق هذا الوصف بغیر أهله یا تری؟!

و یلاحظ:أن عمر بن الخطاب هو الذی کان یحاول نسبة الجلح إلی علی «علیه السلام»،ثم یترقی فی ذلک لینسب له الصلع أیضا.

و قد وصفه بالصلع فی الروایة التی ستأتی فی خلافة عمر بن الخطاب، حیث سأله عن طلاق الأمة..

و وصفه بذلک أیضا،حین قال لأصحاب الشوری:للّه درهم إن ولوّها الأصلع کیف یحملهم علی الحق (1).

2)

-للشیروانی ص 324 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 81 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 123 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 323 و 324 و تاریخ مدینة دمشق ج 41 ص 152 و ج 44 ص 13 و 17 و 18 و 19 و 20 و 22 و 478 و سیر أعلام النبلاء ج 4 ص 168 و الإصابة ج 4 ص 484 و المعارف لابن قتیبة ص 181 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 161 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 53 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 6 ص 67 و البدایة و النهایة ج 7 ص 156 و العدد القویة ص 330.

ص :223


1- 1) الریاض النضرة ج 2 ص 351 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 428 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 564 و ج 31 ص 468 و 469 و راجع:غایة المرام ج 6 ص 105 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 337 و کتاب سلیم بن قیس(تحقیق الأنصاری)ص 205 و بحار الأنوار ج 58 ص 240.

و وصفه بالأجلح فی قوله لما طعن:إن ولّوها الأجلح سلک بهم الطریق (1).

و وصفه بذلک فی کلامه مع ابن عباس (2).

و لکن الحقیقة هی:أن الأصلع و الأجلح هو عمر بن الخطاب بالذات، فقد قال أبو رجاء العطاردی:«کان عمر طویلا جسیما أصلع شدید الصلع» (3).

ص :224


1- 1) أنساب الأشراف ج 6 ص 120 و الإستیعاب(مطبوع مع الاصابة)ج 4 ص 419 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1154 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 260 و 108 و ج 11 ص 10 و کنز العمال ج 12 ص 680 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 289 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 342 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 399 و فتح الباری ج 7 ص 55 و بحار الأنوار ج 31 ص 64 و 393 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 330 و الغدیر ج 7 ص 144 و ج 10 ص 9 و بغیة الباحث ص 186 و الشافی فی الإمامة للشریف المرتضی ج 4 ص 204 و نهج الحق ص 287 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 158 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 465 و 469 و الإیضاح لابن شاذان ص 237.
2- 2) بحار الأنوار ج 29 ص 637 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 237.
3- 3) تاریخ الخمیس ج 2 ص 240 و تاریخ الخلفاء للسیوطی ص 130 و الإستیعاب (مطبوع مع الاصابة)ج 2 ص 461 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1146 و مجمع الزوائد ج 9 ص 61 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 66 و مناقب أهل البیت-

و روی عاصم عن زر قال:«خرجت مع أهل المدینة فی یوم عید فرأیت عمر بن الخطاب یمشی حافیا،شیخ أصلع،آدم،أعسر یسر..» (1).

هل کان علی علیه السّلام عظیم البطن؟!

و زعموا:أن علیا«علیه السلام»قال فی حدیث إنذار العشیرة الأقربین،حیث لم یجب النبی«صلی اللّه علیه و آله»أحد سواه:«قال:و کنت أصغرهم سنا،و أرمصهم عینا،و أحمشهم ساقا،و أکبرهم بطنا.

3)

-«علیهم السلام»للشیروانی ص 324 و راجع:الفایق فی غریب الحدیث ج 1 ص 259 و ج 3 ص 23 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 28 و کنز العمال ج 5 ص 196 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 324 و تاریخ مدینة دمشق ج 41 ص 152 و ج 44 ص 17 و 18 و 19 و أسد الغابة ج 4 ص 78 و تهذیب الکمال ج 2 ص 174 و ج 21 ص 323 و الإصابة ج 4 ص 484 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 161 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 268 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 254 و الوافی بالوفیات ج 22 ص 284 و الکنز اللغوی لابن السکیت ص 171 و النهایة فی غریب الحدیث ج 1 ص 408 و لسان العرب ج 9 ص 51 و تاج العروس ج 11 ص 277 و 338 و ج 12 ص 142 و بحار الأنوار ج 31 ص 117 و العدد القویة ص 330 و مجمع النورین ص 233.

ص :225


1- 1) راجع:المستدرک للحاکم ج 3 ص 81 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 20 و سیر أعلام النبلاء ج 4 ص 168 و الإصابة ج 4 ص 484 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 267 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 6 ص 67.

فقلت:أنا یا رسول اللّه» (1).

و حسب نص ابن عساکر:«و إنی یومئذ لأسوأهم هیئة،إنی یومئذ، لأحمش الساقین،أعمش العینین،ضخم البطن الخ..» (2).

ص :226


1- 1) کشف الغمة(تحقیق علی آل کوثر)ج 1 ص 128 و أشار فی هامشه إلی مصادر کثیرة.و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 210 و شواهد التنزیل ج 1 ص 486 الحدیث 14 و بحار الأنوار ج 18 ص 192 و مناقب أهل البیت «علیهم السلام»للشیروانی ص 105 و الغدیر ج 1 ص 207 و ج 2 ص 279 و تفسیر فرات الکوفی ص 302 و جامع البیان للطبری ج 19 ص 149 و ما نزل من القرآن فی علی«علیه السلام»لابن مردویه الأصفهانی ص 290 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 63 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 63 و البدایة و النهایة ج 3 ص 53 و المناقب للخوارزمی ص 8 و نهج الإیمان لابن جبر ص 234 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 459 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام»لابن الدمشقی ج 1 ص 80 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام» للکوفی ج 1 ص 376 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 48.
2- 2) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 48 و البدایة و النهایة ج 3 ص 53 و تفسیر القرآن العظیم لابن کثیر ج 3 ص 364 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 460 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 15 ص 145 و ج 20 ص 123 و 339 و 382 و ترجمة الإمام علی«علیه السلام»من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 86 و فی هامشه عن مصادر کثیرة.

و عن أبی سعید التمیمی قال:کنا نبیع الثیاب علی عواتقنا،و نحن غلمان فی السوق،فإذا رأینا علیا«علیه السلام»قد أقبل،قلنا:بزرک اشکمب(أو اشکم)(آمد).

فقال علی«علیه السلام»:ما یقولون؟!

فقیل له:یقولون عظیم البطن؟!

قال:أجل،أعلاه علم،و أسفله طعام (1).

و قال مهران بن عبد اللّه:إنه لقی علیا«علیه السلام»،و هو مقبل من قصر المدائن،و حوله المهاجرون حتی بلغ قنطرة بردان،فتوزّر علی صدره من عظم بطنه،و قد رفع یدیه علی إزاره،ضخم البطن (2).

و یقولون:«إن الشعبی،و أبا إسحاق السبیعی رأیا علیا«علیه السلام» و هو یخطب،فکان«علیه السلام»عظیم البطن».

ص :227


1- 1) فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»لأحمد بن حنبل ص 88 و طبقات ابن سعد ج 3 ص 27 و الریاض النضرة ج 3 ص 137 و فی(ط أخری)ص 96 و جواهر المطالب ج 1 ص 35 و نور الأبصار ص 77 و أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 126 و الغارات ج 1 ص 110.
2- 2) راجع:جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام»لابن الدمشقی ج 1 ص 35 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 27 و أنساب الأشراف ص 126 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 22 و مستدرک الوسائل ج 13 ص 250 و الغارات للثقفی ج 1 ص 110 و جامع أحادیث الشیعة ج 18 ص 7.

أضاف الطبری و غیره هنا کلمة:«إلی السّمن» (1).

و وصفه قدامة بن عتاب،و أبو رجاء العطاردی،و أبو إسحاق السبیعی بأنه«ضخم البطن» (2).

ص :228


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 27 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 22 و 24 و 20 و 25 و تاریخ الإسلام(الخلفاء الراشدون)ص 624 و ذخائر العقبی(ط القاهرة)ص 57 و فضائل أمیر المؤمنین لأحمد بن حنبل ص 87 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 551 و جواهر المطالب ج 1 ص 35 و المعجم الکبیر ج 1 ص 94 و مجمع الزوائد ج 9 ص 100 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 8 ص 665 و ج 32 ص 5 و تهذیب التهذیب ج 7 ص 297 و نور الأبصار ص 77 و عن نزهة المجالس للصفوری الشافعی ص 454.
2- 2) کفایة الطالب ص 401 و جواهر المطالب ج 1 ص 36 و صفین ص 233 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 597 و الغارات ج 1 ص 93 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 91 و حلیة الأبرار ج 2 ص 393 و شرح الأخبار ج 2 ص 428 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 20 و 21 و 23 و ج 46 ص 215 و أسد الغابة ج 4 ص 39 و سیر أعلام النبلاء ج 5 ص 396 و المعارف لابن قتیبة ص 210 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 624 و المناقب للخوارزمی ص 45 و کشف الغمة للإربلی ج 1 ص 74 و(ط أخری)ص 146 و 148 و المعرفة و التاریخ ج 2 ص 621 و بحار الأنوار ج 34 ص 354 و ج 35 ص 2 و 4 و خلاصة عبقات الأنوار ج 1 ص 82 و مسند ابن الجعد ص 73 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 26.

و زعموا:أن الإمام الباقر«علیه السلام»،قال:«ذو بطن» (1).

بل زعموا:أن تسمیته«علیه السلام»بحیدرة،لأن الحیدرة هو الممتلئ لحما،مع عظم بطن.

و قد ذکرنا ذلک و ناقشناه فی کتابنا:«الصحیح من سیرة النبی الأعظم «صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة)ج 17 ص 313».

و نقول هنا:

إن ذلک لا یصح..لأنه خلاف سیماء الشیعة عند علی«علیه السلام»، و لأنه أیضا خلاف المروی،کما سنری. .

سیماء الشیعة عند علی علیه السّلام

روی:أن علیا«علیه السلام»نظر یوما إلی قوم ببابه؛فقال:یا قنبر من هؤلاء؟!

ص :229


1- 1) الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 597 و تاریخ بغداد ج 1 ص 145 و(ط أخری)ص 135 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 24 و المنتخب من ذیل المذیل للطبری ص 18 و کفایة الطالب ص 402 و تاریخ الأمم و الملوک ج 5 ص 153 و (ط دار إحیاء التراث-1420 ه)ج 4 ص 117 و شرح الأخبار ج 2 ص 427 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 396 و نور الأبصار ص 77 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 27 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 87.

قال:شیعتک.

قال:ما لی لا أری فیهم سیماء الشیعة؟!

قالوا:و ما سیماء الشیعة یا أمیر المؤمنین؟!

قال:خمص البطون من الطوی،یبس الشفاه من الظما،عمش العیون من البکاء..أو نحو ذلک (1).

ص :230


1- 1) جواهر المطالب ج 1 ص 276 و ترجمة أمیر المؤمنین من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 3 ص 257 و فی هامشه عن مصادر کثیرة،و مناقب الإمام أمیر المؤمنین لمحمد بن سلیمان الکوفی ج 2 ص 130. و عن المصادر التالیة:کتاب المجالسة للدینوری ص 191 و 266 و إصلاح الغلط لابن قتیبیة ص 51 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 237 و 238 و صفات الشیعة ص 89 و 95 و(إنتشارات عابدی-تهران)ص 17 و مشکاة الأنوار ص 58 و الأمالی للطوسی ص 216 و 576 و بحار الأنوار ج 27 ص 144 و ج 41 ص 4 و ج 64 ص 248 و ج 65 ص 151 و 177 و ج 75 ص 26 و المعیار و الموازنة ص 241 و أعلام الدین فی صفات المؤمنین للدیلمی ص 123 و 145 و 209 و غایة المرام ج 6 ص 87 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 93 و (ط دار الإسلامیة)ج 1 ص 69 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 112 و 113 و مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب ج 1 ص 386 و شجرة طوبی ج 1 ص 5 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 408 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 120 و نهج السعادة ج 3 ص 416 و کنز العمال ج 11 ص 325 و تاریخ-

فمن یکون ضخم البطن أو عظیمها لا یحسن أن یطلب من غیره أن یکون خمیصا،لأن الخمیص:هو ضامر البطن (1).

و خمص فلان الجوع:أضعفه،و أدخل بطنه فی جوفه (2).

و قد لفت نظرنا ما زعموه من أن الحیدرة عظیم البطن،مع أن عکس ذلک هو الصحیح..

الأنزع البطین

و قد وصف أمیر المؤمنین«علیه السلام»بأنه«الأنزع البطین» (3).

روی عن الإمام الرضا،و عن الإمام الهادی،عن آبائه،عن الإمام الصادق«علیهم جمیعا أفضل الصلاة و السلام»:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:«یا علی،إن اللّه عز و جل قد غفر لک،و لأهلک،

1)

-مدینة دمشق ج 42 ص 491 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 402 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 162 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 549.

ص :231


1- 1) أقرب الموارد ج 1 ص 302 و تفسیر القرطبی ج 6 ص 64 و سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 106 و اللمعة البیضاء للتبریزی الأنصاری ص 609.
2- 2) المعجم الوسیط ص 256.
3- 3) الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 607 و 598 عن المحبر و مجمع البحرین ج 2 ص 121 و ج 4 ص 395 و النهایة لابن الأثیر ج 5 ص 29 و 42 و تذکرة الخواص ج 1 ص 117 و 118 و بحار الأنوار ج 35 ص 53 و علل الشرایع ج 1 ص 191.

و لشیعتک،و لمحبی شیعتک،فأبشر.فإنک الأنزع البطین:المنزوع من الشرک،البطین من العلم» (1).

ص :232


1- 1) المناقب لابن المغازلی ص 400 الحدیث رقم 455 و مطالب السؤول(ط إیران) ص 12 و المناقب للخوارزمی(ط مرکز النشر الإسلامی سنة 1414 ه) ص 294 و الأمالی للطوسی ص 293 و بشارة المصطفی(ط القری)ص 227 و (ط مرکز النشر الإسلامی سنة 1420 ه)ص 285 و ینابیع المودة ج 2 ص 357 و 452 و فرائد السمطین ج 1 ص 308 و بحار الأنوار ج 27 ص 97 و ج 35 ص 52 و ج 40 ص 78 و ج 65 ص 101 و الصواعق المحرقة(ط المیمنیة بمصر) ص 96 و المناقب المرتضویة(ط بمبئی)ص 99 و مفتاح النجا ص 61 و رشفة الصادی(ط مصر)ص 81 و أرجح المطالب ص 475 و 660 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 55 و 116 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 85 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 37 و 38 و 39 و ج 17 ص 109 و 110 و ج 20 ص 561 و ج 22 ص 293 و 485 و 486 و مسند زید بن علی ص 457 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام»ج 1 ص 52 و مسند الرضا«علیه السلام»لداود بن سلیمان الغازی ص 157 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 75 و مناقب أهل البیت «علیهم السلام»للشیروانی ص 178 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام» للعطاردی ج 1 ص 125 و غایة المرام ج 5 ص 108 و ج 6 ص 59 و الفصول المهمة فی تألیف الأمة للسید شرف الدین ص 47.

و قال سبط ابن الجوزی:یسمی علی«علیه السلام»:البطین،لأنه کان بطینا من العلم.

و کان یقول«علیه السلام»:«لو ثنیت لی الوسادة لذکرت فی تفسیر بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ حمل بعیر».

و یسمی:الأنزع،لأنه کان أنزع من الشرک» (1).

و نسب هذا إلی ابن عباس أیضا (2).

و قد یحاول البعض أن یقول:إن هذا التفسیر إنما هو لأجل بیان فضل علی«علیه السلام»،و اختصاصه بمزید من الخلوص فی التوحید،و التفرد فی العلوم و المعارف.و لا یمنع ذلک من أن یکون أنزعا و بطینا فی صفاته

ص :233


1- 1) تذکرة الخواص ص 117 و 118 و راجع:مجمع البحرین ج 4 ص 395 و النهایة لابن الأثیر ج 5 ص 42 و راجع:الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 هامش ص 607 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 55 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 33 ص 225 و الأنوار العلویة ص 6.
2- 2) علل الشرایع(ط دار الحجة للثقافة)ج 1 ص 191 و(ط المکتبة الحیدریة- النجف سنة 1385 ه)ج 1 ص 159 و بحار الأنوار ج 35 ص 53 عنه،و معانی الأخبار(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 63 و مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب ج 2 ص 306 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 8 ص 331 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 30 ص 146.

الجسدیة أیضا.

و لکننا نقول:

سیظهر لنا عن قریب:أن علیا«علیه السلام»لم یکن کذلک من الناحیة الجسدیة.

التفاؤل بالأنزع

قال ابن منظور فی مادة«نزع»:«فی صفة علی«علیه السلام»:البطین الأنزع.و العرب تحب النزع،و تتیمن بالأنزع،و تذم الغمم(و الغمم:أن یسیل الشعر،حتی یضیق الوجه و القفا)و تتشاءم بالأغم.و تزعم:أن الأغم القفا و الجبین لا یکون إلا لئیما.

و منه قول هدبة بن خشرم:

و لا تنکحی إن فرق الدهر بیننا

أغم القفا و الوجه لیس بأنزعا» (1).

التصرف فی روایة السبیعی

عن الحسن بن حماد(سجادة)،عن علی بن عابس،عن أبی إسحاق، قال:قال لی أبی:یا بنی،ترید أن أریک أمیر المؤمنین؟!یعنی علیا«علیه السلام»؟!.

قلت:نعم.

ص :234


1- 1) لسان العرب ج 8 ص 352 و تاج العروس ج 11 ص 475 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 549.

فرفعنی علی یدیه،فإذا أنا برجل أبیض الرأس و اللحیة،أصلع،عظیم البطن،عریض ما بین المنکبین (1).

و نقول:

أولا:هذه الروایة ضعیفة بابن عابس..

ثانیا:روی ابن سعد نفس هذه الروایة بطریق صحیح عن أبی إسحاق:لکنه قال:فقمت إلیه،فلم أره یخضب لحیته،ضخم اللحیة (2).

و فی نص آخر:«ضخم الرأس» (3).

و من طریق آخر صحیح أیضا عنه:رأیت علیا«علیه السلام»أبیض

ص :235


1- 1) فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب لأحمد بن حنبل ص 87 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 11 و الغارات للثقفی ج 1 ص 99 و بحار الأنوار ج 34 ص 352 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 88.
2- 2) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 25 و ج 6 ص 314 و الغارات ج 1 ص 99- 100 و الإستیعاب(ترجمة علی«علیه السلام»)و أنساب الأشراف للبلاذری ص 116 و راجع:المعجم الکبیر ج 1 ص 93 و 94 و مجمع الزوائد ج 9 ص 101 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 21 و ج 46 ص 215 و المصنف للصنعانی ج 3 ص 189 و مسند ابن الجعد ص 73 و سیر أعلام النبلاء ج 5 ص 396 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 8 ص 192.
3- 3) المعجم الکبیر ج 1 ص 93 و مجمع الزوائد ج 9 ص 100.

الرأس و اللحیة (1).

فلماذا هذه الزیادة فی روایة ابن عابس؟!

و الحدیث الأخیر هو الصحیح..و لعله کان آخر أیام حیاته،و لا یصح قولهم:أنه«علیه السلام»ضخم الرأس،إذ لو کان کذلک لم یدع بنو أمیة و أذنابهم اشاعته،و التعییر به.

روایة..مکذوبة

عن عباد بن صهیب(بن عباد بن صهیب)،عن الإمام الصادق«علیه السلام»،قال:سأل رجل أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقال:

أسألک عن ثلاث هن فیک:أسألک عن قصر خلقک،و کبر بطنک، و عن صلع رأسک.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:«إن اللّه تبارک و تعالی لم یخلقنی

ص :236


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 25 و 26 و المعجم الکبیر ج 1 ص 93 و 94 و ج 19 ص 306 و مجمع الزوائد ج 9 ص 100 و الغارات للثقفی ج 2 ص 702 و بحار الأنوار ج 39 ص 189 و المصنف للصنعانی ج 3 ص 189 و مسند ابن الجعد ص 73 و المصنف لابن أبی شیبة الکوفی ج 6 ص 56 و سیر أعلام النبلاء للذهبی ج 5 ص 395 و أنساب الأشراف للبلاذری ص 116 و 118 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 8 ص 192 و الآحاد و المثانی للضحاک ج 1 ص 136 و الإستیعاب ج 3 ص 1111 و العلل لأحمد بن حنبل ج 2 ص 384.

طویلا،و لم یخلقنی قصیرا،و لکن خلقنی معتدلا،أضرب القصیر فأقده، و أضرب الطویل فأقطّه.

و أما کبر بطنی،فإن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علمنی بابا من العلم،ففتح لی بذلک الباب ألف باب،فازدحم فی بطنی،فنفجت عن ضلوعی..» (1).

زاد فی الخصال:و أما صلع رأسی،فمن إدمان لبس البیض،و مجالدة الأقران (2).

و نقول:

أولا:إن سند هذا الخبر ضعیف بالحسن بن علی العدوی،و بصهیب..

ثانیا:کیف یسأل ذلک الرجل«علیه السلام»عن سبب قصر خلقه؟! مع أن علیا«علیه السلام»قد أجابه:بأنه لیس بقصیر،و إنما هو معتدل القامة؟!ألم یکن ذلک الرجل قد رأی قامته«علیه السلام»حین وجه إلیه هذا السؤال؟!و الناس یعرفون الطویل و القصیر بالقیاس إلی عامة الناس فی المجتمع الذی یعیشون فیه.فإن هذا الرجل لم یأت من بلاد العمالقة.

ثالثا:إن ما ذکرته الروایة تعلیلا لکبر بطنه«علیه السلام»لا یمکن

ص :237


1- 1) علل الشرایع ج 1 ص 190 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 159 و الخصال ج 1 ص 189،و فیه:«فنفجت عنه عضوی»و بحار الأنوار ج 35 ص 53 و 54 عنهما.و روضة الواعظین ص 108 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 513.
2- 2) الخصال ج 1 ص 189 و بحار الأنوار ج 35 ص 54 عنه.

قبوله،فإن العلم لا یزدحم فی البطن،بل العلم یکون فی الصدر و القلب..

رابعا:إن المروی هو:أنه«علیه السلام»کان یقول:علمنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ألف باب من العلم،یفتح لی من کل باب ألف باب (1).

و هذه الروایة تقول:إنه«صلی اللّه علیه و آله»علمه بابا واحدا من العلم..إلا أن یقال بعدم المنافاة،لأن الکلام هنا فیما أوجب اندحاق البطن.

ص :238


1- 1) الخصال ص 572 و 652 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 165 و کتاب سلیم بن قیس(تحقیق الأنصاری)ص 211 و 330 و 420 و 431 و 435 و 462 و دلائل الإمامة للطبری(ط مؤسسة البعثة)ص 235 و(مؤسسة المهدی)ص 131 و الإحتجاج ج 1 ص 223 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 571 و مدینة المعاجز ج 5 ص 69 و بحار الأنوار ج 22 ص 463 و ج 31 ص 425 و 433 و ج 40 ص 216 و ج 69 ص 183 و ج 89 ص 42 و التفسیر الصافی ج 1 ص 42 و الدر النظیم ص 285 و 606. و راجع ایضا:الأنوار العلویة ص 337 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 10 ص 16 و 17 و غایة المرام ج 5 ص 224 و ج 6 ص 107 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 600 و ج 23 ص 452 و تنزیه الشیعة الإثنی عشریة عن الشبهات الواهیة للتبریزی ج 1 ص 156 و 163.

خامسا:لیس للعلم کثافة مادیة،کما هو الحال فی الطعام و الشراب المتعارف،و لم نعلم و لم نسمع بأن له تأثیرا فی التوسعة،و العلو،و الإنتفاخ للبطن..

و لو صح هذا للزم:أن یکون النبی«صلی اللّه علیه و آله»الذی علمه ذلک الباب بطینا مثله..

و للزم:أن یظهر هذا الأثر المادی للعلم علی کل متعلم..

و ما ورد فی وصف النبی«صلی اللّه علیه و آله»یشیر إلی عکس ذلک.

سادسا:ما ذکر فی سبب صلعه«علیه السلام»لا یصح أیضا،فإن مقارعة الأقران و إدمان لبس المغفر فی الحرب لا یوجب الصلع..و لو أوجبه لکان کل الذین یلبسون العمامة،أو القبعات،علی رؤوسهم مصابین بالصلع..

کما أن الذین کانوا یشارکون فی الحروب باستمرار فی زمن علی«علیه السلام»یعدون بالمئات و الألوف،فلماذا لم یعرف عنهم الصلع.کما عرف عنه«علیه السلام»؟!

و قد تقدمت نصوص أخری تؤکد علی عدم صحة نسبة هذین الأمرین،و هما:عظم البطن،و الصلع إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»، فیمکن الإستدلال بها علی عدم صحة هذه الروایة..

عمر هو البطین؟!

و بعد،فإن النصوص المتوفرة تقول:إن غیر علی«علیه السلام»،کان هو

ص :239

البطین.

فعمر بن الخطاب:کان عظیم البطن،کبیر الکرش.

و قد قال قیس بن سعد لعمر:إن بطنک لعظیمة،و إن کرشک لکبیرة (1).

معاویة مندحق البطن،رحب البلعوم

و کان معاویة عظیم البطن أیضا،فمن کلام لعلی«علیه السلام» لأصحابه:أما أنه سیظهر علیکم بعدی رجل رحب البلعوم،مندحق البطن،یأکل ما یجد،و یطلب ما لا یجد،فاقتلوه.و لن تقتلوه.

ألا و إنه سیأمرکم بسبی،و البراءة منی.أما السب فسبونی؛فإنه لی زکاة،و لکم نجاة.و أما البراءة فلا تتبرأوا منی،فإنی ولدت علی الفطرة، و سبقت إلی الإیمان و الهجرة (2)..

ص :240


1- 1) راجع:إرشاد القلوب للدیلمی ص 378-384 و الأنوار العلویة ص 149- 153 و بحار الأنوار ج 29 ص 165 و غیر ذلک.
2- 2) بحار الأنوار ج 39 ص 325 و ج 41 ص 317 و ج 62 ص 327 و ج 72 ص 421 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 107 و نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 114 و 115 و(ط دار الذخائر-قم)ج 1 ص 105 و وسائل الشیعة(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 478 و فرحة الغری للسید ابن طاووس ص 5 و شجرة طوبی ج 1 ص 94 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 581 و الغدیر 2 ص 103 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 98 و ج 8 ص 53-

قال ابن شهرآشوب:یعنی معاویة (1).

اندحق:اندلق،و بطنه اتسع (2).

و قال المعتزلی:مندحق البطن:بارزها.و الدحوق من النوق:التی یخرج رحمها عند الولادة،و سیظهر:سیغلب (3).

و قالوا:کان معاویة إذا جلس یقعد بطنه علی فخذیه (4).

و الذی أمر بسب علی«علیه السلام»هو معاویة،و هو الذی کان موصوفا بالنهم،و کبر البطن..و قد دعا علیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه

2)

-و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 747 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 54 و إعلام الوری ج 1 ص 340 و ینابیع المودة ج 1 ص 205 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 5 ص 300 و ج 11 ص 126 و 353 و لسان العرب ج 4 ص 301 و (نشر أدب الحوزة)ج 10 ص 95 و تاج العروس ج 6 ص 342 و(ط دار الفکر) ج 13 ص 134.

ص :241


1- 1) مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 107.
2- 2) المعجم الوسیط مادة دحق.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 54 و بحار الأنوار ج 39 ص 325 و راجع جمهرة اللغة ج 3 ص 445.
4- 4) بهج الصباغة ج 5 ص 568 و شجرة طوبی ج 1 ص 94 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 54.

و آله»فقال:لا أشبع اللّه بطنه (1).

و قال أبو ذر«رحمه اللّه»لمعاویة:«لعنک رسول اللّه،و دعا علیک مرات أن لا تشبع» (2).

ص :242


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 176 و بحار الأنوار ج 22 ص 248 و ج 33 ص 190 و 195 و 209 و شرح الأخبار ج 2 ص 166 و 536 و مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب ج 1 ص 140 و العمدة لابن البطریق ص 456 و الطرائف لابن طاووس ص 504 و الصراط المستقیم ج 3 ص 47 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 632 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 465 و 466 و الغدیر ج 11 ص 88 و 89 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 339 و صحیح مسلم ج 8 ص 27 و شرح مسلم للنووی ج 16 ص 152 و مسند أبی داود الطیالسی ص 359 و الإستیعاب ج 3 ص 1421 و طبقات المحدثین بأصبهان ج 3 ص 34 و أسد الغابة ج 4 ص 386 و تهذیب الکمال ج 22 ص 344 و میزان الإعتدال للذهبی ج 3 ص 240 و فتوح البلدان للبلاذری ج 3 ص 582 و تاریخ الأمم و الملوک ج 8 ص 186 و البدایة و النهایة ج 6 ص 189 و ج 8 ص 128 و إمتاع الأسماع ج 4 ص 399 و ج 10 ص 185 و ج 12 ص 112 و 113 و صفین للمنقری ص 220 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام»لابن الدمشقی ج 2 ص 218 و سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 215 و النصائح الکافیة لمحمد بن عقیل ص 261.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 257 و الغدیر ج 8 ص 304 و ج 11 ص 90-

و قد أصبح معاویة مضرب الأمثال فی ذلک،قال الشاعر:

و صاحب لی بطنه کالهاویة

کأن فی أحشائه معاویة

و ذلک کله یوضح:أن نسبة ضخامة البطن إلی علی«علیه السلام» رغم تصریح الرسول«صلی اللّه علیه و آله»بالمراد من کلمة:«الأنزع البطین»و أنها تعبیر مجازی عن السلامة من الشرک،و عن کثرة العلم.قد جاء علی قاعدة:«رمتنی بدائها و انسلت».

بقی أن نشیر إلی القول المروی عن الإمام الصادق و الإمام الباقر «علیهما السلام»:«ما أکثر ما یکذب الناس علی علی«علیه السلام».

ثم قال:إنما قال:إنکم ستدعون إلی سبی فسبونی،ثم تدعون إلی البراءة منی،و أنی لعلی دین محمد.و لم یقل:و لا تبرؤوا منی» (1).

2)

-و کتاب الأربعین للشیرازی ص 606 و بحار الأنوار ج 22 ص 416 و الدرجات الرفیعة ص 243 و أعیان الشیعة ج 4 ص 237.

ص :243


1- 1) الکافی ج 2 ص 219 و بحار الأنوار ج 39 ص 316 و 326 و ج 72 ص 393 و 408 و 430 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 576 و التفسیر الصافی ج 3 ص 158 و قرب الإسناد ص 12 و نور الثقلین ج 3 ص 89 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 11 ص 355 و التقیة للشیخ الأنصاری ص 67 و شرح أصول الکافی ج 9 ص 122 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 16 ص 225.
عمرو بن العاص أساس البلاء

و مهما یکن من أمر،فإن السبب الأساس فی إثارة هذا الجو المسموم فی خصوص صفات علی«علیه السلام»هو:إعلان عمرو بن العاص عن تغلظه الشدید من شیوع و تناقل الناس أوصاف أمیر المؤمنین الباهرة،ثم قدم نموذجا لما یرید الأمویون أن یشیعوه عن علی«علیه السلام».

فقد قال ابن شهرآشوب:ابن إسحاق،و ابن شهاب:أنه کتب حلیة أمیر المؤمنین«علیه السلام»عن ثبیت الخادم،فأخذها عمرو بن العاص، فزمّ بأنفه،و قطعها،و کتب:«إن أبا تراب کان شدید الأدمة،عظیم البطن، حمش الساقین،و نحو ذلک»و لذا وقع الخلاف فی حلیته (1).

و بذلک یکون عمرو بن العاص هو الذی أطلق حملة التجنی علی علی «علیه السلام»،حتی فی الحدیث عن صفاته البدنیة،و تفنن علماء السوء و المتزلفون له و لغیره من أعداء علی«علیه السلام»فی ابتداع الأسالیب لتشویه الحقیقة،و إثارة الشبهات،و إشاعة الترهات..

ص :244


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 306 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 3 ص 91 و بحار الأنوار ج 35 ص 2 و الأنوار العلویة ص 7 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب «علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 90.
الفصل السابع
اشارة

زوجات علی علیه السّلام..

ص :245

ص :246

زوجات أمیر المؤمنین علیه السّلام

إن من تجلیات التکرمة الإلهیة لعلی«علیه السلام»تزویج اللّه و رسوله إیاه فاطمة الزهراء«علیها السلام».

و یدل علی عظم مقامها،و مقام علی«علیه و علیها الصلاة و السلام»ما روی عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و عن الصادق«علیه السلام»عنه،أنه قال:«لو لا أن اللّه تعالی خلق أمیر المؤمنین«علیه السلام»لفاطمة ما کان لها کفؤ علی ظهر الأرض،من آدم فمن دونه» (1).

ص :247


1- 1) الکافی للکلینی ج 1 ص 461 و من لا یحضره الفقیه للصدوق ج 3 ص 393 و عیون أخبار الرضا ج 2 ص 203 و(ط أخری)ج 1 ص 225 و الخصال ص 414 و بشارة المصطفی ص 328 و فی(ط أخری)ص 267 و کشف الغمة للإربلی ج 2 ص 100 و فی(ط أخری)ص 188 عن صاحب کتاب الفردوس،و عن المناقب،و مصباح الأنوار،و مجمع النورین للمرندی ص 27 و 43 و اللمعة البیضاء للتبریزی الأنصاری ص 96 و بیت الأحزان للشیخ عباس القمی ص 24 و حیاة أمیر المؤمنین لمحمدیان ج 1 ص 107 و تفسیر القمی ج 2 ص 338 و حیاة الإمام الحسن للقرشی ج 1 ص 15 و ص 321 عن تلخیص الشافی ج 2 ص 277 و المحتضر لحسن بن-

1)

-سلیمان الحلی ص 240 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 1 ص 119 و الأنوار القدسیة للشیخ محمد حسین الأصفهانی ص 36 عن المحجة البیضاء ج 4 ص 200 و شرح أصول الکافی للمازندرانی ج 7 ص 222 و وسائل الشیعة للحر العاملی(ط مؤسسة آل البیت)ج 20 ص 74 و(ط دار الإسلامیة)ج 14 ص 49 و دلائل الإمامة للطبری ص 80 و علل الشرائع ج 2 ص 178 و أمالی الصدوق ص 474، و نوادر المعجزات ج 6 ص 84 و تفضیل أمیر المؤمنین«علیه السلام»للشیخ المفید ص 32 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 290 و مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 66 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 1 ص 408 و ج 3 ص 411 و بحار الأنوار ج 8 ص 6 و ج 43 ص 10 و 92-93 و 97 و 107 و 141 و 145 و روضة الواعظین ص 148 و کنوز الحقائق للمناوی(مطبوع مع الجامع الصغیر)ج 2 ص 75 و إعلام الوری ج 1 ص 290 و تسلیة المجالس و زینة المجالس ج 1 ص 547 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 83 و أمالی الطوسی ج 1 ص 42 و نور البراهین للسید نعمة اللّه الجزائری ج 1 ص 315 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 126 و 288 و الإمام علی«علیه السلام»للهمدانی ص 126 و 334 و مستدرک الإمام الرضا للعطاردی ج 1 ص 241 و الحدائق الناضرة للمحقق البحرانی ج 23 ص 108 و التهذیب ج 7 ص 470 ح 90 و ص 475 ح 116 و إحقاق الحق(قسم الملحقات)ج 7 ص 1-2 و ج 17 ص 35 ج 19 ص 117 عن مودة القربی للهمدانی(ط لاهور)ص 18 و 57 و أهل البیت لتوفیق أبی علم ص 139 و الفردوس ج 3 ص 373 و 418 و 513 و السیدة الزهراء«علیها السلام»-

ص :248

و قد تحدثنا عن بعض ما یرتبط بهذا الزواج المیمون فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله».

و روی:أن علیا«علیه السلام»دخل بفاطمة«علیها السلام»بعد وفاة أختها رقیة زوجة عثمان بستة عشر یوما،و ذلک بعد رجوعه من بدر،و ذلک لأیام خلت من شوال (1).

و روی:أن ذلک کان یوم الثلاثاء،لست خلون من ذی الحجة (2).

1)

-للحاج حسین الشاکری ص 23 و المناقب المرتضویة لمحمد صالح الترمذی، و ینابیع المودة لذوی القربی للقندوزی الحنفی ج 2 ص 80 و 244 و 286.لکن أکثر مصادر أهل السنة قد اقتصرت علی عبارة لو لا علی لم یکن لفاطمة کفؤ.. و لم تذکر کلمة،آدم فمن دونه.

ص :249


1- 1) وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 20 ص 240 و(ط دار الإسلامیة)ج 14 ص 178 و الأمالی للشیخ الطوسی ج 1 ص 43 و بحار الأنوار ج 43 ص 97 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 105 و بشارة المصطفی لمحمد بن علی الطبری ص 410 و الدر النظیم لابن حاتم العاملی ص 404 و اللمعة البیضاء للتبریزی الأنصاری ص 237 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 104.
2- 2) مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب ج 3 ص 132 و بشارة المصطفی لمحمد بن علی الطبری ص 410 و الأمالی للشیخ الطوسی ج 1 ص 42 و بحار الأنوار ج 43 ص 6 و 97 و راجع ص 110 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 105 و أعیان-

و هناک أقوال عدیدة أخری،فراجعها فی مصادرها (1).

علی و فاطمة علیهما السّلام أفضل من الأنبیاء

و الحدیث المتقدم عن کفاءة علی«علیه السلام»لفاطمة«علیها السلام» یدل علی أن أمیر المؤمنین،و کذلک فاطمة الزهراء«علیهما أفضل الصلاة و السلام»أفضل من جمیع الأنبیاء باستثناء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، فإنه خارج قطعا،لدلالة الأدلة القاطعة علی أنه أفضل الخلق من دون استثناء أحد،لا فاطمة و لا علی«علیهما السلام»..

بل إن المقصود بهذه الکلمة هو إظهار هذا التفضیل لهما«علیهما السلام».و لیس المقصود الکفاءة التی یترتب علیها جواز المباشرة بمراسم التزویج.إذ قد تتحقق الکفاءة،و لکن یوجد مانع من المباشرة فی التزویج، کالأبوة،أو الأخوة،أو العمومة،أو نحو ذلک..

و یشهد لهذا الأمر ذکر آدم«علیه السلام»،مع أنه أب للزهراء«علیها السلام»،و کذلک إبراهیم،و إسماعیل«علیهما السلام»..

و ذلک یدل علی:أن المقصود هو بیان مقامها الشامخ،و أنها فوق

2)

-الشیعة للسید محسن الأمین ج 1 ص 313 و الدر النظیم لابن حاتم العاملی ص 405 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 2 ص 317 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 104.

ص :250


1- 1) راجع علی سبیل المثال:بحار الأنوار ج 43 ص 92-145.

الأنبیاء،و أن ما حباها اللّه به من الفضل و الکرامة و المقام المحمود عند اللّه، لا یمکن أن یقع فی وهم أحد.

و مما دل علی أفضلیة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی جمیع المخلوقات ما روی عنه«صلی اللّه علیه و آله»من أنه قال:«فأنا أتقی ولد آدم،و أکرمهم علی اللّه جل ثناؤه» (1).

ص :251


1- 1) الأمالی للشیخ الصدوق ص 730 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام» لمحمد بن سلیمان الکوفی ج 1 ص 407 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 374 و بحار الأنوار ج 16 ص 120 و 315 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»ج 9 ص 64 و مجمع الزوائد للهیثمی ج 8 ص 215 و المعجم الکبیر ج 3 ص 57 و ج 12 ص 82 و کنز العمال ج 2 ص 44 و تفسیر فرات الکوفی ص 433 و مجمع البیان للطبرسی ج 9 ص 230 و تفسیر الثعلبی ج 8 ص 44 و شواهد التنزیل للحاکم الحسکانی ج 2 ص 49 و فتح القدیر للشوکانی ج 4 ص 280 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»و ما نزل من القرآن فی علی«علیه السلام»لأبی بکر أحمد بن موسی ابن مردویه الأصفهانی ص 305 و البدایة و النهایة ج 2 ص 316 و إمتاع الأسماع للمقریزی ج 3 ص 208 و الشفا بتعریف حقوق المصطفی للقاضی عیاض ج 1 ص 166 و إعلام الوری بأعلام الهدی للطبرسی ج 1 ص 50 و کشف الغمة للإربلی ج 1 ص 12 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 193 و تأویل الآیات لشرف الدین الحسینی ج 2 ص 606 و ینابیع المودة لذوی القربی للقندوزی ج 1 ص 59 و أهل البیت فی الکتاب و السنة-

و قوله«صلی اللّه علیه و آله»:«أنا سید ولد آدم و لا فخر» (1).

1)

-للریشهری ص 120 و غایة المرام للسید هاشم البحرانی ج 3 ص 183 و ج 4 ص 151 و 156 و 159 و 161 و مصباح الهدایة فی إثبات الولایة للسید علی البهبهانی ص 258 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 9 ص 69 و ج 14 ص 68 و ج 22 ص 21 و ج 24 ص 92.

ص :252


1- 1) الأمالی للصدوق ص 254 و 391 و بحار الأنوار ج 8 ص 48 و ج 9 ص 294 ج 16 ص 325 و 326 و ج 31 ص 342 و ج 35 ص 70 و 214 و ج 40 ص 59 و ج 63 ص 6 و 58 و ج 78 ص 351 و أمالی الشیخ الطوسی ص 170 و(ط دار الثقافة-قم سنة 1414 ه)ص 271 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام» ص 202 و(ط مؤسسة الأعلمی سنة 1404 ه)ج 1 ص 38 و مسند زید بن علی ص 476 و مغنی المحتاج للشربینی ج 1 ص 7 و کشاف القناع للبهوتی ج 5 ص 29 و روضة الواعظین ص 142 و شرح أصول الکافی ج 5 ص 185 و ج 7 ص 145 و ج 10 ص 84 و ج 11 ص 355 و ج 12 ص 319 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 25 ص 23 و(ط دار الإسلامیة)ج 17 ص 12 و الخرائج و الجرائح للراوندی ج 2 ص 876 و ذخائر العقبی ص 7 و مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 228 و مسند الرضا«علیه السلام»لداود بن سلیمان الغازی ص 161 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 208 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 129 و 407 و شرح الأخبار ج 1 ص 195 و 233 و المسترشد للطبری ص 140 و الإختصاص للمفید ص 33-

و قوله«صلی اللّه علیه و آله»:«و فضلنی علی جمیع خلقه،و جعلنی فی الدنیا سید ولد آدم،و فی الآخرة زین القیامة» (1).

و عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»:سئل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:

بأی شیء سبقت ولد آدم؟!

قال:إننی أول من أقر بربی،إن اللّه أخذ میثاق النبیین،و أشهدهم علی أنفسهم ألست بربکم؟!

قالوا:بلی.فکنت أول من أجاب (2).

1)

-و تفضیل أمیر المؤمنین«علیه السلام»للشیخ المفید ص 20 و مدینة المعاجز ج 2 ص 272 و مسند أحمد ج 1 ص 5 و 281 و 295 و ج 3 ص 2 و 144 و سنن الدارمی ج 1 ص 28 و سنن ابن ماجة ج 2 ص 1440 و سنن الترمذی ج 4 ص 370 و المستدرک للحاکم ج 1 ص 30 و ج 2 ص 605 و مجمع الزوائد ج 8 ص 254 و ج 10 ص 372 و 374 و 376 و عمدة القاری ج 12 ص 250.

ص :253


1- 1) بحار الأنوار ج 16 ص 326 و الخصال ج 2 ص 42 و(ط مرکز النشر الإسلامی سنة 1403 ه)ص 413 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام» للنجفی ج 3 ص 331 و مستدرکات علم رجال الحدیث للنمازی ج 1 ص 237.
2- 2) الکافی ج 2 ص 12 و بحار الأنوار ج 15 ص 15 و ج 16 ص 353 و ج 66 ص 56 و بصائر الدرجات ص 103 و علل الشرائع ج 1 ص 124 و مختصر بصائر الدرجات ص 158 و شرح أصول الکافی ج 8 ص 34 و تفسیر العیاشی ج 2 ص 39 و نور الثقلین ج 2 ص 94 و ج 3 ص 175.

و عنه«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی،إن اللّه عز و جل أشرف علی الدنیا، فاختارنی منها علی رجال العالمین،ثم اطلع الثانیة فاختارک علی رجال العالمین بعدی،ثم اطلع الثالثة فاختار الأئمة من ولدک علی رجال العالمین بعدک.ثم اطلع الرابعة فاختار فاطمة سیدة نساء العالمین.. (1).

و هذا الحدیث ناظر إلی التفضیل بین الرجال و الرجال،و بین النساء و النساء.و الأحادیث الدالة علی هذا المعنی کثیرة..

لا یتزوج علی علیه السّلام فی حیاة فاطمة علیها السّلام

و قد سأل سائل:لماذا لم یتزوج علی«علیه السلام»غیر فاطمة ما دامت علی قید الحیاة،مع أن تعدد الزوجات مستحب؟!و إذا کانت الزهراء «علیها السلام»لا ترضی،فهل یمکن أن لا ترضی بما یرضاه اللّه؟!

و نجیب:

أولا:قد روی عن أبی عبد اللّه الصادق«علیه السلام»أنه قال:«حرم اللّه النساء علی علی«علیه السلام»ما دامت فاطمة«علیها السلام»حیة.

قال:قلت:و کیف؟!

ص :254


1- 1) بحار الأنوار ج 16 ص 354 و ج 26 ص 271 و ج 43 ص 26 و الخصال ج 1 ص 96 و 97 و(ط مرکز النشر الإسلامی سنة 1403 ه)ص 207 و کنز الدقائق للمشهدی ج 2 ص 63.

قال:لأنها طاهر لا تحیض» (1).

و لعل هذا التعلیل یرید أن یشیر إلی عظمتها و مقامها عند اللّه تعالی، و أنه تبارک و تعالی قد طهرها،حتی من جهة خلقتها،فنزهها عن الحیض، حتی لا یمنعها ذلک من مواصلة عباداتها التی تحبها.

و بهذا الحال،هل یصح من علی«علیه السلام»أن یفضل علیها أحدا، أو أن یمیل إلی أحد سواها و هی علی قید الحیاة؟!.

ثانیا:لم یثبت استحباب الزواج بأکثر من امرأة واحدة،بل ورد إباحة ذلک فی القرآن،مع النصیحة بالتزام الزواج من واحدة فی صورة الخوف من عدم التمکن من العدل بین النساء..

نعم،قد ورد فی السنة الأمر بالتزوج بأکثر من واحدة لمعالجة حالة

ص :255


1- 1) تهذیب الأحکام للطوسی ج 7 ص 475 و مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب ج 3 ص 330 و(ط المطبعة الحیدریة-النجف الأشرف-سنة 1956 م)ج 3 ص 110 و بشارة المصطفی ص 306 و الأمالی للطوسی ج 1 ص 42 و مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 64 و بحار الأنوار ج 43 ص 16 و 153 و ضیاء العالمین (مخطوط)ج 2 ق 3 ص 7 و عوالم العلوم ج 11 ص 387 و 66 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 42 و راجع:فتح الباری ج 9 ص 287 و مجمع النورین ص 23 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»لأحمد الرحمانی الهمدانی ص 231 و اللمعة البیضاء للتبریزی الأنصاری ص 201 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 431 و الحدائق الناضرة للمحقق البحرانی ج 23 ص 108.

الفقر (1)،أو نحو ذلک..

مع ملاحظة:أن معالجة ظاهرة الفقر (2)قد کانت بالطلاق أیضا،مع أنه أبغض الحلال إلی اللّه تعالی (3).

فالإستحباب المدعی یصبح موضع شک،و بذلک لا یبقی موضوع للسؤال المذکور..

إلا إذا استدل علی ذلک بالروایات التی تحث علی الزواج و تأمر به،مثل

ص :256


1- 1) الکافی ج 5 ص 430 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 20 ص 44 و(ط دار الإسلامیة)ج 14 ص 26 و عوالی اللآلی ج 3 ص 281 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 13 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 3 ص 11 و ج 4 ص 178 و نور الثقلین ج 3 ص 595 و مجمع البحرین ج 3 ص 208.
2- 2) وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 20 ص 44 و(ط دار الإسلامیة)ج 14 ص 26 و الکافی ج 5 ص 331 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 13 و نور الثقلین ج 1 ص 559 و ج 3 ص 595 و کنز الدقائق ج 2 ص 645 و تفسیر المیزان ج 5 ص 107.
3- 3) الکافی ج 5 ص 431 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 20 ص 44 و(ط دار الإسلامیة)ج 14 ص 26 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 13 و التفسیر الصافی ج 1 ص 508 و نور الثقلین ج 1 ص 559 و ج 3 ص 595 و کنز الدقائق ج 2 ص 645 و تفسیر المیزان ج 5 ص 107.

حدیث:«تناکحوا تناسلوا فإنی أباهی بکم الأمم یوم القیامة»..باعتبار أن المطلوب هو زیادة النسل،و هو یتحقق بتعدد الزوجات بصورة أتم و أوفی.

و یناقش فی دلالة ذلک علی استحباب التعدد،بأننا لو سلمنا بذلک، فإن استحباب زیادة النسل شیء،و تعدد الزوجات شیء آخر.فإذا فرض التلازم بینهما،فمن المعلوم:أنه لا یجب اتفاق المتلازمین فی الحکم،بل یجب أن یختلفا فیه..

یضاف إلی ذلک:أن روایات الترغیب فی الزواج لأجل النسل یقصد بها التأکید علی استحباب أصل التناکح و التناسل.و لکن لا مطلقا،بل وفق سیاسة و ضابطة محددة،و لذلک لم یجز الزیادة علی الأربع.و حددت شرائط معینة لمن یصح التزویج بها،و غیر ذلک..

ثالثا:قال اللّه تعالی: وَ مِنْ آیٰاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوٰاجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْهٰا وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (1).

فقد دلت هذه الآیة المبارکة علی:أن الهدف من الزواج هو تحقیق السکون،و الرضا،و ذلک من خلال التوحد،و الإلتقاء،و وجدان النفس لحقیقتها الکاملة،لیکونا معا بمثابة نفس واحدة..

و من الواضح:أن السیدة الزهراء«علیها السلام»حین تکون مع الإمام علی«علیه السلام»،فإنه«علیه السلام»سوف لا یجد فی نفسه أیة حاجة إلی شیء آخر،لأن السیدة الزهراء«علیها السلام»هی الکمال کله..

ص :257


1- 1) الآیة 21 من سورة الروم.

فلا یبقی أی مبرر لتطلّب شیء آخر.ما دام أن السکون و الرضا قد بلغ منتهاه،فما هو الداعی لأن یبحث الإمام«علیه السلام»عن زوجة أخری، ما دام أن تلک الزوجة لن یکون لها أی دور فی حیاته،و لا یوجد أی مجال للزیادة فی حالة السکون،و الرضا،و السعادة لدیه؟!

و ربما لأجل هذه الخصوصیة بالذات لم یتزوج النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حیاة السیدة خدیجة«علیها السلام»أیة امرأة أخری،لکنه تزوج بعدها بالعدید من النساء لأکثر من داع و سبب..رغم علمه«صلی اللّه علیه و آله»بانه لن یجد مثل خدیجة«علیها السلام».

و تزوج علی«علیه السلام»بعد الزهراء«علیها السلام»بالعدید من النساء رغم علمه بأنه لن یجد مثل الزهراء«صلوات اللّه و سلامه علیها».

تسرّی علی علیه السّلام فی حیاة الزهراء علیها السّلام

بناء علی ما تقدم،یبقی سؤالان یحتاجان إلی إجابة:

الأول:ماذا نصنع بالروایات التی تقول:إن علیا«علیه السلام»قد تزوج بأم محمد بن الحنفیة فی حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

الثانی:ماذا نصنع بحدیث بریدة عن اصطفاء علی«علیه السلام» لجاریة من السبی،و قد اختلی بها،و خرج و رأسه یقطر ماء؟!

و نقول فی الجواب:

أولا:لو صح هذا و ذاک،فیکون دلیلا علی أن حدیث تحریم النساء علی علی«علیه السلام»ما دامت فاطمة«علیها السلام»علی قید الحیاة مشروط بما إذا لم تجزه الزهراء«علیها السلام»و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و تکون

ص :258

مبادرته لفعل ذلک دلیلا علی صدور هذه الإجازة منها و منه..

بل قد یدّعی:أن المحرم علیه«صلوات اللّه و سلامه علیه»هو التزویج بالنساء،و لا یحرم علیه التسری..

ثانیا:بالنسبة لأم محمد بن الحنفیة نقول:

إن البعض و إن کان قد ادّعی:أنها کانت أمة و هی نصیب علی«علیه السلام»من سبی أتی به إلی أبی بکر.لکننا قد أثبتنا عدم صحة ذلک،و قلنا:

إن هناک نصوصا أخری تقول:إنها کانت أمة،فاشتراها علی«علیه السلام»،و اتخذها أم ولد.

و الظاهر:أن شراءه لها کان فی زمن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، فولدت له محمدا المعروف بابن الحنفیة،و ذلک بعد استشهاد السیدة فاطمة «علیها السلام» (1).فلا دلیل علی تسرّیه بها فی حیاة الزهراء«علیها السلام».

و أما إن کانت ولادة محمد بن الحنفیة فی زمن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لم نقل:إن ما روی عن الإمام الصادق«علیه السلام»مختص بالزواج الدائم،فلا بد أن یحمل ذلک علی أن زواجه بالحنفیة،قد کان بإذن من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و فاطمة«علیها السلام»،لسرّ و لخصوصیة فی محمد بن الحنفیة«رحمه اللّه»..

ص :259


1- 1) قاموس الرجال(ط مرکز النشر الإسلامی قم)ج 9 ص 246 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 243-246 و أعیان الشیعة ج 1 ص 433 و ج 9 ص 435 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 27 و بحار الأنوار ج 42 ص 99.

ثالثا:بالنسبة لحدیث بریدة نقول:

إن الأصل فی هذا الحدیث هو بریدة الأسلمی..(و فی بعض النصوص ذکر البراء،بدل بریدة)الذی أرسله خالد بن الولید للوقیعة بالإمام علی «علیه السلام»،عند رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،بحجة:أن الإمام «علیه السلام»اصطفی جاریة من السبی،وقعت فی الخمس.

و قد ذکرت الروایة:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،غضب للإمام علی«علیه السلام»،و صوّب موقفه (1)..

ص :260


1- 1) هذا الحدیث رواه عموم أهل السنة فی مجامیعهم الحدیثیة،و فی کتب السیرة، و التراجم،و غیر ذلک،فراجع علی سبیل المثال لا الحصر ما یلی:صحیح البخاری،کتاب النکاح،باب ذب الرجل عن ابنته فی الغیرة و الإنصاف،و کتاب الخمس،و کتاب المناقب،و صحیح مسلم ج 7 ص 141 و فی فضائل فاطمة «علیها السلام»،و مسند أحمد ج 4 ص 328 و حلیة الأولیاء ج 2 ص 40 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 64 و المستدرک علی الصحیحین للحاکم ج 3 ص 158 و 159 و غوامض الأسماء المبهمة ص 340 و 341 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 616 و أسد الغابة ج 5 ص 521 و الجامع الصحیح للترمذی ج 5 ص 591 و 597 و نزل الأبرار ص 82 و 83 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 208 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 4 و سنن أبی داود ج 2 ص 326 و تلخیص الشافی ج 2 ص 276 و الغدیر ج 3 ص 216 و البحر الزخار ج 6 ص 435 و جواهر الأخبار و الآثار (بهامش البحر الزخار)للصعدی،و مصابیح السنة ج 2 ص 257 و کنز العمال-

و نلاحظ هنا ما یلی:

1-إن أغلب المصادر لم تشر إلا لمجرد اصطفاء الإمام علی«علیه السلام»،جاریة من خمس السبی لنفسه.

و ظاهر طائفة:أن الإعتراض إنما کان منصبا علی تصرفه«علیه السلام»،فی مال الخمس.

و کمثال علی ذلک نشیر إلی نص الشیخ المفید«رحمه اللّه»،الذی ذکر:

أن بریدة جعل یقرأ کتاب خالد لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و المتضمن للوقیعة فی علی«علیه السلام»،و وجه النبی«صلی اللّه علیه و آله»،یتغیر،فقال بریدة:«إنک إن رخصت للناس فی مثل هذا ذهب فیؤهم.

فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:ویحک یا بریدة!أحدثت نفاقا؟!إن علی بن أبی طالب کان له من الفیء ما یحل لی،إن علی بن أبی طالب خیر الناس لک و لقومک الخ..» (1).

1)

-ج 15 ص 24-125 و 126 و 271 و البدایة و النهایة ج 7 ص 344 و 345 و محاضرة الأدباء،المجلد الثانی ص 234 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 51 و 88 و ج 4 ص 64-66 و تهذیب التهذیب ج 7 ص 90 و فتح الباری ج 7 ص 6 و ج 9 ص 286 و نسب قریش ص 87 و 312 و المصنف للصنعانی ج 7 ص 300 و 301 و 302.

ص :261


1- 1) الإرشاد(ط مؤسسة آل البیت)ص 160 و 161 و(ط دار المفید-بیروت-

فلیس فی الروایة إشارة إلی أنه«علیه السلام»قد وطأ تلک الجاریة،کما تزعم بعض الروایات.

2-إن بعض النصوص التی رویت لهذه الحادثة تقول:«فتکلم بریدة فی علی عند الرسول،فوقع فیه،فلما فرغ رفع رأسه،فرأی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،غضب غضبا لم یره غضب مثله إلا یوم قریظة و النضیر، و قال:«یا بریدة،أحب علیا،فإنه یفعل ما آمره».و کذا روی عن غیر بریدة (1).

1)

-1414 ه)ج 1 ص 161 و إعلام الوری ج 1 ص 253 و کشف الغمة ج 1 ص 230 و 231 و قاموس الرجال ج 2 ص 173 عنه،و بحار الأنوار ج 21 ص 358 و ج 37 ص 235 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 11 ص 261 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة) ص 99.

ص :262


1- 1) راجع:مجمع الزوائد ج 9 ص 128-129 عن الطبرانی،و خصائص النسائی ص 102-103 و مشکل الآثار ج 4 ص 160 و مسند أحمد ج 5 ص 359 و 350- 351 و سنن البیهقی ج 6 ص 342 و قال:رواه البخاری فی الصحیح،و حلیة الأولیاء ج 6 ص 294 و سنن الترمذی ج 5 ص 632 و 639 و کنز العمال ج 15 ص 124-125 و 126-127 و مناقب الخوارزمی الحنفی ص 92 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 110-111 علی شرط مسلم،و تلخیص المستدرک للذهبی (بهامشه)و سکت عنه،و البدایة و النهایة ج 7 ص 344 و 345 عن:أحمد،-

و هذا یعنی:أن اصطفاء الجاریة من قبل علی«علیه السلام»،و وطؤه لها إن کان قد حصل،فإنما کان بأمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، لمصلحة رآها.

3-و مع غض النظر عن ذلک،و افتراض صحة الروایتین معا،نقول:

و بذلک یتحقق التوفیق و الجمع بین روایة تحریم النساء علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»مدة حیاة السیدة فاطمة«علیها السلام»،و بین روایة بریدة بأن المقصود بروایة تحریم النساء علیه:تحریم الزواج الدائم بالحرائر منهن.فلا تشمل التسری بالإماء..إذا أذنت الزهراء«علیها السلام»،أو أمر أبوها«صلی اللّه علیه و آله»لمصلحة یراها..

1)

-و الترمذی،و أبی یعلی،و غیره بنصوص مختلفة.و الغدیر ج 3 ص 216 عن بعض من تقدم،و عن نزل الأبرار للبدخشی ص 22 و الریاض النضرة ج 3 ص 129 و 130 و عن مصابیح السنة للبغوی ج 2 ص 257 و البحر الزخار ج 6 ص 435 و جواهر الأخبار و الآثار المستخرجة من لجة البحر الزخار للصعدی(مطبوع بهامش المصدر السابق)نفس الجلد و الصفحة،عن البخاری و الترمذی.و المعجم الأوسط ج 5 ص 117 و بشارة المصطفی ص 146 و 147 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 291 و(ط أخری)ص 195 و خصائص أمیر المؤمنین للنسائی هامش ص 103 و الأمالی للطوسی ص 250 و بحار الأنوار ج 39 ص 282 و نهج السعادة ج 5 ص 279 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 425 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 87.

ص :263

4-إن ما ذکروه:من أنه«علیه السلام»قد أصاب من الجاریة،و أنه خرج إلیهم و رأسه یقطر،و أخبرهم بما جری،لم نجده مرویا عن الأئمة «علیهم السلام»،و لعله قد أضیف إلی الروایة من قبل أولئک الذین أرادوا أن یثیروا المشکلة علی أساس إثارة حفیظة السیدة الزهراء«علیها السلام»، لاعتقادهم أن ذکر ذلک لها عنه«علیه السلام»،سوف یثیر غیرتها،و یحرکها ضده.

و لکن فألهم قد خاب؛لأنهم لم یعرفوا الإمام علیا و لا السیدة الزهراء صلوات اللّه و سلامه علیهما.

و ربما تکون هذه التحریکات المغرضة قد حصلت فی وقت لا حق،أی بعد أن فشلت محاولاتهم للوقیعة به عند رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

سائر نساء علی علیه السّلام
اشارة

و بعد استشهاد السیدة الزهراء«علیها السلام»تزوج«علیه السلام» بعدة نساء هنّ:

1-أمامة بنت أبی العاص.

2-أسماء بنت عمیس.

3-لیلی بنت مسعود.

4-أم سعید بنت عروة بن مسعود الثقفی.

5-خولة بنت جعفر بن قیس.

6-الصهباء بنت ربیعة.

ص :264

7-محیاة بنت امرئ القیس.

8-أم البنین فاطمة بنت حزام الکلابیة.

و عن الإمام الباقر«علیه السلام»:کان له أیضا سبع عشرة سرّیّة.

بعضهن أمهات ولد (1).

و سیأتی الحدیث عن زواجه«علیه السلام»بأمامة بنت أبی العاص، بعد استشهاد الزهراء«علیها السلام».

و لکننا نشیر هنا إلی اثنتین من هؤلاء النساء،و هما:

1-أسماء بنت عمیس

فإن جعفر بن أبی طالب کان قد تزوج بأسماء بنت عمیس،و هاجرت

ص :265


1- 1) تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 652 و الصراط المستقیم لعلی بن یونس العاملی ج 1 ص 163 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 109 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 677 و بناء المقالة الفاطمیة للسید ابن طاووس ص 249 و فی ص 231 تسع عشرة سریة.و راجع هذا القول فی:دعائم الإسلام ج 2 ص 192 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 208 و العثمانیة للجاحظ ص 98 و فیض القدیر للمناوی ج 5 ص 538 و فیه:بضع عشرة سریة،و البدایة و النهایة ج 7 ص 368 و فی(ط أخری)ص 333 و تفسیر الثوری ص 29 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 578 و المحلی لابن حزم ج 9 ص 218.

معه إلی الحبشة،و ولدت له عبد اللّه،و عونا و محمدا.

ثم تزوجها أبو بکر،فولدت له محمدا..و بعد وفاة أبی بکر تزوجها علی«علیه السلام»فأولدها یحیی (1).

2-أم البنین بنت حزام

قالوا:إن علیا«علیه السلام»قال لعقیل:«أنظر إلی امرأة قد ولدتها الفحول،لأتزوجها فتلد لی غلاما فارسا.

فقال له:تزوج أم البنین الکلابیة،فإنه لیس فی العرب أشجع من آبائها» (2).

و نلاحظ هنا:أن علیا«علیه السلام»لم یکن بحاجة إلی علم عقیل

ص :266


1- 1) تهذیب الکمال ج 35 ص 127 و سیر أعلام النبلاء للذهبی ج 2 ص 282-287 و الإصابة لابن حجر ج 8 ص 14-16 و الأعلام للزرکلی ج 1 ص 306 و المحبر للبغدادی ص 107 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 4 ص 178 و الوافی بالوفیات للصفدی ج 9 ص 33 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 112.
2- 2) عمدة الطالب لابن عنبة ص 357 و قاموس الرجال للتستری(ط سنة 1389 ه)ج 10 ص 389 و 390 و(ط مرکز النشر الإسلامی-الطبعة الأولی)ج 12 ص 196 و أعیان الشیعة للسید محسن الأمین ج 7 ص 429 و ج 8 ص 389 و الأنوار العلویة ص 442 و عقیل بن أبی طالب للأحمدی المیانجی ص 47.

«رحمه اللّه»،و لا إلی علم غیره بأنساب و أحوال العرب،إلا أن یکون المقصود هو تعریف الناس بمقام تلک الصفوة التی سیکون لها النصیب الأوفر فی نصرة الإمام الحسین«علیه السلام»فی کربلاء.

و أن ذلک بمثابة إخبار غیبی عن ولادة هؤلاء الصفوة،و عن المهمات الجسام التی سوف یضطلعون بها،فی نصرة هذا الدین.

و فیه إشارة إلی أن التهیؤ لهذه المواقف و التضحیات قد بدأ قبل ولادة یزید و ابن زیاد و..و..

یضاف إلی ذلک:أنه أراد التنویه بعلم عقیل بالأنساب،ورد ما سوف یکیده به الأمویون و أعوانهم.و تبرئته من الإتهامات الباطلة التی سیوجهونها إلیه حین یکشف للناس مخازی أعداء علی«علیه السلام»..

مع یقیننا بأن علیا«علیه السلام»کان أعرف من عقیل فی کل شیء..

و لم یکن بحاجة إلیه فی اختیار من یشاء من النساء..و لکنه أراد أن یعطی کل ذی حق حقه..و أن یعلم الناس:أن لا غضاضة فی الرجوع إلی أهل الخبرة،لإظهار فضلهم،و الإعلان بالتکریم لهم.

3-علی علیه السّلام یتزوج أمامة

فی سنة اثنتی عشرة للهجرة مات أبو العاصی بن الربیع،و أوصی إلی الزبیر،و تزوج علی«علیه السلام»ابنته (1).

ص :267


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 385 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 584-

زوجها منه الزبیر،لأن أباها قد أوصاه بها (1).

و قیل:إن علیا«علیه السلام»تزوج أمامة بنت أبی العاص،بوصیة الزهراء «علیها السلام»،فقد أوصته بذلک،و قالت:إنها تکون لولدی مثلی (2).

أو قالت:بنت أختی،و تتحنن علی ولدیّ (3).

1)

-و مجمع الزوائد للهیثمی ج 9 ص 254 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 22 ص 443 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 150 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 182 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 191 و ج 18 ص 398 و تهذیب الکمال ج 9 ص 324 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 400 و عیون الأثر ج 2 ص 364 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 32.

ص :268


1- 1) أسد الغابة ج 5 ترجمة أمامة،و الإصابة ج 8 ص 24 و الإستیعاب ج 4 ص 1788. و راجع الهامش السابق.
2- 2) راجع:روضة الواعظین ص 168 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 360 و کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 870 و علل الشرایع ج 1 ص 188 و راجع:بحار الأنوار ج 28 ص 304 و ج 43 ص 181 و 191 و 199 و ج 78 ص 253 و 256 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 362 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 369 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 317 و اللمعة البیضاء ص 868 و 872 و 875 و الأنوار العلویة ص 303 و مجمع النورین ص 150 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 332.
3- 3) بحار الأنوار ج 43 ص 217 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 317 و اللمعة البیضاء ص 890 عن مصباح الأنوار ص 259.و راجع:مجمع النورین للمرندی ص 148.

و یروی ابن عباس عن علی«علیه السلام»قوله:أشیاء لم أجد إلی ترکهن سبیلا.

إلی أن قال:و تزویج أمامة بنت زینب،أوصتنی بها فاطمة«علیها السلام» (1).

و فی بعض الروایات:أنها ولدت لعلی«علیه السلام»محمد الأوسط (2).

قالوا:و لما جرح علی«علیه السلام»خاف أن یتزوجها معاویة،فأمر المغیرة بن نوفل بن الحارث بن عبد المطلب أن یتزوجها بعده.

فلما استشهد علی«علیه السلام»،و انقضت عدتها أرسل إلیها معاویة یخطبها،فأرسلت إلی المغیرة تعلمه بذلک،فتزوجها المغیرة،فولدت له یحیی،و هلکت عنده (3).

ص :269


1- 1) کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 870 و بحار الأنوار ج 28 ص 304.
2- 2) راجع:مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 89 و بحار الأنوار ج 42 ص 92 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 317 و إمتاع الأسماع ج 6 ص 292 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 122 و الأنوار العلویة ص 433 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 32 ص 675.
3- 3) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 20 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 452 و مجمع البحرین ج 1 ص 109 و الإصابة(ط دار الکتب العلمیة)ج 8 ص 25 و عیون الأثر ج 2 ص 364 و الإستیعاب ج 4 ص 1789 و أسد الغابة ج 5 ص 400 و راجع: ذخائر العقبی ص 161 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 32 و عن تاریخ الأمم و الملوک ج 5 ص 145 و أنساب الأشراف(تحقیق المحمودی)ج 2 ص 414.

و نقول:

إن لنا مع هذه النصوص وقفات عدیدة،نذکر منها.

أمامة بنت أخت فاطمة علیها السّلام

تصف بعض الروایات أمامة بنت أبی العاص بأنها بنت أخت فاطمة «علیها السلام»،و یعلل النص المنسوب للزهراء«علیها السلام»طلبها من علی الزواج من أمامة بأنها بنت أختها،و تحن علی ولدیها.

و الحال أننا قد أثبتنا فی کتبنا:«القول الصائب»،و کتاب«بنات النبی أم ربائبه»و کتاب«ربائب النبی:قل هاتوا برهانکم»،و فی کتب أخری:أن زینب زوجة أبی العاص بن الربیع لم تکن بنتا للنبی«صلی اللّه علیه و آله» علی الحقیقة،و إنما نسبت إلیه،لأنها تربت فی بیته«صلی اللّه علیه و آله».

فلعلها«علیها السلام»أطلقت علیها وصف الأخت بهذا الإعتبار..

علی علیه السّلام لم یجد للتخلص سبیلا

و قد لفت نظرنا:ما نسب إلی علی«علیه السلام»،من أنه لم یجد للتخلص من التزویج بأمامة سبیلا..بسبب وصیة الزهراء«علیها السلام»..

و نقول:

لا ندری لماذا یرید علی«علیه السلام»التخلص من هذا الأمر، و یلتمس السبل إلی ذلک،فلا یجدها؟!هل کان یری أن الزهراء«علیها السلام»قد أخطأت فی اختیارها لهذه الفتاة؟!أم أنه لم یکن بحاجة للزواج

ص :270

لکن وصیة فاطمة«علیها السلام»قد أجبرته علیه؟!و هل یمکن أن تخطئ الزهراء المعصومة؟!

أو أنها هل تتدخل فیما لا یعنیها،و تلزم الناس بما لم یکن المطلوب إلزامهم به؟!

الزبیر یزوج أمامة

و قد ذکر النص المتقدم:أن الزبیر هو الذی زوّج علیا«علیه السلام» أمامة،لأن أباها کان قد أوصاه بها:

و نقول:

أولا:إذا کان أبو العاص بن الربیع قد مات فی السنة الثانیة عشرة، و الزهراء«علیها السلام»قد استشهدت قبل ذلک بسنة أو أکثر،فلماذا لا یخطب علی أمامة من أبیها مباشرة؟!..و لماذا صبر إلی ما بعد وفاته حتی خطبها من الزبیر،و الحال أن الزهراء«علیها السلام»قد أوصته بالزواج منها،لحفظ أبنائها؟!

و من الذی کان یهتم بأبناء الزهراء«علیها السلام»طیلة هذه المدة؟!

ثانیا:لنفترض:أنها کانت صغیرة فی ذلک الوقت،فانتظرها إلی أن کبرت..فبعد أن کبرت هل صارت عاقلة راشدة،أم لم تکن کذلک،فإن کانت عاقلة راشدة فلا حاجة لها إلی الزبیر لیزوجها؛لأنها تصبح مالکة لأمرها،و لا تحتاج فی زواجها إلی إذن أحد،و لا ولایة لأحد علیها،بعد موت أبیها.

ص :271

و إن لم تکن راشدة،فما حاجة أبناء الزهراء«علیها السلام»إلیها،و إلی حنانها،بل یکونون هم قد کبروا،و استغنوا عنها و عن غیرها فی نفس الوقت الذی تطویه هی للحصول علی الرشد..

بل لقد کان لزینب العقیلة«علیها السلام»،فضلا عن الحسنین«علیهما السلام»من العقل و الرشد،ما یستغنون به عن جمیع أهل الأرض،إن لم نقل:إن الناس یحتاجون إلیهم فی ذلک و سواه.

و لعل مقصود الراوی:أن الزبیر کان وکیلا عنها فی إجراء صیغة النکاح الشرعی مع الإمام«علیه السلام».ثم طور ذلک و حوره لکی یبدو أن علیا«علیه السلام»بحاجة إلی الزبیر،و أن للزبیر شیئا من الفضل علی أمیر المؤمنین«علیه السلام».

هل ولدت أمامة لعلی علیه السّلام

تقدم:أن بعض الروایات تقول:إن أمامة ولدت لعلی«علیه السلام» محمدا الأوسط..

غیر أن ذلک غیر مسلّم،فقد قیل:«إنها لم تلد لعلی،و لا للمغیرة» (1).

أمامة تزوجت بعد علی علیه السّلام

و کون زواج أمامة بالمغیرة بن نوفل بن عبد المطلب بأمر علی«علیه السلام»هو الآخر موضع شک و ریب.

ص :272


1- 1) الإصابة ج 4 ص 237.

فأولا:قد روی ابن سعد،عن ابن أبی فدیک؛عن ابن أبی ذئب:أن أمامة بنت أبی العاص قالت للمغیرة بن نوفل:

إن معاویة خطبنی.

فقال لها:أتتزوجین ابن آکلة الأکباد؟!فلو جعلت ذلک إلیّ!

قالت:نعم.

قال ابن أبی ذئب:فجاز نکاحه (1).

ثانیا:إننا لا نری أن علیا«علیه السلام»یتحدث مع أمامه فی موضوع کهذا،و لا نظنه یحدد لها زوجا بعده.لا سیما إذا کان ذلک یستبطن بعض الإحراج لذلک الرجل،الذی عینه لها،و الذی قد لا یکون راغبا فی زواج کهذا..

ثالثا:صرح ابن شهرآشوب:بأن النسوة اللواتی توفی علی«علیه السلام»عنهن لم یتزوجن بعده،و هن:أمامة،و أسماء بنت عمیس،و أم البنین الکلابیة،و لیلی التمیمیة (2).

ص :273


1- 1) الإصابة ج 4 ص 237 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 8 ص 26 و نیل الأوطار ج 6 ص 267 و فتح الباری ج 9 ص 162 و عمدة القاری ج 20 ص 124 و تغلیق التعلیق ج 4 ص 416 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 40 و 233 و 472.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 305 و(ط المطبعة الحیدریة)ج 3 ص 90 و راجع: تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 299 و مطالب السؤول ص 314 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 48 و تاریخ الأئمة(المجموعة)-

رابعا:و الأمر الأوضح و الأصرح:قول ابن شهرآشوب عن أمامة نفسها:«و خطب المغیرة بن نوفل أمامة،ثم أبو الهیاج بن سفیان بن الحارث،فروت عن علی«علیه السلام»:أنه لا یجوز لأزواج النبی و الوصی أن یتزوجن بغیره بعده،فلم یتزوج امرأة و لا أم ولد بهذه الروایة» (1).

فما یدعی من تزویج الإمام السجاد«علیه السلام»إحدی زوجات أبیه لبعض الناس،لا مجال لقبوله..

لماذا هذا العدد من النساء؟!

و قد یتساءل البعض عن سبب کثرة النساء اللاتی تزوجهن علی أمیر المؤمنین«علیه السلام».

و نجیب بما یلی:

ألف:إن علیا«علیه السلام»قد عاش عدة سنوات مع الزهراء«علیها السلام»،و لم یتزوج غیرها إلا بعد أن استشهدت،تماما کما عاش رسول اللّه

2)

-للکاتب البغدادی ص 17 و الهدایة الکبری للخصیبی ص 95 و بحار الأنوار ج 42 ص 92 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 336 و الدر النظیم ص 411 و کشف الغمة ج 2 ص 69 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 647 و الأنوار العلویة ص 450.

ص :274


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 305 و(ط المطبعة الحیدریة)ج 3 ص 90 و بحار الأنوار ج 42 ص 92 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 336 و نور الثقلین ج 4 ص 299 و الأنوار العلویة ص 450.

«صلی اللّه علیه و آله»سنوات کثیرة مع خدیجة«علیها السلام»،و لم یتزوج غیرها إلا بعد وفاتها.و هذا الزواج فرضته ظروف،و لم یکن استجابة لداعی الشهوة، و لذلک لم یتخیر«صلی اللّه علیه و آله»من النساء الفتیات الأبکار أو الجمیلات، بل کن ثیبات أو عجائز لکل واحدة منهن قصة و ظرف خاص بها.

ب:إن الزواج بعدد من النساء لا ینحصر بعلی«علیه السلام»،و لا بالنبی «صلی اللّه علیه و آله»،فإن عمر قد تزوج بالعدید من النساء،و منهن کما قیل:

1-زینب بنت مظعون.

2-أم کلثوم بنت علی(عقد علیها و لم یدخل بها،و کان ذلک آخر عمره فی ظروف ذکرناها فی کتاب لنا باسم«ظلامة أم کلثوم»..فراجع).

3-أم کلثوم بنت جرول.

4-جمیلة بنت ثابت.

5-لهیة(أم ولد)امرأة من الیمن (1).

6-أم ولد هی أم عبد الرحمن بن الأصغر بن عمر.

7-أم حکیم بنت الحارث.

8-فکیهة(أم ولد).

9-عاتکة بنت زید.

10-عاصیة(أو جمیلة)أم عاصم بن عمر (2).

ص :275


1- 1) راجع:الکامل فی التاریخ ج 3 ص 54.
2- 1) راجع:الکامل فی التاریخ ج 3 ص 54.

11-ملیکة بنت جرول.و ربما تکون هی أم کلثوم بنت جرول..

12-قرینة بنت أبی أمیة.

و النساء اللاتی تزوجهن عثمان:

1-رقیة(ربیبة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»).

2-أم کلثوم(ربیبة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»).

3-فاختة بنت غزوان.

4-أم عمرو بنت جندب.

5-فاطمة بنت الولید.

6-أم البنین بنت عیینة.

7-رملة بنت شیبة.

8-نائلة بنت الفرافصة.

9-أم ولد ولدت لعثمان بنتا اسمها أم البنین (1).

ص :276


1- 1) 1تاریخ المدینة لابن شبة ج 2 ص 654 و 655 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 53 و 54 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 265 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 274 و الوافی بالوفیات للصفدی ج 22 ص 285 و البدایة و النهایة ج 7 ص 156 و 157 و إمتاع الأسماع ج 6 ص 213 و 214.

و النساء اللائی ولدن لأبی بکر هن کما عند ابن الأثیر:

1-قتیلة بنت عبد العزی.

2-أم رومان.

3-أسماء بنت عمیس.

4-حبیبة بنت خارجة (1).

ج:إن للإقدام علی الزواج من هذه المرأة أو تلک أسبابا مختلفة،قد یکون من بینها السعی للبر بتلک المرأة،و حفظها من أن یعضها الدهر بأنیاب الحاجة،و صونها من أن تقع فی قبضة رجل فاجر،لا یراعی فیها أحکام اللّه و شرائعه.

و قد یکون السبب هو حفظ أنفس،و رعایة حقوق لا بد له من حفظها و رعایتها،و قد یکون هو موافاة الأجل لزوج هذه أو تلک،و لا بد من الجلیس و الأنیس..و قد یکون السبب هو انجاب ذریة صالحة..و قد یکون السبب غیر ذلک..

د:لکن المهم هو مراعاة أحکام اللّه فیهن،و حفظ حدوده،و الإلتزام بشرائعه،و معاملتهن بما یقتضیه الخلق الرضی،و الواجب الإنسانی.و لا یتوهم فی حق أمیر المؤمنین«علیه السلام»سوی هذا..

ص :277


1- 1) الکامل فی التاریخ ج 2 ص 420 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 169 و المعارف لابن قتیبة ص 172 و 173 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 616 و وفیات الأعیان ج 3 ص 69 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 251.

ص :278

الفصل الثامن
اشارة

أولاد أمیر المؤمنین علیه السّلام..

ص :279

ص :280

هؤلاء أولاد أمیر المؤمنین علیه السّلام

و قد اختلفوا فی عدد أولاد أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقیل:سبعة و عشرون (1).

و قیل:ثمانیة و عشرون (2).

و قیل:ثلاثة و ثلاثون (3).

ص :281


1- 1) الإرشاد للمفید ج 1 ص 354 و بحار الأنوار ج 42 ص 89 و المستجاد من الإرشاد (المجموعة)ص 138 و العمدة لابن البطریق ص 29 و إعلام الوری ج 1 ص 395 و کشف الغمة للإربلی ج 2 ص 67. و راجع:الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 641 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب «علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 115.
2- 2) تاج الموالید(المجموعة)للطبرسی ص 18 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 355 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 140 و بحار الأنوار ج 42 ص 90 و إعلام الوری ج 1 ص 396 و کشف الغمة للإربلی ج 2 ص 67.
3- 3) تاج الموالید(المجموعة)للطبرسی ص 18 و تذکرة الخواص ص 57.

و قیل:أربعة و ثلاثون (1).

و قیل:خمسة و ثلاثون (2).

و قیل:تسعة و ثلاثون (3).

و لعل سبب الإختلاف هو اختلاط الأسماء بالألقاب و الکنی..

و مهما یکن من أمر،فإن أولاده«علیه السلام»من السیدة الزهراء «علیها السلام»،خمسة،هم:

1-الإمام الحسن«علیه السلام».

2-الإمام الحسین«علیه السلام».

3-زینب«علیها السلام».

4-أم کلثوم«رضوان اللّه تعالی علیها».

5-المحسن (4)،الذی قتل أو أسقط فی الهجوم علی بیت الزهراء

ص :282


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 20 و تاج الموالید(المجموعة)للطبرسی ص 18 و عمدة الطالب لابن عنبة ص 63 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب «علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 115.
2- 2) ینابیع المودة للقندوزی ج 3 ص 147 و عمدة الطالب لابن عنبة ص 63.
3- 3) تهذیب الکمال ج 20 ص 479 و الوافی بالوفیات للصفدی ج 21 ص 185 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 115.
4- 4) ضبط بالتشدید-کما ذکره ابن حجر فی الإصابة ج 3 ص 471 و(ط دار الکتب العلمیة سنة 1415 ه)ج 6 ص 191 و فی بعض المصادر بالتخفیف.

«علیها السلام»،فور استشهاد أبیها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و هناک أربعة أولاد من فاطمة بنت حزام الکلابیة(أم البنین)،و هم:

1-العباس.

2-عثمان.

3-عبد اللّه.

4-جعفر.

و هؤلاء الأربعة قد استشهدوا جمیعا فی کربلاء..

و هناک أبو بکر و عبید اللّه.أمهما لیلی بنت مسعود الدارمیة،استشهدوا أیضا فی کربلاء مع الإمام الحسین«علیه السلام».

و محمد الأصغر،أمه أم ولد،و اسمها زرقاء (1)،استشهد أیضا مع الإمام الحسین«علیه السلام»فی کربلاء.

و یحیی و عون،أمهما أسماء،بنت عمیس.

و محمد بن الحنفیة،و أمه خولة بنت جعفر بن قیس.

و محمد الأوسط،و أمه أمامة.

ص :283


1- 1) کما فی أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 102.و راجع:مقاتل الطالبیین ص 56 و بحار الأنوار ج 45 ص 39 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 20 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 49 و الإرشاد للمفید ج 2 ص 155 و ذخائر العقبی ص 117.

و عمر،و أمه الصهباء التغلبیة(أم حبیب)و لعل هناک ولدا آخر،اسمه عمر استشهد بالطف مع الإمام الحسین«علیه السلام» (1).

و یلاحظ کثرة ابناء علی«علیه السلام»الذین استشهدوا مع الإمام الحسین«علیه السلام»فی کربلاء.

و أما البنات..فهن:

رقیة،و أم الحسن،و أم هانی،و فاطمة،و زینب الصغری،و میمونة، و نفیسة،و خدیجة،و أمامة،و رملة الکبری،و جمانة،و أم سلمة،و رقیة الصغری،و أم کلثوم الصغری،و رملة الصغری،و أم الکرام،و أم جعفر، و یمکن إضافة سکینة (2)إلی بناته«علیه السلام».

ص :284


1- 1) راجع:مقتل الحسین للخوارزمی ج 2 ص 28 و 29 و ذخائر العقبی ص 117 و راجع:أنساب الأشراف ج 2 ص 103 و المجدی فی أنساب الطالبین ص 8 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 117 و الهدایة الکبری ص 95 و سر السلسلة العلویة لأبی نصر البخاری ص 95 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 6 ص 101.
2- 2) راجع:وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 20 ص 227 و(ط دار الإسلامیة)ج 14 ص 168 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 37 و جامع أحادیث الشیعة ج 2 ص 473 و ج 20 ص 294 و الأمالی للطوسی ص 367 و بحار الأنوار ج 43 ص 179 و ج 101 ص 45 و راجع:دلائل الامامة ص 146 و الدر النظیم ص 457 و الأنوار البهیة ص 62 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 387 و ج 8-

و هناک خصوصیات کثیرة ترتبط بهؤلاء الذکور و الأناث منهم علی حد سواء،کما أن هناک اختلافات بالنسبة لبعضهم.أضربنا عن ذکرها لتوفیر الفرصة لما هو أهم،و نفعه أعم..

غیر أننا نشیر هنا إلی الأمور التالیة:

علی علیه السّلام یسمی أولاده باسم مناوئیه
اشاره

قد یقال:إذا کان أبو بکر و عمر و عثمان قد هاجموا بیت الزهراء«علیها السلام»،و ارتکبوا فی حق علی«علیه السلام»و الزهراء«علیها السلام»ما هو معلوم،و سیأتی شطر منه..فکیف یسمی علی«علیه السلام»أولاده بأسمائهم؟!

ألا یدل ذلک علی حبه لهم،و علی عدم صحة ما یدعی من هجومهم علی بیت الزهراء«علیها السلام»،و ضربها و إسقاط جنینها،و ما إلی ذلک؟!

و یجاب بما یلی:

أولا:إن تسمیة إنسان ولده باسم شخص مع العلم بأنه قاصد لذلک، لا تکشف عن محبته لذلک الشخص إلا إذا ثبت بالتصریح منه،أو بأن یطلع اللّه تعالی أنبیائه علی أن سبب تسمیته باسمه هو حبه له،و لا شیء غیر ذلک..مثل تحاشی التعرض لبعض المشکلات،أو الطمع فی الحصول علی بعض الإمتیازات..أو نحو ذلک.

2)

-ص 213 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 8 ص 596 و اللمعة البیضاء للتبریزی ص 860 و بیت الأحزان ص 182.

ص :285

ثانیا:قد یکون السبب فی التسمیة باسم بعینه هو استلطاف ذلک الاسم،و إن کان لا یستلطف بعض من سمی به،فنحن مثلا لا نحب الظالمین و المنحرفین،حتی لو کان اسمهم محمد،و علی،و یاسر..و لکننا نسمی أولادنا بهذه الأسماء،لأنها تدغدغ مشاعرنا،من جهات أخری..

ثالثا:من الذی قال:إن علیا«علیه السلام»قد سمی ولده عمر،حبا بالخلیفة عمر بن الخطاب؟!فلعله سماه بهذا الاسم حبا بعمر بن أبی سلمة، ربیب الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،الذی شهد حرب الجمل مع علی «علیه السلام»،و کان عامله علی البحرین،و علی فارس.و کان من ثقاته و کان یحبه (1)..

بل ما أکثر اسم عمر بین الصحابة،و کذلک الحال فی سائر الأسماء (2).

رابعا:قال ابن شبة النمیری:حدثنا عیسی بن عبد اللّه بن محمد بن عمر بن علی بن أبی طالب،قال:حدثنی أبی،عن أبیه،عن علی بن أبی طالب«علیه السلام»قال:ولد لی غلام یوم قام عمر،فغدوت علیه فقلت

ص :286


1- 1) راجع ترجمته فی:الإستیعاب ج 3 ص 1159 و أسد الغابة ج 4 ص 79 و تهذیب الکمال ج 21 ص 374 و الإصابة ج 4 ص 487 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 173 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 126 و راجع:جامع الرواة للأردبیلی ج 1 ص 630 و الدرجات الرفیعة ص 197 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 6 ص 73 و معجم رجال الحدیث ج 14 ص 17 و تاریخ بغداد ج 1 ص 207.
2- 2) راجع الإصابة،و أسد الغابة،و الإستیعاب..و غیر ذلک.

له:ولد لی غلام هذه اللیلة.

قال:ممن؟!

قلت:من التغلبیة.

قال:فهب لی اسمه.

قلت:نعم.

قال:فقد سمیته باسمی،و نحلته غلامی مورکا.

قال:و کان نوبیا.

قال:فأعتقه عمر بن علی بعد ذلک.فولده الیوم موالیه (1).

خامسا:ورد:أن علیا«علیه السلام»قال عن سبب تسمیته لولده بعثمان:إنما سمیته باسم أخی عثمان بن مظعون (2).

سادسا:بالنسبة لأبی بکر ابن أمیر المؤمنین نقول:

قیل:هذه کنیة لمحمد الأصغر (3)،ابن أمیر المؤمنین«علیه السلام».

ص :287


1- 1) تاریخ المدینة لابن شیبة ج 2 ص 755.و راجع:کتاب الأغانی.
2- 2) مقاتل الطالبیین ص 84 و(ط المکتبة الحیدریة سنة 1385 ه)ص 55 و قاموس الرجال ج 6 ص 287 عنه،و بحار الأنوار ج 31 ص 307 و ج 45 ص 38 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 294 و إبصار العین فی أنصار الحسین «علیه السلام»ص 68.
3- 3) الإرشاد ج 1 ص 354 و العمدة لابن البطریق ص 30 و تاج الموالید(المجموعة)-

و قیل:هو کنیة لعبد اللّه[أو عبید اللّه]بن أمیر المؤمنین (1).

و قال أبو الفرج:أبو بکر بن علی بن أبی طالب،لم یعرف اسمه (2).

و لیس ثمة ما یدل علی:أن علیا«علیه السلام»هو الذی کنی ولده بها..فلعل ذلک الولد هو الذی تکنّی بهذه الکنیة،و لعل غیره کناه بها لسبب،أو لآخر..

و قد أشرنا سابقا:إلی أن هناک نصوصا تؤکد علی:أن الأمهات کنّ یسمین أولادهن،و یخترن الأسماء التی تروق لهن،کأسماء الآباء أو الإخوة، أو غیر ذلک،و تقدمت طائفة من شواهد ذلک فی فقرة:تسمیة علی«علیه السلام»،فراجع.

نتیجة ما سبق:

و بذلک کله یعلم:أنه لا مجال للقول علی سبیل الحتم و الجزم،بأن

3)

-ج 1 ص 95 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 139 و بحار الأنوار ج 42 ص 89 و التنبیه و الإشراف ص 258 و إعلام الوری ج 1 ص 396 و کشف الغمة للإربلی ج 2 ص 67 و الفصول المهمة ج 1 ص 643 و الأنوار العلویة ص 447.

ص :288


1- 1) راجع:مقتل الحسین للخوارزمی ج 2 ص 28 و إبصار العین فی أنصار الحسین «علیه السلام»ص 70.
2- 2) مقاتل الطالبیین ص 86 و(ط المکتبة الحیدریة سنة 1385 ه)ص 56 و قاموس الرجال للتستری ج 11 ص 236 و أعیان الشیعة ج 2 ص 302 و 303.

الإمام علیا«علیه السلام»،هو الذی سمی أبناءه من غیر الزهراء«علیها السلام»،بهذا الاسم أو ذاک..

أما أبناء السیدة الزهراء«علیها السلام»،فقد سماهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،کما یعلم بالمراجعة.

و بذلک یعلم أیضا:أن قول بعضهم:إن الإمام علیا«علیه السلام» أراد بتسمیته أولاده بهذه الأسماء أن یؤکد علی الوحدة بین المسلمین،لأنها موافقة لأسماء الخلفاء الثلاثة غیر ظاهر الوجه..و لا سیما مع النصوص التی حددت أسباب تلک التسمیات.

بالإضافة إلی أنه یمکن أن تثار احتمالات أخری حول سبب ذلک مما قدمناه و سواه،کأن یقال:

إنه«علیه السلام»أراد أن یفهم الناس:أن الأسماء لیست حکرا علی أحد،و أنه إذا کان ثمة من اعتراض،فإنما هو علی الأفعال،بالدرجة الأولی.

فإذا ما اضطر أحد إلی التسمیة بهذا الاسم أو بذاک.فلا حرج علیه فی ذلک..

و فی غیر هذه الصورة،فإن الإقتصار علی الأسماء التی سمّی بها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو الأولی،و الأجدر.

إهانة للعباس بن علی علیه السّلام

تقدم:أن أبناء علی«علیه السلام»من أم البنین فاطمة بنت حزام قد

ص :289

استشهدوا فی کربلاء،و کان العباس-و هو أکبرهم-آخر من استشهد منهم،فذکر أبو الفرج:أن العباس قال لأخیه عبد اللّه:تقدم بین یدیّ حتی أراک،و أحتسبک،فإنه لا ولد لک.فتقدم،فاستشهد..

ثم إن العباس قدم أخاه جعفر بین یدیه،لأنه لم یکن له ولد،لیحوز ولد العباس بن علی من میراثه.فتقدم،فاستشهد (1).

ثم قال أبو الفرج عن عباس:«و هو آخر من قتل من إخوته لأمه و أبیه، لأنه کان له عقب،و لم یکن لهم.فقدمهم بین یدیه،فقتلوا جمیعا؛فحاز مواریثهم،ثم تقدم فقتل،فورثهم و إیاه عبید اللّه،و نازعه فی ذلک عمه عمر بن علی،فصولح علی شیء رضی به» (2).

و نقول:

أولا:إذا کان لواء الإمام الحسین«علیه السلام»بید العباس کما صرح به أبو الفرج نفسه (3)،و صرح به الإمام الحسین«علیه السلام»أیضا،و هو المعهود من أصحاب الألویة و حاملیها و قادتهم،فلماذا لا یکون السبب فی تقدیمه إخوته هو:أن یبقی لواء الحسین«علیه السلام»مرفوعا إلی آخر

ص :290


1- 1) راجع:مقاتل الطالبیین ص 82 و 83 و(ط المکتبة الحیدریة سنة 1385 ه)ص 54 و بحار الأنوار ج 45 ص 38 و العوالم(الإمام الحسین«علیه السلام»)للشیخ عبد اللّه البحرانی ص 282 و إبصار العین فی أنصار الحسین«علیه السلام»ص 67.
2- 2) مقاتل الطالبیین ص 84 و(ط المکتبة الحیدریة-سنة 1385 ه)ص 55.
3- 3) مقاتل الطالبیین ص 85 و(ط المکتبة الحیدریة-سنة 1385 ه)ص 56.

برهة یمکنه فیها ذلک؟!

ثانیا:من أین علم أبو الفرج:أنه«علیه السلام»قد رغب بحیازة أولاده میراث إخوته،فإن ذلک من النوایا التی لا یطّلع علیها إلا اللّه تعالی؟!و لم یعش العباس بعدهم فترة یمکن أن یلتقی بها بأحد من الناس، و یخبرهم بنوایاه هذه.

ثالثا:قول العباس لعبد اللّه:«فإنه لا ولد لک»-لو صح-فهو لا یدل علی ما زعمه،إذ لعل مقصوده:أن إقدام أخیه علی الإستشهاد لن یکون فی صعوبته بمستوی من له أولاد،کما أن الفاجعة به تکون أهون من الفاجعة بغیره..

رابعا:ألا یعد قول العباس لأخیه:«فإنه لا ولد لک»من موجبات الأذی لأخیه،حیث إنه سوف یشعره ذلک بأنه باستشهاده ینقطع أثره، و یزول ذکره؟!

و هل یصدر هذا الأذی من خصوص أخیه العباس فی مثل هذه الساعة،و هذا الموقف؟!

خامسا:هل صحیح أن العباس یفکر بهذه الطریقة فی هذه اللحظات بالذات؟!و ألا یشعر الإنسان بعدم الإنسجام بین هذا الطمع،أو فقل هذا التفکیر بالدنیا و بین قوله لأخیه:أراک،و احتسبک؟!.

سادسا:لماذا ینازع عمر بن علی ورثة العباس فیما وصل إلیهم من أبیهم،فإن عمر لا یرث من إخوة العباس لأبیه و أمه شیئا..

سابعا:لماذا نازعهم عمر بن علی فقط ذلک،و لم ینازعهم أیضا محمد بن

ص :291

الحنفیة،بالإضافة إلی سائر بنات علی و أبنائه الذین کانوا بعد کربلاء علی قید الحیاة؟!

سکینة بنت علی علیه السّلام

و یمکن عدّ سکینة فی جملة بنات أمیر المؤمنین«علیه السلام».

و یدل علی وجودها ما یلی:

1-روی الشیخ الطوسی«رحمه اللّه»فی کتابه الأمالی،عن أبی الفتح هلال بن محمد بن جعفر،عن أبی القاسم إسماعیل بن علی،عن أبیه علی بن علی بن رزین،أخی دعبل بن علی الخزاعی رضی اللّه عنه،عن الرضا،عن آبائه،عن الحسین بن علی«صلوات اللّه علیهم»،قال:

«أدخل علی أختی سکینة بنت علی«علیه السلام»خادم،فغطت رأسها منه.

فقیل لها:إنه خادم.

قالت:هو رجل و منع شهوته (1).

و ضعف سند الروایة بهلال الحفار لا یعنی کذب مضمونها..لا سیما و أننا لا نری مصلحة و لا داعیا لأحد فی اختلاق بنت لأمیر المؤمنین«علیه

ص :292


1- 1) وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 20 ص 227 و(ط دار الإسلامیة)ج 14 ص 168 و الأمالی للطوسی ص 336 و 367 و بحار الأنوار ج 101 ص 45 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 294 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 387.

السلام»،لا من ناحیة مذهبیة،و لا قبلیة،و لا سیاسیة،و لا غیر ذلک..

و أما نقل الإمام الحسین«علیه السلام»هذا الحدیث عن أخته،فلعله لإظهار فضلها،و شدة إحتیاطها لدینها،لا لأجل أنه«علیه السلام»قد تعلّم منها هذا الحکم..

2-عن محمد بن جریر الطبری،عن أبی عبد اللّه الحسین بن إبراهیم (ابن الخیاط)،عن أبی الحسن علی بن محمد بن جعفر العسکری،عن صعصعة بن سیاب بن ناجیة أبی محمد،عن زید بن موسی،عن أبیه«علیه السلام»،عن أبیه جعفر بن محمد«علیه السلام»،عن أبیه«علیه السلام»، عن عمه(أی عن عم جعفر«علیه السلام»)زید بن علی،عن أبیه«علیه السلام»،عن سکینة و زینب ابنتی علی،عن علی«علیه السلام»قال:قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إن فاطمة خلقت حوریة فی صورة إنسیة، و إن بنات الأنبیاء لا یحضن (1).

و ضعف سند الروایة أیضا لا یعنی کذب مضمونها،لا سیما و أن المضمون مروی بروایات کثیرة أخری.

و روایة الإمام الباقر«علیه السلام»عن زید،ثم روایة الإمام السجاد «علیه السلام»عن عمته زینب و سکینة،قد یکون المقصود منه الإعلان

ص :293


1- 1) دلائل الإمامة للطبری ص 145-146 و بحار الأنوار ج 78 ص 112 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 37 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 387 و الدر النظیم ص 457 و جامع أحادیث الشیعة ج 2 ص 473.

بفضل زید،و بمقام و فضل زینب و سکینة.

3-نقل العلامة المجلسی«رحمه اللّه»من بعض الکتب خبرا قال:إنه لم یأخذه من أصل یعول علیه،و هو:

أن ورقة بن عبد اللّه الأزدی طلب من فضة خادمة السیدة الزهراء «علیها السلام»أن تحدثه بحدیث وفاة فاطمة الزهراء«علیها السلام»، فحدثته به..

إلی أن قالت:إن علیا«علیه السلام»قال:«و کفنتها،و أدرجتها فی أکفانها،فلما هممت أن أعقد الرداء،نادیت:یا أم کلثوم،یا زینب،یا سکینة،یا فضة،یا حسن،یا حسین،هلموا،تزودوا من أمکم،فهذا الفراق،و اللقاء فی الجنة الخ..» (1).

و یمکن أن یعترض علی هذه الروایة:

أولا:بأن المجلسی«رحمه اللّه»قد صرح بأنه لم ینقلها من الکتب المعتمدة (2).

ثانیا:ذکر سکینة هنا لا یدل علی أنها من بنات علی«علیه السلام»، بدلیل ذکر فضه أیضا،فلعل سکینة خادمة مثل فضة،أو لعلها کانت ضیفة

ص :294


1- 1) بحار الأنوار ج 43 ص 179 و الأنوار البهیة ص 62 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 213 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 8 ص 596 و اللمعة البیضاء للتبریزی الأنصاری ص 860 و بیت الأحزان ص 182.
2- 2) بحار الأنوار ج 43 ص 174.

علیهم،أو ربیبة.و قد ناداها«علیه السلام»لإظهار مزید اهتمامه بها..

و نجیب:

ألف:إن عدم نقل الروایة من الکتب المعتمدة لا یعنی فقد الروایة للإعتبار،فهناک روایات کثیرة لم تنقل من الکتب،و قد اعتمد علیها علماؤنا.

و لیکن هذا الخبر بمثابة خبر مرسل،فإن إرساله لا یعنی أنه مکذوب و مختلق.

ب:إن ذکر فضة لا یضر،لمعلومیة کون فضة خادمة عند الخاص و العام،و قد ذکرت مع الأبناء لشدة اختلاطها بهم،و اعتبارها کأحدهم.

ج:إحتمال أن تکون سکینة ضیفا،ثم ینادیها«علیه السلام»فی جملة من ناداه من أبناء الزهراء«علیها السلام»..بعید،فإن الضیف یحتاج لکی ینادی للتزود من الزهراء،باعتبارها أما،إلی مزید من الخلطة و رفع الکلفة، حتی تصبح الزهراء«علیها السلام»بمثابة الأم لها..

و احتمال کونها ربیبة،یحتاج إلی شاهد یشیر إلی وجود ربائب لدی الزهراء«علیها السلام»قبل وفاتها،و هو مفقود.

و کذلک الحال بالنسبة لاحتمال کونها خادمة..فإن النصوص قد ذکرت فضة و سواها بهذه الصفة..فلماذا لم نعثر علی ذکر لخادمة للزهراء «علیها السلام»بهذا الإسم؟!

علی أن جمیع هذه الإحتمالات تقضی أن یصرح الراوی بهذه الخصوصیة التی سوغت مناداتها.

4-قد أورد إبرهیم بن محمد الأسفرایینی الشافعی،فی کتابه المسمی ب:«نور العین فی مشهد الحسین»اسم سکینة فی عدد من المواضع،و هی

ص :295

تکلم أخاها،أو یکلمها أخوها الإمام الحسین«علیه السلام»،أو أنها تتصرف و تساهم فی صنع الأحداث (1).

فإنه حتی لو کان الأسفرایینی قد أطلق العنان لخیاله،للمبالغة فی تصویر واقعة کربلاء،فإنه یتقید عادة بذکر الشخصیات الرئیسیة،و لا یحاول الإبتداع لها،و التزویر فیها،لأن من الطبیعی أن یقتصر المزور علی الشخصیات الحقیقیة،ثم یحاول التزویر و التمریر فی جهات خفیة..تحت طوفان من الکلمات الرنانة،و التصویرات الخادعة..

5-أشار علماء الرجال إلی وجود سکینة بنت علی أیضا،فقد قال أبو حاتم و البخاری:«سالم أبو العلاء مولی إبراهیم الطائی،سمع أبا صالح، سمع سکینة بنت علی،عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»مرسل.سمع منه عبد الصمد» (2).

و هذا یعطی:أن الحدیث عن سکینة بنت علی موجود عند السنة و الشیعة علی حد سواء..

إلا أن یدّعی:أن المقصود هو سکینة بنت علی آخر غیر الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»..و هذا یحتاج إلی شاهد،و لو أخذنا بهذا الاحتمال لکان علی من یذکرها أن یذکر ما یمیزها،و یمنع من الإشتباه.

ص :296


1- 1) نور العین فی مشهد الحسین«علیه السلام»راجع:ص 7 إلی 15.
2- 2) التاریخ الکبیر للبخاری ج 4 ص 110 و الجرح و التعدیل ج 4 ص 191.
متی ولد ابن الحنفیة؟!

و زعموا:أن محمد بن علی«علیه السلام»(ابن الحنفیة)ولد فی خلافة أبی بکر،و بالذات«فی العام الذی مات فیه أبو بکر» (1).

غیر أننا نشک فی صحة ذلک،فقد ذکروا:أنه«رحمه اللّه»قد حمل اللواء یوم الجمل و هو ابن تسع عشرة سنة (2).

ص :297


1- 1) راجع:سیر أعلام النبلاء ج 4 ص 111 و تاریخ مدینة دمشق ج 54 ص 323.
2- 2) الجمل للمفید ص 356 و 359 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 190 و 182 و 186 و 189 و 192 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 43 و 241 و 243 و 245 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 93 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 514 و المناقب للخوارزمی ص 186 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 473 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»لابن عقدة ص 87 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 485 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 138 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب «علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 128 و رسائل المرتضی ج 3 ص 264 و السرائر لابن إدریس الحلی ج 3 ص 238 و مستدرک الوسائل ج 11 ص 53 و 86 و الأمالی للمفید ص 24 و مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب ج 3 ص 185 و بحار الأنوار ج 32 ص 187 و 195 و 268 و ج 97 ص 39 و شجرة طوبی ج 2 ص 320 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 98 و 115 و 116 و 127 و قاموس الرجال للتستری ج 9 ص 244 و التاریخ الکبیر للبخاری ج 5 ص 56 و ج 8 ص 343 و أنساب الأشراف ص 241.

و حرب الجمل کانت فی سنة خمس و ثلاثین للهجرة،فإذا أنقصنا منها تسع عشرة سنة،فإن ولادة ابن الحنفیة تکون فی السنة السادسة عشرة من الهجرة..

و أبو بکر توفی فی السنة الثالثة عشرة،فی جمادی الآخرة..

ابن الحنفیة لم یشهد کربلاء

ثم إن من المعروف:أن محمد بن الحنفیة لم یشهد کربلاء (1).و قد حاول بعضهم الطعن فیه استنادا إلی ذلک.

و نقول:

إن ذلک لا یعد طعنا علی ابن الحنفیة،و ذلک لما یلی:

ألف:روی أبو العباس المبرد:أنه قد جیء بدرع لأمیر المؤمنین«علیه السلام»،فطلب منه أن یقصرها،فأخذها و جمعها بکلتا یدیه،و جذبها فقطع الزائد من الموضع الذی حدّه له أبوه (2).

ص :298


1- 1) سیر أعلام النبلاء ج 4 ص 114 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 100 و أنساب الأشراف ج 5 ص 317 و تاریخ مدینة دمشق ج 54 ص 338.
2- 2) الکامل فی الأدب لأبی العباس المبرد ج 3 ص 266 و الوافی بالوفیات للصفدی ج 4 ص 76 و الجوهرة فی نسب الإمام علی و آله للبری ص 59 و الدر النظیم ص 439 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 130 و ربیع الأبرار ج 3 ص 325.

قالوا:فأصابته عین بسبب ذلک.فخرج بیده خرّاج،و عطل یده (1).

و قال ابن نما:أصابته قروح من عین نظرت إلیه،فلم یتمکن من الخروج مع الحسین«علیه السلام» (2).

و قال العلامة الحلی فی أجوبة المسائل المهنائیة:نقل أنه کان مریضا (3).

ب:قیل إن الإمام الحسین«علیه السلام»أمره بأن یبقی فی المدینة لیکون له عینا،و یخبره بکل ما یکون منهم،حیث قال له:و أما أنت فلا علیک أن تقیم بالمدینة،فتکون لی عینا علیهم،لا تخفی عنی شیئا من أمورهم (4).

و هذه الروایة لا تنافی سابقتها،فإن من تعطلت یده یستطیع أن یکون عینا للإمام الحسین«علیه السلام»فی المدینة.

هذا..و قد روی عن علی«علیه السلام»قوله:إن المحامدة تأبی أن یعصی اللّه عز و جل.

قلت:و من المحامدة؟!

قال:محمد بن جعفر،و محمد بن أبی بکر،و محمد بن أبی حذیفة،و محمد

ص :299


1- 1) زهر الربیع(ط دار العماد)ص 489.
2- 2) أخذ الثأر لابن نما ص 81.
3- 3) أجوبة المسائل المنهائیة ص 38 بحار الأنوار ج 42 ص 110 و الأنوار العلویة ص 438.
4- 4) الفتوح لابن أعثم ج 5 ص 32 و بحار الأنوار ج 44 ص 329 و العوالم(الإمام الحسین«علیه السلام»)للشیخ عبد اللّه البحرانی ص 178.

بن أمیر المؤمنین«علیه السلام» (1).

و هذا یدل علی أنه لو کان محمد یستطیع نصر أخیه لم یتأخر عن ذلک.

ص :300


1- 1) إختیار معرفة الرجال للطوسی ص 70 و(ط مؤسسة آل البیت«علیهم السلام» لإحیاء التراث سنة 1404 ه)ج 1 ص 286(125)و منتهی المقال ج 5 ص 293 و نقد الرجال للتفرشی ج 4 ص 97 و جامع الرواة للأردبیلی ج 2 ص 45 و مستدرکات علم رجال الحدیث للنمازی ج 6 ص 374 و معجم رجال الحدیث للسید الخوئی ج 15 ص 247 و قاموس الرجال للتستری ج 9 ص 19 و ج 9 ص 158 و 243 و بحار الأنوار ج 33 ص 242 و ج 34 ص 282 و الغارات للثقفی ج 2 ص 752.
ملحق الفصل الثامن
اشارة

ملحق رقم(1)

ص :301

ص :302

الحنفیة لیست من سبی أبی بکر

أن أم محمد ابن الحنفیة کانت سبیّة من سبایا الردة،قوتل أهلها علی ید خالد بن الولید لمّا ارتدت بنو حنیفة،و ادّعت نبّوة مسیلمة.

و قالوا:إن أبا بکر دفعها إلی علی«علیه السلام»من سهمه فی المغنم (1).

و قد اختلفوا فیها:هل هی أمة لبنی حنیفة سوداء سندیّة؟! (2)

أم هی عربیة من بنی حنیفة أنفسهم؟!

ص :303


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 244 و بحار الأنوار ج 42 ص 99 و سیر أعلام النبلاء ج 4 ص 110 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 91 و المنتخب من ذیل المذیل ص 117 و وفیات الأعیان لابن خلکان ج 4 ص 169 و قاموس الرجال ج 9 ص 246 و أعیان الشیعة ج 1 ص 433 و تاریخ مدینة دمشق ج 54 ص 323 و المجموع للنووی ج 19 ص 239 و البدایة و النهایة ج 7 ص 368.
2- 2) الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 66 و الجوهرة فی نسب الإمام علی و آله للبری ص 58 و ذخائر العقبی ص 117 و تاریخ مدینة دمشق ج 54 ص 323 و سیر أعلام النبلاء ج 4 ص 114 و المعارف ص 210 و المنتخب من ذیل المذیل ص 117 و وفیات الأعیان ج 4 ص 169 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 6 ص 183.
الإستدلال علی خلافة أبی بکر

و انطلاقا مما تقدّم،حاول البعض أن یتخذ من ذلک دلیلا علی صحة خلافة أبی بکر.

یقول السمعانی:«کانت من سبی بنی حنیفة،أعطاها إیّاه(کذا)أبو بکر الصدیق،و لو لم یکن إماما لما صحّ قسمته،و تصرّفه فی خمس الغنیمة، و علی«علیه السلام»أخذ خولة،و أعتقها،و قد تزوج بها» (1).

کما أن ابن الجوزی جعل ما یذهب إلیه الرافضة فی أبی بکر من أعجب التغفیل،بعد أن کانوا یعلمون باستیلاده الحنفیة من سبیه.الأمر الذی یدل علی رضاه ببیعته.. (2).

و نقول:

لاحظ ما یلی:

أهل السنّة فی غنی عن هذا الإستدلال

و استدلال هؤلاء بهذا الدلیل غریب و عجیب:

1-فإن صحة سبی المشرک،و صحة بیعه و شرائه،و الإستیلاء علیه لا تتوقف علی أن یکون السابی له عادلا،أو حاکما،أو خلیفة،بل و حتی مسلما أیضا،إذ یجوز ذلک حتی و لو سباه مشرک مثله،أو سباه غیر الحاکم،و غیر

ص :304


1- 1) الأنساب للسمعانی ج 4 ص 299 و 300 و(ط دار الجنان)ج 2 ص 281.
2- 2) أخبار الحمقی و المغفلین(بتحقیق الخاقانی-ط سنة 1386 ه)ص 99-100.

الخلیفة،و لا دلالة فیه علی صحة خلافة أحد.

2-إن من یجوّز خلافة کل متغلب،و یری وجوب طاعته،و الإیتمار بأوامره،و عدم جواز الخروج،بل و لا الإعتراض علیه،و صحة کل تصرفاته..کما هو مذهب هؤلاء المستدلین أنفسهم لا یفیده أخذ علی من سبی أبی بکر لإثبات مشروعیة خلافته..و لا یدل ذلک علی تبرئة أبی بکر من غاصبیته لمقام لیس له.

و لعله لأجل هذا بعینه لم یرتض الشیخ عبد الرحمن المعلمی الیمانی، المعلق علی أنساب السمعانی،هذا الإستدلال.حیث قال:«..أهل السنّة فی غنی عن مثل هذا الإستدلال» (1).

الحنفیة من سبی بنی أسد!!

و نزید علی ما تقدم:أن کون الحنفیة من سبی أبی بکر غیر معلوم،بل نکاد نقطع بخلافه،و ذلک استنادا إلی الأمور التالیة:

1-قال المعتزلی:«و قال قوم،و هم المحققون،و قولهم الأظهر:إن بنی أسد أغارت علی بنی حنیفة فی خلافة أبی بکر الصدیق،فسبوا خولة بنت جعفر،و قدموا بها المدینة،فباعوها من علی«علیه السلام».

و بلغ قومها خبرها،فقدموا المدینة علی علی«علیه السلام»،فعرفوها، و أخبروه بموضعها منهم،فأعتقها،و مهرها و تزوجها،فولدت له محمدا،

ص :305


1- 1) الأنساب للسمعانی ج 4 هامش ص 290.

فکنّاه أبا القاسم..

و هذا القول هو اختیار أحمد بن یحیی البلاذری فی کتابه المعروف ب:

(تاریخ الأشراف)» (1).

و قد ذکر البلاذری عن علی بن المغیرة الأثرم،و عباس بن هشام الکلبی نحو ما تقدم..ثم قال:«و هذا أثبت من خبر المدائنی» (2).

و لکن نص روایة الکلبی عن خراش بن إسماعیل کما یلی:إن خولة سباها قوم من العرب فی خلافة أبی بکر،فاشتراها أسامة بن زید بن حارثة، و باعها من أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فلما عرف أمیر المؤمنین صورة حالها أعتقها،و تزوجها،و مهرها.

و قال ابن الکلبی:من قال:إن خولة من سبی الیمامة فقد أبطل (3).

ص :306


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 244 و 245 و قاموس الرجال ج 8 ص 160 و(ط مرکز النشر الإسلامی سنة 1419 ه)ج 9 ص 246 و أنساب الأشراف ص 210 و بحار الأنوار ج 42 ص 99 و أعیان الشیعة ج 1 ص 433 و ج 9 ص 435 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 27 و تنزیه الأنبیاء للمرتضی «رحمه اللّه»ص 191.
2- 2) أنساب الأشراف(تحقیق المحمودی-ط مؤسسة الأعلمی سنة 1394 ه)ج 2 ص 201.
3- 3) عمدة الطالب لابن عنبة ص 352 و 353 و المجدی فی أنساب الطالبین ص 14 و المنمق ص 410.

و لکن الحقیقة هی:أن ما ذکروه من شراء علی«علیه السلام»لها،و إن کان صحیحا،و لکنهم غلطوا فی قولهم:إن شراءها کان فی زمن أبی بکر، بل کان ذلک فی زمن الرسول الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»کما ذکره الآخرون،و تؤیده القرائن و الشواهد الآتیة.

2-قال البری التلمسانی:«و أما أبو القاسم محمد بن علی،ابن الحنفیة، فأمه من سبی بنی حنیفة،اشتراها علی،و اتخذها أم ولد،فولدت له محمدا، فأنجبت.و اسمها:خولة بنت أیاس بن جعفر،جانّ الصفا.

و یقال:بل کانت أمة لبنی حنیفة،سندیة سوداء،و لم تکن من أنفسهم، و إنما صالحهم خالد بن الولید علی الرقیق،و لم یصالحهم علی أنفسهم» (1).

3-إن بعض ما ذکروه فی وفاة ابن الحنفیة،و فی مدة عمره یؤید:أنه ولد فی زمن الرسول«صلی اللّه علیه و آله».

و عدم ذکره فی جملة الصحابة و لو علی سبیل الإحتمال،لعله غفلة منهم،أو لعدم ذهابهم إلی تلک الأقوال التی یقتضی الجمع بینها ذلک..

أو لأنهم قد سلّموا بأن أمه کانت من سبی أبی بکر،و لم یخطر علی بالهم غیر ذلک..و بیان ذلک:

أن ابن الحنفیة قد عاش علی أشهر الأقوال خمسا و ستین سنة..بل لقد وجد فی هامش عمدة الطالب:أنه مات و له«سبع و ستون سنة» (2).

ص :307


1- 1) الجوهرة فی نسب الإمام علی و آله ص 58.
2- 2) راجع:عمدة الطالب،هامش ص 352.

و إذا أضفنا إلی ذلک:أن ابن حجر یختار:أن وفاته کانت سنة 73، و ینسب سائر الأقوال إلی(القیل)،و الظاهر:أن دلیله هو ما رواه البخاری فی تاریخه،حیث قال:«حدثنا موسی بن إسماعیل،حدثنا أبو عوانة،عن أبی حمرة،قال:قضینا نسکنا حین قتل ابن الزبیر،ثم رجعنا إلی المدینة مع محمد، فمکث ثلاثة أیام ثم توفی..» (1).

فإننا لا بد و أن نستنتج:أن ولادة ابن الحنفیة قد کانت سنة 8 للهجرة، بل قبلها.

و علی هذا..فلا یصح أن تکون من سبی أبی بکر علی ید خالد بن الولید،کما یدّعون..

و قولهم:إن علیا«علیه السلام»لم یعرف فی حیاة فاطمة«علیها السلام»غیر فاطمة،لا یتلاءم مع هذا البیان،فإنه لما أرسله الرسول«صلی اللّه علیه و آله»لیأخذ الخمس من خالد و أصحابه اصطفی جاریة،و أصابها، و شکوه إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فناصره علیهم (2).

ص :308


1- 1) راجع:تهذیب التهذیب ج 9 ص 354 و 355 و(ط دار الفکر سنة 1404 ه) ج 9 ص 315 و 316 و راجع:التاریخ الکبیر للبخاری ج 1 ص 182 و تاریخ مدینة دمشق ج 54 ص 356 و 350 و 351.
2- 2) نیل الأوطار ج 7 ص 110 و العمدة لابن البطریق ص 275 و البدایة و النهایة ج 7 ص 344 و 345 عن کثیر من المصادر،و مسند أحمد ج 5 ص 351 و 359 و صحیح البخاری ج 5 ص 110 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 342-

و ذکر لهم أنه لا یفعل إلا ما یأمره به.

فلا مانع بناء علی ذلک من ولادة ابن الحنفیة فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

لکن یبقی الإشکال،بأن ذلک یتنافی مع روایات تحریم النساء علی علی «علیه السلام»ما دامت فاطمة«علیها السلام»علی قید الحیاة..إلا أن یجاب بما قدمناه،من أن المقصود هو حرمة ذلک علیه،إلا إذا طلبت منه ذلک فاطمة «علیها السلام»نفسها،أو أمره رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بذلک لمصلحة تقتضیه أو یکون المحرم هو الزواج الدائم،لا التسری..فراجع.

4-هناک نصوص تدل علی أنه تزوجها و ولدت له بعد استشهاد الزهراء«علیها السلام»،فلاحظ ما یلی:

ألف:قال أبو نصر البخاری الذی کان حیا سنة 341 ه:«..روی عن أسماء بنت عمیس،أنها قالت:رأیت الحنفیة سوداء،حسنة الشعر،اشتراها علی«علیه السلام»بذی المجاز-سوق العرب-أوان مقدمه من الیمن، فوهبها فاطمة«علیها السلام»،و باعتها فاطمة من مکمل الغفاری،

2)

-و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 102 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 194 و 195 و أسد الغابة ج 1 ص 176 و تهذیب الکمال للمزی ج 20 ص 460 و سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 236 و راجع کتابنا:الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الرابعة)ج 5 ص 317 و(الطبعة الخامسة)ج 6 ص 271 خطبة علی«علیه السلام»بنت أبی جهل.

ص :309

و ولدت له عونة بنت مکمل،و هی أخت محمد لأمه..و لا یصح أنها کانت من سبی خالد بن الولید..» (1).

ب:و یؤید ذلک:أن البلاذری نفسه قال:«و زعم بعضهم:أن أخت محمد بن علی لأمه(هی)عوانة بنت مکمل من بنی عفان» (2).

لعل الصحیح:(غفار)بدل عفان،و صحفه النساخ..

و هذا یدل علی:أنها کانت صحابیة.

ج:یدل علیه أیضا:ما فی فوائد أبی الحسن أحمد بن عثمان الآدمی،من طریق إبراهیم بن عمر بن کیسان،عن أبی جبیر،عن أبیه قنبر،حاجب علی، عن علی«علیه السلام»:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»رأی خولة فی منزل علی،فضحک،ثم قال:یا علی،أما إنک تتزوجها من بعدی،و ستلد لک غلاما،فسمّه باسمی،و کنّه بکنیتی،و انحله.. (3).

و هذا یسقط الروایة التی تقول أن ابن الحنفیة ولد فی زمن الرسول «صلی اللّه علیه و آله».

د:و قد وقع بین طلحة و بین علی کلام فعیّره طلحة بجرأته علی

ص :310


1- 1) سر السلسلة العلویة لأبی نصر البخاری ص 81 و عمدة الطالب ص 353 عنه، و سیر أعلام النبلاء للذهبی ج 4 ص 110.
2- 2) أنساب الأشراف(تحقیق المحمودی-ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 203.
3- 3) الإصابة ج 4 ص 289 و(ط دار الکتب العلمیة سنة 1415 ه)ج 8 ص 113 و أعیان الشیعة ج 6 ص 360 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 27.

الرسول«صلی اللّه علیه و آله»حیث سمی باسمه،و کنی بکنیته،فاستشهد علی«علیه السلام»بنفر من قریش،فشهدوا:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:إنه سیولد لک بعدی غلام،فقد نحلته اسمی،و کنیتی،و لا تحل لأحد من أمتی بعده (1).

ه:قال المعتزلی:«..و قال قوم،منهم أبو الحسن،علی بن محمد بن سیف المدائنی:هی سبیة من أیام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،قالوا:

بعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»إلی الیمن، فأصاب خولة فی بنی زبید،و قد ارتدوا مع عمرو بن معدی کرب،و کانت زبید سبتها من بنی حنیفة فی غارة لهم علیهم،فصارت فی سهم علی«علیه السلام».

فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إن ولدت منک غلاما فسمه باسمی،و کنه بکنیتی،فولدت له بعد موت فاطمة«علیها السلام»محمدا، فکناه أبا القاسم..» (2).

ص :311


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 91 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 308 و ج 54 ص 330 و سیر أعلام النبلاء للذهبی ج 4 ص 115 و إمتاع الأسماع ج 13 ص 187 و الوافی بالوفیات للصفدی ج 4 ص 76 و کنز العمال ج 14 ص 29 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 28 و ج 23 ص 265.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 244 و قاموس الرجال للتستری ج 8 ص 160 و(ط مرکز النشر الإسلامی 1419 ه)ج 9 ص 246 عنه،و أنساب-

و أخیرا..فلو کانت الحنفیة أمة،و سوداء سندیة،لرأینا عبد اللّه بن الزبیر و الأمویین یعیرون ابن الحنفیة بها و لو مرة واحدة،و لا سیما إبان استفحال الخلاف بینه و بینهم،کما هو معروف و مشهور،و فی کتب التاریخ مسطور،مع أننا لا نجد لذلک أثرا أبدا.رغم المراجعة الدقیقة للمحاورات القاسیة التی کانت تجری فیما بینهم..

خاتمة المطاف

و بعد کل ما تقدم یتضح بما لا مجال معه للشک:أن ما یرسله الکتّاب و المؤرخون إرسال المسلمات من أن الحنفیة کانت من سبی أبی بکر..لیس له ما یبرره..بل إن المحققین و قولهم هو الأظهر-علی حد تعبیر المعتزلی- یرون خلاف ذلک تماما..و علیه فالإستدلال بأمر کهذا-لو صح الإستدلال به-علی خلافة أبی بکر لیس له ما یبرره،و لا منطق یساعده..

2)

-الأشراف(تحقیق المحمودی)ج 2 ص 200 و أعیان الشیعة ج 9 ص 435 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 27.

ص :312

ملحق الفصل الثامن
اشارة

ملحق رقم(2)

ص :313

ص :314

زینب علیها السّلام عالمة غیر معلمة

أما بالنسبة للسیدة زینب«علیها السلام»،و هی بنت علی و الزهراء «علیهما السلام»،فلا نرید أن نؤرخ لها هنا بل نکتفی بالإشارة إلی أمور ثلاثة:

الأول:انها هی التی حفظت حرکة الإمام الحسین«علیه السلام»، و ابلغتها مأمنها.و منعت من تزویر الحقائق..و قد بحث ذلک علماؤنا، و بینوا شطرا کبیرا من مواقفها الجهادیة،التی لا تخفی علی أحد..فلا حاجة،بل لا مجال لنا للدخول فی هذا البحث العمیق،فی مثل هذا الکتاب..

الأمر الثانی:إن الإمام السجاد«علیه السلام»وصفها بأنها«بحمد اللّه عالمة غیر معلمة»،و ثمة من یسأل عن المراد من هذه الکلمة،فنقول لأجل البیان و التوضیح:

یحتمل فی هذه الکلمة أحد معنیین:

الأول:انها عالمة باللّه تعالی و بآیاته الظاهرة،من خلال فطرتها الصافیة، و عقلها الراجح،و تدبرها فی آیات اللّه تعالی،فلا تحتاج إلی من یعرفها بما یتوجب علیها فی مثل هذه المواقع الحساسة من التحلی بالصبر،و جمیل العزاء،و الکون فی مواقع القرب من اللّه تعالی،راضیة بقضائه،صابرة علی

ص :315

نزول بلائه..

و لعل هذا المعنی هو المناسب لواقع الأمور التی تواجهها..و التی دعت الإمام السجاد«علیه السلام»لأن یقول لها ذلک..

الثانی:أن یکون مراده«علیه السلام»:أنها قد بلغت مراتب عالیة جعلتها أهلا لتلقی الإلهامات الإلهیة الهادیة،لأن اللّه تعالی فتح باب فهمها، و أیقظ فطرتها،و أصبحت محلا لنور العلم الذی یقذفه اللّه فی قلب من یشاء،علی قاعدة وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زٰادَهُمْ هُدیً وَ آتٰاهُمْ تَقْوٰاهُمْ (1).بل قد یکون ذلک بواسطة الملک المحدث،تماما کما کان الحال بالنسبة لسلمان و غیره من الصفوة الأخیار،و الأبرار.

فهی عالمة غیر معلمة من أحد من الناس.و إن کانت معلمة بتعلیم اللّه،و توفیقه،و هدایاته،و شتان ما بین علم اللّه تعالی و علمها«علیها السلام»،فإنه تعالی عالم بالذات،أما زینب«علیها السلام»فهی عالمة بتعلیمه تعالی،تماما ککون اللّه غنیا بالذات،و فلان من الناس غنی باللّه تعالی..و اللّه قادر بالذات و غیره قادر بإقداره تبارک و تعالی..و هکذا..

الأمر الثالث:بیان موضع دفن السیدة زینب«علیها السلام»حیث قد یستبعد بعضهم أن تکون قد دفنت فی دمشق،بلد أعدائها،و عاصمة ملک قتلة وارث الأنبیاء،أخیها الإمام الحسین«علیه السلام»،و أهل بیته و صحبه«علیهم السلام».

ص :316


1- 1) الآیة 17 من سورة محمد.

و نجیب بما یلی:

1-إنه لم یکن لیزید فی ظلم بنی أمیة لأهل البیت«علیهم السلام» سکناهم فی دمشق الشام عاصمة الحکم الأموی،و لا لیخفف منه سکناهم فی مصر،أو فی المدینة،أو فیما سواهما من البلاد..

بل قد یکون ظلم بعض ولاتهم أبلغ و أعظم،إذا کانوا یرون أن ذلک یؤکد مواقعهم لدی أسیادهم،و یرسخ ثقة مستخدمیهم بهم.کما ظهر من حال الحجاج بن یوسف،و خالد القسری،و سواهما..

2-قد کان ثمة قرار بإضعاف تأثیر المدینة فی إیقاظ مشاعر الناس،و فی تحریکهم ضد أهل البغی و الإنحراف..و خصوصا إذا کان ذلک من قبل أعلام أهل بیت النبوة،و معدن الرسالة،و مختلف الملائکة..

و فی سیاق تنفیذ هذه السیاسة اشتدت وطأة الحکام علی ساکنی المدینة من أهل البیت«علیهم السلام»،و مارسوا ضدهم مختلف أنواع العسف و الظلم،فهدموا بیوتهم،و شردوهم فی البلاد،و أخافوا العباد، فلم یعد یجرؤ أحد علی التفکیر فی الإتصال بهم،و الإهتداء بهدیهم صلوات اللّه و سلامه علیهم..

و الشواهد کثیرة علی ذلک،و منها:

ألف:ورد:أنه کان من بر الإمام السجاد«علیه السلام»بآل عقیل:أن المختار أرسل إلی الإمام«علیه السلام»أموالا کثیرة،عشرین ألف دینار،

ص :317

فبنی بها دور آل عقیل التی هدمتها بنو أمیة.. (1).

ب:صرحوا أیضا:بأن عبد الملک بن مروان قد هدم دار الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»،التی کان ولده فیها.

و قد حاول الحسن بن الحسن منعهم من ذلک،فقال:لا أخرج و لا أمکن من هدمها.

فضرب بالسیاط و تصایح الناس،و أخرج عند ذلک،و هدمت الدار، و زیدت فی المسجد (2).

ج:قال زید بن علی بن الحسین«علیهما السلام»:«ألستم تعلمون أنا ولد نبیکم،المظلومون المقهورون،فلا سهم وفینا،و لا تراث أعطینا،ما

ص :318


1- 1) غایة الإختصار ص 160 و بحار الأنوار ج 45 ص 344 و 352 و سفینة البحار ج 2 ص 754 و العوالم(الإمام الحسین«علیه السلام»)للشیخ عبد اللّه البحرانی ص 649 و رجال ابن داود ص 277 و جامع الرواة للأردبیلی ج 2 ص 221 و طرائف المقال للبروجردی ج 2 ص 590 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 8 و عقیل ابن أبی طالب للأحمدی المیانجی ص 38 و ذوب النضار لابن نما الحلی ص 66 و راجع: رجال الکشی ص 128 و(ط أخری)ج 1 ص 341(204).
2- 2) مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب ج 2 ص 38 و بحار الأنوار ج 39 ص 29 و سفینة البحار ج 1 ص 426 و ج 8 ص 131 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 492 و نهج الإیمان لابن جبر ص 443 و الأنوار العلویة ص 58.

زالت بیوتنا تهدم،و حرمنا تنتهک الخ..» (1).

د:قال جعفر بن عفان الطائی فی هذا المعنی:

ما بال بیتکم تخرّب سقفه

و ثیابکم من أرذل الأثواب (2).

ه:فی وقعة الحرة،حین دخل مسرف بن عقبة المدینة:«قتل من آل أبی طالب (3):عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب،و جعفر بن محمد بن علی بن أبی طالب«ابن الحنفیة».و من بنی هاشم من غیر آل أبی طالب ثلاثة.و بضع و تسعون رجلا من سائر قریش،و من سائر الناس لا تعد و لا تحصی،ثم دخل المدینة،و خرب بیوت بنی هاشم،و نهب المدینة» (4).

و فی الشام قبر یقال:إنه قبر عبد اللّه بن جعفر،فإن صح أنه مات بالشام،فیکون قد ذکر فی النص المتقدم خطأ.

و:یذکرون أیضا:أن الحکم بن المختار الثقفی،دخل علی أبی جعفر

ص :319


1- 1) تفسیر فرات الکوفی ص 136 و لا بأس بمراجعة ص 382 و بحار الأنوار ج 46 ص 206 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 492 و سفینة البحار ج 8 ص 631.
2- 2) الأمالی للطوسی ص 198 و بحار الأنوار ج 47 ص 314 و سفینة البحار ج 8 ص 631 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 492 و بشارة المصطفی ص 94 و مختصر أخبار شعراء الشیعة للمرزبانی ص 116 و أعیان الشیعة ج 4 ص 128.
3- 3) و فی مقاتل الطالبیین ص 124 و 123:أن ابنی عبد اللّه بن جعفر هما المقتولان فی وقعة الحرة،و هما:أبو بکر،و عون الأصغر.
4- 4) شجرة طوبی ج 1 ص 113.

«علیه السلام»،فقال له:«أصلحک اللّه،إن الناس قد أکثروا فی أبی،و قالوا، و القول-و اللّه-قولک.

قال أبو جعفر:و أی شیء یقولون؟!

قال:یقولون:کذاب.و لا تأمرنی بشیء إلا قبلته..

فقال«علیه السلام»:سبحان اللّه،أخبرنی أبی و اللّه:إن مهر أمی کان مما بعث المختار.أو لم یبن دورنا؟!و قتل قاتلینا؟!و طلب بدمائنا؟!رحمه اللّه» (1).

ز:إنهم یذکرون:أن الإمام السجاد«علیه السلام»،کان قد اتخذ منزله بعد قتل أبیه الحسین«علیه السلام»بیتا من الشعر،أقامه بالبادیة،فلبث عدة سنین کراهة المخالطة للناس،و ملابستهم..

و کان یصیر من البادیة إلی العراق،زائرا لأبیه،وجده أمیر المؤمنین «علیهما السلام»،و لا یشعر أحدا بذلک (2)..

ص :320


1- 1) ذوب النضار لابن نما الحلی ص 62 و بحار الأنوار ج 45 ص 343 و 351 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 6 و العوالم(الإمام الحسین«علیه السلام») للشیخ عبد اللّه البحرانی ص 651 و 670 و إختیار معرفة الرجال للطوسی ج 1 ص 340 و رجال ابن داود ص 277 و طرائف المقال للبروجردی ج 2 ص 588 و معجم رجال الحدیث للسید الخوئی ج 19 ص 103.
2- 2) الغارات للثقفی ج 2 ص 848 و معالی السبطین ج 2 ص 212 و إقبال الأعمال لابن طاووس ج 2 ص 273 و فرحة الغری لابن طاووس ص 73 و بحار الأنوار ج 97 ص 266.

غیر أن لنا تحفظا علی التعلیل المذکور،و هو:أنه«علیه السلام»قد سکن البادیة کراهة مخالطة الناس،فإن ذلک إما محض اجتهاد من الراوی، و المتحدث،أو أنهم أرادوا أن لا یصرحوا بأن السلطة فرضت ذلک علیهم.

أو أنهم هم اختاروا ذلک بسبب تعرضهم لظلم السلطة،لأنهم یخشون علی أنفسهم من الملاحقة لو شاع عنهم أنهم صرحوا بهذا الأمر..

علی أن هذه الکراهیة لو کانت لمجرد المخالطة،لجاز لنا القول:بأن هذا الأمر إذا کان مکروها فی تلک السنوات،فما الذی رفع کراهته فی السنوات التی تلتها؟!فإن الحکام لم یغیروا سیاساتهم تجاه أهل البیت و شیعتهم،کما أثبتتة الوقایع..

و لماذا لم یکره غیر الإمام السجاد«علیه السلام»من بقیة الأئمة الأطهار، مخالطة الناس،و لم یفعلوا مثل فعله،من سکنی البادیة فی خیمة من شعر؟!

3-فیما یرتبط بدفن السیدة الحوراء زینب«علیها السلام»فی دمشق نقول:

قد ظهر مما تقدم:أن انتشار بنی هاشم فی البلاد مع ما کان یمارسه الحکام ضدهم من سیاسات کان أمرا متوقعا،بعد أن أصبحت الإقامة فی المدینة متعذرة إلی حد بعید؛مع ظهور حرص الحکام بأن یبقوا من یخشونهم من بنی هاشم تحت رقابتهم الصارمة،و هیمنتهم الظالمة..کما هو الحال بالنسبة لأئمتنا الأطهار،و منهم الإمام الصادق،و العسکریان صلوات اللّه و سلامه علیهم أجمعین..

بل لقد کان الحکام أحیانا یطالبون بنی هاشم بالعرض علیهم فی کل

ص :321

یوم،فی مقصورة بعینها،و یکفل بعضهم بعضا (1).

و کان الحکام أیضا یطلبون من خصومهم أن یزوروهم باستمرار، لیری الناس انقیادهم لهم،و لیحذروا من الإتصال بهم..و لغیر ذلک من أسباب.

و إذا کانت السیدة زینب«علیها السلام»هی تلک المرأة المجاهدة التی ضیعت-بجرأتها و بحکمتها-علی طغاة الأمویین ما کانوا یحلمون به، و بددت جهودهم،و أبطلت کیدهم،فإن خوفهم منها سوف یکون کبیرا، و سیسعون إلی رصد تحرکاتها،و التضییق علیها،و شل حرکتها،ما وجدوا إلی ذلک سبیلا..

و هذا ما یثیر احتمال أن تکون قد تعرضت لضغط شدید علیها،لحملها علی أن تکون بالقرب منهم،و تحت نظرهم..

و لذلک،فإنهم لن یرضوا منها بالسفر إلی مصر،و لا إلی غیرها من البلاد،حتی لا تحرک البلاد و العباد ضدهم،لا سیما و هی تملک أعظم سند إدانة ضدهم-و هو ما سوف یکون له أعظم الآثار فی تعریف الناس بحقیقتهم،و بأهدافهم،من خلال اطلاعهم علی تفاصیل جریمة قتلهم ریحانة الرسول،و سبطه،و أهل بیته،و أصحابه،و سبی نسائه«صلی اللّه علیه و آله»..

فهل تراهم یغضون الطرف عن نشاطات السیدة زینب«علیها

ص :322


1- 1) مقاتل الطالبیین ص 443 و 444.

السلام»،و یسکتون علی تحرکاتها،و یطلقون یدها فی التصرف؟!

و هل یمکن أن یعطوها الحریة بالتنقل و الإتصال بالناس؟!خصوصا فی المناطق البعیدة عن أنظارهم،و حیث یصعب علیهم مراقبة الأحوال فیها بدقة و فعالیة.

ألا یرون أن إقامتها فی ذلک المکان المعزول فی تلک القریة هو الأنسب، و الأولی لهم،و الأوفق بمصالحهم؟!

إن مقام الزهراء«علیها السلام»کان أعظم فی الأمة من مقام زینب «علیها السلام»،و مع ذلک،فقد حاول الأولون منعها حتی من البکاء علی أبیها،و أخرجوها من بیتها،حین رأوا:أن وجودها هناک سوف یؤثر علیهم،و سیثیر تساؤلات الناس حول ما صدر منهم تجاهها.

و أظن أن هذا الذی ذکرناه أو بعضه یکفی فی بیان معقولیة أن تأتی السیدة زینب صلوات اللّه علیها إلی الشام..لتعیش فیها أیاما یسیرة،ثم یوافیها الأجل.و یصبح قبرها علما شامخا،یشع بالهدایة،و ینیر الطریق للحق..

4-و نجد فی النصوص التاریخیة،و غیرها ما یؤید کون مرقد السیدة زینب الکبری«صلوات اللّه و سلامه علیها»،هو ذلک الذی فی الشام،و هو مشهور من زمن بعید،و یعرف بقبر الست،کما یلاحظ مما ذکره ابن عربی فی فتوحاته (1).

ص :323


1- 1) الفتوحات المکیة ج 4 ص 198 و لیراجع کتاب مرقد العقیلة زینب للسابقی.

أما الذی فی مصر،فالظاهر:أنه قبر لامرأة شریفة أخری من ذریة الإمام علی«علیه السلام»،لعلها زینب بنت یحیی المتوج بن الحسن الأنور..

و یقال:إن زینب الکبری بنت أمیر المؤمنین«علیهما السلام»،و کنیتها أم کلثوم،قد دفنت قرب زوجها عبد اللّه بن جعفر الطیار،خارج دمشق الشام.و قد یقال فی محل وفاة زوجها غیر ذلک..

و کانت قد جاءت مع زوجها عبد اللّه إلی الشام،فی أیام عبد الملک بن مروان،سنة المجاعة،لیقیم عبد اللّه بن جعفر فیما کان له من القری و المزارع،خارج الشام،حتی تنقضی المجاعة،فماتت السیدة زینب هناک، و دفنت فی بعض تلک القری..

و فی الخیرات الحسان:أنها حمّت من وعثاء السفر،أو لسبب آخر غیر ذلک (1)..

أی أنها لم تقم فی تلک القریة إلا مدة وجیزة،ثم لحقت بربها راضیة مرضیة صلوات اللّه و سلامه علیها،و علی جمیع أهل البیت الطاهرین..

ص :324


1- 1) راجع:معالی السمطین ج 2 ص 224 عن کتاب نزهة أهل الحرمین ص 67 للسید حسن الصدر،و عن غیره. و راجع:مرقد العقیلة زینب ص 189 و 190 و 191 عن مراقد المعارف ج 1 ص 240 و 334 و عن الثمر المجتنی للبراقی،و الخیرات الحسان ج 2 ص 29 و تحفة العالم ج 1 ص 235 و نفس المهموم ص 297 و هدیة الزائرین ص 353 و منتخب التواریخ ص 103 و غیر ذلک..

الباب الثانی: من البعثة إلی الهجرة

اشارة

الفصل الأول:بعثة رسول الله صلّی اللّه علیه و آله و اسلام علی علیه السّلام

الفصل الثانی:و أنذر عشیرتک الأقربین..

الفصل الثالث:حتی شعب أبی طالب..

الفصل الرابع:تضحیات علی علیه السّلام فی شعب أبی طالب

الفصل الخامس:وفاة أبی طالب..و وفاء علی علیه السّلام..

الفصل السادس:من شعب أبی طالب..و حتی الهجرة..

الفصل السابع:هجرة النبی صلّی اللّه علیه و آله إلی المدینة..

الفصل الثامن:هجرة علی علیه السّلام..

ص :325

ص :326

الفصل الأول
اشارة

بعثة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و إسلام علی علیه السّلام..

ص :327

ص :328

بعثة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

و قد دلت الروایات:علی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان نبیا منذ صغره،ثم بعث رسولا و هو فی سن الأربعین،أی أن رسول«صلی اللّه علیه و آله»قد بعث بعد عشر سنوات من ولادة علی«علیه السلام»،فکان علی أول الأمة إسلاما.

علی علیه السّلام أول من أسلم

و قد بعث النبی«صلی اللّه علیه و آله»یوم الإثنین،و أسلم علی«علیه السلام»یوم الثلاثاء (1).

ص :329


1- 1) راجع:الفصول المختارة ص 263 و کنز الفوائد ص 120 و التعجب للکراجکی ص 98 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 259 و روضة الواعظین ص 85 و نیل الأوطار ج 8 ص 18 و شرح الأخبار ج 1 ص 449 و الإحتجاج ج 1 ص 37 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 291 و 297 و ذخائر العقبی ص 59 و الصراط المستقیم ج 1 ص 236 و بحار الأنوار ج 17 ص 239 و ج 38 ص 203 و 209 و 231 و 237 و 250 و 258 و 270 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 36 و 37 و الغدیر ج 3-

و لا ریب فی أن علیا«علیه السلام»أول الناس إسلاما،و قد ذکرنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»قائمة بأسماء أکثر من ستین رجلا من أعلام الصحابة و التابعین قالوا:بأنه أول الناس إسلاما (1).

1)

-ص 120 و 223 و 224 و 228 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 230 و سنن الترمذی ج 5 ص 304 و مجمع الزوائد ج 9 ص 102 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 160 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 348 و کنز العمال ج 13 ص 128 و فیض القدیر ج 4 ص 468 و التفسیر المنسوب للإمام العسکری«علیه السلام» ص 429 و مجمع البیان ج 5 ص 112 و نور الثقلین ج 2 ص 256 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 29 و 30 و أسد الغابة ج 4 ص 17 و تهذیب الکمال ج 20 ص 504 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 55 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 57 و البدایة و النهایة ج 3 ص 36 و ج 7 ص 369 و تنبیه الغافلین ص 84 و إعلام الوری ج 1 ص 312 و الدر النظیم ص 265 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 431 و سبل الهدی و الرشاد ج 2 ص 302 و ینابیع المودة ج 1 ص 189 و ج 2 ص 147 و 386.

ص :330


1- 1) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الرابعة)ج 2 ص 317 و(الطبعة الخامسة)ج 3 ص 43.و راجع:الغدیر ج 3 ص 95 و 96 و 99 و 224-236 و ج 10 ص 156 و 158 و 164 و 168 و 290 و 322 و ج 9 ص 115 و 122 و دلائل الصدق،و الأوائل للطبرانی ص 78 و 79.

بل ادعی بعضهم الإجماع علی ذلک (1).

غیر أن لنا تحفظا علی قولهم:أسلم علی«علیه السلام»یوم الثلاثاء، فإنه«علیه السلام»لم یکن کافرا لیقال:إنه قد أسلم،بل هو قد عبد اللّه سبع سنین و أشهرا (2)مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قبل البعثة..و ذلک لأنه«صلی اللّه علیه و آله»کان نبیا منذ صغره،ثم بعث إلی الناس و هو فی سن الأربعین،کما دلت علیه الآثار المعتبرة و الأخبار المستفیضة.و قد أید المجلسی«رحمه اللّه»ذلک بوجوه کثیرة (3).

فالمراد:أنه«علیه السلام»قد أعلن اسلامه فی هذا الوقت.و علی کل حال،فإن الروایات الصحیحة و المعتبرة الواردة عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی هذا الشأن کثیرة..و نذکر علی سبیل المثال ما یلی:

ص :331


1- 1) راجع:الصواعق المحرقة الفصل الأول،الباب التاسع،و معرفة علوم الحدیث للحاکم ص 22 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 36 و الغدیر ج 3 ص 238 و مقدمة ابن الصلاح لعثمان بن عبد الرحمن ص 178 و الجامع لأحکام القرآن ج 8 ص 236 و إحقاق الحق(الأصل)ص 198 و غایة المرام ج 5 ص 165 و لوامع الأنوار البهیة للسفرینی ج 2 ص 338 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 20 ص 468 و ج 30 ص 529 و 628 و راجع:بحار الأنوار ج 38 ص 262 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 124.
2- 2) تقدمت مصادر ذلک.
3- 3) بحار الأنوار ج 18 ص 277-281.

1-عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أولکم ورودا علی الحوض،أولکم إسلاما علی بن أبی طالب (1).

و عنه«صلی اللّه علیه و آله»:إنه لأول أصحابی إسلاما،أو أقدم أمتی سلما (2).

ص :332


1- 1) المستدرک للحاکم ج 3 ص 136 و صححه،و تاریخ بغداد للخطیب ج 2 ص 81 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 3 ص 28 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1091 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 280 و الفصول المختارة ص 262 و الصراط المستقیم ج 1 ص 235 و بحار الأنوار ج 38 ص 256 و 270 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 40 و ما روی فی الحوض و الکوثر لابن مخلد القرطبی ص 121 و التمهید لابن عبد البر ج 2 ص 305 و جزء بقی بن مخلد لابن بشکوال ص 121 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 229 و تذکرة الموضوعات ص 97 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 127 و الکامل لابن عدی ج 4 ص 291 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 40 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 346 و الجوهرة فی نسب الإمام علی و آله ص 8 و العثمانیة للجاحظ ص 291 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 38 و ینابیع المودة ج 2 ص 239 و 289.
2- 2) مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 44 و 144 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 151 و ج 23 ص 540 و ج 15 ص 51 و 52 و 327 و 364 و 377 و ج 30 ص 539 و 644 و ج 33 ص 269 و التعجب للکراجکی ص 98 و نظم درر السمطین ص 188 و سبل الهدی و الرشاد ج 11-

و عنه أیضا:أنه أخذ بید علی«علیه السلام»،فقال:هذا أول من آمن بی،و هذا أول من یصافحنی یوم القیامة،و هذا الصدیق الأکبر (1).

2)

-ص 291 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 3 ص 36 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1099 و العدد القویة ص 247 و النصائح الکافیة ص 238 و بناء المقالة الفاطمیة ص 66 و الغدیر ج 3 ص 95-96 عن:مسند أحمد ج 5 ص 26 و الریاض النضرة،و المرقاة،و کنز العمال،و السیرة النبویة لدحلان،و السیرة الحلبیة،و لیراجع:مستدرک الحاکم ج 3،و المنمق،و جمع الجوامع و مجمع الزوائد ج 9 ص 102 و 101 عن الطبرانی عن ابن إسحاق،و قال:هو مرسل صحیح الإسناد،و أخرجه الطبرانی،و أحمد،و قال عن سند آخر:و فیه خالد بن طهمان، وثقه أبو حاتم،و بقیة رجاله ثقات.

ص :333


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 41 و 42 و 43 و میزان الإعتدال ج 2 ص 3 و 416 و لسان المیزان ج 2 ص 414 و ج 3 ص 283 و بشارة المصطفی ص 172 و کشف الغمة ج 1 ص 85 و کشف الیقین ص 36 و مناقب علی بن أبی طالب «علیه السلام»لابن مردویه ص 66 و فیض القدیر ج 4 ص 472 و الأمالی للصدوق ص 274 و معانی الأخبار ص 402 و روضة الواعظین ص 115 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 267 و 279 و شرح الأخبار ج 2 ص 264 و 266 و کنز الفوائد للکراجکی ص 121 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 287 و الیقین لابن طاووس ص 500 و 509 و 512 و بحار الأنوار ج 38 ص 127 و 210 و 212 و 214 و 215 و ج 40 ص 5 و ج 89-

و عنه«صلی اللّه علیه و آله»:هذا أول من آمن بی،و صدقنی،و صلی معی (1).

و عنه«صلی اللّه علیه و آله»:إن أول من صلی معی علی (2).

1)

-ص 26 و المراجعات ص 241 و مجمع الزوائد ج 9 ص 102 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 6 ص 269 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 345 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 225 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 4 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 127. و الکامل لابن عدی ج 4 ص 229 و نظم درر السمطین ص 82 و کنز العمال ج 11 ص 616 و فرائد السمطین ج 1 ص 39 و الغدیر ج 2 ص 313 عن الطبرانی و البیهقی،و العدنی،و مجمع الزوائد و کفایة الطالب و إکمال کنز العمال و لسوف یأتی فی حدیث الغار حین الکلام عن تلقیب أبی بکر بالصدیق المزید من المصادر لهذا الحدیث.

ص :334


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 225 و الغدیر ج 3 ص 221 و العثمانیة للجاحظ ص 287 و کنز العمال ج 11 ص 616 و غایة المرام ج 5 ص 170 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 346 و ج 15 ص 341 و 429.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 297 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 514 و ج 15 ص 428 و ج 20 ص 498 و 499 و ینابیع المودة ج 1 ص 196 و غایة المرام ج 5 ص 169 و 178 و بحار الأنوار ج 38 ص 203 و الغدیر ج 3 ص 220 عن فرائد السمطین باب 47 بأربعة طرق.

دلیل آخر:

و إن احتجاجه«علیه السلام»بأنه أول من أسلم،و احتجاج أصحابه من الصحابة و التابعین بهذه الکثرة العجیبة علی خصومهم فی صفین و غیرها، و اهتمامهم الواضح بهذا الأمر یکفی للدلالة علی ذلک دلالة واضحة.

و لم نجد أحدا من أعدائه«علیه السلام»حاول إنکار ذلک،أو التشکیک فیه،أو طرح اسم رجل آخر علی أنه هو صاحب هذه الفضیلة دونه،رغم توفر الدواعی لذلک،و رغم أن فی الطرف المقابل من لا یتورع حتی عن الاختلاق و الکذب علی الرسول الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»، بل علی اللّه سبحانه و تعالی.

فلو أنهم عرفوا:أن کذبتهم هذه تجوز علی أحد لکانوا لها من المبادرین، و لکن التسالم و الإجماع علی هذا الأمر کان بحیث لا یمکنهم معه التوسل بأیة حیلة.

و کشاهد علی هذا التسالم نذکر هنا حادثة واحدة فقط،جرت لسعد بن أبی وقاص،الذی کان منحرفا عن علی«علیه السلام»و نترک ما عداها و هو کثیر جدا،و هذه الحادثة هی أنه:

سمع رجلا یشتم علیا،فوقف علیه و قرره بقوله:یا هذا،علی ما تشتم علی بن أبی طالب؟!ألم یکن أول من أسلم؟!ألم یکن أول من صلی مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!ألم یکن أعلم الناس؟!الخ.. (1).

ص :335


1- 1) المستدرک للحاکم ج 3 ص 500 و صححه هو و الذهبی فی تلخیصه هامش نفس-

کما أن المقداد کان یتعجب من قریش لدفعها هذا الأمر عن أول المؤمنین إسلاما،یعنی علیا«علیه السلام» (1).

و إذا کان الحدیث عن أنه«علیه السلام»أول من أسلم متواترا إلی حد أن بعضهم ادعی الإجماع علیه،فلا یصغی لقول بعض المنحرفین عن علی «علیه السلام»؛و منهم ابن کثیر:«..قد ورد فی أول من أسلم أحادیث کثیرة لا یصح منها شیء» (2).

فهو یعترف بکثرة الأحادیث،فإذا بلغت هذه الکثرة إلی حد التواتر لم یعد هناک حاجة للنظر فی الأسانید خصوصا مع اشتراک المناوؤین لعلی «علیه السلام»فی روایتها،و مع توفر الدواعی علی إخفائها،مع أن من تلک الأحادیث ما هو صحیح،و معتبر،فراجع طائفة منها فی الجزء الثالث من کتاب الغدیر،و کتاب إحقاق الحق،قسم الملحقات،و غیر ذلک..

1)

-الصفحة،و حیاة الصحابة ج 2 ص 514-515 و شرح الأخبار ج 2 ص 542 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 78 و إمتاع الأسماع ج 12 ص 35 و غایة المرام ج 5 ص 161 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 204.

ص :336


1- 1) الغدیر ج 9 ص 115 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 163 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 335 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 229 و مواقف الشیعة ج 2 ص 353 و شرح أصول الکافی ج 12 ص 468.
2- 2) راجع:البدایة و النهایة ج 7 ص 370 و الغدیر ج 3 ص 219 و نظرة فی کتاب البدایة و النهایة ص 23.

و قد حاول بعضهم أن یدعی:أن أبا بکر أول من أسلم،و قد اثبتنا عدم صحة ذلک،فراجع کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»..

غیر أننا نشیر إلی ما یلی:

1-روی الطبری عن محمد بن سعد قال:قلت لأبی:أکان أبو بکر أو لکم إسلاما.

فقال:لا،و لقد أسلم قبله أکثر من خمسین.. (1).

2-روی عن علی«علیه السلام»أنه قال:«أنا الصدّیق الأکبر، و الفاروق الأول،أسلمت قبل إسلام أبی بکر،و صلیت قبل صلاته» (2).

ص :337


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 60 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 289 و بحار الأنوار ج 38 ص 228 و الغدیر ج 3 ص 240 و 243 و ج 7 ص 92 و 280 و 324 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 20 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 45 و البدایة و النهایة ج 3 ص 28 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 3 ص 39 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 436 و التعجب للکراجکی ص 34.و راجع:الإفصاح للشیخ المفید ص 232 و کنز الفوائد للکراجکی ص 124 و نظرة فی کتاب البدایة و النهایة للشیخ الأمینی ص 77 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 544.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 122 و کلام الإسکافی فی العثمانیة للجاحظ ص 300 و شرح أصول الکافی ج 6 ص 375 و بحار الأنوار ج 26 ص 260 و ج 38 ص 216 و 260 و 333 و ج 41 ص 152 و ج 109 ص 34 و راجع:-

و بقیة ما قیل و یقال فی هذا المجال یراجع فی الجزء الثالث من کتابنا:

الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،الطبعة الخامسة.

أبو بکر أسلم قبل البعثة

و قد ثبت فی الأحادیث:أن علیا«علیه السلام»صلی مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»قبل الناس بسبع سنین و أشهرا (1).

2)

-کنز الفوائد ص 121 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 286 و الصراط المستقیم ج 1 ص 282 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 425 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 45 و 46 و 156 و 157 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 30 و ج 4 ص 122 و ج 13 ص 200 و أعیان الشیعة ج 1 ص 335 و الدر النظیم ص 269 و نهج الإیمان ص 514 و ینابیع المودة ج 1 ص 455 و ج 2 ص 144 و مشارق أنوار الیقین ص 75 و 259 و 261 و غایة المرام ج 5 ص 114 و إلزام الناصب ج 2 ص 190 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 212 و ج 4 ص 370.

ص :338


1- 1) راجع حدیث مناشدات علی«علیه السلام»فی الشوری،الذی سیأتی إن شاء اللّه فی هذا الکتاب.و راجع:مستدرک الحاکم ج 3 ص 112 و الخصال للشیخ الصدوق ص 402 و العمدة لابن البطریق ص 64 و 220 و الطرائف لابن طاووس ص 20 و 70 و ذخائر العقبی ص 60 و الصراط المستقیم ج 1 ص 235 و بحار الأنوار ج 38 ص 209 و 239 و 253 و 269 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 156 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 498 و الآحاد-

فجاء آخرون،فأثبتوا مثل هذه الفضیلة و ازید منها لأبی بکر،فقال النووی:«کان أبو بکر أسبق الناس إسلاما،أسلم و هو ابن عشرین سنة.

و قیل:خمس عشرة سنة» (1).

و قال الصفوری الشافعی:«و کان إسلامه قبل أن یولد علی بن أبی طالب» (2).

1)

-و المثانی للضحاک ج 1 ص 148 و کتاب السنة لعمرو بن أبی عاصم ص 584 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 107 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 200 و مجمع البیان للطبرسی ج 5 ص 113 و نور الثقلین ج 2 ص 256 و تفسیر الثعلبی ج 5 ص 85 و البدایة و النهایة ج 3 ص 36 و کشف الغمة للإربلی ج 1 ص 88 و نهج الإیمان لابن جبر ص 168 و 428 و 516 و کشف الیقین للعلامة الحلی ص 167 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 432 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام»لابن الدمشقی ج 1 ص 70 و کنز العمال(ط الهند)ج 6 ص 394 عن ابن أبی شیبة،و أبی نعیم،و النسائی فی الخصائص،و ابن مردویه،و الطبرانی،و أحمد و أبی یعلی فی مسندیهما. و ثمة مصادر کثیرة ذکرنا شطرا منها فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة)ج 3 ص 50 و ج 4 ص 230 و(الطبعة الرابعة) ج 2 ص 321 و ج 4 ص 45.

ص :339


1- 1) الغدیر ج 7 ص 272.
2- 2) نزهة المجالس ج 2 ص 147.

و مستندهم فی ذلک،الروایة التی ذکرها الدیار بکری عن ابن عباس و هی تحکی لنا قصة بحیرا،جاء فی آخرها قوله:فوقع فی قلب أبی بکر الیقین و التصدیق قبل ما نبی«صلی اللّه علیه و آله» (1).

و ما رووه عن أبی موسی الأشعری،من أنه لما سافر النبی«صلی اللّه علیه و آله»مع عمه أبی طالب إلی الشام،و نزلوا علی بحیرا،عرفهم بحیرا الراهب،و ألح علی عمه أبی طالب بأن یرجعه إلی مکة،فرده،و بعث معه أبو بکر بلالا (2).و تیقن أبو بکر بنبوته منذئذ.

و نقول:

ص :340


1- 1) تاریخ الخمیس ج 1 ص 261.
2- 2) راجع:الثقات لابن حبان ج 1 ص 42 و البدایة و النهایة ج 2 ص 285 و تاریخ الأمم و الملوک(ط الإستقامة)و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 33 و تاریخ الإسلام ج 1 ص 55 و إمتاع الأسماع ج 8 ص 175 و کشف الخفاء ج 1 ص 141 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 258 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 120 و ج 1 ص 195 و المستدرک للحاکم ج 2 ص 615 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 435 و تاریخ بغداد ج 10 ص 251 و عیون الأثر ج 1 ص 63 و سبل الهدی و الرشاد ج 2 ص 140 و دلائل النبوة للأصبهانی ج 1 ص 381 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 4 و 5 و سنن الترمذی ج 5 ص 250،و قال:هذا حدیث حسن غریب لا نعرفه إلا من هذا الوجه.و فی السیرة النبویة لدحلان ج 1 ص 49:أنه رجع إلی مکة و معه أبو بکر و بلال.

إن ذلک لا یمکن أن یصح،و ذلک لما یلی:

أولا:إنهم یقولون:إن عمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»آنئذ کان أحد عشر سنة،بل قیل:کان عمره تسع سنین (1).

و یقولون أیضا:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان أسن من أبی بکر بأکثر من سنتین،و أبو بکر کان أسن من بلال بعدة سنین تتراوح ما بین خمس إلی عشر سنوات (2).

فلعل بلالا لم یکن ولد حین سفر النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی الشام، فکیف یقال:إن أبا بکر الذی کان آنئذ طفلا کان فی ذلک السفر،و أنه أرسل بلالا مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»کی یوصله إلی مکة؟!

ثانیا:إن بلالا لم یکن له أی ارتباط بأبی بکر،و إنما کان یملکه أمیة بن خلف،فإن کان أبو بکر قد اشتراه-کما یزعمون-فإنما حصل ذلک بعد

ص :341


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 33 و البدایة و النهایة ج 2 ص 286 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 120 و(ط دار المعرفة)ج 1 ص 196 و قال:إن صاحب الهدی قد رجح هذا القول..و راجع:بحار الأنوار ج 15 ص 369 و الغدیر ج 7 ص 278.
2- 2) راجع:السیرة الحلبیة ج 1 ص 120 و(ط دار المعرفة)ج 1 ص 196 لکن ذکر ابن حبان،و کذا الإصابة ج 1 ص 65 عن أبی نعیم،و إمتاع الأسماع ج 9 ص 110: أن بلالا کان تربا لأبی بکر..لکن الأشهر و الأکثر هو ما ذکرناه.

ثلاثین عاما من ذلک التاریخ (1)..

و إن کنا قد قلنا:إن فی الروایات ما یدل علی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی اشتری بلالا،و أن أبا بکر لم یملکه أصلا (2).

ثالثا:صرح بعض المؤرخین:بأن أبا بکر لم یکن فی ذلک السفر أصلا، و لعله لأجل ذلک قال الذهبی عن هذا الحدیث:أظنه موضوعا،بعضه باطل (3)..

و شکک فیه ابن کثیر،و حکم علیه الترمذی بالغرابة.فراجع.

علی علیه السّلام أول الصبیان إسلاما

و قد ذکرنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»بعض ما یرتبط بمقولة:أن علیا«علیه السلام»کان أول من أسلم من الصبیان،لیکون أبو بکر أول الرجال إسلاما،و خدیجة الأولی من النساء،

ص :342


1- 1) راجع:تاریخ الخمیس ج 1 ص 259 عن حیاة الحیوان،عن الحافظ الدمیاطی. و راجع:سیرة مغلطای ص 11.
2- 2) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة) ج 3 الفصل الأول من الباب الثالث.
3- 3) تاریخ الخمیس ج 1 ص 259 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 120 و(ط دار المعرفة)ج 1 ص 197.

و الأول من الموالی زید بن حارثة،و من العبید بلال (1).

و نزید هنا ما یلی:

أولا:لماذا لم یستطرد من ابتدع هذه الفکرة،فیذکر لنا أول من أسلم من الأغنیاء،و من الفقراء،و من الطوال،و من القصار،و من البیض،و من السود،و من أهل هذا البلد و ذاک،و من التجار،و من المزارعین..و هکذا إلی ما لا نهایة..

ثانیا:إن أولیة إسلام علی«علیه السلام»بالنسبة لخصوص الصبیان لا تتلاءم مع اعتبار ذلک من فضائل و امتیازات أمیر المؤمنین«علیه السلام» و من مفاخره علی رجال و نساء الأمة بأسرها.

و کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»أول من جعل ذلک من مفاخره.

فراجع ما یرتبط بزواج فاطمة«علیها السلام»،حیث ذکر أنه زوجها أقدم الأمة إسلاما،أو«أولهم سلما» (2).

ص :343


1- 1) راجع کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة)ج 3 ص 61 و(الطبعة الرابعة)ج 2 ص 331.
2- 2) راجع:المناقب للخوارزمی ص 106 و کشف الغمة للإربلی ج 1 ص 148 و 374 و الغدیر للشیخ الأمینی ج 2 ص 44 ج 3 ص 954 و 220 و ج 9 ص 394 و الذریة الطاهرة النبویة للدولابی ص 93 و 144 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 257 و ج 13 ص 227 و کنز العمال ج 11 ص 605 و ج 13 ص 114 و 135 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 290 و العثمانیة-

کما أنه هو نفسه«علیه السلام»کان یفتخر بذلک..فراجع الکتب التی جمعت الأحادیث حول إسلامه علیه الصلاة و السلام..

ثالثا:إن هذه الطریقة فی الجمع بین الأخبار لا توصلهم إلی تقدم إسلام أبی بکر علی إسلام علی«علیه السلام»،و إن أوهمت ذلک..فإن تقدم إسلام أبی بکر و زید،و بلال،و خدیجة علی أمثالهم لا یمنع من أن یکون إسلام علی«علیه السلام»قد تقدم علی إسلام هؤلاء جمیعا،و علی الأمة بأسرها بأشهر أو بسنوات.

و قد صرح علی«علیه السلام»:بأنه أسلم قبل أن یسلم أبو بکر،بل صرح:بأنه صلی قبل الناس کلهم بسبع سنین کما تقدم.فمن صلی مع النبی «صلی اللّه علیه و آله»قبل بعثته بسبع سنین،لا یمکن أن یسبقه أحد،أو أن

2)

-للجاحظ ص 289 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»لابن عقدة الکوفی ص 24 و 102 و تنبیه الغافلین عن فضائل الطالبین لابن کرامة ص 98 و شرح الأخبار ج 2 ص 360 و کنز الفوائد للکراجکی ص 121 و بحار الأنوار ج 38 ص 19 و ج 43 ص 136 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 151 و 152 و 155 و ج 15 ص 325 و 338 و 339 و 340 و 410 و ج 20 ص 271 و ج 22 ص 142 و 153 و 186 و 256 و 359 و 360 و ج 23 ص 526 و 529 و 537 و 611 و 614 و ج 31 ص 268 و ج 32 ص 46 و 211 و ج 33 ص 324 و 326 و 327.و دفع الإرتیاب عن حدیث الباب ص 16 و فتح الملک العلی للمغربی ص 67 و 68 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 132 و أسد الغابة لابن الأثیر ج 5 ص 520 و غایة المرام للبحرانی ج 5 ص 179.

ص :344

یساویه أحد فی موضوع التقدم فی الإسلام..

رابعا:حبذا لو ذکر لنا هؤلاء قائمة بالصبیان الذین أسلموا فی تلک الفترة،لیکون علی«علیه السلام»قد تقدمهم فی ذلک.

الإجماع علی تقدم إسلام علی علیه السّلام

قال ابن حجر الهیثمی حول تقدم إسلام علی«علیه السلام»:

«قال ابن عباس،و أنس،و زید بن أرقم،و سلمان الفارسی،و جماعة [من الصحابة]:إنه أول من أسلم،[حتی]و نقل بعضهم الإجماع علیه» (1).

کما أن الحاکم بعد أن روی عن زید بن أرقم:أن أول من أسلم مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب،قال:«هذا حدیث صحیح الأسناد،و إنما الخلاف فی هذا الحرف أن أبا بکر الصدیق کان أول الرجال البالغین إسلاما،و علی بن أبی طالب تقدم إسلامه قبل البلوغ» (2).

فالحاکم یصرح:بأنه لا خلاف فی تقدم إسلام علی«علیه السلام»علی الناس أجمعین.و إنما الخلاف فی تقدم إسلام أبی بکر علی البالغین،لا علی علی«علیه السلام»..

و نحن قد أثبتنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه

ص :345


1- 1) الصواعق المحرقة الباب التاسع،الفصل الأول(ط مصر)ص 120 و(ط بیروت) ص 185 غایة المرام للسید هاشم البحرانی ج 5 ص 165.
2- 2) المستدرک للحاکم النیسابوری ج 3 ص 136.

علیه و آله»:أن أبا بکر قد أسلم فی السنة الخامسة أو السادسة.

و ذکر فی الطبری:أنه أسلم بعد أکثر من خمسین فراجع (1).

موقف أبی طالب من إسلام علی علیه السّلام

هناک عدة نصوص تتحدث عن موقف أبی طالب من إسلام ولده علی «علیه السلام»،فلاحظ ما یلی:

1-رووا عن علی«علیه السلام»:أنه حین رآه أبو طالب«علیه السلام»هو و النبی«صلی اللّه علیه و آله»ساجدین،قال:أفعلتماها؟!

قال علی:ثم أخذ بیدی،فقال:أنظر کیف تنصره.و جعل یرغبنی فی ذلک،و یحضنی علیه (2).

ص :346


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 60 و الإفصاح للشیخ المفید ص 232 و کنز الفوائد للکراجکی ص 124 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 289 و بحار الأنوار ج 8 ص 228 و الغدیر ج 3 ص 240 و 243 و ج 7 ص 92 و 280 و 324 و البدایة و النهایة ج 3 ص 39 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 436 و نظرة فی کتاب البدایة و النهایة للشیخ الأمینی ص 77 و الإمام علی بن أبی طالب «علیه السلام»للهمدانی ص 544.
2- 2) بحار الأنوار ج 38 ص 206 و ج 34 ص 360 و مناقب آل أبی طالب(المطبعة الحیدریة)ج 1 ص 300 و شرح الأخبار للقاضی النعمان ج 1 ص 179 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ج 3 ص 170 و الغدیر ج 7 ص 389 و إیمان أبی طالب للشیخ الأمینی ص 81 و الغارات للثقفی ج 2 ص 587.

و فی نص آخر:أنه لما صادف أبو طالب«علیه السلام»النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علیا«علیه السلام»یصلیان فی بعض جبال مکة بإزاء عین الشمس،قال أبو طالب لجعفر:صل جناح ابن عمک (1).

و مرة أخری:رأی أبو طالب«علیه السلام»النبی و علیا«صلی اللّه علیهما و آلهما»یصلیان فی المسجد،فقال لجعفر:صل جناح ابن عمک.

و هذا یدل علی أن أمر أبی طالب لجعفر بصلة جناح ابن عمه قد تکرر فی وقائع مختلفة (2).

ص :347


1- 1) کنز الفوائد للکراجکی ج 1 ص 181 و(ط مکتبة المصطفوی-قم)ص 124 و شرح الأخبار للقاضی النعمان ج 3 ص 549 و بحار الأنوار ج 35 ص 120 و الغدیر ج 7 ص 397 و الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب ص 248 و إیمان أبی طالب للشیخ الأمینی ص 93.
2- 2) راجع:روضة الواعظین ج 1 ص 140 و(منشورات الشریف الرضی-قم)ص 86 و 139 و 140 و الأمالی للصدوق ص 597 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 8 ص 288 و(ط دار الإسلامیة)ج 5 ص 373 و مستدرک الوسائل ج 6 ص 455 و الفصول المختارة ص 171 و 283 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 301 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 493 و حلیة الأبرار ج 1 ص 69 و بحار الأنوار ج 10 ص 380 و ج 18 ص 53 و 179 و ج 22 ص 272 و ج 35 ص 60 و 80 و 121 و 174 و ج 85 ص 3 و جامع أحادیث الشیعة ج 6 ص 406 و 463 و الغدیر ج 7 ص 356 و 357 و 394 و 396 و 397 و مستدرک سفینة البحار ج 6-

2-و فی نص آخر:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان إذا حضرت الصلاة خرج إلی شعاب مکة،و خرج معه علی بن أبی طالب«علیه السلام»،مستخفیا من أبیه أبی طالب،و من جمیع اعمامه،و سائر قومه.

فیصلیان الصلوات فیها،فاذا أمسیا رجعا.

فمکثا کذلک ما شاء اللّه أن یمکثا.

ثم إن أبا طالب«علیه السلام»عثر علیهما یوما و هما یصلیان،فقال لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا ابن أخی،ما هذا الدین الذی أراک تدین به؟

قال:أی عم،هذا دین اللّه،و دین ملائکته،و دین رسله،و دین أبینا ابراهیم.

3-و ذکروا أنه قال لعلی«علیه السلام»:أی بنی،ما هذا الدین الذی

2)

-ص 325 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 272 و تفسیر القمی ج 1 ص 378 و نور الثقلین ج 3 ص 32 و البحر المحیط ج 8 ص 489 و تفسیر الآلوسی ج 30 ص 183 و الدرجات الرفیعة ص 69 و أسد الغابة ج 1 ص 287 و العثمانیة للجاحظ ص 315 و إعلام الوری ج 1 ص 103 و قصص الأنبیاء للراوندی ص 316 و الدر النظیم ص 134 و کشف الغمة ج 1 ص 87 و نهج الإیمان ص 376 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 434 و 436 و الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب ص 250 و إیمان أبی طالب للأمینی ص 36 و 37 و 88 و 90 و 92 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 555.

ص :348

أنت علیه؟

فقال:یا أبت آمنت باللّه،و برسول اللّه،و صدقته بما جاء به،و صلیت معه للّه،و اتبعته.

فزعموا أنه قال له:أما إنه لم یدعک إلا إلی خیر،فالزمه.

4-و فی لفظ عن علی«علیه السلام»:إنه لما أسلم قال له أبو طالب:

الزم ابن عمک فإنک تسلم به من کل بأس،عاجل و آجل.

ثم قال لی:

إن الوثیقة فی لزوم محمد

فاشدد بصحبته علی یدیکا (1).

ص :349


1- 1) الغدیر ج 7 ص 355 و 356 و إیمان أبی طالب للأمینی ص 36 و بحار الأنوار ج 35 ص 120 و 163 و ج 38 ص 207 و 323 و الدرجات الرفیعة ص 54 و الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب ص 242 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 75 و راجع ص 52 و 53 و ج 13 ص 200 و راجع:الإصابة ج 7 ص 198 و عیون الأثر ج 1 ص 125 و مجمع البیان ج 5 ص 113 و نور الثقلین ج 2 ص 256 و تفسیر الثعلبی ج 5 ص 84 و الجوهرة فی نسب الإمام علی و آله ص 11 و تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 58 و مطالب السؤول ص 64 و سبل الهدی و الرشاد ج 2 ص 301 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 436 و غایة المرام ج 5 ص 154 و شرح إحقاق الحق ج 22 ص 620 و ج 23 ص 525 و ج 30 ص 624 و ج 33 ص 216 و مناقب آل أبی طالب(المطبعة الحیدریة)ج 1 ص 301 و السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 1 ص 163.

5-و روا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لما أنزل علیه الوحی أتی المسجد الحرام و قام یصلی فیه،فاجتاز به علی«علیه السلام»و کان ابن تسع سنین فناداه:یا علی!إلی،أقبل.

فأقبل إلیه ملبیا،فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:إنی رسول اللّه إلیک خاصة و إلی الخلق عامة،فقف عن یمینی وصل معی.

فقال:یا رسول اللّه،حتی أمضی و أستأذن أبا طالب والدی.

فقال له:إذهب،فإنه سیأذن لک.

فانطلق إلیه یستأذنه فی اتباعه،فقال:یا ولدی،تعلم أن محمدا أمین اللّه منذ کان.إمض إلیه و اتبعه ترشد و تفلح.

فأتی علی«علیه السلام»و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قائم یصلی فی المسجد،فقام عن یمینه یصلی معه،فاجتاز أبو طالب بهما و هما یصلیان.

فقال:یا محمد ما تصنع؟!

قال:أعبد إله السماوات و الأرض،و معی أخی علی یعبد ما أعبد،و أنا أدعوک إلی عبادة الواحد القهار.

فضحک أبو طالب حتی بدت نواجذه،و أنشأ یقول:

و اللّه لن یصلوا الیک بجمعهم

حتی أغیّب فی التراب دفینا

إلی آخر الأبیات (1).

ص :350


1- 1) الغدیر للأمینی ج 7 ص 356 عن أبی بکر الشیرازی فی تفسیره،و مناقب آل أبی-

و نقول:

إننا نسجل هنا الملاحظات التالیة:

1-إن النصوص الأربعة الأول منسجمة کل الإنسجام،و الإختلاف فی طبیعة ما قاله أبو طالب لولده لا یضر،فلعله«رحمه اللّه»قد ذکر أکثر من مطلب،فاقتصر بعض الرواة علی هذه الخصوصیة،و بعضهم علی تلک..أو أن بعضهم نقل النص بالمعنی.

2-إن النصوص الأربعة الأولی،لا تنافی النص الأخیر،لأن هذا النص یتحدث عن أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»إنما طلب من علی«علیه السلام»أن یصلی معه فی المسجد الحرام ظاهرا لکل أحد..

فأراد«علیه السلام»أن یجمع بین امتثال أمر الرسول«صلی اللّه علیه و آله»و بین التأدب مع أبیه بإعلامه و إلا..فإن قبول الدین الحق لا یحتاج إلی إذن أحد..

و لأنه أراد أن یعلم أباه لکی یعرف کیف یتصرف لو تطورت الأمور، بسبب رعونة قریش.

و یشهد لذلک ما ذکرته الروایة من أن أبا طالب قال فی هذه المناسبة:

و اللّه لن یصلوا الیک بجمعهم

حتی أغیّب فی التراب دفینا

فلیس فی استمهال علی«علیه السلام»رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»

1)

-طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 301 و بحار الأنوار ج 38 ص 207 و إیمان أبی طالب للأمینی ص 37.

ص :351

لاستئذان أبیه أیة دلالة علی تردده فی طاعة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، أو تردده فی قبول ما یعرضه النبی«صلی اللّه علیه و آله».

و یشهد لما نقول:قول علی«علیه السلام»إنه قد صلی للّه تعالی مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قبل أن یصلی أحد من الأمة سبع سنین و أشهرا..

3-اللافت هنا قول أبی طالب لولده علی«علیه السلام»:«أنظر کیف تنصره».و لم یقل له:انصره..فإن نصرة علی«علیه السلام»لرسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»محرزة فی نظر أبی طالب«علیه السلام»،و لکنه یریدها نصرة قائمة علی التدبر و الوعی،و تقدیر الأمور،و لیست نصرة عشوائیة ربما یکون ضررها أکثر من نفعها..

و هذا یدل علی بعد نظر أبی طالب«علیه السلام»،و مدی دقته و حکمته،و نظره للعواقب..

4-لا ندری مدی صحة ما ورد فی الروایة رقم(2)من أن علیا کان یستخفی بصلاته عن أبیه،و سائر أعمامه..إذ لا مبرر لاستخفائه بصلاته من أبیه،إلا إن کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد أمره بذلک لمصلحة رآها،و هی أن لا یحرج أباه أمام قریش،إذا ظهر لها أن أبا طالب یدبر و یشارک فی هذا الأمر،و أنه یخدعهم بذلک.فیکون هذا التدبیر ظاهریا و لیس حقیقیا.و إلا،فإن أبا طالب هو الذی جعل ولده مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و کان یری منهما الکرامات و المعجزات التی تبین له أن لهما شأنا..

ص :352

بل فی النصوص ما یدل علی أن أبا طالب«علیه السلام»کان یعلم بذلک منذ ولادة علی«علیه السلام»،و منذ تزویج النبی«صلی اللّه علیه و آله»بخدیجة صلوات اللّه علیها،و قد صرح أبو طالب بذلک فی خطبة الزواج،فراجع..

5-إنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السلام»:«إنی رسول اللّه إلیک خاصة،و إلی الخلق عامة».و هذا یدل علی أمرین:

أولهما:أن علیا لم یکن حکمه حکم الأطفال،رغم صغر سنه،بل هو مکلف و مطالب بما یطالب به الکبار البالغون.

الثانی:إن إسلامه«علیه السلام»یوازی اسلام الأمة بأسرها،لأن اللّه بعث رسوله إلیه خاصة،و إلی الأمة عامة،و ان للّه عنایة خاصة به،دون سائر الخلق.فلو لا علم اللّه تعالی بما سیکون له من أثر فی هذا الدین،أو بموقعه فیه لم یکن الأمر کذلک.

6-قوله فی الروایة المتقدمة رقم(2):فمکثا ما شاء اللّه ان یمکثا..

یدل علی أن الفاصل بین اسلام جعفر«علیه السلام»،و بین بعثة النبی «صلی اللّه علیه و آله»کان طویلا..و یتعاضد هذا مع ما سیأتی فی حدیث إسلام أبی ذر،و حدیث انذار العشیرة من أن علیا و خدیجة قد اسلما قبل أن یسلم أحد غیرهما بعدة سنوات.

ص :353

ص :354

الفهارس

اشارة

1-الفهرس الإجمالی 2-الفهرس التفصیلی

ص :355

ص :356

1-الفهرس الإجمالی

تقدیم:5-12

تمهید:13-40

القسم الأول:علی علیه السّلام فی حیاة النبی صلّی اللّه علیه و آله

الباب الأول:علی علیه السّلام قبل البعثة

الفصل الأول:الإمام علی علیه السّلام نسبا..و مولدا 45-76

الفصل الثانی:ولید الکعبة 77-108

الفصل الثالث:نشأة علی علیه السّلام 109-140

الفصل الرابع:الأسماء و الألقاب و الکنی 141-170

الفصل الخامس:شمائل علی علیه السّلام 171-212

الفصل السادس:الأنزع..البطین 213-244

الفصل السابع:زوجات علی علیه السّلام 245-278

الفصل الثامن:أولاد أمیر المؤمنین علیه السّلام 279-300

ملحق الفصل الثامن رقم(1)301-312

ملحق الفصل الثامن رقم(2)313-324

ص :357

الباب الثانی:من البعثة إلی الهجرة..

الفصل الأول:بعثة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و إسلام علی علیه السّلام 327-354

الفهارس:355-366

ص :358

2-الفهرس التفصیلی

تقدیم:5

تمهید:13

آفاق البحث:15

سؤال..و سؤال آخر:16

تاریخان..غیر متجانسین:17

التزویر..و الأصالة:18

بین الإفراط..و التفریط:21

مدخل دراسة،تعوزه الفهرسة:24

القسم الأول:علی علیه السّلام فی حیاة النبی صلّی اللّه علیه و آله

الباب الأول:علی علیه السّلام قبل البعثة

الفصل الأول:الإمام علی علیه السّلام نسبا..و مولدا..

نسب علی علیه السّلام:47

إیمان أبی طالب علیه السّلام:53

مشروعیة التسمیة بعبد مناف:55

ص :359

الجنین یمنع أمه من الإقتراب من الأصنام!!:57

متی و أین ولد علی علیه السّلام؟!:60

شوائب فی بعض الروایات عن الولادة:61

ولادة الأئمة علیهم السّلام فی روایات الغلاة:71

سؤال..و جوابه:72

أول هاشمی ولد من هاشمیین:74

الفصل الثانی:ولید الکعبة..

ولادة علی علیهم السّلام فی الکعبة:79

علی علیهم السّلام سجد للّه لا للأصنام:81

خلف أستار الکعبة أم فی داخلها؟!:83

حدیث شق الجدار..مستفیض:87

أسئلة..و أجوبتها:90

حکیم بن حزام لم یولد فی الکعبة:97

لماذا حکیم بن حزام؟!99

لماذا ولد علی علیه السّلام فی الکعبة؟!:101

النبی صلّی اللّه علیه و آله لا یقتل أحدا؛لماذا؟102

معالجة قضایا الروح و النفس:103

ولادة علی علیه السّلام فی الکعبة صنع اللّه:103

الرصید الوجدانی آثار و سمات:104

ص :360

ولادة علی علیه السّلام فی الکعبة لطف بالأمة:105

الفصل الثالث:نشأة علی علیه السّلام..

علی علیه السّلام فی کنف الرسول صلّی اللّه علیه و آله:111

لماذا فی غار حراء؟!:112

لو ولدت الزهراء علیها السّلام قبل البعثة!!:113

العلاقة بین النبی صلّی اللّه علیه و آله و علی علیه السّلام:114

ولادة علی علیه السّلام قبل زواج خدیجة:115

خصنی بالنظر و خصصته بالعلم:116

النبی صلّی اللّه علیه و آله یخبر بالغیب عن علی علیه السّلام:117

علی علیه السّلام یشیر إلی معنی العصمة:117

النبی صلّی اللّه علیه و آله تولی تغذیة علی علیه السّلام:117

أحب الناس إلی النبی صلّی اللّه علیه و آله:118

کفالة النبی صلّی اللّه علیه و آله لعلی علیه السّلام:120

الروایة الصحیحة:127

هذا التجنی لماذا؟!:128

علی علیه السّلام فی زواج خدیجة:129

لمن الدواء؟!لعقیل أم لعلی علیه السّلام؟!:131

علی علیه السّلام یقتل الحیة و هو فی المهد:133

من مظاهر قوة علی علیه السّلام فی صغره:136

ص :361

الفصل الرابع:الأسماء و الألقاب و الکنی..

تسمیة علی علیه السّلام:143

من کنی علیا علیه السّلام بأبی الحسن؟!150

أبو تراب..أحب الکنی إلی علی علیه السّلام:152

من ألقاب أمیر المؤمنین علیه السّلام:153

مصدر ألقابه علیه السّلام:154

الوصی:154

لقب«أمیر المؤمنین»من اللّه و رسوله:154

إختصاص«أمیر المؤمنین»بعلی علیه السّلام:156

ملاحظات علی الإستدلال بالروایات:163

روایة تخالف ما سبق:165

أسماء و ألقاب الأوصیاء توقیفیة:166

الفصل الخامس:شمائل علی علیه السّلام

صفة علی علیه السّلام فی کلماتهم:173

أبو بکر حمش الساقین:176

أبو بکر ناتئ الجبهة:176

علی علیه السّلام قصیر القامة:176

ألف:علی علیه السّلام کرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:180

ب:داود علیه السّلام کان قصیرا:181

ص :362

ج:القصر المذموم:182

د:مداعبة تحرج الخلیفة:183

هذه الصفات فی أعداء علی علیه السّلام:184

علی علیه السّلام شدید الأدمة:185

عمر کان شدید الأدمة:195

من صفات الحمقی:196

ألف:کبش علی لیس بأحمق:196

ب:لحیة علی علیه السّلام عظیمة و طویلة:197

ما هی الحقیقة؟!:202

علی علیه السّلام کثیر الشعر:203

العمش..و الخفش:205

الفصل السادس:الأنزع..البطین..

أصلع أم أنزع؟!:215

عمر بن الخطاب هو الأصلع:222

هل کان علی علیه السّلام عظیم البطن؟!:225

سیماء الشیعة عند علی علیه السّلام:229

الأنزع البطین:231

التفاؤل بالأنزع:234

التصرف فی روایة السبیعی:234

ص :363

روایة..مکذوبة:236

عمر هو البطین؟!:239

معاویة مندحق البطن،رحب البلعوم:240

عمرو بن العاص أساس البلاء:244

الفصل السابع:زوجات علی علیه السّلام

زوجات أمیر المؤمنین علیه السّلام:247

علی و فاطمة علیهما السّلام أفضل من الأنبیاء:250

لا یتزوج علی علیه السّلام فی حیاة فاطمة علیها السّلام:254

تسرّی علی علیه السّلام فی حیاة الزهراء علیها السّلام:258

سائر نساء علی علیه السّلام:264

1-أسماء بنت عمیس:265

2-أم البنین بنت حزام:266

3-علی علیه السّلام یتزوج أمامة:267

أمامة بنت أخت فاطمة علیها السّلام:270

علی علیه السّلام لم یجد للتخلص سبیلا:270

الزبیر یزوج أمامة:271

هل ولدت أمامة لعلی علیه السّلام:272

أمامة تزوجت بعد علی علیه السّلام:272

لماذا هذا العدد من النساء؟!:274

ص :364

الفصل الثامن:أولاد أمیر المؤمنین علیه السّلام..

هؤلاء أولاد أمیر المؤمنین علیه السّلام:281

علی علیه السّلام یسمی أولاده باسم مناوئیه:285

نتیجة ما سبق:288

إهانة للعباس بن علی علیه السّلام:289

سکینة بنت علی علیه السّلام:292

متی ولد ابن الحنفیة؟!:297

ابن الحنفیة لم یشهد کربلاء:298

ملحق الفصل الثامن رقم(1)

الحنفیة لیست من سبی أبی بکر:303

الإستدلال علی خلافة أبی بکر:304

أهل السنّة فی غنی عن هذا الإستدلال:304

الحنفیة من سبی بنی أسد!!:305

خاتمة المطاف:312

ملحق الفصل الثامن رقم(2)

زینب علیها السّلام عالمة غیر معلمة:315

الباب الثانی:من البعثة إلی الهجرة..

الفصل الأول:بعثة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و إسلام علی علیه السّلام

بعثة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:329

ص :365

علی علیه السّلام أول من أسلم:329

دلیل آخر:335

أبو بکر أسلم قبل البعثة:338

علی علیه السّلام أول الصبیان إسلاما:342

الإجماع علی تقدم إسلام علی علیه السّلام:345

موقف أبی طالب من إسلام علی علیه السّلام:346

الفهارس:

1-الفهرس الإجمالی 357

2-الفهرس التفصیلی 359

ص :366

المجلد 2

اشارة

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

[المجلد الثانی]

تکملة الباب الثانی

الفصل الثانی: و أنذر عشیرتک الأقربین

اشارة

ص :5

ص :6

و أنذر عشیرتک الأقربین

قال الطبری ما ملخصه:إنه لما نزل قوله تعالی: وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ (1)دعا علیا«علیه السلام»؛فأمره أن یصنع طعاما،و یدعو له بنی عبد المطلب لیکلمهم،و یبلغهم ما أمر به.

فصنع علی«علیه السلام»صاعا من طعام،و جعل علیه رجل شاة، و ملأ عسا من لبن،ثم دعاهم،و هم یومئذ أربعون رجلا،یزیدون رجلا، أو ینقصونه،فیهم أعمام النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أبو طالب،و حمزة و العباس،و أبو لهب؛فأکلوا.

قال علی«علیه السلام»:فأکل القوم،حتی ما لهم بشیء من حاجة،و ما أری إلا موضع أیدیهم،و أیم اللّه الذی نفس علی بیده،إن کان الرجل الواحد منهم لیأکل ما قدمت لجمیعهم.

ثم قال:إسق القوم؛فجئتهم بذلک العس؛فشربوا منه حتی رووا منه جمیعا،و أیم اللّه،إن کان الرجل الواحد منهم لیشرب مثله.

فلما أراد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یکلمهم بدره أبو لهب فقال:

ص :7


1- 1) الآیة 214 من سورة الشعراء.

لقدما سحرکم صاحبکم،فتفرق القوم،و لم یکلمهم الرسول«صلی اللّه علیه و آله».

فأمر«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»فی الیوم الثانی:أن یفعل کما فعل آنفا،و بعد أن أکلوا و شربوا قال لهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا بنی عبد المطلب،إنی و اللّه ما أعلم شابا فی العرب جاء قومه بأفضل مما قد جئتکم به،إنی قد جئتکم بخیر الدنیا و الآخرة.

و قد أمرنی اللّه تعالی أن أدعوکم إلیه؛فأیکم یؤازرنی علی هذا الأمر علی أن یکون أخی،و وصی،و خلیفتی فیکم؟!

قال:فأحجم القوم عنها جمیعا،و قال علی:أنا یا نبی اللّه أکون وزیرک علیه،فأخذ برقبتی.

ثم قال:إن هذا أخی،و وصی،و خلیفتی فیکم؛فاسمعوا له و أطیعوا.

قال:فقام القوم یضحکون،و یقولون لأبی طالب:قد أمرک أن تسمع لابنک و تطیع.

و فی بعض نصوص الروایة:أنه لما قام علی«علیه السلام»فأجاب، أجلسه النبی«صلی اللّه علیه و آله».

ثم أعاد الکلام،فأجابه علی،فأجلسه،ثم أعاد علیهم،فلم یجیبوا، و أجاب علی«علیه السلام»،فقال له«صلی اللّه علیه و آله»ذلک.

و حسب نص الإسکافی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:هذا أخی، و وصیی،و خلیفتی من بعدی.

ص :8

و أنهم قالوا لأبی طالب:أطع ابنک،فقد أمره علیک (1).

ص :9


1- 1) راجع هذه القضیة فی:تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 63 و مختصر تاریخ أبی الفداء (ط دار الفکر-بیروت)ج 2 ص 14 و شواهد التنزیل ج 1 ص 372 و 421 و (بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 542 و کنز العمال(الطبعة الثانیة)ج 15 ص 16 و 117 و 113 و 130 عن ابن إسحاق،و ابن جریر و صححه،و أحمد،و ابن أبی حاتم،و ابن مردویه،و أبی نعیم،و البیهقی معا فی الدلائل،و تاریخ ابن عساکر، و ترجمه الإمام علی(بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 87 و 88 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 244 عن الإسکافی،و حیاة محمد لهیکل(الطبعة الأولی) ص 286.و مسند أحمد ج 1 ص 159 و کفایة الطالب ص 205 عن الثعلبی، و منهاج السنة ج 4 ص 80 عن البغوی،و ابن أبی حاتم،و الواحدی،و الثعلبی، و ابن جریر،و فرائد السمطین(بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 86 و إثبات الوصیة للمسعودی ص 115 و 116 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 460 و 459. و الغدیر ج 2 ص 278-284 عن بعض من ذکرنا،و عن:أنباء نجباء الأبناء ص 46 و 47 و شرح الشفاء للخفاجی ج 3 ص 37.و راجع أیضا:تفسیر الخازن ص 390 و کتاب سلیم بن قیس،و خصائص النسائی ص 86 الحدیث 63، و بحار الأنوار ج 38 و الدر المنثور ج 5 ص 97 عن مصادر کنز العمال،لکنه حّرف فیه،و مجمع الزوائد ج 8 ص 302 عن عدد من الحفاظ و أسقط بعضه أیضا،و ینابیع المودة ص 105 و غایة المرام ص 320 و ابن بطریق فی العمدة، و تفسیر الثعالبی،و تفسیر الطبری ج 19 ص 75 و البدایة و النهایة ج 3 ص 40-
تعصب یؤدی لاختزال النص

و قد ذکر الطبری هذا الحدیث فی تاریخه علی النحو المتقدم..لکنه اختزل النص فی تفسیره جامع البیان:فإنه بعد أن ذکره حرفیا متنا و سندا غیّر فیه عبارة واحدة فقال:«فأیکم یؤازرنی علی هذا الأمر علی أن یکون أخی،و کذا..و کذا..».

إلی أن قال:«ثم قال:إن هذا أخی،و کذا و کذا».

فاستبدل کلمة:«و وصیی و خلیفتی فیکم»بکلمة:«و کذا..و کذا» (1).

کما أن ابن کثیر الذی ینقل عادة نصوص الطبری من تاریخه و عدل فی خصوص هذا المورد إلی تفسیر الطبری،و أخذ هذا النص منه،و اکتفی بکلمة کذا..و کذا..عن النص الحقیقی الصادر عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فراجع (2).

1)

-و تفسیر القرآن العظیم ج 3 ص 350 و 351 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 107 و التفسیر الصافی ج 4 ص 53 و العثمانیة للجاحظ ص 303 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 14 ص 427 و ج 30 ص 80.

ص :10


1- 1) جامع البیان ج 19 ص 75 و راجع:الغدیر ج 1 ص 206 و ج 2 ص 287 و المناشدة و الإحتجاج بحدیث الغدیر ص 88 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 4 ص 66 و 383 و ج 20 ص 122.
2- 2) تفسیر القرآن العظیم ج 3 ص 351 و البدایة و النهایة ج 3 ص 40 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 3 ص 53 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 459.
جری الخلف علی خطی السلف

و قد جری الخلف علی خطی السلف،و لکن بصورة أبشع و أشنع،فإن محمد حسین هیکل ذکر هذا الحدیث أیضا فی کتابه حیاة محمد(الطبعة الأولی)ص 104 وفق نص الطبری فی تاریخه.

لکنه فی الطبعة الثانیة لکتابه هذا نفسه،المطبوع سنة 1354 ه.ذکر هذا الحدیث عینه فی ص 139،إلا أنه حذف کلمة:«و خلیفتی فیکم» و اقتصر علی قوله:«و یکون أخی و وصیی».و ذلک لقاء خمس مئة جنیه مصری،أو لقاء شراء ألف نسخة من کتابه (1)کما قیل.

سند حدیث الإنذار

و قد جری ابن تیمیة علی عادته فی إنکار فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فزعم أن فی سند روایة الطبری أبا مریم الکوفی،و هو مجمع علی ترکه.و قال أحمد:لیس بثقة.و اتهمه ابن المدینی بوضع الحدیث (2).

و نقول:

إن هذا الکلام مردود:

ص :11


1- 1) راجع:فلسفة التوحید و الولایة للشیخ محمد جواد مغنیة ص 179 و 132 و سیرة المصطفی ص 131 و 130.
2- 2) منهاج السنة ج 4 ص 81 و 82 و أعیان الشیعة ج 1 ص 231 و 362 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 461.

ألف:بالنسبة لأبی مریم نقول:

أولا:إن من یراجع کتب الجرح و التعدیل عند أهل السنة یری أن أحدا من رجال الأسانید الذی یروی عنهم البخاری و مسلم،و غیرهما من أصحاب الصحاح و المسانید-لم یسلم من الجرح و القدح،باستثناء الشاذ النادر الذی قد لا یصل إلی واحد بالمئة..

فلو أخذنا بقاعدة ابن تیمیة،و هی ترک روایة کل من ورد فیه قدح لم تسلم لنا روایة واحدة من ذلک،سوی المتواترات.و هی قلیلة جدا،لا تؤسس لفقه،و لا لدین..فکیف إذا کنا نری ابن تیمیة یطعن حتی فی المتواترات نفسها..

ثانیا:بالنسبة لأبی مریم نقول:

قال ابن عدی:سمعت ابن عقدة یثنی علی أبی مریم و یطریه،و تجاوز الحد فی مدحه (1).

و قال عنه الذهبی:کان ذا اعتناء بالعلم و بالرجال (2).

ثالثا:قد صرحوا بسبب تضعیفهم لأبی مریم،و هو کونه شیعیا.و هی تهمة لا تضر،فقد روی أصحاب الصحاح و لا سیما البخاری و مسلم عن عشرات الشیعة،و قد أورد فی المراجعات قائمة طویلة بأسماء عدد منهم،

ص :12


1- 1) لسان المیزان ج 4 ص 42 و 43 و الغدیر ج 2 ص 280 و الغارات للثقفی ج 2 ص 673 و الکامل لابن عدی ج 5 ص 327 و تعجیل المنفعة ص 263
2- 2) میزان الإعتدال ج 2 ص 631 و 640 و لسان المیزان ج 4 ص 42.

فراجع (1).

رابعا:قد صحح حدیث إنذار العشیرة المتقی الهندی (2)،و الإسکافی المعتزلی (3)،و الخفاجی فی شرح الشفاء (4).

و رواه أحمد بسند جمیع رجاله من رجال الصحاح بلا کلام،و هم:

شریک،و الأعمش،و المنهال،و عباد،و علی«علیه السلام» (5).

خامسا:لو سلمنا أن ثمة جرحا فی بعض رجال سند بعینه فنقول:

إن طرق هذا الحدیث مستفیضة،یقوی بعضها بعضا..

ب:بالنسبة للطعن فی روایة ابن أبی حاتم باشتمال سندها علی عبد اللّه بن عبد القدوس،الذی ضعفه الدار قطنی (6).

ص :13


1- 1) راجع:المراجعات(ط سنة 1426 ه)من ص 137 حتی ص 233.
2- 2) کنز العمال(ط الهند)ج 15 ص 113.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 244 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام» للشیروانی ص 107 و العثمانیة للجاحظ ص 303 و نظرة فی کتاب البدایة و النهایة ص 70.
4- 4) راجع:الغدیر ج 2 ص 280.
5- 5) مسند أحمد ج 1 ص 111 و تفسیر القرآن العظیم ج 3 ص 363 و راجع:الغدیر ج 2 ص 280.
6- 6) میزان الإعتدال ج 2 ص 457 و تهذیب التهذیب ج 5 ص 265.

و قال النسائی:لیس بثقة (1).

و قال ابن معین:لیس بشیء،رافضی خبیث (2).

نقول:

قال الشیخ المظفر«رحمه اللّه»:«تضعیفهم معارض بما فی تقریب ابن حجر:بأنه صدوق.

و فی تهذیب التهذیب:قال محمد بن عیسی،ثقة.

و ذکره ابن حبان فی الثقات.

و قال البخاری:هو فی الأصل صدوق،إلا أنه یروی عن أقوام ضعاف،مع أنه أیضا من رجال سنن الترمذی..

و مدح هؤلاء مقدم،لعدم العبرة فی قدح أحد المتخالفین فی الدین فی

ص :14


1- 1) کتاب الضعفاء و المتروکین ص 199 و میزان الإعتدال ج 2 ص 457.و راجع: خلاصة تذهیب تهذیب الکمال ص 205 و تهذیب الکمال ج 15 ص 244 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 12 ص 219 و تهذیب التهذیب ج 15 ص 265.
2- 2) الکامل ج 4 ص 197 و میزان الإعتدال ج 2 ص 457 و راجع:مجمع الزوائد ج 1 ص 120 و ج 2 ص 161 و خلاصة تذهیب تهذیب الکمال ص 205 و تهذیب الکمال ج 15 ص 243 و ضعفاء العقیلی ج 2 ص 279 و الجرح و التعدیل للرازی ج 5 ص 104 و الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب الستة ج 1 ص 570 و تهذیب التهذیب ج 5 ص 265 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 12 ص 218 و ج 13 ص 257.

الآخر،و یقبل مدحه فیه.و هم قذفوه بذلک،لأنهم رموه بالتشیع،و لا نعرفه من رجالهم.

و لکن قد ذکر ابن عدی:أن عامة ما یرویه فی فضائل أهل البیت (1)، و لعل هذا هو سر تهمتهم له» (2).

بنو عبد المطلب أقل من أربعین

و ادعی ابن تیمیة:أن بنی عبد المطلب لم یکونوا آنئذ أربعین رجلا،کما نصت علیه الروایة،و هذا دلیل آخر علی سقوطها عن الإعتبار (3).

و نقول:

أولا:إذا کان لعبد المطلب عشرة أولاد،فإن لأولاده أولادا،فلماذا لا یکون أولادهم ثلاثین رجلا أیضا،فقد کان لأبی طالب وحده أربعة،و لعل لغیره منهم أکثر من أربعة..لا سیما و أن اصغر أولاد عبد المطلب هو أبو النبی «صلی اللّه علیه و آله»،الذی لو کان حیا آنئذ لکان عمره اکثر من ستین عاما، لأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه کان عمره آنئذ ثلاثا و أربعین سنة..

ص :15


1- 1) راجع:میزان الإعتدال ج 2 ص 457 و تهذیب الکمال ج 15 ص 244 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 12 ص 219 و تهذیب التهذیب ج 5 ص 265.
2- 2) دلائل الصدق ج 2 ص 234. و راجع:میزان الإعتدال ج 2 ص 457 و تهذیب الکمال ج 15 ص 244 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 12 ص 219 و تهذیب التهذیب ج 5 ص 265.
3- 3) منهاج السنة ج 4 ص 81-84.

ثانیا:إن الظاهر هو:أن کلمة«عبد»زیادة من الرواة،أو أن فی الروایة حذفا،فقد صرحت بعض النصوص:بأنه«صلی اللّه علیه و آله»دعا بنی عبد المطلب،و نفرا من بنی المطلب (1)،کما أنه ثمة عددا آخر من الروایات یقول:بأنه دعا بنی هاشم (2).

یأکل الجذعة و یشرب الفرق

و من الأمور التی توقف عندها ابن تیمیة قول الروایة عن أولئک

ص :16


1- 1) الکامل فی التاریخ(ط دار صادر)ج 2 ص 61.
2- 2) راجع:السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 459 عن ابن أبی حاتم،و کذا فی البدایة و النهایة ج 3 ص 40 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 3 ص 53 و مجمع الزوائد ج 7 ص 85 و ج 8 ص 302 و فتح الباری ج 8 ص 385 و تحفة الأحوذی ج 6 ص 493 و شرح معانی الآثار ج 3 ص 284 و ج 4 ص 387 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 8 ص 225. و راجع:تفسیر القرآن للصنعانی ج 3 ص 77 و جامع البیان ج 19 ص 150 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 9 ص 2826 و الدر المنثور ج 5 ص 96 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 47 و روضة الواعظین ص 52 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 377 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 305 و حلیة الأبرار ج 1 ص 70 و بحار الأنوار ج 18 ص 181 و ج 35 ص 144 و ج 38 ص 221 و تفسیر القمی ج 2 ص 124 و نور الثقلین ج 4 ص 66 و تفسیر المیزان ج 15 ص 334.

المجتمعین:إن الرجل منهم لیأکل الجذعة،و یشرب الفرق (1)من اللبن.

و قال:إنه کذب،إذ لیس فی بنی هاشم من یعرف بأنه یأکل جذعا، و یشرب فرقا (2).

و نقول:

قال بعض العلماء فی جوابه:

أولا:إن عدم معروفیتهم بالأکل لا تدل علی کونهم کذلک،فلعلهم کذلک فی الواقع.

ثانیا:لو سلم،فإنه یلزم منه مبالغة الراوی فی إظهار معجزة النبی «صلی اللّه علیه و آله»فی إطعامهم رجل الشاة،و عسّ اللبن الواحد (3).

ثالثا:إن القضایا التاریخیة إنما تثبت بمثل هذا النقل،فلیکن وصف علی«علیه السلام»لهم بذلک من الدلائل علی أنهم کانوا کذلک.فإن هناک الکثیر من الأمور المبثوثة فی النصوص،لم یتنبه المؤلفون و المصنفون لدلالتها التاریخیة إلا فی وقت متأخر،و قد یکون الکثیر منها لا یزال علی إبهامه و غموضه إلی یومنا هذا..

ص :17


1- 1) الفرق:إناء یکتال به.
2- 2) منهاج السنة ج 4 ص 81-84.
3- 3) دلائل الصدق ج 2 ص 235.
إجابة علی علیه السّلام لا تجعله ولیا

و ذکر ابن تیمیة أیضا:أن مجرد الإجابة للمعاونة،لا یوجب أن یکون المجیب وصیا و لا خلیفة بعده«صلی اللّه علیه و آله»،فإن جمیع المؤمنین اجابوا إلی الإسلام،و أعانوا،و بذلوا أنفسهم و أموالهم فی سبیله.

کما أنه لو أجابه الأربعون،أو جماعة منهم،فهل یمکن أن یکون الکل خلیفة له؟! (1).

و نجیب:

أولا:قال الشیخ المظفر:«إن قوله-أی قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»- هذا لیس علة تامة للخلافة،و لم یدّع ذلک النبی«صلی اللّه علیه و آله»،لیشمل حتی من لم یکن من عشیرته.بل أمره اللّه بإنذار عشیرته،لأنهم أولی بالدفع عنه و نصره،فلم یجعل هذه المنزلة إلا لهم،و لیعلم من أول الأمر أن هذه المنزلة لعلی«علیه السلام»،لأن اللّه و رسوله یعلمان:أنه لا یجیب النبی«صلی اللّه علیه و آله»و لا یؤازره غیر علی«علیه السلام».

فکان ذلک من باب تثبیت إمامته بإقامة الحجة علیهم.و مع فرض تعدد المجیبین یعین الرسول الأحق بها منهم» (2).

و یوضح هذا الأمر،ما ورد من أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:«إن اللّه لم یبعث رسولا إلا جعل له أخا،و وزیرا،و وصیا،و وارثا من أهله.و قد

ص :18


1- 1) منهاج السنة ج 4 ص 81-83.
2- 2) دلائل الصدق ج 2 ص 236.

جعل لی وزیرا کما جعل للأنبیاء من قبلی».

إلی أن قال:«و قد-و اللّه-أنبأنی به،و سماه لی.و لکن أمرنی أن أدعوکم، و أنصح لکم،و أعرض علیکم،لئلا تکون لکم الحجة فیما بعد..» (1).

فقد دل هذا النص:علی أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یعرف أنهم سوف لا یجیبونه،باستثناء علی«علیه السلام».

ثانیا:إن ظاهر قوله«صلی اللّه علیه و آله»:أیکم یؤازرنی الخ..أن الخطاب کان لواحد منهم علی سبیل البدل،فالذی یجیب منهم أولا یکون هو الوصی و الولی.و تقارن إجابة اثنین أو أکثر بعید الحصول..

و لو أجابه أکثر من واحد..فإنه سوف یکل أمر التعیین إلی ما بعد ظهور المؤازرة،فمن کانت مؤازرته أتم و أعظم،و أوفق بمقاصد الشریعة، و ظهر أنه الأقوی و الألیق بالمقام،فإنه سیختاره دون غیره..

ثالثا:لیس المطلوب هو المؤازرة له فی الجملة لیقال:إن سائر المسلمین قد آزروه فی الجملة.بل المراد المؤازرة التامة فی کل موطن و موقف،مثل النوم علی فراشه«صلی اللّه علیه و آله»لیلة الهجرة،و قلع باب خیبر،و قتل صنادید العرب،و ما إلی ذلک..و لم یحصل ذلک إلا من أمیر المؤمنین«علیه السلام».

ص :19


1- 1) بحار الأنوار ج 18 ص 215 و 216 و سعد السعود ص 106.
أین حمزة و جعفر؟!

و ذکر ابن تیمیة أیضا:أن حمزة و جعفر،و عبیدة بن الحارث قد اجابوا إلی ما أجاب إلیه علی«علیه السلام».بل لقد أسلم حمزة قبل أن یصیر المؤمنون أربعین رجلا (1).فحصلت المؤازرة منهم،فلماذا لم یستحقوا مقام الخلافة بعدها..

و نجیب:

ألف:بالنسبة لحمزة«رضوان اللّه تعالی علیه»،نقول:

أولا:لا دلیل أن حمزة قد أسلم قبل حدیث إنذار العشیرة الأقربین..

بل إن صریح حدیث إسلامه:أنه أعلنه بعد اشتداد الأمر بین النبی«صلی اللّه علیه و آله»و بین قریش،لأجل سب أبی جهل للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،و ذلک إنما کان بعد إنذار العشیرة.و إن ادّعوا أنه أسلم فی السنة الثانیة من البعثة (2).

فلعل المقصود:هو السنة الثانیة بعد ما یسمونه الإعلان بالدعوة،أی بعد خروجه«صلی اللّه علیه و آله»من دار الأرقم.

ص :20


1- 1) منهاج السنة ج 4 ص 82 و 83.
2- 2) الإصابة ج 2 ص 105 و أسد الغابة ج 1 ص 354 و(ط دار الکتاب العربی)ج 2 ص 42 و الوافی بالوفیات ج 13 ص 104 و ذخائر العقبی ص 174 و شرح مسند أبی حنیفة ص 184 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 90 و تنقیح المقال ج 24 ص 233 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 41 و الدرجات الرفیعة ص 64.

ثانیا:إن وجود حمزة فی حدیث إنذار العشیرة مسلما،لا یضر،إذ هو کأبی طالب«علیه السلام»،إذ من القریب جدا أن یکون قد اعتبر نفسه غیر مقصود بخطاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فإنه یری أن بقاءه حیا إلی ما بعد وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»أبعد احتمالا،لأنه کما یظهر لنا کان أکبر من النبی«صلی اللّه علیه و آله»بحوالی عشرین سنة،بدلیل:أنه کان أکبر من عبد اللّه والد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،الذی کان أصغر أولاد عبد المطلب.

بل قد یکون حمزة لا یری فی نفسه القدرة علی المؤازرة التامة،من جهات باطنیة ترتبط بإدراکه حجم التحدیات،و عظمة المسؤولیات و بغیر ذلک من أمور قد یرجع بعضها إلی ما یراه من تقدم علی«علیه السلام»فیها علیه..

ب:بالنسبة لأبی طالب نقول:

أولا:إنه کان شیخا هرما،لا یکاد یحتمل البقاء إلی ما بعد وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ثانیا:إن المطلوب هو:أن یبقی إسلام أبی طالب غیر ظاهر إلی هذا الحد..

ثالثا:إن احتمال أن یتمکن من مؤازرة النبی«صلی اللّه علیه و آله» بمستوی مؤازرة غیره و فی جمیع المجالات،حتی فی مجالات الجهاد و التضحیة و فی سائر الشؤون غیر ظاهر،بل هو کان یری نفسه عاجزا عن ذلک بسبب ضعف قواه و تقدمه فی السن،و لعله یتقدم ولده علی«علیه

ص :21

السلام»فی مزایا أخری..

ج:بالنسبة لعبیدة بن الحارث بن المطلب،نقول:

فأولا:هو أسن من النبی«صلی اللّه علیه و آله»بعشر سنین (1).

ثانیا:لا ندری إن کان عبیدة قد أسلم قبل حدیث إنذار العشیرة أو تأخر عنه،لأنهم یقولون:إنه أسلم قبل دخول النبی«صلی اللّه علیه و آله» دار الأرقم (2).و إنما کان ذلک فی آخر السنة الثالثة من البعثة.فیکون أصل حضوره-مسلما-فی قضیة إنذار العشیرة غیر معلوم..

ص :22


1- 1) أسد الغابة ج 3 ص 356 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 256 و قاموس الرجال(ط طهران سنة 1384 ه)ج 6 ص 233 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 2 ص 444 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1020 و تنقیح المقال(ط حجریة)ج 2 ص 242 و عمدة القاری ج 17 ص 87 و 124 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 5 ص 199 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 50 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 401 و إمتاع الأسماع ج 6 ص 169.
2- 2) قاموس الرجال(ط طهران سنة 1384 ه)ج 6 ص 233 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 2 ص 444 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1020 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 51 و 393 و تاریخ مدینة دمشق ج 25 ص 444 و أسد الغابة ج 3 ص 356 و تهذیب الکمال ج 14 ص 55 و تنقیح المقال(ط حجریة)ج 2 ص 242 و عمدة القاری ج 17 ص 87 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 7 و الإصابة ج 3 ص 475 و الأعلام للزرکلی ج 4 ص 198 و إمتاع الأسماع ج 6 ص 169.

د:بالنسبة لجعفر بن أبی طالب..نقول:

إن الأمر أیضا کذلک،فقد أسلم بعد أخیه علی«علیه السلام»،و ذلک حین أمره أبوه بأن یصل جناح ابن عمه فی الصلاة،إضافة إلی خدیجة و علی «علیهما السلام» (1).و لم یعلم تاریخ حصول ذلک،فلعله تأخر إلی ما بعد

ص :23


1- 1) قاموس الرجال(ط طهران سنة 1384 ه)ج 2 ص 367 و 369 و الأوائل للعسکری ص 75 و أسد الغابة ج 1 ص 287 و أسنی المطالب ص 10 و 17 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 269 و(ط دار المعرفة)ج 1 ص 434 و 436 و الإصابة ج 4 ص 116 و کنز الفوائد للکراجکی ج 1 ص 181 و(ط مکتبة المصطفوی- قم)ص 124 و شرح الأخبار للقاضی النعمان ج 3 ص 549 و روضة الواعظین ج 1 ص 140 و(منشورات الشریف الرضی-قم)ص 86 و 139 و 140 و الأمالی للصدوق ص 597 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 8 ص 288 و(ط دار الإسلامیة)ج 5 ص 373 و مستدرک الوسائل ج 6 ص 455 و الفصول المختارة ص 171 و 283 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 301 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 493 و حلیة الأبرار ج 1 ص 69 و بحار الأنوار ج 10 ص 380 و ج 18 ص 53 و 179 و ج 22 ص 272 و ج 35 ص 60 و 80 و 120 و 121 و 174 و ج 85 ص 3 و جامع أحادیث الشیعة ج 6 ص 406 و 463 و الغدیر ج 7 ص 356 و 357 و 394 و 396 و 397 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 325 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 272 و تفسیر القمی ج 1 ص 378 و نور الثقلین ج 3 ص 32 و شواهد التنزیل ج 2 ص 333 و البحر-

حدیث إنذار العشیرة و قبیل إسلام أبی ذر،الذی کان رابعا أو خامسا فی الإسلام..و أبو ذر إنما أسلم بعد اشتداد الأمر بین النبی«صلی اللّه علیه و آله»و بین المشرکین حسبما تقدم..

و لا شیء یثبت لنا:أن إسلام الناس قد تواصل بعد علی و خدیجة «علیهما السلام»،فلعله توقف لسنوات،ثلاث أو أکثر،ثم أسلم جعفر بأمر أبیه،ثم أسلم أبو ذر..

و یؤید ذلک ما تقدم:من أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»مکث ما شاء اللّه یصلی مع علی«علیه السلام»قبل أن یعثر علیهما أبو طالب.

و یؤیده أیضا:أن تقدم إسلام علی و خدیجه«علیهما السلام»کان من البدیهیات لدی الکبیر و الصغیر..فلو لا أنه قد مر علیهما وقت تأکد فیه للناس انحصار الإسلام بهما،لم یصل الأمر فی تقدم إسلامهما إلی هذه البداهة و الوضوح..

و لعل تأخر إسلام جعفر هذه المدة هو الذی أفسح المجال للدعاوی

1)

-المحیط ج 8 ص 489 و تفسیر الآلوسی ج 30 ص 183 و الدرجات الرفیعة ص 69 و العثمانیة للجاحظ ص 315 و إعلام الوری ج 1 ص 103 و قصص الأنبیاء للراوندی ص 316 و الدر النظیم ص 134 و کشف الغمة ج 1 ص 87 و نهج الإیمان ص 376 و الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب ص 248 و 250 و إیمان أبی طالب للأمینی ص 36 و 37 و 88 و 90 و 92 و 93 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 555.

ص :24

الباطلة التی تقول:إنه أسلم بعد خمسة و عشرین،أو واحد و ثلاثین رجلا (1).

خلیفتی فی أهلی

قد ذکرت بعض روایات إنذار العشیرة:أنه«صلی اللّه علیه و آله»، قال:أخی و وصیی،و خلیفتی فی أهلی..

و فی بعضها قال:و خلیفتی فیکم.

و فی بعضها قال:و خلیفتی من بعدی.

و یجب ألا نستوحش من اختلاف التعابیر المنقولة،فإنها تشیر إلی أن ثمة من یرغب فی التخفیف من وقع الحدث،و تلافی قسط کبیر من الإحراج بسببه.

و لکن التأمل فی هذه النصوص یعطی أن هذا التصرف فیها لیس له تأثیر فی تحقیق الغرض الذی توخّوه منها..لأنه«صلی اللّه علیه و آله»،قد ذکر وصفین هما الوصایة و الخلافة..مما یعنی أن المقصود بالخلافة معنی

ص :25


1- 1) الإصابة ج 1 ص 237 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 1 ص 592 و راجع:قاموس الرجال(ط طهران سنة 1384 ه)ج 2 ص 367 و 369 و أسد الغابة ج 1 ص 287 و أعیان الشیعة ج 4 ص 119.و راجع:مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 65 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 2 ص 131 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 216.

آخر غیر معنی الوصایة..و أن موارد إعمال الخلافة و تأثیرها العملی یختلف عن مورد الوصایة..

فإن کان المقصود بالخلافة فی الأهل هو التکلیف برعایتهم و حفظهم، و الإهتمام بشأنهم فنقول:

إذا رجعنا إلی الواقع الموضوعی،نجد أنه حین إنذار العشیرة لم یکن للنبی أولاد..أما حین موته،فقد خلف بنتا و زوجات..

فان کان«صلی اللّه علیه و آله»قد تحدث عن یوم وفاته،لتوقعه ولادة الأولاد له،أو لعلمه بواسطة الوحی بولادة فاطمة«علیها السلام»و قد قصدها بالفعل هی و زوجاته..فإننا نقول:

قد کان لفاطمة حین وفاة أبیها زوج یقوم بشؤونها،و یهتم بأمرها..أما الزوجات فلا یحتجن إلی وصی و لا إلی ولی یلی أمرهن..

و لم تکن مثل هذه الولایة علی الزوجة و البنت محط نظر النبی«صلی اللّه علیه و آله»،قبل عشرین سنة من وفاته..و لم یکن حفظ البنت و حفظ الزوجات یحتاج إلی جمع العشیرة کلها للنظر فی ذلک..

کما أنه لم یجر تقلید بین الناس بتنصیب ولی أو جعل وصی علی البنت الکبیرة الرشیدة المتزوجة،و کذلک الحال بالنسبة للزوجات الکبیرات الراشدات،اللواتی لهن أهل،و عشائر..

و من جهة أخری:لا ربط بین المعاونة علی الدین و المؤازرة علیه،و بین المکافأة بجعل ذلک الشخص المعین مسؤولا عن رعایة البنت و الزوجة لذلک النبی..فإن هذا لا یعد مکافأة لذاک..

ص :26

علی أن منصب الوصی یکفی فی حفظ و رعایة الأهل،فلا حاجة إلی منصب الولایة..

فذلک کله یدلنا علی أن المقصود بالولایة فی الأهل معنی الأمارة و السلطة علیهم،کما أن المقصود بالأهل لیس البنت و الزوجة و حسب،إذ أن حاجتهن للإمارة و السلطنة لا تصل إلی حد عقد اجتماع للعشیرة الأقربین قبل عشرین سنة من الوفاة..ثم مقایضة المعاونة علی الدین التی تحتاج إلی بذل أنفس و أموال،و التعرض لأعظم البلایا و الرزایا-مقایضتها -بالسلطنة علی البنت و الزوجة!!فإنها مقایضة مضحکة،و من موجبات الإستخفاف بمن یطلبها..

کما أن ذلک لا یمکن أن یبرر نزول آیة إنذار العشیرة الأقربین،فإن هذا لا ربط له بالأنذار.إذ لا معنی لأن یأمره اللّه بإنذار العشیرة،ثم یکون المطلوب الحقیقی هو جعل الراعی لشؤون البنت و الزوجة..

و النتیجة هی:أنه لا بد أن یکون المقصود بالأهل هو العشیرة کلها..

و یؤکد ذلک روایة:«خلیفتی فیکم».

و نحن نعلم:أن الإجماع قائم علی أنه لا یجوز أن یوجد خلیفتان خاص و عام،بل إن خلافته الخاصة تقتضی خلافته المطلقة..فیدلنا ذلک علی أنه «صلی اللّه علیه و آله»قد أراد جعل الخلیفة للناس کلهم من بعده..

و یکون قوله:«فیکم»خطابا عاما،أی فیکم أیها المسلمون،أو أیها الناس..و هذا هو معنی عبارة«خلیفتی من بعدی»أی خلیفتی العام علیکم من بعدی أیها الناس..

ص :27

و یبقی أن نشیر إلی عدم صحة القول بأن المقصود بالخلیفة هو القائم بشؤونهم الدنیویة،فإن علیا«علیه السلام»لم یکن مسؤولا عن الشؤون الدنیویة لأی من الهاشمیین..

کما أنه لا یصح القول بأن المقصود هو الحسنان«علیهما السلام»..لأن الحسنین لم یکونا قد ولدا بعد،و کذلک أمهما.و قد قلنا:إن الحسنین لهما أب یقوم بشؤونهما،و یلی أمرهما..

العشیرة أولا

إن دعوة العشیرة الأقربین هو الأسلوب الأمثل لنشر الدعوة،و هو المسار الطبیعی لها فی محیطها،ما دام أن دعوة الأقربین هی المتوافقة مع سنة الوفاء،التی تحقق الثبات و القوة،و الطمأنینة و الثقة فی أکثر من اتجاه.

و هی علی الأقل تمنحه الفرصة لاکتشاف مواضع القوة و الضعف فی المدامیک الداخلیة التأسیسیة،و رصد مواضع القوة و الصلابة فیها.

ثم هی تعطیه المزید من الوضوح فی نشأة نسیج العلاقات الطبیعیة، و الإرتباطات المختلفة،فیقدر حرکته و مواقفه،و اقدامه و احجامه علی أساس ذلک..

یضاف إلی ذلک:أن ذلک یظهر للناس کل الناس بالقول و الفعل:أنه «صلی اللّه علیه و آله»یرید هذا الخیر لأهله،و لعشیرته الأقربین،و أنه لا یتنازل عن أدنی شیء من ذلک حتی لأقرب الناس إلیه،بل هو-لو کان الأمر علی خلاف ذلک-سیتخذ منهم نفس الموقف الذی یتخذه من أی فریق آخر من الناس،و هذا یحتم علی الناس کلهم أن یقتنعوا بأنه«صلی اللّه

ص :28

علیه و آله»منسجم مع نفسه،و ملتزم مع ما جاء به.و یرید لأحب الناس إلیه أن یکونوا فی طلیعة المؤمنین باللّه،و علی رأس الدعاة إلیه و المضحین بکل غال و نفیس فی سبیل اللّه تعالی،و فی سبیل هذا الدین..

و هذا ما تنبه له نصاری نجران،حین أخرج«صلی اللّه علیه و آله»،علیا و الزهراء و الإمامین الحسن و الحسین«علیهم السلام»لمباهلتهم.

و من جهة أخری،فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،کان یعیش فی مجتمع یقیم علاقاته علی أساس عشائری قبلی..فحین یرید أن یقدم علی مواقف أساسیة و مصیریة..و حین لا یکون هو نفسه یرضی بالاعتماد علی القبیلة کعنصر فعال فی حمایة مواقفه،و تحقیق أهدافه؛فإن من اللازم:أن یتخذ من ذوی قرباه موقفا صریحا،و یضعهم فی الصورة الواضحة؛و أن یهیئ لهم الفرصة لیحددوا مسؤولیاتهم،بحریة،و صراحة،و صدق،بعیدا عن أی ضغط و ابتزاز،و لو کان هذا الضغط من قبیل العرف القبلی فیما بینهم؛لأنه عرف مرفوض إسلامیا.

و هنا تبرز واقعیة الإسلام فی تعامله مع الأمور،و فی معالجته للقضایا، فإنه لا یرضی أن یستغل جهل الناس و بساطتهم،و حتی أعرافهم-الخاطئة- التی ارتضوها لأنفسهم فی تحقیق أهدافه.

و ذلک،لأن الإسلام یعتبر الوسیلة جزءا من الهدف،فلا بد أن تنسجم و تتلاءم معه،کما لا بد أن تنال من الطهر و القداسة بالمقدار الذی یناله الهدف نفسه.

وفقنا اللّه للسیر علی هدی الإسلام،و الالتزام بتعالیمه؛إنه خیر

ص :29

مأمول،و أکرم مسؤول.

و علی کل حال،فقد خرج«صلی اللّه علیه و آله»من ذلک الإجتماع بوعد أکید من شیخ الأبطح،أبی طالب«علیه السلام»بالنصر و العون؛فإنه لما رأی موقف أبی لهب اللاإنسانی،و اللامعقول،قال له:

«یا عورة،و اللّه لننصرنه،ثم لنعیننه!!

یا ابن أخی،إذا أردت أن تدعو إلی ربک فأعلمنا،حتی نخرج معک بالسلاح» (1).

علی علیه السّلام فی یوم الإنذار

و نجد فی یوم الإنذار:أن اختیار النبی«صلی اللّه علیه و آله»یقع علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،لیکون المضیف لجماعة یناهز عددها الأربعین رجلا،فیأمره بأن یصنع طعاما،و یدعوهم إلیه.

و الظاهر:أن هذا الإجتماع قد حصل فی البیت المخصص لسکنی علی «علیه السلام»نفسه،و هو الذی استضاف به أبا ذر،و یظهر أنه اختص بهذا البیت،لیکون مقره الخاص به الذی لا یحرج خدیجة فی داخل بیت الزوجیة..و إن کان بالقرب منه..و فی کنف رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» باستمرار..

و علی کل حال،فإن هذا الإجتماع إذ لو کان عند رسول اللّه«صلوات اللّه علیه و آله»فی بیته فقد کان بإمکانه«صلی اللّه علیه و آله»أن یطلب من

ص :30


1- 1) تاریخ الیعقوبی(ط دار صادر)ج 2 ص 27 و 28.

خدیجة أن تصنع هی الطعام لهم،هذا،مع وجود آخرین،أکثر وجاهة و معروفیة من علی«علیه السلام».

کما أنه کان یمکنه أن یدعوهم إلی بیت أبی طالب،و جعفر،الذی کان یکبر علیا بعشر سنین..بالإضافة إلی حمزة،و عبیدة بن الحارث،و غیرهما ممن یمکن أن یستفید من نفوذه و شخصیته فی التأثیر علی الحاضرین.

و لکنه«صلی اللّه علیه و آله»اختار علیا«علیه السلام»بالذات لیتفادی أی إحراج یبعد القضیة عن مجالها الطبیعی،لأنه یرید منهم قرارا یرتکز علی القناعة الفکریة و الوجدانیة بالدرجة الأولی.

و علی«علیه السلام»و إن کان حینئذ صغیر السن،إلا أنه کان فی الواقع کبیرا فی عقله،و فی فضائله و ملکاته،کبیرا فی روحه و نفسه،و فی آماله و أهدافه،و لا أدل علی ذلک من کونه هو المجیب للرسول،دون کل من حضر،مظهرا استعداده لمؤازرته و معاونته علی هذا الأمر.

و قد رآه النبی«صلی اللّه علیه و آله»منذئذ،بل منذ ولد«علیه السلام»، کما تقدم.أهلا لأن یکون أخاه،و وصیه،و خلیفته من بعده،و هی الدرجة التی قصرت همم الرجال عن أن تنالها،بل و حتی عن أن یدخل فی وهم أی منهم:أن یصل و لو فی یوم ما إلیها،و یحصل علیها.

و لکن علیا«علیه السلام»قد اختاره اللّه سبحانه و تعالی وصیا و ولیا، فکان مرعیا برعایة تعالی،محفوظا بحفظه.و کان منذ نعومة أظفاره السباق إلی الفضائل و الکمالات دون کل أحد؛و قد اختاره الرسول«صلی اللّه علیه و آله»لیعیش فی کنفه،و کان«صلی اللّه علیه و آله»کفیله و مربیه،و کان یبرد

ص :31

له الطعام،و یشمه عرفه،و کان هو یتبع الرسول اتباع الفصیل أثر أمه، و کان کأنه ولده. ..ذٰلِکَ فَضْلُ اللّٰهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ.

سؤال یحتاج إلی جواب

و قد یسأل أحدهم:عن أن حدیث إنذار العشیرة قد یعد إجحافا بحق الآخرین من غیر العشیرة،و من غیر الأقربین.الذین یطلب حضورهم.

و نجیب:

أولا:إن اللّه تعالی قد أخبر نبیه بأن وصیه من أهله،فأراد أن یعلمهم بهذا الأمر تمهیدا لإعلام سائر الناس به.

ثانیا:إن النبوة و الإمامة منصبان إلهیان،أی أن اللّه هو الذی یختار لهما من هو أهل لهما..و لا یرجع الأمر إلی البشر.و إذا کان الأقربون هم الذین یفترض أن یکونوا صفوة الناس،و خیر الناس،فإن عرض الأمر علیهم، و ظهور تقصیرهم عن هذا الأمر یکفی لإظهار حقیقة سائر الناس..

سؤال آخر و جوابه

و قد یسأل سائل آخر؛فیقول:کیف یمکن أن یقول النبی«صلی اللّه علیه و آله»لبنی عامر بن صعصعة،و لعامر بن الطفیل:الأمر للّه یضعه حیث یشاء،و الحال أن الأمر محسوم فی هذه القضیة من حین ما أنذر عشیرته الأقربین؟!

و جوابه واضح:فإن هذه الإجابة منسجمة کل الإنسجام مع حدیث إنذار العشیرة،لأن الأمر للّه یضعه حیث یشاء فی کل زمان..

ص :32

ماذا قال النبی صلّی اللّه علیه و آله یوم الإنذار؟!

و قد جاء فی بعض النصوص:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لهم فی تلک المناسبة:

«یا بنی عبد المطلب،إنی لکم نذیر من اللّه جل و عز،إنی أتیتکم بما لم یأت به أحد من العرب،فإن تطیعونی ترشدوا،و تفلحوا،و تنجحوا..

إن هذه مائدة أمرنی اللّه بها؛فصنعتها لکم،کما صنع عیسی بن مریم «علیه السلام»لقومه؛فمن کفر بعد ذلک منکم،فإن اللّه یعذبه عذابا شدیدا،لا یعذبه أحدا من العالمین..

و اتقوا اللّه،و اسمعوا ما أقول لکم،و اعلموا یا بنی عبد المطلب:أن اللّه لم یبعث رسولا إلا جعل له أخا،و وزیرا،و وصیا،و وارثا من أهله.

و قد جعل لی وزیرا کما جعل للأنبیاء من قبلی،و إن اللّه قد أرسلنی إلی الناس کافة،و أنزل علی: وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ (1)،و رهطک المخلصین (2)،و قد-و اللّه-أنبأنی به،و سماه لی.

و لکن أدعوکم،و أنصح لکم،و أعرض علیکم؛لئلا یکون لکم الحجة فیما بعد،و أنتم عشیرتی و خالص رهطی،فأیکم یسبق إلیها علی أن یؤاخینی فی اللّه،و یؤازرنی»؟!.

ص :33


1- 1) الآیة 214 من سورة الشعراء.
2- 2) هذا توضیح منه«صلی اللّه علیه و آله»و تفسیر للمراد من الآیة.

إلی آخر کلامه«صلی اللّه علیه و آله»،الذی ینسجم مع النص الذی ذکرناه فی أوائل هذا الفصل فراجعه (1).

و هذا النص هو الأوفق و الأنسب لموقف کهذا،و هو ینسجم تماما مع أمر الآیة بالإنذار،فإن الإنذار أولا هو الخطوة الطبیعیة لأیة دعوة،إذ لا بد من الخروج من المواقع الخطرة أولا،ثم یأتی التبشیر الذی یکون العمل هو المعیار فیه،حیث تعطی الجوائز،و تنال الدرجات علی اساسه،و من خلاله..

و لا بد من لفت النظر هنا إلی أن قوله:«و رهطک منهم المخلصین»..

لیس من الآیة المبارکة،بل هی زیادة نبویة توضیحیة.

من أهلی

تقدم قوله«صلی اللّه علیه و آله»:إن اللّه لم یبعث رسولا حتی جعل له وزیرا من أهله،تماما کما قال موسی«علیه السلام»: وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی (2).

و هذا التعبیر قد یکون هو الأساس فی قولهم:إنه«صلی اللّه علیه و آله» قال:«إن هذا أخی و وصیی و خلیفتی فی أهلی»..

فالظاهر:أن الصحیح هو أنه قال:خلیفتی من أهلی،ثم صحفت أو

ص :34


1- 1) بحار الأنوار ج 18 ص 215 و 216 عن سعد السعود لابن طاووس ص 106.
2- 2) الآیة 34 من سورة طه.

غیرت کلمة«من»فصارت«فی»لحاجة فی النفس قضیت.

التبشیر و الإنذار

و یقول العلامة المرحوم الشیخ مرتضی المطهری:إن من یرید إقناع إنسان ما بعمل ما،فله طریقان:

أحدهما:التبشیر،بمعنی تشویقه إلی أمر بعینه،و بیان فوائد ذلک الأمر.

الثانی:إنذاره ببیان ما یترتب علی ترکه من مضار،و عواقب سیئة.

و لذلک قیل:الإنذار سائق،و التبشیر قائد.

و القرآن و الإسلام یریان:أن الإنسان یحتاج إلی هذین العنصرین معا، و لیس-کغیره-یکفیه أحدهما.

بل و یری الإسلام:أنه لا بد أن ترجح کفة التبشیر علی کفة الإنذار.

و لذلک قدم الأول علی الثانی فی أکثر الآیات القرآنیة.

و من هنا،فقد قال«صلی اللّه علیه و آله»لمعاذ بن جبل،حین أرسله إلی الیمن:«یسّر و لا تعسّر،و بشّر و لا تنفّر»،فهو«صلی اللّه علیه و آله»بکلمته هذه لم یستبعد الإنذار،بل هو جزء من خطته،و إنما اهتم بجانب التبشیر،إذ یمکن بواسطته إدراک مزایا الإسلام و خصائصه الرائعة،و لیکون إسلامهم من ثم عن قناعة حقیقیة،و قبول تام.

و أما قوله«صلی اللّه علیه و آله»:و لا تنفّر،فهو واضح المأخذ،فإن روح هذا الإنسان شفافة جدا،و تبادر إلی ردة الفعل بسرعة،و من هنا نجد النبی«صلی اللّه

ص :35

علیه و آله»یأمر بالعبادة ما دامت النفس مقبلة،و لا یأمر بالضغط علیها، و تحمیلها ما لا تطیق،و لهذا شواهد کثیرة فی الشریعة السهلة السمحاء (1).

هذا..و قد اشتملت دعوته«صلی اللّه علیه و آله»لعشیرته علی التبشیر أیضا؛بأن من یؤازره سوف یکون خلیفة بعده،و أنه قد جاءهم بخیر الدنیا و الآخرة،تماما کما بدأت بالإنذار،و ذلک ینسجم مع ما تشتاق إلیه نفوسهم،و یتلاءم مع رغباتهم،و یأتی من قبل من لا یمکن أن یکون لدیهم موضع اتهام.

أخی و وصیی

و قوله«صلی اللّه علیه و آله»:علی أن یکون أخی إلخ..یؤکد لهم علی مدی التلاحم و المحبة بینه و بین ذلک الذی یؤازره و یعاونه،إلی حد أنه یعتبره أخا له،فلیست العلاقة بینهما علاقة رئیس و مرؤوس،و آمر و مأمور، و لا عال بدان،و إنما هی علاقة بین متکافئین فی الإنسانیة،کما أنها علاقة تعاون و تعاضد علی العمل البناء و المثمر،و علاقة أخ مع أخیه،تفیض بالمحبة،و الثقة و الصفاء،بکل ما لهذه الکلمات من معنی.

هذا بالاضافة إلی ما فی ذلک من دلالة علی المقام السامی الذی کان قد بلغه أمیر المؤمنین«علیه السلام»حتی استحق و سام الأخوة فیما بینه و بین سید البشر،من مضی منهم،و من غبر.

ص :36


1- 1) راجع:جریدة جمهوری إسلامی الفارسیة رقم 254(سنة 1359 ه ش)فی مقالات للمطهری«رحمه اللّه».
لا بد من إمام

هذا..و فی الإسلام نظم و سیاسات،و جهاد و تضحیات،و فیه مواجهات لأصحاب الأهواء،و نظام عقوبات.و فیه التحدی للطواغیت، و التصدی للمجرمین و للفاسدین و المفسدین..

و هذا معناه:أن الإسلام لا یهدف إلی مجرد تحقیق العدل و المساواة،بل هو یرید أن یتجاوز ذلک إلی تجسید المعانی الإنسانیة،و اظهار کنوز القیم و المثل العلیا،و الإرتفاع بهذا الإنسان إلی المستوی الذی یکون جدیرا بحمل الأمانة الإلهیة،و نیل منازل الکرامة و الزلفی عنده،من خلال جهده و جهاده،و بذله و تضحیاته،و ایثاره علی النفس و بذل الأموال،و التضحیة بالأنفس من أجل المبادئ و القیم،و فی سبیل اللّه و المستضعفین..

من أجل ذلک نقول:

إن مهمة الإسلام عسیرة و شاقة،حیث لا بد أن یهیئ الإنسان الفرد لمواجهة نفسه الأمارة،و یسیطر علی غرائزه و شهواته،و یتحکم باندفاعاته و طموحاته،و یوجهها فی سبل الخیر و الهدی،و ذلک فی سیاق بناء شخصیته الإنسانیة المثلی و الفضلی..

و لیصبح هذا الإنسان الصالح الأداة الفاعلة و المؤثرة فی مجال تغییر البنی الإجتماعیة علی اختلافها إلی الأمثل و الأفضل،سواء أکانت سیاسیة، أو اقتصادیة،أو تربویة أو غیرها،و یقتلع منها کل جذور الشر،و یستأصل کل عوامل الإنحراف،و آثاره،و یستعیض عنها بمعانی الخیر و الصلاح و الفلاح..

ص :37

و قد جهز اللّه الإنسان بعوامل داخلیة،و هیأ له أخری خارجیة من شأنها لو استفاد منها أن تمکنه من تحقیق هذه الغایات،و ینال تلک المقامات..

و لکن من الواضح:أن الحاجة إلی مکابدة هذا الجهد،و معاناة هذا الجهاد تبقی قائمة ما دام هناک نفس أمارة،و ما دام هناک شیطان یغوی، و هوی یردی..

و لأجل ذلک:سمّی نبی الإسلام هذا بالجهاد الأکبر حین قال للمسلمین العائدین من حرب بدر:رجعتم من الجهاد الأصغر،و بقی علیکم الجهاد الأکبر..

فلما سئل عن معنی ذلک أخبرهم:أن جهاد الإنسان مع نفسه و شهواته هو الجهاد الأکبر (1).

و إذا کان هذا الصراع مستمرا ما دام هناک انسان علی مدی الأزمان، و کان خطر الشذوذ و الإنحراف قائما أیضا..فإن الحاجة إلی الهدایة و الهیمنة،و استمرار عملیة التزکیة و التربیة،و التذکیر بآیات اللّه و أیامه، و تعلیم احکام الشریعة،و بیان حقائقها،و اشاعة مفاهیمها،و العمل علی

ص :38


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 64 ص 360 و تفسیر السلمی ج 2 ص 28 و مفردات غریب القرآن للراغب الأصفهانی ص 537 و المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز لابن عطیة الأندلسی ج 4 ص 326 و تفسیر الثعالبی ج 4 ص 304 و الفتوحات المکیة لابن عربی ج 1 ص 564.

الزام الناس بها،و الرقابة المستمرة،و أخذ الناس بذنوبهم و مخالفاتهم،إن الحاجة إلی ذلک تبقی قائمة أیضا..

و من هنا تبرز الحاجة إلی الوصی،و الإمام،و الحافظ للأمانة،و الناصر و الولی،و الخلیفة للرسول النبی«صلی اللّه علیه و آله».

فکان أن اختار اللّه تعالی علیا ولیا،و إماما،و وصیا،و نصبه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»علما،و رائدا و هادیا،و اماما و خلیفة و قائدا..

و لعل أول تنصیب علنی عام له«علیه السلام»کان فی مناسبة إنذار النبی«صلی اللّه علیه و آله»عشیرته الأقربین.

ص :39

ص :40

الفصل الثالث: حتی شعب أبی طالب علیه السّلام

اشارة

ص :41

ص :42

علی علیه السّلام یقرأ و یکتب

قد ذکروا:أن علیا«علیه السلام»کان من السبعة عشر رجلا من قریش، الذین کانوا حین دخل الإسلام یعرفون القراءة و الکتابة بالعربیة (1).

و لکن اللافت هنا أمور:

أحدها:أن البلاذری قد وصف هؤلاء العارفین بالقراءة و الکتابة بأنهم رجال،مع أن عمر علی«علیه السلام»کان حین البعثة کما دلت علیه الروایات المعتبرة لا یزید علی عشر سنوات،کما سیأتی إن شاء اللّه تعالی،إلا إن کان قد عده فی جملة الرجال علی سبیل التغلیب..

الثانی:إنه عد فیهم من دلت الشواهد علی انه لم یکن یحسن القراءة، فضلا عن الکتابة..فإن عمر بن الخطاب مثلا لم یکن-کما ورد فی حدیث اسلامه-یحسن القراءة (2).

ص :43


1- 1) فتوح البلدان(ط مکتبة النهضة المصریة-القاهرة)ج 3 ص 580 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 102 و راجع:العقد الفرید ج 4 ص 157.
2- 2) راجع کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة)ج 3 ص 307 و(الطبعة الرابعة)ج 3 ص 177.

الثالث:إن أحدا لم یذکر لنا شیئا عن الشخص الذی تعلم علی«علیه السلام»القراءة و الکتابة عنده.و لو کان ثمة من یعرف شیئا من ذلک لسارع إلی إظهاره،لیطالب علیا«علیه السلام»:بأن یعترف بهذا الجمیل، و أن ینوه به،و أن یذکره بین الفینة و الفینة.

و الذی نراه هو أن اللّه سبحانه قد حبا هؤلاء الأصفیاء من الأنبیاء و الأوصیاء بالمنح و الألطاف،و الکرامات بحیث أغناهم عن الجلوس بین یدی المعلمین و المؤدبین سواء فی القراءة و الکتابة أو فی غیرها..

و إذا کانت السیدة زینب عالمة(غیر معلمة)فما بالک بأخی رسول اللّه، و باب مدینة علمه،و خیر الخلق بعده؟!!

الخمس فی مکة لعلی علیه السّلام

ذکرت نصوص المناشدة:أن علیا«علیه السلام»کان دون کل أحد یأخذ هو و فاطمة«علیهما السلام»الخمس فی مکة.

فقد قال«علیه السلام»لأهل الشوری التی جعلها عمر وسیلة لإیصال عثمان إلی الخلافة:«نشدتکم باللّه،أفیکم أحد کان یأخذ الخمس مع النبی «صلی اللّه علیه و آله»قبل أن یؤمن أحد من قرابته غیری،و غیر فاطمة؟!

قالوا:اللهم لا» (1).

ص :44


1- 1) ترجمة الإمام علی«علیه السلام»من تاریخ ابن عساکر(بتحقیق المحمودی)ج 3 ص 90 و راجع ص 95 و فی هامش ص 88 و 89 مصادر کثیرة لحدیث المناشدة،-

و لعلک تقول:

لماذا لم یعط حمزة أو جعفر من الخمس؟!فإنهما کانا مسلمین آنئذ؟!

و نجیب:بما تقدم:من أن إسلام جعفر و حمزة قد تأخر عن مطلع البعثة إلی مدة طویلة،ربما إلی ما بعد انذار العشیرة الأقربین.و سیأتی بعض الحدیث عن ذلک حین الکلام عن مناشدات أمیر المؤمنین«علیه السلام» لأهل الشوری،فلعل الخمس کان یعطی لعلی«علیه السلام»قبل اسلام حمزة،و جعفر..

و لا یصح أن یجاب بأنه:لعل حمزة لم یکن بحاجة إلی الخمس،و کذلک

1)

-و راجع:مناقب الخوارزمی ص 225 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 315 و فرائد السمطین ج 1 ص 322.و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 432 و 435 و نهج السعادة ج 1 ص 131 و 139 و کنز العمال ج 5 ص 725 و ینابیع المودة ج 2 ص 344 و کتاب الولایة لابن عقدة ص 177 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 30 و ج 15 ص 685 و ج 31 ص 324 و راجع:الأمالی للطوسی ص 333 و 667 و بشارة المصطفی ص 243 و الطرائف لابن طاووس ص 413 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 379 و مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه الأصفهانی ص 128 و 131 و الدر النظیم ص 331 و بناء المقالة الفاطمیة ص 412 و غایة المرام ج 5 ص 78 و ج 6 ص 6 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 362.و راجع أیضا:الضعفاء الکبیر ج 1 ص 211 و لیس فیه کلمة:«قبل أن یؤمن أحد من قرابته»و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 362.

ص :45

جعفر،علی أنه قد ورد أن أبا طالب لم یکن بحاجة إلی المال آنئذ أیضا،و قد کان هو ینفق علی بنی هاشم فی الشعب.

إلی جانب أموال خدیجة،التی کان یستفاد منها فی هذا المجال..و یکون حمزة و جعفر غنیین بما کان یقدمه لهما ابو طالب،أو خدیجة أو کانا غنیین بالاستقلال..

نعم،لا یصح هذا الجواب،فإن علیا«علیه السلام»یصرح بأنه قد أخذ هو و فاطمة الخمس قبل أن یسلم أحد من قرابة الرسول حتی جعفر «رضوان اللّه علیه».

و هذا دلیل علی تأخر إسلام جعفر و حمزة إلی ما بعد ولادة الزهراء «علیها السلام»،أی بعد البعثة بخمس سنین.إلا أن یقال:المراد أنه هو أخذ الخمس من النبی«صلی اللّه علیه و آله»،ثم لما ولدت فاطمة صارت هی الأخری تأخذ من الخمس.

أما بالنسبة لمصدر هذا الخمس أن فیمکن أن یکون هو النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه،أو من الرکاز،أو غیرها.

کما أن خدیجة التی کانت تملک أموالا طائلة،و قد أسلمت فی أول البعثة،یمکن أن تکون قد خمست أموالها،و استفاد علی«علیه السلام»من هذا الخمس آنئذ.

القضم..علی علیه السّلام

قال ابن الأثیر فی مادة قضم:«و منه حدیث علی«علیه السلام»:کانت

ص :46

قریش إذا رأته قالت:احذروا الحطم،احذروا القضم،أی الذی یقضم الناس،فیهلکهم» (1).

و عن ابن عباس،قال:لما نکل المسلمون عن مقارعة طلحة العبدری، (أی الذی کان من بنی عبد الدار)،تقدم إلیه أمیر المؤمنین«علیه السلام»، فقال طلحة:من أنت؟!

فحسر عن لثامه،فقال:أنا القضم،أنا علی بن أبی طالب.

زاد فی نص آخر قوله حکایة عن طلحة:قد علمت یا قضم أنه لا یجسر علی أحد غیرک (2).

و حین قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»فی أحد:قدم الرایة،تقدم«علیه السلام»و قال:أنا أبو القصم(و لعل الصحیح:أبو القضم) (3).

ص :47


1- 1) النهایة لابن الأثیر(ط المطبعة الحیدریة)ج 3 ص 293 و(ط مؤسسة إسماعیلیان) ج 4 ص 78 و بحار الأنوار ج 20 ص 67 عنه،و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 538 و لسان العرب ج 12 ص 488.
2- 2) بحار الأنوار ج 35 ص 60 و ج 20 ص 50 عن تفسیر القمی ج 1 ص 108-112 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 56-58 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 305.
3- 3) تاریخ الخمیس ج 1 ص 427.و راجع:الغدیر ج 7 ص 205 و البدایة و النهایة ج 4 ص 22 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 593 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 39 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 119 و سبل الهدی-

و روی عن أبی وائل شقیق بن سلمة قال:کنت أماشی عمر بن الخطاب،إذ سمعت همهمة،فقلت له:مه یا عمر!!

فقال:ویحک،أما تری الهزبر،القضم،و الضارب بالبهم، الشدید علی من طغا و بغا،بالسیفین و الرایة؟!

فالتفت،فإذا هو علی بن أبی طالب (1).

لماذا سمی بالقضم؟!

و أما السبب فی تسمیته«علیه السلام»ب«القضم»،فقد رواه القمی «رحمه اللّه»،عن أبیه عن ابن أبی عمیر،عن هشام،عن الصادق«علیه السلام»:أنه سئل عن قول طلحة بن أبی طلحة لما بارزه علی«علیه السلام»:یا قضم،قال:

إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان بمکة لم یجسر علیه أحد لموضع أبی طالب،و أغروا به الصبیان،و کانوا إذا خرج رسول اللّه یرمونه بالحجارة و التراب.

3)

-و الرشاد ج 4 ص 194 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 19 و ج 18 ص 82 و ج 23 ص 552 و ج 30 ص 149 و 150 و ج 32 ص 356.

ص :48


1- 1) تفسیر القمی ج 1 ص 114 و بحار الأنوار ج 20 ص 52 و 53 و ج 41 ص 73 و راجع:مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 383 و حلیة الأبرار ج 2 ص 427 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 370 و مدینة المعاجز ج 2 ص 81.

و شکی ذلک إلی علی«علیه السلام»،فقال:بأبی أنت و أمی یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،إذا خرجت فأخرجنی معک.

فخرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و معه أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فتعرض الصبیان لرسول اله«صلی اللّه علیه و آله»کعادتهم، فحمل علیهم أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و کان یقضمهم فی وجوههم، و آنافهم،و آذانهم.

فکان الصبیان یرجعون باکین،و یقولون:قضمنا علی،قضمنا علی، فسمی لذلک القضم (1).

النبی صلّی اللّه علیه و آله یشکو لعلی علیه السّلام لا إلی أبی طالب

عرفنا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»شکی ما یلقاه من صبیان المشرکین إلی علی«علیه السلام»،لا إلی أبی طالب،و لا إلی حمزة،ربما لأنه «صلی اللّه علیه و آله»لا یرید أن یدخل علیهما أی قدر من الأذی النفسی فی أمر لیس باستطاعتهما مواجهته بصورة مباشرة..

یضاف إلی ذلک:أن من المتوقع فی هذه الحال-لجوء أبی طالب إلی الآباء لمنع الأبناء من أذی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و هو قد یفسر علی أنه تعبیر عن الضعف و العجز،و ربما یدعوهم ذلک إلی إذکاء هذه الحالة ضد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من جهات مختلفة تخولهم الإعتذار عن

ص :49


1- 1) تفسیر القمی ج 1 ص 113 و بحار الأنوار ج 20 ص 52 عنه،و راجع:البرهان ج 1 ص 311.

التدخل للمساعدة فیها..

بالاضافة إلی أن ذلک قد یعطیهم ذریعة للتمنن علی أبی طالب، و الظهور بمظهر المحسن و المتفضل،و الحال أنهم هم فی الحقیقة أساس البلاء،و ذلک قد یفسح لهم المجال للتلاعب بأبی طالب،و التذاکی علیه و علی الهاشمیین،و الشماتة بهم.

و لو أنه«صلی اللّه علیه و آله»شکی لأبی طالب«علیه السلام»،و صدر من أبی طالب أمر لعلی«علیه السلام»و لغیره من أبناء بنی هاشم بالمقابلة بالمثل،فإن ذلک سیضع أبا طالب موضع الملوم،بدعوی أنه یتصرف بصورة لا تلیق بمقامه،و یأمر بما لا یتوقع من مثله الأمر به..فی حین أن المشرکین لا یعترفون بأنهم هم الذین أغروا الصبیان بأذی أحد..

خذنی معک

و کل ما ذکرناه یعطی:أنه لا بد أن یترک القرار الحاسم لأهله،و لیس هو إلا علی،ذلک الإنسان الإلهی الذی یراه الناس صغیرا..و هو الکبیر الکبیر،الذی لا تستطیع أوهامهم أن تلامس أدنی شوامخه..و لیکن القرار من صبی-بنظرهم-عرفوا عنه أنه یقرر و ینفذ،کل ما یراه حقا و صوابا، و لا یتراجع و لا یتوقف عن العمل بالحق،حتی لو عارضه فیه الشیوخ و الکبار من قومه أو من غیرهم..فلا یمکنهم اتهام أی کان من الناس بأنه أغری علیا فی أمر لم یدرک علی صوابه من خطأه،فبادر إلی ما أغری به..

و هکذا کان..فقد قال علی«علیه السلام»لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:خذنی معک،و لم یخبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بتفصیل ما

ص :50

صمم علیه..

و یأخذه«صلی اللّه علیه و آله»معه..و یواجه طغیان الصبیان،فلا یقابلهم بالمثل أی برمیهم بالتراب و الحجارة،إذ یمکنهم حشد الکثیرین الذین یمکن أن یتوزعوا فرقا،ثم لیتصدی فریق منهم لعلی«علیه السلام»، و یتولی الفریق الآخر إیذاء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالحجارة و التراب،بل قرر أن یحسم الأمر،و أن یفهم أولئک الصبیان و آباءهم أن ثمرة عملهم هو لحوق الأذی بکل واحد منهم بشخصه،و أن الأمر لن یکون مجرد مراماة بالتراب و الحجارة،تصیب أو لا تصیب،أو تؤلم أو لا تؤلم،بل ثمة ألم حقیقی لکل فرد منهم لا نجاة لهم منه،من دون أن یکون لهم قدرة علی المقابلة بالمثل.

أبو ذر فی ضیافة علی علیه السّلام

و یقولون:إن أبا ذر«رحمه اللّه»کان رابع أو خامس من أسلم (1)،

ص :51


1- 1) دلائل النبوة للبیهقی ج 1 ص 458 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 قسم 1 ص 164 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 157 و مستدرک الحاکم ج 3 و الإستیعاب (بهامش الإصابة)ج 1 ص 313 و الإصابة ج 4 ص 63 و أسد الغابة ج 5 ص 186 و(ط دار الکتاب العربی)ج 1 ص 301 و البدایة و النهایة ج 7 ص 185 و الغدیر ج 8 ص 308-309 عن بعض من تقدم،و عن شرح الجامع الصغیر للمناوی ج 5 ص 423.و المجموع للنووی ج 2 ص 76 و ج 4 ص 35 و شرح مسلم للنووی ج 2 ص 51 و عمدة القاری ج 1 ص 205 و مستدرک-

حیث إنه سمع بمبعث النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فأرسل أخاه لیستقصی له الخبر،فرجع إلیه،و لم یشف له غلیلا.

فذهب إلی مکة بنفسه،فکره أن یسأل عن النبی«صلی اللّه علیه و آله» علانیة،فاضطجع فی ناحیة المسجد الحرام،فرآه علی«علیه السلام»،فعرف أنه غریب،فدعاه إلی بیته،فاستضافه ثلاثة أیام لا یسأله عن شیء.

ثم سأله أبو ذر عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فاقترح علیه أمیر المؤمنین«علیه السلام»أن یتبعه أبو ذر،فإن رأی ما یخاف منه عطف کأنه یرید أن یقضی حاجة،أو یصلح نعله..

فأوصله«علیه السلام»إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أسلم أبو ذر، فخرج إلی المسجد الحرام،فأعلن إسلامه،فضربوه حتی اضجعوه.

فأتی العباس فأکب علیه،و قال:و یحکم ألستم تعلمون أنه من غفار، و إنها طریق تجارتکم إلی الشام؟!فترکوه..

و عاد فی الیوم التالی فصنع مثلما صنع فی الیوم الأول،فخلصه العباس

1)

-سفینة البحار ج 3 ص 435 و راجع:الإحتجاج ج 1 ص 231 و بحار الأنوار ج 27 ص 319 و ج 31 ص 276 و الفوائد الرجالیة ج 2 ص 152 و تقریب المعارف ص 268 و الدرجات الرفیعة ص 225 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 17 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 46 و شیخ المضیرة أبو هریرة ص 223 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 109.

ص :52

أیضا (1).

و نقول:

قد تحدثنا عن بعض ما یرتبط بهذه الحادثة فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و لذلک فنحن نکتفی هنا بتسجیل ما یلی:

1-دلت هذه الروایة علی أن الناس قد تأخروا کثیرا فی قبول الإسلام، حیث علمنا:أن خدیجة و علیا و جعفرا«علیهم السلام»کانوا أسبق الناس إلی الإسلام،فإذا کان أبو ذر رابع من أسلم،فذلک یعنی أن أحدا لم یدخل بعد هؤلاء فی الإسلام إلی ما بعد سنوات،أی إلی أن طار خبر بعثة النبی

ص :53


1- 1) هذا ملخص ما فی البخاری(ط سنة 1309 ه)ج 2 ص 206-207 و(ط دار الفکر)ج 4 ص 241 و البدایة و النهایة ج 3 ص 34 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 3 ص 46 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 159 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 339 و الغدیر ج 8 ص 309-310 عن بعض من تقدم،و صحیح مسلم ج 7 ص 155 و 156 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 4 ص 63 و(ط دار الجیل)ج 4 ص 1652-1653 و دلائل النبوة لأبی نعیم ج 2 ص 86 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 قسم 1 ص 161-162 و 164-165 و الإصابة ج 4 ص 63 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 7 ص 106 و عمدة القاری ج 17 ص 2 و الدرجات الرفیعة ص 228 و أسد الغابة ج 5 ص 187 و إمتاع الأسماع ج 4 ص 370 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 447 و سبل الهدی و الرشاد ج 2 ص 314 و 315 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 451-452.

«صلی اللّه علیه و آله»فی البلاد،و بلغ بنی غفار الذین کانوا یسکنون قرب المدینة،ثم أرسل أبو ذر أخاه إلی مکة لیستطلع الأمر،ثم عاد إلیه،فلم یجد أبو ذر عنده ما یشفی غلیله،ثم سافر أبو ذر إلی مکة و بقی أیاما حتی وصل إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و أسلم علی یدیه.

فإن هذا لو فرض أنه قد تواصل و استمر،فهو یحتاج إلی المسیر الجاد ذهابا و إیابا حوالی شهر و نصف.

فإذا أضیف إلی ذلک أن الروایة تذکر ما یدل علی أن مجیئ أبی ذر إلی مکة قد حصل حیث کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی وضع صعب، و کان الإتصال به یحتاج إلی تخف و تستر،مما یعنی أن العداوات کانت قد ظهرت بین المشرکین و المسلمین،و هو یدل علی أن إسلام أبی ذر قد حصل ربما حین کان النبی فی دار الأرقم أو بعد ذلک.و أن أحدا لم یسلم طیلة هذه المدة،لکی یصح أن یکون أبو ذر رابع من أسلم.

و لعل هذا یفسر لنا عدم استجابة أحد لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی حدیث: وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ، حتی حمزة و جعفر«علیهما السلام».

و هذا کله یؤذن بوجود فاصل زمنی طویل،یمتد إلی ثلاث أو أربع سنوات فیما بین إسلام أبی ذر،و بین تاریخ بعثة الرسول«صلی اللّه علیه و آله».

و یکون إسلامه الذی أعلنه وفق هذه الطریقة،التی تحدثت عنها روایة اسلامه بدایة عهد جدید،جرأ الناس علی الدخول فی هذا الدین،و المباهاة به،و تحدی المشرکین فیه.

ص :54

فما یدعی من سبق أبی بکر و غیره إلی الإسلام و أنه سبق علیا أو قاربه لیست له أدنی درجة من المقبولیة أو المعقولیة.

2-إن سن علی«علیه السلام»فی أول البعثة کان لا یتجاوز العشر سنوات،و المفروض أنه لا یملک لنفسه بیتا مستقلا یستضیف به الغرباء، الأمر الذی یعنی أنه قد دعا أبا ذر إلی منزل أبیه أبی طالب صلوات اللّه علیه..أو فقل إلی المکان المخصص له من قبل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أو من قبل والده العظیم..

و قد اتضح من هذه الحادثة أن تصرفات أمیر المؤمنین«علیه السلام» فی صغره کانت ملزمة لوالده،و لم یکن یعترض علیه حتی حین یدعو الغرباء إلی بیته لینزلهم فیه،لا یوما واحدا و حسب،و إنما ثلاثة أیام.

و هذا التصرف لا یقبل عادة ممن کان فی سن علی«علیه السلام»،الأمر الذی یشیر إلی امتیاز ظاهر له علی من سواه و علی مکانته«علیه السلام» المتمیزة لدی أبیه،و مدی ثقته به و بحصافة رأیه،و علی أنه«رحمه اللّه»کان یحترم له هذا التصرف النبیل،و یقدر فیه هذا الخلق الجمیل.

3-إن عنصر السریة الذی اعتمده«علیه السلام»فی أسلوب إیصال أبی ذر إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،یدل علی درایة و رویة،و تبصر و تدبر للأمور.

و قد وثق أبو ذر بهذا الفتی الیافع،و منحه کل حبه و احترامه..و أدرک أنه فتی المهمات الصعبة،منذ أن دعاه لیکون فی ضیافته ثلاثة أیام،ثم زاد إکباره له،و هو یقترح علیه هذا الأسلوب الحکیم..الذی لا یصدر إلی من

ص :55

أعقل العقلاء،و من أهل التبصر و الحکمة،و الرویة و التدبیر.

4-إن هذا الأسلوب الذی اقترحه«علیه السلام»من شأنه أن یحفظ أبا ذر،و یحفظ من خلاله الدعوة نفسها من أن تتعرض للأذی و للحصار، من خلال تهدید أمن و سلامة من یسعی للوصول إلی صاحبها للتعرف علیه،و الإستفادة منه إیمانا،و معرفة،و وعیا،و إلتزاما.

5-إن عدم سؤال علی«علیه السلام»أبا ذر عن شأنه مدة ثلاثة أیام..

ربما لکی لا یشعر أبو ذر أن مضیفه قد مل وجوده.کما أنه یرید له أن یأنس فی هذا البلد،و تذهب وحشة الغربة عنه،و یرتاح نفسیا کما ارتاح جسدیا..

و لیکون من ثم اکثر طمأنینة،و أنفذ بصیرة فی بیان حاجته،و أعرف بالمسالک التی توصله إلیها.و بالأسباب التی تمکنه من الحصول علیها..

علی علیه السّلام یتوسط لزید بن حارثة

قال الحلبی الشافعی:«ذکر مقاتل:أن زید بن حارثة لما أراد أن یتزوج زینب جاء إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و قال:یا رسول اللّه اخطب علیّ.

قال له:من؟!

قال:زینب بنت جحش.

قال:لا أراها تفعل.إنها أکرم من ذلک نفسا.

فقال:یا رسول اللّه،إذا کلمتها أنت،و قلت:زید أکرم الناس علیّ، فعلت.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:إنها امرأة لسناء.

ص :56

فذهب زید«رضی اللّه تعالی عنه»إلی علی«علیه السلام»،فحمله علی أن یکلم له النبی«صلی اللّه علیه و آله».

فانطلق معه إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فکلمه،فقال:إنی فاعل ذلک،و مرسلک یا علی إلی أهلها فتکلمهم،ففعل.ثم عاد بکراهتها، و کراهة أخیها ذلک.

فأرسل إلیهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»یقول:قد رضیته لکم، و أقضی أن تنکحوه.فأنکحوه،و ساق لهم عشرة دنانیر الخ..» (1).

و نقول:

أولا:إن من غیر المعقول أن یتحدث النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»بمنطق الطبقیة و الاستعلاء علی هذا النحو،فإن المعاییر التی جاء بها الإسلام،و القرآن،و منها قوله تعالی: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاکُمْ (2)لا تسمح بهذا،فإن زیدا لم یکن یعانی من أی نقص،أو عیب،لا فی نفسه،و لا فی دینه،و لا فی خلقه،بل هو قد حاز شرف الإنتساب للإسلام،و لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و ترک أهله و أباه،و رضی بأن یتبرأ أبوه منه حبا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو القائل:«إذا جاءکم من ترضون

ص :57


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 320.
2- 2) الآیة 13 من سورة الحجرات.

دینه و خلقه فزوجوه،و إلا تفعلوا تکن فتنة فی الأرض و فساد کبیر» (1).

و قرر:أن معیار الکفاءة فی النکاح هو الإسلام و الإیمان.

ثانیا:إن هذا یعارض ما رووه،من أنها أرسلت إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»تستشیره فی أمر زواجها.بعد أن خطبها عدة أشخاص من صحابته«صلی اللّه علیه و آله».

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:أین هی ممن یعلمها کتاب ربها،و سنة نبیها؟! (2).

ثالثا:إذا کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»یرید لها أن تتزوج بمن تختاره، و یعلم أنها لا تختار زیدا،و کان ذلک هو سبب امتناعه عن تلبیة طلب زید بأن یخطبها له،فلماذا أقدم علی إرسال علی«علیه السلام»إلیها،لیطلبها لزید بالذات؟!فإنه لم یتغیر شیء من ذلک قبل توسط علی«علیه السلام» و بعده.

ص :58


1- 1) الدر المنثور ج 1 ص 257 و الثقات ج 5 ص 499 و تهذیب الکمال ج 9 ص 355 و کنز العمال ج 16 ص 318 و إعانة الطالبین ج 3 ص 308 و سبل الهدی و الرشاد ج 9 ص 47 و أحکام القرآن للجصاص ج 1 ص 487 و ج 3 ص 413 و إیضاح الفوائد ج 3 ص 23 و المعجم الأوسط ج 1 ص 142 و غوالی اللآلی ج 3 ص 340 و نیل الأوطار ج 6 ص 361 و المجموع ج 16 ص 183-188.
2- 2) مجمع الزوائد ج 9 ص 246 و المعجم الکبیر ج 24 ص 39 و سنن الدار قطنی ج 3 ص 208 و الدر المنثور ج 5 ص 208 و تاریخ مدینة دمشق ج 50 ص 231.

و إن کان یرید فرض الزواج علیها بزید،فلماذا أرجعه خائبا فی المرة الأولی،ثم استجاب له بعد توسط علی«علیه السلام»؟!

تحطیم الأصنام قبل الهجرة

عن علی«علیه السلام»،قال:دعانی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و هو بمنزل خدیجة«علیها السلام»ذات لیلة،فلما صرت إلیه قال:اتبعنی یا علی..

فما زال یمشی و أنا وراءه،و نحن نخترق بیوت مکة حتی أتینا الکعبة، و قد أنام اللّه کل عین،فقال لی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی.

قلت:لبیک یا رسول اللّه.

قال:إصعد یا علی فوق کتفی،و کسّر الأصنام.

قلت:بل أنت یا رسول اللّه،إصعد فوق کتفی.

قال:بل أنت إصعد یا علی.

ثم انحنی«صلی اللّه علیه و آله»،فصعدت علی کتفه،فأقبلت(و لعل الصحیح:فقلبت)الأصنام علی رؤوسها،و نزلت،و خرجنا من الکعبة شرفها اللّه تعالی،حتی أتینا منزل خدیجة«علیه السلام»،فقال لی:یا علی،إنه أول من کسّر الأصنام جدک إبراهیم«علیه السلام»،ثم أنت یا علی آخر من کسّر الأصنام.

قال:فلما أصبحوا أهل مکة،وجدوا الأصنام منکسة،مقلوبة علی رؤوسها،فقالوا:ما فعل هذا بآلهتنا إلا محمد،و ابن عمه.

ص :59

ثم لم یقم بعدها فی الکعبة صنم (1).

ص :60


1- 1) إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 689 عن ابن حسنویه فی درر بحر المناقب، و لیراجع ص 680-687 عن مصادر کثیرة،و تاریخ بغداد(ط القاهرة)ج 13 ص 302 و فرائد السمطین ج 1 ص 249 و 250 و نظم درر السمطین ص 125 و مسند أحمد ج 1 ص 84 و موضح أوهام الجمع و التفریق ج 2 ص 432 و کنز العمال ج 15 ص 151 و المناقب لابن المغازلی ص 202 و 429 و ترجمة الإمام علی«علیه السلام»من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 327 و بحار الأنوار ج 38 ص 76 و جمع الفوائد ج 2 ص 26 و تذکرة الخواص ج 1 ص 247 و راجع هامشه،فقد أشار إلی مصادر کثیرة. و راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 236 عن ابن أبی شیبة،و الحاکم،و تاریخ الخمیس ج 2 ص 86 عن الطبرانی،و أحمد،و الترمذی،و الصالحانی،و التبصرة لابن الجوزی ص 442 و مناقب الأخیار ص 3 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 5 و ج 2 ص 366 و 367 و تلخیص المستدرک بهامشه،و المصنف لابن أبی شیبة ج 14 ص 488 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 86 عن خصائص العشرة للزمخشری و بدایع الأمثال ص 148 و ینابیع المودة ص 139 و 420 و المناقب للخوارزمی ص 71 و 73 و خصائص الإمام علی«علیه السلام»للنسائی(ط التقدم بمصر)ص 225 و 31 و صفة الصفوة ج 1 ص 119 و مجمع الزوائد ج 6 ص 23 و 24 عن أبی یعلی و البزار،و مفتاح النجا ص 27 و ذخائر العقبی(ط مکتبة القدس)ص 85 و منتخب کنز العمال ج 5 ص 54 و تفریح الأحباب ص 316 و بذل القوة للسندی الحنفی ص 224 و غالیة المواعظ ج 2 ص 88.

و نقول:

إن هذا الحدیث ظاهر الدلالة علی أن هذا الحدث قد حصل قبل الهجرة،و قد أشبها صلوات اللّه و سلامه علیهما أباهما إبراهیم الخلیل«علیه السلام»،حین حطم فی الخفاء أصنام قومه،فلما أصبحوا قالوا:من فعل هذا بآلهتنا؟!

و هذه هی نفس الکلمة التی قالها المکیون حین رأوا ما جری لأصنامهم..

لماذا التعرض لأصنامهم سرا؟!

و قد یسأل سائل عن سبب هذا التعرض للأصنام سرا،مع العلم بأن ذلک لا یجدی شیئا،لأنهم سوف یعیدونها کما کانت،و لربما یکون ذلک سببا فی إصرارهم علی غیهم،و علی نصرة أصنامهم،و تعلقهم بها،و التشدد فی المحافظة علیها..

و نجیب:

بأن المقصود هو تقدیم العبرة لهم بصورة حیة و عملیة،لیروا بأم أعینهم کیف أن الأصنام لا تستطیع أن تدفع عن أنفسها،فکیف یمکنها أن تدفع الأسواء عن غیرها.

فما یدعی لها من قدرات،و آثار،ما هی إلا أباطیل و أضالیل،و ترهات.

و هذا البرهان لیس مجرد معادلة ذهنیة،و افتراضات تجریدیة،بل هو عمل جوارحی مباشر،یجری علی الأصنام نفسها،لکی یقطع دابر أی تعلل أو تمحل للأعذار،فلا یزعم زاعم أن الأسواء قد انتابت غیرها و لعلها لم تنتصر له،لأنها کانت غاضبة علیه.

ص :61

و هذا هو نفس الدرس الذی أراد إبراهیم«علیه السلام»لقومه أن یفهموه و یعوه،حین کاد أصنامهم.

و قول قوم إبراهیم فی السابق،و أهل مکة فی اللاحق:من فعل هذا بآلهتنا یمثل إعترافا صریحا بأن ثمة من هو أقوی من أصنامهم،و هو إقرار بعجزها عن الدفع عن نفسها،و حاجتها إلی غیرها لیحمیها منه.

و کان المشرکون قد سمعوا من النبی«صلی اللّه علیه و آله»تسفیه أحلامهم،و رفضه لأصنامهم،و بیان أنها لا تضر و لا تنفع،و لا تبصر و لا تسمع،و قد نزل القرآن بتقبیح و إدانة عبادتهم لها.

لم یقم بعدها فی الکعبة صنم

و یبقی أن نشیر إلی ما ذکره فی آخر هذه الروایة،من أنه لم یقم بعدها فی الکعبة صنم یحتاج إلی توضیح،فإنه لا ینسجم-فی ظاهره-مع القول:بأن تحطیم الأصنام کان فی فتح مکة.

و قد یکون الجواب الأوضح عن ذلک أن یقال:إن الذی حطمه النبی «صلی اللّه علیه و آله»و علی«علیه السلام»قبل الهجرة هو تلک الأصنام التی کانت فی جوف الکعبة،بقرینة قوله:«خرجنا من الکعبة،و لم یقم بعدها صنم فی جوف الکعبة..».

و التی حطمت یوم الفتح هی تلک الأصنام التی کانت منصوبة فوقها، أو عندها کما تشیر التعبیرات الکثیرة الواردة فی النصوص المتقدمة.

و یبدو أن بعض تلک الأصنام کان معلقا فی أعلی نقطة فی جوف

ص :62

الکعبة،فاحتاج فی تنکیسه إلی أن یصعد علی کتفی النبی«صلی اللّه علیه و آله»لیتمکن منها..

علی علیه السّلام فی حدیث المعراج

ذکرنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله» أن المعراج قد حصل فی السنة الثالثة من البعثة-کما روی عن علی«علیه السلام» (1).و قد ذکرنا دلائل ذلک فی کتابنا المشار إلیه (2).

و عرفنا آنفا:أن أبا ذر کان رابعا فی الإسلام،مع أنه قد أسلم بعد أن تأزمت الأمور بین النبی«صلی اللّه علیه و آله»و بین قریش،و حیث کان الإتصال به تکتنفه المخاطر و الأهوال،کما أن من یعلن إسلامه یتعرض للضرب الشدید الذی لا یرفعه عنه إلا خوف قریش علی قوافل تجارتها إلی الشام فأنها کانت تمر علی قوم أبی ذر بالقرب من المدینة.

و إذا أضفنا هذا الأمر إلی العدید من الدلائل و الشواهد علی تأخر إسلام أبی بکر إلی ما بعد السنة الخامسة أو السادسة من البعثة (3)،فإن ذلک یدلنا علی عدم صحة ما روی من أن ملکا کان یکلم رسول اللّه«صلی اللّه

ص :63


1- 1) بحار الأنوار ج 18 ص 379 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 141.
2- 2) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الرابعة) ج 3 ص 10 و(الطبعة الخامسة)ج 3 ص 94.
3- 3) ذکرنا ذلک فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله» (الطبعة الرابعة)ج 4 ص 324-330 و(الطبعة الخامسة)ج 3 ص 53-61.

علیه و آله»فی معراجه بصوت أبی بکر (1).

و الصحیح:أنه کلّمه بلغة علی«علیه السلام».

فعن ابن عمر قال:سمعت النبی«صلی اللّه علیه و آله»و قد سئل:بأی لغة خاطبک ربک لیلة المعراج؟!

قال:خاطبنی ربی بلغة علی بن أبی طالب،و ألهمنی أن قلت:یا رب خاطبتنی أنت أم علی؟!

فقال:یا محمد،أنا شیء لا کالأشیاء،و لا أقاس بالناس،و لا أوصف بالشبهات.خلقتک من نوری،و خلقت علیا من نورک،و اطلعت علی سرائر قلبک،فلم أجد فی قلبک أحب إلیک من علی بن أبی طالب، فخاطبتک بلسانه،کیما یطمئن قلبک (2).

ص :64


1- 1) المواهب اللدنیة ج 2 ص 29 و 30 و روح البیان لإسماعیل البروسوی فی تفسیر سورة الإسراء،و تنویر الأذهان للمسعودی شرح سورة الإسراء،و الغدیر ج 7 ص 293 عن عمدة التحقیق ص 154 و العهود المحمدیة للشعرانی ص 685 و الفتوحات المکیة لابن عربی ج 3 ص 157 و ج 3 ص 342 و راجع:الدر المنثور ج 4 ص 155 و راجع ص 154.
2- 2) راجع:المناقب للخوارزمی ص 78 و ینابیع المودة ج 1 ص 246 و 247 و مقتل الحسین للخوارزمی(ط الغری)ص 42 و أرجح المطالب(ط لاهور)ص 507 و المناقب المرتضویة(ط بمبئی-الهند)ص 104 و بحار الأنوار ج 18 ص 386 و الصافی ج 3 ص 177 و کشف الغمة ج 1 ص 103 و شرح إحقاق الحق-

کما أن الصحیح هو:ما روی عن أبی الحمراء،من أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:لما أسری بی إلی السماء إذا علی العرش مکتوب:لا إله إلا اللّه،محمد رسول اللّه،أیدته بعلی«علیه السلام» (1).

2)

-(الملحقات)ج 5 ص 251 و ج 23 ص 141 و الطرائف لابن طاووس ص 155 و کشف الیقین ص 227.

ص :65


1- 1) تاریخ الخمیس ج 1 ص 313 و مجمع الزوائد ج 9 ص 121 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 22 ص 200 و کنز العمال ج 11 ص 624 و تفسیر أبی حمزة الثمالی ص 186 و 187 و شواهد التنزیل ج 1 ص 297 و 298 و راجع 293 و 394 و الدر المنثور ج 4 ص 153 و بشارة المصطفی ص 405 و الشفا لعیاض ج 1 ص 174 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 92 و ینابیع المودة ج 1 ص 69 و 282 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 8 ص 367 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام» للکوفی ج 1 ص 240 و 244 و 210 و قاموس الرجال للتستری ج 11 ص 295 و الأمالی للصدوق ص 284 و شرح الأخبار ج 1 ص 210 و ج 2 ص 380 و وبحار الأنوار ج 27 ص 2 و ج 36 ص 53 و راجع:ص 321 و 325 و 332 و 348 و 355 و 390 و ج 38 ص 345 و الثاقب فی المناقب ص 118 و الغدیر ج 2 ص 50 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 14 و تهذیب الکمال ج 33 ص 260 و غایة المرام ج 4 ص 303 و الأربعون حدیثا لمنتجب الدین ابن بابویه ص 66 و العمدة لابن البطریق ص 171 و الفضائل لشاذان ص 167 و الجواهر السنیة للحر العاملی ص 293 و راجع ص 280 و 281 و 285 و مدینة المعاجز ج 2 ص 393-

لا ما روی من ذلک فی حق أبی بکر (1).

و عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:لما أسری بی إلی السماء لقیتنی الملائکة بالبشارة فی کل سماء،حتی لقینی جبرائیل فی محفل من الملائکة،فقال:

یا محمد،لو اجتمع أمتک علی حب علی بن أبی طالب ما خلق اللّه النار (2).

1)

-و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 142 و ج 14 ص 587 و ج 16 ص 488 و 490 و ج 22 ص 495 و 496 و ج 31 ص 76 و راجع:کفایة الأثر ص 74 و 185 و 217 و 244 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 254 و لسان المیزان ج 1 ص 457 و ج 2 ص 268 و 484 و میزان الاعتدال ج 2 ص 76 و الصراط المستقیم ج 1 ص 294 و ج 2 ص 117 و ضعفاء العقیلی ج 1 ص 33 و ج 2 ص 86 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 336 و ج 47 ص 344.

ص :66


1- 1) راجع الروایات التی ذکرت فضائل أبی بکر فی الإسراء و المعراج،و قد حکم علیها العلماء بالوضع فی میزان الإعتدال ج 3 ص 609 و ج 2 ص 117 و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 296 و 297 و 309 و لسان المیزان ج 5 ص 235 و تهذیب التهذیب ج 5 ص 138 و تاریخ بغداد ج 11 ص 204 و ج 3 ص 63 و الغدیر ج 5 ص 303 و مجمع الزوائد ج 9 ص 41 و تذکرة الموضوعات ص 93 و الوضاعون و أحادیثهم ص 363.
2- 2) ینابیع المودة ج 2 ص 290 و مودة القربی ص 20 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 7 ص 151 و ج 17 ص 240 و ج 21 ص 273 و نوادر المعجزات ص 75 و الأمالی للطوسی ص 642 و مدینة المعاجز ج 1 ص 87 و بحار الأنوار ج 18 ص 388 و ج 40 ص 35.

و عن أبی هریرة،عنه«صلی اللّه علیه و آله»:لما أسری بی فی لیلة المعراج، فاجتمع علیّ الأنبیاء فی السماء،فأوحی اللّه تعالی إلی:سلهم یا محمد:بماذا بعثتم؟!

فقالوا:بعثنا علی شهادة أن لا إله إلا اللّه وحده،و بنبوتک،و الولایة لعلی بن أبی طالب (1).

علی علیه السّلام الصدیق الأکبر

و عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:

«قال لی ربی لیلة أسری بی:من خلفت علی أمتک یا محمد.

قال:قلت:أنت أعلم یا رب.

قال:یا محمد،إنی انتجبتک برسالتی،و اصطفیتک لنفسی،و أنت نبیی و خیرتی من خلقی.ثم الصدیق الأکبر،الطاهر المطهر،الذی خلقته من

ص :67


1- 1) ینابیع المودة ج 2 ص 246 عن الحافظ أبی نعیم،و العمدة لابن البطریق ص 352 و الطرائف لابن طاووس ص 101 و الصراط المستقیم ج 1 ص 244 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 408 و خصائص الوحی المبین ص 170 و طرائف المقال ج 2 ص 299 و نهج الإیمان ص 506 و منهاج الکرامة ص 130 و غایة المرام ج 3 ص 55 و بحار الأنوار ج 36 ص 155 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 3 ص 144 و ج 4 ص 238 و ج 7 ص 129 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 73 و نهج الحق ص 183 و إلزام النواصب لمفلح بن راشد ص 138.

طینتک،و جعلته وزیرک،و أبا سبطیک،السیدین الشهیدین،الطاهرین المطهرین،سیدی شباب أهل الجنة.و زوجته خیر نساء العالمین.أنت شجرة،و علی أغصانها،و فاطمة ورقها،و الحسن و الحسین ثمارها.خلقتکم (خلقتهما)من طینة علیین،و خلقت شیعتکم منکم،إنهم لو ضربوا علی أعناقهم بالسیوف ما ازدادوا لکم إلا حبا.

قلت:یا رب،و من الصدیق الأکبر؟!

قال:أخوک علی بن أبی طالب» (1).

و یبدو لنا:أن هذا قد حصل فی معراج آخر لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و قد حصل بعد الهجرة بسنوات.

و قد أکد أمیر المؤمنین فی روایات کثیرة صحیحة،و کذلک النبی الکریم«صلی اللّه علیه و آله»علی أنه«علیه السلام»وحده الصدیق،و أن لا صحة لما یقال أنه أبو بکر..و قد ذکرنا طائفة من هذه الأحادیث و مصادرها الکثیرة فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله» (2).

ص :68


1- 1) مسند شمس الأخبار للقرشی ج 1 ص 89 و مسند زید بن علی ص 405 و الغدیر ج 2 ص 313 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 22 ص 200 و شرح الأخبار ج 2 ص 490.
2- 2) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الرابعة) ج 4 ص 45-50 و(الطبعة الخامسة)ج 4 ص 228-233.
الفاروق علی علیه السّلام أیضا

و قد ذکرت الأخبار أیضا:أن علیا«علیه السلام»هو فاروق هذه الأمة (1)،و أما عمر بن الخطاب،فأهل الکتاب هم الذین سموه بالفاروق (2).

ص :69


1- 1) راجع:المصدر السابق.
2- 2) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الرابعة) ج 3 ص 177 و(الطبعة الخامسة)ج 3 ص 306.

ص :70

الفصل الرابع: تضحیات علی علیه السّلام فی شعب أبی طالب

اشارة

ص :71

ص :72

علی علیه السّلام فی شعب أبی طالب

و حین اشتد الأمر،و صعّدت قریش من تحدیها لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و بنی هاشم،و قطعت عنهم الأسواق،بهدف قطع الأرزاق،فلا یترکون لهم طعاما یقدم مکة،و لا بیعا إلا بادروهم إلیه،یریدون بذلک أن یدرکوا سفک دم الرسول«صلی اللّه علیه و آله» (1).

و کانوا یتهددون من یبیعهم شیئا بنهب أمواله،أو بمقاطعة تجارته.

نعم حین بلغت الأمور إلی هذا الحد،أمر أبو طالب«علیه السلام»بنی هاشم و بنی عبد المطلب بدخول الشعب المعروف بشعب أبی طالب، و ذلک فی سنة سبع،حفظا لهم من أن یتعرضوا لأی تحد خطیر یدفع بالأمور إلی حد الکارثة.

و وضعت قریش علیهم الرقباء حتی لا یأتیهم أحد بطعام.و کان المسلمون ینفقون من أموال خدیجة،و أبی طالب،حتی نفدت،أو نفذ منها ما کان یمکنهم صرفه فی هذه الأحوال،حتی اضطروا إلی أن یقتاتوا بورق الشجر..

ص :73


1- 1) البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 3 ص 105 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 44 و النزاع و التخاصم ص 67 و سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 58.

و کان صبیانهم یتضورون جوعا.

و قد استمرت هذه المحنة سنتین أو ثلاثا.

و کان علی أمیر المؤمنین أثناءها یأتیهم بالطعام سرا من مکة،من حیث یمکن،و لو أنهم ظفروا به لم یبقوا علیه،کما یقول الاسکافی و غیره (1).

و کان أبو طالب رضوان اللّه تعالی علیه کثیرا ما یخاف علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»البیات(أی أن یغتاله المشرکون لیلا)فکان إذا أخذ الناس مضاجعهم،اضطجع النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی فراشه حتی یری ذلک جمیع من فی الشعب،فإذا نام الناس جاء فأقامه،و أضجع ابنه علیا مکانه (2).

فقال له علی«علیه السلام»لیلة:یا أبت إنی مقتول..

فقال له:

اصبرن یا بنی فالصبرا حجی

کل حی مصیره لشعوب

ص :74


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 256 و العثمانیة للجاحظ ص 320.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 64 و ج 13 ص 256 و الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب ص 275 و تیسیر المطالب فی أمالی الإمام أبی طالب ص 49 و البدایة و النهایة ج 3 ص 84 و راجع:الغدیر ج 7 ص 357 و 358 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 64 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 140 و 141 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 342 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 44 و دلائل النبوة للبیهقی(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 312.

قد بذلناک و البلاء شدید

لفداء الحبیب و ابن الحبیب

لفداء الأغر ذی الحسب الثا

قب،و الباع و الکریم النجیب

إن تصبک المنون فالنبل تبری

فمصیب منها و غیر مصیب

کل حی و إن تملی بعمر

آخذ من مذاقها بنصیب

فأجابه علی«علیه السلام»بقوله:

أتأمرنی بالصبر فی نصر أحمد

و واللّه ما قلت الذی قلت جازعا

و لکننی أحببت أن تری(رؤیة)نصرتی

و تعلم أنی لم أزل لک طائعا

سأسعی لوجه اللّه فی نصر أحمد

نبی الهدی المحمود طفلا و یافعا (1)

و قال«علیه السلام»بعد ذلک:

وقیت بنفسی خیر من وطأ الحصی

و من طاف بالبیت العتیق و بالحجر

رسول إله الخلق إذ مکروا به

فنجاه ذو الطول الکریم من المکر

ص :75


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 64 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 64 و 65 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 59 و أسنی المطالب ص 21 و الفصول المختارة ص 58 و الصراط المستقیم ج 1 ص 176 و بحار الأنوار ج 35 ص 93 و ج 36 ص 46 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 61 و الغدیر ج 7 ص 357 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 557 و الدرجات الرفیعة ص 42 و الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب ص 275 و إیمان أبی طالب للأمینی ص 39.

و بت أراعیهم متی یثبتوننی

و قد صبرت نفسی علی القتل و الأسر

و بات رسول اللّه فی الشعب آمنا

و ذلک فی حفظ الإله و فی ستر

أردت به نصر الإله تبتلا

و أضمرته حتی أوسد فی قبری (1)

مقارنة حدیث الشعب بلیلة الغار

و قد وصف الاسکافی حال علی«علیه السلام»فی الشعب،قیاسا له علی حال أبی بکر فی الغار بقوله:

«و علی یقاسی الغمرات،و یکابد الأهوال،و یجوع و یظمأ،و یتوقع القتل صباحا و مساء،لأنه کان هو المتوصل المحتال فی إحضار قوت زهید من شیوخ قریش و عقلائها سرا،لیقیم به رمق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و بنی هاشم،و هم فی الحصار.

و لا یأمن فی کل وقت مفاجأة أعداء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بالقتل،کأبی جهل بن هشام،و عقبة بن أبی معیط،و الولید بن المغیرة،و عتبة بن ربیعة،و غیرهم من فراعنة قریش و جبابرتها.

و لقد کان یجیع نفسه و یطعم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»زاده، و یظمئ نفسه و یسقیه ماءه،و هو کان المعلل له إذا مرض،و المؤنس له إذا استوحش،و أبو بکر فی نجوة من ذلک،لا یمسه مما یمسهم ألم،و لم یلحقه

ص :76


1- 1) بحار الأنوار ج 34 ص 413 و ج 36 ص 46 و راجع:ج 38 ص 292 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 235 و نهج الإیمان لابن جبر ص 309 و شجرة طوبی ج 2 ص 237 و الفصول المختارة ص 59.

مما یلحقهم مشقة،و لا یعلم بشیء من أخبارهم و أحوالهم إلا علی سبیل الإجمال دون التفصیل،ثلاث سنین إلخ» (1)..

و نحن لا ندری مدی صحة ما یقوله الاسکافی،من أن شیوخ قریش و عقلاءها کانوا یرسلون الطعام إلی المحاصرین فی الشعب،و لعل الأرجح هو أنه«علیه السلام»کان یبذل لهم الأموال و یشتری به الطعام..و لعله کان یعطی أموالا طائلة ثمنا للقلیل منه..

و لم یکن النبی«صلی اللّه علیه و آله»و لا أبو طالب،و لا علی«علیه السلام»بالذین یقبلون منّة أحد من الکافرین علیهم،کما دلت علیه النصوص..

فضیلة لعلی علیه السّلام تستلب منه

و کما حاولوا أن یثیروا غبار التشکیک حول تفرد علی«علیه السلام» بالولادة فی جوف الکعبة،بادعاء ذلک لحکیم بن حزام..فقد حاولوا منح ابن حزام نفسه أیضا فضیلة أخری فی سیاق التقلیل من أهمیة جهاد علی «علیه السلام»و تضحیاته فی شعب أبی طالب.

فقد زعموا:أن ابن حزام کان یرسل الطعام سرا إلی المسلمین فی شعب أبی طالب (2).

ص :77


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 256 و العثمانیة للجاحظ ص 320.
2- 2) السیرة النبویة لابن هشام ج 1 ص 379 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 1 ص 236 و البدایة و النهایة ج 3 ص 109 و ج 8 ص 74 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 74-

و نقول:

إننا نجزم بعدم صحة ذلک،فأولا:إن ابن حزام کان أحد الذین انتدبتهم قریش لقتل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لیلة الهجرة (1)،فرد اللّه کیدهم إلی نحورهم بمبیت علی«علیه السلام»علی فراش رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»تلک اللیلة.

و کان حکیم أیضا یحتکر جمیع الطعام الذی یأتی إلی المدینة فی عهد الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و کان للنبی«صلی اللّه علیه و آله»موقف

2)

-و عیون الأثر ج 1 ص 167 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 50 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 88 و سیرة ابن إسحاق ج 2 ص 142 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 1 ص 223 و ج 4 ص 198 و سبل الهدی و الرشاد ج 2 ص 378 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 34 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 3 ص 246 و خزانة الأدب ج 3 ص 77 و بحار الأنوار ج 19 ص 19 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 59 و الدرجات الرفیعة ص 46 و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 15 ص 104 و تهذیب الکمال ج 7 ص 179 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 47 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 44.

ص :78


1- 1) بحار الأنوار ج 19 ص 31 و راجع ص 230 و مجمع البیان ج 4 ص 537 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 4 ص 458 و راجع:الإتقان فی علوم القرآن ج 2 ص 399 و تفسیر السمرقندی ج 2 ص 20 و أسباب نزول الآیات للنیسابوری ص 159 و تفسیر السمعانی ج 2 ص 264 و تفسیر البغوی ج 2 ص 247 و زاد المسیر ج 3 ص 241 و تفسیر الآلوسی ج 9 ص 204.

إدانة منه (1).

و هو أیضا من المؤلفة قلوبهم (2)،مما یعنی:أنه لم یکن صحیح الإیمان، و أن ریبه قد استمر إلی أواخر حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ثانیا:یدل علی بوار هذا الإدعاء:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن یقبل أن یکون لفاجر أو فاسق عنده یدا و لا نعمة(منة) (3)،و قد رد هدیة

ص :79


1- 1) وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 17 ص 428 و(ط دار الإسلامیة)ج 12 ص 316 و الکافی ج 5 ص 165 و من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 266 و الإستبصار ج 3 ص 115 و تهذیب الأحکام ج 7 ص 160 و مستدرک الوسائل ج 13 ص 276 و دعائم الإسلام ج 2 ص 35 و التوحید للصدوق ص 389 و نور البراهین للجزائری ج 2 ص 369 و جامع أحادیث الشیعة ج 18 ص 71.
2- 2) نسب قریش ص 231 و الإصابة ج 1 ص 349 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 97 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 1 ص 320 و(ط دار الجیل)ج 1 ص 362 و مجمع الزوائد ج 6 ص 188 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 3 ص 186 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 49 و تاریخ مدینة دمشق ج 15 ص 96 و أسد الغابة ج 2 ص 40 و تهذیب الکمال ج 7 ص 172 و تهذیب التهذیب ج 2 ص 384 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 4 ص 197 و الوافی بالوفیات ج 13 ص 80
3- 3) راجع:النصائح الکافیة ص 156 و راجع:من لا یحضره الفقیه(ط مؤسسة النشر الإسلامی)ج 3 ص 299 و(الطبعة الثانیة)ج 3 ص 335 و بحار الأنوار ج 83 ص 186 و سنن النبی للطباطبائی ص 378 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 3 ص 432-

حکیم بن حزام بالذات (1)،کما رد هدیة غیره.

و کان«صلی اللّه علیه و آله»یرد هدیة المشرک المحارب،أما غیره،فکان یقبل هدیته،حتی لو کان مشرکا (2).و المقصود بغیر المحارب الموادع الذی لا یمتن بهدیته.

و أما حکیم بن حزام فقد بقی علی صفة کونه محاربا إلی أواخر حیاة

3)

-و کنز العمال ج 2 ص 211 و الجامع لأحکام القرآن ج 17 ص 308 و أبو طالب مؤمن قریش للخنیزی،و تذکرة الموضوعات ص 68 و 184 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 353 و الدر المنثور ج 6 ص 186 و 187 و فیض القدیر ج 6 ص 462 و کشف الخفاء ج 1 ص 89 و 331 ج 2 ص 321 و التفسیر الکبیر للرازی ج 29 ص 277 و تفسیر الآلوسی ج 28 ص 35 و منتقی الجمان ج 2 ص 263 و النصائح الکافیة ص 156.

ص :80


1- 1) راجع:مسند أحمد ج 3 ص 402 و مجمع الزوائد ج 4 ص 151 و عمدة القاری ج 13 ص 168 و تحفة الأحوذی ج 5 ص 165 و فیض القدیر ج 2 ص 697 و تاریخ مدینة دمشق ج 15 ص 100 و إمتاع الأسماع ج 6 ص 398 و سبل الهدی و الرشاد ج 9 ص 30 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 484 و تلخیصه للذهبی، بهامش نفس الصفحة،و صححاه.و حیاة الصحابة ج 2 ص 258 و 259 و 260 و کنز العمال ج 6 ص 57 و 59 عن أحمد و الطبرانی،و الحاکم،و سعید بن منصور،و التراتیب الاداریة ج 2 ص 86.
2- 2) الروض الأنف ج 4 ص 196 و راجع:فیض القدیر ج 2 ص 697.

رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و واضح أنه کان من المؤلفة قلوبهم،یمن بهدیته،و یتوقع المکافأة علیها.

ثالثا:ان من یکون من أهل الأطماع إلی حد أن یحتکر الطعام فی المدینة، و یحرم منه الناس بما فیهم الأطفال و النساء،طمعا فی حفنة من المال،لا یتوقع منه السعی لدفع غائلة حاجة المحاصرین فی الشعب،علی سبیل التکرم،أو بدافع العاطفة الإنسانیة،و إنما هو یفعل ذلک طمعا بالمال الوفیر، حیث یری أنهم کانوا علی استعداد لبذل أعظم الأثمان فی هذا السبیل،فلعله کان ینتهز الفرصة و یبیعهم الطعام،و ربما بأغلی الأثمان.

حمیة الدین هی الأقوی

یحاول البعض أن یثیر الشکوک حول إیمان أبی طالب:فیواجهه حدیث الحصار فی الشعب،و أن أبا طالب کان ینیم ولده علی فراش النبی«صلی اللّه علیه و آله»لیفدی به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فیحاول التملص و التخلص منه،بادعاء:أنه«رحمه اللّه»کان یفعل ذلک بدافع من حبه الطبیعی لابن أخیه (1).

و ربما تجد من یدعی:أن حمیة النسب و العصبیة و القبلیة،أو الکبریاء إلی حدّ العناد،أو التوثب للشهرة و خلود الذکر،هو الذی کان یدعو أبا طالب إلی أن یفدی ابن أخیه بولده..

ص :81


1- 1) تفسیر القرآن العظیم ج 3 ص 394.

و نقول:

ألف:بالنسبة للعاطفة النسبیة و الحب الطبیعی و الحمیة القبلیة نقول:

1-إن العاطفة النسبیة نحو الولد و الحب الطبیعی له أشد و أقوی نحو ابر الأخ،فالمفروض أن یکون موقفه«علیه السلام»علی عکس ما کان علیه..

2-لو صح قولهم فی ذلک لدعت العاطفة النسبیة أبا لهب و حبه الطبیعی لابن أخیه و حمیته القبلیة إلی نصرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،کما نصره أبو طالب،مع أن أبا لهب کان أشد الناس علیه،و لم تتحرک عاطفته و لا حمیته،و لا حبه حتی علی الأطفال الذین کانوا فی الشعب یتضاغون جوعا..

3-إنه لا شک فی أن حمیة الدین هی الأقوی،بدلیل أن أهل الدین یضحون بأموالهم و بإخوانهم،و بأبنائهم،و بأنفسهم فی سبیل دینهم.و قد استأذن عبد اللّه بن أبیّ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأن یقتل أباه،لأجل جرأته علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و فی صفین لم یرجع الأخ عن قتل أخیه،حتی أذن له أمیر المؤمنین «علیه السلام» (1).

ب:بالنسبة للعصبیة القبلیة،و الکبریاء إلی حد العناد،و حمیة النسب،

ص :82


1- 1) صفین للمنقری ص 271 و 272 و بحار الأنوار ج 32 ص 475 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 5 ص 251.

و الطمع بتبوّء مقام الکرامة،و الإشتهار بالنبوة،نقول:

1-إنما تکون هذه الأمور مؤثرة و فاعلة فی صورة ما لو أمکن حفظ أساس الوجود،و فی حدود صیانة مصالح القبیلة،أو الأشخاص،أو من یتطلّب منازل الکرامة و الشهرة،أما لو کان ذلک من أسباب الدمار، و الهلاک،و بوار المصالح،فإن أی عاقل یرضی بالتفریط بنفسه،و بولده، و عشیرته،و بکل مصالحه و مصالحهم،و ینتهی به الأمر إلی حد الموت جوعا،أو بحد السیف،فی سبیل شیء تشیر الدلائل کلها إلی أن حصوله علیه ضرب من الخیال،و فی مستوی الوهم،الذی لا یهتم له أی من عقلاء البشر..

2-إن ذلک لو امکن و صح حصوله بالنسبة لواحد من الناس،بسبب عقدة نقص یعانی منها،فإنه لا یصح بالنسبة لغیره ممن لم یکونوا من قبیلة و لا من أقارب ذلک النبی،و کانوا یتعرضون لأقسی أنواع القهر و العذاب حتی الموت،من أمثال سمیة و یاسر والدی عمار و غیرهما من المعذبین فی سبیل اللّه رضوان اللّه تعالی علیهما.

فأیة شهرة،و أی مقام یطلبه هؤلاء،و لأیة قبیلة یتعصبون و أیة حمیة نسب تدعوهم إلی تحمل ذلک کله،الذی بلغ بعضهم حد التضحیة بأنفسهم؟!

و کیف یتوقعون لأنفسهم خلود الذکر فی هذه الدنیا،و أی ذکر یطمع فیه عاقل یوازی أرواحهم التی یبذلونها،و آلامهم التی یقاسونها؟!

و الحقیقة هی:أن السبب الحقیقی الکامن وراء اطلاق کل هذه الترهات هو العناد للحق إلی حد السفه،الناشئ عن کراهة الإعتراف به،و إن کانت کل

ص :83

الوقائع تلهج به،و تفصح عنه،و تدل علیه،أو تشیر إلیه..

فلیبوؤا بخزی الإفتضاح و هم الصغار فی أنفسهم فی الحیاة الدنیا، و بالعذاب الألیم الذی أعده اللّه تعالی للذین آذوا اللّه و رسله و أولیاءه فی الآخرة،بسعیهم إلی إطفاء نور اللّه،و طمس جهود و جهاد الأنبیاء و الأولیاء بزخرف القول،و عوار الکلم،و اللّه متم نوره و لو کره الکافرون،و المشرکون، و الحاقدون،و المنافقون.

3-و نقول أخیرا:إن هذا الرضا و التسلیم ثم الإصرار و التصمیم الذی نشاهده لدی علی«علیه السلام»علی تحقیق السلامة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بقیمة تعریض نفسه للأخطار الهائلة،أمر مدهش و مثیر..لو لا اننا نعلم:أن اللّه سبحانه قد امتحن قلب هذا الشاب للإیمان،و أودعه أقدس الاسرار،و حباه بمنازل الکرامة و الزلفی،دون جمیع الخلق..

ص :84

الفصل الخامس: وفاة أبی طالب..و وفاء علی علیه السّلام

اشارة

ص :85

ص :86

علی علیه السّلام فی وفاة أبیه

قال المعتزلی:«إن أبا طالب لما مات جاء علی«علیه السلام»إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فآذنه بموته،فتوجع عظیما،و حزن شدیدا،ثم قال:امض،فتولّ أمره و تولّ غسله،و تحنیطه و تکفینه،فاذا رفعته علی سریره فأعلمنی إلخ..» (1).

ص :87


1- 1) تفسیر علی بن ابراهیم ج 1 ص 380 و الأمالی للصدوق ص 330 و الفصول المختارة ص 228 و الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب ص 265 و بحار الأنوار ج 35 ص 68 و 151 و الدرجات الرفیعة ص 61 و ضیاء العالمین،و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 76 و 81 و تذکرة الخواص ص 8 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 147 و المصنف ج 6 ص 38 و السیرة النبویة لدحلان ج 1 ص 87 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 35 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 ص 78 و تاریخ بغداد للخطیب ج 3 ص 126 و ج 13 ص 196 و البدایة و النهایة لابن کثیر ج 3 ص 125 و الطرائف لابن طاووس ص 305 عن الحنبلی فی نهایة الطلب، و التعظیم المنة ص 7 و لسان المیزان ج 1 ص 41 و الإصابة ج 4 ص 116 و الغدیر ج 7 ص 372 و 374-375 عمن ذکر،و عن:شرح شواهد المغنی للسیوطی-

ففعل،فاعترضه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هو محمول علی رؤوس الرجال،و قال-برقة و حزن و کآبة-:وصلتک رحم یا عم(أو وصلت رحما)و جزیت خیرا یا عم،فقد ربیت و کفلت صغیرا،و نصرت و آزرت کبیرا.

ثم تبعه إلی حفرته،فوقف علیه فقال:أما واللّه لأستغفرن لک، و لأشفعن فیک شفاعة یعجب لها الثقلان (1).

لماذا لم یأمر النبی صلّی اللّه علیه و آله بالصلاة علیه؟!

قالوا:

و إنما لم یأمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»بالصلاة علی أبی طالب«علیه السلام»،لأن صلاة الجنازة لم تکن فرضت بعد.

1)

-ص 136 و أعلام النبوة للماوردی ص 77 و بدایع الصنایع ج 1 ص 283 و عمدة القاری ج 3 ص 435 و أسنی المطالب ص 15 و 21 و 35 و طلبة الطالب ص 43 و دلائل النبوة للبیهقی و البرزنجی،و ابن خزیمة،و أبو داود، و ابن عساکر.

ص :88


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 35 ص 125 و 163 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 76 و الإصابة(ط مصر سنة 1325 ه)ج 7 ص 113 و شرح الأخبار للقاضی النعمان ج 2 ص 557 و الغدیر ج 7 ص 386 و الدرجات الرفیعة لابن معصوم ص 62.

و لأجل ذلک قالوا:إن النبی الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»لم یصل علی خدیجة«سلام اللّه علیها»حینما توفیت،مع أنها سیدة نساء العالمین فی زمانها،و إن کانت السیدة الزهراء«علیها السلام»سیدة نساء العالمین من الأولین و الآخرین..

و قد فصلت ذلک الروایة التی رواها علی بن میثم،عن أبیه عن جده:

أنه سمع علیا«علیه السلام»یقول:تبع أبو طالب عبد المطلب فی کل أحواله حتی خرج من الدنیا و هو علی ملته،و أوصانی أن أدفنه فی قبره، فأخبرت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بذلک،فقال:اذهب فواره،و انفذ لما أمرک به.

فغسلته،و کفنته،و حملته إلی الحجون،و نبشت قبر عبد المطلب، فرفعت الصفیح عن لحده،فإذا هو موجه إلی القبلة،فحمدت اللّه تعالی علی ذلک،و وجهت الشیخ،و أطبقت الصفیح علیهما،فأنا وصی الأوصیاء، و ورثت خیر الأنبیاء.

قال میثم:و اللّه ما عبد علی،و لا عبد أحد من آبائه غیر اللّه تعالی،إلی أن توفاهم اللّه تعالی (1).

علی علیه السّلام و الإستغفار لأبی طالب علیه السّلام

سیأتی قول الشریف النسابة العلوی،المعروف بالموضح:أنه لما مات أبو

ص :89


1- 1) سفینة البحار ج 5 ص 321.

طالب و شیع حمزة و جعفر (1)،و علی«علیه السلام»،جنازته،و استغفروا له.

قال قوم:نحن نستغفر لموتانا و أقاربنا المشرکین أیضا-ظنا منهم أن أبا طالب مات مشرکا؛لأنه کان یکتم إیمانه.

فمن قال بکفر أبی طالب«علیه السلام»،فقد حکم علی النبی بالخطأ، و اللّه تعالی قد نزهه عنه فی أقواله و أفعاله الخ.. (2).

و روی بسند صحیح-کما یقول الأمینی-أن علیا«علیه السلام»:سمع رجلا یستغفر لأبویه،و هما مشرکان؛فذکر الإمام علی«علیه السلام»ذلک للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،فنزلت آیة النهی عن الاستغفار للمشرکین (3).

و فی أخری:أن المسلمین قالوا:ألا نستغفر لآبائنا؟!فنزلت (4).

أما الروایة التی تقول:أن الآیة نزلت حین استأذن«صلی اللّه علیه و آله»اللّه تعالی فی الاستغفار لأمه،فلم یأذن له،و نزلت الآیة،فسأله أن

ص :90


1- 1) لقد کان جعفر بالحبشة،فإما أن یکون قد جاء فی زیارة قصیرة ثم رجع.و إما أن یکون الراوی ذکره من عند نفسه،سهوا أو عمدا.
2- 2) الغدیر ج 7 ص 399 عن کتاب الحجة لابن معد ص 68.
3- 3) الغدیر ج 8 ص 12 و مصادر أخری ستأتی إن شاء اللّه تعالی.
4- 4) مجمع البیان ج 5 ص 76 عن الحسن،و تفسیر القرآن العظیم لابن کثیر ج 2 ص 393 و أبو طالب مؤمن قریش ص 348 عنهما،و عن الأعیان ج 39 ص 158 و 159 عن ابن عباس و الحسن،و الکشاف ج 2 ص 246.

یزور قبرها،فأذن له (1).

فلا یصح الأستدلال بها علی ما نحن بصدده،و لا علی غیره،لأننا أثبتنا أن أباء النبی«صلی اللّه علیه و آله»کانوا من المؤمنین،فلا تصح دعوی نهی اللّه تعالی نبیه عن الإستغفار لأمه.

و فی جمیع الأحوال نقول

لا مجال لما یدعونه من أن الآیة المذکورة قد نزلت فی أبی طالب، خصوصا إذا أضیف إلیه ما قدمناه من شواهد و أدلة علی إیمان شیخ الأبطح،و أضیف إلیه أیضا أن الآیة بصدد نهی طائفة من المؤمنین الاستغفار لأقاربهم من أهل الشرک.

و یکون ذکر النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی جملتهم فی الآیة الشریفة نظیر قوله تعالی: لَقَدْ تٰابَ اللّٰهُ عَلَی النَّبِیِّ وَ الْمُهٰاجِرِینَ وَ الْأَنْصٰارِ الَّذِینَ

ص :91


1- 1) جامع البیان للطبری ج 11 ص 31 و الدر المنثور ج 3 ص 283 و إرشاد الساری ج 7 ص 282 و 158 عن مسلم فی صحیحه،و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 394 و أحمد فی مسنده،و أبو داود فی سننه،و النسائی،و ابن ماجة،و الحاکم،و البیهقی، و ابن أبی حاتم،و الطبرانی،و ابن مردویه و الکشاف ج 2 ص 49 و أبو طالب مؤمن قریش ص 349.و راجع:تفسیر الثعلبی ج 5 ص 100 و تفسیر البغوی ج 2 ص 331 و الغدیر ج 8 ص 13 و فتح الباری ج 8 ص 390 و المحرر الوجیز لابن عطیة الأندلسی ج 3 ص 90 و تفسیر العز بن عبد السلام ج 2 ص 54 و العجاب فی بیان الأسباب ج 1 ص 370 و إیمان أبی طالب ص 123 و 124.

اِتَّبَعُوهُ فِی سٰاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مٰا کٰادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تٰابَ عَلَیْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِیمٌ

(1)

فإنه من أجل طمأنتهم،و تأنیسهم،و الرفق بهم، و المداراة لهم،لا لأنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یفعل کفعلهم،فإن النبی «صلی اللّه علیه و آله»لم یکن لیقدم علی أمر حتی یعرف رضا اللّه به، و یستأذنه سبحانه و تعالی فیه.

أبو طالب علیه السّلام الشیخ المهتدی

و زعموا أیضا:أنه لما توفی أبو طالب،جاء علی«علیه السلام»إلی النبی «صلی اللّه علیه و آله»،و قال له:إن عمک الشیخ الضال قد توفی (2).

ص :92


1- 1) الآیة 117 من سورة التوبة.
2- 2) المصنف للصنعانی ج 6 ص 39 و المصنف لابن أبی شیبة ج 3 ص 155 و ج 7 ص 499 و السنن الکبری للنسائی ج 1 ص 107 و 647 و ج 5 ص 151 و المغنی لابن قدامة ج 2 ص 401 و تلخیص الحبیر ج 5 ص 149 و سنن أبی داود ج 2 ص 83 و سنن النسائی ج 4 ص 79 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 398 و فتح الباری ج 7 ص 148 و تحفة الأحوذی ج 4 ص 61 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 2 ص 315 و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 36 و 127 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 335 و تنقیح التحقیق للذهبی ج 1 ص 307 و نصب الرایة ج 2 ص 333 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 1 ص 236 و کنز العمال ج 13 ص 119 و ج 14 ص 36 و 37 و فیض القدیر ج 3 ص 89 و أحکام القرآن لابن العربی ج 2 ص 87 و الجامع لأحکام القرآن ج 6 ص 143 و تفسیر القرآن-

بل فی روایة:أن الإمام علیا«علیه السلام»رفض ما أمره به النبی «صلی اللّه علیه و آله»من تغسیله،و دفنه،فطلب من غیره أن یتولی ذلک (1).

و نقول:

أولا:قد روی أحمد فی مسنده و البلاذری و غیرهما هذه الروایة،و فیها:

إن عمک الشیخ قد توفی،من دون ذکر کلمة«الضال» (2).فلماذا هذا الدس فی الروایة؟!

ثانیا:إن نفس أن یخاطب علی«علیه السلام»رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بهذه الطریقة:«إن عمک الشیخ الضال..الخ..»لهو أمر لا ینسجم

2)

-العظیم ج 2 ص 409 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 ص 124 و الکامل لابن عدی ج 2 ص 326 و علل الدار قطنی ج 4 ص 146 و تاریخ مدینة دمشق ج 66 ص 335 و سیر أعلام النبلاء ج 7 ص 385 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 1 ص 234 و البدایة و النهایة ج 3 ص 154 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 129 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 47.

ص :93


1- 1) المصنف للصنعانی ج 6 ص 39 و راجع:کنز العمال(ط الهند)ج 17 ص 32 و 33 و نصب الرایة ج 2 ص 281 و 282 و فی هامشه عن عدد من المصادر.
2- 2) مسند الإمام أحمد ج 1 ص 103 و 129-130 و السنن الکبری للبیهقی ج 1 ص 304 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 335 ح 424 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 6 ص 251 و أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 24 و فیه:أنه أمره هو فواراه.

مع أدب الخطاب مع الرسول،فی الوقت الذی کان یمکن له أن یقول:إن أبی الشیخ«الضال»قد توفی.

و لا یمکن أن یحتمل أحد أن یصدر من علی«علیه السلام»ما ینافی الآداب مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أو مع غیره.

ثالثا:لو لم یکن أبو طالب مؤمنا فلماذا یأمره بتغسیله؟!فهل یغسل الکافر؟!

رابعا:ماذا یصنع هؤلاء بما ورد فی کثیر من المصادر،من أن الإمام علیا «علیه السلام»هو الذی تولی تغسیل أبی طالب و دفنه،و اغتسل بعد تغسیله إیاه غسل المس الواجب علی من مس أی میت مسلم؟! (1).

خامسا:هناک عشرات الأدلة و الشواهد علی ایمان ابی طالب«صلوات اللّه و سلامه علیه».

سادسا:إن الأحادیث تصرح بأنه«صلی اللّه علیه و آله»قد حزن علی

ص :94


1- 1) تاریخ الخمیس ج 1 ص 301 و راجع:تذکرة الفقهاء(ط.ج)ج 2 ص 133 و (ط.ق)ج 1 ص 59 و السنن الکبری للبیهقی ج 1 ص 304 و 305 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 76 و الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب ص 122 و(ط قم سنة 1410 ه)ص 265 و شرح الأخبار ج 2 ص 557 و إیمان أبی طالب للمفید ص 25 و بحار الأنوار ج 22 ص 260 و 261 و ج 23 ص 125 و 163 و الغدیر ج 7 ص 386 و الدرجات الرفیعة ص 61 و إعلام الوری ج 1 ص 282 و إیمان أبی طالب للأمینی ص 77.

أبی طالب،و ترحم علیه،و دعا له،و عارض جنازته،و مشی فیها..و و إلخ..و هی تنافی هذا الحدیث الذی یصف أبا طالب بالضال.

رثاء علی علیه السّلام لأبی طالب

و قد رثی علی«علیه السلام»أبا طالب بقوله:

أبا طالب عصمة المستجیر

و غیث المحول،و نور الظلم

لقد هد فقدک أهل الحفاظ

فصلی علیک ولی النعم

و لقّاک ربک رضوانه

فقد کنت للمصطفی خیر عمّ (1)

ورثاه«علیه السلام»أیضا بقوله:

أرقت لطیر آخر اللیل غردا

یذکرنی شجوا عظیما مجددا

أبا طالب مأوی الصعالیک ذا الندی

جوادا إذا ما أصدر الأمر أوردا

فأمست قریش یفرحون بموته

و لست أری حیا یکون مخلدا

أرادوا أمورا زینتها حلومهم

ستوردهم یوما من الغی موردا

و یرجون تکذیب النبی و قتله

و أن یفتری قدما علیه و یجحدا

ص :95


1- 1) بحار الأنوار ج 35 ص 114 و الغدیر ج 3 ص 106 و ج 7 ص 379 و 388 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 459 و ج 6 ص 558 و الدر النظیم ص 219 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 110 و الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب ص 122 و تذکرة الخواص ص 9 و إیمان أبی طالب للأمینی ص 67 و 80 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 33 ص 229.

کذبتم و بیت اللّه حتی نذیقکم

صدور العوالی و الحسام المهندا

فإما تبیدونا و إما نبیدکم

و إما تروا سلم العشیرة أرشدا

و إلا فإن الحی دون محمد

بنی هاشم خیر البریة محتدا

و هذه الأبیات توجد فی الدیوان المنسوب إلی مولانا أمیر المؤمنین«علیه السلام»مع تغییر یسیر و زیادة،و إلیک نصها:

أرقت لنوح(لطیر)آخر اللیل غردا

یذکرنی شجوا عظیما مجددا

أبا طالب مأوی الصعالیک ذا الندی

و ذا الحلم لا خلفا و لم یک قعددا

أخا الملک خلی ثلمة سیسدها

بنو هاشم أو یستباح فیهمدا

فأمست قریش یفرحون بفقده

و لست أری حیا لشئ مخلدا

أرادت أمورا زینتها حلومهم

ستوردهم یوما من الغی موردا

و یرجون تکذیب النبی و قتله

و أن یفتروا بهتا علیه و یجحدا

کذبتم و بیت اللّه حتی نذیقکم

صدور العوالی و الصفیح المهندا

و یبدو منا منظر ذو کریهة

إذا ما تسربلنا الحدید المسردا

فإما تبیدونا و إما نبیدکم

و إما تروا سلم العشیرة أرشدا

و إلا فإن الحی دون محمد

بنو هاشم خیر البریة محتدا

و إن له فیکم من اللّه ناصرا

و لست بلاق صاحب اللّه أوحدا

نبی أتی من کل وحی بحظه

فسماه ربی فی الکتاب محمدا

أغر کضوء البدر صورة وجهه

جلا الغیم عنه ضوءه فتوقدا

ص :96

أمین علی ما استودع اللّه قلبه

و إن کان قولا کان فیه مسددا (1)

و نقول:

إن هذا الرثاء تضمن ما یلی:

1-الإشادة بخصال امتاز بها أبو طالب«علیه السلام»،و منها جوده، و حصافة رأیه،و حسن تدبیره،و إیوائه للصعالیک و الضعفة،و اعتصام المستجیرین به.و هو یغیث الناس بعطایاه فی أوقات العدم و المحل.

2-إنه علم من أعلام الهدایة،و نور للناس فی الظلمات.

3-إن فقد أبی طالب قد هدّ أهل الحفاظ.

4-إنه یصلی علی أبی طالب،و یطلب له رضوان اللّه..

5-إنه یعبر عن عظیم حزنه لفقد أبی طالب.

6-إن موته قد ترک ثلمة عظیمة،لا یسدها إلا قبیلة بنی هاشم بأسرها.

ص :97


1- 1) الغدیر ج 7 ص 379 و 380 عن دیوان أمیر المؤمنین،و عن ابن أبی الحدید. یضاف إلی ذلک-مع بعض الإختلاف-:تذکرة الخواص ج 1 ص 149 و 150 و ترجمة أبی طالب من تاریخ دمشق ج 66 ص 344 و دیوان الإمام علی(ط بیروت)ص 69 70 و سیرة ابن إسحاق ص 239.و راجع:حلیة الأبرار ج 1 ص 105 و بحار الأنوار ج 35 ص 142 و تاریخ مدینة دمشق ج 66 ص 344 و إیمان أبی طالب للأمینی ص 67 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 33 ص 229.

7-إن قریشا قد فرحت بموت هذا الطود الشامخ،مع أن من یشمت بموت الآخرین لا یمکنه أن یضمن الخلود لنفسه،و هذا یدل علی عدم صحة الشماتة بالموت،لأنه سیحل بالشامت أیضا کما حلّ بغیره..

8-إنه یقرر أن من الخطأ الفادح الإقدام علی أمور من دون النظر إلی عواقبها،و هذا ما وقعت فیه قریش،و لیس من شیمة العقلاء الوقوع فی مثل ذلک..

9-لقد بین«علیه السلام»أن الصراع مع قریش صراع مصیر و وجود..إلا إذا تراجعت قریش عن موقفها الظاهر،و أقرّت بأن السلم مع العشیرة هو الأقرب إلی الرشد و العقل.

10-إن ناصر النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی المعاندین من قریش هو اللّه سبحانه،فلا یظنن أحد أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا ناصر له.فإن من کان اللّه معه لا یفقد شیئا،و من لم یکن اللّه معه،فلا شیء معه ینفعه.

11-ثم إنه«علیه السلام»یصف النبی الأکرم«صلی اللّه علیه و آله» بصفات ظاهریة و باطنیة،و یقول:إن صورة وجهه کضوء البدر،حین یجلو ضوؤه الغیم،فیبدوا متوقدا.

و یصفه بأنه أغرّ:أی کریم الأفعال واضحها،أو الأبیض من کل شیء (1).

12-ثم یصفه بما لا بد لهم من الإقرار به،و بما یقودهم إلی الإیمان

ص :98


1- 1) لسان العرب ج 10 ص 43 و(نشر أدب الحوزة-قم)ج 5 ص 14.

و التصدیق بنبوته،و هو صفتان:

الأولی:إنه أمین علی ما استودع اللّه قلبه،فلا یفرط فی الأمانة،و لا یستهین بها.

الثانیة:أنه مسدّد فی أقواله،و هو تعبیر آخر عن صدقه.

و من الواضح:أن الصادق و الأمین هما من ألقاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»التی شاعت و ذاعت و عرفت عنه منذ نشأته،و من کان کذلک فلا بد من تصدیقه فیما یقول،کما لا مجال لاتهامه بالتهاون فیما اؤتمن علیه، و بأنه زاد أو نقص،أو حرّف و تصرّف فیه..

فی شعر أبی طالب علم کثیر

و رووا:«أن علیا«علیه السلام»کان یعجبه أن یروی شعر أبی طالب «علیه السلام»،و أن یدوّن،و قال:تعلّموه،و علموه أولادکم،فإنه کان علی دین اللّه،و فیه علم کثیر» (1).

ص :99


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 35 ص 115 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 109 و الغدیر ج 7 ص 393 و 394 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 17 ص 331 و(ط دار الإسلامیة)ج 12 ص 248 و مستدرک الوسائل ج 15 ص 166 و جامع أحادیث الشیعة ج 17 ص 255 و ج 21 ص 408 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 436 و ج 6 ص 558 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 109 و إیمان أبی طالب ص 88 و الحجة علی الذاهب الی تکفیر أبی طالب ص 130 و ضیاء العالمین.

و نقول:

فی هذا النص العدید من اللمحات و الدلالات،و منها:

1-إن اللّه تعالی حین ذم الشعراء،فإنما ذم منهم اولئک الذین یتجاوزون الواقع،لیعیشوا فی خضم الأوهام،حیث یتنکبون سبیل الهدایة، لیهیموا علی وجوههم،دون أن یکون لدیهم روادع عن الدخول فی أی واد کان..

و لیس هذا هو دیدن العقلاء،فإنهم لا یدخلون فی شیء إلا بعد معرفة وجوه الصلاح و الفساد فیه،و یعلمون ما ینتهی إلیه أمرهم..

2-أما شعر أبی طالب،ففیه علم کثیر،أی أن فیه الکثیر من الحقائق و المعاییر و الضوابط التی تزید من حصانة الإنسان ضد الجهالات،و تصونه من الوقوع فی الخطأ،و تعصمه عن الضلالات..و تعطیه المزید من الوضوح فی کل سبیل یختار السلوک فیه.

3-و لأجل ذلک کان علی«علیه السلام»یحب نشر هذا الشعر و إشاعته،من حیث أنه یحب نشر العلم،لیتکامل به الناس،و لیکون عونا لهم علی حل مشاکلهم،و تذلیل صعوبات الحیاة لهم،لأنه«علیه السلام» یحب للناس الخیر و الصلاح،و الهدایة و الفلاح،و السداد و النجاح.

4-و بمقدار ما کان«علیه السلام»یحب نشر هذا العلم،فإنه کان یحب الحفاظ علیه،و تمکین الأجیال الآتیة منه،فکان«علیه السلام»یحب لهذا الشعر أن یدوّن،لأنه«علیه السلام»ثاقب النظر بعید الهمة،یشعر بمسؤولیته عن الصلاح و الإصلاح لحیاة الناس،حتی الذین لم یولدوا بعد

ص :100

منهم،لأن بصلاحهم یصلح کل شیء یتعاطون معه حتی الماء و الهواء، و الشجر و الحجر،و النبات،و الجماد،و الإنسان و الحیوان،و ما فی البر و البحر،علی قاعدة: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُریٰ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ بَرَکٰاتٍ مِنَ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ (1).

و هناک قاعدة أخری فی ضد ذلک یبینها اللّه تعالی بقوله: ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِی النّٰاسِ (2).

5-ما ذکرناه فیما سبق ینتج أن ثمة مسؤولیة تقع علی عاتق کل فرد من الناس،لا بد من التصدی لإنجازها..و هی أن یتعلموا هذا العلم، لتنالهم برکاته،و لیستفیدوا منه فی صلاح أنفسهم،و إصلاح أمورهم و أحوالهم..

6-هناک مسؤولیة أخری یتحملها الناس کلهم أیضا فردا فردا،و هی تعلیم هذا الشعر لأولادهم..من حیث أن الإنسان بما له من عاطفة و رابطة طبیعیة بأولاده،یندفع إلی تعلیمهم و تربیتهم،و إیصال الخیر لهم،و إصلاح أحوالهم،من موقع التعقل و الرویة-و الحزم..

و هو یسعی لمنعهم من کل ما یشینهم،و ما یری أنه مضر بهم،حتی لو کان هو لا یمتنع عنه.أی أنه یرضی الإضرار بنفسه،لکنه لا یرضاه لأولاده..و تراه لا یسعی لتثقیف نفسه،لکنه یفرض علی أبنائه أن یثقفوا

ص :101


1- 1) الآیة 96 من سورة الأعراف.
2- 2) الآیة 41 من سورة الروم.

أنفسهم،و هو لا یتعلم،و یبذل کل ما یملک لیعلمهم.

و لأجل ذلک و سواه یأمر علی«علیه السلام»الناس بأن یتعلموا شعر أبی طالب،معللا ذلک بأن فیه الکثیر من العلم،و الکثیر من النفحات الإیمانیة،و أن یعلموه أولادهم..

نقش خاتم أبی طالب

عن الإمام الرضا«علیه السلام»-و روی عن آبائه أیضا بعدة طرق:أن نقش خاتم أبی طالب کان:

«رضیت باللّه ربا،و بابن أخی محمد نبیا،و بابنی علی له وصیا» (1).

و نقول:

أولا:یبدو أن أبا طالب قد علم بهذا الأمر،أعنی بالنبی و الوصی، و آمن به منذ ولادة أمیر المؤمنین«علیه السلام»،حیث قد رأی دلائل ذلک فی أکثر من حادثة،و قد تقدم شیء من ذلک فی بعض الفصول فی أول هذا الکتاب.بل ان علائم النبوة و بشائرها،کانت ظاهرة فی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،یعرفها حتی الأحبار و الرهبان فیه بمجرد رؤیتهم له«صلی اللّه علیه و آله»،فکیف بالأقربین الیه،کما ان أخبار قرب ظهوره«صلی اللّه علیه و آله»کانت منتشرة و شائعة،کما أن دلائل امامة علی«علیه السلام» کانت ظاهرة و خصوصا للأقربین منذ ولادته«علیه السلام»،و قد مرت بنا

ص :102


1- 1) تفسیر أبی الفتوح ج 8 ص 471 و الدرجات الرفیعة ص 60 و محبوب القلوب ج 2 ص 219 و الغدیر ج 7 ص 395 و إیمان أبی طالب ص 89.

بعض الروایات حول ذلک..

بل لعل الصحیح هو:أن أبا طالب قد علم به من خلال ما عرفه من الأسرار،حیث کان مستودعا للوصایا،کما أشیر إلیه فی بعض النصوص (1).

ثانیا:نقل المعتزلی و غیره أن علی بن یحیی البطریق کان یقول عن مدائح أبی طالب«علیه السلام»للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:

«لو لا خاصة النبوة و سرها لما کان مثل أبی طالب،و هو شیخ قریش و رئیسها،و ذو شرفها یمدح ابن أخیه محمدا،و هو شاب قد ربی فی حجره، و هو یتیمه و مکفوله،و جار له مجری أولاده بمثل قوله:

و تلقوا ربیع الأبطحین محمدا

علی ربوة فی رأس عنقاء عیطل

و تأوی إلیه هاشم إن هاشما

عرانین کعب آخر بعد أول

و مثل قوله:

و أبیض یستسقی الغمام بوجهه

ثمال الیتامی عصمة للأرامل

یطیف به الهلاک من آل هاشم

فهم عنده فی نعمة و فواضل

فإن هذا الأسلوب من الشعر لا یمدح به التابع و الذنابی من الناس،

ص :103


1- 1) راجع:الکافی ج 1 ص 445 و بحار الأنوار ج 17 ص 139 و ج 35 ص 73 و الغدیر ج 7 ص 394 و التفسیر الصافی ج 4 ص 96 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 109 و مجمع البحرین ج 1 ص 461 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 50 و إیمان أبی طالب للأمینی ص 88.

و إنما هو من مدیح الملوک و العظماء.

فإذا تصورت أنه شعر أبی طالب،ذاک الشیخ المبجل العظیم فی النبی محمد«صلی اللّه علیه و آله»،و هو شاب مستجیر به،معتصم بظله من قریش،قد رباه فی حجره غلاما،و علی عاتقه طفلا،و بین یدیه شابا،یأکل من زاده،و یأوی إلی داره،علمت موضع خاصیة النبوة و سرها،و أن أمره کان عظیما (1).

و إنما ذکرنا کلام هذا الرجل بطوله هنا لکی نسوقه بعینه بحق أبی طالب فی موقفه من ولده علی«علیه السلام»..فأبو طالب و هو شیخ قریش،و ذو شرفها،و المبجل العظیم فیها،ینقش علی خاتمه معلنا رضاه إبنه علیا وصیا للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،و هو ابنه الذی رباه فی حجره غلاما، و علی عاتقه طفلا،و بین یدیه شابا،یأکل من زاده،و یأوی إلی داره،و یراه فی جمیع حالاته،و یرصده و یراه،و یرعاه فی کل التفاصیل،و له علیه حق الأبوة،و مقام الرعایة،و فضیلة التنشئة و التربیة...

تضحیات علی علیه السّلام تضحیات أبی طالب

و سیأتی فی غزوة بدر ما ملخصه:أنه لما جرح عبیدة بن الحارث بن المطلب،و قال لرسول اللّه:أما لو کان عمک حیا لعلم أنی أولی بما قال منه.

کذبتم و بیت اللّه یبزی محمد

و لما نطاعن دونه و نناضل

و نسلمه حتی نصرع دونه

و نذهل عن أبنائنا و الحلائل

ص :104


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 63 و خصائص الوحی المبین ص 45.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:أما تری ابنه کاللیث العادی بین یدی اللّه و رسوله،و ابنه الآخر فی جهاد اللّه بأرض الحبشة؟!

قال:یا رسول اللّه أسخطت علی فی هذه الحالة؟!

قال:ما سخطت علیک،و لکن ذکرت عمی،فانقبضت لذلک (1).

ثم لم یلبث عبیدة أن استشهد،بسبب جراحته تلک،رضوان اللّه تعالی علیه.

و نقول:

قد ذکرنا هذه الواقعة فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فی غزوة بدر،فلا بأس بمراجعتها هناک..غیر أننا نحب أن نشیر هنا إلی ما یلی:

أولا:قد ظهر أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یعتبر جهاد علی و جعفر «علیهما السلام»جهادا لأبی طالب«علیه السلام»نفسه،فإنهما ثمرة من ثمرات تربیته،و نور من أنوار حکمته،و إیمانه و قبس من تضحیاته،و هو الذی کان یدفعهما للتضحیة فی سبیل هذا الدین،و یشجعهما علی الإستقامة علی طریق الحق و الهدی،و یوفر لهما کل المناخات اللازمة لذلک..

ثانیا:إنه«صلی اللّه علیه و آله»یشهد علی صحة نوایا علی و جعفر «علیهما السلام»و بإخلاص علی«علیه السلام»فی تضحیاته للّه و لرسوله،

ص :105


1- 1) راجع:تفسیر القمی ج 1 ص 265 و بحار الأنوار ج 19 ص 255 و الصافی ج 2 ص 281 و نور الثقلین ج 2 ص 132.

فلا معنی لادعاء عمر بن الخطاب:أنه«علیه السلام»کان یحسد أو یرائی فی ما یظهره من زهد،و عبادة و تقوی (1).

نور أبی طالب علیه السّلام

سأل أحدهم الإمام علیا«علیه السلام»فی رحبة الکوفة فقال:یا أمیر المؤمنین،إنک بالمکان الذی أنزلک اللّه،و أبوک معذب فی النار؟!

فقال له:مه،فض اللّه فاک!!و الذی بعث محمدا بالحق نبیا،لو شفع أبی فی کل مذنب علی وجه الأرض لشفعه اللّه فیهم!أبی معذب فی النار،و ابنه قسیم الجنة و النار؟!

ثم قال:و الذی بعث محمدا بالحق نبیا،إن نور أبی طالب یوم القیامة لیطفئ أنوار الخلق إلا خمسة أنوار:نور محمد،و نوری،و نور فاطمة،و نور الحسن و الحسین،و من ولدته من الأئمة،لأن نوره من نورنا الذی خلقه اللّه تعالی من قبل أن یخلق آدم بألفی عام (2).

ص :106


1- 1) سیأتی الحدیث عن ذلک إن شاء اللّه فی فصل:عمر و خلافة علی«علیه السلام».
2- 2) الأمالی للطوسی ص 305 و 702 و المحاسن 4 حدیث 2 و الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب ص 95 و 96 و(ط دار سید الشهداء-قم)ص 74 و بحار الأنوار ج 35 ص 69 و 110 و الإحتجاج ج 1 ص 546 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 340 و کنز الفوائد ج 1 ص 183 و کشف الغمة للأربلی ج 2 ص 83 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 42 و الغدیر ج 7 ص 387 و بشارة المصطفی ص 202 و (ط مرکز النشر الإسلامی)ص 312 و ماءة منقبة لابن شاذان ص 153 و خاتمة-

و نقول:

أولا:ما معنی هذا التغیظ من أمیر المؤمنین«علیه السلام»علی رجل لم یزد علی أن طرح سؤالا علیه،بل لقد بلغ به الأمر إلی حد الدعاء علیه بأن یفض اللّه فاه؟!فبأی شیء استحل«علیه السلام»ذلک منه؟!

و نجیب:

أولا:إن الروایة لم تصرح لنا بسبب غیظه«علیه السلام»،غیر أن من الممکن أن یکون قد عرف أن ذلک الرجل کان عارفا بالحق،لکنه یرید التشنیع علی علی«علیه السلام»بأمر یعلم بطلانه..

و لعل شهرة إیمان أبی طالب فی تلک الفترة کانت بحیث یکون السؤال عن إیمانه من المحرمات،تماما کالسؤال عن إیمان الأنبیاء و أوصیائهم،فإنه لا یکون إلا من مریض القلب،ظاهر العداء لهم.

ثانیا:إن حدیث أمیر المؤمنین عن نور أبی طالب بهذه الطریقة یدلنا علی أن لأبی طالب مقاما هو فوق مقام الأنبیاء بما فیهم إبراهیم و أوصیائهم «علیه السلام»،باستثناء نبینا الأعظم و أوصیائه صلی اللّه علیه و علیهم.

2)

-المستدرک ج 5 ص 20 و مائة منقبة لمحمد بن أحمد القمی ص 174 و کنز الفوائد ص 80 و العقد النضید و الدر الفرید ص 30 و الصراط المستقیم ج 1 ص 336 و الصافی ج 4 ص 97 و الدرجات الرفیعة ص 50 و عن البرهان ج 3 ص 231 و تأویل الآیات ج 1 ص 396 و غایة المرام ج 1 ص 163 و ج 2 ص 293 و إیمان أبی طالب ص 78.

ص :107

و لذلک حکم«علیه السلام»بأن نوره یطفئ أنوار کل الأنبیاء و الأوصیاء السابقین علی نبینا الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،لیری الخلق کرامة و عظمة و تضحیات أبی طالب..التی یراد طمسها،و لو بالإفتراء و التجنی علیه فی حیاته و بعد وفاته،و إلی یومنا هذا..

و قد أکد ذلک«علیه السلام»حین أخبر بأن نور أبی طالب خلق مع أنوار النبی و الأئمة قبل أن یخلق آدم«علیه السلام»بألفی عام.

ثالثا:إنه«علیه السلام»یستدل علی عدم عذاب أبی طالب بالنار بأن ابنه قسیم الجنة و النار..و هذا یدل علی أن ذلک السائل کان یقر بإیمان أبی طالب،و لکنه یدعی أنه لا تناله الشفاعة..

فأجابه«علیه السلام»بأمور ثلاثة:

الأول:أن القضیة معکوسة،فإن أبا طالب هو الذی یشفع فی الخلائق، و أن کرامته عند اللّه بحیث لو شفع فی کل مذنب علی وجه الأرض لشفعه اللّه فیه..و مثله لا یمکن أن یکون فی النار،فضلا عن أن یحتاج إلی شفاعة أحد..

الثانی:لو سلّم جدلا-أن أبا طالب فی النار،فإذا کان ولده قسیم الجنة و النار،و یقدر علی أن یأخذه إلی الجنة من خلال الشفاعة،فلماذا لا یفعل ذلک؟!

إلا إذا فرض أن هذا الولد لیس بارا بأبیه،و لا یراعی أبسط القواعد الأخلاقیة التی أمر اللّه بمراعاتها..و فی هذه الحالة لا یستحق أن یکون قسیم الجنة و النار.

ص :108

الثالث:ما أشرنا إلیه آنفا من أن من یکون نوره من نور محمد و أهل بیته،و قد خلق نوره قبل آدم«علیه السلام»بألفی عام،و یطفئ نوره حتی نور الأنبیاء و الأوصیاء باستثناء محمد«صلی اللّه علیه و آله»،و الأئمة من بعده«علیهم السلام»،لا یمکن أن یکون من أهل النار..و ذلک واضح لا یخفی.

من ینشدنا شعر أبی طالب

و حین استسقی النبی«صلی اللّه علیه و آله»لأهل المدینة،و خاف أهل المدینة من الغرق،و قال«صلی اللّه علیه و آله»:اللهم حوالینا و لا علینا..

قال«صلی اللّه علیه و آله»و هو علی المنبر:«للّه در أبی طالب،لو کان حیا لقرّت عیناه،من الذی ینشدنا شعره»؟!

فقال علی«علیه السلام»:یا رسول اللّه،کأنک أردت قوله:

و أبیض یستسقی الغمام بوجهه

ثمال الیتامی عصمة للأرامل

قال:أجل.فأنشده أبیاتا من القصیدة،و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یستغفر لأبی طالب علی المنبر إلخ.. (1).

ص :109


1- 1) الغدیر ج 7 ص 374 و 375 عن أعلام النبوة للماوردی ص 77 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 81 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 116 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 270 و بدائع الصنائع ج 1 ص 283 و عمدة القاری ج 7 ص 31 و شرح شواهد المغنی ج 1 ص 398 و أسنی المطالب ص 26 و طلبة الطالب ص 43 و السیرة-

و نقول:

1-لا ریب فی أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»هو الذی یفهم مرامی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یترجمها سلوکا و حرکة و موقفا..

2-إن طلب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إنشاد خصوص هذا الشعر فی هذه المناسبة،ثم استغفر له،و هو علی المنبر،لعله لأجل أن یتناقل الناس موقفه هذا من أبی طالب رضوان اللّه تعالی علیه،لأنه الرجل العظیم،الذی تتعمدون الإفتراء علیه فی أغلی شیء لدیه،ألا و هو دینه و إیمانه،فیتهمونه بالکفر و الشرک..

3-قد یستفاد من هذا الموقف النبوی الکریم أن أبا طالب حین قال هذه القصیدة لم یکن ینساق وراء تخیلاته الشعریة،بل کان یعبر عن وقائع یعلمها،و یعتقد بها.

4-لقد حرص النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی ألا ینشد هو هذا

1)

-النبویة ج 1 ص 43 و روضة الواعظین ص 139 و مستدرک الوسائل ج 10 ص 388 و الأمالی للمفید ص 303 و الأمالی للطوسی ص 75 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 24 و بحار الأنوار ج 18 ص 2 و ج 35 ص 75 و ج 88 ص 332 و جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 574 و فتح الباری ج 2 ص 411 و الأحادیث الطوال ص 73 و التمهید لابن عبد البر ج 22 ص 66 و کنز العمال ج 8 ص 438 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 125 و 127 و تنبیه الغافلین ص 69 و إیمان أبی طالب ص 60.

ص :110

الشعر،لا لأنه لا یحسن التکلم به،فإن ذلک غیر مقبول..بل لعله کان یخشی أن یقول المتقولون الحاقدون بأن له یدا فی صنع هذا الشعر،و نسبته إلی أبی طالب.

و لعله یرید ایضا أن یظهر امتیاز علی«علیه السلام»،و فهمه مرامی و إشارات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أکثر من کل من عداه..

أو أن کلا هذین الأمرین أو غیرهما مما ینضم إلیهما کان مقصودا له أیضا..

علی علیه السّلام و آیة النهی عن الإستغفار للمشرکین

و ذکر الشریف النسابة العلوی المعروف ب«الموضح»بإسناده:أن أبا طالب لما مات لم تکن الصلاة علی الموتی،فما صلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،علی أبی طالب و لا علی خدیجة،و إنما اجتازت جنازة أبی طالب، و علی،و جعفر،و حمزة جلوس،فقاموا،و شیعوا جنازته،و استغفروا له.

فقال قوم:نحن نستغفر لموتانا و أقاربنا المشرکین أیضا-ظنا منهم أن أبا طالب مات مشرکا،لأنه کان یکتم إیمانه-فنفی اللّه عن أبی طالب الشرک، و نزّه نبیه و الثلاثة المذکورین من الخطأ فی قوله: مٰا کٰانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کٰانُوا أُولِی قُرْبیٰ (1)» (2).

ص :111


1- 1) الآیة 113 من سورة التوبة.
2- 2) بحار الأنوار ج 35 ص 127 و الغدیر ج 7 ص 399 عن کتاب الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب لابن معّد ص 68 و(ط دار سید الشهداء-قم)ص 268.

و عن علی«علیه السلام»:أنه سمع رجلا یستغفر لأبویه و هما مشرکان، فذکر«علیه السلام»ذلک للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،فنزلت آیة النهی عن الإستغفار للمشرکین (1).

و نقول:

قد دلت هاتان الروایتان علی إیمان أبی طالب رضوان اللّه تعالی علیه، إلا أن فی الروایة الأولی إشکالین،یحتاجان إلی جواب،و هما:

الأول:قد ذکرت الروایة الأولی جعفر بن أبی طالب فی جملة الذین شیعوا جنازة أبی طالب رضوان اللّه تعالی علیه..

و من المعلوم:أن جعفرا کان حینئذ فی بلاد الحبشة،و رجع منها إلی المدینة سنة فتح خیبر،إلا أن یقال:إنه عاد لفترة وجیزة إلی مکة،حین

ص :112


1- 1) أسنی المطالب ص 18 و مسند أحمد ج 1 ص 130 و 131 و المستدرک للحاکم ج 2 ص 335 و عمدة القاری ج 8 ص 182 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 457 و کنز العمال ج 2 ص 421 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 6 ص 1893 و الإتقان فی علوم القرآن ج 1 ص 98 و الدر المنثور ج 3 ص 282 و فتح القدیر ج 2 ص 411 و إیمان أبی طالب ص 122 و شیخ الأبطح،و أبو طالب مؤمن قریش و الغدیر ج 8 ص 12 عن الطیالسی و أحمد،و ابن أبی شیبة،و الترمذی،و النسائی،و أبی یعلی، و ابن جریر،و ابن المنذر،و ابن أبی حاتم،و ابی الشیخ،و ابن مردویه،و البیهقی فی شعب الإیمان،و الحاکم و صححه و الضیاء فی المختارة،و الإتقان،و أسباب النزول،و الکشاف،و ابن کثیر،و أعیان الشیعة..

سرت شائعة بلغت المسلمین فی الحبشة مفادها أن الوئام و السلام قد حلّ بین المشرکین و المسلمین..فعاد قسم منهم إلی مکة فوجدوا أن هذا الأمر لا حقیقة له،فمکثوا یسیرا ثم عادوا أدراجهم..

الثانی:إنه لیس من المعقول:أن تشیّع جنازة أبی طالب،و لا یحضر تشییعها أخوه حمزة،و ابناؤه البررة به منذ اللحظة الأولی لبدء التشییع،فما معنی قول الروایة:«اجتازت جنازة أبی طالب،و علی و جعفر،و حمزة جلوس،فقاموا و شیعوا جنازته».

الصلاة علی أبی طالب

و قالوا:إنه لم یصل علی أبی طالب«علیه السلام»،لأن الصلاة علی المیت لم تکن قد فرضت..

و نحن لا نطمئن إلی صحة ذلک،فقد کانت الصلاة علی المیت قد فرضت من عهد آدم،و قد صلی علیه ولده«هبة اللّه»بأمر جبرئیل«علیه السلام» (1).

و فی الروایات:أنه صلّی علی عابد من عباد بنی إسرائیل فی عهد

ص :113


1- 1) الکافی ج 8 ص 114 و کمال الدین ص 214 و شرح أصول الکافی ج 12 ص 53 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 267 و بحار الأنوار ج 11 ص 45 و ج 23 ص 64 و ج 78 ص 346 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 315 و 316 و تفسیر أبی حمزة الثمالی ص 125 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 310.

داود«علیه السلام»أیضا (1).

وفاء علی علیه السّلام و دفاعه عن أبی طالب

و نذکر هنا بعض ما تضمن دفاع علی«علیه السلام»و ثناءه عن أبی طالب رضوان اللّه تعالی علیه.فمن ذلک:

1-عن الإمام السجاد«علیه السلام»:إن أمیر المؤمنین«علیه السلام» کان یأمر أن یحج عن عبد اللّه و ابنه،و أبی طالب فی حیاته،ثم أوصی فی وصیته بالحج عنهم (2).

و قد احتمل بعض الإخوان أن کلمة:«و ابنه»تصحیف«آمنة»أو تصحیف کلمة«أبیه»،یعنی عبد المطلب،و لم نجد شاهدا یؤید هذا الاحتمال.و إن کنا لا نمنع من إثارته.

ص :114


1- 1) کتاب الزهد للحسین بن سعید الکوفی ص 66 و بحار الأنوار ج 14 ص 42 و ج 69 ص 302 و ج 78 ص 384 و ج 79 ص 61 عنه،و الحدائق الناضرة ج 10 ص 439 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 278 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 285 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 925 و الجواهر السنیة للحر العاملی ص 85.
2- 2) شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید المعتزلی ج 14 ص 68 و بحار الأنوار ج 35 ص 112 و 157 و الغدیر ج 7 ص 380 و الدرجات الرفیعة ص 49 و الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب ص 85 و إیمان أبی طالب للأمینی ص 69.

2-عن أمیر المؤمنین«علیه السلام»أنه قال:«و اللّه،ما عبد أبی و لا جدی عبد المطلب،و لا هاشم،و لا عبد مناف صنما قط.

قیل له:فما کانوا یعبدون؟!

قال:کانوا یصلون إلی البیت علی دین إبراهیم«علیه السلام»، متمسکین به» (1).

3-عنه«علیه السلام»:«کان-و اللّه-أبو طالب،عبد مناف بن عبد المطلب مؤمنا مسلما،یکتم إیمانه،مخافة علی بنی هاشم أن تنابذها قریش» (2).

4-و قیل لأمیر المؤمنین«علیه السلام»:من کان آخر الأوصیاء قبل النبی«صلی اللّه علیه و آله»؟!

ص :115


1- 1) کمال الدین ص 104 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 174 و بحار الأنوار ج 15 ص 144 و ج 35 ص 81 و الغدیر ج 7 ص 387 و الدر النظیم ص 221 و إیمان أبی طالب للأمینی ص 79 و تفسیر أبی الفتوح ج 4 ص 210 و عن البرهان ج 3 ص 795.
2- 2) وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 16 ص 232 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 480 و بحار الأنوار ج 35 ص 114 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 583 و الغدیر للأمینی ج 7 ص 388 و الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب ص 121 و إیمان أبی طالب للأمینی ص 80.

قال:أبی (1).

5-عن العباس بن عبد المطلب قال:قال أبو طالب لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا ابن أخی،اللّه أرسلک؟!

قال:نعم.

قال:فأرنی آیة.

قال:ادع لی تلک الشجرة.

فدعاها،فأقبلت حتی سجدت (2).

و رواه السید ابن معد،و لفظه:قال أبو طالب بمحضر من قریش، لیریهم فضله:یا ابن أخی،اللّه أرسلک؟!

قال:نعم.

قال:إن للأنبیاء معجزا و خرق عادة،فأرنا آیة.

قال:ادع تلک الشجرة،و قل لها:یقول لک محمد بن عبد اللّه:أقبلی

ص :116


1- 1) الغدیر ج 7 ص 389 عن ضیاء العالمین للفتونی،و إیمان أبی طالب للأمینی ص 82.
2- 2) الغدیر ج 7 ص 395 عن الأمالی للصدوق ص 365 و(ط مؤسسة البعثة) ص 711 و روضة الواعظین ص 139 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 112 و بحار الأنوار ج 17 ص 370 و ج 35 ص 71 و الدرجات الرفیعة ص 50 و الدر النظیم ص 134 و إیمان أبی طالب للأمینی ص 90.

بإذن اللّه..

فدعاها فأقبلت حتی سجدت بین یدیه،ثم أمرها بالإنصراف فانصرفت.

فقال أبو طالب:أشهد أنک صادق.

ثم قال لابنه علی«علیه السلام»:یا بنی،الزم ابن عمک (1).

و نقول:

إننا نذکّر القاریء بما یلی:

1-لم یکن علی«علیه السلام»یکتفی بالأقوال المصرحة بإیمان أبی طالب،بل کان یضیف إلیها الأفعال،التی تزیل أی لبس عن هذا الموضوع،من حیث أنها تتضمن إعطاء القاعدة التی هی أوضح دلالة، و أکثر مناعة و استعصاء علی التشویه،لأنها تسد الطریق علی المدعین للباطل،و المروجین له،بما لها من دلالة ظاهرة علی المطلوب.

و توضیح ذلک:

إنه قد یستطیع الحاقدون أن یوقعوا الریب أو الشک فی قلوب بعض البسطاء بادّعاء أن من یقول بإیمان أبی طالب«علیه السلام»،فإنما یدعیه من دون علم،أو عصبیة له،أو إنطلاقا من حسن الظن الذی لا یستند إلی

ص :117


1- 1) الغدیر ج 7 ص 395 و 396 عن کتاب الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب ص 128 و بحار الأنوار ج 35 ص 115 و إیمان أبی طالب للأمینی ص 91 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 366 و راجع:روضة الواعظین ص 139 و غیر ذلک.

الوقائع،أو لغیر ذلک،و لکنهم لن یتمکنوا من ذلک حین تتأکد لدیهم قاعدة عن اللّه و رسوله تقول:إن آباء الأنبیاء و الأوصیاء منزهون عن الکفر و الشرک.

فالحج عن عبد اللّه الذی مات،قبل ولادة النبی«صلی اللّه علیه و آله»، أو بعدها بقلیل لا یمکن تفسیره إلا علی قاعدة أن آباء الأنبیاء کانوا علی نهج الإیمان و الإسلام،علی دین إبراهیم«علیه السلام».

و یدل علی ذلک:قوله«علیه السلام»عن عبد المطلب و عبد مناف و أبی طالب إنهم ما عبدوا صنما قط،و أنهم کانوا یصلون إلی البیت علی دین إبراهیم،متمسکین به.

و معنی ذلک:أنه لا مجال للحدیث عن شرک أبی طالب«علیه السلام»، أو عبد اللّه،أو عبد المطلب،أو غیرهما من آباء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

2-قد یقول الحاقدون و أهل الریب هنا:صدّقنا أنهم کانوا علی دین إبراهیم،و لکن من الذی قال:إنهم قد صدّقوا بنبوة نبینا الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»؟!..

فجاء الجواب القاطع للعذر لیقول:إن حج علی«علیه السلام»عن عبد اللّه،و عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و عن أبی طالب یدل علی أن عبد اللّه و أبا طالب کان حالهما فی الإیمان و الإسلام حال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..فلو أن أبا طالب أنکر نبوة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لخرج من الإیمان إلی الکفر،و لم یصح أن یحج عنه أحد..

ص :118

3-کان علی«علیه السلام»یأمر بالحج عن عبد اللّه و ابنه،(أو:آمنة.

أو أبیه)کما تقدم،و أبی طالب فی حال حیاته،ثم أوصی بمواصلة ذلک بعد وفاته،و ذلک لیشب علی هذا الأمر الصغیر،و یهرم فیه الکبیر،و یترسخ فی وجدان الناس بصورة عملیة و عفویة..

4-لعل هذا الإهتمام ناشئ عن إرادة تنزیه ساحة قدس الأنبیاء عن أی نقص،یمکن أن یؤثر علی رسوخ و عمق الإعتقاد بهم..و لو لأسباب خارجة عنهم،و عن دائرة قرارهم و اختیارهم..

بالإضافة إلی لزوم الوفاء لهؤلاء المصطفین الأخیار،و الصفوة الأبرار، بتنزیه ساحتهم عن إلصاق التهم الباطلة بهم..

5-إن أسلوب أبی طالب فی قصة الشجرة التی دعاها إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»تذکرنا بقصة إبراهیم التی حکاها اللّه تعالی بقوله:

فَلَمّٰا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأیٰ کَوْکَباً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی فَلَمّٰا أَفَلَ قٰالَ لاٰ أُحِبُّ الْآفِلِینَ، فَلَمّٰا رَأَی الْقَمَرَ بٰازِغاً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی فَلَمّٰا أَفَلَ قٰالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّٰالِّینَ، فَلَمّٰا رَأَی الشَّمْسَ بٰازِغَةً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی هٰذٰا أَکْبَرُ فَلَمّٰا أَفَلَتْ قٰالَ یٰا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمّٰا تُشْرِکُونَ، إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ مٰا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ..

إلی أن قال:

..وَ تِلْکَ حُجَّتُنٰا آتَیْنٰاهٰا إِبْرٰاهِیمَ عَلیٰ قَوْمِهِ

(1)

.

ص :119


1- 1) الآیات 76-83 من سورة الأنعام.

ص :120

الفصل السادس: من شعب أبی طالب..و حتی الهجرة

اشارة

ص :121

ص :122

وفاة شیخ الأبطح

و بعد سقوط حصار المشرکین للهاشمیین فی شعب أبی طالب و وفاة الولی و الناصر و الصفی أبی طالب«صلوات اللّه و سلامه علیه».الذی کان لوفاته عظیم الأثر علی مسار الأحداث،حتی انتهی الأمر باضطرار النبی «صلی اللّه علیه و آله»إلی الهجرة،حیث لم یعد له فی مکة ناصر.

و سنحاول عرض الأحداث التی تلت وفاة هذا الرجل العظیم..

و التی کان لعلی«علیه السلام»اثر و حضور فیها.و ذلک فی المطالب التالیة:

النبی صلّی اللّه علیه و آله و علی علیه السّلام فی الطائف

و بعد وفاة أبی طالب«علیه السلام»،و بالذات،فی السنة العاشرة من البعثة..خرج«صلی اللّه علیه و آله»إلی الطائف وحده (1).

ص :123


1- 1) تفسیر الثعلبی ج 9 ص 19 و تفسیر البغوی ج 4 ص 172 و الجامع لأحکام القرآن ج 16 ص 210 و عیون الأثر ج 1 ص 175 و سبل الهدی و الرشاد ج 2 ص 438 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 51 و 60 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 80 و البدایة و النهایة ج 3 ص 166 و إمتاع الأسماع ج 8 ص 305 و السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 285 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 149.

و قیل:کان معه علی«علیه السلام» (1).

و قیل:زید بن حارثة (2).

و قیل:هما معا (3)،و ذلک للیال بقین من شوال سنة عشر.

فأقام«صلی اللّه علیه و آله»فی الطائف عشرة أیام یدعوهم،فلم یجبه أحد، و خافوا علی أحداثهم،فطلبوا منه أن یخرج عنهم،و أغروا به سفهاءهم فجلسوا له فی الطریق صفین یرمونه بالحجارة،و علی«علیه السلام»یدافع عنه حتی شج فی رأسه،و قیل:إن زید بن حارثة هو الذی شج فی رأسه.

و عاد«صلی اللّه علیه و آله»إلی مکة،فحاولت قریش مواجهته بأنواع

ص :124


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 127 و ج 14 ص 97 عن الشیعة،و بحار الأنوار ج 38 ص 293 و أعیان الشیعة ج 1 ص 375.
2- 2) الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 ص 211 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 45 و ج 9 ص 181 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 127 و ج 14 ص 96 و بحار الأنوار ج 19 ص 15 و 22 و ج 38 ص 293 و الإستیعاب ج 1 ص 39 و أسد الغابة ج 1 ص 19 و عیون الأثر ج 1 ص 174 و 175 و الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب ص 262 و فتح الباری ج 7 ص 131 و ج 8 ص 514 و تحفة الأحوذی ج 7 ص 144 و ج 9 ص 168 و المعارف لابن قتیبة ص 151 و أعیان الشیعة ج 1 ص 375 و سبل الهدی و الرشاد ج 2 ص 438 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 51 و 60 و حلیة الأبرار ج 1 ص 345.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 127 و ج 14 ص 97

من الأذی،فقال لعلی أو لزید:إن اللّه جاعل لما تری فرجا و مخرجا،و إن اللّه ناصر دینه،و مظهر نبیه.

النبی صلّی اللّه علیه و آله و علی علیه السّلام فی بنی عامر

و خرج علی«علیه السلام»مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»مرة أخری إلی بنی عامر بن صعصعة،یدعوهم إلی الإسلام و الإیمان،فلم یجیبوه، و غاب عن مکة عشرة أیام (1).

النبی صلّی اللّه علیه و آله و علی علیه السّلام فی بنی شیبان

و خرج«علیه السلام»مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و معهما أبو بکر إلی بنی شیبان،و لم یستجیبوا لدعوته،و غاب عن مکة ثلاثة عشر یوما (2).

و نقول:

إن لنا بعض الوقفات مع ما تقدم،و هی التالیة:

بالنسبة لخروج علی«علیه السلام»،أو زید بن حارثة مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی الطائف،نقول:

وجود علی علیه السّلام هو الأرجح

إن الذی رافق النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی سفره ذاک،کان شخصا

ص :125


1- 1) بحار الأنوار ج 38 ص 293 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 128.
2- 2) بحار الأنوار ج 38 ص 293 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 126.

واحدا کما یدل علیه ظاهر خطاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»لمن کان معه، فإنه کان یتکلم مع شخص واحد،و هذا هو أیضا ظاهر کلمات المؤرخین حیث ظهر منها أن المدافع عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و الذی شج رأسه أیضا شخص واحد..

فالقول بأن زیدا و علیا«علیه السلام»معا کانا مع النبی یصبح بعید الإحتمال.

و ربما یکون قول المدائنی:إن کلا من زید و علی«علیه السلام»کان مع النبی قد جاء لیبرر ذکر زید،حیث ظهر منه أن المدائنی لم یقو علی إنکار حضور علی«علیه السلام»و لم یرد إنکار وجود زید،فلجأ إلی هذا الجمع الذی یکرس صحة قول الشیعة فی علی،و یسجل اعتراف المدائنی لهم بهذا الأمر،و لکنه یحاول التسویق لحضور غیره معه.

فإذا أضیف إلی ذلک ما نعرفه عن مناوئی علی«علیه السلام»من السعی الحثیث لإبعاده«علیه السلام»عن أی مقام هو له قدر الإمکان..

فإن ذلک یجعلنا نؤکد حضور علی«علیه السلام»،و نشک کثیرا فی حضور غیره..

و ربما یمکن تأیید ذلک ایضا بأنه«علیه السلام»کان هو الذی رافقه إلی بنی عامر بن صعصعة،و إلی بنی شیبان،و لم یذهب معه زید بن حارثة و لا غیره.

علی أننا لا نجد مبررا لتخلف علی«علیه السلام»عن النبی فی أی مقام،إلا إذا رأی النبی«صلی اللّه علیه و آله»ضرورة لوجود علی«علیه السلام»فی موقع آخر،و لم یظهر لنا هنا ذلک..

ص :126

لماذا علی علیه السّلام؟!

إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یتول بنفسه الرد علی سفهاء أهل الطائف،ربما لأن أی مبادرة منه للرد علی تصرفاتهم من شأنها أن تفرح قلب الذین أغروهم بإیذائه،لأنهم یکونون قد نجحوا-بزعمهم-فی وضع النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی مواجة السفهاء،و هو یدافع عن نفسه.

و نحن لم نر للنبی«صلی اللّه علیه و آله»أی موقف یحاول فیه مناوئوه إیذاءه لم نره أظهر لهم أنه یقصدهم بسوء.حتی إنه حین یظفر بمن ارتکب من الجرائم ما یستحق معه القتل،فإنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یبادر بنفسه إلی قتلهم،بل کان یتولی ذلک علی«علیه السلام»أو حمزة أو غیره..

و ذلک لأنه یطلب من الناس الإیمان به،و یرید اللّه منهم أن یحبوه«صلی اللّه علیه و آله»کحب اللّه.و من رأی النبی«صلی اللّه علیه و آله»یحمل السیف أو السوط لقتله،أو یبادر إلی ضربه،أو یتذکر حصول ذلک منه، فإنه قد لا یستطیع أن یحبه هذا الحب العظیم..و سیکون خلوص اسلامه و صحته موضع ریب و شک کبیر..

و لذلک شککنا فی صحة قولهم:إنه«صلی اللّه علیه و آله»قتل أبی بن خلف.

و حین شکا لأبی طالب ما فعلوه به حین وضعوا علیه سلا ناقة،بادر أبو طالب و بنو هاشم لنصرته،و حمل حمزة السلاح،فأمرّه علی لحاهم و اسبلتهم.

و اشتکی أیضا لعلی«علیه السلام»أذی صبیان المشرکین له،فبادر علی لمنعهم و صار یقضمهم فی وجوههم و آنافهم و آذانهم ثم،و استصحبه معه

ص :127

إلی الطائف،فدافع و حامی،ورد کید سفهاء ثقیف عنه.

أما حین یتعلق الامر بدفع الظلم عن الآخرین،فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یبادر إلی ذلک،و یتخذ قرار الحرب ضد الظالمین و المعتدین،لأن الآثار السلبیة تصبح إیجابیة،لأن الدفاع عن المظلوم شرف،و کرامة، و الإنتصار له نبل و شهامة،و تتضاءل فیه فرص الإتهام بالتجنی و التحامل، أو الإتهام بالمبالغة فی ردة الفعل،من الرجل الحلیم الذی لا ینبغی أن یصدر منه ذلک تجاه تصرف سفیه،قد یجد الناس له من جهله و طیشه بعض العذر فیما ندّ عنه من تصرفات رعناء،أو أعمال قبیحة شنعاء..

و لأجل ذلک کان دفاع علی«علیه السلام»عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»الذی کان فی موقع المعتدی علیه و المظلوم،هو الأصح و الأصلح فی سیاسة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و الأعظم أثرا فی تحقیق الغرض،من دون أن یکون له أی أثر سلبی علی الإطلاق..

بل قد یکون له الکثیر من الآثار الإیجابیة،حین یستیقظ الضمیر من غفوته،و یعود الوجدان فی هدأة الأمور إلی صحوته،فیجد السفاهة و الجهالة کلها فی جانب،و یجد النبل و الطهارة،و الحلم و الرصانة فی الجانب الآخر،حیث یکتشف أن هذا الذی صب علیه السفهاء کل الحقد و السوء و الظلم لم یشأ حتی أن یرمیهم و لو بوردة،حتی لا یفهم هذا الرمی علی أنه تعبیر عن الکراهیة لهم و التباین معهم،بل کان غیره هو المبادر للدفع عنه، و للتضحیة فی سبیله.

ص :128

علی علیه السّلام فی بیعة العقبة

و یقولون:إنه حین قدم أهل المدینة إلی مکة فی موسم الحج،اجتمعوا بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»عند العقبة فبایعوه،فعلمت قریش بالأمر، فجاءت علی بکرة أبیها،قد حملوا السلاح.

و خرج حمزة و معه السیف،هو و علی بن أبی طالب«علیه السلام»إلی فم الشعب،فلما نظروا إلی حمزة قالوا:ما هذا الذی اجتمعتم له؟!

فقال:ما اجتمعنا،و ما ها هنا أحد.و اللّه،لا یجوز أحد هذه العقبة إلا ضربته بسیفی (1).فصدهم عما کانوا دبروه و قصدوه..

و نقول:

لعلک تقول:

کیف استطاع رجلان هما حمزة بن عبد المطلب،و أمیر المؤمنین علی بن

ص :129


1- 1) راجع فیما تقدم أی کتاب تاریخی أو حدیثی شئت مثل:بحار الأنوار ج 19 ص 12 و 13 و 48 و الصافی ج 2 ص 294 و نور الثقلین ج 2 ص 147 و المیزان ج 9 ص 78 و حلیة الأبرار ج 1 ص 94 و إعلام الوری ص 57 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 144 و تفسیر القمی ج 1 ص 272 و 273 و راجع:تاریخ الخمیس ج 1 ص 318 و 319 و دلائل النبوة للبیهقی(ط دار الکتب العلمیة) ج 2 ص 450 و البدایة و النهایة ج 3 ص 158 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 193 و 210 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 17 و ما قبلها و ما بعدها،و السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 88 و قبلها و بعدها،و غیر ذلک کثیر.

أبی طالب أن یردا کید قریش کلها،و هی قد جاءت بسلاحها؟!لا سیما و هی فی أوج غضبها و هیجانها؟!

و نجیب:

إن الروایات تصرح:بأن حمزة و علیا«علیهما السلام»قد وقفا علی فم الشعب،و هو بمثابة مضیق لا یمر فیه إلا جماعة صغیرة من الرجال،فإذا أخذ الفارس أو الفارسان بفم المضیق،فإنه یتمکن بشجاعته و حسن رویته، و سرعة حرکته من صد من یرید الورود فی ذلک المضیق،و بالتالی صد من خلفهم أیضا..

و قد ذکر الرواة:أن عمرو بن عبدود-أو غیره کان یعد بألف فارس، لأنه أخذ علیهم فم الوادی،و کان ضیقا جدا،فلم یتمکنوا من وروده (1).إلا أشتاتا متفرقین،فحیث قد صدت الطلیعة منهم،امتنع التقدم علی من بعدهم.

ص :130


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 20 ص 202 و ج 31 ص 445 و ج 41 ص 88 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 324 و رسائل المرتضی ج 4 ص 122 و مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 183 و شجرة طوبی ج 2 ص 287 و جوامع الجامع ج 3 ص 52 و مجمع البیان ج 8 ص 130 و المیزان ج 16 ص 296 و تفسیر الآلوسی ج 21 ص 155 و إعلام الوری ج 1 ص 380 و تأویل الآیات ج 2 ص 451 و راجع:تاریخ الخمیس ج 1 ص 486 و حبیب السیر ج 1 ص 361 و ینابیع المودة ص 95 و غایة المرام ج 4 ص 274 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 8 ص 378 و ج 20 ص 625 و ج 31 ص 233 و ج 32 ص 368.
المؤاخاة الأولی فی مکة

و تذکر الروایات:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»آخی بین المسلمین فی مکة قبل هجرتهم..علی الحق و المواساة.فآخی بین أبی بکر و عمر،و بین حمزة و زید بن حارثة،و بین عثمان و عبد الرحمان بن عوف،و بین الزبیر، و ابن مسعود،و بین عبیدة بن الحارث بن المطلب و بلال،و بین مصعب بن عمیر و سعد بن أبی وقاص.

و بین أبی عبیدة،و سالم مولی أبی حذیفة.و بین سعید بن زید و طلحة، و بین علی«علیه السلام»و نفسه«صلی اللّه علیه و آله»،و قال:أما ترضی أن أکون أخاک؟!

قال:بلی یا رسول اللّه رضیت.

قال:فأنت أخی فی الدنیا و الآخرة (1).

ص :131


1- 1) السیرة الحلبیة ج 2 ص 20 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 181 و السیرة النبویة لدحلان ج 1 ص 155 عن الإستیعاب.و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 325 و 328 و 346 و شرح الأخبار ج 2 ص 178 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 96 و عیون الأثر ج 1 ص 264 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 69 و سبل الهدی و الرشاد ج 3 ص 363 و مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه الأصفهانی ص 101 و أعیان الشیعة ج 1 ص 236 و 337 و 377 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 191 و 194 و 197 و ج 30 ص 576.و راجع أیضا:مستدرک الحاکم ج 3 ص 14 و تاریخ الخمیس-

و سیأتی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد آخی بین المهاجرین و الأنصار بعد الهجرة،و هناک أمور سوف نتعرض لها حین الحدیث عن المؤاخاة هناک..

1)

-ج 1 ص 353 و تلخیص المستدرک للذهبی(مطبوع مع المستدرک)ج 3 ص 14 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 177 و غیر ذلک..

ص :132

الفصل السابع: هجرة النبی صلّی اللّه علیه و آله إلی المدینة

اشارة

ص :133

ص :134

حدیث الهجرة

اجتمعت قریش فی دار الندوة،و اتفقوا علی أن یقتلوا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فاختاروا عشرة أو خمسة عشر رجلا،من کل قبیلة من قریش-و کانوا عشر أو خمس عشرة قبیلة أو أکثر-لیبیّتوا النبی«صلی اللّه علیه و آله»بضربة واحدة من سیوفهم.

فأخبر اللّه تعالی نبیه بمکرهم،فأخبر«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»بمکر قریش،و أمره أن یتغشی ببرده الحضرمی،و ینام فی فراشه.

فقال علی«علیه السلام»:أو تسلم بمبیتی هناک یا نبی اللّه؟!

قال:نعم.

فتبسم علی«علیه السلام»ضاحکا،و أهوی إلی الأرض ساجدا شکرا للّه.

فنام علی فراشه،و اشتمل ببرده الحضرمی،و خرج النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی فحمة العشاء،و الرصد قد أطافوا بداره ینتظرون،و هو یقرأ وَ جَعَلْنٰا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنٰاهُمْ فَهُمْ لاٰ یُبْصِرُونَ (1)و ذهب«صلی اللّه علیه و آله»إلی الغار.

ص :135


1- 1) الآیة 9 من سورة یس.

و قالوا:إن أبا بکر جاء و أمیر المؤمنین«علیه السلام»نائم،فخاطبه،و هو یحسبه نبی اللّه،فقال له علی:إن نبی اللّه انطلق نحو بئر میمونة فأدرکه (1).

ص :136


1- 1) راجع ما تقدم فی المصادر التالیة:المناقب للخوارزمی الحنفی ص 73 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 133 و تلخیصه للذهبی بهامشه و صححاه،و مسند أحمد ج 1 ص 321 و تذکرة الخواص لسبط ابن الجوزی ص 34 و شواهد التنزیل ج 1 ص 99 و 100 و 101 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 100 و البرهان ج 1 ص 207 و الفصول المهمة لابن الصباغ المالکی ص 30 و خصائص أمیر المؤمنین للنسائی(ط النجف) ص 63 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 35 و مجمع الزوائد ج 9 ص 120 عن أحمد،و رجاله رجال الصحیح غیر واحد و هو ثقة،و عن الطبرانی فی الکبیر و الأوسط،و بحار الأنوار ج 19 ص 60 و 78 و 93 عن الطبری و أحمد،و العیاشی،و کفایة الطالب، و فضائل الخمسة ج 1 ص 231 و ذخائر العقبی ص 87 و کفایة الطالب ص 242. و قال:إن ابن عساکر ذکره فی الأربعین الطوال،و ترجمة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»،من تاریخ ابن عساکر(تحقیق المحمودی)ج 1 ص 186 و 190 و نقله المحمودی فی هامشه عن:الفضائل لأحمد بن حنبل،حدیث 291 و عن غایة المرام ص 66 عن الطبرانی ج 3 فی الورق /168ب و فی هامش کفایة الطالب عن:الریاض النضرة ج 2 ص 203.و أما الفقرات الأخری فهی موجودة فی مختلف کتب الحدیث و التاریخ.و راجع:حلیة الأبرار ج 1 ص 144 و المیزان ج 9 ص 81 و أعیان الشیعة ج 1 ص 237 و 376 و الأمالی للطوسی ص 466 و مستدرک الوسائل ج 5 ص 155 و 465 و جامع أحادیث الشیعة ج 5 ص 475 و کشف الغمة ج 2 ص 30.

قالوا:و جعل المشرکون یرمون علیا«علیه السلام»بالحجارة،کما کانوا یرمون رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هو یتضور(أی یتلوی و یتقلب)، و قد لف رأسه فی الثوب،لا یخرجه حتی أصبح.

فهجموا علیه.

فلما بصر بهم علی«علیه السلام»قد انتضوا السیوف،و أقبلوا علیه، یقدمهم خالد بن الولید،و ثب له علی«علیه السلام»فختله،و همز یده، فجعل خالد یقمص قماص البکر،و یرغو رغاء الجمل،و أخذ من یده السیف،و شد علیهم بسیف خالد،فأجفلوا أمامه إجفال النعم إلی خارج الدار،و تبصّروه،فإذا هو علی،قالوا:و إنک لعلی؟!

قال:أنا علی.

قالوا:فإنا لم نردک،فما فعل صاحبک؟!

قال:لا علم لی به (1).

فأسرعوا إلی قومهم فأخبروهم،فهبت قریش لتدارک الأمر قبل فوات الأوان،و أذکوا العیون،و رکبوا فی طلب النبی«صلی اللّه علیه و آله».و کان فی الغار،و واصلوا اقتفاء أثره إلی قرب باب الغار،فوجدوا العنکبوت قد نسجت علی بابه،و باضت فی مدخله حمامة وحشیة،و غطته أغصان

ص :137


1- 1) أمالی الشیخ الطوسی ج 2 ص 82 و 83 و(ط دار الثقافة)ص 467 و بحار الأنوار ج 19 ص 61 و 62 و أعیان الشیعة ج 1 ص 237 و 376 و حلیة الأبرار ج 1 ص 145 و ج 2 ص 108.

شجرة (1)فرجعوا عنه.

و أمهل أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی اللیلة التالیة،فانطلق لیلا هو و هند بن أبی هالة حتی دخلا الغار علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، فأمر الرسول الأعظم هندا أن یبتاع له و لصاحبه بعیرین،فقال أبو بکر:قد کنت أعددت لی و لک یا نبی اللّه راحلتین،ترتحلهما إلی یثرب.

فقال:إنی لا آخذهما،و لا أحدهما إلا بالثمن.

قال:فهی لک بذلک.

فأمر علیا«علیه السلام»فأقبضه الثمن (2).

ثم أوصاه«صلی اللّه علیه و آله»بحفظ ذمته،و أداء أماناته،و کانت قریش و من یقدم مکة من العرب فی الموسم یستودعون النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و یستحفظونه أموالهم و أمتعتهم.

و أمره أن ینادی صارخا بالأبطح غدوة و عشیا:من کان له قبل محمد

ص :138


1- 1) راجع:تاریخ الخمیس ج 1 ص 328 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 37 و البدایة و النهایة ج 3 ص 181 و 182 و الدرر لابن عبد البر ص 81 و الجامع لأحکام القرآن ج 8 ص 144 و المحرر الوجیز ج 3 ص 35 و الشفا للقاضی عیاض ج 1 ص 313 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 39 و تفسیر السمعانی ج 2 ص 311.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 19 ص 62 و الأمالی للطوسی ج 2 ص 83 و(ط دار الثقافة) ص 467 و وفاء الوفاء ج 1 ص 237 و الدرجات الرفیعة ص 411 و حلیة الأبرار ج 1 ص 146 و المیزان ج 9 ص 81 و کشف الغمة ج 2 ص 31.

أمانة فلیأت،فلنؤد إلیه أمانته..

و قال«صلی اللّه علیه و آله»لعلی آنئذ،أی بعد أن ذهب الطلب عنه «صلی اللّه علیه و آله»:إنهم لن یصلوا من الآن إلیک یا علی بأمر تکرهه، حتی تقدم علی،فأد أمانتی علی أعین الناس ظاهرا.

ثم إنی مستخلفک علی فاطمة ابنتی،و مستخلف ربی علیکما،و مستحفظه فیکما (1).

فأمر«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»أن یبتاع رواحل له و للفواطم،و من أزمع الهجرة من بنی هاشم (2).

و قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»یذکر مبیته علی الفراش،و مقام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:

وقیت بنفسی خیر من وطئ الحصی

و من طاف بالبیت العتیق و بالحجر

ص :139


1- 1) الأمالی للطوسی ج 2 ص 83 و(ط دار الثقافة)ص 468 و حلیة الأبرار ج 1 ص 147 و بحار الأنوار ج 19 ص 62 و المیزان ج 9 ص 82 و الدرجات الرفیعة ص 411 و أعیان الشیعة ج 1 ص 237 و 376 و کشف الغمة ج 2 ص 32.
2- 2) الأمالی للطوسی ج 2 ص 83 و(ط دار الثقافة)ص 468 و حلیة الأبرار ج 1 ص 147 و بحار الأنوار ج 19 ص 62 و المیزان ج 9 ص 82 و الدرجات الرفیعة ص 411 و أعیان الشیعة ج 1 ص 237 و 376 و کشف الغمة ج 2 ص 32. و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 205 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 289 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 626.

محمد لما خاف أن یمکروا به

فوقّاه ربی ذو الجلال من المکر

وبت أراعیهم متی یأسروننی

و قد وطنت نفسی علی القتل و الأسر

و بات رسول اللّه فی الغار آمنا

هناک و فی حفظ الإله و فی ستر

أقام ثلاثا ثم زمت قلائص

قلائص یفرین الحصا أیما یفری (1)

و نقول:

إن لنا مع ما تقدم العدید من الوقفات،نذکر منها ما یلی:

ص :140


1- 1) کشف الغمة ج 2 ص 32 و المیزان ج 9 ص 82 و حلیة الأبرار ج 1 ص 148 و ج 2 ص 115 و الأمالی للطوسی ج 2 ص 83 و(ط دار الثقافة)ص 468 و بحار الأنوار ج 19 ص 63 و ج 34 ص 413 و ج 36 ص 46 و ج 38 ص 292 و الدرجات الرفیعة ص 411 و أعیان الشیعة ج 1 ص 237 و 552 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 124 و الفصول المختارة ص 59 و التعجب للکراجکی ص 123 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 335 و شجرة طوبی ج 2 ص 237 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 457 و ج 6 ص 557 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 4 و شواهد التنزیل ج 1 ص 131 و 132 و الدر المنثور ج 3 ص 180 و تفسیر الآلوسی ج 9 ص 198 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 26 و المناقب للخوارزمی ص 127 و نهج الإیمان ص 309 و سبل الهدی و الرشاد ج 3 ص 233 و ینابیع المودة لذوی القربی ج 1 ص 273 و تذکرة الخواص ص 35 و غایة المرام ج 4 ص 18 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 14 ص 120 و ج 20 ص 110 و ج 22 ص 558 و ج 30 ص 115 و 594.
أمر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

إن أول ما یطالعنا فی هذا الحدث الفرید:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» اکتفی بإخبار علی«علیه السلام»بمکر قریش،ثم أمره بأن یتغشی ببرده، و ینام فی فراشه،و لم یترک الخیار فی ذلک.

و لا ریب فی أنه«صلی اللّه علیه و آله»،لم یفعل ذلک من عند نفسه،بل هو هنا ینفذ أمر اللّه تعالی،فإن أوامر النبی«صلی اللّه علیه و آله»تارة تکون علی أساس القاعدة التی أوحاها اللّه إلیه..کما لو أمره بإقامة الحجة علی عدوه قبل الحرب،فإن کان هناک خطورة یتعرض لها من یرید أن یکلفه بذلک،فإنه لا یجبره علی هذا الأمر،بل یترک الخیار له فی أن یقبل أو لا یقبل،لأنه یرید منه أن یقدم علی ذلک متقربا إلی اللّه تعالی،حتی إذا أصابه سوء کان مثابا علیه،و إن قتل کان شهیدا..

أما لو أجبره علی ذلک،و قتل،فقد لا یکون شهیدا،لأنه لم یقصد التقرب إلی اللّه تعالی فیما أقدم علیه..

و لأجل ذلک نلاحظ:أنه«صلی اللّه علیه و آله»حین أراد أن یرسل رسولا إلی أهل مکة عام الحدیبیة عرض الأمر علی عمر،فرفض قبوله، بحجة أن بنی عدی لا ینصرونه لو أرادته قریش بسوء.و رضی عثمان بذلک ثقة منه بعدم إقدام قریش علی أذاه.

کما أن علیا«علیه السلام»حین أراد فی حرب الجمل أن یرسل مصحفا إلی عائشة و أصحابها لیدعوهم إلی ما فیه،و هو مقتول.طلبه فتی من أهل الکوفة،فأعرض عنه علی«علیه السلام».

ص :141

ثم قال:من یأخذ هذا المصحف،یدعوهم إلی ما فیه،و هو مقتول.

فقال ذلک الفتی:أنا.

فدفعه إلیه،فدعاهم،فقطعوا یده الیمنی،فأخذه بالیسری،فقطعوا یده الیسری،فأخذه بصدره،و الدماء تسیل علی قبائه،فقتل«رحمه اللّه».

فقال علی«علیه السلام»:الآن حل قتالهم (1).

کما أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یستشیر فی أمر الحرب،کما ذکرناه فی واقعة أحد فی الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،فراجع.

و بالعودة إلی حدیث الغار نقول

إننا نلاحظ:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أمر علیا«علیه السلام» أمرا جازما بأن یتغشی ببرده،و ینام فی فراشه..و لم یعطه أیة فرصة لإبداء رأیه،أو للتعبیر عن رغبته..

ص :142


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک(ط الإستقامة و الأعلمی)ج 3 ص 522 و المناقب للخوارزمی ص 186 و الجمل ص 339 و تذکرة الخواص ص 71 و 72 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 112 و بحار الأنوار ج 32 ص 174 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 261 و 262 و 529 و شرح الأخبار ج 1 ص 394 و أنساب الأشراف ج 1 ص 241 و مروج الذهب ج 2 ص 370 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 537 و وقعة الجمل للغلابی البصری ص 37 و 38 و نهج السعادة ج 2 ص 388 و أعیان الشیعة ج 1 ص 457 و 524 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 32 ص 440.

فهل لأن الأمر قد جاءه من اللّه تعالی باتا و قاطعا،فأبلغه إلی علی«علیه السلام»کما هو؟!مع علمه بانقیاد علی«علیه السلام»لأمر اللّه تبارک و تعالی،بدون سؤال؟!

أم أنه کان یعلم بأن علیا«علیه السلام»لیست له رغبة بغیر نجاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هو خیاره الأول و الأخیر،حتی لو أن الأمر لم یکن محتما و لا باتا،بل حتی لو لم یکن هناک أمر أصلا،فإن احتمال النجاة للنبی یحتم علی علی«علیه السلام»الإقدام علی التضحیة بنفسه،بکل سعادة و رضا؟!

إننا نری أن هذا الأمر الأخیر هو الأقرب إلی الواقع،و یشهد لذلک:أن علیا«علیه السلام»قد سأل النبی«صلی اللّه علیه و آله»سؤالا واحدا،و لم یزد علیه،و هو أنه«صلی اللّه علیه و آله»هل یسلم بذلک؟!فلما أجابه بالإیجاب فرح و ضحک،و سجد للّه شکرا..و لم یسأل مثلا عما مصیره هو، أو عما یجری علیه..

تغش ببردی الحضرمی

و قد أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»بأن یتغشی ببرده الحضرمی..و لعله أراد بذلک تکریس الوهم لدی المتآمرین بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه لا یزال فی فراشه،ربما لأن هذا البرد کان معروفا لدیهم.

کیفیة خروج النبی صلّی اللّه علیه و آله

قد یقال:إذا کان خروج النبی«صلی اللّه علیه و آله»من بین المجتمعین

ص :143

بصورة إعجازیة،فلماذا یحتاج إلی أن ینام علی«علیه السلام»علی فراشه؟!

و نجیب

بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»خرج من بین المجتمعین حول بیته بصورة طبیعیة لا إعجازیة،لأنه استفاد من نفس الوسائل التی تقع تحت اختیار سائر الناس..فالکل یحاول أن یستفید من ظلام اللیل للتستر و التخفی عن أنظار أعدائه،کما قد یستفید من هبوب الریح فی تلک الظلمة، لینثر علی أعدائه ترابا یدخل فی عیونهم،و یربکهم،و یظنون أن الریح هی التی أثارت ذلک التراب.

و الکل یستفید أیضا من الآیة المبارکة لصرف أنظار أعدائه عنه..

فلم یزد النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی الإستفادة مما هو میسور لجمیع الناس.

و جمیع الناس أیضا یحاولون أن یوهموا عدوهم بوجودهم فی مکان، و لو بإضاءة المصباح،أو إبقاء أناس فیه،یظن العدو الراصد،أنهم هم بغیته،فکان نوم علی«علیه السلام»علی فراش رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من هذا القبیل أیضا..

کیف وصل أبو بکر إلی علی علیه السّلام؟!

و حین یواجهنا قولهم:إن أبا بکر جاء إلی علی و هو نائم علی فراش النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فسأله عنه،فقال له:إنه ذهب نحو بئر میمونة.

فإننا نحتاج إلی الإجابة علی الأسئلة التالیة:

ص :144

أولا:کیف وصل أبو بکر إلی موضع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و الرصد محیط بیته«صلی اللّه علیه و آله»،یراقب کل حرکة فیه..و یصغی لکل حدیث یدور،فیسمعه إلا ما کان منه همسا؟!

و قد علمنا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان مضطرا للخروج من الباب الذی کان المتآمرون یتجمعون عنده،و قد خرج من بیته بطریقة خاصة،استطاع بها التشویش علیهم..الأمر الذی یدل علی أن لذلک البیت بابا واحدا لم یکن للنبی«صلی اللّه علیه و آله»بد من الخروج منه،و کان علی أبی بکر أن یستفید من خصوص هذا الباب لدخوله و خروجه..و کان المحدقون به ینظرون للنائم من خلل هذا الباب،و یرمونه بالحصی..فکیف دخل أبو بکر و خرج،و لم یره المحدقون بالباب؟!و لا رأوه من الخلل الذی بالباب؟!

إلا إن کان قرارهم هو عدم التعرض للداخلین و الخارجین إلا إذا کان الخارج هو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و لکن کیف یسمحون بدخول و خروج الأغیار،و هم یعملون:أن الداخلین سوف یخبرون من فی البیت عن الوضع المحیط به،و سیحذرونه مما ینتظره،و سیقترحون علیه المخارج من الوضع القائم..

ثانیا:لو تجاوزنا ذلک کله،فإن ثمة سؤالا آخر و هو:ألم یسمع الجالسون علی الباب ما دار بین علی«علیه السلام»و أبی بکر؟!ألم یدرکوا و لو من خلال اختلاف الأصوات أن الصوت هو صوت علی«علیه السلام»،لا صوت النبی«صلی اللّه علیه و آله».

ص :145

ثالثا:إذا کانوا ینظرون إلی النائم من خلل الباب،و یرمونه بالحصی، و یرونه یتضور و یتقلب،فذلک یعنی أن ثمة نورا یکفی لرؤیة هذه الأحوال،فکیف لم یعرفوا:أن النائم الذی خاطب أبا بکر-و لعله کشف رأسه له و رأوه-لیس هو النبی«صلی اللّه علیه و آله»بل هو شخص آخر و هو علی«علیه السلام».إلا إن کانوا قد رموه بالحصی بعد طلوع الفجر، و انتشار بعض النور..

من أجل ذلک نقول

إن الظاهر هو:أن أبا بکر لم یأت إلی بیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»، و لعله التقی به فی طریقه،فأخذه معه (1).کما دلت علیه بعض الروایات.

تضور علی علیه السّلام

و کان«علیه السلام»یتضور و یتململ حین کان المشرکون یرمونه بالحصی و لعله«علیه السلام»کان یقصد ذلک،ربما لکی یتواصل شعورهم بوجوده بقربهم،و تتأکد طمأنینتهم و سکینتهم إلی ذلک.

أو لأنه أراد أن یذیقهم مرارة الندم علی عدم تأکدهم من شخصیة النائم،بعد أن أحسوا أنه یتصرف علی خلاف ما عهدوه،و لذلک عبروا له عن أنهم قد لا حظوا أنه کان یتضور،و لم یکن النبی«صلی اللّه علیه و آله» یفعل ذلک،حینما کانوا یرمونه..

ص :146


1- 1) راجع:الخرائج و الجرائح ج 1 ص 144 و بحار الأنوار ج 19 ص 73 و راجع ص 61 عنه،و الأمالی للشیخ الطوسی ج 2 ص 82 و غیر ذلک.
لم یکن مع علی علیه السّلام سلاح

و قد أظهرت النصوص المتقدمة:أن علیا«علیه السلام»حین هوجم و هو نائم علی فراش النبی«صلی اللّه علیه و آله»استولی علی سیف خالد بن الولید،فلما حصل فی یده صال علیهم،فانجفلوا من بین یدیه إلی خارج البیت،ثم تبصّروه فعرفوه..و انتهت القضیة عند هذا الحد..

و نلاحظ هنا:

أولا:إنه بالرغم من حصول السیف فی ید علی«علیه السلام»،فإنه لم یقتل به أحدا منهم،بل اکتفی بدفعهم عن نفسه.

و هذا هو التصرف الحکیم و الصحیح،إذ لو تجاوز الأمر ذلک،فربما تعقدت الأمور،و استبیحت دماء المستضعفین من المؤمنین الذین کانوا لا یزالون فی مکة، بما فیهم عائلة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و سائر بنی هاشم..

ثانیا:إن استیلاء علی«علیه السلام»علی سلاح أحد المهاجمین،بل الذی کان فی طلیعتهم،و کانوا یشیعون عنه الکثیر من الحکایات،و یمنحونه أوسمة البطولة بمناسبة و بغیر مناسبة-إن هذا-قد صدمهم نفسیا،و هزمهم من داخلهم..فهم قد جاؤا لیحسموا الأمور علی أساس أن لا یعطوا فی مقابل ذلک أی ثمن؛فظهر لهم أن علیهم أن یدفعو أثمانا لم یهیئوا أنفسهم لدفعها..

و أن علیهم أن یعیدوا قراءة الواقع بصورة متأنیة و دقیقة،فلم یبق أمامهم أی خیار سوی التراجع..

ص :147

المبیت،و الخلافة

و الغریب هنا:أن نجد أحد من عرف بتنکّره لخط الإمامة،و الولایة، و بعیدة عن خط الشیعة و التشیع.یضطر لأن یعترف بأن قضیة مبیته«علیه السلام»علی فراش النبی«صلی اللّه علیه و آله»لیلة الهجرة،من الإشارات الواضحة إلی خلافته«علیه السلام»،فیقول:

«هذا الذی کان من علیّ فی لیلة الهجرة،إذا نظر إلیه فی مجری الأحداث التی عرضت للإمام علیّ فی حیاته بعد تلک اللیلة؛فإنه یرفع لعینی الناظر إمارات واضحة،و إشارات دالة علی أن هذا التدبیر الذی کان فی تلک اللیلة لم یکن عارضا بالإضافة إلی علیّ،بل هو عن حکمة لها آثارها و معقباتها،فلنا أن نسأل:

أکان لإلباس الرسول«صلی اللّه علیه و آله»شخصیته لعلی تلک اللیلة ما یوحی بأن هناک جامعة تجمع بین الرسول و بین علی أکثر من جامعة القرابة القریبة التی بینهما؟!

و هل لنا أن نستشف من ذلک:أنه إذا غاب شخص الرسول کان علیا (کذا)هو الشخصیة المهیأة لأن تخلف،و تمثل شخصه،و تقوم مقامه؟!

و أحسب أن أحدا قبلنا لم ینظر إلی هذا الحدث نظرتنا هذه إلیه،و لم یقف عنده وقفتنا تلک حتی شیعة علی» (1).

ص :148


1- 1) علی بن أبی طالب،لعبد الکریم الخطیب 105 و 106.
قریش و علی علیه السّلام

1-و الملاحظ هنا:أن قریشا لم تصر علی أمیر المؤمنین فی استنطاقها له عن مکان ابن عمه.

و ذلک لأنهم علموا:أنهم إنما یحاولون عبثا،و یطلبون مستحیلا،فإن من کان یحمل مثل هذا الإخلاص،و مثل هذه التضحیة النادرة فی التاریخ، لن یفشی لهم سرا قد ضحی بنفسه فی سبیل کتمانه،لذلک نراهم قد أطلقوه و انصرفوا عنه یائسین (1).

2-لقد کان علی«علیه السلام»فی موقفه هذا تجاه النبی«صلی اللّه علیه و آله»مثلا أعلی للإنسانیة الکاملة،فقد عرف الناس به معنی الإخلاص، و ماهیة التضحیة،و حقیقة الإیمان.

حیث إنه یری نفسه مقتولا علی کل حال،إما لظن المشرکین أنه رسول اللّه،فیخبطوه بأسیافهم ضربة رجل واحد،و إما انتقاما منه،حیث کان سببا لخلاص من سفه أحلامهم،و عاب آلهتهم،و فرق جماعتهم،و هم یعرفون أیضا حب النبی«صلی اللّه علیه و آله»له و منزلته منه،فإذا قتلوه فإنما یقتلون أخاه و ابن عمه،و الرجل المخلص الذی یفدیه بنفسه (2).

و أما انصرافهم عنه،بعد ظهور الأمر،فهو إما خوفا منه،بعد أن رأوا ما فعله بخالد،و إما من أجل توفیر الفرصة للبحث عن غریمهم الأصلی

ص :149


1- 1) راجع:حیاة أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 105 و 106.
2- 2) المصدر السابق ص 107 و 108.

و الأهم بالنسبة إلیهم.

و هنا اشکال یورده خصوم علی«علیه السلام»:

و هو أنه إذا کان علی«علیه السلام»یعلم بأن حدیث الدار یدل علی أنه «علیه السلام»لن یقتل فی هذه الحادثة،بل سوف یعیش إلی ما بعد الرسول «صلی اللّه علیه و آله»،لیکون وصیه و خلیفته من بعده،فلا تبقی له فضیلة فی مبیته علی فراش النبی«صلی اللّه علیه و آله»لیلة الهجرة.

و الجواب:

أولا:إن ذلک لا یمنع من حصول البداء فی هذا الأمر.و بعبارة أخری ان هذا الأمر خاضع للوح المحو و الإثبات،و اللّه یمحو ما یشاء و یثبت و عنده أم الکتاب فهو یخضع لشروط و یحتاج إلی فقد موانع ترجع إلی الإختیار:منها،ما صرح به النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و هو المؤازرة و الاستمرار و الثبات علیها و الإخلاص للّه فیها..

ثانیا:إن ذلک لا یمنع من تعرضه«علیه السلام»للجراح،و قطع الأعضاء،و الأسر و التعذیب البالغ.

و هو أمر یخشاه الناس،و یتجنبونه..إن نوم علی«علیه السلام»،علی فراش الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،فی ظل هکذا ظروف حتی لو اخبره النبی«صلی اللّه علیه و آله»،بأنه سوف یسلم یعبر عن ایمان عمیق و ثقة باللّه و رسوله و أنه فی أعلی درجات الیقین،و إلا فهذا أبو بکر مع علمه بأن اللّه سیحفظ نبیه و سیظهره علی الدین کله لم یمنعه ذلک من إظهار الجزع الشدید و الحزن مع ما رآه من آیات و معجزات،و کذلک الکثیر من الناس

ص :150

یعلمون أن المیت فی قبره لا یملک أی ضر أو نفع و لکنهم یخافون من النوم بین المقابر،و ما ذلک إلا لضعف الیقین و الإیمان لدیهم،و ذلک ظاهر.

و قد تقدم قول علی«علیه السلام»:فی شعره:

و قد وطنت نفسی علی القتل و الأسر........

و سیأتی بعض ما یرتبط بذلک إن شاء اللّه..

علی و إسماعیل علیهما السّلام

و لا یصح قیاس استسلام علی«علیه السلام»للموت هنا بحال إسماعیل«علیه السلام»حین استسلم للذبح..لأن إسماعیل قد استسلم لوالد شفیق،یجد فی عطفه و حنانه،و رضاه ما یسلیه عما ینزل به،أما علی فهو أمام عدو شرس قاس،و شامت لا یرحم،و لا یشفی غلیله إلا سفک دمه،و صب أقسی أنواع التنکیل به،لأنه یری أنه قد ضیع علیه فرصته، و أبطل کیده،و أفشل تدبیره..

فرح علی علیه السّلام و حزن أبی بکر

و لا بد أن نذکر القارئ الکریم بالفرق الشاسع بین من یحزن علی نفسه، و یحتاج إلی من یسکنه..و بین من یضحی بنفسه،من أجل حیاة غیره،و ینام علی فراش النبی«صلی اللّه علیه و آله»الذی احتوشته ذؤبان هائجة بالسیوف القواطع،و الصفاح اللوامع،لیقطعوه بها إربا إربا.

حتی إذا علم أن مبیته علی هذا الفراش من موجبات سلامة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»تبسم«علیه السلام»ضاحکا،و أهوی إلی الأرض

ص :151

ساجدا شکر اللّه.

و لم یسأل عما سوف یصیبه،ما دام أن اللّه تعالی ینجی نبیه بهذا المبیت المبارک.

فاستحق بذلک أن یباهی اللّه به ملائکته،و أن ینزل القرآن،لیخلد له هذا الموقف،لیکون عبرة لمن اعتبر إلی یوم القیامة.

آیة الشراء نزلت فی علی علیه السّلام

و قد ورد:أن اللّه تعالی أوحی إلی جبرائیل و میکائیل:إنی آخیت بینکما، و جعلت عمر أحدکما أطول من الآخر،فأیکما یؤثر صاحبه بالحیاة؟!

فاختار کلاهما الحیاة.

فأوحی اللّه إلیهما:ألا کنتما مثل علی بن أبی طالب،آخیت بینه و بین محمد«صلی اللّه علیه و آله»؛فبات علی فراشه یفدیه بنفسه،و یؤثره بالحیاة؟! اهبطا إلی الأرض،فاحفظاه من عدوه.

فنزلا،فکان جبرائیل عند رأسه،و میکائیل عند رجلیه،و جبرائیل ینادی:

بخ بخ،من مثلک یا ابن أبی طالب یباهی اللّه به الملائکة؟!

فأنزل اللّه عز و جل: وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ رَؤُفٌ بِالْعِبٰادِ (1)» (2).

ص :152


1- 1) الآیة 207 من سورة البقرة.
2- 2) راجع:أسد الغابة ج 4 ص 25 و المستجاد للتنوخی ص 10 و ثمرات الأوراق-

2)

-ص 303 و البرهان ج 1 ص 207 و إحیاء العلوم ج 3 ص 258 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 39 و کفایة الطالب ص 239 و شواهد التنزیل ج 1 ص 97 و نور الأبصار ص 86 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 31 و تذکرة الخواص ص 35 عن الثعلبی،و تاریخ الخمیس ج 1 ص 325 و 326 و 458 و بحار الأنوار ج 19 ص 39 و 64 و 80 عن الثعلبی فی کنز الفوائد،و عن الفضائل لأحمد ص 124 و 125. و هی أیضا فی:المناقب للخوارزمی ص 74 و ینابیع المودة ص 92 عن ابن عقبة فی ملحمته، و قال فی حبیب السیر ج 2 ص 11:إن ذلک مذکور فی کثیر من کتب السیر و التاریخ. و الروایة موجودة أیضا فی:التفسیر الکبیر ج 5 ص 204 و الجامع لأحکام القرآن ج 3 ص 21 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 168 و راجع:السیرة النبویة لدحلان ج 1 ص 159 و فرائد السمطین ج 1 ص 330 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 4 و تلخیص المستدرک للذهبی بهامش نفس الصفحة،و مسند أحمد ج 1 ص 331 و ترجمة الإمام علی«علیه السلام»من تاریخ دمشق(تحقیق المحمودی)ج 1 ص 137 و 138 و دلائل الصدق ج 2 ص 81 و 82 و الأمالی للطوسی ج 2 ص 84 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 310 و راجع ص 178 و 82.و راجع:الإرشاد للمفید ص 31 و روضة الواعظین ص 107 و خصائص الوحی المبین ص 94 و 93 و راجع ص 91 و العمدة لابن البطریق ص 240 و راجع ص 238 و رواه فی: غرائب القرآن للنیسابوری(بهامش جامع البیان)ج 2 ص 291 و راجع: المواهب اللدنیة ج 1 ص 60 و نقله المحمودی فی هوامش شواهد التنزیل ج 1-

ص :153

2)

-ص 97 عن غایة المرام ص 346 باب 45 و عن تفسیر أبی الفتوح الرازی ج 2 ص 152 و نقله المرعشی فی ملحقات إحقاق الحق و التعلیقات علیه ج 3 ص 24 -34 و ج 8 ص 339 و ج 6 ص 479 و 481 و ج 20 ص 109-114 و ج 14 ص 116 عن عدد ممن قدمنا. و عن المصادر التالیة:اللوامع ج 2 ص 376 و 375 و 377 عن المجمع و المبانی،و عن أبی نعیم و الثعلبی و غیرهم،و عن البحر المحیط ج 2 ص 118 و عن معارج النبوة ج 1 ص 4 و عن مدارج النبوة ص 79 و عن مناقب المرتضوی ص 33 و عن روح المعانی ج 2 ص 73 عن الإمامیة و بعض من غیرهم،و عن مرآة المؤمنین ص 45 و عن تلخیص المتشابه فی الرسم للخطیب البغدادی ج 1 ص 414 و عن إمتاع الأسماع ص 38 و عن مقاصد الطالب ص 7 و عن وسیلة النجاة ص 78 و عن المنتقی للکازرونی(مخطوط)ص 79 و عن روض الأزهر ص 371 و عن أرجح المطالب ص 70 و 507 و 407 و عن إتحاف السادة المتقین ج 8 ص 202 و عن مفتاح النجا فی مناقب آل العبا(مخطوط)ص 23 و عن روض الأحباب للهروی ص 185 و عن تفسیر الثعلبی،و عن السیرة المحمدیة للکازرونی(مخطوط)،و عن مکاشفة القلوب ص 42 و عن توضیح الدلائل(مخطوط)ص 154 و عن الکوکب المضی (مخطوط)ص 45 و عن غایة المرام فی رجال البخاری سید الأنام(مخطوط)ص 71 و عن الکشف و البیان و عن المختار فی مناقب الأخیار(مخطوط)ص 4 و عن مناهج الفاضلین للحموینی(مخطوط). و قال ابن شهر آشوب:إن هذا الحدیث قد رواه الثعلبی،و ابن عاقب فی ملحمته-

ص :154

قال الإسکافی:«و قد روی المفسرون کلهم:أن قوله تعالی: وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ.. نزلت فی علی«علیه السلام» لیلة المبیت علی الفراش» (1).

و نقول:

إن المباهات بعلی«علیه السلام»،أمام الملائکة و إنزال أفضلهم لحراسته«علیه السلام»،لیلة مبیته علی فراش رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..یعطی المعنی العمیق لمرامی قوله تعالی فی سورة البقرة: وَ إِذْ قٰالَ رَبُّکَ لِلْمَلاٰئِکَةِ إِنِّی جٰاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قٰالُوا أَ تَجْعَلُ فِیهٰا مَنْ یُفْسِدُ فِیهٰا وَ یَسْفِکُ الدِّمٰاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قٰالَ إِنِّی أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ، وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمٰاءَ کُلَّهٰا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلاٰئِکَةِ فَقٰالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمٰاءِ هٰؤُلاٰءِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ، قٰالُوا سُبْحٰانَکَ لاٰ عِلْمَ لَنٰا إِلاّٰ مٰا عَلَّمْتَنٰا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ قٰالَ یٰا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمٰائِهِمْ فَلَمّٰا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمٰائِهِمْ قٰالَ أَ لَمْ

2)

-و أبو السعادات فی فضائل العشرة،و الغزالی فی الإحیاء،و فی کیمیاء السعادة عن عمار،و ابن بابویه،و ابن شاذان و الکلینی،و الطوسی،و ابن عقدة،و البرقی، و ابن فیاض،و العبدلی،و الصفوانی و الثقفی بأسانیدهم عن ابن عباس،و أبی رافع و هند بن أبی هالة. و الغدیر ج 2 ص 48 عن بعض من تقدم،و عن:نزهة المجالس ج 2 ص 209 عن السلفی.و أشار إلیه مغلطای فی سیرته 31 و المستطرف،و کنوز الحقائق ص 31.

ص :155


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 262.

أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ

(1)

..

فإن جعل الخلیفة إنما هو لإظهار حقیقة النبی«صلی اللّه علیه و آله» و علی«علیه السلام»،و أهل البیت صلوات اللّه علیهم.و علی الملائکة أن یدرکوا أن هناک خلقا لا یمکن أن تبلغه العقول،و أن أعظم الملائکة أن یدرکوا أن هناک خلقا لا یمکن أن تبلغه العقول،و أن أعظم الملائکة شأنا و اسماهم مقاما و فضلا،لا یزید علی حد أن یکون من حراس و اتباع و محبی واحد من هؤلاء..و لو لأجل موقف واحد من مواقفه..فضلا عن سائر مقاماته،کضربته یوم الخندق..و غیر ذلک..

کذبة مفضوحة

و إن المصادر التی ذکرناها عن قریب،و قول الاسکافی المتقدم حول نزول آیة الشراء فی علی«علیه السلام»،یظهر أن ابن روزبهان قد کذب فی قوله:

إن أکثر المفسرین قالوا:إن هذه الآیة نزلت فی الزبیر و المقداد،حین أرسلهما النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی مکة لینزلا جثة خبیب بن عدی عن الخشبة التی صلبه المشرکون علیها.فأنزلاه.و کان حول خشبته أربعون رجلا من المشرکین.

و یذکر المظفر:أن المفسرین لم یذکروا نزولها فی الزبیر و المقداد،و لم یذکر ذلک حتی السیوطی،و الرازی،و الزمخشری فی کشافه،مع أن

ص :156


1- 1) الآیات 30 حتی 33 من سورة البقرة.

السیوطی ذکر عامة روایاتهم،و الرازی جمع فی تفسیره کل أقوالهم..

و ذکر فی الإستیعاب فی ترجمة خبیب:أن الذی أنزل خبیبا هو عمرو بن أمیة الضمری..

و قد تکلمنا حول هذا الموضوع فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،و قلنا:إن ما قالوه فی هذا المقام غیر صحیح، فراجع..

ابن تیمیة ماذا یقول؟!

و قد أنکر«ابن تیمیة»علی عادته فی إنکار الواضحات و الثوابت من فضائل أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»نزول آیة الشراء فی علی«علیه السلام»و قال:

«کذب باتفاق أهل العلم بالحدیث و السیر.

و أیضا قد حصلت له الطمأنینة بقول الصادق له:لن یخلص إلیک شیء تکرهه منهم،فلم یکن فیه فداء بالنفس،و لا إیثار بالحیاة،و الآیة المذکورة، فی سورة البقرة.و هی مدنیة باتفاق.

و قد قیل:إنها نزلت فی صهیب«رضی اللّه عنه»لما هاجر» (1).

و نقول:

1-إن کانت الآیة مدنیة بالنسبة إلی علی«علیه السلام»،فهی أیضا

ص :157


1- 1) السیرة الحلبیة ج 2 ص 27 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 192.

مدنیة بالنسبة إلی صهیب،فما یقال هناک یقال هنا.

2-لقد أجاب الإسکافی المعتزلی علی دعوی الجاحظ:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السلام»:لن یصل إلیک شیء تکرهه!فقال:

«هذا هو الکذب الصراح،و الإدخال فی الروایة ما لیس منها، و المعروف المنقول أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال له:«فاضطجع فی مضجعی، و تغش ببردی الحضرمی،فإن القوم سیفقدوننی،و لا یشهدون مضجعی، فلعلهم إذا رأوک یسکنهم ذلک،حتی یصبحوا،فإذا أصبحت فاغد فی أمانتی».

و لم ینقل ما ذکره الجاحظ،و إنما ولده أبو بکر الأصم،و أخذه الجاحظ، و لا أصل له.

و لو کان هذا صحیحا لم یصل إلیه منهم مکروه،و قد وقع الإتفاق علی أنه«علیه السلام»ضرب،و رمی بالحجارة قبل أن یعلموا من هو،حتی تضور،و أنهم قالوا له:رأینا تضورک الخ..» (1).

هذا و قد تقدم فی أوائل هذا الفصل:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»إنما قال لعلی«علیه السلام»:إنه لا یصل إلیه شیء یکرهه،حینما التقی معه فی الغار،و أمره برد و دائعه،و أن ینادی فی مکة بذلک،و طمأنه إلی أن نداءه هذا لن یتسبب له بمتاعب و صعوبات و لیس المقصود:أنه لن یناله مکروه

ص :158


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 263.و راجع:قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 97 و العثمانیة للجاحظ(تحقیق عبد السلام محمد هارون)ص 326.

من أی مشرک فی جمیع الأحوال و الأزمان.

3-و یدل علی أنه کان«علیه السلام»موطنا نفسه علی القتل ما یلی:

ألف:لو صح ما ذکره ابن تیمیة لم یکن معنی للافتخار بموقفه ذاک؛ فقد روی أن عائشة فخرت بأبیها،و مکانه فی الغار مع الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،فقال عبد اللّه بن شداد بن الهاد:و أین أنت من علی بن أبی طالب،حیث نام فی مکانه،و هو یری أنه یقتل؟!فسکتت،و لم تحر جوابا (1).

ب:عن أنس:أنه«علیه السلام»کان موطنا نفسه علی القتل (2).

ج:إن علیا«علیه السلام»نفسه قد أکد علی هذا،و دفع کل شبهة فیه، حینما قال فی شعره المتقدم:

وقیت بنفسی خیر من وطئ الثری

و من طاف بالبیت العتیق بالحجر

إلی أن قال:

وبت أراعیهم متی یثبتوننی

و قد وطنت نفسی علی القتل و الأسر

و بات رسول اللّه فی الغار آمنا

هناک و فی حفظ الإله و فی ستر (3)

ص :159


1- 1) أمالی الشیخ الطوسی ج 2 ص 62 و بحار الأنوار ج 19 ص 56 عنه.
2- 2) المصدران السابقان.
3- 3) نور الأبصار ص 86 و شواهد التنزیل ج 1 ص 102 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 4 و تلخیصه للذهبی هامش نفس الصفحة،و أمالی الشیخ الطوسی ج 2 ص 83-

د:و عنه«علیه السلام»:«و أمرنی أن أضطجع فی مضجعه،و أقیه بنفسی،فأسرعت إلی ذلک مطیعا له،مسرورا لنفسی بأن أقتل دونه،فمضی «صلی اللّه علیه و آله»لوجهه،و اضطجعت فی مضجعه،

و أقبلت رجالات قریش موقنة فی أنفسها أن تقتل النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فلما استوی بی و بهم البیت الذی أنا فیه ناهضتهم بسیفی؛فدفعتهم عن نفسی بما قد علمه اللّه و الناس.

ثم أقبل علی أصحابه،فقال:ألیس کذلک،قالوا:بلی یا أمیر المؤمنین» (1).

و قیل:إنهم ضربوا علیا،و حبسوه ساعة،ثم ترکوه (2).

ملاحظة:

یمکن أن یفهم مما تقدم:أن الحدیث الذی یقول:إنه«علیه السلام»قد حاربهم بسیف خالد موضع شک و ریب،لأنه إنما حاربهم بسیفه هو لا بسیف خالد.

إلا أن یقال:أن نسبته إلیه لا تدل علی ملکیته له.

3)

-و تذکرة الخواص ص 35 و فرائد السمطین ج 1 ص 330 و مناقب الخوارزمی ص 74 و 75 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 31 و بحار الأنوار ج 19 ص 63 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 325.و السیرة النبویة لدحلان(مطبوع بهامش الحلبیة)و المصادر لهذا الشعر کثیرة جدا لا مجال لتتبعها.

ص :160


1- 1) بحار الأنوار ج 19 ص 45 عن الخصال ج 2 ص 14 و 15.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 1 ص 325.

أو یقال:لعله حاربهم بسیفه أولا،ثم بسیف خالد ثانیا بعد أن أخذه منه،أو العکس و إن کان هذا القول ضعیفا.

4-و بعد،فإن قیمته«علیه السلام»کامنة و قائمة فی عمق ذاته،من حیث صفاء جوهره،تماما کما هی قیمة الذهب و الجوهر،و الألماس، بالقیاس إلی الحدید و النحاس،فإنک تستخدم الحدید،و تستفید منه لیل نهار،أما الجوهر و الألماس،فإنه یحتفظ بقیمته العالیة رغم أنه مودع فی أعماق الخزائن،و قد لا یستفاد منه فی شیء من الأعمال إلا ما شذ و ندر.

و لأجل ذلک نقول:إن نزول الآیة لتعظیم أمیر المؤمنین«علیه السلام» یصح،حتی لو لم یکن علی حاضرا فی واقعة لیلة الهجرة،لأن من شؤون و خصائص علی«علیه السلام»أنه یشری نفسه ابتغاء مرضاة اللّه،دون کل أحد سواه.

5-و أما دعوی ابن تیمیة:أن حدیث حراسة جبرائیل و میکائیل له «علیه السلام»،و نزول الآیة فیه،کذب باتفاق أهل العلم بالحدیث و السیر.

فلا تصح أصلا،إذ لم نجد أحدا منهم صرح بکذب هذه الروایة سواه، فهو یدعی علیهم ما لا یعرفون،و ینسب إلیهم ما هم منه بریئون.

بل قد عرفت تصحیح الحاکم و الذهبی لهذا الحدیث،و تقدم أیضا:أن طائفة کبیرة من الحفاظ و العلماء قد رووه من دون غمز أو لمز فیه.

إلا أن یکون شیطان ابن تیمیة قد أوحی إلیه بأن ینسب إلیهم ما هم منه براء.

6-و أجاب الحلبی عن کلام ابن تیمیة بقوله:«..لکنه فی الإمتاع لم

ص :161

یذکر أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی ما ذکر؛أی لن یصل إلیک شیء تکرهه،و علیه فیکون فداؤه للنبی بنفسه واضحا.

و لا مانع من تکرار نزول الآیة فی حق علی،و فی حق صهیب.و حینئذ یکون«شری»فی حق علی«علیه السلام»بمعنی باع،أی باع نفسه بحیاة المصطفی،و فی حق صهیب بمعنی اشتری،أی اشتری نفسه بماله.

و نزول هذه الآیة بمکة لا یخرج سورة البقرة عن کونها مدنیة؛لأن الحکم یکون للغالب» (1).انتهی.

و لکن بعض ما أجاب به الحلبی محل نظر؛فإن استعمال شری بمعنی باع تارة و بمعنی اشتری أخری محل نظر؛لأنه یلزم منه استعمال المشترک فی أکثر من معنی،و قد منعه طائفة من العلماء.

فإذا لم نجز استعمال المشترک فی معنیین لم یصح کلام الحلبی حتی و إن کانت الآیة قد نزلت مرتین لأن محل الکلام إنما هو فی قراءتنا نحن للآیة، و کیفیة فهمنا لها.

أما نحن فنری:أنه لا مانع من ذلک؛إلا ما کان من قبیل الاستعمال فی المعنی الحقیقی و المجازی معا.لأن المجاز یحتاج إلی القرینة الصارفة عن المعنی الحقیقی.فلا یمکن أن تجتمع معه..لحصول التکاذب و التناقض.

و شاهدنا علی ذلک صحة التوریة و شیوعها فی کلام العرب.

هذا عدا عن أن صهیبا لا خصوصیة له فی بذله ماله،فإن کثیرا من

ص :162


1- 1) السیرة الحلبیة ج 2 ص 27.

المهاجرین قد تخلوا عن أموالهم للمشرکین،و هاجروا فرارا بدینهم.

7-إن قوله«صلی اللّه علیه و آله»لن یصلوا إلیک من الآن بشیء تکرهه:إنما کان بعد أن ذهب الطلب عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،لا قبل ذلک..کما أن المراد به هو نفی حصول الأذی له فی خصوص واقعة الهجرة.أما بعد ذلک فلم یکن محط النظر..

کما أنه یدل علی أن الفترة التی کانت قبل صدور هذا القول لم تکن مأمونة من حدوث ما یکره حدوثه.

8-قولهم إن سورة البقرة مدنیة،و لو صح نزول الآیة فی علی«علیه السلام»لکانت مکیة.غیر مقبول،فإن نزول الآیة لو سلم أنه کان فی نفس لیلة المبیت،فمن الواضح أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان حینئذ فی الغار، و لیس معه سوی أبی بکر؛فلم یکن ثمة مجال للإعلان بنزول الآیة إلا بعد وصوله«صلی اللّه علیه و آله»إلی المدینة،و استقراره فیها،ثم إتاحة الفرصة له فی الظرف المناسب لإظهار هذه الفضیلة العظیمة لابن عمه و وصیه.

أما آیة الغار فیمکن أن تکون قد نزلت فی السنة التاسعة أو العاشرة،لأجل إبطال بعض الإشاعات و زعمهم أن الحضور فی الغار کان فضیلة لأبی بکر.

فلا بأس أن تعد بهذا الاعتبار مدنیة،و تجعل فی سورة البقرة،التی کان نزولها فی مطلع الهجرة،کما هو معلوم.

هذا بالإضافة إلی أن وجود آیة مکیة فی سورة مدنیة لیس بعزیز.

و أما ما ذکره الحلبی من تکرر نزول الآیة فلا دلیل علیه،بل الأدلة الآنفة تدفعه و تنافیه.

ص :163

قصة صهیب لا تصح

و قد ذکروا:أن آیة وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ (1)قد نزلت فی صهیب الرومی،حیث أراد الهجرة،فمنعه المشرکون من ذلک حتی بذل لهم ماله.فلما التقی بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»فی قباء، قال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:ربح البیع،أو نحو ذلک،فنزلت الآیة (2).

و هذا لا یصح،و قد ناقشنا ذلک فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله» (3)فیمکن الرجوع إلی ذلک الکتاب،لکننا نکتفی هنا بما یلی:

أولا:إن الآیة تثنی علی من بذل نفسه ابتغاء مرضات اللّه،لا من بذل ماله..

ثانیا:إنهم یذکرون:انه لم یتخلف مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»أحد

ص :164


1- 1) الآیة 202 من سورة البقرة.
2- 2) راجع:الإصابة:ج 2 فی ترجمة صهیب،و السیرة الحلبیة ج 2 ص 23 و 24 و الدر المنثور ج 1 ص 204 عن ابن سعد،و ابن أبی أسامة،و ابن المنذر،و ابن أبی حاتم و أبی نعیم فی الحلیة،و ابن عساکر،و ابن جریر،و الطبرانی،و الحاکم،و البیهقی فی الدلائل،و ابن أبی خیثمة،و فی النصوص اختلاف.
3- 3) الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 4 ص 223 فما بعدها.

من المهاجرین إلا حبس أو فتن،إلا علیا و أبا بکر (1).

ثالثا:إن مفاد آیة الشراء هو الثناء علی من نزلت فی حقه و لم یکن صهیب بالذی یستحق ذلک کما أظهرته الوقائع (2).

علی علیه السّلام یتعاهد النبی صلّی اللّه علیه و آله فی الغار

و یقولون:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»مکث فی الغار حتی ذهب الطلب عنه.و کان أمیر المؤمنین«علیه السلام»یأتی النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالطعام و الشراب فی تلک الفترة (3).

و هذا هو المتوقع،و الأمر الطبیعی،حیث إن علیا«علیه السلام»- وحده-الذی کان یعلم إلی أین توجه النبی«صلی اللّه علیه و آله».

و لا یصح ما زعموه من أن أسماء بنت أبی بکر هی التی هیأت للنبی «صلی اللّه علیه و آله»و لأبی بکر زادهما،و کانت تأتیهما إذا أمست بما یصلحهما من الطعام..

و ادعوا أنها سمیت بذات النطاقین،لأنها قطعت نطاقها قطعتین،

ص :165


1- 1) السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 123 و سیرة مغلطای ص 31.
2- 2) راجع:ترجمة صهیب فی قاموس الرجال و غیره..
3- 3) راجع:ترجمة الإمام علی بن أبی طالب من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 138 و اعلام الوری ص 190 و بحار الأنوار ج 19 ص 84 عنه،و تیسیر المطالب فی أمالی أبی طالب ص 75.

فشدت فم الجراب الذی فیه الشاة المطبوخة بواحدة،و شدت فم القربة بالأخری..

و کذا لا یصح ما زعموه:من أن عامر بن فهیرة کان یروح علی النبی «صلی اللّه علیه و آله»و علی أبی بکر،بمنحة غنم لأبی بکر،کان یرعاها لیحلب لهما.

و لا یصح أیضا قولهم:إن عبد اللّه بن أبی بکر کان یأتیهما بالأخبار من مکة إلی الغار (1).

نعم لا یصح هذا..و لا ذاک،و لا ذلک..

أولا:لأن هؤلاء:أسماء،و عامر بن فهیرة،و عبد اللّه بن أبی بکر،لم یکونوا یعرفون إلی أین توجه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و أبو بکر.بل ادّعوا:إن علیا«علیه السلام»هو الذی أعلم أبا بکر بالجهة التی قصدها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لیلة الهجرة،فلحقه فی الطریق،و ذهب معه إلی الغار،و لم ینقل أنه رجع إلی بیته فأخبر هم بمقصده و مسیره.

ثانیا:ادعوا:أن هاتفا من الجن أخبر عائلة أبی بکر بمسیرهما إلی المدینة فی أبیات أنشدها،و ذلک فی الیوم الثانی من خروجهما من الغار (2).

ثالثا:قد احتج علی«علیه السلام»بهذا الأمر فی یوم الشوری،فقال:

ص :166


1- 1) السیرة الحلبیة ج 2 ص 39 و السیرة النبویة لابن هشام و کنز العمال(ط الهند) ج 22 ص 210 عن البغوی و ابن کثیر.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 2 ص 51.

«نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد کان یبعث إلی رسول اللّه الطعام و هو فی الغار،و یخبره الأخبار غیری؟!

قالوا:لا..» (1).

رابعا:ذکروا أیضا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أرسل إلی علی«علیه السلام»یطلب منه أن یبعث إلیه براحلة و زاد،ففعل..و أرسل أبو بکر یطلب من ابنته ذلک،فأرسلت إلیه بزاد و راحلتین،أی له،و لعامر بن فهیرة (2).

و لعل هاتین الراحلتین هما اللتان اشتراهما علی لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من أبی بکر حسبما تقدم (3).فیکون أبو بکر قد هاجر علی راحلة اشتراها الرسول من أبی بکر نفسه!

و ثمة مناقشات أخری لأقاویلهم الآنفة الذکر،فراجع حدیث الهجرة فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»الجزء الرابع.

ص :167


1- 1) الإحتجاج(ط النجف)ج 1 ص 204.
2- 2) اعلام الوری ص 63 و بحار الأنوار ج 19 ص 70 و 75 عنه،و عن الخرائج و الجرائح،و عن قصص الأنبیاء.
3- 3) ترجمة الإمام علی بن أبی طالب من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 138 و الدر المنثور،و فی تیسیر المطالب ص 75 أنه استأجر الرواحل الثلاث.
شراء الرواحل

و ذکرت الروایات:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»اشتری من أبی بکر الراحلة أو الراحلتین اللتین هاجرا علیهما (1).

لکن نصا آخر یقول:إن أمیر المؤمنین«علیه السلام»اشتری للنبی «صلی اللّه علیه و آله»ثلاثا من الإبل،و استأجر الأریقط بن عبد اللّه، و أرسل الإبل معه إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»لیلة الخروج من الغار (2).

ص :168


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 19 ص 62 و الأمالی للطوسی ج 2 ص 83 و(ط دار الثقافة)ص 467 و الغدیر ج 8 ص 52 و وفاء الوفاء ج 1 ص 237 و الدرجات الرفیعة ص 411 و حلیة الأبرار ج 1 ص 146 و أعیان الشیعة ج 1 ص 237 و 376 و المیزان ج 9 ص 81 و کشف الغمة ج 2 ص 31.و راجع:صحیح البخاری (ط دار الفکر)ج 7 ص 39 و عمدة القاری ج 17 ص 40 و ج 21 ص 309 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 387 و تفسیر البغوی ج 2 ص 294 و الدر المنثور ج 3 ص 244 و تفسیر الآلوسی ج 10 ص 103 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 117 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 1 ص 320 و البدایة و النهایة ج 3 ص 255 و إمتاع الأسماع ج 8 ص 317 و عیون الأثر ج 1 ص 242 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 245.
2- 2) ترجمة الإمام علی من تاریخ ابن عساکر(بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 138 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 300 و الغدیر ج 8 ص 52 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 212 و فی تیسیر المطالب ص 75 أنه استأجر الرواحل الثلاث.

و لعله«علیه السلام»قد اشتری تلک الرواحل من أبی بکر،أو من غیره.و ربما کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»یحتاج إلی ذلک کله لیحمل معه أبا بکر أیضا و الزاد الذی یحتاجان إلیه فی ذلک السفر الطویل.

غیر أن سؤالا یبقی یتلجلج فی الصدر عن سبب رفض النبی الإستفادة من مال أبی بکر،بل هو یرید ان تکون هجرة أبی بکر أیضا علی نفقته،فهل کان لا یری أن ذلک المال کان حلالا،أم أنه لا یرید أن تکون له منة علیه؟!أم ماذا؟!

وصیة النبی صلّی اللّه علیه و آله بفاطمة علیهما السّلام

و صرحت الروایات المتقدمة:بأنه«صلی اللّه علیه و آله»أوصی علیا «علیه السلام»بابنته فاطمة«علیها السلام»،و أمره أن یبتاع رواحل له، و للفواطم،و لمن أزمع الهجرة معه من بنی هاشم.

و نقول:

أولا:إن هذا النص یعطی:أنه لم تکن للنبی«صلی اللّه علیه و آله»بنت یفترض أن یهتم بشأنها سوی فاطمة«علیها السلام»..و لأجل ذلک أمره بأن یأتی،و جعل اللّه تعالی خلیفته علیهما،و أمره أن یشتری رواحل له و لها،و لسائر الفواطم لأجل الهجرة،فلو کانت أم کلثوم بنتا لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لکان ذکرها،و أوصی بها،و أمر علیا بشراء راحلة لها لتهاجر علیها..

و قد تحدثنا عن ذلک فی کتبنا المختلفة،مثل بنات النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا ربائبه و القول الصائب،و البنات ربائب و غیر ذلک.

ثانیا:إن هذا الدعاء النبوی لعلی«علیه السلام»و لفاطمة قد جاء فی

ص :169

سیاق واحد،جاعلا علیا خلیفته علی فاطمة مما یعنی التطبیق العملی لقوله «صلی اللّه علیه و آله»فی حدیث إنذار العشیرة،و خلیفتی من بعدی..و حتی لو کان«صلی اللّه علیه و آله»قد قال:و خلیفتی فی أهلی،فإنه یؤدی نفس معنی الخلافة فی الأمة،کما أوضحناه حین الحدیث عن هذا الموضوع،فإن الخلافة فی الأهل إذا کانت تشمل البالغین المکلفین،کان معناها الولایة العامة،لا مجرد الولایة التی تکون للرجل علی أبنائه..

و الخلاصة:أنه«صلی اللّه علیه و آله»صرح بخلافة علی«علیه السلام» علی فاطمة،و قد کان یمکن أن یوصیه بالإتیان بها مع الفواطم من دون أن یجعله خلیفة علیها..ثم عقب ذلک بأنه یجعل اللّه خلیفة علیها و علیه..ربما لکی یفهمنا بصورة أوضح و أصرح أن مراده بالخلافة هنا تولی الأمر،من جمیع الجهات.

أداء الأمانات

و إن إبقاء علی«علیه السلام»فی مکة لأداء الأمانات،ورد الودائع للناس،فی مثل هذه الظروف الحساسة و الخطیرة جدا،لهو من أروع المواقف المعبرة عن الإلتزام بالقیم،و بالمثل و المبادئ،فلا تجد أی أثر لالتماس المعذرات،و انتهاز الفرص،حتی حین تکون متوفرة له،و تکون الظروف الصعبة ملحة علیه بهذا المستوی من الإلحاح.

و اللافت هنا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أمر علیا بأن یؤدی الأمانات علی أعین الناس ظاهرا،بل صارخا بالناس ثلاثة أیام،بالأبطح،یطلب منهم الحضور لأخذها،و ذلک لیعطیهم درسا بلیغا فی الصدق مع الذات،

ص :170

و لیضعهم أمام أنفسهم،و فی مواجهة وجدانهم،لیری الجمیع تناقضاتهم فی سلوکهم،و کیف أن باءهم تجر المنافع لأنفسهم،و لا تجرهم إلی الإعتراف بالحق،و البخوع و الخضوع له..

کما أن هذا الظهور العلنی لعلی«علیه السلام»،له معناه و مغزاه فی کبت الأعداء،و اکتوائهم بنار الخیبة و الحسرة..

یکیدون النبی صلّی اللّه علیه و آله و علیا علیه السّلام

روی:أن عمیر بن وابل الثقفی أمره حنظلة بن أبی سفیان أن یدعی علی علی«علیه السلام»ثمانین مثقال من الذهب ودیعة عند محمد«صلی اللّه علیه و آله»،و أنه هرب من مکة،و أنت وکیله،فإن طلب بینة الشهود، فنحن معشر قریش نشهد علیه.و أعطوه علی ذلک مائة مثقال من الذهب، منها:قلادة عشرة مثاقیل لهند.

فجاء و ادعی علی علی«علیه السلام»،فاعتبر الودایع کلها.و رأی علیها أسامی أصحابها و لم یکن لما ذکره عمیر خبرا،فنصح له نصحا کثیرا.

فقال:إن لی من یشهد بذلک،و هو أبو جهل،و عکرمة،و عقبة بن أبی معیط،و أبو سفیان،و حنظلة.

فقال«علیه السلام»:مکیدة تعود إلی من دبرها،ثم أمر الشهود أن یقعدوا فی الکعبة.ثم قال لعمیر:یا أخا ثقیف،أخبرنی الآن حین دفعت ودیعتک هذه إلی رسول اللّه أی الأوقات کان؟!

قال:ضحوة نهار.فأخذها بیده و دفعها إلی عبده.

ص :171

ثم استدعی بأبی جهل و سأله عن ذلک،قال:ما یلزمنی ذلک.

ثم استدعی بأبی سفیان،و سأله،فقال:دفعها عند غروب الشمس.

و أخذها من یده و ترکها فی کمه.

ثم استدعی حنظلة،و سأله عن ذلک،فقال:کان عند وقت وقوف الشمس فی کبد السماء.و ترکها بین یدیه إلی وقت انصرافه.

ثم استدعی بعقبة،و سأله عن ذلک،فقال:تسلمها بیده،و أنفذها فی الحال إلی داره،و کان وقت العصر.

ثم استدعی بعکرمة،و سأله عن ذلک،فقال:کان بزوغ الشمس.

أخذها فأنفذها من ساعته إلی بیت فاطمة.

ثم أقبل علی عمیر و قال له:أراک قد اصفر لونک و تغیرت أحوالک.

قال:أقول الحق،و لا یفلح غادر.و بیت اللّه،ما کان لی عند محمد ودیعة،و إنهما حملانی علی ذلک.و هذه دنانیرهم،و عقد هند علیها اسمها مکتوب.

ثم قال علی«علیه السلام»:إیتونی بالسیف الذی فی زاویة الدار.

فأخذه و قال:أتعرفون هذا السیف؟!

فقالوا:هذا لحنظلة.

فقال أبو سفیان:هذا مسروق.

فقال«علیه السلام»:إن کنت صادقا فی قولک فما فعل عبدک مهلع الأسود؟!

ص :172

قال:مضی إلی الطائف فی حاجة لنا.

فقال:هیهات أن یعود تراه،ابعث إلیه أحضره إن کنت صادقا.

فسکت أبو سفیان.ثم قام«علیه السلام»فی عشرة عبید لسادات قریش،فنبشوا بقعة عرفها،فإذا فیها العبد مهلع قتیل.فأمرهم بإخراجه.

فأخرجوه و حملوه إلی الکعبة.فسأله الناس عن سبب قتله.

فقال:إن أبا سفیان و ولده ضمنوا له رشوة عتقه،و حثّاه علی قتلی، فکمن لی فی الطریق،و وثب علیّ لیقتلنی،فضربت رأسه و أخذت سیفه، فلما بطلت حیلتهم أرادوا الحیلة الثانیة بعمیر.

فقال عمیر:أشهد أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا رسول اللّه (1).

و نقول:

یلاحظ هنا ما یلی:

سیاسة المداراة

إنه«علیه السلام»لم یبادر إلی زجر المدعی کذبا و تیئیسه من متابعة البحث فی القضیة التی أثارها،لأن ذلک معناه:خروج عمیر إلی الناس،

ص :173


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 25 و 26 عن الطبری، و ابن شهر آشوب،و الواقدی.و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 175 و بحار الأنوار ج 40 ص 219 و مستدرک الوسائل ج 17 ص 384 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 106.

لیعلن أن محمدا«صلی اللّه علیه و آله»قد خان الأمانة و ذهب بالمال.زاعما:

أن عدم وجدان علی«علیه السلام»ما ادعاه عمیر بین الأمانات لیس معناه أنه کاذب فیما یدعیه،إذ لا شیء یثبت انحصار ودائع الناس بهذا الموجود بین یدی علی«علیه السلام».

ینصحه أولا

إنه«علیه السلام»بادر إلی نصیحة ذلک المدعی زورا،و بالغ فیها، و أکثر منها کی یعیده إلی توازنه،و یوقظ وجدانه،قبل فوات الأوان.

و لیبقی أثر هذه النصیحة فی نفسه،حین یظهر البرهان القاطع کذبه فی دعواه،لیکون ندمه أعظم،و ألمه أشد.و لیشعر بإحسان علی«علیه السلام» إلیه،و حرصه علیه،حتی و هو یفتری علی أقدس و أوفی الناس.

الیقین بالنتائج

إن علیا«علیه السلام»بعد أن یئس من إنابة ذلک المدعی إلی رشده، و استشهد بمن شهدوا له،أعلن أمرین:

أحدهما:أنه یواجه مکیدة مدبرة ظهرت له من نفس عرض المدعی شهادة هؤلاء المعلنین بالعداوة للرسول،و المعروفین بسعیهم لإسقاطه بأیة طریقة کانت،و لو بالدس و الإفتراء.

و دلّه علی الإفتراء فی دعواه أیضا:یقینه بصدق النبی،و بأمانته التی یشهد بها جمیع أهل مکة،حتی سموه بالصادق الأمین..

و مجرد أن لا یجد«علیه السلام»تلک الأمانة فی جملة الأمانات الموجودة

ص :174

لدیه لا یدع عنه مجالا لأی شک أو شبهة بکذب ذلک الشخص فیما یدعیه الرسول.

الثانی:أنه«علیه السلام»أخبر بالنتیجة سلفا،و هی:أن المکیدة ستعود إلی من دبرها،و قد تحقق ذلک بالفعل،لأنه عالم بالطرق الصحیحة و المشروعة،التی من شأنها کشف الحقیقة للناس،و قد مارسها حتی انکشفت هذه الحقیقة بالفعل.

السؤال هو المشکلة

و اللافت هنا:أنه«علیه السلام»قد طرح علی الشهود سؤالا لا یستطیع المدعی أن یتکهن بما سیجیب عنه کل واحد منهم،و لا یمکنه أن یصده عنه،لا بإشارة،و لا بعبارة.

اصفر لونک

إنه«علیه السلام»لم یواجه ذلک المدعی للباطل بالتکذیب،حتی بعد أن ظهر کذبه،بل قال له:أراک قد اصفر لونک،و تغیرت أحوالک.لأن مواجهته بالقسوة ستدعوه للمکابرة،و افتعال مشکلة تستطیع أن تصرف الأنظار عن قبح ما أتاه،و تشحن الأجواء بروائح کریهة،مفعمة بالتحدی و العداء،الأمر الذی یجعل هذا المفتری محقا فی ما یدعیه بنظر الناس..و یبرر للناس هذا الموقف الردیء،لأنهم یزعمون أن للعدو أن یکافح عدوه بمختلف الوسائل المتاحة له.

و لکن رفقه«علیه السلام»به،بعد نصیحته المتقدمة له قد دفعت ذلک

ص :175

المفتری إلی الإعتراف بغدره،و بتواطئه مع أولئک المسرفین علی أنفسهم ضد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

سیف حنظلة

و فی هذا الظرف بالذات،و قبل أن یستفیق المتآمرون من الصدمة، فاجأهم«علیه السلام»بإظهار سیف حنظلة بن أبی سفیان،و عرضه علیهم،و بدا کأنه یرید أن یتعرف علی صاحب السیف و یرده إلیه.

فعرف الحاضرون السیف.

فاغتنمها أبو سفیان فرصة للتخلص من الموقف البالغ فی حراجته، فأراد صرف الأنظار إلی جهة أخری ربما یتمکن من خلالها من اتهام علی «علیه السلام»بما یشینه،فبادر إلی ادعاء:أن السیف مسروق.ربما لیتبع ذلک مباشرة بأنه یتهم علیا«علیه السلام»بسرقته.فإن کانوا هم قد شهدوا شهادة زور،فإن علیا«علیه السلام»قد ارتکب جریمة السرقة،و العیاذ باللّه..

أین عبدک مهلع

و کأن علیا«علیه السلام»کان بانتظار هذه الکلمة من أبی سفیان.

فأورد علیه سؤاله الأصعب عن عبده«مهلع».فکذب علیه أبو سفیان فی الجواب.لیتستر علی محاولة اغتیاله،فلا تجتمع علیه فضیحتان:

إحداهما:السعی لاغتیال الأبریاء،من دون أی مبرر.

و الآخر:المکیدة التی دبرها،و اتخذ فیها صفة شاهد الزور.

ص :176

ثم إنه«علیه السلام»أعلن للناس بالحقیقة،و قدم لهم الشاهد و الدلیل الذی لا دافع له..و کانت الفضیحة أکبر،و الخزی أشد و أعظم..

السیاسة الحکیمة

و بعد..فإن من الأمور الجدیرة بالملاحظة هنا:أننا نجد أمیر المؤمنین علیا و کذلک أبناءه من بعده«علیه السلام»یبادرون إلی أمور من شأنها تفویت الفرصة علی مزوری التاریخ من أعداء الدین و الحق و الإیمان،فقد روی عبد الواحد بن أبی عون:

أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حینما حضرته الوفاة أمر علیا«علیه السلام»صائحا یصیح:«من کان له عند رسول اللّه عدة أو دین فلیأتنی».

فکان علی«علیه السلام»یبعث کل عام عند العقبة یوم النحر من یصیح بذلک،حتی توفی علی،ثم کان الحسن بن علی یفعل ذلک حتی توفی،ثم کان الحسین یفعل ذلک،و انقطع ذلک بعده،رضوان اللّه تعالی علیهم و سلامه.

قال ابن عون:فلا یأتی أحد من خلق اللّه إلی علی بحق و لا باطل إلا أعطاه (1).

ص :177


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 قسم 2 ص 89 و(ط دار صادر)ج 2 ص 319.

ص :178

الفصل الثامن: هجرة علی علیه السّلام..

اشارة

ص :179

ص :180

هجرة أمیر المؤمنین علیه السّلام

و استمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی هجرته المبارکة حتی قرب من المدینة،فنزل بادئ ذی بدء فی قباء،فی بیت عمرو بن عوف،فأراده أبو بکر علی دخول المدینة،و ألاصه فأبی،و قال:ما أنا بداخلها حتی یقدم ابن أمی و أخی،و ابنتی،یعنی علیا و فاطمة«علیهما السلام» (1).

ص :181


1- 1) راجع:الفصول المهمة لابن الصباغ المالکی ص 35 و(ط دار الحدیث)ج 1 ص 302 من دون ذکر للاسم،و أمالی الشیخ الطوسی ج 2 ص 83 و(ط دار الثقافة)ص 469 و إعلام الوری ص 66 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 153 و حلیة الأبرار ج 1 ص 149 و 158 و 159 و بحار الأنوار ج 19 ص 64 و 106 و 115 و 116 و ج 22 ص 366 و ج 55 ص 367 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 150 و الدرجات الرفیعة ص 411 و أعیان الشیعة ج 1 ص 238 و 376 و کشف الغمة ج 2 ص 32 و الکافی ج 8 ص 339 و 340 و مختصر بصائر الدرجات ص 129 و 130 و مستدرک الوسائل ج 16 ص 23 و جامع أحادیث الشیعة ج 4 ص 86 و ج 19 ص 417 و المحتضر للحلی ص 106 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 328 و اللمعة البیضاء ص 641 و نفس الرحمن للنوری ص 99 و قصص الأنبیاء للراوندی ص 335.

فلما أمسی فارقه أبو بکر،و دخل المدینة،و نزل علی بعض الأنصار، و بقی رسول اللّه بقباء،نازلا علی کلثوم بن الهدم (1).

ثم کتب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی أخیه علی«علیه السلام» کتابا یأمره بالمسیر إلیه،و قلة التلوم.و أرسل الکتاب مع أبی واقد اللیثی.

فلما أتاه کتاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»تهیأ للخروج و الهجرة،فأعلم من کان معه من ضعفاء المؤمنین،و أمرهم أن یتسللوا،و یتخفوا تحت جنح اللیل إلی ذی طوی،و خرج«علیه السلام»بفاطمة بنت الرسول،و أمه فاطمة بنت أسد بن هاشم،و فاطمة بنت الزبیر بن عبد المطلب،و تبعهم أیمن ابن أم أیمن مولی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أبو واقد،فجعل یسوق بالرواحل فأعنف بهم،فأمره«علیه السلام»بالرفق،فاعتذر بخوفه من الطلب.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:إربع علیک،فإن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال لی:(أی حین سفره من الغار کما تقدم)یا علی أما إنهم لن یصلوا من الآن إلیک بأمر تکرهه.

و أدرکه الطلب قرب ضجنان،و هم سبع فوارس متلثمون،و ثامنهم مولی للحارث بن أمیة،یدعی جناحا.

فأنزل علی«علیه السلام»النسوة،و أقبل علی القوم منتضیا السیف،

ص :182


1- 1) إعلام الوری ص 66 و(ط مؤسسة أهل البیت)ج 1 ص 152 و بحار الأنوار ج 19 ص 106 عنه.

فأمروه بالرجوع،فقال:فإن لم أفعل؟!

قالوا:لترجعن راغما،أو لنرجعن بأکثرک شعرا،و أهون بک من هالک.

و دنا الفوارس من المطایا لیثوروها،فحال علی«علیه السلام»بینهم و بینها،فاهوی جناح بسیفه،فراغ علی«علیه السلام»عن ضربته،و تختله علی«علیه السلام»فضربه علی عاتقه،فأسرع السیف مضیا فیه،حتی مس کاثبة فرسه،و شد علیهم بسیفه،و هو یقول:

خلوا سبیل الجاهد المجاهد

آلیت لا أعبد غیر الواحد

فتصدع القوم عنه،و قالوا:أغن عنا نفسک یا ابن أبی طالب.

قال:فإنی منطلق إلی ابن عمی رسول اللّه بیثرب،فمن سره أن أفری لحمه،و أهریق دمه،فلیتبعنی،أو فلیدن منی،ثم أقبل علی صاحبیه،فقال لهما:أطلقا مطایاکما.

ثم سار ظاهرا حتی نزل بضجنان،فتلوم بها قدر یومه و لیلته،و لحق به نفر من المستضعفین من المؤمنین،و فیهم أم أیمن مولاة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»فعبدوا اللّه تلک اللیلة قیاما و قعودا و علی جنوبهم حتی طلع الفجر،فصلی بهم علی«علیه السلام»صلاة الفجر ثم سار بهم،فجعلوا یصنعون ذلک فی کل منزل،حتی قدم المدینة،و قد نزل الوحی بما کان من شأنهم قبل قدومهم.

اَلَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّٰهَ قِیٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَلیٰ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذٰا بٰاطِلاً...

إلی قوله: فَاسْتَجٰابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّی لاٰ أُضِیعُ عَمَلَ عٰامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ

ص :183

أَوْ أُنْثیٰ..

(1)

.

و لما بلغ النبی«صلی اللّه علیه و آله»قدومه«علیه السلام»،قال:ادعوا لی علیا.

قیل:یا رسول اللّه،لا یقدر أن یمشی.

فأتاه«صلی اللّه علیه و آله»بنفسه،فلما رآه اعتنقه،و بکی رحمة لما بقدمیه من الورم،و کانتا تقطران دما.

و قال«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:یا علی،أنت أول هذه الأمة إیمانا باللّه و رسوله،و أولهم هجرة إلی اللّه و رسوله،و آخرهم عهدا برسوله،لا یحبک-و الذی نفسی بیده-إلا مؤمن قد امتحن قلبه للإیمان و لا یبغضک إلا منافق أو کافر (2).

ص :184


1- 1) الآیات 191-195 من سورة آل عمران.
2- 2) راجع فیما ذکرناه:أمالی الشیخ الطوسی ج 2 ص 83-86 و(ط دار الثقافة)ص 472 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 183 و 184 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 160 و حلیة الأبرار ج 1 ص 152 و 153 و بحار الأنوار ج 19 ص 64-67 و 85 و کشف الغمة ج 2 ص 33 و تأویل الآیات ج 1 ص 127 و البرهان ج 1 ص 332 و 333 عن الشیبانی فی نهج البیان،و عن الإختصاص للشیخ المفید،و إعلام الوری ص 190 و إمتاع الأسماع للمقریزی ج 1 ص 48 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 69 و أسد الغابة ج 4 ص 19 و أعیان الشیعة ج 1 ص 377 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ص 180 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 51 و ج 8 ص 341 و ج 18 ص 68 و ج 21 ص 293 و ج 30 ص 14.

و هذه الروایة تضع علامة استفهام علی من هاجر قبله إلی المدینة مع الرسول.

و نقول:

البنات ربائب مرة أخری

و قد تضمن النص المتقدم دلالة أخری علی أن أم کلثوم علی الأقل لم تکن بنتا،للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،و هو قول النبی«صلی اللّه علیه و آله» لأبی بکر،حول دخول المدینة:«ما أنا بداخلها حتی یقدم ابن أمی و أخی، و ابنتی یعنی فاطمة«علیها السلام».

و فی نص أخر:حتی یقدم ابن أمی و أخی،و ابنتی،علیا و فاطمة «علیهما السلام» (1).

فإن المفروض:أن أم کلثوم کانت فی مکة،فلماذا لم یشر إلیها النبی «صلی اللّه علیه و آله»فی کلامه؟!بل تحدث عن بنت واحدة ینتظر قدومها علیه،و هی فاطمة«علیها السلام».

فإما لم یکن للنبی«صلی اللّه علیه و آله»بنت اسمها أم کلثوم،أو أن أم کلثوم کانت متمردة علی أبیها،و لا تطیع أوامره،أو تختار البقاء مع المشرکین فی مکة،و لا تهاجر مع أبیها..و هذا ما لم یشر التاریخ إلی شیء منه، و لا مجال لا دعائه.

ابن أمی،و أخی

و عن قوله«صلی اللّه علیه و آله»عن علی«علیه السلام»:«ابن أمی

ص :185


1- 1) تقدمت مصادر الحدیث.

و أخی»نقول:

إن اختیاره«صلی اللّه علیه و آله»لهذا التعبیر للدلالة علی موقع علی «علیه السلام»منه،یدلنا علی أنه قد قصد به أن یظهر فضل فاطمة بنت أسد من جهة،و مکانة علی«علیه السلام»منه من جهة أخری،فهو«صلی اللّه علیه و آله»یعتبرها أمه،و یری علیا«علیه السلام»أخاه..

و کأنه«صلی اللّه علیه و آله»یجعل کون علی«علیه السلام»ابن أمه بمثابة المرتکز الطبیعی لاعتباره أخا له،و فی هذا تعمیق لمعنی الأخوة بینهما من حیث إن هذه الأخوة قد تجاوزت نطاق الإفتراض و الإعتبار لتلامس الأخوة النسبیة الواقعیة،و لتصبح العلاقة غیر خاضعة للرفع و الوضع، و الإعتبار القابل للنقض باعتبار آخر..

النبی صلّی اللّه علیه و آله لا یدخل المدینة وحده

إن رفض النبی«صلی اللّه علیه و آله»دخول المدینة،من دون علی«علیه السلام»و فاطمة،قد یشیر إلی أنه«صلی اللّه علیه و آله»،یرید أن یستکمل العناصر المکونة للصورة التی تقدم النموذج للإنسان الإلهی و للتدبیر الربوبی،و الخطة الإلهیة للبشر فی مسیرتهم نحو الأهداف التی رسمها اللّه لهم.فثمة نبوة و رسالة،و ثمة حاکمیة إلهیة،و استمرار لهذه الحاکمیة،کما أن ثمة نموذجا حیا للإنسان الإلهی،و التربیة الربانیة..

و لذلک أراد«صلی اللّه علیه و آله»أن یدخل المدینة مع وصیه و وزیره، و من رضیه اللّه تعالی إماما و ولیا للبشر کلهم.

و تلک هی الصورة التی یرید أن یقدمها لأهل المدینة التی سوف تکون

ص :186

منطلقه فی إقامة دین اللّه،و هدایة عباد اللّه إلی اللّه تبارک و تعالی..

أبو بکر یغضب و یشمئز

و قد جاء فی بعض روایات الهجرة:أنه فی نفس الیوم الذی وصل فیه النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی قباء و نزل علی کلثوم بن الهدم أصرّ علیه أبو بکر لیدخل المدینة،فرفض و أخبره:أنه لا یریم(أی لا یفارق و لا یبرح مکانه)حتی یقدم علیه ابن عمه،و أخوه فی اللّه،و أحب أهل بیته إلیه،الذی وقاه بنفسه،علی حد تعبیره«صلی اللّه علیه و آله».

فغضب أبو بکر،و اشمأز،و فارق النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و دخل المدینة فی تلک اللیلة،و بقی«صلی اللّه علیه و آله»ینتظر أمیر المؤمنین«علیه السلام»حتی وافاه بالفواطم،و أم أیمن (1)فی النصف من ربیع الأول،لأن

ص :187


1- 1) راجع فیما ذکرناه کتاب:بحار الأنوار ج 19 ص 106 و 115 و 116 و 75 و 76 و 64 و إعلام الوری ص 66 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 145 و راجع: الفصول المهمة لابن الصباغ ص 35 و(ط دار الحدیث)ج 1 ص 303 و أمالی الشیخ الطوسی ج 2 ص 83 و(ط دار الثقافة)ص 470 و کشف الغمة ج 2 ص 33 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 485 و راجع:الکافی ج 8 ص 340 و مختصر بصائر الدرجات ص 130 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 53 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 233 و الطرائف لابن طاووس ص 410 و المحتضر للحلی ص 106 و حلیة الأبرار ج 1 ص 149 و 150 و 159 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 329 و نور الثقلین ج 1 ص 423 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 172.

النبی«صلی اللّه علیه و آله»قدم إلی قباء فی الثانی عشر.

و قیل:بقی«صلی اللّه علیه و آله»فی قباء بضع عشرة لیلة (1).

و قیل:أقام هناک اثنتین و عشرین لیلة (2).من ربیع الأول،و قد وافاه علی«علیه السلام»بعد ثلاثة أیام (3).و نزل مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی کلثوم بن الهدم (4).

ص :188


1- 1) السیرة الحلبیة ج 2 ص 53 و 55 عن البخاری.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 2 ص 55 عن ابن عقبة.
3- 3) راجع:إمتاع الأسماع ص 48 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 1 ص 68 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 397 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 2 ص 729 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 626 و راجع ص 625 و ج 30 ص 15 و 558 و 617 و 618 و بحار الأنوار ج 19 هامش ص 106 و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 69 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 305 و أنساب الأشراف ص 91 و البدایة و النهایة ج 3 ص 197 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 3 ص 242 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 270 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 47 و سبل الهدی و الرشاد ج 3 ص 267 و ینابیع المودة ج 2 ص 149 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 22.
4- 4) راجع:کنز العمال ج 16 ص 685 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 69 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 305 و أنساب الأشراف ص 91 و البدایة و النهایة ج 3 ص 197 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 3 ص 242 و شرح إحقاق الحق-

و یری البعض:أن الذی قدم بالعیال هو زید بن حارثة و أبو رافع (1).

و رفع الحلبی التنافی:باحتمال أن یکون الکتاب الذی أرسله إلی علی «علیه السلام»من قباء قد أرسله معهما،ثم رافقا علیا فی الطریق،و عادا معه (2).

فنسب البعض المجیء بالعیال إلیهما،و تجاهل دور أمیر المؤمنین«علیه السلام»الرائد،و موقفه فی الدفاع عنهما لحاجة فی نفسه قضاها.

4)

-(الملحقات)ج 8 ص 625 و ج 30 ص 15 و 558 و 617 و 618 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 22 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 15 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 68 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 270 و جواهر المطالب ج 1 ص 47 و سبل الهدی و الرشاد ج 3 ص 267 و ینابیع المودة ج 2 ص 149.

ص :189


1- 1) راجع:المستدرک للحاکم ج 4 ص 5 و فتح الباری ج 7 ص 176 و 205 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 62 و المنتخب من ذیل المذیل للطبری ص 94 و مجمع الزوائد ج 9 ص 227 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 23 ص 25 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 4 ص 1937 و أسد الغابة ج 5 ص 583 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 152 و 269 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 53 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 233.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 2 ص 53 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 233.
لا مبرر للإصرار

تحدثت الروایات أن أبا بکر ألاص (1)النبی«صلی اللّه علیه و آله» لیدخل المدینة،فأبی.فترکه و دخلها وحده.

و نقول:

لا معنی لأن یقترح أحد علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»شیئا، فضلا عن أن یصر علیه فی أی من الأمور،بل علیه أن یسلّم لرسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فی کل شیء،عملا بقوله تعالی: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً (2).

و یتأکد لزوم هذا التسلیم إذا کان هذا الأمر یرتبط بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه،و بدعوته و حرکته فی محیطه،فإنه أدری بما یریده اللّه تعالی منه،و أعرف بما یصلح له و بما لا یصلح،و هذا بالذات هو حال النبی«صلی اللّه علیه و آله»فیما یرتبط بدخوله إلی المدینة فی ذلک الوقت بالذات..

و یزید الأمر غرابة:أن یقدم أبو بکر علی ترک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی قباء،و یدخل هو المدینة وحده..فإن هذا لیس هو المتوقع من صحابی یهمه أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و الإستزادة من برکات وجوده،و الإستفادة من علمه،و تربیته و توجیهاته.

ص :190


1- 1) الاصه:أی حرکه واراده کالذی یرید أن یقتلع الوتد من موضعه.
2- 2) الآیة 56 من سورة الأحزاب.
لماذا الغضب و الإشمئزاز؟!

و قد ذکرت بعض الروایات المتقدمة:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» قال:«لست أریم حتی یقدم ابن عمی،و أخی فی اللّه عز و جل،و أحب أهل بیتی إلی،فقد وقانی بنفسه من المشرکین.

قال:فغضب عند ذلک أبو بکر،و اشمئز،و داخله من ذلک حسد لعلی «علیه السلام»إلخ..».

و یستوقفنا هنا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یبرر مقامه فی قباء إلا بأمر واحد،و هو انتظاره قدوم علی«علیه السلام»..

ثم وصف علیا«علیه السلام»بأوصاف عالیة،تمیزه علی جمیع ما عداه.

و الأهم من ذلک:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قدم الدلیل و المبرر لهذه الأوصاف،الذی لا مجال لإنکاره و لا للتأویل أو التلاعب فیه..

و قد أوضح هذا المبرر:أن هذا الکلام لیس مجرد کلام إنشائی،قد یتم التراجع عنه،أو إشراک شخص آخر فیه.

و بعبارة أخری..إن التضحیة التی قدمها علی«علیه السلام»،و هی وقایته لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بنفسه لیلة المبیت،أمر تفرد به علی «علیه السلام»و لا یشارکه فیه غیره.فلا مجال إذن لمشارکة أحد له فی الحب الذی نتج عن هذه التضیحة..إلا بتضحیات مماثلة..و هی مما لا یتوقع حصوله من أحد سواه..

من أجل ذلک:وجد أبو بکر نفسه أمام طریق مسدود،فتضایق إلی حد

ص :191

الغضب،و أخذه حب الإستئثار بهذه الفضیلة لنفسه،و أنی له بذلک،و هو لا یستطیع أن یضحی بأی شیء حتی لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،کما أظهرته الوقائع طیلة حیاة النبی«صلی اللّه علیه و آله».

أبو بکر فی بناء مسجد قباء

و بعد وصول أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و هو لم یزل فی قباء بادر«صلی اللّه علیه و آله»إلی تأسیس مسجد قباء المعروف..

و زعمت بعض الروایات أیضا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أمر أبا بکر بأن یرکب الناقة،و یسیر بها،لیخط المسجد علی ما تدور علیه،فلم تنبعث به،فأمر عمر فکذلک،فأمر علیا«علیه السلام»فرکبها،فانبعثت به،و دارت به، فأسس المسجد علی حسب ما دارت علیه..

و قال«صلی اللّه علیه و آله»:إنها مأمورة (1).

و لکن سیأتی أن ذلک إنما کان فی مسجد المدینة،لا فی قباء.

و نقول:

هناک استفادات و مناقشات،و اشارات تجعلنا نشیر إلی الأمور التالیة:

ص :192


1- 1) مجمع الزوائد ج 4 ص 11 و عمدة القاری ج 7 ص 259 و سبل الهدی و الرشاد ج 3 ص 268 و کنز العمال ج 13 ص 139 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 246 و وفاء الوفاء ج 1 ص 251 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 338 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 34 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 23 ص 501 و راجع:تاریخ جرجان ص 144 و فی عبارته سقط.
إنها مأمورة

هناک أمور تمر علی الناس فی حیاتهم تبقی لها آثار عمیقة فی وجدانهم، و تختزنها ذاکرتهم،و یکون لها دور کبیر فی تعمیق الإیمان،و ترسیخ القناعات،بعد أن تکون الآیات و المعجزات و البراهین و الدلالات العقلیة قد أخذت بید الإنسان إلی الخضوع و البخوع،و التسلیم،و إبعاد الشبهات و ازالة الریب.

و من المفردات التی کان«صلی اللّه علیه و آله»یعتمد علیها فی ذلک تلک الأحداث التی تظهر الکرامة الإلهیة،و تدل علی علاقة شخص بعینه بالغیب،و فوزه بالرعایة الإلهیة.و قضیة انبعاث الناقة هنا بعلی دون سواه من هذا القبیل.

الرفق بالضعائف

تقدم:أنه حین جاء کتاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»،أعلم من کان معه من ضعفاء المؤمنین،و أمرهم بالتخفی باللیل، و أن یتسللوا إلی ذی طوی..

و خرج«علیه السلام»بالفواطم،فجعل أبو واقد یسوق بالرواحل فأعنف بها فأمره«علیه السلام»بالرفق بالنسوة،إنهن من الضعائف.

فاعتذر بأنه یخاف الطلب،فأخبره بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال له:إنهم لن یصلوا من الآن إلیک بأمر تکرهه.

و نقول:

ص :193

فی هذا النص اشارات عدیدة،نذکر منها..

1-إن علیا«علیه السلام»آثر أن یستصحب معه ضعفاء المؤمنین،لا سیما و أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد قال له:إنه لن یصلوا من الآن إلیک بأمر تکرهه،فإن هذا یجعله یطمئن إلی سلامته،و سلامة من معه أیضا.

فأحب أن یستفید من هذه الفرصة لتخلیص خصوص الضعفاء من براثن مشرکی قریش..

و هذا هو المتوقع من علی الذی یعتصر قلبه ألما لما یشاهده من أذی أهل الشرک لأولئک الضعفاء،و ها هو یجد الفرصة لتخلیصهم،فلماذا لا یغتنمها؟!

2-و لا بد لأولئک الضعفاء من التخفی باللیل و التسلل إلی ذی طوی،لأن الضمانة لهم لم تتوفر بعد،لأنهم لم ینضووا بعد تحت جناح أمیر المؤمنین«علیه السلام»،لکی یکون هو الحامی و الکفیل.

3-و قد صرح«علیه السلام»بأن النسوة من الضعائف،فأشرک معهن غیرهن فی صفة الضعف،ربما لیدلنا علی أن الضعف لیس صفة لخصوص النسوة اللاتی حملهن معه،لیکون غیرهن من النساء لسن کذلک..بل الضعف هو صفة المرأة بصورة عامة،فإن جسدها لا یحتمل العنف،لأن المهمة التی خلقت من أجل القیام بها،تحتاج إلی هذا النوع من المزایا المهمة جدا فی نطاق القیام بالوظیفة التی أوکلت إلیها،و هن ضعاف بالقیاس إلی مهمات الرجال.و هن أقویاء فیما یرتبط بما اعدهن اللّه تعالی له..فضعفهن مزیة لهن،و إنما یتصف بالسلبیة إذا أرید لهن أن یقمن بوظائف لا تصلح لهن،و لا یصلحن لها.

ص :194

4-و لا بد لنا من عطف النظر علی هذا الیقین الذی أظهره«علیه السلام»بتحقق ما أخبره به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فصار یتصرف وفق ما یفرضه علیه ذلک الیقین.

و لا بد أن یکون«علیه السلام»قد قصد بنقل قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی تلک اللحظة لأبی واقد،فیقترن بذلک التصرف المستند لهذا الإخبار النبوی،لکی یعطی الآخرین درسا فی عمق الإیمان،و فی التسلیم التام لما یخبر به الأنبیاء صلوات اللّه علیهم،و لتکون مشاهدة تحقق ما یخبرون به،من مفردات معجزاتهم التی تعمق الإیمان فی نفوس أهل البصیرة و الإیمان.

إنه علی علیه السّلام..و لیس عمر!!

و قد تقدم:أنه«علیه السلام»بعد أن قتل أحد الفرسان السبعة الذین هاجموه،و تضعضع سائرهم عنه،قال لهم:«من سره أن أفری لحمه،و أهریق دمه،فلیتبعنی،أو فلیدن منی».

و لکن نفوس شانئی علی«علیه السلام»،التی تنضح بالحقد و الضغینة، أغارت-کما هی العادة-علی هذه الفضیلة لعلی«علیه السلام»ایضا،لکی تستلبها،و تمنحها إلی غیره..

ثم أمعنت فی التزویر و الکید بزعمها أنه«علیه السلام»نفسه هو الذی حکی هذه القصة عن فلان من الناس،لأن نقل الحدیث عنه«علیه السلام» سیکون أوقع فی النفوس،و أبعد عن الشبهة،و أدعی للقبول..

فرووا عن علی«علیه السلام»أنه قال:ما علمت أحدا من المهاجرین

ص :195

هاجر إلا متخفیا إلا عمر بن الخطاب،فإنه لما هم بالهجرة تقلد بسیفه، و تنکب قوسه،و انتضی فی یدیه أسهما،و اختصر عنزته،و مضی قبل الکعبة، و الملأ من قریش بفنائها،فطاف بالبیت سبعا،ثم أتی المقام فصلی رکعتین، ثم وقف علی الحلق واحدة واحدة،فقال:

«شاهت الوجوه،لا یرغم اللّه إلا هذه المعاطس،فمن أراد أن تثکله أمه،أو یؤتم ولده،أو ترمل زوجته،فلیلقنی وراء هذا الوادی».

قال علی«علیه السلام»:فما تبعه أحد،ثم مضی لوجهه (1).

و نحن لا نرید أن نقول:إن عدم لحوقهم به کان استهانة به،و ازدراء له..

و لا نرید أن نقول أیضا:إنه أمنهم،ففعل ما لا خطر فیه علیه،و أن ذلک یثیر الریب فی أن یکون علی تفاهم تام معهم..إذ لیس لدینا شاهد تاریخی یؤید هذا أو ذاک..

و لکننا نری

إن أصل هذه المزعمة مکذوب علیه..أو مصنوع له،إن أردنا أن نتوخی الدقة فی التعبیر..و الشواهد علی ذلک کثیرة..

ص :196


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 51 و أسد الغابة ج 4 ص 58 و منتخب کنز العمال (مطبوع مع مسند أحمد)ج 4 ص 387 عن ابن عساکر،و السیرة الحلبیة ج 2 ص 21 و 22 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 183 و 184 و کنز العمال ج 14 ص 221 و 222 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 12 ص 575 عن ابن عساکر، و أشار إلیه فی نور الأبصار ص 15.

أولا:إن هذا لیس هو عمر بن الخطاب الذی نعرفه،فلعله عمر آخر لم نسمع به!!.لأن عمر الذی نعرفه کان یشتد علی المؤمنین فی حالات السلم، و یضعف و یتراجع و یهرب أمام الأعداء فی حالات النزال و القتال،فهو الفرّار فی أحد،و قریظة،و خیبر،و حنین،و ذات السلاسل،و لم نره أظهر نفسه فی حرب الخندق..

ثانیا:إنه حین أسلم اختبأ فی داره خائفا،حتی جاءه العاص بن وائل السهمی فأجاره..کما رواه البخاری و غیره (1).

و کانت مشورته فی بدر علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..تنضح بالتخویف من قریش،و جبروتها،و خیلائها..فلم یرضها رسول اللّه«صلی

ص :197


1- 1) راجع:صحیح البخاری(ط مشکول)ج 5 ص 60 و 61 و(ط دار الفکر)ج 4 ص 242 ففیه روایتان بهذا المعنی،و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 104 و(ط دار الکتاب العربی)ج 1 ص 176 و عمدة القاری ج 17 ص 4 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 122 و سبل الهدی و الرشاد ج 2 ص 374 و عیون الأثر ج 1 ص 163 و نسب قریش لمصعب الزبیری ص 409 و تاریخ عمر لابن الجوزی ص 26 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 332 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 17 و مقدمة فتح الباری ص 366 و السیرة النبویة لدحلان ج 1 ص 135 و السیرة النبویة لابن هشام ج 1 ص 374 و البدایة و النهایة ج 3 ص 82 و دلائل النبوة للبیهقی (ط دار النصر)ج 2 ص 9 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 42.

اللّه علیه و آله» (1).

ثالثا:إنه لم یجرؤ علی حمل رسالة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لقریش عام الحدیبیة،بحجة أن بنی عدی لا ینصرونه إن أوذی،و حملها عثمان (2).

رابعا:إنهم یزعمون:أن أبا بکر کان أشجع الصحابة،استنادا إلی

ص :198


1- 1) مغازی الواقدی ج 1 ص 48 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 386 و بحار الأنوار ج 19 ص 217 و 247 و تفسیر القمی ج 1 ص 258 و تفسیر أبی حمزة الثمالی ص 181 و مجمع البیان ج 4 ص 432 و الأصفی ج 1 ص 425 و الصافی ج 2 ص 274 و نور الثقلین ج 2 ص 124 و المیزان ج 9 ص 25 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 106 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 93 و ج 9 ص 241 و عیون الأثر ج 1 ص 327 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 26 و الدر المنثور ج 3 ص 166 عن دلائل النبوة للبیهقی.
2- 2) راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ق 1 ص 70 و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 133 و جامع البیان ج 26 ص 111 و عین العبرة ص 24 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 200 و 201 و الثقات ج 1 ص 299 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 78 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 278 و البدایة و النهایة ج 4 ص 191 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 618 و عن السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 780 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 318 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 46 و تفسیر الثعالبی ج 5 ص 254 و عن عیون الأثر ج 2 ص 119 و کنز العمال ج 10 ص 482.

موقفه عند استشهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1)و نحن و إن کنا نری أن ذلک غیر صحیح أیضا..بدلیل ما رأیناه من حزنه فی الغار،و أنه لاذ فی مواطن النزال بالفرار،غیر أننا نقول:-علی سبیل الالزام-لماذا لم یهاجر أبو بکر ظاهرا،و هاجر عمر کذلک؟!..

خامسا:هل یمکن أن نقول:إن عمر کان أشجع من النبی«صلی اللّه علیه و آله»،حیث خرج«صلی اللّه علیه و آله»إلی الغار متخفیا فی اللیل، و عمر هاجر ظاهرا و مهددا و متوعدا؟!

سادسا:لماذا احتاج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی الهجرة،فقد کان بإمکان عمر أن یمنع الناس من أذیته فی مکة؟!أو لماذا لم یحمه حتی یهاجر ظاهرا منها؟!

و لماذا ترک أهل مکة یحصرون النبی«صلی اللّه علیه و آله»و الهاشمیین فی الشعب،و بقی هو حرا طلیقا فی مکة..

و کذلک کان حال أبی بکر،فإن هؤلاء یزعمون أن عمر و أبا بکر قد أسلما قبل حصر المسلمین فی الشعب..

و اذا کانت لعمر هذه الشجاعة،فلماذا لم یعز الاسلام به،رغم زعمهم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»دعا أن یعز الاسلام به؟!

ص :199


1- 1) راجع:الجامع لأحکام القرآن ج 4 ص 222 و الغدیر ج 7 ص 213 و عن السیرة الحلبیة ج 3 ص 354.و راجع:الفتح المبین لدحلان(بهامش سیرته النبویة)ج 1 ص 123- 125 و الوافی بالوفیات ج 1 ص 66 و عن نور الأبصار للشبلنجی ج 1 ص 107.

فإما أن یقرّوا بأنهما قد أسلما بعد خروج المسلمین من الشعب،أو یقروا بأنهما کانا قد أسلما قبل ذلک،و قد أخفیا إسلامهما تقیة و خوفا،أو أن یذکروا لنا السبب فی عدم تعرض قریش لهما،إن کان إسلامهما ظاهرا طیلة تلک السنین..

و فی جمیع الأحوال نقول:

إن الصحیح:هو ما قدمناه من أن علیا«علیه السلام»هو الذی قال ذلک القول،وردّ الذین لحقوا به حین هجرته خائبین خاسرین،بعد أن قتل أحد فرسانهم.

و لکنهم أغاروا علی هذه الفضیلة ظنا منهم أنها مستورة،أو غیر مشهورة، لأنهم کانوا فی أشد الضیق من کرامات و جهاد و مواقف علی،خصوصا مبیته فی فراش رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لیلة الهجرة،مع ظهور ضعف أبی بکر فی حزنه الذی حکاه اللّه عنه..

فحاولوا إطراء أبی بکر فی الغار بما لا مزید علیه،ثم حاولوا أن یمنحوا عمر بن الخطاب هذه الفضیلة علی لسان علی«علیه السلام»،لأن ذلک أوقع فی النفس،و أبعد عن الشبهة،و أدعی إلی القبول و التسلیم..

و لکن اللّه تعالی قد فضح أمرهم،و أکذب أحدوثتهم،و هو المستعان علی ما یصفون..

آلیت لا أعبد غیر الواحد

و لسنا بحاجة إلی التذکیر:بأن علیا«علیه السلام»فی هذه الواقعة بالذات لم یقل:إنی أدافع عن نفسی و عن المستضعفین الذین معی،بل اعتبر

ص :200

نفسه بصدد الدفاع عن عقیدته،و هی عقیدة التوحید،و عبادة اللّه الواحد فی مقابل الشرک..

و کان هذا هو کل همه«علیه السلام»هنا.و لذلک قال:

خلّوا سبیل الجاهد المجاهد***آلیت لا أعبد غیر الواحد

و هذا الاعلان الصریح هو الاشد ایلاما،لقلوب المشرکین..

علی علیه السّلام أول الأمة هجرة

و تقدم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السلام»:إنه «علیه السلام»أول الأمة هجرة إلی اللّه و رسوله،مع أن هناک من هاجر إلی الحبشة،و ذلک قبل الهجرة إلی المدینة بحوالی ثمان سنوات،کما أن هناک من هاجر إلی المدینة قبله،مثل مصعب بن عمیر الذی ذهب إلی المدینة لیعلم أهلها.و هو أول من هاجر إلیها مع ابن أم مکتوم (1).کما أن أبا بکر الذی

ص :201


1- 1) راجع:الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 4 ص 1473 و أسد الغابة ج 3 ص 211 و ج 4 ص 59 و 103 و 369 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 145 و 361 و الإصابة ج 4 ص 495 و ج 6 ص 98 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 1 ص 315 و 332 و البدایة و النهایة ج 3 ص 211 و 230 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 52 و ج 9 ص 191 و 206 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 221 و 253 و کنز العمال ج 16 ص 667 و مسند أحمد ج 1 ص 3 و ج 4 ص 284 و 291 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 4 ص 263 و 264 و ج 6 ص 82 و المستدرک للحاکم ج 2 ص 626 و ج 3 ص 634-

اشتد حزنه و خوفه فی الغار حتی انزل اللّه فیه قرآنا یتلی إلی یوم القیامة.

و نجیب:

أولا:صحیح أن هناک من هاجر إلی الحبشة و إلی المدینة،و لکن هجرتهم کانت لأغراض مختلفة،و منها،أو أهمها التخلص من العذاب و الآلام التی یقاسونها..و لم یکن علی«علیه السلام»من هؤلاء،بل هو یری أن أحلی أیامه هی حین یکون مع اللّه و مع رسوله،و لا یقیم وزنا لکل ما یجری علیه من أذایا،و الآم و بلایا،مهما اشتدت..و ذلک علی قاعدته التی أطلقها«علیه السلام»:لألف ضربة بالسیف أهون علی من میتة علی الفراش (1).

1)

-و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 10 و فتح الباری ج 11 ص 238 و ج 13 ص 147 و عمدة القاری ج 17 ص 36 و 59 و 60 و ج 19 ص 288 و مسند أبی داود ص 96 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 331 و ج 8 ص 457 و کتاب الأوائل ص 43 و السنن الکبری للنسائی ج 6 ص 513 و مسند أبی یعلی ج 3 ص 262 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 190 و ج 15 ص 290 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 532 و الإتقان فی علوم القرآن ج 1 ص 45 و الدر المنثور ج 6 ص 337 و فتح القدیر ج 5 ص 422 و تفسیر الآلوسی ج 30 ص 101 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 ص 234 و ج 3 ص 117 و ج 4 ص 206 و 367 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 128 و تاریخ مدینة دمشق ج 43 ص 380.

ص :202


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 2 و الکافی ج 5 ص 53 و 54 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 123 و روضة الواعظین ص 363 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة-

و علی قاعدته الأخری:فزت و رب الکعبة (1).

1)

-آل البیت)ج 15 ص 14 و 17 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 8 و 10 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 269 و ج 3 ص 289 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 238 و الأمالی للطوسی ص 169 و 216 و عیون الحکم و المواعظ للواسطی ص 154 و بحار الأنوار ج 32 ص 61 و ج 32 ص 100 و 189 و 194 و ج 33 ص 455 و ج 34 ص 146 و ج 68 ص 264 و ج 74 ص 403 و ج 97 ص 11 و 14 و 40 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 7 و 127 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 458 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 603 و نهج السعادة ج 1 ص 296 و 301 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 306 و ج 7 ص 300 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 209 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 468 و الجمل للمفید ص 190 و المناقب للخوارزمی ص 185 و مطالب السؤول ص 213 و کشف الغمة ج 1 ص 241 و ینابیع المودة ج 1 ص 464.

ص :203


1- 1) راجع:خصائص الأئمة ص 63 و شرح الأخبار ج 2 ص 442 و المسترشد ص 4 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 385 و ج 3 ص 95 و الطرائف لابن طاووس ص 519 و حلیة الأبرار ج 2 ص 63 و 391 و مدینة المعاجز ج 3 ص 40 و بحار الأنوار ج 41 ص 2 و ج 42 ص 239 و شجرة طوبی ج 1 ص 64 و نهج السعادة ج 7 ص 111 و 124 و 125 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1125 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 207 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 561 و أسد الغابة ج 4 ص 38 و أنساب الأشراف ص 488 و 499 و الجوهرة فی-

ثم علی قاعدة:کیف طعم الموت عندک یا بنی؟!

قال:أحلی من العسل (1).

بالاضافة إلی قاعدة:

ترکت الخلق طرا فی هواکا

و أیتمت العیال لکی أراکا

فلو قطعتنی فی الحب اربا

لما مال الفؤاد إلی سواکا..

فلم یکن علی بالذی یترک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یهرب من الأذی إلی أی بلد کان..بل هو أینما کان یهاجر إلی اللّه و إلی رسوله..و هو لم یترک مکة إلا بعد أن تلبدت آفاقها بظلمات الشرک و البغی،و البعد عن اللّه، و لمعت أنوار الهدایة و التقوی فی أجواء المدینة،فاجتذبته تلک الأنوار، فالتحق بها حبا و شغفا،و شوقا و لهفا..

فعلی«علیه السلام»هو أول الأمة هجرة إلی اللّه و إلی رسوله،و معه الطاهرة المعصومة السیدة فاطمة الزهراء«صلوات اللّه علیها»..

1)

-نسب الإمام علی و آله ص 114 و الوافی بالوفیات ج 18 ص 173 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 138 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 180 و الدر النظیم ص 271 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 96 و 97 و قصص الأنبیاء للجزائری ص 396 و ینابیع المودة ج 1 ص 203 و ج 2 ص 32 و ج 3 ص 145.

ص :204


1- 1) راجع:وسیلة الدارین فی أنصار الحسین ص 253 و مدینة المعاجز ج 4 ص 215 و 228 و الهدایة الکبری ص 204.

ثانیا:إن الذین هاجروا قبل علی«علیه السلام»إلی الحبشة أو إلی غیرها،لم تکن هجرتهم إلی رسول اللّه،لأنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن قد خرج من مکة بعد..

ثالثا:إن إرسال مصعب بن عمیر إلی المدینة لیفقه الناس،لا یعد هجرة له.بل هو شخص انتدب لمهمة،ففعل ما انتدب له..

ص :205

ص :206

الباب الثالث: من الهجرة..إلی أحد..

اشارة

الفصل الأول:بناء المسجد و المؤاخاة..

الفصل الثانی:أترابیة..و عصبیة؟!

الفصل الثالث:علی علیه السّلام..فی بدر العظمی..

الفصل الرابع:بعد أن وضعت الحرب أوزارها..

الفصل الخامس:زواج فاطمة علیها السّلام..

الفصل السادس:ترهات و أباطیل..

الفصل السابع:أبناء علی و الزهراء:الحسنان و المحسن علیهم السّلام

الفصل الثامن:سد الأبواب..إلا باب علی علیه السّلام..

ص :207

ص :208

الفصل الأول: بناء المسجد و المؤاخاة..

اشارة

ص :209

ص :210

لا یستوی من یعمر المساجد

لقد هاجر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من مکة إلی المدینة،و انتشر الإسلام و انطلق من هذا البلد الجدید،بجهد و جهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و هدایته و رعایته،و بتضحیات أهل بیته الطاهرین،و الخیرة الأصفیاء من صحبه المیامین..

و فی بدایات هجرته المبارکة أسس«صلی اللّه علیه و آله»مسجد قباء، ثم مسجده فی المدینة.

و حدث فی بناء هذا المسجد المبارک بین عثمان بن عفان و عمار بن یاسر ما دعا رسول اللّه إلی التدخل لصالح عمار..

و ملخص ما جری-و إن کنا نری أن بعض ما أغضب علیا و عمارا قد حذف من الروایة-کما یلی:

إن عثمان کان فی بناء المسجد(کما زعم الراوی:نظیفا متنظفا).و کان یحمل اللبنة فیجافی بها عن ثوبه،فإذا وضعها نفض کمه،و نظر إلی ثوبه،فإن أصابه شیء من التراب نفضه،فنظر إلیه علی بن أبی طالب،فأنشأ یقول:

لا یستوی من یعمر المساجدا

یدأب فیها قائما و قاعدا

و من یری عن التراب حائدا

ص :211

فسمعها عمار بن یاسر،فجعل یرتجز بها،و هو لا یدری من یعنی بها فمرّ بعثمان،فقال:یا ابن سمیة بمن تعرّض؟!-و معه جریدة-فقال:لتکفن،أو لأعترضن بها وجهک..

فسمعها النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و کان یستظل ببیت أم سلمة، فغضب و قال:إن عمارا جلدة ما بین عینی و أنفی..

إلی أن تذکر الروایة:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعمار:«لا یقتلک أصحابی،و لکن تقتلک الفئة الباغیة» (1).

و نقول:

ذکرنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله» الجزء الخامس أمورا کثیرة ترتبط بهذه القضیة،یمکن لمن أراد الإطلاع علیها أن یرجع إلیه،غیر أننا نذکر هنا ما یلی:

ص :212


1- 1) السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 142 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 2 ص 345 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 344 و الأعلاق النفیسة و وفاء الوفاء ج 1 ص 329 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 72 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 262 و قاموس الرجال(الطبعة الأولی) ج 7 ص 118 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 43 و بحار الأنوار ج 30 ص 238 و راجع ج 33 ص 12 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 39 و 50 و الدرجات الرفیعة ص 259 و عن العقد الفرید ج 2 ص 289 و سبل الهدی و الرشاد ج 3 ص 336 و المسترشد ص 658 و غوالی اللآلی ج 1 ص 113 و کشف الغمة ج 1 ص 260.و راجع:الغدیر ج 9 ص 21 و 22 و 27 عن مصادر کثیرة.
متی کان بناء المسجد؟!

لقد بنی النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»مسجده بعد هجرته إلی المدینة،ثم بنی بیوته حوله،ثم جدد بناءه بعد عام خیبر،أی فی السنة السابعة للهجرة (1).

و الظاهر:هو أن قضیة عمار و عثمان قد وقعت فی هذا البناء الثانی.

و یشهد لذلک:

أولا:أن عمرو بن العاص و ابنه عبد اللّه کانا حاضرین حین قال النبی «صلی اللّه علیه و آله»لعمار:تقتلک الفئة الباغیة.

و قد ذکرا ذلک لمعاویة حین قتل عمارا فی صفین،و قالا:إنهما سمعا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:فی حقه ما قال..فاخترع معاویة مقولة أن الذی قتل عمارا هو من وضعه بین أسیافهم،یعنی علیا«علیه السلام» (2).

ص :213


1- 1) وفاء الوفاء ج 1 ص 338.
2- 2) الفتوح لابن أعثم ج 3 ص 119 و 130 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 291 و أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 313 و 317 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 253 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 723 و مسند أحمد ج 2 ص 164 و ج 5 ص 213 و المناقب للخوارزمی ص 160 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 233 و وفاء الوفاء ج 1 ص 231 و 232 و نور الأبصار ص 98 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 578 و 579 و الإمامة و السیاسة (تحقیق الزینی)ج 1 ص 110 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 146 و کشف الغمة-

فبلغ ذلک علیا«علیه السلام»فقال:«فإذا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی قتل حمزة،و ألقاه بین رماح المشرکین (1).

ثانیا:یشهد لذلک أیضا:أن الروایة المتقدمة نفسها قد صرحت:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یستظل ببیت أم سلمة حین قال عثمان ما قال،و معلوم:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد بنی المسجد قبل بناء بیوته فی مطلع الهجرة (2).

2)

-ج 1 ص 262 و تاریخ الأمم و الملوک ج 5 ص 41 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 4 ص 28 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 385 و ج 2 ص 155 و البدایة و النهایة ج 7 ص 281 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 6 ص 240 و ج 7 ص 299 و تذکرة الخواص ج 1 ص 418 و بحار الأنوار ج 33 ص 16 و 7 و المصنف للصنعانی ج 11 ص 240 و راجع:و شرح الأخبار ج 1 ص 412 و معانی الأخبار ص 35 و الإحتجاج ج 1 ص 266 و المعیار و الموازنة ص 96 و تهذیب الکمال ج 17 ص 113 و جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 415 و جامع الشتات للخواجوئی ص 151 و مجمع الزوائد ج 9 ص 297 و ج 7 ص 242 عن أحمد فی المسند، و الطبرانی،و عن فتح الباری،و عن مصادر کثیرة.

ص :214


1- 1) راجع:تذکرة الخواص ج 1 ص 419 و العقد الفرید ج 5 ص 90 و بحار الأنوار ج 33 ص 16 و 7-8 و الإحتجاج ج 1 ص 431 و نور الأبصار ص 98.
2- 2) زاد المعاد ج 1 ص 25 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 87 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 287 و 251 و بحار الأنوار ج 15 ص 371 و ج 19 ص 125 و ج 31 ص 428 و ج 33-
ما قاله علی علیه السّلام لیس تعدیا

بالنسبة للرجز الذی قاله أمیر المؤمنین«علیه السلام»،وردده بعده عمار نقول:

إنه«علیه السلام»قد قرر فی شعره حقیقة لا غبار علیها..مفادها:أن هناک نوعین من الناس،لا مجال للتسویة بینهما:

الأول:من یکون کل همه عمران المساجد،فهو لا یفتر و لا یستکین، و لا یمل و لا یکل من السعی فی ذلک،لأنه یرید أن یهیء للناس کل ما یساعدهم علی ذکر اللّه،و التبتل إلیه،و محاولة تزکیة نفوسهم،و تطهیر قلوبهم،فلا یصرف أیة لحظة فیما عدا ذلک..

و یری:أن صرف أیة لحظة فی أی شأن دنیوی آخر خسارة له،و تضییع للثواب الجزیل..و قد یؤدی إلی تباطؤ عباد اللّه عن عبادته تبارک و تعالی، و إلی إفساح المجال للمغریات و الشهوات،و وسوسة شیاطین الإنس و الجن،لإبعاد الإنسان عن اللّه،و إغوائه و اغرائه..

2)

-ص 182 و إمتاع الأسماع ج 10 ص 69 و 91 و العدد القویة ص 120 و سبل الهدی و الرشاد ج 3 ص 348 و ج 12 ص 52 و إعلام الوری ج 1 ص 159 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 331 و مستدرک الوسائل ج 14 ص 302 و شجرة طوبی ج 1 ص 58 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 161 و البدایة و النهایة ج 8 ص 64 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 1 ص 356 و الدرر لابن عبد البر ص 88.

ص :215

الثانی:من یکون همه صیانة ثوبه من أن یلحق به غبار هذه العبادة المرضیة للّه تعالی..و حفظا لمظهره الخارجی،فی الوقت الذی لم یظهر منه أنه یهتم بصیانة باطنه عما یبعده عن اللّه سبحانه،کما لم یظهر منه أنه یهتم بصیانة دین الناس،و سلامة أخلاقهم..یحتاج إلی الزجر و التذکیر بما یوجبه علیه ربه،و دعوته إلی العمل بما یرضی اللّه تبارک و تعالی،و أن یلزم نفسه بامتثال أوامر الرسول،فلا یلبس ثیاب التجمل فی الموضع الذی یجب أن یلبس فیه ثیاب التبذل،لیکون عائقا له عن اداء واجبه،و امتثال أوامر النبی«صلی اللّه علیه و آله»الصادرة له،و لغیره فیکون بعمله هذا محرضا لغیره علی التباطؤ فی القیام بما طلبه الرسول«صلی اللّه علیه و آله»منهم.

و لم یکن علی«علیه السلام»بالذی یظلم أحدا،و لا هو بالذی یفتئت علی الناس،أو یعتدی علیهم،فلو لا أنه عرف من عثمان بحسب عشرته أنه یستحق هذا التعریض،أو أن هذا التعریض سیکون مفیدا،ورادعا لغیره عن أن یقتدی به لما أقدم علی ما أقدم علیه.

عثمان نظیف متنظف

إن مراجعة عبارات الراوی للحادثة المتقدمة تبین أنه قد حاول تلطیف الأمور،و الإیحاء ببراءة عثمان،و إظهاره بصورة المظلوم المعتدی علیه من قبل علی«علیه السلام»بالخصوص،حیث أظهر أن عمارا کان غافلا عن حقیقة نوایا علی«علیه السلام»حین أطلق هذا الرجز،فردده هو من بعده، دون أن یعلم من المقصود به.

و اعتبر أن الذی دعا علیا«علیه السلام»لإطلاق رجزه هو إهتمام

ص :216

عثمان بنظافة ثوبه،فإنه کان بحسب طبعه نظیفا متنظفا،و هی صفة یمدح الإنسان علیها..و لکن علیا«علیه السلام»قلب الأمور،و تناوله بما یعد من موجبات الثناء علیه،فجعله سببا لذمه و القدح فیه،و الإساءة إلیه.

غیر أننا نقول:

أولا:إن النظافة هی سمة الإنسان المسلم،و کان أکثر الناس إهتماما بها،و أکثرهم حثا علیها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و علی«علیه السلام»،و الأئمة الطاهرون من أهل بیته..فلم یکن عثمان أحرص من علی «علیه السلام»أو من عمار علی النظافة..

و قد روی عن بعض أصحاب أمیر المؤمنین«علیه السلام»ما یدل علی مبالغة علی بالنظافة إلی حد أنه لفت نظر بعضهم،فقال عنه:إنه رآه یلبس ثوبا مرقعا،و لکنه نظیف (1)..فلم یکن«علیه السلام»لیأخذ علی عثمان نظافته.بل أخذ علیه أن لبسه لثوب تجمله فی الموضع الذی کان یجب أن یلبس فیه ثوب تبذله قد جاء لیعبر عن عدم رغبته فی امتثال أمر الرسول «صلی اللّه علیه و آله»ببناء المسجد.کما أنه سیشجع غیره علی التباطؤ.

و التسویف فی هذا الأمر،و تنتهی الأمور بما یشبه التمرد أو التلاعب بأمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

ثانیا:إن علیا«علیه السلام»أورع و أتقی للّه من أن یظلم نملة أو جرادة،

ص :217


1- 1) راجع:مستدرک الوسائل للنوری ج 3 ص 273 و دعائم الإسلام للقاضی النعمان ج 2 ص 159 و جامع أحادیث الشیعة للبروجردی ج 16 ص 696.

فکیف یظلم عثمان،فموقف علی هذا یدل علی أن عثمان قد فعل ما هو أعظم من نفض الغبار..و یعتدی علیه،فلو لا أنه کان یراه مخطئا فی تصرفه فی بناء المسجد،لم یبادر إلی هتک حرمته،و التسبب له بهذا التشهیر فی الملأ العام..

و علی«علیه السلام»کان یعیش مع عثمان،و هو أعرف به من هؤلاء المتحذلقین،من أصحاب النوایا الموبوءة..

و قد تقدم:أنه کان یراه مستحقا لهذا التعریض،و أنه لا بد من تحذیر غیره من أن یقع بما وقع فیه.

ثالثا:من الذی قال لعثمان:إن عمارا کان یقصده برجزه؟!

و کیف أجاز لنفسه توجیه هذا التهدید القاسی له،من دون حجة تثبت له أنه یقصده؟!

رابعا:من أین علم الراوی أن عمارا لم یکن یقصد عثمان برجزه؟!

فهل اطلعه اللّه علی غیبه،و علی ما انطوت علیه القلوب و الصدور؟!

و من قال له أیضا:إن عمارا لم یعرف مقصود علی«علیه السلام»من هذا الرجز؟!

خامسا:لماذا لم یرفع عثمان أمره إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»؟!و یطلب منه أن ینصفه من ظالمیه،فإنه«صلی اللّه علیه و آله»کان حاضرا بینهم،و لم یکن یحق لعثمان و لا لغیره أن یقدم بین یدی اللّه و رسوله بشیء،و لیس له الحق فی الإنتقام لنفسه بیده،بل لا بد له من رفع أمره إلی الحاکم لیأخذ له بحقه..

غیر أن القمی یقول:إن عثمان مر بعمار بن یاسر و هو یحفر الخندق، و قد ارتفع الغبار من الحفر،فوضع عثمان کمه علی انفه و مرّ،فقال عمار:

ص :218

لا یستوی من یعمر المساجدا

یظل فیها راکعا و ساجدا

کمن یمر بالغبار حائدا

یعرض عنه جاهدا معاندا

فالتفت إلیه عثمان فقال:یا ابن السوداء،إیای تعنی؟!

ثم أتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فقال له:لم ندخل معک لتسب اعراضنا.

فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:قد اقلتک اسلامک فاذهب.

فانزل اللّه تعالی: یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لاٰ تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلاٰمَکُمْ بَلِ اللّٰهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدٰاکُمْ لِلْإِیمٰانِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ. فلعل کلمة الخندق من اشتباه الراوی،و ان الصحیح هو ان ذلک کان عند بناء المسجد.

فان صحت الروایة فان أمر عثمان یصبح فی غایة الإشکال،و لا نرید ان نزید علی هذا (1).و نظن أن عثمان قد فعل ما هو أعظم من تجنب الغبار الذی هو عمل مشروع فی حق نفسه..

سادسا:و أخیرا..و هذا هو الأهم:

یلاحظ:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»بادر إلی الإنتصار لعمار بمجرد سماعه لکلمة عثمان فیه،و لم یستفسر عن الأمر،و لا سأل عثمان عن السبب، و لا یمکن تفسیر هذا إلا بأحد ثلاثة أمور،کلها لیست فی صالح عثمان:

أحدها:أن یکون«صلی اللّه علیه و آله»قد سمع جمیع ما جری..

و عرف أن عمارا قد ظلم من قبل عثمان.

ص :219


1- 1) الآیة 17 من سورة الحجرات،تفسیر القمی ج 2 ص 297 و البرهان ج 7 ص 276.

الثانی:أن یکون الوحی هو الذی أخبره بهذه المظلومیة.

الثالث:أن یکون علی یقین من أن عمارا لا یمکن أن یعتدی علی أحد، کعلمنا نحن بذلک بالنسبة للأنبیاء و الأوصیاء.

و لا مجال لاحتمال أن یکون«صلی اللّه علیه و آله»قد أقدم علی إدانة عثمان من دون رویة و تثبت،فإن ذلک یعتبر قدحا فی عصمته،و فی استقامته،و هذا من العظائم التی لا یقدم مسلم علیها.

علی علیه السّلام فی المؤاخاة

و بعد الهجرة بخمسة،أو بثمانیة أشهر،أو أقل أو أکثر آخی النبی«صلی اللّه علیه و آله»بین أصحابه (1)المهاجرین و الأنصار،و المهاجرین و المهاجرین (2)-

ص :220


1- 1) راجع:إمتاع الأسماع ج 1 ص 69 و بحار الأنوار ج 19 ص 122 و هامش ص 130 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 152 و المواهب اللدنیة ج 2 ص 71 و الدر النظیم ص 118 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 35 عن أسد الغابة،و وفاء الوفاء ج 1 ص 267 و فتح الباری ج 4 ص 82 و ج 7 ص 210 و عمدة القاری ج 11 ص 163 و تحفة الأحوذی ج 7 ص 80 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 92 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 295 و المراجعات ص 209 و عیون الأثر ج 1 ص 265 و ج 2 ص 355 و الغدیر ج 10 ص 106 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 52 و المعارف لابن قتیبة ص 152.
2- 2) الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 ق 2 ص 1 و(ط دار صادر)ج 1 ص 238 و العثمانیة للجاحظ ص 162 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 37 و السیرة الحلبیة (ط دار المعرفة)ج 2 ص 292.

آخی بینهم-علی الحق و المواساة.

و کان عدد الذین آخی بینهم-فیما یقال-خمسة و أربعین رجلا من المهاجرین،و مثلهم من الأنصار (1).

و قیل:کان المجموع مائة و ستة و ثمانین رجلا (2).

و قیل:کانوا خمسین من الأنصار و خمسین من المهاجرین (3).

و استمر«صلی اللّه علیه و آله»یؤاخی بین من یقدم علیه،أو من یدخل فی الإسلام منهم فی الأوقات المختلفة..حتی آخی بین مئة و خمسین من هؤلاء،و مئة و خمسین من أولئک (4).

و قد آخی بین أبی بکر و عمر،و بین طلحة و الزبیر،و بین عثمان و ابن عوف،و بین حمزة و زید بن حارثة،ثم أخذ بید علی«علیه السلام»،فقال:

هذا أخی.

و روی أحمد بن حنبل و غیره:أنه«صلی اللّه علیه و آله»آخی بین الناس، و ترک علیا حتی الأخیر،حتی لا یری له أخا؛فقال:یا رسول اللّه،آخیت

ص :221


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 ق 2 ص 1 و(ط دار صادر)ج 1 ص 238 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 69.
2- 2) راجع:إمتاع الأسماع ج 1 ص 69.
3- 3) راجع:إمتاع الأسماع ج 1 ص 69 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 292 بحار الأنوار ج 19 هامش ص 130.
4- 4) راجع:بحار الأنوار ج 19 ص 130.

بین أصحابک و ترکتنی؟!

فقال:إنما ترکتک لنفسی،أنت أخی،و أنا أخوک،فإن ذکرک أحد، فقل:أنا عبد اللّه و أخو رسوله،لا یدعیها بعدک إلا کذاب،و الذی بعثنی بالحق،ما أخرتک إلا لنفسی،و أنت منی بمنزلة هارون من موسی،إلا أنه لا نبی بعدی،و أنت أخی و وارثی (1).

و نقول:

قد تحدثنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه

ص :222


1- 1) راجع:نهج الحق فی ضمن دلائل الصدق ص 267 و(ط مؤسسة دار الهجرة) ص 217 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 565 و و فضائل الصحابة(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 617 و ینابیع المودة ص 56 و تذکرة الخواص(ط النجف)ص 23 عن أحمد فی الفضائل،و صححه،و ابن الجوزی، و الریاض النضرة ج 2 ص 209 و تاریخ ابن عساکر ج 6 ص 21 و کفایة الشنقیطی ص 35 و 44 و الثقات ج 1 ص 141 و 42 و راجع:الغدیر ج 3 ص 115 و الکامل لابن عدی ج 5 ص 35 و نظم درر السمطین ص 95 و راجع: الأمالی للصدوق ص 427 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 32 و 33 و ذخائر العقبی ص 66 و بحار الأنوار ج 38 ص 334 و ج 38 ص 338 و کنز العمال ج 13 ص 140 و أنساب الأشراف ص 144 و العمدة لابن البطریق ص 166 و الطرائف لابن طاووس ص 63 و جامع أحادیث الشیعة ج 23 ص 252 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 152.

و آله»عن العدید من الأمور التی ترتبط بموضوع المؤاخاة،و لذلک نکتفی هنا بما یلی:

تواتر حدیث المؤاخاة

بالنسبة لسند حدیث المؤاخاة نقول:

إنه حدیث متواتر لا یمکن إنکاره،و لا التشکیک فیه،و لا سیما مؤاخاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»،سواء فی المؤاخاة الأولی فی مکة،أو فی الثانیة فی المدینة،و هو مروی عن عشرات من الصحابة و التابعین کما یتضح للمراجع (1).

ص :223


1- 1) راجع:تاریخ الخمیس ج 1 ص 353 و وفاء الوفاء ج 1 ص 267 و 268 و ینابیع المودة ص 56 و 57 عن مسند أحمد،و تذکرة الخواص(ط النجف)ص 22-24 و حکی عن الترمذی أنه صححه،و السیرة الحلبیة ج 2 ص 20 و 90 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 14 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 138 و فرائد السمطین ج 1 الباب العشرون،و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 22 و 29 و البدایة و النهایة ج 3 ص 226 و ج 7 ص 35 و تاریخ الخلفاء ص 170 و دلائل الصدق ج 2 ص 268-270 عن کنز العمال،و عن البیهقی فی سننه،و الضیاء فی المختارة، و عبد اللّه بن أحمد فی زیادات المسند ثمانیة أحادیث،و عن أبیه فی المسند و فی الفضائل،و أبی یعلی و الطبرانی،و ابن عدی،و الجمع بین الصحاح الستة،و أخرج الخوارزمی اثنی عشر حدیثا،و ابن المغازلی ثمانیة أحادیث،و السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 150 و الغدیر ج 3 ص 112 حتی ص 125 عن بعض من تقدم-
مع المنکرین لمؤاخاة النبی صلّی اللّه علیه و آله لعلی علیه السّلام

و لکننا مع ذلک نجد ابن حزم و ابن کثیر ینکران صحة سند حدیث المؤاخاة (1)،و أنکره أیضا ابن تیمیة،و اعتبره باطلا،موضوعا،بحجة أن المؤاخاة بین المهاجرین و الأنصار إنما کانت لإرفاق بعضهم ببعض، و لتألیف قلوب بعضهم علی بعض،فلا معنی لمؤاخاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لأحد منهم،و لا لمؤاخاة مهاجری لمهاجری (2).

1)

-و عن المصادر التالیة:جامع الترمذی ج 2 ص 13 و مصابیح البغوی ج 2 ص 199 و الإستیعاب ج 2 ص 460 ترجمة أمیر المؤمنین،و عد حدیث المؤاخاة من الآثار الثابتة،و تیسیر الوصول ج 3 ص 271 و مشکاة المصابیح هامش المرقاة ج 5 ص 569 و المرقاة ص 73-75 و الإصابة ج 2 ص 507 و المواقف ج 3 ص 276 و شرح المواهب ج 1 ص 373 و طبقات الشعرانی ج 2 ص 55 و تاریخ القرمانی هامش الکامل ج 1 ص 216 و سیرة دحلان(بهامش السیرة الحلبیة) ج 1 ص 325 و کفایة الشنقیطی ص 34 و الإمام علی تألیف محمد رضا ص 21 و الإمام علی لعبد الفتاح عبد المقصود ص 73 و الفتاوی الحدیثیة ص 42 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 62 و صححه وعده مما استفاض من الروایات، و کنز العمال ج 6 ص 294 و 299 و 390 و 399 و 400 و 54.

ص :224


1- 1) راجع:البدایة و النهایة ج 7 ص 223 و 336 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 371 و الغدیر ج 10 ص 105.
2- 2) راجع:منهاج السنة ج 2 ص 119 و البدایة و النهایة ج 3 ص 227 و(ط دار إحیاء-

و نقول:

أولا:إن إنکار حدیث مؤاخاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»بدعوی ضعف سنده لا معنی له،بعد أن صححه کثیر من الأعلام،و بعد أن تواتر فی کتب سائر المسلمین عن عشرات الصحابة و التابعین و غیرهم،فإن المتواتر لا ینظر فی سنده،و لا سیما إذا کان هذا الإنکار من الأبناء الثلاثة:أی ابن کثیر،و ابن حزم،و ابن تیمیة،المعروفین بالنصب و التعصب علی علی،و أهل بیته الطاهرین«علیهم السلام».

ثانیا:قول ابن تیمیة:إن المؤاخاة کانت لأجل تألیف القلوب بین المهاجرین و الأنصار،و لإرفاق بعضهم ببعض،فلا معنی لموآخاة مهاجری لمهاجری،لا یصح لما یلی:

ألف:إن هذا رد للنص بالقیاس،و غفلة عن حقیقة الحکمة،فإن التآلف و المحبة مطلوبان أیضا بین المهاجرین الذین تختلف قبائلهم، و حالاتهم،و ثقافاتهم،و یحتاج بعضهم إلی بعض فی کثیر من الأمور..

ب:إن المؤاخاة قد تکون للتکریم،و الإعلان بالفضل،و التعریف بالمنزلة..و لعلها کانت مقدمة للتعریف بالأشباه و النظائر.أو تمهیدا لإعلان

2)

-التراث العربی)ج 3 ص 278 و فتح الباری ج 7 ص 211 و السیرة النبویة لدحلان ج 1 ص 155 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 20 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 182 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 326 و سبل الهدی و الرشاد ج 3 ص 368 و دلائل الصدق ج 2 ص 272 و الغدیر ج 3 ص 174 و أعیان الشیعة ج 1 ص 236 و 277.

ص :225

مؤاخاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام».و لیلاخظ مدی التوافق بین عمر و أبی بکر،و بین عثمان،و عبد الرحمان بن عوف،و بین طلحة و الزبیر و بین النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علی«علیه السلام».

خلة أبی بکر

و قد رووا عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:لو کنت متخذا خلیلا،لا تخذت أبا بکر خلیلا (1).

ص :226


1- 1) راجع:صحیح البخاری ج 1 ص 120 و ج 4 ص 191 و 254 و عن مسند أحمد ج 1 ص 408 و 412 و 434 و 437 و 439 و 455 و 463 و عن السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1064 و الشفا بتعریف حقوق المصطفی ج 1 ص 211 و عن عیون الأثر ج 1 ص 246 و عیون أخبار الرضا ج 1 ص 201 و غوالی اللآلی ج 3 ص 88 و بحار الأنوار ج 35 ص 267 و ج 49 ص 191 و خلاصة عبقات الأنوار ج 1 ص 89 و الغدیر ج 3 ص 111 و ج 5 ص 311 و ج 8 ص 33 و ج 9 ص 347 و ج 10 ص 130 و فضائل الصحابة ص 3 و سنن الدارمی ج 2 ص 353 و عن صحیح مسلم ج 2 ص 68 و ج 7 ص 108 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 36 و سنن الترمذی ج 5 ص 270 و السنن الکبری ج 6 ص 246 و شرح مسلم للنووی ج 1 ص 195 و المحصول ج 4 ص 326 و مجمع الزوائد ج 9 ص 43 و عن فتح الباری ج 7 ص 12 و عن تحفة الأحوذی ج 10 ص 96 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 430 و ج 10 ص 96 و مسند أبی داود للطیالسی ص 39 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 350 و مسند ابن راهویه ج 1 ص 41 و ج 2 ص 22 و تأویل مختلف الحدیث ص 43 و السنن الکبری ج 5 ص 35 و ج 6 ص 328 و مسند-

1)

-أبی یعلی ج 4 ص 457 و ج 9 ص 112 و ج 12 ص 178 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 558 و ج 15 ص 270 و المعجم الأوسط ج 1 ص 236 و ج 2 ص 306 و ج 4 ص 334 و ج 6 ص 39 و ج 8 ص 185 و عن المعجم الکبیر ج 2 ص 168 و ج 5 ص 220 و ج 10 ص 105 و ج 11 ص 268 و ج 12 ص 93 و ج 22 ص 328 و مسند الشامیین ج 1 ص 544 و الأذکار النوویة ص 277 و الجامع الصغیر ج 2 ص 437 و کنز العمال ج 4 ص 349 و ج 11 ص 544 و ج 12 ص 507 و فیض القدیر ج 5 ص 368 و کشف الخفاء ج 1 ص 33 و الکامل ج 3 ص 206 و الجامع لأحکام القرآن ج 5 ص 400 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 573 و الدر المنثور ج 3 ص 243 و ج 4 ص 340 و الطبقات الکبری ج 2 ص 228 و ج 3 ص 176 و الثقات ج 2 ص 132 و طبقات المحدثین بإصبهان ج 4 ص 58 و علل الدارقطنی ج 5 ص 318 و تاریخ بغداد ج 3 ص 351 و ج 13 ص 65 و تاریخ مدینة دمشق ج 9 ص 314 و ج 24 ص 8 و ج 28 ص 142 و ج 30 ص 60 و الموضوعات ج 1 ص 366 و أسد الغابة ج 1 ص 296 و ج 3 ص 212 و تهذیب الکمال ج 16 ص 246 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 401 و میزان الإعتدال ج 1 ص 201 و ج 3 ص 390 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 142 و ج 10 ص 458 و من له روایة فی کتب الستة ج 1 ص 573 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 343 و البدایة و النهایة ج 1 ص 195 و ج 5 ص 249 و ج 6 ص 300 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 62 و قصص الأنبیاء لابن کثیر ج 1 ص 239 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 454 و سبل الهدی و الرشاد ج 1 ص 447 و ج 4 ص 244 و ج 9 ص 396 و ج 11 ص 254 و ج 12 ص 234.

ص :227

و نقول:

أولا:إن هذا یتناقض مع حدیث آخر یروونه عنه«صلی اللّه علیه و آله» و هو أنه قال:إن خلیلی من أمتی أبو بکر (1).

و یتناقض أیضا مع روایتهم عنه«صلی اللّه علیه و آله»:لکل نبی خلیل، و خلیلی سعد بن معاذ (2)،أو عثمان بن عفان (3).

ص :228


1- 1) إرشاد الساری ج 6 ص 83 و 84 و الغدیر ج 8 ص 34 و کنز العمال ج 6 ص 138 و 140 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 11 ص 414 و 548 و 553 و ج 12 ص 501 و الریاض النضرة ج 1 ص 83 و مجمع الزوائد ج 4 ص 237 و ج 9 ص 45 و فتح الباری ج 3 ص 47 و ج 7 ص 15 و عمدة القاری ج 7 ص 242 و ج 16 ص 177 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 8 ص 201 و ج 19 ص 41 و الجامع الصغیر ج 1 ص 253 و فیض القدیر ج 2 ص 252 و ج 5 ص 368 و أسباب نزول الآیات ص 122 و الطبقات الکبری ج 2 ص 224 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 248 و 249 و العثمانیة للجاحظ ص 135 و البدایة و النهایة ج 6 ص 301 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 255 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 458.
2- 2) الغدیر ج 9 ص 347 و کنز العمال ج 6 ص 83 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 11 ص 720 و منتخب کنز العمال(بهامش المسند)ج 5 ص 231 و تاریخ مدینة دمشق ج 20 ص 372 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 458.
3- 3) تاریخ بغداد للخطیب ج 6 ص 321 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 6 ص 319 و الغدیر ج 5 ص 311 و ج 9 ص 346 و 347 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)-

ثانیا:قال المعتزلی:إن حدیث خلة عثمان قد وضعه إسحاق بن نجیح الملطی،و حدیث خلة أبی بکر موضوع فی مقابل حدیث إخاء النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام» (1).

عبد اللّه و أخو رسوله

و تقدم قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:إن ذکرک أحد،فقل:أنا عبد اللّه و أخو رسوله،لا یدعیها بعدک إلا کذاب..

و قد تحقق ما قاله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعد وفاة الرسول مباشرة.فإنه«علیه السلام»قال هذه الکلمة بعد وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله» مباشرة،و ذلک حین جیء به ملببا للبیعة،فقال:أنا عبد اللّه و أخو رسوله.

فقالوا له:أما عبد اللّه فنعم،و أما أخو رسوله فلا (2).

3)

-ج 3 ص 458 و الوضاعون و أحادیثهم ص 378 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 125 و میزان الإعتدال ج 1 ص 201 و الجامع الصغیر ج 2 ص 416 و کنز العمال ج 11 ص 587 و تذکرة الموضوعات ص 94 و فیض القدیر ج 5 ص 368 و أبو هریرة للسید شرف الدین ص 29 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 282.

ص :229


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 11 ص 49 و راجع:الغدیر ج 5 ص 311 و الوضاعون و أحادیثهم ص 378.
2- 2) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 13 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 20 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 31 و أعلام النساء ج 4 ص 115 و البرهان ج 2 ص 93 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 60 و راجع:المسترشد ص 380 و الإحتجاج للطبرسی ج 1-

فاعجب بعد هذا ما بدا لک!!

أخی..و وارثی

و قوله«صلی اللّه علیه و آله»:و أنت أخی و وارثی،یطرح علینا سؤالا، عن المراد بکونه وارثه،فإن کان المراد وراثة الخلافة،فالخلافة لا تورث کما یورث المال.

و إن کان المراد:أنه وارثه بقول مطلق،حتی المال،فیرد علیه:أن المال کان حقا لفاطمة«علیها السلام» (1)،و قد استولی الذین جاؤوا بعد النبی

2)

-ص 109 و المحتضر للحلی ص 110 و الصراط المستقیم ج 2 ص 26 و بحار الأنوار ج 28 ص 271 و 319 و 356 و ج 29 ص 627 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 267 و الغدیر ج 5 ص 373 و ج 9 ص 319 و الإیضاح لابن شاذان ص 368 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 402 و غایة المرام ج 5 ص 330 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 347 و بیت الأحزان ص 83 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 33 ص 361.

ص :230


1- 1) راجع:الکافی ج 1 ص 458-459 و بحار الأنوار ج 98 ص 44 و(ط حجریة) ج 8 ص 231 و مستدرک الوسائل ج 10 ص 275 و دلائل الإمامة ص 137 و کشف الغمة ج 2 ص 132 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 128 و الأمالی للطوسی ج 1 ص 108 و العوالم ج 11 ص 518 و الأمالی للمفید(ط مؤسسة النشر الإسلامی)ص 283 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 713 و مرآة العقول ج 5 ص 331 و غیر ذلک.

«صلی اللّه علیه و آله»علی أموالها،و منها فدک و غیرها..

و نجیب:

إنه قد ورد فی زیارته:«السّلام علیک یا وارث آدم صفوة اللّه السّلام علیک یا وارث نوح نبیّ اللّه السّلام علیک یا وارث ابراهیم خلیل اللّه السّلام علیک یا وارث موسی کلیم اللّه السّلام علیک یا وارث عیسی روح اللّه السّلام علیک یا وارث محمّد حبیب اللّه» (1).

و ورد أیضا:العلماء ورثة الأنبیاء (2).

و المراد بالعلماء هنا:الأئمة من أهل البیت«علیهم السلام».

و ذلک کله یدل:علی أن المقصود أنه وارث علمه،و خصاله،و أخلاقه،

ص :231


1- 1) مصباح المتهجد للطوسی ص 720 و کامل الزیارات لابن قولویه ص 375 و 401 و 484 و 517 و المزار للمفید ص 106 و 197 و إقبال الأعمال لابن طاووس ج 2 ص 63 و ج 3 ص 70 و المصباح للکفعمی ص 500 و 502 و بحار الأنوار للمجلسی ج 97 ص 302 و 306 و 324 و 328 و 331 و 337 و 343 و ج 98 ص 163 و 178 و 199 و 209 و 223.
2- 2) کنز العمال ج 10 ص 77 و راجع:إعانة الطالبین للدمیاطی ج 1 ص 23 و الدعوات للراوندی ص 63 و الرسالة السعدیة للحلی ص 8 و تحریر الأحکام للحلی ج 1 ص 35 و الحدائق الناضرة للبحرانی ج 11 ص 207 و عوائد الأیام للنراقی ص 463 و مستند الشیعة للنراقی ج 10 ص 136 و مصباح الفقیه(ط قدیم)للهمدانی ج 2 ص 683.

و سلوکه و مقامه،فهو القائم مقامه بعد وفاته،لأنه هو الذی یملک المؤهلات لهذا المقام.

و یعنی ذلک:أنه لا بد من التسلیم بخلافته،استنادا إلی النص علیه من اللّه و رسوله،لا من حیث أن الخلافة تورث کما یورث المال..بل لأن مبررات هذا النص حاصلة فیه دون سواه.

المؤاخاة بین کل و نظیره

و مهما یکن من أمر،فإن التأمل فی عملیة المؤاخاة یعطینا:أنه قد لوحظ فیها المسانخة بین الأشخاص،و تشابه و تلاؤم نفسیاتهم،فان تشابه القلوب حقیقة قرآنیة (1)و إلی ذلک أشار الأزری«رحمه اللّه»حینما قال مخاطبا علیا «علیه السلام»:

لک ذات کذاته حیث لو لا***أنها مثلها لما آخاها

عثمان لیس أخا للنبی صلّی اللّه علیه و آله

و قد قلنا:إن حدیث مؤاخاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»متواتر بلا ریب..

و قد روی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السلام»:إذا

ص :232


1- 1) فقد قال تعالی فی سورة البقرة الآیة 118: تَشٰابَهَتْ قُلُوبُهُمْ و هو و إن قد ورد لبیان حال الذین لا یعلمون من السابقین و اللاحقین لکنه یشیر إلی ان تشابه القلوب أمر حاصل بین المؤمنین فیما بینهم کما هو بین غیرهم فیما بینهم أیضا.

کان یوم القیامة نودیت من بطنان العرش،نعم الأب أبوک إبراهیم،و نعم الأخ أخوک علی بن أبی طالب (1).

فلا یصغی لدعوی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد آخی بین علی و عثمان (2)،أو بین نفسه«صلی اللّه علیه و آله»و عثمان؛فإن ذلک لا ریب فی

ص :233


1- 1) کنز العمال ج 11 ص 487 و المناقب للخوارزمی ص 294 و کشف الغمة ج 2 ص 2 و ربیع الأبرار ج 1 ص 807 و 808 و مسند زید بن علی ص 456 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام»للصدوق ج 1 ص 34 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 33 و العمدة لابن البطریق ص 377 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 451 و الجواهر السنیة ص 297 و بحار الأنوار ج 7 ص 330 و ج 38 ص 337 و 345 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 116 عن کفایة الطالب ص 185 و 280 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام»للعطاردی ج 1 ص 56 و 125 و غایة المرام ج 5 ص 108 و 112 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 182 و 183 و 186 و ج 15 ص 486 و 503 و ج 20 ص 223 و 227 و ج 23 ص 577 و 578.
2- 2) العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ص 397 و کنز العمال ج 5 ص 742 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 367 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1198 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 453 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 167 و راجع:الجمل لابن شدقم ص 17 و الغدیر ج 9 ص 94 و 95 و 318 عن الریاض النضرة ج 1 ص 17 و ج 2 ص 148 و لکنه فی ج 2 ص 506 ذکر نفس الحدیث عن الطبری من دون ذکر المؤاخاة!!!.

بطلانه (1)؛و المقصود من هذه الإدعاءات الرفع من شأن عثمان،و تکذیب فضیلة لعلی«علیه السلام»،بل الهدف هو جعل عثمان و علی«علیه السلام» فی مستوی واحد!!

و کیف؟!و أنی؟!

و أیة مسانخة ظهرت لهؤلاء بین عثمان و علی«علیه السلام»،أو بین عثمان و بین النبی«صلی اللّه علیه و آله»..

و لکن هذه المسانخة قد ظهرت بین النبی«صلی اللّه علیه و آله»و بین علی«علیه السلام»بأجلی صورها..حتی لقد جهر القرآن بها،فاعتبر علیا «علیه السلام»نفس النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی آیة المباهلة..و بین اللّه تعالی فی تبلیغ سورة براءة،أنه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..إلی غیر ذلک من الشواهد و الدلالات المشیرة إلی ذلک..

تأخیر المؤاخاة مع علی علیه السّلام

تقدم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»آخی بین الناس و ترک علیا«علیه السلام»إلی الأخیر،حتی لا یری له أخا..

ص :234


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد(ط لیدن)ج 3 ص 47 و(ط دار صادر)ج 3 ص 68 و الغدیر ج 9 ص 316 عنه،و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 344 و راجع: ص 103 و کنز العمال ج 13 ص 30 و ج 11 ص 592 و ج 13 ص 56.و ذکر أخبار إصبهان ج 2 ص 126.

و ربما یکون الهدف من هذا التأخیر هو:

1-التهیئة لمطالبة علی«علیه السلام»بذلک،لیفسح المجال للنبی «صلی اللّه علیه و آله»لیطلق فی حق أمیر المؤمنین ما یستحقه من أوسمة یرید اللّه للناس أن یسمعوها،و یأخذوها بجدیة و اهتمام..

2-إنه لا یرید أن یختزل من مستوی تذوّق الناس لهذه العملیة النبیلة و المبارکة،فیوجه الإنتباه إلیهما،و یثیر الحماس لدی الناس للتأمل بکل حرکة،و وعی کل کلمة،لأن اللّه و رسوله یریدان لها أن تؤتی ثمارها،جهدا و جهادا،و تعاونا و مواساة،و التزاما بالحق،و العمل به..

لا یقولها بعدی إلا کذاب

و قد روی عن علی«علیه السلام»بسند صحیح علی شرط الشیخین:

البخاری و مسلم،أنه قال:«أنا عبد اللّه و أخو رسوله،و أنا الصدیق الأکبر، لا یقولها بعدی إلا کذاب مفتری،لقد صلیت قبل الناس بسبع سنین» (1).

ص :235


1- 1) المستدرک للحاکم ج 3 ص 112 و تلخیصه للذهبی هامش نفسه الصفحة،و الأوائل ج 1 ص 195 و فرائد السمطین ج 1 ص 248 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 228 و راجع ج 1 ص 30 و البدایة و النهایة ج 3 ص 26 و الخصائص للنسائی ص 46 بسند رجاله ثقات،و سنن ابن ماجة ج 1 ص 44 بسند صحیح،و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 56 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 57 و ذخائر العقبی ص 60 عن الخلفی،و الآحاد و المثانی(مخطوط فی کوپرلی رقم 235)،و معرفة الصحابة لأبی نعیم(مخطوط فی مکتبة طوپ قپوسرای رقم 497)ج 1 و تذکرة الخواص-

و هذه العبارة هی نفس العبارة التی قالها النبی«صلی اللّه علیه و آله» لعلی«علیه السلام»فی حدیث المؤاخاة،و هی:«فإن ذکرک أحد فقل:أنا عبد اللّه و أخو رسوله،لا یدعیها بعدک إلا کذاب..».

فقول علی«علیه السلام»الآنف الذکر:«أنا عبد اللّه و أخو رسوله إلخ..»یشیر إلی أن ثمة من سیدّعی،أو أدعی فعلا:أنه هو-لا علی«علیه السلام»-أخو رسول اللّه،و هو عبد اللّه.أی المتلبس بالعبودیة الحقیقیة له تعالی..فجاء قول علی هذا للتذکیر بمقالة النبی فیه..

و لذلک لم نجد أحدا تجرأ علی أمیر المؤمنین و قال له:بل فلان عبد اللّه و أخو رسوله.و لیس أنت.لأن من یفعل ذلک سیجد التکذیب الصریح و الفاضح له من الصحابة اللذین سمعوا ذلک القول من النبی«صلی اللّه

1)

-ص 108 عن أحمد فی المسند و فی الفضائل،و فی هوامش ترجمة الإمام علی«علیه السلام»من تاریخ ابن عساکر(بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 44 و 45 عن: المصنف لابن أبی شیبة ج 6 الورق /155أو کنز العمال(ط 2)ج 15 ص 107 و ابن أبی عاصم فی السنة،و العقیلی،و أبی نعیم،و عن العقیلی فی ضعفائه ج 6 الورق 139، و تهذیب الکمال للمزی ج 14 الورق /193ب و عن تفسیر الطبری،و عن أحمد فی الفضائل الحدیث 117 و غیر ذلک.و رواه فی ذیل إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 369 عن میزان الإعتدال ج 1 ص 417 و ج 2 ص 11 و 212 و الغدیر ج 2 ص 314 عن کثیر ممن تقدم و عن الریاض النضرة ص 155 و 158 و 127 و راجع:اللآلی المصنوعة ج 1 ص 321.

ص :236

علیه و آله»مباشرة.

بنت حمزة عند من؟!

و مما یتعلق بحدیث المؤاخاة حدیث الإختصام فی بنت حمزة،فقد قالوا:

إن جعفرا،و زید بن حارثة،و علیا«علیه السلام»تنازعوا فی ابنة حمزة -و اسمها عمارة-فاستدل زید لنفسه:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد آخی بینه و بین حمزة.

فلما رفعوا ذلک لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،قال لهم:أما أنت یا زید فمولی للّه و لرسوله،و أما أنت یا علی فأخی و صاحبی،و أما أنت یا جعفر فتشبه خلقی و خلقی،و أنت یا جعفر أحق بها (1).

ص :237


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 159 و البدایة و النهایة ج 4 ص 267 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 333 و مسند أبی یعلی ج 4 ص 266 و 344 و مجمع الزوائد ج 4 ص 324 و راجع ج 9 ص 156 و تاریخ مدینة دمشق ج 19 ص 361 و راجع ج 41 ص 18 و ج 42 ص 170 و کنز العمال ج 5 ص 580 و راجع ص 579 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 174 و ج 15 ص 516 و ج 31 ص 312 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 195 و صحیح البخاری(ط المیمنیة) ج 3 ص 37 و(ط دار الفکر)ج 3 ص 168 و ج 5 ص 85 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 217 و 120 و تلخیص المستدرک للذهبی(مطبوع مع المستدرک) بهامش نفس الجزء و الصفحة،و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 5 و ج 10 ص 226 و عمدة القاری ج 13 ص 276 و ج 16 ص 214 و ج 17 ص 263-

و نحن نشک فی صحة هذا النقل،لأن جعفرا«رحمه اللّه»لم یکن فی المدینة حین استشهد حمزة«علیه السلام»،و هو إنما قدمها فی خیبر،و قد حصلت هذه القضیة-حسب زعمهم-فی عمرة القضاء،فمن البعید أن تبقی بنت حمزة هذه السنوات بلا کفیل.

و إن کانت عند علی«علیه السلام»و کان هو کافلها فی تلک المدة، فلماذا لم ینازعه فیها زید،و إن کانت عند زید،فلماذا لم ینازعه فیها علی«علیه السلام»..

علی أننا لا نستطیع أن نفهم سبب وجود ابنة حمزة فی مکة فی عمرة القضاء،إلا إذا قیل:إن أمها أخذتها إلیها و رضی المشرکون بذلک منها.

و لکن المفروض هو:أن أمها کانت مسلمة،و لم یحدثنا التاریخ أنها ارتدت و ذهبت إلی مکة.

و علی کل حال..فإن الحدیث عن هذه القضیة سیأتی فی عمرة القضاء، إن شاء اللّه تعالی..

1)

-و تحفة الأحوذی ج 6 ص 26 و المصنف للصنعانی ج 11 ص 227 و نصب الرایة ج 3 ص 548 و صحیح ابن حبان ج 11 ص 230 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 127 و 168 و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 88 و 151.

ص :238

الفصل الثانی: أترابیة..و عصبیة؟!

اشارة

ص :239

ص :240

تکنیة علی علیه السّلام بأبی تراب

و یذکر البعض هنا:أن علیا«علیه السلام»لما رأی أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یؤاخ بینه و بین أحد،خرج کئیبا إلی المسجد،فنام علی التراب؛ فجاءه«صلی اللّه علیه و آله»،فجعل ینفض التراب عن ظهره،و یقول:قم یا أبا تراب،ثم آخی بینه و بین نفسه (1).

و لکن الظاهر:هو أن هذه التسمیة قد کانت فی مناسبة أخری غیر هذه..أی فی غزوة العشیرة،التی کانت قبل بدر،فقد خرج النبی«صلی اللّه

ص :241


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 18 و 55 و مجمع الزوائد ج 9 ص 111 و 121 عن الطبرانی فی الکبیر و الأوسط،و المناقب للخوارزمی ص 7 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 39 و کفایة الطالب ص 193 عن ابن عساکر،و الغدیر ج 6 ص 335 و فتح الباری ج 7 ص 58 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 402 و کنز العمال ج 13 ص 159 و کشف الغمة ج 1 ص 67 و غایة المرام ج 5 ص 98 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 228 و ج 6 ص 467 و 472 و ج 15 ص 453 و 459 و 480 و 512 و ج 20 ص 426 و 428 و ج 21 ص 535 و ج 22 ص 233 و 268 و ج 31 ص 313 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 22.

علیه و آله»إلی بنی مدلج،فوادعهم ثم رجع إلی المدینة،و لم یلق کیدا (1)، و ملخص القضیة بروایة عمار بن یاسر«رضوان اللّه تعالی علیه»:

إنه بعد أن نزل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و من معه فی موضع هناک،ذهب علی«علیه السلام»و عمار لینظرا إلی عمل بعض بنی مدلج، الذین کانوا یعملون فی عین لهم و نخل،فغشیهما النوم،فاضطجعا علی صور من النخل،و فی دقعاء من التراب..

قال عمار:فواللّه،ما أهبنا إلا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یحرکنا برجله،و قد تتربنا من تلک الدقعاء التی نمنا فیها.

فیومئذ قال رسول اللّه علیه الصلاة و السلام،لعلی بن أبی طالب:ما لک یا أبا تراب؟!لما یری علیه من التراب..الحدیث (2)..

ص :242


1- 1) راجع:تاریخ الخمیس ج 1 ص 463 و السیرة النبویة لدحلان(مطبوع بهامش الحلبیة)ج 1 ص 361 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 126 و السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 249 و(ط مکتبة محمد علی صبیح و أولاده)ج 2 ص 433 و راجع: عمدة القاری ج 17 ص 74 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 30 و کتاب المحبر لابن حبیب ص 110 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 66 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 122 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 112 و البدایة و النهایة ج 3 ص 302 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 75 و عیون الأثر ج 1 ص 298 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 362 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 17.
2- 2) البدایة و النهایة ج 3 ص 247 و الآحاد و المثانی(مخطوط فی کوبرلی)رقم 235،-

2)

-و صحیح ابن حبان(مخطوط)،و بحار الأنوار ج 19 ص 188 و مسند أحمد ج 4 ص 263 و 264 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 549 و 550 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 47 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 123 و 124 و الکامل فی التاریخ(ط صادر)ج 2 ص 12 و السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 249 و 250 و(ط مکتبة محمد علی صبیح و أولاده)ج 2 ص 434 و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 129 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 140 و کنز العمال ج 15 ص 123 و 124 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 141 عن المصنف،و البغوی، و الطبرانی فی الکبیر،و ابن مردویه،و أبی نعیم فی معرفة الصحابة،و ابن النجار، و غیرهم،و عن ابن عساکر،و شواهد التنزیل ج 2 ص 342 و مجمع الزوائد ج 9 ص 136 و 100 عن الطبرانی فی الأوسط و الکبیر،و البزار و أحمد،و وثق رجال عدد منهم،و تاریخ الخمیس ج 1 ص 364 و ترجمة الإمام علی«علیه السلام»من تاریخ ابن عساکر(بتحقیق المحمودی)ج 3 ص 86 و أنساب الأشراف ج 2 ص 90 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 126 و الطبقات الکبری لابن سعد،و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 363 و دلائل النبوة للبیهقی ج 2 ص 303 و عن کتاب الفضائل لأحمد بن حنبل رقم 295 و الغدیر ج 6 ص 334 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 17 و عیون الأثر ج 1 ص 226 و إمتاع الأسماع للمقریزی ص 55 و إعلام الوری ج 1 ص 165 و مجمع البیان ج 10 ص 371 و نور الثقلین ج 5 ص 587 و الجامع لأحکام القرآن ج 4 ص 192 و علی کل حال،فإن من یراجع غزوة العشیرة فی کتب التاریخ و الحدیث،یجد هذا الحدیث مثبتا فی أکثر المصادر.

ص :243

لا بد من التحفظ

غیر أن لنا تحفظا مهما علی هذه الروایة لأجل ما تضمنته الروایة من أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد حرک علیا«علیه السلام»و عمارا برجله،فإن هذا لا یمکن أن یصح،لأنه ینافی أخلاق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

فلا بد من طرح هذه الفقرة من الروایة.أو القول بحصول تصحیف فیها، بأن یکون الصحیح:«حرکنا برجلنا»بدل«برجله»..و یبقی ما عداها علی ما هو علیه من الإعتبار لتواتر روایته اذ لا ریب فی ثبوت هذه الکنیة التی منحها النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»..و هی مجمع علیها من قبل أهل التاریخ و الروایة.

إذا غاضب فاطمة علیها السّلام وضع التراب علی رأسه

کما لا ریب فی بطلان ما یزعمه أهل الباطل،من أنه«علیه السلام» سمی بأبی تراب،لأنه کان إذا غاضب فاطمة وضع التراب علی رأسه،فإذا رآه النبی«صلی اللّه علیه و آله»عرف ذلک،و خاطبه بهذا الخطاب (1).

و مثله قولهم:إنه«علیه السلام»غاضب فاطمة«علیها السلام»مرة، و خرج إلی المسجد و نام علی التراب،فعرف النبی«صلی اللّه علیه و آله»

ص :244


1- 1) السیرة الحلبیة ج 2 ص 127 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 351 و أنساب الأشراف ج 2 ص 90 و الغدیر ج 6 ص 336 و فتح الباری ج 10 ص 486 و عمدة القاری ج 16 ص 214 و السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 434.

بالأمر،فبحث عنه فوجده،فخاطبه بهذا الخطاب (1).

و یزیدون علی ذلک قولهم:کان فی علی علی فاطمة شدة فقالت:و اللّه لأشکونک إلی رسول اللّه،فانطلقت،و انطلق علی بأثرها،فشکت إلی رسول اللّه غلظ علی،و شدته علیها.

فقال:یا بنیة،اسمعی و استمعی،و اعقلی:إنه لا إمرة لامرأة لا تأتی هوی زوجها.و هو ساکت.

قال علی«علیه السلام»:فکففت عما کنت أصنع و قلت:و اللّه،لا آتی شیئا تکرهینه أبدا (2).

ص :245


1- 1) البدایة و النهایة ج 3 ص 347 و(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت)ج 7 ص 371 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 7 ص 119 و الأدب المفرد ص 183 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 6 ص 149 و الجامع لأحکام القرآن ج 19 ص 33 و تفسیر أبی السعود ج 9 ص 49 و تفسیر الآلوسی ج 29 ص 101 و سبل الهدی و الرشاد ج 9 ص 362 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 351 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 20 ص 424 و 427 و ج 23 ص 624 و الغدیر ج 6 ص 336 عن السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 237 و عمدة القاری ج 7 ص 630 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 363 عن صحیح البخاری،و المناقب للخوارزمی ص 7 و أنساب الأشراف ج 2 ص 90 و معرفة علوم الحدیث للحاکم ص 211.
2- 2) الطبقات الکبری لابن سعد(ط لیدن)ج 8 ص 16 و(ط دار صادر)ج 8 ص 26 و الإصابة ج 8 ص 268.

و قصة أخری،تقول:کان بین علی و فاطمة کلام،فدخل رسول اللّه، فألقی له مثالا فاضطجع علیه،فجاءت فاطمة؛فاضطجعت من جانب، و جاء علی و اضطجع من جانب،فأخذ رسول اللّه بید علی فوضعها علی سرته،و أخذ بید فاطمة فوضعها علی سرته،و لم یزل حتی أصلح بینهما (1).

نعم..إن کل ذلک لا یصح لما یلی:

1-إننا لم نفهم سر هذا التصرف الذی انتهجه«صلی اللّه علیه و آله»فیما یزعمون للصلح بین الزوجین،حیث اضطجع،و وضع یدیهما علی سرته!!

2-لم نفهم السبب فی أنه«صلی اللّه علیه و آله»حسب زعمهم قد أنحی باللائمة علی إبنته،بدلا من أن یدافع عنها أمام من یظلمها!!

3-إن فاطمة«علیها السلام»أجلّ و أتقی للّه و أبرّ و أطهر و انقی،من أن تغضب علیا«علیه السلام»،و هی الصدیقة الطاهرة التی أذهب اللّه عنها الرجس و طهرها تطهیرا،بنص الکتاب العزیز.

کما أن علیا«علیه السلام»أجلّ،و أرفع،و أتقی،و اورع،من أن یغضب فاطمة«علیها السلام»و سیرته و تطهیر اللّه له من الرجس،و من کل مشین،بنص کتابه العزیز أدل دلیل علی ذلک.

4-لقد قال علی«علیه السلام»و کأنه یتنبأ بما سوف یفتریه علیه

ص :246


1- 1) علل الشرائع ج 1 ص 156 و بحار الأنوار ج 43 ص 146 و الطبقات الکبری لابن سعد(ط لیدن)ج 8 ص 16 و(ط دار صادر)ج 8 ص 26 و کشف الغمة ج 2 ص 95 و غایة المرام ج 1 ص 61.

الحاقدون:«فواللّه ما أغضبتها،و لا أکرهتها علی أمر،حتی قبضها اللّه عز و جل،و لا أغضبتنی،و لا عصت لی أمرا،و لقد کنت أنظر إلیها؛فتنکشف عنی الهموم و الأحزان» (1).

5-إن وضعه التراب علی رأسه کلما غاضبها لا یصدر من رجل عاقل،حکیم لبیب،له علم و درایة أمیر المؤمنین«علیه السلام»،لأنه أشبه بلعب الأطفال.

6-إن أمیر المؤمنین«علیه السلام»الذی هو قسیم الجنة و النار،لم یکن لیؤذی اللّه تعالی و النبی«صلی اللّه علیه و آله»؛لأن جزاء من یؤذی اللّه و رسوله لیس هو الجنة قطعا.

و قد قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:إن من آذی فاطمة«علیها السلام» فقد آذاه،أو من أغضبها فقد أغضبه (2).

ص :247


1- 1) المناقب للخوارزمی ص 256 و(ط مرکز النشر الإسلامی)353 و کشف الغمة ج 1 ص 363 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 373 و بحار الأنوار ج 43 ص 134 و بیت الأحزان ص 53.
2- 2) صحیح البخاری(ط مشکول)ج 5 ص 36 و(ط دار المعرفة)ج 4 ص 210 و 219 و الآحاد و المثانی ج 5 ص 362 و 361 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 156 و بحار الأنوار ج 28 ص 76 و ج 29 ص 157 و 158 و ج 43 ص 54 و إعلام الوری ج 1 ص 294 و کشف الغمة ج 2 ص 95 و نهج الإیمان ص 620 و اللمعة البیضاء ص 136 و 775 و 777 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 22 ص 403 و 405-

2)

-و فضائل سیدة النساء لابن شاهین ص 30-33 و 36 و أمالی الحافظ الأصبهانی ص 45 و 47 و راجع:شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 190 و حلیة الأولیاء ج 2 ص 40 و ینابیع المودة ص 360 و 171 و 173 و السنن الکبری للبیهقی ج 10 ص 201 و 64 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 159 و تلخیصه بهامشه، و أعلام النساء ج 4 ص 125 و کنز العمال ج 13 ص 93 ج 12 ص 106 و 107 و 111 و 112 و خلاصة تذهیب تهذیب الکمال ص 494 و السنن الکبری ج 5 ص 97 و 147 و الإصابة ج 4 ص 378 و تهذیب التهذیب ج 12 ص 441 و 392 و شرح مسلم للنووی ج 16 ص 2 و فضائل الصحابة للنسائی ص 78 و صحیح مسلم ج 7 ص 141 و سنن الترمذی ج 5 ص 360 و 698 و أحکام القرآن لابن العربی ج 1 ص 638 و تفسیر القرآن العظیم ج 3 ص 267 و تهذیب الکمال ج 35 ص 250 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 44 و الدر النظیم ص 462. و ثمة مصادر أخری ذکرت ذلک تعقیبا علی قصة مکذوبة هی قصة خطبة علی«علیه السلام»لبنت أبی جهل فراجع:ذخائر العقبی ص 37 و 38 و کفایة الطالب ص 365 و مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 53 و نظم درر السمطین ص 176 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 272 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 10 و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 120 و 121 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 405 و صفة الصفوة ج 2 ص 13 و مسند أحمد ج 4 ص 5 و 328 و البدایة و النهایة ج 6 ص 333 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 6 ص 366 و الصواعق المحرقة ص 188.

ص :248

و قال:إن اللّه لیغضب لغضب فاطمة و یرضی لرضاها (1).

7-لقد قالت فاطمة لعلی«علیه السلام»:ما عهدتنی کاذبة،و لا خائنة،و لا خالفتک منذ عاشرتنی،«فصدقها»«علیه السلام»،فی ذلک (2).

ص :249


1- 1) راجع:فرائد السمطین ج 2 ص 46 و مجمع الزوائد ج 9 ص 203 و مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 52 و کفایة الطالب ص 364 و ذخائر العقبی ص 39 و أسد الغابة ج 5 ص 522 و تهذیب التهذیب ج 12 ص 442 و ینابیع المودة ص 173 و 174 و 179 و 198 و(ط دار الأسوة)ج 2 ص 56 و 72 و نظم درر السمطین ص 177 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 154 و 158 و تلخیصه للذهبی مطبوع بهامشه،و کنز العمال ج 13 ص 96 و ج 6 ص 219 و ج 7 ص 111 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 12 ص 111 و الغدیر ج 7 ص 231-236 و إحقاق الحق ج 10 ص 116 و مسند زید بن علی ص 459 و الأمالی للصدوق ص 467 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام»ج 1 ص 29 و 51 و معانی الأخبار ص 303 و روضة الواعظین ص 149 و الأمالی للمفید ص 95 و الأمالی للطوسی ص 427 و اللمعة البیضاء ص 132-134 و 892 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 106 و بحار الأنوار ج 21 ص 279 و ج 27 ص 62 و ج 29 ص 336 و ج 43 ص 19 و 22 و 26 و 44 و 54 و 220 و راجع:السنن الکبری ج 7 ص 64 و الصواعق المحرقة ص 186 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 132.
2- 2) روضة الواعظین ص 151 و بحار الأنوار ج 43 ص 191 و الأنوار البهیة ص 59 و أعیان الشیعة ج 1 ص 321 و اللمعة البیضاء ص 868 و بیت الأحزان ص 176.

8-إن علیا«علیه السلام»لم یکن لیغضب من النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و یعتب علیه،و هو یعلم أنه لا یأتی بعمل من عند نفسه،کما أن سیرته«علیه السلام»مع النبی تؤکد علی أنه کان یلتزم حرفیا بکل ما یصدر عنه،حتی إنه حینما أمره«صلی اللّه علیه و آله»أن یسیر لفتح خیبر و لا یلتفت،مشی«علیه السلام»ما شاء اللّه،ثم وقف،فلم یلتفت و قال:یا رسول اللّه الخ.. (1).

ص :250


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 93 و الإحسان بترتیب صحیح ابن حبان ج 15 ص 380 و إسناده صحیح،و مسند أحمد ج 2 ص 384-385 و صحیح مسلم ج 7 ص 121 و سنن سعید بن منصور ج 2 ص 179 و خصائص أمیر المؤمنین للنسائی ص 58 و 59 و 57 و ترجمة الإمام علی بن أبی طالب من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 159 و الغدیر ج 10 ص 202 و ج 4 ص 278 و فضائل الخمسة من الصحاح الستة ج 1 ص 200 و مسند الطیالسی ص 320 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 110 و شرح أصول الکافی ج 6 ص 136 و ج 12 ص 494 و مناقب أمیر المؤمنین ج 2 ص 503 و الأمالی للطوسی ص 381 و العمدة لابن البطریق ص 143 و 144 و 149 و الطرائف لابن طاووس ص 59 و بحار الأنوار ج 21 ص 27 و ج 39 ص 10 و 12 و النص و الإجتهاد ص 111 و عن فتح الباری ج 7 ص 366 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 111 و ریاض الصالحین ص 108 و کنز العمال ج 1 ص 86 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 82 و 83 و 84 و 85 و البدایة و النهایة ج 4 ص 211-

9-أضف إلی ذلک:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»حینما کان یستشیر أصحابه فی الموارد المختلفة،فی بدر و أحد و غیرهما،کان أصحابه یتکلمون بما شاؤوا،و لم یکن علی«علیه السلام»یبدی رأیا،و لا یقدم بین یدی اللّه و رسوله بشیء أصلا،إلا ما روی فی شأن الإفک علی ماریة،حیث طلب منه النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یبدی رأیه فأشار«علیه السلام»بطلاق عائشة لیکون ذلک بمثابة إنذار لها؛لترتدع عن مواقفها و أعمالها،و تکف عن أذی رسول اللّه و أزواجه.

10-و أخیرا..بالنسبة لما یذکرونه من عتب علی«علیه السلام»أو کآبته حین آخی النبی«صلی اللّه علیه و آله»بین أصحابه،فهو غیر دقیق،إذ لماذا یغضب«علیه السلام»و یعتب؟!ألیس قد آخاه«صلی اللّه علیه و آله»قبل الهجرة؟!.ثم هو لم یزل یؤکد علی أخوته له،کلما اقتضت المناسبة ذلک؟!

و علی کل حال،فنحن لن نکذب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و القرآن، و نصدق هؤلاء،فنحن نذر هذه الترهات لهم،تدغدغ أحلامهم،و ترضی حقدهم علی علی و أهل البیت«صلوات اللّه و سلامه علیهم أجمعین».و ان ربک لبالمرصاد.

و قد ذکرت القصة فی بعض المصادر من دون إشارة إلی المغاضبة،

1)

-و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 352 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی «علیه السلام»ج 1 ص 178 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 125 و ینابیع المودة ج 1 ص 154.

ص :251

فراجع (1).

الشیخ الصدوق رحمه اللّه و روایة المغاضبة

و قد قال الشیخ الصدوق«قدس سره»عن الخبر المتضمن لذکر الخلاف بین علی و فاطمة«علیهما السلام»،ما یلی:

«لیس هذا الخبر عندی بمعتمد،و لا هو لی بمعتقد فی هذه العلة،لأن علیا«علیه السلام»و فاطمة«علیها السلام»ما کان لیقع بینهما کلام یحتاج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی الإصلاح بینهما،لأنه«علیه السلام» سید الوصیین،و هی سیدة نساء العالمین،مقتدیان بنبی اللّه«صلی اللّه علیه

ص :252


1- 1) راجع علی سبیل المثال:جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام»لابن الدمشقی ج 1 ص 30 و عمدة القاری ج 16 ص 214 و 216 و تحفة الأحوذی للمبارکفوری ج 10 ص 144 و ذخائر العقبی لأحمد بن عبد اللّه الطبری ص 57 و الآحاد و المثانی للضحاک ج 1 ص 150 و العمدة لابن البطریق ص 26 و الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف لابن طاووس ص 78 عن البخاری، و صحیح البخاری ج 5 ص 88 ح 199 و(ط دار الفکر-1401 ه-1981 م) ج 4 ص 208 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 368 و نظم درر السمطین للزرندی الحنفی ص 107 و الفصول المهمة فی معرفة الأئمة لابن الصباغ ج 1 ص 226 و ینابیع المودة لذوی القربی للقندوزی ج 1 ص 163 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 82 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 538.

و آله»فی حسن الخلق،لکنی أعتمد فی ذلک علی ما حدثنی به..» (1).

ثم ذکر روایة سلیمان بن مهران عن عبایة بن ربعی الآتیة.

و فی روایة أخری،عن ابن عمر قال:بینا أنا مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی نخیل المدینة و هو یطلب علیا«علیه السلام»إذا انتهی إلی حایط، فاطلع فیه فنظر إلی علی«علیه السلام»و هو یعمل فی الأرض و قد اغبارّ، فقال ما ألوم الناس أن یکنوک أبا تراب.

فلقد رأیت علیا تمعر وجهه،و تغیر لونه،و اشتد ذلک علیه.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:ألا أرضیک یا علی؟!

قال:نعم یا رسول اللّه.

فأخذ بیده،فقال:أنت أخی،و وزیری،و خلیفتی فی أهلی،تقضی دینی الخ..» (2).

ص :253


1- 1) راجع:علل الشرایع ج 1 ص 187 و(منشورات المکتبة الحیدریة و مطبعتها- النجف الأشرف)ج 1 ص 156 و راجع:بحار الأنوار ج 43 ص 147 و غایة المرام ج 1 ص 61.
2- 2) راجع:علل الشرایع ج 1 ص 188 و(منشورات المکتبة الحیدریة-النجف الأشرف)ج 1 ص 157 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 320 و العقد النضید و الدر الفرید للقمی ص 53 و بحار الأنوار ج 35 ص 50 و مجمع الزوائد للهیثمی ج 9 ص 121 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 12 ص 321 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة-

و الظاهر:أن اشتداد ذلک علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،إنما هو لعلمه:بأن الذین سیقولون عنه ذلک إنما یریدون تنقصه و تصغیر شأنه بکلامهم هذا،و تحریفا منهم لمقصد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من إطلاق هذا اللقب علیه (1).لأنه«صلی اللّه علیه و آله»قال ذلک له علی غیر المعنی الذی أرادوه.و اللّه أعلم بحقیقة الحال!

سبب تکنیة علی علیه السّلام بأبی تراب

و سبب تسمیة النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»بأبی تراب،هو أنه«صلی اللّه علیه و آله»جاء و علی«علیه السلام»نائم فی التراب،فقال:أحق أسمائک أبو تراب،أنت أبو تراب (2).

2)

-و التاریخ ج 11 ص 198 و غایة المرام ج 1 ص 60 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 4 ص 229 و ج 23 ص 143 و 144 و 270 و 342 و 350 و 601 و ج 31 ص 292.

ص :254


1- 1) راجع:تذکرة الخواص ج 1 ص 129.
2- 2) راجع:مجمع الزوائد للهیثمی ج 9 ص 101 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 1 ص 237 و تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر ج 42 ص 18 و الغدیر للشیخ الأمینی ج 6 ص 334 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 82 و کنز العمال ج 11 ص 627 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 543 و 545 و ج 15 ص 592 و ج 20 ص 423 و 429 و 431.

و قد علل ابن عباس هذه التکنیة بوجه دقیق و عمیق،فقد روی سلیمان بن مهران،عن عبایة بن ربعی،قال:قلت لعبد اللّه بن عباس:لم کنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»أبا تراب؟!

قال:لأنه صاحب الأرض،و حجة اللّه علی أهلها بعده،و به بقاؤها، و إلیه سکونها.و لقد سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:

إنه إذا کان یوم القیامة،و رأی الکافر ما أعد اللّه تبارک و تعالی لشیعة علی«علیه السلام»من الثواب و الزلفی و الکرامة،قال:«یا لیتنی کنت ترابا.یعنی:(یا لیتنی)من شیعة علی«علیه السلام».

و ذلک قول اللّه عز و جل: وَ یَقُولُ الْکٰافِرُ یٰا لَیْتَنِی کُنْتُ تُرٰاباً (1)» (2).

قال المجلسی«رحمه اللّه»:«یمکن أن یکون ذکر الآیة لبیان وجه آخر لتسمیته«علیه السلام»بأبی تراب،لأن شیعته لکثرة تذللهم له و انقیادهم

ص :255


1- 1) الآیة 40 من سورة النبأ.
2- 2) بحار الأنوار ج 35 ص 51 و ج 65 ص 123 و غایة المرام للبحرانی(ط إیران)ج 1 ص 58 و(ط أخری)ج 1 ص 60 و علل الشرایع ج 1 ص 187 و 188 و(ط الحیدریة-النجف الأشرف)ج 1 ص 156 و معانی الأخبار للشیخ الصدوق ص 120 و شجرة طوبی ج 2 ص 220 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام» للهمدانی ص 56 و الصافی ج 5 ص 278 و ج 7 ص 387 و تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 496 و بشارة المصطفی ص 28 و 29 و البرهان(تفسیر)ج 8 ص 202 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 305.

لأوامره سمّوا ترابا،کما فی الآیة الکریمة.

و لکونه«علیه السلام»صاحبهم،و قائدهم،و مالک أمورهم،سمی أبا تراب» (1).

و قد قال عبد الباقی العمری مشیرا إلی ذلک:

یا أبا الأوصیاء أنت لطه

صهره و ابن عمه و أخوه

إن للّه فی معانیک سرا

أکثر العالمین ما علموه

أنت ثانی الآباء فی منتهی الدور

و آباؤه تعد بنوه

خلق اللّه آدما من تراب

و هو ابن له و أنت أبوه (2)

لماذا الوضع و الإختلاق؟!

و لعل سر وضع هذه الترهات هو:

1-إنهم یریدون أن یظهروا:أنه قد کان فی بیت علی«علیه السلام»من التناقضات و المخالفات مثل ذلک الذی کان فی بیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»،مما کانت تصنعه بعض زوجاته«صلی اللّه علیه و آله».

ص :256


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 35 ص 51.
2- 2) راجع:الغدیر للشیخ الأمینی ج 6 ص 338 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 380 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 56 و 373 و اللمعة البیضاء للتبریزی الأنصاری ص 130 و الکنی و الألقاب للشیخ عباس القمی ج 2 ص 98 و شجرة طوبی ج 2 ص 220.

و لیمکن-من ثم-أن یقال:إن ذلک أمر طبیعی،و مألوف،و هو من مقتضیات الحیاة الزوجیة؛فلا غضاضة فیه علی أحد،و لا موجب للطعن و الإشکال علی أی کان،فزوجة النبی تتصرف کما کانت تتصرف بنت النبی «صلی اللّه علیه و آله».

و کما کانت عائشة تغضب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فإن فاطمة کانت تغضب علیا«علیه السلام»،و کانت خشنة معه.

2-و من الجهة الثانیة،فکما أن قوله«صلی اللّه علیه و آله»من أغضبها (أی فاطمة)فقد أغضبنی،ینطبق علی فلان و فلان،فإنه ینطبق علی علی نفسه،إذا فکما أغضب أبو بکر و عمر بن الخطاب فاطمة«علیها السلام»، فقد أغضبها علی أیضا..

و تکون واحدة بواحدة،فلا یکون ذلک موجبا للإشکال علی أولئک دونه«علیه السلام».و یکون کلام النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن غضبها من قبیل المجاملة،و أنه کلام لا معنی له وراء العاطفة الأبویة.

3-هل یریدون أن یظهروا علیا«علیه السلام»بصورة الفظ الغلیظ،و هی الصفات التی وصفوا بها عمر بن الخطاب،لکی یتشارک هو و إیاه فی ذلک؟!

4-بل هم یریدون بذلک:أن یظهروا علیا«علیه السلام»بصورة الرجل الذی لم یکن مرضیا من فاطمة،و قد تزوجته و هی کارهة،و بدون رضی منها.

و لعل قبول النبی«صلی اللّه علیه و آله»بتزویجه کان لأجل دفع غائلته و شره،و بذلک یسلبون عنه فضیلة الصهر للنبی«صلی اللّه علیه و آله».

ص :257

قیمة هذه الکنیة

و قد کان علی«علیه السلام»یعتز و یأنس بکنیة«أبی تراب»،لأنه کان لا یری الدنیا هدفا له،یعیش من أجله و یضحی فی سبیله،و إنما یعتبرها وسیلة إلی هدفه الأسمی،و غایته الفضلی،و من یری نفسه منسجما فی تصرفاته مع هدفه،و مع نظرته؛لا بد أن یرتاح،و ینشرح لذلک.

فکانت هذه الکنیة من النبی«صلی اللّه علیه و آله»له بمثابة إعلام له:

بأنه سوف یبقی فی مواقفه و تصرفاته محتفظا بالخط المنسجم مع أهدافه،و أنه سوف یستمر فی وضعه للدنیا فی موضعها الذی یلیق بها،و لن تغره بزبارجها و بهارجها،و لن یبتلی بالتناقض بین مواقفه و تصرفاته،و بین ما یعتبره هدفا له.

فمن أجل ذلک و سواه کانت هذه الکنیة أحب کناه إلیه«علیه السلام».

و أما الأمویون،الذین کانوا یعیّرونه«علیه السلام»بهذه الکنیة،فقد کان موقفهم أیضا منسجما مع نظرتهم و مع ما یمثل القیمة عندهم،فإن غایتهم و هدفهم هو الدنیا،و علی أساس وجدانها و فقدانها یقیّمون الأشخاص و المواقف،فیحترمون أو یحتقرون.

و إذا کان علی أبا تراب،و لا یهتم بالدنیا،و لا یسعی لأن ینال منها إلا ما یحفظ له خیط حیاته،انطلاقا من الواجب الشرعی،و یبلغه إلی أهدافه التی رسمها اللّه سبحانه له،فإن بنی أمیة سوف یرونه فاقدا للعنصر الأهم الذی یکون به المجد الباذخ،و الکرامة و السؤود بنظرهم،و یصبح من الطبیعی أن یعیروه بکنیة من هذا القبیل،فإن ذلک هو المنسجم کل

ص :258

الانسجام مع غایاتهم و نظرتهم تلک التی تخالف الدین و القرآن،و لا تنسجم مع الفطرة السلیمة و المستقیمة.

الرایة الترابیة:علم و سخاء

و قد أظهرت بعض النصوص:أن الترابیة أصبحت نهجا و طریقا و لقبا لفئة من الناس،و أن هذا اللقب أصبح محورا و شعارا رائعا فی دلالاته فی نطاق التداول بین الأفرقاء:من الأعداء و الأصدقاء علی حد سواء.

فمن یهتم بالعلم،و نشره،و یعرف بالسخاء و البذل صار یعتبر رافعا رایة ترابیة،فقد روی:أنه دخل عبد اللّه بن صفوان علی عبد اللّه بن الزبیر، و هو یومئذ بمکة فقال:أصبحت کما قال الشاعر:

فإن تصبک من الأیام جائحة

لا أبک منک علی دنیا و لا دین

فقال:و ما ذاک یا أعرج؟!

فقال:هذا عبد اللّه بن عباس یفقه الناس،و عبید اللّه أخوه یطعم الناس،فما أبقیا لک؟!

فأحفظه ذلک،فأرسل صاحب شرطته،عبد اللّه بن مطیع،و قال له:

انطلق إلی ابنی عباس،فقل لهما:أعمدتما إلی رایة ترابیة قد وضعها اللّه، فنصبتماها؟!بددا عنی جمعکما،و من ضوی إلیکما من أهل الدنیا،و إلا فعلت و فعلت.

فقال ابن عباس:ثکلتک أمک،و اللّه ما یأتینا من الناس غیر رجلین:

طالب فقه،أو طالب فضل.فأی هذین تمنع؟!

ص :259

فقال أبو الطفیل:

لا در در اللیالی کیف تضحکنا

منها خطوب أعاجیب و تبکینا

و مثل ما تحدث الأیام من غیر

یا ابن الزبیر عن الدنیا تسلینا

کنا نجیء ابن عباس فیقبسنا

علما،و یکسبنا أجرا و یهدینا

و لا یزال عبید اللّه مترعة

جفانه،مطعما ضیفا و مسکینا

فالبر،و الدین،و الدنیا بدارهما

ننال منها الذی نبغی إذا شینا

إن النبی هو النور الذی کشفت

به عمایات باقینا و ماضینا

و رهطه عصمة فی دیننا و لهم

فضل علینا و حق واجب فینا

و لست فاعلمه أولی منهم رحما

یا بن الزبیر و لا أولی به دینا

ففیم تمنعهم عنا و تمنعنا

عنهم و تؤذیهم فینا و تؤذینا

لن یؤتی اللّه من أخزی ببغضهم

فی الدین عزا و لا فی الأرض تمکینا (1)

فابن الزبیر یعتبر رایة العلم،و رایة الجود من الرایات الترابیة التی اکتسبها أتباع أبی تراب منه«صلوات اللّه و سلامه علیه».

أترابیة و عصبیة؟!

کما أن أتباع أمیر المؤمنین«علیه السلام»(أبی تراب)کانوا کإمامهم

ص :260


1- 1) الأغانی(ط ساسی)ج 13 ص 168 و أنساب الأشراف ج 3 ص 32 و الإستیعاب (ط دار الجیل)ج 3 ص 938 و الدرجات الرفیعة ص 148 و تاریخ مدینة دمشق ج 26 ص 129 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 356 و خزانة الأدب ج 4 ص 40.

أبعد عن العصبیة للعرق و العشیرة،و یشهد لذلک قول کثیّر عزّة،حینما قتل آل المهلب بالعقر:ما أجل الخطب!ضحی آل أبی سفیان بالدین یوم الطف،و ضحی بنو مروان بالکرم یوم العقر،ثم انتضحت عیناه باکیا.

فبلغ ذلک یزید بن عبد الملک،فدعا به،فلما دخل علیه قال:«علیک بهلة اللّه،أترابیة و عصبیة»؟! (1).

مما یعنی:أن هاتین الصفتین لا تجتمعان فی علی«علیه السلام»و شیعته.

و موقف أهل البیت«علیهم السلام»من العصبیات،و من التمییز القبلی و العنصری،معروف و واضح.و الموقف الآخر المنقاض له من غیرهم واضح أیضا.

و هذا موضوع طویل و هام،لا مناص لنا من إرجاء الإفاضة فیه إلی فرصة أخری (2).

ص :261


1- 1) الأغانی ج 8 ص 6 و أعیان الشیعة ج 1 ص 169 و 325 و مختصر أخبار شعراء الشیعة ص 69 و الدرجات الرفیعة ص 588.
2- 2) راجع کتابنا:«سلمان الفارسی فی مواجهة التحدی».

ص :262

الفصل الثالث: علی علیه السّلام..فی بدر العظمی..

اشارة

ص :263

ص :264

حرب بدر

کانت حرب بدر فی شهر رمضان فی السنة الثانیة من الهجرة،و کان لعلی فیها القدح المعلی،و الحظ الأوفر..و نحن هنا لا نرید استعراض جمیع ما جری فی هذه الحرب،بل نرید أن نقدم لمحة عن حرکة و مواقف أمیر المؤمنین«علیه السلام»فیها،فنقول:

رایة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله مع علی علیه السّلام

لقد کانت رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی حرب بدر مع علی «علیه السلام» (1)،کما کانت معه فی سائر المواقف.و من الکلمات المألوفة

ص :265


1- 1) المناقب للخوارزمی ص 102 و الآحاد و المثانی لابن أبی عاصم النبیل،مخطوط فی مکتبة کوبرلی رقم 235 و(ط دار الدرایة)ج 1 ص 141 و مسند الکلابی فی آخر مناقب ابن المغازلی ص 434 و مناقب ابن المغازلی نفسه ص 366 و الإستیعاب(بهامش الإصابة) ج 3 ص 33 و 34 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 11 و تلخیصه للذهبی بهامشه،و مجمع الزوائد ج 9 ص 125 و نقل ذلک عن:شرح نهج البلاغة للمعتزلی(ط أولی)ج 2 ص 102 و جمهرة الخطب ج 1 ص 428 و الأغانی(ط دار الکتب)ج 4 ص 175 و تاریخ الأمم و الملوک(ط دار المعارف)ج 2 ص 430.و شرح الأخبار ج 1-

لدی المؤرخین قولهم:کان علی«علیه السلام»صاحب لواء(أو رایة) رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی بدر و فی کل مشهد (1).

1)

-ص 321 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 311 و ذخائر العقبی ص 75 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 65 و بحار الأنوار ج 19 ص 290 و ج 41 ص 79 و مجمع الزوائد ج 5 ص 321 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 5 ص 241 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 11 ص 311 و کنز العمال ج 10 ص 406 و التبیان للطوسی ج 2 ص 579 و جوامع الجامع ج 1 ص 324 و مجمع البیان ج 2 ص 381 و الکامل لابن عدی ج 1 ص 240 و ج 5 ص 143 و تاریخ مدینة دمشق ج 20 ص 249 و ج 42 ص 72 و البدایة و النهایة ج 7 ص 39 و إعلام الوری ج 1 ص 374 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 189 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 526 و 527 و 528 و ج 18 ص 73 و ج 20 ص 331 و ج 30 ص 219 و 220 و 221 و ج 32 ص 341 و 342.

ص :266


1- 1) ترجمة الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»من تاریخ ابن عساکر(بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 145 و ذخائر العقبی ص 75 عن أحمد فی المناقب، و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 قسم 1 ص 14 و(ط دار صادر)ج 3 ص 23 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 74 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 625 و کفایة الطالب ص 336 و فی هامشه عن کنز العمال ج 6 ص 398 عن الطبرانی،و راجع:هامش ص 180 من احتجاج الطبرسی،عن الریاض النضرة ج 2 ص 267 و 202 عن نظام الملک فی أمالیه.و راجع أیضا:مناقب أمیر المؤمنین لابن المغازلی ص 200 و المناقب للخوارزمی ص 258 و 259 و عمدة القاری ج 16-

و سیأتی فی حرب أحد نصوص عدیدة تدل علی ذلک..

فلا یصغی لما یقال:من أن اللواء کان بید مصعب بن عمیر،أو الحباب بن المنذر..إلا إن کان مرادهم أن لواء أو رایة المهاجرین کانت بید مصعب، و رایة أو لواء الأنصار بید الحباب..

و لا یلتفت لمحاولاتهم التفریق بین اللواء و الرایة-لتصحیح الإدعاءات المتعارضة-،لأن النصوص قد دلت علی اختصاص اللواء الأعظم،و الرایة العظمی بعلی«علیه السلام» (1).

و قد نص جماعة من أهل اللغة علی الترادف بین اللواء و الرایة (2)..و إن

1)

-ص 216 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 500 و تلخیصه بهامش نفس الصفحة للذهبی،و صححاه علی شرط الشیخین،و المصنف للصنعانی ج 5 ص 288 و حیاة الصحابة ج 2 ص 514-515 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 434 و فتح الباری ج 6 ص 89 عن أحمد،و أسد الغابة ج 4 ص 20 و أنساب الأشرف(بتحقیق المحمودی) ج 2 ص 106 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 289 و الغدیر للعلامة الأمینی ج 10 ص 168 عنه،و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 527 و 528 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 189.

ص :267


1- 1) راجع المصادر فی الهامشین السابقین.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 2 ص 147 و 148 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 348 و 382 و 736 و ج 3 ص 137 و راجع:فتح الباری ج 6 ص 90 و عمدة القاری ج 14 ص 233 و سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 373.

کان بعضهم ذکر:أن الرایة قد اتخذت فی واقعة خیبر (1)،و سیأتی المزید من الکلام حول هذا الموضوع فی تلک المواضع إن شاء اللّه تعالی.

النبی صلّی اللّه علیه و آله لا یبدأ القتال

و قد أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»أصحابه فی بدر أن لا یبدأوا عدوهم بقتال..و هذا کان حال أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی سائر حروبه،فإنه کان یأمر أصحابه أن لا یبدأوا أعداءه بقتال أیضا..

فقد جاء أنه«علیه السلام»نادی فی الناس یوم الجمل:لا یرمین رجل بسهم،و لا یطعن برمح،و لا یضرب بسیف،و لا تبدأوا القوم بالقتال، و کلموهم بألطف الکلام.

قال سعید:فلم نزل وقوفا حتی تعالی النهار؛حتی نادی القوم بأجمعهم:

یا ثارات عثمان إلخ..

و بذلک أیضا أوصی«علیه السلام»أصحابه فی صفین (2).

ص :268


1- 1) السیرة الحلبیة ج 2 ص 147 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 137 و 140 و عمدة القاری ج 14 ص 233 و شرح السیر الکبیر للسرخسی ج 1 ص 71.
2- 2) السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 180 و حیاة الصحابة ج 2 ص 503 عنه،و راجع: تذکرة الخواص ص 72 و 91 و الفتوح لابن أعثم ج 3 ص 45 و ج 2 ص 490 و أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 240 و المناقب للخوارزمی ص 183 و کنز العمال ج 11 ص 338 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8-

و أوصی الإمام الحسین«علیه السلام»أصحابه فی کربلاء.

و صار ذلک شعار الشیعة،حیث کانوا لا یبدأون أحدا بقتال،کما قال الجاحظ،و هو یتحدث عن کردویه الأقطع الأیسر(و هو من بطارقة سندان الشجعان)،و کان لا یضرب أحدا إلا حطمه،و کان إذا ضرب قتل:

«کان کردویه مع فتکه و إقدامه یتشیع؛فکان لا یبدأ بقتال حتی یبتدأ» (1).

و بذلک یصبح البادیء بالقتال هو المعتدی و الباغی.و یصبح المعتدی علیه معذورا فی الدفاع عن نفسه أمام اللّه و أمام العقلاء،و أمام وجدانه.

و ما رمیت إذ رمیت

و عن ابن عباس:فی قوله تعالی: وَ مٰا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ رَمیٰ (2)قال:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأمر من جبرئیل قال لعلی«علیه السلام»:ناولنی کفا من حصباء(و فی روایة:علیه تراب)،فناوله کفا من حصباء،فرمی به فی وجوه القوم،فما بقی أحد إلا امتلأت عینه من الحصی.

و فی روایة:و أفواههم و مناخرهم.

2)

-ص 554 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 67 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 91 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 111.

ص :269


1- 1) البرصان و العرجان و العمیان و الحولان للجاحظ ص 333.
2- 2) الآیة 17 من سورة الأنفال.

ثم ردفهم المؤمنون یقتلونهم و یأسرونهم (1).

عائشة تتشبه برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

و قد حاولت عائشة أن تتشبه برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی هذا الأمر،فقالت فی حرب الجمل:ناولونی کفا من تراب،فناولوها،فحثت فی وجوه أصحاب أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و قالت:شاهت الوجوه،کما فعل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأهل بدر.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:و ما رمیت إذ رمیت،و لکن الشیطان رمی،و لیعودن و بالک علیک إن شاء اللّه تعالی (2).

ص :270


1- 1) المعجم الکبیر للطبرانی ج 11 ص 227 و مجمع الزوائد ج 6 ص 84 و زاد المسیر ج 3 ص 226 و بحار الأنوار ج 19 ص 229 و 325 عن تفسیر الثعلبی، و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 189 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 163 و الدر المنثور ج 3 ص 175 و فتح القدیر ج 2 ص 296 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 48 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 307 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 2 ص 20 و تفسیر مقاتل بن سلیمان ج 2 ص 9 و البدایة و النهایة ج 3 ص 347 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 435 و راجع:السیرة الحلبیة ج 2 ص 167 و جامع البیان ج 9 ص 272 و الجامع لأحکام القرآن ج 8 ص 26.
2- 2) کتاب الجمل للمفید ص 347-348 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 186 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 257 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 303 و راجع:الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 325 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 478.
آیتان لم یعتبر الناس بهما

و من المناسب الإشارة هنا إلی ما یلی:

1-إن ما فعله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی أهل بدر کان ینبغی أن یترک أثره علی قرار الحرب الذی اتخذوه ضد من لم تزل الآیات و المعجزات و الکرامات الإلهیة تظهر لهم فیه،و تدلهم علی صدقه،و لزوم الإیمان به.و قصة رمیه التراب فی وجوههم واحدة منها.

فقد رأی المشرکون بأعینهم،و لمسوا بأنفسهم کیف أن کفا من تراب یدخل فی عیون جیش بأکمله،و فی أفواههم و مناخرهم،و یملؤها،فإن هذا الأمر غیر عادی..

و لنفترض:أن ذلک لم یقنع ذلک الجیش،و لم یجد فیه ما یثیر أو ما یستهجن..و لکن بعد أن تحقق ذلک النصر المؤزر،الذی لا یمکن تصدیقه، بل و لا توهمه،لماذا لم یدرکوا:أن هذا النصر بذاته معجزة إلهیة تدعوهم إلی التخلی عن بغیهم و عنادهم و جحودهم؟!

و یزید هذه المعجزة وضوحا فی دلالتها أن ثلاثة أرباع هذا النصر کان علی ید رجل واحد هو علی بن أبی طالب«علیه السلام»..مع أن هذا الرجل لم یسبق له أن خاض حروبا،أو قاد جیوشا..و ها هو یقود جیشا لیس فیه سوی فرس واحد،و لیست هی لهذا القائد المنتصر،و لدی عدوه مئات الأفراس،و لیس لدی جیشه سوی ثمانیة دروع،فی مقابل ست مئة دارع،و لیس مع جیشه سوی ستة سیوف،و مع الباقین جرید نخل أو ما شابه..و جیش عدوه مدجج بالسلاح،متخم بالإمکانات.

ص :271

أما مواقع الجیشین فلا یحسد المسلمون علی مواقعهم،لا سیما مع کونهم بالعدوة الدنیا،و مع عدم وجود ماء لدیهم..

و کذلک الحال بالنسبة لترکیبة الحشد المقاتل لدی الطرفین،فإن الکثیر من السلبیات المخیفة کانت مهیمنة علی جیش أهل الإیمان،و کان یتوقع لها أن تترک آثارا کبیرة و خطیرة..فی حین أن جیش الأعداء لم یکن یعانی من أی شیء من ذلک..

کل ذلک بالإضافة إلی الحاجة الملحة،و الفقر و العدم الظاهر فی هذا الجانب،و المفقود فی الجانب الآخر..و کل ذلک قد أوضحناه فی کنابنا:

الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،الجزء الخامس،فی حرب بدر.

و مع ذلک کله یتحقق النصر الکبیر و الهائل علی ید رجل واحد من هذا الجیش تقریبا،ألا و هو علی بن أبی طالب!!ألا یکفی ذلک لتکوین القناعة الراسخة لدیهم بالرعایة الإلهیة لهذا الدین و لأهله؟!

2-إن ما فعلته عائشة هو الآخر ینبغی أن یکون دلیلا للجیش الذی جاءت به علی سقوط ما تدعیه،و علی أنها ظالمة فی حربها لعلی«علیه السلام»،فإن التراب الذی ألقته لم یصل منه شیء إلی أحد من جیش علی..

فی حین أن قول علی«علیه السلام»قد صدق فی حقها،فقد قال:«و لیعودن و بالک علیک إن شاء اللّه تعالی»..فقد هزمت هی و جیشها شر هزیمة..

و بقیت نادمة و نادبة،تبکی حظها و ما جری لها إلی إن ماتت..

و تلک دلالة أخری کان علی من عاش تلک الأحداث أن یستفید منها،

ص :272

و یضمها إلی مثیلاتها من الدلائل و الشواهد..

عائشة:فعل علی علیه السّلام کفعل النبی صلّی اللّه علیه و آله

و نظرت عائشة إلی علی«علیه السلام»،و هو یجول بین الصفوف فی حرب الجمل،فقالت:انظروا إلیه کأن فعله فعل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم بدر،أما و اللّه ما ینتظر بکم إلا زوال الشمس (1)،و هکذا کان؟!

و من غیر علی«علیه السلام»کان یتبع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» اتباع الفصیل إثر أمه؟!

إنه«علیه السلام»یری أن هذه الحرب تقوم علی أساس التغریر بالناس و خداعهم،و لم یکن«علیه السلام»یرید قتل الناس،و لا الإنتقام من أحد،بل کان«علیه السلام»یرید مجرد درء الفتنة،و رد الکید.

فإذا بدأت الحرب حین الزوال،و عضت الحرب أولئک البغاة بأنیابها، و جاءهم اللیل بسرعة فسیجرون فی هدأته حساباتهم بصورة أکثر دقة و واقعیة،لأنهم یکونوا تذوقوا شیئا من آلام الحرب،و عرفوا عملیا بعض الأثمان التی سیدفعونها من جراح و أرواح،فلا بد أن یعید الکثیرون من هؤلاء الناس الذین غرر بهم النظر فی قراراتهم السابقة،و سیندمون علی الدخول فی هذا المدخل،و بعد أن یجروا مقارنات بین الثمن الذی یدفعونه، و بین ما سیحصلون علیه،و یحققونه،سیظهر لهم أنهم هم الخاسر الأکبر،

ص :273


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 214 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 472 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 341 و بحار الأنوار ج 32 ص 174.

و المغبونون بجمیع المقاییس:الدنیویة منها و الدینیة..

و ربما ینصرف الکثیرون منهم عن مواصلتها،أو یحاولون إقناع غیرهم بإیجاد مخارج لها..

کما أن مجیء اللیل سوف یسهل علی من یحتاج إلی التخفی و الإنسحاب، أن ینسل تحت جنح الظلام إلی الجهة التی یختارها..

و لعل ذلک کله و سواه هو بعض السر فی أنه«علیه السلام»کان ینتظر زوال الشمس اقتداء منه بالرسول الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»..

کنا نتقی المشرکین برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

و یصف علی«علیه السلام»لنا شجاعة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» فی بدر،فیقول:لما کان یوم بدر اتقینا المشرکین برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فکان أشد الناس بأسا،و ما کان أحد أقرب إلی المشرکین منه،أو نحو ذلک (1).

و نقول:

إن هذا النص یحتاج إلی معالجة توضح معناه و مغزاه،فلاحظ ما یلی:

ص :274


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 135 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 123 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 342 و 412 و البدایة و النهایة ج 6 ص 37 و(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت)ج 6 ص 42 و تاریخ مدینة دمشق ج 4 ص 14 و سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 46 و حیاة الصحابة ج 2 ص 677 عن البیهقی و أحمد.

أولا:ما ورد فی هذا النص لا یعنی أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» قد قتل أو جرح أحدا من المشرکین بیده،فإن ذلک لم یحصل فی أی من حروب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..لأن مصلحة الإسلام العلیا، و الرفق بالبشر کان یقتضی ذلک..لا سیما و أن المطلوب منهم هو أن یکون رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أحب إلیهم من آبائهم،و أبنائهم،و أموالهم، و تجاراتهم،و مساکنهم،فلا بد من تیسیر هذا الحب لهم.کما أن أدنی تردد أو اتهام أو اثارة من بعض له تخرجهم عن الإیمان و الاسلام بصورة تامة..

ثانیا:إنه إذا صح الحدیث الآنف الذکر،فعلی«علیه السلام»إنما یتحدث عن غیره من المسلمین،لا عن نفسه.أی أنه فی مقام التعریض بذلک الغیر،الذی یرید محبوه تسطیر الفضائل و الکرامات له.

أما علی«علیه السلام»فکان یحاول أن یفدی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بنفسه،کما جری فی لیلة الهجرة،حیث بات علی فراش رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»لیقیه بنفسه،و کما کان یجری فی الشعب علی مدی ثلاث سنوات،حین کان أبو طالب ینیمه فی فراش رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حتی إذا کان ثمة من خطر،فلیکن علی علی«علیه السلام»، دون رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

فهذا القول منه«علیه السلام»هنا..نظیر أن یقول شخص:إننا فی بلادنا نأکل،و نلبس،أو نصنع کذا،مع أن القائل لم یأکل أو لم یلبس أو لم یفعل ذلک بنفسه،و إنما هو یتحدث عن غیره و یعرّض به..

ص :275

المبارزة

و کان أول من برز للقتال فی بدر:عتبة،و شیبة،و الولید؛فبرز إلیهم ثلاثة من الأنصار،فقالوا لهم:ارجعوا؛فإنا لسنا إیاکم نرید،إنما نرید الأکفاء من قریش.

فأرجعهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و بدأ بأهل بیته؛لأنه کره أن تکون البدأة بالأنصار (1)،و ندب عبیدة بن الحارث،و حمزة،و علیا،قائلا:

«قم یا عبیدة،قم یا عم،قم یا علی،فاطلبوا بحقکم الذی جعله اللّه لکم إلخ..».

فسأل عتبة عنهم،فأخبروه عن أنفسهم،و سأل شیبة عن حمزة،فقال له:أنا حمزة بن عبد المطلب،أسد اللّه و أسد رسوله.

فقال شیبة:قد لقیت أسد الحلفاء،فانظر کیف تکون صولتک یا أسد اللّه.

فقتل علی«علیه السلام»الولید،و جاء فوجد حمزة معتنقا شیبة،بعد أن تثلمت فی أیدیهما السیوف،فقال:یا عم طأطئ رأسک،و کان حمزة طویلا، فأدخل رأسه فی صدر شیبة؛فاعترضه علی بالسیف،فطیر نصفه(أی نصف رأسه).(و قد یکون الصحیح:قحفه:أی قحف رأسه)

و کان عتبة قد قطع رجل عبیدة،و فلق عبیدة هامته،فجاء علی فأجهز علی عتبة أیضا.

ص :276


1- 1) تفسیر القمی ج 1 ص 264 و بحار الأنوار ج 19 ص 313 و 253 و سعد السعود ص 102 و الصافی ج 2 ص 280 و نور الثقلین ج 2 ص 130.

فیکون أمیر المؤمنین«علیه السلام»قد شرک فی قتل الثلاثة (1).

و نقول:

إننا نشیر هنا إلی ما یلی:

علی علیه السّلام قاتل الفرسان الثلاثة

قد یقال:إن سیاق الروایات المتقدمة یعطی:أن علیا«علیه السلام»قد قتل الولید و شیبة.أما عتبة،فکان عبیدة بن الحارث قد فلق هامته،فجاء علی«علیه السلام»فأجهز علیه..

مما یعنی:أن موت عتبة من ضربة عبیدة کان محتما،و أن ضربة علی «علیه السلام»لا تقدم و لا تؤخر فی ذلک،و إن کانت قد سرّعت موته.

و نقول:

إن علیا«علیه السلام»هو الذی قتل الفرسان الثلاثة،و لم یقتصر الأمر علی مجرد المشارکة فی قتلهم،لأن فلق هامة عتبة لا یعنی أن أمره قد انتهی، إذ لا یعلم مبلغ تلک الضربة منه..فلعلها کانت جرحا بلیغا لم یبلغ حدا یمنعه من مواصلة القتال بصورة فاعلة و مؤثرة.فجاء علی«علیه السلام» و قتله.

و قد أظهرت بعض النصوص:أن شراکة علی«علیه السلام»فی قتال الثلاثة هی التی حسمت الموقف لصالح المسلمین فیهم،فلاحظ ما یلی:

ص :277


1- 1) راجع:المناقب ج 3 ص 119 عن صاحب الأغانی و غیره..و راجع:بحار الأنوار ج 19 ص 254 و تفسیر القمی ج 1 ص 265 و نور الثقلین ج 2 ص 130.

1-ما ورد فی کتاب«المقنع»من أن هندا قالت:

ما کان لی عن عتبة من صبر

أبی،و عمی،و شقیق صدری

أخی الذی کان کضوء البدر

بهم کسرت یا علی ظهری (1)

2-و قال السید الحمیری«رحمه اللّه»فی مدح أمیر المؤمنین«علیه السلام»:

و له ببدر وقعة مشهورة

کانت علی أهل الشقاء دمارا

فأذاق شیبة و الولید منیة

إذ صبحاه جحفلا جرارا

و أذاق عتبة مثلها أهوی لها

عضبا صقیلا مرهفا بتارا (2)

3-و أجاب بعض بنی عامر حسان بن ثابت علی أبیات له،بقوله:

ببدر خرجتم للبراز فردکم

شیوخ قریش جهرة و تأخروا

فلما أتاهم حمزة،و عبیدة

و جاء علی بالمهند یخطر

فقالوا:نعم،أکفاء صدق،فأقبلوا

إلیها سراعا إذ بغوا و تجبروا

فجال علیّ جولة هاشمیة

فدمرهم لما بغوا و تکبروا (3)

ص :278


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 283 و العثمانیة،قسم نقوض الإسکافی ص 432 و(ط دار الکتاب العربی-مصر)ص 332 و بحار الأنوار ج 19 ص 292 و 314 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 121 و(ط المکتبة الحیدریة) ج 2 ص 313 و الغدیر ج 7 ص 212 و سعد السعود ص 104.
2- 2) دیوان السید الحمیری ص 215 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 122.
3- 3) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 119 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 312 و بحار-

4-قد کتب«علیه السلام»فی رسالة منه لمعاویة:«فأنا أبو الحسن حقا،قاتل جدک عتبة،و عمک شیبة،و خالک الولید،و أخیک حنظلة، الذین سفک اللّه دماءهم علی یدی فی یوم بدر،و ذلک السیف معی،و بذلک القلب ألقی عدوی» (1).

منطق أهل الشرک

لقد رفض عتبة و شیبة و الولید مبارزة فرسان الأنصار دونما سبب معقول،سوی أنهم لا یرونهم أکفاء لهم،فإنهم لیسوا من قریش..

مع أن من الواضح:أن النسب الشریف إنما یعطی الشرف لمن یستحقه،أما من لا یستحقه،فإنه یوجب لصاحبه المزید من المؤاخذة،من حیث إنه یفترض به أن یعمل وفق ما یقتضیه هذا الشرف،لکی یحفظه، و یزیده تألقا..فإذا کان عمله من موجبات الخزی و العار،فإن انتسابه إلی أهل الشرف یکون حجة علیه،و خزیا،لأنه لم یکن حافظا له،و لا ملتزما

3)

-الأنوار ج 19 ص 291 و ج 20 ص 259 و ج 41 ص 80 و 99 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 107 و الفصول المختارة ص 294 و الدر النظیم ص 166 و کشف الغمة ج 1 ص 206.

ص :279


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 435 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 536 و نهج البلاغة (بشرح عبده)ج 3 ص 13 و الغدیر ج 10 ص 151 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 62 و بحار الأنوار ج 33 ص 124 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 82.

بالقیم التی یفترض فیه أن یلتزم بها..

من أجل ذلک لم ینفع النسب أبا لهب،و لم ینجه من العذاب الألیم، لأنه هو الذی خان نسبه،و فرط فیه،من حیث أن شرکه و انحرافه هو الذی أسقطه عن موقع الکرامة.

و کان إیمان سلمان الفارسی و عمله هو الذی رفعه حتی جعله من أهل البیت النبوی..و هکذا الحال بالنسبة لابن نوح الذی حرمه اللّه من أن یکون من أهل نوح،و جعل سائر الناس المؤمنین أقرب إلی نوح منه، فاستحقوا أن یحملهم معه فی سفینة النجاة،التی حرم اللّه ابن نوح من رکوبها،بسبب ضلاله.

و هؤلاء الأنصار قد رفعهم عملهم،و شرّفهم قبولهم للحق..و أسقط أشراف أهل الشرک عنادهم،و جحودهم للحق،و بغیهم علی أهله،و حاق بهم ما کانوا یعملون.

و قد تحدثنا فی فصل وفاة أبی طالب تحت عنوان:تضحیات علی«علیه السلام»تضحیات أبی طالب،عن بعض ما یستفاد من هذه القضیة، فلیراجع فی موضعه،و قالوا:

و نزل فی هؤلاء الستة قوله تعالی: هٰذٰانِ خَصْمٰانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ فَالَّذِینَ کَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیٰابٌ مِنْ نٰارٍ (1).

ص :280


1- 1) الآیة 19 من سورة الحج.

و فی البخاری:أن أباذر کان یقسم:أنها نزلت فیهم (1).

ص :281


1- 1) البخاری(ط المیمنیة)ج 3 ص 4 و(ط دار الفکر)ج 5 ص 6 و 242 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 118 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 310 و العمدة لابن البطریق ص 311 و عین العبرة ص 60 و بحار الأنوار ج 19 ص 288 و ج 36 ص 22 و ج 41 ص 78 و المستدرک للحاکم ج 2 ص 386 و صححه هو و الذهبی فی تلخیصه،و الغدیر ج 7 ص 202 و تفسیر القرآن العظیم ج 3 ص 221 و تفسیر ابن جزی ج 3 ص 38 و تفسیر الخازن ج 3 ص 698 و الجامع لأحکام القرآن ج 12 ص 25-26 و صحیح مسلم ج 2 ص 550 و الطبقات الکبری لابن سعد ص 518 و بهذا قال ابن عباس،و ابن خثیم،و قیس بن عباد،و الثوری،و الأعمش،و سعید بن جبیر،و عطاء.و راجع:عمدة القاری ج 17 ص 88 و ج 19 ص 69 و مقدمة فتح الباری ص 301 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 195 و ج 6 ص 410 و مجمع البیان ج 7 ص 139 و خصائص الوحی المبین ص 247 و نور الثقلین ج 3 ص 476 و تفسیر السمرقندی ج 2 ص 453 و شواهد التنزیل ج 1 ص 507 و تفسیر البغوی ج 3 ص 279 و زاد المسیر ج 5 ص 285 و الإتقان فی علوم القرآن ج 2 ص 390 و الدر المنثور ج 4 ص 348 و لباب النقول(ط دار إحیاء العلوم)ص 149 و(ط دار الکتب العلمیة)ص 134 و فتح القدیر ج 3 ص 443 و علل الدارقطنی ج 6 ص 262 و تهذیب الکمال ج 24 ص 69 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام» لابن مردویه ص 280 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 112 و نهج الإیمان ص 628 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 221 و غایة المرام ج 4 ص 276.

و نزل فی علی،و حمزة،و عبیدة أیضا قوله تعالی: مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجٰالٌ صَدَقُوا مٰا عٰاهَدُوا اللّٰهَ عَلَیْهِ (1)» (2).

و قیل:نزلت فی علی وحده (3).

و ثمة عدة آیات أخری نزلت فی بدر فی الثناء علی أمیر المؤمنین«علیه السلام» (4)فراجع.

عبیدة بن الحارث و أبو طالب

و قد ذکرنا حین الحدیث عن وفاة أبی طالب:أن عبیدة بن الحارث بعد أن أحضره علی و حمزة«علیه السلام»بین یدی رسول اللّه،استعبر و قال:یا رسول اللّه ألست شهیدا؟!

قال:بلی أنت أول شهید من أهل بیتی..

فقال عبیدة:أما لو کان عمک حیا لعلم أنی أولی بما قال منه.

ص :282


1- 1) الآیة 23 من سورة الأحزاب.
2- 2) الصواعق المحرقة ص 80 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 220 و ینابیع المودة ج 2 ص 421 و الغدیر ج 2 ص 51 و کشف الغمة ج 1 ص 189.
3- 3) المناقب للخوارزمی ص 188 و الکفایة للخطیب ص 122 و راجع:بحار الأنوار ج 35 ص 414 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 220 و کشف الیقین ص 371 و نهج الحق ص 196 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 3 ص 363.
4- 4) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 118 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 310 و غیره.

قال:و أی أعمامی تعنی؟!

قال:أبو طالب،حیث یقول:

کذبتم و بیت اللّه یبزی محمد

و لما نطاعن دونه و نناضل

و نسلمه حتی نصرّع دونه

و نذهل عن ابنائنا و الحلائل

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:أما تری ابنه کاللیث العادی بین یدی اللّه و رسوله،و ابنه الآخر فی جهاد اللّه بأرض الحبشة؟!

قال:یا رسول اللّه،أسخطت علی فی هذه الحالة؟!

قال:ما سخطت علیک،بل ذکرت عمی فانقبضت لذلک (1).

ثم لم یلبث عبیدة ان استشهد رحمه اللّه.

و قد روی کثیر من المؤرخین هذه القضیة من دون ذکر القسم الأخیر منها تعصبا منهم،و کیدا لآل أبی طالب«سلام اللّه علیه و علیهم».

و عند المعتزلی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»استغفر لأبی طالب یومئذ (2).

و بعد ما تقدم،فإننا نشیر إلی الأمور التالیة:

ص :283


1- 1) تفسیر القمی ج 1 ص 265 و بحار الأنوار ج 19 ص 255 و الصافی ج 2 ص 281 و نور الثقلین ج 2 ص 131.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 80 و الغدیر ج 7 ص 375 و الدرجات الرفیعة ص 56.
غضب النبی صلّی اللّه علیه و آله لأبی طالب

قلنا فی فصل سابق:

أولا:ان هذا النص یدل علی أنه«صلی اللّه علیه و آله»یعتبر جهاد علی و جعفر جهادا لأبی طالب نفسه.

ثانیا:انه«صلی اللّه علیه و آله»یشهد علی صحة نوایا علی و جعفر «علیهما السلام».

ثالثا:إنه إذا کان الرسول«صلی اللّه علیه و آله»یغضب لذکر عمه،و لو بهذا النحو المهذب،و المحدود،فکیف إذا یکون موقفه ممن یرمی أبا طالب بالشرک و الکفر،و یعتبره مستحقا للعذاب الألیم فی نار اللّه المؤصدة؟!

فهل تراه سوف یکون مسرورا و مرتاحا لهذا الکلام،الذی لا سبب له إلا التعصب علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»و إلا السیاسة،و ما أدراک ما السیاسة؟!

بدء النبی صلّی اللّه علیه و آله بأهل بیته علیهم السّلام

و قد رأینا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد وافق علی ارجاع الثلاثة الذین هم من الأنصار،و أمر حمزة و علیا و عبیدة بن الحارث بالخروج إلی ساحة القتال أولا (1)و هم من أهل بیته،و ذلک لأن سیاسته«صلی اللّه علیه

ص :284


1- 1) و فی أمالی المرتضی ج 1 ص 275 و(ط مکتبة النجفی)ج 1 ص 199 و إعلام الوری ص 308 و مدینة المعاجز ج 6 ص 351 و 352 و ج 75 ص 334 و بحار-

و آله»کانت تقضی بالبدأة بأهل بیته،و قد قال علی«علیه السلام»عن النبی «صلی اللّه علیه و آله»:

«کان إذا حضر(احمرّ)البأس،و دعیت نزال،قدم أهل بیته،فوقی بهم أصحابه،فقتل عبیدة یوم بدر،و حمزة یوم أحد،و جعفر یوم مؤتة الخ..» (1).

1)

-الأنوار ج 48 ص 144 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 138 و نزهة الناظر و تنبیه الخاطر ص 125 و إعلام الوری ج 2 ص 28 و أعلام الدین فی صفات المؤمنین للدیلمی ص 306 و مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 316 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 3 ص 431:أن الإمام الکاظم«علیه السلام»قال لنفیع الأنصاری: «..و إن کنت ترید المفاخرة،فواللّه ما رضی مشرکوا قومی مسلمی قومک أکفاءهم،حتی قالوا:یا محمد،أخرج إلینا أکفاءنا من قریش». و أقول:لا منافاة بین الأمرین،فلعل المشرکین لم یرضوا بهم،کما أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یرغب فی البدأة بهم.

ص :285


1- 1) راجع:أنساب الأشراف ج 2 ص 81 و(ط مؤسسة الأعلمی)ص 281 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 77 و صفین لنصر بن مزاحم ص 90 و نهج البلاغة باب الکتب الکتاب التاسع،و العقد الفرید ج 4 ص 336 و مناقب الخوارزمی ص 176 و نهج البلاغة ج 3 ص 10 و 11 و راجع:مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 31 و بحار الأنوار ج 33 ص 112 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 360 و نهج السعادة ج 4 ص 180.

و نقول:

إن الرسول«صلی اللّه علیه و آله»حین یبدأ الحرب بأهل بیته،فإنه یکون قد أثبت عملیا،للأنصار و للمهاجرین:أنه لیس فقط لا یرید أن یجعلهم وسیلة للوصول إلی أهدافه،و یدفع بهم الخطر عن نفسه و أهل بیته، و إنما ثمة هدف أسمی،لا بد أن یساهم الجمیع فی العمل من أجله و فی سبیله.و أنه«صلی اللّه علیه و آله»شریک لهم فی کل شیء،فی السراء و الضراء،و الشدة و الرخاء.و هو یضحی و یقدم قبل أن یطلب ذلک من غیره،بل هو یحاول أن یدفع عن غیره،و لو بأهل بیته ما استطاع إلی ذلک سبیلا.مع أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد أخذ البیعة من الأنصار علی أن یمنعوه هو و اهل بیته مما یمنعون منه أنفسهم و اهلیهم.

و ذلک هو ما یجب أن یکون المثل الأعلی لکل صاحب هدف،و لکل سیاسی و قائد.فإن علیه أن یقدم هو أولا التضحیات،فإذا احتاج إلی معونة غیره،کان معذورا فی أن یطلب ذلک منهم،حیث یری کل أحد أنه صادق و محق فی طلبه ذاک.

و لیس له أبدا أن یجلس فی برجه العاجی،ثم یصدر أوامره للآخرین، دون أن یری نفسه مسؤولا عن التحرک فی اتجاه الهدف إلا فی حدود الکلام و إصدار الأوامر،فإن الکلام لن یکون کافیا فی تحقیق الأثر المطلوب فی مجال التحرک نحو الهدف،مهما کان ذلک الهدف مقدسا،و سامیا.

سخریة شیبة

لقد رأینا کیف أن شیبة یسخر من کون حمزة أسد اللّه و أسد رسوله،

ص :286

و یعتز بکونه أسد الحلفاء؛مع أن مقتضی الإنصاف و الواقع هو العکس فإن أهداف الحلفاء وضیعة و مشینة،لا سیما و أنها قائمة علی أساس المنطق القبلی،و المنافع الخاصة،التی توخاها الحلفاء من حلفهم،ثم هم یتوخونها من حرب بدر و غیرها..

و کلنا یعلم،و هم یعلمون:أن هدف اللّه و رسوله،و أسد اللّه من التضحیات التی یقدمونها لیس إلا إسعاد البشریة،و نجاة الإنسانیة،إن دنیا و إن آخرة.

الحق الذی جعله اللّه للمسلمین

ثم ما هو هذا الحق الذی أشار إلیه النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی قوله لعلی«علیه السلام»،و حمزة و عبیدة:«فاطلبوا بحقکم الذی جعله اللّه لکم»؟!

ألیس هو حق حریة الرأی و الاعتقاد،و حق الدفاع عن دین اللّه،و عن النفس المحترمة،و عن المظلومین،ورد البغی و العدوان؟!فی مقابل القرشیین الذین عذبوهم،و أخرجوهم من دیارهم،و سلبوهم أموالهم،بل و قتلوا منهم من قتلوا،و بغوا علیهم أقبح البغی؟!

و الأهم من ذلک کله،حق العمل علی إصلاح الناس فی عقائدهم، و أخلاقهم و سلوکهم،و ممارساتهم.

و خلاصة الأمر:

إنهم یریدون أن یعیشوا أحرارا،و أن یدافعوا عن المستضعفین،و عن دین اللّه فی مقابل من یرید الاستمرار فی الانحراف و التعدی.و للمظلوم

ص :287

حق فی أن یطالب بإنصافه من ظالمه،و الباغی علیه،و للجاهل حق فی أن یتعلم،و للمنحرف حق فی أن یسیر فی خط الإستقامة،و للناس حق فی أن یرشدوا بعضهم إلی ما یصلحهم،و یحسن أوضاعهم،و یصحح مفاهیمهم، و یصقل شخصیاتهم،و یبدل الخلق الردیء بالرضی،و الجهل بالعلم، و الخطأ بالصواب..

فلماذا و بأی حق یرید هؤلاء أن یمنعوا الناس من ممارسة حریاتهم فی السعی إلی الإصلاح،و فی الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر؟!و لا سیما بعد أن عرض النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی قریش تلک الخیارات المتقدم ذکرها،فلم ترعو عن غیها.بل أرادت إطفاء نور اللّه،و أصرت علی حرب المسلمین و إذلالهم،و ملاحقتهم إلی الحبشة،و إلی المدینة..قال تعالی:

أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقٰاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ، اَلَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیٰارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلاّٰ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللّٰهُ

(1)

.

و یلاحظ هنا:أن هذا الحق الذی تحدث عنه النبی«صلی اللّه علیه و آله» الذی جعله اللّه لعلی«علیه السلام»،و حمزة،و عبیدة..و یرید منهم أن یطلبوه هو نفس ما دعا الإمام الحسین«علیه السلام»للخروج حیث قال:

«و أنی لم أخرج أشرا،و لا بطرا،و لا مفسدا،و لا ظالما.و إنما خرجت لطلب الإصلاح فی أمة جدی«صلی اللّه علیه و آله»،أرید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر،و أسیر بسیرة جدی و أبی علی بن أبی طالب،فمن قبلنی

ص :288


1- 1) الآیتان 39 و 40 من سورة الحج.

بقبول الحق فاللّه أولی بالحق،و من رد علی هذا أصبر الخ..» (1).

عبیدة..و أدب الخطاب مع النبی صلّی اللّه علیه و آله

قد یقال:إن قول عبیدة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:لو کان عمک حیا لعلم أنی أولی بما قال منه..لیس هو الخطاب المناسب مع النبی «صلی اللّه علیه و آله»..فلاحظ قوله:عمک!!و لعل هذا هو السبب فی غضبه«صلی اللّه علیه و آله»..

و نجیب:

لو کان هذا هو السبب فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أحلم و أسمی نفسا من أن یغضب لنفسه علی إنسان یقترب من لقاء اللّه،نتیجة لجهاده فی سبیل اللّه..

و لو اقتضت المصلحة ذلک،و أراد تأدیب عبیدة،و تعریفه بما هو صواب..فقد کان یمکنه أن یبین له ما یرید برفق،و محبة،من دون أن یجرح شعوره..

علی أننا نجد:أن بعض من یهمهم النیل من أبی طالب و أهل بیته،و هو

ص :289


1- 1) بحار الأنوار ج 44 ص 329 و العوالم(الإمام الحسین«علیه السلام»)ص 179 و الفتوح لابن أعثم ج 5 ص 21 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 11 و ج 2 ص 264 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 11 ص 602 و لواعج الأشجان ص 30 و النظام السیاسی فی الإسلام للقرشی ص 273.

مصعب الزبیری قد نقل کلام عبیدة من دون أن تظهر فیه أیة حزازة،فهو یقول:إن عبیدة قال:یا رسول اللّه،لیت أبا طالب حیا حتی یری مصداق قوله..إلخ (1)..

تحریض عمر علی علی علیه السّلام لقتله العاص

عن سعید بن العاص:أنه ذهب إلی مجلس عمر،فجلس ناحیة،فنظر إلیه عمر و قال:ما لی أراک کأن فی نفسک علیّ شیئا؟!أتظن أنی قتلت أباک؟!

و اللّه لوددت أنی کنت قاتله،و لو قتلته لم أعتذر من قتل کافر،لکنی مررت به یوم بدر،فرأیته یبحث للقتال کما یبحث الثور بقرنه،و إذا شدقاه قد أزبدا کالوزغ،فلما رأیت ذلک هبته و زغت عنه.

فقال:إلی أین یا ابن الخطاب؟!

و صمد له علی فتناوله،فو اللّه ما رمت مکانی حتی قتله.

قال:و کان علی«علیه السلام»حاضرا فی المجلس،فقال:«اللهم غفرا، ذهب الشرک بما فیه،و محا الإسلام ما تقدم،فما لک تهیج الناس علیّ»؟!

فکف عمر.

قال سعید:أما إنه ما کان یسرنی أن یکون قاتل أبی غیر ابن عمه علی

ص :290


1- 1) نسب قریش ص 94.

بن أبی طالب (1).

و نقول:

هنا أمور تقتضی التأمل و التدبر منها:

1-إن عمر یقرر:أن سعید بن العاص لم یکن طیب النفس تجاه علی «علیه السلام».بل کان یحقد علیه لأنه قتل أباه..و هذا هو حال غیره ممن وترهم علی«علیه السلام»و قتل آباءهم،أو أبناءهم،أو إخوانهم،أو غیرهم من أقاربهم..

2-إن عمر یقر بأنه جبن عن مواجهة العاص،لأنه رآه هائجا للقتال، فإذا کان عمر یمثل القدوة،و به تکون الأسوة،فمعنی ذلک أن یعزف جمیع المقاتلین عن مواجهة طعیمة و أمثاله،و یکونون معذورین فی ذلک..و فی هذه الحالة علی الإسلام السلام..

3-إن عمر کان یهیج الناس علی علی«علیه السلام»،و نری أنه هنا لم ینکر ذلک،رغم مواجهة علی«علیه السلام»له به..

4-إن موقف سعید بن العاص هذا لم یکن لأجل محبته لعلی«علیه السلام»،و لا لأجل أنه متفان فی هذا الدین..بل لأنه یرید أن یجعل ذلک ذریعة للتبجح،و التخفیف من وطأة العار،بالإستفادة من المنطق العشائری

ص :291


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 143-145 و المغازی للواقدی ج 1 ص 92 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 75 و بحار الأنوار ج 19 ص 280 و کشف الغمة ج 1 ص 185 و أعیان الشیعة ج 1 ص 248.

و القبلی..علما بأن الوقائع قد أثبتت أن سعیدا لم یکن من محبی علی«علیه السلام»،و لا من حزبه.بل کان دائما فی الفئة المناوئة له،و الحاقدة علیه..

علی علیه السّلام و طعیمة بن عدی

قال علی«علیه السلام»:رأیت یوم بدر طعیمة بن عدی بن نوفل بن عبد مناف قد علا رأس کثیب،و قد ساواه سعد بن خیثمة،فصمدت له، و لم آته حتی قتل سعدا.

فلما رآنی أصعد الکثیب إلیه انحط علی-و کان رجلا جسیما-فخشیت أن یعلو علیّ،فانحططت فی السهل،فظن أنی فررت منه،فصاح بأعلی صوته:فر ابن أبی طالب.

قلت له:قریبا مفرّ ابن الشتراء.و هذا مثل تضربه العرب.

فلما استوت قدمای بالأرض وقفت له،فانحدر إلی،و أهویت إلیه، فسمعت قائلا من خلفی:طأطئ رأسک.

فجعلت رأسی فی صدر طعیمة،و إذا برقة من السیف،فأخذت قحف طعیمة.فسقط میتا،و إذا هو حمزة بن عبد المطلب (1).

ص :292


1- 1) راجع:المغازی للواقدی ج 1 ص 92 و 93 و نسب قریش لمصعب الزبیری، و النص له،و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 145 و بحار الأنوار ج 19 ص 338 و الفایق فی غریب الحدیث ج 2 ص 181 و أعیان الشیعة ج 1 ص 383.

و نقول:

لا حظ الأمور التالیة:

1-إن مراده«علیه السلام»من قوله:أنه راقبه،و اتجه نحوه:أنه بدأ یشق طریقه بین الرجال إلیه..فلم یصل إلیه حتی قتل سعد بن خثیمة، و لیس المراد أنه انتظره حتی یقتل سعدا ثم قصده.

2-إن علیا«علیه السلام»یتعامل مع خصومه فی میدان القتال،بل و فی سائر الشؤون وفق المعاییر البشریة و العادیة..و لأجل ذلک سعی«علیه السلام»لاستدراج طعیمة من موقعه إلی موقع آخر،لتصبح فرص الإیقاع به أکبر و أوفر.

و هذا أسلوب حربی ناجح و صحیح،لا بد لکل مهتم بالشأن العسکری من اعتماده،فیسعی لاستدراج عدوه إلی الموقع الذی یناسبه.أی أن علیا«علیه السلام»لم یکن یتصرف مع خصومه بوسائل غیبیة،لا تقع تحت اختیارهم.لأن ذلک قد یکون ظلما لهم..لما یتضمنه من الإلجاء و القهر لهم..

3-یلاحظ:أن معرکة بدر کانت هی المعرکة الأقوی تأثیرا علی قریش،لأنها ألحقت بها هزیمة قاسیة،و کبدتها خسائر کبیرة،و مرغت أنفها برغام الذل و المهانة..

و قد ظهر:أن علیا«علیه السلام»فی هذه المعرکة هو الفارس الأوحد، الذی حصد بسیفه ذی الفقار أکثر فرسان قریش.

و نداء طعیمة بن عدی بفرار علی یشیر إلی أن طعیمة کان قد أدرک

ص :293

و عاین بطولات علی«علیه السلام»..و عرف أنه قد أنزل بقریش و رجالاتها ضربات ساحقة و ماحقة..کما أن هذا النداء دل علی أن هذه المواجهة لم تکن فی أول المعرکة،بل کانت فی أواخرها،أی بعد ظهور أثر علی«علیه السلام»فی تلک الحرب..

و هذا ما یفسر فرح طعیمة بما ظنه فرارا لعلی«علیه السلام»من المواجهة معه.

4-قوله«علیه السلام»:فأهویت إلیه..لا یرید أنه أهوی إلیه بسیفه.

بل یرید أنه أهوی إلیه بنفسه و هجم علیه،و اشتبک معه.فسمع نداء حمزة قبل أن یباشر القتال معه،فآثر أن ینیل حمزة ثواب المشارکة فی قتل ذلک الکافر المحارب للّه و رسوله.

و لیس فی الروایة ما یدل علی أن علیا«علیه السلام»قد عجز عن قتل طعیمة،فاحتاج إلی المعونة.

5-و هذا التصرف من علی و حمزة کأنه بمثابة رد الجمیل من حمزة لعلی «علیه السلام»حین مبارزته لشیبة،حیث اشتبک حمزة مع شیبة،فلما قتل علی «علیه السلام»الولید جاء فوجدهما علی تلک الحال،فقال لعمه طأطئ رأسک یا عم،فخفض رأسه،فضرب«علیه السلام»شیبة،فأطار قحف رأسه..

غیر أن الفرق بین الموردین هو أن حمزة لم یکن قادرا علی حسم الأمر مع قرنه،أما علی«علیه السلام»فلم یکن قد بدأ معه الصراع،لأن حمزة قد ظهر فی لحظة شروع الصراع بین علی«علیه السلام»و قرنه،کما أظهرته الروایة.

ص :294

6-و یبقی لنا تحفظ علی هذه الروایة،من حیث أنها ذکرت أن الذی قتل طعیمة هو حمزة..مع أنه سیأتی فی الفصل التالی قول المؤرخین:إن علیا«علیه السلام»هو الذی قتل طعیمة..فلعل علیا«علیه السلام»قد طعنه بما أوجب قتله ثم جاءت ضربة حمزة لتذهب بقحف رأس طعیمة..أو أن حمزة ضربه علی قحف رأسه،فقشر جلدته..ثم أجهز علیه علی«علیه السلام».

درع علی فی حروبه

و رغم کل انجازات علی«علیه السلام»فی بدر و أحد،و الخندق و خیبر،و حنین،و سواها،فإنهم یقولون:

1-إنه«علیه السلام»کان یبرز إلی أعدائه فی درع لا ظهر لها (1)،فإذا

ص :295


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 42 ص 58 و ج 41 ص 67 عن مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 296-298 و التبیان فی شرح الدیوان[أی دیوان المتنبی](ط الحلبی بمصر) ج 3 ص 312 و معالم الفتن لسعید أیوب عن مروج الذهب ج 2 ص 240 و عن کنز العمال ج 11 ص 347 و عن عیون الأخبار لابن قتیبة ج 1 ص 130 و 131 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 20 ص 280 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب «علیه السلام»للریشهری ج 9 ص 428 و 429 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 8 ص 325 و ج 18 ص 78 و 79 و ج 31 ص 569 و النهایة فی غریب الحدیث ج 4 ص 3 و لسان العرب ج 1 ص 658 و الفایق فی غریب الحدیث للزمخشری ج 3 ص 63 و مجمع البحرین ج 3 ص 445 و تاج العروس ج 2 ص 303 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 340.

سئل عن ذلک،یقول:إذا مکنت عدوی من ظهری،فلا أبقی اللّه علیه إن أبقی علی (1).

2-عن ابن عباس قال:و اللّه ما رأیت رجلا أطرح لنفسه فی متلف من علی،و لقد کنت أراه یخرج حاسر الرأس إلی الرجل الدارع فیقتله (2).

صدقوا ما عاهدوا اللّه علیه

عن علی«علیه السلام»فی حدیث:«و لقد کنت عاهدت اللّه عز و جل و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»،و عمی حمزة،و أخی جعفر،و ابن عمی عبیدة علی أمر وفینا به للّه عز و جل و لرسوله،فتقدمنی أصحابی،و تخلفت

ص :296


1- 1) المستطرف(ط القاهرة)ج 1 ص 199 و تاج العروس(ط القاهرة)ج 8 ص 150 و الموفقیات ص 343 و ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق ج 3 ص 863 و ج 42 ص 340 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ لمحمد الریشهری ج 9 ص 429 و شرح إحقاق الحق ج 8 ص 325 و ج 18 ص 79 و ج 32 ص 339.
2- 2) الریاض النضرة(ط الخانخی بمصر)ص 225 و ذخائر العقبی(ط مکتبة القدسی بالقاهرة)ص 98 و 99 و أرجح المطالب(ط لاهور)ص 178 و المناقب لابن المغازلی و عن وسیلة المآل،و راجع:جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 266 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ لمحمد الریشهری ج 6 ص 142 و ج 9 ص 428 و شرح إحقاق الحق ج 3 ص 324 و ج 18 ص 80 و ج 32 ص 516.

(خلفت)بعدهم لما أراد اللّه عز و جل،فأنزل اللّه فینا:

مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجٰالٌ صَدَقُوا مٰا عٰاهَدُوا اللّٰهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضیٰ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ مٰا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً

(1)

:حمزة،و جعفر،و عبیدة،و أنا و اللّه المنتظر» (2).

و عن عبد اللّه بن الحسن،عن آبائه قال:«و عاهد علی بن أبی طالب، و حمزة بن عبد المطلب،و جعفر بن أبی طالب«علیه السلام»أن لا یفروا من زحف أبدا،فماتوا کلهم (3)،فأنزل اللّه عز و جل: مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجٰالٌ صَدَقُوا.. الآیة» (4).

ص :297


1- 1) الآیة 23 من سورة الأحزاب.
2- 2) البرهان(تفسیر)ج 6 ص 240 و 237 و الخصال ج 1 ص 364 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 376 و تأویل الآیات ج 2 ص 449 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 141 و شرح الأخبار ج 1 ص 353 و الإختصاص للمفید ص 174 و حلیة الأبرار ج 2 ص 373 و بحار الأنوار ج 31 ص 349 و ج 35 ص 410 و ج 38 ص 178 و ج 64 ص 190 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 459 و الأصفی ج 2 ص 988 و الصافی ج 4 ص 181 و ج 6 ص 31 و نور الثقلین ج 4 ص 258 و غایة المرام ج 4 ص 319.
3- 3) لعل الصحیح:فماتوا.
4- 4) تأویل الآیات ج 2 ص 449 و البرهان(تفسیر)ج 6 ص 237 عنه،و بحار الأنوار ج 35 ص 411 و غایة المرام ج 4 ص 317.

و نلاحظ هنا ما یلی:

1-إن هذا العهد الذی صدقه هؤلاء-کما أفادته الآیة-لا بد أن یکون قد حصل قبل حرب بدر..بل فی أوائل البعثة،قبل سفر جعفر إلی الحبشة، لأنه لم یرجع منها إلا حین فتح خیبر..

و المفروض:أن الآیة نزلت فی مناسبة حرب بدر.

و مع غض النظر عن ذلک،فإن حمزة قد استشهد فی حرب أحد، و عبیدة استشهد فی بدر،و هما قبل خیبر بسنوات،فلم یجتمع جعفر و علی و حمزة و عبیدة إلا قبل الهجرة إلی الحبشة..

2-إن ذلک یدلنا علی ان المراد بقوله تعالی صَدَقُوا مٰا عٰاهَدُوا اللّٰهَ عَلَیْهِ -أن هؤلاء الأربعة کانوا یعلمون بأنهم مقدمون علی حروب هائلة، و کانوا بصدد تدبر أمرها،و التهیؤ و الإستعداد لها..و أن استعدادهم للإستشهاد کان منذ ذلک الحین..

3-إن هذه الآیة قد نزلت-علی ما یظهر-بعد حرب مؤتة،لأن الروایات تصرح:بأن الذی ینتظر هو خصوص علی«علیه السلام» (1)،و لو

ص :298


1- 1) تأویل الآیات الظاهرة ج 2 ص 449 ح 8 و 9 و الخصال ج 1 ص 364 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 376 و نهج السعادة ج 8 ص 319 و دعائم الإسلام ج 2 ص 354 و غایة المرام ج 4 ص 317 و راجع ج 2 ص 373 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 92 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 288 و تفسیر القمی ج 2 ص 163 و البرهان(تفسیر)ج 6 ص 237 و 240 و راجع:مصباح البلاغة(مستدرک-

کانت قد نزلت فی بدر لکان المقصود بمن ینتظر:علی و حمزة و جعفر،لأن حمزة و جعفرا کانا لا یزالان علی قید الحیاة فی بدر و بعدها.

فإن کان المقصود بمن ینتظر هو خصوص علی،فالمفروض:أن یکون الثلاثة الآخرون قد قضوا نحبهم بنص الآیة الشریفة..

الملائکة فی صورة علی علیه السّلام،لماذا؟!

و فی بدر أمدّ اللّه المسلمین بالملائکة،لتثبیت قلوبهم،و لیکونوا بشری لهم.و کان الملائکة یتشبهون بأمیر المؤمنین علی«علیه السلام» (1).

و لا صحة لقولهم:إنهم کانوا یتشبهون بالزبیر بن العوام،الذی کان

1)

-نهج البلاغة)ج 3 ص 141 و الإختصاص للمفید ص 174 و حلیة الأبرار ج 2 ص 373 و بحار الأنوار ج 31 ص 349 و ج 35 ص 408 و 410 و 411 و 418 و ج 38 ص 178 و ج 64 ص 190 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 459 و شواهد التنزیل ج 2 ص 5 و تفسیر الآلوسی ج 21 ص 172 و جوامع الجامع ج 3 ص 57 و مجمع البیان ج 8 ص 145 و الأصفی ج 2 ص 988 و الصافی ج 4 ص 180 و ج 6 ص 31 و 32 و نور الثقلین ج 4 ص 258 و ینابیع المودة ج 1 ص 285.

ص :299


1- 1) مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 79 و بحار الأنوار ج 19 ص 285 و ج 41 ص 99 عنه،و الفصول المختارة ص 295 و الخرائج و الجرائح ج 2 ص 812 و مدینة المعاجز ج 2 ص 304 و 306 و الدرجات الرفیعة ص 405.

یلبس عمامة صفراء،فنزلت الملائکة علیهم عمائم صفر (1).

نعم،لا صحة لذلک:

أولا:لما روی:من أنه کان علی الملائکة عمائم بیض (2).

ص :300


1- 1) المستدرک للحاکم ج 3 ص 631 و عمدة القاری ج 17 ص 77 و المصنف لابن أبی شیبة ج 6 ص 19 و ج 7 ص 593 و ج 8 ص 479 و مسند ابن راهویه ج 3 ص 883 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 2 ص 513 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 159 و کنز العمال ج 10 ص 419 و ج 13 ص 209 و تفسیر القرآن للصنعانی ج 1 ص 131 و جامع البیان ج 4 ص 110 و 111 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 3 ص 755 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 144 و أحکام القرآن لابن العربی ج 1 ص 388 و المحرر الوجیز ج 1 ص 504 و الجامع لأحکام القرآن ج 4 ص 196 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 411 و الدر المنثور ج 2 ص 70 و فتح القدیر ج 1 ص 379 و تفسیر الآلوسی ج 4 ص 46 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 26 و ج 3 ص 103 و تاریخ مدینة دمشق ج 18 ص 353 و 354 و حیاة الصحابة ج 3 ص 586 و مجمع الزوائد ج 6 ص 84 و العثمانیة للجاحظ ص 56 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 499 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 106 و ج 3 ص 323 و 324 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 43 و 44 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 425.
2- 2) دلائل النبوة لأبی نعیم ص 170 و حیاة الصحابة ج 3 ص 586 و بحار الأنوار ج 19 ص 208 و 324 و مجمع الزوائد ج 6 ص 82 و عمدة القاری ج 17 ص 77 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 11 ص 308 و مجمع البیان ج 2 ص 383 و تفسیر الثعلبی ج 3-

ثانیا:إن مجرد التشابه فی لون العمامة-لو صح-لا یعنی التشبه بصاحبها..فلعل ذلک قد جاء علی سبیل الصدفة،فثمة جیش یلبس فیه الناس عمائم مختلفة الألوان،فلا بد أن تتشابه عمائم الملائکة مع واحدة منها..

ثالثا:ما هی خصوصیة الزبیر فی حرب بدر،أو فی غیرها لکی تتشبه به الملائکة؟!إلا إن کان المقصود مکافأته علی حربه أمیر المؤمنین«علیه السلام»،الذی کان إمامه،و له فی عنقه بیعة،و قد قاتله الزبیر و هو له ظالم و کان علی«علیه السلام»إمام زمانه..

رابعا:إن التشبه بعلی کان یهدف إلی إلقاء الرعب فی قلوب المشرکین، و طمأنة قلوب المؤمنین،وفقا لقوله تعالی: وَ مٰا جَعَلَهُ اللّٰهُ إِلاّٰ بُشْریٰ وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ (1).

و لا یکفی فی هذا التشبه فی لون العمامة الصفراء أو البیضاء،بل لا بد

2)

-ص 144 و تفسیر السمعانی ج 1 ص 354 و ج 2 ص 250 و تفسیر البغوی ج 1 ص 348 و ج 2 ص 233 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 410 و تفسیر الجلالین ص 84 و الدر المنثور ج 2 ص 70 و تفسیر أبی السعود ج 2 ص 81 و تفسیر الآلوسی ج 4 ص 46 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 168 و البدایة و النهایة ج 3 ص 343 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 43 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 425 و 426 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 160 و الدر النظیم ص 153.

ص :301


1- 1) الآیة 10 من سورة الأنفال.

من اتخاذ الملاک صورة علی«علیه السلام»حتی یری أهل العسکر أن علیا «علیه السلام»معهم أینما التفتوا أو توجهوا،لتحصل طمأنینة القلوب بقربه منهم،و أن نصرته مبذولة لهم،فعلیهم ألا یخشوا شیئا ما دام قریبا منهم..

و قد ظهرت لهم تضحیاته و بطولاته بقتل الفرسان الثلاثة،حیث قتل الولید،و شارک فی قتل عتبة و شیبة..و کان یهد الناس هدا حتی قتل نصف قتلی المشرکین،و شارک فی قتل النصف الآخر.

علی علیه السّلام یتعاهد النبی صلّی اللّه علیه و آله فی بدر

عن علی«علیه السلام»،قال:لما کان یوم بدر قاتلت شیئا من قتال،ثم جئت مسرعا لأنظر إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ما فعل.

قال:فجئت،فإذا هو ساجد یقول:یا حی یا قیوم،یا حی یا قیوم،لا یزید علیها،فرجعت إلی القتال.

ثم جئت و هو ساجد یقول ذلک أیضا..فذهبت إلی القتال.

ثم جئت و هو ساجد یقول ذلک،حتی فتح اللّه علیه (1).

ص :302


1- 1) المستدرک للحاکم ج 1 ص 222 و مجمع الزوائد ج 10 ص 147 و السنن الکبری للنسائی ج 6 ص 157 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 26 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 83 و إمتاع الأسماع ج 12 ص 138 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 418 و العمدة لابن البطریق ص 300 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 37 و البدایة و النهایة ج 3 ص 275 و 276 و(ط دار إحیاء التراث-

و نقول:

1-إن ذلک لا یعنی أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یشارک المقاتلین فی الحضور فی ساحة القتال،لتقویة قلوبهم،و الشد علی أیدیهم،فلعله شارک فی ذلک فی بدایة الحرب،ثم فی أوقات مختلفة بعد ذلک.

2-إن حراجة الموقف،و ضرام الحرب،التی کانت أصعب حرب، حیث بلغت القلوب الحناجر،لم یشغل علیا«علیه السلام»عن تعاهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و الإطمئنان علی حاله..

و قد کان هذا هو حال علی«علیه السلام»فی سائر المواطن،فقد کان هو الذی یهتم بحفظ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و حراسته،و کان «علیه السلام»یتولی حراسة«صلی اللّه علیه و آله»،و هو فی بیته،و کان له أسطوان فی المسجد سمی أسطوان علی بن أبی طالب،أو أسطوان المحرس کان«علیه السلام»یجلس فی صفحتها التی تلی القبر،مما یلی باب رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»لحراسته (1).

1)

-العربی)ج 3 ص 336 عن البیهقی،و النسائی فی الیوم و اللیلة،و حیاة الصحابة ج 1 ص 502 عنه،و کنز العمال ج 5 ص 267 و(ط مؤسسة الرسالة) ج 10 ص 399 عن الحاکم،و البزار،و أبی یعلی و الفریابی.

ص :303


1- 1) وفاء الوفاء ج 2 ص 448 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 348 عن تاریخ المدینة المنورة(ط مصر)ج 1 ص 318،و ج 18 ص 169 عن روضة المحتاجین لمعرفة قواعد الدین(ط دار الفکر بیروت)ص 382.

3-إنه«صلی اللّه علیه و آله»فی تلک اللحظات الحرجة جدا یلجأ للدعاء و الإبتهال إلی اللّه،لأنه هو الذی یهب النصر،و یمنح أهل الحق الیقین و الصبر،و یشملهم بعنایاته و ألطافه،فبدون ذلک لا ینال النصر،و لا یتحقق الظفر.

4-إن أمیر المؤمنین«علیه السلام»الذی کان أعظم الناس عناء فی تلک الحرب،حتی لقد قتل نصف قتلی المشرکین،و شارک فی قتل النصف الآخر..لا یعطی لنفسه أی دور فی النصر الذی تحقق،بل هو ینسب النصر و الفتح و الظفر إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

بینما نجد الآخرون یحبون أو فقل یریدون أن یمدحوا بما لم یفعلوا و لا نرید أن نقول اکثر من ذلک.

ص :304

الفصل الرابع: بعد أن وضعت الحرب أوزارها..

اشارة

ص :305

ص :306

قتلی المشرکین فی بدر

و قتل فی بدر سبعون رجلا من المشرکین،و أسر سبعون،و کانت ضربة هائلة للشرک و المشرکین،و قد أثرت نتائج حرب بدر،و أحد و الخندق و غیرها فی قلوب القرشیین،حتی قیل:کانت قریش إذا رأت أمیر المؤمنین «علیه السلام»فی کتیبة تواصت خوفا منه.

و نظر إلیه رجل و قد شق العسکر،فقال:قد علمت أن ملک الموت فی الجانب الذی فیه علی (1).

و علی کل حال،فقد سماه الکفار یوم بدر ب«الموت الأحمر»لعظم بلائه و نکایته (2).

کما أن الشعبی یقول:«کان علی أشجع الناس،تقر له بذلک

ص :307


1- 1) محاضرات الأدباء للراغب ج 3 ص 138 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 331 عنه.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 68 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 342 و ج 3 ص 43 و 67 و بحار الأنوار ج 41 ص 63 و ج 39 ص 58 و ج 35 ص 62 و الفضائل لشاذان ص 175 و شجرة طوبی ج 2 ص 220.

العرب» (1).

و قد تقدم حین الحدیث عن مبارزة علی و حمزة و عبیدة،لعتبة و شیبة و الولید قول بعض بنی عامر فی جواب حسان،و قول هند فی رثاء قتلاها.

و قال أسید بن أبی إیاس یحرض مشرکی قریش علی علی«علیه السلام»:

فی کل مجمع غایة أخزاکم

جذع أبر علی المذاکی القرح

للّه درکم ألمّا تنکروا

قد ینکر الحر الکریم و یستحی

هذا ابن فاطمة الذی أفناکم

ذبحا و قتلا قعصة لم یذبح

أعطوه خرجا و اتقوا تضریبه

فعل الذلیل و بیعة لم تربح

أین الکهول و أین کل دعامة

فی المعضلات و أین زین الأبطح

أفناهم قعصا و ضربا یفتری

بالسیف یعمل حده لم یصفح (2)

ص :308


1- 1) نور القبس ص 249 و أنساب الأشراف(ط مؤسسة الأعلمی)ص 121.
2- 2) أسد الغابة ج 4 ص 20 و 21 و الإصابة ج 1 ص 231 و ج 4 ص 465 و ترجمة الإمام علی«علیه السلام»من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 15 و الإرشاد للمفید ص 47 و(ط دار المفید)ج 1 ص 77 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 121 و بحار الأنوار ج 19 ص 282 و ج 41 ص 97 و أنساب الأشراف (بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 188 و(ط مؤسسة الأعلمی)ص 188 و تیسیر المطالب ص 50 و رسائل المرتضی ج 4 ص 120 و 124 و الفصول المختارة-

و قال عبد اللّه بن رواحة:

لیهن علیا یوم بدر حضوره

و مشهده بالخیر ضربا مرعبلا

و کائن له من مشهد غیر خامل

یظل له رأس الکمی مجدلا (1)

إلی آخر الأبیات.

و لماذا لا یسمی«علیه السلام»بالموت الأحمر؟!و هو الذی تقول فی حقه بعض الروایات:إن جبرائیل نادی بین السماء و الأرض فی بدر:

لا فتی إلا علی

لا سیف إلا ذو الفقار

و یقال:إن هذه المناداة کانت فی أحد ایضا کما سیأتی.

و قد قلنا:إنه«علیه السلام»قتل من المشرکین فی بدر نصف السبعین،

2)

-ص 292 و المیزان ج 9 ص 33 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 8 و کشف الغمة ج 1 ص 35 و ینابیع المودة ج 1 ص 470. و الجذع:الأسد. و المذاکی:الخیل بعد مضی خمس سنین من عمرها. و ضربه فأقعصه:أی قتله مکانه. و لم یصفح:أی لم یضرب بصفح السیف.

ص :309


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 20 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 312 و بحار الأنوار ج 19 ص 292 و أعیان الشیعة ج 8 ص 52. و المرعبل:المقطع.

و شارک فی قتل النصف الآخر (1).

و قد عد الشیخ المفید ستة و ثلاثین بأسمائهم ممن قتلهم علی«علیه السلام» (2).

و قال ابن إسحاق:أکثر قتلی المشرکین یوم بدر کان لعلی (3).

و قال الطبرسی،و القمی:إنه قتل منهم سبعة و عشرین (4).

ص :310


1- 1) راجع:نهج الحق الموجود فی ضمن دلائل الصدق ج 2 ص 353 و(ط دار الهجرة- قم)ص 248.و لم یعترض علیه ابن روزبهان بشیء.و راجع:کتاب الأربعین للشیرازی ص 419 و بحار الأنوار ج 41 ص 146 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 24 و إحقاق الحق(الأصل)ص 206 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 367 و المجالس الفاخرة للسید شرف الدین ص 278 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 8 ص 358 و شجرة طوبی ج 2 ص 273 و کشف الیقین ص 126.
2- 2) الإرشاد ص 43 و 44 و(ط دار المفید)ج 1 ص 70 و بحار الأنوار ج 19 ص 277 و 316 عنه،و إعلام الوری ص 77 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 62 و المیزان ج 9 ص 32 و أعیان الشیعة ج 1 ص 383 و کشف الغمة ج 1 ص 183 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 468 و راجع:منهاج الکرامة ص 165.
3- 3) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 120 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 312 و بحار الأنوار ج 19 ص 291 و ج 41 ص 81 و المیزان ج 9 ص 33.
4- 4) راجع:مجمع البیان ج 4 ص 493 و تفسیر القمی ج 1 ص 271 و(ط مؤسسة دار الکتاب-قم)ج 1 ص 269 و بحار الأنوار ج 19 ص 240 و 259 و 291-

و قال أسامة بن منقذ:قتل أربعة و عشرین سوی من شارک فیهم (1).

و قال الشبلنجی:قال بعضهم:«إن أهل الغزوات أجمعت علی أن جملة من قتل یوم بدر سبعون رجلا،قتل علی منهم أحدا و عشرین،تسعة باتفاق الناقلین،و أربعة شارکه فیهم غیره،و ثمانیة مختلف فیهم» (2).

و عد الواقدی:اثنین و عشرین؛ثمانیة عشر منهم قتلهم علی،و أربعة مختلف فیهم (3).

و عد المعتزلی،و ابن هشام(مع التلفیق بینهما):تسعة و عشرین قتلهم علی،أو شرک فی قتلهم من أصل اثنین و خمسین (4).

و هذا الإختلاف لیس ذا أهمیة،فإن من یذکر هؤلاء أسماءهم إنما هم

4)

-و ج 41 ص 80 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 120 و(ط المکتبة الحیدریة) ج 2 ص 312 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 300 و الصافی ج 2 ص 285 و نور الثقلین ج 2 ص 135 و المیزان ج 9 ص 33 و 138.

ص :311


1- 1) لباب الآداب ص 173 و راجع:بحار الأنوار ج 19 ص 365 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 212 و المیزان ج 9 ص 33 و أعیان الشیعة ج 1 ص 384.
2- 2) نور الأبصار ص 86 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 357 و 358 و راجع:الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 304.
3- 3) مغازی الواقدی ج 1 ص 147-152.
4- 4) راجع:السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 365-372 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 208-212 و بحار الأنوار ج 19 ص 361-365.

فی حدود الخمسین،أو أقل،أو أکثر بقلیل (1).

فنجد علیا قد قتل من هؤلاء نصفهم أو أزید.و لو أنهم اهتدوا إلی أسماء الباقین،لارتقی عدد من یسمونه من قتلاه«علیه السلام»إلی نصف السبعین،أو زاد،فکیف بمن شرک فی قتلهم.

نعم..هذه هی الحقیقة،و لکن المؤرخین،الذین جاؤوا بعد هؤلاء قد ذکروا من عدهم هؤلاء فی ضمن الخمسین،و اعتبروهم جمیع من قتل من السبعین،مع أنهم بعض من قتل.

و یلاحظ:أن البعض یعرف ممن قتلهم علی«علیه السلام»أشخاصا، لا یعرفهم البعض الآخر،و بالعکس.و ذلک أیضا یؤید صحة ما ذکرناه و ذکره الشیخ المفید و غیره و یؤکده.

و علی کل حال،فقد کان ممن قتلهم أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی بدر:طعیمة بن عدی،و أبو حذیفة بن أبی سفیان،و العاص بن سعید بن العاص،الذی أحجم الناس عنه،و نوفل بن خویلد،و کان من شیاطین قریش،و العاص بن هشام بن المغیرة (2).

ص :312


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 212 و ابن هشام،و الواقدی و غیرهم.
2- 2) المنمق ص 456 و الأغانی(ط ساسی)ج 3 ص 100.و راجع:شرح الأخبار ج 1 ص 263 و إعلام الوری ج 1 ص 376 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 69 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 61 و بحار الأنوار ج 19 ص 276 و المیزان ج 9 ص 32 و الدر النظیم ص 152.
روایة مکذوبة

و زعم البعض:أن عمر بن الخطاب هو الذی قتل العاص بن هشام بن المغیرة (1).

و یروون:أن عمر قال لسعید بن العاص:إنه ما قتل أباه،و إنما قتل خاله العاص بن هشام بن المغیرة (2).

ص :313


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 34 و السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 368 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 2 ص 528 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 145 و إمتاع الأسماع ج 6 ص 239 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 2 ص 431 و ج 4 ص 1540 و أسد الغابة ج 5 ص 64 و الإصابة ج 6 ص 425 و المعارف لابن قتیبة ص 156 و کتاب المحبر لابن حبیب البغدادی ص 175 و تفسیر الثعلبی ج 9 ص 265 و أسباب نزول الآیات ص 278 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 171 و الجامع لأحکام القرآن ج 17 ص 308 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 346 و راجع:نسب قریش لمصعب ص 301 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 128 و الوافی بالوفیات ج 13 ص 153 و ج 26 ص 71.
2- 2) الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 2 ص 622 و أسد الغابة ج 2 ص 310 و الإصابة ج 3 ص 90 و ج 6 ص 425 و مغازی الواقدی ج 1 ص 92 و السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 289 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 2 ص 464 و تاریخ مدینة دمشق ج 21 ص 114 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 31 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 144 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 445 و نسب قریش لمصعب-

و هو کلام لا یصح؛فإن العاص هذا لیس خالا لعمر؛لأن حنتمة لم تکن بنت هشام بن المغیرة،و إنما هی بنت هاشم بن المغیرة،و قد غلّط العلماء من قال:إنها بنت هشام (1).

2)

-ص 176 و البدایة و النهایة ج 3 ص 290 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 3 ص 354 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 381 و حیاة الصحابة ج 2 ص 333.

ص :314


1- 1) تاریخ عمر بن الخطاب لابن الجوزی ص 19 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 263 و تهذیب التهذیب ج 7 ص 385 و إکمال الکمال ج 3 ص 211 و تهذیب الکمال ج 21 ص 317 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 80 و فتح الباری ج 7 ص 34 و ج 9 ص 247 و عمدة القاری ج 1 ص 18 و ج 16 ص 192 و ج 22 ص 90 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 95 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 2 ص 550 و ج 3 ص 1144 و الفایق فی غریب الحدیث ج 1 ص 283 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 163 و ج 15 ص 23 و ج 18 ص 295 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 265 و ج 8 ص 267 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 81 و طبقات خلیفة ص 55 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 10 و 11 و 13 و 258 و 393 و أسد الغابة ج 4 ص 52 و 57 و الإصابة ج 4 ص 484 و کتاب المحبر لابن حبیب ص 13 و کتاب المنمق لابن حبیب ص 130 و العثمانیة ص 37 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 2 ص 654 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 139 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 267 و الوافی بالوفیات ج 22 ص 283 و إمتاع الأسماع ج 6 ص 150 و راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 99 و 117.

و قال ابن حزم:إن هاشما لم یعقب سوی حنتمة (1).

و قال ابن قتیبة:«و أم عمر بن الخطاب حنتمة بنت هاشم بن المغیرة، ابنة عم أبیه» (2).

بل لقد قیل:إن حنتمة هی بنت سعید بن المغیرة (3).

و احتمال البعض أن یکون مراده:أنه قتل هذا الذی هو من قبیلة أمه، و یعدّ الناس کل أفراد قبیلة الأم أخوالا،کما قال الشاعر:

و لو أنی بلیت بهاشمی

خؤولته بنی عبد المدان

هذا الإحتمال خلاف الظاهر المتبادر من کلمة«خالی»،فإن إطلاق کلمة أخوال علی القبیلة لا یلزم منه صحة أن یقول الشخص:فلان خالی، و هو لیس بخاله حقیقة،فیصح قولهم:بنو مخزوم أخوالنا،و لا یصح أن یقال:فلان المخزومی خالی،لأن هذا الثانی ینصرف إلی الخؤولة الحقیقیة.فی حین أن ظاهر الأول هو إطلاق الکلام علی سبیل التوسع.

بل لقد أنکر البعض أن تکون حنتمة مخزومیة أصلا،و قالوا:إن هاشما وجدها مرمیة فی الطریق،فأخذها،و رباها،ثم زوجها الخطاب،و إنما نسبت إلی هاشم بالتبنی و التربیة،کما هی عادة العرب (4).

ص :315


1- 1) جمهرة أنساب العرب ص 144 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 18 ص 295.
2- 2) الشعر و الشعراء ص 348 و خزانة الأدب للبغدادی ج 2 ص 30.
3- 3) تاریخ عمر بن الخطاب لابن الجوزی ص 20 و إکمال الکمال ج 3 ص 211.
4- 4) دلائل الصدق ج 3 قسم 1 ص 56 و بحار الأنوار ج 31 ص 99.
ما هو الصحیح إذا؟!

و لعل الأقرب إلی الإعتبار،و المنسجم مع الوقائع،و الأجواء السیاسیة، و الأحداث،هو الروایة التی ذکرها المعتزلی،و الشیخ المفید،و ملخصها:

أن عثمان بن عفان،و سعید بن العاص،حضرا عند عمر أیام خلافته؛ فصار عثمان إلی مجلسه الذی یشتهیه،و مال سعید إلی ناحیة،فنظر إلیه عمر و قال:ما لی أراک معرضا؟!کأنی قتلت أباک؟!

إنی لم أقتله،و لکن قتله أبو حسن (1).

و فی روایة المفید،أنه قال:فلما رأیت ذلک(یعنی هیاجه للحرب)هبته، و زغت عنه،فقال:إلی أین یا ابن الخطاب؟!و صمد له علی فتناوله،فو اللّه ما فارقت مکانی حتی قتله.

و کان علی«علیه السلام»حاضرا،فقال:اللهم غفرا،ذهب الشرک بما فیه،و محا الإسلام ما تقدم؛فما لک تهیج الناس علی؟!فکف عمر.

فقال سعید:أما إنه ما کان یسرنی أن یکون قاتل أبی غیر ابن عمه علی بن أبی طالب (2).

فهذه الروایة التی تتضمن نجاة عمر علی ید علی«علیه السلام»،و لیس

ص :316


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 144 و 145.
2- 2) الإرشاد للمفید ص 46 و(ط دار المفید)ج 1 ص 75 و 76 و بحار الأنوار ج 19 ص 280 و أعیان الشیعة ج 1 ص 383 و کشف الغمة ج 1 ص 185.

فیها:أنه قتل خاله العاص بن هشام،و الذی لم یکن خالا له-کما قلنا-أو علی الأقل یشک کثیرا فی هذه الخؤولة.

و ستأتی هذه الروایة مع بعض الکلام فیها فی عهد عمر..

آثار بدر علی أهل البیت و علی علیهم السّلام

سنذکر فی الفصل الذی نتحدث فیه عن السقیفة،نصوصا تدل علی موقف قریش من الأنصار،و سیتضح:أن لبدر و سائر حروب النبی مع قریش،بمشارکة الأنصار الأثر البالغ فیما حدث..

و نکتفی هنا بالقول:

إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین کان یقدم علیا و أهل بیته فی بدر و فی غیرها،کان من جملة ما یهدف إلیه،حفظ هذا الدین،و التخفیف من حقد قریش علی الأنصار،و أن یکون أهل بیته هم الدرع الواقی لسائر المسلمین،بما فیهم الأنصار من حقد قریش و کیدها،الذی سوف تمارسه ضدهم فی مستقبل الأزمان.

و تولی علی«علیه السلام»مهمة لجم طغیان قریش فی بدر و غیرها و ان کان هذا قد جعل قریشا تصب کل حقدها علی علی و أهل بیته،رغم أنها تتظاهر بالإسلام،و تحاول الحصول علی الامتیازات عن طریقه،و رغم النصوص القرآنیة و النبویة الآمرة لها و لجمیع البشر بمحبتهم و مودتهم..

و لکنها سلبیة لا بد من تحملها،اذ ما حیلة المضطر إلا رکوبها،لأن البدیل عن ذلک اقسی،و اصعب و أشر و أضر علی الاسلام و اهله.

ص :317

و قد أخرج الحاکم:أن العباس جاء إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و هو مغضب،فقال«صلی اللّه علیه و آله»:ما شأنک؟!

فقال:یا رسول اللّه،ما لنا و لقریش؟!

فقال:ما لک و لهم؟!

قال:یلقی بعضهم بعضا بوجوه مشرقة،فإذا لقونا لقونا بغیر ذلک.

قال:فغضب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حتی استدرّ عرق بین عینیه،فلما أسفر عنه،قال:و الذی نفس محمد بیده،لا یدخل قلب امرء الإیمان حتی یحبکم للّه و لرسوله إلخ (1).

و لقد شکی أمیر المؤمنین«علیه السلام»من قریش:أنهم قطعوا رحمه و مالأوا علیه عدوه (2)-کما سنشیر إلیه فی واقعة أحد و سواها إن شاء

ص :318


1- 1) المستدرک للحاکم ج 3 ص 333 و تلخیصه للذهبی بهامش نفس الصفحة، و راجع:المعجم الکبیر للطبرانی ج 20 ص 285 و مجمع الزوائد ج 9 ص 269 و حیاة الصحابة ج 2 ص 487 و 488 عمن تقدم.و راجع:ذخائر العقبی ص 193 و مسند أحمد ج 4 ص 165 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 518 و تاریخ مدینة دمشق ج 26 ص 300 و المنتخب من ذیل المذیل ص 49 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 33 ص 113.
2- 2) و إذا کانت الضربات متوجهة إلی القائد المعصوم؛فإنه یستطیع أن یتحمل،و أن یصمد،و یواجهها بالحکمة و الرویة،و بما أوتیه من علم و عقل و صبر. أما غیره فلربما یصعب علیه تحمل الصعاب،أو اتخاذ الموقف المناسب لتجاوزها؛-

اللّه تعالی-.

و عن ابن عباس:قال عثمان لعلی فی عهد عمر:«ما ذنبی إذا لم تحبک قریش،و قد قتلت منهم سبعین رجلا،کأن وجوههم سیوف(أو شنوف) الذهب» (1).

هذا و قد ظل الأحلاف یتحینون الفرص للأخذ بثارات بدر و أحد، و غیرهما.و قد فشلوا فی حرب الجمل و صفین،إلی أن سنحت لهم الفرصة- بزعمهم-فی واقعة کربلاء المشهورة،ثم ما أعقبها من ظلم و اضطهاد لأهل البیت و شیعتهم.

و لم یستطع یزید الطاغیة أن یخفی خزیه و کفره،باعلانه أنه أراد الثأر لأشیاخه فی بدر،فتمثل بأبیات ابن الزبعری؛و أضاف إلیها إنکاره الوحی و النبوة،فقال-و هو ینکت ثنایا سید شباب أهل الجنة بمخصرته:

لیت أشیاخی ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الأسل

2)

-و لأجل هذا نجد النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یؤثر أن یکون علی«علیه السلام»هو المتعرض لقریش دون غیره.

ص :319


1- 1) معرفة الصحابة لأبی نعیم الورق 22(مخطوط فی مکتبة طوپ قپوسرای) رقم 497/1 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 22 و التحفة العسجدیة ص 131 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 202 و بحار الأنوار ج 31 ص 461 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 235 و مناقب أهل البیت «علیه السلام»للشیروانی ص 375.

لأهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا:یا یزید لا تشل

قد قتلنا القرم من أشیاخهم

و عدلناه ببدر فاعتدل

لعبت هاشم بالملک فلا

خبر جاء و لا وحی نزل

لست من خندف إن لم أنتقم

من بنی أحمد ما کان فعل (1)

و لیراجع ما قاله قتادة لخالد القسری حول بدر (2).و قتادة من أکابر محدثی البصرة،و هو مشهور و معروف.

ص :320


1- 1) مقتل الحسین للمقرم ص 449 و 450 و اللهوف ص 75 و 76 و(ط أنوار الهدی -قم)ص 105 و روضة الواعظین ص 191 و المسترشد ص 510 و الإحتجاج للطبرسی ج 2 ص 34 و الخرائج و الجرائح ج 2 ص 580 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 261 و مدینة المعاجز ج 4 ص 140 و بحار الأنوار ج 45 ص 133 و 157 و 167 و 186 و العوالم(الإمام الحسین«علیه السلام»)للبحرانی ص 397 و 401 و 403 و 433 و لواعج الأشجان ص 226 و الغدیر ج 3 ص 260 و تفسیر القمی ج 2 ص 86 و الصافی ج 3 ص 388 و نور الثقلین ج 3 ص 518 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 115 و تاریخ الأمم و الملوک ج 8 ص 187 و بلاغات النساء لابن طیفور ص 21 و الفتوح لابن أعثم ج 5 ص 129 و ینابیع المودة ج 3 ص 31 و 42 و 244 و النصائح الکافیة ص 263 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 2 ص 187 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 33 ص 680.
2- 2) بحار الأنوار ج 19 ص 298 و 300 و الکافی ج 8 ص 111-113.
مهجع أم حمزة سید الشهداء؟!

و یقولون:إن«مهجع»مولی عمر بن الخطاب أول من خرج للحرب فی بدر،بعد اکتمال الصفوف،فقتل..و قال النبی«صلی اللّه علیه و آله» یومئذ:مهجع سید الشهداء (1).

و هو کلام باطل.لما یلی:

أولا:إن أول من خرج بعد أن اصطفت الصفوف علی و حمزة،و عبیدة بن الحارث بن المطلب،و ذلک لمبارزة عتبة و شیبة و الولید،کما تقدم..

ثانیا:إن حمزة هو سید الشهداء،لا مهجع،و لا غیره.و قد ذکر ذلک أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»فی شعره،فقال:

محمد النبی أخی و صهری

و حمزة سید الشهداء عمی (2)

ص :321


1- 1) السیرة الحلبیة ج 2 ص 61 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 403 و راجع:المصنف للصنعانی ج 5 ص 351 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 3 ص 39 و تفسیر مقاتل ج 2 ص 510 و تفسیر الثعلبی ج 7 ص 270 و أسباب نزول الآیات ص 229 و تفسیر البغوی ج 3 ص 460 و تفسیر العز بن عبد السلام ج 2 ص 505 و الجامع لأحکام القرآن ج 13 ص 324 و البحر المحیط ج 7 ص 135 و تفسیر أبی السعود ج 7 ص 29 و تفسیر الآلوسی ج 20 ص 135 و عجائب الآثار ج 1 ص 443.
2- 2) روضة الواعظین ص 87 و الصراط المستقیم للبیاضی ج 1 ص 277 و کنز الفوائد ج 1 ص 266 و(ط مکتبة المصطفوی-قم)ص 122 و مصباح البلاغة-

و عنه«صلی اللّه علیه و آله»:«حمزة سید الشهداء» (1).

2)

-(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 118 و أقسام المولی للمفید ص 38 و الفصول المختارة ص 280 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 266 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 19 و بحار الأنوار ج 33 ص 131 و ج 38 ص 238 و 285 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 198 و 356 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 164 و 411 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 459 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 542 و نهج السعادة ج 4 ص 161 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 122 و نظم درر السمطین ص 97 و کنز العمال ج 13 ص 112 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 521 و الوافی بالوفیات ج 21 ص 184 و البدایة و النهایة ج 8 ص 9 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 83 و مطالب السؤول ص 61 و نهج الإیمان ص 499 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 187 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 131 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 301 و ینابیع المودة ج 2 ص 420 و ج 3 ص 143 و الغدیر ج 6 ص 25-33 عن مصادر کثیرة جدا.

ص :322


1- 1) المستدرک للحاکم ج 2 ص 120 و ج 3 ص 195 و 199 و مجمع الزوائد ج 7 ص 266 و 272 و ج 9 ص 268 و فتح الباری ج 7 ص 282 و عمدة القاری ج 17 ص 157 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 4 ص 238 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 3 ص 151 و مسند أبی حنیفة ص 187 و نصب الرایة ج 2 ص 363 و 368 و 369 و الإستیعاب(هامش الإصابة)ج 1 ص 273 و(ط دار الجیل)-

ثالثا:إن مجرد أن یکون أحد أول مقتول فی المعرکة لا یجعله سید الشهداء،بل لهذه السیادة مقوماتها،من العلم باللّه،و المعرفة بآیاته، و التقوی،و الخلوص،و الإخلاص.و غیر ذلک..

رابعا:لو کان مجرد السبق للشهادة یعطی هذه السیادة،لکان ینبغی أن تکون هذه السیادة لیاسر أو لسمیة والدی عمار،الذین قتلا من جراء تعذیب قریش لهما..

خامسا:قیل:إن أول قتیل من المسلمین فی بدر هو عمیر بن الحمام (1)،

1)

-ج 1 ص 372 و الإصابة ج 1 ص 354 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 106 و الوافی بالوفیات ج 13 ص 104 و التمهید لابن عبد البر ج 13 ص 55 و ذخائر العقبی ص 176 و بحار الأنوار ج 22 ص 275 و ج 43 ص 98 و ج 65 ص 395 و 396 و شجرة طوبی ج 2 ص 281 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 486 و العهود المحمدیة ص 801 و کنز العمال ج 13 ص 332 و شرح مسند أبی حنیفة ص 184 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 43 و تفسیر الثعلبی ج 2 ص 125 و الدر المنثور ج 2 ص 97 و الدرجات الرفیعة ص 68 و کتاب المجروحین لابن حبان ج 1 ص 157 و تاریخ مدینة دمشق ج 35 ص 416 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 173 و الدر النظیم ص 798 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 90.

ص :323


1- 1) الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1214 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 208 و الإصابة ج 3 ص 31 و ج 4 ص 593 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 161-

أو حارثة بن سراقة (1).

قتل أسیرین

و قد ورد:أن أسری المشرکین کانوا سبعین أو واحدا و سبعین رجلا،

1)

-و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 403 و بحار الأنوار ج 19 ص 361 و المیزان ج 9 ص 35 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 17 و ج 3 ص 565 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 255 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 103 و عیون الأثر ج 1 ص 338 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 35 و 45 و الدر المنثور ج 3 ص 167 و أسد الغابة ج 4 ص 143.

ص :324


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 17 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 255 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 125 و 208 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 103 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 34 و عیون الأثر ج 1 ص 338 و 364 و عمدة القاری ج 17 ص 94 و 122 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 1 ص 307 و الجرح و التعدیل للرازی ج 3 ص 253 و الوافی بالوفیات ج 11 ص 206 و بحار الأنوار ج 19 ص 361 و المیزان ج 9 ص 35 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 52 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 161 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 404 و راجع:کتاب الأوائل للطبرانی ص 100 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 150 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 126 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 58 و البدایة و النهایة ج 3 ص 334 و السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 457 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 415.

فسار النبی«صلی اللّه علیه و آله»عائدا من بدر إلی المدینة،فلما بلغ الصفراء أمر أمیر المؤمنین علیا«علیه السلام»بقتل أسیرین منهم،هما:عقبة بن أبی معیط،و النضر بن الحارث (1)،الذی کان یعذب المسلمین فی مکة.

و أضاف بعضهم:المطعم بن عدی أیضا (2).

أما عقبة،فکان له موقف سیء تجاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی مکة،فأوعده رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إن وجده خارجا من جبال

ص :325


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 19 ص 259 و ج 34 ص 322 و تفسیر القمی ج 1 ص 269 و نور الثقلین ج 2 ص 135 و ج 8 ص 13 و السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 298 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 2 ص 471 و الأغانی(ط أساسی) ج 1 ص 10 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 46 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 164 و معجم ما استعجم ج 3 ص 903 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 473 و عیون الأنباء فی طبقات الأطباء ص 169 و البدایة و النهایة ج 3 ص 372 و راجع:المعارف لابن قتیبة ص 155 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 158 و الغارات للثقفی ج 2 ص 518 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 323 و تاریخ مدینة دمشق ج 62 ص 103 و ج 63 ص 221 و تهذیب الکمال ج 31 ص 54 و الإصابة ج 6 ص 343 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 116.
2- 2) العلل و معرفة الحدیث ج 1 ص 3 و المحرر الوجیز لابن عطیة ج 2 ص 520 و التبیان لطوسی ج 5 ص 111 و جامع البیان ج 9 ص 305 و تفسیر الثعلبی ج 4 ص 351.

مکة أن یضرب عنقه صبرا (1)،و هکذا کان.

و واضح:أن ضرب عنق رجلین من قریش صبرا علی ید علی«علیه السلام»،سیثیر حفیظة مشرکی مکة،و سیؤجج حقد قریش علی علی«علیه السلام»،و کل من یمت إلیه بصلة..

و هذا أمر سیحصل،حتی لو کانت قریش تعلم أن البغی و العدوان قد أتی من قبل ذینک المقتولین،لأن قریشا لا تنطلق فی مواقفها من موازین عادلة و منصفة،لا عقلیة و لا عقلائیة،بل موازینها،و منطلقاتها فی الحب و البغض،و السلم و الحرب هو مصالحها،و عصبیاتها،و غرائزها و أهواؤها کما هو معلوم..

و قد ظهرت آثار هذا الحقد بعد وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بأجلی صورها..

و یکفی أن نذکّر بقول محاربی الإمام الحسین للحسین«علیه السلام» یوم عاشوراء:«نقاتلک بغضا منا لأبیک».

و تقدم أن یزید لعنه اللّه یقتل ریحانة رسول اللّه،و سید شباب أهل الجنة،ثم یتمثل بأبیات ابن الزبعری:

ص :326


1- 1) الدر المنثور ج 5 ص 68 و فتح القدیر ج 4 ص 74 و تفسیر الآلوسی ج 19 ص 11 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 80 و 109 و ج 12 ص 164 و سبل الهدی و الرشاد ج 2 ص 468 و ج 4 ص 18 و 64 و الغدیر ج 8 ص 273 و 274 عن ابن مردویه، و أبی نعیم فی دلائل النبوة بإسناد صححه السیوطی.

لیت أشیاخی ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الأسل

الخ..

الذی جرّأ علیا علیه السّلام علی الدماء

قال ابن الجوزی:

روی أحمد فی مسنده:أنه تنازع أبو عبد الرحمن السلمی،و حیان بن عبد اللّه،فقال أبو عبد الرحمن لحیان:قد علمت ما الذی جرأ صاحبک- یعنی علیا-.

قال:ما هو؟!

قال:قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:لعل اللّه اطلع إلی أهل بدر.

فقال:اعملوا ما شئتم،فقد غفرت لکم.

و هذا سوء فهم من أبی عبد الرحمن،حین ظن أن علیا«علیه السلام» إنما قاتل و قتل،اعتمادا علی أنه قد غفر له.

و ینبغی أن یعلم:أن معنی الحدیث:لتکن أعمالکم المتقدمة ما کانت، فقد غفرت لکم.

فأما غفران ما سیأتی فلا یتضمنه ذلک.أتراه لو وقع من أهل بدر- و حاشاهم-الشرک؛إذ لیسوا بمعصومین،أما کانوا یؤاخذون به؟!فکذلک المعاصی.

ثم لو قلنا:إنه یتضمن غفران ما سیأتی،فالمعنی:أن مآلکم إلی الغفران.

ثم دعنا من معنی الحدیث،کیف یحل لمسلم أن یظن فی أمیر المؤمنین

ص :327

علی«علیه السلام»فعل ما لا یجوز اعتمادا علی أنه سیغفر له؟!حوشی من هذا.و إنما قاتل بالدلیل المضطر له إلی القتال،فکان علی الحق.

و لا یختلف العلماء:أن علیا«علیه السلام»لم یقاتل أحدا إلا و الحق مع علی.

کیف و قد قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:اللهم أدر الحق معه کیفما دار.

فقد غلط أبو عبد الرحمن غلطا قبیحا،حمله علیه أنه کان عثمانیا» (1)إنتهی.

قاتل عقبة علی علیه السّلام لا سواه

ذکروا:أن عاصم بن ثابت بن الأقلح هو الذی قتل عقبة بن أبی معیط صبرا،بعد منصرفهم من بدر بأمر من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

ص :328


1- 1) صید الخاطر ص 385.
2- 2) المواهب اللدنیة ج 1 ص 102 و 87 و المغازی للواقدی ج 1 ص 148 و 282 و 138 و بحار الأنوار ج 19 ص 347 و عمدة القاری ج 17 ص 99 و 169 و فتح الباری ج 7 ص 240 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 323 و ج 9 ص 64 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 135 و 180 و 200 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 158 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 64 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 3 ص 372 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 109 و 116 و ج 8 ص 345 و ج 10 ص 5-

و لکننا قلنا:إن علیا«علیه السلام»هو الذی ضرب عنق عقبة کما نص علیه المؤرخون (1).

و یدل علی ذلک أیضا:

1-أن معاویة قال للولید بن عقبة،یحرضه علی علی«علیه السلام»فی صفین:«..و أما أنت یا ولید،فإنه قتل أباک بیده صبرا یوم بدر» (2).

2)

-و ج 12 ص 163 و ج 14 ص 332 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 473 و نیل الأوطار ج 8 ص 14 و السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 298 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 2 ص 471 و عیون الأثر ج 1 ص 347 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 64 و عیون الأنباء فی طبقات الأطباء ص 169.

ص :329


1- 1) راجع:المصنف للصنعانی ج 5 ص 355 و البحر المحیط ج 6 ص 454 و تفسیر مقاتل ج 3 ص 195 و تفسیر القرآن للصنعانی ج 3 ص 68 و تفسیر القمی ج 1 ص 269 و بحار الأنوار ج 19 ص 260 و الصافی ج 2 ص 285 و نور الثقلین ج 2 ص 135 و أعیان الشیعة ج 1 ص 250 و سبل الهدی و الرشاد ج 2 ص 469 و ج 4 ص 64 و الغدیر ج 8 ص 273 و الدر المنثور ج 5 ص 69 عن عبد الرزاق فی المصنف،و ابن المنذر و غیرهما،و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 65 و عیون الأثر ج 1 ص 347 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 116 و السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 298 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 2 ص 471 بلفظ قیل.
2- 2) الفتوح لابن أعثم(ط حیدرآباد)ج 3 ص 191 و(ط دار الأضواء)ج 3 ص 116 و صفین للمنقری ص 417(و فیه:یحرض علی علی فی الجمل)،و هو غلط،-

2-قال الإمام الحسن«علیه السلام»للولید بن عقبة:«و أما أنت یا ولید بن عقبة،فواللّه،ما ألومک أن تبغض علیا،و قد جلدک فی الخمر ثمانین جلدة،و قتل أباک صبرا بیده یوم بدر» (1).

و یحق للإمام الحسن«علیه السلام»أن یقول هذا للولید،فإن حقده لأجل قتل أبیه لا مبرر له،لأن أباه إنما قتل لأنه حارب اللّه و رسوله، جحودا منه،و بغیا و ظلما.

و أما جلده فی الخمر،فإنما هو عقوبة إلهیة،لجرأته علی اللّه تعالی، و معصیته الموجبة لحد من حدوده..

و هو الذی أقدم علی هذه المعصیة بإختیاره.

فلا لوم علی علی«علیه السلام»فی کلتا الحالتین،لأن اللوم فی الحالة

2)

-و تذکرة الخواص ج 1 ص 410 و المناقب للخوارزمی ص 234-235 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 118 و الغدیر ج 2 ص 159 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 314 و أعیان الشیعة ج 1 ص 503.

ص :330


1- 1) الإحتجاج للطبرسی ج 2 ص 37 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 412 و بحار الأنوار ج 44 ص 81 و الغدیر ج 8 ص 275 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 37 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 292 و الصافی ج 4 ص 159 و ج 5 ص 49 و ج 6 ص 516 و نور الثقلین ج 4 ص 231 و المیزان ج 16 ص 271 و أعیان الشیعة ج 1 ص 575 و غایة المرام ج 4 ص 131 و 134 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 11 ص 214 و ج 26 ص 543.

الأولی علی أبیه،و فی الحالة الثانیة علیه أن یلوم نفسه.

سهم طلحة و سهم علی علیه السّلام من غنائم بدر

و زعموا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»ضرب لطلحة و سعید بن زید بسهمیهما من غنائم بدر،مع أنهما لم یحضراها،بل کان قد أرسلهما لیتجسسا له خبر العیر،فعادا إلی المدینة،فوجداه قد خرج إلی بدر،فخرجا إلیها، فوجداه قد عاد منها (1).

و زعموا أیضا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»ضرب لعثمان بسهمه فی بدر، حیث تخلف عنها لتمریض زوجته بزعمهم (2).

ص :331


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 216 و 383 و الإستیعاب(ط دار الجیل) ج 2 ص 615 و 765 و تاریخ مدینة دمشق ج 21 ص 69 و تهذیب الکمال ج 10 ص 448 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 147 و 185 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 381 و و مشاهیر علماء الأمصار ص 26 و الوافی بالوفیات ج 16 ص 271 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 180 و 185 و ج 2 ص 341 و المعارف لابن قتیبة ص 154 و فتح الباری ج 7 ص 241 و عمدة القاری ج 17 ص 102 و ج 1 ص 98 و التنبیه و الإشراف ص 205.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 2 ص 146 و 147 و 185 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 381 و 439 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 8 و 10 و 15 و 34 و أسد الغابة ج 5 ص 456 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 128 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 68 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 56 و الثقات لابن حبان ج 1-

و نقول:

أولا:إن مناشدة علی«علیه السلام»لأهل الشوری تتضمن تکذیبا لهذه الدعوی،فقد قال«علیه السلام»لهم،و فیهم طلحة،و الزبیر،و عثمان، و ابن عوف،و سعد بن أبی و قاص:

أفیکم أحد کان له سهم فی الحاضر،و سهم فی الغائب؟!

قالوا:لا (1).

2)

-ص 176 و 185 و مجمع الزوائد ج 7 ص 226 و ج 9 ص 84 و البدایة و النهایة ج 3 ص 370 و 395 و 419 و ج 5 ص 330 و ج 7 ص 231 و عیون الأثر ج 1 ص 357 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 470 و 509 و 545 و ج 4 ص 610 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 111 و ج 11 ص 34 و شرح معانی الآثار ج 3 ص 244 و 245 و معرفة السنن و الآثار ج 6 ص 531 و کتاب الأم للشافعی ج 7 ص 353 و المبسوط للسرخسی ج 10 ص 18 و ذخائر العقبی ص 163 و الإستذکار لابن عبد البر ج 5 ص 5 و المعارف لابن قتیبة ص 193 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 955 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 124 و التمهید لابن عبد البر ج 18 ص 341.

ص :332


1- 1) ترجمة الإمام علی بن أبی طالب من تاریخ ابن عساکر(بتحقیق المحمودی)ج 3 ص 93 و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 362 و الضعفاء الکبیر ج 1 ص 211 و 212 کنز العمال ج 5 ص 725 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 435 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 379 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 15 ص 685 و ج 31 ص 324.

ثانیا:إن إرسال النبی«صلی اللّه علیه و آله»طلحة و سعید بن زید لیتجسسا خبر العیر لم یثبت،لأن ثمة نصا یقول:إنهما کانا فی تجارة إلی الشام..فضرب لهما بسهمیهما بعد رجوعه من بدر،و بعد رجوعهما من الشام (1).

و السؤال هو:ما المبرر لأن یضرب لهما«صلی اللّه علیه و آله»بسهمیهما دون غیرهما ممن کان غائبا عن بدر؟!

و کیف رضی المسلمون بإعطائهما،و عدم إعطاء غیرهما ممن تخلف لعذر من مرض،أو تجارة،أو لذی نفعة أخری لهم؟!..

ثالثا:و لیس للنبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یتسامح بإعطاء الناس من

ص :333


1- 1) معرفة السنن و الآثار ج 6 ص 531 و السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 339 و 340 و التنبیه و الإشراف ص 205 و لکنه ذکره بلفظ قیل،و الإصابة ج 2 ص 229 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 3 ص 430 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 2 ص 229 و(ط دار الجیل)ج 2 ص 765 و راجع:المستدرک للحاکم ج 3 ص 437 و 438 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 293 و ج 9 ص 58 و عیون الأثر ج 1 ص 358 و التنبیه و الإشراف ص 205 و تاریخ مدینة دمشق ج 25 ص 54 و ج 21 ص 61 و 63 و 64 و 67 و 68 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 177 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 148 و کنز العمال ج 10 ص 415 و 419 و التاریخ الکبیر للبخاری ج 3 ص 452 و التعدیل و التجریح للباجی ج 3 ص 1217.

أموال غیرهم..لأن الغنائم ملک للمقاتلین،و الشاهد علی ذلک أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یعط المؤلفة قلوبهم غنائم حنین إلا بعد أن رضی أصحابه..

رغم أن النصر إنما تحقق علی ید علی«علیه السلام»کما سیأتی.

رابعا:قال الخطابی و السیوطی:إنه لم یضرب لأحد غاب عن بدر بسهم فی الغنائم إلا لعثمان..و نحن نوافقهما علی إنکارهما ذلک بالنسبة لطلحة و سعید بن زید..و نخالفهما فی ادعائهما أن ذلک کان لعثمان.

و نزید فی تأکید عدم صحة ذلک:

1-تقدم آنفا:أنه لا خصوصیة لعثمان،دون سائر من غاب لعذر.

2-تقدمت مناشدة علی«علیه السلام»لأهل الشوری و فیهم طلحة و عثمان،و سواهما:بأنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یضرب بسهم لغائب سواه..

3-بعض الروایات تقول:إنه تخلف عن بدر لأنه کان مریضا بالجدری (1)،لا لتمریض زوجته فهل ضرب النبی«صلی اللّه علیه و آله» لکل من تخلف لمرض،بسهمه و أجره أیضا.

4-لقد عیّره عبد الرحمان بتخلفه عن بدر،حیث أرسل إلیه مع الولید بن عقبة:أننی لم أفر یوم عینین(أی یوم أحد)،و لم أتخلف یوم بدر،و لم أترک سنة عمر.

فخبّر الولید عثمان،فزعموا:أنه اعتذر عن تخلفه یوم بدر بتمریضه

ص :334


1- 1) السیرة الحلبیة ج 2 ص 185 و 146 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 380 و الوافی بالوفیات ج 20 ص 28.

رقیة (1).

و بمثل ذلک اعتذر ابن عمر-کما یقولون-لرجل کان یوجه لعثمان نفس هذا الاعتراض (2).

ص :335


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 68 و راجع ص 75 و مجمع الزوائد ج 7 ص 226 و ج 9 ص 83 و کنز العمال ج 13 ص 71 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 258 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 428 و الأوائل ج 1 ص 305 و 306 و محاضرات الأدباء للراغب المجلد الثانی ص 184 و الدر المنثور ج 2 ص 89 عن أحمد،و ابن المنذر، و البدایة و النهایة ج 7 ص 207 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 231 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 21 و 22 و مغازی الواقدی ج 1 ص 278 و الغدیر ج 9 ص 327 و ج 10 ص 72 عن أحمد،و ابن کثیر،و عن الریاض النضرة ج 2 ص 97.و راجع:المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 88.
2- 2) المستدرک للحاکم ج 3 ص 98 و سنن الترمذی(ط دار الفکر)ج 5 ص 293 و مسند أحمد ج 2 ص 101 و البدایة و النهایة ج 7 ص 207 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 231 عن البخاری،و الغدیر ج 10 ص 71 عن الحاکم،و ص 70 عن أحمد، و صحیح البخاری ج 6 ص 122 و(ط دار الفکر)ج 4 ص 203 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 261 و 263 و تهذیب الکمال ج 5 ص 402 و 403 و المعجم الأوسط ج 7 ص 208 ج 8 ص 232 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 85 و مناقب أهل البیت «علیهم السلام»للشیروانی ص 367 و عمدة القاری ج 16 ص 206 و عون المعبود ج 7 ص 283 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 284 و فلک النجاة ص 188.

و لکن هذا العذر من ابن عمر و من عثمان غیر مقبول،إذ لو کان صحیحا لم یغفل عنه عبد الرحمان بن عوف،و لم یرسل إلیه تلک الرسالة.

و حتی لو کان ذلک صحیحا،فإنه لا یکون فضیلة لعثمان إلا اذا ضرب له النبی«صلی اللّه علیه و آله»بسهم،و لو فعل ذلک لکان فضیلة کبری لعثمان،و لا یقدم ابن عوف علی تعییره بما هو فضیلة له.

علی أن ادعاء أن زوجة عثمان کانت بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

غیر معلوم.کما أثبتناه فی کتبنا العدیدة التی صدرت لنا حول هذا الموضوع.

5-إن ابن مسعود قد رد علی شتیمة عثمان له حین جاء من الکوفة بقوله:«لست کذلک،و لکن صاحب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم بدر،و یوم بیعة الرضوان» (1).

فابن مسعود یعرض بعثمان فی خصوص هذین الموردین،و لم یذکر غیرهما.و ما ذلک إلا لأن عثمان غاب عنهما..

سهم الحاضر و الغائب

و یبقی سؤال:إنه کیف یعطی النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه

ص :336


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 43 و أنساب الأشراف ج 5 ص 36 و الغدیر ج 9 ص 3 عنه،و ص 4 عن الواقدی،و بحار الأنوار ج 31 ص 189 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 377 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 281 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 263.

السلام»سهما فی الغائب؟!

و نجیب:

بأنه یمکن أن یکون إعطاؤه سهما فی الغائب،لأنه لا یغیب إلا إذا کان فی مهمة دفاع و قتال،أو مقام یکبت اللّه به العدو.

أو أنه أعطاه«صلی اللّه علیه و آله»من سهمه الذی کان یرده علی المقاتلین.

هذا بالإضافة إلی أنه«علیه السلام»لم یتخلف إلا فی غزوة تبوک.

و قد نص الزمخشری فی فضائل العشرة:علی أنه«صلی اللّه علیه و آله» جلس فی المسجد یقسم غنائم تبوک،فدفع لکل واحد منهم سهما و دفع لعلی کرم اللّه وجهه سهمین.

ثم ذکر اعتراض زائدة بن الأکوع،و جواب النبی«صلی اللّه علیه و آله» له بأن جبرائیل کان یقاتل فی تبوک،و أنه قد أمره بأن یعطی علیا«علیه السلام»سهمین (1).

و نلاحظ هنا:أن جعفر بن أبی طالب کان له أیضا سهم فی الحاضر، و سهم فی الغائب،فقد روی عن الإمام الباقر«علیه السلام»أنه قال:

ضرب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم بدر لجعفر بن أبی طالب

ص :337


1- 1) راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 142 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 119 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 78 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 23 ص 281 و 282 و ج 31 ص 565.

بسهمه،و أجره (1).

و ذلک لا ینافی ما تقدم بالنسبة لعلی«علیه السلام»،فإن الذین ناشدهم علی«علیه السلام»لم یکن فیهم غیر علی له هذه الخصوصیة،فلا یمنع أن تکون لجعفر أیضا-الذی لم یکن معهم آنئذ،لأنه قد استشهد فی مؤتة.

النبی صلّی اللّه علیه و آله یمرض علیا علیه السّلام

و فی طریق العودة من بدر إلی المدینة فقد المسلمون رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فوقفوا،فجاء«صلی اللّه علیه و آله»و معه علی«علیه السلام»، فقالوا:یا رسول اللّه،فقدناک؟!

فقال:إن أبا الحسن وجد مغصا فی بطنه،فتخلفت علیه (2).

و نقول:

ص :338


1- 1) سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 216 و تهذیب الکمال ج 5 ص 52 و بغیة الباحث لابن أبی أسامة ص 215.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 2 ص 188 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 444 و ذخائر العقبی ص 94 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 232 و مجمع الزوائد ج 6 ص 69 و تاریخ بغداد ج 2 ص 43 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 241 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 537 و ج 21 ص 646 و 647 و ج 31 ص 159 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 61 و بحار الأنوار ج 38 ص 299 و الإستیعاب (ط دار الجیل)ج 3 ص 1101 و ینابیع المودة ج 2 ص 184.

1-إنه«صلی اللّه علیه و آله»یتحدث عن علی«علیه السلام»بطریقة تشیر إلی التکریم و الإحترام،حیث ذکره بکنیته فقال:«إن أبا الحسن وجد مغصا إلخ..»و ما ذلک إلا لأنه یقدّر فیه إیمانه،و جهاده،و فضله،و خصاله و تضحیاته فی سبیل اللّه تبارک و تعالی.

2-إنه«صلی اللّه علیه و آله»یقوم بنفسه علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،حتی إن ذلک حمله علی التخلف عن الجیش کله..لیعرف الناس کلهم عظیم محبته له،و مزید اهتمامه به،و حرصه علی سلامته،لما له من مکانة عند اللّه و عند رسوله..و لو لا ذلک لکان یمکنه أن یوصی بعض من معه بالإهتمام بشأن علی،و مراعاة حاله..

3-و یبدو لنا أن علیا و النبی صلوات اللّه علیهما و علی آلهما کانا متلازمین فی حلهما و ترحالهما..و لم یکن الآخرون یهتمون بملازمة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی مسیرهم و مسیره،و لأجل ذلک تخلف عنهم حتی فقدوه..و لو کانوا حافین به لکانوا معه حین یسیر،و حین یقف، و حین یتخلف علی علی«علیه السلام»،و لا یحتاجون إلی السؤال.

و لعل هذه الحالة قد خفت بعد ذلک،و صاروا یلازمونه و یکونون معه أو بالقرب منه.و إن کنا قد رأیناها تعود إلی الظهور حین کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی طریقه من مکة إلی غدیر خم بعد حجة الوداع،حیث ترکوه وحده هو و علی«علیه السلام»،حتی طالبهم«صلی اللّه علیه و آله» بذلک،کما سیأتی فی موضعه من هذا الکتاب إن شاء اللّه تعالی..

ص :339

علی علیه السّلام:أبو بکر أشجع الناس

و زعموا:أن علیا«علیه السلام»سئل عن نفسه:هل هو أشجع الناس؟!فرفض ذلک،و قرر أن أبا بکر أشجع الناس،لأنهم جعلوا للنبی «صلی اللّه علیه و آله»عریشا فی بدر،و قالوا:

من یکون مع رسول اللّه لئلا یهوی إلیه أحد من المشرکین؟!

«فواللّه ما دنا منا أحد إلا أبو بکر،شاهرا بالسیف علی رأس رسول اللّه،لا یهوی إلیه أحد إلا هوی إلیه،فهو أشجع الناس» (1).

قال الحلبی الشافعی:«و به یرد قول الشیعة و الرافضة:أن الخلافة لا یستحقها إلا علی،لأنه أشجع الناس» (2).

ثم استدل هو و دحلان علی أشجعیة أبی بکر:بأن النبی«صلی اللّه علیه

ص :340


1- 1) کنز العمال ج 12 ص 524 و تاریخ الخلفاء للسیوطی ص 36 و 37 و مجمع الزوائد ج 9 ص 47 و قال:فیه من لم أعرفه،و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 410 و البدایة و النهایة ج 3 ص 271 و 272 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 3 ص 331 عن البزار،و حیاة الصحابة ج 1 ص 261 عنهما،و السیرة الحلبیة ج 2 ص 156 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 394 و الفتح المبین لدحلان(بهامش سیرته النبویة)ج 1 ص 122 و عن الریاض النضرة ج 1 ص 92 و الصوارم المهرقة ص 119 و الغدیر ج 7 ص 201 و فتح الباری ج 7 ص 129 و فیض القدیر ج 5 ص 355 و الدر المنثور ج 5 ص 350 و فتح القدیر ج 4 ص 490.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 2 ص 156 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 395.

و آله»قد أخبر علیا«علیه السلام»:بأنه یقتل علی ید ابن ملجم،فکان إذا دخل الحرب،و لاقی الخصم،علم أنه لا قدرة له علی قتله،فهو معه کالنائم علی فراشه.

أما أبو بکر؛فلم یخبر بقاتله،فکان إذا دخل الحرب لا یدرون هل یقتل أو لا،و من هذه حالته یقاسی من التعب ما لا یقاسیه غیره.

و مما یدل علی شجاعته:تصمیمه علی حرب مانعی الزکاة،مع تثبیط عمر له عن ذلک.

و أنه حین توفی الرسول«صلی اللّه علیه و آله»طاشت العقول،و أقعد علی،و أخرس عثمان،و کان أبو بکر أثبتهم.

و أما کونه لم یشتهر عنه فی الحروب ما اشتهر عن علی؛فلأن النبی «صلی اللّه علیه و آله»کان یمنعه عن مبارزة الشجعان (1).

و یقول دحلان:«إن الشجاعة و الثبات فی الأمر هما الأهمان فی أمر الإمامة،لا سیما فی ذلک الوقت المحتاج فیه إلی قتال أهل الردة و غیرهم» (2).

ص :341


1- 1) راجع فیما تقدم:الفتح المبین لدحلان(بهامش سیرته النبویة)ج 1 ص 123- 125 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 156 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 395 و الجامع لأحکام القرآن ج 4 ص 222 و الوافی بالوفیات ج 1 ص 66 و نور الأبصار ج 1 ص 107 و الغدیر ج 7 ص 213.
2- 2) الفتح المبین لدحلان(بهامش سیرته النبویة)ج 1 ص 124-126 و راجع: الصوارم المهرقة ص 122.

و قالوا أیضا:«أبو بکر کان مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی العریش یوم بدر،مقامه مقام الرئیس،و الرئیس ینهزم به الجیش،و علی مقامه مقام مبارز،و المبارز لا ینهزم به الجیش» (1).

و نقول:

لقد فندنا هذه المقولات فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم «صلی اللّه علیه و آله» (2)،و نکتفی هنا بما یلی:

1-إن فرار أبی بکر فی المواطن المختلفة یدل علی عدم صحة ما نسب إلی علی«علیه السلام»،أو ادعاه الآخرون من شجاعة لأبی بکر،و لو فی أدنی مستویاتها..فقد فر فی أحد،و قریظة،و خیبر،و حنین،و ذات السلاسل،و قد قال المعتزلی:

و لیس بنکر فی حنین فراره

ففی أحد قد فرّ قدما و خیبرا

کما أنه لم یجرؤ علی مبارزة عمر و بن عبدود فی الخندق.

2-بالنسبة لقولهم:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یمنعه من

ص :342


1- 1) تاریخ بغداد للخطیب ج 8 ص 21 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 400 و المنتظم لابن الجوزی ج 6 ص 327 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 14 ص 21 و راجع: العثمانیة للجاحظ ص 10 و الغدیر ج 7 ص 207 و أعیان الشیعة ج 2 ص 585 و ج 9 ص 435.
2- 2) الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 6 ص 95-106 فی فصل:أبو بکر فی العریش،و شجاعة أبی بکر.

القتال،نقول:

هل منعه من القتال فی خیبر و قریظة،و حنین و أحد،و غیرها من الوقائع؟!و أین هی النصوص التی تثبت ذلک؟!و فی أی المصادر هی؟!

غیر أنهم یدعون:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال له:أمتعنا بنفسک فی حرب بدر،حین صار یتظاهر بأنه یرید مبارزة ولده (1).

و ذکر الأسکافی المعتزلی:أنه إنما قال له ذلک،لأنه لم یکن أهلا للحرب،و ملاقاة الرجال (2).

3-أین کانت شجاعته حین حزن فی الغار،و هو یری الآبات الباهرات التی تبشر بحفظ اللّه تعالی لنبیه..و حیث کان علی«علیه السلام» و هو علی فراش النبی«صلی اللّه علیه و آله»محاطا بسیوف الحقد التی یراد لها أن تسفک دمه.

4-إنهم یقولون:إن سعد بن معاذ و جماعة من الأنصار،و قیل:علی

ص :343


1- 1) راجع:السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 186 و حیاة الصحابة ج 2 ص 332 و 333 عن الحاکم عن الواقدی.و البدایة و النهایة(ط مکتبة المعارف)ج 4 ص 83 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 8 ص 95 و العثمانیة للجاحظ ص 330 و الغدیر ج 7 ص 210 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 281.
2- 2) الغدیر ج 7 ص 210 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 281 و العثمانیة للجاحظ ص 330.

أیضا،هم الذین کانوا یحرسون النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی العریش (1).

و قد ضعف الهیثمی إسناد حدیث وقوف أبی بکر علی رأس رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»بالسیف،لا یهوی إلیه أحد إلا أهوی إلیه (2).

5-کان علی«علیه السلام»-کما تقدم-هو الذی یتفقد رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و الحرب قائمة،فأین کان أبو بکر عنه«صلی اللّه علیه و آله»؟!و لماذا لا یطمئن علی«علیه السلام»إلی حراسته و سلامته،اعتمادا علی وجود أبی بکر بقربه؟!

6-قولهم:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أخبر علیا«علیه السلام» بقتل ابن ملجم له،فهو مع عدوه کالنائم علی فراشه..لیس دقیقا..و ذلک لما یلی:

ص :344


1- 1) البدایة و النهایة ج 3 ص 271 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 3 ص 331 و 347 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 156 و 161 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 382 و 437 و ج 3 ص 424 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 410 و 435 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 24 و الدرر لابن عبد البر ص 106 و عیون الأثر ج 1 ص 326 و ج 2 ص 37 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 141 و بحار الأنوار ج 22 ص 248 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 118 و المحرر الوجیز لابن عطیة ج 2 ص 552 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 15 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 98 و أعیان الشیعة ج 1 ص 247.
2- 2) مجمع الزوائد ج 9 ص 47.

ألف:إنه قال له کلاما عاما،و لم یسم له ابن ملجم.

ب:إنه لم یخبره بساعة قتله،أو یومه و شهره أو سنته،فلعله یقتل علی ید أشقاها بعد ساعة،أو بعد شهر،أو أکثر أو أقل..

ج:من الذی قال:إنه أخبره أیضا:بأن هذا الذی قاله عن خبر لم یکن من موارد البداء؟!فلعله خاضع لقانون المحو و الاثبات،و یحتاج الی فقد موانع،و توفر شروط،مثل الیقین،و الاخلاص،و الثبات علی الحق.

د:و حتی لو سلمنا أنه أخبره بتاریخ قتله،فإنه لا یکون مع عدوه کالنائم علی فراشه،إذ لا شیء یمنع من تعرضه للجراحة،و قطع الأعضاء، و للبلاءات و الأوجاع المزمنة بسبب ضربة أو ضربات تناله من عدوه..

علما بأن أشجع الناس قد یرفض أن ینام فی الجبانة،مع علمه بأن أهلها أموات لا یملکون نفعا و لا ضرا،فعمله هذا لم یجعله شجاعا،کما أن شجاعته لا تنکر علیه فی مواضع الخطر الحقیقی.و إن خانته فی هذا الموقع رغم علمه بما یفترض أن یجعلها أکثر حصانة و قوة..

ه:لو صح أنه کان مع عدوه کالنائم علی فراشه،فلماذا کانوا یثنون علی شجاعته«علیه السلام»،و کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یعطیه الأوسمة علیها،حتی إن ضربته لعمرو بن عبد ود یوم الخندق تعدل عبادة الثقلین،الإنس و الجن إلی یوم القیامة..

و لماذا باهی اللّه به ملائکته یوم مبیته علی فراش النبی«صلی اللّه علیه و آله»لیلة الهجرة،و لماذا ینادی جبرئیل بین السماء و الأرض فی بدر واحد، و سواهما لا سیف إلا ذو الفقار و لا فتی إلا علی،و لماذا؟و لماذا؟!

ص :345

و:لعل النبی«صلی اللّه علیه و آله»اخبره بقتل ابن ملجم له فی أواخر ایام حیاته.

7-بالنسبة لقوله«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:ستقاتل بعدی الناکثین و القاسطین و المارقین نقول:

ذکر الأسکافی:أن ذلک قد کان بعد أن وضعت الحرب أوزارها، و دخل الناس فی دین اللّه أفواجا،و وضعت الجزیة،و دان العرب له قاطبة (1).

8-علی أنه لو کان أبو بکر موطنا نفسه علی لقاء اللّه،زاهدا بالدنیا لکان الموت أحلی عنده من العسل و لکان ألف ضربة بالسیف أهون موتة علی فراش کما یقول علی«علیه السلام»،فلماذا یزعمون:انه یقاسی فی التعب ما لا یقاسیه غیره.

9-بالنسبة لحرب أبی بکر لمانعی الزکاة نقول:

إنه لم یحاربهم بنفسه،بل حاربهم بغیره للحفاظ علی موقعه فی الخلافة..

و سیأتی:أن ذلک کان عملا غیر موفق،و لا مقبول.

10-إن ثبات أبی بکر حین موت النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یدل علی الشجاعة،بل هو من دلائل القسوة،و إلا کان أبو بکر أشجع من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،الذی بکی علی عثمان بن مظعون،و علی جعفر و حمزة، و غیرهم.و أبو بکر لم یبک حتی علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

ص :346


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 287 و العثمانیة للجاحظ ص 335.

و قد جری بین أبی بکر و بین علی«علیه السلام»حول وفاة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»ما أفاد أن أبا بکر لم یکن مهتما لوفاة الرسول،فقد قال لعلی آنئذ:ما لی أراک متحازنا؟!

فقال له علی«علیه السلام»:إنه عنانی ما لم یعنک.

فاضطر أبو بکر للإستشهاد ببعض الناس علی أنه کان أیضا حزینا علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).

فهل یمکن أن ینقدح احتمال أن یکون قد انساق مع حبوره و سروره بنیل مقام الخلافة فظهر منه ما دل علیا«علیه السلام»علی عدم اهتمامه بوفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

ص :347


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 312 و کنز العمال ج 7 ص 159 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 7 ص 230 و حیاة الصحابة ج 2 ص 82 و عن نهایة الإرب ج 18 ص 396-397.

ص :348

الفهارس

اشارة

1-الفهرس الإجمالی

2-الفهرس التفصیلی

ص :349

ص :350

1-الفهرس الإجمالی

الفصل الثانی:و أنذر عشیرتک الأقربین 5-40

الفصل الثالث:..حتی شعب أبی طالب 41-70

الفصل الرابع:تضحیات علی علیه السّلام فی شعب أبی طالب 71-84

الفصل الخامس:وفاة أبی طالب..و وفاء علی علیه السّلام 85-120

الفصل السادس:من شعب أبی طالب..و حتی الهجرة 121-132

الفصل السابع:هجرة النبی صلّی اللّه علیه و آله إلی المدینة 133-178

الفصل الثامن:هجرة علی علیه السّلام 179-206

الباب الثالث:من الهجرة..إلی أحد..

الفصل الأول:بناء المسجد و المؤاخاة 209-238

الفصل الثانی:أترابیة..و عصبیة؟!239-262

الفصل الثالث:علی علیه السّلام..فی بدر العظمی 263-304

الفصل الرابع:بعد أن وضعت الحرب أوزارها 305-248

الفهارس: 349-362

ص :351

ص :352

2-الفهرس التفصیلی

الفصل الثانی:و أنذر عشیرتک الأقربین..

و أنذر عشیرتک الأقربین:7

تعصب یؤدی لاختزال النص:10

جری الخلف علی خطی السلف:11

سند حدیث الإنذار:11

بنو عبد المطلب أقل من أربعین:15

یأکل الجذعة و یشرب الفرق:16

إجابة علی علیه السّلام لا تجعله ولیا:18

أین حمزة و جعفر؟!:20

خلیفتی فی أهلی:25

العشیرة أولا:28

علی علیه السّلام فی یوم الإنذار:30

سؤال یحتاج إلی جواب:32

سؤال آخر و جوابه:32

ص :353

ماذا قال النبی صلّی اللّه علیه و آله یوم الإنذار؟!:33

من أهلی:34

التبشیر و الإنذار:35

أخی و وصیی:36

لا بد من إمام:37

الفصل الثالث:..حتی شعب أبی طالب علی علیه السّلام یقرأ و یکتب:43

الخمس فی مکة لعلی علیه السّلام:44

القضم..علی علیه السّلام:46

لماذا سمی بالقضم؟!:48

النبی صلّی اللّه علیه و آله یشکو لعلی علیه السّلام لا إلی أبی طالب:49

خذنی معک:50

أبو ذر فی ضیافة علی علیه السّلام:51

علی علیه السّلام یتوسط لزید بن حارثة:56

تحطیم الأصنام قبل الهجرة:59

لماذا التعرض لأصنامهم سرا؟!:61

لم یقم بعدها فی الکعبة صنم:62

علی علیه السّلام فی حدیث المعراج:63

علی علیه السّلام الصدیق الأکبر: 67

ص :354

الفاروق علی علیه السّلام أیضا:69

الفصل الرابع:تضحیات علی علیه السّلام فی شعب أبی طالب علی علیه السّلام فی شعب أبی طالب:73

مقارنة حدیث الشعب بلیلة الغار:76

فضیلة لعلی علیه السّلام تستلب منه:77

حمیة الدین هی الأقوی:81

الفصل الخامس:وفاة أبی طالب..و وفاء علی علیه السّلام علی علیه السّلام فی وفاة أبیه:87

لماذا لم یأمر النبی صلّی اللّه علیه و آله بالصلاة علیه؟!:88

علی علیه السّلام و الإستغفار لأبی طالب علیه السّلام:89

أبو طالب علیه السّلام الشیخ المهتدی:92

رثاء علی علیه السّلام لأبی طالب:95

فی شعر أبی طالب علم کثیر:99

نقش خاتم أبی طالب:102

تضحیات علی علیه السّلام تضحیات أبی طالب:104

نور أبی طالب علیه السّلام:106

من ینشدنا شعر أبی طالب:109

علی علیه السّلام و آیة النهی عن الإستغفار للمشرکین:111

الصلاة علی أبی طالب:113

ص :355

وفاء علی علیه السّلام و دفاعه عن أبی طالب:114

الفصل السادس:من شعب أبی طالب..و حتی الهجرة..

وفاة شیخ الأبطح:123

النبی صلّی اللّه علیه و آله و علی علیه السّلام فی الطائف:123

النبی صلّی اللّه علیه و آله و علی علیه السّلام فی بنی عامر:125

النبی صلّی اللّه علیه و آله و علی علیه السّلام فی بنی شیبان:125

وجود علی علیه السّلام هو الأرجح:125

لماذا علی علیه السّلام؟!:127

علی علیه السّلام فی بیعة العقبة:129

المؤاخاة الأولی فی مکة:131

الفصل السابع:هجرة النبی صلّی اللّه علیه و آله إلی المدینة..

حدیث الهجرة:135

أمر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:141

تغش ببردی الحضرمی:143

کیفیة خروج النبی صلّی اللّه علیه و آله:143

کیف وصل أبو بکر إلی علی علیه السّلام؟!:144

تضور علی علیه السّلام:146

لم یکن مع علی علیه السّلام سلاح:147

المبیت،و الخلافة:148

ص :356

قریش و علی علیه السّلام:149

علی و إسماعیل علیهما السّلام:151

فرح علی علیه السّلام و حزن أبی بکر:151

آیة الشراء نزلت فی علی علیه السّلام:152

کذبة مفضوحة:156

ابن تیمیة ماذا یقول؟!:157

قصة صهیب لا تصح:164

علی علیه السّلام یتعاهد النبی صلّی اللّه علیه و آله فی الغار:165

شراء الرواحل:168

وصیة النبی صلّی اللّه علیه و آله بفاطمة علیها السّلام:169

أداء الأمانات:170

یکیدون النبی صلّی اللّه علیه و آله و علیا علیه السّلام:171

سیاسة المداراة:173

ینصحه أولا:174

الیقین بالنتائج:174

السؤال هو المشکلة:175

اصفر لونک:175

سیف حنظلة:176

أین عبدک مهلع:176

ص :357

السیاسة الحکیمة:177

الفصل الثامن:هجرة علی علیه السّلام هجرة أمیر المؤمنین علیه السّلام:181

البنات ربائب مرة أخری:185

ابن أمی،و أخی:185

النبی صلّی اللّه علیه و آله لا یدخل المدینة وحده:186

أبو بکر یغضب و یشمئز:187

لا مبرر للإصرار:190

لماذا الغضب و الإشمئزاز؟!:191

أبو بکر فی بناء مسجد قباء:192

إنها مأمورة:193

الرفق بالضعائف:193

إنه علی علیه السّلام..و لیس عمر!!:195

آلیت لا أعبد غیر الواحد:200

علی علیه السّلام أول الأمة هجرة:201

الباب الثالث:من الهجرة..إلی أحد..

الفصل الأول:بناء المسجد و المؤاخاة..

لا یستوی من یعمر المساجد:211

ص :358

متی کان بناء المسجد؟!:213

ما قاله علی علیه السّلام لیس تعدیا:215

عثمان نظیف متنظف:216

علی علیه السّلام فی المؤاخاة:220

تواتر حدیث المؤاخاة:223

مع المنکرین لمؤاخاة النبی صلّی اللّه علیه و آله لعلی علیه السّلام:224

خلة أبی بکر:226

عبد اللّه و أخو رسوله:229

أخی..و وارثی:230

المؤاخاة بین کل و نظیره:232

عثمان لیس أخا للنبی صلّی اللّه علیه و آله:232

تأخیر المؤاخاة مع علی علیه السّلام:234

لا یقولها بعدی إلا کذاب:235

بنت حمزة عند من؟!237

الفصل الثانی:أترابیة..و عصبیة؟! تکنیة علی علیه السّلام بأبی تراب:241

لا بد من التحفظ:244

إذا غاضب فاطمة علیها السّلام وضع التراب علی رأسه:244

الشیخ الصدوق رحمه اللّه و روایة المغاضبة:252

ص :359

سبب تکنیة علی علیه السّلام بأبی تراب:254

لماذا الوضع و الإختلاق؟!:256

قیمة هذه الکنیة:258

الرایة الترابیة:علم و سخاء:259

أترابیة و عصبیة؟!:260

الفصل الثالث:علی علیه السّلام..فی بدر العظمی..

حرب بدر:265

رایة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله مع علی علیه السّلام:265

النبی صلّی اللّه علیه و آله لا یبدأ القتال:268

و ما رمیت إذ رمیت:269

عائشة تتشبه برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:270

آیتان لم یعتبر الناس بهما:271

عائشة:فعل علی علیه السّلام کفعل النبی صلّی اللّه علیه و آله:273

کنا نتقی المشرکین برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:274

المبارزة:276

علی علیه السّلام قاتل الفرسان الثلاثة:277

منطق أهل الشرک:279

عبیدة بن الحارث و أبو طالب:282

غضب النبی صلّی اللّه علیه و آله لأبی طالب:284

ص :360

بدء النبی صلّی اللّه علیه و آله بأهل بیته علیهم السّلام:284

سخریة شیبة:286

الحق الذی جعله اللّه للمسلمین:287

عبیدة..و أدب الخطاب مع النبی صلّی اللّه علیه و آله:289

تحریض عمر علی علی علیه السّلام لقتله العاص:290

علی علیه السّلام و طعیمة بن عدی:292

درع علی فی حروبه:295

صدقوا ما عاهدوا اللّه علیه:296

الملائکة فی صورة علی علیه السّلام،لماذا؟!:299

علی علیه السّلام یتعاهد النبی صلّی اللّه علیه و آله فی بدر:302

الفصل الرابع:بعد أن وضعت الحرب أوزارها..

قتلی المشرکین فی بدر:307

روایة مکذوبة:313

ما هو الصحیح إذا؟!316

آثار بدر علی أهل البیت و علی علیهم السّلام:317

مهجع أم حمزة سید الشهداء؟!:321

قتل أسیرین:324

الذی جرّأ علیا علیه السّلام علی الدماء:327

قاتل عقبة علی علیه السّلام لا سواه:328

ص :361

سهم طلحة و سهم علی علیه السّلام من غنائم بدر:331

سهم الحاضر و الغائب:336

النبی صلّی اللّه علیه و آله یمرض علیا علیه السّلام:338

علی علیه السّلام:أبو بکر أشجع الناس:340

الفهارس:

1-الفهرس الإجمالی 351

2-الفهرس التفصیلی 353

ص :362

المجلد 3

اشارة

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

تتمة القسم الاول: علی علیه السلام فی حیاة النبی صلی الله علیه و آله و سلم

تتمة الباب الثالث

الفصل الخامس: زواج فاطمة علیها السّلام
اشارة

ص :5

ص :6

زواج علی بفاطمة علیهما السّلام

و تزوج علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»بفاطمة الزهراء«علیها السلام»فی شهر رمضان من السنة الثانیة،و بنی بها فی ذی الحجة من نفس السنة (1)،و هذا هو المعتمد المشهور.

و قیل:تزوجها فی السنة الأولی (2).

ص :7


1- 1) تاریخ الخمیس ج 1 ص 411 و الجامع لأحکام القرآن ج 14 ص 241 و بحار الأنوار ج 43 ص 136 و أعیان الشیعة ج 1 ص 313 و کشف الغمة ج 1 ص 374 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 37 و سبل السلام ج 3 ص 149 و عون المعبود ج 6 ص 114 و راجع:روضة الطالبین للنووی ج 7 ص 409 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 37 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 141 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 500 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 25 ص 8 و ج 32 ص 45 و ج 33 ص 340 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 177 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 140 و عیون الأثر ج 2 ص 356.
2- 2) الإصابة ج 8 ص 264 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 349 و 350 و ج 25 ص 9 و ج 32 ص 45 و بحار الأنوار ج 19 ص 192 و ج 43 ص 9-

و قیل:فی الثالثة بعد أحد (1).

و قیل غیر ذلک (2).

و تبعا لاختلافهم فی ذلک،فإنهم یختلفون فی تاریخ ولادة الحسنین «علیهما السلام».

و کان عمرها حین زواجها عشر سنین..و قد تکلمنا حول تاریخ ولادتها فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»، فلا بأس بالرجوع إلیه..

حدیث الزواج

و خطب أبو بکر و عمر،فاطمة أولا،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لهما:إنها صغیرة.فخطبها علی؛فزوجها منه (3).

2)

-و الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 22 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 157 و عن مروج الذهب ج 2 ص 282 و مقاتل الطالبیین ص 30.

ص :8


1- 1) شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 45 و ج 33 ص 332 و 333 و ذخائر العقبی ص 27 و راجع:الإصابة ج 8 ص 264 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 212.
2- 2) راجع:الجامع لأحکام القرآن ج 14 ص 241 و ذخائر العقبی ص 27 و بحار الأنوار ج 19 ص 192 و الذریة الطاهرة النبویة للدولابی ص 93 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 37 و ج 12 ص 95 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 349 و ج 32 ص 41 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 124.
3- 3) راجع:المستدرک للحاکم ج 2 ص 167 و السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 265-

قال الحاکم:هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین،و لم یخرجاه (1).

و فی نص آخر:أن أشراف قریش خطبوا فاطمة«علیها السلام»، فردهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و منهم عبد الرحمن بن عوف (2)،بإشارة

3)

-و ج 5 ص 143 و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 114 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 392 و 399 و موارد الظمآن ج 7 ص 170 و 171 و سنن النسائی ج 6 ص 62 و فقه السنة لسید سابق ج 2 ص 23 و العمدة لابن البطریق ص 287 و 389 و الطرائف لابن طاووس ص 76 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 486 و بحار الأنوار ج 40 ص 68 و الغدیر ج 3 ص 221 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 228 و العثمانیة للجاحظ ص 290 و نهج الحق ص 222 و غایة المرام ج 5 ص 114 و 180 و راجع:مجمع الزوائد ج 9 ص 205 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 22 ص 409 و کنز العمال ج 13 ص 684 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 147 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 39 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 6 ص 592 و ج 10 ص 326 و 331 و ج 25 ص 90 و 377 و 381 و 384 و 385 و 388 و 391 و 395 و ج 30 ص 637 و ج 32 ص 43.

ص :9


1- 1) مستدرک الحاکم ج 2 ص 168 و سکت عنه الذهبی فی تلخیص المستدرک.
2- 2) مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 3 ص 122 و بحار الأنوار ج 43 ص 108 و 140 عن ابن بطة فی الإبانة و عن غیره،و کفایة الطالب ص 302 و 303 و کشف الغمة ج 1 ص 368 و شجرة طوبی ج 2 ص 249 و مجمع النورین للمرندی ص 52.

من أبی بکر و عمر علیه،و کان قد خطبها أبو بکر فرده«صلی اللّه علیه و آله»،ثم خطبها عمر فرده أیضا (1).

ص :10


1- 1) صحیح ابن حبان(مخطوط فی مکتبة:«قبوسرای»فی إستانبول)،و سنن النسائی ج 6 ص 62 و مستدرک الحاکم ج 2 ص 167 و لم یتعقبه الذهبی،و السیرة الحلبیة ج 2 ص 206 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 361 و کفایة الطالب ص 304 و فضائل الخمسة ج 2 ص 133 و الریاض النضرة ج 3 ص 142 و 145 و عن ابن عساکر ص 79 عن أبی الحسن بن شاذان،و عن علی بن سلطان فی مرقاته ج 5 ص 574 فی الشرح،و لیراجع ص 142-145.و بحار الأنوار ج 43 ص 107 و 108 عن البلاذری فی التاریخ،و ابن شاهین فی فضائل الأئمة ص 125 و 136 و 140 و قال فی ص 108:«قد اشتهر فی الصحاح بالأسانید عن أمیر المؤمنین، و ابن عباس،و ابن مسعود،و جابر الأنصاری،و أنس بن مالک،و البراء بن عازب،و أم سلمة،بألفاظ مختلفة،و معانی متفقة:أن أبا بکر،و عمر،خطبا إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فاطمة مرة بعد أخری،فردهما». و کذلک فلیراجع:ذخائر العقبی ص 27-30 و دلائل الصدق ج 2 ص 289-292 و أسد الغابة ج 5 ص 520 و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 365 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 11 و مجمع الزوائد ج 9 ص 204 عن البزار،و الطبرانی،و رجاله ثقات و ص 205 عن الطبرانی أیضا،و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 228 و لیراجع ص 227 و قال:«و قد روی هذا الخبر جماعة من الصحابة،منهم:أسماء بنت عمیس،و أم أیمن،و ابن عباس،و جابر بن عبد اللّه»و الصواعق المحرقة-

و قد قیل لعلی-و تصرح طائفة من الروایات:بأن أبا بکر و عمر،بعد أن ردهما النبی«صلی اللّه علیه و آله»قصدا علیا«علیه السلام»إلی محل عمله،فقالا له (1)-:لم لا تخطب فاطمة؟!

فخطبها«علیه السلام»إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»؛فزوجه إیاها.

و صرح«صلی اللّه علیه و آله»غیر مرة:بأنه إنما زوجه إیاها بأمر من السماء،کما صرحت به المصادر الکثیرة التی ذکرناها و غیرها.

و جاء:أن سعد بن معاذ،أو أم أیمن،أو جماعة من الأنصار،قد طلبوا منه«علیه السلام»أیضا أن یخطب فاطمة (2).

و لا مانع من أن یکون جمیع المذکورین قد طلبوا منه ذلک،لما یرون من مکانته و قرباه من النبی«صلی اللّه علیه و آله»،بالإضافة إلی أهلیته و فضله فی نفسه.

و قد عاتب أبو بکر و عمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی منعهم،

1)

-(ط سنة 1375 ه)ص 139 و 140 و 161 عن أحمد،و ابن أبی حاتم،و أبی الخیر القزوینی و الحاکمی،و أبی داود السجستانی،و کشف الغمة ج 1 ص 353 و 364 عن علی و أم سلمة و سلمان،و مناقب الخوارزمی ص 247 و جلاء العیون ج 1 ص 158 عن أمالی الشیخ،و کنز العمال ج 15 ص 199 و 286 و 288 عن ابن جریر،و أبی نعیم،و قال:إن الدولابی صححه فی الذریة الطاهرة.

ص :11


1- 1) راجع المصادر المتقدمة؛فإن کثیرا منها قد صرح بذلک.
2- 2) راجع المصادر المتقدمة؛فإن کثیرا منها قد صرح بذلک.

و تزویج علی«علیه السلام»،فقال«صلی اللّه علیه و آله»:و اللّه،ما أنا منعتکم و زوجته،بل اللّه منعکم و زوّجه (1)..

و ورد عنه«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:«لو لم یخلق علی ما کان لفاطمة کفؤ» (2).

ص :12


1- 1) عیون أخبار الرضا ج 2 ص 203 و بحار الأنوار ج 43 ص 92 عنه،و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 126 و مسند الإمام الرضا للعطاردی ج 1 ص 141 و اللمعة البیضاء ص 246.
2- 2) الکافی للکلینی ج 1 ص 461 و من لا یحضره الفقیه للصدوق ج 3 ص 393 و عیون أخبار الرضا ج 2 ص 203 و(ط أخری)ج 1 ص 225 و الخصال ص 414 و بشارة المصطفی ص 328 و فی(ط أخری)ص 267 و کشف الغمة للإربلی ج 2 ص 100 و فی(ط أخری)ص 188 عن صاحب کتاب الفردوس،و عن المناقب،و مصباح الأنوار،و مجمع النورین للمرندی ص 27 و 43 و اللمعة البیضاء للتبریزی الأنصاری ص 96 و بیت الأحزان ص 24 و تفسیر القمی ج 2 ص 338 و حیاة الإمام الحسن للقرشی ج 1 ص 15 و ص 321 عن تلخیص الشافی ج 2 ص 277 و المحتضر لحسن بن سلیمان الحلی ص 240 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 1 ص 119 و الأنوار القدسیة للشیخ محمد حسین الأصفهانی ص 36 عن المحجة البیضاء ج 4 ص 200 و شرح أصول الکافی للمازندرانی ج 7 ص 222 و وسائل الشیعة للحر العاملی(ط مؤسسة آل البیت)ج 20 ص 74 و(ط دار الإسلامیة) ج 14 ص 49 و دلائل الإمامة للطبری ص 80 و علل الشرائع ج 2 ص 178-

2)

-و أمالی الصدوق ص 474،و نوادر المعجزات ج 6 ص 84 و تفضیل أمیر المؤمنین «علیه السلام»للشیخ المفید ص 32 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 290 و مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 66 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 1 ص 408 و ج 3 ص 411 و بحار الأنوار ج 8 ص 6 و ج 43 ص 10 و 92-93 و 97 و 107 و 141 و 145 و روضة الواعظین ص 148 و کنوز الحقائق للمناوی(مطبوع مع الجامع الصغیر)ج 2 ص 75(و ط بولاق مصر ص 133)و إعلام الوری ج 1 ص 290 و تسلیة المجالس و زینة المجالس ج 1 ص 547 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 83 و أمالی الطوسی ج 1 ص 42 و نور البراهین للجزائری ج 1 ص 315 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 126 و 288 و الإمام علی«علیه السلام» للهمدانی ص 126 و 334 و مستدرک الإمام الرضا للعطاردی ج 1 ص 241 و الحدائق الناضرة ج 23 ص 108 و تهذیب الأحکام ج 7 ص 470 ح 90 و ص 475 ح 116 و ینابیع المودة ج 2 ص 67 و 80 و 244 و 286 و إحقاق الحق (قسم الملحقات)ج 7 ص 1-2 و ج 17 ص 35 ج 19 ص 117 عن عدد من المصادر التالیة:مودة القربی للهمدانی(ط لاهور)ص 18 و 57 و أهل البیت لتوفیق أبی علم ص 139 و مقتل الحسین للخوارزمی(ط الغری)ص 95 و(ط أخری)ج 1 ص 66 و الفردوس ج 3 ص 373 و 513 و 418 و السیدة الزهراء «علیها السلام»للحاج حسین الشاکری ص 23 و المناقب المرتضویة لمحمد صالح الترمذی.لکن أکثر مصادر أهل السنة قد اقتصرت علی عبارة لو لا علی لم یکن لفاطمة کفؤ..و لم تذکر کلمة،آدم فمن دونه.

ص :13

و فی کیفیة زفافهما«صلوات اللّه و سلامه علیهما»فی الیوم الأول،أو فی السادس من شهر ذی الحجة تفصیلات تظهر ما لهما«علیهما السلام»من الفضل و المزیة (1).

و کذلک هی تعبر عن البساطة التی تمیز بها زفاف بنت أعظم إنسان علی وجه الأرض،و هی فی ذاتها أعظم إنسانة علی وجه الأرض بعد أبیها و بعلها،علی رجل هو أعظم و أفضل الناس بعد النبی«صلی اللّه علیه و آله»، حتی لقد جاء:أن فراشهما کان إهاب کبش،ینامان علیه لیلا،و یعلف علیه الناضح نهارا (2).

أو ننام علی ناحیته،و تعجن فاطمة علی ناحیته (3).

ص :14


1- 1) حیاة الإمام الحسن«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 15.و اللمعة البیضاء ص 237 و المناقب للخوارزمی ص 351.
2- 2) راجع:ذخائر العقبی ص 35 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 22 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 378 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 366 و بحار الأنوار ج 40 ص 323 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 378 و کنز العمال ج 13 ص 682 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 399 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 352 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 312 و 315 و ج 10 ص 380 و 400 و ج 17 ص 576 و ج 25 ص 274 و ج 32 ص 229 و 271 و 276 و 277 و 287 و ج 33 ص 244.
3- 3) راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 376 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 637-

و بعد ما تقدم نقول:

إن هناک العدید من الإشارات اللمحات فی النصوص المتقدمة،نذکر منها ما یلی:

الزواج المبکر

إن زواج السیدة الزهراء بأمیر المؤمنین«علیهما السلام»و هی فی سن العاشرة أو أزید من ذلک بقلیل یعتبر تجسیدا عملیا للنظرة الإسلامیة الواقعیة لموضوع الزواج،الذی ورد الحث علیه فی کلمات المعصومین صلوات اللّه و سلامه علیهم.

فإذا رأی الناس أن المرأة المعصومة،و سیدة نساء العالمین قد أقدمت علی الزواج المبکر،فإن کل التحفظات تتلاشی،و یری الناس هذا الأمر طبیعیا،و تزول الإحراجات،و تسقط الإعتراضات.

1-و قد ورد فی الحث علی الزواج المبکر ما روی عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»،أنه قال:من سعادة المرء أن لا تطمث(تحیض)ابنته فی بیته (1).

3)

-و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 378 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 352 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 41 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 312 و ج 17 ص 576 و ج 25 ص 274 و ج 32 ص 277.

ص :15


1- 1) الکافی ج 5 ص 336 و من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 302 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ج 3 ص 472 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 20 ص 61 و 64 و(ط دار الإسلامیة)ج 14 ص 39 و 41 و جامع أحادیث الشیعة ج 20-

و عنه«صلی اللّه علیه و آله»،عن جبرئیل،عن اللّه تعالی:إن الأبکار بمنزلة الثمر علی الشجر،إذا أدرک ثمره فلم یجتن أفسدته الشمس،و نثرته الریاح.و کذلک الأبکار إذا أدرکن ما یدرک النساء،فلیس لهن دواء إلا البعولة،و إلا لم یؤمن علیهن الفساد لأنهن بشر (1).

و لا یقصد بهذا الکلام سیدة نساء العالمین،و من یرضی اللّه لرضاها، و یغضب لغضبها،و قد طهرها اللّه تطهیرا،بنص کتابه الکریم.

و أما حث الرجال علی الزواج المبکر،فحدث عنه و لا حرج (2).

1)

-ص 24 و الحدائق الناضرة ج 23 ص 154 و مکارم الأخلاق للطبرسی ص 219 و بحار الأنوار ج 101 ص 92 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 433 و فقه القرآن للراوندی ج 2 ص 145.

ص :16


1- 1) الکافی ج 5 ص 337 و تهذیب الأحکام للشیخ ج 7 ص 397 و علل الشرایع ص 578 و عیون أخبار الرضا ج 1 ص 289 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 260 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 20 ص 61 و(ط دار الإسلامیة)ج 14 ص 39 و روضة الواعظین ص 374 و الجواهر السنیة للحر العاملی ص 127 و 144 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 2 ص 324 و بحار الأنوار ج 16 ص 223 و ج 22 ص 437 و ج 100 ص 371 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 23 و مسند الإمام الرضا للعطاردی ج 2 ص 265.
2- 2) راجع:وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 20 و(ط دار الإسلامیة)ج 14 فی الأبواب المختلفة.
فوارق شاسعة فی السن

و نلاحظ من جهة أخری:الفوارق الکبیرة فی السن بین فاطمة«علیها السلام»،و بین الذین تجرؤا علی خطبها،فإنها تصل إلی عشرات السنین-ثلاثین و أربعین سنة-و هی لم تزل فی مقتبل العمر،فی التاسعة أو نحوها من عمرها!!

فهل السبب فی هذا التهافت علی خطبة سیدة النساء من قبل أبی بکر، و عمر،و ابن عوف و غیرهم من أشراف قریش-هو اقتناعهم بمزایاها، و رغبتهم فی تلک المزایا،أم أنهم یریدون أن تکون لهم صلة برسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»تمکنهم من الحصول علی مآرب دنیویة،تتصل بالنفوذ و الإستطالة علی الآخرین،و الوصول إلی مواقع ربما لم تؤهلهم لها مزایاهم الشخصیة،و لا مسیرتهم الجهادیة؟!لا سیما و هم یرون انطلاقة هذا الدین الجدید،و اتساع دائرته،و صیرورته خارج دائرة النفوذ القریشی،و السیطرة المکیة..

أم أنهم یرغبون بنیل شرف القرب من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و الحصول علی البرکة منه،و التقرب إلی اللّه بالتماس رضا رسوله،و محبته!

قد یری البعض فی الوقائع التی حدثت بعد وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و المصائب التی صبت علی رأس بضعة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و سیدة نساء العالمین بالذات ما یبرر القول بأن هؤلاء الخاطبین کانوا لا یریدون بخطبتهم نیل البرکات،و لا الفوز بأسمی الخصال و المیزات، و لا التقرب إلی اللّه و التماس رضا رسوله،بل کان همهم الوصول إلی أهداف و غایات کبیرة و خطیرة عبرت عنها ممارساتهم الکثیرة فی حیاة

ص :17

الرسول و بعده..و قد بلغت ذروتها باتهامهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی مرض موته بأنه یهجر،ثم بالهجوم علی بیت الزهراء و ضربها،و إسقاط جنینها،ثم فی اغتصاب إرثها،و نحلتها و سوی ذلک من احداث..

تحریض علی علیه السّلام علی خطبة فاطمة علیها السّلام

و لا بد أن نتساءل عن سبب طلب أبی بکر و عمر من علی«علیه السلام»أن یخطب فاطمة،و ذلک بعد أن ردهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»!!!و أی شأن لهما فی تزویج فاطمة من هذا أو ذاک،أو عدم تزویجها؟! أم أنهما أرادا بذلک أن یرده رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کما ردّهما؟! و بذلک تتساوی الأقدام،و یرد النقص الجمیع؟!

أم أن الهدف هو تسجیل الإعتراض علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لأنه منعهم و زوّج علیا«علیه السلام»؟!

حتی جاءهم الجواب:«ما أنا منعتکم و زوجته،بل اللّه منعکم و زوجه».

و قد تضمنت هذه الإجابة:

أولا:إن هذا التصرف النبوی لم یکن نابعا من شخص النبی«صلی اللّه علیه و آله»،بحیث یجعله رأیا شخصیا له،لا ارتباط له بالوحی،لیمکن أن یتوهم أحد أن هذا الرأی قد لا یکون مستجمعا لسائر الشرائط التی تجعله یعبر عن أمور واقعیة،لها مساس بأهلیة و مزایا الخاطبین.

ثانیا:هل یدل التدخل الإلهی فی هذا الأمر،لمنع هذا أو ذاک،و رفض الطلب المطروح من قبلهم علی وجود ما یقتضی هذا المنع فی واقع أولئک الخاطبین، بسبب منافرته لواقع و حقیقة العصمة القائمة فی تلک الذات الطاهرة.

ص :18

أو یدل علی أنه لا یصح الجمع بین هذا القاصر الناقص مع تلک الذات المعصومة التی بلغت الغایة فی الکمال لأنه یوجب إخلالا بل إعاقة لمسیرة الکمال الإنسانی نحو اللّه،و إرهاقها بما یدخل هذا التصرف فی دائرة الظلم غیر المستساغ،أو التصرف غیر المقبول من المدبر الحکیم و العلیم..

أو لا هذا و لا ذاک!إن کان ثمة من یجرؤ علی التسویق لهذا الاحتمال الأخیر.

ثالثا:هل لنا أن نقول:إن التزویج الإلهی لعلی بفاطمة

«علیهما السلام»یمثل شهادة له بأن لدیه من المزایا ما یجعله فی موقع النقیض لأولئک الخاطبین الذین منعهم اللّه تبارک و تعالی؟!

و لتکن هذه الشهادة الإلهیة من أدلة انحصار الأهلیة للإمامة و الخلافة بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»به«علیه السلام»،إذا کان هذا الکمال هو السمة الظاهرة التی تفرض الفطرة و العقل السلیم تلمسها،و الإطمئنان لتوفرها فی الإمام و الراعی و الخلیفة بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

رابعا:قد عرفنا أن هذا التزویج الإلهی:أنه لم یکن استجابة لداعی النسب،أو التعصب للعشیرة،أو الرحم،أو لأجل الإلفة و المحبة،و الإندفاع العاطفی..و إنما کان سیاسة الهیة لخصها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بقوله:«إنما أنا بشر مثلکم،أتزوج فیکم،و أزوجکم،إلا فاطمة فإن تزویجها نزل من السماء» (1).

ص :19


1- 1) الکافی ج 5 ص 568 و من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 249 و(ط مرکز النشر-
علی علیه السّلام کفؤ فاطمة علیها السّلام

و لعلک تقول:

صحیح أن دین الإسلام قد قرر الکفاءة فی النکاح،و دلت الروایات علی أن المؤمن کفؤ المؤمنة.. و قد رفع اللّه بالإسلام الخسیسة،و أتم به الناقصة،و أکرم به من اللؤم،فلا لؤم علی مسلم،إنما اللؤم لؤم الجاهلیة..

و لکن روی فی مقابل ذلک عن أبی جعفر«علیه السلام»:لو لا أن اللّه خلق فاطمة لعلی،ما کان لها علی وجه الأرض کفؤ،آدم فمن دونه (1).

فکیف یمکن أن نوفق بین هذا و ذاک؟!

فإن کان المعیار هو الإسلام و الإیمان..فکل مسلم کفؤ لفاطمة«علیها السلام»؟!

و نجیب:

بأن فاطمة«علیها السلام»هی العالمة الزکیة،و المحدثة الرضیة،و هی حوراء انسیة، یرضی اللّه لرضاها و یغضب لغضبها،و هی سیدة نساء العالمین من الأولین و الآخرین،و هی الطاهرة المعصومة بنص القرآن.

1)

-الإسلامی)ج 3 ص 393 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 20 ص 74 و(ط دار الإسلامیة)ج 14 ص 49 و مکارم الأخلاق للطبرسی ص 204 و بحار الأنوار ج 43 ص 144 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 82 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 614.

ص :20


1- 1) تقدمت مصادر الحدیث.

و قد بلغت فی کمالاتها و أحوالها،حدا لا یصح تزویجها إلا من معصوم، یکون کفؤا لها بخصوصیاتها هذه،و لیس هو غیر علی«علیه السلام»،الذی لیس له بعد رسول اللّه نظیر،آدم فمن دونه.

لست بدجال

روی غیر واحد:أن علیا«علیه السلام»خطب فاطمة إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فقال«صلی اللّه علیه و آله»:هی لک یا علی،لست بدجال.

و فی نص آخر:خطب أبو بکر فاطمة إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«هی لک یا علی لست بدجال» (1).

و بما أن فی هذه الکلمة تعریضا صریحا بمن خطبها قبل أمیر المؤمنین، فقد حاول ابن سعد،و البزار جعل التاء فی کلمة:«لست»للمتکلم،فقال:

ص :21


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 19 و مجمع الزوائد ج 9 ص 204 عن البزار، و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 365 عن العقیلی،و الطبرانی.و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 25 ص 399 و ج 33 ص 325 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 382 و ضعفاء العقیلی ج 4 ص 165 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 38 و الإصابة ج 1 ص 374 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 134 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 4 ص 34.

«و ذلک أنه کان قد وعد علیا بها قبل أن یخطب إلیه أبو بکر و عمر» (1).

و قال البزار:«معنی قوله:لست بدجال یدل علی أنه کان وعده،فقال:

إنی لا أخلف الوعد» (2).

و قال الهیثمی:«رجاله ثقات،إلا أن حجرا(ابن عنبس)لم یسمع من النبی«صلی اللّه علیه و آله»..» (3).

و نقول:

إن کلام هؤلاء لا یصح:

أولا:لأن العقیلی روی هذا الحدیث بنص آخر قد یری البعض أن التاء فیه للمخاطب لا للمتکلم،فقال:عن حجر بن عنبس قال:لما زوج النبی «صلی اللّه علیه و آله»فاطمة من علی قال:لقد زوجتک غیر دجال (4).

و الظاهر:أن الروایة خطاب من النبی«صلی اللّه علیه و آله»لفاطمة «علیها السلام»،و أن کلمة(غیر)فی موقع المفعول لکلمة زوجتک،أی أنه «صلی اللّه علیه و آله»یرید أن ینفی أن یکون قد زوج فاطمة رجلا دجالا، و لکی یطمئنها إلی أنها محفوظة المقام و الحقوق عند هذا الزوج..

و لکننا نقول:

ص :22


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج8ص12.
2- 2) مجمع الزوائد ج 9 ص 204 و راجع:و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 38.
3- 3) مجمع الزوائد ج 9 ص 204 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 38.
4- 4) اللآلی المصنوعة ج 1 ص 365 و الضعفاء الکبیر ج 4 ص 165.

لو کانت کلمة غیر دجال منصوبة علی الحالیة من التاء فی زوجتک، و کان المقصود هو أن ینفی عن نفسه کونه دجالا..لکان ینبغی أن یکون قد سبق منه«صلی اللّه علیه و آله»وعدلها بتزویجها من علی،أو وعد لعلی«علیه السلام»بتزویجه إیاها..

و هذا لا شاهد له،بل الشواهد علی خلافه،فقد صرح«صلی اللّه علیه و آله»:بأنه کان ینتظر بها القضاء کما سنری..

کما أنه لو کان یرید أن ینفی عن نفسه الخلف بالوعد،لکان الأنسب أن یقول:

لست بمخلف وعدی أو نحو ذلک لأن کلمة دجال،التی تعنی الکذب و الاختلاق،لا تناسب خلف الوعد.

و کون الکلام خطابا لأمیر المؤمنین«علیه السلام»،هو الأوفق و الأنسب.و لا یخلو هذا من تعریض بغیره کما لا یخفی.

و حکم السیوطی علی هذا الحدیث بالوضع؛لمکان موسی بن قیس،لا اعتبار به؛لأنه استند فی ذلک إلی کلام العقیلی فیه،و اتهامه له بالرفض- و العقیلی لا عبرة بکلامه،فإنه هو الذی یوثق عمر بن سعد قاتل الإمام الحسین«علیه السلام»!!.

و موسی بن قیس قد وثقه کل من تعرض له سوی العقیلی،فلیراجع کلام ابن معین،و أبی حاتم،و أبی نعیم،و أحمد،و ابن شاهین،و ابن نمیر (1).

ص :23


1- 1) تهذیب التهذیب ج 10 ص 366 و 367 و(ط دار الفکر)ج 10 ص 327-

و أما الطعن علیه فی مذهبه فلیس له قیمة مادام أن المعیار هو الوثاقة فی النقل کما هو معلوم.

و أما حجر بن العنبس،فقولهم:لم یسمع من النبی«صلی اللّه علیه و آله»،لا ندری مستنده،و نحن نری:أنه یروی عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و قد عاصره،بل لقد أدرک الجاهلیة،و ذکره الطبرانی فی الصحابة (1)، بل لماذا لا تکون نفس روایته هذه دلیلا علی سماعه منه«صلی اللّه علیه و آله»،کما یجعل نظائر المقام دلیلا علی ذلک؟!

و لکن الحقیقة هی:أن ذنب حجر الوحید هو:أنه حضر مع علی«علیه السلام»حربی الجمل و صفین،و لهؤلاء اهتمام خاص فی تقلیل عدد الصحابة الذین کانوا معه«علیه السلام»،و تکثیرهم مع غیره،و لربما نشیر

1)

-و الجرح و التعدیل للرازی ج 8 ص 158 و تاریخ أسماء الثقات لابن شاهین ص 221 و میزان الإعتدال ج 4 ص 217 و الکشف الحثیث ص 264 و تقریب التهذیب ج 2 ص 227.

ص :24


1- 1) الإصابة ج 1 ص 374 و(ط دار الکتب العلمیة-بیروت)ج 2 ص 143 و أعیان الشیعة ج 4 ص 587 و راجع:تقریب التهذیب ج 1 ص 191 و أسد الغابة ج 1 ص 386 و تاریخ بغداد ج 8 ص 268 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 1 ص 332 و خلاصة تذهیب تهذیب الکمال ص 73 و مجمع الزوائد ج 9 ص 204 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 4 ص 34 و التاریخ الکبیر للبخاری ج 3 ص 73 و الجرح و التعدیل للرازی ج 3 ص 266 و تهذیب الکمال ج 5 ص 473 و تهذیب التهذیب ج 2 ص 188.

إلی هذا الأمر بنوع من التفصیل فی موقع آخر إن شاء اللّه تعالی.

ثانیا:ان العدید من المصادر المتقدمة تنص:علی أنه لم یکن یخطر فی بال أمیر المؤمنین«علیه السلام»خطبة فاطمة«علیها السلام»،و أنه لما عرض علیه أبو بکر و عمر ذلک قال:لقد نبهتمانی لأمر کنت عنه غافلا،ثم ذهب إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فخطبها،فأجابه.و هذا یدل علی أن النبی «صلی اللّه علیه و آله»لم یکن قد وعده بها.

ثالثا:تنص الروایات أیضا علی أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد أجاب أبا بکر و عمر،بأنه ینتظر بها القضاء.فلو کان قد سبق منه وعد لعلی«علیه السلام»،لکان الأنسب أن یقول لهما:إنها مخطوبة،أو إننی وعدت بها فلانا.

و هذا یرجح أن یکون النبی«صلی اللّه علیه و آله»یرید التعریض بغیر علی«علیه السلام»،ممن له علاقة قریبة بهذا الأمر.

و الغریب فی الأمر:أننا نجد علیا«علیه السلام»نفسه یصرح بما یدل علی مراد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی کلمته تلک؛ف«عن أسماء بنت عمیس:

أنها قالت:قیل لعلی:ألا تتزوج بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

فقال:ما لی صفراء و لا بیضاء،و لست بمأبور-بالباء الموحدة،یعنی غیر الصحیح فی الدین-و لا المتهم فی الإسلام» (1).

ص :25


1- 1) السیرة الحلبیة ج 2 ص 207 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 472 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 43 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 340 و النهایة فی غریب الحدیث ج 1 ص 14 و لسان العرب ج 4 ص 5 و تاج العروس ج 6 ص 5.

و هذا یدل علی أن تزویج النبی«صلی اللّه علیه و آله»لمن تجعل إلیه أمر نفسها کان لمصلحة الدین و الدعوة بالدرجة الأولی،کتزوجه«صلی اللّه علیه و آله»لنسائه.

و حینما طلب سعد بن معاذ من علی«علیه السلام»:أن یخطب فاطمة، قال له:

«ما أنا بأحد الرجلین:ما أنا بصاحب دنیا یلتمس ما عندی،و قد علم ما لی صفراء و لا بیضاء،و ما أنا بالکافر الذی یترفق بها عن دینه-یعنی یتألفه-إنی لأول من أسلم» (1).

و إذا کنا نعلم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یلتمس الدنیا،و فرضنا أن هذه الروایة صحیحة،فإن الأمر ینحصر بعثمان،حیث یقال:إنه کان قد عاهد أبا بکر علی أن یسلم إذا زوجه النبی«صلی اللّه علیه و آله»رقیة،التی کانت ذات جمال رائع (2).

ص :26


1- 1) المصنف للصنعانی ج 5 ص 486 و مجمع الزوائد ج 9 ص 207 و الأحادیث الطوال ص 139 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 22 ص 410 و ج 24 ص 133 و المناقب للخوارزمی ص 243 و(ط مرکز النشر الإسلامی)338 و کشف الغمة ج 1 ص 359 و شرح الأخبار ج 2 ص 355 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 4 ص 452 و ج 15 ص 651 و ج 25 ص 392 و کثیر من المصادر المتقدمة،حین ذکر خطبة أبی بکر و عمر لفاطمة صلوات اللّه و سلامه علیها.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 22.

ثم هو تعریض بأولئک الذین کانوا یملکون أموالا،و کانوا یظنون أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»سیزوجهم من أجلها،فکان نصیبهم الرد و الخیبة.

ثم أشار«علیه السلام»إلی ملاک الشرف و التفضیل بقوله:إنی لأول من أسلم.و لأجل ذلک زوجه اللّه و رسوله«صلی اللّه علیه و آله».

و قد قدمنا:أن رد النبی«صلی اللّه علیه و آله»لأولئک المعروفین عن فاطمة،کان له أثر کبیر فی نفوسهم،حتی لقد قال أحد الأشراف العلویین الحسنیین فی قصیدته المشهورة:

تلک کانت حزازة لیس تبرا

حین ردا عنها و قد خطباها

ترهات أبی حیان

و من الأمور الطریفة هنا:أن أبا حیان التوحیدی-الناصبی المعروف- یروی عن أبی حامد المرو الروذی رسالة شفهیة مصنوعة و مختلقة علی لسان أبی بکر لأمیر المؤمنین«علیه السلام»،و فیها:

«و لقد شاورنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی الصهر؛فذکر فتیانا من قریش،فقلت له:أین أنت من علی؟!

فقال:إنی لأکره میعة شبابه،وحدة سنه.

فقلت:متی کنفته یدک،ورعته عینک حفت بهما البرکة،و أسبغت علیهما النعمة،مع کلام کثیر خطبت به رغبته فیک،و ما کنت عرفت منک فی ذلک حوجاء و لا لوجاء،و لکنی قلت ما قلت،و أنا أری مکان غیرک،

ص :27

و أجد رائحة سواک،و کنت إذ ذاک خیرا منک الآن لی» (1).

عجیب!!و أین کانت هذه الروایة عن أنظار المؤرخین،و کیف أجمعت کلمتهم،و تضافرت و تواترت روایاتهم علی مخالفتها و تکذیبها.و قد تقدمت کلماتهم و روایاتهم فی ذلک.

و قد کفانا ابن أبی الحدید المعتزلی مؤونة البحث فی هذه الروایة،و بین الکثیر من إمارات الوضع و الإختلاق فیها،فمن أراد فلیراجعه (2).

ما یقال عن موقف فاطمة علیها السّلام من الزواج

و ذکر الحلبی:أنه لما استشار الرسول«صلی اللّه علیه و آله»فاطمة «بکت،ثم قالت:کأنک یا أبت إنما ادخرتنی لفقیر قریش؟!

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:و الذی بعثنی بالحق،ما تکلمت فی هذا حتی أذن لی اللّه فیه من السماء.

فقالت فاطمة«علیها السلام»:لقد رضیت ما رضی اللّه و رسوله» (3).

ص :28


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 276.و صبح الأعشی ج 1 ص 287 و نهایة الأرب ج 7 ص 220 و عن محاضرة الأبرار ج 2 ص 102-115 و نشرها إبراهیم الکیلانی مع رسالتین لأبی حیان فی دمشق سنة 1951.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 285-287.
3- 3) السیرة الحلبیة ج 2 ص 206 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 471 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 17 ص 91 و ج 23 ص 477 و 484 و ج 30 ص 551 و ج 33-

و زعمت روایات أخری:أنه«صلی اللّه علیه و آله»لما رأی تغیرها خشی أن یکون ذلک من أجل أن علیا«علیه السلام»لا مال له،فراجع المصادر الکثیرة المتقدمة فی أول الحدیث عن هذا الزواج.

و عن ابن إسحاق:أن علیا لما تزوج فاطمة«علیهما السلام»،قالت للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:زوجتنیه أعیمش،عظیم البطن؟!

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:لقد زوجتکه،و إنه لأول أصحابی سلما الخ.. (1).

3)

-ص 333 و لیراجع:بحار الأنوار ج 43 ص 139 و کشف الغمة ج 1 ص 267 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 377 عن مناقب الکنجی،و کنز العمال ج 15 ص 95 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 129 و مجمع الزوائد ج 9 ص 112 و نزهة المجالس ج 2 ص 226 و تاریخ بغداد ج 4 ص 195 و(ط دار الکتب العلمیة) ج 4 ص 418 و المراجعات ص 304 و الغدیر ج 2 ص 318 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 11 ص 77 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 135 و میزان الإعتدال ج 1 ص 26 و الکشف الحثیث ص 216 و لسان المیزان ج 1 ص 45 و أعیان الشیعة ج 1 ص 357.

ص :29


1- 1) مجمع الزوائد ج 9 ص 102 و المعجم الکبیر ج 1 ص 94 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 490 و کنز العمال ج 11 ص 605 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 154 و 155 و ج 15 ص 330 و ج 20 ص 287 و 517 و ج 23 ص 537 و 548 و ج 31 ص 268 و 270 و تهذیب الکمال ج 20 ص 484 و مناقب أهل-

و نحن لا نصدق کل ذلک.أما:

أولا:فلأن روایة الحلبی تدل علی سوء ظن فاطمة«صلوات اللّه و سلامه علیها»بأبیها الرسول الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،و هی أبر و أتقی،و أجل من أن یحتمل فی حقها ذلک.و هی التی لو لم یخلق علی«علیه السلام»لم یکن لها کفؤ علی وجه الأرض،و قد أذهب اللّه عنها الرجس، و طهرها تطهیرا،إلی غیر ذلک مما یدل علی مقامها السامی،الذی نالته بفضل عمق إدراکها،و حسن معرفتها،و عظیم تقواها.

ثانیا:إن الذی یطالع سیرة فاطمة«علیها السلام»و حیاتها،یخرج بحقیقة لا تقبل الشک،و هی:أنها لم تکن تقیم لحطام الدنیا وزنا أبدا، ألیست هی التی طحنت حتی مجلت یدها؟!ثم قبلت بالتسبیح عوضا عن الخادم الذی کانت بأمس الحاجة إلیه؛لیرفع عنها بعض ما تعانیه؟!.

ألیست هی التی بقیت ثلاثة أیام طاویة هی و زوجها،و ولداها، و فضة،و آثرت الیتیم،و المسکین،و الأسیر بالطعام؟!

ألیست هی التی رضیت بإهاب کبش تنام علیه هی و زوجها لیلا، و یعلفان علیه ناضحهما نهارا؟!.

إلی غیر ذلک مما لا مجال لتتبعه و استقصائه.

1)

-البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 44 و 144 و الغدیر ج 3 ص 95 و أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 104 و راجع ما ذکره المحمودی فی هامشه.

ص :30

ثالثا:بالنسبة لکونه أعیمش عظیم البطن نقول:

قد تقدم فی فصل شمائل علی«علیه السلام»:أن ذلک غیر صحیح..

فإن کانت«علیها السلام»قد قالت ذلک،فإنما قالته لتخبر أباها«صلی اللّه علیه و آله»بما تقوله نساء قریش لتسمع الناس الجواب النبوی القاطع فی ذلک.فلاحظ ما یلی.

الروایة الصحیحة

و الروایة الصحیحة التی تنسجم مع سیرة و روح و نفسیة الزهراء «صلوات اللّه و سلامه علیها»،و تنسجم مع نفسیات و خطط القرشیین، هی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لابنته فی رابع یوم زفافها:«کیف أنت یا بنیة،و کیف رأیت زوجک؟!

قالت له:یا أبت خیر زوج،إلا أنه دخل علی نساء من قریش،و قلن لی:زوجک رسول اللّه من فقیر لا مال له.

فقال لها:یا بنیة،ما أبوک بفقیر،و لا بعلک بفقیر».

ثم ذکر«صلی اللّه علیه و آله»لها فضائل علی«علیه السلام»و مناقبه (1).

ص :31


1- 1) المناقب للخوارزمی ص 256 و 205 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 290 و 353 و کشف الغمة ج 1 ص 362 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 372 و الأمالی للصدوق ص 524 و روضة الواعظین ص 122 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 595 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 36 و شرح إحقاق الحق-

و روی ابن أبی الحدید المعتزلی:أن الرسول«صلی اللّه علیه و آله»سأل فاطمة عن حالها،فقالت:لقد طال أسفی،و اشتد حزنی،و قال لی النساء:

زوجک أبوک فقیرا لا مال له (1).

فقال لها:أما ترضین أنی قد زوجتک أقدم أمتی سلما،و أکثرهم علما، و أفضلهم حلما؟!

قالت:بلی،رضیت یا رسول اللّه.

و فی روایة أخری ذکرها المعتزلی،زاد فیها:و ما زوجتک إلا بأمر من السماء،أما علمت:أنه أخی فی الدنیا و الآخرة؟! (2).

و قد ذکر ذلک العبدی الکوفی فی شعره فقال:

إذ أتته البتول فاطم تبکی

و توالی شهیقها و الزفیرا

1)

-(الملحقات)ج 5 ص 20 و بحار الأنوار ج 37 ص 91 و ج 38 ص 188 و ج 43 ص 133 و راجع ص 99 و بشارة المصطفی ص 269 و کشف الیقین ص 316 و ینابیع المودة ج 3 ص 39 و اللمعة البیضاء ص 275 و راجع:تفسیر القمی ج 2 ص 336 و الدر النظیم ص 767 و جلاء العیون ج 1 ص 170 و 171.

ص :32


1- 1) نعم..إنها تتألم و تحزن لهذا الإسفاف فی التفکیر،و لهذه النفوس المریضة،و لهذه الروح الشریرة التآمریة.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 226 و 227 و العثمانیة للجاحظ ص 289 و 290 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 151.و راجع مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 122 و بحار الأنوار ج 43 ص 149 و غایة المرام ج 5 ص 114.

اجتمعن النساء عندی و أقبلن

یطلن التقریع و التعییرا

قلن إن النبی زوجک الیوم

علیا بعلا معیلا فقیرا

إلی آخر الأبیات (1).

بل إن ثمة ما یدل علی أن تعییرهن إیاها قد کان بعد سنوات من زواجها،و هذا هو الراجح،لأن نساء قریش الحاقدات إنما کثرن بعد بدر، و أحد،و الخندق.

ففی روایة الخوارزمی:أنها«علیها السلام»أقبلت و قد حملت الحسن و الحسین«علیهما السلام»علی کتفیها و هی تبکی بکاء شدیدا،قد شهقت فی بکائها.

فقال لها النبی«صلی اللّه علیه و آله»:ما یبکیک یا فاطمة،لا أبکی اللّه عینیک؟!

فقالت:یا رسول اللّه،و ما لی لا أبکی و نساء قریش قد عیرننی،فقلن لی:إن أباک زوجک من رجل معدم لا مال له.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:لا تبکی یا فاطمة؛فو اللّه،ما زوجتک أنا، بل اللّه زوجک به الخ.. (2).

ص :33


1- 1) راجع:الغدیر ج 2 ص 317 و 318 و أعیان الشیعة ج 7 ص 271،و العبدی عاش فی عهد الإمام الصادق«علیه السلام».
2- 2) المناقب للخوارزمی ص 205 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 290 و 353 و حلیة الأبرار ج 2 ص 147 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 19.

نعم،و إذا عرف السبب بطل العجب.

فإن القرشیین بما فیهم نساؤهم،کانوا-فی الأکثر-أعداء لعلی و آل علی «علیهم الصلاة و السلام»،منذ فجر الإسلام،و حتی قبل ذلک؛فإن العداء کان موجودا بین الهاشمیین،الذین کانوا-عموما-ملتزمین بالقیم و المثل العلیا،و یحترمون أنفسهم،و لهم من الفضائل و المزایا ما یجعل غیرهم،ممن لم یکن لدیه روادع دینیة أو وجدانیة،ینظر إلیهم بعین الحنق و الشنآن، و الإحن و الأضغان.

ثم جاء الإسلام،فکان بنو هاشم-و لا سیما أبو طالب و ولده-أتباع هذا الدین و حماته،و المدافعین عنه بکل غال و نفیس،ثم کانت الضربة التی تلقتها قریش فی بدر،و کان لعلی«علیه السلام»الحظ الأوفر فیها، و النصیب الأکبر فی إذلال قریش،و تحطیم کبریائها،و کذلک فی أحد، و الخندق و غیرهما.

فکان من الطبیعی:أن نجد نساء قریش یحاولن إیجاد المتاعب فی بیت علی«علیه السلام»،و إثارة الفتنة بینه و بین زوجته الطاهرة«صلوات اللّه و سلامه علیها».

و فاطمة هی التی تشکوهن للرسول الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،بعد أن أعلنت:بأن زوجها خیر زوج،و یکون ذلک سببا فی أن یظهر الرسول الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»بعض فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام».

ثم إنه«صلی اللّه علیه و آله»یبین لهم:أن المقیاس لیس هو المال و الحطام،و إنما هو الدین و العلم،و الفضائل النفسیة و الأخلاقیة.

ص :34

أسماء و أم سلمة فی زواج فاطمة علیها السّلام

و قد یقال:

قد ورد ذکر أم سلمة فی زواج فاطمة..مع أن أم سلمة دخلت بیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»کزوجة له بعد زواج الزهراء«علیها السلام»..

و ورد أیضا:ذکر أسماء بنت عمیس فی هذه المناسبة،مع أنها کانت مع زوجها جعفر فی الحبشة.

و نجیب:

ألف:بالنسبة لأسماء نقول:

لعل المقصود بها أسماء بنت یزید بن السکن الأنصاری،لکن اذهان الرواة کانت مأنوسة باسم أسماء بنت عمیس فدعاهم ذلک إلی اقحام کلمة بنت عمیس من عند أنفسهم،غفلة منهم عن واقع الحال (1).

ب:یری الأربلی:أن التی حضرت الزفاف هی سلمی بنت عمیس،لا أسماء (2).

ج:إن أسماء بنت یزید بن السکن الأنصاری تکنی بأم سلمة أیضا..

فلعلهم کانوا یعبرون عنها بأسماء تارة،و بأم سلمة أخری..فینحل الإشکال فی کلا الموردین بذلک.

ص :35


1- 1) کفایة الطالب ص 307 و 308 و کشف الغمة(الطبعة الأولی)ج 1 ص 73 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 383 عنه.
2- 2) کشف الغمة ج 1 ص 316 و 317 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 376.

د:إن البعض یقول:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»تزوج أم سلمة فی السنة الثانیة فی شوال بعد بدر (1)،بل قیل:قبل بدر أیضا (2).

بل صرحت بعض الروایات:بأن أم سلمة کانت زوجة لرسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»حین زواج فاطمة«علیها السلام» (3).

فیرتفع الاشکال بذلک.

ص :36


1- 1) تهذیب الکمال ج 35 ص 317 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 4 ص 421 و 422 و إسعاف المبطأ للسیوطی ص 133 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 8 ص 234 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 192 و ج 1 ص 202 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 145 و 187 و مناقب آل أبی طالب(ط المکبة الحیدریة)ج 1 ص 138 و بحار الأنوار ج 22 ص 191 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 4 ص 1921 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 208 و تهذیب التهذیب ج 12 ص 404 و الوافی بالوفیات ج 27 ص 229.
2- 2) المستدرک للحاکم ج 4 ص 19 و المنتخب من ذیل المذیل للطبری ص 96 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 202 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 466 عن السمط الثمین، و راجع سیرة مغلطای ص 55.
3- 3) المناقب للخوارزمی ص 248 و 249 و 253 و(ط مرکز النشر الإسلامی) ص 344 و کشف الغمة ج 1 ص 364 و بحار الأنوار ج 43 ص 126 عنه، و مجمع النورین ص 53 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 476 و ج 23 ص 485.
حجاب الزهراء علیها السّلام

و جاء فی حدیث زواج الزهراء«علیها السلام»:أن أم سلمة أتت بفاطمة«علیها السلام»إلی أبیها«صلی اللّه علیه و آله»،فلما وقفت بین یدیه کشف الرداء عن وجهها حتی رآها علی،ثم أخذ یدها،فوضعها فی ید علی «علیه السلام»الخ.. (1).

و قد یعتبر البعض هذا الحدیث شاهدا علی أن الحجاب بمعنی تغطیة الوجه کان موجودا فی أوائل الهجرة أیضا..

و یمکن المناقشة فی هذه الإستفادة بأن هذا الذی جری إنما کان فی مناسبة الزفاف،و النساء یحرصن فی هذه المناسبة علی تغطیة وجوههن حیاء،و خفرا.و کان ذلک قد حصل بعد إجراء العقد بین علی و الزهراء «علیه السلام»..

و یجاب:

بأن الروایة لا تخلو من إلماح إلی أن علیا«علیه السلام»لم یکن یری فاطمة«علیه السلام»علی هذا النحو إلا بعد أن تم العقد بینهما..

هذا..و قد ذکرنا نصوصا کثیرة دالة علی تغطیة الوجه و الحجاب فی زمن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و بعده فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»الجزء الرابع عشر فی مناسبة زواج النبی«صلی

ص :37


1- 1) الأمالی للطوسی ج 1 ص 41 و بحار الأنوار ج 43 ص 96 و مسند فاطمة ص 200 و 205.

اللّه علیه و آله»بزینب بنت جحش،فصل:الحجاب فی حدیث الزواج..

فداها أبوها

و مما یدخل فی سیاق الحدیث عن الحجاب،و فاطمة و علی«علیهما السلام»ما روی من أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال لفاطمة«علیها السلام»:أی شیء خیر للمرأة؟

قالت:أن لا یراها رجل.

فضمها إلیه،و قال:ذریة بعضها من بعض (1).

ص :38


1- 1) هذا الحدیث مروی عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و عن الإمام الصادق«علیه السلام»،و عن علی«علیه السلام»،فراجع نصوصه هذه فی:بحار الأنوار ج 43 ص 84 و 54 و ج 100 ص 239 و ج 101 ص 36 و وسائل الشیعة ج 20 ص 232 و 67 و إحقاق الحق ج 9 ص 202 و 203 عن البزار و ج 10 ص 224 و 226 عن مصادر کثیرة.و راجع:مجمع الزوائد ج 4 ص 255 و ج 9 ص 203 و کشف الأستار عن مسند البزار ج 3 ص 235 و فضائل الخمسة من الصحاح الستة ج 3 ص 153 و 54 عن کنز العمال ج 8 ص 315.و راجع:الکبائر للذهبی ص 176 و دعائم الإسلام ج 2 ص 124 و 215 و 214 و إسعاف الراغبین (مطبوع بهامش نور الأبصار)ص 171 و 172 و 191 و کشف الغمة ج 2 ص 92 و مکارم الأخلاق ص 233 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 119 و عوالم العلوم ج 11 ص 197 و مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 62 و حلیة الأولیاء-

و فی نص آخر:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»سأل أصحابه هذا السؤال،قال علی:فعیینا بذلک کلنا حتی تفرقنا..

ثم ذکر:أنه«علیه السلام»رجع و سأل فاطمة عن ذلک..فأجابته بما تقدم،فرجع إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فأخبره.

و نقول:

قد یعترض علی هذه الروایة بأن علیا باب مدینة علم الرسول،و هو أعلم بطرق السماء منه بطرق الأرض، و ما صب اللّه شیئا من العلم فی صدر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلا صبه فی صدر علی«علیه السلام»، فکیف یعجز عن الإجابة علی هذا السؤال،و تجیب عنه فاطمة«علیها السلام»،و هو إمامها،و أعلم منها؟!.

و نجیب:

إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علیا«علیه السلام»کانا یریدان إظهار فضل فاطمة صلوات اللّه و سلامه علیها، و تعریف الناس بعلمها،و بطهر

1)

-ج 2 ص 41 و مناقب الإمام علی«علیه السلام»لابن المغازلی ص 381 و مناقب أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»للقاضی محمد بن سلیمان الکوفی ج 2 ص 210 و 211 و ضیاء العالمین(مخطوط)ج 2 قسم 3 ص 14 عن المناقب. و الدرة الیتیمة فی بعض فضائل السیدة العظیمة ص 31.و ثمة مصادر کثیرة أخری ذکر شطرا منها فی کتاب عوالم العلوم.و غیره من کتب الحدیث و السیرة و التاریخ.

ص :39

ضمیرها،و بطریقة تفکیرها.

و یشیر إلی ذلک نفس سؤال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهم،إذ لا شک فی أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان عارفا بجواب السؤال..

و بذلک یظهر:أن علیا«علیه السلام»لم یکن مکلفا بالجواب..

أما قوله«علیه السلام»:«فعیینا بذلک کلنا،حتی تفرقنا»،فالمقصود به:المسؤولون الحقیقیون الحاضرون..فهو کقوله«علیه السلام»:کنا إذا حمی الوطیس لذنا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..فإنه«علیه السلام»لم یکن یفر من وجه عدوه..و إنما أجری الکلام علی هذا النحو لحفظ ماء وجه الناس،إذ لا یلیق أن یخصهم بالذکر،لأن ذلک قد یؤذی مشاعر بعضهم،حین یتوهم أنه«علیه السلام»یرید أن یرمیهم بالجبن و الخور.

فهو کقول القائل:أهل البلد الفلانی کرماء أو شجعان،فانه لا یعنی:

أنه لا یوجد فی ذلک البلد أی بخیل أو جبان،بل المقصود:أن الأکثریة الساحقة کرماء و شجعان،و تنزیل الفرد النادر منزلة العدم،أی کأنه غیر موجود.شائع فی المحاورات.

هذا کله،مع قیام احتمال أن تکون کلمة«کلنا حتی تفرقنا»من زیادات الراوی أضافها لحاجة فی نفس یعقوب.

هذا ضرب الرحمان لعثمان

و یقولون:إن عثمان رأی درع علی«علیه السلام»تباع فی السوق لیلة عرسه؛فدفع لغلام أربعمائة درهم،و أرسله إلیه،و أقسم علیه أن لا یخبره

ص :40

بذلک،ورد الدرع معه.

فلما أصبح عثمان وجد فی داره أربعمائة کیس،فی کل کیس أربعمائة درهم،مکتوب علی کل درهم:«هذا ضرب الرحمن لعثمان بن عفان».

فأخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بذلک،فقال:هنیئا لک یا عثمان (1).

و لا شک فی أن هذا کذب محض.

فقد ذکر الحلبی عن فتاوی الجلال السیوطی:أنه سئل:«هل لهذه القصة أصل؟!

فأجاب عن ذلک کله:بأنه لم یصح.أی و هی تصدق بأن ذلک لم یرد، فهو من الکذب الموضوع» (2).

و قال ابن درویش الحوت:کذب شنیع (3).

و العجیب هنا:أننا لم نجد لتلک المائة و ستین ألف درهم أثرا فی المتاحف العالمیة،و لا تداولها الناس،و لا احتفظوا بها تبرکا و تیمنا بأنها من «ضرب الرحمن لعثمان بن عفان»!!.

ص :41


1- 1) الغدیر ج 9 ص 376 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 206 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 471 و للروایة نص آخر یخالفها کثیرا فی المناقب للخوارزمی ص 252 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 348 و 349 و بحار الأنوار ج 43 ص 129 و 130 و کشف الغمة ج 1 ص 368 و مجمع النورین ص 57.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 2 ص 206 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 472.
3- 3) الغدیر ج 5 ص 322 و ج 9 ص 376 و الوضاعون و أحادیثهم ص 400.

مع أنهم قد احتفظوا بشعر نبیهم،و حتی بالخرق التی مست جسده، و المواضع التی صلی فیها؛فهل کان نبیهم أعز علیهم من ربهم؟!أو حتی من عثمان؟!و هو الذی تؤیده السیاسة علی مر العصور،فی حین أن النبی «صلی اللّه علیه و آله»کان یتعرض لمحاولات لطمس اسمه،و محو آثاره.

و کم کنت أود لو أننی أری خط الرحمن،کیف هو؟!و أقارن بینه و بین قواعد الخطوط الموجودة علی الأرض؛لکی أری إن کان یستطیع أن یضارع ما أنتجه الخطاطون البارعون من مخلوقاته؟!!.

و لست أدری أیضا:أین کان الأمویون عن هذه الفضیلة العظیمة، لشیخهم و خلیفتهم؟!.و لم لم یظهروا تلک الدراهم للمباهاة بها؟!أو علی الأقل:لم لم یذکروا الناس بدعوات النبی«صلی اللّه علیه و آله»له؟!کما ذکرته الروایة الأخری التی تقول:إن عثمان قد اشتری الدرع من علی، فجاء به علی«علیه السلام»و بالمال إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فدعا له بدعوات (1).

نعم،لم لم یذکّروا الناس بهذه الدعوات،مع أنهم کانوا بأمس الحاجة إلی ذلک،فی صراعهم ضد علی«علیه السلام»،و ضد الصحابة الأخیار، الذین کانوا فی المدینة حین قتل عثمان،و لم یحرکوا ساکنا،أو أنهم شارکوا فی

ص :42


1- 1) المناقب للخوارزمی ص 252 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 348 و 349 و بحار الأنوار ج 43 ص 129 و 130 و کشف الغمة ج 1 ص 368 و مجمع النورین ص 57.

قتله،أو فی التألیب علیه.

تزوج ابنتک من أخیک؟!

و جاء:أنه لما تزوج علی بفاطمة«علیهما السلام»،أمر«صلی اللّه علیه و آله»علیا أن لا یحدث حدثا حتی یأتیه،ثم جاء«صلی اللّه علیه و آله»، فقال:أثم أخی؟!.

فقالت أم أیمن:یا رسول اللّه،هذا أخوک و زوّجته ابنتک؟!

و کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»آخی بین أصحابه و آخی بین علی و نفسه.

قال:إن ذلک یکون یا أم أیمن (1).

ص :43


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 135 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 485 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 24 ص 137 و مجمع الزوائد ج 9 ص 209 عن الطبرانی،و رجاله رجال الصحیح.و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 216 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 15 ص 537 و ج 30 ص 303 و ج 18 ص 176 و 184 و ج 25 ص 460 و 461.و فیه روایة أخری لکن الجواب لیس موجودا. و راجع:حیاة الصحابة ج 2 ص 46 عن الهیثمی،و الصواعق المحرقة ص 84 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 133 و کشف الغمة ج 1 ص 382 و حیاة الإمام الحسن «علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 19.

و هذه الروایة أقرب إلی الاعتبار من تلک الروایة القائلة:إنه لما خطب «صلی اللّه علیه و آله»ابنة أبی بکر قال له أبو بکر:هل تصلح له؟!إنما هی بنت أخیه.

فأخبره«صلی اللّه علیه و آله»:أنه أخوه فی الإسلام،و هو أخوه،و ابنته تصلح له،فأنکحه حینئذ أبو بکر (1).

فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یؤاخ أبا بکر أصلا،و لا آخی بین أحد من الناس قبل خطبته عائشة،لأنه إنما آخی بین المهاجرین قبل الهجرة بقلیل،و هو إنما خطب عائشة قبل الهجرة بحوالی ثلاث سنوات،کما یزعمون.و ان کان لنا کلام فی ذلک.

و لو کان أبو بکر یتوهم:أن أخوة الإسلام تمنع من ذلک،فهذا یعنی:

أن یکون أبو بکر قد بقی عدة سنوات،بل من أول ظهور الإسلام یعتقد حرمة زواج أی مسلم بمسلمة،و هذا لا یتوهمه إلا أبو بکر،و لا یخطر و لم یخطر علی بال أی من السذج و البسطاء،فکیف خطر فی بال أبی بکر،الذی یعتقد فیه البعض کل حنکة و رویة،و تعقل و علم و معرفة؟!

هذا عدا أننا لم نجده یعترض علی زواج أی مسلم بمسلمة علی الإطلاق.

ص :44


1- 1) راجع:مجمع الزوائد ج 9 ص 225 عن الطبرانی،و رجاله رجال الصحیح غیر محمد بن عمرو بن علقمة،و هو حسن الحدیث و ص 226 عن أحمد.و راجع:فتح الباری ج 7 ص 176 و ج 9 ص 107 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 195 و أسد الغابة ج 5 ص 502 و إمتاع الأسماع ج 11 ص 236 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 43.
الفصل السادس: ترهات..و أباطیل..
اشارة

ص :45

ص :46

حمزة یشرب الخمر فی زفاف فاطمة علیها السّلام

و یروون عن علی بن الحسین،عن أبیه،عن علی«علیهم السلام»:أنه بینما کان یستعد لنقل فاطمة«علیها السلام»و عنده شارفان من الإبل،کان أخذهما من خمس غنائم بدر،قد أناخهما إلی جانب حجرة لبعض الأنصار، و إذا بحمزة بن عبد المطلب قد خرج علیهما من بیت کان یشرب فیه،و عنده قینة تغنیه:

«ألا یا حمز للشرف النواء».

خرج علیهما و هو سکران؛فجب أسنمتهما،و بقر خاصرتیهما،و أخرج کبدهما،و مضی لسبیله.

فشکاه علی«علیه السلام»إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؛فجاء معه الرسول،و رأی ما رأی،فنظر إلیه حمزة،و صعد النظر إلیه،و قال:و هل أنتم إلا عبید لأبی؟!

فترکه«صلی اللّه علیه و آله»و انصرف،و ذلک قبل تحریم الخمر (1).

ص :47


1- 1) صحیح البخاری(ط سنة 1309 ه)ج 2 ص 120 و(ط دار الفکر)ج 3 ص 80 و ج 4 ص 41 و ج 5 ص 16 کتاب الخمس حدیث 1 و کتاب المغازی باب 12-

و فی روایة:أن حمزة قد فعل ذلک فی واقعة أحد،و زعمت أن الرسول إنما رضی عنه فی وسط المعرکة،بعد أن حمل عدة حملات صاعقة علی

1)

-و کتاب المساقاة،و صحیح مسلم کتاب الأشربة ج 6 ص 85 و 86 و سنن أبی داود ج 2 ص 28 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 341 و عمدة القاری ج 12 ص 217 و ج 15 ص 17 و 110 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 154 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 416 و صحیح ابن حبان ج 10 ص 398.و کنز العمال ج 5 ص 502 و مسند أحمد ج 1 ص 142 و البدایة و النهایة ج 3 ص 245 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 3 ص 417 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 542 و الإصابة ج 4 ص 378 و ذخائر العقبی ص 104 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 161 و البرهان ج 1 ص 498 و المیزان ج 6 ص 131 کلاهما عن العیاشی. و راجع:مشکل الآثار ج 2 ص 287 و بهجة المحافل ج 1 ص 279 و شرحه للأشخر الیمنی،و الجامع لأحکام القرآن ج 6 ص 287 و تفسیر الثعلبی ج 2 ص 142 و غرائب القرآن(مطبوع بهامش جامع البیان)ج 7 ص 29 و 30 و 31 و أسباب النزول ص 118 و 119 و مدارک التنزیل للخازن ج 1 ص 147. و لکن النص الموجود فی المصادر الأخیرة قد ذکر نزول آیة سورة المائدة فی هذه المناسبة،مع وجود مخالفة ظاهرة للروایة المذکورة فی المتن أعلاه.مع أن سورة المائدة نزلت بعد سنوات من استشهاد حمزة فی حرب أحد.فقد نزلت فی أواخر حیاة النبی«صلی اللّه علیه و آله».فراجع:الدر المنثور ج 2 ص 252 عن مصادر کثیرة.

ص :48

العدو (1).

و ذلک لا یصح:

أولا:لأن مختلف الروایات الواردة فی زواج أمیر المؤمنین«علیه السلام»تقول:إنه لم یکن یملک إلا درعه الحطمیة،التی باعها و أنفق ثمنها علی الزفاف،و تضیف بعض الروایات فرسه أیضا.

و لو کان عنده شارفان من الإبل،لکان الأولی أن یذکر هما للنبی«صلی اللّه علیه و آله»حینما سأله عما یملک،مما یرید أن یقدمه مهرا،فلم یذکر له إلا درعه الحطمیة؛فلتراجع الروایات.

ثانیا:إن زفاف فاطمة«علیها السلام»کان قبل أحد بعدة أشهر، فکیف تقول الروایة الثانیة:إن ذلک قد کان فی أحد؟!

ثالثا:ذکروا:أن حمزة کان یوم أحد و قبله صائما (2).

فکیف یکون قد شرب الخمر،و فعل ما فعل فی ذلک الیوم،أو فی الذی قبله؟!.

ص :49


1- 1) راجع:الأمالی للطوسی ص 657 و بحار الأنوار ج 20 ص 114 و 115 و ج 76 ص 144 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 339 و 340 و مستدرک الوسائل ج 17 ص 49 و المیزان ج 6 ص 131.
2- 2) مغازی الواقدی ج 1 ص 211 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 223. و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 420 و بحار الأنوار ج 20 ص 125 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 134 و ج 9 ص 249 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 185.

رابعا:إن الخمر لم تکن سمعتها حسنة عند العرب،و کانوا یدرکون سوءها،و قد حرمها عدد منهم علی نفسه قبل مجیء الإسلام،مثل:أبی طالب (1)و عبد المطلب (2)،و ذکر ذلک عن جعفر بن أبی طالب أیضا کما رواه فی الأمالی.

و ذکر ابن الأثیر:أن ممن حرمها علی نفسه عثمان بن مظعون،و عباس بن مرداس،و عبد المطلب،و جعفر،و قیس بن عاصم،و عفیف بن معد یکرب العبدی،و عامر بن الظرب،و صفوان بن أمیة،و أبو بکر،و عمر، و عثمان بن عفان،و عبد الرحمن بن عوف،و عبد اللّه بن جدعان (3).

ص :50


1- 1) راجع:السیرة الحلبیة ج 1 ص 113 و(ط دار المعرفة)ج 1 ص 184.
2- 2) راجع:السیرة الحلبیة ج 1 ص 4 و 113 و(ط دار المعرفة)ج 1 ص 184 و سبل الهدی و الرشاد ج 1 ص 267 و شرح بهجة المحافل للأشخر الیمنی ج 1 ص 279 و أسنی المطالب ص 58.
3- 3) راجع:الملل و النحل للشهرستانی ج 2 ص 242 و أسد الغابة ج 3 ص 113 و 386 و ج 4 ص 220 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 2 ص 819 و ج 3 ص 1054 و 1295 و الوافی بالوفیات ج 16 ص 363 و ج 19 ص 336 و ج 24 ص 214 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 1 ص 6 و 211 و ج 2 ص 262 و ج 3 ص 86 و 245 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 393 و ج 7 ص 36 و تهذیب الکمال ج 14 ص 249 و ج 24 ص 63 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 8 ص 35 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 155 و تحفة الأحوذی-

و إن کنا نشک فی ذلک بالنسبة إلی بعض من ذکرهم،مثل أبی بکر، و عبد الرحمن بن عوف (1).

و أما ذکر عمر بن الخطاب مع هؤلاء،فلا شک فی أنه من إضافات النساخ،جریا علی العادة فی ذکر هذه الأسماء،لأنه کان من أشرب الناس للخمر فی الجاهلیة،بل لقد استمر علی ذلک حتی بعد أن أسلم کما أوضحه العلامة الأمینی (2)..

و مهما یکن من أمر،فقد عد ابن حبیب ممن حرم الخمر علی نفسه أیضا:

ورقة بن نوفل،و أبا أمیة بن المغیرة،و الحارث بن عبید المخزومیین،و زید بن عمرو بن نفیل،و عامر بن حذیم،و عبد اللّه بن جدعان،و مقیس بن

3)

-ج 4 ص 54 و کتاب ذم المسکر لابن أبی الدنیا ص 38 و من له روایة فی مسند أحمد ص 290 و خلاصة تذهیب تهذیب الکمال ص 190 و الدر المنثور ج 2 ص 315 و تعجیل المنفعة ص 283 و شرح بهجة المحافل للأشخر الیمنی ج 1 ص 279 و الإصابة ج 2 ص 272 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 3 ص 513 و ج 5 ص 367 و تهذیب التهذیب ج 5 ص 114 و ج 8 ص 357 و خزانة الأدب ج 4 ص 18 و ج 5 ص 323.

ص :51


1- 1) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة) ج 6.
2- 2) راجع:الغدیر ج 6 ص 95-103.و راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم «صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة)ج 6.

قیس،و عثمان بن عفان،و الولید بن المغیرة،و شیبة بن ربیعة،و عبد المطلب بن هاشم (1).

و إنما حرمها هؤلاء علی أنفسهم،لأنهم رأوها لا تناسب کرامتهم و سؤددهم،کما یظهر من روایة تنسب إلی أبی بکر (2).

و علل العباس بن مرداس رفضه لشربها بقوله:«لا أصبح سید قومی، و أمسی سفیهها،لا و اللّه،لا یدخل جوفی شیء یحول بینی و بین عقلی أبدا» (3).

خامسا:إن الخمر لم تزل محرمة فی الشرائع السابقة،و قد کان الإعلان بتأکید تحریمها إما فی أول البعثة کما نقول،أو کان بعد زواج علی بالزهراء «علیهما السلام»کما یقول الآخرون،فراجع ما ذکرناه حول ذلک فی کتابنا:

الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله» (4).

ص :52


1- 1) المنمق ص 531 و 532 و کتاب المحبر لابن حبیب ص 237 و راجع:شرح بهجة المحافل ج 1 ص 279 و الإستیعاب ج 2 ص 819 و تهذیب الکمال ج 14 ص 249 و الوافی بالوفیات ج 16 ص 363.
2- 2) الصواعق المحرقة ص 73 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 333 و کنز العمال ج 12 ص 487 و الصوارم المهرقة ص 333.
3- 3) أسد الغابة ج 3 ص 113 و کتاب ذم المسکر لابن أبی الدنیا ص 41 و تاریخ مدینة دمشق ج 26 ص 427 و کتاب المحبر لابن حبیب ص 237.
4- 4) الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة)ج 6 ص 244 فما بعدها.
لا تقربوا الصلاة و أنتم سکاری

و یروون-عن علی«علیه السلام»(!!)-أنه قال:صنع لنا عبد الرحمن بن عوف طعاما؛و سقانا من الخمر؛فأخذت الخمر منا،و حضرت الصلاة؛ فقدمونی،فقرأت: (قُلْ یٰا أَیُّهَا الْکٰافِرُونَ، لاٰ أَعْبُدُ مٰا تَعْبُدُونَ) (1)،و نحن نعبد ما تعبدون،فأنزل اللّه: (یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقْرَبُوا الصَّلاٰةَ وَ أَنْتُمْ سُکٰاریٰ حَتّٰی تَعْلَمُوا مٰا تَقُولُونَ) (2)..» (3).

ص :53


1- 1) سورة الکافرون الآیتان 2 و 3.
2- 2) الآیة 43 من سورة النساء.
3- 3) الدر المنثور ج 2 ص 164 و 165 عن عبد بن حمید و أبی داود،و الترمذی و صححه،و النسائی،و ابن جریر،و ابن المنذر،و ابن أبی حاتم،و النحاس، و الحاکم و صححه،و حاشیة رد المحتار ج 4 ص 202 و نیل الأوطار ج 9 ص 53 و منتخب مسند عبد بن حمید ص 56 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 725 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 322 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 3 ص 958 و لباب النقول ص 63 و(ط دار إحیاء العلوم)ص 68 و(ط دار الکتب العلمیة)ص 57 و زاد المسیر ج 2 ص 128 و المستدرک للحاکم ج 4 ص 142 و لیس فیه تصریح بأن علیا«علیه السلام»قد شربها معهم،و الجامع لأحکام القرآن للقرطبی ج 5 ص 200 عن الترمذی و سنن الترمذی ج 5 ص 238 و(ط دار الفکر)ج 4 ص 305 و راجع:جامع البیان للطبری ج 2 ص 312 و ج 5 ص 61 و عون المعبود ج 10 ص 77 و تفسیر الثعالبی ج 2-

و عن عکرمة فی الآیة قال:نزلت فی أبی بکر،و عمر،و علی،و عبد الرحمن بن عوف،و سعد،صنع علی لهم طعاما و شرابا،فأکلوا،و شربوا،ثم صلی علی بهم المغرب؛فقرأ:قل یا أیها الکافرون،حتی خاتمتها؛فقال:لیس لی دین، و لیس لکم دین،فنزلت: (لاٰ تَقْرَبُوا الصَّلاٰةَ وَ أَنْتُمْ سُکٰاریٰ) (1)» (2).

و عن علی،أنه کان هو و عبد الرحمن بن عوف،و رجل آخر،شربوا الخمر،فصلی بهم عبد الرحمن:فقرأ:قل یا أیها الکافرون،فخلط فیها؛ فنزلت: (لاٰ تَقْرَبُوا الصَّلاٰةَ وَ أَنْتُمْ سُکٰاریٰ)» (3).

3)

-ص 241 و فتح القدیر ج 1 ص 472 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 500 و (ط دار المعرفة)ج 1 ص 512 و تفسیر الخازن ج 1 ص 358 و راجع:بهجة المحافل ج 1 ص 278 و 79 و لیس فیه تصریح بالاسم لکن صرح به الأشخر الیمنی فی شرحه(بهامشه)،و کنز العمال ج 2 ص 248 و(ط مؤسسة الرسالة) ج 2 ص 385 و رمز للعدید من المصادر المتقدمة،و عن سعید بن منصور.

ص :54


1- 1) الآیة 43 من سورة النساء.
2- 2) الدر المنثور ج 2 ص 165 عن ابن المنذر،و فتح القدیر ج 1 ص 472.
3- 3) الدر المنثور ج 2 ص 165 عن ابن جریر،و ابن المنذر،و المستدرک للحاکم ج 4 ص 142 و جامع البیان للطبری ج 5 ص 61 و(ط دار الفکر)ج 5 ص 133 و أحکام القرآن لابن العربی ج 1 ص 551 و العجاب فی بیان الأسباب ج 2 ص 873 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 500 و(ط دار المعرفة)ج 1 ص 512 قال:و هکذا رواه أبو داود و النسائی.

و عن الحاکم عن علی«علیه السلام»:دعانا رجل من الأنصار قبل تحریم الخمر،فحضرت صلاة المغرب،فتقدم رجل و قرأ قل یا أیها الکافرون،فالتبس علیه فنزلت (1)

و فی روایة أخری عن علی«علیه السلام»:أن رجلا من الأنصار دعاه، و عبد الرحمن بن عوف،فسقاهما قبل أن تحرم الخمر،فأمهم علی فی المغرب، فقرأ:قل یا أیها الکافرون؛فخلط فیها،فنزلت الخ.. (2).

و فی بعض الروایات:أنه قرأ:«قل یا أیها الکافرون؛فلم یقمها» (3).

و روایة أخری لا تصرح باسم أحد،لکنها تقول:فشربها رجل، فتقدم،فصلی بهم،فقرأ:قل یا أیها الکافرون،أعبد ما تعبدون،فنزلت الخ.. (4).

ص :55


1- 1) المستدرک للحاکم ج 2 ص 307 و ج 4 ص 142 و تلخیص الذهبی(بهامشه)، و تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 323 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 252 و راجع:تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 500 عن ابن أبی حاتم.
2- 2) راجع:سنن أبی داود ج 3 ص 225 و(ط دار الفکر)ج 2 ص 182 و السنن الکبری للبیهقی ج 1 ص 389 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 323 و کنز العمال ج 2 ص 386 و تفسیر الخازن ج 1 ص 358.
3- 3) أسباب نزول الآیات ص 87 و(ط مؤسسة الحلبی-القاهرة)ص 102 و جامع البیان للطبری ج 2 ص 212 و العجاب فی بیان الأسباب ج 2 ص 873.
4- 4) راجع:الجامع لأحکام القرآن ج 5 ص 200 و الغدیر ج 6 ص 252 و 253 عنه،-

و فی روایة أخری عن عوف:فشربها رجلان؛فدخلا فی الصلاة، فجعلا یهجران کلاما؛لا یدری عوف ما هو (1).

و نقول:

إن ذکر علی«علیه السلام»فی هذه الروایات لا یصح،و نستند فی حکمنا هذا إلی ما یلی:

أولا:فی الروایات المتقدمة العدید من موارد التنافی و التناقض.

1-فهل الذی صنع الطعام هو عبد الرحمن بن عوف؟!أم هو علی «علیه السلام»؟!أم هو رجل من الأنصار؟!

2-و هل الذی صلی بهم إماما هو علی«علیه السلام»؟!أم عبد الرحمن بن عوف؟!أم هو فلان الذی لم یسم؟!

3-و هل قرأ القارئ فی الصلاة:قل یا أیها الکافرون إلی آخرها،ثم قال:لیس لی دین،و لیس لکم دین؟!

أم أنه قرأ:قل یا أیها الکافرون:أعبد ما تعبدون؟!

أم قرأ:قل یا أیها الکافرون لا أعبد ما تعبدون،و نحن نعبد ما تعبدون؟!

4)

-و جامع البیان ج 7 ص 22 و تفسیر النیسابوری(بهامشه)ج 2 ص 322 و التفسیر الکبیر ج 6 ص 40.

ص :56


1- 1) جامع البیان ج 2 ص 211 و(ط دار الفکر)ج 2 ص 492 و الغدیر ج 7 ص 96.

أم قرأ:و نحن عابدون ما عبدتم؟! (1).

أم قرأ:قل یا أیها الکافرون،أعبد ما تعبدون،و أنتم عابدون ما أعبد، و أنا عابد ما عبدتم،لکم دینکم و لی دین،کما جاء فی بعض الروایات؟! (2).

أم أنه جعل یهجر کلاما فی الصلاة،لا یدری عوف ما هو؟!..

4-و هل کان الحاضرون ثلاثة أشخاص فقط:علی،و عبد الرحمن بن عوف،و رجل من الأنصار؟!

أم کانوا خمسة أشخاص:أبو بکر و عمر،و علی،و عبد الرحمن بن عوف،و سعد؟!

أم أن الشارب کان رجلا واحدا،کما هو ظاهر النص الأخیر،و هو

ص :57


1- 1) المستدرک للحاکم ج 4 ص 142 و تلخیصه للذهبی(بهامش المستدرک)نفس الجزء و الصفحة،و تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 324 و تفسیر مقاتل بن سلیمان ج 1 ص 230.
2- 2) جامع البیان للطبری ج 5 ص 61 و(ط دار الفکر)ج 5 ص 134 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 322 و تفسیر السمعانی ج 1 ص 430 و راجع:تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 500 و(ط دار المعرفة)ج 1 ص 512 و التفسیر الکبیر للرازی ج 10 ص 107 و تفسیر الخازن ج 1 ص 146 و تفسیر النسفی ج 1 ص 223 و المحرر الوجیز لابن عطیة ج 2 ص 56 و الکشاف ج 1 ص 513 و 260 و مشرق الشمسین للبهائی العاملی ص 309 و تفسیر العز بن عبد السلام ج 1 ص 324 و العجاب فی بیان الأسباب ج 2 ص 874.

ظاهر روایة الحاکم؟!

5-و هل کان الذی شربها رجل واحد،و دخل فی الصلاة،أم شربها رجلان،و دخلا فی الصلاة؟!..

و کما یقولون:لا حافظة لکذوب..

ثانیا:إن الخمر لم تزل محرمة فی شرائع الأنبیاء،و قد أکد الإسلام تحریمها فی أول البعثة،فی مکة قبل الهجرة،و ذکرنا ذلک فی کتابنا:

الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،و قلنا:إن لذلک العدید من الدلائل و الشواهد،مثل روایة معاذ بن جبل (1)،

ص :58


1- 1) المعجم الکبیر للطبرانی ج 20 ص 83 و مسند الشامیین ج 3 ص 256 و کنز العمال ج 5 ص 346 و ج 3 ص 645 و راجع ج 3 ص 645 و 647 و 882 و مجمع الزوائد ج 5 ص 53 و الکامل لابن عدی ج 5 ص 118 و سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 246 و راجع ج 10 ص 420 و میزان الإعتدال ج 3 ص 291 و راجع: بحار الأنوار ج 2 ص 127 ح 4 و ج 76 ص 126 و قصار الجمل ج 1 ص 183 و ج 2 ص 23 و 12 و راجع ص 22 عن الوسائل العشرة باب 136 ح 8 و الأمالی للصدوق ص 502 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 25 ص 304 و (ط دار الإسلامیة)ج 17 ص 243 و روضة الواعظین ص 464 و المصنف لابن أبی شیبة ج 5 ص 509 و ج 8 ص 342 و کشف الخفاء للعجلونی ج 1 ص 416 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 357 و تاریخ مدینة دمشق ج 33 ص 368 و 370.

و أم سلمة (1)،و أبی الدرداء..و غیر ذلک.

ثالثا:المروی عن أئمة أهل البیت«علیهم السلام»،و عن الضحاک:أن المراد فی قوله تعالی: (لاٰ تَقْرَبُوا الصَّلاٰةَ وَ أَنْتُمْ سُکٰاریٰ) (2):هو سکر النوم (3).

ص :59


1- 1) السنن الکبری للبیهقی ج 10 ص 194 و المعجم الکبیر ج 23 ص 263 و کنز العمال ج 3 ص 645 و الدر المنثور ج 2 ص 326 و سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 246.
2- 2) الآیة 43 من سورة النساء.
3- 3) راجع:الکافی ج 3 ص 371 و من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 480 و تهذیب الأحکام ج 3 ص 258 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 7 ص 233 و 291 و(ط دار الإسلامیة)ج 4 ص 1241 و 1283 و مستدرک الوسائل ج 5 ص 405 و 430 و بحار الأنوار ج 80 ص 358 و ج 81 ص 231 و جامع أحادیث الشیعة ج 5 ص 496 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 341 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 242 و نور الثقلین ج 1 ص 400 و 401 و(ط مؤسسة إسماعیلیان)ج 1 ص 483 و البرهان ج 1 ص 370 و مجمع البیان ج 3 ص 52 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 92 و کنز الدقائق ج 2 ص 461 و الأصفی ج 1 ص 210 و الصافی ج 1 ص 453 و قول الضحاک موجود فی مختلف تفاسیر أهل السنة،فعدا ما تقدم راجع:جامع البیان(ط دار الفکر)ج 5 ص 135 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 3 ص 959 و معانی القرآن للنحاس ج 2 ص 93 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 312 و تفسیر السمعانی ج 1-

رابعا:روی القطان فی تفسیره،عن الحسن البصری،قال:إن علیا لم یقبل أن یشرب معهم فی دار أبی طلحة،بل خرج من بینهم ساخطا علی ما یفعلون.

قال الحسن:«و اللّه الذی لا إله إلا اللّه هو،ما شربها قبل تحریمها،و لا ساعة قط» (1).

یرید قبل إعلان تحریمها.أو قبل نزول الآیات القرآنیة بذلک و إن کانت قد حرمت علی لسان النبی«صلی اللّه علیه و آله»قبل ذلک.

نعم..و هذا هو الذی ینسجم مع خلق علی«علیه السلام»،و وعیه، و إیمانه،و هو الذی تربی فی حجر الرسالة،و کان یلازم النبی«صلی اللّه علیه و آله»ملازمة الظل لصاحبه..و یتبعه إتباع الفصیل أثر أمه.

و خامسا:قال الحاکم:«إن الخوارج تنسب هذا السکر،و هذه القراءة إلی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب،دون غیره،و قد برأه اللّه منها؛فإنه راوی

3)

-ص 430 و زاد المسیر ج 2 ص 129 و البحر المحیط ج 3 ص 265 و العجاب فی بیان الأسباب ج 2 ص 876 و تفسیر الثعالبی ج 2 ص 240 و الدر المنثور ج 2 ص 165 و تفسیر الخازن ج 1 ص 359 و التمهید لابن عبد البر ج 22 ص 117 و التفسیر الکبیر للرازی ج 10 ص 109 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 500 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 201 و عن ابن جریر،و ابن أبی حاتم.

ص :60


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 26 و البرهان ج 1 ص 500 و بحار الأنوار ج 38 ص 64.

هذا الحدیث» (1).

و ذلک لأن روایة الحاکم لیس فیها أنه«علیه السلام»قد شربها،کما أنها تنص علی أن غیره هو الذی صلی بهم،و الذی یمکن أن یرویه علی«علیه السلام»هو حسب نص الجصاص:

عن علی«علیه السلام»قال:دعا رجل من الأنصار قوما؛فشربوا من الخمر؛فتقدم عبد الرحمن بن عوف لصلاة المغرب؛فقرأ:قل یا أیها الکافرون،فالتبس علیه،فأنزل اللّه تعالی: (لاٰ تَقْرَبُوا..) (2).

خطبة علی علیه السّلام بنت أبی جهل

و تذکر خطبة علی«علیه السلام»بنت أبی جهل فی السنة الثامنة،و لکننا نذکرها هنا لمناسبتها لحدیث الزواج،و لأنها لا ریب فی کونها أسطورة و إلیک نصها:

فی البخاری و غیره،عن المسور بن مخرمة،قال:سمعت رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»یقول،و هو علی المنبر:إن بنی هشام بن المغیرة استأذنونی فی أن ینکحوا ابنتهم علی بن أبی طالب،فلا آذن لهم،ثم لا آذن لهم،ثم لا آذن لهم،إلا أن یرید ابن أبی طالب:أن یطلق ابنتی،و ینکح

ص :61


1- 1) المستدرک للحاکم ج 2 ص 307 و نیل الأوطار ج 9 ص 56 و عون المعبود ج 10 ص 77.
2- 2) أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 201 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 253.

ابنتهم؛فإنما هی بضعة منی،یریبنی ما أرابها،و یؤذینی ما آذاها (1).

و فی البخاری و غیره أیضا،عن المسور:أن فاطمة أتت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فقالت:یزعم قومک:أنک لا تغضب لبناتک،و هذا علی ناکح ابنة أبی جهل.

فسمعته حین تشهد یقول:إنی أنکحت أبا العاص بن الربیع،فحدثنی و صدقنی،و إن فاطمة بضعة منی،و إنی أکره أن یسوءها.و اللّه،لا تجتمع بنت رسول اللّه و بنت عدو اللّه عند رجل واحد،فترک علی الخطبة (2).

و فی روایة أخری لمسلم و البخاری و غیرهما،أن المسور قال:سمعت

ص :62


1- 1) ذخائر العقبی ص 37 و العمدة لابن البطریق ص 385 و بحار الأنوار ج 29 ص 336 و صحیح مسلم ج 7 ص 141 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 644 و شرح مسلم للنووی ج 16 ص 2 و نهج الإیمان لابن جبر ص 623 و نظم درر السمطین ص 176 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 168 و راجع:مطالب السؤول ص 36.
2- 2) ذخائر العقبی ص 38 و مسند أحمد ج 4 ص 326 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 4 ص 212 و صحیح مسلم ج 7 ص 142 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 644 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 308 و فتح الباری ج 9 ص 286 و عمدة القاری ج 16 ص 230 و مسند أبی یعلی ج 13 ص 134 و الذریة الطاهرة النبویة للدولابی ص 73 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 20 ص 18 و مسند الشامیین ج 4 ص 164 و فضائل سیدة النساء لابن شاهین ص 34 و أسد الغابة ج 5 ص 419 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 133 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 30.

رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی المنبر و هو یخطب فی ذلک،و أنا محتلم، فقال:إن فاطمة منی،و أنا أخاف أن تفتن فی دینها..

إلی أن قال:و إنی لست أحرم حلالا،و لا أحل حراما،و لکن و اللّه،لا تجتمع بنت رسول اللّه،و بنت عدو اللّه مکانا واحدا أبدا (1).

و ذکر مصعب الزبیری:أن علیا خطب جویریة (2)بنت أبی جهل، فشق ذلک علی فاطمة،فأرسل إلیها عتّاب:أنا أریحک منها؛فتزوجها؛ فولدت له عبد الرحمن بن عتاب (3).

و قال ابن إسحاق:حدثنی من لا أتهم:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان یغار لبناته غیرة شدیدة،کان لا ینکح بناته علی ضرة (4).

ص :63


1- 1) ذخائر العقبی ص 37 و مسند أحمد ج 4 ص 326 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 4 ص 47 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 7 ص 141 و سنن أبی داود ج 1 ص 459 و عمدة القاری ج 15 ص 33 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 407 و کنز العمال ج 12 ص 106 و أسد الغابة ج 4 ص 366 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 392.
2- 2) و یقال:اسمها العوراء.و یقال:جرهمة.و یقال:جمیلة.و یقال:الحیفاء.راجع فتح الباری ج 7 ص 68.
3- 3) تهذیب الکمال ج 19 ص 284 و تهذیب التهذیب ج 7 ص 83.
4- 4) سیرة ابن إسحاق ج 5 ص 237 و الذریة الطاهرة النبویة للدولابی ص 75 و أسد الغابة ج 5 ص 521.-

و عند الحاکم:أن علیا خطب بنت أبی جهل؛فقال له أهلها:لا نزوجک علی فاطمة (1).

و عند الطبرانی:أنه«علیه السلام»خطب أسماء بنت عمیس؛فأتت فاطمة إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فقالت:إن أسماء بنت عمیس متزوجة علیا.

4)

-و راجع هذه النصوص المتقدمة فی:صحیح البخاری،کتاب النکاح،باب ذب الرجل عن ابنته فی الغیرة و الإنصاف.و کتاب الخمس،و کتاب المناقب، و صحیح مسلم ج 7 ص 141 و فی فضائل فاطمة،و مسند أحمد ج 4 ص 328 و حلیة الأولیاء ج 2 ص 40 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 64 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 158 و 159 و غوامض الأسماء المبهمة ص 340 و 341 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 616 و أسد الغابة ج 5 ص 521 و المصنف للصنعانی ج 7 ص 301 و 302 و 300 بعدة نصوص،و فی هامشه عن عدد من المصادر، و نسب قریش ص 87 و 312 و فتح الباری ج 7 ص 6 و ج 9 ص 286 و تهذیب التهذیب ج 7 ص 90 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 88 و 51 و ج 4 ص 64-66 و محاضرة الأدباء المجلد الثانی ص 234 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 208 و تلخیص الشافی ج 2 ص 276 و نقل عن سنن أبی داود ج 2 ص 326 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 4 و نزل الأبرار ص 82 و 83 و فی هامشه عن صحیح البخاری ج 2 ص 302 و 189 و ج 3 ص 265 و عن الجامع الصحیح للترمذی ج 5 ص 698.

ص :64


1- 1) المستدرک للحاکم ج 3 ص 159 و فتح الباری ج 9 ص 286.

فقال:ما کان له أن یؤذی اللّه و رسوله (1).

و قد نظم مروان بن أبی حفصة هذه القصة فی قصیدة یمدح بها الرشید،فکان مما قال:

و ساء رسول اللّه إذ ساء بنته

بخطبته بنت اللعین أبی جهل

فذم رسول اللّه صهر أبیکم

علی منبر بالمنطق الصادع الفصل (2)

المناقشة

و نحن نعتقد-کما یعتقد ابن شهراشوب (3)-:أنه لا ریب فی کذب هذه الروایة،و ذلک استنادا إلی ما یلی:

أولا:إن الروایات مختلفة و متناقضة،کما یظهر بالمراجعة و المقارنة و ذلک یسقط شطرا وافرا منها عن الإعتبار.

ثانیا:ما جاء فی هذه الروایات لا ینسجم مع ما تقدم فی بحث تکنیة

ص :65


1- 1) المعجم الأوسط للطبرانی ج 5 ص 139 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 22 ص 405 و ج 24 ص 153 و مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 365 و مجمع الزوائد ج 9 ص 203 و الآحاد و المثانی ج 5 ص 363 و الدر المنثور ج 5 ص 215 و فتح القدیر ج 4 ص 300 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 45.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 65 و الفوائد الرجالیة للسید بحر العلوم ج 1 ص 89.
3- 3) راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 4.

علی«علیه السلام»بأبی تراب:من أنه لم یسؤ فاطمة قط.

ثالثا:حدیث بریدة عن علی«علیه السلام»فی غزوة بنی زبید (1)یکذب هذه الأسطورة،حیث حصلت لعلی جاریة من أفضل السبی فی الخمس، فخرج علیهم و رأسه یقطر،فسألوه فأخبرهم أنه وقع بها.

فأرسل خالد بریدة إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بکتاب یشتکیه فیه..فغضب رسول اللّه غضبا لم یره غضب مثله إلا یوم قریظة و النضیر، و قال:یا بریدة،أحب علیا،فإنه یفعل ما آمره.

و فی نص آخر:أن بریدة صار یقرأ الکتاب علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأمسک«صلی اللّه علیه و آله»بیده،و قال:یا بریدة،أتبغض علیا؟!

قال:نعم.

فقال:لا تبغضه،و إن کنت تحبه فازدد له حبا،فو الذی نفسی بیده لنصیب آل علی فی الخمس أفضل من وصیفة (2).

ص :66


1- 1) ذکرنا هذه الغزوة و هذا الحدیث فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»ج 26 فصل:علی«علیه السلام»فی الیمن،و ناقشنا ما جری فیها فراجع.
2- 2) راجع:مجمع الزوائد ج 9 ص 128 عن الطبرانی،و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 102 و 103 و مشکل الآثار ج 4 ص 160 و صحیح البخاری (ط دار الفکر)ج 5 ص 110 و مسند أحمد ج 5 ص 359 و 350 و 351 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 342 و قال:رواه البخاری فی الصحیح،و حلیة الأولیاء ج 6 ص 294 و معرفة السنن و الآثار ج 5 ص 156 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 194-

و فی نص ثالث:أن عمر شجع بریدة علی الشکوی قائلا له:«امض لما جئت له،فإنه سیغضب لابنته مما صنع علی» (1).

2)

-و أسد الغابة ج 1 ص 176 و تهذیب الکمال ج 20 ص 460 و سنن الترمذی ج 5 ص 632 و 639 و کنز العمال ج 15 ص 124 و 125 و 126-271 و المناقب للخوارزمی ص 92 و نیل الأوطار ج 7 ص 110 و العمدة لابن البطریق ص 275 و عمدة القاری ج 18 ص 6 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 144 و نهج السعادة ج 5 ص 283 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 88 و سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 236 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 110 و 111 علی شرط مسلم،و تلخیص المستدرک للذهبی(بهامشه)و سکت عنه،و البدایة و النهایة ج 7 ص 344 و 345 و (ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 380 عن أحمد و الترمذی،و أبی یعلی و غیره بنصوص مختلفة.و الغدیر ج 3 ص 216 عن بعض من تقدم،و عن:نزل الأبرار للبدخشی ص 22 و الریاض النضرة ج 3 ص 129 و 130 و عن مصابیح السنة للبغوی ج 2 ص 257.و البحر الزخار ج 6 ص 435 و جواهر الأخبار و الآثار المستخرجة من لجة البحر الزخار للصعدی(مطبوع بهامش المصدر السابق)نفس الجلد و الصفحة،عن البخاری و الترمذی.و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 86 و ج 16 ص 453 و ج 21 ص 532 و ج 2 ص 275 و 276 و 277 و 278 و ج 30 ص 278.

ص :67


1- 1) الإرشاد للشیخ المفید ج 1 ص 161 و بحار الأنوار ج 21 ص 358 و کشف الیقین ص 150 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 98.

علی أننا لا نکاد نثق بصحة الفقرة التی تقول:إن علیا«علیه السلام» أخبرهم بأنه دخل بتلک الوصیفة،فلعلهم هم تخیلوا ذلک،فقد ورد:أن النساء محرمة علی علی«علیه السلام»فی حیاة فاطمة«علیها السلام» (1).

إلا أن یقال:المراد تحریم الزواج الدائم علیه..أو باستثناء ما کان بأمر و رضی من اللّه و رسوله،أو طلب من الزهراء لمصلحة تقتضی ذلک.

رابعا:حین قال ابن عباس لعمر:إن علیا«علیه السلام»«ما غیر و لا بدل،و لا أسخط رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أیام صحبته له.

قال عمر:و لا فی ابنة أبی جهل،و هو یرید أن یخطبها علی فاطمة«علیها السلام»؟!

فأصر ابن عباس علی أنه لم یعزم علی إسخاط النبی«صلی اللّه علیه

ص :68


1- 1) تهذیب الأحکام للطوسی ج 7 ص 475 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 330 و (ط المطبعة الحیدریة-النجف الأشرف-سنة 1956 م)ج 3 ص 110 و بشارة المصطفی ص 306 و الأمالی للطوسی ج 1 ص 42 و مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 64 و بحار الأنوار ج 43 ص 16 و 153 و ضیاء العالمین(مخطوط)ج 2 ق 3 ص 7 و عوالم العلوم ج 11 ص 387 و 66 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 42 و راجع:فتح الباری ج 9 ص 287 و مجمع النورین ص 23 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 231 و اللمعة البیضاء ص 201 و الأسرار الفاطمیة ص 431 و الحدائق الناضرة ج 23 ص 108.

و آله»،و لکنها الخواطر لا یقدر أحد علی دفعها عن نفسه إلخ.. (1).

فابن عباس لم یستطع أن یواجه الخلیفة بتکذیبه فی قصة بنت أبی جهل، فبین له أنه مجرد خاطر،و لم یفعل شیئا أکثر من ذلک،فصدقه عمر..

بل إن ابن عباس أورد کلاما مبهما لم یصرح فیه بأن هذا الخاطر قد راود علیا«علیه السلام».بل قال:إن الخواطر تراود الناس.و لکن هل راودت علیا أم لا؟!لم یصرح ابن عباس بهذا..و إن کان کلامه یوحی به..

خامسا:تقول الروایة:إنه«صلی اللّه علیه و آله»قال فی خطبته:«إنی لست أحرم حلالا،و لا أحل حراما»..ثم هو یفرض علی علی«علیه السلام»أن یطلق ابنته إن أراد التزویج ببنت أبی جهل.مع أن اللّه لم یجعل لأبی الزوجة الحق فی أن یفرض علی صهره طلاق ابنته کما لم یجعل للزوجة أن تفرض علیه ذلک.

و لا أن یفرض علی صهره عدم الزواج بالثانیة،إذا کان اللّه قد أحل ذلک له فی قوله تعالی: (فَانْکِحُوا مٰا طٰابَ لَکُمْ مِنَ النِّسٰاءِ مَثْنیٰ وَ ثُلاٰثَ

ص :69


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 50 و الدر المنثور ج 4 ص 309 و کنز العمال ج 13 ص 454 و تفسیر الآلوسی ج 16 ص 270 و منتخب کنز العمال(مطبوع بهامش مسند أحمد)ج 5 ص 229 و فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 167 و التحفة العسجدیة ص 145 و حیاة الصحابة ج 3 ص 249 عن الموفقیات، و قاموس الرجال ج 6 ص 25 و تفسیر المیزان ج 14 ص 228.

وَ رُبٰاعَ)

(1)

.

فإن قیل:لعله«صلی اللّه علیه و آله»استعمل ولایته فی هذا المورد علی علی «علیه السلام»،فإنه«صلی اللّه علیه و آله»أولی بالمؤمنین من أنفسهم.

فیجاب:

ألف:لو استعمل ولایته فی ذلک لکان ینبغی أن یستعملها أیضا فی أمر الطلاق،فیطلقها منه أیضا بحسب ولایته،و لا یترک ذلک له،فإن من یعصیه فی أمر الزواج یعصیه فی أمر الطلاق أیضا.

ب:إن التعلیل الذی ذکره«صلی اللّه علیه و آله»لمنعه علیا من التزویج یدل علی أن ما فعله«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن تصرفا ولائیا،لأنه ذکر علة یوجب تعمیمها وجوب طلاق الکثیرین،اذا کان الزواج یوجب اجتماع بنت عدو اللّه، و بنت ولی اللّه.

سادسا:إذا کانت لفاطمة خصوصیة هی عدم جواز التزویج بالثانیة معها، فقد کان یکفی أن یخبره النبی«صلی اللّه علیه و آله»بهذا الحکم بینه و بینه،و لم یکن علی«علیه السلام»بالرجل الذی یتعمد مخالفة حکم اللّه سبحانه..لا سیما و أن آیة التطهیر تنص علی أنه طاهر مطهر من الرجس،و منه مخالفة أحکام اللّه تعالی..فما معنی أن یبادر إلی فضحه،و إهانته بهذه الطریقة؟!.

سابعا:ألم یکن لدی علی من أدب المعاشرة مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ما یدعوه إلی استئذانه فی هذا الأمر و لو بمقدار ما کان لدی بنی

ص :70


1- 1) الآیة 3 من سورة النساء.

المغیرة،حیث جاءوا لیستأذنوا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی تزویج ابنتهم؟!

ثامنا:ما معنی القول المنسوب إلیه«صلی اللّه علیه و آله»:«لا تجتمع بنت عدو اللّه،و بنت رسول اللّه عند رجل»؟!

و هم یدعون:أن عثمان قد تزوج بنتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (و إن کنا نحن نقول:أنهن لسن بناته علی الحقیقة)و قد جمع بین أحداهما و بین فاطمة بنت الولید،و رملة بنت شیبة،و أم البنین بنت عیینة..و هن بنات أعداء اللّه.

تاسعا:المعیار هو إیمان نفس المرأة التی یرید أن یتزوجها فإن کانت مؤمنة فلا مانع من الجمع بینهما و بین مؤمنة أخری..و لا دخل للأبوین فی ذلک..بل أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه قد جمع بین بنات أعداء اللّه، و هن اللواتی کان أباؤهن مشرکین أو ماتوا علی الشرک،و بین بنات أناس دخلوا فی الإسلام.

عاشرا:ما نسب إلیه«صلی اللّه علیه و آله»من أنه قال عن ابنته:«إنی أخاف أن تفتن فی دینها».یتضمن إنتقاصا لمقام فاطمة فی إیمانها و یقینها، و إقرارا بضعف هذا الإیمان،الی حد ان مجرد تزویج علی«علیه السلام» بامرأة أخری یجعلها مظنة الخروج من الدین،حتی کأنها لم تسمع قول أبیها:

«جدع الحلال أنف الغیرة» (1).

ص :71


1- 1) محاضرات الأدباء،المجلد الثانی ص 234 و وفیات الأعیان ج 3 ص 476.

حادی عشر:قال السید المرتضی:«أین کان أعداؤه«علیه السلام»من بنی أمیة و شیعتهم عن هذه الفرصة المنتهزة؟!و کیف لم یجعلوها عنوانا لما یتخرصونه من العیوب و القروف؟!و کیف تمحلوا الکذب،و عدلوا عن الحق»؟! (1).

ثانی عشر:تزعم الروایة:أنه«صلی اللّه علیه و آله»وصف بنت أبی جهل علی المنبر بقوله:«بنت عدو اللّه»..مع أنهم یروون أنه«صلی اللّه علیه و آله»منع الناس من أن یقولوا لعکرمة أخیها:إنه«ابن عدو اللّه»،معللا ذلک بأن«سب المیت یؤذی الحی» (2).

ثالث عشر:لقد ولد المسور بن مخرمة،المعروف بتعصبه ضد علی «علیه السلام»فی السنة الثانیة من الهجرة،فما معنی قوله:إنه سمع النبی

ص :72


1- 1) راجع:تلخیص الشافی ج 2 ص 276-279 و تنزیه الأنبیاء للسید المرتضی ص 168 و(ط دار الأضواء)ص 220.
2- 2) المستدرک للحاکم ج 3 ص 241 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1082 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 18 ص 10 و کنز العمال ج 11 ص 741 و ج 13 ص 542 و تاریخ مدینة دمشق ج 41 ص 63 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 398 و ج 14 ص 5 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 253 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 40 و الوافی بالوفیات ج 20 ص 39 و أسد الغابة ج 4 ص 5 و المنتخب من ذیل المذیل ص 9 و بحار الأنوار ج 21 ص 144 و قاموس الرجال ج 6 ص 325 و 326.

«صلی اللّه علیه و آله»یخطب علی المنبر،و هو محتلم؟!

و أخیرا..فقد قال السید المرتضی«رحمه اللّه»:إن راوی هذه الأسطورة هو الکرابیسی البغدادی،صاحب الشافعی،و الکرابیسی معروف بنصبه، و انحرافه عن علی أمیر المؤمنین«علیه السلام» (1).

تلطیف الروایة لتسویقها

و قد حاولت بعض نصوص الروایة تلطیف نصها،و تحاشی الکثیر من مواضع الإشکال،فهی تقول:

إن علیا«علیه السلام»خطب ابنة أبی جهل إلی عمها الحارث بن هشام،فاستشار علی«علیه السلام»رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:أعن حسبها تسألنی؟!

قال علی«علیه السلام»:قد أعلم ما حسبها،و لکن أتأمرنی بها؟!

قال«صلی اللّه علیه و آله»:لا،فاطمة بضعة منی،و لا أحب أنها تحزن أو تجزع.

قال علی«علیه السلام»:«لا آتی شیئا تکرهه» (2).

ص :73


1- 1) تنزیه الأنبیاء ص 167 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 64 و 65.
2- 2) المستدرک للحاکم ج 3 ص 158 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 250 و المصنف لابن أبی شیبة الکوفی ج 7 ص 527 و عمدة القاری ج 20 ص 212 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 124 و سیرة ابن إسحاق ج 5 ص 238 و کنز العمال ج 16-

و نقول:

إن هذه الروایة قاصرة عن إفادة المقصود،لا سیما و أنها تشتمل علی التناقض فی مضمونها،إذ لا معنی للخطبة،ثم الاستشارة،فان الاستشارة تکون قبل الخطبة،لا سیما بملاحظة قوله:أتأمرنی بها الخ..

کما أنها تضمنت إتهام الزهراء«علیها السلام»بأنها تحزن و تجزع من فعل الأمر المحلل.مع أنه حزن و جزع یرتبط بأمر شخصی یخضع للهوی، و لا بتعلق شیء من أمور الدین.

یضاف إلی ذلک کله:أن هناک ما یدل علی تحریم النساء علی علی«علیه السلام»فی حیاة فاطمة کرامة و إجلالا لها«صلوات اللّه و سلامه علیها»..

فلما ذا یخالف علی«علیه السلام»هذا الحکم الثابت؟!.

إلا أن یقال:إنه لم یکن عالما به،قبل هذه الحادثة.و قد علم به بعدها..

و یرد هذا القول:أنه«علیه السلام»باب مدینة علم الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و هو أیضا الإمام المعصوم الذی لا یحتمل فی حقه الجهل بتکالیف نفسه.

کما أنه لو صح ذلک،لکان علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یخبره بهذا التحریم،لا أن یقول له عن فاطمة:لا أحب أن تحزن و تجزع.

2)

-ص 280 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 674 و 678 عن أبی یعلی، و المصنف للصنعانی ج 7 ص 301 و فتح الباری ج 9 ص 286 بأسناد صحیح عن الحاکم.و شرح الأخبار ج 3 ص 64 و الذریة الطاهرة النبویة ص 75.

ص :74

الفصل السابع: أبناء علی و الزهراء علیهما السّلام: الحسنان و المحسن علیهم السّلام..
اشارة

ص :75

ص :76

ولادة الإمام الحسن علیه السّلام
اشارة

و ولد الإمام الحسن«علیه السلام»فی النصف من شهر رمضان المبارک فی السنة الثالثة،علی ما هو الأقوی.

و کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد أمرهم أن یلفوه فی خرقة بیضاء فیجیء به إلیه،فأخذه«صلی اللّه علیه و آله»و قبله،و أدخل لسانه فی فیه،یمصه إیاه،و أذن فی أذنه الیمنی،و أقام فی الیسری،و حلق رأسه، و تصدق بوزن شعره ورقا(أی فضة)،و طلی رأسه بالخلوق (1).

ثم قال:یا أسماء،الدم(أی طلی رأس المولد بالدم)فعل الجاهلیة (2).

ص :77


1- 1) الخلوق:نوع من الطیب.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 43 ص 239 و ج 101 ص 111 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 299 و مسند زید بن علی ص 468 و مستدرک الوسائل ج 15 ص 144 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 189 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام»ج 1 ص 29 و الأنوار البهیة ص 85 و مسند الإمام الرضا للعطاردی ج 1 ص 149 و حیاة الإمام الرضا«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 250 و روضة الواعظین ص 154 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 21 ص 408 و(ط دار-

فأبطل ما کان من فعل الجاهلیة بفعله،حیث ظل رأس المولود بالخلوق بدل الدم،و بقوله الصریح بکلمته الآنفة الذکر.

و سأل علیا«علیه السلام»،إن کان قد سماه.

فقال«علیه السلام»:ما کنت لأسبقک باسمه.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:ما کنت لأسبق ربی باسمه.

فأوحی اللّه إلیه:إن علیا منک بمنزلة هارون من موسی؛فسمه باسم ابن هارون.

قال:و ما کان اسمه؟!

قال:شبر.

قال:لسانی عربی.

قال:سمه:«الحسن»،فسماه الحسن (1).

2)

-الإسلامیة)ج 15 ص 139 و جامع أحادیث الشیعة ج 21 ص 341 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 418. فیظهر:أنهم کانوا فی الجاهلیة یطلون رأس المولود بالدم،فهو«صلی اللّه علیه و آله»هنا ینهی عن ذلک.

ص :78


1- 1) بحار الأنوار ج 43 ص 238 و 240 و علل الشرایع ج 1 ص 137 و 138 و معانی الأخبار ص 57 و الأمالی للصدوق ص 197 و الجواهر السنیة للحر العاملی ص 238 و 243 و 244 و إعلام الوری ج 1 ص 411 و غایة المرام ج 2 ص 75-

وعق«صلی اللّه علیه و آله»عنه بکبشین.

و قیل:بکبش.

و قیل:إن فاطمة«علیها السلام»هی التی عقت عنه،و هو بعید،مع وجود أبیها و زوجها علیهما الصلاة و السلام.

بقی أن نشیر هنا إلی ما یلی:

ألف:ذکر أسماء بنت عمیس هنا

إنه قد ورد فی عدد من الروایات ذکر لأسماء بنت عمیس،بمناسبة ولادة الإمام الحسن«علیه السلام» (1).مع أن أسماء کانت حین ولادته

1)

-و 114 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 216 و ج 16 ص 12 و الأنوار البهیة ص 86 و جامع أحادیث الشیعة ج 21 ص 340 و 344 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 418 و غیر ذلک.و لیراجع مناقب ابن شهر آشوب عن مسند أحمد، و تاریخ البلاذری،و فردوس الدیلمی. و یقول بعض المحققین:إنه لم یجد فی التوراة اسم شبر و شبیر لابنی هارون،و قد ذکرت قصة أبناء هارون مفصلا.

ص :79


1- 1) تاریخ الخمیس ج 1 ص 417 و 418 و ذخائر العقبی،و بحار الأنوار ج 43 ص 239 و 255 و ج 101 ص 111 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 299 و مسند زید بن علی ص 468 و مستدرک الوسائل ج 15 ص 144 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 189 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام»ج 1 ص 29 و الأنوار-

«علیه السلام»فی الحبشة،و قد أرضعت هناک ابن النجاشی،فعظمت منزلتها لدی أهل تلک البلاد (1).

و نقول:

إن الرواة،هم الذین زادوا کلمة:«بنت عمیس»تبرعا من عند أنفسهم، جریا علی عادتهم،لأنها هی الأعرف عندهم.

و المقصود هنا:هو أسماء بنت یزید الأنصاریة،و لیس هذا الإشتباه إلا فی بعض الروایات،فإن روایة عیون أخبار الرضا (2)لا تحریف فیها.

و قد اشتبه الأمر علی المحقق التستری هنا (3)بسبب قراءته للخبر،فإن السجاد«علیه السلام»یروی عن أسماء بنت عمیس،و هی تروی عن أسماء بنت یزید الأنصاریة،عن فاطمة.

و الکلام فی الروایة تارة یکون للسجاد،فیکون مراده بنت عمیس،

1)

-البهیة ص 85 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام»للعطاردی ج 1 ص 149 و حیاة الإمام الرضا«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 250 و روضة الواعظین ص 154 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 21 ص 408 و(ط دار الإسلامیة)ج 15 ص 139 و جامع أحادیث الشیعة ج 21 ص 341.

ص :80


1- 1) نسب قریش لمصعب الزبیری ص 81 و تهذیب الکمال ج 14 ص 368 و الإصابة (ط دار الکتب العلمیة)ج 4 ص 36 و راجع:إعلام الوری ج 1 ص 117.
2- 2) الأخبار الدخیلة ص 13 و 14 عن العیون ص 195.
3- 3) راجع:الأخبار الدخیلة ص 13 و 14.

و أخری یکون لبنت عمیس،فیکون مرادها أسماء الأنصاریة.

کما أن قولها فی الروایة:«فدفعته»قرأه المحقق التستری بصیغة المتکلم، علی اعتبار أن التاء فیه ضمیر الفاعل،مع أنها ساکنة،و هی تاء التأنیث، فراجع الروایة،و تأمل.

ب:الحسن و الحسین علیهما السّلام اسمان جدیدان

ذکر البعض:أن العرب ما کانوا یعرفون اسمی:«الحسن و الحسین» إلی حین تسمیة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهما بهما،لا الذین کانوا من ولد نزار،و لا الیمن،مع سعة أفخاذهما،و کثرة ما فیهما من الأسامی،و إنما یعرف فیها«حسن و حسین»علی وزن سعد،و سعید.فهما اسمان قد ادخرهما اللّه لهما (1).

ص :81


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 166 و بحار الأنوار ج 43 ص 252 و 253 عن المناقب،عن أبی الحسین النسابة،و العوالم،(الإمام الحسین«علیه السلام») ص 27 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 418 و راجع:شرح الأخبار ج 3 ص 89 و ذخائر العقبی ص 119 و شجرة طوبی ج 2 ص 259 و الذریة الطاهرة للدولابی ص 100 و تاریخ مدینة دمشق ج 13 ص 171 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 358 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 56 و ینابیع المودة ج 2 ص 483 و ترجمة الإمام الحسن«علیه السلام»من طبقات ابن سعد ص 35 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 488 و ج 19 ص 183 و ج 26 ص 47 و لیراجع أسد الغابة أیضا.
ج:إرضاع أم الفضل للحسن علیه السّلام

رووا:أن أم الفضل،زوجة العباس،قالت:قلت:یا رسول اللّه صلی اللّه علیک،رأیت فی المنام:کأن عضوا من أعضائک فی حجری.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:تلد فاطمة غلاما،فتکفلیه؛فوضعت فاطمة الحسن«علیهما السلام»،فدفعه إلیها النبی«صلی اللّه علیه و آله»، فأرضعته بلبن قثم بن العباس (1).

و نحن نشک فی هذه الروایة:

أولا:لأن العباس لم یکن قد هاجر حینئذ إلی المدینة.و کانت زوجته معه فی مکة.

ص :82


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 43 ص 242 و 255 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 418 و 419 عن الدولابی و البغوی فی معجمه،و الإصابة ج 3 ص 227 و ج 4 ص 487 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 5 ص 320 و قاموس الرجال ج 7 ص 284 عن نسب مصعب الزبیری. و راجع:شجرة طوبی ج 2 ص 255 و الغدیر ج 7 ص 234 و مسند أحمد ج 6 ص 339 و سنن ابن ماجة ج 2 ص 1293 و مسند أبی یعلی ج 12 ص 500 و الذریة الطاهرة للدولابی ص 106 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 3 ص 20 و 23 و ج 25 ص 26 و فیض القدیر ج 4 ص 554 و أسد الغابة ج 2 ص 10 و ذکر أخبار إصبهان ج 1 ص 46 و الدر النظیم ص 489 و کشف الغمة ج 2 ص 153 و 169 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 64 و 109.

و ثانیا:إن البعض ینکر أن یکون لقثم صحبة أصلا (1).

و قد رویت هذه القضیة تقریبا مع أم أیمن،و أنها أرضعت الحسین «علیه السلام»،إلا أن فیه بدل فی حجری:«فی بیتی» (2).

فلعل هذه الروایة هی الصحیحة،ثم نسبت إلی أم الفضل من قبل العباسیین،الذین یهمهم إثبات أمر کهذا لمن ینتسبون إلیه.

ولادة الإمام الحسین علیه السّلام
اشارة

و ولد الحسین«علیه السلام»فی المدینة المنورة،لثلاث أو لأربع خلون من شعبان،أو فی الخامس منه،فی السنة الرابعة من الهجرة (3).

ص :83


1- 1) راجع:و الإصابة(ط دار الکتب العلمیة)ج 5 ص 320 ترجمة قثم.
2- 2) الأمالی للصدوق ص 142 و مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 70 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 3 ص 226 و بحار الأنوار ج 43 ص 242 و 243 عن أمالی الصدوق،و عن المناقب،و قال:أخرجه القیروانی فی التعبیر،و صاحب فضائل الصحابة،و راجع ج 58 ص 171 و روضة الواعظین ص 154 و شجرة طوبی ج 2 ص 261 و العوالم،(الإمام الحسین«علیه السلام»)للبحرانی ص 22 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 609.
3- 3) راجع:إعلام الوری ص 215 و نور الأبصار ص 125 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 156 و الإصابة ج 1 ص 332 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 1 ص 378 و أسد الغابة ج 2 ص 18 و ذخائر العقبی ص 118 و ترجمة الإمام الحسین من-

و قیل غیر ذلک (1).

3)

-تاریخ دمشق ص 12 و 23 و 25 و 288 و 293 و 295 و تاریخ بغداد ج 1 ص 141 و صفة الصفوة ج 1 ص 762 و روضة الواعظین ص 153 و نظم درر السمطین ص 194 و تهذیب تاریخ دمشق ج 4 ص 316 و کشف الغمة ج 2 ص 215 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 11 ص 256-259 و ج 19 ص 181 و 361-363 و مجمع الزوائد ج 9 ص 164 و تذکرة الخواص ص 232 و الإرشاد للمفید ص 218 و الإتحاف بحب الأشراف ص 40 و تاریخ ابن الوردی ج 1 ص 160 و إسعاف الراغبین(بهامش نور الأبصار)ص 185 و بحار الأنوار ج 43 ص 227 و 250 و 260 و سیرة المصطفی ص 149 و تهذیب الأسماء ج 1 ص 163 و مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 76 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 3 ص 231 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 555 و التنبیه و الإشراف ص 213 و بهجة المحافل ج 1 ص 230 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 417 و 464 و مقاتل الطالبین ص 78 و تهذیب التهذیب ج 2 ص 345 و العوالم،الإمام الحسین«علیه السلام»للبحرانی ص 7 و 8 و مروج الذهب ج 2 ص 289 و الجوهرة فی نسب علی«علیه السلام»و آله ص 38 و نسب قریش لمصعب ص 40 و مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 143 و نزل الأبرار ص 148 و عمدة الطالب ص 191 و تاریخ الإسلام للذهبی(المغازی) ص 206 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 176 و کفایة الطالب.

ص :84


1- 1) راجع:فصل ولادة الإمام الحسین«علیه السلام»فی الصحیح من سیرة النبی «صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة)ج 8.

و صنع به«صلی اللّه علیه و آله»مثل ما صنع بأخیه الإمام الحسن«علیه السلام»،من الأذان فی أذنه الیمنی،و الإقامة فی الیسری،و حلق رأسه، و التصدق بزنة شعره فضة،و تسمیته،و العقیقة عنه بکبش أو بکبشین، و تحنیکه بریقه و غیر ذلک.

ألف:ذکر اللّه فی أذن المولود

إن السنن التی أجراها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین ولد الإمام الحسن«علیه السلام»قد حملت معها أروع الدلالات،و لا سیما لجهة إعلام الناس کلهم:أن علیهم أن لا یعتبروا المولود،و لو فی ساعاته الأولی بمثابة الجماد الخالی من أی شعور أو إدراک.بل هو یتأثر بالأصوات،و بالکلام الذی یسمعه،و یتفاعل بمعانیه،بالنحو و بالمستوی المناسب لحاله وقت ولادته..

کما أن للحالات التی تحیط به،و للأفعال التی تمارس بالقرب منه آثارها علیه سلبا أو إیجابا،بحسب اختلاف طبیعة تلک الممارسات،و وفق ما تکون علیه تلک الحالات..

و للطفل علاقات بذلک کله..تتناسب مع عالمه الذی یعیش فیه، و القدرات المتوفرة لدیه،و الحالات التی هو علیها..

بل إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یفهمنا:أن لون الخرقة التی یلف المولود بها یؤثر علیه سلبا،أو إیجابا.

فحین جیء بالإمام الحسن أو الحسین،و قد لف بخرقة صفراء رماها، و قال:ألم أعهد إلیکم أن لا تلفوا المولود بخرقة صفراء.

ص :85

و ذلک کله..یوضح لنا أن الأذان فی الأذن الیمنی و الإقامة بالأذن الیسری للمولود لم یکن عبثا،و لا کان مجرد مراسم تجری لنیل برکة الألفاظ و ثوابها،بل هی أعمال لها آثار حقیقیة،علی روح و عقل،و نفس و شخصیة المولود..و إن لم نستطع تحدید هذه الآثار،بسبب محدودیة المعارف التی نملکها،و عجز الوسائل المتوفرة لدینا..

کما أن لریق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»آثاره و دلالاته و إیحاءاته التی و إن لم نستطع تأکیدها،و لکننا لا نستطیع نفیها،و هذا کاف فی إلزامنا بها من الناحیة العملیة.

ب:العقیقة و التصدیق بالفضة

و أما حلق شعر المولود،ثم التصدق بزنته فضة..و طلی رأسه بالخلوق، و هو نوع من الطیب،ثم العقیقة عنه..فهی من السنن التی تحمل معها أیضا الکثیر من المعانی و الدلالات،لا سیما هذا الإهتمام بالفقیر،فی الأوقات التی قد یکون الإنسان مشدودا فیها إلی الأمر الذی یفرحه،و یری أنه یعنیه کشخص،و إذ بالإسلام یطلقه من أسار الذات إلی ما هو أوسع و أشمل،فتتجاوز هذه الروح المنکفئة إلی ذاتها،لتطل منها علی المجتمع،أو فقل علی الإنسان بماله من قیمة و معنی،لکی لا یتقوقع داخل ذاته..

إنه یمزج اللذة الشخصیة بلذتین أو بفرحتین أخریین:

إحداهما:اللذة بالعطاء،المتمازج بالشعور بنشوة الرضا.

و الثانیة:لذة الخروج من سجن الذات إلی رحابة الأفق الإنسانی بکل ما له من قیمة و امتداد.

ص :86

ج:حتی فی مناسبة المیلاد

و قد أظهرت النصوص المتقدمة:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یدع هذه المناسبة تمر حتی جعل منها سبیل هدایة و دعوة،و وسیلة تبشیر و إنذار، و منبرا یستفید منه فی ترسیخ العقیدة،و تعمیق مبانیها،و تقویة دعائمها، و ذلک حین جعل تسمیة هذا المولود تنطلق من أصل عقیدی متجذر،حیث ربطها بشباهة الحال الذی کان لموسی و هارون.و موقع هارون من موسی، بحاله«صلی اللّه علیه و آله»مع علی،و موقعه منه.

فکما کان هارون وصیا لموسی،فإن علیا«علیه السلام»وصی محمد «صلی اللّه علیه و آله»..و کما کان لهارون أولاد بأسماء شبر،و شبیر،و مشبر، کذلک الحال بالنسبة لأولاد علی«علیه السلام»،حیث لا بد أن یسموا بأسماء أولاد هارون.

ولادة المحسن علیه السّلام

و أما بالنسبة لولادة المحسن،فقد ذکرنا حدیث ولادته بتفاصیله المختلفة فی کتابنا مأساة الزهراء«علیها السلام»خصوصا المجلد الثانی منه.و لو لا خوف الإطالة لذکرنا شطرا من تلک النصوص التی تبلغ العشرات،و التی تملأ مئات الصفحات.و قد صرفنا النظر عن ذلک،لأنه یخل إخلالا کبیرا فی سیاق الکتاب،فلا محیص عن الإحالة،فإنها أفضل من الإسهاب و الإطالة.

ص :87

سماه علی علیه السّلام حربا

و روی أحمد بن حنبل فی مسنده،قال:حدثنا یحیی بن آدم،حدثنا إسرائیل،عن أبی إسحاق،عن هانی بن هانی،عن علی«علیه السلام»،قال:

«لما ولد الحسن سمیته حربا.

فجاء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:أرونی ابنی ما سمیتموه؟!

قال:قلت:حربا.

قال:بل هو حسن.

فلما ولد الحسین سمیته حربا.

فجاء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:أرونی ابنی ما سمیتموه؟!

قال:قلت:حربا.

قال:بل هو حسین.

فلما ولد الثالث سمیته حربا.

فجاء النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:أرونی ابنی،ما سمیتموه؟!

قلت:حربا.

قال:بل هو محسن.

ثم قال:سمیتهم بأسماء ولد هارون:شبر،و شبیر،و مشبر (1).

ص :88


1- 1) راجع:مسند أحمد ج 1 ص 98 و 118 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 166 و مجمع الزوائد ج 8 ص 52 و الأدب المفرد للبخاری ص 177 و الذریة الطاهرة-

و هذه الروایة صحیحة السند عند بعض المسلمین،غیر أننا نقول:

إنهم أرادوا أن تحقق لهم هذه الروایة ما یلی:

1-إثارة الشبهة حول مدی انسجام خلق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،مع خلق علی بن أبی طالب،حیث أظهرت إصرار علی«علیه السلام» فی مرات ثلاث علی أن یسمی مولوده حربا،و إصرار الرسول علی خلافه.

2-الإیحاء بأنه«علیه السلام»کان یعیش فی عمق وجدانه هاجس الحرب و القتال،لتکون نتیجة ذلک-بصورة ظاهرها العفویة-أنه یحب و یشتهی-ربما إلی حد الشره-ممارسة قتل الناس،و إزهاق أرواحهم.

مما یعنی:أن حروبه فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و بعده لم

1)

-النبویة للدولابی ص 99 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 3 ص 96 و الإستیعاب (ط دار الجیل)ج 1 ص 384 و کنز العمال ج 13 ص 660 و 664 و إکمال الکمال ج 7 ص 254 و 255 و تاریخ مدینة دمشق ج 13 ص 170 و ج 14 ص 118 و أسد الغابة ج 2 ص 10 و 18 و ج 4 ص 308 و تهذیب الکمال ج 6 ص 223 و الإصابة ج 6 ص 191 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 5 ص 94 و ترجمة الإمام الحسن«علیه السلام»(تحقیق المحمودی)لابن عساکر ص 16 و 30 و ترجمة الإمام الحسن«علیه السلام»من طبقات ابن سعد ص 34 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 254 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 243 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 492 و ج 19 ص 183 و 273 و ج 26 ص 13 و ج 33 ص 401.

ص :89

تکن بدوافع دینیة و من منطلق الإحساس بالتکلیف الشرعی الإلهی..و لا کانت القضیة قضیة تضحیة و فداء،و بذل و عطاء فی سبیل اللّه تعالی..بقدر ما هی خلق و سجیة و دمویة لا مبرر لها..

و بذلک یصبح حقد الناس علیه،و نفورهم منه مبرّرا إلی حد کبیر.

3-إن هذه الروایة تسعی إلی حل مشکلة هامة یعیشها الفریق المناوئ لعلی«علیه السلام»و هی:أن وجود محسن بن علی بن أبی طالب فی جملة أولاد الزهراء«علیها السلام»کالنار علی المنار،و کالشمس فی رابعة النهار، فلیس من السهل تجاهله أو إنکاره.

و ما یحرج هؤلاء هو:أن عمر بن الخطاب قد هاجم بیت الزهراء «علیها السلام»،و أسقط جنینها هذا المسمی بمحسن،و ذلک حین اغتصبوا الخلافة من علی«علیه السلام»فور وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

فأراد هؤلاء أن یتخلصوا من تبعات هذه القضیة بصورة ذکیة،تحمل فی طیاتها إنکارا مبطنا،و إبطالا لمقولات إسقاط الجنین،بإدعاء أن محسنا قد ولد و مات فی حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بدلیل:أن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»هو الذی سماه محسنا..

فیکون هؤلاء قد جمعوا بزعمهم بین کون المحسن هو ابن علی و الزهراء«علیهما السلام»،و بین تسمیة النبی«صلی اللّه علیه و آله»له،و بین حفظ ماء وجه الخلفاء،بإبعاده عن ساحة الصراع،و ادعاء أنه ولد و مات فی حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و قد تلقف المهتمون بتبرئة الخلفاء هذه الروایة،و أخذوا مضمونها،

ص :90

و أرسلوه إرسال المسلمات..و لکنهم غفلوا عما یلی:

1-إن الروایات تؤکد علی:أن علیا«علیه السلام»لا یمکن أن یقدم علی تسمیة ولده قبل تسمیة رسول اللّه له..و قد سبق أن سأله«صلی اللّه علیه و آله»حین ولادة الإمام الحسن،إن کان قد سماه،فقال له«علیه السلام»:ما کنت لأسبقک باسمه.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:ما کنت لأسبق ربی باسمه (1).فإنها هی المتوافقة مع خلق علی«علیه السلام»فی تعامله مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»،حیث کان یتبعه اتباع الفصیل أثر أمه،فکان یرفع له کل یوم من

ص :91


1- 1) راجع:الأمالی للصدوق ص 197 و علل الشرائع ج 1 ص 137 و معانی الأخبار ص 57 و بحار الأنوار ج 43 ص 238 و 239 و 240 و ج 44 ص 250 و ج 101 ص 111 و جامع أحادیث الشیعة ج 21 ص 340 و 343 و 344 و غایة المرام ج 2 ص 85 و 113 و مستدرک الوسائل ج 15 ص 144 و الأمالی للطوسی ص 367 و الجواهر السنیة للحر العاملی ص 238 و راجع:مسند زید بن علی ص 467 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام»ج 1 ص 29 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 3 ص 189 و العوالم،الإمام الحسین.«علیه السلام»للبحرانی ص 20 و 141 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام» للعطاردی ج 1 ص 149 و إعلام الوری ج 1 ص 427 و حیاة الإمام الرضا«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 250 و 251 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 217.

أخلاقه علما،و یأمره باتباعه.

فلما ذا یخل علی«علیه السلام»بهذه القاعدة؟!

و ما الذی دعاه إلی تغییر رأیه فی هذا الأمر،هل لأنه لم یعد لرسول اللّه قیمة عنده،حتی صار یسبقه بتسمیة أبنائه؟!

2-إذا کان اللّه تعالی قد أخبر رسوله«صلی اللّه علیه و آله»بأن علیا مثل هارون،فعلیه أن یسمی ولده باسم ولد هارون،فقد کان علیه أن یسأل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عند ولادة کل طفل عن أسماء ولد هارون لیسمی ولده باسمه.

إلا إذا فرضنا:أن ما یخبر اللّه تعالی بوقوعه لا یفترض أن یقع وفق ما أخبر به.و هذا-و العیاذ باللّه کفر-لا یمکن أن یصدر عن أهل الإیمان..

بل لو سلمنا:أنه«علیه السلام»قد سمی ولده حربا فی أول الأمر،فجاء الرسول فغیر اسمه،فإن المفروض هو أن یتوقف علی«علیه السلام»عن تسمیة ولده فی المرة الثانیة حتی یراجع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و لنفترض:أنه تسامح فی ذلک،و اعتبر أن الأمر لم یکن یفرض التوقف عنده،فإن تغییر الاسم فی المرة الثانیة لا بد أن یکون حاسما فی منع علی «علیه السلام»من الإقدام علی تسمیة مولوده الثالث قبل معرفة موقف رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منه..

3-روی الکلینی عن:العدة،عن أحمد بن محمد،عن القاسم،عن جده،عن أبی بصیر،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»:إن أسقاطکم إذا لقوکم یوم القیامة،و لم تسموهم یقول السقط لأبیه:ألا سمیتنی؟!و قد

ص :92

سمی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»محسنا قبل أن یولد (1).

4-تسمیة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لمحسن و هو حمل لیس أمرا مبهما،بل هو متداول،و مصرح به من قبل العلماء،و المحدثین و المؤلفین فراجع (2)..

5-إنهم یقولون:إن الناس قبل و بعد ولادة الإمام الحسن«علیه السلام»کانوا یأتون بأبنائهم فور ولادتهم إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :93


1- 1) الکافی ج 6 ص 18 و عوالم العلوم ج 11 ص 411 و بحار الأنوار ج 43 ص 195 و ج 10 ص 112 و ج 101 ص 128 و الخصال ج 2 ص 634 و علل الشرایع ج 2 ص 464 و جلاء العیون ج 1 ص 222 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت) ج 21 ص 387 و(ط دار الإسلامیة)ج 15 ص 121 و جامع أحادیث الشیعة ج 21 ص 331 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 72 و ج 10 ص 448.
2- 2) تاج الموالید(انتشارات بصیرتی-قم)ص 23 و 24 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 355 و إعلام الوری ص 203 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 396 و کشف الغمة ج 2 ص 67 و راجع:المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 140 و بحار الأنوار ج 42 ص 89 و 90 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 561 و راجع: العمدة لابن بطریق ص 30 و التتمة فی تواریخ الأئمة ص 39(ط سنة 1412) و کفایة الطالب ص 413 و جلاء العیون ج 1 ص 193 و مرآة العقول ج 5 ص 318 و تراجم أعلام النساء ج 2 ص 321 و نوادر الأخبار للکاشانی ص 183 و علم الیقین ص 686 و 688.

و آله»،لیحنکهم بریقه،و لیسمیهم لهم.

و یقال:إن من الذین سماهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قبل و بعد ولادة الإمام الحسن«علیه السلام»و بعده الأشخاص التالیة أسماؤهم:

1-عبد اللّه بن الزبیر (1).

2-محمد بن ثابت بن قیس بن شماس (2).

3-محمد بن طلحة بن عبید اللّه التمیمی (3).

4-سنان بن سلمة بن المحبق الهذلی (4).

ص :94


1- 1) المستدرک للحاکم ج 3 ص 548 و شرح الأزهار(المقدمة)ص 26 و فتح الباری ج 7 ص 195 و عمدة القاری ج 17 ص 51 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 460 الإصابة ج 2 ص 309 و الإستیعاب(مطبوع مع الإصابة)ج 2 ص 301 و راجع ص 302 و المعجم الکبیر ج 24 ص 80 و 126 و کنز العمال ج 13 ص 478 و تاریخ مدینة دمشق ج 28 ص 152 و 154.
2- 2) المحلی ج 10 ص 107 و الإصابة ج 6 ص 195(ط الکتب العلمیة)و سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 41 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 312 و تهذیب الکمال ج 14 ص 552 و التاریخ الکبیر ج 1 ص 51 و الثقات ج 3 ص 364 و تاریخ مدینة دمشق ج 52 ص 172 و 173 و 176.
3- 3) المجموع ج 19 ص 201 و الثقات ج 3 ص 364 و تعجیل المنفعة ص 366 و من له روایة فی مسند أحمد ص 375.
4- 4) مشاهیر علماء الأمصار ص 75.

5-عبد اللّه بن أبی طلحة (1).

6-أبو امامة بن سهل (2).

7-عبد اللّه بن عباس (3).

8-إبراهیم بن موسی الأشعری (4).

ص :95


1- 1) مواهب الجلیل ج 4 ص 391 و المغنی ج 11 ص 125 و الشرح الکبیر ج 3 ص 590 و نیل الأوطار ج 5 ص 229 و مسند أحمد ج 5 ص 75 و ج 18 ص 431 و 432 و 433 و مسند أبی یعلی ج 6 ص 126 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 6 ص 113 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 215 و ج 12 ص 23 و 24 و 25 و المجموع ج 8 ص 434 و 435 و مسکن الفؤاد ص 68 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 6 ص 216 و صحیح مسلم ج 6 ص 174(دار الفکر)و سنن أبی داود ج 2 ص 466 و سنن البیهقی ج 4 ص 66 و فتح الباری ج 20 ص 484 و عمدة القاری ج 21 ص 85 و مسند أبی داود الطیالسی ص 274 و الأدب المفرد ص 268 و الأذکار النوویة ص 287 و ریاض الصالحین ص 83 و تارخ مدینة دمشق ج 19 ص 402 و أسد الغابة ج 3 ص 189 و تهذیب الکمال ج 15 ص 133.
2- 2) أسد الغابة ج 5 ص 566 و تهذیب التهذیب ج 1 ص 231.
3- 3) ذخائر العقبی ص 226 و 236 و مجمع الزوائد ج 5 ص 187 و المعجم الأوسط ج 9 ص 102 و إمتاع الأسماع ج 12 ص 300 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 73 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 314.
4- 4) المجموع ج 8 ص 435 و شرح النووی لصحیح مسلم ج 14 ص 125 و تغلیق-

9-عبد اللّه بن مطیع (1).

10-علی بن أبی رافع (2).

11-عبد الملک بن نبیط بن جابر (3).

12-محمد بن نبیط بن جابر (4).

إلی آخر القائمة الطویلة التی لا نری حاجة لإستقصائها و إیرادها هنا.

و بعد ما تقدم نقول:

ما بال علی«علیه السلام»،الذی کان یتبع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»اتباع الفصیل إثر أمه لا یهتم لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی خصوص هذا المورد،بل یبادر إلی تسمیة مولوده،دون انتظار أمره،و قبل أن یراه«صلی اللّه علیه و آله»؟!.

أتراه کان یری أن مراجعة النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی هذا الأمر غیر مستحبة و لا مرغوب فیها؟!

أم أنه کان أحرص الناس علیه،و أسبقهم إلیه،وفقا لقوله:ما کنت

4)

-التعلیق ج 5 ص 174 و الثقات ج 3 ص 20 و خلاصة تذهیب تهذیب الکمال ص 19 و الإصابة ج 1 ص 96.

ص :96


1- 1) الإصابة ج 3 ص 81.
2- 2) الإصابة ج 3 ص 65.
3- 3) الإصابة ج 3 ص 74.
4- 4) الإصابة ج 3 ص 477.

لأسبقک باسمه؟!

أم یعقل أن یکون هؤلاء الذین ذکرناهم و سواهم کانوا أشد توقیرا للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أکثر طلبا للبرکة منه من علی«علیه السلام»؟!

ص :97

ص :98

الفصل الثامن: سد الأبواب..إلا باب علی علیه السّلام..
اشارة

ص :99

ص :100

سد الأبواب الشارعة فی المسجد

و فی السنة الثانیة أو الثالثة من الهجرة أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله» بسد الأبواب الشارعة فی المسجد إلا باب علی«علیه السلام»..

و یبدو أن ذلک قد أحدث هزة عنیفة بین المسلمین،لا سیما و أنه -بنظرهم-قد أجاز له أن یدخل المسجد فی کل الحالات،کما صرحت به النصوص.و هو تأویل عملی لآیة التطهیر و تکریس عملی لها.

مع أن بإمکانهم أن یستفیدوا من هذه القضیة بالإضافة إلی آیة التطهیر إن الجنابة الموجب للعجز عن دخول المسجد لا تتحقق بالنسبة للمعنیین بالآیة،و من أجاز النبی لهم الدخول إلی المسجد فی جمیع الأحوال.

و مهما یکن من أمر،فقد قال الناس فی ذلک-و لا سیما قریش-:

سددت أبوابنا،و ترکت باب علی«علیه السلام»؟!

فقال:ما بأمری سددتها،و لا بأمری فتحتها.

أو قال:ما أنا أخرجتکم من قبل نفسی و ترکته،و لکن اللّه أخرجکم و ترکه،و إنما أنا عبد مأمور،ما أمرت به فعلت،إن أتبع إلا ما یوحی إلی.

أو ما هو قریب من هذا.

و فی بعض النصوص:أنه«صلی اللّه علیه و آله»صعد المنبر و قال ذلک،

ص :101

و هو فی حالة غضب،بعد أن عصوا أمره مرتین،و لم یطیعوه إلا فی الثالثة.

و هذا الغضب و الحنق منه قد أیدته و أکدته النصوص الکثیرة،فلا مجال للتشکیک فیه.

و یقولون:إن حمزة خرج یجر قطیفة حمراء،و عیناه تذرفان یبکی،فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:ما أنا أخرجتک و أنا أسکنته،و لکن اللّه أسکنه (1).

ص :102


1- 1) راجع النصوص المتقدمة فی المصادر التالیة:مسند أحمد ج 4 ص 369 و ج 2 ص 26 و ج 1 ص 175 و 331 و مجمع الزوائد ج 9 ص 114 و 115 و 120 و الخصائص للنسائی ص 72-75 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 125 و 117 و 134 و تلخیصه للذهبی(بهامشه)،و القول المسدد ص 19-26 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 204 و معرفة علوم الحدیث ص 99 و نزل الأبرار ص 69 و فتح الباری ج 7 ص 12-14 و إرشاد الساری ج 6 ص 84 و 85 و وفاء الوفاء للسمهودی ج 2 ص 474-480 و بحار الأنوار ج 39 ص 19-34 عن کثیر من المصادر،و البدایة و النهایة ج 7 ص 342 و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 346 و 354 و الصواعق المحرقة ص 121 و 122 و 125 و المناقب للخوارزمی ص 214 و 235 و 238 و فرائد السمطین ج 1 ص 205-208 و مناقب الإمام علی لابن المغازلی 252 و 261 و سنن الترمذی ج 5 ص 639-641 و کنز العمال ج 15 ص 96 و 101 و 120 و 155 و أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 106 و الإصابة ج 2 ص 509 و فضائل الخمسة ج 1 ص 231 و ج 2 ص 149-157 و حلیة الأولیاء ج 4 ص 153 و الطرائف لابن طاووس 60-63 و ترجمة الإمام علی«علیه السلام»من-

بل فی نص آخر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی:انطلق فمرهم فلیسدوا أبوابهم،قال:فانطلقت فقلت لهم،ففعلوا إلا حمزة فقلت:یا رسول اللّه،فعلوا إلا حمزة.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:قل لحمزة:فلیحول بابه.

فقلت:إن رسول اللّه یأمرک أن تحول بابک،فحوله،فرجعت إلیه و هو

1)

-تاریخ ابن عساکر(بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 252-281 و 327 و 219 و کفایة الطالب ص 201-204 و تذکرة الخواص ص 41 و تاریخ بغداد ج 7 ص 205 و الدر المنثور ج 3 ص 314 و علل الشرایع ص 201 و 202 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 330-335 و ینابیع المودة ص 283 و منتخب کنز العمال (بهامش مسند أحمد)ج 5 ص 29 و ذخائر العقبی ص 76 و 77 و 87 و لسان المیزان ج 4 ص 165 و راجع:سنن البیهقی ج 7 ص 65 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 195 و الغدیر ج 3 ص 201-215 و ج 10 ص 68 عن غیر واحد ممن تقدم، و إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 من ص 540 حتی ص 586 عن کثیر ممن تقدم و عن الحاوی للفتاوی ج 2 ص 15 و غیره من المصادر. و قد نقلنا بالواسطة عن:غایة المرام ص 640 و أرجح المطالب(ط لاهور)ص 421 و الکشاف ج 1 ص 366 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 248 و أخبار القضاة ج 3 ص 149 و الخصائص الکبری ج 2 ص 243 و رواه أیضا:الطبرانی فی الکبیر و الأوسط،و أبا یعلی،و سعید بن منصور،و الضیاء فی المختارة، و الکلاباذی،و البزار،و العقیلی،و ابن السمان،و کثیر غیرهم.

ص :103

قائم یصلی.

فقال:ارجع إلی بیتک (1).

بل فی بعض الروایات:أن منادی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» أمرهم بسد أبوابهم،فلم یقم أحد،و فی الثالثة:خرج فقال:سدوا أبوابکم قبل أن ینزل العذاب،فخرجوا مبادرین.

و خرج حمزة یجر کساءه..

إلی أن تقول الروایة:فقالوا:سد أبوابنا و ترک باب علی،و هو أحدثنا؟!

فقال بعضهم:ترکه لقرابته.

فقالوا:حمزة أقرب منه،و أخوه من الرضاعة،و عمه إلخ.. (2).

هذا هو إجمال القصة،و قد یجد المتتبع خصوصیات متناثرة فی المصادر المختلفة،و لکنها لا تخلو-عموما-من هنات تجعل الإهتمام بها غیر مطلوب.

ص :104


1- 1) کنز العمال ج 15 ص 155 و 156 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 175 عن البزار،و وفاء الوفاء ج 2 ص 478 و مجمع الزوائد ج 9 ص 115 بإسناد رجاله ثقات،إلا حبة العرنی و هو ثقة،و ذکره الأمینی فی الغدیر ج 3 ص 208 عن المجمع،و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 346 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 460 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 16 ص 349 و ج 23 ص 91 و 96.
2- 2) وفاء الوفاء ج 2 ص 478 و 479 عن ابن زبالة،و یحیی،و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 5 ص 566 عن تاریخ المدینة المنورة(ط مصر)ج 1 ص 339 و راجع:شرح الأخبار ج 2 ص 180.

غیر أننا نشیر هنا إلی الأمور التالیة:

رواة الحدیث،و مدی اعتباره

یقول الجوینی:«حدیث(سد الأبواب)رواه نحو من ثلاثین رجلا من الصحابة،أغربها حدیث عبد اللّه بن عباس» (1).

و قد روی له السیوطی فقط حوالی أربعین طریقا علی ما قاله الحجة الشیخ المظفر (2).

و ممن رواه من الصحابة:علی«علیه السلام»،عمر بن الخطاب،ولده عبد اللّه،زید بن أرقم،البراء بن عازب،عبد اللّه بن عباس،أبو سعید الخدری،جابر بن سمرة،أبو حازم الأشجعی،جابر بن عبد اللّه،عائشة، سعد بن أبی وقاص،أنس بن مالک،بریدة،أبو رافع مولی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حذیفة بن أسید الغفاری،ابن مسعود،أبو ذر الغفاری،أم سلمة أم المؤمنین.و رواه أیضا:عبد المطلب بن عبد اللّه بن حنطب أبو الحمراء،و حبة العرنی،و کیسان البراد،و غیرهم (3).

النواصب و حدیث سد الأبواب

و بعد ما تقدم،لا یصغی لقول ابن الجوزی،و ابن کثیر،و ابن تیمیة:إن حدیث سد الأبواب لیس بصحیح.

ص :105


1- 1) فرائد السمطین ج 1 ص 208 و غایة المرام ج 6 ص 242.
2- 2) دلائل الصدق ج 2 ص 266.
3- 3) راجع الهامش المتقدم قبل صفحتین الموضوع فی ذیل قوله:«و لکن اللّه أسکنه».

أو أنه من وضع الرافضة (1).

فإن تواتر هذا الحدیث فی کتب أهل السنة،و تصحیح حفاظهم لکثیر من طرقه،و روایة العشرات من الصحابة له،أی نحو ثلاثین صحابیا و ربما أکثر.إن ذلک لا یمکن أن یخفی علی أحد.

و إذا جاز:أن یضع الرافضة مثل هذا الحدیث،و یدخلوه فی عشرات الکتب و المسانید،فإنه لا یمکن الوثوق بعد هذا بأی حدیث،و لا کتاب، و لا بأی حافظ من أهل السنة.

هذا بالإضافة إلی ما فی هذه الدعوی من رمی أمة بأسرها بالبله و التغفیل الذی لا غایة بعده.

و یکفی أن نذکر:أن العسقلانی بعد أن ذکر ستة من الأحادیث فی سد الأبواب إلا باب علی،قال:«و هذه الأحادیث یقوی بعضها بعضا،و کل طریق منها صالح للإحتجاج،فضلا عن مجموعها» (2).

ص :106


1- 1) اللآلی المصنوعة للسیوطی ج 1 ص 347 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 501 و البحر الرائق ج 1 ص 341 و تذکرة الموضوعات ص 94 و منهاج السنة ج 3 ص 9 و القول المسدد ص 19 و 11 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 363- 367 و فتح الباری ج 7 ص 13 عن ابن الجوزی،و وفاء الوفاء ج 2 ص 476.
2- 2) فتح الباری ج 7 ص 13 و راجع:إرشاد الساری ج 6 ص 85 و راجع:القول المسدد ص 20 و وفاء الوفاء ج 2 ص 476 و الغدیر ج 3 ص 209 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 112 و فیض القدیر ج 1 ص 120.

ثم ذکر:أن ابن الجوزی لم یورد الحدیث إلا من طریق سعد بن أبی وقاص،و زید بن أرقم،و ابن عمر،مقتصرا علی بعض طرقه عنهم،و أعله ببعض من تکلم فیه من رواته (1).

و قال العسقلانی أیضا بعد أن ذکر بعض طرقه:«فهذه الطرق المتظاهرة (المتضافرة)من روایات الثقات تدل علی أن الحدیث صحیح دلالة قویة، و هذه غایة نظر المحدث» (2).

و قال:«فکیف یدّعی الوضع علی الأحادیث الصحیحة بمجرد التوهم؟!و لو فتح هذا الباب لادّعی فی کثیر من الأحادیث الصحیحة البطلان،و لکن یأبی اللّه ذلک و المؤمنون» (3).

تاریخ هذا الحدث

قد یقال:إن ذکر العباس فی عدد من روایات هذا الحدث یدل علی أنه إنما حصل بعد فتح مکة..فمن الروایات التی تضمنت ذکر العباس نذکر:

1-روی عن أبی سعید الخدری:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین

ص :107


1- 1) فتح الباری ج 7 ص 13.
2- 2) القول المسدد ص 23 و(ط عالم الکتاب)ص 30 و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 350 عنه باختلاف یسیر فی اللفظ،و الغدیر ج 3 ص 211 و غایة المرام ج 6 ص 244.
3- 3) القول المسدد ص 24 و 25 و(ط عالم الکتاب)ص 32 و راجع ص 19 و عنه فی اللآلی المصنوعة ج 1 ص 350.

أخرج العباس و غیره من المسجد قال العباس:تخرجنا و نحن عصبتک و عمومتک،و تسکن علیا؟!

فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:ما أنا أخرجتکم و أسکنته،بل اللّه أخرجکم و أسکنه (1).

2-وثمة روایة عن علی«علیه السلام»تذکر العباس (2).

3-هناک روایة ثالثة عن جابر بن سمرة تقول:إن العباس طلب أن یترک له النبی«صلی اللّه علیه و آله»قدر ما یدخل هو وحده و یخرج..فلم یرض،بل سدها غیر باب علی..

قال:و ربما مر و هو جنب (3).

ص :108


1- 1) المستدرک للحاکم ج 3 ص 117 و راجع:وفاء الوفاء ج 2 ص 479 عن یحیی، و کشف الغمة ج 1 ص 332 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 104 و الغدیر ج 1 ص 39 و ج 3 ص 206 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 401 و 458 و أعیان الشیعة ج 1 ص 445 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 4 ص 451.و راجع:الخصال ص 559 و بحار الأنوار للمجلسی ج 31 ص 323 و المراجعات ص 218.
2- 2) راجع:کنز العمال ج 15 ص 155 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 175 و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 351 و مجمع الزوائد ج 9 ص 114 و منتخب الکنز(بهامش مسند أحمد)ج 5 ص 55 و الغدیر ج 3 ص 208 و عن مسند البزار ج 2 ص 144.
3- 3) المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 246 و مجمع الزوائد ج 9 ص 114 و 115 عن-

4-روایة أخری عن سعد بن أبی وقاص تذکر العباس أیضا (1).

5-روایة عن أبی الطفیل لمناشدة علی«علیه السلام»لأهل الشوری ذکر علی«علیه السلام»فیها اعتراض حمزة و العباس (2).

و نقول:

3)

-الطبرانی بسند فیه ناصح،و هو متروک،و القول المسدد ص 23 و(ط عالم الکتاب)ص 30 و وفاء الوفاء ج 2 ص 480 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 459 و الغدیر ج 3 ص 206 عن بعض من تقدم، و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 346 و راجع:نزل الأبرار ص 69 و إحقاق الحق (الملحقات)ج 5 ص 555 عن مصادر أخری..

ص :109


1- 1) خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 74 و 75 و کشف الغمة ج 1 ص 340 و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 346 و العمدة لابن البطریق ص 180 و الغدیر ج 3 ص 207 و أعیان الشیعة ج 1 ص 353 و نهج الإیمان ص 439 و غایة المرام ج 6 ص 237 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 559 و ج 16 ص 340 و ج 21 ص 248 و 249 و ج 22 ص 573 و ج 31 ص 140.
2- 2) المناقب للخوارزمی ص 225 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 315 و الطرائف لابن طاووس ص 413 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 221 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 433 و الغدیر ج 3 ص 213 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»لابن مردویه ص 129 و 132 و غایة المرام ج 5 ص 79 و ج 6 ص 6 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 362 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 30.

إننا نلاحظ علی ما تقدم:

1-أن الروایة الأخیرة لا تصح:

أولا:لأن العباس لم یکن فی المدینة منذ هاجر حمزة إلی حین استشهاده «علیه السلام»إلی فتح مکة،فلا معنی لذکرهما معا فی الروایة.

ثانیا:إن روایات المناشدة الأخری لم تذکر العباس..

2-بالنسبة لروایة سعد بن أبی وقاص نلاحظ:أن نصا آخر لها لم یصرح باسم العباس،بل عبرت بکلمة«عمه»فقط (1).فلعل المقصود به حمزة رحمه اللّه.

3-إن لروایة جابر بن سمرة نصا آخر یقول:إن رجلا قال ذلک،من دون تصریح بالاسم أیضا (2).

فلعل الرواة الذین نقلوا عن سعد،و عن جابر اجتهدوا فی هذا الأمر من عند أنفسهم.أو أنه هو الذی سبق إلی ذهن الرواة،لأنس أذهانهم به.

4-إننا نستبعد أن یترک النبی«صلی اللّه علیه و آله»الصحابة حوالی

ص :110


1- 1) خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 74 و 75 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 118 و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 346 و الغدیر ج 3 ص 207 و أعیان الشیعة ج 1 ص 353 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 558 و ج 21 ص 247 و 248 و ج 22 ص 573 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 363.
2- 2) وفاء الوفاء ج 2 ص 479 و 480 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 556 و ج 16 ص 342.

ثمان سنوات یمرون فی المسجد فی حال الجنابة.

5-بعض الروایات ذکرت:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أرسل إلی أبی بکر و عمر یأمرهما بسد أبوابهما،ففعلا،ثم«أرسل إلی عثمان-و عنده رقیة- فقال:سمعا و طاعة،ثم سد بابه..» (1).

و ذلک یدل علی أن سد الأبواب کان قبل واقعة بدر،لأنها«رحمها اللّه» إنما توفیت بعد بدر مباشرة علی الأشهر،أو فی ذی الحجة (2).

7-و الأهم من ذلک ما روی عن عدد من الصحابة من ذکر حمزة بن عبد المطلب فی هذا المورد،و هو إنما استشهد فی واقعة أحد..

مما یعنی:أن هذا الحدث قد حصل قبل استشهاده..و حیث لم یکن العباس فی المدینة..

ص :111


1- 1) مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 254 و 255 و الطرائف لابن طاووس ص 62 و کشف الغمة ج 1 ص 331 و 332 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 339 و نهج الإیمان ص 437 و کشف الیقین ص 209 و 210 و غایة المرام ج 6 ص 236 و الصراط المستقیم ج 1 ص 232 و بحار الأنوار ج 39 ص 31 و العمدة لابن البطریق ص 178 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 446 و إحقاق الحق (الملحقات)ج 5 ص 568 و 569 و ج 16 ص 355 عن المناقب لعبد اللّه الشافعی،و عن أرجح المطالب ص 415 عن ابن مردویه و ابن المغازلی.
2- 2) راجع:کتابنا الصحیح من سیرة النبی(الطبعة الرابعة)ج 5 ص 228 و(الطبعة الخامسة)ج 6 ص 170.

فقد ورد ذکر اسم حمزة فی روایة:

1-عن علی (1)..

2-عن سعد بن أبی وقاص (2)..

3-عن أبی الحمراء،و حبة العرنی (3)..

4-عن حذیفة بن أسید (4)..

ص :112


1- 1) الغدیر ج 3 ص 208 عن أبی نعیم فی فضائل الصحابة.و رواه السمهودی فی وفاء الوفاء ج 2 ص 477 و 478 عن یحیی من طریق ابن زبالة و غیره،عن عبد اللّه بن مسلم الهلالی،عن أخیه،و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 352 و کنز العمال ج 15 ص 155 و 156 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 175 عن البزار،و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 463 و مجمع الزوائد ج 9 ص 115 بإسناد رجاله ثقات،إلا حبة العرنی و هو ثقة،و الغدیر ج 3 ص 209 عن المجمع، و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 346 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 460 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 16 ص 349 و ج 23 ص 91 و 96.
2- 2) إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 560 عن أرجح المطالب(ط لاهور)ص 421 عن أبی سعد فی شرف النبوة،و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 346.
3- 3) الدر المنثور ج 6 ص 122 و الإصابة ج 1 ص 373 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 141 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»لابن مردویه ص 326 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 16 ص 347 و فضائل الخمسة ج 2 ص 149.
4- 4) مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 254 و 255 و الطرائف لابن طاووس ص 62-

5-عن أحد الصحابة (1)..

إعتراض حمزة

و قد ذکرت بعض الروایات اعتراضات لحمزة،لا نظن أنها صدرت منه،بل نحن نقطع بعدم صدور بعضها،مثل:

1-قوله:أخرجت عمک،و أبا بکر،و عمر،و العباس،و أسکنت ابن عمک (2).

فإن ذکر العباس لا یصح،لأنه کان فی مکة..کما أن ذکر أبی بکر و عمر دون سائر الذین أخرجهم لا مبرر له..و ادعاء أن لهما مکانة خاصة اقتضت

4)

-و کشف الغمة ج 1 ص 331 و 332 و العمدة لابن البطریق ص 178 و غایة المرام ج 6 ص 236 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 568 و 569 عن المناقب لعبد اللّه الشافعی و عن أرجح المطالب ص 415 عن ابن مردویه و ابن المغازلی.

ص :113


1- 1) وفاء الوفاء ج 2 ص 478 و 479 عن ابن زبالة،و یحیی.
2- 2) الدر المنثور ج 6 ص 122 و الإصابة ج 1 ص 373 و کشف الغمة ج 1 ص 327 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»لابن مردویه ص 326 و کشف الیقین ص 379 و بحار الأنوار ج 36 ص 118 و راجع:ج 38 ص 190 و ج 39 ص 28 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 16 ص 348 عن أرجح المطالب،و راجع ج 5 ص 560 و ج 21 ص 254 و فضائل الخمسة ج 2 ص 149.و راجع:مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 463 و إعلام الوری ج 1 ص 320.

تخصیصها بالذکر غیر ظاهرة،بل هی مجرد تخمین،و تخرّص..

2-ما ذکرته روایة أخری:من أنه لما أمر علی الناس بسد أبوابهم، کلهم فعلوا إلا حمزة،فأخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بذلک،فقال:قل لحمزة أن یحول بابه..

فقال له ذلک فحوله (1).

یشیر إلی أن حمزة قد اعتبر أنه غیر معنی بهذا الأمر،لأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یقصد غیره،فلما علم أنه أیضا مراد و مقصود،لم یتردد فی امتثال الأمر..

3-تزعم بعض الروایات:أن حمزة لما سمع أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی:اسکن طاهرا مطهرا،قال:یا محمد،تخرجنا و تمسک غلمان بنی عبد المطلب (2).

ص :114


1- 1) کنز العمال ج 15 ص 155 و 156 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 175 عن البزار،و وفاء الوفاء ج 2 ص 478 و مجمع الزوائد ج 9 ص 115 بإسناد رجاله ثقات،إلا حبة العرنی و هو ثقة،و ذکره الأمینی فی الغدیر ج 3 ص 208 عن المجمع، و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 346 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 460 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 16 ص 349 و ج 23 ص 91 و 96.
2- 2) مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 254 و 255 و الطرائف لابن طاووس ص 62 و کشف الغمة ج 1 ص 331 و 332 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 339 و الصراط المستقیم ج 1 ص 232 و بحار الأنوار ج 39 ص 32 و کتاب الأربعین-

و نحن نقطع بکذب هذه الروایة،فإن حمزة لا یخاطب النبی بیا محمد، و لا یوجه إلیه هذا الخطاب البعید عن الأدب و المتضمن لتخطئته«صلی اللّه علیه و آله»فیما أقدم علیه.

کما أنه لم یکن لیوجه أیة إهانة لعلی«علیه السلام»فیعتبره من الغلمان..

و هو رجل کامل عمره حوالی ست و عشرین سنة،و قد فعل فی بدر بالمشرکین ما لا یجهله حمزة و لا غیره.

و لم تخف عن حمزة تضحیاته فی شعب أبی طالب،و فی لیلة الهجرة..

کما أنه قد سمع النبی«صلی اللّه علیه و آله»یقول له یوم إنذار عشیرته الأقربین:إن هذا أخی و وصیی و خلیفتی إلخ..

فهو یعرف مکانة علی و موقعه،و قد رأی أثره و جهاده قبل الهجرة و بعدها..

إن قلت:الغلام یطلق علی الکبیر و الصغیر.فالجواب:المقصود هنا الإهانة و التحقیر و التصغیر،مقابل شیوخ و کهول قریش..

و لم یکن یقصد:أنه«علیه السلام»غلام لم یبلغ الحلم،فقد کان عمره

2)

-للماحوزی ص 447 و 448 و غایة المرام ج 6 ص 236 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»لابن مردویه ص 144 و العمدة لابن البطریق ص 178 و کشف الیقین ص 210 و نهج الإیمان ص 437 و 438 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 5 ص 568 و 569 و ج 16 ص 355 عن المناقب لابن المغازلی، و عن أرجح المطالب ص 415.

ص :115

آنئذ حوالی ست و عشرین سنة.لأن علیا«علیه السلام»قد أسلم و عمره عشر سنوات،و أقام النبی«صلی اللّه علیه و آله»بمکة ثلاث عشرة سنة، یضاف إلیها ثلاث سنوات بعد الهجرة،حیث أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بسد الأبواب.

الروایة الأقرب إلی القبول

و جاء فی روایة تقدمت:أن منادی النبی«صلی اللّه علیه و آله»خرج یأمرهم بسد أبوابهم،فلم یقم أحد..و فی الثالثة خرج فقال:سدوا أبوابکم قبل أن ینزل العذاب،فخرج الناس مبادرین،و خرج حمزة بن عبد المطلب بجر کساءه،إلی أن تقول:

فقالوا:سد أبوابنا و ترک باب علی،و هو أحدثنا؟!

فقال بعضهم:ترکه لقرابته.

فقالوا:حمزة أقرب منه،و أخوه من الرضاعة،و عمه إلخ (1)..

فقد دلت هذه الروایة:علی أن حمزة لم یکن من المعترضین،و علی أن ثمة تمردا خطیرا من غیره احتاج«صلی اللّه علیه و آله»معه إلی التهدید بنزول العذاب..

ص :116


1- 1) وفاء الوفاء ج 2 ص 478 و 479 عن یحیی و ابن زبالة،و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 5 ص 566 عن تاریخ المدینة المنورة(ط مصر)ج 1 ص 339 و راجع:شرح الأخبار ج 2 ص 180.

و دلت علی أن المعترضین کانوا من أهل السّن من المهاجرین،و هم الذین ذکروا اسم حمزة،و جعلوا من قرابته للنبی ذریعة لتسجیل إدانة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و من الواضح:أن ما استدل به هؤلاء،و هو حداثة السن و القرابة من رواسب الجاهلیة،و هو منطق أدانه الإسلام،لأنه یقوم علی معاییر خاطئة و مرفوضة،لأنهم جعلوا المعیار هو السن تارة،و القربی النسبیة أخری،فی حین أن اللّه تعالی یقول: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاکُمْ) (1).

و لست أدری کیف یطالب هؤلاء بالحصول علی الإمتیازات لأنفسهم دون علی،و هم لم یقدموا بعد أیة تضحیة فی سبیل هذا الدین..فی حین أن علیا«علیه السلام»قد نام علی فراش النبی لیلة الهجرة،و کان ینام علی فراشه فی شعب أبی طالب سنوات طویلة،راضیا بأن یعرض نفسه لأخطار الإغتیال،کما أنه فی بدر-إن کانت هذه القضیة بعد بدر-قد قتل نصف قتلی المشرکین،و شارک فی قتل النصف الآخر..

و لم نسمع لهؤلاء أن لهم أی أثر فی جهاد الأعداء،و أیة تضحیة فی سبیل هذا الدین..بل سمعنا عنهم خلاف ذلک..و لا نرید أن نقول أکثر من هذا.

غیر أن لنا علی هذه الروایة ملاحظة،و هی أنها تقول:إن حمزة کان أخا للنبی«صلی اللّه علیه و آله»من الرضاعة..و نحن نشک فی ذلک،لأن

ص :117


1- 1) الآیة 13 من سورة الحجرات.

الروایات تقول:إن أولاد عبد المطلب العشرة قد ولدوا له و کبروا، و صاروا رجالا قبل زواج عبد اللّه بن عبد المطلب بآمنة بنت وهب..مع کون عبد اللّه هو الولد الأصغر لعبد المطلب.

سد الأبواب إلا باب أو خوخة أبی بکر

و ذکروا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أمر بسد الأبواب فی المسجد إلا باب أبی بکر.

و فی نص آخر:إلا خوخة أبی بکر (1).

ففی البخاری،عن ابن عباس:سدوا الأبواب إلا باب أبی بکر (2).

ص :118


1- 1) البحر الرائق ج 1 ص 341 و الصوارم المهرقة ص 102 و الغدیر ج 3 ص 209 و 214 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 209 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 613 و تغلیق التعلیق ج 4 ص 57 و العهود المحمدیة ص 541 و خلاصة تذهیب تهذیب الکمال ص 206 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 513 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 132 و البدایة و النهایة ج 12 ص 168 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 458 و 460.
2- 2) صحیح البخاری(ط دار المعرفة)ج 4 ص 190 و السنن الکبری للبیهقی ج 2 ص 443 و فتح الباری ج 7 ص 10 و عمدة القاری ج 4 ص 245 و ج 16 ص 174 و ج 17 ص 39 و عون المعبود ج 1 ص 269 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 431 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 565 و المعجم الأوسط ج 2-

و عن أبی بکر،و عن أبی سعید الخدری عنه«صلی اللّه علیه و آله»:إن أمنّ الناس علی فی صحبته،و ماله،أبو بکر،و لو کنت متخذا خلیلا غیر ربی لا تخذت أبا بکر،و لکن أخوة الإسلام و مودته.

لا یبقین فی المسجد باب إلا سد إلا باب أبی بکر.

أو لا یبقین فی المسجد خوخة إلا خوخة أبی بکر (1).

2)

-ص 306 و مسند الشامیین ج 4 ص 256 و سنن الدارمی ج 1 ص 38 و الغدیر ج 8 ص 33 و الصوارم المهرقة ص 102 و معرفة علوم الحدیث للحاکم ص 99 و 253 و التمهید لابن عبد البر ج 21 ص 230 و القول المسدد ص 27 و تغلیق التعلیق ج 4 ص 57 و کنز العمال ج 12 ص 509 و 523 و تذکرة الموضوعات للفتنی ص 95 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 228 و التاریخ الکبیر للبخاری ج 2 ص 68 و الکامل لابن عدی ج 1 ص 225 و ج 4 ص 207 و تاریخ مدینة دمشق ج 25 ص 332 و ج 30 ص 249 و 250 و 253 و 254 و 255 و 256 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 366 و 267 و أسد الغابة ج 5 ص 365 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 242 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 437 و البدایة و النهایة ج 7 ص 379 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 62 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 131 و ج 14 ص 442 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 241 و غایة المرام ج 6 ص 249 و 252.

ص :119


1- 1) راجع:صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 4 ص 254 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 7 ص 108 و الجامع لأحکام القرآن ج 5 ص 208 و تاریخ مدینة-

و فی بعض الروایات أنه قال ذلک فی مرضه الذی مات فیه (1).

و عند مسلم،عن جندب:قبل أن یموت بخمس لیال (2).

1)

-دمشق ج 30 ص 246 و ج 52 ص 153 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 435 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 109 و الوافی بالوفیات ج 17 ص 165 و النزاع و التخاصم ص 113 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 425 و إحقاق الحق(الأصل) ص 211 و خلاصة عبقات الأنوار ج 9 ص 231 و الغدیر ج 3 ص 196 و سنن الترمذی ج 5 ص 270 و فضائل الصحابة للنسائی ص 3 و شرح مسلم للنووی ج 15 ص 151 و فتح الباری ج 2 ص 417 و عمدة القاری ج 17 ص 39 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 101 و 112 و ترکة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لابن زید البغدادی ص 51 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 35 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 559 و ج 15 ص 277 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 11 ص 268 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 967 و التمهید لابن عبد البر ج 20 ص 112 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 11 ص 544.

ص :120


1- 1) راجع:فتح الباری ج 7 ص 10 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 100 و الغدیر ج 3 ص 196 و مسند أحمد ج 1 ص 270 و مسند أبی یعلی ج 4 ص 457 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 275 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 242.
2- 2) راجع:فتح الباری ج 7 ص 10 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 100 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 334 و الغدیر ج 8 ص 34 و مجمع الزوائد ج 4 ص 237 و ج 9 ص 45 و کنز العمال ج 12 ص 501 و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 248.

و عند الطبرانی،و أبی یعلی بإسناد حسن عن معاویة و عائشة:أن ذلک بعد أن صب علیه«صلی اللّه علیه و آله»من سبع قرب من آبار شتی (1).

و قد استدلوا بذلک علی استحقاق أبی بکر للخلافة،لا سیما و أنه قد ثبت أن ذلک کان فی أواخر حیاته«صلی اللّه علیه و آله» (2).

و نقول:

1-إن قال عمر بن الخطاب فی مرض النبی«صلی اللّه علیه و آله»:إن النبی لیهجر،لا بد أن یحرج هؤلا،لأنه یسقط أی تصرف له«صلی اللّه علیه و آله»عن درجة الصلاحیة للإستدلال به.

2-بل لو کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أمر بسد الأبواب إلا باب أو خوخة إبی بکر لما احتاج عمر لأن یقول عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»:

أنه یهجر أو علیه الوجع.

3-بعد أن ثبت صحة حدیث:سدوا الأبواب إلا باب علی؛و بعد أن اتضح:أنه لم یکن حین مرض موته«صلی اللّه علیه و آله»أی باب مفتوحا إلا باب علی،فلا معنی لأن یأمرهم«صلی اللّه علیه و آله»بسد هذه الأبواب

ص :121


1- 1) راجع:سنن الدارمی ج 1 ص 38 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 437 و البدایة و النهایة ج 5 ص 249 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 442 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 453 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 240.
2- 2) وفاء الوفاء ج 2 ص 472 و 473 و فتح الباری ج 7 ص 12 و إرشاد الساری ج 6 ص 84 و راجع:القول المسدد ص 24 و البدایة و النهایة ج 5 ص 230.

الشوارع فی المسجد إلا باب أبی بکر (1)،بعد أن لم یسمح النبی«صلی اللّه علیه و آله»لذلک الرجل!!بکوة،و لو بقدر ما یخرج رأسه،حتی و لو بقدر رأس الإبرة!! (2).

و بهذا یتضح عدم صحة قولهم فی وجه الجمع:إنهم بعد أن سد النبی «صلی اللّه علیه و آله»أبوابهم،استحدثوا خوخا یستقربون منها الدخول إلی المسجد (3).

4-إن الحدیث ذکر أن أبا بکر کان یمنّ علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»بصحبته له،و قد قلنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم «صلی اللّه علیه و آله»فی حدیث الغار:أن ذلک لا یصح إلا علی معنی فیه ذم لأبی بکر.

5-کما أنه قد تضمن حدیث خلة أبی بکر للنبی«صلی اللّه علیه و آله».

و قلنا فی حدیث المؤاخاة:أنه لا یمکن أن یصح أیضا.

ص :122


1- 1) الغدیر ج 3 ص 213 و دلائل الصدق ج 2 ص 261.
2- 2) وفاء الوفاء ج 2 ص 477 و راجع:فرائد السمطین ج 1 ص 206 عن أبی نعیم، و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 349 و 351 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 556 و ج 16 ص 342.
3- 3) فتح الباری ج 7 ص 13 و القول المسدد ص 25 و الغدیر ج 3 ص 210 و 213 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 113 و غایة المرام ج 6 ص 250 و وفاء الوفاء ج 2 ص 477 عن الطحاوی فی مشکل الآثار،و الکلاباذی فی معانی الأخبار.

6-إن البعض یذکر:أن بیت أبی بکر کان بالسنح،و یشک کثیرا،بل علی حد تعبیر التوربشتی:لم یصح أن یکون له بیت قرب المسجد (1).

و أجیب:بأنه لا یلزم من ذلک أن لا یکون له دار مجاورة للمسجد، و استدل علی ذلک بأنه قد کان لأبی بکر أزواج متعددة کأسماء بنت عمیس، و غیرها،و بأن ابن شبة یذکر:أنه کان له فی زقاق البقیع دار قبالة دار عثمان الصغری،و اتخذ منزلا آخر عند المسجد،فی غربیه (2).

و لکن ذلک لا یثبت ما یریدون إثباته؛فإن تعدد أزواجه لا یلزم منه أن یکون له بیت ملاصق للمسجد،ثم لماذا لا یسکن أزواجه مع تعددهن فی بیت واحد ذی حجر متعددة،کغیره من أهل المدینة،و منهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه.

و لعل هؤلاء قد اعتمدوا فی ذکرهم بیتا لأبی بکر عند المسجد علی هذا الحدیث بالذات.أو أنهم أرادوا بذکرهم بیتا له کذلک أن یمدوا ید العون لهذا الحدیث الذی توالت علیه العلل و الأسقام،تماما کما جعلوا-إلی یومنا هذا-خوخة فی المسجد من أجل تصحیح ذلک.

و لکنهم لم یجعلوا بابا لعلی«علیه السلام»،و هو الذی ثبت أن النبی «صلی اللّه علیه و آله»قد أبقی بابه مفتوحا،و سد کل باب فی المسجد سواه.

ص :123


1- 1) فتح الباری ج 7 ص 12 و إرشاد الساری ج 6 ص 84 و وفاء الوفاء ج 2 ص 473 و خلاصة عبقات الأنوار ج 9 ص 232 و عن المرقاة فی شرح المشکاة ج 5 ص 524.
2- 2) راجع المصادر المتقدمة.

7-لقد اعترف ابن عمر و أبوه،فقالا:إن علیا«علیه السلام»قد أوتی ثلاث خصال،لأن تکون لی واحدة منهن أحب إلی من حمر النعم:زوجه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ابنته و ولدت له،و سد الأبواب إلا بابه فی المسجد،و أعطاه الرایة یوم خیبر (1).

فهذه الروایة صریحة فی أنه«علیه السلام»قد اختص بذلک،کما اختص بالرایة یوم خیبر،و بتزوجه فاطمة«علیها السلام»،و ولادتها له.

ص :124


1- 1) راجع:مسند أحمد ج 2 ص 26 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 125 و مجمع الزوائد ج 9 ص 120 و الصواعق المحرقة الفصل 3 باب 9 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 37 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 500 و مسند أبی یعلی ج 9 ص 453 و نظم درر السمطین ص 129 و العمدة لابن البطریق ص 176 و فتح الباری ج 7 ص 13 و بحار الأنوار ج 39 ص 28 و 31 و کتاب الأربعین ص 445 و المراجعات ص 218 و السقیفة للمظفر ص 64. و راجع:الغدیر ج 3 ص 203 و ج 10 ص 68 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 139 و القول المسدد ص 33 و راجع:و ذخائر العقبی ص 77 و کنز العمال ج 13 ص 110 و تفسیر جوامع الجامع ج 3 ص 525 و ج 9 ص 417 و خصائص الوحی المبین ص 164 و تفسیر الثعلبی ج 9 ص 262 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 121 و 122 و المناقب للخوارزمی ص 277 و 332 و مطالب السؤول ص 174 و کشف الغمة ج 1 ص 338 و نهج الإیمان ص 442 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 187 و ینابیع المودة ج 2 ص 170.

و یا لیت عمر أشار إلی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان قد أعطی الرایة لعمر،و لکنه عاد مهزوما یجبّن أصحابه و یجبّنونه!!و فی جمیع الأحوال نقول:

لو کان لأبی بکر فضل هنا و امتیاز،لم یسمح عمر و لا ولده لنفسیهما بالتصریح باختصاصه«علیه السلام»بهذا الوسام.

و امتیازه«علیه السلام»فی قضیة سد الأبواب کامتیازه فی قضیة الرایة یوم خیبر،حیث إن أخذ أبی بکر و عمر لها لیس فقط لم یکن امتیازا لهما،بل کان وبالا علیهما،کما هو معلوم.

8-لو أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد أمر بسد الأبواب إلا باب أبی بکر، لاحتج أبو بکر بذلک علی أهل السقیفة أو احتج به عمر فیها لمصالح إبی بکر.

9-و أخیرا،فقد قال المعتزلی عن البکریة التی أرادت مقابلة الأحادیث فی فضل علی:إنها«وضعت لصاحبها أحادیث فی مقابلة هذه الأحادیث، نحو:«لو کنت متخذا خلیلا»،فإنهم وضعوه فی مقابلة حدیث الإخاء، و نحو سد الأبواب،فإنه کان لعلی«علیه السلام»؛فقلبته البکریة إلی أبی بکر» (1).

و قد ذکر اللمعانی:أن قضیة سد باب أبی بکر،و فتح باب علی«علیه السلام»کانت من أسباب حقد عائشة علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،

ص :125


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 11 ص 49 و راجع:سفینة النجاة للتنکابنی ص 296.

فراجع (1).

و ما أجمل ما قاله الکمیت فی هذه المناسبة:

علی أمیر المؤمنین و حقه

من اللّه مفروض علی کل مسلم

و زوجه صدیقة لم یکن لها

معادلة غیر البتولة مریم

وردم أبواب الذین بنی لهم

بیوتا سوی أبوابه لم یردم

و قال السید الحمیری:

و خبر المسجد إذ خصه

مجللا من عرصة الدار

إن جنبا کان و إن طاهرا (2)

فی کل إعلان و إسرار

و أخرج الباقین منه معا

بالوحی من إنزال جبار

و قال الصاحب بن عباد:

و لم یک محتاجا إلی علم غیره

إذا احتاج قوم فی قضایا تبلدوا

و لا سد عن خیر المساجد بابه

و أبوابهم إذ ذاک عنه تسدد

ابن البطریق و حدیث سد الأبواب

و لابن بطریق کلام هنا نلخصه علی النحو التالی:

إن اللّه تعالی قد أظهر الفرق بین أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و بین غیره.و إذا کان الحرام علی غیره قد حل له،فإن ذلک یعنی:أنه یمتاز علی

ص :126


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 195 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 619.
2- 2) هو«علیه السلام»طاهر علی کل حال.

ذلک الغیر.و النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد فتح أبواب الجمیع علی ظاهر الحال من الصلاح و الخیر،و النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یعلم إلا هذا الظاهر إلا أن یطلعه اللّه علی الباطن.

و علیه،فإن کان تعالی قد سد أبوابهم علی ظاهر الحال،فقد بینا:أنها کانت صالحة عند الکل؛و لذلک فتح أبوابهم أولا،فلم یبق إلا أنه قد سد أبوابهم،من أجل شیء یرجع إلی الباطن،و فتح بابه لأنه قد انفرد بصلاح الباطن دونهم،(أو فقل:انفرد فی کونه القمة فی الصلاح الباطنی)بالإضافة إلی مشارکته لهم فی صلاح الظاهر.

و بذلک امتاز«صلوات اللّه و سلامه علیه»علیهم.

ثم إن منعهم من الجواز فی المسجد و إباحته له،إما أن یکون بلا سبب، و هو عبث لا یصدر من حکیم،و إما أن یکون له سبب،و ذلک یدل علی انفراده«علیه السلام»بما لا یشرکه فیه غیره.

و أقواله«صلی اللّه علیه و آله»تعضد هذا التخصص،و تدل علی صلاح باطنه،کقوله«صلی اللّه علیه و آله»:«علی منی،و أنا منه».

و قوله:«أنت منی بمنزلة هارون من موسی».

و قوله:«أنت أخی فی الدنیا و الآخرة».

و قوله:«صلت الملائکة علیّ و علی علی سبع سنین قبل الناس».

و قوله:«من کنت مولاه فعلی مولاه».

ص :127

و قوله تعالی: (إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) (1).

و غیر ذلک من مناقبه و مآثره و مزایاه؛فلو لا ثبوت هذه المزایا له علی غیره،لما أنزله من نفسه بهذه المنازل،و لما أقامه من نفسه فی شیء من ذلک،و لا أذن اللّه له بتخصیصه و تمییزه عن أمثاله و أضرابه الخ.. (2).إنتهی ملخصا.

کلام العلامة المظفر

و یقول العلامة الشیخ محمد حسن المظفر«رحمه اللّه»ما ملخصه:

إن هذه القضیة تکشف عن طهارة علی،و أنه فی المحل الأعلی منها،فلا تنتقض هذه الطهارة بأی حدث حتی لو کان من موجبات الغسل،فیحل له البقاء فی المسجد فی جمیع الأحوال،و لا یکره له النوم فیه،تماما کما کان ذلک لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».فإن عمدة الغرض من سد الأبواب هو تنزیه المسجد عن الأدناس،و إبعاده عن المکروهات.و کان علی«علیه السلام»کالنبی«صلی اللّه علیه و آله»طاهرا مطهرا،و لا تؤثر فیه الجنابة دنسا معنویا،و کان بیت اللّه کبیته بکونه حبیبه القریب منه.

و أبو بکر لم یکن ممن أذهب اللّه عنهم الرجس،و طهرهم تطهیرا؛ لیحسن دخوله للمسجد جنبا،و لا هو منه بمنزلة هارون من موسی؛

ص :128


1- 1) الآیة 33 من سورة الأحزاب.
2- 2) راجع:العمدة لابن البطریق ص 180-185 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 333 و 334 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 241-243.

لیمکن إلحاقه به.

هذا کله،عدا عن ضعف خبر باب أو خوخة أبی بکر بفلیح بن سلیمان (1)،و بإسماعیل بن عبد اللّه الکذاب الوضاع (2).

إشارة:

قلنا:إنه«علیه السلام»مطهر من کل رجس،فلا تعرض الجنابة، و لکن اطلاق هذا النوع من التعابیر علی سبیل التساهل و جریا علی ما هو المتعارف منها فی مرحلة الظاهر،و کانت لا تتحقق فی واقع الأمر.

أبواب المهاجرین فقط

ثم إن البیوت التی کانت أبوابها شارعة فی المسجد إنما هی بیوت المهاجرین؛و یؤید ذلک ما روی فی حدیث مناشدة علی«علیه السلام» لأهل الشوری،حیث یقول:«أکان أحد مطهرا فی کتاب اللّه غیری،حین سد النبی«صلی اللّه علیه و آله»أبواب المهاجرین،و فتح بابی؟! (3).

ص :129


1- 1) راجع کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الرابعة)ج 12 ص 61 و(الطبعة الخامسة)ج 13 ص 63 و کتاب حدیث الإفک ص 60 و 61.
2- 2) راجع من دلائل الصدق ج 1 ص 21 و 22.
3- 3) اللآلی المصنوعة ج 1 ص 362 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 5 ص 725 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 324 و ضعفاء العقیلی ج 1 ص 211.
بیت علی علیه السّلام أم النبی صلّی اللّه علیه و آله؟!

و قد حاول فضل بن روزبهان الإیهام بأن البیت کان للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،و کان علی«علیه السلام»ساکنا فی بیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»،أی أن الباب الذی أبقاه النبی«صلی اللّه علیه و آله»مفتوحا لیس باب بیت علی«علیه السلام»،بل هو بیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه، فنسبته إلی علی أتت علی سبیل التوسع و المجاز،فلا یبقی لعلی فضل.

قال ابن روزبهان:«کان المسجد فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و کان علی ساکنا بیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لمکان ابنته الخ..».

و نقول له:

إن الأخبار قد صرحت:بأن الباب لعلی،حتی تکلم الناس فی استثناء بابه.و لو کان الباب للنبی«صلی اللّه علیه و آله»لما کان ثمة مجال لکلامهم، و اعتراضهم،و حسدهم (1).

بل لا مجال لاستثناء هذا الباب أصلا،لأن النبی«صلی اللّه علیه و آله» أمرهم بسد أبوابهم،أما الباب الذی له فهو یعرف وظیفته،و تکلیفه فیه.

أضف إلی ما تقدم:أن علیا«علیه السلام»قد بنی بفاطمة فی بیت حارثة بن النعمان (2)،و حارثة هذا کان قد أعطی للرسول«صلی اللّه علیه

ص :130


1- 1) راجع:دلائل الصدق ج 2 ص 261-267.
2- 2) بحار الأنوار ج 19 ص 113 و إعلام الوری ص 71 و(ط مؤسسة آل البیت)-

و آله»بیوتا أخری لیسکن بها أزواجه (1).

خصوصیة علی علیه السّلام عند الجصاص

و قال الجصاص:«ما ذکر من خصوصیة علی«علیه السلام»فهو صحیح،و قول الراوی:لأنه کان بیته فی المسجد،ظن منه؛لأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أمر فی الحدیث الأول بتوجیه البیوت الشارعة إلی غیره،و لم یبح لهم المرور لأجل کون بیوتهم فی المسجد؛و إنما کانت الخصوصیة فیه لعلی«علیه السلام»دون غیره،کما خص جعفر بأن له جناحین فی الجنة، دون سائر الشهداء الخ..» (2).

2)

-ج 1 ص 161 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 25 ص 449 عن أخبار الموفقیات(ط بغداد)ص 375.

ص :131


1- 1) بحار الأنوار ج 19 ص 113 و إعلام الوری ص 71 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 161 و الطبقات الکبری ج 3 ص 488 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 380 و راجع:الوفاء لابن الجوزی ج 1 ص 257 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 366 و دلائل النبوة ج 5 ص 131 و وفاء الوفاء ج 2 ص 462 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 336.
2- 2) أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 204 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 256 و الغدیر ج 3 ص 213.

ص :132

الباب الرابع حرب أحد..و حتی الخندق..

اشارة

الفصل الأول:الألویة..و الرایات..

الفصل الثانی:الحرب و الهزیمة..نصوص و آثار..

الفصل الثالث:الثابتون و المنهزمون فی أحد..

الفصل الرابع:جراح علی علیه السّلام..

الفصل الخامس:نهایات أحد..

الفصل السادس:بعد أحد..و حمراء الأسد..

الفصل السابع:إلی بنی النضیر..

الفصل الثامن:علی علیه السّلام فی بنی النضیر..

ص :133

ص :134

الفصل الأول: الألویة..و الرایات..

اشارة

ص :135

ص :136

بدایة

تلقت قریش فی بدر ضربة هائلة لم تکن تتوقعها،و کان من المفترض:

أن تعی أن ما حصل لم یکن لیحصل لو لم تکن ثمة رعایة إلهیة لهذا الدین و أهله..و أن یدفعها ذلک إلی التخلی عن عنادها،و جحودها،و أن تعترف بما تستیقنه فی قرارة نفسها.

و لکن ذلک لم یحصل،بل سول لها الشیطان أنها سوف تنتصر،و جمعت جموعها،و اتصلت بالیهود و المنافقین،و اتصلوا بها،و جاءت إلی حرب أحد تقود الألوف من المقاتلین،فخورة بعدتها و عددها،و بلغ النبی«صلی اللّه علیه و آله»ذلک،فخرج بالمسلمین لملاقاتها،و کانت المعرکة عند جبل أحد، و قد کان لعلی«علیه السلام»فی هذه الحرب القدح المعلی الخ..

علی علیه السّلام یطیع و لا یقترح

و قد آثر النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حرب أحد أن یشاور أصحابه فی أمر الحرب،لأنهم هم المکلفون بمواجهة الأعداء.و جهاد أهل البغی و الباطل،و علی صحة نوایاهم یتوقف صحة جهادهم،و نیلهم لمقام الکرامة و الشهادة،حین یتعرض أی واحد منهم لها..

و بدون إخلاص نوایاهم للّه تعالی،سیکونون مجرد مقاتلین لا مجاهدین،

ص :137

و سیکونون قتلی أو ضحایا لا شهداء،و من منطلق الرفق بهم و المحبة لهم، و تهیئتهم لنیل مقام الطاعة و الإنقیاد کان«صلی اللّه علیه و آله»یطرح علیهم قضیة الحرب و السلم،و یطلب منهم أن یظهروا ما أضمروا،و أن یعلنوا ما أبطنوا..

و کنا نجد فیهم المخذل للناس،و المبهور بقوة العدو،المشیر بتحاشی الدخول مع الأعداء فی حرب،و من یفضل ذل الإستسلام و الخضوع و الخنوع علی الطاعة للّه،و نیل مقام الکرامة و الزلفی..

فلیراجع القارئ ما جری فی مشورة بدر،و فی أحد (1)،لیجد مصداق ما نقول..

غیر أن ما هو جدیر بالملاحظة هنا:أننا لا نجد لعلی«علیه السلام»فی هذه المواقع صوتا أو مبادرة..بل لا نجد أی حضور فی أی من مواقع الإعتراض و الإقتراح علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و کأنه غیر موجود إلا فی موقع التسلیم له«صلی اللّه علیه و آله»،و الرضا بما یرضاه، و الطاعة لما یأمر،و التصدیق لما یقول..

و أما الآخرون من الصحابة،و خصوصا المناوئین لعلی«علیه السلام»..

فنجدهم یقترحون و یعترضون،و یجادلون،و یصرون،و یرضون و یغضبون، و ربما ترتفع أصواتهم،و ربما یترکون رسول اللّه،و ینصرفون عنه،لیفعلوا ما یحلو لهم..و قد یهجرون مجلسه،و یمتنعون عن الدخول علیه،حتی یعاتبهم..

ص :138


1- 1) حدیث استشارة النبی«صلی اللّه علیه و آله»للمسلمین فی هاتین الواقعتین.

و تنزل الآیات القرآنیة فی تعلیمهم تارة،و فی لومهم أخری،و فی تقریعهم ثالثة،و تهدیدهم رابعة..و..و إلخ..فراجع تاریخهم مع النبی «صلی اللّه علیه و آله»،و تاریخ النبی معهم،فإنه ملیء بالغرائب،حافل بالمفاجآت لمن أحسن قراءتها،و تفهّم معانیها و مرامیها..

اللواء مع علی علیه السّلام فی أحد

لقد کان لواء أو رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی حروبه مع علی «علیه السلام»،فی بدر،و أحد،و فی المشاهد کلها.

و قد ذکرنا طائفة من النصوص الدالة علی ذلک فی الجزء السابع من کتابنا:الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة).

فنحن نأخذ منه الفقرة المرتبطة بهذا الموضوع بعین لفظها.فنقول:

قالوا:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أعطی الرایة(أو اللواء)إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی أحد،کما نص علیه البعض (1).

ص :139


1- 1) الأوائل لأبی هلال ج 1 ص 183.و الثقات لابن حبان ج 1 ص 224 و 225 و راجع:بحار الأنوار ج 20 ص 49 و تفسیر القمی ج 1 ص 112 و مجمع البیان ج 2 ص 377 و الصافی ج 1 ص 375 و نور الثقلین ج 1 ص 385 و کنز الدقائق ج 2 ص 213 و المیزان ج 4 ص 11 و شرح إحقاق الحق ج 32 ص 341 و شرح الأخبار ج 1 ص 269 و ج 7 ص 166 و أعیان الشیعة ج 1 ص 253 و کشف الغمة ج 1 ص 191 و عیون الأثر ج 1 ص 410 و 412.

و یقول البعض:إن لواء المهاجرین کان مع علی (1).

و قیل:مع مصعب بن عمیر (2).

ص :140


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 38 و مغازی الواقدی ج 1 ص 215 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 422 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 80 و بحار الأنوار ج 20 ص 80 و 81 و مجمع الزوائد ج 6 ص 114 و شرح نهج البلاغة ج 14 ص 226 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 38 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 74 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 135 و ج 7 ص 166 و عیون الأثر ج 1 ص 413 و الدر النظیم ص 157.
2- 2) الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 38 و 40 و 42 و مغازی الواقدی ج 1 ص 215 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 227 و 232 و 235 و 247 و ج 15 ص 10 و 19 و کنز العمال ج 10 ص 432 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 422 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 38 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 74 و ج 55 ص 267 و ج 60 ص 345 و 347 و أسد الغابة ج 4 ص 16 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 193 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 152 و البدایة و النهایة ج 4 ص 17 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 25 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 135 و بحار الأنوار ج 20 ص 80 و 137 و 143 و الدرر لابن عبد البر ص 147 و جامع البیان ج 4 ص 167 و التفسیر الکبیر للرازی ج 8 ص 224 و الجامع لحاکم القرآن ج 8 ص 226 و الدر المنثور ج 2 ص 83 و تفسیر الآلوسی ج 4 ص 42 و إعلام الوری ج 1 ص 376.

و یقال:إنه اللواء الأعظم (1).

و قیل:إنه«صلی اللّه علیه و آله»سأل عمن یحمل لواء المشرکین،فقیل له:طلحة بن أبی طلحة،فأخذ اللواء من علی و دفعه إلی مصعب بن عمیر، لأنه من بنی عبد الدار،و هم أصحاب اللواء فی الجاهلیة (2).

و کان لواء الأوس مع أسید بن حضیر،و لواء الخزرج مع حباب بن المنذر.

و قیل:مع سعد بن عبادة.

اللواء مع علی علیه السّلام فقط

و نقول:

إنه لا صحة لما ادعوه من أن اللواء کان مع مصعب بن عمیر،أو أنه أخذه من علی،و أعطاه لمصعب.

و الصحیح هو:أنه کان مع علی«علیه السلام»فی أحد،و بدر،و فی کل مشهد.

ص :141


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 235 و إمتاع الأسماع ج 7 ص 166 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 120 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 426 عن المنتقی.
2- 2) أنساب الاشراف ج 1 ص 317 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 232 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 220 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 492 و أعیان الشیعة ج 1 ص 254 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 190.

و یدل علی ذلک:

1-ما تقدم فی غزوة بدر:من أن علیا«علیه السلام»کان صاحب لواء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی بدر،و فی کل مشهد.

2-عن ابن عباس،قال:لعلی بن أبی طالب«علیه السلام»أربع ما هن لأحد:هو أول عربی و عجمی صلی مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و هو صاحب لوائه فی کل زحف،و هو الذی ثبت معه یوم المهراس؛وفر الناس،و هو الذی أدخله قبره (1).

ص :142


1- 1) المناقب للخوارزمی ص 21 و 22 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 58 و الإرشاد للمفید ص 48 و(ط دار المفید)ج 1 ص 79 و تیسیر المطالب ص 49 و ذخائر العقبی ص 86 و بحار الأنوار ج 20 ص 81 و ج 38 ص 240 و 256 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 39 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1090 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 117 و نظم درر السمطین ص 134 و شواهد التنزیل ج 1 ص 118 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 72 و کشف الغمة ج 1 ص 79 و 190. و راجع:المستدرک للحاکم ج 3 ص 111 و تلخیصه للذهبی بهامشه،و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 4 ص 454 و 455 و ج 15 ص 430 و 654 و ج 20 ص 457 و ج 22 ص 146 و ج 23 ص 509 و ج 31 ص 296 و 604 و تهذیب الکمال ج 20 ص 480 و الوافی بالوفیات ج 21 ص 178 و العدد القویة ص 244 و بناء المقالة الفاطمیة ص 133 و منهاج الکرامة ص 95 و غایة المرام ج 5 ص 175.

3-عن ابن عباس:کان علی أخذ رایة رسول اللّه یوم بدر.

قال[الحکم]الحاکم:و فی المشاهد کلها (1).

4-و عن مالک بن دینار:سألت سعید بن جبیر و إخوانه من القراء:

من کان حامل رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

قالوا:کان حاملها علی«علیه السلام» (2).

و فی نص آخر:أنه لما سأل مالک سعید بن جبیر عن ذلک غضب سعید،فشکاه مالک إلی إخوانه من القراء،فعرفوه:أنه خائف من الحجاج.

فعاد و سأله،فقال:کان حاملها علی«علیه السلام».

هکذا سمعت من عبد اللّه بن عباس (3).

ص :143


1- 1) ذخائر العقبی ص 75 و الریاض النضرة المجلد الثانی،ج 4 ص 156 و الکامل لابن عدی ج 1 ص 240 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 72 و ینابیع المودة ج 2 ص 166 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 527.
2- 2) راجع:ذخائر العقبی ص 75 عن أحمد فی المناقب.و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 3 ص 85 و بحار الأنوار ج 42 ص 60.
3- 3) راجع:المستدرک للحاکم ج 3 ص 137 و صححه و قال:له شاهد من حدیث زنفل العرفی،و فیه طول.فلم یخرجه الحاکم،و المناقب للخوارزمی ص 258 و 259 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 358 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 3 ص 85 و بحار الأنوار ج 42 ص 60 و أعیان الشیعة ج 1 ص 337.

و فی نص آخر عن مالک بن دینار قال:قلت لسعید بن جبیر:من کان صاحب رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

قال:إنک لرخو اللبب.

فقال لی معبد الجهنی:أنا أخبرک:کان یحملها فی المسیر ابن میسرة العبسی،فإذا کان القتال؛أخذها علی بن أبی طالب«علیه السلام» (1).

5-عن جابر،قالوا:یا رسول اللّه،من یحمل رایتک یوم القیامة؟!

قال:من عسی أن یحملها یوم القیامة،إلا من کان یحملها فی الدنیا، علی بن أبی طالب؟!

و فی نص آخر:عبر باللواء بدل الرایة (2).

ص :144


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد(ط لیدن)ج 3 قسم 1 ص 15 و(ط دار صادر)ج 3 ص 25 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 524 و ج 32 ص 343.
2- 2) الریاض النضرة المجلد الثانی ج 3 ص 172 عن نظام الملک فی أمالیه،و کفایة الطالب ص 336 و قال:ذکره محدث الشام-أی ابن عساکر-فی ترجمة علی «علیه السلام»من کتابه بطرق شتی عن جابر،و عن أنس،و کنز العمال ج 15 ص 119 و راجع ص 135 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 136 عن الطبرانی، و مناقب أمیر المؤمنین لابن المغازلی ص 200 و عمدة القاری ج 16 ص 216 و المناقب للخوارزمی ص 358 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام» للکوفی ج 1 ص 515 و ج 2 ص 498 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 27 و بحار الأنوار ج 39 ص 213 و حدیث خیثمة ص 199 و جواهر المطالب لابن-

6-و مر سعد بن أبی وقاص برجل یشتم علیا«علیه السلام»،و الناس حوله فی المدینة،فوقف علیه،و قال:یا هذا،علی ما تشتم علی بن أبی طالب؟!

ألم یکن أول من أسلم؟!

ألم یکن أول من صلی مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

ألم یکن أزهد الناس؟!

ألم یکن أعلم الناس؟!

و ذکر حتی قال:ألم یکن صاحب رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» فی غزواته؟ (1).

2)

-الدمشقی ج 1 ص 182 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 247 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 334 و کتاب المجروحین لابن حبان ج 3 ص 54 و الکامل لابن عدی ج 7 ص 47 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 74 و 75 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 16 و 388 و میزان الإعتدال ج 4 ص 240 و البدایة و النهایة ج 7 ص 371 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 19 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 15 ص 552 و 553 و ج 23 ص 297 و ج 30 ص 224.

ص :145


1- 1) المستدرک للحاکم ج 3 ص 500 و صححه علی شرط الشیخین هو و الذهبی فی تلخیص المستدرک،و حیاة الصحابة ج 2 ص 514 و 515 و شرح الأخبار ج 2 ص 542 و إمتاع الأسماع ج 12 ص 36 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 204 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 78.-

و ظاهر کلامه:أن ذلک کان من مختصاته صلوات اللّه و سلامه علیه.

7-عن مقسم:أن رایة النبی«صلی اللّه علیه و آله»کانت تکون مع علی بن أبی طالب،و رایة الأنصار مع سعد بن عبادة،و کان إذا استعر القتال کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»مما یکون تحت رایة الأنصار (1).

8-عن عامر:أن رایة النبی«صلی اللّه علیه و آله»کانت تکون مع علی

1)

-و أظن أن القضیة کانت مع سعد بن مالک،أبی سعید الخدری،لأن سعد بن أبی وقاص کان منحرفا عن أمیر المؤمنین.و یشیر إلی ذلک ما ذکره الحاکم فی مستدرکه ج 3 ص 499 من أن أبا سعید قد دعا علی من کان ینتقص علیا فاستجاب اللّه له.

ص :146


1- 1) المصنف للصنعانی ج 5 ص 288 و مسند أحمد ج 1 ص 368 و التاریخ الکبیر للبخاری ج 6 ص 258 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 496 و مجمع الزوائد ج 5 ص 321 و تاریخ مدینة دمشق ج 20 ص 249 و البدایة و النهایة ج 4 ص 22 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 593 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 39 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 194 و ج 7 ص 371 و ج 9 ص 109 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 19 و ج 8 ص 526 و ج 18 ص 29 و 82 و ج 23 ص 552 و ج 32 ص 356 و جامع المسانید و المراسیل ج 11 ص 62 و فضائل الصحابة للنسائی(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 797 و راجع:فتح الباری ج 6 ص 89 عن أحمد عن ابن عباس بإسناد قوی.

بن أبی طالب،و کانت فی الأنصار حیثما تولوا (1).

و قد یقال:إن هذین النصین الأخیرین لا یدلان علی أن الرایة کانت دائما مع علی«علیه السلام»بصورة أکیدة و صریحة،و إن کان قد یدعی:إن ظاهرهما هو ذلک.

9-عن ثعلبة بن أبی مالک،قال:کان سعد بن عبادة صاحب رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی المواطن کلها؛فإذا کان وقت القتال أخذها علی بن أبی طالب (2).

10-قال ابن حمزة:و هل نقل أحد من أهل العلم:أن علیا کان فی جیش إلا و هو أمیره؟ (3).

11-و فی حدیث المناشدة:أن علیا«علیه السلام»قال لأهل الشوری:

نشدتکم اللّه،هل فیکم أحد صاحب رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» منذ یوم بعثه اللّه إلی یوم قبضه،غیری؟!.

ص :147


1- 1) المصنف للصنعانی ج 5 ص 288.
2- 2) أسد الغابة ج 4 ص 20 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 525 و فی الطبقات الکبری لابن سعد(ط لیدن)ج 3 قسم 1 ص 15 و(ط دار صادر)ج 3 ص 25 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 343 و أنساب الأشراف ج 2 ص 106 میسرة العبسی بدل سعد بن عبادة.
3- 3) الشافی لابن حمزة ج 4 ص 164.

قالوا:اللهم لا (1).

و بالنسبة لخصوص واقعة أحد نقول:

1-عن علی قال:إن یده کسرت یوم أحد،فسقط اللواء من یده؛فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:دعوه فی یده الیسری،فإنه صاحب لوائی فی الدنیا و الآخرة (2).

2-و قال الإمام الحسن المجتبی«صلوات اللّه و سلامه علیه»فی احتجاجه بفضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»علی معاویة،و عمرو بن العاص،و الولید الفاسق:«و أنشدکم اللّه،ألستم تعلمون:أنه کان صاحب رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم بدر،و أن رایة المشرکین کانت مع معاویة،و مع أبیه،ثم لقیکم یوم أحد،و یوم الأحزاب،و معه رایة رسول

ص :148


1- 1) المسترشد فی إمامة علی«علیه السلام»ص 57 و(ط مؤسسة الثقافة الإسلامیة لکوشانبور)ص 334 و راجع:مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 218 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 200 و بحار الأنوار ج 31 ص 334 و غایة المرام ج 2 ص 130.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 1 ص 434 و الریاض النضرة المجلد الثانی ج 4 ص 156 عن ابن الحضرمی،و فی جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 190 و ینابیع المودة ج 2 ص 167 و ذخائر العقبی ص 75 بلفظ(ضعوه)،و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 4 ص 265 و 269 و ج 15 ص 556 و ج 20 ص 322 و ج 30 ص 223.

اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و معک و مع أبیک رایة الشرک الخ..»؟! (1).

3-قال ابن هشام:«لما اشتد القتال یوم أحد،جلس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»تحت رایة الأنصار،و أرسل إلی علی:أن قدم الرایة.

فتقدم علی؛فقال:أنا أبو القصم(الصحیح:القضم).فطلب أبو سعید بن أبی طلحة،و هو صاحب لواء المشرکین منه البراز،فبرز إلیه علی،فضربه علی فصرعه (2).

و هذا معناه:أنه«علیه السلام»کان صاحب الرایة العظمی،فأمره «صلی اللّه علیه و آله»بالتقدم،ثم طلب منه صاحب لواء المشرکین البراز، لأنه إذا سقطت الرایة العظمی انکسر الجیش و انهزم.

4-و قال القوشجی:فی غزاة أحد جمع له الرسول«صلی اللّه علیه

ص :149


1- 1) کفایة الطالب ص 336 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 289 و الغدیر ج 10 ص 168 عنه،و أعیان الشیعة ج 1 ص 574 و جمهرة الخطب ج 2 ص 23.
2- 2) السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 78 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 593 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 39 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 119 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 194 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 427 و البدایة و النهایة لابن کثیر ج 4 ص 22 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 6 ص 19 و ج 18 ص 29 و 82 و ج 23 ص 552 و ج 30 ص 149 و 150 و ج 32 ص 356.

و آله»بین اللواء و الرایة (1).

5-عن أبی رافع قال:کانت رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم أحد مع علی،و رایة المشرکین مع طلحة بن أبی طلحة (2).

6-و یظهر من بعض الروایات الفرق بین اللواء و الرایة،و قالوا:إن الرایة کانت فی ید قصی،ثم انتقلت فی ولده حتی انتهت إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فأعطاها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لعلی فی غزاة ودان، و هی أول غزاة حمل فیها رایة مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»،ثم لم تزل مع علی فی المشاهد،فی بدر و أحد.

و کان اللواء یومئذ فی بنی عبد الدار،فأعطاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لمصعب بن عمیر،فاستشهد،و وقع اللواء من یده،فتشوقته القبائل؛ فأخذه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فدفعه إلی علی،فجمع له یومئذ الرایة و اللواء،فهما إلی الیوم فی بنی هاشم (3).

ص :150


1- 1) شرح التجرید للقوشجی ص 486 و کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد(تحقیق الزنجانی)ص 408 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 367.
2- 2) اللآلی المصنوعة ج 1 ص 365 و الکامل لابن عدی ج 5 ص 260 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 381 و بشارة المصطفی ص 287 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 21 ص 132 و ج 32 ص 343.
3- 3) الإرشاد للمفید ص 48 و(ط دار المفید)ص 79 و إعلام الوری ج 1 ص 377 و کشف الغمة ج 1 ص 190 و بحار الأنوار ج 20 ص 80 و راجع ج 42 ص 59-

و یظهر أن هذا هو مراد القوشجی من کلامه الآنف.

و نقول:

لا فرق بین اللواء و الرایة علی الظاهر،و ما ذکر آنفا ینافی ما تقدم عن ابن عباس،و جابر،و قتادة،من أنه«علیه السلام»کان صاحب لوائه«صلی اللّه علیه و آله»فی کل زحف.

و قد دلت النصوص المتقدمة علی أن علیا«علیه السلام»هو صاحب لواء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هو أیضا صاحب رایته فی المشاهد کلها.

و قد نصّ بعض أهل اللغة علی عدم الفرق بین اللواء و الرایة (1)،فإن کلا منهما عبارة عما یجعله القائد من الأقمشة فی طرف رمح أو نحوه.

و نجد فی کلامهم وصف اللواء بالأعظم تارة (2)،و وصف الرایة

3)

-و أعیان الشیعة ج 1 ص 337 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 85 و المجالس الفاخرة للسید شرف الدین ص 280.

ص :151


1- 1) السیرة الحلبیة ج 2 ص 147 و 148 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 348 و 382 و 736 و ج 3 ص 137 و راجع:فتح الباری ج 6 ص 90 و عمدة القاری ج 14 ص 233 و سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 373
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 235 و إمتاع الأسماع ج 7 ص 166 و حیاة الصحابة ج 1 ص 431 و تاریخ ابن عساکر ترجمة علی«علیه السلام» (بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 110 و المنتقی.

بالعظمی أیضا (1).

إلا أن یقال:إن مصعب بن عمیر کان صاحب لواء المهاجرین،فلما استشهد فی أحد صار لواؤهم إلی علی،فعلی«علیه السلام»صاحب رایة و لواء رسول اللّه،و هو أیضا صاحب لواء المهاجرین.و لعل هذا هو الأظهر.

و حتی لو کان هناک فرق بین اللواء و الرایة،فلما ذا لا یکونان معا مع علی«علیه السلام»،و تکون النصوص جمیعها متوافقة،و صحیحة و مقبولة، و لذلک قال المفید عن أحد:کانت رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بید أمیر المؤمنین«علیه السلام»فیها،کما کانت بیده یوم بدر،فصار اللواء إلیه یومئذ،ففاز بالرایة و اللواء جمیعا،أی بعد أن کان اللواء فی بنی

ص :152


1- 1) راجع:الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 130 و بحار الأنوار ج 20 ص 233 و ج 29 ص 144 و تفسیر القمی ج 2 ص 189 و الأصفی ج 2 ص 989 و الصافی ج 4 ص 182 و ج 6 ص 34 و نور الثقلین ج 4 ص 261 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 30. و فی قول ابن أبی الحدید المعتزلی عن هزیمة الشیخین فی خیبر: و للرایة العظمی و قد ذهبا بها ملابس ذل فوقها و جلابیب راجع:الروضة المختارة(شرح القصائد العلویات السبع)للمعتزلی ص 92 و الغدیر ج 7 ص 200 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 377.

عبد الدار (1).

رایتکم بأیدی شجعانکم

و قد روی:أن علیا«علیه السلام»خطب جیشه فی صفین،فکان مما قال:«و رایتکم فلا تمیلوها،و لا تخلوها،و لا تجعلوها إلا بأیدی شجعانکم، و المانعین الذمار (2)منکم،فإن الصابرین علی نزول الحقائق هم الذین یحفون برایاتهم،و یکتنفون حفافیها (3)،و وراءها و أمامها،و لا یتأخرون عنها فیسلموها،و لا یتقدمون علیها فیفردوها..» (4).

ص :153


1- 1) الإرشاد ج 1 ص 78 و بحار الأنوار ج 20 ص 79 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 299 و کفایة الطالب ص 335 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 65 و إعلام الوری ص 139 و أعیان الشیعة ج 1 ص 254.
2- 2) الذمار:ما یجب علی الرجل أن یحمیه،و سمی ذمارا،لأنه یوجب علی أهله التذمر،أی الغضب له.
3- 3) الحقائق:الشدائد حفافیها:جانباها.
4- 4) نهج البلاغة(بشرح عبده)الخطبة رقم 124 ج 2 ص 2 و صفین للمنقری ص 235 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 60 و 96 و(ط دار الإسلامیة) ج 11 ص 44 و 71 و الکافی ج 5 ص 39 و الفتوح ج 3 ص 73 و بحار الأنوار ج 33 ص 455 و ج 32 ص 563 و 367 و ج 97 ص 40 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 266 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 123 و 127 و موسوعة أحادیث أهل البیت «علیهم السلام»للنجفی ج 7 ص 10 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 3.

و فی نص آخر عنه«علیه السلام»:«فإن المانع للذمار عند نزول الحقائق هم أهل الحفاظ،الذین یحفون برایاتهم،و یضربون حفافیها و أمامها» (1).

و نقول:

1-من الواضح:أن الرایة العظمی،و اللواء الأعظم نقطة الإرتکاز، و عنوان الثبات و رمز الاستمرار،و محط الأنظار،و منتهی همم الأعداء، و علیها تأتلف قلوب الأولیاء.

من أجل ذلک..جاء التوجیه القوی و الحاسم،و الدقیق و الحازم،أن الرایة لا یحملها إلا الشجعان،و لکن لا لمجرد الشجاعة،فإنها وحدها لا تکفی،بل لا بد أن تنطلق من خصوصیة فی الروح،و فی القناعة و الوعی، و فی المشاعر و الأحاسیس،و هی أن یکون هذا الشجاع ممن یحمی الذمار، بمعنی:أن رصیده لیس مجرد إقدامه علی المخاطر،حتی لو کان ذلک ینشأ عن انقیاد أعمی،و من دون وعی.

بل هو نتیجة الإیمان بقضیة یری أنه لا مجال للسماح بالمساس بها..

فتکون تضحیته،و إقدامه و إحجامه بها،و من أجلها و من خلالها.

و هذا هو ما عناه«علیه السلام»بقوله:إن حامل الرایة لا بد أن یکون من المانعین للذمار،و لا یکفی مجرد الشجاعة و خوض المخاطر،و لو من

ص :154


1- 1) الکافی ج 5 ص 41 و بحار الأنوار ج 32 ص 564 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 96 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 124 و نهج السعادة ج 8 ص 344 و تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 4 ص 11.

دون هدف،أو من دون وعی.

2-ثم بین«علیه السلام»طریقة التعاطی مع هذه الرایة..إذ لا یکفی أن یحملها أحد الشجعان،و حماة الذمار،و انتهی الأمر،بل هناک مسؤولیة تترتب علی الآخرین تجاه هذه الرایة،و هو أن یحفوا بها من جمیع الجهات، لصیانتها لیس فقط من مجرد السقوط،بل صیانتها من أن تهتز،لأن إهتزازها سوف یهز قلوب الأولیاء خوفا و رعبا،و سیدعوهم ذلک للإحساس بالضعف،و ربما یؤدی إلی التردد أو التباطؤ فی بذل الجهد، و سیهز قلوب الأعداء فرحا و إستبشارا و توثبا،و سیعطیهم جرعة من الشجاعة و الإقدام،و الإمعان فی التشدد فی مواجهة أهل الإیمان..

3-من أجل ذلک کان لا بد أن تتوفر فی هؤلاء الحماة صفات و میزات خاصة،تؤهلهم للقیام بهذا الواجب،و هو أن یکونوا من الصابرین علی نزول الحقائق،و حلول الشدائد،لأن محیط هذه الرایة لا بد أن یکون مستهدفا بشدة من قبل الأعداء،و سیکون الوصول إلیها،و الإخلال بها هو منتهی همهم،و غایة جهدهم..و سوف تتوالی حملاتهم علیها،فتمس الحاجة إلی الصبر و التحمل للمشقات فی طول الزمان..

و قد قلنا آنفا:إن المطلوب فی حامل الرایة هو الشجاعة،و حمایة الذمار..

و الشجاعة هی الإقدام علی المخاطر و الأهوال..لکن صبر الشجاع قد ینفد، فیندفع للتخلص مما هو فیه إلی إیجاد وضع جدید.

أما الذین یحمون هذه الرایة فهم بحاجة إلی أمرین:

أحدهما:الصبر علی الشدائد مهما طال الأمر.

ص :155

الثانی:أن ینطلق هذا الصبر من مواجهة الحقائق،و إدراکها،و شعورهم بلزوم تحمل المسؤولیة تجاهها..

و لأجل ذلک جاء التعبیر عن الشدائد بکلمة الحقائق،لیشیر إلی أن هذه الشدائد هی الوضع الطبیعی لمن یکون لدیه قضیة یرید أن یقوم بواجباته تجاهها،و علیه مسؤولیة لا بد له من القیام بها..

4-ثم بین«علیه السلام»مواقع وجود هؤلاء الحماة،فذکر أنهم لا بد أن یحفظوا رایتهم من جمیع الجهات،بصورة عملیة و فعلیة،فیکونون أمامها و وراءها،و فی کل جانب من جوانبها،بل و علی کل حافة یمکن أن تکون لها..

و لا یکفی تقدیر أن یأتیهم العدو من جهة بعینها،و هی الجهة التی یرونه موجودا فیها..إذ قد یأتیهم من جهة لم تخطر لهم علی بال،إذ من مأمنه یؤتی الحذر.

5-و آخر ما نشیر إلیه هنا:أنه«علیه السلام»قد بین موضع الرایة أیضا،فذکر أنها یجب أن تکون فی قلب هذا الحضور العسکری الکثیف، و أن علیهم أن لا یتأخروا عنها،فیبادرها العدو بالضربة القاضیة،قبل أن یتمکن حماتها من الوصول إلیها..

کما أن علیهم أن لا یتقدموا علیها،فقد ینقض علیها کمین للأعداء، أو یلحق بها لا حق منهم،فیستغل انفرادها،و یورد بها ضربته،قبل أن یعرف المتقدمون علیها ما جری لها،و قبل أن یتمکنوا من اتخاذ مواقع قتالیة تمکنهم من استنقاذها،أو إبعاد الخطر عنها..

علما بأن مجرد تعرضها لأی إهتزاز أو ضعف أو خطر ممنوع،کما قلنا فی البدایة.

ص :156

الفصل الثانی: الحرب..و الهزیمة:نصوص و آثار..

اشارة

ص :157

ص :158

الوعود لوحشی

لقد سارت قریش إلی حرب أحد بحدها وجدها،و أحابیشها و من تابعها،و کانوا ثلاثة آلاف مقاتل،و قیل خمسة آلاف،و منهم سبعمائة دارع، و معهم مئتا فرس،و کانوا بقیادة أبی سفیان..

و کان معهم وحشی غلام جبیر بن مطعم،الذی وعده سیده جبیر بالحریة،إن هو قتل محمدا،أو علیا،أو حمزة بعمه طعیمة بن عدی (1).

ص :159


1- 1) السیرة الحلبیة ج 2 ص 217 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 488 و السیرة النبویة لدحلان (مطبوع بهامش الحلبیة)ج 2 ص 20 و بحار الأنوار ج 20 ص 96 و عمدة القاری ج 17 ص 78 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 480 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 243 و أسباب نزول الآیات ص 193 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 221 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 174 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 188 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 149 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 169 و البدایة و النهایة ج 4 ص 12 و السیرة النبویة لابن إسحاق ج 3 ص 302 و السیرة النبویة لإبن هشام ج 3 ص 582 و إعلام الوری ج 1 ص 180 و عیون الأثر ج 1 ص 406 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 20 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 183.

کما أن هندا زوجة أبی سفیان حرضته علی قتل واحد من هؤلاء الثلاثة،فقال وحشی:أما محمد فلن یسلمه أصحابه،و أما حمزة فلو وجده نائما لما أیقظه من هیبته،و أما علی فإنه حذر مرس،کثیر الإلتفات (1)..ثم اختار أن یقتل حمزة«رحمه اللّه»فقتله بحربته المشؤومة..

و قد أظهر ما جری لحمزة:أنه لیس للمحارب أن یعتمد علی الشجاعة وحدها،أو علی هیبته و خوف الناس منه،فقد یستغل بعض الجبناء غفلته، و یوقع به.

بل لا بد من الحذر الشدید،و التنبه المتواصل،و کثرة الإلتفات،لیبقی علی علم بمحیطه الذی هو فیه،و لیتمکن من معرفة المکامن،و ما تختبئه له الثغرات المختلفة من حوله..ثم ما یستجد علیها بإستمرار..

هزیمة المسلمین فی أحد

و کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد جعل فی أحد علی ثغرة فی الجبل جماعة من الرماة،یحفظونها حتی لا ینفذ العدو منها،فلما نصر اللّه المسلمین فی الجولة الأولی،و شرعوا بأخذ الغنائم ترک الرماة مواقعهم و التحقوا بهم.

و لم یبق علی تلک الثغرة سوی عشرة أشخاص..

فاغتنمها خالد بن الولید فهاجمهم و قتلهم،ثم أوقع المشرکون بالمسلمین،

ص :160


1- 1) راجع:المغازی للواقدی ج 2 ص 285 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 243 و ج 15 ص 11 و الدرجات الرفیعة ص 67 و أعیان الشیعة ج 6 ص 246 و المجالس الفاخرة ص 287.

و قتل أحد المشرکین مصعب بن عمیر،ظنا منه أنه هو النبی«صلی اللّه علیه و آله»و کان معه لواء،فأعطاه النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا و هو غیر لواء الجیش الذی کان مع علی«علیه السلام»أیضا.

و نادی قاتل مصعب:إن محمدا قد قتل،فازداد المشرکون جرأة،و هزم المسلمون،و لم یبق مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»غیر علی«علیه السلام» یدافع عنه..

قاتل أصحاب اللواء

و قالوا:إن أبا سفیان حرض بنی عبد الدار،و هم حملة لواء المشرکین علی الحرب و طلب طلحة بن أبی طلحة،حامل لواء المشرکین البراز،فبرز إلیه علی«علیه السلام»فقتله.فسر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بذلک، و کبر تکبیرا عالیا.

و یقال:إن طلحة سأل علیا«علیه السلام»:من هو؟!

فأخبره،فقال:قد علمت یا قضم:أنه لا یجسر علی أحد غیرک.

و قد ضربه علی«علیه السلام»علی رأسه،ففلق هامته إلی موضع لحیته، و انصرف«علیه السلام»عنه،فقیل له:هلا ذففت علیه؟!

قال:إنه لما صرع استقبلنی بعورته؛فعطفتنی علیه الرحم.و قد علمت أن اللّه سیقتله،و هو کبش الکتیبة (1).

ص :161


1- 1) المغازی للواقدی ج 1 ص 226 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 236-

و فی روایة أخری:أنه صلوات اللّه و سلامه علیه قال:إنه ناشدنی اللّه و الرحم؛فاستحییت.و عرفت أن اللّه قد قتله (1).

و هذه الروایة هی الاولی بالقبول،فإن علیا«علیه السلام»ینساق وراء مبادثه،و واجباته،و لا یتصرف بدوافع عاطفیة،أو عصبیات قبلیة حین یجب علیه أن لا یولیها أی إعتبار.

و قیل:إن ذلک قد حصل لعلی«علیه السلام»مع أبی سعید بن أبی طلحة.و ثمة کلام آخر فی المقام لا أهمیة له.

1)

-و راجع:البدایة و النهایة ج 4 ص 23 و أعیان الشیعة ج 1 ص 255 و 386 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 593 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 39 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 119 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 194 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 498 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 18 ص 29 و 82 و ج 23 ص 552 و ج 30 ص 149 و ج 32 ص 352 و 356.

ص :162


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 194 و الکامل فی التاریخ ج 1 ص 152 و وفاء الوفاء ج 1 ص 293 و الأغانی ج 14 ص 16 و النص و الإجتهاد ص 342 و جامع البیان ج 4 ص 166 و أعیان الشیعة ج 1 ص 386 و راجع:الإرشاد للمفید ج 1 ص 86 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 381 و بحار الأنوار ج 20 ص 85 و ج 41 ص 50 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 498 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 8 ص 363 و 661 و ج 18 ص 84 و ج 32 ص 354 و 360.

و قال ابن هشام:«لما اشتد القتال یوم أحد،جلس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»تحت رایة الأنصار،و أرسل إلی علی«علیه السلام»:أن قدم الرایة،فتقدم علی،و قال:أنا أبو القصم(و الصحیح:أبو القضم)؛فطلب أبو سعید بن أبی طلحة-و کان صاحب لواء المشرکین-منه البراز،فبرز إلیه علی«علیه السلام»،فضربه،فصرعه».ثم ذکر قصة انکشاف عورته حسبما تقدم (1).

و اقتتل الناس،و حمیت الحرب.و حارب المسلمون دفاعا عن دینهم، و عن أنفسهم و دیارهم فئة حاقدة،ترید أن تثأر لقتلاها فی بدر،و هی أکثر منهم عددا،و أحسن عدة.

ثم شد أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی کتائب المشرکین، فجعلوا یضربون وجوههم،حتی انتقضت صفوفهم،ثم حمل اللواء عثمان بن أبی طلحة،أخو طلحة السابق،فقتل،ثم أبو سعید أخوهما،ثم مسافع؛ ثم کلاب بن طلحة بن أبی طلحة،ثم أخوه الجلاس،ثم أرطأة بن

ص :163


1- 1) السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 593 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 427 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 22 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 39 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 119 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 194 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 18 ص 29 و 82 و ج 23 ص 552 و ج 30 ص 149 و ج 32 ص 356.

شر حبیل،ثم شریح بن قانط،ثم صواب،فقتلوا جمیعا.

و بقی لواؤهم مطروحا علی الأرض،و هزموا،حتی أخذته إحدی نسائهم، و هی عمرة بنت علقمة الحارثیة،فرفعته،فتراجعت قریش إلی لوائها،و فیها یقول حسان:

و لو لا لواء الحارثیة أصبحوا

یباعون فی الأسواق بالثمن البخس

و یقال:إن أصحاب اللواء بلغوا أحد عشر رجلا (1).

قال الصادق«علیه السلام»،بعد ذکره قتل أمیر المؤمنین«علیه السلام» لأصحاب اللواء:«و انهزم القوم،و طارت مخزوم،فضحها علی«علیه السلام»یومئذ» (2).

و قالوا أیضا:فأمعن فی الناس حمزة و علی،و أبو دجانة،فی رجال من المسلمین،حتی هزم اللّه المشرکین (3).

ص :164


1- 1) راجع:تاریخ الخمیس ج 1 ص 427 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 236 و راجع:إمتاع الأسماع ج 1 ص 141 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 498.
2- 2) الإرشاد للمفید ص 52 و(ط دار المفید)ج 1 ص 88 و بحار الأنوار ج 20 ص 87 عنه،و أعیان الشیعة ج 1 ص 256 و 387.
3- 3) راجع:الکامل فی التاریخ ج 2 ص 153 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 427 و النص و الإجتهاد ص 342 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 360.
تشکیکات الحاقدین

لا ریب فی أن علیا«علیه السلام»هو الذی قتل الذین حملوا لواء جیش المشرکین فی أحد،و کانوا أحد عشر رجلا..فلا یصغی لما یدّعیه بعضهم حول أن فلانا قتل هذا،و فلانا الآخر قتل ذاک..و الدلیل علی ما نقول بالإضافة إلی النصوص المتقدمة،ما یلی:

1-قولهم:کان الذی قتل أصحاب اللواء علی«علیه السلام»،قاله أبو رافع،ثم تستمر الروایة بذکر التفاصیل،إلی أن تذکر مناداة جبریل«علیه السلام»:

لا سیف إلا ذو الفقار

و لا فتی إلا علی (1)

2-قد صرح عدد من المؤرخین و غیرهم:بأنه«علیه السلام»قد قتل أصحاب اللواء (2).

ص :165


1- 1) تقدمت مصادر هذا الحدیث..
2- 2) راجع:الکامل فی التاریخ ج 2 ص 154 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 197 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 293 عن الإسکافی،و لیراجع:آخر العثمانیة للجاحظ ص 340 و بحار الأنوار ج 20 ص 144 و ج 38 ص 325 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 117 و النص و الإجتهاد ص 342 و أعیان الشیعة ج 1 ص 256 و 386 و العمدة لابن البطریق ص 200 و الطرائف لابن طاووس ص 65 و ذخائر العقبی ص 68 و الصراط المستقیم ج 2 ص 58 و الغدیر ج 2 ص 59 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 318 و نظم درر-

3-عن أبی عبد اللّه جعفر بن محمد عن آبائه«علیهم السلام»،قال:کان أصحاب اللواء یوم أحد تسعة،قتلهم علی بن أبی طالب،عن آخرهم (1).

و قد علم:أنه«علیه السلام»قد قتل نصف قتلی المشرکین فی أحد کما تقدم (2).

الذی یجاحش علی السلب

و ذکروا:أن سعد بن أبی وقاص قتل بطلا فی حرب أحد،رماه بسهم، ثم أخذ یسلبه درعه،فنهض إلیه نفر فمنعوه سلبه،و کان أجود سلب

2)

-السمطین ص 120 و کنز العمال ج 13 ص 143 و قاموس الرجال للتستری ج 9 ص 402 و نهج الإیمان ص 177 و 482 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 91 و نهج الحق ص 218 و غایة المرام ج 5 ص 27 و 35 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 84 و 284 و ج 7 ص 443 و ج 16 ص 155 و 164 و 419 و ج 21 ص 133 و ج 22 ص 162 و 581 و ج 32 ص 358 و 361.

ص :166


1- 1) الإرشاد للمفید ج 1 ص 88 و بحار الأنوار ج 20 ص 87 عنه،و کشف الغمة ج 1 ص 194 و أعیان الشیعة ج 1 ص 256 و 387 و راجع:شجرة طوبی ج 2 ص 278.
2- 2) راجع:الإرشاد للمفید ج 1 ص 90 و بحار الأنوار ج 20 ص 88 و کشف الغمة ج 1 ص 195 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 66 و راجع:أعیان الشیعة ج 1 ص 390 و مجمع البیان ج 2 ص 500 و بحار الأنوار ج 20 ص 22 و راجع: سیرة مغلطای ص 50 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 447 و السیرة الحلبیة و راجع: شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 54.

لمشرک،درع فضفاضة،مغفر،و سیف جید،یقول سعد:و لکن حیل بینی و بینه (1).

قال المعتزلی:«قلت:شتان بین علی و سعد،هذا یجاحش (2)علی السلب،و یتأسف علی فواته،و ذاک یقتل عمرو بن عبد ودّ یوم الخندق، و هو فارس قریش،و صندیدها،فیقول:کرهت أن أبز السبی ثیابه.

فکأن حبیبا(یعنی أبا تمام الطائی رحمه اللّه)عناه بقوله:

إن الأسود أسود الغاب همتها

یوم الکریهة فی المسلوب لا السلب (3)

علی علیه السّلام و کتائب المشرکین

و حین انهزم الناس عن النبی فی أحد غضب«صلی اللّه علیه و آله»، و نظر إلی جنبه،فإذا علی«علیه السلام»؛فقال:ما لک لم تلحق ببنی أبیک؟!

فقال«علیه السلام»:یا رسول اللّه،أکفر بعد إیمان؟!إن لی بک أسوة (4).

قال أبو رافع:کان علی هو الذی قتل أصحاب اللواء،و صارت تحمل

ص :167


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 237 و أعیان الشیعة ج 1 ص 255.
2- 2) جاحش:دافع و قاتل.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 237 و أعیان الشیعة ج 1 ص 255.
4- 4) إعلام الوری ج 1 ص 177 و بحار الأنوار ج 20 ص 95 و 107 و الکافی ج 8 ص 110 و قصص الأنبیاء للراوندی ص 339 و موسوعة أحادیث أهل البیت «علیهم السلام»للنجفی ج 11 ص 114.

کتائب المشرکین علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فیقول:یا علی،اکفنی هذه؛فیحمل علیهم،فیفرقهم،و یقتل فیهم.

حتی قصدته کتیبة من بنی کنانة،فیها بنو سفیان بن عویف الأربعة،فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:اکفنی هذه الکتیبة،فیحمل علیها،و إنها لتقارب خمسین فارسا،و هو«علیه السلام»راجل،فما زال یضربها بالسیف حتی تتفرق عنه ثم تجتمع علیه هکذا مرارا حتی قتل بنی سفیان بن عویف الأربعة و تمام العشرة منها،ممن لا یعرف بأسمائهم،فقال جبریل«علیه السلام»:یا محمد،إن هذه المواساة،لقد عجبت الملائکة من مواساة هذا الفتی!

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:و ما یمنعه،و هو منی و أنا منه؟!

فقال جبریل:و أنا منکما.ثم سمع مناد من السماء:

لا سیف إلا ذو الفقار

و لا فتی إلا علی

فسئل«صلی اللّه علیه و آله»عنه؛فقال:هذا جبریل (1).

ص :168


1- 1) النص المتقدم فی أکثره للمعتزلی فی شرح نهج البلاغة ج 14 ص 250 و 251 و ج 10 ص 182 و راجع ج 13 ص 293 عن الزاهد اللغوی غلام ثعلب،و عن محمد بن حبیب فی أمالیه،و راجع الروایة فی الأغانی(ط ساسی)ج 14 ص 18 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 197 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 154 و فرائد السمطین،الباب الخمسون ج 1 ص 257 و مجمع الزوائد ج 6 ص 114 و 122 عن البزار و عن الطبرانی،و کنز العمال ج 15 ص 126 و البدایة و النهایة ج 6 ص 5 و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 365 و تفسیر القمی ج 1 ص 116 و بحار الأنوار ج 20 ص 54 و 95-

قال المعتزلی:«..قلت:و قد روی هذا الخبر جماعة من المحدثین،و هو من الأخبار المشهورة،و وقفت علیه فی بعض نسخ مغازی محمد بن إسحاق،و رأیت بعضها خالیا منها،و سألت شیخی عبد الوهاب بن سکینة«رحمه اللّه»عن هذا الخبر،فقال:هذا الخبر صحیح الخ..» (1).

و بعد أن صد أمیر المؤمنین«علیه السلام»تلک الکتائب،لم یعد منهم أحد (2).

1)

-و 105 و 107 و 102 عن القمی،و علل الشرایع ص 7 باب 7 و الإرشاد ص 46 و إعلام الوری،و تفسیر فرات ص 24 و 26 و الکافی ج 8 ص 110 و عیون أخبار الرضا ج 1 و حیاة الصحابة ج 1 ص 559 و ربیع الأبرار ج 1 ص 833 و المناقب للخوارزمی ص 103 إلا أن فیه:أن ذلک کان فی بدر.و الغدیر ج 2 ص 59-61 عن العدید من المصادر،و السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 106 و تاریخ ابن عساکر ترجمة علی«علیه السلام»(بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 148 و 149 و 150 و فی هامشه عن الفضائل لاحمد بن حنبل الحدیث رقم 241 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 318 و غایة المرام ص 457 و فضائل الخمسة من الصحاح الستة ج 1 ص 343 و الریاض النضرة المجلد الثانی ج 3 ص 131 و عن علی بن سلطان فی مرقاته ج 5 ص 568 عن أحمد فی المناقب،و المجالس الفاخرة للسید شرف الدین ص 284.

ص :169


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 251.
2- 2) الإرشاد للمفید ص 53 و(ط دار المفید)ج 1 ص 89 و بحار الأنوار ج 20 ص 88 و أعیان الشیعة ج 1 ص 389 و الدر النظیم ص 161.

و أصیب أمیر المؤمنین«علیه السلام»بجراح کثیرة،کما سنذکره فی الفصل التالی إن شاء اللّه.

حرب أحد فی مناشدات علی علیه السّلام

و قد ذکر علی«علیه السلام»بعض ما جری فی أحد فی مناشدته لأهل الشوری:

1-روی الصدوق بإسناده عن عامر بن واثلة فی خبر الشوری،قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:نشدتکم باللّه هل فیکم من قال له جبرئیل:یا محمد تری هذه المواساة من علی؟!

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إنه منی و أنا منه.

فقال جبرئیل:«و أنا منکما»غیری؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قتل من بنی عبد الدار تسعة مبارزة، کلهم یأخذ اللواء،ثم جاء صواب الحبشی مولاهم و هو یقول:

و اللّه لا أقتل بسادتی إلا محمدا،قد أزبد شدقاه،و احمرت عیناه، فاتقیتموه وحدتم عنه،و خرجت إلیه،فلما أقبل کأنه قبة مبنیة،فاختلفت أنا و هو ضربتین فقطعته بنصفین،و بقیت رجلاه و عجزه و فخذاه قائمة علی الأرض،تنظر إلیه المسلمون،و یضحکون منه؟!

ص :170

قالوا:اللهم لا (1).

2-عن أبی جعفر«علیه السلام»فی خبر الشوری قال:قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد وقفت الملائکة معه یوم أحد حین ذهب الناس غیری؟!

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه هل فیکم أحد سقی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من المهراس غیری؟!

قالوا:لا (2).

المهراس:صخرة منقورة تسع کثیرا من الماء،و قد یعمل منه حیاض للماء،و قیل:المهراس فی هذا الحدیث اسم ماء بأحد.

تکبیر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

تقدم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،کبر تکبیرا عالیا،حین قتل علی

ص :171


1- 1) الخصال ج 2 ص 121-124 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 560 و بحار الأنوار ج 20 ص 69 و ج 31 ص 324 عنه.
2- 2) الإحتجاج ص 73 و 74 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 199-203 و بحار الأنوار ج 20 ص 69 و ج 31 ص 337 و 380 عنه،و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 217-221 و غایة المرام ج 2 ص 129-132 و 330 و الأمالی للطوسی ص 551.

«علیه السلام»حامل لواء المشرکین،طلحة بن أبی طلحة..ربما لیلفت نظر المشرکین و المسلمین علی حد سواء إلی هذا الإنجاز الذی لا بد أن یفت فی عضد المشرکین،و یکسر من حدة اندفاعهم،و یقوی من عزیمة المؤمنین، و یثبتهم،و یثیر لدیهم الطموح بتحقیق إنجازات أکثر و أکبر،و یعرف هؤلاء و أولئک أن مصیر الحرب لا تحدده کثرة العدد،و لا حسن العدة،بل تحدد الإرادة و العزیمة و الإیمان..

إنه منّی،و أنا منه

إن قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن علی«علیه السلام»:إنه منی و أنا منه،لا بد أن نتدبر معناه و مغزاه.

و هو قریب من قوله«صلی اللّه علیه و آله»:حسین منی و أنا من حسین.

أی أنهم نور واحد،بعضهم من بعض.

أمیر المؤمنین«علیه السلام»من شجرة النبی،و سائر الناس من شجر شتی،هذه الشجرة التی أصلها ثابت و فرعها فی السماء.و هو«علیه السلام»من طینة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لحمه لحمه،و دمه دمه.

و هو من النبی«صلی اللّه علیه و آله»سلوکا،و عقیدة،و مبدأ،و نضالا، و أدبا،و خلوصا،و صفاء،الخ..

کما أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی صنع علیا،و علّمه، و ربّاه،و أدّبه.

و من الجهة الأخری،فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أیضا من علی، حیث إن الوجود الحقیقی للنبی الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»إنما هو بوجود

ص :172

دینه،و مبدئه،و فکره،و عقیدته،و سلوکه،و مواقفه،و رسالته؛فهذا النبی بما له من صفة النبوة المتضمنة لحمل الرسالة هو من علی،و علی«علیه السلام»هو الذی سوف یبعثه من جدید من خلال إحیائه لمبادئه،و فضائله، و آدابه،و علومه،و غیر ذلک.

و هکذا کان؛فلولا علی«علیه السلام»لم یبق الإسلام،و لا حفظ الدین.

حتی إننا نجد أحدهم یصلی خلف علی«علیه السلام»مرة؛فیقول:إنه ذکره بصلاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).

ص :173


1- 1) راجع:صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 1 ص 191 و 200 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 2 ص 8 و أنساب الأشراف(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 180 و السنن الکبری للبیهقی ج 2 ص 68 و 134 و السنن الکبری للنسائی ج 1 ص 227 و 352 و کنز العمال ج 8 ص 143 عن عبد الرزاق،و ابن أبی شیبة، و المعجم الکبیر للطبرانی ج 18 ص 126 و الجامع لأحکام القرآن ج 1 ص 172 و المصنف للصنعانی ج 2 ص 63 و المجموع للنووی ج 3 ص 398 و مسند أبی داود ص 111 و مسند أبی عوانة ج 2 ص 105 و الإستذکار لابن عبد البر ج 1 ص 414 و مسند أحمد ج 4 ص 428 و 429 و 440 و 441 و 444 و 400 و 415 و 392 فی موضعین و 432 و الغدیر ج 10 ص 202 و 203 و کشف الأستار عن مسند البزار ج 1 ص 260 و البحر الزخار ج 2 ص 254 و سنن النسائی(ط دار الفکر) ج 3 ص 2 و سبل الهدی و الرشاد ج 8 ص 113 و التمهید لابن عبد البر ج 9-

هذه الصلاة التی لم یبق منها إلا الأذان،و حتی الأذان غیروه (1).

و یلاحظ هنا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قدم قوله:(إنه منی)،تماما کما قدم قوله:«حسین منی»،لأن صناعة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهم سابقة علی إحیائهم لدینه.فعقائد،و نهج،و فکر،و نفسیة،و دین،و خصائص، و آداب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،لسوف یبعثها علی و الحسین«علیهما السلام»؛و هکذا العکس.

و من هنا صح للنبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یقول:أنا و أنت یا علی أبوا هذه الأمة (2).

1)

-ص 176 و عمدة القاری ج 6 ص 59 و 100 و سنن أبی داود ج 1 ص 192 و عون المعبود ج 3 ص 45 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 603.

ص :174


1- 1) شرح الموطأ للزرقانی ج 1 ص 221 و تنویر الحوالک ج 1 ص 93-94 عن الباجی، و راجع مصادر ذلک فی الجزء الأول من کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم «صلی اللّه علیه و آله».
2- 2) راجع:تفسیر البرهان ج 1 ص 369 و معانی الأخبار 52 و 118 و عیون أخبار الرضا ج 2 ص 85 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 1 ص 91 و علل الشرائع ص 127 و کمال الدین ص 261 و الأمالی للصدوق ص 65 و 411 و 755 و المیزان ج 4 ص 357 و بحار الأنوار ج 16 ص 95 و 364 و ج 23 ص 128 و 259 و ج 26 ص 264 و 342 و ج 36 ص 6 و 9 و 11 و 14 و 255 و ج 38 ص 92 و 152 و ج 39 ص 93 و ج 40 ص 45 و ج 66 ص 343 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 238 و المراجعات-

2)

-ص 286 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 149 و ج 18 ص 311 و 312 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 264 و ج 10 ص 455 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 300 و روضة الواعظین ص 322 و خاتمة المستدرک ج 5 ص 14 و الغارات للثقفی ج 2 ص 717 و 745 و کنز الفوائد للکراجکی ص 186 و العمدة لابن البطریق ص 345 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 133 و سعد السعود ص 275 و العقد النضید و الدر الفرید ص 70 و المحتضر للحلی ص 73 و الصراط المستقیم ج 1 ص 242 و 243 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 47 و 74 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 76 و 787 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام»للعطاردی ج 1 ص 80 و 221 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 7 ص 243 و تفسیر أبی حمزة الثمالی ص 159 و التفسیر المنسوب للإمام العسکری«علیه السلام»ص 330 و الصافی ج 1 ص 150 و ج 4 ص 165 و 166 و ج 5 ص 52 و ج 6 ص 12 و 13 و 520 و نور الثقلین ج 4 ص 237 و 238 و کنز الدقائق ج 1 ص 286 و ج 2 ص 440 و مفردات غریب القرآن للراغب ص 7 و تفسیر الآلوسی ج 22 ص 31 و بشارة المصطفی ص 97 و 254 و نهج الإیمان ص 625 و 629 و تأویل الآیات لشرف الدین الحسینی ج 1 ص 74 و 128 و ینابیع المودة ج 1 ص 370 و اللمعة البیضاء ص 81 و 123 و مشارق أنوار الیقین ص 43 و 289 و غایة المرام ج 1 ص 177 و 250 و ج 2 ص 179 و 211 و ج 3 ص 70 و ج 5 ص 118 و 122 و 299 و 301 و 303 و ج 6 ص 66 و 155 و 166 و 167 و ج 7 ص 128 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 100 و 227 و 366 و ج 5-

ص :175

کما أنه لیس من البعید أن یکون جبرئیل«علیه السلام»کان یستفید و یتعلم من النبی«صلی اللّه علیه و آله»و من علی«علیه السلام»،و لأجل ذلک قال:و أنا منکما.

و قد ناشدهم أمیر المؤمنین بهذه القضیة بالذات فی الشوری (1)،و ذلک یؤکد مغزاها العمیق،و مدلولها الهام.

مخزوم و علی علیه السّلام

إن ما روی عن الإمام الصادق«علیه السلام»من أنه قال:«و طارت مخزوم،فضحها علی«علیه السلام»یومئذ..»قد یوضح لنا بعض السبب فی حقد خالد بن الولید المخزومی،الذی کان علی میمنة جیش المشرکین فی أحد علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»الذی قتل عددا من فراعنتهم (2).

2)

-ص 95 و ج 7 ص 216 و ج 13 ص 77 و ج 15 ص 518 و 519 و ج 20 ص 230 و ج 22 ص 280 و 282 و 346 و ج 23 ص 580 و 621.

ص :176


1- 1) تقدمت مصادر ذلک.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 235 و ج 15 ص 84 و عمدة القاری ج 17 ص 139 و التفسیر الکبیر للرازی ج 9 ص 20 و جامع البیان ج 4 ص 168 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 409 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 225 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 192 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 166 و البدایة و النهایة ج 4 ص 17 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 25 و السیرة النبویة لابن إسحاق ج 3 ص 305 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3-

و رووا عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:«إن أهل بیتی سیلقون من بعدی من أمتی قتلا،و تشریدا،و إن أشد قومنا لنا بغضا بنو أمیة،و بنو المغیرة،و بنو مخزوم» (1).

أین هو علی علیه السّلام؟!

و تحاول بعض الروایات أن تتجاهل علیا«علیه السلام»فی أحد، فتقول:إن الزبیر و المقداد کانا علی الخیل،و حمزة بالجیش بین یدی النبی «صلی اللّه علیه و آله»..

و أقبل خالد و هو علی میمنة المشرکین،و عکرمة،و هو علی میسرتهم، فهزمهم الزبیر و المقداد،و حمل النبی«صلی اللّه علیه و آله»فهزم أبا سفیان (2).

و هی روایة مکذوبة لما یلی:

2)

-ص 586 و عیون الأثر ج 1 ص 412 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 30 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 191 و المجالس الفاخرة ص 280.

ص :177


1- 1) المستدرک للحاکم ج 4 ص 487 و الملاحم و الفتن لابن طاووس ص 83 و الصوارم المهرقة ص 74 و 198 و 290 و الغدیر ج 8 ص 250 و کنز العمال ج 11 ص 169 و کتاب الفتن لابن حماد المروزی ص 73 و إمتاع الأسماع ج 12 ص 301 و سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 152 و شرح إحقاق الحق ج 2 ص 381 و فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 55.
2- 2) الکامل فی التاریخ ج 2 ص 152 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 193 و أعیان الشیعة ج 1 ص 253 و جامع البیان ج 4 ص 167 و الدر المنثور ج 2 ص 83.

أولا:لم یکن مع المسلمین فرس (1).

و قیل:کان مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»فرسه،و فرس لأبی بردة بن نیار (2).

و قیل:کان معهم فرس واحد (3).

ص :178


1- 1) وفاء الوفاء ج 1 ص 284 و 285 عن ابن عقبة،و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 189 و 249 و عمدة القاری ج 10 ص 246 و ج 17 ص 139 و البدایة و النهایة ج 4 ص 15 و عیون الأثر ج 1 ص 412 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 26 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 221 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 495 و الجامع لأحکام القرآن ج 4 ص 186 و فتح الباری ج 7 ص 269.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 190 و 421 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 151 و 314 و الطبقات الکبری لابن سعد(ط دار صادر)ج 1 ص 489 و ج 2 ص 39 و إمتاع الأسماع ج 7 ص 198 و تاریخ مدینة دمشق ج 4 ص 228 و فتح الباری ج 7 ص 269 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 189 و 249 و ج 7 ص 396 و أسد الغابة ج 5 ص 146 و أعیان الشیعة ج 1 ص 253 و ج 10 ص 261 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 221 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 495 و عیون الأثر ج 1 ص 412 و 413 و ج 2 ص 409 و عمدة القاری ج 10 ص 246 و ج 14 ص 282 و ج 17 ص 139 و ترکة النبی لابن زید البغدادی ص 96 و الإستیعاب ج 4 ص 1609.
3- 3) المعجم الأوسط ج 8 ص 164 و مجمع الزوائد ج 6 ص 117 عن الطبرانی، و الإستذکار لابن عبد البر ج 5 ص 21 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 340 و حیاة-

أما العشرة أفراس التی غنمها المسلمون فی بدر،فلعلها نفقت أو بیعت،أو أن اصحابها لم یشارکوا فی حرب أحد لأسباب تخصهم،من مرض أو سفر و نحوه،أو أنهم ممن رجع مع عبد اللّه بن أبی..

ثانیا:لا ندری أین کان علی بن أبی طالب الذی قتل جمیع أصحاب اللواء،و أبناء سفیان بن عویف الأربعة،و غیرهم..و هزم اللّه المشرکین علی یدیه،و قد قتل نصف قتلی المشرکین فی أحد أیضا..

علی علیه السّلام لم یقتل کبش کتیبة المشرکین

و قولهم:إن علیا«علیه السلام»لم یقتل کبش کتیبة المشرکین،لأن الرحم عطفته علیه..لا یصح.

و الصحیح هو:أنه استحیا حین ظهرت عورته،بعد أن ناشده الرحم، فلاحظ:

أولا:إنه«علیه السلام»لم یکن لیرحم من حادّ اللّه و رسوله..

خصوصا إذا کان کبش کتیبة المشرکین،لأن ذلک یکون أدعی لقتله،و لعل الصحیح هو أنه قیل له:ألا أجزت(أی أجهزت)علیه؟!

فقال:ناشدنی اللّه و الرحم،و و اللّه لا عاش بعدها أبدا» (1)..

3)

-الصحابة ج 3 ص 769 و کنز العمال ج 3 ص 135 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 5 ص 630 عن الطیالسی.

ص :179


1- 1) الإرشاد للمفید(ط دار المفید)ج 1 ص 86 و بحار الأنوار ج 20 ص 86 عنه.

و ربما یقال:إن انصرافه عنه لیس لأجل عطفه علیه،بل لأجل أن یعرفه أن الإسلام لا یقطع الأرحام،بل یرعاها و یراعیها،لیکون ذلک زیادة فی حسرة ذلک الخبیث الذی أصبح بحکم المیت..

ثانیا:إنه إذا کان سیف علی«علیه السلام»قد بلغ من ذلک المشرک موضع لحیته،فإنه لن یکون قادرا علی مناشدة علی«علیه السلام»و لا غیره..إلا إن کانت المناشدة قد حصلت قبل ذلک..

ثالثا:إن الروایة تذکر أنه استقبله بعورته فانصرف عنه،فیکون انصرافه عنه تکرما و نبلا،و طاعة للّه تعالی..بعد أن أصبح فی غنی عن «التدفیف»علیه،و لو أراد ذلک فسیشاهد منه،ما لا یحسن مشاهدته..

و قد ابتلی«علیه السلام»بمثل هذا البلاء مرة أخری مع عمرو بن العاص فی حرب صفین،الذی توصل بإظهار عورته للنجاة بنفسه،لأنه یعلم أن علیا«علیه السلام»یربأ بنفسه عن مثل ذلک (1)..

أکفر بعد إیمان؟لی بک أسوة

إن الفرار من الزحف لیس من المفردات التی یکفر الناس بسببها،و إن کان من عظائم الذنوب،فما معنی ما تقدم من أنه حین فر المسلمون قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:ما لک لم تلحق بنی أبیک؟!

ص :180


1- 1) هذه القصة معروفة و مشهورة لا تحتاج إلی ذکر مصادرها.

فقال«علیه السلام»:یا رسول اللّه،أکفر بعد إیمان؟!إن لی بک أسوة (1).

و عند المفید:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال له:مالک لا تذهب مع القوم؟!

فقال«علیه السلام»:أذهب و أدعک یا رسول اللّه؟!و اللّه لا برحت حتی أقتل،أو ینجز اللّه لک ما وعدک من النصر.

فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أبشر یا علی،فإن اللّه منجز وعده، و لن ینالوا منا مثلها أبدا (2).

ثم ذکر رده«علیه السلام»للکتائب عنه«صلی اللّه علیه و آله».

و فی نص آخر قال له:أ أرجع کافرا بعد إسلامی؟! (3).

و نحن نری:أن الصحیح هو أنه قال:أکفر بعد إیمان؟!..لأن قوله:

ص :181


1- 1) إعلام الوری ج 1 ص 177 و بحار الأنوار ج 20 ص 95 و 107 و الکافی ج 8 ص 110 و قصص الأنبیاء للراوندی ص 339 و موسوعة أحادیث أهل البیت «علیهم السلام»للنجفی ج 11 ص 114.
2- 2) الإرشاد ج 1 ص 89 و بحار الأنوار ج 20 ص 87 و حلیة الأبرار ج 2 ص 431 و أعیان الشیعة ج 1 ص 388 و کشف الغمة ج 1 ص 194.
3- 3) الإرشاد للمفید ج 1 ص 85 و بحار الأنوار ج 20 ص 85 و مستدرک الوسائل ج 11 ص 72 و شرح الأخبار ج 1 ص 476 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 168 و الدر النظیم ص 160 و کشف الغمة ج 1 ص 193.

أ أرجع کافرا بعد إسلامی؟!قد یوحی بأنه کان کافرا و أسلم.و هذا غیر صحیح..

و فی نص آخر:أنه لما سأل النبی«صلی اللّه علیه و آله»ما صنع الناس؟!

قال«علیه السلام»:کفروا یا رسول اللّه،و ولوا الدبر،و أسلموک (1).

لکن بعض الروایات ذکرت:أن هذه الحادثة قد جرت مع أبی دجانة (2).

و السؤال هنا هو:هل صحیح أن الذین فروا عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لهم أحکام الکفر؟!

و نجیب بما یلی:

1-إن أخذنا بروایة علل الشرایع التی تقول:إن هذه القضیة قد حصلت مع أبی دجانة سقط الإشکال من أساسه.

لکن هذه الروایة غیر سلیمة،فإن النصوص تؤکد علی أن علیا«علیه السلام»قد ثبت وحده..إلا أن یکون أبو دجانة قد فر أولا ثم عاد،فجرت

ص :182


1- 1) الإرشاد للمفید ج 1 ص 86 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 315 و حلیة الأبرار ج 2 ص 430 و بحار الأنوار ج 20 ص 86 و ج 41 ص 83 و إعلام الوری ج 1 ص 378 و الدر النظیم ص 161 و کشف الغمة ج 1 ص 194.
2- 2) علل الشرایع ص 14 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 7 و بحار الأنوار ج 20 ص 70 و حلیة الأبرار ج 2 ص 433 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 8 ص 342.

هذه القصة له بعد عودته،أو أن فراره قد حصل بعد ذلک و حیث تأزمت الأوضاع.

و یبقی السؤال و هو:أنه إذا کان قد حصل ذلک بالفعل،و کان علی و أبا دجانة معا قد ثبتا،فلما ذا لم یسأل النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»و أبا دجانة معا،إلا إن کان«صلی اللّه علیه و آله»یعامل علیا معاملة نفسه،فوجه السؤال لأبی دجانة علی هذا الأساس.

2-إن قوله«صلی اللّه علیه و آله»لعلی:لم لا تلحق ببنی أبیک،یدل علی مدی تغیظه من ذلک الفعل الشنیع الذی صدر منهم!!

3-إنه یرید أن یبین فضل علی«علیه السلام»علی من سواه،من حیث ثباته فی الأهوال و إقتحامه المخاطر.

ثم من حیث ما یملکه من وعی و إیمان،و یقین و بصیرة فی دینه،و ثبات علی مبادئه..

و هذا الثبات لیس نتیجة شجاعة متهورة،بل هو نتیجة فکر و قناعة، و إعتقاد،و رؤیة واضحة.

4-إنه«صلی اللّه علیه و آله»حسب النص الذی ذکرناه أولا لم یقل له:لم لا تلحق بإخوانک،أو رفقائک،أو نحو ذلک،بل أشار إلی الجهة النسبیة..

لیأتیه الجواب من علی«علیه السلام»:أن المعیار عنده لیس هو النسب، و العشیرة،و القوم،و إنما هو الإیمان،و مقتضیاته،و دواعیه،و مسؤولیاته..

5-إن الفرار من الزحف حین یکون مع الإلتفات إلی وجود رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و إلی أن هذا الفرار من شأنه أن یعرض حیاة النبی

ص :183

«صلی اللّه علیه و آله»للخطر،و هو یحمل معه الدلالة علی عدم الإهتمام للدفع و الدفاع عنه«صلی اللّه علیه و آله»،فإنه یکون من موجبات الکفر، و الخروج من الدین..

أما حین یکون هذا الفرار بسبب الإندهاش الذی یفقد الإنسان القدرة علی وعی الأمور،و یصرفه عن الإلتفات إلی ما ینبغی الإلتفات إلیه،و یسلب منه الحرص علی ما یجب الحرص علیه،فلا یوجب الکفر بعد الإیمان..

من أجل ذلک نقول:

إن الکثیرین من الذین فروا کانوا یعرفون أنهم یفرون عن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و قد أهمتهم أنفسهم،و لم یهتموا له،و ذلک تفریط منهم به،و من دلائل ضعف إیمانهم،و شدة تعلقهم بالدنیا..

6-و اللافت هنا:أن عمر بن الخطاب قال للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:

یا رسول اللّه،لأنت أحب إلی من کل شیء إلا من نفسی.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»له:لا و الذی نفسی بیده،حتی أکون أحب إلیک من نفسک.

فقال عمر:فإنه الآن و اللّه لأنت أحب إلی من نفسی.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:الآن یا عمر؟! (1).

ص :184


1- 1) راجع:مسند أحمد ج 4 ص 233 و 336 و ج 5 ص 293 و صحیح البخاری ج 4 ص 92 و(ط محمد علی صبیح بمصر)ج 8 ص 161 و(ط دار الفکر)ج 7 ص 218 و عمدة القاری ج 1 ص 144 و ج 23 ص 169 و المعجم الأوسط ج 1-

و قوله«صلی اللّه علیه و آله»:الآن یا عمر؟!قد جاء-فیما یظهر-علی سبیل الإستفهام الإنکاری..إذ لا یعقل أن یتحول فی نفس اللحظة من النقیض إلی النقیض مما کان علیه..

و قد قال تعالی: (قُلْ إِنْ کٰانَ آبٰاؤُکُمْ وَ أَبْنٰاؤُکُمْ وَ إِخْوٰانُکُمْ وَ أَزْوٰاجُکُمْ وَ عَشِیرَتُکُمْ وَ أَمْوٰالٌ اقْتَرَفْتُمُوهٰا وَ تِجٰارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسٰادَهٰا وَ مَسٰاکِنُ تَرْضَوْنَهٰا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهٰادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّٰی یَأْتِیَ اللّٰهُ بِأَمْرِهِ وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفٰاسِقِینَ) (1).

1)

-ص 102 و کنز العمال ج 12 ص 600 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 356 و ج 3 ص 476 و تاریخ مدینة دمشق ج 19 ص 87 و فتح الباری ج 1 ص 56 و إمتاع الأسماع ج 13 ص 173 و خلاصة عبقات الأنوار ج 9 ص 63 و الشفا بتعریف حقوق المصطفی ج 2 ص 19 و سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 476 و ج 11 ص 430 و سیرتنا و سنتنا للأمینی ص 26 و راجع:المستدرک للحاکم ج 3 ص 456 و الدر المنثور ج 3 ص 223.

ص :185


1- 1) الآیة 24 من سورة التوبة.

ص :186

الفصل الثالث: الثابتون و المنهزمون فی أحد..

اشارة

ص :187

ص :188

لم یثبت غیر علی علیه السّلام

و قد تضاربت الروایات فی عدد الذین ثبتوا مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فی أحد و تبدأ من واحد..حتی تصل إلی ثلاثین رجلا..

و الصحیح:أن علیا«علیه السلام»هو الذی ثبت وحده مع رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و انهزم الباقون،ثم صاروا یرجعون إلی القتال واحدا تلو الآخر،فالظاهر:أن کل راجع کان یخبر عمن وجدهم مع رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،ممن سبقوه إلیه،متخیلا أنهم لم یفروا عنه.

و یدل علی أن علیا قد ثبت،و فرّ سائرهم:

1-ما روی عن ابن عباس:لعلی أربع خصال:هو أول عربی و عجمی صلی مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هو الذی کان لواؤه معه فی کل زحف،و هو الذی صبر یوم المهراس(یعنی یوم أحد)،انهزم الناس کلهم غیره،و هو الذی غسله و أدخله قبره (1).

ص :189


1- 1) المناقب للخوارزمی ص 21 و 22 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 58 و الإرشاد للمفید ص 48 و(ط دار المفید)ج 1 ص 79 و تیسیر المطالب ص 49 و ذخائر العقبی ص 86 و بحار الأنوار ج 20 ص 81 و ج 38 ص 240 و 256 و مناقب-

2-و قال القوشجی:«فانهزم الناس عنه سوی علی إلخ..» (1).

3-و قالوا:کان الفتح یوم أحد بصبر علی«علیه السلام» (2).فلو کان معه غیره لذکر معه.

1)

-أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 39 و الإستیعاب ج 3 ص 27 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1090 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 117 و نظم درر السمطین ص 134 و شواهد التنزیل ج 1 ص 118 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 72 و کشف الغمة ج 1 ص 79 و 190 و راجع:المستدرک للحاکم ج 3 ص 111 و تلخیصه للذهبی بهامشه،و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 454 و 455 و ج 15 ص 430 و 654 و ج 20 ص 457 و ج 22 ص 146 و ج 23 ص 509 و ج 31 ص 296 و 604 و تهذیب الکمال ج 20 ص 480 و الوافی بالوفیات ج 21 ص 178 و العدد القویة ص 244 و بناء المقالة الفاطمیة ص 133 و منهاج الکرامة ص 95 و غایة المرام ج 5 ص 175 و راجع:و الخصال ج 1 ص 210 و 33 و کفایة الطالب ص 336.

ص :190


1- 1) شرح التجرید للقوشجی ص 486 و دلائل الصدق ج 2 ص 387 و کشف المراد فی شرح تجرید الإعتقاد(تحقیق الآملی)ص 521 و(تحقیق الزنجانی)ص 408 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 367.
2- 2) راجع:شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 364 و ج 18 ص 84 عن الشبلنجی فی نور الأبصار(ط مصر)ص 80 و عن باکثیر الحضرمی فی وسیلة المآل(نسخة المکتبة الظاهریة بدمشق)ص 148.

4-إن من یذکرون أنهم ثبتوا فی أحد،قد ورد التصریح بفرارهم فیها، فراجع فی ذلک الجزء السابع من کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم «صلی اللّه علیه و آله»فی فصل:نصر و هزیمة،من ص 173 حتی ص 190.

5-قال زید بن وهب لابن مسعود:انهزم الناس عن رسول اللّه حتی لم یبق معه إلا علی بن أبی طالب«علیه السلام»،و أبو دجانة،و سهل بن حنیف؟!

قال:انهزم الناس إلا علی بن أبی طالب وحده،و ثاب إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»نفر،و کان أولهم عاصم بن ثابت،أبو دجانة،و سهل بن حنیف،و لحقهم طلحة بن عبید اللّه.

قلت:فأین کان أبو بکر و عمر؟!

قال:کانا ممن تنحی.

قلت:فأین کان عثمان؟!

قال:جاء بعد ثلاثة أیام من الواقعة،فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:لقد ذهبت فیها عریضة.

قال:فقلت له:فأین کنت أنت؟!

قال:کنت فی من تنحی.

قال:فقلت له:فمن حدثک بهذا؟!

قال:عاصم،و سهل بن حنیف.

قال:قلت له:إن ثبوت علی فی ذلک المقام لعجب.

ص :191

فقال:إن تعجبت من ذلک،لقد تعجبت منه الملائکة،أما علمت أن جبرئیل قال فی ذلک الیوم و هو یعرج إلی السماء:

لا سیف إلا ذو الفقار

و لا فتی إلا علی

فقلت له:فمن أین علم ذلک من جبرئیل؟!

فقال:سمع الناس صائحا یصیح فی السماء بذلک،فسألوا النبی«صلی اللّه علیه و آله»عنه،فقال:«ذاک جبرئیل» (1).

6-عن سعید بن المسیب،قال:لو رأیت مقام علی یوم أحد لوجدته قائما علی میمنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،یذب عنه بالسیف،و قد ولی غیره الأدبار (2).

7-و عن أبی جعفر«علیه السلام»فی مناشدات علی لأهل الشوری:

نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد وقفت الملائکة معه یوم أحد حین ذهب الناس غیری؟!

ص :192


1- 1) الإرشاد للمفید ج 1 ص 83-85 و بحار الأنوار ج 20 ص 81-85 و 72 و راجع ج 41 ص 82 و الدر النظیم ص 159-160 و نقلت فقرات من هذا الحدیث فی مصباح الأنوار ص 314 و إرشاد القلوب ص 241 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 315 و کشف الغمة ج 1 ص 193.
2- 2) الإرشاد للمفید ج 1 ص 88 و بحار الأنوار ج 20 ص 87 و أعیان الشیعة ج 1 ص 390.

قالوا:لا (1).

8-و قال«علیه السلام»لبعض الیهود عن حرب أحد:«و بقیت مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و مضی المهاجرون و الأنصار إلی منازلهم من المدینة» (2).

9-و عن أنس:أن الذین ثبتوا فی أحدهم واحد من المهاجرین،و سبعة من الأنصار.و قتل هؤلاء السبعة کلهم (3).

ص :193


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 199 و بحار الأنوار ج 20 ص 69 و ج 31 ص 333 و غایة المرام ج 2 ص 129 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 217.
2- 2) الخصال(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 368 و الإختصاص للمفید ص 167 و بحار الأنوار ج 20 ص 69 و ج 38 ص 170 و حلیة الأبرار ج 2 ص 363.
3- 3) البدایة و النهایة ج 4 ص 26 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 29 و صحیح ابن حبان ج 11 ص 18 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 51 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 203 و حیاة الصحابة ج 1 ص 533. و ذکر اثنین من المهاجرین،بدل واحد فی:صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 5 ص 178 و مسند أحمد ج 1 ص 463 و ج 3 ص 286 و ذخائر العقبی ص 181 و مجمع الزوائد ج 6 ص 109 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 44 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 196 و مسند أبی یعلی ج 6 ص 67 و 68 و الجامع لأحکام القرآن ج 2 ص 364 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 421 و 424 و الدر المنثور ج 2 ص 84 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 175 و البدایة و النهایة(ط دار-

و من الواضح:أن هذا المهاجری لیس إلا علی بن أبی طالب«علیه السلام»،کما أن الروایة دلت علی أن بعض المهاجرین و الأنصار حین فروا فی أحد ذهبوا إلی منازلهم،و لیس کلهم.

لا سیف إلا ذو الفقار

و إن مناداة جبرئیل ب«لا سیف إلا ذو الفقار الخ..»لها مغزی عمیق أیضا،فإنها تأتی تماما فی مقابل ما فعله أولئک المهاجرین الذین فروا، و جلسوا یتآمرون-هل یرسلون ابن أبی لأبی سفیان لیتوسط لهم عنده؟

أم أن أبا سفیان لا یحتاج إلی وسیط،إذ إن شافعهم عنده کونهم من قومه،و بنی عمه.

أم أنهم یرجعون إلی دینهم الأول؟!

فتداول الأمور بهذا النحو یدل علی أن سیفهم لم یکن خالصا للّه،بل کان ذو الفقار سیف علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»وحده خالصا للّه،و لا سیف خالصا للّه سواه.

3)

-إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 46 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 80 و ینابیع المودة ج 2 ص 215 و شرح مسلم للنووی ج 12 ص 147 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 491 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 16 ص 474. و من الواضح:أن عاصم بن ثابت أبا دجانة لم یکن مهاجریا أیضا،و فی سح السحابة: أن الأنصار قتلوا جمیعا کما فی تاریخ الخمیس ج 1 ص 346.

ص :194

و هذا السیف هو الذی قال عنه أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی رسالته إلی بعض عماله،یتهدده علی تلاعبه بأموال الأمة:«و لأضربنک بسیفی الذی ما ضربت به أحدا إلا دخل النار» (1).لأنه لا یقتل به إلا مستحقها، و لأجل هذا صار لهذا السیف شرف و مجد،و تفرد من بین سائر السیوف بأنه فی ید علی الذی هو نفس النبی«صلی اللّه علیه و آله».

کما أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»هو الذی کان اللّه و رسوله،و جهاد فی سبیله،أحب إلیه من کل شیء حتی من نفسه؛و جراحه الکثیرة جدا شاهد صدق علی ذلک.

أما غیر علی«علیه السلام»،فقد کانت نفسه-بدرجات متفاوتة طبعا- أحب إلیه من اللّه و رسوله،و جهاد فی سبیله.و لأجل ذلک تخلوا عن ذلک کله،حینما رأوا أنفسهم فی خطر.بل لقد هم بعضهم بأن یتخلی حتی عن دینه،حیث قال:«إرجعوا إلی دینکم الأول»!.

بل نجد بعضهم کانت عشیرته الکافرة أحب إلیه من اللّه و رسوله، و جهاد فی سبیله،و من دینه؛فنراه یقول:«نلقی إلیهم بأیدینا،فإنهم قومنا

ص :195


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 66 الکتاب رقم 41 و بحار الأنوار ج 33 ص 500 و ج 42 ص 182 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 168 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 782 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 6 ص 219.

و بنو عمنا» (1).

و یلاحظ:أن ذلک الکلام کان من المهاجرین علی وجه العموم!!.

کما أن أولئک کلهم لا فتوة لهم،و لا رجولة عندهم،و علی«علیه السلام»وحده هو الفتی،لأنه هو الذی یملک نفسه،و لا تملکه نفسه،أما هم،فإن نفوسهم تملکهم؛فتهلکهم.

السیف لأبی دجانة

و ذکروا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أخذ سیفا،و قال:من یأخذ هذا السیف بحقه،فطلبه الزبیر،و غیره،و فی نصوص أخری:طلبه أبو بکر و عمر،و تضیف روایة الینابیع:علیا«علیه السلام»..فلم یعطهم إیاه.

فسأله أبو دجانة:ما حقه؟!

ص :196


1- 1) راجع:السیرة النبویة لدحلان(مطبوع بهامش السیرة الحلبیة)ج 2 ص 33 و راجع: السیرة الحلبیة ج 2 ص 227 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 504 و المغازی للواقدی ج 1 ص 280 و البحر المحیط ج 3 ص 74 و راجع:بحار الأنوار ج 20 ص 27 و النص و الإجتهاد ص 327 و جوامع الجامع ج 1 ص 333 و مجمع البیان ج 2 ص 405 و المیزان ج 4 ص 67 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 176 و تفسیر البغوی ج 1 ص 358 و ال تفسیر الکبیر للرازی ج 9 ص 20 و تفسیر ابن عربی ج 1 ص 148 و تفسیر البیضاوی ج 2 ص 98 و العجاب فی بیان الأسباب ج 2 ص 763 و تفسیر الآلوسی ج 4 ص 72 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 156 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 196.

فقال:أن تضرب به العدو حتی ینحنی.

فطلبه منه،فأعطاه إیاه،فجعل یتبختر بین الصفین..إلخ.. (1).

و نقول:

نحن لا ننکر وجود شجعان فی جیش المسلمین الذین حضروا حرب أحد و غیرها،و لکننا نشک کثیرا فی صحة هذه الروایة عن أبی دجانة،

ص :197


1- 1) راجع نصوص هذه الروایة المختلفة فی:لباب الآداب ص 176 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 424 و 425 و شرح الأخبار ج 1 ص 273 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 230 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 225 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 195 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 152 و أسد الغابة ج 5 ص 184 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 244 و الإصابة ج 7 ص 100 و المعارف لابن قتیبة ص 159 و مجمع الزوائد ج 6 ص 109 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 222 و 223 و 225 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 497 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 257 و کنز العمال (ط مؤسسة الرسالة)ج 10 ص 430 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 159 و السیرة النبویة لابن إسحاق ج 3 ص 305 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 587 و عیون الأثر ج 1 ص 413 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 30 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 192 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 171 و البدایة و النهایة ج 4 ص 16 و 17 و فیهما ذکر عمر و الزبیر،و مغازی الواقدی ج 1 ص 259 و حیاة الصحابة ج 1 ص 575-577 عن غیر واحد،و ینابیع المودة،إلی غیر ذلک من المصادر الکثیرة التی لا مجال لتعدادها.

لأکثر من سبب:

أولا:إن الطریقة التی تدعی هذه الروایة أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» إتبعها فی هذه القضیة غیر مفهومة لنا..فإن قوله:من یأخذ هذا السیف بحقه،یقتضی أن یعطیه لأول شخص یطلبه.إلا إذا کان فرارا فی المواطن، و قد أثبتت المواقف المختلفة جبنه و أنه لیس من أهله،و لا یأخذه بحقه.

و لکن الطریقة المنسوبة للنبی«صلی اللّه علیه و آله»لم تکن کذلک،بل یبدوا أنه قد أراد أن یعطی ذلک السیف لشخص أو لأشخاص،کان قد عیّنه و اختاره،أو عینهم و اختارهم لها مسبقا..

ثانیا:لو صح أنه«صلی اللّه علیه و آله»منعهم ذلک السیف لجاز لهم الإعتراض«صلی اللّه علیه و آله»بالقول:بأی حق توجه إلینا هذه الإهانة، و نحن لم نقترف ذنبا؟!و لماذا تستدرجنا إلی هذا الإمتحان غیر المنصف الذی أدنتنا و أسقطتنا و أهنتنا فیه قبل أن تعطینا الفرصة للتصرف،لتری کیف تکون حالنا فیه؟!

فما هذه المفارقة الغریبة،و ما هذا التصرف غیر المنصف،الذی نسبوه إلی النبی المعصوم،و هو أشرف الخلق،و أکرم البشر علی اللّه سبحانه؟!

ثالثا:إن ذکر علی«علیه السلام»فی هذه الروایة لا مبرر له،لأن النصر الذی تحقق فی حرب أحد-کما فی حرب بدر-إنما تحقق علی ید علی«علیه السلام»..کان ما جری فی بدر یکفی لإعطاء الإنطباع الواضح عما لعلی «علیه السلام»أن یفعله فی ذلک السیف،و عن أنه هو الوحید القادر علی أن یأخذه بحقه،دون کل أحد..فلما ذا یمنعه و قد طلبه منه؟!

ص :198

فالمطلوب من حشر إسم علی«علیه السلام»بین هؤلاء هو التغطیة علی فرار الزعماء الذین تمکنوا من استلاب الخلافة من صاحبها الشرعی بعد إستشهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فلو فرض أن لهذه القضیة أصلا،فلا بد:

أولا:أن یکون قد أعطاه لأبی دجانة مباشرة،أی من دون أن یقول:

من یأخذ هذا السیف بحقه..أی أنه«صلی اللّه علیه و آله»أخذه و أعطاه إیاه و شرط علیه أن یؤدی حقه..

ثانیا:لا بد أن نستبعد علیا«علیه السلام»عنها،لأنه«علیه السلام» کان یعلم أنه لیس هو المقصود للنبی«صلی اللّه علیه و آله»..و أن ندرک أن حشر إسمه الشریف هنا إنما هو لأجل التغطیة علی غیره..

و هناک تفاصیل و مناقشات أخری لهذه الروایة المزعومة،ذکرناها فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة)ج 5 ص 126-129.فمن شاء فالیرجع إلیه.

ذو الفقار جریدة نخل یابسة

عن علی«علیه السلام»قال:انقطع سیفی یوم أحد،فرجعت إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقلت:إن المرء یقاتل بسیفه،و قد انقطع سیفی.

فنظر إلی جریدة نخل عتیقة یابسة،مطروحة،فأخذها بیده،ثم هزها،

ص :199

فصارت سیفه ذا الفقار،فناولنیه،فما ضربت به أحدا إلا وقده بنصفین (1).

و فی نص آخر:أنه لما شکی علی«علیه السلام»انقطاع سیفه،دفع إلیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»سیفه ذا الفقار،فقال:قاتل بهذا.و لم یکن یحمل علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أحد إلا استقبله أمیر المؤمنین «علیه السلام»،فإذا رأوه رجعوا.

فانحاز رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی ناحیة أحد،فوقف،و کان القتال من وجه واحد،و قد انهزم أصحابه،فلم یزل أمیر المؤمنین«علیه السلام»یقاتلهم حتی أصابه فی وجهه،و صدره و بطنه،و یدیه و رجلیه تسعون جراحة،فتحاموه،و سمعوا منادیا من السماء:

لا سیف إلا ذو الفقار

و لا فتی إلا علی

فنزل جبرئیل علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:یا محمد،هذه و اللّه المواساة إلخ (2)..

و نقول:

لا بأس بالتذکیر هنا بالأمور التالیة:

ذو الفقار فی بدر أیضا

یظهر من الروایات المتقدمة أن علیا«علیه السلام»حصل علی ذی

ص :200


1- 1) الخرائج و الجرائح ج 1 ص 148 و بحار الأنوار ج 20 ص 78 عنه.
2- 2) تفسیر القمی ج 1 ص 116 و بحار الأنوار ج 20 ص 54.

الفقار فی أحد..مع أن الروایات تقول بمنادات جبرائیل:لا سیف إلا ذو الفقار،و لا فتی إلا علی فی بدر قبل أحد..فلعل الروایة قصرت فی بیان المراد،و أن ما جری فی أحد هو إعادة لسیف ذو الفقار إلیه بمعجزة إلهیة..

علی النحو الذی ذکرته الروایة..و تکرمة ربانیة.

عرجون بن جحش

إن هذا الذی ذکرناه یضع علامة استفهام حول صحة ما یذکر،من أن سیف عبد اللّه بن جحش انقطع،فناوله«صلی اللّه علیه و آله»عرجونا(و هو أصل العذق الذی یعوج،و تقطع منه الشماریخ فیبقی علی النخل یابسا (1)) فعاد سیفا،حیث یبدو لنا:أن المقصود بوضع هذا النص هو التخفیف من وهج سیف ذی الفقار،الذی یقال إنه کان فی الأصل جریدة نخل عتیقة یابسة،فصارت سیفا،هو ذو الفقار،فإن القضیة هی نفسها تلک،و لکن بدلت الأسماء فیها،لتضیع الحقیقة فلا یعرف صاحب القصة الحقیقی،هل هو علی«علیه السلام»أو عبد اللّه بن جحش..

و قد عودنا شانئوا علی«علیه السلام»علی أن یغیروا باستمرار علی فضائله و کراماته،ثم یمنحونها لهذا أو ذاک..

ص :201


1- 1) راجع:أقرب الموارد،مادة عرجون.و الصحاح للجوهری ج 6 ص 2164 و لسان العرب ج 13 ص 284 و مختار الصحاح لمحمد بن عبد القادر ص 223 و الجامع لأحکام القرآن ج 15 ص 31 و فتح القدیر ج 4 ص 370 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 152.

یزید شکنا بقصة عرجون بن جحش:أنهم تارة یذکرون أن أهل عبد اللّه بن جحش ما زالوا یتوارثون هذا السیف،و یسمی(العرجون)،حتی بیع لبغا الترکی بماءتی دینار،و أخری یذکرون:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ولی ترکة عبد اللّه بن جحش،و اشتری منها سیفه العرجون،فاشتری لأمه مالا بخیبر.

و یزید الأمر إشکالا:أن قصة العرجون کما تذکر لعبد اللّه بن جحش، فإنها تذکر أیضا لعکاشة بن محصن فی واقعة بدر (1).

فأی ذلک هو الصحیح؟!.

الجهاد فی ظل الکرامة الإلهیة

إن انقطاع سیف علی«علیه السلام»فی بدر أو فی أحد،فناوله النبی «صلی اللّه علیه و آله»جریدة صارت ذا الفقار،معناه:أن ظهور الکرامة و التدخل إنما کان فی خارج دائرة الإختیار،و فی منأی عن الجهد الحربی، الذی یفترض أنه فی عهدة المقاتلین،فبقی علی«علیه السلام»هو المطالب بإقتحام المهالک،و مقارعة الأبطال..

ص :202


1- 1) راجع ما تقدم فی:تاریخ الخمیس ج 1 ص 424 و المغازی للواقدی ج 1 ص 219 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 18 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 879 و أسد الغابة ج 3 ص 132 و الإصابة ج 4 ص 32 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 185 و عیون الأثر ج 1 ص 427 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 240 و ج 10 ص 9.

و هذا یجعلنا نفهم الکرامة هنا علی أنها جذوة إیمانیة متوهجة،تتفاعل معها روح الإنسان المجاهد..و زیادة بصیرة،و یقین،و بلورة للوعی العقائدی لدیه،ثم هی إیذان بالرعایة الإلهیة و إعلان الرضا الربانی.

ذو الفقار نزل من السماء

و قد تحدثت الروایات:عن أن ذا الفقار هو سیف هبط به جبرئیل من السماء،و کانت حلیته من فضة (1).

و هذا لا ینافی حدیث الجریدة التی تناولها الرسول،فصارت ذا الفقار.

فلعل جبرئیل قد أتی بهذه الجریدة بالذات لتظهر فیها هذه الکرامة الإلهیة، لتؤثر الأثر الذی یتوخاه اللّه و رسوله منها.

ص :203


1- 1) بصائر الدرجات ص 51 و(منشورات الأعلمی سنة 1404 ه)ص 209 و الکافی ج 1 ص 234 و الأمالی للصدوق ص 364 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 512 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 1088 و روضة الواعظین ص 229 و شرح أصول الکافی ج 5 ص 327 و مستدرک الوسائل ج 3 ص 310 و بحار الأنوار ج 42 ص 65 و 67 و 57 و ج 63 ص 537 و جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 806 و 807 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام»ج 1 ص 94 و 95 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 69 و 70 و(ط المکتبة الحیدریة) ج 3 ص 81 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 280 و عن علل الشرایع ص 64 و عن معانی الأخبار ص 63 و عیون أخبار الرضا ص 214 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 1 ص 55.

و عن ابن عباس فی تفسیر قوله تعالی: (وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ) (1)قال:أنزل اللّه آدم من الجنة،و معه ذو الفقار،خلق من ورق آس الجنة(فیه بأس شدید)فکان یحارب به آدم أعداءه من الجن و الشیاطین،و کان علیه مکتوبا:لا یزال انبیائی یحاربون به،نبی بعد نبی،و صدیق بعد صدیق إلخ (2)..

قال ابن شهر آشوب:و قد روی کافة أصحابنا أن المراد بهذه الآیة ذو الفقار (3).

ذو الفقار..من الیمن

روی عن علی«علیه السلام»:أن جبرئیل«علیه السلام»أخبر النبی «صلی اللّه علیه و آله»أن بالیمن صنما من حجارة،مقعّد فی حدید،فبعث علیا«علیه السلام»إلی الیمن فجاء بالحدید،فدفعه إلی عمر الصقیل،

ص :204


1- 1) الآیة 25 من سورة الحدید.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 69 و 70 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 3 ص 81 و بحار الأنوار ج 42 ص 57 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 280 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 104 و غایة المرام ج 4 ص 267.
3- 3) راجع:مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 69 و 70 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 3 ص 81 و مستدرک الوسائل ج 3 ص 309 و بحار الأنوار ج 42 ص 57 و جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 806 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 280 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 104 و غایة المرام ج 4 ص 267.

فضرب منه سیفین:ذا الفقار،و المخذم (1).

و هذا لا یصح،لأن علیا إنما ذهب إلی الیمن فی أواخر حیاة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و قد نادی جبرئیل بذی الفقار،و بعلی،فی بدر و فی أحد،أی قبل ذهابه«علیه السلام»إلی الیمن بعدة سنوات.

إلا إن کان علی«علیه السلام»قد سافر بصورة غیر معلنة،فقام بمهمة خاصة و رجع.

لأنتم أولی بالقتل!!

و یحدثنا عمر عن رعبه الدائم من علی بن أبی طالب«علیه السلام»، لأنه رأی علیا«علیه السلام»فی حرب أحد کاللیث یتقی الذر،إذ حمل کفا من حصی،فرماه فی وجوهنا ثم قال:شاهت الوجوه،و قطت،و بطت،(أی قطعت و شقت)و لطت،إلی أین تفرون؟!إلی الناس؟!.

فلم نرجع.

ثم کر علینا الثانیة،و بیده صفحة یقطر منها الموت،فقال:بایعتم ثم نکثتم؟!فو اللّه،لأنتم أولی بالقتل ممن أقتل.

فنظرت إلی عینیه کأنهما سلیطان یتوقدان نارا،أو کالقدحین المملوأین

ص :205


1- 1) بصائر الدرجات ص 206 و بحار الأنوار ج 26 ص 211 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 281 و راجع:نظم درر السمطین ص 121 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 327 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 21 و ج 16 ص 421.

دما،فما ظننت إلا و یأتی علینا کلنا،فبادرت إلیه من بین أصحابی،فقلت:یا أبا الحسن،اللّه،اللّه،فإن العرب تفر و تکر،و إن الکرة تنفی الفرة،فکأنه استحیا،فولی بوجهه عنی (1).

و قد ذکرنا هذه الروایة بتمامها فیما یأتی حین الحدیث عن علی«علیه السلام»فی خلافة عمر..و علقنا علیها هناک بما لعل من المفید الرجوع إلیه، فإلی هناک.

علی علیه السّلام یروی بطولات سعد!!

و یزعمون:أن سعد بن أبی وقاص کان رامیا،و قد رمی فی أحد بین یدی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حتی اندقت سیة قوسه،و کان«صلی اللّه علیه و آله»یناوله النبل،و یقول:إرم فداک أبی و أمی (2).

ص :206


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 20 ص 53 و تفسیر القمی ج 1 ص 114 و 115 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 370.
2- 2) راجع:المغازی للواقدی ج 1 ص 241 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 229 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 506 و تفسیر البغوی ج 1 ص 357 و تفسیر الآلوسی ج 4 ص 72 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 71 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 200 و راجع:تاریخ الخمیس ج 1 ص 433 و مجمع البیان ج 2 ص 405 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 175 و المجموع للنووی ج 19 ص 288 و السیرة النبویة لابن إسحاق ج 3 ص 307 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 600 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 26 و ج 2 ص 96 و مکارم الأخلاق لابن أبی الدنیا ص 63-

و رووا عن علی«علیه السلام»أنه قال:ما سمعت النبی«صلی اللّه علیه و آله»جمع أبویه لأحد إلا لسعد (1).

2)

-و مجمع الزوائد ج 6 ص 113 و تفسیر البغوی ج 1 ص 357 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 424 و الدر المنثور ج 3 ص 193 و عیون الأثر ج 1 ص 419 و عمدة القاری ج 17 ص 148 و 149 و ج 22 ص 204 و ج 14 ص 185 و مسند أبی یعلی ج 2 ص 139 و 96 و 145 و ج 1 ص 334 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 4 ص 235 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 143 و کنز العمال ج 13 ص 415 و ج 10 ص 440 و ج 11 ص 689 و 690 و ج 13 ص 212 و 213 و تاریخ مدینة دمشق ج 20 ص 308 و 309 و 313 و تهذیب الکمال ج 15 ص 207 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 99 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 198 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 155 و البدایة و النهایة ج 4 ص 30.

ص :207


1- 1) السیرة الحلبیة ج 2 ص 229 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 507 عن المشکاة،و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 201 و 245 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 5 ص 33 و ج 7 ص 116 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 162 و صحیح مسلم (ط دار الفکر)ج 7 ص 125 و عمدة القاری ج 17 ص 149 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 5 ص 382 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 47 و سنن الترمذی ج 4 ص 211 و ج 5 ص 314 و فضائل الصحابة للنسائی ص 34 و فتح الباری ج 7 ص 66 و ج 10 ص 469 و مسند أبی داود ص 17 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 507 و ج 8 ص 485 و الأدب المفرد للبخاری ص 173 و کتاب السنة لابن-

و نقول:

إننا لا نرتاب فی کذب هذه المزاعم،و قد تحدثنا عن ذلک فی الجزء السابع من کتاب الصحیح من سیرة النبی الأعظم،فی فصل فی موقع الحسم..غیر أننا نشیر هنا إلی ما یلی:

1-لما ذا صبر المشرکون کل هذا الوقت الذی استغرقه سعد فی رمیه حتی اندقت سیة قوسه،و لم تکن لهم ردة فعل او هجمة تدفع عنهم غائلة سهامه؟!

أم أن سهامه لم تکن تصل إلیهم؟!

أم أنها وصلت إلیهم و لم تصبهم؟!

أم أنهم ابتعدوا عن مداها،حتی لم تعد إصابتها ذات تأثیر یعتد به؟!

فإن کان کذلک فلما ذا واصل الرمی،و فرط فی سهامه؟!

و أین کان رماة المشرکین الذین کانوا أضعاف عدد رماة المسلمین عن المقابلة بالمثل؟!

1)

-أبی عاصم ص 600 و السنن الکبری للنسائی ج 6 ص 56 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 447 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 141 و الکامل لابن عدی ج 1 ص 249 و کنز العمال ج 13 ص 213 و 416 و تهذیب الکمال ج 10 ص 310 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 52 و علل الدارقطنی ج 3 ص 217 و 218 و التعدیل و التجریح للباجی ج 3 ص 1243 و تاریخ مدینة دمشق ج 20 ص 312 و 317.

ص :208

أم أن المشرکین لم یحملوا معهم أقواسا و لا سهاما،فانفرد بهم سعد؟!

و لماذا لم یسم لنا التاریخ أیا من الذین أصابتهم سهام سعد،و لا ذکرت لنا عدد من قتل أو جرح بها؟!

2-إن أمیر المؤمنین إن کان قد قال ذلک عن سعد،فإنما قاله لیثبت له فضیلة به لیست لاحد سواه..و هذا یفرض علیه أن یتحقق من کون النبی «صلی اللّه علیه و آله»قد فدا أحدا بأبویه غیر سعد.و لا یکتفی بالاخبار عن عدم سماعه منه ذلک فإن عدم سماعه«علیه السلام»لا یدل علی عدم صدور ذلک من النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فلماذا لم یسأل الصحابة الآخرین،إن کانوا سمعوا شیئا من ذلک قد قاله النبی«صلی اللّه علیه و آله» لغیر سعد،لکی یخبروه بأنه«صلی اللّه علیه و آله»-کما یزعم ابن الزبیر-قد قال للزبیر یوم قریظة:فداک أبی و أمی؟! (1).

ص :209


1- 1) راجع:فضائل الصحابة للنسائی ص 33 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 313 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 508 و تحفة الأحوذی ج 8 ص 96 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 510 و ج 8 ص 503 و راجع ص 501 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 596 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 61 و راجع ج 6 ص 58 و الإستیعاب لابن عبد البر ج 2 ص 513 و شرح العقیدة الطحاویة ص 550 و تاریخ ابن معین ج 2 ص 56 و عمدة القاری ج 16 ص 225 و راجع ج 22 ص 204 و ج 14 ص 142 و کنز العمال ج 13 ص 210 و 211 و راجع ص 206 و 208 و 474.-

و إن کنا نحن لا نصدق ذلک أیضا،لأن ما فعله الزبیر،و هو أنه أخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأمر بنی قریظة،لا یستدعی أن یقول له النبی «صلی اللّه علیه و آله»فداک أبی و أمی..

و لعلک تقول:قضیة سعد سابقة علی قضیة الزبیر،فلعله«صلی اللّه علیه و آله»قد قال ذلک لسعد و لم یکن قال ذلک لأحد غیره قبل حرب أحد..

و نجیب:بأن هنا الحدیث أنما صدر بعد مرور سنوات علی واقعة أحد، فهو یخبر عن أنه لم یسمع النبی«صلی اللّه علیه و آله»فدا أبویه لأجل أحد قبل أحد و بعدها.

3-إن سعد بن أبی وقاص لم یکن یستحق هذه الفضیلة،و لا غیرها من الأوسمة التی منحوه إیاها،فإنه کان من المناوئین لأمیر المؤمنین«علیه السلام»،حتی لقد کتب«علیه السلام»لوالی المدینة:أن لا یعطی سعدا من

1)

-و فی جمع النبی أبویه للزبیر فی الخندق راجع:تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 502 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 7 ص 128 و الأنساب للسمعانی ج 1 ص 139 و الإصابة ج 2 ص 459 و فتح الباری ج 10 ص 469 و مسند أبی یعلی ج 2 ص 35 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 106 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 50 و تاریخ مدینة دمشق ج 18 ص 380 و تهذیب الکمال ج 28 ص 506 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 3 ص 288.

ص :210

الفیء شیئا (1).

و حینما دخل علیه سعد یطالبه بعطائه رده بعد کلام طویل،و لم یعطه شیئا (2).

و حینما دعاه عمار إلی بیعة سید الوصیین،أظهر سعد الکلام القبیح (3).

و أیضا:فقد صارمه عمار المعروف بجلالة مقامه و علو شأنه (4).

و فی عهد عمر أخذ من بیت المال مالا و لم یؤده،و عزله عمر عن العراق، و قاسمه ماله (5).

ص :211


1- 1) إختیار معرفة الرجال ص 39 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 197 و قاموس الرجال ج 4 ص 412 و 413 و مستدرک الوسائل ج 16 ص 79 و جامع أحادیث الشیعة ج 19 ص 524 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 136 و رجال ابن داود(ط المکتبة الحیدریة)ص 47 و التحریر الطاووسی ص 74 و نقد الرجال للتفرشی ج 2 ص 304 و جامع الرواة للأردبیلی ج 1 ص 353 و الدرجات الرفیعة ص 445 و طرائف المقال ج 2 ص 137 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 307.
2- 2) صفین ص 551 و 552 و قاموس الرجال ج 4 ص 313 عنه،و أعیان الشیعة ج 1 ص 517.
3- 3) الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 52 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 73.
4- 4) عیون الأخبار لابن قتیبة ج 3 ص 111 و قاموس الرجال ج 4 ص 313 و 314 عنه، و راجع:الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 442.
5- 5) راجع:قاموس الرجال ج 4 ص 414 عن الأغانی،و عن أنساب السمعانی.-

و کان ممن قعد عن علی«علیه السلام»و أبی أن یبایعه،فأعرض عنه «علیه السلام»،و قال: (وَ لَوْ عَلِمَ اللّٰهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ) (1)» (2).

و سعد هو أحد الستة الذین جعل عمر الأمر شوری بینهم،فوهب حقه لابن عمه عبد الرحمن بن عوف (3).

و شکا أهل الکوفة سعدا إلی عمر بأنه لا یحسن یصلی (4).

5)

-و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 149 و راجع ص 307 و راجع:کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 4 ص 477.

ص :212


1- 1) الآیة 23 من سورة الأنفال.
2- 2) راجع:قاموس الرجال ج 4 ص 315 و 316 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 9 و أعیان الشیعة ج 1 ص 444.
3- 3) راجع علی سبیل المثال:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 188 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 169 و 569 و بحار الأنوار ج 31 ص 399 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 715 و أعیان الشیعة ج 1 ص 437 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 4 ص 24 و البدایة و النهایة ج 7 ص 164.
4- 4) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 155 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 120 و ج 8 ص 82 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 202 و الأوائل ج 1 ص 310 و(ط مؤسسة الرسالة)ص 53 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 569 و فتح الباری ج 11 ص 248 و المصنف للصنعانی ج 2 ص 360 و فی هامشه عن-

إذا،فلعل انحراف سعد عن علی«علیه السلام»،و ممالأته لأعدائه هو الذی جعل له هذا المقام،و رزقه هذه الفضائل و الکرامات.

اللّه أعلی و أجل

و حین نادی أبو سفیان بعد انتهاء حرب أحد:أعل هبل..أمر النبی «صلی اللّه علیه و آله»علیا بأن یجیبه بقوله:اللّه أعلی و أجل..

فقال:یا علی،إنه قد أنعم علینا.

فقال علی«علیه السلام»:بل اللّه أنعم علینا..

ثم قال:یا علی،أسألک باللات و العزی،هل قتل محمد؟!

فقال علی«علیه السلام»:لعنک اللّه و لعن اللات و العزی،و اللّه ما قتل،و هو یسمع کلامک إلخ..

و فی نص آخر:إن أبا سفیان قال:إن میعادنا بیننا و بینکم موسم بدر فی قابل هذا الشهر.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:قل:نعم.

4)

-البخاری عن أبی عوانة،و العقد الفرید ج 6 ص 249 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 220 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 6 ص 208 و تاریخ بغداد ج 1 ص 155 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 10 ص 184 و مسند أبی یعلی ج 2 ص 89 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 1 ص 183 و ج 4 ص 212 و مسند أحمد ج 1 ص 179 و 180 و الأذکار النوویة ص 279.

ص :213

فقال:نعم.

و فی نص آخر:إن أبا سفیان قال:أنعمت.

فقال:إن الحرب سجال،یوم بیوم بدر.

فقال علی«علیه السلام»:لا سواء،قتلانا فی الجنة،و قتلاکم فی النار (1).

و قیل:إنه«صلی اللّه علیه و آله»أمر عمر بأن یجیب بذلک،و علمه ما یقول (2).

و لعل کلا الأمرین قد حصلا،أی أنه«صلی اللّه علیه و آله»أمر علیا بأن یبلغ عنه،فبادر عمر أیضا إلی الإجابة من عند نفسه..

و لعل روایة أبی هلال العسکری،تشیر إلی ذلک،حیث ذکرت:أن عمر أجاب أبا سفیان،و لم تذکر أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أمره بذلک،

ص :214


1- 1) راجع:تفسیر القمی ج 1 ص 117 و بحار الأنوار ج 20 ص 56 و 97 و 23 و 44 و إعلام الوری(ط 1)ص 25 و 55 و 90 و 96 و(ط مؤسسة آل البیت) ج 1 ص 181 و راجع:قصص الأنبیاء للراوندی ص 339 و التبیان للشیخ الطوسی ج 3 ص 314 و راجع:مجمع البیان ج 2 ص 399 و ج 3 ص 180 و جامع البیان للطبری ج 4 ص 140 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 3 ص 771 و تفسیر السمعانی ج 5 ص 172 و الجامع لأحکام القرآن ج 16 ص 230.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 31 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 221 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 531 و عیون الأثر ج 1 ص 424 و العثمانیة للجاحظ ص 71.

أو علمه إیاه (1).

غیر أن الظاهر هو:أن أبا سفیان بعد أن سمع جواب علی«علیه السلام»:لا سواء،قتلانا فی الجنة و قتلاکم فی النار..عدل عن توجیه

ص :215


1- 1) الأوائل للعسکری ج 1 ص 184 و 185 و راجع:مسند أحمد ج 1 ص 288 و المستدرک للحاکم ج 2 ص 297 و مجمع الزوائد ج 6 ص 111 و فتح الباری ج 7 ص 272 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 10 ص 302 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 228 و تنزیل الآیات علی الشواهد من الأبیات ص 439 و جامع البیان ج 4 ص 183 و ج 5 ص 357 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 3 ص 787 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 173 و تفسیر البغوی ج 1 ص 356 و التفسیر الکبیر للرازی ج 9 ص 15 و الدر المنثور ج 2 ص 84 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 231 و أسد الغابة ج 4 ص 59 و البدایة و النهایة ج 4 ص 28 و 43 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 171 و السیرة النبویة لابن إسحاق ج 3 ص 513 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 609 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 48 و 75 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 206 و راجع:تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 413 و(ط دار المعرفة)ج 1 ص 421 و 422 و 424 و ج 4 ص 188 و صحیح البخاری(ط سنة 1309 ه) ج 3 ص 13 و(ط دار الفکر)ج 4 ص 27 و ج 5 ص 30 و عمدة القاری ج 14 ص 282 و ج 17 ص 142 و مسند أبی داود ص 99 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 190 و ج 6 ص 316 و صحیح ابن حبان ج 11 ص 41 و تاریخ مدینة دمشق ج 23 ص 444 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 160.

الخطاب لعلی لیوجهه إلی عمر،مصرحا باسمه،فقال حسب روایة العسکری:إنها قد أنعمت یا ابن الخطاب.

فقال:إنها (1).

و هی إجابة لا یمکن قبولها من عمر،حیث إن ظاهرها أنه یوافق أبا سفیان علی ما قال.

و إجابة علی«علیه السلام»بتعلیم من النبی«صلی اللّه علیه و آله»هی الحق و الصواب بعینه،لتضمنها تقویض اعتزاز أبی سفیان بنتائج الحرب، و لأنها أوضحت:أن المعیار فی الفلاح و النجاح لیس هو النتائج التی تحصل فی الدنیا،بل المعیار فی الوقوف علی قیمة ما حصل فی الدنیا هو آثاره فی الآخرة..

و هی هنا عکس ما یتمناه أبو سفیان و المشرکون،فإن قتلی المسلمین فی الجنة،فلا خوف علیهم،و قتلی المشرکین فی النار،فهم الخاسرون الحقیقیون.

الوصول إلی المهراس فضیلة

و عن أبی جعفر«علیه السلام»فی حدیث مناشدة علی«علیه السلام» لأهل الشوری قال«علیه السلام»:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد سقی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من المهراس غیری؟!

ص :216


1- 1) راجع الهامش السابق.

قالوا:لا (1).

و هذا یدل علی عدم صحة قول ابن الأثیر و ابن إسحاق فی الحدیث:«إنه «صلی اللّه علیه و آله»عطش یوم أحد،فجاء علی بماء من المهراس،فعافه، و غسل به الدم عن وجهه» (2).

و لعل الأوضح و الأقرب إلی الإعتبار هو ما روی عن أبی عبد اللّه «علیه السلام»،من أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:یا علی أین کنت؟!

ص :217


1- 1) الإحتجاج ص 73 و 74 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 199-203 و بحار الأنوار ج 20 ص 69 و ج 31 ص 337 و 380 عنه،و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 217-221 و غایة المرام ج 2 ص 129-132 و 330 و الأمالی للطوسی ص 551.
2- 2) النهایة لابن الأثیر(ط مؤسسة إسماعیلیان)ج 5 ص 259 و بحار الأنوار ج 20 ص 69 و 74 و راجع ج 40 ص 8 و راجع:السنن الکبری للبیهقی ج 1 ص 269 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 436 و الدرر لابن عبد البر ص 150 و موارد الظمآن ج 7 ص 152 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 230 و معجم البلدان ج 5 ص 232 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 200 و البدایة و النهایة ج 4 ص 40 و السیرة النبویة لابن إسحاق ج 3 ص 310 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 602 و الدر النظیم ص 161 و عیون الأثر ج 1 ص 420 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 70 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 531 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 210 و لسان العرب ج 6 ص 248 و ج 9 ص 38.

قال:یا رسول اللّه،لزقت بالأرض(أی لم أفر،و لم أتحرک من مکانی).

فقال:ذلک الظن بک.

فقال:یا علی،ائتنی بماء أغسل عنی.

فأتاه فی صحفة(و لعل الصحیح:جحفة)،فإذا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد عافه،و قال:ائتنی فی یدک.

فأتاه بماء فی کفه،فغسل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن لحیته (1).

و معنی ذلک:أنه«علیه السلام»قد أتی بالماء من المهراس مرتین:

إحداهما:لیشرب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و الأخری:لیغسل النبی«صلی اللّه علیه و آله»وجهه.

و حین جاءه بالماء لیغسل وجهه عاف الماء الذی کان فی الجحفة أو الصحفة،و طلب منه أن یأتیه بماء آخر فی کفه.فأتاه به.

و لکن یبقی أن نشیر إلی أن المجیء بالماء من المهراس،لا بد أن تکون له خصوصیة تجعل منه أمرا یکون التفرد به فضیلة یمکن المناشدة بها،و من حیث إمتناع الآخرین عن المجیء بالماء من المهراس،ربما لخوفهم من وجود کمین للمشرکین،و کان علی«علیه السلام»وحده هو المستجیب له دونهم.

ص :218


1- 1) بحار الأنوار ج 20 ص 91 و 92 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 201 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 610 و 611.

الفصل الرابع: جراح علی علیه السّلام..

اشارة

ص :219

ص :220

جراح علی علیه السّلام فی أحد
اشارة

1-فی مجمع البیان،و تفسیر علی بن إبراهیم،و أبان بن عثمان:أنه أصاب علیا«علیه السلام»یوم أحد،ستون جراحة (1).

2-فی تفسیر القشیری،قال أنس بن مالک:إنه أتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعلی،و علیه نیف و ستون جراحة (2).فجعل رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»یمسحها،و هی تلتئم بإذن اللّه کأن لم تکن (3).

ص :221


1- 1) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 119 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 385 و بحار الأنوار ج 41 ص 3 و ج 109 ص 43 و تفسیر مجمع البیان ج 2 ص 409 و تفسیر کنز الدقائق ج 2 ص 252 و تفسیر المیزان ج 4 ص 67.
2- 2) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 119 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 385 و عین العبرة فی غبن العترة ص 36 و حلیة الأبرار ج 2 ص 428 و بحار الأنوار ج 20 ص 23 و ج 41 ص 3 و تفسیر مجمع البیان ج 2 ص 399 و الجامع لأحکام القرآن ج 4 ص 219 و راجع:عمدة القاری ج 17 ص 140.
3- 3) بحار الأنوار ج 20 ص 23 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 173 و الجامع لأحکام القرآن ج 4 ص 219 و مجمع البیان ج 2 ص 509 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2-

3-قیل:أصابت علیا«علیه السلام»فی أحد أربعون جراحة،فأخذ «صلی اللّه علیه و آله»الماء علی فمه فرشه علی الجراحات کلها،فکأنها لم تکن من وقتها (1).

4-قال أبان:أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»أم سلیم و أم عطیة أن تداویاه،فقالتا:قد خفنا علیه.

فدخل النبی«صلی اللّه علیه و آله»و المسلمون یعودونه و هو قرحة واحدة،فجعل النبی«صلی اللّه علیه و آله»یمسحه بیده و یقول:إن رجلا لقی هذا فی اللّه لقد أبلی و أعذر.فکان یلتئم.

فقال علی«علیه السلام»:الحمد للّه الذی لم أفر و لم أول الدبر.فشکر اللّه تعالی له ذلک فی موضعین من القرآن،و هو قوله تعالی: (وَ سَنَجْزِی الشّٰاکِرِینَ) (2)و (وَ سَیَجْزِی اللّٰهُ الشّٰاکِرِینَ) (3)» (4).

3)

-ص 399 و عمدة القاری ج 17 ص 140 و عین العبرة فی غبن العترة ص 36 و بحار الأنوار ج 20 ص 23.

ص :222


1- 1) الخرائج و الجرائح ج 1 ص 148 و بحار الأنوار ج 20 ص 78 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 47.
2- 2) الآیة 145 من سورة آل عمران.
3- 3) الآیة 144 من سورة آل عمران.
4- 4) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 119 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 385 و حلیة الأبرار ج 2 ص 428 و بحار الأنوار ج 41 ص 3 و تفسیر مجمع-

5-قیل:کان بعلی«علیه السلام»نیف و سبعون (1).

و فی روایة:أنه أصابته«علیه السلام»فی أحد فی وجهه و رأسه،و صدره و بطنه و یدیه و رجلیه تسعون جراحه (2).

6-عن الشعبی:انصرف علی بن أبی طالب«علیه السلام»من وقعة «أحد»و به ثمانون جراحة،تدخل فیها الفتائل.فدخل علیه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»و هو علی نطع،فلما رآه بکی،و قال:إن رجلا یصیبه هذا فی سبیل اللّه لحق علی اللّه ان یفعل به و یفعل.

فقال علی«علیه السلام»مجیبا له،و بکی:بأبی و أمی أنت یا رسول اللّه، الحمد الذی لم یرنی و لیت عنک،و لا فررت،بأبی و أمی کیف حرمت الشهادة؟!

فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:إنها من ورائک إن شاء اللّه.

4)

-البیان ج 2 ص 409 و تفسیر کنز الدقائق ج 2 ص 252 و التفسیر الصافی ج 1 ص 390 و تفسیر المیزان ج 4 ص 67.

ص :223


1- 1) تفسیر الثعلبی ج 3 ص 173 و راجع:شجرة طوبی ج 2 ص 279.
2- 2) راجع الروایة و الأقوال المشار إلیها فی:بحار الأنوار ج 20 ص 23 و 54 و 70 و 78 و ج 41 ص 3 و ج 40 ص 114 و 115 و ج 9 ص 508 و 454 و ج 108 ص 279 و تفسیر مجمع البیان ج 2 ص 509 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 47 و 48 و ج 7 ص 573 و تفسیر القمی ج 1 ص 116 و الخصال ج 1 ص 368 و شجرة طوبی ج 2 ص 279 و عن الخرائج و الجرائح.

ثم قال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:إن أبا سفیان قد أرسل یوعدنا و یقول:ما بیننا و بینکم حمراء الأسد.

فقال علی«علیه السلام»:لا،بأبی أنت و أمی یا رسول اللّه لا أرجع عنهم و لو حملت علی أیدی الرجال.

فأنزل اللّه عز و جل: (وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قٰاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَمٰا وَهَنُوا لِمٰا أَصٰابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَ مٰا ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکٰانُوا وَ اللّٰهُ یُحِبُّ الصّٰابِرِینَ) (1).

و نزلت الآیة فیه قبلها: (وَ مٰا کٰانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ کِتٰاباً مُؤَجَّلاً وَ مَنْ یُرِدْ ثَوٰابَ الدُّنْیٰا نُؤْتِهِ مِنْهٰا وَ مَنْ یُرِدْ ثَوٰابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهٰا وَ سَنَجْزِی الشّٰاکِرِینَ) (2).

ثم ترک الشکایة فی ألم الجراحة،فشکت المرأتان إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ما یلقی و قالتا:یا رسول اللّه،قد خشینا علیه مما تدخل الفتائل فی موضع الجراحات من موضع إلی موضع.و کتمانه ما یجد من الألم.

قال:فعدّ ما به من أثر الجراحات عند خروجه من الدنیا،فکانت ألف جراحة من قرنه إلی قدمه«صلوات اللّه علیه» (3).

ص :224


1- 1) الآیة 146 من سورة آل عمران.
2- 2) الآیة 145 من سورة آل عمران.
3- 3) الإختصاص ص 158 و بحار الأنوار ج 36 ص 26 و ج 40 ص 114 و سعد السعود لابن طاووس ص 112 عن ما نزل من القرآن فی أهل البیت،و راجع:حلیة الأبرار ج 2 ص 434 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 47 و تأویل الآیات ج 1 ص 123.

و نقول:

هل هذا تصحیف؟!

لعل تصحیفا وقع فی کلمتی سبعین و تسعین،بسبب التشابه بالرسم بینهما،مع عدم وجود النقط فی السابق.و ربما وقع التصحیف بین الستة و السبعة و التسعة،فإنها متقاربة فی رسم الخط أیضا.

کثرة جراح علی علیه السّلام

إن تعرض علی«علیه السلام»للجراح بهذه الکثرة و بهذا النحو،حتی أصبح،مثل المضغة،و هو قرحة واحدة یدل:

ألف:علی ضراوة المعرکة و شدتها..و علی کثرة الرجال الذین واجههم «علیه السلام»،و کأنه کان قد استفرد بین الأعداء..بعد فرار جمیع المسلمین من ساحة القتال إلی الجبال.

ب:یدل علی أنه«علیه السلام»لم یکن یلبس درعا یحمیه من سیوف و رماح أعدائه..

ج:علی أن بعد صیته فی الشجاعة بین أعدائه بسبب حرب بدر و غیرها..لم یمنعهم من مهاجمته اعتمادا علی کثرتهم.

د:یدل علی عدم صحة ما زعموه من أنه«علیه السلام»لم یجرح قط.

علی علیه السّلام أبلی و أعذر

لا شک فی أن لهذه الجراح آلامها و آثارها فی ضعف من تصیبه عن الحرکة بسبب النزف الکثیر الذی ینشأ عنها..

ص :225

و هذا یؤکد علی أن صموده«علیه السلام»بالرغم من ذلک یعد من أعظم الکرامات له..فضلا عن أن غیر علی«علیه السلام»لو واجه مثل هذا الموقف،فلا شک أن کثرة العدو،و الشعور بالوحدة فی المواجهة سوف تزیده ضعفا،إذ یجتمع الضعف الروحی و الضعف الجسدی،فصموده فی وجه الأعداء فی هذه الحال یعتبر إنجازا فریدا،و موقفا مجیدا..

و هذا یفسر لنا قوله«صلی اللّه علیه و آله»:«إن رجلا لقی هذا فی اللّه لقد أبلی و أعذر».

الحمد للّه لم أفر

و ما ذکرناه آنفا:یفسر أیضا قول علی«علیه السلام»:«الحمد للّه الذی لم یرنی أفر،و لم أول الدبر».فإن الناس قد فروا من دون أن یجری علیهم ما جری علی علی«علیه السلام»،فلم تتکاثر الرجال علیهم،و لم یروا أنفسهم فی وحدة و لا وحشة.کما أنهم لم یصابوا بجراح تعد بالعشرات،حتی یصیر الواحد منهم کالمضغة،أو کالقرحة الواحدة.و لم یتعرض أی منهم لألم الجراح،و لا لنزف الدماء،فمن جری علیه الذی جری علی علی«علیه السلام»،لا بد أن یحمد اللّه تعالی علی صموده،و عدم فراره.

و کان لا بد أن یعرّض«علیه السلام»بالفارین،الذین أهمتهم أنفسهم، و لم یهتموا لنبیهم،و لا لدینهم،و لا لشرفهم و کرامتهم،مع أن دعاواهم عریضة،و طموحاتهم کبیرة..

امرأتان تداویان جراح علی علیه السّلام

و قد ذکرت روایة أبان:أن أم سلیم،و أم عطیة کانتا تداویان جراح

ص :226

علی«علیه السلام»،بأمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و أشارت إلی ذلک روایة الشعبی أیضا.و قد کان یمکن أن تتولی فاطمة الزهراء«علیها السلام»أو صفیة،أو غیرها من المحارم مداواته..

و لکن لعل المداواة قد حصلت فی ظروف معینة تمنع من حضورهن و مداواتهن له..

و یجاب:

بأن ظاهر الروایة:هو أن هذه المداواة قد حصلت فی داخل المدینة، لأنها صرحت بعیادة المسلمین له..و لا شیء یمنع من مداواة محارمه له فی هذه الحال.

إلا إذا کان«صلی اللّه علیه و آله»لا یرید أن یؤذی مشاعر الأرحام برؤیة الحالة الصعبة جدا التی کان علی«علیه السلام»یعانی منها،حتی ان جسمه کان قرحة واحدة،علما بأن هذه الأوضاع الصعبة لا تسمح بیقظة المشاعر الریبة الجنسیة،و لا سیما إذا کان النساء الموکلیتن بالمداواة کنّ ممن تقدمت بهن السنّ و تجاوزن هذه المراحل.

و لکن نفس أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لهاتین المرأتین بمداواة علی«علیه السلام»یدل علی أن مداواة المرأة للرجل مأذون بها فی ظروف معینة..مع الأخذ بنظر الإعتبار احتمال أن لا تکون هاتان المرأتان فی سن الشباب.و مع ملاحظة:أن الإذن بالمداواة لا یعنی السماح باللمس المباشر، حیث تمکن المداواة بدونه،کما لا یعنی السماح بالنظر إلی المواضع التی یحظر نظر الأجنبیة إلیها..

ص :227

فلا بد من الإقتصار علی القدر المتیقن،و الأخذ بالإحتیاط فی کل مورد،یحتمل مدخلیته فی الجواز.

مداواة المرأة للرجل

و عدا عن ذلک..فإننا یمکن أن ندّعی:أن السیرة کانت قائمة فی زمن النبی«صلی اللّه علیه و آله»و بعده علی تولی النساء معالجة و تمریض الرجال..

فقد کان لرفیدة خیمة فی المسجد تعالج فیها المرضی،و تداوی الجرحی،و لما جرح سعد بن معاذ أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یجعل فی خیمتها حتی یعوده،و کان«صلی اللّه علیه و آله»یعوده فی الصباح و المساء (1)..

ص :228


1- 1) السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 250 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 720 و الإصابة ج 4 ص 302 و 303 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 8 ص 136 عن ابن إسحاق،و عن البخاری فی الأدب المفرد،و فی التاریخ بسند صحیح،و أورده المستغفری من طریق البخاری،و أبو موسی من طریق المستغفری،و التراتیب الإداریة ج 2 ص 113 و ج 1 ص 462 و 453-454 عمن تقدم،و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 4 ص 311 و المفصل فی تاریخ العرب قبل الإسلام ج 8 ص 387 عن الإصابة،و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 427 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 248 و 249 و عیون الأثر ج 2 ص 53 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 324 و فتح الباری ج 7 ص 317-

کما أنها کانت تداوی جرحی المسلمین یوم بنی قریضة (1).

و قیل:أن کعیبة بنت سعید الأسلمیة کانت لها خیمة فی المسجد لمداواة المرضی و الجرحی،و کان سعد بن معاذ عندها تداوی جرحه حتی مات.

و هی أخت رفیدة (2)و لعل خیمتهما واحدة.

و کانت کل من:لیلی الغفاریة،و أم کبشة القضاعیة،و أم سلمة، و معاذة الغفاریة،و أم کلثوم بنت عقبة بن أبی معیط،و أم سلیم،و ربیع بنت

1)

-و الأدب المفرد للبخاری ص 240 و جامع البیان ج 21 ص 184 و تفسیر الثعلبی ج 8 ص 27 و تفسیر البغوی ج 3 ص 523 و تفسیر الآلوسی ج 21 ص 177 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 287 و راجع:تهذیب الکمال ج 35 ص 174 و تهذیب التهذیب ج 12 ص 369 و البدایة و النهایة ج 4 ص 139 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 248 و ج 9 ص 254 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 233 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 665.

ص :229


1- 1) المفصل فی تاریخ العرب قبل الإسلام ج 8 ص 387 عن نهایة الإرب ج 17 ص 191.
2- 2) الإصابة ج 4 ص 396 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 8 ص 297 و التراتیب الإداریة ج 2 ص 113 و ج 1 ص 454 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 10 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 291 و الثقات لابن حبان ج 3 ص 358 و تهذیب التهذیب ج 12 ص 369 و کتاب المحبر للبغدادی ص 410 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 248.

معوذ،و أم زیاد الأشجعیة فی ست نسوة،و أم أیمن،و أم سنان الأسلمیة، و أم عطیة الأنصاریة (1)کن کلهن یخرجن معه«صلی اللّه علیه و آله»فی الغزوات لمداواة الجرحی،و معالجة المرضی..بل إن أم عطیة قد خرجت معه«صلی اللّه علیه و آله»فی سبع غزوات من أجل ذلک (2)و امرأة أخری

ص :230


1- 1) راجع فیما تقدم،کلا أو بعضا:التراتیب الإداریة ج 2 ص 113-116 و مسند أحمد ج 5 ص 271 و 84 و ج 6 ص 407 و فی ج 6 ص 358 عن امرأة غفاریة: أنها خرجت معه«صلی اللّه علیه و آله»لذلک،و قاموس الرجال ج 11 ص 33 و 48 و سنن البیهقی ج 9 ص 30 و نوادر المخطوطات ج 1 ص 61 کتاب المردفات من قریش للمدائنی،و الإصابة ج 4 ص 402 و 301 و 433 و 487 و 454 و فیها عن أبی داود و النسائی،و ابن أبی عاصم،و الإستیعاب(بهامش الإصابة) ج 4 ص 311 و 472 و 404 و أسد الغابة ج 5 ص 543 و 451 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 214 و 176 ترجمة أم سنان الأسلمیة،و صحیح البخاری(ط سنة 1309 ه)ج 2 ص 97 و سنن الدارمی ج 2 ص 210 و سائر المصادر التی فی الهوامش التالیة،و فی تراجم المذکورات فی کتب الرجال، و المعجم الصغیر ج 1 ص 117 و لسان المیزان ج 6 ص 127 و 209 و 232 و راجع:الکافی ج 1 ص 45 و سنن أبی داود ج 3 ص 18 و کنز العمال ج 4 ص 345.
2- 2) صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 5 ص 199 و مسند أحمد ج 5 ص 84 و ج 6 ص 407 و نیل الأوطار ج 8 ص 63 و سنن ابن ماجة ج 2 ص 952 و تحفة-

خرجت معه فی ست غزوات من أجل ذلک أیضا (1).

و عن أنس،قال:کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یغزو بأم سلیم و نسوة معها من الأنصار،یسقین الماء و یداوین الجرحی (2).

2)

-الأحوذی ج 5 ص 163 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 727 و مسند ابن راهویه ج 5 ص 211 و 212 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 278 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 25 ص 55 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 455 و شرح السیر الکبیر للسرخسی ج 1 ص 201 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 5 ص 290.

ص :231


1- 1) مسند الحمیدی ج 1 ص 175 و البخاری(ط سنة 1309 ه)ج 1 ص 115 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 83 و ج 2 ص 9 و 172 و مسند أحمد ج 5 ص 84 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 306 و فتح الباری(المقدمة)ص 252 و عمدة القاری ج 3 ص 302 و ج 9 ص 294 و عون المعبود ج 3 ص 344 و صحیح ابن خزیمة ج 2 ص 360.
2- 2) صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 5 ص 196 و سنن أبی داود ج 1 ص 569 و سنن الترمذی ج 3 ص 68 و نیل الأوطار ج 8 ص 63 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 10 ص 427 و المجموع للنووی ج 19 ص 273 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 30 و السنن الکبری للنسائی ج 4 ص 369 و مسند أبی یعلی ج 6 ص 50 و الإستذکار لابن عبد البر ج 1 ص 302 و سبل الهدی و الرشاد ج 9 ص 112 و المنتقی لابن تیمیة ج 2 ص 768 عن مستدرک الحاکم،و أحمد،و مسلم.

و عن ربیع بنت معوذ:کنا مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»نسقی و نداوی الجرحی،و نرد القتلی (1).

و عن حشرج بن زیاد الأشجعی،عن جدته أم أبیه،أنها قالت:إنها خرجت فی خیبر مع خمس نسوة أخریات لأجل مداواة الجرحی و غیر ذلک،فأسهم لهن«صلی اللّه علیه و آله»تمرا (2).

ص :232


1- 1) صحیح البخاری(هامش فتح الباری)ج 6 ص 60 و(ط دار الفکر)ج 3 ص 222 و ج 7 ص 12 و فتح الباری ج 10 ص 115 و عمدة القاری ج 14 ص 169 و ج 21 ص 230 و الأعلام للزرکلی ج 3 ص 15 و نیل الأوطار ج 8 ص 63 و مسند أحمد ج 6 ص 358 و تحفة الأحوذی ج 5 ص 163 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 278 و المعجم الکبیر ج 24 ص 276 و أسد الغابة ج 5 ص 451 و الإصابة ج 4 ص 301 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 8 ص 133 و سبل الهدی و الرشاد ج 9 ص 112.
2- 2) راجع:مسند أحمد ج 5 ص 271 و ج 6 ص 371 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 728 و ج 8 ص 523 و الآحاد و المثانی ج 6 ص 81 و المعجم الکبیر ج 25 ص 137 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 4 ص 538 و أسد الغابة ج 5 ص 584 و 631 و تهذیب الکمال ج 6 ص 505 و الإصابة(ط دار الکتب العلمیة)ج 8 ص 396 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 233 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 388 و التراتیب الإداریة ج 2 ص 115 عن أبی داود،و فیه:حنین،بدل خیبر،و هما تکتبان فی القدیم علی نحو واحد،و بلا نقط،و هو سبب الإشتباه.

و عن الزهری:کانت النساء تشهدن مع النبی«صلی اللّه علیه و آله» المشاهد،و یسقین الماء(المقاتلة)و یداوین الجرحی (1)،و مثل ذلک عن مالک فی العتیبة (2).

و عن العشبی،عن عبد اللّه قال:کن النساء یوم أحد یجهزن علی الجرحی،و یسقین الماء،و یداوین الجرحی (3).

و عن ابن عمر قال:کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إذا أراد سفرا أقرع بین نسائه أثلاثا فمن أصابته القرعة أخرج بهن معه،فکن یخرجن یسقین الماء و یداوین الجرحی (4).

و سئل إبراهیم عن جهاد المرأة،فقال:کن یشهدن مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فیداوین الجرحی،و یسقین المقاتلة (5).

و کتب ابن عباس فی جواب نجدة الحروری:کتبت إلی تسألنی:هل کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یغزو بالنساء؟!و قد کان یغزو بهن،

ص :233


1- 1) التراتیب الإداریة ج 2 ص 115 عن الصنعانی،و فتح الباری ج 6 ص 58.
2- 2) التراتیب الإداریة ج 2 ص 116.
3- 3) المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 489.
4- 4) المعجم الکبیر للطبرانی ج 23 ص 125 و مجمع الزوائد ج 9 ص 237.
5- 5) المصنف للصنعانی ج 5 ص 298 و فی هامشه عن الشیخین بمعناه،عن أنس، و مسلم،عن ابن عباس.و المنتقی ج 2 ص 768 و سنن ابن ماجة ج 2 ص 952.

فیداوین الجرحی (1).

و عن یوم عماس یقول المسعودی و غیره:«و أقبل المسلمون علی قتلاهم، فأحرزوهم،و جعلوهم وراء ظهورهم،و کانت النساء و الصبیان یدفنون الشهید،و یحملون الرثیث إلی النساء،و یعالجونهم من کلومهم الخ..» (2).

فکل ذلک یکون مؤیدا لجریان السیرة علی تمریض النساء للرجال،کما دل علیه خبر علی بن أبی حمزة،و علی بن جعفر..

هذا..و لکننا نجد فی مقابل ذلک:

1-ما رواه الطبرانی عن أم کبشة-امرأة من عذرة-أنها قالت:یا رسول اللّه،إئذن لی أن أخرج فی جیش کذا و کذا.

ص :234


1- 1) الأم للشافعی ج 4 ص 88 و(ط دار الفکر)ج 4 ص 272 و ج 7 ص 361 و کتاب المسند للشافعی ص 319 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 5 ص 197 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 332 و ج 9 ص 22 و 30 و المعجم الکبیر ج 10 ص 336 و معرفة السنن و الآثار ج 6 ص 499 و نصب الرایة ج 4 ص 284 و مسند أحمد ج 1 ص 224 و 308 و الجامع لأحکام القرآن ج 8 ص 17 و أضواء البیان ج 2 ص 98 و المنتقی من السنن المسندة ج 2 ص 768 عن أحمد،و مسلم، و ابن ماجة،و سنن الترمذی ج 4 ص 126 و حلیة الأولیاء ج 3 ص 205.
2- 2) مروج الذهب ج 2 ص 317.و راجع:الفتوحات الإسلامیة لدحلان ج 1 ص 114 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 58 و الکامل لابن الأثیر ج 2 ص 477 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 قسم 2 ص 97 و 98.

قال:لا.

قالت:یا رسول اللّه،إنه لیس أرید أن أقاتل،إنما أرید أن أداوی الجرحی،و أسقی المرضی.

قال:لو لا أن تکون سنة،و یقال:فلانة خرجت لأذنت لک،و لکن اجلسی (1).

2-کما أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یأذن لأم ورقة الأنصاریة بالغزو معه،لمداواة الجرحی،و تمریض المرضی (2).

ص :235


1- 1) مجمع الزوائد ج 5 ص 323 و قال:رواه الطبرانی فی الکبیر و الأوسط،و رجالهما رجال الصحیح،و الآحاد و المثانی ج 6 ص 242 و المعجم الکبیر ج 25 ص 176 و أسد الغابة ج 5 ص 610 و الإصابة ج 4 ص 487 و(ط دار الکتب العلمیة) ج 8 ص 455 و سبل الهدی و الرشاد ج 9 ص 112 و حیاة الصحابة ج 1 ص 618 عن المجمع.
2- 2) سنن أبی داود کتاب الصلاة ص 61 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 142 و نصب الرایة ج 2 ص 39 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 6 ص 225 و إمتاع الأسماع ج 13 ص 189 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 375 و سبل الهدی و الرشاد ج 9 ص 374 و الإصابة ج 4 ص 505 و الاستیعاب(بهامش الإصابة)نفس الجلد و الصفحة،و التراتیب الإداریة ج 1 ص 47 عن الطبقات الکبری لابن سعد،و عن السیوطی فی المجمع،و عزاه لابن راهویه،و أبی نعیم فی الحلیة،و البیهقی،قال:وروی أبو داود بعضه،و مسند أحمد ج 6 ص 605.

و لکن الحقیقة هی:أن هذا لا یضر فی دلالة کل ما سبق،بل هو مؤید له،لأنه قد علل منعه لها فی الأولی بأنه:لا یحب أن یکون ذلک سنة،فهو لا یحب أن تجری العادة علی إخراجهن فی الغزو کذلک،و لو لا ذلک لأذن لهن.

و أما بالنسبة لأم ورقة،فإنه لم یظهر لنا الوجه فی منعها،و لعله لخصوصیة ترتبط بها،لا لأجل ان ذلک غیر جائز للنساء مطلقا.

و هکذا..یتضح:أنه یمکن دعوی:أن السیرة کانت جاریة فی زمن الرسول علی تمریض النساء للرجال..

إلا أن یقال:أن السیرة هذه لم تثبت إلا من طرق غیر الشیعة،فلا حجیة فیها و هو کما تری.

أو یدعی:إعراض المشهور عن خبری ابن أبی حمزة،و علی بن جعفر، و هو موجب-عند البعض-لضعف سندهما،و من ثم عدم الإقدام علی الإفتاء بمضمونهما..أو حملهما علی صورة الضرورة،و حمل ما تقدم نقله کله علی هذه الصورة أیضا (1).

و لعل لأجل هذا نجد:أهل الفتوی لا یفرقون-عموما-بین الرجل و المرأة فی هذه المسألة کما سیأتی..کما أن الحمل علی الضرورة أو غیرها و ملاحظة ما یرمی إلیه الشارع فی تحدیداته للعلاقات بین الرجل و المرأة یستدعی الاقتصار علی العجائز منهن.

ص :236


1- 1) فقد حمل البعض الروایات المتقدمة عن الصحابیات علی ذلک راجع:التراتیب الإداریة ج 2 ص 116 عن ابن زکریا و القرطبی.
لا منافاة بین الروایات

إن التیام جراحات علی«علیه السلام»بملامسة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لها..قد حصل بعد العجز عن مداواته،و خوف أم سلیم و أم عطیة علی سلامته من تلک الجراح.فراجع روایة أبان فی ذلک..کما أن شفاءها بالماء تارة،و بالمسح علیها تارة أخری،لا یمنع من تکرر ذلک فی واقعة أحد.

کیف حرمت الشهادة؟!

و قد عبر علی«علیه السلام»عن حسرته،لأنه حرم الشهادة،فکیف نوفق بین هذا و بین جعل النبی«صلی اللّه علیه و آله»إیاه وصیا له من بعده.

و نجیب:

أولا:إن من الجائز أن یکون مراده«علیه السلام»بقوله:«کیف حرمت الشهادة»؟!هو إظهار أن الجراح التی نالته من شأنها أن تودی به إلی الموت.فهو یتعجب من بقائه حیا،و قد أصابته کل هذه الجراح الممیتة!!

و کأن ذلک یعنی:أن اللّه سبحانه قد أناله ثواب الشهادة مرات و مرات،لأن ما یتعرض له من آلام الجراح یفوق ما یتعرض له الذین یستشهدون أضعافا مضاعفة.

ثانیا:قد یحلو للبعض أن یجیب،و إن کنا لا نوافقه علی ذلک،لعدم قیام دلیل صالح علیه،بل قد نجد شواهد عدیدة علی خلافه:بأن قانون البداء جار فی الأمور،فإن لم یجر فی الإمامة نفسها،باعتبارها من المیعاد،و اللّه لا یخلف المیعاد..فلعله یجری فی شخص الإمام،فإن صح هذا،فما الذی یمنع

ص :237

من أن یتعامل علی«علیه السلام»مع إمامة نفسه،و بقائه بعد رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»علی أساس الخضوع لقانون البداء،الذی تجری علیه حرکة البشر و حیاتهم،و یکون نفس حفظه للدین،و کسر شوکة أهل الشرک و الکفر بهذا المقدار کاف فی نیله«علیه السلام»لمقامات القرب و الزلفی عند اللّه تعالی؟!

و لا دلیل علی أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان قد أخبره بما فی اللوح المحفوظ المطابق لعلمه تعالی،من حتمیة بقائه إلی ما بعد وفاة الرسول..

فلعل اللّه تعالی أراد أن یحجب هذه المعرفة عنه فی خصوص هذا المورد، لینیله ثواب الجهاد،و حب الإستشهاد بأسمی معانیه و أسناه و أغلاه..

و ربما تکون هناک مصالح أخری هامة و عظیمة أخری،لا تنالها أوهامنا تقضی بحجب المعرفة بخصوص هذا الأمر!!

حرص علی علیه السّلام علی الجهاد

و إذا کان الناس الأصحاء یفرون من الحرب و القتال،و یسلمون نبیهم إلی الأخطار،و یعرضونه للمهالک،حبا منهم بالسلامة..و إذا کانت الجراح عذرا عند الناس،و عند اللّه تعالی للتخلف عن مناجزة العدو،فکیف إذا کانت الجراح قد کثرت و تعمقت حتی أصبح الجریح کالمضغة،أو کالقرحة الواحدة؟!و کانت من العمق بحیث أصبحت الفتائل تدخل من موضع، و تخرج من آخر.

هذا بالإضافة إلی ما یستتبع ذلک من نزف مضن،و آلام مبرحة..

ص :238

فهل یظن أحد،أو یحتمل أن تکون ثمة رغبة من هذا الجریح الطریح فی القتال و النزال؟!و لا سیما مع استعداد العدو و تأهبه،و ظهور رغبته فی الهجوم الذی لن یکون سهلا و لا عادیا،لأنه یرید ان یثأر لکل النوازل التی حلت به،و کلها کانت علی ید نفس هذا الجریح النازف،و الذی جعلته الجراح کالمضغة،أو کالقرحة الواحدة؟!

و لکن ها نحن نشهد علیا«علیه السلام»نفسه یقسم باللّه أن لا یتخلف عن هذه المعرکة،التی سیکون هو المستهدف فیها،و هو المحور لکل هجمات الأعداء،التی لن یتهاونوا فی جعلها ساحقة و ماحقة..

إنه سیحضرها و لو محمولا علی أیدی الرجال،لا لیتفرج علی قتال غیره لهم،بل لیکون هو فی مقدمة المقاتلین و المجاهدین..

فأین هذه الروحیة من روحیة أولئک الذین ترکوا نبیهم بین سیوف الأعداء و رماحهم المشرعة إلی صدره؟!

علی علیه السّلام یکتم آلام الجراح

إن للأوجاع فائدة یحسن لفت النظر إلیها،و هی:أنها تنذر المریض بالمرض،و تدل الطبیب علی مواضع الخلل،و حالاته،و مدی جدوی العلاج الذی اختاره،و طبیعة الآثار التی ترکها..و ما إلی ذلک..

و لأجل ذلک شکت المرأتان المعالجتان من کتمان علی«علیه السلام» لأوجاعه،فإنهما تخوفتا أن یؤثر هذا الکتمان فی تعمیة الأمور علیهما،و عدم تمکنهما من تقدیم ما یلزم فی الوقت المناسب..

ص :239

و لعل سبب کتمانه«علیه السلام»لتلک الآلام:أنه لم یر ضرورة للإخبار بها،لعلمه بعدم تأثیره فی العلاج المطلوب،فقد بذلتا أقصی ما عندهما..کما أنه کان یرید أن یفوز بثواب کتمان آلامه،فقد روی عن النبی «صلی اللّه علیه و آله»قوله:من مرض یوما و لیلة،فلم یشک إلی عواده.بعثه اللّه یوم القیامة مع إبراهیم خلیل الرحمان،حتی یجوز الصراط کالبرق اللامع (1).

و عن علی«علیه السلام»نفسه:من کتم وجعا أصابه ثلاثة أیام من الناس،و شکی إلی اللّه عز و جل،کان حقا علی اللّه أن یعافیه منه (2).

ص :240


1- 1) بحار الأنوار ج 73 ص 335 و ج 78 ص 177 و 203 و أمالی الصدوق ص 258 و(ط مؤسسة البعثة)ص 517 و من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 16 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 407 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 628 و مکارم الأخلاق للطبرسی ص 431 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 99 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 36 و ج 9 ص 372.
2- 2) بحار الأنوار ج 10 ص 108 ج 78 ص 203 و 211 عن جامع الأخبار، و الخصال ج 2 ص 166 و(ط مؤسسة النشر الإسلامی)ص 630 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 407 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 628 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 98 و تحف العقول ص 120 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 36 و ج 10 ص 252 و مصباح البلاغة ج 1 ص 254 و راجع: مستدرک الوسائل ج 2 ص 69 و مکارم الأخلاق للطبرسی ص 389.

و قد مدح«علیه السلام»رجلا بقوله:و کان لا یشکو وجعا إلا عند برئه (1).

و جعل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»-فی حدیث-کتمان المرض (الوجع)من کنوز الجنة (2).

الجراح کلها من الإمام!!

و قد دلت الروایة المتقدمة المتضمنة لإصابة علی«علیه السلام»بتسعین جراحة:أنها کلها جاءته من الأمام،فهی فی وجهه،و رأسه،و صدره و بطنه، و یدیه و رجلیه،فلم تذکر أنه أصیب فی ظهره بشیء!!

ص :241


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 4 ص 70 الحکمة رقم 289 و بحار الأنوار ج 78 ص 204 و 205 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 69 و عیون الحکم و المواعظ للواسطی ص 398 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 36 و مشکاة الأنوار للطبرسی ص 422 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 100 و ج 13 ص 488 و ج 14 ص 420 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 183 و أعلام الدین للدیلمی ص 113 و 147.
2- 2) و بحار الأنوار ج 75 ص 175 و ج 78 ص 208 و ج 79 ص 103 عن أمالی المفید، و الدعوات للراوندی ص 164 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 68 و معدن الجواهر للکراجکی ص 39 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 97 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 92 و تهذیب التهذیب ج 6 ص 310.

و علی«علیه السلام»هو الذی کانت درعه صدرا لا ظهر لها،فلما سئل عن ذلک قال:إن مکنت عدوی من ظهری فلا أبقی اللّه علیه إن أبقی علی (1).

جراحات علی علیه السّلام و إصبح طلحة
اشارة

تقدم:أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»کان یصد کتائب المشرکین عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حتی أصیب بجراحات کثیرة..

قال أنس:أتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعلی«علیه السلام» یومئذ و فیه فی وجهه و رأسه،و صدره،و بطنه،و یدیه،و رجلیه نیف و ستون جراحة،من طعنة،و ضربة،و رمیة،فجعل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یمسحها،و هی تلتئم بإذن اللّه تعالی کأن لم تکن (2).

ص :242


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 340 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 325 و ج 18 ص 79 و ج 32 ص 339 عن:المستطرف(ط القاهرة)ج 1 ص 199 و عن الأخبار الموفقیات(ط العانی-بغداد)ص 343 و عن المجالسة و جواهر العلم(ط معهد العلوم العربیة-فرانکفورت سنة 1407)ص 193.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 20 ص 23 و ج 41 ص 3 و مجمع البیان ج 2 ص 509 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 399 و تفسیر القمی ج 1 ص 114-117 و عمدة القاری ج 17 ص 140 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 173 و عین العبرة فی غبن العترة ص 36 و الجامع لأحکام القرآن ج 4 ص 219 و حلیة الأبرار ج 2 ص 428 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 385.

و قیل:نیفا و أربعین (1).

و قیل:نیفا و سبعین (2).

و فی روایة:تسعین (3).

و لعل فی الکلام تصحیفا بین کلمة:ستین و سبعین و تسعین لتقارب رسمها.

و ذکرت روایة الراوندی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أخذ الماء فی فمه، فرشه علی الجراحات،فکأنها لم تکن من وقتها (4).

و نقول:

هذه هی الحقیقة الناصعة،و لکن حساد علی«علیه السلام»استولوا

ص :243


1- 1) الخرائج و الجرائح ج 1 ص 148 و بحار الأنوار ج 20 ص 78 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 47.
2- 2) تفسیر الثعلبی ج 3 ص 173 و راجع:شجرة طوبی ج 2 ص 279 و مجمع البیان (ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 379 و الأصفی ج 1 ص 170 و الصافی ج 1 ص 377 و نور الثقلین ج 1 ص 387 و کنز الدقائق ج 2 ص 215 و المیزان ج 4 ص 12.
3- 3) مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 48 و ج 7 ص 573 و تفسیر القمی ج 1 ص 116 و بحار الأنوار ج 20 ص 54 و شجرة طوبی ج 2 ص 279.
4- 4) الخرائج و الجرائح ج 1 ص 148 و بحار الأنوار ج 20 ص 78 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 47.

علی هذه الفضیلة و منحوها لغیر علی،فزعموا:أن طلحة قد جرح فی واقعة أحد بجراحات،فمسح«صلی اللّه علیه و آله»علی جسده،و دعا له بالشفاء و القوة (1).

و نقول:

1-إن علیا«علیه السلام»قد صد کتائب أهل الشرک عن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و کان طلحة مع الفارین،فبأی شیء استحق هذه الکرامة دون سائر الجرحی من أمثاله،الذین اختارهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»للحاق بقریش بعد أحد فلحقوها إلی حمراء الأسد؟!

2-لماذا بقیت یده أو إصبعه شلاء،و لم تشف إلی أن مات (2)و هی إنما

ص :244


1- 1) راجع:دلائل الصدق ج 3 ص 259:المستدرک للحاکم ج 3 ص 27 و فتح الباری ج 7 ص 66 و عمدة القاری ج 1 ص 265 و ج 16 ص 277 و تحفة الأحوذی ج 5 ص 278 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 217 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 32 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 524 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة) ج 2 ص 552 و شرح مسند أبی حنیفة ص 212 و تاریخ مدینة دمشق ج 25 ص 79.
2- 2) راجع:تاریخ الخمیس ج 1 ص 431 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 375 و بحار الأنوار ج 32 ص 34 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 2 ص 765 و کشف الغمة ج 1 ص 77 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 294 و ج 2 ص 5 و ج 4 ص 72.

أصیبت فی غزوة أحد؟!و لماذا أبرأ له النبی«صلی اللّه علیه و آله»سائر جراحاته و استثنی إصبعه؟!قد عظموا أمر شلل إصبعه،و أشاعوه بما لا مزید علیه،و کأن أحدا لم یصب ببدنه فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»سواه!!!..

طلحة مرة أخری

و لم یکتفوا بما سطروه لطلحة الفار فی حرب أحد بما ذکرناه آنفا،بل أضافوا إلی ذلک مزعمة أخری مفادها:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»وقع فی إحدی الحفر،التی حفرها له أبو عامر الفاسق مکیدة،فرفعه طلحة، و أخذ بیده علی«علیه السلام»!!!

زاد فی الإکتفاء:فقال«صلی اللّه علیه و آله»:من أحب أن ینظر إلی شهید یمشی علی وجه الأرض فلینظر إلی طلحة (1)!!!

ص :245


1- 1) تاریخ الخمیس ج 1 ص 430 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 400 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 2 ص 766 و أسد الغابة ج 3 ص 60 و تهذیب الکمال ج 13 ص 98 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 366 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 26 و راجع ص 29 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 524 و الوافی بالوفیات ج 16 ص 273 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 276 و السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 598 و عیون الأثر ج 1 ص 418 و سنن الترمذی ج 5 ص 307 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 376 و مجمع الزوائد ج 9 ص 149 و 148 و کتاب السنة لابن أبی عاصم-

و نقول:

1-إذا فرض صحة هذه الروایة،فلا بد أن تکون بعد عودة الفارین إلی ساحة القتال،و لذلک نقول:

هل یمکن لأبی عامر أن یحفر حفیرة فی ذلک الجو الحافل بتردد الفرسان،و جولان الخیول،و لم یره أحد من المسلمین الذین کانوا یحفون برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

2-کیف عرف أبو عامر أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»سیمر علی خصوص هذا الموضع،و سیطأ برجله فوق هذه الحفرة؟!

3-لماذا لم یقع فی تلک الحفرة أی من المقاتلین الآخرین،الذین کانوا یحفون برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یحوطونه من جمیع الجهات

1)

-ص 600 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 117 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 3 ص 100 و الجامع الصغیر ج 2 ص 554 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة) ج 11 ص 696 و فیض القدیر ج 6 ص 43 و تفسیر الثعلبی ج 8 ص 24 و تفسیر أبی السعود ج 7 ص 99 و تفسیر الآلوسی ج 21 ص 172 و تاریخ مدینة دمشق ج 24 ص 196 و ج 25 ص 86 و 87 و راجع ص 77 و 84 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 253 و بحار الأنوار ج 32 ص 216 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 157 و مسند أبی یعلی ج 8 ص 302 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 9 ص 149 و الدر المنثور ج 5 ص 191 و فتح القدیر ج 4 ص 273 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 218 و 219.

ص :246

و یرمون علی الحفر قبله؟!

4-الذی رأی أبا عامر و أخبر عنه،لماذا لم یخبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالأمر؟!

5-مع غض النظر عن ذلک کله..إذا کان علی قد أخذ بید النبی «صلی اللّه علیه و آله»أیضا،و أعانه،فلماذا خص طلحة بالتقریظ و الثناء دونه؟!

6-هل صحیح أن طلحة هذا الذی ینکث بیعة إمام زمانه،و یخرج علیه و یحاربه،فیقتل بسیف ذلک الإمام المعصوم بنص القرآن،و یقتل بسببه المئات و الألوف من المسلمین-هل صحیح أنه-شهید یمشی علی وجه الأرض؟!

7-هل صحیح أن طلحة الفار من الزحف،و الذی لم یدافع عن نبیه أصبح شهیدا یمشی علی وجه الأرض،و قد محیت عنه تلک السیئة التی قال عنها علی«علیه السلام»:إنها توجب الکفر کما تقدم،و لم یعترض علیه النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی ذلک؟! (1).

هذه هی الحقیقة

عن سعید بن المسیب،قال:أصابت علیا«علیه السلام»یوم أحد ست

ص :247


1- 1) راجع:کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة)ج 7 ص 220 و 221.

عشرة ضربة (1)،و هو بین یدی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یذب عنه، کل ضربة یسقط إلی الأرض،فإذا سقط رفعه جبرئیل«علیه السلام» (2).

عن قیس بن سعد،عن أبیه قال:قال علی«علیه السلام»:أصابنی یوم أحد ست عشرة ضربة سقطت إلی الأرض فی أربع منهن،فأتانی رجل حسن الوجه،حسن اللمة،طیب الریح،فأخذ بضبعی (3)،فأقامنی.

ثم قال:أقبل علیهم،فإنک فی طاعة اللّه و طاعة رسول اللّه،و هما عنک راضیان.

قال علی«علیه السلام»:فأتیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»فأخبرته فقال:یا علی أقر اللّه عینک ذاک جبرئیل«علیه السلام» (4).

ص :248


1- 1) فی المصدر:أصاب علیا«علیه السلام»یوم أحد ستة عشر ضربة.
2- 2) أسد الغابة ج 4 ص 20 و بحار الأنوار ج 20 ص 93 و شرح الأخبار ج 2 ص 415 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 366 و مدینة المعاجز ج 2 ص 308.
3- 3) الضبع:العضد.
4- 4) بحار الأنوار ج 20 ص 93 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 78 و 79 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 333 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 517 و منهاج الکرامة ص 166 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 6 ص 84 و ج 17 ص 33 و ج 18 ص 196 و مدینة المعاجز ج 2 ص 308 و الغدیر ج 2 ص 96 و کشف الغمة ج 1 ص 196.

الفصل الخامس: نهایات أحد..

اشارة

ص :249

ص :250

علی علیه السّلام هو الذی أتی بخبر المشرکین
اشارة

ثم إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أرسل علیا«علیه السلام»لیأتیه بخبر المشرکین،فإن کانوا قد رکبوا الإبل،و جنبوا الخیل،فهم یریدون مکة،و إن کان العکس،فهم یریدون المدینة،فلا بد من مناجزتهم.

فذهب«علیه السلام»،و عاد فأخبره بأنهم جنبوا الخیل،و امتطوا الإبل (1).

و فی الکافی قال:انهزم المشرکون،فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی

ص :251


1- 1) راجع:الکامل فی التاریخ ج 2 ص 160 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 96- 100 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 609 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 244 و 245 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 531 و بحار الأنوار ج 38 ص 302 و شرح الأخبار ج 1 ص 280 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 43 و السیرة النبویة لابن إسحاق ج 3 ص 513 و عیون الأثر ج 1 ص 425 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 76 و مناقب أل أبی طالب ج 2 ص 93 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 65 و عین العبرة فی غبن العترة ص 52 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 142 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 232 و تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 205 و 206 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 440.

«علیه السلام»:یا علی،إمض بسیفک حتی تعارضهم،فإن رأیتهم قد رکبوا القلاص،و جنبوا الخیل فإنهم یریدون مکة،و إن رأیتهم قد رکبوا الخیل، و هم یجنبون القلاص،فإنهم یریدون المدینة،فأتاهم علی«علیه السلام»، فکانوا علی القلاص.

فقال أبو سفیان لعلی«علیه السلام»:یا علی،ما ترید؟هو ذا نحن ذاهبون إلی مکة،فانصرف إلی صاحبک (1).

و یروی لنا القمی«رحمه اللّه»ذلک کما یلی:

«و تآمرت قریش علی أن یرجعوا و یغیروا علی المدینة،فقال رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»:أی رجل یأتینا بخبر القوم؟!

فلم یجبه أحد،فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:أنا آتیکم بخبرهم.

قال:إذهب،فإن کانوا رکبوا الخیل،و جنبوا الإبل،فهم یریدون المدینة،و اللّه،لئن أرادوا المدینة لأنازلن اللّه فیهم،و إن کانوا رکبوا الإبل، و جنبوا الخیل،فإنهم یریدون مکة.

فمضی أمیر المؤمنین«علیه السلام»علی ما به من الألم و الجراحات، حتی کان قریبا من القوم،فرآهم قد رکبوا الإبل،و جنبوا الخیل،فرجع إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فأخبره.

ص :252


1- 1) الکافی ج 8 ص 321 الحدیث رقم 502 و بحار الأنوار ج 20 ص 108 و الصافی ج 1 ص 388 و نور الثقلین ج 1 ص 398 و کنز الدقائق ج 2 ص 245 و شرح أصول الکافی ج 12 ص 448.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:أرادوا مکة (1).

و زعموا:أن علیا«علیه السلام»أخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بخبر القوم رافعا صوته،مع أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان قد أوصاه بخلاف ذلک (2).

و بعد انتهاء الحرب أرسل علیا«علیه السلام»إلی المدینة لیبشر أهلها بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»حی سالم (3).

و نقول:

هنا عدة أمور تحتاج إلی توضیح،أو تصحیح،فلاحظ ما یلی:

لأنازلنّ اللّه فیهم

و یلاحظ أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد توعد المشرکین إن أرادوا المدینة بقوله:«لأنازلنّ اللّه فیهم»،و لم یقل:«لأنازلنهم فیها»مثلا،و ذلک لیدلنا علی أنه یرید أن یطلب من اللّه تعالی،و یلح علیه بأن ینزل علیهم العذاب..

ص :253


1- 1) تفسیر القمی ج 1 ص 124 و بحار الأنوار ج 20 ص 64 و مجمع البیان ج 2 ص 447 و تأویل الآیات ج 1 ص 125.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک(ط الإستقامة)و(ط الإعلمی)ج 2 ص 206 و 207 و الکامل لابن الأثیر ج 2 ص 160 و 161 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 142 و 143 و السیرة النبویة لابن إسحاق ج 3 ص 513.
3- 3) تاریخ الخمیس ج 1 ص 440.

و لعله«صلی اللّه علیه و آله»أراد بذلک أن یطمئن أصحابه المهزومین نفسیا إلی أنه یرید أن ینصر نبیه علی کل حال،و لا یتوقف هذا النصر علی أحد منهم،بل اللّه تعالی هو الذی یتولی دفعهم عنهم..

و من شأن هذا أن یعیدهم إلی اللّه تبارک و تعالی،و یفهمهم أنه معهم، و أن ما هم فیه من خوف و رعب لا مبرر له..

سعد هو الذی أتی بخبر القوم

تقدم إحجام المسلمین عن الإستجابة لطلب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أن یأتیه أحدهم بخبر المشرکین،و استجابة خصوص علی«علیه السلام»..و ذلک یضع علامة استفهام کبیرة حول صحة قولهم:إن سعدا هو الذی أتاه بخبرهم..

و یؤید قوة و اتساع علامة الإستفهام هذه:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»طلب منهم أن یأتوه بماء من المهراس لیغسل وجهه،فلم یقم أحد سوی علی«علیه السلام».

و قد قلنا:إننا لا نجد تفسیرا لذلک إلا أنهم کانوا لا یزالون خائفین من أن یکون المشرکون فی ذلک المحیط.

فهل نتصور بعد هذا سعدا یتبرع بالذهاب وحده إلی المشرکین، و الإقتراب منهم لیأتی بخبرهم؟!

و یؤید ذلک أیضا:أن سعدا کان من الفارین فی أحد،و کان علی الصخرة فی الجبل،و لم یرجع إلی القتال کما رجع غیره-کما سنشیر إلیه عن

ص :254

قریب.

فلعل الحقیقة:هی أن علیا«علیه السلام»حین أتی بخبر القوم،سمعه سعد و هو یخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالأمر،فأخذته الفرحة حتی خرج عن طوره فأعاد الخبر رافعا به صوته لیسمعه الناس،فنهاه«صلی اللّه علیه و آله»عن ذلک،و جعل یشیر إلیه:أن خفض صوتک،فإن الحرب خدعة إلخ..

و یقول الواقدی:إنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لسعد:إنه إن رأی القوم یریدون المدینة فلیخبره فیما بینه و بینه،و لا یفت فی أعضاد المسلمین (1).

و نقول:

إنه کلام یفتقر إلی الدقة،فهو و إن أصاب،فی ذکر الوصیة،و لکنه أخطأ فی الموصی،فإنه أمیر المؤمنین«علیه السلام»و لیس سعدا..

و لکن سعدا أخرجه ابتهاجه بالخبر عن طوره فجهر به،فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:«خفض صوتک،فإن الحرب خدعة،فلا تری الناس مثل هذا الفرح بانصرافهم،فإنما ردهم اللّه تعالی» (2).

علی علیه السّلام لم یرفع صوته

قولهم:إن علیا«علیه السلام»قد رفع صوته بالخبر،رغم أن النبی

ص :255


1- 1) المغازی للواقدی ج 1 ص 298 و 299 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 32.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة ج 15 ص 32.

«صلی اللّه علیه و آله»کان قد أوصاه بخلاف ذلک،لا یمکن قبوله..

فإننا نجل علیا«علیه السلام»الذی کان یتبع النبی«صلی اللّه علیه و آله»اتباع الفصیل إثر أمه-علی حد تعبیر علی«علیه السلام»نفسه-عن أن یرتکب مثل هذه المخالفة لأمر نبوی صریح.

و مما یدلل علی کذب هذا الإدعاء،و یؤکد طاعته«علیه السلام»المطلقة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أنه حین قال له النبی«صلی اللّه علیه و آله» فی خیبر:اذهب و لا تلتفت حتی یفتح اللّه علیک.مشی هنیهة،ثم قام،و لم یلتفت للعزمة،ثم قال:علی ما أقاتل إلخ (1)..

و لعله لأنه«علیه السلام»ملتزم بالدقة فی تنفیذ أوامر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بادر«علیه السلام»فی قصة مأبور فی حدیث الإفک إلی سؤال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:تأمرنی بالأمر أکون فیه کالسکة المحماة؟! أم الحاضر یری ما لا یراه الغائب؟! (2).

ص :256


1- 1) راجع:صحیح ابن حبان ج 15 ص 380 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 84 و 85 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 22 ص 658 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 503.
2- 2) أسد الغابة ج 5 ص 543 و الإحکام لابن حزم ج 3 ص 268 و البدایة و النهایة ج 3 ص 304 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 325 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 602 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 219 و مسند أحمد ج 1 ص 83 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 4 ص 1912 و کنز العمال ج 5 ص 454-

و لعله لأجل هذه الإنضباطیة الدقیقة و المطلقة فی تنفیذه أوامر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،نهی«صلی اللّه علیه و آله»المقداد حین أرسله إلیه، حیث کان فی مهمة قتالیة-أن ینادیه من خلفه (1).

فمقصود هؤلاء المحرفین هو:إظهار علی«علیه السلام»بصورة من یخالف أوامر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،کما یخالفها غیره..فلا معنی للقول:بأنه یتمیز عن غیره فی طاعته له«صلی اللّه علیه و آله»..لا سیما إذا

2)

-و 773 و 803 و کشف الخفاء ج 2 ص 3 و فیض القدیر ج 4 ص 226 و شرح نهج للمعتزلی ج 10 ص 262 و الأمالی للمرتضی ج 1 ص 77 و(ط مکتبة المرعشی)ج 1 ص 54 و 55 و الأمالی للطوسی ص 338 و بحار الأنوار ج 21 ص 70 و ج 22 ص 53 و 167 و ج 38 ص 301 و ج 42 ص 186 و مکارم الأخلاق ص 252 و الکافی ج 8 ص 349 و من لا یحضره الفقیه ج 2 ص 297 و و الوسائل(ط مؤسسة آل البیت)ج 11 ص 441 و(ط دار الإسلامیة)ج 8 ص 324 و دلائل الإمامة للطبری ص 387 و صفة الصفوة ج 2 ص 78 و 79 و کشف الأستار عن مسند البزار ج 2 ص 188 و 189 و مجمع الزوائد ج 4 ص 329 و رسالة حول خبر ماریة للمفید ص 16 و مدینة المعاجز ج 7 ص 270 و مجمع البیان ج 9 ص 220 و التاریخ الکبیر للبخاری ج 1 ص 177 و تاریخ مدینة دمشق ج 54 ص 416 و فضائل أمیر المؤمنین لابن عقدة ص 79.

ص :257


1- 1) قرب الإسناد ص 76 و(ط مؤسسة آل البیت)ص 121 و بحار الأنوار ج 73 ص 223 و 325 و راجع:المصنف للصنعانی ج 5 ص 217.

کان الصحابة کلهم یحجمون عن الإستجابة لطلبه«صلی اللّه علیه و آله»أن یذهب أحدهم لاستعلام خبر المشرکین،کما أحجموا عن عمرو بن عبدود فی حرب الخندق،و فی قصة الإتیان بالماء من المهراس.

المعالجة النفسیة

لقد مثل ما جری فی أحد ضربة روحیة هائلة لأولئک الفارین عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حیث لم یبق معه سوی علی«علیه السلام»،ثم إن ما جری للمشرکین علی ید علی«علیه السلام»قد مکن ثلة من المسلمین من العودة للقتال،فکان ذلک بمثابة مسکن للأوجاع،أو مهدئ للروح،و من موجبات إستعادة الأنفاس،فعادت إلی القتال ثلة من أولئک الفارین.

و لکن جمعا من المسلمین،إنتهی بهم فرارهم إلی المدینة،و بعضهم لم یرجع إلا بعد ثلاثة أیام،و بقی قسم معتصما بالجبل،و لم یجرؤ علی العودة إلی ساحات القتال و النزال..

و کان همّ النبی«صلی اللّه علیه و آله»منصبا علی محاولة معالجة حال هؤلاء،و إعادة الثقة لهم بأنفسهم.

و قد تأکدت الحاجة إلی هذه المعالجة حین طلب منهم أن یأتیه أحدهم بالماء من المهراس،و کذلک حین أراد أن یتعرف خبر المشرکین بواسطة أحدهم أیضا،فامتنعوا کلهم عن الإستجابة لهذا الطلب و ذاک..

فاضطر إلی إرسال علی«علیه السلام»فی هاتین المهمتین رغم جراحه، و ما یعانیه من آلامها.

ص :258

و لعل هذا هو السبب فی إرساله علیا«علیه السلام»إلی المدینة لیبشر أهلها،فإنه لو أراد إرسال غیره فلربما لا یجد من یستجیب له أیضا..

و لأجل هذه الهزیمة الروحیة طلب«صلی اللّه علیه و آله»من علی «علیه السلام»أن لا یخبرهم بأمر جیش المشرکین إلا بنحو لا یترک أثرا سلبیا علی روحیة القوم،فإن نفس سرورهم بإنکشاف عدوهم عنهم ناشئ عن رعبهم منه،و حجم هذا السرور یدل علی حجم ذلک الرعب..و هو لا یرید لهم أن یتمثلوا موجبات الرعب الذی ینتج لهم سرورا کهذا..

ألم تبرأ جراحات علی علیه السّلام؟!

و لعلک تقول:تقدم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»مسح علی جراحات علی«علیه السلام»فبرئت،و حدیث مجیء علی«علیه السلام» بخبر القوم،رغم آلام الجراح،یدل علی أن هذه الجراحات لم تبرأ..

و نجیب:بأن الجراحات التی برئت ربما تکون هی تلک التی أصابته فی المرحلة الأولی من الحرب،و لکن الحرب لم تنته بعد شفائه من تلک الجراح، بل استمر«علیه السلام»یقاتل أعداء اللّه حتی رد اللّه کیدهم،و اضطرهم إلی مغادرة ساحة الحرب،و بدأوا یتهیأون للرجوع إلی مکة.

فلا تکاذب بین الروایات،إذ ربما یکون الرواة قد توهموا أن إبراء جراحاته قد حصل بعد إنتهاء الحرب،فأجروا الحدیث بما یتوافق مع توهمهم هذا..

و ربما یکون«صلی اللّه علیه و آله»قد مسح جراحات علی«علیه السلام»أکثر مرة،فبرئت..

ص :259

علی علیه السّلام..و أبو سفیان

خطاب أبی سفیان لعلی«علیه السلام»:ما ترید؟!هو ذا نحن ذاهبون إلی مکة،فانصرف إلی صاحبک،یدل علی أن أبا سفیان کان ممتلئا رعبا من علی«علیه السلام»،و أنه یرید التخلص منه.

کما أن قوله له:ما ترید؟!یشیر إلی أنه أدرک أنه«علیه السلام»جاء یستطلع أخبارهم،و عرف أنه مصمم علی العودة إلی القتال،إن کان المشرکون لیسوا بصدد المغادرة،فبادر إلی طمأنته إلی أنهم مغادرون،و إلی أنه لا مبرر لاستئناف الحرب..

و اللافت:أن أبا سفیان یواجه علیا هنا بهذه الطریقة،و لا یجرؤ علی مهاجمته بمن معه،و هم یعدون بالألوف،رغم أنه یراه وحده.و هو یطلبه بثارات هائلة،و لو أمکنته الفرصة منه لقطعه إربا إربا..هذا علی الرغم من التعب،و من الجراحات الکثیرة التی کان یعانی منها علی«علیه السلام»فی تلک اللحظة..

و أیضا فإن اللافت هنا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أمر علیا «علیه السلام»بأن یعارض المشرکین بسیفه..أی بصفة المحارب المستعد، و لم یأمره بالتخفی و الرصد الخفی لهم.

و قد فعل«علیه السلام»ما أمر به النبی«صلی اللّه علیه و آله»بدون زیادة و لا نقیصة.

إیحاءات حاقدة

و تزعم بعض روایاتهم:أن کعب بن مالک لما رأی النبی«صلی اللّه علیه

ص :260

و آله»نادی یبشر الناس بسلامته«صلی اللّه علیه و آله»،فنهض إلیه الصحابة الذین کانوا علی الجبل،عند صخرة هناک،و فیهم:أبو بکر،و عمر و علی، و الزبیر،و سعد،و الحارث بن الصمة (1).

و فی نص آخر:انه«صلی اللّه علیه و آله»لما رأی أصحاب الصخرة فرح بهم و فرحوا به،لأنه رأی من یمتنع به.

و یبدو أنهم لم یعرفوه فی البدایة،فوضع أحدهم سهما فی قوسه،و أراد أن یرمیه،فقال«صلی اللّه علیه و آله»:أنا رسول اللّه (2).

ص :261


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 200 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 157 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 39 و إمتاع الأسماع ج 13 ص 254 و السیرة النبویة لابن إسحاق ج 3 ص 309 و عیون الأثر ج 1 ص 420 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 68 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 229 و کتاب الأوائل للطبرانی ص 75 و الدرر لابن عبد البر ص 150 و جامع البیان ج 4 ص 182 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 207 و 208 و راجع:بحار الأنوار ج 20 ص 28 و الفصول المهمة فی تألیف الأمة ص 119 و النص و الإجتهاد ص 343 و تفسیر السمرقندی ج 1 ص 276 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 177 و تفسیر البغوی ج 1 ص 358 و تفسیر الآلوسی ج 4 ص 73 و 91.
2- 2) راجع:السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 518 و جامع البیان ج 4 ص 149 و 181 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 186 و تفسیر البغوی ج 1 ص 363 و الدر المنثور ج 2 ص 87 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 26-

و نقول:

1-إن ذکر علی«علیه السلام»إن لم یکن غلطا و لا عفویا،بل هو تزویر عمدی حاقد،یرید أن یوحی بأنه«علیه السلام»کان مع الفارین إلی الجبل،و أصعدوا فیه حتی بلغوا الصخرة.

مع أن الحقیقة:هی أنه کان مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لحظة بلحظة،و هو الذی دفع عنه کتائب المشرکین،و قتل فراعنتهم،و اضطرهم إلی الإنکفاء،و الإنسحاب من المعرکة.

2-لا معنی لقولهم:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فرح بهم حین وجدهم،لأنه رأی من یمتنع به،فإنهم لم یمنعوه قبل ذلک،و اعتصموا بالجبل،و فروا عنه و أسلموه إلی الأخطار..

3-إن وجود هؤلاء فوق الصخرة إلی هذا الوقت،الذی وصلت فیه المعرکة مع العدو إلی نهایاتها،یشهد علی أنهم لم یرجعوا إلی القتال کما رجع غیرهم.

العباس فی أحد

و زعموا:أن العباس عم النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان ممسکا بعنان فرس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقوده،و علی«علیه السلام»مع أنه مجروح مکسور الید هاجم الکفار فهزمهم،فجاء جبرئیل و قال:یا محمد،

2)

-و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 45 و فتح الباری ج 7 ص 271 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 202.

ص :262

من الذی بارز الکفار آنفا،فإن اللّه باهی به الملائکة؟!

قال:هو علی.

فانحازوا بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی أحد،فنزل عن الفرس معتمدا علی منکب علی«علیه السلام»،و صعد.ثم سأل علیا عن العباس، فأخبره علی«علیه السلام»بما وقع،فبکی النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو و الأصحاب (1).

و نقول:

فی هذه الروایة بعض الهنات.

فأولا:إن العباس عم النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یحضر حرب أحد، و تعلل علی قریش بما جری علیه فی بدر.

ثانیا:لو کان العباس قد جاء إلی أحد،فلا یمکن أن یکون مع النبی «صلی اللّه علیه و آله»ممسکا بزمام فرسه،إذ لو حصل ذلک،فلا یمکن أن تسکت عنه قریش،و لن تترکه یعیش معها فی مکة بعد ذلک عدة سنوات..

کما أن ما جری لیس فیه أیة إشارة للعباس توجب حزن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و الأصحاب علیه فهو لم یقتل و لم یجرح.

فالصحیح:أن المقصود هو العباس بن عبادة بن نضلة،و هو الذی بکی علیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و الأصحاب،لأنه استشهد فی

ص :263


1- 1) راجع:تاریخ الخمیس ج 1 ص 436 و 437 عن الینابیع،و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 16 ص 474.

حرب أحد..

ثالثا:صرح الواقدی:بأن المسلمین-أی المقاتلین کما یظهر (1)-لم یصعدوا الجبل،و کانوا فی سفحه،لم یجاوزوه إلی غیره،و کان فیه النبی «صلی اللّه علیه و آله» (2).

و لا بد أن یکون مقصوده بالمسلمین هم الذین عادوا إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»و قاتلوا معه،و بقوا معه بعد فرار المشرکین و هذا یعنی أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یصعد إلی الصخرة أیضا..و لا یقصد الذین فروا إلی الجبل و وصلوا إلی الصخرة..

رابعا:روی:أن الصباح بن سیابة سأل الإمام الصادق«علیه السلام»، عما یذکرونه من صعود النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی الجبل،حتی بلغ الغار،فقال ابن سیابة:«..قلت:فالغار فی أحد،الذی یزعمون:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»صار إلیه؟!.

قال:و اللّه ما برح مکانه» (3).

فلا مجال لتصدیق من یدعی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»غادر مکانه فی سفح الجبل،و صعد إلی أی موضع فیه.

و لکن السؤال هنا هو:

ص :264


1- 1) بدلیل:أن الفارین قد صعدوا الجبل،و کان فریق منهم علی الصخرة.
2- 2) راجع:المغازی للواقدی ج 2 ص 278.
3- 3) بحار الأنوار ج 20 ص 96 و إعلام الوری ج 1 ص 179.

لماذا یراد إیهام الناس بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»صعد الجبل؟!

هل المطلوب هو أن یشارکهم فی الإنحیاز إلی الجبل،لیصبح من الفارین،و یلحقه بذلک رذاذ من عار هزیمتهم؟!.. (کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوٰاهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلاّٰ کَذِباً) (1).

أو أن توضع علامة استفهام علی قوله لعلی«علیه السلام»:لم لم تلحق بقومک؟!أو نحو ذلک.

فأجابه علی«علیه السلام»:أکفر بعد إیمان؟!لأنه هو نفسه«صلی اللّه علیه و آله»قد لحق بهم..معاذ اللّه..

صفیة عند القتلی

و بعد إنتهاء حرب أحد أقبلت صفیة بنت عبد المطلب لتنظر أخاها حمزة،فالتقت بعلی«علیه السلام»فقال:ارجعی یا عمة،فإن فی الناس تکشفا.

فسألته عن الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:صالح.

قالت:أدللنی علیه،حتی أراه.

فأشار إلیه إشارة خفیة من المشرکین-حیث یبدو أنهم کانوا لا یزالون قریبین من هناک،و یخشی کرتهم،لو علموا أن علیا بعید عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»..

ص :265


1- 1) الآیة 5 من سورة الکهف.

فأقبلت إلیه،فأمر«صلی اللّه علیه و آله»الزبیر ابنها بإرجاعها،حتی لا تری ما بأخیها.

فقالت للزبیر:و لم؟!و قد بلغنی أنه قد مثّل بأخی،و ذلک فی اللّه قلیل؟!فما أرضانا بما کان من ذلک إلخ..

فسمح لها النبی«صلی اللّه علیه و آله»برؤیته (1).

و نقول:

1-لقد أشار علی«علیه السلام»إلی موضع وجود رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بصورة خفیة،حفاظا منه علی حیاته«صلی اللّه علیه و آله».

و لکن عمر لم یتکتم علی حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لا علی مکانه،حینما سأله عنه أبو سفیان،رغم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»طلب منه أن لا یخبره عنه بشیء (2).

2-إن علیا«علیه السلام»کان یعلم أن معرفة المشرکین بمکان النبی «صلی اللّه علیه و آله»تشکل خطرا علی النبی لعلم المشرکین بأن أصحابه قد

ص :266


1- 1) المغازی ج 1 ص 389 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 16 و راجع:ذخائر العقبی ص 181 و مسکن الفؤاد ص 71 و تعزیة المسلم عن أخیه ص 25 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 612 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 224.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 1 ص 440،و وفاء الوفاء ج 1 ص 294،و السیرة الحلبیة ج 1 ص 244 و 245،و تاریخ الطبری ج 2 ص 205،و الکامل ج 2 ص 160، و الثقات ج 1 ص 232،و راجع:تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 414 و 415.

تفرقوا عنه،و ذهب قسم منهم إلی أهالیهم فی المدینة،و بقی قسم منهم علی الجبل خائفین،و کان النبی فی ثلة قلیلة،ثم صار الهاربون یعودون إلیه، حتی أصبحوا ثلاثین رجلا أو نحو ذلک.

و لکن علیا«علیه السلام»یعلم ان المشرکین و إن لم یجرؤا علی مواصلة الحرب،و أعلنوا انسحابهم منها،فإنه«علیه السلام»کان یخاف علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منهم؟!إن علموا أنه«صلی اللّه علیه و آله»أصبح وحده،من حیث إن علیا«علیه السلام»قد ابتعد عنه،فینتهزها المشرکون فرصة للإنقضاض علیه،لعلمهم بأن من معه من المسلمین لن یغنوا عنه شیئا،کما لم یغن عنه المئات قبل ذلک و هربوا،و هذا یدل علی حجم رعبهم من علی«علیه السلام»دون سواه..

3-و قد لوحظ:أنه«علیه السلام»قد أرجع صفیة لکی لا تری تلک الفجائع بطریقة بیان الحکم الشرعی لها،أی أنه لم یکن یرید أن یمنعها من البکاء علی الشهداء،و التفجع لهم،فإن ذلک من موجبات المثوبة لها.

و لکنه حین رأی أن ذلک الأمر الإستحبابی یتعارض مع حکم إلزامی، و هو عدم جواز رؤیة المرأة للرجال فی حالات التکشف أخبرها بما یلزمها به الشرع الشریف،و اکتفی به عما وراءه..

أکثر القتلی فی أحد من علی علیه السّلام

و ما جری فی بدر جری فی أحد أیضا،فقد کان أکثر قتلی المشرکین من علی«علیه السلام»،فلا حظ ما یلی:

1-یروی البعض:أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»قد قتل فی أحد اثنی

ص :267

عشر رجلا (1).

و نعتقد:أنه«علیه السلام»قد قتل أکثر من ذلک،لأنه قد قتل أصحاب اللواء بلا شک کما تقدم بیانه،و هم تسعة أو أحد عشر (2)یضاف إلیهم صؤاب الذی قتل بیده«علیه السلام»،فیصیر المجموع إثنی عشر.

و المسلمون انهزموا إلی الجبل،و بقی علی«علیه السلام»یقاتل وحده..

و کان أصحاب الألویة التسعة قد قتلوا فی بدایة المعرکة..و استمرت المعرکة،حتی صار المسلمون یرجعون للمشارکة فیها،و کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»یأمر علیا«علیه السلام»کلما هاجمته کتیبة أن یبادر لدفعها..

ص :268


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 54 و بحار الأنوار ج 20 ص 137 و أعیان الشیعة ج 1 ص 390.
2- 2) الإرشاد للمفید ص 52 و(ط دار المفید)ج 1 ص 88 و بحار الأنوار ج 20 ص 87 عنه،و أعیان الشیعة ج 1 ص 256 و 387 و شجرة طوبی ج 2 ص 278 و حلیة الأبرار ج 2 ص 431 و کشف الغمة ج 1 ص 194 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 427 و راجع:مسند أحمد ج 1 ص 288 و المستدرک للحاکم ج 2 ص 296 و مجمع الزوائد ج 6 ص 110 و فتح الباری ج 7 ص 270 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 10 ص 301 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 3 ص 787 و الجامع لأحکام القرآن ج 4 ص 238 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 421 و الدر المنثور ج 2 ص 84 و تاریخ الإسلام ج 2 ص 196 و البدایة و النهایة ج 4 ص 27 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 47.

فهل لم یقتل فی کل هذه المعرکة سوی من ذکرت أسماؤهم؟!

و لو کان المقتولون علی ید علی«علیه السلام»هم الاثنا عشر فقط، فهؤلاء قد قتلوا فی أوائل المعرکة،فلماذا انهزم المشرکون إذن؟!ألیس لأن علیا«علیه السلام»قد فتک فیهم إلی حد نادی فیه جبرئیل بین السماء و الأرض:لا فتی إلا علی،و لا سیف إلا ذو الفقار؟!

و یبدو:أن زعماء المشرکین هم الذین خافوا علی أنفسهم من سیف علی «علیه السلام»،بعد قتله حملة اللواء..و هم کبارهم..فآثروا الفرار علی القرار،حتی لا یعود المسلمون لمعاونة علی«علیه السلام»،و تکون المصیبة علیهم أعظم.

2-یذکر المعتزلی:أن کتائب المشرکین صارت تحمل علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»..و قد قتل من کتیبة بنی کنانة أبناء سفیان بن عویف الأربعة.و تمام العشرة منها،ممن لا یعرف بأسمائهم.

و قال:إن ذلک قد رواه جماعة من المحدثین،و یوجد فی بعض نسخ ابن إسحاق،و أنه خبر صحیح فراجع کلامه (1).

ص :269


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 250 و 251 و فی ج 15 ص 54:أن فی بعض کتب المدائنی:أن علیا«علیه السلام»قتل بنی سفیان بن عوف،و روی له شعرا فی ذلک،و راجع:بحار الأنوار ج 20 ص 128 و مناقب أهل البیت «علیهم السلام»للشیروانی ص 118 و المجالس الفاخرة للسید شرف الدین ص 284 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 359.

3-قال القوشجی:و کان أکثر المقتولین منه (1)(أی من أمیر المؤمنین «علیه السلام»).

4-و قال الشیخ المفید«رحمه اللّه»:و قد ذکر أهل السیر قتلی أحد من المشرکین،و کان جمهورهم قتلی أمیر المؤمنین«علیه السلام».

ثم ذکر أسماء اثنی عشر من الأبطال المعروفین ممن قتلهم«علیه السلام» (2).

5-و لسوف یأتی إن شاء اللّه:أن قریشا قد عجلت بالمسیر عن حمراء الأسد حینما علمت أن علیا«علیه السلام»قادم إلیها.

6-و یقول الحجاج بن علاط فی وصف قتله«علیه السلام»لکبش الکتیبة،طلحة بن أبی طلحة،و حملاته«علیه السلام»فی أحد:

للّه أی مذبب عن حزبه

أعنی ابن فاطمة المعم المخولا

جادت یداک له بعاجل طعنة

ترکت طلیحة للجبین مجدلا

و شددت شدة باسل فکشفتهم

بالسفح إذ یهوون أسفل أسفلا

ص :270


1- 1) شرح التجرید للقوشجی ص 486 و دلائل الصدق ج 2 ص 357 عنه،و کشف المراد(تحقیق الآملی)ص 522 و(تحقیق الزنجانی)ص 408 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 367.
2- 2) الإرشاد ص 54 و(ط دار المفید)ج 1 ص 90 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة) ص 66 و بحار الأنوار ج 20 ص 88 و 89 و کشف الغمة ج 1 ص 195.

و عللت سیفک بالدماء و لم تکن

لترده حران حتی ینهلا (1)

و مما یدل علی مقدار ما فعله أمیر المؤمنین«علیه السلام»بقریش فی أحد:أن النص التأریخی یؤکد علی أن قریشا کانت-بعد ذلک-و إلی عشرات السنین تحقد علی علی«علیه السلام»،و علی أهل بیته لذلک..

و کانوا إذا واجهوه فی حرب یوصی بعضهم إلی بعض.

بشیر المدینة علی علیه السّلام

ذکرنا فی الفصول السابقة:أن رعب الناس قد بلغ حدا لم یجد النبی «صلی اللّه علیه و آله»من یأتیه بالماء من المهراس،الذی کان بالقرب منه، و لا من یرسله لیأتیه بخبر المشرکین..فیضطر إلی إرسال علی«علیه السلام» إلی هنا و هناک رغم جراحه و آلامه..

ص :271


1- 1) الإرشاد للمفید ص 54 و(ط دار المفید)ج 1 ص 91 و بحار الأنوار ج 20 ص 89 و کشف الغمة ج 1 ص 196 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 332 و رسائل المرتضی ج 4 ص 120 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 316 و تاریخ مدینة دمشق ج 12 ص 110 و ج 42 ص 75 و معجم البلدان ج 2 ص 125 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 372 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 142 و أعیان الشیعة ج 1 ص 390 و ج 4 ص 566 و السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 655 و الدر النظیم ص 397 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 194 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 30 ص 222.

فمن الطبیعی بعد هذا أن لا یجد«صلی اللّه علیه و آله»من یرسله إلی المدینة لیبشر الناس و یطمئنهم،و یزیل قلقهم سوی علی«علیه السلام»..

و کان أهل المدینة قد عرفوا ما صنعه علی«علیه السلام»فی بدر،و ربما یکون قد بلغهم ما فعله«علیه السلام»بأصحاب اللواء و غیرهم فی أحد..

و هذا من شأنه أن یسهل علیهم التصدیق بما یخبرهم به علی«علیه السلام»،و یطمئنهم إلی صحته،کما أن رؤیة علی«علیه السلام»بینهم تزید فی إحساسهم بالأمن،و تدفع عنهم الوساوس و التوهمات،فإذا کان«علیه السلام»بینهم،فلا خوف علیهم من المفاجآت،مهما کانت،فهو حامی الذمار،و مبید الکفار،و مذل الفجار بسیفه البتار،الموسوم بذی الفقار..

عودة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله إلی المدینة

قالوا:«و رحل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و الرایة مع علی«علیه السلام»و هو بین یدیه نحو المدینة،فلما أن أشرف بالرایة من العقبة و رآه الناس نادی علی«علیه السلام»:أیها الناس،هذا محمد لم یمت و لم یقتل.

فقال صاحب الکلام الذی قال:«الآن یسخر بنا و قد هزمنا»؟!:هذا علی،و الرایة بیده..

فبینما هم کذلک إذ هجم علیهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و نساء الأنصار فی أفنیتهم علی أبواب دورهم،و خرج الرجال إلیه یلوذون به» (1).

ص :272


1- 1) الکافی ج 8 ص 321 الحدیث رقم 502 و بحار الأنوار ج 20 ص 109 و شرح-

فتری:أن علیا«علیه السلام»،و إن کان قد جاء أهل المدینة بالبشارة بسلامة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لکنهم-فیما یظهر-لم یصدقه بعضهم،بل قال بعضهم:الآن یسخر بنا و قد هزمنا؟!.

ثم لما جاء حاملا لرایة النبی،و أشرف بالرایة علی العقبة و نادی فی الناس بسلامة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،لم یصدقه ذلک البعض أیضا..

و لعل ذلک لأنهم یفکرون وفق الحسابات المادیة،التی کانت تشیر کلها إلی أن من غیر المعقول أن ینتصر الرسول بعد أن فر عنه أصحابه،رجع قسم منهم إلی بیوتهم فی المدینة،و بقوا فیها..و کان قسم منهم لا یزال متخفیا عن الأنظار،و علم الناس أن سائر أصحابه قد هربوا إلی الجبل أیضا،و لم یبق معه سوی علی«علیه السلام»،لیواجه هو و إیاه آلافا من العساکر الحاقدة، و المدججة بالسلاح.

و لعلهم حین طلع علی«علیه السلام»من العقبة و بشرهم بحیاة النبی ظنوا:أن علیا فقط الذی بقی حیا،أما النبی فلا..

و اللافت هنا:أن علیا«علیه السلام»قال لهم:هذا محمد لم یمت و لم یقتل مستعملا ألفاظ الآیة الکریمة (وَ مٰا مُحَمَّدٌ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ) (1)التی نزلت للتعریض

1)

-أصول الکافی ج 12 ص 448 و الصافی ج 1 ص 388 و نور الثقلین ج 1 ص 398 و کنز الدقائق ج 2 ص 246.

ص :273


1- 1) الآیة 144 من سورة آل عمران.

بهم حیث صاروا یقولون:مات محمد أو قتل محمد.فإستعمل علی«علیه السلام»نفس تلک الکلمات،و لم یقل هذا النبی أو الرسول إذ قد یتوهم متوهم أنه یتحدث عن مقام النبوة و الرسالة،لا عن النبی«صلی اللّه علیه و آله».فذکر النبی«صلی اللّه علیه و آله»باسمه،لیزیل أی ریب و شبهة فی ذلک و لکن ذلک لم ینفع حتی طلع علیهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه.

علی علیه السّلام یناول فاطمة علیها السّلام سیفه

و یقولون:إنه«صلی اللّه علیه و آله»ناول فاطمة«علیها السلام»سیفه، و قال:اغسلی عن هذا دمه یا بنیة،فو اللّه،لقد صدقنی الیوم.فجاء علی «علیه السلام»فناولها سیفه،و قال مثل ذلک.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:لئن کنت صدقت القتال،لقد صدق معک سهل بن حنیف،و أبو دجانة (1).

ص :274


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 210 و أسد الغابة ج 2 ص 352 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 444 عن ابن إسحاق،و السیرة الحلبیة ج 2 ص 255 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 547 و عیون الأثر ج 1 ص 431 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 94 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 229 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 54 و السیرة النبویة لابن هشام (ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 614 و راجع:الثقات لابن حبان ج 1 ص 235 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 11 ص 200 و وفاء الوفاء ج 1 ص 293 عن الطبرانی،و رجاله رجال الصحیح،و المستدرک للحاکم ج 3 ص 24-

و لکن ذلک غیر صحیح،لما یلی:

1-إن الذی قتل معظم المشرکین،و قتل أصحاب الألویة،و ثبت فی أحد، و نادی جبرئیل باسمه،و قتل أبناء سفیان بن عویف الأربعة إلی تمام العشرة،هو علی«علیه السلام»و لیس أبا دجانة،و لا سهل بن حنیف،و لا غیرهما.

2-هذه الروایة متناقضة النصوص؛فعن ابن عقبة لما رأی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»سیف علی«علیه السلام»مخضبا دما قال:إن تکن أحسنت القتال،فقد أحسنه عاصم بن ثابت بن أبی الأقلح،و الحرث بن الصمة،و سهل بن حنیف (1).فأی الروایتین هو الصحیح؟!

3-لقد رد ابن تیمیة قولهم:بأنه«صلی اللّه علیه و آله»قد أعطی فاطمة «علیها السلام»سیفه،بأنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یقاتل فی أحد بسیف (2).

1)

-و تلخیصه للذهبی بهامشه،و صححاه علی شرط البخاری،و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 35 و مجمع الزوائد ج 6 ص 123 و کنز العمال ج 4 ص 441.

ص :275


1- 1) السیرة الحلبیة ج 2 ص 255 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 547 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 410 و مجمع الزوائد ج 6 ص 123 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 6 ص 76 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 35 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 54 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 153 و کشف الغمة ج 1 ص 188 و عیون الأثر ج 1 ص 431 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 94.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 2 ص 255 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 547.

و الذی یبدو لنا هو:

أن الصحیح فی القضیة هو ما ذکره المفید«رحمه اللّه»:من أنه بعد أن ناول علی فاطمة«علیهما السلام»سیفه و قال لها:خذی هذا السیف؛فلقد صدقنی الیوم،و أنشد:

أفاطم هاک السیف غیر ذمیم

فلست بر عدید،و لا بلئیم

لعمری لقد أعذرت فی نصر أحمد

و طاعة رب بالعباد علیم

أمیطی دماء القوم عنه فإنه

سقی آل عبد الدار کأس حمیم

قال«صلی اللّه علیه و آله»:خذیه یا فاطمة؛فقد أدی بعلک ما علیه، و قد قتل اللّه بسیفه صنادید قریش (1).

فهذه الروایة هی الأنسب و الأوفق بمسار الأحداث،و بأخلاق و سجایا النبی الأکرم«صلی اللّه علیه و آله».

ص :276


1- 1) الإرشاد للشیخ المفید ص 54 و(ط دار المفید)ج 1 ص 90 و بحار الأنوار ج 20 ص 88 و راجع ص 72 و إعلام الوری ج 1 ص 379 و الدر النظیم ص 161 و کشف الغمة ج 1 ص 195 و حلیة الأبرار ج 2 ص 432 و أعیان الشیعة ج 1 ص 259.

الفصل السادس: بعد أحد..و حمراء الأسد..

اشارة

ص :277

ص :278

المجروحون دون سواهم

و بمجرد أن رجع«صلی اللّه علیه و آله»إلی المدینة من أحد،و قد قتل من المسلمین من قتل،و جرح من جرح،و لم ینله«صلی اللّه علیه و آله»- حسب الروایة عن أمیر المؤمنین«علیه السلام»-القتل و الجرح،أوحی اللّه تعالی إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أن اخرج فی وقتک هذا لطلب قریش،و لا تخرج معک من أصحابک إلا من کانت به جراحة.

فأعلمهم بذلک،فخرجوا معه علی ما کان بهم من الجراح،حتی نزلوا منزلا یقال له:حمراء الأسد (1)و هو موضع علی ثمانیة أمیال من المدینة (2)،

ص :279


1- 1) تفسیر القمی ج 1 ص 125 و بحار الأنوار ج 20 ص 110 و 111 و 64 و ج 90 ص 24 عن تفسیر النعمانی،و أعیان الشیعة ج 1 ص 93 و راجع:مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 414 و ج 7 ص 573 و مجمع البیان ج 2 ص 447 و الصافی ج 1 ص 400 و نور الثقلین ج 1 ص 410 و کنز الدقائق ج 2 ص 283.
2- 2) معجم البلدان ج 2 ص 301 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 414 و الدرر لابن عبد البر ص 158 و التبیان للطوسی ج 3 ص 51 و جوامع الجامع ج 1 ص 350 و جامع البیان ج 4 ص 234 و معانی القرآن للنحاس ج 1 ص 510 و تفسیر-

و کانوا ستین (1)،أو سبعین راکبا (2).

علی علیه السّلام فی حمراء الأسد

و کان علی«علیه السلام»حامل لواء النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی

2)

-السمعانی ج 1 ص 380 و المحرر الوجیز ج 1 ص 542 و الجامع لأحکام القرآن ج 4 ص 277 و تفسیر البیضاوی ج 2 ص 116 و التسهیل لعلوم التنزیل ج 1 ص 124 و البحر المحیط ج 3 ص 122 و تفسیر الآلوسی ج 4 ص 125 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 27 و أعیان الشیعة ج 1 ص 259 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 97 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 313.

ص :280


1- 1) البدء و التاریخ ج 4 ص 205.
2- 2) مجمع البیان ج 2 ص 539 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 447 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 167 و بحار الأنوار ج 20 ص 39 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 414 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 208 و تفسیر البغوی ج 1 ص 373 و تفسیر النسفی ج 1 ص 192 و التفسیر الکبیر للرازی ج 9 ص 97 و غایة المرام ج 4 ص 226 و البدایة و النهایة ج 4 ص 50 و 51 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 58 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 257 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 551 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 101 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 313 و راجع:تفسیر السمعانی ج 1 ص 380 و الجامع لأحکام القرآن ج 4 ص 277.

حمراء الأسد (1)و مر معبد الخزاعی-و هو مشرک-بالمسلمین،و هو فی طریقه إلی مکة،فلما بلغ أبا سفیان و أصحابه أخبرهم أن محمدا یطلبهم فی جمع لم یر مثله،و أنه قد اجتمع معه من تخلف عنه،و أن هذا علی بن أبی طالب قد أقبل علی مقدمته فی الناس (2).

ص :281


1- 1) راجع:إمتاع الأسماع ج 7 ص 167 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 57 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 49 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 257 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 551 و عیون الأثر ج 2 ص 6 و أعیان الشیعة ج 1 ص 259 و 338 و تفسیر فرات ص 174.
2- 2) بحار الأنوار ج 20 ص 40 و 99 و إعلام الوری ج 1 ص 183 و 184 و شرح الأخبار ج 1 ص 283 و فتح الباری ج 7 ص 287 و ج 8 ص 172 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1428 و مجمع البیان ج 2 ص 447 و جامع البیان ج 4 ص 238 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 208 و المحرر الوجیز ج 1 ص 523 و البحر المحیط ج 3 ص 83 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 439 و العجاب فی بیان الأسباب ج 2 ص 792 و تفسیر الثعالبی ج 2 ص 121 و تفسیر الآلوسی ج 4 ص 125 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 42 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 235 و أسد الغابة ج 4 ص 390 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 212 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 164 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 57 و السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 616 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 99 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 553.

فزاد الرعب فی قلوب المشرکین،و أسرعوا السیر إلی مکة.

قتل أبی عزة الجمحی

و کان أبو عزة قد أسر یوم بدر،ثم منّ علیه النبی«صلی اللّه علیه و آله» لأجل بناته الخمس،علی أن لا یعود لحرب المسلمین،و لا یظاهر علیه أحدا.فنقض العهد،و ألب القبائل،و شارک فی معرکة أحد.

فلما سارت قریش من حمراء الأسد إلی مکة ترکوه نائما،فأدرکه المسلمون هناک،و أخذوه،فطلب الإقالة مرة أخری،فلم یقبل«صلی اللّه علیه و آله»ذلک منه،حتی لا یمسح عارضیه بمکة،و یقول:سخرت من محمد مرتین،ثم أمر علیا«علیه السلام»-و قیل غیره-فضرب عنقه (1).

ص :282


1- 1) راجع:الخرائج و الجرائح ج 1 ص 149 و بحار الأنوار ج 20 ص 79 و الفایق فی غریب الحدیث ج 3 ص 200 و کتاب الأم للشافعی ج 4 ص 252 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 65 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 45 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 3 ص 295 و 296 و نصب الرایة ج 4 ص 261 و کشف الخفاء ج 2 ص 375 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 43 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 206 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 3 ص 380-381 و ج 4 ص 53 و 59 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 172 و ج 10 ص 6 و السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 617 و عیون الأثر ج 1 ص 406 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 485 و ج 3 ص 92 و 102 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 242 و 312.
قتل معاویة بن المغیرة

و کان معاویة بن المغیرة قد انهزم یوم أحد،و دخل المدینة،فأتی منزل ابن عمه عثمان بن عفان..

و کان«صلی اللّه علیه و آله»قد علم به من طریق الوحی،فأرسل علیا «علیه السلام»لیأتی به من دار عثمان،-فزعموا-أن أم کلثوم زوجة عثمان أشارت إلی الموضع الذی صیره عثمان فیه،فاستخرجوه من تحت حمّارة لهم، و انطلقوا به إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فشفع فیه عثمان،فقبل منه «صلی اللّه علیه و آله»،و أجله ثلاثا،و أقسم إن وجده بعدها فی أرض المدینة و ما حولها لیقتلنه،فجهزه عثمان،و اشتری له بعیرا.

و سار«صلی اللّه علیه و آله»إلی حمراء الأسد،و أقام معاویة هذا إلی الیوم الثالث،لیعرف أخبار النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و یأتی بها قریشا، فلما کان فی الیوم الرابع أخبرهم«صلی اللّه علیه و آله»:أن معاویة بات قریبا،و أرسل زیدا و عمارا،فقتلاه (1).

ص :283


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 20 ص 145 و المغازی للواقدی ج 1 ص 333 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 46 و 47 عن البلاذری،و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة) ج 2 ص 555 و الغدیر ج 9 ص 328 و النزاع و التخاصم ص 60 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 311 و الکامل فی التاریخ(ط صادر)ج 2 ص 165 و قاموس الرجال ج 10 ص 407 و 408 و بحار الأنوار ج 20 ص 145 و البدایة و النهایة ج 4 ص 51 و السیرة النبویة لابن هشام(ط محمد علی صبیح)ج 3 ص 618 و عیون الأثر ج 2 ص 6.

و الصحیح:أرسل علیا و عمارا (1).

و قال البلاذری،عن ابن الکلبی:و یقال:إن علیا«علیه السلام»هو الذی قتل معاویة بن المغیرة (2).

و یذکر هنا:أن عثمان قد انتقم من أم کلثوم،لا تهامه إیاها بدلالتها علی ابن عمه.

بل یقال:إن ما فعله بها کان سببا فی موتها فی الیوم الرابع،و حیث تلک اللیلة بات ملتحفا بجاریتها (3).

و یذکرون هنا:أنه لما ضرب عثمان زوجته متهما إیاها بأنها هی التی دلت علی مکان معاویة بن المغیرة،بعثت إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله» بشکواها ثلاث مرات،فأرسل فی الرابعة علیا«علیه السلام»لیأتی بها،فإن حال بینه و بینها أحد،فلیحطمه بالسیف.

و أقبل النبی«صلی اللّه علیه و آله»کالواله إلی دار عثمان،فأخرجها علی

ص :284


1- 1) راجع:أنساب الأشراف ج 5 ص 164 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 199 و 239.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 47 و راجع ص 54 و راجع:تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 78 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 555 و أعیان الشیعة ج 1 ص 391 و النزاع و التخاصم ص 60.
3- 3) الکافی ج 3 ص 251 و 253 و بحار الأنوار ج 22 ص 160-161 و قاموس الرجال ج 10 ص 408 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ج 12 ص 219.

«علیه السلام»،فلما نظرت إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»رفعت صوتها بالبکاء، و بکی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أخذها إلی منزله،و أرتهم ما بظهرها.

و بات عثمان ملتحفا بجاریتها،و ماتت فی الیوم الرابع..

و قد منعه النبی«صلی اللّه علیه و آله»من حضور جنازتها (1).

و نقول:

قد تحدثنا عن بعض ما یرتبط بغزوة حمراء الأسد،فی کتابنا،:الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و لیس من نیتنا أن نکرر هنا ما ذکرناه هناک،غیر أننا نشیر بإیجاز إلی بضعة نقاط،هی التالیة:

1-بالنسبة لمعاویة بن المغیرة نقول:

إن الروایة و إن قالت:إنه قتل علی ید علی«علیه السلام»و عمار،و زید، أو علی ید علی«علیه السلام»و عمار،کما تقدم،و لکننا نجد فی المقابل:أن البلاذری و غیره قد جزموا بأن علیا«علیه السلام»هو الذی قتله (2).

ص :285


1- 1) راجع:الکافی ج 3 ص 251 و 253 و قاموس الرجال ج 10 ص 408 و 409 و و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 94-96 و بحار الأنوار ج 22 ص 158-159 و 160 -162 و ج 30 ص 199-201 و ج 78 ص 391-392 و شجرة طوبی ج 2 ص 242-244 و راجع:الإستیعاب ج 4 ص 301 و الإصابة ج 4 ص 304.
2- 2) أنساب الأشراف ج 5 ص 164 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 47 و 239 و 199 عن الجاحظ،و راجع:تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 78 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 555 و أعیان الشیعة ج 1 ص 391 و النزاع و التخاصم ص 60.

2-لقد ألفنا أربعة کتب لإثبات أنه لم یکن للنبی«صلی اللّه علیه و آله» بنات غیر الزهراء«علیها السلام»،و قلنا:إن نسبة غیرها إلیه«صلی اللّه علیه و آله»یمکن أن تکون بسبب أنهن تربین فی بیته،فراجع کتابنا:بنات النبی«صلی اللّه علیه و آله»أم ربائبه،و کتابنا:البنات ربائب،و کتابنا:القول الصائب،و غیر ذلک..

3-إن قصة قتل معاویة بن المغیرة،و قتل أم کلثوم یدل علی أن ام کلثوم لم تعش إلی أواخر حیاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،بل قتلت علی ید زوجها فی وقت مبکر أی بعد غزوة أحد مباشرة.

و لعل تأخیر الرواة وفاتها عدة سنوات یهدف إلی تضییع هذه الحقیقة، و التشکیک بها.

4-قد یقال:إن بعض التهافت یظهر فی السیاقات التقریریة لهذه الغزوة،من حیث إن معبد الخزاعی أخبر قریشا بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد لحقهم بجموع کبیرة،و أنه قد انضوی إلیه من لم یکن معه.

فإذا تبین للمشرکین أن ذلک غیر صحیح،و أن المجروحین فقط هم الذین خرجوا فی أثرهم،فإن ذلک سیظهر معبدا علی أنه یتعمد الکذب علیهم،و أن قریشا کانت قادرة علی ضرب هؤلاء و التخلص منهم و هذا یشکل خطرا علی معبد نفسه أیضا.

و نجیب:بأن ما أخبر به معبد الخزاعی قریشا قد تحمله علی أنه حدس و تخمین منه،و أنه قد رأی طلیعة الجیش،فقدّر أن الجیش آت فی أثرها،و لا یکون ذلک إلا بمزید من الحشد و الإستعداد.

ص :286

یضاف إلی ذلک:أن قریشا سوف تنساق إلی نفس ما کان یرمی إلیه النبی «صلی اللّه علیه و آله»،فإنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یرید أن یظهر لهم أن الجرحی هم الذین یریدون الإنتقام منهم..بأشد ما یکون،مع علم قریش بأن هؤلاء هم الذین قاتلوها،و أنهم أصبحوا أشد حرصا علی کیل الصاع صاعین لها..و لا بد أن یرعب هذا قریشا،فقد رأت من خصوص واحد من هؤلاء الأعاجیب،التی اضطرتها للهرب..فکیف إذا اجتمعوا علیها!!

و لم تعد تأمل بأن یکون وجود غیرهم معهم،سوف یکرر المشهد الأول الذی استفادت منه فی أحد،حیث إن فرار أولئک أدی إلی فرار غیرهم،حتی وصلت النوبة إلی فرار حتی هؤلاء المجروحین أنفسهم، باستثناء واحد منهم فقط،کان النصر علی یدیه،و هو الذی أفسح المجال لبعض الآخرین أن یعودوا إلی القتال،فلحقت بهم بعض الجراحات قبل فرارهم و بعده..

فإذا لم یکن هناک من یتوقع منه الفرار،فالحرب ستکون أشد و أصعب علی جموع قریش..

یضاف إلی ذلک:أنه«صلی اللّه علیه و آله»یرید أن یعطی درسا قاسیا لأولئک الفارین،الذین لم یجرؤا حتی علی الإتیان له بالماء لیغسل وجهه،و لم یجرؤا علی رفع رؤوسهم لمراقبة حرکة العدو من بعید.

یرید أن یقول لهم:إن فی هؤلاء القلة القلیلة غنی عنهم-حتی لو کانوا فی غایة الضعف بسبب جراحهم،و حتی لو کانوا قد هزموا قبل ذلک..

کما أنه یرید أن یعرفهم حجم رعب عدوهم،حتی لا تستحکم عقدة

ص :287

الخوف فیهم..من جهة،و أن یؤکد هذه العقدة نفسها فی قلوب أعدائهم، حتی لا یظنوا بأنفسهم أنه کان یمکنهم أن یفعلوا شیئا ذا بال،و لیتأکد لدیهم أن ما جری من نکسة للمسلمین لن یتکرر بعد الآن،و إنما کان أمرا عارضا لا یصح أن یقاس علیه..

5-إن التعبیر الذی أوردناه عن بحار الأنوار عن تفسیر النعمانی،قد دل علی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»خرج من حرب أحد سلیما معافی،لم ینله قتل و لا جرح،و هذا یؤکد ما روی عن الإمام الصادق«علیه السلام»أنه قال:إنه لا صحة لما یقال من أن رباعیته«صلی اللّه علیه و آله»قد کسرت یوم أحد (1).

6-إن علیا«علیه السلام»هو الذی ضرب عنق أبی عزة الجمحی بأمر من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..ثم کان هو الذی قتل معاویة بن المغیرة بن أبی العاص.

و هو الذی قتل حملة اللواء التسعة،أو الأحد عشر (2)..و قتل..و قتل..

و لم یکن«صلی اللّه علیه و آله»یرید لأی کان من الناس أن یقوم بهذا الأمر، لأن قبیلة المقتول لن تترک ذلک القاتل دون أن تلحق به الأذی،و تأخذ بثارها منه،و لو فی بعض من یمت إلیه بصلة قربی.

ص :288


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 20 ص 73 و 96 و إعلام الوری ص 83 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 179 و معانی الأخبار ص 406.
2- 2) و نظن:أن حملة اللواء کانوا تسعة،ثم ألحق بهم«علیه السلام»اثنین آخرین لعلهما أرادا أخذ اللواء،فلم یمکنهما من ذلک.

فکان«صلی اللّه علیه و آله»یؤثر أن لا تتسع الثارات بین القبائل،و أن یحصر الأمور فی فئة بعینها،و هم أهل بیته،و فی شخص بعینه،و هو علی «علیه السلام»،فتحمل هو و أهل بیته ثقل هذه المسؤولیة،و هدفوا نحورهم للعرب دون کل أحد..

و لو لا هذا لم یمکن أن ینتظم للمسلمین أمر،بل سوف تشیع الأحقاد بین القبائل،و تسعی کل قبیلة للثأر لقتیلها من القبیلة الأخری،و سیختلط الحابل بالنابل،و تتمزق أوصال مجتمع أهل الإسلام،و یتسع الخرق علی الراقع..

7-ثم إنه«صلی اللّه علیه و آله»أمر علیا«علیه السلام»بأن یأتیه بزوجة عثمان،لأنه کان یعلم أن عثمان لا یجرؤ علی مواجهة علی«علیه السلام»..

8-و الأهم من ذلک کله..تلک الأوامر الصارمة لعلی«علیه السلام»:

أنه إن حال بینه و بینها أحد فلیحطمه بالسیف..

و ذلک لأن الذی یفعل ذلک إنما یرد و یتمرد علی اللّه و رسوله،و یرید أن یکون جبارا فی الأرض،و یمارس الظلم و البغی علی من لا ناصر له..

و لنفترض صحة الروایة التی تقول:إن زوجة عثمان دلت علی ذلک الکافر المحارب،فإنها تکون بذلک قد عملت بواجبها الشرعی،و زوجها هو الذی خالف حکم اللّه،بإیوائه العدو المحارب للّه،و لرسوله..

علی أنه لم یکن لدی عثمان أی دلیل یدینها به،بل هی مجرد ظنون و أوهام،لا ندری کیف سوغت له هذا الظلم الفاحش،الذی وصل به إلی حد قتلها،و هی مسلمة..بذلک الکافر،کما أنها قد تربت فی بیت النبی

ص :289

«صلی اللّه علیه و آله»بل یدعی اتباع عثمان أنها بنت النبی«صلی اللّه علیه و آله» علی الحقیقة؟!

9-و اللافت هنا:أننا لم نسمع لعمر بن الخطاب حسا،حتی کأنه لم یحضر هذه الوقائع،فأین کان عنها یا تری،و لما ذا لم نسمع له هدیرا و زئیرا علی عثمان..

و لم نجده یقول و یلح فی القول:دعنی اقتله یا رسول اللّه!!تماما کما قال ذلک فی قصة حاطب بن أبی بلتعة،و الحکم بن کیسان،و أبی سفیان،و ذی الخویصرة، و ذی الثدیة،و ابن أبی،و شیبة بن عثمان،و أعرابی من بنی سلیم،و غیرهم..

غضب علی علیه السّلام من طلحة

و من آثار حرب أحد علی بعض الناس الذین تسطر لهم الفضائل،ما ذکره السدی فی تفسیر قوله تعالی: (یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصٰاریٰ أَوْلِیٰاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیٰاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ) (1)من أنه لما أصیب النبی«صلی اللّه علیه و آله» بأحد..قال عثمان:لألحقن بالشام،فإن لی به صدیقا من الیهود،فلأخذن منه أمانا،فإنی أخاف أن یدال علینا الیهود.

و قال طلحة بن عبید اللّه:لأخرجن إلی الشام،فإن لی به صدیقا من النصاری،فلأخذن منه أمانا،فإنی أخاف أن یدال علینا النصاری.

قال السدی:فأراد أحدهما أن یتهود،و الآخر أن یتنصر.

ص :290


1- 1) الآیة 51 من سورة المائدة.

قال:فأقبل طلحة إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و عنده علی«علیه السلام»،فأستأذنه طلحة فی المسیر إلی الشام،و قال:إن لی بهما[بها]مالا، آخذه ثم أنصرف.

فقاله له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:عن مثلها من حال تخذلنا؟! و تخرج،و تدعنا!!فأکثر علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»من الإستئذان، فغضب علی«علیه السلام»،و قال:یا رسول اللّه،إئذن لابن الحضرمیة، فو اللّه لا عزّ من نصره،و لا ذل من خذله.

فکف طلحة عن الإستئذان عند ذلک؛فأنزل اللّه تعالی فیهم: (أَ هٰؤُلاٰءِ الَّذِینَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَیْمٰانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَکُمْ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ) (1)،یعنی أولئک.

یقول:إنّه یحلف لکم أنّه مؤمن معکم،فقد حبط عمله بما دخل فیه من أمر الإسلام حتی نافق فیه (2).

و نقول:

إن لنا مع هذا النص وقفات عدیدة،نشیر إلیها ضمن العناوین التالیة:

لماذا الیهود؟!و لماذا النصاری؟!

أول ما لفت نظرنا هنا:أن عثمان و طلحة لم یذکرا المشرکین بشیء!!بل اقتصرا علی ذکر الیهود و النصاری،کجماعتین یمکن أن تعود لهما الغلبة علی

ص :291


1- 1) الآیة 53 من سورة المائدة.
2- 2) نهج الحق(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 204.

بلاد الحجاز.فی حین أن الضربة التی تلقاها المسلمون فی أحد کانت من المشرکین،و لا تزال قوتهم هی المهیمنة علی أکثر البلاد و العباد فی تلک المنطقة،فکأن عثمان و طلحة کانا أمام احتمالات و أمور یرون أنه لا بدّ من مراعاتها:

أولها:أن صورة الشرک فی المنطقة قد اهتزت،و فقدت تأثیرها إلی حدّ کبیر،بسبب ما جری فی بدر،بل فی أحد نفسها،حیث اضطروا فیها إلی الفرار تحت تأثیر ضربات علی«علیه السلام».

و لو کانوا منتصرین لأکملوا مهمتهم،و توجوا نصرهم بالتخلص من النبی«صلی اللّه علیه و آله»و من الذین معه بصورة نهائیة،و لو حصل ذلک.

فهو غایة أمانیهم،و أغلی منجزاتهم،و أعظمها و أجلها خطرا و أثرا بنظرهم!!

الثانی:إن هیبة النصاری لا تزال قائمة،و لم یحدث بعد أی احتکاک بینهم و بین المسلمین،لیمکن تکوین تصور عن مسار الأمور بین الفریقین.

و ما جری فی مؤتة لم یشهده کثیر من الناس،و لا عرفوا تفاصیله،بعد أن ضیع خالد علی المسلمین النصر فیه..و لکن مؤتة لم تکن قد حصلت بعد،لأنها کانت فی السنة الثامنة للهجرة،و إنما کانت أحد فی الثالثة.

الثالث:إن الیهود،و إن تعرضت بعض جماعاتهم لنکسة قویة،و لکن ذلک لا یعنی أن تسیر الأمور بنفس الإتجاه الذی سارت فیه مع تلک الجماعة،لأن عمدة قوتهم لا تزال علی حالها.و إنّما ترک الیهود نصرة تلک الجماعة بسبب تحاسدهم فیما بینهم،و لأنهم کانوا لا یزالون یأملون بأن

ص :292

تکفیهم قوی الشرک المتواجدة فی المنطقة،و التی تقودها قریش أمر محمد و صحبه،و تنتهی الأمور إلی ما یشبه الغنیمة الباردة بالنسبة إلیهم.

و قد آثر عثمان:أن یحتفظ بعلاقته مع الیهود،لأنه لاحظ حضورهم المباشر فی المنطقة.و لعل إدعاءاتهم،و إخباراتهم الغیبیة عن أنفسهم،و عن دورهم،و عما تؤول إلیه الأمور قد خدعت طلحة و سواه،و مناهم أمرا ظهرت بوادره فی حرب الجمل..و لعل هذا الأمر الذی أطمعوهم به قد فهمه الیهود من إخبارات النبی«صلی اللّه علیه و آله»للزبیر:بأنه یقاتل علیا و هو له ظالم.و هذا الأمر بالذات هو الذی جعل طلحة و غیره یبحثون عن صداقات و علاقات،و ربما تحالفات مع الیهود،أو مع النصاری..

و لعل طلحة قد لاحظ أیضا:أن مسار الأحداث لا یطمئنه إلی تمکن الیهود و المشرکین من حسم الأمر لصالحهم،فآثر اللجوء إلی القوة الأعظم، و التی یشعر معها بالأمن أکثر،بسبب بعدها عن مناطق القتال من جهة، و لأجل أنه توهم أن انقضاضها علی المنطقة بعد ضعف القوی المتحاربة فیها سینتهی بحسم الأمور لصالحها.

إشتباه الأمر علی السدی

ثم إننا لا نوافق السدی علی قوله:فأراد أحدهما أن یتهود،و أراد الآخر أن یتنصر،فإن اللجوء إلی صدیق من الیهود أو النصاری،لأخذ الأمان منه،لو کانت للیهود،أو للنصاری دولة..لا یعنی الدخول فی دینه.

إلاّ أن یکون السدی قد أخذ هذا الأمر من نص آخر،صرح بعزمهما علی التنصر و التهود.

ص :293

إن لی بها مالا

ثم إن ما جعله طلحة ذریعة للحصول علی الأذن بالسفر إلی الشام و هو أن له بها مالا،قد کان فی غایة السخافة..و قد أسقطه«صلی اللّه علیه و آله»عن الاعتبار بکلمة واحدة.فإن من البدیهی:

أولا:أن المال لا یفوته بالتأجیل،و لا سیما إذا کان لمدة یسیرة،کشهر و شهرین.

ثانیا:حتی لو فات ذلک المال،لأجل ما هو أهم،مما یرتبط بالمصیر للدین و أهله،فما هی المشکلة فی ذلک؟!ألیس من الأحکام العقلیة الظاهرة تقدیم الأهم علی المهم؟!

و کل عاقل یری:أن حفظ الدین،و الذود عن حیاض الإسلام، و تأمین سلامة المسلمین أهم من المال..بل قد یجب بذل النفس فی هذا السبیل،فکیف بالمال؟!

ثالثا:هناک شکوک لا بدّ من أن تراود الخاطر حول مدی صحة هذا الإدعاء الذی أطلقه طلحة حول أصل وجود مال له بالشام!!و عند من؟! و کیف حصل ذلک؟!

رابعا:إنّه«صلی اللّه علیه و آله»اکتفی بإیکال الأمر إلی وجدان و عقل و إدراک الطرف الآخر،حین قال له:«عن مثلها من حال تخذلنا»؟!فإنّه «صلی اللّه علیه و آله»قد عرض له الواقع،و أحضرها أمامه،لیکون هو بما یملک من عقل و تمییز،و وجدان الذی یحکم علی قراره هذا.

و قد ضمّن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کلامه هذا تطبیق مفهوم الخاذل

ص :294

علی من یری هذا الواقع و تلک الحال،ثم یعرض عنه لینشغل بأمور شخصیة و دنیویة لا قیمة لها.

و لکن طلحة تعامی عن رؤیة ذلک،و أصرّ علی ممارسة ذلک الخذلان، و إن کان ثمن ذلک وقوع الکارثة،حتی بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه، و بدینه،و بالمؤمنین.

إئذن لابن الحضرمیة

و رغم وضوح الأمر إلی حد کبیر،و مع تصریح النبی«صلی اللّه علیه و آله»لطلحة:بأن فعله هذا یدخل فی دائرة الخذلان،فإن طلحة،واصل إصراره و إلحاحه علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حتی لم یعد أمام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أی سبیل لردع هذا الرجل عن موقفه الذی لا بدّ من ردعه عنه..لأن التصریح النبوی بالإذن له،و خروجه بالفعل من المدینة إلی الشام سوف یترک أثرا بالغ السلبیة علی معنویات الناس.و سیهز ثباتهم من الأعماق،فإحتاج إلی تدخل شخص آخر یساعد علی کسر هذا الإصرار،لیمکن ردع هذا الرجل،بطریقة مثیرة له،تظهر للناس حجمه الواقعی من جهة،و تعرفهم بتصمیمه علی خذلان النبی«صلی اللّه علیه و آله»من جهة أخری حین قال للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:ائذن لابن الحضرمیة،فو اللّه لا عز من نصره،و لا ذل من خذله.

أی أنّه«علیه السلام»بکلمته هذه قد حل المشکل،و حقق مراد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فهو«علیه السلام»لم یقدم بین یدی اللّه و رسوله، بل أکد ما یریده رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و قد تضمن کلامه:

ص :295

ألف:إظهار الإستهانة بمن یحرص علی خذلان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یستهین بالدین و أهله،طمعا منه بالدنیا،فطلب منه أن یأذن له،و أن لا یکترث لغیابه لکی لا یظن بنفسه أن وجوده هو الذی یحفظ الدین و أهله.

ب:إنّه قد نسب طلحة إلی أمه الحضرمیة،ربما لأنّه أراد أن یبعده عن قریش،و عمّا تفخر به علی سائر العرب من خلال و مآثر،و ما لها من قداسة فیهم،بسبب سدانة البیت،و غیر ذلک..

ج:إنّه قد صرح له-و کان المطلوب التصریح-:بأنّه بموقفه هذا سببه أنه یتعمد خذلان الإسلام و أهله،و أن هذا هو مقصوده الحقیقی من استئذانه،و لذلک قال له«علیه السلام»:لا عز من نصره،و لا ذل من خذله.

و أفهمه بذلک:أن محاولته هذه مکشوفة و معروفة،و ذلک یعنی:أن طلحة سوف یتحمل مسؤولیة إصراره هذا،و سیبقی ذلک و صمة عار علی جبینه،و علی ذریته،فی حیاته،و بعد مماته.

«فکف طلحة عن الإستئذان عند ذلک».

حبطت أعمالهم

و قد صرحت الآیة التی نزلت فی هذه المناسبة بحبط أعمال هذا الفریق الذی یقسم:إنّه مع المسلمین،ثم یظهر أنّه علی خلاف ذلک.

و من المعلوم:أن الکفر هو الذی یحبط الأعمال،فدل ذلک علی أن

ص :296

هؤلاء قد تورطوا فی أمر عظیم،لا بدّ لهم من الخروج منه،و قد نبهتهم الآیة القرآنیة إلی لزوم المبادرة إلی ذلک.

العزة للّه و لرسوله و للمؤمنین

و قد بات واضحا:أن طلحة کان یرید أن یتخذ الکافرین أولیاء من دون المؤمنین،و أنه یطلب بذلک العزة،و قد قال تعالی: (الَّذِینَ یَتَّخِذُونَ الْکٰافِرِینَ أَوْلِیٰاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّٰهِ جَمِیعاً) (1).

فبینت له الآیة:أنه مخطئ فی هذا التفکیر،و أن علیه أن یتراجع عنه.

مناقشات..وردود
اشارة

و قد حاول بعضهم رد الروایة المذکورة،فذکر أمورا عدیدة لا تصلح کلها لذلک،فلا حظ ما یلی:

1-الآیة نزلت فی ابن أبی

قال ابن روزبهان ما ملخصه:اتفق جمیع أهل التفسیر علی أن الآیة نزلت فی عبادة بن الصامت،و عبد اللّه بن أبی،حین قال عبادة:إنی ترکت کل مودة و موالاة کانت لی مع الیهود،و نبذت کل عهد لی کان معهم.

و قال عبد اللّه بن أبی:لا أترک مودة الیهود،و موالاتهم،و عهدهم

ص :297


1- 1) الآیة 139 من سورة النساء.

إلخ..فنزلت آیة النهی عن اتخاذ الیهود و النصاری أولیاء (1).

و یجاب:

أولا:قد یقال:إن کلام ابن أبی إنما هو فی ابقاء مودته للیهود،و حفظ عهوده معهم،و الآیة تنهی عن المبادرة إلی اتخاذ الیهود و النصاری أولیاء،

فکأنها تنهی عن إحداث ذلک بعد أن لم یکن.

و یمکن أن یجاب عن هذا:بأن الآیة ضربت القاعدة،و جاءت بحکم کلی،ینطبق علی المورد المذکور و علی غیره.

غیر أننا نقول:

الآیة لا تنطبق علی قصة عبادة من جهتین:

إحدیهما:أنّها تحدثت عن خصوص اتخاذ الیهود و النصاری أولیاء،و لم تذکر موضوع حفظ العهد معهم و نبذه.

الثانیة:إنّ الآیة تحدثت عن الیهود و النصاری،و حدیث عبادة إنّما ذکر الیهود دون غیرهم.

و لو کان المراد ضرب القاعدة فی الیهود و النصاری أیضا لکان اللازم التعمیم إلی المجوس،و إلی غیرهم من الکفار أیضا.

ثانیا:لم یتفق المفسرون علی نزول الآیة فی عبادة بن الصامت،و ابن أبی، فعن عکرمة فی تفسیر الآیة قال:کان طلحة و الزبیر یکاتبان النصاری،

ص :298


1- 1) إبطال الباطل(مطبوع ضمن دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 204-205.

و أهل الشام إلخ.. (1).

و روی عن السدی ما تقدم (2).

قال الشیخ محمد حسن المظفر«رحمه اللّه»:«و بالجملة:طلحة فی قول عکرمة و السدی،ممن نزلت فیه الآیة،و اختلفا فی الآخر،فقال عکرمة هو الزبیر،و قال السدی:هو عثمان» (3).

2-طلحة بریء

زعم بعضهم:أن ما ذکرته هذه الروایة مکذوب علی طلحة،لأنه فی أحد حمی وجه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من السیف بیده،و قطعت یده،و من المقررات أنّه ابتلی یوم أحد بما لم یبتل به أحد من المسلمین (4).

و نقول:

أولا:لم یذکر أحد أن ید طلحة قطعت فی أحد، و لا فی غیرها،بل ذکروا:أن أصبعه شلت.

ثانیا:دلت النصوص علی فرار طلحة فی أحد،فراجع.

ص :299


1- 1) الدر المنثور ج 2 ص 291 عن ابن جریر،و ابن المنذر.
2- 2) و راجع:الدر المنثور،عن ابن جریر،و ابن أبی حاتم،و لکنه لم یسم الرجلین الذین خافا أن یدال الیهود و النصاری.
3- 3) دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 202.
4- 4) راجع:کنز العمال للهندی ج 13 ص 201 و إحقاق الحق(الأصل)ص 260.

ثالثا:قال العلامة الشیخ محمد حسن المظفر«رحمه اللّه»عن وقایة طلحة وجه النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالسیف:«لم أجد فی أخبارهم ذکر السیف،و إنّما رووا عنه أنّه وقاه بالسهم» (1).

رابعا:قولهم:إن طلحة قد ابتلی بما لم یبتل به أحد من المسلمین،غیر ظاهر الوجه،و لا سیما مع ما ذکرناه من فراره فی ذلک الیوم،بالإضافة إلی ما جری علی حمزة رضوان اللّه تعالی علیه و علی سائر الشهداء،و الجرحی و ما أکثرهم فقد کانوا ستین أو سبعین کما ظهر فی غزوة حمراء الأسد.

هذا ما جری علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،الذی یقول عنه أنس بن مالک کما تقدم:

«أتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعلی«علیه السلام»یومئذ،و فیه نیف و سبعون جراحة،من طعنة و ضربة،و رمیة،فجعل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یمسحها،و هی تلتئم بإذن اللّه تعالی کأن لم تکن» (2).

3-براءة عثمان

و قد استدل بعضهم علی عدم صحة الروایة التی نتحدث عنها:بأن عثمان کان قد تزوج ببنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فکیف یترکها، و یغض النظر عن سوابقه فی الإسلام،و یتهود هربا من إدالة الیهود؟!

ص :300


1- 1) دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 207.
2- 2) مجمع البیان ج 2 ص 509 و بحار الأنوار ج 20 ص 23.

و أی ملک کان یهودیا فی الشام،و یمکن أن یستولی علی الحجاز؟!

و لم لم یرجع إلی أبی سفیان لیأخذ الأمان منه،و هو ابن عمه؟و رئیس قریش (1).

و نجیب:

أولا:قد أثبتنا:أن عثمان لم یتزوج بنات الرسول«صلی اللّه علیه و آله»، بل تزوج بنتین ربیتا فی بیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و لا أقل من وجود الشک فی ذلک.

ثانیا:إن زواجه هذا-لو صحّ-فهو لا یمنعه من التوسل بما یری أنّه یحفظ له حیاته،کما دلّ علیه فراره فی أحد،فإنه لم یعد إلا بعد ثلاثة أیام.

ثالثا:إن المطلوب:هو أن یلجأ إلی یهودی ذی نفوذ،و یأخذ منه أمانا یرضاه منه یهود الحجاز لو ظهروا علی الحجاز،و لا یجب أن یکون هذا الیهودی ملکا فی الشام،أو فی غیرها.

رابعا:إن رجوعه إلی أبی سفیان غیر مأمون العواقب،لأن رجوعه هذا لا بدّ أن یظهر و یشتهر،و هو لم یکن مطمئنا إلی نجاح أبی سفیان فی معارکه مع المسلمین،و إذا انتصر النبی«صلی اللّه علیه و آله»فستحل بالذی یمالئ أبا سفیان الکارثة.

أما بالنسبة للشام،فیمکنه أن یتستر بالتجارة،ثم یفعل ما یشاء من دون حسیب أو رقیب!

ص :301


1- 1) إبطال الباطل لابن روزبهان(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 203.

ص :302

الفصل السابع: إلی بنی النضیر..

اشارة

ص :303

ص :304

کتاب مفاداة سلمان بخط علی علیه السّلام

و یذکر هنا الکتاب الذی کتبه النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی مفاداة سلمان من عثمان بن الأشهل،فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أملاه و علی «علیه السلام»کتبه،و کان من الشهود علیه،و هو مؤرخ بالسنة الأولی للهجرة..

و فی هذا الکتاب بعض المآخذ ذکرناها فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»غیر أننا نذکّر بما یلی:

1-إن الکتاب،یصرح بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی کاتب عثمان بن الأشهل،فالمفروض أن یکون الدافع للفداء هو النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و هذا هو صریح الکتاب..و هو ما حصل بالفعل.

2-إنه«صلی اللّه علیه و آله»جعل ولاءه لنفسه و أهل بیته،و لم یدع أحد من زوجات النبی أن لها نصیبا من ولاء سلمان،أفلا یعتبر هذا إشارة إختصاص أهل البیت بغیر الزوجات أیضا؟!

تأدیة المال لأصحابه

و تذکر الروایات:أنه«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی أدی فداء سلمان، فی اتجاهین:

ص :305

أحدهما:فی غرس النخل المطلوب فی الفداء.

فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»باشر غرس النوی بنفسه،و کان علی «علیه السلام»یعینه.

و کان«صلی اللّه علیه و آله»قد أمر سلمان بأن یفقّر لها،و لا یضع منها شیئا،حتی یکون النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی یضعها بیده،فغرسها «صلی اللّه علیه و آله»،فحملت من عامها (1).

ص :306


1- 1) راجع:الثقات لابن حبان ج 1 ص 256 و 257 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 468 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 195 و تاریخ بغداد ج 1 ص 169 و راجع 163 و 164 و طبقات المحدثین بأصبهان ج 1 ص 209-223 و دلائل النبوة لأبی نعیم(ط لیدن)ص 213-219 و السیرة النبویة لابن هشام ج 1 ص 228-236 و أسد الغابة ج 2 ص 330 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 197-199 عن أبی یعلی،و المصنف للصنعانی ج 8 ص 418 و 420 و تهذیب الأسماء ج 1 ص 227 و مجمع الزوائد ج 9 ص 335 و 337 و 340 و قاموس الرجال ج 4 ص 427 و 428 و أنساب الأشراف(سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»)ج 1 ص 486 و 487 و بحار الأنوار ج 22 ص 265 و 367 و 390 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 18 ص 35 و 39 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 2 ص 57 و صفة الصفوة ج 1 ص 352 و 533 عن أحمد،و فی هامشه عن ابن هشام،و عن الطبرانی فی الکبیر، و عن الخصائص للسیوطی ج 1 ص 48 عن دلائل البیهقی،و نفس الرحمن ص 2- 6 عن قصص الأنبیاء للراوندی،و عن المنتقی للکازرونی و عن السیرة الحلبیة،-

الثانی:تهیئة الذهب المطلوب،فقد جاءه«صلی اللّه علیه و آله»بعض أصحابه بمثل البیضة من ذهب،فدعی سلمان،و أعطاه إیاها لیفی بها مال الکتابة،فأخذها فوزن منها أربعین أوقیة،فوفی بها مال کتابته،و بقی منها مثل ما أعطاهم (1).

و ذکروا أیضا:أن عمر بن الخطاب حین رأی النبی«صلی اللّه علیه و آله»یغرس النوی،و یعینه علی«علیه السلام»بادر إلی غرس نخلة،فلم تعش،فانتزعها النبی«صلی اللّه علیه و آله»و غرسها بیده فحملت (2).

1)

-و عن السیرة النبویة لابن هشام،و راجع:مسند أحمد ج 5 ص 438 و 439 و 440 و 441 و 444.

ص :307


1- 1) راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 ص 185 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 511 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 2 ص 383 و الدرجات الرفیعة ص 204 و مسند أحمد ج 5 ص 443 و مجمع الزوائد ج 9 ص 336 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 6 ص 226 و دلائل النبوة للأصبهانی ج 1 ص 363 و نصب الرایة ج 6 ص 188 و السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 1 ص 145 و الشفا بتعریف حقوق المصطفی ج 1 ص 332 و عیون الأثر ج 1 ص 91 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 302 و سبل الهدی و الرشاد ج 1 ص 109 و ج 9 ص 504 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 1 ص 311 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 78.
2- 2) مسند أحمد ج 5 ص 354 و مجمع الزوائد ج 9 ص 337 عن أحمد،و البزار،-

و نقول:

هناک الکثیر من النقاط التی یحتاج الإنسان إلی تسلیط الضوء علیها نقتصر منها علی ما یلی:

غرس عمر،أم غرس سلمان؟!

تقدم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد تولی هو غرس النخل،مستعینا بعلی«علیه السلام»..و قد نهی سلمان عن التدخل فی هذا الأمر،فلا یمکن

2)

-و رجاله رجال الصحیح،و نصب الرایة ج 6 ص 187 و السنن الکبری للبیهقی ج 10 ص 321 و الشمائل المحمدیة للترمذی ص 28 و تاریخ مدینة دمشق ج 21 ص 395 و 403 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 1 ص 357 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 183 و ج 6 ص 338 و عیون الأثر ج 1 ص 91 و سبل الهدی و الرشاد ج 1 ص 109 و ج 9 ص 502 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 468 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 18 ص 35 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 2 ص 58 و(ط دار الجیل)ج 2 ص 635 و التمهید لابن عبد البر ج 3 ص 98 و قاموس الرجال ج 4 ص 227 و تهذیب تاریخ دمشق ج 6 ص 198 و 199 و شرح الشفاء لملا علی القاری ج 1 ص 384 و مزیل الخفاء فی شرح ألفاظ الشفاء (مطبوع بهامش الشفاء نفسه)ج 1 ص 332 و بحار الأنوار ج 22 ص 390 و الدرجات الرفیعة ص 205 و نفس الرحمن ص 16 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 326 و المستدرک لحاکم ج ص 16 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 1 ص 312.

ص :308

أن نصدق الروایة التی تدعی:أن سلمان قد غرس واحدة منها فلم تعش، فإن سیرة سلمان تدلنا علی أنه لا یقدم علی مخالفة أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و لو فرضنا:أن سلمان قد فعل ذلک متوهما أنه هو صاحب العلاقة، و أنه یسوغ له أن یغرس و لو واحدة منها،لتکون بمثابة الذکری،فإننا لا نجد مبررا لمبادرة عمر إلی فعل شیء من ذلک دون سائر الصحابة..إلا إن کان یرید أن یجرب حظه،فلعل المعجزة تظهر علی یده کما ظهرت علی ید الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،لکی یصح قوله:«أنا زمیل محمد» (1).

و لکن شاءت الإرادة الإلهیة أن یحفظ ناموس النبوة،فأثمر النخل کله، إلا النخلة التی غرسها عمر بن الخطاب،حتی عاد النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فغرسها بیده الشریفة،فظهرت البرکات،و تجلت بها الألطاف و الکرامات،و الدلائل و الآیات..

انتزعها ثم غرسها

و قد لوحظ:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،لم یجر الکرامة علی تلک النخلة التی غرسها عمر،بأن یلمسها و هی فی موضعها،و یدعو لها بالحیاة

ص :309


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی و ط الإستقامة)ج 3 ص 290 و 291 و الفایق فی غریب الحدیث ج 1 ص 400 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 121 و الجواهر ج 30 ص 146 و الغدیر ج 6 ص 212 و المیزان ج 4 ص 298 و غریب الحدیث لابن قتیبة ج 1 ص 263.

و الإخضرار..و لو أنه فعل ذلک لاستجاب اللّه تعالی له..

و لکنه أزال فعل عمر من أساسه،بأن انتزعها،ثم أعاد غرسها،ربما لیرمز لنا إلی بوار نفس الفعل الذی صدر عن عمر،فلا یصلح حتی للبناء علیه،لأنه لیس قابلا للإصلاح أصلا..فإن معنی قابلیته للإصلاح هو أن الفساد قد نال بعض الجهات فیه دون بعض،و هو لیس کذلک إذ لم یکن فیه أی شیء صالحا لیصح ضم الجزء الآخر إلیه بعد إصلاحه..

یضاف إلی ذلک:أنه لو ابقاها ثم لمسها و دعا،فعادت لها الحیاة،فقد یتوهم متوهم،أو یدّعی مدع:أنها کانت مغروسة،و کان فیها قابلیة الحیاة، فعاشت لأجل ذلک،لا لفعل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

سلمان منا أهل البیت

قال المبرد:کان«صلی اللّه علیه و آله»أدی إلی بنی قریظة مکاتبة سلمان، فکان سلمان مولی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال علی بن أبی طالب «علیه السلام»:سلمان منا أهل البیت (1).

و نحن لا ننکر أن یکون علی«علیه السلام»قد قال هذه الکلمة،و لکنه إنما قالها تبعا لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فإن الکل یعلم،أن کلمة:« سلمان منا أهل البیت»هی من کلام النبی«صلی اللّه علیه و آله»،جاءت ردا علی عمر بن الخطاب،حین دخل فوجد سلمان فی المجلس،فقال:من هذا العجمی المتصدر بین العرب؟!فصعد«صلی اللّه علیه و آله»المنبر،فخطب..

ص :310


1- 1) الکامل فی الأدب ج 4 ص 14.

فکان مما قال:«سلمان منا أهل البیت» (1).

أو أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال فیه هذه الکلمة حینما تنافس فیه الأنصار و المهاجرون،أو فی مناسبة أخری (2).

ص :311


1- 1) الغارات للثقفی ج 2 ص 823 و الإختصاص ص 341 و بحار الأنوار ج 22 ص 348 و نفس الرحمن ص 127 و 128 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 1 ص 370 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 75.
2- 2) راجع:المستدرک للحاکم ج 3 ص 598 و مجمع الزوائد ج 6 ص 130 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 6 ص 213 و الدرر لابن عبد البر ص 170 و مجمع البیان ج 2 ص 269 و ج 8 ص 126 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 82 و ج 7 ص 319 و تاریخ مدینة دمشق ج 21 ص 408 و أسد الغابة ج 2 ص 331 و تهذیب الکمال ج 11 ص 250 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 539 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 235 و ذکر أخبار إصبهان ج 1 ص 54 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 179 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 114 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 226 و ج 13 ص 291 و السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 708 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 192 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 634 و المیزان ج 16 ص 292 و جامع البیان ج 21 ص 162 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 40 و تفسیر البغوی ج 3 ص 510 و الجامع لأحکام القرآن ج 14 ص 129 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 75 و بحار الأنوار ج 10 ص 123 و ج 17 ص 170 و ج 18-

فهل یرید المبرد أن یبعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن أن یکون قد قال هذه الکلمة؟!

النبی صلّی اللّه علیه و آله..و غرس النخل

و قد رأینا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أراد أن یغرس النوی بنفسه، بمساعدة أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و لم یسمح حتی لسلمان نفسه أن یتدخل فی ذلک،و لو فی واحدة منها.

وعدا عن أن ذلک یدل علی اهتمام النبی«صلی اللّه علیه و آله»بسلمان، و یعد تکریما له،فإنه تضمن إظهار معجزة له«صلی اللّه علیه و آله»،عضدتها معجزة أخری تلمسها سلمان فی الذهب الذی وزن منه أربعین أوقیة (1)، و بقی منه بقدر ما کان،مع أنه کان بقدر البیضة..

فقد کان اللّه تعالی یرید أن یظهر هذه الکرامة،أو المعجزة لرسوله،فی هذه المناسبة،و فی هذا الوقت بالذات،لأن الناس کانوا بأمس الحاجة إلیها، و لا سیما فی ذلک المحیط الذی یحاول الیهود أن یثیروا فیه الشبهات حول النبوة و النبی«صلی اللّه علیه و آله»..فإن الإنتصار فی الحروب،و إن کان

2)

-ص 19 و ج 20 ص 189 و 198 و ج 22 ص 329 و ج 22 ص 373 و دلائل الإمامة ص 140 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 387 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 128 و 133 و إختیار معرفة الرجال للطوسی ج 1 ص 59 و الدرجات الرفیعة ص 210 و 218 و طرائف المقال ج 2 ص 602.

ص :312


1- 1) الأوقیة:وزن أربعین درهما.

یحمل معه لمحات الإعجاز،و یزخر بدلائل الرعایة الإلهیة،إلا أن ما تترکه تلک الحروب من آثار،و أثقال،و هموم و مشکلات،قد یجد فیه البعض منافذ للوسوسة،و توظیف آثاره علی الناس فی زرع بذور الفتنة،و إثارة النعرات،و العصبیات و الأحقاد..

شراکة علی علیه السّلام

و قد لو حظ:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد حرص علی إشراک علی«علیه السلام»فی التحضیر لظهور هذه الکرامة الإلهیة..دون کل أحد سواه،فی إشارة منه إلی موقع علی«علیه السلام»منه،و لا نرید أن نقول أکثر من ذلک.

إذا سمعت بشیء قد جاءنی فأتنی

و لو حظ أیضا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یبادر إلی صنع المعجزة فی الذهب،بأن یأخذ حجرا أو ترابا،فیصیر ذهبا،ثم یعطیه إیاه،کما رأیناه فی حالات أخری،إذ قد یحاول الأعداء اتهامه بالسحر،إن هو قد فعل ذلک..

بل طلب من سلمان أن ینتظر مجیء شیء إلیه،فلما جاءه الذهب أرسل هو إلی سلمان فحضر،فأعطاه الذهب،الذی أهدی إلیه،و الذی لا یمکن ادعاء السحر،أو التمویه فیه،لأنه حقیقة ملموسة للآخرین معروفة لهم، و قد تمثلت الکرامة و المعجزة بظهور البرکة فیها..و هذا أدعی للتصدیق، و أبعد عن التهمة.

ص :313

توزیع المهام بین الأحباب

و مما حدث بعد الهجرة،و بالذات بعد زواج علی بفاطمة«علیه السلام» و إن کان لا یمکننا تحدید تاریخ ذلک،قول علی«علیه السلام»لأمه،فاطمة بنت أسد«رضوان اللّه تعالی علیها»:إکف فاطمة بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»سقایة الماء،و تکفیک الداخل:الطحن و العجن (1).

و روی عن علی«علیه السلام»،أنه قال:أهدی إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حلة استبرق،فقال:اجعلها خمرا بین الفواطم..

فشققتها أربعة أخمرة:خمارا لفاطمة بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و خمارا لفاطمة بنت أسد،و خمارا لفاطمة بنت حمزة،و لم یذکر الرابعة،قال ابن حجر:قلت:و لعلها امرأة عقیل الآتیة (2).

ص :314


1- 1) راجع:مجمع الزوائد ج 9 ص 256 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 24 ص 353 و أنساب الأشراف(ط مؤسسة الأعلمی)ص 37 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 156 و أسد الغابة ج 5 ص 517 و الإصابة ج 4 ص 380 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 8 ص 268 و الإستیعاب(مطبوع مع الإصابة)ج 4 ص 382 و(ط دار الجیل)ج 4 ص 1894 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 352 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 468 و الدر المنثور فی طبقات ربات الخدور ص 358 و تهذیب الکمال ج 35 ص 248 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 125 و تاریخ الإسلام ج 3 ص 621 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 47 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 30 ص 134.
2- 2) راجع:الإصابة ج 4 ص 381 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 8 ص 271 و أسد-

و لعلها فاطمة التی اصطحبها«علیه السلام»حین الهجرة.

و نشیر هنا إلی ما یلی:

1-إن علیا«علیه السلام»لم یفرض علی زوجته خدمة أمه،و لا فرض علی أمه خدمة زوجته،بل هو طلب أن یتوزعا المهمات فیما بینهما..کل منهما بحسب ما یناسب حاله..

2-إنه«علیه السلام»تکلم بطریقة تفید:أن ما طلبه من هذه کان مطلوبا من تلک،و العکس صحیح،و ذلک لسببین:

أولهما:لیدل علی أن أحدا لیس مکلفا بخدمة أحد،بل کل إنسان مکلف بالطحن و العجن،و السقی لنفسه،فإذا کفاه أحد الناس شیئا من ذلک،فإن مکافأته له بأن یکفیه هو شیئا آخر تصبح طبیعیة..

و لو أنه«علیه السلام»فرض الأمر فرضا علیهما بأن قال:علیک السقی، و علیها الطحن و العجن،لم یشعر أی من الطرفین بإحسان و جمیل الطرف الآخر،و لم تتبلور لدیه رغبة فی مساعدته،لو وجده مغلوبا فی الذی یتولاه..

الثانی:هذه الطریقة فی البیان تعطی:أن العامل سوف یشعر بأنه مدین

2)

-الغابة ج 5 ص 519 و عمدة القاری ج 22 ص 17 و 18 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 142 و ج 5 ص 469 و شرح معانی الآثار ج 4 ص 254 و التمهید لابن عبد البر ج 14 ص 251 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 205 و سبل السلام للکحلانی ج 2 ص 86 و شرح مسلم للنووی ج 14 ص 50 و عون المعبود ج 11 ص 62 و عیون الأثر ج 2 ص 371.

ص :315

للطرف الآخر..و یشعره بمحبته و مودته،و صفاء نیته تجاهه،و یبعد عنه أیة حساسیة معه.

3-ثمة عنایة خاصة من النبی«صلی اللّه علیه و آله»بهؤلاء الفواطم، فهو قد أوصی علیا أن یستصحبهنّ فی الهجرة،و هو یهتم بتهیئة موجبات الستر التام،و الصون لهن،فهیأ لهن الخمر الساترة،لا الثیاب الفاخرة.

النبی صلّی اللّه علیه و آله یلقن الأموات الإمامة

روی الکلینی:أنه حین توفیت فاطمة بنت أسد حمل النبی«صلی اللّه علیه و آله»جنازتها علی عاتقه،فلم یزل حتی أوردها قبرها،و أخذها علی یدیه،و وضعها فیه،و انکب علیها طویلا یناجیها،و لقنها ما تسأل عنه حتی إمامة ولدها«علیه السلام».

و حینما سئل عن ذلک قال:الیوم فقدت بر أبی طالب،إن کانت لتکون عندها الشیء فتؤثرنی به علی نفسها،و ولدها..إلی آخر ما قال«صلی اللّه علیه و آله» (1).

ص :316


1- 1) الکافی ج 1 ص 453 و قاموس الرجال(الطبعة الأولی)ج 11 ص 6 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ج 12 ص 310 و خصائص الأئمة ص 64 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 40 و الفضائل لشاذان ص 102 و الإعتقادات فی دین الإمامیة للصدوق ص 58 و شرح أصول الکافی ج 7 ص 197 و بحار الأنوار ج 6 ص 279 و ج 35 ص 180 و کشف الیقین ص 193 و جامع أحادیث الشیعة ج 19 ص 221-223 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»-

و نقول:

1-بالنسبة للروایة الأولی نلاحظ ما یلی:

أنه«صلی اللّه علیه و آله»یلقن الأموات الإمامة،و هذا یدلنا علی أمور، هی:

ألف:إن الأموات یسمعون،و یفهمون،و یحفظون هذا التلقین،و قد تأکدت هذه الحقیقة فی حرب بدر حین کلم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» قتلی المشرکین،و هم فی القلیب،فلما سئل عن ذلک،قال:ما أنتم بأسمع لما أقول منهم،و لکنهم لا یستطیعون أن یجیبونی (1).

1)

-للنجفی ج 9 ص 25 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 15 ص 76 عن در بحر المناقب لابن حسنویه(مخطوط)ص 15 و راجع:وفاء الوفاء المجلد الثانی ص 898.

ص :317


1- 1) راجع:فتح الباری ج 7 ص 234 و 235 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 386 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 82 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 431 و حیاة الصحابة ج 2 ص 333 و 334 و بحار الأنوار ج 19 ص 346 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 300 و مسند أبی یعلی ج 6 ص 433 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 458 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 179 و إمتاع الأسماع ج 12 ص 143 و 160 و عیون الأثر ج 1 ص 345 و المیزان ج 9 ص 31 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 156 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 129 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 1 ص 158 ج 3 ص 357 و السیرة النبویة لابن هشام(ط-

کما أن علیا«علیه السلام»قد کلم قتلی أعدائه فی حرب الجمل (1).

ب:إن هذا التلقین لا یزال سنة جاریة،یمارسها أهل الإیمان مع الأموات منهم.

1)

-مکتبة محمد علی صبیح و أولاده)ج 2 ص 466 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 449 و 452 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 55 و قصص الأنبیاء لابن کثیر ج 1 ص 162 و إعانة الطالبین ج 2 ص 160 و مسند أحمد ج 1 ص 27 و ج 3 ص 104 و 220 و 262 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 2 ص 101 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 8 ص 163 و 164 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 411 و السنن الکبری للنسائی ج 1 ص 665 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 130 و ج 6 ص 72 و 433 و 460 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 424 و 458 و المعجم الصغیر للطبرانی ج 2 ص 113 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة) ج 10 ص 377 و 392 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 260 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 63 و 83 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 8 ص 219 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 480 و منتخب مسند عبد بن حمید ص 364 و سنن النسائی ج 4 ص 110 و مجمع الزوائد ج 6 ص 91 و مسند أبی داود ص 9 و الدیباج علی مسلم ج 6 ص 205 و عمدة القاری ج 8 ص 201.

ص :318


1- 1) الجمل للشیخ المفید ص 391 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 209 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 254 و الجمل لابن شدقم ص 153 و بحار الأنوار ج 32 ص 207 و أعیان الشیعة ج 1 ص 461.

ج:إن السؤال فی القبر عن أمور بعینها ثابت و واقع،فلا بد من إعداد الجواب.

د:إن إمامة علی«علیه السلام»هی مما یسأل عنه الأموات أیضا..

ه:إن السؤال عن الإمامة یشیر إلی أنها لیست مجرد حکومة و خلافة، بل هی معنی أوسع و أکبر یجعلها أمرا عقائدیا أیضا،بالإضافة إلی أبعد أخری کامنة فیها..

و:إن سؤال فاطمة بنت أسد عن الإمامة بعد موتها کان فی حال حیاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و قبل أن یکون لخلافة غیر النبی و حاکمیته الفعلیة مورد..

2-بالنسبة للروایة الثانیة نلاحظ أیضا:

ألف:إن قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:الیوم فقدت برّ أبی طالب یشیر إلی أن فاطمة بنت أسد،قد واصلت برها به،الذی تعلمته من أبی طالب«علیه السلام»،حتی کأنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یشعر بحیاة أبی طالب إلی تلک اللحظة.

ب:أی برّ هذا الذی یتواصل کل هذه السنوات؟!و کیف شعر«صلی اللّه علیه و آله»بفقد ذلک البرّ فی الیوم الأول؟!إن ذلک یحتاج إلی التفسیر.

ص :319

ص :320

الفصل الثامن: علی علیه السّلام فی بنی النضیر..

اشارة

ص :321

ص :322

بنو النضیر بعد قتل ابن الأشرف

لقد فاجأت نتائج حرب بدر الیهود،و قام کعب بن الأشرف بتحرک واسع ضد المسلمین،حتی لقد ذهب إلی مکة لیحرضهم علی حرب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هجا النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و صار یشبب بنساء المسلمین فی شعره،حتی آذاهم..

فانتدب النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلیه من قتله،فخافت الیهود خوفا شدیدا،و ذهبوا إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فدعاهم إلی أن یکتب بینه و بینهم صلحا..

قالوا:فذلک الکتاب مع علی (1).

و نقول:

ألف:قتل کعب بن الأشرف فلا یعد فتکا،لأنه کان کافرا معلنا

ص :323


1- 1) المصنف للصنعانی ج 5 ص 204 و مجمع الزوائد ج 6 ص 195 و تفسیر القرآن للصنعانی ج 1 ص 142 و جامع البیان ج 4 ص 267 و راجع الحدیث أیضا فی: الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 23 و دلائل النبوة للبیهقی(ط دار الکتب العلمیة)ج 3 ص 198 و راجع:المغازی للواقدی ج 1 ص 192.

بعداوته،و محاربا،و المحارب تترصّد غفلته و یقتل،و لیس له أن یدعی أنه آمن،و أن قتله من الفتک الممنوع،فإن الفتک الممنوع هو قتل من لم یعلن الحرب.

و لذلک لم یقتل مسلم بن عقیل عبید اللّه بن زیاد،الذی کان یتظاهر بالإسلام.و قال:الإسلام قید الفتک.

ب:و قد یتساءل البعض هنا عن سر کون هذا الکتاب مع علی«علیه السلام»،فهل یشیر ذلک إلی خصوصیة له«علیه السلام»فیما یرتبط بالمجال السیاسی المتعلق برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أو حتی فیما یرتبط بموقعه«علیه السلام»من بعده؟!

بنو النضیر ینقضون العهد

و یذکر المؤرخون هنا غزوة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لبنی النضیر، و سببها:أنه کان هناک عهد بین بنی النضیر و بین النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و بالإستناد إلی ذلک العهد،فجاءهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی أقل من عشرة أشخاص من أصحابه یستعینهم فی دیة قتیلین من بنی عامر کان عمرو بن أمیة الضمری قتلهما دون أن یشعر بوجود عهد بین قبیلتهما و بین النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و حلف و عهد آخر کان بین بنی عامر و بین بنی النضیر أیضا..

فرحب به بنو النضیر،و لکنهم حین رأوه فی قلة من أصحابه تآمروا علی قتله،بإسقاط رحی علیه من سطح المنزل الذی کان«صلی اللّه علیه و آله»یجلس مع بعض أصحابه إلی جواره..

ص :324

فأخبر جبرئیل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأمرهم،فخرج«صلی اللّه علیه و آله»راجعا إلی المدینة،ثم دعا علیا«علیه السلام»،و قال:لا تبرح مقامک،فمن خرج علیک من أصحابی،فسألک عنی،فقل:توجه إلی المدینة.

ففعل ذلک علی،حتی انصبوا إلیه،ثم تبعوا النبی«صلی اللّه علیه و آله» و لحقوا به.

و أرسل«صلی اللّه علیه و آله»إلی بنی النضیر یأمرهم بالجلاء،لأنهم نقضوا العهد،فرفضوا ذلک استنادا إلی و عود المنافقین لهم بنصرتهم..فقدم النبی«صلی اللّه علیه و آله»لحصارهم،و قال لعلی«علیه السلام»:تقدم إلی بنی النضیر.

فأخذ«علیه السلام»الرایة و تقدم،و أحاط بحصنهم.

و قال الواقدی:استعمل علیا«علیه السلام»علی العسکر،و قیل:أبا بکر،و قاتلهم إلی اللیل حتی أظلموا (1).

ص :325


1- 1) المغازی للواقدی ج 1 ص 371 و راجع:السیرة الحلبیة ج 2 ص 265 و تفسیر القمی ج 2 ص 359 و بحار الأنوار ج 20 ص 164 و 168 و تفسیر الثعلبی ج 4 ص 35 و تفسیر البغوی ج 2 ص 19 و الأصفی ج 2 ص 1281 و الصافی ج 5 ص 153 و ج 7 ص 148 و عمدة القاری ج 17 ص 125 و المیزان ج 9 ص 127 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 460 و شرح بهجة المحافل ج 1 ص 214 و راجع: الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 57.
الفتح علی ید علی علیه السّلام

و ضرب قبته«صلی اللّه علیه و آله»فی أقصی بنی خطمة من البطحاء.

فلما أقبل اللیل رماه رجل من بنی النضیر بسهم،فأصاب القبة،فأمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن تحول قبته إلی السفح،و أحاط بها المهاجرون و الأنصار.(و عند الواقدی:أنها حولت إلی مسجد الفضیخ).

فلما اختلط الظلام فقدوا أمیر المؤمنین«علیه السلام»؛فقال الناس:یا رسول اللّه،لا نری علیا.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:أراه (1)فی بعض ما یصلح شأنکم.

فلم یلبث أن جاء برأس الیهودی الذی رمی النبی«صلی اللّه علیه و آله»-و کان یقال له:عزورا-فطرحه بین یدی النبی«صلی اللّه علیه و آله».

فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:کیف صنعت؟!

فقال:إنی رأیت هذا الخبیث جریّا شجاعا؛فکمنت له،و قلت:ما أجرأه أن یخرج إذا اختلط اللیل،یطلب منا غرة.

فأقبل مصلتا بسیفه،فی تسعة نفر من الیهود؛فشددت علیه،و قتلته، فأفلت أصحابه،و لم یبرحوا قریبا؛فابعث معی نفرا فإنی أرجو أن أظفر بهم.

فبعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»معه عشرة،فیهم أبو دجانة

ص :326


1- 1) فی مغازی الواقدی،و السیرة الحلبیة:دعوه فإنه فی بعض شأنکم.

سماک بن خرشة،و سهل بن حنیف؛فأدرکوهم قبل أن یلجوا الحصن؛ فقتلوهم،و جاؤوا برؤوسهم إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فأمر أن تطرح فی بعض آبار بنی خطمة.

و کان ذلک سبب فتح حصون بنی النضیر.

و فی ذلک یقول حسان بن ثابت:

للّه أی کریهة أبلیتها

ببنی قریظة و النفوس تطلع

أردی رئیسهم و آب بتسعة

طورا یشلهم (1)و طورا یدفع

إلی أن تقول الروایة:فیئسوا من نصرهم(أی من نصر المنافقین لهم)، فقالوا:نحن نخرج من بلادک الخ.. (2).

قال ابن إسحاق:و قال علی بن أبی طالب،و قال ابن هشام:قالها رجل من المسلمین،و لم أر أحدا یعرفها لعلی:

ص :327


1- 1) یشلهم بالسیف:یضربهم و یطردهم.
2- 2) راجع ما تقدم فی المصادر التالیة:الإرشاد للمفید ص 49-50 و(ط دار المفید) ج 1 ص 92-93 و بحار الأنوار ج 20 ص 172 و 173 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 196 و 197 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 169 و 170 و المغازی للواقدی ج 1 ص 371 و 372 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 200 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 265 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 562 و السیرة النبویة لدحلان ج 1 ص 262 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 322 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 32 ص 340.

عرفت و من یعتدل یعرف

و أیقنت حقا و لم أصدف

عن الکلم المحکم اللاء من

لدی اللّه ذی الرأفة الأرأف

رسائل تدرس فی المؤمنین

بهن اصطفی أحمد المصطفی

فأصبح أحمد فینا عزیزا

عزیز المقامة و الموقف

فیا أیها الموعدوه سفاها

و لم یأت جورا و لم یعنف

ألستم تخافون أدنی العذاب

و ما آمن اللّه کالأخوف

و أن تصرعوا تحت أسیافه

کمصرع کعب أبی الأشرف

غداة رأی اللّه طغیانه

و أعرض کالجمل الأجنف

فأنزل جبریل فی قتله

بوحی إلی عبده ملطف

فدس الرسول رسولا له

بأبیض ذی هبة مرهف

فباتت عیون له معولات

متی ینع کعب لها تذرف

و قلن لأحمد ذرنا قلیلا

فإنا من النوح لم نشتف

فخلاهم ثم قال اظعنوا

دحورا علی رغم الآنف

و أجلی النضیر إلی غربة

و کانوا بدار ذوی أخرف

إلی أذرعات ردافا و هم

علی کل ذی ذمر أعجف

و نقول:

أبو بکر قائد العسکر

ما زعمه الواقدی من أن ثمة من قال:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»

ص :328

جعل أبا بکر علی العسکر،لا یمکن أن یکون صحیحا،و ذلک لما یلی:

أولا:ما تقدم فی غزوة أحد،من أن علیا«علیه السلام»کان حامل لواء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی بدر و فی کل مشهد..

ثانیا:إن ما ذکره الواقدی لم یعرف قائله،و لا مستنده،فی حین أن الکثیرین صرحوا:بأن القیادة و رایة العسکر فی بنی النضیر-بالتحدید، کانت لعلی«علیه السلام» (1).

ثالثا:صرحوا أیضا بأن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم یؤمر علی علی«علیه السلام»أحدا (2).

ص :329


1- 1) الثقات لابن حبان ج 1 ص 242 و الطبقات الکبری لابن سعد(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 58 و ج 2 ص 123 و وفاء الوفاء ص 689 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 461 و عیون الأثر ج 2 ص 25 و بحار الأنوار ج 20 ص 165 و 169 عن الکازرونی و غیره،و راجع:الکامل فی التاریخ ج 2 ص 74 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 555 و زاد المعاد ج 1 ص 71 و حبیب السیر ج 1 ص 355 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 264 و 265 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 562 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 189 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 322 و السیرة النبویة لدحلان ج 1 ص 261 و تفسیر القمی ج 2 ص 359 و الصافی ج 5 ص 154 و ج 7 ص 148 و نور الثقلین ج 5 ص 272 و الأصفی ج 2 ص 1282 و شرح الأخبار ج 1 ص 321 و المیزان ج 19 ص 208.
2- 2) راجع:مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 223 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 3 ص 351-

رابعا:لم یکن أبو بکر معروفا بشجاعة و بسالة،و هو بالأمس قد فر فی أحد،و یبدو أنه بقی معتصما بالجبل مع طائفة من الفارین إلی أن عاد المشرکون إلی بلادهم،کما أنه فی بدر نأی بنفسه عن الحرب،و بقی فی العریش محتمیا برسول اللّه،و متترسا به.

خامسا:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یرید أن یلقی الرعب فی قلوب الأعداء،فیسقط بذلک مقاومتهم،و لا یرید أن یعرض أرواح المؤمنین للخطر،فإن کان و لا بد من خسائر،فالمطلوب هو أن تکون فی أدنی مستوی ممکن..

2)

-و 404 و کتاب سلیم بن قیس(بتحقیق الأنصاری)ص 418 و دلائل الإمامة ص 261 و شرح الأخبار ج 1 ص 320 و نوادر المعجزات ص 144 و مدینة المعاجز ج 5 ص 434 و الطرائف لابن طاووس ص 277 و بحار الأنوار ج 37 ص 335 و ج 38 ص 79 و 188 و ج 47 ص 127 و ج 49 ص 209 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 121 و النص و الإجتهاد ص 338 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 96 و الغدیر ج 1 ص 212 و أبو هریرة للسید شرف الدین ص 123 و 135 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 151 و نهج الإیمان ص 467 و مسند الإمام الرضا للعطاردی ج 1 ص 114 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 19 و إعلام الوری ج 1 ص 315 و الدر النظیم ص 248 و فصل الحاکم فی النزاع و التخاصم ص 215 و غایة المرام ج 2 ص 316 و الصراط المستقیم ج 2 ص 9 و 304 و الشافی فی الإمامة ج 2 ص 65.

ص :330

و هو یعرف أن ما فعله علی«علیه السلام»فی بدر و فی أحد،ثم لحاقه بالمشرکین إلی حمراء الأسد،و فرارهم من مواجهته،قد أصبح علی کل شفة و لسان،و اصبح اسمه مرعبا،لا سیما للیهود الذین هم أحرص الناس علی حیاة(أی مهما کانت تافهة،و حقیرة،و ذلیلة)..فهل یترک علیا و الحال هذه، و یجعل قیادة جیشه لمن عرف الناس بهزیمته هنا و تحاشیه للحرب هناک؟!.

الشعور بالمسؤولیة

لا شک فی أن ثمة قواعد عامة،من شأنها أن تساعد الإنسان علی بلوغ أهدافه،و أن تصونه عن المزالق،و تحفظه من المهالک،شرط أن یعیها الإنسان،و یعرف قیمتها،و یحسن الإستفادة منها،من خلال دقة معرفته بمواردها و مصادرها،و منطبقاتها،و هی تغنیه عن التلقین المستمر،و الذی یصبح تکرارا مملا حین تتشابه الموارد،و تتشابه معالجاتها..

فضلا عن أن هذا التلقین قد لا یتوفر له،إذ قد یواجه بعض العوائق فی الحصول علیه،أو یعرض الخلل فی وسائل الوصول إلیه،الأمر الذی یؤدی إلی الإخلال بمستوی الطمأنینة لهذا التلقین،أو الإعتماد علیه بسبب الشوائب التی لحقت به..

و أمیر المؤمنین«علیه السلام»کان یعرف واجبه و ما هو المطلوب منه لمواجهة خطر الیهود،فکان یندفع لإنجاز ذلک الواجب،معتمدا علی اللّه تعالی،من دون الحاجة إلی إصدار الأوامر له،حین لا یکون لهذه الأوامر أثر فی الإعلام بالمطلوب،لأنه عارف به،واقف علیه،فیتمحض تأثیرها فی إیجاد الدافع،الذی لا ریب فی وجوده لدیه أیضا،فی أفضل حالاته و أقصی

ص :331

درجاته..فیکون تسجیل الأمر فی مورده من باب تحصیل الحاصل أیضا.

و هذا الشعور بالمسؤولیة،و الإندفاع لانجاز المهمات،لم نجده عند سائر الصحابة الذین کانوا حاضرین مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»، و شهدوا ما شهد علی،و عاینوا ما عاینه،و عرفوا ما عرف..

لا أخفی عنکم سرا إلا فی حرب

و قد رأینا أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»انطلق للقیام بواجبه،مراعیا عنصر السریة التامة،علی قاعدة:استعینوا علی قضاء حوائجکم بالکتمان..

و علی قاعدة:إن لکم علیّ أن لا أحتجز عنکم سرا إلا فی حرب (1).

و قد کانت المهمة عسکریة حربیة هنا،ثم رأینا کیف راعی النبی«صلی اللّه علیه و آله»خصوصیة السریة فیها أیضا،حین سئل عن علی«علیه السلام»فأشار إلی أنه فی مهمة،و لکنه لم یفصح لهم عن طبیعتها،بل هو لم یشر إلی طابعها:هل هو عسکری،أو استطلاعی،أو تموینی،أو غیر ذلک.

و لو أن النبی أو علیا«صلوات اللّه و سلامه علیهما و علی آلهما»أفصحا

ص :332


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 79 و الأمالی للطوسی ج 1 ص 221 و(ط دار الثقافة)ص 217 و بحار الأنوار ج 33 ص 76 و 469 و ج 72 ص 354 و میزان الحکمة للریشهری ج 1 ص 124 و أعیان الشیعة ج 1 ص 463 و المعیار و الموازنة ص 104 و شرح النهج للمعتزلی ج 17 ص 16 صفین للمنقری ص 107 و نهج السعادة ج 4 ص 229.

عن شیء من ذلک،فإن المنافقین قد یوصلون الخبر إلی بنی النضیر،و ربما یتمکن بنو النضیر من إفشال المهمة،أو علی الأقل یتمکنون من تقلیل مستویات النجاح فیها،و لو من خلال إنجاد سریتهم العاملة،أو مساعدتها علی الفرار و النجاة،أو الإختفاء فی الأمکنة المناسبة.

دراسة شخصیة العدو

و قد قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:«إنی رأیت هذا الخبیث جریا شجاعا،فکمنت له،و قلت:ما أجرأه أن یخرج إذا اختلط اللیل فیطلب مناغرة».

و هذا یعطینا أمرین:

الأول:أنه لا بد من دراسة شخصیة العدو،و حالاته،و خصائصه.

الثانی:أن تکون لدینا القدرة علی توقع ما یمکن أن یقدم علیه ذلک العدو،من خلال فهمنا لحالاته،و طبیعة تفکیره..

الثالث:المبادرة إلی تفویت الفرصة علیه،و ضربه قبل أن یتمکن من فعل أی شیء،و عدم الإنتظار لما یصدر منه و عنه،فلا تکون حرکتنا مجرد ردات فعل لما یکون منه.

و هذه المعرفة بالعدو،ثم توقع طبیعة تصرفاته،ثم الإقدام علی توجیه الضربات المناسبة له،تجعل فی الحرب حیویة،و تعطیها معنی جدیدا فی اسلوبها و فی حرکتها،ثم فی نتائجها.و بذلک یفقد العدو القدرة علی الترکیز،و یقع فی حالة من الإرباک و الضیاع..

ص :333

و هذا هو الذی یقرر مصیر الحرب.

إختیار القیادات

و بناء علی ما ذکرناه آنفا:تمس الحاجة إلی قیادات ذات قدرات و کفاءات فکریة و تحلیلیة،و معرفة بأحوال العدو أفرادا و جماعات،و دراسة حالاتهم و شخصیاتهم..کما لا بد من جمع المعلومات المختلفة عن العناصر المؤثرة فی جیشه.

کما أن ذلک یشیر إلی ضرورة الإلمام بعلوم أخری غیر العلوم العسکریة مما له مساس بالحرب،و لیعطی المزید من القدرة علی التنبؤ بما یمکن أن یفکر فیه العدو،أو یخطط له..

و لا بد من طرح کافة الخیارات،و بحث مختلف الإفتراضات،و کل ما هو معقول،أو غیر معقول،مما یمکن أن یلجأ إلیه العدو.فلا یتمکن العدو من أن یفاجئنا بأی إجراء أو تصرف،یجعلنا نتصرف معه من موقع العفویة، و الإرتجال،أو الإنفعال..

العملیات الوقائیة و مفاجأة العدو

ثم إن هذه المبادرة من أمیر المؤمنین«علیه السلام»تؤذن بضرورة القیام بضربات وقائیة،تهدف إلی إفشال المخططات المحتملة للعدو..

کما أنها تتضمن الإستفادة من عنصر المفاجأة الذی یصرف اهتمامات العدو إلی التفکیر بحفظ نفسه،عوضا عن وضع الخطط لمهاجمة غیره..

و العنصر الثالث:هو أن هذه الضربة کانت فی مواقع العدو،التی

ص :334

یشعر فیه بالأمن،و حریة الحرکة،و هذا یمثل ضربة روحیة له تکسر من عنفوانه،و تطیح بکبریائه..فإنه ما غزی قوم فی عقر دارهم إلا ذلوا (1).

قاتل العشرة هو علی علیه السّلام

إن شعر حسان الآنف الذکر یدل علی:أن علیا«علیه الصلاة و السلام»هو الذی آب بالتسعة،و أنه قد قتل بعضهم،و آب بالبعض الآخر أحیاء.

ص :335


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 67 و الکافی ج 5 ص 4 و دعائم الإسلام ج 1 ص 390 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 310 و ج 3 ص 3 و کتاب سلیم بن قیس ص 213 و الغارات للثقفی ج 2 ص 475 و شرح الأخبار ج 2 ص 75 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 281 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 256 و المبسوط للسرخسی ج 10 ص 35 و عیون الحکم و المواعظ ص 110 و بحار الأنوار ج 29 ص 465 و ج 34 ص 64 و 138 و ریاض السالکین ج 1 ص 560 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 9 و الغدیر ج 11 ص 17 و نهج السعادة ج 2 ص 561 و 571 و ج 5 ص 313 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 74 و 84 و أحکام القرآن للجصاص ج 3 ص 206 و الجامع لأحکام القرآن ج 8 ص 292 و الأخبار الطوال ص 211 و 310 و شرح السیر الکبیر ج 3 ص 894 و أنساب الأشراف ص 382 و الجوهرة فی نسب الإمام علی و آله ص 76 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 130 و (تحقیق الشیری)ج 1 ص 172.

و لعل دور العشرة الذین أرسلهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»معه قد اقتصر علی أمور ثانویة و هامشیة فی عملیة أسر التسعة،أو قتلهم،و إن الدور المصیری و الأهم إنما کان لأمیر المؤمنین«علیه السلام».

و لأجل ذلک لا یصغی إلی ما ذکره الحلبی،من إرسال العشرة مع علی «علیه السلام»کان لقتل التسعة فقتلوهم،و طرحوهم فی بعض الآبار،قال الحلبی:«..و فی هذا رد علی بعض الرافضة حیث ادّعی:أن علیا هو القاتل لأولئک العشرة» (1).

علی علیه السّلام فاتح بنی النضیر

و کان من الطبیعی:أن یکون لهذه الضربة تأثیر کبیر علی معنویات بنی النضیر،و أن یضج الرعب فی قلوبهم.فإن تصدی رجل واحد من المسلمین لعشرة منهم،ثم قتل العشرة جمیعا،یؤذن بأن المسلمین قادرون علی إبادتهم، و استئصال شأفتهم بسهولة و یسر.

و إذا کان یمکن اعتبار حرق الأشجار و قطعها تهدیدا،و ممارسة لمستوی من الضغط،قد یتم التراجع عنه،حین یؤول الأمر إلی مواجهة خیار سفک الدماء،و إزهاق الأرواح،فإن هذا التراجع قد أصبح الآن غیر محتمل علی الإطلاق،بعد أن باشر المسلمون عملا عسکریا بهذا المستوی، و بهذه الشدة و الصلابة و التصمیم.

ص :336


1- 1) السیرة الحلبیة ج 2 ص 265 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 562 و أعیان الشیعة ج 1 ص 260 و 392.

و لقد باشر هذا الأمر رجل هو أقرب الناس إلی رسول اللّه،و أعرفهم بنوایاه و آرائه،و أشدهم اتباعا له.رجل عرفوا بعض مواقفه المرعبة فی بدر، و فی أحد..و هو علی بن أبی طالب«علیه الصلاة و السلام».

إذا..و بعد أن تخلی عنهم حلفاؤهم،و لم یف لهم المنافقون بما وعدوهم به،فإنهم لم یبق لهم إلا هذه الأحجار التی یختبئوون خلفها کالفئران.و لکن إلی أی حد یمکن لهذه الحجارة أن تدفع عنهم،و کیف و أنی لهم برد هجوم الجیش الإسلامی عنها حین یصمم علی تدمیرها؟!

فقد جاءهم ما لم یکن بالحسبان، (فَأَتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ) (1)و«کان ذلک سبب فتح حصون بنی النضیر» کما تقدم فی النص السابق.

هذا کله بالنسبة لبنی النضیر،و أما بالنسبة للمسلمین أنفسهم،فإن هذه الضربة الموفقة لا بد أن تقوی من معنویاتهم،و قد حصنتهم من أن الضعف و الوهن لدی المواجهة الأولی مع عدو لا یرون سبیلا إلیه،ما دام بالحصون المنیعة،بالإضافة إلی إعتقاد الکثیرین أن لدیه قدرات قتالیة عالیة.

و مما ذکرناه:یتضح معنی العبارة المنقولة عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هنا،حینما سئل عن علی«علیه السلام»حیث یقول:«أراه فی بعض ما یصلح شأنکم».

فإن هذه العملیة کان لها أثر کبیر فی إصلاح شأن المسلمین-کل

ص :337


1- 1) الآیة 2 من سورة الحشر.

المسلمین-و إفساد أمر أعدائهم،و دحرهم و کسر شوکتهم،حیث أتاهم اللّه من حیث لم یحتسبوا.

قتل قائد المجموعة

و نلاحظ أیضا:أن الهدف العسکری الذی وضعه علی«علیه السلام»، هو قتل قائد المجموعة بالذات.

و هذا العمل یعتبر نموذجیا،و ناجحا من الناحیة العسکریة مائة فی المائة،فإن حدوث فراغ علی مستوی القیادة یزعزع کل الثوابت،و یفقد المجموعة بأسرها کل فاعلیتها و حیویتها،و تتحول إلی رکام خاو،و رماد خامد و هامد.

أموال بنی النضیر

إن أموال بنی النضیر کانت خالصة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، لأن المسلمین لم یوجفوا علیها بخیل و لا رکاب،بل قذف اللّه الرعب فی قلوبهم،فرضوا بالجلاء عن منازلهم إلی،خیبر کما قال عمر بن الخطاب (1).

ص :338


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 25 و فتح القدیر ج 5 ص 199 عن الصحیحین و غیرهما،و مسند أبی عوانة ج 4 ص 132 و 140 و صحیح البخاری ج 3 ص 128 و(ط دار الفکر) ج 3 ص 227 و ج 6 ص 58 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 5 ص 151 و سنن الترمذی ج 3 ص 131 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 335 و الجامع لأحکام القرآن ج 8 ص 14 و ج 18 ص 11 و أحکام القرآن للجصاص ج 3 ص 429 و فتوح-

1)

-البلدان ج 1 ص 20 و 34 و الجامع الصحیح ج 4 ص 216 و سنن النسائی ج 7 ص 132 و التراتیب الإداریة ج 1 ص 393 و سنن أبی داود ج 3 ص 141 و(ط دار الفکر)ج 2 ص 22 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 296 و نیل الأوطار ج 8 ص 230 و الخراج للقرشی ص 34 و المغنی لابن قدامة ج 7 ص 308 و 309 و التبیان ج 9 ص 561 و 562 و مختصر المزنی ص 148 و کتاب الأم للشافعی ج 4 ص 146 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 10 ص 548 و بدایة المجتهد لابن رشد الحفید ج 1 ص 323 و بحار الأنوار ج 29 ص 348 و کتاب المسند للشافعی ص 322 و شرح مسلم للنووی ج 12 ص 70 و فتح الباری ج 6 ص 69 و 143 و عمدة القاری ج 14 ص 185 و ج 19 ص 224 و السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 46 و ج 5 ص 377 و ج 6 ص 484 و مسند أبی حنیفة ص 258 و معرفة السنن و الآثار ج 5 ص 112 و التمهید لابن عبد البر ج 8 ص 169 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 4 ص 522 و أحکام القرآن لابن إدریس الشافعی ج 1 ص 154 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 91 و ج 6 ص 61 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 294 و ج 13 ص 147 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 153 و راجع:أحکام القرآن لابن العربی ج 4 ص 1772 و الدر المنثور ج 6 ص 192 عن بعض من تقدم،و عن ابن المنذر، و الأموال ص 14 و تاریخ الإسلام للذهبی(المغازی)ص 123 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 208 و السیرة النبویة لدحلان ج 1 ص 262 و 263 و الإکتفاء ج 2 ص 148 و معجم البلدان ج 5 ص 290 و مدارک التنزیل مطبوع بهامش لباب التأویل ج 4 ص 247 لکن لیس فی المصادر الثلاثة الأخیرة:أن القائل هو عمر.

ص :339

هذا إن لم نقل إنها لعلی«علیه السلام»وحده،لأنه هو الفاتح الرابح..کما اتضح مما سبق.

و علی هذا فإن أعطی النبی«صلی اللّه علیه و آله»بعض أصحابه شیئا من أموالهم،فإنما کان ذلک منه«صلی اللّه علیه و آله»علی سبیل التفضل و الإحسان (1)..

و لکن الهیئة الحاکمة بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»اغتصبت هذه الأموال من أهلها..و صار أهلها یطالبون بها.

و سنعالج هذا الموضوع إن شاء اللّه فی موضع آخر من هذا الکتاب، حین نتحدث عن مصادرة أموال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعد وفاته من قبل الذین أبعدوا أمیر المؤمنین«علیه السلام»عن مقامه الذی جعله اللّه تعالی له،و نصبه فیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم الغدیر..

علی علیه السّلام و عثمان فی بنی النضیر

و ذکر العلامة الحلی«رحمه اللّه»:أن السدی روی أن قوله تعالی:

(وَ یَقُولُونَ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنٰا ثُمَّ یَتَوَلّٰی فَرِیقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ وَ مٰا أُولٰئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ)

(2)

نزل فی عثمان.

ص :340


1- 1) راجع کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة)ج 9 فصل:«کی لا یکون دولة بین الأغنیاء».
2- 2) الآیة 47 من سورة النور.

قال:لما فتح رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بنی النضیر،فغنم أموالهم قال عثمان لعلی:ائت رسول اللّه فسله أرض کذا و کذا،فإن أعطاکها فأنا شریکک فیها،و آتیه أنا فأساله إیاها،فإن أعطانیها،فأنت شریکی فیها.

فسأله عثمان أولا،فأعطاه إیاها،فقال علی أشرکنی.

فأبی عثمان،فقال:بینی و بینک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فأبی أن یخاصمه إلی النبی.

فقیل له:لم لا تنطلق معه إلی النبی؟!

فقال:هو ابن عمه،فأخاف أن یقضی له.

فنزل قوله تعالی: (وَ إِذٰا دُعُوا إِلَی اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ إِذٰا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ، وَ إِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ، أَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتٰابُوا أَمْ یَخٰافُونَ أَنْ یَحِیفَ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولٰئِکَ هُمُ الظّٰالِمُونَ) (1).

فلما بلغ عثمان ما أنزل اللّه فیه أتی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فأقر لعلی بالحق (2).

ص :341


1- 1) الآیات 48-50 من سورة النور.
2- 2) نهج الحق(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 203 و(ط دار الهجرة) ص 305 و البرهان(تفسیر)ج 5 ص 410 عن السدی،و بحار الأنوار ج 31 ص 238 و 239 و لا بأس بمراجعة ج 22 ص 98 و الطرائف لابن طاووس ص 493.

و نقول:

هنا أمور یحسن التوقف عندها،و هی التالیة:

أولا:إن السدی لیس من الشیعة،بل هو من قدماء مفسری علماء أهل السنة،و قد روی له أصحاب الصحاح باستثناء البخاری،و قد وثقه أحمد (1).

و قال ابن حجر فی التقریب:صدوق.

و قال العجلی:ثقة عالم بالتفسیر،راویة له.

و قال یحیی بن سعید القطان:ما رأیت أحدا یذکره إلا بخیر،و ما ترکه أحد.

و قال ابن عدی:هو عندی مستقیم الحدیث،صدوق (2).

ثانیا:تضمن هذا الحدیث جرأة عظیمة من عثمان علی ساحة قدس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حین عبر عن خشیته من أن یکون لدی النبی«صلی اللّه علیه و آله»هوی و عصبیة تؤثر فی قضائه،فیقضی بغیر الحق؛ لصالح ابن عمه،مع أن اللّه تبارک و تعالی یأمر الأمة بالتسلیم لرسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»و البخوع لقضائه،فیقول: (فَلاٰ وَ رَبِّکَ لاٰ یُؤْمِنُونَ حَتّٰی یُحَکِّمُوکَ فِیمٰا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاٰ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّٰا قَضَیْتَ

ص :342


1- 1) راجع:رجال الشیعة فی أسانید السنة للطبسی ص 55 و تهذیب الکمال ج 3 ص 134 و الکامل لابن عدی(ط دار الفکر)ج 1 ص 278.
2- 2) راجع:الکامل لابن عدی(ط دار الفکر)ج 1 ص 278 و تهذیب الکمال ج 3 ص 137 رجال الشیعة فی أسانید السنة للطبسی ص 55.

وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً)

(1)

.

و یقول: (یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً) (2).

هذا فضلا عن قوله تعالی: (وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ، إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ) (3).

ثالثا:إن عثمان هو الذی بادر إلی إعطاء العهد لعلی«علیه السلام»،ثم کان هو الذی نقضه مع أن اللّه تعالی یقول: (وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کٰانَ مَسْؤُلاً) (4).

رابعا:إن الذی دعا عثمان إلی إبرام العهد أنّه أراد أن یحصل علی تلک الأرض بکل صورة ممکنة،و لعله قدّر فی نفسه أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد لا یعطیه إیاها،و یترجح له أن یعطیها إلی ابن عمه من منطلق العصبیة له.

فلما رأی عملیا أن الأمور تسیر علی خلاف تقدیره،دفعه حب المال إلی جحد حق علی«علیه السلام»،و نقض العهد الذی کان هو المقترح له، و الساعی لإبرامه بدافع من حب المال أیضا.

خامسا:إنّ هذه الحادثة تشیر أیضا إلی:أن أراضی بنی النضیر کانت ممّا

ص :343


1- 1) الآیة 65 من سورة النساء.
2- 2) الآیة 56 من سورة الأحزاب.
3- 3) الآیتان 3-4 من سورة النجم.
4- 4) الآیة 34 من سورة الإسراء.

أفاءه اللّه علی رسوله«صلی اللّه علیه و آله»،فکانت خالصة له«صلی اللّه علیه و آله»،و لا حق لأحد فیها،و لذلک کان«صلی اللّه علیه و آله»یتصرف فیها کیف یشاء.

سادسا:إنّ هذه الحادثة بیّنت:أنّ غصب فدک لم یکن هو المرة الأولی فی تاریخ العدوان علی حقوق أهل البیت«علیهم السلام»فی حیاة النبی «صلی اللّه علیه و آله»،بل سبقتها هذه الحادثة أیضا و سواها ما تدخل فیه الوحی الإلهی الذی حسم الأمر،فإنّهم غصبوا بعد وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»حق فاطمة«علیها السلام»،أراضی بنی النضیر أیضا،و کان عثمان نفسه من المساعدین علی ذلک و لکن الوحی کان قد انقطع،و لم یعد یمکن استرداد الحق به،فإنا للّه و إنّا إلیه راجعون.

لعلها وقائع أخری:

و یذکر فی شأن نزول قوله تعالی فی سورة النور: (وَ یَقُولُونَ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنٰا ثُمَّ یَتَوَلّٰی فَرِیقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ وَ مٰا أُولٰئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ، وَ إِذٰا دُعُوا إِلَی اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ إِذٰا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ، وَ إِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ، أَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتٰابُوا أَمْ یَخٰافُونَ أَنْ یَحِیفَ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولٰئِکَ هُمُ الظّٰالِمُونَ، إِنَّمٰا کٰانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ إِذٰا دُعُوا إِلَی اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ مَنْ یُطِعِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَخْشَ اللّٰهَ وَ یَتَّقْهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْفٰائِزُونَ (1).

ص :344


1- 1) الآیات 47-52 سورة النور.

یذکر فی شأن نزولها أیضا،عدا روایة السدی المتقدمة ما یلی:

1-عن أبی عبد اللّه:أنّها نزلت فی علی و عثمان فی منازعة کانت بینهما فی حدیقة،فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:ترضی برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

فقال عبد الرحمن بن عوف له:لا تحاکمه إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فإنّه یحکم له علیک،و لکن حاکمه إلی ابن شیبة الیهودی.

فقال عثمان لأمیر المؤمنین«علیه السلام»:لا أرضی إلاّ بابن شیبة.

فقال ابن شیبة:تأتمنون رسول اللّه علی وحی السماء،و تتهمونه فی الأحکام!!فأنزل اللّه علی رسوله: (وَ إِذٰا دُعُوا إِلَی اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ إِذٰا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ..) (1).

2-عن ابن عباس:لما قدم النبی«صلی اللّه علیه و آله»المدینة أعطی علیا«علیه السلام»و عثمان أرضا،أعلاها لعثمان،و أسفلها لعلی«علیه السلام».

فعرض علیه علی«علیه السلام»أن یبیعه،أو أن یشتری منه،فباعه عثمان،فقال له أصحابه:أی شیء صنعت؟بعت أرضک من علی،و أنت لو أمسکت عنه الماء ما أنبتت أرضه شیئا،حتی یبیعک بحکمک.

فجاء عثمان لعلی«علیه السلام»،فقال له:لا أجیز البیع.

فقال علی«علیه السلام»:بعت و رضیت،و لیس لک ذلک.

ص :345


1- 1) البرهان(تفسیر)ج 5 ص 408-409 و تفسیر القمی ج 2 ص 83.

قال:فاجعل بینی و بینک رجلا.

قال علی«علیه السلام»:النبی«صلی اللّه علیه و آله».

فقال عثمان:هو ابن عمک.و لکن اجعل بینی و بینک رجلا غیره.

فقال علی«علیه السلام»:لا أحاکمک إلی غیر النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و النبی شاهد علینا.

فأبی ذلک،فأنزل اللّه تعالی هذه الآیات (1).

3-عن أبی الجارود:إنّ هذه الآیات نزلت فی رجل اشتری من علی «علیه السلام»أرضا،ثم ندم،و ندّمه أصحابه،فقال لعلی«علیه السلام»:

لا حاجة لی فیها.

فقال له:قد اشتریت و رضیت،فانطلق أخاصمک إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال له أصحابه:لا تخاصمه إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال:انطلق أخاصمک إلی أبی بکر و عمر،أیهما شئت کان بینی و بینک.

قال علی«علیه السلام»:لا و اللّه،و لکن رسول اللّه بینی و بینک،فلا أرضی بغیره.

فأنزل اللّه عزّ و جلّ هذه الآیات (2).

ص :346


1- 1) تأویل الآیات ج 1 ص 367 و البرهان(تفسیر)ج 5 ص 409.
2- 2) تأویل الآیات ج 1 ص 367 و البرهان ج 5 ص 409-410.

4-و عن البلخی:أن علیا«علیه السلام»اشتری من عثمان أرضا؛ فخرجت فیها أحجار،فأراد ردها بالعیب،فلم یأخذها.

فقال:بینی و بینک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال الحکم بن أبی العاص:إن حاکمک إلی ابن عمه حکم له،فلا تحاکمه إلیه.

فنزلت الآیات.

و هو المروی عن أبی جعفر«علیه السلام»،أو قریب منه (1).

5-عن الضحاک:أن النزاع کان بین علی«علیه السلام»و المغیرة بن وائل (2).

و نلاحظ هنا الأمور التالیة:

أولا:تضمنت هذه الروایات ما یدل علی تعدد وقائعها،ففی روایة البلخی ورد ذکر الحکم بن أبی العاص.و هو إنّما قدم المدینة بعد الفتح ثم لما ظهرت عداوته لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و صار یجترئ علیه نفاه «صلی اللّه علیه و آله»إلی الطائف.

و روایة ابن عباس ذکرت:أن نزول الآیات کان لما قدم الرسول«صلی اللّه علیه و آله»المدینة،و إقطاعه أرضا لعلی و عثمان،فإن کان المقصود بقوله:

«لما قدم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»المدینة أعطی»:دلّ علی أن ذلک قد

ص :347


1- 1) مجمع البیان ج 7 ص 263 و البرهان ج 5 ص 410.
2- 2) المیزان(طبعة 1427 ه)ج 15 ص 115 عن روح المعانی.

حصل فور قدومه إلیها و یکون الفاصل بینها و بین التی ذکر فیها الحکم بن أبی العاص حوالی ثمان سنوات.

و روایة السدی المتقدمة ذکرت:أن ذلک کان فی غزوة بنی النضیر.

ثانیا:إن اختلاف الشخصیات التی وردت أسماؤها فی هذه الروایات یشیر هو الآخر إلی تعدد الواقعة،و إن کان الأمر قد لا یکون کذلک،أحیانا فإن التی ذکرت أبا بکر و عمر،لا تناقض التی ذکرت ابن شیبة الیهودی، أو کعب بن الأشراف،أو عبد الرحمن بن عوف فی هذه الجهة،فقد یحدث کل ذلک فی واقعة واحدة بصورة متعاقبة،فی مجلس واحد،أو أکثر،و لکن ذلک لا یمنع من أی یکون هناک تناقض فی جهات أخری.

ککون المشتری للأرض تارة،هو علی،و تارة هو عثمان.

و کون طرف النزاع فی مقابل علی«علیه السلام»هو عثمان تارة، و المغیرة بن وائل أخری.

ثالثا:لا مانع من تعدد الواقعة،و تکرر نزول الآیات،و لذلک نظائر یذکرها الرواة و المفسرون.

و لا مانع من تکرر رفض بعض الناس رفع القضیة المتنازع فیها إلی الرسول لیحکم فیها،ظنا منهم أن نزول الآیة لن یتکرر،أو غفلة منهم عن ذلک.

و کانوا-حتی المنافقون-یهتمون کثیرا لنزول آیات الذم فیهم و إفتضاح أمرهم،و فشل خططهم الماکرة و سرائرهم الخبیثة..و التقریع لهم، حتی لو کانوا سیحصلون فی مقابل ذلک علی المال الذی یحبون،فقد قال

ص :348

تعالی: (یَحْذَرُ الْمُنٰافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِمٰا فِی قُلُوبِهِمْ) (1)و قال تعالی: (یَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ وَ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ إِنْ کٰانُوا مُؤْمِنِینَ) (2)و قال: (یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ) (3)و آیات أخری.أو لأجل أنهم یحسبون أن الأمر قد لا یبلغ إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،أو لأن إیمانهم بصحة النبوة کان ضعیفا.

رابعا:إن دخول علی«علیه السلام»فی هذه الشراکة مع عثمان أو مع غیره کان لحکمة بالغة،فقد انتهت بظهور البون الشاسع بین علی«علیه السلام»فی علمه،و تقواه،و توقیره لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و وقوفه عند حدود اللّه،و بین غیره،خصوصا و أن اللّه تعالی هو الذی أظهر هذه الفوارق،و خلدها قرآنا یتلی إلی یوم القیامة.

خامسا:یمکن أن یکون بعض الرواة تلاعب فی اسم من رفض التحاکم إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،للحفاظ علی سمعة بعض الناس،و التشکیک بنسبة هذا الأمر الشنیع إلیه،فإن عبد الرحمن بن عوف و عثمان کانا ممن یهم بعض الناس إبعاد أیة شبهة عنهم.

ص :349


1- 1) الآیة 64 من سورة التوبة.
2- 2) الآیة 62 من سورة التوبة.
3- 3) الآیة 96 من سورة التوبة.

ص :350

الفهارس

اشارة

1-الفهرس الإجمالی

2-الفهرس التفصیلی

ص :351

ص :352

1-الفهرس الإجمالی

الفصل الخامس:زواج فاطمة علیها السّلام 5-44

الفصل السادس:ترهات..و أباطیل 45-74

الفصل السابع:أبناء علی و الزهراء علیها السّلام:الحسنان و المحسن..علیهم السّلام 75-98

الفصل الثامن:سد الأبواب..إلا باب علی علیه السّلام 99-132

الباب الرابع:حرب أحد..و حتی الخندق..

الفصل الأول:الألویة..و الرایات 135-156

الفصل الثانی:الحرب..و الهزیمة..نصوص..و آثار 157-186

الفصل الثالث:الثابتون و المنهزمون فی أحد 187-218

الفصل الرابع:جراح علی علیه السّلام 219-248

الفصل الخامس:نهایات أحد 249-276

الفصل السادس:بعد أحد..و حمراء الأسد 277-302

الفصل السابع:..إلی بنی النضیر 303-320

الفصل الثامن:علی علیه السّلام فی بنی النضیر 321-350

الفهارس:351-363

ص :353

ص :354

2-الفهرس التفصیلی

الفصل الخامس:زواج فاطمة علیها السّلام

زواج علی بفاطمة علیهما السّلام:7

حدیث الزواج:8

الزواج المبکر:15

فوارق شاسعة فی السن:17

تحریض علی علیه السّلام علی خطبة فاطمة علیها السّلام:18

علی علیه السّلام کفؤ فاطمة علیها السّلام:20

لست بدجال:21

ترهات أبی حیان:27

ما یقال عن موقف فاطمة علیها السّلام من الزواج:28

الروایة الصحیحة:31

أسماء و أم سلمة فی زواج فاطمة علیها السّلام:35

حجاب الزهراء علیها السّلام:37

فداها أبوها:38

ص :355

هذا ضرب الرحمان لعثمان:40

تزوج ابنتک من أخیک؟!:43

الفصل السادس:ترهات..و أباطیل..

حمزة یشرب الخمر فی زفاف فاطمة علیها السّلام:47

لا تقربوا الصلاة و أنتم سکاری:53

خطبة علی علیه السّلام بنت أبی جهل:61

المناقشة:65

تلطیف الروایة لتسویقها:73

الفصل السابع:أبناء علی و الزهراء علیهما السّلام:الحسنان..و المحسن..علیهم السّلام

ولادة الإمام الحسن علیه السّلام:77

ألف:ذکر أسماء بنت عمیس هنا:79

ب:الحسن و الحسین علیهما السّلام اسمان جدیدان:81

ج:إرضاع أم الفضل للحسن علیه السّلام:82

ولادة الإمام الحسین علیه السّلام:83

ألف:ذکر اللّه فی أذن المولود:85

ب:العقیقة و التصدق بالفضة:86

ج:حتی فی مناسبة المیلاد:87

ولادة المحسن علیه السّلام:87

سماه علی علیه السّلام حربا:88

ص :356

الفصل الثامن:سد الأبواب..إلا باب علی علیه السّلام..

سد الأبواب الشارعة فی المسجد:101

رواة الحدیث،و مدی اعتباره:105

النواصب و حدیث سد الأبواب:105

تاریخ هذا الحدث:107

إعتراض حمزة:113

الروایة الأقرب إلی القبول:116

سد الأبواب إلا باب أو خوخة أبی بکر:118

ابن البطریق و حدیث سد الأبواب:126

کلام العلامة المظفر:128

أبواب المهاجرین فقط:129

بیت علی علیه السّلام أم النبی صلّی اللّه علیه و آله؟!:130

خصوصیة علی علیه السّلام عند الجصاص:131

الباب الرابع:حرب أحد..و حتی الخندق..

الفصل الأول:الألویة..و الرایات..

بدایة:137

علی علیه السّلام یطیع و لا یقترح:137

اللواء مع علی علیه السّلام فی أحد:139

ص :357

اللواء مع علی علیه السّلام فقط:141

رایتکم بأیدی شجعانکم:153

الفصل الثانی:الحرب..و الهزیمة..نصوص..و آثار..

الوعود لوحشی:159

هزیمة المسلمین فی أحد:160

قاتل أصحاب اللواء:161

تشکیکات الحاقدین:165

الذی یجاحش علی السلب:166

علی علیه السّلام و کتائب المشرکین:167

حرب أحد فی مناشدات علی علیه السّلام:170

تکبیر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:171

إنه منّی،و أنا منه:172

مخزوم و علی علیه السّلام:176

أین هو علی علیه السّلام؟!:177

علی علیه السّلام لم یقتل کبش کتیبة المشرکین:179

أکفر بعد إیمان؟لی بک أسوة:180

الفصل الثالث:الثابتون و المنهزمون فی أحد..

لم یثبت غیر علی علیه السّلام:189

لا سیف إلا ذو الفقار:194

ص :358

السیف لأبی دجانة:196

ذو الفقار جریدة نخل یابسة:199

ذو الفقار فی بدر أیضا:200

عرجون بن جحش:201

الجهاد فی ظل الکرامة الإلهیة:202

ذو الفقار نزل من السماء:203

ذو الفقار..من الیمن:204

لأنتم أولی بالقتل!!:205

علی علیه السّلام یروی بطولات سعد!!:206

اللّه أعلی و أجل:213

الوصول إلی المهراس فضیلة:216

الفصل الرابع:جراح علی علیه السّلام

جراح علی علیه السّلام فی أحد:221

هل هذا تصحیف؟!:225

کثرة جراح علی علیه السّلام:225

علی علیه السّلام أبلی و أعذر:225

الحمد للّه لم أفر:226

امرأتان تداویان جراح علی علیه السّلام:226

مداواة المرأة للرجل:228

ص :359

لا منافاة بین الروایات:237

کیف حرمت الشهادة؟!:237

حرص علی علیه السّلام علی الجهاد:238

علی علیه السّلام یکتم آلام الجراح:239

الجراح کلها من الإمام!!:241

جراحات علی علیه السّلام و إصبع طلحة:242

طلحة مرة أخری:245

هذه هی الحقیقة:247

الفصل الخامس:نهایات أحد..

علی علیه السّلام هو الذی أتی بخبر المشرکین:251

لأنازلنّ اللّه فیهم:253

سعد هو الذی أتی بخبر القوم:254

علی علیه السّلام لم یرفع صوته:255

المعالجة النفسیة:258

ألم تبرأ جراحات علی علیه السّلام؟!:259

علی علیه السّلام..و أبو سفیان:260

إیحاءات حاقدة:260

العباس فی أحد:262

صفیة عند القتلی:265

ص :360

أکثر القتلی فی أحد من علی علیه السّلام:267

بشیر المدینة علی علیه السّلام:271

عودة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله إلی المدینة:272

علی علیه السّلام یناول فاطمة علیها السّلام سیفه:274

الفصل السادس:بعد أحد..و حمراء الأسد..

المجروحون دون سواهم:279

علی علیه السّلام فی حمراء الأسد:280

قتل أبی عزة الجمحی:282

قتل معاویة بن المغیرة:283

غضب علی علیه السّلام من طلحة:290

لماذا الیهود؟!و لماذا النصاری؟!:291

إشتباه الأمر علی السدی:293

إن لی بها مالا:294

إئذن لابن الحضرمیة:295

حبطت أعمالهم:296

العزة للّه و لرسوله و للمؤمنین:297

مناقشات..وردود:297

1-الآیة نزلت فی ابن أبی:297

2-طلحة بریء:299

ص :361

3-براءة عثمان:300

الفصل السابع:..إلی بنی النضیر..

کتاب مفاداة سلمان بخط علی علیه السّلام:305

تأدیة المال لأصحابه:305

غرس عمر،أم غرس سلمان؟!:308

انتزعها ثم غرسها:309

سلمان منا أهل البیت:310

النبی صلّی اللّه علیه و آله..و غرس النخل:312

شراکة علی علیه السّلام:313

إذا سمعت بشیء قد جاءنی فأتنی:313

توزیع المهام بین الأحباب:314

النبی صلّی اللّه علیه و آله یلقن الأموات الإمامة:316

الفصل الثامن:علی علیه السّلام فی بنی النضیر..

بنو النضیر بعد قتل ابن الأشرف:323

بنو النضیر ینقضون العهد:324

الفتح علی ید علی علیه السّلام:326

أبو بکر قائد العسکر:328

الشعور بالمسؤولیة:331

لا أخفی عنکم سرا إلا فی حرب:332

ص :362

دراسة شخصیة العدو:333

إختیار القیادات:334

العملیات الوقائیة و مفاجأة العدو:334

قاتل العشرة هو علی علیه السّلام:335

علی علیه السّلام فاتح بنی النضیر:336

قتل قائد المجموعة:338

أموال بنی النضیر:338

علی علیه السّلام و عثمان فی بنی النضیر:340

لعلها وقائع أخری:344

الفهارس:

1-الفهرس الإجمالی 353

2-الفهرس التفصیلی 355

ص :363

المجلد 4

اشارة

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

تتمة القسم الاول:علی علیه السلام فی حیاة النبی صلی الله علیه و آله و سلم

اشاره

الباب الخامس حتی الحدیبیة...

اشارة

الفصل الأول:علی علیه السّلام فی حرب الخندق..

الفصل الثانی:عمرو فی المواجهة:نصوص و آثار..

الفصل الثالث:قتل عمرو..

الفصل الرابع:علی علیه السّلام فی نهایات حرب الخندق

الفصل الخامس:علی علیه السّلام فی غزوة بنی قریظة..

الفصل السادس:من المریسیع..و حتی الحدیبیة..

الفصل السابع:أحداث جرت فی الحدیبیة..و بعدها..

ص :5

ص :6

الفصل الأول
اشارة

علی علیه السّلام فی حرب الخندق

ص :7

ص :8

موجز عن حرب الخندق

و فی السنة الرابعة أو الخامسة کانت غزوة الخندق،و کان حامل لواء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فیها علی بن أبی طالب«علیه السلام»..

و حین بلغ النبی«صلی اللّه علیه و آله»خبر مسیر قریش استعد«صلی اللّه علیه و آله»لها،و حفر الخندق.فوافی المشرکون،و نزلوا فی الجهة الأخری منه،و کان المسلمون من جهة المدینة.

و کان أمیر المؤمنین«علیه السلام»علی العسکر کله باللیل یحرسهم، فان تحرک أحد من قریش نابذهم..

و قد حاول أکثر المسلمین النأی بانفسهم عن الحرب،حتی قیل:إنه لم یبق مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»سوی اثنی عشر رجلا..و قد تحدثت سورة الأحزاب عن هؤلاء الفارین..

و انتدب فوارس من المشرکین،فأتوا مکانا ضیقا من الخندق،و أکرهوا خیلهم علی عبوره،فعبره عکرمة بن أبی جهل،و عمر بن عبد ود،و ضرار بن الخطاب الفهری،و هبیرة بن أبی وهب،و حسل بن عمرو بن عبد ود، و نوفل بن عبد اللّه المخزومی.

فخرج أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی نفر من المسلمین،حتی أخذوا

ص :9

علیهم تلک الثغرة،و طلب عمرو بن عبد ود البراز،فلم یبرز إلیه أحد من المسلمین،و خافوا خوفا شدیدا و کان یعد بألف فارس.

و انتدب النبی«صلی اللّه علیه و آله»المسلمین لمبارزة عمرو،و ضمن لهم الجنة،فلم یقم منهم أحد سوی علی«علیه السلام»،فلم یأذن له.

ثم کرر عمرو النداء،و أنشد بعض الأرجاز،و عیّر المسلمین المحجمین، فعاود علی طلبه من النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یأذن له بمبارزته،فلم یأذن له أیضا..

ثم أذن له فی المرة الثالثة،و عممه،و دعا له،و قال:برز الإیمان کله إلی الشرک کله..فبارز علی«علیه السلام»،عمروا،فقتله،و قتل ولده حسلا، و نوفل بن عبد اللّه،و فر الباقون..

ثم ألقی اللّه فی قلوب المشرکین الرعب،و هربوا لیلا،و کفی اللّه المؤمنین القتال(بعلی)«علیه السلام».و حینئذ قال رسول اللّه:الآن نغزوهم و لا یغزوننا..

هدف الأحزاب قتل النبی و أهل البیت علیهم السّلام

تقول النصوص:بأن هدف الأحزاب من مهاجمتهم المدینة هو استئصال محمد و من معه..

و قد ورد هذا فی کلماتهم مباشرة حیث قال الیهود لهم:سنکون معکم علیه(أی علی محمد)حتی نستأصله و من معه (1).

ص :10


1- 1) راجع:المغازی للواقدی ج 1 ص 441 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 265 و عون-

غیر أن من الواضح:أن هذا لم یکن بمقدورهم،لأن الذین مع النبی «صلی اللّه علیه و آله»أصبحوا یعدون بالمئات و الألوف بما فیهم الأوس و الخزرج،و کثیر من قبائل العرب..فاستئصالهم یکلف غالیا..و لم یکن المشرکون مستعدین لدفع اثمان کبیرة إلی هذا الحد،و لا سیما فی الأرواح..

و هذا یدلنا علی أن النص الأصح،و الأقرب إلی الإعتبار هو ما روی عن أمیر المؤمنین«علیه السلام»حیث قال:«إن قریشا و العرب تجمعت، و عقدت بینها عقدا و میثاقا لا ترجع من وجهها حتی تقتل رسول اللّه، و تقتلنا معه معاشر بنی عبد المطلب (1)..

و هذا هو الأسهل و الأیسر لهم بزعمهم،و به یشفون غلیل صدورهم، و لکن هذا یدل علی غباء قریش،و قصر نظرها،فقد رأت من المعجزات و الکرامات،و التأییدات الإلهیة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ما یبهر

1)

-المعبود ج 8 ص 165 و جامع البیان ج 21 ص 156 و تفسیر الثعلبی ج 8 ص 13 و تفسیر البغوی ج 3 ص 509 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 233 و البدایة و النهایة (ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 108 و إمتاع الأسماع ج 8 ص 372 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 700 و عیون الأثر ج 2 ص 33 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 182 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 629.

ص :11


1- 1) الخصال ج 2 ص 368 و بحار الأنوار ج 20 ص 244 و ج 38 ص 170 و شرح الأخبار ج 1 ص 287 و الإختصاص ص 166 و 167 و مصباح البلاغة ج 3 ص 125 و حلیة الأبرار ج 2 ص 363 و غایة المرام ج 4 ص 318.

العقول،و یحتم حصول الیقین بأنها إنما تحارب اللّه تبارک و تعالی،و لا یمکن أن یتوهم عاقل أنه قادر علی تحقیق أی نصر فی هذا الحال..إلا إذا کان علی جانب کبیر من قلة العقل،و عمی البصیرة.

النبی صلّی اللّه علیه و آله و الوصی علیه السّلام فی حفر الخندق

و قد صرح القمی:بأن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان هو البادئ فی حفر الخندق،فهو یقول:و أخذ معولا،فحفر فی موضع المهاجرین بنفسه،و أمیر المؤمنین«علیه السلام»ینقل التراب من الحفرة،حتی عرق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و عیی،و قال:

لا عیش إلا عیش الآخرة

اللهم اغفر للأنصار و المهاجرة

فلما نظر الناس إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یحفر اجتهدوا فی الحفر،و نقلوا التراب،فلما کان فی الیوم الثانی بکروا إلی الحفر،و قعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی مسجد الفتح (1).

عناء علی علیه السّلام و شیعته

قال القاضی النعمان:«و کان علی صلوات اللّه علیه و شیعته أکثر الناس عناء،و فیه عملا.و کان فی ذلک من الأخبار ما یطول ذکره» (2).

ص :12


1- 1) تفسیر القمی ج 2 ص 177 و 178 و بحار الأنوار ج 20 ص 218 و الصافی ج 4 ص 171 و ج 6 ص 21 و نور الثقلین ج 4 ص 244.
2- 2) شرح الأخبار ج 1 ص 292.

و نقول:

1-لیس غریبا أن یشارک و یتشارک النبی و الوصی،و القائد و الوزیر، فی العمل فی حفر الخندق،و لا یکتفیان بالأمر و النهی..

و لم یکن عملهما صوریا و شکلیا،بل کان معاناة حقیقیة،و بذل جهد، و نصب و تعب إلی حد الإعیاء..

و هذا یعطی درسا فی ممارسة القیادة دورها،فإنها لیست هی القیادة التی نعتادها،بل هی قیادة النبوة الخاتمة،و الإمامة العظمی،المتمثلتین بأکرم و أشرف و أفضل خلق اللّه..

2-کما أن هذا القائد النبی،یحدد للناس الدوافع و الغایات،و یضع نصب أعینهم الهدف الأقصی،و هو الآخرة،لیکون جهدهم هذا هو الذی یهیء لهم سبیل العیش الکریم فی الآخرة..و لذلک قال«صلی اللّه علیه و آله»:لا عیش إلا عیش الآخرة،اللهم اغفر للأنصار و المهاجرة..

3-إن هذا قد أثر فی الناس،فاجتهدوا فی الحفر،و نقل التراب، و دعاهم ذلک إلی التبکیر فی الیوم التالی إلی العمل.

4-إن علیا«علیه السلام»و شیعته کانوا أعظم الناس عناء،و أکثرهم عملا فی حفر الخندق..و لعل ذلک من أجل نیل شرف التأسی و المواساة للرسول و للوصی..و من منطلق التفانی فی حب اللّه و رسوله،و أخیه و وصیه.

عثمان فی مأزق

روی الشیخ بإسناده یرفعه إلی جابر بن عبد اللّه،قال:کنت مع رسول

ص :13

اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی حفر الخندق،و قد حفر الناس و حفر علی«علیه السلام»،فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«بأبی من یحفر و جبرائیل یکنس التراب بین یدیه و میکائیل یعینه،و لم یکن یعین أحدا قبله من الخلق».

ثم قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعثمان بن عفان:«إحفر»،فغضب عثمان،و قال:لا یرضی محمد أن أسلمنا علی یده حتی یأمرنا بالکدّ،فأنزل اللّه علی نبیه: یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لاٰ تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلاٰمَکُمْ بَلِ اللّٰهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدٰاکُمْ لِلْإِیمٰانِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (1)(2).

و روی علیّ بن إبراهیم:قوله تعالی: یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا، نزلت فی عثمان یوم الخندق،و ذلک أنه مرّ بعمّار بن یاسر و هو یحفر الخندق، و قد ارتفع الغبار من الحفر،فوضع عثمان کمه علی أنفه و مرّ،فقال عمّار:

لا یستوی من یعمر المساجدا

یظلّ فیها راکعا و ساجدا

کمن یمرّ بالغبار حائدا

یعرض عنه جاهدا معاندا

فالتفت إلیه عثمان،فقال:یا بن السوداء،إیّای تعنی؟

ثم أتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال له:لم ندخل معک لتسبّ أعراضنا،فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«قد أقلتک إسلامک فاذهب».

فأنزل اللّه تعالی: یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لاٰ تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلاٰمَکُمْ

ص :14


1- 1) الآیة 17 من سورة الحجرات.
2- 2) البرهان(تفسیر)ج 7 ص 276 عن الشیخ فی مصباح الأنوار.

بَلِ اللّٰهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدٰاکُمْ لِلْإِیمٰانِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ أی لستم صادقین إِنَّ اللّٰهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللّٰهُ بَصِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ (1).

و نقول:

قد دلت هذه الروایة علی:

1-إنه«صلی اللّه علیه و آله»یفدی علیا«علیه السلام»بأبیه..مع أن لآبائه من منازل الکرامة و الزلفی ما لا یعلمه إلا اللّه،و إن کانت لا تبلغ منزلة علی«علیه السلام»،و ربما یکون عبد اللّه بن عبد المطلب من الأنبیاء أیضا کما دل علیه حدیث:ما زال اللّه ینقلنی من صلب نبی إلی صلب نبی حتی صرت نبیا،أو أخرجه نبیا،أو نحو ذلک (2).

و عن أبی جعفر«علیه السلام»فی تفسیر الآیة قال:فی أصلاب النبیین (3).

أو قال:من صلب نبی إلی صلب نبی (4).

أو قال:یری تقلبه فی أصلاب النبیین من نبی إلی نبی حتی أخرجه من صلب أبیه من نکاح غیر سفاح (5).

ص :15


1- 1) الآیة 18 من سورة الحجرات.تفسیر القمی ج 2 ص 297 عن مصباح الأنوار.
2- 2) مجمع الزوائد ج 7 ص 86 و ج 8 ص 214 و تفسیر السمعانی ج 4 ص 71 و تفسیر ابن کثیر ج 3 ص 365.
3- 3) إختیار معرفة الرجال ج 2 ص 488.
4- 4) معجم رجال الحدیث ج 18 ص 132 و بحار الأنوار ج 16 ص 374.
5- 5) الصراط المستقیم ج 1 ص 341.

و مثله عن الإمامین الباقر و الصادق«علیهما السلام» (1).

و روی البیاضی عن الثعلبی فی تفسیر الآیة:أن محمدا لم یلده إلا نبی أو وصی نبی أو مؤمن (2).

2-تقول الروایة:ان جبرائیل،و هو أفضل الملائکة و میکائیل،و له فضل عظیم فکان أحدهما یکنس التراب بین یدیه و الآخر یعینه.و الملائکة هم قالوا حین خلق اللّه تعالی آدم،و جعله خلیفة فی الأرض ..أَ تَجْعَلُ فِیهٰا مَنْ یُفْسِدُ فِیهٰا وَ یَسْفِکُ الدِّمٰاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ.. (3).

3-إن میکائیل لم یکن یعین أحدا من الخلق قبل علی«علیه السلام».

و هذه میزة فریدة له«علیه السلام»..أن یتقرب میکائیل إلی اللّه،و یطلب رضاه بمعونته لعلی«علیه السلام».و لو أن میکائیل وجد أن ذلک یحصل له مع أحد من الخلق غیر علی«علیه السلام»لما تردد فی معونته.

4-إن النبی حین امر عثمان:بأن یحفر،لم یکن یرید الإساءة إلیه،بل أراد الإحسان إلیه لأنه یأمره بطاعة اللّه،و التقرب إلیه،و طلب رضاه..

فلماذا أجاب عثمان بذلک الجواب الجافی،فهل جزاء الإحسان إلا الإحسان؟!

5-إن الشعر الذی ردّده عمار:

ص :16


1- 1) بحار الأنوار ج 65 ص 118.
2- 2) بحار الأنوار ج 65 ص 118.
3- 3) الآیة 30 من سورة البقرة.

لا یستوی من یعمر المساجدا

إلخ..

یروی أنه أنشده حین بناء المسجد،لا عند حفر الخندق.و إن کان لا شیء یمنع من تکرار الحادثة فی المقامین..

6-لم یکن هناک أی مبرر لأن یذکر عثمان دخوله فی الدین،و یجعله سببا لتعرضه للسّب،و الأمر فی السب و عدمه تابع لأسبابه و دوافعه،التی قد تکون شخصیة،و قد لا تکون..و قد تکون مبررة،و قد لا تکون..قد تکون عدوانیة،و قد تکون علی سبیل رد الإعتداء.

فقد قال رجل من الخوارج عن علی«علیه السلام»:قاتله اللّه کافرا ما أفقهه!،فوثب القوم لیقتلوه،فقال«علیه السلام»:«رویدا،إنما هو سب بسب،أو عفو عن ذنب» (1).

7-إن المؤمن الحقیقی یدخل فی الدین لقناعته به،و طمعا بالحصول علی رضا اللّه تعالی..و هو یضحی بأهله و ماله و ولده،و یتعرض لمختلف أنواع الأذی و لا یتراجع و لا یندم..بل یزداد بصیرة و إصرارا و تصلبا فی دینه..فما معنی أن یکون اختلاف إنسان مع آخر محقا أم مبطلا سببا فی إظهار ندامته علی الدخول فی هذا الدین..فإن الدین لا یقایض علیه بین الأشخاص..و لا یوضع فی سوق العرض و الطلب،فیؤخذ تارة و یعطی أخری..

ص :17


1- 1) نهج البلاغة(الخطب):ج 4 ص 99.
علی علیه السّلام یروی لنا

عن علی«علیه السلام»،قال:«کنا مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حفر الخندق إذ جاءته فاطمة،و معها کسرة خبز،فدفعتها إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و قال النبی علیه و علی آله الصلاة و السلام:ما هذه الکسرة؟!

قالت:قرصا خبزتها للحسن و الحسین،جئتک منه بهذه الکسرة.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أما إنه أول طعام دخل فم أبیک منذ ثلاث (1).

و نقول:

قد دلنا هذا الحدیث علی أمور عدیدة،نذکر منها:

1-إنه حین یروی أمیر المؤمنین لنا أمرا ما،فلا بد أن یکون له أهمیة بالغة،و دلالات هامة،یرید لنا أن نلتفت إلیها و نقف علیها..

2-إن ذلک یشیر إلی إهتمام فاطمة الزهراء بأبیها،حتی إنها لتؤثره بکسرة من قرص خبزتها للحسن و الحسین«علیه السلام»،الذین کان

ص :18


1- 1) عیون أخبار الرضا ج 2 ص 40 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 1 ص 43 و ذخائر العقبی ص 47 و بحار الأنوار ج 16 ص 225 و ج 20 ص 245 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 133 و ینابیع المودة ج 2 ص 136 و صحیفة الإمام الرضا«علیه السلام»(ط دار الأضواء)ص 71 و 72 و مسند الإمام الرضا للعطاردی ج 1 ص 143 و 330 و مسند زید بن علی ص 461 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 10 ص 286.

عمر هما فی حدود سنة و أزید منها بأشهر قلیلة..

3-إن جهره«صلی اللّه علیه و آله»بأن هذه الکسرة هی أول طعام دخل فمه منذ ثلاثة أیام یعطی أنه یرید أن یواسی أولی الحاجة من أصحابه،علی قاعدة:هیهات أن یغلبنی هوای،و یقودنی جشعی علی تخیر الأطعمة،و لعل بالحجاز أو بالیمامة من لا طمع له فی القرص،و لا عهد له بالشبع،أو أبیت مبطانا و حولی بطون غرثی،و أکباد حری،أو اکون کما قال القائل:

و حسبک داء أن تبیت ببطنة

و حولک أکباد تحن إلی القد

أ أقنع من نفسی أن یقال أمیر المؤمنین،و لا أشارکهم فی مکاره الدهر، أو أکون أسوة لهم فی جشوبة العیش؟! (1).

لمن لواء المهاجرین؟!

قالوا:کان لواء المهاجرین بید زید بن حارثة،و لواء الأنصار بید سعد بن عبادة (2).

ص :19


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 72 و مستدرک الوسائل ج 16 ص 301 و بحار الأنوار ج 33 ص 474 و ج 40 ص 341 و جامع أحادیث الشیعة ج 23 ص 273 و نهج السعادة ج 4 ص 36 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 287.
2- 2) إمتاع الأسماع ج 1 ص 230 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 371 ص 170 و عیون الأثر ج 2 ص 37 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 67.

و نقول:

لماذا أهمل هؤلاء الإشارة إلی صاحب الرایة العظمی،مع تصریحهم باسم حامل لواء المهاجرین،و بإسم حامل لواء الأنصار،مع أننا:

1-قدمنا فی حرب أحد أن علیا«علیه السلام»کان صاحب لواء (و رایة)النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی بدر و فی کل مشهد.

2-ورد فی احتجاج الإمام الحسن المجتبی«علیه السلام»علی معاویة و ابن العاص،و الولید الفاسق قوله:«ثم لقیکم یوم أحد،و یوم الأحزاب و معه رایة رسول اللّه،و معک و مع أبیک رایة الشرک» (1).

3-روی الحکم بن عتیبة،عن مقسم،عن ابن عباس،قال:«کانت رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مع علی«علیه السّلام»فی المواقف کلها:یوم بدر،و یوم أحد،و یوم حنین،و یوم الأحزاب،و یوم فتح مکة.

و کانت رایة الأنصار مع سعد بن عبادة فی المواطن کلها،و یوم فتح مکة،و رایة المهاجرین مع علی«علیه السلام» (2).

و هذا یدل علی أن قولهم:کانت رایة المهاجرین یوم الأحزاب مع زید

ص :20


1- 1) کفایة الطالب ص 336 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 289 و الغدیر ج 10 ص 168 عنه،و جمهرة الخطب ج 2 ص 23 و أعیان الشیعة ج 1 ص 574 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 11 ص 212 و ج 26 ص 541.
2- 2) إعلام الوری(ط دار المعرفة)ص 191 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 374 و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 72.

بن حارثة غیر صحیح.

الغطرسة القرشیة،و الحکمة المحمدیة

و عن علی«علیه السلام»قال:«فقدمت قریش،فأقامت علی الخندق محاصرة لنا،تری فی أنفسها القوة و فینا الضعف،ترعد و تبرق،و رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»یدعوها إلی اللّه عز و جل،و یناشدها بالقرابة و الرحم، فتأبی،و لا یزیدها ذلک إلا عتوا» (1).

و نقول:

لیس غریبا علی قریش هذا العتو،و هذه الغطرسة،ما دامت تقیس الأمور بمقاییس مادیة،و تری القوة فی أنفسها،و الضعف فی المسلمین، الذین جاءت لاستئصالهم،و إبادة خضرائهم،و لکن هذا العتو و تلک الغطرسة سرعان ما تلاشت،لیحل محلها الضعف و الخنوع،و الخیبة القاتلة،کما سنری.

و لیس غریبا أیضا:أن نجد النبی«صلی اللّه علیه و آله»و من موقع الشعور بالمسؤولیة یعتمد الأسلوب الإنسانی،و یستثیر العاطفة الناشئة عن صلات القربی و لحمة النسب،و التی تکون لها هیمنة حقیقیة علی الإنسان، و لا بد أن تجتاح لمعاتها و هزاتها الجامحة کل کیانه،و کل وجوده.ثم هو

ص :21


1- 1) الخصال ج 2 ص 68 باب السبعة،و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 368 و بحار الأنوار ج 20 ص 244 و ج 38 ص 170 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 125 و حلیة الأبرار ج 2 ص 363 و غایة المرام ج 4 ص 319.

«صلی اللّه علیه و آله»یقرن ذلک بالدعوة إلی اللّه عز و جل،الذی هو مصدر الخیر و القوة و البرکات.

و حین لا تستجیب لداعی الرحم،و لا لداعی اللّه،و تصرّ علی الإستجابة للهوی و للشیطان،فلا یبقی خیار سوی التصدی لها،و إسقاط هذا العنفوان الردیء و الرذل،و تمریغ أنفها برغام الذلة و الخزی و الهوان..و هکذا کان.

حراسة العسکر
اشارة

قال القمی:«کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أمر أصحابه أن یحرسوا المدینة باللیل،و کان أمیر المؤمنین«علیه السلام»علی العسکر کله باللیل یحرسهم،فإن تحرک أحد من قریش نابذهم.

و کان أمیر المؤمنین«علیه السلام»یجوز الخندق،و یصیر إلی قرب قریش حیث یراهم،فلا یزال اللیل کله قائما وحده یصلی،فإذا أصبح رجع إلی مرکزه..

و مسجد أمیر المؤمنین«علیه السلام»هناک معروف،یأتیه من یعرفه، فیصلی فیه،و هو من مسجد الفتح إلی العقیق أکثر من غلوة نشابة (1)» (2).

ص :22


1- 1) غلوة نشاب:أی مقدار رمیة سهم.
2- 2) راجع:تفسیر القمی ج 2 ص 186 و بحار الأنوار ج 20 ص 230 و مستدرک الوسائل ج 10 ص 200 و جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 274 و الصافی ج 4 ص 178 و ج 6 ص 28 و نور الثقلین ج 4 ص 254.

و نقول:

إن لنا مع هذا النص وقفات هی التالیة:

ضرورة الحراسة

إن من البدیهیات ضرورة الحذر من العدو المحارب،و حرمانه من فرصة تسدید ضربات هنا و هناک،من شأنها إرباک الجیش الإسلامی،أو إحداث ثغرات خطیرة فیه،و إلحاق الأذی بمعنویاته،و بثقته بقدارته، و طمأنینته إلی حسن تدبیر القائمین علی الأمور فیه.

و لم یکن یتولی الحراسة فی حرب الخندق أشخاص عادیون،بل کان یتولاها قائد الجیش کله،و حامل لوائه و أمیره الذی لم یکن فقط قادرا علی اتخاذ القرار المناسب،ثم یأمر و ینهی،بل کان یقرر ثم یباشر التنفیذ بنفسه، ثم هو فی نفس الوقت لا یترک الفرصة تمر،و لا یمنح العدو أیة قدرة علی إتخاذ أی قرار آخر سوی الفرار،أو مواجهة الموت المحتم..

و کان لا بد لهذه الحراسة من أن تتواصل لتستغرق الزمان کله،لأن ذلک یعطی العدو الفرصة السانحة،و یجعل من الغفلة العارضة أو المنظمة منفذا و سببا لتضییع الجهد،و حمل النصر للعدو.

و لذلک کان لا بد من مواصلة الحراسة فی اللیل کله،لأن اللیل هو وقت الهجعة اللذیذة،و الغفلة القاهرة،لا سیما بعد أن یأخذ الملل و التعب مأخذهما.

و اللیل أیضا هو الذی یمنح العدو الغطاء و الوقاء،و یمکنه من تسدید ضرباته وفق ما یحلو له،و فی المکان الذی یختاره.

ص :23

من أجل ذلک نقول:

إنها لا بد أن تکون حراسة غیر خاضعة لحدود الزمان و المکان،فلا تستقر فی نقاط بعینها،لأنها فی هذه الحال تمنح العدو فرصة التخطیط لإختراقها،أو لتحاشیها..

کما أن إطلاقها هذا یضیع علی العدو الإحساس بالأمن،فی أی من حالاته،و یجعله یتوقع المفاجآت،فیشغله ذلک بالعمل علی تحاشیها، و الإهتمام بحفظ نفسه قبل أن یفکر بأی تحرک خارج هذا النطاق،حیث لا بد أن یتوقع أن یفاجأ بدوریات الحراسة فی کل إتجاه..

رصد العدو قتالیا

کما أن المهمة التی اضطلع بها علی«علیه السلام»لم تقف عند حدود الحراسة،بل تعدت ذلک إلی الرصد الدقیق لتحرکات العدو..

و لم یکن ذلک مجرد رصد یهتم بنقل مشاهداته إلی القیادة لکی تتخذ هی القرار،بل هو الذی یرصد،ثم یقرر،ثم یباشر التنفیذ..

و الذی یتولی الرصد لیس إنسانا عادیا،بل هو قائد الجیش کله،الذی لن یجد معلومات أصح مما یحصل هو بنفسه علیه،و یراه بعینیه،و یسمعه بأذنیه..و لن یحسن أحد تنفیذ ما یریده،و یرسم خطته أکثر منه،و لا یحتاج فی المستجدات إلی انتظار القرار من أحد..و هو أیضا رصد دائم و متواصل.

و کان الموضع الذی یستقر فیه لممارسة مهمته،موقعا متقدما جدا،قد لا یجرؤ علی الوصول إلیه أحد سواه..و إن بلغه أحد،فلن یجرؤ علی الإستقرار فیه طوال اللیل.

ص :24

مسجد فی موضع صلاة علی علیه السّلام

و قد بقی المسجد فی ذلک المکان الذی کان علی«علیه السلام»یرصد و یصلی فیه طوال اللیل-بقی ذلک الشاهد الصادق علی هذه التضحیات الجسام من أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و قد صمد هذا المسجد عشرات أو مئات الأعوام.

و لکن هل ترکته الفئة الوهابیة،أم هدمته متذرعة بأعذار واهیة،لممارساتها المتواصلة لمحو آثار الإسلام،حیث هدمت قبور أهل البیت،و أزالت المساجد، و محت الآثار الدالة علی جهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و جهاد وصیه، و الشاهدة علی تضحیات الأخیار من أصحابه،و الصفوة من أهل بیته؟!

و إذا کان لا یزال باقیا،فهل سیستمر بمرأی و مسمع منهم،و لا سیما إذا علموا أن لعلی«علیه السلام»أی أثر فیه؟!

الراصد المصلی

و یواجهنا هنا سؤال یقول:

ذکروا:أن علیا«علیه السلام»أصاب رجله فی غزوة أحد سهم صعب،فأمر«صلی اللّه علیه و آله»بإخراجه منها حین اشتغال علی«علیه السلام»بالصلاة،فأخرجوه من رجله،فقال بعد فراغه من الصلاة:إنه لم یلتفت لما جری (1).

ص :25


1- 1) إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 602 عن المناقب المرتضویة الکشفی الحنفی ص 364.

و فی نص آخر:کانوا إذا أرادوا إخراج الحدید و النشاب من جسده الشریف ترکوه حتی یصلی،فإذا اشتغل بالصلاة،و أقبل علی اللّه تعالی أخرجوا الحدید من جسده و لم یحسّ،فإذا فرغ من صلاته یری ذلک،فیقول لولده الحسن«علیه السلام»:إن هی إلا فعلتک یا حسن (1).

و فی نص ثالث:أن الزهراء«علیها السلام»هی التی أشارت علیهم بذلک (2).

و فی نص آخر:أن ذلک کان فی حرب صفین،و أنهم أخرجوه حال سجوده (3).

و لا مانع من أن تتکرر الواقعة،فإنه«علیه السلام»قد خاض حروبا کثیرة،لعلها تعد بالعشرات،و لم یکن یجرؤ أحد علی الإقتراب منه،فکان رشقه بالسهام هی الطریقة الممکنة لإلحاق الأذی به«علیه السلام»..

فلنا بعد هذا أن نسأل:کیف یمکن رصد حرکة العدو من قبل من هو مشغول بالصلاة،إذا کان هذا هو حال الراصد فی صلاته؟!

و نجیب:

أولا:بأن اللّه تعالی قد أجاب عن ذلک فی آیة قرآنیة مبارکة،هی قوله

ص :26


1- 1) إرشاد القلوب ص 217 و حلیة الأبرار ج 2 ص 179.
2- 2) المحجة البیضاء ج 1 ص 397 و 398 و جامع السعادات ج 3 ص 263.
3- 3) الحدائق الناضرة ج 7 هامش ص 242 و أسرار الشهادة(ط سنة 1319 ه) ص 255.

تعالی: إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکِعُونَ (1).

و قد جعل اللّه تبارک و تعالی حدیث التصدق بالخاتم فی حال الرکوع مبررا للإعلان عن أخطر منصب،و أجلّ مقام،یرتبط بمستقبل و مصیر البشریة بأسرها،لا فی جیل بعینه،و إنما فی الأجیال المتعاقبة کلها إلی یوم القیامة..

مع أن هذا التصدق إنما حصل من نفس هذا الذی استخرجت السهام من جسده و هو یصلی،و لم یشعر بذلک..

ثانیا:إن هذا التصدق لا یتنافی مع تلک الصلاة،فإنهما معا من سنخ واحد،فهما عیش مع اللّه،و تفکیر بما یرضیه،فهو لم یفکر فی الدنیا،و لا اهتم لزبارجها و بهارجها..بل انصرف إلی عبادة اللّه..

ثالثا:بل هو«علیه السلام»قد مارسهما معا فی آن واحد،و من الممکن توضیح ذلک بالإشارة إلی أن من یشرف علی الجنة،فإنه یری أشجارها، و أنهارها،و حورها،و قصورها بنظرة واحدة.

کما أن من یعیش فی واحات الرضی و القرب الإلهی،فإنه یشعر و یحس و یری،و یتفاعل مع کل ما تحویه تلک الواحات،فهو یسبح اللّه، و یبکی خوفا منه،و یفرح بکونه فی مقام الزلفی،و یرجو أن یحصل علی المزید من منازل الکرامة فی آن واحد أیضا.

ص :27


1- 1) الآیة 55 من سورة المائدة.

و هذا بالذات هو ما جری حین التصدق بالخاتم فی الصلاة،و کذلک حین کان«علیه السلام»یصلی و یرصد حرکة أعداء اللّه..

رابعا:حتی لو أردنا أن نضع هذا الأمر فی سیاق الحسابات المفرطة فی مادیتها،فنسلخها عن أبعادها الإیمانیة،العمیقة،فإن الناس العادیین قد یتمکنون من فعل ذلک،فإذا کان الراصد یصلی رکعتین مثلا،ثم یجری معاینة للمحیط الذی یرصده،فإن رأی أنه لم یتغیر شیء عاد إلی صلاته..

فإن التحرک المؤثر للعدو،یستغرق أکثر مما تستغرقه صلاة رکعة أو رکعتین، لأن الهدوء فی اللیل یفضح الأصوات،لمن یکون قریبا من مصدرها،مهما حاول من تصدر عنه أن یتستر علیها،و تحتاج لکی تختفی فی ذلک الزمان الذی کان یعتمد فی تحرکاته الوسائل المغرقة فی بدائیتها إلی المزید من الوقت،حال الإنتقال من مکان إلی مکان.

فکیف إذا کانت تلک التحرکات فی مکان لا یتحاشی العدو و فیها من أحداث الأصوات،لأنه یظن نفسه بعیدا عن مواقع الرصد من الطرف الآخر..

ص :28

الفصل الثانی
اشارة

عمرو فی المواجهة:نصوص و آثار..

ص :29

ص :30

علی علیه السّلام یسد طریق الهرب

و ذکر أنه لما عبر عمرو بن عبد ود و من معه الخندق أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»،بأن یمضی بمن خف معه لیأخذ الثغرة علیهم،و قال:«فمن قاتلکم علیها فاقتلوه» (1).

فخرج«علیه السلام»فی نفر من المسلمین حتی أخذ الثغرة،و سلمها إلیهم،فوقف عمرو،و طلب البراز (2).

ص :31


1- 1) شرح الأخبار ج 1 ص 294.
2- 2) راجع المصادر التالیة:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 198 و الإرشاد للمفید ص 52 و (ط دار المفید)ج 1 ص 98 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 207 و 203 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 181 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 239 و مجمع البیان ج 8 ص 342 و بحار الأنوار ج 20 ص 253 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 487 و عیون الأثر ج 2 ص 61 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 235 و(ط مکتبة محمد علی صبیح و أولاده)ج 3 ص 708 و تهذیب سیرة ابن هشام ص 193 و دلائل النبوة للبیهقی ج 3 ص 437 و البدء و التاریخ ج 4 ص 218 و بهجة المحافل ج 1 ص 266 و الإکتفاء للکلاعی ج 2 ص 166 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 202 و تاریخ-

و قد وصف علی«علیه السلام»قریشا:«..و فارسها و فارس العرب عمرو بن ود یهدر کالبعیر المغتلم..

إلی أن قال:و العرب لا تعد لها فارسا غیره» (1).

مبارزة علی علیه السّلام لعمرو

و نذکر هنا طائفة من النصوص التی تصف ما جری بین علی و عمرو بن عبد ود و من معه.و قد آثرنا أن نستعیرها من کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله» (2)،فنقول:

2)

-الإسلام للذهبی(المغازی)ص 239 و(ط دار الکتاب العربی)ص 290 و إعلام الوری(ط دار المعرفة)ص 100 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 192 و شرح الأخبار ج 1 ص 294 و الدرر لابن عبد البر ص 174 و الجامع لأحکام القرآن ج 14 ص 134 و قصص الأنبیاء للراوندی ص 342 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 378 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 108 عن مختصر سیرة الرسول لابن عبد الوهاب الحنبلی الوهابی(ط المطبعة السلفیة فی القاهرة)ص 285.

ص :32


1- 1) الخصال ج 2 ص 368 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 368 و بحار الأنوار ج 20 ص 244 و ج 38 ص 170 و الإختصاص ص 167 و شرح الأخبار ج 1 ص 287 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 126 و حلیة الأبرار ج 2 ص 363 و غایة المرام ج 4 ص 319.
2- 2) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة) ج 11 ص 120-136.

ذکروا:أن عمرو بن عبد ود جعل یدعو للبراز و کان قد أعلم (1)، لکی یری مکانه..و هو یعّرض بالمسلمین.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»علی ما فی الروایات:من لهذا الکلب؟!

فلم یقم إلیه أحد.

فلما أکثر،قام علی«علیه السّلام»،فقال:أنا أبارزه یا رسول اللّه،فأمره بالجلوس،انتظارا منه لیتحرک غیره.

و أعاد عمرو النداء و الناس سکوت کأن علی رؤوسهم الطیر،لمکان عمرو،و الخوف منه و ممن معه،و من وراءه.

فقال عمرو:أیها الناس،إنکم تزعمون:أن قتلاکم فی الجنة،و قتلانا فی النار؟أفما یحب أحدکم أن یقدم علی الجنة،أو یقدم عدوا له إلی النار؟.

فلم یقم إلیه أحد.

فقام علی«علیه السّلام»مرة أخری،فقال:أنا له یا رسول اللّه،فأمره بالجلوس.

فجال عمرو بفرسه مقبلا مدبرا.و جاءت عظماء الأحزاب،و وقفت من وراء الخندق،و مدت أعناقها تنظر،فلما رأی عمرو:أن أحدا لا یجیبه قال:

و لقد بححت من النداء

بجمعهم هل من مبارز

ص :33


1- 1) أعلم:أی میز نفسه بعلامة،لکی یراه الأقران،و هو یدلل علی شجاعته،و أنه غیر هائب من أحد.

و وقفت مذجبن المشجع

موقف القرن المناجز

إنی کذلک لم أزل

متسرعا قبل الهزاهز

إن الشجاعة فی الفتی

و الجود من خیر الغرائز

فقام علی«علیه السّلام»،فقال:یا رسول اللّه،ائذن لی فی مبارزته.

فلما طال نداء عمرو بالبراز،و تتابع قیام أمیر المؤمنین«علیه السّلام»، قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:ادن منی یا علی.

فدنا منه،فقلده سیفه(ذا الفقار)،و نزع عمامته من رأسه،و عممه بها، و قال:امض لشأنک.

فلما انصرف،قال:اللهم أعنه علیه (1).

ص :34


1- 1) راجع المصادر التالیة:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 63 و 64 و الإرشاد للمفید ص 59 و 60 و عیون الأثر ج 2 ص 61 و(ط مؤسسة عز الدین- بیروت)ج 2 ص 39 و إعلام الوری ص 194 و 195 و المغازی للواقدی ج 2 ص 470 و 471 و حبیب السیر ج 1 ص 361 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 135 و بحار الأنوار ج 39 ص 4 و 5 و ج 41 ص 88 و 89 و ج 20 ص 225 -228 و 203 و 205 و 254-256 و تفسیر القمی ج 2 ص 181-185 و کشف الغمة ج 1 ص 204 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 6 و 7 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 319 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 641 و شجرة طوبی ج 2 ص 287-288 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 68 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 236 و أعیان الشیعة ج 1 ص 264 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 377.

و لکن ابن شهر آشوب قال:إن عمروا جعل یقول:هل من مبارز؟! و المسلمون یتجاوزون عنه.

فرکز رمحه علی خیمة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و قال:ابرز یا محمد.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:من یقوم إلی مبارزته فله الإمامة بعدی؟! فنکل الناس عنه.

إلی أن قال:روی:أنه لما قتل عمرو أنشد علی«علیه السّلام»:

ضربته بالسیف فوق الهامة

بضربة صارمة هدامة

أنا علی صاحب الصمصامة

و صاحب الحوض لدی القیامة

أخو رسول اللّه ذی العلامة

و قال إذ عممنی عمامة

أنت الذی بعدی له الإمامة (1)

و المفارقة هنا أن علیا هو الذی یقتل عمروا الذی نکل عنه أبو بکر الذی طلب الإمامة و استأثر بها لنفسه بالقوة و القهر..

و عن حذیفة قال:فألبسه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»درعه ذات الفضول،و أعطاه سیفه ذا الفقار،و عممه بعمامته السحاب علی رأسه تسعة أکوار،ثم قال:تقدم.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لما ولی:اللهم احفظه من بین یدیه،

ص :35


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 135 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 324 و بحار الأنوار ج 41 ص 88.

و من خلفه،و عن یمینه،و عن شماله،و من فوق رأسه،و من تحت قدمیه (1).

و یضیف البعض:«أنه رفع عمامته،و رفع یدیه إلی السماء بمحضر من أصحابه،و قال:اللهم إنک أخذت منی عبیدة بن الحرث یوم بدر،و حمزة بن عبد المطلب یوم أحد،و هذا أخی علی بن أبی طالب. رَبِّ لاٰ تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوٰارِثِینَ (2)» (3).

ص :36


1- 1) مجمع البیان ج 8 ص 343 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 132 و بحار الأنوار ج 20 ص 203 و 226 و شواهد التنزیل(ط سنة 1411 ه.ق)ج 2 ص 11 و ینابیع المودة ص 95 و(ط دار الأسوة)ج 1 ص 284 و شرح الأخبار ج 1 ص 323 و شجرة طوبی ج 2 ص 288 و تفسیر القمی ج 2 ص 183 و جوامع الجامع ج 3 ص 52 و الصافی ج 4 ص 176 و ج 6 ص 26 و نور الثقلین ج 4 ص 251 و تأویل الآیات ج 2 ص 451 و غایة المرام ج 4 ص 274 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 20 ص 625 و ج 31 ص 234.
2- 2) الآیة 89 من سورة الأنبیاء.
3- 3) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 61 و ج 13 ص 283 و 284 و کنز الفوائد(ط دار الأضواء)ج 1 ص 297 و(ط مکتبة المصطفوی-قم)ص 137 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 6 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 487 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 319 و بحار الأنوار ج 20 ص 215 و ج 38 ص 300 و 309 و ج 39 ص 3 و کنز العمال ج 12 ص 219 و ج 10 ص 290 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 11 ص 623 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 221 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 62-

و تصور لنا روایة عن علی«علیه السّلام»الحالة حین عبور الفرسان الخندق،فهو یقول:«و فارسها و فارس العرب یومئذ عمرو بن عبد ود، یهدر کالبعیر المغتلم،یدعو إلی البراز،و یرتجز،و یخطر برمحه مرة،و بسیفه مرة،لا یقدم علیه مقدم،و لا یطمع فیه طامع،فأنهضنی إلیه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و عممنی بیده،و أعطانی سیفه هذا-و ضرب بیده إلی ذی الفقار-فخرجت إلیه و نساء أهل المدینة بواک إشفاقا علیّ من ابن عبد ود،فقتله اللّه عز و جل بیدی،و العرب لا تعد لها فارسا غیره» (1).

و نحن نشک فی الفقرة التی تذکر أن نساء المدینة بواک علی علی«علیه السّلام»حین خرج إلی عمرو..فإن نساء المدینة لم یحضرن إلی ذلک المکان،إلا إن کان المقصود کل النساء اللواتی حضرن مع أزواجهن کما هو عادة کثیر منهم.

3)

-و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 5 ص 200 و مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه ص 152 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السّلام»لابن عقدة ص 79 و المناقب للخوارزمی ص 144 و کشف الغمة ج 1 ص 300 و تأویل الآیات ج 1 ص 329 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 44 و ج 17 ص 112 و ج 20 ص 624 و 626 و ج 23 ص 648 و ج 31 ص 394.

ص :37


1- 1) راجع:الخصال ج 2 ص 368 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 368 و بحار الأنوار ج 20 ص 244 و ج 38 ص 170 و الإختصاص ص 166 و 167 و شرح الأخبار ج 1 ص 287 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 126 و حلیة الأبرار ج 2 ص 363 و غایة المرام ج 4 ص 319.

و یذکر البعض:أنه«صلی اللّه علیه و آله»:«أدناه،و قبله،و عممه بعمامته،و خرج معه خطوات کالمودع له،القلق لحاله،المنتظر لما یکون منه.

ثم لم یزل«صلی اللّه علیه و آله»رافعا یدیه إلی السماء،مستقبلا لها بوجهه، و المسلمون صموت حوله،کأن علی رؤوسهم الطیر الخ..» (1).

برز الإسلام کله إلی الشرک کله

و قال«صلی اللّه علیه و آله»حینئذ:برز الإسلام أو الإیمان کله،إلی الشرک کله (2).

فخرج له علی«علیه السّلام»و هو راجل،و عمرو فارسا،فسخر به

ص :38


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 285 و العثمانیة للجاحظ ص 332 و غایة المرام ج 4 ص 272 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 20 ص 626.
2- 2) راجع:کشف الغمة ج 1 ص 205 و إعلام الوری ص 194 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 136 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 261 و 285 و ج 19 ص 61 و الطرائف لابن طاووس ص 35 و 60 و کنز الفوائد(ط دار الأضواء)ج 1 ص 297 و(ط مکتبة المصطفوی-قم)ص 137 و مجمع البیان ج 8 ص 343 و بحار الأنوار ج 20 ص 215 و 273 و ج 39 ص 3 و نهج الحق ص 217 و شجرة طوبی ج 2 ص 288 و العثمانیة للجاحظ ص 324 و 333 و تأویل الآیات ج 2 ص 451 و ینابیع المودة ج 1 ص 281 و 284 و غایة المرام ج 4 ص 274 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 6 ص 9 و ج 16 ص 404 و ج 20 ص 140 و 625 و ج 31 ص 234.

عمرو،و دنا منه علی (1)،و معه جابر بن عبد اللّه الأنصاری«رحمه اللّه»، لینظر ما یکون منه و من عمرو (2).

و فی بعض الروایات:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال لأصحابه:أیکم یبرز إلی عمرو و أضمن له علی اللّه الجنة؟!و الجنة اعظم خطرا من السلطة، و من المناصب الدنیویة و الأموال و کل ما فی الدنیا و لکنهم زهدوا بها.

فلم یجبه منهم أحد هیبة لعمرو،و استعظاما لأمره.فقام علی بن أبی طالب«علیه السّلام»ثلاث مرات،و النبی«صلی اللّه علیه و آله»یأمره بالجلوس (3).

و حسب نص ابن إسحاق،و غیره من المؤرخین:خرج عمرو بن عبد ود،و هو مقنع بالحدید،فنادی:من یبارز؟!

فقام علی بن أبی طالب،فقال أنا(له)یا نبی اللّه.

ص :39


1- 1) إمتاع الأسماع ج 1 ص 232 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 371.
2- 2) راجع:الإرشاد للمفید ص 59 و 60 و(ط دار المفید)ج 1 ص 100 و 101 و حبیب السیر ج 1 ص 361 و کشف الغمة ج 1 ص 203 و إعلام الوری ص 194 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 381 و الدر النظیم ص 164 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 70 و بحار الأنوار ج 20 ص 255 و أعیان الشیعة ج 1 ص 264 و 395.
3- 3) کنز الفوائد(ط دار الأضواء)ج 1 ص 297 و(ط مکتبة المصطفوی-قم) ص 137 و بحار الأنوار ج 20 ص 215.

فقال:إنه عمرو،إجلس.

ثم نادی عمرو:ألا رجل یبرز؟!فجعل یؤنبهم،و یقول:أین جنتکم التی تزعمون أنه من قتل منکم دخلها؟!أفلا تبرزون إلیّ رجلا؟!

فقام علی،فقال:أنا یا رسول اللّه.

فقال:إجلس.

ثم نادی الثالثة،فقال:

و لقد بححت من النداء

(...إلی آخر الأبیات)

قال:فقام علی«علیه السّلام»،فقال:یا رسول اللّه،أنا له.

فقال:إنه عمرو.

فقال:و إن کان عمروا.

فأذن له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فمشی إلیه حتی أتاه و هو یقول:

لا تعجلن فقد أتاک

مجیب صوتک غیر عاجز

ذو نیة و بصیرة

و الصدق منجا کل فائز

إنی لارجو أن أقیم

علیک نائحة الجنائز

من ضربة نجلاء یبقی

ذکرها عند الهزاهز

و فی الدیوان المنسوب لعلی«علیه السّلام»بیتان آخران هما:

و لقد دعوت إلی البراز

فتی یجیب إلی المبارز

یعلیک أبیض صارما

کالملح حتفا للمبارز

فقال له عمرو:من أنت؟!

ص :40

قال:أنا علی.

قال:ابن عبد مناف؟!

قال:أنا علی بن أبی طالب.

فقال:یا ابن أخی،من أعمامک من هو أسن منک،فإنی أکره أن أهریق دمک.

فقال له علی:لکنی و اللّه لا أکره أن أهریق دمک.

فغضب،فنزل،و سل سیفه کأنه شعلة نار،ثم أقبل نحو علی«علیه السّلام»مغضبا،و استقبله علی بدرقته،فضربه عمرو فی درقته،فقدها، و أثبت فیها السیف،و أصاب رأسه فشجه.

و ضربه علی«علیه السّلام»علی حبل عاتقة فسقط،و ثار العجاج، فسمع رسول اللّه التکبیر،فعرفنا أن علیا قد قتله،فثم یقول علی:

أعلی تقتحم الفوارس هکذا

عنی و عنهم أخروا أصحابی

الأبیات.

إلی أن قال:و خرجت خیولهم منهزمة،حتی اقتحمت الخندق (1).

ص :41


1- 1) راجع المصادر التالیة:البدایة و النهایة ج 4 ص 106 و(ط دار إحیاء التراث العربی) ج 4 ص 121 عن البیهقی فی دلائل النبوة،عن ابن إسحاق.و راجع:السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 204 و مجمع البیان ج 8 ص 343 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 8 ص 131 و بحار الأنوار ج 20 ص 203 و ج 25 ص 203 و 204 و 239 و ج 41-
الخصال الثلاث و قتل عمرو

و قد ذکرت بعض النصوص زیادة علی ما تقدم:أن علیا«علیه السّلام» عرض علی عمرو خصلتین،و هما:الإسلام،فرفضه،أو النزال،فاعتذر بالخلة بینه و بین أبی طالب،أو بغیر ذلک (1).

1)

-ص 89 مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 135 و 136.و تاریخ الخمیس ج 1 ص 486 و 487 و عیون الأثر ج 1 ص 61 و 62 و(ط مؤسسة عز الدین-بیروت) ج 2 ص 41 و الروض الأنف ج 3 ص 27 و دلائل النبوة للبیهقی ج 3 ص 438 و 439 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 78 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 104.و راجع أیضا:السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 6 و 7 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 319 و 320 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 261 و الإکتفاء للکلاعی ج 2 ص 167 و 168 و دیوان أمیر المؤمنین علی«علیه السّلام»ص 67 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 32 و 33 و المناقب للخوارزمی ص 104 و راجع:ینابیع المودة ص 95 و 96 و کنز الفوائد للکراجکی ص 137.

ص :42


1- 1) راجع عرض الخصلتین علی عمرو،ثم قتل علی«علیه السّلام»له فی المصادر التالیة:الإرشاد للمفید ص 58 و(ط دار المفید)ج 1 ص 98 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 198 و 202 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 181 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 239 و 240 و شرح الأخبار ج 1 ص 295 و 323 و الدر النظیم ص 163 و البدایة و النهایة ج 4 ص 105 و(ط دار إحیاء التراث العربی) ج 4 ص 120 و بحار الأنوار ج 20 ص 253 و 254 و السیرة النبویة لدحلان-

لکن بعض الروایات ذکرت:أنه عرض علیه ثلاث خصال.و أنه «علیه السّلام»قال:یا عمرو،إنک کنت تقول فی الجاهلیة:لا یدعونی أحد إلی واحدة من ثلاث إلا قبلتها.

قال:أجل.

قال علی:فإنی أدعوک إلی:أن تشهد أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا رسول اللّه،و تسلم لرب العالمین.

قال:یا ابن أخی،أخّر عنی هذه.

قال:و أخری،ترجع إلی بلادک،فإن یک محمد صادقا کنت أسعد

1)

-ج 2 ص 6 و 7 و بهجة المحافل و شرحه ج 1 ص 266 و 267 و نهایة الأرب ج 17 ص 173 و 174 و کنز العمال ج 10 ص 288 و الإکتفاء للکلاعی ج 2 ص 166 و 167 و عیون الأثر ج 2 ص 61 و(ط مؤسسة عز الدین)ج 2 ص 40 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 236 و(مکتبة محمد علی صبیح و أولاده) ج 3 ص 709 و تهذیب سیرة ابن هشام ص 193 و 194 و دلائل النبوة للبیهقی ج 3 ص 436 و 437 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 319 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 32 و تفسیر الثعلبی ج 8 ص 15 و تفسیر البغوی ج 3 ص 513 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 341 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 203 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 78 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 290 و مطالب السؤول ص 207 و کشف الیقین ص 133 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 8 ص 372 و ج 18 ص 106 و ج 32 ص 336 و 364.

ص :43

الناس به،و إن یک کاذبا کان الذی ترید.

و فی نص آخر:کفتهم ذؤبان العرب أمره.

قال:هذا ما لا تحدث به نساء قریش أبدا،و قد نذرت ما نذرت، و حرمت الدهن (1).

قال:فالثالثة؟!

قال:البراز.

فضحک عمرو،و قال:إن هذه لخصلة ما کنت أظن أن أحدا من العرب یرومنی علیها،فمن أنت؟!

قال:أنا علی بن أبی طالب.

قال:یا ابن أخی،من أعمامک من هو أسن منک،فإنی أکره أن أهریق دمک.

فقال علی«علیه السّلام»:لکنی-و اللّه-لا أکره أن أهریق دمک.

فغضب عمرو،فنزل عن فرسه و عقرها،وسل سیفه کأنه شعلة نار،

ص :44


1- 1) زاد فی نص القمی:و لا تنشد الشعراء فی أشعارها:أنه جبن و رجع،و خذل قوما رأّسوه علیهم.راجع:تفسیر القمی ج 2 ص 184 و الصافی ج 4 ص 176 و ج 6 ص 27 و نور الثقلین ج 4 ص 252.و عند المعتزلی:إذن تتحدث نساء قریش عنی:أن غلاما خدعنی.راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 64 و بحار الأنوار ج 39 ص 6 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 374.

ثم أقبل نحو علی مغضبا،و استقبله علی بدرقته الخ..

أما المفید و غیره،فقالوا:إن عمروا قال لعلی«علیه السّلام»:إنی لأکره أن أقتل الرجل الکریم مثلک،و قد کان أبوک لی ندیما.

و عند الواقدی قال:«فأنت غلام حدث،إنما أردت شیخی قریش:أبا بکر و عمر.

فقال علی«علیه السّلام»:لکنی أحب أن أقتلک،فانزل إن شئت، فأسف عمرو،و نزل،و ضرب وجه فرسه حتی رجع»انتهی.

و عند آخرین:أنه عرقب فرسه،و ضرب علیا«علیه السّلام»بالسیف، فاتقاه بدرقته،فقطها،فثبت السیف علی رأسه.

و قال القمی و غیره:فقال له«علیه السّلام»:أما کفاک أنی بارزتک، و أنت فارس العرب،حتی استعنت علی بظهر؟!.

فالتفت عمرو إلی خلفه،فضربه علی ساقیه،فقطعهما جمیعا.

و عبارة حذیفة هکذا:«و تسیف علی رجلیه بالسیف من أسفل،فوقع علی قفاه» (1).

و تستمر روایة القمی فتقول:و ارتفعت بینهما عجاجة،فقال المنافقون:

قتل علی بن أبی طالب،ثم انکشفت العجاجة،فنظروا،فإذا أمیر المؤمنین

ص :45


1- 1) راجع عبارة حذیفة فی:مجمع البیان ج 8 ص 343 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 8 ص 132 و بحار الأنوار ج 20 ص 204 و ج 41 ص 90 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 136 و 137 و المیزان ج 16 ص 298.

«علیه السّلام»علی صدره آخذ بلحیته،یرید أن یذبحه.

فذبحه،ثم أخذ رأسه،و أقبل إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و الدماء تسیل علی رأسه من ضربة عمرو،و سیفه یقطر منه الدم،و هو یقول و الرأس بیده:

أنا علی و أنا ابن المطلب

الموت خیر للفتی من الهرب

فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی،ما کرته؟!.

قال:نعم یا رسول اللّه،الحرب خدعة.

و ینقل المفید عن جابر،و نقله غیره من دون تصریح باسم الراوی قوله:

فثارت بینهما قترة،فما رأیتهما.فسمعت التکبیر تحتها،فعلمت أن علیا«علیه السّلام»قد قتله.

فانکشف أصحابه،حتی طفرت خیولهم الخندق.

و تبادر أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین سمعوا التکبیر ینظرون ما صنع القوم،فوجدوا نوفل بن عبد اللّه الخ.. (1).

ص :46


1- 1) راجع فیما تقدم بتفصیل أو إجمال المصادر التالیة:سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 534 و الإرشاد للمفید ص 59 و 60 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 204 و 203 و إعلام الوری ص 194 و 195 و تفسیر القمی ج 2 ص 181-185 و بحار الأنوار ج 20 ص 225-228 و 203 فما بعدها و ص 254-256 و ج 41 ص 90 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 6 و 7 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 319 و المغازی للواقدی ج 2 ص 470 و 471 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 63 و 46 و بهجة المحافل-

و عند المعتزلی:ثارث الغبرة،و سمعوا التکبیر من تحتها،فعلموا أن علیا قتل عمروا،فکبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و کبر المسلمون تکبیرة سمعها من وراء الخندق من عساکر المشرکین (1).

و روی:أن عمروا جرح رأس علی«علیه السّلام»،فجاء إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فشده،و نفث فیه،فبرئ و قال:أین أکون إذا خضب هذه من هذه؟! (2).

و فی القاموس و غیره:کان علی ذا شجتین فی قرنی رأسه،إحداهما:من

1)

-و شرحه ج 1 ص 266 و 267 و حبیب السیر ج 1 ص 361 و تاریخ ابن الوردی ج 1 ص 162 و المختصر فی أخبار البشر ج 1 ص 135. و راجع المصادر التالیة:شواهد التنزیل(ط سنة 1411 ه.ق)ج 2 ص 11 و تاریخ الإسلام للذهبی(المغازی)ص 239 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 203 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 487 و البدء و التاریخ ج 4 ص 218 و الإکتفاء للکلاعی ج 2 ص 166 و شرح الأخبار ج 1 ص 295 و 296 و کنز العمال ج 10 ص 290 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 139.

ص :47


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 284 و الغدیر ج 7 ص 212 و العثمانیة للجاحظ ص 332 و غایة المرام ج 4 ص 272 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 20 ص 626.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 220 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 61 و بحار الأنوار ج 38 ص 299.

عمر بن عبد ود،و الثانیة:من ابن ملجم،و لذا یقال له:ذو القرنین (1).

و عنه«علیه السّلام»أنه قال عن عمرو:«و ضربنی هذه الضربة.و أومأ بیده إلی هامته» (2).

نص الحسکانی

و قد ذکر لنا الحاکم الحسکانی بعض التفصیلات الهامة هنا،فقال:

«ثم ضرب وجه فرسه فأدبرت،ثم أقبل إلی علی«علیه السّلام»،و کان رجلا طویلا،یدوای دبرة البعیر و هو قائم.

و کان علی فی تراب دق،لا یثبت قدماه علیه،فجعل علی ینکص إلی ورائه یطلب جلدا من الأرض یثبت قدمه،و یعلوه عمرو بالسیف.و کان فی درع عمرو قصر،فلما تشاک بالضربة،تلقاها علی بالترس،فلحق ذباب السیف فی

ص :48


1- 1) تاریخ الخمیس ج 1 ص 487 و تاج العروس ج 9 ص 307 و(ط دار الفکر) ج 18 ص 447 و النهایة لابن الأثیر ج 4 ص 52 و 51 و القاموس المحیط ج 4 ص 258 و لسان العرب ج 13 ص 332 و 333 و الغارات للثقفی ج 2 ص 744 و الکنی و الألقاب ج 2 ص 257 و راجع:المستدرک للحاکم ج 3 ص 123 لتجد حدیث:إنک لذو قرنیها.و کذا نوادر الأصول ص 307.
2- 2) الخصال ج 2 ص 368 و 369 و بحار الأنوار ج 20 ص 244 و ج 38 ص 171 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 126 و شرح الأخبار ج 1 ص 288 و الإختصاص للمفید ص 167 و حلیة الأبرار ج 2 ص 364 و غایة المرام ج 4 ص 319.

رأس علی،حتی قطعت تسعة أکوار،حتی خط السیف فی رأس علی.

و تسیف علی رجلیه بالسیف من أسفل،فوقع علی قفاه.

و ثارث بینهما عجاجة،فسمع علی یکبر.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:قتله و الذی نفسی بیده.

فکان أول من ابتدر العجاج عمر بن الخطاب،فإذا علی یمسح سیفه بدرع عمرو.

فکبر عمر بن الخطاب،فقال:یا رسول اللّه،قتله.

فحز علی رأسه،ثم أقبل یخطر فی مشیته،فقال له رسول اللّه:یا علی،إن هذه مشیة یکرهها اللّه عز و جل إلا فی هذا الموضع الخ.. (1).

و فی نص آخر عند الحسکانی عن علی«علیه السّلام»:أنه لما برز لعمرو دعا بدعاء علمه إیاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:اللهم بک أصول، و بک أجول،و بک أدرأ فی نحره (2).

لکن البعض یقول:«أتی برأسه و هو یتبختر فی مشیته،فقال عمر:إلا تری یا رسول اللّه إلی علی کیف یتیه فی مشیته؟!

ص :49


1- 1) شواهد التنزیل(ط سنة 1411 ه.ق)ج 2 ص 11 و 12 و مجمع البیان ج 8 ص 243 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 8 ص 132 و بحار الأنوار ج 20 ص 204.
2- 2) شواهد التنزیل(ط سنة 1411 ه.ق)ج 2 ص 13 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السّلام»لابن عقدة ص 208.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:إنها مشیة لا یمقتها اللّه فی هذا المقام» (1).

نصوص أخری

و ذکر نص آخر:أنه«علیه السّلام»احتز رأسه،و حمله،و ألقاه بین یدی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقام أبو بکر و عمر فقبلا رأس علی،و وجه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یتهلل،فقال:هذا النصر،أو قال:هذا أول النصر (2).

و قال له أبو بکر:المهاجرون و الأنصار رهین شکرک ما بقوا (3).

و قالوا:إن علیا«علیه السّلام»ضرب عمروا علی حبل العاتق فسقط

ص :50


1- 1) کنز الفوائد(ط دار الأضواء)ج 1 ص 297 و(ط مکتبة المصطفوی-قم) ص 137 و بحار الأنوار ج 20 ص 216 و شجرة طوبی ج 2 ص 289.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 62 و الإرشاد للمفید ص 61 و(ط دار المفید)ج 1 ص 104 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 205 و مجمع البیان ج 8 ص 344 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 8 ص 133 و بحار الأنوار ج 20 ص 206 و 258 و ج 39 ص 4 و ج 41 ص 91 و حبیب السیر ج 1 ص 362 و أعیان الشیعة ج 1 ص 264 و 396 و الدر النظیم ص 165 و رسائل المرتضی ج 4 ص 119 و 123.
3- 3) مناقب آل طالب ج 3 ص 138 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 326 و بحار الأنوار ج 41 ص 91.

و ثار العجاج.

و قیل:طعنه فی ترقوته حتی أخرجها من مراقه،فسقط و سمع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»التکبیر،فعرف أن علیا قتله (1).

و حکی البیهقی عن ابن إسحاق:أن علیا طعنه فی ترقوته (2).

و قالوا أیضا:أنه حین قتل علی عمروا و من معه«انصرف إلی مقامه الأول،و قد کادت نفوس القوم الذین خرجوا معه إلی الخندق تطیر جزعا» (3).

و قال علی«علیه السّلام»فی المناسبة أبیاتا نذکرها،و نضم ما ذکروه بعضه إلی بعض،و هی:

ص :51


1- 1) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 378 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 79 و المناقب للخوارزمی ص 169 و عیون الأثر ج 2 ص 41 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 32 ص 366 و خاتم النبیین ج 2 ص 937.
2- 2) البدایة و النهایة ج 4 ص 107 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 122 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 7 و بحار الأنوار ج 20 ص 205 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 575 و مجمع البیان(ط مؤسسة الأعلمی)ج 8 ص 133 و المیزان ج 16 ص 298 و تفسیر الآلوسی ج 21 ص 156 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 205.
3- 3) راجع:الإرشاد للمفید ص 60 و(ط دار المفید)ج 1 ص 99 و بحار الأنوار ج 20 ص 254 و أعیان الشیعة ج 1 ص 264 و 394 و 396 و کشف الغمة ج 1 ص 203.

أعلی تقتحم الفوارس هکذا

عنی و عنهم أخرجوا أصحابی

الیوم تمنعنی الفرار حفیظتی

و مصمم فی الرأس لیس بناب

آلی ابن ود حین شد ألیة

و حلفت فاستمعوا إلی الکذاب

أن لا أصد و لا یولی و التقی

رجلان یضطربان کل ضراب

عرف ابن عبد حین أبصر صارما

یهتز أن الأمر غیر لعاب

أردیت عمروا إذ طغی بمهند

صافی الحدید مجرب قضاب

نصر الحجارة من سفاهة رأیه

و نصرت رب محمد بصواب

فصدرت حین ترکته متجدلا

کالجذع بین دکادک و روابی

و عففت عن أثوابه و لو أننی

کنت المقطر بزنی أثوابی

لا تحسبن اللّه خاذل دینه

و نبیه یا معشر الأحزاب (1)

ص :52


1- 1) هذه الأبیات توجد موزعة و مجتمة فی مصادر کثیرة،لکن روایة السهیلی لها تختلف جزئیا عما ذکرناه هنا،و مهما یکن من أمر،فإن ما ذکرناه مذکور کله أو بعضه فی المصادر التالیة و غیرها:سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 534 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 236 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 199 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 33 و البدایة و النهایة ج 4 ص 105 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 122 و الإرشاد للمفید ص 59 و 61 و و(ط دار المفید)ج 1 ص 104 و إعلام الوری(ط دار المعرفة)ص 100 و 101 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 203 و 205 و تاریخ الإسلام للذهبی(المغازی)ص 239 و راجع:مجمع-

قال ابن هشام:و أکثر أهل العلم بالشعر یشک فیها لعلی«علیه السّلام» (1).

و ستأتی لنا:وقفة مع ابن هشام فیما یرتبط بکلامه هذا.

و خرجت خیولهم منهزمة حتی اقتحمت الخندق.

قال ابن هشام و غیره:و ألقی عکرمة بن أبی جهل رمحه یومئذ،و هو منهزم عن عمرو،فقال حسان بن ثابت فی ذلک:

فرّ و ألقی لنا رمحه

لعلک عکرم لم تفعل

و ولیت تعدو کعدو الظلیم

ما إن تجور عن المعدل

1)

-البیان ج 8 ص 343 و 344 و بحار الأنوار ج 41 ص 91 و ج 20 ص 205 و 206 و 254 و 257 و 264 و 65 و عن الدیوان المنسوب لأمیر المؤمنین«علیه السّلام»ص 23 و عیون الأثر ج 2 ص 61 و البدء و التاریخ ج 4 ص 218 و حبیب السیر ج 1 ص 362 و الإکتفاء للکلاعی ج 2 ص 168 و 169 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 137 و 138 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 326 و شرح الأخبار ج 1 ص 296 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ج 1 ص 324 و کنز الفوائد للکراجکی 137 و 138 و مکارم الأخلاق لابن أبی الدنیا ص 68 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 79 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 366.

ص :53


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 379 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 236 و (ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 709 و البدایة و النهایة ج 4 ص 105 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 121 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 203.

و لم تلق ظهرک مستأنسا

کأن قفاک قفا فرعل (1)

و حول مبارزة علی لعمرو،و قتله علی یده،راجع المصادر الموجودة فی الهامش (2)،و بعضها قد صرح:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد رد علیا

ص :54


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 379 و راجع:خاتم النبیین ج 2 ص 938 و نهایة الأرب ج 17 ص 174 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 237 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 709 و تهذیب سیرة ابن هشام ص 194 و راجع: البدایة و النهایة ج 4 ص 106 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 121 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 7 و بهجة المحافل ج 1 ص 266.و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 203 و 205 و شرح الأخبار ج 1 ص 296 و الجامع لأحکام القرآن ج 14 ص 134.
2- 2) راجع فیما عدا المصادر التی تقدمت فی الهوامش السابقة ما یلی:مرآة الجنان ج 1 ص 10 و زاد المعاد ج 2 ص 118 و راجع:جوامع السیرة النبویة ص 150 و الوفاء ج 2 ص 693 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 232 و أنساب الأشراف ج 1 ص 345 و المواهب اللدنیة ج 1 ص 113 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 50 و بهجة المحافل ج 1 ص 266 و 267 و راجع:إعلام الوری(ط دار المعرفة)ص 100 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 30 و تاریخ الإسلام للذهبی (المغازی)ص 239 و تجارب الأمم ج 2 ص 153 و الأوائل للعسکری ج 2 ص 223 و الطرائف ص 60 و بحار الأنوار ج 39 ص 1 عنه.

«علیه السّلام»مرتین،و أجازه فی الثالثة (1).

و قد ذکر رجز عمرو فی طلب البراز،و جواب علی له برجز علی نفس الوزن و القافیة فی کثیر من المصادر أیضا (2).

ص :55


1- 1) خاتم النبیین ج 2 ص 937 و ینابع المودة ص 94 و 136 و شواهد التنزیل(ط سنة 1411 ه.ق)ج 2 ص 10 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 641 و بحار الأنوار ج 20 ص 203 و مجمع البیان(ط مؤسسة الأعلمی)ج 8 ص 131 و المیزان ج 16 ص 297 و أعیان الشیعة ج 1 ص 264 و 230 و 395 و عیون الأثر ج 2 ص 41 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 118 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 104 و 107 و ج 30 ص 148.
2- 2) راجع بالإضافة المصادر المتقدمة ما یلی:کشف الغمة ج 1 ص 197 و 198 و تفسیر القمی ج 2 ص 183 و عن دیوان أمیر المؤمنین ص 67 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 291 و ج 19 ص 63 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 533 و الإکتفاء للکلاعی ج 2 ص 167 و 168 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 318 و 319 و رسائل المرتضی ج 4 ص 118 و شرح الأخبار ج 1 ص 323 و الإرشاد(ط دار المفید)ج 1 ص 100 و کنز الفوائد ص 137 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 324 و بحار الأنوار ج 20 ص 203 و 215 و 225 و 255 و ج 39 ص 5 و ج 41 ص 89 و شجرة طوبی ج 2 ص 288 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 452 و الصافی ج 4 ص 175 و ج 6 ص 26 و نور الثقلین ج 4 ص 250 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 79 و البدایة و النهایة ج 4 ص 106-
یقول أهلکت مالا لبدا

و فی روایة أبی الجارود عن أبی جعفر فی قوله: یَقُولُ أَهْلَکْتُ مٰالاً لُبَداً (1)،قال:

هو عمرو بن عبد ود،حین عرض علیه علی بن أبی طالب الإسلام یوم الخندق،و قال:فأین ما أنفقت فیکم مالا لبدا؟!و کان قد أنفق مالا فی الصد عن سبیل اللّه،فقتله علی (2).

و لم نجد هذه الروایة إلا فی تفسیر القمی،فلیلا حظ ذلک.

و نقول:

هنا وقفات عدیدة،نذکر منها ما یلی:

2)

-و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 121 و مطالب السؤول ص 206 و عیون الأثر ج 2 ص 41 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 339.

ص :56


1- 1) الآیة 6 من سورة البلد.
2- 2) تفسیر القمی ج 2 ص 422 و بحار الأنوار ج 9 ص 251 و ج 20 ص 242 و الأصفی ج 2 ص 1444 و الصافی ج 5 ص 330 و ج 7 ص 483 و نور الثقلین ج 5 ص 580.
الفصل الثالث
اشارة

قتل عمرو..

ص :57

ص :58

أخذ الثغرة علی الفرسان

إن أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا بأن یأخذ الثغرة علی الفرسان یشیر إلی عدة أمور:

أحدها:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد أمر علیا«علیه السّلام»بأن یأخذ الثغرة،رغم الخطر الذی یمثله وجود فارس العرب،و فرسان آخرین معه، یرون أن هذا الإجراء یعنیهم،

فدلنا ذلک علی ثقة النبی«صلی اللّه علیه و آله»بقدرة علی«علیه السّلام»علی تحقیق المطلوب،و علی أن الذین کانوا مع علی«علیه السّلام»لم یکن لهم دور یذکر فی أخذ تلک الثغرة،بل دورهم کان فی حفظها،بعد أن یأخذها علی«علیه السّلام»لهم،و یمکنهم منها..

الثانی:لعله«صلی اللّه علیه و آله»کان یخشی أن یوجه الخطاب للمجموعة کلها،فیظهر بعضها التردد،فیکون ذلک سببا فی زیادة رعب المسلمین،و ظهور الفشل فیهم،و طمع عدوهم بهم.

الثالث:إن أخذ الثغرة من شأنه أن یجعل الفرسان الذین عبروا إلی جهة المسلمین محاصرین و غیر آمنین،لا من جهة المسلمین،و لا من الجهة الأخری التی عبروا منها..

ص :59

الرابع:إن ذلک یمنع من وصول المدد إلیهم،أو یؤخره،فلا یصلهم إلا بعد فوات الأوان،أو أنه یعرقل تقهقرهم لو احتاجوا إلی ذلک،فیتمکن المسلمون منهم..و ذلک من موجبات قلقهم،و إرباک حرکتهم،و تحدید و تضییق مجال عملهم..

الخامس:إن المسلمین الذین یحرسون الثغرة،بعضهم ما کان یجرؤ علی الوصول إلی ذلک الموقع،و الوقوف فیه لو لا شعوره بقدر من الطمأنینة بسبب وجود علی«علیه السّلام»معهم،و علمهم بأنه سوف ینجدهم لو تعرضوا لأی خطر،فإلی علی«علیه السّلام»استندوا،و علی مبادرته لحمایتهم و نجدتهم اعتمدوا.

السادس:إنه لا محل للسؤال عن دور الذین أخذوا الثغرة فی منع من هرب من الهرب،فإن الهرب خفیف المؤنة،فإنه یخیفه بسیفه،ثم یزیغ عنه.و لا مجال للحاق به،لأن ذلک معناه:التصادم المباشر مع جیش الأحزاب کله..

عمرو شیخ کبیر!!

زعموا:أن عمروا بن عبد ود کان قد بلغ تسعین سنة،و قد حرم الدهن حتی یثأر بمحمد و أصحابه،و ذلک أنه فی بدر قد أثبتته الجراحة، و ارتث فلم یشهد أحدا (1).

ص :60


1- 1) راجع المصادر التالیة،فقد تعرضت لذلک کله أو بعضه:إمتاع الأسماع ج 1 ص 232 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 218 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 641 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 378 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 181 و المغازی-

و إذا صح هذا فلما ذا نکل کبار الصحابة عن مبارزته..

و هذه مبالغة فی مقدار عمره،لعلها بهدف التقلیل من شأن عمرو،و أن قتله لیس بذلک الإنجاز المهم،لأنه کان قد شاخ و ضعف..

و هو کلام باطل،فإن وصف علی«علیه السّلام»له بأنه فارس العرب یومئذ،و لا تعد العرب لها فارسا غیره،ثم جبن المسلمین عن مواجهته- و هم یعدون بالمئات،و کذلک ما قاله النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حق قاتله کل ذلک یدل علی مکانة عمرو فی ساحات الحرب..

علی علیه السّلام غلام حدث

و فی روایة:أن عمرو بن عبد ود قال لعلی«علیه السّلام»:«إذن تتحدث نساء قریش أن غلاما خدعنی» (1)..

1)

-للواقدی ج 2 ص 470 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 486 و عیون الأثر ج 2 ص 61 و دلائل النبوة للبیهقی ج 3 ص 437 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 6 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 62 و 63 و ج 15 ص 85 و 86 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 202 و 203 و تاریخ الإسلام للذهبی(المغازی) ص 239 و وفاء الوفاء ص 693 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 30 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 370.

ص :61


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 64 و بحار الأنوار ج 39 ص 6 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 374.

و وصفه فی روایة الواقدی:بأنه«علیه السّلام»حدث (1).

و نقول:

أولا:إن کلمة«غلام»و إن کانت تطلق علی الشیخ الکبیر،و علی الفتی الناشیء،و لکن المقصود هنا هو القول بأن علیا کان غلاما صغیرا بنظر الناس،یأنف الرجال الکبار أن یقال:إنهم خدعوا منه،أو من أمثاله..

و یؤیده:إضافة إلی الواقدی لکلمة«حدث»!!

و هذا کلام غیر دقیق،فإن علیا«علیه السّلام»کان قد بلغ السابعة أو الثامنة و العشرین عاما..فهو رجل کامل الرجولة،لا یأنف أحد من منازلته.

إلا إذا فرض:أن عمروا کان یرید أن یوجه إهانة متعمدة لعلی«علیه السّلام»فی هذا الموقف.

ثانیا:إذا صحت هذه الروایة،فإن أنفة عمرو من أن تتحدث نساء قریش بهذا الأمر،لیست بذات قیمة،فإن المعیار یجب أن یکون هو العدل، و الإنصاف،و للإنقیاد لحکم العقل و قضاء الفطرة،و فوق ذلک کله طلب رضا اللّه تبارک و تعالی،لا حدیث النساء،اللواتی کان عمرو و أشباهه من أهل الجاهلیة یحتقرونهن،و یظلمونهن،بل کانوا یئدونهن فی التراب،و هن أحیاء..و یصفونهن بالنقص،و المهانة،و لا یعتدون برأیهن.

ص :62


1- 1) المغازی للواقدی ج 2 ص 471.
شیخا قریش

و تقدم فی روایة الواقدی قول عمرو بن عبد ود لعلی«علیه السّلام»:

«فأنت غلام حدث،إنما أردت شیخی قریش:أبا بکر و عمر» (1).

و نقول:

أولا:إن علیا«علیه السّلام»لم یکن حدثا کما تقدم،کما أن أبا بکر و عمر لم یکونا شیخی قریش،لا یوم الخندق،و لا قبله فی أی یوم من الأیام،فلماذا یعطیهما سمة لیست فیهما؟!

و قد أوردنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»:أنهما من أقل و أذل حی فی قریش.فراجع.

ثانیا:إنه إذا کان المقصود:أنهما شیخا قریش من حیث الفروسیة، و البطولة..أو من حیث إن قتلهما سوف یفت فی أعضاد المسلمین،و تنکسر بذلک شوکتهم،و یختل أمرهم..فهو غیر ظاهر الوجه..لأنهما لم یکونا معروفین بالفروسیة و الشجاعة و الإقدام،و لم یظهر لهما أی أثر فی ذلک،لا فی بدر،و لا فی أحد،بل إن فرارهما فی أحد،و عزوفهما عن مبارزة عمرو، مع أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد ضمن الجنة أو الإمامة لمن یبرز إلیه قد أظهر أنهما علی خلاف ذلک..

و الذی کان له الأثر العظیم فی الحروب هو علی«علیه السّلام»،و قد شاهد عمرو نفسه بعض آثاره«علیه السّلام»فی بدر،و سمع عما فعله فی أحد.

ص :63


1- 1) المغازی للواقدی ج 2 ص 471.

کما أن قتل أبی بکر و عمر لا یغیر شیئا،و لا یفید عمروا فیما یرمی إلیه، إذ أنهما لیسا بأعظم من عبیدة بن الحارث بن المطلب،و لا من حمزة بن عبد المطلب..و مع ذلک لم یوجب إستشهادهما إنکسار جیش المسلمین،و لا إختلال أمرهم،و لا إنکسار شوکتهم..

بل لقد رأینا لأبی بکر موقفا من أسری بدر،لا تذمه قریش..کما أن لخالد بن الولید و ضرار بن الخطاب الفهری موقفا من عمر بن الخطاب العدوی،لا یذمهما علیه عمر (1).

من یبرز لعمرو فله الإمامة

و تقدم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:«من یقوم إلی مبارزته فله الإمامة بعدی»..

فقد دلت هذه الکلمة علی أمور،و هی:

ألف:الأخبار عن فشل المشرکین فی معرکتهم،لأن الإسلام سیبقی إلی ما بعد إستشهاد الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و إن الإمامة ستکون من بعده..

و المقصود بالإمامة:هو معناها الشرعی الحقیقی،لأنه هو الذی یجعله النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهذا أو لذاک من بعده.و هذا الجعل النبوی لا یعنی التخلی عما جری فی یوم إنذار عشیرته الأقربین،بل هو یؤکده،لأنه

ص :64


1- 1) راجع غزوة بدر و أحد فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله».

کان یعرف أصحابه،و یعرف أن الإمام الحقیقی هو الذی یضحی بنفسه إلی هذا الحد.

ب:إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یعط الإمامة لمن یقتل عمرو،فلعل الکثیرین یرون أنفسهم عاجزین عن قتله لفروسته و شدته..بل جعلها لمن یقوم لمبارزته..

ج:إنها إخبارا بأن مبارز عمرو لن یصاب بأذی.

د:تضمنت الأخبار عن بقاء مبارزه علی قید الحیاة إلی ما بعد إستشهاد الرسول«صلی اللّه علیه و آله»..و ضمان الجنة للمبارز لا تعنی استشهاده،إذ إن نفس المبارزة هی التی تجعله مستحقا للجنة.

و القول:بأن مبارزة علی«علیه السّلام»لعمرو لا تدل علی شجاعته، لأنها اقترنت بإخبار النبی«صلی اللّه علیه و آله»للمبارز بالبقاء حیا لا ینفع قائله..إذ لماذا لم یبرز له غیر علی«علیه السّلام»مع علمهم بالبقاء،فإن الأخبار بالبقاء لا یختص بعلی«علیه السّلام»لکن نفس یقین علی«علیه السّلام»بصحة وقوع ما یخبر به النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و شکهم فی ذلک کان من أعظم فضائله«علیه السّلام».

علی أننا قد ذکرنا فی حدیث إنذار العشیرة ما یفید فی دفع هذا التوهم..

فلا بأس بمراجعته.

ه:إننا نعلم إن للإمامة مؤهلات و شروطا،و منها العلم و العصمة و الشجاعة...فکیف أنیطت هنا بمجرد القیام لمبارزة شخص ما من الناس..مع أن قد یقوم إلیه من لا یملک شیئا من ذلک.

ص :65

و یجاب:

بأن إطلاق هذه الکلمة فی مثل هذا الحال،یشیر إلی أنه اللّه سبحانه قد أطلع نبیه علی غیبه،و أنه لن یقوم لمبارزة ذلک الرجل إلا من إختاره اللّه تعالی للأمامة،و یکون هذا الإعلان مستبطن للنص علی صاحب الحق، و کاشفا عنه و عن إختیار اللّه تعالی له..

و:لا ندری لماذا نکل أبو بکر و عمر عن مبارزة عمرو ألم یکفهما هذا الضمان من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لسلامتهما لو بارزا عمروا.

و لماذا لم یثقا باللّه و رسوله و لم یتیقنا بصدق هذا الوعد القاطع.

ز:إن هذا لا یتنافی مع قوله«صلی اللّه علیه و آله»:من یبرز لعمرو و أضمن له علی اللّه الجنة،إذ یمکن أن یکون«صلی اللّه علیه و آله»قد قال الکلمتین معا..

هل جرح علی علیه السّلام؟!

زعمت بعض الروایات المتقدمة:أن علیا«علیه السّلام»جرح بسیف عمرو،و کان«علیه السّلام»ذا شجتین فی رأسه:

إحداهما:من عمرو.

و الأخری:من ابن ملجم،فهو ذو قرنیها کما ورد فی الروایة.فإن البلاذری یقول:و یقال:إن علیا لم یجرح قط (1).

ص :66


1- 1) راجع:أنساب الأشراف ج 1 ص 345 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 378-

و نحن لا نوافق البلاذری علی مدعاه،فقد جرح«علیه السّلام»فی أحد جراحات کثیرة،بل ورد أنهم کانوا یسلون السهام من جسده حین کان یدخل فی الصلاة،لأنه لا یشعر بالألم فی حال الصلاة (1).

بین علی علیه السّلام و عمرو

ذکر الحاکم الحسکانی:أن علیا«علیه السّلام»حینما برز لعمرو،و کان عمرو طویلا:«جاء حتی وقف علی عمرو،فقال:من أنت؟!.

فقال عمرو:ما ظننت أنی أقف موقفا أجهل فیه،أنا عمرو بن عبد ود، فمن أنت؟!

قال:أنا علی بن أبی طالب.

فقال:الغلام الذی کنت أراک فی حجر أبی طالب؟!

قال:نعم.

قال:إن أباک کان لی صدیقا،و أنا أکره أن أقتلک.

فقال له علی«علیه السّلام»:لکنی لا أکره أن أقتلک.

1)

-و أعیان الشیعة ج 1 ص 498 و صفین للمنقری ص 363.

ص :67


1- 1) راجع:إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 602 عن المناقب المرتضویة الکشفی الحنفی ص 364 و راجع:إرشاد القلوب ص 217 و حلیة الأبرار ج 2 ص 179 و الحدائق الناضرة ج 7 هامش ص 242 و أسرار الشهادة(ط سنة 1319 ه) ص 255.

ثم ذکر تخییره بین الخصال الثلاث،فرفضها،فقال له علی«علیه السّلام»:فأنت فارس و أنا راجل.

فنزل عن فرسه و قال:ما لقیت من أحد ما لقیت من هذا الغلام (1).

و الظاهر:أن علیا«علیه السّلام»أراد إذلال عمرو،و تحطیم کبریائه.

و قد تحقق له ما أراد،حتی شکا ذلک عمرو نفسه کما تری.

و قلنا ذلک،لأننا لا نشک فی أنه«علیه السّلام»کان یعرف قرنه،الذی کان قد حضر بدرا،و أخبره النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین أذن له بمبارزته بقوله:إنه عمرو،و کان یراه منذ صغره،کما صرحت به الروایة الآنفة الذکر نفسها.

ثانیا:قال المعتزلی:«کان شیخنا أبو الخیر مصدق بن شبیب النحوی یقول،إذا مررنا فی القراءة علیه بهذا الموضع:و اللّه،ما أمره بالرجوع إبقاء علیه،بل خوفا منه،فقد عرف قتلاه ببدر و أحد،و علم أنه إن ناهضه قتله.

فاستحیا أن یظهر الفشل،فأظهر الإبقاء و الإرعاء،و إنه لکاذب فیهما» (2).

إنه عمرو

تقدم:أن علیا«علیه السّلام»ألحّ علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأن یأذن له بمبارزة عمرو،فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:إنه عمرو.

ص :68


1- 1) شواهد التنزیل(ط سنة 1411 ه.ق)ج 2 ص 11.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 64 و راجع:بحار الأنوار ج 20 ص 274 و سیرة المصطفی ص 502 و أعیان الشیعة ج 1 ص 264 و 395.

فقال«علیه السّلام»:و أنا علیّ.

فاعتبر الإسکافی:أن هذا یدل علی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد ضن بعلی«علیه السّلام»عن مبارزة عمرو (1).

و نقول:

إن کلام الإسکافی غیر دقیق..لأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یعرف علیا«علیه السّلام»،و یعرف عمروا،و لعل الأصح أن یقول:إنه «صلی اللّه علیه و آله»أراد أن یقطع عذر الآخرین،حتی لا یقول قائل قد سبقنی إلیه علی«علیه السّلام»،أو أن یتوهم:أنه کان یمکن أن یقتل عمرو علی ید أی رجل کان من المسلمین،فأراد«صلی اللّه علیه و آله»أن یعرّفنا أن من أحجم عن مبارزة عمرو إنما أحجم فرقا و جبنا،و ضعف ثقة باللّه و برسوله،و أن یعرّف الناس بقیمة الإنجاز الذی سوف یقدمه علی«علیه السّلام»فی منازلة عمرو و غیره،و انه توفیق إلهی عظیم،فلا معنی للإستخفاف بعمرو بهدف انکار هذا الفضل لعلی«علیه السّلام»الذی لم یکن لدیه أدنی تردد فی بذل نفسه فی سبیل دینه و ربه.

و یرید أن یعرف الناس أن علیا«علیه السّلام»قد بارز عمروا مع علمه بفروسیته،و أن قتله لم یکن مجرد صدفة،حالفه الحظ فیها.

ص :69


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 283 و 284 و الغدیر ج 7 ص 212 و العثمانیة للجاحظ ص 332 و غایة المرام ج 4 ص 272 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 20 ص 626.
عرض الخصال الثلاث علی عمرو

إن عرض علی«علیه السّلام»الخصال الثلاث علی عمرو،و هی أن یسلم،أو یرجع،أو یبارز..لهو الغایة فی النصفة،و تدل علی أن الهدف لیس هو قتل الناس،بل المطلوب هو حقن دمائهم،و دفع بغیهم..و قد ترک هذا التصرف الحکیم،و المنصف،عمروا فی موقع الباغی و المعتدی،و الظالم..

و قد رأینا:أنه«علیه السّلام»لم یفرض علیه أن یسلم أو یقتل،و لو أنه فعل ذلک لصحت التهمة التی یروج لها أعداء الإسلام أن الإسلام قام بالسیف،بمعنی أن الناس أسلموا تحت طائلة التهدید بالقتل،و لم یکن أمامهم سوی أحد خیارین:إما القتل،أو الإسلام..

لقد خیره«علیه السّلام»بین ثلاثة أمور هی:

الإسلام..أو الرجوع عن البغی و العدوان،أو المبارزة التی فرضها هو علی نفسه حین جاء لحرب المسلمین بغیا منه و عتوا..

و ذلک لأن المشرکین قد قطعوا تلک المسافات الطویلة،لکی یمنعوا الناس من ممارسة حریتهم،و یسلبوهم الإختیار الذی منحه اللّه لهم و لکل البشر.

و النبی«صلی اللّه علیه و آله»إنما عرض الإسلام علی الناس فاختاروه،و لم یفرضه علی أحد،لکن قریشا و الطواغیت هم الذین انبروا لقتال من مارس حریته فی الإختیار،و التدین..

و حین عرض علی«علیه السّلام»الإسلام علی عمرو فإنما عرضه علیه، من موقع الرفق به،و الإنصاف له،و إعطائه فرصة أخیرة لینقذ نفسه من النار..

علی أنه لم یقتصر علی هذا الخیار،بل شفعه بخیار آخر،یمنحه فرصة

ص :70

النجاة فی الدنیا،و هو خیار یتناغم مع رغبته فی الحیاة،و التمتع بمباهجها، کما أنه لا یعارض آراءه و میوله و معتقداته،فإنه«علیه السّلام»لم یکتف بطلبه الرجوع عن حرب محمد و المسلمین،بل شفع ذلک بما یرغّبه فی هذا الخیار بالذات،حین قال له:إن یکن محمد صادقا کان أسعد الناس به،و إن یک کاذبا کفتهم ذؤبان العرب أمره.

و هی کلمة تحتم علی عمرو إعادة النظر فی صوابیة قراره الذی جاء به إلی هذه الحرب،مستثیرا فی نفسه نوازع الطموح،و مستحثا فی داخله مشاعره القبلیة،علها تفید فی ضبط حرکته،و لجم اندفاعه نحو الهاویة.

کما أن هذه الکلمة تسهّل علیه إختیار ما یتناغم مع حب السلامة، و الإبتعاد عن المشاکل و الأخطار.

و لکن عمروا رفض هذا الخیار أیضا معتمدا علی سراب خادع،و إلی نزعة استکبار ظالم،و عنجهیة جاهلیة،و بغی بغیض،یزین له التجنی و الظلم الذی یودی بصاحبه إلی الخزی و العار،و الخسران فی الدنیا و الآخرة،و ساء للظالمین بدلا.

و لم یبق أمام أمیر المؤمنین«علیه السّلام»إلا التعامل مع خیار عمرو الأخیر،و دفع غائلة هذا الجبار الظالم،فکان النصر علی یدیه،و أورد علیه ضربته التی تعدل عبادة الثقلین،(الجن و الإنس)إلی یوم القیامة..

قطع رجل عمرو

قال بعضهم:«و تبادر المسلمون یکبرون،فوجدوه علی فرسه برجل واحدة،یحارب علیا«علیه السّلام».و رمی رجله نحو علی،فخاف من

ص :71

هیبتها رجلان،و وقعا فی الخندق» (1).

و نقول:

إن هذا لا یصح لما یلی:

أولا:تقدم أن علیا«علیه السّلام»ألزم عمروا بالنزول عن فرسه، فنزل عنها کارها لذلک.

ثانیا:إن کان عمرو قد استمسک علی فرسه،و رجله مقطوعة،- و المفروض أنها سقطت علی الأرض-فکیف استطاع أن یتناولها و هو علی فرسه،و یقذف بها علیا«علیه السّلام»؟!و کیف مکنه علی«علیه السّلام» من تناولها،ثم من أن یرمیه بها؟!

ثالثا:تقدم:أنه«علیه السّلام»تسیف رجلی عمرو فقطعهما بضربة واحدة.و هذا لا یکون إلا إذا کان عمرو راجلا،لا راکبا.

توقف علی علیه السّلام عن قتل عمرو

و یقول النص التاریخی:إن علیا«علیه السّلام»حین أدرک عمرو بن عبد ود لم یبادر إلی قتله،فوقع بعض المسلمین فی علی«علیه السّلام»،فرد عنه حذیفة.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:مه یا حذیفة،فإن علیا سیذکر سبب وقفته.

ص :72


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 137 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 326 و بحار الأنوار ج 41 ص 90.

ثم إنه«علیه السّلام»أجهز علی عمرو،فلما جاء سأله النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن ذلک،فقال:قد کان شتم أمی،و تفل فی وجهی،فخشیت أن أضربه لحظّ نفسی،فترکته حتی سکن ما بی،ثم قتلته فی اللّه» (1).

و نقول:

إن علینا أن نلتفت إلی النقاط التالیة:

1-إن قتل هذا المشرک کان محبوبا للّه تعالی علی کل حال،فلو قتله «علیه السّلام»لأنه شتم أمه لم یکن فی ذلک ضیر،فهو محارب من جهة، و هو یجترئ علی المسلمین بالشتم و هم أموات من جهة أخری.

2-إننا علی یقین من أنه«علیه السّلام»لم یکن لیقتل عمروا حتی فی اللحظة الأولی انتقاما لنفسه،أو لمجرد شتمه لأمه،و لکنه«علیه السّلام» أراد أن یتعامل مع الأمور کما لو کان رجلا عادیا..و هذا هو تکلیفه الذی یجب علیه العمل به..و هو أیضا یمکنه من أن یقدم للناس العظة و الأمثولة بصورة عملیة و حیة،لیروا بأم أعینهم کیف یکون الرجل الإلهی،الذی یتعامل مع کل الأمور من موقع الإخلاص و الخلوص،و المعرفة،و الوعی، و الثبات و التثبت،و السیطرة علی النفس،حتی فی أحرج اللحظات،و یصل

ص :73


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 115 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 381 و بحار الأنوار ج 41 ص 51 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 28 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السّلام»للهمدانی ص 631 و الدرجات الرفیعة ص 287 و أعیان الشیعة ج 4 ص 598.

کل أعماله،ما دق منها و قل،و ما عظم و جل باللّه سبحانه،لیقربه خطوة إلیه.

إنه ذلک الجبل الأشم الشامخ،الذی لا تزله الریاح العواصف،و هو الإنسان القوی و الرصین،الذی لا یثور و لا یغضب إلا للّه،و للّه فقط، وحده لا شریک له.

فبإرادة اللّه و رضاه یسل سیفه،و یقاتل الأبطال،و یسحق کل جبروتهم و کبریائهم،و هو یغمد سیفه و یستسلم لإرادة اللّه سبحانه و امتثالا لأمره، حتی حین یهجمون علیه فی بیته،و یضربون زوجته،و یسقطون جنینها، و یحرقون علیه بیته،أو یکادون.

و هو علی هنا،و هو علی هناک،و لا أحد غیر علی و الأئمة الأطهار من ولده«علیهم السّلام»یستطیع أن یفعل ذلک.

علی علیه السّلام و سلب عمرو!!

و حین قتل أمیر المؤمنین«علیه السّلام»عمرو بن عبد ود و لم یسلبه درعه،و لا غیرها..أقبل نحو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و وجهه یتهلل،فقال له عمر بن الخطاب:هلا سلبته یا علی درعه؟!فإنه لیس فی العرب درع مثلها.

و عند الحسکانی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی سأله عن سبب عدم سلبه له.

ص :74

فقال علی«علیه السّلام»:یا رسول اللّه،إنه تلقانی بعورته (1).

و فی نص آخر:إنی استحییت أن أکشف سوأة ابن عمی.أو قال:

ضربته فاتقانی بسوأته،فاستحییت من ابن عمی أن أسلبه (2).

و یقال:إنه«علیه السّلام»حین جلس علی صدر عمرو یرید أن یذبحه،و هو یکبر اللّه،و یمجده،طلب منه عمرو أن لا یسلبه حلته.

فقال له علی«علیه السّلام»:هی أهون علی من ذلک،و ذبحه (3).

ص :75


1- 1) راجع:شواهد التنزیل ج 2 ص 12.
2- 2) راجع:الإرشاد للمفید ص 61 و(ط دار المفید)ج 1 ص 104 و مجمع البیان ج 8 ص 343 و بحار الأنوار ج 20 ص 257 و 204 و ج 41 ص 73 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 534 و 535 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 33 و البدایة و النهایة ج 4 ص 107 و الروض الأنف ج 3 ص 280 و دلائل النبوة للبیهقی ج 3 ص 439 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 7 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 205 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 320 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 643 و خاتم النبیین ج 2 ص 938 و نهایة الأرب ج 17 ص 174 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 80 و أعیان الشیعة ج 1 ص 264 و 265 و 397 و کشف الغمة ج 1 ص 205 و کشف الیقین ص 133 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 118 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 18 ص 30 و ج 30 ص 148 و ج 32 ص 366.
3- 3) کنز الفوائد(ط دار الأضواء)ج 1 ص 297 و(ط مکتبة المصطفوی-قم) ص 137 و بحار الأنوار ج 20 ص 216 و 263 و راجع:الإرشاد(ط دار-

و زعم الحلبی:أن هذا اشتباه من بعض الرواة،و أن ذلک کان فی حرب أحد مع طلحة بن أبی طلحة (1).

و نقول:

هما قضیتان مختلفتان،و قد کان السؤال فی أحد من قبل سعد لعلی «علیه السّلام»..و فی الخندق کان السائل هو عمرو.

و فی جمیع الأحوال نقول:

إن لنا مع ما تقدم وقفات هی التالیة:

الذی یجاحش علی السلب

و نعید التذکیر هنا بمقارنة المعتزلی بین سعد بن أبی وقاص الذی کان یتأسف علی فوت سلب أحد الفرسان منه،و بین علی فی موقفه هذا،فقد قال:

«قلت:شتان بین علی و سعد،هذا یجاحش علی السلب،و یتأسف علی فواته،و ذلک یقتل عمرو بن عبد ود یوم الخندق،و هو فارس قریش و صندیدها،و مبارزة،فیعرض عن سلبه،فیقال له:کیف ترکت سلبه،و هو أنفس سلب؟!

فیقول:کرهت أن أبز السبی،ثیابه.

3)

-المعرفة)ج 1 ص 112 و شجرة طوبی ج 2 ص 290 و أعیان الشیعة ج 1 ص 399 و الدر النظیم ص 169 و کشف الغمة ج 1 ص 208.

ص :76


1- 1) السیرة الحلبیة ج 2 ص 320 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 643.

فکأن حبیبا عناه بقوله:

إن الأسود أسود الغاب همتها

یوم الکریهة فی المسلوب لا السلب (1)

حرص عمر علی السلب..و نبل علی علیه السّلام

1-و لا ندری بماذا نفسر حرص عمر بن الخطاب علی سلب عمرو درعه،لا سیما مع قوله:لیس فی العرب درع مثلها،و عتبه علی أمیر المؤمنین «علیه السّلام»لعدم مبادرته لأخذها.مع أنه یعلم:أن الدرع لن تخرج من ید المسلمین،و أن غیر أمیر المؤمنین أحوج إلی تلک الدرع منه«علیه السّلام»..

إلا إن کان یری أن الحصول علی درع لیس فی العرب مثلها أمر یهتم له علی«علیه السّلام»،و سوف یتحسر أو یتحرق علی فواته..حتی و هو یعلم أن بعض المسلمین یحتاجونها لحفظ أنفسهم..

و لکن الحقیقة هی:أن من یضحی بنفسه فی سبیل اللّه،و یشری نفسه ابتغاء مرضات اللّه،لا یفکر بالحصول علی الغنائم و الأسلاب.

2-إن جواب علی«علیه السّلام»ینضح بالترفع،و یفیض بالنبل و الکرم و الرجولة،و یؤکد عزوفه عن کل ما هو من حطام الدنیا..

کما أنه«علیه السّلام»حتی فی هذا الموقف الصعب و الخطیر،الذی تزل فیه الأقدام،و تختل فیه المعاییر و الضوابط،و فی زحمة الأهوال و المخاطر،و فی

ص :77


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 238 و أعیان الشیعة ج 1 ص 255.

خضم إلتهاب المشاعر،یبقی محتفظا بالدقة فی ممارساته،و بالتوازن و الإستقامة علی خط القیم الرفیعة،و التزام الأخلاق الفاضلة و النبیلة..

و هو«علیه السّلام»یتجاوز حدود الإنصاف مع أعدائه لیرتقی إلی درجات التفضل و التکرم علیهم بما لیسوا من أهله..فهو یتعامل معهم بأخلاقه و قیمه،و لا یعاملهم بما تقتضیه ممارساتهم اللاإنسانیة،و أخلاقهم الشیطانیة.

علی علیه السّلام استحیا من ابن عمه

أما ما نسب إلی علی«علیه السّلام»من أنه استحیا من ابن عمه أن یسلبه..فیبقی موضع ریب عندنا،فإن عمروا و إن کان ابن عم علی«علیه السّلام»،فهو عمرو بن عبد ود بن أبی قیس،أخو بنی عامر بن لؤی.و لؤی هو الأب التاسع لعلی«علیه السّلام»..إلا أن ذلک لم یکن هو السبب فی عدم أخذ سلبه،بل السبب هو ما ذکرته الروایة من أن عمروا طلب منه ذلک،فقال له علی«علیه السّلام»:هی علی أهون من ذلک..

لو صرفنا النظر عن ذلک،فقد صرح علی«علیه السّلام»:بأنه إنما أعرض عنه،لأنه اتقاه بسوأته..

إتقاه بسوأته..فلم یسلبه

ثم إن التبریر الذی ذکر لعدم أخذه سلبه و هو أنه حین ضربه اتقاه بسوأته،فاستحیا منه أن یسلبه،غیر واضح:

أولا:قد یقال:إنه لا ربط لهذه العلة بذلک المعلول..

ثانیا:ان النص الآخر یناقض هذا النص،فإنه یجعل السبب فی عدم

ص :78

التعرض لسلبه أنه کره أن یکشف سوأته..فأی ذلک هو الصحیح..

ثالثا:إن النص یقول:إنه بعد أن ضربه و قطع رجله،جلس علی صدره و ذبحه..و هو إنما فعل ذلک بعد أن اتقاه بسوأته بعد الضربة الأولی التی أطاحت برجله..فما المانع من أن یسلبه فی هذه الحال؟!فإن سوأته لم تکن ظاهرة!!

و الذی نستخلصه مما تقدم:أنه یمکن أن تکون قد اجتمعت الأسباب کلها علی صرف علی«علیه السّلام»عن سلبه،فلعله لما سقط کان عازما علی سلبه،فلما اتقاه بعورته استحیا و أعرض عن ذلک،و تأکد هذا الإعراض حین علم أنه لو سلبه ستنکشف عورته..ثم طلب منه عمرو أن لا یسلبه بزته،فقال له«علیه السّلام»:هی أهون علیّ من ذلک.

التکبیر..و تمجید اللّه

و قد تقدم:أنه حین أجهز علی«علیه السّلام»علی عمرو،کان«علیه السّلام»یکبر اللّه و یمجده..

و هذا ینظر إلیه فی أکثر من اتجاه،فهو یمثل تحدیا إیمانیا لعمرو،الذی استحق أن یتجرع کأس الحسرة و الغصة حتی فی هذه اللحظات..فإنه قد تجاوز کل الحدود فی بغیه،و سعیه لإطفاء نور اللّه.

کما أنه یعطی:أن علیا«علیه السّلام»لا یمارس القتل،لأنه حرفته،أو لأنه یغذی روحه به،أو لأنه یکتسب به مجدا،أو یحصل علی موقع،بل هو یمارسه لأنه تکلیف إلهی،تعلو به کلمة اللّه،و یعرف الناس به مجده و آلاءه و نعمه،و ما إلی ذلک..

ص :79

و للتکبیر هنا معناه و مغزاه،حین یعلن به و هو علی صدر جبار،یرید أن یجهز علیه،فإنه یرید أن یفهمه عملا و قولا:أن اللّه أکبر منه،و من کل باغ و طاغ و جبار،و من کل شیء..

الوسام الإلهی

عن ابن مسعود،و عن بهز بن حکیم،عن أبیه،قال:قال رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»:لمبارزة علی(أو قتل علی)لعمرو بن عبد ود(أو ضربة علی یوم الخندق)أفضل(أو خیر)من عبادة الثقلین،أو أفضل من أعمال أمتی إلی یوم القیامة (1).

ص :80


1- 1) راجع النصوص التی تشیر إلی ذلک فی:کنز العمال ج 12 ص 219 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 11 ص 623 و تاریخ بغداد ج 13 ص 19 و مقتل الحسین للخوارزمی ص 45 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 32 و تلخیصه للذهبی بهامشه، و المناقب للخوارزمی ص 58 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 106 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 138 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 326 و شرح المواقف ج 8 ص 371 و فرائد السمطین ج 1 ص 256 و شواهد التنزیل(ط سنة 1411 ه)ج 2 ص 14 و إقبال الأعمال ج 2 ص 267 و التفسیر الکبیر للرازی ج 32 ص 31 و تاریخ مدینة دمشق ج 50 ص 333 و فضائل الخمسة من الصحاح الستة ج 2 ص 323 و حبیب السیر ج 1 ص 362 و ینابیع المودة ص 94 و 95 و 96 و سعد السعود ص 139 و الطرائف لابن طاووس ص 60 و 514 و حلیة الأبرار ج 2 ص 160 و کنز الفوائد ص 137 و السیرة الحلبیة ج 2-

و فی نص آخر عن ابن مسعود:أبشر یا علی،فلو وزن عملک الیوم بعمل أمتی لرجح عملک بعملهم (1).

1)

-ص 319 و 320 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 642 و شرح المقاصد للتفتازانی ج 5 ص 298 و فردوس الأخبار ج 3 ص 455 و نفحات اللاهوت ص 91 و مجمع البیان ج 8 ص 343 و بحار الأنوار ج 36 ص 165 و ج 39 ص 1 و 2 و ج 41 ص 91 و 96 و ج 20 ص 205 و شجرة طوبی ج 2 ص 287 و تنبیه الغافلین ص 52 و الغدیر ج 7 ص 206 و کشف الغمة ج 1 ص 148 و نهج الإیمان ص 627 و تأویل الآیات ج 2 ص 690 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 472 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السّلام»للهمدانی ص 338 و 361 و منهاج الکرامة ص 166 و مشارق أنوار الیقین ص 312 و إحقاق الحق (الملحقات)ج 8 و ج 6 ص 5 و ج 16 ص 403 عن بعض من تقدم،و عن حیاة الحیوان(ط القاهرة)ص 274 و عن المصادر التالیة:نهایة العقول(مخطوط) ص 114 و روضة الاحباب للدشتکی(مخطوط)ص 327 و تجهیز الجیش للدهلوی(مخطوط)ص 407 و 163 و مفتاح النجاة ص 26 و تاریخ آل محمد لبهجت أفندی ص 57 و مناقب علی ص 26 و وسیلة النجا ص 84.

ص :81


1- 1) ینابیع المودة ص 94 و(ط دار الأسوة)ج 1 ص 281 و 284 و شواهد التنزیل (ط سنة 1411 ه)ص 12 و شجرة طوبی ج 2 ص 289 و بحار الأنوار ج 20 ص 216 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 439 و کنز الفوائد ص 137 و جوامع الجامع ج 3 ص 52 و مجمع البیان(ط مؤسسة الأعلمی)ج 8 ص 132 و تأویل-

زاد المجلسی و الطبرسی قوله:«و ذلک أنه لم یبق بیت من بیوت المشرکین إلا و قد دخله وهن بقتل عمرو.و لم یبق بیت من بیوت المسلمین إلا و قد دخله عز بقتل عمرو» (1).

و نقول:

إن قیمة العمل لیست بمواصفاته المادیة،و لا بکبره و صغره،و لا بقوته و ضعفه،و لا بکثرته و قلته،و لا بشکله الظاهر،من حیث الجمال،و صفاء الألوان..

فالحدید مهما کثر و کبر،و ازداد صلابة،و اتخذ اشکالا جمیلة و متناسقة، و اتخذ ألوانا لا معة و بدیعة،فإنه لن تکون له قیمة الذهب أو الماس.

بل قیمته بخصوصیته الکامنة فیه،و بحقیقة جوهره،و شرف عنصره.

و لأجل ذلک نلاحظ:أن اللّه سبحانه قد أنزل سورة قرآنیة فی الثناء علی أهل البیت هی سورة هل أتی،لمجرد أنهم«علیهم السّلام»تصدقوا بأقراص من شعیر علی مسکین و یتیم و أسیر،کما أنه تعالی أنزل آیة الولایة لتعلن لأمیر المؤمنین«علیه السّلام»أعظم و أجل مقام بعد مقام النبوة

1)

-الآیات ج 2 ص 452 و غایة المرام ج 4 ص 275 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 16 ص 405 و ج 20 ص 140 و 625 و ج 21 ص 584 و ج 31 ص 234.

ص :82


1- 1) راجع:مجمع البیان ج 8 ص 343 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 8 ص 132 و بحار الأنوار ج 20 ص 205 و ج 39 ص 2 و شواهد التنزیل(ط سنة 1411 ه)ج 2 ص 12 و کنز الفوائد للکراجکی ص 137 و تفسیر المیزان ج 16 ص 298.

الخاتمة،و له مساس بمصیر البشر إلی یوم القیامة،فی خصوص مناسبة تصدقه بخاتم و هو راکع علی سائل دخل المسجد.

و تنزل آیة أخری لتثنی علی علی«علیه السّلام»و تخلد ذکره إلی یوم یبعثون، لمجرد تصدقه ببضعة دراهم،لیناجی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و کذلک الحال حین تصدق بدرهم لیلا و درهم نهارا،و بدرهم سرا و درهم جهرا..فإن القرآن نزل أیضا بالثناء علیه صلوات اللّه و سلامه علیه من أجل ذلک..

و فی المقابل نجد:أنه تعالی یؤکد علی الخطورة القصوی لبعض الأمور التی یظن الناس أنها لیست بذات أهمیة،فیذکر أن عدم الحض علی طعام المسکین هو من سمات من یکذب بیوم الدین..

و قد یدخل فی هذا السیاق کشاهد أو مؤید أن بعض الأعمال یذکر لها فی الأخبار مقادیر متفاوتة من الثواب،فتارة یکون ثواب زیارة قبر الإمام الحسین«علیه السّلام»مثلا حجّة،و تارة یکون ثواب کل خطوة یخطوها الزائر حجّة..مما یعنی:أن لدرجة الإخلاص و ما یکتشف الفعل من مشقات و مخاوف و غیرها مدخلیة فی مقدار المثوبة.و ربما تخضع المثوبة و العقوبة لخصوصیات تضاف إلی نفس العمل،فقول الحق محبوب للمولی، و له مثوبة معینة،لکنه إذا کان أمام سلطان جائر،زادت مثوبته..

و قد تزید المثوبة بسبب أحوال أخری لها مدخلیة فی زیادة الأثر،فلو أن عمرو بن عبد ود،و هو فارس جیوش الأحزاب..قتل فی بدر أو مات من جراحته فیها،لم یمنع ذلک من أن تغزو قریش المسلمین..و لکنه حین قاد

ص :83

جیش الأحزاب،و قتل فی الخندق أدی ذلک إلی عجز المشرکین عن غزو المسلمین بعدها..مما یعنی:أن هذه الضربة قد غیرت مجری الأحداث بصورة أساسیة،غیر أن الأساس فی اعتبار ضربة علی«علیه السّلام»أفضل من عبادة الثقلین هو درجة الصفاء و النقاء،و الإخلاص فیها،و قیمتها فی ذاتها،و شرف عنصرها،و ارتقاء جوهرها..

تمحلات و تعصبات ابن تیمیة

و قد اعتبر ابن تیمیة حدیث:قتل علی لعمرو أفضل من عبادة الثقلین، و نحوه،من الأحادیث الموضوعة،التی لیس لها سند صحیح،و لم یروه أحد من علماء المسلمین فی شیء من الکتب التی یعتمد علیها.بل و لا یعرف له أسناد صحیح و لا ضعیف.

و هو کذب لا یجوز نسبته إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فإنه لا یجوز أن یکون قتل کافر أفضل من عبادة الجن و الإنس،فإن ذلک یدخل فیه عبادة الأنبیاء.

و قد قتل من الکفار من کان قتله أعظم من قتل عمرو،مثل أبی جهل و عقبة بن أبی معیط،و شیبة.و قصته فی الخندق لم تذکر فی الصحاح (1).

ص :84


1- 1) منهاج السنة ج 4 ص 171 و 172 باختصار،و السیرة الحلبیة ج 2 ص 320 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 643 و سیرة الرسول(ط دار الفکر للجمیع سنة 1968 م) ص 220 و القول الصراح فی البخاری و صحیحه الجامع للأصبهانی ص 37 و أعیان الشیعة ج 1 ص 264 و 397.

أما الذهبی،فقال عن حدیث:ضربة علی أفضل من عبادة الثقلین:

«قبح اللّه رافضیا افتراه» (1).

و نقول:

أولا:رد الحلبی استبعاد أن تکون ضربة عمرو أفضل من عبادة الثقلین بقوله:«فیه نظر،لأن قتل هذا کان فیه نصرة للدین،و خذلان للکافرین» (2).

و نزید علی ذلک:أنه إذا کانت قد زاغت الأبصار،و بلغت القلوب الحناجر،و صاروا یظنون الظنون السیئة باللّه سبحانه.و إذا کان المسلمون قد أحجموا عن مبارزة عمرو،خوفا و رعبا،و کانوا کأن علی رؤوسهم الطیر.

و إذا کان عمرو هو فارس الأحزاب،الذین هم ألوف کثیرة،و قد جاؤوا لاستئصال المسلمین،و هم قلة،و قد جاءهم الیهود من جانب، و قریش من جانب،و غطفان من جانب،و کانوا فی أشد الخوف علی نسائهم و ذراریهم.

و إذا کان المنافقون لا یألون جهدا فی تخذیل الناس،و صرفهم عن

ص :85


1- 1) تلخیص مستدرک الحاکم للذهبی ج 3 ص 32 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 320 و (ط دار المعرفة)ج 2 ص 643.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 2 ص 320 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 643 و أعیان الشیعة ج 1 ص 265 و 397.

الحرب،حتی أصبح الرسول«صلی اللّه علیه و آله»فی قلة قلیلة،لا تزید علی ثلاث مئة رجل،بل قیل:لم یبق معه سوی اثنی عشر رجلا.

و إذا کان الجوع و البرد یفتکان فی المسلمین،و یضعفان من عزائمهم..

نعم..إذا کان ذلک،فمن الطبیعی:أن یکون قتل هذا الکافر فیه حیاة الإسلام،و انتعاش المسلمین،و فیه خزی الأحزاب،و فشلهم،و لا سیما و أن النصر کان بسبب قتل عمرو کما ربما نشیر إلیه فیما یأتی إن شاء للّه..

ثانیا:أما بالنسبة لضعف سند الحدیث،و عدم ذکره فی الصحاح،فلا یقلل ذلک من قیمته و اعتباره،إذ ما أکثر الأحادیث الصحیحة،و المتواترة التی لم تذکر فی کتب الصحاح.

و قد عرفنا تعصب أصحاب الصحاح علی علی و أهل بیته«علیهم السّلام».

ثالثا:قول ابن تیمیة لیس له سند ضعیف و لا صحیح،یکذبه روایة المستدرک لهذا الحدیث عن بهز بن حکیم بن معاویة بن حیدة،عن أبیه،عن جده،و قد قال أبو داود:بهز بن حکیم أحادیثه صحاح (1).

و هذا یسقط سائر دعاوی ابن تیمیة حول سند هذا الحدیث.

ص :86


1- 1) خلاصة تذهیب تهذیب الکمال ص 381 و تهذیب الکمال ج 28 ص 173 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 9 ص 79 و الوافی بالوفیات ج 10 ص 193 و راجع سائر کتب الرجال و التراجم.
شهادة حذیفة

قال المفید:«روی قیس بن الربیع،قال:حدثنا أبو هارون العبدی،عن ربیعة السعدی،قال:أتیت حذیفة بن الیمان،فقلت له:یا أبا عبد اللّه،إنا لنتحدث عن علی«علیه السّلام»و مناقبه،فیقول لنا أهل البصرة:إنکم تفرطون فی علی«علیه السّلام».هل أنت محدثی بحدیث فیه؟!

فقال حذیفة:یا ربیعة،و ما تسألنی عن علی«علیه السّلام»!فو الذی نفسی بیده،لو وضع جمیع أعمال أصحاب محمد«صلی اللّه علیه و آله»فی کفة المیزان،منذ بعث اللّه محمدا إلی یوم الناس هذا،و وضع عمل علی«علیه السّلام»فی الکفة الأخری لرجح عمل علی«علیه السّلام»علی جمیع أعمالهم.

فقال ربیعة:هذا الذی لا یقام له و لا یقعد.

فقال حذیفة:یا لکع:و کیف لا تحمل؟!و أین کان أبو بکر،و عمر، و حذیفة،و جمیع أصحاب محمد«صلی اللّه علیه و آله»یوم عمرو بن عبد ود دعا إلی المبارزة،فأحجم الناس کلهم ما خلا علیا«علیه السّلام»؟!فإنه برز إلیه و قتله اللّه علی یده.

و الذی نفس حذیفة بیده،لعمله ذلک الیوم أعظم أجرا من عمل أصحاب محمد«صلی اللّه علیه و آله»إلی یوم القیامة (1).

ص :87


1- 1) الإرشاد ص 55 و(ط دار المفید)ج 1 ص 103 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 204 و سیرة المصطفی ص 504 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19-
شهادات و مواقف أخری

قال المعتزلی:

1-«فأما الخرجة التی خرجها یوم الخندق إلی عمرو بن عبد ود،فإنها أجلّ من أن یقال:جلیلة،و أعظم من أن یقال:عظیمة.

2-و ما هی إلا کما قال شیخنا أبو الهذیل،و قد سأله سائل:أیما أعظم منزلة عند اللّه:علی أم أبو بکر؟!

فقال:یا ابن أخی،و اللّه،لمبارزة علی عمروا یوم الخندق تعدل أعمال المهاجرین و الأنصار و طاعاتهم کلها،و تربی علیها،فضلا عن أبی بکر وحده.

3-و قد روی عن حذیفة بن الیمان ما یناسب هذا،بل ما هو أبلغ منه الخ.. (1).

و عن حذیفة:لو قسمت فضیلة علی«علیه السّلام»بقتل عمرو یوم

1)

-ص 60 و 61 و إعلام الوری(ط دار المعرفة)ص 195 و(ط مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث)ج 1 ص 379 و بحار الأنوار ج 20 ص 256 و 257 و ج 34 ص 304 و ج 39 ص 3 و نهج الحق ص 249 و 250 و شرح الأخبار ج 1 ص 229 و 300 و أعیان الشیعة ج 1 ص 265 و 598 و الدر النظیم ص 165 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السّلام»للکوفی ج 1 ص 222 و حلیة الأبرار ج 2 ص 158 و کشف الیقین ص 134.

ص :88


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 60 و عنه فی إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 8 و سیرة المصطفی ص 503 و بحار الأنوار ج 20 ص 273 و ج 39 ص 3.

الخندق بین المسلمین بأجمعهم لوسعتهم (1).

4-و قال أبو بکر بن عیاش:لقد ضرب علی ضربة ما کان فی الإسلام أعزّ منها-یعنی ضربة عمرو بن عبد ود-و لقد ضرب علی ضربة ما ضرب الإسلام أشأم منها-یعنی ضربة ابن ملجم لعنه اللّه (2).

5-و قال الحافظ یحیی بن آدم-عن جابر بن عبد اللّه الأنصاری:ما شبهت قتل علی عمروا إلا بقوله تعالی: فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللّٰهِ وَ قَتَلَ دٰاوُدُ جٰالُوتَ (3)» (4).

ص :89


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 284 و الغدیر ج 7 ص 212 و العثمانیة للجاحظ ص 333 و أعیان الشیعة ج 4 ص 598 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 20 ص 626.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 61 و الإرشاد ص 61 و(ط دار المفید)ج 1 ص 105 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 205 و مجمع البیان ج 8 ص 344 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 8 ص 133 و بحار الأنوار ج 20 ص 206 و 258 و ج 41 ص 91 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 138 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 327 و قاموس الرجال للتستری ج 11 ص 237 و أعیان الشیعة ج 1 ص 265 و 397 و الدر النظیم ص 165.
3- 3) الآیة 251 من سورة البقرة.
4- 4) سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 379 و الإرشاد للمفید ص 60 و(ط دار المفید) ج 1 ص 102 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 205 و المستدرک للحاکم ج 3-

6-و روی أن عمروا قال لعلی:ما أکرمک قرنا (1).

لا نأکل ثمن الموتی

قال ابن إسحاق-کما رواه البیهقی-:و بعث المشرکون إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»یشترون جیفة عمرو بن عبد ود بعشرة آلاف.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:هو لکم،لا نأکل ثمن الموتی (2).

4)

-ص 34 و تلخیصه للذهبی بهامشه،و إعلام الوری(ط دار المعرفة)ص 196 و (ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 382 و بحار الأنوار ج 20 ص 256 و ج 39 ص 4 و ج 41 ص 91 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 7 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی الشافعی ج 19 ص 61 و 62 و المناقب للخوارزمی ص 106 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 171 و کنز الفوائد للکراجکی ص 138 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 137 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 326 و أعیان الشیعة ج 1 ص 264 و 396 و الدر النظیم ص 164.

ص :90


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 136 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 325 و بحار الأنوار ج 41 ص 90.
2- 2) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 379 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 7 و السیرة الحلیبة ج 2 ص 320 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 643 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 198(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 171 و بحار الأنوار ج 20 ص 205 ج 41 ص 90 و أعیان الشیعة ج 1 ص 264. و راجع:مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 575 و سنن النبی«صلی اللّه علیه و آله»-

و قال أبو زهرة:«و یظهر:أنه کان عظیما بین المشرکین،یعتزونه، فأرسلوا یطلبون جثمانه (1).

و قد ذکرت نفس هذه الحادثة:بالنسبة لجیفة نوفل بن عبد اللّه بن المغیرة،و نکاد نشک فی صحة ذلک.و لعل الزبیریین قد حرفوا ما قیل عن جیفة عمرو لیکون لصالح جیفة نوفل،بهدف تضخیم شأن نوفل،لیصبح أهم من عمرو بن عبد ود،زعما منهم أن روایتهم المکذوبة:أن الزبیر قد قتل نوفلا قد راجت علی الناس.

مع أن علیا«علیه السّلام»أیضا هو الذی قتل نوفلا و غیره کما سیأتی.

و إن کنا نحتمل أیضا:أن یکون بنو مخزوم قد طلبوا جیفة صاحبهم، لیرفعوا من شأنه حتی لا یکون أقل من عمرو.

فرح الملائکة بقتل عمرو

عن الصادق«علیه السّلام»:لما قتل علی«علیه السّلام»عمرو بن عبد ود أعطی سیفه الحسن«علیه السّلام»،و قال:قل لأمک تغسل هذا الصیقل.

2)

-للطباطبائی ص 232 و مجمع البیان ج 8 ص 133 و تفسیر المیزان ج 16 ص 298 و تفسیر الآلوسی ج 21 ص 156 و البدایة و النهایة ج 4 ص 107(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 122 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 205.

ص :91


1- 1) خاتم النبیین ج 2 ص 938.

فردّه-و علی«علیه السّلام»عند النبی«صلی اللّه علیه و آله»-و فی وسطه نقطة لم تنق،قال:ألیس قد غسلته الزهراء؟!

قال:نعم.

قال:فما هذه النقطة؟!

قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی،سل ذا الفقار یخبرک.

فهزه،و قال:ألیس قد غسلتک الطاهرة،من دم الرجس النجس؟!

فأنطق اللّه السیف فقال:بلی،و لکنک ما قتلت بی أبغض إلی الملائکة من عمرو بن عبد ود،فأمرنی ربی فشربت هذه النقطة من دمه،و هو حظی منه،فلا تنتضینی یوما إلا و رأته الملائکة و صلّت علیک (1).

نقول:

لیس لدینا ما ینفی صحة هذه الروایة.و مجرد الإستبعاد،و الإعلان بإنکارها،لا یکفی،لأن الجواب علی ذلک هو أنه حین یصعب علینا فهم بعض ما ورد فیها،فإن علینا أن نکل علم ذلک إلی أهله،ما دام أنه لا یمس أساس العقیدة،و لا یؤثر علی الضوابط و المرتکزات العامة للبحث العلمی الرصین.

ص :92


1- 1) بحار الأنوار ج 20 ص 249 و 150 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 215 و 216 و مدینة المعاجز ج 2 ص 19 و شجرة طوبی ج 2 ص 289.
أین المخلصون؟!

و یبقی هنا سؤال:أین کان المخلصون الأوفیاء،و الأبرار الأتقیاء من أصحاب خاتم الأنبیاء:کالمقداد،و عمار و سواهما عن إجابة طلب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بمبارزة عمرو بن عبد ود،و قد وعدهم«صلی اللّه علیه و آله»بالجنة؟!

و نجیب:

أولا:لم تصرح الروایات بحضور هؤلاء الأشخاص بین ذلک الجمع، فلعلهم غابوا لأعذار مختلفة،کالمرض،و السفر،و لعل بعضهم بقی فی المدینة لحراستها من بنی قریظة.

ثانیا:لقد رتب النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی أبواب الخندق الثمانیة لحراستها أشخاصا من قبائل شتی،کما أن من الطبیعی أن یکون للجیش المرابط حراس یمنعون الأعداء من الإیقاع بالمسلمین علی حین غفلة منهم..فلعل هؤلاء المخلصین کانوا من هؤلاء،أو من أولئک..

و لکن مما لا شک فیه:هو أن معظم المسلمین کانوا عند رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و فیهم الطامحون و الطامعون،و أصحاب الدعاوی العریضة..و قد تحداهم عمرو و من معه،و طلب النبی«صلی اللّه علیه و آله» منهم مبارزته،فلم یستجب منهم أحد..

ثالثا:لم یکن هؤلاء الذین تذکر أسماؤهم یدّعون،و لا کان أحد یدّعی لهم أنهم یقدرون؛علی مواجهة عمرو بن عبد ود.کما أنهم لا یرشحون أنفسهم لمقامات تفرض اتصافهم بصفات معینة،التی منها العلم الشامل،

ص :93

و العصمة،و الشجاعة التی تفوق شجاعة البشر کلهم.

الخوارج..و قتل عمرو بن عبدود

هذا..و قد أورد الحاکم النیسابوری العدید من الأحادیث عن قتل علی«علیه السّلام»لعمرو،ثم قال:

«قد ذکرت فی مقتل عمرو بن عبد ود من الأحادیث المسندة،و مما عن عروة بن الزبیر،و موسی بن عقبة،و محمد بن إسحاق بن یسار ما بلغنی، لیتقرر عند المنصف من أهل العلم:أن عمرو بن عبد ود لم یقتله،و لم یشترک فی قتله غیر أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السّلام».

و إنما حملنی علی هذا الإستقصاء فیه قول من قال من الخوارج:إن محمد بن مسلمة أیضا ضربه ضربة،و أخذ بعض السلب.

و و اللّه،ما بلغنا هذا من أحد من الصحابة و التابعین رضی اللّه عنهم.

و کیف یجوز هذا و علی«علیه السّلام»یقول ما بلغنا:إنی ترفعت عن سلب ابن عمی،فترکته.و هذا جوابه لأمیر المؤمنین عمر بن الخطاب بحضرة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1)»انتهی.

فظهر أن الخوارج کانوا یتعمدون وضع الحدیث الذی یسیء إلی علی «علیه السّلام»..و هذا هو المتوقع منهم،فقد تاب شیخ منهم و رجع عن مقالتهم،فقال:«إن هذه الأحادیث دین،فانظروا عمن تأخذون دینکم،

ص :94


1- 1) المستدرک للحاکم ج 3 ص 34.

فإنّا کنا إذا هوینا أمرا صیرناه حدیثا» (1).

و قال الجوزجانی عن الخوارج فی الصدر الأول:«نبذ الناس حدیثهم إتهاما لهم» (2).

فکیف یروی البخاری إذن عن عمران بن حطان،مادح عبد الرحمان بن ملجم،لقتله علیا؟! (3).

ص :95


1- 1) لسان المیزان ج 1 ص 10 و 11 و الکفایة فی علم الروایة للخطیب ص 123 و 156 و آفة أصحاب الحدیث ص 71 و 72 و تذکرة الموضوعات ص 7 و فتح الملک العلی ص 90 و الجامع لأحکام القرآن ج 1 ص 78 و الموضوعات لابن الجوزی ص 38 و اللآلی المصنوعة ج 2 ص 468 و بحوث فی تاریخ السنة المشرفة ص 29 و عن السنة و مکانتها فی التشریع،للسباعی ص 97 و راجع:العتب الجمیل ص 122.
2- 2) أحوال الرجال ص 34 و راجع:لسان المیزان ج 1 ص 10 و 11 و الکفایة للخطیب ص 123 و آفة أصحاب الحدیث ص 71 و 72 و اللآلی المصنوعة ج 2 ص 468 و بحوث فی تاریخ السنة المشرفة ص 29 عن الأولین،و عن:السنة و مکانتها فی التشریع،للسباعی ص 97 و عن:الموضوعات لابن الجوزی ص 38 راجع: العتب الجمیل ص 122.
3- 3) راجع:العتب الجمیل(ط الهدف للإعلام و النشر)ص 99 و السقیفة للمظفر ص 186 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 286 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السّلام»للهمدانی ص 573 و 587 و فتح الباری(المقدمة)ص 432 و ج 10-

و کیف یقول أبو داوود:«لیس فی أهل الأهواء أصح حدیثا من الخوارج» (1).

3)

-ص 244 و عمدة القاری ج 22 ص 13 و أضواء البیان ج 3 ص 126 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 654 و النصائح الکافیة ص 31 و مستدرک الوسائل ج 1 ص 18 و مقاتل الطالبیین ص 23 و أجوبة مسائل جار اللّه ص 72 و النص و الإجتهاد ص 535 و الغدیر ج 5 ص 293 و ج 9 ص 393.

ص :96


1- 1) میزان الإعتدال ج 1 ص 10 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 236 و تهذیب الکمال ج 22 ص 323 و سیر أعلام النبلاء ج 4 ص 214 و تهذیب التهذیب ج 8 ص 113 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 6 ص 155 و العتب الجمیل ص 121 و(ط الهدف للإعلام و النشر)ص 20 و فتح الباری(المقدمة)ص 432 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السّلام»للهمدانی ص 587 و سؤالات الآجری لأبی داود ج 2 ص 117 و الکفایة فی علم الروایة للخطیب ص 158 و تاریخ مدینة دمشق ج 43 ص 489.
الفصل الرابع
اشارة

علی علیه السّلام فی نهایات حرب الخندق..

ص :97

ص :98

قاتل عمرو،و حسل،و نوفل

و ذکر ابن هشام:أن علیا«علیه السّلام»قتل عمرو بن عبد ود،و ابنه حسل بن عمرو (1)،و هو الذی قتل نوفل بن عبد اللّه أیضا.

قال الیعقوبی:«و کبا بنوفل بن المغیرة بن عبد اللّه فرسه،فلحقه علی فقتله (2).

و قال الطبرسی،و ابن کثیر،و الطبری:إنه لما تورط فی الخندق جعل یقول:قتلة أحسن من هذه یا معشر العرب،فنزل إلیه علی فقتله،و طلب

ص :99


1- 1) راجع:السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 265 و(ط مکتبة محمد علی صبیح) ج 3 ص 732 و راجع:سیرة المصطفی ص 502 و 503 عنه و البدایة و النهایة ج 4 ص 116 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 133 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 222 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 32 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 198 و 198 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 492 و راجع:نهایة الأرب ج 17 ص 179.
2- 2) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 50 و راجع:بهجة المحافل ج 1 ص 266.

المشرکون رمّته،فمکنهم من أخذه (1).

و ذکرت بعض المصادر:أنه«علیه السّلام»ضربه بالسیف فقطعه نصفین (2).

و ذکر ابن إسحاق:أن علیا طعنه فی ترقوته حتی أخرجها من مراقه، فمات فی الخندق (3).

ص :100


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک(ط مطبعة الإستقامة)و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 240 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 380 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 487 و 488 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 137 و بحار الأنوار ج 41 ص 90 و ج 20 ص 274 و خاتم النبیین ج 2 ص 938 و البدایة و النهایة ج 4 ص 107 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 123 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 315 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 637 و راجع ص 320 و سیرة المصطفی ص 502 و محمد رسول اللّه لمحمد رضا ص 231 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 7 و 5 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 64 و بهجة المحافل ج 1 ص 267 و حبیب السیر ج 1 ص 362 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 206 و الإرشاد للمفید ص 60 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 204 و إعلام الوری ص 195 و تفسیر الثعلبی ج 8 ص 16.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 1 ص 487 و 488 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 315 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 637 و أعیان الشیعة ج 1 ص 396.
3- 3) مجمع البیان ج 8 ص 343 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 8 ص 133 و بحار الأنوار-

و زعم بعضهم:أن الزبیر هو الذی قتله،و قد ذکرنا فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»:أن ذلک لا یصح،و ذکرنا بعض ما یفید فی ذلک (1).

الهاربون من علی علیه السّلام

و قد هرب ضرار بن الخطاب الفهری،و هبیرة بن وهب من وجه علی «علیه السّلام»،و قالوا:إن الزبیر قد ضرب هبیرة آنئذ حتی فلق هامته.

و نقول:

نحن نشک فی صحة ذلک،استنادا إلی ما یلی:

1-لو کان الزبیر قد ضرب هبیرة بالسیف حتی فلق هامته،فاللازم أن یکون قد قتل،مع أن الجمیع متفقون علی أنه لم یقتل آنئذ.

2-ذکرت بعض النصوص:أن علیا«علیه السّلام»لحق هبیرة فأعجزه،و ضرب قربوس سرجه،فسقطت درع کانت علیه،و فر عکرمة، و هرب ضرار (2).

3)

-ج 20 ص 205 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 575 و تفسیر المیزان ج 16 ص 298 و تفسیر الآلوسی ج 21 ص 156 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 122 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 205.

ص :101


1- 1) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 11 ص 161 فما بعدها.
2- 2) راجع:الإرشاد للمفید ص 60 و(ط دار المفید)ج 1 ص 102 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 326 و المستجاد من کتاب الإرشاد-

3-و یفصل ذلک نص آخر،فیقول:ثم حمل ضرار بن الخطاب و هبیرة علی علی،فأقبل علی علیهما.فأما ضرار فولی هاربا و لم یثبت،و أما هبیرة فثبت أولا،ثم ألقی درعه و هرب.و کان فارس قریش و شاعرها (1).

و سئل ضرار عن سبب فراره،فقال:خیل إلی أن الموت یرینی صورته (2).

4-و مما یدل علی بقاء هبیرة حیا..أنه اعتذر عن فراره من وجه علی «علیه السّلام»،فقال:

لعمرک ما ولیت ظهرا محمدا

و أصحابه جبنا و لا خیفة القتل

و لکننی قلبت أمری فلم أجد

لسیفی غناء إن وقفت و لا نبلی

الخ..الأبیات..

و یؤید قولهم بأن الفرسان قد هاجموا علیا بعد قتله عمروا،قوله«علیه السّلام»:

أعلی تقتحم الفوارس هکذا

عنی و عنهم أخروا أصحابی

2)

-(المجموعة)ص 72 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 204 و بحار الأنوار ج 20 ص 256 و ج 41 ص 90 و أعیان الشیعة ج 1 ص 264 و 396 و الدر النظیم ص 164 و راجع:إعلام الوری ص 195 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 487 و 488 عن روضة الأحباب.

ص :102


1- 1) راجع:السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 7 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 321 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 644 و أعیان الشیعة ج 1 ص 396.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 1 ص 487.

و لعل مواجهة هبیرة لعلی«علیه السّلام»و لو للحظات جعلته یستحق و سام فارس قریش و شاعرها (1).

عن علی«علیه السّلام»أنه قال:

و کانوا علی الإسلام إلبا ثلاثة

فقد خر من تلک الثلاثة واحد

و فر أبو عمرو هبیرة لم یعد

و لکن أخو الحرب المجرب عائد

نهتهم سیوف الهند أن یقفوا لنا

غداة التقینا و الرماح مصائد

فإن کان الزبیر قد ضرب هبیرة-و نحن لا نری صحة ذلک-فلعلها کانت ضربة خفیفة جرحته فی رأسه،و لم تعقه عن ممارسة الحرب،و الطعن و الضرب..

بل نستطیع أن نؤکد علی أن علیا«علیه السّلام»کان فی المیدان وحده، أما سائر المسلمین فلم یضربوا بسیف،و لا طعنوا برمح أصلا..

أشعار فی حرب الخندق

و عنه«علیه السّلام»فی الخندق:

الحمد للّه الجمیل المفضل

المسبغ المولی العطاء المجزل

ص :103


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 288 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 4 ص 1963 و أسد الغابة ج 5 ص 624 و العثمانیة للجاحظ ص 336 و السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 741 و عیون الأثر ج 1 ص 378 و ج 2 ص 47 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 127.

شکرا علی تمکینه لرسوله

بالنصر منه علی الغواة الجهّل

کم نعمة لا أستطیع بلوغها

جهدا و لو أعملت طاقة مقول

للّه أصبح فضله متظاهرا

منه علی سألت أم لم أسأل

قد عاین الأحزاب من تأییده

جند النبی و ذی البیان المرسل

ما فیه موعظة لکل مفکر

إن کان ذا عقل و إن لم یعقل

و عنه«علیه السّلام»مخاطبا لعمرو بن عبد ود:

یا عمرو قد لاقیت فارس بهمة

عند اللقاء معاود الأقدام

من آل هاشم من سناء باهر

و مهذبین متوجین کرام

یدعو إلی دین الإله و نصره

و إلی الهدی و شرائع الإسلام

بمهند عضب رقیق حده

ذی رونق یقری الفقار حسام

و محمد فینا کأن جبینه

شمس تجلت من خلال غمام

و اللّه ناصر دینه و نبیه

و معین کل موحد مقدام

شهدت قریش و القبائل کلها

أن لیس فیها من یقوم مقامی (1).

و روی أنه لما قتل عمروا أنشد:

ص :104


1- 1) راجع المقطوعات الثلاث المتقدمة فی:بحار الأنوار ج 20 ص 279 و 280 و ج 41 ص 89 و 91 و 90 عن دیوان علی أمیر المؤمنین«علیه السّلام» ص 46 و 109 و 110 و 126 و 127 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 136 و 137.

ضربته بالسیف فوق الهامة

بضربة صارمة هدامة

أنا علی صاحب الصمصامة

و صاحب الحوض لدی القیامة

أخو رسول اللّه ذی العلامة

قد قال إذ عممنی العمامة

أنت الذی بعدی له الإمامة (1)

أشعار قیلت فی حرب الخندق

و قال حسان بن ثابت:

أمسی(الفتی)عمرو بن عبد یبتغی

بجنوب یثرب عادة لم تنظر

و لقد وجدت سیوفنا مشهورة

و لقد وجدت جیادنا لم تقصر

و لقد رأیت غداة بدر عصبة

ضربوک ضربا غیر ضرب المحسر

أصبحت لا تدعی لیوم عظیمة

یا عمرو أو لجسیم أمر منکر (2)

ص :105


1- 1) بحار الأنوار ج 41 ص 88 و راجع:الفصول المختارة ص 289 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 219 و أعیان الشیعة ج 1 ص 553 و تنبیه الغافلین ص 56.
2- 2) الإرشاد للمفید ص 56 و(ط دار المفید)ج 1 ص 106 و راجع:بحار الأنوار ج 20 ص 259 و ج 41 ص 98 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 381 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 742 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 205 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 344 و الفصول المختارة ص 293 و العثمانیة للجاحظ ص 337 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 312 و أعیان الشیعة ج 1 ص 265 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 290 و البیت الأول فیه-

قال ابن هشام:و بعض أهل العلم ینکرها لحسان فأجابه فتی من بنی عامر:

کذبتم و بیت اللّه لا تقتلوننا

و لکن بسیف الهاشمیین فافخروا

بسیف ابن عبد اللّه أحمد فی الوغا

بکف علی نلتم ذاک فاقصروا

و لم تقتلوا عمرو بن عبد ببأسکم

و لکنه الکفؤ الهزبر الغضنفر

علی الذی فی الفخر طال بناؤه

فلا تکثروا الدعوی علینا فتحقروا

ببدر خرجتم للبراز فردکم

شیوخ قریش جهرة و تأخروا

فلما أتاهم حمزة و عبیدة

و جاء علی بالمهند یخطر

فقالوا:نعم أکفاء صدق فأقبلوا

إلیهم سراعا إذ بغوا و تجبروا

فجال علی جولة هاشمیة

فدمرهم لما عتوا و تکبروا

فلیس لکم فخر علینا بغیرنا

و لیس لکم فخر نعد و نذکر (1)

و روی:أن علیا«علیه السّلام»لما قتل عمروا لم یسلبه،و جاءت أخت عمرو حتی قامت علیه فلما رأته غیر مسلوب سلبه قالت:ما قتله إلا کفؤ

2)

-و فی بحار الأنوار عن الإرشاد هکذا: أمسی الفتی عمرو بن عبد ناظرا کیف العبور و لیته لم ینظر

ص :106


1- 1) الإرشاد للمفید ص 56 و(ط دار المفید)ج 1 ص 107 و الفصول المختارة ص 293 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 206 و بحار الأنوار ج 19 ص 291 و ج 20 ص 259 و ج 41 ص 80 و 99 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 312 و أعیان الشیعة ج 1 ص 266 و 299 و الدر النظیم ص 166.

کریم،ثم سألت عن قاتله،قالوا:علی بن أبی طالب،فأنشأت هذین البیتین (1):

لو کان قاتل عمرو غیر قاتله

لکنت أبکی علیه آخر الأبد

لکن قاتل عمرو لا یعاب به

من کان یدعی قدیما بیضة البلد (2)

و لکن نصا آخر یقول:لما نعی عمرو إلی أخته قالت:من ذا الذی اجترأ علیه؟!

فقالوا:ابن أبی طالب.

فقالت:لم یعد موته إلا علی ید کفؤ کریم.لا رقأت دمعتی إن هرقتها علیه.قتل الأبطال،و بارز الأقران،و کانت منیته علی ید کفؤ کریم من قومه.

و فی لفظ آخر:«علی ید کریم قومه»،ما سمعت بأفخر من هذا یا بنی عامر.ثم أنشأت تقول:

لو کان قاتل عمرو غیر قاتله

الخ..

ص :107


1- 1) تاریخ الخمیس ج 1 ص 488 و حبیب السیر ج 1 ص 362 و الإمام علی بن أبی طالب «علیه السّلام»للهمدانی ص 649 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 381 عن مفتاح النجا للبدخشی(مخطوط)ص 26 و ج 18 ص 28 عن تاریخ الخمیس.
2- 2) الإرشاد للمفید ص 57 و(ط دار المفید)ج 1 ص 108 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 199 و کشف الغمة ج 1 ص 206 و بحار الأنوار ج 20 ص 260 و ج 41 ص 73 و 97 و شجرة طوبی ج 2 ص 290 و أعیان الشیعة ج 1 ص 265 و 398.

و قال المعتزلی:«فأما قتلاه،فافتخار رهطهم بأنه«علیه السّلام»قتلهم أظهر و أکثر،قالت:أخت عمرو بن عبد ود ترثیه:

لو کان قاتل عمرو غیر قاتله

بکیته أبدا ما دمت فی الأبد

لکن قاتله من لا نظیر له

و کان یدعی أبوه بیضة البلد (1)

و قالت أیضا فی ذلک:

أسدان فی ضیق المکرّ تصاولا

و کلاهما کفؤ کریم باسل

فتخالسا مهج النفوس کلاهما

وسط المدار مخاتل و مقاتل

و کلاهما حضر القراع حفیظة

لم یثنه عن ذاک شغل شاغل

فاذهب علی فما ظفرت بمثله

قول سدید لیس فیه تحامل

و الثار عندی یا علی فلیتنی

أدرکته و العقل منی کامل

ذلت قریش بعد مقتل فارس

فالذل مهلکها و خزی شامل

ثم قالت:و اللّه،لا ثأرت قریش بأخی ما حنت النیب (2).

ص :108


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 20 و البیتان فی لسان العرب أیضا ج 8 ص 195 و فیه:بکیته ما أقام الروح فی جسدی.و راجع:کتاب الأربعین للشیرازی ص 415 و بحار الأنوار ج 41 ص 143 و أعیان الشیعة ج 1 ص 338.و راجع:المستدرک للحاکم ج 3 ص 33.
2- 2) الإرشاد للمفید ص 57 و(ط دار المفید)ج 1 ص 108 و الفصول المختارة ص 293 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 199 و(ط المکتبة الحیدریة-النجف)-

و قال مسافع بن عبد مناف یبکی عمرو بن عبد ود،لما جزع المذاد،أی قطع الخندق:

عمرو بن عبد کان أول فارس

جزع المذاد و کان فارس ملیل (1)

إلی أن قال:

سأل النزال هناک فارس غالب

بجنوب سلع لیته لم ینزل

فاذهب علی ما ظفرت بمثلها

فخرا و لو لاقیت مثل المعضل

نفسی الفداء لفارس من غالب

لاقی حمام الموت الخ... (2)

و عند ابن هشام:تسل النزال علی فارس غالب.

و قال هبیرة بن أبی وهب المخزومی،یعتذر من فراره عن علی بن أبی طالب و ترکه عمروا یوم الخندق،و یبکیه:

لعمرک ما ولیت ظهرا محمدا

و أصحابه جنبا و لا خیفة القتل

2)

-ج 1 ص 171 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 206 و بحار الأنوار ج 20 ص 260 و ج 41 ص 98 و أعیان الشیعة ج 1 ص 265 و الدر النظیم ص 167.

ص :109


1- 1) الصحیح:یلیل،و هو واد ببدر.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 288 و ذکرها فی آخر العثمانیة ص 336 عنه،و راجع:مجمع البیان ج 8 ص 342 و بحار الأنوار ج 20 ص 203 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 278 و 279 و(ط مکتبة محمد علی صبیح) ج 3 ص 741 و أعیان الشیعة ج 1 ص 266 و الدر النظیم ص 166.

إلی أن یقول:

کفتک علی لن تری مثل موقف

وقفت علی شلو المقدم کالفحل

فما ظفرت کفاک یوما بمثلها

أمنت بها ما عشت من زلة النعل (1)

و قال هبیرة بن أبی وهب یرثی عمروا،و یبکیه:

لقد علمت علیا لؤی بن غالب

لفارسها عمرو إذا ناب نائب

و فارسها عمرو إذا ما یسوقه (2)

علی،و إن الموت لا شک طالب

عشیة یدعوه علی و إنه

لفارسها إذ خام عنه الکتائب

فیا لهف نفسی إن عمروا لکائن

بیثرب لا زالت هناک المصائب

لقد أحرز العلیا علی بقتله

و للخیر یوما لا محالة جالب (3)

و قال حسان:

لقد شقیت بنو جمح بن عمرو

و مخزوم و تیم ما نقیل

و عمرو کالحسام فتی قریش

کأن جبینه سیف صقیل

ص :110


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 289 و عیون الأثر ج 2 ص 67 و(ط مؤسسة عز الدین)ج 2 ص 47 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 280 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 742 و الملحق بالعثمانیة ص 336.
2- 2) و فی نسخة(یسومه).
3- 3) مسلحب:منبطح.و الأبیات فی شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 290 و الملحق بالعثمانیة ص 337.

فتی من نسل عامر أریحی

تطاوله الأسنة و النصول

دعاه الفارس المقدام لما

تکشفت المقانب و الخیول

أبو حسن فقنعه حساما

جرازا لا أفل و لا نکول

فغادره مکبا مسلحبا

علی عفراء لا بعد القتیل (1)

و قال مسافع یؤنب الفرسان الذین کانوا مع عمرو،فأجلوا عنه و ترکوه:

عمرو بن عبد و الجیاد یقودها

خیل تقاد له و خیل تنعل

أجلت فوارسه و غادر رهطه

رکنا عظیما کان فیها أول

عجبا و إن أعجب فقد أبصرته

مهما تسوم علی عمروا ینزل

لا تبعدن فقد أصبت بقتله

و لقیت قبل الموت أمرا یثقل

و هبیرة المسلوب ولی مدبرا

عند القتال مخافة أن یقتلوا

و ضرار کان البأس منه محضرا

ولی کما ولی اللئیم الأعزل

قال ابن هشام:بعض أهل العلم بالشعر ینکرها له (2).

و قال حسان بن ثابت یفتخر بقتل عمرو بن عبد ود:

ص :111


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 289 و 290 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 281 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 742 و الملحق بالعثمانیة ص 337.
2- 2) السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 280 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 741.

بقیتکم عمرو أبحناه بالقنا

بیثرب نحمی و الحماة قلیل

و نحن قتلناکم بکل مهند

الخ..

قال ابن هشام:و بعض أهل العلم بالشعر ینکرها لحسان (1).

و روی المعتزلی عن بعض شعراء الإمامیة قوله:

إذا کنتم ممن یروم لحاقه

فهلا برزتم نحو عمرو و مرحب (2)

و لا ننسی هنا قول الأزری«رحمه اللّه»:

فانتضی مشرفیه فتلقی

ساق عمرو بضربة فبراها

و إلی الحشر رنة السیف منه

یملأ الخافقین رجع صداها

یا لها ضربة حوت مکرمات

لم یزن ثقل أجرها ثقلاها

هذه من علاه إحدی المعالی

و علی هذه فقس ما سواها (3)

ابن هشام مغرض فی السیرة النبویة

و یلاحظ هنا:أن ابن هشام قد علق علی عدد من مقطوعات الأشعار المتقدمة المرتبطة بعلی«علیه السّلام»بما یوجب التشکیک فی صحة نسبتها إلیه«علیه السّلام»و إلی غیره،بل هو یدعی أن أکثر أهل العلم ینکر أن

ص :112


1- 1) السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 281 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 742.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 5 ص 7 و راجع:أعیان الشیعة ج 1 ص 530.
3- 3) الأزریة للشیخ الأزری(ط دار الأضواء)ص 125 و الکنی و الألقاب ج 2 ص 24 و أعیان الشیعة ج 1 ص 557 و ج 9 ص 18.

یکون هذا الشعر لعلی،أو لحسان بن ثابت أو لمسافع إلخ..رغم أننا لم نعثر و لو علی رجل واحد أنکر نسبة أی من تلک المقطوعات المشار إلیها إلی حسان،أو مسافع أو علی«علیه السّلام».

و قد تعودنا أمثال هذه التشکیکات من ابن هشام فی کتابه،و کثیر منها له ارتباط بعلی«علیه السّلام».

کما أنه قد استبعد من سیرته نصوصا کثیرة أخری ترتبط بعلی و أهل بیته،أو الخلص من أصحابه..مع أنها مذکورة فی سیرة ابن إسحاق، فلیلاحظ ذلک..

تجاهل قتل عمرو بن عبد ود فی الخندق

1-و رغم أن قتل علی«علیه السّلام»لعمرو بن عبد ود کالنار علی المنار،أو کالشمس فی رائعة النهار،فإننا نجد بعض المتعصبین الحاقدین یسوق حدیث الخندق،بطریقة یتجاهل فیه هذا الحدث الهام الذی کان هو سبب هزیمة المشرکین فی تلک الحرب،فیقول أحدهم مثلا:

«و لم یکن بین القوم قتال إلا الرمی بالنبل و الحصا،فأوقع اللّه بینهم التخاذل،ثم أرسل اللّه علیهم فی ظلمة شدیدة من اللیل ریح الصبا الشدیدة فی برد شدید،فأسقطت خیامهم،و أطفأت نیرانهم،و زلزلتهم، حتی جالت خیولهم بعضها فی بعض فی تلک الظلمة،فارتحلوا خائبین» (1).

ص :113


1- 1) حدائق الأنوار ج 2 ص 590 و راجع:الزمخشری فی الکشاف ج 3 ص 526 و قد تعجب منه فی سعد السعود ص 138 و 139.

ثم یذکر إرسال الزبیر بن العوام لکشف خبر القوم.

بینما نجد رجلا مسیحیا،لا یرغب بالإعتراف للمسلمین بشیء ذی بال،یعتبر قتل علی«علیه السّلام»لعمرو و لصاحبه«سبب هزیمة الأحزاب علی کثرة عددهم،و وفرة عددهم» (1).

2-ادعی ابن تیمیة:أن عمرو بن عبد ود لم یعرف له ذکر إلا فی هذه الغزوة (2).

و حاول الجاحظ أن یدّعی:أن شهرة عمرو بن عبد ود بالشجاعة مصنوعة من قبل محبی علی،حتی ترکوه أشجع من عامر بن الطفیل، و عتیبة بن الحارث،و بسطام بن قیس،مع أنه لم یسمع لعمرو ذکر فی حرب الفجار،و لا فی الحروب بین قریش و دوس.

و قد رد علیه الإسکافی بما حاصله:أن أمر عمرو بن عبد ود أشهر من أن یذکر،و لینظر ما رثته به شعراء قریش لما قتل.ثم ذکر شعر مسافع بن عبد مناف،و شعره الآخر فی رثائه له.

و لیس أحد یذکر عمروا إلا قال:کان فارس قریش و شجاعها،و قد شهد بدرا،و جرح فیها،و قتل قوما من المسلمین.و کان عاهد اللّه عند الکعبة أن لا یدعوه أحد إلی إحدی ثلاث خصال إلا قبلها،و آثاره فی أیام

ص :114


1- 1) تاریخ مختصر الدول ص 95.
2- 2) منهاج السنة ج 4 ص 172 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 32 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 643 و سیرة الرسول ص 220 و أعیان الشیعة ج 1 ص 264 و 265 و 397.

الفجار مشهورة.

کما أنه لما جزع الخندق فی ستة فرسان هو أحدهم،جبن المسلمون کلهم عنه،و هو یوبخهم و یقرعهم،و ملکهم الرعب و الوهل،فإما أن یکون هذا أشجع الناس کما قیل عنه،أو یکون المسلمون کلهم أجبن العرب و أذلهم و أفشلهم.

و إنما لم یذکر مع الفرسان الثلاثة لأنهم کانوا أصحاب غارات و نهب، و أهل بادیة،و قریش أهل مدینة،و ساکنوا مدر و حجر،لا یرون الغارات، و لا ینهبون غیرهم من العرب،و هم مقیمون ببلدتهم،فلم یشتهر اسمه کاشتهار هؤلاء (1).

و نضیف إلی ذلک:أن قتل عمرو قد أرعب بنی قریظة،و لما رأوا أمیر المؤمنین«علیه السّلام»تصایحوا:جاءکم قاتل عمرو.و لم یظهر لنا أن عمروا کان مسنا بحیث یمکنه أن یحضر حرب الفجار،فقد وصف فی بعض الأشعار بالفتی.و حتی لو کان قادرا علی الحضور،فقد یغیب عنها لسفر،أو لمرض،أو لعلة أخری..

سبب هزیمة الأحزاب

إن سبب هزیمة المشرکین یوم الأحزاب یرجع إلی أمور ثلاثة:

أحدها:صعوبة المقام بعد طول الحصار.

ص :115


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 287-291 و راجع الملحق آخر العثمانیة ص 335-339.

الثانی:ما أرسله اللّه علیهم من الریح و الجنود التی لا تری.

ثم کان السبب الأهم،و الأبعد أثرا فی هزیمتهم قتل فارسهم،و کبش کتیبتهم،و معه غیره علی ید علی أمیر المؤمنین«علیه السّلام»،و ذلک هو الذی قطع آمالهم بغزو المسلمین مرة أخری..و یدل علی ذلک النصوص التالیة:

ألف:قال ابن العبری:«و بقوا بضعة و عشرین یوما لم یکن بینهم حرب.ثم جعل واحد من المشرکین یدعو إلی البراز،فسعی نحوه علی بن أبی طالب،فقتله،و قتل بعده صاحبا له،و کان قتلهما سبب هزیمة الأحزاب،علی کثرة عددهم،و وفرة عددهم» (1).

ب:و قال المعتزلی:«الذی هزم الأحزاب هو علی بن أبی طالب،لأنه قتل شجاعهم و فارسهم عمروا لما اقتحموا الخندق،فأصبحوا صبیحة تلک اللیلة هاربین مفلولین،من غیر حرب سوی قتل فارسهم» (2).

ج:و قال الشیخ المفید:«فتوجه العتب إلیهم،و التوبیخ و التقریع، و الخطاب.و لم ینج من ذلک أحد بالإتفاق إلا أمیر المؤمنین«علیه السّلام»، إذ کان الفتح له،و علی یدیه.و کان قتله عمروا و نوفل بن عبد اللّه سبب هزیمة المشرکین» (3).

ص :116


1- 1) تاریخ مختصر الدول ص 95.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 5 ص 7.
3- 3) الإرشاد ص 62 و بحار الأنوار ج 20 ص 258 و أعیان الشیعة ج 1 ص 339 و 397.

د:و یقولون أیضا:«و فر عکرمة،و هبیرة،و مرداس،و ضرار،حتی انتهوا إلی جیشهم،فأخبروهم قتل عمرو و نوفل،فتوهن من ذلک قریش، و خاف أبو سفیان.و کادت أن تهرب فزارة،و تفرقت غطفان» (1).

ه:تقدم عن علی«علیه الصلاة و السّلام»:أنه قال عن قتله لعمرو بن عبد ود یوم الأحزاب:«فهزم اللّه قریشا و العرب بذلک،و بما کان منی فیهم من النکایة» (2).

و:روی عن ابن مسعود:أنه کان یقرأ: وَ کَفَی اللّٰهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتٰالَ بعلی (3).

ص :117


1- 1) تاریخ الخمیس ج 1 ص 487 و 488 عن روضة الأحباب.
2- 2) الخصال ج 2 ص 369 و بحار الأنوار ج 20 ص 244 و الإختصاص للمفید ص 167 و حلیة الأبرار ج 2 ص 364 و غایة المرام ج 4 ص 319.
3- 3) راجع:الدر المنثور ج 5 ص 192 عن ابن أبی حاتم،و ابن مردویه،و ابن عساکر و ینابیع المودة ص 94 و 96 و 137 و(ط دار الأسوة)ج 1 ص 281 و 283 عن المناقب،و أبی نعیم،و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 134 و الإرشاد للمفید ص 62 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 205 و 324 و روضة الواعظین ص 106 و فضائل الخمسة من الصحاح الستة ج 1 ص 323 و البحر المحیط ج 7 ص 224 و روح المعانی ج 21 ص 175 و کشف الیقین ص 134 و کفایة الطالب ص 234 و مجمع البیان ج 8 ص 350 و 334 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 8 ص 133 و بحار الأنوار ج 20 ص 196 و 205 و 259 و ج 41 ص 88 و مستدرک سفینة البحار ج 8-

فکلمة:بعلی لیست من القرآن،و إنما هی زیادة تفسیریة للآیة،للتأکید علی نزولها فی أمیر المؤمنین«علیه السّلام».

و ما أکثر القراءات التفسیریة هذه،فراجع کتابنا:«حقائق هامة حول القرآن الکریم».

ز:عن ابن عباس:کفاهم اللّه القتال یوم الخندق،بعلی بن أبی طالب، حین قتل عمرو بن عبد ود (1).

3)

-ص 454 و التبیان للطوسی ج 8 ص 331 و تفسیر الآلوسی ج 21 ص 175 و میزان الإعتدال ج 2 ص 380 و إکمال الکمال ج 7 ص 67 و تفسیر جوامع الجامع ج 3 ص 58 و شواهد التنزیل(ط وزارة الثقافة و الإرشاد الإیرانیة)ج 2 ص 7 و 8 و 9 و نهج الحق ص 199 و ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق ج 2 ص 420 و مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه ص 300 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 3 ص 376-380 و ج 14 ص 327-329 و ج 20 ص 140 عن مصادر تقدمت،و عن المصادر التالیة:معارج النبوة للکاشفی ج 1 ص 163 و مناقب مرتضوی ص 55 و مفتاح النجا للبدخشی(مخطوط)ص 41 و تجهیز الجیش ص 81(مخطوط)و در بحر المناقب(مخطوط)ص 85 و أرجح المطالب ص 75 و 186.

ص :118


1- 1) شواهد التنزیل(ط وزارة الثقافة و الإرشاد الإیرانیة)ج 2 ص 10 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 284 عن الإسکافی،و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 14 ص 329.

و ذکر القمی أیضا:نزول الآیة فی علی فراجع أیضا (1).

و کذا روی عن الإمام الصادق«علیه السّلام» (2).

ح:تقدم فی الفصل السابق قول الحافظ یحیی بن آدم،أو جابر بن عبد اللّه الأنصاری:ما شبهت قتل علی عمروا إلا بقوله تعالی: فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللّٰهِ وَ قَتَلَ دٰاوُدُ جٰالُوتَ (3).

ط:قال الشیخ المفید:«و قال رسول اللّه بعد قتله هؤلاء النفر(یعنی:

عمروا و أصحابه):الآن نغزوهم و لا یغزوننا» (4).

و عند المعتزلی الشافعی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال عند قتل عمرو:

ص :119


1- 1) تفسیر القمی ج 2 ص 189 و بحار الأنوار ج 20 ص 233 و راجع:شجرة طوبی ج 2 ص 289.
2- 2) ینابیع المودة ص 96 و(ط دار الأسوة)ج 1 ص 284 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 134 و بحار الأنوار ج 41 ص 88 و غایة المرام ج 4 ص 275 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 20 ص 140.
3- 3) الآیة 251 من سورة البقرة.
4- 4) الإرشاد ص 62 و بحار الأنوار ج 20 ص 258 و تفسیر مجمع البیان ج 8 ص 136 و تفسیر المیزان ج 16 ص 300 و تفسیر الثعلبی ج 8 ص 30 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 132 و إمتاع الأسماع ج 13 ص 296 و إعلام الوری ج 1 ص 382 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 221 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 389.

«ذهبت ریحهم،و لا یغزوننا بعد الیوم،و نحن نغزوهم إن شاء اللّه» (1).

أشجع الأمة

قال المحقق التستری:تدل الآیة بناء علی قراءة ابن مسعود:«علی کون علی أشجع من کل الأمة،و أنه تعالی به«علیه السّلام»کفی شر العدو عنهم یوم الأحزاب،فیکون أفضل منهم، وَ فَضَّلَ اللّٰهُ الْمُجٰاهِدِینَ عَلَی الْقٰاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً (2)» (3).

و قال المظفر:«..فمنه حیاة الإسلام و المسلمین،و لو لا أن یکفیهم اللّه تعالی القتال بعلی لاندرست معالم الإسلام،لضعف المسلمین ذلک الیوم، و ظهور الوهن علیهم الخ..» (4).

الآن نغزوهم و لا یغزوننا

و عن قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعد قتل عمرو،أو بعد رحیل الأحزاب:الآن نغزوهم و لا یغزوننا،أو نحو ذلک (5).نقول:

ص :120


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 62 و بحار الأنوار ج 20 ص 273 و ج 39 ص 4.
2- 2) الآیة 95 من سورة النساء.
3- 3) إحقاق الحق(الملحقات)ج 3 ص 381.
4- 4) دلائل الصدق ج 2 ص 175.
5- 5) راجع المصادر التالیة:سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 549 عن أحمد،و البخاری،و البزار، و البیهقی،و أبی نعیم،و فتح الباری ج 7 ص 312 و المواهب اللدنیة ج 1 ص 115.-

کان المشرکون قد أشاعوا زورا أنهم قد انتصروا فی حرب أحد،و بدأوا بالإستعداد للجولة التالیة،فحزبوا الأحزاب،و جمعوا الجموع،و اتفقوا مع یهود قریظة،و شارکتهم القبائل الفاعلة فی المنطقة مشارکة واسعة،طمأنت زعماء قریش،الذین حشدوا کل ما لدیهم من قوی بشریة و مادیة إلی أن الأمر سیحسم لصالحهم..

و زین لهم الشیطان أن المسألة أصبحت مسألة وقت.

و جاءوا بقضهم و قضیضهم،و حدهم و حدیدهم،ففوجئوا بالخندق..

و بحسن إدارة الحرب.

و طاولهم المسلمون فی الحرب،حتی ملوا،و واجهوا مشاکل مختلفة

5)

-و راجع:و دلائل النبوة للبیهقی ج 3 ص 394 و 457 و 458 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 12 و وفاء الوفاء ج 1 ص 305 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 62 و تاریخ الإسلام للذهبی(المغازی)ص 251 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 328. و راجع:صحیح البخاری ج 3 ص 22 و بحار الأنوار ج 20 ص 258 و 273 و 209 و الإرشاد للمفید ص 62 و نهایة الأرب ج 17 ص 178 و عیون الأثر ج 2 ص 66 و راجع ص 76 و حدائق الأنوار ج 2 ص 592 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 184 و البدایة و النهایة ج 4 ص 115 عن ابن إسحاق،و مجمع البیان ج 8 ص 344 و بهجة المحافل ج 1 ص 271 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 221 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 492.

ص :121

و منها مشکلة البرد،و مشکلة التموین،و مشکلة الریح،و مشکلة الإرهاق، بسبب إستمرار الإستنفار،و غیر ذلک،و فسد الأمر بینهم و بین بنی قریظة..

ثم جاءتهم قاصمة الظهر بقتل علی«علیه السّلام»فارسهم،و ألحق به آخرین إلی درک الجحیم..

فآثروا الفرار علی القرار،و رضوا بالخزی و العار علی البوار و الدمار، علی ید حیدر الکرار«علیه السّلام»،الذی کان الحق معه و کان هو مع الحق یدور معه حیثما دار.

فإذا کان هذا أکبر حشد و أقواه،من حیث العدد و العدة،و قد طار صیته فی طول البلاد و عرضها،و توقع الناس فی أرجاء الجزیرة العربیة، و ربما فی خارجها نتائجه،فإن النتائج التی عاد بها هذا الحشد کانت بمثابة زلزال هز المنطقة بأسرها من الأعماق،و بث الوهن و الفشل فی کل قلب، و زرع الرعب فی کل بیت،و سقط عنفوان الشرک،و تزلزل جبروته..

و بذلک تکون قریش قد فقدت هیبتها،و الکثیر من نفوذها فی المنطقة، و انفک الإرتباط بینها و بین القبائل المختلفة فی طول البلاد و عرضها،فلم تعد هذه القبائل تری نفسها ملزمة بالخط،أو بالموقف التی ترید قریش أن تلزمها به،و لم یعد بإمکان قریش إقناع الکثیر من القبائل بالمخاطرة بمستقبلها،و بأمنها،و بعلاقاتها مع المسلمین..

کما أن فساد العلاقة بین بنی قریظة و الأحزاب قد أعطی الإنطباع بأن الإعتماد و الرهان علی التحالفات و التفاهمات لم یعد مطمئنا،بل هو رهان یکاد یکون علی یباب و سراب.

ص :122

و لا بد لقریش من أن ترضی علی مضض بأن تری القبائل تسعی لمد الجسور مع المسلمین،و ترمیم علاقاتها بهم،و التفاهم معهم فی المجالات المختلفة.ما دام أن تیار الإسلام و المسلمین فی حالة نمو و تعاظم مطرد فی البلاد القریبة و البعیدة..

و ظهر مصداق قوله«صلی اللّه علیه و آله»:بعد ما جری:الآن نغزوهم و لا یغزوننا.

شهداء المسلمین،و قتلی المشرکین

فی عدد الشهداء من المسلمین اختلاف-یبدأ من أربعة إلی ثمانیة.

کما أن الأقوال فی عدد قتلی المشرکین تتراوح ما بین ثلاثة إلی ثمانیة (1).

و قد قتل علی«علیه السّلام»منهم حسب إحصائیة ابن شهر آشوب خمسة،هم:

1-عمرو بن عبد ود.

2-حسل بن عمرو بن عبد ود.

3-نوفل بن عبد اللّه بن المغیرة.

4-منبه بن عثمان العبدری.

ص :123


1- 1) للإطلاع علی هذه الأقوال و بعض مصادرها راجع کتابنا:الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»ج 11 ص 247-249.

5-هبیرة بن أبی هبیرة المخزومی (1).

غیر أننا نقول:

ألف:بالنسبة لشهداء المسلمین:لم یثبت لنا أنهم قتلوا فی سیاق معرکة جرت..إذ لا نحسب ان شیئا من ذلک قد حصل..

إلا إن کان بعض الناس الذین کانوا یترددون بالقرب من جیش الأحزاب کانوا یصادفون دوریات المشرکین فی ذلک المحیط،فیوقع بهم المشرکون..

کما أن ما یثیر الشبهة هو هذا التردید فی عدد الشهداء بین ثلاثة إلی ثمانیة..و الحال أن ضبط عددهم و أسمائهم،و أسماء قاتلیهم،و سائر ما جری لهم کان مطلوبا لمناوئی علی«علیه السّلام»،لکی یخطفوا بعضا من بهجة النصر الذی تحقق علی ید علی«علیه السّلام»،و یقللوا من أهمیته، بإیجاد شرکاء له فی الجهاد و التضحیة..

ب:بالنسبة لعدد القتلی من المشرکین أیضا نقول:لقد عجز التاریخ عن الإفصاح بغیر من قتلهم علی أمیر المؤمنین«علیه السّلام»،و یبقی ما عدا ذلک فی حیز الإدعاءات التی لا مجال لإثباتها.

ج:تقدم:أن قتل هبیرة موضع شک،مع أن ابن شهر آشوب قد عده فی جملة من قتلهم علی«علیه السّلام»..

ص :124


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 83 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 355 و بحار الأنوار ج 41 ص 66.
الفصل الخامس
اشارة

علی علیه السّلام فی غزوة بنی قریضة..

ص :125

ص :126

علی علیه السّلام فی بنی قریظة

قالوا:لما عاد النبی«صلی اللّه علیه و آله»و المسلمون إلی المدینة جاءه جبرئیل مباشرة یأمره بالمسیر إلی بنی قریظة،و کان حینئذ-کما یبدو-فی بیت فاطمة«علیه السّلام»،و أنفذ علیا«علیه السّلام»فی ثلاثین من الخزرج،قال المفید و الأربلی و غیرهما:و قال له:انظر إلی بنی قریظة،هل ترکوا حصونهم؟!

فلما شارف حصونهم سمع منهم الهجر،فعاد إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فأخبره،فقال:دعهم،فإن اللّه سیمکن منهم.إن الذی أمکنک من عمرو بن عبد ودّ لا یخذلک،فقف حتی یجتمع الناس إلیک،و أبشر بنصر اللّه،فإن اللّه قد نصرنی بالرعب بین یدی مسیرة شهر.

قال علی«علیه السّلام»:فاجتمع الناس إلی،و سرت حتی دنوت من سورهم،فأشرفوا علیّ،فلما رأونی صاح صائح منهم:قد جاءکم قاتل عمرو.

و قال آخر:قد أقبل إلیکم قاتل عمرو.

و جعل بعضهم یصیح ببعض،و یقولون ذلک،و ألقی اللّه فی قلوبهم الرعب،و سمعت راجزا یرتجز:

ص :127

قتل علی عمروا

صاد علی صقرا

قصم علی ظهرا

أبرم علی أمرا

هتک علی سترا

فقلت:الحمد للّه الذی أظهر الإسلام و قمع الشرک.

و کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال لی حین توجهت إلی بنی قریظة:

سر علی برکة اللّه،فإن اللّه قد وعدک(وعدکم)أرضهم و دیارهم.

فسرت مستیقنا لنصر اللّه عز و جل حتی رکزت الرایة فی أصل الحصن،(و جعل«صلی اللّه علیه و آله»یسرّب إلیه الرجال)،و استقبلونی فی صیاصیهم،یسبون رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلما سمعت سبهم له «علیه السّلام»کرهت أن یسمعه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فعملت علی الرجوع إلیه،فإذا به«علیه السّلام»قد طلع (1).

ثم ذکر المفید«رحمه اللّه»حصار النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهم خمسة و عشرین یوما،ثم نزولهم علی حکم سعد بن معاذ،ثم قال:

و لما جیء بالأساری إلی المدینة حبسوا فی دار من دور بنی النجار، و خرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی موضع السوق الیوم،فخندق

ص :128


1- 1) الإرشاد للمفید(ط دار المفید)ج 1 ص 109 و 110 و بحار الأنوار ج 20 ص 261 و 262 و ج 41 ص 95 و 96 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 145 و (ط دار الأضواء)ج 1 ص 251 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 207 و 208 و کشف الیقین ص 135.

فیها خنادق،و حضر أمیر المؤمنین«علیه السّلام»معه و المسلمون،فأمر بهم أن یخرجوا،و تقدم إلی أمیر المؤمنین أن یضرب أعناقهم فی الخندق.

فأخرجوا أرسالا،و فیهم حیی بن أخطب و کعب بن أسد،و هما-إذ ذاک- رئیسا القوم،فقالوا لکعب بن أسد،و هو یذهب بهم إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا کعب،ما تراه یصنع بنا؟!

فقال:فی کل موطن لا تعقلون،ألا ترون الداعی لا ینزع،و من ذهب منکم لا یرجع،هو و اللّه القتل.

و جیء بحیی بن أخطب مجموعة یداه إلی عنقه،فلما نظر إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»قال:أما و اللّه ما لمت نفسی علی عداوتک،و لکن من یخذل اللّه یخذل.

ثم أقبل علی الناس،فقال:یا أیها الناس،إنه لا بد من أمر اللّه،کتاب و قدر و ملحمة کتبت علی بنی إسرائیل.ثم أقیم بین یدی أمیر المؤمنین علی «علیه السّلام»و هو یقول:قتلة شریفة بید شریف.

فقال له أمیر المؤمنین«علیه السّلام»:«إن خیار الناس یقتلون شرارهم، و شرار الناس یقتلون خیارهم،فالویل لمن قتله الأخیار الأشراف، و السعادة لمن قتله الأرذال الکفار».

فقال:صدقت،لا تسلبنی حلتی.

قال:«هی أهون علیّ من ذاک».

قال:سترتنی سترک اللّه،و مد عنقه،فضربها علی«علیه السّلام»و لم یسلبه من بینهم.

ص :129

ثم قال أمیر المؤمنین«علیه السّلام»لمن جاء به:ما کان یقول حیی و هو یقاد إلی الموت؟!

فقال:کان یقول:

لعمرک ما لام ابن أخطب نفسه

و لکنه من یخذل اللّه یخذل

لجاهد حتی بلغ النفس جهدها

و حاول یبغی العز کل مقلقل

فقال أمیر المؤمنین«علیه السّلام»:

لقد کان ذا جد وجد بکفره

فقید إلینا فی المجامع یعتل

فقلدته بالسیف ضربة محفظ

فصار إلی قعر الجحیم یکبل

فذاک مآب الکافرین و من یکن

مطیعا لأمر اللّه فی الخلد ینزل (1)

الرایة و اللواء مع علی علیه السّلام

روی عن جعفر بن محمد،عن أبیه«علیهما السّلام»:أن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»بعث علیا«علیه السّلام»یوم بنی قریظة بالرایة، و کانت سوداء تدعی العقاب،و کان لواؤه أبیض (2).

ص :130


1- 1) الإرشاد للمفید ص 65 و(ط دار المفید)ج 1 ص 111-113 و بحار الأنوار ج 20 ص 262-264.
2- 2) قرب الإسناد ص 62 و(ط مؤسسة آل البیت)ص 131 و بحار الأنوار ج 20 ص 246 عنه،و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 144 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 110 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 115 و مستدرک-

و قال ابن إسحاق:«و قدّم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب برایته إلی بنی قریظة» (1).

و صرح القمی:بأنها کانت الرایة العظمی (2).

2)

-سفینة البحار ج 4 ص 257 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 309.

ص :131


1- 1) العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 31 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 245 و عیون الأثر ج 2 ص 50 و 69 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 716 و تفسیر فرات(ط سنة 1410 ه.ق)ص 174 و مجمع البیان ج 8 ص 351 و جامع البیان ج 21 ص 181 و بحار الأنوار ج 20 ص 277 و 210 و إمتاع الأسماع ج 8 ص 376 و راجع:تاریخ الخمیس ج 1 ص 493 و 494 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 13 و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 11. و راجع ایضا:تاریخ ابن الوردی ج 1 ص 162 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 227 و البدایة و النهایة ج 4 ص 118 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 185 و وفاء الوفاء ج 1 ص 306 و راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 11 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 245 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 333 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 659 و نور الیقین ص 166 و محمد رسول اللّه و أثره فی الحضارة ص 245 وفقه السیرة للغزالی ص 338 و خاتم النبیین ج 2 ص 946 و الثقات ج 1 ص 274 و جوامع السیرة النبویة ص 153.
2- 2) تفسیر القمی ج 2 ص 189 و 190 و بحار الأنوار ج 20 ص 233 و 234 عنه.

و قال البعض:و خرج علی بالرایة،و کانت علی حالها لم تطو بعد (1).

و یظهر من روایات أخری:أن رایة المهاجرین أیضا کانت مع علی «علیه السّلام»..

فقد روی:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»دعا علیا،فقال:قدم رایة المهاجرین إلی بنی قریظة،فقام علی«علیه السّلام»،و معه المهاجرون، و بنو عبد الأشهل،و بنو النجار کلها،لم یتخلف عنه منهم أحد (2).

و یظهر من روایات أخری:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد دفع إلی علی اللواء أیضا،فهی تقول:

«فدعا«صلی اللّه علیه و آله»علیا فدفع إلیه لواءه.و کان اللواء علی حاله،لم یحل من مرجعه من الخندق،فابتدر الناس» (3).

و فی نص آخر:و خرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یحمل لواءه علی

ص :132


1- 1) تاریخ الإسلام السیاسی ج 1 ص 121.
2- 2) إعلام الوری(ط سنة 1390 ه.ق)93 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 195 و بحار الأنوار ج 20 ص 272 و 273 عنه،و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 52.
3- 3) المغازی للواقدی ج 2 ص 497 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 241 و 242 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 1 ص 245 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 74 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 4 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 33 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 659 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 13 و راجع:تاریخ الخمیس ج 1 ص 493.

بن أبی طالب (1).

و عن عروة بعث علیا«علیه السّلام»علی المقدمة،و دفع إلیه اللواء، و خرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی أثره (2).

و جمع نص آخر بین اللواء و الرایة فهو یقول:«و کان علی قد سبق فی نفر من المهاجرین و الأنصار فیهم أبو قتادة..و غرز علی الرایة عند أصل الحصن.

إلی أن قال أبو قتادة:و أمرنی أن ألزم اللواء فلزمته،و کره أن یسمع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أذاهم و شتمهم» (3).

ص :133


1- 1) الثقات ج 1 ص 274 و راجع:السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 245 و عیون الأثر ج 2 ص 69 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 247.
2- 2) عمدة القاری ج 7 ص 192 عن الحاکم،و البیهقی،و موسی بن عقبة،و فتح الباری ج 7 ص 318 عنهم،و المواهب اللدنیة ج 1 ص 115 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 10 و تاریخ الإسلام للذهبی(المغازی)ص 256 و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 14 و مجمع البیان ج 8 ص 351 و بحار الأنوار ج 20 ص 210 عنه.
3- 3) المغازی للواقدی ج 2 ص 498 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 10 ص 599 و راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 5 و راجع أیضا:السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 14 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 242 و(ط دار الکتب العلمیة)ص 245 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 493 و 494 و تاریخ مدینة دمشق ج 9 ص 92.

و نقول:

لا بأس بالإشارة إلی ما یلی:

الحرب خدعة

و ذکروا:أن علیا«علیه السّلام»قال:إن الحرب خدعة،و استشهد علی ذلک بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی أوقع الخلاف بین بنی قریظة، و جیش الأحزاب،فإنه حین بلغه أن بنی قریظة بعثوا إلی أبی سفیان:إذا التقیتم أنتم و محمد،أمددناکم و أعناکم،خطب فقال:إن بنی قریظة بعثوا إلینا:أنا إذا التقینا نحن و أبو سفیان أمددونا و أعانونا..

فبلغ ذلک أبا سفیان،فقال:غدرت یهود،فارتحل عنهم (1).

و یستوقفنا فی هذه الروایة:

أولا:أن الضمیر فی هذه الروایة فی قوله:فارتحل عنهم یرجع إلی المسلمین،و هذا معناه:أن فساد الأمر بین بنی قریظة و بین أبی سفیان قد حصل قبل قتل عمرو بن عبد ود.

مع أن ذلک لا یستقیم،فإن ارتحال أبی سفیان کان بعد ذلک،و قتل

ص :134


1- 1) راجع:قرب الإسناد ص 63 و(ط مؤسسة آل البیت)ص 133 و بحار الأنوار ج 20 ص 246 عنه،و ج 97 ص 31 و ج 100 ص 31 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 134 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 102 و 103 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 152 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السّلام»للنجفی ج 3 ص 270.

عمرو بن عبد ود کان هو السبب فی ارتحالهم.

ثانیا:ظاهر هذه الروایة:هو أن ارتحال أبی سفیان و الأحزاب کان بسب فساد الأمر بین أبی سفیان و بین بنی قریظة،مع أن السبب هو قتل عمرو بن عبد ود و من معه من الفرسان،لأجل ما أصاب الأحزاب من رعب و خوف.

ثالثا:إن کان الضمیر فی قوله:فارتحل عنهم یرجع إلی بنی قریظة:فهو لا یستقیم أیضا،لأن أبا سفیان لم ینزل علیهم،و لم یکن عندهم،و إنما بلغه کلام النبی«صلی اللّه علیه و آله»و هو فی جیشه الذی کان عند الخندق..

علی أنه لو کان قد قصد بنی قریظة لینسق معهم،فبلغه کلام النبی «صلی اللّه علیه و آله»..فالسؤال هو:

کیف علم بخطبة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

و هل لحقه لا حق إلی هناک و أخبره؟!

و إذا کان قد حصل ذلک،فلماذا لم یطالبهم؟!و إذا کان قد طالبهم، فبماذا أجابوه؟!و لم لم یقبل منهم؟!

إن ذلک لم یتضح لنا من نص الروایة المذکورة.

و السؤال الأهم هو:إذا کان قد اتفق مع بنی قریظة،و بلغ خبر الإتفاق إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فما الحاجة إلی الذهاب إلیهم مرة أخری؟!

و إذا کان لم یتفق بعد معهم،فلا معنی لقول الروایة:إنه بلغ رسول اللّه اتفاقهم علی کذا،إذ لم یکن هناک اتفاق أصلا..

ص :135

رابعا:المعروف:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان إذا أراد غزوة ورّی بغیرها،و هذا معناه:أنه«صلی اللّه علیه و آله»ینزه نفسه حتی عن الکذب الجائز،کالکذب فی الحرب،إذ لیس کل جائز یلیق أن یصدر من النبی و الرسول،لأن الناس إذا رأوا النبی یکذب فیما یجوز،فإنهم یستحلون الکذب فیما لا یجوز أیضا.

لماذا علی علیه السّلام؟!و لماذا الخزرج؟!
اشارة

و قد ذکر النص المتقدم:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أرسل فی أول الأمر علیا«علیه السّلام»فی ثلاثین من الخزرج،و قال له:انظر بنی قریظة هل ترکوا حصونهم؟!

فهنا أمور،لا بد من فهمها،هی:

1-إرسال علی«علیه السّلام».

2-اختیار الخزرج دون غیرهم.

3-اختیار ثلاثین رجلا.

4-توقع أن یترک بنو قریظة حصونهم.

و نوضح ذلک بما یلی:

ألف:إرسال علی علیه السّلام

بالنسبة لاختیاره«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السّلام»لهذه المهمة نقول:

قد ظهر سببه من حال بنی قریظة،حیث أرعبهم مجیء علی،و انبهروا

ص :136

بحضوره،و نادی بعضهم:جاءکم قاتل عمرو،ثم ما کان من تصایحهم، و خوفهم..

ب:إختیار الخزرج

و عن سبب اختیار الخزرج نقول:

إن بنی قریظة کانوا أو أکثرهم یمیلون إلی الأوس،لوجود حلف بینهم،کانوا یظنون أنه سیفیدهم فی الحالات الصعبة،و لا أصعب من هذه الحالة،و لأجل ذلک رفضوا النزول علی حکم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و رضوا بالنزول علی حکم سعد بن معاذ،الأوسی.

فاختیار الخزرج دون أن یکون معهم أوسی واحد،و لا مهاجری واحد،یشیر إلی تعمد هذا الإختیار،و إلی أن أمرهم عند النبی«صلی اللّه علیه و آله»شدید،و أنه سوف لا یتسامح معهم،و أنه لن تنفع فیهم الشفاعات،و لا مجال لمراعات الخواطر فی أمرهم..

و لو أنه خلطهم بغیرهم،و لو من المهاجرین،فلربما یخیل إلیهم أن انضمام الخزرج و لو بکثرة لا یشیر إلی شیء من ذلک،لأنه قد یکون عفویا..

ج:ثلاثون رجلا

و مما ذکرناه آنفا یظهر الوجه فی تکثیر عددهم إلی ثلاثین،إذ لو کان العدد قلیلا:خمسة،أو ستة أو أکثر أو أقل مثلا،لتخیلوا أن کونهم خزرجیین قد جاء علی سبیل الصدفة،لحضورهم فی المجلس مثلا،أو لرابطة شخصیة تدفع بعضهم للإلتحاق بالبعض الآخر،أو لغیر ذلک من

ص :137

أسباب..

علی أن طبیعة المهمة المعلنة لم تکن تحتاج إلی أکثر من رجل أو رجلین لإنجازها،إذ کان یکفی أن یذهب قلة قلیلة لیتحسسوا أمر بنی قریظة، لیعرفوا إن کانوا فی حصونهم،أو خرجوا منها.و لا یجب أن یراهم بنو قریظة؟!.

و لکنه«صلی اللّه علیه و آله»أراد لبنی قریظة أن یروا هذه الکثرة،و أن یلتفتوا إلی خصوصیتها الخزرجیة..

د:ترک الحصون

و یبقی هنا سؤال یقول:إن الأمر الطبیعی هو أن یستقر الإنسان فی بیته،و فی حصنه،و فی أرضه،فما هو المبرر إذن لتوقع النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یکون بنو قریظة قد ترکوا حصونهم-و قد قال:«ترکوا»و لم یقل:

خرجوا.

و نجیب:

بأن بنی قریظة قد نقضوا العهد باتفاقهم مع المشرکین علی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و کانوا علی یقین من أن نتیجة الحرب ستکون لصالح أهل الشرک،و أنهم سوف یتمکنون بمعونة بنی قریظة من استئصال شأفة أهل الإیمان،و قتل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و خیار أصحابه..

فهم قد أقدموا علی أمر کانوا قد تعاهدوا مع الرسول علی عدم الإقدام علیه،فإن فعلوا ذلک فلا بد من الإنتقام منهم بمثل الفعل الذی أقدموا علیه،و سعوا إلی تحقیقه،و هو الإستئصال،و الإخراج من الأرض،و القتل،

ص :138

و ما إلی ذلک..فللنبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یتوقع منهم أن یترکوا حصونهم،و یهربوا إلی أرض أخری..

فمقامهم فی حصونهم یعد تحدیا سافرا و وقحا،إمعانا فی البغی، و التجنی..لا سیما و أنها حصون یتمنعون بها ممن أعلنوا أنهم یسعون إلی قتلهم و استئصالهم.

فإن أمکن تبریر البغض و العداوة الدینیة أو الثأریة،و لو بما هو غیر مقبول و لا معقول،فإن تضحیتهم بالقیم،بارتکابهم جریمة الغدر،و نقض العهود،لا یمکن تبریریها،فکیف إذا جعلوا تلک القیم ثمنا لارتکاب جریمة استئصال من حفظهم،و راعی جانبهم،و رضی بالتعامل معهم.

الأمر الذی یزید فی قبح هذه الجریمة و بشاعتها و فظاعتها..

فکیف إذا کان من یریدون قتله و استئصاله هو نبی اللّه،و أنهم یفعلون ذلک سعیا منهم فی إطفاء نور اللّه،و إبطال دینه،و سد أبواب الهدایة الإلهیة للبشر..

ثم إنهم أمعنوا فی بغیهم و عداوتهم حین بادروا إلی إظهار الکلام القبیح فی حق رسول«صلی اللّه علیه و آله»،رغم أن المفروض بالمذنب و المعتدی،و الناکث للعهود أن یستحی من نفسه،و أن یظهر الندم علی ما بدر منه.

الدلیل الحسی

و قد استفاد النبی«صلی اللّه علیه و آله»من الدلیل و الشاهد الحسی للبرهنة علی ما یخبر به هنا عن المستقبل،و ذلک حین قال لعلی«علیه

ص :139

السّلام»عن بنی قریظة:دعهم،فإن اللّه سیمکن منهم،إن الذی أمکنک من عمرو بن عبد ود لا یخذلک إلخ..

و کان«علیه السّلام»علی یقین من ذلک،و لکنه«صلی اللّه علیه و آله» یرید أن یسمع الناس ذلک،و یفهمهم:أن للّه عنایة خاصة بعلی«علیه السّلام»..و أن قتل عمرو بن عبد ود إنما هو بتمکین من اللّه تعالی..و أنه «علیه السّلام»موفق من اللّه تعالی،و غیر مخذول..و أن مصیر بنی قریظة هو أن یمکن اللّه منهم علیا«علیه السّلام»،مقتصرا علی ذکر علی«علیه السّلام»،و لم یضف إلیه أحدا،فلم یقل سیمکننی،أو یمکننا،أو یمکن المسلمین أو المؤمنین منهم..

و هذا إن دل علی شیء فهو یدل علی أن علیا وحده سیأتی بالنصر علی بنی قریظة،و لن یشارکه فیه أحد.

و یدل علی ذلک أیضا:قوله«صلی اللّه علیه و آله»لعلی بعد ذلک:سر علی برکة اللّه،فإن اللّه قد وعدک أرضهم و دیارهم.

و معنی هذا:أن بنی قریظة کانت خالصة لعلی«علیه السّلام»لأنه فتحها وحده،و لکن روایة ابن شهر آشوب تقول:«وعدکم أرضهم إلخ..».

و هی لا تنافی ما ذکرناه،فإن اللّه وعد المسلمین أرضهم،و لکن علی ید علی«علیه السّلام»..

ص :140

الأوس..و المهاجرون
اشارة

قال الطبرسی،و کذا ابن شهر آشوب:«فدعا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السّلام»،فقال:قدم رایة المهاجرین إلی بنی قریظة.

فقام علی«علیه السّلام»،و معه المهاجرون،و بنو عبد الأشهل،و بنو النجار کلهم لم یتخلف عنه منهم أحد (1)..

فیلاحظ هنا ما یلی:

ألف:تقدیم رایة المهاجرین

إن تقدیم رایة المهاجرین،معناه:أن یتبعها،و یحیط بها المهاجرون أنفسهم،و لیذکّر بنی قریظة بأنهم قد نقضوا عهدهم،و جروا البلاء لأنفسهم،و أرادوا أن یشارکوا أهل مکة فی استئصال محمد«صلی اللّه علیه و آله»و من معه،و القضاء علی دینه.

و هؤلاء من أهل مکة أیضا،و علی رأسهم ابن شیخ الأبطح،و أنبل و أفضل رجل فی مکة..و قد جاء لیفعل بهم نفس ما أرادوا هم و أهل مکة أن یفعلوه بالمسلمین..

ص :141


1- 1) إعلام الوری(ط سنة 1390 ه)ص 93 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 195 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 251 و بحار الأنوار ج 20 ص 272 و 273 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 52.
ب:بنو عبد الأشهل

و هؤلاء حلفاؤهم،الأوسیون:و منهم بنو عبد الأشهل،و هم أحد جناحی المدینة،و الذین یأملون أن یجدوا لدیهم بعض الرأفة،أو المیل لمساعدتهم،قد جاؤوا أیضا لحربهم،بل کانوا فی طلیعة المبادرین لهذه الحرب،و لا بد أن یؤلمهم ذلک غایة الإیلام،و سیزرع ذلک الحسرة و الخیبة و الیأس فی قلوبهم.

د:بنو النجار

و هؤلاء بنو النجار،و هم من الجناح الآخر فی المدینة،فإنهم من الخزرج،قد جاءوا أیضا لینتقموا منهم،و لن یجدوا فیهم إلا الغلظة و الشدة،و لا شیء یمنعهم من ذلک،أو یخفف من غلوائهم فیه..

إذا رأونی لم یقولوا شیئا

و یقول المؤرخون:قدّم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب برایته(العظمی)إلی بنی قریظة،و ابتدرها الناس.

فسار حتی دنا من الحصون،فسمع منها مقالة قبیحة لرسول اللّه، فرجع حتی لقی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی الطریق،فقال:یا رسول اللّه، لا علیک ألا تدنو من هؤلاء الأخابیث

(و فی نص آخر:ارجع یا رسول اللّه،فإن اللّه کافیک الیهود).

قال:لم؟!أظنک سمعت منهم لی أذی.

قال:نعم یا رسول اللّه.

قال:لو رأونی لم یقولوا من ذلک شیئا.

ص :142

فلما دنا منهم(زاد فی نص آخر:أمرهم«صلی اللّه علیه و آله»أن یستروه بجحفهم،لیقوه الحجارة،حتی یسمع کلامهم،ففعلوا)،فناداهم:یا إخوان القردة(و الخنازیر)،هل أخزاکم اللّه،و أنزل بکم نقمته؟!

فقالوا:یا أبا القاسم ما کنت جهولا(أو:ما کنت فاحشا)الخ..» (1).

و نقول:

أولا:لم نفهم الوجه فی قوله«صلی اللّه علیه و آله»لبنی قریظة:هل أخزاکم اللّه،و أنزل بکم نقمته؟!فإن شیئا من ذلک لم یحصل حتی تلک اللحظة،فإنهم کانوا لا یزالون فی حصونهم،و لم یقع بینهم و بین أحد قتال

ص :143


1- 1) عیون الأثر ج 2 ص 69 و راجع المصادر التالیة:سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 12 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 494 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 245 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 333 و مجمع البیان ج 8 ص 351 و راجع:بحار الأنوار ج 20 ص 210 و 272 و 273 و تاریخ الإسلام للذهبی(المغازی)ص 255 و 256 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 226 و 228 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 370 و راجع:دلائل النبوة لأبی نعیم ص 438. و راجع المصادر التالیة:إعلام الوری ص 93 و محمد رسول اللّه سیرته و أثره فی الحضارة ص 245 و 246 و البدایة و النهایة ج 4 ص 119 و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 13 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 52 و راجع:السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 245 و حیاة محمد لهیکل ص 306 و التفسیر السیاسی للسیرة ص 279 و جوامع السیرة النبویة ص 153 و خاتم النبیین ج 2 ص 946.

و لا هزیمة و لا نصر..

و قد کان بإمکانهم أن یجیبوه بالنفی،بأن یقولوا:نحن فی حصوننا،و لم یتغیر علینا شیء،و یمکنهم أن یدّعوا أن خذلان قریش لهم لا یعنی نزول النقمة بهم..بل قد یدعون أنه إذا وقعت الحرب،فسیکون النصر لهم،أو نحو ذلک..

إلا إذا کان«صلی اللّه علیه و آله»یقول لهم ذلک علی سبیل التوقع بحصوله،و لفت نظرهم إلیه..

ثانیا:قوله فی الروایة:«إذا رأونی لم یقولوا من ذلک شیئا»لا ینسجم مع ما جاء من أنهم«أشرفوا علیه و سبوه،و قالوا:فعل اللّه بک،و بابن عمک و هو واقف لا یجیبهم» (1).

ثالثا:إن ما قاله لهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یتضمن فحشا،و لا سبا،و لا جهالة..بل هو أراد أن یحذرهم من أن یصیبهم ما أصاب فئة من قومهم،و من بنی إسرائیل،کان اللّه تعالی قد مسخهم قردة و خنازیر، فعلیهم أن لا یسیروا علی نفس الخط،و أن لا یصروا علی نهجهم،و لا یعملوا مثل عملهم،حتی لا ینتقم اللّه منهم کما انتقم من أولئک.

فهذا الموقف منه«صلی اللّه علیه و آله»فی غایة الحکمة و الدقة،و لیس فیه جهالة،و لا ما یوجب الإستحیاء،و لا ما یستوجب سقوط العنزة من

ص :144


1- 1) إعلام الوری(ط سنة 1390 ه)ص 93 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 195 و بحار الأنوار ص 272 و 273.

یده،و الرداء عن ظهره کما زعموا.

مبررات لحقد بنی قریظة

تقدم:أن بنی قریظة حین جاءهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«سبوه، و قالوا:فعل اللّه بک،و بابن عمک».

و نقول:

إن سبب حقد بنی قریظة علی علی«علیه السّلام»،و الدعاء علیه،هو ما فعله بإخوانهم من بنی النضیر و بنی قینقاع،یضاف إلی ذلک:رؤیتهم آمالهم تتبخر علی یدیه،بما سجله من نصر مؤزر علی أهل الشرک،بقتل أعظم فرسانهم فی الخندق،بالإضافة إلی ما فعله فیهم فی أحد و بدر قبل ذلک..

ثم هم یتوقعون أن یواجهوا مصیرهم الأسود علی یدیه المبارکتین..

و لا بد أنهم قد لا حظوا:أن سائر من کان مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن له أثر یذکر فی أی من المواقف الصعبة،بل ربما کان أثر بعضهم سلبیا و خطیرا علی الإسلام و علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» فی أحیان کثیرة..فعلی«علیه السّلام»هو المحور،و هو الأساس بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

علی علیه السّلام یحمد اللّه

و یلاحظ هنا:أن علیا«علیه السّلام»لم یفرح بغیر رضا اللّه تبارک و تعالی،و لم ینسب ما جری علی یدیه إلی نفسه،فلم یقل:انتصرت علی عدوی،بل قال:إن اللّه هو الذی فعل هذا.

ص :145

کما أنه«علیه السّلام»لم یکن فی جهاده هذا و موقفه ذاک یدافع عن نفسه،و لا عن غیره من الناس،و لا عن أموالهم و أعراضهم..و إنما کان یرید إظهار الإسلام،و قمع الشرک..

و لم یکن یری أنه حین حقق ذلک الإنجاز الکبیر یستحق ثناء،و حمدا، بل هو ینشئ الحمد کله للّه تبارک و تعالی..و هذا کله هو ما یفیده قوله«علیه السّلام»:«الحمد للّه الذی أظهر الإسلام،و قمع الشرک».

علی علیه السّلام ینتصر بیقینه

و قد صرح علی«علیه السّلام»بأنه کان علی یقین بالنصر،فقال:«فسرت مستیقنا لنصر اللّه عز و جل،حتی رکزت الرایة فی أصل الحصن..».

فهو لم یقل مستیقنا بالنصر،بل نسب النصر إلی اللّه.کما أنه أراد أن یعلم الناس باستیقانه بالنصر،لیکون درسا لهم،لتضمنه التدلیل علی تسلیمه و تصدیقه لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و هذا یجب أن یکون شیمة کل مسلم.

علی علیه السّلام ضرب أعناقهم

ذکرنا أکثر من مرة،و لا سیما فی غزوة بدر أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یقدم أهل بیته فی الحروب،و یعرضهم للأخطار لأکثر من سبب، و هو هنا یأمر علیا بأن یتولی قتل بنی قریظة بعد أخذهم،جزاء إجرامهم الذی لم یقف عند حد..

و سبب ذلک أنه«صلی اللّه علیه و آله»یرید أن یحصر المشکلة

ص :146

و یحاصرها،فهو یحصرها هنا و فی کل موطن فی علی«علیه السّلام»،فهو الذی قتل صبرا عقبة بن أبی معیط،و النضر بن الحارث،و معاویة بن المغیرة،و أبا عزة الجمحی،و بنی قریظة..و کل من استحق القتل،فأمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بقتله!!

و ذلک لأنه کان یعلم:أن العرب لا تنسی ثاراتها بسهولة،و هی تثأر من الغریم،و من کل من له صلة به،و لم یکن یمکن إشاعة الثارات بین القبائل،لأن ذلک سیؤدی إلی انفراط عقد المجتمع الإسلامی و تمزقه، و تلاشی کل نبضات الحیاة فیه،و لم یکن غیر علی قادرا علی تحمل ذلک..

و التعامل معه بحکمة و رویة..فآثر حصر هذا الموضوع فیه«علیه السّلام»، و هکذا کان..

الخیار یقتلون الأشرار

و تقدم:أن حیی بن أخطب أقیم للقتل بین یدی أمیر المؤمنین و هو یقول:قتلة شریفة بید شریف.

فقال له علی«علیه السّلام»:إن خیار الناس یقتلون شرارهم،و شرار الناس یقتلون خیارهم،فالویل لمن قتله الخیار الأشراف،و السعادة لمن قتله الأراذل الکفار.

فقال:صدقت.

فنلاحظ:

1-إعتراف هذا الیهودی بشرف علی«علیه السّلام»،و بأن الشریف یقابله الشریر،و هذه شهادة منه علی نفسه بأنه من الأشرار،و شهادة منه

ص :147

لعلی بأنه من الأشراف.

و إذا کان قد صدّق بالمعادلة التی أوردها علی«علیه السّلام»،و هی أن الأشرار یقتلهم الأخیار،فإنه یکون قد اعترف أیضا بأن علیا«علیه السّلام»من الأخیار..

2-إن المعادلة التی أوردها علی«علیه السّلام»،و اعترف بصحتها ذلک الیهودی المعاند،رغم أن ذلک فی غیر صالحه..هی معادلة واقعیة و صحیحة،فإن الشریر یندفع لقتل الأخیار،لأنه یحقد علیهم و یعادیهم، لمنافرة حاله مع حالهم،و مناقضة واقعه و کل وجوده مع کل وجودهم و واقعهم،و هو یراهم حجر عثرة فی طریقه،فیسعی لإزاحته و التخلص منه،لشدة أنانیته من جهة،و لحقده البالغ من جهة أخری..

کما أن الأخیار حین یرون أن وجود الأشرار معناه إشاعة الموت و الفناء و التلاشی،و یقضی علی کل نبضات الحیاة،و یهاجم مختلف مصادر الخیر و العطاء،و یذهب بکل موجبات الفلاح و النجاح فیها،فإنه یندفع أیضا لإزاحته من الطریق،لأنه یرید للبشریة أن تحیا،و للخیر أن یستمر و یتنامی..

شکوک فی حدیث ابن أخطب

أما ما ذکروه عن حیی بن أخطب،و شعر أمیر المؤمنین،فهو موضع ریب أیضا،یضاف إلی ذلک بعض الأمور الأخری،التی نجملها فی الملاحظات التالیة:

الأولی:بالنسبة للشعر المنسوب إلی علی أمیر المؤمنین«علیه السّلام» نقول:إنه لیس فی المستوی الذی یؤهله،لأن ینسب إلی أمیر البیان،و سید

ص :148

الفصحاء و البلغاء،أمیر المؤمنین«علیه السّلام»،و ذلک واضح بأدنی تأمل.

الثانیة:إن التجاء حیی بن أخطب إلی القدر و القضاء لتبریر ما یتعرض له هو و بنو قریظة لیس له ما یبرره،إلا إرادة التبریر و التزویر للحقیقة.و محاولة التنصل من المسؤولیة،بإلقاء اللوم علی اللّه سبحانه،الذی لم یأمره بأن یتآمر، و لا رضی منه أن ینقض العهود و المواثیق،و لا طلب منه و من أصحابه أن یواجهوا النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالحرب،و هم یعرفون صدقه،و صحة نبوته کما یعرفون أبناءهم،و یجدونه مکتوبا عندهم فی التوراة و الإنجیل.

و إذا کان لکلام حیی هذا أساس من الصحة،فصحته تکمن فی أنه یبین أن اللّه سبحانه قد قدّر علی الباغی،و الناکث،و المکذب للصادقین، و قتلة الأنبیاء:أن یقتل جزاء ذلک البغی،و النکث،و التکذیب.

الثالثة:ذکروا:أن جبل بن جوال الثعلبی هو الذی قال:

لعمرک ما لام ابن أخطب نفسه

و لکنه من یخذل اللّه یخذل (1)

و لکننا نرجح:أن یکون حیی بن أخطب نفسه هو الذی قال هذا الشعر کما ذکر البعض (2).

ص :149


1- 1) دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 23.
2- 2) تفسیر القمی ج 2 ص 191 و 192 و بحار الأنوار ج 20 ص 237 و مقاتل الطالبیین ص 312 و الإرشاد(ط دار المفید)ج 1 ص 112 و تاریخ الأمم و الملوک ج 6 ص 451 و فی دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 23 قال:«و بعض الناس یقول:حیی بن أخطب قالها»و کذا فی الإصابة ج 1 ص 222 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 1 ص 563.

بل ذکرت بعض النصوص:أن علیا«علیه السّلام»سأل الذی جاء بحیی:ما کان یقول و هو یقاد إلی الموت؟!

فقال:کان یقول:

لعمرک ما لام ابن أخطب نفسه

و لکنه من یخذل اللّه یخذل

فجاهد حتی أبلغ النفس جهدها

و حاول یبغی العز کل مقلقل (1)

و هی بحیی أنسب منها بجبل بن جوال،خصوصا إذا کان جبل قد أسلم قبل قتل حیی و بنی قریظة،فإنه بعد أن أسلم لم یکن لیرثی حیی بن أخطب بهذه الأبیات.

الرابعة:إننا نلمح فی هذه الروایات،کما هو فی غیرها،قدرا من الاهتمام بإظهار مزید من القوة و الثبات لدی الیهود،و الصبر علی مواجهة المصاب الکارثة،ثم المزید من التأکید علی أنهم قد اختاروا الموت کراما علی الخضوع لما یخالف قناعاتهم..و هذا هو أحد سبل تزویر الحقیقة،و تشویه التاریخ الصحیح..

الفتح علی ید علی علیه السّلام

قد تقدم:أن بنی قریظة قد طارت قلوبهم رعبا من علی«علیه السّلام» حین قدم إلیهم،و نزید هنا:

ص :150


1- 1) بحار الأنوار ج 20 ص 263 و کشف الغمة ج 1 ص 208 و الإرشاد للمفید ص 265 و(ط دار المفید)ج 1 ص 112 و الدر النظیم ص 170.

ان الزبیر بن بکار،یذکر لنا فی کتاب المفاخرات نصا یفید:أنه قد جری فی قریظة کالذی جری فی خیبر.

فقد ذکر ابن بکار مناظرة جرت بین الإمام الحسن«علیه السّلام»و بین عمرو بن العاص،و الولید بن عقبة،و عتبة بن أبی سفیان،و المغیرة بن شعبة،عند معاویة،فکان مما قاله لهم الإمام الحسن«علیه السّلام»:

«و أنشدکم اللّه أیها الرهط أتعلمون..أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعث أکابر أصحابه إلی بنی قریظة،فنزلوا من حصنهم فهزموا،فبعث علیا بالرایة،فاستنزلهم علی حکم اللّه،و حکم رسوله،و فعل فی خیبر مثلها»؟! (1).

و قال القاضی النعمان مشیرا إلی جهاد علی«علیه السّلام»فی بنی قریظة:

«و انصرف رسول اللّه صلوات اللّه علیه و آله علی بنی قریظة،فقتلهم،و سبی ذراریهم،و کان ذلک بصنع اللّه لرسوله صلوات اللّه علیه و آله، و للمسلمین،و بما أجراه اللّه علی یدی ولیّه علی صلوات اللّه علیه،و کان مقامه ذلک من أشهر المقامات و أفضلها» (2).

ص :151


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 289 و الغدیر ج 10 ص 168 و أعیان الشیعة ج 1 ص 574 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 11 ص 212 و ج 26 ص 541.
2- 2) شرح الأخبار ج 1 ص 299 و الإرشاد للمفید ص 66 فإنه ذکر ما یقرب من هذا أیضا.
تفاصیل یحسن الوقوف علیها

و یروی المؤرخون:أنه لما تباطأ الیهود فی إجابة طلب النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالتسلیم،و النزول علی حکمه،صاح علی بن أبی طالب قائلا:

«یا کتیبة الإیمان».

و تقدم هو و الزبیر بن العوام،و قال:«و اللّه،لأذوقن ما ذاق حمزة أو اقتحم(أفتحن)حصنهم».

(فخافوا،و قالوا:ننزل علی حکم سعد).

فأرسل الیهود إلی حلفائهم من الأوس:أن یأخذوا لهم مثلما أخذت الخزرج لإخوانهم بنی قینقاع الخ..» (1).

و نقول:

لیلاحظ القارئ:حشر اسم الزبیر فی هذا المقام!!

و قال ابن الحجاج:

أنا مولی الکرار یوم حنین

و الظبا قد تحکمت فی النحور

ص :152


1- 1) محمد رسول اللّه سیرته و أثره فی الحضارة ص 247.و راجع المصادر التالیة:السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 257 و 251 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 721 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 16 و عیون الأثر ج 2 ص 73 و البدایة و النهایة ج 4 ص 139 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 234 و خاتم النبیین ج 2 ص 929 و تاریخ الإسلام السیاسی ج 1 ص 121 و ذخائر العقبی ص 99 و إمتاع الأسماع ج 8 ص 377 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 266.

أنا مولی لمن به افتتح الإس

لام حصنی قریظة و النضیر

و الذی علم الأرامل فی بدر

علی المشرکین جز الشعور

من مضت لیلة الهریر و قتلاه

جزافا یحصون بالتکبیر (1)

و سام الفتح

و یحدثنا التاریخ:أن جماعة من الصحابة اعترضوا علی أبی بکر علی إقدامه علی غصب الخلافة من علی بعد وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله».

و کان أول من تکلم منهم خالد بن سعید بن العاص الأموی،فقال له:

«اتق اللّه،و انظر ما تقدم لعلی بن أبی طالب،أما علمت أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال لنا،و نحن محدقون به،و أنت معنا فی غزاة بنی قریظة،و قد قتل علی«علیه السّلام»عدة من رجالهم.

(و عند البیاضی:و قد قتل علی رجالهم.

و عند ابن طاووس:و قد قتل علی«علیه السّلام»عشرة من رجالهم، و أولی النجدة منهم):و کان الذین یحدقون به«صلی اللّه علیه و آله»آنئذ:

جماعة من ذوی القدر و الشأن من المهاجرین و الأنصار:

«یا معاشر قریش،إنی أوصیکم بوصیة فاحفظوها عنی،و مودعکم أمرا،فلا تضیعوه،إن علی بن أبی طالب إمامکم من بعدی،و خلیفتی

ص :153


1- 1) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 99 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 356 و أعیان الشیعة ج 5 ص 434.

فیکم،و بذلک أوصانی جبرئیل عن اللّه عز و جل..» (1).

و نقول:

إننا نشیر هنا إلی ما یلی:

1-اتضح مما تقدم:أن القتال الذی حصل یوم فتح قریظة لم یکن مجدیا،بل کان مخزیا،إلا ما کان من قتال علی«علیه السّلام»،فإنه هو الذی کان الفتح علی یدیه،دون کل أحد سواه،و ذلک بعد أن بعث النبی«صلی اللّه علیه و آله»أکابر أصحابه إلی بنی قریظة،فهزمهم بنو قریظة،تماما کما جری فی خیبر..

2-إن قول القاضی النعمان عن علی«علیه السّلام»:«و کان مقامه ذلک من أشهر المقامات»یثیر الدهشة،حیث نری أن هذا الأمر قد تم تجاهله،أو التعتیم علیه،حتی زال و تلاشی،و طمست معالمه فلم یعد یعرفه أحد.

و هذا یدل علی أنه ثمة خیانة کبیرة تعرض لها تاریخ الإسلام الصحیح،و تاریخ النبی«صلی اللّه علیه و آله»و أهل بیته«علیه السّلام».

ص :154


1- 1) راجع المصادر التالیة:الإحتجاج(ط سنة 1313 ه.ق)ج 1 ص 190 و 191 و 300 و الصراط المستقیم ج 2 ص 80 و 82 و قاموس الرجال ج 3 ص 476 و 478 و 479 و الخصال ج 2 ص 462 و 463 و الیقین فی إمرة أمیر المؤمنین ص 108- 110 عن أحمد بن محمد الطبری،المعروف بالخلیلی،و عن محمد بن جریر الطبری، صاحب التاریخ فی کتابه:مناقب أهل البیت«علیهم السّلام»و بحار الأنوار ج 28 ص 210 و 211 و 214 و 219 و رجال البرقی ص 63 و 64.

3-إن حشر إسم الزبیر بن العوام فی حدیث إستسلام بنی قریظة لیس له أی مبرر،فإن علیا«علیه السّلام»هو الذی أرسله النبی بالرایة إلیهم، بعد إرسال أکابر أصحابه،و هو الذی تهدد بنی قریظة بقوله:لأذوقن ما ذاق حمزة،أو أقتحم حصنهم،فخافوا و نزلوا علی حکم سعد.

و هو«علیه السّلام»الذی قتل عشرة من رجالهم،و أولی النجدة فیهم أو قتل رجالهم،و لیس للزبیر أی دور فی ذلک.

و لأجل ذلک لم یقل أحد:إنه شارک فی فتح بنی قریظة،أو کان له أی نصیب فیه،بل خصصوا علیا دون سواه بهذا الفضل..

فإن کان للزبیر دور فلعله دور الهزیمة،إن کان یعتبر من أکابر الأصحاب الذین یقول النص:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أرسلهم إلی بنی قریظة،فهزموا،و ذلک قبل أن یرسل علیا«علیه السّلام»إلیهم،فیفتح اللّه علی یدیه..

4-یبدو من النصوص أن ما جری کان علی هذا الترتیب:إن علیا «علیه السّلام»قتل طائفة من رجال قریظة،و ذوی النجدة فیهم،و هم عشرة فرسان،ثم حاصرهم النبی و المسلمون،ثم بعث«صلی اللّه علیه و آله»أکابر أصحابه إلیهم،فنزلوا من حصنهم إلیهم،فهزموهم.

ثم بعث علیا«علیه السّلام»بالرایة،فحاصرهم،و قهرهم،و استنزلهم علی حکم اللّه و حکم رسوله،فنزلوا حتی حکم فیهم ابن معاذ،و فعل فی خیبر مثلها،قال ابن واضح الیعقوبی:«و قتل من بنی قریظة،ثم تحصنوا

ص :155

فحاصرهم» (1).

وصیة النبی صلّی اللّه علیه و آله بالإمام و الإمامة

أما بالنسبة لوصیة النبی«صلی اللّه علیه و آله»المسلمین بعدم تضییع إمامة علی«علیه السّلام»،فنشیر إلی ما یلی:

1-إن هذه الوصیة کانت بعد قتل علی«علیه السّلام»فرسان بنی قریظة..ثم کان الفتح بعد ذلک علی یده«علیه السّلام».

2-إن الذین حضروا هذه الوصیة یفترض أن یکونوا من المهاجرین، و من الأنصار،و من مختلف القبائل،و لکنه«صلی اللّه علیه و آله»وجه کلامه فیها إلی خصوص قریش،مما یدل علی أنه یتوقع من قریش موقفا ذا طابع معین،یرید منها أن تعید النظر فیه،أو یرید أن یحرجها فیه،بإسماعه الآخرین أمرا یمکنهم مطالبتها به فی الوقت المناسب.

و قد یکون«صلی اللّه علیه و آله»قد علم بالوحی،و یمکن أن یکون قد بلغه بأن لدی قریش نوایا معینة،تکونت،أو هی فی طور التکوین تجاه ما سمعته من النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حق علی فی المواقف المختلفة عن المقام الذی حباه اللّه به،و أن ثمة رفضا باطنیا لهذا الأمر..و هذا ما دلت علیه نصوص عدیدة..

3-إن هذه الوصیة إنما تصبح ذات تأثیر،و لها تبریرها المعقول و المقبول حین یکون علی«علیه السّلام»قد حقق إنجازا عظیما عجز عنه

ص :156


1- 1) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 52.

المعنیون المخاطبون بهذه الوصیة،و هم جماعة من ذوی القدر و الشأن من المهاجرین و الأنصار،و هم الذین لهم نفوذهم و کلمتهم المسموعة فی الناس،إلی حد أن موقعهم هذا یجعلهم یطمحون إلی مواقع و مقامات،و إلی الحصول علی إمتیازات لا یطمح لها،و لا یطمع بها غیرهم..

و هم الذین یتوقع منهم الإبتلاء بداء الحسد البغیض،لمن هو جدیر حقا بتلک المقامات و المناصب..

4-و الإنجاز الذی حققه علی«علیه السّلام»فی هذه الغزوة کان عظیما،و هذه الوصیة ستکون أعظم نفعا،و أشد وقعا،لأن أولئک الطامحین لیس فقط قد أخفقوا للتوّ فی تحقیق نفس ذلک الذی تحقق علی ید من یحسدونه و یتآمرون علیه،و إنما هم قد مثلوا هذا الإخفاق و جسدوه ضمن خطیئة کبری تجلب لهم العار فی الدنیا و الآخرة،و هی جریمة الفرار من الزحف الذی هو من عظائم الذنوب..

و إرتکاب هذه الخطیئة سوف یلجمهم،و لا یبقی لهم مجالا للجهر بالإعتراض علی هذا القرار الإلهی النبوی،و یحد من قدرتهم علی تسمیم الأفکار،و بلبلة الخواطر،و التشکیک فی صوابیة ما یریده الرسول منهم، و یأمرهم بمراعاته و الإلتزام به.

5-إن تسجیل موقف فی لحظة وقوع حدث هائل یجعل الإنسان أکثر انشدادا إلیه،و ذاکرته تصبح أکثر استعدادا للإحتفاط به،کما أنه یعطیه بعدا مشاعریا یمیزه عما عداه.

و لذلک نلاحظ:أن خالد بن سعید بن العاص لما رأی أن تلک الوصیة

ص :157

خولفت بادر إلی التذکیر،و المطالبة بالإلتزام بها.

6-لقد حصر«صلی اللّه علیه و آله»عواقب نقض تلک الوصیة بثلاثة أمور،هی:

ألف:الإختلاف فی الأحکام.

ب:اضطراب أمر دینهم علیهم.

ج:أن یلیهم شرارهم.

و هی أمور خطیرة و حساسة،تلامس بصورة مباشرة سعادتهم فی الدنیا و الآخرة،لأن ولایة الأشرار تضر بأمنهم فی الدائرة الأوسع:الأنفس و الأعراض و الأموال،ثم هی تفقدهم الثقة بسیاسات حکامهم،و بسلامة نوایاهم،و بصحة و صوابیة قراراتهم،و تفقدهم القدرة علی التخطیط السلیم للمستقبل،و تضعهم فی مهب ریاح الأهواء،و تکون قراراتهم غبیة،و مرتجلة، و عشوائیة.و تتهیأ الفرصة لغیرهم لیتدخل فی شؤونهم،و یتحکم فی مصیرهم بما ینسجم مع مصالحه و أهوائه..

و ذلک هو الخسران المبین فی الحیاة الدنیا..

کما أن إبعاد من نصبه اللّه ولیا،و إماما،و حاکما عن موقعه الطبیعی، یحرمهم من قسط کبیر مما کان یمکن أن یوفره لهم من تربیة و تعلیم، و هدایة،و تهذیب،و تزکیة،کما أنه یؤدی بهم إلی الإختلاف فی الأحکام، لأن ترک الإمام،و إبعاده عن مقامه یجعل الناس بمثابة غنم غاب عنها راعیها،و فقدت فی غابات الجهالات و الضلالات حافظها و حامیها.

و سیجعلهم ذلک نهبة لکل ناهب،و طعمة لکل سالب،و لن ینتفعوا بما

ص :158

یقدمه لهم الآخرون،لأن الآخرین لن یکونوا أحسن حالا منهم،و لیس لدیهم ضمانة تجعلهم یأمنون من أن یقع من یریدون اللجوء إلیه فی الزلل،و الخطأ، و الخطل..

و سیجعلهم غیر قادرین علی معرفة الکثیر الکثیر من الحقائق و الدقائق، و العلل،و المؤثرات،بل هم قد یفهمون الأمور علی غیر وجهها،فیقعون فی فخ الجهل المرکب،الذی لا یرحم،فیفهمون الخاص عاما و العام خاصا،و المطلق مقیدا،و عکسه،و تختلط علیهم الأمور،و یضیعون فی متاهات الأهواء..

و قد روی عن الإمام الحسن«علیه السّلام»عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:«ما ولت أمة أمرها رجلا قط،و فیهم من هو أعلم منه إلا لم یزل أمرهم یذهب سفالا حتی یرجعوا إلی ما ترکوا..» (1).

و الدلائل علی ذلک کثیرة و وفیرة.

ص :159


1- 1) أمالی الطوسی ج 2 ص 172 و(ط دار الثقافة)ص 560 و 566 و الإحتجاج(ط دار النعمان)ج 1 ص 219 و ج 2 ص 8 و بحار الأنوار ج 10 ص 143 و ج 30 ص 323 و ج 31 ص 418 و ج 44 ص 22 و 63 و ج 69 ص 155 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 66 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 247 و ج 11 ص 30 و العدد القویة ص 51 و ینابیع المودة ج 3 ص 369 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 336 و ج 2 ص 262 و التعجب للکراجکی ص 58 و حلیة الأبرار ج 2 ص 77 و 80 و مدینة المعاجز ج 2 ص 87 و الغدیر ج 1 ص 198 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 467 و الدر النظیم ص 500 و صلح الحسن للسید شرف الدین ص 287.
الدنیا تعیر المحاسن و تسلبها

و هناک أحداث جلیلة تبذل محاولات لنسبتها إلی من أثبتت الوقائع، و تضافرت الشواهد علی أنه لیس أهلا لها،و أمور رذیلة تبذل محاولات لنسبتها إلی من هو منزه عنها..

و قد لاحظنا:کیف أنهم ینسبون فضائل علی«علیه السّلام»إلی غیره، مثل کونه أول من أسلم،و کونه قاتل مرحب،و غیر ذلک،کما أنهم یحاولون نسبة بعض النقائص التی ابتلی بها غیر علی إلی علی«علیه السّلام»،حتی لقد ادعوا أن آیة: وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ یُشْهِدُ اللّٰهَ عَلیٰ مٰا فِی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصٰامِ (1)نزلت بحقه (2).

بل لقد قالوا عنه«علیه السّلام»:إنه لا یصلی (3).

ص :160


1- 1) الآیة 204 من سورة البقرة.
2- 2) راجع المصادر التالیة:النصائح الکافیة ص 76 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 73 و الغارات للثقفی ج 2 ص 840 و فرحة الغری لابن طاووس ص 47 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 384 و بحار الأنوار ج 33 ص 215 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 386 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 263 و شجرة طوبی ج 1 ص 97 و الغدیر ج 11 ص 30 و إکلیل المنهج فی تحقیق المطلب للکرباسی ص 290 و إحقاق الحق(الأصل)ص 196 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 303 و حیاة الإمام الحسین للقرشی ج 2 ص 156.
3- 3) المعیار و الموازنة ص 160 و تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 4-

و هذا مصداق قول أمیر المؤمنین«علیه السّلام»:«إذا أقبلت الدنیا علی شخص أعارته محاسن غیره..و إذا أدبرت سلبته محاسن نفسه» (1).

و ربما یکون الهدف من نسبتها إلی هذا و ذاک:تصغیر شأن العظیم، و تفخیم شأن الحقیر،و ذلک بالتشکیک بصدور تلک الفضائل عن فاعلها الحقیقی و نسبتها إلی من یرغبون فی تخصیصه بالفضائل و الکرامات..أو یراد إبعاد الشبهة عن المرتکب الحقیقی لبعض الرذائل،فینسبونها إلی من هو بریء منها،تعمدا للإساءة إلیه،أو حسدا أو کیدا له،حیث یراد تلویث سمعته تارة،و إثارة الشبهة و الریب فی انتساب الإنجازات الکبری التی حققها،إلیه تارة أخری..

و ربما تجدهم من أجل هذا الغرض أو ذاک،و حیث لا یمکنهم الإنکار السافر-یکتفون بدس کلمة:و قیل:إن فلانا هو الذی فعل هذا،أو نحو ذلک.

و نستطیع أن نورد عشرات الأمثلة علی هذا الدس،غیر أننا نکتفی بما یلی:

ألف:قالوا عن آیة الشراء:نزلت فی علی«علیه السّلام»فی مناسبة مبیته علی فراش النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و آیة الشراء هی قوله تعالی:

3)

-ص 30 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 313 و صفین للمنقری ص 354 و بحار الأنوار ج 33 ص 36 و الغدیر ج 9 ص 122 و 290 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 752.

ص :161


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 4 ص 4 و بحار الأنوار ج 72 ص 357 و دستور معالم الحکم لابن سلامة ص 25 و ینابیع المودة ج 2 ص 233.

وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ رَؤُفٌ بِالْعِبٰادِ

(1)

.

ثم قالوا:و قیل:نزلت فی صهیب (2).

ص :162


1- 1) الآیة 207 من سورة البقرة.
2- 2) المعجم الکبیر للطبرانی ج 8 ص 29 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 2 ص 729 و 732 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 254 و معانی القرآن للنحاس ج 1 ص 152 و تفسیر مقاتل ج 1 ص 108 و جامع البیان ج 2 ص 437 و الجامع لأحکام القرآن ج 3 ص 20 و تفسیر البیضاوی ج 1 ص 491 و تفسیر الثوری ص 66 و أسباب نزول الآیات ص 39 و 40 و تفسیر الواحدی ج 1 ص 160 و تفسیر البغوی ج 1 ص 182 و تفسیر السمعانی ج 1 ص 209 و تفسیر الثعلبی ج 2 ص 124 و تفسیر السمرقندی ج 1 ص 163 و المحرر الوجیز ج 1 ص 281 و زاد المسیر ج 1 ص 203 و تفسیر أبی السعود ج 1 ص 211 و التفسیر الکبیر ج 5 ص 223 و لباب النقول(ط دار إحیاء العلوم)ص 40 و تفسیر العز بن عبد السّلام ج 1 ص 204 و التسهیل لعلوم التنزیل ج 1 ص 76 و تنویر المقباس ص 28 و تفسیر الجلالین ص 43 و الإتقان فی علوم القرآن ج 2 ص 385 و العجاب فی بیان الأسباب ج 1 ص 524 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 228 و تاریخ مدینة دمشق ج 24 ص 222 و 229 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 22 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 2 ص 480 و سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 46 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 192 و ج 3 ص 161 و الوافی بالوفیات ج 16 ص 195 و بحار الأنوار ج 22 ص 353 و تفسیر المیزان ج 2 ص 99 و قاموس الرجال ج 10 ص 360 و صفین للمنقری ص 324.

ب:لا شک فی أن علیا«علیه السّلام»هو الذی قتل نوفل بن عبد اللّه فی حرب الخندق أو لحق بهبیرة بن وهب و ضربه ففلق هامته..و لکنهم أضافوا إلی ذلک قولهم:و قیل أن الزبیر فعل ذلک..و قد ذکرنا أننا نشک فی صحة ذلک عنه.

ج:و من ذلک اهتمامهم الشدید بتبرئة أبی لبابة،و ادعاء توبته مما صدر منه،أو التخفیف من وقع خیانته للّه و لرسوله،حین أشار إلی بنی قریظة أن لا ینزلوا علی حکم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حتی لقد أنزلوا فیه الآیات،و ذکروا له الکرامات،بل زعموا أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» کان استعمله علی قتال بنی قریظة،ثم لما صدرت منه الخیانة استبدله بابن حضیر..و نحن نعلم:أن علیا«علیه السّلام»هو الذی قاتلهم،و قتل فرسانهم،و ذوی النجدة منهم..

إلا أن یکون أبو لبابة و أسید بن حضیر کانا فی جملة أعیان الصحابة الذین هزمهم بنو قریظة شر هزیمة!!

د:ما ذکروه من مشارکة الزبیر و غیره فی ضرب أعناق بنی قریظة (1)،

ص :163


1- 1) راجع:تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 52 و نهایة الأرب ج 17 ص 193 و شرح بهجة المحافل ج 1 ص 275 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 18 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 498 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 254 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 240 و المغازی للواقدی ج 2 ص 513 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 22 و تفسیر الثعلبی ج 8 ص 28 و تفسیر البغوی ج 3 ص 524.

أو إستقلال سعد بن معاذ فی ذلک (1)،مع أن العدید من العلماء یقولون:إنه «صلی اللّه علیه و آله»تقدم إلی أمیر المؤمنین«علیه السّلام»بضرب أعناقهم فی الخندق،فأخرجوا أرسالا (2).

و فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله» عشرات الموارد التی تدخل فی هذا السیاق،و لکنها تبقی مجرد رذاذ من قطر،أو نقطة من نهر،أو غرفة من بحر.

تصحیح خطأ

قالوا:و کان علی«علیه السّلام»هو الذی ضرب فی بنی قریظة«أعناق الیهود،مثل حیی بن أخطب،و کعب بن الأشرف» (3).

ص :164


1- 1) المغازی للواقدی ج 2 ص 516.
2- 2) المغازی للواقدی ج 2 ص 515 و 516 و الإرشاد(ط دار المفید)ج 1 ص 111 و بحار الأنوار ج 20 ص 263 و کشف الغمة ج 1 ص 208 و کشف الیقین ص 135.و راجع:مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 1 ص 252 و إعلام الوری ص 93 و 94 و الدر النظیم ص 169 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 247 و مجمع الزوائد ج 6 ص 140 عن الطبرانی و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 18 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 23 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 340 و 341.
3- 3) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 97 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 355 و إعلام الوری ج 1 ص 382 و بحار الأنوار ج 41 ص 67.

و الصحیح:کعب بن أسد،لأن ابن الأشرف کان قد قتل قبل ذلک بزمان،مضافا إلی أن ابن الأشرف کان من بنی النضیر،لا من بنی قریظة.

إلا أن یکون مراده:أن علیا«علیه السّلام»هو الذی قتل ابن الأشرف أیضا،ثم زور المزورون للتاریخ هذه الحقیقة،فنسبوا قتله إلی غیر علی«علیه السّلام»،حسدا منهم،و حقدا،و بغیا علیه.

ص :165

ص :166

الفصل السادس
اشارة

من المریسیع..و حتی الحدیبیة..

ص :167

ص :168

بدایة

و من الأحداث التی جرت بعد غزوة بنی قریظة غزوة بنی المصطلق فی المریسیع،و کان لعلی«علیه السّلام»فیها أیضا المقام المشهود،و نذکر هنا ما جری فی هذه الغزوة،فنقول:

أبو بکر و عمر فی المریسیع؟!

قالوا:إن رایة المهاجرین کانت فی المریسیع مع أبی بکر (1).

و زعموا:أن عمر بن الخطاب کان علی مقدمة الجیش فی غزوة المریسیع (2).

و نقول:

إن هذا غیر صحیح،فلاحظ ما یلی:

1-إن جعل عمر مقدمة الجیش فی غزوة المریسیع ربما یکون قد جاء للتشویش علی علی«علیه السّلام»من جهة،و إعطاء شیء من الأوسمة لغیره من جهة أخری،إذ إن من یکون علی مقدمة الجیش هو رمز صمود الجیش،و لا بد أن یکون من الفرسان المعروفین،و ممن یرهب جانبهم،و لم

ص :169


1- 1) راجع:عمدة القاری للعینی ج 13 ص 102.
2- 2) راجع:تاریخ الخمیس ج 1 ص 270.

یکن عمر بن الخطاب کذلک،فقد کانت الخصوصیة الظاهرة فیه هی فراره فی المواطن،و تحاشیه مواضع الخطر فی المعارک،و ما جری فی أحد،و نکوصه عن عمرو بن عبد ود فی الخندق،و فراره فی بنی قریظة.و سیأتی أنه فر فی خیبر و حنین و سواها شاهد صدق علی ما قلناه.

2-قلنا أکثر من مرة:إن علیا«علیه السّلام»کان صاحب رایة و لواء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی المشاهد کلها،باستثناء تبوک،التی لم یحضرها کما سنری.

3-قال خواند أمیر:إنه«صلی اللّه علیه و آله»أعطی رایة المهاجرین لعلی«علیه السّلام»،و رایة الأنصار لسعد بن عبادة،و عمر علی المقدمة، و علی المیمنة زید بن حارثة،و علی المیسرة عکاشة بن محصن (1).

لکن هذا النص غیر سلیم،فقد تقدم:أن جعل عمر بن الخطاب علی المقدمة لا مجال لقبوله..

یضاف إلی ذلک:أن البعض یقول:إنه«صلی اللّه علیه و آله»استخلف زید بن حارثة علی المدینة فی هذه الغزوة (2).

ص :170


1- 1) حبیب السیر ج 1 ص 357.
2- 2) أنساب الأشراف ج 1 ص 342 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 202 و ج 8 ص 369 و بحار الأنوار ج 20 ص 295 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 63 و ج 3 ص 45 و الوافی بالوفیات ج 15 ص 17 و تاریخ مدینة دمشق ج 19 ص 358 و المنتخب من ذیل المذیل للطبری ص 5 و عمدة القاری ج 13 ص 102.

4-ذکر البعض:أن رایة المهاجرین کانت مع عمار بن یاسر (1).و نحن و إن کنا نرجح ما قاله خواند أمیر من أن رایة المهاجرین کانت مع علی «علیه السّلام».إلا أنا نقول:إن القول بأنها کانت مع عمار یضعف ادعاء أنها کانت مع أبی بکر.

أما لواء الجیش و رایته فقد کانتا مع علی أمیر المؤمنین،حسبما أثبتناه فی غزوتی بدر و أحد.

المقتولون من بنی المصطلق

و أما عن المقتولین من بنی المصطلق،فقد:

قالوا:إن علیا«علیه السّلام»قتل منهم رجلین:مالکا،و ابنه (2).

ص :171


1- 1) السیرة الحلبیة ج 2 ص 279 و المغازی للواقدی ج 1 ص 407 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 297 و البدایة و النهایة ج 4 ص 92 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 178 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 203 و ج 7 ص 167 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 345 و راجع:السیرة النبویة لدحلان ج 1 ص 266 و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 48.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 263 و حبیب السیر ج 1 ص 358 و المغازی للواقدی ج 1 ص 407 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 306 و البدایة و النهایة ج 4 ص 158 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 302 و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 48 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 173 و 355 و ج 2 ص 333 و بحار الأنوار ج 41 ص 67 و 96 و نهج الحق ص 250.

و قتل أبو قتادة:صاحب لواء المشرکین،و کان الفتح (1).

و نحن لا نستطیع تأکید ذلک أو نفیه،فالمغرضون یهمهم التلاعب فی بعض الأمور،و قد یکون هذا منها.و لعل مالکا کان هو صاحب لواء المشرکین.

علی أن ذلک لو صح،لذکروا لنا اسم صاحب لواء المشرکین الذی قتله أبو قتادة للتدلیل علی إنجاز أبی قتادة هذا.

جویریة بنت الحارث

و فی المریسیع سبا علی«علیه السّلام»جویریة بنت الحارث بن أبی ضرار الخزاعیة،ثم المصطلقیة (2)و هی التی تزوجها رسول اللّه«صلی اللّه

ص :172


1- 1) حبیب السیر ج 1 ص 358 و المغازی للواقدی ج 1 ص 407 و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 48.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 263 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة) ج 1 ص 173 و کشف الیقین ص 136 و الإرشاد(ط دار المفید)ج 1 ص 117 و بحار الأنوار ج 20 ص 289 و 307 و راجع ص 281 و 290 و 296 و المستجاد من کتاب الإرشاد(المجموعة)ص 72 و الدر النظیم ص 170 و کشف الغمة ج 1 ص 208 و منهاج الکرامة ص 167 و نهج الحق ص 250 و إحقاق الحق(الأصل)ص 206 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 334 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 280.

علیه و آله».و قتل«علیه السّلام»مالکا و ابنه (1).

وَ تَعِیَهٰا أُذُنٌ وٰاعِیَةٌ :

و زعموا:أن آیة: وَ تَعِیَهٰا أُذُنٌ وٰاعِیَةٌ (2)نزلت فی زید بن أرقم،فی غزوة المریسیع،حیث إنه سمع عبد اللّه بن أبی یقول:أما و اللّه لئن رجعنا إلی المدینة لیخرجن الأعز منها الأذل،یقصد بالأعز نفسه،و بالأذل رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»..فأخبر زید رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بما سمع..

و فی الکشاف:و نزل فیه قوله تعالی: وَ تَعِیَهٰا أُذُنٌ وٰاعِیَةٌ و صار یقال لزید:ذو الأذن الواعیة (3).

و نقول:

إن ذلک لا یصح:

أولا:لتناقض الروایات فی من أخبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بمقالة ابن أبی،هل هو زید بن أرقم،أو سفیان بن تیم،أو أوس بن أرقم،

ص :173


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 263 و کشف الیقین ص 137 و نهج الحق ص 250 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 173 و 355 و ج 2 ص 333 و بحار الأنوار ج 41 ص 66 و 96 و راجع المصادر المتقدمة.
2- 2) الآیة 12 من سورة الحاقة.
3- 3) السیرة الحلبیة ج 2 ص 291 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 603 و سیرة مغلطای ص 56.

أو عمر بن الخطاب،و ثمة تناقضات أخری فلا بأس بمراجعتها (1).

ثانیا:إن قوله تعالی: وَ تَعِیَهٰا أُذُنٌ وٰاعِیَةٌ قد نزلت قبل الهجرة فی ضمن سورة الحاقة،و یقال:کان ذلک قبل أن یسلم عمر بن الخطاب (2).

ثالثا:إن سیاق الآیات لا یؤید نزول الآیة فی زید بن أرقم،لأن الآیة تذکر ما جری لقوم عاد و ثمود،و فرعون،و المؤتفکات..

إلی أن تقول: إِنّٰا لَمّٰا طَغَی الْمٰاءُ حَمَلْنٰاکُمْ فِی الْجٰارِیَةِ، لِنَجْعَلَهٰا لَکُمْ تَذْکِرَةً وَ تَعِیَهٰا أُذُنٌ وٰاعِیَةٌ (3).أی تعیها أذن تحصی هذه العبر و العظات، و الأحداث العظام و تحفظها..و هذا لا ینسجم و لا ربط له بما حدث مع زید و ابن أبی،لو صح ما یقال أنه جری بینهما..

رابعا:روی عن علی«علیه السّلام»و عن بریدة،و مکحول،و أبی عمر بن الأشج،و هو عثمان بن عبد اللّه بن عوام البلوی،و عن ابن عباس، و أنس،و الأصبغ بن نباتة،و جابر،و عمر بن علی،و أبی مرة الأسلمی:

ص :174


1- 1) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 12 فصل: «لیخرجن الأعز منها الأذل».
2- 2) الدر المنثور ج 6 ص 258 و 260 عن البیهقی،و ابن الضریس،و النحاس،و ابن مردویه،و البیهقی،و أحمد،عن ابن عباس،و ابن الزبیر،و عمرو.و راجع:تفسیر الآلوسی ج 29 ص 39 و الإصابة ج 4 ص 486 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة) ج 2 ص 17.
3- 3) الآیتان 11 و 12 من سورة الحاقة.

أن هذه الآیة نزلت فی علی«علیه السّلام»،و قد روی ذلک أهل السنة و الشیعة علی حد سواء،فراجع (1).

ص :175


1- 1) راجع هذه الروایات أو بعضها فی المصادر التالیة:مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 318 و 319 و 365 و جامع البیان ج 29 ص 35 و 36 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین لمحمد بن سلیمان ج 1 ص 196 و 142 و 158 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 413 عن ابن أبی حاتم،و الطبری.و فرائد السمطین ج 1 ص 198 و 199 و 200 و شواهد التنزیل ج 2 ص 360 و 380 و فی هامشه مصادر کثیرة جدا،و ترجمة علی بن أبی طالب من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 422 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 67 و کنز العمال(ط الهند) ج 15 ص 119 و 157 عن ابن عساکر،و أبی نعیم فی المعرفة،و عن الضیاء المقدسی فی المختارة،و ابن مردویه،و أسباب النزول ص 339 و الکشاف ج 4 ص 600 و العمدة لابن البطریق ص 289 و 290.و راجع:مجمع الزوائد ج 1 ص 131 و إن کان قد حذف ذیل الحدیث.و التفسیر الکبیر ج 30 ص 107 و کفایة الطالب ص 108 و 109 و 110 و لباب التأویل(مطبوع مع جامع البیان)ج 29 ص 31 و الجامع لأحکام القرآن ج 18 ص 264 و منتخب کنز العمال(مطبوع مع مسند أحمد)ج ص 48 و البحر المحیط ج 8 ص 317 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 107 و لباب النقول ص 225 و روح المعانی ج 29 ص 43 و نور الأبصار ج 78 و ینابیع المودة ص 120.و فتح الملک العلی ص 22 و 23 و شرح المقاصد ج 5 ص 297 و المناقب للخوارزمی ص 282-

1)

-و 283 و محاضرات الأدباء ج 1 ص 39 و ج 4 ص 447 و نظم درر السمطین ص 92 و أهل البیت لتوفیق أبی علم ص 225 و 226 و خصائص الوحی المبین ص 154-157 و کشف الغمة ج 1 ص 322 و مجمع البیان ج 10 ص 345 و 346 و بحار الأنوار ج 35 ص 326-331 و غایة المرام ص 336 و أنساب الأشراف ج 2 ص 121(بتحقیق المحمودی)و تفسیر فرات ص 500 و 501 و تفسیر البرهان ج 4 ص 375 و 376 و فضائل الخمسة ج 1 ص 272-274 و الدر المنثور ج 6 ص 260 عن ابن عساکر،و ابن النجار،و ابن جریر،و ابن مردویه و ابن المنذر،و ابن أبی حاتم،و سعید بن منصور،و الواحدی،و أبی نعیم، و إحقاق الحق(قسم الملحقات)ج 3 ص 147-154 ج 14 ص 220 و 241 و ج 20 ص 92 و 97 عن أکثر من تقدم و عن المصادر التالیة:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 319 و ج 2 ص 263 و إعراب ثلاثین سورة ص 103 و مناقب مرتضوی ص 36 و الکواکب الدریة للمناوی ص 39 و الذریعة(للراغب) ص 92 و توضیح الدلائل(مخطوط)ص 169 و 210 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 423 و ج 36 ص 77 و عن لسان المیزان ج 6 ص 376 و سعد السعود ص 108 و ما نزل من القرآن فی علی(لأبی نعیم)ص 266 و 286 و منال الطالب ص 85 و غایة المرام فی رجال البخاری إلی سید الأنام ص 72 و نهایة البیان فی تفسیر البرهان ج 8 ص 40 و الإمام المهاجر ص 158 و مطالب السؤل ص 20 و الکشف و البیان(مخطوط)و مفتاح النجا(مخطوط)ص 40 و 41 و أرجح المطالب ص 161 و 160 و 63 و الإربعین للسید عطاء اللّه(مخطوط)-

ص :176

بل فی شرح المواقف:أکثر المفسرین علی أنه علی (1).

الشانئون و الحاقدون

قال الحلبی الشافعی:«و ذکر بعض الرافضة:أن قوله تعالی: وَ تَعِیَهٰا أُذُنٌ وٰاعِیَةٌ جاء فی الحدیث:أنها نزلت فی علی کرم اللّه وجهه.

قال الإمام ابن تیمیة:و هذا حدیث موضوع باتفاق أهل العلم.أی و علی تقدیر صحته لا مانع من التعدد» (2).

و نقول:

1-تقدم آنفا:أن حدیث نزول هذه الآیة فی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السّلام»مروی عند أهل السنة،و بطرقهم،أکثر مما هو مروی عند الشیعة.و المصادر المتقدمة،و شخصیات الرواة توضح ذلک.بل إن

1)

-ص 27 و طبقات المالکیة ج 2 ص 72 و شرح دیوان أمیر المؤمنین للمیبدی (مخطوط)ص 180 و المختار فی مناقب الأخیار(مخطوط)ص 3 و الروض الأزهر ص 108 و الکاف الشاف ص 177 و معترک الأقران فی إعجاز القرآن ج 2 ص 36 و وسیلة النجاة ص 136 و 156 و التعریف و الإعلام(مخطوط) ص 67 و مناقب علی للعینی ص 55 و سمط النجوم ج 2 ص 504 و زین الفتی (مخطوط)ص 605 و جمع الجوامع ج 2 ص 308 و تفسیر الثعلبی(مخطوط) ص 201.

ص :177


1- 1) شرح المواقف ج 8 ص 370.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 2 ص 291 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 603.

بعض الرواة لم یکونوا فی خط علی«علیه السّلام»،و لا من أنصاره.

2-قد عرفنا:أن أصل تصدی زید لابن أبی مشکوک فیه.

3-إن سیاق الآیات لا ینسجم مع قضیة زید.

4-إن سورة الحاقة قد نزلت قبل الهجرة.

إلا أن یدّعی:أن هذه الآیة مما تکرر نزوله.

و لکنها دعوی:تحتاج إلی شاهد،بل الشواهد المذکورة آنفا علی خلافها.

5-أضف إلی ذلک:أن هذه الدعوی لا تتنافی مع حدیث نزولها فی علی «علیه السّلام»قبل الهجرة،أو بعدها.

6-لم یذکر لنا التاریخ أیا من أهل العلم قال:إن هذا الحدیث موضوع،فضلا عن أن یکون أهل العلم قد اتفقوا علی ذلک.و هذه هی الکتب و الموسوعات متداولة بین أیدی جمیع الناس،فلیراجعها من أراد.

ذکر علی علیه السّلام فی حدیث الإفک

و تزعم عائشة أن ثمة من قرفها بالفاحشة،فنزلت الآیة التی فی سورة النور لتبرئتها،و هی قوله تعالی: إِنَّ الَّذِینَ جٰاؤُ بِالْإِفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ.. (1)و تستمر اثنتی عشرة آیة..

و زعمت:أن ذلک کان حین الرجوع من غزوة المریسیع،حیث

ص :178


1- 1) الآیة 11 من سورة النور.

أضاعت عقدها،و تخلفت تبحث عنه،فسار الجیش،و حمل الموکلون هودجها،و لم یشعروا بأنها لیست فیه،فوجدها صفوان بن المعطل،فأتی بها إلی المدینة،فاتهمها المنافقون به.

فاستشار النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا و أسامة بن زید فی أمرها، فأشار علیه أسامة بما یعلم من براءة أهله،أما علی فأشار بطلاقها،و أن یسأل جاریتها بریرة عن أمرها (1).

و عن عائشة و علی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی عن بریرة:

فتولّ أنت یا علی تقریرها،تقول عائشة:فقطع لها علی«علیه السّلام»عسبا من النخل،و خلا بها یسألها عنی،و یتهددها و یرهبها،لا جرم إنی لا أحب

ص :179


1- 1) صحیح البخاری(ط سنة 1309)ج 3 ص 106-108 و ص 25-27 و ج 4 ص 74 و(ط دار الفکر)ج 5 ص 55-57 و ج 6 ص 5-7 و ج 8 ص 163 و الدر المنثور ج 5 ص 28 و 29 عن ابن مردویه و الطبرانی.و راجع:صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 8 ص 112-115 و فتح الباری ج 8 ص 345 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 23 ص 111-118 و 125-129 و مجمع الزوائد ج 9 ص 240 و 236 و 230 و الجمل ص 157 و 158 و 412 و 426 و عمدة القاری ج 17 ص 205 و ج 19 ص 81 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 410-415 و مسند ابن راهویه ج 2 ص 516-525 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 295 -297 و ج 6 ص 415-417 و مسند أبی یعلی ج 8 ص 327-343.

علیا أبدا (1).

و قال الفخر الرازی:لما تکلم الناس بالإفک دخل علی«علیه السّلام» علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«فاستشاره،فقال:یا رسول اللّه،کنا نصلی خلفک فخلعت نعلیک فی أثناء الصلاة فخلعنا نعالنا،فلما أتممت الصلاة سألتنا عن سبب الخلع،فقلنا الموافقة.

فقلت:أمرنی جبرائیل بإخراجها لعدم طهارتها.

فلما أخبرک أن علی نعلک قذرا،و أمرک بإخراج النعل من رجلک، بسبب ما التصق من القذر،فکیف لا یأمرک بإخراجها بتقدیر أن تکون متلطخة بشیء من الفواحش؟!

و فی المشکاة عن أبی سعید مثله.

قال الحلبی:و یحتاج أئمتنا إلی الجواب عن خلع إحدی نعلیه فی أثناء الصلاة،لنجاسة بها،و استمر فی الصلاة (2).

و نقول:

لا ریب فی أن حدیث الإفک الذی ترویه عائشة غیر صحیح،و إن ورد فی کتب الصحاح المعتمدة عند فریق من المسلمین،بل حتی و إن أورده

ص :180


1- 1) الجمل لابن شدقم(ط سنة 1420 ه)ص 20-25 و الجمل للمفید ص 82 و راجع:المعجم الکبیر ج 23 ص 111-117 و مجمع الزوائد ج 9 ص 236.
2- 2) راجع:تاریخ الخمیس ج 1 ص 476 و 477 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 306 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 625.

بعض علماء الشیعة فی کتبهم،مصرحین بالإعتماد علیه،أو مستدلین به..

و قد ذکرنا عشرات الأدلة علی بطلانه فی کتابنا:«حدیث الإفک»،الذی أوردنا معظمه مع بعض التقلیم و التطعیم فی الجزء الثالث عشر من کتابنا:

الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»..فنحن نحیل القارئ الکریم علی أحد الکتابین المشار إلیهما،غیر أننا نشیر بإیجاز إلی بعض ما یرتبط بما نسبوه إلی أمیر المؤمنین«علیه السّلام»..فنقول:

أولا:إن ملاحظة الروایات تظهر فی کلامهم تناقضات کثیرة،نذکر منها:

1-روایة تقول:إن علیا«علیه السّلام»أشار بطلاق عائشة.

و أخری تقول:إنه أشار ببراءتها،و لا تذکر عن الطلاق شیئا،فراجع.

2-روایة تقول:إنه«علیه السّلام»أشار بسؤال بریرة خادمتها.

و أخری تقول:إن المشیر بذلک هو أسامة بن زید،أما علی فأشار بطلاقها (1).

ص :181


1- 1) راجع علی سبیل المثال:المغازی للواقدی ج 2 ص 430 و الجمل لابن شدقم ص 25 و بحار الأنوار ج 20 ص 312 و مسند أحمد ج 6 ص 196 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 3 ص 155 و ج 5 ص 57 و ج 6 ص 7 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 8 ص 115 و مجمع الزوائد ج 9 ص 233 و 238 و عمدة القاری ج 13 ص 225 و ج 17 ص 205 و ج 19 ص 81 و الدیباج علی مسلم ج 6 ص 122 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 415 و مسند ابن راهویه ج 2-

3-روایة تقول:إنه«صلی اللّه علیه و آله»فوض علیا«علیه السّلام» تقریر الجاریة،فخلا بها و قررها..

1)

-ص 521 و السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 495 و ج 5 ص 297 و ج 6 ص 417 و مسند أبی یعلی ج 8 ص 327 و 343 و صحیح ابن حبان ج 10 ص 17 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 23 ص 53 و 58 و 63 و 68 و 71 و 76 و 80 و 85 و 90 و 94 و 99 و 113 و 127 و مسند الشامیین ج 3 ص 334 و الکفایة فی علم الروایة ص 58 و الدر المنثور ج 5 ص 25 و 29 و جامع البیان ج 18 ص 121 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 8 ص 2541 و تفسیر السمرقندی ج 2 ص 500 و أحکام القرآن لابن العربی ج 3 ص 360 و التفسیر الکبیر ج 23 ص 175 و تفسیر القرآن العظیم ج 3 ص 280 و تفسیر الثعلبی ج 7 ص 74 و أسباب نزول الآیات ص 215 و تفسیر البغوی ج 3 ص 329 و لباب النقول (ط دار إحیاء العلوم)ص 155 و(ط دار الکتب العلمیة)ص 141 و تفسیر الآلوسی ج 18 ص 112. و راجع:الثقات لابن حبان ج 1 ص 291 و تاریخ مدینة دمشق ج 5 ص 123 و ج 29 ص 333 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 156 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 314 و 333 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 267 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 197 و تفسیر السمعانی ج 3 ص 508 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 275 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 185 و السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 767.

ص :182

و أخری تقول:إنه«علیه السّلام»هو و النبی معا،خلیا بجاریتها، یسألانها عنها (1).

و ثالثة تذکر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی سأل بریرة،فبرأتها.

4-روایة تقول:إنه«صلی اللّه علیه و آله»کان إذا أراد أن یستشیر فی أمر أهله،لم یعد علیا و أسامة..

و غیرها یقول:إنه«صلی اللّه علیه و آله»استشار أیضا زید بن ثابت، و عمر،و عثمان،و أم أیمن..

ثانیا:إن بریرة لم تکن فی غزوة المریسیع،فکیف یشیر علی«علیه السّلام»بسؤالها،و یرضی النبی بتقریرها عن أمر قد غابت عنه..

و حتی لو کانت مع عائشة فی المریسیع،فإنها لم تکن معها حین وجدها ابن المعطل فی الصحراء،و جاء بها إلی المدینة..

ثالثا:لماذا یضرب علی«علیه السّلام»الجاریة ضربا شدیدا (2)،و هی لم ترتکب ذنبا،بل لمجرد أن تقر بأمر یرتبط بغیرها،لم یکن لدیهم أی شاهد علی حصوله؟!مع أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد حرم التوسل بالتخویف،و الضرب لانتزاع إقرار الناس علی غیرهم،فأیة قیمة لإقرارها حتی لو حصل؟!و هل یؤخذ بإقرار الشاهد تحت التهدید و الضرب؟!..

ص :183


1- 1) الجمل للمفید ص 426 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 82.
2- 2) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»هامش 2 ج 3 ص 224 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 194.

و لماذا لم یقرر عائشة نفسها،و یستعمل معها التهدید و سواه؟!..

رابعا:لنفترض:أنها-و العیاذ باللّه-اتهمت سیدتها بشیء،فهل یستطیع النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یرتب الأثر علی اتهامها لها،مع علمه بعدم حضورها فی تلک الغزوة أصلا..

بل إنها حتی لو حضرت،و فرضنا أن الشهادة مقبولة حتی لو انتزعت بالضرب و التهدید،فما هی الفائدة من شهادتها،و هی امرأة،و هی شاهد واحد؟!.و یحتاج الأمر إلی أربعة شهود؟!و لا تقبل شهادة النساء منفردات، أو شهادة امرأتین بمثابة شهادة رجل واحد.

یضاف إلی ذلک:إن شهادة الأربعة لا بد أن تکون عن حضور، و مشاهدة،و الأمر هنا لیس کذلک.

خامسا:إن حدیث إخراج النعل فی الصلاة لا یدل علی أنه یشیر علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»بطلاق عائشة،بل هو علی خلاف ذلک أدل،لأن المقصود بکلامه لیس هو إخراج عائشة من بیته بالطلاق.بل المقصود:أنها إن کانت قد أساءت،فإن اللّه تعالی لا بد أن یخبر نبیه بذلک،کما أخبره بنجاسة رجله فی الصلاة،فإن هذا الأمر المتعلق بالعرض أهم من نجاسة الرجل.

یریدون الإساءة لعلی علیه السّلام

و الذی یظهر من متابعة النصوص:أن ثمة تعمدا للإساءة إلی أمیر المؤمنین«علیه السّلام»،و اتهامه بما هو منه بریء،فقد صرحت عائشة

ص :184

بقولها:«لا جرم لا أحب علیا أبدا..» (1).

فهی تتهم علیا«علیه السّلام»لتبرر بغضها له،مع أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد ذم من یبغض علیا«علیه السّلام»،فلماذا لا تطیع اللّه و رسوله فی ذلک.

و قد کان بنو أمیة،حتی الخلفاء منهم یسعون لتکریس هذا الإتهام الباطل الموجه له«علیه السّلام»،و تسویقه،و دفع أعوانهم للإقرار به، و ترویجه و إشاعته بین الناس..و یدلنا علی ذلک:

ألف:قول الزهری:إن الولید بن عبد الملک قال له:الذی تولی کبره منهم،علی؟!

قلت:لا.و لکن حدثنی سعید بن المسیب،و عروة،و علقمة،و عبید اللّه،کلهم عن عائشة،قالت:الذی تولی کبره عبد اللّه بن أبی (2).

زاد فی الدر المنثور:«فقال لی:ما کان جرمه؟!

قلت:حدثنی شیخان من قومک:أبو سلمة بن عبد الرحمن بن عوف، و أبو بکر بن عبد الرحمن بن الحارث بن هشام:أنهما سمعا عائشة تقول:

کان مسیئا فی أمری» (3).

و فی حلیة أبی نعیم،من طریق ابن عیینة،عن الزهری:کنت عند الولید

ص :185


1- 1) الجمل للمفید(ط مکتبة الداوری-قم)ص 82 و الجمل لابن شدقم ص 25.
2- 2) فتح الباری ج 7 ص 336 و قد تقدم نقله عن البخاری،فی أوائل هذا البحث.
3- 3) الدر المنثور ج 5 ص 32 عن البخاری،و ابن المنذر،و الطبرانی،و ابن مردویه، و البیهقی،و ستأتی مصادر أخری.

بن عبد الملک،فتلا هذه الآیة: ..وَ الَّذِی تَوَلّٰی کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (1)،فقال:نزلت فی علی بن أبی طالب.

قال الزهری:أصلح اللّه الأمیر،لیس الأمر کذلک،أخبرنی عروة،عن عائشة.

قال:و کیف أخبرک؟!

قلت:أخبرنی عروة عن عائشة،أنها نزلت فی عبد اللّه بن أبی بن سلول (2).

و لابن مردویه من وجه آخر،عن الزهری:کنت عند الولید بن عبد الملک لیلة من اللیالی،و هو یقرأ سورة النور مستلقیا،فلما بلغ هذه الآیة:

إِنَّ الَّذِینَ جٰاؤُ بِالْإِفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ.. حتی بلغ: ..وَ الَّذِی تَوَلّٰی کِبْرَهُ جلس.

ثم قال:یا أبا بکر،من الذی تولی کبره منهم؟ألیس علی بن أبی طالب؟!

قال:فقلت فی نفسی:ماذا أقول؟لئن قلت لا،لقد خشیت أن ألقی منه شرا،و لئن قلت:نعم،لقد جئت بأمر عظیم.

قلت فی نفسی:لقد عودنی اللّه فی الصدق خیرا.

قلت:لا.

قال:فضرب بقضیبه علی السریر،ثم قال:فمن؟!فمن؟!حتی ردد

ص :186


1- 1) الآیة 11 من سورة النور.
2- 2) فتح الباری ج 7 ص 336.

ذلک مرارا.

قلت:لکنه عبد اللّه بن أبی (1).

ب-و أخرج یعقوب بن شیبة فی مسنده،عن الحسن بن علی الحلوانی، عن الشافعی،قال:حدثنا عمی،قال:دخل سلیمان بن یسار علی هشام بن عبد الملک،فقال له:یا سلیمان،الذی تولی کبره من هو؟!

قال:عبد اللّه بن أبی.

قال:کذبت،هو علی.

قال:أمیر المؤمنین أعلم بما یقول.

فدخل الزهری فقال:یا ابن شهاب من الذی تولی کبره؟!

قال:ابن أبی.

قال:کذبت،هو علی.

فقال:أنا أکذب لا أبا لک.و اللّه لو نادی مناد من السماء:أن اللّه أحل الکذب لما کذبت..حدثنی عروة،و سعید،و عبید اللّه،و علقمة،عن عائشة:أن الذی تولی کبره هو عبد اللّه بن أبی.

فذکر قصته مع هشام.

ص :187


1- 1) فتح الباری ج 7 ص 336 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 302 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 619 و المعجم الکبیر ج 23 ص 97 و مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه ص 79.

و جاء فی آخرها قول هشام:نحن هیجنا الشیخ،أو ما بمعناه.و أمر فقضی عنه ألف ألف درهم (1).

فالولید بن عبد الملک إذن،و کذلک هشام بن عبد الملک یریدان تأکید هذه الفریة علی أمیر المؤمنین«علیه السّلام»،إلی درجة أنهم قد افتروا علیه:

أنه هو الذی تولی کبر الإفک.

کما أن عائشة ذکرت:أن علیا«علیه السّلام»کان مسیئا فی شأنها،کما تقدم فی الروایة التی ذکرها البخاری-حسب روایة النسفی و غیره عنه (2).

غیر أن العسقلانی قال:ذکر عیاض:أن النسفی رواه عن البخاری بلفظ مسیئا،قال:و کذلک رواه أبو علی بن السکن،عن الفربری،و قال

ص :188


1- 1) فتح الباری ج 4 ص 15 و ج 7 ص 337 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 302 و 303 و سیر أعلام النبلاء ج 5 ص 229 و الدر المنثور ج 5 ص 32 و تاریخ مدینة دمشق ج 55 ص 371 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 8 ص 245 و الوافی بالوفیات ج 5 ص 18.
2- 2) صحیح البخاری(مطبوع بهامش فتح الباری)ج 7 ص 336 و(ط دار الفکر) ج 5 ص 60،و لیراجع إرشاد الساری ج 6 ص 343 و فتح الباری ج 7 ص 336 و عمدة القاری ج 17 ص 209 و الدر المنثور ج 5 ص 32 عن البخاری و ابن المنذر،و الطبرانی،و ابن مردویه،و البیهقی و الجامع لأحکام القرآن ج 12 ص 198 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 278.

الأصیلی بعد أن رواه بلفظ مسلما:کذا قرأناه،و لا أعرف غیره (1).

و کذلک نقله فی الدر المنثور،عن البخاری کما تقدم،و عن ابن المنذر، و الطبرانی و ابن مردویه،و البیهقی.

و رواه عبد الرزاق أیضا بلفظ«مسیئا»،و کذلک أخرجه الإسماعیلی، و أبو نعیم فی المستخرجین.

و یقوی الروایة التی فیها:«مسیئا»ما فی روایة ابن مردویه بلفظ:إن علیا أساء فی شأنی،و اللّه یغفر له.انتهی (2).

و قال العسقلانی أیضا:إن عائشة قد نسبت علیا إلی الإساءة فی شأنها (3).

و ذلک کله یشیر إلی:أن روایة البخاری قد حرفت من قبل النساخ علی کل حال..و نحن نستقرب أن کلمة«مسلما»حرفت فصارت«مسیئا» للتقلیل من بشاعة هذا الأمر،و فظاعته،و حفاظا علی عائشة،و الولید، و الزهری،و من لف لفهم.

و أیضا حفاظا علی کرامة البخاری نفسه،إذ لیس من السهل تکذیب القرآن من خلال توجیه هذه الفریة لعلی،الذی أذهب اللّه عنه الرجس و طهره تطهیرا..و هو مع الحق،و الحق معه یدور معه حیث دار.

ص :189


1- 1) راجع:فتح الباری ج 7 ص 336 و إرشاد الساری ج 6 ص 343.
2- 2) المصدر السابق.
3- 3) فتح الباری ج 7 ص 357.

و اللافت هنا:أنهم فی حین یصرون علی تأکید الفریة علی أمیر المؤمنین «علیه السّلام»فإنهم لا یجرؤون علی القول:بأن علیا«علیه السّلام»قد جلد أیضا،بل یقولون بکل وضوح و إصرار:إن علیا«علیه السّلام»لم یجلده مع من جلد،و لم یحده النبی معهم بالاتفاق!!رغم أن عائشة، و الولید،و هشاما یصرون علی نسبة الإساءة إلیه،و علی أنه ممن قذفها،و علی أنه تولی کبره فی ذلک!!نعوذ باللّه؟!!

فلماذا عفا عنه النبی«صلی اللّه علیه و آله»إذن؟!

و هل للنبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یعفو عن حد من حدود اللّه؟! حتی لو کان مستحقه هو صهره و ابن عمه!!و ماذا سیقول الناس عنه لو فعل ذلک؟!

و قد لاحظنا:أن عائشة کانت فی غایة اللطف مع أسامة،الذی کانت له مشکلة مع أمیر المؤمنین«علیه السّلام»،و کان أبوها تحت أمرته،حین وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،مع أنه لم یزد علی إظهار عدم علمه بشیء من أمرها.

و لکنها کانت فی غایة القسوة علی علی«علیه السّلام»،الذی حاربته و أبغضته،و لم تکن تستطیع أن تذکره بخیر أبدا،کما یقول ابن عباس (1).

ص :190


1- 1) راجع:مسند أحمد بن حنبل ج 6 ص 288 و 38 و الجمل للمفید(ط سنة 1413 ه)ص 158 و السنن الکبری للبیهقی ج 1 ص 3 و الإحسان ج 8 ص 198 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 56 و الطبقات الکبری لابن سعد(ط-

هذا مع سعیها للإیحاء بأن أسامة قد أشار بما یعلم،لکن علیا«علیه السّلام»أشار بغیر ما یعلم مع أن الإشارة بطلاقها أو بتقریر بریرة-لو فرضنا صحتها-لا تدل علی شیء من ذلک..

و لأجل ذلک استجاز العقاد و ابن أبی الحدید أن یخففا من بشاعة ما ارتکبته عائشة،حین شنت حربا قتل فیها المئات و الألوف من أهل الإسلام..من حیث إن السبب هو هذا الحقد الذی کان علی نفسه هو السبب فی نشوئه..

و کأن الحقد الأعمی و بغیر حق یخفف الذنوب!!و هل خفف حقد الیهود و الذین أشرکوا علی المؤمنین من بشاعة ما ارتکبوه فی حق النبی و أهل الإیمان؟!أم أن المفروض:هو أن یقتلعوا هذا الحقد الذی لا مبرر له من صدورهم،و کان هذا هو المفروض بکل من یعادی علیا و غیره من أهل الإیمان!!

علی من کان الإفک؟!

قال القمی:حدثنا محمد بن جعفر قال:حدثنا محمد بن عیسی،عن

1)

-سنة 1405 ه)ج 2 ص 231 و 232.و راجع:صحیح البخاری(ط دار الفکر سنة 1401 ه)ج 1 ص 162 و صحیح مسلم(بشرح النووی)ج 4 ص 138 و 139 و الصوارم المهرقة ص 105 و الإرشاد للمفید ص 194 و تاریخ الأمم و الملوک(ط لیدن)ج 1 ص 1801 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 175.

ص :191

الحسن بن علی بن فضّال،قال:حدثنی عبد اللّه بن بکیر عن زرارة،قال:

سمعت أبا جعفر«علیه السّلام»یقول:لما مات إبراهیم ابن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»حزن علیه حزنا شدیدا،فقالت عائشة:ما الذی یحزنک علیه؟!فما هو إلا ابن جریح.

فبعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السّلام»و أمره بقتله، فذهب علی«علیه السّلام»و معه السیف،و کان جریح القبطی فی حائط، فضرب علی«علیه السّلام»باب البستان،فأقبل جریح،لیفتح له الباب، فلما رأی علیا«علیه السّلام»،عرف فی وجهه الغضب،فأدبر راجعا،و لم یفتح الباب.

فوثب علی«علیه السّلام»علی الحائط،و نزل إلی البستان،و اتبعه.و ولی جریح مدبرا،فلما خشی أن یرهقه صعد فی نخلة،و صعد علی فی أثره،فلما دنا منه رمی بنفسه من فوق النخلة،فبدت عورته،فإذا لیس له ما للرجال، و لا ما للنساء.

فانصرف علی«علیه السّلام»إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فقال:یا رسول اللّه،إذا بعثتنی فی الأمر أکون فیه کالمسمار المحمی فی الوبر،أم أثبّت؟!

قال:لا بل اثبّت.

فقال:و الذی بعثک بالحق ما له ما للرجال،و لا ما للنساء.

فقال:الحمد للّه الذی یصرف عنا السوء أهل البیت..» (1).

ص :192


1- 1) تفسیر القمی ج 2 ص 99 و 100 و ص 318 و 319 و تفسیر البرهان ج 3-

مع تحفظنا علی ما ذکر أخیرا من أن علیا بعد أن عرف أن جریحا مجبوب عاد إلی النبی و سأله إن کان تکلیفه التثبت أم لا مع أن الصحیح و المناسب هو أن علیا«علیه السّلام»سأل هذا السؤال قبل أن یذهب إلی جریح.

أما بالنسبة لنظر علی«علیه السّلام»إلی عورة جریح فلعله وقع إتفاقا کما فی الروایة،و لعله إنما جوز لنفسه النظر إلی موضع القدرة لعلمه مسبقا بأنه مجبوب،و کان یعرف غایة و موجبات و أهداف هذا الأمر الصادر من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و عنه فی روایة عبد اللّه بن موسی،عن أحمد بن راشد،عن مروان بن مسلم،عن عبد اللّه بن بکیر،قال:قلت لأبی عبد اللّه«علیه السّلام»:

جعلت فداک،کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أمر بقتل القبطی، و قد علم أنها کذبت علیه؟!أو لم یعلم؟!و قد دفع اللّه عن القبطی القتل بتثبیت علی«علیه السّلام»؟

فقال:بل کان و اللّه یعلم،و لو کان عزیمة من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ما انصرف علی«علیه السّلام»حتی یقتله،و لکن إنما فعل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لترجع عن ذنبها،فما رجعت،و لا اشتد علیها قتل

1)

-ص 126 و 127 و ج 4 ص 205 و نور الثقلین ج 3 ص 581 و 582 عنه، و تفسیر المیزان ج 5 ص 103 و 104 و فی تفسیر القمی و البرهان فی سورة الحجرات:أن آیة: إِنْ جٰاءَکُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا نزلت فی هذه المناسبة،و بحار الأنوار ج 22 ص 155.

ص :193

رجل مسلم (1).

و فی نص آخر یقرب من النص الذی ذکره القمی یقول:إنه وجده عند ماریة (2).

و قد ذکر أمیر المؤمنین«علیه السّلام»هذا الأمر فی مناشدته لأهل الشوری،و فیه:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أمره بالتثبت قبل أن یذهب فی أثر ابن جریح (3).

و روی أهل السنة هذه القضیة فی کتب صحاحهم و غیرها..و قد ذکرنا طائفة من نصوصهم فی کتابنا:حدیث الإفک،و هی التالیة:

1-روی مسلم و غیره،و النص لمسلم،عن أنس:أن رجلا کان یتهم بأم ولد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :194


1- 1) تفسیر المیزان ج 15 ص 104 و تفسیر البرهان ج 3 ص 127 و ج 4 ص 205 و تفسیر القمی ج 2 ص 319 و بحار الأنوار ج 22 ص 154.
2- 2) أمالی السید المرتضی ج 1 ص 77 و صفة الصفوة ج 2 ص 78 و 79 و البدایة و النهایة ج 3 ص 304 و قال:إسناد رجاله ثقات،عن الإمام أحمد،و کشف الأستار عن مسند البزار ج 2 ص 188 و 189 و مجمع الزوائد ج 4 ص 329 و قال:رواه البزار و فیه ابن إسحاق،و هو مدلس و لکنه ثقة،و بقیة رجاله ثقات،و قد أخرجه الضیاء فی أحادیثه المختارة علی الصحیح.و بحار الأنوار ج 22 ص 167 و 168.
3- 3) راجع:تفسیر البرهان ج 3 ص 127 عن ابن بابویه،و الخصال ج 2 ص 120 و 126 و بحار الأنوار ج 20 ص 154.

و آله»لعلی:اذهب،فاضرب عنقه،فأتاه علی،فإذا هو فی رکی (1)یتبرد فیها.

فقال له علی:اخرج،فناوله یده،فأخرجه،فإذا هو مجبوب،لیس له ذکر،فکف علی عنه.

ثم أتی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:یا رسول اللّه،إنه لمجبوب ما له ذکر (2).

2-عن أنس بن مالک،قال:کانت أم إبراهیم سریة للنبی«صلی اللّه علیه و آله»فی مشربتها،و کان قبطی یأوی إلیها،و یأتیها بالماء و الحطب، فقال الناس فی ذلک:علج یدخل علی علجة.

فبلغ ذلک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأرسل علی بن أبی طالب، فوجده علی نخلة،فلما رأی السیف وقع فی نفسه،فألقی الکساء الذی کان علیه،و تکشف،فإذا هو مجبوب.

ص :195


1- 1) الرکی:البئر.
2- 2) صحیح مسلم(ط مشکول،و ط دار الفکر)ج 8 ص 119 و المستدرک للحاکم ج 4 ص 39 و 40 و تلخیصه للذهبی،نفس الصفحة و راجع:البدایة و النهایة ج 4 ص 273 و المحلی ج 11 ص 413 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 4 ص 411 و 412 و(ط دار الجیل)ج 4 ص 1912 و الإصابة ج 3 ص 334 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 5 ص 517 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 312 و سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 431.و لیراجع:أسد الغابة ج 5 ص 542 و 544 و ج 4 ص 268 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 313 و الدیباج علی مسلم ج 6 ص 133.

فرجع علی إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فأخبره فقال:یا رسول اللّه، أرأیت إذا أمرت أحدنا بالأمر ثم رأی فی غیر ذلک،أ یراجعک؟!

قال:نعم.فأخبره بما رأی من القبطی.

قال:و ولدت ماریة إبراهیم،فجاء جبرائیل«علیه السّلام»إلی النبی «صلی اللّه علیه و آله»فقال:السّلام علیک یا أبا إبراهیم،فاطمأن رسول اللّه إلی ذلک» (1).

و فی روایة أخری مثل ذلک،غیر أنه قال:«خرج علی،فلقیه علی رأسه قربة مستعذبا لها من الماء،فلما رآه علی شهر السیف،و عمد له،فلما رآه القبطی طرح القربة،و رقی فی نخلة و تعری،فإذا هو مجبوب.

فأغمد علی سیفه،ثم رجع إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فأخبره الخبر،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أصبت،إن الشاهد یری ما لا یری الغائب» (2).

ص :196


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 154 و 155 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 8 ص 214 و المعجم الأوسط ج 4 ص 89 و مجمع الزوائد ج 9 ص 161 عن الطبرانی فی الأوسط،و راجع:الآحاد و المثانی ج 5 ص 448 و 449 و فیض القدیر ج 3 ص 323 و الإصابة ج 1 ص 318 و فتوح مصر و أخبارها ص 121 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 1 ص 34 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 326 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 603 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 21.
2- 2) الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 155 و(ط دار صادر)ج 8 ص 215.

«و روی الواقدی فی إسناده قال:کان الخصی الذی بعث به المقوقس مع ماریة،یدخل إلیها و یحدثها،فتکلم بعض المنافقین فی ذلک و قال:إنه غیر مجبوب،و أنه یقع علیها،فبعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب،و أمره أن یأتیه،و یقرره،و ینظر فی ما قیل فیه،فإن کان حقا قتله، فطلبه علی،فوجده فوق نخلة،فلما رأی علیا یؤمه أحس بالشر،فألقی إزاره،فإذا هو مجبوب ممسوح.

و قال بعض الرواة:إنه ألفاه یصلح خباء له،فلما دنا منه ألقی إزاره و قام متجردا.فجاء به علی إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فأراه إیاه، فحمد اللّه علی تکذیبه المنافقین بما أظهر من براءة الخصی،و اطمأن قلبه» (1).

3-فی مستدرک الحاکم و تلخیصه للذهبی و النص له:عن عائشة قالت:«أهدیت ماریة و معها ابن عم لها،فقال أهل الإفک و الزور:من حاجته إلی الولد ادّعی ولد غیره.

قالت:فدخل النبی«صلی اللّه علیه و آله»بإبراهیم علیّ فقال:کیف ترین؟!

قلت:من غذی بلبن الضأن یحسن لحمه.

قال:و لا الشبه؟!

قالت:فحملتنی الغیرة.

فقلت:ما أری شبها.

قالت:و بلغ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ما یقول الناس،فقال

ص :197


1- 1) أنساب الأشراف ج 1 ص 450 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 303.

لعلی:خذ هذا السیف،فانطلق فاضرب عنق ابن عم ماریة.

فانطلق،فإذا هو فی حائط علی نخلة یخترف،فلما نظر إلی علی،و معه السیف استقبلته رعدة،فسقطت الخرقة،فإذا هو ممسوح» (1).

و فی نص آخر:فجاء به یحمله علی عنقه،فقال:یا عائشة،کیف تری الشبه؟

فقلت-أنا غیری-:ما أری شبها (2).

فقال:و لا باللحم؟!

فقلت:لعمری،لمن تغذی بألبان الضأن لیحسن لحمه.

قال:فجزعت عائشة و حفصة من ذلک،فعاتبته حفصة،فحرّمها، و أسرّ إلیها سرا،فأفشته إلی عائشة،فنزلت آیة التحریم،فأعتق رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»رقبة (3).

و فی نص آخر أنه قال:ألا ترین إلی بیاضه و لحمه؟!

فقالت:من قصرت علیه اللقاح أبیض و سمن (4).

ص :198


1- 1) المستدرک للحاکم ج 4 ص 39 و تلخیصه للذهبی،هامش نفس الصفحة. و راجع:الإصابة ج 5 ص 519 و أسد الغابة ج 4 ص 268.
2- 2) الظاهر أن الصحیح:فقلت-و أنا غیری-:ما أری شبها..کما یعلم من سائر المصادر.
3- 3) الدر المنثور ج 6 ص 240 عن ابن مردویه.و راجع:الآحاد و المثانی ج 5 ص 448 و البدایة و النهایة ج 5 ص 326 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 603.
4- 4) تقدم هذا النص عن الحاکم فی المستدرک،و الذهبی فی تلخیصه،و السیوطی عن-

و لا نرید التعلیق علی ما ورد فی هذه النصوص،و لا سیما ما دل منها علی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یطمئن لأمر إبراهیم حتی سلم علیه جبرئیل بقوله:السّلام علیک یا أبا إبراهیم.فإن المفروض:أن عائشة ادعت فیه ما ادعت بعد ذلک أیضا.کما أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن شاکا فی أمر ولده أبدا،بل کان علی یقین ببراءة ماریة،و لکنه کان یرید إظهار کذب من قرفها بالفاحشة..

و نکتفی بهذا القدر هنا و نعطف الحدیث إلی سائر ما یرتبط بسیرة علی «علیه السّلام».

و لکن یبقی أمر یحتاج إلی المعالجة هنا.و هو أن هناک اختلافا بین الروایات..فهل تعدد قذف ماریة،فتعددت آلیات البراءة؟!أو أن الاتهام

4)

-ابن مردویه. و نزید هنا:الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 قسم 1 ص 88 و(ط دار صادر)ج 1 ص 137 و البدایة و النهایة ج 3 ص 305 و قاموس الرجال ج 11 ص 305 عن البلاذری و أنساب الأشراف ج 1 ص 450 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 309 من دون الفقرة الأخیرة من کلامها،و تاریخ الیعقوبی(ط دار صادر)ج 2 ص 87 مع حذف کلمة«ما»من قولها:«ما أری شبها»لکن المقصود معلوم من اعتراضه «صلی اللّه علیه و آله».و قد تکون قد قالت ذلک علی سبیل السخریة أو الاستفهام الإنکاری.و راجع:قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 302 و 343 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 336.

ص :199

کان واحدا لکن التبرئة قد تعددت أمام العدید من الفرقاء؟!أو أن هذه الإختلافات متعمدة لأجل إثارة الشبهة حول صحة الحدیث؟!

علی علیه السّلام فی سریة حسمی

و یقولون:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أرسل زید بن حارثة إلی حسمی-و هو واد فی ذات القری-و ذلک بعد أن أخذ رجل منهم اسمه الهنید،و ابنه و ناس من جذام طریق دحیة الکلبی،و سلبوه ما معه.

فأخبر دحیة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فأرسل إلیهم سریة علیها زید بن حارثة،فأغاروا علیهم،فقتلوا منهم رجلین،و قتلوا الهنید و ابنه،و أخذ ابلهم و شاءهم،و مئة من النساء و الصبیان.

فشکا الجذامیون ذلک إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و قالوا:

إنهم مسلمون.

فأراد أن یرسل علیا«علیه السّلام»إلی زید لیأمره برد ما أخذ منهم.

فقال علی«علیه السّلام»:یا رسول اللّه إن زیدا لا یطیعنی،فأعطاه سیفه علامة.

فخرج«علیه السّلام»،فإذا رسول لزید علی ناقة من إبلهم،أرسله زید بشیرا،فأنزله علی عن الناقة،و ردها علی القوم مع الجذامیین الذین کانوا قدموا المدینة لإنجاز هذه المهمة،و أردف علی«علیه السّلام»،ذلک البشیر خلفه.

فقال:یا علی،ما شأنی؟!

ص :200

فقال:ما لهم،عرفوه،فأخذوه.

ثم ساروا،فلقوا الجیش،فطلب زید من علی علامة.

فقال:هذا سیفه«صلی اللّه علیه و آله»،فعرف زید السیف،فرد علیهم کل ما أخذ منهم (1).

و نقول:

لا بأس بملاحظة ما یلی:

1-إنه«صلی اللّه علیه و آله»انتدب علیا هنا لإرجاع الحقوق إلی أصحابها،و انتدبه أیضا لإرجاع الحقوق إلی بنی جذیمة..و انتدبه للمبیت علی فراشه لیلة الهجرة،و انتدبه لتبلیغ مشرکی مکة سورة براءة،و انتدبه لقتل مرحب،و انتدبه لرد الکتائب یوم أحد،و انتدبه لمبارزة الولید فی بدر، و انتدبه لقتل ابن صیاد و انتدبه..و..و..و قد أدی کل ما انتدبه له علی أکمل وجه و أحسنه.

و انتدب غیره-و هو عمر بن الخطاب-لإبلاغ أهل مکة رسالته، فامتنع،بحجة أنه لیس له عشیرة تمنعه،و انتدبهم لمبارزة عمرو بن عبد ود، و ضمن لهم علی اللّه الجنة،فلم یستجیبوا..

و انتدبهم لإجابة أبی سفیان فی حرب أحد بأمور بعینها،فخالفوه فیها،

ص :201


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 9 و 10 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 179 و(ط دار المعرفة) ج 3 ص 180 و سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 88 و 89 و بحار الأنوار ج 20 ص 375.

و انتدبهم لیأتوه بکتف و دواة لیکتب لهم کتابا لن یضلوا بعده أبدا،فلم یستجیبوا لطلبه،و اتهموه بأنه یهجر..و انتدبهم لیحلقوا رؤوسهم فی الحدیبیة،فتثاقلوا و لم یجیبوا طلبه إلا بعد لأی..و انتدبهم لقتل ابن صیاد، فلم یجد عندهم ما یجدی..و..و..

و قد فشلوا فی سائر المهمات الکبری التی أوکلت إلیهم أیما فشل..

فهل جاء ذلک کله علی سبیل الصدفة..أم أن الأمور جرت وفق ما أراد محبوهم إشاعته،و التسویق له؟!

2-إنه«علیه السّلام»یلتزم بدقة فی تنفیذ ما یأمره النبی به..حتی أنه حین قال له فی خیبر:إذهب و لا تلتفت.

وقف و لم یلتفت،و قال:علام أقاتل الناس؟!

قال:قاتلهم حتی یشهدوا أن لا إله إلا اللّه (1)..

ص :202


1- 1) راجع:أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 93 و الإحسان بترتیب صحیح ابن حبان ج 15 ص 380 و إسناده صحیح،و مسند أحمد ج 2 ص 384- 385 و صحیح مسلم ج 7 ص 121 و سنن سعید بن منصور ج 2 ص 179 و خصائص أمیر المؤمنین للنسائی ص 58 و 59 و 57 و ترجمة الإمام علی بن أبی طالب من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 159 و الغدیر ج 10 ص 202 و ج 4 ص 278 و فضائل الخمسة من الصحاح الستة ج 1 ص 200 و مسند الطیالسی ص 320 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 110 و شرح أصول الکافی ج 6 ص 136 و ج 12 ص 494 و مناقب أمیر المؤمنین ج 2-

و هنا أیضا نلاحظ:أنه«علیه السّلام»ینتزع الناقة من رسول زید، و یردف الرسول خلفه،و یسلمها إلی أصحابها،و لا یسمح برکوب ناقة صدر أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بإرجاعها إلی أربابها و لو خطوات یسیرة.

3-قد ظن ذلک الرسول:أن أخذ الناقة منه،کان علی سبیل العقوبة له،و لذلک قال:یا علی،ما شأنی؟!.

فقال له علی«علیه السّلام»:ما لهم،عرفوه،فأخذوه..فلیس لأحد الحق فی أن یتصرف بمال غیره إلا بإذنه..

4-و أما قول علی«علیه السّلام»لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إن زیدا لا یطیعنی،فهو مدح و ثناء علی زید،من حیث أنه هو الآخر یراعی قواعد الإنضباط فی تنفیذ الأوامر النبویة الصادرة إلیه،و لا یتعامل علی أساس العلاقات الشخصیة،حین یطلب منه القیام بمسؤولیات معینة..

1)

-ص 503 و الأمالی للطوسی ص 381 و العمدة ص 143 و 144 و 149 و الطرائف ص 59 و بحار الأنوار ج 21 ص 27 و ج 39 ص 10 و 12 و النص و الإجتهاد ص 111 و عن فتح الباری ج 7 ص 366 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 111 و ریاض الصالحین ص 108 و کنز العمال ج 1 ص 86 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 82 و 83 و 84 و 85 و البدایة و النهایة ج 4 ص 211 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 352 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی ج 1 ص 178 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 125 و ینابیع المودة ج 1 ص 154.

ص :203

حتی لو کان ذلک من علی«علیه السّلام»نفسه،الذی یعلم زید أنه نفس النبی«صلی اللّه علیه و آله»،لأن زیدا یری أن الولایة الفعلیة هی للنبی «صلی اللّه علیه و آله»لا لعلی«علیه السّلام»..و کان یعلم أن علیا«علیه السّلام»یتعامل معه وفق ما تقتضیه الحیاة العادیة للناس،لا بالمعجزة و الکرامة و الغیب.

و کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و کذلک علی«علیه السّلام»یرید من الناس أن یلتزموا بهذا النهج،لکی لا تبقی أیة ثغرة یمکن أن یتسرب منها ما یفسد أو یعیق تنفیذ القرار النبوی.

و لم یکن زید-من جهته-بالذی یجهل موقع علی«علیه السّلام»من النبی«صلی اللّه علیه و آله»و من هذا الدین..و لکنه یرید أن یری الناس بصورة تطبیقیة،کیف یلتزم المسؤول بحرفیة البیانات و البلاغات الصادرة إلیه من القیادة العلیا،و أنه لا مجال للمحاباة فی هذا الأمر،و لا یصح الإعتماد علی الإجتهادات الشخصیة.

الذین یحاربون اللّه و رسوله

روی عن أبی عبد اللّه الصادق«علیه السّلام»،قال:قدم علی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»قوم من بنی ضبة،مرضی.

فقال لهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أقیموا عندی،فإذا برئتم بعثتکم فی سریة.

فقالوا:أخرجنا من المدینة.

ص :204

فبعث بهم إلی إبل الصدقة،یشربون من أبوالها،و یأکلون من ألبانها، فلما برئوا و اشتدوا قتلوا ثلاثة ممن کان فی الإبل.

فبلغ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ذلک،فبعث إلیهم علیا«علیه السّلام»،فإذا هم فی واد قد تحیروا فیه لا یقدرون أن یخرجوا منه،قریبا من أرض الیمن،فأسرهم،و جاء بهم إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

فنزلت هذه الآیة: إِنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذِینَ یُحٰارِبُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسٰاداً أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلاٰفٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذٰلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیٰا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (1).

فاختار رسول اللّه القطع،فقطع أیدیهم و أرجلهم من خلاف (2).

بعث علی علیه السّلام إلی بنی سعد

و فی شعبان سنة ست بعث«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السّلام»فی

ص :205


1- 1) الآیة 33 من سورة المائدة.
2- 2) راجع:نور الثقلین ج 1 ص 621 و 622 و البرهان ج 1 ص 465 و 467 عن الکلینی،و العیاشی،و غیرهما.و الکافی ج 7 ص 245 و کنز الدقائق ج 4 ص 102 و 103 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 314 و تفسیر الصافی ج 2 ص 31 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 135 و الوسائل(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 535 و میزان الحکمة ج 10 ص 574 و تفسیر المیزان ج 5 ص 331 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 597.

مئة رجل إلی بنی سعد بن بکر بفدک التی کان بینها و بین المدینة ست لیال.

و سببه أنه بلغ النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن لهم جمعا یریدون أن یمدوا یهود خیبر،و أن یجعلوا لهم تمر خیبر.

و فی الطریق أخذوا رجلا هناک،فسألوه فأقر انه عین لبنی سعد،و أنه مرسل من قبلهم لیهود خیبر،لیعرض علیهم نصرهم مقابل التمر،ثم دلهم علی موضع تجمعهم..

فهاجمهم«علیه السّلام»بمن معه،فهربوا بالظعن،و غنم المسلمون خمس مئة بعیر و ألفی شاة.

فعزل«علیه السّلام»صفی المغنم لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و عزل الخمس،و قسم الباقی علی السریة (1).

و نقول:

لا حاجة إلی بسط القول فی دلالات هذا الحدث غیر أننا نشیر إلی ما یلی:

1-إن الحرب الوقائیة هی التدبیر السدید،إذا توفرت شروطها،و قد کانت هذه السریة وقائیة،استطاع«علیه السّلام»أن یورد ضربته فی هؤلاء الأشرار قبل اکتمال استعدادهم،و قبل إحکام أمرهم،بل قبل أن یتمکنوا

ص :206


1- 1) راجع:تاریخ الخمیس ج 2 ص 12 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 182 و 183 و سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 97 و بحار الأنوار ج 20 ص 293 و 376 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 90.

من إتمام الإتفاق مع من یریدون أن یعینوهم علی رسول اللّه..

و هذه الحرب الوقائیة التی خاضها علی«علیه السّلام»بأمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»لها دلالاتها،و من ذلک:

ألف:قوة جهاز جمع المعلومات عن الأعداء.

ب:دقة تلک المعلومات..

ج:أنها قد وصلت فی الوقت المناسب..

د:أن المسلمین استطاعوا أن یفاجئوا عدوهم،و أن یصلوا إلیه دون أن یشعر..

ه:قدرتهم علی إبطال نشاطات جهاز استخبارات العدو،و شل حرکته،و ضربه فی المواقع الحساسة منه..

و:دلت علی تمکنهم من الإسترشاد بعناصر استخبارات العدو أنفسهم،للحصول علی معلومات ثمینة جدا و حساسة عن ذلک العدو..

ز:أعطت هذه الحرب الوقائیة المسلمین المزید من الهیبة فی المحیط الذی سوف یستقبل صدی هذه الضربة الموفقة..و سیزید فی تردد الآخرین فی الإقدام علی أی عمل یسیء إلی علاقتهم بالمسلمین..

ح:أنها ستزید المؤمنین ثقة بأنفسهم،و تجرئهم علی مواجهة أعدائهم..

ط:تفتح أمامهم آفاقا جدیدة تتمازج فیها القوة و الفتوة مع الفکر و التدبیر،و اجتراح المفاجآت للعدو..

2-إن بنی سعد..یسعون إلی العدوان علی الناس و قتلهم،و إنزال أشد البلاء فیهم،لا لذنب أتوه إلیهم،و لا نصرة منهم لمظلوم،أو مناوأة

ص :207

منهم لظالم..و لا لأجل تأیید حق و إحقاقه،و إبطال باطل و إزهاقه.

و إنما لمجرد الطمع فی الدنیا!!و یا لیته کان طمعا بشیء ذی بال،تهفوا إلیه النفوس،کالحصول علی الملک و الجاه العریض،و قیادة العساکر، و الدساکر،و الأمر و النهی،أو یا لیته کان طمعا بالحصول علی الأراضی و الدور و البساتین و القصور،و إنما هو طمع بشیء من التمر،الذی یحصل علیه کل أحد،و یستوی فیه الذکی و الغبی،و الغنی و الفقیر،و القوی و الضعیف،و الوضیع و الشریف.

و من الواضح:أن التبرع بقتل الأنبیاء و الأولیاء،و إنزال المصائب و البلایا بالأبریاء،من أجل الحصول علی حفنة من تمر،لهو الغایة فی قصر النظر،و الغباء،و فی الرذالة و السقوط،و لا نرید أن نقول أکثر من ذلک..

3-علی أنه لا شیء یضمن لهم أن یفی الیهود لهم بما تعهدوا به،لو تم لهم ما أرادوا،فالیهود هم أهل الطمع و الجشع،و لا یمکن أن یتنازلوا لهذه القبیلة الضعیفة عن تمر خیبر،بعد قتلهم النبی و الوصی،و القضاء علی الإسلام و أهله،و صیرورتهم أسیاد المنطقة،بل هم سوف یطردون هؤلاء الرعاع،و ینکثون عهدهم..و للیهود تاریخ عریق فی نکث العهود،و الخلف فی الوعود..و لا سیما إذا کانت الغلبة لهم،و القوة معهم.

حفید إبلیس

و زعموا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان علی جبل من جبال تهامة، فجاءه حفید إبلیس،و اسمه هامة بن الهیم،بن لاقیس بن إبلیس،الذی ادعی أنه تاب علی ید نوح..

ص :208

و ذکر أنه عاتبه علی دعوته علی قومه حتی بکی،و عاتب هودا علی دعوته علی قومه حتی بکی،و عاتب صالحا علی دعوته علی قومه حتی بکی..و زار یعقوب،و کان مع یوسف..

و لقی إلیاس،و لا زال یلقاه،و کان مع إبراهیم حین ألقی فی النار، و لقی موسی،و عیسی الذی حمّله السّلام لمحمد.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:و علی عیسی السّلام.

فعلمه النبی«صلی اللّه علیه و آله»سورة المرسلات،و عم یتساءلون،و إذا الشمس کورت،و المعوذتین،و طلب منه«صلی اللّه علیه و آله»أن لا یدع زیارته (1).

ص :209


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 438 و 439 عن ابن الجوزی فی الموضوعات و اللآلی المصنوعة،و النکت البدیعات،و عن عبد اللّه بن أحمد فی زوائد الزهد، و العقیلی فی الضعفاء،و ابن مردویه فی التفسیر،و أبی نعیم فی حلیة الأولیاء و الدلائل،و البیهقی فی الدلائل،و المستغفری فی الصحابة،و إسحاق بن إبراهیم المنجنیقی،و الفاکهی فی کتاب مکة،و بحار الأنوار ج 60 ص 303 و 83-84 و ج 38 ص 54-57 و ج 27 ص 14-17 و ج 18 ص 84 و بصائر الدرجات ص 27.و راجع:مستدرک الوسائل ج 2 ص 513 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 31 و ج 14 ص 330 و ج 15 ص 613 و کنز العمال ج 6 ص 164 و لسان المیزان ج 1 ص 356 و الشفا لعیاض ج 1 ص 362 و الضعفاء للعقیلی ج 1 ص 98 و ج 4 ص 96 و إکمال الکمال ج 7 ص 330 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 207 و 208 و میزان الإعتدال ج 1 ص 186 و الإصابة ج 6 ص 407.

و نقول:

إننا لا نشک فی أن هذه الروایة موضوعة:

أولا:لما تضمنته من الإساءة إلی ساحة قدس الأنبیاء،و نسبة الجهل أو الظلم،و الخطأ إلیهم..

ثانیا:إنها تنسب التعسف و الظلم للساحة الإلهیة أیضا،لأنه تعالی کان یستجیب لدعوات أنبیائه،و یهلک الناس،و هم لا یستحقون ذلک.

ثالثا:إن حفید إبلیس عندما یکون أتقی و أورع،أو أعقل و أحکم من الأنبیاء،فالنبوة تصبح به ألیق،و عنهم أبعد..

رابعا:زعمت روایة حفید إبلیس:أنه کان مع هود فی مسجده مع من آمن من قومه (1)مع أن القرآن یصرح بأن قوم هود هلکوا علی بکرة أبیهم، و لم ینج منهم إلا هود و أهله إلا امرأته..

إضافات و زیادات مشبوهة

و قد أضافت النصوص المرویة فی کتب الشیعة:أنه لما طلب من النبی «صلی اللّه علیه و آله»أن یعلمه شیئا من القرآن قال«صلی اللّه علیه و آله»

ص :210


1- 1) بحار الأنوار ج 27 ص 16 و بصائر الدرجات ص 118 و مدینة المعاجز ج 1 ص 128 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 330 و کنز العمال ج 6 ص 165 و ضعفاء العقیلی ج 1 ص 99 و طبقات المحدثین بأصبهان ج 3 ص 267 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 207 و میزان الإعتدال ج 1 ص 187 و لسان المیزان ج 1 ص 356 و البدایة و النهایة ج 5 ص 113 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 186.

لعلی«علیه السّلام»علّمه.

فقال هام:یا محمد،إنا لا نطیع إلا نبیا أو وصی نبی،فمن هذا؟!

قال:هذا أخی،و وصیی،و وزیری،و وارثی علی بن أبی طالب.

قال:نعم،نجد اسمه فی الکتب إلیّا،فعلمه أمیر المؤمنین.

فلما کانت لیلة الهریر بصفین جاء إلی أمیر المؤمنین«علیه السّلام» (1).

و نقول:

أولا:هناک زیادة طویلة ذکرتها الروایة الواردة فی روضة الکافی،و فیها ما یناقض هذا الذی ذکر آنفا،فقد صرحت:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله» سأل حفید إبلیس،إن کان یعرف وصیه؟!

فقال:إذا نظر إلیه یعرفه بصفته و اسمه الذی قرأه فی الکتب.

فقال له:انظر،فنظر فی الحاضرین،فلم یجده فیهم.

و بعد حدیث طویل سأله فیه النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن أوصیاء الأنبیاء«علیهم السّلام»،و أجابه،و وصف له علیا«علیه السّلام»،جاء علی «علیه السّلام»،فعرفه بمجرد أن وقع نظره علیه.

ثم تذکر الروایة:أن الهام بن الهیم بن لا قیس قتل بصفین (2).

ص :211


1- 1) تفسیر القمی ج 1 ص 375 و التفسیر الصافی ج 3 ص 107 و بحار الأنوار ج 60 ص 84 و ج 27 ص 14 و 16 و ج 18 ص 84 عن تفسیر القمی،و نور الثقلین ج 3 ص 8.
2- 2) بحار الأنوار ج 38 ص 54-57 و ج 27 ص 15-17 و أشار فی هامشه إلی:-

ثانیا:إن نفس اعتراض هذا الجنی علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» حین طلب من علی«علیه السّلام»أن یعلمه شیئا من القرآن یدل علی خلل أساسی فی إیمانه،لأن الإیمان برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»معناه الطاعة له،و الإستسلام لأوامره و نواهیه،و من یرفض ذلک لا یکون کذلک.

ثالثا:ما الذی جعل لهذا الجنی الحق فی أن لا یطیع ما عدا الأنبیاء و أوصیائهم،حتی حین یأمره الأنبیاء و الأوصیاء بتلک الطاعة؟!و ما الذی یمیزه عن غیره من بنی جنسه فی ذلک لو کان الأمر خاصا به؟!

ألیس ذلک یعدّ معصیة للنبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه؟!و ألا یعتبر ذلک من التناقض غیر المقبول و لا المعقول،إلا من الحمقی،الذین لا یقدّرون الأمور کما ینبغی؟!

رابعا:بل إن الجنی ادعی:أن الجن جمیعا لا یطیعون غیر الأنبیاء و أوصسائهم،حیث قال:«إنّا لا نطیع».

خامسا:یضاف إلی ذلک:أن الأمر قد صدر لعلی«علیه السّلام»من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بحضور ذلک الجنی،و لم یکن الأمر من غیر النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و علی«علیه السّلام»إنما یرید أن یجری أمر الرسول،فما معنی اعتراض ذلک الجنی علی ذلک الأمر؟!

2)

-الروضة ص 41 و 42 و بصائر الدرجات ص 27 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین(بتحقیق علی الشکرچی)ص 223.و راجع:مدینة المعاجز ج 1 ص 136.

ص :212

الفصل السابع
اشارة

أحداث جرت فی الحدیبیة..و بعدها..

ص :213

ص :214

ساقی العطاشی فی الجحفة

قال الشیخ المفید:روی إبراهیم بن عمر،عن رجاله،عن فاید مولی عبد اللّه بن سالم،قال:«لما خرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی عمرة الحدیبیة نزل الجحفة،فلم یجد بها ماء،فبعث سعد بن مالک بالروایا،حتی إذا کان غیر بعید رجع سعد بالروایا،فقال:یا رسول اللّه،ما أستطیع أن أمضی،لقد وقفت قدمای رعبا من القوم!

فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:اجلس.

ثم بعث رجلا آخر،فخرج بالروایا حتی إذا کان بالمکان الذی انتهی إلیه الأول رجع،فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«لم رجعت»؟!

فقال:و الذی بعثک بالحق،ما استطعت أن أمضی رعبا.

فدعا رسول اللّه أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب صلوات اللّه علیهما، فأرسله بالروایا،و خرج السقاة و هم لا یشکون فی رجوعه،لما رأوا من رجوع من تقدمه.

فخرج علی«علیه السّلام»بالروایا حتی ورد الحرار (1)فاستقی،ثم

ص :215


1- 1) الحرار:جمع حرة،و هی أرض ذات أحجار سود نخرة.الصحاح ج 2 ص 626.

أقبل بها إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و له زجل (1).

فکبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و دعا له بخیر» (2).

و نقول:

1-لا مبرر لرجوع أولئک الرجال الذین أرسلهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»لإحضار الماء،بعد أن رأوا من المعجزات الظاهرة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ما یدعوهما للتفانی و التنافس فی تنفیذ أوامره«صلی اللّه علیه و آله»حبا بالفوز برضاه«صلی اللّه علیه و آله»،و رغبة بالنجاة فی الآخرة..

2-إن هذه الحادثة تذکرنا أیضا بما جری لأبی بکر و عمر فی خیبر و فدک و قریظة و ذات السلاسل،حیث رجعا بالعسکر منهزمین،یجبن بعضهم بعضا.

3-إن علیا«علیه السّلام»وحده هو الذی کان اللّه و رسوله و جهاد فی سبیله أحب إلیه من کل شیء حتی من نفسه،و کانت لذته و سعادته فی طاعة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و نیل رضا اللّه تبارک و تعالی..و قد ظهرت آثار هذه السعادة حین أقبل بالروایا و له زجل،أی رفع الصوت الطّرب..

ص :216


1- 1) الزجل:رفع الصوت الطرب.لسان العرب ج 11 ص 302.
2- 2) الإرشاد للمفید(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 121 و 122 و بحار الأنوار ج 20 ص 359 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 623 و کشف الغمة ج 1 ص 210 و الإصابة ج 3 ص 199 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 88 و کشف الیقین ص 139.

4-لا ندری لماذا کتمت الروایة اسم الشخص الثانی الذی أرسله النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالروایا،فرجع خائفا منهزما؟!مع أنها ذکرت اسم الأول،و هو سعد بن مالک،و ذکرت اسم الثالث،و هو علی«علیه السّلام»،فهل هو من الفئة التی تعودنا التعصب لها من بعض الفئات إلی حد تزویر الحقائق،إن لم یمکن إخفاؤها؟!هل هو أبو بکر،أو عمر مثلا؟!

و نود أن لا تذهب بنا الظنون،فنحسب أن ذکر سعد بن مالک کان للتمویه و إبعاد الشبهة عمن یحبون؟!

لا و لکنه خاصف النعل

و قالوا أیضا:«و فی هذه الغزاة أقبل سهیل بن عمرو إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقال له:یا محمد،إن أرقاءنا لحقوا بک،فارددهم علینا.

فغضب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حتی تبین الغضب فی وجهه، ثم قال:لتنتهن-یا معشر قریش-أو لیبعثن اللّه علیکم رجلا امتحن اللّه قلبه للإیمان،یضرب رقابکم علی الدین.

فقال بعض من حضر:یا رسول اللّه،أبو بکر ذلک الرجل؟!

قال:لا.

قیل:فعمر؟!

قال:لا،و لکنه خاصف النعل فی الحجرة.

فتبادر الناس إلی الحجرة ینظرون من الرجل!!فإذا هو أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السّلام»..».

ص :217

و روی جماعة هذا الحدیث عن أمیر المؤمنین«علیه السّلام»،و قالوا فیه:إن علیا قص هذه القصة،ثم قال:سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:من کذب علیّ متعمدا فلیتبوأ مقعده من النار.

و کان الذی أصلحه أمیر المؤمنین من نعل النبی«صلی اللّه علیهما و آلهما»شسعها،فإنه کان انقطع،فخصف موضعه،و أصلحه» (1).

و نلاحظ هنا ما یلی:

1-إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد غضب هذا الغضب الشدید، انتصارا منه لأناس مستضعفین،ظلمهم أسیادهم بحرمانهم من حق الحریة الإعتقادیة و الدینیة.

ص :218


1- 1) الإرشاد للمفید(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 122 و 123 و أشار فی هامشه إلی:کفایة الطالب ص 96 و مصباح الأنوار ص 121 و باختلاف یسیر فی سنن الترمذی ج 5 ص 297 و إعلام الوری ص 191 و فی(ط أخری)ص 372 و تاریخ بغداد ج 1 ص 133 و المستدرک علی الصحیحین ج 4 ص 298 و بحار الأنوار ج 20 ص 360 و 364 و ج 32 ص 301 و ج 36 ص 33 و ج 38 ص 247 و الإفصاح ص 135 و العمدة لابن البطریق ص 224 و عوالی اللآلی ج 4 ص 88 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 241 و درر الأخبار ص 174 و خصائص الوحی المبین لابن البطریق ص 239 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 623 و المناقب للخوارزمی ص 128 و کشف الغمة ج 1 ص 211 و نهج الإیمان ص 523 و کشف الیقین ص 106.

و لا یقف الأمر عند هذا الحد،بل هو یهدد قریشا،التی کانت تری نفسها سیدة المنطقة العربیة بأسرها،و تری أن لها الحق-من موقعها الدینی، و کذلک من موقع مالکیتها لأولئک الأرقاء-أن یکون القرار الأول و الأخیر بالنسبة لأرقائها بیدها،لا ینازعها فیه أحد..

و الناس یعترفون لها بهذا و ذاک،و یقرونها علی ما تزعمه لنفسها..

نعم،إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لیس فقط لا یعترف لها بشیء مما تزعمه لنفسها و یزعمه الناس لها،و إنما هو یعطی لنفسه الحق فی شن حرب کاسحة،و مدمرة،یرید لها أن تنتهی بضرب رقاب نفس هؤلاء الأسیاد المتسلطین،حتی لو کانوا من قریش،أو کانوا سدنة البیت،لمجرد ضمان حریة الفکر و العقیدة حتی لمن هم عبید أرقاء لهم،و قد اشتراهم أولئک الناس بأموالهم.لأن ملکیتهم لهم لها حدود و قیود،و لا تصل إلی حد منعهم من التفکیر،و التدخل فی اعتقاداتهم.

2-إنه«صلی اللّه علیه و آله»یهدد قریشا بطریقة تجد فیها الشواهد علی جدیة ذلک التهدید،و أنه یسیر باتجاه التنفیذ،حیث صرح لها:بأن من یتولی تنفیذ هذا القرار هو من نفذ مهمات مشابهة بکل دقة و أمانة و حزم..و لم تزل تشهد قریش و المنطقة بأسرها آثار جهده و جهاده،طاعة للّه و لرسوله..

3-إنه«صلی اللّه علیه و آله»یصوغ هذا التهدید بطریقة تستدعی طرح الأسئلة لمعرفة المزید من الأوصاف،أو تدعو للتصریح باسم هذا الذی أشار إلیه..

4-لا ندری،فلعل طرح اسمی أبی بکر،و عمر،لیجیب النبی«صلی

ص :219

اللّه علیه و آله»بنفی أن یکونا مرادین فی کلامه،قد جاء من قبل شخص یرید أن یسمع الناس هذا التصریح،لقطع دابر الکید الإعلامی الذی قد یمارسه ذلک الحزب الذی عرف بالانحراف عن علی«علیه السّلام»منذ بدایات الهجرة،و ربما قبل ذلک أیضا.

أو أنه کان یرید أن یظهر مقام الخلیفتین من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حتی إن اسمهما لیطرح قبل أن یطرح اسم أی رجل آخر.

و لعل النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد عرّف بعض أهل السر عنده بما یدبره هؤلاء فی الخفاء،مما له مساس بمستقبل الدین و الأمة،فکان بعض أهل السر یشعرون بأنه لا بد من إیضاح الأمور للناس بطریقة أو بأخری، لیتحملوا مسؤولیاتهم،بعد أن تکون الحجة علیهم قد تمت..

5-یسجل النبی«صلی اللّه علیه و آله»هذا الوسام الرائع لأمیر المؤمنین«علیه السّلام»فی إطار فرید و رائع،حین بیّن أن هذا الذی یستطیع أن یضرب رقاب قریش علی الدین،لیس ممن یرغب فی شیء من حطام الدنیا،و لیس هو ممن یمیّزون أنفسهم عن الآخرین..

و هو إنسان لا یمدح بکثرة المال،و لا بشیء مما یمدح به أهل الدنیا،و لا یحتاج فی استحضار صورته إلی أی إطار تظهر علیه الألوان،و الأشکال، و الزخرفات،بل هو یظهر فی صورته و هو یخصف نعلا..و هی صورة لا یتوقعون ظهور الحاکم و القائد و الرئیس فیها فی أی من الظروف و الأحوال.

و اللافت:أن هذه النعل التی یخصفها لیست له،و إنما هی لغیره،إنها لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..الأمر الذی یشیر إلی طبیعة نظرته لنفسه،

ص :220

و یؤکد صحة ما یلهج به،حیث یقول:أنا عبد من عبید محمد (1).

6-إن قوله«صلی اللّه علیه و آله»عن أولئک المستضعفین:«هم عتقاء اللّه»یستبطن أمرین:

أحدهما:أنه لیس هو المسؤول عنهم،و لا المطالب بهم،بل هم الذین خرجوا و فروا من سلطان قریش،و لیس لقریش أن تطالبه بأن یبسط سلطتها علی أرقائها،و لا استنابته بملاحقتهم کلما هربوا منها.

و بنود صلح الحدیبیة لا تشمل هؤلاء؛لأنهم قد هربوا من قریش قبل عقده،و الصلح إنما یعالج الحالات التی تحدث بعد توقیعه.

الثانی:أن إسلامهم هو الذی أعتقهم،فإن العبد إذا أسلم فی دار الحرب قبل مولاه،فالمروی:أن ذلک من أسباب عتقه،خصوصا إذا خرج إلی دار الإسلام قبله (2).

ص :221


1- 1) الکافی ج 1 ص 90 و شرح أصول الکافی ج 3 ص 130 و 131 و الإحتجاج ج 1 ص 313 و عوالی اللآلی ج 1 ص 292 و الفصول المهمة فی أصول الأئمة ج 1 ص 168 و بحار الأنوار ج 3 ص 283 و نور البراهین ج 1 ص 430 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 64 و میزان الحکمة ج 1 ص 144 و ج 4 ص 3207 و نور الثقلین ج 5 ص 233.
2- 2) سنن البیهقی ج 9 ص 229 و 230 و راجع:تهذیب الأحکام ج 6 ص 152 و النهایة للطوسی ص 295 و الوسائل کتاب الجهاد ج 11 ص 89 و التنقیح الرائع ج 3 ص 256 و السرائر ج 2 ص 10 و 11 و مسالک الأفهام ج 10 ص 357 و-

و هؤلاء قد أسلموا و خرجوا إلی دار الإسلام قبل أسیادهم،و هذا معناه:أنه لا سلطة لقریش علیهم،لأنهم خرجوا عن صفة الرق باختیارهم الإسلام.فلا یجوز لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یرجعهم إلیه،أو أن یساعد علی ذلک؛لأن ذلک عدوان علیهم،و مصادرة لحریاتهم،بل أصبح من واجبه«صلی اللّه علیه و آله»الدفاع عنهم،و المنع من ظلمهم،و من استعبادهم.

بیعة النساء فی الحدیبیة

قال الشیخ المفید رحمه اللّه:«و کان أمیر المؤمنین«علیه السّلام»المبایع للنساء عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و کانت بیعته لهن یومئذ:أن طرح ثوبا بینه و بینهن،ثم مسحه بیده،فکانت مبایعتهن للنبی«صلی اللّه علیه و آله»بمسح الثوب،و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یمسح ثوب علی بن أبی طالب«علیه السّلام»مما یلیه (1).

و یلاحظ هنا أمران:

الأول:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علیا«علیه السّلام»قد استفادا فی بیعة النساء،من طریقة مبتکرة،تعطی المعنی و تدل علی المقصود بصورة

2)

-358 و شرائع الإسلام کتاب العتق و کتاب الجهاد،و کنز العرفان(ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 129 و عوالی اللآلی ج 3 ص 187.

ص :222


1- 1) الإرشاد ج 1 ص 119 و موسوعة التاریخ الإسلامی ح 2 ص 622 و بحار الأنوار ج 20 ص 358.

کافیة،و مفهومة..لأنهما یریدان تحاشی أمر محظور،و هو مصافحة النساء، أو أی شیء یعطیهن المزید من الجرأة علی الإقتراب من الرجل،و لو بمثل أن تمسح علی الثوب الذی یلبسه النبی«صلی اللّه علیه و آله»أو علی«علیه السّلام».

الثانی:قد یقال:إن المفروض هو أن تختص البیعة بالرجال و لا داعی لبیعة النساء،لأن الرجال هم الذین یضحون،و هم الذین یحاربون،و هم أصحاب القرار..أما النساء فلا شأن لهن فی ذلک..

و نجیب:بأنه و إن کان لیس علی النساء قتال و نزال،و لا یتولین القضاء و الحکومة،و لکن ذلک لا یعنی أنهن لا دور لهن،بل لهن دور فی الکثیر من الشؤون،التی لا بد من التزامهن بما یرضی اللّه،و بطاعة رسوله فیها،فلا بأس بأخذ البیعة منهن علی الإلتزام بمثل هذه الأمور..

ثم إننا لا نوافق علی القول بأنه لا شأن للمرأة فی کثیر من الأمور،فإن المقصود إن کان هو إعادة تکریس المنطق الجاهلی الذی یسلب المرأة حقوقها التی جعلها اللّه لها،فهذا مرفوض جملة و تفصیلا..

و إن کان المقصود:أن شؤونها لیست بذات أهمیة،لکی تؤخذ منها البیعة،فهو غیر صحیح أیضا،فإن مقام السیدة الزهراء«علیها السّلام» عند اللّه یدلنا علی أهمیة الشؤون التی تعود إلیها،و التی استحقت مقامها هذا لقیامها بتلک الواجبات علی أکمل وجه.

علی أننا نقول:

إن للرجال شؤونا تخصهم،و لیس للمرأة فیها نصیب،و للمرأة شؤون

ص :223

لیس للرجال فیها نصیب،لأن کلا منهما مهیأ لما خلق له.

و امتیاز الرجال أو بعضهم علی النساء،أو علی بعضهن،إذا اقتضته شؤون الخلقة،و التکوین،فإنما کان بسبب انسجام هذه المیزات،مع تلک المسؤولیات الملقاة علی عاتق هذا أو ذاک،لکی تحقق أهدافا تحتاج إلی هذه المیزات أو تلک،بهذا المستوی من الفعالیة و التأثیر..

علی علیه السّلام فی الحدیبیة

لقد کان من حق المسلمین أن یمارسوا حریتهم فی التفکیر،و فی التقدیس،و الإعتقاد،و العبادة،و ما إلی ذلک..و من حقهم أیضا أن یزوروا بیت اللّه تبارک و تعالی،و یؤدوا مناسکهم،و لیس من حق أحد أن یمنعهم منه.فکیف إذا کان البلد الذی یقع فیه هذا البیت هو وطن من یرید زیارته، و قد ولد و عاش فیه،ثم ظلم و قهر،و أجبر علی الخروج منه،و التغرب عنه.

و ها هو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقرر المسیر إلی زیارة بیت اللّه للعمرة،فلماذا هبت قریش لمواجهته و مواجهة المسلمین،و منعهم من دخول بیت اللّه،حتی تطورت الأمور،و اصطف المسلمون و المشرکون للقتال؟!

قال الشیخ المفید«رحمه اللّه»:«کان اللواء یومئذ إلی أمیر المؤمنین«علیه السّلام»،کما کان فی المشاهد کلها..

و کان من بلائه فی ذلک الیوم عند صف القوم فی الحرب للقتال،ما ظهر خبره،و استفاض ذکره،و ذلک بعد البیعة التی أخذها النبی«صلی اللّه

ص :224

علیه و آله»علی أصحابه،و العهود علیهم بالصبر (1).

فلجأت قریش إلی طلب الصلح،علی أن یرجع النبی«صلی اللّه علیه و آله»بمن معه فی عامه هذا،ثم یحجون فی العام الذی بعده..

و تقرر کتابة کتاب فی ذلک،و نزل الوحی علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأن یجعل أمیر المؤمنین«علیه السّلام»کاتبه یومئذ،و المتولی لعقد الصلح بخطه (2).

و قبل متابعة الحدیث نشیر إلی ما یلی:

أولا:لقد عجز التاریخ عن الإفصاح عن حقیقة ما فعله علی«علیه السّلام»حین اصطفاف الفریقین،و کیف استفاض ذکر ما جری،و ظهر خبره،و لم نجد منه شیئا إلی یومنا هذا؟!

ألا یدلنا ذلک علی أن ثمة یدا خائنة قد عبثت بالحقائق،و أسقطت ما أمکنها إسقاطه،أو حرفت ما لم یمکن التستر علیه..مما یرتبط بأمیر المؤمنین «علیه السّلام»؟!

ثانیا:إن کتابة علی«علیه السّلام»الکتاب فی الحدیبیة کانت بأمر من اللّه تعالی،و هذا یدل علی أن هناک شیئا اقتضی هذا الأمر الإلهی..فهل هو أنه

ص :225


1- 1) الإرشاد ج 1 ص 119 و بحار الأنوار ج 20 ص 358 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 73.
2- 2) الإرشاد ج 1 ص 119 و بحار الأنوار ج 20 ص 358 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 627.

سیجری له«علیه السّلام»فی واقعة التحکیم،مثل ما جری فی هذه الواقعة؟! أی أنه«صلی اللّه علیه و آله»أراد أن یخبر الناس بما سیجری لعلی فی التحکیم لیکون ذلک من دلائل مظلومیته،و من شواهد إمامته،و من موجبات زیادة یقین الناس بهذا الأمر؟!أو لأنه لو تصدی غیره لکتابة الکتاب لم یحسن التصرف،أو کان قد تصرف علی خلاف رضا الرسول«صلی اللّه علیه و آله»؟!

قد یکون کل ذلک مأخوذا بنظر الإعتبار..

ما جری حین کتابة الکتاب

هناک تفاصیل مختلفة تذکر لما جری حین کتابة الکتاب فی الحدیبیة..

و قد أوعزنا إلیها فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،الجزء الخامس عشر..و نذکر منها هنا ما یرتبط بأمیر المؤمنین علی «علیه السّلام»،و خلاصة ما قالوه:

إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السّلام»:أکتب:

بسم اللّه الرحمان الرحیم..

فاعترض سهیل بن عمرو-مبعوث المشرکین-و طلب أن یکتب:

باسمک اللهم،فاستجاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهذا الطلب..

ثم قال:هذا ما قاضی علیه محمد رسول اللّه..

فقال سهیل:لو کنا نعلم أنک رسول اللّه ما صددناک عن البیت و لا قاتلناک،اکتب فی قضیتنا ما نعرف،أکتب محمد بن عبد اللّه..

فقال«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السّلام»:امحه.

ص :226

فقال علی«علیه السّلام»:ما أنا بالذی أمحاه(أو أمحاک).

و فی حدیث محمد بن کعب القرظی:فجعل علی یتلکأ،و أبی أن یکتب إلا محمد رسول اللّه،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:اکتب،فإن لک مثلها تعطیها،و أنت مضطهد (1).

ص :227


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 54 و فی هامشه:عن صحیح البخاری ج 5 ص 357(2699)و مسند أحمد ج 4 ص 328 و 86 و ج 5 ص 23 و 33 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 220 و 227 و عبد الرزاق فی المصنف(9720) و الطبری فی جامع البیان ج 26 ص 59 و 63 و ابن کثیر فی التفسیر ج 7 ص 324 و انظر مجمع الزوائد ج 6 ص 145 و 146.و راجع:میزان الحکمة ج 4 ص 3196 و مجمع البیان ج 9 ص 199 و المیزان ج 18 ص 269 و المناقب للخوارزمی ص 193 و صفین للمنقری ص 509 و المسترشد ص 391 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 232 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 628 و ینابیع المودة ج 2 ص 18 و الأنوار العلویة ص 249 و عن الإحتجاج ج 1 ص 277 و تفسیر القمی ج 2 ص 313 و نور الثقلین ج 5 ص 53 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 214 و بحار الأنوار ج 20 ص 335 و ج 33 ص 314 و 316 و 317 و ج 32 ص 542 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 54 و تاریخ الإسلام للذهبی(المغازی)ص 390 و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 147 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 20 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 43. و عن وعد النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی بأن له مثلها و هو مقهور راجع أیضا:-

و ذکر الواقدی:أن أسید بن حضیر،و سعد بن عبادة أخذا بید علی «علیه السّلام»،و منعاه:أن یکتب إلا محمد رسول اللّه،و إلا فالسیف بیننا و بینهم (1).

و نقول:

إن لنا هنا وقفات،نذکر منها ما یلی:

من کتب العهد فی الحدیبیة

زعم بعضهم:أن کاتب العهد فی الحدیبیة هو محمد بن مسلمة (2).

1)

-تاریخ الخمیس ج 2 ص 21 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 204 و حبیب السیر ج 1 ص 372 و تفسیر البرهان ج 4 ص 193 و بحار الأنوار ج 20 ص 352 و 357 و تفسیر القمی،و الخرایج و الجرایح،و الخصائص للنسائی(ط التقدم بمصر)ص 50 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 190 و ج 2 ص 588 و المغنی لعبد الجبار ج 16 ص 422 و ینابیع المودة ص 159 و صبح الأعشی ج 14 ص 92.

ص :228


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 51-54 و فی هامشه قال:و أخرجه أبو داود فی الجهاد باب(167)و أحمد ج 4 ص 329 و 330 و السیوطی فی الدر المنثور ج 6 ص 76 و صحیح مسلم ج 5 ص 175 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 510 و کنز العمال ج 10 ص 480 و الجامع لأحکام القرآن ج 16 ص 277.
2- 2) راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 24 و 25 و السیرة النبویة لدحلان(بهامش الحلبیة) ج 3 ص 43 و رسالات نبویة ص 179.

و عن معمر قال:سألت عنه الزهری،فضحک،و قال:هو علی بن أبی طالب،و لو سألت عنه هؤلاء قالوا:عثمان (1).

و لعلهم حاولوا استخلاصه من قولهم:إن قریشا أبت إلا أن یکتب علی«علیه السّلام»أو عثمان (2).

و نقول:

أولا:تقدم:أن الوحی هو الذی أمر بأن یتولی علی«علیه السّلام»کتابة العهد فی الحدیبیة.

ثانیا:تکاد المصادر تجمع علی أن علیا«علیه السّلام»هو کاتب العهد (3).

ص :229


1- 1) راجع:المصنف للصنعانی ج 5 ص 343 و النزاع و التخاصم ص 127 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 585 و ج 3 ص 84 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 23 ص 460.
2- 2) مکاتیب الرسول ج 3 ص 85 عن:المغازی للواقدی ج 2 ص 610 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 23 و السیرة النبویة لدحلان(بهامش السیرة الحلبیة)ج 2 ص 212.
3- 3) راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 305 و النزاع و التخاصم ص 127 و تفسیر القمی ج 2 ص 312 و 313 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 629 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 78 و 58 عن المصادر التالیة: الدر المنثور ج 6 ص 78 و الحلبیة ج 3 ص 23 و 25 و 20 و المغازی للواقدی ج 2-

3)

-ص 610 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 24 و ج 1 ص 73 و 203 و ج 3 ص 214 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 343 و أنساب الأشراف(تحقیق محمد حمید اللّه)ص 349 و مسند أحمد ج 1 ص 342 و ج 3 ص 268 و ج 4 ص 298 و 86 و 325 و صحیح البخاری ج 2 ص 73 و ج 3 ص 241 و 242 و ج 4 ص 126 و ج 5 ص 179 و صحیح مسلم ج 3 ص 1409-1411 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 45 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 179 و ج 9 ص 226 و 227 و المصنف لإبن أبی شیبة ج 14 ص 435 و 439 و بحار الأنوار ج 18 ص 62 و ج 20 ص 327 و 333 و 335 و 351-353 و 357 و 359 و 362 و 363 و 371 و ج 33 ص 314 و ج 31 ص 221 و نیل الأوطار للشوکانی ج 8 ص 45 و جامع البیان ج 26 ص 61 و تفسیر النیسابوری(بهامش جامع البیان) ج 26 ص 49. و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 258 و ج 2 ص 275 و البرهان ج 4 ص 192 و 193 و البدایة و النهایة ج 4 ص 169 و مجمع الزوائد ج 6 ص 145 و فتح الباری ج 5 ص 223 و ج 7 ص 286 و الکافی ج 8 ص 326 و مرآة العقول ج 26 ص 444 و أدب الإملاء و الإستملاء ص 12 و صفین للمنقری ص 508 و 509 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ق 1 ص 71 و رسالات نبویة ص 178 و المطالب العالیة ج 4 ص 234 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 34 و 35 و الجامع لأحکام القرآن ج 16 ص 275-277 و روح المعانی ج 9 ص 5 و عمدة القاری ج 14 ص 12 و 13 و ج 13 ص 275 و نور الثقلین ج 5 ص 52-

ص :230

3)

-و 53 و تفسیر الصافی ج 5 ص 35 و 36 و حبیب السیر ج 1 ص 372 و تفسیر المیزان ج 18 ص 267 و مجمع البیان ج 9 ص 118 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 21 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 43 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 204 و ج 3 ص 320 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 636 و شرح بهجة المحافل ج 1 ص 316 و 317 و المواهب اللدنیة ج 1 ص 128 و تاریخ الإسلام للذهبی (المغازی)ص 390. و راجع:و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 146 و 147 و حدائق الأنوار ج 2 ص 616 و الأموال ص 232 و 233 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 202 و تفسیر الخازن ج 4 ص 156 و 157 و کشف الغمة ج 1 ص 210 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 120 و إعلام الوری ص 97 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 54 و 53 و عن السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 5 و عن المستدرک للحاکم ج 3 ص 120 و عن تاریخ بغداد و نهایة الأرب ج 17 ص 230 و أصول السرخسی ج 2 ص 135 و الإحسان بترتیب صحیح ابن حبان ج 11 ص 222 و 223 و مسند أبی عوانة ج 4 ص 237 و 239 و صبح الأعشی ج 14 ص 92 و العثمانیة ص 78 و تاریخ ابن الوردی ج 1 ص 215 و خصائص الإمام علی«علیه السّلام»للنسائی ص 150 و 151 و فضائل الخمسة من الصحاح الستة ج 2 ص 233-236 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 419 و 420 و 637 و 638 و 641 و 642 و ج 18 ص 361 عن بعض من تقدم و عن مصادر أخری.و مشکل الآثار ج 4 ص 173 و الریاض النضرة ج 2 ص 191.

ص :231

ثالثا:صرح ابن حجر:بأن قولهم:بأن کاتب الکتاب هو ابن مسلمة من الأوهام (1).

و نحن نخشی أن یکون المقصود هو مکافأة محمد بن مسلمة علی مشارکته فی الهجوم علی بیت فاطمة الزهراء«علیها السّلام»فور وفاة أبیها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

کما أنه یهدف إلی التشکیک فی کل عمل إیجابی أو فضیلة أو کرامة لعلی «علیه السّلام»،و السعی لمنحها لمناوئیه و أعدائه.

حدیث امتناع علی علیه السّلام

تقدم قولهم:إن علیا«علیه السّلام»امتنع عن محو اسم النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و ذکرنا بعض مصادره،و یضیف ابن حبان:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أمر علیا«علیه السّلام»بمحو اسمه مرتین،فأبی ذلک فیهما معا (2).

قال السرخسی:«و طاب لأتباع المذاهب أن یقولوا لشیعة علی«علیه السّلام»:إذا کنتم قد استطعتم أن تحشدوا الشواهد المتواترة،بل التی لا تکاد تحصی علی مخالفات صریحة،و قبیحة،و مؤذیة للصحابة الکبار،فإن

ص :232


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 24 و 25 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 709 و السیرة النبویة لدحلان(بهامش السیرة الحلبیة)ج 3 ص 43 و رسالات نبویة ص 179 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 84.
2- 2) الإحسان بترتیب صحیح ابن حبان ج 11 ص 222 و 223.

علیا«علیه السّلام»قد وقع بنفس المحذور،حین امتنع عن طاعة أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی الحدیبیة بمحو اسمه الشریف (1).

و فی سؤال وجه للسید المرتضی،جاء ما یلی:«..لیس یخلو،إما أن یکون قد علم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یأمر إلا بما فیه مصلحة، و تقتضیه الحکمة و البینات،و أن أفعاله عن اللّه سبحانه و بأمره،أو لم یعلم.

فإن کان یعلم،فلم خالف ما علم؟!

و إن کان لم یعلمه،فقد جهل ما تدّعیه العقول من عصمة الأنبیاء عن الخطأ،و جوّز المفسدة فیما أمر به النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهذا،إن لم یکن قطع بها.

و هل یجوز أن یکون أمیر المؤمنین«علیه السّلام»توقف عن قبول الأمر،لتجویزه أن یکون أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»معتبرا له و مختبرا؟! مع ما فی ذلک لکون النبی«صلی اللّه علیه و آله»عالما بإیمانه قطعا،و هو خلاف مذهبکم،و مع ما فیه من قبح الأمر علی طریق الاختبار بما لا مصلحة فی فعله علی کل حال.

فإن قلتم:إنه یجوز أن یکون النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أضمر محذوفا،یخرج الأمر به من کونه قبیحا.

قیل لکم:فقد کان یجب أن یستفهم ذلک،و یستعلمه منه،و یقول:فما

ص :233


1- 1) أصول السرخسی ج 2 ص 135.

أمرتنی قطعا من غیر شرط أضمرته أولا» (1).

و نقول:

أولا:لقد أجاب السید المرتضی بما یتوافق مع مذاق المعترض فی نظرته للأمور،و نوضح مراده علی النحو التالی:

لو سلمنا:صدور هذا الأمر،فإن إمتناع و توقف علی«علیه السّلام» عن المحو لا یدل علی عدم عصمته،لأنه جوّز أن یکون أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالمحو لیس أمرا حقیقیا،بل مجاراة لسهیل،لا لأنه«صلی اللّه علیه و آله»یؤثر ذلک..فتوقف حتی یظهر:أنه مؤثر له.

و توقفه هذا یقوم مقام الإستفهام،لتتأکد له حقیقة هذا الطلب،و أنه أمر حقیقی،أو لیس بحقیقی (2).لا سیما و أنه«علیه السّلام»یعلم أن المحو هو رغبة المشرکین،و لیس رغبة النبی«صلی اللّه علیه و آله».

قال العینی عن قوله«علیه السّلام»:«ما أنا بالذی أمحاه:لیس بمخالفة لأمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؛لأنه علم بالقرینة أن الأمر لیس للإیجاب» (3).

و قال القسطلانی،و النووی:«قال العلماء:و هذا الذی فعله علی من باب الأدب المستحب،لأنه لم یفهم من النبی«صلی اللّه علیه و آله»تحتّم محو علی نفسه،و لهذا لم ینکر علیه،و لو حتم محوه لنفسه لم یجز لعلی ترکه،و لا

ص :234


1- 1) رسائل الشریف المرتضی ج 1 ص 441 و 442.
2- 2) رسائل الشریف المرتضی ج 1 ص 442.
3- 3) رسائل الشریف المرتضی ج 1 ص 443.

أقره النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی المخالفة» (1).

ثانیا:إن المسارعة للمحو قد لا تکون مستحبة،و لعل النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یرغب بهذا التلبث و التریث،لیظهر به أن اصحاب النبی «صلی اللّه علیه و آله»،لا یرضون بأن یتعرض النبی«صلی اللّه علیه و آله» لکسر کلمته،و إهانته و إظهار ضعفه،ثم یکون إصراره«صلی اللّه علیه و آله»علی المحو هو الذی یحسم الأمر..فلم یکن هذا المحو بسبب قوة المشرکین و ضعف عزیمة المسلمین،بل کان تفضلا و تکرما من الرسول، و رفقا و سجاحة خلق..

ثالثا:قد یکون الأمر للتخییر،مثل جالس الحسن و ابن سیرین،و قد یکون للإباحة،مثل قوله تعالی: فَامْشُوا فِی مَنٰاکِبِهٰا (2)..و کالأمر عقیب الحظر،أو عقیب توهمه.و هو هنا من هذا القبیل،فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد رفع الحظر عن محو اسمه بقوله:«امحه».و هو لا یدل علی أکثر من إباحة ذلک..

ثالثا:إن هذه القضیة موضع شک و ریب من أساسها،و ذلک لأسباب عدیدة،سوف نوردها فی الفقرة التالیة..

الشک فیما ینسب لعلی علیه السّلام

إن شکنا فی صحة ما ینسب إلی علی«علیه السّلام»یستند إلی الأمور التالیة:

أولا:إن علیا«علیه السّلام»یقول:«لقد علم المستحفظون من أصحاب

ص :235


1- 1) شرح صحیح مسلم للنووی ج 12 ص 135.
2- 2) الآیة 15 من سورة الملک.

محمد:أنی لم أردّ علی اللّه و لا علی رسوله ساعة قط الخ..» (1).

و أما عدم محو اسم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین قال له«صلی اللّه علیه و آله»فالظاهر أنه«علیه السّلام»عرف أن أمر یفید اباحة هذا الفعل لعلی«علیه السّلام».و ان الأمر یعود إلیه«علیه السّلام»و أنه لا مانع عند النبی«صلی اللّه علیه و آله»من محو الإسم..

و قال المعتزلی-و هو یشیر إلی اعتراضات بعض الصحابة علی النبی «صلی اللّه علیه و آله»فی الحدیبیة-:«إن هذا الخبر صحیح لا ریب فیه، و الناس کلهم رووه» (2).

و یؤکد ذلک:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یقول:«علی مع الحق، و الحق مع علی،یدور معه حیث دار»،أو«علی مع القرآن،و القرآن مع علی»،و نحو ذلک (3).فإن من یکون مع الحق و مع القرآن،لا یمکن أن

ص :236


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 196 و 197 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 179 و 180 و غرر الحکم ج 2 ص 288 و شرح أصول الکافی ج 12 ص 454 و بحار الأنوار ج 38 ص 319 و الأنوار البهیة ص 50 و المراجعات ص 330 و ینابیع المودة ج 1 ص 265 و ج 3 ص 436.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 180.
3- 3) راجع:دلائل الصدق ج 2 ص 303 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 18 ص 72 و عبقات الأنوار ج 2 ص 324 عن السندی فی دراسات اللبیب ص 233 و کشف الغمة ج 2 ص 35 و ج 1 ص 141-146 و الجمل ص 81 و تاریخ بغداد ج 14-

تصدر منه مخالفة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و لا عصیان لأمره.

و یؤکد مدی طاعة علی للرسول«صلی اللّه علیه و آله»،قوله«علیه السّلام»:أنا عبد من عبید محمد (1).

فهل یمکن أن یقارن من هذا حاله بمن یقول عن نفسه:أنا زمیل محمد؟! (2).

و قد بلغ فی التزامه بحرفیة أوامره«صلی اللّه علیه و آله»:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال له فی خیبر:«اذهب و لا تلتفت،حتی یفتح اللّه علیک».

فمشی هنیهة،ثم قام و لم یلتفت للعزمة،ثم قال:علام أقاتل الناس؟

قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:قاتلهم حتی یشهدوا أن لا إله إلا اللّه (3).

3)

-ص 321 و المستدرک ج 3 ص 119 و 124 و ربیع الأبرار ج 1 ص 828 و 829 و مجمع الزوائد ج 7 ص 234 و نزل الأبرار ص 56 و فی هامشه عنه و عن:کنوز الحقائق ص 65 و عن کنز العمال ج 6 ص 157 و ملحقات إحقاق الحق ج 5 ص 77 و 28 و 43 و 623 و 638 و ج 16 ص 384 و 397 و ج 4 ص 27 عن مصادر کثیرة جدا.

ص :237


1- 1) بحار الأنوار ج 3 ص 283 و التوحید للصدوق ص 174 و الإحتجاج ج 1 ص 496 و الکافی ج 1 ص 90 و شرح أصول الکافی ج 3 ص 130 و 131 و عوالی اللآلی ج 1 ص 292 و الفصول المهمة ج 1 ص 168 و بحار الأنوار ج 3 ص 283 و عن ج 108 ص 45 و نور البراهین ج 1 ص 430.
2- 2) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 291 و الغدیر ج 6 ص 212 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 590 و ج 3 ص 716 و الفایق فی غریب الحدیث ج 1 ص 400 و ج 2 ص 11.
3- 3) راجع:أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 93 و الإحسان بترتیب-

و قال ابن عباس لعمر،عن علی«علیه السّلام»:إن صاحبنا من قد علمت،و اللّه إنه ما غیّر و لا بدل،و لا أسخط رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أیام صحبته له (1).

3)

-صحیح ابن حبان ج 15 ص 380 و إسناده صحیح،و مسند أحمد ج 2 ص 384- 385 و صحیح مسلم ج 7 ص 121 و سنن سعید بن منصور ج 2 ص 179 و خصائص أمیر المؤمنین للنسائی ص 58 و 59 و 57 و ترجمة الإمام علی بن أبی طالب من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 159 و الغدیر ج 10 ص 202 و ج 4 ص 278 و فضائل الخمسة من الصحاح الستة ج 1 ص 200 و مسند الطیالسی ص 320 و الطبقات الکبری ج 2 ص 110 و شرح أصول الکافی ج 6 ص 136 و ج 12 ص 494 و مناقب أمیر المؤمنین ج 2 ص 503 و الأمالی للطوسی ص 381 و العمدة ص 143 و 144 و 149 و الطرائف ص 59 و بحار الأنوار ج 21 ص 27 و ج 39 ص 10 و 12 و النص و الإجتهاد ص 111 و عن فتح الباری ج 7 ص 366 و السنن الکبری ج 5 ص 111 و ریاض الصالحین ص 108 و کنز العمال ج 1 ص 86 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 82 و 83 و 84 و 85 و البدایة و النهایة ج 4 ص 211 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 352 و جواهر المطالب ج 1 ص 178 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 125 و ینابیع المودة ج 1 ص 154.

ص :238


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 51 و منتخب کنز العمال(مطبوع مع مسند أحمد)ج 5 ص 229 و ج 13 ص 454 و حیاة الصحابة ج 3 ص 249 عنه و عن الزبیر بن بکار فی الموفقیات،و قاموس الرجال ج 6 ص 25 و الدر المنثور ج 4 ص 309.

و لو أنه خالف أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی الحدیبیة،لکان النبی«صلی اللّه علیه و آله»سخط منه،و لم یصح قول ابن عباس هذا.

ثانیا:إن الساعین للطعن فی علی«علیه السّلام»،و تقبیح ما یصدر منه و التحایل علیه،لا یحدهم حد،و لا یقعون تحت عد،فلو کان قد صدر منه أمر قبیح لکانوا قد ملأوا الدنیا بأرجازهم و أزجالهم،و لکانوا قد تفننوا و تفاصحوا فی خطبهم الطنانة و الرنانة فی لومه،و توجیه الإهانات له، و الغمز من قناته..

ثالثا:إن النصوص لیست علی نسق واحد فی بیانها لهذا الأمر،بل فی بعضها تصریح بما یکذب هذه النسبة..

فقد أظهرت بعض النصوص:أن اعتراض سهیل،قد أحفظ المسلمین، فبادر بعضهم للإمساک بید علی«علیه السّلام»و منعه من الکتابة (1).

و إن کنا نری أن الأوفق بالطاعة هو انتظار أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا المبارزة إلی الإمساک بید علی«علیه السّلام»..

و فی بعضها:أن سهیلا هو الذی طلب من علی«علیه السّلام»محو الاسم الشریف،فرفض«علیه السّلام»طلبه.

فبادر«صلی اللّه علیه و آله»للطلب من علی أن یضع یده علی اسمه

ص :239


1- 1) المغازی للواقدی ج 2 ص 610 و 611 و راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 54 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 296 و غایة البیان فی تفسیر القرآن ج 6 ص 58 و 59 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 43 و السیرة الحلبیة(ط المعرفة)ج 2 ص 708.

الشریف،حسما للنزاع،و إعزازا منه لعلی«علیه السّلام» (1).

و عن علی«علیه السّلام»:أن المشرکین هم الذین راجعوه فی هذا الأمر (2).

رابعا:فی نص آخر:أن علیا«علیه السّلام»هو الذی محا الکلمة،و قال للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:لو لا طاعتک لما محوتها (3).

و لعل الجدال الذی جری بین علی«علیه السّلام»و سهیل قد انتهی بتدخل الصحابة للإمساک بید علی«علیه السّلام»،ثم تدخل النبی«صلی اللّه علیه و آله»بقوله:

ضع یدی علیها،و بذلک یکون قد حفظ أصحابه،و لم یعطل عملیة الصلح.

و یؤید ذلک:أن علیا«علیه السّلام»قد محا عبارة:بسم اللّه الرحمان الرحیم،و کتب:باسمک اللهم،قائلا:لو لا طاعتک لما محوتها،فمن یقول هذا کیف یعصیه بعد لحظات؟!فإن الطاعة إذا کانت تدعو لمحو الأولی،

ص :240


1- 1) راجع:خصائص أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب للنسائی ص 149 و إحقاق الحق (قسم الملحقات)ج 8 ص 419 و ج 23 ص 461 و الأمالی للطوسی ص 190 و 191 و بحار الأنوار ج 33 ص 316 و راجع ج 20 ص 357 و الخرایج و الجرایح ج 1 ص 116 و صفین للمنقری ص 509 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 87.
2- 2) صفین للمنقری ص 508.
3- 3) کشف الغمة ج 1 ص 310 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 209 و الإرشاد للمفید ص 120 و بحار الأنوار ج 20 ص 359 و 363 و 357 و عن إعلام الوری ص 97 و کشف الغطاء(ط.ق)ج 1 ص 15.

فهی تدعو لمحو الثانیة،خصوصا إذا کان ذلک فی مجلس واحد.

کما أن من یرضی بمحو الأولی التی هی الأصعب،لماذا لا یرضی بمحو الثانیة؟!

خامسا:لنفترض:أن سهیل بن عمرو طلب من علی ذلک،و رفض علی طلبه،ثم قال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:

امحها..فإن هذا القول لا یدل علی إلزام علی«علیه السّلام»بالمحو،بل هو یدل علی رفع الحظر،أی أنه أصبح یستطیع أن یمحو إذا شاء..فقد أو کل الأمر إلیه.

فإذا بادر الصحابة للإمساک بید علی«علیه السّلام»لیمنعوه من اختیار هذا الطرف-و هو طرف المحو-فإن تدخل النبی«صلی اللّه علیه و آله»بقوله:

ضع یدی علیها،یکون قد أتی لرفع الحرج عن علی«علیه السّلام»مع اخوانه من الصحابة،و إرادة إعزازه،و تعلیة شأنه،مقابل سهیل بن عمرو.

سادسا:إن العدید من النصوص و الروایات لم تشر إلی امتناع علی«علیه السّلام»عن محو الإسم الشریف،بل ساقت الحدیث علی أساس الأمر، و طاعة الأمر،و لا شیء سوی ذلک،فراجع،ما ذکره ابن حبان،و ما روی عن الإمام الصادق«علیه السّلام» (1)،و الیعقوبی،و ابن کثیر،و غیرهما تجد طائفة

ص :241


1- 1) الثقات ج 1 ص 300 و 301 و راجع:الکافی ج 8 ص 269 عن الإمام الصادق «علیه السّلام»مع بعض إضافات و تغییرات لا تضر.و بحار الأنوار ج 20 ص 368 و نور الثقلین ج 5 ص 68 و تفسیر البرهان ج 4 ص 194 و الإکتفاء-

من هذه النصوص المرویة عن:

الزهری،و ابن عباس،و أنس بن مالک،و مروان بن الحکم،و المسور بن مخرمة،و هو المروی عن أمیر المؤمنین«علیه السّلام»أیضا (1).

1)

-للکلاعی ج 2 ص 240 و تاریخ ابن الوردی ج 1 ص 166 و حیاة محمد لهیکل ص 374 و إکمال الدین ص 50.

ص :242


1- 1) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 54 و راجع:البدایة و النهایة ج 7 ص 277 و 281 و روح المعانی ج 9 ص 50 و الکشاف ج 3 ص 542. و حول النص المنقول عن الزهری راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 5 ص 634 و البدایة و النهایة ج 4 ص 168 و أنساب الأشراف ج 1 ص 349 و 350 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 331 و 332 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 320 و 321 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 153 و تلخیصه للذهبی(مطبوع بهامشه) و مسند أحمد ج 1 ص 86. و حول النص المنقول عن ابن عباس راجع:الریاض النضرة المجلد الثانی ص 227 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 522 و مسند أحمد ج 1 ص 342 و خصائص أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب للنسائی ص 148 و 149 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 200 عن أحمد،و أبی داود،و المستدرک للحاکم ج 3 ص 151 و تلخیص المستدرک للذهبی(مطبوع بهامشه)و صححاه علی شرط مسلم،و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 192. و روایتا أنس و مروان و المسور توجدان معا أو إحداهما،أو بدون تسمیة،فی المصادر-

1)

-التالیة:صحیح البخاری ج 2 ص 79 و 78 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 337 و مسند أحمد ج 3 ص 268 و ج 4 ص 330 و 325 و جامع البیان ج 25 ص 63 و الدر المنثور ج 6 ص 77 عنهم،و عن عبد بن حمید،و النسائی،و أبی داود،و ابن المنذر،و صحیح مسلم ج 5 ص 175. و راجع:المواهب اللدنیة ج 1 ص 128 و تاریخ الإسلام للذهبی(المغازی)ص 370 و 371 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 198 و 200 و البدایة و النهایة ج 4 ص 175 و مختصر تفسیر ابن کثیر ص 351 و 352 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 333 و السنن الکبری الکبری ج 9 ص 220 و 227 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 21 عن المدارک،و تفسیر الخازن ج 4 ص 156 و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 105 و 146 و 147 و الإحسان بتقریب صحیح ابن حبان ج 11 ص 222 و 223 و الجامع لأحکام القرآن ج 16 ص 277 و بهجة المحافل ج 1 ص 316 و زاد المعاد ج 2 ص 125 و مسند أبی عوانة ص 241. و حول ما روی عن علی«علیه السّلام»و غیره راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 232 و قریب منه ما فی ینابیع المودة ص 159 و مسند أحمد ج 4 ص 86 و 87 و مجمع الزوائد ج 6 ص 145 و قال:رواه أحمد و رجاله الصحیح. و مختصر تفسیر ابن کثیر ص 347 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 192 و تفسیر المراغی ج 9 ص 107 و الدر المنثور ج 6 ص 78 عن أحمد،و النسائی،و الحاکم و صححه،و ابن جریر،و أبی نعیم فی الدلائل،و ابن مردویه.

ص :243

لعلها قضیة مستعارة

و لنا أن نحتمل:أن تکون أجزاء هامة من هذه القضیة قد استعیرت من قصة أخری..بهدف إثارة الشبهات و التساؤلات حول أقدس شخصیة بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و القصة هی:أن تمیم بن جراشة قدم علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی وفد ثقیف،فأسلموا،و سألوه أن یکتب لهم کتابا فیه شروط، فقال:اکتبوا ما بدا لکم،ثم إیتونی به.

فأتوا علیا«علیه السّلام»لیکتب لهم.

قال تمیم:«فسألناه فی کتابه:أن یحلّ لنا الربا و الزنی.فأبی علی«علیه السّلام»أن یکتب لنا.

فسألناه خالد بن سعید بن العاص.

فقال له علی:تدری ما تکتب؟!

قال:أکتب ما قالوا،و رسول اللّه أولی بأمره.

فذهبنا بالکتاب إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال للقارئ:

اقرأ..فلما انتهی إلی الربا قال:ضع یدی علیها فی الکتاب.

فوضع یده،فقال: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ ذَرُوا مٰا بَقِیَ مِنَ الرِّبٰا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ الآیة (1)..ثم محاها.

ص :244


1- 1) الآیة 278 من سورة البقرة.

و ألقیت علینا السکینة،فما راجعناه.

فلما بلغ الزنی وضع یده علیها،و قال: وَ لاٰ تَقْرَبُوا الزِّنیٰ إِنَّهُ کٰانَ فٰاحِشَةً وَ سٰاءَ سَبِیلاً الآیة (1)،ثم محاه.و أمر بکتابنا أن ینسخ لنا» (2).

لک مثلها یا علی

و قد قلنا:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السّلام» فی الحدیبیة:لک مثلها،تعطیها،و أنت مضطهد،أو مضطر..

و ظهر مصداق قوله«صلی اللّه علیه و آله»فی حرب صفین،حینما أخذوا بکتابة کتاب الموادعة،فابتدأوا فیه بعبارة:

هذا ما تقاضی علیه علی أمیر المؤمنین و معاویة بن أبی سفیان..

فقال معاویة:بئس الرجل أنا إن أقررت:أنه أمیر المؤمنین ثم قاتلته.

و قال عمرو:لا بل نکتب اسمه،و اسم أبیه،إنما هو أمیرکم،فأما أمیرنا فلا.

فلما أعید إلیه الکتاب أمر بمحوه.

فقال الأحنف:لا تمح اسم إمرة المؤمنین عنک؛فإنی أتخوف،إن محوتها أن لا ترجع إلیک أبدا،فلا تمحها.

فقال«علیه السّلام»:إن هذا الیوم کیوم الحدیبیة،حین کتب الکتاب

ص :245


1- 1) الآیة 32 من سورة الإسراء.
2- 2) أسد الغابة ج 1 ص 216 و قال:أخرجه أبو موسی،و مکاتیب الرسول ج 3 ص 72.

عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:هذا ما تصالح علیه محمد رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»و سهیل بن عمرو.

فقال سهیل:لو أعلم أنک رسول اللّه لم أقاتلک و لم أخالفک،إنی لظالم لک إن منعتک أن تطوف بیت اللّه،و أنت رسوله،و لکن اکتب:من محمد بن عبد اللّه..

فقال لی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی،إنی لرسول اللّه،و أنا محمد بن عبد اللّه،و لن یمحو عنی الرسالة کتابی لهم:من محمد بن عبد اللّه، فاکتبها،فامح ما أرادوا محوه،أما إن لک مثلها،ستعطیها و أنت مضطهد (1).

لماذا کان التزویر؟!

و لعل السبب فی هذا التزویر:

1-أن ما أخبر به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بقوله:و لک مثلها یا علی تعطیها و أنت مضطهد مقهور (2)..قد أحرج اتباع معاویة و محبیه بعد

ص :246


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 541 و 542 و صفین للمنقری ص 503 و 504 و المسترشد ص 391 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 232 و الدرجات الرفیعة ص 117 و ینابیع المودة ج 2 ص 18 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 628 و مصادر ذلک کثیرة.
2- 2) راجع:الکامل فی التاریخ ج 2 ص 220 و 204 و المعیار و الموازنة ص 200 و خصائص أمیر المؤمنین علی«علیه السّلام»للنسائی ص 149 و 150 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 419.و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 43 و السیرة-

قضیة التحکیم بعد صفین.

فلجأوا إلی إثارة الشبهات حول علی«علیه السّلام»،لتخفیف الوطأة عن فریقهم.

2-إن نفس الطعن بقداسة علی«علیه السّلام»،و فی عصمته،و الحط من مقامه،و النیل منه،و ابتذال شخصیته،و نسبة الرذائل و المعاصی إلیه،و تصغیر شأنه،حتی یصبح کسائر الناس العادیین،أمر مطلوب،و محبوب لأعدائه،

2)

-الحلبیة ج 3 ص 20 و مجمع البیان ج 9 ص 118 و 119 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 214 و بحار الأنوار ج 20 ص 335 و 352 و 357 و 359 و 363 و 333 و ج 33 ص 314 و 316 و 317 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 54 و تاریخ الإسلام للذهبی(المغازی)ص 390 و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 147 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 179 و 180 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 21 و حبیب السیر ج 1 ص 372 و تفسیر القمی ج 2 ص 313 و الخرایج و الجرایح ج 1 ص 116 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 190 و ج 2 ص 588 و 232 و المغنی لعبد الجبار ج 16 ص 422 و ینابیع المودة للقندوزی ص 159 و صبح الأعشی ج 14 ص 92 و الأمالی للطوسی ج 1 ص 190 و 191 و صفین للمنقری ص 508 و 509 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 210 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 120 و إعلام الوری ص 97 و البرهان ج 4 ص 193 و نور الثقلین ج 5 ص 52 و الفتوح لابن أعثم ج 4 ص 8 و البدایة و النهایة ج 7 ص 277 و الأخبار الطوال ص 194 عن تاریخ الأمم و الملوک ج 5 ص 52 و عن فتح الباری ج 5 ص 286.

ص :247

و مناوئیه.و بذلک تضعف حجة الطاعنین فی مناوئیه،و یخرج أتباعهم من الإحراجات القویة التی تواجههم.

3-تکریس أبی بکر علی أنه الرجل الممیز بین جمیع الصحابة،الذی کان یری فی الحدیبیة رأی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یدعو الناس للقبول منه،و التسلیم له..

قال دحلان:«..و لم یکن أحد فی القوم راضیا بجمیع ما یرضی به النبی «صلی اللّه علیه و آله»،غیر أبی بکر الصدیق،و بهذا یتبین علو مقامه.

و یمکن أن اللّه کشف لقلبه،و أطلعه علی بعض تلک الأسرار التی ترتبت علی ذلک الصلح،کما أطلع علی ذلک النبی«صلی اللّه علیه و آله»، فإنه حقیق بذلک،کیف و قد قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:و اللّه،ما صب اللّه فی قلبی شیئا إلا و صببته فی قلب أبی بکر» (1).

و قد نسی دحلان أن أبا بکر قد حزن فی الغار.و لم یحزن الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،فأین ذهب ما کان النبی قد صبه فی قلب أبی بکر آنئذ.و کذلک الحال فی مبارزة عمرو فی الخندق و کذلک ما جری فی خیبر و سواها..

4-إن السعی إلی جعل علی و عمر فی سیاق واحد،من حیث إن هذا یشک فی دینه فی الحدیبیة،و ذاک یعصی أوامر الرسول الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»من شأنه أن یوجد حالة من التوازن،ثم تترجح کفة الفریق الآخر حیث جعل أبو بکر فوق الجمیع،بل هو فی مستوی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ص :248


1- 1) السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 43.

الباب السادس خیبر و فدک..

اشارة

الفصل الأول:فتح ثلاث حصون من خیبر..

الفصل الثانی:المنهزمون:نصوص و آثار..

الفصل الثالث:وقفات مع النصوص..

الفصل الرابع:قتل مرحب..

الفصل الخامس:قلع باب خیبر فی الحدیث و التاریخ

الفصل السادس:فدک و حدیث رد الشمس..

ص :249

ص :250

الفصل الأول
اشارة

فتح ثلاثة حصون من خیبر..

ص :251

ص :252

المسیر إلی خیبر

عن الضحاک الأنصاری،قال:لما سار النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی خیبر جعل علیا«علیه السّلام»علی مقدمته،فقال«صلی اللّه علیه و آله»:من دخل النخل فهو آمن.

فلما تکلم النبی«صلی اللّه علیه و آله»نادی بها علی«علیه السّلام»،فنظر النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی جبرائیل یضحک،فقال:ما یضحکک؟!

قال:إنی أحبه.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السّلام»:إن جبرائیل یقول إنه یحبک!

قال«علیه السّلام»:بلغت أن یحبنی جبرائیل؟!

قال«صلی اللّه علیه و آله»:نعم،و من هو خیر من جبرائیل،اللّه عزّ و جلّ (1).

ص :253


1- 1) أسد الغابة ج 3 ص 34 و مجمع الزوائد ج 9 ص 126 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 8 ص 301 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 79 و ج 21 ص 306 و 307.

و نقول:

إننا نشیر هنا إلی عدة أمور،فی سیاق العناوین التالیة:

الرایات لم تکن قبل خیبر

قال ابن إسحاق،و الواقدی،و ابن سعد:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله» فرق الرایات،و لم تکن الرایات إلا یوم خیبر،و إنما کانت الألویة (1).

و کانت رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»سوداء،من برد عائشة تدعی العقاب،و لواؤه أبیض،دفعه إلی علی بن أبی طالب«علیه السّلام»..

و دفع رایة إلی الحباب بن المنذر،و رایة إلی سعد بن عبادة.و کان شعارهم:یا منصور أمت (2).

ص :254


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 120 و قال فی الهامش:أخرجه البیهقی فی الدلائل ج 4 ص 48 و ذکره ابن حجر فی المطالب العالیة(4202)و الواقدی فی المغازی ج 1 ص 407،و(ط أخری)ج 2 ص 649. و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 106 و إمتاع الأسماع ص 313 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 35 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 734.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 120 و فی الهامش قال:أخرجه البیهقی فی الدلائل ج 4 ص 48 و ذکره ابن حجر فی المطالب العالیة(4202)و الواقدی فی المغازی ج 2 ص 649. و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 35 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 734 و الإمتاع ص 311 و 313 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 442.

و أضاف الحلبی:رایة إلی أبی بکر،و رایة إلی عمر (1).

و نقول:

أولا:قالوا:إن اللواء الذی دفعه النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی علی «علیه السّلام»یوم خیبر-و کان أبیضا-کان یقال له:العقاب أیضا (2).

و ذلک یشیر إلی عدم الفرق بین اللواء و الرایة،فإن العقاب الذی کان عند النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یقال له:رایة تارة،و یقال له:لواء أخری.

ثانیا:ذکروا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أعطی اللواء لعلی«علیه السّلام»فی قضیة قتل مرحب،مع أن الکلمة التی تناقلوها عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی ذلک هی:«لأعطین الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله إلخ..»..

و فی نص آخر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السّلام»:خذ هذه الرایة و تقدم (3).

ص :255


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 35 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 734.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 36 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 734 عن سیرة الدمیاطی.
3- 3) راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 36 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 734 و کشف الغطاء ج 1 ص 15 و شرح الأخبار للقاضی النعمان ج 1 ص 302 و العمدة ص 153 و الطرائف لابن طاووس ص 57 و الصوارم المهرقة ص 35 و بحار الأنوار ج 39 ص 90 و بغیة الباحث ص 218 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 7 ص 35 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 13 و الکامل لابن عدی ج 2 ص 61 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 89 و البدایة و النهایة ج 7 ص 373 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 798.

و ذلک یؤکد علی عدم الفرق بین اللواء و الرایة أیضا.

إلا أن یقال:إنه«صلی اللّه علیه و آله»قد جمع لعلی«علیه السّلام»هنا بین الرایة و اللواء.

ثالثا:تقدم فی غزوة أحد:أنهم تارة یقولون:کانت رایة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»مع علی«علیه السّلام»فی بدر و فی کل مشهد.

و أخری یقولون:کان علی«علیه السّلام»حامل لواء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی بدر و فی کل مشهد،و الظاهر أنهم یریدون الحدیث عن شیء واحد..

رابعا:و مما یدل علی أن الرایة و اللواء کانا سابقین علی خیبر،و قد جمعهما النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السّلام»قبل هذه الغزوة،قول الشیخ المفید«رحمه اللّه»:«ثم تلت بدرا غزاة أحد،فکانت رایة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»بید أمیر المؤمنین«علیه السّلام»فیها،کما کانت بیده یوم بدر،فصار اللواء إلیه یومئذ،ففاز بالرایة،و اللواء جمیعا» (1).

و قال«رحمه اللّه»أیضا،ما ملخصه:کانت رایة قریش و لواؤها بید قصی بن کلاب،ثم لم تزل بید ولد عبد المطلب،فلما بعث النبی«صلی اللّه علیه و آله»صارت رایة قریش و غیرها إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»، فأعطاها علیا«علیه السّلام»فی غزاة ودّان،و هی أول غزاة حملت فیها رایة

ص :256


1- 1) الإرشاد ج 1 ص 78 و بحار الأنوار ج 20 ص 79 و 80 عنه،و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 65 و أعیان الشیعة ج 1 ص 254.

فی الإسلام.

ثم لم تزل مع علی«علیه السّلام»فی المشاهد،فی بدر،و أحد.

و کان اللواء بید بنی عبد الدار،فأعطاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» إلی مصعب بن عمیر،فاستشهد،و وقع اللواء من یده،فتشوقته القبائل، فأخذه«صلی اللّه علیه و آله»فدفعه إلی علی«علیه السّلام»،فجمع له یومئذ الرایة و اللواء،فهما إلی الیوم فی بنی هاشم (1).

خامسا:و یدل علی عدم صحة قولهم:إنه«صلی اللّه علیه و آله»جمع الرایة و اللواء یوم خیبر ما رواه أبو البختری عن الإمام الصادق عن أبیه «علیهما السّلام»:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعث علیا«علیه السّلام»یوم بنی قریظة بالرایة،و کانت سوداء تدعی العقاب،و کان لواؤه أبیض (2).

قال المجلسی:الرایة:العلم الکبیر،و اللواء أصغر منها،قال فی المصباح:

ص :257


1- 1) الإرشاد ص 48 و(ط دار المفید)ج 1 ص 79 و بحار الأنوار ج 20 ص 80 و ج 42 ص 59 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 299 و(ط المطبعة الحیدریة)ج 3 ص 85 و کفایة الطالب ص 335 و إعلام الوری ص 193 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 377 و أعیان الشیعة ج 1 ص 337.
2- 2) قرب الإسناد ص 131 و بحار الأنوار ج 20 ص 246 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 144 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 110 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 115.

لواء الجیش علمه،و هو دون الرایة (1).

و الحدیث عن اتحاد اللواء مع الرایة و اختلافهما لا أثر له هنا، فالنصوص تقول:إنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یعطی اللواء لعلی«علیه السّلام»،و کان یعطی الرایة لعلی سواء اتحدا أو اختلفا.

رایة النبی صلّی اللّه علیه و آله من برد عائشة

و قد زعمت الروایة المتقدمة:أن الرایة المسماة بالعقاب هی من مرط لعائشة،و کانت سوداء..

و نقول:

أولا:لماذا اختار النبی«صلی اللّه علیه و آله»مرط عائشة لیتخذ منه رایة حربه؟!.هل لأنه لم یجد فی المدینة ما یجعله رایة سوی ذلک المرط؟!و هو الثوب الذی یؤتزر به!!

ثانیا:تقدم:أن الشیخ المفید«رحمه اللّه»قال:إن الرایة کانت قد عقدت،و أعطیت لعلی«علیه السّلام»فی غزوة ودان،و هی إنما کانت فی صفر،و هو الشهر الثانی عشر بعد الهجرة النبویة الشریفة،أو نحو ذلک..

و یشک فی أن تکون عائشة فی بیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»آنئذ،لأنها إنما دخلت بیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»إما بعد الهجرة بثمانیة أشهر،کما قیل،أو دخلته بعدها بثمانیة أو بتسعة أشهر،کما عن ابن شهاب

ص :258


1- 1) بحار الأنوار ج 20 ص 246.

الزهری (1).

و قال ابن الأثیر:بنی بها فی المدینة سنة اثنتین (2).

فإذا کان وجود عائشة فی بیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»مشکوکا فیه، فلا یصح إطلاق القول بأن مرط عائشة قد جعل رایة للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،لأن ذلک یصبح موضع شک و ریب کبیر أیضا.

ثالثا:سیأتی فی فتح خیبر الحدیث الذی یقول:إن أبا بکر-کما یروی بریدة-أخذ رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و کانت بیضاء،ثم نهض إلخ.. (3).

ص :259


1- 1) الإستیعاب(مطبوع مع الإصابة)ج 4 ص 356-357 و راجع:الإصابة ج 4 ص 359 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 8 ص 231 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 357 و راجع ص 358 عن المواهب اللدنیة،و تاریخ الیافعی،و الوفاء لابن الجوزی.و راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 58 و 217 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 144 و المستدرک للحاکم ج 4 ص 4 و المنتخب من ذیل المذیل للطبری ص 93 و عیون الأثر ج 2 ص 382 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 402 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 3 ص 283 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 332.
2- 2) أسد الغابة ج 1 ص 33 و راجع:تاریخ الخمیس ج 1 ص 357 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 199.
3- 3) الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 1 ص 184-188 و الإرشاد للمفید-
لم یؤمر علی علی علیه السّلام أحدا

قلنا أکثر من مرة:إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یؤمّر علی علی«علیه السّلام»أحدا،فهو قائد الجیش کله فی هذه الحرب،و فی کل حرب،و هو أیضا علی مقدمة الجیش فیها.

و کانت الأنباء عن هذا الجیش و قائده تصل إلی یهود خیبر،الذین کانوا یتابعون الأحداث عن کثب،و لا سیما ما حلّ بإخوانهم من بنی قریظة و النضیر،و قینقاع.و کذلک ما جری لقریش فی حروبها الثلاثة الکبری مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:بدر،و أحد،و الخندق.

کما أن کون الجیش بقیادة علی«علیه السّلام»،لا بد أن یعطی الجیش

3)

-(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 121 و راجع:شرح الأخبار للقاضی النعمان ج 1 ص 147 و العمدة لابن البطریق ص 150 عن تفسیر الثعالبی،و الطرائف لابن طاووس ص 58 و إحقاق الحق ج 5 ص 373 و مسند أحمد ج 5 ص 358 و المناقب للخوارزمی(ط النجف)ص 103 و فی(طبعة أخری)ص 167 و بحار الأنوار ج 21 ص 3 و ج 39 ص 10 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 139 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 37 و عن فتح الباری ج 10 ص 129 و مجمع البیان ج 9 ص 201 و خصائص الوحی المبین لابن البطریق ص 156 و تفسیر المیزان ج 18 ص 295 و عن تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 300 و عن البدایة و النهایة ج 4 ص 213 و نهج الإیمان لابن جبر ص 322 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 354 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 124.

ص :260

الإسلامی مزیدا من الإعتزاز،و الإندفاع،و الثقة بالنصر..

ثمة قیادات أخری مزعومة

و قال الدیاربکری:«و استعمل علی مقدمة الجیش عکاشة بن محصن الأسدی،و علی المیمنة عمر بن الخطاب،و علی المیسرة واحدا من أصحابه، و فی بعض الکتب علی بن أبی طالب«علیه السّلام».

و هذا غیر صحیح:

لأن الروایات الصحیحة تدل علی:أن علیا فی أوائل الحال لم یکن فی العسکر،و کان به رمد شدید،و لما لحق بالعسکر،أعطاه الرایة،و أمّره علی الجیش،و وقع الفتح علی یده کما سیجیء..»انتهی (1).

و نقول:

إن لنا علی ما ذکره بعض المؤاخذات:

أولا:إن عمر بن الخطاب لم یکن قد عرفت عنه تلک الشجاعة التی تؤهله لهذا المقام الخطیر،و هو أن یکون علی میمنة الجیش..بل وجدنا منه خلاف ذلک،خصوصا فی أحد و الخندق فضلا عن أحد و سواها.

و لمجارات هؤلاء الناس،نقول:

ألم یکن أبو دجانة،أو الزبیر،أو المقداد،أو الحباب بن المنذر،أو سعد بن عبادة،موجودین؟!فلماذا لم یعط القیادة لواحد منهم؟!

ص :261


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 42.

ثانیا:لماذا أبهم الدیاربکری اسم الذی کان علی المیسرة؟!هل لأنه کان معروفا بدرجة لم تسمح باستبداله بغیره؟!أو هل کتموا اسمه کما کتمت عائشة اسم علی حین ذکرت:

أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»خرج فی مرض موته إلی الصلاة یتوکأ علی الفضل بن العباس و علی رجل آخر،لا تحب أن تذکره عائشة بخیر، و هو علی«علیه السّلام»؟!

ثالثا:قولهم:إن علیا«علیه السّلام»فی أوائل الحال لم یکن فی العسکر لیس دقیقا،إذ إنه سیأتی:أن علیا«علیه السّلام»کان علی رأس الجیش إلی خیبر،من حین خروج ذلک الجیش من المدینة،و لکنه حین طال مقامه فی خیبر-ربما عشرة أیام-رمدت عیناه،لأن الرمد لم یصب علیا«علیه السّلام»کل هذه المدة الطویلة،بل أصابه قبل قتل مرحب بوقت یسیر، و کان قتل مرحب فی أواخر حرب خیبر،و بعد حصار حصون الیهود عشرات الأیام،فإن حصن القموص وحده حوصر عشرین یوما.

و قد أعطی النبی«صلی اللّه علیه و آله»اللواء لعلی«علیه السّلام»قبل أن یفتح أی حصن من خیبر.

علی علیه السّلام یسمع الناس أقوال النبی صلّی اللّه علیه و آله

و قد تولی علی«علیه السّلام»إسماع الناس أقوال النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و نحن نعلم بأن علیا«علیه السّلام»لا یقدم علی أمر من دون توجیه أو إذن من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،مما یعنی:أن ذلک قد جاء من خلال تنسیق مسبق..و إلا فقد کان یمکن أن یتصدی غیر علی«علیه

ص :262

السّلام»لهذه المهمة..

حب اللّه لعلی علیه السّلام

و تقدم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد مهد لإعلان حب جبرائیل، ثم حب اللّه لعلی بإخباره«علیه السّلام»بضحک جبرائیل حین نادی مکررا کلام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و لکن علیا«علیه السّلام»بادر إلی هضم نفسه،و لم یعطها مداها،حین قال متسائلا:بلغت أن یحبنی جبرائیل؟!

مع أنه هو الذی جاء بالنصر فی بدر و أحد،و حمراء الأسد،و الخندق، فضلا عن قریظة و النضیر..

فاتح حصن ناعم علی علیه السّلام

و کان أول حصن فتح من حصون النطاة حصن ناعم،و قد فتح علی ید علی«علیه السّلام» (1).

و فیه قتل محمود بن مسلمة،و قیل:إن مرحبا هو الذی قتله.

و زعموا:أن أخاه محمدا أخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بقتل أخیه، فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:إنه سوف یرسل رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله لیأخذ له بثأر أخیه،ثم أرسل علیا«علیه السّلام».

ص :263


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 39 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 740 و عون المعبود ج 8 ص 172.

و نقول:

إننا نشک فی صحة ذلک،لما یلی:

أولا:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»إنما قال کلمته هذه حین قتل علی «علیه السّلام»مرحب الیهودی..إلا إذا کان هؤلاء یریدون التشکیک،أو صرف الأنظار عن فرار عمر بالرایة یوم خیبر..أو أنه«صلی اللّه علیه و آله» قال ذلک علی سبیل الإخبار بالغیب،الذی علمه اللّه إیاه حول ما سیکون من فرار البعض،ثم فتح خیبر علی ید علی«علیه السّلام»..

ثانیا:لماذا لم یرسل محمد بن مسلمة بالذات لهذه المهمة؟!أعنی:مبارزة مرحب،لیشفی غلیل صدره من قاتل أخیه،فإنهم یسعون إلی تسطیر الفضائل لابن مسلمة،ربما لیکافئوه علی مناصرته،و مؤازرته،و مشارکته فی الهجوم علی بیت فاطمة الزهراء بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعد وفاة أبیها..

ثالثا:زعمت بعض النصوص التی یروونها مضادة منهم لعلی«علیه السّلام»:أن ابن مسلمة هو الذی قتل مرحبا،الذی یدعون أنه قتل محمود بن مسلمة..

مع أنهم یذکرون ما یدل علی أن مرحبا کان حبیبا و قریبا لمحمد بن مسلمة،و أن ابن مسلمة قد انزعج لقتله،و حقد علی قاتله.

فقد قال ابن قتیبة:إن أمیر المؤمنین«علیه السّلام»قال:ذنبی إلی محمد

ص :264

بن مسلمة أنی قتلت أخاه یوم خیبر:مرحب الیهودی (1).

و لعله کان أخاه علی الحقیقة،أو کان أخاه من الرضاعة،أی لم یکن أخاه لأمه..

رابعا:هناک نص یقول:إن الذی قتل محمود بن مسلمة هو کنانة بن الربیع،أو شخص آخر،أسره علی«علیه السّلام»،و سلمه لمحمد بن مسلمة لیقتله بأخیه (2).

الحباب فی حصن الصعب

و زعمت بعض الروایات:أنه بعد فتح حصن ناعم دفع النبی«صلی اللّه علیه و آله»اللواء للحباب بن المنذر،و ندب الناس لمهاجمة حصن الصعب بن معاذ،و کان حصنا منیعا،فما رجعوا حتی فتحه اللّه علیهم، و ذکروا تفاصیل عما فعله الحباب فی فتحه لهذا الحصن.

و قد ناقشنا أقاویلهم هذه فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم

ص :265


1- 1) الإمامة و السیاسة(ط سنة 1356 ه)ج 1 ص 54 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 53 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 73 و قاموس الرجال ج 8 ص 388 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ج 9 ص 586 عنه.
2- 2) راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 34 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 740 و شرح السیر الکبیر للسرخسی ج 1 ص 281.

«صلی اللّه علیه و آله» (1)،فلا حاجة إلی ذلک هنا..فراجع..

غیر أننا نرید أن نشیر هنا إلی أن الظاهر:أن المقصود باللواء الذی أعطاه للحباب هو لواء الجیش کله،مع أننا قلنا أکثر من مرة:إن النبی «صلی اللّه علیه و آله»لم یعط لواءه لأحد غیر علی«علیه السّلام»فی أی من حروبه إلا فی أربعة مواضع هی:

1-غزوة تبوک.

2-غزوة خیبر،حین أعطی الرایة لأبی بکر،فرجع منهزما.

3-غزوة خیبر أیضا،حین أعطی الرایة لعمر،فرجع هو الآخر منهزما.

4-قریظة،حین أرسل کبار أصحابه،فخرج إلیهم بنو قریظة من حصنهم،فعادوا إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»مهزومین..

أما فی غزوة ذات السلاسل،فیبدو أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یجرد جیشا بنفسه،بل أرسل سریة،و أمر علیها تارة هذا و تارة ذاک،من دون أن یخرج هو من المدینة..

و إنما فعل«صلی اللّه علیه و آله»ذلک فی قریظة و خیبر،لألاّ یقول قائل:

لو کنا مکان علی«علیه السّلام»لفعلنا مثل فعله،و لحکم أخری لا مجال للبحث فیها هنا..

و نحن لا نستطیع أن نتجاهل النص المتواتر الذی یقول:إن علیا«علیه

ص :266


1- 1) الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 17 فصل:«فتح سائر حصون النطاة و الشق».

السّلام»کان صاحب لواء(أو رایة)رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی بدر و فی کل مشهد.و کان«صلی اللّه علیه و آله»یؤمره علی الناس،و لم یؤمر علیه أحدا قط (1)،و هذا ما کتبه المأمون للعباسیین فی رسالة منه لهم (2).

و علی هذا،فإنه إن کان حاضرا و مشارکا فی فتح الحصون،فهو یعنی:

أنه کان أمیر الجیش فی جمیعها..

حصن النزار

و ذکروا هنا أیضا:أن صفیة بنت حیی،و ابنة عمها قد أخذتا من حصن النزار،لأن الیهود أخرجوا النساء و الذریة إلی الکتیبة،و فرغوا

ص :267


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 351 و بحار الأنوار ج 37 ص 335 و ج 47 ص 127 و راجع:شرح الأخبار ج 1 ص 320 و دلائل الإمامة ص 261 و نوادر المعجزات ص 144 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 96 و أبو هریرة للسید شرف الدین ص 123 و 135 و نهج الإیمان ص 467.
2- 2) الطرائف لابن طاووس ص 131-135(ط الفارسیة)عن کتاب ندیم الفرید، لابن مسکویه صاحب کتاب:حوادث الإسلام،و(ط مطبعة الخیام)ص 277 و بحار الأنوار ج 49 ص 209 و ینابیع المودة ج 3 ص 375 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 121 و الغدیر ج 1 ص 212 و مواقف الشیعة ج 1 ص 315 و قاموس الرجال ج 12 ص 151 و الإمام علی«علیه السّلام»فی آراء الخلفاء ص 180 و غایة المرام ج 2 ص 53 و راجع کتابنا:الحیاة السیاسیة للإمام الرضا ص 457 فما بعدها.

حصن النطاة للمقاتلة.

و لکن کنانة بن الحقیق رأی أن حصن النزار أحصن ما هنالک،فأبقاها فیه،هی و نسیات معها؛فأسرت تلک النسوة فی حصن النزار (1).

و نقول:

هناک نصوص کثیرة تقول:إن علیا«علیه السّلام»هو الذی فتح الحصن،و جاء بصفیة إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

فإن کان علی«علیه السّلام»هو الذی فتح هذا الحصن أیضا،کما فتح حصن القموص،فهو یدل علی وجود تصرف خطیر فی الحقائق التاریخیة، و محاولة تحریف لها..

یضاف إلی ذلک:أن هذا النص یفید:أن رمد عینی علی«علیه السّلام» الذی هیأ الفرصة لأخذ أبی بکر و عمر و غیرهما الرایة فی حصن القموص، ثم فرارهما بها-إن هذا الرمد-قد کان بعد فتح حصن النزار،و فی أیام حصار حصن القموص،الذی استمر عشرین لیلة،کما سیأتی..

ص :268


1- 1) المغازی للواقدی ج 2 ص 668 و 669 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 222.
2- 2) قد ذکرنا مصادر ذلک فی موضع آخر من هذا الکتاب،و راجع:بحار الأنوار ج 21 ص 22 و عن الخصائص للنسائی ص 63 و فی هامشه عن:أعلام النساء ج 2 ص 333 و أسد الغابة ج 5 ص 490 و الدر المنثور ج 1 ص 263.
الفصل الثانی
اشارة

المنهزمون:نصوص و آثار..

ص :269

ص :270

النصوص و الآثار

و کان حصن القموص من أشد حصون خیبر،و أکثرها رجالا (1).

و قد فتح اللّه هذا الحصن علی ید علی أمیر المؤمنین«علیه السّلام»،بعد أن حاصره المسلمون عشرین یوما (2).

و زعموا:أن کنانة بن أبی الحقیق صالح النبی علی حصن القموص (3).

و هو غلط،فإن الصلح کان علی حصن الکتیبة،أما حصن القموص، فقد فتحه علی«علیه السّلام»کما هو صریح کلمات المؤرخین،و روایات

ص :271


1- 1) إعلام الوری ج 1 ص 207 و بحار الأنوار ج 21 ص 21 و راجع:تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 56.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 41 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 744 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 48 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 124 و راجع:قصص الأنبیاء للراوندی ص 344 و إعلام الوری ج 1 ص 207 و بحار الأنوار ج 21 ص 21 و راجع: تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 418.
3- 3) المغازی للواقدی ج 2 ص 670 و راجع:البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 226 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 376.

المحدثین.

و هنا أعطی النبی«صلی اللّه علیه و آله»أبا بکر،رایة رسول اللّه و کانت بیضاء،فسار بالناس فانهزم،بمن معه حتی انتهی إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یجبنه أصحابه و یجبنهم.

فأرسل عمر باللواء فرجع،و لم یکن فتح،فانهزم هو و أصحابه،حتی انتهی إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أصحابه یجبنونه،و یجبنهم (1).

تفاصیل روایات الفشل و الفاشلین

روی الشیخان،عن سهل بن سعد.

و البخاری،و ابن أبی أسامة،و أبو نعیم،عن سلمة بن الأکوع.

و أبو نعیم،و البیهقی،عن عبد اللّه بن بریدة،عن أبیه.

ص :272


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 30 و منتخب کنز العمال(بهامش مسند أحمد)ج 4 ص 127 و 128 و لم یذکروا غیر عمر فی هذا النص،و کذا فی الریاض النضرة (ط محمد أمین بمصر)ج 1 ص 185-188 و الإرشاد للمفید(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 126 و بحار الأنوار ج 21 ص 28 عن الخرایج و الجرایح و راجع ص 3 و ج 39 ص 10،و راجع:العمدة لابن البطریق ص 150 و الطرائف لابن طاووس ص 58 و مجمع البیان للطبرسی ج 9 ص 201 و خصائص الوحی المبین لابن البطریق ص 156 و تفسیر المیزان ج 18 ص 295 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 93 و نهج الإیمان لابن جبر ص 322.

و أبو نعیم،عن ابن عمر،و سعد بن أبی وقاص،و أبی سعید الخدری، و عمران بن حصین،و جابر بن عبد اللّه،و أبی لیلی.

و مسلم،و البیهقی،عن أبی هریرة.

و أحمد،و أبو یعلی،و البیهقی،عن علی«علیه السّلام».

قال بریدة:کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»تأخذه الشقیقة، فیمکث الیوم و الیومین لا یخرج،فلما نزل خیبر أخذته الشقیقة،فلم یخرج إلی الناس،فأرسل أبا بکر،فأخذ رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» -و کانت بیضاء (1)-ثم نهض فقاتل قتالا شدیدا،ثم رجع،و لم یکن فتح.

ص :273


1- 1) الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 1 ص 184-188 و الإرشاد للمفید (ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 121 و راجع:شرح الأخبار للقاضی النعمان ج 1 ص 147 و العمدة لابن البطریق ص 150 عن تفسیر الثعالبی،و الطرائف لابن طاووس ص 58 و إحقاق الحق ج 5 ص 373 و مسند أحمد ج 5 ص 358 و المناقب للخوارزمی(ط النجف)ص 103 و فی(طبعة أخری)ص 167. و راجع:بحار الأنوار ج 21 ص 3 و ج 39 ص 10 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 139 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 37 و عن فتح الباری ج 10 ص 129 و مجمع البیان ج 9 ص 201 و خصائص الوحی المبین لابن البطریق ص 156 و تفسیر المیزان ج 18 ص 295 و عن تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 300 و عن البدایة و النهایة ج 4 ص 213 و نهج الإیمان لابن جبر ص 322 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 354 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 124.

و قد جهد(و قتل محمود بن مسلمة) (1).

ثم أرسل عمر،فأخذ رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقاتل قتالا شدیدا هو أشد من القتال الأول،ثم رجع،و لم یکن فتح.

و عن علی«علیه السّلام»:أن الغلبة کانت للیهود فی هذین الیومین (2).

انتهی.

و فی نص آخر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أرسل عمر فی الیوم الأول،ثم أرسل أبا بکر فی الیوم الثانی،ثم أرسل عمر فی الیوم الثالث،و لم یکن فتح (3).

و عن بریدة:حاصرنا خیبر،فأخذ اللواء أبو بکر،فانصرف و لم یفتح له، ثم أخذه عمر من الغد،فخرج و رجع،و لم یفتح له.و أصاب الناس یومئذ

ص :274


1- 1) راجع:البدایة و النهایة ج 4 ص 185 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 213 فما بعدها عن البیهقی،و راجع المصادر المتقدمة فی الإحالة السابقة. غیر أننا ذکرنا فیما تقدم:أن محمود بن مسلمة قد قتل فی حصن ناعم.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 124 و البدایة و النهایة ج 4 ص 184 فما بعدها و دلائل النبوة ج 4 ص 209 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 41 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 30 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 62 و معالم التنزیل(ط مصر)ج 4 ص 156 و تذکرة الخواص ص 25 و منتخب کنز العمال(بهامش مسند أحمد)ج 4 ص 128 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 48.
3- 3) تاریخ الخمیس ج 2 ص 48 و راجع:مناقب أهل البیت للشیروانی ص 141.

شدة جهد،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إنی دافع اللواء الخ.. (1).

و نحن لم نعرف حقیقة هذا الجهد،إذ لم نجد منه إلا الهزیمة.و العودة إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و هو یجبن اصحابه و هم یجبنونه.

و عند الطبری:فانکشف عمر و أصحابه،فرجعوا إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،یجبّنه أصحابه و یجبّنهم،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:لأعطین الرایة-اللواء-غدا رجلا یحب اللّه و رسوله،و یحبه اللّه و رسوله.

فلما کان من الغد تطاول لها أبو بکر،و عمر،فدعا علیا«علیه السّلام» الخ.. (2).

ص :275


1- 1) مسند أحمد ج 5 ص 353 و راجع:الخصائص للنسائی(ط التقدم بمصر)ص 5 و السیرة النبویة لابن هشام(المطبعة الخیریة بمصر)ج 3 ص 175 و أسد الغابة ج 4 ص 334 و شرح أصول الکافی ج 12 ص 494 و العمدة لابن البطریق ص 140 و الطرائف لابن طاووس ص 55 و بحار الأنوار ج 32 ص 133 و ج 39 ص 7 و مجمع الزوائد ج 7 ص 150 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 109 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 92 و 93 و البدایة و النهایة ج 7 ص 373 و نهج الإیمان لابن جبر ص 318 و ینابیع المودة للقندوزی الحنفی ج 1 ص 155.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 30 و منتخب کنز العمال(بهامش مسند أحمد)ج 4 ص 127 و 128 و لم یذکروا غیر عمر فی هذا النص،و کذا فی الریاض النضرة (ط محمد أمین بمصر)ج 1 ص 185-188 و الإرشاد للمفید(ط مؤسسة آل-

و عن أبی لیلی،و ابن عباس:بعث أبا بکر فسار بالناس،فانهزم حتی رجع إلیه،و بعث عمر فانهزم بالناس حتی انتهی إلیه،فقال رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»:لأعطین الخ.. (1).

زاد بعضهم قوله:ثم بعث رجلا من الأنصار فقاتل و رجع،و لم یکن فتح (2).

فأخبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بذلک فقال:«لأعطین الرایة غدا رجلا یفتح اللّه علیه،لیس بفرار،یحب اللّه و رسوله،یأخذها عنوة».

و فی لفظ:«یفتح اللّه علی یدیه».

2)

-البیت)ج 1 ص 126 و بحار الأنوار ج 21 ص 28 عن الخرایج و الجرایح و راجع ص 3 و ج 39 ص 10،و راجع:العمدة لابن البطریق ص 150 و الطرائف لابن طاووس ص 58 و مجمع البیان للطبرسی ج 9 ص 201 و خصائص الوحی لابن البطریق ص 156 و تفسیر المیزان ج 18 ص 295 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 93 و نهج الإیمان لابن جبر ص 322.

ص :276


1- 1) منتخب کنز العمال(بهامش مسند أحمد)ج 5 ص 44 و مجمع الزوائد ج 9 ص 123 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 318 و بحار الأنوار ج 3 ص 525 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 37 و عن المصنف لابن أبی شیبة ج 1 ص 497 و ج 8 ص 522 و کنز العمال ج 13 ص 121.
2- 2) راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 37 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 736 و المغازی للواقدی ج 2 ص 654.

قال بریدة:فبتنا طیبة أنفسنا أن یفتح غدا،و بات الناس یدوکون لیلتهم أیهم یعطاها.

فلما أصبح الناس غدوا علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کلهم یرجو أن یعطاها.

قال أبو هریرة:قال عمر:فما أحببت الإمارة قط حتی کان یومئذ (1).

قال بریدة:فما منا رجل له من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منزلة إلا و هو یرجو أن یکون ذلک الرجل،حتی تطاولت أنا لها،و رفعت رأسی لمنزلة کانت لی منه،و لیس منة (2).

و فی حدیث سلمة،و جابر:و کان علی تخلف عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لرمد شدید کان به لا یبصر،فلما سار رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:لا،أنا أتخلف عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»!!

فخرج فلحق برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی الطریق،أو بعد وصوله إلی خیبر (3).

ص :277


1- 1) ستأتی مصادر کثیرة لهذا الحدیث إن شاء اللّه تعالی.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 124 و منتخب کنز العمال(بهامش مسند أحمد)ج 4 ص 128 و البدایة و النهایة ج 4 ص 212 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 354 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 10 ص 463 و مصادر أخری کثیرة.
3- 3) تاریخ الخمیس ج 2 ص 48 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 124 و راجع:صحیح البخاری (ط محمد علی صبیح)ج 5 ص 171 و راجع ص 23 و(ط دار الفکر)ج 5 ص 76.

ثم ذکر البخاری و غیره،قوله«صلی اللّه علیه و آله»:لأعطین الرایة غدا..

إلی أن قال:فنحن نرجوها،فقیل:هذا علی،فأعطاه،ففتح علیه (1).

و فی نص آخر:فإذا نحن بعلی،و ما نرجوه،فقالوا:هذا علی الخ.. (2).

قال بریدة:و جاء علی«علیه السّلام»حتی أناخ قریبا،و هو رمد،قد عصب عینیه بشق برد قطری.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:ما لک؟!

قال«علیه السّلام»:رمدت بعدک.

ص :278


1- 1) صحیح البخاری(ط محمد علی صبیح بمصر)ج 5 ص 171 و(ط دار الفکر) ج 5 ص 76 و العمدة لابن البطریق ص 147 و عمدة القاری ج 17 ص 243 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 211 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 351.
2- 2) صحیح البخاری(ط محمد علی صبیح بمصر)ج 5 ص 23 و(ط دار الفکر)ج 4 ص 12 و 207 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 7 ص 122 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 362 و عمدة القاری ج 14 ص 233 و ج 16 ص 215 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 267 و البدایة و النهایة ج 4 ص 184 و الخصائص الکبری ج 1 ص 251 و 252 و العمدة لابن البطریق ص 145 و 146 و 147 و بحار الأنوار ج 39 ص 12 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 89 و إمتاع الأسماع ج 11 ص 286 و نهج الإیمان لابن جبر ص 319 و سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 62.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:ادن منی.

فدنا منه،ثم ذکر أنه أعطاه الرایة،فنهض بها معه،و علیه حلة أرجوان حمراء،قد أخرج خملها،فأتی خیبر الخ.. (1).

و فی نص آخر:قال بریدة:فلما أصبح رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» صلی الغداة،ثم دعا باللواء،و قام قائما.

قال ابن شهاب:فوعظ الناس،ثم قال:«أین علی»؟

قالوا:یشتکی عینیه.

قال:«فأرسلوا إلیه».

قال سلمة:فجئت به أقوده،قالوا کلهم:فأتی به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«ما لک»؟

قال:رمدت حتی لا أبصر ما قدامی.

قال:«ادن منی».

و فی حدیث علی عند الحاکم:فوضع رأسی عند حجره،ثم بزق فی ألیة

ص :279


1- 1) البدایة و النهایة ج 4 ص 185 فما بعدها،و راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 301 و خصائص الوحی المبین لابن البطریق ص 156 و المناقب للخوارزمی ص 168 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 355 و الکامل فی التاریخ(ط دار صادر)ج 2 ص 220 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 410 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 125 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 23 ص 130.

یده،فدلک بها عینی.

قالوا:فبرئ،کأن لم یکن به وجع قط،فما وجعهما علی حتی مضی لسبیله،و دعا له،و أعطاه الرایة (1).

ص :280


1- 1) راجع هذه الکرامة الجلیلة فی المصادر التالیة:منتخب کنز العمال(مطبوع مع مسند أحمد)ج 4 ص 127 و 128 و الصواعق المحرقة(ط المیمنیة)ص 74 و حیاة الحیوان (مطبعة الشرفیة بالقاهرة)ج 1 ص 237 و مشکاة المصابیح(ط دهلی)ص 564 و الإصابة ج 2 ص 502 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 107 و مناقب الإمام علی لابن المغازلی(ط المکتبة الإسلامیة)ص 176 و مصابیح السنة(ط الخیریة بمصر) ج 2 ص 201 و الإستیعاب(مع الإصابة)ج 3 ص 366 و معالم التنزیل ج 4 ص 156 و الشفاء(ط مصر)ج 2 ص 272 و جامع الأصول ج 9 ص 469 و الإکتفاء للکلاعی ج 2 ص 258 و کفایة الطالب ص 130 و 116 و 118 و البدایة و النهایة ج 4 ص 184 و 185 فما بعدها و ذخائر العقبی(ط مکتبة القدسی) ص 74 و الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 2 ص 188 و ج 1 ص 50 و صحیح البخاری(ط محمد علی صبیح بمصر)ج 5 ص 171 و صحیح مسلم ج 5 ص 195 و ج 7 ص 120 و مسند أحمد ج 5 ص 333 و 353 و 358 و الجامع الصحیح للترمذی ج 5 ص 638 و الخصائص للنسائی(مطبعة التقدم بمصر)ص 4 و 5 و 6 و 7 و السیرة النبویة لابن هشام(المطبعة الخیریة بمصر)ج 3 ص 175 و طبقات ابن سعد(مطبعة الثقافة الإسلامیة)ج 3 ص 157 و المعجم الصغیر ص 163 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 38 و 108 و 116 و 437 و راجع ص 125-

و ذکروا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أرسل سلمة بن الأکوع إلی علی «علیه السّلام»،فجاء یقوده و هو أرمد (1).

قال سهل:فقال علی:یا رسول اللّه،أقاتلهم حتی یکونوا مثلنا؟

فقال:«أنفذ علی رسلک حتی تنزل بساحتهم.ثم ادعهم إلی الإسلام، و أخبرهم بما یجب علیهم من حق اللّه تعالی،و حق رسوله.فو اللّه،لأن یهدی

1)

-و لباب التأویل ج 4 ص 152 و 153 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 48 و 49 و بحار الأنوار ج 21 ص 29 عن الخرایج و الجرایح،و معارج النبوة ص 219 و الخصائص الکبری ج 1 ص 251 فما بعدها و تاریخ الخلفاء(ط مطبعة السعادة)ص 168 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 30 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 62 و تذکرة الخواص ص 24 و 25 و الکامل فی التاریخ(ط دار صادر)ج 2 ص 219 و 220 و أسد الغابة ج 4 ص 21 و 25 و 28 و مجمع الزوائد ج 9 ص 123 و 122 و مصادر کثیرة أخری.

ص :281


1- 1) صحیح مسلم ج 5 ص 195 و مسند أحمد ج 4 ص 54 و الطبقات الکبری لابن سعد(مطبعة الثقافة الإسلامیة)ج 3 ص 157 و مناقب علی بن أبی طالب لابن المغازلی(ط المکتبة الإسلامیة)ص 176 و معالم التنزیل ج 4 ص 156 و منتخب کنز العمال(بهامش مسند أحمد)ج 4 ص 130 و حیاة الحیوان(مطبعة الشرفیة بالقاهرة)ج 1 ص 237 و الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 1 ص 185- 187 و لباب التأویل للخازن ج 4 ص 152 و 153.

اللّه بک رجلا واحدا خیر لک من أن یکون لک حمر النعم» (1).

و قال أبو هریرة:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی:«اذهب فقاتلهم حتی یفتح اللّه علیک،و لا تلتفت».

قال:علام أقاتل الناس؟

قال:«قاتلهم حتی یشهدوا أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا عبده و رسوله، فإذا فعلوا ذلک فقد منعوا منک دماءهم و أموالهم إلا بحقها،و حسابهم علی اللّه».

فخرجوا،فخرج بها-و اللّه یأیح-یهرول هرولة،و إنّا لخلفه نتبع أثره.

حتی رکزها تحت الحصن.

فاطلع یهودی من رأس الحصن فقال:من أنت؟

قال:علیّ.

أو قال:أنا علی بن أبی طالب.

ص :282


1- 1) صحیح البخاری(ط محمد علی صبیح بمصر)ج 5 ص 171 و صحیح مسلم ج 7 ص 21 و مسند أحمد ج 5 ص 333 و الخصائص للنسائی ص 6 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 62 و السنن الکبری ج 9 ص 107 و تذکرة الخواص ص 24 و أسد الغابة ج 4 ص 28 و مشکاة المصابیح(ط دهلی)ص 564 و البدایة و النهایة ج 4 ص 184 فما بعدها و ذخائر العقبی(ط مکتبة القدسی)ص 74 و راجع:الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 2 ص 184 و 188.

فقال الیهودی:غلبتهم(أو علوتم)،و الذی أنزل التوراة علی موسی.

فما رجع حتی فتح اللّه تعالی علی یدیه (1).

و عن حذیفة:«لما تهیأ علی«علیه السّلام»للحملة،قال رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»:

«یا علی،و الذی نفسی بیده،إن معک من لا یخذلک.هذا جبریل«علیه السّلام»عن یمینک،بیده سیف لو ضرب الجبال لقطعها،فاستبشر بالرضوان و الجنة.

یا علی:إنک سید العرب،و أنا سید ولد آدم».

و فی روایة:أنه«صلی اللّه علیه و آله»ألبسه درعه الحدید (2)،و شد ذا الفقار فی وسطه،و أعطاه الرایة،و وجّهه إلی الحصن.

ص :283


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 124 و 125 و الأنس الجلیل(ط الوهبیة)ص 179 و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 35 و 36 و 37 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 175 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 62 و الإکتفاء للکلاعی(ط مکتبة الخانجی)ج 2 ص 258 و الکامل(ط دار صادر)ج 2 ص 220 و البدایة و النهایة ج 4 ص 184 و 185 فما بعدها،و ذخائر العقبی ص 184-188 و الخصائص الکبری ج 1 ص 251 و 252 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 49 و بحار الأنوار ج 21 ص 16.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 2 ص 49 و راجع:تحف العقول ص 346 و عن عون المعبود ج 8 ص 172 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 737 و أعیان الشیعة ج 1 ص 271.

فقال علی«علیه السّلام»:یا رسول اللّه،أقاتلهم حتی یکونوا مثلنا؟! الخ.. (1).

ص :284


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 37 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 49 و راجع:شرح اللمعة للشهید الثانی ج 7 ص 152 و زبدة البیان للأردبیلی ص 12 و شرح أصول الکافی ج 6 ص 136 و ج 12 ص 494 و مناقب أمیر المؤمنین للکوفی ج 2 ص 507 و 508 و عن الإحتجاج ج 1 ص 167 و العمدة ص 142 و 146 و 148 و 149 و 157 و الطرائف لابن طاووس ص 56 و عن ذخائر العقبی ص 73 و بحار الأنوار ج 21 ص 3 و ج 39 ص 8 و 12 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 287 و 288 و مناقب أهل البیت ص 137 و الغدیر ج 2 ص 41 و مستدرک سفینة البحار ج 3 ص 10 و أضواء علی الصحیحین للنجمی ص 341 و فضائل الصحابة ص 166 و عن مسند أحمد ج 5 ص 333 و عن صحیح البخاری ج 4 ص 20 و 207 و ج 5 ص 77. و راجع:عن صحیح مسلم ج 7 ص 122 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 107 و عن فتح الباری لابن حجر ج 7 ص 366 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 46 و 110 و 137 و عن الخصائص للنسائی ص 56 و شرح معانی الآثار ج 3 ص 207 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 378 و المعجم الکبیر ج 6 ص 152 و 198 و ریاض الصالحین ص 145 و نظم درر السمطین ص 99 و فیض القدیر ج 6 ص 465 و مجمع البیان للطبرسی ج 9 ص 201 و تفسیر المیزان ج 18 ص 295 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 86 و 88 و أسد الغابة ج 4 ص 28-

فخرج علی بها،و هو یهرول» (1).

و فی نص آخر:أرکبه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم خیبر، و عممه بیده،و ألبسه ثیابه،و أرکبه بغلته،ثم قال له:«امض یا علی، و جبرئیل عن یمینک،و میکائیل عن یسارک،و عزرائیل أمامک،و إسرافیل وراءک،و نصر اللّه فوقک،و دعائی خلفک» (2).

1)

-و عن الإصابة لابن حجر ج 1 ص 38 و البدایة و النهایة لابن کثیر ج 4 ص 211 و بشارة المصطفی ص 297 و نهج الإیمان لابن جبر ص 320 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 351 و جواهر المطالب ج 1 ص 177 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 125 و ینابیع المودة ج 1 ص 153 و مجمع النورین للمرندی ص 242.

ص :285


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 37 و راجع:الأربعون حدیثا لابن بابویه ص 56 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 128 و العمدة ص 153 و الطرائف لابن طاووس ص 57 و بحار الأنوار ج 39 ص 9 و ج 72 ص 33 و بغیة الباحث ص 218 و المعجم الکبیر ج 7 ص 35 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 13 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 89 و 90 و الجوهرة فی نسب علی و آله للبری ص 70 و البدایة النهایة ج 4 ص 112 و ج 7 ص 373 و عن السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 798 و الجمل للمفید ص 196 و مصادر کثیرة أخری.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 21 ص 18 و 19 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 78 و مدینة المعاجز ج 2 ص 307.
رایتان أم ثلاث؟!

و قد ذکر فی بعض النصوص:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أرسل أبا بکر، فرجع منهزما،ثم أرسل عمر،فرجع منهزما أیضا..

و بعضها اقتصر علی عمر..

و بعضها ذکر:أنه أرسل عمر مرتین،مرة قبل أبی بکر،و مرة بعده.

لکن الذی لفت نظرنا هو:إضافة رایة ثالثة لرجل من الأنصار،و أنه رجع منهزما أیضا (1).

و الظاهر:أن المقصود بذلک هو:سعد بن عبادة،بل لقد صرح الواقدی باسمه،و بأنه قد رجع مجروحا (2).

مع أن الذی ذکرته الروایات الکثیرة،هو:هزیمة أبی بکر و عمر،و ربما اقتصرت بعض الروایات علی ذکر عمر أیضا.

فهل السبب فی هذه الإضافة لسعد،و ربما لابن مسلمة و غیره،هو إخراج هذا الأمر عن دائرة قریش،و عن دائرة الذین استأثروا بالأمر بعد رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،لتشمل الهزیمة زعیم الأنصار،الذی نافسهم فی السقیفة،فأرادوا أن ینیلوه شرف(!!)الهزیمة و إثم الفرار الذی باؤوا به؟!

و فی نص المقریزی:«ثم خرج مرحب،فحمل علی علی،و ضربه،فاتقاه

ص :286


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 37 و(ط أخری)ج 2 ص 736 و المغازی للواقدی ج 2 ص 653.
2- 2) المغازی للواقدی ج 2 ص 653 و إمتاع الأسماع ج 13 ص 333.

بالترس،فأطن ترس علی«علیه السّلام»،فتناول بابا کان عند الحصن، فترس به عن نفسه،فلم یزل فی یده حتی فتح اللّه علیه الحصن.

و بعث رجلا یبشر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بفتح حصن مرحب.

و یقال:إن باب الحصن جرب بعد ذلک فلم یحمله أربعون رجلا.

و روی من وجه ضعیف عن جابر:ثم اجتمع علیه سبعون رجلا، فکان جهدهم أن أعادوا الباب الخ..» (1).

أقوال النبی صلّی اللّه علیه و آله فی المصادر و المراجع

و فی جمیع الأحوال نقول:

ذکرت الروایات:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال فی خیبر بعد فرار

ص :287


1- 1) الإمتاع ص 314 و 315 و الثاقب فی المناقب ص 257 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 333 و قال فی الهامش:انظر حدیث فتح خیبر فی تاریخ مدینة دمشق ج 1 ص 174 و 248 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)للعلامة الحلی ص 128 و بحار الأنوار ج 21 ص 1 و ج 41 ص 279 و الإمام علی للهمدانی ص 613 و کشف الخفاء ج 1 ص 232 و 366 و مجمع البیان ج 9 ص 202 و المیزان ج 18 ص 296 و عن البدایة و النهایة ج 4 ص 216 و عن دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 212 و نهج الإیمان لابن جبر ص 323 عن مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 329 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 125 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 359 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 129.

المهاجرین و الأنصار:لأعطین الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله،و یحبه اللّه و رسوله (1).

ص :288


1- 1) تاریخ بغداد ج 8 ص 5 و مسند أحمد ج 1 ص 99 و 185 و ج 5 ص 333 و 353 و 358 و صحیح البخاری(ط محمد علی صبیح بمصر)ج 5 ص 171 و تاریخ البخاری ج 1 ق 2 ص 115 و ج 4 ص 115 و البدایة و النهایة ج 4 ص 184 فما بعدها،و صحیح مسلم ج 7 ص 121 و 120 و ج 5 ص 195 و تذکرة الخواص ص 24 و 25 و الکامل فی التاریخ(ط دار صادر)ج 2 ص 219 و 220 و أسد الغابة ج 4 ص 25 و 28 و ذخائر العقبی(ط مکتبة القدسی)ص 74 و سنن ابن ماجة(ط مکتبة التازیة بمصر)ج 1 ص 56 و الجامع الصحیح للترمذی ج 5 ص 638 و الخصائص للنسائی(ط مکتبة التقدم بمصر)ص 4 و 5 و 32 و 6 و 7 و 8 و منتخب کنز العمال ج 5 ص 44 و 48 و ج 4 ص 130 و 127 و 128 و الصواعق المحرقة(ط المکتبة المیمنیة بمصر)ص 74 و المناقب المرتضویة(ط بمبی)ص 158 و مدارج النبوة للدهلوی ص 323 و مجمع الزوائد ج 9 ص 123 و حیاة الحیوان(مطبعة الشرفیة)ج 1 ص 237 و مشکاة المصابیح(ط دهلی) ص 564 و الإصابة ج 2 ص 502 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 19 و الخصائص الکبری ج 1 ص 251 و تاریخ الخلفاء(مطبعة السعادة بمصر) ص 168 و نور الأبصار ص 81 و إسعاف الراغبین(بهامش نور الأبصار) ص 169 و تاج العروس ج 7 ص 133 و ینابیع المودة(ط بمبی)ص 41 و الطبقات الکبری لابن سعد(مطبعة الثقافة الإسلامیة)ج 3 ص 156 و 157-

لیس بفرار (1).

1)

-و مشارق الأنوار للصغائی(ط مکتبة الأستانة)ج 2 ص 292 و کفایة الطالب (ط الغری)ص 130 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 62 و العقد الفرید(ط مکتبة الجمالیة بمصر)ج 3 ص 94 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 30 و مناقب الإمام علی لابن المغازلی(ط المکتبة الإسلامیة)ص 176 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 38 و 132 و 437 و الشفاء(ط مصر)ج 1 ص 272 و الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 1 ص 184-188 و ج 2 ص 188 و 190 و لباب التأویل ج 4 ص 152 و 153 و المعجم الصغیر(ط دهلی)ص 163 و الإستیعاب(مطبوع مع الإصابة)ج 3 ص 366 و مصابیح السنة(ط المکتبة الخیریة بمصر)ج 2 ص 201 و معالم التنزیل ج 4 ص 156 و جامع الأصول ج 9 ص 469 و 471 و 472 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 48 و بحار الأنوار ج 21 ص 28 و 21 و 20 عن الخرایج و الجرایح و عن إعلام الوری ص 107 و 108 و عن الخصال ج 2 ص 120 و 124.

ص :289


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 133 و الخصائص للنسائی(ط مکتبة التقدم بمصر)ص 5 و السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة الخیریة بمصر)ج 3 ص 175 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 62 و الإستیعاب(مع الإصابة)ج 3 ص 366 و کفایة الطالب(ط الغری)ص 130 و منتخب کنز العمال(بهامش المسند)ج 5 ص 48 و ج 4 ص 127 و البدایة و النهایة ج 4 ص 184 و 185 فما بعدها،و المغازی للواقدی ج 2 ص 653 و مجمع الزوائد ج 9 ص 123 و بحار الأنوار ج 21 ص 20 عن الخصال ج 2 ص 120 و 124.

أو:کرار غیر فرار (1).

أو:لا یرجع حتی یفتح اللّه علیه (2).

أو:یفتح اللّه علی یدیه (3).

أو قال:لا یولی الدبر،یفتح اللّه علیه (4).

ص :290


1- 1) مسند أحمد ج 5 ص 353 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 48 و بحار الأنوار ج 21 ص 28 و 21 عن الخرایج و الجرایح و عن إعلام الوری ص 107 و منتخب کنز العمال(بهامش المسند)ج 5 ص 48 و المناقب المرتضویة(ط بمبی)ص 158 و معارج النبوة ص 219 و الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 1 ص 185 و 187.
2- 2) المعجم الصغیر(ط دهلی)ص 163 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 38 و المغازی ج 2 ص 653 و بحار الأنوار ج 21 ص 28 و 21 و 20 عن الخرایج و الجرایح و عن إعلام الوری ص 107 و عن الخصال ج 2 ص 120.
3- 3) تاریخ الخمیس ج 2 ص 48 و مصادر أخری.
4- 4) المستدرک للحاکم ج 3 ص 38 و المعجم الصغیر(ط دهلی)ص 163 و تاریخ بغداد ج 8 ص 5 و السنن الکبری ج 9 ص 107 و الإستیعاب(مع الإصابة)ج 3 ص 366 و کفایة الطالب(ط الغری)ص 130 و تذکرة الخواص ص 24 و منتخب کنز العمال(بهامش المسند)ج 5 ص 48 و ج 4 ص 130 و الصواعق المحرقة(ط المکتبة المیمنیة بمصر)ص 74 و مشکاة المصابیح(ط دهلی)ص 564 و الإصابة ج 2 ص 502 و البدایة و النهایة ج 4 ص 184 و 185 فما بعدها-

فاستشرف لها الناس،فبعث علیا (1).

أو:فبات الناس یدرکون لیلتهم أیهم یعطاها (2).

4)

-و ذخائر العقبی(ط مکتبة القدسی)ص 4 و لباب التأویل ج 4 ص 182 و 183 و مجمع الزوائد ج 9 ص 123 و معارج النبوة ص 219 و الخصائص الکبری ج 1 ص 251 و 252 و تاریخ الخلفاء(ط مکتبة السعادة بمصر)ص 168 و نور الأبصار ص 81 و إسعاف الراغبین بهامشه ص 169 و تاج العروس ج 7 ص 133 و ینابیع المودة(ط بمبی)ص 41.

ص :291


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 133 و راجع:تاریخ البخاری(ط حیدرآباد الدکن)ج 1 ق 2 ص 115 و صحیح مسلم ج 7 ص 120 و سنن ابن ماجة(ط المکتبة التازیة بمصر)ج 1 ص 56 و الجامع الصحیح ج 5 ص 638 و الخصائص للنسائی(ط مکتبة التقدم بمصر)ص 4 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 437 و منتخب کنز العمال(بهامش المسند)ج 4 ص 127 و البدایة و النهایة ج 4 ص 184 و 185 فما بعدها و راجع:الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 1 ص 184-188 و مجمع الزوائد ج 9 ص 123.
2- 2) صحیح البخاری(ط محمد علی صبیح بمصر)ج 5 ص 171 و صحیح مسلم ج 7 ص 121 و مسند أحمد ج 5 ص 333 و تاج العروس ج 7 ص 133 و ینابیع المودة (ط بمبی)ص 41 فما بعدها و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 205 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 62 و السنن الکبری ج 9 ص 107 و جامع الأصول ج 9 ص 472 و تذکرة الخواص ص 24 و أسد الغابة ج 4 ص 22 و الصواعق المحرقة(ط-

و فی الیوم التالی غدا الناس علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کلهم یرجو أن یعطاها (1).

و عند الراوندی:فتطاول جمیع المهاجرین و الأنصار،فقالوا:أما علی فهو لا یبصر شیئا،لا سهلا و لا جبلا (2).

و عند الطبری:فتطاولت لها قریش و رجال،کل واحد منهم یرجو أن یکون هو صاحب ذلک (3).

2)

-المیمنیة بمصر)ص 74 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 19 و البدایة و النهایة ج 4 ص 184 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 124 و مسند الطیالسی ص 320 و الخصائص الکبری ج 1 ص 251 و 252 و ذخائر العقبی(ط مکتبة القدسی) ص 74 و الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 1 ص 184-188 و تاریخ الخلفاء(ط مکتبة السعادة بمصر)ص 168 و إسعاف الراغبین(بهامش نور الأبصار)169 و نور الأبصار ص 81.

ص :292


1- 1) صحیح البخاری(ط محمد علی صبیح بمصر)ج 5 ص 171 و صحیح مسلم ج 7 ص 121 و مسند أحمد ج 5 ص 333 و مشکاة المصابیح(ط دهلی)ص 564 و الإصابة ج 2 ص 502 و ذخائر العقبی(ط مکتبة القدسی)ص 74 و الخصائص للنسائی ص 6 و مصابیح السنة(ط مکتبة الخیریة بمصر)ج 2 ص 201 و تذکرة الخواص ص 24 و الصواعق المحرقة(ط المکتبة المیمنیة بمصر)ص 74.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 عن الخرایج و الجرایح.
3- 3) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 30 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 107-

و فی نص آخر:تطاول لها أبو بکر و عمر (1).

3)

-و الکامل فی التاریخ(ط دار صادر)ج 2 ص 219 و راجع:منتخب کنز العمال (بهامش مسند أحمد)ج 4 ص 128 و البدایة و النهایة ج 4 ص 185 فما بعدها و الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 1 ص 184-188 و الخصائص الکبری ج 1 ص 251 و 252 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 48.

ص :293


1- 1) راجع:کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 10 ص 463 و خصائص الوحی المبین ص 156 و تفسیر الثعلبی ج 9 ص 50 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 300 و غایة المرام ج 5 ص 58 و منتخب کنز العمال(بهامش مسند أحمد)ج 4 ص 128 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 48 و العمدة لابن البطریق ص 150 و الدرر لابن عبد البر ص 199.

ص :294

الفصل الثالث
اشارة

وقفات مع النصوص..

ص :295

ص :296

نصوص الفصل السابق فی وقفات
اشارة

و بعد..فإن لنا هنا وقفات عدیدة مع النصوص التی تقدمت فی الفصل السابق،نقتصر منها علی ما یلی:

ابن الصباغ ینقل عن صحیح مسلم

قال ابن الصباغ:«و فی صحیح مسلم:قال عمر بن الخطاب:فما أحببت الإمارة إلا یومئذ،فتساورت لها،و حرصت علیها حتی أبدیت وجهی،و تصدیت لذلک لیتذکرنی..

ثم قال:قالوا:و إنما کانت محبة عمر لما دلت علیه من محبته اللّه و رسوله،و محبتهما له،و الفتح» (1).

و نقول:

إن العبارة الأخیرة ربما تجعل ذریعة للقول بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله» حین منع عمر من الرایة یکون قد اتهم عمر بشیء لا یحب أحد أن یتهم به..

ثم إن سائر الروایات قد اقتصرت علی القول:بأن عمر قال:ما أحببت

ص :297


1- 1) الفصول المهمة لابن الصباغ ص 38 و(ط دار الحدیث)ج 1 ص 218 عن أبی السعادات الیافعی فی المرهم،و کتاب الأربعین للماحوزی ص 181 و 287.

الإمارة إلا یومئذ.

قال:فتساورت لها،رجاء أن أدعی لها (1).

فدعا«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السّلام»،فأعطاه إیاها،و قال:

امش،و لا تلتفت.

فصرخ:یا رسول اللّه،علی ماذا أقاتل الناس؟!

قال:قاتلهم حتی یشهدوا أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا رسول اللّه.

ص :298


1- 1) صحیح مسلم(ط محمد علی صبیح)ج 7 ص 121 و مسند الطیالسی ص 320 و التاج الجامع للأصول ج 3 ص 326 و مسند أحمد ج 2 ص 384 و عن صحیح البخاری ج 7 ص 544(4209 و 4210)و الخصائص الکبری ج 1 ص 251 و 252 و خصائص علی بن أبی طالب للنسائی ص 7 و الطبقات لابن سعد(ط دار الثقافة الإسلامیة مصر)ج 3 ص 156 و معارج النبوة ص 219 و راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 124 و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 205 و جامع الأصول ج 9 ص 472 و تذکرة الخواص ص 24 و البدایة و النهایة ج 4 ص 184 و 185 و ذخائر العقبی(ط مکتبة القدسی)ص 74 و 75 و الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر) ج 1 ص 184-188 و النهایة لابن الأثیر ج 2 ص 420 و ینابیع المودة ج 1 ص 154 و بحار الأنوار ج 39 ص 12 و 13 و شرح صحیح مسلم للنووی ج 15 ص 176 و الدیباج علی مسلم ج 5 ص 387 و ریاض الصالحین للنووی ص 108 و الجوهرة فی نسب علی بن أبی طالب و ولده ص 68 و شرح أصول الکافی للمازندرانی ج 6 ص 136 و ج 12 ص 494 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 48.

فإذا فعلوا ذلک فقد منعوا منک دماءهم و مالهم إلا بحقها،و حسابهم علی اللّه (1).

فهل کانت لدی ابن الصباغ نسخة من صحیح مسلم تختلف عن النسخة التی وصلت إلینا؟

أم أن أحدا قد کتب فی هامش نسخته توضیحا لکلام عمر،فظنه ابن الصباغ جزءا من الروایة،فأدرجه فیها؟!

أو أن ابن الصباغ نفسه قد شرح کلمة عمر بالنحو المتقدم،لکن نساخ کلامه قد أسقطوا(بعض الکلمات)؟!

إن کل ذلک محتمل..و یؤید هذا الاحتمال الأخیر:أن الماحوزی نقل کلام ابن الصباغ بإضافة ما یدل علی أنه کان بصدد توضیح کلام عمر، فراجع (2).

ص :299


1- 1) صحیح مسلم(ط محمد علی صبیح)ج 7 ص 121 و مسند الطیالسی ص 320 و التاج الجامع للأصول(ط مصر)ج 3 ص 326 و مسند أحمد ج 2 ص 384 و الخصائص للنسائی ص 7 و الطبقات لابن سعد(ط دار الثقافة الإسلامیة)ج 3 ص 156 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 38 و المعجم الصغیر(ط دهلی)ص 163 و تذکرة الخواص ص 24 و 25 و البدایة و النهایة ج 4 ص 184 و 185 و الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 1 ص 184-188.
2- 2) کتاب الأربعین للماحوزی ص 181 و 189.
اللهم لا مانع لما أعطیت

1-ذکرت بعض النصوص المتقدمة:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» أرسل عمر إلی الیهود مرتین:

إحداهما:قبل أبی بکر.

و الثانیة:بعده.

فهل فعل النبی«صلی اللّه علیه و آله»لیسقط دعاوی عمر لنفسه الشدة و الصلابة؟!

أو أنه أراد بذلک أن یسد الطریق علی الأعذار التی قد یتعلل بها عمر لهزیمته فی المرة الأولی؟!أو أنه قصد الأمرین معا؟!

2-هل کان إرسال أبی بکر لمهاجمة الحصن الخیبری،لکی لا یدعی محبوه له الشجاعة النادرة،لمجرد أنه قال لعمر:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد مات بعد أن کان عمر قد أنکر موته فی غیاب أبی بکر،أو لأنه کان مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی العریش،أو نحو ذلک.

و قد ظهر من هزیمته،و هزیمة صاحبه هنا،بالإضافة إلی هزائمهما فی قریظة،و أحد،و حنین،و سواهما،و نکولهما عن عمرو بن عبد ود فی الخندق..ظهر أن هذا هو طبعهما الحقیقی..و أن توثبهما للرایة حین أعطاها النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی فی خیبر لم یکن فی محله،بل کان توثبا لما یریدان أن یحصلا علیه من دون مخاطر..

و لربما یکون ادّعاء هذا التوثب قد جاء متأخرا منهما،لیستردا بعض

ص :300

ماء الوجه الذی فقداه بهزیمتهما فی الیومین الأولین.

و علی کل حال،فإن هذین الرجلین کانا قد أثبتا بصورة عملیة،و بنحو قد تکرر،و تقرر أنهما لیسا من السنخ الذی یفتح اللّه علی یدیه الحصون، و تقر بقلع أبوابها العیون..

بل الذی یقوم بهذه المهمات الجسام،هو من نزل فیه قوله تعالی: وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ رَؤُفٌ بِالْعِبٰادِ (1).

و من یحب اللّه و رسوله،و یحبه اللّه و رسوله،و من هو کرار غیر فرار،لا یرجع حتی یفتح اللّه علی یدیه..

و هو ذلک الذی لا مطمع له بالدنیا،و لا أرب له بشیء من حطامها، و من یرضی بما قسم اللّه تعالی له،و یری أن ما به من نعمة فمن اللّه،وفق ما صرح به حین قال:«اللهم لا مانع لما أعطیت».

أبشر یا محمد بن مسلمة

و ذکرت بعض روایات الواقدی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»دفع لواءه إلی أحد المهاجرین،فرجع،و لم یصنع شیئا،فدفعه إلی آخر،فکذلک..

فدفع لواء الأنصار إلی رجل منهم،فرد کتائب الیهود إلی الحصن..فخرج یاسر و معه جماعته،فکشف الأنصار حتی انتهی إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ص :301


1- 1) الآیة 207 من سورة البقرة.

و عرض«صلی اللّه علیه و آله»الإسلام علی أهل خیبر،مقابل أن یحرزوا أموالهم و دماءهم،فرفضوا،فقال«صلی اللّه علیه و آله»:لأعطین الرایة غدا رجلا یحبه اللّه و رسوله،و یحب اللّه و رسوله (1)،لیس بفرار (2).

و نقول:

1-قد تکتم الراوی علی أسماء المهاجریّین،و الأنصاری،و إن کان قد ألمح إلی الأنصاری بما یفهم منه أنه سعد بن عبادة.

2-رغم أن الأنصاری قد رد الیهود إلی حصونهم،فقد ظهر أن الراوی یرغب بأن یساویه مع ذینک المهاجریّین،حیث ذکر أنه کان یؤنب أصحابه علی ما جری له..

3-إن الراوی قد أبهم التعابیر،لکی لا یفهم الناس فرار المهاجریّین، مع أنه یذکر أنه صار یستبطئ أصحابه،بدلا من کلمة«یجبّن»..و کأنه یرید أن یجعل التبعة علی الأصحاب،لا علی قائدهم.

4-إنه نسب اللواء الذی أعطی للمهاجری إلی رسول اللّه،و لکنه بالنسبة للأنصاری،قال:أعطاه لواء الأنصار،لیعطی میزة للمهاجری بأن رسول اللّه من فئته..و بأن اللواء الذی أعطاه إیاه هو اللواء الأعظم.

و لکنه وقع فی محذور نسبة الفرار بلواء الجیش کله إلی المهاجریّین..أما

ص :302


1- 1) فی الإمتاع ص 314 لم یذکر کلمة«و یحب اللّه و رسوله».
2- 2) المغازی للواقدی ج 2 ص 653 و 654 و إمتاع الأسماع ص 313 و 314 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 13 ص 333 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 34.

الأنصاری،فإنما فر بلواء الأنصار و حسب،فما عمله المهاجریّان یکون فی غایة القبح،لأن فرارهما ینسب لرسول اللّه،و للجیش کله،و فرار الأنصاری ینحصر به و بقومه.

مع أنه قد أقر للأنصاری بتحقیق إنجاز هام عجز عنه المهاجریان،و هو أنه رد کتائب الیهود إلی حصنهم..

الأرمد یطحن

و فی بعض النصوص:أنه لما سأل النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن علی «علیه السّلام»قالوا:هو فی الرحل یطحن.

قال:و ما کان أحدکم لیطحن؟!فجاء و هو أرمد لا یکاد یبصر (1).

ص :303


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 331 و الخصائص للنسائی(ط التقدم بمصر)ص 8 و فی(طبعة أخری)ص 63 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 132 و کفایة الطالب(ط مکتبة الغری) ص 116 و راجع:العمدة لابن البطریق ص 85 و 238 و ذخائر العقبی ص 87 و حلیة الأبرار ج 2 ص و بحار الأنوار ج 38 ص 241 و ج 40 ص 50 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 112 و 292 و المراجعات ص 196 و الغدیر ج 1 ص 50 و ج 3 ص 195 و مواقف الشیعة ج 3 ص 393 و عن مجمع الزوائد ج 9 ص 119 و کتاب السنة لابن عاصم ص 589 و السنن الکبری ج 5 ص 113 و عن خصائص الوحی المبین لابن البطریق ص 118 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 98 و 99 و 101 و ج 46 ص 150 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 68 و عن الإصابة لابن حجر ج 4 ص 467 و عن البدایة و النهایة ج 7 ص 374 و المناقب للخوارزمی ص 125.

و نلاحظ:أنه«علیه السّلام»حتی و هو أرمد،لا یکاد یبصر،لا یکون اتکالیا علی غیره فی خدمته لنفسه،و للمقاتلین بالاستناد إلی رمد عینیه،بل یکون هو العامل،الذی یختار عملا یقدر علی أدائه،مما فیه فائدة للجیش، الذی هو بصدد دفع أعداء اللّه تعالی.

فی حین أن غیره سارع إلی الحضور فی مجلس النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و کثیر منهم مستشرف للرایة طامعا و آملا بالفوز بها،حین عرف أن حاملها سوف یفتح اللّه علی یدیه،و أن ذلک سوف یکون و ساما ربما یکون له تأثیره فی تبوء المقامات،و تحقیق الطموحات..

و کأن استشراف هؤلاء الطامعین للرایة إنما کان للوعد بالفتح الذی أطلقه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..رغم فرارهم بها بالأمس و قبله..

و لعلهم ظنوا:أن الفتح سیأتی علی سبیل الإعجاز،و من دون تعب، و نصب،و تضحیة..ذاهلین عن أن الفتح إنما یکون علی یدی الکرار غیر الفرار.

و من یکون اللّه و رسوله أحب إلیه من کل شیء حتی من نفسه..

و من لا یرید بهذا الجهاد أن یحصل لنفسه علی المکاسب أو المناصب الدنیویة..

و من یلتزم بحرفیة أوامر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لا یتعداها.

و من لا یعتبر إعطاء الرایة له و الفتح علی یدیه مکسبا دنیویا..بل هو عطاء إلهی علی قاعدته التی اطلقها«علیه السّلام»فی هذا الموقف بالذات،

ص :304

حین قال:«اللهم لا مانع لما أعطیت» (1).

و مهما یکن من أمر،فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد لامهم علی ترکهم علیا یطحن،و مبادرتهم إلی مجلسه«صلی اللّه علیه و آله»،لأنه رأی أن مبادرتهم هذه،و استشرافهم للرایة أیهم یعطاها سعی للدنیا،و طلب لها..

و ما کان أحراهم لو اشتغلوا بالطحن،فإنه سیکون نافعا لهم فی دنیاهم و فی آخرتهم،التی هم أحوج إلیها من أی شیء آخر..

و لو أنهم افسحوا المجال لعلی«علیه السّلام»لیحضر،لکان حضوره «علیه السّلام»فی ذلک المجلس هو المرضی للّه،لأن حضوره سیکون من أجل الآخرة،و للعمل علی حل العقدة،و نصرة أهل الحق..و لأجل ذلک استحقوا اللوم من النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فإنهم أوکلوا الطحن إلی علی «علیه السّلام»،و کان الحری بهم أن یتولوه عنه.

کما أن هذا اللوم الذی وجهه النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهم یعطی أن علیهم أن یعرفوا أقدار الناس،و أقدار أنفسهم،و أن یضعوا الأمور فی مواضعها،و أن یوکلوا کل عمل إلی أهله..فلا یوکلوا الطحن و استقاء الماء،و حراسة النساء إلی القادة و الذادة،و علماء الأمة و ربانییها.

علام أقاتلهم؟!

و ثمة سؤال یقول:

ألم یکن علی«علیه السّلام»یعلم هدف القتال فی خیبر،فلماذا إذن

ص :305


1- 1) قد ذکرنا مصادر هذه الکلمة فی موضع آخر،فراجع.

وقف و سأل النبی«صلی اللّه علیه و آله»قائلا:علام أقاتلهم؟!..

و نجیب:

بأن سؤاله هذا إنما هو لتعریف الذین جاؤا من أجل الغنائم،و أرادوا الحصول علی الرایة،للحصول علی الإمارة و الشهرة،و السمعة،و الرفعة فی الدنیا،فإنهم قد أخطأوا الطریق،و الغایة علی حد سواء..

و یزید هذا الخطأ فداحة و قباحة،إذا کانوا یسعون إلی فرض إسلامهم علی غیرهم بالقهر و القوة،و بالسیف،لا بالحجة و البرهان.

و قد لوحظ هنا:أنه«علیه السّلام»لم یقل للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:

أقاتلهم حتی یکونوا مسلمین؟!

بل قال:«حتی یکونوا مثلنا»،لأن السؤال الأول یجاب عنه بنعم أو بلا..لکن کلمة«مثلنا»قد مهدت لبیان ذلک الأمر الحساس الذی یراد إفهامه للناس،و هو أنه بعد أن أقیمت الحجة علیهم،و اصبحوا مجرد معاندین و جاحدین،یمارسون البغی و العدوان،صار المطلوب مستوی معینا من المثلیة،و هی الدرجة التی توجب حقن دمائهم،و هی قول لا إله إلا اللّه،محمد رسول اللّه..

أما سائر المراتب و الدرجات فهی إنما تحصل بالسعی الدؤوب من قبل الأفراد أنفسهم،کل بحسب حاله و قدراته،و درجات معرفته،و طبیعة ظروفه،و أحواله.

تعریف الیهود حق اللّه و حق الرسول

و ثمة أمر آخر،و هو:أنه«صلی اللّه علیه و آله»طلب من علی أن یعرف

ص :306

الیهود حق اللّه و حق رسوله..

و هذا الطلب یدل علی أن الأمر قد تجاوز حدود إقامة الحجة،فقد أثبتت الدلائل القاطعة لهم الألوهیة و الرسولیة له«صلی اللّه علیه و آله»..و هم الآن فی مقام جحد حق اللّه و حق رسوله،و هذا القتال فی خیبر إنما هو علی هذا..

ما هو حق اللّه،و حق الرسول؟!

إن حق اللّه علی الناس هو:توحیده،و طاعته،و عبادته،و حق الرسول هو القبول منه و عنه،و توقیره،و نصرته،و الشهادة و الإعتراف له بالرسولیة..

أما تعریفهم بأوامر اللّه و نواهیه،و شرائعه،فیأتی فی مرحلة لا حقة، حیث یطلب منهم هم أن یسعوا لذلک من خلال تقواهم،و خوفهم منه، و رغبتهم بما عنده سبحانه..

کما أن معرفة سائر ما یرتبط بالنبی و النبوة،فإن الدواعی الباطنیة هی التی تدفع للحصول علیه.

هدایة الناس هدف نبیل

ثم إنه«صلی اللّه علیه و آله»عقب کلامه عن حق اللّه و حق رسوله ببیان مسؤولیات الناس تجاه إخوانهم فی الإنسانیة،فإن علی رأس هذه المسؤولیات العمل علی هدایتهم،و إخراجهم من الظلمات إلی النور،فلا یکون همّ الفاتحین لحصون خیبر هو فتح الحصون و الحصول علی الأموال و السبایا،و الغلبة،و قهر الرجال،بل یکون همهم هو إعزاز الناس،و فتح قلوبهم للحق،و إنقاذهم من ضلالاتهم،و جهالاتهم.

ص :307

توحید الیهود مشوب بالشرک

إن قوله«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السّلام»:قاتلهم حتی یشهدوا أن لا إله إلا اللّه،یشیر إلی أن توحید الیهود مشوب بالشرک،أو بغیره من المعانی التی تنافی التوحید الخالص،و لو بمستوی عبادة الذات،و المال، و السلطان،فضلا عن قولهم:عزیر ابن اللّه،و اعتقادهم بالتجسیم الإلهی، و قولهم: أَرِنَا اللّٰهَ جَهْرَةً (1).و قولهم: اِجْعَلْ لَنٰا إِلٰهاً کَمٰا لَهُمْ آلِهَةٌ (2)، و قولهم: یَدُ اللّٰهِ مَغْلُولَةٌ (3)،و نسبة العجز،و الظلم إلیه و غیر ذلک..

و قد جعل«صلی اللّه علیه و آله»حفظ الأنفس و الأموال منوطا بالشهادتین، لأن للکفر و للإیمان مراتب،فأشد و أقبح مراتب الکفر،الإلحاد و الشرک،فإن الشرک ظلم عظیم.

ثم یلی هذه المرتبة مرتبة الذین یفرقون بین اللّه و رسله،و یقولون:نؤمن ببعض الکتاب و نکفر ببعض أولئک هم الکافرون حقا.

و هناک أیضا مرتبة الإعتراف بوجود اللّه،و إنکار النبوة الخاتمة،و إن اعترفوا أیضا بأن له رسلا و کتبا و شرائع،و ثوابا،و عقابا،کما هو حال أهل الکتاب.

و لذلک کان لهؤلاء أحکام تختلف عن أحکام المشرکین و الملحدین،

ص :308


1- 1) الآیة 153 من سورة النساء.
2- 2) الآیة 138 من سورة الأعراف.
3- 3) الآیة 64 من سورة المائدة.

فیجوز التزویج متعة بالکتابیة،و لا یجوز تزویجهم.و یصح اعتبارهم من أهل الذمة و عقد العهد معهم،و یمنع التعرض لهم فی ممارستهم الدینیة، وفق حدود و قیود..

فإذا ارتقوا فی إیمانهم،و شهدوا الشهادتین،و قبلوا الإسلام دینا،حقنت دماؤهم و أموالهم،و جاز التزوج منهم و التزویج لهم،و تحل ذبائحهم،و یحکم بطهارتهم،و یرثون،و یورثون.

فإن قبلوا الإمامة زادت امتیازاتهم علی ذلک أیضا،فحرمت غیبتهم، و وجبت لهم حقوق الأخوة الإیمانیة،و إن طلق أحدهم وفق المذاهب الأخری لم یقبل منه،فلا یمضی الطلاق بالثلاث،و یحکم بفساد طلاقه إن کان بلا شهود.

فإذا صار من أهل العدالة صحت الصلاة خلفه،و جاز إشهاده علی الطلاق،و غیره.

ثم إن الواحد منهم یتدرج فی مراتب الفضل و الکمال،فللعالم فضله، و للتقی مقامه،و قد یصیر التقی العالم ولیا من الأولیاء..و قد اصطفی اللّه تعالی الأنبیاء من هؤلاء..ثم تدرج الأنبیاء فی مراتب الفضل،فالرسول أفضل من النبی بلا رسالة،و أولو العزم من الرسل أفضل من غیرهم، و أصحاب الشرائع افضل من سائر أولی العزم،و النبی الخاتم،و هو نبینا الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»أفضل من جمیع الخلق..

و للأئمة أیضا درجاتهم فی الفضل،و افضلهم الأئمة الإثنا عشر، و أفضلهم علی«علیهم السّلام»..بل هو أفضل الخلق علی الإطلاق بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

ص :309

و علی کل حال،فإن للإمامة مراتبها،و أعظمها مرتبة الإمامة للنبوة الخاتمة أیضا..و لکل خصوصیة مقامها و أحکامها التی تناسبها..

هل قاتل الشیخان؟!

زعمت النصوص المتقدمة:أن أبا بکر و عمر قاتلا فی خیبر قتالا شدیدا،و قد جهدا فلم یفتح لهما..

و هذا غیر صحیح:

أولا:إن قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:لأعطین الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله،و یحبه اللّه و رسوله،کرار غیر فرار،لا یرجع حتی یفتح اللّه علیه،فیه تعریض ظاهر،یصل إلی حد الإتهام لمن سبق علیا«علیه السّلام»بأنهم فرارون،و بأنهم لا یحبون اللّه و رسوله..

بل بعض النصوص تذکر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:هکذا تفعل المهاجرون و الأنصار؟!حتی قالها ثلاثا-لأعطین الرایة إلخ.. (1).

و فی بعضها:فغضب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و قال:ما بال أقوام یرجعون منهزمین،یجبنون أصحابهم؟ (2).

فلو کان أبو بکر و عمر قد قاتلا حتی جهدا لم یصح هذا التعریض منه بهما و بمن معهما،بل کان یجب الإشادة بهما،و إغداق الأوسمة علیهما و علیهم،و ذلک یدل علی أن هزیمتهم لم تکن بسبب قوة الیهود،بل بسبب

ص :310


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 12 و ج 32 ص 344 و الإحتجاج للطبرسی ج 2 ص 64.
2- 2) الخرائج و الجرائح ج 1 ص 159 و بحار الأنوار ج 21 ص 28.

الجبن و التخاذل،الأمر الذی الحق ضررا بالغا بروحیة المسلمین..

ثانیا:و یدل علی ذلک:أن الأصحاب کانوا یتبادلون الإتهامات حول ما حدث،کما دلت علیه النصوص المتقدمة.

ثالثا:فی بعض النصوص ما یشیر إلی أن عمر بن الخطاب لم یصل إلی العدو،بل سار بالرایة غیر بعید،ثم رجع یجبّن أصحابه و یجبنونه،فقال «صلی اللّه علیه و آله»:لیست هذه الرایة لمن حملها،جیئونی بعلی (1)..

یحب اللّه و رسوله

قلنا فیما سبق:أن کلام النبی«صلی اللّه علیه و آله»حول الرایة قد تضمن تعریضا بمن انهزم بها،لأن لحب اللّه تعالی و حب رسوله آثاره و مؤثراته،و شواهده و ملامحه،و لم نجد شیئا منها فی الذین أخذوا الرایة قبل علی«علیه السّلام».

فحب اللّه و حب رسوله یفرضان إیثار رضاهما علی النفس،و علی المال،و علی الجاه،و علی أی شیء من حطام الدنیا.

و قد أظهر الفارون أنهم یؤثرون سلامة أنفسهم،أو حفظ مصالحهم علی رضا اللّه و رسوله،فارتکبوا إثم الفرار من الزحف،و التفریط بدین اللّه، و بعباد اللّه،و بسلامة رسول اللّه،مع علمهم بأن هذا الفرار یطمع الأعداء

ص :311


1- 1) الإرشاد للمفید ج 1 ص 26 و بحار الأنوار ج 21 ص 15 و راجع:مدینة المعاجز ج 1 ص 174.

بالمسلمین،و یسقط روح الصمود و التصدی لدی الأولیاء،و أین هذا مما یدعونه من حب اللّه و رسوله،و إیثار الجهاد فی سبیله؟!

علی علیه السّلام یحبه اللّه و رسوله

و إذا کان علی«علیه السّلام»یحب اللّه و رسوله،و قد صدقته شواهد الإمتحان،علی قاعدة:

کل من یدعی لما هو فیه

صدقته شواهد الإمتحان

فإنه إن قام بما یدعوه إلیه ذلک الحب،من التماس رضا اللّه فی کل شیء، و التزام طاعة رسوله،و الوفاء و التضحیة،و بذل النفس و المال و کل شیء فی هذا السبیل..فلا بد أن یحبه اللّه و رسوله،قبل،و مع،و بعد ذلک..لأن اللّه یحب من یحبه،و یعمل بما یرضیه.

و قد تضمن هذا التعریض بالفارین تحذیر لهم و لغیرهم بأن علیهم أن یلتزموا طریق الصدق و الإخلاص للّه فی أعمالهم،و إلا فمن الممکن أن یتعرضوا لمثل هذا الإمتحان العسیر..حین لا بد من ممارسة هذا الحق لتحصین الساحة من حدوث إخلالات کبیرة و خطیرة.

کرار غیر فرار

و قد وصف«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السّلام»:بأنه کرار غیر فرار-بصیغة التکثیر-لیفید:أن الکر علی الأعداء هو طبیعة و خلق فی علی «علیه السّلام»..لکن طبیعة غیره هی الفرار،و هو کثیر الصدور منهم..

و قد تجلت کثرة الکر منه«علیه السّلام»،و کثرة الفر منهم فی مواطن

ص :312

عدیدة،مثل:بدر،و أحد،و النضیر،و الخندق،و قریظة،و غیر ذلک..

لا یولی الدبر

ثم أکد صفة الرجل الذی یحب اللّه و رسوله..و صفة الذین فروا بالرایة بقوله:لا یولی الدبر..و هذا التعبیر من شأنه أن یزید فی نفور السامع من هذا العمل..و یجعل الناس یتذکرون فرارهم فی الیومین السابقین أفرادا و جماعات.

و اللافت هنا:أن هذا الکرار بالذات سوف یأخذ معه نفس هؤلاء الذین فروا بالأمس مع قادتهم،و سوف یفرون هم و قادتهم عنه مرة أخری أیضا کما ورد فی النصوص.

لا یرجع حتی یفتح اللّه علیه

1-و ربما یخطر فی بال أحد من الناس أن الذی لا یولی الدبر قد لا یتمکن من تحقیق النصر،فیرجع خالی الوفاض..و هذا الرجوع لا یعد هزیمة..فأخبر«صلی اللّه علیه و آله»:أنه«علیه السّلام»لا یرضی حتی بهذا الرجوع،بل هو یصر علی تحقیق النصر و الفتح،و لا یرجع بدونه..

2-و یلاحظ هنا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم ینسب الفتح إلی علی «علیه السّلام»،فلم یقل:لا یرجع حتی یفتح حصنهم،أو حتی ینتصر علیهم،بل هو ینسب الفتح إلی اللّه،من حیث أن علیا بجهده و جهاده یستحق اللطف و الکرامة الإلهیة،فیجعل اللّه تعالی الفتح علی یدیه..

و کیف لا یعطیه اللّه هذه الکرامة،و هو یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه

ص :313

و رسوله،و هو کرار غیر فرار،و هو لا یولی الدبر؟!

فمن الطبیعی بعد هذا أن تکون النتیجة هی هذا التشریف،و التکریم الإلهی،فکأنها من الأمور التی تکون قیاساتها معها.

لا یخزیه اللّه أبدا

و جاء فی بعض النصوص أیضا قوله«صلی اللّه علیه و آله»:لأبعثن رجلا لا یخزیه اللّه أبدا..مما یعنی:أن هزیمة أولئک کانت من القبح بحیث تعد من مفردات الخزی.و هو أمر لا تنحسر آثاره و تبعاته بسهولة،بل یبقی یلاحق فاعلیه بکوابیسه المخیفة،و المؤذیة،و یلقی بکلاکله الثقیلة علیهم عبر السنین و الأحقاب.

و لیلاحظ:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد حکم حکما قاطعا بعدم لحوق الخزی بعلی«علیه السّلام»فی أی من الظروف و الأحوال،و عبر الأحقاب و الأزمان..و هو«صلی اللّه علیه و آله» مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ، إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ (1).

ما أحببت الإمارة إلا ذلک الیوم

و یقولون:لما قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:لأعطین الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله،و یحبه اللّه و رسوله،کرار غیر فرار،قال عمر:ما أحبب

ص :314


1- 1) الآیتان 3 و 4 من سورة النجم.

الإمارة إلا ذلک الیوم (1).

و نقول:

هناک دلائل تشیر إلی ما یخالف هذا القول من عمر،فلاحظ ما یلی:

أولا:لما جاء وفد ثقیف إلی المدینة،و قال لهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»:

لتسلمن أو لأبعثن إلیکم رجلا منی،و فی روایة:مثل نفسی،فلیضربن أعناقکم،و لیسبین ذراریکم،و لیأخذن أموالکم..

ص :315


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 35 و راجع:شرح أصول الکافی ج 6 ص 136 و 137 و 494 و مناقب أمیر المؤمنین ج 2 ص 503 و أمالی الطوسی ص 380 و العمدة ص 144 و 149 و الطرائف لابن طاووس ص 59 و بحار الأنوار ج 21 ص 27 و ج 39 ص 10 و 12 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 290 و مقام الإمام علی للعسکری ص 30 و 42 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 229 و أضواء علی الصحیحین ص 432 و عن صحیح مسلم ج 7 ص 121 و عن فتح الباری ج 7 ص 47 و 365 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 11 و 180 و عن خصائص أمیر المؤمنین للنسائی ص 57 و ریاض الصالحین للنووی ص 108 و عن تفسیر ابن کثیر ج 1 ص 377 و تاریخ مدینة دمشق ج 25 ص 459 و ج 42 ص 83 و 84 و عن الإصابة ج 4 ص 466 و عن البدایة و النهایة لابن کثیر ج 7 ص 372 و عن السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 422 و عن عیون الأثر ج 1 ص 291 و نشأة التشیع ص 120 و عن التاج الجامع للأصول ج 3 ص 331 و رواه الشیخان.

قال عمر:فو اللّه،ما تمنیت الإمارة إلا یومئذ،و جعلت أنصب صدری له،رجاء أن یقول:هو هذا.

فالتفت النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی علی«علیه السّلام»،و قال:هو هذا،هو هذا (1).

فکیف یقول عمر عن نفسه فی واقعة خیبر:ما تمنیت الإمارة إلی یومئذ؟!

ثانیا:هل کان عمر زاهدا فی الإمارة أیضا حین هاجم بیت الزهراء فی أحداث السقیفة،و اعتدی علیها بالضرب،و تسبب فی إسقاط جنینها محسن، بل فی استشهادها؟!

و هل کان یرید رضا اللّه تعالی بذلک؟!و النبی«صلی اللّه علیه و آله» یقول عن فاطمة«علیهما السّلام»:من أغضبها فقد أغضبنی..

ص :316


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 35 و راجع:الطرائف لابن طاووس ص 65 و بحار الأنوار ج 38 ص 325 و ج 40 ص 80 و المناقب للخوارزمی ص 136 و نهج الإیمان لابن جبر ص 481 و العدد القویة للحلی ص 250 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 60 و قال فی الهامش:روی الحدیث فی أواسط ترجمة أمیر المؤمنین«علیه السّلام»من کتاب الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 3 ص 46 و أما عبد الرزاق فروی الحدیث فی فضائل علی«علیه السّلام»تحت الرقم 2389 من کتاب المصنف ج 11 ص 226،و لیلاحظ:ترجمة أمیر المؤمنین«علیه السّلام»من تاریخ دمشق ج 2 ص 373.

و کیف نفسر قول علی«علیه السّلام»له حینئذ:احلب حلبا لک شطره؟! (1).

و کیف نفسر أیضا قوله«علیه السّلام»عنه و عن أبی بکر:لشد ما تشطّرا ضرعیها (2)،أی الخلافة و الإمارة.

و هل یرضی محبوه أن نقول:إنه حین قال:ما تمنیت الإمارة إلا یومئذ کان یقصدها قبل وفاة الرسول«صلی اللّه علیه و آله».فلا مانع من أن تحلو

ص :317


1- 1) راجع:الإحتجاج ج 1 ص 96 و الصراط المستقیم ج 2 ص 225 و ج 3 ص 11 و 111 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 173 و بحار الأنوار ج 28 ص 285 و 388 و ج 29 ص 522 و 626 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 400 و السقیفة للمظفر ص 89 و الغدیر ج 5 ص 271 و نهج السعادة ج 5 ص 210 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 708 و تثبیت الإمامة ص 17 و أنساب الأشراف ص 440 و الإمامة و السیاسة(تحقیق زینی)ج 1 ص 18 و بیت الأحزان ص 81 و حیاة الإمام الحسین للقرشی ج 1 ص 257.
2- 2) نهج البلاغة(الخطبة الشقشقیة)ج 1 ص 33 و رسائل المرتضی ج 2 ص 109 و الإحتجاج ج 1 ص 284 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 167 و حلیة الأبرار ج 2 ص 290 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 457 و النص و الإجتهاد ص 25 و الغدیر ج 7 ص 81 و ج 10 ص 25 و المعیار و الموازنة لابن الإسکافی ص 46 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 162 و 170 و الدرجات الرفیعة ص 34 و بیت الأحزان ص 89 و حیاة الإمام الحسین للقرشی ج 1 ص 282 و شرح شافیة ابن الحاجب للأستر آبادی ج 1 ص 78.

الدنیا فی عینیه بعد ذلک،ثم یفعل ذلک کله من أجل الإمارة!!و ألا یعدون ذلک طعنا فیه،و إهانة له؟!

ثالثا:ألیس قد منح النبیّ عمر الفرصة مرة بل مرتین علی بعض الروایات،و أعطاه الرایة،و أمره علی الجیش و أرسله لمهاجمة الیهود؟!فما معنی تمنیه لهذه الإمارة مرة أخری..و هو قد تأمر بالأمس،و هرب هو و من معه؟!

و لماذا لم یقم بمقتضیات هذه الإمارة التی أذلها و أسقطها بهزیمته بمن معه؟!أم أنه أراد أن یظهر حرصه علی الفوز بحب اللّه و رسوله..لیری الناس أنه لیس زاهدا بهذا الأمر،کما ربما یوحی به فراره بالأمس،فإن ذلک الفرار کان نزوة عارضة،هو یعمل علی تلافی آثاره،و تصحیح مساره؟!

فی حین أن عمر کان یعلم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»واقف علی حقیقة الحال..و أن الفرار هو دیدن هؤلاء الناس،لأنهم لا یحبون اللّه بالمستوی المطلوب،و هو بسبب معرفته هذه لن یختاره مرة أخری،لا هو و لا غیره من الفارین،فإن المؤمن لا یلدغ من جحر مرتین،کما أن نفس کلام النبی«صلی اللّه علیه و آله»و حدیثه عن الفرّارین من جهة،ثم حدیثه عن الذین لا یخزیهم اللّه أبدا..و غیر ذلک یدل دلالة قاطعة علی أنه«صلی اللّه علیه و آله»سوف لا یختار من هو فرار،و یولی الدبر..و..و..بل سوف یختار الذی یحبه اللّه و رسوله..

فما معنی أن یتطاول لها عمر،و أن یبادر إلی طلبها؟!إلا إن کان یرید أن یلقی بالتبعة فی هزیمته علی الذین کانوا معه،و یبرئ نفسه منها؟!أو أن هذه

ص :318

الدعاوی قد جاءت بعد ذلک بزمان،بهدف استعادة بعض ماء الوجه للخلیفة الثانی،کما أشرنا إلیه..

القبائلیة تنغض رأسها

و تصریح المؤرخین باسم قریش علی أنها هی التی تطاولت للرایة یطرح سؤالا عن سبب هذا الطموح القرشی القبائلی،و متی کانت قریش بما هی قبیلة تهتم بأمر الجهاد و التضحیة و العطاء؟!فإن القریشیین باستثناء بنی هاشم لم یکونوا أکثر و لا أفضل عطاء من غیرهم..

إلا إن کانوا یقصدون تکریس هذه القرشیة لیستعیضوا بها عن موضوع النص علی علی«علیه السّلام»،کما ظهر من کلماتهم یوم السقیفة.

أم یظنون:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه هو الذی سوف یعود إلی عشائریته،و یکرس الإمتیازات لقومه و قبیلته؟!و ما هی مبررات هذا التوقع الغریب و العجیب؟!

أم أنهم ظنوا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد عاد إلی هذه العشائریة،حین رأوه یعطی الرایة لأبی بکر،و هو قرشی،ثم یعطیها لعمر،و هو قرشی،رغم فرار القرشی الأول بها..بل هو قد أعطاها-حسب روایاتهم-مرة ثالثة لقرشی کان قد فر بها عن قریب،و هو عمر..بعد أن فر بها صاحبه القرشی الآخر قبله،و هو أبو بکر..

ثم أعطاها لقرشی ثالث مرة رابعة،و هو الزبیر،کما ذکرته بعض الروایات،و قد فر هو الآخر بها،ثم طلبها مرة أخری فی الیوم الأخیر،فلم یعطه إیاها،بل قال:و الذی کرم وجه محمد لأعطین الرایة رجلا لا یفر،

ص :319

هاک یا علی (1).

هذا بالإضافة إلی أن محمد بن مسلمة کان ممن فرّ بالرایة أیضا (2).

نعم..هل فهموا بعد کل هذا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یعطیهم الرایة لقرشیتهم؟!

و لم لا یظنون:أنه«صلی اللّه علیه و آله»یرید أن یرکز و یعمق شعور الناس بفرار القرشیین بالرایة،و أنهم لیسوا أهل حرب،و لا یصح الإعتماد علیهم فی المواقف الحساسة و الصعبة،لکی یحصن الناس من دعایات قریش و إشاعاتها.

الإعلان المسبق،لماذا؟!

کان من الممکن أن ینتظر النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی الیوم التالی،

ص :320


1- 1) مجمع الزوائد ج 9 ص 124 و راجع:شرح الأخبار ج 1 ص 321 و العمدة ص 140 و 143 و فضائل الصحابة ج 2 ص 617 ح 1054 و ص 583 ح 987 و ذخائر العقبی ص 73 عن مسند أحمد ج 3 ص 16 و مسند أبی یعلی ج 2 ص 500 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 104 و 105 و البدایة و النهایة ج 4 ص 212 و نهج الإیمان لابن جبر ص 317 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 352 و ینابیع المودة ص 164 و مصادر أخری تقدمت.
2- 2) أسد الغابة ج 4 ص 21 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 413 و عن مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 188 و أعیان الشیعة ج 1 ص 270.

ثم یدعو علیا«علیه السّلام»و یشفیه من الرمد،ثم یرسله إلی الحرب،کما أرسل غیره قبله..ثم یعطیه الأوسمة بعد انتصاره..و لکنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یفعل ذلک..

و کان یمکنه أیضا أن یعطیه الأوسمة لحظة إرساله بالرایة..و لکنه لم یفعل ذلک،بل أعلن الأوسمة قبل یوم من اعطاء الرایة..و قد بات الناس یتهامسون،و یقترحون الأسماء التی ستفوز بالرایة:هذا تارة،و ذاک أخری..و تشرئب الأعناق،و تنطلق الأمنیات من کل جهة و فی کل اتجاه، دون أن یمر فی و هم أحد منهم اسم علی«علیه السّلام»،لأنه کان أرمدا..

و لم یکن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أخبر بحاله«علیه السّلام»قبل استدعائه لأخذ الرایة..کما أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یسأل عن سبب غیبته،لأن اللّه تعالی هو الذی یرعی حرکة رسوله فی تلک اللحظات الحساسة و الخطیرة..

و استقرت کلمات النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی وصف صاحب الرایة فی نفوسهم،و تجسدت أمام أعینهم و عوده«صلی اللّه علیه و آله»بالنصر علی ید صاحب الرایة العتید.و طبقوا الأوصاف التی أطلقها النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی هذا تارة و علی ذاک أخری.

و لعلهم قارنوا بین الأشخاص،و تأملوا فی میزاتهم و أوصافهم التی ظهرت لهم فیهم.

و قد ظهر خطؤهم جمیعا فی کل حساباتهم،و تقدیراتهم،و فاجأهم القرار النبوی الصائب،و أعطیت الرایة لصاحبها..و کان ما کان..

ص :321

و لو أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان قد أجّل قراره،و لم یطلق الأوصاف لحامل الرایة إلی الیوم التالی،فلربما لم یفکر أحد فی شیء من ذلک،و لم یقم أحد منهم بأی بحث و مقارنة تطبیقیة،کان یرید النبی«صلی اللّه علیه و آله» لهم أن یقوموا بها،لیکونوا أکثر واقعیة،و أبعد عن العیش فی أجواء الإدعاءات الباطلة،و الإستعراضات الفارغة..

و لو أنه أجّل کلماته إلی الیوم الثالث لتخیل الکثیرون أنها مجرد مدائح طارئة،و أوسمة تهدف إلی الحث و التشجیع،و شحذ العزائم،و قد تکون فضفاضة علی أصحابها بدرجة کبیرة..

رمد عینیه علیه السّلام أسعد مناوئیه

لقد أظهرت النصوص:أن رمد عینی علی«علیه السّلام»فی ذلک الیوم أسعد قریشا،و التابعین لها،و المتأثرین بسیاساتها،لأن ذلک أبعد علیا عن الساحة..

و لعلهم ظنوا:أن کل الدور سیکون لهم،و إن کل الإنتصارات و الإنجازات ستحقق علی أیدیهم،و سیحصلون علی الأوسمة،و ینالون المقامات و المناصب،فإنهم و بعد أن قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:

لأعطین الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله إلخ..

غدت قریش یقول بعضهم لبعض:أما علی فقد کفیتموه،فإنه أرمد لا یبصر موضع قدمه (1).

ص :322


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 319 و إعلام الوری ج 1 ص 207 و الدر النظیم-

و لکنه«علیه السّلام»لما سمع مقالة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» قال:«اللهم لا معطی لما منعت،و لا مانع لما أعطیت».

فهل تراهم یظنون أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یعطی الأوسمة جزافا،و کیفما اتفق،و من منطلق الهوی و العصبیة؟!.

و یرون:أن وجود علی بینهم کان هو العائق لهم عن نیلها؟!

أو ظنوا:أن هذا النصر الذی وعدهم اللّه به سیکون سهلا،و وجود علی«علیه السّلام»هو المانع من تحقیقه.

أو ظنوا:أن اللّه سوف یصنع المعجزة لهم،من دون جهد أو جهاد منهم،و بلا تعب و لا نصب..و سوف یعوضهم عن هذه النکسة التی حاقت بهم بانهزام إخوانهم فی الیومین السابقین أکثر من مرة.

أو لعلهم اعتقدوا أن هذا الوعد النبوی سوف یشد من عزائم المقاتلین،و یجعلهم أکثر اندفاعا فی مهاجمة الحصن،الأمر الذی سوف ینتهی بفوز حاملی الرایة بالنصر،لیکون بمثابة الغنیمة الباردة التی یحلم بها الضعفاء،و الفرارون فی مواقع القتال..

أو أرادوا أن یکون مجرد التصدی لأخذ الرایة،مع علمهم بعدم حصولهم علیها،کافیا لتبرئة ساحتهم،و یعوضهم عن هزیمتهم،و یحفظ بعضا من ماء وجههم،حیث سیظن کثیرون أن الهزیمة لم تکن بسبب

1)

-ص 255 و بحار الأنوار ج 21 ص 21 و ج 41 ص 85 عن ابن جریر،و ابن إسحاق.

ص :323

تقصیر القادة،بل کانت بسبب المقاتلین أنفسهم..

لعل کل ذلک قد دخل فی حساباتهم..و لکن تجری الریاح بما لا تشتهی السفن.

متی رمدت عینا علی علیه السّلام؟!

أما حدیث:أن علیا«علیه السّلام»تخلف عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و بقی فی المدینة،فلما سار«صلی اللّه علیه و آله»إلی خیبر،قال «علیه السّلام»:لا،أنا أتخلف؟!

فلحق برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..فلا یصح؛و ذلک لما یلی:

أولا:إذا کان علی«علیه السّلام»یعانی من رمد فی عینیه،حتی إنه لم یکن یبصر،و کان غیر قادر علی السیر إلا بقائد یقوده،و مدبر یدبره،فإلی من أوکلت قیادة الجیش یا تری فی کل هذه المدة الطویلة؟!فإن کان قائده هو سلمة بن الأکوع،فإن الروایة قد صرحت:بأنه جاء به یقوده إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فی قضیة قتل مرحب فقط..

فکیف جاء«علیه السّلام»من المدینة؟!و کیف کان ینتقل من حصن إلی حصن،و من مکان إلی مکان لقضاء حوائجه؟!

و بعد..فإن تخلف علی«علیه السّلام»فی المدینة لا بد أن یکون بإذن و بمعرفة من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

کما أن مسیره لا بد أن یکون بإذن منه،فهل استأذن«علیه السّلام»فی الخروج من المدینة؟!أم أنه فعل ذلک من عند نفسه؟!

ص :324

و إذا کان قد خرج بإذنه«صلی اللّه علیه و آله»و بعلمه،فلماذا لم یخرجه معه،فإن حاله لم یختلف عما کان علیه؟!

و إن کان قد أذن له بالخروج،فکیف أذن له و هو بهذه الحالة؟! و کیف؟!و کیف؟!

ثانیا:إنهم یقولون:إن سبب رمد عینی علی«علیه السّلام»هو دخان الحصن الخیبری نفسه،و لیس شیئا آخر عرض له فی المدینة،فراجع (1).فإذا صح هذا،فلا یکون ثمة مبرر لبقائه فی المدینة،کما زعموا.

ثالثا:صرحت الروایات المتقدمة:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أعطی اللواء فی غزوة خیبر إلی علی بن أبی طالب«علیه السّلام» (2).

و قد أعطاه إیاها فی أول حصن ورد علیه،و باشر معه القتال فیه،و هو حصن ناعم،و قد هاجم هو نفسه ذلک الحصن بالذات،فقتل معه«علیه السّلام» (3)عبد یهودی اسمه یاسر،و کان قد أسلم آنئذ.

فکیف یعطیه اللواء،و هو لا یبصر طریقه؟!

رابعا:قال المفید:«کانت الرایة یومئذ لأمیر المؤمنین«علیه السّلام»،

ص :325


1- 1) راجع:مجمع الزوائد ج 9 ص 123 و المسترشد للطبری ص 299 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 10 ص 92 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 406.
2- 2) راجع:دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 48 و المطالب العالیة ح 4202 و المغازی للواقدی ج 1 ص 407 و ج 2 ص 649 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 35.
3- 3) راجع علی سبیل المثال:المغازی للواقدی ج 2 ص 649.

فلحقه رمد أعجزه عن الحرب» (1).

أی أن هذا الرمد قد عرض له بعد أن تسلم الرایة..

خامسا:إن الروایة نفسها تدل علی أن رمد عینی علی«علیه السّلام»قد عرض له فی تلک الفترة،و أنه لم یدم برهة طویلة،بحیث یصل خبر ذلک إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله».

ففی الروایة:أنه فی یوم قتل مرحب:أصبح رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فصلی الغداة،ثم دعا باللواء،و وعظ الناس،فقال:أین علی؟!

قالوا:یشتکی عینیه.

قال:فأرسلوا إلیه..

فلما جیء به قال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:ما لک؟!

قال:رمدت،حتی لا أبصر ما قدامی.

فظاهر السیاق یعطی:أن الناس کانوا یرون:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن علی علم بأمر الرمد،فأخبروه به..مع أن علیا«علیه السّلام»کان مهتما بالحضور المتواصل فی مجلس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و سؤال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السّلام»:ما لک؟و جواب علی«علیه السّلام»له یقطع کل عذر،و یزیل کل شبهة فی ذلک.

ص :326


1- 1) راجع:الإرشاد للمفید ج 1 ص 126.

و لو کان علی«علیه السّلام»غائبا عن ساحة القتال کل هذه الأیام، لعلم بذلک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لا سیما و أنه هو الذی یعتمد علیه فی حروبه،و هو القریب منه،و الذی یواصل الاتصال به،و التفقد له، و الحاضر عنده..و هو حامل لوائه،و قائد جیوشه..

علی علیه السّلام فاجأهم

و فی البخاری و غیره:أن علیا«علیه السّلام»رمدت عیناه فی المدینة، فلما خرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لحق به،فوصل فی لحظة إعطاء الرایة.

ففاجأ حضور علی«علیه السّلام»الناس،لأنهم کانوا لا یرجون حضوره،حتی إنهم حین رأوه قالوا بعفویة:هذا علی.

و نقول:

تقدم:أن رمد عینی علی«علیه السّلام»إنما حصل فی أواخر أیام الحصار، بل صرحت بعض الروایات:بأن الرمد أصابه بسبب دخان الحصن..

و أما الحدیث عن أنهم فوجئوا بحضور علی«علیه السّلام»،فقد یکون بعضه صحیحا إذا کان أکثر الناس لم یلتفتوا،أو لم یسمعوا کلام النبی«صلی اللّه علیه و آله»،حین سأل عن علی«علیه السّلام»،فتصدی عمار بن یاسر،أو سلمة بن الأکوع لإخباره أو إحضاره.فلما جاء به فوجئوا بحضوره.

أما إن کان المقصود:أنهم کانوا یعتقدون أن رمده قد منعه من الخروج مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من المدینة إلی خیبر،ثم لحق به..

ص :327

فقد تقدم:أنه لم یفارق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منذ خروجه من المدینة..

کلهم یرجو أن یعطی الرایة

و قد حیرنا قول المؤرخین عن أولئک الذین هربوا بالأمس أکثر من مرة:کلهم یرجو أن یعطی الرایة!!

فهل یحسبون أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یتصرف عشوائیا،و بلا موازین،أو أنه قد نسی هزائمهم المتکررة،أو أنه لا یستفید من التجربة التی تمر به،و هو القائل فی غزوة بدر:لا یلدغ المؤمن من جحر مرتین (1)..

ص :328


1- 1) راجع:مجمع الزوائد ج 8 ص 90 و مسند ابن راهویه ج 1 ص 395 و الأدب المفرد ص 272 و منتخب مسند عبد بن حمید ص 240 و الدیباج علی مسلم ج 6 ص 299 و عن فتح الباری ج 10 ص 439 و 440 و صحیح ابن حبان ج 2 ص 438 و المعجم الکبیر ج 2 ص 222 و ج 17 ص 20 و المعجم الأوسط ج 7 ص 34 و 83 و ج 1 ص 31 و مسند الشامیین ج 1 ص 161 و معرفة علوم الحدیث ص 250 و مسند الشهاب ج 2 ص 34 و ریاض الصالحین ص 711 و عن الجامع الصغیر ج 2 ص 758 و عن کنز العمال ج 1 ص 147 و 166 و فیض القدیر ج 6 ص 588 و الفتوح لابن أعثم ج 3 ص 57 و سبل السّلام للعسقلانی ج 4 ص 55 و مشکاة الأنوار ص 551 و الصراط المستقیم ج 1 ص 114 و عن بحار الأنوار ج 110 ص 10 و عن مسند أحمد ج 2 ص 115 و سنن الدارمی ج 2 ص 319 و عن البخاری ج 7 ص 103 و عن مسلم ج 8 ص 227 و عن سنن-

أم ظنوا:أن اللّه یعطی معجزاته و کراماته لمن یستحق و لمن لا یستحق، خصوصا أولئک الذین لم یلتقطوا أنفاسهم من عناء الهرب،الذی یرید«صلی اللّه علیه و آله»بنفس موقفه هذا أن یعالج سلبیاته،و آثاره المقیتة و المزعجة؟!

و کیف یتطاول للرایة من کان بفراره المقیت سببا فی اتخاذ النبی«صلی اللّه علیه و آله»هذا القرار الحاسم باعطاء الرایة لکرار غیر فرار؟!

التدخل الإلهی خارج دائرة الإختیار

و قد أظهرت النصوص المتقدمة:أنه حین ظهر إحجام هؤلاء الناس عن القیام بواجبهم الشرعی فی دفع العدو،تدخل اللّه تعالی لحفظ دینه بصورة

1)

-أبی داود ج 2 ص 448 و سنن ابن ماجة ج 2 ص 1318 و السنن الکبری ج 6 ص 320 و شرح النووی علی صحیح مسلم ج 18 ص 114 و سبل الهدی و الرشاد ج 2 ص 97 و قصص الأنبیاء للجزائری ص 207 و کشف الخفاء ج 2 ص 185 و 374 و 375 و الأحکام لابن حزم ج 7 ص 968 و الضعفاء الکبیر للعقیلی ج 1 ص 74 و المجروحون لابن حبان ج 1 ص 40 و الکامل لابن عدی ج 3 ص 331 و 444 و ج 4 ص 65 و العلل للدارقطنی ج 9 ص 109 و 111 و تاریخ بغداد ج 5 ص 427 و تاریخ مدینة دمشق ج 55 ص 372 و سیر أعلام النبلاء ج 5 ص 340 و 342 و الذریعة ج 25 ص 51 و تاریخ جرجان ص 314 و البدایة و النهایة ج 3 ص 381 و ج 4 ص 53 و تنزیه الأنبیاء ص 110 و نهج الإیمان لابن جبر ص 54 و 618 و الشفاء لعیاض ج 1 ص 80 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 486 و ج 3 ص 92 و عن عیون الأثر ج 1 ص 401.

ص :329

إعجازیة،بشفاء علی«علیه السّلام»من دون أن یؤثر ذلک علی خیار و اختیار أعدائه تعالی،أی أنه تعالی لم یحل بینهم و بین ما یریدون،و لم یشل حرکتهم،و لم یمنعهم من ممارسة حریاتهم،لکی یشعروا بأنهم قد ظلموا فی ذلک..

کما أنه سبحانه و تعالی لم یقهر المسلمین و لا علیا«علیه السّلام»علی التصدی للحرب،بل اکتفی بإزالة الموانع من طریق علی«علیه السّلام» بشفاء عینیه،و أفسح المجال له لکی یختار،فاختار ما یقتضیه حبه للّه و رسوله بعد أن أساء الآخرون الإختیار،فاختاروا الحیاة الدنیا،و أنفسهم، و أظهروا:أن أنفسهم و مصالحهم أحب إلیهم من اللّه و رسوله..

النبی صلّی اللّه علیه و آله یصنع المعجزة

و شفاء عینی علی«علیه السّلام»و إن کان معجزة صنعها رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»لهم،و لکنها لم تکن المعجزة التی یتوقف علیها إقناع الناس بالنبوة؛لأن معجزة النبوة هی القرآن الکریم.

و قد کان الناس مقتنعین بنبوته«صلی اللّه علیه و آله»،بالاستناد إلیها، أو إلی غیرها من موجبات ذلک..

کما أن هذا الشفاء لم یأت قبل مباشرة النبی«صلی اللّه علیه و آله» لأفعال یراها الناس،و یرون آثارها..أی أن الشفاء لم یحصل ابتداء من اللّه تعالی،لیظهر سبحانه فضل النبی«صلی اللّه علیه و آله»،أو علی«علیه السّلام»؛بل هو أمر تعمد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نفسه أن یفعل بعض المقدمات له.و قد اختاره،و قصد إلی إیجاده بعد أن لم یکن،مما یعنی:

أنه«صلی اللّه علیه و آله»عارف به،و مختار له،و واثق بالنتیجة قبل حصولها..

ص :330

و عارف بأنه یملک القدرة علی فعله،من خلال ما خوله اللّه تعالی إیاه..

و هذا یشیر إلی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»یملک قدرات تمکّنه من التأثیر التکوینی فی أمور واقعیة و مادیة،خارجیة،من دون استخدام الوسائل المعتادة،بل من خلال هذه القدرات الغیبیة التی یملکها،و أن القضیة لیست مجرد دعاء،قد استجابه اللّه تعالی له.

و هذا یفسر ما روی،من أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد تفل فی عینی علی «علیه السّلام»،و بزق فی إلیة یده،فدلک بها عینیه،أو نحو ذلک.

فتلخص:أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یکتف بالدعاء و الطلب إلی اللّه تعالی أن یشفیه،بل قرن ذلک بممارسة عملیة تؤکد:أنه یرید أن ینجز عملا یقع تحت قدرته و باختیاره.

لباس علی علیه السّلام فی الحر و البرد

و رووا عن علی«علیه السّلام»أنه قال:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعث إلیّ و أنا أرمد العین یوم خیبر،فقلت:یا رسول اللّه،إنی أرمد!!

فتفل فی عینی،فقال:اللهم أذهب عنه الحر و البرد،فما وجدت حرا و لا بردا منذ یومئذ.

و ذکروا:أنه«علیه السّلام»کان یلبس فی الحر الشدید القباء المحشو الثخین،و یلبس فی البرد الشدید الثوبین الخفیفین (1).

ص :331


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 99 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 36 و سنن ابن ماجة(ط المکتبة-

و نقول:

أولا:قد ذکروا:أن رجلا دخل علی علی«علیه السّلام»و هو یرعد تحت سمل قطیفة،(أی قطیفة خلقة)فقال:یا أمیر المؤمنین،إن اللّه جعل لک فی هذا المال نصیبا،و أنت تصنع بنفسک هکذا.

فقال:لا أرزؤکم من مالکم شیئا،و إنها لقطیفتی التی خرجت بها من المدینة (1).

1)

-التازیة بمصر)ج 1 ص 56 و الخصائص للنسائی(ط مکتبة التقدم بمصر)ص 5 و العقد الفرید(ط مکتبة الجمالیة بمصر)ج 3 ص 94 و کفایة الطالب(ط الغری) ص 130 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 49 و مجمع الزوائد ج 9 ص 122 و تذکرة الخواص ص 25 و الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 2 ص 188 و الخصائص الکبری ج 1 ص 252 و 253 و بحار الأنوار ج 21 ص 4 و 20 و 29 عن الخرایج و الجرایح،و عن الخصال ج 2 و عن دلائل النبوة للبیهقی و المیزان (تفسیر)ج 18 ص 296 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 106 و سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 214 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 121 عن ابن جریر، و البزار،و أحمد،و ابن أبی شیبة،و الطیالسی،و المستدرک،و البیهقی،و غیرهم و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 497 و مناقب أمیر المؤمنین ج 2 ص 88 و 89 و مجمع البیان(ط سنة 1421 ه)ج 9 ص 155.

ص :332


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 36 و حلیة الأبرار ج 2 ص 246 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 477 و عن ینابیع المودة ج 2 ص 195 و بحار الأنوار ج 40 ص 334 و التذکرة-

قال الحلبی:«قد یقال:لا مخالفة،لأنه یجوز أن تکون رعدته«علیه السّلام»لیست من البرد،خلاف ما ظنه السائل،لجواز أن تکون لحمی أصابته فی ذلک الوقت» (1).

و یرد علیه:أن هذا تأویل بارد،و رأی کاسد،بل فاسد؛فإن ظاهر الکلام:أن رعدته قد کانت بسبب رقة ما یلبسه،و هو قطیفة خلقة(أی بالیة)،و أنه لو استفاد من نصیبه من المال،و لبس ما یدفع هذا البرد لم یکن ملوما.فما یجری له کان هو السبب فیه،و هو الذی أورده علی نفسه..و قد أصر«علیه السّلام»علی عدم المساس بالمال الذی تحت یده.

و لعلهم أرادوا فی جملة ما أرادوه من هذا الحدیث:أن یشککوا الناس بزهده«علیه السّلام»فی ملبسه،و أن یقولوا:إن ذلک بسبب عدم شعوره بحر و لا برد.

ثانیا:إننا لا نجد أی ارتباط بین شکوی علی«علیه السّلام»من الرمد، و بین الدعاء المنسوب للنبی«صلی اللّه علیه و آله»و هو:اللهم أذهب عنه الحر و البرد،فإنه«علیه السّلام»لم یکن یشکو من حر و لا برد.

1)

-الحمدونیة(ط بیروت)ص 69 و مختصر حیاة الصحابة(ط دار الإیمان)ص 253 و الأموال ص 284 و قمع الحرص بالزهد و القناعة ص 79 و صفة الصفوة ج 1 ص 122 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 82 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 295 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 284 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 173.

ص :333


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 36 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 735.

بل کانت شکواه من رمد عینیه،فهل هذا إلا من قبیل أن تقول لإنسان:إنی عطشان،فیقول لک:نم علی السریر؟!

ثالثا:حتی لو کان قد دعا له بإذهاب البرد و الحر عنه..فإنه لا یجب استمرار أثر ذلک حتی الممات،بل یکفی أن لا یشعر بالبرد أو الحر الذی کان یشعر به حین الدعوة فی ذلک الیوم.

و یدل علی ذلک:أنهم رووا عن بلال،قوله:أذّنت فی غداة باردة فخرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فلم یر فی المسجد أحدا،فقال:أین الناس یا بلال؟!

قال:منعهم البرد.

فقال:اللهم أذهب عنهم البرد.

قال بلال:فرأیتهم یتروحون (1).

فلماذا لم یستمر ذهاب البرد عنهم إلی أن خرجوا من الدنیا؟کما یزعمونه بالنسبة لعلی«علیه السّلام»؟!

أم أن هذه هی القصة الواقعیة،و قد استفید منها فی قصة خیبر،لحاجة فی أنفسهم؟!

ص :334


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 214 عن البیهقی،و أبی نعیم،و الطبرانی و مجمع الزوائد للهیثمی ج 1 ص 318 و الکامل لابن عدی ج 1 ص 346 و الموضوعات لابن الجوزی ج 2 ص 93 و أسد الغابة ج 1 ص 209 و میزان الإعتدال ج 1 ص 289 و لسان المیزان لابن حجر ج 1 ص 482 و البدایة و النهایة ج 6 ص 185.

الفهارس

اشارة

1-الفهرس الإجمالی

2-الفهرس التفصیلی

ص :335

ص :336

1-الفهرس الإجمالی

الباب الخامس:حتی الحدیبیة..

الفصل الأول:علی علیه السّلام فی حرب الخندق 7-28

الفصل الثانی:عمرو فی المواجهة..نصوص..و آثار 29-56

الفصل الثالث:قتل عمرو 57-96

الفصل الرابع:علی علیه السّلام فی نهایات حرب الخندق 97-124

الفصل الخامس:علی علیه السّلام فی غزوة بنی قریظة 125-166

الفصل السادس:من المریسیع..و حتی الحدیبیة 167-212

الفصل السابع:أحداث جرت فی الحدیبیة..و بعدها 213-248

الباب السادس:خیبر و فدک..

الفصل الأول:فتح ثلاثة حصون من خیبر 251-268

الفصل الثانی:المنهزمون:نصوص و آثار 269-294

الفصل الثالث:وقفات مع النصوص 295-334

الفهارس:335-347

ص :337

ص :338

2-الفهرس التفصیلی

الباب الخامس:حتی الحدیبیة..

الفصل الأول:علی علیه السّلام فی حرب الخندق..

موجز عن حرب الخندق:9

هدف الأحزاب قتل النبی و أهل البیت علیهم السّلام:10

النبی صلّی اللّه علیه و آله و الوصی علیه السّلام فی حفر الخندق:12

عناء علی علیه السّلام و شیعته:12

عثمان فی مأزق:13

علی علیه السّلام یروی لنا:18

لمن لواء المهاجرین؟!:19

الغطرسة القرشیة،و الحکمة المحمدیة:21

حراسة العسکر:22

ضرورة الحراسة:23

رصد العدو قتالیا:24

مسجد فی موضع صلاة علی علیه السّلام:25

ص :339

الراصد المصلی:25

الفصل الثانی:عمرو فی المواجهة..نصوص..و آثار

علی علیه السّلام یسد طریق الهرب:31

مبارزة علی علیه السّلام لعمرو:32

برز الإسلام کله إلی الشرک کله:38

الخصال الثلاث و قتل عمرو:42

نص الحسکانی:48

نصوص أخری:50

یقول أهلکت مالا لبدا:56

الفصل الثالث:قتل عمرو..

أخذ الثغرة علی الفرسان:59

عمرو شیخ کبیر!!:60

علی علیه السّلام غلام حدث:61

شیخا قریش:63

من یبرز لعمرو فله الإمامة:64

هل جرح علی علیه السّلام؟!:66

بین علی علیه السّلام و عمرو:67

إنه عمرو:68

عرض الخصال الثلاث علی عمرو:70

ص :340

قطع رجل عمرو:71

توقف علی علیه السّلام عن قتل عمرو:72

علی علیه السّلام و سلب عمرو!!:74

الذی یجاحش علی السلب:76

حرص عمر علی السلب..و نبل علی علیه السّلام:77

علی علیه السّلام استحیا من ابن عمه:78

إتقاه بسوأته..فلم یسلبه:78

التکبیر..و تمجید اللّه:79

الوسام الإلهی:80

تمحلات و تعصبات ابن تیمیة:84

شهادة حذیفة:87

شهادات و مواقف أخری:88

لا نأکل ثمن الموتی:90

فرح الملائکة بقتل عمرو:91

أین المخلصون؟!:93

الخوارج..و قتل عمرو بن عبد ود:94

الفصل الرابع:علی علیه السّلام فی نهایات حرب الخندق

قاتل عمرو،و حسل،و نوفل:99

الهاربون من علی علیه السّلام:101

ص :341

أشعار فی حرب الخندق:103

أشعار قیلت فی حرب الخندق:105

ابن هشام مغرض فی السیرة النبویة:112

تجاهل قتل عمرو بن عبد ود فی الخندق:113

سبب هزیمة الأحزاب:115

أشجع الأمة:120

الآن نغزوهم و لا یغزوننا:120

شهداء المسلمین،و قتلی المشرکین:123

الفصل الخامس:علی علیه السّلام فی غزوة بنی قریظة..

علی علیه السّلام فی بنی قریظة:127

الرایة و اللواء مع علی علیه السّلام:130

الحرب خدعة:134

لماذا علی علیه السّلام؟!و لماذا الخزرج؟!:136

ألف:إرسال علی علیه السّلام:136

ب:إختیار الخزرج:137

ج:ثلاثون رجلا:137

د:ترک الحصون:138

الدلیل الحسی:139

الأوس..و المهاجرون:141

ص :342

ألف:تقدیم رایة المهاجرین:141

ب:بنو عبد الأشهل:142

د:بنو النجار:142

إذا رأونی لم یقولوا شیئا:142

مبررات لحقد بنی قریظة:145

علی علیه السّلام یحمد اللّه:145

علی علیه السّلام ینتصر بیقینه:146

علی علیه السّلام ضرب أعناقهم:146

الخیار یقتلون الأشرار:147

شکوک فی حدیث ابن أخطب:148

الفتح علی ید علی علیه السّلام:150

تفاصیل یحسن الوقوف علیها:152

و سام الفتح:153

وصیة النبی صلّی اللّه علیه و آله بالإمام و الإمامة:156

الدنیا تعیر المحاسن و تسلبها:160

تصحیح خطأ:164

الفصل السادس:من المریسیع..و حتی الحدیبیة..

بدایة:169

أبو بکر و عمر فی المریسیع؟!:169

ص :343

المقتولون من بنی المصطلق:171

جویریة بنت الحارث:172

وَ تَعِیَهٰا أُذُنٌ وٰاعِیَةٌ :173

الشانئون و الحاقدون:177

ذکر علی علیه السّلام فی حدیث الإفک:178

یریدون الإساءة لعلی علیه السّلام:184

علی من کان الإفک؟!:191

علی علیه السّلام فی سریة حسمی:200

الذین یحاربون اللّه و رسوله:204

بعث علی علیه السّلام إلی بنی سعد:205

حفید إبلیس:208

إضافات و زیادات مشبوهة:210

الفصل السابع:أحداث جرت فی الحدیبیة..و بعدها..

ساقی العطاشی فی الجحفة:215

لا و لکنه خاصف النعل:217

بیعة النساء فی الحدیبیة:222

علی علیه السّلام فی الحدیبیة:224

ما جری حین کتابة الکتاب:226

من کتب العهد فی الحدیبیة:228

ص :344

حدیث امتناع علی علیه السّلام:232

الشک فیما ینسب لعلی علیه السّلام:235

لعلها قضیة مستعارة:244

لک مثلها یا علی:245

لماذا کان التزویر؟!:246

الباب السادس:خیبر و فدک..

الفصل الأول:فتح ثلاثة حصون من خیبر..

المسیر إلی خیبر:253

الرایات لم تکن قبل خیبر:254

رایة النبی صلّی اللّه علیه و آله من برد عائشة:258

لم یؤمر علی علی علیه السّلام أحدا:260

ثمة قیادات أخری مزعومة:261

علی علیه السّلام یسمع الناس أقوال النبی صلّی اللّه علیه و آله:262

حب اللّه لعلی علیه السّلام:263

فاتح حصن ناعم علی علیه السّلام:263

الحباب فی حصن الصعب:265

حصن النزار:267

ص :345

الفصل الثانی:المنهزمون..نصوص..و آثار..

النصوص و الآثار:271

تفاصیل روایات الفشل و الفاشلین:272

رایتان أم ثلاث؟!:286

أقوال النبی صلّی اللّه علیه و آله فی المصادر و المراجع:287

الفصل الثالث:وقفات مع النصوص..

نصوص الفصل السابق فی وقفات:297

ابن الصباغ ینقل عن صحیح مسلم:297

اللهم لا مانع لما أعطیت:300

أبشر یا محمد بن مسلمة:301

الأرمد یطحن:303

علام أقاتلهم؟!:305

تعریف الیهود حق اللّه و حق الرسول:306

ما هو حق اللّه،و حق الرسول؟!:307

هدایة الناس هدف نبیل:307

توحید الیهود مشوب بالشرک:308

هل قاتل الشیخان؟!:310

یحب اللّه و رسوله:311

علی علیه السّلام یحبه اللّه و رسوله:312

ص :346

کرار غیر فرار:312

لا یولی الدبر:313

لا یرجع حتی یفتح اللّه علیه:313

لا یخزیه اللّه أبدا:314

ما أحببت الإمارة إلا ذلک الیوم:314

القبائلیة تنغض رأسها:319

الإعلان المسبق،لماذا؟!:320

رمد عینیه علیه السّلام أسعد مناوئیه:322

متی رمدت عینا علی علیه السّلام؟!:324

علی علیه السّلام فاجأهم:327

کلهم یرجو أن یعطی الرایة:328

التدخل الإلهی خارج دائرة الإختیار:329

النبی صلّی اللّه علیه و آله یصنع المعجزة:330

لباس علی علیه السّلام فی الحر و البرد:331

ص :347

المجلد 5

اشارة

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

تتمة القسم الاول: علی علیه السلام فی حیاة النبی صلی الله علیه و آله و سلم

تتمة الباب السادس: خیبر و فدک..

الفصل الرابع
اشارة

قتل مرحب..

ص :5

ص :6

علوتم،و الذی أنزل التوراة

تقدم:أن الیهودی لما سمع باسم علی«علیه السلام»قال:علوتم، و الذی أنزل التوراة علی موسی.

و نقول:

ألف:إن أبا نعیم قال:«فیه دلالة علی أن فتح علی لحصنهم مقدم فی کتبهم،بتوجیه من اللّه وجهه إلیهم،و یکون فتح اللّه تعالی علی یدیه».

و هی التفاتة جلیلة من أبی نعیم،و یؤیدها:

أولا:ما روی من أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السلام»:

خذ الرایة،و امض بها فجبرئیل معک،و النصر أمامک،و الرعب مبثوث فی قلوب القوم..

و اعلم یا علی،أنهم یجدون فی کتابهم:أن الذی یدمر علیهم اسمه (إیلیا)،فإذا لقیتهم فقل:أنا علی.

فإنهم یخذلون إن شاء اللّه تعالی الخ.. (1).

ص :7


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 15 عن الإرشاد للمفید ج 1 ص 126 و راجع:کتاب الأربعین للماحوزی ص 295 و کشف الغمة للإربلی ج 1 ص 213.

ثانیا:إن مرحبا نفسه قد هرب لما سمع باسم علی«علیه السلام»، و کانت ظئره قد أخبرته:بأن اسم قاتله حیدرة،و ذلک یدل علی أنها قد أخذت ذلک من أحبارهم،الذین کانوا یخبرون عما یجدونه فی کتبهم..

أما ما زعموه،من أنها قالت له ذلک:لأنها کانت تتعاطی الکهانة.

فهو مردود:

بأن تعاطیها الکهانة لا یعطیها القدرة علی معرفة الغیب الإلهی،فإنه تعالی وحده عٰالِمُ الْغَیْبِ فَلاٰ یُظْهِرُ عَلیٰ غَیْبِهِ أَحَداً، إِلاّٰ مَنِ ارْتَضیٰ مِنْ رَسُولٍ.. (1).

و یشهد لما قلناه من أنهم یجدون ذکر ما یجری علیهم فی کتبهم:أننا وجدنا فی جملة الأقوال فی تسمیة علی«علیه السلام»بحیدرة:أن اسمه فی الکتب المتقدمة أسد،و الأسد هو الحیدرة..

و تقدم و سیأتی أیضا بعض الحدیث عن ذلک،تحت عنوان:«من سمی علیا«علیه السلام»بحیدرة»إن شاء اللّه تعالی.

ب:لعل هناک من یرید اعتبار قول الیهودی:علوتم(أو غلبتم) و الذی أنزل التوراة علی موسی،قد جاء علی سبیل التفؤل بالاسم..

و نحن و إن کنا لا نصر علی بطلان هذا الاحتمال،باعتبار أن الذین یشتد تعلقهم بالدنیا یتشبثون و لو بالطحلب،و یخافون حتی من هبوب الریاح،و یتشاءمون و یتفاءلون بالخیالات و الأشباح..

غیر أننا نقول:

ص :8


1- 1) الآیتان26و27من سورة الجن.

إنه مع وجود الشواهد و المؤیدات لما ذکره أبو نعیم،لا یبقی مجال لترجیح هذا الإحتمال..

و نزید هنا:أن ما أکد لهم صحة ما ورد فی کتبهم،هو ما تناهی إلی مسامعهم من مواقف علی«علیه السلام»التی تظهر أنه أهل لما أهّله اللّه تعالی له،کما دلت علیه معالی أموره فی المواقع المختلفة فی الحرب،و فی السلم علی حد سواء.

و من ذلک مبیته«علیه السلام»علی فراش النبی«صلی اللّه علیه و آله»لیلة الهجرة،و جهاده فی بدر،و أحد،و الخندق،و قریظة،و النضیر،و..و..الخ..

قتل علی علیه السّلام مرحبا و الفرسان الثمانیة
اشارة

قالوا:ثم خرج أهل الحصن إلی ساحة القتال..

أما رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فإنه لما أصبح أرسل إلی علی«علیه السلام»و هو أرمد،فتفل فی عینیه.

قال علی«علیه السلام»:فما رمدت حتی الساعة.و دعا له،و من معه من أصحابه بالنصر.

فکان أول من خرج إلیهم الحارث أبو زینب،أخو مرحب فی عادیة (أی ممن یعدون للقتال علی أرجلهم)-قال الحلبی:و کان معروفا بالشجاعة-فانکشف المسلمون،و ثبت علی«علیه السلام»،فاضطربا ضربات،فقتله علی«علیه السلام».

و رجع أصحاب الحارث إلی الحصن،و أغلقوا علیهم،و رجع المسلمون

ص :9

إلی موضعهم..

و خرج مرحب و هو یقول:

قد علمت خیبر أنی مرحب

الخ..

فحمل علیه علی«علیه السلام»فقطّره(أی ألقاه علی أحد قطریه،أی جانبیه)علی الباب،و فتح الباب،و کان للحصن بابان (1).

و رجع أصحاب الحارث إلی الحصن،و برز عامر،و کان رجلا جسیما طویلا،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین برز و طلع عامر:«أترونه خمسة أذرع»؟و هو یدعو إلی البراز.

فخرج إلیه علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فضربه ضربات،کل ذلک لا یصنع شیئا،حتی ضرب ساقیه فبرک،ثم ذفّف علیه،و أخذ سلاحه.

قال ابن إسحاق:ثم برز یاسر و هو یقول:

قد علمت خیبر أنی یاسر

شاکی السلاح بطل مغاور

إذا اللیوث أقبلت تبادر

و أحجمت عن صولة تساور

إن حسامی فیه موت حاضر

قال محمد بن عمر:و کان من أشدائهم،و کان معه حربة یحوس الناس بها حوسا.

فبرز له علی بن أبی طالب،فقال له الزبیر بن العوام:أقسمت إلا خلیت

ص :10


1- 1) المغازی للواقدی ج 2 ص 653 و 654 و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 34.

بینی و بینه،ففعل.

فقالت صفیة لما خرج إلیه الزبیر:یا رسول اللّه،یقتل ابنی؟

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«بل ابنک یقتله،إن شاء اللّه»، فخرج إلیه الزبیر و هو یقول:

قد علمت خیبر أنی زبار

قرم لقرم غیر نکس فرار

ابن حماة المجد،ابن الأخیار

یاسر لا یغررک جمع الکفار

فجمعهم مثل السراب الختار

ثم التقیا فقتله الزبیر.

قال ابن إسحاق:و ذکر أن علیا هو الذی قتل یاسرا.

قال محمد بن عمر:و قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»للزبیر لما قتل یاسرا:فداک عم و خال.

ثم قال:«لکل نبی حواری،و حواریی الزبیر و ابن عمتی» (1).

و فی حدیث سلمة بن الأکوع عند مسلم،و البیهقی:أن مرحبا خرج و هو یخطر بسیفه.

و فی حدیث ابن بریدة،عن أبیه:خرج مرحب و علیه مغفر معصفر یمانی،و حجر قد ثقبه مثل البیضة علی رأسه،و هو یرتجز و یقول:

ص :11


1- 1) راجع:المغازی للواقدی ج 2 ص 657 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 125 و 126 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 51.

قد علمت خیبر أنی مرحب

شاکی السلاح بطل مجرب

إذا اللیوث أقبلت تلهب

قال سلمة:فبرز له عامر(أی عامر بن الأکوع)و هو یقول:

قد علمت خیبر أنی عامر

شاکی السلاح بطل مغامر

قال:فاختلفا ضربتین،فوقع سیف مرحب فی ترس عامر،فذهب عامر یسفل له،و کان سیفه فیه قصر،فرجع سیفه علی نفسه،فقطع أکحله.

و فی روایة:أصاب عین رکبته،و کانت فیها نفسه.

قال بریدة:فبرز مرحب و هو یقول:

قد علمت خیبر أنی مرحب

شاکی السلاح بطل مجرب

إذا اللیوث أقبلت تلهب

و أحجمت عن صولة المغلب

فبرز له علی بن أبی طالب«علیه السلام»،و علیه جبة أرجوان حمراء قد أخرج خملها،و هو یقول:

أنا الذی سمتنی أمی حیدرة

کلیث غابات کریه المنظرة

أو فیهم بالصاع کیل السندرة

فضرب مرحبا ففلق رأسه،و کان الفتح (1).

ص :12


1- 1) صحیح مسلم ج 5 ص 195 و مسند أحمد ج 5 ص 333 و 351 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 38 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 30 و مناقب الإمام علی لابن المغازلی(ط المکتبة الإسلامیة بطهران)ص 176 و لباب التأویل ج 4 ص 182-

و فی نص آخر:أن علیا«علیه السلام»أجاب مرحبا بقوله:

أنا الذی سمتنی أمی حیدرة

کلیث غابات کریه المنظرة

عبل الذراعین شدید القسورة

أضرب بالسیف وجوه الکفرة

ضرب غلام ماجد حزوّرة

أکیلکم بالسیف کیل السندرة (1)

و فی حدیث بریدة،فاختلفا ضربتین،فبدره علی«علیه السلام»بضربة (بذی الفقار)فقدّ الحجر،و المغفر،و رأسه،و وقع فی الأضراس،و أخذ المدینة.

و فی نص آخر:سمع أهل العسکر صوت ضربته.و قام الناس مع علی حتی أخذ المدینة (2).

1)

-و 183 و الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 1 ص 185 و 187 و البدایة و النهایة ج 4 ص 185 فما بعدها و معالم التنزیل(ط مصر)ج 4 ص 156 و حیاة الحیوان ج 1 ص 237 و طبقات ابن سعد(مطبعة الثقافة الإسلامیة)ج 3 ص 157 و ینابیع المودة(ط بمبی)ص 41 و المغازی للواقدی ج 2 ص 657.

ص :13


1- 1) تذکرة الخواص ص 26.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 126 و 125 و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 32 و 37 و 38 و مسند أحمد ج 5 ص 358 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 30 و البدایة و النهایة ج 4 ص 185 فما بعدها،و لباب التأویل ج 4 ص 182 و 183 و معارج النبوة ص 219 و الإصابة ج 2 ص 502 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 220 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 437 و معالم التنزیل ج 4 ص 156 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 50 و راجع بعض ما تقدم فی:إمتاع الأسماع ص 315 و 316.

و فی نص آخر:ضربه علی هامته حتی عض السیف منها بأضراسه، و سمع أهل العسکر صوت ضربته.

قال:و ما تتامّ آخر الناس مع علی«علیه السلام»حتی فتح لأولهم (1).

و فی نص آخر:«فخرج یهرول هرولة،فو اللّه ما بلغت أخراهم حتی دخل الحصن.

قال جابر:فأعجلنا أن نلبس أسلحتنا.

و صاح سعد:اربع،یلحق بک الناس.

فأقبل حتی رکزها قریبا من الحصن الخ..» (2).

ص :14


1- 1) مسند أحمد ج 5 ص 358 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 300 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 437 و راجع:العمدة لابن البطریق ص 141 و مجمع الزوائد ج 6 ص 150 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 110 و 178 و خصائص أمیر المؤمنین للنسائی ص 55 و کنز العمال ج 10 ص 464 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 95 و عن الإصابة ج 4 ص 466 و فضائل الصحابة لابن حنبل ج 2 ص 604 و راجع:مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 2 ص 509 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 522 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 594 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 411 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 422 و ج 22 ص 650 و ج 23 ص 116 و 119 و 131 و ج 30 ص 186 و ج 32 ص 374.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 22 عن إعلام الوری ج 1 ص 208 و فی هامشه قال:انظر الإرشاد للمفید ج 1 ص 125 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 159 و 249.

و فی بعض النصوص:«أن مرحبا لما رأی أن أخاه قد قتل خرج سریعا من الحصن فی سلاحه،أی و قد کان لبس درعین،و تقلد بسیفین،و اعتم بعمامتین،و لبس فوقهما مغفرا،و حجرا قد ثقبه قدر البیضة،و معه رمح لسانه ثلاثة أسنان،و ذکر أن یاسرا خرج بعد مرحب» (1).

و لم یکن بخیبر أشجع من مرحب و لم یقدر أحد من أهل الإسلام أن یقاومه فی الحرب (2).

و زعموا:أن محمد بن مسلمة قتل أسیرا أیضا (3).

و عن علی«علیه السلام»قال:لما قتلت مرحبا،جئت برأسه إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (4).

قال الدیار بکری:قیل هذا-أی قتل علی مرحبا-هو الصحیح،و ما نظمه بعض الشعراء یؤیده،و هو:

علی حمی الإسلام من قتل مرحب

غداة اعتلاه بالحسام المضخم

ص :15


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 37 و 38 و راجع:تاریخ الخمیس ج 2 ص 50.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 2 ص 50.
3- 3) إمتاع الأسماع ص 315.
4- 4) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 127 و مسند أحمد ج 1 ص 111 و تذکرة الخواص ص 26 و عن البدایة و النهایة ج 4 ص 185 فما بعدها،و مجمع الزوائد للهیثمی ج 6 ص 152 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 357.

و فی روایة:قتله محمد بن مسلمة (1).

و سیأتی الکلام حول ذلک،و أنه مکذوب و مختلق.

و لنا مع هذه النصوص وقفات عدیدة،نکتفی منها بما یلی:

ضربات علی علیه السّلام لا تصنع شیئا

لا مجال لقبول ما ذکرته بعض الروایات المتقدمة من أن علیا«علیه السلام»ضرب عامر الخیبری ضربات،فلم تصنع شیئا.

فإن علیا«علیه السلام»کان إذا علا قدّ..و إذا اعترض قطّ (2)..

ص :16


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 50 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 5 عن جماعة من السفساف و المعاندین ادّعوا:أن مرحبا قتله محمد بن مسلمة،و ادّعوا، و ادّعوا.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 355 و بحار الأنوار ج 21 ص 179 و ج 41 ص 67 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 50 و مجمع البیان ج 1 ص 252 و 389 و الهاشمیات و العلویات(قصائد الکمیت و ابن أبی الحدید)ص 153 و الصحاح ج 2 ص 597 و ج 3 ص 1153 و الفروق اللغویة ص 432 و 433 و لسان العرب ج 3 ص 344 و ج 4 ص 80. و راجع:مختار الصحاح لمحمد بن عبد القادر ص 39 و مجمع البحرین ج 1 ص 232 و تاج العروس ج 2 ص 460 و ج 3 ص 58 و ج 5 ص 207 و أعیان الشیعة ج 1 ص 330 و 340 و 382 و 397 و شرح إحقاق الحق ج 8 ص 328 و 329-

و کانت ضرباته وترا (1)..

قطع رأس مرحب

ذکرت بعض الروایات المتقدمة:أن علیا«علیه السلام»کان قد قطع رأس عمرو بن عبد ود فی حرب الخندق،و جاء به إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و لم یقل له النبی«صلی اللّه علیه و آله»شیئا..

و ذکرت الروایات المتقدمة عن قریب:أنه«علیه السلام»قطع رأس مرحب،و جاء به إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أیضا،و لم یعترض علیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی فعله هذا..

و نحن لا نری أن لهذین الخبرین أساسا من الصحة.

أولا:إنه«علیه السلام»لم یقطع رأس الولید فی بدر،و لا رأس غیره ممن قتلهم فی تلک الحرب،کما أنه لم یقطع رأس کبش الکتیبة و لا غیره من بنی عبد الدار حملة اللواء فی أحد،و لم یقطع أیضا رؤوس العشرة الذین قتلهم فی بنی النضیر،و لا رأس أی ممن قتلهم فی الخندق غیر ما زعموه عن عمرو بن عبد ود،و لا رأس أحد من بنی قریظة..

2)

-و ج 18 ص 79 و ج 31 ص 569 و ج 32 ص 305 و 336 و 337 و تفسیر أبی السعود ج 4 ص 267 و تفسیر الآلوسی ج 12 ص 218 و النهایة فی غریب الحدیث ج 1 ص 149.

ص :17


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 20 و الصراط المستقیم ج 1 ص 161 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 415 و بحار الأنوار ج 41 ص 143.

و أما قطعه لرأس الأسیرین فی بدر،فلأن قتلهما قد تم بهذه الصورة.

و لعل ذلک کان أهون أنواع القتل..لأن غیر هذه الطریقة یطیل أمد موت القتیل،و یعرّضه معها لآلام هائلة..

ثانیا:لم نجد مبررا لقطع الرؤوس،و الإتیان بها من ساحة المعرکة إلی محضر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»للتشفی،و لا لغیره..و ذلک بعید عن منطق الرسول،و عن منهجه..

و قد کان هدف خوض هذه الحرب،هو دفع شر هؤلاء الطغاة عن أهل الإسلام،و لم یکن یراد التشفی بهم،بقطع رؤوسهم بعد موتهم،و لا بتعذیبهم فی حیاتهم..

و قد علمنا:أن علیا«علیه السلام»لم یجهز علی عمرو بن عبدود حین أساء إلیه و شتم أمه،إلا بعد أن زال غضبه،لأنه أراد أن یکون قتله خالصا للّه تعالی..کما تقدم.

و لما ضربه ابن ملجم«لعنه اللّه»،قال:«ما فعل ضاربی؟!أطعموه من طعامی،و اسقوه من شرابی،فإن عشت فأنا أولی بحقی،و إن مت، فاضربوه و لا تزیدوه» (1).

و فی نص آخر:«احبسوه،و أطیبوا طعامه،و ألینوا فراشه،فإن أعش

ص :18


1- 1) المناقب للخوارزمی ص 280 و 281 و کشف الغمة ج 2 ص 111 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 623 و أشار فی الهامش إلی العدید من المصادر.

فعفو،أو قصاص» (1).

ثالثا:إذا کانت ضربته«علیه السلام»قد شقت رأس مرحب و جسده نصفین،حتی بلغ السرج کما فی بعض النصوص (2)،فإن قطع رأسه و حمله فی هذه الحالة یصبح بمثابة جمع أشلاء،و لملمة قطع من جسد بشری، بصورة غیر مستساغة،و لا یرضی الإنسان العادی بالإقدام علیها،فکیف بأنبل الناس،و أکرمهم و أشرفهم؟!

و لو أنه«علیه السلام»قطع رأس عمرو بن عبدود أو غیره لرأیت قریشا،و سائر من حاربهم من الیهود و المشرکین یقطعون رؤوس قتلی المسلمین طیلة کل تلک الحروب التی دارت فیما بینهم.

أحداث خیبر بصیغة أخری

تقدم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،قال لعلی«علیه السلام»:قاتلهم حتی یشهدوا أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا عبده و رسوله..

و لکن نصا آخر ذکر تفصیلا لهذه الوصیة یحتاج إلی الکثیر من التأمل، و هو أنه«صلی اللّه علیه و آله»حین دفع إلیه الرایة قال له:

ص :19


1- 1) الثقات ج 2 ص 303 و الأخبار الطوال ص 215 و الطبقات الکبری لابن سعد- -ج 3 ق 1 ص 25 و 26 و راجع:أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 459 و 502 و 504.
2- 2) معارج النبوة ص 323 و 219.

«سر فی المسلمین إلی باب الحصن،و ادعهم إلی إحدی ثلاث خصال:إما أن یدخلوا فی الإسلام،و لهم ما للمسلمین،و علیهم ما علیهم،و أموالهم لهم..

و إما أن یذعنوا للجزیة و الصلح،و لهم الذمة،و أموالهم لهم.

و إما الحرب.

فإن اختاروا الحرب فحاربهم.

فأخذها و سار بها و المسلمون خلفه،حتی وافی باب الحصن،فاستقبله حماة الیهود،و فی أولهم مرحب یهدر کما یهدر البعیر.

فدعاهم إلی الإسلام فأبوا،ثم دعاهم إلی الذمة فأبوا،فحمل علیهم أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فانهزموا بین یدیه،و دخلوا الحصن،و ردوا بابه،و کان الباب حجرا منقورا فی صخر،و الباب من الحجر فی ذلک الصخر المنقور کأنه حجر رحی،و فی وسطه ثقب لطیف.

فرمی أمیر المؤمنین«علیه السلام»بقوسه من یده الیسری،و جعل یده الیسری فی ذلک الثقب الذی فی وسط الحجر دون الیمنی،لأن السیف کان فی یده الیمنی،ثم جذبه إلیه،فانهار الصخر المنقور،و صار الباب فی یده الیسری.

فحملت علیه الیهود،فجعل ذلک ترسا له،و حمل علیهم فضرب مرحبا فقتله،و انهزم الیهود من بین یدیه؛فرمی عند ذلک الحجر بیده الیسری إلی خلفه،فمر الحجر الذی هو الباب علی رؤوس الناس من المسلمین إلی أن وقع فی آخر العسکر.

قال المسلمون:فذرعنا المسافة التی مضی فیها الباب فکانت أربعین ذراعا،ثم اجتمعنا علی الباب لنرفعه من الأرض،و کنا أربعین رجلا حتی

ص :20

تهیأ لنا أن نرفعه قلیلا من الأرض» (1).

و نقول:

یلاحظ هنا ما یلی:

1-أن الناس یعاملون من ینقض العهود،و یخون المواثیق بحزم و صرامة،و یجرون علیه أحکامهم و قراراتهم،و لا یعطونه بعدها أی خیار، و لا یمنحونه أیة فرصة للإختیار.و مع تکرار الخیانات،و ظهور تصمیم العدو علی العدوان،فإنهم یبادرون إلی ضربه ضربة قاضیة،و سحق کل مظاهر القدرة لدیه،و اقتلاعه من جذوره.

و لکن نبینا الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»لم یعامل الیهود بهذه الروحیة،بل بالعفو و التسامح،و فتح مجال الخیار و الاختیار أمامهم،لمجرد إبطال کیدهم،و دفع شرهم،رغم تکرر خیاناتهم،و تآمرهم المتواصل علیه، و إصرارهم علی نقض العهود و المواثیق.

و قد أظهر النص المتقدم هذه الحقیقة،فإنه عرض علیهم خیارات تمنحهم الحیاة،و تعفیهم من العقوبة.و بعضها یجعل لهم حصانة و حقوقا تساویهم مع سائر المسلمین،فهو لم یضعهم أمام خیار الموت و الفناء، و العقاب و الجزاء،بل عرض علیهم أولا أن یسلموا،فإن فعلوا ذلک حقنوا دماءهم،و أحرزوا أموالهم،و لهم ما للمسلمین،و علیهم ما علیهم..

ص :21


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 29 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 161 و راجع:إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 368.

فإن أبوا ذلک،فإنه أیضا لم یسد علیهم باب النجاة،بل فتحه لهم علی مصراعیه أیضا،و منحهم فرصة أخری للعیش بأمن و سلام،و تکون أموالهم لهم،و لهم ذمة المسلمین،و حظر علیهم الإحتفاظ بالسلاح،بل یتولی المسلمون حمایتهم،و الدفع عنهم،مقابل بدل مالی یعطونه(یسمی جزیة).

فإن أبوا ذلک..و أصروا علی العداوة و البغی،فإنهم یکونون هم الذین عرضوا أنفسهم لما لا یحب لهم أن یتعرضوا له..و رضوا بأن یعاملهم معاملة الأعداء،و بأن یکسر شوکتهم،و یقوض هیمنتهم..

2-لقد کان اقتلاع باب خیبر بید رجل واحد کافیا لإقناع الیهود بالکف عن عدوانهم،و إفهامهم أن هذا الدین مؤید و منصور من اللّه،و أن الإیمان بهذا النبی هو الخیار الصائب،و ما عداه هلاک و بوار فی الدنیا و الآخرة.

و لکن ذلک لیس فقط لم یحصل..و إنما حصل عکسه،حیث ظهر حرصهم علی البغی و العدوان،حین حملوا علی علی«علیه السلام»مرة ثانیة،فحمل علیهم و هزمهم،کما تقدم بیانه.

3-کما أن رمیه«علیه السلام»باب الحصن إلی مسافات بعیدة،دلیل آخر علی ذلک التأیید الإلهی،و قد کان یفترض أن یکون کافیا لصحوة ضمیرهم،و استجابة وجدانهم،و عطف قلوبهم إلی الحق،و إعلان إیمانهم..

لکن ذلک لم یحصل أیضا..

4-قول الروایة:إنه«علیه السلام»رمی الباب،فوقع خلف

ص :22

المسلمین..و کانت المسافة بین موقع علی«علیه السلام»،و موضع سقوط الباب أربعین ذراعا..موضع ریب،فإن من غیر المعقول أن یکون المسلمون محصورین فی هذه المسافة الضیقة جدا،لأنهم کانوا یعدون بالألوف..حتی لو فرضنا أن قسما من الجیش کان یقوم بمهمات أخری.

و لعله لم یکن خلفه سوی طائفة من المسلمین،ممن کان فی ضمن الأربعین ذراعا،أما الآخرون،فکانوا قد قصروا فی اللحاق به..

و یؤید ذلک:ما سیأتی من أن علیا«علیه السلام»قد فتح الحصن وحده.

5-و الأهم من کل ذلک:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یغیر طریقة تعامله مع الیهود،بل بقی یعتمد سیاسة الصفح،و الرفق،و التخفیف،فهو بعد کل هذا العناد و التحدی،و الإصرار علی مواصلة الحرب،لم ینتقم منهم،و لم یعاقبهم علی ما فعلوه،بل قبل منهم أن یعملوا فی الأرض،و أن یعطوه نصف حاصلها..و کان یمکنه أن لا یعطیهم شیئا سوی ما یقیم أودهم،و یحفظ حیاتهم..

بل لو أراد أن یجازیهم بأعمالهم لما کانوا یستحقون البقاء علی قید الحیاة.

من سمی علیا بحیدرة؟!

تقدم:أن علیا«علیه السلام»قال فی مواجهة مرحب:

أنا الذی سمتنی أمی حیدرة

کلیث غابات کریه المنظرة

و قال ثابت بن قاسم:فی تسمیة علی«علیه السلام»بحیدرة،ثلاثة

ص :23

أقوال:

أحدها:أن اسمه فی الکتب المتقدمة أسد،و الأسد هو الحیدرة.

الثانی:أن أمه فاطمة بنت أسد«رضی اللّه عنها»حین ولدته کان أبوه غائبا،فسمته باسم أبیها.فقدم أبوه فسماه علیا.

الثالث:أنه کان لقب فی صغره بحیدرة،لأن«الحیدرة»الممتلئ لحما مع عظم بطن.و کذلک کان علی (1).

و ذکر ذلک الحلبی أیضا،و لکنه لم یشر إلی أن اسمه فی الکتب المتقدمة أسد،فراجع (2).

ثم قال:«و یقال:إن ذلک کان کشفا من علی کرم اللّه وجهه،بحیث إن اللّه أطلع علیا علی رؤیا کان مرحب قد رآها فی تلک اللیلة فی المنام:أن أسدا افترسه،فذکّره علی کرم اللّه وجهه بذلک،لیخیفه،و یضعف نفسه» (3).

و نقول:

ص :24


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 163 و قال:«و ذکره الشیخ کمال الدین الدمیری فی شرح المنهاج»و راجع:حیاة الحیوان(ط المکتبة الشرفیة بالقاهرة)ج 1 ص 237 و لسان العرب(ط سنة 1416 ه)ج 3 ص 84 و 85 و مجمع البحرین ج 3 ص 261 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 50 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 12.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 38 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 739.
3- 3) السیرة الحلبیة ج 3 ص 38 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 739.

أولا:لو صح قولهم:إن لکلمة حیدرة عدة معان،فلماذا یختارون منها ما یوهم الناس بأمور غیر محببة؟!کقولهم:الحیدرة:الممتلئ لحما مع عظم بطن،و کذلک کان علی«علیه السلام».أی أنه لقب ب«الحیدرة»لعظم بطنه..

مع أنهم یقولون:إن أمه هی التی سمته بذلک حین ولدته،فهل کان عظیم البطن من حین ولادته؟!

و إذا کان قد صرح هو نفسه:بأن أمه قد سمته بحیدرة،و کان ذلک منذ ولادته،فما معنی قولهم:لقّب بذلک منذ صغره؟!

فإن اللقب غیر الاسم..و الاسم یوضع للمولود من حین یولد، و لحوق اللقب فی الصغر قد یتأخر لعدّة سنوات.

ثانیا:ما معنی قولهم:کان لقّب فی صغره ب«الحیدرة»؟ألا ینافی هذا قول علی«علیه السلام»نفسه:

أنا الذی سمتنی أمی حیدرة

کلیث غابات کریه المنظرة

ثالثا:لماذا لا یذکرون ما قاله ابن الأعرابی:الحیدرة فی الأسد مثل الملک فی الناس،و ما قاله أبو العباس:یعنی لغلظ عنقه،و قوة ساعدیه؟!

رابعا:ذکر ابن بری:أن أم علی لم تسم علیا«علیه السلام»حیدرة،بل سمته أسدا (1).

ص :25


1- 1) لسان العرب(ط سنة 1416 ه.)ج 3 ص 84 و(نشر أدب الحوزة)ج 4 ص 174 و خزانة الأدب للبغدادی ج 6 ص 64 و الإمام علی بن أبی طالب-

لکنه«علیه السلام»لم یتمکن من ذکر الأسد لأجل القافیة،فعبر بمعناه و هو:«حیدرة»،فرد علیه ابن منظور بقوله:

«و هذا العذر من ابن بری لا یتم له،إلا إن کان الرجز أکثر من هذه الأبیات،و لم یکن أیضا ابتدأ بقوله:«أنا الذی سمتنی أمی حیدرة»،و إلا فإذا کان هذا البیت ابتداء الرجز،و کان کثیرا أو قلیلا،کان«علیه السلام» مخیرا فی إطلاق القوافی علی أی حرف شاء،مما یستقیم الوزن له به.

کقوله:«أنا الذی سمتنی أمی الأسد»،أو«أسدا»،و له فی هذه القافیة مجال واسع،فنطقه بهذا الاسم علی هذه القافیة من غیر قافیة تقدمت،یجب اتباعها،و لا ضرورة صرفته إلیها،مما یدل علی أنه سمی حیدرة» (1).

1)

-«علیه السلام»للهمدانی ص 612.و راجع:شرح مسلم للنووی ج 12 ص 185 و الفایق فی غریب الحدیث ج 1 ص 232 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 127 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 17 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 738 و ینابیع المودة ج 2 ص 144 و غریب الحدیث ج 1 ص 350 و الصحاح للجوهری ج 2 ص 625 و النهایة فی غریب الحدیث ج 1 ص 354.

ص :26


1- 1) لسان العرب(ط سنة 1416 ه.)ج 3 ص 84 و 85 و(نشر أدب الحوزة سنة 1405 ه)ج 4 ص 174 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 612.
الصحیح فی هذه القضیة

و الصحیح هو:ما رواه المفید،عن الحسین بن علی بن محمد التمار،عن علی بن ماهان،عن عمه،عن محمد بن عمر،عن ثور بن یزید،عن مکحول،قال:

لما کان یوم خیبر خرج رجل یقال له:مرحب،و کان طویل القامة، عظیم الهامة،و کانت الیهود تقدمه لشجاعته و یساره.

قال:فخرج ذلک الیوم إلی أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، فما واقفه قرن إلا قال:أنا مرحب،ثم حمل علیه،فلم یثبت له.

قال:و کانت له ظئر،و کانت کاهنة،تعجب بشبابه،و عظم خلقه.

و کانت تقول له:قاتل کل من قاتلک،و غالب کل من غالبک،إلا من تسمّی علیک ب«حیدرة»،فإنک إن وقفت له هلکت.

قال:فلما کثر مناوشته،و جزع الناس بمقاومته،شکوا ذلک إلی النبی «صلی اللّه علیه و آله»،و سألوه أن یخرج إلیه علیا«علیه السلام»،فدعا النبی «صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»،و قال له:«یا علی،اکفنی مرحبا».

فخرج إلیه أمیر المؤمنین«علیه السلام»فلما بصر به مرحب یسرع إلیه،فلم یره یعبأ به،أنکر ذلک،و أحجم عنه،ثم أقدم و هو یقول:

أنا الذی سمتنی أمی مرحبا

...

فأقبل علی«علیه السلام»و هو یقول:

أنا الذی سمتنی أمی حیدرة

کلیث غابات کریه المنظره

ص :27

فلما سمعها منه مرحب هرب و لم یقف،خوفا مما حذرته منه ظئره، فتمثل له إبلیس فی صورة حبر من أحبار الیهود،فقال:إلی أین یا مرحب؟!

فقال:قد تسمی علیّ هذا القرن بحیدرة!!

فقال له إبلیس:فما حیدرة؟!

فقال:إن فلانة ظئری کانت تحذرنی من مبارزة رجل اسمه حیدرة، و تقول:إنه قاتلک.

فقال له إبلیس:شوها لک،لو لم یکن حیدرة إلا هذا وحده لما کان مثلک یرجع عن مثله،تأخذ بقول النساء،و هن یخطئن أکثر مما یصبن؟! و حیدرة فی الدنیا کثیر،فارجع فلعلک تقتله،فإن قتلته سدت قومک،و أنا فی ظهرک أستصرخ الیهود لک،فرده.

فو اللّه ما کان إلا کفواق ناقة حتی ضربه علی ضربة سقط منها لوجهه، و انهزم الیهود یقولون:قتل مرحب،قتل مرحب (1).

و قالوا أیضا:إن ضربته«علیه السلام»علی رأس مرحب قدته نصفین، حتی بلغت إلی السرج (2).

و قد تقدم:أن الکاهنة لا تعلم الغیب،فهی مع أنها کانت کاهنة لا بد أن تکون قد أخذت هذا الخبر عن أحبار الیهود الذین وجوده فی کتبهم..

ص :28


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 9 عن الأمالی للمفید،و الأمالی للطوسی ص 4 و مدینة المعاجز ج 1 ص 178.
2- 2) معارج النبوة ص 323 و 219.
إشارات و دلالات

و قد تضمن هذا الحدیث أمورا هامة تحسن الإشارة إلیها،و الدلالة علیها،و هی التالیة:

ألف:سر زعامة مرحب

ذکر الحدیث:أن سبب تقدیم الیهود لمرحب أمران:

أحدهما:شجاعته.

و الثانی:یساره.

نعم..و هذا هو المتوقع من الیهود الذین لا یفکرون إلا بالمال، و بالدنیا،و الذین یسعون فی الأرض فسادا،و یثیرون الفتن بین الناس،و کل همهم هو الهیمنة علی الآخرین،و إذلالهم،و قهرهم،فإن ذلک هو ما ینسجم مع نظرتهم الاستعلائیة إلی کل من هو غیر إسرائیلی،لأنهم-بزعمهم- شعب اللّه المختار،و قد خلق اللّه تعالی غیرهم من أجل خدمتهم،و قد تحدثنا عن بعض ذلک فی کتابنا:سلمان الفارسی فی مواجهة التحدی.

إن تقدم مرحب بینهم لم یکن لأجل عقله،و دینه،و مزایاه الأخلاقیة، و الإنسانیة،بل لأنهم یحتاجون إلی فروسیته و شجاعته،و قوته،و إلی ماله و دنیاه أیضا.

ب:اکفنی مرحبا

و بعد،فما أروع کلمة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«یا علی،اکفنی مرحبا»،فإنه تحدث بصیغة المتکلم وحده«اکفنی»،ربما لکی یشیر:إلی أنه

ص :29

«صلی اللّه علیه و آله»هو المقصود الحقیقی لمرحب،و أن همة الیهود منصرفة إلی النیل من شخص رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أن لا مشکلة لمرحب مع أحد من الناس إلا معه«صلی اللّه علیه و آله»..

أما سائر من حضر،فلا یقیم مرحب لهم وزنا،و هو قادر علی استیعاب کل حرکتهم ضده.

و لیشیر«صلی اللّه علیه و آله»أیضا:إلی أن الذی یکفیه إیاه،و یدفعه عنه هو خصوص علی«علیه السلام»دون سواه،و إن کانت الدعاوی عریضة.

ج:الناس یریدون علیا علیه السّلام

و صرحت الروایة المتقدمة أیضا:بأن الناس حین جزعوا و عجزوا عن مقاومة مرحب التجأوا إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و سألوه أن یخرج إلیه علیا«علیه السلام»،مع علمهم بشدة مرضه«علیه السلام»،فإن صحت هذه الروایة،فهی تدل علی أنهم کانوا یعرفون طرفا من جهاده «علیه السلام»،و إقدامه و تضحیاته فی سبیل اللّه تعالی.و یعرفون أنه لا یتعرض له أحد إلا هلک،و لعل طلبهم هذا یشیر إلی أنهم کانوا لا یعرفون بأنه«علیه السلام»مصاب بالرمد..

و هذه الروایة لا تنافی روایات إرسال غیر علی«علیه السلام»بالرایة قبله،لجواز أن یکون الناس قد طلبوا من النبی«صلی اللّه علیه و آله»إرسال علی«علیه السلام»بعد فشل الذین کان قد أرسلهم قبل ذلک..

بل قد یکون طلبهم هذا قبل إرسال الآخرین أیضا،لکن النبی

ص :30

الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»آثر أن لا یرسل علیا«علیه السلام»من أول یوم لمصالح رآها..

قاتل مرحب محمد بن مسلمة

تقدم:أن هناک من یزعم:أن قاتل مرحب هو محمد بن مسلمة،و لیس علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فقد روی البیهقی عن عروة،و عن موسی بن عقبة،و عن الزهری،و عن ابن إسحاق،و عن محمد بن عمر عن شیوخه،قالوا:و اللفظ لابن إسحاق،قال:حدثنی عبد اللّه بن سهل بن عبد الرحمن بن سهل،أخو بنی حارثة،عن جابر بن عبد اللّه،قال:

خرج مرحب الیهودی من حصن خیبر،و قد جمع سلاحه یقول:من یبارز؟و یرتجز:

قد علمت خیبر أنی مرحب

شاکی السلاح بطل مجرب

أطعن أحیانا و حینا أضرب

إذا اللیوث أقبلت تجرب

إن حمای للحمی لا یقرب

فأجابه کعب بن مالک:

قد علمت خیبر أنی کعب

مفرج الغمی جریء صلب

إن شبت الحرب تلتها الحرب

معی حسام کالعقیق عضب

نطؤکم حتی یذل الصعب

نعطی الجزاء أو یفیء النهب

بکف ماض لیس فیه عتب

قال ابن هشام:و أنشدنی أبو زید:

ص :31

قد علمت خیبر أنی کعب

و أننی متی تشب الحرب

ماض علی الهول جریء صلب

معی حسام کالعقیق عضب

بکف ماض لیس فیه عتب

ندککم حتی یذل الصعب

قال:و مرحب:ابن عمیرة.

قال جابر:فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«من لهذا»؟

قال محمد بن مسلمة:أنا له یا رسول اللّه،أنا و اللّه الموتور الثائر،قتل أخی بالأمس.

فأمره بأن یقوم إلیه،و قال:«اللهم أعنه علیه».

(و فی بعض المصادر:و أعطاه سیفه،فخرج إلیه،و دعاه إلی البراز، فارتجز کل منهما).

قال:فلما دنا أحدهما من صاحبه،دخلت بینهما شجرة عمریة(غمرته) من شجر العشر،فجعل أحدهما یلوذ بها من صاحبه،فکلما لاذ منه بها اقتطع صاحبه ما دونه منها،حتی برز کل واحد منهما لصاحبه،و صارت بینهما کالرجل القائم،ما فیها فنن.

ثم حمل مرحب علی محمد بن مسلمة فضربه،فاتقاه بالدرقة،فوقع سیفه فیها،فعضت به فأمسکته،و ضربه محمد بن مسلمة فقطع فخذیه حتی قتله (1).

ص :32


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 127 و 128 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 37 و 38-

قالوا:و نفّل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»محمد بن مسلمة یوم خیبر سلب مرحب:سیفه،و رمحه،و مغفره،و بیضته (1).

قال الواقدی:«فکان عند آل محمد بن مسلمة سیفه،فیه کتاب لا یدری ما هو،حتی قرأه یهودی من یهود تیماء،فإذا فیه:

هذا سیف مرحب

من یذقه یعطب» (2).

و یقولون أیضا:إنه بعد تعذیب کنانة بن أبی الحقیق دفعه«صلی اللّه علیه و آله»لمحمد بن مسلمة،فضرب عنقه بأخیه محمود.

و ذکروا فی توجیه بشارة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لمحمود بن مسلمة هذا بنزول فرائض البنات:أن محمود کان متمولا،و کان ماله أکثر من

1)

-و المغازی للواقدی ج 2 ص 655 و 656 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 50 و 51 عن الإکتفاء و عن مسند أحمد ج 3 ص 385 و مجمع الزوائد ج 6 ص 150 و بغیة الباحث ص 217 و تاریخ مدینة دمشق ج 55 ص 268 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 299 عن السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 797 و البدایة و النهایة ج 4 ص 215.

ص :33


1- 1) مختصر المزنی ص 270 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 38 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 738 عنه،و راجع:المغازی للواقدی ج 2 ص 656.
2- 2) المغازی للواقدی ج 2 ص 656 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 417 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 215 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 358 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 309 و شرح السیر الکبیر ج 2 ص 606.

أموال أخیه محمد.فلما سقطت علیه الرحی فی حصن ناعم جعل یقول لأخیه:بنات أخیک لا یتبعن الأفیاء،یسألن الناس.

فیقول له محمد:لو لم تترک مالا لکان لی مال.و لم تکن فرائض البنات قد نزلت.

فلما کان یوم موته،و هو الیوم الذی قتل فیه مرحب،أرسل النبی «صلی اللّه علیه و آله»جعیل بن سراقة الغفاری،لیبشر محمودا بأن اللّه قد أنزل فرائض البنات،و أن محمد بن مسلمة قد قتل قاتله.

فسر بذلک،و مات فی الیوم الذی قتل فیه مرحب،بعد ثلاث من سقوط الرحی علیه من حصن ناعم (1).

و نقول:

إن ذلک مکذوب جملة و تفصیلا،و ذلک لما یلی:

أولا:هناک فاصل زمنی کبیر بین قتل محمود بن مسلمة و بین قتل مرحب،یصل إلی عشرات الأیام و قد قتل محمود فی حصن ناعم لا فی حصن القموص.

ثانیا:لا ربط بین البشارة بنزول فرائض البنات،و بین البشارة بقتل مرحب..

ثالثا:إن الآیات المرتبطة بفرائض البنات کانت قد نزلت قبل ذلک، بسنوات،فراجع..

ص :34


1- 1) إمتاع الأسماع ص 316 و(ط أخری)ج 1 ص 311 و المغازی للواقدی ج 2 ص 658.

رابعا:لم یثبت أن قاتل محمود بن مسلمة هو مرحب،إذ یقال:إن قاتله هو ذلک الذی أخذه علی حین فتح الحصن و سلّمه لمحمد بن مسلمة لیقتله بأخیه،فقتله به..

و لعله هو کنانة بن أبی الحقیق الذی دفعه النبی«صلی اللّه علیه و آله» لمحمد بن مسلمة لیقتله بأخیه (1)،فإن علیا«علیه السلام»هو الذی أخذ کنانة أیضا و هو فاتح الحصن،فیصح نسبة تسلیمه لابن مسلمة إلی النبی «صلی اللّه علیه و آله»تارة،و إلی علی«علیه السلام»أخری.

خامسا:دعوی تعذیب کنانة علی ید هذا تارة،و ذاک أخری،دلیل آخر علی وهن هذه الروایة،فإن التعذیب لا یمکن أن یقبله النبی،و لا الوصی، و لا أی من الذین یأتمرون بأمرهما،و قد قدمنا عن قریب وصایا علی«علیه السلام»بقاتله،و علی هو تلمیذ النبی«صلی اللّه علیه و آله».

سادسا:قال الحاکم النیسابوری و الذهبی:الأخبار متواترة بأسناد کثیرة أن قاتل مرحب هو أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام» (2).

و قال الصالحی الشامی:

قلت:جزم جماعة من أصحاب المغازی:بأن محمد بن مسلمة هو الذی

ص :35


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 34 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 740 و شرح السیر الکبیر للسرخسی ج 1 ص 281 و راجع:السیر الکبیر للشیبانی ج 1 ص 218 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 221.
2- 2) المستدرک للحاکم ج 3 ص 437 و أعیان الشیعة ج 1 ص 272 و 404.

قتل مرحبا.

و لکن ثبت فی صحیح مسلم-کما تقدم-عن سلمة بن الأکوع:أن علیا«علیه السلام»هو الذی قتل مرحبا.

و ورد ذلک:فی حدیث بریدة بن الحصیب،و أبی رافع مولی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله».

و علی تقدیر صحة ما ذکره جابر،و جزم به جماعة،فما فی صحیح مسلم مقدم علیه من وجهین:

أحدهما:أنه أصح إسنادا.

الثانی:أن جابرا لم یشهد خیبر،کما ذکره ابن إسحاق،و محمد بن عمر، و غیرهما،و قد شهدها سلمة،و بریدة،و أبو رافع.و هم أعلم ممن لم یشهدها.

و ما قیل:من أن محمد بن مسلمة ضرب ساقی مرحب فقطعهما،و لم یجهز علیه،و مرّ به علی«علیه السلام»فأجهز علیه،یأباه حدیث سلمة، و أبی رافع،و اللّه أعلم.

و صحح أبو عمر:أن علیا«علیه السلام»هو الذی قتل مرحبا.

و قال ابن الأثیر:إنه الصحیح (1).

ص :36


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 127 و 128 و أسد الغابة ج 4 ص 331 و راجع: نیل الأوطار ج 8 ص 87 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 214 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 357.

و قال أیضا:«و قیل:إن الذی قتل مرحبا،و أخذ الحصن علی بن أبی طالب،و هو الأشهر و الأصح» (1).

و قال:«الصحیح الذی علیه أهل السیر و الحدیث:أن علیا کرم اللّه وجهه قاتله» (2).

و قال الحلبی:«و قیل:القاتل له علی«علیه السلام»،و به جزم مسلم فی صحیحه.

و قال بعضهم:و الأخبار متواترة به» (3).

و قال أیضا:«و قد یجمع بین القولین:بأن محمد بن مسلمة أثبته،أی بعد أن شق علی کرم اللّه وجهه هامته،لجواز أن یکون قد شق هامته،و لم یثبته،فأثبته محمد بن مسلمة.ثم إن علیا کرم اللّه وجهه وقف علیه» (4).

ثم استدل الحلبی علی ذلک بما فی بعض السیر عن الواقدی،قال:«لما قطع محمد بن مسلمة ساقی مرحب،قال له مرحب:أجهز علیّ.

فقال:لا،ذق الموت کما ذاقه أخی.

و مرّ به علی فضرب عنقه،و أخذ سلبه،فاختصما إلی رسول اللّه«صلی

ص :37


1- 1) الکامل فی التاریخ ج 2 ص 219.
2- 2) أسد الغابة ج 4 ص 331 و شرح مسلم للنووی ج 12 ص 186 و أعیان الشیعة ج 1 ص 272 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 738.
3- 3) السیرة الحلبیة ج 3 ص 38 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 738.
4- 4) السیرة الحلبیة ج 3 ص 38 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 739.

اللّه علیه و آله»فی سلبه.

فقال محمد:یا رسول اللّه،ما قطعت رجلیه و ترکته إلا لیذوق الموت، و کنت قادرا أن أجهز علیه.

فقال علی«علیه السلام»:صدق.

فأعطی سلبه لمحمد بن مسلمة» (1).

و قالوا:لعل هذا کان بعد مبارزة عامر بن الأکوع لمرحب،فلا ینافی ما مر عن فتح الباری (2).

و فی الإستیعاب:«و الصحیح الذی علیه أکثر أهل السیر و الحدیث أن علیا قاتله» (3).

الإختصام فی سلب مرحب

ثم إن الحدیث عن اختصام علی«علیه السلام»و محمد بن مسلمة إلی

ص :38


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 38 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 739.و أشار إلی ذلک فی الإمتاع ص 315 و المغازی للواقدی ج 2 ص 656 و راجع:السیر الکبیر ج 2 ص 606 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 215 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 358.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 38 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 739.
3- 3) الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1377 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 38 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 738.

رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی سلب مرحب،مکذوب أیضا،بدلیل:

أنهم رووا:أن علیا«علیه السلام»لم یقدم علی سلب عمرو بن عبد ود، و هو أنفس سلب!و حین طالبه عمر بن الخطاب بذلک قال:«کرهت أن أبز السبیّ ثیابه» (1).

قال المعتزلی:فکأن حبیبا(یعنی أبا تمام الطائی)عناه بقوله:

إن الأسود أسود الغاب همتها

یوم الکریهة فی المسلوب لا السلب (2)

کما أنه«علیه السلام»قال لعمرو بن عبد ود حین طلب منه أن لا یسلبه حلته:هی أهون علی من ذلک (3).

فمن کان کذلک:فهو لا یجاحش علی السلب،و لا ینازع فیه أحدا، فضلا عن أن یرفع الأمر إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لیفصل فیه.

ص :39


1- 1) شرح النهج للمعتزلی ج 14 ص 237 و أعیان الشیعة ج 1 ص 255.
2- 2) شرح النهج للمعتزلی ج 14 ص 237 و أعیان الشیعة ج 1 ص 255.
3- 3) کنز الفوائد للکراجکی ص 137 و بحار الأنوار ج 20 ص 216 و 263 و شجرة طوبی ج 2 ص 290 و أعیان الشیعة ج 1 ص 399 و الإرشاد(ط دار المفید)ج 1 ص 112 و الدر النظیم ص 169 و کشف الغمة ج 1 ص 208.

ص :40

الفصل الخامس
اشارة

قلع باب خیبر فی الحدیث و التاریخ..

ص :41

ص :42

علی علیه السّلام قالع باب خیبر

و من الأمور التی لا یرتاب منها أحد،و قد شاعت و ذاعت بین الناس:

قلع علی باب حصن خیبر.

فقد قالوا:«و قتل علی یومئذ ثمانیة من رؤسائهم،و فر الباقون إلی الحصن،فتبعهم المسلمون.فبینما علی یشتد فی أثرهم،إذ ضربه یهودی علی یده ضربة سقط منها الترس،فبادر یهودی آخر،فأخذ الترس،فغضب علی،فتناول باب الحصن،و کان من حدید،فقلعه،و ترس به عن نفسه» (1).

ص :43


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 51 و راجع:ذخائر العقبی ص 73 و مسند أحمد ج 6 ص 8 و الدرر لابن عبد البر ص 198 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 411 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 216 و السیرة النبویة لابن هشام(ط محمد علی صبیح)ج 3 ص 798 و المناقب للخوارزمی ص 172 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 359 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 128 و ینابیع المودة ج 2 ص 164 و بحار الأنوار ج 21 ص 4 و مجمع البیان ج 9 ص 202 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 301 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 220.

قال ابن إسحاق:حدثنی عبد اللّه بن حسن،عن بعض أهله،عن أبی رافع مولی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:خرجنا مع علی بن أبی طالب«علیه السلام»حین بعثه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»برایته،فلما دنا من الحصن خرج إلیه أهله فقاتلهم،فضربه رجل من یهود-و قد صرحوا بأنه مرحب (1)-فطرح ترسه من یده،فتناول علی بابا کان عند الحصن فترّس به عن نفسه،فلم یزل فی یده،و هو یقاتل،حتی فتح اللّه تعالی علیه الحصن.

ثم ألقاه من یده حین فرغ،فلقد رأیتنی فی نفر سبعة أنا ثامنهم،نجهد علی أن نقلب ذلک الباب،فما نقلبه (2).

ص :44


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 37 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 737 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 310 و أعیان الشیعة ج 1 ص 405 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 419 و ج 8 ص 389.
2- 2) السیرة النبویة لابن هشام(ط المکتبة الخیریة بمصر)ج 3 ص 175 و(ط محمد علی صبیح)ج 3 ص 798 و المناقب للخوارزمی ص 172 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 30 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 301 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 128 و مطالب السؤول ص 210 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 110 و الجوهرة فی نسب الإمام علی و آله ص 70 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 220 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 411 و 626 و شرح أصول الکافی ج 6 ص 137 و ج 12 ص 498 و بحار الأنوار ج 21 ص 4 و مناقب أهل البیت-

و عن زرارة،عن الإمام الباقر«علیه السلام»:انتهی إلی باب الحصن، و قد أغلق الباب فی وجهه،فاجتذبه اجتذابا،و تترس به،ثم حمله علی ظهره،و اقتحم الحصن اقتحاما،و اقتحم المسلمون،و الباب علی ظهره..

إلی أن قال«علیه السلام»:ثم رمی بالباب رمیا الخ.. (1).

قال الدیار بکری:ثم لما وضعت الحرب أوزارها ألقی علی ذلک الباب الحدید وراء ظهره ثمانین شبرا..و فی هذا قال الشاعر:

2)

-للشیروانی ص 140 و مستدرک سفینة البحار ج 3 ص 11 و مجمع الزوائد ج 6 ص 152 و فتح الباری ج 7 ص 367 و الدرر لابن عبد البر ص 198 و مجمع البیان ج 9 ص 202 و تفسیر الثعلبی ج 9 ص 51 و الدر النظیم ص 175 و کشف الغمة ج 1 ص 212 و عیون الأثر ج 2 ص 139 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 359 و راجع:الإصابة ج 2 ص 502. و راجع:تذکرة الخواص ص 27 و البدایة و النهایة ج 4 ص 185 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 216 و ذخائر العقبی(ط مکتبة القدسی)ص 74 و 75 و الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 1 ص 185-188 و معارج النبوة ص 219 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 37 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 737 و مسند أحمد ج 6 ص 8 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 51 عن المنتقی،و التوضیح،عن الطبرانی،و أحمد.

ص :45


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 22 و ج 41 ص 280 و إعلام الوری ج 1 ص 208 و مدینة المعاجز ج 1 ص 176 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 125 و نهج الإیمان ص 324.

علی رمی باب المدینة خیبر

ثمانین شبرا وافیا لم یثلم (1)

غیر أن الحلبی قال:«قال بعضهم:فی هذا الخبر جهالة و انقطاع ظاهر.

قال:و قیل:و لم یقدر علی حمله أربعون رجلا.و قیل:سبعون.

و فی روایة:أن علیا کرم اللّه وجهه لما انتهی إلی باب الحصن اجتذب أحد أبوابه،فألقاه بالأرض،فاجتمع علیه بعده سبعون رجلا،فکان جهدا أن أعادوه إلی مکانه» (2).

و قال القسطلانی و غیره:«قلع علی باب خیبر،و لم یحرکه سبعون رجلا إلا بعد جهد» (3).

و روی البیهقی من طریقین:عن المطلب بن زیاد،عن لیث بن أبی سلیم،عن أبی جعفر محمد بن علی«علیه السلام»عن آبائه،قال:حدثنی جابر بن عبد اللّه:أن علیا«علیه السلام»حمل الباب یوم خیبر،حتی صعد علیه المسلمون فافتتحوها.و أنه جرب بعد ذلک فلم یحمله أربعون رجلا.

ص :46


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 51 و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 37 و(ط دار المعرفة) ج 2 ص 737.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 37 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 737 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 51 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 128 و الإصابة ج 2 ص 502 و البدایة و النهایة ج 4 ص 184 و عن البیهقی،و الحاکم.
3- 3) شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 383 عن الأنوار المحمدیة(ط بیروت) ص 98.

رجاله ثقات إلا لیث بن أبی سلیم،و هو ضعیف (1).

و فی شواهد النبوة:روی أن علیا«علیه السلام»بعد ذلک حمله علی ظهره،و جعله قنطرة حتی دخل المسلمون الحصن (2).

و هذا إشارة إلی وجود خندق کان هناک.

فلما أغلقوا باب الحصن صار أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلیه،فعالجه حتی فتحه،و أکثر الناس من جانب الخندق لم یعبروا معه،فأخذ أمیر المؤمنین«علیه السلام»باب الحصن فجعله علی الخندق جسرا لهم،حتی عبروا،فظفروا بالحصن،و نالوا الغنائم.

فلما انصرفوا من الحصن أخذه أمیر المؤمنین«علیه السلام»بیمناه، فدحا به أذرعا من الأرض.و کان الباب یغلقه عشرون رجلا (3).

ص :47


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 128 و 129 و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 212 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 90 و البدایة و النهایة ج 4 ص 189 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 37 و راجع:تذکرة الخواص ص 27 و الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 1 ص 185-188 و معارج النبوة ص 219 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 51 عن الحاکم،و البیهقی،و بحار الأنوار ج 21 ص 19 و فی هامشه عن المجالس و الأخبار ص 6.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 2 ص 51 و راجع:تحف العقول ص 346.
3- 3) بحار الأنوار ج 21 ص 16 و ج 41 ص 281 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 128 و عن مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 126 و مدینة المعاجز ج 1 ص 175.

و خبّر النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن رمیه«علیه السلام»باب خیبر أربعین شبرا،فقال«صلی اللّه علیه و آله»:و الذی نفسی بیده،لقد أعانه علیه أربعون ملکا (1).

قال الشیخ المفید«رحمه اللّه»:روی أصحاب الآثار عن الحسن بن صالح،عن الأعمش،عن أبی عبد اللّه الجدلی قال:سمعت أمیر المؤمنین «علیه السلام»یقول:لما عالجت باب خیبر،جعلته مجنا لی،فقاتلتهم به،فلما أخزاهم اللّه،وضعت الباب علی حصنهم طریقا،ثم رمیت به فی خندقهم.

فقال له رجل:لقد حملت منه ثقلا.

فقال:ما کان إلا مثل جنتی التی فی یدی فی غیر ذلک المقام (2).

و لا عجب فی ذلک،فإنه هو الذی یقول:إنه ما قلع باب خیبر بقوة جسمانیة،و لکن بقوة إلهیة (3).

و قال بعض الصحابة:ما عجبنا-یا رسول اللّه-من قوته فی حمله و رمیه و إتراسه،و إنما عجبنا من إجساره،و إحدی طرفیه علی یده!

ص :48


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 19 و فی هامشه عن مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 78.
2- 2) الإرشاد للمفید ج 1 ص 128 و أعیان الشیعة ج 1 ص 339 و الثاقب فی المناقب ص 258 و شرح مئة کلمة لأمیر المؤمنین لابن میثم البحرانی ص 257 و مدینة المعاجز ج 1 ص 171 و بحار الأنوار ج 21 ص 16 و 17 و کشف الغمة ج 1 ص 215 و نهج الإیمان ص 323.
3- 3) ستأتی مصادر ذلک إن شاء اللّه.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»کلاما معناه:یا هذا،نظرت إلی یده، فانظر إلی رجلیه.

قال:فنظرت إلی رجلیه،فوجدتهما معلقین،فقلت:هذا أعجب، رجلاه علی الهواء؟!

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:لیستا علی الهواء،و إنما هما علی جناحی جبرئیل (1).

و نقول:

لا مجال لاعتبار هذا من الخرافة،فإن اللّه تبارک و تعالی یفعل أعظم من ذلک لمن یشاء من عباده المخلصین و المجاهدین.و قد قال تعالی فی کتابه:

إِنْ تَنْصُرُوا اللّٰهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدٰامَکُمْ

(2)

.

و أن یضع جبریل جناحه تحت قدمی علی«علیه السلام»هو أحد مفردات تثبیت الأقدام،و من أجلی مظاهر النصر الإلهی.

التشکیک غیر المنطقی
اشارة

قال القسطلانی:قال شیخنا:«قال بعضهم:و طرق حدیث الباب کلها واهیة،و لذا أنکره بعض العلماء» (3).

ص :49


1- 1) بحار الأنوار ج 41 ص 281 عن روض الجنان.
2- 2) الآیة 7 من سورة محمد.
3- 3) تاریخ الخمیس ج 2 ص 51 عن المواهب اللدنیة و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 37 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 737.

و فی بعضها قال الذهبی:إنه منکر.

و فی الإمتاع:و زعم بعضهم:أن حمل علی کرم اللّه وجهه الباب لا أصل له،و إنما یروونه عن رعاع الناس،و لیس کذلک.

ثم ذکر جملة ممن خرجه من الحفاظ» (1).

و نقول:

إن لنا هنا العدید من الوقفات،نجملها فیما یلی:

خبر قلع الباب صحیح

و تقدم أنهم زعموا:أن خبر قلع باب خیبر بعضه فیه جهالة،و بعضه فیه انقطاع،و بعضه ضعیف أو منکر..

بل فیهم من یقول:طرق حدیث الباب کلها واهیة،أو یقول:حدیث الباب لا أصل له،أو أنه یروی عن رعاع الناس..

و نقول:

أولا:إذا ثبت حدیث قلع الباب أو غیره من طریق أهل البیت«علیه السلام»فذلک یکفینا عن کل حدیث،لأن أهل البیت هم سفینة نوح، و هم أحد الثقلین الذین لن یضل من تمسک بهما.

ثانیا:لقد روی حدیث قلع باب خیبر محدثوا أهل السنة،و أثبته علماء

ص :50


1- 1) إمتاع الأسماع ج 1 ص 310 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 37 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 737.و راجع:کشف الخفاء للعجلونی ج 1 ص 232

المسلمین فی کتبهم،و ذکروا أن أربعین أو سبعین رجلا عجزوا عن حمله..

فإذا کان هذا الحدیث مکذوبا أو مختلقا،فمعنی ذلک اتهام محدثی أهل السنة و علمائهم بالکذب و الإختلاق،لأنهم قد رووه و تناقلوه بأسانیدهم و فی مصادرهم..لأن روایة هذا الحدیث لا تنحصر بشیعة أهل البیت«علیهم السلام».

ثالثا:ضعف سند الحدیث لا یبرر الحکم علیه بأنه مکذوب أو موضوع،لأن الکذاب و الوضاع لا یکون جمیع ما یرویه مکذوبا،بل یکون الکثیر أو ربما أکثر ما یرویه صحیحا،و لکنه یدخل فیه بعض الموضوعات أو التحریفات التی توافق أغراضه.

إذ لو کان جمیع ما یقوله الوضاع و الکذاب موضوعا لم یجد من یروی عنه،فلا معنی للحکم الجازم بکذب حدیث قلع الباب حتی لو فرضنا أن راویه یتهم بالکذب أو بالوضع..

رابعا:لقد حکموا علی بعض طرق الحدیث:بأن فیه انقطاعا.

و قالوا عن خبر آخر:إن رجاله ثقات،باستثناء شخص واحد هو لیث بن أبی سلیم،مع أنه و إن ضعّف الکثیرون منهم لیثا هذا،و لکن آخرین منهم قد أثنوا علیه،و وصفوه بالصلاح و العبادة،و بغیر ذلک،و لم یصفه أحد بالکذب،و لا بالوضع علی الإطلاق..

بل غایة ما قالوه عنه:إنه ضعیف فی الحدیث،أو مضطرب الحدیث، أو لیّن الحدیث،أو نحو ذلک..و ذکروا هم أنفسهم أن سبب قولهم هذا:

هو أنه اختلط فی آخر عمره.

ص :51

فذلک یدل علی:أنه فی نفسه لیس من رعاع الناس،و إلیک طائفة من کلماتهم فیه،نأخذها من کتاب تهذیب التهذیب متنا و هامشا.

قال الذهبی:أحد العلماء،کوفی.

و قال ابن حجر فی تقریب التهذیب:صدوق،اختلط أخیرا،و لم یتمیز حدیثه،فترک.

و قال العجلی:جائز الحدیث.

و قال عبد الوارث:من أوعیة العلم.

و قال ابن معین:منکر الحدیث،صاحب سنة.

و قال عثمان ابن أبی شیبة:صدوق ضعیف الحدیث.

و قال ابن شاهین:فی الثقات.

و قال الساجی:صدوق فیه ضعف،کان سیّئ الحفظ،کثیر الغلط.

و قال البزار:کان أحد العبّاد،إلا أنه أصابه اختلاط،فاضطرب حدیثه،و إنما تکلم فیه أهل العلم بهذا،و إلا فلا نعلم أحدا ترک حدیثه..

و قال ابن سعید:کان رجلا صالحا عابدا..و کان ضعیفا فی الحدیث..

ثم ذکر:أنه کان یسأل عطاء،و طاووسا،و مجاهدا،فیختلفون فیه، فیروی أنهم اتفقوا من غیر تعمد.

و قال ابن حبان:اختلط فی آخر عمره،فکان یقلب الأسانید،و یرفع المراسیل الخ..

و قال الدار قطنی:صاحب سنة،یکتب حدیثه،إنما أنکر علیه الجمع

ص :52

بین عطاء،و طاووس،و مجاهد حسب..

و سئل عنه یحیی،فقال:لا بأس به.

و قال ابن عدی:له أحادیث صالحة،و قد روی عنه شعبة و الثوری، و مع الضعف الذی فیه یکتب حدیثه.

و قال محمد:لیث صدوق،یهم.

و قال فضیل بن عیاض:کان لیث أعلم أهل الکوفة بالمناسک.

و سأل ابن أبی حاتم أباه عنه،فقال:لیث عن طاووس أحب إلی من سلمة بن و هرام عن طاووس.

قلت:ألیس تکلموا فی لیث؟!

قال:لیث أشهر من سلمة.و لا نعلم روی عن سلمة إلا ابن عیینة، و ربیعة.

فهذه العبارات و أمثالها أفادت:أن اختلاطه فی آخر عمره هو السبب فی تکلمهم فی حدیثه،أما هو نفسه فقد وصفوه بأجل الأوصاف کما رأینا..

فإذا حصل الإطمئنان:بأن ما رواه إنما رواه قبل الإختلاط،خصوصا إذا تأیدت صحته من طرق أخری،کما فی روایة عبد اللّه بن حسن،عن بعض أهله،عن أبی رافع،و کذلک غیرها من الطرق التی ذکرها البیهقی فی دلائل النبوة،و ما أورده فی الإمتاع،فإن الروایة تصبح صحیحة،و لا یکون رواتها من الرعاع،و لیس فیها انقطاع و لا جهالة،و لا غیر ذلک.

رابعا:ذکر العلماء:أن تعدد طرق الحدیث یعد من الشواهد التی

ص :53

توصله إلی درجة الحسن (1).

و قال الزرقانی:«..و من القواعد:أن تعدد الطرق یفید:أن للحدیث أصلا» (2).

خامسا:ما معنی وصف رواة هذا الحدیث بأنهم من رعاع الناس..

و فیهم جعفر بن محمد،عن آبائه«علیهم السلام»،و فیهم أبو رافع،و عبد اللّه بن حسن،و سواهم ممن یعتمد علیهم نفس هؤلاء الجارحین و یصفونهم بالأوصاف الحمیدة،و یثنون علیهم الثناء الجمیل،و یعظمونهم؟!

اختلافات لا أثر لها

إن الروایات المتعارضة هی تلک التی یکون موضوعها و محمولها واحدا ذاتا،و زمانا و مکانا،و جهة،و شرطا و إضافة،و قوة،و فعلا،و فی الکل و الجزء و غیر ذلک..و لکن إحداها تثبت هذا المحمول لذلک الموضوع،و الأخری تنفیه..

و فی مثل هذه الحال لا بد من طرح الروایتین،إن لم یمکن ترجیح إحداهما بمرجح مقبول و معقول،و طرح الأخری،أو إذا لم یمکن الأخذ بهما معا بإسقاط التناقض،باکتشاف الخلل فی أحد العناصر التی یتحقق بها التنافی،بشرط أن لا یکون جمعا تبرعیا اقتراحیا،لیس له شاهد یؤیده.

ص :54


1- 1) راجع:نسیم الریاض ج 3 ص 10 و 11 و تحفة الأحوذی ج 2 ص 372.
2- 2) شرح المواهب اللدنیة للزرقانی ج 6 ص 490.

و قد نجد فی أحادیث ما جری فی خیبر بعض الروایات التی یظن لأول وهلة أنها متناقضة،فإذا تأمل فیها الباحث اکتشف أنها لیست کذلک، و نذکر منها ما یلی:

1-أربعون أم سبعون

تقدم:أن الذین حاولوا حمل الباب الذی أخذه علی«علیه السلام»بیده هم ثمانیة رجال،و فی أخری أنهم أربعون،و فی ثالثة:سبعون رجلا..فقد یتخیل أن ثمة تناقضا..

و یمکن الجواب بأن من الممکن أن تکون هناک أکثر من محاولة لحمل ذلک الباب،أو لتحریکه،فحاول ثمانیة رجال،ثم أربعون،و فی مرة ثالثة حاول سبعون،فعجزوا جمیعا عن حمله..

فلا یمکن إحراز توفر عناصر التناقض فی هذا المورد،لیکون ذلک من موجبات ضعف أو سقوط الروایة عن الإعتبار..

2-باب واحد أو بابان..

و فی بعض الروایات:أن علیا«علیه السلام»اقتلع باب الحصن، و بعضها الآخر یقول:إن ترسه طرح من یده،فوجد عند الحصن بابا، فأخذه فترس به عن نفسه.

و یجاب:بأن الروایتین صریحتان بالإختلاف الموجب لدفع الشبهة، فإحداهما:تصرح بأنه قد اقتلع باب الحصن حین کان یهاجمه..و الأخری:

تصرح بأنه وجد بابا عند الحصن فترس به عن نفسه،أی قبل اقتلاع باب

ص :55

الحصن..و لا مانع من حصول کلا الأمرین.

و بذلک تنحل الإختلافات الأخری التی تقول:تارة إن الباب من الحجر تارة،و إنه من الحدید تارة أخری..

و لعل بعض الرواة قد خلط فی توصیفه للباب المقتلع بما هو وصف للباب الملقی علی الأرض،أو عکس ذلک.

و لعل إحدی الروایتین،التی تقول:إنه لم یستطع الثمانیة أن یقلبوه ناظرة إلی أحد البابین،و الأخری تتحدث عن عجز الأربعین و السبعین عن الباب الآخر..

3-المناداة من السماء

و کذلک الحال بالنسبة للمناداة من السماء:

لا سیف إلا ذو الفقار

و لا فتی إلا علی

حیث ذکرت روایات أن ذلک کان فی أحد،و أخری إنه کان فی بدر، و ثالثة إنه کان فی خیبر،أو غیرها..

فظهر التناقض بین هذه الأخبار..

و نجیب:بأنه لا مانع من أن یکون النداء بذلک من السماء قد حصل فی المواطن الثلاثة:بدر،و أحد،و خیبر..و سواها..إذ لم تصرح أیة واحدة منها بنفی حصول ذلک فی غیر موردها..بل اقتصرت علی التنویه بحصول ذلک فی الواقعة التی تتحدث عنها..

ص :56

لا سیف إلا ذو الفقار فی المواطن الثلاثة

قلنا:إن الروایات ذکرت أن الناس سمعوا تکبیرا من السماء فی ذلک الیوم،و سمعوا نداء یقول:

لا سیف إلا ذو الفقار

و لا فتی إلا علی

و رووا أیضا:أن علیا«علیه السلام»لما شطر مرحبا شطرین نزل جبرئیل من السماء متعجبا،فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:ممّ تعجبت؟!

فقال:إن الملائکة تنادی فی صوامع جوامع السماوات:

لا سیف إلا ذو الفقار

و لا فتی إلا علی (1)

و ذکر أحمد فی الفضائل:أنهم سمعوا تکبیرا من السماء فی ذلک الیوم، و قائلا یقول:

لا سیف إلا ذو الفقار

و لا فتی إلا علی

فاستأذن حسان بن ثابت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن ینشد شعرا،فأذن له،فقال:

جبریل نادی معلنا

و النقع لیس بمنجلی

ص :57


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 40 عن مشارق أنوار الیقین،و راجع:حلیة الأبرار للبحرانی ج 2 ص 161 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 319 و مجمع النورین ص 178 و 194 و شجرة طوبی ج 2 ص 292.

و المسلمون قد احدقوا

حول النبی المرسل

لا سیف إلا ذو الفقار

و لا فتی إلا علی (1)

قال سبط ابن الجوزی:«فإن قیل:قد ضعّفوا لفظة:لا سیف إلا ذو الفقار.

قلنا:الذی ذکروه:أن الواقعة کانت فی یوم أحد.

و نحن نقول:إنها کانت فی یوم خیبر».و کذا ذکر أحمد بن حنبل فی الفضائل.

و فی یوم أحد،فإن ابن عباس قال:لما قتل علی«علیه السلام»طلحة بن أبی طلحة حامل لواء المشرکین صاح صائح من السماء:

لا سیف إلا ذو الفقار

و لا فتی إلا علی

قالوا:فی أسناد هذه الروایة عیسی بن مهران،تکلم فیه،و قالوا:کان شیعیا.

أما یوم خیبر فلم یطعن فیه أحد من العلماء» (2).

و قیل:إن ذلک کان یوم بدر.و الأول أصح.

ص :58


1- 1) راجع:الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 167 و نهج الإیمان لابن جبر ص 177 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 17 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 52 و الغدیر ج 2 ص 59 و ج 7 ص 205 و تذکرة الخواص ص 16.
2- 2) الغدیر للأمینی ج 2 ص 60 عن تذکرة الخواص لسبط ابن الجوزی ص 16.
مضمون النداء دلالة و معنی

قد تحدثنا فی واقعة أحد عن بعض ما نستفیده من هذا النداء،و نزید هنا الأمور التالیة:

الأول:إن هذا التکبیر و ذلک النداء حجة قاطعة علی الأعداء،و علی الأولیاء،یفرض علیهم الیقین بحقانیة هذا الدین،و بأنه مرعی من اللّه،و أنه ظاهر و منصور لا محالة.

فلا معنی لاستمرار المکابرة،و لا مبرر للقتال،إلا إذا اعتقد هؤلاء الناس أنهم أقوی من اللّه،و أن بإمکانهم أن یغلبوا ربهم،و یفرضوا علیه إرادتهم.

لا بد أن تزیل عنهم هذه الکرامة(المعجزة)کل شبهة،و تغنیهم عن الأدلة و البراهین..و تفهمهم أن حربهم علی الإسلام و المسلمین،حرب باغیة و ظالمة و بلا مبرر،و أنهم إنما ینقادون فیها لشهواتهم،و عصبیاتهم و أهوائهم..

کما أنه لا بد لأهل هذا الدین من أن یتعمق و یترسخ إیمانهم به،و یزول کل تردید أو شبهة لهم فیه،و لا بد أیضا من أن یزول الخوف عنهم،و أن تزید صلابتهم فی الدفاع عنه..

فما معنی فرارهم من الزحف هنا..و ما المبرر لفرارهم فی حنین و أحد، و ذات السلاسل،و قریظة و غیرها من المواطن؟!

ثم إن ذلک لا بد أن یسقط همینة القوة من نفوسهم،فلا مجال بعد للإنبهار بکثرة الأعداء،أو بحسن عدتهم و ظهور قوتهم..

ص :59

الثانی:إن هذا النداء یتضمن تعریضا بأولئک الهاربین،و یبین أن سیوفهم لیست سیوفا حقیقة،و إنما هی أشکال سیوف..لأن السیف لا بد أن یجد موقعه فی رقاب أهل البغی و الطغیان،و الجحود،و دوره فی الذب عن الحق و أهله،فإذا لم یحصل ذلک فإن وجوده یکون کعدمه..فیصح نفی صفة السیف عنه..

الثالث:إن الفتوة و الرجولة،تعنی القوة،و المنعة،و القوة تؤثر فیما عداها و تفعل فیه،و الضعف منفعل و محل لظهور الأثر..فإذا أصبحت القوة بلا أثر،فإن وجودها أیضا کعدمها..و لذلک صح النداء:

لا سیف إلا ذو الفقار

و لا فتی إلا علی

الرابع:إن أهم سبب للعناد و الجحود،و المکابرة لدی المشرکین و الیهود هو الشعور بالقوة،و الإعتماد علی الکثرة فی العدد،و علی حسن العدة و توفرها.و قد أظهرت الحروب التی سلفت،ابتداء من بدر،مرورا بأحد،و حمراء الأسد،و النضیر،و قینقاع،و الخندق و قریظة،و ظهر الآن فی خیبر:أن ما اعتمد علیه المشرکون و الیهود فی هذه المواطن و سواها لم یکن مفیدا،و لا مؤثرا،بل سقط کله تحت أقدام رجل واحد اسمه أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»،و کان نصیب أهل الکثرة و العدة و العدد هو الفناء،و الدمار،و السقوط و البوار،و ظهر لهم أن اللّه أکبر من کل شیء عندهم،و أن کل ما سوی اللّه یباب و سراب..

اهتزاز حصن خیبر

و رووا:أنه لما اقتلع علی«علیه السلام»باب خیبر اهتز الحصن کله،

ص :60

حتی سقطت صفیة عن سریرها،فشجها جانب السریر (1).و هی کرامة صنعها اللّه تعالی لعلی«علیه السلام»،کان لا بد أن یعرف بها یهود خیبر کلهم،لتقوم بذلک الحجة علیهم..و لیتناقل الناس هذا الحدث الکبیر، و یعرف النساء و الرجال،و الصغار و الکبار..لیحیی من حیی عن بینة، و یهلک من هلک عن بینة.

و ذلک منه تعالی لطف بالأحیاء منهم،لأنه یتضمن فتح باب الهدایة لهم..

و کان اهتزاز الحصن کله هو الوسیلة الفضلی التی لا مجال للریب فیها و الأداة الأصلح لهذا التعریف..کما هو ظاهر لا یخفی..

ما قلعته بقوة جسمانیة

و رووا أیضا:أن علیا«علیه السلام»قال:ما قلعت باب خیبر بقوة جسمانیة،و لکن بقوة إلهیة (2).

ص :61


1- 1) معارج النبوة ص 323 و 219 و مشارق أنوار الیقین ص 170 و حلیة الأبرار ج 2 ص 161 و مدینة المعاجز ج 1 ص 425 و بحار الأنوار ج 21 ص 40 و شجرة طوبی ج 2 ص 293 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 576.
2- 2) المواقف للإیجی ج 3 ص 628 و 638 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 51 عن شرح المواقف،و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 20 ص 316 و الطرائف لابن طاووس ص 519 و شرح مئة کلمة لأمیر المؤمنین لابن میثم ص 257 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 430 و بحار الأنوار ج 55 ص 47 و ج 70 ص 76 و ج 84-

و فی نص آخر:أن عمر سأل علیا«علیه السلام»قال:یا أبا الحسن، لقد اقتلعت منیعا،و أنت ثلاثة أیام خمیصا،فهل قلعتها بقوة بشریة؟!

فقال«علیه السلام»:ما قلعتها بقوة بشریة،و لکن قلعتها بقوة إلهیة، و نفس بلقاء ربها مطمئنة رضیة (1).

و جاء فی رسالته«علیه السلام»لسهل بن حنیف قوله:«و اللّه،ما قلعت باب خیبر،و رمیت به خلف ظهری أربعین ذراعا بقوة جسدیة،و لا حرکة غذائیة،لکننی أیدت بقوة ملکوتیة،و نفس بنور ربها مضیئة،و أنا من أحمد کالضوء من الضوء الخ..» (2).

و نقول:

1-إن أمیر المؤمنین«علیه السلام»عرف نفسه فعرف ربه،عرف فی نفسه الضعف،فعرف أن القوة من اللّه،و عرف فی نفسه الحاجة،فعرف اللّه تعالی بالغنی،و عرف نفسه بأنها مخلوقة،فعرف ربه بالخالقیة،و هکذا..

فاستمد کل کمالاته منه تعالی.

و لأجل ذلک نلاحظ:أنه حین قلع باب خیبر،و جعله ترسا،أو جعله

2)

-ص 32 و ج 99 ص 138 و مناقب أهل البیت«علیه السلام»للشیروانی ص 222 و الدر النظیم ص 271 و کشف الیقین ص 141.

ص :62


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 40 عن مشارق أنوار الیقین.
2- 2) الأمالی للصدوق ص 307 و(ط مؤسسة البعثة)ص 604 و بحار الأنوار ج 21 ص 26 و نهج السعادة ج 5 ص 21.

جسرا،یعبر علیه الناس..کان أشد تذکرا للّه تعالی،و رؤیة لنعمه،و إحساسا بکرمه،و ألطافه،و أعمق شعورا بفضله علیه،فجاء اعترافه بهذه الحقیقة التی یراها رأی العین بمثابة الشکر و التعظیم له تعالی،و لیعلمنا أن علی الإنسان أن لا یغتر بنفسه،و أن یستکین و یخضع أمام عظمة ربه تبارک و تعالی..

2-إن قوله هذا«علیه السلام»یهدف إلی إبعاد شبح الغلو فیه، بتقویض مبررات هذا الغلو،لأن مبرر الغلو هو توهم أن یکون«علیه السلام»قد قلع الباب بقوته الجسدیة..و هذا درس آخر للناس،یتضمن أن علیهم أن لا یأخذوا الأمور علی ظواهرها،بل لا بد من التدبر و التفکر، و وضع کل شیء فی موضعه.و لا غرو فإنه«علیه السلام»کان یهتم بالحفاظ علی صفاء الإیمان،و نقاء العقیدة من أیة شائبة أو عائبة..

3-إنه«علیه السلام»أوضح:أن الإطمئنان بلقاء اللّه تعالی،یهون علی النفس الإنسانیة الإقدام علی کل أمر تعرف أن فیه رضا اللّه تعالی..أما من أخلد إلی الأرض،فإنه لن یحقق شیئا،و لن یقدم علی شیء ذی بال.بل هو سوف یعیش الضعف و الهروب،و الفشل الذریع،و الخیبة القاتلة،و الخزی فی الدنیا،و الخسران فی الآخرة..

القموص لیس آخر ما فتح

و قد صرحت بعض الروایات:بأن حصن القموص لیس هو آخر الحصون التی فتحها الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و علی«علیه السلام».

بل هناک قلعة أخری فتحت بعده،یقول النص:

«و لما فتح علی حصن خیبر الأعلی بقیت لهم قلعة فیها جمیع أموالهم،

ص :63

و مأکولهم.و لم یکن علیها حرب بوجه من الوجوه.

فنزل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»محاصرا لمن فیها،فصار إلیه یهودی منهم،فقال:یا محمد،تؤمننی علی نفسی،و أهلی،و مالی،و ولدی، حتی أدلک علی فتح القلعة؟!

فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أنت آمن،فما دلالتک؟!

قال:تأمر أن یحفر هذا الموضع؛فإنهم یصیرون إلی ماء أهل القلعة، فیخرج و یبقون بلا ماء،و یسلمون إلیک القلعة طوعا.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أو یحدث اللّه غیر هذا و قد أمناک..

فلما کان من الغد رکب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بغلته،و قال للمسلمین:اتبعونی.

و سار نحو القلعة،فأقبلت السهام و الحجارة نحوه،و هی تمر عن یمنته و یسرته،فلا تصیبه و لا أحدا من المسلمین شیء منها حتی وصل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی باب القلعة.

فأشار بیده إلی حائطها،فانخفض الحائط حتی صار مع الأرض،و قال للناس:ادخلوا القلعة من رأس الحائط بغیر کلفة» (1).

و نقول:

تستوقفنا هنا أمور عدیدة،نکتفی منها بما یلی:

ص :64


1- 1) الخرائج و الجرائح ج 1 ص 164 و 165 و بحار الأنوار ج 21 ص 30 و 31 عنه.

1-إن هذه الروایة إذا صحت،فإنها تکون حجة علی الیهود،تفرض علیهم التخلی عن اللجاج و العناد،و توجب علیهم قبول الحق..و تکون أیضا آیة للمسلمین،تقوی من ثباتهم،و تربط علی قلوبهم.و تعرفهم بأن اللّه سبحانه یرعی نبیه«صلی اللّه علیه و آله»،و یحفظه،و یسهل له العسیر،و أن انتصاره لیس متوقفا علی أحد منهم،و لا منوطا بهم.

فإذا فروا،فإن فرارهم یحرمهم من الخیرات و البرکات،و یوجب لهم المذلة فی الدنیا،و الخسران فی الآخرة..

2-إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یعمل بمشورة الیهودی،و استعاض عنها بإظهار هذا الأمر الخارق للعادة،لیسهل علی الناس تحصیل القناعة بهذا الدین،و الدخول فی زمرة أهل الإیمان،و التخلی عن الإستکبار و الجحود..

3-إنه«صلی اللّه علیه و آله»رغم عدم عمله بمشورة ذلک الیهودی، لکنه لم یلغ الأمان الذی أعطاه إیاه،بل هو قد صرح بأنه ملتزم به،و حافظ له..

4-نحتمل جدا أن تکون هذه القضیة هی الروایة الصحیحة التی أوردناها فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»، أبواب غزوة خیبر،و فیها:أن بعض الیهود دل النبی«صلی اللّه علیه و آله» علی دبول(أی جدول،أو نفق)للیهود تحت الأرض،و أنهم سوف یخرجون منه..

و ربما تکون أیضا هی الأصل للروایة الأخری التی تزعم:أن النبی

ص :65

«صلی اللّه علیه و آله»قد سمم لهم المیاه التی یشربون منها.و قد عبرنا عن شکنا بصحة هذه الروایة أیضا.

و للروایة الثالثة التی تقول:إنه«صلی اللّه علیه و آله»رمی حصن النزار بکف من تراب فساخ،و لم یبق له أی أثر.و ذلک بعد قتال و حصار..

تواتر حدیث جهاد علی علیه السّلام فی خیبر

لقد روی حدیث جهاد علی«علیه السلام»فی خیبر جم غفیر،و جماعة کثیرة،منهم:

1-علی أمیر المؤمنین«علیه السلام».

2-الحسن المجتبی«علیه السلام».

3-سهل بن سعد.

4-حسان بن ثابت.

5-بریدة الأسلمی.

6-سوید بن غفلة.

7-أبو لیلی الأنصاری.

8-عبد الرحمن بن أبی لیلی.

9-ابن عباس.

10-عمر بن الخطاب.

11-أنس بن مالک.

12-أبو هریرة.

ص :66

13-سلمة بن الأکوع.

14-سعد بن مالک.

15-عمران بن حصین.

16-الضحاک الأنصاری.

17-أبو سعید الخدری.

18-أبو رافع.

19-ابن عمر.

20-جابر بن عبد اللّه الأنصاری.

21-عامر بن سعد.

22-سعد بن أبی وقاص.

23-حذیفة.

و معنی ذلک:أن هذا الحدیث متواتر،و الحدیث المتواتر قطعی الصدور، و لا ینظر فی رجال أسناده.

علی علیه السّلام یفتح خیبر وحده

تؤکد النصوص المتقدمة علی أن علیا«علیه السلام»هو الذی فتح خیبر دون سواه،فقد ذکرت:أنه لما خرج أهل الحصن،بقیادة الحارث أخی مرحب،هاجموا أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»«فانکشف

ص :67

المسلمون،و ثبت علی» (1).

و یقول علی«علیه السلام»مخاطبا یهودیا سأله عن علامات الأوصیاء:

«إنّا وردنا مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مدینة أصحابک خیبر، علی رجال من الیهود و فرسانها،من قریش و غیرها،فتلقونا بأمثال الجبال، من الخیل،و الرجال،و السلاح،و هم فی أمنع دار،و أکثر عدد،کل ینادی، و یدعو،و یبادر إلی القتال،فلم یبرز إلیهم من أصحابی أحد إلا قتلوه.

حتی إذا احمرت الحدق،و دعیت إلی النزال،و أهمت کل امرئ نفسه، و التفت بعض أصحابی إلی بعض،و کل یقول:یا أبا الحسن،انهض.

فأنهضنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی دارهم،فلم یبرز إلی منهم أحد إلا قتلته،و لا یثبت لی فارس إلا طحنته،ثم شددت علیهم شدة اللیث علی فریسته حتی أدخلتهم جوف مدینتهم،مسددا علیهم،فاقتلعت باب حصنهم بیدی،حتی دخلت علیهم مدینتهم وحدی،أقتل من یظهر فیها من رجالها،و أسبی من أجد من نسائها،حتی افتتحتها وحدی،و لم یکن لی فیها معاون إلا اللّه وحده» (2).

ص :68


1- 1) راجع:إمتاع الأسماع ج 1 ص 310 و 333 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 37 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 737 و المغازی للواقدی ج 2 ص 653 و 654 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 125 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 386 و أعیان الشیعة ج 1 ص 271 و 403.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 27 و ج 38 ص 171 و الخصال ج 2 ص 16 و(ط مرکز-

و هذا صریح فی:أن الذین کانوا مع علی«علیه السلام»قد هربوا عنه، و بقی«علیه السلام»وحده،و بالتالی یکون«علیه السلام»قد أخذ المدینة وحده.

ثم إن فی هذا النص الذی ذکرناه إشارات عدیدة،منها:

1-قد یقال:إنه«علیه السلام»ذکر:أن الیهود لم یکونوا وحدهم فی خیبر،بل کان معهم فرسان،من قریش،و من غیرها.و قد بقوا یحاربون معهم إلی النهایة..مع أن الیهود لم یکن معهم أحد من قریش..

و یجاب:

أولا:لعل بعض فرسان قریش التحقوا بهم لمساعدتهم..

ثانیا:لعل کلمة:من قریش و من غیرها،أرید بها توضیح المراد من الذین وردوا علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقد کان فیهم من قریش و غیرها،و کلهم سمع عن فرسان الیهود،و أخذتهم الرهبة منهم.

2-أن أعداد مقاتلی خیبر کانت کبیرة جدا،حتی إنه«علیه السلام» یصفهم بأمثال الجبال من الرجال،و الخیل،و السلاح،و بأنهم قد قاتلوا المسلمین بأکثر عدد،و أمنع دار..

3-أن رغبة الیهود و من معهم فی الحرب کانت جامحة و قویة بصورة غیر عادیة..

2)

-النشر الإسلامی)ص 369 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 127 و الإختصاص للمفید ص 168 و حلیة الأبرار ج 2 ص 364.

ص :69

4-یظهر من کلامه«علیه السلام»:أن عدد القتلی من المسلمین لم یکن قلیلا،حیث قال:فلم یبرز من أصحابی أحد إلا قتلوه.

5-أن المسلمین تضایقوا إلی حدّ أن کلا منهم قد أهمته نفسه.

6-أنهم کانوا یرون:أن أحدا سواه«علیه السلام»لا یستطیع کشف هذه الغمة عنهم،فکانوا یحثونه علی مباشرة الحرب،رغم ما هو فیه من رمد فی العین،و صداع فی الرأس.

7-أنه«علیه السلام»قد طحن ذلک العدو طحنا،حتی أدخلهم إلی جوف حصنهم.

8-أنه«علیه السلام»قد اقتلع باب حصنهم،و دخل وحده،و لم یشارکه المسلمون فی ذلک،فإن کانوا قد شارکوه فإنما کان ذلک بعد سکون ریاح الحرب..و انحسار کل خطر.

9-و الأهم من ذلک:تأکیده«علیه السلام»علی أنه هو الذی فتح خیبر،و أن أحدا غیر اللّه تعالی لم یعنه علی ذلک.

فلا یصح قولهم:«و قام الناس مع علی حتی أخذ المدینة».

لأن الناس بعد أن قاموا معه انهزموا أمام الیهود من أهل الحصن.

و لکن حین هاجمهم علی«علیه السلام»،و أخذ بابا کان عند الحصن، ثم قتل«علیه السلام»مرحبا و سائر الفرسان،انهزم الیهود إلی داخل حصنهم،فاقتلع«علیه السلام»بابه،و هاجمهم،فثاب إلیه المسلمون،و حمل «علیه السلام»باب الحصن بیده،و صار المسلمون یصعدون علیه،و یمرون إلی الحصن،فلما حصل له ما أراد ألقاه خلف ظهره ثمانین شبرا..

ص :70

فلم یساعده المسلمون فی الفتح،کما تحاول بعض الروایات أن تدّعیه، بل الحقیقة،کل الحقیقة هی:أن علیا«علیه السلام»قد فتح الحصن وحده، و من دون مساعدة أحد.

و لأجل ذلک:نسب النبی«صلی اللّه علیه و آله»الفتح إلی علی«علیه السلام»کما تقدم.فقال:لا یرجع حتی یفتح اللّه علی یدیه.

کما أن نفس روایات الفتح فیها تصریحات عدیدة بأنه«علیه السلام» هو الذی أخذ المدینة،و لا تشیر طائفة منها إلی مشارکة أحد له فی ذلک، فراجع النصوص فی مصادرها تجد صحة ذلک.

بل هو«علیه السلام»قد فتح الحصن قبل أن یلحق آخر الناس بأولهم، کما صرحت به بعض الروایات (1).

و فی نص آخر:عن عبد اللّه بن عمر،قال:«فلا و اللّه ما تتامت الخیل

ص :71


1- 1) الإصابة ج 2 ص 502 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 4 ص 466 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 521 و کنز العمال ج 10 ص 463 و بحار الأنوار ج 21 ص 22 و إعلام الوری ج 1 ص 207 و مسند أحمد ج 5 ص 358 و مجمع الزوائد ج 6 ص 150 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 110 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 300 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 437 و خصائص أمیر المؤمنین للنسائی ص 55 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 411 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 5 ص 422 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 509.

حتی فتحها اللّه علیه» (1).

و تقدم:أنهم قالوا فی الحدیث الوارد فی تفسیر قوله تعالی: ..وَ أَثٰابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً (2):«أجمعوا علی أنه فتح خیبر،و کان ذلک بید علی بن أبی طالب بإجماع منهم».

و هذا،و سواه یجعلنا نعتقد:أن ذلک من الواضحات،فلا حاجة إلی تکثیر النصوص و المصادر.

جراح علی علیه السّلام فی خیبر

عن علی«علیه السلام»قال:جرحت فی وقعة خیبر خمسا و عشرین جراحة،فجئت إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فلما رأی ما بی بکی.و أخذ من دموع عینیه،فجعلها علی الجراحات،فاسترحت من ساعتی (3).

و نقول:

دل هذا الخبر علی ما یلی:

أولا:إن هذه الروایة لم تتضمن أمرا غیر مألوف،فإن ما ذکرته من کثرة جراح علی«علیه السلام»فی خیبر لا توجب الریب فیها،فقد کان

ص :72


1- 1) مجمع الزوائد ج 9 ص 123 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 406.
2- 2) الآیة 18 من سورة الفتح.
3- 3) کمال الدین و تمام النعمة ص 542 و بحار الأنوار ج 51 ص 228 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 48 و إلزام الناصب ج 1 ص 270.

«علیه السلام»و کأنه یقاتلهم وحده،حیث سبق الجمیع إلیهم.و لم یکن أحد أقرب إلیهم منه،و قد لحقوا به،و قد فتحها..و لا بد أن تناله سهامهم و رماحهم،و حتی سیوفهم.فلماذا لا تصیبه الجراحات الکثیرة،و هو یواجه عشرات،بل مئات الرجال؟!

ثانیا:إن للأنبیاء،و الأوصیاء،و الأولیاء،و أدعیتهم،و لمساتهم،و لریقهم و عرقهم،و کل ما هو منهم آثارا لا یمکن إنکارها فی الشفاء،و فی سائر الأحوال،و فوائد جلیلة و کبیرة،فی الکثیر الکثیر من الموارد و الحالات..

فما ورد فی هذه الروایة من تغیر حال علی«علیه السلام»بمجرد جعل النبی«صلی اللّه علیه و آله»من دموع عینیه علی الجراحات،لیس بالأمر المستغرب،فکم لهذا الأمر من نظیر فی حیاته«صلی اللّه علیه و آله».

ثالثا:إن ذلک یسقط مقولات من ینکر التبرک و الإستشفاء،بالأنبیاء و بآثارهم،و ریقهم،و دموعهم،و عرقهم.

رابعا:یلاحظ:أن علیا«علیه السلام»لم یقل:فشفیت من ساعتی.بل قال:فاسترحت من ساعتی،فاللّه تعالی یرید الکرامة الإلهیة،و البرکات النبویة من جهة،ثم هو نیله ثواب الجهاد،و معانات آلام الجراح من جهة أخری.

اللمسات الأخیرة

قال العلیمی المقدسی:کان فتح خیبر فی صفر علی ید علی«علیه السلام» (1).

ص :73


1- 1) الأنس الجلیل(ط الوهبیة)ص 179.

و عن آیة: لَقَدْ رَضِیَ اللّٰهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبٰایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ.. (1)

قال جابر:«أولی الناس بهذه الآیة علی بن أبی طالب«علیه السلام»،لأنه تعالی قال: وَ أَثٰابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً (2)أجمعوا علی أنه فتح خیبر.و کان ذلک بید علی بإجماع منهم» (3).

و فی هذه المناسبة یقول حسان بن ثابت:

و کان علی أرمد العین یبتغی

دواء فلما لم یحس مداویا

شفاه رسول اللّه منه بتفلة

فبورک مرقیا و بورک راقیا

و قال سأعطی رایة القوم فارسا

مکینا شجاعا فی الحروب مجاریا

یحب إلهی و الإله یحبه

به یفتح اللّه الحصون الأوابیا

فخص لها دون البریة کلها

علیا و سماه الولی المؤاخیا (4)

و البیت الأوسط حسب روایة المفید کما یلی:

ص :74


1- 1) الآیة 18 من سورة الفتح.
2- 2) الآیة 18 من سورة الفتح.
3- 3) کفایة الطالب(ط الغری)ص 120 عن الخوارزمی،و راجع:بحار الأنوار ج 36 ص 121 و المناقب للخوارزمی ص 276 و کشف الغمة ج 1 ص 311 و غایة المرام ج 4 ص 288.
4- 4) الفصول المهمة لابن الصباغ ص 19 و(ط دار الحدیث)ج 1 ص 217 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 64 و 128 و بحار الأنوار ج 21 ص 16 و رسائل المرتضی ج 4 ص 104 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 320 و مصادر کثیرة أخری.

و قال سأعطی الرایة الیوم صارما

کمیا محبا للرسول موالیا (1)

و جاء فی خطبة الإمام الحسن«علیه السلام»بعد شهادة أمیر المؤمنین «علیه السلام»،قوله:منها قوله«صلی اللّه علیه و آله»:

لأعطین الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله.و یقاتل جبرئیل عن یمینه،و میکائیل عن یساره،ثم لا ترد رایته حتی یفتح اللّه علیه (2).

ص :75


1- 1) الإرشاد للمفید(ط دار المفید)ج 1 ص 128 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 320 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 499 و روضة الواعظین ص 131 و رسائل المرتضی ج 4 ص 106 و بحار الأنوار ج 21 ص 16 و ج 39 ص 16 و ج 41 ص 87 و إعلام الوری ج 1 ص 365 و الدر النظیم ص 176 و 398.
2- 2) راجع:خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 61 و ینابیع المودة(ط إسلامبول)ص 208 و(ط دار الأسوة)ج 2 ص 212 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 303 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 112 و الذریة الطاهرة النبویة للدولابی ص 114 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 412 و ج 15 ص 632 و ج 16 ص 250 و ج 21 ص 480 و ج 23 ص 123 و ج 26 ص 487 و ج 30 ص 181 و ج 31 ص 284 و ج 32 ص 266.

ص :76

الفصل السادس
اشارة

فدک..و حدیث رد الشمس..

ص :77

ص :78

حدود فدک

فدک:قریة بالحجاز-بینها و بین المدینة یومان،و قیل:ثلاثة-أفاءها اللّه علی رسوله«صلی اللّه علیه و آله»فی سنة سبع للهجرة صلحا،فکانت خالصة له«صلی اللّه علیه و آله».و فیها عین فوارة،و نخل کثیر.

روی عبد اللّه بن حماد الأنصاری:أن دخلها کان أربعة و عشرین ألف دینار فی کل سنة (1).

و فی روایة غیره:سبعین ألف دینار (2).

حدیث فدک

زعموا:أن أهل فدک لما سمعوا ما جری فی فتح حصن الناعم فی خیبر

ص :79


1- 1) بحار الأنوار ج 17 ص 379 و ج 29 ص 116 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 152 و ج 9 ص 478 و مجمع النورین ص 117 و 118 و اللمعة البیضاء ص 300 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 113.
2- 2) کشف المحجة ص 124 و سفینة البحار ج 7 ص 45 و بحار الأنوار ج 29 ص 123 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 152 و ج 9 ص 478 و مجمع النورین ص 118 و اللمعة البیضاء ص 300.

انصاعوا للصلح،رغم أنهم کانوا قد ترددوا فی بادئ الأمر،فارسلوا إلی النبی جماعة منهم،فبعد القیل و القال صالحوه علی أن لهم نصف أرضها، و للنبی النصف الآخر،فلما أجلاهم عمر،هم و أهل خیبر إلی الشام اشتری منهم حصتهم بمال من بیت المال (1).

و فی نص آخر:لما سمعوا ما فعل المسلمون بأهل خیبر،بعثوا إلی رسول اللّه یسألونه أن یسیرهم أیضا،و یترکوا الأموال،ففعل (2).

و هذا هو قول ابن اسحاق.

و نقول:

أولا:لا صحة لما زعموه،من أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»صالحهم علی نصف أرضهم،ثم اشتری عمر منهم النصف الآخر..

ص :80


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 58 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 760 و اللمعة البیضاء ص 297 و 300 و راجع:السقیفة و فدک للجوهری ص 99 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 210 و 211 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 194 و فتوح البلدان ج 1 ص 33 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 225.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 2 ص 58 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 421 و بحار الأنوار ج 21 ص 6 و الدرر لابن عبد البر ص 201 و مجمع البیان ج 9 ص 203 و تفسیر البغوی ج 4 ص 197 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 50 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 302 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 221 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 800 و اللمعة البیضاء ص 297 و معجم ما استعجم ج 2 ص 523.

و قد تحدثنا عن ذلک فی الجزء الثامن عشر من کتابنا الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»..و نکتفی هنا بالإشارة إلی التناقض الذی وقع فیه هؤلاء.

فقد ذکر النص الذی أشار إلی ذلک:أنهم عرضوا أن یجلیهم،فإذا کان أوان جذاذها،جاؤا فجذوها،فأبی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یقبل ذلک..

و قال لهم محیصة بن مسعود:ما لکم منعة و لا حصون،و لا رجال،و لو بعث إلیکم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مائة رجل لساقوکم إلیه،فوقع الصلح بینهم بأن لهم نصف الأرض بتربتها (1).

فما معنی أن یصالحهم علی نصف الأرض بتربتها بعد أن رضوا بالجلاء؟!فمن یرضی بالجلاء،هل یعطی نصف الأرض؟!ألا یعد ذلک سفها و تضییعا؟!

کما أنه لا معنی لأن یطلبوا الجلاء،ثم أن یأتوا أوان الجذاذ،فیجذوا النخل،فإن من یجلو عن الأرض لا یبقی له علاقة بها،و لا یسمح له بالإحتفاظ بغلتها و محاصیلها و شجرها.

فظهر:أن هذا النص ظاهر التناقض،بدیهی السقوط..

یضاف إلی ذلک:ما سیأتی من التصریح:بأن الصلح وقع علی حقن

ص :81


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 138 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 50 و راجع:المغازی للواقدی ج 2 ص 707.

دمائهم و حسب (1).

و نحن هنا لا نرید التحقیق الشامل فی موضوع فدک،و لکننا نود أن نشیر إلی بعض ما یرتبط منها بسیرة أمیر المؤمنین«علیه السلام»فنقول:

الرایة لعلی علیه السّلام فی فدک

قالوا:لما فرغ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من خیبر عقد لواء ثم قال:من یقوم إلیه،فیأخذه بحقه،و هو یرید أن یبعث به إلی حوائط فدک.

فقام الزبیر إلیه،فقال:أنا.

فقال:أمط عنه.

ثم قام إلیه سعد،فقال:أمط عنه.

ثم قال:یا علی،قم إلیه فخذه.

فأخذه فبعث به إلی فدک فصالحهم علی أن یحقن دماءهم،فکانت حوائط فدک لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»خاصا خالصا.

فنزل جبرئیل فقال:إن اللّه عز و جل یأمرک أن تؤتی ذا القربی حقه.

قال:یا جبرئیل،و من قربای؟!و ما حقها؟!

قال:فاطمة،فأعطها حوائط فدک،و ما للّه و لرسوله فیها.

فدعا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فاطمة،و کتب لها کتابا،جاءت

ص :82


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 22 و 23 و 32 و إعلام الوری ج 1 ص 209 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 291 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 110.

به بعد موت أبیها إلی أبی بکر،و قالت:هذا کتاب رسول اللّه لی و لا بنیّ (1).

و عن أبی سعید الخدری:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أخذ الرایة فهزها ثم قال:من یأخذها بحقها؟!

فجاء فلان،فقال:أنا.

فقال:أمط.

ثم جاء آخر فقال:أنا.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:أمط.

فعل ذلک مرارا بجماعة..

ثم قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:و الذی کرم وجه محمد،لأعطینها رجلا لا یفر.

هاک یا علی.

فانطلق،و فتح اللّه خیبر علی یدیه.

و فی مسند أحمد:حتی فتح اللّه علیه خیبر و فدک،و جاء بعجوتها و قدیدها (2).

ص :83


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 22 و 23 و إعلام الوری ج 1 ص 209 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 291.
2- 2) راجع:تذکرة الخواص ص 25 عن أحمد فی الفضائل،و مجمع الزوائد ج 9 ص 124 و مسند أحمد(ط دار صادر)ج 3 ص 16 و البدایة و النهایة ج 4-

و فی مجمع الزوائد:ذکر أن الزبیر طلبها أیضا (1).

و نقول:

لنا هنا وقفات هی التالیة:

فی خیبر؟!أو فی فدک؟!

صرحت الروایة المتقدمة:بأن عرض اللواء علی من یأخذه کان بعد الفراغ من خیبر،و إرادة البعث إلی حوائط فدک،ثم صرحت ببعث علی «علیه السلام»إلی فدک،و بوقوع الصلح بینه و بینهم علی حقن دمائهم..

و زادت فی صراحتها بالتصریح بنزول جبرئیل بأمر اللّه تعالی للنبی«صلی اللّه علیه و آله»بإعطاء فدک للزهراء«علیها السلام».

و هذا یعطی:أن روایة أبی سعید الخدری،إما روایة أخری لخصوص ما جری فی خیبر..و لم یتعرض فیها لفدک من قریب و لا من بعید،أو أنهم ربما حاولوا أخذ الرایة لها مرة أخری بعد فشلهم السابق.لأنهم احتملوا أن

2)

-ص 184 و 185 و(ط أخری)ص 211 و 212 و ذخائر العقبی ص 73- 75 و الریاض النضرة ج 1 ص 185-187 و شرح الأخبار ج 1 ص 321 و العمدة لابن البطریق ص 139 و 140 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 104 و 105 و مسند أبی یعلی ج 2 ص 500 و نهج الإیمان ص 317 و 318 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 352.

ص :84


1- 1) مجمع الزوائد ج 9 ص 124 و العمدة لابن البطریق ص 142 و مسند أبی یعلی ج 2 ص 500 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 104 و 105.

یکون ثمة تدخل إلهی یحقق لهم النصر السهل..فمنعهم إیاه،لأن التدخل الإلهی لن یکون لتأیید و مساعدة الخاملین و الفاشلین،لأنه یضر بحال الأمة،حین یراد الإستفادة بطرق ملتویة..

نعم..إما إن الأمر کذلک،أو أن ثمة تبدیلا حصل فیها،بتوهم أن عرض الرایة إنما کان فی خیبر فقط،أما فدک،ففتحت صلحا،فلم تکن هناک حاجة للرایات فیها..

و هو توهم باطل،فإن إرسال علی«علیه السلام»إلیهم،أمر مطلوب لبث المزید من الرعب فی قلوبهم،لکی یبادروا إلی نبذ العناد،و التسلیم لحکم رب العباد..

المزید من التوضیح و البیان

و نزید فی توضیح ما تقدم،فنقول:

1-قد یقال:إنه«صلی اللّه علیه و آله»إذا کان قد عرض اللواء علی من یأخذه بحقه،فالمفروض:أن یعطیه لأول طالب له..فلماذا قال للزبیر:

أمط،و کذلک قال لغیره؟!ألیس ذلک یشیر إلی عدم صحة هذه الروایة؟!

و نجیب بما یلی:

إن نفس قوله«صلی اللّه علیه و آله»:من یأخذه بحقه یدل علی أن هؤلاء لم یکن یحق لهم أن یطلبوه،لأنهم هربوا فی خیبر مرات عدیدة،حتی حین أرسلهم مع علی«علیه السلام»..و من یفعل ذلک،فإنه یکون قد بین أنه لیس أهلا لأخذ اللواء،و لیس هو من الذین یفون بحقه..

2-إن هذا العرض الذی تعقبه هذا الرفض القوی یزید فی توضیح

ص :85

الأمر للناس و للأجیال،و یعرفهم بأن هؤلاء رغم فشلهم،و رغم فرارهم بالرایة من دون حق،لا یزالون یطمحون إلی ما لیسوا أهلا له..و هذا یعطی أنه لا بد من الحذر منهم،حین یذرّ قرن الطمع،أو الجشع فیهم..

3-إن مبادرة هؤلاء لطلب اللواء،بعد أن فروا به و عنه بالأمس، معناها:أنهم یریدون استغفال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و التعمیة علی الناس،مع أنه«صلی اللّه علیه و آله»هو القائل منذ حرب بدر:لا یلدغ المؤمن من حجر مرتین.

4-یلاحظ هنا هذا التعبیر القوی الذی صدر عنه«صلی اللّه علیه و آله»:حیث قال للطالب فی کل مرة:امط..و هو رد أو فقل:طرد ینضح بالحسم و الحزم،و لنا أن نتخیل ما کانت تحمله النبرات التی رافقت هذا الرد،أو الطرد،و ما لها من دلالات و إیحاءات.

و قد یقال:لعل هؤلاء ظنوا أن بإمکانهم تحقیق النصر فی فدک،لأن ما جری فی خیبر قد أرعب أهل فدک،حتی أصبحوا لقمة سائغة لهم.

و یجاب:

بأنه إذا عرف أهل فدک أن حملة الرایة هم الذین فروا بها فی خیبر، فسیکونون أکثر جرأة علی مقاومتهم و منازلتهم..و إلحاق هزیمة أخری بالمسلمین،لن تکون مقبولة،و لن تکون محتملة،و ربما یکون ضررها علی روحیات الناس کبیرا جدا.

6-و لعلک تقول:إن فدک کانت أضعف من أن یحتاج لفتحها إلی جیش عظیم،و إلی قدرات متمیزة،لا سیما و أن محیصة بن مسعود قال لهم:

ص :86

لو بعث إلیکم مائة رجل لساقکم إلیه..فما معنی عرض الرایة من جدید؟!

و یجاب:

بأن الذی یخاف من الموت،و یسعی للبقاء علی قید الحیاة یحاول أن یتجنب حتی المواجهة لأضعف الإحتمالات،و قد بین عرض النبی«صلی اللّه علیه و آله»الرایة مرة ثانیة:أن أحدا لم یطلبها سوی هؤلاء الذین هربوا بها فی خیبر مع الجیش،الذی کان حوالی عشرة آلاف.و کان لا بد من رد هؤلاء الهاربین.لأنهم أثبتوا عملیا:أنهم غیر مأمونین،و لا مؤهلین لهذه المهمة.فکان المقصود هو قیام غیرهم..مع أنه لم یقم أحد.

فلان..و آخر،و هاک یا علی

1-و قد لا حظنا:أن روایة أبی سعید الخدری فشلت بالتصریح بأی اسم من أسماء هؤلاء المردودین،بل عبرت بکلمة:فلان.و بکلمة:آخر، و بکلمة جماعة،فلماذا یتعمدون إبهام أسماء هؤلاء یا تری؟!..

2-و دلت أیضا علی أن الذین طلبوا الرایة ورد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»طلبهم،قد کثروا حتی صاروا جماعة.

3-ثم هی قد دلت:علی أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد عرض الرایة مرارا..

4-و فی مقابل ذلک نجده«صلی اللّه علیه و آله»یعطیها لعلی«علیه السلام»دون أن یطلبها منه..و لا یحتاج فهم أسباب هذا و ذاک إلی التعلیق و البیان..

ص :87

قطع الشک بالیقین

قد یتخیل أحد من أولئک الناس:أن الذین هزموا بالرایة أو اللواء بالأمس،إن کانوا لا یستحقون أخذ هذا اللواء و لیسوا أهلا له،فلعل غیرهم کان یستحق،فذلک جاء هذا التأکید و التکرار منه«صلی اللّه علیه و آله»مرة بعد أخری،فإنه یرید أن یقطع الشک بالیقین بأن أحدا غیر علی «علیه السلام»لا یستحق أخذ هذا اللواء،لأنه هو الوحید الذی یأخذه بحقه،و قد اثبت ذلک عملا فی خیبر و غیرها.

و ثبت أیضا عملا و من خلال فرار الجمع کله أکثر من مرة حتی عن علی«علیه السلام»فی خیبر نفسها،فضلا عما سواها:أن غیره«علیه السلام»یدعی ما لیس فیه،و بدیهی أن:

کل من یدعی بما لیس فیه

کذبته شواهد الإمتحان

یضاف إلی ذلک:أنه کان من المصلحة سد أبواب انتحال الأعذار، التی قد یصل بعضها فی وقاحته إلی حد اتهام النبی الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»بمحاباة أحبائه،و أصفیائه،و ذوی قرابته.

فضیحة لا بد منها

و لعل ما ذکرناه و سواه یدل علی أن الذین یفرون مرة بعد أخری،ثم لا یزال حبهم للدنیا یدعوهم للتنطح لما لیسوا أهلا له،و قد أثبتوا فشلهم فیه- إن هؤلاء-یستحقون هذه الفضیحة،لکی یکون الناس منهم علی حذر، و لا تغرهم الإدعاءات الفارغة،و الإنتفاخات المصطنعة.

ص :88

هذا..و قد تحدثنا عن موضوع فدک و إعطائها لفاطمة«علیه السلام» فی الجزء الثامن عشر من کتابنا:الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»و سیأتی شطر من الکلام عن ذلک فی الجزء الذی نتحدث فیه عن سیرة أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی عهد أبی بکر..

ما جری فی وادی القری

و خرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من خیبر إلی وادی القری، و تهیأ یهودها و من انضوی إلیهم من العرب للقتال،قالوا:و عبأ رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»أصحابه للقتال،وصفهم،و دفع لواءه إلی سعد بن عبادة،و رایة إلی الحباب بن المنذر،و رایة إلی سهل بن حنیف،و رایة إلی عباد بن بشر،ثم دعاهم إلی الإسلام و أخبرهم:إن أسلموا أحرزوا أموالهم، و حقنوا دماءهم،و حسابهم علی اللّه.

فبرز رجل منهم،فبرز له الزبیر فقتله،ثم برز آخر فقتله الزبیر،ثم برز آخر،فبرز إلیه علی«علیه السلام»فقتله،و برز آخر،فقتله أبو دجانة،ثم قتل أبو دجانة مبارزا آخر،حتی قتل منهم«صلی اللّه علیه و آله»أحد عشر رجلا (1).

و نقول:

إننا نکتفی هنا بالإلماح إلی ما یلی:

ص :89


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 148 و 149 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 59 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 442 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 325 و البدایة و النهایة ج 4 ص 248 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 412.

1-إن اعطاء اللواء لسعد،و اعطاء الرایات لمن ذکروا آنفا لا یصح، فإن علیا«علیه السلام»کان هو صاحب الرایة و اللواء معا فی کل مشهد..

و الظاهر:أن اللواء الذی أعطاه لعلی«علیه السلام»هو اللواء الأعظم،و هو لواء الجیش کله..ثم أعطی رایات کل فریق لرجل فیهم..

فرایة الخزرج لسعد،و رایة الأوس لفلان.و هکذا..

2-إننا لا نکاد نطمئن إلی ما زعمته الروایة المتقدمة من وقوع القتال فی وادی القری،فإن ما جری فی خیبر،و فتح حصونها،و قلع بابها،و قتل مرحب،و استسلام أهل فدک،یجعل أهل وادی القری یجبنون عن القتال..

بل هو یمیتهم رعبا..و لا سیما مع عدم التکافؤ بینهم و بین المسلمین فی العدة و فی العدد..

3-اللافت هنا:التواضع الذی أظهرته الروایة فی نصیب علی«علیه السلام»من القتلی،مقابل نصیب أبی دجانة و الزبیر،فإنهما قتلا ضعف ما قتل علی«علیه السلام»؟!

و فی جمیع الأحوال نقول:

إننا نلمح درجة من التزویر المتعمد فی هذا الموضع..کما فی غیره..و اللّه هو العالم بالحقائق..

رد الشمس لعلی علیه السّلام

و ذکروا:أن الشمس قد ردت-بعد ما غربت-لعلی«علیه السلام»فی

ص :90

منطقة الصهباء،قرب خیبر (1).

و فی بعض الروایات:أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان مشغولا بقسم الغنائم فی خیبر.

و فی نص آخر:کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أرسله فی حاجة فعاد،فنام«صلی اللّه علیه و آله»علی رکبته،و صار یوحی إلیه..فغابت الشمس،أو کادت.

و فی بعض الروایات:أنها ردت إلیه مرات عدیدة،و قد ذکرنا تفصیل ذلک فی کتابنا:«رد الشمس لعلی علیه السّلام»،فراجع.

ص :91


1- 1) مصادر ذلک کثیرة،فراجع:مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 517 و مشکل الآثار ج 2 ص 9 و ج 4 ص 389 و کفایة الطالب ص 385 و الشفاء ج 1 ص 284 و المعجم الکبیر ج 24 ص 145 و کنز العمال ج 12 ص 349 و عمدة القاری ج 15 ص 43 و البدایة و النهایة ج 6 ص 80 و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 338 و 339 و 340 و منهاج السنة ج 4 ص 191 و 188 و 189 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 201 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 386 و 385 و بحار الأنوار ج 41 ص 167 و 174 و 179 و ج 21 ص 42 و 43 عن علل الشرائع ص 124 و عن المناقب ج 1 ص 359 و 361 و عن الخرائج و الجرائح،و نسیم الریاض ج 3 ص 10 و 11 و 12 و المواهب اللدنیة ج 2 ص 209 و 210 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 58 و عن المنتقی فی مولد المصطفی للکازرونی.

غیر أننا سوف نکتفی هنا بالإلماح إلی نقاط یسیرة،حول ما کان من ذلک فی غزوة خیبر،فنقول:

رواة حدیث رد الشمس

إن حدیث رد الشمس لعلی«علیه السلام»فی المواضع المختلفة قد روی عن ثلاثة عشر صحابیا،و قد وردت روایة اثنی عشر منهم فی مصادر أهل السنة أیضا.و هم:

1-علی أمیر المؤمنین«علیه السلام».

2-و الإمام الحسین«علیه السلام».

3-و أسماء بنت عمیس.

4-و أبو هریرة.

5-و أبو ذر.

6-و أم هانئ.

7-و عبد خیر.

8-و أم سلمة.

9-و جابر بن عبد اللّه الأنصاری.

10-و أبو سعید الخدری.

11-و سلمان.

12-و أنس.

ص :92

13-و أبو رافع مولی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).

ص :93


1- 1) تجد هذه الروایات فی:کتاب مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»لابن المغازلی ص 96 و میزان الإعتدال ج 3 ص 170 و مشکل الآثار ج 2 ص 8 و ج 4 ص 388-390 و کفایة الطالب ص 381-388 و فتح الملک العلی ص 16 و 17 و 18 و 19 و 21 و 141 و 144 و عن الریاض النضرة ص 179 و 180 و راجع:البدایة و النهایة ج 6 ص 77-87 و المناقب للخوارزمی ص 306 و 307 و لسان المیزان ج 5 ص 76 و 140 و 301 و کنز العمال ج 12 ص 349 و ج 11 ص 524 و ج 13 ص 152 و الشفاء لعیاض ج 1 ص 284 و ترجمة الإمام علی«علیه السلام»من تاریخ ابن عساکر(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 283- 307 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 58 و صفین لنصر بن مزاحم ص 135 و ینابیع المودة للقندوزی ص 138 و تذکرة الخواص ص 49-53 و نزل الأبرار ص 76 -79 و الضعفاء الکبیر للعقیلی ج 3 ص 327 و 328 و المعجم الکبیر ج 24 ص 145-158 و منهاج السنة ج 2 ص 186-195 و مجمع الزوائد ج 3 ص 50 و ج 8 ص 297 و کشف الخفاء للعجلونی ج 1 ص 220 و 428 و المقاصد الحسنة للسخاوی ص 226 و الخصائص الکبری للسیوطی ج 2 ص 324 و عمدة القاری للعینی ج 15 ص 43 و اللآلی المصنوعة للسیوطی ج 1 ص 336-341 و الفصل لابن حزم ج 2 ص 87 و ج 5 ص 3 و 4 عن کتاب رد الشمس للفضلی العراقی و فتح الباری ج 6 ص 155 عن الطبرانی فی الکبیر،و الحاکم،و البیهقی فی الدلائل،و الطحاوی،و فرائد السمطین ج 1 ص 183 و نهج السعادة ج 1-

1)

-ص 117 و ج 7 ص 448 و 449 و الإمام علی«علیه السلام»لأحمد الهمدانی ص 177-179 و إفحام الأعداء و الخصوم ص 26 و شرح معانی الآثار ج 1 ص 45-47 و تذکرة الموضوعات للفتنی ص 96 و حقائق التأویل ص 74 و شواهد التنزیل ج 1 ص 9 و 10-16 و رجال النجاشی ص 85 و 428 و الفهرست ص 79 و نور الثقلین ج 5 ص 225 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی ج 1 ص 111-114 و 117 و 118 و 119 و الإحتجاج(ط النجف)ج 1 ص 166 و مائة منقبة ص 8 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 135 و الصراط المستقیم ج 1 ص 16 و 99 و 104 و 153 و 201 و حلیة الأبرار ج 2 ص 327 و کشف الظنون ج 2 ص 1494 و بشارة المصطفی،و مرآة الجنان ج 4 ص 178 و الجامع لأحکام القرآن ج 15 ص 97 و علل الشرائع ج 2 ص 48- 50 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 201 و 202 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 383 -387 و بحار الأنوار ج 41 ص 166-191 و ج 21 ص 43 و ج 97 ص 217 و ج 99 ص 30 و ج 17 ص 357 و 358 و ج 55 ص 166 و ج 80 ص 317 و 318 و 324 و 325 و قرب الإسناد ص 82 و الخرائج و الجرائح ج 2 ص 500 و 502 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 3 ص 51 و عن أمالی المفید ص 94 و عن الکافی ج 4 ص 561 و 562 و أمالی ابن الشیخ ص 64 و عن السرائر و عدة الداعی ص 88 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 346 و تفسیر العیاشی ج 2 ص 70 و تفسیر البرهان ج 2 ص 98 و ج 4 ص 387 و نسیم الریاض ج 3 ص 10-14 و شرح الشفاء للملا علی القاری(بهامش نسیم الریاض)ج 3-

ص :94

1)

-ص 10-13 و إحقاق الحق(قسم الملحقات)ج 16 ص 316-331 و ج 5 ص 521-539 و ج 21 ص 261-271 و فیض القدیر ج 5 ص 440 و المواهب اللدنیة ج 2 ص 209-211 و شرح المواهب للزرقانی ج 6 ص 284-294. و راجع أیضا:عیون المعجزات ص 7 و 4 و 136 و بصائر الدرجات ص 217 و 239 و 237 و فضائل الخمسة من الصحاح الستة ج 2 ص 135-138 و کتاب المزار الکبیر لابن المشهدی ص 258 و 205 و إقبال الأعمال ج 3 ص 130 و المزار للشهید الأول ص 91 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 5 ص 81 و ج 14 ص 255 و ج 3 ص 469 و ج 10 ص 277 و ج 30 ص 30 و 38 و ج 19 ص 328 و 340 و من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 130 و 611 و الهدایة الکبری ص 123-130 و المسترشد ص 265 و مناقب أمیر المؤمنین ج 2 ص 516 و 518 و 519 و 520 و 521 و خاتمة المستدرک ج 4 ص 94 و 224 و 226 و روضة الواعظین ص 129 و 130 و خصائص الأئمة ص 52 و 56 و 57 و الخصال ص 550 و معالم العلماء ص 56 و 78 و 113 و 152 و إیضاح الإشتباه ص 102 و رجال ابن داود ص 39 و نقد الرجال ج 1 ص 129 و ج 5 ص 353 و 351 و جامع الرواة ج 1 ص 53 و ج 2 ص 531 و الفوائد الرجالیة للسید بحر العلوم ج 2 ص 77 و تهذیب المقال ج 2 ص 22 و ج 3 ص 353 و 356 و ج 4 ص 453 و تذکرة الحفاظ ج 3 ص 1200 و سیر أعلام النبلاء ج 10 ص 544 و الکشف الحثیث ص 44 و إعلام الوری ج 1 ص 350 و 351 و قصص الأنبیاء للراوندی،و نهج الإیمان لابن جبر ص 70 و کشف الیقین ص 112 و دفع الشبهة عن الرسول للحصنی الدمشقی ص 206-

ص :95

و هذا الحدیث متواتر،فلا حاجة إلی التکلم حول أسانیده و قد صححه،أو حسنه عدد من الحفاظ،من علماء أهل السنة أنفسهم،مثل الطحاوی،و عیاض،و أبی زرعة،و الطبرانی،و أبی الحسن الفضلی، و القسطلانی،و دحلان،و غیرهم (1).

و قال الدیار بکری:و هذا حدیث ثابت الروایة عن ثقات (2).

و قال بعضهم:یتعذر الحکم علی هذا الحدیث بالضعف (3).

لماذا لم تنقل الأمم ذلک؟!

و قد حاولوا التشکیک بهذه الحادثة،بأن الشمس لو ردّت بعد ما غربت لرآها المؤمن و الکافر،و هو أمر غریب تتوفر الدواعی علی نقله،

1)

-و مدینة المعاجز ج 1 ص 196 و 197 و 202 و 205 و 207 و 210 و 217 و ج 4 ص 258 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 12 و 417 و 419 و خلاصة عبقات الأنوار ج 1 ص 147.

ص :96


1- 1) راجع کتابنا:رد الشمس لعلی«علیه السلام»،فصل:الأسانید و الرواة.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 2 ص 58 و بحار الأنوار ج 21 ص 43 عن المنتقی فی مولد المصطفی.
3- 3) راجع:بحار الأنوار ج 41 ص 175 عن مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 359- 365 و البدایة و النهایة ج 6 ص 79 و 80 و 87 و المواهب اللدنیة ج 2 ص 211 و منهاج السنة ج 4 ص 187 و 189 و الغدیر ج 3 ص 138 و رسائل فی حدیث رد الشمس للمحمودی ص 69 و 187 و سبل الهدی و الرشاد ج 9 ص 438.

فالمفروض أن ینقله جماعة کثیرة من الأمم المختلفة (1).

و الجواب:

أولا:إن الدواعی لدی کثیر من أهل الإسلام کانت متوافرة علی کتمان هذا الحدیث و التکتم علی هذا الحدث،لأنه مرتبط بعلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،الذی سبوه حوالی ألف شهر علی منابرهم،و لم یدخروا وسعا فی تصغیر قدره،و إبطال أمره،و التشکیک بفضائله،و إنکار مقاماته إن أمکنهم ذلک.

و رغم ذلک،فإن هذه الحادثة قد نقلت عن ثلاثة عشر صحابیا.

ثانیا:إن الشمس قد حبست لیوشع بالإتفاق،و هو حدث کونی أیضا، و إنما وصل إلینا خبر ذلک بواسطة الأنبیاء صلوات اللّه و سلامه علیهم (2).

و لم تنقله الأمم فی کتاباتها،و لا أهل الأخبار فی مرویاتهم.

ثالثا:و قد عبرت بعض الروایات:بحبس الشمس لعلی«علیه السلام»..

و الحبس یقتضی أن تکون قد شارفت علی المغیب،فتحبس حتی یقضی علی «علیه السلام»صلاته،ثم تغیب.و قد لا یلتفت إلی هذا الأمر إلا الذی هو معنی به.

ص :97


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 41 ص 175 عن مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 359- 365 و راجع:البدایة و النهایة ج 6 ص 79 و 80 و راجع ص 87 و المواهب اللدنیة ج 2 ص 211 و منهاج السنة ج 4 ص 187 و 189 و غیر ذلک.
2- 2) منهاج السنة ج 4 ص 184.

کما أن بعضها قال:إن الشمس حین ردّت،کانت قد غابت،أو کادت تغیب (1).

فردها مع وجود النور القوی قد لا یتنبه له الکثیرون،و لیس لمراد بردها جعلها فی وسط قبة الفلک،بل المراد ردها بمقدار یتمکن فیه المصلی من أداء صلاته..

فلماذا لا یقال:إن الشمس حبست فی بعض المرات،و ردّت فی بعضها الآخر،فی وقت کان نورها لا یزال غامرا للأفق،فلم یلتفت الناس إلی ما جری،إلا الذین کانوا یراقبونها،کأولئک الذین جرت القضیة أمامهم، و یرید اللّه و رسوله أن یریهم هذه الکرامة لعلی«علیه السلام»..

رابعا:سیأتی إن شاء اللّه تعالی:أن حصول هذا الأمر کان علی سبیل الکرامة و الإعجاز الإلهی،و إنما یجب أن یری اللّه تعالی معجزته لمن أراد سبحانه إقامة الحجة علیه،و إظهار الکرامة له،کما سیتضح.

ص :98


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 17 ص 359 و ج 80 ص 324 عن صفین للمنقری،و عن الخرائج و الجرائح،و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»لابن عقدة ص 75 و رسائل فی حدیث رد الشمس للمحمودی ص 213 و 214 و راجع:البدایة و النهایة ج 6 ص 77 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ص 86 و تاریخ مدینة دمشق (بتحقیق المحمودی)ترجمة الإمام علی ج 2 ص 292 و(ط دار الفکر)ج 42 ص 314 و راجع ج 70 ص 36 و الموضوعات لابن الجوزی(ط المکتبة السلفیة) ج 1 ص 15 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 526.
لم تحبس الشمس إلا لیوشع

و زعم أبو هریرة:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:لم تحبس الشمس علی أحد إلا لیوشع،أو نحو ذلک.و قد تمسک البعض بهذا الحدیث لإنکار حدیث رد الشمس (1).

و یرد علیه:

أولا:إن أبا هریرة لا یؤتمن فیما یرویه علی علی«علیه السلام»،کیف و قد ضرب علی صلعته فی باب مسجد الکوفة،ثم روی لهم حدیث:من أحدث فی المدینة أو آوی محدثا فعلیه لعنة اللّه.ثم شهد باللّه أن علیا«علیه

ص :99


1- 1) السیرة الحلبیة ج 1 ص 285 و راجع الحدیث فی:مشکل الآثار ج 2 ص 10 و ج 4 ص 389 و عن المعتصر من المختصر،و تذکرة الخواص ص 51 و نزل الأبرار ص 78 و میزان الإعتدال ج 3 ص 170 و الضعفاء الکبیر للعقیلی ج 3 ص 328 و کنز العمال ج 11 ص 524 و فتح الباری ج 6 ص 154 و البدایة و النهایة ج 6 ص 79 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 1 ص 376 و ج 6 ص 87 و 313 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 202 و نسیم الریاض ج 3 ص 10 و 11 و بهامشه شرح الشفاء للقاری ج 3 ص 11 و 13 و الجامع الصغیر حدیث رقم (7889)و مسند أحمد(ط دار الحدیث فی القاهرة)ج 8 ص 275 و(ط دار صادر)ج 2 ص 325 و المواهب اللدنیة ج 2 ص 210 و فیض القدیر ج 5 ص 562 و تاریخ بغداد ج 7 ص 37 و قصص الأنبیاء لابن کثیر ج 2 ص 208 و سبل الهدی و الرشاد ج 9 ص 439.

السلام»قد أحدث فی المدینة (1).

مکذبا بذلک آیة التطهیر،و جمیع أقوال النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حق علی«علیه السلام»،مثل أن علیا مع الحق و الحق مع علی،و نحو ذلک..

و من جهة أخری،فقد روی عن علی«علیه السلام»قوله:ألا إن أکذب الناس،أو أکذب الأحیاء علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أبو هریرة (2).

ص :100


1- 1) راجع:شرح النهج للمعتزلی ج 4 ص 67 و أضواء علی السنة المحمدیة لمحمود أبی ریة ص 218 و شیخ المضیرة أبو هریرة لمحمود أبی ریة ص 237 و الغارات للثقفی ج 2 ص 659 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 255 و النص و الإجتهاد ص 514 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 295 و نهایة الدرایة للسید حسن الصدر ص 22 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 529 و نهج السعادة ج 8 ص 486 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 179 و أبو هریرة للسید شرف الدین ص 43.
2- 2) الإیضاح لابن شاذان ص 496 و الغارات للثقفی ج 2 ص 660 و شرح النهج للمعتزلی ج 4 ص 68 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 296 و بحار الأنوار ج 33 ص 215 و ج 34 ص 287 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 525 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 247 و شجرة طوبی ج 1 ص 97 و أضواء علی السنة المحمدیة ص 204 و أبو هریرة للسید شرف الدین ص 160 و 186 و 188 و شیخ المضیرة أبو هریرة ص 135 عن سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 435 و راجع: تأویل مختلف الحدیث لابن قتیبة ص 16.

و قد وضع معاویة قوما من الصحابة و التابعین علی روایة أخبار قبیحة فی علی«علیه السلام»،تقتضی الطعن فیه،و البراءة منه،و جعل لهم علی ذلک جعلا یرغب فیه،فاختلقوا ما أرضاه.منهم أبو هریرة (1).

ثانیا:لو صح هذا الحدیث،فلعل أبا هریرة قد دلس فیه،و رواه عن شخص آخر.و یکون قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:لم تحبس الشمس إلا لیوشع،قد صدر عنه قبل رد الشمس لعلی«علیه السلام»فی خیبر و فی بدر..

ثالثا:إن هذا الحدیث لو صح:فإنما ینفی حبس الشمس لغیر یوشع، و لا ینفی ردها..

رابعا:حدیث أبی هریرة مردود علیه،فقد روی حبس الشمس لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»صبیحة الإسراء،و فی الخندق (2).

ص :101


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 63 و 64 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 294 و بحار الأنوار ج 30 ص 401 و ج 33 ص 215 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 528 و قاموس الرجال للتستری ج 11 ص 554 و شیخ المضیرة أبو هریرة ص 199 و 236 و صلح الحسن للسید شرف الدین ص 326.
2- 2) راجع:عمدة القاری ج 15 ص 42 و 43 و راجع:فتح الباری ج 6 ص 155 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 202 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 383 و نسیم الریاض ج 3 ص 11 و 12 و 13 و بهامشه شرح الشفاء للقاری ج 3 ص 13 و فیض القدیر ج 5 ص 440 و بحار الأنوار ج 17 ص 359 و المواهب اللدنیة ج 2 ص 210 و 211.

خامسا:قد حبست الشمس،و ردّت لغیر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أیضا،فقد روی:أنها حبست لداود«علیه السلام».

و ردت لسلیمان«علیه السلام».

و حبست لموسی«علیه السلام».

و حبست فی أیام حزقیل.

و زعموا:أنها حبست لأبی بکر.

و زعموا:أنها حبست للحضرمی (1).

سادسا:ورد عن الشافعی و غیره:ما أوتی نبی معجزة إلا أوتی نبینا «صلی اللّه علیه و آله»نظیرها أو أبلغ منها (2).

سابعا:قال الشافعی:إن الشمس إذا کانت قد حبست لیوشع لیالی قتال الجبارین،فلا بد أن یقع نظیر ذلک فی هذه الأمة أیضا (3).فیدل ذلک علی أن ما ثبت لیوشع،و هو وصی موسی،و لحزقیل،و داود،و سلیمان،

ص :102


1- 1) راجع کتابنا:رد الشمس لعلی«علیه السلام»ص 63-65 للإطلاع علی بعض تفاصیل ذلک،و علی بعض مصادره.
2- 2) عمدة القاری ج 15 ص 144 راجع:رسائل فی حدیث رد الشمس للشیخ المحمودی ص 108 و تفسیر البغوی ج 1 ص 236 و تفسیر البحر المحیط ج 2 ص 283.
3- 3) نسیم الریاض ج 3 ص 12 و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 341 و رسائل فی حدیث رد الشمس للمحمودی ص 108 و عن الصواعق المحرقة ص 197.

و موسی«علیه السلام»لا بد أن یثبت لوصی محمد فی هذه الأمة،و لنبینا محمد نفسه«صلی اللّه علیه و آله»..و ذلک للأخبار الواردة عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی أنه سیجری فی أمته ما جری فی الأمم السابقة (1).

ثامنا:إن کلام أبی هریرة لیس صریحا فی نفی ردها لعلی«علیه السلام».إذ لعل المراد:أن اللّه تعالی لم یردها قبل علی«علیه السلام»لغیر یوشع..و یقصد بالغیر:من عدا الأنبیاء طبعا.أو یکون المقصود لم یحبسها لأحد من الأوصیاء لغیر یوشع وصی موسی«علیهما السلام»،و علی«علیه السلام»وصی محمد«صلی اللّه علیه و آله»..

الذین یرون المعجزة

و بعد..فإن الذین یجب أو یمکن أن یروا المعجزة کمعجزة شق القمر، أو رد الشمس هم:

إما الصفوة الأخیار،الذین تزیدهم یقینا و إیمانا.

و إما الذین یراد إقامة الحجة علیهم،أو ردّ التحدی الوارد من قبلهم، و تحطیم کبریائهم،و بغیهم.

و یراها أیضا أولئک الذین خدعوا بالباطل،من أجل تعریفهم بزیف الذین خدعوهم،و بباطلهم،و جحودهم..

ص :103


1- 1) راجع:المستدرک للحاکم ج 1 ص 129 و مجمع الزوائد ج 7 ص 260 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 636 و المعجم الکبیر ج 17 ص 13 و مسند الشامیین ج 2 ص 100 و کنز العمال ج 11 ص 170 و 230.

و أما الآخرون الغافلون فقد یجب أن لا یراها الکثیرون منهم،و هم الذین یصابون بالخوف،و الهلع،الذی یفقد إیمانهم قدرته علی التأثیر فی جلب المثوبة لهم،لأن المناط فی جلب المثوبة هو الإختیار،البعید عن أجواء الإلجاء،و الاضطرار،لیکون إیمانا مستندا إلی الوعی و الالتفات،و إلی القناعة الناتجة عن رویة و تبصر،و عن تأمل و تفکر،و وعی و تدبر.

إختلال النظام الکونی

و قد زعموا أیضا:أن رد الشمس لعلی«علیه السلام»غیر ممکن،لأنها لو تخلفت أو ردّت لاختلت الأفلاک،و فسد النظام (1).

و نقول:

أولا:إن أمر الکون بید اللّه تعالی،فهو یخضعه للمعجزة،دون أن یوجب حدوثها أی اختلال فی نظامه..لأن صانع المعجزة هو إله قادر عالم حکیم..و لیس عاجزا و لا جاهلا.

ثانیا:هذا الکلام لو صح للزم تکذیب جمیع المعجزات التی لها ارتباط بالنظام الکونی،و من ذلک معجزة انشقاق القمر.و معجزة حبس الشمس لیوشع.و غیر ذلک..

ص :104


1- 1) راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 385 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 101 و بحار الأنوار ج 41 ص 175 و تذکرة الخواص ص 52 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 359-365 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 146.
لو ردت لعلی علیه السّلام لردت للنبی صلّی اللّه علیه و آله

و قالوا:لو ردت الشمس لعلی«علیه السلام»لردت للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،حینما نام هو و أصحابه عن صلاة الصبح فی الصهباء،و هو راجع من غزوة خیبر نفسها (1).

و نقول:

أولا:حدیث نوم النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن صلاة الصبح لا یمکن قبوله.

ثانیا:إن الشمس ردت علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی غزوة الخندق و غیرها،و حبست له«صلی اللّه علیه و آله»حین الإسراء.

و تقدم أیضا:أنها ردّت و حبست لغیره من الأنبیاء و الأوصیاء السابقین..

بل زعموا:أنها حبست للحضرمی،و لأبی بکر أیضا.کما أن من یصدق بهذا و ذاک،فعلیه أن یعتقد أن ذلک لا یوجب اختلال النظام الکونی أیضا.

ثالثا:قال الخفاجی:«إنما ردت إلی علی«علیه السلام»ببرکة دعائه «صلی اللّه علیه و آله».مع أن کرامات الأولیاء فی معنی معجزات الأنبیاء».

ص :105


1- 1) البدایة و النهایة ج 6 ص 79 و 80 و 87 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 6 ص 88 و راجع:منهاج السنة ج 4 ص 187 و 189.

إلی أن قال:«مع أن المفضول قد یوجد فیه ما لا یوجد فی الفاضل.کما یلزم منه القول بعدم حبسها لیوشع» (1).

و لعله یقصد بقوله:قد یوجد فی المفضول ما لا یوجد فی الفاضل:أن بعض المصالح قد توجب حدوث أمر للمفضول،و لا یکون هناک ما یوجب حدوثه للفاضل..

فإذا کان هناک من سوف یعاند علیا«علیه السلام»فی إمامته،و فی خصوصیته،و فی أفضلیته علی البشر جمیعا،باستثناء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فإن اللّه یختصه«علیه السلام»بکرامات تثبت له ذلک کله، و تقیم علیهم الحجة فیه،فیولد علی«علیه السلام»فی الکعبة،و لا یولد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فیها،و یقلع علی«علیه السلام»باب حصن خیبر،و ترد له الشمس و..و..الخ..و لا یکون هناک ما یقتضی حدوث ذلک لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

علی علیه السّلام لا یترک الصلاة

و قالوا:إن علیا«علیه السلام»أجلّ من أن یترک الصلاة (2).فإذا ورد ما ینسب ذلک إلیه،فلا بد من ردّه.

و نقول:

أولا:صرح النص الذی ذکر رد الشمس لعلی«علیه السلام»فی منزل

ص :106


1- 1) شرح الشفاء للقاری(مطبوع مع نسیم الریاض)ج 3 ص 13.
2- 2) منهاج السنة ج 4 ص 186 و 195.

رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی المدینة،بأن علیا«علیه السلام»قد صلی إیماء،و أراد اللّه أن یظهر کرامته،فردها علیه لیصلی صلاة المختار.

ثانیا:إذا کان الغروب یتحقق بذهاب الحمرة المشرقیة،فإذا أردت فور غیابها عن النظر،فإن الصلاة لا تکون قضاء فی هذه الحالة،لأن المفروض أن الغروب لم یتحقق بعد..فلا یصح القول:إن الصلاة قد فاتته،و قد روی فی صحیح مسلم و غیره:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:إذا غابت الشمس من ها هنا و أشار إلی المغرب،و أقبل اللیل من ها هنا،و أشار إلی المشرق، فقد أفطر الصائم (1).

ثالثا:ذکرت بعض النصوص:أن اللّه تعالی رد الشمس علیه،أو حبسها له بعد ما کادت تغرب.

و هذا معناه:أن صلاة العصر لم تکن قد فاتته،لأن وقتها یمتد إلی وقت غروب الشمس.

و قال ابن إدریس فی السرائر:«و لا یحل أن یعتقد أن الشمس غابت، و دخل اللیل،و خرج وقت العصر بالکلیة،و ما صلی الفریضة«علیه السلام»، لأن هذا من معتقده جهل بعصمته«علیه السلام»،لأنه یکون مخلا بالواجب

ص :107


1- 1) صحیح مسلم ج 3 ص 132 و المجموع للنووی ج 6 ص 303 و راجع:الجامع لأحکام القرآن ج 2 ص 328 و 329 و تفسیر القرآن العظیم ج 3 ص 578 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 216 و مسند الحمیدی ج 1 ص 12 و السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 252 و الإستذکار لابن عبد البر ج 3 ص 288.

المضیق علیه.و هذا لا یقوله من عرف إمامته،و اعتقد بعصمته» (1).

و علی کل حال:فإن مناوئی علی«علیه السلام»قد سعوا بکل ما لدیهم من طاقة و حول إلی إبطال هذه الکرامة الکبری له«علیه السلام»،أو إثارة الشبهات و التشکیکات حولها،و لکن اللّه یأبی إلا أن یتم نوره،و لو کره الشانئون،و الحاقدون،و الحاسدون لعلی«علیه السلام»،و للأئمة الطاهرین من ولده«علیهم السلام»..

فمن أراد الاطلاع علی المزید مما یرتبط بهذا الموضوع،فلیرجع إلی کتابنا الموسوم ب:«رد الشمس لعلی علیه السلام»،و اللّه الموفق،و هو الهادی إلی سواء السبیل.

ص :108


1- 1) راجع:السرائر ج 1 ص 265 و بحار الأنوار ج 80 ص 318.

الباب السابع إلی فتح مکة.

اشارة

الفصل الأول:ذات السلاسل..

الفصل الثانی:لمحات أخری عن ذات السلاسل..

الفصل الثالث:بنو خثعم و علی علیه السّلام..

الفصل الرابع:قبل فتح مکة..

ص :109

ص :110

الفصل الأول
اشارة

ذات السلاسل

ص :111

ص :112

سریة ذات السلاسل

1-ورد فی بعض الروایات عن الإمام الصادق«علیه السلام»:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»وجّه عمر بن الخطاب فی سریة فرجع منهزما، یجبّن أصحابه و یجبنونه،فأرسل علیا«علیه السلام»و أمره أن لا یفارقه العین،فأغار علیهم،فنزلت: وَ الْعٰادِیٰاتِ ضَبْحاً.. إلی آخر السورة (1).

2-و روی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لما بعث سریة ذات السلاسل،عقد الرایة و سار بها أبو بکر،حتی إذا صار بها بقرب المشرکین اتصل بهم خبرهم،فتحرزوا و لم یصل المسلمون إلیهم.

فأخذ الرایة عمر و خرج مع السریة،فاتصل بهم خبرهم،فتحرزوا،و لم یصل المسلمون إلیهم.

فأخذ الرایة عمرو بن العاص،فخرج فی السریة فانهزموا.

فأخذ الرایة علی،و ضم إلیه أبا بکر،و عمر،و عمرو بن العاص،و من

ص :113


1- 1) أمالی ابن الشیخ ص 259 و 260 و بحار الأنوار ج 21 ص 75 و 76 عنه، و البرهان(تفسیر)ج 4 ص 498 و 499 و نور الثقلین ج 5 ص 652 و التفسیر الصافی ج 5 ص 361.

کان معه فی تلک السریة.

و کان المشرکون قد أقاموا رقباء علی جبالهم،ینظرون إلی کل عسکر یخرج إلیهم من المدینة علی الجادة،فیأخذون حذرهم و استعدادهم.

فلما خرج علی«علیه السلام»ترک الجادة،و أخذ بالسریة فی الأودیة بین الجبال.

فلما رأی عمرو بن العاص و قد فعل علی ذلک،علم أنه سیظفر بهم، فحسده،فقال لأبی بکر،و عمر،و وجوه السریة:إن علیا رجل غر،لا خبرة له بهذه المسالک،و نحن أعرف بها منه،و هذا الطریق الذی توجه فیه کثیر السباع،و سیلقی الناس من معرتها أشد ما یحاذرونه من العدو،فاسألوه أن یرجع عنه إلی الجادة.

فعرّفوا أمیر المؤمنین«علیه السلام»ذلک،فقال:من کان طائعا للّه و لرسوله منکم فلیتبعنی،و من أراد الخلاف علی اللّه و رسوله فلینصرف عنی.

و فی نص آخر:فقال لهم أمیر المؤمنین«علیه السلام»:الزموا رحالکم، و کفوا عما لا یعنیکم،و اسمعوا و أطیعوا،فإنی أعلم بما أصنع (1).

فسکتوا،و ساروا معه،فکان یسیر بهم بین الجبال فی اللیل،و یکمن فی الأودیة بالنهار،و صارت السباع التی فیها کالسنانیر،إلی أن کبس المشرکین

ص :114


1- 1) راجع هذه الفقرة فی:بحار الأنوار ج 21 ص 74 و تفسیر القمی ج 2 ص 439 و نور الثقلین ج 5 ص 657.

و هم غارون آمنون وقت الصبح،فظفر بالرجال،و الذراری،و الأموال، فحاز ذلک کله،و شد الرجال فی الحبال کالسلاسل،فلذلک سمیت غزاة ذات السلاسل.

فلما کانت الصبیحة التی أغار فیها أمیر المؤمنین«علیه السلام»علی العدو-و من المدینة إلی هناک خمس مراحل-خرج النبی«صلی اللّه علیه و آله»فصلی بالناس الفجر،و قرأ: «وَ الْعٰادِیٰاتِ» فی الرکعة الأولی،و قال:

«هذه سورة أنزلها اللّه علیّ فی هذا الوقت،یخبرنی فیها بإغارة علی علی العدو.

و جعل حسده(أی حسد الإنسان)لعلی حسدا له،فقال: إِنَّ الْإِنْسٰانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ (1).و الکنود:الحسود (2).

3-و ذکر نص آخر:أن أعرابیا أخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله» باجتماع قوم من العرب فی وادی الرمل لیبیتوه فی المدینة..فأخبر النبی «صلی اللّه علیه و آله»المسلمین..

فانتدب إلیهم جماعة من أهل الصفة،فأقرع بینهم،فخرجت القرعة علی ثمانین رجلا،فاستدعی أبا بکر،فقال له:خذ اللواء،و امض إلی بنی سلیم،فإنهم قریب من الحرة..

فمضی إلیهم.و هم ببطن الوادی،و المنحدر إلیهم صعب.فخرجوا

ص :115


1- 1) الآیة 6 من سورة العادیات.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 76 و 77 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 167 و 168 و راجع:إثبات الهداة ج 2 ص 118.

إلیه-حین أرادوا الإنحدار-فهزموه،و قتلوا من المسلمین جمعا کثیرا.

فعقد«صلی اللّه علیه و آله»لعمر بن الخطاب،و بعثه إلیهم..فهزموه أیضا.

فأرسل إلیهم عمرو بن العاص بطلب من عمرو نفسه،فخرجوا إلیه، فهزموه،و قتلوا جماعة من أصحابه..

فدعا علیا«علیه السلام»،فعقد له،ثم قال:«أرسلته کرارا غیر فرار».

و شیعه إلی مسجد الأحزاب،و أنفذ معه أبا بکر،و عمر،و عمرو بن العاص.

فسار بهم«علیه السلام»نحو العراق متنکبا للطریق،حتی ظنوا أنه یرید بهم غیر ذلک الوجه،ثم انحدر بهم علی محجة غامضة،حتی استقبل الوادی من فمه..

و کان یسیر باللیل،و یکمن بالنهار.

فلما قرب من الوادی أمرهم أن یعکموا الخیل..

فعرف عمرو بن العاص أنه الفتح.

ثم ذکرت الروایة نحو ما تقدم فی الروایة السابقة.

ثم قالت:قالوا:و قتل منهم مئة و عشرین رجلا.و کان رئیس القوم الحارث بن بشر،و سبی منهم مئة و عشرین.

فلما رجع و استقبله النبی«صلی اللّه علیه و آله»و المسلمون..قال له:

«لولا أنی أشفق أن تقول فیک طوائف من أمتی ما قالت النصاری فی

ص :116

المسیح عیسی بن مریم لقلت فیک الیوم مقالا لا تمر بملأ من الناس إلا و أخذوا التراب من تحت قدمیک» (1).

4-و جاء فی نص آخر:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أخبر الناس بما أنذر به الإعرابی،و قال لهم:«فمن للوادی»؟!

فقام رجل من المهاجرین،فقال:أنا له یا رسول اللّه،فناوله اللواء، و ضم إلیه سبع مائة رجل،فسار إلیهم،فسألوه عن شأنه،فأخبرهم، فقالوا:«ارجع إلی صاحبک،فإنّا فی جمع لا تقوم له»،فرجع.

فأرسل مهاجریا آخر،فمضی،ثم عاد بمثل ما عاد به صاحبه.

فأرسل علیا«علیه السلام»فمضی إلی وادی الرمل،فوافی القوم بسحر،فأقام حتی أصبح،ثم عرض علی القوم أن یسلموا أو یضربهم بالسیف،فطلبوا منه أن یرجع کما رجع صاحباه،فأبی،و أخبرهم أنه علی، فاضطربوا لما عرفوه،ثم اجترأوا علی مواقعته،فقتل منهم ستة أو سبعة، و انهزموا،و ظفر المسلمون بالغنائم،و رجعوا.

فاستقبله المسلمون و النبی،فلما بصر بالنبی«صلی اللّه علیه و آله» ترجل عن فرسه،و أهوی إلی قدمیه یقبلهما.

فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:«ارکب،فإن اللّه تعالی و رسوله عنک

ص :117


1- 1) الإرشاد للمفید ج 1 ص 164 و 165 و بحار الأنوار ج 21 ص 77-79 و راجع ص 83 و 84 و تفسیر فرات،و البرهان(تفسیر)ج 4 ص 498 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 103 و کشف الغمة ج 1 ص 203 و 231.

راضیان».

فبکی علی«علیه السلام»فرحا،و نزلت سورة العادیات فی هذه المناسبة (1).

5-و فی حدیث ابن عباس:أنه«صلی اللّه علیه و آله»دعا أبا بکر إلی غزوة ذات السلاسل،فأعطاه الرایة فردها..

ثم دعا عمر،فأعطاه الرایة فردها.

ثم دعا خالد بن الولید فأعطاه الرایة،فرجع.

فأعطاها علیا«علیه السلام»فانطلق بالعسکر،فنزل فی أسفل جبل کان بینه و بین القوم،و قال:ارکبوا(لعل الصحیح:اکعموا)دوابکم.

فشکا خالد لأبی بکر و عمر:أنه أنزلهم فی واد کثیر الحیات،کثیر الهام، کثیر السباع،فإما یأکلهم مع دوابهم سبع،أو تعقرهم و دوابهم حیات،أو یعلم بهم العدو فیقتلهم..

فراجعوا علیا«علیه السلام»بالأمر،فلم یقبل منهم.

ص :118


1- 1) راجع:الإرشاد للمفید ج 1 ص 114-117 و بحار الأنوار ج 21 ص 80-82 عنه و ج 36 ص 178 و 179 و ج 41 ص 92 و 93 و عن إعلام الوری ص 116 و 117 و مناقب آل أبی طالب ص 328-330 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 100-103 و شجرة طوبی ج 2 ص 295 و 296 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 574-576 و عن کشف الغمة ج 1 ص 230-232 و کشف الیقین ص 151 و 152 و تأویل الآیات ج 2 ص 840 و 841.

ثم راجعوه مرة أخری فلم یقبل.

فلما کان السحر أمرهم فطلعوا الجبل،و انحدروا علی القوم،فأشرف علیهم،و قال لأصحابه:انزعوا عکمة دوابکم،فشمّت الخیل ریح الإناث، فصهلت،فسمع القوم صهیل الخیل فهربوا.

فقتل مقاتلیهم،و سبی ذراریهم.فنزلت سورة «وَ الْعٰادِیٰاتِ» علی النبی «صلی اللّه علیه و آله»،ثم جاءته البشارة (1).

إختلافات لها حل
اشارة

و قد ظهرت فی النصوص المتقدمة بعض الإختلافات التی تحتاج إلی معالجة معقولة و مقبولة.

و هذه المعالجة لیست بعیدة المنال فی هنا.

و نحن نذکر نماذج من تلک الإختلافات،ثم نعقب ذلک بما نراه معالجة مناسبة،فنقول:

من اختلافات الروایات

ظهرت إختلافات کثیرة فی الروایات التی ذکرناها،و فی سواها مما لم نذکر،مما تعرض لهذه الحادثة..فلاحظ ما یلی:

1-هل بعث النبی«صلی اللّه علیه و آله»هذه السریة إلی قضاعة،

ص :119


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 82 و 83 و ج 41 ص 92 و 93 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 328 و 329 و شجرة طوبی ج 2 ص 295 و تفسیر فرات ص 591.

و عاملة،و لخم،و جذام،و کانوا مجتمعین؟! (1).

أو إلی قضاعة فقط (2).

أو إلی بنی سلیم (3).

أو بعث عمرو بن العاص یستنفر العرب إلی الشام؟! (4).

2-هل المقتولون من الأعداء حین هاجمهم علی«علیه السلام»مئة

ص :120


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 168 عن البلاذری.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 167 و المغازی للواقدی ج 2 ص 770 و عیون الأثر ج 2 ص 171 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 131 و فتح الباری ج 8 ص 59 و عمدة القاری ج 18 ص 13 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 199.
3- 3) بحار الأنوار ج 20 ص 308 و ج 21 ص 77 و 80 و ج 36 ص 178 و تفسیر فرات ص 592 و کشف الیقین ص 151 و تأویل الآیات ج 2 ص 840 و 841 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 174 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 162 و کشف الغمة ج 1 ص 230.
4- 4) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 167 و المغازی للواقدی ج 2 ص 770 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 23 و أسد الغابة ج 4 ص 116 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 314 و البدایة و النهایة ج 4 ص 311 و 312 و ج 5 ص 238 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1040 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 516 و ج 4 ص 435 و فتح الباری ج 8 ص 59.

و عشرون رجلا،و السبایا منهم مئة و عشرون ناهدا؟! (1).

أم قتل منهم ستة،أو سبعة،ثم انهزموا؟! (2).

3-هل المحرض لأبی بکر و عمر علی الإعتراض علی علی فی مسیره فی الطریق الوعر هو عمرو بن العاص؟! (3).

أم هو خالد بن الولید؟! (4).

4-هل اعترض أبو بکر و عمر،و ابن العاص علی المنزل الذی أنزلهم فیه علی«علیه السلام» (5).

أم اعترضوا علی الطریق التی سلکها بهم؟! (6).

ص :121


1- 1) تفسیر فرات ص 592 و بحار الأنوار ج 21 ص 84 عنه.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 81 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 116 و إعلام الوری ص 116 و 117 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 576 و أعیان الشیعة ج 1 ص 285 و منهاج الکرامة ص 167.
3- 3) بحار الأنوار ج 21 ص 77 و 78 و ج 36 ص 179 و ج 41 ص 92 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 167 و الإرشاد ج 1 ص 164 و تأویل الآیات ج 2 ص 842 و کشف الیقین ص 151 و 152.
4- 4) بحار الأنوار ج 21 ص 82 و ج 41 ص 92 و تفسیر فرات ص 591.
5- 5) بحار الأنوار ج 21 ص 82 و ج 36 ص 179 و ج 41 ص 92 و تفسیر فرات ص 591 و شجرة طوبی ج 2 ص 295.
6- 6) الإرشاد ج 1 ص 164 و تأویل الآیات ج 2 ص 842 و کشف الیقین ص 151-

5-من الذی أخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بجمع الأعداء، و بعددهم،و بما تعاقدوا علیه؟!

هل هو جبرائیل؟! (1)أم رجل أعرابی؟! (2).

6-هل أغار علی«علیه السلام»علی الأعداء عند الفجر؟! (3)أم عند السحر؟! (4).

7-هل خرج إلی أبی بکر مئتا رجل،فکلموه،و خوفوه،فرجع؟! (5)أم

6)

-و 152 و کشف الغمة ج 1 ص 231 و بحار الأنوار ج 21 ص 77 و 78.

ص :122


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 68 و تفسیر القمی ج 2 ص 434 و نور الثقلین ج 5 ص 652 و تفسیر الصافی ج 5 ص 362 و تأویل الآیات ج 2 ص 844.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 77 و 80 و الإرشاد ج 1 ص 114 و 162 و کشف الغمة ج 1 ص 230 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 844.
3- 3) راجع:بحار الأنوار ج 21 ص 76 و 77 و 79 و 83 و ج 41 ص 92 و الأمالی للشیخ ص 259 و 260 و شجرة طوبی ج 2 ص 295 و تفسیر فرات ص 602 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 329 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 168 و الإرشاد ج 1 ص 165 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 103 و کشف الغمة ج 1 ص 232.
4- 4) بحار الأنوار ج 1 ص 83 و 84 و تفسیر فرات ص 592.
5- 5) بحار الأنوار ج 21 ص 69 و 70 و تفسیر القمی ج 2 ص 435 و تفسیر فرات ص 599 و تفسیر الصافی ج 5 ص 362 و إعلام الوری ص 116 و 117 و تأویل الآیات ص 845 و نور الثقلین ج 5 ص 653.

أنه لما صار إلی الوادی،و أراد الإنحدار هاجموه،و هزموه،ثم أرسل إلیهم عمر فهزموه،ثم عمرو بن العاص فکذلک؟! (1).

8-هل تمکن علی من کبس المشرکین و هم غارون فظفر بهم؟! (2)،أم أنهم سمعوا صهیل خیله فولوا هاربین؟! (3).

أم أنه لم یباغتهم،بل خاطبهم،و أخبرهم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» أرسله إلیهم،فأجترأوا علیه و قاتلوه؟! (4).

9-هل ذهبت السریة إلی وادی الیابس؟! (5)أو أنها ذهبت إلی وادی

ص :123


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 78 و ج 36 ص 179 و ج 41 ص 92 و الإرشاد ج 1 ص 163 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 328 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 101 و 102 و تأویل الآیات ج 2 ص 840 و کشف الغمة ج 1 ص 231 و کشف الیقین ص 151.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 79 و 84 و تفسیر فرات ص 593 ص 602 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 168 و راجع:الإرشاد ج 1 ص 165 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 103.
3- 3) بحار الأنوار ج 21 ص 83 و ج 41 ص 93 و تفسیر فرات ص 592 و مناقب آل أبی طالب ج 32 ص 329.
4- 4) بحار الأنوار ج 21 ص 81 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 116 و إعلام الوری ص 116 و 117 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 576.
5- 5) بحار الأنوار ج 21 ص 68 و شجرة طوبی ج 2 ص 295 و تفسیر القمی ج 2-

الرمل؟! (1).

10-هل فر المشرکون بمجرد سماعهم صهیل خیل علی«علیه السلام»؟! (2)أو أنهم فروا بعد أن کلمهم علی،و أخبرهم بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أرسله إلیهم؟! (3).

11-بعض النصوص اقتصرت علی أن عمرو بن العاص هو المهاجم، لأولئک القوم،الذی دوّخ البلاد.

و فی بعضها:أنه أرسل عمر ففشل،فأرسل علیا«علیه السلام»،فکان

5)

-ص 434 و تفسیر فرات ص 599 و التفسیر الصافی ج 5 ص 362 و التفسیر الأصفی ج 2 ص 1469 و بحوث فی تاریخ القرآن للزرندی ص 51 و تأویل الآیات ج 2 ص 844.

ص :124


1- 1) مستدرک الوسائل ج 4 ص 161 و بحار الأنوار ج 20 ص 308 و ج 21 ص 80 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 574 و إعلام الوری ج 1 ص 382 و کشف الغمة ج 1 ص 230 و الإرشاد ج 1 ص 162 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 100 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 174 و النص و الإجتهاد ص 336 و کشف الیقین ص 151 و تأویل الآیات ج 2 ص 840.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 83 و ج 41 ص 93 و تفسیر فرات ص 592 و مناقب آل أبی طالب ج 32 ص 329.
3- 3) بحار الأنوار ج 21 ص 81 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 116 و إعلام الوری ص 116 و 117 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 576.

الفتح علی یدیه (1).

و فی بعضها:أرسل أبا بکر،و عمر،و علیا (2).

و فی بعضها:أرسل رجلا من المهاجرین ثم رجلا من الأنصار،ثم علیا «علیه السلام» (3).

و فی بعضها:أرسل أبا بکر،ثم عمر،ثم ابن العاص،ثم علیا (4).

و نص آخر:یذکر أبا بکر،ثم عمر،ثم خالدا،ثم علیا (5).

13-و هل کان عدد أفراد السریة خمس مئة مقاتل،مئتان منهم جاء

ص :125


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 75 و الأمالی للشیخ ص 259 و 260 و الصافی(تفسیر) ج 5 ص 361 و التفسیر الأصفی ج 2 ص 1469.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 68 و تفسیر القمی ج 2 ص 434 و تأویل الایات ج 2 ص 844 و نور الثقلین ج 5 ص 652 و تفسیر الصافی ج 5 ص 362.
3- 3) بحار الأنوار ج 21 ص 80 و راجع ص 66 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 114 و إعلام الوری ص 116 و 117 و مجمع البیان ج 10 ص 528 و 529 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 574.
4- 4) بحار الأنوار ج 21 ص 77 و ج 41 ص 92 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 167 و الإرشاد ج 1 ص 163 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 328 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 101 و کشف الغمة ج 1 ص 231.
5- 5) بحار الأنوار ج 21 ص 82 و تفسیر فرات ص 591.

بهم أبو عبیدة مددا لعمرو بن العاص؟! (1).

أو کان العدد أربعة آلاف؟! (2)،أو سبع مئة مقاتل؟! (3).

أو أنه أرسل ثمانین رجلا مع علی أخرجتهم له القرعة؟! (4).

14-و هل إن أبا بکر و عمر عادا إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و لم یباشرا قتالا،کما فی روایة القمی؟!..

أم أن أولئک القوم خرجوا إلی أبی بکر فهزموه،و قتلوا من المسلمین

ص :126


1- 1) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 167 و 168 و المغازی للواقدی ج 2 ص 770 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 175 و عن عیون الأثر ج 2 ص 171 و عن فتح الباری ج 8 ص 59 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 131 و غیر ذلک کثیر.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 67-73 و تفسیر القمی ج 2 ص 435 و تفسیر فرات ص 599 و التفسیر الصافی ج 5 ص 362 و نور الثقلین ج 5 ص 652 و تأویل الآیات ج 2 ص 844.
3- 3) بحار الأنوار ج 21 ص 80 و 82 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 114 و 117 و عن إعلام الوری ص 116 و 117 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 575.
4- 4) بحار الأنوار ج 21 ص 77-79 و 83 و 84 و ج 36 ص 178 و راجع:الإرشاد للمفید ج 1 ص 164-166 و تفسیر فرات ص 592 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 101 و کشف الیقین ص 151 و تأویل الآیات ج 2 ص 840 و کشف الغمة ج 1 ص 23.

جمعا کثیرا؟! (1).

15-هل یبعد موقع هذا الحدث عن المدینة اثنتی عشرة مرحلة؟! (2)أو أربع عشرة؟! (3)أو خمس مراحل؟! (4).

أم أنها کانت أقرب من ذلک،حیث کان المشرکون قد جعلوا رقباءهم فوق جبالهم ینظرون إلی کل عسکر یخرج من المدینة إلیهم؟! (5)،أم أنهم کانوا من بنی سلیم،و کانوا قریبین من الحرة؟! (6).

ص :127


1- 1) الإرشاد للمفید ج 1 ص 163 و بحار الأنوار ج 21 ص 78 عنه و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 328 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 101 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 577 و کشف الغمة ج 1 ص 231.
2- 2) معجم البلدان ج 2 ص 15 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 479 و کتاب العین للفراهیدی ج 5 ص 342.
3- 3) راجع:فتح الباری ج 8 ص 448 و شرح النووی علی صحیح مسلم(ط دار الکتاب العربی)ج 15 ص 45 و(ط دار الفکر)ص 58 و تحفة الأحوذی(ط دار الفکر)ج 5 ص 312 و ج 8 ص 405 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 5 ص 310 و ج 8 ص 402 و شجرة طوبی ج 2 ص 312 و عون المعبود ج 1 ص 174 و عمدة القاری ج 9 ص 64 و مجمع البحرین ج 1 ص 265.
4- 4) بحار الأنوار ج 21 ص 77 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 168.
5- 5) بحار الأنوار ج 21 ص 77 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 167.
6- 6) الإرشاد للمفید ج 1 ص 163-165 و بحار الأنوار ج 21 ص 77-79 و 83-

16-و هل حدث ذلک قبل مؤتة؟!أو بعدها؟!أو سنة سبع؟! (1)،أو ثمان فی جمادی الآخرة؟!أو بعد قریظة،و قبل المریسیع؟! (2).

فإن کانت سنة سبع،أو قبل المریسیع،فلا یتلاءم ذلک مع قولهم:إن إسلام عمرو بن العاص کان سنة ثمان.

کانت تلک طائفة من الإختلافات بین الروایات،و هناک اختلافات أخری أعرضنا عنها اکتفاء بما ذکرناه..و هذه الإختلافات و إن أمکن معالجة قسم منها،و لکن القسم الآخر لا بد أن یبقی علی لائحة الإنتظار.

و ربما یمکن القول بأن هناک أکثر من واقعة حدثت،و قد تشابهت فی بعض الخصوصیات،و ظهر التباین فی البعض الآخر.

و فی جمیع الأحوال لا بد من معالجة بعض ما ورد فی هذا المقام، فنقول:

6)

-و 84 عنه،و عن تفسیر فرات ص 592 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 101 و کشف الغمة ج 1 ص 231.

ص :128


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 172 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 75 و النص و الإجتهاد ص 336 عن السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 272 و 274 و عن الکامل لابن الأثیر ج 2 ص 156 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 190 و راجع:معجم قبائل العرب ج 3 ص 974 و عن فتح الباری ج 8 ص 58.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 80.
تحرزوا،بدل:انهزموا

و قد ذکرت بعض الروایات:أن أبا بکر و عمر،انهزما بمن معهما من وجه المشرکین،و لکننا نجد الروایة رقم(2)تقول:«حتی إذا صار بقرب المشرکین اتصل بهم،خبرهم،فتحرزوا،و لم یصل المسلمون إلیهم».

و لکن حین یصل الحدیث إلی ابن العاص نجد الروایة تصرح بهزیمته و من معه،فما هذا العطف و الحنان علی أبی بکر و عمر،الذی حرم منه عمرو بن العاص،مع أن عمروا کان من حزبهم أیضا!

و لکن قد فات هؤلاء أن القارئ و السامع لا بد أن یشک فی الأمر هنا و یقول:لماذا تحرز المشرکون من أبی بکر و عمر،و لم یتحرزوا من عمرو بن العاص؟!و لماذا هاجموه،و تحاشوا مهاجمتهما؟!

کرار غیر فرار،مرة أخری

و قد ذکرت الروایة الثانیة قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن علی «علیه السلام»:إنه کرار غیر فرار..و هی العبارة نفسها التی کان«صلی اللّه علیه و آله»قد قالها فی خیبر،بعد هزیمة أبی بکر و عمر و غیرهما،و أعطی الرایة لعلی،فعاد بالفتح..

و قد ظهر مصداق هذه الکلمة فی علی«علیه السلام»،و فی مناوئیه فی مناسبات عدة أخری،فهم فرارون،حتی عن علی«علیه السلام»الذی کان کرارا فی نفس تلک المواطن التی فرّ فیها أولئک،فضلا عما عداها..

فقد حصل ذلک فی:

ص :129

1-قریظة.

2-خیبر.

3-فدک.

4-وادی الرمل بمشارکة عمرو بن العاص..

5-ذات السلاسل قرب المدینة بمشارکة خالد.

6-و ربما فی بنی سلیم.

7-و ربما فی قضاعة فی بلاد الشام..

هذا کله..عدا ما جری فی أحد،و حنین،و الخندق..و غیر ذلک..فهل هذه محض صدف؟!و لماذا یصر النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی تکرار إعطاء الرایة لغیر علی أولا،و ربما لعدة أشخاص،فینهزمون،ثم یعطیها علیا«علیه السلام»فیعود بالنصر المؤزر؟!

ثم یکرر هذا الفعل فی مورد آخر.

ثم فی ثالث و رابع و..و..الخ..؟!ألا تری معی أنه کان یرید أن یفهم الناس أمرا بعینه؟!

علی خلاف ما یتوقع

و قد رأینا أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد أرسل مع علی«علیه السلام» نفس أولئک المهزومین بالرایة قبله..و لعل سبب ذلک هو:

1-أن یریهم بأم أعینهم أن النصر قد تحقق بوسائله الطبیعیة،من خلال شجاعة،و حکمة و تدبیر القائد.

ص :130

2-إنه قد یکون هناک رغبة لدی بعضهم لإفشال علی فی مهمته،و لو بالإتصال بالمشرکین،و تحذیرهم من هجومه«علیه السلام».

النصر بالقائد،لا بالعسکر

و قد رأینا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أرسل علیا«علیه السلام»فی ثمانین رجلا فقط،و هم من أهل الصفة کما تقدم،و أهل الصفة هم من الضعفاء الذین لیس لهم أموال،یعتمدون علیها..

أما أبو بکر و عمر،و ابن العاص،فقد کان معهم الجیش الکثیف، المؤلف من خمس مئة،أو سبع مئة مقاتل،أو من آلاف المقاتلین..و إذ بالنصر یأتی علی ید علی«علیه السلام»،و یأبی أن یأتی علی ید أولئک،رغم کثرة جموعهم.

مع العلم بأن هزیمة الجیش أولا ثلاث أو أربع مرات،من شأنها أن تجعل الهزیمة فی المرة التالیة أکثر احتمالا،لأن الهمم تکون قد تضاءلت، و الرهبة و الرغبة فی السلامة تأکدت..

کما أن الأعداء یصبحون أکثر جرأة،و حملاتهم أشد شراسة.

فالنصر فی هذه المرة یکون أبعد منالا،و أقل احتمالا.

و لکن حین یکون المنتدب لهذه المهمة هو علی«علیه السلام»،فإنه یجعل من الضعف لدی أصحابه قوة له،و من رهبتهم جرأة و إقداما،و من الهزیمة الروحیة لهم اندفاعا و بأسا و مراسا.

ص :131

الحسد القاتل

و إن تحریض عمرو بن العاص لأبی بکر و عمر علی نقض تدبیر علی «علیه السلام»،حین أدرک أنه سوف یأتی بالنصر،لا نجد له مبررا إلا الحسد الغبی،و الحقد الأرعن لإنسان مهزوم،کان یمکن أن یلمّع صورته ببعض الأعذار حتی لو کانت باهتة و شوهاء،و لو بأن یقر بما انتابه من رعب و خور،و خوف،ناشیء عن ضعف البصیرة،و ضعف الصلة باللّه، الأمر الذی هوّن علیه مخالفة التکلیف الإلهی،و لیدّع-بعد ذلک-أنه قد ندم و تاب،و أسف لما بدر منه.

و لکن لا یمکن تصور إنسان یؤمن باللّه و الیوم الآخر یسعی لتضییع النصر علی الدین و أهله،استجابة منه لرذیلة الحسد،و الحقد غیر المبرر و لا المقبول!

استجابة الشیخین لتحریض ابن العاص

و لا ندری کیف نفسر انقیاد أبی بکر و عمر لتحریض عمرو لهما علی العمل لکسر إرادة علی«علیه السلام»،و الإخلال بعزیمته،و إبطال تدبیره.

فإن کانا لم یلتفتا إلی حقیقة ما یرمی إلیه ابن العاص..فالسؤال هو أین ما یدعیه محبوهما لهما من حصافة فی الرأی،و من بعد نظر،و حکمة و تبصر فی الأمور..

و إن کانا قد التفتا إلی مقاصد عمرو بن العاص،و رضیا بأن یشارکاه فی سعیه هذا،فالمصیبة أعظم،و أشد مرارة،و لا نرید أن نقول أکثر من ذلک.

ص :132

منطق علی علیه السّلام

و یظهر من جواب أمیر المؤمنین«علیه السلام»لهؤلاء المعترضین:أنه یعتبر اتباعهم له«علیه السلام»إطاعة للّه و لرسوله«صلی اللّه علیه و آله»، و أن الاعتراض علیه عصیان للّه و لرسوله..

و هو یصرح:بأن إصرارهم علی اعتراضهم سوف ینتج طردهم من صفوف الجیش الذی یقوده«علیه السلام».و علیهم أن یواجهوا عاقبة فعلهم هذا،و أن یقدموا تفسیرا مقبولا و مرضیا لدی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و إذا أضیف إلی ذلک جوابه الآخر،المتضمن لأمرهم بلزوم رحالهم، و الکف عما لا یعنیهم،فإنه یکون قد أفهمهم:

1-أنه سوف یکون حازما فی موقفه هذا بنحو لا مجال فیه لأی جدل، أو اعتراض،لأنه فی موقف لا مکان لغیر الحزم فیه،و سیکون إفساح المجال للجدل،و للتشکیک،و الأخذ و الرد فیه سببا فی خلق مشکلات، و نشوء عراقیل قد تؤثر علی المهمة التی انتدبه الرسول«صلی اللّه علیه و آله» لإنجازها.

2-إن الانضباط فی المهمات القتالیة،و الکون فی المواقع التی تحددها من قبل القیادة للأفراد،یعطی القدرة علی التخطیط،و الطمأنینة لسلامة التنفیذ،و یمکّن من تحقیق النتائج،بعیدا عن المفاجآت التی یهیئ لها الخلل فی الإعداد و الاستعداد..

3-إن تدخل الجنود فیما لا یعنیهم،و خصوصا فیما یرتبط بالقرارات

ص :133

الحربیة للقیادة..معناه:أن یفقد القائد قدرته علی التأثیر فی فرض قراراته، و فی سلامة تنفیذها حرفیا.

4-إنه«علیه السلام»قد عرّف الناس:أن اعتراض هؤلاء یهدف إلی تهیئة الأجواء لعصیان أوامر القائد،و التمرد علی قراراته،و لیس من مصلحة المعترضین أن یظهر هذا الأمر للناس عنهم،و لذلک لم یعد أمامهم أی خیار سوی التراجع عن موقفهم..

5-إنه قد عرفهم و عرف الناس:أن ما یتذرعون به من أنهم یعرفون أمرا لم یکن علی«علیه السلام»عارفا به غیر صحیح،فهو عالم بما یصنع، فلا مجال لتضلیل الناس بذرائع من هذا القبیل.

خطة علی علیه السّلام

إن حذر القوم الذین یراد مهاجمتهم،و استعدادهم لا بد أن یکون له أسبابه الواقعیة..و هی أحد أمرین:

1-أن یکون لهم عین فی المسلمین،یرسل إلیهم بما یجری،و یعلمهم بتوجه السریة نحوهم،و بطبیعة تحرکاتها و بغیر ذلک من أمور..

2-أن یکون لهم رقباء فی الجبال المشرفة،یخبرونهم بما یرونه، فیحتاطون و یستعدون للأمر قبل وقوعه.

و قد کان سلوک علی«علیه السلام»لطریق آخر یکفی لتعریف أولئک القادة الذین هزموا أو هربوا بأن علیا«علیه السلام»یتصرف بحکمة، و بدقة بالغة..

ص :134

و لذلک عرف عمرو بن العاص:أنه«علیه السلام»سیظفر بهم..

فکیف لم یعرف ذلک أبو بکر و عمر؟!و لعل وضوح هذا الأمر و بداهته قد دلّ علیا«علیه السلام»علی أن المعترضین یسعون إلی مجرد الخلاف علیه، و أنهم یریدون معصیة اللّه و رسوله بذلک..

هل أغار علیهم و هم غارّون؟!

تقدم قولهم:إن علیا أغار علی هؤلاء المشرکین،و هم غارون..

و نقول:

إننا علی یقین من أن علیا«علیه السلام»لا یحارب قوما إلا بعد أن یحتج علیهم،و یعظهم،و یذکرهم،فإن أصروا علی الحرب استعان باللّه علیهم،و هذه هی وصیة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»له:«یا علی،لا تقاتل أحدا حتی تدعوه إلی الإسلام (1).

و عن الإمام الصادق«علیه السلام»:«ما بیّت رسول اللّه«صلی اللّه

ص :135


1- 1) بحار الأنوار ج 19 ص 167 و ج 97 ص 34 و ج 98 ص 364 و وسائل الشیعة (ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 30 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 43 و فی هامشه عن تهذیب الأحکام ج 2 ص 47 و غیره،و الکافی ج 5 ص 36 و مستدرک الوسائل ج 11 ص 30 و ج 17 ص 210 و کتاب النوادر ص 140 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 502 و منتهی المطلب(ط ق)ج 2 ص 904 و تذکرة الفقهاء(ط ج)ج 9 ص 44 و 45 و ریاض المسائل(ط ج)ج 1 ص 486 و 493 و مشکاة الأنوار ص 193.

علیه و آله»عدوا قط لیلا» (1).

و عن الإمام الصادق«علیه السلام»:«کان أمیر المؤمنین«علیه السلام» لا یقاتل حتی تزول الشمس،و یقول:تفتح أبواب السماء،و تقبل الرحمة، و ینزل النصر».

و یقول:هو أقرب إلی اللیل،و أجدر أن یقل القتل،و یرجع الطالب، و یفلت المهزوم (2).

فإن کان«علیه السلام»قد هاجمهم علی حین غرة منهم لیلا-و هذا ما نفته الروایة التی قدمناها عن الإمام الصادق«علیه السلام»-فلا بد أن یکون ذلک قد حصل بعد إقامة الحجة علیهم،و ظهور عدوانیتهم،

ص :136


1- 1) وسائل الشیعة(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 46 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 63 و فی هامشه عن فروع الکافی ج 1 ص 334 و منتهی المطلب(ط ق)ج 2 ص 909 و تذکرة الفقهاء(ط ق)ج 1 ص 412 و ریاض المسائل(ط ق)ج 1 ص 489 و(ط ج)ج 7 ص 511 و جواهر الکلام ج 21 ص 82 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 174.
2- 2) وسائل الشیعة(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 46 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 63 و فی هامشه عن علل الشرایع ج 2 ص 603 و عن تهذیب الأحکام ج 2 ص 56 و بحار الأنوار ج 33 ص 453 و ج 97 ص 22 و الکافی للحلبی ص 256 و ریاض المسائل(ط ج)ج 7 ص 511 و جواهر الکلام ج 21 ص 81 و الکافی للکلینی ج 5 ص 28.

و إصرارهم علی القتال،و وقوع مواجهات عسکریة معهم من خلال أبی بکر،و عمر،و عمرو بن العاص،و إن کانت هذه المواجهات قد انتهت لغیر صالح المسلمین،و لا تجب دعوتهم مرة أخری فی مثل هذا الحال،کما دلت علیه الروایة عن الإمام الصادق«علیه السلام» (1).

بل تقدم:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أمر علیا«علیه السلام»أن یدعوهم إلی الإسلام قبل أن یقاتلهم،و قد فعل«علیه السلام»ذلک.

و قد یجوز أن یکون هؤلاء القوم قد تمردوا و تآمروا مرتین،فأرسل إلیهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»فلانا و فلانا فی المرأة الأولی فهزموهم،ثم أرسل إلیهم علیا«علیه السلام»،فأقام علیهم الحجة.

ثم نکثوا،فتکرر ما یشبه المرة الأولی،و لکن علیا«علیه السلام»لم یعد بحاجة إلی إقامة الحجة فأغار علیهم لیلا.

تبییت العدو لیس غدرا

و قد ذکرت الروایات المتقدمة،و سواها:أنه«علیه السلام»،قد بیت المشرکین و کبسهم،و هم غارون فظفر بهم..

و نعتقد:أن ذلک قد کان بعد الاحتجاج علیهم کما دلت علیه روایة

ص :137


1- 1) وسائل الشیعة(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 30 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 43 و راجع:جواهر الکلام ج 21 ص 18 و الکافی(ط دار الکتب الإسلامیة)ج 5 ص 20 و تهذیب الأحکام(ط دار الکتب الإسلامیة)ج 6 ص 135.

القمی الآتیة،التی ذکرت:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أمر أبا بکر«أن إذا رآهم أن یعرض علیهم الإسلام،فإن تابعوا و إلا واقعهم».

کما أنه سیأتی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»ما کان یقاتل قوما حتی یدعوهم،و یحتج علیهم.و علی کل حال،فإنه إن أمکن إثبات أن هؤلاء القوم قد حاولوا مهاجمة المسلمین مرتین:فأرسل إلیهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»من احتج علیهم و هاجموه و هزموه مرة بعد أخری،ثم أرسل إلیهم علیا«علیه السلام»،فاحتج علیهم و قتل منهم..ثم نکثوا مرة أخری، فجری لهم کما جری فی المرة الأولی..فبیّتهم علی«علیه السلام»و هاجمهم.

فإن أمکن إثبات ذلک أو اعتماده فلا إشکال.و إن لم یکن إثبات ذلک،أو اعتماده،فإننا نقول:

إن علیا«علیه السلام»،بعد أن فرض المعرکة علی أعدائه،فی الموقع و المکان،و الوقت و الزمان الذی أحب،لم یعد یمکنهم التخلی عن مواقعهم إلی أی موقع آخر،لأن ذلک معناه:الإستیلاء علی کل ما لدیهم،و علی منازلهم و أموالهم،بل و سبی نسائهم و أطفالهم أیضا..

فإذا أبوا الاستجابة لأی منطق،و رفضوا الانصیاع لأی خیار مقبول أو معقول،و اختاروا طریق البغی و العدوان،فلا مانع من أن یکبسهم و هم غارون فی أی وقت شاء..

و لیس فی هذا العمل أیة مخالفة للشرایع،أو الأخلاق.بل هو العمل الحکیم الذی یؤیده الخلق الإنسانی،و یرضاه الشرع،و تقره الضمائر..لأنه لیس من حق العدو المحارب،و المعتدی و الظالم أن یعتبر نفسه فی مأمن،فی

ص :138

الوقت الذی یعطی لنفسه الحق بالغدر بالآخرین،و یسمح لنفسه فی تبییتهم،و الفتک فیهم،ظلما و عتوا،و بغیا و علوا..

بل إن أخذ ذلک الظالم علی حین غرة یعد إحسانا لکلا الفریقین المتحاربین، لأن من شأنه أن یقلل من عدد القتلی فی صفوف هؤلاء،و أولئک لأنه یسقط قدرتهم علی المقاومة.و ینتهی الأمر بالاستسلام.

و إذا استسلموا لأهل الدین..فإن معاملتهم لا بد أن تخضع لأحکام الشرع،و وفق ما تفرضه الأخلاق الفاضلة،و تقضی به العقول،و لن یکون متأثرا بالأهواء،و النزوات و المیول..

علی علیه السّلام یقبل قدمی الرسول صلّی اللّه علیه و آله

و فی الروایة الرابعة:أن علیا«علیه السّلام»أهوی إلی قدمی النبی «صلی اللّه علیه و آله»یقبلهما..و فی هذا دلالة علی جواز التبرک بالأنبیاء و آثارهم،لا سیما مع عدم اعتراض النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی فعله هذا.

و من الواضح:أنه«علیه السلام»إنما فعل ذلک طلبا لمرضاة اللّه، و رغبة فی ثوابه،و التماسا للبرکة التی تعنی المزید من العطاء الهنیء،و الخیر النامی،و المقام السامی،و لا یمکن لأحد أن یتوهم فی حقه الإخلال بأی درجة من درجات التوحید الصحیح و الخالص..

و فی هذه البادرة إشارة إلی شدة خضوع علی«علیه السلام»لرسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و مدی تقدیسه له.رغم أنه أقرب الناس إلیه، و أکثرهم إطلاعا علی تفاصیل حیاته..

ص :139

ثم هو یشیر إلی شدة صفاء روح علی«علیه السلام»،و طهارة ذاته، و خلوص نوایاه..

و اللافت هنا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه کان یتبرک بعرق علی «علیه السلام»أیضا (1).

رضی اللّه و رسوله عن علی علیه السّلام

و قد کانت الجائزة العظمی التی نالها علی«علیه السلام»هنا هی أن اللّه تعالی و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»راضیان عنه..فتکون هذه الکلمات هی البشارة الکبری التی یبکی علی«علیه السلام»فرحا بها،و شوقا إلیها..

ص :140


1- 1) راجع:مستدرک الوسائل ج 17 ص 335 و مناقب أمیر المؤمنین«علیه السلام» للکوفی ج 1 ص 394 و المسترشد للطبری ص 602 و مائة منقبة لمحمد بن أحمد القمی(ابن شاذان)ص 58 و التحصین للسید ابن طاووس ص 555 و الیقین للسید ابن طاووس ص 179 و 196 و 197 و 243 و 367 و بحار الأنوار ج 37 ص 300 و 324 و ج 38 ص 2 و ج 40 ص 15 و 82 و 315 و ج 89 ص 91 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 55 و حلیة الأبرار ج 2 ص 446 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 249 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 116 و الغدیر ج 8 ص 87 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 194 و 381 و الإمام علی«علیه السلام»للهمدانی ص 92 و 148 و تفسیر فرات ص 406 و المناقب للخوارزمی ص 85 و کشف الغمة ج 1 ص 112 و کشف الیقین ص 266 و تأویل الآیات ج 1 ص 185 و تنبیه الغافلین ص 28.

فهو إذن لا یطمع بالقصور،و لا بالحور،و لا تهمه الجنان،و لا یفرحه کل ما فیها من حور حسان،بمقدار ما یهمه و یفرحه رضی اللّه تعالی، و رضی رسوله،وفقا لقوله تعالی: ..رَضِیَ اللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذٰلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ (1).

و قوله تعالی: یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً (2).

ص :141


1- 1) الآیة 8 من سورة البینة.
2- 2) الآیتان 27 و 28 من سورة الفجر.

ص :142

الفصل الثانی
اشارة

لمحات أخری عن ذات السلاسل..

ص :143

ص :144

ذات السلاسل بروایة القمی

و قد روی القمی عن جعفر بن أحمد،عن عبید بن موسی،عن الحسن بن علی بن أبی حمزة،عن أبیه،عن أبی بصیر،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام» -ما ملخصه-:

إن أهل وادی الیابس اجتمعوا اثنی عشر ألف فارس،و تعاقدوا، و تعاهدوا،و تواثقوا:أن لا یتخلف رجل عن رجل،و لا یغدر بصاحبه، و لا یخذل أحد أحدا،و لا یفر عن صاحبه،حتی یموتوا کلهم،و یقتلوا محمدا«صلی اللّه علیه و آله»،و علی بن أبی طالب«علیه السلام».

فنزل جبرئیل«علیه السلام»علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أخبره بالأمر،و أمره أن یبعث أبا بکر فی أربعة آلاف فارس،من المهاجرین و الأنصار.

فخطب«صلی اللّه علیه و آله»الناس،و أخبرهم بما أخبره به جبرئیل «علیه السلام»عن أهل وادی الیابس،و أن جبرئیل أمره بأن یسیر إلیهم أبو بکر بأربعة آلاف فارس.

ثم أمرهم أن یتجهزوا للمسیر مع أبی بکر یوم الإثنین،فلما حان وقت المسیر أمر«صلی اللّه علیه و آله»أبا بکر:«أن إذا رآهم أن یعرض علیهم

ص :145

الإسلام،فإن تابعوا،و إلا واقعهم،فقتل مقاتلیهم،و سبی ذراریهم،و استباح أموالهم،و خرب ضیاعهم،و دیارهم».

فسار أبو بکر بهم سیرا رفیقا،حتی نزل قریبا منهم،فخرج إلیه منهم مئتا فارس،و هم مدججون بالسلاح،فسألوهم:من أین أقبلوا؟!و إلی أین یریدون؟!ثم طلبوا مقابلة صاحبهم.

فخرج إلیهم أبو بکر،فسألوه،فأخبرهم بما جاء له.

فقالوا:أما و اللات و العزی،لو لا رحم ماسة،و قرابة قریبة لقتلناک و جمیع أصحابک قتلة تکون حدیثا لمن یکون بعدکم،فارجع أنت و من معک،و ارتجوا العافیة،فإنما نرید صاحبکم بعینه،و أخاه علی بن أبی طالب.

فقال أبو بکر لأصحابه:یا قوم،القوم أکثر منکم أضعافا،و أعدّ منکم،و قد نأت دارکم عن إخوانکم من المسلمین،فارجعوا نعلم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بحال القوم.

فقالوا جمیعا:خالفت یا أبا بکر رسول اللّه،و ما أمرک به،فاتق اللّه و واقع القوم،و لا تخالف قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال:إنی أعلم ما لا تعلمون.الشاهد یری ما لا یری الغائب.

و رجعوا إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فأعلن علی المنبر:أن أبا بکر قد عصی أمره،و أنه لما سمع کلامهم:«انتفخ صدره،و دخله الرعب منهم»ثم قال«صلی اللّه علیه و آله»:

«و إن جبرئیل«علیه السلام»أمرنی عن اللّه:أن أبعث إلیهم عمر مکانه فی أصحابه،فی أربعة آلاف فارس،فسر یا عمر علی اسم اللّه،و لا تعمل کما

ص :146

عمل أبو بکر أخوک،فإنه عصی اللّه و عصانی».

و أمره بما أمر به أبا بکر.

فسار بهم یقتصد بهم فی سیرهم،حتی نزل قریبا من القوم،و خرج إلیه مئتا رجل،و قالوا له و لأصحابه مثل مقالتهم لأبی بکر.

فانصرف،و انصرف الناس معه،و کاد أن یطیر قلبه مما رأی من عدة القوم و جمعهم،و رجع یهرب منهم.

فنزل جبرئیل«علیه السلام»و أخبر محمدا بما صنع عمر..

فصعد«صلی اللّه علیه و آله»المنبر،و أخبرهم بما صنع عمر،و أنه خالف أمره و عصاه..

فلما قدم عمر قال«صلی اللّه علیه و آله»:«یا عمر،عصیت اللّه فی عرشه،و عصیتنی،و خالفت قولی،و عملت برأیک،ألا قبح اللّه رأیک».

ثم ذکر:أن جبرئیل«علیه السلام»أمره أن یرسل علیا«علیه السلام» مع الأربعة آلاف،و أن اللّه یفتح علیه و علی أصحابه،ثم دعاه و أخبره بذلک..

فخرج علی«علیه السلام»فسار بأصحابه سیرا غیر سیر أبی بکر و عمر،فقد أعنف بهم فی السیر،حتی خافوا أن ینقطعوا من التعب،و تحفی دوابهم،فقال لهم:لا تخافوا،فإن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد أمرنی بأمر،و أخبرنی:أن اللّه سیفتح علیّ،و علیکم،فأبشروا،فإنکم علی خیر، و إلی خیر.

فطابت نفوسهم و قلوبهم،و واصلوا سیرهم التّعب،حتی نزلوا

ص :147

بالقرب منهم..

فخرج إلیه منهم مائتا رجل شاکین بالسلاح،فلما رآهم علی«علیه السلام»خرج إلیهم فی نفر من أصحابه،فقالوا لهم:من أنتم؟!و من أین أنت؟!و من أین أقبلتم؟!و أین تریدون؟!

قال:أنا علی بن أبی طالب،ابن عم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و أخوه و رسوله إلیکم،أدعوکم إلی شهادة أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا عبده و رسوله،و لکم ما للمسلمین،و علیکم ما علیهم من خیر و شر.

فقالوا له:إیاک أردنا،و أنت طلبتنا،قد سمعنا مقالتک،فاستعد للحرب العوان،و اعلم أنّا قاتلوک و قاتلوا أصحابک،و الموعود فیما بیننا و بینک غدا ضحوة،و قد أعذرنا فیما بیننا و بینک.

فقال لهم علی«علیه السلام»:ویلکم تهددونی بکثرتکم و جمعکم؟!فأنا أستعین باللّه و ملائکته و المسلمین علیکم،و لا حول و لا قوة إلا باللّه العلی العظیم.

فانصرفوا إلی مراکزهم،و انصرف علی«علیه السلام»إلی مرکزه.فلما جنه اللیل أمر أصحابه أن یحسنوا إلی دوابهم،و یقضموا،و یسرجوا.

فلما انشق عمود الصبح صلی بالناس بغلس،ثم غار علیهم بأصحابه، فلم یعلموا حتی وطئتهم الخیل،فما أدرک آخر أصحابه حتی قتل مقاتلیهم، و سبی ذراریهم،و استباح أموالهم،و خرب دیارهم،و أقبل بالأساری و الأموال معه.

و نزل جبرئیل فأخبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بما فتح اللّه علی

ص :148

علی«علیه السلام»و جماعة المسلمین،فصعد المنبر،فحمد اللّه،و أثنی علیه، و أخبر الناس بما فتح اللّه علی المسلمین،و أعلمهم أنه لم یصب منهم إلا رجلان.

و نزل فخرج یستقبل علیا«علیه السلام»فی جمیع أهل المدینة من المسلمین،حتی لقیه علی أمیال من المدینة.

فلما رآه علی مقبلا نزل عن دابته،و نزل النبی«صلی اللّه علیه و آله» حتی التزمه،و قبل ما بین عینیه.

فنزل جماعة المسلمین إلی علی«علیه السلام»حیث نزل رسول اللّه، و أقبل بالغنیمة و الأساری،و ما رزقهم اللّه من أهل وادی الیابس.

ثم قال جعفر بن محمد«علیهما السلام»:ما غنم المسلمون مثلها قط إلا أن تکون خیبرا،فإنها مثل خیبر.

فأنزل اللّه تبارک و تعالی فی ذلک الیوم: وَ الْعٰادِیٰاتِ ضَبْحاً.. إلی آخر الروایة (1).

و نقول:

إن لنا هنا وقفات نجملها علی النحو التالی:

ص :149


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 67-73 و تفسیر القمی ج 2 ص 434-438 و تفسیر فرات ص 599-602 و البرهان(تفسیر)ج 4 ص 495-497 و نور الثقلین ج 5 ص 652-655 و التفسیر الصافی ج 5 ص 361-365 و تأویل الآیات ص 844-848.

قد استعرضنا الکثیر من النقاط الواردة فی هذه الروایة،و ناقشناها فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 20 فصل:

روایة القمی توضح بل تصرح..فلا نری حاجة لإعادته هنا..فنکتفی هنا بالإلماح إلی بعض ما له ارتباط بعلی«علیه السلام»،و هو کما یلی:

الرفق بالحیوان

تقدم:أن علیا«علیه السلام»أمر أصحابه فی اللیلة التی عزم علی مهاجمة العدو فی صبیحتها بأن یحسنوا إلی دوابهم،و المراد بالإحسان إلیها هو إنزال أحمالها عنها،و تقدیم الماء و العلف لها،و جعلها فی مکان مناسب و مریح،و إبعاد جلّها عنها،و أن لا تحمل علی القیام بجهد لا تطیقه و نحو ذلک..

و هذا یجعلها أکثر حیویة و نشاطا فی مواقع النزال،فلا تتعب بسرعة..

علی نفسها جنت براقش

و قد لو حظ فی الروایة أیضا:أن الأعداء أعلنوا إصرارهم علی الحرب، و توعدوه بأنهم قاتلوه و من معه..فلم یعد أمامهم سوی الإعداد و الإستعداد للمواجهة،و توقع أن یلتمس المسلمون-الذین یسمعون منهم هذا التهدید- غرّتهم،و أن یوردوا علیهم ضربتهم عند أیة فرصة تلوح لهم.

و لیس لهم أن یستسلموا للأمانی،و أن یأمنوا جانب عدوهم،فإن ترصد غفلتهم،و السعی لخدیعتهم،هو غایة الحزم،و التدبیر الذکی الذی یستحق علیه التقدیر و الثناء،لأنه یحفظ بذلک أهل الإیمان،و یبعد عنهم شر

ص :150

أهل الطغیان،و یبطل کیدهم.

کما لا بد أن یعتمد عنصر السرعة التی لا تترک للعدو مجالا لإلتقاط أنفاسه،و یفقده القدرة علی اتخاذ القرار المناسب فی الوقت المناسب..

و بذلک یتمکن من تسدید الضربات السریعة و المؤثرة فی تدمیر قدرات العدو بأقل الخسائر فی جانب أهل الإیمان..

و هکذا کان،فإنه لم یصب من أهل الإیمان إلا رجلان..

لا نرید إلا محمدا و علیا

و اللافت هنا:أن هؤلاء الأعداء یعلنون لأبی بکر حین جاء لمواجهتهم بأنهم لا یریدون إلا شخص رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و نفس علی «علیه السلام».

و الأغرب من ذلک:أن لا تظهر من أبی بکر ردة فعل علی طلبهم هذا، بل هو یرضی بالرجوع عنهم..مع أن مقتضیات الإیمان،و من مقتضیات البیعة للرسول هو الذب عنها،و عن صاحبها و أهل بیته،فموقف أبی بکر هذا لا بد أن یکون قد أعطی انطباعا غیر حمید،من حیث أنه یوحی بأن المسلمین لا یهتمون بالدفاع عن دینهم،و عن نبیهم و وصیه.

بل هو إن وجدوا أن الحرب قد حادت عنهم،و لم تعد تستهدف أشخاصهم،فربما ینصرفون عنها،و لا تعود تعنی لهم شیئا لیتولاها ذلک المعنی بها،و المطلوب لها..أی أنهم یسلمون نبیهم و وصیه لمصیر یقرره أعداؤه وفق ما یحلو لهم.

ص :151

و من شأن هذا التصور أن یزید أولئک المشرکین تصمیما علی الحرب، و حماسا و اندفاعا لها و حرصا علی الوصول إلی شخص النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و نفس علی«علیه السلام»فیها.

و ربما یفکر هؤلاء المشرکون بالبحث عن قنوات تصلهم بهذا أو بذاک من رجال المسلمین،لإغداق الوعود علیهم،و إغرائهم بما یثبط عزائمهم عن نصرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علی«علیه السلام»..

ثم إننا لا ندری إن کان أبو بکر و من معه قد فکروا فی السبب الذی دعا هؤلاء للکف عنهم،و لتقصّد النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علی«علیه السلام»بالسوء،دون سائر المسلمین،ألیس لأن النبی«صلی اللّه علیه و آله» هو صاحب الدعوة،التی کانت السبب فی منابذة المشرکین له،و لأن علیا «علیه السلام»شریکه الأساس فیها،و هو سبب حفظها و بقائها بعده،و هو السیف الإلهی المسلول للدفاع عنها،و عن صاحبها،و عن کل من آمن بها؟!

ألم یکن هؤلاء الراجعون یعتبرون أنفسهم من أتباع صاحب الدعوة، و من المؤمنین بها،و المکلفین بالدفاع عنها،و عمن جاء بها؟!

أبو بکر أخو عمر،و علی علیه السّلام أخو النبی صلّی اللّه علیه و آله

و تقدم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال لعمر:«و لا تعمل کما عمل أبو بکر أخوک»..و أنه قال و هو یخطب علی المنبر عن علی«علیه السلام»:

«حتی یقتلونی و أخی علی بن أبی طالب».

و حین تحدث علی«علیه السلام»لأهل وادی الیابس وصف نفسه لهم

ص :152

بأنه:«ابن عم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و أخوه»،و الأعداء و صفوه بنفس هذا الوصف أیضا.

من أجل ذلک نلاحظ:أن عمر قد فعل ما یشبه عمل أخیه أبی بکر، حیث سار بأصحابه-کأبی بکر-سیرا رفیقا-ثم هرب من الأعداء کما هرب،و عاش الرعب و الخوف کما عاش.

کما أن علیا«علیه السلام»قد عمل بنفس ما یقتضیه خلق أخیه النبی «صلی اللّه علیه و آله»فکان دائما المجاهد،و المحامی،و الناصر،و المنتصر.

و ذلک کله یشیر إلی أن الأخوة هنا،و الأخوة هناک قد جاءت علی أساس ملاحظة معان حقیقة،و قواسم مشترکة،اقتضت التوافق فی السلوک و فی المواقف.

القائد هو المعیار

و قد وجدنا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»اکتفی بتبدیل القائد،و أما الجیش نفسه،فأبقاه علی ما هو علیه،و لم یستبدل منه حتی رجلا واحدا،و قد کانت الهزیمة من نصیب هذا الجیش مرتین متوالیتین،مع نفس العدو،و مع تقارب الزمان،و فی نفس المکان،و فی نفس الظروف،و بنفس الأسلوب، و بعین الکلمات التی استخدمت،و نفس الخطاب و الجواب..

و کان النصر حلیفا لهذا الجیش نفسه،مع ذلک العدو بالذات،و فی نفس الحالات،و فی الزمان و المکان عینه،رغم أن القائدین الأولین قد سارا بهذا الجیش سیرا رفیقا،أو مقتصدا،یحببهم بقائدهم.

ص :153

أما الأمیر الثالث،فقد أعنف بهم فی السیر،حتی خافوا أن ینقطعوا من التعب،و أن تحفی دوابهم..و لا بد أن یثقل أمر هذا القائد علیهم،الذی فعل بهم ذلک،و أن تتجافی عنه قلوبهم،و لا یندفعون فی محبته،و فی طاعته بالمقدار الذی یحظی به اللذان سبقاه..

و لکن النتائج جاءت معاکسة تماما،فقد تحقق النصر،و کان نصیبهم معه الفتح و العز و الکرامة،و کانت الهزیمة و المذلة،و المعصیة للّه فی عرشه و لرسوله مع ذینک الأولین.

و هذا مثل للبشر جمیعا،یحمل لهم العبرة،و العظة،و یدعوهم للتأمل العمیق،و الفکر الدقیق،حملته لنا کلمته«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»عن جبرئیل:«فأخبرنی:أن اللّه یفتح علیه،و علی أصحابه»..

فقد نسب الفتح إلی اللّه،الذی حبا به علیا«علیه السلام»و أصحابه معا،مع أن الإنسان العادی قد یتوقع تخصیص الفتح بعلی دون أصحابه، الذین هزموا مع القائدین اللذین سبقاه..

و لکن اللّه و رسوله یریدان لنا أن ندرک حقیقة أن القیادة الصالحة،هی التی تصنع المواقف،و تغیر من أحوال الرعیة،و تؤثر فی توجهاتها و مواقفها،و تعطیها صلابة فی الدین،و ورعا فی یقین،و تحملها علی الصراط المستقیم،و لو لم تصدر لها أمرا،أو تفرض علیها قرارا،أو تبتز منها موقفا.

و هی التی تثیر حمیتها و إباءها،و تمنحها نفحة الشجاعة و الإقدام،أو التخاذل و الإحجام..

و قد ظهر ذلک فی هذه الغزوة بصورة جلیة و واضحة،فقد ساقهم

ص :154

موقف أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی مواقع العزة و الکرامة و الإباء، و أعطاهم نفحة من نفحات الشجاعة،و الشعور بالکرامة.ففتح اللّه علیه و علیهم،وفق ما قاله الرسول الأکرم و الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»..

تطمینات علی علیه السّلام لأصحابه

و حین سار علی«علیه السلام»باصحابه ذلک السیر الحثیث الذی أتعبهم،یکون قد أفهمهم بذلک أن ثمة جدیة حقیقیة فی إنجاز أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی أحسن وجه و أتمه.

و لعلهم أصبحوا یتخوفون من أن یکون للتعب الذی لحقهم فی مسیرهم هذا دورا فی خسارتهم الحرب التی یترقبونها..فأراد«علیه السلام»أن یطمئنهم،و لکن لا بالوعود المادیة،و لا بالخطب الحماسیة،بل بإعطائهم جرعة إیمانیة روحیة،تتولی هی شحذ عزائمهم،و تقویة ضعفهم، و تعطیهم المزید من الرضا و السعادة و البهجة،و ذلک بالاعتماد علی الغیب الذی یربطهم باللّه سبحانه،و برسوله.

فذکر لهم قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بصیغة الإخبار من النبی الکریم«صلی اللّه علیه و آله»لهم بالفتح العظیم.

و الخبر من النبی«صلی اللّه علیه و آله»معناه:أن اللّه سبحانه هو الذی عرف رسوله به،و أطلعه علی غیبه..فلیس الأمر مجرد تفاؤل،و لا هو کلام لمجرد التشجیع،و إثارة الحماس..

و لذلک یقول النص المتقدم:إن نفوسهم قد طابت و قلوبهم اطمأنت، و واصلوا سیرهم الشاق،و زالت عنهم الوساوس و المخاوف..

ص :155

و قد حرص علی«علیه السلام»علی أن یستعید جیشه الثقة التی فقدها بسبب تثبیط عزائمه من قبل الذین سبقوه،حیث صار یجبّن بعضهم بعضا.

و أن یزیل کل شبهة عن المقاتلین،و یطمئنهم إلی أنه لا مبرر للمخاوف،و لا معنی لمعاناة أیة توترات..

علی علیه السّلام أخو النبی و رسوله إلیکم

و لم نعهد فی الذین آخی النبی«صلی اللّه علیه و آله»بینهم أن یذکروا هذه الأخوة فی مواقع إبلاغ رسائل الحرب و القتال،لا سیما و أنها أخوة أنشأها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأمر و جعل من اللّه تعالی،و لیست أخوة نسب..

و لکن علیا«علیه السلام»قد فعل ذلک،و أبلغ هذا العدو المحارب بهذه الحقیقة،حین قال لهم:إنه أخو النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و رسوله إلیهم.

و لعله أراد أن یفهمهم أن موقفه منهم یحدده موقفهم من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»..و أنه لا مجال للفصل فی حسابات الربح و الخسارة بین علی کشخص،و بین علی الشریک مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی الأخوة،و فی العمل علی حفظ الرسالة،من خلال حفظ الرسول،فإن ذلک هو مقتضی هذه الأخوة،و هو الذی یوصل إلی حفظ هذا الدین،و الذود عن حیاضه.

ص :156

علی علیه السّلام لا یحتکر النصر

و علی«علیه السلام»الذی حقق المعجزات فی تاریخه الجهادی الطویل، و لا سیما حین قلع باب خیبر،و جعله ترسا یدفع به ضرب السیوف،و طعن الرماح،ثم حمله جاعلا منه معبرا عن الخندق للجیش،بالإضافة إلی أعظم الإنجازات القتالیة فی بدر،و أحد،و الأحزاب،و قریظة،و النضیر،و ما إلی ذلک..

إن علیا هذا لا یتهدد الأعداء بقوته،و لا یذکر لهم مواقفه هذه،بل یکتفی باستنکار تهدید الأعداء له،ثم هو یستعین باللّه،و بالملائکة،و بالمسلمین علیهم،و یخبرهم بأن کل حول و قوة لدیه إنما هو من اللّه،و به سبحانه و تعالی..

و هذا یعطی المسلمین نفحة روحیة،و یذکرهم بنصر اللّه لهم فی بدر، حین أمدهم بالملائکة و فی سائر المواطن.و لا بد أن یحدث هذا التذکیر ارتعاشا قویا و بلبلة حقیقیة فی قلوب الکافرین،و طمأنینة و سکینة فی قلوب المؤمنین،لأن له سابقة أثبتت صحة هذا المنطق و قوته،و ظهرت نتائجه نصرا مؤزرا فی حروب صعبة و هائلة،لا بد أن تبقی علی مر الأجیال تتمثله کحدث تاریخی فرید،و کیوم من أیام الإسلام مجید..

و لا بد أن یترک إشراک علی«علیه السلام»للمسلمین فی هذا العمل الجهادی أثرا طیبا فی نفوسهم..لأن الذی یعطیهم هذا الوسام هو نفس علی الذی لا یرتاب أحد فی مقامه الجهادی و الإیمانی العظیم،و لا یشک فی صدقه،و فی تجربته،و خبرته بالحرب.

ص :157

و ستکون لشهادته هذه قیمة کبیرة لدیهم،و لا بد أن یهتم کل أحد فی أن یحصل علی أدنی لفتة من علی،أعظم مجاهد علی وجه الأرض،فکیف بما هو أعظم،و أکرم و أفخم..

یضاف إلی ذلک:أن هذا المنطق العلوی،الذی أوضح:أن اللّه و ملائکته سوف یساهمون فی تسجیل هذا النصر،لا بد أن یصعّب علی المتخاذلین،و علی غیرهم اتخاذ قرار الانسحاب من المعرکة،و سیفرض علی الجمیع بذل جهد،و درجة تحمل و صبر أعلی و أکبر مما اعتادوا علیه فی سائر الحالات..

تخریب الدیار

و لا بد من التروی و التأمل فی صدقیة ما ذکرته الروایة المتقدمة من أن علیا«علیه السلام»قد خرب دیار الأعداء.

فقد عرفنا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أصدر أوامره لجیوشه بعدم التعرض للدیار و الأشجار (1)،إلا إذا فرضت الحرب نفسها إجراءات تؤدی إلی شیء من ذلک،مثل حفظ المسلمین من الأخطار،أو توقف النصر علی العدو علی أمر کهذا..

أو کان ذلک إجراء رادعا للعدو عن معاودة الفساد و الإفساد،و العبث بأمن البلاد و العباد..

ص :158


1- 1) راجع ما ذکرناه فی غزوة مؤتة فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله».
سورة العادیات..و أصول الحرب

و قد ذکرت الروایة المتقدمة و غیرها:أن سورة(العادیات)نزلت فی غزوة ذات السلاسل،أو وادی الیابس..و تضمنت هذه السورة المبارکة أمورا دقیقة ترتبط بالحرب و أصولها،و ربما کان السبب فی ذلک هو أن هذه الأصول قد روعیت،و طبقت،و ظهرت صدقیتها فی هذه الغزوة بالذات، فلا محیص عن الإشارة إلی هذا الأمر هنا،فنقول:

إنه إذا أقسم اللّه بأمر بعینه،فذلک یدل علی أن لهذا الأمر موقعا أساسیا و حساسا جدا فی المنظومة الکونیة،إن کان أمرا کونیا،أو فی المنظومة النظامیة إن کان أمرا نظامیا..أو فی منظومة السنن إن کان من سنن الخلق و التکوین،و کذلک الحال لو کان ما أقسم به من مفردات منظومة القیم،أو التدبیر،أو غیر ذلک،مما ورد القسم به فی القرآن الکریم..

فإن الإهتمام الظاهر بذلک الأمر بعینه،بحیث یجعله موضعا لقسمه، و یجعل الإلتزام ببقائه علی حاله ضمانة لما یرید تقریره-إن ذلک-یدل علی أن لما یقسم به أثرا عظیما فی إنجاز الأهداف الإلهیة الکبری،بإیصال الإنسان و ما فی هذا الکون إلی کماله..

2-و قبل أن نتحدث عن العادیات یحسن بنا أن نشیر إلی أن المناسبة التی نزلت فیها هذه السورة،و هی غزوة ذات السلاسل،قد تضمنت نصوصها أمر علی«علیه السلام»أصحابه لیلة الغارة بأن یحسنوا إلی دوابهم،و یقضموا،و یسرجوا..

و هذا یدل علی لزوم إعداد وسائل الحرب،و تهیئتها،لتکون فی أفضل

ص :159

حالاتها،و أن یکون إعدادها بحیث لا تحتاج فی ساعة الصفر إلا إلی الإستعمال الناجز فی القتال.فلا یؤجل ذلک إلی اللحظة الأخیرة..إذ قد یطرأ ظرف یمنع من الإعداد بالمستوی المطلوب،أو بالطریقة الصحیحة.

3-و قد أقسم اللّه تعالی بالعادیات،و بالموریات،و المغیرات..و هی لا تخرج عن هذا السیاق الذی أشرنا إلیه،فالخیل تعدوا فی سبیل اللّه تعالی، و تسرع فی هذا العدو إلی الحد الذی تضبح فیه بأنفاسها،مما یعنی أنها قد استنفدت کل طاقتها فی سرعة الحرکة..

لأن المطلوب هو أن تنجز أمرا هو بأمس الحاجة إلی السرعة.و للسرعة دورها الحاسم فی الحرب.

و الضبح-کما قیل-:هو صوت أنفاس الفرس،تشبیها له بالضباح، و هو صوت الثعلب.

و قیل:هو حفیف العدو.

و قیل:الضبح:کالضبع،و هو مد الضبع فی العدو (1)،أی حتی لا یجد مزیدا (2).

ص :160


1- 1) المفردات للراغب ص 292.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 66 و مجمع البیان ج 10 ص 528 و 529 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 10 ص 422 و معجم مقاییس اللغة ج 3 ص 385 و ج 5 ص 349 و لسان العرب ج 3 ص 509 و ج 7 ص 405 و القاموس المحیط ج 1 ص 358.

و الضبع:هو وسط العضد بلحمة،أو العضد کله،أو الإبط (1).

و قیل:الضبح:صوت أجواف الخیل إذا عدت لیس بصهیل و لا حمحمة (2).

4-إن عدو الخیل هذا یشیر إلی أنها دائمة الإنتقال من موقع إلی آخر..

و أنه انتقال سریع..مما یدل علی عدم التموضع فی مکان بعینه.و لکنه انتقال هادف،یضع نصب عینیه نقطة بعینها یراد الوصول إلیها.و من شأن عدم التموضع،و سرعة الإنتقال هذه أن یحرما العدو من القدرة علی تحدید مواضعهم و مواقعهم،و یجرده من فرصة رصد القوی العاملة فی مکان بعینه،و هذا یفقده القدرة علی التخطیط لأی عمل یمثل لها خطرا،أو یلحق بها ضررا..

5-إن شدة اندفاع الخیل فی هجمتها تحتم علی ذلک العدو أن یتراجع عن موقعه،و بالتالی أن یفقد السیطرة علی حرکته،و یفقده أیضا وعی هذه الحرکة،و تقدیرها..و تحدید مداها،و مواقعها،و أهدافها،و أماکنها..

ثم هو لا یملک قدرة العودة إلی أی موقع یرغب فی العودة إلیه..و هذا مأزق لا یختار المحارب أن یضع نفسه فیه،بل هو یرید أن یکون زمام

ص :161


1- 1) راجع:أقرب الموارد،مادة:ضبع،و راجع:بدائع الصنائع ج 1 ص 210 و کتاب العین ج 1 ص 284 و لسان العرب ج 8 ص 216.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 66 عن مجمع البیان ج 10 ص 528 و 529 و(ط مؤسسة الأعلمی)ص 421 و 422 و کتاب العین للفراهیدی ج 3 ص 110 و لسان العرب ج 2 ص 543 و القاموس المحیط ج 1 ص 226 و تاج العروس ج 2 ص 186.

المبادرة بیده،و أن یکون قادرا علی التقلب فی خیاراته،حسبما یحلو له.

6-إنه إذا صاحب هذا الاندفاع القوی للخیل کیفیات و حالات خاصة، مثل الأصوات الغامضة،أو الهیئات المخیفة،و منها صوت ضبح الخیل الذی یدعوهم لتصور حجم اندفاع عدوهم نحوهم،ثم إذا صاحب ذلک لمعات ناریة خاطفة و کثیرة،حین تقدح الخیل الشرر بحوافرها،فسوف یتشارک لدی ذلک العدوّ السمع و البصر فی رسم صورة الخطر الداهم،و ما یحمله من عنف،من شأنه أن یزعزع ثباته،و یهزمه فی عمق وجوده.

بل قد یوجب قدح النار تحت حوافر الخیل نشوء حالة تضلیلیة،من خلال تلهی أفراد العدو بالنظر إلیها،و إثارة التکهنات حولها،فتتهیأ الفرصة لمفاجأتهم بالقتال المریر،و الضاری.

هذا کله،عدا عن أن قدح النار من حوافر الخیل،یبهج روح فرسانها، و یقوی من اندفاعهم،ما دام أنه ناتج عن حرکتهم و فعلهم.

7-و یأتی بعد ذلک کله عنصر المفاجأة بالقتال،بشتی أنواعه،التی یحتاج العدو فی تحرزه منها إلی حرکات متفاوتة فی مداها و فی اتجاهاتها، شریطة أن تکون بالغة السرعة،و قویة التأثیر..

و لن یکون الإنتقال إلی هذه الحرکات سهلا و میسورا،إلا لأقل القلیل من الناس.

فکیف إذا کان هؤلاء المقاتلون فی صفوف العدو،لا یقومون بعمل اختاروه لأنفسهم،بل تکون حرکتهم مجرد رد فعل،یفقدون معه أی خیار، أو اختیار لموقع القتال و لأسلوبه،فضلا عن عجزهم عن استهداف أی

ص :162

نقطة بالقتال،بالإضافة إلی الضعف الذی سوف یعتری طبیعة حرکاتهم القتالیة نفسها..

و الخلاصة:أن هذه المفاجأة بالقتال لا بد أن تربکهم،و تمنعهم من التأمل و من التدبر و التدبیر،و من تدارک خطة مدروسة لمواجهة الموقف.

8-إن للتوقیت و تحدید ساعة الصفر أهمیة بالغة فی النجاح فی الحرب، فإن المفاجأة إذا کانت فی وقت الصبح،علی قاعدة: فَالْمُغِیرٰاتِ صُبْحاً (1)، فلا بد أن تکون فرص نجاحها أکبر و أوفر،و یقول النص التاریخی:إنه فی الغزوة التی نزلت فیها سورة العادیات أغار علی«علیه السلام»علی العدو فی ذات السلاسل،فلما انشق عمود الصبح صلی بالناس بغلس،ثم غار علیهم بأصحابه،فلم یعلموا حتی وطئتهم الخیل،فما أدرک آخر أصحابه حتی قتل مقاتلیهم،و سبی ذراریهم..عملا بمبدأ المفاجأة،و بمبدأ سرعة العمل،و بمبدأ الحرکة فی وقت لا یمکن رصد الحرکة فیه،بسبب طبیعة النور المنتشر فی ذلک الوقت،و الذی من شأنه أن یعطل الرؤیة.

و من جهة ثانیة:فإن الفریق الذی لم یکلف بمهمات قتالیة،و لو بمثل الرصد و الحراسة،یمیل فی هذه الساعة إلی أن یخلد للراحة،ظنا منه أن غیره یشارکه فی هذا المیل،فینسجم ظنه هذا مع رغبته تلک،و یستسلم من ثم لأحلامه اللذیذة،و تأخذه سنة الکری،و هو أکثر طمأنینة،و أبعد عن التفکیر فیما یزعج و یثیر.

ص :163


1- 1) الآیة 3 من سورة العادیات.

و أما المکلف بالرصد أو بالحراسة،فإنه إذا کان قد سهر اللیل،حتی بلغ ساعات الصباح الأولی،فلا بد أن یتنفس هذا الساهر المرهق فی هذا الوقت الصعداء،و یحسب أنه قد أنهی مهمته،و أن علیه أن یستریح، و یعوض جسده عن هذا السهر الطویل،بالنوم المستغرق و العمیق..

و هذا کله یجعل المفاجأة لهؤلاء و أولئک کبیرة و خطیرة؛حیث یکون الراصد و الحارس فی أقصی حالات الإرهاق،و یکون غیره من الناس مستغرقا فی أحلامه،و لن یکون قادرا علی الإنتقال من حالة الإسترخاء الشدید بأقصی درجاته إلی حالة الإستنفار،بل إلی الدخول فی أعنف حالات الحرکات القتالیة،التی لا یقتصر الأمر فیها علی أن یفکر فی الأسلوب و فی الطریقة القتالیة التی یختارها و حسب.بل علیه أن یفکر فی اکتشاف الحرکة القتالیة للعدو أولا،ثم یعود إلی نفسه لیفکر فیما یمتلکه من وسائل دفعها،و فی کیفیة استعمال تلک الوسائل بما یناسب حرکة العدو هذه..

و فی سیاق آخر نقول:

إن المغیر یعرف هدفه،و قد حدده و رسم خطة للتعامل معه،و هو ینفذ ما رسم.

أما المستهدفون بالغارة،فلا یعرفون شیئا عن مواقع المهاجمین أو عن خطتهم،أو حالاتهم،و لیس لدیهم أیة وسیلة لکشف ذلک فیهم،لأن العین و هی حاسة الرؤیة تکون معطلة بسبب الظلمة،و النور الضئیل الذی ربما یکون قد بدأ ینتشر إنما هو فی مستوی محدود،و لا یغیر من

ص :164

الواقع شیئا..

و حتی فی حالات الحرب فی العصور الحدیثة،فمن جهة تکون أجهزة الرصد غیر ذات أثر،فیما بین طلوع الفجر و طلوع الشمس،و کذلک بعد غیاب الشمس إلی مضی حوالی ساعة من أول اللیل.

و من جهة أخری تکون العین المجردة محجوبة بالظلمة،أو تکون دائرة عملها محاصرة و محدودة بمقدار النور الذی استطاع أن یقتحم جحافل الظلام،و أن یتسلل إلی ثنایا تراکماته المهیمنة..

9-و هنا یأتی دور النقع و الغبار،الذی یثور فی ساحة المعرکة،بسبب سرعة حرکة الخیل المغیرة،لیکون الساتر،و المانع من استفادة العدو حتی من کمیة النور الضئیلة،التی تسللت إلی الأفق فیما بین طلوع الفجر إلی طلوع الشمس.

کما أن لهذا النقع دورا فی إرباک حرکة العدو،و فی التأثیر علی مخیلته، و یهیء الفرصة لتوهم کیفیات و صور قتالیة ضخمة و مهولة،لا وجود لها فی الواقع.

و من شأن هذا أیضا أن یزید ذلک العدو ضعفا و وهنا،و یؤکد هزیمته الروحیة،و ربما یکون سببا فی مبادرته إلی هدر طاقات،و بذل جهد فی غیر الاتجاه الصحیح.

10-ثم یأتی دور تلک الخیل العادیة فی الالتفاف علی العدو، و محاصرته و صیرورته فی وسط تلک الخیل بسرعة حسبما أشیر إلیه فی قوله

ص :165

تعالی: فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً (1)،حتی إذا رأی العدو أنه یواجه القتال فی کل اتجاه،فإنه یصاب بالإحباط،و بالیأس من أن تتیح له المقاومة شیئا ذا بال، و ستتأکد لدیه القناعة بأنه لا فائدة من الاستمرار فیها،لأن حصادها لن یکون فی هذه الحال سوی أن یصبح طعمة للسیوف،و أن یلاقی الحتوف، و فی مثل هذه الحال سیری:أن الاستسلام هو الأرجح و الأصلح.

و قد أظهرت النصوص المنقولة،و کذلک نزول هذه السورة المبارکة فی هذه المناسبة:أن علیا«علیه السلام»قد طبق هذه الأمور کلها فی غزوة ذات السلاسل.

فصلوات اللّه و سلامه علی علی،سید الوصیین،و قائد الغر المحجلین، إلی جنات النعیم.

ص :166


1- 1) الآیة 5 من سورة العادیات.
الفصل الثالث
اشارة

بنو خثعم و علی علیه السّلام..

ص :167

ص :168

سریة علی علیه السّلام إلی بنی خثعم
اشارة

عن سلمان الفارسی«رحمه اللّه»قال:بینما أجمع ما کنا حول النبی«صلی اللّه علیه و آله» (1)ما خلا أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»إذ أقبل أعرابی بدوی،فتخطی صفوف المهاجرین و الأنصار حتی جثا بین یدی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فسأله النبی عن نفسه،و ما جاء به، فأخبره أنه رجل من بنی لجیم.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«ما وراک(یا أخا)لجیم»؟!

قال:یا رسول اللّه خلفت خثعم،و قد تهیأوا و عبأوا کتائبهم،و خلفت الرایات تخفق فوق رؤوسهم،یقدمهم الحارث بن مکیدة الخثعمی فی خمسمائة من رجال خثعم،یتألّون باللاّت و العزی أن لا یرجعوا حتی یردوا المدینة،فیقتلوک و من معک یا رسول اللّه.

قال:فدمعت عینا النبی«صلی اللّه علیه و آله»حتی أبکی جمیع أصحابه، ثم قال:«یا معشر الناس،سمعتم مقالة الأعرابی»؟!

قالوا:کلّ قد سمعنا یا رسول اللّه.

ص :169


1- 1) أی کنا حول النبی«صلی اللّه علیه و آله»کأجمع ما یکون.

قال:«فمن منکم یخرج إلی هؤلاء القوم قبل أن یطؤنا فی دیارنا و حریمنا،لعل اللّه یفتح علی یدیه،و أضمن له علی اللّه الجنة؟!

قال:فو اللّه ما قال أحد:أنا یا رسول اللّه.

قال:فقام النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی قدمیه و هو یقول:«معاشر أصحابی هل سمعتم مقالة الأعرابی»؟!

قالوا:کلّ قد سمعنا یا رسول اللّه.

قال:«فمن منکم یخرج إلیهم قبل أن یطؤنا فی دیارنا و حریمنا،لعل اللّه أن یفتح علی یدیه،و أضمن له علی اللّه اثنی عشر قصرا فی الجنة».

قال:فو اللّه ما قال أحد:أنا یا رسول.

قال:فبینما النبی«صلی اللّه علیه و آله»واقف إذ أقبل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فلما نظر إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»واقفا و دموعه تنحدر کأنها جمان انقطع سلکه علی خدیه لم یتمالک أن رمی بنفسه عن بعیره إلی الأرض،ثم أقبل یسعی نحو النبی«صلی اللّه علیه و آله» یمسح بردائه الدموع عن وجه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و هو یقول:

ما الذی أبکاک؟!لا أبکی اللّه،عینیک یا حبیب اللّه!هل نزل فی أمتک شیء من السماء؟!

قال:«یا علی،ما نزل فیهم إلا خیر،و لکن هذا الأعرابی حدثنی عن رجال خثعم بأنهم قد عبأوا کتائبهم.

ثم ذکر له ما جری،فطلب منه أن یصف له القصور،فوصفها له.

فقال:أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»:فداک أمی و أبی یا

ص :170

رسول اللّه،أنا لهم.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«یا علی،هذا لک و أنت له،أنجد إلی القوم».

فجهزه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی خمسین و مائة رجل من الأنصار و المهاجرین،فقام ابن عباس،و قال:فداک أبی و أمی یا رسول اللّه تجهز ابن عمی فی خمسین و مائة رجل من العرب إلی خمسمائة رجل و فیهم الحارث بن مکیدة یعد بخسمائة فارس؟!

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«امط عنی یا ابن عباس،فو الذی بعثنی بالحق لو کانوا علی عدد الثری و علیّ وحده لأعطی اللّه علیهم النصر حتی یأتینا بسبیهم أجمعین».

فجهزه النبی«صلی اللّه علیه و آله»و هو یقول:«اذهب یا حبیبی، حفظک اللّه من تحتک،و من فوقک،و عن یمینک،و عن شمالک،اللّه خلیفتی علیک».

فسار علی«علیه السلام»بمن معه حتی نزلوا بواد خلف المدینة بثلاثة أمیال یقال له:وادی ذی خشب،قال:فوردوا الوادی لیلا،فضلوا الطریق، قال:فرفع أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»رأسه إلی السماء و هو یقول:یا هادی کل ضال،و یا مفرج کل مغموم،لا تقو علینا ظالما، و لا تظفر بنا عدونا،و اهدنا إلی سبیل الرشاد.

قال:فإذا الخیل یقدح بحوافرها من الحجارة النار،حتی عرفوا الطریق فسلکوه،فأنزل اللّه علی نبیه محمد: وَ الْعٰادِیٰاتِ ضَبْحاً.. یعنی الخیل

ص :171

فَالْمُورِیٰاتِ قَدْحاً قال:قدحت الخیل بحوافرها من الحجارة النار فَالْمُغِیرٰاتِ صُبْحاً قال:صبحهم علی مع طلوع الفجر.

و کان لا یسبقه أحد إلی الأذان،فلما سمع المشرکون الاذان قال بعضهم لبعض:ینبغی أن یکون راع فی رؤوس هذه الجبال یذکر اللّه.

فلما أن قال:أشهد أن محمدا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

قال بعضهم لبعض:ینبغی أن یکون الراعی من أصحاب الساحر الکذاب.

و کان أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»لا یقاتل حتی تطلع الشمس،و تنزل ملائکة النهار.

قال:فلما أن دخل النهار،التفت أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی صاحب رایة النبی«صلی اللّه علیه و آله»فقال له:ارفعها.

فلما أن رفعها،و رآها المشرکون عرفوها،و قال بعضهم لبعض:هذا عدوکم الذی جئتم تطلبونه،هذا محمد و أصحابه.

قال:فخرج غلام من المشرکین،من أشدهم بأسا،و أکفرهم کفرا، فنادی أصحاب النبی:یا أصحاب الساحر الکذاب،أیکم محمد؟!فلیبرز إلیّ.

فخرج إلیه أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»و هو یقول:

ثکلتک أمک أنت الساحر الکذاب،محمد جاء بالحق من عند الحق.

قال له:من أنت؟!

ص :172

قال:أنا علی بن أبی طالب،أخو رسول اللّه،و ابن عمه،و زوج ابنته.

قال:لک هذه المنزلة من محمد؟!

قال له علی:نعم.

قال:فأنت و محمد شرع واحد،ما کنت أبالی لقیتک أو لقیت محمدا،ثم شد علی علی و هو یقول:

لاقیت یا علی ضیغما (1)

قرما کریما فی الوغا معلّما

لیثا شدیدا من رجال خثعما

ینصر دینا معلما و محکما

فأجابه علی بن أبی طالب«علیه السلام»و هو یقول:

لاقیت قرنا حدثا وضیغما

لیثا شدیدا فی الوغا غشمشما

أنا علی سأبیر خثعما

بکل خطّیّ یری النقع دما

و کل صارم یثبت الضرب فینعما (2)

ثم حمل کل واحد منهما علی صاحبه،فاختلف بینهما ضربتان،فضربه علی«علیه السلام»ضربة فقتله،و عجل اللّه بروحه إلی النار،ثم نادی أمیر المؤمنین«علیه السلام»:هل من مبارز؟!

ص :173


1- 1) هذا الشعر ورد هکذا،و لا یخفی عدم استقامة الوزن فی هذا الشطر.و لعل الصحیح: لاقیت حقا یا علی ضیغما لیثا شدیدا فی الوغا غشمشما
2- 2) هذا الشطر غیر مستقیم الوزن.

فبرز أخ للمقتول،و حمل کل واحد منهما علی صاحبه،فضربه أمیر المؤمنین«علیه السلام»:ضربة،فقتله و عجل اللّه بروحه إلی النار،ثم نادی علی«علیه السلام»:هل من مبارز؟!

فبرز له الحارث بن مکیدة،و کان صاحب الجمع،و هو یعد بخمسمائة فارس،و هو الذی أنزل اللّه فیه: إِنَّ الْإِنْسٰانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ ،قال:کفور وَ إِنَّهُ عَلیٰ ذٰلِکَ لَشَهِیدٌ قال:شهید علیه بالکفر وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ قال أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»:یعنی باتباعه محمدا.

فلما برز الحارث،حمل کل واحد منهما علی صاحبه،فضربه علی ضربة فقتله،و عجل اللّه بروحه إلی النار.

ثم نادی علی«علیه السلام»:هل من مبارز؟!

فبرز إلیه ابن عمه،یقال له:عمرو بن الفتاک،و هو یقول:

أنا عمرو و أبی الفتاک

و بیدی نصل سیف هتاک

أقطع به الرؤس لمن أری کذاک

فأجابه أمیر المؤمنین«علیه السلام»و هو یقول:

هاکها مترعة دهاقا

کأس دهاق مزجت زعاقا

إنی امرؤ إذا ما لاقا

أقد الهام و أجذ ساقا (1)

ثم حمل کل واحد منهما علی صاحبه،فضربه علی«علیه السلام»ضربة

ص :174


1- 1) یلاحظ ما فی هذا البیت من اختلال الوزن.و کذلک الحال فی شعر ابن الفتاک.

فقتله،و عجل اللّه بروحه إلی النار،ثم نادی علی«علیه السلام»:هل من مبارز؟!

فلم یبرز إلیه أحد،فشد أمیر المؤمنین«علیه السلام»علیهم حتی توسط جمعهم،فذلک قول اللّه: فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً ،فقتل علی«علیه السلام»مقاتلیهم،و سبی ذراریهم،و أخذ أموالهم،و أقبل بسبیهم إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فبلغ ذلک النبی،فخرج و جمیع أصحابه حتی استقبل علیا«علیه السلام»علی ثلاثة أمیال من المدینة.

و أقبل النبی«صلی اللّه علیه و آله»یمسح الغبار عن وجه أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»بردائه،و یقبل بین عینیه و یبکی،و هو یقول:

«الحمد للّه یا علی الذی شد بک أزری،و قوّی بک ظهری.یا علی،إننی سألت اللّه فیک کما سأل أخی موسی بن عمران صلوات اللّه و سلامه علیه أن یشرک هارون فی أمره،و قد سألت ربی أن یشد بک أزری».

ثم التفت إلی أصحابه و هو یقول:

«معاشر أصحابی لا تلومونی فی حب علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فإنما حبی علیا من أمر اللّه،و اللّه أمرنی أن أحب علیا و أدنیه،یا علی،من أحبک فقد أحبنی و من أحبنی فقد أحب اللّه،و من أحب اللّه أحبه اللّه،و حقیق علی اللّه أن یسکن محبیه الجنة.

یا علی،من أبغضک فقد أبغضنی،و من أبغضنی فقد أبغض اللّه،و من

ص :175

أبغض اللّه أبغضه و لعنه،و حقیق علی اللّه أن یوقفه یوم القیامة موقف البغضاء،و لا یقبل منه صرفا و لا عدلا» (1).

و نقول:

لا بأس بعطف النظر إلی الأمور التالیة:

نزول سورة العادیات

بالنسبة لنزول سورة العادیات فی هذه المناسبة نقول:

قد تحدثنا عن أصول الحرب فی هذه السورة فی آخر الفصل السابق، فلا بأس بمراجعته..غیر أننا نقول:

إن مضامین الآیات لا تتطابق مع المعانی التی ترید الروایة أن تعزوها إلیها،فلاحظ ذلک.

أین کان ابن عباس؟!

ذکرت الروایة:اعتراض ابن عباس علی النبی«صلی اللّه علیه و آله» لإرساله علیا فی مئة و خمسین رجلا لمواجهة خمس مئة رجل فیهم الحارث بن مکیدة،الذی یعد بخمس مئة فارس (2).

و نحن نرتاب فی صحة ذلک:

أولا:لشکنا فی أن یکون ابن عباس فی المدینة آنئذ لأن العباس إنما

ص :176


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 84-90 عن تفسیر فرات ص 593-598.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 87 و تفسیر فرات الکوفی ص 595.

أسلم فی فتح مکة،و هاجر إلی المدینة بعد ذلک،و کان قبل ذلک فی مکة، و المفروض أن زوجته و أولاده کانوا معه..و القضیة التی نحن بصددها کانت قبل ذلک الفتح..

ثانیا:إن الناس قد عادوا من خیبر للتوّ،و قتل فیها علی«علیه السلام» مرحب الیهودی،و قلع باب الحصن بیده،و قتل قبل ذلک عمرو بن عبد ود و هو یعد بألف فارس،و هزم جیش الأحزاب،و هزم أیضا قریظة و النضیر، و المشرکین فی أحد..و فعل فی بدر الأفاعیل بالمشرکین،فلماذا یخشی علیه ابن عباس،أو غیره..

ثالثا:إن ابن عباس کان فی هذا الوقت صغیرا،فإن عمره ما بین الثمان إلی العشر سنوات،و حتی لو زاد عمره عن ذلک،فإن اعتراضه علی النبی «صلی اللّه علیه و آله»،لیس مستساغا،و لا مقبولا لا سیما مع ما ظهر منه من جرأة و بعد عن الأدب و اللیاقة مع النبی«صلی اللّه علیه و آله».

کما أن الجواب المنسوب إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و هو قوله:أمط عنی یا ابن عباس..لا یخلو من قسوة علی طفل بهذه السن..

جموع الأعداء

و قالوا:إن بنی خثعم قد جمعوا خمس مئة فارس لمهاجمة المدینة..

و نقول:

إذا کان ما جری فی الخندق،و أحد،و خیبر،قد بلغ الخثعمیین،فمن البعید أن یجرؤوا علی غزو المدینة بخمس مئة مقاتل بهدف القتال و النزال..

إلا إن کانوا یقصدون الإغارة علی أطرافها،و أخذ بعض المواشی و الغنائم،

ص :177

علی طریقة العرب فی شن غارات السلب و النهب..

و المقصود هو الإیقاع بالمسلمین بأخذهم علی حین غرة منهم،تنتهی بقتل الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و انفراط عقد جمع المسلمین معه، و ارتکاب مذبحة هائلة فیهم..

فأراد«صلی اللّه علیه و آله»أن یزیل هذا الخطر،فأرسل إلیهم سید الأولیاء،و خیر الأوصیاء علیا«علیه السلام»،فنصره اللّه علیهم،و أبطل بغیهم،و کیدهم..

بکاء النبی صلّی اللّه علیه و آله لماذا؟!

و تذکر الروایة:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،بکی حتی أبکی جمیع أصحابه،حین أعلمه ذلک الرجل بما عزم علیه بنو خثعم..

و السؤال هو:إن کان بکاؤه«صلی اللّه علیه و آله»خوفا،أو ضعفا،فإنه «صلی اللّه علیه و آله»قد واجه أضعاف هذه الأعداد فی عدة حروب،حین کان المسلمون فی غایة القلة،مع فقد الإمکانات،و ضعف التجهیزات.و لم نره یخاف أو یضعف.

علی أنه لا بد من تنزیه النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن هذه المعانی التی تعنی أن ثمة خللا حقیقیا فی ثقته باللّه،و فی معرفته به،و هو یناقض الکثیر من توجیهاته لأصحابه..

یضاف إلی ذلک:أنه الآن قد أصبح قادرا علی حشد أضعاف ما حشده الخثعمیون..

ص :178

و إن کان«صلی اللّه علیه و آله»قد بکی إشفاقا علی بعض أصحابه من أن یصیبهم سوء،فلماذا لم نره یبکی إشفاقا علیهم قبل الدخول فی حرب بدر،و أحد،و الخندق،و خیبر،و سواها؟!

و لماذا کان هذا البکاء علنیا،ألا یوجب و هنا فی المسلمین؟!و إطماعا لعدوهم بهم،فیکون نقضا للغرض،و تفریطا غیر مقبول..

لا مبرر لإحجام المسلمین

ثم إننا لم نجد مبررا لإحجام المسلمین عن الخروج إلی بنی خثعم،مع أنهم نفروا فی حرب الیهود فی قریظة،و خیبر،و لحرب الروم فی مؤتة، و لحرب المشرکین فی أحد،و بدر و الأحزاب..

مع العلم بأنه لم یکن بحاجة إلی أکثر من مئة و خمسین رجلا..لا سیما و أنه«صلی اللّه علیه و آله»-کما صرحت به الروایة عنه-کان یرید أن یظهر أثر علی«علیه السلام»،و فضله،و مدی استعداده للتضحیة فی سبیل اللّه تعالی،و حرصه علی الفوز برضاه،و شدة تفانیه فی ذات اللّه..و لو أرسله وحده،فإن اللّه تعالی ینصره علیهم.

هل ضلوا عن الطریق؟!

ثم إننا نستبعد أن یکون علی«علیه السلام»و من معه قد ضلوا عن الطریق،فإنهم أهل البلاد،العارفون بمسالکها،و شعابها..

و الأهم من ذلک أن قائدهم و هو أمیر المؤمنین قد سلک هذه المسالک الوعرة فی غزوة ذات السلاسل،حتی حرک ذلک عمرو بن العاص للإعتراض

ص :179

علیه،بواسطة أبی بکر و عمر و خالد،فأجاب«علیه السلام»بأنه یعلم ما یصنع..

و لو سلمنا أنهم قد ضلوا الطریق فکیف یکون قدح النار من حوافر الخول قد أنار الطریق لهم حتی رأوه و عرفوه،و میزوه عن سائر الطرق.

متی تنزل ملائکة النهار؟!

و فی الروایة:أن علیا«علیه السلام»کان لا یقاتل حتی تطلع الشمس و تنزل ملائکة النهار..و نقول:

أولا:ذکرت الروایات الأخری:أنه«علیه السلام»کان لا یقاتل حتی تزول الشمس و أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»ما بیت عدوا قط،فلا حاجة لإعادة ذلک.

مع أنه قد تقدم فی بعض الروایات:أنه«علیه السلام»أغار علی الأعداء فی غزوة ذات السلاسل حین طلوع الفجر.

و قد أشرنا إلی ذلک فی الفصل السابق.و لعل الأقرب هو أنه إذا أراد یبدأ الحرب لم یبدأها إلا بعد الزوال،أما إذا کانت الحرب قد نشبت،فلا مانع من الإغارة علی العدو حین الفجر أیضا.

أما ابتداء الحرب حین طلوع الشمس فلم یکن من فعل علی«علیه السلام».

ثانیا:إن ملائکة النهار تنزل من حین طلوع الفجر،لا حین طلوع الشمس،فقد روی ذلک عن الإمام الصادق«علیه السلام»فی تفسیر قوله

ص :180

تعالی: إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کٰانَ مَشْهُوداً (1)یعنی صلاة الفجر،تشهده ملائکة اللیل،و ملائکة النهار (2).

ص :181


1- 1) الآیة 78 من سورة الإسراء.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 5 ص 321 و ج 9 ص 296 و ج 11 ص 117 و 118 و ج 53 ص 212 و ج 73 ص 254 و 263 و ج 77 ص 30 و 72 و 73 و 99 و 102 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 329 و ج 8 ص 132 و عن مسند أحمد ج 2 ص 474 و راجع:فقه الرضا«علیه السلام»ص 72 و المعتبر للمحقق الحلی ج 2 ص 17 و منتهی المطلب(ط ق)ج 1 ص 196 و(ط ج)ج 4 ص 25 و 27 و تذکرة الفقهاء(ط ق)ج 1 ص 72 و(ط ج)ج 2 ص 273 و الذکری ص 113 و 122 و مدارک الأحکام ج 3 ص 24 و الحبل المتین ص 122 و مفتاح الفلاح ص 4 و الحدائق الناضرة ج 6 ص 207 و مستند الشیعة ج 4 ص 53 و جواهر الکلام ج 7 ص 168 و مسند زید بن علی ص 99 و المبسوط للسرخسی ج 1 ص 157 و فقه السنة ج 1 ص 97 و 157 و المحاسن ج 2 ص 323 و الکافی ج 3 ص 283 و 487 و ج 8 ص 341 و من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 222 و 455 و علل الشرایع ج 2 ص 324 و 336 و أمالی الصدوق ص 254 و ثواب الأعمال ص 136 و الإستبصار ج 1 ص 275 و تهذیب الأحکام ج 2 ص 37 و روضة الواعظین ص 317 و مختصر بصائر الدرجات ص 131 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 273 و ج 4 ص 50 و 52 و 53 و 212 و 213 و (ط دار الإسلامیة)ج 1 ص 261 و ج 3 ص 35 و 36 و 37 و 60 و 154-
لماذا لا یقاتل علی علیه السّلام إلا بعد الزوال؟!

و قد شرح أمیر المؤمنین«علیه السلام»نفسه أسباب عدم قتاله إلا بعد زوال الشمس..فرکز علی الأسباب التالیة:

2)

-و 155 و مستدرک الوسائل ج 3 ص 51 و 120 و 124 و 164 و ج 4 ص 75 و الإختصاص ص 36 و أمالی الطوسی ص 695 و عوالی اللآلی ج 1 ص 421 و حلیة الأبرار ج 1 ص 160 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 220 و سنن الترمذی ج 4 ص 364 و المستدرک للحاکم ج 1 ص 211 و المصنف للصنعانی ج 1 ص 523 و عن السنن الکبری للنسائی ج 6 ص 381 و صحیح ابن خزیمة ج 2 ص 365 و صحیح ابن حبان ج 5 ص 409 و کتاب الدعاء للطبرانی ص 59 و تفسیر أبی حمزة الثمالی ص 236 و تفسیر القمی ج 2 ص 25 و التبیان ج 6 ص 509 و مجمع البیان ج 2 ص 128 و ج 6 ص 283 و تفسیر جوامع الجامع ج 2 ص 382 و فقه القرآن ج 1 ص 82 و 114 و تفسیر غریب القرآن ص 197 و التفسیر الصافی ج 3 ص 210 و التفسیر الأصفی ج 1 ص 692 و نور الثقلین ج 3 ص 201 و جامع البیان ج 15 ص 173 و 174 و 175 و 176 و معانی القرآن ج 4 ص 183 و زاد المسیر ج 5 ص 53 و الجامع لأحکام القرآن ج 10 ص 306 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 13 و 53 و تفسیر الجلالین ص 374 و عن الدر المنثور ج 4 ص 396 و عن فتح القدیر ج 3 ص 251 و 255 و عن البدایة و النهایة ج 1 ص 56 و سبل الهدی و الرشاد ج 9 ص 150 و النهایة فی غریب الحدیث ج 2 ص 513.

ص :182

1-إن هذا الوقت أقرب إلی اللیل،فإذا ذاق المقاتلون طعم القتال، و عرفوا أن الحرب لیست مجرد نزهة،بل فیها آلام و مصائب،و کوارث و نوائب،فإذا جنهم اللیل،فسوف یعیدون النظر فی حساباتهم،و سیقیّمون الأمور وفق تجربة مباشرة و ملموسة،لم تعد مجرد تصورات غائمة،تکتنفها الکثیر من التخیلات التی تقلل من وضوحها،و تهون من أمرها.

فالألم المتصور و المفترض لا یؤثر فی قرار الإنسان بمقدار ما إذا أصبح ماثلا و حاضرا،و المصاب الذی تسمع به أو تقرأ عنه لیس له تأثیر بمقدار المصاب الذی تراه و تعیشه،و تعانی منه ما تعانی..

فقد یدفعک خیال مّا،أو یهیجک هائج حمیة أو عصبیة،أو یدعوک داعی طمع،أو جشع،أو تزین لک أحلام وردیة،تنطلق من حسابات خاطئة،أن تقتحم أتون الحرب..فتبادر إلی ذلک..فإذا مسّک شیء من بلایاها و رزایاها و آلامها،یرجع إلیک صوابک،و تلتمس الخلاص،ولات حین مناص..

ثم تطحنک رحی الحرب فیما تطحن،و تحطم ما صلب منک،و تلتهم ما رقّ و لان.و تجد نفسک غیر قادر علی استرجاع ما ذهب،و لا استدراک ما یأتی،و تفرض علیک تلک الحرب کل تبعاتها،و تحملک ما أردته و ما لم ترده من جرائمها و موبقاتها،و تلقی علیک بکلاکلها و أثقالها،و تبوء بکل مخزیاتها..

2-إن هذا الوقت القصیر،الذی هو بدایة القتال،یکون فیه رجال الحرب علی درجة عالیة من الیقظة،و النشاط و الحذر،و یرید کل منهم أن

ص :183

یختبر قدرات العدو،و أن یکتشف مکامن قوته،و مواضع ضعفه.

فالإقدام فیه محدود،و الحذر فیه علی أشده..و لا تتوفر فیه دواع للاستقتال،و طلب الموت،إذ لم یستحر القتل فیه بالأحبة،و لا وقع الأسر بعد علی الأبناء و الإخوة،و لا السبی أو العدوان علی رموز الشرف، و مواضع الغیرة..

فلا موجب إذن لثورة حماس الشجعان.لیلقوا بأنفسهم فی المهالک، طلبا للثار،أو لأجل محو العار.

و إذا کانت الأمور لا تزال فی حدودها المعقولة،فیمکن للعاقل أن یثوب إلیه رشده فی اللیلة التی تعقب هذه البدایة،و یکون-فی هذه الحال- مدرکا بعمق حقیقة ما هو فیه،و نتائج ما یقدم علیه،فیوازن بین الحالین، و یتخذ القرار الرشید،و الموقف السدید..

3-و إذا کان هناک من یلاحق مهزوما فسیمنعه حلول اللیل من مواصلة سعیه.

4-و لا ضیر فی أن ینجو ذلک المهزوم،فإن هزیمته النفسیة،تکفیه هو الآخر لیعید حساباته،و یستأنف حیاته،بنمط جدید،و حذر شدید.

کما أن المطلوب المهم هو دفع شره،و التخلص من أذاه..و قد حصل ذلک فعلا..و لیس المطلوب قتله،و لا أسره،إلا إذا کان دفع شره یحتاج إلی ذلک.

و هذا هو ما قاله علی«علیه السلام»:«هو أقرب إلی اللیل،و أجدر أن

ص :184

یقل القتل،و یرجع الطالب،و یفلت المنهزم» (1).

إِنَّ الْإِنْسٰانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ فی من نزلت؟!:

و قد ذکرت الروایة المتقدمة:أن قوله تعالی: إِنَّ الْإِنْسٰانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ (2)قد نزل فی الحارث بن مکیدة،إلی أن قال تعالی: وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ (3).

قال:أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام».

یعنی:باتباعه محمدا (4).

ص :185


1- 1) الکافی لأبی الصلاح الحلبی ص 256 و عن تهذیب الأحکام ج 2 ص 256 و عن علل الشرایع ج 2 ص 603 و بحار الأنوار ج 33 ص 453 و ج 11 ص 453 و ج 94 ص 22 و منتهی المطلب(ط ق)ج 2 ص 997 و التحفة السنیة(مخطوط) ص 199 و ریاض المسائل(ط ق)ج 1 ص 489 و(ط ج)ج 7 ص 511 و جواهر الکلام ج 21 ص 81 و الکافی(ط دار الکتب الإسلامیة)ج 6 ص 173 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 63 و(ط دار الإسلامیة) ج 11 ص 46 و 47.
2- 2) الآیة 6 من سورة العادیات.
3- 3) الآیة 8 من سورة العادیات.
4- 4) بحار الأنوار ج 21 ص 88 و 89 و تفسیر فرات ج 1 ص 16 و(ط سنة 1410 ه 1990 م)ص 597 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 410.

و قیل:المراد عمرو بن العاص (1).

و قیل:غیر ذلک..

و نقول:

إن هذا الإختلاف لا یضر،لإمکان أن تکون السورة قد نزلت أکثر من مرة،و لهذا نظائر کثیرة..

و لکن قول الروایة:إن المقصود بقوله تعالی: وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ (2)هو علی غیر سدید،لأن الآیات فی مقام الذم و التوبیخ،حیث یظهر من سیاقها:أن حب ذلک الکنود للخیر،(أی للنعم الدنیویة،کالمال و الجاه،و البقاء علی قید الحیاة..)شدید..

و هذا إنما ینطبق علی الذین أرسلهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»قبل علی «علیه السلام»،فخافوا علی أنفسهم،و حسدوا علیا،و حاولوا إحباط مسعاه..

ثم ذکرت الروایة:أن هؤلاء المحبین للدنیا سیرون یوم القیامة کیف أن اللّه تعالی خبیر بهم،و سیظهر ما أضمروه فی صدورهم،و یفضح ما انطوت علیه قلوبهم قال تعالی: أَ فَلاٰ یَعْلَمُ إِذٰا بُعْثِرَ مٰا فِی الْقُبُورِ، وَ حُصِّلَ مٰا فِی الصُّدُورِ، إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ یَوْمَئِذٍ لَخَبِیرٌ (3).

ص :186


1- 1) الخرائج و الجرائح ج 1 ص 168 و بحار الأنوار ج 21 ص 77 عنه.
2- 2) الآیة 8 من سورة العادیات.
3- 3) الآیات 9-11 من سورة العادیات.
الفصل الرابع
اشارة

قبل فتح مکة..

ص :187

ص :188

العبرة من حنین الجذع

و ذکرت الروایات:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»-استند-أو کان یستند حین یخطب یوم الجمعة إلی جذع نخلة هناک،فلما صنع المنبر لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و ترک الإستناد إلی ذلک الجذع اضطرب،و سمع له حنین إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:

معاشر المسلمین،هذا الجذع یحن إلی رسول رب العالمین،و یحزن لبعده عنه إلی أن قال:و الذی بعثنی بالحق نبیا،إن حنین خزّان الجنان،و حور عینها،و سائر قصورها و منازلها إلی من یوالی محمدا و علیا و آلهما الطیبین، و یبرأ من أعدائهما،لأشد من حنین هذا الجذع،الذی رأیتموه إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله».

و إن الذی یسکّن حنینهم و أنینهم،ما یرد علیهم من صلاة أحدکم معاشر شیعتنا علی محمد و آله الطیبین،أو صلاة نافلة،أو صوم،أو صدقة.

و إن من عظیم ما یسکن حنینهم إلی شیعة محمد و علی،ما یتصل بهم من إحسانهم إلی إخوانهم المؤمنین،و معونتهم لهم علی دهرهم.

ص :189

و نقول:

إن هذا یعطینا:أن علینا أن نتوقع لمحمد و آله و شیعتهم علاقة و أثرا فی کل شیء،و لو کان بمستوی الإستناد إلی جذع نخلة مرة أو مرات.

و هذا یشیر إلی أن ثمة أسرارا لا یحیط بها إلا عالم الغیب و الشهادة..

و أن علینا أن لا نستهین و لو ببسمة أو لمسة أو لمحة من إنسان مؤمن..فقد یکون لها من الآثار ما لا یخطر علی قلب بشر.

رب لا تذرنی فردا،بعد مؤتة

قال المسعودی:«..و کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعد أن قتل جعفر بن أبی طالب الطیار بمؤتة من أرض الشام،لا یبعث بعلی فی وجه من الوجوه إلا و یقول: رَبِّ لاٰ تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوٰارِثِینَ (1)» (2).

و نقول:

إن هذه الکلمة تعنی:أن جمیع من کان حول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ممن تدّعی لهم المقامات و الکرامات،لا یفید،و لا یؤثر فی رفع الوحدة عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لیس فیهم من یصلح أن یکون استمرارا له«صلی اللّه علیه و آله».

و علی وحده هو الذی یصلح لوراثته«صلی اللّه علیه و آله»،لأنه هو الذی یحمل میزاته و صفاته،و سائر مکنوناته،و یعکس صورته الحقیقیة،

ص :190


1- 1) الآیة 89 من سورة الأنبیاء.
2- 2) مروج الذهب ج 2 ص 434.

و یذکر الناس به،بکل ما لهذه الکلمة من معنی..تماما کما کان یحیی یمثل زکریا فی حقیقته و فی إنسانیته،و هو استمرار له فی کل وجوده.

ابنة حمزة فی عمرة القضاء

و یذکرون أیضا:ان النبی«صلی اللّه علیه و آله»اعتمر عمرة القضاء، فلماذا انتهی منها لحقته عمارة،أو أمامة،أو أم أبیها-علی الخلاف فی اسمها- بنت الشهید حمزة بن عبد المطلب،و أمها سلمی بنت عمیس،و کانت بمکة.تطلب منهم أن یأخذوها معهم..

فکلم علی«علیه السلام»النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:علام نترک بنت عمنا یتیمة بین أظهر المشرکین؟!

فلم ینهه النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن إخراجها،فخرج بها (1).

و فی نص آخر:أنها حین خرج النبی«صلی اللّه علیه و آله»من مکة تبعته و هی تنادی:یا عم،یا عم.

و قیل:إن أبا رافع خرج بها،فتناولها علی«علیه السلام»،و أخذ بیدها،

ص :191


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 124 و 125 عن البخاری،و مسلم،و أحمد،و الواقدی، و راجع:تاریخ الخمیس ج 2 ص 63. و راجع أیضا:بحار الأنوار ج 20 هامش ص 372 و عن الإمتاع،و عن تاریخ مدینة دمشق ج 19 ص 361 و عن أسد الغابة ج 5 ص 508 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 779.

و قال لفاطمة:دونک ابنة عمک (1).

المشاجرة

قالوا:و فی المدینة تکلم زید بن حارثة فی أمرها،و أراد أن یکون هو المتکفل لها،استنادا إلی کونه وصی أبیها؛و لأن النبی«صلی اللّه علیه و آله» کان قد آخی بینه و بین حمزة.

و طالب بها جعفر،باعتبار أن خالتها أسماء بنت عمیس زوجته، و الخالة أم.

أما علی«علیه السلام»فقال:ألا أراکم فی ابنة عمی (2)،و أنا أخرجتها من بین أظهر المشرکین،و لیس لکم إلیها نسب دونی،و أنا أحق بها منکم.

ص :192


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 65 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 195 و راجع:تاریخ الخمیس ج 2 ص 63 و راجع:العمدة ص 201 و 226 و عن مسند أحمد ج 1 ص 98 و 115 و عن صحیح البخاری ج 3 ص 168 و ج 5 ص 85 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 120 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 6 و عن فتح الباری ج 7 ص 288 و تحفة الأحوذی ج 8 ص 113 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 127 و 168 و خصائص أمیر المؤمنین للنسائی ص 88 و 151 و صحیح ابن حبان ص 229 و نصب الرایة ج 3 ص 549 و کنز العمال ج 5 ص 578 و عن تفسیر القرآن العظیم ج 3 ص 475 و ج 4 ص 218 و عن البدایة النهایة ج 4 ص 267 و ج 3 ص 442.
2- 2) أی ألا أراکم تختلفون فی أمر ابنة عمی الخ..

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنا أحکم بینکم.

أما أنت یا زید،فمولی للّه و لرسوله.

و أما أنت یا علی،فأخی و صاحبی.

و أما أنت یا جعفر،فتشبه خلقی و خلقی.و أنت یا جعفر أحق بها، تحتک خالتها،و لا تنکح المرأة علی خالتها،و لا عمتها.

فقضی بها لجعفر.

فقام جعفر فحجل حول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:ما هذا یا جعفر؟!

قال:یا رسول اللّه،کان النجاشی إذا أرضی أحدا قام فحجل حوله.

فقیل للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:تزوجها.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:ابنة أخی من الرضاعة،فزوّجها سلمة بن أبی سلمة (1).

ص :193


1- 1) المغازی للواقدی ج 2 ص 738 و 739 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 65 و 66 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 195 و فی هامشه عن:صحیح مسلم ج 3 ص 1409 و عن سنن أبی داود رقم(2280)و الجامع الصحیح ج 4 ص 338 و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 338 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 6 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 63 و الأمالی للطوسی ص 561 و 562 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 35 و 36 و ج 8 ص 159 و 160 و ج 3 ص 8 و 9 و مستدرک الحاکم ج 4-

و نقول:

لا بد من ملاحظة ما یلی:

1-ذکرت الروایة أن ابنة حمزة خرجت تنادی النبی«صلی اللّه علیه و آله»:یا عم،یا عم (1)،مع أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لیس عمها،و إنما هو ابن عمها.إلا إن کان قد قالت ذلک انسیاقا مع منطق الطفولة.

و یجاب:بأن طفولتها غیر ظاهرة،فإنها کانت فی سن الزواج..و قد زوجها النبی«صلی اللّه علیه و آله»سلمة بن أبی سلمة.و ذلک بعد أن سئل

1)

-ص 87 و 220 و البدایة و النهایة ج 4 ص 234 و عن تفسیر القرآن العظیم ج 7 ص 331 و صحیح البخاری(ط دار إحیاء التراث)ج 8 ص 284 و عن مسند أحمد ج 1 ص 158 و 185 و جامع الأحادیث و المراسیل ج 12 ص 53 و ج 18 ص 253 و ج 20 ص 124 و کنز العمال ج 1 ص 986 و ج 5 ص 580 و 581 و عن فتح الباری ج 8 ص 284 و ج 9 ص 130 و عمدة القاری ج 17 ص 262 و البیان و التعریف ج 1 ص 103 و نصب الرایة ج 5 ص 115 و بحار الأنوار ج 20 هامش ص 372 عن ابن إسحاق،و عن تاریخ مدینة دمشق ج 19 ص 261 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 443.

ص :194


1- 1) راجع:تاریخ الخمیس ج 2 ص 63 و 64 و العمدة ص 201 و 326 و بحار الأنوار ج 28 ص 328 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 5 ص 85 و تحفة الأحوذی ج 8 ص 113 و عن تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 217 و تهذیب الکمال ج 5 ص 54 و عن البدایة و النهایة ج 4 ص 267 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 442.

النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن سبب عدم زواجه منها..إلا إن هذا التزویج قد جری من قبل ولیها رغم صغرها..مع تأیید صغر سنها بتعبیر الإمام عنها بأنها یتیمة..

2-ذکرت الروایة:أن جعفرا حجل حینئذ سرورا بقضاء النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فسأله«صلی اللّه علیه و آله»عن ذلک،فأخبر أن هذا ما یفعله النجاشی فی هذه الحالات.

و نلاحظ علی هذا:أن جعفرا قد حجل قبل ذلک فی خیبر،حین قدومه من الحبشة،فسأله«صلی اللّه علیه و آله»عن ذلک،و أجابه..فیبقی السؤال.

و ما قیل من أجوبة علی ذلک لا یصح،کما بیناه فی موضع آخر فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله» (1).

3-قولهم:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»رفض الزواج من ابنة حمزة، لأنها بنت أخیه من الرضاعة،لا یصح،لما یلی:

ألف:لتناقض الروایات فی کثیر من الأمور المرتبطة بهذا الأمر.

ب:إن حمزة کان أکبر من النبی بأکثر من عشر سنوات،لأن نذر عبد المطلب و ما جری علی أساسه یعطی أن حمزة کان قد ولد و کبر قبل زواج عبد اللّه بآمنة بنت وهب،و حمزة أکبر سنا من عبد اللّه والد النبی«صلی اللّه علیه و آله» (2).

ص :195


1- 1) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 19 ص 219 و 220.
2- 2) راجع:البدایة و النهایة ج 2 ص 248 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 174-

ج:حتی بناء علی ما زعموه من أن حمزة کان أکبر من النبی«صلی اللّه علیه و آله»بسنتین،أو بأربع،نقول:

إن حدوث هذا الرضاع یصبح بعیدا،أیضا بناء علی الأول،لأن قلة قلیلة جدا تبلغ فی رضاعها السنتیت،فضلا عن أن تزید علیه،و غیر صحیح بناء علی الثانی.

4-لماذا لم یأخذ النبی نفسه بنت حمزة،فإن میمونة بنت الحارث کانت أخت سلمی بنت عمیس لأمها،فهی خالة بنت حمزة،فکان یمکن أن یأخذها«صلی اللّه علیه و آله»،لکون خالتها عنده؟!و لکونه أخا لأبیها من الرضاعة،فلدیه سببان لأخذها دون غیره..

5-إن صفیة بنت عبد المطلب کانت عمة لبنت حمزة،فلماذا لم تعط لها، و هل طالبت بها کما طالبوا؟!فإن کانت لم تطالب فما هو السبب؟!هل هو

2)

-و السیرة النبویة لابن هشام ج 1 ص 160 و راجع:السیرة الحلبیة ج 1 ص 36 و فی السیرة النبویة لدحلان ج 1 ص 15 و إن کان لم یذکر:أن عبد اللّه کان أصغر ولده،لکنه ذکر حمزة و العباس فی جملة أولاد عبد المطلب حین قضیة الذبح.. و ذکر فی الکامل لابن الأثیر ج 2 ص 6 و تاریخ الأمم و الملوک(ط مطبعة الإستقامة)ج 2 ص 4:أن عبد اللّه کان أصغر ولده،و أحبهم،لکنه لم یسم أولاد عبد المطلب و راجع:المصنف للصنعانی ج 5 ص 315 و 316 و عن الدر المنثور ج 3 ص 220 و عن تاریخ مدینة دمشق ج 57 ص 240 و تاریخ الیعقوبی ج 1 ص 250 و 251.

ص :196

عدم قدرتها علی القیام بشؤونها؟!

أم أنهم حسموا الأمر من دون علمها،ثم علمت فرضیت؟!

و کیف یقدم النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی حسم الأمر،دون أن یستکمل استکشاف آراء من لهم ارتباط بالمشکلة..و لماذا؟!و لماذا؟!

6-ما السبب فی وجود سلمی زوجة حمزة مع ابنتها فی مکة،هل هی لم تهاجر مع زوجها حمزة إلی المدینة؟!..أم أنها عادت إلی مکة بعد استشهاده «علیه السلام»؟!و ما الذی جعل أهل مکة یرضون بعودتها إلی بلدهم؟!

7-لماذا لم یطلب زید،و جعفر ابنة حمزة فی مکة،قبل أن تلحق هی بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»،و تتوسل إلیه أن یأخذها معه..

8-لماذا لم یجبها النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و هی تنادیه أن یأخذها معه؟!بل هو لم یبد رأیا فی ذلک حتی کلمه علی«علیه السلام»فی شأنها؟!

و لعل الصحیح:هو أن علیا«علیه السلام»قد أخرج فاطمة بنت الحمزة-کما قیل:بنت سلمی بنت عمیس (1)،و قیل:أن اسمها عمارة (2)،

ص :197


1- 1) الإصابة ج 4 ص 381 و الجوهر النقی ج 6 ص 241 و مقاتل الطالبیین ص 11 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 35 و 36 و تهذیب الکمال ج 15 ص 82 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 213 و 214 و 151 و عن فتح الباری ج 7 ص 388 و 389.
2- 2) بحار الأنوار ج 20 هامش ص 372 عن الإمتاع،و عن فتح الباری ج 7 ص 388 و 389 و کنز العمال ج 5 ص 580 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 122-

و قیل:أمامة (1)-من مکة حین هجرة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2)، لا فی عمرة القضاء..فإن صح هذا،فلماذا عادت إلی مکة؟!و کیف؟!

و حین یذکرون هجرة الفواطم مع علی«علیه السلام»،و نزولهم ضجنان لا یذکرون فاطمة بنت الحمزة مع الفواطم الثلاث،و لعل ذلک لأنها کانت طفلا تابعا.

و حین یتحدثون عن غیر الهجرة یقولون:إن الفواطم أربعة،أو ثلاث

2)

-و ج 8 ص 159 و عن تاریخ مدینة دمشق ج 19 ص 361 و عن أسد الغابة ج 5 ص 508 و ج 8 ص 185 و 242 و المنتخب من ذیل المذیل ص 114 و عن البدایة و النهایة ج 4 ص 267 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 443 و عمدة القاری ص 17 ص 262 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 779.

ص :198


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 48 و 58 و کتاب المحبر ص 107 و عن أسد الغابة ج 5 ص 399 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 779 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 195 و 196.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 2 ص 204 و 205 و تفسیر المیزان ج 4 ص 91 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 1 ص 748 و الأمالی للطوسی ص 471 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 159 و حلیة الأبرار ج 1 ص 151 و 152 و بحار الأنوار ج 19 ص 66 و ج 63 ص 350 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 468 و التفسیر الصافی ج 1 ص 410 و نور الثقلین ج 1 ص 423 و تفسیر کنز الدقائق ج 2 ص 326 و کشف الغمة ص 33 و سیرة المصطفی ص 259.

و یذکرونها بینهن (1).فما هو السبب أیضا فی ذلک؟!

کتاب النبی صلّی اللّه علیه و آله لخزاعة بخط علی علیه السّلام

و فی جمادی الآخرة سنة ثمان کتب النبی«صلی اللّه علیه و آله»بعد الحدیبیة کتابا لخزاعة،یبدأ کما یلی:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ:

من محمد رسول اللّه إلی بدیل و بشر،و سروات بنی عمرو،سلام علیکم إلخ (2)..

ص :199


1- 1) راجع:نیل الأوطار ج 2 ص 77 و شرح أصول الکافی ج 6 ص 167 و شرح مسلم للنووی ج 14 ص 50 و فتح الباری(المقدمة)ص 282 و ج 11 ص 477 و الدیباج علی مسلم ج 5 ص 126 و الفایق فی غریب الحدیث ج 2 ص 174 و عیون الأثر ج 2 ص 371 و اللمعة البیضاء ص 207 و لسان العرب ج 12 ص 455 و تارج العروس ج 9 ص 13 و کنز العمال ج 1 ص 3102 و سبل السلام ج 2 ص 86 و عون المعبود ج 11 ص 101 و عمدة القاری ج 21 ص 23 و ج 22 ص 17 و التمهید ج 14 ص 239 و شرح معانی الآثار ج 4 ص 243 و مرقاة المفاتیح ج 8 ص 177 و عن الإصابة ج 4 ص 381 و عن أسد الغابة ج 5 ص 362 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 153 و تعریف الأحیاء بفضائل الإحیاء للعیدروسی ج 1 ص 116.
2- 2) المغازی للواقدی ج 2 ص 749 و 750.و نقله فی مکاتیب الرسول ج 3 ص 126 عن:الأموال لأبی عبید ص 201 و فی(ط أخری)ص 288 و الطبقات الکبری-

و یلاحظ:أن أکثر المصادر لم تذکر اسم کاتب الکتاب،لکن ابن الأثیر قال:کان الکتاب بخط علی بن أبی طالب،أخرجه الثلاثة (1)،و فی رسالات

2)

-لابن سعد(ط لیدن)ج 2 ق 1 ص 25 و فی(ط دار صادر)ج 1 ص 272 و أسد الغابة ج 1 ص 170 فی ترجمة بدیل،و رسالات نبویة ص 96(عن ابن حجر و الطبرانی)و ابن أبی شیبة ج 14 ص 486 و کنز العمال ج 4 ص 276(عن ابن سعد،و الباوردی،و الفاکهی فی أخبار مکة،و الطبرانی،و أبی نعیم و ص 310 عن ابن أبی شیبة.و المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 15 بسندین،و مدینة البلاغة ج 2 ص 315 و الأموال لابن زنجویه ج 2 ص 464 و أعیان الشیعة ج 3 ص 550 و مجمع الزوائد ج 8 ص 172 و 173 و مجموعة الوثائق السیاسة 275 و 172/276(عن جمع ممن تقدم و عن)وسیلة المتعبدین ج 8 ص /28ألف،ثم قال:قابل ابن عبد ربه ج 2 ص 76 و الإستیعاب،و انظر:کایتانی ج 8 ص 21 و اشبر نکر ج 3 ص 404 و اشبربر ص 20. ثم قال العلامة الأحمدی:و أوعز إلیه کنز العمال ج 1 ص 273 و جمهرة النسب لهشام الکلبی ص 365 و الإصابة ج 1 ص 149 و 646 فی ترجمة بسر عن ابن أبی شیبة، و الطبرانی،و الفاکهی و ص 641/141 و ص 321 فی حرملة،و ج 2 ص 504 و الإستیعاب ج 1 ص 166 فی بدیل،و ص 411 فی خالد بن هوذة،و رسالات نبویة ص 17 و أسد الغابة ج 1 ص 398 و ج 2 ص 97 و راجع:ثقات ابن حبان ج 2 ص 36 و الإشتقاق ص 476 و المفصل ج 6 ص 423 و ج 4 ص 15 و 367.

ص :200


1- 1) مکاتیب الرسول ج 3 ص 137 عن المعجم الکبیر ج 2 ص 15 و مدینة البلاغة ج 2-

نبویة:أن الکتاب بید علی بن أبی طالب.

و قال الطبرانی:قال أبو محمد:و حدثنی أبی قال:سمعت یقولون:هو خط علی بن أبی طالب«علیه السلام» (1).

علی علیه السّلام و جلد المستحاضة

عن علی«علیه السلام»قال:أرسلنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» إلی أمة له سوداء،زنت،لأجلدها الحدّ،قال:فوجدتها فی دمائها،فأتیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فأخبرته بذلک،فقال لی:إذا تعالت[تعافت] فاجلدها خمسین (2).

و نقول:

1-لا یقام الحدّ علی المستحاضة حتی ینقطع الدم عنها،لأن الإستحاضة

1)

-ص 315 و راجع:مجمع الزوائد ج 8 ص 173 و عن أسد الغابة ج 1 ص 197 و عن الإصابة ج 1 ص 410.

ص :201


1- 1) المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 30 و مجمع الزوائد ج 8 ص 173 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 137.
2- 2) مسند أحمد ج 1 ص 136 و راجع:تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 476 و عن نیل الأوطار ج 7 ص 272 و عن صحیح مسلم ج 3 ص 537 ح 34 کتاب الحدود، و الجامع الصحیح للترمذی ج 4 ص 37 و عن سنن أبی داود ج 1 ص 164 ح 4473،و لیس فی الثلاثة الأخیرة لفظ خمسین.

فی معنی المرض،و لذلک قال«صلی اللّه علیه و آله»:إذا تعافت،فاجلدها خمسین.أما الحیض فهو یدل علی اعتدال المزاج.و الحائض صحیحة،فیقام علیها الحدّ مطلقا.

2-إن علیا«علیه السلام»لم یبادر إلی إقامة الحد علی تلک الأمة،بل تحری عنها،لکی یعرف إن کانت واجدة لشرائط إقامة الحد أم لا..فلما علم باختلال الشرائط لم یترکها انتظارا لتوفر تلک الشرائط،و استنادا إلی ما یعرفه هو من الأحکام الخاصة فی هذا المورد،بل راجع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی أمرها،لیکون التأخیر مستندا إلی قرار الرسول«صلی اللّه علیه و آله»نفسه،لا إلی قرار علی«علیه السلام».

3-قد یعترض بعضهم علی علی«علیه السلام»بأنّه لم یلتزم بحرفیة أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،بل استلبث و تریث،حتی وجد فرصة لتأجیل تنفیذ الأمر الصادر إلیه،فهو لم یکن کالسکة المحماة فیه،کما هو المفروض.

و نجیب:بأنّ هناک أمورا تکون فی عهدة النبی أو فی عهدة وصیه، الحاکم و الحافظ لأحکام الشریعة،لا بد أن یتصدی لها الحاکم مثل:أن یصدر أمره بإقامة الحدّ علی مستحقه.

و هناک أمور أخری تکون من حق المحدود،و علی المنفذ للأمر أن یراعیها فیه.

فالمورد هنا:من قبیل هذا الثانی،لا الأول،أی أنه مورد التأکد من جامعیة المحدود لشرائط إقامة الحدّ،و هذا من وظائف علی«علیه السلام»، فهو من موارد قاعدة:«الشاهد یری ما لا یراه الغائب»،تماما کما حصل له

ص :202

«علیه السلام»فی حدیث الإفک،حیث أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» علیا«علیه السلام»بقتل جریج القبطی إن وجده عند ماریة،فلما وجده، و تأکد من فاقدیته لشرط إقامة الحدّ رجع إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و قال له:تأمرنی بالأمر أکون فیه کالسمکة المحماة،أم الشاهد یری ما لا یری الغائب؟!

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:بل الشاهد یری ما لا یری الغائب.

فهل هذا المورد من الموارد التی یکون فیها کالسکة المحماة؟!تماما کما حدث حین أمره«صلی اللّه علیه و آله»بالإتیان بالحکم،کالشاة التی تساق لحلبها؟!أم أن الشاهد یری ما لا یری الغائب؟!

أی أنّه«علیه السلام»لم یرفع حکم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بالرجم،بل هو سیمضیه،و یکون فیه کالسکة المحماة،حین تتحقق شرائط إجرائه،إذ هو بالنسبة لتوفر شرائط إقامة الحدّ،محکوم بقاعدة:الشاهد یری ما لا یری الغائب،لأن الیقین بتوفر الشروط من مسؤولیة ذلک الشاهد نفسه.

کأنک فی الرقة علینا منا

نقل عن خط الشهید رحمه اللّه ما یلی:

«قیل:کتب النجاشی کتابا إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:اکتب جوابا و أوجز..

فکتب«علیه السلام»:

«بسم اللّه الرحمان الرحیم:أما بعد،فکأنک فی الرقة علینا منا،و کأنا من الثقة بک منک،لأنا لا نرجو شیئا منک إلا نلناه،و لا نخاف منک أمرا

ص :203

إلا أمناه،و باللّه التوفیق».

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:الحمد للّه الذی جعل من أهلی مثلی، و شد أزری بک» (1).

و نقول:

أولا:قد تم الإستیلاء علی هذا الوسام أیضا،بالإستیلاء علی سبب منحه،حیث زعموا:أن عمرو بن أمیة قال للنجاشی:کأنک فی الرقة علینا منا،و کأننا فی الثقة بک منک،لأننا لم نظن بک خیرا قط إلا نلناه،و لم نحفظک علی شر قط(و لا نخاف أمرا منک)إلا أمناه إلخ (2)..

غیر أن من الواضح:أن عمرو بن أمیة قد ذهب إلی الحبشة بعنوان رسول،فمتی توطّن الحبشة،و لمس رقة ملکها علیه،و تنامت ثقته به،حتی

ص :204


1- 1) بحار الأنوار ج 20 ص 397 و(ط حجریة)ج 6 ص 571 و مستدرک سفینة بحار الأنوار ج 9 ص 541 و مکاتیب الرسول ج 2 ص 453 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 17 ص 28 عن نزهة الجلیس(ط المطبعة الحیدریة)ج 1 ص 354 و راجع:ناسخ التواریخ،ترجمة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و مدینة البلاغة ج 2 ص 244.
2- 2) مکاتیب الرسول ج 2 ص 447 عن السیرة النبویة لدحلان ج 3 ص 68 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 279 و زاد المعاد ج 3 ص 60 و الروض الأنف ج 3 ص 304 و المصباح المضیء ج 2 ص 39 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 1 ص 572 و ج 2 ص 654 و عیون الأثر ج 2 ص 329 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 ص 259.

صار یشعر أنه منه،و حتی صار لا یظن به خیرا إلا ناله إلخ..؟!

علی أننا لم نر فی طریقة خطاب عمرو بن أمیة ما یناسب خطاب مثله لمثله،و لا نری أن ملک الحبشة و أعوانه یرضی و یرضون بأن یبدأه بعبارة:

علیّ القول،و علیک الإستماع.

و کذا قوله:«و إلا،فأنت فی هذا النبی الأمی،و الیهود کالیهود فی عیسی..»،بل هم سوف یسکتونه فور سماع عبارته هذه.

ثانیا:إن حامل الرسالة لملک الحبشة هو جعفر بن أبی طالب،و ملک الحبشة أسلم علی ید جعفر،لا علی ید عمرو بن أمیة.

من صدقات علی علیه السّلام

و قد أرسل النجاشی لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بمناسبة زواجه بأم حبیبة«قمیصا و سراویل،و عطافا،و خفین ساذجین» (1).

و روی الکلینی:أنه أهدی لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حلة قیمتها ألف دینار،فکساها علیا«علیه السلام»،فتصدق بها (2).

ص :205


1- 1) مکاتیب الرسول ج 2 ص 449 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 1 ص 576 و ج 2 ص 660 و تحفة الأحوذی ج 8 ص 78 و کتاب المحبر للبغدادی ص 76 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 311 و إمتاع الأسماع ج 7 ص 15.
2- 2) راجع:الکافی ج 1 ص 288 و 289 الحدیث رقم 3 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 5 ص 18 و ج 9 ص 477 و(ط دار الإسلامیة)ج 3 ص 349 و ج 6-

و نقول:

1-إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یعط علیا إلا ما هو ماله الخاص، و لیس للمسلمین فیه نصیب..

2-إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یشأ أن یلبس حلة بألف دینار،و هو یعلم:أن الکثیرین من المسلمین یحتاجون فی کسوتهم إلی شیء،مهما کانت قیمته متواضعة..فآثر أن یعطیها لمن یستحقها و یحتاجها..و هو علی«علیه السلام»..

3-و لکن علیا«علیه السلام»أیضا لم یشأ أن یلبس حلة بألف دینار، تأسیا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من جهة،و من جهة ثانیة:و لعل فی الحجاز أو الیمامة من لا عهد له باللباس اللائق به،و لا یقدر علی تهیئة ما تکون قیمته متواضعة،فآثر بها غیره من أهل الحاجة لینال ثواب ذلک أیضا..و لیکون المثل الأعلی فی القناعة و الإیثار،و الزهد بالدنیا..

علی علیه السّلام یقتل أصل الخوارج

و نذکر هنا قضیة جرت فی حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و لعلها حدثت فی هذه السنة أو فی غیرها و هی التایة:

2)

-ص 334 و حلیة الأبرار ج 2 ص 279 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 184 و جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 441 و ج 16 ص 685 و التفسیر الصافی ج 2 ص 44 و التفسیر الأصفی ج 1 ص 281 و نور الثقلین ج 1 ص 643 و شرح أصول الکافی ج 6 ص 116 و تأویل الآیات ج 1 ص 153.

ص :206

رووا:أن أبا بکر قال للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:إنی مررت بوادی کذا و کذا،فإذ رجل متخشع،حسن الهیئة،یصلی..

فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:إذهب إلیه فاقتله.

فذهب إلیه،فلما رآه علی تلک الحال کره أن یقتله،فرجع إلی النبی «صلی اللّه علیه و آله»..

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعمر:إذهب فاقتله.

فذهب إلیه،فرآه علی تلک الحال،فکره أن یقتله.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:اذهب فاقتله..فذهب إلیه فلم یجده.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:إن هذا و أصحابه یقرؤون القرآن لا یجاوز تراقیهم.و ذکر حدیث الخوارج و مروقهم من الدین،و فی آخره:

فاقتلوهم هم شرّ البریة (1).

ص :207


1- 1) مسند أحمد ج 3 ص 15 و المصنف للصنعانی ج 10 ص 155 و 156 و مجمع الزوائد ج 6 ص 225 و 226 و 227 و البدایة و النهایة ج 7 ص 299 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 266 و 267 و الکامل فی الأدب ج 3 ص 220 و 221 و نیل الأوطار للشوکانی ج 7 ص 351 و المراجعات للسید شرف الدین ص 376 و 378 و النص و الإجتهاد للسید شرف الدین ص 96 و الغدیر ج 7 ص 216 و أهمیة الحدیث عند الشیعة للشیخ آقا مجتبی العراقی ص 217 و فتح الباری ج 12 ص 266 و الفصول المهمة للسید شرف الدین ص 121.

و فی نص آخر:فقال علی«علیه السلام»:أفلا أقتله أنا یا رسول اللّه؟!

قال:بلی أنت تقتله إن وجدته..فانطلق علی«علیه السلام»فلم یجده..

أو نحو ذلک (1).

و نقول:

1-لقد عودنا عمر بن الخطاب أن یطلب من النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یسمح له بقتل هذا تارة و ذاک أخری،و ذلک ثالثة،و رابعة، و خامسة.و لم ینل مبتغاه فی جمیع مطالبه تلک،بل کان القرار النبوی دائما علی خلاف هواه..

أما هنا..فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی یطلب من عمر أن یقتل هذا الرجل،و لکن عمر لا یستجیب!!

2-إن أبا بکر لم یکن فی مجمل أحواله یتوافق مع عمر علی القتل الذی کان عمر یطلب من النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یسمح له به،فلم یطلب

ص :208


1- 1) کشف الأستار عن مسند البزار ج 2 ص 360 و 361 و العقد الفرید ج 2 ص 404 و راجع المصنف للصنعانی ج 10 ص 155 و 156 و مجمع الزوائد ج 6 ص 226 و 227 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 187 و 188 عن مسند أبی یعلی،و الإعانة لابن بطة،و العکبری.و زینة أبی حاتم الرازی،و کتاب أبی بکر الشیرازی و غیرهم و الطرائف ج 2 ص 429 و البدایة و النهایة ج 7 ص 298 و الغدیر ج 7 ص 216 و حلیة الأولیاء ج 2 ص 317 و ج 3 ص 227 و الإصابة ج 1 ص 484 و النص و الإجتهاد ص 93 و 94 عن بعض ما تقدم.

ما کان یطلبه عمر من ذلک،و لو مرة واحدة،بل هما قد اختلفا فی العدید من الموارد،فقد اختلفا فی الموقف من خالد حین قتل مالک بن نویرة،وزنی بامرأته..و اختلفا فی الموقف من أساری بدر.

3-إن أبا بکر کان قرین عمر،و حبیبه،و صفیه،و نجیه،و کانا معا یدا واحدة علی الدوام..غیر أنهم یزعمون:أن أبا بکر یمیل إلی السلم،و عمر یمیل إلی القتل و الحرب.حتی أصبح ذلک بمثابة القاعدة.

و لکن هذه القاعدة قد انخرمت مرتین:

إحداهما:فی قتال مانعی الزکاة،حیث کان عمر یری مسالمتهم،و أبو بکر یری حربهم،و ذلک علی خلاف ما عهدناه منهما من میل أبی بکر للسلم،و میل عمر للحرب..فما هو السبب فی ذلک؟!

و یزید هذا الأمر غرابة حین نری أن الأمور عادت بینهما إلی التوافق، و لکن لا برجوع أبی بکر إلی رأی عمر،بل برجوع عمر إلی رأی أبی بکر!

الثانیة:فی قتل أصل الخوارج،فإن عمر قد مال إلی طبع أبی بکر، و رأیه،فآثرا معا عصیان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لم ینفذا أمره بقتله..

4-إن الرجل الذی طلب النبی«صلی اللّه علیه و آله»قتله من أبی بکر و عمر،کان یتظاهر بالتخشع و العبادة و الصلاح.و لکن ذلک لم یمنع النبی «صلی اللّه علیه و آله»من الأمر بقتله،فإن العبرة عنده بالجوهر لا بالمظهر..

و أفهمنا أن علی المؤمن أن لا ینخدع بالمظاهر.

و قد جاءت هذه الحادثة لتکون التطبیق العملی لنهیه«صلی اللّه علیه

ص :209

و آله»الناس عن النظر إلی صلاة الرجل و صومه،و طنطنته باللیل،بل علیهم أن ینظروا إلی صدقه فی الحدیث،و أدائه الأمانة (1).

5-إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یرسل أبا بکر إلا بعد أن أخبره أبو بکر نفسه عنه بأنه رآه بمکان کذا متخشعا،حسن الهیئة یصلی،أی أن النبی أمره بقتله بناء علی ما سمعه من أوصاف أغدقها علیه،و حالات نسبها إلیه، فما معنی أن یذهب أبو بکر إلیه،ثم یرجع فیقول:إنه رآه یصلی فترک قتله؟! فإنه لم یأت للنبی«صلی اللّه علیه و آله»بشیء جدید یبرر إحجامه عن تنفیذ أمره.

6-إنه«صلی اللّه علیه و آله»حین أمر أبا بکر و عمر و علیا بقتل ذلک الرجل،لم یذکر لهم سبب إصداره لهذا الأمر-رغم إخبارهم إیاه بصلاة ذلک الرجل و تخشعه-و هذا یدل علی ضرورة أن یکون التعامل مع

ص :210


1- 1) راجع:الأمالی للصدوق ص 379 و عیون أخبار الرضا ج 1 ص 55 و 56 و روضة الواعظین ص 373 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 19 ص 69 و(ط دار الإسلامیة)ج 13 ص 220 و مستدرک الوسائل ج 14 ص 6 و الإختصاص ص 229 و مشکاة الأنوار ص 109 و 164 و بحار الأنوار ج 68 ص 9 و ج 72 ص 114 و 115 و شجرة طوبی ج 2 ص 443 و جامع أحادیث الشیعة ج 18 ص 526 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 223 و مسند الإمام الرضا للعطاردی ج 1 ص 274 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 6 ص 56 و الرسائل الرجالیة للکلباسی ج 1 ص 229.

المعصوم بمنطق الطاعة و الإنقیاد المطلق و التسلیم،تطبیقا لقوله تعالی: ثُمَّ لاٰ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّٰا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً (1).

تماما کما سلم إسماعیل نفسه لأبیه إبراهیم لیذبحه قائلا: یٰا أَبَتِ افْعَلْ مٰا تُؤْمَرُ (2).

7-إن امتناع أبی بکر و عمر عن تنفیذ الأمر یدلنا علی أنهما لم یتعاملا مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی أساس أنه مسدد بالوحی الإلهی،و لا ینطق عن الهوی..و لا علی أساس أنه عالم علم الیقین،بالمبررات الشرعیة لحکمه علیه بالقتل..أی أنهما رأیا أن النبی لم یکن مستجمعا للشرائط المسوغة لحکمه علی الرجل،و معنی ذلک أنه مخطئ فی قراره هذا،و أن ذلک الرجل مظلوم..

و هذا ما لا یمکن قبوله،لا من أبی بکر و عمر،و لا من غیرهما.

8-إن قوله«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:«بلی أنت تقتله إن وجدته»یدل علی أنه کان یعرف علیا حق المعرفة،حتی لقد أخبر عن فعل علی«علیه السلام»-الذی کان سیحصل-لو وجد ذلک الرجل.

9-إن هذا الإختبار العملی،قد أظهر فضل ذی الفضل..و بیّن میزته «علیه السلام»علی من سواه،و سجل معیارا و مقیاسا تسقط به الکثیر من الدعاوی التی یسوقها محبوا مناوئی علی«علیه السلام»..

ص :211


1- 1) الآیة 65 من سورة النساء.
2- 2) الآیة 102 من سورة الصافات.

10-إن قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن الذین هم علی شاکلة ذلک الرجل الذی أمر«صلی اللّه علیه و آله»بقتله:«فاقتلوهم هم شر البریة»قد أسقط الحصانة عن هذه الفئة من الناس،بإعطائه الأمر بقتلهم، لأنهم تجسید للشر الذی یصیب البشریة،و تستّرهم بالمظاهر الخادعة و إظهارهم التخشع،و ممارسة العبادات إن کان یراد به حفظ الجحود و الطغیان،لا ینفع فی دفع العقوبة التی یستحقونها.

11-و إنما کان هؤلاء شر البریة،لأنهم یتسترون بالدین للقضاء علی الدین،و إشاعة رذیلة الظلم و الطغیان،و العمل بالهوی،و أحکام الجاهلیة..

12-و قد أخبر«صلی اللّه علیه و آله»:أن علیا«علیه السلام»لن یجد ذلک الرجل،و لو وجده لقتله،و أخبر أیضا عن المارقین،مع بیان بعض حالاتهم،و ما یکون منهم..مبینا التکلیف الإلهی للأمة تجاههم.

13-و یکون صدق ما أخبر به«صلی اللّه علیه و آله»عن أن علیا«علیه السلام»لن یجد ذلک الرجل بمثابة شاهد حسی علی أنه«صلی اللّه علیه و آله»یخبر عن اللّه تعالی،و علی أن ما یخبر به عن ظهور المارقین لا بد أن یتحقق أیضا.

14-إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یقدم علی قتل رجل إلا إذا توفرت الأدلة له علی استحقاقه للقتل..

و من الذی قال:إن البینة لم تقم لدی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» علی استحقاق ذلک الرجل للقتل..

أو من الذی قال:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم یطلع علی حال

ص :212

ذلک الرجل بصورة مباشرة،و بنحو یجیز له قتله..فرأی أن إظهاره التخشع،و اعتصامه بالتظاهر بالدین لا یجدیه،فقد قلنا:إن العبرة إنما هی بالجوهر لا بالمظهر..

ص :213

ص :214

الباب الثامن من فتح مکة..إلی فتح الطائف..

اشارة

الفصل الأول:نقض العهد..و مقدمات الفتح..

الفصل الثانی:فتح مکة و تحطیم الأصنام..

الفصل الثالث:الحجابة و السقایة..

الفصل الرابع:تنفیذ أحکام و تولیة حکام..

الفصل الخامس:علی علیه السّلام فی بنی جذیمة..

الفصل السادس:علی علیه السّلام فی غزوة حنین..

الفصل السابع:سرایا حنین..و غزوة الطائف..

ص :215

ص :216

الفصل الأول
اشارة

نقض العهد..و مقدمات الفتح..

ص :217

ص :218

أبو سفیان فی المدینة
اشارة

و بعد أن عقدت قریش فی الحدیبیة مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» عهدا تضمن دخول خزاعة فی عقد و عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» نقضت قریش العهد،و أوقعت ببنی نفاثة الخزاعیین،ثم بعثت أبا سفیان إلی المدینة،فطلب أن یشد العهد،و یزید فی المدة،و هو یظن أن خبر بنی نفاثة لم یصل إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»..

فسأله النبی«صلی اللّه علیه و آله»إن کان قد حدث حدث اقتضی هذا الطلب.

فقال:معاذ اللّه،نحن علی عهدنا و صلحنا یوم الحدیبیة،لا نغیر و لا نبدل.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:فنحن علی مدتنا و صلحنا یوم الحدیبیة،لا نغیر و لا نبدل.

فطلب أبو سفیان من أبی بکر أن یجیر بین الناس،و یشفع له عند رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و طلب ذلک ایضا من عمر،و من عثمان،و سعد بن عبادة،و علی«علیه السلام»و أشراف المهاجرین،و الأنصار و کان یسمع منهم رفضا لطلبه أکیدا و شدیدا.

ص :219

فتوسل بالزهراء«علیها السلام»،ثم بالسبطین،الحسن و الحسین «علیهما السلام»،ربما بهدف الإستفادة من الأثر العاطفی بزعمه،و لکن قد خاب فأله،فقد کان الجواب هو الجواب یقول النص:فأتی علیا«علیه السلام»،فقال:یا علی،إنک أمس القوم بی رحما،و إنی جئت فی حاجة،فلا أرجع کما جئت خائبا،فاشفع لی إلی محمد.

فقال:ویحک یا أبا سفیان،و اللّه،لقد عزم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی أمر ما نستطیع أن نکلمه فیه..

إلی أن یقول النص:

فلما أیس مما عندهم،دخل علی فاطمة الزهراء«علیها السلام»و الحسن «علیه السلام»غلام یدب بین یدیها،فقال:یا بنت محمد،هل لک أن تجیری بین الناس؟!

فقالت:إنما أنا امرأة،و أبت علیه (1).

(و فی نص آخر:قالت:إنما أنا امرأة.

قال:قد أجارت أختک-یعنی:زینب-أبا العاص بن الربیع،و أجاز ذلک محمد.

ص :220


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 207 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 73 و(ط دار المعرفة) ص 3 و المغازی للواقدی ج 2 ص 794 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 321 و(ط مکتبة المعارف)ج 2 ص 278 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 533 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 263.

قالت:إنما ذاک إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الخ..) (1).

فقال:مری ابنک هذا-أی الحسن بن علی«علیهما السلام»-فیجیر بین الناس،فیکون سید العرب الی آخر الدهر.

قالت:و اللّه ما بلغ ابنی ذلک،أن یجیر بین الناس،و ما یجیر أحد علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

(و فی نص آخر:ما یدری ابنای ما یجیران من قریش) (3).

ص :221


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 207 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 73 و(ط دار المعرفة) ص 3 و المغازی للواقدی ج 2 ص 794 و راجع:بحار الأنوار ج 21 ص 102 و 126 و مجمع البیان ج 10 ص 555 و(ط مؤسسة الأعلمی)ص 468 و إعلام الوری ج 1 ص 217 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 375 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 363.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 207 و راجع:تفسیر البغوی ج 4 ص 537 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 326 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 524 و البدایة و النهایة ج 4 ص 320 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 856 و عیون الأثر ج 2 ص 183 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 530 و بحار الأنوار ج 21 ص 126 و إعلام الوری ج 1 ص 218.
3- 3) السیرة الحلبیة ج 3 ص 73 و المغازی للواقدی ج 2 ص 793 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 326 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 320 و(ط مکتبة المعارف)ج 2 ص 277 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 530 و السیرة-

(زاد فی الحلبیة قوله:«قال:فکلمی علیا..

فقالت:أنت تکلمه.

فکلم علیا«علیه السلام»،فقال:یا أبا سفیان،إنه لیس أحد من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یفتئت علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بجوار») (1).

فقال لعلی«علیه السلام»:یا أبا الحسن!إنی أری الأمور قد اشتدت علی فانصحنی.

قال:و اللّه ما أعلم شیئا یغنی عنک شیئا،و لکنک سید بنی کنانة.

قال:صدقت،و أنا کذلک.

قال:فقم،فأجر بین الناس،ثم الحق بأرضک.

قال:أو تری ذلک مغنیا عنی شیئا؟!

قال:لا و اللّه،و لکن لا أجد لک غیر ذلک.

فقام أبو سفیان فی المسجد،فقال:أیها الناس،إنی قد أجرت بین

3)

-النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 856 و عیون الأثر ج 2 ص 184 و راجع:الإرشاد ج 1 ص 133 و بحار الأنوار ج 22 ص 77 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 42 و زاد المعاد ج 1 ص 1147.

ص :222


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 73 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 8 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 533 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 321.

الناس،و لا و اللّه ما أظن أن یخفرنی أحد.

ثم دخل علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فقال:یا محمد،إنی قد أجرت بین الناس.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«أنت تقول ذلک یا أبا حنظلة»!

ثم رکب بعیره و انطلق (1).

و کان قد احتبس و طالت غیبته،و کانت قریش قد اتهمته حین أبطأ أشد التهمة،قالوا:و اللّه إنّا نراه قد صبأ،و اتبع محمدا سرّا،و کتم إسلامه.

فلما دخل علی هند امرأته لیلا،قالت:لقد احتبست حتی اتهمک قومک،فإن کنت مع الإقامة جئتهم بنجح فأنت الرجل.

ثم دنا منها،فجلس مجلس الرجل من امرأته.

فقالت:ما صنعت؟!

فأخبرها الخبر،و قال:لم أجد إلا ما قال لی علی.

فضربت برجلها فی صدره و قالت:قبحت من رسول قوم،فما جئت

ص :223


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 207 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 73 و(ط دار المعرفة) ص 3 و بحار الأنوار ج 21 ص 126 و 127 و ج 22 ص 77 و إعلام الوری ج 1 ص 218 و المغازی للواقدی ج 2 ص 794 و 795 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 78 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 177 و الأنوار العلویة للنقدی ص 200.

بخیر (1).

فلما أصبح أبو سفیان حلق رأسه عند إساف و نائلة،و ذبح لهما،و جعل یمسح بالدم رؤوسهما(کذا)و یقول:لا أفارق عبادتکما حتی أموت علی ما مات علیه أبی،إبراء لقریش مما اتهموه به.

فلما رأته قریش،قاموا إلیه،فقالوا:ما وراءک؟!هل جئت بکتاب من محمد،أو زیادة فی مدة ما نأمن به أن یغزونا محمد؟!

فقال:و اللّه،لقد أبی علی.

و فی لفظ:لقد کلمته،فو اللّه ما رد علی شیئا،و کلمت أبا بکر فلم أجد فیه خیرا،ثم جئت ابن الخطاب فوجدته أدنی العدو(و فی روایة أعدی العدو)و قد کلمت علیة أصحابه،فما قدرت علی شیء منهم،إلا أنهم یرموننی بکلمة واحدة،و ما رأیت قوما أطوع لملک علیهم منهم له.

إلا أن علیا لما ضاقت بی الأمور قال:أنت سید بنی کنانة،فأجر بین الناس،فنادیت بالجوار.

(و عند الحلبی:ثم جئت علیا فوجدته ألین القوم.و قد أشار علی بشیء صنعته،فو اللّه،لا أدری أیغنی عنی شیئا أم لا) (2).

ص :224


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 207 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 73 و(ط دار المعرفة) ج 3 ص 9 و المغازی للواقدی ج 2 ص 795 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 264 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 351.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 74 و(ط دار المعرفة)ص 3 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 78-

فقال محمد:«أنت تقول ذلک یا أبا حنظلة»!

لم یزدنی.

قالوا:رضیت بغیر رضی،و جئت بما لا یغنی عنا و لا عنک شیئا، و لعمرو اللّه ما جوارک بجائز،و إن إخفارک علیهم لهین،ما زاد علی من أن لعب بک تلعبا.

قال:و اللّه ما وجدت غیر ذلک (1).

2)

-و راجع:الإرشاد ج 1 ص 133 و بحار الأنوار ج 22 ص 77 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 40 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 327 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 320 و(ط مکتبة المعارف)ج 2 ص 277 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 531 و السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 857 و(ط دار المعرفة)ج 4 ص 27 و عیون الأثر ج 2 ص 184 و زاد المعاد(ط مؤسسة الرسالة)ج 1 ص 1147.

ص :225


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 207 و 208 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 74 و(ط دار المعرفة)ص 3 و راجع:الإرشاد ج 1 ص 134 و نور الثقلین ج 5 ص 692 و تفسیر المیزان ج 20 ص 380 و الثقات ج 2 ص 40 و مجمع البیان ج 10 ص 555 و(ط مؤسسة الأعلمی)ص 469 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 178 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 327 و بحار الأنوار ج 21 ص 126 و 127 و ج 22 ص 78 و إعلام الوری ج 1 ص 218 و المغازی للواقدی ج 2 ص 795 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 78 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)-

و نقول:

إن لنا مع هذا النص وقفات عدیدة،نقتصر منها علی ما یلی:

فشل محاولة أبی سفیان

1-إن تجدید العهد إن کان مع عدم اطلاع النبی«صلی اللّه علیه و آله» و المسلمین علی ما حدث.فإن ذلک یظهر أن المقصود هو خداع المسلمین، و إبطال دماء المقتولین،و هو أمر لا یرضی به أحد..و یؤکد ذلک:أن أبا سفیان قد أنکر أن یکون قد حصل شیء یوجب نقض العهد السابق.

2-إذا کان لم یحدث شیء،فلماذا یجیر أبو سفیان بین الناس،إذ لا توجد حرب بین فریقین لیحتاج إلی إجارة هذا أو ذاک.

علی عهدنا،لا نغیر و لا نبدل

لقد حسم النبی«صلی اللّه علیه و آله»الأمر مع أبی سفیان،و قطع علیه الطریق بسؤال واحد وجهه إلیه،لیجیب أبو سفیان بنحو یفرض القرار النبوی علی نفسه،فلم یعد یمکن لأبی سفیان أن یناقش،أو أن یراجع النبی «صلی اللّه علیه و آله»فی ذلک القرار،و لم یبق أی مبرر لطلب تجدید العهد.

فقد سأله«صلی اللّه علیه و آله»:إن کان حدث من قبلهم أی شیء

1)

-ج 4 ص 322 و(ط مکتبة المعارف)ج 2 ص 278 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 534 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 3 ص 42 و السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 857 و عیون الأثر ج 2 ص 184.

ص :226

یوجب إعادة النظر فی العهد و العقد،فجاء جواب أبی سفیان بالنفی،لأنه مصمم علی إنکار قتل الخزاعیین،لکی لا یطالب بإعطاء دیتهم لأهلهم..

طمعا بالمال،و استکبارا،و انقیادا مع الأهواء و العصبیات الجاهلیة..

فکان من الطبیعی أن یأتی القرار النبوی لیقول،ما دام لم یحدث شیء، فالعهد باق علی حاله،و لا موجب لتجدیده،کما لا موجب لتمدیده مع بقاء مدته..

فلم یعد لأبی سفیان أی خیار سوی:إما الإقرار بنقض العهد،و هذا ما لا یریده،أو القناعة بالقرار الموجود،و إبقائه علی حاله..و هو الأمر الذی یحمل معه أیضا خطر انکشاف أکذوبته،و العودة إلی نقطة الصفر..

و مواجهة الخیارات التی فرّ منها،و هی:إما إعطاء دیة المقتولین،و تجدید العهد..و هم ثلاثة و عشرون قتیلا،أو البراءة ممن نقض العهد لیتولی النبی «صلی اللّه علیه و آله»تحصیل الحق منهم..أو مواجهة الحرب التی یخشاها أبو سفیان..

لماذا رفضوا مساعدة أبی سفیان؟!

إن رفض الصحابة مساعدة أبی سفیان قد اتضح سببه من جواب أمیر المؤمنین«علیه السلام»له،فإنه«صلی اللّه علیه و آله»کان قد أخبرهم-من خلال معرفته الغیبیة بما فعلته قریش بخزاعة،و بأن أبا سفیان سیأتی لأجل خداعهم،بالتملص من المسؤولیة،و العمل علی أن تذهب دماء القتلی هدرا،و بأنه سیرجع خائبا..

و قد دلنا علی«علیه السلام»أیضا علی شدة غضب الرسول«صلی اللّه

ص :227

علیه و آله»من فعل قریش هذا،مما یعنی أنه«صلی اللّه علیه و آله»مصمم علی أخذ الحق،و أن أیة محاولة فی غیر هذا الإتجاه ستکون فاشلة بلا ریب، لأن القرار إلهی غیبی،جازم و حاسم..

کلمی علیا

و قد طلب أبو سفیان من فاطمة الزهراء«علیها السلام»أن تکلم علیا «علیه السلام»فی أمر الجوار،و هذا یشیر إلی أنه یتعامل مع علی«علیه السلام»کما یتعامل مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..فکما حاول أن یستفید من موقع أم حبیبة زوجة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لیحصل من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی ما یرید،حاول أیضا أن یستفید من موقع فاطمة«علیها السلام»من علی لإقناع علی«علیه السلام»بما یرید.

فرفضت«علیها السلام»طلبه،لأنه لو کان یری أن طلبه حق،أو راجح لبادر هو إلی الطلب من علی«علیه السلام»،بل من النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و یلزمهما بأن یعملا بما هو حق و راجح..

و لکنه أراد أن یمرر خدیعته بأسالیب الضغط العاطفی،أو استجابة لدواعی النسب،و القربی،و التماس رضا الأصحاب و الأحباب،و قد خاب فأله،و طاش سهمه فی ذلک..

سید کنانة!یطلب النصیحة!

و أول شیء طلبه من الإمام علی«علیه السلام»هو النصیحة له.و لا شک فی أن هذا الطلب من أبی سفیان غریب و عجیب،لا لأن علیا«علیه

ص :228

السلام»یبخل بالنصیحة علی أی کان من الناس..فحاشا علیا«علیه السلام»أن یبخل بأمر کهذا..

بل لأن هذا الرجل لا یرید من علی«علیه السلام»أن ینصحه بما هو حق،بل یرید النصیحة التی تعزز و تقوی الباطل،و تنتج تضییعا للحق، و تزویرا للحقیقة،و ظلما آخر لأولئک الأبریاء من خزاعة،الذین کان أکثرهم من الصبیان،و النساء،و الضعفاء.و تنتج أیضا تقویة و نصرا لظالمهم،و مرتکب الجریمة البشعة و الفظیعة بحقهم.

و الغریب فی الأمر:أن یطلب أبو سفیان هذه النصیحة التی هی بهذه المثابة من نفس ذلک المعنی بالحفاظ علی حقوق الناس،و یفترض فیه أن ینصر المظلوم،و أن یأخذ له من ظالمه!

و کانت نصیحة علی«علیه السلام»تقضی:بحمله عن الکف عن هذا السعی الظالم،و القائم علی الخدیعة و المکر حتی لنبی اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و تتلخص الطریقة التی اعتمدها«علیه السلام»بتذکیر أبی سفیان بما یعتقده لنفسه،من مکانة فی کنانة کلها،فأقر بأنه هو سید کنانة مزهوا بذلک.

ثم إنه«علیه السلام»ألزمه بمقتضیات هذه السیادة التی یدعیها لنفسه،لو کان صادقا فیما یدّعیه،و منها أن یقبل الناس جواره.

و لکن أبا سفیان کان یعرف أن هذه السیادة التی یدّعیها لیست بهذه المثابة،و لا تکفی لتحقیق الغرض الذی سعی إلیه،و لکنه سأل علیا«علیه السلام»إن کان ذلک یحقق له ما یرید،فعسی،و لعل!

فأجابه علی«علیه السلام»بما یجلب الیأس و الأسی إلی قلبه،و هو:أنه

ص :229

لا یری ذلک مغنیا عنه شیئا،و لکنه لا یجد له سبیلا للخروج من حیرته غیر ذلک..

و ربما یکون الهدف من ذلک هو إفهام أبی سفیان أن ما یزعمه لنفسه من موقع و زعامة لیس سوی مجرد خیال،و وهم،و قد تغیرت الأمور، و أصبح للزعامة معاییر أخری،لا بد من مراعاتها،و الإلتزام بمقتضیاتها..

و فهم هذه الحقیقة لا بد أن یکون مفیدا جدا لأبی سفیان،و سوف یعینه کثیرا علی الخروج من أجواء الوهم و الخیال التی وضع نفسه فیها.

ما یدری ابنای ما یجیران

و أما ما زعمته الروایة،من أن الزهراء«علیها السلام»قالت عن الحسنین«علیهما السلام»:ما یدری ابنای ما یجیران من قریش،فلا مجال لقبوله علی ظاهره.فإن الحسنین«علیهما السلام»قد زقا العلم زقا،و هم أفضل من عیسی الذی تکلم فی المهد،و أفضل من یحیی الذی أتاه اللّه الحکم صبیا.

إلا إن کانت«علیها السلام»قد خاطبت أبا سفیان بحسب ما یعتقده فیهما،لیتبین له أنه یرید الخداع و التضلیل و التغفیل.

علی علیه السّلام یکشف رسالة ابن أبی بلتعة

قال القمی:«إن حاطب بن أبی بلتعة کان قد أسلم و هاجر إلی المدینة، و کان عیاله بمکة.و کانت قریش تخاف أن یغزوهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فصاروا إلی عیال حاطب،و سألوهم أن یکتبوا إلی حاطب،

ص :230

یسألوه عن خبر محمد«صلی اللّه علیه و آله»:هل یرید أن یغزو مکة؟! فکتبوا إلی حاطب یسألونه عن ذلک» (1).

فکتب إلیهم حاطب:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یرید ذلک، و دفع الکتاب إلی امرأة تسمی«صفیة»،فوضعته فی قرونها..

و أتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الخبر من السماء بما صنع حاطب، فبعث علی بن أبی طالب،و الزبیر بن العوام (2).

ص :231


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 112 و ج 72 ص 388 و شجرة طوبی ج 2 ص 301 و تفسیر القمی ج 2 ص 361 و التفسیر الصافی ج 5 ص 161 و ج 7 ص 165 و تفسیر المیزان ج 19 ص 234.
2- 2) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 210 و ج 10 ص 64 و بحار الأنوار ج 21 ص 112 و 120 و ج 72 ص 388 و تفسیر القمی ج 2 ص 361 و التفسیر الصافی ج 5 ص 161 و ج 7 ص 165 و نور الثقلین ج 5 ص 199 و تفسیر المیزان ج 19 ص 134 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 266 و جامع البیان للطبری ج 28 ص 76 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 370 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 328 و البدایة و النهایة ج 4 ص 324 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 352 و ج 13 ص 376 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 858 و عیون الأثر ج 2 ص 184 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 536 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 11.

زاد أبو رافع:المقداد بن الأسود (1).

و غیر ابن إسحاق،یقول:بعث علیا و المقداد (2).

و فی روایة عن أبی عبد الرحمن السلمی،عن علی:ذکر أبا مرثد،بدل المقداد (3).

و فی الحلبیة:بعث علیا«علیه السلام»،و الزبیر،و طلحة،و المقداد.

و قیل:بعث علیا،و عمارا،أو الزبیر،و طلحة،و المقداد،و أبا مرثد.

و لا مانع من أن یکون«صلی اللّه علیه و آله»بعث الکل.

و بعض الرواة اقتصر علی بعضهم (4).

و زاد الطبرسی:عمر.

و کانوا کلهم فرسانا (5).

ص :232


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 210 و ج 10 ص 64 و عیون الأثر ج 2 ص 184 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 75 و(ط دار المعرفة)ص 11 و المحرر الوجیز فی تفسیر القرآن العزیز ج 5 ص 293 و تفسیر القرطبی ج 18 ص 51.
2- 2) عیون الأثر ج 2 ص 184.
3- 3) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 210 و ج 10 ص 64 و عیون الأثر ج 2 ص 184 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 75 و(ط دار المعرفة)ص 11 و المحرر الوجیز فی تفسیر القرآن العزیز لابن عطیة الأندلسی ج 5 ص 293 و تفسیر القرطبی ج 18 ص 51.
4- 4) السیرة الحلبیة ج 3 ص 75 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 11.
5- 5) السیرة الحلبیة ج 3 ص 75 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 11 و بحار الأنوار ج 21-

و لا حاجة إلی إرسال کل هؤلاء لأجل أخذ کتاب من امرأة،إلا إن کان قد أرسلهم فی اتجاهات مختلفة للإطمئنان علی عدم إفلاتها من بعض المنافذ و الجهات..و الذی نراه أنه أرسل علیا«علیه السلام»و رجلا آخر لعله الزبیر.و ربما أضاف إلیهما ثالثا.

و مهما یکن من أمر فقد قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«أدرک امرأة قد کتب معها حاطب بکتاب إلی قریش،یحذرهم ما قد أجمعنا له (علیه)فی أمرهم» (1).

و لفظ أبی رافع:«انطلقوا حتی تأتوا روضة خاخ،فإن بها ظعینة معها کتاب».فخرجوا (2)-و فی لفظ:فخرجا-حتی إذا کان بالخلیقة،خلیقة بنی

5)

-ص 94 عن مجمع البیان ج 9 ص 269 و 270 و(ط مؤسسة الأعلمی) ص 446 و المغازی للواقدی ج 2 ص 797 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 79 و عمدة القاری ج 14 ص 255 و ج 19 ص 229 و جوامع الجامع ج 3 ص 542 و نور الثقلین ج 5 ص 300 و تفسیر الثعلبی ج 9 ص 291 و أسباب نزول الآیات للواحدی ص 282 و تفسیر القرطبی ج 18 ص 51 و تأویل الآیات لشرف الدین الحسینی ج 2 ص 683.

ص :233


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 210 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 328 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 858 و عیون الأثر ج 2 ص 184 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 11.
2- 2) صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 4 ص 19 و ج 6 ص 60 و صحیح مسلم(ط-

أحمد الخ..

و فی الحلبیة:«فخذوه منها و خلوا سبیلها،فإن أبت فاضربوا عنقها» (1).

2)

-دار الفکر)ج 7 ص 168 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 210 و مسند أحمد ج 1 ص 79 و سنن أبی داود ج 1 ص 597 و سنن الترمذی ج 5 ص 82 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 146 و السنن الکبری للنسائی ج 6 ص 487 و راجع: بحار الأنوار ج 21 ص 94 عن مجمع البیان ج 9 ص 269 و 270 و(ط مؤسسة الأعلمی)ص 446 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 79 و الأم للشافعی ج 4 ص 264 و المجموع للنووی ج 19 ص 340 و المسند للشافعی ص 316 و عمدة القاری ج 14 ص 254 و ج 17 ص 273 و ج 19 ص 229 و مسند الحمیدی ج 1 ص 27 و منتخب مسند عبد بن حمید ص 57 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 316 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 424 و معرفة السنن و الآثار للبیهقی ج 7 ص 102 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 3 ص 447 و نور الثقلین ج 5 ص 301 و تفسیر جامع البیان ج 28 ص 74 و أسباب نزول الآیات ص 283 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 369 و أسد الغابة ج 1 ص 361 و تفسیر البغوی ج 4 ص 328 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 525 و البدایة و النهایة ج 4 ص 324.

ص :234


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 75 و(ط دار المعرفة)ص 11 و تفسیر فرات ص 183 و 184 و بحار الأنوار ج 21 ص 136 و 137 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 89 و راجع:تفسیر الثعلبی ج 9 ص 291 و أسباب نزول الآیات ص 282 و تفسیر القرطبی ج 18 ص 51 و مطالب السؤول ص 197 و کشف الغمة ج 1 ص 179.

و قال المفید:فاستدعی أمیر المؤمنین«علیه السلام»و قال له:«إن بعض أصحابی قد کتب إلی أهل مکة یخبرهم بخبرنا،و قد کنت سألت اللّه أن یعمی أخبارنا علیهم.و الکتاب مع امرأة سوداء قد أخذت علی غیر الطریق،فخذ سیفک و الحقها،و انتزع الکتاب منها،و خلها،و صربه إلی».

ثم استدعی الزبیر بن العوام و قال له:«امض مع علی بن أبی طالب فی هذا الوجه».

فمضیا،و أخذا علی غیر الطریق،فأدرکا المرأة،فسبق إلیها الزبیر،فسألها عن الکتاب الذی معها فأنکرت،و حلفت:أنه لا شیء معها،و بکت.

فقال الزبیر:ما أری یا أبا الحسن معها کتابا،فارجع بنا إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»نخبره ببراءة ساحتها.

فقال له أمیر المؤمنین«علیه السلام»:یخبرنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن معها کتابا،و یأمرنی بأخذه منها،و تقول أنت:إنه لا کتاب معها؟!!

ثم اخترط السیف،و تقدم إلیها،فقال:أما و اللّه لئن لم تخرجی الکتاب لأکشفنک،ثم لأضربن عنقک.

فقالت:إذا کان لا بد من ذلک فأعرض یا ابن أبی طالب بوجهک عنی، فأعرض بوجهه عنها،فکشفت قناعها،و أخرجت الکتاب من عقیصتها، فأخذه أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و صار به إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله».

فأمر أن ینادی:«الصلاة جامعة»،فنودی فی الناس،فاجتمعوا إلی المسجد حتی امتلأ بهم.

ص :235

ثم صعد النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی المنبر،و أخذ الکتاب بیده و قال:«أیها الناس إنی کنت سألت اللّه عز و جل أن یخفی أخبارنا عن قریش،و إن رجلا منکم کتب إلی أهل مکة یخبرهم بخبرنا،فلیقم صاحب الکتاب و إلا فضحه الوحی».

فلم یقم أحد،فأعاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مقالته ثانیة، و قال:«لیقم صاحب الکتاب و إلا فضحه الوحی».

فقام حاطب بن أبی بلتعة،و هو یرعد کالسعفة فی یوم الریح العاصف، فقال:أنا یا رسول اللّه صاحب الکتاب،و ما أحدثت نفاقا بعد إسلامی، و لا شکا بعد یقینی.

فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«فما الذی حملک علی أن کتبت هذا الکتاب»؟!

قال:یا رسول اللّه،إن لی أهلا بمکة،و لیس لی بها عشیرة،فأشفقت أن تکون دائرة لهم علینا،فیکون کتابی هذا کفا لهم عن أهلی،و یدا لی عندهم، و لم أفعل ذلک للشک فی الدین.

فقام عمر بن الخطاب و قال:یا رسول اللّه مرنی بقتله،فإنه منافق.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«إنه من أهل بدر.و لعل اللّه تعالی اطّلع علیهم فغفر لهم.أخرجوه من انسجد».

قال:فجعل الناس یدفعون فی ظهره حتی أخرجوه،و هو یلتفت إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»لیرق علیه،فأمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بردّه،و قال له:«قد عفوت عنک و عن جرمک،فاستغفر ربک،و لا تعد لمثل

ص :236

ما جنیت» (1).

و فی نص آخر:«فخرج علی و الزبیر،لا یلقیان أحدا حتی وردا ذا الحلیفة، و کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»وضع حرسا علی المدینة.و کان علی الحرس حارثة بن النعمان،فأتیا الحرس فسألاهم،فقالوا:ما مر بنا أحد.

ثم استقبلا حطّابا فسألاه،فقال:رأیت امرأة سوداء انحدرت من الحرة،فأدرکاها فأخذ علی منها الکتاب،وردها إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فدعا حاطبا،فقال له:انظر ما صنعت..

قال:أما و اللّه،إنی لمؤمن الخ.. (2).

و قال ابن عقبة:أدرکاها ببطن ریم،فاستنزلاها فحلفت،فالتمساه فی رحلها،فلم یجدا شیئا،فهموا بالرجوع،فقال لها علی بن أبی طالب«علیه السلام»:إنی أحلف باللّه ما کذب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و ما کذبنا،و لتخرجن لنا هذا الکتاب أو لنکشفنک.

و عند القمی:ما کذبنا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لا کذب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی جبرئیل،ثم و لا کذب جبرئیل عن اللّه جل ثناؤه،و اللّه لتظهرن الکتاب أو لأوردن رأسک إلی رسول اللّه«صلی اللّه

ص :237


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 119-121 و ص 125 و 126 عن الإرشاد للمفید ج 1 ص 56-59 و راجع:إعلام الوری ج 1 ص 384 و أعیان الشیعة ج 1 ص 408.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 125 عن إعلام الوری ج 1 ص 216.

علیه و آله»الخ.. (1).

(زاد فی الحلبیة:أو أضرب عنقک) (2).

و فی مجمع البیان:و سل سیفه و قال:«أخرجی الکتاب،و إلا و اللّه لأضربن عنقک» (3).

فلما رأت الجد،قالت:أعرضا.فحلت قرون رأسها،فاستخرجت الکتاب منها،فدفعته إلیه.

فخلوا سبیلها،و لم یتعرضوا لها و لا لما معها،فأتی به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فإذا فیه:من حاطب بن أبی بلتعة إلی أناس من المشرکین من أهل مکة یخبرهم ببعض أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فدعا حاطبا،فقال:یا حاطب،ما حملک علی هذا؟!

ص :238


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 112 و ج 72 ص 388 و تفسیر القمی ج 2 ص 361 و التفسیر الصافی ج 5 ص 161 و ج 7 ص 165 و نور الثقلین ج 5 ص 299 و تفسیر المیزان ج 19 ص 234.
2- 2) السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 11.
3- 3) مجمع البیان(ط مؤسسة الأعلمی)ج 9 ص 446 و بحار الأنوار ج 21 ص 94 و ج 41 ص 8 و نور الثقلین ج 5 ص 301 و تأویل الآیات لشرف الدین الحسینی ج 3 ص 683 و عین العبرة فی غبن العترة لأحمد بن طاووس ص 27 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 405 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 79 و الإمام علی بن أبی طالب «علیه السلام»لأحمد الرحمانی الهمدانی ص 777.

قال:یا رسول اللّه.إنی و اللّه لمؤمن باللّه و رسوله،ما غیرت،و لا بدلت، و لکنی کنت امرءا لیس لی فی القوم من أصل و لا عشیرة،و کان لی بین أظهرهم ولد و أهل،فصانعتهم علیهم (1).

و فی نص آخر:أنها أخرجت الکتاب من حجزتها،و الحجزة معقد الإزار و السراویل (2).

ص :239


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 210 و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 75 و(ط دار المعرفة)ص 12 و بحار الأنوار ج 21 ص 94 و 112 و 136 و 137 و مجمع البیان ج 9 ص 269 و 270 و تفسیر فرات ص 183 و 184 و راجع:المغازی للواقدی ج 2 ص 797 و 798 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 79 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 370 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 328 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 242 و البدایة و النهایة ج 4 ص 324 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 858 و عیون الأثر ج 2 ص 185 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 537.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 75 و(ط دار المعرفة)ص 11 و راجع:الخرائج و الجرائح ج 1 ص 60 و بحار الأنوار ج 18 ص 110 و صحیح البخاری ج 4 ص 39 و مجمع الزوائد ج 6 ص 136 و عمدة القاری ج 14 ص 255 و ج 15 ص 11 و 12 و تحفة الأحوذی ج 9 ص 141 و مسند بن أبی یعلی ج 1 ص 320 و تخریج الأحادیث ج 3 ص 449 و 451 و کنز العمال ج 10 ص 523 و جامع البیان ج 28 ص 76 و أحکام القرآن لابن العربی ج 4 ص 224 و المحرر الوجیز فی تفسیر القرآن العزیز لابن عطیة الأندلسی ج 5 ص 293 و تفسیر القرطبی ج 18-

و نقول:

ما نرید التعرض له هنا هو ما یرتبط بعلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»، و نحیل القارئ إن أراد التوسع إلی الجزء الحادی و العشرین من کتابنا:

الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فلاحظ ما یلی:

علی الأمیر

یلاحظ:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد کلف علیا«علیه السلام» بالمهمة أولا،ثم طلب الزبیر،فلما حضره أمره أن یلتحق بعلی«علیه السلام».

فدل ذلک علی أن الأمیر هو علی«علیه السلام»و الزبیر،و کذلک غیره کان تابعا له.

یقین علی علیه السّلام و ریب غیره

أظهرت النصوص المتقدمة أن الفضل فی کشف الرسالة لدی حاملتها کان لعلی«علیه السلام»وحده.

أما الآخرون،فقبلوا منها،و أرادوا تخلیة سبیلها،بل حکم الزبیر ببراءتها.و هذا خطأ من جهات:

2)

-ص 51 و التسهیل لعلوم التنزیل للغرناطی الکلبی ج 4 ص 112 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 370 و إمتاع الأسماع ج 9 ص 123 و ج 13 ص 376 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 280.

ص :240

أولاها:إن ذلک کشف عن أن قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم یوجب للزبیر و أضرابه الیقین الکافی بوجود الرسالة معها..بل هم قد صدقوها،أو حکموا ببراءتها،و لزوم إخلاء سبیلها..

و تصدیقها معناه تکذیب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و واجب النصیحة لرسول اللّه یفرض عدم إطلاق سراح المرأة،بل أن یحتفظوا بها، و یراجعوه فی أمرها،حتی لو فتشوها و لم یجدوا عندها شیئا..

ثانیها:إنهم لم یراعوا حتی أبسط القواعد فی المهمة التی أوکلت إلیهم، فإن تصرفات تلک المرأة،و أحوالها تشی بلزوم الریبة فی أمرها،فإنها قد ترکت الطرقات السهلة،التی اعتاد الناس سلوکها،و اختارت السیر فی القفار و الشعاب فترة طویلة،ثم عادت إلی الطریق فی العقیق،فأخذوها هناک،و لا یسلک تلک المسالک إلا هارب،أو خائف من انکشاف أمر خطیر یخفیه معه،و یرید أن ینفذ به إلی بلاد أخری..

ثالثها:إنهم لم یستقصوا تفتیشها لیحکموا ببراءتها..و لو حصل ذلک لم یکن معنی لتهدید علی«علیه السلام»لها..مع قیام احتمال أن تکون قد أخفته أو رمته بصورة خفیة فی مکان قریب حین أحست بالخطر،لتعود إلیه و تأخذه من ذلک الموضع بعد أن تأمن الطلب و الرقباء..

رابعها:بالنسبة لتهدید علی«علیه السلام»بکشفها أو بتجریدها نقول:

إن هذا التهدید منه«علیه السلام»یهدف إلی تلافی الکشف و التجرید.

و لو فرض أنها أصرت علی الإنکار،فإن تجریدها و کشفها یمکن أن یتم بواسطة امرأة مثلها،و لیس بالضرورة أن یتولی ذلک الرجال،و لو فرض

ص :241

عدم وجود نساء-و هو فرض غیر واقعی-فإنها تکون هی التی أسقطت حرمة نفسها..و یصبح الحفاظ علی الدین و أهله،و صیانته من کید المدسوسین و الجواسیس أهم عند اللّه من کشف رأس امرأة تتعمد الإیقاع بالإسلام و أهله.

ألا یکفی إرسال علی علیه السّلام وحده؟!

و عن سؤال:

ألم یکن یکفی أن یرسل«صلی اللّه علیه و آله»علیا وحده لأخذ الکتاب من تلک المرأة؟!.

و نجیب:

قد تکون هناک عدة أسباب اقتضت إشراک البعض فی هذا الأمر:

أولا:أن الأمر لا یقتصر علی إرادة الحصول علی الرسالة،و منعها من الوصول إلی قریش،بل هو یرید أن یثیر جوا یشعر الناس بمدی خطورة تصرف کهذا،و أن عواقب تسریب أیة معلومة عن تحرکات النبی«صلی اللّه علیه و آله»ستکون بالغة الخطورة و القسوة علی من تسول له نفسه الدخول فی هذه المخاطرة..

فکان أن اختار«صلی اللّه علیه و آله»لهذه المهمة أشخاصا من فئات شتی،و لهم توجهات و ارتباطات،و أهواء مختلفة لیشیع هذا الأمر فی کل اتجاه،و یکون حدیث کل ناد و بیت،و لیأخذ الجمیع منه العبرة علی أتم و أبلغ وجه..

ثانیا:إن إرسال هؤلاء جمیعا،و فشلهم فی تحقیق الغرض المطلوب

ص :242

و ظهور ضعف نفوسهم،حتی أمام امرأة لا حول لها و لا قوة،فی حالات السلم کما فی الحرب-إن ذلک-کان مطلوبا من أجل تعریف الناس بفضل أهل الفضل،فإن لهذه المهمات أهلها،فلا یصح إیکالها إلی أی کان من الناس..بل لا بد من التبصر و التدقیق البالغ فی مواقف کهذه.

ثالثا:إن ما حصل قد أفهم الجمیع بأن علیهم أن یتلمسوا مدی التفاوت بین علی علیه السلام،و بین سائر من شارک فی هذا الأمر..فلا یقاس أحد منهم به و بما له من معرفة،و وعی و یقین،و صحة تدبیر،و کیفیة نظرته للوحی الکریم و للنبی العظیم،و تعامله مع أوامره،و اخباراته، و سائر ما یصدر عنه..

و أن ما یدعیه الآخرون لأنفسهم،أو ما یدعیه الناس لهم،من مقامات و بطولات،و خصائص و میزات،و جهاد و تضحیات،ما هو إلا زیف خادع،و سراب لامع..

و حسبهم أنهم خالفوا أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهم حین قال:

خذوه منها،و خلوا سبیلها،فإن أبت فاضربوا عنقها..

إن أبت فاضربوا عنقها

و بعد ما تقدم نقول:

ألف:قوله«صلی اللّه علیه و آله»:فإن أبت فاضربوا عنقها،یدل:

أولا:علی عمق یقین النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأمر الرسالة،یجعل من تخلیة سبیل تلک المرأة عصیانا لهذا الأمر الصادر عنه«صلی اللّه علیه

ص :243

و آله»بقتلها..

ثانیا:إن هذه الکلمة تدلنا علی حکم من یفشی سر المسلمین،و یصر علی التآمر علیهم،فإن حکمه القتل،حتی لو کان امرأة.

ثالثا:إن قتلها یجعل إیصال الکتاب إلی المشرکین متعذرا،لأن الکتاب إن کان معها،فقد قتلت،و إن کانت قد خبأته فی مکان،فلم یعد هناک من یدل علیه.

أما بالنسبة لتخلیة سبیلها بعد أخذ الکتاب منها،فهو حکم إرفاقی، و إحسان بالغ لها،لأن الکتاب أخذ منها رغما عنها،و بعد التهدید بالقتل.

ب:إنه«صلی اللّه علیه و آله»لو أمرهم بالإتیان بها-و لم یأمر بضرب عنقها،لوجدنا الکثیرین یأتون بها-لأن ذلک لا یضرهم،لا عند قریش، و لا عند غیرها..و لکنه حین أمرهم بضرب عنقها ف:

أولا:إن الکثیرین قد لا ینصاعون لهذا الأمر النبوی..

ثانیا:إن ذلک قد یمنع من انکشاف أمر هؤلاء الذین صدقوا المرأة، و کذبوا النبی«صلی اللّه علیه و آله».

ثالثا:إنه قد لا ینکشف کذب المرأة إذا کانت قد خبأت الکتاب فی موضع،حین أحست بالطلب و الملاحقة..بل قد یظهر:أنها مظلومة..و أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»غیر دقیق فیما یصدره من أوامر،أو یطلقه من اتهامات..

ج:و یظهر مما تقدم:الحکمة فی أنه«صلی اللّه علیه و آله»أمرهم أن یأتوه بالکتاب لا بالمرأة.فلم یعد یمکنهم الإتیان بالمرأة دون الکتاب..

ص :244

التهدید بالقتل

و لا یصح قولهم:إن المتهم لا یهدد بالقتل،فإن هذه المرأة لم تعد متهمة، بل أصبحت مدانة،لأن الوحی الإلهی هو الذی فضحها و کشف أمرها..

و لو استمرت علی إنکارها،لکان یجب قتلها..

أولا:لأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أمر بقتلها،إن أصرت علی عدم تسلیم الکتاب،لأن ذلک بمثابة:

ألف:الإصرار علی محاربة اللّه و رسوله،و العمل علی إطفاء نور اللّه تعالی..

ب:تکذیب الوحی الإلهی،و الارتداد عن الإسلام من دون أن تحصل توبة أو تراجع.

ثانیا:لأن ترکها یؤدی إلی إیصال الرسالة إلی الأعداء،و قد یترتب علی ذلک متاعب کبری،و خسائر بشریة بین المسلمین فی حربهم،و ربما یؤدی إلی العرقلة و التأخیر فی حسم الأمور مع الأعداء.بالإضافة إلی سلبیات أخری،قد لا یمکن تحاشیها أو تلافیها.

ردها إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

و تذکر النصوص:أن علیا«علیه السلام»لم یخل سبیلها،بل جاء بها إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و لعله«علیه السلام»أراد أن یؤخر مسیرها إلی مکة بعض الشیء،حتی یتمکن المسلمون من تحقیق الغرض..

لأن وصولها قبل ذلک یمکنها من إخبار قریش بأن النبی«صلی اللّه علیه

ص :245

و آله»بصدد المسیر إلیهم..أو أنها تظن أو تحتمل ذلک..

فیکون مراده بإطلاق سراحها هو عدم المبادرة إلی قتلها،ثم یطلق سراحها فی الوقت المناسب.

الذی جرأ علیا علیه السّلام علی الدماء

روی البخاری فی صحیحه،قال:حدثنا موسی بن إسماعیل،حدثنا أبو عوانة عن حصین،عن فلان،قال:

تنازع أبو عبد الرحمن و حبان بن عطیة،فقال أبو عبد الرحمن لحبان:

لقد علمت الذی جرأ صاحبک علی الدماء،یعنی علیا.

قال:ما هو؟!لا أبا لک.

قال:شیء سمعته یقوله.

قال:ما هو؟!

قال:بعثنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و الزبیر،و أبا مرثد،و کلنا فارس.

قال:انطلقوا حتی تأتوا روضة خاخ.فإن فیها امرأة معها صحیفة من حاطب بن أبی بلتعة إلی المشرکین فأتونی بها.

فانطلقنا علی أفراسنا حتی أدرکناها حیث قال لنا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،تسیر علی بعیر لها.ثم ذکرت الروایة أنهم سألوها عن الکتاب فأنکرته،قال:

فأنخنا بها بعیرها،فابتغینا فی رحلها،فما وجدنا شیئا،فقال صاحبی:

ص :246

ما نری معها کتابا.

فقلت:لقد علمنا ما کذب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ثم حلف علی:و الذی یحلف به،لتخرجن الکتاب أو لأجردنک.

ثم ذکرت الروایة:إن المرأة أخرجت لهم الکتاب من حجزتها،فأتوا به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال عمر:یا رسول اللّه،قد خان اللّه، و رسوله،و المؤمنین،دعنی فأضرب عنقه.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا حاطب،ما حملک علی ما صنعت؟!

قال:یا رسول اللّه،ما لی أن لا أکون مؤمنا باللّه و رسوله،و لکنی أردت أن یکون لی عند القوم ید یدفع بها عن أهلی و مالی.و لیس من أصحابک أحد إلا له هنالک من قومه من یدفع اللّه به عن أهله و ماله.

قال:صدق.لا تقولوا إلا خیرا.

قال:فعاد عمر،فقال:یا رسول اللّه،قد خان اللّه و رسوله و المؤمنین، دعنی فلأضرب عنقه.

قال:أ و لیس من أهل بدر؟!و ما یدریک لعل اللّه اطّلع علیهم،فقال:

اعملوا ما شئتم فقد أوجبت لکم الجنة؟!

فاغرورقت عیناه،فقال:اللّه و رسوله أعلم (1).

ص :247


1- 1) بحار الأنوار ج 30 ص 577 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 8 ص 55 و عمدة القاری ج 24 ص 93 و إمتاع الأسماع ج 13 ص 378.

و نقول:

أولا:إن علیا«علیه السلام»لم یکن هو المبادر لحرب الجمل و صفین و النهروان،لیقال:إنه«علیه السلام»تجرأ علی الدماء،بل کانوا هم الذین بغوا علیه و قاتلوه..

ثانیا:إن أبا بکر قد حارب المسلمین الذین لم یبایعوه،و لم یعطوه زکاة أموالهم،و أصروا علی تفریقها فی فقرائهم (1).

و قتل أیضا:مالک بن نویرة بید خالد بن الولید،و وفر له أبو بکر الغطاء و الحمایة التامة،رغم أنه زنی بإمرأته فی نفس اللیلة التی تلت قتله، و ستأتی هذه القضیة مع مصادرها إن شاء اللّه.

فلماذا لا یقال:إن أبا بکر قد تجرأ علی الدماء؟!

ثالثا:إذا کان علی«علیه السلام»قد تجرأ علی الدماء،لمجرد تهدیده لتلک المرأة بالقتل،فإن المتجرئ الحقیقی هو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لأنه هو الذی أمره بقتلها إن امتنعت عن إعطائهم الرسالة.

و إذا کان علی«علیه السلام»متجرئا،لأنه من أهل بدر،و لعل اللّه اطلع علی أهل بدر فقال:افعلوا ما شئتم،فإن ذلک لا یختص بعلی«علیه السلام»،بل یشمل کل من حضر بدرا.و منهم:طلحة و الزبیر و عمر و أبو بکر.فلماذا لا یقال:إن الجرأة علی الدماء کانت منهم؟!

ص :248


1- 1) المصنف للصنعانی ج 4 ص 43 و ج 6 ص 67 و ج 10 ص 172 و مسند أحمد ج 1 ص 35.

رابعا:إن عمر بن الخطاب هو الذی تجرأ علی الدماء حین قال لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن حاطب:مرنی بقتله..و قد طلب هذا الطلب من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مرات کثیرة فی العدید من المناسبات.

خامسا:إن علیا«علیه السلام»کان یدافع عن نفسه،و یدفع الناکثین و الباغین علیه و علی الدین و أهل الدین،فهم المتجرؤون علی الدماء،و علی معصیة رب الأرض و السماء..

علی علیه السّلام و أبو سفیان بن الحارث

و یقولون:إن أبا سفیان بن الحارث قدم علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فلقیه بالأبواء،أو بنبق العقاب و هو فی طریقه لفتح مکة.و کان أخا النبی«صلی اللّه علیه و آله»من الرضاعة،فإن حلیمة أرضعته أیاما،فالتمس الدخول علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فأعرض عنه.

و قیل:إن علیا«علیه السلام»قال لأبی سفیان هنا:ائت رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»من قبل وجهه،فقل له ما قال إخوة یوسف لیوسف:

..تَاللّٰهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللّٰهُ عَلَیْنٰا وَ إِنْ کُنّٰا لَخٰاطِئِینَ ؛فإنه«صلی اللّه علیه و آله»لا یرضی بأن یکون أحد أحسن قولا منه،ففعل.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»: لاٰ تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللّٰهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّٰاحِمِینَ (1).

ص :249


1- 1) الآیتان 91 و 92 من سورة یوسف.

و کان أبو سفیان قد عادی النبی«صلی اللّه علیه و آله»نحو عشرین سنة،یهجوه،و لم یتخلف عن قتاله (1).

و ثمة نص آخر یقول:إن علیا«علیه السلام»رفض أن یتوسط له عند النبی،کما رفض العباس:

و نقول:

إن لنا هنا ملاحظات،هی التالیة:

1-إن توسط العباس لأبی سفیان بن الحارث موضع ریب،لأن ثمة روایة عن الإمام الباقر«علیه السلام»تصرح:بأن العباس کان من الطلقاء (2).و هی روایة صحیحة (3)..

2-إن ثمة تناقضا فی موضوع وساطة العباس لأبی سفیان بن الحارث

ص :250


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 77 و(ط دار المعرفة)ص 14 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 356.
2- 2) الکافی(مطبعة النجف سنة 1385 ه)ج 8 ص 165 و(ط دار الکتب الإسلامیة) ص 189 الحدیث رقم 216 و بحار الأنوار ج 28 ص 251 و معجم رجال الحدیث ج 10 ص 252 و مجمع النورین للمرندی ص 89 و بیت الأحزان ص 128 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ للریشهری ج 3 ص 65 و عقیل بن أبی طالب للأحمدی المیانجی ص 78.
3- 3) راجع المصادر فی الهامش السابق،و راجع:معجم رجال الحدیث ج 9 ص 235.

ففی بعضها أنه توسط له (1).

و فی البعض الآخر:أنه رفض التوسط له (2).

3-إن أبا سفیان بن الحارث إن کان قد جاء لیسلم تائبا،فلماذا لا یقبل النبی«صلی اللّه علیه و آله»توبته؟!فالإسلام یجبّ ما قبله،و قد قال تعالی:

وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جٰاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّٰهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّٰهَ تَوّٰاباً رَحِیماً

(3)

.

4-هل صنع النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأبی سفیان بن حرب مثل ما صنع بأبی سفیان بن الحارث؟!

إلا إذا کان قد ظهر من حال هذا الرجل أنه راغب فی حقن دم نفسه، و إصلاح علاقته بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»کشخص،لا أنه یرید الدخول فی هذا الدین..

و قد ظهر من کلامه:أنه إنما خرج إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»خوفا من القتل،بعد أن أهدر النبی«صلی اللّه علیه و آله»دمه،و قد ضاقت علیه الدنیا و لم یعد یجد أحدا یصحبه،بعد أن ضرب الإسلام بجرانه (4).فأظهر

ص :251


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 178 و إعلام الوری ج 1 ص 219 و بحار الأنوار ج 21 ص 127 و 128 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 101.
2- 2) قاموس الرجال ج 5 ص 237 عن أنساب الأشراف و کتاب التوابین ص 113 و 114.
3- 3) الآیة 64 من سورة النساء.
4- 4) راجع:قاموس الرجال ج 5 ص 237 و کتاب التوابین ص 113 و 114.

«صلی اللّه علیه و آله»أن العقدة لا تنحل باسترضاء شخص النبی«صلی اللّه علیه و آله»،بل هی تنحل بالتخلی عن العناد و الإستکبار و الجحود و العودة إلی اللّه تبارک و تعالی،فإن المسألة لیست من المسائل الشخصیة.بل هی مسألة الحق و الباطل،و الإیمان و الکفر،و التسلیم و الجحود.

و یشهد لما نقول:أنه حین استشار علیا«علیه السلام»،فأشار علیه بأن یقول للنبی«صلی اللّه علیه و آله»: تَاللّٰهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللّٰهُ عَلَیْنٰا وَ إِنْ کُنّٰا لَخٰاطِئِینَ (1)ففعل،فاستجاب له النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أنعم له بالرضا.

و نقول:

إن هذه المبادرة تعنی أمرین:

أحدهما:الإعتراف منه بالخطأ فی اختیار خط الشرک و الکفر،لا الإعتراف بمجرد الخطأ فی الممارسة تجاه شخص بعینه..

الثانی:الإعتراف للنبی«صلی اللّه علیه و آله»بالنبوة،و بأن اللّه قد آثره بها علیهم..

و هذا هو الذی یصلح ما أفسده،و یعید الأمور إلی نصابها الصحیح..

ص :252


1- 1) الآیة 91 من سورة یوسف.
الفصل الثانی
اشارة

فتح مکة و تحطیم الأصنام..

ص :253

ص :254

اللواء فی فتح مکة
اشارة

و لا حاجة إلی التذکیر بأن اللواء الأعظم و الرایة العظمی کانت فی جمیع المشاهد و منها فتح مکة مع علی«علیه السلام»..

و لکنه«صلی اللّه علیه و آله»أعطی رایات و ألویة أخری بعناوین مختلفة لکل بطن من بطون الأنصار،و غیرهم مع المهاجرین أیضا،و منهم سعد بن عبادة،فزعموا أن سعدا کانت معه رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فلما رأی سعد أبا سفیان قال:الیوم یوم الملحمة،الیوم تسبی(أو تستحل الحرمة).

فسمعها عمر،فأخبر بها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال لعلی «علیه السلام»:أدرکه،و خذ الرایة،و کن أنت الذی تدخل بها (1).

و فی نص آخر:أنه أرسل إلی سعد،فنزع منه اللواء،و جعله إلی ابنه قیس (2).

ص :255


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 82.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 82 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 22 و المغازی للواقدی ج 2 ص 822 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 2 ص 598 و کنز العمال ج 10 ص 513 و تاریخ مدینة-

و فی نص رابع یقول:إن أبا سفیان هو الذی أخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بما یقوله سعد،فقال«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:

أدرکه،فخذ الرایة منه،و کن أنت الذی یدخل بها،و أدخلها إدخالا رفیقا.

فأخذها علی«علیه السلام»،و أدخلها کما أمر (1).

زاد فی نص آخر قوله:فذهب بها إلی مکة،فغرزها عند الرکن (2).

و روی:أن الزبیر هو الذی أخذها من سعد (3).

2)

-دمشق ج 23 ص 454 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 382 و عیون الأثر ج 2 ص 191 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 222 و راجع:تاریخ الخمیس ج 2 ص 82 و الغدیر ج 2 ص 75 و فتح الباری ج 8 ص 7 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 272.

ص :256


1- 1) مجمع البیان ج 10 ص 557 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 10 ص 472 و بحار الأنوار ج 21 ص 105 و 130 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 135 و نور الثقلین ج 5 ص 696 و تفسیر المیزان ج 20 ص 382.
2- 2) المغازی للواقدی ج 2 ص 822 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 222 و الإستیعاب (ط دار الجیل)ج 2 ص 599 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 272.
3- 3) راجع:فتح الباری ج 8 ص 7 و عمدة القاری ج 17 ص 280 و الدرر لابن عبد البر ص 218 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 338 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 559 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 222 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1289 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 18 ص 74 و خلاصة عبقات الأنوار ج 8 ص 330.

و نقول:

إننا نسجل ما یلی:

الرایة و اللواء

لا حظنا آنفا،و سیمر معنا أیضا تعابیر بکلمة«لواء»تارة و«رایة» أخری عن شیء واحد،و هذا یشیر إلی عدم الفرق بین اللواء و الرایة..

و لکن بعض الروایات أشارت إلی أن أحدهما أکبر من الآخر.و قد تحدثنا عن هذا الأمر أکثر من مرة،فلا حاجة إلی التکرار.

الرایة للزبیر،أم لعلی علیه السّلام؟!

بالنسبة لقولهم:إنه«صلی اللّه علیه و آله»أخذ الرایة من سعد،و أعطاها للزبیر،نقول:إنها روایة زبیریة..رواها الزبیر نفسه،لیجر بها النار إلی قرصه،و روجها له الزبیریون أیضا..

و نحن نستبعد أن یکون«صلی اللّه علیه و آله»قد کلف الزبیر بمهمة أخذ الرایة من سعد،فقد عرفنا أن الزبیر لم یکن علی یقین من صدق النبی «صلی اللّه علیه و آله»حین أخبر بحمل تلک المرأة رسالة حاطب بن أبی بلتعة إلی المکیین،و حکم ببراءتها،و طلب من علی«علیه السلام»إطلاق سراحها کما تقدم،فکیف یکلفه«صلی اللّه علیه و آله»بأخذ الرایة من سعد، و هی مهمة حساسة قد یؤدی أدنی سوء تصرف فیها إلی تعقیدات لم یکن من المصلحة ظهورها،خصوصا فی تلک اللحظات الحساسة؟!

فلا بد من تکلیف رجل حکیم بصیر،یحسن التصرف،و یطمئن«صلی

ص :257

اللّه علیه و آله»إلی أنه یحل الإشکال،و لا یزیده تعقیدا،و لا یجتهد فی اتخاذ قرارات تخالف أوامر الرسول«صلی اللّه علیه و آله»و تضیع أهدافه..

لماذا علی علیه السّلام؟!

و قد اختار رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»لیکون هو الذی یأخذ الرایة من سعد.

أولا:لأن علیا«علیه السلام»هو الذی یمثل النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و یبلغ عنه..و ینطق باسمه،و أقرب الناس إلیه..فلا مجال للشبهة و للشک فیما یؤدیه عنه..

و لو أن أی إنسان آخر جاء إلی سعد،و هو سید الخزرج،و طلب الرایة منه،فربما تحمل الحمیة،و الحساسیات القبلیة سعدا إلی تکذیب ذلک الشخص،و لا سیما إذا أحس سعد بأن ثمة درجة من التحدی له،أو الإستهانة به،و المساس بکبریائه فی ذلک..

و لا یؤمن بعد هذا من تطور الأمور،و تعصب قوم سعد لسعد، و سیجد الآخر من قومه،أو من فریقه من یتعصب له..و هذا ما لا یریده رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أصلا،و لا سیما فی هذا الظرف الحساس بالذات.

ثانیا:إن حکمة علی«علیه السلام»و حسن تصرفه،یمنع الکثیر من ردات الفعل المحتملة،و یجعلها بلا مبرر..لأنه«علیه السلام»لا بد أن یفهم سعد أن الأمر لیس فیه إهانة و لا إذلال،و إنما هو مجرد تدبیر اقتضته المصلحة العامة،و لأجل تسهیل الأمور،و بلوغ الأهداف،بمراعات

ص :258

توقعات قریش و بعض الإعتبارات التی ترتبط بموقع علی«علیه السلام» منها.و بغیر ذلک من أمور.

ثالثا:إن الرایة حین تؤخذ بواسطة من هو دون سعد فی المقام،أو فی الشجاعة و الإقدام،فإن ذلک یثیر الشکوک حول سعد،و یذکی احتمال أن یکون قد صدر من سعد ما یشین،أو وقع فی خطیئة،أو رذیلة أوجبت عقوبته بهذه الطریقة..

أما إذا أخذ الرایة من هو أعظم من سعد أثرا،و أشد خطرا علی الأعداء،باعتراف الناس کلهم،فإن الجمیع سیشعر أن ذلک تدبیر حربی جاء وفق الحکمة،و أنه لا بد منه و لا محید عنه،و هو یهدف إلی تخویف المشرکین من سطوة علی«علیه السلام»،و هزیمتهم روحیا بذلک..لأن المشرکین لا یخشون غیر علی«علیه السلام»فی ساحات النزال و القتال..

إدخال الرایة برفق

و قد ذکر النص المتقدم:أنه«صلی اللّه علیه و آله»طلب من علی«علیه السلام»أن یدخل الرایة إلی مکة إدخالا رفیقا..أی أن المطلوب هو أن یکبت اللّه المشرکین،و یکسر شوکتهم،و یسقط مقاومتهم،بأن یعرفوا أنها مقاومة لا فائدة منها..و لکن من دون أن یشعروا:أن أبواب الحیاة موصدة،و أن لا خیار أمامهم سوی الموت.

بل المطلوب هو فتح باب الأمل أمامهم،بإمکان العیش مع المسلمین، إذا تخلت قریش عن الحرب و المنابذة و الجحود..و أن معاملتهم لهم لن یکون فیها خشونة،و لا عنجهیة،و استکبار،رغم کل ما ألحقه المشرکون

ص :259

بهم من أذی..فلماذا یختارون طریق المنابذة التی لا تجر علیهم سوی البلاء و البوار،و الخراب و الدمار؟!..

و ها هم یلمسون هذا الرفق،لدی المسلمین منذ اللحظة الأولی،ممن ذاقوا طعم ذباب سیفه طیلة سنین..

و الإنسان یمیل بطبعه إلی الراحة،و السلامة..فلماذا یصرون علی ما فیه تعب و شقاء،و جهد و بلاء؟!..

فهذا الحزم و الحسم إذا رافقه ذلک الرفق و اللین،فهو رفق القوی، الحازم،الذی لم یکن رفقه قرارا فرضته الإستجابة لضرورات الضعف، و التغلب علی المشکلات،بل هو رفق نابع من عمق ذاته،و هو مقتضی طبعه،و لیس رفق المصلحة الذی یمکن أن یتحول إلی قسوة و شراسة،إذا اختلفت الظروف،و تبدلت المصالح..

إعطاء الرایة لقیس بن سعد..

و قد ذکرت النصوص:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أخذ الرایة من سعد،و أعطاها لولده قیس..

و نحن لا نری فی هذا ما یتناقض مع ما تقدم من إعطائها لعلی«علیه السلام»..إذ یمکن أن تکون مهمة علی«علیه السلام»تنتهی حین إیصاله الرایة إلی الرکن،و غرزها عنده..ثم تکون بعد ذلک لقیس بن سعد بن عبادة،باعتبار أنها إذا اعطیت لابن سعد،فکأنها لم تخرج عن سعد نفسه، لأن ولده منه..

ص :260

و لو أنه«علیه السلام»أخذ الرایة من سعد،و أعطاها لقیس مباشرة، لفهم ذلک علی أنه إجراء بحق سعد،و لکنه حین أخذ منها،و حملها حتی غرزها عند الرکن،ظهر أن المطلوب هو حمل الثلاثة:علی،و سعد،و قیس لها بهذا المقدار الذی تحقق.

علی علیه السّلام و أم هانی یوم الفتح

و یقولون:بلغ علیا«علیه السلام»:أن أم هانی بنت أبی طالب آوت ناسا من بنی مخزوم،منهم:الحارث بن هشام،و قیس بن السائب،(و عند الواقدی:عبد اللّه بن ربیعة)،فقصد«علیه السلام»نحو دارها مقنّعا بالحدید،فنادی:«أخرجوا من آویتم».

فجعلوا یذرقون کما تذرق الحباری،خوفا منه.

فخرجت إلیه أم هانئ-و هی لا تعرفه-فقالت:یا عبد اللّه،أنا أم هانئ،بنت عمّ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أخت علی بن أبی طالب، إنصرف عن داری.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:«أخرجوهم».

فقالت:و اللّه لأشکونّک إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فنزع المغفر عن رأسه،فعرفته،فجاءت تشتد حتی التزمته،و قالت:

فدیتک،حلفت لأشکونک إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال لها:«إذهبی،فبری قسمک،فإنه بأعلی الوادی».

قالت أم هانئ:فجئت إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و هو فی قبة

ص :261

یغتسل،و فاطمة«علیها السلام»تستره،فلما سمع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کلامی،قال:«مرحبا بک یا أم هانئ و أهلا».

قلت:بأبی أنت و أمی،أشکو إلیک ما لقیت من علی«علیه السلام» الیوم.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«قد أجرت من أجرت».

فقالت فاطمة«علیها السلام»:«إنما جئت یا أم هانئ تشتکین علیا «علیه السلام»فی أنه أخاف أعداء اللّه و أعداء رسوله»؟!

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«قد شکر اللّه لعلی«علیه السلام» سعیه،و أجرت من أجارت أم هانئ،لمکانها من علی بن أبی طالب» (1).

و عند الواقدی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن حین تکلمت أم هانئ مع فاطمة«علیها السلام»..

ثم جاء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأجار لأم هانی من أجارت، ثم طلب من فاطمة«علیها السلام»أن تسکب له غسلا،فاغتسل،ثم صلی

ص :262


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 131 و 132 و ج 41 ص 10 و 11 و إعلام الوری ج 1 ص 224 و 225 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 376 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 111 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 137 و 138 و کشف الغمة ج 1 ص 218 و الدر النظیم ص 180 و المستجاد من کتاب الإرشاد(المجموعة) ص 79 و راجع:المغازی للواقدی ج 2 ص 829 و 830.

ثمان رکعات (1).

و عن الحارث بن هشام قال:لما دخل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» مکة،دخلت أنا و عبد اللّه بن أبی ربیعة دار أم هانئ،ثم ذکر:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أجاز جوار أم هانئ.

قال:فانطلقنا،فأقمنا یومین،ثم خرجنا إلی منازلنا،فجلسنا بأفنیتها لا یعرض لنا أحد.و کنا نخاف عمر بن الخطاب،فو اللّه إنی لجالس فی ملاءة مورّسة (2)علی بابی ما شعرت إلا بعمر بن الخطاب،فإذا معه عدة من المسلمین،فسلم و مضی.

و جعلت أستحی أن یرانی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أذکر رؤیته إیای فی کل موطن مع المشرکین،ثم أذکر بره و رحمته و صلته،فألقاه و هو داخل المسجد،فلقینی بالبشر،فوقف حتی جئته،فسلمت علیه،و شهدت بشهادة الحق،فقال:الحمد للّه الذی هداک،ما کان مثلک یجهل الإسلام.

قال الحارث:فو اللّه ما رأیت مثل الإسلام جهل (3).

ص :263


1- 1) المغازی للواقدی ج 2 ص 830.
2- 2) مورسة:مصبوغة بلون أحمر.
3- 3) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 249 و 250 عن الواقدی،و المغازی للواقدی ج 2 ص 831 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 102 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 55 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 277 و 278 و تاریخ مدینة دمشق ج 11 ص 495 و 496 و تهذیب الکمال ج 5 ص 298.

و عن أم هانئ-رضی اللّه عنها-قالت:لما کان عام یوم الفتح فرّ إلیّ رجلان من بنی مخزوم فأجرتهما.

قالت:فدخل علیّ علیّ فقال:أقتلهما.

قالت:فلما سمعته یقول ذلک أغلقت علیهما باب بیتی،ثم أتیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و هو بأعلی مکة،فلما رآنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»رحّب و قال:«ما جاء بک یا أم هانئ».

قالت:قلت:یا رسول اللّه،کنت أمنت رجلین من أحمائی،فأراد علی «علیه السلام»قتلهما.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«قد أجرنا من أجرت».

ثم قام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی غسله،فسترته فاطمة «علیها السلام»،ثم أخذ ثوبا فالتحف به،ثم صلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ثمان رکعات سبحة الضحی (1).

ص :264


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 231 و فی هامشه عن:صحیح مسلم(صلاة المسافرین)(82)و عن أبی داود(2763)و عن مسند أحمد ج 6 ص 341 و 342 و 343 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 75 و مستدرک الحاکم ج 4 ص 45 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 93 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 41 و راجع:المغازی للواقدی ج 2 ص 830 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 84 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 556 و البدایة و النهایة ج 4 ص 343 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 568.

لکن فی الحلبیة و غیرها:فوجدته یغتسل من جفنة فیها أثر العجین، و فاطمة ابنته تستره بثوب،فسلمت علیه،فقال:من هذه؟!

إلی أن قال:و فی الروایة الأولی:فلما اغتسل أخذ ثوبه و توشح به،ثم صلی ثمانی رکعات من الضحی.

ثم أقبل علی،فقال:مرحبا یا أم هانی،ما جاء بک؟!.

فأخبرته الحدیث.

فقال:«أجرنا من أجرت الخ..» (1).

و نقول:

هل تدل ملاحقة علی«علیه السلام»لهذین الرجلین علی أن قتالا کان یجری یوم الفتح،و تکون مکة قد فتحت بالسیف،و تحت وطأة القتال؟!..

و کیف نوفق بین هذا و بین قولهم:إنه«صلی اللّه علیه و آله»أعلن بالأمان لأهل مکة،و عین لهم مواضع للتواجد فیها،و منها المسجد،و دار أبی سفیان،و رایة أبی رویحة،و من دخل داره،و أغلق بابه إلخ..

و یمکن أن یجاب:

أولا:إن عدم لجوء ذینک الرجلین إلی مواضع الأمان التی حددها لهم

ص :265


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 93 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 41 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 84 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 78 و البدایة و النهایة ج 4 ص 343 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 869 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 568.

رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،یدل علی أنهما لم یلتزما بما قرره الرسول، و أنهما کانا فی وضع قتالی،انتهی بهما إلی اللجوء إلی جوار أم هانی..

ثانیا:صرح بعضهم بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان قد أهدر دم هذین الرجلین:و هما الحارث بن هشام،و زهیر بن أبی أمیة،فلم یکونا مشمولین لأمان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و یشهد لذلک ثناء النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی علی«علیه السلام» و تصویبه فی ملاحقته هذین الرجلین،و تصریحه بصرف النظر عن قتلهما، إکراما لأم هانی،و لکن أیضا لقربها من علی«علیه السلام»،فقد قال«صلی اللّه علیه و آله»:«قد شکر اللّه سعیه،و أجرت من أجارت أم هانی،لمکانها من علی (1)،و قال لها:قد آمنا من آمنت،و أجرنا من أجرت،فلا نقتلهما» (2).

فقوله«صلی اللّه علیه و آله»:«فلا نقتلهما»یشیر إلی أنه«صلی اللّه علیه

ص :266


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 131 و 132 و ج 41 ص 10 و 11 و إعلام الوری ج 1 ص 224 و 225 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 376 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 111 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 137 و 138 و کشف الغمة ج 1 ص 218 و الدر النظیم ص 180 و المستجاد من کتاب الإرشاد(المجموعة) ص 79 و راجع:المغازی للواقدی ج 2 ص 829 و 830.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 93 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 41 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 568.

و آله»کان مصمما علی قتلهما،و أنهما لم یکونا داخلین فی الأمان الذی أطلقه فی الناس بشرط الدخول إلی المسجد،أو إلی بعض المواضع الأخری..

فلا یصح قول بعضهم هنا:«إرادة علی کرم اللّه وجهه قتل الرجلین اللذین أمنتهما أخته أم هانی لعله تأول فیهما شیئا،أو جری منهما قتال له.

و تأمین أم هانی لهما من تأکید الأمان الذی وقع للعموم» (1).

نعم،لا یصح ذلک للأسباب التالیة:

1-قد ظهر مما قدمناه آنفا:أن علیا«علیه السلام»لم یکن متأولا فی ملاحقته لهذین الرجلین،بل هو یجری فیهما حکم اللّه و حکم رسوله،لأن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی أهدر دمهما،و کان مصمما علی قتلهما لو لا شفاعة أم هانی..

2-لم یکن هناک أمان عام للناس،بل کان هناک أمان لمن یدخل المسجد،و دار أبی سفیان،و یغلق بابه،و یلتجئ إلی رایة أبی رویحة..

3-لو کان هناک أمان عام لاحتجت به أم هانی علی علی«علیه السلام»،و لم تحتج إلی شکواه إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

مقارنة ذات مغزی

تقدم:أن علیا«علیه السلام»یصر علی قتل رجلین أجارتهما أخته،و لا یقبل شفاعتها فیهما،و لا یراجع هو النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی أمرهما

ص :267


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 84 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 27.

حتی جاءت إجارتهما من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نفسه.

و فی المقابل نجد عثمان یصر علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی العفو عن ابن أبی سرح،بل هو یخبئه فی بیته..

ثم یکرر عثمان التماسه العفو،و یعرض عنه النبی«صلی اللّه علیه و آله» مرة بعد أخری،حتی استجاب له النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی مضض، و ظهر عتبه علی المسلمین لعدم مبادرتهم إلی قتل ابن أبی سرح قبل ذلک..

کما أنه یخبئ معاویة بن المغیرة،و یضرب زوجته بتهمة أنها دلت علیه حتی تموت من ذلک الضرب..

توضیحات نحتاجها

و اللافت هنا:أن علیا«علیه السلام»یأتی إلی دار أخته مقنعا بالحدید، و لا یعرّف أخته بنفسه فی بادئ الأمر،و لکنه لا یقتحم الدار،مراعاة للحرمة،ثم هو لا یرید أن یروع أهلها،بل ینادی من خارج الدار:أخرجوا من آویتم!

فخرجت إلیه أخته،فلم یبادر إلی تعریفها بنفسه،بل ترکها تعرّف هی بنفسها،بأنها بنت عم النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أخت علی«علیه السلام»،ثم تأمره بالانصراف عن دارها..

و لکن علیا«علیه السلام»یصرّ علی موقفه،و یعید النداء:أخرجوهم.

فلم تضعف،و لم تتراجع،بل قالت له:و اللّه،لأشکونک إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله».

ص :268

و فی هذه اللحظة ینزع علی«علیه السلام»المغفرة عن رأسه،فعرفته أخته،فجاءته تشتد حتی التزمته.

فنلاحظ:أن علیا«علیه السلام»قد أجری الأمور علی طبیعتها،کما لو کانت ستجری فی أیة حالة أخری،و فی أی بیت شخص آخر.

و هو«علیه السلام»رغم أنه کان یواجه أخته لم یتراجع عن أداء واجبه الشرعی مراعاة لها،أو انسیاقا مع عاطفته تجاهها،کما أنه أراد لها أن تبر بقسمها الذی أطلقته،و هی تری أنها محقة فی إعطائها الأمان لأولئک المشرکین فلم یمنعها من ممارسة حقها فی الدفاع المشروع عن موقفها،بل کان هو الذی دلها علی مکان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و طلب منها أن تذهب إلیه و تشکوه عنده،لیأتی القرار بالعفو من مصدره الأساس، و هو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و بذلک یسقط التکلیف عن أمیر المؤمنین بصورة تلقائیة..

خوف الجبناء

لقد أظهرت بعض الروایات المتقدمة:مدی خوف أولئک الظالمین من سیف عدل علی«علیه السلام»،حتی جعلوا یذرقون کما یذرق الحباری خوفا من رجل واحد،و لم یجرؤوا علی الخروج إلی ساحة المواجهة؟!

فبماذا قوی علی«علیه السلام»علیهم؟!ألیس بإیمانه الراسخ باللّه، و اعتزازه و ثقته بربه و دینه؟!و عزوفه عن زخارف هذه الدنیا؟!و طلبه لما عند اللّه الذی هو خیر و أبقی؟!

ص :269

علی علیه السّلام یحطم الأصنام

قال الصالحی الشامی:عن علی«علیه السلام»قال:انطلق رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»حتی أتی بی إلی الکعبة،فقال:«اجلس»،فجلست بجنب الکعبة،فصعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی منکبی،فقال:

«انهض»،فنهضت،فلما رأی ضعفی تحته قال:«اجلس»،فجلست.

ثم قال:«یا علی،اصعد علی منکبی»،ففعلت،فلما نهض بی خیّل إلی:

لو شئت نلت أفق السماء.

فصعدت فوق الکعبة،و تنحی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:

«ألق صنمهم الأکبر»،(و فی نص آخر:لما ألقی الأصنام،لم یبق إلا صنم خزاعة (1))و کان من نحاس،موتد بأوتاد من حدید إلی الأرض،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«عالجه»،و یقول لی:«إیه إیه» جٰاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبٰاطِلُ إِنَّ الْبٰاطِلَ کٰانَ زَهُوقاً (2).

فلم أزل أعالجه حتی استمکنت منه.

و قیل:إن هذا الصنم کان من قواریر صفر،(و قیل:من نحاس (3)).

ص :270


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 86 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 30 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 86.
2- 2) الآیة 81 من سورة الإسراء.
3- 3) راجع:نظم درر السمطین ص 125 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 236 و تأویل الآیات ج 1 ص 286 و غایة المرام ج 4 ص 311 و شرح إحقاق الحق ج 23 ص 362.

و فی نص آخر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السلام»:ارم به،فحمله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حتی صعد،فرمی به فکسره، فجعل أهل مکة یتعجبون،و یقولون:ما رأینا أسحر من محمد (1).

«ثم إن علیا«علیه السلام»أراد أن ینزل،فألقی نفسه من صوب المیزاب،تأدبا و شفقة علی النبی«صلی اللّه علیه و آله».

و لما وقع علی الأرض تبسم،فسأله النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن تبسمه.

فقال:لأنی ألقیت نفسی من هذا المکان الرفیع،و ما أصابنی ألم.

قال:کیف یصیبک ألم و قد رفعک محمد،و أنزلک جبریل»؟! (2).

و فی نص آخر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:یا علی،اصعد علی منکبی،و اهدم الصنم.

فقال:یا رسول اللّه،بل اصعد أنت،فإنی أکرمک أن أعلوک.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:إنک لا تستطیع حمل ثقل النبوة،فاصعد أنت..

ص :271


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 86 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 30 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 86 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 2 ص 287 و جوامع الجامع ج 2 ص 389.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 2 ص 86 عن الزرندی،و الصالحانی،و مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 202 و راجع:شرح الأخبار ج 2 ص 395 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 403 و بحار الأنوار ج 38 ص 78 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 274 و نهج الإیمان ص 609 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 692 و ج 18 ص 162 و 163 و 168.

إلی أن قال:ثم نهض به.

قال علی«علیه السلام»:فلما نهض بی،فصعدت فوق ظهر الکعبة الخ.. (1).

و جاء فی نص آخر قوله«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:لو أن ربیعة و مضر جهدوا أن یحملوا منی بضعة و أنا حی ما قدروا،و لکن قف یا علی،فضرب بیده إلی ساقیه،فرفعه حتی تبین بیاض إبطیه،ثم قال:ما تری یا علی؟!

قال:أری أن اللّه قد شرفنی بک،حتی لو أردت أن أمس السماء لمسستها الخ.. (2).

و فی نص آخر:قال علی«علیه السلام»:أرانی کأن الحجب قد ارتفعت، و یخیل إلیّ أنی لو شئت لنلت أفق السماء.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:طوبی لک تعمل للحق،و طوبی لی أحمل للحق (3).

ص :272


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 86 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 29.
2- 2) المناقب لابن المغازلی ص 202 و المناقب المرتضویة ص 188 و بحار الأنوار ج 38 ص 86 و کشف الیقین ص 447 و الطرائف ص 80 و العمدة لابن البطریق ص 364 و 365 و غایة المرام ج 6 ص 279 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 687 و ج 18 ص 164.
3- 3) تاریخ الخمیس ج 2 ص 86 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 162.
کسر الأصنام فی الشعر

و قال بعض الشعراء،و قد نسب القندوزی الحنفی هذا الشعر إلی الإمام الشافعی،و نسبه عطاء اللّه بن فضل اللّه الحسینی الهروی فی الأربعین إلی حسان بن ثابت:

قیل لی:قل فی علیّ مدحا

ذکره یخمد نارا مؤصده

قلت لا أقدم فی مدح امرئ

ضل ذو اللب إلی أن عبده

و النبی المصطفی قال لنا

لیلة المعراج لما صعده

وضع اللّه بظهری یده

فأحسّ القلب أن قد برده

و علی واضع أقدامه

فی محل وضع اللّه یده (1)

و فی حدیث یزید بن قعنب عن فاطمة بنت أسد:أنها لما ولد علی«علیه السلام»فی جوف الکعبة،و أرادت أن تخرج به هتف بها هاتف:یا فاطمة سمیه علیا،فهو علی..

إلی أن قال عن علی«علیه السلام»:و هو الذی یکسر الأصنام،و هو الذی یؤذن فوق ظهر بیتی الخ.. (2).

ص :273


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 87 و ینابیع المودة(ط إسلامبول)ص 139 و(ط دار الأسوة)ج 1 ص 423 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 683 و ج 18 ص 163 و شجرة طوبی ج 2 ص 306 و الغدیر ج 7 ص 12.
2- 2) الأمالی للصدوق ص 194 و 195 و علل الشرائع ج 1 ص 135 و 136 و معانی-

و فی بعض المصادر:أنه«علیه السلام»جمع الحطب،و أوقد نارا،ثم وضع قدمه علی عضد النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و صار یأخذ الأصنام عن جدار الکعبة،و یلقیها فی النار (1).

و نقول:

لا بد لنا من الوقفات التالیة:

لماذا علی علیه السّلام؟!

و قد لوحظ:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أوکل مهمة کسر الأصنام لعلی«علیه السلام»،و لم یوکل بها غیره،و لا تولاها«صلی اللّه علیه و آله» بنفسه،و لو بأن یشیر إلیها فتتهاوی بصورة إعجازیة،کما حصل لعلی«علیه السلام»..

و لعل سبب ذلک:أن تولی علی و النبی«صلی اللّه علیه و آله»تحطیم

2)

-الأخبار ص 62 و روضة الواعظین ص 76 و 77 و المحتضر للحلی ص 264 و الجواهر السنیة للحر العاملی ص 229 و بحار الأنوار ج 35 ص 8 و 9 و الأنوار البهیة ص 67 و 68 و شجرة طوبی ج 2 ص 217 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 635 و بشارة المصطفی ص 27 و کشف الغمة ج 1 ص 61 و کشف الیقین ص 19-21 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 56 عن بشائر المصطفی،و عن تجهیز الجیش للدهلوی العظیم آبادی(مخطوط)ص 110.

ص :274


1- 1) أنیس الجلیس للسیوطی(ط سنة 1291 ه)ص 148 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 18 ص 167.

الأصنام یقطع الطریق علی اتهام غیرهما بأنه قد بالغ فی التشفی،و أمعن و تجاوز الحد فی إجراء التوجیهات التی صدرت،و قد کان یکفی اقتلاعها و إبعادها عن المکان،دون أن یعمل علی تهشیمها بهذه الطریقة المهینة..

و قد یدّعی:أن همّ النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان مصروفا إلی الهیمنة علی مکة،و قهر قریش،و لعله کان لا یمانع فی أن یعتقد الناس بأن لهذه الأصنام شیئا من التأثیر فی حیاتهم،أو هو علی الأقل لا یمانع فی اقتنائها للذکری،أو للتلذذ بجمال صنعها،أو لأی سبب آخر..

فجاء تحطیمها بید علی«علیه السلام»تحت سمع و بصر رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»لیدلنا علی أن وجودها کله مبغوض له تعالی..و لا یجوز الإحتفاظ بها تحت أی عنوان من العناوین..

تحطیم الأصنام أکثر من مرة

قد دلتنا الروایة التی ذکرناها قبل الهجرة،عن علی«علیه السلام»،و قد جاء فیها:«و نزلت من فوق الکعبة،و انطلقت أنا و النبی«صلی اللّه علیه و آله»نسعی حتی توارینا بالبیوت،و خشینا أن یرانا أحد»-قد دلتنا-علی أن تکسیر الأصنام قد حدث مرتین:

إحداهما:قبل الهجرة.

و الأخری:فی فتح مکة.

فراجع ما ذکرناه فی فصل سابق تحدثنا فیه عن أحداث ما قبل الهجرة.

ص :275

ینوء بثقل النبوة

و قد ذکرت الروایات السابقة:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»طلب من علی«علیه السلام»أن یجلس لیصعد هو علی ظهر علی..ففعل ذلک،و إذ به ینوء بثقل النبوة..

فهنا سؤالان:

أحدهما:ألم یکن«صلی اللّه علیه و آله»یعلم بأن للنبوة ثقلا ینوء به علی «علیه السلام»؟!فإن کان یعلم،فما هی الحکمة فی أن یطلب ذلک من علی «علیه السلام»؟!

الثانی:هل للنبوة ثقل؟!و هل هو ثقل مادی؟!أم ماذا؟!

و نجیب بما یلی:

بالنسبة للسؤال الأول نقول:

لا ریب فی معرفة النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأن للنبوة ثقلا ینوء به علی«علیه السلام»..و لذلک فنحن نرجح الروایات الأخری التی تقول:

إن علیا«علیه السلام»هو الذی طلب من النبی أن یصعد علی ظهره، إجلالا منه للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،فأخبره«صلی اللّه علیه و آله»بأن للنبوة ثقلا یمنع من ذلک،لأنه ینوء به«علیه السلام»..

بل نحن لا نستطیع أن نقول:إن علیا«علیه السلام»کان یجهل هذا الأمر أیضا،و لکنه أراد هو و النبی«صلی اللّه علیه و آله»التصریح بذلک، لیعلم الناس:أن صعوده علی ظهر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لا یتنافی مع التکریم و الإجلال و التعظیم،إذ لو لا هذا البیان لدخل فی و هم بعض

ص :276

الناس،ما لا یجوز توهمه فی حق علی«علیه السلام»..

أو لعله نظر إلی قانون البداء،فلعله اقتضی إظهار معنی فی علی«علیه السلام»اقتضی تمکینه«علیه السلام»من النهوض بثقل النبوة..

و بالنسبة للسؤال الثانی نقول:

لیس بإمکاننا تحدید ماهیة هذا الثقل،و لکننا نعلم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یرکب الراحلة و الفرس،و غیرهما،و یراه الناس..

ثم هو یعلن لهم:أنه لو اجتمعت ربیعة و مضر علی أن یحملوا بضعة منه و هو حی لما قدروا علی ذلک..مما یعنی:أن للنبوة فی مضمونها المعنوی خصوصیة تحتم التدخل الإلهی لتعجیز البشر عن حمل النبی«صلی اللّه علیه و آله»و هو حی،ربما لأن هذا قد یثیر خطرات تسیء إلی معنی النبوة.

و نحن و إن کنا ننزه علیا«علیه السلام»عن مثل تلک الخطرات،لأنه هو نفس النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی طهره و سائر صفاته،و لکننا لا ننزه غیره عنها ممن یری و یسمع.

هل یخیّل لعلی علیه السّلام؟!

تقدم:أن علیا«علیه السلام»قال:خیل إلیّ:لو شئت نلت أفق السماء، أو نحو ذلک.

و المراد بالتخییل لعلی«علیه السلام»:إراءته عین الواقع،إذ لا تخییل للمعصوم من الأنبیاء و الأئمة«علیهم السلام»خارج دائرة إراءة الحقائق.

فإن کان«علیه السلام»قد عبر بکلمة«خیل إلی»فذلک بهدف الرفق

ص :277

ببعض ضعفاء النفوس،الذین یصعب علیهم إدراک هذه الحقائق علی ما هی علیه..

علما بأن بعض النصوص لم ترد فیها کلمة:«خیّل إلیّ»،و ذکرت أنه لو أراد أن ینال السماء لنالها.

و یشیر إلی ذلک قوله«صلی اللّه علیه و آله»:رفعک محمد،و أنزلک جبریل،فإن من یکون هذا حاله،لو أراد أن ینال السماء لنالها.

تعمل للحق،و أحمل للحق

و قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:طوبی لک، تعمل للحق،و أحمل للحق،یشیر إلی أن تحطیم الأصنام لم یکن بدافع التشفی من الذین کانوا یعبدونها،و لا الرغبة فی الإستئثار بجمیع ثمرات النصر،أو الحرص علی الإمساک بجمیع مفردات الغلبة،و إنما أملاه علیه واجب الحق،و الدین،و الإخلاص للّه تعالی،و التماس رضاه،و بث الیأس فی أهل الشرک و البغی..

علی علیه السّلام یؤذن علی ظهر الکعبة

و زعموا:أنه لما حان وقت الظهر أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بلالا أن یؤذن فوق الکعبة،لیغیظ بذلک المشرکین،و کانت قریش فوق رؤوس الجبال.

و نقول:

إن ذلک موضع ریب،و الصحیح:هو أن علیا«علیه السلام»هو الذی

ص :278

فعل ذلک،بدلیل:

أولا:قد صرحوا:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»دخل البیت یوم الفتح وقت الظهر (1)،فإذا کان الوقت ظهرا،و کان«صلی اللّه علیه و آله» مشغولا هو و علی«علیه السلام»بإزالة الصور من داخل الکعبة،و من علی ظهرها،فمن أولی من علی«علیه السلام»بالأذان من علی ظهر الکعبة فی اللحظات الأولی،و إن کان ذلک لا یمنع من أن یکون بلال قد أذن بعد ذلک فی المسجد،أو من علی ظهر الکعبة.

ثانیا:عن یزید بن قعنب،أن فاطمة بنت أسد:قالت:لما ولد علی «علیه السلام»فی جوف الکعبة،و أرادت أن تخرج هتف بها هاتف:یا فاطمة،سمیه علیا،فهو علی..إلی أن قال ذلک الهاتف:«هو الذی یکسر الأصنام،و هو الذی یؤذن فوق ظهر بیتی إلخ..».

و روی ابن الشیخ الطوسی هذا المضمون،عن العباس و یزید بن قعنب، و فیه:و هو أول من یؤذن فوق ظهر بیتی،و یکسر الأصنام إلخ.. (2).

ص :279


1- 1) الخرائج و الجرائح ج 1 ص 97 و 163 و بحار الأنوار ج 21 ص 117 و 119 و جامع أحادیث الشیعة ج 4 ص 698 و مستدرک الوسائل ج 4 ص 38.
2- 2) راجع:روضة الواعظین ص 77 و بحار الأنوار ج 35 ص 9 و 37 و علل الشرائع ج 1 ص 164 و معانی الأخبار ص 62 و 63 و الأمالی للصدوق(ط مؤسسة البعثة)ص 192 و الأمالی للطوسی ج 2 ص 318 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 57 عن کتاب تجهیز الجیش للدهلوی.

ص :280

الفصل الثالث
اشارة

الحجابة و السقأیة..

ص :281

ص :282

مفتاح الکعبة
اشارة

و حین فتحت مکة بعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»إلی عثمان بن طلحة،فأبی أن یدفع المفتاح إلیه،و قال:لو علمت أنه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم أمنعه منه،فصعد إلی السطح،فتبعه علیّ «علیه السلام»و لوی یده،و أخذ المفتاح منه قهرا،و فتح الباب (1).

فلما نزل قوله تعالی: إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ إِلیٰ أَهْلِهٰا.. (2).

أمره«صلی اللّه علیه و آله»أن یدفع المفتاح إلیه،متلطفا به،(و یعتذر إلیه.

و قال له:قل له:خذوها یا بنی طلحة بأمنة اللّه،فاعملوا فیها بالمعروف، خالدة تالدة الخ..) (3).

فجاء علی«علیه السلام»بالمفتاح متلطفا،فقال له:أکرهت و آذیت،ثم

ص :283


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 87 و 88 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 98 و(ط دار المعرفة) ج 3 ص 49 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 404 و بحار الأنوار ج 21 ص 116.
2- 2) الآیة 58 من سورة النساء.
3- 3) راجع:تاریخ الخمیس ج 2 ص 88 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 282 و کشف الخفاء ج 1 ص 374 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 388 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 394 و ج 13 ص 384 و عیون الأثر ج 2 ص 200.

جئت ترفق؟!

فقال«علیه السلام»:لأن اللّه أمرنا بردها علیک.

فأسلم،فأقره النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی یده (1).

و ذکر نص آخر:أن عثمان بن طلحة ادعی:أنه هو الذی جاء بالمفتاح إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

فقام علی بن أبی طالب،و مفتاح الکعبة بیده،فقال:یا رسول اللّه،اجمع لنا الحجابة مع السقایة!

(و فی روایة:أن العباس تطاول یومئذ لأخذ المفتاح فی رجال من بنی هاشم.أی منهم علی«علیه السلام») (3).

ص :284


1- 1) راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 98 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 49 و بحار الأنوار ج 21 ص 116 و 117 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 404 و 405.
2- 2) راجع:المصنف للصنعانی ج 5 ص 83 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 529 و 541 و الدرر لابن عبد البر ص 220 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 279 و کنز العمال ج 2 ص 384 و ج 10 ص 535 و مواهب الجلیل ج 4 ص 505 و مجمع الزوائد ج 6 ص 177 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 9 ص 61 و فتح الباری ج 3 ص 371 و عمدة القاری ج 9 ص 243 و مسند الحمیدی ج 2 ص 304.
3- 3) راجع هذه الفقرة فی:السیرة الحلبیة ج 3 ص 100 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 52 و عیون الأثر ج 2 ص 200 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 244 و فی هامشه عن البدایة و النهایة ج 4 ص 301.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أین عثمان بن طلحة؟!

فدعی،فقال:«هاک مفتاحک یا عثمان،الیوم یوم بر و وفاء».

قالوا:و أعطاه المفتاح و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مضطبع (1)بثوبه علیه،و قال:«غیبوه.إن اللّه تعالی رضی لکم بها فی الجاهلیة و الإسلام» (2).

و عن ابن جریح:أن علیا«علیه السلام»قال للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:اجمع لنا الحجابة و السقایة،فنزلت: إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ إِلیٰ أَهْلِهٰا.. (3).

فدعا عثمان،فقال:«خذوها یا بنی شیبة خالدة مخلدة».

و فی لفظ:«تالدة لا ینزعها منکم إلا ظالم» (4).

ص :285


1- 1) اضطبع:أدخل الرداء تحت إبطه الأیمن و غطی به الأیسر.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 244 عن ابن سعد و الواقدی،و السیرة الحلبیة ج 3 ص 100 و 101 و راجع:المغازی للواقدی ج 2 ص 837 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 85 و 88 و عن البدایة و النهایة ج 4 ص 301.
3- 3) الآیة 58 من سورة النساء.
4- 4) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 244 و 245 عن ابن عائذ،و الأزرقی،و راجع: السیرة الحلبیة ج 3 ص 100 و مواهب الجلیل ج 4 ص 505 و شرح مسلم للنووی ج 9 ص 83 و مجمع الزوائد ج 3 ص 285 و فتح الباری ج 8 ص 15 و عمدة القاری ج 4 ص 248 و المعجم الأوسط ج 1 ص 156 و ج 11 ص 98 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1034 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2-

و عن الزهری:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لما خرج من البیت قال علی«علیه السلام»:«إنا أعطینا النبوة و السقایة و الحجابة،ما قوم بأعظم نصیبا منّا».

فکره رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مقالته،ثم دعا عثمان بن طلحة، فدفع المفتاح إلیه و قال:«غیبوه» (1).فلذلک یغیب المفتاح (2).

4)

-ص 137 و الکامل لابن عدی ج 4 ص 137 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 383 و 388 و 389 و أسد الغابة ج 3 ص 372 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 12 و میزان الإعتدال ج 2 ص 510 و ذکر أخبار إصبهان ج 1 ص 248 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 394 و ج 13 ص 384 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 4 ص 83 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 282 و کنز العمال ج 12 ص 222 و کشف الخفاء ج 1 ص 374 و تفسیر الواحدی ج 1 ص 270 و تفسیر الآلوسی ج 5 ص 63 و تفسیر السمعانی ج 1 ص 440 و الدر المنثور ج 2 ص 175 و المحرر الوجیز ج 2 ص 70 و تفسیر الرازی ج 10 ص 138 و الجامع لأحکام القرآن ج 5 ص 256 و تفسیر الثعالبی ج 1 ص 104 و ج 2 ص 252.

ص :286


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 244 و 245 عن عبد الرزاق،و الطبرانی.و مواهب الجلیل ج 4 ص 511 و مجمع الزوائد ج 6 ص 177 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 84 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 9 ص 62 و کنز العمال ج 14 ص 108 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 390.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 244 عن الفاکهی،و مواهب الجلیل ج 4 ص 511-

و عند الحلبی:أن علیا«علیه السلام»أخذ المفتاح و قال:یا رسول اللّه، إجمع لنا الحجابة مع السقایة.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:أکرهت و آذیت،و أمره «صلی اللّه علیه و آله»أن یرد المفتاح علی عثمان و یعتذر إلیه،فقد أنزل اللّه فی شأنک.أی أنزل اللّه علیه ذلک و هو فی جوف الکعبة.و قرأ علیه الآیة، ففعل ذلک علی» (1).

و سیاق هذه الروایة یدل:علی أن علیا کرم اللّه وجهه أخذ المفتاح علی أن لا یرده لعثمان،فلما نزلت الآیة أمره«صلی اللّه علیه و آله»أن یرد المفتاح لعثمان.. (2).

و عن ابن جریح،عن ابن ملیکة:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» قال لعلی یومئذ حین کلمه فی المفتاح:«إنما أعطیتکم ما ترزؤون،و لم أعطکم ما ترزؤون».

یقول:«أعطیتکم السقایة،لأنکم تغرمون فیها،و لم أعطکم حجابة البیت».

2)

-و فتح الباری ج 8 ص 15 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 125 و کنز العمال ج 14 ص 107.

ص :287


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 100 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 52 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 329 و أسباب نزول الآیات ص 105 و تفسیر البغوی ج 1 ص 444 و العجاب فی بیان الأسباب ج 2 ص 893 و تفسیر أبی السعود ج 2 ص 193.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 100 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 52.

قال عبد الرزاق:أی أنهم یأخذون من هدیته (1).

و عند الحلبی:إنما أعطیکم ما تبذلون فیه أموالکم للناس،أی و هو السقایة،لا ما تأخذون منه من الناس أموالهم،و هی الحجابة،لشرفکم، و علو مقامکم (2).

و اللافت هنا:أن الواقدی یذکر نفس هذه القضیة،بعین ألفاظها، و ینسبها إلی العباس،لا إلی علی«علیه السلام» (3).

و حدیث طلب العباس من النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یجمع لبنی هاشم السقایة و الحجابة مروی عن ابن أبی ملیکة أیضا (4).

ص :288


1- 1) المصنف للصنعانی ج 5 ص 84 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 245 عن عبد الرزاق،و المعجم الکبیر للطبرانی ج 9 ص 62 و مجمع الزوائد ج 6 ص 177 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 387 و فتح الباری ج 3 ص 393 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 85.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 100 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 52.
3- 3) راجع:المغازی ج 2 ص 833 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 85 عن البحر العمیق.
4- 4) راجع:المصنف للصنعانی ج 5 ص 85 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 245 عنه، و راجع عن غیر أبی ملیکة:کنز العمال ج 14 ص 108 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 387 و 389 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 52 و تفسیر ابن زمنین ج 1 ص 381 و فتح الباری ج 3 ص 393 و زاد المسیر ج 2 ص 143 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 528 و تنویر المقباس ص 72 و العجاب فی بیان-

و نقول:

إن لنا مع النصوص المتقدمة وقفات عدیدة،نذکر منها ما یلی:

أکرهت و آذیت

تقدم أنهم زعموا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السلام»، حین طلب منه أن یجمع لهم الحجابة إلی السقایة:أکرهت و آذیت،و أمره أن یرد المفتاح إلی عثمان بن طلحة.

و نقول:

أولا:تقدم:أن عثمان بن طلحة هو الذی قال لعلی«علیه السلام» أکرهت و آذیت،فإنه لما تمنع عثمان من دفع المفتاح إلیه لحقه إلی سطح الکعبة و لوی یده،و أخذ المفتاح منه..

ثانیا:حتی لو کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی قال ذلک لعلی «علیه السلام»،فإنه لا غضاضة فیه علیه،لأنه إکراه و أذی یحبه اللّه و رسوله، لأنه جاء فی سیاق تنفیذ أمر الرسول الذی کان عثمان بن طلحة بصدد التمرد علیه،و هو ذنب کبیر یدعو علیا«علیه السلام»إلی فرض الطاعة علیه..

ثالثا:اعطاء المفتاح لبنی شیعته یجعل لهم نوع ولایة نصرف فیه..مع

4)

-الأسباب ج 2 ص 892 و الدر المنثور ج 2 ص 174 و لباب النقول(ط دار إحیاء العلوم)ص 71 و(ط دار الکتب العلمیة)ص 60 و تفسیر الآلوسی ج 5 ص 63 و کتاب المنمق لابن حبیب ص 287.

ص :289

أنه تعالی قال: وَ مٰا کٰانُوا أَوْلِیٰاءَهُ إِنْ أَوْلِیٰاؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ (1).

أعطیتکم ما ترزؤون

و قد قرر«صلی اللّه علیه و آله»:أنه أعطی بنی هاشم،ما یوجب بذل أموالهم فیه،و هو السقایة..أما الحجابة فأعطاها لبنی شیبة،لأنها تجلب لهم المنافع،لأنه«صلی اللّه علیه و آله»أراد بذل هذه المنافع لهم،لکی یتألفهم علی الإسلام،و یسلّ سخیمتهم،و لو أنه أعطی الحجابة لبنی هاشم،لوجد الحاسدون و الطامعون،و المفسدون و المنافقون الفرصة لتعمیق الشرخ بین هؤلاء و هؤلاء،و ربما یتهمون النبی«صلی اللّه علیه و آله»بمحاباة أهل قرابته،و ابتغاء المنافع لهم،و تخصیصهم بالمغانم،و المناصب.

و العباس،و إن کان یفکر بأن یستفید من الحجابة،و یحصل علی بعض المنافع،و لکن علیا لم یکن یفکر بهذه الطریقة حین طلب الحجابة،بل أراد أن یهیء الجو لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لیظهر هذه الحقیقة،حتی لا یشعر بنو شیبة،أو غیرهم بأن إعطاءه الحجابة لهم یدل علی تمیزهم فی الدین،و علی أن لهم موقعا دینیا،استحقوه دون بنی هاشم،أو لأجل خصوصیات و خصال خیر،کامنة فی حقیقة ذاتهم..مثل الطهارة،أو لأجل الإخلاص،أو العلم،أو ما إلی ذلک..

ص :290


1- 1) الآیة 34 من سورة الأنفال.
الأمر بأداء الأمانات

و تقدم:أن قوله تعالی: إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ إِلیٰ أَهْلِهٰا (1)نزل فی مناسبة إعطاء مفتاح الکعبة لبنی شیبة.

غیر أننا نقول:

1-إن هذه الآیة وردت فی سورة النساء التی انتهی نزولها قبل فتح مکة بعدة سنوات..

و دعوی أن الآیة ألحقت فی موضعها من تلک السورة فی فتح مکة..لا شاهد لها،و لا دلیل علیها سوی الإدعاء و التحکّم.

2-عن زید بن أسلم،قال:أنزلت هذه الآیة فی ولاة الأمر،و فی من ولی من أمور الناس شیئا (2).

3-عن شهر بن حوشب قال:«نزلت فی الأمراء خاصة إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ إِلیٰ أَهْلِهٰا» (3).

ص :291


1- 1) الآیة 58 من سورة النساء.
2- 2) الدر المنثور ج 2 ص 175 عن ابن المنذر و آخرین،و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 571 و راجع:التبیان للطوسی ج 3 ص 233 و جامع البیان ج 5 ص 200 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 3 ص 986 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 259 و تفسیر العز بن عبد السلام ج 1 ص 330.
3- 3) الدر المنثور ج 2 ص 175 عن ابن جریر،و ابن أبی حاتم،و راجع:عمدة القاری ج 12 ص 227 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 3 ص 986 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 528.

4-عن ابن عباس فی قوله تعالی: إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ إِلیٰ أَهْلِهٰا ،قال:یعنی السلطان،یعطون الناس.

تناقضات تحتاج إلی حل

إن الروایات التی ذکرت أن علیا«علیه السلام»طلب الحجابة لنفسه، أو لنبی هاشم تحتاج إلی تمحیص،لأنها تعانی من إشکالات،تصعّب علی الباحث الإطمئنان إلی صحتها،فلاحظ ما یلی:

1-ذکرت إحدی تلک الروایات:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» أعطی المفتاح لعثمان بن طلحة،ثم طلبه علی«علیه السلام»من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و کان المفتاح فی یده فأعطاه إلی عثمان فی هذه اللحظة.

و روایات أخری تقول:بل إن علیا«علیه السلام»ذهب إلیه،و أخذ المفتاح منه بالقوة.

فهل أخذ عثمان المفتاح قبل طلب علی«علیه السلام»أم بعده؟!

و یمکن الجواب بأنه بعد أن أخذ علی«علیه السلام»المفتاح من عثمان، حضر إلی مجلس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و جری ما جری.

2-هل قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»أدعو لی عثمان،فدعوه،فأعطاه المفتاح،حین طلب علی الحجابة،أم أعطاه إیاه حین کلمه العباس؟!

و قد یجاب:بأن علیا«علیه السلام»و العباس قد کلم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بهذا الأمر،علی التوالی،فأرسل إلی عثمان،فأعطاه المفتاح.

ص :292

3-هل نزلت آیة الأمر بأداء الأمانات لحظة استلام النبی«صلی اللّه علیه و آله»المفتاح قبل دخول الکعبة؟!أم نزلت حین کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»داخل الکعبة؟!

4-هل طلب العباس من النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یجعل الحجابة له،قبل دخوله«صلی اللّه علیه و آله»إلی الکعبة؟!أم کان ذلک بعد خروجه منها؟!

5-و مما یؤکد الشبهة فی صحة ما نسب لعلی«علیه السلام»:أن النبی «صلی اللّه علیه و آله»بعد أن طمس الصور فی داخل الکعبة أخذ بعضادتی بابها و خطب،و قال فی خطبته:«إلا سدانة البیت،و سقایة الحاج فإنهما مردودتان إلی أهلیهما».

فکیف یصح من العباس أن یطلب السدانة و السقایة بعد ذلک؟!أی بعد أن وضع مفتاح الکعبة فی کمه،و تنحی ناحیة المسجد،ورد الحجابة و السقایة إلی أهلیهما.

6-ینسب إلی علی«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:أعطینا النبوة، و السقایة و الحجابة..ما قوم بأعظم نصیب منا..مع أن الروایات المتقدمة تقول:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یعطه الحجابة..

7-علی أنه لو کانت الحجابة حقا لبنی شیبة،فلماذا یرسل النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»لیأخذ المفتاح منه رغما عنه؟!..ألا یدل ذلک علی أنه کان غاصبا لما لا حق له به؟!،و قد استرجعه منه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»بواسطة علی«علیه السلام».

ص :293

8-و فی جمیع الأحوال نقول:

إن کانت الحجابة حقا لبنی شیبة،فإن حشر اسم علی«علیه السلام»فی هذه القضیة،یکون فی غیر محله،و لا بد من البحث عن مبررات ذلک، فلعله یراد إظهاره«علیه السلام»طامعا بأمر دنیوی،لیتساوی مع غیره فی هذه الجهة..و لعله..و لعله..

و إن کانت الحجابة لبنی هاشم،فلا بد أن یکونوا قد تنازلوا عنها تکرما و تفضلا لمصلحة حاضرة،مثل التألیف بطلب من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و یکون أخذ المفتاح من عثمان بن أبی شیبة فی بدایة الأمر فی محله..

و بذلک لا یبقی مجال للقول:بإن الروایات قد دلت علی أن الحجابة لم تعط لبنی هاشم.و لعله استعادها من بنی شیبة،وردها لبنی هاشم أصحابها الحقیقین.

بل قد یقال:إن المقصود بکلام علی«علیه السلام»هو أن أمر الحجابة و السقایة أصبح لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و لبنی هاشم،و لهم هم أن یعطوه لهذا ثم ینتزعونه منه لیعطوه لغیره..

فإعطاء الحجابة لبنی شیبة لیس معناه سقوط حق بنی هاشم فیها..

أو یقال:المقصود هو:أن أمر الحجابة یعود البت فیه لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فیصح لبنی هاشم أن یقولوا:أعطینا الحجابة،کما صح لهم أن یقولوا:أعطینا النبوة،مع أن النبوة خاصة برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»دون کل أحد..

ص :294

مفاخرة شیبة و العباس و علی علیه السّلام

عن ابن عباس،و عن الحارث الأعور قالا:افتخر شیبة بن عبد الدار و العباس بن عبد المطلب،فقال شیبة:فی أیدینا مفاتیح الکعبة،نفتحها إذا شئنا،و نغلقها إذا شئنا،فنحن خیر الناس بعد رسول اللّه.

و قال العباس:فی أیدینا سقایة الحاج و عمارة المسجد الحرام،فنحن خیر الناس بعد رسول اللّه،(فقال:ظ)إذ مر علیهم أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»فأراد أن یفتخر،فقالا له:یا أبا الحسن!أنخبرک بخیر الناس بعد رسول اللّه؟!ها أنا ذا.

فقال شیبة:فی أیدینا مفاتیح الکعبة،نفتحها إذا شئنا و نغلقها إذا شئنا، فنحن خیر الناس بعد النبی.

و قال العباس:فی أیدینا سقایة الحاج و عمارة المسجد الحرام،فنحن خیر الناس بعد رسول اللّه.

فقال لهما أمیر المؤمنین«علیه السلام»:ألا أدلکما علی من هو خیر منکما؟!

قالا له:و من هو؟!

قال:الذی ضرب رقبتکما حتی أدخلکما فی الإسلام قهرا.

قالا:و من هو؟!

قال:أنا.

فقام العباس مغضبا حتی أتی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و أخبره

ص :295

بمقالة علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فلم یرد النبی«صلی اللّه علیه و آله» شیئا.

فهبط جبرئیل«علیه السلام»،فقال:یا محمد!إن اللّه یقرؤک السلام، و یقول لک: أَ جَعَلْتُمْ سِقٰایَةَ الْحٰاجِّ وَ عِمٰارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ.. (1).

فدعا النبی«صلی اللّه علیه و آله»العباس،فقرأ علیه الآیة،و قال:یا عم قم فاخرج،هذا الرحمان،یخاصمک فی علی بن أبی طالب«علیه السلام» (2).

و لکن نصا آخر عن السدی یقول:

«قال عباس بن عبد المطلب:أنا عم محمد«صلی اللّه علیه و آله»و أنا صاحب سقایة الحاج،فأنا أفضل من علی[بن أبی طالب.أ].

[و]قال عثمان بن طلحة و بنو شیبة:نحن أفضل من علی[بن أبی طالب.أ،ر]فنزلت هذه الآیة: أَ جَعَلْتُمْ سِقٰایَةَ الْحٰاجِّ وَ عِمٰارَةَ الْمَسْجِدِ

ص :296


1- 1) الآیة 19 من سورة التوبة.
2- 2) تفسیر فرات ص 165 و 166 و راجع ص 167 و 168 و بحار الأنوار ج 36 ص 36 عنه،و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 124 و البرهان(تفسیر)ج 3 ص 384 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 69 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 343 و تفسیر العیاشی ج 2 ص 89 و شجرة طوبی ج 1 ص 153 و راجع: تفسیر نور الثقلین ج 2 ص 194 و شواهد التنزیل ج 1 ص 329 و تأویل الآیات ج 1 ص 200 و غایة المرام ج 4 ص 76 و مجمع البیان ج 5 ص 27 و 28 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 14 ص 609 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 360.

اَلْحَرٰامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ جٰاهَدَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ علی بن أبی طالب [«علیه السلام».ب] لاٰ یَسْتَوُونَ.. ، اَلَّذِینَ آمَنُوا علی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّٰهِ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْفٰائِزُونَ یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوٰانٍ وَ جَنّٰاتٍ لَهُمْ فِیهٰا نَعِیمٌ مُقِیمٌ (1)» (2).

عن جعفر عن أبیه[«علیهما السلام».ر]قال:لما فتح النبی[ر:رسول اللّه]«صلی اللّه علیه و آله»مکة أعطی العباس السقایة،و أعطی عثمان بن طلحة الحجابة،و لم یعط علیا شیئا.

فقیل لعلی بن أبی طالب«علیه السلام»:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله» أعطی العباس السقایة،و أعطی عثمان بن طلحة الحجابة،و لم یعطک شیئا.

قال:[فقال.ر،ب]:ما أرضانی بما فعل اللّه و رسوله.

[قال:أ،ب]فأنزل اللّه[تعالی هذه الآیة: أَ جَعَلْتُمْ سِقٰایَةَ الْحٰاجِّ وَ عِمٰارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ جٰاهَدَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ لاٰ یَسْتَوُونَ.. إلی أَجْرٌ عَظِیمٌ (3)،نزلت فی علی بن أبی طالب«علیه

ص :297


1- 1) الآیات 19-21 من سورة التوبة.
2- 2) تفسیر فرات ص 167 و بحار الأنوار ج 36 ص 37 عنه،و راجع ج 41 ص 63 و شواهد التنزیل للحسکانی ج 1 ص 325 و 327 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 14 ص 608 و جامع البیان ج 10 ص 124.
3- 3) الآیات 19-22 من سورة التوبة.

السلام» (1).

و نقول:

إن ملاحظة الروایات المختلفة یعطی:

اختلاف الروایات

إن ثمة اختلافا فی بعض نصوص الروایة مثل:أن علیا«علیه السلام» مر علی المتفاخرین،فأرادا أن یفتخرا علیه،فقال لهما:إنه خیر منهما،لأنه ضرب رؤوسهما حتی أدخلهما فی الإسلام قهرا.کما فی روایة الحارث الأعور و ابن عباس.

ص :298


1- 1) تفسیر فرات ص 168 و 169 و بحار الأنوار ج 36 ص 37 عنه.و قصة الإفتخار هذه مرویة عن الإمامین الباقر و الصادق«علیهما السلام،و عبید اللّه بن عبدة، و عروة و جابر،و عن الکلبی و الحارث الأعور،و السدی.و رواها السیوطی فی الدر المنثور ج 3 ص 218 عن ابن مردویه،و عبد الرزاق،و ابن عساکر،و أبی نعیم،و ابن أبی حاتم،و ابن المنذر،و أبی الشیخ،و ابن جریر،و ابن أبی شیبة عن ابن عباس،و أنس،و الشعبی،و الحسن القرظی،و أسباب نزول الآیات ص 182 عن بعض هؤلاء،و نقله فی ینابیع المودة عن النسائی و جماعة آخرین. و راجع:الجامع لأحکام القرآن ج 8 ص 91 و التفسیر الکبیر للرازی ج 4 ص 422 و تفسیر الخازن ج 2 ص 221 و تفسیر النسفی ج 2 ص 22 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 123 و تفسیر القرآن العظیم،و نظم درر السمطین،و غیر ذلک.

و فی روایة ثانیة:أنا أشرف منکما،أنا أول من آمن بالوعید من ذکور هذه الأمة،و هاجر،و جاهد (1).

و فی روایة أخری:أنه قال لهما:إنه آمن باللّه قبلهما بسنوات،و إنه صاحب الجهاد (2).

کما أن الروایات الکثیرة تذکر حصول المفاخرة بینهم علی النحو الذی

ص :299


1- 1) فرائد السمطین ج 1 ص 203 و نظم درر السمطین ص 89 و الدر المنثور ج 3 ص 219 و بحار الأنوار ج 36 ص 39 و 38 و الغدیر ج 2 ص 54 و شواهد التنزیل ج 1 ص 328 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 358 و غایة المرام ج 4 ص 72 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 14 ص 197 و 198 و 609 و ج 20 ص 30 و ج 30 ص 33 و عن جامع البیان.
2- 2) الطرائف لابن طاووس ص 50 و العمدة لابن البطریق ص 193 و 194 و بحار الأنوار ج 22 ص 37 و ج 36 ص 38 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 71 و الغدیر ج 2 ص 54 و مجمع البیان ج 5 ص 27 و جامع البیان ج 10 ص 124 و تفسیر الثعلبی ج 5 ص 20 و أسباب نزول الآیات ص 164 و تفسیر البغوی ج 2 ص 275 و زاد المسیر ج 3 ص 279 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 355 و الدر المنثور ج 3 ص 219 و لباب النقول(ط دار إحیاء العلوم)ص 116 و(ط دار الکتب العلمیة)ص 103 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 80 و مطالب السؤول ص 198 و کشف الغمة ج 1 ص 179 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 581 و ینابیع المودة ج 1 ص 277.

تقدم،لکن روایة لفرات عن الإمام الصادق«علیه السلام»تقول:لما فتح النبی مکة أعطی العباس السقایة،و أعطی عثمان بن طلحة الحجابة،و لم یعط علیا شیئا.

فقیل لعلی:لم یعطک النبی«صلی اللّه علیه و آله»شیئا.

قال:ما أرضانی بما فعل اللّه و رسوله..

فأنزل اللّه تعالی:الخ..

و قد یقال:إن هذه الروایات غیر متناقضة،فلعل کل ذلک قد حصل..

لکن التدقیق یعطی:أن الاختلاف موجود،فإن إحدی الروایات تقول:

إن المفاخرة کانت مع شیبة بن عبد الدار،أو طلحة بن شیبة،أو شیبة بن طلحة،أو شیبة بن أبی طلحة،حسب اختلاف الروایات الناشئ من اشتباه الرواة بالاسم،أو من النسبة إلی الجد تارة،و إلی الأب أخری،أو الإستفادة من الاسم فی مورد،و من الکنیة فی مورد آخر،و ما إلی غیر ذلک..

نعود فنقول:

إن المفاخرة هل کانت بین شیبة المذکور آنفا و العباس مع علی«علیه السلام»،أو أن المفاخرة کانت بین العباس و علی فقط (1).

ص :300


1- 1) الدر المنثور ج 3 ص 218 و العمدة لابن البطریق ص 193 و 194 و الطرائف ص 50 و راجع:ینابیع المودة ص 93 و المناقب لابن المغازلی ص 321 و 322 و مجمع البیان ج 5 ص 15 و نور الثقلین ج 2 ص 194 و البرهان(تفسیر)ج 3 ص 384 و تفسیر المنار ج 10 ص 215.

و بعض الروایات زادت:حمزة و جعفرا (1).

و حدیث المناشدة یوم الشوری و بعده،و شهادتهم لعلی بذلک (2).لا یدل علی عدم صحة إضافة الحمزة و جعفر،لأن المطلوب هو بیان أنه لم یکن فی الشوری غیر علی«علیه السلام»،و لیس المطلوب حصر نزول الآیة به نفی نزولها فی حمزة و جعفر.

و ثمة مفارقة أخری بین الروایات،و هی:أن بعضها ذکر أن المفاخرة کانت بین بنی شیبة،و بین بنی العباس (3).

الآیة..و الإمامة

و فیما یرتبط بالإمامة نلاحظ:

أولا:أن علیا«علیه السلام»قد فضل نفسه علی العباس«رحمه اللّه»، و طلحة بن شیبة(أو علی شیبة)بما یقتضی أفضلیته«علیه السلام»علی الأمة بأسرها،حیث قال لهما:أنا أول الناس إیمانا،و أکثرهم جهادا.

ص :301


1- 1) الکافی ج 8 ص 204 و بحار الأنوار ج 36 ص 35 و نور الثقلین ج 2 ص 193 و غایة المرام ج 4 ص 74.
2- 2) الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 202 و بحار الأنوار ج 31 ص 336 و تفسیر البرهان ج 3 ص 383 و نور الثقلین ج 2 ص 194 و مصباح البلاغة للمیر جهانی ج 3 ص 221 و المسترشد للطبری ص 352 و غایة المرام ج 2 ص 132.
3- 3) تفسیر فرات ص 168 و الدر المنثور ج 3 ص 218.

ثم جاءت الآیة لتؤکد صحة هذا التفضیل،و تلوم و تقرع من ینکره، فإذا کان«علیه السلام»هو أفضل الأمة،فیکون هو الأحق بالإمامة.

ثانیا:إن الآیة التی بعدها،و التی جاءت للتأکید علی مضمونها تضمنت البشارة الإلهیة لهذا المؤمن المجاهد برحمة من اللّه،و برضوان، و بجنات لهم فیها نعیم مقیم..

و لا یکون هذا إلا لأعظم الناس عناء و فضلا،و التزاما بالطاعات، و عصمة لنفسه من المعاصی و المحرمات،إذ لا یمکن أن یعطی ذلک لمن لا یؤمن أن یعصی اللّه،لأن إعطاءه الأمان یتضمن تشجیعا له علی الحرام،و لا یبقی شیئا یحجزه عن المعصیة.

فالبشارة بالجنة لا تعطی إلا لمن یعلم أن لدیه ملکة تحجزه عن المعاصی حتی الصغائر،فکیف إذا کانت المعاصی من الکبائر،و قد تصل إلی حد غصب الخلافة،و شن الحروب علی الإمام الحق کما جری فی حربی الجمل و صفین؟!

و هذا یدل علی عدم صحة بشارة طلحة و الزبیر بالجنة،و کذلک الحال بالنسبة لمن قعد عن دفع البغاة علی إمام زمانهم.

بین السقایة و العمارة،و بین الإیمان

إن الآیة قابلت بین السقایة و العمارة،و بین الشخص الذی آمن..

و لکن البعض حاول تفسیر الآیة،فقال:لا معنی لهذه المقابلة إذا أبقی المعنی علی ظاهره،لأن الإنسان لا یقابل بعمل من الأعمال کالسقایة،بل یقابل العمل بالعمل،أو الإنسان ذی العمل بإنسان آخر ذی عمل.

ص :302

و ذلک یدل:علی أنه لا بد من تقدیر الکلام بحیث یکون علی هذا النحو:أجعلتم أهل سقایة الحاج،و أهل عمارة المسجد،کمن آمن؟! فصارت المقابلة بین إنسانین،فاستقام بذلک السیاق.

و نقول:

أولا:لا حاجة إلی هذا التقدیر،فإن التعبیر القرآنی لم یجعل العمارة و السقایة مقابل المؤمن باللّه،لیرد ما أوردوه،بل جعل هذین الفعلین الإختیاریین مقابل شخص صدر منه هذا الفعل الإختیاری أیضا..

و إذا کان الفعلان الإختیاریان،و هما:السقایةن و العمارة،یراد توصیف الشخص بهما،لإثبات فضیلة و شرف له.فتکون المقابلة الحقیقیة بین شخص له عمل السقایة أو العمارة الإختیاریین،و بین شخص آخر له عمل إختیاری آخر،هو الإیمان و الجهاد..

أو یقابل بین عملین:أحدهما:السقایة و العمارة.و الآخر:الإیمان و الجهاد..

و لعل هذا هو الأولی و الأقرب،إن لم نقل:إنه هو الأصوب.

ثانیا:یلاحظ:أنه تعالی قد قابل بین أمرین حازهما علی«علیه السلام»، و هما:الإیمان و الجهاد،و أمرین آخرین لم یجمعهما شخص واحد،و هما:

السقایة للعباس،و العمارة لشیبة..و بذلک یکون«علیه السلام»قد امتاز علی کل واحد منهما:من حیث الشکل،فجمع خصوصیتین مقابل خصوصیة واحدة لهذا،و أخری لذاک.

و من حیث المضمون،لدلالة الآیة علی أن عملهما لم یکن فیه شیء للّه،

ص :303

بل هو عمل دنیوی جاهلی محض،خال من أیة نفحة إلهیة،أو أی نظرة إلی الیوم الآخر..

ثالثا:یلاحظ أیضا:أن مستوی التضحیة فی السقایة و العمارة لا یصل إلی مستوی البذل فی الجهاد،الذی تبذل فیه الأرواح،و یقصد به اللّه و الیوم الآخر،و یکون منطلقا من هذا الإیمان،و لا یراد به الدنیا.

رابعا:یلاحظ:أن الآیة ذکرت السقایة و العمارة من دون إشارة للساقی و العامر،لأن المطلوب بیان:أن هذه السقایة خاویة من المعنی الروحی،فهی علی حد أفعال أهل الجاهلیة..فلا داعی لفضح الناس بأن ینسبب لهم هذا الأمر الذی یعد منقصة،لأنهم صاروا فی جملة المسلمین، الذین یرید تعالی حفظ ماء وجههم،و تهیئة الأجواء لهم،لتصفیة نفوسهم، و تزکیتها و إصلاحها..

و لکنه تعالی حین ذکر الطرف الآخر،و هو المجاهد الباذل لنفسه فی اللّه،أشار إلی شخصه،و جعله هو طرف الموازنة،و المقارنة،لیدل علی مزیته و فضله،و عظیم منزلته،و سامق مقامه.

حدیث النعمان بن بشیر

عن النعمان بن بشیر الأنصاری،قال:کنت عند منبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی نفر من أصحابه،فقال رجل منهم:ما أبالی ألاّ أعمل عملا بعد الإسلام،إلا أن أسقی الحاج.

و قال آخر:بل عمارة المسجد الحرام.

ص :304

و قال آخر:بل الجهاد فی سبیل اللّه خیر مما قلتم.

فزجرهم عمر بن الخطاب،و قال:لا ترفعوا أصواتکم عند منبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»-و ذلک یوم الجمعة-و لکن إذا صلیت الجمعة دخلت علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فاستفتیته فیما اختلفتم فیه.

قال:(فدخل بعد الصلاة،فاستفتاه)،فأنزل اللّه تبارک و تعالی:

أَ جَعَلْتُمْ سِقٰایَةَ الْحٰاجِّ وَ عِمٰارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ.. إلی قوله: وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ (1)» (2).

قال السید رشید رضا بعد ذکره للروایات المختلفة:«و المعتمد من هذه الروایات حدیث النعمان لصحة سنده،و موافقة متنه لما دلت علیه الآیات، من کون موضوعها فی المفاضلة أو المساواة بین خدمة البیت و حجاجه من

ص :305


1- 1) الآیة 19 من سورة التوبة.
2- 2) الفصول المئة ج 2 ص 189 و 190 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 6 ص 36 و المعجم الأوسط ج 1 ص 134 و مسند الشامیین ج 4 ص 108 و تفسیر القرآن للصنعانی ج 2 ص 268 و جامع البیان ج 10 ص 122 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 6 ص 1767 و الجامع لأحکام القرآن ج 8 ص 92 و مسند أحمد ج 4 ص 269 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 158 و راجع:تفسیر المنار ج 10 ص 215 و جامع البیان ج 10 ص 122 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 355 و الدر المنثور ج 3 ص 218 و لباب النقول(ط دار إحیاء العلوم)ص 115 و(ط دار الکتب العلمیة)ص 102 و فتح القدیر ج 2 ص 345 و تفسیر الآلوسی ج 10 ص 67.

أعمال البر البدنیة الهینة المستلذّة،و بین الإیمان،و الجهاد بالمال،و النفس و الهجرة.و هی أشق العبادات النفسیة،البدنیة،المالیة.و الآیات تتضمن الرد علیها کلها الخ.. (1).

و نقول:

ذکر بعض العلماء الأمور التالیة:

أولا:إن الآیات لم تقارن بین ثلاثة أطراف هی:الجهاد،و سقایة الحاج، و عمارة المسجد الحرام،و إنما فاضلت بین طرفین هما:سقایة الحاج،و عمارة المسجد من جهة..و بین الإیمان باللّه،و الیوم الآخر و الجهاد من جهة أخری..أی أن القرآن یرید أن یبطل المقارنة بین هذین الأمرین.

فروایة النعمان بن بشیر لا تنسجم مع مضمون الآیة.

ثانیا:إن الآیة تعتبر أن من یقوم بهذه المفاضلة ظالم معتد،محروم من هدایة اللّه سبحانه..الأمر الذی یشیر إلی أن الإفتخار إنما هو بما کان یحصل فی الجاهلیة،و هو السقایة و العمارة التی لا یقصد بها اللّه تعالی..

و روایة النعمان تتحدث عن المفاضلة بین السقایة،التی یقصد بها للّه تعالی،و الحجابة التی یقصد بها اللّه تعالی أیضا،و کذلک الحال بالنسبة للجهاد فی سبیل اللّه تعالی..

فلا یوجد ظلم فی سقایة و حجابة کهذه،لکی یصح قوله تعالی: وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ .

ص :306


1- 1) تفسیر المنار ج 10 ص 216.

و هذا دلیل قاطع علی أن حدیث النعمان-إن صح-فلا ربط له بالآیة.

ثالثا:إن النعمان بن بشیر لا یؤتمن علی کل ما له مساس بعلی«علیه السلام»،فهو حامل قمیص عثمان إلی معاویة (1).و هو عامل یزید بن معاویة علی الکوفة (2).و قد سماه النبی«صلی اللّه علیه و آله»غدر،لأنه أعطاه عنقودا لیوصله إلی أمه،فأکله،و لم یوصله إلیها (3).

و لعلک تقول:إن قوله تعالی بعد هذه الآیة یدل علی أن الکلام عن

ص :307


1- 1) مروج الذهب،و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 255 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 353 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 192.
2- 2) راجع:أنساب الأشراف ص 77 و الإرشاد للمفید ج 2 ص 41 و بحار الأنوار ج 44 ص 336 و روضة الواعظین ص 173 و العوالم،الإمام الحسین«علیه السلام»ص 185 و عمدة القاری ج 6 ص 199 و تاریخ مدینة دمشق ج 62 ص 122 و راجع:ینابیع المودة ج 3 ص 56 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی) ج 2 ص 4 و الامامة و السیاسة(تحقیق الشیری)ج 2 ص 8 و إعلام الوری ج 1 ص 437 و مطالب السؤول ص 395 و کشف الغمة ج 2 ص 253 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 2 ص 789.
3- 3) سنن ابن ماجة ج 2 ص 1117 و المعجم الأوسط ج 2 ص 253 و تهذیب الکمال ج 17 ص 281 و الوافی بالوفیات ج 27 ص 86 و سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 205 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 4 ص 1497 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 375.

السقایة و الحجابة عمل جید و حسن أیضا،لکن الجهاد أفضل و أحسن، فلاحظ عبارة:«أعظم درجة»فی قوله تعالی: اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّٰهِ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْفٰائِزُونَ (1).

و نجیب:

إن هذا التعبیر بکلمة«أعظم»لا یدل علی وجود حسن فی المفضل علیه أصلا،فإن المقارنة و المفاضلة تصح بین عملین أحدهما فی غایة الحسن، و الآخر خال من ذلک بصورة نهائیة،و شاهدنا علی ذلک قوله تعالی:

وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ

(2)

،و قوله تعالی: لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی التَّقْویٰ مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ (3)مع أن مسجد الضرار لا یصح القیام فیه،و قال: وَ اللّٰهُ خَیْرٌ وَ أَبْقیٰ (4)..

و الآیات التی تعتبر بعض الأعمال خیرا من بعضها الآخر کثیرة جدا، فراجع المعجم المفهرس کلمة«خیر»،لتجد أنها تستعمل فی الآیات الشریفة للتفضیل حتی فی مقابل خیر موهوم فی الطرف الآخر،أو فی مقابل نفع دنیوی زائل.

ص :308


1- 1) الآیة 20 من سورة التوبة.
2- 2) الآیة 221 من سورة البقرة.
3- 3) الآیة 108 من سورة التوبة.
4- 4) الآیة 73 من سورة طه.
متی نزلت الآیة؟!

و قد أظهرت الروایات:أن حدیث المفاخرة هذا قد کان بعد فتح مکة، و بعد أن جعل النبی«صلی اللّه علیه و آله»السقایة للعباس«رحمه اللّه»، و الحجابة لبنی شیبة..

و إنما أسلم شیبة الذی کان یتولی عمارة المسجد بعد الفتح.فکیف تکون طرفا فی المفاخرة المذکورة.فراجع.

حمزة و عمارة المسجد

1-ذکرت روایة صحیحة السند،رواها علی بن إبراهیم،عن أبیه،عن صفوان،عن ابن مسکان،عن أبی بصیر،عن أبی جعفر«علیه السلام»قال:

«نزلت فی علی و العباس و شیبة،قال العباس:أنا أفضل لأن سقایة الحاج بیدی.

و قال شیبة:أنا أفضل،لأن حجابة البیت بیدی.

و قال حمزة:أنا أفضل،لأن عمارة البیت بیدی.

و قال علی:أنا أفضل؛فإنی آمنت قبلکما،ثم هاجرت و جاهدت، فرضوا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فأنزل اللّه: أَ جَعَلْتُمْ سِقٰایَةَ الْحٰاجِّ وَ عِمٰارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ جٰاهَدَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ لاٰ یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللّٰهِ.. إلی قوله: أَنَّ اللّٰهَ

ص :309

عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ

(1)

» (2).

2-روایة أخری صحیحة السند رواها الکلینی،عن أبی علی الأشعری،عن صفوان بن یحیی،عن ابن مسکان،عن أبی بصیر،عن أحدهما«علیهما السلام»فی قول اللّه عز و جل: أَ جَعَلْتُمْ سِقٰایَةَ الْحٰاجِّ وَ عِمٰارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ (3)نزلت فی حمزة و علی و جعفر و العباس و شیبة،إنهم فخروا بالسقایة و الحجابة،فأنزل اللّه عز و جل: أَ جَعَلْتُمْ سِقٰایَةَ الْحٰاجِّ وَ عِمٰارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ .

و کان علی و حمزة و جعفر«صلوات اللّه علیهم»الذین آمنوا باللّه و الیوم الآخر و جاهدوا فی سبیل اللّه لا یستوون عند اللّه (4).

ص :310


1- 1) الآیات 19-22 من سورة التوبة.
2- 2) تفسیر القمی ج 1 ص 283 و البرهان(تفسیر)ج 3 ص 382 و تفسیر نور الثقلین ج 2 ص 193 و بحار الأنوار ج 22 ص 289 و ج 36 ص 34 و التفسیر الأصفی ج 1 ص 457 و التفسیر الصافی ج 2 ص 328 و تأویل الآیات ج 1 ص 201 و مجمع البحرین ج 2 ص 388 و غایة المرام ج 4 ص 74.
3- 3) الآیة 19 من سورة التوبة.
4- 4) الکافی ج 8 ص 204 و بحار الأنوار ج 36 ص 36 و تفسیر نور الثقلین ج 2 ص 193 و تفسیر المیزان ج 9 ص 215 و غایة المرام ج 4 ص 74 و البرهان (تفسیر)ج 3 ص 382 و قریب منه فی تفسیر العیاشی ج 2 ص 89.

و نقول:

لا یمکن قبول هذه الروایة بالرغم من صحة سندها.

أولا:لأن الآیة تتحدث عن المؤمن المهاجر المجاهد فی سبیل اللّه تعالی.

کما أن الروایة ذکرت:أن علیا«علیه السلام»آمن قبلهم،ثم هاجر و جاهد..فتکون الآیة-بناء علی هذا-قد نزلت بعد الهجرة.

فإذا کان شیبة قد أسلم قبل الفتح،أی فی السنة الثامنة للهجرة (1)،بل هو قد أراد أن یغتال النبی«صلی اللّه علیه و آله»یوم حنین،فقذف اللّه الرعب فی قلبه (2)،فإن الإشکال فی الروایة یصبح واضحا،لأن حمزة قد استشهد فی واقعة أحد فی سنة ثلاث بعد الهجرة..و لم یجتمع هؤلاء الأربعة

ص :311


1- 1) الإصابة ج 2 ص 161 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 3 ص 298 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 551 و راجع:المعجم الکبیر ج 7 ص 297 و خلاصة تذهیب تهذیب الکمال ص 168 و الأعلام للزرکلی ج 3 ص 181 و الأنساب للسمعانی ج 3 ص 487.
2- 2) الإصابة ج 2 ص 161 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 3 ص 299 عن ابن أبی خیثمة،عن مصعب النمیری،و ذکره ابن إسحاق فی المغازی،و أخرجه ابن سعد عن الواقدی،و ذکره البغوی.و راجع:بحار الأنوار ج 21 ص 166 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 359 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 583 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 381 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 16 و إعلام الوری ج 1 ص 231 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 632.

علی«علیه السلام»و حمزة،و العباس،و شیبة.

و لو کان شیبة مشرکا آنئذ،فلا معنی لأن یرضی بتحکیم رسول اللّه فی هذه القضیة.

ثانیا:لو کان الأمر کذلک،لکان حمزة«رضوان اللّه تعالی علیه»فی جملة الظالمین،الذین یهدیهم اللّه تعالی حسب نص الآیة..مع أن سید الشهداء فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و فضائله،و کلمات الرسول فی حقه لا یجهلها أهل المعرفة و التتبع.

ثالثا:إن روایة القمی جعلت حمزة فی الفریق المناوئ لعلی«علیه السلام»!!و راویة الکلینی جعلته مع علی«علیه السلام»!!

رابعا:إن جعفرا لم یجتمع بحمزة بعد الهجرة،بل استشهد حمزة فی واقعة أحد،و إنما قدم جعفر إلی المدینة من الحبشة فی عام خیبر سنة ست..

خامسا:صرحت بعض الروایات:أن المفاخرة بین عباس و شیبة و علی «علیه السلام»قد حصلت فی مکة فی المسجد الحرام،بعد أن أعطی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مفاتیح الکعبة لشیبة،و السقایة لعباس«رحمه اللّه».

ص :312

الفصل الرابع
اشارة

تنفیذ أحکام و تولیة حکام..

ص :313

ص :314

علی علیه السّلام یلاحق الحویرث

قالوا:کان الحویرث بن نقیدر یؤذی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و قد نخس بزینب بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لما هاجرت إلی المدینة،فأهدر النبی«صلی اللّه علیه و آله»دمه.

فبینما هو فی منزله قد أغلق علیه بابه،سأل عنه علی بن أبی طالب«علیه السلام».

فقیل:هو بالبادیة.

فأخبر الحویرث أنه یطلب،فتنحی علی«علیه السلام»عن بابه،فخرج الحویرث یرید أن یهرب من بیت إلی آخر،فتلقاه علی«علیه السلام»، فضرب عنقه (1).

ص :315


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 224 و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 81 و 91 و(ط دار المعرفة)ص 38 و بحار الأنوار ج 21 ص 131 و المغازی للواقدی ج 2 ص 857 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 92 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 18 ص 13 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 399 و الإرشاد ج 1 ص 136 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 78 و فتوح البلدان ج 1 ص 46 و سنن الدار قطنی ج 2 ص 263 و تاریخ مدینة دمشق-

و قالوا أیضا:کان العباس بن عبد المطلب حمل فاطمة،و أم کلثوم بنتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من مکة یرید بهما المدینة،فنخس بهما الحویرث،فرمی بهما الأرض (1).

و کان(یؤذی)یعظم القول فی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و ینشد الهجاء فیه،و یکثر أذاه و هو بمکة (2).

1)

-ج 2 ص 32 و تهذیب الکمال ج 11 ص 114 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 336 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 250 و عیون الأثر ج 2 ص 195 و البدایة و النهایة ج 4 ص 341 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 564 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 44 و کشف الغمة ج 1 ص 218 و نهج الحق و کشف الصدق ص 250.

ص :316


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 225 عن ابن هشام،و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 91 و(ط دار المعرفة)ص 38 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 92 عن الإکتفاء، و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 868 و البدایة و النهایة ج 4 ص 341 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 564 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 3 ص 451.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 225 عن البلاذری،و السیرة الحلبیة ج 3 ص 91 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 250 و تاریخ الإسلام ج 4 ص 184 و الإرشاد ج 1 ص 136 و عیون الأثر ج 2 ص 195 و إحقاق الحق(الأصل)ص 206 و شرح إحقاق الحق ج 32 ص 306 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 3 ص 452 و الدرر لابن عبد البر ص 220 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 18 ص 13 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 44 و أعیان الشیعة ج 1 ص 409 و کشف-

و نقول:

أخطاء تحتاج إلی تصحیح

تضمنت النصوص المتقدمة أخطاءا تحتاج إلی تصحیح،و هی التالیة:

الأول:إن الذی حمل فاطمة بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و سائر الفواطم،و بعض ضعفاء المؤمنین حین الهجرة من مکة إلی المدینة هو علی«علیه السلام»،و لیس العباس بن عبد المطلب.

الثانی:إن التی تعرضت للأذی،و نخس بها البعیر،و روعت،و جری علیها ما جری هی زینب،و لیست فاطمة الزهراء،و لا أم کلثوم..

فما معنی قولهم:إن العباس حمل فاطمة،و أم کلثوم من مکة یرید بهما المدینة،فنخس بهما الحویرث؟!

الثالث:إن أم کلثوم و رقیة لم یحملهما العباس و لا علی«علیه السلام» إلی المدینة.

الرابع:إن هبار بن الأسود هو الذی نخس بزینب،و أضافت بعض الروایات إلیه الحویرث بن نقیدر..فلعل هذه الروایة هی الصحیحة.

الخامس:ذکرنا:أن الأدلة تسوقنا إلی التأکید علی أن البنت الوحیدة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هی فاطمة الزهراء«علیها السلام»،أما أم کلثوم،و رقیة،و زینب فقد تربین فی بیت النبی،فصح إطلاق عنوان«بنات

2)

-الغمة ج 1 ص 218 و نهج الحق و کشف الصدق ص 250.

ص :317

النبی»علیهن لأجل ذلک (1)..

إستدراج الحویرث

یلاحظ:أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»تحاشی مهاجمة الحویرث فی بیته،و استدرجه لیخرج منه،و السبب فی ذلک:

أولا:قد یخیّل إلی بعض قاصری النظر أن قتل الحویرث فی بیته نقض للأمان الذی أعطاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»للناس حیث تضمن:

أن من أغلق بابه فهو آمن..و یتحرک المغرضون للتشنیع علی الإسلام و أهله،و اتهام علی«علیه السلام»بنقض الأمان،و اتهام النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأنه تغاضی عن هذا النقض،و مالأ علیه،إن لم یتخذ إجراء ضده «علیه السلام».

مع أن حقیقة الأمر هی:

أن النداء بأن من أغلق بابه فهو آمن لا یشمل الذین أهدر النبی«صلی اللّه علیه و آله»دمهم.و الحویرث هذا منهم.

ص :318


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 92 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 224 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 81 و 91 و المغازی للواقدی ج 2 ص 857 و بحار الأنوار ج 21 ص 131 و نیل الأوطار ج 8 ص 75 و فتح الباری ج 6 ص 104 و نصب الرایة ج 4 ص 263 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 2 ص 120 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 247 و مقدمة فتح الباری ص 288 و تاریخ مدینة دمشق ج 40 ص 526 و الإصابة ج 5 ص 51 و الأنساب ج 4 ص 573 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 347 و 348.

ثانیا:إنه«علیه السلام»أراد أن یتجنب لحوق أی أذی بغیر المجرم، ممن قد یکون حاضرا فی ذلک البیت،و لو بمقدار جو الرهبة و الخوف الذی یفرض نفسه فی مثل هذا الحال.

فعمل«علیه السلام»علی استدراج المجرم إلی الخروج من البیت، و أجری فیه حکم اللّه،و أمر رسوله«صلی اللّه علیه و آله».

و الأسلوب الذی اتبعه«علیه السلام»لذلک هو أنه سأل عنه بنحو أوصل إلیه الخبر بأن ثمة من یبحث عنه،و من الطبیعی أن یکون بیت الرجل هو الهدف الأول للبحث عنه،فیفتش البیت أولا،ثم یسأل عنه الجار القریب، و الصدیق،و القریب،ثم یتوسع فی البحث،وفق ما یتوفر من معطیات.

فلما سأل«علیه السلام»عن الحویرث بادر الحویرث إلی الإبتعاد عن هذه النقطة الحساسة،و المقصودة و المرصودة،إلی مکان یکون أکثر أمنا لیتدبر أمره،وفق ما یستجد من معطیات..فلما خرج من موقعه تلقاه علی«علیه السلام»،فأنزل به العقوبة التی أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بإنزالها به..

قتل علی علیه السّلام ابن الطلاطل الخزاعی

و کان الحویرث بن الطلاطل(الحرث بن طلاطل)الخزاعی یؤذی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و قد أهدر النبی«صلی اللّه علیه و آله»دمه،فقتله علی«علیه السلام»..ذکره أبو معشر (1).

ص :319


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 225 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 94 و نیل الأوطار ج 8 ص 172 و ج 12 ص 70 و فتح الباری ج 8 ص 10 و شرح الأخبار ج 1 ص 307.
قریبة مولاة ابن خطل

و هناک قینة لابن خطل کانت تغنی بهجاء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و قد قتلها علی«علیه السلام»أیضا،لأن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أهدر دمها (1).

علی علیه السّلام فی رسالة النبی صلّی اللّه علیه و آله للمکیین
اشارة

قالوا:لما فتح اللّه مکة أمّر عتاب بن أسید علیها،و کتب له عهدا،و هو التالی:

«من محمد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی جیران بیت اللّه الحرام، و سکان حرم اللّه.

أما بعد..فمن کان منکم باللّه مؤمنا،و بمحمد رسوله فی أقواله مصدقا،و فی أفعاله مصوبا،و لعلی أخی محمد رسوله،و نبیه،و صفیه، و وصیه،و خیر خلق اللّه بعده موالیا،فهو منا و إلینا.و من کان لذلک أو لشیء منه مخالفا،فسحقا و بعدا لأصحاب السعیر،لا یقبل اللّه شیئا من أعماله،و إن عظم و کبر،یصلیه نار جهنم خالدا مخلدا أبدا.

و قد قلد محمد رسول اللّه عتاب بن أسید أحکامکم و مصالحکم،و قد

ص :320


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 131 و الإرشاد ج 1 ص 136 و المستجاد من کتاب الإرشاد (المجموعة)ص 77 و تاریخ مدینة دمشق ج 29 ص 32 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 94:أما قریبة فقتلت مصلوبة.

فوض إلیه تنبیه غافلکم،و تعلیم جاهلکم،و تقویم أود مضطربکم، و تأدیب من زال عن أدب اللّه منکم،لما علم من فضله علیکم،من موالاة محمد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و من رجحانه فی التعصب لعلی ولی اللّه،فهو لنا خادم،و فی اللّه أخ،و لأولیائنا موال،و لأعدائنا معاد،و هو لکم سماء ظلیلة،و أرض زکیة،و شمس مضیئة،قد فضله اللّه علی کافتکم، بفضل موالاته و محبته لمحمد و علی،و الطیبین من آلهما،و حکّمه علیکم، یعمل بما یرید اللّه،فلن یخلیه من توفیقه.

کما أکمل من موالاة محمد و علی«علیه السلام»شرفه و حظه،لا یؤامر رسول اللّه و لا یطالعه،بل هو السدید الأمین.

فلیطمع المطیع منکم بحسن معاملته شریف الجزاء،و عظیم الحباء.

و لیتوق المخالف له شدید العذاب،و غضب الملک العزیز الغلاب.

و لا یحتج محتج منکم فی مخالفته بصغر سنه،فلیس الأکبر هو الأفضل، بل الأفضل هو الأکبر.و هو الأکبر فی موالاتنا،و موالاة أولیائنا،و معاداة أعدائنا،فلذلک جعلناه الأمیر علیکم،و الرئیس علیکم،فمن أطاعه فمرحبا به.و من خالفه فلا یبعد اللّه غیره».

قال:فلما وصل إلیهم عتاب و قرأ عهده،و وقف فیهم موقفا ظاهرا، و نادی فی جماعتهم حتی حضروه،و قال لهم:

معاشر أهل مکة،إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»رمانی بکم (1)شهابا

ص :321


1- 1) لعل الصحیح:رماکم بی.

محرقا لمنافقکم،و رحمة و برکة علی مؤمنکم،و إنی أعلم الناس بکم و بمنافقکم، و سوف آمرکم بالصلاة فیقام بها،ثم أتخلف أراعی الناس،فمن وجدته قد لزم الجماعة التزمت له حق المؤمن علی المؤمن،و من وجدته قد بعد عنها فتشته،فإن وجدت له عذرا عذرته،و إن لم أجد له عذرا ضربت عنقه،حکما من اللّه مقضیا علی کافتکم،لأطهر حرم اللّه من المنافقین.

أما بعد..فإن الصدق أمانة،و الفجور خیانة،و لن تشیع الفاحشة فی قوم إلا ضربهم اللّه بالذل،قویکم عندی ضعیف حتی آخذ الحق منه، و ضعیفکم عندی قوی حتی آخذ الحق له.

اتقو اللّه،و شرفوا بطاعة اللّه أنفسکم،و لا تذلوها بمخالفة ربکم.

ففعل و اللّه کما قال،و عدل،و أنصف،و أنفذ الأحکام،مهتدیا بهدی اللّه،غیر محتاج إلی مؤامرة و لا مراجعة (1).

و نقول:

إننا نشک فی صحة هذا الکتاب لأسباب کثیرة،نذکر منها ما یلی:

آثار الکلفة و الصنعة

قال العلامة الأحمدی«رحمه اللّه»:«لا یخفی ما فی هذا الکتاب من آثار الکلفة و الصنعة،مع ضعف هذا التفسیر فی الإنتساب إلیه«صلوات اللّه

ص :322


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 122-124 و التفسیر المنسوب للإمام العسکری«علیه السلام»ص 555 و 557 و راجع:الإقبال ص 318 و مدینة البلاغة ج 2 ص 292.

علیه»،هذا مضافا إلی أنه یخالف أسلوب کتبه«صلی اللّه علیه و آله» (1).

عتاب لم یکن أفضل المکیین

لقد أسلم عتاب یوم الفتح..و کان فی المهاجرین المکیین من هو أفضل و أکثر تجربة من عتاب،بل کان فی مکة عدد من المسلمین مضت لهم سنوات فیها،و هم علی الإسلام،فهل أصبح هذا الشاب حدیث الإسلام أفضل من هؤلاء أیضا و هم قد مضی لهم سنوات طویلة و ظهرت صحة إیمانهم و صبرهم علی الأذی؟!

إن الحقیقة هی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یرید والیا من سکان مکة بالذات،و من مسلمة الفتح أیضا،لیتمکن من التعامل مع أهل مکة،و لا یکون متهما عندهم.

ثم أراده بهذا السن أمیرا علی الکبیر و الصغیر فی مکة،و أراد أیضا أن تستمر ولایته إلی حین وفاته«صلی اللّه علیه و آله»..لأن المکیین هم الذین سوف یطعنون فی خلافة علی«علیه السلام»استنادا إلی مقدار عمره الشریف..الذی کان یزید علی عمر عتاب أمیر عاصمة الإسلام و الإیمان و بلد قریش،و یزید أیضا علی عمر أسامة بن زید الأمیر علی کبار المهاجرین و الأنصار-بعشر سنوات تقریبا.

ص :323


1- 1) مکاتیب الرسول ج 2 ص 662.
ولاء عتاب لعلی علیه السّلام

و إذا کان عتاب حدیث الإسلام،أو فقل:قد أسلم للتوّ،فلم یتحقق بعد الإتجاه الذی سیتجه إلیه ولاؤه،هل هو لعلی أو لغیره،فضلا عن أن یکون قد أصبح متعصبا لعلی بصفته ولیّ اللّه،و لآل علی الطیبین الأطهار..

فقه عتاب و فضله

و إذا کان عتاب قد أسلم للتو،فمتی تفقه فی الدین،و عرف الأحکام، لیمکن تفویضه تعلیمهم؟!

إنه-لا شک-یحتاج هو الآخر إلی من یفقهه فی الدین،و یزیل جهله..

کما هم یحتاجون إلی ذلک..فلا بد أن یجلس معهم بین یدی معاذ أو غیره، لیعلمه و یعلّمهم أبسط الأحکام،و أولیات القواعد..

کما أنه لم یمض وقت یمکن أن یظهر فیه فضل عتاب علی غیره،و یتمیز به علی أهل مکة.

و کیف یمکن أن یتقبلوا هذا الأمر فی شاب أسلم للتو،فلا مبرر -بنظرهم-لإعطائه هذه الأوسمة،و لا یرون لها مبررا علی أرض الواقع، بل هم لا ینظرون إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه بعین التقدیس،و لا یتقبلون نبوته إلا رغما عنهم فهل یتقبلون مثل هذا الامر فی عتاب؟!

عتاب یتحدث عن المنافقین

أما حدیث عتاب عن معرفته بالمنافقین من أهل مکة..فهو أیضا من موجبات الریب،لأن أهل مکة کانوا فی أول أیام قبولهم بهذا الدین،و لم

ص :324

یتمیز بعد المنافق عن صحیح الإیمان..و لم یکن لأحد إلا اللّه تعالی أن یطلع علی قلوبهم،و یعرف و یمیز المؤمن من المنافق فی هذا البلد الکبیر..

و سیتلقون ذلک منه علی أنه کلام طائش،و غیر ذی قیمة من شاب فی مقتل العمر مثله.

عتاب سماء ظلیلة

لا معنی لوصف عتاب الذی أسلم للتو بأنه سماء ظلیلة،و أرض زکیة،و شمس مضیئة،و الحال أنه کان لا یزال معاندا إلی ما قبل یوم أو أیام، و لم یتفقه بعد فی الدین،و لا أدب نفسه بآداب الإسلام،و لا تخلق بأخلاق أهل الإیمان..

إجراء مضحک

و من المضحک المبکی أن یکون أول إجراء یتخذه هذا الوالی الجدید، -الذی تدعی الرسالة المنسوبة للنبی«صلی اللّه علیه و آله»له الفضل و الأمانة و السداد،و غیر ذلک،-هو أنه سوف یأمرهم بالصلاة،و یقیم لهم إماما،ثم یتخلف هو لیراقب من یحضر و من لا یحضر،ثم یثیب و یعاقب.

فإن هذا لا یعدو کونه إجراء صبیانیا مضحکا.

أولا:لأنه کان یمکنه أن یوظف من یراقبهم،و یخبره بما یری،لیتخذ الإجراء المناسب..

ثانیا:إن عدم حضورهم الصلاة حتی لو کان بلا عذر لا یوجب ضرب عنق من لم یحضر..

ص :325

ثالثا:کیف صار ضرب عنق من لم یحضر الصلاة حکما مقضیا من اللّه علی کافة أهل مکة؟!و من الذی أخبره بهذا الحکم؟!و لماذا اختص هذا الحکم بأهل مکة دون سائر الناس؟!..و لم نسمع ان اللّه قد أوجب الصلاة جماعة علیهم دون سائر الناس..

رابعا:إن عدم حضور الصلاة لیس دلیلا علی النفاق..

سرقة کلمات علی علیه السّلام

و قد لا حظنا:أن بعض الفقرات التی نسبت لعتاب قد استعیرت له من کلام علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقوله مثلا:قویکم عندی ضعیف حتی أخذ منه الحق،و ضعیفکم عندی قوی حتی آخذ الحق له، مأخوذ من کلام علی«علیه السلام»فی نهج البلاغة،ففی الخطبة رقم 37 قال«علیه السلام»:الذلیل عندی عزیز حتی آخذ الحق له،و القوی عندی ضعیف حتی آخذ الحق منه.

ففعل-و اللّه-کما قال

و أکثر ما لفت نظرنا فی النص المتقدم قوله:«ففعل-و اللّه-کما قال، وعد و أنصف،و أنفذ الأحکام،مهتدیا بهدی اللّه،غیر محتاج إلی مؤامرة و لا مراجعة».

فقد تضمنت هذه الفقرة أمورا لا واقع لها فلاحظ:

ألف:قول الروایة:إنه فعل کما قال،و لو فعل ذلک و قتل أحدا ممن لم یحضر الصلاة لضج التاریخ بالحدیث عن ذلک..

ص :326

ب:إن هذا النص یصور عتاب بن أسید الأموی،و کأنه رجل یوحی إلیه..حیث إنه یقول:إنه کان مهتدیا بهدی اللّه،فإذا ضممنا ذلک إلی حقیقة:أنه لم یدخل فی الإسلام إلا قبل ذلک بساعات أو بیوم،او بأیام.فلا بد أن نفهم أنه یقصد بالهدی الإلهی ما یجعله مستغنیا عن تعلیم أحد..

ج:قوله:من غیر حاجة إلی مؤامرة و لا مراجعة،قد جاء لیؤکد ما یسعون إلیه من الإیحاء بأنه کان یتمتع بالإکتفاء الذاتی حتی بالنسبة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و لذلک لم یحتج إلی أن یؤامره فی شیء،و لا أن یراجعه بشیء،و لا یمکن تفسیر ذلک إلا علی أساس نزول الوحی علی عتاب..

کما أن ذلک یطرح الإشکال فی أن یکون قد احتاج إلی الإعتراف بنبوة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،طیلة حیاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،أو أنه کان فی غنی عن ذلک أیضا!..

کلمتنا الأخیرة عن عتاب

و نحن أمام هذه المبالغات لا نرید أن نستبعد مقولة أن یکون المقصود إعطاء الأوسمة لعتاب،لأنه کان أمویا من حیث النسب (1)،و قد توفی یوم

ص :327


1- 1) الإستیعاب ج 3 ص 1023 و طبقات خلیفة بن خیاط ص 485 و 77 و تاریخ مدینة دمشق ج 21 ص 181 و ج 37 ص 11 و الوافی بالوفیات ج 19 ص 289 و البدایة و النهایة ج 7 ص 41 و أسد الغابة ج 3 ص 308 و الکاشف فی معرفة من له روایة-

موت أبی بکر،و قیل غیر ذلک (1).

1)

-فی کتب الستة للذهبی ج 1 ص 695 و الإصابة ج 5 ص 35 و الأعلام للزرکلی ج 4 ص 199 و المعارف لابن قتیبة ص 283 و اللباب فی تهذیب الأنساب ج 2 ص 319 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 612 و ج 3 ص 97 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 11 ص 123 و ج 15 ص 265 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 446 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 403 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 17 ص 161 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 595 و عمدة القاری ج 17 ص 158 و تفسیر مقاتل بن سلیمان ج 1 ص 149 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 347 و تفسیر الثعلبی ج 2 ص 285 و ج 6 ص 128 و الأحکام لابن حزم ج 7 ص 983 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 67 و ج 3 ص 304 و الدرر لابن عبد البر ص 225 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 10 و السیرة النبویة لابن هشام ج 1 ص 181 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 615.

ص :328


1- 1) أسد الغابة ج 3 ص 358 و تهذیب التهذیب ج 7 ص 82 و 191 و الإصابة فی تمییز الصحابة ج 2 ص 5391/451 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 446 و شرح مسند أبی حنیفة ص 546 و تهذیب الکمال ج 19 ص 282 و 283 و الأعلام للزرکلی ج 4 ص 199 و 200 و الإصابة ج 4 ص 356 و راجع: مکاتیب الرسول ج 1 ص 30 و تحفة الأحوذی ج 3 ص 244 و عون المعبود ج 4 ص 345 و البدایة و النهایة ج 7 ص 41 و الوافی بالوفیات ج 19 ص 289 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 98 و المعارف لابن قتیبة ص 283 و الکاشف فی-

و قد أبقاه أبو بکر علی مکة إلی أن مات (1)مما یشیر إلی مدی التوافق و الإنسجام بین عتاب و بین السلطة القائمة آنئذ..

1)

-معرفة من له روایة فی کتب الستة للذهبی ج 1 ص 695 و الثقات لابن حبان ج 3 ص 304 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 11 ص 123.

ص :329


1- 1) الأعلام للزرکلی ج 4 ص 200 و المعارف لابن قتیبة ص 283 و الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب الستة للذهبی ج 1 ص 695 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 612 و ج 3 ص 98 و الوافی بالوفیات ج 19 ص 289 و البدایة و النهایة ج 7 ص 41 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 10.

ص :330

الفهارس

اشارة

1-الفهرس الإجمالی 2-الفهرس التفصیلی

ص :331

ص :332

1-الفهرس الإجمالی

الفصل الرابع:قتل مرحب 5-40

الفصل الخامس:قلع باب خیبر فی الحدیث و التاریخ 41-76

الفصل السادس:فدک..و حدیث رد الشمس 77-108

الباب السابع:إلی فتح مکة..

الفصل الأول:ذات السلاسل 111-142

الفصل الثانی:لمحات أخری عن ذات السلاسل 143-166

الفصل الثالث:بنو خثعم و علی علیه السّلام 167-186

الفصل الرابع:قبل فتح مکة 187-214

الباب الثامن:من فتح مکة..إلی فتح الطائف..

الفصل الأول:نقض العهد..و مقدمات الفتح 217-252

الفصل الثانی:فتح مکة و تحطیم الأصنام 253-280

الفصل الثالث:الحجابة و السقایة 281-312

الفصل الرابع:تنفیذ أحکام و تولیة حکام 313-330

الفهارس:331-344

ص :333

ص :334

2-الفهرس التفصیلی

الفصل الرابع:قتل مرحب..

علوتم،و الذی أنزل التوراة:7

قتل علی علیه السّلام مرحبا و الفرسان الثمانیة:9

ضربات علی علیه السّلام لا تصنع شیئا:16

قطع رأس مرحب:17

أحداث خیبر بصیغة أخری:19

من سمی علیا بحیدرة؟!23

الصحیح فی هذه القضیة:27

إشارات و دلالات:29

ألف:سر زعامة مرحب:29

ب:اکفنی مرحبا:29

ج:الناس یریدون علیا علیه السّلام:30

قاتل مرحب محمد بن مسلمة:31

الإختصام فی سلب مرحب:38

ص :335

الفصل الخامس:قلع باب خیبر فی الحدیث و التاریخ..

علی علیه السّلام قالع باب خیبر:43

التشکیک غیر المنطقی:49

خبر قلع الباب صحیح:50

اختلافات لا أثر لها:54

1-أربعون أم سبعون:55

2-باب واحد أو بابان 55

3-المناداة من السماء:56

لا سیف إلا ذو الفقار فی المواطن الثلاثة:57

مضمون النداء دلالة و معنی:59

اهتزاز حصن خیبر:60

ما قلعته بقوة جسمانیة:61

القموص لیس آخر ما فتح:63

تواتر حدیث جهاد علی علیه السّلام فی خیبر:66

علی علیه السّلام یفتح خیبر وحده:67

جراح علی علیه السّلام فی خیبر:72

اللمسات الأخیرة:73

الفصل السادس:فدک..و حدیث رد الشمس..

حدود فدک:79

ص :336

حدیث فدک:79

الرایة لعلی علیه السّلام فی فدک:82

فی خیبر؟!أو فی فدک؟!:84

المزید من التوضیح و البیان:85

فلان..و آخر،و هاک یا علی:87

قطع الشک بالیقین:88

فضیحة لا بد منها:88

ما جری فی وادی القری:89

رد الشمس لعلی علیه السّلام:90

رواة حدیث رد الشمس:92

لماذا لم تنقل الأمم ذلک؟!:96

لم تحبس الشمس إلا لیوشع:99

الذین یرون المعجزة:103

إختلال النظام الکونی:104

لو ردت لعلی علیه السّلام لردت للنبی صلّی اللّه علیه و آله:105

علی علیه السّلام لا یترک الصلاة:106

ص :337

الباب السابع:إلی فتح مکة..

الفصل الأول:ذات السلاسل..

سریة ذات السلاسل:113

إختلافات لها حل:119

من اختلافات الروایات:119

تحرزوا،بدل:انهزموا:129

کرار غیر فرار،مرة أخری:129

علی خلاف ما یتوقع:130

النصر بالقائد،لا بالعسکر:131

الحسد القاتل:132

استجابة الشیخین لتحریض ابن العاص:132

منطق علی علیه السّلام:133

خطة علی علیه السّلام:134

هل أغار علیهم و هم غارّون؟!:135

تبییت العدو لیس غدرا:137

علی علیه السّلام یقبل قدمی الرسول صلّی اللّه علیه و آله:139

رضی اللّه و رسوله عن علی علیه السّلام:140

الفصل الثانی:لمحات أخری عن ذات السلاسل..

ذات السلاسل بروایة القمی:145

ص :338

الرفق بالحیوان:150

علی نفسها جنت براقش:150

لا نرید إلا محمدا و علیا:151

أبو بکر أخو عمر،و علی علیه السّلام أخو النبی صلّی اللّه علیه و آله:152

القائد هو المعیار:153

تطمینات علی علیه السّلام لأصحابه:155

علی علیه السّلام أخو النبی و رسوله إلیکم:156

علی علیه السّلام لا یحتکر النصر:157

تخریب الدیار:158

سورة العادیات..و أصول الحرب:159

الفصل الثالث:بنو خثعم و علی علیه السّلام..

سریة علی علیه السّلام إلی بنی خثعم:169

نزول سورة العادیات:176

أین کان ابن عباس؟!:176

جموع الأعداء:177

بکاء النبی صلّی اللّه علیه و آله لماذا؟!:178

لا مبرر لإحجام المسلمین:179

هل ضلوا عن الطریق؟!:179

متی تنزل ملائکة النهار؟!:180

ص :339

لماذا لا یقاتل علی علیه السّلام إلا بعد الزوال؟!:182

إِنَّ الْإِنْسٰانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ فی من نزلت؟!:185

الفصل الرابع:قبل فتح مکة..

العبرة من حنین الجذع:189

رب لا تذرنی فردا،بعد مؤتة:190

ابنة حمزة فی عمرة القضاء:191

المشاجرة:192

کتاب النبی صلّی اللّه علیه و آله لخزاعة بخط علی علیه السّلام:199

علی علیه السّلام و جلد المستحاضة:201

کأنک فی الرقة علینا منا:203

من صدقات علی علیه السّلام:205

علی علیه السّلام یقتل أصل الخوارج:206

الباب الثامن:من فتح مکة..إلی فتح الطائف..

الفصل الأول:نقض العهد..و مقدمات الفتح..

أبو سفیان فی المدینة:219

فشل محاولة أبی سفیان:226

علی عهدنا،لا نغیر و لا نبدل:226

لماذا رفضوا مساعدة أبی سفیان؟!:227

ص :340

کلمی علیا:228

سید کنانة!یطلب النصیحة!:228

ما یدری ابنای ما یجیران:230

علی علیه السّلام یکشف رسالة ابن أبی بلتعة:230

علی الأمیر:240

یقین علی علیه السّلام و ریب غیره:240

ألا یکفی إرسال علی علیه السّلام وحده؟!:242

إن أبت فاضربوا عنقها:243

التهدید بالقتل:245

ردها إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:245

الذی جرأ علیا علیه السّلام علی الدماء:246

علی علیه السّلام و أبو سفیان بن الحارث:249

الفصل الثانی:فتح مکة و تحطیم الأصنام..

اللواء فی فتح مکة:255

الرایة و اللواء:257

الرایة للزبیر،أم لعلی علیه السّلام؟!:257

لماذا علی علیه السّلام؟!:258

إدخال الرایة برفق:259

إعطاء الرایة لقیس بن سعد..:260

ص :341

علی علیه السّلام و أم هانی یوم الفتح:261

مقارنة ذات مغزی:267

توضیحات نحتاجها:268

خوف الجبناء:269

علی علیه السّلام یحطم الأصنام:270

کسر الأصنام فی الشعر:273

لماذا علی علیه السّلام؟!:274

تحطیم الأصنام أکثر من مرة:275

ینوء بثقل النبوة:276

هل یخیّل لعلی علیه السّلام؟!:277

تعمل للحق،و أحمل للحق:278

علی علیه السّلام یؤذن علی ظهر الکعبة:278

الفصل الثالث:الحجابة و السقایة..

مفتاح الکعبة:283

أکرهت و آذیت:289

أعطیتکم ما ترزؤون:290

الأمر بأداء الأمانات:291

تناقضات تحتاج إلی حل:292

مفاخرة شیبة و العباس و علی علیه السّلام:295

ص :342

اختلاف الروایات:298

الآیة..و الإمامة:301

بین السقایة و العمارة،و بین الإیمان:302

حدیث النعمان بن بشیر:304

متی نزلت الآیة؟!:309

حمزة و عمارة المسجد:309

الفصل الرابع:تنفیذ أحکام و تولیة حکام..

علی علیه السّلام یلاحق الحویرث:315

أخطاء تحتاج إلی تصحیح:317

إستدراج الحویرث:318

قتل علی علیه السّلام ابن الطلاطل الخزاعی:319

قریبة مولاة ابن خطل:320

علی علیه السّلام فی رسالة النبی صلّی اللّه علیه و آله للمکیین:320

آثار الکلفة و الصنعة:322

عتاب لم یکن أفضل المکیین:323

ولاء عتاب لعلی علیه السّلام:324

فقه عتاب و فضله:324

عتاب یتحدث عن المنافقین:324

عتاب سماء ظلیلة:325

ص :343

إجراء مضحک:325

سرقة کلمات علی علیه السّلام:326

ففعل-و اللّه-کما قال:326

کلمتنا الأخیرة عن عتاب:327

ص :344

المجلد 6

اشارة

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

تتمة القسم الاول: علی علیه السلام فی حیاة النبی صلی الله علیه و آله و سلم

تتمة الباب الثامن: من فتح مکه.. الی فتح الطائف..

الفصل الخامس
اشارة

علی علیه السّلام فی بنی جذیمة..

ص :5

ص :6

روایة صحیحة عن الإمام الباقر علیه السّلام

حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید«رحمه اللّه»،قال:حدثنا محمد بن الحسن الصفار،عن العباس بن معروف،عن علی بن مهزیار،عن فضالة بن أیوب،عن أبان بن عثمان،عن محمد بن مسلم،عن أبی جعفر الباقر«علیه السلام»،قال:

بعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»خالد بن الولید إلی حی یقال لهم:

بنو المصطلق من بنی جذیمة.و کان بینهم و بین بنی مخزوم إحنة فی الجاهلیة.

فلما ورد علیهم کانوا قد أطاعوا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و أخذوا منه کتابا،فلما ورد علیهم خالد أمر منادیا فنادی بالصلاة،فصلی وصلوا.فلما کانت صلاة الفجر أمر منادیه فنادی،فصلی و صلوا.ثم أمر الخیل،فشنوا فیهم الغارة،فقتل،و أصاب.

فطلبوا کتابهم فوجدوه،فأتوا به النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و حدثوه بما صنع خالد بن الولید.

فاستقبل القبلة،ثم قال:اللهم إنی أبرأ إلیک مما صنع خالد بن الولید.

قال:ثم قدم علی رسول اللّه تبر و متاع،فقال لعلی«علیه السلام»:یا علی،إئت بنی جذیمة من بنی المصطلق،فأرضهم مما صنع خالد.

ص :7

ثم رفع«صلی اللّه علیه و آله»قدمیه،فقال:یا علی،اجعل قضاء أهل الجاهلیة تحت قدمیک.

فأتاهم علی«علیه السلام»،فلما انتهی إلیهم حکم فیهم بحکم اللّه.

فلما رجع إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،قال:یا علی،أخبرنی بما صنعت.

فقال:یا رسول اللّه،عمدت،فأعطیت لکل دم دیة،و لکل جنین غرة، و لکل مال مالا.

و فضلت معی فضلة،فأعطیتهم لمیلغة کلابهم،و حبلة رعاتهم.

و فضلت معی فضلة،فأعطیتهم لروعة نسائهم،و فزع صبیانهم.

و فضلت معی فضلة،فأعطیتهم لما یعلمون و لما لا یعلمون.

و فضلت معی فضلة،فأعطیتهم لیرضوا عنک یا رسول اللّه.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی،أعطیتهم لیرضوا عنی؟!رضی اللّه عنک،یا علی،إنما أنت منی بمنزلة هارون من موسی،إلا أنه لا نبی بعدی (1).

ص :8


1- 1) الأمالی للشیخ الصدوق(ط سنة 1389 ه)ص 152 و 153 و(ط مؤسسة البعثة)ص 238 و بحار الأنوار ج 21 ص 142 و ج 101 ص 423 و 424 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 366 و 367 و علل الشرائع(ط سنة 1385 ه) ج 2 ص 473 و 474 و جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 486 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»ج 11 ص 80 و غایة المرام ج 2 ص 76.
حدیثان آخران

و فی حدیث آخر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»بعث خالدا والیا علی صدقات بنی المصطلق حی من خزاعة.

ثم ساق الحدیث نحو ما تقدم،و لکنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی «علیه السلام»فی آخره:

«أرضیتنی،رضی اللّه عنک،یا علی،أنت هادی أمتی.ألا إن السعید کل السعید من أحبک،و أخذ بطریقتک.ألا إن الشقی کل الشقی من خالفک،و رغب عن طریقتک إلی یوم القیامة» (1).

و فی حدیث المناشدة یوم الشوری،قال«علیه السلام»:

«نشدتکم باللّه،هل علمتم أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعث خالد بن الولید إلی بنی جذیمة،ففعل ما فعل،فصعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»المنبر،فقال:«اللهم إنی أبرأ إلیک مما صنع خالد بن الولید» ثلاث مرات.

ثم قال:«اذهب یا علی».

فذهبت،فودیتهم،ثم ناشدتهم باللّه هل بقی شیء؟!

فقالوا:إذا نشدتنا باللّه،فمیلغة کلابنا،و عقال بعیرنا.

ص :9


1- 1) الأمالی للشیخ الطوسی(ط سنة 1414 ه)ص 498 و بحار الأنوار ج 21 ص 143 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»ج 11 ص 219.

فأعطیتهم لهما (1).و بقی معی ذهب کثیر،فأعطیتهم إیاه،و قلت:و هذا لذمة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لما تعلمون،و لما لا تعلمون، و لروعات النساء و الصبیان.

ثم جئت إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأخبرته،فقال:«و اللّه،ما یسرنی یا علی أن لی بما صنعت حمر النعم».

قالوا:اللهم نعم (2).

علی علیه السّلام یصلح ما أفسده خالد

و حین أوقع خالد ببنی جذیمة،و قتلهم صبرا،و غدرا بعد أن أمنهم، و بلغ الخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»رفع«صلی اللّه علیه و آله»یده إلی السماء قال:اللهم إنی أبرأ إلیک مما فعل خالد،و بکی.

ثم أرسل«صلی اللّه علیه و آله»علیا أمیر المؤمنین«علیه السلام»بمال ورد إلیه من الیمن،فودی به لهم الدماء،و ما أصیب من الأموال،حتی إنه لیدی العقال و میلغة الکلب،و بقیت بقیة من المال أعطاهم إیاها،إحتیاطا لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (3).

ص :10


1- 1) أی أنه أعطی بنی جذیمة مالا لأجل میلغة الکلب،و عقال البعیر.
2- 2) الخصال ج 2 ص 562 و بحار الأنوار ج 1 ص 141 و 327.
3- 3) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 201 و أشار فی هامشه إلی:البخاری ج 4 ص 122، و النسائی ج 8 ص 237 و أحمد فی المسند ج 2 ص 151 و البیهقی فی السنن ج 9-

و فی نص آخر:أنه«علیه السلام»فعل ذلک علی أن یحلّوا رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»مما علم و مما لا یعلم.

فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:لما فعلت أحب إلی من حمر النعم،و یومئذ قال لعلی«علیه السلام»:فداک أبوای (1).فلما ذا قالوا:لم یحمع أبویه لأحد إلا لسعد؟!

و فی نص آخر:ثم دعا علیا«علیه السلام»فقال:أخرج إلیهم،و انظر فی أمرهم،و أعطاه سفطا من ذهب،ففعل ما أمره،و أرضاهم (2).

و عن إبراهیم بن جعفر المحمودی،قال:قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه

3)

-ص 115.و راجع:الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 1 ص 153 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 33 و 34 و الإصابة ج 1 ص 318 و 227 و ج 2 ص 81 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 147 و 148 و البدایة و النهایة ج 4 ص 358 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 592 و تاریخ الأمم و الملوک(ط دار المعارف بمصر)ج 3 ص 67 و 68 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 342 و أعیان الشیعة ج 1 ص 278 و 409 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 173 و الغدیر ج 7 ص 168 و 169 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 72 و 73 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 884 و تاریخ أبی الفداء ج 1 ص 145 و أسد الغابة ج 3 ص 102 و المغازی للواقدی ج 3 ص 882 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 98 و المنمق ص 259 و 260 و 217 و راجع:الثقات لابن حبان ج 2 ص 62 و 63.

ص :11


1- 1) تاریخ الیعقوبی(ط دار صادر)ج 2 ص 61.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 140 و إعلام الوری ج 1 ص 228.

و آله»:«رأیت کأنی لقمت لقمة من حیس،فالتذذت طعمها،فاعترض فی حلقی منها شیء حین ابتلعتها،فأدخل علیّ یده،فنزعه».

فقال أبو بکر الصدیق:یا رسول اللّه،هذه سریة من سرایاک،تبعثها فیأتیک منها بعض ما تحب،و یکون فی بعضها اعتراض،فتبعث علیا فیسهله (1).

قال أبو جعفر،محمد بن علی«علیهما السلام»:فدعا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب رضوان اللّه علیه،فقال:

«یا علی،اخرج إلی هؤلاء القوم،فانظر فی أمرهم،و اجعل أمر الجاهلیة تحت قدمیک».

فخرج علی«علیه السلام»حتی جاءهم،و معه مال قد بعث به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فودی لهم الدماء،و ما أصیب لهم من الأموال، حتی إنه لیدی لهم میلغة الکلب،حتی إذا لم یبق شیء من دم و لا مال إلا وداه،بقیت معه بقیة من المال،فقال لهم علیّ حین فرغ منهم:«هل بقی لکم مال لم یؤد إلیکم»؟!

قالوا:لا.

قال:فإنی أعطیکم من هذه البقیة من هذا المال،احتیاطا لرسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»مما لا یعلم و مما لا تعلمون».

ص :12


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 200 و 201 عن ابن هشام،و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 72 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 883 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 98 و الغدیر ج 7 ص 169.

ففعل،ثم رجع إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأخبره الخبر، فقال:«أصبت،و أحسنت».

ثم قام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فاستقبل القبلة قائما شاهرا یدیه،حتی إنه لیری ما تحت منکبیه،یقول:«اللهم إنی أبرأ إلیک مما صنع خالد بن الولید».ثلاث مرات (1).

و ذکر الواقدی:أن علیا«علیه السلام»جاءهم بالمال الذی أعطاه إیاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فودی لهم ما أصاب خالد،و دفع إلیهم ما

ص :13


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 201 و أشار فی هامشه إلی:البخاری ج 4 ص 122، و النسائی ج 8 ص 237 و أحمد فی المسند ج 2 ص 151 و البیهقی فی السنن ج 9 ص 115.و راجع:الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 1 ص 153 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 33 و 34 و الإصابة ج 1 ص 318 و 227 و ج 2 ص 81 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 147 و 148 و البدایة و النهایة ج 4 ص 358 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 592 و تاریخ الأمم و الملوک(ط دار المعارف بمصر) ج 3 ص 67 و 68 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 342 و أعیان الشیعة ج 1 ص 278 و 409 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 173 و الغدیر ج 7 ص 168 و 169 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 72 و 73 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 884 و تاریخ أبی الفداء ج 1 ص 145 و أسد الغابة ج 3 ص 102 و المغازی للواقدی ج 3 ص 882 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 98 و المنمق ص 259 و 260 و 217 و راجع:الثقات لابن حبان ج 2 ص 62 و 63.

لهم،و بقی لهم بقیة من المال،فبعث علی«علیه السلام»أبا رافع إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لیستزیده،فزاده مالا،فودی لهم کل ما أصاب (1).

و لما رجع علی«علیه السلام»إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال له:ما صنعت یا علی؟!

فأخبره،و قال:یا رسول اللّه،قدمنا علی قوم مسلمین،قد بنوا المساجد بساحتهم،فودیت لهم کل من قتل خالد حتی میلغة الکلاب الخ.. (2).

جری لأبی زاهر مثل ما جری لبنی جذیمة

ذکر ابن شهر آشوب قضیة إغارة خالد علی حی أبی زاهر الأسدی، فجاء سیاقها موافقا-تقریبا-لسیاق قضیة بنی جذیمة،فقال:

«فی روایة الطبری:أنه أمر بکتفهم،ثم عرضهم علی السیف،فقتل منهم من قتل.

فأتوا بالکتاب الذی أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أمانا له و لقومه إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و قالوا جمیعا:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:اللهم إنی أبرأ إلیک مما صنع خالد.

و فی روایة الخدری:اللهم إنی أبرأ إلیک من خالد ثلاثا.

ثم قال:«أما متاعکم فقد ذهب،فاقتسمه المسلمون،و لکننی أرد علیکم

ص :14


1- 1) المغازی للواقدی ج 3 ص 882 و راجع:إمتاع الأسماع ج 2 ص 7.
2- 2) المغازی للواقدی ج 3 ص 882.

مثل متاعکم».

ثم إنه قدم علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ثلاث رزم من متاع الیمن،فقال:یا علی،فاقض ذمة اللّه،و ذمة رسوله.و دفع إلیه الرزم الثلاث.

فأمر علی«علیه السلام»بنسخة ما أصیب لهم.

فکتبوا،فقال:خذوا هذه الرزمة،فقوّموها بما أصیب لکم.

فقالوا:سبحان اللّه هذا أکبر مما أصیب لنا!

فقال:خذوا هذه الثانیة،فاکسوا عیالکم و خدمکم،لیفرحوا بقدر ما حزنوا،و خذوا الثالثة بما علمتم و ما لم تعلموا،لترضوا عن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله».

فلما قدم علی«علیه السلام»علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أخبره بالذی کان منه،فضحک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حتی بدت نواجذه، و قال:أدی اللّه عن ذمتک،کما أدیت عن ذمتی.

و نحو ذلک روی أیضا فی بنی جذیمة (1).

و نقول:

قد ناقشنا ما جری لبنی جذیمة فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی «صلی اللّه علیه و آله»،فصل:خالد یبید بنی جذیمة..و نقتصر هنا علی ذکر ما یرتبط بعلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و ذلک فیما یلی من عناوین.

ص :15


1- 1) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء سنة 1412 ه)ج 1 ص 150 و 151 و (ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 395 و بحار الأنوار ج 38 ص 73.
البراءة مما صنع خالد

و یلاحظ:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:اللهم إنی أبرأ إلیک مما صنع خالد.و لم یصرح ببراءته من خالد نفسه..ربما لان فعل خالد کانت تکتنفه الشبهة بحسب ظواهر الامور،التی یجب علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یعامل الناس بها و علی أساسها..فالشبهة تدرأ المؤاخذة عن خالد..و یبقی الفعل و آثاره التی یجب إزالتها فی الواقع الخارجی..

و لأجل ذلک لم یکن التعرض لخالد بشیء مما یدخل فی دائرة المؤاخذة، و ترتیب الأمر علی فعله هذا..

فداک أبوای

تقدم:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السلام»فی قصة بنی جذیمة:فداک أبوای،و عبارة الیعقوبی تشعر بأن قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»هذه الکلمة لعلی«علیه السلام»،کان شائعا و معروفا،فإنه قال:

«و یومئذ قال لعلی:فداک أبوای»فکأن قوله هذا لعلی«علیه السلام»کان مفروغا عنه،و لکنه أراد أن یعین مناسبة و زمان حصوله.

و ذلک یدل علی کذب ما زعموه:من أن هذه الکلمة قالها النبی لسعد بن أبی وقاص،ثم رووا عن علی«علیه السلام»قوله:ما سمعت النبی «صلی اللّه علیه و آله»جمع أبویه إلا لسعد» (1).

ص :16


1- 1) راجع:المغازی للواقدی ج 1 ص 241 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 229 و تاریخ الخمیس-

مع أنهم هم أنفسهم یدعون-زورا أیضا-أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد قال هذه الکلمة للزبیر یوم أحد،و قریظة (1).

1)

-ج 1 ص 433 و المجموع للنووی ج 19 ص 288 و مسند أحمد ج 1 ص 137 و صحیح البخاری ج 3 ص 228 و ج 5 ص 32 و 33 و ج 7 ص 116 و صحیح مسلم ج 7 ص 125 و سنن الترمذی ج 4 ص 211 و ج 5 ص 314 و فضائل الصحابة للنسائی ص 34 و المستدرک للحاکم ج 2 ص 96 و السنن الکبری ج 9 ص 162 و شرح مسلم للنووی ج 15 ص 184 و فتح الباری ج 6 ص 69 و ج 7 ص 66 و عمدة القاری ج 14 ص 142 و 185 و ج 17 ص 148 و 149 و ج 22 ص 204 و الأدب المفرد للبخاری ص 174 و مکارم الأخلاق لابن أبی الدنیا ص 63 و کتاب السنة ص 600 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 61 و ج 6 ص 56 و 57 و 58 و 59 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 334 و ج 2 ص 35 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 447 و مصادر کثیرة أخری.

ص :17


1- 1) السیرة الحلبیة ج 2 ص 229 و 217 و 327 و 328 عن الشیخین،و الترمذی، و حسّنه،و التاریخ الکبیر للبخاری ج 6 ص 139 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 5 و 10 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 562 و حدائق الأنوار ج 2 ص 590 عن الصحیحین،و صحیح البخاری،کتاب أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،باب مناقب الزبیر،و فضائل الصحابة للنسائی ص 34 و فتح الباری ج 10 ص 469 و عمدة القاری ج 14 ص 142 و ج 16 ص 225 و ج 22 ص 204 و تحفة الأحوذی ج 8 ص 96 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 510 و ج 8 ص 501 و 503 و کتاب السنة ص 597 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 61 و ج 6 ص 58 و مسند أبی-

و المهم عند هؤلاء المنحرفین عن علی«علیه السلام»هو جحد کل فضیلة له«علیه السلام»،أو التشکیک بها و لو عن طریق نسبتها إلی غیره بلفظ قیل،و نحو ذلک.

و قد فات هؤلاء:أن عبد اللّه و آمنة بنت وهب أجل و أعظم عند اللّه من أن یفدّی النبی«صلی اللّه علیه و آله»بهما سعدا و الزبیر،اللذین ظهرت منهما المخزیات،و الموبقات بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فأما عبد اللّه،فقد روی عن ابن عباس،و أبی جعفر،و أبی عبد اللّه «علیهما السلام»عن قول اللّه عز و جل وَ تَقَلُّبَکَ فِی السّٰاجِدِینَ (1)قال:

یری تقلبه فی أصلاب النبیین من نبی إلی نبی حتی أخرجه من صلب أبیه، من نکاح غیر سفاح من لدن آدم«علیه السلام» (2).

1)

-یعلی ج 2 ص 35 و الإستیعاب ج 2 ص 513 و کنز العمال ج 13 ص 206 و 208 و 210 و 211 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 106 و تاریخ ابن معین ج 2 ص 56 و مصادر کثیرة أخری.

ص :18


1- 1) الآیة 219 من سورة الشعراء.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 15 ص 3 و ج 16 ص 204 و ج 86 ص 118 و میزان الحکمة ج 4 ص 3019 و مجمع البیان ج 7 ص 358 و التفسیر الصافی ج 4 ص 54 و نور الثقلین ج 4 ص 69 و مجمع البیان ج 7 ص 358 و تفسیر المیزان ج 15 ص 336 و مدینة المعاجز ج 1 ص 347 و مجمع الزوائد ج 7 ص 86 و ج 8 ص 214 و إختیار معرفة الرجال ج 2 ص 488 و تفسیر السمعانی ج 4 ص 71 و تفسیر القرآن العظیم-

فهذا الحدیث یدل علی نبوة عبد اللّه-و لو لنفسه-و لا یمکن أن یکون أحد الأنبیاء فداء لإنسان عادی،یرتکب المعاصی،و یقع فی الموبقات.

قال المجلسی عن آباء النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«بل کانوا من الصدیقین،إما أنبیاء مرسلین،أو أوصیاء معصومین» (1).

کتابة الخسائر

و تقدم:أن علیا«علیه السلام»أمر بکتابة خسائر حی أبی زاهر:و قال ابن شهر آشوب:«و نحو ذلک روی أیضا فی بنی جذیمة» (2).

و هذا الإجراء له أهدافه و مبرراته،فمن ذلک:

1-أن الکتابة تضمن حفظ حقوق الناس.

2-إن ذلک یدخل فی نظم الأمر و التخلص من الفوضی بصورة عملیة.

3-إنه یمنع محاولات الخداع،و أخذ ما لا یحق أخذه،و لو بالأخذ أکثر من مرة.

2)

-ج 3 ص 365 و معجم رجال الحدیث ج 18 ص 132 و سبل الهدی و الرشاد ج 1 ص 235 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 1 ص 49.

ص :19


1- 1) بحار الأنوار ج 15 ص 117.
2- 2) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 1 ص 151 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 395 و بحار الأنوار ج 38 ص 73 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 244.

4-إنه درس عملی فی ضبط الأمور و نظمها و حفظ الامانة و أدائها علی أتم وجه..

5-إن ذلک یمنع من اتهام أهل الأهواء بأن الإعطاء کان یقوم علی أساس أهوائی،أو أنه یتضمن خللا من حیث المقدار،أو بأن یأخذ البعض و یحرم البعض الآخر.

6-إن ذلک یحفظ الآخذین من التحاسد،و التباغض،و إشاعة الشکوک ببعضهم البعض.

7-إذا عرف الإنسان مقدار حقه بدقة،فإنک لو وفیته إیاه،ثم زدته حبة لعرف ذلک،و شکره لک و ذلک لأن المطلوب هو سل سخیمة هؤلاء الناس، الذین وقعوا ضحیة أحکام الجاهلیة،و أحقادها و عصبیاتها البغیضة.

و ذلک یدخل فی سیاق حفظ إیمانهم بعد أن ظلموا،حتی لا یتعرض لأیة کدورة أو ضعف،و هو من مفردات إقامة صرح العدل،و إعطاء کل ذی حق حقه.

مبررات إعطاء الاموال للمنکوبین

هذا..و قد ذکرت الروایات:المبررات و المعاییر التی اعتمد علی«علیه السلام»فی إعطاء المال لبنی جذیمة،و نحن نعرضها وفق ما أشارت إلیه النصوص،کما یلی:

1-أعطی لکل دم دیة.

2-رد مثل متاعهم علیهم،و أما المتاع نفسه،فقد ذهب،بعد أن

ص :20

اقتسمه المسلمون،فلا سبیل إلی رد عینه(و قد ورد ذلک فی حدیث إغارة خالد علی حی أبی زاهر الأسدی،حیث قال ابن شهر آشوب:إنه قد روی نحو ذلک فی بنی جذیمة).

3-أعطاهم إحتیاطا لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،مما یعلمون، و مما لا یعلمون.

4-و فی نص آخر:أعطاهم علی أن یحلوا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مما علم،و مما لا یعلم.

5-لیرضوا عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

6-لروعة نسائهم،و فزع صبیانهم.

7-قضاء،لذمة اللّه،و ذمة رسوله.

8-أعطاهم کسوة عیالهم،و خدمهم،لیفرحوا بقدر ما حزنوا(کما ورد فی حدیث إغارة خالد علی حی أبی زاهر الأسدی،حیث قال ابن شهر آشوب:و نحو ذلک روی أیضا فی بنی جذیمة).

9-لکل جنین غرة.

10-لکل مال مالا.

11-لمیلغة کلبهم،و حبلة رعاتهم.

دلالات باهرة فی فعل علی علیه السّلام

و ما نرید أن نقوله هنا هو:أن مجموع هذه النصوص یشیر إلی أمور عدیدة،کلها علی جانب کبیر من الأهمیة،فلاحظ ما یلی:

ص :21

ألف:إن ذلک یدل علی:أن الذین قتلوا لم یکونوا جمیعا من الکبار و البالغین،بل کان فیهم أجنة أیضا،و لذلک أعطی علی«علیه السلام»لکل جنین غرة.

ب:الغرّة-بالضم-عبد أو أمة.

و منه:قضی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی الجنین بغرة.

و قال الفقهاء:الغرة من العبد الذی ثمنه عشر الدیة (1).

و زعم بعضهم:أن الغرة من العبید الذی یکون ثمنه نصف عشر الدیة (2).

ج-فی قوله:«لکل جنین غرة»-:إشارة ضمنیة إلی تعدد،أو کثرة القتلی من الأجنة،حتی ذکرهم أمیر المؤمنین«علیه السلام»بصیغة الجمع إلی جانب دیات البالغین..

ثم إنه لم یتضح إن کان هناک قتلی من النساء،أو لم یکن..

د:إن علیا«علیه السلام»قد أعطی مالا لروعات النساء،و عوضا عما أصابهن من الحزن،و صرح:بأن المطلوب هو:أن یفرحوا بقدر ما حزنوا.

ص :22


1- 1) راجع:مجمع البحرین ج 3 ص 422 و(ط مکتب نشر الثقافة الإسلامیة)ج 3 ص 302.
2- 2) أقرب الموارد ج 2 ص 867 و راجع:عمدة القاری ج 24 ص 67 و تحفة الأحوذی ج 4 ص 554 و مرقاة المفاتیح ج 7 ص 40 و النهایة فی غریب الأثر ج 3 ص 353 و کتاب الکلیات ج 1 ص 670 و التعریفات للجرجانی ج 1 ص 208.

و هذا تأصیل لمعنی جدید لا بد من مراعاته فی مجالات التعامل مع الناس،و لم یکن هذا المعنی معروفا،و لا مألوفا قبل هذه الحادثة..کما أننا لم نجد أحدا قد راعی هذا المعنی فی معالجته لآثار العدوان علی الآخرین.

و لعل قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:«یا علی، اجعل قضاء أهل الجاهلیة تحت قدمیک».

یشیر إلی هذا المعنی،و لا یختص ذلک بموضوع مقادیر الدیات،أو ما یرتبط بالثأر من غیر القاتل الحقیقی.

بل إن الفقهاء و علی مدی کل هذا التاریخ الطویل لم یشیروا فی فتاواهم،و لو إلی رجحان التعرض لمعالجة هذا النوع من الآثار،و لا رسموا له حدودا،و لا بینوا له أحکاما،و لا حددوا له شروطا!

فهل هذه غفلة کانت منهم؟!

أم أنهم فهموا:أن ذلک یختص بالمعصوم،من نبی و إمام؟!أم ماذا؟!

ه:یلاحظ:أن علیا«علیه السلام»،قد بذل لبنی جذیمة أموالا من أجل أن یفرحوا بقدر ما حزنوا.

أی أنه«علیه السلام»قد لا حظ مقدار الحزن،و مقدار الفرح،و أراد أن یکون هذا بقدر ذاک،و لذلک لم یقل:«لیفرحوا بعد ما حزنوا».بل قال:

«لیفرحوا بقدر ما حزنوا».

و:إن سرد ما اعطاه علی«علیه السلام»لبنی جذیمة یصلح أن یکون هو الوصف الدقیق لحقیقة ما جری علی هؤلاء الناس من قتل و سلب و خوف.فهم قد سلبوهم کل شیء.حتی حبلة الرعاة،و میلغة الکلب،و لم

ص :23

یترکوا لهم حتی کسوة العیال و الخدم..و أخذوا منهم ما یعلمون،و ما لا یعلمون.

بالإضافة إلی قتل الرجال،و إسقاط الأجنة،و روعة النساء،و فزع الصبیان،و حزن العیال و الخدم.

ز:و اللافت هنا:أنه«علیه السلام»لم یهمل حتی الخدم،فقد أعطی مالا أیضا لحزن هؤلاء،مما یعنی:أن کونهم خدما لا تسقط الحقوق التی تترتب علی روعاتهم،و حزنهم.و لا یصیرهم بمثابة الآلة التی لا مشاعر لها.

قد صرحت الکلمات الواردة فی الروایات:بأن علیا«علیه السلام» یرید أن یقضی عن ذمة اللّه و رسوله.أی أن الذین قتلهم خالد،قد کانوا فی ضمان ذمة اللّه،و ذمة الرسول«صلی اللّه علیه و آله».

و لعل هذا یؤید صحة القول:بأنه کان لدیهم کتاب من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،یضمن لهم سلامتهم،و أمنهم،و یعتبرهم فی ذمة اللّه و رسوله.

و عدوان خالد علیهم یعتبر إخلالا بهذه الذمة،و هذا یحتم الوفاء بها، و إعادة الأمور إلی نصابها.

بل قد یقال:إن هذا التعبیر یدل علی:أنه لو أن أحدا من غیر المسلمین اعتدی علی بنی جذیمة لوجب نصرهم،و تحمل مسؤولیة تعویض کل نقص یعرض لهم علیهم،فی الأموال و الأنفس علی حد سواء..

ح:ذکرت النصوص المتقدمة:أنه«علیه السلام»أعطاهم مقدارا من المال،لیرضوا عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،مع العلم:بأن السخط

ص :24

علی الرسول«صلی اللّه علیه و آله»من موجبات الکفر،و الخروج من الدین.

فکیف یمکن الجمع بین الحکم بإسلامهم،و بین عدم رضاهم عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

و من المعلوم:أن السخط و الرضا لا یشتری و لا یعطی بالمال،فکیف نفهم هذا الإجراء منه«علیه السلام»؟!

و نجیب:

إن المراد بالرضا هنا لیس ما یقابل السخط،بل المراد به:الشعور بالرضا، بعد الشعور بالحاجة إلی الإنصاف،و بضرورة إیصال حقهم إلیهم..

فإذا رأوا علیا«علیه السلام»قد اعطاهم فوق ما لهم من حق،فلا بد أن یتکون لدیهم شعور باستعادة کامل حقوقهم،و بما فوق مستوی الإنصاف و العدل الذی یتوقعونه أو ینتظرونه..

و هذا معناه:أنه«علیه السلام»لم یشتر رضاهم بالمال..بل هو قد وفاهم حقهم،حتی تکوّن لدیهم الشعور بالرضا بهذا الوفاء.

ط:إن تخصیص جزء من المال لما یعلمون،و ما لا یعلمون.قد یکون من أهم الأمور التی تبلّغهم درجات ذلک الرضا بأکمل وجوهه،و أتمها، فإن هناک أمورا قد یفقدها الإنسان،و لکنها تکون من التفاهة إلی حد یری أن مطالبته بها تنقص من قدره،و تحط من مقامه،فیعرض عنها.

و لکنه حتی حین یغض النظر عنها قد یبقی لدیه شعور بالانتقاص من حقه،أو فقل بعدم بلوغه درجة الإشباع.

فإذا رضخ علی«علیه السلام»له مالا فی مقابل تلک الأمور أیضا،فإنه

ص :25

لا یبقی مجال لأی خاطر یعکر صفو الشعور بالإرتواء التام..

فإذا زاد علی ذلک:بأن أعطاه أموالا فی مقابل ما ربما یکون قد عجز عن استحضاره فی ذهنه،فإنه سینتقل إلی مرحلة الشعور بالامتنان.و الإحساس بمزید من اللطف به،و التفضل علیه،و النظر إلیه،و الشعور معه..

حکم علی علیه السّلام حکم اللّه تعالی

و قد صرحت الروایات المتقدمة:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أمر علیا«علیه السلام»بأن یضع قضاء الجاهلیة تحت قدمیه..أی أنه«صلی اللّه علیه و آله»یعلن أن خالدا قد قضی فی بنی جذیمة بحکم الجاهلیة..

و ذلک یکذب ما زعمه خالد:من أنه قد نفذ أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فیهم..حسبما تقدم.کما کذّبه قبل ذلک حین أعلن ثلاث مرات براءته مما صنع خالد.

و هو یکذّب أیضا روایة محبی خالد:التی تزعم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان راضیا من خالد،و لم یعترض علی فعله،و لم تسقط منزلته عنده..

فإن النبی الأعظم و الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»لا یمکن أن یرضی بما یکون من قضاء الجاهلیة،و لا یمکن أن یرضی بما یعلن أنه بریء إلی اللّه منه..

و فی المقابل نجد علیا«علیه السلام»کما یصرح به الإمام الباقر«علیه السلام»:لما انتهی إلی بنی جذیمة«حکم فیهم بحکم اللّه».

و هذا صریح:بأن جمیع ما فعله علی«علیه السلام»إنما هو إجراء لحکم

ص :26

اللّه تعالی،و لیس مجرد تبرعات منه«علیه السلام»،تستند إلی الاستحسان، أو إلی تفاعل أو اندفاع عاطفی آنی،أو رغبة أذکتها العصبیة للقربی،أو محبة أکدتها علاقة المودة و الإلف بینه و بین ابن عمه نبی اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

بل ما فعله کان-کما قلنا-إجراء و تنفیذا لحکم اللّه تبارک و تعالی،من دون تأثر بهوی،أو میل مع عصبیة أو انسیاقا مع عاطفة..

و یؤکد هذا المعنی:أن المال الذی حمله«علیه السلام»معه إلیهم،سواء أکان ملکا شخصیا للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،أو کان من بیت مال المسلمین،لا یجوز له الإسراف و التبذیر فیه،فضلا عن تمزیقه و بعثرته وفق ما یقود إلیه الهوی،و ما یرجحه الذوق و الاستنساب،و تدعو إلیه العاطفة و الإنفعالات الشخصیة.

حدیث المنزلة کان فی بنی جذیمة

روی عن الإمام الباقر«علیه السلام» (1):أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» قال لعلی«علیه السلام»-فی مناسبة ما فعله فی بنی جذیمة:«أنت منی

ص :27


1- 1) راجع:الأمالی للصدوق ص 238 و علل الشرائع ج 2 ص 473 و 474 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 366 و 367 و بحار الأنوار ج 21 ص 142 و ج 101 ص 423 و جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 485 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 11 ص 79 و 80 و غایة المرام ج 2 ص 75 و 76.

بمنزلة هارون من موسی».

فقد ظهر أنه لو أراد النبی«صلی اللّه علیه و آله»ان یتولی هذا الأمر فی بنی جذیمة لم یزد علی ما فعله علی«علیه السلام».

و سنشیر إلی بعض ما یرتبط بهذا الحدیث فی غزوة تبوک إن شاء اللّه تعالی..

أنت هادی أمتی
اشارة

و فی النصوص:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السلام»فی بنی جذیمة:«أنت هادی أمتی،ألا إن السعید من أحبک،و أخذ بطریقتک، ألا إن الشقی کل الشقی،من خالفک،و رغب عن طریقک إلی یوم القیامة» (1).

فقد دلتنا هذه الکلمة علی أمور ثلاثة أساسیة و ذات أهمیة بالغة هی:

الأمر الأول

إن وصف النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»بأنه هادی أمته،یدلنا علی أن ما أجراه«علیه السلام»فی بنی جذیمة-لیس هو مجرد إیصال حقوق مالیة إلی أصحابها..و إنما هو یرتبط بالهدایة إلی الحق، و تعریف الناس بما یرضی اللّه تعالی..

ص :28


1- 1) الأمالی للطوسی(ط سنة 1414)ص 498 و بحار الأنوار ج 21 ص 143 و موسوعة احادیث أهل البیت«علیهم السلام»ج 11 ص 219.

و لعل مما یدلنا علی ذلک تنوّع العطاءات،و تنوع أسبابها،حیث أظهرت أحکاما و أسرارا دقیقة و عمیقة،مثل أن لروعات النساء،و فزع الصبیان قیمة مادیة،و أنه لا بد من دیة الأجنة إذا أسقطت فی مثل هذه الحالات.

یضاف إلی ذلک:أنها دلتنا علی مسؤولیة حقیقیة لولی الأمر و هو الرسول و وصیه و الإمام من بعده..عن أمثال هذه الأمور،و أنها لیست مسؤولیة أدبیة أو سلطویة،بل هی مسؤولیة مادیة حقیقیة و واقعیة،و یحتاج إلی إبراء ذمته من هذا الحق المالی،و أن هذا الحق قد أثبته اللّه علی نفسه أیضا.

و لأجل ذلک صرح«علیه السلام»بأنه أراد ببعض ما أعطاه أن یبرئ ذمة اللّه و رسوله.

و لیتأمل المتأمل ملیا فی جعل ذلک من الوفاء بذمة اللّه تعالی أیضا..

کما أن عدم علم صاحب الحق بمقدار الحق الذی ضاع له لا یعنی أن لا یعطی ما یوجب براءة ذمة اللّه و رسوله مما لا یعلمه..بل لا بد من إعطاء ما یفی بما یعلمون،و بما لا یعلمون أیضا..

و هذه و سواها أمور لم تکن واضحة للناس،لو لا فعل علی«علیه السلام»فی هذه الحادثة،و قد لا تخطر لأحد علی بال..

و الأهم من ذلک کله:أنه«علیه السلام»أعطاهم من أجل أن یرضوا عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لیحفظ دینهم و یصون إیمانهم.

و هی تدل علی أنه لا بد لمن یتصدی لإنصاف الناس،و یتحمل مسؤولیتهم أن یکون عارفا بأسرار الشریعة،واقفا علی دقائقها و حقائقها، و کوامنها و أهدافها..

ص :29

الأمر الثانی

إنه«صلی اللّه علیه و آله»بین أن حقیقة السعادة تنال بأمرین:

أحدهما:أن یحب علیا«علیه السلام»کما هو فی جمیع حالاته یحبه و فی الرضا و فی الغضب،فی الرخاء و فی البلاء،بل هو یحبه حتی حین یحکم علیه،أو علی ولده بالقتل حین یستحق ذلک،و لا ینقص ذلک من محبته و تفانیه فیه شیئا.

أما حب علی«علیه السلام»لأنه شجاع مثلا،فهو لیس حبا لعلی «علیه السلام»،بل هو حب للشجاعة التی سیحبها حتی لو کانت فی أعداء اللّه،و أعداء الإنسانیة،فهذا الحب لا ینفع صاحبه،و لا یسعده فی الدنیا و الآخرة،و لا ینیله رضا اللّه تبارک و تعالی.

الثانی:الأخذ بطریقة علی«علیه السلام»،بمعنی أن ینسجم فیه العمل الجوارحی مع المشاعر،و یستجیب لدعوتها،و هذا ما یعبر عنه بالتأسی و الإقتداء،و أما الحب العقیم،الذی لا یلد العمل الصالح،فلیس بذی قیمة،و لیس من موجبات السعادة،لا فی الدنیا و لا فی الآخرة.

الأمر الثالث

إنه«صلی اللّه علیه و آله»تحدث عن الأخذ بطریقة علی«علیه السلام»، و لم یأمر بعمل نفس علی،لا من حیث الکم،و لا من حیث الکیف،بحیث یکون لعمل الناس نفس قیمة و خلوص عمل علی«علیه السلام»..و سائر حالاته و آثاره،بل المطلوب هو أن یتبع المؤمن سبیله،و طریقته،و علی«علیه

ص :30

السلام»هو القائل:«ألا و إنکم لا تقدرون علی ذلک،و لکن أعینونی بورع و اجتهاد،و عفة و سداد» (1).

و هذا هو السبب أیضا فی أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد رتب الشقاء و البوار علی مخالفة طریقة علی«علیه السلام»،لا علی فقدان الأعمال لخصوصیات و قیمة عمل علی«علیه السلام»،و ذلک لطف آخر من اللّه تعالی و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»فی هذه الأمة،و ذلک واضح لا یخفی..

ص :31


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 71 و مختصر بصائر الدرجات ص 154 و مستدرک الوسائل ج 12 ص 54 و بحار الأنوار ج 33 ص 474 و ج 40 ص 340 و ج 67 ص 320 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 34 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 5 ص 91 و ج 7 ص 165 و ج 8 ص 425 و نهج السعادة ج 4 ص 33 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 205 و ینابیع المودة(ط دار الأسوة)ج 1 ص 439 و قواعد المرام فی علم الکلام لابن میثم البحرانی ص 185 و المجالس الفاخرة للسید شرف الدین ص 305.

ص :32

الفصل السادس
اشارة

علی علیه السّلام فی غزوة حنین..

ص :33

ص :34

علی علیه السّلام صاحب اللواء الأعظم

و لسنا بحاجة إلی التذکیر بأن علیا«علیه السلام»کان حامل اللواء الأکبر فی حنین.و کثیر من المؤرخین و إن لم یجرؤا علی التصریح بإسمه،أو عزفوا عن ذلک خیانة منهم للحقیقة،و لکن هناک من صرح به،فقد قال القمی«رحمه اللّه»:«فرغب الناس،و خرجوا علی رایاتهم،و عقد اللواء الأکبر،و دفعه إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و کل من دخل مکة برایة أمره أن یحملها،و خرج فی اثنی عشر ألف رجل إلخ..» (1).

ص :35


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 147 و 149 و 155 و 165 و تفسیر القمی ج 1 ص 286 و البرهان(تفسیر)ج 2 ص 113 و نور الثقلین ج 2 ص 199 و إعلام الوری ج 1 ص 228 و راجع:الإرشاد للمفید ج 1 ص 140 و تحفة الأحوذی ج 5 ص 139 و التفسیر الأصفی ج 1 ص 459 و التفسیر الصافی ج 2 ص 330 و شرح النهج للمعتزلی ج 15 ص 106 و جوامع الجامع للطبرسی ج 2 ص 55 و جامع البیان ج 10 ص 130 و کشف الغمة ج 1 ص 220 و 221 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 341 و شجرة طوبی ج 2 ص 307 و زاد المسیر ج 3 ص 281 و تفسیر القرطبی ج 8 ص 100 و البحر المحیط ج 5 ص 25 و فتح القدیر ج 2 ص 348.

و کان معه«علیه السلام»لواء المهاجرین أیضا.

و لا یصح ما زعموه من أنه«دفع لواء المهاجرین إلی عمر بن الخطاب، و لواء إلی علی بن أبی طالب،و لواء إلی سعد بن أبی وقاص إلخ..» (1).

أولا:لأنهم هم أنفسهم یصرحون بأنه«صلی اللّه علیه و آله»أعطی لواء المهاجرین لعلی«علیه السلام»،و أعطی رایة لعمر بن الخطاب (2).

ثانیا:إن لواء المهاجرین لا یعطی إلا للشجعان الأکفاء،و لم یظهر من عمر ما یدل علی ذلک،بل ظهر منه ما یدل علی خلافه،و هو الفرار فی أحد، و خیبر،و قریظة،و غیرها و ها هو یفر فی حنین أیضا..

ما جری فی حنین

و فی غزوة حنین انهزم المسلمون عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، رغم کثرتهم التی لم یسبق أن حصلت لهم قبل ذلک،و التی جعلت بعضهم

ص :36


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 101 السیرة الحلبیة ج 3 ص 107 و(ط دار المعرفة) ص 64 و السیرة النبویة لدحلان(ط دار المعرفة)ج 2 ص 109 و راجع:الطبقات الکبری ج 2 ص 150 و أعیان الشیعة ج 1 ص 279 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 12 و ج 7 ص 170.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 107 و(ط دار المعرفة)ص 64 و السیرة النبویة لدحلان (ط دار المعرفة)ج 2 ص 109 و راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 150 و إمتاع الأسماع ج 7 ص 170.

یقول:«لن نغلب الیوم من قلّة» (1).

نعم لقد هزم الجیش کله،و لم یبق معه«صلی اللّه علیه و آله»سوی بعض بنی هاشم،أحاطوا به«صلی اللّه علیه و آله»،لیکونوا جدارا بشریا یحمیه،و علی«علیه السلام»وحده،هو الذی کان یقاتل المشرکین حتی هزمهم..

ص :37


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 317 عن الواقدی،و أبی الشیخ،و الحاکم،و ابن مردویه،و البزار،و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 100 و البحر المحیط لأبی حیان الأندلسی ج 5 ص 25 و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 110 و(ط دار المعرفة) ص 69 و الإفصاح للمفید ص 68 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 180 و بحار الأنوار ج 21 ص 155 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 106 و تفسیر الآلوسی ج 10 ص 73 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 150 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 574 و البدایة و النهایة ج 4 ص 369 و أعیان الشیعة ج 1 ص 279 و کشف الغمة ج 1 ص 221 و کشف الیقین ص 143 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 610 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ لمحمد الریشهری ج 1 ص 255 و نهج الحق للحلی ص 251 و إحقاق الحق(الأصل)ص 206 و راجع:مجمع الزوائد ج 6 ص 178 و 181 و زاد المسیر لابن الجوزی ج 3 ص 281 و تفسیر السمعانی ج 2 ص 298 و تفسیر أبی السعود ج 4 ص 55 و راجع:بناء المقالة الفاطمیة لابن طاووس ص 139.
الثابتون فی حنین

زعموا:أن عددا من المسلمین قد ثبتوا فی حرب حنین،و لم یفروا عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»..و قد اختلفوا فی أعدادهم،و أوردوا طائفة من الأسماء،و نحن هنا نقتبس بعض المقاطع مما ذکرناه فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی الجزء الرابع و العشرین منه..

مکتفین بها عما سواها..و ذلک علی النحو التالی:

لم یثبت سوی علی علیه السّلام

لا مجال لتأیید أی من الدعاوی حول ثبات أی کان من الناس سوی علی«علیه السلام»..

غیر أنه یمکن ترجیح أن یکون هناک أفراد قلیلون من بنی هاشم أحاطوا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حتی لا یناله سلاح الکفار.

أما القتال فکان محصورا به«علیه السلام».

و نستند فی ذلک إلی ما یلی من نصوص:

1-قال الشیخ المفید«رحمه اللّه»:و لم یبق منهم مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلا عشرة أنفس:تسعة من بنی هاشم خاصة،و عاشرهم أیمن ابن أم أیمن،فقتل أیمن رحمة اللّه علیه،و ثبت التسعة الهاشمیون حتی ثاب إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من کان انهزم.

فرجعوا أولا فأولا حتی تلاحقوا،و کانت لهم الکرة علی المشرکین، و فی ذلک أنزل اللّه تعالی،و فی إعجاب أبی بکر بالکثرة:..

ص :38

..وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَ ضٰاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِمٰا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ، ثُمَّ أَنْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلیٰ رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ

(1)

.

یعنی:أمیر المؤمنین علیا«علیه السلام».

و من ثبت معه من بنی هاشم،و هم یومئذ ثمانیة،أمیر المؤمنین«علیه السلام»تاسعهم:

العباس بن عبد المطلب،عن یمین رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و الفضل بن العباس عن یساره.

و أبو سفیان بن الحارث ممسک بسرجه عند ثفر بغلته.

و أمیر المؤمنین«علیه السلام»بین یدیه یضرب بالسیف.

و نوفل بن الحارث،و ربیعة بن الحارث،و عبد اللّه بن الزبیر بن عبد المطلب،و عتبة،و معتب ابنا أبی لهب حوله.

و قد ولت الکافة مدبرین سوی من ذکرناه (2).

ص :39


1- 1) الآیتان 25 و 26 من سورة التوبة.
2- 2) الإرشاد للمفید(ط دار المفید)ج 1 ص 140 و 141،و مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 30 و راجع:بحار الأنوار ج 38 ص 220 و ج 21 ص 156 و المستجاد من کتاب الإرشاد(المجموعة)ص 81 و 82 و شجرة طوبی ج 2 ص 308 و أعیان الشیعة ج 3 ص 522 و إعلام الوری ج 1 ص 386-

و کذلک عدهم ابن قتیبة فی المعارف،و الثعلبی فی الکشف (1).

و أضافوا إلی هؤلاء:أیمن مولی النبی«صلی اللّه علیه و آله» (2).

قال ابن شهر آشوب:«و کان العباس عن یمینه،و الفضل عن یساره، و أبو سفیان ممسک بسرجه عند ثفر بغلته،و سائرهم حوله،و علی«علیه السلام»یضرب بالسیف بین یدیه» (3).

2-و فی ذلک یقول مالک بن عبادة الغافقی:

لم یواس النبی غیر بنی هاشم

عند السیوف یوم حنین

هرب الناس غیر تسعة رهط

فهم یهتفون بالناس:أین

ثم قاموا مع النبی علی المو

ت فآبوا زینا لنا غیر شین

و سوی أیمن الأمین من القوم

شهیدا فاعتاض قرة عین (4)

2)

-و قریب منه ذکره الطبرسی فی مجمع البیان ج 5 ص 18 و 19.

ص :40


1- 1) بحار الأنوار ج 41 ص 93 و 94 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 604 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 330.
2- 2) بحار الأنوار ج 41 ص 94 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 604 و 605 و(ط المکتبة الحیدریة)ص 330.
3- 3) المصدر السابق.
4- 4) الإرشاد للمفید ج 2 ص 141.و راجع:مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء) ج 2 ص 31 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 305 و ج 2 ص 331 و بحار الأنوار ج 38 ص 220 و ج 21 ص 156 و المستجاد من کتاب الإرشاد(المجموعة)-

3-و قال العباس بن عبد المطلب فی هذا المقام:

نصرنا رسول اللّه فی الحرب تسعة

و قد فر من قد فر عنه فأقشعوا

و قولی إذا ما الفضل شد بسیفه

علی القوم أخری یا بنی لیرجعوا

و عاشرنا لاقی الحمام بنفسه

لما ناله فی اللّه لا یتوجع (1)

4-و فی احتجاج المأمون علی علماء عصره،یقول المأمون عن نزول السکینة فی حنین:«إن الناس انهزموا یوم حنین،فلم یبق مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلا سبعة من بنی هاشم:علی«علیه السلام»یضرب بسیفه، و العباس أخذ بلجام بغلة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و الخمسة محدقون

4)

-ص 83 و أعیان الشیعة ج 1 ص 280 و ج 3 ص 522 و کشف الغمة ج 1 ص 221 و بناء المقالة الفاطمیة لابن طاووس ص 162.

ص :41


1- 1) الإرشاد للمفید ص 141 و 142 و المواهب اللدنیة ج 1 ص 164 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 30 و فی بحار الأنوار ج 21 ص 156 و ج 38 ص 220 و ج 41 ص 94 و مجمع البیان ج 5 ص 18 و 19 و(ط مؤسسة الأعلمی)ص 35 و کشف الغمة ج 1 ص 221 و أعیان الشیعة ج 1 ص 280 و ج 3 ص 522 و تفسیر المیزان ج 9 ص 231 و الجامع لأحکام القرآن ج 8 ص 98 و تفسیر البحر المحیط ج 5 ص 26 و روح المعانی ج 10 ص 74 و تفسیر الآلوسی ج 10 ص 74 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 348 و 349 و فی المعارف لابن قتیبة ص 164 و نصب الرایة للزیلعی ج 4 ص 180 و أسد الغابة ج 1 ص 161 و الوافی بالوفیات ج 10 ص 20: سبعة،بدل:تسعة.و ثامننا،بدل:و عاشرنا.

بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»،خوفا من أن یناله سلاح الکفار،حتی أعطی اللّه تبارک و تعالی رسوله«علیه السلام»الظفر.

عنی بالمؤمنین فی هذا الموضع (1):علیا«علیه السلام»،و من حضر من بنی هاشم.

فمن کان أفضل؟!أمن کان مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و نزلت السکینة علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علیه؟!

أم من کان فی الغار مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و لم یکن أهلا لنزولها علیه؟! (2).

5-قال ابن قتیبة:«کان الذین ثبتوا مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یوم حنین،بعد هزیمة الناس:علی بن أبی طالب،و العباس بن عبد المطلب -آخذ بحکمة بغلته-و أبو سفیان بن الحارث بن عبد المطلب،و ابنه، و الفضل بن العباس بن عبد المطلب،و أیمن بن عبید-و هو ابن أم أیمن مولاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و حاضنته،و قتل یومئذ هو و ابن أبی سفیان،و لا عقب لابن أبی سفیان-و ربیعة بن الحارث بن عبد المطلب، و أسامة بن زید بن حارثة..» (3).

ص :42


1- 1) أی فی قوله تعالی: ثُمَّ أَنْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلیٰ رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ .
2- 2) بحار الأنوار ج 49 ص 199 و ج 69 ص 144 و عیون أخبار الرضا ج 2 ص 193 و حیاة الإمام الرضا«علیه السلام»للقرشی ج 2 ص 264.
3- 3) المعارف لابن قتیبة ص 164 و بحار الأنوار ج 38 ص 220 عنه،و مناقب آل أبی-

فتجد أنه لم یذکر أبا بکر و عمر فی جملة من ثبت.

6-و کانت نسیبة بنت کعب المازنیة تحثو فی وجوه المنهزمین التراب، و تقول:أین تفرون عن اللّه،و عن رسوله؟!

و مر بها عمر،فقالت له:و یلک ما هذا الذی صنعت؟!

فقال لها:هذا أمر اللّه (1).

و هذا یدل علی عدم صحة قولهم:إنه کان فی جملة من ثبت مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی حنین.حتی ادّعوا:أنه کان آخذا بلجام بغلته «صلی اللّه علیه و آله»..

7-عن نوفل بن الحارث بن عبد المطلب أنه کان یحدث الناس عن یوم حنین،قال:«فر الناس جمیعا،و أعروا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلم یبق معه إلا سبعة نفر،من بنی عبد المطلب:العباس،و ابنه الفضل،و علی، و أخوه عقیل،و أبو سفیان،و ربیعة،و نوفل بنو الحارث بن عبد المطلب، و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مصلت سیفه فی المجتلد،و هو علی بغلته الدلدل،و هو یقول:

أنا النبی لا کذب

أنا ابن عبد المطلب».

3)

-طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 330 و أعیان الشیعة ج 1 ص 279.

ص :43


1- 1) تفسیر القمی ج 1 ص 287 و بحار الأنوار ج 21 ص 150 و راجع:تاریخ الخمیس ج 2 ص 106 و شجرة طوبی ج 2 ص 308 و التفسیر الصافی ج 2 ص 331 و نور الثقلین ج 2 ص 200.

إلی أن قال:«التفت العباس یومئذ و قد أقشع الناس عن بکرة أبیهم، فلم یر علیا«علیه السلام»فی من ثبت،فقال:شوهة بوهة،أفی مثل هذا الحال یرغب ابن أبی طالب بنفسه عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هو صاحب ما هو صاحبه؟!یعنی المواطن المشهورة له.

فقلت:نقّص قولک لابن أخیک یا أبه.

قال:ما ذاک یا فضل؟!

قلت:أما تراه فی الرعیل الأول؟!أما تراه فی الرهج؟!

قال:أشعره لی یا بنی.

قلت:ذو کذا،(ذو کذا)،ذو البردة.

قال:فما تلک البرقة؟!

قلت:سیفه یزیّل به بین الأقران.

قال:برّ،ابن بر،فداه عم و خال.

قال:فضرب علی یومئذ أربعین مبارزا کلهم یقدّه حتی أنفه و ذکره، قال:و کانت ضرباته مبتکرة» (1).

8-و قال الیعقوبی:«فانهزم المسلمون عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :44


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 178 و 179 و الأمالی للشیخ الطوسی ص 575 أو 585 و شجرة طوبی ج 2 ص 328 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 14 و 15 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 473.

و آله»حتی بقی فی عشرة من بنی هاشم.

و قیل:تسعة.

و هم:علی بن أبی طالب،و العباس بن عبد المطلب،و أبو سفیان بن الحارث،و عتبة،و معتب ابنا أبی لهب،و الفضل بن العباس،و عبد اللّه بن الزبیر بن عبد المطلب.و قیل:أیمن ابن أم أیمن» (1).

9-«..و فی روایة:لما فرّ الناس یوم حنین عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یبق معه إلا أربعة،ثلاثة من بنی هاشم،و رجل من غیرهم:علی بن أبی طالب،و العباس-و هما بین یدیه-و أبو سفیان بن الحارث آخذ بالعنان، و ابن مسعود من جانبه الأیسر.و لا یقبل أحد من المشرکین جهته إلا قتل» (2).

10-و قال الطبرسی:«الذین ثبتوا مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» علی،و العباس،فی نفر من بنی هاشم.عن الضحاک بن مزاحم» (3).

11-عن البراء بن عازب قال:«و لم یبق مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :45


1- 1) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 62 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ لمحمد الریشهری ج 1 ص 254.
2- 2) راجع المصادر المتقدمة.
3- 3) مجمع البیان ج 5 ص 17 و(ط مؤسسة الأعلمی)ص 32 و راجع:بحار الأنوار ج 21 ص 147.

و آله»إلا العباس بن عبد المطلب،و أبو سفیان بن الحارث» (1).

12-و یقول البعض:«و انهزم المسلمون،فانهزمت معهم،فإذا بعمر بن الخطاب،فقلت له:ما شأن الناس؟!

قال:أمر اللّه.

ثم تراجع الناس إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

13-قال المجلسی:«إن الإمام الباقر«علیه السلام»قد احتج علی الحروری:بأنهم«کانوا تسعة فقط:علی،و أبو دجانة،و أیمن؛فبان أن أبا بکر لم یکن من المؤمنین» (3).

ص :46


1- 1) التفسیر الکبیر للرازی ج 16 ص 22 و الکشاف ج 2 ص 259 و المواهب اللدنیة ج 1 ص 163 عن البخاری فی الصحیح،و حاشیة الصاوی علی تفسیر الجلالین ج 3 ص 39.
2- 2) السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 624 و راجع ص 623 عن البخاری و بقیة الجماعة إلا النسائی.و المغازی للواقدی ج 3 ص 908 و صحیح البخاری(ط دار ابن کثیر)ج 4 ص 1570 و(ط دار الفکر)ج 5 ص 101 و عمدة القاری ج 17 ص 300 و 302 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 65 و فتح الباری ج 8 ص 29 و البدایة و النهایة ج 4 ص 329 و راجع:نیل الأوطار ج 8 ص 92 و عون المعبود ج 7 ص 275 و المنتخب من الصحاح الستة لمحمد حیاة الأنصاری ص 111 و شرح الزرقانی علی الموطأ ج 3 ص 28.
3- 3) بحار الأنوار ج 27 ص 323.

14-و عند الطبرسی:فما راعنا إلا کتائب الرجال بأیدیها السیوف و العمد،و القنا،فشدوا علینا شدة رجل واحد،فانهزم الناس راجعین لا یلوی أحد علی أحد،و أخذ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ذات الیمین، و أحدق ببغلته تسعة من بنی عبد المطلب (1).

15-و عند بعضهم:أن الذین ثبتوا مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» کانوا اثنی عشر رجلا (2).

16-عن أنس بن مالک،قال:ولی المسلمون مدبرین،و بقی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»وحده (3).

ص :47


1- 1) إعلام الوری ص 121 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 230 و بحار الأنوار ج 21 ص 166 و قصص الأنبیاء للراوندی ص 347 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 181 و شجرة طوبی ج 2 ص 309 و الدر النظیم لابن حاتم العاملی ص 182.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 348 عن النووی،و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 108 و(ط دار المعرفة)ص 65 و السیرة النبویة لدحلان(ط دار المعرفة)ج 2 ص 110 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 102 و عمدة القاری ج 14 ص 157 و فتح الباری(ط دار المعرفة-الطبعة الثانیة)ج 8 ص 23 و(تحقیق محب الدین الخطیب)ج 8 ص 30.
3- 3) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 248 و 225 عن أحمد،و ابن أبی شیبة،و الحاکم، و ابن مردویه،و البیهقی.و فی هامشه عن:ابن أبی شیبة ج 14 ص 530 و 531-

17-عن عکرمة:لما کان یوم حنین،ولی المسلمون،و ثبت رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فقال:أنا محمد رسول اللّه ثلاث مرات،و إلی جنبه عمه العباس (1).

حنین تشبه بدرا

و نلاحظ هنا:أن ما جری فی حنین یشبه ما جری فی بدر من نواح عدة، نذکر منها:

1-الإمداد بالملائکة للمسلمین فی الغزوتین..

2-إن فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة فی کلیهما..

3-إن النکایة فی العدو کانت لعلی..

4-تقارب عدد الذین قتلهم علی«علیه السلام»فی الغزوتین،فقد قتل بیده أربعین رجلا فی حنین (2)..و فی بدر قتل نصف السبعین،و شارک فی قتل

3)

-و عن أحمد ج 3 ص 190 و 279 و ج 5 ص 286 و ابن سعد ج 2 ق 1 ص 113 و عن دلائل النبوة للبیهقی ج 5 ص 141 و السنن الکبری ج 6 ص 206 و عن الدولابی فی الکنز ج 1 ص 42 و راجع:الدر المنثور ج 3 ص 224 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 555 و کنز العمال ج 10 ص 552 و البدایة و النهایة ج 4 ص 374 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 620.

ص :48


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 226 و الدر المنثور ج 3 ص 225.
2- 2) الجامع لأحکام القرآن ج 8 ص 99 و راجع:کشف الغطاء(ط ق)ج 1 ص 15-

النصف الآخر (1)،و هو الذی قتل عتبة و شیبة کما ظهر من سیاق روایة قتلهما.

5-إن ظروف الحرب،و الإمتیازات التی تؤثر علی مسار القتال کانت لصالح المشرکین فی بدر،و کذلک الحال فی غزوة حنین (2).

6-إن کلا من حرب بدر و حرب حنین کانت مصیریة بالنسبة

2)

-و الکافی ج 8 ص 376 و شرح أصول الکافی ج 12 ص 542 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 452 و ج 21 ص 176 و 178 و 179 و ج 41 ص 94 و 66 و التفسیر الصافی ج 2 ص 332 و نور الثقلین ج 2 ص 201 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة ج 1 ص 257 و ج 9 ص 341. و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 295 و 296 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 355 و الأمالی لابن الشیخ ص 585 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 144.

ص :49


1- 1) راجع:نهج الحق الموجود فی ضمن دلائل الصدق ج 2 ص 353.و لم یعترض علیه ابن روزبهان بشیء.و نور الأبصار ص 86 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 24،و قال:إذا رجعت إلی مغازی محمد بن عمر الواقدی،و تاریخ الأشراف لیحیی بن جابر البلاذری،و غیرها علمت صحة ذلک.و کتاب الأربعین للشیرازی ص 419 و بحار الأنوار ج 41 ص 146 و شجرة طوبی ج 2 ص 273 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ لمحمد الریشهری ج 9 ص 339 و أعیان الشیعة ج 1 ص 330 و 395 و کشف الیقین ص 126 و إحقاق الحق(الأصل)ص 206 و شرح إحقاق الحق ج 32 ص 334.
2- 2) راجع:الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»ج 24.

للمسلمین،و لذلک قال«صلی اللّه علیه و آله»فی بدر و حنین:اللهم إن تهلک هذه العصابة لا تعبد،و إن شئت أن لا تعبد لا تعبد..

7-توافق عدد قتلی المشرکین فی بدر و حنین و هو عدد سبعین (1).

8-إن عدد الشهداء فیهما کان خمسة علی بعض الأقوال (2)..

9-حاجة المسلمین إلی الماء کانت فی حنین،کما کانت فی بدر (3).

10-کانت غزوة بدر أول غزوة للعرب،و حنین کانت آخر غزوة

ص :50


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 334 و راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 349 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 588 و البدایة و النهایة ج 4 ص 383 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 899 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 635 و الإکتفاء للکلاعی ج 2 ص 246 و عیون الأثر ج 2 ص 218.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 334 و راجع:تفسیر المیزان ج 9 ص 235 و مجمع الزوائد ج 6 ص 189 و 190 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 352 و البدایة و النهایة ج 4 ص 389 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 906 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 644 و تاریخ خلیفة بن خیاط ج 1 ص 88.
3- 3) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 335 و ج 9 ص 454 عن أبی نعیم،و عمدة القاری ج 13 ص 43 و راجع:الفایق فی غریب الحدیث ج 3 ص 307 و تاج العروس ج 10 ص 126 و مسند الرویانی ج 2 ص 257 و الخصائص الکبری ج 1 ص 450 و غریب الحدیث للخطابی ج 1 ص 412 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 7 ص 18.

لهم،فخمدت جمرة العرب بهاتین الغزوتین.

11-إنه«صلی اللّه علیه و آله»رمی فی الغزوتین بالتراب فی وجوه المشرکین و قال:شاهت الوجوه..

12-کلتا الغزوتین کانت بین المسلمین و المشرکین..

و قد ذکرنا تفاصیل هذه الغزوة فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»فلیراجع.

أحداث ما بعد الهزیمة

و یقولون:إنه لما رأی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الهزیمة وقعت علی المسلمین فی حنین رکض بغلته نحو علی،فرآه قد شهر سیفه،فأمر العباس بأن ینادی:یا أصحاب سورة البقرة،و یا أصحاب الشجرة إلی أین تفرون؟!هذا رسول اللّه إلخ.. (1).

و لم یفصح لنا هذا النص عن سبب توجه النبی«صلی اللّه علیه و آله» إلی علی«علیه السلام»،فهو لم یذهب نحوه لیتأکد من فراره و عدمه،فهو

ص :51


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 150 و 151 و التفسیر الصافی ج 2 ص 331 و 332 و التفسیر الأصفی ج 1 ص 459 و 460 و تفسیر المیزان ج 9 ص 234 و نور الثقلین ج 2 ص 199 و 200 و تفسیر القمی ج 1 ص 287 و 288 و راجع: تاریخ الخمیس ج 2 ص 104 و السیرة النبویة لدحلان(ط دار المعرفة)ج 2 ص 111.

یعرف علیا،و قد خبره طیلة عشرین عاما من الجهاد و التضحیة،و لکنه أراد أن یطمئن إلی سلامة علی«علیه السلام»،لأن هذا الفرار الذی وقع علی المسلمین لا مبرر له،إلا إن کانوا قد فقدوا الحامی و الناصر،و هو علی«علیه السلام»بأن یکون قد أصیب بمکروه،لأنه«علیه السلام»کان هو العماد للجیش،و هو الآتی بالنصر فی جمیع الحروب..و کم من مرة هزم الجیش کله،أو أخذه الرعب حتی حجزه عن القتال..ثم کان«علیه السلام»هو المنقذ،و هو الحامی.

کما أن هذه اللفتة النبویة المبارکة قد بینت لنا مقام علی«علیه السلام»، و أهمیة موقعه فی ساحات الجهاد..لکی یصونه من الأباطیل التی ربما یحاول المغرضون نسبتها إلیه،و خداع بسطاء الناس بها،مثل أن یزعموا للناس أن علیا«علیه السلام»قد فر ایضا..فإن علیا«علیه السلام»کان قد غاص فی أوساط الأعداء حتی افتقده العباس،و ظن أنه تخلی عن موقعه، و عن دوره،فأطلق کلمات تعبر عن تبرم و شک (1)،فدلوه علیه و هو فی جموع أولئک الأعداء المتکالبین علی قتله،و قتل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و من معهما من المؤمنین..

ص :52


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 21 ص 178 و 179 و الأمالی للشیخ الطوسی ص 575 أو ص 585 و شجرة طوبی ج 2 ص 328 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 14 و 15 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 473.
علی علیه السّلام یقتل ذا الخمار

و قالوا:لما انهزمت هوازن کانت رایاتهم مع ذی الخمار،فلما قتله علی «علیه السلام»أخذها عثمان بن عبد اللّه بن ربیعة،فقاتل بها حتی قتل (1).

و یلاحظ:أن عامة الذین یذکرون قتل عثمان بن عبد اللّه،قد ذکروا أنه أخذ الرایة بعد قتل ذی الخمار،و لکنهم لا یصرحون بإسم الذی قتل ذا الخمار هذا (2).

کما أنهم لم یذکروا لنا إسم الذی قتل عثمان بن عبد اللّه..و نکاد نطمئن إلی أن قاتله هو علی«علیه السلام»دون سواه..لأنه هو الذی هزم المشرکین دون سواه علی«علیه السلام»..

و سیأتی:أن الظاهر هو أن أحدا من المسلمین لم یقتل أحدا من المشرکین

ص :53


1- 1) بحار الأنوار ج 41 ص 96 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 606(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 333 عن محمد بن إسحاق،و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 349 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 383 و السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 898 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 635.
2- 2) راجع علی سبیل المثال:تاریخ الخمیس ج 2 ص 106 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 349 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 899 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 334 و الإکتفاء للکلاعی ج 2 ص 246 و البدایة و النهایة ج 4 ص 383 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 635.

فی هذه الحرب،فی ساحات القتال.بل انهم حین رجعت راجعة المسلمین وجدوا الأسری مکتفین.و قد ذکرنا بعض الدلائل علی هذا (1).

قتل أبی جرول

و یذکرون فی قتل أبی جرول ما یشبه ما ذکروه فی قتل ذی الخمار فقد رووا:

عن البراء بن عازب قال:کان رجل علی جمل له أحمر،بیده رایة سوداء، علی رمح طویل،أمام هوازن،و هوازن خلفه.إذا أدرک طعن برمحه،و إن فاته الناس،رفع رمحه لمن وراءه فاتبعوه.فبینما هو کذلک إذ هوی له علی بن أبی طالب،و رجل من الأنصار یریدانه،فأتاه علی بن أبی طالب من خلفه،فضرب عرقوبی الجمل،فوقع علی عجزه،و وثب الأنصاری علی الرجل،فضربه ضربة أطن قدمه بنصف ساقه،فانجعف عن رحله.

و اجتلد الناس،فو اللّه ما رجعت راجعة الناس من هزیمتهم حتی وجدوا الأسری مکتفین عند رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

ص :54


1- 1) راجع کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 24.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 319 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 102 و السیرة النبویة لدحلان(ط دار المعرفة)ج 2 ص 111 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 111 و(ط دار المعرفة)ص 69 و راجع:مسند أحمد ج 3 ص 376 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 348 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 373 و السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 896 و عیون الأثر ج 2 ص 216 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 618 و مصادر کثیرة تقدمت.

و نقول:

إن الصحیح هو أن علیا«علیه السلام»هو الذی قتل أبا جرول، فلاحظ ما یلی:

1-قال الیعقوبی:«و مضی علی بن أبی طالب إلی صاحب رایة هوازن فقتله،و کانت الهزیمة» (1).

2-لعل هذا النص قد تعرض للتحریف،و التصرف و التزییف کما تعودناه فی کثیر من المواضع،من قبل شانئی علی«علیه السلام»..إذ قد روی الآخرون حادثة قتل أبی جرول،مصرحین،بأن الذی قتله هو علی «علیه السلام»وحده..

و قال الشیخ المفید«رحمه اللّه»:و إذا فاته الناس دفع لمن وراءه،و جعل یقتلهم و هو یرتجز:

أنا أبو جرول لا براح

حتی نبیح القوم أو نباح

قال:فصمد له أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فضرب عجز بعیره، فصرعه،ثم ضربه فقطره،ثم قال:

قد علم القوم لدی الصباح

أنی لدی الهیجاء ذو نصاح

فکانت هزیمة المشرکین بقتل أبی جرول.

قال:و قتل علی«علیه السلام»أربعین رجلا بعد قتل أبی جرول (2).

ص :55


1- 1) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 63.
2- 2) الإرشاد للمفید ج 1 ص 142-144 و بحار الأنوار ج 21 ص 157 و ج 41-

3-قال ابن شهر آشوب:«و فارسهم أبو جرول،و إنه قدّه عظیما بنصفین،بضربة فی الخوذة،و العمامة،و الجوشن،و البدن إلی القربوس،و قد اختلفوا فی اسمه» (1).

بیانات ضروریة

و هنا بیانات یحسن التعرض لها،و هی التالیة:

1-قالوا:«فی عقر علی«علیه السلام»بعیر حامل رایة الکفار دلیل جواز عقر فرس العدو،و مرکوبه،إذا کان ذلک عونا علی قتله» (2).

2-إن اللواء هو محط أنظار جمیع المقاتلین،فقتل حامله،و سقوط اللواء، یرعب الجیش،و یشوش حرکته،و یصیب المقاتلین بحالة من الضیاع و الإحباط..و یهیؤهم للهزیمة،و یدخلهم فی التفکیر فیها فعلا..و هذا ما حصل بقتل أبی جرول..

3-لا منافاة بین قولهم:إن هزیمة المشرکین کانت حین رماهم النبی «صلی اللّه علیه و آله»بکف من تراب أو حصی..و بین کون السبب هو قتل أبی جرول،فإن قتله قد یکون متصلا بما فعله النبی«صلی اللّه علیه و آله»من

2)

-ص 94 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 604-606 و(ط المکتبة الحیدریة) ج 2 ص 331 و الدر النظیم ص 183 و کشف الغمة ج 1 ص 222.

ص :56


1- 1) بحار الأنوار ج 41 ص 66 عن مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 295-296 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 355 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 542.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 350 و زاد المعاد ج 3 ص 483.

حیث الزمان..

4-قول ابن شهر آشوب:إن علیا قدّ أبا جرول بنصفین یدل علی عدم صحة قولهم:إن أنصاریا قد شارک علیا فی ذلک..و إن کنا لا نستبعد أن یکون ذلک الأنصاری حاضرا و ناظرا..لکن إثبات مشارکته غیر ظاهر..

5-لو صح ما ذکروه لبادروا إلی ذکر إسم ذلک الأنصاری،و لعل ذکر اسمه أولی عند هؤلاء من ذکر اسم علی«علیه السلام»..إذ لیس من الإنصاف أن یذکروا اسم من ضرب الجمل،و یهملوا من قتل ذلک الفارس العظیم القائد لجیوش المشرکین!!

6-ما ذکرته الروایة من اجتلاد المسلمین و المشرکین بعد عودة المسلمین من الهزیمة،یتناقض مع ما صرحت به بعض النصوص من أن الهزیمة وقعت علی المشرکین،و لم یضرب المسلمون بسیف،و لا طعنوا برمح.

شعر علی علیه السّلام فی حرب حنین

و ذکروا أیضا:أن علیا«علیه السلام»قال فی حرب حنین؛و أنکرها ابن هشام:

ألم تر أن اللّه أبلی رسوله

بلاء عزیز ذی اقتدار و ذی فضل

و قد أنزل الکفار دار مذلة

فلاقوا هوانا من أسار و من قتل

فأمسی رسول اللّه قد عز نصره

و کان أمین اللّه أرسل بالعدل

فجاء بفرقان من اللّه منزل

مبینة آیاته لذوی العقل

ص :57

فآمن أقوام بذاک فأیقنوا

فأمسوا بحمد اللّه مجتمعی الشمل

و أنکر أقوام فزاغت قلوبهم

فزادهم ذو العرش خبلا علی خبل

و حکم فیهم (1)یوم بدر رسوله

و قوما کماة (2)فعلهم أحسن الفعل

بأیدیهم بیض خفاف قواطع

و قد حادثوها بالجلاء و بالصقل

فکم ترکوا من ناشئ ذی حمیة

صریعا و من ذی نجدة منهم کهل

و تبکی عیون النائحات علیهم

تجود بإرسال الرشاش و بالوبل

نوائح تبکی عتبة الغی و ابنه

و شیبة تنعاه و تنعی أبا جهل

و ذا الذحل تنعی و ابن جدعان فیهم

مسلبة حری مبینة الثکل

ثوی منهم فی بئر بدر عصابة

ذوو نجدات فی الحروب و فی المحل

دعا الغی منهم من دعا فأجابه

و للغی أسباب مرمقة الوصل

فأضحوا لدی دار الجحیم بمعزل

عن الشغب و العدوان فی أسفل السفل (3)

و نقول:

أولا:إن الشعر طریقة تعبیر لها أثر فی النفوس،و یستهویها لحفظه،

ص :58


1- 1) و أمکن منهم.
2- 2) غضابا.
3- 3) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 125 و بحار الأنوار ج 19 ص 321 و ج 41 ص 94 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 75 و ج 2 ص 331 و البدایة و النهایة ج 3 ص 404 و السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 538 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 525.

و تردیده،و تناقله،و الإحتفاظ به،و إبلاغه للأجیال کما أنه یستفز المشاعر، و یلهب الأحاسیس فی کثیر من الأحیان،فإذا أمکن الإستفادة منه فی خدمة الحق و الدین فلا ضیر فی ذلک،و لا حرج إذا التزموا بحدود اللّه فیه.

ثانیا:إن علیا حین یقول الشعر،فإنک لا تجد فی شعره«علیه السلام» تلک السلبیات التی ألمح القرآن إلیها..فهو لا یستهوی الغاوین عن الحق، و لیس فیه هیمان فی کل واد،و لا هو یقول ما لا یفعل..

بل هو شعر یستهوی الباحثین عن الحق،و فیه إتباع لسبیل الرشد،و لا یحید عن سبیل اللّه له سبحانه،و لو بمقدار ذرة أو شعرة..و هو تقریر للحقائق،و إخبار عن الوقائع،و قول فصل،و وعد صادق..

کما أنک لا تجد فیه أی نوع من أنواع الخیال الباطل،و الأوهام الرعناء، و الزائفة..

ثالثا:إنه«علیه السلام»لم یذکر شیئا عن جهد نفسه و جهاده فی بدر، و أحد،و خیبر،و الخندق،و قریظة،و النضیر،و ذات السلاسل،و فدک، و سواها،و لا یتغنی فیه ببطولات سطرها أی من الناس فی حنین.

بل هو یخص رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالثناء،و ینسب إلیه کل نصر و توفیق.

رابعا:إنه«علیه السلام»یذکر الناس فی شعره هذا بحقائق الدین القائمة علی الحق و العدل،و یشیر إلی القرآن بعنوان أنه المفرق بین الحق و الباطل، و المنسجم مع ما تقضی به العقول،بما فیه من هدایات تستنزل التوفیق الإلهی، و تکون معاندتها من أسباب الخذلان و زیادة العمی فی القلب..

ص :59

غنائم حنین لمن

إننا نعتقد:أن غنائم حنین کانت لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و علی«علیه السلام»،لأن المسلمین انهزموا عن بکرة أبیهم،و قد صرحت بعض النصوص بأنه لم یکن منهم قتال فی حنین أبدا..و قد بقیت جماعة من بنی هاشم-حسب قول عدد من النصوص المتقدمة-آثروا أن یحیطوا بالنبی«صلی اللّه علیه و آله».

أما علی فقد قام بأمر اللّه بقتال المشرکین،حتی هزمهم وحده کما تقدم..

و لکن النبی«صلی اللّه علیه و آله»بعد أن هزم اللّه المشرکین،أراد أن یحفظ ماء وجه أصحابه،فقرر أن یجعل لهم نصیبا من الغنائم..فأعلن لهم بذلک،ثم استجازهم بأن یعطی من هذه الغنائم المؤلفة قلوبهم،متوخیا طیب نفوس الأنصار بعد ما نفذ ما أمره اللّه تعالی به (1).

و قد تحدثنا عن ذلک فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»جزء 25.

ص :60


1- 1) الروض الأنف ج 4 ص 167 و راجع:مسند أحمد ج 4 ص 42 و صحیح البخاری (ط دار الفکر)ج 5 ص 104 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 339 و عمدة القاری ج 17 ص 307 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 556 و کنز العمال ج 14 ص 64 و جامع البیان ج 10 ص 129 و تفسیر الثعلبی ج 5 ص 24 و تفسیر البغوی ج 2 ص 280 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 397 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 1 ص 293 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 677.
اقطع لسانه
اشارة

قالوا:کان«صلی اللّه علیه و آله»قد أعطی العباس بن مرداس أربعا (1)(و قیل:أربعین (2))من الإبل یوم حنین،فسخطها،و أنشد یقول:

أتجعل نهبی و نهب العبید (3)

بین عیینة و الأقرع

فما کان حصن و لا حابس

یفوقان شیخی فی المجمع

و ما کان(کنت)دون امرئ منهما

و من تضع الیوم لا یرفع

فبلغ النبی«صلی اللّه علیه و آله»ذلک،فاستحضره،و قال له:أنت القائل:

أتجعل نهبی و نهب العبید

بین الأقرع و عیینة

ص :61


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 26 ص 414 و الإرشاد(ط دار المفید)ج 1 ص 147 و بحار الأنوار ج 21 ص 160 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 2 ص 272 و حلیة الأبرار ج 1 ص 294 و کشف الغمة ج 1 ص 224 و إمتاع الأسماع ج 9 ص 298 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 272 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 4 ص 358 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 398.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 120 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 84 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 153 و عیون الأثر ج 2 ص 220.
3- 3) العبید کزبیر:فرس،قاموس المحیط ج 1 ص 311 و هو اسم فرس عباس بن مرداس بالذات.

فقال له أبو بکر:بأبی أنت و أمی،لست بشاعر.

قال:و کیف؟!

قال:قال:بین عیینة و الأقرع.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لأمیر المؤمنین«علیه السلام»:

«قم-یا علی-إلیه،فاقطع لسانه».

قال:فقال العباس بن مرداس:فو اللّه،لهذه الکلمة کانت أشد علیّ من یوم خثعم،حین أتونا فی دیارنا.

فأخذ بیدی علی بن أبی طالب،فانطلق بی،و لو أری أحدا یخلصنی منه لدعوته،فقلت:یا علی،إنک لقاطع لسانی؟!

قال:إنی لممض فیک ما أمرت.

قال:ثم مضی بی،فقلت:یا علی،إنک لقاطع لسانی.

قال:إنی لممض فیک ما أمرت.

فما زال بی حتی أدخلنی الحظائر،فقال لی:اعتد ما بین أربع إلی مائة.

قال:قلت:بأبی أنتم و أمی،ما أکرمکم،و أحلمکم،و أعلمکم!

قال:فقال:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أعطاک أربعا،و جعلک مع المهاجرین.فإن شئت فخذ المائة،و کن مع أهل المائة.

قال:قلت:أشر علی.

قال:فإنی آمرک أن تأخذ ما أعطاک،و ترضی.

ص :62

قلت:فإنی أفعل (1).

و ذکروا فی توضیح ما جری:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لما قال:

اقطعوا عنی لسانه،قام عمر بن الخطاب،فأهوی إلی شفرة کانت فی وسطه لیسلها،فیقطع بها لسانه.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لأمیر المؤمنین«علیه السلام»:قم أنت فاقطع لسانه،أو کما قال (2).

و فی نص آخر:فقال أبو بکر:بأبی أنت و أمی،لم یقل کذلک،و لا و اللّه ما أنت بشاعر،و ما ینبغی لک،و ما أنت براویة.

قال:فکیف قال؟!

فأنشده أبو بکر.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:اقطعوا عنی لسانه.

ففزع منها ناس،و قالوا:أمر بالعباس بن مرداس أن یمثل به،و إنما

ص :63


1- 1) الإرشاد للمفید ج 1 ص 146-148 و بحار الأنوار ج 21 ص 160 و 161 و 170 و 171 و إعلام الوری ص 125 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 237 و راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 398 و 399 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 120 و عن دلائل النبوة للبیهقی ج 5 ص 181 و کشف الغمة ج 1 ص 225 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 272 و تاریخ مدینة دمشق ج 26 ص 415 و أعیان الشیعة ج 1 ص 281.
2- 2) راجع:الإرشاد للمفید(هامش)ص 147 و حلیة الأبرار ج 1 ص 294.

أراد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بقوله:اقطعوا عنی لسانه،أی یقطعوه بالعطیة من الشاء و الغنم (1).

و قد ذکروا کذلک:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أرسل إلیه بحلة (2).

و فی روایة:فأتم له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ماءة (3).

و الظاهر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أعطاه ذلک مکافأة،لقبوله ما عرضه علیه أمیر المؤمنین علی«علیه السلام».

و نقول:

ص :64


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 399 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 120 و(ط دار المعرفة) ص 84 و راجع:زاد المسیر ج 6 ص 280 و تاریخ مدینة دمشق ج 26 ص 415.
2- 2) السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 85 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 2 ص 272 و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 26 ص 425 و أحکام القرآن لابن العربی ج 3 ص 466 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 9 ص 290.
3- 3) صحیح مسلم ج 3 ص 108 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 17 و مسند الحمیدی ج 1 ص 200 و معرفة السنن و الآثار ج 5 ص 199 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 2 ص 271 و کنز العمال ج 10 ص 543 و تفسیر البغوی ج 2 ص 280 و تاریخ مدینة دمشق ج 26 ص 413 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 602 و البدایة و النهایة ج 4 ص 412 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 680 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 120 و(ط دار المعرفة)ص 84 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 399 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 48.

إن لنا هنا بیانات عدیدة،نذکر منها:

لا معنی للخوف إذن

زعمت بعض المرویات:

أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لأبی بکر:«اقطع لسانه عنی،و أعطه مئة» (1)..و هذا غیر صحیح:

أولا:لأن ابن مرادس توهم أنه یرید قطع لسانه بالفعل (2)،و ظن ذلک ناس آخرون (3)و هذا الظن لا یتلاءم مع کلمة«عنی»فإنها تدل عند جمیع الناس أنه یرید أن یکون العطاء هو یقطع لسانه عن الکلام حول هذا الموضوع..

یضاف علی ذلک قوله:و أعطه مئة من الإبل،فإنها تشیر إلی إرادة تکریمه،لا إلی معاقبته بقطع لسانه علی الحقیقة.

ثانیا:إن أبا بکر قد سعی إلی تغییر قرار النبی بقطع لسان الرجل،

ص :65


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 120 و(ط دار المعرفة)ص 84 عن الکشاف،و تفسیر أبی السعود ج 5 ص 169 و تفسیر الآلوسی ج 15 ص 65.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 120 و(ط دار المعرفة)ص 84 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 146-148 و کنز العمال ج 10 ص 517 و إعلام الوری ص 125 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 237 و بحار الأنوار ج 21 ص 160 و 161 و 170 و 171 و تاریخ مدینة دمشق ج 26 ص 413 و أعیان الشیعة ج 1 ص 281.
3- 3) السیرة الحلبیة ج 3 ص 120 و(ط دار المعرفة)ص 84 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 399.

و صار یوضح للنبی أن کلام ابن مرداس لا یتضمن إساءة تستحق قطع لسانه،متهما النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأنه لم یفهم معنی کلام ابن مرداس..فهل بعد هذا یمکن أن یأمن النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی أبی بکر من أن یخطئ فی فهم قوله:اقطع لسانه،فیقطع لسان الرجل علی الحقیقة؟!..

ثالثا:کانت هناک وحدة حال قائمة بین أبی بکر و عمر،فلعله-یتأثر بموقف عمر،و یقبل بتأویله لکلام النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و یفسح المجال له لیقطع لسان الرجل بشفرته التی أهوی إلیها لیسلها من وسطه..

و لسوف لن ینفع الندم و الأسف بعد ذلک..

إخافة الناس بالمزاح لا تجوز

و قد یقال:إن من المعلوم:أنه لا یجوز إخافة الناس بلا سبب یرضاه اللّه تعالی..فکیف یخیف النبی«صلی اللّه علیه و آله»ابن مرداس بکلام کان أشد علیه من یوم خثعم،حین أتوهم فی دیارهم؟!

و کیف یواصل علی«علیه السلام»إخافته بإیهامه أنه سینفذ فیه أمر النبی الذی یخشاه؟!

و نجیب:

أولا:إن الحرام هو الفعل و القول الذی یدل دلالة قاطعة علی ضرر یخشاه ذلک الشخص..و لکن لو فعل أو قال ما هو حلال،و ما له دلالة صحیحة علی أمر مباح،لکن السامع أخطأ فی فهمه،بسبب قلة تدبره فی معناه،أو لخطأ السامعة عنده..فلیس هذا من الحرام فی شیء،لأن المتکلم

ص :66

لا یتحمل مسؤولیة الأخطاء التی یقع فیها السامع المقصر أو المخطئ فی فهم معنی الکلام أو فی سماعه..و هذا بالذات هو ما جری لعباس بن مرداس..

ثانیا:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یخاطب ابن مرداس،بل کان خطابه موجها إلی علی«علیه السلام»،و المطلوب منه هو أن یفهم مقاصده من یوجّه خطابه إلیه،بالطریقة التی یعرف أنه یفهم تلک المقاصد من خلالها.

و ربما یکون هناک إشارات أو رموز بین المتخاطبین..و لا یعنیه ما یفهمه الآخرون فی شیء،فقد یفهمون شیئا،و قد لا یفهمون،و قد یخطئون و قد یصیبون،و ربما یکون قاصدا للتعمیة علیهم.

و جواب علی لابن مرداس لم یتضمن جدیدا،بل هو أکد له علی عزمه علی تنفیذ أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..لکی تحصل المفاجأة السارة التی ستتضاعف آثارها علی ابن مرداس،من خلال زیادة البهجة،و عمق الفرحة،و السعادة،و الشعور بالإمتنان بصورة أعمق و أصدق..

مشورة علی علیه السّلام علی ابن مرداس

و تأتی نصیحة أمیر المؤمنین«علیه السلام»لابن مرداس لتکون إسهاما فی تکامل هذا الرجل روحیا،و تعمیق شعوره بالکرامة و بالقیمة الإنسانیة، و لیصبح معیار الربح و الخسارة عنده لیس هو الحصول علی الأموال، و المناصب،بل هو الحصول علی المیزات الروحیة و الإیمانیة،و السابقة فی الدین،و التحلی بالشیم و المیزات الإنسانیة.

ص :67

و قد رسمت مشورة علی«علیه السلام»لابن مرداس حدودا أظهرت له:أن هناک نوعان من الناس،هم:أهل الهجرة و السابقة،و الجهاد، و التضحیة بالمال،و النفس،و الولد،و التخلی عن الأوطان،و عن الأهل و العشیرة من أجل دینهم،و حفظ إیمانهم.

و یقابلهم:أهل الطمع و طلاب الدنیا،الذین یقیسون الأمور بالأرقام و الأعداد.

و قد جاء رسم هذه الحدود له فی نفس اللحظة التی انفتحت فیها بصیرته علی معنی القیمة،حین ساقته تحولات الأمور معه إلی أن یلهج بالقول:«بأبی أنتم و أمی،ما أکرمکم،و أحلمکم،و أعلمکم..»!

فوجد نفسه أمام کرم لا یضاهی،تجلی له بهذا العطاء الجلیل..

و أمام حلم لا یجاری،حیث اعترض علی من دانت له العرب،و لم تقصر همته عن مناهضة العجم،و لم یجد فیه إلا الخلق الرضی،و إلا السماح،و السماحة، و الحلم و النبل،و کمال الرصانة و العقل،و العفو،و الإنصاف و العدل..

فقد استدعاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و سأله سؤالا واحدا، و لم ینتظر منه جوابا،بل بادر إلی اتخاذ القرار الحاسم بحقه.

و لکنه لم یکن قرار ملک أو جبار،بل کان قرار الرحمة و الرضا،و الکرم، و الحلم.

و وجد نفسه کذلک أمام علم لا یوصف،اضطره إلی البخوع و التسلیم،و طلب المشورة من علی«علیه السلام»بالذات،فجاءته مشورته الصادقة،فلم یجد حرجا من العمل و الإلتزام بها..

ص :68

الفصل السابع
اشارة

سرایا حنین..و غزوة الطائف..

ص :69

ص :70

سرایا تجاهلوها
اشارة

و نلاحظ:أن ثمة سرایا قام بها علی«علیه السلام»بأمر رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»تجاهلها عامة المؤرخین الذین یؤیدون الفریق الذی ناوأ علیا«علیه السلام»فی حیاته.

و نذکر من هذه السرایا التی حصلت-فیما یظهر بین حنین و الطائف، ما یلی:

1-سرایا لکسر الأصنام

قال الیعقوبی،و غیره:«و وجه علیا«علیه السلام»لکسر الأصنام فکسرها» (1).

ص :71


1- 1) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 64،و إعلام الوری ص 123 و 124 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 387 و 388 و کشف الغمة ج 1 ص 226 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 265 و بحار الأنوار ج 21 ص 163 و 164 و 169 و ج 41 ص 95 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 33 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 332 و المستجاد من کتاب الإرشاد(المجموعة) ص 92 و أعیان الشیعة ج 1 ص 280 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 151-153.

و نقول:

1-سیأتی إن شاء اللّه أنه«علیه السلام»بعد حنین لم یعد إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»إلا بعد الإنتهاء من حصار الطائف.فدلنا ذلک علی أنه کان یقوم بمهمات جسام،توازی فی أهمیتها مواجهة أهل الطائف فی أیام حصارهم.

2-إن النص لم یحدد لنا عدد هذه الأصنام،و لا أسماء،و لا أمکنة وجودها..فإن کانت هی الأصنام المعهودة،و هی العزی،و ود،و سواع، و مناة،و ذو الکفین،و اللات،و ما إلی ذلک..فهو یدل علی عدم صحة ما ذکروه من أنه«صلی اللّه علیه و آله»أرسل المغیرة و أبا سفیان لهدم الطاغیة، و هو اللات،و فلانا الآخر لهدم مناة،و فلانا لهدم العزی و ما إلی ذلک..

و أن ذکر هؤلاء و عدم التصریح بما أوکل إلی علی«علیه السلام»قد جاء للتعمیة علی الحقیقة،و التشکیک بها.

2-سریة لمواجهة خیل ثقیف

و قالوا:«خرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی الطائف،و وجه علی بن أبی طالب،فلقی نافع بن غیلان بن سلمة بن معتب فی خیل من ثقیف (ببطن وج و هو واد بالطائف)فقتله،و انهزم أصحابه».

زاد المفید و غیره قوله:و لحق القوم الرعب،فنزل منهم جماعة إلی النبی «صلی اللّه علیه و آله» (1).

ص :72


1- 1) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 64 و إعلام الوری ص 124 و(ط مؤسسة آل البیت)-
3-سریة علی علیه السّلام إلی خثعم

قالوا:سار«صلی اللّه علیه و آله»بنفسه إلی الطائف(فی شوال سنة ثمان،فحاصرهم بضعة عشر یوما (1)أو)فحاصرهم أیاما.

و أنفذ أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»فی خیل،و أمره أن یطأ ما وجد، و أن یکسر کل صنم وجده.

فخرج حتی لقیته خیل خثعم فی جمع کثیر،فبرز له رجل من القوم یقال له شهاب،فی غبش الصبح،فقال:هل من مبارز؟!

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:«من له»؟!

1)

-ج 1 ص 388،و بحار الأنوار ج 21 ص 164 و 168 و ج 41 ص 95 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 153 و أعیان الشیعة ج 1 ص 281 و الدر النظیم لابن حاتم العاملی ص 185 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 257 و عن مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 605 و 606 و المستجاد من کتاب الإرشاد(المجموعة)ص 93.

ص :73


1- 1) إعلام الوری ص 123 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 387 و بحار الأنوار ج 21 ص 164 و 168 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 598 و راجع:قصص الأنبیاء للراوندی ص 348 و الدر النظیم ص 185 و کشف الغمة ج 1 ص 226 و الإرشاد ج 1 ص 153 و المستجاد من کتاب الإرشاد(المجموعة)ص 93 و أعیان الشیعة ج 1 ص 281 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام» فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 257.

فلم یقم أحد،فقام إلیه أمیر المؤمنین«علیه السلام».

فوثب أبو العاص بن الربیع،فقال:تکفاه أیها الأمیر.

فقال:«لا،و لکن إن قتلت فأنت علی الناس».

فبرز إلیه أمیر المؤمنین«علیه السلام»و هو یقول:

إن علی کل رئیس حقا

أن یروی الصعدة أو تدقا (1)

ثم ضربه فقتله.و مضی فی تلک الخیل،حتی کسر الأصنام،و عاد إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و هو محاصر لأهل الطائف(ینتظره).

فلما رآه النبی«صلی اللّه علیه و آله»کبر(للفتح)،و أخذ بیده،فخلا به، و ناجاه طویلا (2).

ص :74


1- 1) الصعدة:القناة المستویة من منبتها لا تحتاج إلی تعدیل.راجع:الصحاح-صعد- ج 2 ص 498.
2- 2) راجع:إعلام الوری ص 123 و 124 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 235 و 388 و 389،و الدر النظیم ص 185 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 115 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 605 و 606 و(ط المکتبة الحیدریة)ص 182 و ج 2 ص 332.و بحار الأنوار ج 21 ص 163 و 164 و 169 و ج 41 ص 95 و المستجاد من کتاب الإرشاد(المجموعة)ص 92 و أعیان الشیعة ج 1 ص 281 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 266 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 151-153 و فی هامشه قال:روی باختلاف یسیر فی سنن الترمذی ج 5 ص 303،و تاریخ بغداد ج 7 ص 402،-

فروی عبد الرحمن بن سیابة،و الأجلح جمیعا،عن أبی الزبیر،عن جابر بن عبد اللّه الأنصاری:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لما خلا بعلی بن أبی طالب«علیه السلام»یوم الطائف،أتاه عمر بن الخطاب،فقال:أتناجیه دوننا،و تخلو به دوننا؟!

فقال:«یا عمر،ما أنا انتجیته،بل اللّه انتجاه» (1).

قال:فأعرض عمر و هو یقول:هذا کما قلت لنا قبل الحدیبیة:

لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرٰامَ إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ آمِنِینَ

(2)

،فلم ندخله،و صددنا عنه.

فناداه النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«لم أقل:إنکم تدخلونه فی ذلک العام»! (3).

2)

-و مناقب المغازلی ص 124،و أسد الغابة ج 4 ص 27،و کفایة الطالب ص 327 و کشف الغمة ج 1 ص 226.

ص :75


1- 1) راجع المصادر المتقدمة.
2- 2) الآیة 27 من سورة الفتح.
3- 3) راجع:إعلام الوری ص 124 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 388 و بحار الأنوار ج 21 ص 164 و 169 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 153 و قال فی هامشه: أنظر قطعا منه فی سنن الترمذی ج 5 ص 3726/639.و جامع الأصول ج 8 ص 6505/658،و تاریخ بغداد ج 7 ص 402،و مناقب الإمام علی«علیه السلام»لابن المغازلی ص 124 و 163،و کفایة الطالب ص 327،و أسد الغابة ج 4 ص 27،و مصباح الأنوار ص 88،و کنز العمال ج 11 ص 33098/625-

و عن جابر،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»:أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»قال یوم الشوری:نشدتکم باللّه هل فیکم أحد ناجاه رسول اللّه یوم الطائف،فقال أبو بکر و عمر:«یا رسول اللّه ناجیت علیا دوننا».

فقال لهما النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«ما أنا ناجیته،بل اللّه أمرنی

3)

-عن الترمذی،و الطبرانی.انتهی. و حدیث المناجاة مذکور فی کثیر من مصادر أهل السنة،و لکنهم یتحاشون غالبا التصریح باسم المعترضین علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فراجع علی سبیل المثال:إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 525-531 عن المصادر التالیة: صحیح الترمذی(ط الصاوی)ج 13 ص 173 و الرسالة القوامیة للسمعانی،و المناقب للخوارزمی(ط تبریز)ص 83،و النهایة فی اللغة ج 4 ص 138 و تذکرة الخواص (ط الغری)ص 47 و نهج البلاغة(ط القاهرة)ج 2 ص 167 و 411 و مسند أحمد،و در بحر المناقب(مخطوط)ص 47 و الریاض النضرة(ط الخانجی)ج 2 ص 200 و ذخائر العقبی(ط القدسی)ص 85 و البدایة و النهایة ج 7 ص 356 و مشکاة المصابیح(ط دهلی)ص 564 و شرح دیوان أمیر المؤمنین للمیبدی (مخطوط)ص 187 و المناقب لعبد اللّه الشافعی(مخطوط)ص 164 و مفتاح النجا للبدخشی(مخطوط)ص 47 و أسنی المطالب لمحمد الحوت،و تاج العروس ج 1 ص 358 و ینابیع المودة ص 58 و تجهیز الجیش ص 374 و سعد الشموس و الأقمار(ط التقدم العلمیة بمصر)ص 210 و أرجح المطالب(ط لاهور)ص 594 عن الترمذی،و النسائی،و الطبرانی عن أبی هریرة.

ص :76

بذلک»غیری؟!

قالوا:لا (1).

و نقول:

تضمنت الروایات المتقدمة أمورا عدیدة،نقتصر منها علی ما له ارتباط بأمیر المؤمنین«علیه السلام»،فلاحظ المطالب التالیة:

من دلالات شعر علی علیه السّلام

قد بین الشعر المنسوب إلی علی«علیه السلام»ما یلی:

1-أن المفروض بالرئیس و القائد أن یتصدی بنفسه لقتال العدو،و أن یکون قتالا مؤثرا،بحیث یروی رمحه من دماء أعدائه،أو أن یتحطم ذلک الرمح و یتلاشی.

2-إن ذلک ینتج:أن سلاح القائد لیس لمجرد الدفاع عن شخصه،بل هو للدفاع عن القضیة،إذ لو کان للدفاع عن الشخص،فربما یکفیه ما هو أقل من ذلک بکثیر،أو ربما لم یحتج إلیه من الأساس.

3-إن ذلک یستبطن:أن علی الرئیس،و القائد أن لا یخرج نفسه من دائرة التصدی للقتال،بحیث یکون همه حفظ نفسه،لیضحی بغیره،لیکون دوره هو مجرد إصدار التوجیهات،کما یفعله الکثیر من الرؤساء و القادة

ص :77


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 180 و ج 31 ص 337 و الإحتجاج ج 1 ص 202 و 203 و مصباح البلاغة للمیرجهانی ج 3 ص 221 و غایة المرام ج 2 ص 132.

قدیما و حدیثا.

تعدد المناجاة

و قد أظهرت المصادر التی ذکرت المناجاة:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»ناجی علیا«علیه السلام»فی غیر ذلک الموضع أیضا..فراجع (1).

ص :78


1- 1) إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 534-536 و راجع:ج 4 ص 98 و ج 17 ص 56 و ج 18 ص 185 و 186 و ج 20 ص 335 و ج 21 ص 672 و ج 22 ص 553 و ج 23 ص 30 و 31 و 524 و 585 و ج 30 ص 654. و راجع:مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 1 ص 457 و ج 2 ص 87 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 203 و ج 2 ص 64 و العمدة لابن البطریق ص 287 و ذخائر العقبی ص 72 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 128 و بحار الأنوار ج 22 ص 473 و ج 38 ص 312 و مسند أحمد ج 6 ص 300 و مجمع الزوائد ج 9 ص 112 و کتاب الوفاة للنسائی ص 52 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 23 ص 375.و راجع أیضا:و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 154 و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 130 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 494 و مسند أبی یعلی ج 12 ص 364 و کنز العمال ج 13 ص 146 و معجم الرجال و الحدیث ج 2 ص 172 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 394 و 395 و ذکر أخبار إصبهان ج 1 ص 251 و البدایة و النهایة ج 7 ص 397 و أعیان الشیعة ج 1 ص 358 و سبل الهدی و الرشاد 12 ص 255 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 305.
دلالات مناجاة النبی صلی اللّه علیه و آله لعلی علیه السّلام

إن مناجاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»دلت علی أنه «علیه السلام»هو موضع سر النبی«صلی اللّه علیه و آله»دون غیره..و لم یعد یمکن لأحد أن یدعی لنفسه خصوصیة لدی النبی«صلی اللّه علیه و آله»تؤهله لمقام الخلافة بعده«صلی اللّه علیه و آله»..

و لعل هذا هو السبب فی تغیظ بعض الناس،حتی جاهر بالإعتراض علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی هذا الأمر..

فجاءه الجواب الصاعق،الذی کان أشد ضررا بطموحاته،حین أعلن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،أن اللّه تعالی هو الذی أمره بذلک.

بل زاد علی ذلک بأن أعلن أنه«علیه السلام»موضع سر اللّه أیضا تماما کما هو حال النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه،فقال:«بل اللّه انتجاه»، و الفرق بینهما أن اللّه ینتجی رسوله مباشرة،و بالوحی إلیه،و ینتجی علیا «علیه السلام»بواسطة النبی«صلی اللّه علیه و آله».

و قد روی عنه«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال لعلی«علیه السلام»:«إنک لحجة اللّه علی خلقه،و أمینه علی سره،و خلیفة اللّه علی عباده (1).

ص :79


1- 1) ینابیع المودة ص 53 و(ط دار الإسوة)ج 1 ص 167 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»لابن عقدة ص 135 و بشارة المصطفی للطبری ص 437 و مشارق الشموس للمحقق الخوانساری ج 2 ص 442 و الأمالی للصدوق ص 155 و عیون أخبار الرضا ج 2 ص 267 و فضائل الأشهر الثلاثة للصدوق ص 79 و روضة الواعظین-

و عنه«صلی اللّه علیه و آله»:«هذا وصیی،و موضع سری،و خیر من أترک بعدی» (1).

1)

-ص 346 و إقبال الأعمال لابن طاووس ج 1 ص 27 و بحار الأنوار ج 42 ص 191 و ج 93 ص 358 و جامع أحادیث الشیعة ج 9 ص 21 و مسند الإمام الرضا «علیه السلام»ج 2 ص 187 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام» ص 269 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 146 و ج 8 ص 180 و غایة المرام ج 1 ص 109 و 170 و ج 2 ص 191 و ج 5 ص 25 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 82 و ج 5 ص 50 و ج 22 ص 324 و ج 23 ص 404.

ص :80


1- 1) إحقاق الحق(قسم الملحقات)ج 4 ص 75 و 76 و 350 و راجع:ج 15 ص 153 و 154 و ج 21 ص 600 و ج 23 ص 521 و 555 و ج 31 ص 192 و 247 عن میزان الإعتدال(مطبعة السعادة بمصر)ج 1 ص 298 و(ط البابی الحلبی بالقاهرة)ص 635 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 6 ص 446 و ج 7 ص 5 عن جامع الأحادیث(ط دمشق)تألیف عباس صقر،و أحمد عبد الجواد بمصر ج 3 ص 97،و مجمع الزوائد ج 9 ص 113 و 114 و منتخب کنز العمال(مطبوع بهامش مسند أحمد)ج 5 ص 32 عن الطبرانی،و ابن مردویه،و عن مفتاح النجا (مخطوط)ص 94 عن العقیلی،و عن در بحر المناقب(مخطوط)ص 60 عن ابن المغازلی،و أرجح المطالب ص 24 و 589 و قرة العینین فی تفضیل الشیخین ص 234 و راجع:مناقب أمیر المؤمنین«علیه السلام»ج 1 ص 335 و 385-

و ورد هذا المعنی فی روایات أخری أیضا (1).

1)

-و 387 و 445 و شرح الأخبار ج 1 ص 117 و 195 و الأمالی للمفید ص 61 و مناقب آل أبی طالب لابن شهر آشوب ج 2 ص 246 و 247 و 256 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 49 و بحار الأنوار ج 38 ص 12 و میزان الحکمة ج 1 ص 137 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 6 ص 221 و کنز العمال ج 11 ص 280 و (ط مؤسسة الرسالة)ص 610 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 96 و 204 و قاموس الرجال ج 10 ص 335 و الفوائد المجموعة و الأحادیث الموضوعة ج 1 ص 346 و معجم الرجال و الحدیث ج 2 ص 62 و کتاب المجروحین ج 1 ص 279 و ج 3 ص 5 و الموضوعات لابن الجوزی(ط المکتبة السلفیة)ج 1 ص 375 و الموضوعات لأبی الفرج القرشی ص 259 و 281 و 283 و تهذیب التهذیب ج 3 ص 91 و أعیان الشیعة ج 6 ص 295 و کشف الغمة ج 1 ص 156 و کشف الیقین ص 255 و أهل البیت«علیهم السلام»فی الکتاب و السنة ص 143 و الکامل فی ضعفاء الرجال ج 6 ص 397 و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 328 و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 57 و ذخیرة الحفاظ لابن القیسرانی محمد بن طاهر المقدسی ج 3 ص 1588 و معرفة التذکرة لابن القیسرانی ج 1 ص 117 و محاضرات الأدباء للأصفهانی ج 2 ص 496.

ص :81


1- 1) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 25 ص 157 و 158.
التشکیک بما قاله النبی صلی اللّه علیه و آله

و أغرب ما قرأناه:أن عمر بن الخطاب حین سمع قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن علی«علیه السلام»:بل اللّه انتجاه،بادر إلی القول:هذا کما قلت لنا قبل الحدیبیة لتدخلن المسجد الحرام إن شاء اللّه آمنین،فلم تدخله و صددنا عنه..

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:لم أقل إنکم تدخلونه فی ذلک العام..

أی أن عمر یرید أن یقول:کما أن ذلک الوعد لم یتحقق،و کنت تتکلم من دون ضابطة،فإن قولک هذا:إن اللّه انتجی علیا«علیه السلام»،لیس بصحیح أیضا..

فإذا ظهر للناس أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یخبر عن أشیاء لا واقع لها،ثم قدّم لهم شاهد علی ذلک،فلا بد أن یستقر هذا الأمر فی أذهانهم و قلوبهم،و سیصعب اقتلاعه بعد ذلک:و هذا یؤدی إلی محق الإیمان بالنبوة فی قلوبهم و عقولهم..

فاجابه النبی«صلی اللّه علیه و آله»بما دل علی أن ذلک القائل أراد أن یوهم الناس بأمر لا واقع له،فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یقل:إن دخولهم مکة سیکون فی ذلک العام،بل قال لهم:إنهم سوف یدخلونها من دون تحدید وقت،فلماذا ینسب إلیه عمر ما لم یقله؟!

و هی إجابة واضحة،یفهمها کل أحد..و هی تدین ذلک الرجل الذی اتهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بما لم یقله..و تبقی هذه الإدانة ماثلة أمام أعین الأجیال و الأحقاب،و تنبئ عن معان کان الأجدر بهم التسترّ علیها.

ص :82

إجابات النبی صلی اللّه علیه و آله أحرجتهم

و هذه الإجابات النبویة عن أسباب المناجاة،ثم إبطاله التهمة العمریة هو السبب فی سعی أتباع أولئک المعترضین علی النبی«صلی اللّه علیه و آله» إلی التکتم علی أسماء المعترضین علیه«صلی اللّه علیه و آله»،کما تدل علیه تعابیرهم فی روایاتهم،مثل قولهم:

فقال الناس..فقالوا..فقال ناس من أصحابه..فقال رجل..فقال بعض أصحابه..فقال قوم..حتی کره من الصحابة ذلک،فقال قائل منهم..

هذا بالإضافة إلی محاولاتهم إسقاط اعتراض عمر علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأنه وعد بدخول مکة و جوابه«صلی اللّه علیه و آله»..

تهدید أهل الطائف بعلی علیه السّلام
اشارة

عن المطلب بن عبد اللّه،عن مصعب بن عبد الرحمن بن عوف،عن أبیه:أنه«صلی اللّه علیه و آله»حاصر أهل الطائف إلی عشرة أو سبعة عشر یوما،فلم یفتحها،ثم أوغل روحة أو غدوة،ثم نزل،ثم هجّر،فقال:

«أیها الناس،إنی لکم فرط،و إن موعدکم الحوض،و أوصیکم بعترتی خیرا..».

ثم قال:«..و الذی نفسی بیده،لتقیمنّ الصلاة،و لتأتنّ الزکاة،أو لأبعثنّ إلیکم رجلا منی،أو کنفسی،فلیضربنّ أعناق مقاتلیکم،و لیسبین ذراریکم».

ص :83

فرأی أناس:أنه یعنی أبا بکر أو عمر.

فأخذ بید علی«علیه السلام»،فقال:هو هذا.

قال المطلب بن عبد اللّه:فقلت لمصعب بن عبد الرحمن بن عوف:فما حمل أباک علی ما صنع؟!

قال:أنا-و اللّه-أعجب من ذلک (1).

و عن أبی ذر قال:قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»-و قد قدم علیه وفد أهل الطائف-:یا أهل الطائف،و اللّه لتقیمنّ الصلاة،و لتؤتنّ الزکاة أو لأبعثنّ إلیکم رجلا کنفسی،یحب اللّه و رسوله،و یحبه اللّه و رسوله،یقصعکم بالسیف.

فتطاول لها أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأخذ بید علی «علیه السلام»،فأشالها،ثم قال:هو هذا.

فقال أبو بکر و عمر:ما رأینا کالیوم فی الفضل قط (2).

و نقول:

ص :84


1- 1) بحار الأنوار ج21ص 152 و ج 40 ص 30 و الأمالی للطوسی ص 516 و(ط دار الثقافة)ص 504.
2- 2) أمالی الطوسی ص 590 و(ط دار الثقافة)ص 579 و بحار الأنوار ج 21 ص 179 و 180 و ج 38 ص 324 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 1 ص 463 و ج 2 ص 24 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 11 ص 224.

لا بد من ملاحظة الأمور التالیة:

أفعال أفصح من الأقوال

تضمنت النصوص المتقدمة:

1-أنه«صلی اللّه علیه و آله»حاصر الطائف أسبوعین أو ثلاثة أو أکثر..

2-ثم إنه«صلی اللّه علیه و آله»أوغل روحة،أو غدوة.

3-ثم نزل.

4-ثم هجّر.

5-ثم أطلق تهدیداته القویة:بأنه سوف یرمیهم بعلی«علیه السلام»، لیضرب أعناق مقاتلیهم،و یسبی ذراریهم،أو یقیمون الصلاة،و یؤتون الزکاة..فما تفسیر ذلک کله؟!

و نقول:

تظهر الإجابة علی ذلک بالتأمل فیما یلی من نقاط:

1-إن تحرکات النبی«صلی اللّه علیه و آله»،علی النحو المشار إلیه آنفا، حیث کان یترکهم،ثم یعود إلیهم..روحة أو غدوة،ثم ینزل،ثم یهجر، أمر لم یعرفه الناس فی الحروب آنئذ..و لا سیما حین یکون التحرک فی وقت الهاجرة..فإن هذه التحرکات کانت مرصودة من قبل أهل الطائف،و لا بد أنها کانت تثیر دهشتهم و تساؤلاتهم،و توقعهم فی حیرة بالغة..

و لا بد أن تکون قد أفهمتهم أمورا کثیرة،أهونها أنهم غیر متروکین،

ص :85

و أن علیهم أن یتوقعوا مفاجأتهم فی کل وقت،و زمان،فلا یمکنهم أن یأمنوا علی أنفسهم بالخروج من حصونهم،و التخلی عن أسوارهم..بل علیهم أن یبقوا فی حالة تأهب و حذر.

کما لا بد أن تبقی ماشیتهم معهم،فلا یمکنهم تسریحها،و لا بد لها من أن تجد ما تأکله،لیمکنهم أن یستفیدوا منها فی هذا الوقت الذی هم بأمس الحاجة إلیها،کما أن علیهم أن یتدبروا أمرهم فی إیجاد المؤن لأنفسهم،و ربما ینفد منهم کل شیء..و لا یبقی لهم حتی ماشیتهم.

2-إنه«صلی اللّه علیه و آله»هددهم بأنهم إن لم یستجیبوا لنداء العقل، فسیرمیهم بأخیه علی«علیه السلام»،الذی هزمهم فی حنین قبل أیام هزیمة مرة،و ذلیلة و مخزیة،و قد کانوا عشرات الألوف،فهل یمکنهم الصمود الآن بعد أن تفرق ذلک الجمع عنهم؟!

3-إن قذائف المنجنیق أضرت بهم..مع علمهم بأن علیا«علیه السلام»لم یشارک بعد فی الحرب علیهم،بل هو لم یحضر بعد إلی ساحات النزال،لأنه کان منشغلا بتطهیر بعض الجهات من الجماعات الصغیرة المنتشرة فی المنطقة،الأمر الذی یشیر إلی أن المنطقة قد خرجت من أیدیهم، و لم تعد قادرة علی مدید العون لهم..

4-إن علیهم أن یتوقعوا أن مصیبتهم الکبری ستکون حین یأذن النبی «صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»بمناجزتهم..فإنه لا شیء یصده عن إنزال عقاب اللّه فیهم،و سوف لا تغنی عنهم حصونهم شیئا،کما لم تفد حصون قریظة و خیبر أهلها شیئا.

ص :86

و لأجل ذلک هددهم بأن یبعث علیهم رجلا منه کنفسه،یضرب أعناق مقاتلیهم،و یسبی ذراریهم.

5-و قد اقتصر«صلی اللّه علیه و آله»علی هذین الأمرین:قتل المقاتلین، و سبی الذراری..علی قاعدة: رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکٰافِرِینَ دَیّٰاراً إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبٰادَکَ وَ لاٰ یَلِدُوا إِلاّٰ فٰاجِراً کَفّٰاراً (1)،و المطلوب هو التخلص من الظلم،و قطع دابر الظالمین،و إفساح المجال للناس-من غیر المصرین علی القتال-لیمارسوا حریتهم فی اختیار معتقداتهم،استنادا إلی الدلیل القاطع للعذر،و لیختاروا طریقة عیشهم بأنفسهم.

6-إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یصرح بإسم الذی یرید أن یرمیهم به..

و وصفه بأوصاف جلیلة و جمیلة،لیطلق الناس العنان لخیالهم فی التعرف علی ذلک الشخص،و یتلمسوا تلک المیزات فی هذا،ثم فی ذاک،حتی یجدوها بأنفسهم فی صاحبها المعهود و المقصود..بعد أن یکونوا قد استحضروا میزات هذا و ذاک من الطامحین و الطامعین..

7-و لکن هذا الإبهام لم یدم طویلا حیث جاءت المطالبة بالتصریح بإسمه،فصرح لهم بذلک الإسم الشریف..الأمر الذی حمل المطلب بن عبد اللّه علی أن یسأل مصعب بن عبد الرحمان بن عوف فقال:فما حمل أباک علی ما صنع.

فقال مصعب:و أنا و اللّه أعجب من ذلک.

ص :87


1- 1) الآیتان 26 و 27 من سورة نوح.

أی أنه سأله عن سبب عدم مبایعة عبد الرحمان بن عوف لعلی«علیه السلام»بالخلافة،و تقدیم عثمان علیه فی یوم الشوری العمریة!إذا کان یعلم أن ذلک جری له،فإن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد قال فیه ما قال..

فلم یجد عنده جوابا معقولا،لأن الجواب المعقول لا یسعده،فإن السبب الحقیقی هو الطمع و عدم الورع..

فک الحصار لتسهیل الإستسلام

و عن الإمام الصادق«علیه السلام»أنه«صلی اللّه علیه و آله»لما واقع- و ربما قال:فزغ (1)-رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من هوازن،سار حتی نزل الطائف،فحصر أهل وج (2)أیاما،فسأله القوم أن یبرح عنهم لیقدم علیه و فدهم،فیشترط له،و یشترطون لأنفسهم.

فسار حتی نزل مکة،فقدم علیه نفر منهم باسلام قومهم.و لم یبخع القوم له بالصلاة و لا الزکاة.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:إنه لا خیر فی دین لا رکوع فیه و لا سجود.

أما و الذی نفسی بیده لیقیمنّ الصلاة،و لیؤتنّ الزکاة،أو لأبعثنّ إلیهم رجلا هو منی کنفسی،فلیضربنّ أعناق مقاتلیهم،و لیسبینّ ذراریهم،و هو هذا.

ص :88


1- 1) الصحیح:فرغ.
2- 2) وجّ:موضع بناحیة الطائف.أو اسم جامع حصونها.أو اسم واحد منها.

و أخذ بید علی«علیه السلام»فأشالها.

فلما صار القوم إلی قومهم بالطائف أخبروهم بما سمعوا من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأقروا له بالصلاة،و أقروا له بما شرط علیهم.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:ما استعصی علیّ أهل مملکة،و لا أمة إلا رمیتهم بسهم اللّه عز و جل.

قالوا:یا رسول اللّه:و ما سهم اللّه؟!

قال:علی بن أبی طالب.ما بعثته فی سریة إلا رأیت جبرئیل عن یمینه، و میکائیل عن یساره،و ملکا أمامه،و سحابة تظله،حتی یعطی اللّه عز و جل حبیبی النصر و الظفر (1).

و هذا معناه:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد حقق نصرا عظیما، یوازی ما حققه فی غزوة الخندق و خیبر و سواهما..

و یدل علی ذلک أیضا:ما تقدم من أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد قال لأصحابه حین أرادوا أن یرتحلوا عن الطائف:«قولوا:لا إله إلا اللّه،وحده لا شریک له،صدق وعده،و نصر عبده،و أعز جنده،و هزم الأحزاب

ص :89


1- 1) الأمالی للطوسی ص 516 و 517 و(ط دار الثقافة-قم)ص 505 و بحار الأنوار ج 21 ص 153 و ج 38 ص 305 و ج 39 ص 101 و ج 40 ص 32 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 315 و مناقب أمیر المؤمنین«علیه السلام»ج 1 ص 359 و شرح الأخبار ج 2 ص 414 و الثاقب فی المناقب ص 121 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 67 و 77 و مدینة المعاجز ج 2 ص 308.

وحده» (1).

فلو لم یکونوا منتصرین کانتصار یوم الأحزاب،لم یکن وجه لأمرهم بأن یقولوا ذلک،فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یطلق الشعارات جزافا.

ص :90


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 388 عن الواقدی،و تاریخ الخمیس ج 2 ص 112 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 114 و راجع المصادر المتقدمة.

الباب التاسع إلی تبوک..

اشارة

الفصل الأول:آل حاتم الطائی عند رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله

الفصل الثانی:مباهلة نصاری نجران..

الفصل الثالث:علی علیه السّلام فی الیمن..

الفصل الرابع:علی علیه السّلام فی بنی زبید..

الفصل الخامس:حدیث بریدة..

الفصل السادس:قضاء علی علیه السّلام فی الیمن..

ص :91

ص :92

الفصل الأول
اشارة

آل حاتم الطائی عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله..

ص :93

ص :94

هدم صنم طیء:الفلس

قالوا:و فی شهر ربیع الآخر من سنة تسع بعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی خمسین و مائة رجل-أو مائتین کما ذکره ابن سعد-من الأنصار،علی مائة بعیر و خمسین فرسا،و معه رایة سوداء،و لواء أبیض إلی الفلس،لیهدمه.

فأغاروا علی أحیاء من العرب،و شنوا الغارة علی محلة آل حاتم مع الفجر،فهدموا الفلس و خربوه،و ملأوا أیدیهم من السبی،و النعم،و الشاء.

و کان فی السبی سفانة أخت عدی بن حاتم،و هرب عدی إلی الشام.

و وجد فی خزانة الفلس ثلاثة أسیاف:رسوب،و المخذم-کان الحارث بن أبی شمر قلده إیاهما-و سیف یقال له:الیمانی،و ثلاثة أدرع(و کان علیه ثیاب یلبسونه إیاها).

و استعمل علی«علیه السلام»علی السبی أبا قتادة،و استعمل علی الماشیة و الرثة عبد اللّه بن عتیک.

فلما نزلوا رکک(أحد أجبال طی)اقتسموا الغنائم،و عزلوا للنبی «صلی اللّه علیه و آله»صفیا:رسوبا و المخذم،ثم صار له بعد السیف الآخر، و عزل الخمس.

ص :95

و عزل آل حاتم،فلم یقسمهم حتی قدم بهم المدینة.

و مرّ النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأخت عدی بن حاتم،فقامت إلیه و کلمته:أن یمن علیها.

فمنّ علیها،فأسلمت،و خرجت إلی أخیها،فأشارت علیه بالقدوم علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقدم علیه (1).

و ذکر ابن سعد فی الوفود:أن الذی أغار،و سبی ابنة حاتم هو خالد بن الولید (2).

و الفلس-بضم الفاء،و سکون اللام-:صنم لطیء و من یلیها (3).

ص :96


1- 1) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 218 و المغازی للواقدی ج 3 ص 984 و 985 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 205 و راجع:المواهب اللدنیة و شرحه للزرقانی ج 4 ص 48 و 49 و 50 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 120 و 121 و الإصابة ج 4 ص 329 و تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر ج 69 ص 194-203 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 23 ص 234-237 و راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 164 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 624 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 45.
2- 2) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 218 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 ص 322 و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 69 ص 193.
3- 3) شرح المواهب اللدنیة للزرقانی ج 4 ص 48 و راجع:معجم البلدان ج 4 ص 273 و ج 5 ص 205 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 2 ص 194 و الطبقات الکبری-

و فی نص آخر ذکره الواقدی:

أن علیا«علیه السلام»دفع رایته إلی سهل بن حنیف،و لواءه إلی جبار بن صخر السلمی،و خرج بدلیل من بنی أسد یقال له:حریث،فسلک بهم علی طریق فید(جبل)،فلما انتهی بهم إلی موضع قال:بینکم و بین الحیّ الذی تریدون یوم تام،و إن سرناه بالنهار وطئنا أطرافهم و رعاءهم، فأنذروا الحیّ،فتفرقوا،فلم تصیبوا منهم حاجتکم،و لکن نقیم یومنا هذا فی موضعنا حتی نمسی،ثم نسری لیلتنا علی متون الخیل،فنجعلها غارة حتی نصبحهم فی عمایة الصبح.

قالوا:هذا الرأی!

فعسکروا،و سرحوا الإبل،و اصطنعوا،و بعثوا نفرا منهم یتقصّون ما حولهم،فبعثوا أبا قتادة،و الحباب بن المنذر،و أبا نائلة،فخرجوا علی متون خیل لهم یطوفون حول المعسکر،فأصابوا غلاما أسود،فقالوا:ما أنت؟!

قال:أطلب بغیتی.

فأتوا به علیا«علیه السلام»،فقال:ما أنت؟!

قال:باغ.

قال:فشدوا علیه.

فقال:أنا غلام لرجل من طیء من بنی نبهان،أمرونی بهذا الموضع

3)

-لابن سعد ج 1 ص 322 و ج 2 ص 164 و تاریخ مدینة دمشق ج 69 ص 193 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 624 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 45 و 142.

ص :97

و قالوا:إن رأیت خیل محمد فطر إلینا فأخبرنا،و أنا لا أدرک أسرا (1)(شرا)، فلما رأیتکم أردت الذهاب إلیهم،ثم قلت:لا أعجل حتی آتی أصحابی بخبر بیّن،من عددکم و عدد خیلکم،و رقابکم،و لا أخشی ما أصابنی، فلکأنی کنت مقیدا حتی أخذتنی طلائعکم.

قال علی«علیه السلام»:أصدقنا ما وراءک.

قال:أوائل الحیّ علی مسیرة لیلة طرادة،تصبحهم الخیل و مغارها حین غدوا.

قال علی«علیه السلام»لأصحابه:ما ترون؟!

قال جبار بن صخر:نری أن ننطلق علی متون الخیل لیلتنا حتی نصبح القوم و هم غارون،فنغیر علیهم،و نخرج بالعبد الأسود لیلا،و نخلف حریثا مع العسکر حتی یلحقوا إن شاء اللّه.

قال علی«علیه السلام»:هذا الرأی.

فخرجوا بالعبد الأسود،و الخیل تعادی،و هو ردف بعضهم عقبة (نوبة)،ثم ینزل فیردف آخر عقبة،و هو مکتوف،فلما انهار اللیل کذب العبد،و قال:قد أخطأت الطریق و ترکتها ورائی.

قال علی«علیه السلام»:فارجع إلی حیث أخطأت.

فرجع میلا أو أکثر،ثم قال:أنا علی خطأ.

ص :98


1- 1) أی لا أدرک لکی أؤخذ أسیرا.

فقال علی«علیه السلام»:إنّا منک علی خدعة،ما ترید إلا أن تثنینا عن الحیّ،قدموه،لتصدقنا،أو لنضربن عنقک.

قال:فقدم و سل السیف علی رأسه،فلما رأی الشر قال:أرأیت إن صدقتکم أینفعنی؟!

قالوا:نعم.

قال:فإنی صنعت ما رأیتم،إنه أدرکنی ما یدرک الناس من الحیاء، فقلت:أقبلت بالقوم أدلهم علی الحیّ من غیر محنة و لاحق فآمنهم،فلما رأیت منکم ما رأیت،و خفت أن تقتلونی کان لی عذر،فأنا أحملکم علی الطریق.

قالوا:أصدقنا.

قال:الحیّ منکم قریب.

فخرج معهم حتی انتهی إلی أدنی الحیّ،فسمعوا نباح الکلاب و حرکة النعم فی المراح و الشاء.

فقال:هذه الأصرام(الجماعات)و هی علی فرسخ،فینظر بعضهم إلی بعض.

فقالوا:فأین آل حاتم؟!

قال:هم متوسطو الأصرام.

قال القوم بعضهم لبعض:إن أفزعنا الحیّ تصایحوا،و أفزعوا بعضهم بعضا،فتغیب عنا أحزابهم فی سواد اللیل،و لکن نمهل القوم حتی یطلع

ص :99

الفجر معترضا،فقد قرب طلوعه فنغیر،فإن أنذر بعضهم بعضا لم یخف علینا أین یأخذون،و لیس عند القوم خیل یهربون علیها،و نحن علی متون الخیل.

قالوا:الرأی ما أشرت به.

قال:فلما اعترضوا الفجر أغاروا علیها،فقتلوا من قتلوا،و أسروا من أسروا،و استاقوا الذریة و النساء،و جمعوا النعم و الشاء،و لم یخف علیهم أحد تغیب،فملأوا أیدیهم.

قال:تقول جاریة من الحی،و هی تری العبد الأسود-و کان اسمه أسلم-و هو موثق:ما له؟!هبل (1).هذا عمل رسولکم أسلم،لا سلم، و هو جلبهم علیکم،و دلهم علی عورتکم!

قال یقول الأسود:أقصری یا ابنة الأکارم،ما دللتهم حتی قدّمت لیضرب عنقی.

قال:فعسکر القوم،و عزلوا الأسری و هم ناحیة نفیر،و عزلوا الذریة، و أصابوا من آل حاتم أخت عدی،و نسیات معها،فعزلوهن علی حدة.

فقال أسلم لعلی«علیه السلام»:ما تنتظر بإطلاقی؟!

فقال:تشهد أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا رسول اللّه.

قال:أنا علی دین قومی هؤلاء الأسری،ما صنعوا صنعت.

ص :100


1- 1) أی رماه اللّه بالهبل.

قال:ألا تراهم موثقین،فنجعلک معهم فی رباطک؟!

قال:نعم،أنا مع هؤلاء موثقا أحب إلی من أن أکون مع غیرهم مطلقا، یصیبنی ما أصابهم،فضحک أهل السریة منه،فأوثق و طرح مع الأسری.

و قال:أنا معهم حتی ترون منهم ما أنتم راؤن.

فقائل یقول له من الأسری:لا مرحبا بک،أنت جئتنا بهم!

و قائل یقول:مرحبا بک و أهلا،ما کان علیک أکثر مما صنعت،لو أصابنا الذی أصابک لفعلنا الذی فعلت و أشد منه،ثم آسیت بنفسک.

و جاء العسکر،و اجتمعوا،فقربوا الأسری،فعرضوا علیهم الإسلام، فقال:و اللّه،إن الجزع من السیف للؤم،و ما من خلود.

قال:یقول رجل من الحی ممن أسلم:یا عجبا منک،ألا کان هذا حیث أخذت،فلما قتل من قتل،و سبی منا من سبی،و أسلم منا من أسلم،راغبا فی الإسلام تقول ما تقول؟!ویحک أسلم و اتبع دین محمد.

قال:فإنی أسلم و أتبع دین محمد.فأسلم و ترک،و کان یعد فلا یفی، حتی کانت الردة،فشهد مع خالد بن الولید الیمامة،فأبلی بلاء حسنا.

قال الواقدی:فحدثت هذا الحدیث عبد اللّه بن جعفر الزهری،فقال:

حدثنی ابن أبی عون قال:کان فی السبی أخت عدی بن حاتم لم تقسم، فأنزلت دار رملة بنت الحارث.

و کان عدی بن حاتم قد هرب حین سمع بحرکة علی«علیه السلام»، و کان له عین بالمدینة،فحذره فخرج إلی الشام.

ص :101

و کانت أخت عدی إذا مر النبی«صلی اللّه علیه و آله»تقول:یا رسول اللّه،هلک الوالد،و غاب الوافد،فامنن علینا منّ اللّه علیک.

کل ذلک یسألها رسول اللّه«علیه السلام»:من وافدک؟!

فتقول:عدی بن حاتم.

فیقول:الفار من اللّه و رسوله؟!حتی یئست.

فلما کان یوم الرابع مرّ النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فلم تتکلم،فأشار إلیها رجل:قومی فکلمیه.

فکلمته،فأذن لها و وصلها،و سألت عن الرجل الذی أشار إلیها، فقیل:علی،و هو الذی سباکم،أما تعرفینه؟!

فقالت:لا و اللّه،ما زلت مدنیة طرف ثوبی علی وجهی،و طرف ردائی علی برقعی من یوم أسرت حتی دخلت هذه الدار،و لا رأیت وجهه و لا وجه أحد من أصحابه (1).

و فی نص آخر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»مضی حتی مرّ ثلاثا.

قالت:فأشار إلیّ رجل من خلفه:أن قومی فکلمیه.

قالت:فقلت:یا رسول اللّه،هلک الوالد،و غاب الوافد،فامنن علیّ، منّ اللّه علیک.

ص :102


1- 1) المغازی للواقدی ج 3 ص 985-989.و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 69 ص 194-198 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 23 ص 234-238.

قال:قد فعلت،فلا تعجلی،حتی تجدی ثقة یبلغک بلادک،ثم آذنینی.

فسألت عن الرجل الذی أشار إلیّ،فقیل:علی بن أبی طالب.

و قدم رکب من بلی،فأتیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقلت:

قدم رهط من قومی.

قالت:و کسانی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و حملنی،و أعطانی نفقة،فخرجت حتی قدمت علی أخی،فقال:ما ترین فی هذا الرجل؟!

فقلت:أری أن نلحق به (1).

و فی نص آخر،قالت:یا محمد،أرأیت أن تخلی عنا،و لا تشمت بنا أحیاء العرب؟!فإنی ابنة سید قومی،و إن أبی کان یحمی الذمار،و یفک العانی،و یشبع الجائع،و یکسو العاری،و یقری الضیف،و یطعم الطعام، و یفشی السلام،و لم یرد طالب حاجة قط.أنا ابنة حاتم طیء.

فقال لها النبی«صلی اللّه علیه و آله»:یا جاریة،هذه صفة المؤمنین حقا، و لو کان أبوک مسلما لترحمنا علیه،خلوا عنها،فإن أباها کان یحب مکارم الأخلاق (2).

ص :103


1- 1) الإصابة ج 4 ص 329 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 8 ص 180 عن ابن إسحاق، و ابن الأثیر،و أبی نعیم،و الطبرانی،و الخرائطی فی مکارم الأخلاق،و راجع: السیرة الحلبیة ج 3 ص 205 و راجع:شرح المواهب اللدنیة للزرقانی ج 4 ص 49 و 50 و أسد الغابة ج 5 ص 475.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 205 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 224 و البدایة و النهایة-

و نقول:

إن لنا مع النصوص المتقدمة وقفات،نجملها فیما یلی من مطالب:

الرایة السوداء

و قد کانت رایة علی«علیه السلام»فی مسیرة ذاک سوداء،و قد قلنا:

أکثر من مرة:أن رأیة النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حرب الکافرین و المشرکین کانت سوداء و رایته«صلی اللّه علیه و آله»فی فتح مکة کانت سوداء،و کانت رایة علی«علیه السلام»سوداء،و رایة علی«علیه السلام» هی رایة النبی«صلی اللّه علیه و آله».قال الکمیت الأسدی:

و إلا فارفعوا الرایات سودا

علی أهل الضلالة و التعدی

لا بد من هدم الصنم

إن هدم صنم طی یمثل تحدیا کبیرا لطیء،و لسائر القبائل فی منطقتها، لأنهم کانوا یلزمون أنفسهم بعبادته،و یزعمون أنه یضر و ینفع،و هدم هذا

2)

-ج 2 ص 271 و ج 5 ص 80 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 109 و ج 4 ص 132 و تاریخ مدینة دمشق ج 11 ص 359 و ج 36 ص 446 و ج 69 ص 202 و 203 و سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 376 و مستدرک الوسائل ج 11 ص 194 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 210 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»ج 10 ص 398 و نهج السعادة للمحمودی ج 7 ص 362 و کنز العمال ج 3 ص 664 و الدرجات الرفیعة ص 355.

ص :104

الصنم هو الکفیل بإسقاط هذا الإعتقاد،و إظهار خرافیته.

و قد کلف علی«علیه السلام»بهذه المهمة..

مع أنهم لو فکروا فی الأمر لوجدوا أن الأمر علی عکس ذلک تماما، فإن هدم الصنم لا یمثل أی تحد لتلک القبائل،لأن الصنم إذا کان لدیه القدرة علی الضرر و النفع،و فیه صفات یستحق أن یعبد لأجلها،فهو الذی یدفع عن نفسه،و لا یحتاج إلی أحد فی ذلک..

بل إن مبادرة أی کان من الناس لنصرة ذلک الصنم ضرب من الحمق، و الرعونة و الناصر له یکون ظالما و باغیا،لأن نصرته هذه تعنی أنه یرید أن یقهر الآخرین علی القبول بما یدعیه لحجر أو خشب أو قطعة من نحاس من دون دلیل،و من دون إعطاء الفرصة لهم لیختبروا صحة ما یزعمه لذلک الصنم،و فساده،و یکون هذا الناصر و المدافع ممن یرید أن یبقی الناس فی دائرة الخرافة،و الضلال،و الضیاع.

لآل حاتم خصوصیة

و لکن ذلک لا یعنی أنه«علیه السلام»لم یحارب الطائیین،و ذلک لأنهم کانوا معلنین بالحرب علی الإسلام و المسلمین،و قد وصل بعض جواسیسهم إلی المدینة نفسها،و قد غادر عدی بن حاتم إلی الشام،لأنه علم بمسیر المسلمین من أحد جواسیس طی.

و أخذ علی«علیه السلام»بعض عیونهم علی مسیرة یوم من محالهم، و کانت مهمته رصد خیل المسلمین،لینذرهم بها،لیأخذوا حذرهم.

ص :105

و من کان مع المسلمین فی حالة حرب،فللمسلمین أن یأخذوه علی حین غرة،من أجل تقلیل خسائرهم فی الأرواح،و فی غیرها،و التی لو لا ذلک لکانت کبیرة و خطیرة.و لیس للمحارب أن یأمن عدوه،و أن یطالبه بأن لا یقدم علی حربه إلا بعد إستکمال عناصر قوته و إستعداده..

و لا شیء یدل علی أنه«علیه السلام»لم یکن قد أنذرهم و أقام الحجة علیهم..إذ یمکن أن یکون قد فعل ذلک قبل ظهور العداوة بینهم و بین المسلمین،بل قد یمکن إقامة الحجة بعد أن یهاجمهم،و یحوز المواشی و سواها..ثم یعرض علیهم ما تتم به الحجة علیهم.

من الذی سبی سفانة؟!

قد عرفت:أن الذی جاء بسفانة بنت حاتم هو علی«علیه السلام».

و لکن ابن سعد یذکر:أن الذی سباها هو خالد بن الولید،و لا یمکن الجمع بینهما:بأن خالدا کان فی جیش علی«علیه السلام»،لأن جیش علی «علیه السلام»کانوا کلهم من الأنصار (1).

ص :106


1- 1) راجع:شرح المواهب اللدنیة للزرقانی ج 4 ص 50 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 23 ص 233 و تاریخ مدینة دمشق ج 69 ص 194 و راجع: الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 164 و معجم البلدان ج 4 ص 273 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 624 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 45 و عیون الأثر ج 2 ص 241 و سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 218 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة) ج 3 ص 223.
هروب عدی بن حاتم

و هنا سؤال یقول:

إن عدی بن حاتم کان سید قبیلة طی و رئیسها،فلماذا هرب حین عرف بمسیر علی«علیه السلام»إلیهم..و کیف لم یواس عشیرته فیما یجری علیها؟!

و یمکن أن یجاب:بأنه کان یعرف نتائج الحرب مع المسلمین،و لا سیما إذا کان علی«علیه السلام»هو المتصدی للمعتدین..و قد عرف هو و غیره بما جری فی بدر،و أحد،و الخندق،و خیبر،و حنین،و فتح مکة،و الطائف، و قریظة،و النضیر و سواها،و هو یعرف قدرات قومه،و لا سیما بعد أن لم یعد هناک من یؤمل نصره.

یضاف إلی ذلک:أن عدی بن حاتم قد اعتنق النصرانیة،ربما لأنه أدرک سخافة عبادة الأصنام..و عدم معقولیة الدخول فی حروب للدفاع عنها، و تعریض النفس و الأهل و المال للأخطار من أجلها..

فربما یکون قد هرب إلی الشام علی أمل أن یجد لدی أهلها و من وراءهم و خصوصا الغساسنة و القیاصرة و الذین هم من النصاری من یعینه علی محاربة أهل الإسلام..

علی علیه السّلام لم یقسم آل حاتم

و تقدم:أن علیا«علیه السلام»قد عزل خمس الغنائم،ثم قسم الباقی بین المسلمین،و لکنه لم یقسم آل حاتم،و ذلک لأنه یرید أن یحفظ کرامة أهل

ص :107

الکرامة،و لیعرف الناس أن الإسلام لا یرید إذلال أحد،و إنما یرید إعزازهم،حتی و هم ینابذونه و یحاربونه.

کما أنه قدم دلیلا آخر جدیدا بالفعل،لا بمجرد القول علی أنه یتعامل مع الناس من خلال المثل و القیم،لا بالأهواء و الأطماع،و العصبیات و الإنفعالات.

سیوف یصطفیها علی علیه السّلام

1-تقدم:أن علیا«علیه السلام»اصطفی ثلاثة سیوف لرسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فوهب«صلی اللّه علیه و آله»اثنین منها لعلی«علیه السلام»نفسه،و هما رسوب،و المخذم،قالوا:و هما سیفا علی«علیه السلام» (1).

2-لقد اختار«علیه السلام»السیوف دون سواها لیتحف بها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لأنه«صلی اللّه علیه و آله»سید المجاهدین الباذلین أنفسهم فی سبیل اللّه تعالی،و فی سبیل تحریر المستضعفین،و دفع الأذی و الظلم عنهم،و المنع من مصادرة حریاتهم..

و لم یکن«صلی اللّه علیه و آله»بصدد الحصول علی المال و الجاه،و المقام الدنیوی لنفسه،و لا کان یرغب بسوی إسعاد الناس فی الدنیا و الآخرة، و إخراجهم من الظلمات إلی النور.

ص :108


1- 1) شرح المواهب اللدنیة ج 4 ص 49 و راجع:أسد الغابة ج 1 ص 30 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 359 و بحار الأنوار ج 16 ص 110.
تهدید المتهم

و قد تهدد علی«علیه السلام»ذلک الجاسوس،الذی أراد أن یخدع المسلمین،و هذا یدل علی أنه إذا أصر بعض الناس علی إلحاق الضرر بالمسلمین،و علم ذلک علی نحو الیقین،فإن کونه أسیرا لا یمنع من ممارسة الضغط علیه،لإفساد خطته التی یسعی من خلالها لخداعهم،و إیقاعهم فی فخ ربما یکون قد نصبه لهم.

و لیس فی هذا دلالة علی جواز تهدیده أو إجباره علی الإقرار بما لا یعلم أنه یکتمه،فإن مجرد احتمال کتمانه لشیء لا یبرر إلحاق الأذی به..

إستهداف المقاتلین من آل حاتم

و قد أظهرت الروایة المتقدمة:أن المسلمین کانوا یحرصون علی مواجهة مقاتلی آل حاتم بالحرب،بهدف استئصال الروح القتالیة ضد المسلمین فیهم..و التقلیل من میلهم إلی السعی لجمع الجموع لقتال أهل الإیمان، و یهیؤهم إلی التفکیر بجدیة بما یعرض علیهم من خیارات،و قد تنفتح بصیرتهم علی الإیمان و الإسلام أیضا..

قتل الأسری

إن هؤلاء الأسری کانوا مقاتلین لمصلحة الأعداء،یسعون لإطفاء نور اللّه بالأقوال و بالأفعال،و یریدون منع الناس من ممارسة حریاتهم فی الفکر، و الإعتقاد،و الممارسة.

إنهم رغم إقامة الحجة علیهم،یأبون إلا الفساد و الإفساد،و إلا التآمر،

ص :109

و إثارة الحروب،و سفک الدماء..و حین أسرهم المسلمون تکرم«علیه السلام»علیهم بإعطائهم فرصة أخری للکف عن بغیهم و ظلمهم هذا، فعرض علیهم الإسلام،فإن أبوه بعد ظهور الحجج و الدلائل القاطعة للعذر لهم،فلا بد من تخلیص الناس من شرهم،وفق ما یملیه الواجب، و تحکم به جمیع الشرائع و الأعراف.

علی علیه السّلام یحرض سفانة علی الإلحاح

تقدم:أن سفانة طلبت من النبی«صلی اللّه علیه و آله»ثلاث مرات أن یمن علیها،فلم تسمع جوابا سوی أنه کان یسألها عن وافدها..فتقول:

عدی بن حاتم،فیقول:الفار من اللّه و رسوله؟!

ثم حرضها علی«علیه السلام»علی معاودة طلبها ففعلت،فاستجاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»لطلبها فورا،فلماذا استجاب«صلی اللّه علیه و آله»لها فی المرة الرابعة؟!

و یمکن أن یجاب:

1-بأنه«صلی اللّه علیه و آله»یرید أن یؤکد علی رعونة موقف أخیها عدی بن حاتم،و التصریح لها و لکل من یبلغه ذلک:أنه خرج عن حدود المعقول و المقبول،فإن الصحیح و المقبول،و الموافق للحکمة و الرویة و الإتزان هو الهروب إلی اللّه و رسوله،و لیس الهروب من اللّه و رسوله،لأن الهروب منهما رعونة و طیش،و افتتان..

و المتوقع من الإنسان العاقل و المتزن هو أن یدرک أن اللّه مدرک الهاربین،مبیر الظالمین،صریخ المستصرخین،موضع حاجات الطالبین..

ص :110

2-إن علیا«علیه السلام»هو الذی أسر سفانة..و ها هو الآن هو الذی یحرضها علی معاودة طلب العفو من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» أی أنه کان مهتما بأن یبلغها ما ترید،لیحفظ لها عزتها و کرامتها بذلک..

و هذا هو ما یریده رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لها أیضا.و لکن بعد إفهامها ما یجب أن تفهمه و تعیه بدقة و عمق.سواء بالنسبة لأخیها،أو بالنسبة للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،و علی«علیه السلام»،و الإسلام و المسلمین.

مع الإشارة إلی أن العزیز هو الذی یسعی لحفظ عزته،و یصر علی ذلک.و من لا یفعل ذلک،لا یکون من أهل العزة..

و لأجل إظهار هذا المعنی کان لا بد من أن تکون هی المبادرة و الساعیة للحصول علی الحریة و الکرامة،مثبتة بذلک أنها جدیرة بهما..

3-إن هذه المرارة التی أظهرها لها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من فعل أخیها غیر المعقول،من خلال تکرار طلبها،و الإصرار علی إجابته الأولی،إلی أن تدخل علی«علیه السلام»لا بد أن تترک أثرها علی هذه المرأة العاقلة و الحازمة،و لأجل ذلک نجد أنها قد تأثرت بهذا الموقف،و اختارت الإسلام،و کانت سببا فی هدایة أخیها،حیث إنه أخذ بنصیحتها،و اختار الإسلام،و وفد علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»..

4-إن علیا«علیه السلام»لم یقسم آل حاتم و أرسلهم إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،لکی یحفظ لهم عزتهم و کرامتهم.و لا بد أن یکون هذا التصرف قد ترک أثره علی آل حاتم،و کان له دور فی رغبتهم فی الإسلام..

ص :111

تحریفات و أکاذیب

و قد لو حظ:أن بعض الروایات تحاول أن تنسب لعلی«علیه السلام» کلاما لا یعقل صدوره منه فی وصفه سفّانة بنت حاتم،و أنه«علیه السلام» لما رآها عند النبی«صلی اللّه علیه و آله»أعجب بها،و صمم علی أن یطلب من النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یجعلها فی فیئه (1).

مع أنه«علیه السلام»لم یکن ممن یهتم بحطام الدنیا،و لا کان بصدد تلبیة رغباته الغرائزیة،و لا هو ممن تحرکه الشهوات و الأهواء و المیول.

للطلب من النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یعطیه دون أن یعطی غیره من المسلمین.

یضاف إلی ذلک:أنه«علیه السلام»هو الذی سباها،و جاء بها من بلادها إلی المدینة،فهل یقبل قولهم:إنه إنما رآها فی المدینة؟!..

ص :112


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 11 ص 358 و ج 36 ص 445 و ج 69 ص 202 و 203 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 210 و نهج السعادة ج 7 ص 361 و کنز العمال ج 3 ص 664 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 2 ص 271 و ج 5 ص 80 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 108 و ج 4 ص 131 و سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 376.
الفصل الثانی
اشارة

مباهلة نصاری نجران..

ص :113

ص :114

حدیث المباهلة

قال ابن إسحاق:قدم علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»وفد نصاری نجران،ستون راکبا،فیهم أربعة عشر رجلا من أشرافهم،منهم العاقب هو و السید،و أبو حارثة بن علقمة،و أوس،و الحارث،و زید،و قیس،و یزید، و خویلد،و عمرو،و خالد،و عبد اللّه،و یحنس.

منهم ثلاثة نفر إلیهم یؤول أمرهم:العاقب أمیر القوم،و ذو رأیهم، و صاحب مشورتهم،و الذی لا یصدرون إلا عن رأیه.و اسمه عبد المسیح.

و السید ثمالهم و صاحب رحلهم،و مجتمعهم،و اسمه الأیهم.

و أبو حارثة بن علقمة،أحد بنی بکر بن وائل أسقفهم،و حبرهم و إمامهم،و صاحب مدراسهم،و کان أبو حارثة قد شرف فیهم،و درس کتبهم حتی حسن علمه فی دینهم،فکانت ملوک الروم من أهل النصرانیة قد شرفوه،و مولوه و أخدموه،و بنوا له الکنائس،و بسطوا علیه الکرامات، لما یبلغهم عنه من علمه و اجتهاده فی دینهم.

فانطلق الوفد حتی إذا کانوا بالمدینة وضعوا ثیاب السفر عنهم، و لبسوا حللا لهم یجرونها من حبرة،و تختموا بالذهب.

و فی لفظ:دخلوا علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی مسجده[فی

ص :115

المدینة]حین صلی العصر،علیهم ثیاب الحبرات:جبب و أردیة،فی جمال رجال بنی الحارث بن کعب.

فقال بعض من رآهم من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یومئذ:ما رأینا وفدا مثلهم.و قد حانت صلاتهم.فقاموا فی مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یصلون نحو المشرق(فأراد الناس منعهم).

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«دعوهم».

ثم أتوا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فسلموا علیه،فلم یرد علیهم السلام،و تصدوا لکلامه نهارا طویلا،فلم یکلمهم،و علیهم تلک الحلل و الخواتیم الذهب.

فانطلقوا یتبعون عثمان بن عفان،و عبد الرحمن بن عوف،و کانوا یعرفونهما،فوجدوهما فی ناس من المهاجرین و الأنصار فی مجلس فقالوا لهما:

یا عثمان،و یا عبد الرحمن،إن نبیکما کتب إلینا کتابا فأقبلنا مجیبین له،فأتیناه فسلمنا علیه فلم یرد سلامنا،و تصدینا لکلامه نهارا طویلا فأعیانا أن یکلمنا،فما الرأی منکما؟أنعود إلیه،أم نرجع إلی بلادنا؟

فقالا لعلی بن أبی طالب«علیه السلام»و هو فی القوم:ما الرأی فی هؤلاء القوم یا أبا الحسن؟

فقال لهما:أری أن یضعوا حللهم هذه و خواتیمهم،و یلبسوا ثیاب سفرهم،ثم یعودوا إلیه.

ففعل وفد نجران ذلک و رجعوا إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، فسلموا علیه فرد علیهم سلامهم،ثم قال:«و الذی بعثنی بالحق،لقد أتونی

ص :116

المرة الأولی و إن إبلیس لمعهم» (1).

وفد نجران یحاور رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

و عن ابن عباس،و الأزرق بن قیس:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»دعا وفد نجران إلی الإسلام،فقال العاقب،عبد المسیح،و السید أبو حارثة بن علقمة:قد أسلمنا یا محمد.

فقال:«إنکما لم تسلما».

قالا:بلی،و قد أسلمنا قبلک.

قال:«کذبتما،یمنعکما من الإسلام ثلاث فیکما:عبادتکما الصلیب، و أکلکما الخنزیر،و زعمکما أن للّه ولدا».

ثم سألهم و سألوه،فلم تزل به و بهم المسألة حتی قالوا له:ما تقول فی عیسی ابن مریم؟!فإنا نرجع إلی قومنا و نحن نصاری،یسرنا إن کنت نبیا أن نعلم قولک فیه.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«ما عندی فیه شیء یومی هذا،

ص :117


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 416 و 417 و المواهب اللدنیة و شرحه للزرقانی ج 5 ص 187 و 188 و بحار الأنوار ج 21 ص 337 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 378 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 65 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 69 و إعلام الوری ج 1 ص 255 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 103 و مکاتیب الرسول ج 2 ص 495.

فأقیموا حتی أخبرکم بما یقول اللّه فی عیسی» (1).

و عن عبد اللّه بن الحارث بن جزء الزبیدی:أنه سمع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:«ثبت(لیت)بینی و بین أهل نجران حجاب،فلا أراهم و لا یرونی»،من شدة ما کانوا یمارون رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).انتهی.

و روی ابن جریر،و ابن أبی حاتم عن ابن عباس،و ابن سعد عن الأزرق بن قیس،و ابن جریر عن السدی،و ابن جریر،و ابن المنذر عن أبی جریج:أن نصاری نجران قالوا:یا محمد،فیم تشتم صاحبنا؟!

قال:«من صاحبکم»؟!

قالوا:عیسی ابن مریم،تزعم أنه عبد.

ص :118


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 417 عن الحاکم و صححه،و ابن مردویه،و أبی نعیم،و ابن سعد،و عبد بن حمید،و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 378 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 65 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 103 و غایة المرام ج 3 ص 215 و راجع:بحار الأنوار ج 21 ص 286 و ج 35 ص 263 و تفسیر المیزان ج 3 ص 234.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 417 عن ابن جریر،و جامع البیان للطبری ج 3 ص 405 و المحرر الوجیز للأندلسی ج 1 ص 447 و الدر المنثور ج 2 ص 38 و تفسیر الآلوسی ج 3 ص 194 و راجع:مجمع الزوائد ج 1 ص 155 و فتوح مصر و أخبارها ص 511.

قال:«أجل،إنه عبد اللّه و روحه و کلمته،ألقاها إلی مریم،و روح منه».

فغضبوا و قالوا:لا،و لکنه هو اللّه نزل من ملکه فدخل فی جوف مریم،ثم خرج منها،فأرانا قدرته و أمره،فهل رأیت قط إنسانا خلق من غیر أب؟

فأنزل اللّه تعالی: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قٰالُوا إِنَّ اللّٰهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ.. (1).

و أنزل تبارک و تعالی: إِنَّ مَثَلَ عِیسیٰ عِنْدَ اللّٰهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ قٰالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ، اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلاٰ تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (2).

فلما أصبحوا عادوا إلیه،فقرأ علیهم الآیات،فأبوا أن یقروا.فأمر تعالی نبیه الکریم«صلی اللّه علیه و آله»بمباهلتهم،فقال سبحانه و تعالی:

فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّٰهِ عَلَی الْکٰاذِبِینَ، إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ مٰا مِنْ إِلٰهٍ إِلاَّ اللّٰهُ وَ إِنَّ اللّٰهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ، فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّٰهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ

(3)

.فرضوا بمباهلته «صلی اللّه علیه و آله»..

فلما رجعوا إلی منازلهم قال رؤساؤهم:السید،و العاقب،و الأهتم:إن باهلنا بقومه باهلناه؛فإنه لیس نبیا،و إن باهلنا بأهل بیته خاصة لم نباهله،

ص :119


1- 1) الآیة 17 من سورة المائدة.
2- 2) الآیتان 59 و 60 من سورة آل عمران.
3- 3) الآیات 61-63 من سورة آل عمران.

فإنه لا یقدم علی أهل بیته إلا و هو صادق.

و عن جابر،و ابن عباس،و قتادة،و سلمة بن عبد یسوع،عن ابیه عن جده،و عن حذیفة،و الأزرق بن قیس،و الشعبی:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لما نزلت هذه الآیات دعا وفد نجران إلی المباهلة،فقال:«إن اللّه تعالی أمرنی إن لم تقبلوا هذا أن أباهلکم».

فقالوا:یا أبا القاسم،بل نرجع فننظر فی أمرنا.

و فی حدیث آخر فقالوا:أخرنا ثلاثة أیام،فخلا بعضهم إلی بعض و تصادقوا.

فقال السید العاقب:و اللّه یا معشر النصاری،لقد عرفتم أن محمدا لنبی مرسل،و لئن لاعنتموه لیخسفن بأحد الفریقین،إنه للإستئصال لکم،و ما لاعن قوم قط نبیا فبقی کبیرهم،و لا نبت صغیرهم.

و فی روایة:فقال شرحبیل:لئن کان هذا الرجل نبیا مرسلا فلا عنّاه لا یبقی علی وجه الأرض منا شعر و لا ظفر إلا هلک.

و فی روایة:لا نفلح نحن و لا عقبنا من بعدنا.

قالوا:فما الرأی یا أبا مریم؟!

فقال:رأیی أن أحکّمه،فإنی أری رجلا لا یحکم شططا أبدا.

فقال السید:فإن کنتم قد أبیتم إلا إلف دینکم،و الإقامة علی ما أنتم علیه من القول فی صاحبکم،فوادعوا الرجل،ثم انصرفوا إلی بلادکم.

ص :120

فلما انقضت المدة أقبل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مشتملا (1)علی الحسن و الحسین فی خمیلة له،و فاطمة تمشی عند ظهره للملاعنة،و له یومئذ عدة نسوة.فقال«صلی اللّه علیه و آله»:«إن أنا دعوت فأمنوا أنتم» (2).

و عن سعد بن أبی وقاص،عن علی بن أحمر قالا:لما نزلت آیة المباهلة دعا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا و فاطمة،و حسنا و حسینا،فقال:

«اللهم هؤلاء أهل بیتی» (3).انتهی.

ص :121


1- 1) لم تذکر هذه الروایة علیا«علیه السلام».و لعله هو النص المروی عن الشعبی،الذی ینکر حضور علی«علیه السلام»،کما سنری.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 419 عن الحاکم و صححه،و ابن مردویه،و أبی نعیم فی الدلائل،و البیهقی،و أبی الشیخ،و الترمذی،و النسائی،و ابن سعد،و عبد بن حمید، و ابن جریر،و ابن أبی شیبة،و سعید بن منصور.و راجع:المواهب اللدنیة و شرحه للزرقانی ج 5 ص 187-190 و الشفا لعیاض ج 2 ص 48 و بحار الأنوار ج 35 ص 264 و الدر المنثور ج 2 ص 39 و تفسیر الآلوسی ج 3 ص 188 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 9 ص 79 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 90.
3- 3) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 419 عن مسلم،و الترمذی،و ابن المنذر،و الحاکم فی السنن،و فی هامشه عن:الحاکم ج 4(1871)،و شرح المواهب اللدنیة للزرقانی ج 5 ص 190 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 66 و العمدة لابن البطریق ص 132 و 188 و الطرائف لابن طاووس ص 45 و ص 129 و الصراط المستقیم للعاملی ج 1 ص 186 و بحار الأنوار ج 37 ص 265 و 270.

فتلقی شرحبیل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فقال:إنی قد رأیت خیرا من ملاعنتک.

فقال:«و ما هو»؟!

فقال:حکمک الیوم إلی اللیل،و لیلتک إلی الصباح،فما حکمت فینا فهو جائز.و أبوا أن یلاعنوه.

و عن ابن عباس قال:لو باهل أهل نجران رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لرجعوا لا یجدون أهلا و لا مالا (1).

و روی عن الشعبی مرسلا:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:«لقد أرانی البشیر بهلکة أهل نجران حتی الطیر علی الشجر،لو تموا علی الملاعنة».

و روی عن قتادة مرسلا:قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«إن کان العذاب لقد نزل علی أهل نجران،أن لو فعلوا لاستؤصلوا من الأرض» (2).

و لما غدا إلیهم أخذ بید حسن و حسین،و فاطمة تمشی خلفه،و علی

ص :122


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 419 عن عبد الرزاق،و البخاری،و الترمذی، و النسائی،و ابن جریر،و ابن المنذر.و مجمع البیان للطبرسی ج 1 ص 310 و الدر المنثور للسیوطی ج 2 ص 39 و راجع:بحار الأنوار ج 17 ص 169 و مسند أحمد ج 1 ص 248 و مجمع الزوائد ج 8 ص 228 و فتح الباری ج 8 ص 557 و السنن الکبری للنسائی ج 6 ص 308 و مسند أبی یعلی ج 4 ص 472 و تفسیر القرآن للصنعانی ج 1 ص 52 و جامع البیان للطبری ج 1 ص 597 و ج 3 ص 409.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 419 و الدر المنثور للسیوطی ج 2 ص 39.

خلفها،و هو یقول:«إذا أنا دعوت فأمّنوا».

فقال أسقفهم:إنی لأری وجوها لو سألوا اللّه أن یزیل جبلا من مکانه لأزاله.فلا تباهلوا فتهلکوا،و لا یبقی علی وجه الأرض نصرانی إلی یوم القیامة.و اللّه،لقد عرفتم نبوته،و لقد جاءکم بالفصل فی أمر صاحبکم،أی عیسی.فو اللّه،ما باهل قوم نبیا إلا هلکوا،فإن أبیتم إلا دینکم فوادعوا الرجل،و انصرفوا.

فقالوا:یا أبا القاسم لا نلاعنک.

فقال:«فأسلموا،یکن لکم ما للمسلمین و علیکم ما علیهم».فأبوا.

قال:«فإنی أنا جزکم».

فقالوا:ما لنا بحرب العرب طاقة.و لکن نصالحک.

فصالحهم،و قال:«و الذی نفسی بیده،إن العذاب تدلی علی أهل نجران،و لو تلاعنوا لمسخوا قردة و خنازیر،و لاضطرم علیهم الوادی نارا، و لاستأصل اللّه نجران و أهله حتی الطیر علی الشجر» (1).

ص :123


1- 1) شرح المواهب اللدنیة للزرقانی ج 5 ص 190 عن ابن أبی شیبة،و أبی نعیم و غیرهما،و راجع:المحرر الوجیز للأندلسی ج 1 ص 448 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 185 و 186 و تفسیر البغوی ج 1 ص 310 و التفسیر الکبیر ج 8 ص 85 و تفسیر أبی السعود ج 2 ص 46 و مناقب آل أبی طالب(ط المطبعة الحیدریة)ج 3 ص 144 و العمدة لابن البطریق ص 190 و الطرائف لابن طاووس ص 42 و بحار الأنوار ج 21 ص 281 و ج 35 ص 258 و کتاب-

و فی بعض النصوص أنهم قالوا له:لم لا تباهلنا بأهل الکرامة و الکبر، و أهل الشارة ممن آمن بک و اتبعک؟!

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:«أجل،أباهلکم بهؤلاء خیر أهل الأرض، و أفضل الخلق».

ثم تذکر الروایة قول الأسقف لأصحابه:«أری وجوها لو سأل اللّه بها أحد أن یزیل جبلا من مکانه لأزاله..

إلی أن قال:أفلا ترون الشمس قد تغیر لونها،و الأفق تنجع فیه السحب الداکنة،و الریح تهب هائجة سوداء،حمراء،و هذه الجبال یتصاعد منها الدخان؟!لقد أطلّ علینا العذاب!انظروا إلی الطیر و هی تقیء حواصلها،و إلی الشجر کیف یتساقط أوراقها،و إلی هذه الأرض ترجف تحت أقدامنا» (1).

1)

-الأربعین للماحوزی ص 303 و شجرة طوبی ج 2 ص 425 و تحفة الأحوذی ج 8 ص 279 و تفسیر جوامع الجامع ج 1 ص 294 و خصائص الوحی المبین ص 126 و 127 و تفسیر المیزان ج 3 ص 231 و مطالب السؤول ص 38.

ص :124


1- 1) راجع:تفسیر القمی ج 1 ص 104 و حیاة الإمام الحسن«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 49-51.و قد روی قضیة المباهلة بأهل الکساء بالاختصار تارة، و بالتفصیل أخری جم غفیر من الحفاظ و المفسرین. و نذکر علی سبیل المثال منهم هنا:تفسیر العیاشی ج 1 ص 176 و 177 و مجمع البیان ج 2 ص 452 و 453 و تفسیر القرآن العظیم لابن کثیر ج 1 ص 370 و 371-

1)

-و تفسیر جامع البیان للطبری ج 3 ص 211 و 213 و 212.و تفسیر النیسابوری (بهامش جامع البیان)ج 3 ص 213 و 214 و تفسیر الرازی ج 8 ص 80 و بعد ذکره حدیث عائشة فی المباهلة بأهل البیت«علیهم السلام»،و أنه«صلی اللّه علیه و آله» جعل حینئذ الجمیع تحت المرط الأسود،حیث قرأ آیة التطهیر قال الرازی:«و هذه الروایة کالمتفق علی صحتها بین أهل التفسیر و الحدیث». و راجع:التفسیر الحدیث لمحمد عزت دروزة ج 8 ص 108 عن التاج الجامع للأصول ج 3 ص 396 عن مسلم و الترمذی.و الکشاف للزمخشری ج 1 ص 368-370 و الإرشاد للمفید(ط دار المفید)ص 166 و الصواعق المحرقة ص 153 و 154 و أسباب النزول للواحدی ص 58 و 59 و صحیح مسلم ج 7 ص 120 و 121 و البدایة و النهایة ج 5 ص 54 و حیاة الصحابة ج 2 ص 492 و ج 1 ص 130 و 121 و صحیح الترمذی ج 5 ص 638 و 22 و ینابیع المودة ص 52 و 232 و عن ص 479 و دلائل النبوة لأبی نعیم ص 298 و 299 و حقائق التأویل للشریف الرضی«رحمه اللّه»ص 110 و 112 و فرائد السمطین ج 1 ص 378 و ج 2 ص 23 و 24 و شواهد التنزیل ج 1 ص 126 و 127 و 124 و 123 و ج 2 ص 20 و المسترشد فی الإمامة ص 60 و ترجمة الإمام علی«علیه السلام»من تاریخ دمشق (بتحقیق المحمودی ط 1)ج 1 ص 206 و(ط 2)ص 225 و المناقب للخوارزمی ص 59 و 60 کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 232 و 233 و الإصابة ج 2 ص 503 و 509 و معرفة علوم الحدیث للحاکم ص 50 و تفسیر فرات ص 15 و 14 و 16 و 117 و أمالی الشیخ الطوسی ج 2 ص 172 و ج 1 ص 265 و الجوهرة فی نسب علی-

ص :125

1)

-و آله«علیهم السلام»ص 69 و ذخائر العقبی ص 25 و روضة الواعظین ص 164 و ما نزل من القرآن فی أهل البیت لابن الحکم ص 50 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 110 و 5 و 7 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 150 و أسد الغابة ج 4 ص 26 و سنن البیهقی ج 7 ص 63 و مسند أحمد ج 1 ص 185 و مناقب الإمام علی«علیه السلام» لابن المغازلی ص 263 و فی هامشه عن نزول القرآن لأبی نعیم(مخطوط)و الدر المنثور ج 2 ص 38-40 عن بعض من تقدم و عن البیهقی فی الدلائل،و ابن مردویه،و ابن أبی شیبة،و سعید بن منصور،و عبد بن حمید،و ابن المنذر. و راجع:تفسیر البرهان ج 1 ص 286-290 عن بعض من تقدم و عن موفق بن أحمد،فی کتاب فضائل الإمام علی،و الإختصاص،و عن الصدوق و عن الثعلبی،عن مقاتل، و الکلبی،و فی تفسیر المیزان ج 2 ص 228-235.عن کثیر ممن تقدم،و عن عیون أخبار الرضا،و إعلام الوری ص 79 و الخرائج و الجرائح،و حلیة الأولیاء، و الطیالسی. و هو أیضا فی:فتح القدیر ج 1 ص 347 و 348 و التبیان فی تفسیر القرآن ج 2 ص 485 و نور الثقلین ج 1 ص 288-290 عن بعض من تقدم و عن الخصال و روضة الکافی و غیرهما،و عن نور الأبصار ص 111 و عن المنتقی باب 38 و فی تفسیر المیزان ج 3 ص 235 و قال ابن طاووس فی کتاب سعد السعود ص 91:رأیت فی کتاب تفسیر ما نزل فی القرآن فی النبی و أهل بیته،تألیف محمد بن العباس بن مروان:أنه روی خبر المباهلة من أحد و خمسین طریقا عمن سماه من الصحابة و غیرهم،وعد منهم الحسن بن علی«علیهما السلام»و عثمان بن عفان،و سعد بن أبی وقاص،-

ص :126

1)

-و بکر بن سمال،و طلحة،و الزبیر،و عبد الرحمن بن عوف،و عبد اللّه بن عباس، و أبا رافع مولی النبی،و جابر بن عبد اللّه،و البراء بن عازب،و أنس بن مالک»انتهی. و روی ذلک أیضا عن:علی«علیه السلام»و أم سلمة و عائشة،و أبی سعید الخدری و عمرو بن سعید بن معاذ،و حذیفة بن الیمان،(و زاد ابن طاووس نقلا عن الحجام) أبا الطفیل عامر بن واثلة،و جریر بن عبد اللّه السجستانی،و أبا قیس المدنی،و أبا إدریس،و محمد بن المنکدر،و علی بن الحسین،و أبا جعفر محمد بن علی بن الحسین، و أبا عبد اللّه جعفر بن محمد،و الحسن البصری،و قتادة،و علباء بن الأحمر،و عامر بن شراحیل الشعبی،و یحیی بن نعمان،و مجاهد،و شهر بن حوشب. و أضاف ابن شهر آشوب فی مناقبه ج 3 ص 368-369 و 370:أبا الفتح محمد بن أحمد بن أبی الفوارس،و ابن البیع فی معرفة علوم الحدیث،و احمد فی الفضائل،و ابن بطة فی الإبانة،و الأشفهی فی اعتقاد أهل السنة،و الخرکوشی فی شرف النبی،و محمد بن اسحاق،و قتیبة بن سعید،و القاضی أبا یوسف،و القاضی المعتمد أبا العباس، و أبا الفرج الأصبهانی فی الأغانی عن کثیرین و هامش حقائق التأویل ص 110 عن بعض من تقدم،و تاریخ الخلفاء للسیوطی ص 165 و الکامل لابن الأثیر ج 2 ص 392 و عن کنز العمال ج 6 ص 407 و عن تفسیر الخازن،و عن تفسیر البغوی بهامشه. و ثمة مصادر کثیرة أخری ذکرها فی مکاتیب الرسول ج 2 ص 502 و 503 و 504 مثل: تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 66 و فی(ط أخری)ص 71 و فتوح البلاذری ص 75 و فی (ط أخری)ص 85 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 240 و السیرة النبویة لدحلان-

ص :127

1)

-(بهامش الحلبیة)ج 3 ص 6 و الشفاء للقاضی عیاض ج 2 ص 107 و نسیم الریاض ج 3 ص 411 و شرح القاری(بهامشه)ج 2 ص 522 و ج 3 ص 411 و کفایة الطالب للکنجی الشافعی ص 141 و الجامع لأحکام القرآن للقرطبی ج 4 ص 104 و المنار ج 3 ص 322 و أعیان الشیعة ج 1 ص 416 و بحار الأنوار ج 35 و ج 21 ص 277 و 282 و 321 و 338 و 339 و 341-343 و 346 و 354 و دلائل النبوة للبیهقی ص 298 و القاضی البیضاوی فی تفسیر الآیة،و روح المعانی ج 3 ص 190 و روح البیان ج 2 ص 44 و السراج المنیر ج 1 ص 222 و تفسیر الشریف اللاهیجی ج 1 ص 332 و جلاء الأذهان ج 1 ص 61 و کنز الدقائق ج 2 ص 102 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر لابن خلدون ج 2 ق 2 ص 57 و العمدة لابن بطریق ص 188 و ما بعدها،و تذکرة الخواص لابن الجوزی ص 14 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 16 و فی(ط أخری)ص 295 و الأغانی ج 12 ص 7 و نهج الحق ص 177 و غایة المرام المقصد الثانی الباب 3 و 4 عن سعد،و جابر،و ابن عباس، و الشعبی،و السدی،و أبی عبد اللّه و الحسن و أبی الحسن موسی و أبی ذر عن علی «علیهما السلام»فی حدیث(المناشدة)،و عن محمد بن المنکدر بن عبد اللّه بن الهدیر، و عن أبی الحسن الرضا«علیه السلام». و کذا أخرجه فی ملحقات إحقاق الحق ج 3 ص 46 فما بعدها و ج 5 و ج 9 و ج 14 عن مصادر أهل السنة جمعاء.عن جمع ممن قدّمناه،و عن الثعلبی فی تفسیره،و معالم التنزیل ج 1 ص 302 و مصابیح السنة ج 2 ص 204 و أحکام القرآن لابن العربی ج 1 ص 115 و جامع الأصول ج 9 ص 470 و تلخیص الذهبی ذیل المستدرک ج 3-

ص :128

کتاب مصالحة النجرانیین

و بعد امتناع نجران عن الدخول فی الملاعنة،تقرر ضرب الجزیة علیهم فانصرفوا حتی إذا کان من الغد کتب إلیهم کتابا بذلک..

و ذکرت بعض المصادر:أن کاتب الکتاب هو المغیرة بن شعبة (1).

1)

-ص 150 و مطالب السؤول ص 7 و الریاض النضرة ص 188 و تفسیر النسفی ج 1 ص 136 و تبصیر الرحمن ج 1 ص 114 و مشکاة المصابیح ج 2 ص 356 و الکاف الشاف ص 226 و المواهب للکاشفی ج 1 ص 71 و معارج النبوة ج 1 ص 315 و الإکلیل ص 53 و تفسیر الجلالین ج 1 ص 33 و تفسیر أبی السعود ج 2 ص 143 و مدارج النبوة ص 500 و مناقب مرتضوی ص 44 و الإتحاف بحب الأشراف ص 50 و الجواهر للطنطاوی ج 2 ص 120 و رشفة الصادی ص 35 و کفایة الخصام ص 39.و راجع أیضا ج 9 ص 70 عن منهاج السنة لابن تیمیة ج 4 ص 34 و مقاصد المطالب ص 11 و المنتقی ص 188،و أرجح المطالب ص 55 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 194 و مرآة الجنان ج 1 ص 109 و شرح المقاصد للتفتازانی ج 2 ص 219 و شرح المواهب اللدنیة للزرقانی ج 4 ص 43 و إمتاع الأسماع ص 502 و المواقف ج 2 ص 614 و شرح دیوان أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 184 و راجع أیضا ج 5 ص 59 و 102 و ج 14 ص 131-148.

ص :129


1- 1) راجع:مکاتیب الرسول ج 3 ص 148 عن المصادر التالیة:الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 ص 266 و(ط لیدن)ج 1 ق 2 ص 21 و البدایة و النهایة ج 5 ص 55 و رسالات نبویة ص 66 و حیاة الصحابة ج 1 ص 123 و زاد المعاد ج 3 ص 41-

و قیل:هو معیقیب (1).

و قیل:عبد اللّه بن أبی بکر (2).

و قال الیعقوبی:إنه علی«علیه السلام» (3).

و یؤیده:ما ذکره یحیی بن آدم (4).

و یؤیده أیضا:ما ذکروه من أن النجرانیین جاؤوا علیا«علیه السلام» بکتابه الذی کتبه لهم بیده،فراجع (5).

1)

-و جمهرة رسائل العرب ج 1 ص 76 و مدینة العلم ج 2 ص 297 و مجموعة الوثائق ص 95/179 عن جمع ممن قدمناه،و عن إمتاع الأسماع(خطیة کوپرلو) ص 1038 و راجع:سبل الهدی و الرشاد(خطیة باریس)1992،ورقة 65- ألف و راجع أیضا ص 718 و(ط دار الحدیث سنة 1419 ه)ج 11 ص 393.

ص :130


1- 1) ذکر ذلک أبو عبید،و ابن زنجویه.
2- 2) ذکر ذلک أبو یوسف.
3- 3) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 82.
4- 4) فتوح البلدان للبلاذری ج 1 ص 78 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 107 و 153 و 169.
5- 5) السنن الکبری للبیهقی ج 10 ص 120 و معجم البلدان ج 5 ص 269 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 170 عن المصادر التالیة:المصنف لابن أبی شیبة ج 14 ص 550 و 551 عن سالم،و کنز العمال ج 4 ص 323 و(ط مؤسسة الرسالة) ج 12 ص 601 عن ابن أبی شیبة،و الأموال لأبی عبید،و البیهقی و ج 14-
ما عندی شیء فی یومی هذا

ذکرت روایة ابن عباس و الأزرق بن قیس:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یجب نصاری نجران علی سؤالهم عن عیسی.بل قال لهم:ما عندی فیه شیء من یومی هذا (1).مع أن جعفر بن أبی طالب«رحمه اللّه»قد ذکر لملک الحبشة قبل ما یقرب من خمس عشرة سنة الآیات التی تتحدث عن بشریة عیسی،و هی قوله تعالی:

وَ اذْکُرْ فِی الْکِتٰابِ مَرْیَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهٰا مَکٰاناً شَرْقِیًّا، فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجٰاباً فَأَرْسَلْنٰا إِلَیْهٰا رُوحَنٰا فَتَمَثَّلَ لَهٰا بَشَراً سَوِیًّا، قٰالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمٰنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا، قٰالَ إِنَّمٰا أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاٰماً زَکِیًّا، قٰالَتْ أَنّٰی یَکُونُ لِی غُلاٰمٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا، قٰالَ کَذٰلِکِ قٰالَ رَبُّکِ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آیَةً لِلنّٰاسِ وَ رَحْمَةً مِنّٰا وَ کٰانَ أَمْراً مَقْضِیًّا، فَحَمَلَتْهُ

5)

-ص 247 عن البیهقی،عن عبد خیر،و الأموال لابن زنجویه ج 1 ص 276 و 418 عن سالم،و الخراج لأبی یوسف ص 80 قال:و کان الکتاب فی أدیم أحمر، و الأموال لأبی عبید ص 273/143 و المطالب العالیة ج 4 ص 41 و راجع:فتوح البلدان ج 1 ص 79 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 294.

ص :131


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 286 و ج 35 ص 263 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 378 و لباب النقول(ط دار إحیاء العلوم)ص 53 و(ط دار الکتب العلمیة)ص 42 و تفسیر الآلوسی ج 3 ص 186 و بحار الأنوار ج 18 ص 420 و 473 عن مجمع البیان ج 3 ص 233 و 234 و عن تفسیر القمی،و عن إعلام الوری.

فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَکٰاناً قَصِیًّا، فَأَجٰاءَهَا الْمَخٰاضُ إِلیٰ جِذْعِ النَّخْلَةِ قٰالَتْ یٰا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هٰذٰا وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا، فَنٰادٰاهٰا مِنْ تَحْتِهٰا أَلاّٰ تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا، وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسٰاقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا، فَکُلِی وَ اشْرَبِی وَ قَرِّی عَیْناً فَإِمّٰا تَرَیِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمٰنِ صَوْماً فَلَنْ أُکَلِّمَ الْیَوْمَ إِنْسِیًّا، فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهٰا تَحْمِلُهُ قٰالُوا یٰا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا، یٰا أُخْتَ هٰارُونَ مٰا کٰانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ مٰا کٰانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا، فَأَشٰارَتْ إِلَیْهِ قٰالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کٰانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا، قٰالَ إِنِّی عَبْدُ اللّٰهِ آتٰانِیَ الْکِتٰابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا، وَ جَعَلَنِی مُبٰارَکاً أَیْنَ مٰا کُنْتُ وَ أَوْصٰانِی بِالصَّلاٰةِ وَ الزَّکٰاةِ مٰا دُمْتُ حَیًّا، وَ بَرًّا بِوٰالِدَتِی وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبّٰاراً شَقِیًّا، وَ السَّلاٰمُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا، ذٰلِکَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ، مٰا کٰانَ لِلّٰهِ أَنْ یَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحٰانَهُ إِذٰا قَضیٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ

(1)

..

و فیها قوله تعالی: قٰالَ إِنِّی عَبْدُ اللّٰهِ آتٰانِیَ الْکِتٰابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا ..

بالإضافة إلی ما ورد فی سورة آل عمران،و غیرها (2).

کما أن الآیات التی نزلت إنما هی من سورة آل عمران،و قد نزلت ثمانون آیة منها دفعة واحدة.

ص :132


1- 1) الآیات 16-35 من سورة مریم.
2- 2) بحار الأنوار ج 18 ص 420 و 413 و 215 و عن مجمع البیان ج 3 ص 233 و 234 و عن تفسیر القمی،و عن إعلام الوری(ط 2)ص 53-55 و(الطبعة الأولی)ج 1 ص 133 و عن الخرائج و الجرائح ص 186.

و قوله تعالی: إِنَّ مَثَلَ عِیسیٰ عِنْدَ اللّٰهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ قٰالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (1)هی الآیة التسعة و الخمسون،فلماذا لم یقرأها علیهم مباشرة؟!

و لماذا یصر إلی أن تنزل علیه،فیقرؤها علیهم فی الیوم التالی کما تقدم؟!

و الرأی یا أبا الحسن؟!

و قد أظهر ما جری لوفد نجران من إعراض النبی«صلی اللّه علیه و آله»عنهم،و لم یجدوا عند أحد تفسیرا لذلک إلا عند علی«علیه السلام»، فإنه هو الذی کان یعرف ما یرضاه و یحبه الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و ما یکرهه،و یمقته،لأنه یعرف أحکام اللّه تعالی،و ما حرّم سبحانه،و ما أحل، و ما یرضیه،و ما لا یرضیه..و تلک دلالة أخری علی اختصاصه برسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله».

و قد ظهر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»لا یرید أن یخدعوا الناس بزبارج الدنیا و بهارجها تماما کما فعل قارون حین خرج علی قومه فی زینته،و کما فعل فرعون حین استخف قومه،فأطاعوه،فلا بد أن یستخدموا أمثال هذه الوسائل الخادعة،بل علیهم أن یترکوا المجال للمنطق و للحجة،و لا شیء غیر ذلک.

و لذلک قال«صلی اللّه علیه و آله»:و الذی بعثنی بالحق،لقد أتونی فی

ص :133


1- 1) الآیة 59 من سورة آل عمران.

المرة الأولی،و إن إبلیس لمعهم (1).

لماذا لا یذکرون علیا علیه السّلام

لم تذکر بعض المصادر علیا«علیه السلام»فی حدیث المباهلة (2).

و الظاهر:أنه تابع الشعبی فی ذلک،فقد قال الطبری:حدثنا ابن حمید، قال:حدثنا جریر،قال:

ص :134


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 21 ص 337 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 222 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 378 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 69 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 103 و غایة المرام ج 3 ص 215 و إعلام الوری ج 1 ص 255 و سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 417.
2- 2) البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 65 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 378 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 103 و العجاب فی بیان الأسباب ج 2 ص 685 و الدر المنثور ج 2 ص 38 و تفسیر الآلوسی ج 3 ص 186 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 69 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 9 ص 75 و 88 و ج 24 ص 16 و 17 و ج 33 ص 24. و راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 419 عن الدلائل للبیهقی،و بحار الأنوار ج 35 ص 262 و 263 و تفسیر المیزان ج 3 ص 234 و المعجم الصغیر للطبرانی ج 1 ص 199 و تاریخ مدینة دمشق ج 13 ص 25 و ترجمة الإمام الحسین«علیه السلام»لابن عساکر ص 135.

فقلت للمغیرة:إن الناس یروون فی حدیث أهل نجران أن علیا کان معهم.

فقال:أما الشعبی فلم یذکره،فلا أدری لسوء رأی بنی أمیة فی علی؟! أو لم یکن فی الحدیث؟! (1)..

و نقول:

قال الرازی و غیره عن الروایة التی تذکر علیا و الحسنین و فاطمة «علیهم السلام»:«إن هذه الروایة کالمتفق علی صحتها بین أهل التفسیر و الحدیث» (2).

و قال الجصاص:«فنقل رواة السیر،و نقلة الأثر،لم یختلفوا فیه:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أخذ بید الحسن و الحسین و علی و فاطمة«علیهم السلام»،ثم دعا النصاری الذین حاجوه إلی المباهلة» (3).

ص :135


1- 1) جامع البیان(ط دار الفکر)ص 407 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 210 و عن زاد المعاد ج 3 ص 39 و 40.
2- 2) التفسیر الکبیر للرازی ج 8 ص 80 و(الطبعة الثالثة)ج 8 ص 85 و راجع:بحار الأنوار ج 21 ص 285 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 266 و مکاتیب الرسول ج 2 ص 506 عن النیسابوری فی تفسیره(بهامش الطبری)ج 3 ص 213 و أعیان الشیعة ج 1 ص 417.
3- 3) أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 16 و(ط دار الکتب العلمیة سنة 1415 ه) ج 2 ص 18 و(ط أخری)ص 295 و مکاتیب الرسول ج 2 ص 505.

و قال الحاکم:«تواترت الأخبار فی التفاسیر عن عبد اللّه بن عباس و غیره:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أخذ یوم المباهلة بید علی، و حسن و حسین،و جعلوا فاطمة وراءهم الخ..» (1).

و بعد ما تقدم نقول:

لعل السبب فی هذا التجنی علی الحقیقة هو أن هؤلاء لم یجدوا أیة فرصة لإقحام أی من الرموز التی ینتمون إلیها فی هذا الحدث الهام جدا، و لم یمکنهم إنکار دلالة هذا الحدث علی عظیم فضل علی«علیه السلام»..

حیث دلت الآیة علی أنه أفضل من جمیع الأنبیاء باستثناء نبینا الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،فلجأوا إلی السعی لحجب إسم علی«علیه السلام»عن التداول،توطئة لحجبه عن الذاکرة،علی أمل أن یجدوا مخرجا لهم من هذه الورطة.

و کان الشعبی أحد رواد هذا التوجّه،مع أنه یناقض نفسه فی مورد آخر،فیروی أن المقصود بقوله: وَ أَنْفُسَنٰا (2)هو علی (3)و سیکون له

ص :136


1- 1) معرفة علوم الحدیث ص 50 و مکاتیب الرسول ج 2 ص 505.
2- 2) الآیة 61 من سورة آل عمران.
3- 3) دلائل الصدق ج 2 ص 85 و الطرائف لابن طاووس ص 47 و بحار الأنوار ج 21 ص 349 و ج 35 ص 262 و تفسیر فرات الکوفی ص 87 و مجمع البیان ج 2 ص 311 و أسباب نزول الآیات ص 68 و شواهد التنزیل ج 1 ص 159 و نهج الإیمان لابن جبر ص 346 و العمدة لابن البطریق ص 191 عن المناقب لابن-

موقف بین یدی اللّه تعالی،یوم لا ینفع مال و لا بنون إلا من أتی اللّه بقلب سلیم..

و من الدس الرخیص أیضا

و قد ذکر بعضهم:أن عمر قال للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:«لو لاعنتهم بید من تأخذ؟!

قال:آخذ بید علی و فاطمة و الحسن و الحسین،و عائشة،و حفصة.

و هذا-أی زیادة عائشة و حفصة فی هذه الروایة-دل علیه قوله تعالی:

وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکُمْ

(1)

» (2).

و عن الصادق«علیه السلام»عن أبیه،فی هذه الآیة: تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکُمْ (3)قال:«فجاء بأبی بکر و ولده،و بعمر و ولده،و بعثمان

3)

-المغازلی ص 263 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 284 و خصائص الوحی المبین ص 129 و راجع:تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 379 و مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه ص 226 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 14 ص 138.

ص :137


1- 1) الآیة 61 من سورة آل عمران.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 212 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 236 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 144 و 145 و مکاتیب الرسول ج 2 ص 506.
3- 3) الآیة 61 من سورة آل عمران.

و ولده،و بعلی و ولده» (1).

و نقول:

معنی هذا:أن فاطمة ایضا قد استبعدت من المباهلة لصالح ولد أبی بکر و عمر.و هذا أیضا یأتی فی نفس الإتجاه الذی سار فیه الشعبی،و تابعه فیه ابن کثیر،کما ذکرناه فی الفقرة السابقة..و لکن الشعبی لجأ إلی طریقة التجاهل،و إغفال ذکر علی«علیه السلام»،و هؤلاء هنا آثروا اعتماد طریقة الدس الرخیص الذی لم یکن موفقا کما سنری،فلاحظ الأمور التالیة:

1-إن ظاهر کلام هذا البعض أنه یستنبط إشراک عائشة من الآیة الشریفة،و هی قوله تعالی: فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَکُمْ (2)،و لو قبلنا بهذا لکان ینبغی إشراک أم سلمة و سواها من زوجاته«صلی اللّه علیه و آله».

2-سیأتی:أن قوله تعالی: وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکُمْ ،لا یقصد به الزوجات، و لا مطلق المرأة.بل المقصود به المرأة المسلمة المعصومة الکاملة التی تکون شریکة فی الدعوی و فی المباهلة لإثباتها..و لا بد أن تکون عارفة بتفاصیل

ص :138


1- 1) الدر المنثور ج 2 ص 40 عن ابن عساکر،و تفسیر المنار ج 3 ص 322 و مکاتیب الرسول ج 2 ص 507 و کنز العمال ج 2 ص 379 و تفسیر المیزان ج 3 ص 244 و فتح القدیر ج 1 ص 348 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 177 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 278.
2- 2) الآیة 61 من سورة آل عمران.

الدعوة،و أحکامها و سائر شؤونها،و تحملها المسؤولیة کاملة مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علی و الحسنین«علیهم السلام»..و لو لا هذه المعرفة التامة لکان هذا الإشراک ظلما،لأنه یجعلهم فی مواجهة أمر له تبعات خطیرة جدا ما دام أن أحد طرفیها یستحق نزول العذاب..

3-إن الحدیث المنسوب إلی الإمام الصادق«علیه السلام»خلاف المتواتر و الثابت.

و یلاحظ:أن الحدیث قد رتب الأشخاص حسب ترتیب الخلافة!!

4-إن نظرة الإمام الصادق«علیه السلام»السلبیة للخلفاء الذین استولوا علی الخلافة،و ابعدوا علیا«علیه السلام»عنها،و اعتبارهم معتدین و غاصبین مما لا یمکن النقاش فیه،و هذه الروایة تناقض ذلک..

5-کیف بقیت هذه الروایة مخفیة،و لا یهتدی إلیها أحد من محبی الخلفاء طیلة أکثر من قرن من الزمن..رغم أن هذا الحدث قد عرف و اشتهر،و ذاع صیته فی کل ناد،و فی جمیع البلاد..و کذلک الحال بالنسبة لأخذه«صلی اللّه علیه و آله»بید عائشة و حفصة إلی المباهلة..فإن ذلک لو کان لطبلوا له و زمروا،و ملأوا به الدنیا،و شغلوا به الناس..

لیت بینی و بین النجرانیین حجاب!!

و قد زعمت روایة ابن جزء الزبیدی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» تمنی أن یکون بینه و بین أهل نجران حجاب،فلا یراهم و لا یرونه..من شدة ممارتهم له«صلی اللّه علیه و آله»..غیر أننا نقول:

ص :139

إننا نشک فی ذلک،فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یضجر من البحث العلمی،بل هو یسر به،لأنه یظهر الحجة،و یعرف الناس علی محاسن الإسلام و حقانیته..و لکن حین یصبح البحث لجاجا و عنادا، و تکرارا للمکررات،و لف و دوران.و سعی لخداع الناس،عن طریق إطلاق شعارات طنانة و فارغة،و لا حصاد له،إلا تلف الوقت و الأذی، فلا بد من إیقافه،و لو بصد أولئک الجاحدین و المعاندین،و جعل الحجاب بین أهل الحق و بینهم..

ما الذی یصدهم عن الهدی

و قد بین«صلی اللّه علیه و آله»لنصاری نجران أن الذی یصدهم عن الإسلام،أمور ثلاثة.و ذکر منها:أکلهم الخنزیر.فدل ذلک علی أن للمآکل تأثیرا فی الصدود عن الحق،و لذلک فإننا حین نقرأ قوله تعالی: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسٰانُ إِلیٰ طَعٰامِهِ (1)..فلا بد أن لا نستثنی هذا الأمر من أجواء هذه الآیة المبارکة..کما أننا حین نقرأ آیة التطهیر،لا بد أن نفهم منها المعنی الأوسع و الأشمل..

کلام صاحب المنار

و قد حاول البعض التشکیک فی حدیث المباهلة،بأنحاء أخری،فنقل عن أستاذه الشیخ محمد عبده:

ص :140


1- 1) الآیة 24 من سورة عبس.

«أن الروایات متفقة علی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»اختار للمباهلة علیا و فاطمة و ولدیهما.و یحملون کلمة «نِسٰاءَنٰا» علی فاطمة،و کلمة «أَنْفُسَنٰا» علی علی فقط».

و مصادر هذه الروایات الشیعة،و مقصدهم منها معروف،و قد اجتهدوا فی ترویجها ما استطاعوا،حتی راجت علی کثیر من أهل السنة.

و لکن واضعیها لم یحسنوا تطبیقها علی الآیة،فإن کلمة «نِسٰاءَنٰا» لا یقولها العربی و یرید بها بنته،لا سیما إذا کان له أزواج،و لا یفهم هذا من لغتهم.

و أبعد من ذلک أن یراد بأنفسنا علی علیه الرضوان.

ثم إن وفد نجران الذین قالوا:إن الآیة نزلت فیهم،لم یکن معهم نساؤهم و أولادهم.

و کل ما یفهم من الآیة أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یدعو المحاجین و المجادلین فی عیسی من أهل الکتاب إلی الإجتماع رجالا و نساء، و أطفالا،و یبتهلون إلی اللّه بأن یلعن هو الکاذب فیما یقول عن عیسی.

و هذا الطلب یدل علی قوة یقین صاحبه،و ثقته بما یقول.کما یدل امتناع من دعوا إلی ذلک من أهل الکتاب،سواء کانوا نصاری نجران أو غیرهم،علی امترائهم فی حجاجهم،و مماراتهم فیما یقولون،و زلزالهم فیما یعتقدون،و کونهم علی غیر بینة و لا یقین.و أنی لمن یؤمن باللّه أن یرضی بأن یجتمع مثل هذا الجمع من الناس المحقین و المبطلین فی صعید واحد، متوجهین إلی اللّه تعالی فی طلب لعنه،و إبعاده من رحمته؟!و أی جراءة علی

ص :141

اللّه،و استهزاء بقدرته و عظمته أقوی من هذا؟!

قال:أما کون النبی«صلی اللّه علیه و آله»و المؤمنین کانوا علی یقین مما یعتقدون فی عیسی«علیه السلام»فحسبنا فی بیانه قوله تعالی: مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ (1)فالعلم فی هذه المسائل الإعتقادیة لا یراد به إلا الیقین.

و فی قوله: نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکُمْ.. (2)و جهان:

أحدهما:أن کل فریق یدعو الآخر،فأنتم تدعون أبناءنا،و نحن ندعو أبناءکم،و هکذا الباقی.

و ثانیهما:أن کل فریق یدعو أهله،فنحن المسلمین ندعو أبناءنا و نساءنا و أنفسنا،و أنتم کذلک.

و لا إشکال فی وجه من وجهی التوزیع فی دعوة الأنفس،و إنما الإشکال فیه علی قول الشیعة و من شایعهم من القول بالتخصیص (3).

و نقول:

إننا نذکر هنا ما أوردناه فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم «صلی اللّه علیه و آله» (4).و هو کما یلی:

أولا:ما زعمه من أن مصادر هذا الحدیث هم الشیعة غیر صحیح،فقد

ص :142


1- 1) الآیة 61 من سورة آل عمران.
2- 2) الآیة 61 من سورة آل عمران.
3- 3) تفسیر المنار ج 3 ص 322 و 323 و تفسیر المیزان ج 3 ص 236.
4- 4) الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 29 ص 12-17.

روی هذا الحدیث فی صحاح أهل السنة و مجامیعهم الحدیثیة و التفسیریة و بطرقهم.و من غیر المعقول أن یکون الشیعة قد دسوا هذه الروایات فی تلک المجامیع..إذ إن ذلک یؤدی إلی سقوطها،و منها صحیح مسلم و الترمذی، و تفسیر الطبری،و الدر المنثور،و سائر صحاح و مصادر أهل السنة..

ثانیا:لو صح ما زعمه،لأفسح المجال للقول:بأن الدس فی کتب أهل السنة میسور لکل أحد،من قبل الشیعة و غیرهم،و النتیجة هی:أن تصبح روایات أهل السنة کلها مسرحا لتلاعب جمیع الفئات،و لا مجال للوثوق بها،و تسقط بذلک عن الإعتبار..

ثالثا:إن کان المقصود بالشیعة خصوص الصحابة و التابعین الذین رووا هذا الحدیث،فالأمر یصبح أشد خطورة،إذ هو یؤدی إلی نسبة جماعة من أئمة أهل السنة،و رواة حدیثهم،و فقهائهم،إلی التشیع و الشیعة،مع أنه لا یرتاب أحد فی تسننهم،بل فیهم من هو من الأرکان فی التسنن..

رابعا:بالنسبة لقوله عن الشیعة:«و یحملون کلمة نِسٰاءَنٰا علی فاطمة، و کلمة أَنْفُسَنٰا علی علی فقط»نقول:

إن التعبیر بالنساء و الأبناء جار وفق ما یقتضیه طبعه العام،و إن کان مصداقه ینحصر فی فرد واحد،تماما کما هو الحال فی قوله تعالی: إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکِعُونَ (1).إذ لا مصداق للمفهوم العام سوی علی بن أبی طالب«علیه

ص :143


1- 1) الآیة 55 من سورة المائدة.

السلام»حین تصدق بالخاتم و هو راکع،و هی قضیة یعرفها کل أحد.

و کذلک الحال فی قوله: أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (1)،التی لا یقصد بها سوی الأئمة الإثنی عشر..

و من المعلوم:أن اللّه لا یأمر بإطاعة أمثال فرعون و یزید و نمرود.

و منه:آیة التطهیر التی قصد بها خصوص الخمسة أصحاب الکساء.

و کذلک الحال فی قوله تعالی: قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبیٰ (2)،مع أن المقصود بها خصوص أصحاب الکساء و التسعة من ذریة الإمام الحسین«علیه السلام».کما دلت علیه الروایات.

و لا یقصد بها من کان من الضالین،أو الجبارین،کالذین قتلوا و اضطهدوا أبناء عمهم من أبناء علی«علیه السلام»،و الذین أحرقوا قبر الأمام الحسین«علیه السلام»،و إن کانوا من قرابته«صلی اللّه علیه و آله».

و منه:قوله تعالی: یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِکَ وَ بَنٰاتِکَ (3)،و نحن نعلم أن إثبات بنات للنبی«صلی اللّه علیه و آله»غیر الزهراء«علیها السلام»صعب المنال،فراجع کتابنا«بنات النبی أم ربائبه»،و کتاب:

«القول الصائب فی إثبات الربائب»،و کتاب:«البنات ربائب»،و کتاب «ربائب النبی شبهات و ردود»..

ص :144


1- 1) الآیة 59 من سورة النساء.
2- 2) الآیة 23 من سورة الشوری.
3- 3) الآیة 59 من سورة الأحزاب.

خامسا:بالنسبة لقوله:«إن العربی لا یطلق کلمة نساءنا علی بنت الرجل،لا سیما إذا کان له أزواج،و لا یفهم هذا من لغتهم»نقول:

ألف:إن الذین أوردوا هذه الروایات التی طبقت الآیة علی علی و فاطمة«علیهما السلام»،کانوا من العرب الأقحاح،الذین عاشوا فی عصر النبوة و بعده،و قد سجلها أئمة اللغة،و علماء البلاغة فی کتبهم و مجامیعهم، و لم یسجلوا أی تحفظ علی هذه الروایات..

ب:لو صح إشکال هذا الرجل،فهو وارد علی قوله هو أیضا،فإنه یزعم:أن وفد نجران لم یکن معه نساء و لا أولاد،فما معنی أن تقول الآیة:

نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکُمْ ؟!.فکیف یمکنه تطبیق الآیة؟!.

ج:إن المقصود هو أن یبلغهم أنه یباهلهم فی قضیة بشریة عیسی بجمیع الأصناف البشریة التی لها خصوصیة الإشتراک فی العلم و الأهلیة، و فی الدعوی،و فی إثباتها.و هم هنا من النساء و الأطفال و الرجال،حتی لو لم یکن الجامعون للشرائط المشار إلیها منهم سوی فرد واحد من کل صنف.

فهو کقول القائل:شرفونا و سنخدمکم:نساء،و رجالا،و أطفالا.أی أن جمیع الأصناف سوف تشارک فی خدمتهم،حتی لو شارک واحد أو اثنان من کل صنف.

سادسا:زعم هذا القائل:أن ظاهر الآیة هو أن المطلوب هو دعوة المحاجین و المجادلین فی عیسی من أهل الکتاب جمیع نسائهم و رجالهم

ص :145

و أبنائهم،و یجمع النبی جمیع أبناء و نساء و رجال المؤمنین،ثم یبتهلون.

و نقول:

إن هذا لا یمکن أن یکون هو المراد من الآیة،لأنه من طلب المحال.

و یحق للنصاری أن یرفضوا هذا الطلب،لأنه یثبت أن ثمة تعنتا،و طلبا لما لا یکون.و هو یستبطن الإعتراف بصحة ما علیه النصاری..إذ لو لم یکونوا علی حق لما لجأ إلی التعنت و طلب المحال.

سابعا:قد یقال:إن کان المقصود هو:نساء و أبناء الوفد،و نساء و أبناء النبی،فیرد إشکال:إنه لم یکن مع الوفد نساء و أبناء..

و یجاب عنه:

بأن الناس کثیرا ما کانوا یسافرون و معهم نساؤهم و أبناؤهم.و کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»یصطحب معه فی حروبه إحدی زوجاته،و کان المشرکون یأتون بنسائهم فی حروبهم،کما کان الحال فی بدر،و أحد،رغم الأخطار المحدقة.

أما الوفود فلا یحتمل فیها مواجهة أخطار،أو تعرض لأذی،و أسر و سبی إلا فی حدود ضئیلة،فالداعی إلی استصحاب النساء و الأطفال،لا یواجهه أی مانع أو رادع..

ثامنا:زعم هذا القائل:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»و المؤمنین کانوا علی یقین مما یعتقدون فی عیسی«علیه السلام».و نقول:

لا شک فی أن الآیة تدل علی یقین النبی«صلی اللّه علیه و آله»بذلک، و قد دل فعل النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی المباهلة علی أن الذین أخرجهم

ص :146

معه کانوا أیضا علی یقین من ذلک.

و دل علی ذلک أیضا قوله تعالی: فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّٰهِ عَلَی الْکٰاذِبِینَ (1).

حیث إنهم جمیعا کانوا شرکاء فی الدعوی،و علی یقین من صحتها.و وعی تام لتفاصیلها،و معرفة بدقائقها و حقائقها.

و أما بالنسبة لسائر المؤمنین فلا شیء یثبت أنهم کانوا علی یقین من ذلک،فلعل بعضهم کان خالی الذهن عن کثیر من التفاصیل.و ربما لو عرضت علیه لتحیر فیها.

بل لقد صرح القرآن بأن الشکوک کانت تراود أکثرهم،فقال: وَ مٰا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّٰهِ إِلاّٰ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ (2).

تاسعا:و نضیف إلی ما تقدم:

ألف:إنه لا معنی لقوله:إن الآیة قد تعنی أن یفوض إلی النصاری دعوة الأبناء و النساء من المؤمنین،و یدعو المؤمنون أبناء و نساء النصاری فی المباهلة،إذ کیف یسلط النبی«صلی اللّه علیه و آله»النصاری علی أبناء و نساء المؤمنین،ثم یطلب من النصاری أن یسلطوه علی دعوة نسائهم و أبنائهم..فی حین أن المباهلة لا تحتاج إلی ذلک،بل یمکن أن یأتی کل فریق بمن أحب،لکی یباهل بهم الجماعة التی تأتی من قبل الفریق الآخر؟!

ب:لو صح ما ذکره،فقد کان المطلوب هو المشارکة فی دعوة الفریقین

ص :147


1- 1) الآیة 61 من سورة آل عمران.
2- 2) الآیة 106 من سورة یوسف.

لمن ذکرتهم الآیة من الفریقین معا،أی أن یدعو المسلمون أبناءهم و أنفسهم و نساءهم،و أبناء و أنفس و نساء النصاری أیضا.

ج:لو صح ذلک،لتخیر کل فریق ما قد لا یتوقعه الفریق الآخر،إذ قد یتخیر من الزوجات زینب بنت جحش مثلا،و لیس عائشة،و لا یتخیر فاطمة.

و قد یتخیر من الأبناء الحسن فقط دون الحسین،و قد یتخیر من الأنفس نفس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

عاشرا:بالنسبة لدعوة النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه نقول:

إن الشیعة لا یقولون بأن الآیة تفرض ذلک،بل هم یقولون:إن المراد بقوله: وَ أَنْفُسَنٰا (1)هو الرجال من أهل بیت الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،الذین یکون حضورهم بمثابة حضور نفس النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و هم إنما یحضرون بدعوة بعضهم بعضا (2).

المباهلة بأعز الناس

زعم بعضهم:أن آیة المباهلة قد دلت علی لزوم إحضار کل فریق أعز شیء عنده،و أحب الخلق إلیه فی المباهلة،و الأعز و الأحب هو الأبناء، و النساء،و الأنفس(الأهل و الخاصة).

ص :148


1- 1) الآیة 61 من سورة آل عمران.
2- 2) راجع:تفسیر المیزان ج 3 ص 242 و 243.

ثم تقدم بعض آخر خطوة أخری فزعم:أن إشراک أهل البیت فی المباهلة أسلوب اتبعه النبی«صلی اللّه علیه و آله»للتأثیر النفسی علی الطرف الآخر،لیوحی لهم بثقته بما یدّعیه.

و نقول:

1-إن قوله هذا الأخیر یؤدی إلی إبعاد قضیة المباهلة عن مستوی الجدیة،لتصبح مجرد مناورة،تهدف إلی التأثر النفسی علی الطرف الآخر..

2-إن هذه المباهلة لم تکن إقتراحا نبویا،بل هی تدبیر إلهی،یکون دور النبی«صلی اللّه علیه و آله»فیه هو الإبلاغ و الإجراء للأمر الصادر من اللّه تعالی.

3-إن الإختیار الإلهی لهؤلاء الصفوة،یدل علی أن لهم قیمة کبری عند اللّه تعالی،فلیست القضیة مجرد حب شخص النبی«صلی اللّه علیه و آله»لابنته أو لصهره،أو لابن بنته.

4-إن ما یراد إثباته بالمباهلة هو بشریة عیسی«علیه السلام»..و الآیة تدل علی أن نفس المشارکین فی المباهلة هم الذین یدعون بشریة عیسی، و یتحملون مسؤولیة الکذب و الصدق فی دعواهم هذه،و لأجل ذلک قال:

فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّٰهِ عَلَی الْکٰاذِبِینَ

(1)

..

و هذا معناه:أن الحسنین«علیهما السلام»قد بلغا فی الفهم،و العلم و الفضل،و وضوح الرؤیة و الإختیار حدا یجعلون أنفسهم أمام اللّه ضمانة

ص :149


1- 1) الآیة 61 من سورة آل عمران.

علی صدقهم فی هذا الأمر..

فعلیّ،و فاطمة،و الحسنان«علیهم السلام»شرکاء فی الدعوی،و فی الدعوة إلی المباهلة لإثباتها.و هذا من أفضل المناقب التی خص اللّه بها أهل بیت نبیه (1).

و تقدم قول الزمخشری:«و فیه دلیل لا شیء أقوی منه علی فضل أصحاب الکساء».

و قال الطبرسی و غیره:«قال ابن أبی علان-و هو أحد أئمة المعتزلة-:

هذا یدل علی أن الحسن و الحسین کانا مکلفین فی تلک الحال،لأن المباهلة لا تجوز إلا مع البالغین.

و قال أصحابنا:إن صغر السن و نقصانها عن حد البلوغ لا ینافی کمال العقل،و إنما جعل بلوغ الحلم حدا لتعلق الأحکام الشرعیة» (2).

علی أن من الثابت عندنا:أنه یجوز أن یخرق اللّه العادات للأئمة، و یخصهم بما لا یشارکهم فیه غیرهم،فلو صح أن کمال العقل غیر معتاد فی تلک السن،لم یمنع ذلک من کونهم أکمل البشر عقلا..إبانة لهم عمن سواهم،و دلالة علی مکانهم من اللّه تعالی،و اختصاصهم.

و یؤیده من الأخبار قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«ابنای هذان

ص :150


1- 1) راجع:تفسیر المیزان ج 3 ص 224 و دلائل الصدق ج 2 ص 84 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 270.
2- 2) و من الواضح:أنه قد لوحظ فی ذلک عامة الناس و غالبهم.

إمامان،قاما،أو قعدا» (1).

و نکتفی هنا بهذا المقدار،و بقیة الکلام حول حدیث المباهلة أوردناه فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»أواخر الجزء الثامن و العشرین،و أوائل الجزء التاسع و العشرین،و إنما ذکرنا هنا خصوص ما یرتبط بأمیر المؤمنین«علیه السلام».

ص :151


1- 1) مجمع البیان ج 2 ص 452 و 453 و 311 و غنیة النزوع للحلبی ص 299 و السرائر لابن إدریس ج 3 ص 157 و جامع الخلاف و الوفاق للقمی ص 404 و الإرشاد للمفید ج 2 ص 30 و الفصول المختارة للشریف المرتضی ص 303 و المسائل الجارودیة للمفید ص 35 و النکت فی مقدمات الأصول للمفید ص 48 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 141 و 368 و بحار الأنوار ج 16 ص 307 و جوامع الجامع للطبرسی ج 3 ص 70 و إعلام الوری ج 1 ص 407.و کلام ابن أبی علان موجود فی التبیان أیضا ج 2 ص 485،و فی بحار الأنوار للمجلسی بحث حول إیمان علی«علیه السلام»،و هو لم یبلغ الحلم.

ص :152

الفصل الثالث
اشارة

علی علیه السّلام فی الیمن..

ص :153

ص :154

خالد و علی فی الیمن

عن البراء بن عازب قال:بعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»خالد بن الولید إلی أهل الیمن یدعوهم إلی الإسلام.

قال البراء:فکنت فیمن خرج مع خالد بن الولید،فأقمنا ستة أشهر ندعوهم إلی الإسلام،فلم یجیبوا.

ثم إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»بعث علی بن أبی طالب مکان خالد، و أمره أن یقفل خالدا،و قال:

«مر أصحاب خالد:من شاء منهم أن یعقب معک فلیعقب،و من شاء فلیقبل».

قال البراء:فکنت فیمن عقب مع علی،فلما دنونا من القوم خرجوا إلینا،فصلی بنا علی،ثم صفنا صفا واحدا،ثم تقدم بین أیدینا و قرأ علیهم کتاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأسلمت همدان جمیعا.

فکتب علی إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بإسلامهم.

فلما قرأ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الکتاب خر ساجدا،ثم رفع رأسه و قال:«السلام علی همدان»،مرتین.

زاد فی نص آخر أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال أیضا:نعم الحی همدان،

ص :155

ما أسرعها إلی النصر!و أصبرها علی الجهد!فیهم أبدال،و فیهم أوتاد (1).

ص :156


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 235 و 427 عن البیهقی فی السنن بإسناد صحیح، و الدلائل،و المعرفة،و عن البخاری مختصرا،و قال فی الهامش:أخرجه البیهقی فی السنن ج 2 ص 366 و 369 و فی الدلائل ج 5 ص 369 و البخاری ج 7 ص 663 (4349).و راجع:المواهب اللدنیة للزرقانی ج 5 ص 176 و 177 و ج 4 ص 34. و أشار فی مکاتیب الرسول ج 3 ص 387 إلی المصادر التالیة أیضا:السیرة الحلبیة ج 3 ص 259 و السیرة النبویة لدحلان(بهامش الحلبیة)ج 3 ص 31 و الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 2 ص 300 و تاریخ الأمم و الملوک للطبری ج 3 ص 131 و 132 و أنساب الأشراف للبلاذری ج 1 ص 384 و عن فتح الباری ج 8 ص 53 و ینابیع المودة ص 219 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ص 833 و(فی ط أخری)ج 2 ق 2 ص 55 و بحار الأنوار ج 21 ص 360 و 363 عن إعلام الوری،و غیره،و ج 38 ص 71 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 129 و الإرشاد للمفید«رحمه اللّه»ص 28 و البدایة و النهایة ج 5 ص 105 و زاد المعاد ج 3 ص 36 و مجموعة الوثائق السیاسیة ص 80/132 عن إمتاع الأسماع للمقریزی ج 1 ص 504 و 509 و 510،و حیاة الصحابة ج 1 ص 95 و العدد القویة ص 251 و التنبیه و الإشراف ص 238 و ذخائر العقبی ص 109 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 145 و ملحقات إحقاق الحق ج 18 ص 64 و ج 21 ص 620 عن:الجامع بین الصحیحین ص 731 و نثر الدر المکنون ص 43 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 201 من طرق کثیرة،و التدوین للقزوینی ج 2 ص 429.

و عند البخاری عن البراء أنه قال عن سفره ذاک:«فغنمت أواق ذوات عدد» (1).

علی علیه السّلام فی الیمن

قال محمد بن عمر،و ابن سعد،و اللفظ للأول:بعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا إلی الیمن فی شهر رمضان،و أمره أن یعسکر بقناة، فعسکر بها حتی تتامّ أصحابه.فعقد له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» لواء،و أخذ عمامته فلفها مثنیة مربعة،فجعلها فی رأس الرمح،ثم دفعها إلیه.و عممه بیده عمامة ثلاثة أکوار،و جعل له ذراعا بین یدیه،و شبرا من ورائه،و قال له:«امض و لا تلتفت».

فقال علی«علیه السلام»:یا رسول اللّه،ما أصنع؟!

قال:«إذا نزلت بساحتهم فلا تقاتلهم حتی یقاتلوک،و ادعهم إلی أن یقولوا:لا إله إلا اللّه،محمد رسول اللّه،فإن قالوا:نعم،فمرهم بالصلاة، فإن أجابوا،فمرهم بالزکاة،فإن أجابوا فلا تبغ منهم غیر ذلک.و اللّه،لأن یهدی اللّه بک رجلا واحدا خیر لک مما طلعت علیه الشمس أو غربت».

فخرج علی«علیه السلام»فی ثلاثمائة فارس،فکانت خیلهم أول خیل دخلت تلک البلاد.فلما انتهی إلی أدنی الناحیة التی یرید من مذحج فرق أصحابه،فأتوا بنهب و غنائم و سبایا،نساء و أطفالا،و نعما و شاء،و غیر ذلک.

ص :157


1- 1) صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 5 ص 110 و راجع:عمدة القاری ج 18 ص 6 و سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 235.

فجعل علی«علیه السلام»علی الغنائم بریدة بن الحصیب الأسلمی، فجمع إلیه ما أصابوا قبل أن یلقی لهم جمعا.ثم لقی جمعهم،فدعاهم إلی الإسلام،فأبوا،و رموا أصحابه بالنبل و الحجارة.

فلما رأی أنهم لا یریدون إلا القتال صف أصحابه،و دفع اللواء إلی مسعود بن سنان السلمی،فتقدم به،فبرز رجل من مذحج یدعو إلی البراز، فبرز إلیه الأسود بن خزاعی،فقتله الأسود،و أخذ سلبه.

ثم حمل علیهم علی«علیه السلام»و أصحابه،فقتل منهم عشرین رجلا،فتفرقوا و انهزموا،و ترکوا لواءهم قائما،و کفّ علی«علیه السلام» عن طلبهم،ثم دعاهم إلی الإسلام،فأسرعوا و أجابوا.

و تقدم نفر من رؤسائهم،فبایعوه علی الإسلام و قالوا:نحن علی من وراءنا من قومنا.و هذه صدقاتنا،فخذ منها حق اللّه تعالی.

و جمع علی«علیه السلام»ما أصاب من تلک الغنائم،فجزأها خمسة أجزاء، فکتب فی سهم منها للّه،ثم أقرع علیها،فخرج أول السهمان سهم الخمس،و قسم علی«علیه السلام»علی أصحابه بقیة المغنم.و لم ینفل أحدا من الناس شیئا.

و کان من کان قبله یعطون خیلهم الخاص دون غیرهم من الخمس،ثم یخبرون رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بذلک فلا یردّه علیهم،فطلبوا ذلک من علی«علیه السلام»،فأبی،و قال:الخمس أحمله إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یری فیه رأیه (1).

ص :158


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 238 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 206 و الطبقات-

و أقام فیهم یقرئهم القرآن،و یعلمهم الشرائع،و کتب إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»کتابا مع عبد اللّه بن عمرو بن عوف المزنی یخبره الخبر.

فأتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یوافیه الموسم،فانصرف عبد اللّه بن عمرو بن عوف إلی علی«علیه السلام»بذلک،فانصرف علی«علیه السلام»راجعا.

فلما کان بالفتق تعجل إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یخبره الخبر، و خلّف علی أصحابه و الخمس أبا رافع،فوافی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بمکة قد قدمها للحج.

و کان فی الخمس ثیاب من ثیاب الیمن،أحمال معکومة،و نعم و شاء مما غنموا،و نعم من صدقة أموالهم.فسأل أصحاب علی«علیه السلام»أبا رافع أن یکسوهم ثیابا یحرمون فیها،فکساهم منها ثوبین ثوبین.

فلما کانوا بالسدرة داخلین خرج علی«علیه السلام»لیتلقّاهم لیقدم بهم،فرأی علی أصحابه الثیاب،فقال لأبی رافع:ما هذا؟!

فقال:«کلمونی،ففرقت من شکایتهم،و ظننت أن هذا لیسهل علیک، و قد کان من قبلک یفعل هذا بهم».

فقال:«قد رأیت امتناعی من ذلک،ثم أعطیتهم؟!و قد أمرتک أن

1)

-الکبری لابن سعد ج 2 ق 1 ص 122 و شرح المواهب اللدنیة ج 5 ص 177 عن ابن سعد،و راجع:إمتاع الأسماع ج 2 ص 96 و 97 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 21 ص 627.

ص :159

تحتفظ بما خلّفت،فتعطیهم»؟!.

فنزع علی«علیه السلام»الحلل منهم.

فلما قدموا علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»شکوه،فدعا علیا «علیه السلام»،فقال:«ما لأصحابک یشکونک»؟!

قال:ما أشکیتهم،قسمت علیهم ما غنموا،و حبست الخمس حتی یقدم علیک،فتری فیه رأیک.

فسکت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).

و نقول:

إن هذا النص قد تضمن أمورا عدیدة یحسن الوقوف عندها،و هی التالیة:

امض و لا تلتفت

تقدم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین أرسل علیا«علیه السلام» إلی الیمن قال له:إذهب و لا تلتفت..و هذه هی نفس الکلمة التی قالها «صلی اللّه علیه و آله»له فی خیبر حین أرسله لقتل مرحب فقتله،و قلع باب الحصن،و لا ندری إن قد قال له هذه الکلمة فی غیر هذین الموردین.

و لعل سبب ذلک هو:

ص :160


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 239 و راجع:إمتاع الأسماع ج 2 ص 97 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 21 ص 628.

1-اشتراک خیبر و الیمن فی أن ظهور الإسلام فیهما فیه إسقاط لهیمنة الیهود علی المنطقتین،و کسر لشوکتهم،و إذلال لهم.

2-إن هذه الحادثة تمهد لإظهار مدی طاعة علی«علیه السلام»، و إلتزامه بحرفیة الأوامر النبویة،و علی الناس أن یوازنوا بینه و بین غیره ممن یحاولون مناوأته،و یعرضون صدورهم لأمور لا یقدرون علیها،أو لیسوا أهلا لها،مع أنهم یتصرفون من خلال أهوائهم و طموحاتهم الدنیویة.

3-إن هذا التوجیه النبوی الکریم یعطی درسا فی أنه یجب الکف عن التوسع الإجتهادی فی امتثال الأوامر الصادرة عن القیادة،و لا سیما إذا کانت قیادة معصومة،مسددة بالوحی الإلهی..

4-هو یشیر إلی أن من یکلفه النبی،و الإمام و القائد المنصوب من أحدهما بمهمة جهادیة،فعلیه أن یکون کل همه تنفیذ الأمر الصادر إلیه، و إنجاز المهمة،و أن یقطع تعلقاته بکل ما یمکن أن یصرفه عن مهمته هذه مهما کان..

لا تقاتلهم حتی یقاتلوک

و کان علی«علیه السلام»یعرف ما کان یجب علیه فعله..و لکنه أراد أن یسمع الناس کیف أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یحتم علی الناس أن لا یقاتلوا أحدا حتی یقاتلوهم..لأن المهمة منحصرة فی الدعوة إلی اللّه، و إصلاح أمر الناس،و سلوک طریق الرشاد و السداد.

فما ذکرته بعض الروایات المتقدمة،من أنه«علیه السلام»لما وصل إلی أدنی ما یرید من مذحج فرق أصحابه،فأتوه بنهب و سبایا،قبل أن یلقی

ص :161

لهم جمعا،فلما لقیهم دعاهم إلی الإسلام فأبوا،لا یتنافی مع ما ذکرناه.لأن الأصحاب هم الذین أتوا بالنهب و السبایا،و لعله بمبادرة منهم،و لکنه «علیه السلام»لم یتصرف بما جاؤوا به،بل جمعه فی مکان،و وکل به من یحفظه حتی یدعو أهل الحی،فإن قبلوا الدعوة رد المال و السبی إلیهم،و إن أبوا کانوا من المحاربین..فیجری علیهم أحکام أهل الحرب..فیکون ما فعله«علیه السلام»منسجما مع وصیة النبی«صلی اللّه علیه و آله»له بأن لا یقاتلهم حتی یقاتلوه؟!فهو لم یقاتلهم،و لا دلیل علی أنه رضی من أصحابه ما فعلوه،بل ظاهر فعله أنه لم یرض به.و لعل الروایة مختصرة،أو أن ما فعله خالد نسب لعلی«علیه السلام».

و کثرة أفراد السریة لم یکن لأجل أن مهمتهم کانت قتالیة،بل لأجل صیانة حریة الدعاة،و حفظهم من أی سوء قد یتعرضون له من أهل العدوان أو الطغیان..

التدرج فی الدعوة

و یلاحظ:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أراد أن تکون الدعوة تدریجیة و علی مراحل..و أن المطلوب انحصر بأمور ثلاثة،و منع من طلب الزائد علیها:

أولها:أن یشهدوا الشهادتین..فإذا فعلوا لم یجز التعرض لهم بشیء،بل هو قد منع من التدقیق فی أی شیء آخر،و بعد أن یتحقق ذلک،ینتقل إلی الطلب.

الثانی:و هو أن یصلّوا..فإن فعلوا ذلک،انتقل إلی الطلب.

الثالث:و هو أن یزکوا.

ص :162

ثم قال«صلی اللّه علیه و آله»:و لا تبغ منهم غیر ذلک..

و معنی ذلک:أن علی من یشارک فی تلک السرایا أن یعرف حده فیقف عنده،فلا یسعی للإبتزاز،أو للحصول علی الغنائم بإسم الدین،أو باسم الدعوة..

کما أن علی الذین یطلب منهم الدخول فی هذا الدین أن لا یتوهموا:أن هذه الدعوة تخفی وراءها الطمع بأموالهم،أو بنسائهم،أو بالهیمنة علیهم.

لمن یعود نفع هذه المطالب؟!

و إذا فکروا فیما یطلب منهم،فسیجدون أن الشهادتین من أعمال القلب،التی لیس فیها مکسب مادی أو معنوی لغیر من یشهدهما..

و أن الصلاة هی صلة بین الإنسان و ربه.

و أن الزکاة نفع یعود علی الفقراء و المساکین الذین هم منهم،و یعیشون معهم،و لا یتحرج أحد فی برهم،و سد حاجاتهم..و لا یجوز للنبی«صلی اللّه علیه و آله»و لا لأحد من أهل بیته أن یستفید منها بشیء،و لو بمقدار حبة.

دلالات إرجاع خالد

و حول أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا بأن یقفل خالدا إلیه نقول:

إن هذا یضع علامة استفهام کبیرة حول خالد،و حول طبیعة أدائه، و سلامة تصرفاته،و یؤکد هذه الشبهة حوله أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یلزم أحدا ممن کان معه بالرجوع أو بالمضی.

فهل الهدف من ذلک هو الإشارة إلی أنهم لا مسؤولیة لهم عما جری،

ص :163

و أن المسؤولیة منحصرة بشخص خالد..

أو أن الهدف هو تحقیق فرز طبیعی و طوعی لمن کان منسجما مع مسلکیة خالد،عمن لم یکن کذلک،بل کان لا یوافقه الرأی،و لا یرضی مسلکیته،و یکون هذا الفریق الأخیر هو الذی یلتحق بعلی«علیه السلام».

غیر أن النصوص المتوفرة لا تحدد لنا طبیعة الخلل الذی ظهر من خالد،و لم تشر إلی من أیده فیه..و نحن لا نستغرب شحة النصوص فی ذلک،ما دام أن الأمر یرتبط برجل کان بمجرد وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»سیف السلطة الذی اشهرته فی وجه معارضیها ممن رفض البیعة لأبی بکر..

کما أن هذا الأمر یرتبط أیضا بعلی«علیه السلام»الذی لم یزل محاربا علی کل صعید،و تمارس ضده مختلف أسالیب القهر،و التزویر و التحامل..

و إلی یومنا هذا..

یقبلون من علی علیه السّلام،لا من خالد

و قد یقال:إن الإسلام الذی دعا إلیه خالد أهل الیمن هو الإسلام الذی دعا إلیه علی«علیه السلام»،فلماذا لم یقبلوا دعوة خالد،و قبلوا دعوة علی؟!..مع أن خالدا بقی ستة أشهر یدعوهم..و علی«علیه السلام»ذهب إلیهم،و صلی بأصحابه،ثم قرأ علیهم کتاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأسلمت همدان کلها فی ساعة واحدة!

و أجاب البعض:بأن الناس الذین لا یقبلون دعوة الدعاة إلی الإسلام، یواجهون التجریدات العسکریة،و بذلک تحمل القوة الحربیة رسالة هؤلاء

ص :164

الدعاة السلمیة،و حین ذهب خالد إلی الیمن سنة عشر،و لم تثمر جهوده طیلة ستة أشهر،عززت قوة خالد بجیش یقوده علی،فأسلمت همدان فی یوم واحد (1).

و نقول:

هذا کلام باطل من عدة جهات.

فأولا:إن خالدا أرسل إلی الیمن فی سنة ثمان،بعد الفراغ من غزوة الفتح،و حنین،و الطائف.و قد أرسله«صلی اللّه علیه و آله»،حین کان لا یزال بالجعرانة..

ثانیا:إن علیا«علیه السلام»ذهب إلی خالد بعد ستة أشهر لکی یقفله، فأقفله و من معه إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لا لیعینه،و بعد أن ذهب إلیهم،و صلی بأصحابه،و قرأ کتاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، أسلمت همدان فی یوم واحد..

ثالثا:إن قبائل الیمن لا تنحصر بهمدان،فکانت همدان هی البادئة بالإسلام ثم تبعها غیرها،أی أن أهل الیمن لم یسلموا دفعة واحدة خوفا من السیف،کما زعمه ذلک القائل.

رابعا:إن هذا الرجل یرید أن یدعی أن هؤلاء أسلموا تحت وطأة التهدید و الجبر و القهر..و أن الإسلام کان یفرض علی الناس بقوة

ص :165


1- 1) نشأة الدولة الإسلامیة(تألیف عون شریف قاسم)ص 227 و 240.

السیف..و هو کلام باطل جزما،فقد قال تعالی: لاٰ إِکْرٰاهَ فِی الدِّینِ (1).

و قال: أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النّٰاسَ حَتّٰی یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ (2).

و قال: فَمَنْ شٰاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شٰاءَ فَلْیَکْفُرْ (3).

و القتال فی الإسلام کان دفاعیا،أو استباقا لخطر یکون المشرکون قد أعدوا و استعدوا له بالفعل،و یریدون الإنقضاض علی المسلمین علی حین غفلة منهم،و لم یکن فی أی وقت هجومیا إبتدائیا..

و الجواب الأقرب و الأصوب هو التالی:

أولا:إن الکلمة إذا خرجت من القلب وقعت فی القلب (4)،و قد أسلم خالد أو استسلم فی سنة ثمان،أی قبل أشهر یسیرة من إرساله إلی الیمن،بعد أن بقی یحارب اللّه و رسوله أکثر من عشرین سنة،رغم ما یراه من معجزات و کرامات،و ما یشاهده من محاسن الإسلام،التی کان یجسدها سلوک النبی و الوصی صلی اللّه علیهما و علی آلهما،و الأخیار من الصحابة..

ص :166


1- 1) الآیة 256 من سورة البقرة.
2- 2) الآیة 99 من سورة یونس.
3- 3) الآیة 29 من سورة الکهف.
4- 4) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 20 ص 287 و راجع:جامع بیان العلم و فضله لابن عبد البر ج 2 ص 8 و شرح اللمعة للشهید الثانی ج 1 ص 661 و إثنا عشر رسالة للمحقق الداماد ج 8 ص 1 و 3 و 20 و 28 و الحدیقة الهلالیة للشیخ البهائی ص 13.

و لم یدخل فی الإسلام إلا بعد أن أیقن بسطوع نجمه،و ظهوره علی الدین کله..و أفول نجم الشرک،و صیرورته إلی البوار و التلاشی و السقوط فی حمأة الذل و الخزی و العار..

فکان خالد-کما أظهرته سیرة حیاته و ممارساته قبل و بعد سفره إلی الیمن-لا یزال یعیش مفاهیم الجاهلیة،و عصبیاتها،و انحرافاتها،و تهیمن علیه أهواؤه و شهواته و غرائزه..

أما علی«علیه السلام»فهو الرجل الإلهی الخالص،الذی وهب کل حیاته و وجوده للّه تعالی..و رضاه عنده کان هو الأغلی و الأسمی و الأعلی.

فإذا دعا خالد إلی الإسلام،فإن دعوته لن تخرج من قلبه کی تدخل فی قلوب الآخرین،و لن تکون أکثر من حرکات یجریها،أو کلمات یؤدیها، تنوء بثقل الشکلیات و لا تتجاوز التراقی أو اللهوات..

ثانیا:لعل خالدا لم یستوف شرائط الدعوة،مع أولئک الناس،أی أنه لم یدع إلی سبیل اللّه بالحکمة،و الموعظة الحسنة،و لا جادلهم بالتی هی أحسن..

أو أن الناس لم یروا محاسن الإسلام فی تصرفاته،و لا فی أقواله و کلماته، فهو یترک ما یأمرهم به،و یرتکب ما ینهاهم عنه..

و لعله أساء إلیهم،أو حاول أن یبتزهم فی أموالهم،أو یتجاوز علی أعراضهم..أو أن یفرض علیهم الإسلام،و الخضوع لأوامره و نواهیه،أی أنه قدم لهم دعوة لسانیة مقرونة بکثیر من الصوارف و المنفرات العملیة..

و ربما یدلنا علی ذلک،ما ورد فی النصوص المتقدمة من أنه«صلی اللّه علیه و آله»أمر علیا«علیه السلام»بأن یقفل خالدا إلیه،أما من کان مع

ص :167

خالد فهم بالخیار بین القفول و البقاء..

أما علی«علیه السلام»فإنه بمجرد وصوله إلی أولئک القوم أفهمهم بطریقة عفویة،و عملیة أنه ملتزم بفروض الطاعة و العبودیة للّه تعالی من خلال إلتزامه بالإسلام،الذی یجعل من المتفرقین عشائریا،و مناطقیا، و طبقاتیا،أو غیر ذلک نموذجا فذا فی مجتمعاتهم-سواء من الناحیة الإقتصادیة،أو العرقیة،أو الثقافیة،أو غیر ذلک من خصوصیات جعلها اللّه تعالی من أسباب التکامل،و التعاون بین البشر،فجعلت منها الأهواء أسبابا للتفرق و التشتت و التمزق.

و أفهمهم أیضا أن هذا الدین سبب للقوة،و التعاون،و التوحد فی اللّه کأنهم بنیان مرصوص،لهم نهج واحد،و قائد واحد،و هدف واحد.

یرسل الخمس للنبی صلّی اللّه علیه و آله

لا شک فی أن الخمس للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،و لبنی هاشم،و لکنه کان یری أن فی الناس حاجة،و لهم بالمال رغبة،فکان یعطیهم إیاه رفقا بهم، و مراعاة لحالهم.

و لکنهم صاروا یستأثرون بهذا الخمس،فیعطیه قادة السرایا إلی خیلهم الخاص،ثم یخبرون النبی«صلی اللّه علیه و آله»بما فعلوا،فلا یطالبهم به..

و لکن علیا«علیه السلام»أبی أن یعطی الخمس لهؤلاء،رغم طلبهم ذلک،و حمله الی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فلما رجعوا إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»شکوا علیا«علیه السلام»،فسأله فأخبره،فسکت«صلی اللّه علیه و آله»..فنلاحظ هنا ما یلی:

ص :168

1-لم یکن من اللائق أن یستأثر أولئک القادة بالخمس بقرار من عند أنفسهم،و من دون استئذان من صاحبه«صلی اللّه علیه و آله»

2-و أقبح من ذلک:أن یشتکوا علیا«علیه السلام»إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،لأنه أراد أن یوصل الحق إلی صاحبه،و أن یلتزم بقواعد الدین،فلا یتصرف فی مال الغیر بدون إذن.

بل إن شکواهم هذه تفید:أنهم أصبحوا یرون الخمس صار لهم،و ها هم یطالبون صاحبه الشرعی بأن یصحح ما یرونه خطأ وقع فیه وکیله و نائبه..

3-إنهم یریدون أن یستفیدوا من هذا المال الذی لا حق لهم به،فی صلاتهم،و فی حجهم،و فی سائر شؤونهم،غیر متحرجین من ذلک.

4-إن علیا«علیه السلام»قد وضع حدا لهذه التصرفات..و لولاه «علیه السلام»لصار ذلک سنة جاریة،و لأصبح من العسیر إعادة الحق إلی أهله..

5-لو أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أراد أن یفعل ذلک لا تهموه بالإمساک و البخل و العیاذ باللّه..

6-إنهم قد انتهزوا فرصة غیاب علی«علیه السلام»لمعاودة السعی لنقض قراره،و محاولة الحصول علی تلک الأموال التی لا حق لهم بها..

و کأنهم ظنوا أن غیبته«علیه السلام»تزیل عنه صفة الأمین الذی لا بد أن یؤدی الأمانة إلی أهلها.

7-إنه«علیه السلام»رفض المبررات التی ساقها أبو رافع لتقسیمه

ص :169

الحلل علی أفراد السریة،و المبررات هی:

ألف:خاف من شکایتهم..

ب:ظن أن الأمر یسهل علی علی«علیه السلام».

ج:إن من کان قبل علی«علیه السلام»کان یفعل ذلک..

و هی مبررات لا قیمة لها.

فأولا:لا معنی للخوف من شکایتهم،إذا کان علی«علیه السلام» منعهم أمرا لا یستحقونه.

ثانیا:إن علیا مؤتمن علی مال الغیر،فلا بد من تأدیة ذلک المال إلی صاحبه،من دون تفریط،فکیف یسهل علیه إعطاؤه لغیر صاحبه؟!

ثالثا:إن فعل السابقین علی علی«علیه السلام»إذا کان خطأ لم یجز لعلی و لا لغیره أن یتأسی بهم فیه..

التکریم و التعظیم

و قد بادر النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی تعمیم علی«علیه السلام»بیده بصورة لافتة،میزت فعله عما هو مألوف و معهود،و أخذ عمامته و جعلها مثنیة مربعة فی رأس الرمح..و قد فعل ذلک بعد أن تتام أصحابه«علیه السلام»..

و هذا کله یعد من التکریم و التعظیم لعلی«علیه السلام»،الذی یشد أنظار الناس،و یثیر لدیهم مشاعر متمازجة بالإعجاب و الرضا،و یفسح المجال لسیاحات مرضیة فی آفاق البهاء و الصفاء،و الجمال و الجلال،و المحبة و الرضا.

ص :170

هل کان ثمة غنائم؟!

ملاحظة الروایات تعطی:أنها لا تخلو من شائبة ثم إن خلط فیما بینها..

و لعل الأقرب إلی الحقیقة هو السیاق التالی:

أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أرسل خالدا إلی الیمن،ثم أرسل علیا بعده..و بعد رجوعهما أرسل«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»فی سریة،و خالدا فی سریة أخری،و قال لهما النبی«صلی اللّه علیه و آله»:إن التقیتما فعلی الأمیر.

ثم فتحت بعض الحصون علی ید أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و أخذ منها سبایا و غنائم،فحصل البراء من الغنائم علی أواقی ذوات عدد..

و لا ندری إن کان خالد قد حصل علی بعض السبایا من قتاله فی مجال آخر أو لا.و لکن من الثابت أن علیا«علیه السلام»اصطفی جاریة من السبی و أخذها من الخمس..فشکوه إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

إلی آخر ما جری..

سرور النبی صلّی اللّه علیه و آله بإسلام همدان

لا شک فی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان أحرص الناس علی إخراج الناس من الظلمات إلی النور..مما یعنی أنه أشد الناس سرورا بما یتحقق من ذلک.

و لکن الملاحظ هنا هو أن سروره«صلی اللّه علیه و آله»بإسلام همدان کان غیر عادی،إذا قورن بما أظهره من سرور فی موارد أخری قد یکون

ص :171

الذین أسلموا فیها أکثر عددا،أو أن لهم موقعا-کقریش-أشد حساسیة، و أعظم أهمیة مما عرف لقبیلة همدان فی الیمن.

فهل تراه«صلی اللّه علیه و آله»کان ینظر فی ذلک إلی الغیب،و تکشف له الحجب عن موقف سوف تتخذه قبیلة همدان،یحبه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

إننا إذا راجعنا التاریخ،فلا نجد لهمدان موقفا ممیزا سوی مناصرتها لعلی«علیه السلام»،حتی استحقت منه القول الشهیر:

فلو کنت بوابا علی باب جنة

لقلت لهمدان ادخلوا بسلام (1)

ص :172


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 394 و بحار الأنوار ج 32 ص 477 و ج 38 ص 71 و أصدق الأخبار للسید محسن الأمین ص 9 و الغدیر ج 11 ص 222 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 552 و الإمام علی بن ابی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 770 و مکاتیب الرسول ج 2 ص 556 و 575 و مواقف الشیعة ج 1 ص 390 و نهج السعادة ج 5 ص 43 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 5 ص 217 و ج 8 ص 78 و تفسیر الآلوسی ج 19 ص 149 و تاریخ مدینة دمشق ج 45 ص 487 و الأعلام للزرکلی ج 8 ص 94 و أنساب الأشراف للبلاذری ص 322 و الأنساب للسمعانی ج 5 ص 647 و الجوهرة فی نسب الإمام علی و آله للبری ص 25 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 1 ص 252 و تاریخ الکوفة للسید البراقی ص 234 و 531 و أعیان الشیعة ج 1 ص 410 و 489 و 505 و 553 و ج 2 ص 515 و ج 4 ص 160 و 366 و ج 7 ص 43 و 243 و 245 و ج 9-

و هذا لا ینافی ما ثبت عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:من أنه قسیم الجنة و النار،لأن المقصود بهذا الشعر المبالغة فی مدح هذه القبیلة، حتی إنها لتستحق أن لا ینظر فی أعمال أفرادها،فیؤخذ المسیء بإسائته، ة المحسن بإحسانه..بل هی بمجرد أن ترد علیه،فإنه یصدرها مباشرة إلی الجنة.

و من أمثلة نصرة همدان هذه:

1-أنه حین أراد أهل الکوفة بعد موت یزید«لعنه اللّه»أن یؤمروا علیهم الخبیث المجرم عمر بن سعد لعنه اللّه و اخزاه،جاءت نساء همدان، و ربیعة،و کهلان،و الأنصار،و النخع إلی الجامع الأعظم صارخات، باکیات،معولات،یندبن الحسین«علیه السلام»و یقلن:أما رضی عمر بن سعد بقتل الحسین حتی أراد ان یکون أمیرا علینا علی الکوفة؟!

فبکی الناس،و أعرضوا عنه (1).

1)

-ص 234 و صفین للمنقری ص 274 و 437 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 604 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام»لابن الدمشقی ج 2 ص 255 و الخصائص الفاطمیة للشیخ الکجوری ج 2 ص 110.

ص :173


1- 1) مروج الذهب ج 2 ص 105 و مقتل الحسین للمقرم ص 246 عنه.و أنصار الحسین«علیه السلام»للشیخ محمد مهدی شمس الدین ص 199 عن المبرد (أبی العباس محمد بن یزید)فی:الکامل(تحقیق محمد أبو الفضل إبراهیم و السید شحاتة-مطبعة نهضة مصر)(غیر مؤرخة)ج 1 ص 223.

2-إنه حین طعن الإمام الحسن«علیه السلام»دعا ربیعة و همدان.

فأطافوا به و منعوه،فسار و معه شوب من غیرهم (1).

ص :174


1- 1) کشف الغمة للأربلی ج 2 ص 163 و راجع:الأخبار الطوال ص 217 و الإرشاد للمفید ج 2 ص 12 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 41 و أعیان الشیعة ج 1 ص 569.
الفصل الرابع
اشارة

علی فی بنی زبید..

ص :175

ص :176

علی علیه السّلام فی بنی زبید

و قالوا:«وجه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب، و خالد بن سعید بن العاص إلی الیمن،و قال:«إذا اجتمعتما فعلی الأمیر، و إن افترقتما فکل واحد منکما أمیر» (1).

فاجتمعا.و بلغ عمرو بن معد یکرب مکانهما.فأقبل علی جماعة من قومه (2).فلما دنا منهما قال:دعونی حتی آتی هؤلاء القوم،فإنی لم أسمّ لأحد قط إلا هابنی.

فلما دنا منهما نادی:أنا أبو ثور،و أنا عمرو بن معد یکرب.

فابتدره علی و خالد،و کلاهما یقول لصاحبه:خلنی و إیاه،و یفدیه بأمه و أبیه.

ص :177


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 386 و 246 عن مناقب الإمام الشافعی لمحمد بن رمضان بن شاکر،و فی هامشه عن:المعجم الکبیر للطبرانی ج 4 ص 14 و الإصابة ج 3 ص 18 و الإستیعاب(مطبوع مع الإصابة)ج 2 ص 522 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1203 و أسد الغابة ج 4 ص 133.
2- 2) أی مترئّسا علی جماعة من قومه.

فقال عمرو إذ سمع قولهما:العرب تفزّع بی،و أرانی لهؤلاء جزرا.

فانصرف عنهما.

و کان عمرو فارس العرب،مشهورا بالشجاعة.و کان شاعرا محسنا (1).

و قالوا أیضا:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعث خالد بن سعید بن العاص إلی الیمن و قال له:«إن مررت بقریة فلم تسمع أذانا،فاسبهم».

فمر ببنی زبید،فلم یسمع أذانا،فسباهم.

فأتاه عمرو بن معد یکرب،فکلمه فیهم،فوهبهم له،فوهب له عمرو سیفه الصمصامة،فتسلمه خالد.و مدح عمرو خالدا فی أبیات له (2).

و نقول:

1-لقد ظن عمرو بن معدی کرب أن جمیع الناس علی شاکلته،من حیث تعلقهم بالحیاة الدنیا،و خشیتهم من الموت،فکلما زادت احتمالات تعرضهم للخطر ازداد حبهم لما یقرّبهم من السلامة و الأمن..

و قد اعتاد أن یری ذوی السطوة و النفوذ یدفعون من هم تحت أیدیهم

ص :178


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 246 و 386 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1204 و الإصابة(ط دار الکتب العلمیة)ج 4 ص 569 و عیون الأثر ج 2 ص 292.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 246 عن ابن أبی شیبة من طرق.و فی هامشه عن: الإصابة ج 3 ص 18 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 4 ص 569 و تاریخ مدینة دمشق ج 46 ص 377 و راجع:کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 4 ص 483.

إلی مواجهة الأخطار،و درئها عن أنفسهم،و أن یستغنوا بذلک عن التعرض لها و مکابدتها.و لکنه رأی هؤلاء القادمین علیه یتسابقون إلی الموت حبا بسلامة إخوانهم ففاجأه ذلک.

2-إن غرور ابن معد یکرب بنفسه،و اعتماده علی بعد صیته دفعه إلی التهویل باسمه علی هؤلاء القادمین،فلم یجد عندهم ما تعوده فی غیرهم، فاضطر إلی التراجع الذلیل،و لم یکلف نفسه عناء خوض معرکة لعلها هی أول معرکة حقیقیة یشهدها فی حیاته.

فرضی بوصمة الخوف و الجبن،و التراجع الذلیل،حین أعلن أن هؤلاء القادمین یعتبرونه جزرا.

3-إننا نلمح فی هذه الواقعة:أن ما کان یشاع عن هذا الرجل بین الناس کانت تشوبه شائبة التزویر للحقائق،و هو إعلام معتمد علی التهویل الکاذب،و علی الدعایات الفارغة.

و لعل عمروا کان یبطش ببعض الضعفاء،أو الجبناء،أو یغدر ببعض الآمنین،ثم یخلط ذلک بکثیر من الشائعات التی تصل إلی حد الخرافة، و یشیعه بین الناس علی أنه بطولات،و إنجازات،و هی لا تعدو کونها أوهاما و خیالات باطلة.

و لأجل ذلک کله کان عمرو بن معدی کرب هذا قد عرف بالکذب بین الناس.

فقد رووا:أنه کان یحدث بحدیث،فقال فیه:لقیت فی الجاهلیة خالد بن الصقعب،فضربته و قددته،و خالد فی الحلقة.

ص :179

فقال له رجل:إن خالدا فی الحلقة.

فقال له:أسکت یا سیء الأدب،إنما أنت محدّث،فاسمع أو فقم.

و مضی فی حدیثه،و لم یقطعه،فقال له رجل:أنت شجاع فی الحرب و الکذب معا.

قال:کذلک أنا تام الآلات (1).

أسئلة بلا جواب

و قد ادعت الروایة المتقدمة:أن عمروا انصرف عن علی«علیه السلام» فهنا أسئلة تحتاج إلی جواب،فهل کان علی«علیه السلام»،و خالد بن سعید،و من معهما یقصدون بنی زبید؟!

أم کانوا یقصدون قوما آخرین؟!

أم کانوا یقصدون دعوة کل من یصادفونه إلی الإسلام؟!

فإن کانوا یقصدون بنی زبید..فعلی أی شیء اتفقوا مع عمرو و جماعته؟!

و کیف ترکوهم ینصرفون من دون دعوة؟!

و إن کانوا یقصدون قوما غیرهم،فمن هم أولئک القوم؟!

ص :180


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 46 ص 389 و قال فی هامشه:رواه المعافی بن زکریا فی الجلیس الصالح الکافی ج 2 ص 214 و 215 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 362.

و لماذا تعرض لهم عمرو..

و لو أنهم هابوه و ضعفوا أمامه،فما کان سیصنع بهم؟!

هل سیأسرهم؟!

أم یقتلهم؟!

أو یسلبهم و یخلی سبیلهم؟!

و إن کانوا یقصدون دعوة کل من یصادفونه،فلماذا لم یدعوا عمروا و من معه..

سبی بنی زبید لماذا؟!

سبی بنی زبید لماذا؟! (1):

1-إن عدم سماع المسلمین آذانا من بنی زبید،لا یبرر لهم الإغارة علیهم،أو ترویعهم،فضلا عن سبیهم،فلعل المؤذن استغرق فی نومه..أو لعلهم لا یزالون علی شرکهم،لکنهم لا یعاندون الحق لو عرض علیهم..

علما بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یزل یصدر أوامره لسرایاه،أن لا یقاتلوا إلا من قاتلهم..

ص :181


1- 1) الکافی ج 5 ص 36 و بحار الأنوار ج 19 ص 167 و ج 97 ص 34 و ج 101 ص 364 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 502 و النوادر للراوندی ص 139 و مشکاة الأنوار لعلی الطبرسی ص 193 و تذکرة الفقهاء(ط.ج)ج 9 ص 44 و 45 و(ط.ق)ج 1 ص 409 و منتهی المطلب(ط.ق)ج 2 ص 904 و ریاض المسائل للطباطبائی ج 7 ص 493.

و قد صدر هذا الأمر لخصوص علی«علیه السلام»فی نفس مسیره إلی الیمن،فقد أمره«صلی اللّه علیه و آله»بأن لا یقاتل أحدا حتی یدعوه..

و قد أوجب اللّه علی نبیه أن یدعو الناس إلی سبیله بالحکمة و الموعظة الحسنة.

2-أین کان عمرو بن معد یکرب الزبیدی حین سبا خالد بن سعید قومه؟!فإن کان حاضرا فلماذا لم یدفع عن قومه؟!و إن کان غائبا،فماذا کان موقفه مما جری؟!

النص الأوضح و الأصرح
اشارة

و لعل النص الأوضح و الأصرح هنا هو التالی:

قالوا:لما عاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من تبوک إلی المدینة قدم إلیه عمرو بن معدی کرب،فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أسلم یا عمرو یؤمنک اللّه من الفزع الأکبر.

قال:یا محمد،و ما الفزع الأکبر؟!فإنی لا أفزع.

فقال:یا عمرو،إنه لیس کما تظن و تحسب،إن الناس یصاح بهم صیحة واحدة،فلا یبقی میت إلا نشر،و لا حی إلا مات،إلا ما شاء اللّه، ثم یصاح بهم صیحة أخری،فینشر من مات،و یصفون جمیعا،و تنشق السماء،و تهد الأرض،و تخر الجبال هدا،و ترمی النار بمثل الجبال شررا،فلا یبقی ذو روح إلا انخلع قلبه،و ذکر ذنبه،و شغل بنفسه إلا من شاء اللّه، فأین أنت یا عمرو من هذا؟!

ص :182

قال:ألا إنی أسمع أمرا عظیما؛فآمن باللّه و رسوله،و آمن معه من قومه ناس،و رجعوا إلی قومهم.

ثم إن عمرو بن معدی کرب نظر إلی أبی بن عثعث الخثعمی،فأخذ برقبته،ثم جاء به إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:أعدنی علی هذا الفاجر الذی قتل والدی.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أهدر الإسلام ما کان فی الجاهلیة،فانصرف عمرو مرتدا،فأغار علی قوم من بنی الحارث بن کعب، و مضی إلی قومه.

فاستدعی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب«علیه السلام»و أمره علی المهاجرین،و أنفذه إلی بنی زبید،و أرسل خالد بن الولید فی الأعراب و أمّره أن یعمد لجعفی (1).فإذا التقیا فأمیر الناس أمیر المؤمنین «علیه السلام».

فسار أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و استعمل علی مقدمته خالد بن سعید بن العاص،و استعمل خالد علی مقدمته أبا موسی الأشعری.

فأما جعفی فإنها لما سمعت بالجیش افترقت فرقتین:فذهبت فرقة إلی الیمن،و انضمت الفرقة الأخری إلی بنی زبید.

فبلغ ذلک أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فکتب إلی خالد بن الولید:أن قف حیث أدرکک رسولی،فلم یقف.

ص :183


1- 1) جعفی بن سعد العشیرة،بطن من سعد العشیرة،من مذحج،من القحطانیة.

فکتب إلی خالد بن سعید بن العاص:تعرض له حتی تحبسه.

فاعترض له خالد حتی حبسه،و أدرکه أمیر المؤمنین«علیه السلام»، فعنفه علی خلافه.

ثم سار حتی لقی بنی زبید بواد یقال له:کثیر(أو کسیر)،فلما رآه بنو زبید قالوا لعمرو:کیف أنت یا أبا ثور إذا لقیک هذا الغلام القرشی فأخذ منک الإتاوة؟!

قال:سیعلم إن لقینی.

قال:و خرج عمرو فقال:من یبارز؟!

فنهض إلیه أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و قام إلیه خالد بن سعید و قال له:دعنی یا أبا الحسن-بأبی أنت و أمی-أبارزه.

فقال له أمیر المؤمنین«علیه السلام»:إن کنت تری أن لی علیک طاعة فقف مکانک،فوقف.

ثم برز إلیه أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فصاح به صیحة،فانهزم عمرو،و قتل«علیه السلام»أخاه و ابن أخیه،و أخذت امرأته رکانة بنت سلامة،و سبی منهم نسوان.

و انصرف أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و خلف علی بنی زبید خالد بن سعید لیقبض صدقاتهم،و یؤمن من عاد إلیه من هرابهم مسلما.

فرجع عمرو بن معدی کرب،و استأذن علی خالد بن سعید،فأذن له، فعاد إلی الإسلام،فکلمه فی امرأته و ولده،فوهبهم له.

ص :184

و قد کان عمرو لما وقف بباب خالد بن سعید وجد جزورا قد نحرت، فجمع قوائمها ثم ضربها بسیفه فقطعها جمیعا،و کان یسمی سیفه الصمصامة.

فلما وهب خالد بن سعید لعمرو امرأته و ولده وهب له عمرو الصمصامة.

و کان أمیر المؤمنین«علیه السلام»قد اصطفی من السبی جاریة،فبعث خالد بن الولید بریدة الأسلمی إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و قال له:

تقدم الجیش إلیه،فأعلمه بما فعل علی من اصطفائه الجاریة من الخمس لنفسه،وقع فیه.

فسار بریدة حتی انتهی إلی باب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلقیه عمر بن الخطاب،فسأله عن حال غزوتهم،و عن الذی أقدمه،فأخبره أنه إنما جاء لیقع فی علی«علیه السلام»و ذکر له اصطفاءه الجاریة من الخمس لنفسه.

فقال له عمر:امض لما جئت له،فإنه سیغضب لابنته مما صنع علی «علیه السلام».

فدخل بریدة علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و معه کتاب من خالد بما أرسل به بریدة،فجعل یقرأه و وجه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یتغیر، فقال بریدة:یا رسول اللّه،إنک إن رخصت للناس فی مثل هذا ذهب فیئهم.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:ویحک یا بریدة،أحدثت نفاقا؟!

إن علی بن أبی طالب«علیه السلام»یحل له من الفیء ما یحل لی،إن علی بن أبی طالب خیر الناس لک و لقومک،و خیر من أخلف بعدی لکافة أمتی،یا بریدة،احذر أن تبغض علیا،فیبغضک اللّه.

ص :185

قال بریدة:فتمنیت أن الأرض انشقت لی،فسخت فیها،و قلت:أعوذ باللّه من سخط اللّه و سخط رسول اللّه.یا رسول اللّه،استغفر لی فلن أبغض علیا أبدا،و لا أقول فیه إلا خیرا.

فاستغفر له النبی«صلی اللّه علیه و آله» (1).

و فی الدیوان المنسوب إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»و شرحه:أن عمرو بن معدی کرب خاطب علیا«علیه السلام»حین واجهه:

الآن حین تقلصت منک الکلی

إذ حر نارک فی الوقیعة یسطع

و الخیل لا حقة الأیاطل شزب

قب البطون ثنیها و الأقرع

یحملن فرسانا کراما فی الوغا

لا ینکلون إذا الرجال تکعکع

إنی امرؤ أحمی حمای بعزة

و إذا تکون شدیدة لا أجزع

و أنا المظفر فی المواطن کلها

و أنا شهاب فی الحوادث یلمع

من یلقنی یلق المنیة و الردی

و حیاض موت لیس عنه مذیع

فاحذر مصاولتی و جانب موقفی

إنی لدی الهیجا أضر و أنفع

فأجابه«علیه السلام»:

ص :186


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 356-358 عن إعلام الوری(ط 1)ص 87 و(ط 2) ص 134 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 252 و 253 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 159-161 و کشف الیقین ص 151 و 152 و المستجاد من کتاب الإرشاد (المجموعة)ص 98 و 99 و کشف الغمة ج 1 ص 229 و 230.

یا عمرو قد حمی الوطیس و أضرمت

نار علیک و هاج أمر مفظع

و تساقت الأبطال کأس منیة

فیها ذراریح و سم منقع

فإلیک عنی لا ینالک مخلبی

فتکون کالأمس الذی لا یرجع

إنی امرؤ أحمی حمای بعزة

و اللّه یخفض من یشاء و یرفع

إنی إلی قصد الهدی و سبیله

و إلی شرایع دینه أتسرع

و رضیت بالقرآن و حیا منزلا

و بربنا ربا یضر و ینفع

فینا رسول اللّه أید بالهدی

فلواؤه حتی القیامة یلمع (1)

و نقول:

إن المقارنة بین هذه الروایة،و الروایات التی ذکرناها فیما سبق تظهر مدی انسجام هذه،و انسیابها و مدی ما نال تلک من تزویر و تحویر،هروبا من الإقرار ببعض الحقائق،و سعیا فی طمس ما لا یروق لهم ظهوره،و لا تذوق أعینهم طعم النوم حین یسطع نوره.

و مهما یکن من أمر،فإننا نحب لفت النظر إلی ما یلی:

عمرو یرتد بعد النبی صلّی اللّه علیه و آله

صرحت هذه الروایة:بأن عمرو بن معد یکرب ارتد عن الإسلام فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بحجة أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم

ص :187


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 359 عن الدیوان المنسوب لأمیر المؤمنین«علیه السلام» ص 79 و 80.

یقتص له من قاتل أبیه،لأن الإسلام یجب ما قبله..و لم یلتفت عمرو إلی أنه «صلی اللّه علیه و آله»لو قبل طلبه فالمفروض أن یطبق هذا الحکم علی الجمیع،و منهم عمرو نفسه،فیقتله بمن قتلهم قبل إسلامه.

و یبدو:أن عمروا قد ارتد مرة أخری بعد وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،کما دلت علیه الروایات،فراجع (1).

خالد أمیر علی الأعراب

و صرحت الروایة المتقدمة:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أمر علیا علی المهاجرین،و خالد بن الولید علی الأعراب..و فی هذا الإجراء إشارة لطیفة فیما یرتبط بکل من علی«علیه السلام»و خالد،و لا سیما بملاحظة ما یزعمه خالد لنفسه،و یزعمه له بعض محبیه،و قد أکد خالد ذلک عملیا فی ممارساته السابقة

ص :188


1- 1) راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 46 ص 372 و 373 و 377 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 6 ص 526 و تاریخ الأمم و الملوک(بتحقیق محمد أبی الفضل إبراهیم)ج 3 ص 134 و(ط دار صادر)ج 2 ص 391 و 538 و الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 2 ص 377 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 112 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 6 ص 64 و الإصابة(ط دار الکتب العلمیة)ج 5 ص 281 و الأعلام للزرکلی ج 5 ص 86 و البدایة و النهایة ج 5 ص 84 و ج 6 ص 364 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1005 و عیون الأثر ج 2 ص 291 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 139 و سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 386 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 259 و 260.

مع بنی جذیمة،ثم فی اللاحقة و لا سیما بالنسبة لقتله مالک بن نویرة،و زناه بزوجته فی نفس اللیلة.

لماذا ولی خالدا؟!

و قد علمنا أن خالدا قد فعل ببنی جذیمة ما فعل،فلماذا لم یعاقبه«صلی اللّه علیه و آله»..و لماذا عاد فولاه فی هذه الغزوة أیضا؟!

و نجیب:

أولا:إن فعل خالد کان محفوفا بالشبهة فی مرحلة الظاهر،لأنه ادعی أن الذین قتلوا کانوا علی الکفر.و إنما تدرأ الحدود بالشبهات..

ثانیا:قد کان ثمة حاجة لإشراک قریش فی حسم الأمور فی المنطقة، لأن ذلک یطمئن الکثیرین إلی أن أحدا لن یحاسبهم علی قبولهم الإسلام.

و لن یجعل ذلک ذریعة للتنکیل بهم،أو الإنتقام منهم،أو اتهامهم بالتسبیب للهزیمة،و ما إلی ذلک..

و لا سیما فی مناطق الیمن التی تکون مکة أقرب إلیها من المدینة..

و یری أهلها منقطعون عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،الذی قد یحتاجون لحمایته من المکیین،لو حدث ما یقتضی ذلک.

لماذا المهاجرون؟!

و لعل الهدف من اختیار المهاجرین لمواجهة عمرو بن معدی کرب المرتد عن الإسلام،هو إفهامه أن علیه أن لا یتوهم بأن أحدا فی الجزیرة العربیة قادر علی مساعدته..أو أن من الممکن أن یتعاطف معه..فإن الذین

ص :189

کانوا أکثر الناس حرصا علی هدم الإسلام قد أصبحوا هم الذین یفترض فیهم أن یدافعوا عنه..

و قد جاءه المکیون أنفسهم لمحاربته و إرجاعه إلی جادة الصواب،و لا بد أن یدرک أن قتال هؤلاء لن یکون فی صالحه،فإن أی سوء یلحق بأی منهم یزید فی محنته،و یعقد الأمور ضده،لأنه سیغضب أهل مکة،کما سیغضب أهل المدینة،و کل من صح إسلامه منهم،و من لم یکن کذلک أیضا..

إخضاع عمرو بن معد یکرب

تقدم:أن عمرو بن معد یکرب لم یقتصر علی الإرتداد،بل بدأ بارتکاب الجرائم،و بالإغارة علی الناس الآمنین،فأغار علی قوم من بنی الحارث بن کعب،و مضی إلی قومه..

و هذا یشیر إلی وقاحة و جرأة علی الدماء،و استهانة بکرامات الناس، و سقوط حجاب الأمن المفروض علی دماء الناس،و أعراضهم و أموالهم..

فکان لا بد من وضع حد له بصرامة و حزم و اقتلاع مصدر الأذی..

و لکن من دون قتله،و ذلک رفقا منه«صلی اللّه علیه و آله»بقومه،و تسهیلا علیهم لقبول الإسلام عن قناعة و رضا..بعیدا عن أی إکراه و قهر.

فبادر«صلی اللّه علیه و آله»إلی إرسال علی«علیه السلام»للقیام بهذه المهمة،و هکذا کان.

قالوا:«..و مع مبارزته جذبه أمیر المؤمنین«علیه السلام»و المندیل فی

ص :190

عنقه،حتی أسلم» (1).

و لأجل خشیته منه«علیه السلام»کان کثیرا ما سأل عن غاراته فیقول:قد محا سیف علی الصنائع.

و الصنیع (2):هو السیف الصقیل المجرب (3).

تمرد خالد

و تقدم:أن خالدا تمرد علی الأمر الذی صدر إلیه من علی«علیه السلام»،فأرسل إلیه خالد بن سعید،فحبسه حتی أدرکه علی«علیه السلام»فعنفه علی ما کان منه.

و هذا معناه:

1-أن خالدا قد أثبت عملیا أنه غیر منضبط..

2-أن علیا«علیه السلام»عامله بالحکمة و الحزم..

3-إنه أرسل إلیه خالد بن سعید،الذی کان خالد بن الولید لا یستطیع مناوأته،لقرشیته و لموقعه..إلا إن کان یرید أن یتمادی فی غیه،إلی حیث لا رجعة،و کان خالد یعلم عواقب ذلک،و أنه لیس فی صالحه،و لا

ص :191


1- 1) بحار الأنوار ج 41 ص 96 عن مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 606 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 334 و سفینة البحار ج 6 ص 482.
2- 2) راجع الهامش السابق.
3- 3) أقرب الموارد ج 1 ص 665.

سیما مع علی«علیه السلام»..

4-إن هذا یدل علی أن ما جعله«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»کان أکثر من مجرد جعل الإمارة له حین یلتقی بخالد..بل کان خالد ملزما بطاعة علی«علیه السلام»فی جمیع الأحوال،أی سواء التقیا أو افترقا.

و الدلیل علی ذلک:أن علیا«علیه السلام»لو کان قد تعدی صلاحیاته مع خالد،فإن خالدا کان یشتکیه لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

کما أنه سوف لا یستجیب لطلب خالد بن سعید،و سیعلن مظلومیته، و سیبادر إلی الإحتجاج علی هذا الإجراء..

و لکنه لم یفعل شیئا من ذلک،و لم یعترض،و لم یعتذر بأنه کان یجهل أنه مکلف بطاعة علی«علیه السلام»،کما هو ظاهر..

هزیمة ذلیلة،و سبی نساء

إن قوم عمرو بن معد یکرب،حاولوا إثارة حفیظته بقولهم له:لعل هذا الوافد یجبره علی دفع الإتاوة،مع وصفهم لذلک الوافد بکلمة «الغلام»،المشعرة بتقدم عمرو علیه بالسن،و بالتجربة،و غیر ذلک..

ثم وصفوا هذا الغلام ب«القرشی»لیشعر ذلک بغربته،و بالإختلاف معه فی العدنانیة و القحطانیة،و فی طبیعة الحیاة،فإن هذا الوافد حضری، یفترض أن تکون حیاته أقرب إلی الراحة و السعة و الرفاه،أما عمرو و قومه، فإنهم یعیشون حیاة البداوة و الخشونة،و یدّعون لأنفسهم الإمتیاز بالقدرة

ص :192

علی تحمل المکاره،و مواجهة الصعاب،و الإعتزاز بالشجاعة و بالفروسیة، و ما إلی ذلک..

و لکن کل ذلک لم ینفع فی تحریک عمرو،بل هو قد زاد من شعور بمرارة الهزیمة التی حلت به،و مما زاد فی خزی عمرو أن هزیمته قد جاءت بعد أن استعرض قوته أمام الملأ،قائلا:من یبارز؟!

و کان یری أن الناس یهابونه،و أنه یکفی أن یذکر لهم اسمه حتی تتبدل أحوالهم،و یدب الرعب فی قلوبهم،و یتخذوا سبیل الإنسحاب من ساحة المواجهة،بکل حیلة و وسیلة،و إذ به یری أن هؤلاء یتنافسون علی مبارزته، و علی سفک دمه.

و کان الأخطر و الأمرّ،و الأشر و الأضر هو:أن هزیمة عمرو أمام نفس هذا الغلام القرشی لم تکن نتیجة قتال،بل کانت من مجرد صیحة أطلقها، دون أن یلوح له بسیف،أو یشرع فی وجهه رمحا!

فما هذه الفضیحة النکراء،و الداهیة الدهیاء؟!

ثم کان الأخزی من ذلک،و الأمضّ ألما،و الأعظم ذلا أن یقتل هذا الغلام القرشیّ علی حد تعبیرهم أخا عمرو و ابن أخیه،و یسبی ریحانة بنت سلامة زوجة عمرو،بالإضافة إلی نساء أخریات.

ثم انصرف أمیر المؤمنین«علیه السلام»مطمئنا إلی عدم جرأة عمرو و غیره علی القیام بأیة مبادرة تجاه خالد بن سعید،الذی أبقاه«علیه السلام» فی بنی زبید أنفسهم،لیقبض صدقاتهم،و یؤمّن من عاد إلیه من هرّابهم مسلما.

ص :193

استجداء عمرو..و أریحیة خالد!

و تواجهنا هنا مفارقة،و هی:أن عمرو بن معد یکرب جاء إلی خالد بن سعید بن العاص الذی خلّفه علی«علیه السلام»فی بنی زبید،فأظهر عودته إلی الإسلام،ثم کلّمه فی امرأته و ولده،فوهبهم له.

و لکن هذا المستکبر المغرور بنفسه بالأمس،و الذی جرّ علی نفسه هذه الهزیمة الفضیحة الیوم،و کان سببا فی قتل أخیه،و ابن أخیه،ثم فی سبی زوجته و ولده..لا لشیء إلا لأن الرسول الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»لم یجب له طلبا ظالما رفعه إلیه..

إن هذا الرجل بالذات یتراجع عن موقفه،و یستعطف ذلک الذی خلّفه ابن عم الرسول«صلی اللّه علیه و آله»فی قومه لیجبی صدقاتهم، و یؤمّن من عاد إلیه من هرّابهم مسلما..

و قد کان هذا الرجل فی غنی عن هذا الإستعطاف هنا،و عن الإستکبار هناک..

و الأغرب من ذلک:أن نجده حتی حین یری نفسه بحاجة إلی الإستعطاف و الخضوع،و یمارسه،لا یتخلی عن العنجهیة و الغرور،و حب الظهور،و إثبات الذات،و إظهار القوة بغباوة و حمق.فإنه لما وقف علی باب خالد وجد جزورا قد نحرت،فجمع قوائمها،ثم ضربها بسیفه فقطعها جمیعا..

ثم وهب سیفه الذی کان یسمیه بالصمصامة لخالد بن سعید،إمعانا منه فی ادّعاء الشدة،و القوة لنفسه..

ص :194

و ذلک کله-إن صح-یجعلنا نقول:

لقد صدق من وصفه:بأنه«مائق بنی زبید» (1).

فإن المائق هو:الأحمق فی غباء،أو الهالک حمقا و غباوة (2).

ص :195


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 41 ص 96 عن ابن إسحاق،و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 333.
2- 2) أقرب الموارد ج 2 ص 1252.

ص :196

الفصل الخامس
اشارة

حدیث بریدة..

ص :197

ص :198

بغضهم علیا علیه السّلام

و عن البراء قال:بعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی الیمن جیشین،و أمّر علیا علی أحدهما.و علی الآخر خالد بن الولید.و قال:«إذا کان قتال فعلی رضی اللّه تعالی عنه الأمیر».

قال:فافتتح علی حصنا،فغنمت أواقی ذوات عدد،و أخذ علی منه جاریة.

قال:فکتب معی خالد إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»«یشی به» کما فی جامع الترمذی.

قال:فلما قدمت علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و قرأ الکتاب رأیته یتغیر لونه،فقال:«ما تری فی رجل یحب اللّه و رسوله،و یحبه اللّه تعالی و رسوله»؟!

فقلت:أعوذ باللّه من غضب اللّه تعالی و غضب رسوله،إنما أنا رسول.

فسکت (1).

ص :199


1- 1) سبل الهدی ج 6 ص 235،و قال فی هامشه:أخرجه الترمذی ج 4 ص 180 و نهج السعادة ج 5 ص 285 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 196 و بحار الأنوار ج 39 ص 11 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 142 و ینابیع المودة ج 1 ص 169.

و عن بریدة بن الحصیب قال:«أصبنا سبیا،فکتب خالد إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»:«ابعث إلینا من یخمسه».و فی السبی و صیفة هی من أفضل السبی.

فبعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا إلی خالد لیقبض منه الخمس،و فی روایة:لیقسم الفیء،فقبض منه،فخمس و قسم،و اصطفی علی سبیة،فأصبح و قد اغتسل لیلا.

و کنت أبغض علیا بغضا لم أبغضه أحدا،و أحببت رجلا من قریش لم أحبه إلا لبغضه علیا.

فقلت لخالد:ألا تری إلی هذا؟!

و فی روایة:فقلت:یا أبا الحسن،ما هذا؟!

قال:ألم تر إلی الوصیفة،فإنها صارت فی الخمس،ثم صارت فی آل محمد،ثم فی آل علی،فوقعت بها.

فلما قدمنا علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ذکرت له ذلک (1).

ص :200


1- 1) سبل الهدی ج 6 ص 235 و 236 عن أحمد،و البخاری،و النسائی،و الإسماعیلی،و فی هامشه قال:أخرجه البخاری فی کتاب النکاح(5210).و راجع:فتح الباری ج 8 ص 52 و نیل الأوطار ج 7 ص 110 و العمدة لابن البطریق ص 275 و نهج السعادة ج 5 ص 284 و مسند أحمد ج 5 ص 351 و مجمع الزوائد ج 9 ص 127 و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 102 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 196 و البدایة و النهایة ج 5 ص 120 و ج 7 ص 380 و السیرة النبویة-

و فی روایة:فکتب خالد إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقلت:

ابعثنی،فبعثنی،فجعل یقرأ الکتاب و أقول:صدق،فإذا النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد احمر وجهه،فقال:«من کنت ولیه فعلی ولیه».

ثم قال:«یا بریدة أتبغض علیا»؟!

فقلت:نعم.

قال:«لا تبغضه،فإن له فی الخمس أکثر من ذلک» (1).

1)

-لابن کثیر ج 4 ص 202 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ للریشهری ج 11 ص 260 و شرح إحقاق الحق ج 21 ص 630 و ج 23 ص 5 و 274 و 276 و ج 30 ص 272.

ص :201


1- 1) سبل الهدی ج 6 ص 236 و راجع:نیل الأوطار ج 7 ص 110 و العمدة لابن البطریق ص 275 و نهج السعادة ج 5 ص 283 و مسند أحمد ج 5 ص 359 و صحیح البخاری(ط دار المعرفة)ج 5 ص 110 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 342 و فتح الباری ج 8 ص 53 و عمدة القاری ج 18 ص 6 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 145 و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 102 و معرفة السنن و الآثار ج 5 ص 156 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 194 و 195 و أسد الغابة ج 1 ص 176 و تهذیب الکمال ج 20 ص 460 و البدایة و النهایة ج 7 ص 380 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام» لابن الدمشقی ج 1 ص 88 و شرح إحقاق الحق ج 6 ص 86 و ج 16 ص 453 ج 21 ص 532 و ج 23 ص 275 و 276 و 277 و 278 و ج 30 ص 278.

و فی روایة:«و الذی نفسی بیده لنصیب علی فی الخمس أفضل من و صیفة،و إن کنت تحبه فازدد له حبا» (1).

و فی روایة:«لا تقع فی علی،فإنه منی و أنا منه،و هو ولیکم بعدی» (2).

ص :202


1- 1) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 236 و نیل الأوطار ج 7 ص 111 و العمدة لابن البطریق ص 275 و بحار الأنوار ج 39 ص 277 و نهج السعادة ج 5 ص 285 و مسند أحمد ج 5 ص 351 و مجمع الزوائد ج 9 ص 127 و فتح الباری ج 8 ص 53 و عمدة القاری ج 18 ص 7 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 136 و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 103 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 196 و البدایة و النهایة ج 5 ص 121 و ج 7 ص 381 و کشف الغمة ج 1 ص 293 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 202 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام»لابن الدمشقی ج 1 ص 87 و شرح إحقاق الحق ج 6 ص 85 و ج 16 ص 451 ج 21 ص 630 و ج 23 ص 6 و 275 و 276 و ج 30 ص 272.
2- 2) سبل الهدی ج 11 ص 297 و ج 6 ص 236 و قال فی هامشه:أخرجه أحمد فی المسند ج 5 ص 356،و ذکره الهیثمی فی المجمع ج 9 ص 128 و راجع:ذخائر العقبی ص 68 و بحار الأنوار ج 37 ص 220 و ج 38 ص 326 و النص و الإجتهاد للسید شرف الدین ص 560 و فتح الباری ج 8 ص 53 و عمدة القاری ج 18 ص 7 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 146 و 147 و کنز العمال ج 11 ص 608 و فیض القدیر ج 4 ص 471 و طبقات المحدثین بأصبهان ج 3 ص 388 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 190 و البدایة و النهایة ج 7 ص 380 و کشف الغمة ج 1 ص 294 و جواهر-

قال بریدة:فما کان فی الناس أحد أحب إلی من علی.

و عن بریدة:بعث«صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب«علیه السلام»،و خالد بن الولید کل واحد منهما وحده،و جمعهما،فقال:إن اجتمعتما فعلیکم علی.

قال:فأخذا یمینا و یسارا،فدخل علی،و أبعد و أصاب سبیا،و أخذ جاریة من السبی،قال بریدة:و کنت من أشد الناس بغضا لعلی.

قال:فأتی رجل خالد بن الولید فذکر أنه أخذ جاریة من الخمس.

فقال:ما هذا؟!

ثم جاء آخر،ثم تتابعت الأخبار علی ذلک،فدعانی خالد،فقال:یا بریدة قد عرفت الذی صنع،فانطلق بکتابی هذا إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فکتب إلیه،فانطلقت بکتابه حتی دخلت علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأخذ الکتاب بشماله،و کان کما قال اللّه عز و جل:لا یقرأ و لا یکتب،و کنت إذا تکلمت طأطأت رأسی حتی أفرغ من حاجتی،فطأطأت رأسی،فرأیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»غضب غضبا لم أره غضب مثله إلا یوم قریظة و النضیر.

2)

-المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 87 و ینابیع المودة ج 2 ص 159 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 288 و 290 و 292 و ج 15 ص 103 و 106 و 107 و ج 20 ص 527 و ج 23 ص 544.

ص :203

فنظر إلیّ،فقال:یا بریدة،أحبّ علیا،فإنما یفعل ما أمر به،فقمت و ما من الناس أحد أحب إلیّ منه (1).

ص :204


1- 1) المعجم الأوسط للطبرانی ج 5 ص 117 و مجمع الزوائد ج 9 ص 128 عنه. و راجع روایات بریدة علی اختلافها فی المصادر التالیة:شرح الأخبار ج 1 ص 94 و العمدة لابن البطریق ص 198 و الطرائف لابن طاووس ص 66 و ذخائر العقبی ص 68 و الصراط المستقیم ج 2 ص 59 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 111 و بحار الأنوار ج 37 ص 220 و ج 38 ص 326 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 32 و خلاصة عبقات الأنوار ج 9 ص 306 و 307 و المراجعات للسید شرف الدین ص 223 و النص و الإجتهاد ص 339 و 560 و الغدیر ج 3 ص 244 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 564 و نهج السعادة ج 5 ص 277 و 278 و مسند أحمد ج 5 ص 356 و مجمع الزوائد ج 9 ص 128 و فتح الباری ج 8 ص 53 و عمدة القاری ج 16 ص 214 و ج 18 ص 7 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 146 و 147 و کنز العمال ج 11 ص 608 و فیض القدیر ج 4 ص 471 و طبقات المحدثین بأصبهان ج 3 ص 388 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 189 و 190 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»لابن مردویه ص 119 و البدایة و النهایة ج 5 ص 104 و ج 7 ص 342 و 344 و 380 و کشف الغمة للشعرانی ج 2 ص 114 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 294 و مجمع الفوائد ج 2 ص 68 و المنهل العذب المورود ج 1 ص 114 و مشکل الآثار ج 4 ص 160 و نهج الإیمان لابن جبر ص 483 و 483 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1-

و عن بریدة:أنه لما استلم علی«علیه السلام»الغنائم من خالد بن الولید فی غزوتهم لبنی زبید،حصلت جاریة من أفضل السبی فی الخمس، ثم صارت فی سهم آل علی،فخرج علیهم علی«علیه السلام»و رأسه یقطر، فسألوه؛فأخبرهم:أنه وقع بالوصیفة التی صارت فی سهم آل علی.

فقدم بریدة فی کتاب من خالد علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و صار یقرؤه علیه بریدة،و یصدق(أی بریدة)ما فیه،فأمسک«صلی اللّه علیه و آله»بیده،و قال:یا بریدة أتبغض علیا؟!

قال:نعم.

1)

-ص 87 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 338 و ینابیع المودة ج 2 ص 159 و الشافی فی الإمامة للشریف المرتضی ج 3 ص 243 و غایة المرام للسید هاشم البحرانی ج 5 ص 26 و نظرة فی کتاب البدایة و النهایة للشیخ الأمینی ص 93 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 288 و 290 و 291 و 292 و ج 15 ص 103 و 106 و 107 و ج 16 ص 157 و ج 20 ص 527 و ج 21 ص 23 و 144 و ج 22 ص 582 و ج 23 ص 161 و 544 و ج 30 ص 415 و الفضائل لأحمد بن حنبل ج 2 ص 351 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 342 و خصائص أمیر المؤمنین علی«علیها السلام»للنسائی(ط التقدم بمصر)ص 25 و تیسیر الوصول ج 2 ص 132 و مناقب علی«علیها السلام»للعینی الحیدر آبادی ص 48 و إزالة الخفاء ج 2 ص 449 و قرة العین فی تفضیل الشیخین ص 169 و التاج الجامع للأصول ج 3 ص 298.

ص :205

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:لا تبغضه،و إن کنت تحبه فازدد له حبا، فو الذی نفسی بیده لنصیب آل علی فی الخمس أفضل من وصیفة.

و فی نص آخر:فتکلم بریدة فی علی عند الرسول،فوقع فیه،فلما فرغ رفع رأسه،فرأی رسول اللّه غضب غضبا لم یره غضب مثله إلا یوم قریظة و النضیر،و قال:یا بریدة،أحب علیا،فإنه یفعل ما آمره.و کذا روی عن غیر بریدة (1).

ص :206


1- 1) راجع:المعجم الأوسط للطبرانی ج 5 ص 117 مجمع الزوائد ج 9 ص 128 عنه، و خصائص النسائی ص 102 و 103 و مشکل الآثار ج 4 ص 160 و مسند أحمد ج 5 ص 359 و 350 و 351 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 342 و قال:رواه البخاری فی الصحیح،و حلیة الأولیاء ج 6 ص 294 و سنن الترمذی ج 5 ص 632 و 639 و کنز العمال ج 15 ص 124 و 125 و 126-271 و المناقب للخوارزمی ص 92 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 110 و 111 علی شرط مسلم،و تلخیص المستدرک للذهبی بهامشه و سکت عنه،و البدایة و النهایة ج 7 ص 344 و 345 عن أحمد و الترمذی،و أبی یعلی و غیره بنصوص مختلفة.و الغدیر ج 3 ص 216 عن بعض من تقدم و عن نزل الأبرار للبدخشی ص 22 و الریاض النضرة ج 3 ص 129 و 130 و عن مصابیح السنة للبغوی ج 2 ص 257.و البحر الزخار ج 6 ص 435 و جواهر الأخبار و الآثار المستخرجة من لجة البحر الزخار للصعدی(مطبوع بهامش المصدر السابق)نفس الجلد و الصفحة،عن البخاری و الترمذی.و راجع: الأمالی للطوسی ص 250 و الطرائف لابن طاووس ص 67 و بحار الأنوار ج 38-

و فی الروایة التی عند المفید«رضوان اللّه علیه»:«فسار بریدة،حتی انتهی إلی باب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فلقیه عمر،فسأله عن حال غزوتهم،و عن الذی أقدمه؛فأخبره:أنه إنما جاء لیقع فی علی،و ذکر له اصطفاءه الجاریة من الخمس لنفسه،فقال له عمر:امض لما جئت له؛فإنه سیغضب لابنته مما صنع علی» (1).

قال الصالحی الشامی:

تنبیهات:

الأول:قال ابن إسحاق و غیره:کانت غزوة علی بن أبی طالب إلی الیمن مرتین،قال فی العیون:و یشبه أن تکون هذه السریة الأولی،و ما ذکره ابن سعد هی السریة الثانیة کما سیأتی.

الثانی:قال الحافظ:کان بعث علی بعد رجوعهم من الطائف،و قسمة الغنائم بالجعرانة.

الثالث:قال الحافظ أبو ذر الهروی:إنما أبغض بریدة علیا،لأنه رآه أخذ من المغنم،فظن أنه غلّ.

1)

-ص 116 و 117 و ج 39 ص 281 و 282 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 191 و بشارة المصطفی ص 194 و 195 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 30 ص 414.

ص :207


1- 1) الإرشاد للمفید ص 93 و(ط دار المفید)ج 1 ص 161 و قاموس الرجال ج 2 ص 173 عنه،و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 98 و بحار الأنوار ج 21 ص 358 و کشف الغمة ج 1 ص 230.

فلما أعلمه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أنه أخذ أقل من حقه أحبه.

قال الحافظ:و هو تأویل حسن،لکن یبعده صدر الحدیث الذی رواه أحمد،فلعل سبب البغض کان لمعنی آخر و زال،و نهی النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن بغضه.

الرابع:استشکل وقوع علی رضی اللّه تعالی عنه علی الجاریة.

و أجیب:باحتمال أنها کانت غیر بالغ،و رأی أن مثلها لا یستبرأ،کما صار إلیه غیره من الصحابة.

أو أنها کانت حاضت عقب صیرورتها له،ثم طهرت بعد یوم و لیلة، ثم وقع علیها.

أو کانت عذراء.

الخامس:استشکل أیضا قسمته لنفسه.

و أجیب:بأن القسمة فی مثل ذلک جائزة ممن هو شریکه فیما یقسمه، کالإمام إذا قسم بین الرعیة و هو منهم،فکذلک ممن نصبه الإمام،فإنه مقامه (1).

لعله یغضب لابنته

و ذکرت بعض نصوص حدیث بریدة المتقدم:أنه لما ارتد عمرو بن معد یکرب أرسل النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»إلی بنی

ص :208


1- 1) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 236 و فتح الباری ج 8 ص 53.

زبید،فغنم و سبی،و اصطفی«علیه السلام»جاریة،و ذهب بریدة لیشتکی علی علی«علیه السلام».

فسار حتی انتهی إلی باب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فلقیه عمر بن الخطاب،فسأله عن حال غزوتهم،و عن الذی أقدمه.فأخبره أنه إنما جاء لیقع فی علی«علیه السلام»،و ذکر له اصطفاءه الجاریة من الخمس لنفسه.

فقال له عمر:امض لما جئت له،فإنه سیغضب لابنته مما صنع علی.

ثم ذکرت الروایة:أن بریدة دخل علی النبی«صلی اللّه علیه و آله» و جعل یحدثه بما جری،فتغیر وجه النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقال له بریدة:إنک إن رخصت للناس فی مثل هذا ذهب فیؤهم..

فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:ویحک یا بریدة،أحدثت نفاقا!

إن علی بن أبی طالب یحل له من الفیء ما یحل لی.

إن علی بن أبی طالب خیر الناس لک و لقومک،و خیر من أخلف بعدی لکافة أمتی.

یا بریدة،احذر أن تبغض علیا فیبغضک اللّه.

قال بریدة:فتمنیت أن الأرض انشقت لی فسخت فیها الخ.. (1).

ص :209


1- 1) الإرشاد للمفید ج 1 ص 160 و 161 و راجع:قاموس الرجال ج 2 ص 288 عنه.و راجع:المستجاد من کتاب الإرشاد(المجموعة)ص 98 و بحار الأنوار ج 21 ص 358 و کشف الغمة ج 1 ص 230.

و نقول:

ألف:لقد بادر بریدة إلی العودة إلی المدینة لیقع فی علی«علیه السلام»..

و کان یمکنه تأجیل ذلک إلی حین عودة السریة إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

فهل کان هو و خالد یریدان أن یدفعا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» إلی إتخاذ قرار غیابی بحق علی«علیه السلام»،دون أن یتمکن علی من الدفاع عن نفسه؟!أم أن حقدهما کان هو الدافع لعجلتهما هذه؟!

أم أنهما خشیا من أن یحن«صلی اللّه علیه و آله»إلی ابن عمه و صهره و هو بقربه،و لکنه حین یکون بعیدا عنه،فإن وطأة الحنین تکون أخف؟!

و إذا أصدر قرارا غیابیا،فإنه حتی لو أراد أن یتراجع عنه،فسیکون تراجعا ضعیفا،و ترقیعیا،لا یفی بمحو ما أحدثه قراره الأول من ندوب و تشویهات.

ب:إن علیا«علیه السلام»قد بین لخالد و لبریدة الحکم الشرعی،فما المبرر للوقیعة فیه بعد ذلک؟!فإن کانوا یرون أن علیا«علیه السلام»قد أخطأ فیما قال،فلماذا لم یصرحا له بذلک؟!

ثم ألم یخطر علی بالهما أن یجیبهما النبی«صلی اللّه علیه و آله»بمثل جواب علی«علیه السلام»؟!و هذا هو ما حصل بالفعل،بل زاد«صلی اللّه علیه و آله»علی ذلک قوله:إن نصیب علی«علیه السلام»فی الخمس أکثر من وصیفة..

ج:لماذا یحرص عمر علی أن یری النبی«صلی اللّه علیه و آله»یغضب

ص :210

لإبنته؟!هل کان یری أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یکیل بمکیالین،فیبیح للناس أمرا،فإذا تعلق الأمر به حرمه علیهم؟!انقیادا منه للهوی،و انسیاقا مع الرغبات الشخصیة و العیاذ باللّه!

د:لماذا لم یقل عمر لبریدة:إن علیا«علیه السلام»عمل ما أحله اللّه تعالی له؟!و لو شئنا أن نتوهم أن عمر کان لا یعرف الحکم الشرعی فی هذه المسألة لرمانا محبوه بألف تهمة و تهمة..

ه:إن علیا«علیه السلام»کان ستّیرا و حییا،و لم یکن من عادته أن یتجاهر بما یشیر إلی مقاربته لحلیلته خارج دائرة ما تقتضیه الضرورات الدینیة.

و لکننا رأیناه هنا یتصرف بطریقة تعطی أنه یتعمد دفعهم إلی تخیل شیء من هذا القبیل حیث خرج علیهم و رأسه یقطر،الأمر الذی أثار فضولهم، و دعاهم إلی سؤاله عن هذا الأمر،فلما سألوه أجابهم بما عمق شعورهم بالمرارة..

و:إن إجابته و إن کانت لیست نصا فی حدوث مقاربة جنسیة فعلیة، و لکنها توهم ذلک بصورة قویة..و لعله«علیه السلام»استعمل التوریة فی هذا الأمر،فأتی بکلام ذی وجهین.

نقول ذلک:لوجود روایة تدل علی أن اللّه قد حرم النساء علی علی «علیه السلام»ما دامت فاطمة حیة (1).

ص :211


1- 1) تهذیب الأحکام ج 7 ص 475 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 330 و(ط المطبعة-

إلا أن یقال:هذا التحریم مشروط بعدم إذن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،أو فاطمة«علیها السلام»له بذلک.

أو یدعی:أن المراد:أنه حرم علیه الزواج بالنساء،أما الوطء بملک الیمین فلا..

و إن کنا نری أن هذا الإحتمال خلاف الظاهر..

علی علیه السّلام خیر الناس

جاء فی النص المروی عن المفید«رحمه اللّه»قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن علی«علیه السلام»:إنه خیر لبریدة،و لقومه،بل هو خیر من یخلّف بعده لکافة أمته«صلی اللّه علیه و آله»..

مما یعنی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أراد أن یدخل علیا«علیه السلام» إلی قلب بریدة من باب الرغبة الطبیعیة للإنسان بجلب المنافع لنفسه،و درء

1)

-الحیدریة-النجف الأشرف-سنة 1956 م)ج 3 ص 110 و بشارة المصطفی ص 306 و الأمالی للطوسی ج 1 ص 42 و مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 64 و بحار الأنوار ج 43 ص 16 و 153 و ضیاء العالمین(مخطوط)ج 2 ق 3 ص 7 و عوالم العلوم ج 11 ص 387 و 66 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 42 و راجع:فتح الباری ج 9 ص 287 و مجمع النورین ص 23 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»لأحمد الرحمانی الهمدانی ص 231 و اللمعة البیضاء للتبریزی الأنصاری ص 201 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 431 و الحدائق الناضرة للمحقق البحرانی ج 23 ص 108.

ص :212

المضار عنها.

ثم أطلق«صلی اللّه علیه و آله»دعوته الشاملة للأمة إلی محبة علی«علیه السلام»،بالإستناد إلی نفس هذه المعادلة التی قررها.

و بدیهی:أن الناس قبل تصفیة أرواحهم،و السمو بنظرتهم،و إطلاق عقولهم من أسر الأهواء و الشهوات،ینطلقون فی مواقفهم من حبهم و بغضهم،و ارتباطاتهم العاطفیة،و یکون إقدامهم و إحجامهم من منطلقات محسوسة لهم،أو قریبة من الحس،و لا یتفاعلون بعمق مع المثل و القیم الشریفة،و المفاهیم و المعانی الإیمانیة العالیة،ذات القیمة الروحیة و المعنویة.

من أجل ذلک کان لا بد من الرفق بهم،و تیسیر الأمور علیهم،بإبراز الجانب الحسی،أو القریب من الحس لتقریبهم من خط الإستقامة علی طریق تصفیة قلوبهم،و أرواحهم،لیتمکنوا من نیل المعانی السامیة، و التفاعل الروحی معها،و الإنصهار فی بوتقة الإیمان،و الإنشداد إلی کل حقائقه و دقائقه،و التفاعل معها بکل وجودهم.

لماذا یبغضون علیا علیه السّلام؟!

لقد صرح بریدة بشدة بغضه لعلی«علیه السلام»،دون أن یذکر مبررا، مع أنه قد أسلم فی السنوات الأولی للهجرة،و رأی تضحیات علی«علیه السلام»و سلوکه،و بعضا من عبادته،و دلائل إخلاصه،و سمع من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الکثیر مما یدل علی فضله و مقامه..

و لم یتراجع عن بغضه هذا إلا بعد هذا الموقف القوی و الصریح من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،الذی أفقد مناوئی علی«علیه السلام»کل

ص :213

شیء،و جعلهم یواجهون خطر السقوط المخزی و المریع،فی وقت کان یظن بریدة و من معه أنهم أمام الفرصة الذهبیة الکبری للإیقاع به«علیه السلام»..

تتابع المخبرین

و فی النص الذی رواه الطبری:أن المخبرین تتابعوا علی خالد بما صنعه علی«علیه السلام»،ثم تتابعت الأخبار..و ذلک یدل علی کثرة الذین یتعاطفون مع خالد،أو یریدون التزلف إلیه بهذه الأخبار..

و ذلک ینتج أن الذین سیطلعون علی ما جری لبریدة مع رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»سیکونون کثیرین أیضا،و لا سیما إذا انضم إلیهم فریق کبیر من أهل المدینة..

فإذا رأی الناس تبدل موقف بریدة مع علی«علیه السلام»،فسیدفعهم ذلک لمعرفة السبب،مما یعنی:أن هذا الخبر سوف یستمر فی التوسع و الإنتشار.

النبی صلّی اللّه علیه و آله یأخذ الکتاب بشماله

و من الأمور التی لا مناص من الوقوف عندها،و معرفة مبرراتها أنه «صلی اللّه علیه و آله»تناول کتاب خالد من بریدة بشماله..مع أن المروی عنه«صلی اللّه علیه و آله»أنه«کان یمینه لطعامه و شرابه،و أخذه و إعطائه، فکان لا یأخذ إلا بیمینه،و لا یعطی إلا بیمینه إلخ.. (1).

ص :214


1- 1) مکارم الأخلاق ص 23 و بحار الأنوار ج 16 ص 237 و سنن النبی للسید-

و لم نسمع،و لم نقرأ أنه«صلی اللّه علیه و آله»أخذ أو أعطی بشماله فی

1)

-الطباطبائی ص 120 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 1 ص 144 و مستدرک سفینة البحار ج 14 ص 154 و تفسیر المیزان ج 6 ص 313 و معجم المحاسن و المساوئ لأبی طالب التبریزی ص 471.و راجع: سنن النسائی ج 8 ص 133 و منتهی المطلب(ط ق)ج 1 ص 306 و مغنی المحتاج للشربینی ج 1 ص 55 و فتح المعین ج 1 ص 65 و المغنی لابن قدامة ج 1 ص 90 و الشرح الکبیر ج 1 ص 19 و 110 و ج 2 ص 87 و تلخیص الحبیر ج 1 ص 419 و مسند أحمد ج 6 ص 94 و 130 و 147 و 210 و صحیح البخاری ج 1 ص 110 و ج 6 ص 197 و ج 7 ص 49 و صحیح مسلم ج 1 ص 156 و سنن أبی داود ج 2 ص 277 و شرح مسلم للنووی ج 3 ص 160 و 161 و مسند أبی داود الطیالسی ج 1 ص 200 و مجمع الزوائد ج 5 ص 171 و ج 10 ص 139 و جامع الأحادیث و المراسیل ج 5 ص 519 و مشکاة المصابیح للهیثمی ج 2 ص 111 و الفتح الکبیر ج 2 ص 364 و عمدة القاری ج 3 ص 31 و ج 4 ص 171 و ج 21 ص 31 و مسند ابن راهویه ج 3 ص 820 و 821 و مسند ابی یعلی ج 4 ص 478 و الجامع الصغیر ج 2 ص 351 و کنز العمال ج 7 ص 124 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 386 و 481 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 411 و تاریخ مدینة دمشق ج 4 ص 61 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 258 و سبل الهدی و الرشاد ج 8 ص 93 و ج 9 ص 354 و النهایة فی غریب الحدیث ج 5 ص 302 و لسان العرب ج 13 ص 458 و مجمع البحرین ج 4 ص 583.

ص :215

أی مورد سوی هذا المورد..ألا یدلنا هذا التصرف علی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد علم بمحتوی،و بغرض کتاب خالد،و هو مأمور بهذا الموقف منه تعالی،فإنه لا یفعل وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ (1)..

فهو«صلی اللّه علیه و آله»یرید أن یفهمنا أن تلک الرسالة تحمل فی طیاتها أمورا لا خیر و لا یمن فیها،بل هی بمثابة قاذورات،لا بد من التنزه عنها قولا و فعلا و ممارسة،کما لا بد من إرفاقها بدلالات صریحة و عملیة، من شأنها أن تتجذر فی عمق الذاکرة من خلال دلالاتها علی المعنی السلبی، حتی لا یتمکن أصحاب الأهواء من التعمیة علی هذا الأمر،و التدلیس علی الناس.

علی علیه السّلام ولیهم

و قد قال«صلی اللّه علیه و آله»لبریدة فی هذه المناسبة:«من کنت ولیه فعلی ولیه»،و هذا یدلنا علی ما یلی:

أولا:إنه«صلی اللّه علیه و آله»وجد الفرصة سانحة لتجدید الإخبار عن ثبوت الولایة لعلی«علیه السلام»..

ثانیا:قد دل ما جری علی أن هذه الولایة ثابتة فی زمن الرسول«صلی اللّه علیه و آله»أیضا،حیث قرر«صلی اللّه علیه و آله»ثبوتها بالفعل،و لم یقل:فإن علیا سیکون ولیه.أو فقل:هی ولایة فعلیة،و لیست إنشائیة

ص :216


1- 1) الآیتان 3 و 4 من سورة النجم.

تصل إلی درجة الفعلیة بعد وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»..

ثالثا:إنه یشیر إلی أن تصرف علی«علیه السلام»الذی تحدثت عنه تلک الروایة کان تصرفا ولائیا..

رابعا:إن ولایته«علیه السلام»للناس من سنخ ولایة النبی«صلی اللّه علیه و آله».

خامسا:إن سعة هذه الولایة و امتدادها لا یختلف عن سعة و امتداد ولایة النبی«صلی اللّه علیه و آله»..

یفعل ما أمر به

و قد صرح«صلی اللّه علیه و آله»:بأن علیا«علیه السلام»لا یفعل ما یفعل انطلاقا من الهوی و الرغبات الشخصیة،و إنما هو یفعل ما أمره اللّه تعالی به،و ینفذ أحکامه الشرعیة..بل لعل النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان هو الذی أمره بذلک..لیدل علی أن اللّه تعالی یرید أن یکشف بعض النوایا، أو یمهد لهذا الإعلان النبوی فی حق علی«علیه السلام»..و إقامة الحجة به علی القریب و البعید..

غضب لم یر بریدة مثله

صرح بریدة:بأنه رأی النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد غضب غضبا لم یره غضب مثله،إلا یوم قریظة و النضیر..

و کیف لا یغضب«صلی اللّه علیه و آله»،و هؤلاء یصرون علی الطعن فی خیر خلق اللّه من بعده.و المجاهد الذی یقذف نفسه فی لهوات الأخطار

ص :217

فی سبیل اللّه..و قد أظهر اللّه فضله و کراماته و آیاته الباهرة فی عشرات المناسبات و الآیات..

کما أن آیاته الجهادیة الباهرة فی بدر،و أحد،و الخندق،و خیبر،و حنین، و ذات السلاسل و غیر ذلک لا تخفی علی أحد.

و رغم ما بذله«صلی اللّه علیه و آله»من جهد فی إعلام الناس بحق علی «علیه السلام»،و نزول الآیات فی الثناء علیه،و إظهار فضله،و تأکید ولایته،فإنهم یصمون آذانهم،و یطبقون أعینهم،و یقفلون قلوبهم و عقولهم عن ذلک کله..

و من الواضح:أن هذا العناد منهم،مع هذا الکم الهائل من الدلالات، و مع الوعد و الوعید الإلهی لهم یوازی هدم أساس الإسلام،و تقویض أرکانه.

و هذا هو سر هذا الغضب الشدید الذی رآه بریدة فی وجه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله».

ص :218

الفصل السادس
اشارة

قضاء علی علیه السّلام فی الیمن..

ص :219

ص :220

علی علیه السّلام إلی الیمن مرتین

و بالنسبة لذهاب علی«علیه السلام»إلی الیمن نقول:

لعل الصحیح هو:أنه«علیه السلام»ذهب إلی الیمن أولا،فأسلمت همدان کلها علی یدیه فی ساعة واحدة،و انتشر الإسلام فی تلک البلاد.

ثم شعر أهلها بحاجتهم إلی من یفقههم فی الدین،فوفدوا إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و طلبوا منه ذلک،فأرسل إلیهم علیا«علیه السلام»مرة ثانیة.

فقد روی:أنه أتی النبی«صلی اللّه علیه و آله»ناس من الیمن،فقالوا:

ابعث فینا من یفقهنا فی الدین،و یعلمنا السنن،و یحکم فینا بکتاب اللّه.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:انطلق یا علی إلی أهل الیمن،ففقههم فی الدین و علمهم السنن،و احکم فیهم بکتاب اللّه.

فقلت:إن أهل الیمن قوم طغام،یأتونی من القضاء بما لا علم لی به.

فضرب«صلی اللّه علیه و آله»علی صدری،ثم قال:اذهب،فإن اللّه سیهدی قلبک،و یثبت لسانک.فما شککت فی قضاء بین اثنین حتی الساعة (1).

ص :221


1- 1) منتخب کنز العمال(مطبوع مع مسند أحمد)ج 5 ص 36 و کنز العمال ج 13-

و قال الطبرسی:بعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»إلی الیمن،لیدعوهم إلی الإسلام،و لیخمس رکازهم،و یعلمهم الأحکام،و یبین لهم الحلال و الحرام،و إلی أهل نجران لیجمع صدقاتهم، و یقدم علیه بجزیتهم (1).

هل أرسل علیا علیه السّلام إلی الیمن قاضیا؟!

إننا لا ننکر أن یکون علی«علیه السلام»قد قضی و حکم بین الناس فی الیمن،کما أنه علمهم،وفقههم فی دینهم،و سعی إلی تزکیة نفوسهم،و بث مکارم الأخلاق فیهم..

و لکن بعض الروایات تزعم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أرسل علیا«علیه السلام»إلی الیمن قاضیا،و حسب بعض الروایات:أنه قال للنبی:

تبعثنی إلی قوم و أنا حدث السن،و لا علم لی بالقضاء(أو بکثیر من القضاء)؟!

1)

-ص 113 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 35 و 40 و 45 و ج 21 ص 634 و ج 22 ص 511 و ج 23 ص 667 و راجع:أخبار القضاة لمحمد بن خلف بن حیان ج 1 ص 86 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 637.

ص :222


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 360 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 210 و إعلام الوری (ط 1)ص 79 و 80 و(ط 2)ص 137 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 257.

فوضع یده علی صدره و قال:إن اللّه سیهدی قلبک،و یثبت لسانک.

یا علی،إذا جلس إلیک الخصمان،فلا تقض بینهما حتی تسمع من الآخر الخ.. (1).

و لذلک اعتبر السکتواری:أن علیا«علیه السلام»أول قاض بعثه رسول

ص :223


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 83 و 88 و 149 و(ط دار صادر)ج 1 ص 111 و الطبقات الکبری لابن سعد(ط دار المعارف بمصر)ج 2 ص 337 و السنن الکبری للبیهقی ج 10 ص 140 و ذخائر المواریث ج 3 ص 14 و تیسیر الوصول(ط نول کشور)ج 2 ص 216 و قضاة الأندلس ص 23 و خصائص الإمام علی«علیه السلام»للنسائی(ط التقدم بمصر)ص 12 و أخبار القضاة لوکیع ج 1 ص 85 و فرائد السمطین،و نظم درر السمطین ص 127 و الشذورات الذهبیة ص 119 و طبقات الفقهاء ص 16 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 236 و مناقب علی«علیه السلام»لابن المغازلی ص 248 و الرصف ص 313 و جمع الفوائد من جامع الأصول،و مجمع الزوائد ج 1 ص 259 و فتح المنعم(مطبوع مع زاد المسلم)ج 4 ص 217 و بحار الأنوار ج 21 ص 360 و 361 و فی هامشه عن:إعلام الوری(ط 1)ص 80 و(ط 2)ص 137. و راجع:العمدة لابن البطریق ص 256 و فتح الباری ج 8 ص 52 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 117 و کنز العمال ج 13 ص 125 و البدایة و النهایة ج 5 ص 124 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 208 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام»ج 1 ص 205 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 65 و ج 20 ص 565 و 571 و ج 22 ص 176 و ج 31 ص 387.

اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی الیمن (1).

و نقول:

قد یقال:إن علیا کان باب مدینة علم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و عنده علم الکتاب بنص القرآن الکریم،فما معنی قوله«علیه السلام»:أنا حدث السن،و لا علم لی بالقضاء؟!.

و یمکن أن یجاب:

بأنه«علیه السلام»إنما تکلم بلسان غیره،و عبر عما قد یدور بخلد بعضهم،لا سیما و أن القضاء من أی کان لا یرضی من یقضی علیهم..

فیبادرون إلی إدعاء المظلومیة،أو ادعاء حصول خطأ فی الحکم،نتیجة التقصیر أو القصور لدی الحاکم،أو لغیر ذلک من أسباب،قد یجدون من یصدقهم،أو من یقع فی الشبهة نتیجة لذلک..فأراد«علیه السلام»أن یتلافی ذلک بهذا السؤال،و بذاک الجواب..

و یشهد لذلک:

أن الجواب الذی سمعه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم یتضمن تعلیما لأحکام القضاء،بل هو مجرد دعاء له«علیه السلام»بالهدایة و الثبات،ثم أخبره بأن اللّه تعالی هو الذی یتولی هدایة قلبه«علیه السلام»، و ذلک لیدلنا علی عظیم منزلته«علیه السلام»عند اللّه،لأن هدایة القلب لا تکون علی سبیل الجبر و القهر لأی کان من الناس،بل هی منحة إلهیة لمن

ص :224


1- 1) محاضرة الأوائل ص 62 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 47 عنه.

جاهد فی اللّه حق جهاده علی قاعدة: وَ الَّذِینَ جٰاهَدُوا فِینٰا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنٰا (1)و وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زٰادَهُمْ هُدیً (2)و وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّٰهِ یَهْدِ قَلْبَهُ (3).

مفردات من قضائه علیه السّلام فی الیمن

و قد ذکروا العدید من مفردات الأقضیة التی صدرت عن علی«علیه السلام»فی الیمن،و منها:

1-إن قوما احتفروا بئرا بالیمن،فأصبحوا و قد سقط فیها أسد، فنظروا إلیه،فسقط إنسان بالبئر،فتعلق بآخر،و تعلق الآخر بآخر،حتی کانوا فی البئر أربعة،فقتلهم الأسد،فأهوی إلیه رجل برمح فقتله.

فتحاکموا إلی علی«علیه السلام».

فقال:ربع دیة،و ثلث دیة،و نصف دیة،و دیة تامة:للأسفل ربع دیة، من أجل أنه هلک فوقه ثلاثة،و للثانی ثلث دیة،لأنه هلک فوقه إثنان، و للثالث نصف دیة،من أجل أنه هلک فوقه واحد،و للأعلی الدیة کاملة.

فإن رضیتم فهو بینکم قضاء،و إن لم ترضوا فلا حق لکم حتی تأتوا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فیقضی بینکم.

فلما أتوا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قصوا علیه خبرهم،فقال:«أنا

ص :225


1- 1) الآیة 69 من سورة العنکبوت.
2- 2) الآیة 17 من سورة محمد.
3- 3) الآیة 11 من سورة التغابن.

أقضی بینکم إن شاء اللّه تعالی».

فقال بعضهم:یا رسول اللّه،إن علیا قد قضی بیننا.

قال:«فیم قضی»؟!

فأخبروه،فقال:«هو کما قضی به» (1).

2-کان علی«علیه السلام»بالیمن،فأتی بامرأة و طأها ثلاثة نفر فی طهر واحد،فسأل اثنین:أ تقران لهذا بالولد؟!

ص :226


1- 1) راجع:مسند الطیالسی ص 18 و أخبار القضاة لوکیع ج 1 ص 95 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 111 و ذخائر العقبی ص 84 و تذکرة الخواص ص 49 و القیاس فی الشرع الإسلامی ص 45 و أعلام الموقعین ج 2 ص 39 و مجمع بحار الأنوار ج 2 ص 57 و ینابیع المودة ص 75 و أرجح المطالب ص 120 و الطرق الحکمیة لابن القیم ص 262 عن أحمد،و أبی داود،و النسائی،و ابن ماجة،و الحاکم فی صحیحه،و إرشاد الفحول ص 257 و سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 239 و مسند أحمد ج 1 ص 77 و 152 و مشکل الآثار ج 3 ص 58 و کتاب الدیات للشیبانی ص 65 و تفریع الأحباب ص 321 و وسیلة النجاة للسهالوی ص 152 و مرآة المؤمنین ص 70 و کنز العمال(ط الهند)ج 15 ص 103 عن الطیالسی،و ابن أبی شیبة،و أحمد،و ابن منیع،و ابن جریر و صححه،و قرة العینین فی تفضیل الشیخین ص 158 و بذل القوة ص 285 و تلخیص التحبیر ج 4 ص 30 عن أحمد،و البزار،و البیهقی،و إحقاق الحق(الملحقات)ج 17 ص 493-497 و ج 8 ص 67-70 عما تقدم و عن مصادر أخری.

فلم یقرّا.

ثم سأل اثنین:أتقران لهذا بالولد؟!

فلم یقرّا.

ثم سأل اثنین،حتی فرغ،یسأل اثنین اثنین غیر واحد،فلم یقرّوا.

ثم أقرع بینهم،فألزم الولد،الذی خرجت علیه القرعة،و جعل علیه ثلثی الدیة.

فرفع ذلک للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،فضحک حتی بدت نواجذه زاد فی نص آخر:و قال:«القضاء ما قضی».

أو قال:«لا أعلم فیها إلا ما قضی علی».

أو قال:«حکمت فیه بحکم اللّه».

أو قال:«لقد رضی اللّه عز و جل حکمک فیهم» (1).

ص :227


1- 1) راجع:مسند أحمد ج 4 ص 373 و سنن النسائی(ط المیمنة بمصر)ج 2 ص 107 و أخبار القضاة ج 1 ص 90 و 91 و 93 و 94 و مستدرک الحاکم ج 2 ص 207 و ج 3 ص 135 و ج 4 ص 96 و تلخیص المستدرک للذهبی(مطبوع مع المستدرک)ج 4 ص 96 و ذخائر العقبی ص 85 و القیاس فی الشرع الإسلامی ص 48 و زاد المعاد لابن القیم(ط الأزهریة بمصر)ج 7 ص 380 و البدایة و النهایة ج 5 ص 107 عن أحمد،و أبی داود،و النسائی،و ینابیع المودة ص 211 و 75 و تیسیر الوصول ج 2 ص 281 و أرجح المطالب ص 121 و المعجم الکبیر-

3-عن أبی جعفر الباقر«علیه السلام»،قال:بعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»إلی الیمن،فانفلت فرس لرجل من أهل الیمن،فنفح رجلا برجله فقتله،و أخذه أولیاء المقتول،فرفعوه إلی علی «علیه السلام»،فأقام صاحب الفرس البیّنة أن الفرس انفلت من داره فنفح الرجل برجله،فأبطل علی«علیه السلام»دم الرجل.

فجاء أولیاء المقتول من الیمن إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»یشکون علیا«علیه السلام»فیما حکم علیهم،فقالوا:إن علیا ظلمنا،و أبطل دم صاحبنا.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إن علیا لیس بظلام،و لم یخلق علی للظلم،و إن الولایة من بعدی لعلی،و الحکم حکمه،و القول قوله،لا یرد حکمه و قوله و ولایته إلا کافر،و لا یرضی بحکمه و قوله و ولایته إلا مؤمن.

فلما سمع الیمانیون قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی علی«علیه السلام»قالوا:یا رسول اللّه،رضینا بقول علی و حکمه.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:هو توبتکم مما قلتم (1).

1)

-ج 5 ص 193 و 194 و فیه:أن علیا«علیه السلام»کتب إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یخبره بذلک.و مسند ابن أبی شیبة ج 2 ص 345 و أخبار الموفقیات ص 363 عن مسند الحمیدی،و مرآة المؤمنین ص 71.

ص :228


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 362 و ج 38 ص 102 و ج 40 ص 316 و ج 101 ص 390-

و نقول:

یحسن لفت النظر إلی أمور تضمنتها النصوص الآنفة الذکر،نذکر منها ما یلی:

أولا:ذکرت الروایات الثلاث الأولی المتقدمة أن الذین قضی علیهم أمیر المؤمنین«علیه السلام»لم یرضوا بقضائه..

و لا نری أن سبب ذلک هو کراهتهم لشخص علی«علیه السلام»..بل لأن التخاصم عادة یکون بسبب شبهة عرضت لأحد المتخاصمین،أو کلیهما،أو همته أن الحق له،و دفعته إلی السعی لتحصیل حقه و لو بالترافع إلی القاضی،فإذا قضی علیه القاضی توهم أنه قصر فی تحری الحق،أو جهل الحکم،أو مال مع الهوی..

و بما أن الناس کانوا فی الیمن لا یعرفون الکثیر عن علی«علیه السلام»،و علمه و تقواه،و تضحیاته و عدله،و الآیات النازلة فی حقه،و بیان فضله،فلا یلامون إذا ظنوا أنه لم یدقق بما یکفی لإحقاق الحق،أو لم یکن یعرف الکثیر من أسرار القضاء،فأرادوا الإستیثاق من صحة قضائه.

فجاء الرد الحاسم من قبل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و بین لهم:

1)

-و الأمالی للشیخ الصدوق ص 428 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 322 و جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 343 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام» للسید محسن الأمین ص 42 و قضاء أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»ص 192 عن الکلینی،و الشیخ،و عن الصدوق فی أمالیه.و الکافی ج 7 ص 353.

ص :229

أولا:موقع علی فیهم،و حقیقة علی«علیه السلام»و منزلته،و أن له فیهم مقام الولایة،و هو الذی لا یرد حکمه،و لا یشک فی قوله..

ثانیا:لقد قرر«صلی اللّه علیه و آله»أنه«علیه السلام»لیس بظلام، لیکون هذا القول هو الضابطة لمن تکون له الولایة علی الناس،لأن من یظلم واحدا منهم،فلا یؤمن أن ینال ظلمه الجمیع،إذ لا خصوصیة للفرد من هذه الجهة،و لذلک قال:«صلی اللّه علیه و آله»:«إن علیا لیس بظلام»، فجاء بصیغة المبالغة لتدل علی نفی الظلم عن کل فرد،و المطلوب من الولی الإنصاف و العدل،و إیصال الخیر للناس،و الظلاّم لا یؤمن أن ینال ظلمه هذا الفرد أو ذاک،فلا یصلح للولایة لأنها نقض للغرض.

ثالثا:قوله:إن علیا«علیه السلام»لم یخلق للظلم،أی أن علیا«علیه السلام»هو صاحب الفطرة السلیمة و الصافیة،و المعافاة من کل سوء،فهی لم تتعرض لأی تشویه،أو عدوان.و فطرة کهذه لا یصدر منها الظلم،لأن الظلم لا یلائمها،بل هی تتنافر معه و ترفضه..

الذین وقعوا فی زبیة الأسد

بالنسبة للذین قتلهم الأسد فی البئر نقول:

اختلفت الروایة فی الحکم الذی صدر عنه«علیه السلام»،فواحدة منها تقول:إن للأول ربع الدیة،و للثانی ثلثها،و للثالث نصفها،و للرابع الدیة کاملة،و قد جعلها«علیه السلام»علی قبائل الذین ازدحموا..

قال التستری:للأول الربع،لاحتمال استناد موته إلی أربعة أشیاء:

أحدها:تضییق المزدحمین،و باقیها إسقاطه لثلاثة رجال فوق نفسه.

ص :230

و للثانی الثلث،لإحتمال استناده إلی ثلاثة أمور:

أحدها:إسقاط الأول له.

و للثالث النصف،حیث یحتمل استناده إلی أمرین:

أحدهما:إسقاط الثانی له.

و للرابع التمام حیث إن قتله کله مستند إلی الثالث،و جعل الدیة علی قبائل المزدحمین لأن الساقطین أیضا کانوا منهم (1).

و جاء فی نص آخر أنه«علیه السلام»قال:الأول فریسة الأسد،و غرّم أهله ثلث الدیة لأهل الثانی،و غرّم الثانی لأهل الثالث ثلثی الدیة..و غرّم الثالث لأهل الرابع الدیة کاملة (2).

و ذکر التستری:أن الوجه فی ذلک:أن هلاک الأول لم یکن مستندا إلی أحد..

ص :231


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»ص 36.
2- 2) راجع:وسائل الشیعة(ط دار الإسلامیة)ج 9 ص 176 و قضاء أمیر المؤمنین علی «علیه السلام»للتستری ص 35 عن الإرشاد،و عن المشایخ الثلاثة،و المناقب، و مسند أحمد،و أمالی أحمد بن منیع.و راجع:دعائم الإسلام ج 2 ص 418 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 313 و شرح الأخبار ج 2 ص 331 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 196 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 198 و بحار الأنوار ج 40 ص 245 و ج 101 ص 393 و جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 338 و 339 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 280.

و الثانی کان هلاکه مستندا إلی ثلاثة أمور:جذب الأول،و سقوط الثالث و الرابع فوقه،و کان هو السبب فی سقوطهما،فیکون ثلث قتله مستندا إلی الأول فله الثلث.

و الثالث کان ثلث قتله مستندا إلی نفسه بجذب الرابع،فیکون له الثلثان فقط علی الثانی.

و الرابع کان جمیع قتله مستندا إلی الثالث،فکان علیه تمام دیته (1).

و یحتمل أن هذه الحادثة قد تکررت مرتین،کان سقوط الأشخاص فوق بعضهم البعض فی إحداهما،و کان السقوط للأفراد فی مواقع أخری فی الحادثة الثانیة.

من وصایا النبی صلّی اللّه علیه و آله لعلی علیه السّلام

1-روی الکلینی،عن علی بن إبراهیم،عن أبیه،عن النوفلی،عن السکونی،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»قال:قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:بعثنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی الیمن و قال لی:یا علی، لا تقاتلن أحدا حتی تدعوه،و أیم اللّه لأن یهدی اللّه علی یدیک رجلا خیر لک مما طلعت علیه الشمس و غربت،و لک ولاؤه یا علی (2).

ص :232


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»ص 35 و 36.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 361 و ج 97 ص 34 و الکافی ج 5 ص 28 و مختلف الشیعة ج 4 ص 393 و کشف اللثام(ط ج)ج 9 ص 341 و(ط ق)ج 2 ص 276 و جواهر-

قال المجلسی«رحمه اللّه»:قوله«صلی اللّه علیه و آله»:و لک ولاؤه،أی لک میراثه إن لم یکن له وارث،و علیک خطاؤه (1).

2-روی جماعة عن أبی المفضل،عن عبد الرزاق بن سلیمان،عن الفضل بن الفضل الأشعری،عن الرضا،عن آبائه«علیهم السلام»:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعث علیا«علیه السلام»إلی الیمن،فقال له و هو یوصیه:

یا علی،أوصیک بالدعاء،فإن معه الإجابة،و بالشکر،فإن معه المزید، و إیاک عن أن تخفر عهدا و تعین علیه،و أنهاک عن المکر،فإنه لا یحیق المکر السیء إلا بأهله،و أنهاک عن البغی،فإنه من بغی علیه لینصرنه اللّه (2).

2)

-الکلام ج 21 ص 52 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 141 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 43 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 30 و النوادر للراوندی ص 140 و مستدرک الوسائل ج 11 ص 30 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 143 و موسوعة أحادیث أهل البیت ج 12 ص 23 و أعیان الشیعة ج 1 ص 418.

ص :233


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 361.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 361 و ج 74 ص 69 عن المجالس و الأخبار ص 28 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 7 ص 29 و(ط دار الإسلامیة)ج 4 ص 1088 و الأمالی للطوسی ص 597 و جامع أحادیث الشیعة ج 15 ص 192 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 345 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»ج 2 ص 62 و ج 10 ص 414.

و نقول:

أولا:تقدم:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أوصی علیا«علیه السلام»بأن لا یقاتل أحدا حتی یدعوه،ثم قال:«و أیم اللّه لأن یهدی اللّه علی یدیک رجلا خیر لک مما طلعت علی الشمس و غربت..».

و الکلام إنما هو بالنسبة لأولئک الذین یعلنون العداء للإسلام و أهله،أو بالنسبة لأولئک الذین یریدون منع الناس من ممارسة حریتهم فی الإعتقاد،أو فی الدعوة..

و هذا یدل علی أن الهدف الأول و الأخیر هو هدایة الناس،و نشر الإسلام،و القتال إنما هو لدفع الأعداء،أو للحصول علی حریة الإعتقاد و الدعوة..

فما یذکرونه فی أکثر السرایا و البعوث من أنها کانت تبادر إلی الغارة، و اغتنام الأموال،و سبی النساء و الأطفال،و أسر و استعباد الرجال،إما غیر صحیح،أو أنه إن کان قد حصل منه شیء فهو علی سبیل التمرد علی صریح الأوامر النبویة،طمعا بالدنیا،و جریا علی عادات أهل الجاهلیة،و استجابة لدواعی الهوی العصبیة.

ثانیا:إن مجرد إسلام شخص علی ید آخر لیس من أسباب اختصاصه بإرثه،إلا فی موردین.

أحدهما:أن یکون مولی له،و ما نحن فیه لیس کذلک،إذا المفروض:

أنه«صلی اللّه علیه و آله»أمر علیا أن یدعوهم إلی الإسلام قبل حربهم،فمن أسلم منهم کان له ما للمسلمین،و علیه ما علیهم..

ص :234

الثانی:أن یکون ولاؤه له من حیث أنه إمام مفترض الطاعة،لأن الإمام وارث من لا وارث له..و معنی هذا أن یصبح هذا الحدیث من دلائل إمامة علی«علیه السلام»بعد النبی«صلی اللّه علیه و آله».

ثالثا:إن الوصایا المتقدمة،التی رویت عن الإمام الرضا«علیه السلام»،عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لیس فقط لا تشیر إلی أنه «صلی اللّه علیه و آله»أصدر أی أمر بقتال،و إنما هی فی سیاق إثارة أجواء و مشاعر سلیمة و طبیعیة،و التوجیه نحو تنظیم العلاقة مع أهل الیمن،علی أساس التوافق،و إبرام العهود،و لزوم الوفاء بها.و لزوم الوضوح و الصدق فی التعامل،و الإبتعاد عن المکر و الخداع،و عن البغی و التجنی،و التزام جادة الإنصاف،و الرفق..

و قد مهد لذلک کله بالتوجیه نحو اللّه تعالی بالدعاء،و الطلب منه دون سواه،ثم بالشکر له،الذی یجلب معه المزید من العطاءات الإلهیة،و الألطاف و الرحمات و البرکات الربانیة..

هدایا علی علیه السّلام من الیمن إلی النبی صلّی اللّه علیه و آله

روی الکلینی عن العدة،عن سهل و أحمد بن محمد جمیعا،عن بکر بن صالح،عن سلیمان الجعفری،عن أبی الحسن«علیه السلام»قال:سمعته یقول:أهدی أمیر المؤمنین إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أربعة أفراس من الیمن،فقال:سمها لی.

فقال:هی ألوان مختلفة.

فقال:ففیها وضح؟!

ص :235

قال:نعم،فیها أشقر به وضح.

قال:فأمسکه علیّ.

قال:و فیها کمیتان أوضحان.

فقال:أعطهما ابنیک.

قال:و الرابع أدهم بهیم.

قال:بعه،و استخلف به نفقة لعیالک،إنما یمن الخیل فی ذوات الأوضاح (1).

و نقول:

1-فی هذه الهدیة إلماح إلی استمرار المسیرة الجهادیة،التی تحتاج إلی إعداد القوة التی ترهب العدو..علی قاعدة: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبٰاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّٰهِ وَ عَدُوَّکُمْ (2).

و قد جاءت هذه الهدیة فی وقت ظهر فیه أن بعض قاصری النظر من

ص :236


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 361 و ج 61 ص 169 عن الکافی،و المحاسن للبرقی ج 2 ص 631 و الکافی ج 6 ص 536 و من لا یحضره الفقیه ج 2 ص 285 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 11 ص 475 و(ط دار الإسلامیة)ج 8 ص 347 و جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 855 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام»للعطاردی ج 2 ص 377 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»ج 12 ص 339.
2- 2) الآیة 60 من سورة الأنفال.

المسلمین اعتبر أن زمن الجهاد قد انتهی،و لا حاجة بعد للسلاح،فباعوا أسلحتهم،کما صرحت به الروایات (1).

2-تضمن هذا النص إشارة إلی أن للألوان و الأشکال دورها فی الإختیار،و إن لقضیة الیمن أیضا تأثیر فی ذلک،فلا معنی لإسقاطها من الحساب..

ذهبیة أخری من الیمن

و عن أبی سعید الخدری:أن علیا کرم اللّه وجهه«بعث إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»من الیمن بذهبیة فی أدیم مقروظ لم تحصّل من ترابها، فقسمها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بین أربعة نفر:بین عیینة بن بدر،

ص :237


1- 1) راجع:السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 35 و ج 5 ص 218 و مسند أحمد ج 4 ص 104 و سنن النسائی ج 6 ص 214 و الآحاد و المثانی ج 4 ص 411 و ج 5 ص 84 و 259 و صحیح ابن حبان ج 16 ص 297 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 7 ص 52 و مسند الشامیین ج 3 ص 387 و الأربعین فی الجهاد لأبی الفرج المقرئ ص 44 و موارد الظمآن ج 5 ص 205 و کنز العمال ج 4 ص 450 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 187 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 7 ص 427 و التاریخ الکبیر للبخاری ج 4 ص 70 و تاریخ مدینة دمشق ج 1 ص 115 و 116 و 117 و تهذیب الکمال ج 11 ص 324 و الدر المنثور ج 6 ص 47 و تفسیر الآلوسی ج 26 ص 42.

و أقرع بن حابس،و زید الخیل،و علقمة بن غیلان(علاثة)» (1).

و هؤلاء من المؤلفة قلوبهم،الذین یهتمون لهذه الأمور.

مع ملاحظة:أن هذا الذهب لم یکن من الأموال العامة التی لا بد من تقسیمها بین أهلها و مستحقیها من المسلمین،و إنما هی مال خاص برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و قد أراد أن یجعلها فی خدمة هذا الدین،و کف الأذی عن أهله،و توفیر المنافع لهم بهذه الطریقة.

علی علیه السّلام فی الیمن مرة أخری

عن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»قال:دعانی رسول

ص :238


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 358 و راجع:الإصابة ج 1 ص 572 و المواهب اللدنیة و شرحه للزرقانی ج 5 ص 158 و الدر المنثور ج 3 ص 251 عن البخاری، و ابن أبی حاتم،و ابن مردویه،و المحلی لابن حزم ج 6 ص 110 و ج 11 ص 220 و عمدة القاری ج 18 ص 7 و البدایة و النهایة ج 5 ص 123 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 206 و دعائم الإسلام ج 1 ص 260. و راجع ایضا:مستدرک الوسائل ج 7 ص 116 و بحار الأنوار ج 93 ص 70 و جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 235 و مسند أحمد ج 3 ص 4 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 5 ص 110 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 3 ص 110 و شرح مسلم للنووی ج 7 ص 162 و فتح الباری ج 8 ص 53 و صفات الرب جل و علا للواسطی ص 13 و أحکام القرآن للجصاص ج 3 ص 160.

اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فوجهنی إلی الیمن لأصلح بینهم،فقلت له:یا رسول اللّه،إنهم قوم کثیر،و أنا شاب حدث!

فقال لی:یا علی،إذا صرت بأعلی عقبة(أفیق)فناد بأعلی صوتک:یا شجر،یا مدر،یا ثری،محمد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقرؤکم السلام.

قال:فذهبت،فلما صرت بأعلی عقبة أفیق أشرفت علی الیمن،فإذا هم بأسرهم مقبلون نحوی،مشرعون أسنتهم،متنکبون قسیهم،شاهرون سلاحهم،فنادیت بأعلی صوتی:یا شجر،یا مدر،یا ثری،محمد«صلی اللّه علیه و آله»یقرؤکم السلام.

قال:فلم یبق شجرة،و لا مدرة،و لا ثری إلا ارتجت بصوت واحد:

و علی محمد رسول اللّه و علیک السلام.

فاضطربت قوائم القوم،و ارتعدت رکبهم،و وقع السلاح من أیدیهم، و أقبلوا مسرعین،فأصلحت بینهم،و انصرفت (1).

ص :239


1- 1) بحار الأنوار ج 17 ص 371 و ج 21 ص 362 و ج 41 ص 252 و بصائر الدرجات ص 145 و 146 و(ط مؤسسة الأعلمی)ص 521 و 523 و الأمالی للصدوق ص 293 و روضة الواعظین ص 116 و مختصر بصائر الدرجات(ط المطبعة الحیدریة)ص 14 و الثاقب فی المناقب ص 69 و الخرائج و الجرائح ج 2 ص 492 و مدینة المعاجز ج 1 ص 416 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 299 و قصص الأنبیاء للراوندی ص 285 و غایة المرام ج 5 ص 255 و راجع:تاریخ بغداد للخطیب البغدادی ج 7 ص 62 و تاریخ جرجان للسهمی ص 387.

و نقول:

هناک شکوک تراودنا حول هذه الروایة،فلاحظ ما یلی:

أولا:إن عقبة أفیق کانت بین حوران و غور الأردن،فغور الأردن فی أول العقبة التی تنزل منها إلی الغور،و هی عقبة طولها نحو میلین (1)فهی شمالی المدینة..

أما الیمن فهی إلی الجنوب من المدینة،فکیف تقول الروایة:إن علیا «علیه السلام»لما صار بأعلی عقبة أفیق أشرف علی الیمن،فإذا هم بأسرهم مقبلون نحوهم؟!

ثانیا:هل یمکن أن یأتی أهل الیمن بأسرهم لاستقبال علی«علیه السلام»بالسلاح لیحاربوه؟!

و هل هم مجتمعون عند عقبة أفیق؟!

و هل الیمن بمثابة قریة أو مدینة،یمکن أن تخرج علی بکرة أبیها لمواجهة قادم؟!

ثالثا:لم یکن هناک أیة مشکلة بینهم و بین علی«علیه السلام»و من معه، بل هم قد اختلفوا فیما بینهم،و قد جاء علی«علیه السلام»لیصلح بینهم، فدفع اللّه شرهم عنه بطریقة الکرامة و الإعجاز..

فما معنی أن یتفق الفریقان المتنازعان علی حرب من جاء لیصلح

ص :240


1- 1) معجم البلدان ج 1 ص 233 و راجع:ج 4 ص 286 و بحار الأنوار ج 21 ص 363 و راجع:تاج العروس ج 13 ص 7 و 413.

بینهما؟!و لماذا هذا الإندفاع الشدید منهم لحربه؟!

و لعل الصحیح فی القضیة-إن لم یکن الأمر علی سبیل الکشف و الکرامة لعلی«علیه السلام»-:أن هناک جماعة صغیرة یسکنون فی بلد صغیر فی الیمن،حصل خلاف فیما بین جماعتین منهما،و قد ذهب«علیه السلام»إلیهم لیصلح بینهم.

و ربما یکون بالقرب من بلدهم عقبة اسمها(أفیق)متوافق مع اسم عقبة أخری فی غور الأردن..

خلاصة توضیحیة

ذکر بعض کتّاب السیرة الأحداث المتقدمة فی موضع واحد،و تحت عنوان واحد..

فکأن هذا البعض فهم أنها تتحدث عن أحداث سفرة واحدة،و هی فی سفرة علی«علیه السلام»و خالد إلی الیمن..

و ربما یکون ذلک صحیحا بالنسبة لخالد،فإنه هو الذی بقی ستة أشهر فی الیمن دفعة واحدة،أما علی«علیه السلام»فربما یکون قد سافر أکثر من مرة،تارة لأجل بنی زبید کما ذکره فی الإشارة،أو لمعالجة أمور خالد،أو لغیر ذلک..

و یمکننا أن نعرض فهمنا لما جری کما یلی:

کان خالد قد سار إلی الیمن،لیدعو أهلها إلی الإسلام،و لعله خاض فیها حربا مع بعض الفئات،فأصاب منهم سبیا،فطلب من النبی«صلی اللّه

ص :241

علیه و آله»أن یرسل إلیه من یقبضه منه،فأرسل علیا«علیه السلام»، فاصطفی علی«علیه السلام»جاریة من السبی،فأرسل خالد بریدة إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»لیشتکیه..حسبما تقدم..

أو أنه«علیه السلام»اصطفاها بعد أن أوغل فی داخل البلاد و أبعد، و افتتح فی طریقه حصنا،و أصاب سبیا،و انضم السبی بعضه إلی بعض، فاصطفی«علیه السلام»من مجموع السبی تلک الجاریة،فشکاه بریدة إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأجابه بما تقدم.

و ربما یستظهر أن علیا«علیه السلام»قد عاد إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و بقی خالد فی بلاد الیمن،لکی یسعی لأسلمة أهلها،فلم یفلح.

و لعله قد أساء إلی أولئک الناس،فلم یستجیبوا له-کما سنری-و بعد ستة أشهر أرسل«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»إلیه،لیقفله، و یمضی هو إلی الیمن لیدعو أهلها،ففعل ذلک،فأسلمت همدان فی ساعة واحدة (1).

ص :242


1- 1) راجع:السنن الکبری للبیهقی ج 2 ص 369 و فتح الباری ج 8 ص 52 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 690 و البدایة و النهایة ج 5 ص 121 و أعیان الشیعة ج 1 ص 410 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 203 و سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 235 و 427 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 319 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 21 ص 622 و 626.
و ثمة تصور آخر

و ربما تکون الأمور قد سارت علی نحو آخر،و هو أن یکون علی«علیه السلام»قد سار إلی الیمن مرة واحدة،فواجه بنی مذحج و هو فی طریقه، و جری بینهم ما جری.و واجه ایضا بنی زبید،و عمرو بن معد یکرب فی نفس مسیرة ذاک و جری بینه و بینهم ما جری،ثم التقی بخالد،و حین قسمة الغنائم اصطفی جاریة لنفسه من السبی،فکانت قصة بریدة،و بعد ذلک جری أرجاع خالد من مناطق الیمن حسبما ذکرته الروایات.

و تعیین المتقدم و المتأخر من هذه الأحداث لا یهم هنا فی سیاق حدیثنا هذا..

ص :243

ص :244

الباب العاشر من تبوک..إلی مرض النبی صلّی اللّه علیه و آله

اشارة

الفصل الأول:حدیث المنزلة فی تبوک..

الفصل الثانی:من أحداث تبوک..

الفصل الثالث:تبوک بنحو آخر..و أسر أکیدر..

الفصل الرابع:تبلیغ سورة براءة..

الفصل الخامس:أقاویل لا مبرر لها..

ص :245

ص :246

الفصل الأول
اشارة

حدیث المنزلة فی تبوک..

ص :247

ص :248

علی علیه السّلام یتولی المدینة فی غزوة تبوک

و فی غزوة تبوک خلف رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام» علی المدینة و حینئذ قال لعلی«علیه السلام»أنت منی بمنزلة هارون من موسی.

و قال هذه الکلمة أیضا فی موارد أخری (1)،فلاحظ النصوص التالیة:

ص :249


1- 1) الهدایة للشیخ الصدوق ص 157 و 158 و 160 و 162 و المقنعة للشیخ المفید ص 18 و رسائل الشریف المرتضی ج 1 ص 333 و ج 4 ص 76 و الإقتصاد للشیخ الطوسی ص 222 و 225 و الرسائل العشر للشیخ الطوسی ص 114 و إشارة السبق لأبی المجد الحلبی ص 53 و الحدائق الناضرة ج 8 ص 512 و نخبة الأزهار للسبحانی ص 160 و الخلل فی الصلاة للسید مصطفی الخمینی ص 130 و کتاب الطهارة للسید الخمینی ج 2 ص 128 و المحاسن للبرقی ج 1 ص 159 و الکافی ج 8 ص 107 و علل الشرائع ج 1 ص 222 و ج 2 ص 474 و عیون أخبار الرضا «علیه السلام»ج 1 ص 208 و ج 2 ص 210 و الخصال ص 211 و 311 و 554 و 572 و الأمالی للشیخ الصدوق ص 238 و 402 و 491 و 618 و کمال الدین و تمام النعمة ص 278 و معانی الأخبار للشیخ الصدوق ص 74 و 75 و 77 و 78 و 79 و تحف العقول ص 430 و 459 و تهذیب الأحکام ج 1 ص 27-

1)

-و ج 10 ص 41 و روضة الواعظین للفتال النیسابوری ص 89 و شرح أصول الکافی ج 5 ص 199 و ج 6 ص 110 و ج 9 ص 122 و ج 12 ص 39 و 41 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 11 ص 32 و(ط دار الإسلامیة)ج 8 ص 21 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 367 و کتاب سلیم بن قیس(تحقیق محمد باقر الأنصاری)ص 167 و 195 و 201 و 204 و 299 و 305 و 314 و 322 و 400 و 408 و 414 و 422 و 458 و الغارات للثقفی ج 1 ص 62 و ج 2 ص 745 و 767 و مناقب أمیر المؤمنین«علیه السلام»لمحمد بن سلیمان الکوفی ج 1 ص 224 و 301 و 317 و 459 و 499 و 501 و 502 و 503 و 508 و 510 و 511 و 512 و 519 و 520 و 522 و 523 و 524 و 527 و 529 و 534 و 539 و 540 و 541 و ج 2 ص 516 المسترشد للطبری ص 67 و 335 و 440 و 441 و 446 و 454 و 459 و 460 و 621 و دلائل الإمامة للطبری ص 124 و شرح الأخبار ج 1 ص 97 و 319 و ج 2 ص 177 و 186 و 250 و 477 و ج 3 ص 202 و مائة منقبة لمحمد بن أحمد القمی ص 92 و 160 و الفصول المختارة للشیخ المفید ص 28 و 252 و الإفصاح للشیخ المفید ص 33 و النکت الإعتقادیة للشیخ المفید ص 38 و 42 و النکت فی مقدمات الأصول للشیخ المفید ص 47 و 47 و الإرشاد للشیخ المفید ج 1 ص 8 و الأمالی للشیخ المفید ص 19 و الأمالی للسید المرتضی ج 4 ص 186 و کنز الفوائد ص 274 و 275-283 و الأمالی للشیخ الطوسی ص 227 و 253 و 333 و 351 و 548 و 555 و 560 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 155 و 162 و 163 و 197-

ص :250

1)

-و 216 و 218 و 233 و 247 و 278 و ج 2 ص 8 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 3 و 4 و 190 و ج 2 ص 37 و 219 و 302 و ج 3 ص 44 و 46 و 60 و العمدة لابن البطریق ص 13 و 97 و 126-137 و 144 و 183 و 214 و 258 و 337 و المزار لمحمد بن المشهدی ص 576 و الفضائل لشاذان بن جبرئیل القمی ص 152 و سعد السعود لابن طاووس ص 43 و إقبال الأعمال ج 1 ص 506 و الیقین لابن طاووس ص 208 و 448 و الطرائف لابن طاووس ص 51-54 و 63 و 151 و 277 و 414 و 521 و الصراط المستقیم ج 1 ص 61 و 101 و 207-323 و ج 2 ص 47 و 64 و 87 و ج 3 ص 78 و المحتضر لحسن بن سلیمان الحلی ص 96 و وصول الأخیار إلی أصول الأخبار لوالد البهائی العاملی ص 54 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 98-103 و 190 و 222 و حلیة الأبرار للسید هاشم البحرانی ص 80 و 327 و 338 و 424 و مدینة المعاجز ج 2 ص 420 و بحار الأنوار ج 5 ص 69 و ج 8 ص 1 و ج 16 ص 412 و 413 و ج 21 ص 142 و ج 25 ص 224 و ج 26 ص 3 و ج 28 ص 45 و 55 و 222 و 350 و ج 29 ص 83 و 606 و ج 31 ص 316 و 333 و 351 و 362 و 368 و 371 و 376 و 414 و 417 و 429 و 433 و ج 32 ص 487 و 617 و ج 33 و 149 و 154 و 176 و 183 و ج 35 و 58 و 275 و ج 36 ص 331 و 418 و ج 37 ص 254-و 305 و ج 38 ص 123 و 240 و 246 و 247 و 331 و 334-338 و 341 و 342 و ج 39 ص 20 و 21 و 28 و 59 و 62 و 85 و ج 40 ص 2 و 9 و 10 و 43 و 78 و 88 و 95-

ص :251

1)

-و ج 42 ص 155 و ج 44 ص 23 و 35 و 63 و ج 49 ص 200 و 209 و 229 و ج 64 ص 148 و 194 و ج 68 ص 65 و ج 69 ص 146 و 155 و ج 72 و 445 و ج 82 ص 265 و ج 97 ص 362 و ج 99 ص 106 و ج 101 ص 424 و کتاب الأربعین للشیخ الماحوزی ص 79 و 81 و 82 و 137 و 146 و 236 و 239 و 342 و 435 و 443 و مناقب أهل البیت«علیه السلام»للشیروانی ص 106 و 133-135 و 201 و 216 و 220 و 446 و خلاصة عبقات الأنوار للنقوی ج 1 ص 52 و 55 و 61 و 72 و 85 و 86 و 92 و 97 و ج 2 ص 213 و ج 7 ص 58 و 75 و 87 و 121 و 179 و 188 و 233 و ج 8 ص 263 و ج 9 ص 106 و 269 و 314 و نهایة الدرایة للسید حسن الصدر ص 131 و 133 و النص و الإجتهاد ص 491 و 564 و المراجعات ص 200 و 204 و 209 و 210 و 283 و 310 و 389 و سبیل النجاة فی تتمة المراجعات لحسین الراضی ص 117 و 213 و 276 و مقام الإمام علی«علیه السلام»لنجم الدین العسکری ص 13 و 18 و 19 و 30 و 33 و الغدیر ج 1 ص 39 و 197 و 198 و 208 و 212 و 213 و 297 و 396 و ج 2 ص 108 و ج 3 ص 115 و 201 و 228 و ج 4 ص 63 و 65 و ج 5 ص 295 و ج 6 ص 333 و ج 10 ص 104 و 258 و 259 و فدک فی التاریخ للسید محمد باقر الصدر ص 27 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 229 و ج 8 ص 231 و ج 10 ص 29 و 30 و 31 و 55 و نهج السعادة ج 1 ص 124 و 160 و 363 و ج 7 ص 471 و الإمام علی«علیه السلام»لحمد الرحمانی الهمدانی ص 253 و 282 و 307 و 586-

ص :252

1)

-و کلمات الإمام الحسین«علیه السلام»للشیخ الشریفی ص 272 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام»للعطاردی ج 1 ص 128 و ج 2 ص 116 و أضواء علی الصحیحین للنجمی ص 329 و 344 و معالم المدرستین للعسکری ج 1 ص 296 و 316 و أحادیث أم المؤمنین عائشة للعسکری ج 1 ص 245 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 43 و 564 و مواقف الشیعة ج 1 ص 102 و 305 و 315 و 440 و 454 و ج 2 ص 402 و ج 3 ص 269 و 302 و المناظرات فی الإمامة للشیخ عبد اللّه الحسن ص 5 و 101 و 109 و 112 و 116 و 165 و 166 و 169 و 213 و 215 و 237 و 238 و 259 و 332 و 475.و فضائل الصحابة ص 13 و 14 و صحیح مسلم ج 7 ص 120 و سنن الترمذی ج 5 ص 304 و شرح مسلم للنووی ج 15 ص 174 و مجمع الزوائد ج 9 ص 109- 111 و الدیباج علی مسلم للسیوطی ج 5 ص 386 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 161 و مسند أبی داود ص 29 و المعیار و الموازنة للإسکافی ص 219 و 220 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 496 و مسند سعد بن أبی وقاص للدورقی ص 176 و تأویل مختلف الحدیث لابن قتیبة ص 13 و الآحاد و المثانی ج 5 ص 172 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 551 و 586-588 و 595 و 596 و مجلسان من إملاء النسائی ص 83 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 44 و 45 و 120-125 و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 77-79 و 84 و 85 و 89 و مسند أبی یعلی ج 2 ص 87 و 99 و جزء الحمیری ص 28 و 34 و أمالی المحاملی ص 209 و حدیث خیثمة بن سلیمان الأطرابلسی ص 199-

ص :253

1)

-و صحیح ابن حبان ج 15 ص 369 و المعجم الصغیر ج 2 ص 22 و 54 و المعجم الأوسط ج 3 ص 139 و ج 5 ص 287 و ج 6 ص 77 و 83 و ج 7 ص 311 و المعجم الکبیر ج 1 ص 146 و 148 و ج 2 ص 247 و ج 4 ص 17 و 184 و ج 11 ص 61 و ج 24 ص 146 و 147 و معرفة علوم الحدیث للحاکم ص 252 و فوائد العراقیین للنقاش ص 94 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 59 و 264 و ج 5 ص 248 و ج 6 ص 169 و ج 9 ص 305 و ج 10 ص 222 و ج 13 ص 211 و ج 17 ص 174 و ج 18 ص 24 و درر السمط فی خبر السبط ص 79 و نظم درر السمطین ص 24 و 134 و کنز العمال و ج 5 ص 724 و ج 9 ص 167 و 170 و ج 11 ص 599 و 607 و ج 13 ص 106 و 123 و 124 و 151 و 163 و 192 و ج 16 ص 186 و تذکرة الموضوعات للفتنی ص 8 و کشف الخفاء للعجلونی ج 2 ص 384 و 420 و نظم المتناثر من الحدیث المتواتر للکتانی ص 195 و فتح الملک العلی لأحمد بن الصدیق المغربی ص 109 و 154 و إرغام المبتدع الغبی لحسن بن علی للسقاف ص 59 و قاموس شتائم للسقاف ص 198 و دفع الإرتیاب عن حدیث الباب للعلوی ص 33 و تفسیر الإمام العسکری«علیه السلام»ص 250 و خصائص الوحی المبین لابن البطریق ص 186 و 243 و 245 و نور الثقلین ج 2 ص 314 و الجامع لأحکام القرآن ج 1 ص 266 و 267 و عدة الأصول(ط.ق)ج 1 ص 170 و رجال النجاشی ص 94 و 233 و 401 و الفهرست للطوسی ص 74 و نقد الرجال للتفرشی ج 3 ص 176 و الفوائد الرجالیة لبحر العلوم ج 4 ص 113 و طرائف المقال-

ص :254

1)

-للبروجردی ج 2 ص 487 و 569 و معجم رجال الحدیث للسید الخوئی ج 3 ص 64 و 65 و ج 11 ص 96 و ج 18 ص 215 و تهذیب المقال للأبطحی ج 3 ص 489 و ج 5 ص 432 و التاریخ الکبیر للبخاری ج 1 ص 115 و معرفة الثقات للعجلی ج 2 ص 184 و 457 و ضعفاء العقیلی ج 2 ص 47 و الکامل لابن عدی ج 2 ص 142 و 315 و ج 3 ص 207 و ج 6 ص 68 و 216 و ج 7 ص 39 و طبقات المحدثین بأصبهان لابن حبان ج 4 ص 264 و علل الدارقطنی ج 4 ص 313 و 381 و تاریخ بغداد ج 1 ص 342 و ج 4 ص 176 و 291 و ج 5 ص 147 و ج 8 ص 52 و 262 و ج 9 ص 370 و ج 10 ص 45 و ج 12 ص 320 و تاریخ مدینة دمشق ج 12 ص 349 و ج 13 ص 150 و 151 و ج 18 ص 138 و ج 20 ص 360 و ج 21 ص 415 و ج 30 ص 359 و ج 38 ص 7 و ج 39 ص 201 و ج 41 ص 18 و ج 42 ص 53 و 116 و 143 و 146-148 و 150 و 153-و 157 و 162-175 و 177 و 179 و 180 و 182-185 و ج 54 ص 226 و ج 59 ص 74 و ج 70 ص 35 و 36 و أسد الغابة ج 4 ص 27 و ج 5 ص 8 و ذیل تاریخ بغداد لابن النجار البغدادی ج 4 ص 209 و تهذیب الکمال للمزی ج 5 ص 577 و ج 8 ص 443 و ج 14 ص 407 و ج 20 ص 483 و ج 32 ص 482 و ج 35 ص 263 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 10 و 217 و ج 2 ص 523 و سیر أعلام النبلاء ج 7 ص 362 و ج 13 ص 341 و ج 14 ص 210 و تهذیب التهذیب ج 2 ص 209 و ج 5 ص 160 ج 7 ص 296 و لسان المیزان ج 2 ص 414 و الإصابة ج 4 ص 467 و أنساب الاشراف ص 96 و 106 و الجوهرة-

ص :255

1)

-فی نسب الإمام علی و آله«علیهم السلام»للبری ص 14 و 15 و ذکر أخبار إصبهان ج 1 ص 80 و ج 2 ص 281 و 328 و البدایة و النهایة ج 7 ص 376 و 378 و ج 8 ص 84 و صفین للمنقری ص 315 و بشارة المصطفی للطبری ص 352 و 374 و 409 و إعلام الوری للطبرسی ج 1 ص 326 و 331 و المناقب للخوارزمی ص 55 و 61 و 129 و 133 و 140 و 158 و 301 و کشف الغمة ج 1 ص 63 و 79 و 123 و 292 و 342 و ج 2 ص 24 و نهج الإیمان لابن جبر ص 68 و 119 و 379-405 و 531 و 616 و 658 و العدد القویة ص 51 و 247. و راجع:کشف الیقین ص 279 و 425 و 459 و 466 و النزاع و التخاصم للمقریزی ص 101 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام»لابن الدمشقی ج 1 ص 37 و 197 و 296 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 292 و ینابیع المودة ج 1 ص 137 و 156 و 157 و 158 و 162 و 240 و 309 و 404 و 431 و 434 و ج 2 ص 86 و 146 و 153 و 302 و 303 و 386 و ج 3 ص 208 و 211 و 278 و 369 و 403 و اللمعة البیضاء للتبریزی ص 67 و النصائح الکافیة لمحمد بن عقیل ص 96 و 117 و 183 و الأنوار العلویة للشیخ جعفر النقدی ص 23 و 328 و 336 و لمحات للشیخ لطف اللّه الصافی ص 43 و مجموعة الرسائل للشیخ لطف اللّه الصافی ج 1 ص 174 و ج 2 ص 329 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 255 و حیاة الإمام الرضا«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 169 و ج 2 ص 266 و 318.

ص :256

ما جری فی غزوة تبوک

ورد فی النصوص أن هذا الحدیث الشریف قاله«صلی اللّه علیه و آله» فی غزوة تبوک،و نحن نشیر-علی سبیل المثال-هنا إلی ما یلی:

1-خرج الناس فی غزوة تبوک،فقال علی«علیه السلام»للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:أخرج معک؟!

فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:لا.

فبکی علی«علیه السلام»،فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنک لست بنبی؟!.

إنه لا ینبغی أن أذهب إلا و أنت خلیفتی (1).

2-و قالوا:لما خرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی غزوة تبوک، استخلف علی بن أبی طالب«علیه السلام»علی المدینة،فماج المنافقون فی

ص :257


1- 1) المعجم الکبیر(مطبعة الأمة فی بغداد)ج 11 ص 98 و(ط دار إحیاء التراث العربی) ج 12 ص 78 و راجع:مختصر تاریخ دمشق ج 17 ص 329 و العمدة لابن البطریق ص 86 و 239 و ذخائر العقبی ص 87 و بحار الأنوار ج 38 ص 242 و ج 40 ص 51 و المراجعات للسید شرف الدین ص 197 و 198 و 396 و مسند أحمد ج 1 ص 331 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 133 و مجمع الزوائد ج 9 ص 120 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 552 و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 64 و خصائص الوحی المبین لابن البطریق ص 11.

المدینة،و فی عسکر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و قالوا:کره قربه،و ساء فیه رأیه.فاشتد ذلک علی علی«علیه السلام»،فقال:یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»تخلفنی مع النساء و الصبیان؟!أنا عائذ باللّه من سخط اللّه و سخط رسوله.

فقال:رضی اللّه برضائی عنک،فإن اللّه عنک راض،إنما منزلک منی بمنزلة هارون من موسی،غیر أنه لا نبی بعدی.

فقال علی«علیه السلام»:رضیت،رضیت (1).

3-و فی روایة سعد بن أبی وقاص:خلفه فی بعض مغازیه،فقال له علی «علیه السلام»:أتخلفنی مع النساء و الصبیان؟!

فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:أما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی؟! (2).

ص :258


1- 1) مختصر تاریخ دمشق ج 17 ص 347 و راجع:مسند أبی یعلی ج 2 ص 66 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 181 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 16 ص 51 و ج 30 ص 497.
2- 2) مختصر تاریخ دمشق ج 17 ص 332 و الإعتقاد علی مذهب السلف لأحمد بن الحسین البیهقی ص 205 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 286 و معارج القبول ج 2 ص 471 و مسند فاطمة للسیوطی ص 62 و المعجم لابن المثنی التمیمی ص 230 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 229 و تلخیص المتشابه فی الرسم ج 2 ص 644 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 632 و ج 3 ص 627 و تاریخ الأحمدی ص 99 و فضائل-

زاد فی نص آخر قوله:قال:بلی یا رسول اللّه.

قال:فأدبر علی«علیه السلام»فکأنی أنظر إلی غبار قدمیه یسطع (1).

2)

-الصحابة للنسائی ص 14 و الإحسان بترتیب صحیح ابن حبان(ط بیروت)ج 9 ص 41 و الحدائق لابن الجوزی ج 1 ص 387 عن البخاری،و مسلم،و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 12 و البدایة و النهایة ج 5 ص 7 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 11 و ج 7 ص 375 و إمتاع الأسماع ج 3 ص 336 و 337 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 123 و تغلیق التعلیق ج 4 ص 161 و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 48 و مسند أحمد ج 1 ص 173 و مسند أبی داود الطیالسی ص 29 و راجع:مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 513 و العمدة لابن البطریق ص 129 و الطرائف لابن طاووس ص 51 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 101 و بحار الأنوار ج 37 ص 263 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 80 و شواهد التنزیل ج 2 ص 35 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 130 و تاریخ بغداد ج 11 ص 430 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 112 و 160 و کشف الیقین ص 281 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 171.

ص :259


1- 1) مسند سعد بن أبی وقاص للدورقی ص 177 و مسند أبی یعلی ج 2 ص 57 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 513 و 523 و 533 و راجع: مسند أحمد ج 1 ص 173 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 24 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 176 و ج 23 ص 72 و ج 30 ص 504 و 508 و العمدة لابن البطریق ص 128 و بحار الأنوار ج 37 ص 262.

4-و فی نص آخر:عند ما خلف علیا«علیه السلام»فی المدینة،قال الناس:ملّه،و کره صحبته.

فتبع علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،حتی لحقه فی بعض الطریق، فقال:یا رسول اللّه،خلفتنی فی المدینة مع النساء و الذراری،حتی قال الناس ملّه و کره صحبته؟!.

فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی،إنی خلّفتک علی أهلی،أما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی غیر أنه لا نبی بعدی؟! (1).

5-و فی نص آخر:أنه تبعه إلی ثنیة الوداع و هو یبکی و یقول:یا رسول اللّه،تخلفنی مع الخوالف؟!.

فقال:أو ما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی،إلا

ص :260


1- 1) مناقب أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 531 و 532 و فضائل الصحابة ص 13 و مسند سعد بن أبی وقاص ص 174 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 44 و 119 و 240 و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 76 و مسند أبی یعلی ج 2 ص 86 و الکامل ج 2 ص 417 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 151 و 152 و مختصر تاریخ دمشق ج 17 ص 344 و أعیان الشیعة ج 1 ص 371 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 159 و ج 16 ص 75 و ج 21 ص 176 و 200 و ج 22 ص 390 و 400 و ج 30 ص 477 و 482 و 501 و 502.

النبوة؟! (1).

6-عن زید بن أرقم قال:لما عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» لجیش العسرة،قال لعلی«علیه السلام»:إنه لا بد من أن تقیم أو أقیم.

قال:فخلّف علیا و سار.فقال ناس:ما خلفه إلا لشیء یکرهه منه.

فبلغ ذلک علیا«علیه السلام»،فاتبع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، حتی انتهی إلیه،فقال:ما جاء بک یا علی؟!.

فقال:یا رسول اللّه،إنی سمعت ناسا یزعمون أنک خلّفتنی لشیء کرهته منی.

قال:فتضاحک إلیه و قال:ألا ترضی أن تکون منی کهارون من موسی،غیر أنک لست بنبی؟!.

قال:بلی یا رسول اللّه.

ص :261


1- 1) راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 162 و مختصر تاریخ دمشق ج 17 ص 344 و تهذیب خصائص الإمام علی«علیه السلام»ص 58 و الدر المنثور ج 3 ص 266 و العمدة لابن البطریق ص 127. و راجع:بحار الأنوار ج 37 ص 262 و مسند أحمد ج 1 ص 170 و مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه ص 112 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 377 و غایة المرام ج 2 ص 24 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 139 و ج 16 ص 77 و 79 و ج 21 ص 188 و ج 23 ص 72 و ج 30 ص 478.

قال:فإنه کذلک (1).

7-و عن أبی سعید:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السلام» فی غزوة تبوک:اخلفنی فی أهلی.

فقال علی«علیه السلام»:یا رسول اللّه،إنی أکره أن یقول العرب، خذل ابن عمه،و تخلف عنه.

فقال:أما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی؟!.

قال:بلی.

قال:فاخلفنی (2).

ص :262


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 186 و مختصر تاریخ دمشق ج 17 ص 347 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 24 و تثبیت الإمامة ص 53 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 191 و 199 و ج 16 ص 19 و 25 و ج 30 ص 469 و 470 و راجع:مجمع الزوائد ج 9 ص 111 و المعجم الکبیر ج 5 ص 203.
2- 2) مختصر تاریخ دمشق ج 17 ص 347 و مجمع الزوائد ج 9 ص 109 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 172 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»لابن عقدة ص 57 و الأمالی للطوسی ص 261 و العمدة لابن البطریق ص 133 و بحار الأنوار ج 21 ص 232 و ج 37 ص 255 و 265 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 3 ص 278 و نور الثقلین ج 2 ص 61 و غایة المرام ج 1 ص 239 و ج 2 ص 28 و 82 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 171 و 174 و 197 و ج 16 ص 7 و 12 و 46 و ج 21 ص 168 و ج 30 ص 471.

و نقول:

إن توضیح ما جری یحتاج إلی وقفات عدیدة..و قد ذکرنا بعضها فی مکان آخر فمن أراد التوسع فعلیه المراجعة (1).

و نقتصر هنا علی خصوص ما یرتبط بأمیر المؤمنین«علیه السلام»، فنقول:

ولاه علی أهله أو علی المدینة

و أول ما یطالعنا هنا محاولات بذلت للتشویش علی حقیقة ما جری بإدعاء أنه«صلی اللّه علیه و آله»خلف علیا علی أهله،لا علی المدینة،کما فی الروایة الأخیرة المذکورة آنفا..و یشارکها فی ذلک قولهم:

و خلف رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب«علیه السلام»علی أهله،و أمره بالإقامة فیهم،فأرجف به المنافقون و قالوا:ما خلفه إلا استثقالا له،و تخففا منه.

فلما قالوا ذلک أخذ علی«علیه السلام»سلاحه،و خرج حتی لحق برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هو نازل بالجرف،فأخبره بما قالوا.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«کذبوا،و لکنی خلفتک لما ترکت ورائی،فارجع فاخلفنی فی أهلی و أهلک،أفلا ترضی یا علی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی؟!إلا أنه لا نبی بعدی»؟!

ص :263


1- 1) راجع کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 29 و ج 23.

فرجع علی«علیه السلام»إلی المدینة.

و هذا الحدیث رواه الشیخان،و له طرق (1).

و إمعانا منهم فی حبک أکذوبتهم المتمثلة فی نفی استخلاف علی«علیه السلام»علی المدینة،زعموا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»استخلف علی المدینة محمد بن مسلمة (2)،و هذا هو الثابت عند الواقدی،و قال:لم یتخلف عنه فی

ص :264


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 441 عن ابن إسحاق،و البخاری،و مسلم.و قال فی الهامش:أخرجه البخاری ج 7 ص 71(3706)و مسلم ج 4 ص 1870 (2404/30).و راجع:بحار الأنوار ج 21 ص 213 و ج 37 ص 267 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 31 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 368 و راجع:تاریخ الخمیس ج 2 ص 125 و ذخائر العقبی ص 63 و البدایة و النهایة ج 5 ص 7 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 11 و السیرة النبویة لابن هشام(ط دار الکنوز الأدبیة)ج 2 ص 519 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 946 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 104 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 12 و الثقات لابن حبان(ط الهند)ج 2 ص 93 فما بعدها،و الرحیق المختوم للمبارکفوری ص 398.و راجع:مدینة المعاجز ج 2 ص 9 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 631 و عیون الأثر ج 2 ص 255 و غایة المرام ج 2 ص 37 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 212 و ج 21 ص 181 و 185 و 200 و 215 و ج 22 ص 388 و ج 30 ص 509 و أعیان الشیعة ج 1 ص 282 و 415.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 442 عن ابن إسحاق،و الواقدی،و الرحیق-

غزوة غیرها (1).

و قیل:استخلف سباع بن عرفطة (2).

2)

-المختوم للمبارکفوری ص 398 و راجع:تاریخ الخمیس ج 2 ص 125 عن الدمیاطی،و البدایة و النهایة ج 5 ص 7 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 11 و السیرة النبویة لابن هشام(ط دار الکنوز)المجلد الثانی ص 519 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 946 و الدرر لابن عبد البر ص 239 و راجع: الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 165 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 50 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 8 ص 391 و ج 9 ص 227 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 31 و 35 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 631 و العثمانیة للجاحظ ص 153 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 12 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 102 و التنبیه و الإشراف ص 235 و عیون الأثر ج 2 ص 254 و عمدة القاری ج 18 ص 45 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 49 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 22 ص 404.

ص :265


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 442 عن الواقدی،و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 36.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 442 و البدایة و النهایة ج 5 ص 7 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 11 و السیرة النبویة لابن هشام(ط دار الکنوز)المجلد الثانی ص 519 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 946 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 12 و الثقات لابن حبان(ط الهند)ج 2 ص 93 فما بعدها،-

و قیل:ابن أم مکتوم (1).

و قیل:علی بن أبی طالب«علیه السلام».

قال أبو عمر،و تبعه ابن دحیة:و هو الأثبت.

و رواه عبد الرزاق فی المصنف بسند صحیح عن سعد بن أبی وقاص، و لفظه:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لما خرج إلی تبوک استخلف علی

2)

-و الرحیق المختوم للمبارکفوری ص 398 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 102 و راجع:تاریخ الخمیس ج 2 ص 125 عن المنتقی،و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 35 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 50 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 8 ص 391 و ج 9 ص 227 و الدرر لابن عبد البر ص 239 و عیون الأثر ج 2 ص 254 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 60 و التنبیه و الإشراف ص 235 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 49.

ص :266


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 442 و السیرة النبویة لابن هشام(ط دار الکنوز) المجلد الثانی ص 519 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 946 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 102 و المصنف للصنعانی ج 2 ص 395 و الثقات لابن حبان(ط الهند)ج 2 ص 93 فما بعدها،و الرحیق المختوم للمبارکفوری ص 398 و راجع:تاریخ الخمیس ج 2 ص 125 عن المنتقی،و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 35 و العثمانیة للجاحظ ص 153 و التنبیه و الإشراف ص 235 و إمتاع الأسماع(ط دار الکتب العلمیة)ج 9 ص 227 و راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 205 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 361.

المدینة علی بن أبی طالب،و ذکر الحدیث (1).

لا بد من تولیة علی علیه السّلام

إن السبب فی إبقاء النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»والیا علی المدینة هو تخلف طائفة کبیرة من المنافقین کانت تدبر لأمر عظیم..غیر أن اللافت هنا:أن ثمة محاولات حثیثة بذلت لتقلیل عدد و شأن هؤلاء، و بادعاء أنهم کانوا قلة قلیلة،فادعی بعضهم أنهم کانوا ما بین السبعین إلی الثمانین (2).

ص :267


1- 1) المصنف للصنعانی ج 5 ص 405 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 442 و الفصول فی سیرة الرسول لابن کثیر ص 92 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 125.و راجع: مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 527 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 428 و ج 16 ص 51 و 58 و ج 21 ص 176 و ج 30 ص 497 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 181.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 442 و 438 و 474 و ج 9 ص 377 و راجع: السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 142. و راجع:مسند أحمد ج 3 ص 457 و ج 6 ص 387 و صحیح البخاری(ط دار الفکر) ج 5 ص 131 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 8 ص 107 و سنن النسائی ج 2 ص 54 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 34 و فتح الباری ج 8 ص 89 و عمدة القاری ج 18 ص 49 و السنن الکبری للنسائی ج 1 ص 266 و الدرر لابن عبد البر ص 244 و الدیباج علی مسلم ج 6 ص 111 و ریاض الصالحین للنووی-

مع أن المنافقین الذین تخلفوا کانوا من الکثرة إلی حد أن بعضهم یقول:

«عسکر عبد اللّه بن أبی معه(أی مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله»)علی حدة،و کان عسکره أسفل منه نحو ذباب،و کان فیما یزعمون لیس بأقل العسکرین (1).

2)

-ص 68 و جامع البیان ج 11 ص 5 و 79 و 81 و الجامع لأحکام القرآن ج 8 ص 284 و الدر المنثور ج 3 ص 287 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 412 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 6 ص 1900 و تفسیر البغوی ج 2 ص 335 و تاریخ مدینة دمشق ج 50 ص 198 و 202 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 528 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 654 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی) ج 5 ص 30 و السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 959 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 11 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 399 و صحیح ابن حبان ج 8 ص 157 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 19 ص 43 و 48 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 80 و کتاب التوابین لابن قدامة ص 96 و عیون الأثر ج 2 ص 254 و تفسیر أبی السعود ج 4 ص 93 و تفسیر الآلوسی ج 11 ص 43 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 100.

ص :268


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 442 و جامع البیان للطبری ج 10 ص 190 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 368 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 631 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 10 و السیرة النبویة لابن هشام (ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 946 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)-

فلما سار رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نحو تبوک رجع ابن أبی فی من تخلف معه إلی المدینة (1).

و واضح:أن أکثر الناس کانوا قد أظهروا الإسلام بعد فتح مکة،أی قبل مدة یسیرة من غزوة تبوک،و کثیر منهم لم یکونوا صحیحی الإیمان، فاقتضی ذلک نزول الآیات التی تؤنبهم علی نفاقهم،لکی لا یتمادوا فی الفساد و الإفساد،حین یتأکد لهم أن أمرهم غیر خاف علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کما یظنون..

و أمکن للنبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یستعید قسما منهم،و بقیت طائفة کبیرة أخری مصرة علی التخلف،و کانت بتخلفها تضمر شرا للإسلام و أهله..و لم یکن یمکن السیطرة علیها إلا للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،أو علی«علیه السلام»،و لذلک خلفه بالمدینة.

و قد حکی اللّه تعالی ما جری،فقال: وَ إِذٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللّٰهِ

1)

-ج 22 ص 388 و تفسیر الثعلبی ج 5 ص 51 و أسباب نزول الآیات ص 166 و تفسیر البغوی ج 2 ص 298 و تفسیر البحر المحیط ج 5 ص 50 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 165 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 31 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 50 و عیون الأثر ج 2 ص 254.

ص :269


1- 1) السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 102 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 50 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 36 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 442 و 443 عن ابن إسحاق و الواقدی،و ابن سعد،و راجع الهوامش السابقة.

وَ جٰاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَکَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قٰالُوا ذَرْنٰا نَکُنْ مَعَ الْقٰاعِدِینَ، رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوٰالِفِ وَ طُبِعَ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاٰ یَفْقَهُونَ لٰکِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ جٰاهَدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ أُولٰئِکَ لَهُمُ الْخَیْرٰاتُ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، أَعَدَّ اللّٰهُ لَهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا ذٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ، وَ جٰاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرٰابِ لِیُؤْذَنَ لَهُمْ وَ قَعَدَ الَّذِینَ کَذَبُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ سَیُصِیبُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ، لَیْسَ عَلَی الضُّعَفٰاءِ وَ لاٰ عَلَی الْمَرْضیٰ وَ لاٰ عَلَی الَّذِینَ لاٰ یَجِدُونَ مٰا یُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذٰا نَصَحُوا لِلّٰهِ وَ رَسُولِهِ مٰا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ، وَ لاٰ عَلَی الَّذِینَ إِذٰا مٰا أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاٰ أَجِدُ مٰا أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاّٰ یَجِدُوا مٰا یُنْفِقُونَ، إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَی الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ وَ هُمْ أَغْنِیٰاءُ رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوٰالِفِ وَ طَبَعَ اللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ

(1)

» (2).

و لو کان المخلفون بضعة و ثمانین رجلا،أو نحو ذلک،فلماذا ینزل القرآن بتقریعهم بهذه الحدة و الشدة فی حین أن الذین تخلفوا فی أحد کانوا ثلاث مئة،أی نحو ثلث جیش المسلمین..و لم تنزل آیات نظیرها فی ذلک..

ألا یدلنا ذلک علی أن المطلوب هو:

ص :270


1- 1) الآیات 86-93 من سورة التوبة.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 440 و 441 عن الواقدی و ابن سعد،و إمتاع الأسماع ج 2 ص 50 و أعیان الشیعة ج 1 ص 282 و عیون الأثر ج 2 ص 254.

أولا:إلقاء التهمة علی فریق بعینه لعله هو الأضعف سیاسیا،من حیث أنه لم یکن فیهم أحد یهمهم أمره،و الهدف من اتهام هؤلاء هو حفظ آخرین،و إبعادهم عن موضع التهمة و الشبهة..

ثانیا:التقلیل من أهمیة بقاء علی«علیه السلام»فی المدینة،للإیحاء بصحة ما ادعاه المنافقون من أنه«صلی اللّه علیه و آله»خلفه استثقالا له،أو لأی سبب آخر یوجب الطعن فیه؟!

لماذا خلّف علیا علیه السّلام؟!

قال الشیخ المفید رضوان اللّه تعالی علیه،و نعم ما قال:

«و قال:یا علی،إن المدینة لا تصلح إلا بی أو بک.

و ذلک أنه«صلی اللّه علیه و آله»علم خبث نیات الأعراب،و کثیر من أهل مکة و من حولها،ممن غزاهم،و سفک دماءهم،فأشفق أن یطلبوا المدینة عند نأیه عنها،و حصوله ببلاد الروم،فمتی لم یکن فیها من یقوم مقامه لم یؤمن من معرّتهم،و إیقاع الفساد فی دار هجرته،و التخطی إلی ما یشین أهله،و مخلفیه..

و علم أنه لا یقوم مقامه فی إرهاب العدو،و حراسة دار الهجرة، و حیاطة من فیها إلا أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فاستخلفه استخلافا ظاهرا،و نص علیه بالإمامة من بعده نصا جلیا،و ذلک فیما تظاهرت به الروایة أن أهل النفاق لما علموا باستخلاف رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» علی المدینة حسدوه لذلک،و عظم علیهم مقامه فیها بعد خروجه،و علموا أنها تتحرس به،و لا یکون فیها للعدو مطمع،فساءهم ذلک..

ص :271

و کانوا یؤثرون خروجه معه،لما یرجونه من وقوع الفساد و الإختلاط عند نأی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن المدینة،و خلوّها من مرهوب مخوف یحرسها..

و غبطوه«علیه السلام»علی الرفاهیة و الدعة بمقامه فی أهله،و تکلف من خرج منهم المشاق بالسفر و الخطر،فأرجفوا و قالوا:لم یستخلفه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إکراما له،و إجلالا و مودة،و إنما خلفه استثقالا له».

إلی أن قال:«فلما بلغ أمیر المؤمنین«علیه السلام»إرجاف المنافقین به أراد تکذیبهم،و إظهار فضیحتهم،فلحق بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»فقال:

یا رسول اللّه،إن المنافقین یزعمون:أنک خلفتنی استثقالا و مقتا؟!.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:إرجع یا أخی إلی مکانک،فإن المدینة لا تصلح إلا بی أو بک.فأنت خلیفتی فی أهل بیتی،و دار هجرتی و قومی، ألا ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدی؟! الخ..» (1).و تجدر الإشارة هنا إلی أن هذا الإرجاف کان کبیرا فی امتداداته، أو فی آثاره إلی الحد الذی احتاج معه إلی المواجهة بالتکذیب و الإبطال.

قریش وراء الشائعات

و قد صرحت بعض روایات غزوة تبوک:أن علیا«علیه السلام»قال

ص :272


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 207 و 208 و الإرشاد ج 1 ص 156 إضافة إلی مصادر کثیرة ذکرناها فی موارد سبقت.

للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:«زعمت قریش أنک خلفتنی استثقالا لی» (1).

و من الواضح:أن قریشا کانت تتقصد أمیر المؤمنین«علیه السلام» بالأذی،حتی شکاها علی«علیه السلام»مرات و مرات،و دعا علیها أیضا فقال:«اللهم علیک بقریش،فإنهم قطعوا رحمی،و أکفأوا إنائی،و صغروا عظیم منزلتی» (2).

ص :273


1- 1) المسترشد ص 129 و 444 و الإرشاد ج 1 ص 156 و ذخائر العقبی ص 63 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 95 و 96 و الصراط المستقیم ج 1 ص 316 و بحار الأنوار ج 21 ص 208 و 245 و ج 37 ص 267 و الغدیر ج 3 ص 198 و المناظرات فی الإمامة ص 214 و الثقات ج 2 ص 93 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 31 و عن تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 368 و عن البدایة و النهایة ج 5 ص 11 و عن السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 946 و کشف الغمة ج 1 ص 227 و عن عیون الأثر ج 2 ص 254 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 12 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 441 و نشأة التشیع و الشیعة ص 109 و کتاب السنة ص 586 و إعلام الوری ج 1 ص 244 و قصص الأنبیاء للراوندی ص 349 و شرح الأخبار ج 2 ص 195 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 183 و نور الثقلین ج 3 ص 378 و الثقات ج 2 ص 93 و کشف الیقین للعلامة الحلی ص 145.
2- 2) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)الرسالة رقم(36)و قسم الخطب رقم (212)و(32)و(137)و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 96 و ج 2-

و کانت قریش کلها علی خلافه،و کان جمهور الخلق مع بنی أمیة علیه (1).

و قد أجمعت قریش علی حربه بعد النبی«صلی اللّه علیه و آله»،کما أجمعت علی حرب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،کما قاله«علیه السلام» فی رسالته لأخیه عقیل.

و إن کانت بعض المصادر بدلت کلمة«قریش»بکلمة«العرب» (2).

2)

-ص 119 و الغارات ج 1 ص 309 و ج 2 ص 454 و 429 و 430 و أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 74 فما بعدها،و بحار الأنوار(ط قدیم) ج 8 ص 621 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 155.و راجع کتابنا:دراسات و بحوث فی التاریخ و الإسلام ج 1 ص 175 و 176 للإطلاع علی مصادر أخری.

ص :274


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 103 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 298 و بحار الأنوار ج 34 ص 297 و راجع:الغارات للثقفی ج 2 ص 569 و راجع ص 454.
2- 2) راجع النص المذکور،سواء أکان فیه کلمة«قریش»أو کلمة«العرب»فی المصادر التالیة:المعیار و الموازنة ص 180 و الغارات للثقفی ج 2 ص 429-430 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 118-119 و أنساب الأشراف(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 74-75 و الأغانی(ط ساسی)ج 15 ص 46 و بحار الأنوار ج 34 ص 23-24 و(ط حجری)ج 8 ص 621 و 673 و جمهرة رسائل العرب ج 1 ص 595 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 364-366 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 128-131 و راجع:مکاتیب الرسول-

و عن الشائعات التی أطلقتها قریش فی مناسبة تبوک نقول:

إن إبقاء علی«علیه السلام»أمیرا علی المدینة قد ضایقها،و أفسد خططها،فسعت إلی إطلاق هذه الشائعات،علّها تؤثر فی إعادة النظر فی ابقائه،و قد اختارت أن تکون تلک الشائعات تمس الکرامة،و تؤذی العنفوان،من قبیل قولهم:إنه«صلی اللّه علیه و آله»خلّف علیا«علیه السلام»استثقالا له (1).

2)

-ج 1 ص 580 و نهج السعادة ج 5 ص 300-302 و سفینة البحار ج 2 ص 215 و أعیان الشیعة ج 1 ص 519-520 و أشار إلیه فی العقد الفرید(ط دار الکتاب) ج 2 ص 356 و ج 3 ص 504،و ذکره أیضا فی الدرجات الرفیعة ص 155-157. و فی الإمامة و السیاسة(ط سنة 1967 م)ج 1 ص 53-54 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 53 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 74 و قاموس الرجال ج 6 ص 323 عنه:أن عقیلا قد التقی بعائشة،و طلحة،و الزبیر،أیضا.. و هذا کذب صراح لأن طلحة و الزبیر کانا قد قتلا قبل غارة الضحاک بسنوات!و لا یخفی سر زیادة ذلک فی رسالة عقیل.. و لکنه قال:إن العرب أجمعت علی حربه الخ..

ص :275


1- 1) المسترشد ص 129 و 444 و الإرشاد ج 1 ص 156 و ذخائر العقبی ص 63 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 95 و 96 و الصراط المستقیم ج 1 ص 316 و بحار الأنوار ج 21 ص 208 و 245 و ج 37 ص 267 و الغدیر ج 3 ص 198 و المناظرات فی الإمامة ص 214 و الثقات ج 2 ص 93 و تاریخ مدینة دمشق ج 2-

و ما هذا الذی جری فی تبوک إلا حلقة من حلقات سیاسیة قرشیة للنیل من هیبة النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علی«علیه السلام»و إسقاط قدسیتهما.

أو قولهم:خلفه فی النساء و الصبیان (1).

1)

-ص 31 و عن تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 368 و عن البدایة و النهایة ج 5 ص 11 و عن السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 946 و کشف الغمة ج 1 ص 227 و عن عیون الأثر ج 2 ص 254 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 12 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 441 و نشأة التشیع و الشیعة ص 109 و کتاب السنة ص 586 و إعلام الوری ج 1 ص 244 و قصص الأنبیاء للراوندی ص 349 و شرح الأخبار ج 2 ص 195 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 183 و نور الثقلین ج 3 ص 378 و الثقات ج 2 ص 93 و کشف الیقین للعلامة الحلی ص 145.

ص :276


1- 1) مختصر تاریخ دمشق ج 17 ص 332 و الإعتقاد علی مذهب السلف لأحمد بن الحسین البیهقی ص 205 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 286 و معارج القبول ج 2 ص 471 و مسند فاطمة للسیوطی ص 62 و المعجم لابن المثنی التمیمی ص 230 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 229 و تلخیص المتشابه فی الرسم ج 2 ص 644 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 627 و تاریخ الأحمدی ص 99 و فضائل الصحابة للنسائی ص 14 و الإحسان بترتیب صحیح ابن حبان(ط بیروت)ج 9 ص 41 و الحدائق لابن الجوزی ج 1 ص 387 عن البخاری، و مسلم،و البدایة و النهایة ج 5 ص 7 و راجع المصادر المتقدمة.

أو:کره صحبته (1).

أو:مله و کره صحبته (2).

أو:استثقله و کره صحبته (3).

ص :277


1- 1) شرح الأخبار ج 1 ص 97 و مسند ابن الجعد ص 301 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 24 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 175 و أنساب الأشراف ص 94 و المسترشد هامش ص 445 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 172 و ج 16 ص 49 و ج 23 ص 72 و ج 30 ص 471 و 472.
2- 2) مناقب أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 531 و 532 و فضائل الصحابة للنسائی ص 13 و مسند سعد بن أبی وقاص ص 174 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 44 و 119 و 240 و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام» للنسائی ص 76 و مسند أبی یعلی ج 2 ص 86 و الکامل لابن عدی ج 2 ص 417 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 151 و 152 و مختصر تاریخ دمشق ج 17 ص 344 و أعیان الشیعة ج 1 ص 371 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 159 و ج 21 ص 176 و 177 و 200 و ج 22 ص 390 و 400 و ج 30 ص 477 و 482 و 501 و 502.
3- 3) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 117 و بشارة المصطفی ص 316 و مقام الإمام علی «علیه السلام»ص 36 و مکاتیب الرسول هامش ج 1 ص 595 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 15 ص 662 و ج 22 ص 364 و ج 4 ص 445 و 446 عن کفایة الطالب(ط الغری)ص 151.

أو:سئمه و کره صحبته (1).

و جاء الرد الإلهی الحاسم و الحازم فی قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:أنت منی بمنزلة هارون من موسی.

علی أن من الواضح:أن ما فعلته قریش،و أعوانها فی غزوة تبوک ما هو إلا حلقة من حلقات سیاسة قرشیة تهدف للنیل من هیبة و قداسة النبی و علی«صلی اللّه علیهما و علی آلهما»..و یأبی اللّه إلا أن یتم نوره و لو کره أعداء اللّه،و أعداء نبیه و ولیه..

رواة حدیث المنزلة

هذا..و قد روی حدیث:أنت منی بمنزلة هارون من موسی جماعة کثیرة،منهم:

1-أمیر المؤمنین«علیه السلام».

2-و زید بن أرقم.

3-و أم سلمة.

4-و أسماء بنت عمیس.

5-و ابن عباس.

ص :278


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 59 و مدینة المعاجز ج 1 ص 288 و بحار الأنوار ج 21 ص 223 و التفسیر المنسوب للإمام العسکری«علیه السلام»ص 380 و غایة المرام ج 2 ص 140.

6-و جابر بن عبد اللّه.

7-و أبو سعید الخدری.

8-و عمرو بن میمون.

9-و حذیفة.

10-و محدوج الذهلی.

11-و أنس.

12-و جشی بن جنادة.

13-و عمر.

14-و جابر بن سمرة.

15-و سعد بن أبی وقاص.

16-و أبو الطفیل.

17-و قیس.

18-و سعید بن المسیب.

19-و علی بن زید بن جدعان.

20-و سعد بن مالک.

21-و إبراهیم.

22-و الحارث بن مالک.

23-و خالد بن عرفطة.

و آخرون کثر،فراجع ما ذکره آیة اللّه السید عبد الحسین شرف الدین

ص :279

«رحمه اللّه»حول رواة هذا الحدیث الشریف و أسمائهم (1).

ص :280


1- 1) راجع علی سبیل المثال:مسند فاطمة للسیوطی(ط سنة 1406)ص 34 و 43 و الحلی بتخریج فضائل علی ص 62 عن البزار 185-3/186 و تهذیب خصائص الإمام علی للنسائی ص 64 و 61 و موضح أوهام الجمع و التفریق ج 2 ص 583 و ج 1 ص 297 و ج 3 ص 72 و کتاب المعجم لابن المثنی التمیمی ص 94 و 91 و مختصر تاریخ دمشق ج 17 ص 344 و 346 و 347 و 345 و 334 و 335 و تهذیب الکمال ج 35 ص 263 و ج 25 ص 422 و ج 16 ص 346 و الفرائد المنتقاة، و الغرائب الحسان لابن الصوری ص 14 و 22 و 54 و العلل المتناهیة ج 1 ص 228 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 626 و حلیة الأولیاء ج 3 ص 345 و التنکیت و الإفادة ص 46 و 44 و تثبیت الإمامة ص 57 و أعلام الحدیث ج 3 ص 1637 و المعجم فی أصحاب القاضی أبی علی الصدفی ج 16 ص 50 و معجم الشیوخ لابن جمیع الصیداوی ج 240 و المغازی النبویة للزهری ص 111 و الأسرار المرفوعة ص 272 و السیرة النبویة لأبی حاتم البستی ص 367 و ریاض النفوس ج 1 ص 58 و معتقد أبی إسحاق الشیرازی ص 106 و الدر الملتقط ص 49 و سلوک المالک ص 193 و علم الحدیث لابن تیمیة ص 266 و الثقات ج 1 ص 141 و اللآلی لیموت بن المزرع(مطبوع فی نوادر الرسائل)ص 100 و مختصر سیرة الرسول لمحمد بن عبد الوهاب ص 154 و فضائل الصحابة للنسائی ص 14 و 13 و الفصول فی سیرة الرسول لابن کثیر ص 92 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 19 ص 291 و الوسیلة للموصلی ص 161 و المسند للحمیدی ج 1 ص 38 و الجوهر-
حدیث المنزلة لیس عاما

و قالوا:إن المراد بقوله«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»أنت منی بمنزلة هارون من موسی:أنه بمنزلته فی أهل بیته،لا فی الأمة کلها..

و نجیب:

أولا:إن أکثر نصوص حدیث المنزلة لم تخص المنزلة بکونها فی الأهل، بل أطلقتها،فمن أین جاءت هذه الإضافة..

ثانیا:لو کانت هذه الإضافة موجودة،و کان«صلی اللّه علیه و آله»یرید بها أن یرد علی ما روجه المنافقون فی سبب إبقائه علیا«علیه السلام»فی المدینة،فهی لا تکفی لذلک،و لا توجب تطییب خاطر علی«علیه السلام»..

ثالثا:إن حدیث المنزلة قد صدر عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی مناسبات کثیرة،فما المبرر لتکراره،إذا کان المقصود هو خلافته فی أهله؟! فإن ذلک لا یستحق هذا التأکید،و هذا الحدیث إنما یشیر إلی أن المطلوب هو إفهام الناس أن علیا«علیه السلام»شبیه بهارون فی جمیع مزایاه.و أظهرها و أشهرها أخوته،و کونه من أهله،و شراکته فی الأمر،و شد أزره،و وزارته، و إمامته للناس فی غیاب أخیه موسی.

1)

-الثمین ج 1 ص 59 و الإحسان بترتیب صحیح ابن حبان ج 8 ص 221 و ج 9 ص 41 و التبر المذاب ص 39 و الزبرجد علی مسند أحمد ج 2 ص 167 و المجالسة ص 474 و الحدائق لابن الجوزی ج 1 ص 408.

ص :281

و قال تعالی: وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی، هٰارُونَ أَخِی، اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی، وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی (1).و لو کان المراد خصوص الخلافة فی الأهل لم یکن هناک داع لجعله بمنزلة هارون من موسی،بل یکون کأی إنسان آخر یوصیه مسافر برعایة شؤون أهله أیام سفره.

رابعا:لو کانت خلافة علی«علیه السلام»لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منحصرة فی أهله لوقعت المنافاة بین صدر الکلام و ذیله،لأن صدرها یقول:إنه یستخلفه فی أهله،و ذیلها یجعله کهارون من موسی،الذی کان خلیفة لموسی فی قومه لا فی أهله.

و قد صرحت الآیات المبارکة بأن موسی«علیه السلام»طلب من اللّه تعالی أن یشرک هارون فی أمره،و أن یجعله وزیرا له.

أین و متی قیل حدیث المنزلة؟!

و حدیث المنزلة قاله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی مواقف کثیرة، و تبوک واحدة منها،فقد قاله فی:

1-یوم المؤاخاة الأولی (2).

ص :282


1- 1) الآیات 29-32 من سورة طه.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 38 ص 334 و ج 8 ص 330 و إثبات الهداة ج 3 باب 10 ح 619 و 761 و عن کنز العمال ج 15 ص 92 و ج 6 ص 390 و تذکرة الخواص ص 23 و فرائد السمطین ج 1 ص 115 و 121 و ترجمة الإمام علی«علیه السلام»من تاریخ-

2-یوم المؤاخاة الثانیة (1).

3-یوم تسمیة الحسن و الحسین«علیهما السلام» (2).

4-فی حجة الوداع (3).

2)

-ابن عساکر(بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 107 و ینابیع المودة ص 65 و 57 و الأمالی للصدوق(ط مؤسسة البعثة)ص 402 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 1 ص 301 و 316 و شرح الأخبار ج 2 ص 476 و کنز الفوائد ص 282 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 33 و العمدة لابن البطریق ص 167 و 169 و 230 و 232 و الطرائف لابن طاووس ص 53 و 71 و 148 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 98.

ص :283


1- 1) راجع:المناقب للخوارزمی ص 7 و تذکرة الخواص ص 20 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 21 و منتخب کنز العمال(مطبوع مع مسند أحمد)ج 5 ص 31.
2- 2) علل الشرائع ص 137 و 138 و ینابیع المودة ص 220 و فرائد السمطین ج 2 ص 103-105 و الأمالی للصدوق(ط مؤسسة البعثة)ص 156 و الأمالی للطوسی ص 367 و عیون أخبار الرضا ج 1 ص 28 و معانی الأخبار ص 57 و روضة الواعظین ص 154 و مستدرک الوسائل ج 15 ص 144 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 189 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 103 و الجواهر السنیة للحر العاملی ص 238 و 243 و 244 و 266.
3- 3) بحار الأنوار ج 37 ص 256 و دعائم الإسلام ج 1 ص 16 و الأمالی للطوسی ص 521 و الغدیر ج 1 ص 268 و وفیات الأعیان لابن خلکان ج 5 ص 231 و کنز الفوائد ص 282.

5-فی منی (1).

6-یوم غدیر خم (2).

7-یوم المباهلة (3).

8-فی غزوة تبوک.

9-عند الرجوع بغنائم خیبر (4).

ص :284


1- 1) بحار الأنوار ج 37 ص 260 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 29 و الدر النظیم ص 284.
2- 2) بحار الأنوار ج 37 ص 206 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 332 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 73 و الیقین لابن طاووس ص 348 و الصافی(تفسیر)ج 2 ص 45 و دعائم الإسلام ج 1 ص 16.
3- 3) بحار الأنوار ج 21 ص 343 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 142 و المناقب للخوارزمی ص 108 و عن الطرائف ج 1 ص 148-149 ح 224 عن المناقب لابن المغازلی،و عن العمدة لابن البطریق ص 46.
4- 4) الأمالی للصدوق ص 85 و(ط مؤسسة البعثة)ص 156 و إثبات الهداة ج 3 باب 10 ح 243 و المناقب للخوارزمی ص 76 و 96 و مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 45 و کفایة الطالب ص 264 و مجمع الزوائد ج 9 ص 131 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 449 و ینابیع المودة ص 130 و کنز الفوائد ص 281 و المسترشد للطبری ص 634 و روضة الواعظین ص 112 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 1 ص 249 و شرح الأخبار ج 2 ص 381 و 412 و العقد النضید ص 82 و المحتضر للحلی ص 172 و حلیة الأبرار ج 2 ص 69.

10-یوم کان یمشی مع النبی«صلی اللّه علیه و آله» (1).

11-فی حدیث:لحمه لحمی،حین خاطب«صلی اللّه علیه و آله»أم سلمة بهذا القول (2).

12-یوم سد الأبواب (3).

ص :285


1- 1) إثبات الهداة ج 3 باب 10 ح 108 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام»ج 1 ص 12.
2- 2) بحار الأنوار ج 32 ص 348 و ج 37 ص 254 و 257 و 337 و ج 38 ص 122 و 132 و 341 و ج 40 ص 14 و الأمالی للطوسی ج 1 ص 50 و عن کنز العمال ج 6 ص 154 الحدیث رقم(2554)و منتخب کنز العمال(مطبوع مع مسند أحمد)ج 5 ص 31 و ترجمة الإمام علی«علیه السلام»من تاریخ مدینة دمشق (بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 78 و المناقب للخوارزمی ص 86 و ینابیع المودة ص 50 و 55 و 129 و مجمع الزوائد ج 9 ص 111 و کفایة الطالب ص 168(ط الحیدریة)و میزان الإعتدال ج 2 ص 3 و فرائد السمطین ج 1 ص 150 و شرح الأخبار ج 2 ص 201 و 544 و علل الشرائع ج 1 ص 66 و التحصین لابن طاووس ص 566 و الیقین لابن طاووس ص 161 و 173 و 185 و 334 و 371 و 415 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 1 ص 354-355.
3- 3) ینابیع المودة ص 88 و مناقب الإمام علی بن أبی طالب لابن المغازلی ص 255 و ترجمة الإمام علی بن أبی طالب لابن عساکر(بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 266 و الإحتجاج للطبرسی ج 2 ص 145 و علل الشرائع ج 1 ص 201 و وسائل الشیعة (ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 208 و(ط دار الإسلامیة)ج 1 ص 487 و شرح-

13-یوم بدر (1).

14-یوم نام الصحابة فی المسجد (2).

15-فی قضیة الإختصام فی ابنة حمزة«علیه السلام» (3).

16-یوم کان أبو بکر،و عمر،و أبو عبیدة فی حضرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و النبی«صلی اللّه علیه و آله»متکئ علی علی«علیه السلام» (4).

3)

-الأخبار ج 2 ص 204 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 40 و العمدة لابن البطریق ص 177 و الصراط المستقیم ج 1 ص 231.

ص :286


1- 1) المناقب للخوارزمی ص 84.
2- 2) کفایة الطالب ص 284 و بحار الأنوار ج 37 ص 260 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 139 و المناقب للخوارزمی ص 109 و کشف الیقین ص 282 و ینابیع المودة ج 1 ص 160.
3- 3) الخصائص للنسائی(ط الحیدریة)ص 18 و ترجمة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»لابن عساکر(بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 338.
4- 4) راجع:کنز العمال(ط 2)ج 15 ص 109 و 108 و المناقب للخوارزمی ص 19 و ینابیع المودة ص 202 و ترجمة الإمام علی«علیه السلام»من تاریخ ابن عساکر (بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 321 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 110 و الریاض النضرة(ط 2)ج 2 ص 207 و 215 و الأربعون حدیثا لابن بابویه ص 20 و ذخائر العقبی ص 58.

17-فی قضیة بنی جذیمة (1).

18-یوم عرج به (2).

19-فی مرض موته«صلی اللّه علیه و آله» (3).

20-یوم الإنذار (4).

21-یوم حنین (5).

الإستثناء دلیل عموم المنزلة

قال علماؤنا الأبرار رضوان اللّه تعالی علیهم:إن استثناء النبوة یدل علی أن جمیع منازل هارون من موسی«علیهما السلام»ثابتة لعلی«علیه السلام»،باستثناء منزلة النبوة،فإن الإستثناء دلیل العموم.

و نقول:

إننا بغض النظر عن إفادة الإستثناء،لذلک نلاحظ:

أن نفس قول القائل لأحدهم:أنت منی بمنزلة فلان،یراد به أن أظهر

ص :287


1- 1) الأمالی للصدوق(ط مؤسسة البعثة)ص 237 و علل الشرائع ج 2 ص 473 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 366.
2- 2) کمال الدین ص 250-251 و المحتضر للحلی ص 246-247.
3- 3) کمال الدین ص 262-264.
4- 4) کنز الفوائد للکراجکی ص 280.
5- 5) الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 74.

منازل ذلک الرجل و أقربها إلی فهم الناس ثابتة للمخاطب..

فلا بد من ملاحظة حال ذینک الشخصین مع بعضهما البعض،فإن کان ذلک القائل أبا أو أخا أو ابنا کانت منزلة الطرف الآخر منصرفة إلی هذه المعانی،أعنی الأبوة،و البنوة و الأخوة و ما إلی ذلک،و إن کان معلما أو وزیرا،فإن الکلام ینصرف إلی هذه المعانی أیضا.

و أظهر خصوصیة کانت بین هارون و موسی،هی:أخوته،و شد أزره، و شراکته فی الأمر،و قیامه مقامه فی غیبته،و کونه أولی الناس به حیا و میتا.

أما خصوصیة النبوة فغیر مرادة هنا،لأنها قد استثنیت مباشرة من قبل النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فبقیت سائر المنازل مشمولة لکلامه کما کانت.

هل حدیث المنزلة خاص بتبوک؟!

و قال بعضهم:«هارون لم یکن خلیفة موسی،إلا فی حیاته لا بعد موته،لأنه مات قبل موسی،بل المراد استخلافه بالمدینة حین ذهابه إلی تبوک،کما استخلف موسی هارون عند ذهابه إلی الطور،لقوله تعالی:

اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی

(1)

» (2).

و نقول:

أولا:إن هذا یؤدی إلی أن یکون قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»

ص :288


1- 1) الآیة 142 من سورة الأعراف.
2- 2) فتح الباری ج 7 ص 60.

متناقضا،إذ لو کان المقصود هو خلافته له فی حیاته فی خصوص غزوة تبوک لم یکن معنی لقوله:«إلا أنه لا نبی بعدی»،بل کان الأحری أن یقول:

إلا أنه لا نبی معی..

ثانیا:إن کان المراد استخلافه«علیه السلام»فی خصوص غزوة تبوک، فلا حاجة إلی حدیث المنزلة من الأساس،لأنه«صلی اللّه علیه و آله»قد استخلف ابن أم مکتوم و غیره علی المدینة مرات کثیرة:فی بدر،و الفتح، و قریظة،و خیبر و..و..إلخ..

ثالثا:العبرة إنما هی بعموم اللفظ،لا بخصوصیة المورد،فکیف إذا تضمن الکلام ما یشبه التصریح باستمرار المنزلة إلی ما بعد وفاة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»؟!

و یوضح ذلک:أن هارون،و إن کان قد خلف موسی عند ذهابه إلی الطور،لمنزلته منه..فإنه أیضا له منزلة الشراکة فی الأمر،و الشریک یتابع أمور شریکه فی حیاته و بعد وفاته،و له«علیه السلام»أیضا منزلة الأخوة، فلو أن موسی«علیه السلام»مات قبل هارون،فإن هارون لا بد أن یتابع أمور شریکه و یرعاها بعد وفاته،کما أنه سیکون بسبب أخوته أولی بأخیه من جمیع بنی إسرائیل،و سیقوم مقامه فی کل ما هو من شؤون الأخوة و الشراکة.

حدیث المنزلة فی سطور

لا بد من ملاحظة ما یلی:

ألف:إن هارون کان له من موسی المنازل التالیة:

ص :289

1-منزلة الأخوة.

2-الوزارة المجعولة من اللّه.

3-کونه من أهله.

4-أنه مصدق له..

5-أنه ردء له.

6-أنه شریکه فی أمر الدین.

7-یشد أزره و عضده.

8-أنه خلیفته فی قومه حال غیبته.

9-أن وظیفته الإصلاح.

و قد دلت الآیات القرآنیة علی هذه الأمور کلها،فقد قال تعالی:

فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءاً یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخٰافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ

(1)

.

و قال: ..وَ جَعَلْنٰا مَعَهُ أَخٰاهُ هٰارُونَ وَزِیراً (2).

و قال: وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی، هٰارُونَ أَخِی، اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی، وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی (3).

ص :290


1- 1) الآیة 34 من سورة القصص.
2- 2) الآیة 35 من سورة الفرقان.
3- 3) الآیات 29-32 من سورة طه.

و قال: قٰالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ.. (1).

و قال: اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لاٰ تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ (2).

ب:قال العلامة الطباطائی«رحمه اللّه»عن نبی اللّه هارون«علیه السلام»فی سورة الصافات:«أشرکه اللّه تعالی مع موسی«علیهما السلام»:

فی المنّ،و إیتاء الکتاب،و الهدایة إلی الصراط المستقیم،و فی التسلیم،و أنه من المحسنین،و من عباده المؤمنین[الصافات:114-122]وعده مرسلا [طه:47]،و نبیا[مریم:53]،و أنه ممن أنعم علیهم[مریم:58]،و أشرکه مع من عدهم من الأنبیاء فی سورة الأنعام فی صفاتهم الجمیلة،من الإحسان،و الصلاح،و الفضل،و الإجتباء،و الهدایة[الأنعام:84-88]» انتهی (3).

ج:لیس المراد بإشراکه فی حفظ الدین،و نشره،و تبلیغه،ما هو علی حد شراکة المؤمنین معه فی ذلک،من حیث یجب علی کل مؤمن،التبلیغ و الإرشاد و الدعوة إلی اللّه،و الدفاع عن الحق و الدین،و تعلیم الأحکام..

بل هی شراکة خاصة فی کل أمره«صلی اللّه علیه و آله»،باستثناء نزول الوحی الخاص بالنبوة و إنزال القرآن علیه.

و تظهر آثار هذه الشراکة فی وجوب طاعته«علیه السلام»،و فی حجیة

ص :291


1- 1) الآیة 35 من سورة القصص.
2- 2) الآیة 142 من سورة الأعراف.
3- 3) المیزان(تفسیر)ج 16 ص 44.

قوله،و فی کل ما أعطاه اللّه إیاه من علم خاص،و من عرض أعمال العباد علیه،و من طاعة الجمادات له،و من التصرفات و القدرات الخاصة،مثل طی الأرض،و رؤیته من خلفه،و کونه تنام عیناه و لا ینام قلبه،و الإسراء و المعراج إلی السماوات لرؤیة آیات اللّه تبارک و تعالی،و ما إلی ذلک.

د:إنه«علیه السلام»من أهل النبی«صلی اللّه علیه و آله»و الأهل یعیشون مع بعضهم بعفویة و شفافیة و وضوح،فأهل النبی یشاهدون أحواله،و یطّلعون علی ما لا یطلع علیه سائر الناس،فإذا کان وزیره، و شریکه منهم،فإن معرفته بکل هذه الأمور المعنویة تنطلق من معرفته الواقعیة بکل حالاته و خفایاه،و باطنه و ظاهره..

و لا بد أن یدخل إلی ضمیر هذا الوزیر الشریک،و إلی خلجات نفسه، و حنایا روحه،و یلامس شغاف قلبه،بصفته نبیا مقدسا و طاهرا بکل ما لهذه الکلمة من معنی،و لا یرید لنفسه ردءا و شریکا و وزیرا بعیدا عنه،قد یفرض غموضه احترامه علیه،أو یخشی و یحذر ما یجهله منه..

إن هذا الإشراف المباشر علی حالات هذا النبی،و العیش معه بعفویة الأهل و الأحبة،و من دون أن یکون هناک أی داع لتحفظه معهم،أو للتحفظ معه..یعطی للإنسان السکینة و الطمأنینة إلی صحة الرؤیة، و سلامة المعرفة،و واقعیتها،فیترسخ الإیمان بصحة نبوته فی العقل،و یتبلور صفاؤه فی الوجدان،و یتجذر طهره فی أعماق النفس،و ینساب هداه فی الروح و الضمیر إنسیاب الدم فی العروق..

و هذه خصوصیة لا یمکن أن توجد إلا لدی الأنبیاء«علیهم السلام»،

ص :292

و من هم فی خطهم من الأولیاء،و الخلّص من المؤمنین..

أما من عداهم من أهل الدنیا..فلا یمکن أن تستقیم لهم الأمور إلا بوضع الحجب،و إنشاء الحواجز أمام الناس،حتی أقرب الناس إلیهم،و لو کانوا آباءهم أو أبناءهم فضلا عن غیرهم..لمنعهم من المعرفة بحقیقة سلوکهم،و بواقع نوایاهم،و بما تکنّه ضمائرهم..لأن معرفة الناس بذلک سوف تجر لهم الداء الدوی،و البلاء الظاهر و الخفی..

ه:أما الأخوّة التی ینشدها النبی فی الوزیر:فقد تعنی فیما تعنیه الأمور التالیة:

أولا:المساواة..و الإشتراک..و المماثلة فی المیزات..و الشبه فی الصفات..

و لذلک نلاحظ:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کما ذکر المؤرخون کان یؤاخی بین کل و نظیره،ممن هو أقرب الناس إلیه فی الخلق،و فی السیرة،و فی الطموح،و فی المستوی الفکری و العقلی،و سائر الصفات.

مع العلم:بأننا لا نجد ملکا یعترف لأی مخلوق،سواء أکان وزیرا،أو قریبا،أو حتی ولدا بالمساواة معه فی الصفات و الأخلاق،و سائر المیزات.

بل هو یعطی لنفسه مقاما متمیزا عن الناس کلهم،و یسعی لتعمیمة الأمر علیهم،و یتوسل إلی ذلک بأسالیب شتی من الإبهام و الإیهام،و الإدّعاءات الزائفة،و المظاهر الخادعة.

ثانیا:إن هذا التشابه أو التقارب فی المیزات من شأنه:أن یفرض تساویا فی الحقوق..و هذا مرفوض أیضا فی منطق أهل الدنیا،فإن الرؤساء و الملوک فیها،إن لم یجدوا لأنفسهم خصوصیة،فلا بد من انتحالها،و التظاهر

ص :293

بما یوهم الخصوصیة.

فکیف یمکن أن یرضوا بالمساواة مع غیرهم فی الحقوق و المزایا؟!

و:إن استثناء النبوة فی کلام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من منازل علی«علیه السلام»یفید:أن المراد بمنزلة هارون من موسی:هو سائر مراتبها،و مختلف متعلقاتها.أی أن هذا الإستثناء یفید عموم المنزلة و شمولها لکل الأمور و الجهات و المراتب.

فهو بمنزلته فی لزوم الطاعة،و فی حجیة قوله،و فی حاکمیته،و فی القضاء،و العطاء،و السلم،و الحرب و السفر،و الحضر،و فی الحیاة،و بعد الممات..و فی کل شیء..

ص :294

الفصل الثانی
اشارة

من أحداث تبوک..

ص :295

ص :296

قسمة غنائم تبوک

روی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لما غزا تبوک استخلف علیا«علیه السلام»علی المدینة،فلما نصر اللّه رسوله«صلی اللّه علیه و آله»،و أغنم المسلمین أموال المشرکین و رقابهم،جلس«صلی اللّه علیه و آله»فی المسجد، و جعل یقسم السهام علی المسلمین،فدفع إلی کل رجل سهما سهما،و دفع إلی علی سهمین.

فقام زائدة بن الأکوع فقال:یا رسول اللّه،أوحی نزل من السماء،أو أمر من نفسک؟!تدفع إلی المسلمین سهما سهما،و تدفع إلی علی سهمین.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أنشدکم اللّه،هل رأیتم فی میمنة عسکرکم صاحب الفرس الأغر المحجل،و العمامة الخضراء،لها ذؤابتان مرخاتان علی کتفه،بیده حربة،و حمل علی المیمنة فأزالها،و حمل علی القلب فأزاله؟!

قالوا:نعم یا رسول اللّه لقد رأینا ذلک.

قال:ذلک جبریل،و إنه أمرنی أن أدفع سهمه إلی علی بن أبی طالب.

قال:فجلس زائدة مع أصحابه،و قال قائلهم شعرا:

ص :297

علی حوی سهمین من غیر أن غزا

غزاة تبوک حبذا سهم مسهم (1)

و نقول:

أولا:دلت هذه الروایة علی:أنه قد جری فی تبوک قتال،و حصل المسلمون علی غنائم،قسمها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بین المسلمین.

و یؤید ذلک حدیث مناشدة علی«علیه السلام»لأهل الشوری،حیث قال لهم:«أفیکم أحد کان له سهم فی الحاضر،و سهم فی الغائب»؟!

قالوا:لا (2).

ص :298


1- 1) راجع المصادر التالیة:السیرة الحلبیة ج 3 ص 142 عن الزمخشری فی فضائل العشرة، و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 23 ص 281 و 282 عن غایة المرام(نسخة جستربیتی)ص 73 و ج 31 ص 565 و تفسیر آیة المودة للحنفی المصری ص 74 عنه، و عمدة القاری ج 16 ص 215 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 78 و قال محقق الکتاب:و الحدیث رواه الحلوانی فی الباب الثالث من کتاب مقصد الراغب،کما رواه أیضا الخفاجی فی الثالثة عشرة من خصائص علی«علیه السلام»من خاتمة تفسیر آیة المودة الورق /74ب/.و رواه قبلهم جمیعا الحافظ السروی فی عنوان:«محبة الملائکة إیاه»من کتابه مناقب آل أبی طالب(ط بیروت)ج 2 ص 238.
2- 2) ترجمة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»من تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 93 و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 362 و الضعفاء الکبیر للعقیلی ج 1 ص 211 و 212 و تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر ج 42 ص 435 و مناقب علی بن أبی طالب «علیه السلام»لابن مردویه ص 131 و فیه بدل(الحاضر)و(الغائب):-

و لم یغب علی«علیه السلام»عن أی من الغزوات إلا غزوة تبوک.

و قال ابن العرندس المتوفی فی حدود سنة 840 ه:

و تبوک نازل شوسها فأبادهم

ضربا بصارم عزمة لن یفللا (1)

ثانیا:لعل غنائم دومة الجندل التی أخذت فی تبوک قد بقیت علی حالها،و لم تقسم إلا بعد العودة إلی المدینة،فقسمها«صلی اللّه علیه و آله»فی المسجد و أعطی علیا«علیه السلام»منها.

ثالثا:و لا مانع من أن یکون المقصود بالمسجد هو المسجد الذی استحدث فی ذلک المکان الذی قسمت فیه الغنائم.و لعله کان هو الموضع الذی اختاره«صلی اللّه علیه و آله»طیلة إقامته فی تبوک.

رابعا:ربما تکون قد حصلت احتکاکات بین المسلمین،و بین بعض جماعات المشرکین فی مناطق تبوک،فنصر اللّه المسلمین علیهم،و غنمهم أموالهم.

خامسا:إن ذلک،و إن کان لم یکن له شاهد صریح،و لکن نفس ما روی من أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أعطی علیا سهمین یدل علی حصول شیء من ذلک..و لکن المؤرخین أهملوا ذکر هذا الأمر لما فیه من

2)

-(الخاص)و(العام)و کنز العمال ج 5 ص 725 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 379 و مسند فاطمة«علیها السلام»للسیوطی ص 21 عنه،و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 323 و المناقب للخوارزمی ص 315.

ص :299


1- 1) الغدیر ج 7 ص 8 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ لمحمد الریشهری ج 9 ص 76.

التنویة بعلی«علیه السلام»،و إظهار لفضائله،و إشاعتها-فأراحوا أنفسهم، و من هم علی شاکلتهم من تجشم المخارج و التأویلات،حین یواجههم المؤمنون بالحقیقة.

ثمة ما هو أعجب

و تذکر الروایات:أنه«صلی اللّه علیه و آله»و هو عائد من تبوک إلی المدینة مروا بمساکن ثمود،و حدث أصحابه ببعض ما جری لهم..و قال:

«ألا أنبؤکم بأعجب من ذلک؟!رجل من أنفسکم،فینبؤکم بما کان قبلکم،و ما هو کائن بعدکم،فاستقیموا و سددوا،فإن اللّه تعالی لا یعبأ بعذابکم شیئا الخ..» (1).

و نقول:

لقد اقتصر«صلی اللّه علیه و آله»علی ذکر علامة واحدة لرجل هو من أنفسهم،ینبؤهم بما کان و ما هو کائن،ثم أمرهم«صلی اللّه علیه و آله» بالإستقامة و السداد..

ص :300


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 446 و 447 عن مالک،و أحمد،و البخاری، و مسلم،و ابن إسحاق،و قال فی هامشه:أخرجه البخاری ج 8 ص 125 (4419)و مسلم ج 4 ص 2286(38 و 2980/39)و أحمد ج 2 ص 9 و 58 و 72 و 74 و 113 و 137 و البیهقی فی الدلائل ج 5 ص 233 و فی السنن ج 2 ص 451 و الحمیدی(653)و عبد الرزاق(1625)و الطبرانی فی الکبیر ج 12 ص 457 و انظر الدر المنثور ج 4 ص 104.

و لم یخبرهم بما سیکون حالهم معه،و حاله معهم،ربما لکی لا تتوهم الجبریة فی جریان الأمور..و لیفهمهم أن الأمر بیدهم،فإن التزموا طریق الإستقامة علی جادة الحق،و السداد فی الأقوال و الأفعال ربحوا،و إلا فسینالهم ما نال قوم صالح حین عقروا الناقة،و لا یعبأ اللّه بعذابهم شیئا.

ثم قدم لهم دلیلا حسیا،فأخبرهم بما یجری فی تلک اللیلة مباشرة،مما لا یمکن أن یعلمه أحد إلا اللّه تعالی..ثم أمرهم بأمره،ثم ظهر صدق کلامه فی تلک اللیلة بالذات،و جری علیهم نفس ما وصفه لهم..

التوضیح..و التطبیق

و حین نتصفح تاریخ أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فإننا لا نجد فیهم من کان یخبر بما کان و ما یکون غیر علی«علیه السلام»،و قد بلغ من کثرة أخباره أن صاروا یتهمونه بالکذب و العیاذ باللّه،فقد:

1-سمع أعشی همدان(و هو غلام)حدیثه«علیه السلام»،فاعتبره حدیث خرافة (1).

2-و کان قوم تحت منبره«علیه السلام»،فذکر لهم الملاحم،فقالوا:

قاتله اللّه،ما أفصحه کاذبا (2)..

ص :301


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 289 و بحار الأنوار ج 34 ص 299 و ج 41 ص 341.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 136.

و هناک قضیة أخری تشبه هذه القضیة أیضا،فراجعها (1)..

3-و حین أخبر الناس بأنه لو کسرت له الوسادة لحکم بین أهل التوراة بتوراتهم،و بین أهل الإنجیل بإنجیلهم،و بین أهل الفرقان بفرقانهم،و ما من آیة إلا و هو یعلم أین و متی،و فی من نزلت.

قال رجل من القعود تحت منبره:یا للّه و للدعوی الکاذبة (2)!!

4-و کان میثم التمار یحدث ببعض العلوم و الأسرار الخفیة،فیشک قوم من أهل الکوفة،و ینسبون أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی المخرقة، و الإیهام،و التدلیس الخ (3)..

5-و قال«علیه السلام»:«و اللّه لو أمرتکم فجمعتم من خیارکم مائة، ثم لو شئت لحدثتکم إلی أن تغیب الشمس،لا أخبرکم إلا حقا،ثم لتخرجن فتزعمن:أنی أکذب الناس و أفجرهم..» (4).

6-و قال مخاطبا أهل العراق:«و لقد بلغنی أنکم تقولون:علی یکذب! قاتلکم اللّه» (5)..

ص :302


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 136.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 136.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 291 و بحار الأنوار ج 34 ص 302.
4- 4) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 128.
5- 5) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 119 و خصائص الأئمة للشریف الرضی ص 99 و الإختصاص ص 155 عن کتاب ابن دأب،و الإرشاد للمفید-

7-و قد تحدث ابن أبی الحدید عن أن قوما من عسکر أمیر المؤمنین «علیه السلام»کانوا یتهمونه فیما یخبرهم به عن النبی«صلی اللّه علیه و آله» من أخبار الملاحم،و الغائبات.و قد کان شک منهم جماعة فی أقواله،و منهم من واجهه بالشک و التهمة (1)..

ملاحظات سدیدة و مفیدة

1-إن الذی یملک علم ما کان و ما یکون لیس إنسانا عادیا،لأن هذا العلم لیس مما یتداوله الناس،بل هو علم خاص،لرجل له طریق إلی الغیب،الذی یدرک الناس أن اللّه لم یطلع علیه أحدا سوی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

2-إن هذا العلم هو ما نسمیه بعلم الإمامة..و هو أحد سبیلین یمکن معرفة الإمام بهما،هما:الإخبار بالغیب..و النص..

و هناک أمور أخری،مثل أن یتولی ما لا یصح لغیر الإمام أن یتولاه، و کذلک الحال بالنسبة للتصرفات التی لا یقدر علیها إلا نبی أو وصی،

5)

-ص 162 و الفصول المختارة ص 262 و الإحتجاج ج 1 ص 255 و ینابیع المودة ج 3 ص 435 و بحار الأنوار ج 34 ص 103 و 136 و ج 35 ص 421 و ج 38 ص 269 و ج 40 ص 111 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 127 و نهج الإیمان ص 164 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام» ج 1 ص 321.

ص :303


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 286.

و لهذا البحث مجال آخر.

3-إن التعامل مع هذا الشخص یجب أن یکون بانتهاج سبیل الإستقامة و السداد،و إذا لم تفعل الأمة ذلک،فإنها تعرض نفسها للغضب و للعذاب الإلهی..

4-إن الذی کان غائبا عن ذلک الجمع کله الذی سار إلی تبوک هو الذی قال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أنت منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدی،و هو باب مدینة علمه..فی إشارة منه«صلی اللّه علیه و آله»إلی الشخص الذی یملک ذلک العلم الخاص-و هو علم الإمامة.

5-و لا بد لنا أخیرا من أن نتذکر أن هذا الذی أبقاه النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالمدینة هو الذی کان«صلی اللّه علیه و آله»یقول:إن قاتله شقیق عاقر ناقة صالح (1).

و ها هو النبی«صلی اللّه علیه و آله»یتحدث عن أنه«علیه السلام»باب

ص :304


1- 1) راجع:العقد الفرید(ط دار الشرفیة بمصر)ج 2 ص 210 و السیرة النبویة لابن هشام ج 1 ص 591 ط مصطفی الحلبی و إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 332 عن بحر المناقب لابن حسنویه،و مقاصد المطالب ص 11 و البدء و التاریخ ج 5 ص 61 و نهایة الأرب ج 2 ص 190 و مجمع الزوائد ج 9 ص 137 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 113 و أسد الغابة ج 4 ص 33 و تلخیص المستدرک للذهبی ج 3 ص 113 و نظم درر السمطین ص 126 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 113 و المناقب للخوارزمی و نور الأبصار(ط دار العامرة بمصر)ص 98.

مدینة العلم،کما تحدث عن منزلته منه..فهل یمکن أن یکون الذی سیخبرهم بالغیوب،و یتوعد النبی الأمة بالعذاب الإلهی،إن هی نابذته و خالفته،و لم تلتزم معه سبیل الإستقامة و السداد؟!هل یمکن أن یکون شخصا آخر غیر باب مدینة علم النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و من هو منه بمنزلة هارون من موسی؟!

لماذا لم ینزل العذاب؟!

و إنما لم ینزل العذاب علی هذه الأمة کما نزلت علی قوم صالح،مع أنها قد نابذت علیا«علیه السلام».لأن هذه المنابذة لم تکن من جمیع الناس،بل کان خیار الأمة و صلحاؤها معه مغلوبین علی أمرهم کما کان هو«علیه السلام»،مغلوبا علی أمره..

کما أن الکثیرین من الناس لم تقم الحجة علیهم فی إمامته بعد،فلا یصح إنزال العذاب الشامل لهم قبل إقامة الحجة علیهم..

علی علیه السّلام فی توصیات قیصر

و تذکر الروایات:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کتب إلی قیصر یدعوه إلی الإسلام،فأرسل قیصر رجلا من غسان،و أمره أن یلاحظ فی النبی أمورا ثلاثة،و یحفظها لیخبره بها حین یعود..و الأمور الثلاثة هی:

1-من الذی یجلس عن یمین النبی«صلی اللّه علیه و آله».

2-و علی أی شیء یجلس.

3-و خاتم النبوة.

ص :305

فوجد الغسانی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یجلس علی الأرض.

و کان علی«علیه السلام»عن یمینه.

و نسی الغسانی الثالثة،فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:تعال،فانظر إلی ما أمرک به صاحبک.

فنظر إلی خاتم النبوة.

فعاد إلی هرقل فأخبره بما رأی و جری،فقال:هذا الذی بشر به عیسی بن مریم أنه یرکب البعیر،فاتبعوه،و صدقوه.

ثم قال للرسول:اخرج إلی أخی فاعرض علیه،فإنه شریکی فی الملک.

فقلت له:فما طاب نفسه عن ذهاب ملکه (1).

و نقول:

أولا:روی آخرون ما یقرب من هذه الروایة،و لکنهم قالوا:إن ذلک قد حصل فی غزوة تبوک..کما أن ما طلبه قیصر من رسوله قد اختلف عما فی هذه الروایة ما عدا ذکر خاتم النبوة..و تلک الروایة لا تخلوا عن إشکالات لا تشجع علی اعتمادها،و منها أنها تقول:إن أول وصیة لقیصر إلی رسوله هی:هل یذکر صحیفته التی کتب إلی بشیء؟!..

فإن هذا لیس مما یمتحن به الأنبیاء..

ص :306


1- 1) الخرائج و الجرائح ج 1 ص 104 و بحار الأنوار ج 20 ص 378 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 532.

بالإضافة إلی ملاحظات أخری ذکرناها فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 30..فراجع..

و مهما یکن من أمر،فإن مجیء رسول قیصر کان إلی المدینة وفق الروایة التی ذکرناها،لأنها تذکر جلوس علی«علیه السلام»عن یمین النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و علی«علیه السلام»لم یکن فی تبوک..

ثانیا:لم تذکر هذه الروایة سبب طلب قیصر معرفة من یجلس علی یمین النبی«صلی اللّه علیه و آله»..إلا أن من الواضح:أن المقصود هو معرفة نبوة النبی«صلی اللّه علیه و آله»من خلال معرفة اسم وصیه،لأنهما معا مذکوران فی کتب أهل الکتاب،لأن اسم النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد یتعدد فی أسماء الرجال،لکن اقترانه باسم وصیه،الذی یفترض أن یکون جلوسه علی یمینه«صلی اللّه علیه و آله»یزید الأمر وضوحا،فإذا انضم إلی العلامات السلوکیة و الخلقیّة،فلا مجال بعد هذا لأی شک أو شبهة فی نبوته..

ثالثا:قد لوحظ:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أضاف لذلک الرسول علامة أخری،لعلها هی الأصرح و الأوضح،و هی أنه أخبره بما دار بینه و بین صاحبه الذی أرسله،و حقیقة ما أوصاه به..

رابعا:لا معنی لقول ذلک الرسول فی آخر الروایة:فما طاب نفسه عن ذهاب ملکه،فإن قبول الإسلام لا یعنی ذهاب الملک.و قد أسلم النجاشی، و لم یذهب ملکه،لأنه تصرف بحکمة و رویة..و حتی لو ذهب ملک الدنیا منه،فهل یقاس بملک الآخرة؟!

ص :307

کتاب النبی صلّی اللّه علیه و آله لأهل مقنا

ذکر المؤرخون:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کتب-و هو فی تبوک- إلی أهل مقنا کتابا یصالحهم فیه علی ثمارهم و غیرها..و فی الروایة أن الکاتب لهذا الکتاب هو علی بن أبی طالب«علیه السلام».

غیر أن ذلک غیر دقیق،لأن علیا«علیه السلام»لم یحضر غزوة تبوک، بل بقی فی المدینة.فلعلهم وفدوا إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»مرتین مرة إلی تبوک،و لم یکتب لهم شیئا،و مرة إلی المدینة،فکتب لهم کتاب الصلح، و کان بخط علی«علیه السلام».و لعل بعض الرواة خلط بینهما،حیث ظن أنه کتب لهم الکتاب فی نفس قدومهم الأول.

ص :308

الفصل الثالث
اشارة

تبوک بنحو آخر..و أسر أکیدر..

ص :309

ص :310

محاولة قتل علی علیه السّلام فی المدینة

ذکر المؤرخون:أن المنافقین حاولوا قتل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بواسطة تنفیر ناقته به لتطرحه إلی الوادی،و ذلک حین عودته من تبوک إلی المدینة..و ذکرت بعض الروایات:أن هذه القضیة قد حصلت بعد حادثة الغدیر،و ذلک فی طریق عودته من حجة الوداع إلی المدینة..و نرجح نحن هذا،غیر أننا نورد القضیة هنا وفق ما جری علیه المؤرخون.

و یذکرون هنا أیضا أمرا آخر،و هو:أن محاولة بذلت لقتل علی«علیه السلام»فی المدینة حین کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی تبوک..

و ملخص ما ذکروه هنا:

أن بعض الروایات تقول:إن المنافقین کانوا قد دبروا لقتل علی«علیه السلام»فی تبوک کما دبروا لقتل النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی العقبة،و ذلک بأن حفروا فی طریق علی«علیه السلام»فی المدینة حفیرة طویلة بقدر خمسین ذراعا،و قد عمقوها،ثم غطوها بحصر،ثم وضعوا فوقها یسیرا من التراب،فإذا وقع فیها کبسوه بالأحجار حتی یقتلوه.

و قد أنجاه اللّه تعالی من کیدهم بکرامة منه،و عرّفه أسماء تلک الجماعة التی فعلت ذلک،و أعلنها له،و هم عشرة،کانوا قد تواطأوا مع الأربعة

ص :311

و العشرین،الذین دبروا لقتل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی العقبة.

ثم تذکر الروایة حدیث العقبة،و أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»نزل بإزائها،و أخبر الناس بما جری علی علی«علیه السلام»..ثم أمرهم بالرحیل،و أمر منادیه فنادی:ألا لا یسبقن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» أحد علی العقبة،و لا یطأها حتی یجاوزها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ثم أمر حذیفة أن یقعد فی أصل العقبة،فینظر من یمر به،و أمره أن یتشبه بحجر،الخ..

و نقول:

لا بأس بملاحظة ما یلی:

1-کانت المدینة بلدا صغیرا قلیل السکان،و بیوتها متلاصقة،و حفر حفرة فی أی طریق فی بلد کهذا،لا بد أن یکون بمرأی و مسمع من الناس، و لا سیما الذین یسکنون فی ذلک المحیط،فضلا عن أنه سیری ذلک الرجال و النساء و الأطفال.

2-إن حفرة مداها خمسون ذراعا تحتاج إلی أن یعمل العشرات فیها، و إلی وقت طویل لإنجازها..کما أن التراب المستخرج منها یحتاج إلی مکان یرمی فیه،و أن یتناسب مع حجمه..

3-هل لم یکن أحد من أهل الإیمان قد رأی ما یجری فی تلک المحلة، و بادر إلی إخبار علی«علیه السلام»؟!

و هل لم یتساءلوا عن المقصود بهذا العمل الکبیر و الخطیر؟!

4-هل کان علی«علیه السلام»یتجول فی طرقات المدینة التی یتولاها

ص :312

و منها ذلک الطریق؟!و کیف تأکد لدیهم حتمیة مروره من نفس ذلک المکان،لکی یحل به ما خططوا له،فإن کان یمر فی کل یوم،فلماذا لم یرهم یحفرون و یشتغلون؟!و لماذا لا یسألهم عما یفعلونه؟!

و إن کانوا قد حفروا هذه الحفرة فی یوم واحد،فالسؤال هو:هل یکفی یوم واحد،خمسین ذراعا؟!

5-و إن کان یمر فیها مرة خلال عدة أیام،و بصورة منتظمة،فهل لم یکن یمر أحد فی ذلک الطریق أحد سواه لیقع فی تلک الحفرة؟!

أم أنهم کانوا یمنعون الناس من المرور فی ذلک الطریق؟!و لو لم یمر فیها علی«علیه السلام»هل کانوا سیلجئونه إلی ذلک؟!و کیف؟!

6-و کیف تسقف تلک الحفرة و تموه،و لا یتناقل الناس أخبارها؟!

7-هل کان«علیه السلام»یمر من هناک فی اللیل أو فی النهار؟!فإن کان یمر علیها لیلا فلا بد أن تسقف و تموه فی النهار،و یری أهل المحلة ذلک،و إن کان یمر نهارا فلا بد أن یلتفت إلی التمویه،و إلی التغییرات الحاصلة،و یتساءل عن السبب إلی غیر ذلک من الأسئلة الکثیرة.

حدیث تبوک خلاصة أوضح

و قد روی حدیث تبوک،و ما جری فیها مما له ارتباط بعلی«علیه السلام»بنحو أوضح و أصرح،فقد جاء فی التفسیر المنسوب للإمام العسکری«علیه السلام»،ما یلی:

قال موسی بن جعفر«علیه السلام»:و لقد اتخذ المنافقون من أمة محمد

ص :313

«صلی اللّه علیه و آله»بعد موت سعد بن معاذ،و بعد انطلاق محمد«صلی اللّه علیه و آله»إلی تبوک،أبا عامر الراهب أمیرا و رئیسا،و بایعوا له،و تواطأوا علی إنهاب المدینة،و سبی ذراری رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و سائر أهله و صحابته،و دبروا التبییت علی محمد،لیقتلوه فی طریقه إلی تبوک.

فأحسن اللّه الدفاع عن محمد«صلی اللّه علیه و آله»،و فضح المنافقین و أخزاهم،و ذلک أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:«لتسلکن سبل من کان قبلکم،حذو النعل بالنعل،و القذة بالقذة،حتی لو أن أحدهم دخل جحر ضبّ لدخلتموه».

قالوا:یا ابن رسول اللّه،من کان هذا العجل؟! (1)و ماذا کان هذا التدبیر؟!

فقال«علیه السلام»:اعلموا أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان یأتیه الأخبار عن صاحب دومة الجندل،و کان ملک تلک النواحی،له مملکة عظیمة مما یلی الشام،و کان یهدد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأنه یقصده،و یقتل أصحابه،و یبید خضراءهم.

و کان أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»خائفین وجلین من قبله،حتی کانوا یتناوبون علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کل یوم عشرون منهم،و کلما صاح صائح ظنوا أنه قد طلع أوائل رجاله و أصحابه.

و أکثر المنافقون الأراجیف و الأکاذیب،و جعلوا یتخللون أصحاب

ص :314


1- 1) العجل:هو وصف أبی عامر الراهب..الذی شبهوه بعجل بنی إسرائیل الذی فتنهم.

محمد«صلی اللّه علیه و آله»،و یقولون:إن أکیدر قد أعد من الرجال کذا، و من الکراع کذا،و من المال کذا،و قد نادی فیما یلیه من ولایته:ألا قد أبحتکم النهب و الغارة فی المدینة.

ثم یوسوسون إلی ضعفاء المسلمین یقولون لهم:فأین یقع أصحاب محمد من أصحاب أکیدر؟!یوشک أن یقصد المدینة فیقتل رجالها،و یسبی ذراریها و نساءها.

حتی آذی ذلک قلوب المؤمنین،فشکوا إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ما هم علیه من الخدع.

ثم إن المنافقین اتفقوا،و بایعوا أبا عامر الراهب الذی سماه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»الفاسق،و جعلوه أمیرا علیهم،و بخعوا له بالطاعة، فقال لهم:الرأی أن أغیب عن المدینة،لئلا أتهم بتدبیرکم.

و کاتبوا أکیدر فی دومة الجندل،لیقصد المدینة،لیکونوا هم علیه،و هو یقصدهم،فیصطلموه (1).

فأوحی اللّه إلی محمد«صلی اللّه علیه و آله»،و عرّفه ما اجتمعوا علیه من أمرهم،و أمره بالمسیر إلی تبوک.

و کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إذا أراد غزوا ورّی بغیره إلا غزاة تبوک،فإنه أظهر ما کان یریده،و أمرهم أن یتزودوا لها،و هی الغزاة التی افتضح فیها المنافقون،و ذمهم اللّه تعالی فی تثبیطهم عنها.

ص :315


1- 1) الضمیر یعود إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و أظهر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ما أوحی إلیه أن(اللّه)سیظفره بأکیدر،حتی یأخذه و یصالحه علی ألف أوقیة من ذهب فی صفر،و ألف أوقیة من ذهب فی رجب،و مائتی حلة فی صفر،و مائتی حلة فی رجب، و ینصرف سالما إلی ثمانین یوما.

فقال لهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«إن موسی وعد قومه أربعین لیلة،و إنی أعدکم ثمانین لیلة،ثم أرجع سالما غانما،ظافرا بلا حرب یکون،و لا أحد یستأسر من المؤمنین.

فقال المنافقون:لا و اللّه،و لکنها آخر کسراته التی لا ینجبر بعدها،إن أصحابه لیموت بعضهم فی هذا الحر،و ریاح البوادی،و میاه المواضع المؤذیة الفاسدة،و من سلم من ذلک فبین أسیر فی ید أکیدر،و قتیل و جریح.

و استأذنه المنافقون بعلل ذکروها،بعضهم یعتلّ بالحر،و بعضهم بمرض یجده،و بعضهم بمرض عیاله،و کان یأذن لهم.

فلما صح عزم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی الرحلة إلی تبوک عمد هؤلاء المنافقون فبنوا مسجدا خارج المدینة،و هو مسجد الضرار، یریدون الإجتماع فیه،و یوهمون أنه للصلاة،و إنما کان لیجتمعوا فیه لعلة الصلاة،فیتم لهم به ما یریدون.

ثم جاء جماعة منهم إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و قالوا:یا رسول اللّه إن بیوتنا قاصیة عن مسجدک،و إنا نکره الصلاة فی غیر جماعة، و یصعب علینا الحضور،و قد بنینا مسجدا،فإن رأیت أن تقصده و تصلی فیه،لنتیمّن و نتبرک بالصلاة فی موضع مصلاک.

ص :316

فلم یعرّفهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ما عرّفه اللّه من أمرهم و نفاقهم،و قال:ائتونی بحماری.

فأتی بالیعفور،فرکبه یرید نحو مسجدهم،فکلما بعثه هو و أصحابه لم ینبعث و لم یمش،فإذا صرف رأسه إلی غیره،سار أحسن سیر و أطیبه.

قالوا:لعل هذا الحمار قد رأی فی هذا الطریق شیئا کرهه،فلذلک لا ینبعث نحوه.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«إیتونی بفرس(فأتی به)،فرکبه، فکلما بعثه نحو مسجدهم لم ینبعث،و کلما حرکوه نحوه لم یتحرک،حتی إذا و لوا رأسه إلی غیره سار أحسن سیر.

فقالوا:لعل هذا الفرس قد کره شیئا فی هذا الطریق.

فقال:تعالوا نمش إلیه،فلما تعاطی هو و أصحابه المشی نحو المسجد جفوا فی مواضعهم،و لم یقدروا علی الحرکة،و إذا هموا بغیره من المواضع خفت حرکاتهم،و حنت أبدانهم،و نشطت قلوبهم.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إن هذا أمر قد کرهه اللّه،فلیس یریده الآن،و أنا علی جناح سفر،فأمهلوا حتی أرجع إن شاء اللّه تعالی،ثم أنظر فی هذا نظرا یرضاه اللّه تعالی.

و جدّ فی العزم علی الخروج إلی تبوک،و عزم المنافقون علی اصطلام مخلّفیهم إذا خرجوا،فأوحی اللّه تعالی إلیه:یا محمد،إن العلی الأعلی یقرأ علیک السلام و یقول لک:«إما أن تخرج أنت و یقیم علی،و إما أن یخرج علی و تقیم أنت».

ص :317

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«ذاک لعلی».

فقال علی«علیه السلام»:السمع و الطاعة لأمر اللّه و أمر رسوله،و إن کنت أحب أن لا أتخلف عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی حال من الأحوال.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدی؟!

فقال:رضیت یا رسول اللّه.

فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«یا أبا الحسن!إن لک أجر خروجک معی فی مقامک بالمدینة،و إن اللّه قد جعلک أمة وحدک،کما جعل إبراهیم أمة،تمنع جماعة المنافقین و الکفار هیبتک عن الحرکة علی المسلمین.

فلما خرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و شیعه علی«علیه السلام» خاض المنافقون و قالوا:إنما خلفه محمد بالمدینة لبغضه له،و ملاله منه،و ما أراد بذلک إلا أن یبیته المنافقون فیقتلوه،و یحاربوه فیهلکوه.

فاتصل ذلک برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال علی«علیه السلام»:

تسمع ما یقولون یا رسول اللّه؟!

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أما یکفیک أنک جلدة ما بین عینی،و نور بصری،و کالروح فی بدنی.

ثم سار رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأصحابه،و أقام علی«علیه السلام»بالمدینة،و کان کلما دبر المنافقون أن یوقعوا بالمسلمین فزعوا من علی«علیه السلام»،و خافوا أن یقوم معه علیهم من یدفعهم عن ذلک،

ص :318

و جعلوا یقولون فیما بینهم:هی کرة محمد التی لا یؤوب منها.

فلما صار بین رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و بین أکیدر مرحلة قال تلک العشیة:یا زبیر بن العوام،یا سماک بن خرشة،امضیا فی عشرین من المسلمین إلی باب قصر أکیدر،فخذاه،و ائتیانی به.

قال الزبیر:و کیف یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نأتیک به و معه من الجیش الذی قد علمت،و معه فی قصره-سوی حشمه-ألف ما دون عبد و أمة و خادم؟!

قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:تحتالان علیه،و تأخذانه.

قال:یا رسول اللّه،و کیف و هذه لیلة قمراء،و طریقنا أرض ملساء، و نحن فی الصحراء لا نخفی؟!

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أتحبان أن یسترکما اللّه عن عیونهم،و لا یجعل لکما ظلا إذا سرتما،و یجعل لکما نورا کنور القمر لا تتبینان منه؟!

قالا:بلی.

قال:«علیکما بالصلاة علی محمد و آله الطیبین،معتقدین أن أفضل آله علی بن أبی طالب،و تعتقد یا زبیر أنت خاصة أن لا یکون علی«علیه السلام»فی قوم إلا کان هو أحق بالولایة علیهم،لیس لأحد أن یتقدمه.

فإذا أنتما فعلتما ذلک،و بلغتما الظل الذی بین یدی قصره من حائط قصره،فإن اللّه سیبعث الغزلان و الأوعال إلی بابه،فتحک قرونها به، فیقول:من لمحمد فی مثل هذا؟!فیرکب فرسه لینزل فیصطاد.

ص :319

فتقول له امرأته:إیاک و الخروج،فإن محمدا قد أناخ بفنائک،و لست آمن أن یحتال علیک،و دس من یغزونک.

فیقول لها:إلیک عنی،فلو کان أحد یفصل عنه فی هذه اللیلة لتلقاه فی هذا القمر عیون أصحابنا فی الطریق.و هذه الدنیا بیضاء لا أحد فیها،فلو کان فی ظل قصرنا هذا إنسی لنفرت منه الوحش.

فینزل لیصطاد الغزلان و الأوعال،فتهرب من بین یدیه،و یتبعها فتحیطان به و تأخذانه».

و کان کما قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأخذوه،فقال:لی إلیکم حاجة.

قالوا:ما هی؟!فإنا نقضیها إلا أن تسألنا أن نخلیک.

قال:تنزعون عنی ثوبی هذا،و سیفی و منطقتی،و تحملونها إلیه، و تحملونی فی قمیصی،لئلا یرانی فی هذا الزی،بل یرانی فی زی تواضع، فلعله أن یرحمنی.

ففعلوا ذلک،فجعل المسلمون و الأعراب یلبسون ذلک الثوب و یقولون:هذا من حلل الجنة،و هذا من حلی الجنة یا رسول اللّه؟!

قال:«لا،و لکنه ثوب أکیدر،و سیفه و منطقته،و لمندیل ابن عمتی الزبیر و سماک فی الجنة أفضل من هذا،إن استقاما علی ما أمضیا من عهدی إلی أن یلقیانی عند حوضی فی المحشر.

قالوا:و ذلک أفضل من هذا؟!

قال:بل خیط من مندیل بأیدیهما فی الجنة أفضل من ملء الأرض إلی

ص :320

السماء مثل هذا الذهب.

فلما أتی به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:یا محمد أقلنی،و خلنی علی أن أدفع عنک من ورائی من أعدائک.

فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:فإن لم تف به؟!

قال:یا محمد،إن لم أف لک،فإن کنت رسول اللّه فسیظفرک بی،من منع ظلال أصحابک أن یقع علی الأرض حتی أخذونی؟!و من ساق الغزلان إلی بابی حتی استخرجتنی من قصری،و أوقعتنی فی أیدی أصحابک؟!

و إن کنت غیر نبی،فإن دولتک التی أوقعتنی فی یدک بهذه الخصلة العجیبة،و السبب اللطیف ستوقعنی فی یدک بمثلها.

قال:فصالحه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی ألف أوقیة من ذهب فی رجب و مأتی حلة،و ألف أوقیة فی صفر و مائتی حلة،و علی أنهم یضیفون من مر بهم من العساکر ثلاثة أیام،و یزودونهم إلی المرحلة التی تلیها،علی أنهم إن نقضوا شیئا من ذلک فقد برئت منهم ذمة اللّه،و ذمة محمد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ثم کرّ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»راجعا إلی المدینة إلی إبطال کید المنافقین فی نصب ذلک العجل الذی هو أبو عامر،الذی سماه النبی«صلی اللّه علیه و آله»الفاسق.

و عاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»غانما ظافرا،و أبطل اللّه کید المنافقین.

ص :321

و أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بإحراق مسجد الضرار،و أنزل اللّه عز و جل: وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِرٰاراً وَ کُفْراً وَ تَفْرِیقاً (1)الآیات.

و قال موسی بن جعفر«علیهما السلام»:فهذا العجل فی حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»دمر اللّه علیه،و أصابه بقولنج،و فالج،و جذام، و لقوة.و بقی أربعین صباحا فی أشد عذاب،ثم صار إلی عذاب اللّه (2).

و نقول:

قد علقنا علی هذه الروایة بما یحسن وقوف القارئ علیه فی کتابنا:

الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،و ذلک فی الجزء الثلاثین منه،و لکننا نقتصر هنا علی ما لم نذکره هناک مما یرتبط بالإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و هو ما یلی:

علی الزبیر أن یعترف

تضمنت الروایة:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»طلب من الزبیر خاصة أن یعترف بالولایة لأمیر المؤمنین«علیه السلام»..

و علینا أن نضم ذلک إلی ما أخبره به النبی«صلی اللّه علیه و آله»،من أنه

ص :322


1- 1) الآیة 107 من سورة التوبة.
2- 2) راجع:تفسیر الإمام العسکری«علیه السلام»ص 169-199 و(ط مدرسة الإمام المهدی«علیه السلام»سنة 1409 ه)ص 480-488 و بحار الأنوار ج 21 ص 257-263 عنه،و راجع:الصافی(تفسیر)ج 2 ص 376.

سیقاتل علیا«علیه السلام»و هو له ظالم (1)..

ص :323


1- 1) علی و الخوارج للمؤلف ج 1 ص 253 و 258 و راجع:أنساب الاشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 258 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 366 و أسد الغابة ج 2 ص 199 و الشافی فی الإمامة للشریف المرتضی ج 4 ص 323 و الوافی بالوفیات ج 14 ص 123 و رسائل المرتضی للشریف المرتضی ج 4 ص 72 و کفایة الأثر ص 115 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)للمیرجهانی ج 4 ص 84 و کشف المحجة لثمرة المهجة للسید ابن طاووس ص 183. و راجع:الصراط المستقیم ج 3 ص 120 و 171 و الجمل لابن شدقم ص 10 و 131 و بحار الأنوار ج 18 ص 123 و ج 30 ص 19 و ج 32 ص 173 و ج 36 ص 324 و فتح الباری ج 6 ص 161 و ج 13 ص 46 و المصنف للصنعانی ج 11 ص 241 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 719 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 234 و ج 13 ص 287 و کنز العمال ج 11 ص 330 و فیض القدیر ج 4 ص 358 و کشف الخفاء ج 2 ص 423 و الضعفاء للعقیلی ج 3 ص 65 و العلل للدارقطنی ج 4 ص 245 و تاریخ مدینة دمشق ج 18 ص 409 و 410 و تهذیب الکمال للمزی ج 18 ص 93 و الإصابة ج 2 ص 460 و تهذیب التهذیب ج 6 ص 290 و العثمانیة للجاحظ ص 335 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 240 و البدایة و النهایة ج 6 ص 237 و 238 و ج 7 ص 268 و 269 و کتاب الفتوح لأعثم ج 2 ص 470 و الإستغاثة ج 2 ص 68 و بشارة المصطفی للطبری ص 380 و إعلام الوری ج 1 ص 91 و المناقب للخوارزمی ص 179 و مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول-

بالإضافة إلی ما أخبر به الناس عامة،من أن علیا«علیه السلام» سیقاتل الناکثین(و هم بقیادة الزبیر و عائشة و طلحة)و القاسطین(و هم معاویة و من معه)،و المارقین،(و هم أصحاب النهروان)..

ذاک لعلی علیه السّلام

لقد أرجع النبی«صلی اللّه علیه و آله»:الأمر إلی علی«علیه السلام» بقوله:«ذاک لعلی»مع علمه بأنه«علیه السلام»تام التسلیم لما یریده اللّه منه و رسوله،-إن ذلک و لا یقدم بین یدی اللّه و رسوله-و أرید به إظهار زیادة الإهتمام برضی أمیر المؤمنین،و اعتباره هو المعیار لاتخاذ الموقف،و هو أیضا لتأکید الوثوق بصحة ما یختاره«علیه السلام»،و أنه إنما یختار ما یحقق أقصی درجات الرضی الإلهی..

السمع و الطاعة للّه و لرسوله

و قول علی«علیه السلام»:«السمع و الطاعة للّه و لرسوله إلخ..»یظهر مدی دقة علی«علیه السلام»فی فهم الأمور..و تراتبیة هذا الفهم و الوعی، فإنه أعلن أن الطاعة للّه،ثم هی لرسوله«صلی اللّه علیه و آله».

1)

-«علیه السلام»لمحمد بن طلحة الشافعی ص 215 و کشف الغمة ج 1 ص 242 و کشف الیقین ص 154 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 412 و 415 و سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 149 و خزانة الأدب للبغدادی ج 5 ص 416 و ج 10 ص 403.

ص :324

فدل ذلک علی أنه«علیه السلام»لم یکن لیختار أمرا خارجا عن هذه الدائرة.بل لا بد أن یرجع الأمر إلی اللّه أولا،ثم إلیه«صلی اللّه علیه و آله» ثانیا..

و هو یری أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد تهیأ للخروج،وجد فی العزم علیه،فاعتبر ذلک ترجیحا و اختیارا منه«صلی اللّه علیه و آله»لذلک..ثم اعتبر هذا الترجیح،أو الإختیار،أو ظهور هذا المیل بمثابة أمر إلهی نبوی، لعلمه بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یفعل إلا ما یحقق رضا اللّه تبارک، و لا یصدر و لا یورد الأمور من عند نفسه..

و حیث إنه«علیه السلام»لا یختار إلا ما یحقق أقصی درجات الرضا، فقد تحقق عنده الإلتزام بهذا الأمر من ناحیتین:

أولاهما:أنه أصبح بمثابة اختیار من اللّه و رسوله..و هو بمثابة الأمر بالنسبة إلیه..

الثانیة:إنه یتوافق مع ما سعی إلیه،و هو تحقیق أقصی درجات الرضا الإلهی..

لک أجر خروجک معی

و أما حبه لأن یکون مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لا یتخلف عنه فی حال من الأحوال..فلا شک فی أن الکون معه«صلی اللّه علیه و آله» شرف و فضل،و فیه مثوبات و فواضل یرغب فیها کل مؤمن،فکیف بعلی «علیه السلام»،و لکن قد یعرض ما یحتم التخلی عن هذا الأمر لمصلحة حفظ الإسلام التی هی الأهم و الأولی بالمراعات،حین یتآمر علیه أهل

ص :325

الباطل،و یکید له أهل الزیغ،فیتخلی الإنسان عما یحب لینجز أمرا صار هو الأحب إلی اللّه تعالی،لعروض أمر طارئ..

و یؤید هذا المعنی:قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»له«علیه السلام»:

«..یا أبا الحسن،إن لک أجر خروجک معی فی مقامک بالمدینة»،فدل ذلک علی أن حب علی للخروج مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن عشوائیا،و لا لمصلحة شخصیة،بل لحبه نیل الثواب من اللّه..

یضاف إلی ذلک:ما روی فی أن من أحب عمل قوم کان شریکا لهم فیه،و هذا واضح.

علی علیه السّلام أمة وحدة

ثم إن اللّه تعالی قد زاد فی إظهار مزایا علی«علیه السلام»،و فضله و شرفه بأن جعله أمة وحده،کما جعل إبراهیم«علیه السلام»أمة..لأنه «علیه السلام»هو المتفرد من بین البشر بأنه الرجل الإلهی الخالص،الذی هو نفس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی کل خصال الخیر،و فی کل المعانی و المزایا التی منحها اللّه لرسوله،باستثناء میزة النبوة الخاتمة..

و الذی یبدو لنا:هو أن علیا«علیه السلام»أمة وحده،من حیث أنه هو المعیار دون کل أحد لقبول الأعمال،و هو الذی یعطی الجواز لدخول الجنة،و لو أن أحدا صام نهاره،و قام لیله،و حج دهره و لم یأت بولایة علی «علیه السلام»،فلیس له فی الجنة نصیب.

ص :326

و بعبارة أخری..إن الإیمان بالنبوة لا یکفی إذا لم ینضم إلیه الإیمان بالولایة أیضا،و هذا الأمر ثابت حتی فی حیاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»..

و بعد وفاته..و هذا هو أحد معانی قوله«صلی اللّه علیه و آله»:إن علیا أمة وحده حتی فی زمن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فإنه لم یقل له:أنت أمة وحدک بعد وفاتی،فظهر أن هذا الأمر مما یمتاز به علی«علیه السلام»علی جمیع البشر علی الإطلاق.

و نستطیع أن نستفید من ذلک:أن إقامته بالمدینة حین سار النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی تبوک لا تعنی أنه«علیه السلام»لیس له ولایة علی غیر المدینة،بل ولایته و استخلافه یشمل جمیع الناس فی المدینة و خارجها،و فی جمیع البلاد التی کانت خاضعة لسلطان الإسلام..و لا سیما بملاحظة قوله «صلی اللّه علیه و آله»له:أنت منی بمنزلة هارون من موسی حسبما أوضحناه فیما سبق.

تأثیر الصلاة علی النبی صلّی اللّه علیه و آله

و قد تضمنت الروایة أیضا:بیان أن اقتران بعض الأعمال بإیمان ذی مواصفات بعینها،یجعلها تؤثر فی الواقع الخارجی،و من هذه الأعمال الصلاة علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و آله الطیبین،فإنها:

أولا:تستر فاعلها عن عیون أعدائه.

ثانیا:لا تبقی له ظلا.

ثالثا:تغمره بالنور،و تستره عن عیون الناس.

ص :327

و لکنها ذکرت:أن مجرد التفوه بالصلاة لا یجدی،بل لا بد أن یصاحب ذلک الإعتقاد بأن علیا«علیه السلام»هو أفضل آل النبی..

فعالم الروح متصل بعالم المادة،و التفوه بالألفاظ یترک آثارا لها نوع ارتباط بسنخ مضمون تلک الألفاظ..کما أن الإعتقاد مؤثر فی الواقع العملی الخارجی..

و لکن هذه الآثار لا یمکن التکهن بها للبشر،و لا طریق لهم لاکتشاف الصلة بینها،بالعلم البشری،بل هی مما یختص اللّه بعلمه،فلا بد من أخذ العلم بها من اللّه تعالی،فإذا أخبر اللّه عنها أمکن تلمسها بالممارسة..

الظل..و النور

1-قد بین هذا النص أن الظل أیضا یمکن التحکم به،و جعله و رفعه و لیس کالزوجیة للأربعة،أی أنه لیس من اللوازم التی لا تنفک عن النور، و ما یعترضه من أجسام..

2-بیّن أیضا:أن النور الذی یفترض أن یکون کاشفا للأجسام،و من أسباب رؤیتها،یمکن أن یکون بتلألئه ساترا و حاجبا لما وراءه،و من أسباب العمی عنه،و مانعا للبصر من الوصول و الإمتداد..

ص :328

الفهارس

اشارة

1-الفهرس الإجمالی 2-الفهرس التفصیلی

ص :329

ص :330

1-الفهرس الإجمالی

الفصل الخامس:علی علیه السّلام فی بنی جذیمة 5-32

الفصل السادس:علی علیه السّلام فی غزوة حنین 33-68

الفصل السابع:سرایا حنین..و غزوة الطائف 69-90

الباب التاسع:إلی تبوک..

الفصل الأول:آل حاتم الطائی عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله 93-112

الفصل الثانی:مباهلة نصاری نجران 113-153

الفصل الثالث:علی علیه السّلام فی الیمن 153-174

الفصل الرابع:علی علیه السّلام فی بنی زبید 175-196

الفصل الخامس:حدیث بریدة 197-218

الفصل السادس:قضاء علی علیه السّلام فی الیمن 219-244

الباب العاشر:من تبوک..إلی مرض النبی صلّی اللّه علیه و آله..

الفصل الأول:حدیث المنزلة فی تبوک 247-294

الفصل الثانی:من أحداث تبوک 295-308

الفصل الثالث:تبوک بنحو آخر..و أسر أکیدر 309-328

الفهارس:329-341

ص :331

ص :332

2-الفهرس التفصیلی

الفصل الخامس:علی علیه السّلام فی بنی جذیمة..

روایة صحیحة عن الإمام الباقر علیه السّلام:7

حدیثان آخران:9

علی علیه السّلام یصلح ما أفسده خالد:10

جری لأبی زاهر مثل ما جری لبنی جذیمة:14

البراءة مما صنع خالد:16

فداک أبوای:16

کتابة الخسائر:19

مبررات إعطاء الاموال للمنکوبین:20

دلالات باهرة فی فعل علی علیه السّلام:21

حکم علی علیه السّلام حکم اللّه تعالی:26

حدیث المنزلة کان فی بنی جذیمة:27

أنت هادی أمتی:28

الأمر الأول:28

ص :333

الأمر الثانی:30

الأمر الثالث:30

الفصل السادس:علی علیه السّلام فی غزوة حنین..

علی علیه السّلام صاحب اللواء الأعظم:35

ما جری فی حنین:36

الثابتون فی حنین:38

لم یثبت سوی علی علیه السّلام:38

حنین تشبه بدرا:48

أحداث ما بعد الهزیمة:51

علی علیه السّلام یقتل ذا الخمار:53

قتل أبی جرول:54

بیانات ضروریة:56

شعر علی علیه السّلام فی حرب حنین:57

غنائم حنین لمن:60

اقطع لسانه:61

لا معنی للخوف إذن:65

إخافة الناس بالمزاح لا تجوز:66

مشورة علی علیه السّلام علی ابن مرداس:67

ص :334

الفصل السابع:سرایا حنین..و غزوة الطائف..

سرایا تجاهلوها:71

1-سرایا لکسر الأصنام:71

2-سریة لمواجهة خیل ثقیف:72

3-سریة علی علیه السّلام إلی خثعم:73

من دلالات شعر علی علیه السّلام:77

تعدد المناجاة:78

دلالات مناجاة النبی صلّی اللّه علیه و آله لعلی علیه السّلام:79

التشکیک بما قاله النبی صلّی اللّه علیه و آله:82

إجابات النبی صلّی اللّه علیه و آله أحرجتهم:83

تهدید أهل الطائف بعلی علیه السّلام:83

أفعال أفصح من الأقوال:85

فک الحصار لتسهیل الإستسلام:88

الباب التاسع:إلی تبوک..

الفصل الأول:آل حاتم الطائی عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله..

هدم صنم طیء:الفلس:95

الرایة السوداء:104

لا بد من هدم الصنم:104

ص :335

لآل حاتم خصوصیة:105

من الذی سبی سفانة؟!:106

هروب عدی بن حاتم:107

علی علیه السّلام لم یقسم آل حاتم:107

سیوف یصطفیها علی علیه السّلام:108

تهدید المتهم:109

إستهداف المقاتلین من آل حاتم:109

قتل الأسری:109

علی علیه السّلام یحرض سفانة علی الإلحاح:110

تحریفات و أکاذیب:112

الفصل الثانی:مباهلة نصاری نجران..

حدیث المباهلة:115

وفد نجران یحاور رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:117

کتاب مصالحة النجرانیین:129

ما عندی شیء فی یومی هذا:131

و الرأی یا أبا الحسن؟!:133

لماذا لا یذکرون علیا علیه السّلام:134

و من الدس الرخیص أیضا:137

لیت بینی و بین النجرانیین حجاب!!:139

ص :336

ما الذی یصدهم عن الهدی:140

کلام صاحب المنار:140

المباهلة بأعز الناس:148

الفصل الثالث:علی علیه السّلام فی الیمن..

خالد و علی فی الیمن:155

علی علیه السّلام فی الیمن:157

امض و لا تلتفت:160

لا تقاتلهم حتی یقاتلوک:161

التدرج فی الدعوة:162

لمن یعود نفع هذه المطالب؟!:163

دلالات إرجاع خالد:163

یقبلون من علی علیه السّلام،لا من خالد:164

یرسل الخمس للنبی صلّی اللّه علیه و آله:168

التکریم و التعظیم:170

هل کان ثمة غنائم؟!:171

سرور النبی صلّی اللّه علیه و آله بإسلام همدان:171

الفصل الرابع:علی علیه السّلام فی بنی زبید..

علی علیه السّلام فی بنی زبید:177

أسئلة بلا جواب:180

ص :337

سبی بنی زبید لماذا؟!:181

النص الأوضح و الأصرح:182

عمرو یرتد بعد النبی صلّی اللّه علیه و آله:187

خالد أمیر علی الأعراب:188

لماذا ولی خالدا؟!:189

لماذا المهاجرون؟!:189

إخضاع عمرو بن معد یکرب:190

تمرد خالد:191

هزیمة ذلیلة،و سبی نساء:192

استجداء عمرو..و أریحیة خالد!:194

الفصل الخامس:حدیث بریدة..

بغضهم علیا علیه السّلام:199

لعله یغضب لابنته:208

علی علیه السّلام خیر الناس:212

لماذا یبغضون علیا علیه السّلام؟!:213

تتابع المخبرین:214

النبی صلّی اللّه علیه و آله یأخذ الکتاب بشماله:214

علی علیه السّلام ولیهم:216

یفعل ما أمر به:217

ص :338

غضب لم یر بریدة مثله:217

الفصل السادس:قضاء علی علیه السّلام فی الیمن..

علی علیه السّلام إلی الیمن مرتین:221

هل أرسل علیا علیه السّلام إلی الیمن قاضیا؟!:222

مفردات من قضائه علیه السّلام فی الیمن:225

الذین وقعوا فی زبیة الأسد:230

من وصایا النبی صلّی اللّه علیه و آله لعلی علیه السّلام:232

هدایا علی علیه السّلام من الیمن إلی النبی صلی اللّه علیه و آله:235

ذهبیة أخری من الیمن:237

علی علیه السّلام فی الیمن مرة أخری:238

خلاصة توضیحیة:241

و ثمة تصور آخر:243

الباب العاشر:من تبوک..إلی مرض النبی صلّی اللّه علیه و آله..

الفصل الأول:حدیث المنزلة فی تبوک..

علی علیه السّلام یتولی المدینة فی غزوة تبوک:249

ما جری فی غزوة تبوک:257

ولاه علی أهله أو علی المدینة:263

لا بد من تولیة علی علیه السّلام:267

ص :339

لما ذا خلّف علیا علیه السّلام؟!:271

قریش وراء الشائعات:272

رواة حدیث المنزلة:278

حدیث المنزلة لیس عاما:281

أین و متی قیل حدیث المنزلة؟!:282

الإستثناء دلیل عموم المنزلة:287

هل حدیث المنزلة خاص بتبوک؟!:288

حدیث المنزلة فی سطور:289

الفصل الثانی:من أحداث تبوک..

قسمة غنائم تبوک:297

ثمة ما هو أعجب:300

التوضیح..و التطبیق:301

ملاحظات سدیدة و مفیدة:303

لماذا لم ینزل العذاب؟!:305

علی علیه السّلام فی توصیات قیصر:305

کتاب النبی صلّی اللّه علیه و آله لأهل مقنا:308

الفصل الثالث:تبوک بنحو آخر..و أسر أکیدر..

محاولة قتل علی علیه السّلام فی المدینة:311

حدیث تبوک خلاصة أوضح:313

ص :340

علی الزبیر أن یعترف:322

ذاک لعلی علیه السّلام:324

السمع و الطاعة للّه و لرسوله:324

لک أجر خروجک معی:325

علی علیه السّلام أمة وحدة:326

تأثیر الصلاة علی النبی صلّی اللّه علیه و آله:327

الظل..و النور:328

ص :341

المجلد 7

اشارة

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

تتمة الباب العاشر

الفصل الرابع

اشارة

تبلیغ سورة براءة..

ص :5

ص :6

إرسال أبی بکر إلی مکة

قلنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»:إن أبا بکر حج بالناس فی سنة تسع بأمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ثم بعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»علی أثر أبی بکر لیأخذ سورة براءة منه،و یقرأها هو علی الناس،فأدرکه بالعرج فی قول ابن سعد،أو فی ضجنان (1)کما قاله ابن عائذ.و کان علی«علیه السلام»علی العضباء ناقة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فزعموا:أن أبا بکر لما رآه قال:أمیرا أو مأمورا؟!

قال:لا بل مأمور.ثم مضیا (2).

و حسب نص آخر:بعث أبا بکر علی إقامة الحج سنة تسع،و بعث فی أثره علیا یقرأ علی الناس سورة براءة.

ص :7


1- 1) العرج:قریة تبعد عن المدینة نحو ثمانیة و سبعین میلا.و ضجنان:جبل یبعد عن مکة اثنی عشر میلا.
2- 2) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 73 و 74 و الدرر لابن عبد البر ص 250 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 322.

فقیل:لأن أولها نزل بعد أن خرج أبو بکر إلی الحج (1).

و قیل:بل لأن عادة العرب کانت أنه لا تحل العقود و العهود و یعقدها إلا المطاع،أو رجل من أهل بیته،فلهذا بعث علیا«علیه السلام»فی أثره (2).

و قیل:أردفه به عونا له و مساعدا،و لهذا قال له الصدّیق:أأمیرا أو مأمورا؟!

قال:بل مأمورا.

و قالوا:و أما أعداء اللّه الرافضة،فیقولون:عزله بعلی،و لیس هذا ببدع من بهتهم و افترائهم (3).

و قیل:کان فی سورة براءة الثناء علی الصدّیق،فأحب أن یکون علی لسان غیره،قال فی الهدی:لأن السورة نزلت بعد ذهاب أبی بکر إلی

ص :8


1- 1) راجع:الدرر لابن عبد البر ص 250 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 321 و 322.
2- 2) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 338 و ج 12 ص 75 و دلائل الصدق ج 2 ص 245 و 246 عن الفضل بن روزبهان،و الجامع لأحکام القرآن ج 8 ص 61 و بحار الأنوار ج 30 ص 319 عن الجبائی،و المغنی للقاضی عبد الجبار ج 20 ص 351 و تفسیر الرازی ج 15 ص 218 و الکشاف للزمخشری ج 2 ص 172 و تفسیر البیضاوی ج 1 ص 405 و شرح التجرید للقوشجی ص 372 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 345.
3- 3) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 338.

الحج (1).

و نقول:

لا بد من ملاحظة ما یلی:

و إن کان مکرهم لتزول منه الجبال

إن هذا العرض لما جری لأبی بکر فی تبلیغ مضامین سورة براءة فی موسم الحج یمثل أنموذجا لمکر الماکرین،و جحود الجاحدین، وَ عِنْدَ اللّٰهِ مَکْرُهُمْ وَ إِنْ کٰانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبٰالُ (2)..

مع أن أحداث هذه القضیة کالنار علی المنار،و کالشمس فی رابعة النهار،و لم یزل العلماء یتداولونها،و یستدلون بها فی قضایا الإمامة،و لا یجد الآخرون مناصا عن البخوع لمقتضیات مضامینها،و التسلیم بدلالاتها،و لو و جدوا أی مجال للتأویل أو التحویر لما ترددوا فی اللجوء إلیه،و التعویل علیه.

و نحن نوضح هنا الحقیقة فی هذه القضیة،فنقول:

حقیقة ما جری

عن الحارث بن مالک:أنه سأل سعد بن أبی وقاص(أو:سعد بن مالک):هل سمعت لعلی منقبة؟!

ص :9


1- 1) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 75.
2- 2) الآیة 46 من سورة إبراهیم.

قال:قد شهدت له أربعا،لأن تکون لی واحدة منهن أحب إلی من الدنیا،أعمّر فیها مثل عمر نوح:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعث أبا بکر ببراءة إلی مشرکی قریش،فسار بها یوما و لیلة.ثم قال لعلی:اتبع أبا بکر فخذها و بلغها.

فردّ علیّ أبا بکر،فرجع یبکی،فقال:یا رسول اللّه،أنزل فیّ شیء؟!

قال:لا،إلا خیرا،إنه لیس یبلغ عنی إلا أنا أو رجل منی.

أو قال:من أهل بیتی الخ..» (1).

و کان مع أبی بکر،قبل أن یرجع ثلاث مائة رجل (2).

خلاصات ضروریة

و لتوضیح هذه القضیة نحتاج إلی إیراد خلاصة جامعة لما جری فیها، و هی کما یلی:

یظهر من النصوص المتوافرة لدینا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أمر أبا بکر أن یسیر إلی مکة لیقیم للناس حجهم فی سنة تسع،و لیبلغ الناس عنه صدر

ص :10


1- 1) کفایة الطالب ص 287 و بحار الأنوار ج 35 ص 285 عن علل الشرایع ص 74 و مقام الإمام علی«علیه السلام»لنجم الدین العسکری ص 36 و الغدیر للشیخ الأمینی ج 1 ص 40 و ج 6 ص 346 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 445 و ج 15 ص 661 و ج 22 ص 429 عن مختصر تاریخ دمشق(ط إسلامبول)ج 17 ص 130.
2- 2) بحار الأنوار ج 35 ص 309 عن الکامل لابن الأثیر.

سورة براءة،بالإضافة إلی قرارات أخری یرید«صلی اللّه علیه و آله»أن یلزم الناس بمراعاتها.

و یستفاد من مجموع الروایات:أنه«صلی اللّه علیه و آله»کتب عشر آیات،أو ثلاثین أو أربعین آیة من سورة براءة،و کتب أیضا:

1-أن لا یطوفنّ بالبیت عریان.

2-لا یجتمع المسلمون و المشرکون.

3-و من کان بینه و بین رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عهد،فأجله إلی مدته،و من لم یکن بینه و بینه عهد فأجله إلی أربعة أشهر.

4-إن اللّه بریء من المشرکین و رسوله.

5-لا یدخل الجنة إلا نفس مسلمة(أو إلا من کان مسلما).

6-لا یقرب المسجد الحرام مشرک بعد عامه هذا.

7-أن هذه أیام أکل و شرب.

8-أن یرفع الخمس من قریش،و کنانة و خزاعة إلی عرفات (1).

و الخمس:هی أحکام کانوا قد قرروها لأنفسهم:هی ترک الوقوف بعرفات و الإفاضة منها (2).

ص :11


1- 1) تفسیر فرات ص 161 و بحار الأنوار ج 35 ص 300 عنه،و راجع:تفسیر المیزان للسید الطباطبائی ج 8 ص 87.
2- 2) راجع:السیرة النبویة لابن هشام ج 1 ص 199.

فلما کان أبو بکر ببعض الطریق إذ سمع رغاء ناقة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و إذا هو علی«علیه السلام»،فأخذ الکتاب من أبی بکر و مضی.

و یبدو أن الکتب کانت ثلاثة:

أحدها:ما أشیر إلیه آنفا.

و الثانی:کتاب یشتمل علی سنن الحج،کما روی عن عروة.

و الکتاب الثالث:کتبه النبی«صلی اللّه علیه و آله»الی أبی بکر و فیه:أنه استبدله بعلی«علیه السلام»لینادی بهذه الکلمات فی الموسم،و یقیم للناس حجهم.

و عند المفید:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی:«و خیّر أبا بکر أن یسیر مع رکابک،أو یرجع إلیّ».

فاختار أبو بکر أن یرجع إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلما دخل علیه قال:«یا رسول اللّه،إنک أهلتنی لأمر طالت الأعناق فیه إلیّ،فلما توجهت له رددتنی عنه؟!ما لی؟!أنزل فیّ قرآن؟!

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:لا،الخ..» (1).

و فی نص آخر:فأخبره النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأن جبرئیل جاءه و قال له:إنه لا یبلغ عنه إلا هو أو رجل منه،و هو علی«علیه السلام».

ص :12


1- 1) الإرشاد ج 1 ص 65 و 66 و بحار الأنوار ج 21 ص 275 و ج 35 ص 303 عنه، و عن المناقب ج 1 ص 326 و 327 و المستجاد من کتاب الإرشاد(المجموعة) ص 55 و نهج الإیمان لابن جبر ص 247 و کشف الیقین ص 173.

فقرأ علی«علیه السلام»فی موقف الحج سورة براءة حتی ختمها کما عن جابر.

و عن عروة:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أمر علیا«علیه السلام»أن یؤذّن بمکة و بمنی،و عرفة،و بالمشاعر کلها:بأن برئت ذمة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من کل مشرک حج بعد العام،أو طاف بالبیت عریان الخ..

و لهذا الحدیث مصادر کثیرة جدا،فراجعه فی مظانه (1).

ص :13


1- 1) راجع هذا الحدیث فی المصادر التالیة:الدر المنثور ج 3 ص 209 و 210 عن أحمد، و ابن أبی شیبة،و الترمذی،و أبی الشیخ،و ابن مردویه،و ابن حبان،و الطبرانی، و التراتیب الإداریة ج 1 ص 72 و رسالات نبویة ص 72 و بحار الأنوار ج 21 ص 266 و 267 و 274 و 275 و ج 35 ص 285-309 و الجامع لأبی زید القیروانی ص 396 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 66 و الریاض النضرة ج 3 ص 118 و 119 و ذخائر العقبی ص 69 و شرح المواهب اللدنیة للزرقانی ج 3 ص 91 و عن تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 122 و 123 و(ط أخری)ص 152 و الکفایة للخطیب ص 313 و السنة لابن أبی عاصم ص 589 و کنز العمال ج 2 ص 422 و 417 و 431 و ج 13 ص 109 و مجمع الزوائد ج 7 ص 29 و تفسیر المنار ج 10 ص 157 و 156 و العمدة لابن البطریق ص 160 و کشف الیقین ص 172 و البدایة و النهایة ج 5 ص 38 و ج 7 ص 357 و عمدة القاری ج 18 ص 260 و ج 4 ص 78 و وسیلة المآل ص 122 و الجمل للمفید ص 219 و الکامل لابن عدی(ط دار الفکر)ج 3 ص 256 و 413 و ابن زنجویه ج 1 ص 663 و المعجم الکبیر ج 11-

1)

-ص 400 و فتح القدیر ج 2 ص 334 و المناقب للخوارزمی ص 99 و 165 و 164 و زوائد المسند ص 353 و فرائد السمطین ج 1 ص 61 و أنساب الأشراف ج 1 ص 383 و جامع البیان ج 10 ص 44-47 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 333 و الصواعق المحرقة ص 32 و تفسیر أبی حیان ج 5 ص 6 و إمتاع الأسماع ص 499 و الإصابة ج 2 ص 509 و خصائص الإمام علی بن أبی طالب للنسائی ص 92 و 93 و الأموال لأبی عبید ص 213 و 215 و تیسیر الوصول ج 1 ص 158 و عن الکشاف ج 2 ص 243 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 203 و السنن الکبری ج 5 ص 128 ح 8461 و ج 9 ص 224 و کفایة الطالب ص 255 و 254 و 285 عن أحمد،و ابن عساکر،و أبی نعیم،و تشیید المطاعن ج 1 ص 164 و 165 و نور الثقلین ج 2 ص 177 و 182 و تهذیب تاریخ دمشق ج 3 ص 89 و مسند أحمد ج 1 ص 3 و 151 و 150 و ج 3 ص 212 و 283 و إرشاد الساری ج 10 ص 283 و غرائب القرآن(مطبوع بهامش جامع البیان)ج 10 ص 36 و تذکرة الخواص ص 37 و ترجمة الإمام علی«علیه السلام»من تاریخ مدینة دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 376 و 390 و المستدرک علی الصحیحین ج 2 ص 361 و ج 3 ص 52 و ینابیع المودة ص 89 و الطرائف ص 38 و 39 و عن فتح الباری ج 8 ص 318 و مختصر تاریخ دمشق ج 18 ص 6 و ج 20 ص 68 و الجامع الصحیح للترمذی ج 5 ص 257 و 256 و تفسیر النسفی ج 2 ص 115 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 168 و تفسیر البیضاوی ج 1 ص 394 و مطالب السؤل ص 17 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 46 و ج 7 ص 288 و سنن الدارمی ج 2 ص 67 و 237-

ص :14

و قد نظم الشعراء هذه المنقبة شعرا،فقال شمس الدین المالکی المتوفی سنة 780 ه:

و أرسله عنه الرسول مبلغا

و خص بهذا الأمر تخصیص مفرد

و قال:هل التبلیغ عنی ینبغی

لمن لیس من بیتی من القوم فاقتد (1)

استمرار أبی بکر فی مسیره إلی مکة

اختلفت روایات غیر الرافضة!فی مسیر أبی بکر إلی مکة،أو رجوعه إلی المدینة،فهی علی ثلاثة أقسام:

الأول:لم یتعرض للنفی،و لا للإثبات..

1)

-و صحیح ابن خزیمة ج 4 ص 319 و الروض الأنف ج 7 ص 374 و الکامل فی التاریخ ج 1 ص 644 و التفسیر الکبیر للرازی ج 15 ص 218 و الإحسان فی تقریب صحیح ابن حبان ج 5 ص 19 و ج 15 ص 16 و الجامع لأحکام القرآن ج 8 ص 44 و المواهب اللدنیة ج 1 ص 640 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 140 و روح المعانی ج 10 ص 44 و 45 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 141 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 128 و ج 2 ص 407 و عن ابن خزیمة،و أبی عوانة،و الدارقطنی فی الإفراد، و ابن أبی حاتم،و تفسیر البغوی(مطبوع مع تفسیر الخازن)ج 3 ص 49 و تفسیر الخازن ج 2 ص 203 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 65 و 66 و البرهان(تفسیر)ج 2 ص 100 و 101 و إعلام الوری ص 132 و عن علل الشرایع ص 74 و عن الخصال ج 2 ص 16 و 17 و مسند علی ص 741.

ص :15


1- 1) الغدیر ج 6 ص 58 و 338 عن نفح الطیب ج 10 ص 244.

الثانی:صرح بمواصلة مسیره إلی مکة،و حج مع علی«علیه السلام»، رووا ذلک عن أبی هریرة،و ابن عباس،و نسب إلی أبی جعفر أیضا.

الثالث:تحدث عن رجوع أبی بکر إلی المدینة،و هو المروی عن علی «علیه السلام»،و ابن عباس،و أبی هریرة و السدی (1)،و زید بن بثیع،و أبی بکر نفسه.

و تعبیر بعض روایات هؤلاء:بأنه«صلی اللّه علیه و آله»بعث(براءة) أولا مع أبی بکر،ثم دعاه فبعث بها علیا«علیه السلام» (2).

فیلاحظ:أن أصحاب الرأی الثانی هم ثلاثة فقط،و هم أنفسهم رووا رجوعه إلی المدینة،و وافقهم علیه آخرون،حتی أبو بکر نفسه.

فلا یصح ما ادعاه ابن روزبهان،من أن علیا لم یکن أمیر الحج،لأنه کان مکلفا فقط بتبلیغ الآیات،مع تواتر الأخبار بأن أبا بکر قد حج فی تلک

ص :16


1- 1) مکاتیب الرسول ج 1 ص 268.
2- 2) راجع:مسند أحمد ج 3 ص 283 و نحوه فی سنن الترمذی فی تفسیر سورة التوبة. و قال:هذا حدیث حسن.و کنز العمال ج 2 ص 422 و راجع:الغدیر ج 6 ص 345 و شواهد التنزیل للحسکانی ج 1 ص 309 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 344 و کشف المراد فی شرح تجرید الإعتقاد(بتحقیق الآملی)للعلامة الحلی ص 509 و(بتحقیق السبحانی)ص 204 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 22 ص 422.

السنة (1).انتهی.

و لا یصح أیضا ما ادعاه القاضی عبد الجبار:من أن ولایة أبی بکر علی الموسم و الحج فی تلک السنة قد ثبت بلا خلاف بین أهل الأخبار،و لم یصح أنه عزله..

قال:و لا یدل رجوع أبی بکر إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»مستفهما عن القصة علی العزل (2).

نعم،لا یصح ذلک.

أولا:لأنه قد ظهر مما ذکرناه آنفا،أن الأخبار متواترة فی رجوع أبی بکر إلی المدینة..و لم یرو عندهم مضی أبی بکر مع علی«علیه السلام»إلی مکة سوی ما نسبوه إلی أبی جعفر..

أما روایة أبی هریرة،و ابن عباس ذهابه إلی مکة فهی مشکوکة، لمعارضتها بروایتهما رجوعه إلی المدینة..

ثانیا:إن مهمة أبی بکر أولا کانت إقامة الحج و تبلیغ الآیات،فما الذی یمنع من أن یتولی علی«علیه السلام»-بعد رجوع أبی بکر-تبلیغ الآیات،

ص :17


1- 1) دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 18 و 19 عن فضل بن روزبهان،و شرح إحقاق الحق (الأصل)ص 222.
2- 2) بحار الأنوار ج 3 ص 314 و ج 30 ص 416 و المغنی لعبد الجبار ج 20 ص 350 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 195 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 153.

و إقامة الحج أیضا؟!فلما ذا یرید ابن روز بهان أن یشکک فی هذا الأمر..

ثالثا:لا إجماع علی تولیة أبی بکر الحج فی تلک السنة کما ظهر من روایة علی«علیه السّلام»،و ابن عباس،و ابن بثیع،و أبی هریرة و أبی بکر نفسه، و غیرهم.

و تقدم:أن راوی مواصلة أبی بکر مسیره إلی مکة واحد.

یضاف إلی ذلک:قول الطبرسی عن علی«علیه السلام»:«روی أصحابنا أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»ولاه أیضا الموسم،و أنه حین أخذ البراءة من أبی بکر رجع أبو بکر (1).

رابعا:إن إجماع بعض أهل الأخبار علی مسیر أبی بکر إلی مکة مع روایتهم رجوعه إلی المدینة عمن ذکرناهم عن قریب،یؤکد التهمة لهؤلاء الناس،فی أنهم یسعون لتحسین صورة أبی بکر،و إبعاد الظنون و الشبهات عنه.

و القول بأن الرجوع إلی المدینة رجوع بهدف الاستفهام،و لا یدل علی عدم استئناف سفر جدید إلی مکة،لإنجاز مهمة الحج بالناس..مجازفة ظاهرة..فإن القائلین بذلک لم یدعوا استئناف السفر إلی مکة و تولی الحج من جدید،بل هم یقولون:إنه رجع إلی المدینة بصورة نهائیة.

ص :18


1- 1) مجمع البیان ج 5 ص 9 و بحار الأنوار ج 21 ص 266 و ج 30 ص 417 و الصافی (تفسیر)ج 2 ص 321 و التبیان للطوسی ج 5 ص 169 و نور الثقلین ج 2 ص 182.
تبدل آراء الأنبیاء

و قد یتساءل البعض فیقول:

کیف یتبنی النبی«صلی اللّه علیه و آله»رأیا،و یباشر بتنفیذه ثم یعدل عنه؟!

هل لأنه ظهر له خطؤه؟!

ألا یضعف ذلک ثقة الناس بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»،و یخل بمکانته فی نفوسهم؟!

و نجیب:

لیست القضیة قضیة خطأ فی الرأی قد بان صوابه،بل کان هناک أمران لا بد من ملاحظتهما،و هما:

1-أن المطلوب کان إرسال أبی بکر إلی المکان الذی أرسل إلیه،و أن یری الناس ذلک.

2-ثم إرسال علی«علیه السلام»فی أثره لیأخذ الکتاب،و أن یری الناس ذلک أیضا.

و قد کان الأمران کلاهما بوحی من اللّه،لا برأی بان خطؤه،لأننا نعلم:

أنه«صلی اللّه علیه و آله» وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ، إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ (1).

و أما المصلحة فی ذلک فسیأتی الحدیث عنها إن شاء اللّه تعالی.

ص :19


1- 1) الآیتان 3 و 4 من سورة النجم.
لماذا یتبرع أبو بکر؟!

إذا کان أبو بکر یرغب فی جمع الدلائل علی أهلیته للخلافة،فمن المتوقع:أن یتبرع هو بالذهاب إلی مکة،لا أن ینزعج من اختیاره لها،إلا إن کانت خشیته علی حیاته هی التی أوجبت له هذا الانزعاج..

و حینئذ نقول:

لقد کان علی«علیه السلام»أولی بهذه الخشیة منه،فإنه هو الذی وتر قریشا،و أسقط هیبتها.

و من جهة أخری:إذا کان أبو بکر یخاف علی نفسه من أهل مکة،فلما ذا ینزعج من إرجاعه؟!لا سیما بعد التوضیح له:بأن سبب إرجاعه هو أن الذی یبلغ عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»شخص له أوصاف لا تنطبق علیه..

سبب إرجاع أبی بکر

لعل من أسباب إرجاع أبی بکر عن تبلیغ رسالة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و آیات سورة براءة لأهل مکة الأمور التالیة:

1-قد یقال:إن من أهداف ذلک بیان أن أبا بکر لا یصلح للنیابة عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی أمر الإبلاغ..ربما لأنه لا یؤدی الأمر بحرفیته التامة،بل یراعی أمورا تجعله یقدم علی التغییر و التبدیل،و ربما تکون هذه الأمور مصالح شخصیة،تعود إلیه..ککونه لا یرید جرح مشاعر قومه، و لا إزعاجهم،و لا تصعیب علاقته بهم،أو غیر ذلک..

و الخلاصة:النبی«صلی اللّه علیه و آله»یرید تعریف الناس بأن أبا بکر

ص :20

لا یؤتمن علی إبلاغ الرسالة،التی و کل بإبلاغها..و لذلک لم یقل النبی «صلی اللّه علیه و آله»:أبو بکر لا یقدر علی التبلیغ،بل قال:لا یبلغ عنی إلا أنا أو رجل منی..

2-و قد یقال:إن من الأهداف أنه لو قام أبو بکر بهذه المهمة لاستغلها هو و مؤیدوه فیما بعد،لا دعاء مقامات تضر بسیر الأمور کما یریده اللّه،من حیث إنها تساعده علی اغتصاب الخلافة من صاحبها المنصوص علیه من اللّه و رسوله،و تثیر الشبهة حین یدعی أبو بکر:أن هذه الإستنابة فی التبلیغ تشیر إلی أهلیته للقیام مقام النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حیاته«صلی اللّه علیه و آله» و بعد وفاته..و هذا بالذات ما فعلوه،حین زعموا:أنه«صلی اللّه علیه و آله» صلی بالناس فی مرض الرسول،بأمر منه«صلی اللّه علیه و آله»،مع أن النبی «صلی اللّه علیه و آله»قد عزله عن تلک الصلاة رغم مرضه الشدید..

صرحت الروایة المنسوبة إلی الإمام الحسن«علیه السلام»،و وردت فی التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری«علیه السلام»،بأن المطلوب هو تصحیح الصورة التی فی أذهان ضعفاء المسلمین عن هذا الرجل الذی یرشح نفسه لمقام یفقد المؤهلات له و لما هو أقل منه،و یکون ما جری بمثابة إشارة لهم علی هذه الحقیقة.

تقول الروایة المشار إلیها

إن جبرئیل قال لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن«براءة»:«ما أمرک ربک بدفعها إلی علی،و نزعها من أبی بکر سهوا،و لا شکا،و لا استدراکا علی نفسه غلطا،و لکن أراد أن یبین لضعفاء المسلمین:أن المقام الذی یقومه

ص :21

أخوک علی«علیه السلام»لن یقومه غیره سواک یا محمد،و إن جلّت فی عیون هؤلاء الضعفاء من أمتک مرتبته،و شرفت عندهم منزلته» (1).

4-قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:لا یؤدی عنی إلا أنا،أو رجل منی..قد یشیر إلی أنه لیس من حق النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یولی أحدا شیئا من مهمات الإمام بعده،مثل تولیة أمر التبلیغ عن اللّه و رسوله غیر علی «علیه السلام»..لأن هذا المقام خاص به صلوات اللّه و سلامه علیه،لأنه هو الحافظ للشریعة،و أحکامها،و الکتاب و آیاته،و هو المرجع للفقهاء و المبلغین،و المهیمن علی حرکتهم.

هل هذا من الأسباب أیضا؟!
اشارة

و قد یقال:إنه«صلی اللّه علیه و آله»-بالإضافة إلی ما تقدم-خاف أن یضعف أبو بکر أمام المشرکین،خوفا من أن یغتالوه،أو أن یؤذوه.و هو لا یثق بنصرة أهل مکة له،لأنهم کانوا حدیثی عهد بالإسلام.

و قد أشار المعتزلی إلی ذلک،فقال:لعل السبب فی ذلک،أن علیا«علیه السلام»،من بنی عبد مناف،و هم جمرة قریش فی مکة،و علی«علیه السلام»أیضا شجاع لا یقام له،و قد حصل فی صدور قریش منه الهیبة الشدیدة،و المهابة العظیمة،فإذا حصل مثل هذا البطل و حوله من بنی عمه من هم أهل العزة،و القوة،و الحمیة،کان أدعی إلی نجاته من قریش،

ص :22


1- 1) بحار الأنوار ج 35 ص 297 عن التفسیر المنسوب للإمام العسکری ص 231 و 232 و(تحقیق مدرسة الإمام المهدی)ص 559.

و سلامة نفسه الخ.. (1).

و نجیب

بأن علماءنا (2)ناقشوا فی ذلک،فقالوا:لو کان الغرض من استبدال أبی بکر بعلی«علیه السلام»هو سلامة من أرسله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من الأذی کان الأحری أن یرسل«صلی اللّه علیه و آله»العباس،أو عقیلا،أو غیرهما ممن لم یکن لدی قریش حقد علیهم،لأنهم لم یشارکوا فی قتل آبائهم،و إخوانهم.

و حدیث الخوف من شجاعة علی«علیه السلام»لا ینفع هنا،فإن قریشا کانت تجترئ علی علی«علیه السلام»،و تسعی لقتله فی الحروب،و إن کانت تمنی دائما بالخزی و الخیبة،فهل تکف عنه إذا وجدته وحده فی مکة بالذات،و کان معها ألوف من أهل الشرک؟!

علی أنهم قد زعموا:أن أبا بکر ذهب إلی مکة أمیرا علی الحاج (3)، فلماذا لم یخف من قریش و من المشرکین أن یغتالوه،إذا کان قد خاف من القتل،بسبب حمله لرسالة النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلیهم؟!.

ص :23


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 200 و بحار الأنوار ج 30 ص 423.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 30 ص 423.
3- 3) فتح العزیز ج 7 ص 31 و بحار الأنوار ج 30 ص 418 و عمدة القاری ج 18 ص 260 و تحفة الأحوذی ج 8 ص 387 و جامع البیان للطبری ج 10 ص 77 و التفسیر الکبیر للرازی ج 15 ص 219 و المعارف لابن قتیبة ص 165.
جزع قریش

و قالوا:لما أذّن علی«علیه السلام»«ببراءة»فی مکة أن لا یدخل المسجد الحرام مشرک بعد ذلک العام.جزعت قریش جزعا شدیدا،و قالوا:ذهبت تجارتنا،و ضاعت عیالنا،و خرجت دورنا،فأنزل اللّه تعالی:

قُلْ إِنْ کٰانَ آبٰاؤُکُمْ وَ أَبْنٰاؤُکُمْ وَ إِخْوٰانُکُمْ وَ أَزْوٰاجُکُمْ وَ عَشِیرَتُکُمْ وَ أَمْوٰالٌ اقْتَرَفْتُمُوهٰا وَ تِجٰارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسٰادَهٰا وَ مَسٰاکِنُ تَرْضَوْنَهٰا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهٰادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّٰی یَأْتِیَ اللّٰهُ بِأَمْرِهِ وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفٰاسِقِینَ

(1)

» (2).

نعم،إن هذا هو ما یهم أهل الدنیا،و طلاب زخرفها،و المهتمین بزبارجها و بهارجها،مع أن دعوة إبراهیم اللّه تعالی بأن یجعل أفئدة من الناس تهوی إلی ذلک الوادی،و أن یرزق أهله من الثمرات،کانت أقوی من کل تجاراتهم،و علاقاتهم،و أوسع و أکبر من کل آمالهم و توقعاتهم، و بهذه الدعوة یرزقهم اللّه،لا بکدّهم و جدّهم،لو کانوا یعقلون..

علی علیه السّلام یتهدد المشرکین

و یلاحظ هنا:أن الأمور حین إبلاغ سورة براءة قد انقلبت رأسا علی

ص :24


1- 1) الآیة 24 من سورة التوبة.
2- 2) بحار الأنوار ج 35 ص 293 و تفسیر القمی ج 1 ص 284 و تفسیر المیزان ج 9 ص 216 و التفسیر الأصفی ج 1 ص 457 و الصافی(تفسیر)ج 2 ص 329.

عقب،فبدلا من أن یخاف علی«علیه السلام»المشرکین علی نفسه،کان هو الذی یتهددهم و یتوعدهم و یتحداهم،حتی لقد أبلغهم سورة براءة و کتاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و قد«لمع بسیفه»! (1).

و فی نص آخر:«لما دخل مکة اخترط سیفه و قال:و اللّه لا یطوف بالبیت عریان إلا ضربته بالسیف» (2).

و عن علی«علیه السلام»:«فأتیت مکة،و أهلها من قد عرفتم،لیس منهم أحد إلا و لو قدر أن یضع علی کل جبل منی إربا لفعل،و لو أن یبذل فی ذلک نفسه و أهله،و ولده،و ماله،فبلغتهم رسالة النبی«صلی اللّه علیه و آله»و قرأت علیهم کتابه،فکلهم یلقانی بالتهدید و الوعید،و یبدی لی البغضاء،و یظهر الشحناء من رجالهم و نسائهم،فکان منی فی ذلک ما قد رأیتم» (3).

ص :25


1- 1) بحار الأنوار ج 35 ص 288 و إقبال الإعمال ج 2 ص 39.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 ص 275 و 267 و ج 35 ص 296 و إعلام الوری ص 132 و (ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 248 و الحدائق الناضرة ج 16 ص 94 و جواهر الکلام ج 19 ص 276 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 13 ص 401 و (ط دار الإسلامیة)ج 9 ص 464 و جامع أحادیث الشیعة ج 11 ص 326 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 597 و تفسیر العیاشی ج 2 ص 74 و جوامع الجامع ج 2 ص 45 و مجمع البیان ج 5 ص 9 و الصافی(تفسیر)ج 2 ص 321 و نور الثقلین ج 2 ص 182 و قصص الأنبیاء للراوندی ص 351.
3- 3) الخصال ج 2 ص 369 و 370 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 369 و بحار-

و قالوا أیضا:«لما وصل علی«علیه السلام»إلی المشرکین بآیات براءة لقیه خراش بن عبد اللّه-أخو عمرو بن عبد اللّه-الذی قتله علی«علیه السلام»مبارزة یوم الخندق-و شعبة بن عبد اللّه أخوه،فقال لعلی«علیه السلام»:ما تسیرنا یا علی أربعة أشهر،بل برئنا منک و من ابن عمک،إن شئت،إلا من الطعن و الضرب».

و قال شعبة:لیس بیننا و بین ابن عمک إلا السیف و الرمح،و إن شئت بدأنا بک.

فقال علی«علیه السلام»:أجل،أجل،إن شئتم فهلموا (1).

و عن أبی جعفر الباقر«علیه السلام»:«خطب علی«علیه السلام»الناس:

و اخترط سیفه،و قال:لا یطوفن بالبیت عریان الخ..» (2).

3)

-الأنوار ج 35 ص 286 و ج 38 ص 171 و الإختصاص للمفید ص 168 و نور الثقلین ج 2 ص 178 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 129 و شرح الأخبار ج 1 ص 304 و إقبال الأعمال ج 2 ص 37 و حلیة الأبرار ج 2 ص 365.

ص :26


1- 1) بحار الأنوار ج 35 ص 290 و 304 و إقبال الأعمال ص 320 و 321 و(ط ایران) ج 2 ص 41 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 392 و الصوارم المهرقة ص 126 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 422 و نهج الإیمان ص 251.
2- 2) بحار الأنوار ج 35 ص 296 و 303 و تفسیر العیاشی ج 2 ص 74 و 75 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 326-328 و الحدائق الناضرة ج 16 ص 94 و جواهر-

و عن الامام الصادق«علیه السلام»:أخذ علی«علیه السلام»الصحیفة، و أتی الموسم،و کان یطوف علی الناس،و معه السیف،و یقول: بَرٰاءَةٌ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی الَّذِینَ عٰاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ، فَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ.. (1).فلا یطوف بالبیت عریان بعد عامه هذا،و لا مشرک،فمن فعل، فإن معاتبتنا إیاه بالسیف.

قال:و کان یبعثه إلی الأصنام فیکسرها،و یقول:«لا یؤدی عنی إلا أنا أو أنت» (2).

عمر شریک أبی بکر

و الشیء الذی قلما أشار إلیه الباحثون هو:أن ثمة نصوصا تصرح بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أرسل أبا بکر و عمر معا ببراءة إلی أهل مکة، فانطلقا،فإذا هما براکب،فقال:من هذا؟!

قال:أنا علی.یا أبا بکر هات الکتاب الذی معک.

2)

-الکلام ج 19 ص 276 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 13 ص 401 و(ط دار الإسلامیة)ج 9 ص 464 و جامع أحادیث الشیعة ج 11 ص 326 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 597 و جوامع الجامع ج 2 ص 45 و مجمع البیان ج 5 ص 9 و الصافی(تفسیر)ج 2 ص 321 و نور الثقلین ج 2 ص 182 و تفسیر المیزان ج 9 ص 163.

ص :27


1- 1) الآیتان 1 و 2 من سورة براءة.
2- 2) بحار الأنوار ج 35 ص 299 و تفسیر فرات ص 159.

فأخذ علی الکتاب،فذهب به،و رجع أبو بکر و عمر إلی المدینة،فقالا:

ما لنا یا رسول اللّه؟!

قال:«ما لکما إلا خیرا،و لکن قیل لی:لا یبلغ عنک إلا أنت أو رجل منک» (1).

و یؤید شراکة عمر لأبی بکر فی هذا الأمر:أن بعض الروایات صرحت:

بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد عرض حمل الکتاب إلی المشرکین علی جمیع أصحابه،فکلهم تثاقل عن حمله،و المضی به إلی مکة،فندب منهم رجلا فوجهه به (2).

و هذا یدل علی أن عمر کان ممن تثاقل فی الإستجابة لطلب الرسول «صلی اللّه علیه و آله»،و لأجل هذا التثاقل الظاهر من الناس،کان لا بد للنبی«صلی اللّه علیه و آله»من أن یفرض علی رجل بعینه القیام بذلک..

و هکذا کان..و قد اختار«صلی اللّه علیه و آله»خصوص الذین لهم دعاوی عریضة،و یسعون للإستیلاء علی أمر الأمة،و إبعاد صاحبه الشرعی..

و جری ما جری.

و شارک عمر أبا بکر فیما ترتب علی إرجاعه من آثار،و ما یمکن أن یکون له من دلالات کما شارکه فی المسیر.

ص :28


1- 1) المستدرک للحاکم ج 3 ص 51 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 2 ص 50 و شواهد التنزیل ج 1 ص 318 و أبو هریرة للسید شرف الدین ص 124.
2- 2) الخصال ج 2 ص 369 و بحار الأنوار ج 35 ص 286 و ج 38 ص 172.

و اللافت هنا:أن عمار بن یاسر هو الآخر قد شارک علیا«علیه السلام» فی المسیر إلی مکة،و لکن الناس یقتصرون علی ذکر علی«علیه السلام»و قلما یذکرون عمارا..تماما کما یذکرون أبا بکر فی حملة سورة البراءة و لا یذکرون عمر الذی کان معه أیضا،لأن أنظار هؤلاء و أولئک تکون مشدودة للأهم من الرجلین.

و لا ندری لماذا تثاقل عمر أولا،ثم عاد فذهب مع أبی بکر ثانیا..مع العلم:بأن امتناع عمر عن تلبیة طلب النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن هو المرة الأولی،فإنه فی غزوة الحدیبیة امتنع أیضا عن امتثال أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»له بالذهاب إلی مکة لیبلغ أشراف قریش بما جاء له النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و قال:یا رسول اللّه،إنی أخاف قریشا علی نفسی (1).

ص :29


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 278 و إقبال الأعمال ج 2 ص 38 عنه، و عین العبرة فی غبن العترة لأحمد آل طاووس ص 24 و بحار الأنوار ج 35 ص 287 و مسند أحمد ج 4 ص 324 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 3 ص 310 و جامع البیان للطبری ج 26 ص 111 و تفسیر الثعلبی ج 9 ص 47 و تفسیر البغوی ج 4 ص 193 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 200 و 210 و تفسیر الثعالبی ج 5 ص 254 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 298 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 78 و البدایة و النهایة ج 4 ص 191 و عیون الأثر ج 2 ص 118 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 318 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 46.
متی أرسل النبی صلّی اللّه علیه و آله علیا علیه السّلام؟!

و تقدم قول بعض الروایات:إن أبا بکر إنما سأل النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن سبب إرسال علی«علیه السلام»إلی مکة،بعد أداء مناسک الحج، و ذلک للإیهام بأن أبا بکر قد ذهب هو و علی«علیه السلام»إلی مکة..فلما رجعا استفهم عن سبب إلحاق علی به،لیحمل الرسالة دونه..

مع أن الأمر جری علی خلاف ذلک،لما یلی:

ألف:تقدم:أن الروایات-باستثناء واحدة منها-تصرح:بأنه حین أخذ علی«علیه السلام»الرسالة من أبی بکر،و توجه إلی مکة،رجع هو إلی المدینة.

و فی بعضها:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أمر علیا بأن یرد أبا بکر.

و بعد اتفاق الروایات تقریبا علی رجوع أبی بکر،فإن اختلافها فیما بینها فی بعض الخصوصیات،یمکن معالجته بأدنی تأمل..

ب:لو قبلنا بأن أبا بکر واصل طریقه إلی مکة،فذلک لا یعنی أنه هو الذی حج بالناس،إذ یمکن أن یکون قد حج تحت إمرة علی«علیه السلام»أیضا.

ج:و یمکن أن یستدل علی ذلک أیضا بقولهم:إنه«صلی اللّه علیه و آله» لم یؤمر علی علی«علیه السلام»أحدا طیلة حیاته..

أهلیة أبی بکر للخلافة

هذا،و قد استدل علماء الشیعة بهذه الواقعة علی عدم صلاحیة أبی بکر للخلافة،فضلا عن الإمامة،فقالوا:من لم یصلح لأداء سورة واحدة إلی أهل بلدة.فهو لا یصلح للرئاسة العامة،المتضمنة لأداء جمیع الأحکام إلی

ص :30

عموم الرعایا فی سائر البلاد (1).

أضاف الشریف المرتضی«رحمه اللّه»قوله:«لو سلمنا أن ولایة الموسم لم تنسخ لکان الکلام باقیا،لأنه إذا کان ما ولی-مع تطاول الأزمان-إلا هذه الولایة،ثم سلب شطرها،و الأفخم و الأعظم منها،فلیس ذلک إلا تنبیها علی ما ذکرنا» (2).

و یؤکد ذلک:أن الذی أوکلت إلیه المهمة،و هو علی«علیه السلام»، کان خطر تعرضه لغدر الحاقدین علیه کبیرا جدا،أما أبو بکر الذی أعفی من المهمة،فقد تقدم:أنه کان أکثر مقبولیة عندهم،و الخطر عنه أبعد بسبب مواقفه الإیجابیة،تجاه أسراهم،لأنه لم یتعرض أحد منهم لأی خطر من قبله مهما صغر..و لغیر ذلک من أسباب..

علی علیه السّلام و عمار

عرفنا:أن عمارا«رحمه اللّه»رافق علیا«علیه السلام»إلی مکة،و یقول النص:إن فلانا و فلانا انزعجا من إرسال علی«علیه السلام»،و أحبا أن یرسل من هو أکبر منه سنا،و قالا:بعث هذا الصبی؟!و لو بعث غیره إلی أهل مکة، و فی مکة صنادید قریش و رجالها،و اللّه،الکفر أولی بنا مما نحن فیه.

ص :31


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 30 ص 211 و ج 35 ص 310 و منهاج الکرامة ص 181 و نهج الحق ص 265 و شرح إحقاق الحق(الأصل)ص 222.
2- 2) الشافی فی الإمامة ج 4 ص 155 و بحار الأنوار ج 30 ص 417 عنه،و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 197 و الصوارم المهرقة ص 126.

ثم إنهما سارا إلی علی و عمار و خوفاهما بأهل مکة،و غلظا علیهما الأمر، و قالا لهما:إن أبا سفیان،و عبد الرحمان،و عبد اللّه بن عامر،و أهل مکة قد جمعوا لهم.

فقال علی«علیه السلام»:حسبنا اللّه و نعم الوکیل.

و مضیا،فلما دخلا مکة أنزل اللّه تعالی: اَلَّذِینَ قٰالَ لَهُمُ النّٰاسُ إِنَّ النّٰاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزٰادَهُمْ إِیمٰاناً وَ قٰالُوا حَسْبُنَا اللّٰهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ، فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّٰهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوٰانَ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ (1).

و نقول:

1-لعل انزعاج فلان و فلان قد کان بعد تثاقلهما أولا،و بعد الإنتداب القسری لأبی بکر للمهمة،ثم عزله عنها،حیث فاجأهما هذا العزل، و أزعجهما أن یکون علی«علیه السلام»هو البدیل،و استفاقا علی ضربة معنویة هائلة،و موجعة جدا،فأحبا تدارک الأمر،و لو بأن یعلن علی«علیه السلام»انصرافه،أو تردده،و خوفه،بسبب تخویفهما إیاه بجمع الناس..

کما أن نفس إظهار شیء من الحرص منهما علی تولی هذه المهمة قد یعید شیئا من الإعتبار لمن فقده،مهما کان قلیلا و ضئیلا..

2-ماذا نقول لرجلین یریان الکفر أولی من الإیمان،لأجل أمر لا حقیقة له،بل هو أمر أرعن و تافه،و هو أن ذا السن الجاهل و القاصر

ص :32


1- 1) الآیتان 173 و 174 من سورة آل عمران.

التفکیر،و الجبان،و الناقص الإیمان،و الذی یعانی من الکثیر الکثیر من العاهات،و النقائص لا بد أن یقدم علی الأصغر منه سنا.

رغم أن الأصغر أشرف الخلق و أفضلهم،و أکرمهم،و أعلمهم،و أتقاهم و أحکمهم،و أعقلهم،و أشجعهم،و أصحهم إیمانا و یقینا،و أکملهم فی کل شیء..

مع العلم:بأن معادلة السن لو صحت لبطلت خلافة أبی بکر،لأن أباه کان حیا حین استدل علی هذا الأمر،بالإضافة إلی وجود عشرات أو مئات من الصحابة کانوا أسن منه.

بل لو صح ذلک،لبطلت کل خلافة و رئاسة،بل کل إمامة و نبوة، حتی نبوة أولی العزم لأنهم جمیعا کان فی قومهم من هم أسن منهم..

و کذلک الحال بالنسبة لنبینا الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»فإن عمه العباس و کثیرین غیره کانوا أسن منه«صلی اللّه علیه و آله»..

3-لا ندری کیف یجیز مسلم لنفسه ترجیح الکفر علی الإیمان،لأجل تقدیم الأصغر سنا علی الأکبر،و ما الذی عرف و رأی من هنات فی الإسلام و الإیمان حتی أصبح عنده رخیصا،و محتقرا،و یرید التخلص منه، و تنزیه نفسه عنه؟!

عودة علی علیه السّلام حدث و دلالة

تقول روایة لخصناها:

إن علیا«علیه السلام»انصرف إلی المدینة یقصد فی السیر،و أبطأ

ص :33

الوحی عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی أمر علی«علیه السلام»،و ما کان منه،فاغتم لذلک غما شدیدا..

و کان من عادته«صلی اللّه علیه و آله»أنه إذا صلی الغداة استقبل القبلة، و استقبل علی«علیه السلام»الناس خلف النبی«صلی اللّه علیه و آله»، فیستأذنون فی حوائجهم،و بذلک أمرهم«صلی اللّه علیه و آله».

فلما غاب علی«علیه السلام»إلی مکة لم یجعل أحدا مکان علی«علیه السلام»،بل کان هو نفسه«صلی اللّه علیه و آله»یستقبل الناس.

فأذن للناس..فاستأذنه أبو ذر،فأذن له.فخرج یستقبل علیا«علیه السلام»،فلقیه ببعض الطریق،فالتزمه و قبله،و سبقه إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و بشره بقدومه،فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لأبی ذر:

«لک بذلک الجنة» (1).

ثم رکب النبی«صلی اللّه علیه و آله»و رکب معه الناس،فلما رآه أناخ ناقته،و نزل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فتلقاه،و التزمه و عانقه، و وضع خده علی منکب علی«علیه السلام».

و بکی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فرحا بقدومه.و بکی علی«علیه السلام»معه..

ثم سأله عما صنع،فأخبره،فقال«صلی اللّه علیه و آله»:«کان اللّه عز

ص :34


1- 1) إقبال الأعمال لابن طاووس ج 2 ص 40 و بحار الأنوار ج 35 ص 289.

و جل أعلم بک منی حین أمرنی بإرسالک» (1)..

و نقول:

لفت نظرنا فی هذا النص أمور عدیدة،فلاحظ منها ما یلی

1-إن النظام الذی تحدثت الروایة أنه کان قائما بالنسبة لاستئذان الناس نبیهم لیذهبوا فی حوائجهم،یشیر إلی شدة الضبط و الإنضباط الذی یهیء للقائد الإشراف المباشر و الدقیق علی حرکة الناس معه،و یعطیه القدرة علی التصرف و وضع الأمور فی مواضعها،وفق معطیات دقیقة، و معرفة تفصیلیة،و إشراف علی النتائج،و سیکون قراره متوافقا مع الظروف الموضوعیة القائمة،و مترافقا مع معطیات النجاح و الفلاح.

2-إن هذا الإجراء من شأنه أن یبلور بصورة عفویة شعورا لدی کل فرد بارتباطه الفعلی و المستمر بقائده و رائده،و یعطیه المزید من الشعور بالقیمة و الأهمیة لحضوره و لوجوده،و لحرکتهم معه..و تأثیره فی المنظومة العامة.کما أنه یبعث فیه حیویة،تدفعه للتأثیر الإیجابی و الفاعل..

3-و قد أظهر النبی«صلی اللّه علیه و آله»إهتماما بالغا بسلامة علی «علیه السلام»،حتی صار همّ أبی ذر منصرفا إلی التعجیل باستجلاء خبر علی«علیه السلام»،لیدخل السرور علی قلب الرسول،معتبرا ذلک من أعظم القربات.

و قد ظهر مصداق ذلک بالمکافأة التی تلقاها من النبی«صلی اللّه علیه

ص :35


1- 1) بحار الأنوار ج 35 ص 288-290 و إقبال الأعمال ج 2 ص 40.

و آله»علی بشارته بقدومه«علیه السلام»،و هی قوله له:«لک بذلک الجنة».

و هی مکافأة لم یکن یتوقعها أبو ذر،و لا أحد ممن حضر و سمع،لأنهم لم یعرفوا علیا«علیه السلام»،لیعرفوا قیمته عند اللّه و عند رسوله«صلی اللّه علیه و آله»..و هو ما أشار إلیه«صلی اللّه علیه و آله»بقوله:«یا علی ما عرف اللّه إلا أنا و أنت،و ما عرفنی إلا اللّه و أنت،و ما عرفک إلا اللّه و أنا» (1).

و المراد المعرفة التامة،أو فقل:معرفته حق معرفته..

4-إن استقبال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»کان فریدا لم یر منه مثله،حتی حین قدم علیه جعفر من الحبشة،حیث استقبله «صلی اللّه علیه و آله»بخطوات.

و لکنه بالنسبة لعلی«علیه السلام»خرج من المدینة،و رکب راحلته، و سار ما شاء اللّه أن یسیر لاستقباله،ثم هو یضع خده علی منکب علی «علیه السلام»،و یبکی علی«علیه السلام»،و یبکی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فرحا بقدومه.

ص :36


1- 1) راجع:مختصر بصائر الدرجات ص 125 و المحتضر للحلی ص 78 و 285 و مدینة المعاجز ج 2 ص 439 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 182 و تأویل الآیات ج 1 ص 139 و 221 و مشارق أنوار الیقین ص 172 و مکیال المکارم ج 1 ص 369 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 60 و بحار الأنوار ج 39 ص 84.

الفصل الخامس

اشارة

أقاویل..لا مبرر لها..

ص :37

ص :38

نحن فی حیرة من أمرنا

و نرید ان نعترف هنا:أننا فی حیرة شدیدة من أمرنا فی أبی بکر،فإن محبیه،إذا رأوا أن إظهار الفخامة و العظمة هو المفید له،یجعلون حتی فراره من الزحف شجاعة،و ابتعاده عن المعرکة فی بدر ریاسة،و یدّعون:أن من دلائل عظمته و شجاعته إقناعه عمر بن الخطاب بموت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و ینسبون له نفوذ الکلمة و الإحترام و الریاسة بین المشرکین فی مکة،فلم یعذبه المشرکون لمکانته فیهم،و لم یمنعوه من إقامة المسجد من أجل ذلک،کما أن قریشا تبذل فیه مائة ناقة لمن یمکّنها منه حین الهجرة،کما بذلت فی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و علی هذا فقس ما سواه.

و إذا احتاجوا لتخلیصه من بعض المآزق إلی ادّعاء ضعفه،و خوفه، و کونه بلا نصیر،و لا عشیرة،و لا ظهیر..فإنهم یبادرون إلی ذلک، و یبالغون فیه ما شاؤا،و بلا رقیب و لا حسیب!!

من بدع الرافضة

و قد تقدم:أن بعضهم زعم:أن حدیث عزل أبی بکر عن الحج من بدع الرافضة..

ص :39

و هذا کلام سیق علی سبیل التهمة لجماعة کبیرة سماها الرافضة..

و صحته و فساده مرهون بما تثبته الوقائع و الأدلة..

و سنری:أن الروایات و الشواهد من طرق محبی أبی بکر أنفسهم متضافرة علی صحة و وقوع ما ادعی أنه من بدع الرافضة،باستثناء روایة واحدة أوردها محبو أبی بکر هی التی لا بد أن تبقی فی قفص الإتهام،إن لم نقل:إنها موصومة بوصمة الإختلاق و الإبتداع..

الثناء علی أبی بکر فی سورة البراءة

ادعی بعض محبی أبی بکر:أن سبب أخذ الآیات من أبی بکر هو أن سورة براءة تضمنت ثناء علیه،فأحب أن یکون علی لسان غیره..إن المتأمل بالآیات التی ذکرت کلب أهل الکهف،و الآیات التی ذکرت أبو بکر یتیقن أن کلب أهل الکهف أولی بالفخر من أبی بکر و أتباعه الذین هم أولی بالخزی.

و نقول:

أولا:إنه یقصد بالثناء علی أبی بکر قوله تعالی: ثٰانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمٰا فِی الْغٰارِ إِذْ یَقُولُ لِصٰاحِبِهِ لاٰ تَحْزَنْ إِنَّ اللّٰهَ مَعَنٰا فَأَنْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهٰا وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلیٰ وَ کَلِمَةُ اللّٰهِ هِیَ الْعُلْیٰا وَ اللّٰهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (1)و قد ذکرنا فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم «صلی اللّه علیه و آله»حین الحدیث عن الهجرة:أن هذه الآیة تضمنت

ص :40


1- 1) الآیة 40 من سورة التوبة.

شواهد عدیدة،علی أنها فی مقام الذم،و التأنیب،و الإدانة.فإن صاحبه یحزن و یخاف رغم أنه یری المعجزات و الکرامات تتوالی و هی تدل علی أن اللّه حافظ لنبیه،فهو یری نسج العنکبوت،و الشجرة تنبت علی باب الغار و الحمامة الوحشیة تبیض،و غیر ذلک.

و یحاول النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یهدئه و یطمئنه،ثم تنزل الآیة بنزول السکینة علی الرسول،و إخراجه هو منها،مع أن أبا بکر هو الحزین الخائف،و تصرح بأن اللّه سبحانه أید رسوله بجنود لم یروها.و لم تأت علی ذکر صاحبه فی ذلک.

و من کان هذا حاله،فإنه یحتاج إلی المزید من العمل لتأکید یقینه، و بلورة إیمانه..

ثانیا:إن الآیات التی أرسلها النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی مکة إن کانت عشرا،أو عشرین أو ثلاثین،فلیست آیة الغار من بینها،لأنها هی الآیة الأربعون فی تلک السورة.

ثالثا:لو سلمنا أن آیة الغار کانت من بین الآیات المرسلة،فیرد السؤال عن السبب فی عدم التفات النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی هذا الأمر قبل أن یرسل أبا بکر!

و سؤال آخر عن السبب فی تأخر نزول الوحی إلی حین خرج أبو بکر، و سار فی البراری و القفار،باتجاه مکة،مع العلم بأن المسیر إلی مکة یحتاج إلی تهیئة الأسباب،و الإستعداد الذی یحتاج إلی بعض الوقت الذی یتسع و لا شک لنزول الوحی بتصحیح القرار،و حفظ ماء وجه أبی بکر؟!.

ص :41

تأول بارد،و رأی سقیم کاسد

و زعموا:أن السبب فیما جری هو أن العقود و العهود لا یحلها إلا المطاع،و العاقد لها،أو رجل من أهل بیته (1).

و نجیب:

أولا:بأن المهمة التی أوکلت إلی أبی بکر أولا،ثم علی ثانیا لم تکن نقض عهد،و لا حل عقد.

ثانیا:لو کان الأمر کذلک،فلماذا أرسل«صلی اللّه علیه و آله»أبا بکر أولا،فإنه«صلی اللّه علیه و آله»کان عارفا بالرسوم و الأعراف فی زمانه،کما کان یعرفها غیره..

ثالثا:دعوی أن العهد لا ینقضه إلا من عقده،أو رجل من أهل بیته، لا تصح،فقد قال المعتزلی:«و ما نسب إلی عادة العرب غیر معروف،و إنما هو تأویل تأول به متعصبوا أبی بکر،لانتزاع براءة منه،و لیس بشیء» (2).

و لم نسمع أن أحدا توقف فی نقض عقد أو عهد حتی یبلغه إیاه عاقده، أو أحد أقاربه (3).

ص :42


1- 1) راجع:دلائل الصدق ج 2 ص 245 عن فضل بن روزبهان،و بقیة المصادر تقدمت فی بدایة الحدیث عن تبلیغ سورة«براءة».
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 200 و راجع:بحار الأنوار ج 30 ص 422 و ج 35 ص 312 عنه.
3- 3) الشافی فی الإمامة ج 4 ص 150 و الصراط المستقیم ج 2 ص 6 و بحار الأنوار ج 3 ص 319.

علی أننا قد ذکرنا:أنه لیس ثمة نقض عهد،بل الآیة فی سورة التوبة تأمر بإتمام عهدهم إلی مدتهم.

رابعا:لو صح قول هؤلاء،فلماذا یخاف أبو بکر من أن یکون قد نزل فیه شیء؟!

خامسا:ما معنی أن یعترض أبو بکر علی النبی«صلی اللّه علیه و آله» بالطریقة التی تقدمت.فإنها أظهرت حالة تمرد من أبی بکر علی الرسول «صلی اللّه علیه و آله»،فلاحظ قوله:مالی؟!أنزل فی قرآن؟!.

و یشیر إلی ذلک أیضا قوله:إنک أهلتنی لأمر طالت إلیه الأعناق،فلما توجهت له رددتنی عنه!!

و ما معنی أن یهتم أبو بکر بالجاه و المقام الدنیوی،کما دل علیه قوله:

«أهلتنی لأمر طالت إلیه الأعناق»؟!

و ما معنی سؤاله عن نزول القرآن فیه،هل کان یخفی شیئا یخشی أن یظهره القرآن؟!

سادسا:لماذا لم یعترض أبو بکر من بدایة الأمر علی انتداب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و یذکّره:بأن المشرکین لا یرضون بنقض عهدهم،لأن هذا النقض لا بد أن یکون منک أو من أحد أقاربک،فإن أعراف العرب تمنع من إرسالی؟!

کما أن أحدا من الصحابة لم یبادر إلی لفت نظر النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی هذا الأمر..

سابعا:لو صح ذلک،فلماذا قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«لا

ص :43

یؤدی عنی إلا أنا أو علی»؟!روی ذلک عن یحیی بن آدم السلولی،و عن حبشی بن جنادة،و حفش،و عمران،و أبی ذر الغفاری،و روی أیضا عن ابن عباس.

فلو کان«صلی اللّه علیه و آله»یرید الأخذ بأعراف الجاهلیة لم یصح منه حصر الأمر به و بعلی«علیه السلام»،بل لا بد من تعمیمه لجمیع أقاربه..

فإن قیل:الصحیح هو ما روی عنه«صلی اللّه علیه و آله»:لا یؤدی عنی إلا أنا أو رجل منی،أو من أهل بیتی» (1).

ص :44


1- 1) راجع:المناقب للخوارزمی ص 165 و علل الشرائع ج 1 ص 189 و شرح الأخبار ج 2 ص 179 و راجع ج 1 ص 94 و أحکام القرآن لابن العربی ج 2 ص 453 و بحار الأنوار ج 35 ص 285 و راجع ص 292 و 307 و ج 21 ص 266 و ج 30 ص 411 و 419 و ج 34 ص 221 و ج 90 ص 124 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 44 و تفسیر البحر المحیط ج 1 ص 672 و راجع ج 5 ص 9 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 232 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 69 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 972 و الإستغاثة ج 2 ص 16 و تنبیه الغافلین ص 78 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 347 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 315 و الطرائف لابن طاووس ص 38 و فتح الباری ج 8 ص 66 و عمدة القاری ج 18 ص 17 و شواهد التنزیل ج 1 ص 308 و راجع ص 315 و نور الثقلین ج 2 ص 178 و راجع 182 و جامع البیان ج 10 ص 84 و راجع:الدر المنثور ج 3 ص 209 و أنساب الأشراف ص 107 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی-

و یجاب:

أولا:لا دلیل علی صحة هذه الروایة،و کذب تلک.

ثانیا:لا مانع من أن تکون الروایتان روایة واحدة بأن یکون قد قال:

لا یؤدی عنی إلا أنا أو رجل منی،و هو علی مثلا..أو یکون قد قال ذلک فی مناسبتین،لیعرف الناس أن المقصود بمن هو من أهل بیته خصوص علی «علیه السلام»..

المؤاخذة علی النوایا

قد یقال:إن أبا بکر حین حمل الآیات إلی مکة لم یرتکب ذنبا،فلماذا یعاقبه اللّه و رسوله علی هذا النحو،الذی یحمل معه فضیحة کبری له أمام الناس، و هی تظهر ضعف أبی بکر،أو توجب التشکیک بأمانته،أو نحو ذلک؟!و هل

1)

-ج 1 ص 471 و الصوارم المهرقة ص 125 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام» للشیروانی ص 460 و 461 و الغدیر ج 6 ص 346 و 350 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 595 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 129 و خصائص أمیر المؤمنین للسنائی ص 92 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 288 و 291 و ج 17 ص 195 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 2 ص 49 و تفسیر القمی ج 1 ص 282 و 341 و 420 و مجمع البیان ج 5 ص 8 و مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه ص 251 و خصائص الوحی المبین ص 167 و الصافی(تفسیر)ج 2 ص 320 و تفسیر المیزان ج 9 ص 162 و 168 و تمهید الأوائل ص 546 و تفسیر النسفی ج 2 ص 77 و التفسیر الکبیر للرازی ج 15 ص 218 و تفسیر البیضاوی ج 3 ص 128.

ص :45

تصح العقوبة قبل الجنایة؟!أو هل تصح العقوبة علی النوایا؟!.

و نجیب:

أولا:قد یقال فی الجواب:إن أبا بکر کان یجری إتصالات،و یدبر مع غیره لإبعاد الخلافة بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن صاحبها الشرعی،المنصوص علیه،و کفی بذلک ذنبا یستحق علیه العقوبة من اللّه و رسوله.

کما أن من حق أهل الحق أن یدبروا لإفشال المساعی التی تبذل لتضییع الحق،و إلقاء الأمة فی متاهات الأهواء.

بل قد تکون هناک نوایا یجب أن تظهر،و قد علم بها علام الغیوب، و أراد إظهاراها بهذه الطریقة.

ثانیا:إن من الحق و الخیر للناس أن یمتحن اللّه و رسوله أولئک الذین یرشحون أنفسهم لمقامات خطیرة و حساسة تؤثر علی مصیر الأمة بأسرها..

لکی تظهر قدرات هؤلاء الناس،و ملکاتهم،و خصائصهم،و نوایاهم أیضا،حتی لا یحملهم الناس ما لا طاقة لهم به،أو حتی لا یستجیب لهم الناس إذا دعوهم إلی مساعدتهم فی الوصول إلی أهداف لا یحق لهم الوصول إلیها،و قد یوجب وصولهم هذا بلاءات کبیرة،و إخفاقات خطیرة علیهم و علی غیرهم.

و قد أخفق أبو بکر فی هذا الإمتحان،فإنه حین أرجعه النبی«صلی اللّه علیه و آله»ظهر ضعفه،و تجلت معان لا تلیق بمن یطلب ما یطلبه هذا الرجل،فقد بکی،و انزعج،و اهتم و اغتم،و عاتب و اشتکی،و أکثر الکلام

ص :46

علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و لم نره رضی بما رضیه له اللّه و رسوله،و لم یسلم له تسلیما.

و کان أبعد الناس عن القاعدة التی أطلقتها الحوراء زینب صلوات اللّه و سلامه علیها:«رضا اللّه رضانا أهل البیت» (1).

و إنما کان یتعامل مع ما یجری علی قاعدة:کاد المریب أن یقول خذونی، فقد کان خائفا من أن یکون قد نزل فی حقه شیء..

مع أن المفروض بمن یعلم أن اللّه تعالی أعدل العادلین،و أکرم الأکرمین،و أرحم الراحمین..أن یعرف أن اللّه لا یظلمه،و أن رسوله لا یحیف علیه،فلو لم یکن قد صدر ما یخشی المؤاخذة علیه،أو فضح أمره فیه لم یکن معنی لخوفه،و لا لسؤاله،و لا..و لا..إلخ..

و لعل مما یدل علی ذلک:أن الروایة عن علی«علیه السلام»تذکر:أن أبا بکر کان قد تثاقل عن حمل الکتاب کما تثاقل غیره،حتی لجأ النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی فرض ذلک علیه،و إلزامه به (2).

إن التثاقل عن حمل الکتاب حتی لو کان حبا بالراحة لعدم وجود

ص :47


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 44 ص 367 و اللهوف لابن طاووس ص 38 و کشف الغمة ج 2 ص 239 و معارج الوصول ص 94 و مثیر الأحزان ص 29 و لواعج الأشجان ص 239 و 70 و نزهة الناظر و تنبیه الخاطر ص 86 و المجالس الفاخرة للسید شرف الدین ص 207 عن مقتل الخوارزمی ج 1 ص 186.
2- 2) الخصال ج 2 ص 369 و بحار الأنوار ج 35 ص 386 و ج 38 ص 172.

خطر من المشرکین علی أبی بکر.لا بد أن یجعل أبی بکر یفرح حین یتم الإستغناء عنه..و سیزید ارتیاحه حین یسأل النبی«صلی اللّه علیه و آله»إن کان قد نزل فیه شیء،فأجابه«صلی اللّه علیه و آله»بالنفی،حیث إن تحویل المهمة عنه إلی غیره،لم یکن لأجل أن قرآنا نزل بذمه.

لا یؤدی عنک إلا علی

و قد یقال أیضا:

إذا کان لا یؤدی عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلا هو أو علی(أو رجل منه)،فما معنی أن یرسل عشرات الکتب إلی الملوک،و إلی الأشخاص و القبائل،و البلاد و الجماعات مع أشخاص من فئات شتی،لیسوا من أهل بیته أصلا،فإن هذا تبلیغ عنه.

و یجاب:

أولا:لعل المقصود أن أبا بکر لا یؤدی عن النبی«صلی اللّه علیه و آله» فی خصوص هذا المورد الذی یحتاج إلی حزم و صلابة،و إصرار و اقتدار، و عزة و مهابة،لا یملکها سوی علی«علیه السلام»حتی کان الطرف الآخر هم قومه.

ثانیا:المقصود:التبلیغ عنه فیما هو من شأنه کمبلغ عن اللّه،مما یرتبط بالشریعة و الکتاب الذی له مساس بالإمامة من بعده،فإن إبرام العهود و المواثیق التی تحدثت الآیات فی سورة براءة عنها،و عن تعاهدها بالوفاء، و عقاب ناقضها هی من صلاحیات النبی«صلی اللّه علیه و آله»،ثم الإمام من بعده،و أین هذا الأمر من بعث الرسل فی الحاجات المختلفة إلی هذه

ص :48

الجهة أو تلک؟!

و بعبارة أکثر تفصیلا:إن حامل الآیات برید أن یعلن الحرب علی من یصر علی انتهاک حرمة المسجد الحرام بعد ذلک العام،و إبلاغ قرارات حازمة و حاسمة فیما یرتبط بالشأن العام،بما فی ذلک إبطال سنن الجاهلیة فیما یرتبط بعرفات..و إنذار المشرکین،و إعطائهم مهلة أربعة أشهر،و أنه لا تجدید لعهد مشرک.

و هی قرارات تمس النبی«صلی اللّه علیه و آله»و الخلیفة من بعده مباشرة..و لا بد من قطع أمل المشرکین بالحصول علی أی امتیاز یقوی موقعهم.

و لعلهم یطمعون بالحصول علی بعض التساهل من الخلیفة بعد رسول اللّه إن کان فلان من الناس هو الخلیفة،و لا سیما إذا کان قد عاش الشرک و مارسه طیلة عشرات السنین،فإنه لن یکون قادرا علی اقناعهم ببراءته الحقیقیة مما کان علیه،و لن یکون لکلامه ذلک التأثیر فیهم.

أما إن کان الخلیفة هو ذلک الذی قصم ظهر الشرک،و أبار أحلامهم، و أبطل کیدهم،فإن الأمر سیکون مختلفا،لا سیما و أن علیا هو أخو الرسول،و هو منه بمنزلة هارون من موسی،فإرساله بهذه الرسالة إلیهم سیقصم ظهورهم،و یمیتهم فی حسرتهم،و یقطع دابر کل أمل لهم.

و یؤکد هذه الحقیقة الشواهد التالیة

ألف:تقدم:أن بعض الروایات عن علی«علیه السلام»تقول:إنه «صلی اللّه علیه و آله»کتب الکتاب،و عرض علی جمیع أصحابه المضی به إلی

ص :49

المشرکین،فکلهم یری التثاقل فیهم،فلما رأی ذلک ندب منهم رجلا، فوجهه به،فأتاه جبرئیل«علیه السلام»،فقال:یا محمد،لا یؤدی عنک إلا أنت أو رجل منک،فأنبأنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بذلک، و وجهنی بکتابه و رسالته إلی مکة الخ.. (1).

ب:صرحت بعض نصوص الروایة بأکثر من ذلک،فعن الإمام الباقر «علیه السلام»قال:لما سرح رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أبا بکر بأول سورة«براءة»إلی أهل مکة أتاه جبرئیل«علیه السلام»،فقال:یا محمد،إن اللّه تعالی یأمرک أن لا تبعث هذا،و أن تبعث علی بن أبی طالب«علیه السلام»،و إنه لا یؤدیها عنک غیره..

فأمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب«علیه السلام»، فلحقه،فأخذ منه الصحیفة،و قال:ارجع إلی النبی.

فقال أبو بکر:هل حدث فی شیء؟!.

فقال:سیخبرک رسول اللّه.

فرجع أبو بکر إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:یا رسول اللّه،ما کنت تری أنی مؤد عنک هذه الرسالة؟!.

ص :50


1- 1) الخصال ج 2 ص 369 و بحار الأنوار ج 35 ص 286 و ج 38 ص 171 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 128 و شرح الأخبار ج 1 ص 304 و الإختصاص للمفید ص 168 و إقبال الأعمال ج 2 ص 37 و حلیة الأبرار ج 2 ص 365 و نور الثقلین ج 2 ص 178.

فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»،أبی اللّه أن یؤدیها إلا علی بن أبی طالب«علیه السلام».

فأکثر أبو بکر علیه من الکلام،فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:

کیف تؤدیها و أنت صاحبی فی الغار؟! (1).

فإن قوله الأخیر:«کیف تؤدیها و أنت صاحبی فی الغار»،قد جاء علی سبیل التقریع و التشنیع و الذم،و بیان السبب و المبرر لهذا الإجراء.

و لعل الوجه فی ذلک:أن أبا بکر کان فی الغار خائفا فزعا،إلی حد أن هذا الجزع کان له من الأثر السلبی الخطر و ما أوجب نزول قرآن یندد به، و یتلی إلی یوم القیامة..مع أنه کان یری الآیات الدالة علی حفظ اللّه تعالی لنبیه«صلی اللّه علیه و آله»،مثل نسج العنکبوت،و نبات شجرة السدر، و وضع الحمامة الوحشیة بیضها،و وقوفها علی باب الغار.

و مع وجوده إلی جانب النبی«صلی اللّه علیه و آله».

و مع تطمینات نبی الرحمة له.

و مع عدم علم أحد من المشرکین بمکانهما.و..و..إلی غیر ذلک مما یشیر إلی أنه فی مأمن..و لکنه بقی مرعوبا و خائفا إلی هذا الحد،فکیف سیکون حاله إذا أمام مئات أو ألوف من الناس،ممن یعرفون مکانه،و هو فی بلدهم و فی قبضتهم،و جموعهم تحیط به،و لیس النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی جانبه،لیهدئ من روعه،و هو لیس ممن تظهر الآیات و المعجزات

ص :51


1- 1) إقبال الأعمال ج 2 ص 39 و بحار الأنوار ج 35 ص 288.

المطمئنة له.

مع العلم:بأن أولئک القوم قد أصبحوا موتورین من الإسلام،الذی قتل صنادیدهم،و آباءهم،و إخوانهم،و أبناء عشائرهم،و فتح بلادهم، و غنم أموالهم..

ج:لماذا یخاف أبو بکر من أهل مکة،فإنه لم یکن له أثر فی ساحات القتال و النزال،بل کان من الفرارین،أو کان علی رأسهم فی کل موقع فر فیه أولئک الضعفاء کما جری فی أحد،و قریظة،و خیبر،و حنین،و ذات السلاسل،و فدک و..و..

و کان هو الساعی لفک أسری المشرکین فی بدر..ثم کان من المتخاذلین یوم عمرو بن عبد ود،و من المخذلین یوم بدر،و لم یعرف له قتیل و لا جریح فی أی من الحروب التی واجهها المسلمون فی حیاة الرسول.

علی أنهم قد زعموا فی مقابل ذلک:أن أبا بکر لم یتعرض للتعذیب فی مکة،لأنه کان محببا للمشرکین،مقربا إلیهم..و هو أول من بنی مسجدا فی بنی جمح-علی حد زعمهم-فی الوقت الذی کان المسلمون یعذبون فیه حتی الموت،نساء و رجالا،کما جری لیاسر و سمیة والدی عمار رضوان اللّه تعالی علیهم..

و هو الآن قد أصبح أکثر قربا من الکثیرین من أهل مکة الذین کانوا من قومه،أو من إخوانه و أحبائه فی الأیام الخالیة،و قد أظهروا الإسلام الآن..

فإن ذلک کله یشیر إلی أن احتمال الخطر علی أبی بکر یکاد یلحق بالعدم..

ص :52

د:أما علی«علیه السلام»فهو الذی أبار صنادیدهم،و أکذب أحدوثتهم،و کانوا یتربصون به الدوائر،و یبغون له الغوائل،و مراجل حقدهم تغلی علیه أشد الغلیان.

و هذا یدلنا علی أن موقف علی«علیه السلام»هو الأصعب،و أن الخطر علیه أعظم،و لا سیما إذا واجههم بهذا القرار الحاد المتضمن للتهدید بالقتل،و الوعید بالحرب الضروس،فإن ذلک لا بد أن یستفزهم،و یثیر حفیظتهم،فإذا وجدوه وحیدا بینهم،و فی عقر دارهم و موضع قوتهم، و محل اجتماعهم،فلربما بادروا إلی الإنتقام منه،إن لم یکن بالعلن،فإنهم سوف یغتالونه بالسر و لن یجرؤ أحد من بنی هاشم،أو من غیرهم علی إظهار نفسه،فی هذه المعمعة الهائلة التی لن یکون حصادها إلا الدمار و البوار.

قد یقال:

أولا:قد یری البعض:أن تثاقل أبی بکر عن إجابة طلب الرسول «صلی اللّه علیه و آله»قد سهل القرار بعزله عن أدائها،لا سیما إذا کان ظهر:

أن استمراره فی المهمة قد یساعد بعض الناس علی اتخاذ ذلک ذریعة لإضفاء صفات من العظمة و القداسة علیه،ترغّب الناس بتأییده،أو تجعلهم یتقبلون سعیه لنیل مقام الخلافة الذی صرح اللّه و رسوله بأنه لغیره..

و یسهل علیهم غض الطرف علی ما صدر منه من تصرفات فی سیاق هذا المقام من صاحه الشرعی..

ثانیا:و یبقی هنا سؤال عن سبب فرض النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی

ص :53

أبی بکر القیام بهذه المهمة،ثم عزله عنها،أر یعد ذلک ظلماص له؟!فإن کان ذلک لأجل أنه لا یؤدی عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلا هو أو رجل منه،فلماذا ألزمه بالمهمة؟!

إلا إن قیل:أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن یعرف بهذا الحکم،أو لأنه «صلی اللّه علیه و آله»لم یکن یعرف مؤهلات أبی بکر،و أنه غیر قادر علی أداء المهمة بالنحو الذی یرضی الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،فهل حمل النبی«صلی اللّه علیه و آله»أبا بکر فوق طاقته؟!أم أن الأمر خطة إلهیة لتعریف الناس بأن ما یدبر له أبی بکر ما هو إلا تعد علی اللّه و رسوله، فاستحق بذلک تعریف الناس بأمره،لکی لا ینساقوا معه،و لینال هو جزاء علی سعیه ذاک غیر المشروع..

أبو بکر لم یعزل

و هناک من أنکر أصل الواقعة،و أصر علی أن أبا بکر هو المبلغ لآیات سورة براءة،و من هؤلاء عباد بن سلیمان،و القوشجی،و أضرابهما (1).

و استدل بعضهم علی ذلک:بأن عزل أبی بکر عن تبلیغ سورة براءة قبل الوصول إلی موضعها،یلزم منه نسخ الفعل قبل حضور وقت العمل،و هو غیر جائز (2).

ص :54


1- 1) المغنی للقاضی عبد الجبار ج 2 ص 350 و بحار الأنوار ج 30 ص 315 و 318 و راجع: منار الهدی ص 187 عن القوشجی،و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 200.
2- 2) المغنی لعبد الجبار ج 20 ص 350 و بحار الأنوار ج 30 ص 315 و 318.

و نجیب:

أولا:إن إنکار أصل الواقعة استنادا إلی ما ذکر لا یلتفت إلیه،اجتهاد فی مقابل النص،إذ قد تضافرت الأخبار،و اشتهرت الواقعة حتی أصبحت أوضح من الشمس،و أبین من الأمس،کما اعترف به القاضی عبد الجبار (1).

ثانیا:هذا المورد لیس من موارد النسخ،لأنه لیس حکما شرعیا کلیا، لکی یتعلق به النسخ..و إنما هو أمر مرتبط بشخص بعینه هو أبو بکر، کانت هناک مصلحة بإعطائه کتابا،و أمره بأن یبلغ مقالا لأهل الموسم،فإذا حمل الکتاب،و بلغ به مکانا بعینه انتهت تلک المصلحة و تبلورت مصلحة أخری تتمثل بأخذ الکتاب منه،و إعطائه لعلی«علیه السلام»لیقرأه هو علی أهل الموسم..

و لعل هذه المصلحة فی ذلک کله هی إظهار فضل علی«علیه السلام»، و عدم أهلیة أبی بکر لما یطلبه و یسعی من أجله..

ثالثا:جوز جمهور الأشاعرة،و کثیر من علماء الأصول النسخ قبل حضور وقت العمل (2).

رابعا:إذا دلت الأخبار المتواترة علی وقوع النسخ قبل حضور وقت العمل،و أجمع نقلة الأخبار علی حصوله،کان ذلک دلیلا علی جوازه،و به

ص :55


1- 1) بحار الأنوار ج 30 ص 315 و 318.
2- 2) هدایة المسترشدین ج 1 ص 590 و بدایة الوصول ج 4 ص 256 و عنایة الأصول ج 2 ص 334.

یعلم أن ما یتشبث به القائل بالمنع،هو مجرد شبهة لا تصلح للوقوف عندها.

قصة براءة دلیل إمامة أبی بکر
اشارة

قال الرازی:«قیل:قرر أبا بکر علی الموسم،و بعث علیا خلیفة(خلفه) لتبلیغ هذه الرسالة حتی یصلی خلف أبی بکر،و یکون ذلک جاریا مجری تنبیه علی إمامة أبی بکر،و اللّه أعلم».

قال:«و قرر الجاحظ هذا المعنی،فقال:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله» بعث أبا بکر أمیرا علی الحاج،و ولاه الموسم،و بعث علیا یقرأ علی الناس سورة براءة،فکان أبو بکر الإمام و علی المؤتم،و کان أبو بکر الخطیب و علی المستمع،و کان أبو بکر الرافع بالموسم،و السائق لهم،و الآمر لهم،و لم یکن ذلک لعلی» (1).

و قد أجاب العلامة المجلسی علی هذا بما ملخصه

و قد أجاب العلامة المجلسی علی هذا بما ملخصه (2):

أولا:إن تولی أبی بکر للموسم ممنوع،کما أظهرته النصوص.

ثانیا:إن جعل شخص أمیرا لا یجعل الناس ملزمین بالصلاة خلفه..(بل کل یعمل بتکلیفه،من حیث ثبوت جامعیته لشرائط إمامة الصلاة و عدمها).

ثالثا:إن علیا«علیه السلام»لم یکن من أهل الموسم،لیکون أبو بکر

ص :56


1- 1) التفسیر الکبیر للرازی ج 15 ص 218 و بحار الأنوار ج 35 ص 299 عن تفسیر فرات ص 54 و راجع:تحفة الأحوذی ج 8 ص 387.
2- 2) بحار الأنوار ج 30 ص 418 فما بعدها.

أمیرا علیه،بل هو مرسل إلیهم برسالة..و لیس فی الأخبار أی شیء یدل علی أن علیا«علیه السلام»صلی خلف أبی بکر.

رابعا:إن الصلاة خلف أبی بکر لا تعنی ثبوت فضیلة له،علی ما زعموه من جواز الصلاة خلف کل بر و فاجر (1).

خامسا:إن قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:«لا یؤدی عنی إلا أنا أو رجل منی»،یدل علی أنها تأدیة خاصة،لا ینالها أحد من البشر،أما إمارة الحاج فیتولاها أی کان من الناس،برا کان أو فاجرا، و قد تولاها عتّاب بن أسید قبل أبی بکر،و لا تحتاج إلی أکثر من المعرفة بما هو الأصلح فی سوق الإبل،و البهائم،و معرفة المیاه،و التجنب عن مواضع اللصوص و نحو ذلک..فهو أمر إداری صرف..

سادسا:إن إمارة الحاج لا تستلزم خطابة،لتستلزم الإستماع.

ص :57


1- 1) راجع:سنن أبی داود،کتاب الصلاة،الباب 63 و راجع:فتح العزیز ج 4 ص 331 و المجموع للنووی ج 5 ص 268 و مغنی المحتاج ج 3 ص 75 و المبسوط للسرخسی ج 1 ص 40 و تحفة الفقهاء للسمرقندی ج 1 ص 229 و 248 و بدائع الصنائع لأبی بکر الکاشانی ج 1 ص 156 و 311 و 312 و الجوهر النقی للماردینی ج 4 ص 19 و البحر الرائق ج 1 ص 610 و حاشیة رد المحتار لابن عابدین ج 2 ص 224 و المغنی لابن قدامة ج 2 ص 25 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 2 ص 25 و ج 11 ص 379 و کشاف القناع للبهوتی ج 6 ص 366 و تلخیص الحبیر ج 4 ص 331 و سبل السلام ج 2 ص 29.

سابعا:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یأمر علیا«علیه السلام»بطاعة أبی بکر،و مجرد رفاقته له-لو صحت-لا تعنی ائتماره بأمره..

ص :58

الباب الحادی عشر حجة الوداع..و یوم الغدیر..

اشارة

الفصل الأول:علی علیه السّلام فی حجة الوداع..

الفصل الثانی:اضواء علی ما جری فی عرفة..

الفصل الثالث:حدیث الغدیر:تاریخ و وقائع..

الفصل الرابع:هکذا حورب عید الغدیر..

الفصل الخامس:حدیث الغدیر:ثابت..و متواتر..

الفصل السادس:خطبة الغدیر:حدث..و دلالة..

الفصل السابع:آیات الغدیر..

الفصل الثامن:آیات سورة المعارج و سورة العصر..

الفصل التاسع:قرائن و دلالات..

ص :59

ص :60

الفصل الأول

اشارة

علی علیه السّلام فی حجة الوداع..

ص :61

ص :62

الذین حجوا مع النبی صلّی اللّه علیه و آله

لقد حج النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی سنة عشر حجة الوداع،مع جمع کبیر من المسلمین،و قد ذکرنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم «صلی اللّه علیه و آله»:أن الذین قدموا علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» فی السنة العاشرة لیحجوا معه کانوا بشرا کثیرا،و وافاه فی الطریق خلائق لا یحصون،و کانوا من بین یدیه،و من خلفه،و عن یمینه،و عن شماله،مدّ البصر.

و قد ذکرت الروایات:أن الذین خرجوا معه«صلی اللّه علیه و آله» کانوا سبعین ألفا (1).

ص :63


1- 1) بحار الأنوار ج 37 ص 202 و روضة الواعظین ص 89 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 68 و الیقین لابن طاووس ص 344 و الصافی(تفسیر)ج 2 ص 53 و نور الثقلین ج 2 ص 73 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 308 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 8 ص 48 و غایة المرام ج 1 ص 327 و کشف المهم فی طریق خبر غدیر خم ص 19 و السقیفة للمظفر ص 174.

و قیل:کانوا تسعین ألفا (1).

و یقال:مائة ألف،و أربعة عشر ألفا (2).

و قیل:کانوا مائة و عشرین ألفا (3).

و قیل:کانوا مئة و اربعة و عشرین ألفا.و یقال أکثر من ذلک (4).

ص :64


1- 1) الغدیر ج 1 ص 9 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 308 و النص و الإجتهاد ص 577 و نظرة إلی الغدیر للمروج الخراسانی ص 52 عن السیرة الحلبیة ج 3 ص 283 و السیرة النبویة لدحلان ج 3 ص 3 و تاریخ الخلفاء لابن الجوزی فی الجزء الرابع،و تذکرة خواص الأمة ص 18 و دائرة المعارف لفرید و جدی ج 3 ص 542(غ 9/1).
2- 2) الغدیر ج 1 ص 9 و المجموع للنووی ج 7 ص 104 و مغنی المحتاج ج 1 ص 345 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 308 و نظرة إلی الغدیر للمروج الخراسانی ص 52 عن المصادر التی تقدمت.
3- 3) بحار الأنوار ج 37 ص 150 عن ابن الجوزی،و الغدیر ج 1 ص 9 و 296 و 392 عن تذکرة خواص الأمة ص 18 و العدد القویة ص 183 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 308 و النص و الإجتهاد ص 206 و خلاصة عبقات الأنوار ج 8 ص 350 و ج 9 ص 196 و نظرة إلی الغدیر للمروج الخراسانی ص 52 عن المصادر التی تقدمت.
4- 4) الغدیر ج 1 ص 9 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 308 و نظرة إلی الغدیر للمروج الخراسانی ص 52.

أما قول بعضهم:إن الذین حجوا فی تلک السنة کانوا أربعین ألفا (1)، فلعل المقصود:هو صحابته الذین کانوا یعیشون فی المدینة و أطرافها (2).

قال العلامة الأمینی:«و هذه عدة من خرج معه،أما الذین حجوا معه، فأکثر من ذلک،کالمقیمین بمکة،و الذین أتوا من الیمن مع علی«علیه السلام»(أمیر المؤمنین)،و أبی موسی» (3).

قالوا:«و أخرج معه نساءه کلهن فی الهوادج،و سار معه أهل بیته،و عامة المهاجرین و الأنصار،و من شاء اللّه من قبائل العرب،و أفناء الناس» (4).

لماذا هذا الحشد؟!

و نقول:

لم یکن هذا الحشد الهائل بصورة عفویة،بل کان بطلب من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»نفسه،فإنه إرسل الکتب إلی أقصی بلاد الإسلام،و أمر

ص :65


1- 1) راجع:تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 80 و البدایة و النهایة ج 5 ص 154 و ج 4 ص 270 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 270 و مقدمة ابن الصلاح لعثمان بن عبد الرحمن ص 177.
2- 2) راجع المصادر فی الهامش السابق.
3- 3) الغدیر ج 1 ص 9 و نظرة إلی الغدیر للمروج الخراسانی ص 52.
4- 4) الطبقات الکبری لابن سعد(ط لیدن)ج 3 ص 225 و(ط دار صادر)ج 2 ص 173 و إمتاع الأسماع ص 510 و إرشاد الساری ج 6 ص 429 و الغدیر ج 1 ص 9 عنهم.

المؤذنین بأن یؤذنوا بأعلی أصواتهم:بأن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یحج فی عامه هذا.

و من الواضح:أن إخراج النبی«صلی اللّه علیه و آله»نساءه کلهن فی الهوادج إلی الحج،و جمع هذه الأعداد الهائلة،لتسیر معه،سوی من سار إلی مکة من دون أن یمر بالمدینة،و ما والاها،و سوی الذین جاؤوا من الیمن مع ذلک،إن ذلک لم یکن أمرا عفویا،و لا مصادفة،و لا کان استجابة لرغبة شخصیة،و لا لشیء من أمور الدنیا،فرض علی النبی«صلی اللّه علیه و آله» أن یجمع الناس حوله.فحاشاه من ذلک،فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یفکر و لا یفعل إلا وفق ما یریده اللّه تبارک و تعالی..

و لعل الهدف من کل هذا الحشد هو تحقیق أمور کلها تعود بالنفع العمیم علی الإسلام و المسلمین،و یمکن أن نذکر منها،ما یلی:

1-إنه أراد للناس المتمردین،بل و المنافقین،و الذین یحلمون بالإرتداد علی الإسلام و أهله عند أول فرصة تسنح لهم،یرید لهم أن یروا عظمة الإسلام،و امتداداته الواسعة،و أنه لم یعد بإمکان أحد الوقوف فی وجهه، أو إیقاف مده،فلییأس الطامحون و الطامعون،و لیراجع حساباتهم المتوهمون،و لیعد إلی عقولهم المتهورون و المجازفون..

2-إنه یرید أن یربط علی قلوب الضعفاء،و یشد علی أیدیهم،و یریهم عیانا ما یحصنهم من خدع أهل الباطل،و کید أهل الحقد و الشنآن..و من کل ما یمارسونه معهم من تخویف،أو تضعیف..

3-یرید أن ینصب علیا«علیه السلام»إماما و خلیفة من بعده أمام کل

ص :66

هذه الجموع الهائلة،لیکونوا هم الشهداء بالحق علی أنفسهم و علی جمیع الناس،یوم لا ینفع مال و لا بنون إلا من أتی اللّه بقلب سلیم..

ثم أن یقطع الطریق علی الطامحین و الطامعین من أن یتمکنوا من خداع الآخرین ببعض الإدعاءات أو الإشاعات کما سنری حین الحدیث عما جری فی عرفات،و منی،و فی طریق العودة،فی غدیر خم.

و أما أخذه لجمیع نسائه معه،فلعله لأن فیهن من یرید أن یقیم علیها الحجة فی ذلک کله،لأنها سیکون لها دور قوی فی الإتجاه الآخر الذی یرید أن یحذر الناس من الإنغماس به،و المشارکة فیه..

یمنعهم من رکوب إبل الصدقة

عن أبی سعید الخدری،قال:بعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب إلی الیمن،قال أبو سعید:فکنت فیمن خرج معه،فلما احتفر (کذا)إبل الصدقة سألناه أن نرکب منها و نریح إبلنا،و کنا قد رأینا فی إبلنا خللا،فأبی علینا و قال:إنما لکم منها سهم کما للمسلمین.

قال:فلما فرغ علی،و انطلق من الیمن راجعا أمر علینا إنسانا،فأسرع هو فأدرک الحج،فلما قضی حجته قال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:ارجع إلی أصحابک حتی تقدم علیهم.

قال أبو سعید:و قد کنا سألنا الذی استخلفه ما کان علی«علیه السلام»منعنا إیاه،ففعل.فلما جاء عرف فی إبل الصدقة أنها قد رکبت، رأی أثر المراکب،فذم الذی أمره و لامه.

ص :67

فقلت:أما إن للّه علی لئن قدمت المدینة لأذکرن لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لأخبرنه ما لقینا من الغلظة و التضییق..

قال:فلما قدمنا المدینة غدوت إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أرید أن أفعل ما کنت قد حلفت علیه،فلقیت أبا بکر خارجا من عند رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فلما رآنی وقف معی،و رحب بی،و ساءلنی و ساءلته، و قال:متی قدمت؟!

قلت:قدمت البارحة.

فرجع معی إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فدخل و قال:هذا سعد بن مالک بن الشهید.

قال:ائذن له.

فدخلت،فحییت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و حیانی،و سلم علی، و ساءلنی عن نفسی،و عن أهلی،فأحفی المسألة،فقلت:یا رسول اللّه، ما(ذا)لقینا من علی من الغلظة،و سوء الصحبة و التضییق.

فانتبذ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و جعلت أنا أعدد ما لقینا منه، حتی إذا کنت فی وسط کلامی ضرب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی فخذی-و کنت قریبا منه-و قال:[یا]سعد بن مالک بن الشهید،مه بعض قولک لأخیک علی،فو اللّه لقد علمت أنه أخشن فی اللّه!!

قال:فقلت فی نفسی:ثکلتک أمک سعد بن مالک،ألا أرانی کنت فیما یکره منذ الیوم و ما أدری؟!لا جرم و اللّه،لا أذکره بسوء أبدا،سرا و لا

ص :68

علانیة (1).

و نقول:

1-إن ما یثیر الدهشة هنا:هو أن أبا سعید الخدری قد أخذ علی علی «علیه السلام»أمرا هو عین الحق و العدل،و الإلتزام بأحکام الشرع الحنیف،فاتخذ منه ذریعة للطعن علیه،و سببا للتشهیر به..

ثم زاد علی ذلک أنه اشتکاه لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الذی کان کل همه وجهده مصروفا لإقامة هذا العدل،و نشر هذه الأحکام،و حملهم علی العمل بها..

فهل یمکن أن یصبر و أن یسکت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی هذا التجنی و الظلم الظاهر،الذی یریدون التسویق له،و أن یجعلوه نهجا فی الناس؟!

و کیف لم یفهم أبو سعید و غیره:أن إبل الصدقة لیست ملکا طلقا له و لا لغیره.و أنها لیست لهم وحدهم،بل هی أمانة فی أیدیهم،لا بد من أن

ص :69


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ترجمة الإمام علی(تحقیق المحمودی)ج 1 ص 387 و 388 و (ط دار الفکر)ج 42 ص 200 و 201 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 20 ص 301 و ج 21 ص 631 و ج 31 ص 46 و 516 عن مختصر تاریخ دمشق(ط دار الفکر)ج 17 ص 351 و(ط بیروت)ج 17 ص 350 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 122 و ج 7 ص 382 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 204.

یؤدوها إلی أهلها من دون أدنی تصرف فیها..

2-إنه«علیه السلام»قد استفاد من الوسائل الطبیعیة لاکتشاف ما حصل،حیث رأی أثر المراکب،فدله ذلک علی ما جری،فرتب الأثر علی ما حصل علیه من معلومات،و ذم ذلک الرجل الذی سمح لهم برکوب تلک الإبل..

3-لا ندری أیة غلظة فی علی«علیه السلام»ظهرت لأبی سعید الخدری!!فهل المنع من التصرف بمال الغیر،یعتبر غلظة،و تضییقا؟!و لو سمح لهم بأن یغیروا علی أموال غیرهم،هل یزول التضییق؟!و تزول صفة الغلظة عنه،و یصبح حسن الصحبة؟!..

4-إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بدأ مهمة إیقاظ أبی سعید بالضرب علی فخذ أبی سعید..و لم یکتف بمجرد نصیحته بالکلمة،فإن هذه الضربة لا بد أن تثیر اهتمامه،و تنقله إلی جو أکثر جدیة و حساسیة،و تدفعه إلی تفهّم الکلام الذی سیورده رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیه بصورة أکثر دقة،و تنبها.و سیدرک أن القضیة أکثر حساسیة و أهمیة و جدیة مما یظن، و أن مواصلة هذا النهج ربما یجعلهم فی مواجهة أمور تتصف بالخطورة الحقیقیة علی مستقبل علاقتهم برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و ربما یضع علامة استفهام کبیرة حول التزامهم و حرکتهم الدینیة و الإیمانیة.

علی«علیه السّلام»یلتقی النبی صلّی اللّه علیه و آله فی مکة

لقد کان علی«علیه السلام»فی الیمن حین جمع النبی«صلی اللّه علیه و آله»الناس و سار بهم إلی حجة الوداع..و نزل رسول اللّه«صلی اللّه علیه»

ص :70

و آله»بمکة بالبطحاء هو و أصحابه،و لم ینزل الدور.

قالوا:و قدم علی«علیه السلام»من الیمن علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و هو بمکة،فدخل علی فاطمة«سلام اللّه علیها»و قد أحلت، فوجد ریحا طیبة،و وجد علیها ثیابا مصبوغة،فقال:ما هذا یا فاطمة؟!

فقالت:أمرنا بهذا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فخرج علی«علیه السلام»إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مستفتیا، فقال:یا رسول اللّه،إنی رأیت فاطمة قد أحلت و علیها ثیاب مصبوغة؟!

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«أنا أمرت الناس بذلک،فأنت یا علی بما أهللت»؟!

قال:یا رسول اللّه،إهلالا کإهلال النبی.

فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«قرّ علی إحرامک مثلی،و أنت شریکی فی هدیی» (1).

هل هذا تحریف متعمد؟!

و قد روی ابن کثیر و غیره النص المتقدم محرفا،فقال:قدم علی من

ص :71


1- 1) الکافی ج 4 ص 245-247 و بحار الأنوار ج 21 ص 390-392 و راجع ج 38 ص 72 و راجع:تهذیب الأحکام ج 5 ص 454-456 و جامع أحادیث الشیعة ج 10 ص 350-354 و مجمع البیان ج 2 ص 40 و 41 و منتقی الجمان ج 3 ص 122 و 123 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 394 و عوالی اللآلی ج 2 ص 90 و 91.

الیمن ببدن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»محرشا لفاطمة.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:صدقت-ثلاثا-أنا أمرتها،یا علی بم أهللت؟!.

قال:قلت:اللهم إنی أهلّ بما أهل به رسولک،قال:و معی هدی.

قال:فلا تحل.

فکان جملة الهدی الذی قدم به علی من الیمن،و الذی ساقه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»من المدینة مئة بدنة (1).

فیلاحظ:أن کلمة«مستفتیا»الواردة فی الروایة عن أهل البیت صارت محرشا،و بدل أن یکون مستفتیا لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،صار«محرشا لفاطمة»«علیها السلام»،للإیحاء بأن فاطمة«علیها السلام»لم تکن-بنظر علی «علیه السلام»-مأمونة علی دینها،أو للدلالة علی أن علیا«علیه السلام»کان ذا طبیعة عدوانیة استفزازیة،حتی بالنسبة لفاطمة«علیها السلام»..

أو أن المقصود هو الأمران معا..

ص :72


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 8 ص 467 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی) ج 5 ص 165 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 291 و راجع:مسند أبی یعلی ج 12 ص 107 و راجع ج 4 ص 95 و المنتقی من السنن المسندة ص 122 و الدرر لابن عبد البر ص 262 و مسند أحمد ج 3 ص 320.
الإجمال فی النیة

و یلاحظ:أن نیة علی«علیه السلام»فی إهلاله کانت مجملة،لأنه أهل بما أهل به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و المفروض:أنه کان غائبا و لم یطلع-بحسب الظاهر-علی نیة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لأن علینا أن لا نحمل تصرفات النبی و الإمام علی أنها تستند إلی علم الإمامة،و علم النبوة،و إلا لبطلت الأسوة و القدوة بهما..

فدلنا ظاهر حال علی«علیه السلام»هنا:علی کفایة النیة التی یکون تحدید المنوی فیها علی سبیل الإجمال،إذ یکفی کون المنوی محددا فی واقع الأمر،و إن لم یعلمه صاحب النیة تفصیلا،و لا یجب تحدید حدوده و استحضار خصوصیاته حین انشاء النیة،و الدخول فی العمل..

و کانت نیة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هنا محددة فی واقع الأمر، فقصد علی«علیه السلام»ما قصده النبی إجمالا،و أغناه ذلک عن التفصیل، إذ لا تردید فی النیة،و لا فی المنوی بحسب الواقع..

لماذا کان سؤال علی علیه السّلام

و قد ذکرت الروایة المشار إلیها:إن علیا«علیه السلام»کان یرید بسؤاله أن یعرف بماذا أحرم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فهو یری فاطمة«علیها السلام»فی حال تختلف عن الحال الذی کان علیه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»..فسألها عن سبب ذلک،فلم تفصح له.

فسأل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فبین له أن حجها حج تمتع.أما

ص :73

النبی«صلی اللّه علیه و آله»فکان حجه حج قران..

إذن فلم یکن علی«علیه السلام»جاهلا بالحکم،بل هو لم یخبره أحد بطبیعة ما جری علیه الحال.

هل ندم صلّی اللّه علیه و آله علی ما اختاره؟!

قد یحاول البعض أن یدعی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد أظهر أنه قد ندم علی اختیاره حج القران.و أنه لو استقبل من أمره ما استدبر لاختیار حج التمتع..

غیر أننا نقول:

أولا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»لا یقدم علی فعل أمر من تلقاء نفسه،بل بوحی و دلالة إلهیة..

ثانیا:إن المطلوب منه«صلی اللّه علیه و آله»فی خصوص هذه الحجة هو حج القران،لکی یشرک علیا«علیه السلام»فی الهدی،و یظهر فضل علی«علیه السلام»و منزلته منه..و لیمهد لإعلان إمامته،و أخذ البیعة له فی هذا الحج بالذات،فی عرفة أو منی،أو فی غدیر خم.و هذا ما یفسر لنا أمره «صلی اللّه علیه و آله»للزهراء«علیها السلام»بأن تحرم بحج التمتع،و أحرم هو بحج القران.

البدن التی نحرت

قالوا:ثم انصرف«صلی اللّه علیه و آله»إلی النحر بمنی،فنحر ثلاثا و ستین بدنة بیده الشریفة بالحربة،و کان ینحرها قائمة معقولة الیسری،

ص :74

و کان عدد هذا الذی نحره عدد سنیّ عمره«صلی اللّه علیه و آله».

ثم أمسک،و أمر علیا«علیه السلام»أن ینحر ما بقی من المائة،ثم أمره أن یتصدق بجلالها،و جلودها،و لحومها،فی المساکین،و أمره أن لا یعطی الجزار فی جزارتها شیئا منها،و قال:«نحن نعطیه من عندنا» (1)،و قال:«من شاء اقتطع» (2).

قال ابن جریج:قلت:من الذی أکل مع النبی«صلی اللّه علیه و آله» و شرب من المرق؟!

قال جعفر:علی بن أبی طالب«علیه السلام»أکل مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»و شرب من المرق (3).

و قول أنس:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نحر بیده سبع بدن قیاما (4).

ص :75


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 8 ص 476 و 477 و المجموع للنووی ج 8 ص 361 و قد تقدمت مصادره فراجع.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 8 ص 476 و 477 و المغنی لابن قدامة ج 3 ص 558 و قد تقدمت مصادره فراجع.
3- 3) سبل الهدی و الرشاد ج 8 ص 476 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 177 و منتخب مسند عبد بن حمید ص 340.
4- 4) سبل الهدی و الرشاد ج 8 ص 477 و نیل الأوطار ج 5 ص 213 و أحکام القرآن لابن العربی ج 3 ص 292 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 2 ص 185 و عمدة القاری ج 10 ص 49.

حمله أبو محمد:علی أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم ینحر بیده أکثر من سبع بدن کما قال أنس،و أنه أمر من ینحر ما بعد ذلک إلی تمام ثلاث و ستین (1)، ثم زال عن ذلک المکان،و أمر علیا«علیه السلام»فنحر ما بقی.

أو أنه لم یشاهد إلا نحره«صلی اللّه علیه و آله»سبعا فقط بیده،و شاهد جابر تمام نحره«صلی اللّه علیه و آله»للباقی،فأخبر کل واحد منهما بما رأی و شاهد.أو أنه«صلی اللّه علیه و آله»نحر بیده مفردا سبع بدن کما قال أنس، ثم أخذ هو و علی الحربة معا،فنحرا کذلک تمام ثلاث و ستین.

و قال عروة(غرفة)بن الحارث الکندی:أنه شاهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یومئذ أخذ بأعلی الحربة،و أمر علیا«علیه السلام»فأخذ بأسفلها،و نحرا بها البدن،ثم انفرد علی«علیه السلام»بنحر الباقی من المائة کما قال جابر (2).

ص :76


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 8 ص 477 و صحیح ابن خزیمة ج 4 ص 285.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 376 و ج 8 ص 477 و سنن أبی داود ج 1 ص 396 و المعجم الأوسط ج 3 ص 173 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 18 ص 262 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1255 و السنن الکبری للبیهقی ج 5 ص 238 و المغنی لابن قدامة ج 3 ص 564 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 7 ص 431 و طبقات المحدثین بأصبهان ج 3 ص 514 و أسد الغابة ج 4 ص 169 و تهذیب الکمال ج 23 ص 97 و المنتخب من ذیل المذیل ص 79 و البدایة و النهایة ج 5 ص 207 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 376.

و کان الهدی الذی جاء به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أربعة و ستین،أو ستة و ستین.

و جاء علی«علیه السلام»بأربعة و ثلاثین،أو ستة و ثلاثین،فنحر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ستة و ستین،و نحر علی«صلی اللّه علیه و آله»أربعة و ثلاثین بدنة (1).

و فی الروایة الأخری:نحر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ثلاثا و ستین نحرها بیده،ثم أخذ من کل بدنة بضعة فجعلها فی قدر الخ.. (2).

و أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یؤخذ من کل بدنة منها جذوة من لحم،ثم تطرح فی برمة،ثم تطبخ،فأکل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»

ص :77


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 8 ص 477 و عوائد الأیام ص 28 و الکافی ج 4 ص 247 و بحار الأنوار ج 21 ص 393 و جامع أحادیث الشیعة ج 10 ص 354 و ج 12 ص 34 و 49 و راجع:الصافی(تفسیر)ج 3 ص 378.
2- 2) الکافی ج 4 ص 249 و ذخیرة المعاد(ط.ق)ج 1 ق 3 ص 551 و علل الشرائع ج 2 ص 413 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 11 ص 223 و(ط دار الإسلامیة)ج 8 ص 157 و بحار الأنوار ج 21 ص 396 و ج 96 ص 89 و جامع أحادیث الشیعة ج 10 ص 357 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 6 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 3 ص 45 و منتقی الجمان ج 3 ص 121 و تفسیر المیزان ج 2 ص 84 و سبل الهدی و الرشاد ج 8 ص 476 عن ابن جریج،عن جعفر بن محمد،عن جابر.

و علی«علیه السلام»،و حسیا من مرقها (1).

و فی صحیح الحلبی عن علی«علیه السلام»:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»ساق مئة بدنة (2).

ص :78


1- 1) الکافی ج 4 ص 246-248 و مجمع الفائدة و البرهان ج 7 ص 286 و ذخیرة المعاد (ط.ق)ج 1 ق 3 ص 670 و ج 1 ق 3 ص 670 و الحدائق الناضرة ج 14 ص 318 و جواهر الکلام ج 19 ص 159 و جامع المدارک ج 2 ص 462 و تهذیب الأحکام ج 5 ص 457 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 11 ص 217 و ج 14 ص 163 و(ط دار الإسلامیة)ج 8 ص 153 و ج 10 ص 144 و بحار الأنوار ج 21 ص 393 و 395 و جامع أحادیث الشیعة ج 10 ص 354 و ج 12 ص 101 و ج 12 ص 104 و منتقی الجمان ج 3 ص 125 و ج 3 ص 373 و ج 3 ص 401 و راجع المغنی لابن قدامة ج 11 ص 109 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 3 ص 579 و ج 3 ص 582 و التمهید لابن عبد البر ج 2 ص 111 و تفسیر البغوی ج 3 ص 284.
2- 2) الکافی(الفروع)ج 4 ص 248 و 249 و ذخیرة المعاد(ط.ق)ج 1 ق 3 ص 551 و جواهر الکلام ج 18 ص 211 و علل الشرائع ج 2 ص 412 و وسائل الشیعة (ط مؤسسة آل البیت)ج 11 ص 222 و(ط دار الإسلامیة)ج 8 ص 157 و مستدرک الوسائل ج 8 ص 75 و بحار الأنوار ج 21 ص 395 و ج 96 ص 88 و جامع أحادیث الشیعة ج 10 ص 356 و ج 10 ص 455 و 499 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 3 ص 44 و تفسیر العیاشی ج 1-

و قد ذکر المجلسی:أن المقصود:هو أنه«صلی اللّه علیه و آله»ساق مئة بدنة،لکن ساق بضعا و ستین لنفسه،و الباقی لأمیر المؤمنین«علیه السلام»، لعلمه بأنه«علیه السلام»یحرم کإحرامه،و یهل کإهلاله إلخ.. (1).

لکن قد تقدم قولهم:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علیا«علیه السلام»ساقا البدن،فساق منها النبی«صلی اللّه علیه و آله»ستا و ستین، و ساق علی«علیه السلام»أربعا و ثلاثین.

و قال ابن کثیر:قدم علی من الیمن ببدن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

فنسب ما جاء به علی«علیه السلام»إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»، لأنه أخوه،و لأنهما تشارکا فی مجموع المئة،و نحراها بصورة مشترکة.

و قد تقدم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یأخذ بأعلی الحربة،و علی «علیه السلام»یأخذ بأسفلها إلی ثلاث و ستین،ثم نحر علی«علیه السلام» الباقی،و أخذا من کل واحدة جذوة من لحم،و جعلاها فی قدر واحد، و أکلا منها،و حسیا من مرقها..

2)

-ص 89 و نور الثقلین ج 1 ص 185 و کنز الدقائق ج 1 ص 465 و تفسیر المیزان ج 2 ص 83 و منتقی الجمان ج 3 ص 121.

ص :79


1- 1) مرآة العقول ج 17 ص 116.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 8 ص 467 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی) ج 5 ص 165 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 291.

مضافا إلی أن علیا«علیه السلام»أهل بما أهل به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فنیة علی«علیه السلام»معتمدة علی نیة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و متقومة بها..

مجموع البدن

تذکر الروایات:أن الذی سیق من البدن هو مئة بدنة..

و تذکر أیضا:أن علیا«علیه السلام»نحر عن نفسه أربعا و ثلاثین، و نحر هو و النبی«صلی اللّه علیهما و آلهما»ثلاثا و ستین بدنة،فیصیر المجموع سبعا و تسعین و لیس مئة..فلعل إطلاق کلمة مئة قد جاء علی سبیل التسامح لا لأجل التحدید.

أو یقال:کان المجموع مئة،و قد نحرت الثلاث الباقیة تطوعا..أو یکون عمر علی«علیه السلام»آنئذ کان سبعة و ثلاثین سنة أن کان عمره حین البعثة ثلاث عشرة سنة،أو أربع عشرة سنة.

أو تکون قد حسبت أیام زادت علی الثلاث و ستین سنة فی عمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فنحرت بدنة لأجلها و أیام زادت علی سنی عمر علی«علیه السلام»،فنحرت لها بدنة أیضا.

ملاحظة ذات مغزی

إذا کان«صلی اللّه علیه و آله»قد نحر من البدن علی عدد سنی عمره الشریف،و هو ثلاث و ستون سنة..فإن علیا«علیه السلام»قد نحر علی عدد سنی عمره أیضا فی ذلک الوقت،و هو أربع و ثلاثون سنة..

ص :80

و لیس لأحد أن یدعی-علی سبیل القطع و الیقین-:بأن ذلک قد جاء علی سبیل الصدفة.

یضاف إلی ذلک:أن مشارکة علی«علیه السلام»شارک النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی نحر البدن التی کانت علی عدد سنی عمره الشریف لا تخلو من إشارة إلی مشارکته«علیه السلام»له فی کل حلو و مرّ.

و قد أنتجت هذه المشارکة کل ما عاش النبی«صلی اللّه علیه و آله»من أجله و هو إقامة دین اللّه سبحانه..و کانت سنی عمر علی«علیه السلام»، التی عاشها مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد استغرقها ما نحره«صلی اللّه علیه و آله»متوافقا مع سنی عمره الشریف،فشارک کل منهما الآخر فیما یخصه،و أعانه علیه..و هکذا کان الحال فی کل ما یتصل بإقامة دین اللّه، و نشر شرائعه،و حقائقه..

لو أشرک النبی صلّی اللّه علیه و آله أبا بکر

و یمر الناس علی هذا الحدث الجلیل مرور الکرام،و نحن علی یقین من أنه«صلی اللّه علیه و آله»لو أشرک أبا بکر فی هدیه کما أشرک علیا،بل لو أشرکه فی واحدة من هدیه،و لو بأن یهتم بها،و یرعاها بالسقی،و الإطعام لأقام أتباع أبی بکر الدنیا و لم یقعدوها فی التحلیل،و الإستنتاج، و الإستدلال علی عظمة أبی بکر و منزلته،و إمامته و خلافته..و ربما تجنح بهم الأوهام إلی ما هو أبعد من هذا بکثیر..

و کیف لا یکون الأمر کذلک،و نحن نری کیف تحولت أخطاء،و ضعف و هنات أبی بکر و عمر إلی فضائل و کرامات،و إشارات و دلالات..و سنری

ص :81

کیف أصبح قول عمر:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لیهجر فضیلة لعمر، و سببا فی إنقاذ الإسلام و الأمة من أمر عظیم..

و لکن الأمر إذا تعلق بعلی«علیه السلام»،فإن الألسنة تخرس،و الأسماع تصم،و العیون تعمی،و المحابر تجف،و الأقلام تلتوی و تتحطم،أو تعیا عن تسجیل عشر معشار الحقیقة،ثم هی تقتل ما سجلته بالتأویلات الباردة، و الإحتمالات السقیمة،و قشور العبقریات،لاختراع المعارضات،و التحریف و التزییف،و السعی لإفراغ أعظم المواقف من محتواها،فهل نتوقع بعد هذا أن نجد فی کلامهم ما ینفع و یجدی من الإستنطاق الموضوعی للنصوص،أو الإشارة إلی شیء ذی بال من الدلالات و اللمحات؟!

ص :82

الفصل الثانی

اشارة

أضواء علی ما جری فی عرفة..

ص :83

ص :84

للإمامة تاریخها

صحیح أن موضوع الإمامة هو من أکثر الموضوعات حساسیة، و أشدها أهمیة..و له تأثیره فی الکثیر الکثیر من قضایا التاریخ،و فی فهمها، و معرفة أسرارها و خلفیاتها..

و صحیح أیضا:أن أمیر المؤمنین علیا«علیه السلام»هو محورها الأعظم،و هو أساسها و به قوامها..و أنه لا یمکن لمن یرید أن یبحث فی أی شأن من شؤونه أن یتجاهل أمر الإمامة هذا..

و لکن من الواضح و الصحیح أیضا:أن إیفاء هذا الأمر حقه من البحث و التقصی غیر میسور،بل غیر مقدور..بل هو کإیفاء علی«علیه السلام»حقه من ذلک.و إن أیا کان من الناس لا یستطیع أن یدعی أنه قادر علی استیفاء البحث فی هذین الأمرین معا،و لو حاول أن یتصدی لذلک،فإنه سوف ینتهی إلی الفشل الذریع،و الخیبة القاتلة،و الفضیحة الصلعاء و النکراء..

من أجل ذلک نقول:

لا بد لنا من تجنب الدعاوی الفارغة،و تحاشی استعراض العضلات المنتفخة بالأورام التی تنتج له الأسقام و الآلام..فلا ندعی أننا نرید أن نوفی سیرة أمیر المؤمنین«علیه السلام»حقها..أو نرید إعطاء موضوع الإمامة

ص :85

حقه..لأن نتیجة المغامرة ستکون غایة فی الضعف،و فی منتهی الهزال، و التواضع..

لذلک آثرنا أن نحیل القارئ الکریم إلی ما أوردناه فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،و لا سیما الأجزاء الثلاثة الأخیرة منه،لیطلع منها علی بعض التفاصیل فی الناحیتین التاریخیة و العقائدیة فی موضوع الإمامة..فإن ما ذکرناه هناک و ما نذکره هنا ربما یعطی لمحة و لو محدودة و متواضعة عن بعض معاناة النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علی«علیه السلام»فیما یرتبط بالعمل علی ترسیخ موضوع الإمامة، و صیانته فی ضمیر و وجدان الأمة..

و إحالتنا هذه علی کتاب الصحیح سوف تغنینا عن التعرض هنا لکثیر مما ذکرناه هناک..مع اعترافنا بأننا لم نوف کلا الأمرین حقهما،و نحن أعجز من ذلک..فکیف نجیز لأنفسنا أن ندعیه..

لیلة عرفة تمهید لیوم عرفة

1-رووا:أنه خرج«صلی اللّه علیه و آله»علی الحجیج عشیة عرفة، فقال لهم:إن اللّه قد باهی بکم الملائکة عامة،و غفر لکم عامة،و باهی بعلی خاصة،و غفر له خاصة،إنی قائل لکم قولا غیر محاب فیه لقرابتی:إن السعید کل السعید حق السعید من أحب علیا«علیه السلام»فی حیاته و بعد موته (1).

ص :86


1- 1) الفصول المئة ج 3 ص 291 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 168 عن أحمد-

2-و عن فاطمة«علیها السلام»،قالت:خرج علینا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عشیة عرفة،فقال:إن اللّه تبارک و تعالی باهی بکم و غفر لکم عامة،و لعلی خاصة،و إنی رسول اللّه إلیکم غیر محاب لقرابتی،هذا جبرئیل یخبرنی:أن السعید کل السعید حق السعید من أحب علیا فی حیاته و بعد موته.

زاد فی نص آخر:«إن الشقی من أبغض علیا فی حیاته و بعد مماته» (1).

1)

-بن حنبل فی المسند و الفضائل،و بحار الأنوار ج 40 ص 81 و ج 39 ص 265 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 92 و ینابیع المودة ج 2 ص 487 و التحفة العسجدیة ص 135 و غایة المرام ج 5 ص 140 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 7 ص 254 و ج 21 ص 296.

ص :87


1- 1) المعجم الکبیر للطبرانی ج 22 ص 415 و المناقب للخوارزمی ص 78 و الأمالی للصدوق ص 248 و مجمع الزوائد ج 9 ص 132 و دلائل الإمامة ص 74 و الأمالی للمفید ص 161 و الأربعون حدیثا لمنتجب الدین بن بابویه ص 33 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 3 و العمدة لابن البطریق ص 200 و الصراط المستقیم ج 2 ص 50 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 462 و بحار الأنوار ج 27 ص 74 و ج 39 ص 257 و 274 و 284 و کشف الغمة ج 1 ص 92 و 105 و ج 2 ص 78 و نهج الإیمان ص 452 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 125 و (ط دار الحدیث)ج 1 ص 585 عن معالم العترة النبویة،و کتاب الأربعین للماحوزی ص 243 و بشارة المصطفی ص 237.

و نقول:

یلاحظ هنا مایلی:

أولا:إن یوم عرفة قد شهد حدثا هاما یرتبط بالنص النبوی علی إمامة علی«علیه السلام»..و یأتی هذا الموقف من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» عشیة لیلة فی سیاق الإعداد لما سیقوم به فی الیوم التالی..

ثانیا:إنه«صلی اللّه علیه و آله»قد ضمن کلامه ما یدل علی أنه کان یتوقع اتهامه بمحاباة قرابته،لکی یسقطوا کلامه فی حقه عن الإعتبار بالرغم من أن اتهاما من هذا القبیل یخرج من یطلقه عن دائرة التقوی،بل عن دائرة الإیمان،لتضمنه اتهام النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالإنقیاد إلی الهوی،و تجاوز ما یملیه علیه الوحی الإلهی،لیصبح«صلی اللّه علیه و آله» خارج دائرة العصمة،و لا یبقی مأمونا علی ما أتمنه اللّه علیه..

ثالثا:إنه أخبرهم:بأن اللّه تعالی قد باهی بهم،و غفر لهم عامة،و باهی و غفر لعلی خاصة،و فی هذا النص کلام من عدة جهات،هی:

ألف:إن علیا«علیه السلام»معصوم لا یصدر منه الذنب،إلا إن کان المقصود الذنب الذی هو من قبیل ما ورد فی أول سورة الفتح: إِنّٰا فَتَحْنٰا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً لِیَغْفِرَ لَکَ اللّٰهُ مٰا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ مٰا تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِرٰاطاً مُسْتَقِیماً (1).

حیث ثبت:أن المراد بالذنب:هو ما کان قومه یعدونه ذنبا،و هو مجیئه

ص :88


1- 1) الآیتان 1 و 2 من سورة الفتح.

بهذا الدین.فإنهم غفروا له ذلک،و صاروا یعتبرونه فضلا و سدادا..

شاهدنا علی ذلک:أنه لو کان بالذنب معصیة لما کافأه علیه بالفتح المبین، لأن المذنب یعاقب و لا یکافأ.

أو أن المراد:أن اللّه تعالی غفر لعلی ما یراه«علیه السلام»ذنبا فی جنب اللّه،و إن لم یکن کذلک فی الواقع.حیث یری:أن عبادته لا تلیق بمقام الألوهیة الأقدس..و یعتبر نفسه مذنبا و مقصرا فی أداء واجبه..

ب:إن المراد بمغفرة ذنوبهم عامة:هو مغفرة ذنوب من تاب منهم و أناب،و عزم علی عدم العود للمعاصی.أما المصر علی معصیة اللّه،و علی مخالفة ما یأتی به نبیه الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»،و لا سیما فیما یرتبط بإمامة وصیه من بعده،فلا تشمله المغفرة،لا عموما و لا خصوصا.

رابعا:إنه«صلی اللّه علیه و آله»قد ربط السعادة کل السعادة بحب علی «علیه السلام»فی حیاة علی و بعد موته..و لم یزد علی ذلک..

فهنا سؤلان:

أولهما:ما معنی التأکید علی حب علی«علیه السلام»فی الحیاة و بعد الممات؟!

و نجیب:

لعل السبب فی تعمیم الحب إلی ما بعد الممات:هو أن حبه فی هذه الحالة یکون صادقا و حقیقیا،و لیس حبا مصلحیا،و لا متأثرا بمؤثرات خارجیة، بل هو یحبه لأنه یراه مستحقا للحب..لا لشیء آخر.

الثانی:لقد اقتصر علی ذکر الحب،و لم یشر إلی الطاعة و القبول بحکمه

ص :89

و خلافته،لأن الحدیث عن السعادة التامة فی الدنیا و الآخرة،و أی شیء آخر غیر الحب قد لا یحققهما معا،حتی الطاعة و الإنقیاد،فإن الإنسان قد یطیع الحاکم خوفا،أو طمعا،أو حبا بالسلامة،أو لغیر ذلک..أما الحب الحقیقی فهو یدعوه للطاعة فی الدنیا،و یجعله أهلا لشفاعته فی الآخرة.

و بعد ما تقدم نقول،و نتوکل علی خیر مسؤول:

حدیث عرفات

ذکرنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله» نصوصا تدل علی ما جری للنبی«صلی اللّه علیه و آله»فی عرفات،و هی التالیة:

ذکرت الروایات الصحیحة:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، خطب الناس فی حجة الوداع؛فی عرفة،فلما ذکر حدیث الثقلین (1)،ثم ذکر عدد الأئمة،و أنهم اثنا عشر،واجهته فئات من الناس بالضجیج و الفوضی، إلی حد أنه لم یتمکن من إیصال کلامه إلی الناس.

و قد صرح بعدم التمکن من سماع کلامه کل من:أنس،و عبد الملک بن عمیر،و عمر بن الخطاب،و أبی جحیفة،و جابر بن سمرة (2)،و لکن روایة

ص :90


1- 1) راجع:حدیث الثقلین للوشنوی ص 13 و ما ذکره من مصادر..
2- 2) راجع:کشف الغطاء(ط.ق)ج 1 ص 7 و السنة فی الشریعة الإسلامیة لمحمد تقی الحکیم ص 63 و الأمالی للصدوق ص 387 و 469 و الخصال ص 470 و 471 و 472 و إکمال الدین ص 68 و 272 و 273 و کفایة الأثر ص 51 و 76 و 77 و 78-

2)

-و شرح أصول الکافی ج 2 ص 240 و ج 5 ص 230 و ج 7 ص 374 و کتاب الغیبة للنعمانی ص 104 و 105 و 120 و 121 و 122 و 123 و 124 و الغیبة للطوسی ص 128 و 129 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 248 و 249 و 254 و العمدة لابن البطریق ص 416 و 417 و 418 و 420 و 421 و الطرائف لابن طاووس ص 170 و بحار الأنوار ج 36 ص 231 و 234 و 235 و 236 و 237 و 266 و 267 و 269 و 298 و 362 و 363 و 364 و 365 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 381 و 386 و سفینة النجاة للسرابی التنکابنی ص 385 و الإکمال فی أسماء الرجال للخطیب التبریزی ص 193 و الملاحم و الفتن لابن طاووس ص 345 و المسلک فی أصول الدین للمحقق الحلی ص 274 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 418 و إعلام الوری ج 2 ص 159 و 162 و کشف الغمة ج 1 ص 57 و 58 و مسند أحمد ج 5 ص 87 و 88 و 90 و 92 و 93 و 94 و 95 و 96 و 97 و 98 و 99 و 100 و 101 و 106 و 107 و 108 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 8 ص 127 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 6 ص 3 و 4 و سنن أبی داود ج 2 ص 309 و سنن الترمذی ج 3 ص 340 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 617 و 618 و شرح مسلم للنووی ج 12 ص 201 و مجمع الزوائد ج 5 ص 190 و فتح الباری ج 13 ص 181 و عمدة القاری ج 24 ص 281 و مسند أبی داود الطیالسی ص 105 و 180 و مسند ابن أبی الجعد ص 390 و الآحاد و المثانی ج 3 ص 126 و 127 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 518 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 43 و 44 و 46 و المعجم الأوسط ج 3 ص 201 و ج 6 ص 209 و المعجم الکبیر ج 2 ص 195-

ص :91

هذا الأخیر،کانت أکثر صراحة و وضوحا.

و یبدو أنه قد حدّث بما جری مرات عدیدة،فرویت عنه بأکثر من طریق.و بأکثر من تعبیر یشیر إلی المعنی الثابت،و نختار بعض نصوص تلک الروایة-و لا سیما ما ورد منها فی الصحاح و الکتب المعتبرة،فنقول:

1-فی مسند أحمد؛حدّثنا عبد اللّه،حدثنی أبو الربیع الزهرانی،سلیمان بن داود،و عبید اللّه بن عمر القواریری،و محمد بن أبی بکر المقدمی،قالوا:

حدثنا حماد بن زید،حدثنا مجالد بن سعید،عن الشعبی،عن جابر بن سمرة،قال:خطبنا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعرفات-و قال المقدمی فی حدیثه:سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یخطب بمنی.

و هذا لفظ حدیث أبی الربیع:فسمعته یقول:

«لن یزال هذا الأمر عزیزا ظاهرا،حتی یملک اثنا عشر کلهم-ثم لغط

2)

-و 196 و 197 و 214 و 218 و 223 و 226 و 232 و 241 و 249 و 253 و 254 و 255 و ج 22 ص 120 و الرواة عن سعید بن منصور لأبی نعیم الأصبهانی ص 44 و الکفایة فی علم الروایة للخطیب البغدادی ص 95 و الکامل لابن عدی ج 2 ص 386 و طبقات المحدثین بأصبهان ج 2 ص 90 و تاریخ بغداد ج 2 ص 124 و ج 14 ص 354 و تاریخ مدینة دمشق ج 5 ص 191 و سیر أعلام النبلاء ج 8 ص 184 و ج 14 ص 444 و ذکر أخبار إصبهان ج 2 ص 176 و البدایة وا لنهایة ج 1 ص 177 و ج 6 ص 278 و 279 و إمتاع الأسماع للمقریزی ج 12 ص 302 و 203 و ینابیع المودة ج 3 ص 289.

ص :92

القوم،و تکلموا-فلم أفهم قوله بعد(کلّهم)؛فقلت لأبی:یا أبتاه،ما بعد کلّهم؟!

قال:«کلّهم من قریش» (1).

و حسب نص النعمانی:«و تکلم الناس،فلم أفهم،فقلت لأبی..» (2).

2-عن الشعبی،عن جابر بن سمرة،قال:قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«لا یزال هذا الدین عزیزا منیعا،ینصرون علی من ناواهم علیه إلی اثنی عشر خلیفة.

قال:«فجعل الناس یقومون و یقعدون» (3).

ص :93


1- 1) مسند أحمد ج 5 ص 99 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 13 ص 34 و 37 و کتاب الغیبة للنعمانی ص 123 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 196 و راجع: الأمالی للصدوق ص 387 و الخصال ص 475 و کمال الدین ص 273 و بحار الأنوار ج 36 ص 231 و 241 و غایة المرام ج 2 ص 271.
2- 2) الغیبة للنعمانی ص 121 و 122 و عن عوالم العلوم ص 106/153 ح 16.
3- 3) مسند أحمد ج 5 ص 99 و راجع ص 98 و 101 و الغیبة للنعمانی ص 105 و الغیبة للطوسی ص 129 و إعلام الوری ص 384 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 162 و الإستنصار لأبی الفتح الکراجکی ص 25.و بحار الأنوار ج 36 ص 237 و 299 و راجع ص 235 و 268 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 418 و منتخب الأثر ص 20 و غایة المرام ج 2 ص 254 و 275 و راجع ص 274 و الخصال ص 470 و 472 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 250 و الملاحم و الفتن لابن طاووس ص 345 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 45.

زاد الطوسی:«و تکلم بکلمة لم أفهمها،فقلت لأبی،أو لأخی:...» (1).

و فی حدیث آخر عن جابر بن سمرة صرّح فیه:«أن ذلک کان فی حجة الوداع» (2).

و من المعلوم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یحج إلا هذه الحجّة.. (3).

ص :94


1- 1) الغیبة للطوسی ص 88 و 89 و(ط مؤسسة المعارف الإسلامیة)ص 128 و 129 و کتاب الغیبة للنعمانی ص 105 و إعلام الوری ص 384 و(ط مؤسسة آل البیت) ج 2 ص 162 و بحار الأنوار ج 36 ص 237 و 299 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 418 و منتخب الأثر ص 20 و غایة المرام ج 2 ص 254 و 275.
2- 2) مسند أحمد ج 5 ص 87 و الثقات لابن حبان ج 7 ص 241.
3- 3) راجع:السیرة الحلبیة(ط سنة 1391 ه)ج 3 ص 289 و السیرة النبویة لدحلان (بهامش السیرة الحلبیة أیضا)ج 3 ص 2 و صحیح ابن خزیمة ج 4 ص 352 و مسند زید بن علی ص 220 و عمدة القاری ج 4 ص 271 و ج 9 ص 125 و ج 18 ص 36 و 40 و 41 و ج 25 ص 62 و شرح مسلم للنووی ج 8 ص 236 و أضواء البیان للشنقیطی ج 4 ص 331 و البدایة و النهایة ج 4 ص 205 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 342 و اختلاف الحدیث للشافعی ص 568 و معرفة السنن و الآثار ج 3 ص 515 و سنن النسائی ج 5 ص 163 و مسند أبی یعلی ج 4 ص 23 و عون المعبود ج 5 ص 135 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 342 و ج 5 ص 6 و الکافی ج 4 ص 244 و بحار الأنوار ج 21 ص 399 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 187 و التمهید لابن عبد البر ج 16 ص 174.

3-عن جابر بن سمرة،قال:«خطبنا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بعرفات؛فقال:لا یزال هذا الأمر عزیزا منیعا،ظاهرا علی من ناواه حتی یملک اثنا عشر،کلهم-قال:فلم أفهم ما بعد-قال:فقلت لأبی:ما قال بعد کلّهم؟

قال:«کلّهم من قریش» (1).

و عن أبی داود و غیره:-و إن لم یصرّح بأن ذلک کان فی عرفات-زاد قوله:کلّهم تجتمع علیه الأمة،فسمعت کلاما من النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم أفهمه،فقلت لأبی.. (2).

ص :95


1- 1) مسند أحمد ج 5 ص 93 و فی ص 96 فی موضعین و ص 98 و 101،و کتاب الغیبة للنعمانی ص 123 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 34 و 183.
2- 2) سنن أبی داود السجستانی ج 4 ص 106 و(ط دار الفکر)ج 2 ص 309 و مسند أبی عوانة ج 4 ص 400 و تاریخ الخلفاء ص 10 و 11 و راجع:فتح الباری ج 13 ص 181 و کرر عبارة«کلهم تجتمع علیه الأمة»فی ص 182 و 183 و 184. و ذکرها أیضا فی:الصواعق المحرقة ص 18 و فی إرشاد الساری ج 10 ص 273 و ینابیع المودة ص 444 و(ط دار الأسوة)ج 3 ص 289. و راجع:الغیبة للطوسی ص 88 و الغیبة للنعمانی ص 121 و 122 و 123 و 124 و البحار ج 36 ص 365 و سفینة النجاة للسرابی التنکابنی ص 386 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 13 ص 18 و ج 19 ص 629.

و فی لفظ آخر:«کلهم یعمل بالهدی و دین الحق» (1).

و فی بعض الروایات:ثم أخفی صوته،فقلت لأبی:ما الذی أخفی صوته؟ قال:قال:«کلهم من بنی هاشم» (2).

4-و ذکر فی نص آخر:أن ذلک کان فی حجة الوداع،و قال:

ثم خفی علیّ قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و کان أبی أقرب إلی راحلة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منی؛فقلت:یا أبتاه،ما الذی خفی علیّ من قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

قال:یقول«کلهم من قریش».

قال:فأشهد علی إفهام أبی إیّای:قال:«کلهم من قریش» (3).

ص :96


1- 1) الخصال ج 2 ص 474 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 474 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام»للصدوق ج 2 ص 55 و البحار 36 ص 240 عنه و عن عیون أخبار الرضا«علیه السلام».و فتح الباری ج 13 ص 184 و عمدة القاری ج 24 ص 282 و تاریخ بغداد ج 4 ص 258 و تاریخ مدینة دمشق ج 45 ص 189 و البدایة و النهایة ج 6 ص 280 و إمتاع الأسماع ج 12 ص 306 و شرح إحقاق الحق ج 13 ص 47 و ج 19 ص 629.
2- 2) ینابیع المودة ص 445 و(ط دار الأسوة)ج 2 ص 315 و ج 3 ص 290 عن کتاب: مودة القربی للسید علی الهمدانی(المودة العاشرة)و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 13 ص 30 عن مودة القربی(ط لاهور)ص 445.
3- 3) مسند أحمد ج 5 ص 90 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 13 ص 32.

5-و بعد أن ذکرت روایة أخری عنه حدیث أن الأئمة اثنا عشر قال:

ثم تکلم بکلمة لم أفهمها،و ضج الناس؛فقلت لأبی:ما قال؟ (1).

6-و لفظ مسلم عن جابر بن سمرة،قال:انطلقت إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و معی أبی؛فسمعته یقول:لا یزال هذا الدین عزیزا منیعا إلی اثنی عشر خلیفة؛فقال کلمة صمّنیها الناس.

فقلت لأبی:ما قال؟

قال:«کلهم من قریش» (2).

و عند أحمد و غیره:فقلت لأبی-أو لابنی-:ما الکلمة التی أصمّنیها الناس؟!.

قال:«کلهم من قریش» (3).

7-و عن جابر بن سمرة قال:کنت عند النبی«صلی اللّه علیه و آله»، فقال:یلی هذا الأمر اثنا عشر،فصرخ الناس؛فلم أسمع ما قال،فقلت لأبی

ص :97


1- 1) مسند أحمد ج 5 ص 93 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 13 ص 35.
2- 2) صحیح مسلم ج 6 ص 4 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 13 ص 1 عنه، و العمدة لابن البطریق ص 421 و(ط مؤسسة النشر الإسلامی)ص 418 الإکمال فی أسماء الرجال ص 34.
3- 3) مسند أحمد ج 5 ص 101 و الخصال ج 2 ص 470 و 472 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 13 ص 39 و البحار ج 36 ص 235 و راجع:النهایة فی اللغة ج 3 ص 54 و لسان العرب ج 12 ص 343 و نقل عن کتاب:القرب فی محبة العرب ص 129.

-و کان أقرب إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منی-فقلت:ما قال رسول اللّه؟

فقال:قال:«کلّهم من قریش،و کلهم لا یری مثله» (1).

8-و لفظ أبی داود:فکبر الناس،و ضجوا،ثم قال کلمة خفیة.. (2).

و لفظ أبی عوانة:فضج الناس.

و قد قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»کلمة خفیت علیّ.. (3).

و علی کل حال...فإن حدیث الاثنی عشر خلیفة بعده«صلی اللّه علیه و آله»،و الذی قال فیه«صلی اللّه علیه و آله»کلمة لم یسمعها جابر،و غیره- ممن کان حاضرا،و روی الحدیث..أو لم یفهمها،أو خفض بها صوته،أو خفیت علیه،أو نحو ذلک-إن هذا الحدیث-مذکور فی کثیر من المصادر

ص :98


1- 1) إکمال الدین ج 1 ص 272-273 و(ط مؤسسة النشر الإسلامی)ص 68 و 273 و الخصال ج 2 ص 473 و راجع:البحار ج 36 ص 239.
2- 2) سنن أبی داود ج 4 ص 106 و(ط دار الفکر)ج 2 ص 309 و مسند أحمد ج 5 ص 98 و فتح الباری ج 13 ص 181 و الکفایة فی علم الروایة للخطیب البغدادی ص 95 و إرشاد الساری ج 10 ص 237 و البحار ج 36 ص 365 تاریخ بغداد ج 2 ص 124 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 29 ص 94.
3- 3) مسند أبی عوانة ج 4 ص 394 و الخصال ج 2 ص 471 و البحار ج 36 ص 236 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 617 و المعجم الکبیر ج 2 ص 196 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 13 ص 29 و 41.

و المراجع،فلیراجعها طالبها (1).

و نقول:

إن ملاحظة الحدث المتقدم:تفرض علی الباحث التأمل ملیا فی کل ما جری،فإنه علی درجة عالیة جدا من الخطورة،و نستطیع نحن أن نفتح للقارئ باب التأمل من خلال لفتات و لمحات نشیر إلیها ضمن العناوین التالیة:

علی علیه السّلام امتداد للرسول صلّی اللّه علیه و آله

و ذکرت الروایات:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»خطب الناس فی منی،

ص :99


1- 1) راجع المصادر التالیة:صحیح مسلم ج 6 ص 3 بعدة طرق،و مسند أحمد ج 5 ص 93 و 92 و 94 و 90 و 95 و 96 و 97 و 98 و 89 و 99 و 100 و 101 و 106 و 107 و 108 و مسند أبی عوانة ج 4 ص 394 و حلیة الأولیاء ج 4 ص 333 و إعلام الوری ص 382 و العمدة لابن البطریق ص 416-422 و إکمال الدین ج 1 ص 272 و 273 و الخصال ج 2 ص 469 و 475 و فتح الباری ج 13 ص 181-185 و الغیبة للنعمانی ص 119-125 و صحیح البخاری ج 4 ص 159 و ینابیع المودة ص 444-446 و تاریخ بغداد ج 2 ص 126 و ج 14 ص 353 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 618 و تلخیصه للذهبی (مطبوع بهامش المستدرک)نفس الصفحة،و منتخب الأثر ص 10-23 عن مصادر کثیرة،و الجامع الصحیح ج 4 ص 501 و سنن أبی داود ج 4 ص 116 و کفایة الأثر ص 49 إلی آخر الکتاب،و البحار ج 36 ص 231 إلی آخر الفصل، و إحقاق الحق(الملحقات)ج 13 ص 1-50 عن مصادر کثیرة..

و خطبهم فی عرفات،و لکن قد ظهر أن ثمة فرقا قد ظهر بین الموقفین..

فقد أظهر اللّه الکرامة للنبی«صلی اللّه علیه و آله»فی منی..و لم یحصل مثل ذلک فی عرفات.

فقد ذکروا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان فی منی یخطبهم،و یصل صوته إلی کل من کان فی منی (1).

و لکنه حین خطبهم فی عرفات کان«صلی اللّه علیه و آله»یخطبهم و کان علی«علیه السلام»یقف فی مکان آخر،و یوصل کلامه إلی من هم فی الجهة الأخری (2).

ص :100


1- 1) راجع المصادر المتقدمة فی الفصل السابق.
2- 2) راجع:مسند أحمد ج 3 ص 477 و البدایة و النهایة ج 5 ص 217 و تاریخ مدینة دمشق ج 18 ص 4 و 5 و أسد الغابة ج 2 ص 155 و ج 5 ص 11 و تهذیب الکمال ج 9 ص 33 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 396 و أدب الإملاء و الإستملاء ص 101 و السنن الکبری للبیهقی ج 2 ص 343 و(ط دار الفکر)ج 3 ص 247 و ج 5 ص 140 و السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 443 و المعجم الکبیر ج 5 ص 19 و إمتاع الأسماع ج 6 ص 389 و المغنی لابن قدامة ج 1 ص 624 و تحفة الأحوذی ج 5 ص 319 و سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 312 و 314 و ج 8 ص 212 و ج 9 ص 138 و تلخیص الحبیر لابن حجر ج 4 ص 621 و سنن أبی داود ج 1 ص 437 و ج 2 ص 263 و نیل الأوطار ج 2 ص 90 و کشف اللثام(ط.ج)ج 6 ص 78 و (ط.ق)ج 1 ص 356 و المجموع للنووی ج 8 ص 90.

و قد یمکن أن نستفید من هذا:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان فی المواضع المشابهة من حیث کثرة الحاضرین،یمارس هذه الطریقة لإبلاغ کلامه.أی أنه کان یجعل فی الجهة الأخری من یبلغ کلامه لمن هو بعید عنه..

و لعل من إشارات هذا الحدث:

أولا:إرادة الإیحاء بأن علیا«علیه السلام»امتداد لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی حیاة الرسول و بعد مماته.

ثانیا:إنه تعالی قد تعامل مع الناس هنا-أی فی عرفات-بمنطق المألوف لهم،دون أن یمارس أی نوع من التصرف الغیبی لیفسح لهم المجال للتعبیر عن موقفهم،و إظهار دخائل أنفسهم،حیث إنهم قد یحجمون عن ذلک رهبة و خوفا حین یرون آثار الغیب..

مکان خطبة الرسول صلّی اللّه علیه و آله

إختلفت الروایات فی المکان الذی خطب فیه الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و تصدت له قریش،هل هو:المسجد (1)،أو منی،أو عرفات کما تقدم؟!

ص :101


1- 1) راجع بالنسبة لخصوص هذه الطائفة من الروایات:الخصال ج 2 ص 469 و 472 و کفایة الأثر ص 50 و مسند أبی عوانة ج 4 ص 398 و إکمال الدین ج 1 ص 272 و حلیة الأولیاء ج 4 ص 333 و بحار الأنوار ج 36 ص 234 و 269 و 363 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 197 و منتخب الأثر ص 19 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 251 و غایة المرام ج 2 ص 251 و 273 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 13 ص 17 و 33 و ج 29 ص 95.

و هل حدث ذلک ثلاث مرات،فکان«صلی اللّه علیه و آله»یواجه بالضجیج و الفوضی؟!أم هی مرة واحدة؟!اختلف الرواة فی تحدیدها بسبب النسیان!مع العلم بأن حدثا کهذا لا ینسی!أم أن الإختلاف فی التحدید نشأ عن تلاعب متعمد،یهدف إلی التلاعب بالحقیقة،و جعلها موضع شبهة؟!

کل ذلک محتمل،و قد یؤکد لنا احتمال التعمد:أن حدثا کهذا شهده عشرات الألوف من الناس،الذین کانوا یتحرکون بحرکة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یطبقون أعمالهم علی عمله،و یهتمون بعدم الإبتعاد عنه حتی لا یفوتهم شیء مما یصدر منه،لا بد أن نتوقع أن یرویه لنا المئات، و لیس العشرات من الناس و حسب..فلماذا لم ینقله لنا إلا قلة قلیلة جدا، إذا قیسوا إلی ما نتوقعه فی مثل هذه الحالات؟!

و إن کان هذا الحدث قد تکرر،فالمتوقع أن یشیر رواته إلی هذا التعدد، حتی لو قل عددهم.

و قد یؤید هذا التعدد أیضا تصریحهم بأنه«صلی اللّه علیه و آله»خطب فی حجة الوداع خمس خطب:فی مکة،و فی عرفات،و یوم النحر بمنی، و یوم النفر بمنی،و یوم النفر الأول أیضا.

کلهم من قریش

و نحن علی یقین من أن قریشا لا تغضب لو اقتصر«صلی اللّه علیه و آله»علی کلمة:«کلهم من قریش»،و لکنها کانت تعلم:أن الأمر سیتجاوز ذلک إلی ذکر بنی هاشم،ثم التصریح باسم من لم تزل قریش

ص :102

تکرهه و تبغضه-کما دلت علیه النصوص الکثیرة (1)-لا سیما و أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد ذکر حدیث الثقلین فی نفس خطبته،و کان و لا یزال یصرح لهم بإمامة أمیر المؤمنین«علیه السلام»من بعده.

و هذا الإبلاغ لو تم فی عرفات وفق ما رسم له،فسوف لا تبقی لمناوئی علی«علیه السلام»أیة فرصة للتخلص أو التملص،و المناورة،و سوف یتحتم علیهم تجرع الغصة،و تضیع منهم الفرصة،فلا بد لهم من درء هذا الخطر الداهم،فحاولوا قطع کلامه،فلم یمکنهم ذلک،و ضجت قریش و عجت،و کذلک فعل أنصارها و محبوها،حتی لا یتمکن أحد من سماع ما یقول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و هکذا کان،فلم یسمع جابر کلمة«کلهم من قریش»،و یبدو أن کلمة:کلهم«من بنی هاشم»،قد جاءت بعدها،فلم یسمعها أیضا إلا أقل القلیل.

التمرد علی الرسول صلّی اللّه علیه و آله

هذا..و قد کانت هناک قلة من الصحابة تلتزم بأوامره«صلی اللّه علیه و آله»،و تنتهی بنواهیه،و تضع نفسها فی موقع التسلیم و الرضا،و الأکثرون هم أصحاب الطموحات،و طلاب اللبانات،أو من الذین غلبوا علی أمرهم فاستسلموا،بل إن الأکثریة الساحقة من هؤلاء الحاضرین إنما

ص :103


1- 1) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 31 ص 135- 158.

أعلنت إسلامها بعد فتح مکة.

و کان من بین هؤلاء ثلة کانوا یتبرکون بفضل وضوء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و حتی ببصاقه،و نخامته،و یدّعون الحرص علی امتثال أوامر اللّه سبحانه بتوقیره،و بعدم رفع أصواتهم فوق صوته (1)،و بالتأدّب

ص :104


1- 1) راجع الآیتین 1 و 2 من سورة الحجرات. و قد ورد أنّ هذه الآیات نزلت حینما حصل اختلاف فیما بین أبی بکر و عمر حول تأمیر بعض الأشخاص.فقد روی:أن عبد اللّه بن الزبیر أخبرهم:أنه قدم رکب من بنی تمیم علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقال أبو بکر:أمّر القعقاع معبد بن زرارة. و قال عمر:بل أمر الأقرع بن حابس. قال أبو بکر:ما أردت إلا خلافی. قال عمر:ما أردت خلافک. فتماریا حتی ارتفعت أصواتهما،فنزلت فی ذلک: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ إلی قوله تعالی: ..أَنْ تَحْبَطَ أَعْمٰالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَشْعُرُونَ [الآیتان 1 و 2 من سورة الحجرات]. و یلاحظ:أن المراد من الإیمان قوله تعالی فی الآیة: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هو الإیمان بمعناه العام-أی إظهار الإسلام-لا الخاص.و یدل علی ذلک قوله تعالی: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتٰابِ الَّذِی نَزَّلَ عَلیٰ رَسُولِهِ [الآیة 136 من سورة النساء]. راجع فی الحدیث الذی ذکرناه آنفا:الدر المنثور ج 6 ص 83-84 عن البخاری،-

معه،و بأن لا یقدموا بین یدی اللّه و رسوله و..و..

لکن الذی حدث أن نفس هؤلاء بمجرد إحساسهم بأنه«صلی اللّه علیه و آله»یرید الحدیث عن الأئمة الاثنی عشر،و بیان مواصفاتهم-و یتجه نحو تحدیدهم بصورة أدق،و أوفی و أتم-قد ثارت ثائرتهم.و ذلک بسبب خشیتهم من إعلان إمامة من لا یرضون إمامته،و خلافة من یرون أنه قد

1)

-و ابن المنذر،و ابن مردویه،و أسباب النزول ص 218 و(ط أخری)ص 257 و صحیح البخاری ج 3 ص 122 و(ط دار الفکر)ج 5 ص 116 و ج 6 ص 47 و الجامع الصحیح ج 5 ص 387 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 205-206 و لباب التأویل ج 4 ص 164 و فتح القدیر ج 5 ص 61 و الجامع لأحکام القرآن ج 16 ص 300-301 و غرائب القرآن(مطبوع بهامش جامع البیان)ج 26 ص 72 و البدایة و النهایة ج 5 ص 50 و تاریخ مدینة دمشق ج 9 ص 191 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 78 و سنن النسائی ج 8 ص 226 و عمدة القاری ج 18 ص 19 و ج 19 ص 181 و 184 و تحفة الأحوذی ج 9 ص 108 و السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 465 و ج 6 ص 466 و مسند أبی یعلی ج 12 ص 193 و شرح معانی الآثار ج 4 ص 172 و زاد المسیر ج 7 ص 177 و تفسیر الثعلبی ج 9 ص 70 و تفسیر البغوی ج 4 ص 209 و أضواء البیان للشنقیطی ج 7 ص 401 و الإحکام لابن حزم ج 6 ص 804 و تفسیر الآلوسی ج 26 ص 133 و لباب النقول ص 178 و تفسیر الثعالبی ج 5 ص 267 و بحار الأنوار ج 30 ص 278 و الطرائف ص 403 و عین العبرة فی غبن العترة ص 4 و الغدیر ج 7 ص 223.

ص :105

و ترهم،و أباد خضراءهم فی مواقفه المشهورة،دفاعا عن الحق و الدین-ألا و هو علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فظهر حقدهم،و علا ضجیجهم، و زاد صخبهم،و من التعبیرات التی وردت فی الروایات واصفة حالهم:

«ثم لغط القوم و تکلموا» (1).

أو:فلم أفهم قوله بعد«کلهم»،فقلت لأبی:ماذا قال؟!الخ..

أو:«و تکلم الناس فلم أفهم» (2).

أو:«وضج الناس» (3).

أو:«فقال کلمة أصمّنیها الناس» (4).

ص :106


1- 1) مسند أحمد ج 5 ص 99 و المعجم الکبیر ج 2 ص 196 و کتاب الغیبة للنعمانی ص 123 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 13 ص 34 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 595 و ج 3 ص 727.
2- 2) الغیبة للنعمانی ص 121 و عوالم العلوم ص 106/153 ح 16.
3- 3) مسند أحمد ج 5 ص 93 و مسند أبی عوانة ج 4 ص 394 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 13 ص 29 و 35.
4- 4) راجع:مسند أحمد ج 5 ص 98 و 101 و صحیح مسلم ج 6 ص 4 و الخصال ج 2 ص 470 و 472 و بحار الأنوار ج 36 ص 235 و 266 و 362 و النهایة فی غریب الحدیث لابن الأثیر ج 3 ص 54 و لسان العرب ج 12 ص 343 و إثبات الهداة ج 1 ص 535 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 13 ص 39 و سفینة النجاة للسرابی التنکابنی ص 386 و العمدة لابن بطریق ص 421.

أو:«صمّنیها الناس» (1).

و فی نسخة:«صمّتنیها الناس» (2).

أو:«فصرخ الناس،فلم أسمع ما قال» (3).

أو:«فکبر الناس،و ضجوا» (4).

أو:«فجعل الناس یقومون،و یقعدون» (5).

ص :107


1- 1) راجع:العمدة لابن البطریق ص 418 و 421 و صحیح مسلم ج 6 ص 4 و الدیباج علی مسلم ج 4 ص 440 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 34 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 13 ص 1.
2- 2) راجع:شرح مسلم للنووی ج 12 ص 203 و الدیباج علی مسلم ج 4 ص 440 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 29 ص 93.
3- 3) الخصال ص 473 و إکمال الدین ج 1 ص 272 و(ط مؤسسة النشر الإسلامی) ص 68 و 273 و إثبات الهداة ج 1 ص 494 و 507 و بحار الأنوار ج 36 ص 239.
4- 4) مسند أحمد ج 5 ص 98 و سنن أبی داود ج 4 ص 106 و(ط دار الفکر)ج 2 ص 309 و فتح الباری ج 13 ص 181 و بحار الأنوار ج 36 ص 365 و إرشاد الساری ج 1 ص 273 و الکفایة للخطیب البغدادی ص 95 و تاریخ بغداد ج 2 ص 124 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 13 ص 20 و ج 29 ص 94.
5- 5) مسند أحمد ج 5 ص 99 و إثبات الهداة ج 1 ص 546 و الخصال ج 2 ص 75 و بحار الأنوار ج 36 ص 237 و 299 و کتاب الغیبة للنعمانی ص 105 و إعلام الوری ص 384 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 162 و تقریب المعارف لأبی الصلاح-
المجتمعون فی منی و عرفات

1-المجتمعون فی موسم الحج هم من کل بلد،وحی،و قبیلة.قدموا لیحجوا مع أکرم و أعظم و أشرف خلق اللّه،الذی یتمنی کل أحد أن یراه و لو مرة واحدة فی حیاته،و لو من بعید..

و هم حین یرجعون من سفرهم هذا المحفوف بالأخطار سیحدثون بکل ما مر بهم،و سیصغی إلیهم الناس بشغف و شوق لکل کلمة کلمة، و سیلذ لهم کل حدیث منهم حتی لو کان فی الظروف العادیة لا یعنی لهم شیئا..فکیف إذا کانوا یحدثونهم عن أعظم نبی،و أقدس و أغلی،و أشرف و أفضل مخلوق فی الدنیا؟!

و الذین رأوه«صلی اللّه علیه و آله»فی حجته تلک ستبقی الذکریات محفورة فی قلوبهم طیلة حیاتهم،و سیحرص الناس بدورهم علی استخراج کل کلمة من أولئک الحجاج،و سیتأملونها بدقة و شغف و حرص..

فإذا رأی هؤلاء و أولئک أن أقرب الناس إلی الرسول،الذین یدعون التقوی،و الزهد و العلم،و المکانة عنده،و الأثرة لدیه،یعاملونه بطریقة تخالف أبسط قواعد الأدب،و بنحو یمس قداسته،و یقوض هیبته،و یبطل تدبیره،فإن ذلک سیکون له وقع الصاعقة علیهم..

2-و إذا کان هذا هو السفر الأخیر الذی یرون فیه الرسول،فسیکون

5)

-الحلبی ص 418 و الغیبة للطوسی ص 88 و 89 و(ط مؤسسة المعارف الإسلامیة)ص 129 و غایة المرام ص 194 و منتخب الأثر ص 20.

ص :108

حرصهم علی وعی ما یجری فیه أشد و آکد،لأن ذکراه ستکون عزیزة، و مقرونة بمؤثر عاطفی،خصوصا بعد أن یفقد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من بینهم،أو یصلهم خبر وفاته بعد أیام یسیرة من وصول بعضهم إلی بلده،أو قبل أن یصلوا إلی دیارهم بالنسبة للبعض الآخر..

3-إن ما ذکرناه یشیر إلی أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یرید أن یصل ما یرونه و یسمعونه إلی کل بلد،وحی،و بیت دخل إلیه الإسلام،و لن یستطیع أحد التمویه أو التشویه،فالناس قد رأوا الوقائع بأنفسهم، و وعوها و نقلوها إلی أهلهم و إخوانهم،و لن یمکن مصادرة هذه المعرفة منهم،و لا منعها من الإنتشار و الوصول،فقد وصلت و انتهی الأمر..

4-إنه مهما ادعی ذلک الفریق لنفسه بعد ذلک من الطاعة و الإنقیاد لرسول اللّه،و من التقوی و الزهد،أو ادعی تغیر الأحوال،و عدول النبی «صلی اللّه علیه و آله»عن تدبیره الأول فقد أصبح الشک فی صحة کل ما یقوله هؤلاء المتجرؤون ممکنا،و إذا جاء الناس ما یدل علی خلافه،لم یکن مستغربا و لا مستهجنا..

من هم المتجرؤون؟!

هناک أکثریة صامتة و مستضعفة منصرفة إلی أعمالها،و منشغلة بتحصیل لقمة عیشها،و فیها الکثیر من البسطاء و السذج ممن لیس له بصر بالسیاسة، و لا یعرف الکثیر عن ألاعیب الساسة،بل هو ینقاد لکل قائد،و یخضع لکل متسلط،بدءا من کبیر العائلة،إلی رئیس العشیرة،ثم الوالی،و انتهاءا بأی ملک و حاکم،سواء أکان نبیا أم جبارا.

ص :109

و لا نرید هنا أن نتحدث عن هذه الأکثریة،بل نرید أن نتحدث عن الناشطین فی المجتمع الإسلامی فی حیاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»فنقول:

هناک فریق من الصحابة عرف عنهم التزامهم بالحق،و مناصرته، و عدم تخطیه،و هم أفاضل الصحابة،و أماثلهم،کسلمان و عمار،و المقداد، و أبی ذر،و أبی الهیثم بن التیهان،و ثلة من بنی هاشم،و آخرین،و علی رأس هؤلاء جمیعا علی«علیه السلام»..و قد دلت سیرتهم علی صدق التزامهم و استقامتهم.

و هناک فریق آخر التزم طریق النفاق،و إظهار الطاعة و الإیمان،و إبطان الخلاف..

و قد کثر هؤلاء بعد فتح مکة حیث رجح الکثیرون اللجوء إلی التریث و المجارات بانتظار مرور ما اعتبروه عاصفة لا بد لهم من الإنحناء لها،و بعد أن تعود المیاه إلی مجاریها،یکون لکل حادث حدیث.

و هناک فریق ثالث یهتم بمصالحه،و یسعی لتحقیق طموحاته التی أذکاها التوسع الهائل،و الإنتشار السریع للإسلام،و ما جلب ذلک لهم منافع،و ما بسط لهم من نفوذ.و لا یهم هذا الفریق کثیرا ما یجری حوله خارج هذا السیاق..

و لا شک فی أنه کان من بین هؤلاء من یرید أن یحتفظ بلبوس الدین، و أن یراعی أحکامه،و أن یعمل بشرائعه،و لکنه انساق وراء تقدیرات خاطئة،أو خضع لضغوط أجواء و تأثیر محیط موبوء.

و لم یکن هذان الفریقان یرتاحان لتأکیدات النبی«صلی اللّه علیه و آله»

ص :110

علی مقام و فضل علی«علیه السلام»،و لا سیما ما کان یعلنه من وزارته له، و وصایته و إمامته من بعده..و لشدّ ما کانا ینزعجان و یحرجان و هما یواجهان الآیات القرآنیة التی کانت تنزل فی حقه«علیه السلام»،و بیان فضله،و التنویه بمقامه،و جهاده و تضحیاته..

قریش هی السبب

و کان المهاجرون هم حملة لواء المناوأة لعلی«علیه السلام»،و الساعون لانتزاع الخلافة منه بکل قوة و عزم،و بعد الفتح کثر حولهم المنحرفون عنه، و الحاقدون علیه،بعد أن أبطل کیدهم،و خضد شوکتهم.

و کان عامة أهل مکة و محیطها یسیرون فی هذا الإتجاه..و من ورائهم الکثیر الکثیر من القبائل و الفئات التی أعلنت إسلامها أو استسلامها فی سنة تسع و عشر من الهجرة،أی قبل فترة یسیرة جدا،و لم یتفقهوا بعد فی الدین،و لا فهموا معانیه،و لا طبقوا أحکامه،و لا تربوا علی مفاهیمه،و لا استبانت لهم حقائقه و دقائقه..

فاستفاد من هؤلاء المهاجرون القرشیون الطامحون و الطامعون،الذین ذهبوا إلی الحج و هم بضع عشرات،کما استفادوا من أجواء مکة و محیطها.

فإنهم یعتبرونها و ما وراءها الرصید الأکبر،و الثقل الحقیقی،و العضد القوی لهم،فبادروا إلی مواجهة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بذلک القدر من الجفاء،و بهذه الحدة!

%5710E

ص :111

أضواء علی ما جری فی عرفة

و نلاحظ:أن ما جری فی عرفة..و ما صدر من أولئک الناس من إساءات و أذی لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..قد أسهم إسهاما کبیرا فی تعریف الأمة بالتقی الوفی،و المطیع و الصادق.و تمییزه عن المتآمر الطامح لما لیس له،المتجرئ علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و الساعی لتحقیق مآربه الخاصة بکل ثمن..

و قد توفرت عناصر کثیرة جعلت هذا الأمر من أوضح الواضحات لکل الناس:کبیرهم،و صغیرهم،عالمهم،و جاهلهم،مؤمنهم،و فاسقهم، و نذکر من هذه العناصر ما یلی:

1-إن یوم عرفة هو یوم یجتمع فیه الحجیج کله فی صعید واحد..و لا یجوز لهم الخروج منه،و التفرق عنه..أما فی منی،أو فی مکة،فالناس یتفرقون فی حاجاتهم العبادیة أو غیرها..

2-إنه یوم عبادة و ابتهال،و دعاء و مناجات،و طلب حوائج الدنیا و الآخرة،و إظهار الندم،و التوبة و الإستغفار..

3-و هو یوم یهتم فیه الإنسان بنفسه و بمصیره،و تصفیة حساباته مع ربه،و لا یهتم فیه بالدنیا و حطامها،و لا یمارس فیه السیاسة،و لا یسعی فیه لنیل المقامات الدنیویة.

و هو یوم یهیء الإنسان لإلتزام جادة التقوی،و الإنسجام مع الأوامر الإلهیة،و الإنضباط علی أساسها،و الخضوع للمشیئة الربانیة.

4-و قد لفت النبی«صلی اللّه علیه و آله»نظرهم إلی فضل هذا الیوم،

ص :112

فأقروا له-کما جاء فی خطبة عرفة فی حجة الوداع حین سألهم عن یومهم، و عن شهرهم،و غیر ذلک..

5-و هو یوم لا نظیر له فی حیاة هؤلاء الناس،لأنهم یجتمعون بحضور،و برعایة خیر خلق اللّه،و أشرف،و أقدس،و أفضل المخلوقات.

فإذا بادر النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی بیان أمر ما فی هذا الیوم،فلابد أن یروا أنه من الأمور الهامة جدا،فی دنیاهم و فی آخرتهم..و یری کل فرد فرد منهم أن علیه أن یهتم بکل توجیه و کل کلمة تصدر منه و عنه«صلی اللّه علیه و آله»،و یلاحقها بدقة و بانتباه فائق..

فإذا رأی أن أصحاب هذا النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی هذا المقام بالذات یتمردون علیه،و یسیئون الأدب معه،و هم یدعون التقوی،و الورع و الإخلاص،و التوبة،و..و..فإن ذلک سیشکل مفاجأة له تصل إلی حد الصدمة.

6-للإحرام خصوصیته أیضا،فالجمیع فی عرفة و هو المکان المقدس، و کلهم علی صفة الإحرام-الذی انعقد بتلبیتهم داعی اللّه،و براءتهم من الشرک،و الإقرار بالمملوکیة له تعالی،و مالکیته لکل شیء..و بأن الحمد و النعمة له تعالی.

و فی الإحرام یمتنعون عن الملذات،و یمارسون تجربة السیطرة علی أنفسهم،و علی دوافعهم الغریزیة،و الإمتناع عن إیذاء أی مخلوق،حتی النملة و القملة..

و یشعرون بمساواة غنیهم لفقیرهم،و الملک بالسوقة،و العبد بالسید،

ص :113

و العالم بالجاهل أمام محکمة العدل الإلهیة..

فهل یعقل بعد هذا أن یؤذوا رسول اللّه،أو أن یظلموا أیا من عباد اللّه، أو أن یتمردوا علی اللّه،أو أن یطمعوا بالدنیا،و یؤثروها علی الآخرة؟!

7-و فی موسم الحج یأتی الناس من کل حی و قبیلة و بلد،و ینقلون ما رأوه،و ما سمعوه لمن وراءهم..و لا بد أن یحجزهم هذا و یردعهم عن الإنسیاق وراء الإنفعالات الطائشة،و یصدهم عن التصرفات المشینة..

8-إن وجود الرسول یساعد علی فهم ما یجری و علی نشره علی أوسع نطاق،کما شرحناه فیما سبق.

9-قد تمازج الحدث المثیر للإستهجان و الإستغراب مع المشاعر العاطفیة و الروحیة،و البعد العقیدی حیث سیعقبه بفترة و جیزة ارتحال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی الرفیق الأعلی..

و من الواضح:أن العلاقة بالحدث حین تترافق مع هزة مشاعریة و عاطفیة،فإنها تصبح أکثر صفاء و عمقا و رسوخا،و أبعد أثرا فی مجال الإلتزام و الوفاء..

10-إن للمکان أیضا خصوصیته،فإنه من أقدس الأمکنة.

11-و للزمان أیضا خصوصیته،فإن الحدث جاء فی یوم من أیام اللّه الکبری.

12-و للمناسبة دورها،فإن الحدث جاء فی سیاق أداء إحدی أهم عبادات الإسلام،و هی عبادة الحج..

13-و اختار«صلی اللّه علیه و آله»أسلوب خطاب الجماعة،لا الأفراد

ص :114

و الأشخاص،ربما لیفهمهم أن هذا واجب علی الجمیع،فلا یختص بفرد دون فرد،و لا بفئة دون أخری.

نتائج و آثار

ثم إننا لا نرید أن نستقصی هنا آثار و نتائج هذا الحدث..و إنما نرید لفت النظر إلی أمور بعینها منها،فنقول:

1-إن ما جری فی عرفات،قد أخرج قضیة الإمامة و سواها من ید جماعة تسعی لاحتکار القرار فیها و فی غیرها.و هم القرشیون،الذین یدعون أنهم هم أهل الحل و العقد فی هذا الأمر کما فی غیره..و أصبحت من مسؤولیات الأمة بأسرها،فعلی الأمة أن تطالب بالعمل بتوجیهات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و تنفیذ أوامره فیها..

و لعل هذا هو أهم إنجاز حصل فی موقف النبی«صلی اللّه علیه و آله» هذا فی عرفة،فقد منع هذه الجماعة من ممارسة الإقطاع السیاسی و الدینی القائم علی أسس و مفاهیم جاهلیة،دونما أثارة من علم،و لا دلیل یهدی إلی الرشد،و إنما من منطلق الأهواء الشیطانیة،و الأطماع الرخیصة،و الأهواء و الغرائز،و الأحقاد المقیتة و البغیضة.

2-و إنجاز آخر تحقق أیضا،و هو أن موقف النبی«صلی اللّه علیه و آله» هذا قد دفع أولئک الناس إلی الإقدام علی حرکة تفضح کثیرا مما اختزنته نفوسهم.و هی حرکة یفهمها الناس کلهم:الذکی و الغبی،المرأة و الرجل، و العالم و الجاهل،و العدو و الصدیق،و المسلم و غیر المسلم..و هو أنهم أساءوا الأدب مع نبیهم،و عرف الناس أنهم لا یوقرونه،و لا ینقادون له،

ص :115

و لا یطیعون اللّه فیما أمرهم فیه..

فقد رأی الجمیع:أن هؤلاء الذین یدّعون:أنهم یوقرون رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و یتبرکون بفضل وضوئه،و ببصاقه،و حتی بنخامته- رأوا-أنهم لا یعملون بالتوجیهات الإلهیة التی تقول:

لاٰ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ

(1)

.

لاٰ تَرْفَعُوا أَصْوٰاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لاٰ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ

(2)

.

مٰا آتٰاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا

(3)

.

أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ

(4)

.

و غیر ذلک من آیات تنظم تعاملهم،و تضع الحدود،و ترسم معالم السلوک معه«صلی اللّه علیه و آله»،مما یکون الفسق و الخروج عن الدین،فی تجاهله،و فی تعدیه.

هذا إلی جانب اعترافهم بما له«صلی اللّه علیه و آله»من فضل علیهم، و أیاد لدیهم،فإنه هو الذی أخرجهم-بفضل اللّه-من الظلمات إلی النور،و من الضلال إلی الهدی،و أبدلهم الذل بالعز،و الشقاء بالسعادة،و النار بالجنان.

ص :116


1- 1) الآیة 1 من سورة الحجرات.
2- 2) الآیة 2 من سورة الحجرات.
3- 3) الآیة 7 من سورة الحشر.
4- 4) الآیة 59 من سورة النساء.

یضاف إلی ذلک کله:ادّعاء هؤلاء أنهم قد جاؤوا مع هذا الرسول الأکرم و الأعظم،فی هذا الزمان الشریف،إلی هذا المکان المقدس-عرفات-لأداء إحدی أهم شعائر الإسلام،و هی فریضة الحج،و لعبادة اللّه سبحانه،و طلب رضاه،معلنین بالتوبة،و بالندم علی ما فرطوا به فی جنب اللّه،منیبین إلیه سبحانه،لیس لهم فی حطام الدنیا مطمع،و لا فی زخارفها مأرب.

و هم یظهرون أنفسهم بمظهر من یسعی لإنجاز عمل صالح یوجب غفران ذنوبهم،و رفعة درجاتهم.

نعم،رغم ذلک کله:فإنه«صلی اللّه علیه و آله»استطاع أن یری الجمیع بأم أعینهم:کیف أن حرکة بسیطة منه«صلی اللّه علیه و آله»قد فضحتهم، و کشفت ما أبطنوه،حیث تبدل موقفهم من نبیهم بالذات،و ظهر أنهم قد تحولوا إلی و حوش کاسرة،ضد هذا النبی بالذات.

و ظهر کیف أنهم لا یوقرونه،و یرفعون أصواتهم فوق صوته،و یجهرون له بالقول أکثر من جهر بعضهم لبعضهم،و یعصون أوامره،و یتجاهلون زواجره..و..و..کل ذلک رغبة فی الدنیا،و زهدا فی الآخرة،و عزوفا عن الکرامة الإلهیة،و عن طلب رضی الرحمن.

3-الکل یعلم أن هؤلاء إذا کانوا لا یوقرون رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلا یمکن أن یتوقع أحد منهم الرفق و التوقیر لغیره،لأن البشر کلهم دونه.

و قد أظهرت الأحداث اللاحقة هذه الحقیقة،حیث ضربوا ابنته حتی الإستشهاد،و أسقطوا جنینها..فهل یمکن أن نتصور موقفهم تجاه علی

ص :117

«علیه السلام»الذی طفحت قلوبهم بالحقد علیه،و لهم قبله ترات و ثارات آبائهم،و إخوانهم و أبنائهم،الذین قتلهم علی الشرک؟!

و لا یمکن لهؤلاء و اتباعهم أن یقدموا أی تعلیل لما صدر منهم إلا الإصرار علی الباطل الصریح،و الجحود للحق الظاهر و الواضح.

من الرابح؟!

و ظنوا أنهم ربحوا المعرکة،حین تمکنوا من منع النبی«صلی اللّه علیه و آله»من إعلان إمامة علی«علیه السلام»علی الحجیج و لکنهم کانوا یدرکون أیضا-و هم الدهاة المهرة-أن مکانتهم قد تزعزعت لدی الکثیرین..

فلا بد لهم من التدارک و الترقیع،و لو بالإعتذار اللسانی عما صدر و بدر،و اعتبارها مجرد غلطة جرّت لهم الندم و الألم.

و إن لم یمکن الإعتذار،فمن الممکن ادعاء ذلک،ثم زعم أن النبی «صلی اللّه علیه و آله»عفا و صفح،و أثنی علیهم و مدح..

و ربما یدعون أیضا أنه أسر إلیهم:أنه لم یرد إعلان إمامة علی«علیه السلام»فی عرفات،بل أراد مجرد التنویه بإسمه،و إظهار فضله..

فکان لا بد من سد الطریق علیهم،و منعهم من ذلک.و هذا ما حصل بالفعل کما سنوضحه.

الخروج السریع من مکة

و قد جاءت الخطوة النبویة التالیة لتفسد علیهم ما دبروه،و هی المبادرة إلی الخروج من مکة،فإنه بعد أن انتهی النبی«صلی اللّه علیه و آله»من أداء

ص :118

المناسک و بعد نفره من منی..قیل:دخل مکة،و طاف بالبیت،و بقی إلی صباح الیوم التالی،ثم ارتحل (1).

و لکن هذا غیر دقیق و لا صحیح،بل الصحیح المروی عن أهل البیت «علیهم السلام»هو أنه لم یطف بالبیت و لا زاره،بل نفر حتی انتهی إلی الأبطح،فطلبت عائشة العمرة،فأرسلها،فاعتمرت،ثم أتت النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فارتحل من یومه،و لم یدخل المسجد الحرام،و لم یطف بالبیت (2).و کان هذا آخر عهد بالبیت و المسجد الحرام.

و قولهم:إنه صلی الصبح ثم طاف بالبیت سبعا،و وقف فی الملتزم و بین الرکن الذی فیه الحجر الأسود،و الزق جسده بجدار الکعبة..ثم ارتحل.

ص :119


1- 1) السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 406 و 407 و 410 و 411 و المغازی للواقدی ج 3 ص 1114 و راجع:مغنی المحتاج ج 1 ص 472.و السیرة الحلبیة(ط سنة 1391 ه)ج 3 ص 307 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 334 و المجموع ج 4 ص 363 و ج 8 ص 249 و تحفة الأحوذی ج 3 ص 90 و مصادر کثیرة من کتب أهل السنة.
2- 2) الکافی ج 4 ص 248 و بحار الأنوار ج 21 ص 393 و ج 96 ص 327 و راجع: تهذیب الأحکام ج 5 ص 275 و 457 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت) ج 11 ص 217 و 218 و ج 14 ص 284 و(ط دار الإسلامیة)ج 8 ص 153 و ج 8 ص 154 و ج 10 ص 229 و مستطرفات السرائر لابن إدریس ص 553 و جامع أحادیث الشیعة ج 10 ص 355 و 455 و ج 12 ص 207 و منتقی الجمان ج 3 ص 125 و الحدائق الناضرة ج 14 ص 319.

غیر دقیق أیضا..

فقد روی عن جابر قال:خرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من مکة عند غروب الشمس،و صلی المغرب فی سرف (1).

مما یعنی:أن وقوفه فی الملتزم،و إلزاق جسده بجدار الکعبة لم یحصل، و إن کان قد حصل،فلابد أن یکون إما قبل النفر من منی،أو فی عمرة القضاء.

و لا بد أن یفاجئ الناس هذا الإجراء النبوی،و هم الذین یعلمون أنه «صلی اللّه علیه و آله»أحرص الناس علی تعظیم البیت،و الإلتزام بالسنن فیه..

نعم..إن مبادرته«صلی اللّه علیه و آله»للخروج من مکة لا بد أن تثیر الهواجس الکثیرة،و ستنهال الأسئلة الغزیرة عن سبب ذلک..و سیدرک الجمیع أنه لو لم یکن ثمة ما هو أخطر لما فعل«صلی اللّه علیه و آله»، و سیراقبون حرکته بدقة،و سیتوقعون ما یکون منه،و سیدققون فی دلالاته و مرامیه،و سیربطون ذلک بما حصل فی عرفة،و لو بنحو غائم..إلی أن تنجلی لهم الأمور بموقفه العظیم فی یوم الغدیر..کما سنری.

و أما السبب فی هذا کله،فهو أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یعلم:أن

ص :120


1- 1) راجع:مسند أحمد ج 3 ص 305 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 2 ص 134 و الجامع لأحکام القرآن ج 10 ص 305 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 412 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 8 ص 247.

أی تأخیر سیکون معناه:أن یخرج أشتات من الناس إلی بلادهم،و لا یتمکن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،من إیصال ما یرید إیصاله إلیهم..

أما حین یخرج«صلی اللّه علیه و آله»معهم،فمن الطبیعی أن یتقیدوا فی مسیرهم بمسیره«صلی اللّه علیه و آله»،و الکون فی رکابه،إما حیاء،أو طلبا للیسر و الأمن،و البرکة،و الکون إلی جانبه أکبر قدر ممکن من الوقت، و الفوز بسماع توجیهاته.

هذا..و قد قطع«صلی اللّه علیه و آله»المسافة ما بین مکة و الجحفة، حیث غدیر خم-و هی عشرات الأمیال-فی أربعة أیام فقط،مع أنه کان یسیر فی جمع عظیم تبطئ کثرته حرکته..

الصحابة یعاقبون النبی صلّی اللّه علیه و آله

ثم إن ما جری فی منی و عرفات قد أوضح لقریش،و من تابعها:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»مصرّ علی تنصیب علی«علیه السلام»إماما و خلیفة من بعده..فضاقت بذلک صدورهم،و أجمعوا أمرهم علی مقاطعته و لم یعودوا یطیقون حضور مجلسه،فاعتزلوه و خلا مجلسه منهم..و ابتعدوا عنه..مع أنهم کانوا دائمی الدخول علیه عادة،و ظهر ما أبطنوه علی حرکاتهم،و فی وجوههم،و علی تصرفاتهم،و صاروا یعاملونه«صلی اللّه علیه و آله»بصورة بعیدة حتی عن روح المجاملة الظاهریة.

فواجههم«صلی اللّه علیه و آله»بهذه الحقیقة،و صارحهم بها،فی تلک اللحظات بالذات.و یتضح ذلک من النص التالی:

عن جابر بن عبد اللّه:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نزل بخم

ص :121

فتنحی الناس عنه،و نزل معه علی بن أبی طالب،فشق علی النبی تأخر الناس،فأمر علیا،فجمعهم،فلما اجتمعوا قام فیهم متوسدا(ید)علی بن أبی طالب،فحمد اللّه،و أثنی علیه..ثم قال:

«أیها الناس،إنه قد کرهت تخلفکم عنی،حتی خیّل إلی:أنه لیس شجرة أبغض إلیکم من شجرة تلینی» (1).

و روی ابن حبان بسند صحیح علی شرط البخاری-کما رواه آخرون بأسانید بعضها صحیح أیضا:

أنه حین رجوع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من مکة،حتی إذا بلغ

ص :122


1- 1) راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 226 و 227 و مناقب علی بن أبی طالب لابن المغازلی ص 25 و العمدة لابن البطریق ص 107 و إقبال الأعمال ج 2 ص 248 و الطرائف لابن طاووس ص 145 مجمع البیان ج 3 ص 223 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 331 و تفسیر البرهان ج 1 ص 489 و شواهد التنزیل ج 1 ص 192 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 115 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 597 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 143 و بحار الأنوار ج 37 ص 133 و 134 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 89 و ج 6 ص 253 و ج 30 ص 408 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 138 و 231 ج 9 ص 169 و کشف المهم فی طریق خبر غدیر خم ص 75 و 115 و الغدیر ج 1 ص 22 و 219 و 223 و 327 عنه،و عن الثعلبی فی تفسیره،کما فی ضیاء العالمین،و عن مجمع البیان و عن روح المعانی ج 2 ص 348.

الکدید أو(قدیر)،جعل ناس من أصحابه یستأذنون،فجعل«صلی اللّه علیه و آله»یأذن لهم.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«ما بال شق الشجرة التی تلی رسول اللّه أبغض إلیکم من الشق الآخر»؟!.

قال:فلم نر من القوم إلا باکیا.

و هو بکاء لا یعبر عن الحقیقة،فإن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو الصادق المصدق.إذ لا معنی لهذا البکاء،بعد ما سبقه ذلک الجفاء،الذی بلغ فی الظهور حدا دعا النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی مطالبته بالإقلاع عنه.

قال:یقول أبو بکر:«إن الذی یستأذنک بعد هذا لسفیه فی نفسی الخ..» (1)..مع أن المطالب الحقیقی هنا هو أبو بکر بالذات.

ص :123


1- 1) الإحسان فی تقریب صحیح ابن حبان ج 1 ص 444 و مسند أحمد ج 4 ص 16 و مسند الطیالسی ص 182 و مجمع الزوائد ج 1 ص 20 و ج 10 ص 408 و قال: رواه الطبرانی،و البزار بأسانید رجال بعضها عند الطبرانی و البزار رجال الصحیح،و کشف الأستار عن مسند البزار ج 4 ص 206 و قال فی هامش (الإحسان):إنه فی الطبرانی برقم:4556 و 4559 و 4557 و 4558 و 4560.و راجع:بغیة الباحث عن زوائد مسند الحارث ص 212 و الآحاد و المثانی ج 5 ص 24 و صحیح ابن حبان ج 1 ص 444 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 5 ص 50 و 51 و موارد الظمآن للهیثمی ج 1 ص 103 و کنز العمال ج 10-

1)

-ص 477 و تهذیب الکمال للمزی ج 9 ص 208.و راجع:مسند الحارث ج 3 ص 103 و المسند الجامع ج 12 ص 221 و حلیة الأولیاء ج 3 ص 93.

ص :124

الفصل الثالث

اشارة

حدیث الغدیر:تاریخ و وقائع..

ص :125

ص :126

لا بد من الرجوع لکتاب الصحیح

إن ما جری فی واقعة الغدیر بعد حجة الوداع هام جدا،و حساس، و فیه الکثیر من البحوث الهامة التی ذکرنا شطرا منها فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»فی الجزئین الأخیرین منه،و قد آثرنا أن نأخذ النصوص المرتبطة بالغدیر و مصادرها من ذلک الکتاب بالذات،توفیرا للوقت و الجهد..ثم نشیر إلی ما نری ضرورة للإشارة إلیه من استدلالات،أو مناقشات،أو استفادات فنقول:

نصوص حدیث الغدیر

1-قال الطبرسی:«اشتهرت الروایات عن أبی جعفر،و أبی عبد اللّه «علیهما السلام»:أن اللّه أوحی إلی نبیه«صلی اللّه علیه و آله»:أن یستخلف علیا«علیه السلام»؛فکان یخاف أن یشق ذلک علی جماعة من أصحابه؛ فأنزل اللّه هذه الآیة تشجیعا له علی القیام بما أمره اللّه بأدائه..» (1).

ص :127


1- 1) مجمع البیان ج 3 ص 223 و(ط مؤسسة الأعلمی)ص 383 و سعد السعود للسید ابن طاووس ص 69 و بحار الأنوار ج 37 ص 250 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 153 و التبیان ج 3 ص 588 و مجمع البحرین ج 1 ص 242.

و المراد ب«هذه الآیة»قوله تعالی: یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ.. (1).

2-عنه«صلی اللّه علیه و آله»:أنه لما أمر بإبلاغ أمر الإمامة قال:«إن قومی قریبوا عهد بالجاهلیة،و فیهم تنافس و فخر،و ما منهم رجل إلا و قد و تره ولیّهم،و إنی أخاف،فأنزل اللّه: یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ...» (2).

3-عن ابن عباس،و جابر الأنصاری،قالا:أمر اللّه تعالی محمدا«صلی اللّه علیه و آله»:أن ینصب علیا للناس،فیخبرهم بولایته،فتخوف النبی «صلی اللّه علیه و آله»أن یقولوا:حابی ابن عمه،و أن یطعنوا فی ذلک فأوحی اللّه: یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ.. ..» (3).

ص :128


1- 1) الآیة 67 من سورة المائدة.
2- 2) شواهد التنزیل ج 1 ص 191 و(بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 254 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 261 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 14 ص 39 و راجع:مکاتیب الرسول ج 1 ص 597 و قال فی هامشه:راجع البرهان ج 2 ص 146 و کنز الدقائق ج 3 ص 137 و 140 و 158 و مجمع البیان ج 3 ص 223 و الدر المنثور ج 2 ص 298 و ج 3 ص 259 و 260.
3- 3) الدر المنثور ج 2 ص 193 و ص 298 عن أبی الشیخ،و راجع:البرهان ج 2 ص 146 و کنز الدقائق ج 3 ص 137 و 140 و 158 و مجمع البیان ج 3 ص 344 و(ط مؤسسة الأعلمی)ص 382 و تفسیر الآلوسی ج 6 ص 193 و مکاتیب-

4-و یقول نص آخر:إنه لما أمر اللّه نبیه«صلی اللّه علیه و آله»بنصب علی«علیه السلام»:«خشی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من قومه، و أهل النفاق،و الشقاق:أن یتفرقوا و یرجعوا جاهلیة،لما عرف من عداوتهم،و لما تنطوی علیه أنفسهم لعلی«علیه السلام»من العدواة و البغضاء،و سأل جبرائیل أن یسأل ربّه العصمة من الناس».

ثم تذکر الروایة:

«أنه انتظر ذلک حتی بلغ مسجد الخیف.فجاءه جبرئیل،فأمره بذلک مرة أخری،و لم یأته بالعصمة.

ثم جاء مرة أخری فی کراع الغمیم-موضع بین مکة و المدینة-و أمره بذلک،و لکنه لم یأته بالعصمة.

ثم لما بلغ غدیر خم جاءه بالعصمة».

فخطب«صلی اللّه علیه و آله»الناس،فأخبرهم:«أن جبرئیل هبط إلیه ثلاث مرات یأمره عن اللّه تعالی،بنصب علی«علیه السلام»إماما و ولیّا للناس»..

إلی أن قال:«و سألت جبرائیل:أن یستعفی لی عن تبلیغ ذلک إلیکم- أیها الناس-لعلمی بقلة المتقین،و کثرة المنافقین،و إدغال الآثمین،و ختل

3)

-الرسول ج 1 ص 597 و روح المعانی ج 2 ص 348 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 152 و خلاصة عبقات الأنوار ج 8 ص 227 و الغدیر ج 1 ص 219 و 223 و 377 و بحار الأنوار ج 37 ص 250.

ص :129

المستهزئین بالإسلام،الذین وصفهم اللّه فی کتابه بأنهم:

یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مٰا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ

(1)

، وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللّٰهِ عَظِیمٌ (2)،و کثرة أذاهم لی فی غیر مرّة،حتی سمّونی أذنا،و زعموا:أنّی کذلک لکثرة ملازمته إیّای،و إقبالی علیه،حتی أنزل اللّه عز و جل فی ذلک قرآنا: وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ (3).

إلی أن قال:و لو شئت أن أسمیهم بأسمائهم لسمیت،و أن أومی إلیهم بأعیانهم لأومأت،و أن أدل علیهم لفعلت.و لکنی و اللّه فی أمورهم تکرّمت» (4).

5-عن مجاهد،قال:«لما نزلت: بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ.. .

قال:«یا رب،إنما أنا واحد کیف أصنع،یجتمع علیّ الناس؟!فنزلت: وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ ..» (5).

ص :130


1- 1) الآیة 11 من سورة الفتح.
2- 2) الآیة 15 من سورة النور.
3- 3) الآیة 61 من سورة التوبة.
4- 4) راجع:مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»لابن المغازلی ص 25 و العمدة لابن البطریق ص 107 و الإحتجاج ج 1 ص 73 و الیقین ص 349 و بحار الأنوار ج 37 ص 206 و نور الثقلین ج 2 ص 236 و الغدیر ج 1 ص 22 عنه و عن الثعلبی فی تفسیره.و راجع:موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»ج 8 ص 53 و الصافی(تفسیر)ج 2 ص 58.
5- 5) الإحتجاج ج 1 ص 69 و 70 و 73 و 74 و راجع:روضة الواعظین ص 90 و-

6-قال ابن رستم الطبری:«فلما قضی حجّه،و صار بغدیر خم،و ذلک یوم الثامن عشر من ذی الحجة،أمره اللّه عز و جل بإظهار أمر علی؛فکأنه أمسک لما عرف من کراهة الناس لذلک،إشفاقا علی الدین،و خوفا من ارتداد القوم؛فأنزل اللّه یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ.. ..» (1).

7-و فی حدیث مناشدة علی«علیه السلام»للناس بحدیث الغدیر، أیّام عثمان،شهد ابن أرقم،و البراء بن عازب،و أبو ذر،و المقداد،أن النبی «صلی اللّه علیه و آله»و سلم قال،و هو قائم علی المنبر،و علی«علیه السلام» إلی جنبه:

«أیها الناس،إن اللّه عز و جل أمرنی أن أنصب لکم إمامکم،و القائم فیکم بعدی،و وصیی،و خلیفتی،و الذی فرض اللّه عز و جل علی المؤمنین فی کتابه طاعته،فقرب (2)بطاعته طاعتی،و أمرکم بولایته،و إنی راجعت ربّی خشیة طعن أهل النفاق،و تکذیبهم،فأوعدنی لأبلغها،أو لیعذبنی» (3).

5)

-92 و البرهان ج 1 ص 437-438 و الغدیر ج 1 ص 221 و فتح القدیر ج 2 ص 60 و الدر المنثور ج 2 ص 298 عن عبد بن حمید،و ابن جریر،و ابن أبی حاتم، و أبی الشیخ.و راجع:مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 130.

ص :131


1- 1) المسترشد فی إمامة علی«علیه السلام»(ط مؤسسة الثقافة الإسلامیة)ص 465.
2- 2) لعل الصحیح:فقرن.
3- 3) الإحتجاج ج 1 ص 214 و إکمال الدین للصدوق ص 277 و الغدیر ج 1 ص 166 و التحصین للسید ابن طاووس ص 634 و بحار الأنوار ج 31 ص 412-
و عند سلیم بن قیس

«إن اللّه عز و جل أرسلنی برسالة ضاق بها صدری،و ظننت الناس تکذبنی،فأوعدنی..» (1).

8-و عن ابن عباس:لما أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یقوم بعلی بن أبی طالب المقام الذی قام به؛فانطلق النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی مکة،فقال:

«رأیت الناس حدیثی عهد بکفر(بجاهلیة)و متی أفعل هذا به،

3)

-و کتاب الأربعین للماحوزی ص 442 و مصباح الهدایة فی إثبات الولایة للسید علی البهبهانی ص 354 و المناشدة و الإحتجاج بحدیث الغدیر للشیخ الأمینی ص 14 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 79 و ج 5 ص 36 و ج 13 ص 52.

ص :132


1- 1) فرائد السمطین ج 1 ص 315 و 316 و الغدیر ج 1 ص 165-166 و 196 و 377 عنه،و إکمال الدین ج 1 ص 277 و راجع البرهان ج 1 ص 445 و 444 و بحار الأنوار ج 31 ص 411 و ج 33 ص 147 و کتاب الولایة لابن عقدة الکوفی ص 198 و ینابیع المودة للقندوزی ج 1 ص 347 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 441 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 28 و سلیم بن قیس ص 149 و(بتحقیق الأنصاری)ص 199 و الإحتجاج ج 1 ص 213 و کتاب الغیبة للنعمانی ص 75 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 35 و ج 20 ص 96 و 361 و ج 21 ص 78 و ج 22 ص 285 وثمة بعض الإختلاف فی التعبیر.

یقولوا،صنع هذا بابن عمّه.ثم مضی حتی قضی حجة الوداع» (1).

و عن زید بن علی،قال:لما جاء جبرائیل بأمر الولایة ضاق النبی«صلی اللّه علیه و آله»بذلک ذرعا،و قال:«قومی حدیثو عهد بجاهلیّة،فنزلت الآیة» (2).

9-و روی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»لما انتهی إلی غدیر خم:«نزل علیه جبرائیل،و أمره أن یقیم علیا،و ینصبه إماما للناس.

فقال:إن أمتی حدیثوا عهد بالجاهلیة.

فنزل علیه:إنها عزیمة لا رخصة فیها،و نزلت الآیة: وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّٰاسِ.. ..» (3).

10-عن ابن عباس إنّه«صلی اللّه علیه و آله»قال فی غدیر خم:«إن

ص :133


1- 1) کتاب سلیم بن قیس ص 148 و البرهان ج 1 ص 444 و 445 و الغدیر ج 1 ص 52 و 377 عن سلیم بن قیس،و راجع ص 217 عن ابن مردویه.و راجع: خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 198 و ج 8 ص 262.
2- 2) الغدیر ج 1 ص 51-52 و 217 و 378 عن کنز العمال ج 6 ص 153 عن المحاملی فی أمالیه،و عن شمس الأخبار ص 38 عن أمالی المسترشد باللّه،و بحار الأنوار ج 37 ص 177 و خلاصة عبقات الأنوار ج 8 ص 269 و 308 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 349 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»لابن مردویه ص 240 و کشف الغمة ج 1 ص 318 و 324 و 325.
3- 3) إعلام الوری ص 132 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 261.

اللّه أرسلنی إلیکم برسالة،و إنی ضقت بها ذرعا،مخافة أن تتهمونی، و تکذبونی،حتی عاتبنی ربی بوعید أنزله علی بعد و عید..» (1).

11-عن الحسن قال فی غدیر خم أیضا:«إن اللّه بعثنی برسالة؛ فضقت بها ذرعا،و عرفت:أن الناس مکذبی،فوعدنی لأبلغنّ أو لیعذبنی، فأنزل اللّه: یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ.. ..» (2).

12-و جاء فی روایة عن الإمام الباقر«علیه السلام»:أنه حین نزلت

ص :134


1- 1) شواهد التنزیل ج 1 ص 193 و(بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 258 و الأمالی للصدوق ص 436 و التحصین لابن طاووس ص 633 و بحار الأنوار ج 37 ص 111 و نور الثقلین ج 1 ص 654 و تأویل الآیات ج 1 ص 159 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 14 ص 34.
2- 2) شواهد التنزیل ج 1 ص 193 و الدر المنثور ج 2 ص 298 عن ابن أبی حاتم،و عبد بن حمید،و ابن جریر،و أبی الشیخ.و راجع:إکمال الدین ص 276 و الإحتجاج ج 1 ص 213 و فتح القدیر ج 2 ص 60 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 351 و التحصین لابن طاووس ص 633 و بحار الأنوار ج 33 ص 147 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 129 و خلاصة عبقات الأنوار ج 8 ص 255 و 270 و لباب النقول(دار إحیاء العلوم)للسیوطی ص 94 و(دار الکتب العلمیة)ص 82 و الغدیر ج 1 ص 165 و 196 و 221 و مسند ابن راهویه ج 1 ص 402 و مسند الشامیین ج 3 ص 314 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 413 و الدر المنثور ج 2 ص 298.

آیة إکمال الدین بولایة علی«علیه السلام»:

«قال عند ذلک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إن أمتی حدیثو عهد بالجاهلیة،و متی أخبرتهم بهذا فی ابن عمی،یقول قائل،و یقول قائل.فقلت فی نفسی من غیر أن ینطلق لسانی،فأتتنی عزیمة من اللّه بتلة،أوعدنی:إن لم أبلغّ أن یعذبنی.فنزلت: یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ ..» (1).

و فی بعض الروایات:أنه«صلی اللّه علیه و آله»إنما أخر نصبه«علیه السلام»فرقا من الناس،أو لمکان الناس (2).

و لما انتهی النبی«صلی اللّه علیه و آله»من نصب علی«علیه السلام» لقی عمر علیا فقال:هنیئا لک یا بن أبی طالب،أصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة (3).

ص :135


1- 1) البرهان فی تفسیر القرآن ج 1 ص 488 و الکافی ج 1 ص 290 و التفسیر الأصفی ج 1 ص 285 و نور الثقلین ج 1 ص 588 و الصافی(تفسیر)ج 2 ص 52 و شرح أصول الکافی ج 6 ص 122 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام» فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 287.
2- 2) تفسیر العیاشی ج 1 ص 332 و البرهان(تفسیر)ج 1 ص 489 و بحار الأنوار ج 37 ص 139 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 262 و تفسیر المیزان ج 6 ص 53 و غایة المرام ج 3 ص 325.
3- 3) مسند أحمد ج 4 ص 281 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 503 و کنز العمال-

3)

-ج 13 ص 134 و التفسیر الکبیر للرازی(ط الثالثة)ج 12 ص 2 و 49 و تفسیر الآلوسی ج 6 ص 194 و تفسیر الثعلبی ج 4 ص 92 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 220 و 221 و 222 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 632 و البدایة و النهایة ج 5 ص 229 و ج 7 ص 386 و المناقب للخوارزمی ص 156 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 417 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 84 و نهج الإیمان لابن جبر ص 113 و 116 و 120 و تنبیه الغافلین عن فضائل الطالبین لابن کرامة ص 64 و 65 و بشارة المصطفی ص 284 و ذخائر العقبی للطبری ص 67 و نظم درر السمطین للزرندی الحنفی ص 109 و ینابیع المودة للقندوزی ج 1 ص 98 و 101 و 158 و ج 2 ص 285 و مودة القربی(المودة الخامسة)،و بناء المقالة الفاطمیة لابن طاووس ص 294 و 297 و تفسیر غرائب القرآن للنیسابوری ج 6 ص 170 و خصائص الوحی المبین ص 90 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 236 و 237 و العمدة لابن البطریق ص 92 و 96 و 100 و المراجعات ص 263 و شرح أصول الکافی ج 5 ص 196 و ج 6 ص 120 و العدد القویة للحلی ص 185 و الطرائف ص 146 و 150 و بحار الأنوار ج 37 ص 149 و 159 و 179 و 198 و 249 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 144 و 148 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 25 و خلاصة عبقات الأنوار ج 1 ص 305 و ج 7 ص 29 و 54 و 61 و 69 و 86 و 92 و 115 و 119 و 122 و 124 و 127 و 146 و 148 و 149 و 167 و 170 و 180 و 182 و 192 و 196 و 208 و 218 و 253 و 285 و 295 و 301 و 321 و 326 و ج 8-

ص :136

أو قال له:بخ بخ یا علی،أصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة (1).

3)

-ص 218 و 234 و 241 و 247 و 259 و 272 و ج 9 ص 93 و الغدیر ج 1 ص 19 و 143 و 144 و 219 و 220 و 221 و 271 و 272 و 273 و 274 و 275 و 277 و 279 و 280 و 281 و 306 و 355 و ج 2 ص 37 و ج 6 ص 56 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 116 و 118 و 120 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 264 و 272 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 231 و 235 و 236 و 238 و 239 و 240 و 290 و 362 و 363 و 364 و 366 و ج 14 ص 34 و 561 و 569 و 583 و ج 20 ص 173 و 174 و 358 و 603 و ج 21 ص 31 و 32 و 34 و 35 و 37 و 38 و 39 و 40 و 66 و 86 و 88 و ج 22 ص 113 و 115 و 121 و ج 23 ص 4 و 9 و 325 و 554 و 635 و 637 و ج 30 ص 23 و 418 و 419 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 368 و 370.

ص :137


1- 1) ما نزل من القرآن فی علی«علیه السلام»لأبی نعیم ص 86 و ثمار القلوب للثعالبی ص 636 و راجع:تاریخ بغداد ج 8 ص 290 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 8 ص 284 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 233 و 234 و سیر أعلام النبلاء ج 19 ص 328 و البدایة و النهایة ج 7 ص 386 و المناقب للخوارزمی ص 156 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 430 و 516 و ینابیع المودة-
ماذا جری یوم الغدیر؟!

قال العلامة الأمینی«رحمه اللّه»:

«فلما قضی مناسکه،و انصرف راجعا إلی المدینة،و معه من کان من

1)

-ج 2 ص 249 و کشف الغمة ج 1 ص 238 و 335 و کشف الیقین ص 208 و 250 و نهج الإیمان لابن جبر ص 427 و الإرشاد ج 1 ص 177 و کنز الفوائد ص 232 و العمدة لابن البطریق ص 106 و 170 و 195 و 344 و الطرائف ص 147 و المحتضر للحلی ص 114 و بشارة المصطفی ص 158 و 402 و إعلام الوری ج 1 ص 262 و 329 و تنبیه الغافلین عن فضائل الطالبین لابن کرامة ص 64 و بحار الأنوار ج 21 ص 388 و ج 37 ص 108 و 142 و 251 و ج 38 ص 344 و ج 94 ص 110 و ج 95 ص 321 و مسار الشیعة للمفید ص 39 و الأمالی للصدوق ص 50 و رسائل المرتضی للشریف المرتضی ج 4 ص 131 و کتاب سلیم بن قیس(بتحقیق الأنصاری)ص 356 و روضة الواعظین للنیسابوری ص 350 و شرح أصول الکافی ج 5 ص 196 و ج 6 ص 120 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 134 و 246 و 277 و 344 و 354 و ج 8 ص 261 و 278 و 279 و 302 و 303 و ج 9 ص 186 و الغدیر ج 1 ص 11 و 222 و 233 و 272 و 275 و 276 و 392 و 402 و المعیار و الموازنة ص 212 و التفسیر المنسوب للإمام العسکری«علیه السلام»ص 112 و تفسیر فرات ص 516 و خصائص الوحی المبین ص 97 و 153 و کنز الدقائق ج 1 ص 114 و شواهد التنزیل ج 1 ص 203 و ج 2 ص 391.

ص :138

الجموع المذکورات،وصل إلی غدیر خم من الجحفة،التی تتشعب فیها طرق المدنیین و المصریین و العراقیین،و ذلک یوم الخمیس الثامن عشر من ذی الحجة،نزل إلیه جبرئیل الأمین عن اللّه بقوله: یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّٰاسِ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکٰافِرِینَ (1).و أمره أن یقیم علیا علما للناس، و یبلغهم ما نزل فیه من الولایة،و فرض الطاعة علی کل أحد.

و کان أوائل القوم قریبا من الجحفة،فأمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یرد من تقدم منهم،و یحبس من تأخر عنهم فی ذلک المکان،و نهی عن سمرات خمس متقاربات،دوحات عظام،أن لا ینزل تحتهن أحد،حتی إذا أخذ القوم منازلهم،فقمّ ما تحتهن.

حتی إذا نودی بالصلاة-صلاة الظهر-عمد إلیهن فصلی بالناس تحتهن،و کان یوما هاجرا یضع الرجل بعض رداءه علی رأسه،و بعضه تحت قدمیه،من شدة الرمضاء،و ظلّل لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بثوب علی شجرة سمرة من الشمس.

فلما انصرف«صلی اللّه علیه و آله»من صلاته،قام خطیبا وسط القوم (2)

ص :139


1- 1) الآیة 67 من سورة المائدة.
2- 2) راجع:الغدیر ج 1 ص 210-223 و قد صرح بنزول الآیة فی هذه المناسبة کثیرون،فراجع ما عن المصادر التالیة:ابن جریر الطبری فی کتاب الولایة فی طرق حدیث الغدیر کما فی ضیاء العالمین،و الدر المنثور ج 2 ص 298 و فتح-

علی أقتاب الإبل،و أسمع الجمیع رافعا عقیرته (1)،فقال:

2)

-القدیر ج 2 ص 57 و 60 عن ابن أبی حاتم،و کنز العمال ج 11 ص 603 و عن أبی بکر الشیرازی و ابن مردویه،و کشف الغمة للأربلی ص 324 و 325 و عن تفسیر الثعلبی،و العمدة لابن البطریق ص 100 و الطرائف لابن طاووس ج 1 ص 152 و 121 و مجمع البیان ج 3 ص 344 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 29 و أبی نعیم فی کتابه ما نزل من القرآن فی علی«علیه السلام»ص 86 و خصائص الوحی المبین ص 53 و أسباب النزول ص 135 و شواهد التنزیل ج 1 ص 255 و تاریخ مدینة دمشق ج 12 ص 237 و التفسیر الکبیر للرازی ج 12 ص 49 و مفتاح النجا فی مناقب آل العبا ص 34 و مودة القربی(المودة الخامسة)و فرائد السمطین ج 1 ص 158 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 42 و عمدة القاری ج 18 ص 206 و غرائب القرآن للنیسابوری ج 6 ص 170 و شرح دیوان أمیر المؤمنین للمیبذی ص 406 و عن أبی الشیخ،و ابن أبی حاتم،و عبد بن حمید، و ابن مردویه،و ثمار القلوب للثعالبی ص 636 و راجع:روح المعانی ج 6 ص 192 و ینابیع المودة ج 1 ص 119 و راجع:تفسیر المنار ج 6 ص 463 و بحار الأنوار ج 37 ص 115 و نور الثقلین ج 1 ص 657 و إعلام الوری ج 1 ص 261 و قصص الأنبیاء للراوندی ص 353 و کشف الیقین ص 240 و تفسیر القمی ج 1 ص 173 و الصافی(تفسیر)ج 2 ص 69.

ص :140


1- 1) راجع:الغدیر ج 1 ص 10 و راجع:بحار الأنوار ج 37 ص 166 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 544.

«الحمد للّه،و نستعینه،و نؤمن به،و نتوکل علیه.و نعوذ باللّه من شرور أنفسنا،و من سیئات أعمالنا،الذی لا هادی لمن أضل،و لا مضل لمن هدی، و أشهد أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا عبده و رسوله.

أما بعد..أیها الناس،قد نبأنی اللطیف الخبیر:أنه لم یعمر نبی إلا مثل نصف عمر الذی قبله،و إنی أوشک أن أدعی فأجیب،و إنی مسؤول،و أنتم مسؤولون،فماذا أنتم قائلون؟!

قالوا:نشهد أنک قد بلغت و نصحت و جهدت،فجزاک اللّه خیرا.

قال:ألستم تشهدون أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا عبده و رسوله،و أن جنته حق،و ناره حق،و أن الموت حق،و أن الساعة آتیة لا ریب فیها،و أن اللّه یبعث من فی القبور؟!

قالوا:بلی نشهد بذلک.

قال:اللهم اشهد.

ثم قال:أیها الناس ألا تسمعون؟!

قالوا:نعم.

قال:فإنی فرط علی الحوض،و أنتم واردون علی الحوض،و إن عرضه ما بین صنعاء و بصری (1)،فیه أقداح عدد النجوم من فضة،فانظروا کیف تخلفونی فی الثقلین (2).

ص :141


1- 1) صنعاء:عاصمة الیمن الیوم.و بصری:قصبة کورة حوران من أعمال دمشق.
2- 2) الثقل،بفتح المثلثة و المثناة:کل شیء خطیر نفیس.

فنادی مناد:و ما الثقلان یا رسول اللّه؟!

قال:الثقل الأکبر کتاب اللّه،طرف بید اللّه عز و جل،و طرف بأیدیکم، فتمسکوا به لا تضلوا،و الآخر الأصغر عترتی،و إن اللطیف الخبیر نبأنی أنهما لن یتفرقا حتی یردا علیّ الحوض،فسألت ذلک لهما ربی،فلا تقدّموهما فتهلکوا،و لا تقصّروا عنهما فتهلکوا.

ثم أخذ بید علی فرفعها حتی رؤی بیاض آباطهما،و عرفه القوم أجمعون،فقال:أیها الناس من أولی الناس بالمؤمنین من أنفسهم؟!

قالوا:اللّه و رسوله أعلم.

قال:إن اللّه مولای،و أنا مولی المؤمنین،و أنا أولی بهم من أنفسهم،فمن کنت مولاه فعلی مولاه،یقولها ثلاث مرات-و فی لفظ أحمد إمام الحنابلة:

أربع مرات-ثم قال:اللهم وال من والاه،و عاد من عاداه،و أحب من أحبه،و أبغض من أبغضه،و انصر من نصره،و اخذل من خذله،و أدر الحق معه حیث دار،ألا فلیبلغ الشاهد الغائب.

ثم لم یتفرقوا حتی نزل أمین وحی اللّه بقوله: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی الآیة (1)» (2).

ص :142


1- 1) الآیة 3 من سورة المائدة.
2- 2) و قد روی نزول الآیة فی یوم الغدیر فی المصادر التالیة:الغدیر ج 1 ص 11 و 230 -237 و 296 و روی ذلک الطبری فی کتاب الولایة فی طرق حدیث الغدیر،کما فی ضیاء العالمین.و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 14 عن ابن مردویه،و الدر-

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:اللّه أکبر علی إکمال الدین،و إتمام النعمة،و رضی الرب برسالتی،و الولایة لعلی من بعدی.

ثم طفق القوم یهنئون أمیر المؤمنین صلوات اللّه علیه.

و ممن هنأه فی مقدم الصحابة:الشیخان أبو بکر و عمر،کلّ یقول:بخ بخ لک یابن أبی طالب،أصبحت و أمسیت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة.

و قال ابن عباس:وجبت و اللّه فی أعناق القوم (1).

2)

-المنثور ج 2 ص 259 و تاریخ مدینة دمشق ج 12 ص 237 و الإتقان ج 1 ص 31 و کشف الغمة ج 1 ص 330 و عن مفتاح النجا،و عن الفرقة الناجیة و ما نزل من القرآن فی علی«علیه السلام»لأبی نعیم ص 56 و کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 828 و تاریخ بغداد ج 8 ص 290 و مناقب الإمام علی بن أبی طالب لابن المغازلی ص 18 و العمدة لابن البطریق ص 106 و شواهد التنزیل للحسکانی ج 1 ص 201 و المناقب للخوارزمی ص 135 و 156 و فرائد السمطین ج 1 ص 74 و 72 و عن النطنزی فی کتابه الخصائص العلویة،و توضیح الدلائل للصالحانی،و تذکرة الخواص ص 30 و البدایة و النهایة ج 5 ص 210. و راجع:بحار الأنوار ج 21 ص 390 و ج 37 ص 134 و 166 و خلاصة عبقات الأنوار ج 8 ص 301 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 544 و إعلام الوری ج 1 ص 261-363 قصص الأنبیاء للراوندی ص 353-354 و تنبیه الغافلین عن فضائل الطالبین لابن کرامة ص 20 و کشف الیقین ص 253.

ص :143


1- 1) الغدیر ج 1 ص 10 و 11.و راجع:العمدة لابن البطریق ص 104-106 و بحار-
الخطبة بروایة الطبری

و عن زید بن أرقم:أنه«صلی اللّه علیه و آله»خطب فی یوم الغدیر خطبة بالغة،ثم قال:إن اللّه تعالی أنزل إلیّ: یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّٰاسِ (1)، و قد أمرنی جبرئیل عن ربی أن أقوم فی هذا المشهد،و أعلم کل أبیض و أسود:أن علی بن أبی طالب أخی،و وصیی،و خلیفتی،و الإمام بعدی.

فسألت جبرئیل أن یستعفی لی ربی،لعلمی بقلة المتقین،و کثرة المؤذین لی،و اللائمین لکثرة ملازمتی لعلی،و شدة إقبالی علیه،حتی سمونی أذنا، فقال تعالی: وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ (2).و لو شئت أن أسمیهم و أدل علیهم لفعلت،و لکنی بسترهم قد تکرمت.

فلم یرض اللّه إلا بتبلیغی فیه.فاعلموا معاشر الناس ذلک،فإن اللّه قد نصبه لکم ولیا و إماما،و فرض طاعته علی کل أحد،ماض حکمه،جائز قوله،ملعون من خالفه،مرحوم من صدقه،اسمعوا و أطیعوا،فإن اللّه

1)

-الأنوار ج 37 ص 184 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 132 و ج 8 ص 122 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 255 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 341 و 342 عن ابن المغازلی.

ص :144


1- 1) الآیة 67 من سورة المائدة.
2- 2) الآیة 67 من سورة المائدة.

مولاکم،و علی إمامکم.

ثم الإمامة فی ولدی من صلبه إلی القیامة،لا حلال إلا ما أحله اللّه و رسوله و هم،و لا حرام إلا ما حرم اللّه و رسوله و هم.

فما من علم إلا و قد أحصاه اللّه فیّ،و نقلته إلیه؛فلا تضلوا عنه،و لا تستنکفوا منه،فهو الذی یهدی إلی الحق و یعمل به،لن یتوب اللّه علی أحد أنکره،و لن یغفر له،حتما علی اللّه أن یفعل ذلک،أن یعذبه عذابا نکرا أبد الآبدین.

فهو أفضل الناس بعدی،ما نزل الرزق،و بقی الخلق،ملعون من خالفه،قولی عن جبرئیل عن اللّه،فلتنظر نفس ما قدمت لغد.

إفهموا محکم القرآن،و لا تتبعوا متشابهه،و لن یفسر ذلک لکم إلا من أنا آخذ بیده،و شائل بعضده،و معلمکم:أن من کنت مولاه فهذا(فعلی) مولاه،و موالاته من اللّه عز و جل أنزلها علیّ.

ألا و قد أدیت،ألا و قد بلغت،ألا و قد أسمعت،ألا و قد أوضحت، لا تحل إمرة المؤمنین بعدی لأحد غیره.

ثم رفعه إلی السماء حتی صارت رجله مع رکبة النبی«صلی اللّه علیه و آله»و قال:

معاشر الناس!هذا أخی،و وصیی،و واعی علمی،و خلیفتی علی من آمن بی،و علی تفسیر کتاب ربی.

و فی روایة:اللهم وال من والاه،و عاد من عاداه،و العن من أنکره، و أغضب علی من جحد حقه.

ص :145

اللهم إنک أنزلت عند تبیین ذلک فی علی: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ (1)بإمامته،فمن لم یأتم به،و بمن کان من ولدی من صلبه إلی القیامة،فأولئک حبطت أعمالهم،و فی النار هم خالدون.

إن إبلیس أخرج آدم«علیه السلام»من الجنة،مع کونه صفوة اللّه، بالحسد (2)،فلا تحسدوا فتحبط أعمالکم،و تزل أقدامکم.

فی علی نزلت سورة وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَفِی خُسْرٍ (3).

معاشر الناس!آمنوا باللّه و رسوله و النور الذی أنزل معه مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهٰا عَلیٰ أَدْبٰارِهٰا أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَمٰا لَعَنّٰا أَصْحٰابَ السَّبْتِ (4).

النور من اللّه فیّ،ثم فی علیّ،ثم فی النسل من منه إلی القائم المهدی.

معاشر الناس!سیکون من بعدی أئمة یدعون إلی النار،و یوم القیامة لا ینصرون،و إن اللّه و أنا بریئان منهم،إنهم و أنصارهم و أتباعهم فی الدرک الأسفل من النار.و سیجعلونها ملکا اغتصابا،فعندها یفرغ لکم أیها الثقلان و یُرْسَلُ عَلَیْکُمٰا شُوٰاظٌ مِنْ نٰارٍ وَ نُحٰاسٌ فَلاٰ تَنْتَصِرٰانِ (5)» (6).

ص :146


1- 1) الآیة 3 من سورة المائدة.
2- 2) لنا کتاب مستقل حول هذا الموضوع أسمیناه«براءة آدم»راجع ذلک.
3- 3) الآیتان 1 و 2 من سورة العصر.
4- 4) الآیة 47 من سورة النساء.
5- 5) الآیة 35 من سورة الرحمن.
6- 6) الغدیر للعلامة الأمینی ج 1 ص 215 و 216 عن ضیاء العالمین للفتونی عن کتاب-
النبی صلّی اللّه علیه و آله یعلمهم التهنئة و البیعة

و تذکر الروایات أیضا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:

«معاشر الناس!قولوا أعطیناک علی ذلک عهدا من أنفسنا،و میثاقا بألسنتنا،و صفقة بأیدینا،نؤدیه إلی من رأینا من أولادنا و أهالینا،لا نبغی بذلک بدلا،و أنت شهید علینا،و کفی باللّه شهیدا.

قولوا ما قلت لکم،و سلموا علی علیّ بإمرة المؤمنین،و قولوا: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی هَدٰانٰا لِهٰذٰا وَ مٰا کُنّٰا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لاٰ أَنْ هَدٰانَا اللّٰهُ (1)،فإن اللّه یعلم کل صوت،و خائنة کل عین، فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمٰا یَنْکُثُ عَلیٰ نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفیٰ بِمٰا عٰاهَدَ عَلَیْهُ اللّٰهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً (2).قولوا ما یرضی اللّه عنکم،ف إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّٰهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ (3)» (4).

6)

-الولایة للطبری.و راجع:کتاب الإحتجاج ج 1 ص 133-162 و التحصین لابن طاووس ص 579-590 و نهج الإیمان لابن جبر ص 91-112 و العدد القویة للحلی ص 169-183 و الصافی(تفسیر)ج 2 ص 56-67 و فیها زیادات هامة،و بحار الأنوار ج 37 ص 201-219 و روضة الواعظین ص 100-113 و غایة المرام ج 1 ص 402-419 و راجع:الصراط المستقیم ج 1 ص 301-304.

ص :147


1- 1) الآیة 43 من سورة الأعراف.
2- 2) الآیة 10 من سورة الفتح.
3- 3) الآیة 7 من سورة الزمر.
4- 4) الغدیر للعلامة الأمینی ج 1 ص 508 و 509 و(ط دار الکتاب العربی)ص 270-

قال زید بن أرقم:فعند ذلک بادر الناس بقولهم:نعم،سمعنا و أطعنا لما أمرنا اللّه و رسوله،بقلوبنا،و أنفسنا،و ألسنتنا،و جمیع جوارحنا.

ثم انکبوا علی رسول اللّه،و علی علیّ بأیدیهم..

و کان أول من صافق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أبو بکر و عمر، و طلحة و الزبیر،ثم باقی المهاجرین[و الأنصار و باقی]الناس علی طبقاتهم، و مقدار منازلهم،إلی أن صلیت الظهر و العصر فی وقت واحد،و المغرب و العشاء الآخرة فی وقت واحد،و لم یزالوا یتواصلون البیعة و المصافقة ثلاثا،و رسول اللّه کلما بایعه فوج بعد فوج یقول:«الحمد للّه الذی فضلنا علی جمیع العالمین».

و صارت المصافقة سنة و رسما،و استعملها من لیس له حق فیها (1).

4)

-عن الطبری فی کتاب الولایة ص 214-216،و عن الخلیلی فی مناقب علی بن أبی طالب.و عن کتاب النشر و الطی.و عید الغدیر فی الإسلام للشیخ الأمینی ص 20 و راجع:الصراط المستقیم ج 1 ص 303 و بحار الأنوار ج 37 ص 217.

ص :148


1- 1) الغدیر للعلامة الأمینی ج 1 ص 508 و 509 و(ط دار الکتاب العربی)ص 270 و عن الطبری فی کتاب الولایة،و عن الخلیلی فی مناقب علی بن أبی طالب.و عن کتاب النشر و الطی.و راجع:الصراط المستقیم ج 1 ص 303 و الإحتجاج ج 1 ص 84 و الیقین لابن طاووس ص 360 و بحار الأنوار ج 37 ص 217 و الصافی (تفسیر)ج 2 ص 67 و نهج الإیمان لابن جبر ص 112 و العدد القویة للحلی ص 183.

ثم جلس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی خیمة تختص به،و أمر أمیر المؤمنین علیا«علیه السلام»أن یجلس فی خیمة أخری،و أمر أطباق الناس بأن یهنئوا علیا فی خیمته.

و لما فرغ الناس عن التهنئة له أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» أمهات المؤمنین بأن یسرن إلیه و یهنئنه،ففعلن.

و ممن هنأه من الصحابة:عمر بن الخطاب،فقال:هنیئا لک(أو بخ بخ لک)یا بن أبی طالب أصبحت مولای و مولی جمیع المؤمنین و المؤمنات (1).

ص :149


1- 1) راجع:تاریخ روضة الصفا لابن خاوند شاه ج 2 ص 541 و حبیب السیر ج 1 ص 411. و حول تهنئة عمر له راجع:المصنف لابن أبی شیبة ج 12 ص 78 و مسند أحمد ج 4 ص 281 و جامع البیان ج 3 ص 428 و الغدیر ج 1 ص 273 و 274 عن الحسن بن سفیان الشیبانی النسوی و عن شرف المصطفی للخرکوشی،و ابن مردویه، و عن الکشف و البیان،و عن العاصمی فی زین الفتی،و عن فضائل الصحابة للسمعانی،و المناقب لابن الجوزی،و الخصائص العلویة للنطنزی،و عن مودة القربی،و عن الصراط السوی للقادری،و عن السهارنپوری،و عن ولی اللّه الدلهوی،و عن مفتاح النجا و معارج العلی،و عن تفسیر شاهی و الریاض النضرة ج 3 ص 113 و عن حیاة علی بن أبی طالب للشنقیطی ص 28 و نظم درر السمطین ص 109 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 40 و مناقب علی بن أبی طالب لابن المغازلی ص 18 و سر العالمین ص 21 و الملل و النحل ج 1 ص 145-

و فی نص آخر:قال أبو بکر و عمر:أمسیت یابن أبی طالب مولی کل مؤمن و مؤمنة (1).

1)

-و المناقب للخوارزمی ص 94 و التفسیر الکبیر ج 12 ص 49 و النهایة فی اللغة ج 5 ص 228 و عن أسد الغابة ج 4 ص 108 و تذکرة الخواص ص 29 و وسیلة المتعبدین ج 5 ق 2 ص 162 و فرائد السمطین ج 1 ص 77 و مشکاة المصابیح ج 3 ص 360 و بدیع المعانی ص 75 و البدایة و النهایة ج 5 ص 209 و 210 و الخطط للمقریزی ج 1 ص 388 و کنز العمال ج 13 ص 133 و شرح دیوان أمیر المؤمنین للمیبذی ص 406 و وفاء الوفاء ج 3 ص 1018 و المواهب اللدنیة ج 3 ص 365 و وسیلة المآل ص 117 و نزل الأبرار ص 52 و الروضة الندیة ص 155 و وسیلة النجاة ص 102 و مرآة المؤمنین ص 41 و تاریخ بغداد ج 8 ص 290 و مصادر أخری تقدمت.

ص :150


1- 1) راجع:الغدیر ج 1 ص 273 عن کتاب الولایة لابن عقدة،و عن المرزبانی فی کتابه سرقات الشعر،و عن الدارقطنی،و عن الإبانة لابن بطة،و عن التمهید للباقلانی، و عن العاصمی فی زین الفتی،و الصواعق المحرقة ص 44 و کفایة الطالب ص 62- 64 و فیض القدیر للمناوی ج 6 ص 218 و شرح المواهب اللدنیة للزرقانی ج 7 ص 13 و الفتوحات الإسلامیة ج 2 ص 306.و الفضائل لابن شاذان ص 133 و کتاب الولایة لابن عقدة ص 155 و بحار الأنوار ج 104 ص 117 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 211 و 263 و 364 و 405 و 412 و ج 8 ص 82 و ج 9 ص 97 و 143 و المراجعات ص 282 و الغدیر ج 1 ص 11 و 273 و 281 و 282-

فقال حسان:إئذن لی یا رسول اللّه أن أقول فی علیّ أبیاتا تسمعهن.

فقال:قل علی برکة اللّه.

فقام حسان،فقال:یا معشر مشیخة قریش،أتبعها قولی بشهادة من رسول اللّه فی الولایة ماضیة،ثم قال (1):

1)

-و 303 و 309 و 354 و شرح إحقاق الحق ج 6 ص 366 و ج 20 ص 581 و 599 و ج 21 ص 50 و 52 و 56 و ج 31 ص 500 و نهج الإیمان ص 127.

ص :151


1- 1) الغدیر للعلامة الأمینی ج 1 ص 11 و 232 و رسائل المرتضی ج 4 ص 131 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 119 و 363 و المسترشد للطبری (الشیعی)ص 469 و خصائص الوحی المبین لابن البطریق ص 94 و الطرائف ص 146 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 64 و الجمل للمفید ص 117 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»و ما نزل من القرآن فی علی«علیه السلام»لابن مردویه ص 233 و المناقب للخوارزمی ص 136 و بحار الأنوار ج 21 ص 388 و ج 37 ص 112 و 166 و 178 و 179 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 147 و خلاصة عبقات الأنوار ج 8 ص 309 و 310 و 316 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 356 و ج 20 ص 199 و الأمالی للصدوق ص 670 و نهج الإیمان لابن جبر ص 116 و خصائص الأئمة للشریف الرضی ص 42 و روضة الواعظین ص 103 و شرح أصول الکافی ج 6 ص 120 و نظم درر السمطین ص 112 و الفصول المختارة للشریف المرتضی ص 290 و الإرشاد ج 1 ص 177 و أقسام المولی للشیخ المفید ص 35 و الصراط المستقیم ج 1 ص 305 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 230 و کنز-

ینادیهم یوم الغدیر نبیهم

بخم فاسمع بالرسول منادیا

یقول:فمن مولاکم و ولیکم؟!

فقالوا و لم یبدوا هناک التعامیا

إلهک مولانا و أنت ولینا

و لم تر منا فی الولایة عاصیا

فقال له:قم یا علی فإننی

رضیتک من بعدی إماما و هادیا

فمن کنت مولاه فهذا ولیه

فکونوا له أنصار صدق موالیا

هناک دعا:اللهم وال ولیه

و کن للذی عادا علیا معادیا

و حسب روایة سلیم بن قیس:

ألم تعلموا أن النبی محمدا

لدی دوح خم حین قام منادیا

و قد جاءه جبریل من عند ربه

بأنک معصوم فلا تک وانیا

و بلغهم ما أنزل اللّه ربهم

و إن أنت لم تفعل و حاذرت باغیا

علیک فما بلغتهم عن إلههم

رسالته إن کنت تخشی الأعادیا

فقام به إذ ذاک رافع کفه

بیمنی یدیه معلن الصوت عالیا

فقال لهم:من کنت مولاه منکم

و کان لقولی حافظا لیس ناسیا

فمولاه من بعدی علی و إننی

به لکم دون البریة راضیا

فیا رب من والی علیا فواله

و کن للذی عادی علیا معادیا

و یا رب فانصر ناصریه لنصرهم

إمام الهدی کالبدر یجلو الدیاجیا

1)

-الفوائد ص 123 و مسار الشیعة للشیخ المفید ص 39 و إعلام الوری ج 1 ص 262 و الدر النظیم ص 253 و 396 و کشف الغمة ج 1 ص 325.

ص :152

و یا رب فاخذل خاذلیه و کن لهم

إذا وقفوا یوم الحساب مکافیا (1)

و عن عمر بن الخطاب قال:

نصب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا علما،فقال:من کنت مولاه فعلی مولاه،اللهم وال من والاه،و عاد من عاداه،و اخذل من خذله، و انصر من نصره،اللهم أنت شهیدی علیهم.

قال عمر بن الخطاب:یا رسول اللّه!و کان فی جنبی شاب حسن الوجه طیب الریح،قال لی:یا عمر لقد عقد رسول اللّه عقدا لا یحله إلا منافق.

فأخذ رسول اللّه بیدی فقال:یا عمر،إنه لیس من ولد آدم،لکنه جبرائیل أراد أن یؤکد علیکم ما قلته فی علی (2)..

ص :153


1- 1) کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 828 و 829 و(بتحقیق الأنصاری)ص 356 و بحار الأنوار ج 37 ص 195.
2- 2) الغدیر للعلامة الأمینی ج 1 ص 57 عن مودة القربی لشهاب الدین الهمدانی، المودة الخامسة،و ینابیع المودة ج 2 ص 73 و(ط دار الأسوة)ص 284 عنه. و راجع:خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 187 و ج 9 ص 273 و العقد النضید و الدر الفرید للقمی ص 178 و شرح إحقاق الحق ج 6 ص 252 عن أرجح المطالب (ط لاهور)ص 565 و ج 21 ص 65 عن آل محمد(نسخة مکتبة السید الأشکوری)ص 453 و راجع:الدر النظیم ص 253.

ص :154

الفصل الرابع

اشارة

هکذا حورب عید الغدیر..

ص :155

ص :156

بدایة ضروریة

لقد حاول مناوؤا علی«علیه السلام»،و الرافضون لامامته بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یتخلصوا من حدیث الغدیر باتجاهان:

1-تغییبه من التاریخ بادعاء أن هذه الواقعة أما حدث جاهلی،أو حدث اسلامی،و لکن لا ربط له بموضوع الإمامة،بل ارید به تبرئة علی «علیه السلام»من تهمة وجهت إلیه.

2-تغیبه عن الممارسة و منعه من الحضور فی الواقع العملی عن طریق محاربته فی کل سنة،و المنع من الإحتفال به..

3-الطعن فی أسانیده،و هذه الأمور الثلاثة هی التی سنتحدث عنها بایجاز فی هذا الفصل..

4-التشکیک فی دلالة مضمونة،و هذا ما سنتعرض له فی الفصول التی تلیه.

و علی هذا الأساس نقول:

حدیث الغدیر واقعة حرب

زعم الدکتور ملحم إبراهیم الأسود:أن واقعة الغدیر هی واقعة حرب

ص :157

معروفة (1).

و نقول:

إن من المعلوم:أنه لیس فی غزوات النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و لا فی سرایاه أیة واقعة حرب معروفة بهذا الاسم.

و قد ذکر:أنه کان فی الجاهلیة واقعة حرب بهذا الإسم (2)،و تطبیقها علی حدیث الغدیر هنا لا معنی له،فإنه لم یکن للنبی«صلی اللّه علیه و آله» و لا لعلی«علیه السلام»أدنی ارتباط به..فلا معنی لتفسیر المراد بذلک بصورة مطلقة،و بطریق التعمیم..فإن ما حدث فی الإسلام و ذکر فیه النبی «صلی اللّه علیه و آله»و علی«علیه السلام»لا یمکن أن یراد به تلک الواقعة التی کانت فی الجاهلیة.

یوم الغدیر لتبرئة علی علیه السّلام

قال ابن کثیر:«فصل:فی إیراد الحدیث الدال علی أنه«صلی اللّه علیه و آله»خطب بمکان بین مکة و المدینة،مرجعه من حجة الوداع،قریب من الجحفة-یقال له غدیر خم-فبین فیها فضل علی بن أبی طالب،و براءة عرضه مما کان تکلم فیه بعض من کان معه بأرض الیمن،بسبب ما کان صدر منه إلیهم من المعدلة،التی ظنها بعضهم جورا،و تضییقا و بخلا،

ص :158


1- 1) الغدیر للعلامة الأمینی ج 1 ص 12 و ج 2 ص 331 عن شرح دیوان أبی تمام ص 381 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 569.
2- 2) الأغانی ج 10 ص 14 و 15 و العقد الفرید ج 5 ص 99.

و الصواب کان معه فی ذلک.

و لهذا لما تفرغ«صلی اللّه علیه و آله»من بیان المناسک،و رجع إلی المدینة بیّن ذلک فی أثناء الطریق.فخطب خطبة عظیمة فی الیوم الثامن عشر من ذی الحجة عامئذ-و کان یوم الأحد بغدیر خم-تحت شجرة هناک،فبین فیها أشیاء.و ذکر من فضل علی،و أمانته و عدله،و قربه إلیه،ما أزاح به ما کان فی نفوس کثیر من الناس منه» (1).

إلی أن قال:«قال محمد بن إسحاق-فی سیاق حجة الوداع-:حدثنی یحیی بن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن أبی عمرة،عن یزید بن طلحة بن یزید بن رکانة، قال:لما أقبل علی من الیمن،لیلقی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بمکة،تعجل إلی رسول اللّه،و استخلف علی جنده الذین معه رجلا من أصحابه،فعمد ذلک الرجل،فکساکل رجل من القوم حلة من البز الذی کان مع علی.

فلما دنا جیشه خرج لیلقاهم،فإذا علیهم الحلل،قال:ویلک!ما هذا؟

قال:کسوت القوم لیتجملوا به إذا قدموا فی الناس.

قال:ویلک!انزع قبل أن تنتهی به إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

قال:فانتزع الحلل من الناس،فردها فی البز.

قال:و أظهر الجیش شکواه لما صنع بهم (2).

ص :159


1- 1) البدایة و النهایة ج 5 ص 227 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 414.
2- 2) البدایة و النهایة ج 5 ص 228 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 415 و السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 603 و(نشر مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 1021 و بحار-

ثم روی ابن إسحاق،عن أبی سعید الخدری قال:اشتکی الناس علیا، فقام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فینا خطیبا،فسمعته یقول:

«أیها الناس لا تشکوا علیا،فو اللّه إنه لأخشن فی ذات اللّه،أو فی سبیل اللّه،من أن یشکی» (1).

و نقول:

1-قد تحدثنا عن القضیة التی أشار إلیها ابن کثیر فی فصل سابق..فلا بأس بمراجعة ما ذکرناه هناک.

2-إن ما زعمه ابن کثیر من أن السبب هو قضیة الحلل،التی من الخمس،حیث منع علی«علیه السلام»المقاتلین من الإستیلاء علیها..لیس له ما یدل علیه فی کلمات الرسول فی غدیر خم،و لا فی النصوص التاریخیة التی

2)

-الأنوار ج 41 ص 115 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 402 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 377 و خلاصة عبقات الأنوار ج 9 ص 304 و تفسیر الآلوسی ج 6 ص 194.

ص :160


1- 1) البدایة و النهایة ج 5 ص 228 و ج 7 ص 381 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 415 و تفسیر الآلوسی ج 6 ص 194 و مسند أحمد ج 3 ص 86 و مجمع الزوائد ج 9 ص 129 و السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 603 و(نشر مکتبة محمد علی صبیح)ج 4 ص 1022 و ینابیع المودة ج 2 ص 398 و الإستیعاب(ط دار الجیل) ج 4 ص 1857 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 199 و تهذیب الکمال ج 35 ص 187 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 240 و 234 و 440 و 441 و 442 و ج 20 ص 300 و 302 و ج 23 ص 606 و ج 31 ص 48.

یمکن التعویل علیها،بل هو مجرد حدس،و تخمین من ابن کثیر علی الأظهر..

إن لم نقل:أن وراء الأکمة ما وراءها من الکید،و التعصب ضد علی«علیه السلام»..و السعی لإنکار مقاماته و فضائله..

و النصوص المعتبرة و المتواترة صریحة:بأنه«صلی اللّه علیه و آله»قد نصب علیا«علیه السلام»ولیا فی ذلک الیوم،و لیست القضیة قضیة تبرئة علی«علیه السلام»مما نسب إلیه..

3-إن نزول قوله تعالی: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاٰمَ دِیناً (1)شاهد صدق علی ما نقول،و یسقط ما یرید ابن کثیر أن یسوّق له..و سیأتی الکلام حول ذلک إن شاء اللّه تعالی..

4-إن الخطبة التی رواها ابن إسحاق هی خطبة أخری،لا ربط لها بما جری فی غدیر خم..و لکن ابن کثیر اجتهد فی تطبیق هذه علی تلک، و تجاهل الخطبة الحقیقیة،و النصوص الصحیحة المتواترة،الآتی شطر منها.

یوم الغدیر عید

هذا..و لا حاجة بنا إلی إثبات أن یوم الغدیر عید إسلامی أصیل،و أنه لم یزل معروفا بهذه الصفة منذ القرون الثلاثة الأولی.

فلا یصح قول المقریزی عن عید الغدیر:«أول ما عرف فی الإسلام

ص :161


1- 1) الآیة 3 من سورة المائدة.

بالعراق،أیام معز الدولة علی بن بویه،فإنه أحدثه فی سنة اثنتین و خمسین و ثلاث مائة،فاتخذه الشیعة من حینئذ عیدا» (1).

و یدل علی بطلانه:

1-قول المسعودی:«و ولد علی«علیه السلام»،و شیعته یعظمون هذا الیوم» (2).

و المسعودی قد توفی قبل التاریخ المذکور،أی فی سنة 346 ه.

2-و روی فرات بن إبراهیم،و هو من علماء القرن الثالث عن الصادق،عن أبیه،عن آبائه«علیهم السلام»،قال:قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«یوم غدیر خم أفضل أعیاد أمتی الخ..» (3).

3-و عن أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»أنه خطب فی سنة اتفق فیها الجمعة و الغدیر،فقال:«إن اللّه عز و جل جمع لکم معشر المؤمنین فی هذا الیوم عیدین عظیمین کبیرین..».

ص :162


1- 1) الخطط للمقریزی ج 1 ص 288.
2- 2) التنبیه و الإشراف ص 221 و 222.
3- 3) راجع:الغدیر ج 1 ص 283 و الأمالی للصدوق ص 188 و إقبال الأعمال لابن طاووس ج 2 ص 264 و بحار الأنوار ج 37 ص 109 و ج 94 ص 110 و نور الثقلین ج 1 ص 589 و بشارة المصطفی للطبری ص 49 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 339 و روضة الواعظین ص 102.

و الخطبة طویلة یأمرهم فیها تفصیلا بفعل ما ینبغی فعله فی الأعیاد، و بإظهار البشر و السرور،فمن أراد فلیراجع (1).

4-و عن فرات بن أحنف،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»:قال:قلت:

جعلت فداک،للمسلمین عید أفضل من الفطر و الأضحی،و یوم الجمعة، و یوم عرفة؟!

قال:فقال لی:«نعم،أفضلها،و أعظمها،و أشرفها عند اللّه منزلة،هو الیوم الذی أکمل اللّه فیه الدین،و أنزل علی نبیه محمد: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی الآیة (2)» (3).

5-و فی الکافی:عن الحسن بن راشد،عن الإمام الصادق«علیه

ص :163


1- 1) مصباح المتهجد ص 698 و(ط مؤسسة فقه الشیعة)ص 754 و الغدیر ج 1 ص 284 عنه،و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 10 ص 445 و(ط دار الإسلامیة)ج 7 ص 327 و إقبال الأعمال لابن طاووس ج 2 ص 256 و المصباح للکفعمی ص 697 و بحار الأنوار ج 94 ص 114 و جامع أحادیث الشیعة ج 9 ص 421 و الغدیر ج 1 ص 284 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام»للعطاردی ج 2 ص 23 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»ج 8 ص 72.
2- 2) الآیة 3 من سورة المائدة.
3- 3) الغدیر ج 1 ص 284 و 285 و تفسیر فرات ص 117 حدیث 123 و مستدرک الوسائل ج 6 ص 278 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 473 و بحار الأنوار ج 37 ص 169 و جامع أحادیث الشیعة ج 6 ص 180 و 313 و 413.

السلام»أیضا:أنه اعتبر یوم الغدیر عیدا.

و فی آخره قوله:«فإن الأنبیاء صلوات اللّه علیهم کانت تأمر الأوصیاء بالیوم الذی کان یقام فیه الوصی أن یتخذ عیدا».

قال:قلت:فما لمن صامه؟!

قال:«صیام ستین شهرا» (1).

6-و یؤیده:ما رواه الخطیب البغدادی،بسند رجاله کلهم ثقات،عن أبی هریرة:من صام یوم ثمانی عشر من ذی الحجة کتب له صیام ستین شهرا،و هو یوم غدیر خم الخ..» (2).

ص :164


1- 1) الکافی ج 4 ص 148 و 149 و الغدیر ج 1 ص 285 عنه،و مصباح المتهجد ص 680 و(ط مؤسسة فقه الشیعة)ص 737 و ذخیرة المعاد(ط.ق)ج 1 ق 3 ص 519 و مشارق الشموس(ط.ق)ج 2 ص 451 و الحدائق الناضرة ج 13 ص 361 و جامع المدارک ج 2 ص 224 و ثواب الأعمال للصدوق ص 74 و من لا یحضره الفقیه ج 2 ص 90 و تهذیب الأحکام ج 4 ص 305 و وسائل الشیعة (ط مؤسسة آل البیت)ج 10 ص 441 و(ط دار الإسلامیة)ج 7 ص 324 و بحار الأنوار ج 37 ص 172 و ج 94 ص 111 و جامع أحادیث الشیعة ج 9 ص 420 و بشارة المصطفی للطبری ص 364.
2- 2) تاریخ بغداد ج 8 ص 290 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 8 ص 284 و أشیر إلیه فی تذکرة الخواص ص 30 و المناقب للخوارزمی ص 94 و(ط مؤسسة النشر الإسلامی)ص 156 و فیه ستین سنة بدل ستین شهرا،و مناقب الإمام علی-

7-و فی روایة أخری:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أوصی علیا «علیه السلام»أن یتخذوا ذلک الیوم عیدا (1).

2)

-«علیه السلام»لابن المغازلی ص 19 و فی فرائد السمطین الباب 13 ج 1 ص 77 کما فی المناقب للخوارزمی،و الغدیر ج 1 ص 232 و 401 و 402 عنهم،و عن زین الفتی للعاصمی.و راجع:کتاب الأربعین للشیرازی ص 114 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 425 و الأمالی للصدوق ص 50 و شرح أصول الکافی ج 5 ص 196 و ج 6 ص 120 و ینابیع المودة ج 2 ص 283 و الطرائف ص 147 و روضة الواعظین ص 350 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 134 و 187 و 246 و 277 و 344 و 348 و 354 و ج 8 ص 277 و 281 و 292 و 293 و 301 و 302 و العمدة لابن البطریق ص 106 و بحار الأنوار ج 37 ص 108 و ج 94 ص 110 و ج 95 ص 321 و تفسیر الآلوسی ج 6 ص 194 و شواهد التنزیل ج 1 ص 200 و 203 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 148 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 233 و 234 و بشارة المصطفی للطبری ص 158 و 402 و کشف الخفاء للعجلونی ج 2 ص 258 و شرح إحقاق الحق ج 6 ص 234 و 255 و 353 و ج 14 ص 289 و 290 و 291 و ج 20 ص 197 و ج 21 ص 61 و 64 و ج 30 ص 77 و 78 و 79 و البدایة و النهایة ج 5 ص 233 و 386.

ص :165


1- 1) الکافی ج 4 ص 149 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 10 ص 440 و (ط دار الإسلامیة)ج 7 ص 323 و بحار الأنوار ج 37 ص 172 و الغدیر ج 1 ص 285 و 286 و ذخیرة المعاد(ط.ق)ج 1 ق 3 ص 519 و جامع أحادیث-

8-و لیراجع ما رواه المفضل بن عمر،عن الصادق«علیه السلام» (1).

9-و ما روی عن عمار بن حریز العبدی عنه«علیه السلام» (2).

10-و عن أبی الحسن اللیثی عنه«علیه السلام» (3).

1)

-الشیعة ج 9 ص 419 و الحدائق الناضرة ج 13 ص 362 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 342.

ص :166


1- 1) الخصال ج 1 ص 264 و الغدیر ج 1 ص 286 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 10 ص 443 و(ط دار الإسلامیة)ج 7 ص 325 و بحار الأنوار ج 94 ص 11 و جامع أحادیث الشیعة ج 9 ص 421 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 342.
2- 2) مصباح المتهجد ص 680 و(ط مؤسسة فقه الشیعة)ص 737 و الغدیر ج 1 ص 286 و بحار الأنوار ج 95 ص 298 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 10 ص 444 و(ط دار الإسلامیة)ج 7 ص 326 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 8 ص 470 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 344 و الحدائق الناضرة ج 10 ص 535 و جامع أحادیث الشیعة ج 7 ص 411 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»ج 8 ص 33.
3- 3) الغدیر ج 1 ص 287 عن الحمیری،و مستدرک الوسائل ج 6 ص 276 و إقبال الأعمال ج 2 ص 279 و بحار الأنوار ج 95 ص 300 و جامع أحادیث الشیعة ج 7 ص 411 و موسوعة الإمام علی«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 343.

11-و عن زیاد بن محمد عن الصادق«علیه السلام» (1).

12-و عن سالم عن الإمام الصادق«علیه السلام» (2).

13-و قال الفیاض بن عمر الطوسی سنة تسع و خمسین و مائتین،و قد بلغ التسعین:إنه شهد أبا الحسن علی بن موسی الرضا«علیه السلام»فی یوم الغدیر،و بحضرته جماعة من خاصته،قد احتبسهم للإفطار،و قد قدم إلی منازلهم الطعام،و البر و الصلات،و الکسوة حتی الخواتیم و النعال،و قد غیر من أحوالهم،و أحوال حاشیته،و جددت لهم آلة غیر الآلة التی جری الرسم بابتذالها قبل یومه،و هو یذکر فضل الیوم و قدمه (3).

ص :167


1- 1) مصباح المتهجد ص 679 و(ط مؤسسة فقه الشیعة)ص 736 و المصباح للکفعمی ص 688 و جامع أحادیث الشیعة ج 9 ص 419 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 10 ص 443 و(ط دار الإسلامیة)ج 7 ص 326 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»ج 8 ص 38.
2- 2) الکافی ج 4 ص 149 و الغدیر ج 1 ص 285 و ذخیرة المعاد(ط.ق)ج 1 ق 3 ص 519 و الحدائق الناضرة ج 13 ص 362 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 10 ص 440 و(ط دار الإسلامیة)ج 7 ص 323 و إقبال الأعمال ج 2 ص 263 و بحار الأنوار ج 37 ص 172 و جامع أحادیث الشیعة ج 9 ص 419 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»ج 6 ص 192 و ج 7 ص 392 و ج 8 ص 36.
3- 3) الغدیر ج 1 ص 287 و مصباح المتهجد ص 696 و(ط مؤسسة فقه الشیعة)-

و فی المحتضر،بالإسناد،عن محمد بن علاء الهمدانی الواسطی،و یحیی بن جریح البغدادی،قالا فی حدیث:قصدنا جمیعا أحمد بن إسحاق القمی، صاحب الإمام أبی محمد العسکری«علیه السلام»،بمدینة قم،و قرعنا علیه الباب،فخرجت إلینا من داره صبیة عراقیة،فسألناها عنه،فقالت:هو مشغول بعیده،فإنه یوم عید.

فقلنا:سبحان اللّه،أعیاد الشیعة أربعة:الأضحی،و الفطر،و الغدیر، و الجمعة الخ..» (1).

و بعد..فقد حشد العلامة الأمینی،فی کتابه القیم:«الغدیر»عشرات النصوص عن عشرات المصادر الموثوقة عند أهل السنة،و التی تؤکد علی عیدیة یوم الغدیر فی القرون الأولی،و أنه کان شائعا و معروفا فی تلک العصور..

و تکفی مراجعة الفصل الذی یذکر فیه تهنئة الشیخین أبی بکر و عمر

3)

-ص 752 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 10 ص 444 و(ط دار الإسلامیة)ج 7 ص 326 و بحار الأنوار ج 94 ص 112 و جامع أحادیث الشیعة ج 9 ص 421 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام»للعطاردی ج 2 ص 21 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیه السلام»ج 8 ص 70 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 346.

ص :168


1- 1) الغدیر ج 1 ص 287 و بحار الأنوار ج 31 ص 120 و ج 95 ص 351 و المحتضر ص 93.

لأمیر المؤمنین«علیه السلام»بهذه المناسبة،فقد ذکر ذلک عن ستین مصدرا..

هذا..عدا المصادر الکثیرة التی ذکرت تهنئة الصحابة له«علیه السلام» بهذه المناسبة،و عدا المصادر التی نصت علی عیدیة یوم الغدیر،فإنها کثیرة أیضا (1).

عید الغدیر لا أصل له

و من ذلک کله یعلم:عدم صحة قول ابن تیمیة عن عید الغدیر:«إن اتخاذ هذا الیوم عیدا لا أصل له،فلم یکن فی السلف،لا من أهل البیت، و لا من غیرهم،من اتخذ ذلک عیدا» (2).

فإنه کلام ساقط عن الإعتبار،لأنه لا یستند إلی دلیل علمی،و لا تاریخی علی الإطلاق..و إنما الأدلة کلها علی خلافه.

ص :169


1- 1) الغدیر ج 1 ص 267-289 و 508 و 509 و(ط دار الکتاب العربی)ص 270 عن الطبری فی کتاب الولایة،و عن الخلیلی فی مناقب علی بن أبی طالب.و عن کتاب النشر و الطی.و راجع:الصراط المستقیم ج 1 ص 303 و بحار الأنوار ج 37 ص 217.و راجع:التنبیه و الإشراف للمسعودی ص 222 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 367.
2- 2) إقتضاء الصراط المستقیم ص 294 و(ط سنة 1419 ه-1999 م)ج 2 ص 83.
ماذا یقول شانئو علی علیه السّلام؟!

ذکرت بعض النصوص المتقدمة:أن صیام یوم الثامن عشر من ذی الحجة یعدل صیام ستین شهرا،و لکن نفوس شانئی علی«علیه السلام»، و المتحاملین علیه لم تحتمل سماع هذه الفضیلة له،فبادرت إلی تکذیبها بصورة قاطعة معززة بالأیمان المغلظة،و کان مستندهم فی ذلک غریبا و عجیبا،فاستمع إلی ابن کثیر و هو ینقل لنا ذلک عن الذهبی،فیقول عن هذا الحدیث:

«إنه حدیث منکر جدا،بل کذب،لمخالفته لما ثبت فی الصحیحین عن أمیر المؤمنین عمر بن الخطاب:أن هذه الآیة نزلت فی یوم الجمعة،یوم عرفة.و رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم واقف بها کما قدمنا.

و کذا قوله:إن صیام یوم الثامن عشر من ذی الحجة،و هو یوم غدیر خم،یعدل صیام ستین شهرا،لا یصح،لأنه قد ثبت ما معناه فی الصحیح:

أن صیام شهر رمضان بعشرة أشهر،فکیف یکون صیام یوم واحد یعدل ستین شهرا؟!هذا باطل.

و قد قال شیخنا الحافظ أبو عبد اللّه الذهبی بعد إیراده هذا الحدیث:

هذا حدیث منکر جدا.و رواه حبشون الخلال،و أحمد بن عبد اللّه بن أحمد النیری،و هما صدوقان،عن علی بن سعید الرملی،عن ضمرة.

قال:و یروی هذا الحدیث من حدیث عمر بن الخطاب،و مالک بن الحویرث،و أنس بن مالک،و أبی سعید و غیرهم بأسانید واهیة.

قال:و صدر الحدیث متواتر أتیقن أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»

ص :170

قاله،و أما:اللهم و ال من والاه،فزیادة قویة الإسناد.و أما هذا الصوم فلیس بصحیح،و لا و اللّه،ما نزلت هذه الآیة إلا یوم عرفة،قبل غدیر خم بأیام،و اللّه تعالی أعلم» (1).

و نقول:

إن کلام الذهبی مرفوض جملة و تفصیلا،و ذلک لما یلی:

1-قد ذکرنا:أن نزول الآیة فی یوم عرفة فی ضمن سورة المائدة لا یعنی عدم نزولها مرة أخری بعد ثمانیة أیام فی غدیر خم..

بل إن ثمة آیات و سورا قد نزلت أکثر من مرة لمناسبات اقتضت نزولها أکثر من مرة..

2-إن هؤلاء رووا أیضا:أن من صام رمضان ثم اتبعه ستا من شوال فکأنما صام الدهر (2).

ص :171


1- 1) البدایة و النهایة ج 5 ص 233 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 425.
2- 2) سنن أبی داود ج 1 ص 544 و مجمع الزوائد ج 3 ص 183 و فتح الباری ج 4 ص 194 و مسند الحمیدی ج 1 ص 188 و السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 163 و صحیح ابن خزیمة ج 3 ص 298 و المعجم الأوسط ج 5 ص 171 و المعجم الکبیر ج 4 ص 136 و أمالی الحافظ الأصبهانی ص 21 و 34 و معرفة السنن و الآثار ج 3 ص 450 و الإستذکار ج 3 ص 379 و الإنصاف للمرداوی ج 3 ص 343 و أحکام القرآن لابن العربی ج 1 ص 109 و ج 321 و البرهان للزرکشی ج 2 ص 136 الدر المنثور ج 3 ص 66 و تاریخ مدینة دمشق ج 36 ص 35.

3-عن یزید بن هارون،عن شعبة،عن أنس بن سیرین،عن عبد الملک بن المنهال،عن أبیه،عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أنه کان یأمر بصیام البیض.ثلاث عشرة،و أربع عشرة،و خمس عشرة.و یقول:«هو کصوم الدهر،أو کهیئة صوم الدهر» (1).

4-و عن علی«علیه السلام»:«فی رجب یوم و لیلة،من صام ذلک الیوم، و قام تلک اللیلة،کان له من الأجر کمن صام مائة سنة،و قام مائة سنة.و هی لثلاث لیال بقین من رجب.فی ذلک الیوم بعث اللّه محمدا نبیا» (2).

5-و روی:من صام یوما من رجب کان کصیام سنة (3).

6-عن ابن عمر عنه«صلی اللّه علیه و آله»:صوم یوم عرفة صوم

ص :172


1- 1) مسند أحمد ج 5 ص 27 و 28 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 544 و عمدة القاری ج 11 ص 96 و الآحاد و المثانی ج 3 ص 268 و ج 4 ص 289 و المعجم الکبیر ج 10 ص 137 و ج 19 ص 17 و راجع:مسند أبی داود الطیالسی ص 170 و أسد الغابة ج 4 ص 195 و 414 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 294 و فتح الباری ج 4 ص 197 و شرح معانی الآثار ج 2 ص 81.
2- 2) تذکرة الموضوعات للفتنی ص 116 و فضائل الأوقات للبیهقی ص 96 و الدر المنثور ج 3 ص 235.
3- 3) فضائل الأوقات للبیهقی ص 93 و کنز العمال ج 8 ص 578 و ج 12 ص 311 و الدر المنثور ج 3 ص 235.

سنة (1).

و فی نص آخر:یعدله بصوم سنتین (2).

7-عن أبی قتادة قال:صیام یوم عرفة یعدل السنة و التی تلیها،و صیام عاشوراء یعدل سنة (3).

8-و روی مرسلا:صیام کل یوم من أیام العشر کصیام شهر،و صیام عرفة کصیام أربعة عشر شهرا (4).

9-و عن ابن عباس،عنه«صلی اللّه علیه و آله»:من صام یوم عرفة کان له کفارة سنتین،و من صام یوما من المحرم فله بکل یوم ثلاثون یوما (5).

10-و روی البخاری،و مسلم،و أحمد،و ابن ماجة و غیرهم:أن النبی «صلی اللّه علیه و آله»قال لعبد اللّه بن عمرو:صم ثلاثة أیام من الشهر صوم

ص :173


1- 1) مسند أبی یعلی ج 10 ص 17 و کنز العمال ج 5 ص 75 و 193 و شرح معانی الآثار ج 2 ص 72.
2- 2) مسند أحمد ج 5 ص 307 و السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 152.
3- 3) کنز العمال ج 5 ص 75 و 76 و راجع:السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 152 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 7 ص 277.
4- 4) کنز العمال ج 5 ص 76 و راجع:جامع أحادیث الشیعة ج 9 ص 427 و مستدرک الوسائل ج 7 ص 529.
5- 5) مجمع الزوائد ج 3 ص 190 و المعجم الصغیر ج 2 ص 71 و الجامع الصغیر ج 2 ص 614 و العهود المحمدیة ص 191 و کنز العمال ج 8 ص 572 و فیض القدیر ج 6 ص 210.

الدهر کله (1).

فهل یستطیع العجلونی و الذهبی،و من ینسج علی منوالهما أن یحکم بکذب هذه الروایات کلها و سواها مما یدخل فی هذا السیاق،مع أن بعضها وارد فی صحاحهم،و لا یکاد یخلو منه کتاب حدیث لهم یتعرض لثواب صیام الأیام؟!

أم أن وراء الأکمة ما وراءها من التحامل علی علی«علیه السلام»، و التشکیک فی کل ما یؤید إمامته،و یسعی لتکذیب ما جری علیه و علی زوجته فاطمة الزهراء«علیهما السلام»بعد وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

الإبتداع الغبی

و قالوا عن سنة 389 ه:«و فیها أرادت الشیعة أن یصنعوا ما کانوا یصنعونه من الزینة یوم غدیر خم،و هو الیوم الثامن عشر من ذی الحجة، فیما یزعمونه،فقاتلهم جهلة آخرون من المنتسبین إلی السنّة؛فادعوا:أنّه فی مثل هذا الیوم حصر النبی«صلی اللّه علیه و آله»و أبو بکر فی الغار،فامتنعوا من ذلک» (2).

ص :174


1- 1) مسند أحمد ج 2 ص 189 و سنن النسائی ج 4 ص 214 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 299 و السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 131.
2- 2) راجع:البدایة و النهایة ج 11 ص 325 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 11 ص 373 و المنتظم ج 7 ص 206 و شذرات الذهب ج 3 ص 130 و الخطط-

و استمر أهل السنّة یعملون هذا العید المزعوم دهرا طویلا.و قد أظهروا فیه الزینة،و نصب القباب،و إیقاد النیران الخ.. (1).

و نقول:

1-إن الشیعة لم یبتدعوا هذا الأمر من عند أنفسهم،و إنما عملوا بقناعاتهم،و بما ثبت لدیهم أنه من الدین،فهل الذی یعمل بقناعاته الإیمانیة،التی یستند فیها إلی الدلیل و البرهان القاطع یعتبر جاهلا؟!..

2-و هل یصح مساواة من یعمل بما ثبت لدیه بالدلیل بالذی یعتدی علیه من غیر حق،و بدون وجه شرعی،و إنما لمجرد البغی علیه،و التجبر فیه،و التحکم به،انطلاقا من العصبیة و الهوی؟!

3-و إذا کان هذا الرجل قد اعترف بأن المعتدین علی الشیعة جهلة من حیث إن هؤلاء المعتدین هم أهل نحلته،و هو أعرف الناس بهم،فمن أین علم أن الآخرین جهلة أیضا،و لماذا یتهمهم بما لا یحق له اتهامهم به؟!

4-و لماذا لا یردع عقلاء أهل السنة جهلاءهم المعتدین عن عدوانهم؟!

2)

-المقریزیة ج 1 ص 389 و الکامل فی التاریخ ج 9 ص 155 و ذیل تجارب الأمم لأبی شجاع ج 3 ص 339-340 و نهایة الإرب ج 1 ص 185.

ص :175


1- 1) راجع:البدایة و النهایة ج 11 ص 325-326 و شذرات الذهب ج 3 ص 130 و المنتظم ج 7 ص 206 و الکامل فی التاریخ ج 9 ص 155 و تاریخ الإسلام للذهبی(حوادث سنة 380-400 ه)ص 25 و عن تاریخ کزیده ص 148 و ذیل تجارب الأمم للوزیر أبی شجاع ج 3 ص 339-340.

5-و ما هو المبرر لاختراع عید جدید لم نجد من علمائهم أیة إدانة له، أو اعتراض علیه،رغم اعترافه بأنه بدعة،و البدعة لا یصح ترویجها،و رغم أنهم حنابلة یتشددون فی مثل هذا الأمر إلی حد تکفیر فاعله و لا سیما إذا أصر علیه؟!و لا أقل من أنهم یرون ذلک خروجا عن حدود الشرع و الدین،فلابد لهم من النهی عن المنکر..

فکیف إذا استمر هذا العید بینهم دهرا طویلا،کما صرحوا به أنفسهم، دونما مانع أو رادع؟!

6-و اللافت هنا:أن علماءهم ینسبون هذا العید إلی العوام، و یتحاشون التعبیر بکلمة عید،و ینأون بأنفسهم عن توصیفه بالبدعة، فیقولون:عمل عوام السنة یوم سرور،و کأن الأسماء تغیر الواقع و تلغیه.

و لکن ما أسرعهم إلی وصم الآخرین الذین یخالفونهم فی الإجتهاد و الرأی-و لو کانوا من أهل السنة بالکفر-و الشرک،و ما إلی ذلک،لأتفه الأسباب،و أوهی العلل..

7-و الأدهی من ذلک کله..:أن عیدهم هذا قد ارتکز علی تزویر عظیم و ظالم،لتاریخ بریء من هذا الأمر،براءة الذئب من دم یوسف،و لا علاقة له بموضوع الغدیر و الإمامة و البیعة،حیث الزموا أنفسهم بأن یجعلوا یوم الثامن عشر من ذی الحجة هو عید الهجرة المرتبطة بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»،و حصره بالغار!فی حین أن الأمة بأسرها مجمعة علی أن ذلک قد حصل فی شهر ربیع الأول..

فلماذا لم یلفت علماؤهم نظرهم إلی هذا الخطأ الفادح و المعیب؟!

ص :176

و إن کان علماؤهم یوافقونهم علی ذلک،و لم یلتفتوا إلی هذا الخطأ فعلی الإسلام السلام..

8-علی أننا لا ندری لماذا اعتبروا یوم حصر النبی«صلی اللّه علیه و آله» فی الغار یوم سرور و فرح؟!و لم لا یکون سائر ما جری علی النبی أعیادا، و ایام فرح و سرور؟!مثل یوم قلع باب خیبر،و یوم فتح مکة،و یوم قتل عمرو بن عبد ود،و سائر أیام النصر أعیادا..

9-إذا کان حصر النبی فی الغار من موجبات السرور و الفرح عند هؤلاء،فهل لنا أن نتوقع أن یتخذوا یوم وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم عید أیضا؟!..تماما کما اعتبروا یوم عاشوراء یوم توسعة علی العیال،و لبس الجدید،و ما إلی ذلک؟!

ص :177

ص :178

الفصل الخامس

اشارة

حدیث الغدیر:ثابت..و متواتر..

ص :179

ص :180

المنکرون و المشککون...

هناک من حاول الطعن فی سند حدیث الغدیر،و لکن بصورة عشوائیة و أهوائیة،و هم إما لم یقدموا أی دلیل علی رفضهم لهذا الحدیث،أو قدموا دلیلا،لا أساس له من الصحة..فلاحظ ما یلی:

1-زعم التفتازانی:أن أکثر الذین تنسب إلیهم روایة حدیث الغدیر لم یرووه علی الحقیقة (1).

و هذا تحکم غیر مقبول،و دعوی بلا دلیل،و لا مبرر له من الناحیة العلمیة..

2-زعم ابن تیمیة:أنه لا ریب فی کذب هذا الحدیث (2).

و هذا کسابقه،من حیث إنه محض دعوی لم یقدم دلیلا علیها،و لو جاز رد الأحادیث بهذه الطریقة لبطل الدین،و محقت شریعة سید المرسلین..

کما أنه لو جاز رد الأحادیث التی لها هذه الأسانید الصحیحة و المتواترة کما سنری،فإنه لا یمکن إثبات أیة حقیقة علی الإطلاق..

ص :181


1- 1) شرح المقاصد ج 5 ص 274.
2- 2) منهاج السنة ج 4 ص 85.

3-وثمة من طعن فی حدیث الغدیر،و اعترف بصحة الدعاء:و هو قوله«صلی اللّه علیه و آله»:اللهم وال من والاه،و عاد من عاداه،و قال:لم یخرّج غیر أحمد إلا الجزء الأخیر من قوله:«اللهم وال من والاه إلخ..» (1).

و هذا الکلام أیضا تحکم باطل..و أدنی مراجعة للمصادر تظهر ذلک، علی أن نفس هذا الدعاء الذی اعترف بصحته کاف فی إثبات إمامته«علیه السلام»..فإن من یکون کذلک هو الذی یصلح لمقام الإمامة،بل یکون هو الإمام دون سواه،و لا سیما قوله«صلی اللّه علیه و آله»:و انصر من نصره، و اخذل من خذله..

4-وثمة من یقول:«لم یروه علماؤنا» (2)،و یقول:«لا یصح من طریق الثقات» (3).

و هذا کذب صراح،فإن المصادر التی تقدمت تکفی فی إثبات زیفه..

5-و مثله قول بعضهم:«لم یذکره الثقات من المحدثین» (4)إذا ما أکثر الثقات الذین رووه و ذکروه..

ص :182


1- 1) الغدیر ج 1 ص 315 عن نجاة المؤمن لمحمد محسن الکشمیری.
2- 2) الغدیر ج 1 ص 315 عن ابن حزم فی المفاضلة بین الصحابة.
3- 3) الغدیر ج 1 ص 315 و الفصل فی الملل و الأهواء و النحل ج 4 ص 148 و عنه فی منهاج السنة ج 4 ص 86.
4- 4) الغدیر ج 1 ص 316 عن السهام الثاقبة لسبط میرزا مخدوم بن عبد الباقی.

6-و هناک من یزعم:أنه لم یخرجه إلا أحمد فی مسنده (1).

و کل ذلک تحکم جائر،و تمحل غبی،یظهر عواره للعیان،حتی للعمیان، فضلا عن العوران و الحولان..

مصادر حدیث الغدیر

قد جمع العلامة الأمینی فی کتابه القیم«الغدیر»طائفة کبیرة من مصادر حدیث الغدیر،و لکنه لم یستطع أن یستقصیها کلها أو أکثرها،و یمکن الإستدراک علیه بمثل ما جمعه أو یزید.

و قد ألف الکثیرون فی مصادر هذا الحدیث و طرقه،و أسانیده-کما سیمر معنا-و کثیر من روایاته هی فی عداد الصحاح و الحسان..

علما بأن هذا الحدیث متواتر بلا ریب،و تواتره یغنی عن النظر فی أسانیده،فلا عبرة بعدها بتضعیف بعض ما لا خبرة له..

طرق حدیث الغدیر

قال العلامة الأمینی«رحمه اللّه»:«رواه أحمد بن حنبل من أربعین طریقا،و ابن جریر الطبری من نیف و سبعین طریقا،و الجزری المقری من ثمانین طریقا،و ابن عقدة من مائة و خمس طرق،و أبو سعید السجستانی من مائة و عشرین طریقا،و أبو بکر الجعابی من مائة و خمس و عشرین طریقا، و فی تعلیق هدایة العقول ج 2 ص 30 عن الأمیر محمد الیمنی(أحد شعراء

ص :183


1- 1) الغدیر ج 1 ص 315 عن نجاة المؤمن لمحمد محسن الکشمیری.

الغدیر فی القرن الثانی عشر):إن له مائة و خمسین طریقا» (1).و کذا فی طبق الحلوی،عن السید محمد إبراهیم.

و أنهاها أبو العلاء العطار إلی مائتین و خمسین طریقا (2).

و جمع الدارقطنی الحافظ طرقه فی جزء (3).

و جمع الحافظ ابن عقدة الکوفی کتابا مفردا فیه الخ.. (4).عن سبعین صحابیا و أکثر (5).

و قال العسقلانی فی فتح الباری:«و أما حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه،فقد أخرجه الترمذی و النسائی،و هو کثیر الطرق جدا،و قد استوعبها

ص :184


1- 1) الغدیر ج 1 هامش ص 14 و ذکر تفاصیل ذلک ص 152-158.
2- 2) الغدیر ج 1 هامش ص 302 و 158 عن القول الفصل ج 1 ص 445 للعلوی الهدار الحداد،و نهج الإیمان لابن جبر ص 133 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 9 ص 678.
3- 3) الغدیر ج 1 ص 154 و 297 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 50 عن کفایة الطالب ص 60.
4- 4) کفایة الطالب ص 59 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 102 و الغدیر ج 1 ص 297 و کتاب الولایة لابن عقدة ص 139.
5- 5) تهذیب التهذیب ج 7 ص 339 و(ط دار الفکر)ج 7 ص 298 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 193 و الغدیر ج 1 ص 153 و 299 و کتاب الولایة لابن عقدة ص 140 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 289.

ابن عقدة فی کتاب مفرد،و کثیر من أسانیدها صحاح و حسان» (1).

و قال العاصمی:«هذا حدیث تلقته الأمة بالقبول،و هو موافق بالأصول» (2).

و قال ابن عبد البر عن حدیث المؤاخاة،و حدیثی الرایة و الغدیر:«و هذه کلها آثار ثابتة» (3).

و قال ابن المغازلی عن هذا الحدیث:«و قد رواه نحو مائة نفس،منهم العشرة المبشرة،و هو حدیث ثابت،لا أعرف له علة» (4).

ص :185


1- 1) الغدیر ج 1 ص 153 و 399 و 304 و 310 و فتح الباری ج 7 ص 61 و المواهب اللدنیة ج 3 ص 365 و الصواعق المحرقة ص 42 و 43 و وسیلة المآل ص 117 و 118 و نزل الأبرار ص 54 و بحار الأنوار ج 37 ص 199 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 211 و 216 و ینابیع المودة ج 2 ص 369 و راجع:شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 291 و 292 و 295.
2- 2) الغدیر ج 1 ص 295 عن زین الفتی.
3- 3) الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 2 ص 373 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1099 و الغدیر ج 1 ص 295 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»ص 44.
4- 4) مناقب علی بن أبی طالب لابن المغازلی ص 27 و العمدة ص 108 و الطرائف ص 142 و الصراط المستقیم ج 1 ص 300 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 121 و بحار الأنوار ج 37 ص 183 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 141 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 139 و ج 9 ص 16 و الغدیر ج 1 ص 295 و 315 و نهج الإیمان ص 122.

و فی سر العالمین:«أجمع الجماهیر علی متن الحدیث من خطبته فی یوم غدیر خم،باتفاق الجمیع» (1).

و فی المناقب لابن الجوزی:«اتفق علماء السیر» (2).

و قال السمنانی:«هذا حدیث متفق علی صحته» (3).

و قال الذهبی:«صدر الحدیث متواتر،أتیقن أن رسول اللّه قاله«صلی اللّه علیه و آله»قاله،و أما«اللهم وال من والاه..»فزیادة قویة الإسناد» (4).

کما أن شمس الدین الجزری روی حدیث الغدیر من ثمانین طریقا، و أفرد فی إثبات تواتره رسالته المسماة ب(أسنی المطالب).

ص :186


1- 1) سر العالمین ص 21 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 284 و بحار الأنوار ج 37 ص 251 و خلاصة عبقات الأنوار ج 9 ص 186 و الغدیر ج 1 ص 276 و 296 و 392.
2- 2) بحار الأنوار ج 37 ص 150 و ج 109 ص 19 و خلاصة عبقات الأنوار ج 8 ص 350 و ج 9 ص 195 و الغدیر ج 1 ص 296 و 392 و العدد القویة ص 183.
3- 3) العروة لأهل الخلوة ص 422 و خلاصة عبقات الأنوار ج 9 ص 314 و 315 و الغدیر ج 1 ص 297 و 396.
4- 4) البدایة و النهایة ج 5 ص 228 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 333 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 426 و راجع:الغدیر ج 1 ص 297 و 298 و (ط مرکز الغدیر للدراسات)ج 1 ص 132 و 133 و راجع:روح المعانی ج 6 ص 195 و خلاصة عبقات الأنوار ج 8 ص 282.

و قال بعد ذکر مناشدة أمیر المؤمنین«علیه السلام»یوم الرحبة:«هذا حدیث حسن من هذا الوجه،صحیح من وجوه کثیرة،تواتر عن أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»..» (1).

رواة حدیث الغدیر

و تابع الأمینی«رحمه اللّه»:و لا شک فی أن هذا الحدیث متواتر أیضا عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،رواه الجم الغفیر عن الجم الغفیر.و الروایات الصحاح و الحسان کثیرة فیه،رغم أن تواتر الحدیث یغنی عن النظر فی الأسانید،و لا عبرة بمن حاول تضعیفه ممن لا اطّلاع و لا بصیرة له فی هذا العلم،فقد ورد مرفوعا-کما قالوا-عن أبی بکر الصدیق،و عمر بن الخطاب،و طلحة بن عبید اللّه،و الزبیر بن العوام،و سعد بن أبی وقاص، و عبد الرحمن بن عوف،و العباس بن عبد المطلب،و زید بن أرقم،و البراء بن عازب،و بریدة بن الحصیب،و أبی هریرة،و أبی سعید الخدری،و جابر بن عبد اللّه،و عبد اللّه بن عباس،و حبشی بن جنادة،و عبد اللّه بن مسعود، و عمران بن حصین،و عبد اللّه بن عمر،و عمار بن یاسر،و أبی ذر الغفاری، و سلمان الفارسی،و أسعد بن زرارة،و خزیمة بن ثابت،و أبی أیوب الأنصاری،و سهل بن حنیف،و حذیفة بن الیمان،و سمرة بن جندب،و زید بن ثابت،و أنس بن مالک و غیرهم من الصحابة رضوان اللّه علیهم.

ص :187


1- 1) الغدیر ج 1 ص 298 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 186 و 190 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 21 ص 102.

و صحح عن جماعة منهم ممن یحصل القطع بخبرهم (1).

و قد أحصی العلامة الأمینی روایة مائة و عشرة من الصحابة لهذا الحدیث،و ربما یمکن إضافة عدد وافر آخر إلیهم بالإستفادة من الجهاز الآلی(الکمبیوتر)،تبعا لازدیاد المصادر التی تضاف إلی ذاکرته.

تواتر حدیث الغدیر

تقدم معنا ما دل علی تواتر حدیث الغدیر،و نزید هنا قول جمال الدین الحسینی الشیرازی:أصل هذا الحدیث-سوی قصة الحارث (2)-تواتر عن أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و هو متواتر عن النبی«صلی اللّه علیه و آله» أیضا،و رواه جمع کثیر،و جم غفیر من الصحابة (3).

و عن السیوطی أیضا:إنه حدیث متواتر (4).

ص :188


1- 1) الغدیر ج 1 ص 298 و 299 و أسنی المطالب ص 47 و 48 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 190 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 21 ص 103.
2- 2) أی التی نزلت آیات سورة المعارج بسببها.
3- 3) الغدیر ج 1 ص 301 و 302 عن الأربعین للشیرازی،و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 198 و ج 8 ص 261 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 294.
4- 4) فیض القدیر ج 6 ص 218 و قطف الأزهار ص 277 و البیان و التعریف ج 3 ص 75 و 233 و الغدیر ج 1 ص 300 و 308 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 6 ص 291.

وعده المقبلی أیضا فی جملة الأحادیث المتواترة،و المفیدة للعلم (1).

و قال محمد الصنعانی:حدیث الغدیر متواتر عند أکثر أئمة الحدیث (2).

و عده العمادی الحنفی من المتواترات (3).

و راجع کتاب تشنیف الآذان ص 77،فإنه حکم بتواتره و ذکر طائفة من طرقه أیضا.

الرازی..و الأربع مئة طریق

یقول الرازی:«ظفرت بأربع مئة طریق إلی حدیث الغدیر،و مع ذلک لم یؤثر صحته فی قلبی» (4).

و للرازی مکانته المرموقة بین علماء أهل السنة،و هو هنا کما تری یصرح بأنه ینقاد لدواعی الهوی و التعصب،و هذا تصریح خطیر منه،نکل أمر الحکم علیه إلی ضمیر القارئ،لیعرف مع من نتعامل،و بمن ابتلی علی

ص :189


1- 1) الغدیر ج 1 ص 306 عن کتاب الأبحاث المسددة فی الفنون المتعددة،و عن هدایة العقول إلی غایة السؤول ج 2 ص 30 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 213.
2- 2) الروضة الندیة ص 154 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 218 و الغدیر ج 1 ص 307 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 296.
3- 3) الصلات الفاخرة ص 49 و الغدیر ج 1 ص 310.
4- 4) رسالة فی الإمامة للشیخ عباسی نجل الشیخ حسن صاحب أنوار الفقاهة ص 98.

أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و ماذا یمکن أن یکون قد جری لکثیر من الحقائق المرتبطة به«علیه السلام»التی لم توفق إلی أربع مئة طریق من الأسانید؟!و هل بلغتنا؟!و إن کانت قد بلغتنا،فهل وصلت سلیمة عن التحریف و التزییف،و التقلیم و التطعیم؟!..

و إذا کان هذا هو حال علماء السلف القریب،فکیف کان حال سلف الرازی نفسه،و الذین ذاقوا أو ذاق آباؤهم و إخوانهم طعم سیف علی«علیه السلام»،و واجهوا صلابته فی دینه«علیه السلام»؟!

هذا مع العلم بأن الرازی یتهم بالتشیع أیضا..فاضحک بعد هذا،أو فابک،ما بدا لک..

ما أصعب أن یتواتر حدیث الغدیر!

و کلنا یعلم مدی شراسة أعداء علی«علیه السلام»،و لا سیما الأمویین و العباسیین،و غیرهم ممن جاء بعدهم،و إلی یومنا هذا تجاه کل من یروی فضیلة لعلی«علیه السلام»مهما کانت،و مدی الأخطار التی یواجهها العلماء فی هذا المجال،حیث یتعرضون لمختلف أنواع الأذی،و أهونها تشویه السمعة،و الإهانات و الضرب و الزج بالسجون،و قطع الأرزاق،إن لم یمکنهم قطع الأعناق..

هذا فضلا عن أن الکثیرین من حملة الحدیث کانت الأحقاد و الضغائن تصدهم عن روایة أی شیء یتعلق بعلی«علیه السلام»،فهل یروون له حدیث الغدیر الذی یدینهم فی اعتقادهم،و یسقط حجتهم؟!..

من أجل ذلک نقول:

ص :190

إن تواتر هذا الأمر الذی یحاربه الأکثرون،و یعاقب من یرویه بأشد ما یکون.لا یحتاج إلی کل هذا العدد الهائل،بل یکفی لإثباته،و ظهور تواتره خمس هذا العدد،أو أقل من ذلک،ما دام أن الراوی له إنما یحمل دمه علی کفه،و یخاطر بروحه و نفسه،و یسیر إلی حتفه بظلفه..

و قد قال ابن قتیبة عن تعصب أهل السنة علی علی«علیه السلام»ما یلی:

«و تحامی کثیر من المحدثین أن یحدثوا بفضائله«علیه السلام»،أو یظهروا ما یجب له..و أهملوا من ذکره،أو روی حدیثا من فضائله،حتی تحامی کثیر من المحدثین ثوابها،و عنوا بجمع فضائل عمرو بن العاص، و معاویة!کأنهم لا یریدونهما بذلک.بل یریدونه.

فإن قال قائل:أخو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی،و أبو سبطیه الحسن و الحسین،و أصحاب الکساء:علی،و فاطمة،و الحسن و الحسین، تمعّرت الوجوه،و تنکرت العیون،و طرّت حسائک الصدور.

و إن ذکر ذاکر قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«من کنت مولاه فعلی مولاه»،و«أنت منی بمنزلة هارون من موسی»و اشباه هذا التمسوا لتلک الأحادیث المخارج لیتنقصوه و یبخسوه حقه».انتهی (1).

ص :191


1- 1) الإختلاف فی اللفظ(ط دار القدسی بمصر سنة 1349 ه)ص 47 و فتح الملک العلی لأحمد بن الصدیق المغربی ص 154 و دفع الإرتیاب عن حدیث الباب لعلی بن محمد العلوی ص 33.
أسباب إنکارهم التواتر

و لأن الشیعة یقولون:لا بد فی الأمور الإعتقادیة الأساسیة،و منها الإمامة من الثبوت بالدلیل القطعی،من العقل،أو النقل،فلا یکفی خبر الواحد..فقد سعی بعض الناس إلی إنکار تواتر حدیث الغدیر،زعما منهم أنهم بذلک یسقطون هذا الحدیث عن صلاحیة الإستدلال به..

و قد غفلوا عن أن المتواتر عند بعض علماء أهل السنة:هو الذی یرویه ثمانیة من الصحابة (1)،أو أربعة منهم (2)،أو خمسة (3)،بل إن هذا المدعی نفسه یجزم بتواتر حدیث الأئمة من قریش،و قد رواه عندهم ثلاثة أشخاص فقط،هم:أنس،و ابن عمر،و معاویة،و روی معناه ثلاثة آخرون هم:جابر بن سمرة،و جابر بن عبد اللّه،و عبادة بن الصامت (4).

و منهم من یحکم بتواتر حدیث روی باثنتی عشرة طریقا (5)،و جوّد

ص :192


1- 1) الصواعق المحرقة ص 23 و الغدیر ج 1 ص 321 و خلاصة عبقات الأنوار ج 1 ص 35.
2- 2) المحلی لابن حزم ج 2 ص 135 و ج 7 ص 512 و ج 8 ص 453 و ج 9 ص 7 و الغدیر ج 1 ص 321 و الفصول فی الأصول للجصاص ج 3 ص 51 و فیض القدیر ج 1 ص 649.
3- 3) المنخول للغزالی ص 329.
4- 4) الفصل لابن حزم ج 4 ص 89.
5- 5) البدایة و النهایة ج 7 ص 289 و نظم المتناثر من الحدیث المتواتر ص 16.

السیوطی قول من حدد التواتر بعشرة (1).

فکیف إذا کان الحدیث مرویا بمئات الطرق ذکر منها بعضهم مائة و خمسین،و بعضهم الآخر مائتین و خمسین طریقا عن أکثر من مائة و عشرة من الصحابة؟!و الرازی یقول:«ظفرت بأربع مئة طریق إلی حدیث الغدیر..».

أما أحمد أمین،فقد فضح نفسه،حین قال:إن الشیعة یروون حدیث الغدیر عن البراء بن عازب..فاقرأ و اعجب،فما عشت أراک الدهر عجبا!

الغدیر لم یخرّجه الشیخان

و طعن بعضهم فی حدیث الغدیر:بأن البخاری و مسلم لم یخرجاه (2).

بل قال بعضهم:إن أحدا من أصحاب الصحاح لم یخرجه (3).

مع أن الترمذی قد أخرجه فی صحیحه،و کذلک ابن ماجة فی سننه، فضلا عمن عداهم،مثل الضیاء فی المختارة و غیره.

و عدم إخراج الشیخین له إنما یوجب الطعن بهما،من حیث إنه یشیر

ص :193


1- 1) ألفیة السیوطی فی علم الحدیث ص 44 و المجموع للنووی ج 19 ص 232 و نظم المتناثر من الحدیث المتواتر ص 8.
2- 2) شرح المقاصد للتفتازانی ج 5 ص 274 و المواقف لعضد الدین الأیجی ص 405 و الغدیر ج 1 ص 316.
3- 3) الغدیر ج 1 ص 317 عن مرافض الروافض للسهارنپوری.

إلی تعصبهما،و مجانبتهما سبیل الإنصاف،و اتباعهما طریق الإعتساف..

علی أن هناک آلافا من الأحادیث التی لم یخرجها الشیخان،فراجع المستدرک للحاکم،و تلخیصه للذهبی،فضلا عن مستدرکات أخری ذکرها آخرون،فهل یرضی هؤلاء بإهمالها،أو بطمسها؟!

المؤلفات فی حدیث الغدیر

و قد أشار العلامة الأمینی«رحمه اللّه»إلی طائفة من المؤلفات فی حدیث الغدیر بلغت ستة و عشرین مؤلفا.

کما أن للعلامة السید عبد العزیز الطباطبائی«رحمه اللّه»کتابا بعنوان:

«الغدیر فی التراث الإسلامی»صدر عن دار المؤرخ العربی فی بیروت سنة 1414 ه.أشار فیه إلی الکثیر مما لم یذکره العلامة الأمینی«رحمه اللّه».

و قد حکی عن الجوینی الملقب بإمام الحرمین،و هو أستاذ الغزالی:أنه کان یتعجب و یقول:«رأیت مجلدا فی بغداد فی ید صحاف فیه روایات خبر غدیر خم،مکتوبا علیه:المجلدة الثامنة و العشرون من طرق قوله«صلی اللّه علیه و آله»:«من کنت مولاه فعلی مولاه»،و یتلوه المجلدة التاسعة و العشرون» (1).

ص :194


1- 1) بحار الأنوار ج 37 ص 236 و الغدیر ج 1 ص 158 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 545 و قاموس الرجال ج 11 ص 517 و نهج الإیمان لابن جبر ص 134 و ینابیع المودة ج 1 ص 113 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 292.

و قال الذهبی:رأیت مجلدا من طرق الحدیث لابن جریر،فاندهشت له،و لکثرة تلک الطرق (1).

ثم إن أکثر من حضر یوم الغدیر کان من أعراب البوادی،الذین ذهبوا و ذهب ما عندهم،و لم ینقل شیء عنهم إلی غیرهم إلا ما شذ..

ص :195


1- 1) تذکرة الحفاظ ج 2 ص 713 و مشکل الآثار ج 2 ص 308 و الصواعق المحرقة ص 42 و 43 و المعتصر من المختصر ج 2 ص 301 و المرقاة فی شرح المشکاة ج 10 ص 476 و المسترشد للطبری(الشیعی)ص 43 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 219 و الغدیر ج 1 ص 152 و 307 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»لأحمد الرحمانی ص 808 و فتح الملک العلی لابن الصدیق المغربی ص 15.

ص :196

الفصل السادس

اشارة

خطبة الغدیر:حدث..و دلالة..

ص :197

ص :198

قبل أن یبدأ النبی صلّی اللّه علیه و آله خطبته

بعد ما جری فی عرفات،و إلی أن بلغ النبی«صلی اللّه علیه و آله»غدیر خم،خطب الناس مرات عدیدة و جرت أحداث لها العدید من الإشارات و الدلالات،و نذکر من ذلک:

ألف:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین خطب بمنی اسمع اللّه الناس کلهم صوته،لتکون هذه المعجزة تذکیرا للناس بالهیمنة و التصرف الإلهی، لکی لا یظنوا أن ما جری فی عرفة دلیل علی قوة أولئک المتجرئین و ضعف فی النبی«صلی اللّه علیه و آله»..و لکی یعرفوا أن اللّه تعالی لم یعاملهم بعدله، و إنما عاملهم بحلمه..

أی أنه إنما سکت عنهم رحمة بهم،و تکرما و تفضلا علیهم،و ذلک یزید فی ظهور قبح عملهم،و لا بد أن یؤکد سر النبوة،و نبل و خلق الأصفیاء، و الأطیاب من أهل اللّه تبارک و تعالی..

ب:ثم کانت مبادرته«صلی اللّه علیه و آله»للخروج من مکة بمجرد نفره من منی،فلم یطف بالبیت،و لم یدخل المسجد الحرام أصلا،و لو لإلقاء نظرة الوداع علی أحب الأمکنة إلیه..

ج:ثم قطع المسافة بین مکة و الجحفة،ثم غدیر خم فی مدة أربعة أیام،

ص :199

مع أن عائشة بذلت محاولة لإعاقته«صلی اللّه علیه و آله»عن مقصده هذا، حیث أصرت علیه أن یعمرها عمرة مفردة،فأخبرها بأن طوافها بالبیت، و بالصفا و المروة قد أجزأ عن حجها و عمرتها،فأبت إلا أن تعتمر،فأرسلها مع أخیها إلی التنعیم لتعتمر منه،و واعدها أن تلقاه فی مکان کذا و کذا.. (1).

د:إن حبس النبی«صلی اللّه علیه و آله»المتقدمین فی غدیر خم، و انتظاره المتأخرین قد عرّف الناس أن ثمة أمرا یریده النبی«صلی اللّه علیه و آله»منهم،حیث إنه لم یفعل ذلک إلا هذه المرة..فهو لم یترکهم یجتمعون فی بعض المنازل،ثم یقوم فیهم خطیبا،بصورة مفاجئة،لأنهم قد یتلقّون ذلک علی أنه أمر عادی من نبی یرید ان یعظ قومه،و أن ینصحهم،فلا یهتمون بالإصغاء إلیه،و قد یخطر علی بال بعضهم أن یذهب للإستراحة،أو

ص :200


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 8 ص 484 و راجع:نیل الأوطار ج 5 ص 59 و مسند أحمد ج 6 ص 122 و 43 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 2 ص 151 و 196 و 201 و 202 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 4 ص 32 و 33 و سنن النسائی ج 5 ص 178 و عمدة القاری ج 9 ص 195 و ج 10 ص 98 و 123 و 125 و مسند ابن راهویه ج 3 ص 862 و السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 366 و 474 و شرح معانی الآثار ج 2 ص 202 و 203 و تغلیق التعلیق ج 3 ص 114 و صحیح ابن خزیمة ج 4 ص 339 و سبل السلام ج 2 ص 187 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 331 و المصنف لابن أبی شیبة ج 4 ص 231 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 189.

لأی حاجة أخری.

کما أن الکثیرین منهم قد لا یبلغهم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یرید أن یخطبهم،أو لا یبلغه خبر ذلک إلا بعد أن ینتهی الأمر،و لعل أحدا لا یعرف بما جری أصلا.

و خلاصة الأمر:إن هذا التصرف منه«صلی اللّه علیه و آله»لا بد أن یثیر فیهم الرغبة للتدقیق فیما یجری،و سیجعلهم ذلک أشد انتباها و تیقظا، و سعیا لتحلیل الحدث و فهم معانیه و مرامیه..و ستفقد سائر الصوارف قدرتها علی التأثیر فی درجة اهتمامهم به..

ه:و مما یضاعف شعورهم بخطورة و أهمیة الحدث الذی ینتظرونه:

أن هذا الإجراء قد جاء فی حر الهاجرة،التی یصفها زید بن أرقم بقوله:«ما أتی علینا یوم کان أشد حرا منه» (1)مع أنه«صلی اللّه علیه و آله»أرأف الناس بالناس،و أشدهم عطفا علیهم،و قد وصفه اللّه بقوله: عَزِیزٌ عَلَیْهِ مٰا عَنِتُّمْ (2)،أی یعز علیه أدنی تعب ینالکم مهما کان قلیلا و ضئیلا..

و:و یتأکد ما ذکرناه:أنه«صلی اللّه علیه و آله»منعهم من النزول تحت

ص :201


1- 1) المستدرک للحاکم ج 3 ص 533 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 248 و ج 9 ص 83 و الغدیر ج 1 ص 32 و المعجم الکبیر ج 5 ص 171 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 4 ص 438 و ج 18 ص 271 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 440 و راجع:شرح الأخبار ج 1 ص 99.
2- 2) الآیة 128 من سورة التوبة.

دوحات خمس کانت هناک،و هی دوحات عظام متقاربات،و قد أمر بإزالة الشوک،و تمهید المکان هناک..

و هذا یدل علی أن علیهم أن ینتظروا حدثا من نوع مّا عند تلک الشجرات،و لا بد أن تبقی تلک الشجرات و ما حدث عندها ماثلة فی عمق وجدان و ذاکرة الناس کل الناس..

حیث إنه فی ذلک المکان بالذات نودی بالصلاة،فعمد«صلی اللّه علیه و آله»إلیهن،فصلی بالناس تحتهن،ثم نصب لهم علیا«علیه السلام»ولیا و إماما (1).

علی علیه السّلام فی السحاب

و عن علی«علیه السلام»أنه قال:عممنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یوم غدیر خم بعمامة،فسدلها خلفی(أو فسدل طرفها علی منکبی)،ثم قال:

«إن اللّه أمدّنی(أیدنی)یوم بدر و حنین بملائکة یعتمّون هذه العمة».

ص :202


1- 1) الفصول المهمة لابن الصباغ ص 241 و الغدیر ج 1 ص 10 و 26 و 27 عن مصادر کثیرة أخری،و البدایة و النهایة ج 5 ص 209 و ج 7 ص 348 و تاریخ مدینة دمشق ج 12 ص 226 و الصواعق المحرقة ص 43.و راجع:کتاب الأربعین للماحوزی ص 139 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 155 و 156 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 342 و نظرة إلی الغدیر للمروج الخراسانی ص 53 و غایة المرام ج 1 ص 299 و کشف المهم فی طریق خبر غدیر خم ص 147.

و قال:«إن العمامة حاجزة بین الکفر و الإیمان» (1).

و عن ابن شاذان فی مشیخته عن علی«علیه السلام»:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»عممه بیده،فذنب العمامة من ورائه،و من بین یدیه،ثم قال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أدبر.

فأدبر.

ثم قال له:أقبل.

فأقبل.

و أقبل علی أصحابه،فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:هکذا تکون تیجان الملائکة (2).

ص :203


1- 1) مسند أبی داود ص 23 و کنز العمال ج 15 ص 306 و 482 و 483 و السمط المجید ص 99 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 42 و فرائد السمطین ج 1 ص 75 و 76 و عن ابن أبی شیبة،و معرفة الصحابة لأبی نعیم ج 1 ص 301 و السنن الکبری للبیهقی ج 10 ص 14 و الریاض النضرة ج 3 ص 170 و الغدیر ج 1 ص 291 و خلاصة عبقات الأنوار ج 9 ص 234 و شرح المواهب اللدنیة للزرقانی ج 5 ص 10 و شرح الأخبار ج 1 ص 321 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 41 و عن الصراط السوی.
2- 2) الغدیر ج 1 ص 291 و فرائد السمطین ج 1 ص 76 و نظم درر السمطین ص 112 و کنز العمال ج 15 ص 484 و راجع:وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 5 ص 56 و(ط دار الإسلامیة)ج 3 ص 377.-

و العمامة التی عممه بها تسمی السحاب (1).

و قال ابن الأثیر:«کان اسم عمامة النبی«صلی اللّه علیه و آله»السحاب» (2).

قال الملطی:«قولهم-یعنی الروافض-:علی فی السحاب.فإنما ذلک قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی:أقبل،و هو معتم بعمامة للنبی«صلی اللّه علیه و آله»کانت تدعی«السحاب».

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:قد أقبل علی فی السحاب،یعنی فی تلک العمامة التی تسمی«السحاب»،فتأولوه هؤلاء علی غیر تأویله» (3).

و قال الغزالی و الحلبی و الشعرانی:«و کانت له عمامة تسمی السحاب،

2)

-و راجع:کشف اللثام(ط.ج)ج 3 ص 263 و الحدائق الناضرة ج 7 ص 127 و الکافی ج 6 ص 461 و جواهر الکلام ج 8 ص 247 و غنائم الأیام ج 2 ص 353 و بحار الأنوار ج 42 ص 69 و ج 80 ص 198 و جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 747 و مکارم الأخلاق للطبرسی ص 120 و ریاض المسائل ج 3 ص 213.

ص :204


1- 1) الفردوس ج 3 ص 87 و فرائد السمطین ج 1 ص 76 و خلاصة عبقات الأنوار ج 9 ص 236 و الغدیر ج 1 ص 290 و 291.
2- 2) النهایة فی اللغة ج 2 ص 345 و راجع:بحار الأنوار ج 10 ص 5 و ج 16 ص 97 و 121 و 126 و ج 30 ص 94 و شرح السیر الکبیر للسرخسی ج 1 ص 71 و نهج الإیمان لابن جبر ص 497 و سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 271 و لسان العرب ج 1 ص 461 و تاج العروس ج 2 ص 68.
3- 3) التنبیه و الرد علی أهل الأهواء و البدع ص 19 و الغدیر ج 1 ص 292.

فوهبها من علی،فربما طلع علی فیها،فیقول«صلی اللّه علیه و آله»:طلع علی فی السحاب» (1).

قال الزبیدی:«و من المجاز:عمّم-بالضم-أی سوّد،لأن تیجان العرب العمائم،فکلما قیل فی العجم:توج،من التاج قیل فی العرب:عمم..

و کانوا إذا سودوا رجلا عمموه عمامة حمراء،و کانت الفرس تتوج ملوکها، فیقال له:المتوج..» (2).

و قال:«و العرب تسمی العمائم التاج،و فی الحدیث:«العمائم تیجان العرب»جمع تاج،و هو ما یصاغ للملوک من الذهب و الجوهر،أراد أن العمائم للعرب بمنزلة التیجان للملوک؛لأنهم أکثر ما یکونون فی البوادی مکشوفی الرؤوس أو بالقلانس،و العمائم فیهم قلیلة..و الأکالیل:تیجان

ص :205


1- 1) إحیاء علوم الدین ج 2 ص 345 و البحر الزخار ج 1 ص 215 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 341 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 452 و الغدیر ج 1 ص 292 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 563 و 564 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 283 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 59 و بحار الأنوار ج 16 ص 250 و ج 38 ص 297 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 499 و ج 7 ص 380 و سنن النبی للطباطبائی ص 174 و تفسیر المیزان ج 6 ص 319.
2- 2) تاج العروس ج 8 ص 410 و(ط دار الفکر)ج 17 ص 506 و الغدیر ج 1 ص 290 و راجع:لسان العرب ج 17 ص 506.

ملوک العجم.و توّجه:أی سوّده،و عممه» (1).

و عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«العمائم تیجان العرب» (2).

و نقول:

1-إنه«صلی اللّه علیه و آله»مازج بین حرکة الواقع،و بین رمزه المشیر إلیه،الأمر الذی یجعل الإنسان یعیش الشعور التمثلی الرابط بین الواقع و بین الرمز بصورة واقعیة..

2-من أجل ذلک نلاحظ:أنه«صلی اللّه علیه و آله»اسبغ علی علی«علیه السلام»مقام الرئاسة و السیادة بإعلانه إمامته من بعده،ثم عممه بیده،و لم یطلب منه أن یلبس العمامة،و ذلک لتتوافق هذه الحرکة العملیة الواقعیة مع مضمون الموقف النبوی القاضی بنصبه«علیه السلام»من قبل اللّه تعالی..

و کأنه«صلی اللّه علیه و آله»یرید للناس أن یربطوا بأنفسهم بین هذه الحرکة

ص :206


1- 1) تاج العروس ج 2 ص 12 و(ط دار الفکر)ج 3 ص 305 و الغدیر ج 1 ص 290 و لسان العرب ج 2 ص 219.
2- 2) راجع بالإضافة إلی تاج العروس ج 2 ص 12:الجامع الصغیر ج 2 ص 193 و النهایة فی غریب الحدیث ج 1 ص 199 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 5 ص 56 و 57 و(ط دار الإسلامیة)ج 3 ص 378 و مکارم الأخلاق للطبرسی ص 119 و أدب الإملاء و الإستملاء للسمعانی ص 39 و مسند الشهاب لابن سلامة ج 1 ص 75 و الغدیر ج 1 ص 290 و جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 746 و نور الأبصار ص 58 و الفردوس للدیلمی ج 3 ص 87 حدیث رقم 4246.

الرمز-و هی أنه عممه بیده-و بین إنشاء الحاکمیة له،لتصبح هذه الحرکة بمثابة إنشاء عملی آخر منه«صلی اللّه علیه و آله»..و العمائم تیجان العرب..

3-إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یتوّجه«علیه السلام»بأیة عمامة کانت، بل توجه بعمامة تمیزت عما سواها،و لها إسم خاص بها،فعرّف الناس أن العمامة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و ذلک لیشیر بذلک:أنه إنما یعطیه موقع خلافته،بما له من خصوصیة امتاز بها عن کل ما سواه-و لیفهمهم أنه یریده امتدادا له فیما یمثّله و فیما یوکل إلیه من مهام،و بما هو مبلغ لرسالات اللّه تبارک،و تعالی.

کما أن اسم هذه العمامة«السحاب»ربما یشیر إلی رفعة المقام،و صعوبة الوصول إلیه من سائر الناس.

4-ثم هو یتجاوز هذا الفعل التعبیری إلی التصریح القولی،بأنه یقصد بهذا التتویج معنی السیادة و الحاکمیة،فإن العمائم تیجان..

5-ثم انتقل إلی ما هو أوضح و أدل،حین أعطی تصرفه هذا مضمونا دینیا عمیقا و مثیرا بإعلانه أن ما فعله بعلی من تتویجه بعمامته لا یشبه لبس غیره من الحکام و الأسیاد لعمائم السادة،بل هی سیادة خاصة و مقدسة، تمتد قداستها بعمقها الروحی،و بمضمونها الإیمانی لترتبط بالسماء..من حیث أن الملائکة فقط هم الذین یعتمون بهذه العمامة..

6-و لم یکن فعل الملائکة هذا مجرد ممارسة لأمر یخصهم،و لا کان یرید لعلی أن یتشبه بهم فی ذلک،أو أن یکون له شبه بهم،بل هو فعل له امتداداته الواقعیة التی ترتبط بفعل جهادی و إیمانی تجعل الملائکة یستمدون هذه

ص :207

الخصوصیة من علی نفسه،و ذلک حین ذکر أن الملائکة تعتم بهذه العمامة فی خصوص بدر و حنین،المتشابهتین فی کثیر من خصوصیاتهما.

و هاتان الواقعتان هما لخصوص علی«علیه السلام»،لأنه هو الذی جاء بالنصر فیهما..أما غیر علی«علیه السلام»،فقد فر فی إحداهما،و لم یظهر له أثر إیجابی جهادی فی الأخری..

7-ثم جاء التصریح بعد التلمیح،بأن هذه العمامة هی الحد الفاصل بین تلویثات الشرک،و بین الإیمان الخالص من دنس الشرک،مهما کان خفیفا و ضئیلا،و لو کان أخفی من دبیب النمل،فإنه مرفوض بمختلف مظاهره و حالاته،و لو بمستوی أن یراود الخاطر،أو یلوث الوجدان أیة استجابة لأی نوع من أنواع إیثار شیء من متاع الدنیا.

8-أما ما نسبه الملطی للروافض،من أنهم قد تأولوا قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«طلع علی فی السحاب»،فلعله لا یقصد بالروافض الإمامیة الاثنی عشریة أعزهم اللّه تعالی..فإننا لا نشعر أن لدیهم أی تأویل یعانی من أیة شائبة تذکر..

أما غیرهم،فإن کان الملطی صادقا فیما ینسبه لهم،فلسنا مسؤولین عن أفعال و أقوال أهل الزیغ،بل سنکون مع من یناوئهم،و یدفع کیدهم، و یسقط أباطیلهم.

أکثر من خطبة

و یبدو:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد خطب الناس فی أیام إقامته فی غدیر خم أکثر من مرة،فإن النصوص تارة تذکر أنه«صلی اللّه علیه و آله»

ص :208

خطبهم فی حر الهاجرة،بعد صلاة الظهر..کما تقدم عن قریب،و تارة تقول:إنه«صلی اللّه علیه و آله»خطبهم عشیة بعد الصلاة (1).

و یؤید ذلک أمران:

أحدهما:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»بقی فی ذلک المکان ثلاثة أیام، و اختلاف أوقات الخطب..فی حر الهاجرة بعد صلاة الظهر تارة،و بعد صلاة العشاء أخری یصبح أمرا طبیعیا..

و الثانی:اختلاف نصوص الخطب المنقولة..

و تصرح بعض النصوص:بأنه«صلی اللّه علیه و آله»کان ینادی بأعلی صوته (2).

ص :209


1- 1) المستدرک للحاکم ج 3 ص 109 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 437 و ج 9 ص 321 و ج 18 ص 272 و ج 21 ص 41 و ج 24 ص 189 و خلاصة عبقات الأنوار ج 1 ص 153 و ج 7 ص 105 و 261 و 339 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 24 و الغدیر ج 1 ص 31 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 119.
2- 2) راجع:المناقب للخوارزمی ص 94 و الغدیر ج 1 ص 277 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 6 ص 235 و کتاب الولایة لابن عقدة ص 198 و غایة المرام ج 2 ص 108 و 244 و 256 و ج 3 ص 336 و کتاب الغیبة للنعمانی ص 75 و بحار الأنوار ج 33 ص 47 و راجع ج 28 ص 98 و کشف الغمة ج 1 ص 237 و راجع: الکافی ج 8 ص 27 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 185 و ج 2 ص 42 و الدرجات الرفیعة ص 297 و تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 588.

هذا و قد تضمنت خطبته«صلی اللّه علیه و آله»فی ذلک المقام أمورا کثیرة،نود أن نشیر إلی بعضها،ضمن ما یلی من عناوین..

الضلال و الهدی

استهل«صلی اللّه علیه و آله»خطبته یوم الغدیر بالحدیث عن الهدی و الضلال،و کل الناس یحبون-و یعتزون بالهدی،و بانتسابهم إلیه،حتی لو لم تکن النسبة واقعیة،و یربأون بأنفسهم عن الوصف بالضلال حتی لو کانوا من أهل الضلال بالفعل..

فإذا کان المتحدث نبیا،فالکل یحب أن یجد نفسه فی عداد الفریق الذی یحبه ذلک النبی..

و لعل الکثیرین منهم قد أشعرتهم هذه البدایة بأنه«صلی اللّه علیه و آله» یرید أن یبین لهم أمرا له مساس بموضوع الهدی و الضلال..و ذلک یعنی أن کل شخص منهم سیکون معنیا بما سیقوله..

یوشک أن أدعی فأجیب

و أکد لهم علی لزوم التنبه الشدید لما سیقوله لهم،حین ساق کلامه باتجاه مثیر لمشاعر الخوف من المستقبل،الذی لا سبیل إلی معرفته،و الرهبة من فقدان ما یرونه ضمانا لهم من کل شر و سوء،و ما یشعرون معه بالسکینة و الأمان فی کل حرکة و موقف،حیث قال لهم:«یوشک أن ادعی فأجیب..».

و هذا معناه:أن علیهم أن یهتموا بما سیقوله لهم،لأنه سیکون مفیدا فی هدایتهم،و فی حفظهم فی خصوص تلک المرحلة المخیفة،و أعنی بها مرحلة

ص :210

ما بعد موته«صلی اللّه علیه و آله»..

کما أن ذلک یثیر لدیهم مشاعر الحب و الحنان متمازجة مع الشعور بالحزن لموت الحبیب و الطبیب..ألا و هو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

إنی مسؤول،و أنتم مسؤولون

ثم أکد لهم«صلی اللّه علیه و آله»شدة حساسیة هذا الأمر،الذی یرید أن یثیره أمامهم حین قال:إنی مسؤول،و أنتم مسؤولون..،فما أنتم قائلون؟!..

فساوی نفسه بهم فی المسؤولیة عن هذا الأمر،مما دل علی أنه أمر بالغ الخطورة،و أن المسؤولیة عنه تلاحقهم،و المطالبة به تنتظرهم،و لا سیما فی الآخرة..

ثم أفهمهم«صلی اللّه علیه و آله»أنه لا یرید أن یفرض علیهم أمرا بعینه،بل ترک الخیار لهم،فی أن یقبلوا و أن یرفضوا،و لذلک قال:فما أنتم قائلون؟!..

أی أن المطلوب هنا هو إعطاء العهد و الإلتزام،و الإستجابة إلی الحق..

فمن نکث بعد ذلک،فإنما ینکث علی نفسه..

التذکیر بالمنطلقات العقائدیة

ثم إنه«صلی اللّه علیه و آله»ذکرهم بالرکائز العقائدیة،و الإیمانیة، و وضعهم أمام العقل و الضمیر لکی یکونا هما الحافز لهم لتقبل القرار الربانی، الذی سیثقل علیهم،بسبب هیمنة الأهواء و العصبیات علیهم،لکی تحمیهم

ص :211

تلک الرکائز الإعتقادیة،و حیاة الضمیر من طغیان الهوی،و جذبات الغرائز..

و ارتکاس الجاهلیة..و حدد لهم الثقلین:کتاب اللّه،و أهل بیته مرجعا لهم فی ظلمات الجهالة،و عند حیرة الضلالة..

بماذا..و لماذا قررهم؟!

ثم واجههم«صلی اللّه علیه و آله»بأسئلة تقریریة تفرض علیه التنبه التام،و الوعی لکل کلمة ینطق بها،فالسؤال یتطلب الإجابة،و الإجابة مسؤولیة و قرار،و التزام یحتاج منهم إلی استنطاق کل حرف ینطق به الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و التعامل معه بجدیة تامة و بمسؤولیة بالغة.

و ستأتی النتیجة بعد ذلک کله فی غایة الوضوح،و ذات نتائج دقیقة و صادقة بالنسبة لبراءة ذمة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مما هو مسؤول عنه،و هو البلاغ التام لما أنزل علیه من ربه..

و بأسلوب التقریر الذی انتهجه معهم،منع أی تأویل،أو ادعاء لوجوه اجتهادیة فی المعنی،أو اللجوء إلی التنصل بحجة عدم السماع،أو عدم الفهم،أو عدم الإلتفات أو غیر ذلک مما یمکّن ذوی الأغراض من تمییع القضیة،أو الإنتقاص من حیویتها،أو من الشعور بأهمیتها و خطورتها..

أما مضمون أسئلته التقریریة،فکان هو الأهم،من حیث أنه یدفع بوضوح القضیة،و سلامة و صحة الإلتزام منهم أمام اللّه،و أمام ضمائرهم إلی أقصی مداه،فقد سألهم أولا-بما هم جماعة-ألست أولی بالمؤمنین من أنفسهم،ثم سألهم عن أولویته بکل فرد منهم من نفسه..لیدلهم بذلک علی أن الأمر یعنیهم بما هم جماعة لها شؤونها العامة..و یعنیهم أیضا بما هم أفراد

ص :212

فردا فردا،بلحمه و دمه،و بکل وجوده..

ثم سألهم ثالثا:عن حدود سلطتهم علی أنفسهم،و یرید أن یسمع إقرارهم له بأن سلطته و ولایته علیهم،و موقعه منهم فوق سلطة و موقعیة و ولایة حتی أمهاتهم و آبائهم،و حتی أنفسهم علی أنفسهم.

و هذا یؤکد لهم:أن القرار الذی یرید أن یتخذه یعنیهم فی صمیم وجودهم،و ینالهم فی أخص شؤونهم و حالاتهم.

و لا بد أن یزید ذلک من اهتمامهم بمعرفة هذا الأمر الخطیر،و التعامل معه بإیجابیة متناهیة.

ثم إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یکتف بسؤالهم عن ذلک لمرة واحدة،بل کرر السؤال عن هذه الأمور الأساسیة و الحساسة علیهم ثلاث مرات،علی سبیل التعمیم أولا،ثم علی سبیل التحدید و التشخیص بفرد بعینه أخری،فقد روی أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:أیها الناس،من أولی الناس بالمؤمنین.

قالوا:اللّه و رسوله أعلم.

قال:أولی الناس بالمؤمنین أهل بیتی.یقول ذلک ثلاث مرات.

ثم قال فی الرابعة،و أخذ بید علی:اللهم من کنت مولاه،فعلی مولاه، اللهم وال من والاه،و عاد من عاداه-یقولها ثلاث مرات-ألا فلیبلغ الشاهد الغائب (1).

ص :213


1- 1) الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 237-241 و کشف الغمة ج 1 ص 49-50 عن الزهری،و ینابیع المودة ج 1 ص 118-ص 119 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7-

و فی نص آخر:کرر ذلک أربع مرات (1).

و عن البراء بن عازب:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»نزل بعد حجته فی بعض الطریق،و أمر بالصلاة جامعة،فأخذ بید علی،فقال:ألست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟!

قالوا:بلی.

قال:ألست أولی بکل مؤمن من نفسه؟!

قالوا:بلی.

1)

-ص 229 و ج 9 ص 109 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 234 و 301 و ج 21 ص 93 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 118 و سعد السعود لابن طاووس ص 71 و بحار الأنوار ج 42 ص 156 و الغدیر ج 1 ص 11 و 33 و 176 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 199 و غایة المرام ج 1 ص 298 و قاموس الرجال للتستری ج 11 ص 215 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 66 و راجع:الإصابة لابن حجر(ط دار الکتب العلمیة)ج 1 ص 34.

ص :214


1- 1) مشکاة المصابیح ج 3 ص 360 و تذکرة الخواص ص 29 و فضائل الصحابة لأحمد بن حنبل ج 2 ص 586 و عن مسند أحمد ج 5 ص 494 و کفایة الطالب ص 285 و عن ابن عقدة،و الغدیر ج 1 ص 11 و 33 و خلاصة عبقات الأنوار ج 1 ص 258 و نظرة إلی الغدیر للمروج الخراسانی ص 54 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 143 و 144 و 145.

قال:فهذا ولی من أنا مولاه.اللهم وال من والاه،و عاد من عاداه (1).

و فی نص آخر عن البراء:خرجنا مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» حتی نزلنا غدیر خم،بعث منادیا ینادی.

فلما اجتمعنا قال:ألست أولی بکم من أنفسکم؟!

قلنا:بلی یا رسول اللّه.

قال:ألست أولی بکم من أمهاتکم؟!

قلنا:بلی یا رسول اللّه.

ص :215


1- 1) الطرائف ص 149 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 116 و العمدة لابن البطریق ص 96 و 100 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 236 و بحار الأنوار ج 37 ص 159 و مسند أحمد ج 4 ص 281 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 43 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین «علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 442 و ج 2 ص 370 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 80 و 86 و 115 و 122 و 147 و 294 و 301 و 335 و ج 8 ص 117 و 218 و 247 و ج 9 ص 261 و الغدیر ج 1 ص 220 و 272 و 274 و 277 و 279 و نظم درر السمطین ص 109 و خصائص الوحی المبین لابن البطریق ص 89 و تفسیر الثعلبی ج 4 ص 92 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 221 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 632 و بشارة المصطفی ص 284 و المناقب للخوارزمی ص 155 و نهج الإیمان لابن جبر ص 120 و ینابیع المودة ج 1 ص 102 و ج 2 ص 284 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 235 و 238 و ج 14 ص 34 و ج 20 ص 173 و 357 و ج 21 ص 34 و 38 و 39 و ج 23 ص 325 و 554 و ج 30 ص 418 و 419.

قال:ألست أولی بکم من آبائکم؟!

قلنا:بلی یا رسول اللّه.

قال:ألست؟!ألست؟!ألست؟!

قلنا:بلی یا رسول اللّه.

قال:«من کنت مولاه فعلی مولاه.اللهم وال من والاه،و عاد من عاداه».

فقال عمر بن الخطاب:هنیئا لک یا بن أبی طالب،أصبحت الیوم ولی کل مؤمن (1).

التزیین الشیطانی

و قد بدأ«صلی اللّه علیه و آله»خطبته بالإستعاذة باللّه من شرور أنفسنا، و سیئات أعمالنا..باعتبار أن الإنسان قد لا یبادر إلی بعض المعاصی إلا إذا زینها له الشیطان،و أظهرها له علی غیر واقعها،و قلب له الحقائق،فجعل له

ص :216


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 220 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام» للکوفی ج 2 ص 368 و 441 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 29 و 146 و ج 9 ص 93 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 386 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 361 و 376 و الغدیر(ط مرکز الغدیر)ج 1 ص 50-53 و(ط دار الکتاب العربی)ج 1 ص 19 و 20 متنا و هامشا عن مصادر کثیرة جدا.

القبیح حسنا،و العکس،و لو بإیهامه أن هذا من مصادیق ذلک العمل الحسن مثلا قال تعالی: وَ کَذٰلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلاٰدِهِمْ شُرَکٰاؤُهُمْ.. (1).

و قال تعالی: زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمٰالِهِمْ (2).

و هناک أمور تکون زینتها ظاهرة فیها،من حیث أنها تلاءم نوازع النفس الأمارة،فیتلهی بزینتها عن التدبیر فی واقعها السیء،و مثال هذا جمیع ما یندفع إلیه الإنسان بغرائزه و شهواته،و منها الإمارة و الحکم..

فإن الإندفاع إلی الإمارة لا یحتاج إلی تزیین،بل النفس تشتهیها و تمیل إلیها،و ربما یرتکب الإنسان من أجلها العظائم،و الجرائم.

و لأجل ذلک استعاذ«صلی اللّه علیه و آله»من شرور النفس و سیئات الأعمال..

و لعله یرید بذلک الإلماح إلی ما سیکون بعده من منازعة الأمر أهله، و التحذیر منه،لا سیما و أن بوادر ذلک قد ظهرت فی عرفة،کما أوضحناه..

اللّه یعیذهم

و قد أفهمهم«صلی اللّه علیه و آله»:أن اللّه تعالی هو الذی یعیذهم من شرور أنفسهم،و سیئات أعمالهم،من حیث إنه المالک الحقیقی للتصرف،

ص :217


1- 1) الآیة 137 من سورة الأنعام.
2- 2) الآیة 37 من سورة التوبة.

فإذا کانوا صادقین فی لجوئهم إلیه تعالی،بقطعهم أیة علاقة أو أمل بغیره، فسیجدون أنفسهم فی حصن حصین،و سیعنی هذا اللجوء الصادق استحقاقهم أن یعود تعالی علیهم بالفضل،و یفتح لهم أبواب الرحمة..

لتکون استقامتهم علی طریق الحق ضمانا للکون فی أمانه الدائم..

کما أنه حین یکون الإنسان نفسه هو السبب فی أن توصد أبواب الرحمة فی وجهه،فلن یستطیع أحد أن یفتحها له،إلا أن یصلح الإنسان نفسه ما أفسده،فإن اللّه وحده المالک الحقیقی لذلک،و لأجل ذلک قال«صلی اللّه علیه و آله»:لا هادی لمن أضل إلخ..

و قد قال تعالی: مٰا یَفْتَحِ اللّٰهُ لِلنّٰاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلاٰ مُمْسِکَ لَهٰا وَ مٰا یُمْسِکْ فَلاٰ مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (1).

الإعلان بالشهادتین

و قد شهد«صلی اللّه علیه و آله»للّه بالوحدانیة،و لنفسه بالعبودیة للّه و بالرسولیة،لینال ثواب الجهر بالشهادة،و لیتلذذ بهذه العبارة،و لتکون موطئة لإقرار ذلک الحشد العظیم بمثل ذلک،و تسهیلا لذلک علیهم، و رفعا لا ستهجانهم،و إبعادا لأی احتمال قد یراود ذهن بعضهم حول مستوی ثقته«صلی اللّه علیه و آله»بصدق إیمانهم،و حقیقة إسلامهم..

کل ذلک لأنه یرید أن یأخذ منهم عهدا،و یرید أن یغلظ علیهم فیه، لیکون ذلک أدعی لإلزامهم بما ألزموا به أنفسهم،و أقوی و أشد فی تعظیم

ص :218


1- 1) الآیة 2 من سورة فاطر.

أمر النکث و تهجینه،و استقباح صدوره منهم،إن لم یکن تدینا،و خوفا من العقوبة الأخرویة،فالتزاما بالإعتبارات التی یلزمون أنفسهم بها فی الحیاة الدنیا.

و لصاحب الحق أن یضیق الخناق علی الباطل،و أن یؤکد وضوح الحق بکل وسیلة مشروعة،(أی لا تتضمن تمردا علی أمر اللّه تعالی)،فهو نظیر ما فعله من إثارة معانی الغیرة،و الحیاء فی الناس،لأجل ضبط حرکة النساء فی محیط الرجال،الذی استفاد منه أمیر المؤمنین فی قوله:أما تستحیون،و لا تغارون؟!نساؤکم یخرجن إلی الأسواق و یزاحمن العلوج (1).

و هکذا فعل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فإنه ذکرهم بأصل التوحید،فشهدوا للّه تعالی بالوحدانیة،و بأصل النبوة،فشهدوا له«صلی اللّه علیه و آله»بأنه رسول من اللّه إلیهم،مما یعنی أن ما یأتیهم به هو من عند اللّه؟!

و ذکّرهم بالنار التی یعاقب بها المتمردون علی اللّه،المخالفون لرسوله، و بالجنة التی یثاب بها المطیعون لهما،و بأن الموت حق،و البعث و الحساب

ص :219


1- 1) الکافی ج 5 ص 537 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 20 ص 236 و (ط دار الإسلامیة)ج 14 ص 174 و مشکاة الأنوار ص 417 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 271 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 8 ص 243 و مسند أحمد ج 1 ص 133 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 8 ص 144 و کنز العمال (ط مؤسسة الرسالة)ج 3 ص 780.

حق،فلماذا یتعلقون بالدنیا،و یفسدون آخرتهم من أجلها؟!

ثم ذکّرهم بالإمامة،و بما یحفظ من الهدایة و الضلال،و بمیزان الأعمال من خلال التأکید علی حدیث الثقلین.

کل ذلک توطئة لنصب أمیر المؤمنین«علیه الصلاة السلام»ولیا و هادیا، و مرجعا و إماما.

فلیبلغ الشاهد الغائب

ثم إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یتکل علی ما یعرفه من رغبة الناس بنقل ما یصادفونه فی أسفارهم،إلی زوارهم بعد عودتهم،فلعل أحدا یکتفی بذکر ذلک مرة واحدة فور عودته،ثم لا یعود لدیه دافع إلی ذکره فی الفترات اللاحقة،فجاء أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لهم لیلزمهم بإبلاغ کل من غاب عن هذا المشهد،مهما تطاول الزمن،و جعل ذلک مسؤولیة شرعیة فی أعناقهم،فقال:«فلیبلغ الشاهد الغائب» (1).

ص :220


1- 1) الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 238 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 144 و کشف الغمة ج 1 ص 49-50 عن الزهری،و خلاصة عبقات الأنوار ج 1 ص 258 و ج 7 ص 229 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 234 و 301 و ج 21 ص 93 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 118 و سعد السعود لابن طاووس ص 71 و بحار الأنوار ج 42 ص 156 و الغدیر ج 1 ص 11 و 33 و 176 و نظرة إلی الغدیر للمروج الخراسانی ص 55 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 199 و غایة المرام ج 1 ص 299 و کشف المهم فی-

و بذلک یکون قد سد باب التعلل من أی کان من الناس بادعاء أن أحدا لم یبلغه هذا الأمر،و أنه إنما کان قضیة فی واقعة،و قد لا ینشط الکثیرون لذکرها،إن لم یکن ثمة ما یلزمهم بذلک..و لعلهم قد کانت لدیهم اهتمامات أخری شغلتهم عنها..

الحب و البغض إختیاریان

و إثبات العقوبة الإلهیة علی الحب و البغض،و العداء و الموالاة،یدل علی أنهما من الأمور الاختیاریة المقدورة للإنسان،و لو بواسطة قدرته علی أسبابهما،فإن القدرة علی السبب قدرة علی المسبب..

و أکثر الأمور لا یقدر الإنسان علیها إلا بعد الإتیان بمقدماتها،فإن من یرید زیارة کربلاء مثلا،یحتاج إلی قطع المسافة أولا..

و لأجل ذلک دعا«صلی اللّه علیه و آله»فی غدیر خم،فقال:اللهم وال من والاه،و عاد من عاداه،و أحب من أحبه،و أبغض من أبغضه..

و أدر الحق معه حیث دار

و قوله«صلی اللّه علیه و آله»:«و أدر الحق معه حیث دار»یدل علی أن المولویة المجعولة لعلی«علیه السلام»تختزن معنی الحق،و المسؤولیة عنه، علما،أو عملا،أو کلیهما..و لو لا ذلک لم یحتج إلی هذا الدعاء.

1)

-طریق خبر غدیر خم ص 147 و راجع:الإصابة لابن حجر(ط دار الکتب العلمیة)ج 1 ص 34.

ص :221

أی مولی الخلق لا بد أن یعرف الحق،و أن یلتزم به،و أن یفرضه فی کل الواقع الذی یتحمل مسؤولیته..و لذلک جاء هذا الدعاء:«و أدر الحق معه حیث دار».

حدیث الثقلین

و هذه المسؤولیة عن الحق هی التی فرضت أن یقرن«صلی اللّه علیه و آله»بین القرآن و العترة لحفظ الأمة من الضلال،و أن یجعل استمرار هذا الاقتران بینهما من مسؤولیة الأمة أیضا.

و لا بد أن یکون اقترانا متناسبا مع شمولیة القرآن،و مع ما تضمنه من حقائق،و ما یتوخی من موقف للأمة تجاهه..و متناسبا مع مسؤولیة العترة تجاه القرآن فی مجال العلم و العمل،و التربیة،و ما یترتب علی ذلک من لزوم الطاعة و النصرة،و ما إلی ذلک..و لا یکون ذلک إلا بالتمسک به،و بالعترة، فی العلم،و فی العمل و الممارسة..سواء فی الأحکام أو فی القضاء بین الناس، أو فی السیاسات،أو الإعتقادات،أو الأخلاق،و فی کل ما عدا ذلک من حقائق،لهج و صرح بها القرآن الکریم.و هذا یختزن معنی الإمامة بکل أبعادها و شؤونها..

و انصر من نصره

و یؤکد هذا المعنی،و یزیده رسوخا قوله«صلی اللّه علیه و آله»:«و انصر من نصره،و اخذل من خذله..»،فإن إیجاب النصر له علی الناس،و تحریم الخذلان إنما هو فی صورة التعرض للتحدی،و المواجهة بالمکروه،من أی

ص :222

نوع کان،و من أی جهة صدر.

و ذلک یشیر إلی:أنه«علیه السلام»هو المحق فی کل نزاع یحاول الآخرون أن یفرضوه علیه،و أن علی الأمة نصره،بردع المعتدی،فإن لم تستطع،فلا أقل من أن لا تنصر أعداءه علیه،و أن تعتقد بأن غیره ظالم له، معتد علیه،مبطل فی ما یدّعیه.

و قد جاءت هذه الإشارات اللائحة،و الدلالات الواضحة قبل وفاته «صلی اللّه علیه و آله»بیسیر،و قد واجه علی«علیه السلام»المحنة التی فرضها علیه نفس هؤلاء الذین خاطبهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بهذا الخطاب!!و استنطقهم،و قررهم،و ردوا علیه الجواب.و هم الذین هنأوا علیا«علیه السلام»،و بخبخوا له،و بایعوه،حتی قال ابن عباس:

وجبت-و اللّه-فی أعناق القوم.

معنی الولایة فی حدیث الغدیر

قال السید المرتضی«رحمه اللّه»:أولی بمعنی مولی،کما قاله أئمة اللغة فی تفسیر الآیة (1).

ص :223


1- 1) راجع:رسائل المرتضی ج 3 ص 253 و ج 4 ص 131 و الشافی فی الإمامة للشریف المرتضی ج 2 ص 261 و راجع:العمدة لابن البطریق ص 116 و بحار الأنوار ج 37 ص 238 و ج 37 ص 240 و تفسیر مجمع البیان ج 8 ص 125 و نهج الإیمان لابن جبر ص 124 و الصراط المستقیم ج 1 ص 308 و الرسائل العشر للشیخ الطوسی ص 135 و راجع:کنز الفوائد ص 229 و قد ذکر العلامة الأمینی-

أما سائر معانی کلمة مولی فهی إما بدیهیة الثبوت لعلی،فیکون ذکرها فی یوم الغدیر عبثا..مثل:«ابن العم،و الناصر»التی ذکر أنها من معانی «المولی».

و إما هی واضحة الإنتفاء،و لا یصح إرادتها.مثل:«معنی المعتق و المعتق،فلا یصح إرادتهما فی مناسبة الغدیر،لأن ذلک یستلزم الکذب فیهما..و هو لا یصدر من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..».

فأجاب الرازی بما ملخصه:لو کان مولی و أولی بمعنی واحد لصح استعمال کل منهما مکان الآخر،فیصح أن یقال:هذا مولی من فلان..کما صح أن یقال:هذا أولی من فلان (1).

و أجاب علماؤنا علی کلام الرازی هذا بما یلی:

أولا:إن الترادف إنما یکون فی حاصل المعنی،دون الخصوصیات التی تنشأ من اختلاف الصیغ،و الإشتقاقات،أو أنحاء الإستعمال..فکلمة «أفضل»تضاف إلی صیغة التثنیه بدون کلمة«من»،فیقال:زید أفضل الرجلین،لکن حین تضاف إلی المفرد،فلابد من کلمة من،فلا یقال:زید

1)

-طائفة کبیرة من أقوال العرب و أهل اللغة،فراجع کتاب الغدیر ج 1 ص 345 -348.

ص :224


1- 1) راجع:التفسیر الکبیر ج 29 ص 227 و الغدیر ج 1 ص 350 و 351 عنه،و عن نهایة العقول،و تفسیر الآلوسی ج 27 ص 178 و خلاصة عبقات الأنوار ج 8 ص 181.

أفضل عمرو،بل یقال:زید أفضل من عمرو.

ثانیا:لنأخذ معنی الناصر فی کلمة«مولی»..فإنه یصح أن یقال:فلان ناصر دین اللّه،و لکن لا یصح أن یقال:فلان مولی دین اللّه.

و قال عیسی: مَنْ أَنْصٰارِی إِلَی اللّٰهِ (1).و لا یقال:من موالیّ إلی اللّه..

و یقال:اللّه ولی المؤمنین و مولاهم..و یقال:فلان ولی اللّه،و لا یقال:

مولی اللّه،کما ذکره الراغب (2).

و یقال:إنک عالم.و لا یقال:إنّ أنت عالم.

فالمولی اسم للمتولی،و المالک للأمر،و الأولی بالتصرف.و لیس صفة و لا هو من صیغ أفعل التفضیل بمنزلة الأولی،لکی یقال:إنه لا یأخذ أحکام کلمة«أولی»التی هی صفة..

ثالثا:إذا لا حظنا المعانی المذکورة،فنقول:

ألف:إن کان المراد بالمولی المحب و الناصر،فقوله«صلی اللّه علیه و آله»:«من کنت مولاه فعلی مولاه».

إن کان المراد به:الإخبار بوجوب حبه«علیه السلام»علی المؤمنین،أو إنشاء وجوب حبه علیهم،فذلک یکون من باب تحصیل الحاصل،لأن کل مؤمن یجب حبه علی أخیه المؤمن،فما معنی أن یجمع عشرات الألوف فی ذلک المکان؟!لیقول لهم:یجب أن تحبوا أخاکم علیا؟!

ص :225


1- 1) الآیة 52 من سورة آل عمران.
2- 2) مفردات الراغب ص 533.

و لماذا یکون ذلک موازیا لتبلیغ الرسالة وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ ؟! (1).

و لماذا یکمل به الدین،و تتم به النعمة؟!.

و لماذا یهنئه عمر و أبو بکر بهذا الأمر،و یقولان له:أصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة؟!و کأنه لم یکن کذلک.قبل هذا الوقت باعتقادهما!!

ألم یکن اللّه تعالی قد أوجب علی المؤمنین أن یحب بعضهم بعضا؟!

ألم یکن اللّه قد اعتبر المؤمنین بمثابة الإخوة؟!

یضاف إلی ما تقدم:أن وجوب النصرة و المحبة لا یختص بعلی«علیه السلام»،بل یشمل جمیع المؤمنین.

و إن کان المقصود هو إیجاب نصرة مخصوصة تزید علی ما أوجبه اللّه علی المؤمنین تجاه بعضهم،فهو المطلوب،لأن هذا هو معنی الإمامة،و لا سیما مع الإستدلال علی هذه النصرة الخاصة بمولویة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهم..

و إن کان المراد الإخبار بأنه یجب علی علی«علیه السلام»أن یحب المؤمنین و أن ینصرهم..فلا یحتاج هذا إلی جمع الناس یوم الغدیر،و لا إلی نزول الآیات،و ما إلی ذلک..إذ کان یکفی أن یخبر علیا بأنه یجب علیه ذلک..

علی أن ذلک یطرح سؤالا عن السبب فی تخصیص هذا الأمر بعلی؟!

ص :226


1- 1) الآیة 67 من سورة المائدة.

و علی کل حال،فإن قوله«صلی اللّه علیه و آله»:«ألست أولی بکم من أنفسکم»یفید أنها ولایة نصرة و محبة ناشئة عن هذه الأولویة منهم بأنفسهم..کما أن جعل وجوب نصرة علی«علیه السلام»کوجوب نصرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهم یؤکد ذلک..

فإن نصرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهم إنما هی من حیث نبوته، و ملکه لأمورهم،و زعامته علیهم..و لیست کوجوب نصرتهم أو محبتهم لبعضهم بعضا.

ب:أما القول بأن المراد بالمولی المالک و المعتق،فیرد علیه:أنه لم یکن هناک مالکیة حقیقیة،و لا عتق،و لا انعتاق.

ج:إن کان المراد بکلمة مولی:السید،فهو یقترب من معنی الأولی، لأن السید هو المتقدم علی غیره.و هذا التقدم لیس بالقهر و الظلم،لأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قرن سیادة علی«علیه السلام»بسیادة نفسه،فلا بد أن یکون التقدم بالإستحقاق،من خلال ما یملک من مزایا ترجحه علیهم،و بدیهی:أن أیة مزیة شخصیة لا توجب تقدما،و لا تجعل له حقا علیهم،یجعله أولی بهم من أنفسهم،إلا إذا کانت هذه المزیة قد أوجبت أن یجعل من بیده منح الحق و منعه لصاحب هذه المزیة مقام الأولویة بهذا المستوی الذی هو من شؤون النبوة و الإمامة.و لیس لأحد الحق فی منح هذا المقام إلا للّه تبارک و تعالی..

د:و لو کان المراد بکلمة المولی،المتصرف،و المتولی للأمر،فالأمر کذلک أیضا،فإن حق التصرف إنما یثبت له بجعل من له الحق فی الجعل،و هو اللّه

ص :227

سبحانه وفق ما ذکرنا آنفا..

الجمع بین المعانی

و قد ذکر العلامة الأمینی و غیره:أن الذی یجمع تلک المعانی کلها هو أن یراد:الأولی بالشیء،فإنه مأخوذ من جمیع تلک المعانی بنوع من العنایة، ف«المعتق»أولی.لأن له حقا علی«المعتق»،و هو أولی به لتفضله علیه.

و المالک أولی بالمملوک،و السید أولی بمن هم تحت سیادته،و الابن أولی بالأب،و الأخ أولی بأخیه،و التابع أولی بمتبوعه،و الصاحب أولی بصاحبه الخ..

فالمعانی التی تذکر لکلمة مولی لیست معانی لها علی سبیل الإشتراک اللفظی،بل هی خصوصیات فی موارد استعمال کلمة مولی،و لا دخل لها فی معناها و هو«الأولی».و قد اشتبه عندهم المفهوم بخصوصیة المصداق.

و قوله«صلی اللّه علیه و آله»:«ألست أولی بکم من أنفسکم»یدل علی ما نقول..

و یدل علیه أیضا:ما ورد فی بعض نصوص الحدیث،من أنه«صلی اللّه علیه و آله»سأل الناس،فقال:فمن ولیکم؟!

قالوا:اللّه و رسوله مولانا.

و قوله«صلی اللّه علیه و آله»فی نص آخر:«تمام نبوتی،و تمام دین اللّه فی ولایة علی بعدی..»فإن ما یتم به الدین هو الولایة بمعنی الإمامة.

و فی بعض النصوص أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال فی تلک المناسبة:

هنئونی،هنئونی،إن اللّه تعالی خصنی بالنبوة،و خص أهل بیتی بالإمامة..

ص :228

یضاف إلی ذلک قوله«صلی اللّه علیه و آله»:اللّه أکبر علی إکمال الدین، و إتمام النعمة،و رضا الرب برسالتی،و الولایة لعلی من بعدی.

و یؤید ذلک أیضا،بل یدل علیه:بیعتهم لعلی«علیه السلام»فی تلک المناسبة،و قد استمرت ثلاثة أیام.

و کذلک قوله«صلی اللّه علیه و آله»:«إنی راجعت ربی خشیة طعن أهل النفاق و مکذبیهم،فأوعدنی لأبلغها أو لیعذبنی»أو ما هو قریب من هذه المعانی،فإن طعن أهل النفاق،و خوف النبی«صلی اللّه علیه و آله»من الإبلاغ إنما هو لأمر جلیل کأمر الإمامة،و لا ینسجم ذلک مع إرادة المحب أو الناصر من کلمة المولی.

یضاف إلی ذلک،التعبیر بکلمة:«نصب علیا»،أو«أمر اللّه تعالی نبیه أن ینصبنی»،أو«نصبنی»أو نحو ذلک.

و عبارة ابن عباس:وجبت و اللّه فی رقاب(أو فی أعناق)القوم.

و نزول قوله تعالی: وَ اللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّٰاسِ (1).

و ثمة مؤیدات و قرائن أخری ذکرها کلها العلامة الأمینی فی کتابه الغدیر، فراجع الجزء الأول منه،فصل«القرائن المعیّنة لمعنی الحدیث».و راجع الأحادیث الأخری المفسرة لمعناه أیضا فی کتاب الغدیر ج 1 ص 385-390.

أمهات المؤمنین یهنئن علیا علیه السّلام

و قد تقدم:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أمر أمهات المؤمنین بأن یسرن إلی

ص :229


1- 1) الآیة 67 من سورة المائدة.

علی«علیه السلام»و یهنئنه،ففعلن،و ما ذلک إلا لأنه یرید أن یقطع العذر لمن ترید منهن أن تشن علیه حربا ضروسا،یقتل فیها المئات و الألوف، فلیس لها أنها تدّعی أنها بسبب عزلتها فی خدرها،و کونها رهینة الحجاب،لم تعرف شیئا مما جری فی یوم الغدیر.

أو أن تدّعی:أن ما عرفته من أفواه الناس من أقاربها کان لا یقیم حجة،و لا یقطع عذرا،أما النساء فإنهن و إن أبلغنها بشیء مما کان یجری، لکن حالهن حالها،و ربما یبلغها ما لا یبلغهن،أو أن ما یبلغها قد یکون أکثر دقة مما یتناهی إلی مسامعهن،بعد أن تعبث به الأهواء،و یختلط بالتفسیرات و التأویلات،و الإجتهادات و ما إلی ذلک..

و إن نفس الطلب إلی نساء النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأن یقمن بهذا الأمر،یقتضی فسح المجال لهن لکی یسألن عن سبب هذه التهنئة،و عن حقیقة ما جری.لا سیما إذا کانت هذه أول مرة یطلب فیها من أمهات المؤمنین أن یشارکن فی تهنئة أحد،فی أمر له ارتباط بالرجال غیر رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»..

و قد جاء الأمر بذلک عاما و شاملا لهن من دون استثناء،فلا مجال للتأویل و التحلیل،أو لاحتمال أن ذلک کان لخصوصیة اقتضت طلب ذلک من امرأة بعینها..بل هو امتداد لبیعتهن لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و التزامهن بطاعة اللّه و رسوله من ناحیة،و تأسیس لمرحلة ما بعد رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»من ناحیة أخری.

ص :230

الفصل السابع

اشارة

آیات الغدیر..

ص :231

ص :232

متی نزلت سورة المائدة؟!

فی سورة المائدة آیتان ترتبطان بموضوع الغدیر،هما آیة کمال الدین، و آیة الأمر بإبلاغ ما أنزل إلیه من ربه،و قد تقدمت الأولی علی الثانیة،فلماذا کان ذلک؟!

و قبل البدء فی بیان ما نرمی إلیه نشیر إلی تاریخ نزول سورة المائدة، فنقول:

إن سورة المائدة نزلت کما یقول محمد بن کعب القرظی فی حجة الوداع بین مکة و المدینة (1).

و روی عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قوله فی حجة الوداع:«إن سورة المائدة من آخر القرآن نزولا» (2).

ص :233


1- 1) الإتقان فی علوم القرآن ج 1 ص 20 و الدر النثور ج 2 ص 252 عن أبی عبید، و الغدیر ج 6 ص 256 و عمدة القاری ج 18 ص 196 و فتح القدیر ج 2 ص 3 و تفسیر الآلوسی ج 6 ص 47.
2- 2) الغدیر ج 1 ص 227 و تفسیر الثعلبی ج 4 ص 5 و تفسیر الآلوسی ج 6 ص 69 و 172 و تفسیر أبی السعود ج 3 ص 4 و 10 و تفسیر الخازن ج 1 ص 429 و الجامع-

و صرحت عدة روایات بنزولها فی حجة الوداع.فراجع ما روی عن محمد بن کعب القرظی،و الربیع بن أنس (1).

و عن عائشة:إن المائدة آخر سورة نزلت (2).

2)

-لأحکام القرآن ج 6 ص 350 و دقائق التفسیر لابن تیمیة ج 2 ص 15 و البرهان للزرکشی ج 1 ص 194 و 262 و تفسیر البیضاوی ج 2 ص 298 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 615 و إمتاع الأسماع ج 4 ص 334 و الدر المنثور ج 2 ص 252 عن أبی عبید،عن ضمرة بن حبیب،و عطیة بن قیس.و تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 377 و الفتح السماوی للمناوی ج 2 ص 552 و بحار الأنوار ج 77 ص 253 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 504 و راجع:الصراط المستقیم ج 3 ص 284 و عوالی اللآلی ج 2 ص 6 و 95 و تحفة الأحوذی ج 8 ص 326 و التفسیر الصافی ج 2 ص 13.

ص :234


1- 1) الدر المنثور ج 2 ص 252 عن أبی عبید و ابن جریر،و عمدة القاری ج 18 ص 195 و 196 و تفسیر الآلوسی ج 6 ص 47 و الغدیر ج 6 ص 256 و جامع البیان للطبری ج 6 ص 112 و المحرر الوجیز لابن عطیة ج 2 ص 155 و راجع المصادر المتقدمة فی الهوامش السابقة.
2- 2) الغدیر ج 1 ص 429 عن تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 3 عن أحمد،و الحاکم، و النسائی،و الدر المنثور ج 2 ص 252 عن أحمد،و أبی عبید فی فضائله،و النحاس فی ناسخه،و النسائی،و ابن المنذر،و الحاکم و صحح،و ابن مردویه،و البیهقی فی سننه، و المحلی لابن حزم ج 7 ص 390 و ج 9 ص 407 و الإتقان فی علوم القرآن للسیوطی-

و عن عبد اللّه بن عمر:إن آخر سورة أنزلت،سورة المائدة،و الفتح (1)، یعنی سورة النصر،قاله السیوطی فی الإتقان (2).

و عن أبی میسرة:آخر سورة أنزلت سورة المائدة،و إن فیها لسبع عشرة

2)

-ج 1 ص 84 و نیل الأوطار ج 9 ص 204 و مسند أحمد ج 6 ص 188 و مسند الشامیین ج 3 ص 144 و الجامع لأحکام القرآن ج 6 ص 31 و تفسیر السمرقندی ج 1 ص 388 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 615 و الفتح السماوی ج 2 ص 552 و تفسیر الآلوسی ج 6 ص 47 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 377 و فتح القدیر ج 2 ص 3 و معرفة السنن و الآثار للبیهقی ج 5 ص 302 و السنن الکبری للنسائی ج 6 ص 333 و مسند ابن راهویه ج 3 ص 956 و عون المعبود ج 10 ص 13 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 172 و المستدرک للحاکم ج 2 ص 311.

ص :235


1- 1) الغدیر ج 2 ص 228 و سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 257 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 377 و سنن الترمذی ج 4 ص 326 و تحفة الأحوذی ج 8 ص 346 و الإتقان فی علوم القرآن ج 1 ص 84 و الفتح السماوی ج 2 ص 553 و تفسیر الآلوسی ج 6 ص 47 و فتح القدیر ج 2 ص 3 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 3 عن الترمذی،و الدر المنثور ج 2 ص 252 عن أحمد،و الترمذی و حسّنه، و الحاکم و صححه،و ابن مردویه،و البیهقی فی سننه.
2- 2) الإتقان فی علوم القرآن ج 1 ص 84 و تحفة الأحوذی ج 8 ص 346 و راجع:الفتح السماوی ج 2 ص 553 و الغدیر ج 2 ص 228.

فریضة (1).

و سیأتی المزید مما یرتبط بتاریخ نزول السورة حین الحدیث عن نزولها إن شاء اللّه تعالی..

موقع آیة الإکمال

و قد أنزل اللّه تعالی فی مناسبة الغدیر قوله: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاٰمَ دِیناً (2).

و هی فی وسط آیة ذکرت بعض المحرمات،کما یلی: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَ مٰا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّٰهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّیَةُ وَ النَّطِیحَةُ وَ مٰا أَکَلَ السَّبُعُ إِلاّٰ مٰا ذَکَّیْتُمْ وَ مٰا ذُبِحَ عَلَی النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلاٰمِ ذٰلِکُمْ فِسْقٌ الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلاٰ تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاٰمَ دِیناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجٰانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (3).

فقد یقال:إن وقوع هذه الفقرة فی ضمن بعض المحرمات،یدل علی أن

ص :236


1- 1) الدر المنثور ج 2 ص 252 عن سعید بن منصور،و ابن المنذر،و راجع:الجامع لأحکام القرآن ج 6 ص 30.
2- 2) الآیة 3 من سورة المائدة.
3- 3) الآیة 3 من سورة المائدة.

إکمال الدین:معناه:أن اللّه قد أکمل الدین بتشریع هذه الأحکام..فلا ربط لها بالإمامة و الولایة..

و الجواب:

إن قوله تعالی: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ.. (1)جملة إعتراضیة وقعت بین هذه الأحکام،التی کان قد سبق بیانها فی آیات أخری نزلت قبل ذلک بسنوات،إما صراحة،أو ببیان عناوین عامة تشملها..

و هنا ثلاثة أسئلة و أجوبتها:

السؤال الأول:لماذا جملة إعتراضیة؟!

و الجواب:أن الإتیان بجملة إعتراضیة بین أمرین ظاهری التلازم یشیر إلی الأهمیة البالغة للأمر الذی یراد بیانه بها،و أنه لا مجال لتأجیله،إذ لا یقطع أحد کلامه لأجل بیان أمر تافه،أو عادی.

السؤال الثانی:لماذا جاء الإعتراض بین أحکام سبق بیانها،و لیس من بینها أی حکم یبین للمرة الأولی؟!

و الجواب:أن المطلوب هو أن لا یتوهم أحد أن الدین قد کمل ببیان هذا الحکم،الذی یبین لأول مرة،کما أن ذلک یشیر إلی تناغم بین مضمون الإعتراض و بین مساق الآیة،حیث إن الآیة ترید التأکید علی مضمون أحکام سبق بیانها بهدف حفظها..

و الإمامة التی کمل بها الدین ترید حفظ الشریعة أیضا،و إلزام الناس

ص :237


1- 1) الآیة 3 من سورة المائدة.

بها،و إشاعة الإلتزام بها،بالإضافة إلی أن من وظائف الإمام حفظ الشریعة من التحریف،و الإهمال،و ضمان صحة تطبیقها فی حیاة الأمة.

السؤال الثالث:لماذا وردت الجملة الإعتراضیة فی سیاق أحکام إلزامیة تحریمیة لا وجوبیة و لا استحبابیة؟!.

و الجواب:أنها بین أحکام إلزامیة،للإیحاء بأن أدنی درجة من التفریط فی هذا المورد معناها الوقوع فی الهلکة..و هی تحریمیة،لأنها لو وقعت بین أحکام وجوبیة لتوهم متوهم:أن المطلوب هو جلب المصلحة،و المصلحة قد یتخلی الإنسان عنها لسبب أو لآخر..

و بذلک یتضح:

أنه لا مجال لإیرادها فی سیاق بعض الأحکام المستحبة،أو المکروهة،أو بعض التوجیهات الأخلاقیة،أو فی سیاق بیان بعض السیاسات التدبیریة أو غیر ذلک،لکی یمکن لأحد التأویل فیها،و التهرب من مضمونها الإلزامی.

متی یئس الذین کفروا؟!

و قد یقال:قد دلت آیة إکمال الدین علی أن یأس الذین کفروا من دیننا هو فی نفس یوم إکمال الدین..

فقیل:هو یوم فتح مکة (1).

ص :238


1- 1) تفسیر السمرقندی ج 1 ص 393 و الجامع لأحکام القرآن ج 6 ص 60 و فتح القدیر ج 2 ص 10 و تفسیر السمعانی ج 2 ص 10 و تفسیر المیزان ج 5 ص 169 و راجع:تفسیر الجلالین ص 135.

و قیل:ما بعد تبوک،حیث نزلت سورة براءة،و انبسط الإسلام علی جزیرة العرب کلها،و عفیت آثار الشرک،و ذهبت سنن الجاهلیة (1).

و قیل:یوم عرفة (2).

و نجیب:

بأن هذا غیر صحیح،لما یلی:

ألف:إذا کان کمال الدین بإتمام إبلاغ أحکام الشریعة،فقد قلنا:إن الأحکام الواردة فی الآیة کانت قد بینت قبل ذلک بسنوات-فی آیات أخری،إما بالتنصیص علی بعض مفرداتها،و إما ببیان أحکام باقی المفردات فی عمومات تشملها (3).

ص :239


1- 1) تفسیر المیزان ج 5 ص 169.
2- 2) تفسیر مقاتل بن سلیمان ج 1 ص 280 و جامع البیان للطبری ج 6 ص 105 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 392 و 405 و تفسیر الثعلبی ج 4 ص 16 و تفسیر ابن زمنین ج 2 ص 8 و تفسیر السمعانی ج 2 ص 10 و تفسیر البغوی ج 2 ص 10 و تفسیر الواحدی ج 1 ص 308 و تفسیر الثعالبی ج 2 ص 342 و زاد المسیر لابن الجوزی ج 2 ص 238 عن مجاهد و ابن زید،و التفسیر الکبیر للرازی ج 5 ص 191 و ج 11 ص 137 و المحرر الوجیز ج 2 ص 154 و تفسیر العز بن عبد السلام ج 1 ص 370 و التسهیل لعلوم التنزیل ج 1 ص 168 و تیسیر الکریم الرحمن فی کلام المنان ص 220 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 58.
3- 3) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 31 ص 300 و 301.

ب:إن نفس تحریم هذه الأمور الواردة فی الآیة لا یوجب یأس الذین کفروا،فإنها لا تختلف عن غیرها من الأحکام..

ج:قد استمر تشریع الأحکام إلی ما بعد یوم الفتح..و بعد نزول سورة براءة،و قد تضمنت سورة المائدة بعضا من ذلک کما بیناه فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله».

د:إنه لا مبرر لیأس الذین کفروا فی یوم عرفة،إذ لم یحصل فیه شیء یوجب ذلک.

إلا إن کان المراد:أنهم قد یئسوا یوم عرفة بسبب ما جری فی فتح مکة، أو بنزول سورة براءة،أو لما جری فی غزوة تبوک،أو غیر ذلک..

و یجاب:

بأن هذا الیأس فی تلک الأحداث قد حصل حین وقوعها،و لا مبرر لتأخر حصوله إلی یوم عرفة.

فإن قلت:لعل سبب الیأس فی یوم عرفة هو إبلاغ جمیع الأحکام فیه.

قلت:هذا لا یصح،فإن آیة الکلالة التی فی آخر سورة النساء،و آیات الربا قد نزلت بعد یوم عرفة،کما قاله عمر بن الخطاب فی خطبة له (1).

ص :240


1- 1) صحیح مسلم ج 2 ص 81 و ج 5 ص 8 و الغدیر ج 6 ص 127 و نهج السعادة ج 8 ص 422 و مسند أحمد ج 1 ص 26 و 28 و 48 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 150 و شرح مسلم للنووی ج 5 ص 53 و ج 11 ص 57 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 166 و ج 5 ص 75 و جامع البیان للطبری ج 6 ص 59 و تفسیر البغوی ج 1-

و روی ذلک عن ابن عباس أیضا (1).

و قد یقال:إن نفس حضور النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی یوم عرفة بعد أن کان قد أخرج من مکة أوجب یأس الذین کفروا من هذا الدین.

و یجاب:

بأنه لا خصوصیة لحضور النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی یوم عرفة،فی موسم الحج،فی هذا الیأس،و قد حضر«صلی اللّه علیه و آله»إلی مکة فاتحا

1)

-ص 404 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 606 و الإتقان فی علوم القرآن للسیوطی ج 1 ص 69 و 168 و الدر المنثور ج 2 ص 249 و فتح القدیر ج 1 ص 544 و تفسیر الآلوسی ج 6 ص 44 و أضواء البیان للشنقیطی ج 4 ص 195 و أحکام القرآن لابن العربی ج 1 ص 450 و الجامع لأحکام القرآن ج 6 ص 29.

ص :241


1- 1) راجع:أسباب نزول الآیات ص 9 و أحکام القرآن للجصاص ج 1 ص 563 و عمدة القاری ج 18 ص 195 و 295 و ج 11 ص 202 و ج 23 ص 246 و البرهان للزرکشی ج 1 ص 209 و مجمع الزوائد ج 6 ص 324 و السنن الکبری ج 6 ص 307 و جامع البیان ج 3 ص 156 و 157 و تفسیر السمرقندی ج 1 ص 209 و معانی القرآن للنحاس ج 1 ص 312 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 11 ص 293 و ج 12 ص 19 و تخریج الأحادیث للزیلعی ج 1 ص 371 و الفتح السماوی ج 2 ص 545 و التبیان للطوسی ج 2 ص 369 و تفسیر مجمع البیان ج 2 ص 213 و تفسیر الثوری ص 73 و تفسیر الثعلبی ج 2 ص 289 و تفسیر البغوی ج 1 ص 504 و زاد المسیر ج 1 ص 3 و 15 و الجامع لأحکام القرآن ج 1 ص 60 و ج 3 ص 375 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 340.

یوم الفتح،و قبلها فی عمرة القضاء.

السبب الحقیقی لیأس الذین کفروا

و الذی نراه:أن سبب یأس الذین کفروا من هذا الدین هو بإیجاد العلة المبقیة لهذا الدین،و تکریس معنی الإمامة فیه بنصب الحافظ له،و المبین لحقائقه،و الأمین علی شرائعه،و العالم بمعانی قرآنه،و العارف بناسخه و بمنسوخه،و محکمه و متشابهه،و المسدد و المؤید،و المعصوم الذی لا یخطئ فی شیء من ذلک و سواه.

و بذلک یئس الذین کفروا من التمکن بعد وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من تحریف هذا الدین،و التلاعب بأحکامه،و إلقاء الشبهات حول حقائقه..

و کما أن الکافرین ییأسون،فإن المؤمنین سوف یشعرون بکمال دینهم، و بتمام النعمة علیهم،بعد أن وضعت الضمانات لحفظه،و بذلک رضی اللّه لهم الإسلام دینا عالمیا باقیا،و أبدیا للبشریة کلها.

فلا تخشوهم و اخشونی

و بذلک تکون قد زالت موجبات خشیة المؤمنین من کید الذین کفروا:

و أصبح الأمر مرهونا بالمسلمین أنفسهم،و بمدی التزامهم بما أخذ علیهم من عهد و میثاق منه تعالی،و خضوعهم للتدبیر الربانی،و باستجابتهم لما یحییهم،و طاعتهم لمن نصبه اللّه و رسوله ولیا و حافظا لهم،ولدینهم..

ص :242

و لذلک قال تعالی: فَلاٰ تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِی (1).

فالآیة ترید أن تحدد المسؤولیات،و تسد أبواب التملصات المقیتة،من قبل من یظهرون الطاعة و الإنقیاد،و یبطنون الصدود و العناد،و یدبرون فی الخفاء للإستئثار بالأمر،و إقصاء صاحبه الشرعی عنه،و لا شیء یدفعهم إلی ذلک سوی حب الدنیا و زینتها،و عدم الإعتداد بشیء آخر سواها..

فعلی الناس أن یحفظوا نعمة اللّه علیهم،و أن لا یفرطوا فیما حباهم اللّه به،و لا یخضعوا لأهواء أهل الکفر،و لا یخشوا کیدهم و مؤامراتهم،و إلا فإنهم سیذوقون و بال أمرهم،و ستکون أعمالهم هی السبب فی سلب هذه النعمة منهم و عنهم.

أکملت..أتممت

و یلاحظ:أن الآیة قد عبرت بالإکمال بالنسبة للدین،و بالإتمام بالنسبة للنعمة،و ربما یکون الفرق بینهما:أن الإکمال هو تتمیم خاص،فإنه یستعمل حیث یکون للشیء أجزاء لها أغراض و آثار مستقلة،فکلما حصل جزء،تحقق معه أثره و غرضه.

فهو من قبیل العموم الأفرادی،و یمکن أن یمثل له بصیام شهر رمضان،فإن صیام أی یوم منه یوجب تحقیق أثره،و یسقط وجوبه،و تبقی سائر الأیام علی حالها..

ص :243


1- 1) الآیة 150 من سورة البقرة.

أما الإتمام،فیستعمل فیما یکون له أجزاء لا یتحقق لها أثر حتی تکتمل،فیکون الأثر لمجموعها،فلو فقد واحد منها لانتفی الأثر المترتب علی المجموع.

فهو نظیر ساعات الیوم الذی یصام فیه،فإنها لا یترتب الأثر علی صیامها إلا بعد انضمام أجزائها إلی بعضها،بحیث لا یتخلف جزء منها، فإنه یوصف بالتمام فی هذه الحال،و لذلک قال تعالی: أَتِمُّوا الصِّیٰامَ إِلَی اللَّیْلِ (1)،و کذلک الحال فی الصلاة بالنسبة لأجزائها الأساسیة الواجبة، فإن بطلان أو إسقاط أی جزء منها یوجب سقوط الصلاة نفسها، و بطلانها.

و الدین هو مجموعة قضایا،و مفاهیم و أحکام،لها آثارها الخاصة بها، و لکل واحد منها طاعته و معصیته علی حدة..فیصح التعبیر عنه بالإکمال.

أما النعمة التی أتمها اللّه فهی هنا تشریع ما یکون موجبا لحفظ الدین، و هو ولایة أولیاء اللّه تبارک و تعالی،لتقام بهم أرکان الإسلام،و تنشر بهم أعلامه.و بذلک یأمن المؤمنون من أی فتنة أو افتتان.

و یتحقق بذلک شرط قبول أعمال العباد،فإذا نقض المسلمون عهدهم، و لم یلتزموا بطاعة الإمام،حرموا من برکات وجوده،و عاشوا فی المصائب و البلایا فی حیاتهم الدنیا،و یکونون عرضة للفتن و المحن بما کسبت أیدیهم.

ص :244


1- 1) الآیة 187 من سورة البقرة.
الإسلام مرضی للّه تعالی دائما

و لیس معنی قوله تعالی: ..وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاٰمَ دِیناً (1).أن الإسلام لم یکن مرضیا قبل ذلک الیوم..فإن الإسلام مرضی دائما للّه تعالی، و الآیة لا مفهوم لها..

لأنها ترید أن تقول:إن یأس الکفار،و إتمام النعمة و إکمال الدین،الذی رضیه اللّه تعالی لکم أیها البشر قد کان فی هذا الیوم،فاللّه سبحانه راض لکم هذا فی کل حین،و قد بلغه لکم علی لسان أنبیائه،و وضع الضمانات لحفظ حدوده و شرائعه،و هیأ الظروف لبقائه و استمراره،من خلال تشریع الولایة،و تعریف الناس بأئمة دینهم،و بما یحفظهم من الضلال،و یدفع عن دینه تحریف المبطلین،و شبهات المضلین..

أو یکون المراد:أن اللّه کما لا یرضی الإسلام الناقص،لا یرضی الإسلام بدون حافظ لحدوده و شرائعه..

فإذا لم یبلغ النبی«صلی اللّه علیه و آله»ما أنزل إلیه من ربه کان الإسلام ناقصا،و بلا حافظ معا.و لا سیما مع ملاحظة:أن قبول الأعمال مرهون بولایته«علیه السلام».

آیة الإکمال نزلت مرتین

ذکرنا فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»

ص :245


1- 1) الآیة 3 من سورة المائدة.

أمورا کثیرة حول آیة الأمر بالبلاغ..و آیة إکمال الدین..فلا غنی عن مراجعته.

و قلنا فی ذلک الکتاب مایلی:إن سورة المائدة قد نزلت یوم عرفة دفعة واحدة،فقرأها النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی الناس،و سمعوا آیة الإکمال، و حاول أن یبلغ أمر الإمامة فی عرفة،فمنعته قریش و أعوانها.

ثم بدأت الأحداث تتوالی،و تنزل تلک الآیات المرتبطة بکل حدث علی حدة.فنزلت بعد ذلک آیة: بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ (1).و جاءته بالعصمة من ربه،فبادر إلی إعلان إمامة علی«علیه السلام»یوم الغدیر،ثم تلا علیهم،أو نزلت علیه آیة الإکمال بعد نصبه«صلی اللّه علیه و آله»علیا «علیه السلام»فی ذلک الیوم الأغر،و قبل أن یشرع الناس بالتفرق.

فیکون الحدیثان فی نزول هذه الآیة یوم عرفة،و یوم الغدیر صحیحین معا،لکن نزولها یوم عرفة کان فی ضمن السورة،التی نزلت دفعة واحدة، و نزولها یوم الغدیر کان بصورة منفردة عن بقیة آیات السورة،بل و منفردة عن سائر فقرات الآیة التی هی فی ضمنها کجملة إعتراضیة،حسبما بیناه..

و قد نقل الروایة بذلک الطبرسی فی الإحتجاج و نقلها غیره أیضا (2)،

ص :246


1- 1) الآیة 67 من سورة المائدة.
2- 2) راجع:الإحتجاج(ط دار النعمان-النجف الأشرف)ج 1 ص 66 فما بعدها،و بحار الأنوار ج 37 ص 201 و الیقین لابن طاووس ص 343 و التفسیر الصافی ج 2 ص 53 و روضة الواعظین ص 89 و غایة المرام ج 1 ص 327 و ج 2 ص 142 و ج 3 ص 337 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 8 ص 48.

و فیها:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قرأ علیهم آیة إکمال الدین یوم عرفة،حیث أمره اللّه تعالی بتبلیغ ولایة علی«علیه السلام»،و لم تنزل العصمة.

و یعلم بالمراجعة:أنه«صلی اللّه علیه و آله»حاول تنفیذ هذا الطلب، فمنع،فنزل قوله تعالی: بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ.. (1)،ففعل ذلک فی یوم الغدیر،و لم ینبس أحد منهم ببنت شفة إلا همسا.

و یؤید هذا المعنی:ما ذکر فی بعض الروایات،من أن یوم الغدیر کان یوم الخمیس کما سیأتی.

و هذا لا یتلاءم مع قولهم:إن یوم عرفة کان یوم الخمیس،بل یتلاءم مع کون عرفة یوم الثلاثاء.

و قد روی عن عمر (2)،و معاویة،و سمرة بن جندب،و نسب إلی علی

ص :247


1- 1) الآیة 67 من سورة المائدة.
2- 2) راجع:الدر المنثور ج 2 ص 258 عن الحمیدی،و عن عبد بن حمید،و أحمد، و البخاری،و مسلم،و الترمذی،و النسائی،و ابن جریر،و ابن المنذر،و ابن حبان، و البیهقی فی سننه،و راجع:صحیح البخاری ج 5 ص 186 و ج 8 ص 137 و(ط دار المعرفة)ج 1 ص 16 و صحیح مسلم ج 8 ص 238 و 239 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 181 و ج 5 ص 118 و سنن النسائی ج 8 ص 114 و مسند أحمد ج 1 ص 28 و سنن الترمذی ج 4 ص 316 و عمدة القاری ج 18 ص 199 و ج 25 ص 23 و مسند الحمیدی ج 1 ص 19 و السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 420-

«علیه السلام»أیضا أن آیة الإکمال نزلت فی یوم عرفة (1).

و هو ما یعنی:أن آیة الإکمال قد نزلت یوم عرفة فی ضمن تمام السورة.

ثم نزلت فی موردها وحدها یوم الخمیس،و هو یوم غدیر خم.

و لو قلنا:إن الآیة لم تنزل یوم الغدیر،بل نزلت یوم عرفة فقط،لم یمکن أن نجد لمضمون الآیة موردا،و منطبقا حسبما أوضحناه.

کلام الأمینی رحمه اللّه

توضیح:أما العلامة الأمینی«رحمه اللّه»فلم یرتض ما ذکروه من أن

2)

-و المعجم الأوسط للطبرانی ج 1 ص 253 و ج 4 ص 174 و مسند الشامیین ج 2 ص 60 و فضائل الأوقات للبیهقی ص 351 و کنز العمال ج 2 ص 399 و جامع البیان ج 6 ص 109 و 111 و معانی القرآن للنحاس ج 2 ص 261 و تفسیر السمعانی ج 2 ص 10 و شرح أصول الکافی ج 6 ص 121 و ج 11 ص 278 و المحلی لابن حزم ج 7 ص 272.

ص :248


1- 1) راجع:مجمع الزوائد ج 7 ص 13 و المعجم الکبیر ج 7 ص 220 و ج 12 ص 198 و ج 19 ص 392 و مسند الشامیین ج 3 ص 396 و الجامع لأحکام القرآن ج 2 ص 15 و الدر المنثور ج 2 ص 258 و تاریخ مدینة دمشق ج 46 ص 318 و سیر أعلام النبلاء ج 5 ص 323 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 8 ص 508 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 15 و الکامل لابن عدی ج 5 ص 11 و کنز العمال ج 2 ص 400 و جامع البیان ج 6 ص 106.

آیة إکمال الدین قد نزلت فی عرفة،و أورد أدلة عدیدة علی بطلان ذلک..

و کلامه صحیح إن کان یقصد تکذیب قولهم:إن شأن نزولها هو یوم عرفة و حسب،و أنها نزلت فیه لحضور مناسبة نزولها..فراجع کلامه (1)..

و لکننا ذکرنا:أن سورة المائدة کانت قد نزلت قبل یوم الغدیر کلها، بما فیها آیة الإکمال،ثم صارت الأحداث تحصل،فتنزل الآیات المرتبطة بها مرة ثانیة،فکلام الأمینی«رحمه اللّه»لا ینفی قولنا هذا..

أبو طالب لم یکن حاضرا

و قد رووا عن ابن عباس:أن أبا طالب«علیه السلام»کان یرسل کل یوم رجالا من بنی هاشم،یحرسون النبی«صلی اللّه علیه و آله»،حتی نزلت هذه الآیة وَ اللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّٰاسِ (2)،فأراد أن یرسل معه من یحرسه، فقال:یا عم:إن اللّه عصمنی من الجن و الإنس (3).

ص :249


1- 1) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 31 ص 313 و 315.
2- 2) الآیة 67 من سورة المائدة.
3- 3) الجامع لأحکام القرآن ج 6 ص 158 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 81 و الغدیر ج 1 ص 228 و لباب النقول للسیوطی(ط دار إحیاء العلوم)ص 95 و(ط دار الکتب العلمیة)ص 83 و مجمع الزوائد ج 7 ص 17 و أسباب نزول الآیات ص 135 و المعجم الکبیر ج 11 ص 205 و الدر المنثور ج 2 ص 298 و عن ابن مردویه،و الطبرانی.

و نقول:

أولا:إن ما ذکرناه آنفا من الإجماع علی نزول سورة المائدة فی المدینة، و أنها آخر ما نزل،أو من آخر ما نزل..و من الصحابة من یقول:إنها نزلت فی حجة الوداع-إن ذلک-یکفی للرد علی هذه المزعمة.فإن أبا طالب قد توفی قبل الهجرة إجماعا..

ثانیا:لقد کانت هناک حراسات للنبی«صلی اللّه علیه و آله»تجری فی المدینة،و فی المسجد أسطوانة یقال لها:أسطوانة المحرس..و کان علی«علیه السلام»یبیت عندها یحرس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..فإذا کانت الآیة المشار إلیها قد نزلت فی مکة،فترک الحرس منذئذ،فلا معنی لتجدید الحراسات علیه فی المدینة.

ثالثا:تقدم فی هذا الکتاب:أن أبا طالب«علیه السلام»کان فی الشعب إذا حلّ الظلام،و هدأت الأصوات یقیم النبی«صلی اللّه علیه و آله»من موضعه،و ینیم علیا«علیه السلام»مکانه.حتی إذا حدث أمر،فإن علیا یکون هو الفداء للنبی«صلی اللّه علیه و آله».

فلو صح:أن أبا طالب کان یرسل رجالا لحراسته«صلی اللّه علیه و آله»کل یوم،فلا تبقی حاجة لهذا الإجراء،فإن الحرس موجودون،و أی أمر یحدث،فإنهم هم الذین یتصدون له..

و یلاحظ هنا:أن أبا طالب لم یختر غیر علی«علیه السلام»لهذه المهمة، الأمر الذی لم یکن بلا موجب و سبب،و لعل السبب أمر إلهی کان لا بد من امتثاله..

ص :250

رابعا:إن آیة الهجرة التی دلت علی مبیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی الغار،و حدیث مبیت علی«علیه السلام»فی فراش النبی«صلی اللّه علیه و آله»یکذب هذه الروایة أیضا.

و یظهر لنا:أن المطلوب بهذه الروایة المکذوبة إلقاء الشبهة حول مبیت علی«علیه السلام»مکان النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی الشعب،و حول مبیته«علیه السلام»مکانه«صلی اللّه علیه و آله»فی لیلة الهجرة.

بلغ ما أنزل إلیک..فی الیهود

من الأسالیب التی یتبعونها لتضییع الحقیقة تکثیر الأقوال فی المورد، و قد زعموا:أن الأقوال فی شأن نزول آیة: وَ اللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّٰاسِ (1).

بلغت العشرة (2).

و قد رجح الرازی:أنها ترید أن تؤمن النبی«صلی اللّه علیه و آله»من کید الیهود و النصاری،فأمره اللّه بإظهار التبلیغ،و عدم المبالاة بهم،و دلیله علی ذلک:أن ما قبل الآیة و ما بعدها مرتبط بأهل الکتاب (3).

و نقول:

أولا:إن السیاق لیس حجة،و لا سیما بعد ورود الروایات الکثیرة المبینة لشأن النزول..

ص :251


1- 1) الآیة 67 من سورة المائدة.
2- 2) التفسیر الکبیر للرازی ج 12 ص 49 و الغدیر ج 1 ص 225 و 226.
3- 3) التفسیر الکبیر ج 12 ص 50 و الغدیر ج 1 ص 226.

ثانیا:إن أمر الیهود قد حسم قبل نزول الآیة بعدة سنوات،أما النصاری فلم یکن لهم حضور یذکر و لا نفوذ ذو بال فی جزیرة العرب..

ثالثا:لم یکن قد بقی شیء من الشریعة یتوهم أنه«صلی اللّه علیه و آله» یمتنع عن إبلاغه خشیة منهم،فکیف إذا کانت تصرح بأن الذی أمر اللّه نبیه بإبلاغه یعدل الدین کله،فقد قالت: وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ (1).

مع أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد بلغ الرسالة کلها..باستثناء بضعة أحکام قد لا تصل إلی عدد أصابع الید الواحدة.

فذلک کله یدل:علی أن ما أمر«صلی اللّه علیه و آله»بإبلاغه له مساس بجمیع أحکام الدین و شرائعه و حقائقه..و هو الأمر الذی تخشاه قریش و الطامعون و الطامحون..و الذین أسلموا فی الفتح و بعده..و هو أخذ البیعة لعلی«علیه السلام»بالخلافة من بعده.

مم یخاف النبی صلّی اللّه علیه و آله؟!

و فی الآیة وعد للنبی«صلی اللّه علیه و آله»بأن اللّه تعالی سوف یعصمه من الناس،و یحفظه منهم،فیرد سؤال:من أی شیء کان«صلی اللّه علیه و آله»یخاف،إن بلّغ ما أمره اللّه به؟!مع علمنا:بأنه«صلی اللّه علیه و آله»لا یبخل بنفسه و لا بأی شیء یعود إلیه عن البذل فی سبیل اللّه تعالی..

و نجیب:

بأن الذی أظهرته النصوص التی تقدمت فی فصل سابق تحدثنا فیه عما

ص :252


1- 1) الآیة 67 من سورة المائدة.

جری فی عرفة:أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یخاف من قومه الذین کانوا حدیثی عهد بجاهلیة أن یتهموه فیما یبلغهم إیاه بما یبطل أثر تبلیغه، و یوجب فساد دعوته،فهو«صلی اللّه علیه و آله»کان بصدد تحصین دعوته عن أن ینالها أولئک المتربصون بها بسوء.

و لعلک تقول:إذا کان هذا هو ما یخشاه الرسول«صلی اللّه علیه و آله»، فلا شک فی أن اللّه یعلمه،فلماذا أمره بالتبلیغ مع علمه بعدم إجتماع شرائطه؟!

و نجیب:

أولا:إن اللّه تعالی تارة یأمر نبیه أمرا تنجیزیا فعلیا حاضرا بأمر قد اجتمعت شرائطه،و ارتفعت موانعه..و تارة یأمره بإبلاغ أمر بنحو یجعل للنبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه مهمة توفیر بعض الشرائط،و إزالة بعض الموانع،و توخی الوقت الأنسب،و الأسلوب الأصوب فی ذلک،و الأمر فی موضوع الإمامة من هذا القبیل،فإنه کان یحتاج إلی الإعداد الصحیح، و تهیئة النفوس،و تمهید الوسائل المناسبة له..

ثانیا:إن قوله تعالی لنبیه و إن لم تفعل،لا یعنی أنه«صلی اللّه علیه و آله» هو الذی یختار أن لا یفعل،بل معناه:أن هذا الفعل إن لم یصدر منک بسبب منعهم إیاک،کما حصل فی عرفات،ثم فی منی،فإننا سوف نعتبر أننا قد عدنا معهم إلی نقطة الصفر،و ربما تقوم الضرورة بحربهم،کما حوربوا فی بدر و أحد،و الخندق،و الفتح،و حنین..

و مما یدل علی أن المشکلة هی فی الناس الذین یمنعون النبی«صلی اللّه

ص :253

علیه و آله»قوله تعالی: وَ اللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّٰاسِ .و قوله: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکٰافِرِینَ .فإن هذه الفقرات قد جاءت لتؤید و تؤکد صحة فعله«صلی اللّه علیه و آله»،و صدق توقعاته،و أن ما فعله کان فی محله،و أنه لو لا العصمة الإلهیة لم یصح التبلیغ،لأنه سیکون بمثابة التفریط بالمهمة، و عدم توخی الظرف الملائم.

و ربما یشیر إلی ذلک أیضا:أنه عطف بالواو لا بإلفاء فی قوله تعالی:

وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ

(1)

،إذ لو عطف بإلفاء لأفاد أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» هو الذی یمتنع عن الإبلاغ بقرار منه،و وجود الداعی إلی هذا الإمتناع لدیه،و لکنه حین عطف بالواو أفاد أن عدم الفعل سوف یطرأ علیه بسبب مانع و عارض.

فما بلغت رسالته

إن قوله تعالی: فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ (2).یدل علی أن هذا الذی یراد تبلیغه یوازی فی أهمیته و خطورته تبلیغ الرسالة کلها،فبدونه تصبح الرسالة کلا شیء،و تذهب کل الجهود و التضحیات التی بذلت سدی أو فقل:

لو لاه تصبح الرسالة کلها،بمثابة الجسد الذی لا روح فیه،فهو تام التکوین،و لکن جمیع أعضائه معطلة،فإذا نفخت فیه الروح،و سرت فیه الحیاة،تحرکت جمیع الأجهزة و عملت بصورة منتظمة،فتصیر العین تری،

ص :254


1- 1) الآیة 67 من سورة المائدة.
2- 2) الآیة 67 من سورة المائدة.

و الأذن تسمع،و اللسان یتکلم،و الید تتحرک..و القلب ینبض..و تکون له مشاعر و أحاسیس،فیحب و یبغض،و یفرح و یحزن و..و..إلخ..

و ولایة علی«علیه السلام»کذلک،فإنها إن فقدت،فإن جمیع أعمال الإنسان تفقد خصوصیة التأثیر فی السعادة الأخرویة،و یفتقد معها کثیرا من المنافع فی الدنیا..

و لأجل ذلک ورد:أما لو أن رجلا صام نهاره و قام لیله،و تصدق بجمیع ماله،و حج جمیع دهره،و لم یعرف ولایة ولی اللّه فیوالیه،و تکون جمیع أعماله بدلالته إلیه،ما کان له علی اللّه ثواب،و لا کان من أهل الایمان (1).

تبرئة الرسول صلّی اللّه علیه و آله

و التعبیر فی الآیة الکریمة ب: یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ (2)،لیفید:أن هذا الأمر لیس أمرا تدبیریا أتی به الرسول من عند

ص :255


1- 1) الآیة 67 من سورة المائدة.
2- 2) راجع:وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 119 و ج 27 ص 42 و 66 و(ط دار الإسلامیة)ج 1 ص 91 و ج 18 ص 26 و 44 و مستدرک الوسائل ج 17 ص 269 و بحار الأنوار ج 23 ص 294 و ج 65 ص 333 و الکافی ج 2 ص 19 و المحاسن للبرقی ج 1 ص 287 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 97 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 588 و ج 10 ص 459 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 3 ص 440 و ج 12 ص 227 و تفسیر کنز الدقائق ج 2 ص 544 و الوافیة للفاضل التونی ص 174 و غایة المرام ج 3 ص 78.

نفسه،بل هو أمر یبلغه لهم من حیث هو رسول یأتیهم بالقرار الربانی، الذی لا خیار له و لهم فیه..

ثم بین لهم بصورة أصرح و أوضح أن هذا الأمر أُنْزِلَ إِلَیْکَ .

و لکی لا تذهب بهم الأوهام إلی أن الذی جاء به هو الملک أو غیره، صرح لهم:بأنه مِنْ رَبِّکَ .

ص :256

الفصل الثامن

اشارة

آیات سورة المعارج..و سورة العصر..

ص :257

ص :258

الغدیر و آیات سورة المعارج

و تذکر هنا قضیة ذلک المستکبر الذی لم یرض بنصب علی«علیه السلام»إماما یوم الغدیر،فطلب من اللّه تعالی أن ینزل علیه العذاب،فنزل، و نزل قوله تعالی: سَأَلَ سٰائِلٌ بِعَذٰابٍ وٰاقِعٍ لِلْکٰافِرینَ لَیْسَ لَهُ دٰافِعٌ (1).

و قد ناقش ابن تیمیة فی صحة هذه القضیة..ورد العلماء کلامه..

و قد ذکرنا ذلک کله فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،و قد رأینا أنفسنا أمام أحد ثلاثة خیارات:

أولها:أن نهمل ذلک کله،فلا نورد منه شیئا فی کتابنا هذا..و لم یعجبنا هذا الخیار لأسباب کثیرة منها حرمان القارئ الکریم من أمر له ارتباط ظاهر بحیاة علی«علیه السلام»،و بأهم قضیة تعنیه.

الثانی:أن نعید کتابة ذلک کله من جدید.و هو خیار غیر سدید،لأنه سیکون مجرد إتلاف للوقت،و ضرب للجهد،لأجل اعتبارات شخصیة لیست ذات أهمیة.

الثالث:أن نستعیر ما کتبناه هناک و نضعه هنا بین یدی القارئ الکریم

ص :259


1- 1) الآیتان 1 و 2 من سورة المعارج.

و قد آثرنا هذا الخیار الأخیر،رغم ما فیه من حزازة شخصیة بالنسبة إلینا..

فإلیک ما أوردناه فی الجزء الحادی و الثلاثین من کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،حرفیا،و بدون أدنی تصرف فیه:

سورة المعارج مکیة

زعموا فی مناقشاتهم لهذه الواقعة:أن سورة المعارج مکیة،و هو ما ذکرته الروایة عن ابن عباس (1)،و ابن الزبیر (2)،فتکون قد نزلت قبل بیعة الغدیر بسنوات.

و نقول:

الصحیح:أنها نزلت فی المدینة،بعد حادثة الغدیر،حیث طار خبر ما جری فی غدیر خم فی البلاد،فأتی الحارث بن النعمان الفهری أو(جابر بن النضر بن الحارث بن کلدة العبدری).

ص :260


1- 1) الدر المنثور ج 6 ص 263 عن ابن الضریس،و النحاس،و ابن مردویه،و البیهقی، و سعد السعود لابن طاووس ص 291 و فتح القدیر ج 5 ص 287 و تفسیر المیزان ج 6 ص 56 و ج 20 ص 11 و لباب النقول(ط دار إحیاء العلوم) ص 219 و(ط دار الکتب العلمیة)ص 202 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 5 ص 1690 و ج 10 ص 3373 عن السدی.
2- 2) الدر المنثور ج 6 ص 263 عن ابن مردویه،و فتح القدیر ج 5 ص 287 و تفسیر المیزان ج 6 ص 56.

فی هامش الغدیر:«لا یبعد صحة ما فی هذه الروایة من کونه جابر بن النضر،حیث إن جابرا قتل أمیر المؤمنین«علیه السلام»والده النضر صبرا، بأمر من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لما أسر یوم بدر» (1).

فقال:یا محمد،أمرتنا من اللّه أن نشهد أن لا إله إلا اللّه،و أنک رسول اللّه،و بالصلاة،و الصوم،و الحج،و الزکاة،فقبلنا منک،ثم لم ترض بذلک حتی رفعت بضبع ابن عمک،ففضلته علینا،و قلت:من کنت مولاه فعلی مولاه،فهذا شیء منک أم من اللّه؟!

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:و الذی لا إله إلا هو،إن هذا من اللّه.

فولی جابر،یرید راحلته،و هو یقول:اللهم،إن کان ما یقول محمد حقا فأمطر علینا حجارة من السماء،أو ائتنا بعذاب ألیم.

فما وصل إلیها حتی رماه اللّه بحجر فسقط علی هامته،و خرج من دبره،و قتله.و أنزل اللّه تعالی: سَأَلَ سٰائِلٌ بِعَذٰابٍ وٰاقِعٍ الآیة» (2).

ص :261


1- 1) الغدیر ج 1 ص 239 هامش.
2- 2) الغدیر ج 1 ص 239 عن غریب القرآن لأبی عبید،و نقله أیضا عن مصادر کثیرة أخری.و راجع:شفاء الصدور لأبی بکر النقاش،و الکشف و البیان للثعلبی، و تفسیر فرات ص 190 و(1410 ه-1990 م)ص 505 و خصائص الوحی المبین لابن البطریق ص 88 و کنز الفوائد للکراجکی،و شواهد التنزیل ج 2 ص 383 و 381 و دعاة الهداة للحاکم الحسکانی.و الجامع لأحکام القرآن ج 18 ص 278 و تذکرة الخواص ص 30 و الإکتفاء للوصابی الشافعی،و فرائد-

2)

-السمطین ج 1 ص 82 و إقبال الأعمال لابن طاووس ج 2 ص 251 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 240 و بحار الأنوار ج 37 ص 136 و 162 و 176 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 154 و 161 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 115 و معارج الوصول للزرندی الحنفی،و نظم درر السمطین ص 93 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 41 و جواهر العقدین للسمهودی الشافعی،و تفسیر أبی السعود للعمادی ج 9 ص 29 و السراج المنیر(تفسیر)للشربینی الشافعی ج 4 ص 364 و الأربعین فی مناقب أمیر المؤمنین لجمال الدین الشیرازی ص 40 و ینابیع المودة ج 2 ص 370 و فیض القدیر ج 6 ص 218 و منهاج الکرامة ص 117 و العقد النبوی و السر المصطفوی لابن العیدروس،و وسیلة المآل لأحمد بن باکثیر الشافعی ص 119 و 120 و نزهة المجالس للصفوری الشافعی ج 2 ص 209 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 302 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 337 و الصراط السوی فی مناقب النبی للقادری المدنی،و شرح الجامع الصغیر للحفنی الشافعی ج 2 ص 387 و معارج العلی فی مناقب المرتضی لمحمد صدر العالم،و تفسیر شاهی لمحمد محبوب العالم،و شرح المواهب اللدنیة للزرقانی ج 7 ص 13 و ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللآلی لعبد القادر الحفظی الشافعی، و الروضة الندیة لمحمد بن إسماعیل الیمانی ص 156 و نور الأبصار للشبلنجی الشافعی ص 159 و المنار(تفسیر)لرشید رضا ج 6 ص 464 و الأربعون حدیثا لابن بابویه ص 83 و خلاصة عبقات الأنوار ج 8 ص 342 و 357 و 362 و 368 و 370 و المراجعات ص 274 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 52.

ص :262

و قد رد ابن تیمیة هذا الحدیث،لعدة أدلة أوردها،و تبعه فیها غیره (1).

و أدلته هی التالیة:

1-إن قصة الغدیر إنما کانت بعد حجة الوداع بالإجماع-و الروایات تقول:إنه لما شاعت قصة الغدیر جاء الحارث و هو بالأبطح،و الأبطح بمکة.مع أن اللازم أن یکون مجیئه إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی المدینة.

2-إن سورة المعارج مکیة باتفاق أهل العلم..

3-إن قوله:اللهم إن کان هذا هو الحق من عندک،فأمطر علینا حجارة من السماء،نزلت عقیب بدر بالاتفاق.و قصة الغدیر کانت بعد ذلک بسنین.

4-إن هذه الآیة-أعنی آیة: سَأَلَ سٰائِلٌ بِعَذٰابٍ وٰاقِعٍ (2)-نزلت

ص :263


1- 1) راجع:منهاج السنة ج 4 ص 13 و تفسیر المنار لرشید رضا ج 6 ص 464 فما بعدها.
2- 2) الغدیر ج 1 ص 239 عن غریب القرآن لأبی عبید و عن مصادر أخری،و راجع: شفاء الصدور لأبی بکر النقاش،و الکشف و البیان للثعلبی،و تفسیر فرات ص 190 و کنز الفوائد للکراجکی،و شواهد التنزیل ج 2 ص 383 و 381 و دعاة الهداة للحاکم الحسکانی.و الجامع لأحکام القرآن ج 18 ص 278 و تذکرة الخواص ص 30 و الإکتفاء للوصابی الشافعی،و فرائد السمطین ج 1 ص 82 و معارج الوصول للزرندی الحنفی،و نظم درر السمطین ص 93 و الفصول-

بسبب ما قاله المشرکون بمکة،و لم ینزل علیهم العذاب هناک لوجود النبی «صلی اللّه علیه و آله»لقوله تعالی: مٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ .

5-لو صح ذلک لکانت آیة کآیة أصحاب الفیل،و مثلها تتوفر الدواعی علی نقله،مع أن أکثر المصنفین فی العلم و أرباب المسانید و الصحاح،و الفضایل و التفسیر و السیر قد أهملوا هذه القضیة،فلا تروی إلا بهذا الإسناد المنکر.

6-إن الحارث المذکور فی الروایة کان مسلما حسبما ظهر فی خطابه

2)

-المهمة لابن الصباغ ص 41 و جواهر العقدین للسمهودی الشافعی،و تفسیر أبی السعود للعمادی ج 9 ص 29 و السراج المنیر(تفسیر)للشربینی الشافعی ج 4 ص 364 و الأربعین فی مناقب أمیر المؤمنین لجمال الدین الشیرازی ص 40 و فیض القدیر ج 6 ص 218 و العقد النبوی و السر المصطفوی لابن العیدروس، و وسیلة المآل لأحمد بن باکثیر الشافعی ص 119 و 120 و نزهة المجالس للصفوری الشافعی ج 2 ص 209 و عن السیرة الحلبیة ج 3 ص 302 و الصراط السوی فی مناقب النبی للقادری المدنی،و شرح الجامع الصغیر للحنفی الشافعی ج 2 ص 387 و معارج العلی فی مناقب المرتضی لمحمد صدر العالم،و تفسیر شاهی لمحمد محبوب العالم،و شرح المواهب اللدنیة للزرقانی ج 7 ص 13 و ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللآلی لعبد القادر الحفظی الشافعی، و الروضة الندیة لمحمد بن إسماعیل الیمانی ص 156 و نور الأبصار للشبلنجی الشافعی ص 159 و المنار(تفسیر)لرشید رضا ج 6 ص 464.

ص :264

المذکور مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و من المعلوم بالضرورة أن أحدا لم یصبه عذاب علی عهد النبی«صلی اللّه علیه و آله».

7-إن الحارث بن النعمان غیر معروف فی الصحابة،و لم یذکر فی الإستیعاب،و لا ذکره ابن منده،و أبو نعیم و أبو موسی فی تآلیفهم فی أسماء الصحابة.

و نقول:

إن جمیع ذلک لا یمکن قبوله..و سوف نکتفی هنا بتلخیص ما ذکره العلامة الأمینی«رحمه اللّه»،فنقول:

بالنسبة للدلیل الأول یرد علیه:

ألف:إن کلمة الأبطح إنما وردت فی بعض الروایات دون بعض، فإطلاق الکلام بحیث یظهر منه أن الإشکال یرد علی جمیعها فی غیر محله..

و ورد فی بعض نصوص الروایة:أن مجیء السائل کان إلی المسجد (1).

و قد نص فی السیرة الحلبیة:علی أن ذلک کان فی مسجد المدینة (2).

ص :265


1- 1) تذکرة الخواص ص 30 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 274 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 337 و الغدیر ج 1 ص 248 عنه،و عن معارج العلی للشیخ محمد صدر العالم،و العدد القویة للحلی ص 185 و خلاصة عبقات الأنوار ج 8 ص 368 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 442.
2- 2) الغدیر ج 1 ص 248 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 274 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 337 و شرح إحقاق الحق ج 4 ص 442.

ب:إن کلمة الأبطح لا تختص ببطحاء مکة،بل هی تطلق علی کل مسیل فیه دقائق الحصی (1).

و قد وردت فی البخاری فی صحیحه (2)،أحادیث ترتبط بالبطحاء بذی الحلیفة.

ص :266


1- 1) راجع:معجم البلدان ج 2 ص 213 و 215 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 1 ص 74 و 446 و الغدیر ج 1 ص 250 و راجع:عمدة القاری ج 10 ص 101 و الخلاف للطوسی ج 6 ص 196.
2- 2) صحیح البخاری ج 2 ص 556 حدیث 1459 و ج 1 ص 183 حدیث 470 و(ط دار الفکر)ج 2 ص 143 و 197 و راجع:صحیح مسلم(کتاب الحج)ج 3 ص 154 و 155 و(ط دار الفکر)ج 4 ص 106 و التمهید لابن عبد البر ج 15 ص 243 و ج 24 ص 429 و 477 و کتاب الموطأ ج 1 ص 405 و تاریخ مدینة دمشق ج 22 ص 226 و سنن النسائی ج 5 ص 127 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 73 و سیر أعلام النبلاء ج 18 ص 542 و سنن أبی داود ج 1 ص 453 و عمدة القاری ج 9 ص 146 و ج 10 ص 101 و 102 و فتح الباری ج 3 ص 471 و السنن الکبری للبیهقی ج 5 ص 244 و 245 و شرح مسلم للنووی ج 9 ص 114 و الإستذکار لابن عبد البر ج 4 ص 339 و معرفة السنن و الآثار للبیهقی ج 3 ص 540 و السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 330 و 477 و کتاب الموطأ لمالک ج 1 ص 405 و الغدیر ج 1 ص 248 و مسند أحمد ج 2 ص 28 و 87 و 112 و 119 و 138 و عون المعبود ج 6 ص 27 و المعجم الأوسط ج 4 ص 307 و ج 5 ص 236.

و کان«صلی اللّه علیه و آله»إذا رجع إلی المدینة دخل من معرس الأبطح،فکان فی معرسه ببطن الوادی،فقیل له:إنک ببطحاء مبارکة (1).

و ورد التعبیر بذلک أیضا فی کلام عائشة عن موضع قبر النبی«صلی اللّه علیه و آله» (2).

ص :267


1- 1) إمتاع الأسماع للمقریزی ج 2 ص 122 و الغدیر ج 1 ص 248 و سبل الهدی و الرشاد ج 8 ص 485 و راجع:مسند أحمد ج 2 ص 90 و 136 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 2 ص 144 و ج 3 ص 71 و ج 8 ص 155 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 4 ص 106 و سنن النسائی ج 5 ص 127 و شرح مسلم للنووی ج 9 ص 115 و السنن الکبری للبیهقی ج 5 ص 245 و فتح الباری ج 5 ص 16 و عمدة القاری ج 9 ص 146 و 148 و ج 12 ص 177 و ج 25 ص 62 و السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 330 و مسند أبی یعلی ج 9 ص 350 و صحیح ابن خزیمة ج 4 ص 169 و المعجم الأوسط ج 8 ص 52 و المعجم الکبیر ج 12 ص 231 و التمهید لابن عبد البر ج 15 ص 245 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 131 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 222.
2- 2) کما فی مصابیح السنة للبغوی ج 1 ص 83 و إعانة الطالبین للدمیاطی ج 2 ص 135 و المحلی لابن حزم ج 5 ص 134 و الجوهر النقی ج 4 ص 3 و مسند أبی یعلی ج 8 ص 53 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 614 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 945 و البدایة و النهایة ج 5 ص 293 و التنبیه و الإشراف ص 251 و تهذیب الکمال ج 22 ص 158 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 209-

وثمة أحادیث عن حذیفة بن أسید،و عامر بن لیلی،تذکر فی أحادیث الغدیر:أنه حین رجوع النبی«صلی اللّه علیه و آله»من حجة الوداع،لما کان بالجحفة نهی عن سمرات متقاربات بالبطحاء أن لا ینزل تحتهن أحد (1).

وثمة حدیث عن بطحاء واسط،و بطحاء ذی الحلیفة،و بطحاء ابن أزهر،و بطحاء المدینة،و هو أجل من بطحاء مکة (2)،و قد نسب البطحاوی العلوی إلی جده قوله:

2)

-و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 1 ص 242 و نصب الرایة ج 2 ص 358 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 342 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 541 و تحفة الأحوذی ج 4 ص 130 و عمدة القاری ج 8 ص 224 و فتح الباری ج 3 ص 204 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 3 و المستدرک للحاکم ج 1 ص 369 و سنن أبی داود ج 2 ص 84 و نیل الأوطار ج 4 ص 129 و سبل السلام ج 2 ص 110 و تلخیص الحبیر ج 5 ص 225 و فیض القدیر ج 4 ص 153.

ص :268


1- 1) راجع:الغدیر ج 1 ص 10 و 26 و 249 و معجم البلدان ص 213-222 و کتاب الولایة لابن عقدة ص 232 و غایة المرام ج 1 ص 299 و البلدان للیعقوبی ص 84 و مجمع الزوائد ج 9 ص 164 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 241 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 155 و 249 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 6 ص 342 و ج 24 ص 200 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 139 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 33.
2- 2) معجم البلدان ج 1 ص 444 و 445 و الغدیر ج 1 ص 249.

و بطحا المدینة لی منزل

فیا حبذا ذاک من منزل..

و فی قول حیص بیص المتوفی سنة 574 ه.

ملکنا فکان العفو منا سجیة

فلما ملکتم سال بالدم أبطح (1)

و یوم البطحاء(منسوب إلی بطحاء ذی قار)من أیام العرب المعروفة.

و من الشعر المنسوب إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»:

أنا ابن المبجل بالأبطحین

و بالبیت من سلفی غالب

قال المیبذی فی شرحه:یرید أبطح مکة و المدینة (2).

و أما الجواب عن الدلیل الثانی،و هو أن سورة المعارج مکیة بالإجماع لا مدنیة،فنقول:

أولا:إن الإجماع إنما هو علی أن مجموع السورة کان مکیا،لا جمیع

ص :269


1- 1) راجع:دیوان حیص بیص ج 3 ص 404 و خلاصة عبقات الأنوار ج 8 ص 391 و الغدیر ج 1 ص 255 و شجرة طوبی ج 2 ص 303 و الإمام علی بن أبی طالب «علیه السلام»للهمدانی ص 648 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 101 و وفیات الأعیان ج 2 ص 365 و الوافی بالوفیات ج 15 ص 104 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 2 ص 842 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 314 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 338 و المجالس الفاخرة للسید شرف الدین ص 257 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 27 ص 488 و 506.
2- 2) راجع:شرح دیوان أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 197 و بحار الأنوار ج 34 ص 397 و الغدیر ج 1 ص 252.

آیاتها.فلعل هذه الآیة بالخصوص کانت مدنیة..

و قد یعترض علی ذلک:بأن المتیقن فی اعتبار السورة مکیة أو مدنیة هو تلک التی تکون بدایاتها کذلک،أو تکون تلک الآیات التی انتزع اسم السورة منها کذلک..

و الجواب عن ذلک..

ألف:إن هناک سورا کثیرة یقال عنها:إنها مکیة مثلا مع أن أوائلها تکون مدنیة،و کذلک العکس،و ذلک مثل:

سورة العنکبوت..فإنها مکیة إلا عشر آیات من أولها (1).

سورة الکهف..مکیة إلا سبع آیات من أولها (2).

ص :270


1- 1) راجع:جامع البیان ج 20 ص 86 و الجامع لأحکام القرآن ج 13 ص 323 و السراج المنیر للشربینی ج 3 ص 123 و سعد السعود لابن طاووس ص 289 و الغدیر ج 1 ص 255 و البیان فی عد آی القرآن للدانی ص 203 و زاد المسیر ج 6 ص 119 و المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز للأندلسی ج 4 ص 305 و تفسیر السمعانی ج 4 ص 165 و تفسیر ابن زمنین ج 3 ص 339 و التفسیر الکبیر للرازی ج 25 ص 25 و فتح القدیر ج 4 ص 191 و تفسیر الثعالبی ج 4 ص 288 و الجامع لأحکام القرآن ج 13 ص 323 و تفسیر العز بن عبد السلام ج 2 ص 504 و التفسیر الصافی ج 4 ص 110 و التبیان ج 8 ص 185 و عمدة القاری ج 19 ص 108 و مجمع البیان ج 8 ص 5.
2- 2) راجع:الجامع لأحکام القرآن ج 10 ص 346 و الإتقان فی علوم القرآن للسیوطی-

سورة المطففین،مکیة إلا الآیة الأولی،(و فیها اسم السورة) (1).

سورة اللیل،مکیة إلا أولها،(و فیها اسم السورة أیضا) (2).

و هناک سور أخری کثیرة مکیة،و فیها آیات مدنیة..مثل سورة هود، و مریم،و الرعد،و إبراهیم،و الإسراء،و الحج،و الفرقان،و النمل،و القصص، و المدثر،و القمر،و الواقعة،و اللیل،و یونس (3).

2)

-ج 1 ص 16 و(ط دار الفکر)ج 2 ص 185 و الغدیر ج 1 ص 256 و تفسیر الثعالبی ج 3 ص 505 و راجع:عمدة القاری ج 19 ص 36 و التبیان ج 7 ص 3 و تفسیر شبر ص 289 و تفسیر مقاتل بن سلیمان ج 2 ص 278 و تفسیر العز بن عبد السلام ج 2 ص 237 و تفسیر أبی السعود ج 5 ص 202 و فتح القدیر ج 3 ص 268 و ج 9 ص 37 و تفسیر الآلوسی ج 15 ص 199.

ص :271


1- 1) راجع:جامع البیان ج 30 ص 58 و الغدیر ج 1 ص 257 و راجع:التفسیر الصافی ج 5 ص 298 و ج 7 ص 421 و تفسیر العز بن عبد السلام ج 3 ص 429 و الإتقان فی علوم القرآن ج 1 ص 17 و(ط دار الفکر)ص 55 و فتح القدیر ج 5 ص 397 و تفسیر مجمع البیان ج 10 ص 289 و بحار الأنوار ج 66 ص 116.
2- 2) راجع:الإتقان فی علوم القرآن ج 1 ص 17 و(ط دار الفکر)ص 54 و الغدیر ج 1 ص 257.
3- 3) راجع ذلک کله فی:الغدیر ج 1 ص 256-257 و راجع:الجامع لأحکام القرآن ج 9 ص 1 و 278 و 338 و ج 10 ص 203 و ج 12 ص 1 و ج 13 ص 1 و 247 و ج 15 ص 65 و السراج المنیر ج 2 ص 40 و 511 و 617 و ج 4 ص 136 و 171-

ب:و هناک سور مدنیة،و فیها آیات مکیة،مثل:

سورة المجادلة،فإنها مدنیة إلا العشر الأول،(و فیها تسمیة السورة) (1).

سورة البلد،و هی مدنیة إلا الآیة الأولی،(و فیها اسم السورة)و حتی الرابعة (2)،و غیر ذلک.

ثانیا:لو سلمنا أن هذه السورة مکیة،فإن ذلک لا یبطل الروایة التی تنص علی نزولها فی مناسبة الغدیر،لإمکان أن تکون قد نزلت مرتین، فهناک آیات کثیرة نص العلماء علی نزولها مرة بعد أخری،عظة و تذکیرا،أو اهتماما بشأنها،أو اقتضاء موردین لنزولها،نظیر:البسملة،و أول سورة

3)

-و التفسیر الکبیر للرازی ج 4 ص 774 و ج 5 ص 540 و ج 6 ص 206 و 258 و 585 و الإتقان فی علوم القرآن ج 1 ص 15 و 16 و تفسیر الشربینی ج 2 ص 2 و 137 و 159 و 261 و 205 و تفسیر الخازن ج 4 ص 343.

ص :272


1- 1) راجع:إرشاد العقل السلیم لأبی السعود ج 8 ص 215 و السراج المنیر ج 4 ص 219 و الغدیر ج 1 ص 257 و راجع:تفسیر مجمع البیان ج 9 ص 407 و التفسیر الصافی ج 5 ص 142 و المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز ج 5 ص 272 و فتح القدیر ج 5 ص 181 و تفسیر الآلوسی ج 28 ص 2 و تفسیر البیضاوی ج 5 ص 307 و الجامع لأحکام القرآن ج 17 ص 269 و تفسیر العز بن عبد السلام ج 3 ص 291 و زاد المسیر ج 7 ص 314.
2- 2) راجع:الإتقان ج 1 ص 17 و(ط دار الفکر)ص 55 و تفسیر الآلوسی ج 30 ص 133 و الغدیر ج 1 ص 257.

الروم،و آیة الروح.

و قوله: مٰا کٰانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ.. .

و قوله: أَقِمِ الصَّلاٰةَ طَرَفَیِ النَّهٰارِ .

و قوله: أَ لَیْسَ اللّٰهُ بِکٰافٍ عَبْدَهُ .

و سورة الفاتحة،فإنها نزلت مرة بمکة حین فرضت الصلاة،و مرة بالمدینة حین حولت القبلة،و لتثنیة نزولها سمیت بالمثانی (1).

و عن الدلیل الثالث أجاب:

أن نزول آیة سورة الأنفال قبل سنوات و هی قوله تعالی: وَ إِذْ قٰالُوا اللّٰهُمَّ إِنْ کٰانَ هٰذٰا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنٰا حِجٰارَةً مِنَ السَّمٰاءِ أَوِ ائْتِنٰا بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ (2).لا یمنع من أن یتفوه بها هذا المعترض علی اللّه و رسوله،و یظهر کفره بها.و لعله قد سمعها من قبل،فآثر أن یستخدمها فی دعائه،لإظهار شدة عناده و جحوده أخزاه اللّه.

و عن الدلیل الرابع أجاب:

ص :273


1- 1) راجع:الغدیر ج 1 ص 257 و تفسیر مجمع البیان ج 1 ص 47 و التفسیر الصافی ج 1 ص 80 و بحار الأنوار ج 84 ص 79 و التفسیر الکبیر للرازی ج 19 ص 207 و البرهان للزرکشی ج 1 ص 29 و تفسیر الآلوسی ج 14 ص 79 و تفسیر المیزان ج 12 ص 191 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 396 و الإتقان ج 1 ص 60 و(ط دار الفکر)ص 105 و فیه موارد أخری أیضا.
2- 2) الآیة 32 من سورة الأنفال.

ألف:قد لا ینزل العذاب علی المشرکین لبعض الأسباب المانعة من نزوله،مثل إسلام جماعة منهم،أو ممن هم فی أصلابهم،و لکنه ینزل علی هذا الرجل الواحد المعاند فی المدینة لارتفاع المانع من نزوله..و لا سیما مع طلبه من اللّه أن ینزل علیه العذاب.

ب:قد یقال:إن المنفی فی آیة مٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ هو عذاب الاستئصال للجمیع،و لا یرید أن ینفی نزول العذاب علی بعض الأفراد خصوصا مع طلبه ذلک..

ج:دلت الروایات علی نزول العذاب علی قریش،و ذلک حین دعا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیهم بأن یجعل سنیهم کسنی یوسف «علیه السلام»فارتفع المطر،و أجدبت الأرض،و أصابتهم المجاعة حتی أکلوا العظام،و الکلاب،و الجیف (1)..

ص :274


1- 1) راجع:صحیح مسلم ج 5 ص 342 ج 39 کتاب صفة القیامة و الجنة و النار،و(ط دار الفکر)ج 8 ص 131 و سنن الترمذی ج 5 ص 56 و صحیح البخاری ج 2 ص 125 و(ط دار الفکر)ج 2 ص 15 و ج 5 ص 217 و ج 6 ص 19 و 32 و 40 و 41 و مسند أحمد ج 1 ص 431 و 441 و التفسیر الکبیر للرازی ج 27 ص 242 و النهایة فی اللغة ج 3 ص 293 و ج 5 ص 200 و الخصائص الکبری للسیوطی ج 1 ص 246 و عمدة القاری ج 7 ص 27 و 28 و ج 19 ص 140 و دلائل النبوة ج 2 ص 324 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 353 و دلائل النبوة لأبی نعیم ص 575 ح 369 و الغدیر ج 1 ص 259 و بحار الأنوار ج 16-

د:قد نزل العذاب أیضا علی بعض الأفراد بدعاء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،کما جری لأبی زمعة،الأسود بن المطلب،حیث کان هو و أصحابه یتغامزون بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»،فدعا علیه النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یعمی،و یثکل ولده،فأصابه ذلک (1).

و دعا علی مالک بن الطلاطلة،فأشار جبریل إلی رأسه،فامتلأ قیحا فمات (2).

ثم ما جری للحکم بن أبی العاص حیث کان یحکی مشیة النبی«صلی

1)

-ص 411 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 189 و البدایة و النهایة ج 6 ص 101 و راجع:تفسیر السمعانی ج 2 ص 359.

ص :275


1- 1) راجع:الکامل فی التاریخ ج 2 ص 27 و(ط دار صادر)ج 2 ص 74 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 332 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 2 ص 220 و سبل الهدی و الرشاد ج 2 ص 461 و الغدیر ج 1 ص 259 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة) ج 1 ص 513 و الجامع لأحکام القرآن ج 10 ص 62 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 580.
2- 2) راجع:الکامل فی التاریخ ج 2 ص 27 و(ط دار صادر)ج 2 ص 75 و الغدیر ج 1 ص 259 و راجع:بحار الأنوار ج 18 ص 49 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 2 ص 220 و تفسیر مجمع البیان ج 6 ص 133 و جامع البیان ج 14 ص 95 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 580 و سیرة ابن إسحاق ج 5 ص 254 و السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 278.

اللّه علیه و آله»،فرآه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:کن کذلک،فکان الحکم مختلجا یرتعش منذئذ (1).

و ما جری لجمرة بنت الحارث،فقد خطبها النبی«صلی اللّه علیه و آله»، فقال أبوها:إن بها سوءا،و لم تکن کذلک،فرجع إلیها،فوجدها قد برصت (2).

و لعلها کانت تستحق هذا العذاب،بسبب بعض ما کانت تبطنه أو تظهره من سیئات الأعمال،أو یقال:هناک آثار وضعیة قد یبتلی بها الأبناء، بسبب فعل الآباء،و یکون الأبناء ضحیة عدوان آبائهم فیثابون إن عاشوا و صبروا،و یعوضهم اللّه عن ذلک،و لیکن هذا من آثار التعامل مع الرسول «صلی اللّه علیه و آله»بهذه الطریقة.فلا یرد:أنه إذا کان أبوها قد أذنب فما

ص :276


1- 1) راجع:الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 1 ص 218 و(ط دار الجیل)ج 1 ص 359 و النهایة فی اللغة ج 2 ص 60 و إمتاع الأسماع ج 12 ص 101 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 150 و الإصابة ج 1 ص 345 و 346 و بحار الأنوار ج 31 ص 173 و الخصائص الکبری ج 2 ص 132 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 3 ص 214 و دلائل النبوة للبیهقی ج 6 ص 239 و 240 و الغدیر ج 1 ص 260 و ج 8 ص 244.
2- 2) راجع الإصابة ج 1 ص 276 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 1 ص 663 و الخصائص الکبری ج 1 ص 133 و عیون الأثر لابن سید الناس ج 2 ص 392 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 310 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 418 و الغدیر ج 1 ص 260 الجامع لأحکام القرآن ج 14 ص 169.

ذنبها هی؟!

و ما جری لذلک الرجل الذی کذب علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).

و ما جری لابن أبی لهب،فإنه سب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فدعا اللّه أن یسلط علیه کلبه،فافترسه الأسد (2).

ه:قد هدد اللّه تعالی قریشا بقوله: فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ صٰاعِقَةً مِثْلَ صٰاعِقَةِ عٰادٍ وَ ثَمُودَ (3)..فإن کان مناط الحکم فی هذه الآیة هو إعراض الجمیع،فإن الصاعقة لم تأتهم،لأن بعضهم قد آمن.و لو أنهم استمروا جمیعا علی الضلال لأتاهم ما هددهم به.

و لو کان وجود النبی«صلی اللّه علیه و آله»مانعا من جمیع أقسام العذاب،لم یصح هذا التهدید..و لم یصح أن یصیب الحکم بن أبی العاص، و غیره ممن تقدمت أسماؤهم شیء من الأذی..

ص :277


1- 1) راجع:الخصائص الکبری ج 1 ص 244 و دلائل النبوة للبیهقی ج 6 ص 245 و الغدیر ج 1 ص 260 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 84.
2- 2) الغدیر ج 1 ص 261 و جامع البیان للطبری ج 27 ص 55 و تفسیر القرآن للصنعانی ج 3 ص 250 و البدایة و النهایة ج 6 ص 294 و الدر المنثور ج 6 ص 121 و الخصائص الکبری ج 1 ص 147 و 244 و النهایة فی اللغة ج 3 ص 91 و دلائل النبوة للبیهقی ج 2 ص 338 و 339 و دلائل النبوة لأبی نعیم ص 588 و 585 و 586 حدیث رقم 383 و 381 و 380 و تاریخ مدینة دمشق ج 11 ص 65.
3- 3) الآیة 13 من سورة فصلت.

و عن الدلیل الخامس أجاب«رحمه اللّه»:

إن حادثة الفیل استهدفت تدمیر أعظم رمز مقدس للبشریة بأسرها، فالدواعی متوفرة علی نقلها..و لیست مرتبطة بعلی«علیه السلام»بحسب الظاهر.

أما قصة هذا الرجل الذی واجه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی قضیة الغدیر،المرتبطة بعلی«علیه السلام»فی أهم قضیة تعنیهم و هی الإمامة،فالدواعی لنقلها أقل بکثیر،و هی ککثیر من معجزات الرسول «صلی اللّه علیه و آله»التی نقلت عن طریق الآحاد،و بعضها قبله المسلمون من دون نظر فی سنده..

بل الدواعی متوفرة علی طمس هذه القضیة،و ذلک إمعانا فی إضعاف واقعة الغدیر،و إبعادها عن أذهان الناس،و حمل الناس علی نسیانها،لأنها تمثل إدانة خطیرة لفریق تقدسه طائفة کبیرة من الناس..و تمثل معنی هاما فی فضل علی«علیه السلام».

و أما دعواهم:أن المصنفین قد أهملوا هذه القضیة،فهی مجازفة ظاهرة، إذ قد تقدم أن کثیرین منهم قد رووها..

و عن الدلیل السادس أجاب«رحمه اللّه»:

بأن الحدیث کما أثبت إسلام الحارث،فإنه قد أثبت ردته..و العذاب نزل علیه بعد ردته،لا حین إسلامه،فلا یصح قوله:إنه لم یصب العذاب أحدا من المسلمین فی عهد النبی«صلی اللّه علیه و آله».

ثم ذکر شواهد عن عذاب لحق بعض المسلمین فی عهد رسول اللّه

ص :278

«صلی اللّه علیه و آله»کقصة جمرة بنت الحارث،و غیرها.

و قصة ذلک الذی أکل عند النبی«صلی اللّه علیه و آله»بشماله،فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:کل بیمینک.

فقال:لا أستطیع.

قال:لا استطعت.فما رفعها إلی فیه بعد (1).و قد رواها مسلم فی صحیحه.

و قصة الأعرابی الذی عاده رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:لا بأس،طهور إن شاء اللّه.

قال:قلت:طهور؟!کلا بل حمی تفور(أو تثور)،علی شیخ کبیر، تزیره القبور.

قال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:فنعم إذا.

فما أمسی من الغد إلا میتا (2).

ص :279


1- 1) صحیح مسلم ج 4 ص 259 ح 107 و الغدیر ج 1 ص 264 و فتح الباری ج 9 ص 456 و عمدة القاری ج 21 ص 29 و تحفة الأحوذی ج 5 ص 422 و عون المعبود ج 10 ص 179 و سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 215 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 1 ص 367.
2- 2) راجع:صحیح البخاری ج 3 ص 1324 ح 3420 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 383 و المصنف للصنعانی ج 11 ص 197 و کنز العمال ج 9 ص 211 و صحیح ابن حبان ج 7 ص 225 و الجوهر النقی ج 3 ص 382.

و کذا بالنسبة لمن نقی شعره فی الصلاة،فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:

قبح اللّه شعرک،فصلع مکانه (1).

و أجاب عن الوجه السابع:

بأن معاجم الصحابة لم تستوف ذکر جمیعهم،و قد استدرک المؤلفون علی من سبقهم أسماء لم یذکروها.

و قد أوضح العسقلانی ذلک فی مستهل کتابه«الإصابة»فراجع..

و قد ذکروا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»توفی و کان عدد من رآه و سمع منه زیادة علی مئة ألف إنسان..

أضف إلی ذلک:أنه قد یکون إهمال ذکر هذا الرجل فی معاجم الصحابة لأجل ردته..

کما أن ما جری له فیه فضیلة لعلی«علیه السلام»فی أکثر الأمور حساسیة،فلماذا لا یتجاهل اسمه المتجاهلون؟!

سورة و العصر نزلت فی علی علیه السّلام

و قد یتساءل البعض عن المقصود بقوله«صلی اللّه علیه و آله»فی خطبة یوم الغدیر:«فی علی نزلت سورة وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَفِی خُسْرٍ .

و یمکن أن یجاب:بأن الأحادیث الشریفة صرحت:بأن المراد بالإنسان

ص :280


1- 1) راجع:أعلام النبوة للماوردی ص 81 و(ط أخری)134 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 72 و الغدیر ج 1 ص 264.

الذی فی خسر،هم أعداؤهم«علیهم السلام»،ثم استثنی أهل صفوته من خلقه،حیث قال: إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَفِی خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ یقول:آمنوا بولایة أمیر المؤمنین وَ تَوٰاصَوْا بِالْحَقِّ ذریاتهم و من خلقوا بالولایة،و تواصوا بها،و صبروا علیها» (1).

و فی نص: وَ تَوٰاصَوْا بِالْحَقِّ یعنی الإمامة و وَ تَوٰاصَوْا بِالصَّبْرِ یعنی بالعترة (2).

ص :281


1- 1) البرهان(تفسیر)ج 4 ص 504 و 505 و نور الثقلین ج 5 ص 666 و 667 و بحار الأنوار ج 24 ص 215 و ج 36 ص 183 و ج 64 ص 59 و تفسیر القمی ج 2 ص 441 و التفسیر الصافی ج 5 ص 372.
2- 2) البرهان(تفسیر)ج 4 ص 504 و 505 و نور الثقلین ج 5 ص 666 و 667 إکمال الدین ص 656 و بحار الأنوار ج 64 ص 59 و ج 66 ص 270 و التفسیر الأصفی ج 2 ص 1474.

ص :282

الفصل التاسع

اشارة

قرائن و دلالات..

ص :283

ص :284

لماذا آیة الإکمال أولا؟!

هنا سؤال یقول:لماذا أوردت آیة: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاٰمَ دِیناً (1)،قبل آیة: یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّٰاسِ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکٰافِرِینَ (2).و هما فی سورة واحدة؟!فإن السیر الطبیعی للأحداث یفرض تقدم هذه علی تلک..لا سیما و أن القرآن کان ینزل نجوما..

و نجیب:

أولا:إن سورة المائدة قد نزلت أولا دفعة واحدة،إما فی حجة الوداع فی الطریق،أو یوم عرفة،ثم صارت الأحداث تمر،و الآیات المناسبة تنزل مرة ثانیة (3).

ص :285


1- 1) الآیة 3 من سورة المائدة.
2- 2) الآیة 67 من سورة المائدة.
3- 3) الجامع لأحکام القرآن ج 6 ص 61 و راجع ص 30 و راجع:تفسیر البحر المحیط ج 3 ص 427 و المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز ج 2 ص 143 و الغدیر ج 1 ص 227 و شرح أصول الکافی ج 6 ص 121 و ج 11 ص 278.

و یدل علی نزولها دفعة واحدة ما یلی:

1-عبد اللّه بن عمرو،قال:أنزلت علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»سورة المائدة،و هو راکب علی راحلته،فلم تستطع أن تحمله،فنزل عنها (1).

2-عن أسماء بنت یزید،قالت:إنی لآخذة بزمام العضباء،ناقة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،إذ نزلت المائدة کلها،فکادت من ثقلها تدق عضد الناقة (2).

ص :286


1- 1) مسند أحمد ج 2 ص 176 و الدر المنثور ج 2 ص 252 عنه،و مجمع الزوائد ج 7 ص 13 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 3 و فتح القدیر ج 2 ص 3 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 3 ص 31 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 424 و إمتاع الأسماع ج 3 ص 49 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 415 و سبل الهدی و الرشاد ج 2 ص 258.
2- 2) مسند أحمد ج 6 ص 455 و الدر المنثور ج 2 ص 252 عنه،و عن عبد بن حمید،و ابن جریر،و محمد بن نصر فی الصلاة،و الطبرانی،و أبی نعیم فی الدلائل،و البیهقی فی شعب الإیمان،و مجمع الزوائد ج 7 ص 13 و جامع البیان ج 6 ص 112 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 3 و 126 و البدایة و النهایة ج 3 ص 31 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 424 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 424 و مسند ابن راهویه ج 5 ص 174 و إمتاع الأسماع ج 3 ص 48 و ذم الکلام و أهله للأنصاری الهروی ج 1 ص 16 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 24 ص 177 و 178 و سبل الهدی و الرشاد ج 2 ص 257.

3-عن أم عمرو بنت عبس،عن عمها:أنه کان فی مسیر مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فنزلت علیه سورة المائدة،فاندق کتف راحلته العضباء،من ثقل السورة (1).

4-عن محمد بن کعب القرظی،قال:نزلت سورة المائدة علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی حجة الوداع،فیما بین مکة و المدینة،و هو علی ناقته،فانصدعت کتفها،فنزل عنها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

5-عن الربیع بن أنس قال:نزلت سورة المائدة علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی المسیر من حجة الوداع،و هو راکب راحلته،فبرکت به راحلته من ثقلها (3).

أما القول بأنها نزلت منصرف رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی الحدیبیة (4)،فیرده:ما دل علی أن سورة المائدة کانت آخر ما نزل.

ثانیا:قالوا:«الإجماع و النصوص المترادفة علی أن ترتیب الآیات توقیفی،

ص :287


1- 1) الدر المنثور ج 2 ص 252 عن ابن أبی شیبة فی مسنده،و البغوی فی معجمه،و ابن مردویه،و البیهقی فی دلائل النبوة،و السیرة الحلبیة ج 1 ص 415.
2- 2) الدر المنثور ج 2 ص 252 عن أبی عبید،و تفسیر الآلوسی ج 6 ص 47.
3- 3) الدر المنثور ج 2 ص 252 عن ابن جریر،و جامع البیان ج 6 ص 112.
4- 4) الجامع لأحکام القرآن ج 6 ص 61 و راجع ص 30 و راجع تفسیر البحر المحیط ج 3 ص 427 و المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز ج 2 ص 143 و الغدیر ج 1 ص 227.

لا شبهة فی ذلک» (1)..

و قد رووا:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،کان یقول:ضعوا هذه الآیات فی السورة التی یذکر فیها کذا..

و قد روی ذلک عن ابن عباس (2)..

و عن عثمان بن عفان أیضا (3)..

ص :288


1- 1) الإتقان ج 1 ص 24 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 167 و الغدیر ج 1 ص 227 و راجع:تحفة الأحوذی ج 8 ص 380 و إعجاز القرآن الباقلانی(مقدمة المحقق) ص 60 و تاریخ القرآن الکریم لمحمد طاهر الکردی ص 61.
2- 2) راجع:الدر المنثور ج 1 ص 7 عن الحاکم و صححه،و عن أبی داود،و البزار، و الطبرانی،و البیهقی فی المعرفة و فی شعب الإیمان،و الجامع الصحیح للترمذی ج 5 ص 272 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 43 و الإتقان ج 1 ص 62 و البرهان للزرکشی(ط دار إحیاء الکتب العربیة)ج 1 ص 234 و 241 عن الترمذی و الحاکم،و التمهید ج 1 ص 213 و تاریخ القرآن للصغیر ص 81 عن:مدخل إلی القرآن الکریم لدراز ص 34،لکن فی غرائب القرآن للنیسابوری،بهامش جامع البیان للطبری ج 1 ص 24 و مناهل العرفان ج 1 ص 240 هکذا:«ضعوا هذه السورة فی الموضع الذی یذکر فیه کذا».
3- 3) مستدرک الحاکم ج 2 ص 330 و 221 و تلخیصه للذهبی بهامشه و غریب الحدیث ج 4 ص 104،و البرهان للزرکشی ج 1 ص 234 و 235 و سنن الترمذی ج 4 ص 336 و راجع ص 61 و غرائب القرآن بهامش جامع البیان ج 1 ص 24 و فتح-

3)

-الباری ج 9 ص 19 و 20 و 39 و 38،و کنز العمال ج 2 ص 367 عن أبی عبید فی فضائله،و ابن أبی شیبة،و أحمد،و أبی داود،و الترمذی،و ابن المنذر،و ابن أبی داود، و ابن الأنباری معا فی المصاحف،و النحاس فی ناسخه،و ابن حبان،و أبی نعیم فی المعرفة،و الحاکم و سعید بن منصور،و النسائی،و البیهقی،و فواتح الرحموت بهامش المستصفی ج 2 ص 12 عن بعض من ذکر،و الدر المنثور ج 3 ص 207 و 208 عن بعض من ذکر،و عن أبی الشیخ،و ابن مردویه و مشکل الآثار ج 2 ص 152 و البیان ص 268 عن بعض من تقدم،و إمتاع الأسماع ج 4 ص 241 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 1015 و فتح القدیر ج 2 ص 331 و عن الضیاء فی المختارة،و منتخب کنز العمال بهامش مسند أحمد ج 2 ص 48. و راجع:بحوث فی تاریخ القرآن و علومه ص 103 و مناهل العرفان ج 1 ص 347 و مباحث فی علوم القرآن ص 142 عن بعض من تقدم،و تاریخ القرآن للصغیر ص 92 عن أبی شامة فی المرشد الوجیز..و جواهر الأخبار و الآثار بهامش البحر الزخار ج 2 ص 245 عن أبی داود،و الترمذی،و سنن أبی داود ج 1 ص 209 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 344 و تفسیر السمرقندی ج 2 ص 37 و السنن الکبری للبیهقی ج 2 ص 42 و الإتقان فی علوم القرآن ج 1 ص 167 و أحکام القرآن للجصاص ج 1 ص 10 و مسند أحمد ج 1 ص 57 و 69 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 10 و أضواء البیان للشنقیطی ج 2 ص 112 و جامع البیان ج 1 ص 69 و الجامع لأحکام القرآن ج 8 ص 62 و تهذیب الکمال ج 32 ص 288 و تاریخ القرآن الکریم لمحمد طاهر الکردی ص 63.

ص :289

و فی نص آخر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»شخص ببصره،ثم صوبه،ثم قال:أتانی جبریل فأمرنی أن أضع هذه الآیة فی هذا الموضع من هذه السورة (1).

و هذا معناه:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی قدم آیة الإکمال علی الآیة الأخری بأمر من اللّه..مما یعنی:أن ثمة مصلحة اقتضت هذا التقدیم،فلابد من البحث فی ذلک،فلاحظ ما یلی:

لماذا قدم آیة الإکمال؟!

قد یقال:إن المصلحة فی هذا التقدیم هی حفظ الإمامة،و حفظ إیمان الناس،و تیسیر سبل الهدایة لهم،ثم حفظ القرآن عن أن تمتد إلیه ید التحریف.

و توضیح ذلک باختصار شدید:أن الدعوة لا بد أن تواجه بالشدة و العنف من قبل الطغاة و الجبارین،و لا بد من قتالهم لمنع بغیهم،و دفع شرهم،و هذا یضع الرسول أمام عدة خیارات هی:

الخیار الأول:أن یباشر النبی القتال بنفسه،فیقتل المعتدین،و من یعاونهم فی عدوانهم..

ص :290


1- 1) مسند أحمد ج 4 ص 218 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 605 و کنز العمال ج 2 ص 16 و مجمع الزوائد ج 7 ص 48 و تفسیر الآلوسی ج 14 ص 220 و فتح القدیر ج 3 ص 189 و الدر المنثور ج 4 ص 128 و الإتقان فی علوم القرآن للسیوطی ج 1 ص 168 و تاریخ القرآن الکریم لمحمد طاهر الکردی ص 62 و 68.

و هذا یعنی:أن لا تصفو نفوس ذویهم له،و أن لا یتمکن حبه«صلی اللّه علیه و آله»من قلوبهم،فضلا عن أن یکون أحب إلیهم من کل شیء حتی من أنفسهم!!..کما یفرضه الإلتزام بالإسلام،و الدخول فی دائرة الإیمان..

و سوف تتهیأ الفرصة أمام شیاطین الإنس و الجن لدعوة هؤلاء الموتورین إلی خیانته،و الکید له،و التآمر علیه،ما وجدوا إلی ذلک سبیلا..

کما أنهم إذا ما اتخذوا ذلک ذریعة للعزوف عن إعلان إسلامهم و استسلامهم..فإنهم سوف یمنعون الکثیرین ممن له اتصال بهم،من أبناء و أرحام،و أقوام،و حلفاء و أصدقاء،من التعاطی بحریة و بعفویة مع أهل الإیمان،ثم حرمانهم و حرمان من یلوذ بهم من الدخول الجدی فی المجتمع الإسلامی،و التفاعل معه،و الذوبان فیه.

و إذا لم تصف نفوس بعض الناس،و لم یتمکن حب النبی«صلی اللّه علیه و آله»من قلوبهم بل اتسع النفاق،و ارتد بعضهم و اضطهدوا آل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بسبب ذلک.فإن ذلک لا ینقض ما قلناه لأن ذلک إنما نشأ عن العناد و الاستکبار عن قبول الحق،و لأجل مطامع دنیویة و أمراض قلبیة.و یدل علی ذلک:أن کثیرین غیر هؤلاء قد استجابوا للحق،و لم یحملوا غلا فی صدورهم،و أصبحوا من خیرة الناس،قد أحبوا اللّه و رسوله حسب ما تیسر لکل منهم.

الخیار الثانی:أن یتولی ذلک الآخرون من رجال القبائل المختلفة،مع احتفاظه«صلی اللّه علیه و آله»بأهل بیته و ذوی قرابته.

ص :291

و هذا سوف یثیر لدی الناس أکثر من سؤال،و یضعف عامل الثقة، و قد یؤثر سلبا علی اعتقاد الناس بالنبوة،و علی درجة الإنقیاد لها..و لا أقل من عروض الکدورة علی صفاء النوایا،و انحسار الرغبة فی التضحیة حین یقتضی الأمر ذلک..

مع ملاحظة:أن الناس لا یزالون قریبی عهد بجاهلیتهم،و لم یتم اقتلاع مفاهیمها بعد بصورة کاملة،و لم یقطع الناس أشواطا کبیرة فی مسیرة السمو الروحی،و الإخلاص للّه فیما یحجمون عنه،أو یقدمون علیه..

بل قد یؤسس ذلک لأحقاد بین الفئات و القبائل المختلفة،تنتهی إلی عملیات ثأریة متبادلة..و سینتهی الأمر بالتمزق و التشرذم،و السقوط فی مستنقع الجریمة،ثم فی أحضان الرذیلة بأبشع الصور،و أخبثها..

و لذلک نجد أمیر المؤمنین«علیه السلام»یعمل علی أن یقابل کل قبیلة بأختها من نفس القبیلة،فیقابل تمیم الشام بتمیم العراق،و ربیعة الشام بربیعة العراق (1)،و هکذا سائر القبائل،لا لأجل أنه یتعامل بمنطق العشیرة و القبیلة..فإن سیرته خیر شاهد علی خلاف ذلک،بل لأنه یرید:

أولا:أن لا یمعن الناس فی قتل بعضهم بعضا،لأن المهم عنده هو وأد

ص :292


1- 1) وقعة صفین لنصر بن مزاحم ص 229 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 5 ص 186 و راجع:أنساب الأشراف ج 2 ص 305 و الفتوح لابن أعثم ج 3 ص 141 و راجع ج 2 ص 299 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 9 و فیه:أن علیا«علیه السلام»سأل أولا عن قبائل الشام،فلما أخبروه اتخذ قراره ذاک.

الفتنة بأقل قدر من الخسائر..

الثانی:یرید أن لا تکون هناک ثارات یطلبها أهل القبائل من بعضهم البعض،فإن حصر الأمور بین أفراد القبیلة الواحدة یصعّب الأخذ بالثأر، و یهیء لصرف النظر عن ذلک بالکلیة.

الخیار الثالث:أن یدفع«صلی اللّه علیه و آله»بأهل بیته الأطهار لیکونوا هم حماة هذا الدین،من دون حرمان غیرهم من العمل بتکلیفهم الشرعی،فکان علی«علیه السلام»هو القائد و الرائد،و المضحی،و الناصر و المحامی عن نبیه،و القاتل لأعداء هذا الدین و أهله،و کان أهل البیت «علیهم السلام»هم شهداء هذه الأمة،و قوام وحدتها،و حفظة عزتها و کرامتها.

و إذا ما سعی الموتورون للإنتقام من علی«علیه السلام»و ذریته، و تآمروا علیهم،و مکروا بهم،فلن یجدوا عندهم سوی الرفق و الصبر،و قد جرت الأمور علی هذا المنوال بالفعل،و لذلک لم یجد الناس أی رغبة بالجحود،و العناد الظاهر للدین،و إعلان الخروج منه،أو إبطان الحقد علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أو السعی لتحریف کتاب اللّه.

فالأخذ بهذا الخیار یجسد رحمة اللّه للناس،و الرفق بهم،و تیسیر الإیمان لهم،و لذریاتهم،و من یلوذبهم..

و لعل هذا هو السبب فی أن إسم علی«علیه السلام»لم یذکر فی القرآن، مع کثرة ذکره للأمور التی تؤکد فضله«علیه السلام»،و تبین عظیم منزلته، کآیة النجوی،و التصدق بالخاتم و هو راکع،و آیة إکمال الدین،و غیر ذلک

ص :293

من آیات ترتبط بالإمامة..

و قد قیل للإمام الصادق«علیه السلام»:إن الناس یقولون:فما له لم یسمّ علیا و أهل بیته«علیهم السلام»فی کتاب اللّه عز و جل؟!

فقال:قولوا لهم:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نزلت علیه الصلاة،و لم یسم اللّه لهم ثلاثا،و لا أربعا،حتی کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی فسر ذلک لهم.

و نزلت علیه الزکاة و لم یسم لهم من کل أربعین درهما درهم،حتی کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی فسر ذلک لهم..

و نزلت: أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (1)..

و نزلت فی علی و الحسن و الحسین«علیهم السلام»-فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی علی«علیه السلام»:من کنت مولاه فعلی مولاه..

و قال«صلی اللّه علیه و آله»:أوصیکم بکتاب اللّه،و أهل بیتی،فإنی سألت اللّه عز و جل أن لا یفرق بینهما،حتی یوردهما علی الحوض،فأعطانی ذلک..

و قال:لا تعلّموهم فهم أعلم منکم.

و قال:إنهم لن یخرجوکم من باب هدی،و لن یدخلوکم فی باب ضلالة..

فلو سکت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فلم یبین من أهل بیته «علیهم السلام»،لادّعاها آل فلان،و آل فلان.لکن اللّه عز و جل،أنزله فی

ص :294


1- 1) الآیة 59 من سورة النساء.

کتابه تصدیقا لنبیه«صلی اللّه علیه و آله»: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (1)..فکان علی و الحسن و الحسین، و فاطمة«علیهم السلام»،فأدخلهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»تحت الکساء فی بیت أم سلمة الخ (2)..

تناقضات تحتاج إلی حلول

أجمع أهل السنة،و روی البخاری و مسلم،عن عمر و غیره:أن یوم عرفة فی حجة الوداع کان یوم الجمعة (3).

ص :295


1- 1) الآیة 33 من سورة الأحزاب.
2- 2) راجع:الکافی ج 1 ص 287 و 288 و التفسیر الصافی ج 1 ص 462 و ج 4 ص 188 و ج 6 ص 43 عنه،و عن العیاشی،و راجع:نور الثقلین ج 1 ص 502 و ج 4 ص 274 و تفسیر فرات ص 111 و کنز الدقائق ج 3 ص 441 و 442 و (مؤسسة النشر الإسلامی)ج 2 ص 497 و شرح أصول الکافی ج 6 ص 109 و بحار الأنوار ج 35 ص 211 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 187 و تفسیر المیزان ج 4 ص 411 و غایة المرام ج 2 ص 352 و ج 3 ص 110 و 193.
3- 3) راجع:صحیح البخاری ج 5 ص 186 و فضائل الأوقات للبیهقی ص 351 و سنن الترمذی ج 4 ص 316 و مسند أحمد ج 1 ص 28 و تحفة الأحوذی ج 8 ص 323 و عمدة القاری ج 18 ص 199 و جامع البیان ج 6 ص 109 و 111 و التفسیر الکبیر ج 5 ص 191 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 14 و الدر المنثور ج 2 ص 258 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 84 و الغدیر ج 1 ص 236.

و ذکر المؤرخون:أن یوم الغدیر کان یوم الخمیس (1)فی الثامن عشر من ذی الحجة.

فإذا کان یوم عرفة هو یوم الجمعة،فیجب أن یکون الثامن عشر من ذی الحجة هو یوم الأحد لا یوم الخمیس.

و یؤکد هذا الإشکال قولهم:إن أول ذی الحجة هو یوم الخمیس (2).

ص :296


1- 1) راجع:مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 227 و الطرائف لابن طاووس ص 146 و بحار الأنوار ج 37 ص 156 و 178 و ج 55 ص 368 و ج 56 ص 27 و تأویل الآیات ج 1 ص 156 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 119 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 147 و المناقب للخوارزمی ص 135 و کتاب سلیم بن قیس (بتحقیق الأنصاری)ج 1 ص 355 و شرح أصول الکافی ج 5 ص 195 و ج 6 ص 120 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 118 و 137 و 362 و 434 و المسترشد للطبری ص 468 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 181 و 303 و ج 8 ص 278 و 280 و 309 و 310 و 311 و 314 و 315 و الغدیر ج 1 ص 42 و 43 و 232 و 233 و 234 و نهج الإیمان لابن جبر ص 115 و خصائص الوحی المبین لابن البطریق ص 93 و بشارة المصطفی للطبری ص 328 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 355 و ج 20 ص 198 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»لابن مردویه ص 231.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 22 ص 534 عن کتاب التنویر ذو النسبین بین دحیة و الحسین،و فتح الباری ج 3 ص 323 و ج 4 ص 107 و ج 6 ص 81 و ج 8 ص 80-

کما أنه إذا کان یوم الغدیر هو یوم الخمیس فلا بد أن یکون یوم عرفة هو یوم الثلاثاء.

و القول بأن یوم عرفة کان یوم الخمیس کما فی بعض الروایات،فلابد أن یکون الغدیر یوم السبت.

بل صرحت بعض الروایات:بأن یوم عرفة،الذی هو یوم نزول سورة المائدة بما فیها آیة الإکمال،و هو یوم الإثنین (1).و هذا لا یتلاءم مع أی من الروایات الأخری کقولهم لهم إن یوم الغدیر کان یوم الخمیس.

2)

-و 98 و 99 و عمدة القاری ج 7 ص 124 و ج 9 ص 168 و ج 14 ص 218 و ج 16 ص 99 و ج 18 ص 60 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 129 و 184 و 277 و کشف الغمة ج 1 ص 20 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 217 و 333 و 509 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 543 و سبل الهدی و الرشاد ج 8 ص 488 و ج 12 ص 306 و راجع:الغدیر ج 1 هامش ص 42.

ص :297


1- 1) جامع البیان ج 6 ص 54 و 112 و الدر المنثور ج 2 ص 258 و 259 عنه.و راجع: مجمع الزوائد ج 1 ص 196 و المعجم الکبیر ج 12 ص 183 و کنز العمال ج 12 ص 445 و التبیان للطوسی ج 3 ص 436 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 15 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 67 و 69 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 1 ص 26 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 2 ص 319 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 542 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 198 و 200 و سبل الهدی و الرشاد ج 1 ص 333 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 28.

و قولهم:إن أول ذی الحجة کان یوم الخمیس أیضا.و لا یتلاءم أیضا مع تردیدهم ذلک بین یوم الخمیس أو الجمعة.

فلعل الأمر قد اشتبه علی الراوی،و یکون الصحح هو یوم الثلاثاء لیکون یوم الغدیر هو الخمیس..و یکون التبدیل فی أسماء الأیام و ادعاء أن عرفة یوم الجمعة،أو یوم الإثنین.و کذلک ادعاء أن أول ذی الحجة فی تلک السنة هو الخمیس قد جاء لأثارة الشبهة حول یوم الغدیر..و اللّه هو العالم بالحقائق.

الإحتجاج بحدیث الغدیر

و أما فیما یتعلق بإحتجاجات علی و الزهراء،و الأئمة الطاهرین من ذریتهما«علیهم السلام»،بحدیث الغدیر،فحدث عنه و لا حرج.

و یمکن أن یجد القارئ طائفة من هذه الإحتجاجات،و المناشدات، و الإستشهادات بهذا الحدیث الشریف فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 32 ص 66-88 فراجع..

زید بن حارثة فی حدیث الغدیر

و جاء فی حدیث احتجاج المأمون علی الفقهاء،قول المأمون لإسحاق بن إبراهیم:یا إسحاق،هل تروی حدیث الولایة؟!

قلت:نعم یا أمیر المؤمنین.

قال:إروه.

ففعلت.

ص :298

قال:یا إسحاق،أرأیت هذا الحدیث،هل أوجب علی أبی بکر و عمر ما لم یوجب لهما علیه؟!

قلت:إن الناس ذکروا:أن الحدیث إنما کان بسبب زید بن حارثة، لشیء جری بینه و بین علی،و أنکر ولاء علی،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:من کنت مولاه فعلی مولاه،اللهم وال من والاه،و عاد من عاداه.

قال:فی أی موضع قال هذا؟!ألیس بعد منصرفه من حجة الوداع؟! قلت:أجل.

قال:فإن قتل زید بن حارثة قبل الغدیر!

کیف رضیت لنفسک بهذا؟!

أخبرنی لو رأیت ابنا لک قد أتت علیه خمس عشرة سنة یقول:مولای مولی ابن عمی أیها الناس؟!فاعلموا ذلک.أکنت منکرا ذلک علیه تعریفه الناس ما لا ینکرون و لا یجهلون؟!

فقلت:اللهم نعم.

قال:یا إسحاق،أفتنزه ابنک عما لا تنزه عنه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

و یحکم لا تجعلوا فقهاءکم أربابکم،إن اللّه جل ذکره قال فی کتابه:

اِتَّخَذُوا أَحْبٰارَهُمْ وَ رُهْبٰانَهُمْ أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اللّٰهِ

(1)

.و لم یصلّوا لهم،و لا

ص :299


1- 1) الآیة 31 من سورة التوبة.

صاموا،و لا زعموا أنهم أرباب،و لکن أمروهم فأطاعوا أمرهم (1).

و الظاهر:أن إشکال المأمون هذا قد آتی ثماره،حیث جاء المصلحون بعد ذلک لیقولوا:إن هذه الحادثة قد جرت بین أسامة بن زید بن حارثة و بین علی..و قد کان أسامة حیا أنئذ،و أن الذی قتل فی مؤتة هو أبوه..

فذکروا:أن أسامة قال لعلی«علیه السلام»:لست مولای،إنما مولای رسول اللّه.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:«من کنت مولاه فعلی مولاه» (2).

و من الواضح:أن إشکال المأمون باستشهاد زید فی مؤتة یدل علی أن

ص :300


1- 1) قاموس الرجال ج 12 ص 155 و الغدیر ج 1 ص 211-212 و الإمام علی«علیه السلام»فی آراء الخلفاء للشیخ مهدی فقیه إیمانی ص 182-197 و فی هامشه عن:العقد الفرید ج 5 ص 92-101 و(ط أخری)ج 5 ص 56-61 و(ط أخری)ج 3 ص 42 و عیون أخبار الرضا للصدوق ج 2 ص 185-200 باختلاف یسیر.
2- 2) تحفة الأحوذی ج 10 ص 148 و النهایة فی غریب الحدیث ج 5 ص 228 و عن السیرة الحلبیة ج 3 ص 277 و فیض القدیر شرح الجامع الصغیر ج 6 ص 282 و معانی القرآن للنحاس ج 6 ص 411 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 164 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 42 و الغدیر ج 1 ص 383 و دلیل النص بخبر الغدیر ص 54 و لسان العرب ج 15 ص 410 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 6 ص 244 و 291 و کنز الفوائد ص 232.

إقحام اسم أسامة قد جاء متأخرا بهدف حل هذا الإشکال.

لکن لو سلمنا باستبدال زید بأسامة،فإن إشکال المأمون بعدم معقولیة أن یقول الرجل:مولای مولی ابن عمی..یبقی علی حاله..

یضاف إلی ذلک:أنه لو صحت روایاتهم،فلا معنی لأن یوقف النبی «صلی اللّه علیه و آله»عشرات الآلاف من البشر فی حر الرمضاء.

و لا معنی لأخذ البیعة له من سائر من فی الصحراء علی مفترق الطرق..

فإن الأمر لا یعنییهم من جهة..و الولاء بهذا المعنی لا تطلب فیه البیعة،بل لا معنی لها فیه..

و لا معنی لقول عمر:أصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة..

و لا معنی لأن یحتاج إلی العصمة من الناس..

و لا معنی لإکمال الدین و إتمام النعمة،و لا معنی..و لا معنی..لو کان الأمر ینحصر بهذا الخلاف البسیط بین أسامة و بین علی«علیه السلام»!!

علی علیه السّلام کان بالیمن

و ذکر یاقوت الحموی:أن محمد بن جریر الطبری«له کتاب فضائل علی بن أبی طالب«علیه السلام»،تکلم فی أوله بصحة الأخبار الواردة فی غدیر خم،ثم تلاه بالفضائل،و لم یتم» (1).

و قال:«و کان إذا عرف من إنسان بدعة أبعده و اطّرحه.و کان قد قال

ص :301


1- 1) معجم الأدباء ج 18 ص 80 و قاموس الرجال ج 9 ص 152 و الغدیر ج 1 ص 152.

بعض الشیوخ ببغداد بتکذیب غدیر خم،و قال:إن علی بن أبی طالب کان بالیمن فی الوقت الذی کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بغدیر خم.

و قال هذا الانسان فی قصیدة مزدوجة،یصف فیها بلدا بلدا،و منزلا منزلا،أبیاتا یلوّح فیها إلی معنی حدیث غدیر خم،فقال:

ثم مررنا بغدیر خم

کم قائل فیه بزور جم

علی علی و النبی الأمی

و بلغ أبا جعفر ذلک،فابتدأ بالکلام فی فضائل علی بن أبی طالب، و ذکر طرق حدیث غدیر خم،فکثر الناس لاستماع ذلک الخ..» (1).

و قال الطحاوی:«فدفع دافع هذا الحدیث،و زعم أنه مستحیل،و ذکر أن علیا لم یکن مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی خروجه إلی الحج من المدینة،الذی مرّ فی طریقه بغدیر خم بالجحفة..» (2).

و نقول:

أولا:تقدم:أن علیا«علیه السلام»عاد من الیمن،و لقی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی مکة،و ساق أربعا و ستین بدنة،و أحرم بما أحرم به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و حج معه،و اشرکه النبی«صلی اللّه علیه و آله»معه فی الهدی.

ص :302


1- 1) معجم الأدباء ج 18 ص 84 و الغدیر ج 1 ص 152.
2- 2) تذکرة الحفاظ ج 2 ص 713 رقم 728 و الغدیر ج 1 ص 314 و 294 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 98.

ثانیا:إن تنصیب علی«علیه السلام»لم یکن حین ذهاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»من المدینة إلی مکة،بل کان حین رجوعه«صلی اللّه علیه و آله»من مکة إلی المدینة،بعد أدائه مناسک الحج (1).

و یظهر من کلام الذهبی:أن صاحب هذا الزعم الباطل هو ابن داود، فعمل ابن جریر کتاب الفضائل ردّ فیه علیه،و الظاهر:أنه سماه«کتاب الرد علی الحرقوصیة» (2)نسبة إلی حرقوص بن زهیر زعیم الخوارج،معرضا:

بأن صاحب هذا الزعم کان خارجیا.

و قال الذهبی:إنه رأی مجلدا من کتاب ابن جریر،فاندهش له و لکثرة

ص :303


1- 1) إقبال الأعمال ص 453 و(ط مکتب الإعلام الإسلامی)ج 2 ص 279 و أشار إلی کتاب ابن جریر فی:البدایة و النهایة ج 11 ص 146 و تهذیب التهذیب ج 7 ص 339 و قاموس الرجال ج 11 ص 264 و کشف المهم فی طریق خبر غدیر خم ص 82 و الفهرست للطوسی ص 150 و بحار الأنوار ج 95 ص 301 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 228 و الغدیر ج 1 ص 23 و أسد الغابة ج 1 ص 308 و تنبیه الغافلین ص 65 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 274.
2- 2) راجع:مشکل الآثار ج 2 ص 308 و الصواعق المحرقة ص 42 و 43 و المعتصر من المختصر ج 2 ص 301 و المرقاة فی شرح المشکاة ج 10 ص 476 و شرح الأخبار ج 1 ص 81 و المسترشد للطبری ص 35 و إقبال الأعمال لابن طاووس ج 2 ص 239 و بحار الأنوار ج 37 ص 126 و الغدیر ج 1 ص 153 و رجال النجاشی ص 322 و قاموس الرجال ج 9 ص 151 و 154 و 193.

تلک الطرق (1).

علی علیه السّلام بعد العبدین الصالحین

ورد فی روایة جریر بن عبد اللّه البجلی لواقعة الغدیر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أخذ بذراع علی«علیه السلام»و قال:

«من یکن اللّه و رسوله مولاه،فإن هذا مولاه،اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.اللهم من أحبّه من الناس فکن له حبیبا،و من أبغضه فکن له مبغضا.اللهم إنّی لا أجد أحدا استودعه فی الأرض بعد العبدین الصالحین (2)غیرک (3)،فاقض له بالحسنی.

ص :304


1- 1) تذکرة الحفاظ ج 2 ص 713 و مشکل الآثار ج 2 ص 308 و الصواعق المحرقة ص 42 و 43 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للرحمانی ص 807 و المعتصر من المختصر ج 2 ص 301 و فتح الملک العلی ص 15 و المرقاة فی شرح المشکاة ج 10 ص 476 و المسترشد للطبری ص 43 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 241 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 218 و الغدیر ج 1 ص 152 و 307.
2- 2) الغدیر ج 1 ص 23 و خلاصة عبقات الأنوار ج 9 ص 113 و 114 و کنز العمال ج 13 ص 138.
3- 3) راجع:الغدیر(تحقیق مرکز الغدیر للدراسات)ج 1 ص 621 و مجمع الزوائد ج 9 ص 106 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 357 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 237 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 36 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 16 ص 564 و ج 30 ص 422 عن مختصر تاریخ دمشق(ط دار الفکر)ج 17-

3)

-ص 358 و هدایة العقول ص 31 و قال فی الغدیر:فی تعلیق هدایة العقول(ص 31):لعله أراد بالعبدین الصالحین أبا بکر و عمر،و قیل:الخضر و إلیاس. و قیل:حمزة و جعفر رضی اللّه عنهما،لأن علیا«علیه السلام»کان یقول عند اشتداد الحرب:و احمزتاه و لا حمزة لی؟!وا جعفراه و لا جعفر لی؟! أقول:هذا رجم بالغیب،إذ لا مجال للنظر فی تفسیر العبدین الصالحین بمن ذکر إلا أن یعثر علی نص،و الظاهر:عدم ذلک لما ذکره سیدی العلامة بدر الدین محمد بن إبراهیم بن المفضل«رحمه اللّه»لما سأله بعضهم عن تفسیر الحدیث،فأجاب بما لفظه:لم أعثر علیه فی شیء من کتب الحدیث،إلا أن فی روایة مجمع الزوائد ما یدل علی عدم معرفة الراوی أیضا بالمراد بالرجلین،لأن فیه قال بشر،أی الراوی عن جریر:قلت:من هذان العبدان الصالحان؟! قال:لا أدری. قال«رحمه اللّه»:و مثل هذا إن لم یرد به نقل فلا طریق إلی تفسیره بالنظر ه.راجع: الغدیر ج 1 هامش ص 62. و قال فی کتاب علی ضفاف الغدیر:و أخرجه عنه أحمد بن عیسی المقدسی فی الجزء الثانی من فضائل جریر بن عبد اللّه البجلی الموجود فی المجموع 93 فی المکتبة الظاهریة.أخرجه فی الورقة 240. و أخرجه ابن عساکر فی تاریخه:رقم 587،و ابن منظور فی مختصر تاریخ دمشق ص 17 ص 358،و القرافی فی نفحات العبیر الساری:ق /76ب،و السیوطی فی جمع الجوامع ص 1 ص 831،و فی قطف الأزهار المتناثرة فی الأحادیث المتواترة-

ص :305

قال بشر(الراوی عن جریر)قلت:من هذان العبدان الصالحان؟!

قال:لا أدری (1).

و نقول:

إنه«صلی اللّه علیه و آله»أشار إلی أن العبدین الصالحین الذین سیکون علی«علیه السلام»ثالثهما بعده،کانا علی قید الحیاة،و أن لهما دورا فی ودیعته «صلی اللّه علیه و آله»..و لعلهما:الخضر و إلیاس.

لکن لا مجال للتأکید علی أنهما هما اللذان قصدهما«صلی اللّه علیه و آله» بکلامه هذا..و إن کان ذلک محتملا فی حد نفسه.بل قد یقال:أن أحدا لا یصلح للاستیداع،مع وجود الحسنین«علیهما السلام»فهو من قبیل:رب لا تذرنی فردا،أو من قبیل:إن تهلک هذه العصابة لا تعبد،فهو بمثابة طلب حفظ الحسنین«علیهما السلام»علی لسان رسول«صلی اللّه علیه و آله».

3)

-ص 277 ح 102،و الزبیدی فی لقط اللآلئ المتناثرة فی الأحادیث المتواترة ص 206،و الشوکانی فی در السحابة ص 210،و الکتانی فی نظم المتناثر فی الحدیث المتواتر ص 194 و إسحاق بن یوسف الصنعانی فی تفریج الکروب فی حرف المیم.

ص :306


1- 1) الغدیر ج 1 ص 23 و مجمع الزوائد ج 9 ص 106 و المعجم الکبیر ج 2 ص 357 و 358 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 36 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 236 و شرح إحقاق الحق ج 16 ص 564 و ج 30 ص 423 و أسد الغابة ج 1 ص 308 و قال:أخرجه الثلاثة.یرید:ابن عبد البر،و ابن مندة،و أبا نعیم.
الزهری..و حدیث الغدیر

و قد حدث الزهری بحدیث الغدیر،فقیل له:لا تحدث بهذا بالشّام و أنت تسمع ملء أذنیک سب علی.

فقال:و اللّه،إن عندی من فضائل علی«علیه السلام»ما لو تحدّثت بها لقتلت (1).

فکلام الزهری هذا صریح فی:أن لدیه فضائل أکثر صراحة فی حقیقة فضله«علیه السلام»،و أشد إیلاما لمناوئیه،و أکثر إثارة لغضبهم إلی حد أنها تدفعهم إلی قتله..

إلا إذا کان مراده:أن کثرتها هی الموجبة لغضب أعداء علی«علیه السلام».

فإذا کان الزهری یکتم من فضائله ما یؤدی به إلی القتل،فما بالک بما کان یکتمه العشرات و المئات غیر الزهری من فضائله«علیه السلام»؟!

عمر فی خدمة جبرئیل

عن عمر بن الخطاب،قال:نصب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا علما،فقال:«من کنت مولاه،فعلی مولاه،اللهم وال من والاه،و عاد من عاداه،و اخذل من خذله،و انصر من نصره،اللهم أنت شهیدی علیهم».

ص :307


1- 1) أسد الغابة ج 1 ص 308 و قاموس الرجال ج 12 ص 38 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 228 و الغدیر ج 1 ص 24 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 274 و 376.

قال عمر بن الخطاب:و کان فی جنبی شاب حسن الوجه،طیب الریح،قال لی:یا عمر،لقد عقد رسول اللّه عقدا لا یحله إلا منافق(زاد فی مودة القربی،قوله:فاحذر أن لا تحله).(لعل الصحیح:أن تحله،أو فاحذر..لا تحله).

قال عمر:فقلت:یا رسول اللّه،إنک حیث قلت فی علی کان فی جنبی شاب حسن الوجه،طیب الریح قال لی:یا عمر لقد عقد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عقدا لا یحله إلا منافق.

فأخذ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بیدی،فقال:یا عمر،إنه لیس من ولد آدم،لکنه جبرائیل،أراد أن یؤکد علیکم ما قلته فی علی (1).

و نقول:

إننا نلاحظ ما یلی:

1-قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:اللهم أنت شهیدی علیهم..کأنه إشارة إلی أن هذا الحدث سوف یتعرض للإنکار من قبل جماعة من الناس، أو علی الأقل لتحریف دلالته،و التلاعب بمقاصده و مرامیه،المساوق

ص :308


1- 1) مودة القربی ص 18 لشهاب الدین الهمدانی،المودة الخامسة،و ینابیع المودة ج 2 ص 284 و الغدیر ج 1 ص 57 و راجع:خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 187 و ج 9 ص 273 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 252 و ج 21 ص 65 و الإمام علی«علیه السلام»فی آراء الخلفاء ص 73 عن الکوکب الدری للکشفی ص 131 المنقبة رقم 154.

لإنکاره.و سیعرض الأمر یوم القیامة للحساب و المطالبة،فیحتاج«صلی اللّه علیه و آله»إلی الشهادة له بأنه قد ابلغهم مقاصده،واضحة لا لبس فیها.

2-إنه«صلی اللّه علیه و آله»حین أراد أن یخبر عمر بحقیقة ذلک الشاب الحسن الوجه،الطیب الریح أخذ بید عمر،لکی تتشارک المشاعر فی وعی و حفظ ما سیلقیه إلیه..فإن تحریک الحواس الظاهریة باللمس، و نبرات الصوت،و بتعابیر الوجه،یجعل المشاعر أکثر تحفزا لمتابعة ما یجری بانتباه أشد،و یهیء الذاکرة لاختزان ذلک کله بصورة أعمق و أدق.

3-إن جمال ذلک الشاب قد لفت نظر عمر،حیث لم یعهد فی نظرائه و أقرانه جمالا أو طیب ریح یستحق الذکر،إلا ما کان من ذلک فی بنی هاشم.

ثم جاءت کلمة ذلک الشاب متوافقة مع مظهره فی التأثیر علی عمر إلی حد دعاه إلی استیضاح الحال من النبی«صلی اللّه علیه و آله»مباشرة.

و لعله کان یرمی إلی ما هو أبعد من ذلک،و هو أن یسجل شکواه منه، علّه یسمع من النبی«صلی اللّه علیه و آله»استنکارا لکلام ذلک الشاب و إدانة له،لکی یرتاح عمر،و تهدأ خواطره،و یزول بلباله..و لکن عمر فوجئ بما أخبره به رسول اللّه،و هو أن ذلک الشاب هو جبرئیل..

و لنا أن نتصور کم کان عمر یحلم فی أن یروی للناس أنه قد رأی جبرائیل،مباهیا بذلک و مفاخرا..و لکن ما یصده عن ذلک کان أعظم و أخطر،فإن حدیث جبرائیل قد نص علی نفاق من یحل العقدة التی عقدها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام».

و هل یمکن أن یرضی أولئک الذین ساروا فی هذا الإتجاه بما قاله

ص :309

جبرئیل عنهم؟!

و إذا کان جبرئیل قد قال ذلک،فکیف یمکن بعد هذا ادعاء أن هذا التصرف کان من ابتکارات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حبا بصهره و ابن عمه؟

ماذا بعد الأئمة؟!

قلنا:إن قریشا کانت مهتمة بصرف الأمر عن علی«علیه السلام»بأی ثمن کان،و لو بإثارة الشبهات و الشکوک حول عدل النبی و إنصافه،بل إلی حد اتهامه فی عقله،حین قالوا:إن النبی لیهجر،فضلا عن الشائعات و حیاکة المؤمرات..التی کانت تدفع بها فی کل اتجاه..و کانت تمانع بالفعل و بالقول،و تتحدی،و تعج،و تضج،و لکنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یزل یهتف باسمه،و یعمل لإحکام أمره،و تثبیت إمامته من بعده.حتی أمام الحشود الغفیرة فی یوم عرفة.

و حین غلبت قریش علی أمرها،و أعلن النبی للأمة کلها یوم عرفة:أن الأئمة الإثنی عشر کلهم من قریش،و من بنی هاشم قصدته قریش إلی منزله،لیستوضحوا منه الأمر عن هؤلاء الأئمة،و ماذا یکون من بعدهم، لتری إن کان لها نصیب،و لو بعد انقضاء عهد الأئمة،و إذ بها تفاجأ بقوله:

ثم یکون الهرج،و فی نص آخر:(الفرج)،کما رواه الخزاز (1).

ص :310


1- 1) راجع:کفایة الأثر ص 52 و یقارن ذلک مع ما فی إحقاق الحق(الملحقات)و غیبة النعمانی ص 104 و الغیبة للطوسی ص 128 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 250-
أی یوم أعظم حرمة؟!

و لکی نربط الأحداث ببعضها نعود فنذکر فنذکر القارئ بما جری فی عرفة، فنقول:

إنه بالرغم من أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان قد ذکرهم بشرف الزمان،و شرف المکان،و شرف المناسبة،فإن ذلک لم یمنعهم من إساءة الأدب مع رسول اللّه و الإسراف فی التحدی للّه و لرسوله،فقد سألهم:عن أی شهر أعظم حرمة،و أی بلد أعظم حرمة،و أی یوم أعظم حرمة (1).

1)

-و غیرهم.فإنهم صرحوا بان قریشا هی التی أتته.و راجع:الصوارم المهرقة للتستری ص 93 و بحار الأنوار ج 36 ص 365 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 727 و مسند أحمد ج 5 ص 92 و سنن أبی داود ج 2 ص 309 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 43 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 253 و تهذیب الکمال ج 3 ص 224 و البدایة و النهایة ج 6 ص 279 و إمتاع الأسماع ج 12 ص 303 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 13 ص 3 و 16 و 20 و ج 29 ص 91 و 94 و 96.

ص :311


1- 1) راجع هذه الفقرات الواردة فی خطبة النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حجة الوداع فی المصادر التالیة:مسند أحمد ج 3 ص 313 و 371 و کنز العمال ج 5 ص 286 و 287 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 600 و الکافی ج 7 ص 273 و 275 و دعائم الإسلام ج 2 ص 484 و المجموع للنووی ج 8 ص 466 و ج 14 ص 231 و المحلی لابن حزم ج 7 ص 288 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 29 ص 10 و (ط دار الإسلامیة)ج 19 ص 3 و التفسیر الصافی ج 2 ص 67 و تفسیر نور الثقلین-

فأقروا له بالحقیقة،و لکن ذلک لم یمنعهم من العجیج و الضجیج، و التحدی.

و لا ندری ماذا کان سیحصل لو أنه«صلی اللّه علیه و آله»صرح لهم بإسمه«علیه السلام»فی ذلک الموقف،فهل کانوا سیکتفون بشتم النبی «صلی اللّه علیه و آله»(و العیاذ باللّه)أم أنهم سیتجاوزون ذلک إلی قذفه بالحصباء أو بالحجارة،أو إلی ما هو أعظم من ذلک؟!و هو مباشرة قتله و العیاذ باللّه!!

التهدید الإلهی حسم الأمر

و حین جاء التهدید الإلهی لهم،الذی صرح باعتبارهم فی دائرة الکفر الذی یفتح باب الحرب معهم،و تضمن تطمین النبی«صلی اللّه علیه و آله» إلی أنهم سیکونون عاجزین عن فعل أی شیء یضر فی أمر إبلاغ ذلک الأمر الخطیر،و إقامة الحجة کما یریده اللّه فی قوله تعالی:

یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّٰاسِ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکٰافِرِینَ

(1)

.

1)

-ج 1 ص 655 و تفسیر القمی ج 1 ص 171 و مستدرک الوسائل ج 17 ص 87 و بحار الأنوار ج 37 ص 113 و إمتاع الأسماع ج 10 ص 343 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 391 و البدایة و النهایة ج 5 ص 215 و جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 100 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 170 إضافة إلی مصادر أخری تقدمت.

ص :312


1- 1) الآیة 67 من سورة المائدة.

و حین أبلغهم أن اللّه سبحانه یعتبر عدم إبلاغ هذا الأمر بمثابة عدم إبلاغ أصل الدین و أساس الرسالة..مما یعنی:أنه قد یحل بهم عذاب الإستئصال، فهو ینذرهم بصاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود،أو علی الأقل أنه سیعاملهم علی أساس أنهم عادوا إلی نقطة الصفر،التی اقتضت حرب بدر،و أحد،و الخندق، و حنین و سوی ذلک..و هذا ما لا طاقة لهم به..

نعم..حین بلغ الأمر إلی هذا الحد،قرروا الإنحناء أمام العاصفة، و اللجوء إلی سیاسة المداراة و المکیدة،و انتظار الفرصة..حتی لا تحل کارثة فاضحة،تتلاشی معها جمیع الآمال..

و لزمتهم الحجة بالبیعة التی أعطوها له«علیه السلام»یوم الغدیر، و قامت الحجة بذلک علی الأمة بأسرها..و لم یکن المطلوب أکثر من ذلک..

و کان ذلک قبل استشهاده«صلی اللّه علیه و آله»بسبعین یوما.

محاولة قتل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

و مما یذکر هنا:أن بعض النصوص یقول:إن تنفیر الناقة برسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»لیلة العقبة لیسقط فی ذلک الوادی السحیق قد کان بعد حجة الوداع،و بعد البیعة لعلی«علیه السلام»یوم الغدیر..

و یمکن ترجیح هذا النص،لکثیر من الإعتبارات التی ألمحنا إلیها فی کتابنا هذا و فی کتاب الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله».

ص :313

ص :314

الباب الثانی عشر من تاریخ علی علیه السّلام فی عهد النبی صلّی اللّه علیه و آله

اشارة

الفصل الأول:أحداث ذات مغزی..

الفصل الثانی:علم..و قضاء..

الفصل الثالث:بذل علی علیه السّلام و الإمامة..

الفصل الرابع:علی علیه السّلام فی کلام الرسول صلّی اللّه علیه و آله

الفصل الخامس:علی علیه السّلام فی سورة هل أتی..

الفصل السادس:آیة التطهیر..و حدیث الکساء..

الفصل السابع:الإسم الأکبر..و أدعیة علی علیه السّلام..

الفصل الثامن:حدیث الطیر..

الفصل التاسع:من أحادیث الإمامة..

الفصل العاشر:أحقاد..و آثار..

ص :315

ص :316

الفصل الأول

اشارة

أحداث ذات مغزی..

ص :317

ص :318

أبو هریرة أعلم من أبی بکر و عمر

و حدث أبو هریرة:أنه کان فی المدینة مجاعة،و مر بی یوم و لیلة لم أذق شیئا،و سألت أبا بکر آیة کنت أعرف بتأویلها منه،و مضیت معه إلی بابه، و ودعنی و انصرفت جایعا یومی.

و أصبحت و سألت عمر آیة کنت أعرف منه بها،فصنع کما صنع أبو بکر.

فجئت فی الیوم الثالث إلی علی،و سألته ما یعلمه فقط.فلما أردت أن أنصرف دعانی إلی بیته،فأطعمنی رغیفین و سمنا،فلما شبعت انصرفت إلی رسول اللّه.

فلما بصر بی ضحک فی وجهی و قال:أنت تحدثنی أم أحدثک،ثم قص علی ما جری،و قال لی:«جبرئیل عرفنی» (1).

و نقول:

نلاحظ هنا أمورا نقتصر منها علی ما یلی:

ص :319


1- 1) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 122 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 347 و(ط أخری)ج 2 ص 73 و بحار الأنوار ج 41 ص 27.

1-إن أبا هریرة یصف نفسه بأنه أعرف من أبی بکر و عمر بتأویل الآیات التی سألهما عنها،فکیف نوفق بین قوله هذا،و بین قول الناس الذین لم یروا أبا بکر و لا غیره من الصحابة:بأنه أعلم من أبی هریرة و غیره؟!

2-إنه ذکر:أنه سأل علیا عما یعلمه فقط،أی سأله عما یعلمه هو دون سواه..و لا یعلمه غیره..

فدل أیضا بذلک علی أنه یری أن لدی علی«علیه السلام»علوما قد تفرد بها عن غیره،و ذلک ینقض أیضا دعواهم لحوق غیره«علیه السلام» به.فضلا عن دعواهم الغریبة و المضحکة للثکلی:أن غیره«علیه السلام» أعلم منه.

3-لا بأس بالمقارنة بین فعل علی«علیه السلام»مع أبی هریرة بعد جوابه له،و بین فعل غیره معه!!

4-نلاحظ:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»ذکر لأبی هریرة أن جبرئیل عرفه بما جری..و ذلک یدل علی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یعرف بتفاصیل ما یجری للناس،و أن ذلک کان بواسطة الوحی الإلهی..فلیس لأبی هریرة و لا لغیره:أن یظن أنه قد اطلع علی ما جری بنفسه،أو بإخبار علی«علیه السلام»إیاه،أو بواسطة ناظر و مراقب من الناس،أو بأیة وسیلة أخری قد یتوهمها متوهم.

لو کان علی علیه السّلام معکم لما ضللتم

و عن الحسین بن خالد،عن أبی الحسن«علیه السلام»:أن ما عز بن مالک أقر عند رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالزنا،فأمر به أن یرجم،

ص :320

فهرب من الحفرة،فرماه الزبیر-بن العوام-بساق بعیر،فعقله به فسقط، فلحقه الناس،فقتلوه.

فأخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بذلک،فقال:هلا ترکتموه یذهب إذا هرب،فإنما هو الذی أقر علی نفسه.و قال:أما لو کان علی حاضرا معکم لما ضللتم.

قال:و وداه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من مال المسلمین (1).

و نقول:

1-إن من یثبت علیه الزنا بإقراره یرجم،و لکنه إذا هرب من الحفیرة، لا یعاد إلیها،بل یکف عنه،و کأنه لأجل أن هربه بمثابة رجوع عن إقراره ذاک.

2-إن کلمة النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«أما لو کان علی حاضرا معکم لما ضللتم»یفید ما یلی:

ألف:إن هذا الحکم کان قد بلغهم،و لکنهم ضلوا،بعد هدایتهم.

ب:إن التعبیر بالضلال دون التعبیر بالنسیان،أو الغفلة یشعر بذمهم علی ذلک،و أنهم غیر معذورین فی فعلهم..

ج:إن وجود علی«علیه السلام»معهم یفرض علیهم الإلتزام بأحکام اللّه،و یمنع من انسیاقهم وراء عصبیاتهم،و میولهم و أهوائهم،حین یریدون

ص :321


1- 1) الکافی ج 7 ص 185 و المحاسن للبرقی ج 2 ص 306 و وسائل الشیعة ج 18 ص 376 و بحار الأنوار ج 76 ص 44.

إجراء الأحکام.

3-یلاحظ:أنه«صلی اللّه علیه و آله»وصفهم بالضلال حین فقدهم علیا«علیه السلام»من دون تقیید،فلم یقل:ضللتم عن ذلک الحکم..

لیفید:أن ضلالهم حین یفقدون النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علیا «علیه السلام»یکون عاما و شاملا..

4-إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یؤاخذهم بفعلهم هذا،و لم یغرمهم دیته،لأنهم یدعون الغفلة عن الحکم و نسیانه،أو عدم سماعه من الرسول «صلی اللّه علیه و آله»..فلا محیص من معاملتهم وفقا لما یظهرونه.و لو أمکن تحصیل العلم بالوسائل العادیة بوجود متعمد بینهم علی سبیل الإجمال،فیصعب تحدید المتعمد للقتل منهم،و یصعب أیضا تحدید القاتل بصورة أو بأخری.

5-و ربما کان غیر علی«علیه السلام»یعرف الحکم،و لو کان حاضرا معهم لعرفهم به کسلمان مثلا.و لکن بما أنهم قد لا ینقادون له،لأنهم یستضعفونه،و یتعصبون علیه.أو قد یلجأون إلی تکذیبه..إلی غیر ذلک من حالات و تصرفات.إلا أنهم لا یمکنهم ممارسة ذلک مع علی«علیه السلام»،فإنه«صلی اللّه علیه و آله»حصر أمر إعادتهم إلی جادة الصواب به..

یضاف إلی ذلک:أنه«علیه السلام»هو الهادی لهم،و المبین ما یختلفون فیه بعد وفاته کما قاله«صلی اللّه علیه و آله»،و کما أثبتته الوقائع و الأحوال.

ص :322

أعتق علی علیه السّلام ألف مملوک

1-روی عنبسة العابد عن عبد اللّه بن الحسین بن الحسن،قال:أعتق علی«علیه السلام»فی حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ألف مملوک مما مجلت یداه،و عرق جبینه،و لقد ولی الخلافة،و أتته الأموال،فما کان حلواه إلا التمر،و لا ثیابه إلا الکرابیس (1).

2-عن الصادق«علیه السلام»:أنه أعتق ألف نسمة من کد یده، جماعة لا یحصون کثرة (2).

و نقول:

إن اهتمام علی«علیه السلام»بعتق الممالیک یدل علی عمق شعوره الإنسانی معهم،حتی إنه«علیه السلام»لیعمل حتی تمجل یداه من أجل أن یدخل السرور علی قلوبهم فی أعز شیء لدیهم،ألا و هو أنفسهم،حیث ینیلهم نعمة الحریة و الخلاص من العبودیة.

و هذا یدل علی أنه کان یفکر فی الآخرین بطریقة تختلف عن تفکیر

ص :323


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 202 و الغارات(هامش)ج 1 ص 92 و بحار الأنوار ج 41 ص 138 و 139 و نهج السعادة ج 8 ص 447 و شرح إحقاق الحق ج 32 ص 245.
2- 2) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص..و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 388 و(ط أخری)ج 2 ص 122 و بحار الأنوار ج 41 ص 32 و راجع: الثاقب فی المناقب ص 405 و نهج السعادة ج 8 ص 452.

غیره.فهو یفکر فی إسعادهم،و غیره یزید فی إسعاد نفسه بتعب غیره..

و قد ذکرنا فی بعض فصول هذا الکتاب:اعتراض عمر علی علی«علیه السلام»حین تسبب فی عتق سبی الفرس بإعتقاقه نصیبه منهم.

هبنی سیفک

روی:أن علیا«علیه السلام»کان یحارب رجلا من المشرکین،فقال المشرک:یا بن أبی طالب هبنی سیفک!!

فرماه إلیه.

فقال المشرک:عجبا یا بن أبی طالب،فی مثل هذا الوقت تدفع إلی سیفک!

فقال:یا هذا،إنک مددت ید المسألة إلیّ،و لیس من الکرم أن یرد السائل.

فرمی الکافر نفسه إلی الأرض،و قال:هذه سیرة أهل الدین،فقبل قدمه،و أسلم (1).

و نقول:

1-قد یتخیل البعض:أن إقدام علی«علیه السلام»علی إعطاء سیفه لذلک المشرک لیس تصرفا محمودا،بل هو خلاف الحکمة..لأن فیه إلقاء للنفس فی التهلکة.و هو أمر یمنع منه العقل و الشرع،فلا ینبغی عدّ ذلک

ص :324


1- 1) بحار الأنوار ج 41 ص 69 عن أبی السعادات فی فضائل العترة،و مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص..و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 358 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 602 و نهج السعادة ج 8 ص 279.

من فضائله«علیه السلام».بل هو إما مکذوب علیه،أو أن علی الشیعة أن یتخلوا عن معنی العصمة فیه«صلوات اللّه و سلامه علیه»..

و هو خیال باطل،لأن هذا التصرف إنما یکون خلاف الحکمة،و ممنوعا منه عقلا و شرعا لو کان علی«علیه السلام»قد فقد السبیل به للنصر علی عدوه و الوسیلة للتحرز منه.أما إذا کان واثقا من قدرته علیه،فإن ذلک لا یوجب خللا فی الحکمة،و لا فی العصمة..

و لا نقول ذلک علی سبیل التخیل و التنظیر،و الإحتمال العقلی،فقد قرأنا:أنه«علیه السلام»قد انتصر علی أعدائه بسیف أعدائه رغم کثرتهم، مثل ما جری له یوم بات علی الفراش لیلة الهجرة.حیث أخذ سیف خالد بن الولید و صال علی مهاجمیه،و کانوا عشرة حتی أخرجهم من البیت، وثمة نظائر أخری لذلک أیضا تجدها فی ثنایا هذا الکتاب..

2-إنه«علیه السلام»أراد أن یقدم لذلک المشرک الأمثولة العملیة فی الخلق الإسلامی الرفیع،و فی الشجاعة،و فی الثقة بالنفس..

3-و قد تلقفها ذلک المشرک بتدبر،و حکمة،و بفطرة صافیة،فوجدت السبیل إلی قلبه،فانفتح قلبه و عقله علی مثل الإسلام العلیا.و کان ذلک سبب هدایته و سلامته..لأنه کان یعرف أن الشرک لا یهدی إلی مکارم الأخلاق،بل إلی ضدها،حیث یکرس حب الدنیا و التعلق بها فی قلب الإنسان،و یجعله قاسیا و أنانیا،یضحی بکل شیء فی سبیل حفظ نفسه،و فی سبیل الحصول علی الملذات.و إن الدین و الأمل بما عند اللّه سبحانه هو الذی ینتج هذا الخلق، و یدعو الإنسان إلی الإلتزام به،حتی فی مثل هذه الحالات..

ص :325

علی علیه السّلام فی حدیث المعراج

النعمانی:بسنده عن محمد بن علی الباقر«علیهما السلام»،عن سالم بن عبد اللّه بن عمر،عن أبیه عبد اللّه بن عمر بن الخطاب،قال:قال رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»:إن اللّه أوحی إلی لیلة أسری بی:یا محمد،من خلفت فی الأرض علی أمتک؟!و هو أعلم بذلک.

قلت:یا رب أخی.

قال:یا محمد،إنی اطلعت إلی الأرض اطلاعة،فاخترتک منها،فلا أذکر حتی تذکر معی،فأنا المحمود و أنت محمد.

ثم إنی اطلعت إلی الأرض اطلاعة أخری،فاخترت منها علی بن أبی طالب وصیک،فأنت سید الأنبیاء و علی سید الأوصیاء،ثم شققت له اسما من أسمائی،فأنا الأعلی و هو علی.

یا محمد،إنی خلقت علیا،و فاطمة،و الحسن،و الحسین،و الأئمة من نور واحد،ثم عرضت ولایتهم علی الملائکة،فمن قبلها کان من المقربین، و من جحدها کان من الکافرین.

یا محمد،لو أن عبدا من عبادی عبدنی حتی ینقطع،ثم لقینی جاحدا لولایتهم أدخلته النار.

ثم قال:یا محمد،أتحب أن تراهم؟!

فقلت:نعم.

فقال:تقدم أمامک.

ص :326

فتقدمت أمامی،فإذا علی بن أبی طالب،و الحسن،و الحسین،و علی بن الحسین،و محمد بن علی،و جعفر بن محمد،و موسی بن جعفر،و علی بن موسی،و محمد بن علی،و علی بن محمد،و الحسن بن علی،و الحجة القائم کأنه الکوکب الدری فی وسطهم.

فقلت:یا رب من هؤلاء؟!

قال:هؤلاء الأئمة،و هذا القائم،محلل حلالی و محرم حرامی،و ینتقم من أعدائی.

یا محمد،أحببه،فإنی أحبه و أحب من یحبه (1).

و نقول:

یحسن ملاحظة ما یلی من نقاط

1-إن الوحی الإلهی المتضمن للسؤال عن الذی خلفه النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی الأرض یشیر إلی أن أصل الإستخلاف أمر مفروغ عنه، و لذلک لم یقل له:هل استخلفت؟!فإذا کانت الرحلة المختصرة له«صلی اللّه علیه و آله»تحتاج إلی الإستخلاف علی الأمة،فهل یمکن أن یستغنی عن الإستخلاف حین یرحل عن هذه الدنیا؟!

2-و دل هذا السؤال أیضا علی أن المطلوب هو الإستخلاف فی الأمة

ص :327


1- 1) الغیبة للنعمانی ص 93 الباب الرابع حدیث 25،و بحار الأنوار ج 36 ص 222 و 280 و مقتضب الأثر للجوهری ص 23 و 26 و غایة المرام ج 2 ص 241 و ج 3 ص 77.

کلها،و لا یکفی الإستخلاف علی الأهل و المال و الولد،و غیر ذلک من الشؤون المرتبطة به کشخص.

3-و قد بین الإمام«علیه السلام»:أن هذا السؤال الإلهی لیس علی ظاهره،بحیث یراد منه حصول المعرفة بالمسؤول عنه،فإن اللّه تعالی منزه عن العجز و الجهل،و کل نقص..بل هو سؤال تقریری یراد به التوطئة لتعریف الآخرین بأمر یحتاج إلی هذا النوع من البیان..فهو علی حد قول اللّه تعالی لعیسی بن مریم: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّٰاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلٰهَیْنِ مِنْ دُونِ اللّٰهِ (1).

4-و الجواب بیا رب أخی،ربما یرید أن یشیر إلی بعض صفات خلیفته فی أمته،و هو أن یکون موضع ثقته،کما یثق الإنسان بأخیه،الذی یکون یکون أعرف الناس به..و ربما یشیر به أیضا إلی منزلته فی الفضل و الکرامة، حتی استحق أن یتخذه أخا له،لیدل علی قربه فیه،و شبهه به فی الحالات و الخصوصیات.

5-و قد اکتفی«صلی اللّه علیه و آله»بهذا التوصیف عن ذکر الإسم، لیأتی تطبیق الوصف علی الوصوف،من قبل اللّه تعالی مباشرة،لیدلنا علی أنه یمکن معاینة هذا الوصف فی علی«علیه السلام»،فهو موجود فیه بالفعل..و لیس فیه ادعاء و لا مبالغة،و لا مجازیة.

6-ثم جاء الإخبار الإلهی عن اختیار اللّه تعالی لنبیه«صلی اللّه علیه

ص :328


1- 1) الآیة 116 من سورة المائدة.

و آله»،و للوصی فی شخص علی«علیه السلام»،و جعل النبوة و الوصایة لهما، لیؤکد أن النبوة و الوصایة شأن إلهی لا یرجع للبشر،و لا یحق لهم أن یتدخلوا فیه.

7-إنه تعالی ذکر:أنه هو الذی اشتق لعلی«علیه السلام»اسما من أسمائه.فدل علی أنه تعالی قد ألهم أباه هذا الاسم،لیظهر کمال الإتصال به، و الحب له.و لتکن هذه إشارة إلی إیمانه الذی أثبتته الأدلة القاطعة،و إن کان بعض الناس ینکره،بلا مبرر معقول،أو مقبول.

8-و قد جعل تعالی:جحد ولایة المعصومین الأربعة عشر سببا للکفر و دخول النار،لیدل علی أن الموجب للکفر هو إنکار الولایة عن علم و معرفة،أما لو لم یعتقد بالولایة،و لم یصل الأمر إلی حد الجحود لما هو معلوم عنده،فلا یکفر بذلک.

9-و قد أکد تعالی مقام الحجة من آل محمد«علیه و علیهم السلام»، و أنه فی وسط المعصومین کالکوکب الدری..مبینا أنه هو الذی سوف ینتقم من أعداء اللّه،لیکون هذا داعیا للناس إلی الإحتیاط لأنفسهم،لأنهم یخاف من المجهول،و یسعی الإنسان للتحرز مما خفی عنه فیه..فکیف إذا عرّفه بحقیقة ما خفی علیه عالم الغیب و الشهادة.فإن المفروض فی هذا الحال هو کمال التحرز،و الطاعة و الإنقیاد..

و فی الروایات إشارات کثیرة أخری،نسأل اللّه سبحانه أن یوفق أهل الفکر و الفضل،لا ستخلاصها،و عرضها للناس للإستفادة منها..

ص :329

إبلیس مؤجل إلی الوقت المعلوم

1-عن مجاهد،عن ابن عباس،قال:بینا نحن بفناء الکعبة و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یحدثنا،إذ خرج علینا مما یلی الرکن الیمانی شیء عظیم،کأعظم ما یکون من الفیلة.

قال:فتفل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و قال:«لعنت».

أو قال:«خزیت»-شک إسحاق-.

قال:فقال علی بن أبی طالب:ما هذا یا رسول اللّه؟!

قال:«أو ما تعرفه یا علی»؟!

قال:اللّه و رسوله أعلم.

قال:«هذا إبلیس»،فوثب إلیه،فقبض علی ناصیته،و جذبه فأزاله عن موضعه.و قال:یا رسول اللّه،أقتله؟!

قال:«أو ما علمت أنه قد أجل إلی الوقت المعلوم»؟!

قال:فترکه من یده.فوقف ناحیة ثم قال:مالی و لک یا ابن أبی طالب؟!

و اللّه ما أبغضک أحد إلا و قد شارکت أباه فیه.اقرأ ما قاله اللّه تعالی:

وَ شٰارِکْهُمْ فِی الْأَمْوٰالِ وَ الْأَوْلاٰدِ وَ عِدْهُمْ وَ مٰا یَعِدُهُمُ الشَّیْطٰانُ إِلاّٰ غُرُوراً

(1)

» (2).

ص :330


1- 1) الآیة 64 من سورة الإسراء.
2- 2) تاریخ بغداد ج 4 ص 56 و تاریخ مدینة دمشق ترجمة الإمام علی ج 2 ص 226 و-

2-عن الکنجی،عن أبی وائل،عن عبد اللّه،قال:قال علی بن أبی طالب:رأیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»عند الصفا و هو مقبل علی شخص فی صورة الفیل و هو یلعنه،فقلت:و من هذا الذی یلعنه رسول اللّه؟!

قال:هذا الشیطان الرجیم.

فقلت:و اللّه یا عدو اللّه،لأقتلنک.و لأریحن الأمة منک.

قال:ما هذا جزائی منک!

قلت:و ما جزاؤک منی یا عدو اللّه؟!

قال:و اللّه ما أبغضک أحد قط إلا شارکت أباه فی رحم أمه (1).

2)

-(ط دار الفکر)ج 42 ص 289 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 386 و میزان الإعتدال ج 1 ص 197 و لسان المیزان ج 1 ص 371 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 7 ص 225 و ج 18 ص 225 و ج 21 ص 587 و ج 30 ص 343 عن مختصر تاریخ دمشق(نسخة طوب قبوسرای بإسلامبول)ج 17 ص 14 و (ط دار الفکر)ج 17 ص 373.

ص :331


1- 1) تاریخ بغداد ج 4 ص 57 و الغدیر ج 4 ص 324 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 159 و الجامع لأحکام القرآن ج 1 ص 91 و تاریخ مدینة دمشق ترجمة الإمام علی ج 2 ص 227 و(ط دار الفکر)ج 42 ص 290 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 3856 و میزان الإعتدال ج 1 ص 197 و الکشف الحثیث ص 65 و کفایة الطالب ص 69 و لسان المیزان ج 1 ص 371 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 7 ص 225.

و نقول:

أولا:لا مانع من تکرر ظهور إبلیس،تارة عند الصفا،و أخری بفناء الکعبة مما یلی الرکن الیمانی..

ثانیا:یلاحظ:أن إبلیس قد ظهر هنا و هناک فی صورة الفیل،فما هی خصوصیة الفیل فی ذلک علی غیره؟!هل هی أن الفیل من المسوخ أی من الحیوانات التی مسخ اللّه بعض الجبارین المسرفین علی صورتها؟!أم لأنه أراد التهویل علی الناس،لکی لا یتجرأ أحد علی أن یقصده بسوء؟!أم لسبب آخر لا نعلمه؟!

ثالثا:إن تمکن أمیر المؤمنین«علیه السلام»منه و إذلاله،یدل علی خصوصیة له«علیه السلام»..و هو من المثوبات التی وفقه اللّه إلیها..

رابعا:إنه«علیه السلام»لا یقدم علی قتله-إلا بعد أن یسأل رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»..لأن التصرف بالأمور إلی هذا الحد لا بد أن یکون بإذن منه«صلی اللّه علیه و آله»..

خامسا:إن علیا«علیه السلام»قد سأل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إن کان یأذن بقتله.و لکنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یقل:لا آذن لک،بل قال:أو ما علمت أنه أجّل إلی الوقت المعلوم؟!

فدل بذلک:علی أن قتله لیس محرما فی ذاته،بل هو مستحق للقتل، و لکن وضع الأجل له هو الذی یمنع من قتله..

سادسا:إن علیا«علیه السلام»بقبضه علی ناصیة إبلیس قد دل علی أن قتله ممکن و مقدور له..و هذه مزیة تثبتها له هذه الروایة،لیمتاز بها عن

ص :332

سائر الناس..

و لکن هل قتله یزیل الشرور من بین الناس؟!أم أن شیاطین الجن و الإنس،من ذریة إبلیس،سوف یواصلون عملهم فی إضلال الناس، و دعوتهم إلی المعاصی،و إن کان رأسهم المدبر قد زال؟!

سابعا:إن ما قاله إبلیس عن مشارکته آباء مبغضی علی«علیه السلام»فی أبنائهم لا یعنی أن إبلیس مصیب فی عمله،فإن بغضه«علیه السلام»جریمة عظیمة،و فعل إبلیس هذا عدوان و معصیة،و تمرد علی أمر اللّه سبحانه..

غیر أن اللّه سبحانه حین یرفع ألطافه عن مبغضی علی«علیه السلام» یتسلط علیهم إبلیس بأنواع من التصرفات.

النبی صلّی اللّه علیه و آله یخبر باستشهاد علی علیه السّلام

عن أنس بن مالک قال:کان علی بن أبی طالب مریضا،فدخلت علیه و عنده أبو بکر و عمر جالسان.

قال:فجلست عنده،فما کان إلا ساعة حتی دخل نبی اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فتحولت عن مجلسی،فجاء النبی«صلی اللّه علیه و آله»حتی جلس فی مکانی،و جعل ینظر فی وجهه.

فقال أبو بکر أو عمر:یا نبی اللّه،لا نراه إلا لما به.

فقال:لن یموت هذا الآن،و لن یموت إلا مقتولا (1).

ص :333


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 267 و(ط دار الفکر)ج 42 ص 536 و راجع:-

و نقول:

أولا:لم یحدد«صلی اللّه علیه و آله»لأبی بکر،و لا لعمر تاریخ استشهاد علی«علیه السلام».بل اکتفی ببیان أنه لا یموت فی مرضه ذاک.ثم نفی نفیا قاطعا و مؤبدا موته«علیه السلام»بغیر القتل.

ثانیا:إن هذا الإخبار،یدلهم علی إمکانیته قتل علی«علیه السلام»بل علی أن القتل واقع لا محالة..و هذا یسقط أی توهم یرید أن ینحو منحی الغلو و أن یتجاوز الحدود فی علی«علیه السلام».

کما أنه یسقط ما یراد إشاعته من أن ما حققه«علیه السلام»من انتصارات،و إنجازات هائلة فی ساحات النزال و القتال،ثم خوف الناس منه،و نکولهم عنه لا یجعله مستحقا للتعظیم و التکریم،و التقدیم،لأنه جاء نتیجة التصرف الإلهی،الذی یرید صنع النصر علی ید أی کان من الناس..

فلیس فی ذلک فضل لعلی«علیه السلام»،لأنه لا یستفید من قدرات نفسه کما أنه لا یوجب الإنتقاص من مقام أحد ممن کان ینکل فی الحرب،و یفر فی مقامات الطعن و الضرب.

فقول النبی«صلی اللّه علیه و آله»هنا یدل:علی أن علیا«علیه السلام» لیس فی منأی عن القتل و الجرح،و أن ما حققه من انتصارات،إنما کان

1)

-الکامل فی التاریخ ج 3 ص 387 و شرح إحقاق الحق ج 8 ص 780 و ج 23 ص 384 و ج 23 ص 392 و 32 ص 596 و عن الفخری فی الآداب السلطانیة (طبع بغداد)ص 82.

ص :334

بجهده و جهاده،حتی استحق أن یفیض ألطافه علیه،و یشمله بعنایاته..و لم یکن غیره أهلا و لا محلا لذلک.

ما أحسب علیا علیه السّلام فیکم!

عن علی بن الحسین«علیهما السلام»،قال:خرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ذات یوم و صلی الفجر،ثم قال:معاشر الناس،أیکم ینهض إلی ثلاثة نفر قد آلوا باللات و العزی لیقتلونی.و قد کذبوا و رب الکعبة.

قال:فأحجم الناس و ما تکلم أحد،فقال«صلی اللّه علیه و آله»:ما أحسب علی بن أبی طالب فیکم؟!

فقام إلیه عامر بن قتادة،فقال:إنه وعک فی هذه اللیلة،و لم یخرج یصلی معک،أفتأذن لی أن أخبره؟!

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:شأنک.

فمضی إلیه فأخبره،فخرج أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»کأنه أنشط من عقال،و علیه إزار قد عقد طرفیه علی رقبته،فقال:یا رسول اللّه،ما هذا الخبر؟!

قال:هذا رسول ربی یخبرنی عن ثلاثة نفر قد نهضوا إلی لقتلی،و قد کذبوا و رب الکعبة.

فقال علی«علیه السلام»:یا رسول اللّه،أنا لهم سریة و حدی،هو ذا ألبس علی ثیابی.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:بل هذه ثیابی،و هذه درعی،

ص :335

و هذا سیفی.

فدرّعه،و عممه،و قلده،و أرکبه فرسه.

و خرج أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فمکث«صلی اللّه علیه و آله»ثلاثة أیام،لا یأتیه جبرئیل بخبره،و لا خبر من الأرض.

فأقبلت فاطمة بالحسن و الحسین«علیهم السلام»علی ورکیها،تقول:

أوشک أن ییتم هذین الغلامین.

فأسبل النبی«صلی اللّه علیه و آله»عینه یبکی،ثم قال:معاشر الناس، من یأتینی بخبر علی أبشره بالجنة.

و افترق الناس فی الطلب،لعظم ما رأوا بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»، و خرج العواتق،فأقبل عامر بن قتادة یبشر بعلی«علیه السلام»،و هبط جبرئیل علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فأخبره بما کان فیه.

و أقبل أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»و معه أسیران،و رأس،و ثلاثة أبعرة،و ثلاثة أفراس.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:تحب أن أخبرک بما کنت فیه یا أبا الحسن؟!

فقال المنافقون:هو منذ ساعة قد أخذه المخاض،و هو الساعة یرید أن یحدثه!

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:بل تحدث أنت-یا أبا الحسن-لتکون شهیدا علی القوم.

ص :336

قال:نعم-یا رسول اللّه-لما صرت فی الوادی،رأیت هؤلاء رکبانا علی الأباعر،فنادونی:من أنت؟

فقلت:أنا علی بن أبی طالب،ابن عم رسول اللّه.

فقالوا:ما نعرف للّه من رسول،سواء علینا وقعنا علیک أو علی محمد، و شد علی هذا المقتول،و دارت بینی و بینه ضربات،وهبت ریح حمراء سمعت صوتک فیها یا رسول اللّه و أنت تقول:قد قطعت لک جربان درعه،فاضرب حبل عاتقه.فضربته فلم أحفه.

ثم هبت ریح صفراء،سمعت صوتک فیها یا رسول اللّه،و أنت تقول:

قد قلبت لک الدرع عن فخذه،فاضرب فخذه.فضربته و وکزته،و قطعت رأسه و رمیت به.

و قال لی هذان الرجلان:بلغنا أن محمدا رفیق شفیق رحیم،فاحملنا إلیه و لا تعجل علینا،و صاحبنا کان یعد بألف فارس.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی،أما الصوت الأول الذی صک مسامعک فصوت جبرئیل«علیه السلام».

و أما الآخر فصوت میکائیل«علیه السلام»،قدم إلی أحد الرجلین.

فقدمه،فقال:قل لا إله إلا اللّه،و اشهد أنی رسول اللّه.

فقال:لنقل جبل أبی قبیس أحب إلی من أن أقول هذه الکلمة.

فقال:یا علی،أخره و اضرب عنقه.

ثم قال:قدم الآخر.

ص :337

فقال:قل لا إله إلا اللّه،و اشهد أنی رسول اللّه.

فقال:ألحقنی بصاحبی.

قال:یا علی،أخره و اضرب عنقه.

فأخره،و قام أمیر المؤمنین«علیه السلام»لیضرب عنقه،فهبط جبرئیل «علیه السلام»علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:یا محمد،إن ربک یقرئک السلام،و یقول لک:لا تقتله،فإنه حسن الخلق،سخی فی قومه.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی،أمسک،فإن هذا رسول ربی عز و جل یخبرنی أنه حسن الخلق،سخی فی قومه.

فقال المشرک،تحت السیف:هذا رسول ربک یخبرک!

قال:نعم.

قال:و اللّه ما ملکت درهما مع أخ لی قط،و لا قطبت وجهی فی الحرب، و أنا أشهد أن لا إله إلا اللّه،و أنک رسول اللّه.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:هذا ممن جره حسن خلقه و سخاؤه إلی جنات النعیم (1).

و نقول:

ص :338


1- 1) الأمالی للصدوق ص 166-168 و الخصال للصدوق ص 94-96 و حلیة الأبرار ج 2 ص 88-90 و بحار الأنوار ج 41 ص 73-75 و شجرة طوبی ج 1 ص 179-181.

1-دلت هذه الواقعة:علی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان علی یقین من فشل محاولة قتله علی ید هؤلاء الثلاثة،و لا شک فی أنه قد علم ذلک بواسطة جبرئیل عن اللّه تبارک و تعالی،کما ذکره«صلی اللّه علیه و آله» لعلی«علیه السلام».

2-إن معرفته هذه لا تعنی أن یقف مکتوف الأیدی تجاه مؤامراتهم، إذ قد یکون فشل مؤامرتهم مرهونا بتصرف معین من قبل المؤمنین أنفسهم، و لو لا ذلک لتبدلت الأمور،و وقع المحذور-أی أنه خبر مشروط بأمر اختیاری لا بد من إنجازه،فإذا لم یتحقق الشرط،لم یجب تحقق المشروط، و یدل علی هذا الإشتراط:نفس مبادرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لانتداب المسلمین لمواجهة المتآمرین..

3-و لأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یعلم بأحوال أصحابه، و یعرف من یقدم منهم و من یحجم.فإنه عرف أن علیا«علیه السلام»غیر موجود بینهم بمجرد عدم إجابته طلبه،إذ لو کان حاضرا فلابد أن یبادر إلی ذلک.

و کان«صلی اللّه علیه و آله»یعلم أیضا:أن أحدا غیره لم یکن علی استعداد للتضحیة فی مثل هذه الحالات..

و قد ظهر:أنه علی حق فیما قال،حین أخبره عامر بن قتادة بأن علیا «علیه السلام»قد وعک فی تلک اللیلة.

4-و حین قال عامر بن قتادة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أفتأذن لی أن أخبره؟!

ص :339

قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:شأنک.

أی أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یصدر أمرا باستحضار علی«علیه السلام»،بل أرجع الأمر إلی عامر بن قتادة.و لو أنه أجابه بالإیجاب لتوهم متوهم أن علیا«علیه السلام»قد اضطر للخروج إلی المتآمرین،لأن النبی «صلی اللّه علیه و آله»أراد منه ذلک.و لو ترک و شأنه،فلعله یؤثر السلامة علی الخروج کما آثرها غیره.

5-و قد أراد علی«علیه السلام»أن یخرج وحده للمتآمرین،لأن من لم ینتدب لهم حین طلب منهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ذلک لا یستحق أن ینال شرف المشارکة فی أمر کان کارها له..لأن مشارکته هذه ستکون لأجل أن ینال المکاسب علی ید غیره،و من دون أن یقدم هو أی شیء یستحقها به..

6-و قد أراد«صلی اللّه علیه و آله»بإلباس علی«علیه السلام»درعه، و إعطائه سیفه،و إرکابه فرسه،و تعمیمه،و تقلیده بیده،أن یدل علی کمال خصوصیته عنده،و علی أنه یمثله أدق تمثیل.

و قد دل مجیء فاطمة بأولادها بعد انقطاع خبر علی«علیه السلام» عنهم ثلاثة أیام،علی أن لعلی«علیه السلام»عیالا هم أحب الخلق إلی اللّه، و کان لغیر علی«علیه السلام»زوجات،و لکن لا کفاطمة.و کان لهم أولاد،و لکنهم لیسوا مثل الحسنین،فإن کان حب العیال منع غیره من المخاطرة بنفسه،فلماذا لم یمنع علیا«علیه السلام»حب هؤلاء الصفوة الذین لا نظیر لهم علی وجه الأرض من الخاطرة بنفسه؟!

ص :340

7-قد یحاول البعض إثارة الشبهة حول صحة هذه الروایة من جهتین:

إحداهما:أن عامر بن قتادة لیس له ذکر فی کتب تراجم الصحابة..

و نجیب:

إن الذین ترجموا للصحابة إنما ذکروا من وجدوا له روایة،أو من ورد له ذکر فی حادثة،أو نحو ذلک..و لا شیء یدل علی أنهم قد استقصوا جمیع الأحادیث،و کل المؤلفات فی التاریخ،و العقیدة،و الأخلاق و السیاسة،و ما إلی ذلک..و لا یزال أهل التتبع یستدرکون علی السابقین ما فاتهم فی مختلف الموضوعات،و منها التراجم.

الثانیة:إن هذا الحدیث لم یتداوله کتاب السیرة،و لا تناقلته الألسن، بل بقی تداوله محصورا فی نطاق معین.

و نجیب:

أولا:ما زال کتّاب السیرة یستدرک اللاحق منهم علی السابق،و أنت تجد فی الکتب المتفرقة أحادیث و أحداثا و تفاصیل کثیرة،لا تجدها فی الکتب التی حظیت باهتمام رواد کتابة السیرة الرسمیة،التی یهتم الحکام بتوجیه الأنظار إلیها..

ثانیا:إن هذا الحدث مروی عن علی بن الحسین السجاد«علیه السلام».و هو یتضمن فضیلة کبری لمن لم یزل محاربا بشراسة علی جمیع الأصعدة و فی جمیع المجالات..

و الروایة التی ترد فی کتب شیعة أهل البیت،و عن أحد أئمتهم«علیهم

ص :341

السلام»..لا یسمح الآخرون لأنفسهم بأخذها و ترویجها.کما لا یسمحون لأتباعهم بالإطلاع علی کتب شیعة أهل البیت،و یحاولون محاصرة ثقافتهم، و استبعاد کل ما له ارتباط بها و بهم من قریب،أو من بعید.

8-و یبقی هنا سؤال:کیف یمکن أن نتصور إعطاء الجنة لشخص لمجرد أنه سبق غیره فی حمل خبر علی«علیه السلام»إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و الحال أن الصدفة قد تکون هی التی مکنت هذا من حمل الخبر إلیه،و حرمت ذاک.

و لعل الذی عرف خبر علی«علیه السلام»قبل غیره یکون من الفاسقین،أو من المنافقین؟!.

و نجیب:

أولا:بأن الروایة نفسها قد أوضحت:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» کان علی علم بما جری عن طریق جبرئیل«علیه السلام»،و قد عرض«صلی اللّه علیه و آله»علی علی«علیه السلام»أن یخبره بما کان..

فمن الذی قال:إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن یعلم بتعلیم من اللّه- بشخص الذی سیأتیه بخبر علی«علیه السلام»،و بأنه من أهل الجنة؟!

ثانیا:إن الذی یهتم بأن یدخل السرور علی قلب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لا بد أن یسارع إلی إعلامه بمجیء علی«علیه السلام».

أما من یکره علیا«علیه السلام»،و لا یهتم لسرور رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فإنه سوف یتثاقل عن ذلک،بل هو سیسعی لحجب هذا الخبر السار عنه..و سوف یسبقه غیره إلی إخباره«صلی اللّه علیه و آله»بمجیئه..

ص :342

و یؤکد ذلک:أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یجعل ثوابا دنیویا لهذا العمل، بل جعل له ثوابا أخرویا،یزهد أهل الدنیا به..بل قد لا یصدقه الکثیرون منهم،و لا یدخل فی جملة طموحاتهم أو رغباتهم..

9-إن قول النفر الثلاثة لعلی«علیه السلام»:سواء علینا:وقعنا علیک،أو علی محمد.یدل علی ما بلغه أمیر المؤمنین«علیه السلام»من عظیم الأثر فی النکایة بأهل الشرک،حتی أصبحوا یعدلونه بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه..و هم إنما یعرفونه من خلال أثره فی الحروب،و لا یعرفونه من خلال مقامه عند اللّه تعالی،و من خلال میزاته الإیمانیة و الإنسانیة،فإنهم لا یعترفون أولا یؤمنون بشیء من ذلک.

10-إن الملائکة حین ساعدت علیا«علیه السلام»علی عدوه لم یؤثروا فی أجسادهم بصورة مباشرة،بل هم قد دلوا علیا«علیه السلام»علی المواضع التی إن استفید منها أمکن إلحاق الضرر بذلک العدو..

و هذا یشیر:إلی أن الملائکة لا ترید أن تختزل من جهاد و تضحیات علی «علیه السلام»شیئا..حتی علی صعید احتفاظ عدوه بقدراته الذاتیة.

11-لقد لفت نظرنا هؤلاء الأعداء الذین یطمعون فی أن تشملهم رحمة محمد«صلی اللّه علیه و آله»،و تشملهم شفقته.مع أنهم ارتکبوا فی حقه ما یستحقون به أشد العقوبات..لأنهم یریدون إطفاء نور اللّه تعالی بقتل نبیه بدون مبرر،إذ لماذا یریدون أن یمنعوا الناس من اختیار ما یناسبهم؟! و لماذا یریدون فرض الشرک علیهم؟!و لماذا یریدون أن یفرضوا علیهم الإلتزام بأباطیل الجاهلیة،و حفظ أضالیلها؟!

ص :343

12-و رغم أن ما فعله أولئک المجرمون یکفی لإنزال أقسی العقوبات بهم،بما فی ذلک عقوبة القتل،إلا أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» هیأ لهم فرصة جدیدة للخلاص،حین عرض علیهم الإسلام،و لکن استکبارهم و عتوهم خذلهم هذه المرة أیضا،فاستحقوا القتل بجمیع المعاییر و المقاییس،حتی الجاهلیة منها.

13-و کانت المفاجأة الأعظم هی تلک التی تجلت فی نزول جبرئیل بالعفو عن الشخص الثالث،بسبب سخائه،و حسن خلقه..و کان ذلک هو سبب إیمانه،حین لامس هذا العفو فطرته،و أیقظ وجدانه،و أنعش ضمیره،لأنه جاء من دون اشتراط إسلامه و إیمانه،بل جاء بعد رفضه الإیمان و الإسلام حین عرض علیه..

حجات علی علیه السّلام مع النبی صلّی اللّه علیه و آله

و ذکر ابن شهر آشوب:أن علیا«علیه السلام»قد حج مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»عشر حجج (1).

و لعل المراد حجاته معه،فکانت قبل الهجرة تسع مرات،ثم حجة الوداع سنة عشر من الهجرة..

و لکن یرد علی هذا:أن المفروض أن یکون قد حج مع رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»قبل الهجرة أکثر من تسع حجات.إذ لا مبرر لتفویت

ص :344


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 123 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 187 و بحار الأنوار ج 41 ص 17.

الحج فی أیة سنة من السنین.لا سیما و أن النبوة کانت لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منذ صغره،فتشمل الحجات التی حجها قبل أن یبعث رسولا فی سن الأربعین..

و یحتمل أن یکون«صلی اللّه علیه و آله»قد منع من الحج فی سنوات الحصار فی الشعب،و هی ثلاث سنوات علی الظاهر.

و یحتمل أن یکون المراد:أنه حج مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»بعد الهجرة عشر حجات..و ذلک بالطریقة التی تناسب الأوضاع التی کانت سائدة آنذاک،و لو کانت طریقة إعجازیة..

و اللّه هو العالم بحقیقة الحال..

لم یفکر بالدنیا،فأخذ الناقة

عن ابن عباس:أهدی إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ناقتان عظیمتان سمینتان،فقال للصحابة:هل فیکم أحد یصلی رکعتین بقیامهما و رکوعهما،و سجودهما،و وضوئهما،و خشوعهما،لا یهتم فیهما من أمر الدنیا بشیء،و لا یحدث قلبه بفکر الدنیا،أهدی إلیه إحدی هاتین الناقتین؟!

فقالها مرة،و مرتین،و ثلاثة،فلم یجبه أحد من أصحابه،فقام أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقال:أنا یا رسول اللّه،أصلی رکعتین،أکبر تکبیرة الأولی،و إلی أن أسلم منهما،لا أحدث نفسی بشیء من أمر الدنیا.

فقال:یا علی،صلّ،صلی اللّه علیک.

ص :345

فکبر أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و دخل فی الصلاة،فلما سلم من الرکعتین هبط جبرئیل علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:یا محمد،إن اللّه یقرئک السلام و یقول لک:أعطه إحدی الناقتین.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إنی شارطته أن یصلی رکعتین،لا یحدث فیهما بشیء من الدنیا،أعطیه إحدی الناقتین إن صلاهما،و إنه جلس فی التشهد،فتفکر فی نفسه أیهما یأخذ.

فقال جبرئیل:یا محمد،إن اللّه یقرئک السلام و یقول لک:تفکر أیهما یأخذها،أسمنهما و أعظمهما،فینحرها و یتصدق بها لوجه اللّه.فکان تفکره للّه عز و جل،لا لنفسه و لا للدنیا.

فبکی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أعطاه کلیهما.و أنزل اللّه فیه:

إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَذِکْریٰ

(1)

.لعظة لمن کان له قلب و عقل أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ ،یعنی یستمع أمیر المؤمنین«علیه السلام»بإذنیه إلی من تلاه بلسانه من کلام اللّه وَ هُوَ شَهِیدٌ (2)،یعنی و أمیر المؤمنین شاهد القلب للّه فی صلاته،لا یتفکر فیها بشیء من أمر الدنیا (3).

ص :346


1- 1) الآیة 21 من سورة الزمر.
2- 2) الآیة 37 من سورة ق.
3- 3) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 20 عن تفسیر وکیع،و السدی،و عطاء.و راجع: بحار الأنوار ج 36 ص 161 و تأویل الآیات ج 2 ص 612.
سؤال یحتاج إلی جواب

و نقول:

إن هنا سؤالا هاما یحتاج إلی جواب،و هو التالی:

کیف صح أن یتعلل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن إعطاء الناقة لعلی«علیه السلام»مع أن جبرئیل أبلغه أمر اللّه تعالی الصریح بأن یعطی علیا«علیه السلام»إحدی الناقتین؟!ألا ینافی فی ذلک عصمته؟!و ألا یدل ذلک علی عدم صحة هذه الروایة؟!

و نجیب:

إنه إنما ینافی العصمة،و یسقط الروایة عن الإعتبار لو لم یکن له وجه صحیح و مقبول.

و الوجه هنا هو:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أراد أن یدفع التوهمات التی قد تراود أذهان البعض الذین لم یطیقوا فوز علی«علیه السلام»بهذه الفضیلة،فیحاولون لأغراض مختلفة أن یقرروه«علیه السلام»،إن کانت الناقة قد خطرت بباله أثناء صلاته،فإذا أجاب بالإیجاب،فسیطیرون بها فی الشرق و الغرب،و سیحدث الخلل الإیمانی من خلال انتشار الشک فی النبوة،أو فی صفات النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی کل اتجاه.

فأوضح النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهم،من خلال جبرئیل،الذی لا یمکنهم أن ینسبوا إلیه المحاباة لعلی«علیه السلام»،لأنه لیس صهره و لا ابن عمه-أوضح-أن خطور الناقة علی باله«علیه السلام»علی یتصور علی نحوین:

ص :347

أحدهما:خطورها له بما لها من قیمة فی الدنیا و حسب..و هذا لو حصل لنقض الشرط الذی شرطه علیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و لزالت عنه صفة استحقاقها..

الثانی:أن یفکر کیف یستفید منها فی بلوغ مرضات اللّه سبحانه،و هذا لیس تفکیرا بالدنیا و لیس لنفسه،بل هو للّه و فی اللّه عز اسمه..کما قال جبرئیل«علیه السلام»..

و یلاحظ:أن جبرئیل هنا لم یورد هذا التفسیر من عند نفسه،بل أسنده إلی اللّه تبارک و تعالی علام الغیوب،و المطلع علی القلوب..لیتوهم متوهم:

أن جبرئیل«علیه السلام»قد لا یبلغ کنه أمثال هذه الأمور،لیکون ذلک أولی بالإقناع،و الإتباع.

یضاف إلی ذلک:أن جبرئیل یذکر تفاصیل ما فکر به علی«علیه السلام»،و لو لا أنه تلقی ذلک عن اللّه تبارک و تعالی،و أذن له فی بیانه،لم یکن له هو الآخر سبیل إلی معرفة ما فی الضمائر،و ما تکنه السرائر..کما أنه لا یحق له البیان،لا الإعلان..

ص :348

الفهارس

اشارة

1-الفهرس الإجمالی

2-الفهرس التفصیلی

ص :349

ص :350

1-الفهرس الإجمالی

الفصل الرابع:تبلیغ سورة براءة 5-36

الفصل الخامس:أقاویل..لا مبرر لها 37-58

الباب الحادی عشر:حجة الوداع..و یوم الغدیر..

الفصل الأول:علی علیه السّلام فی حجة الوداع 61-82

الفصل الثانی:اضواء علی ما جری فی عرفة 83-124

الفصل الثالث:حدیث الغدیر:تاریخ و وقائع 125-154

الفصل الرابع:هکذا حورب عید الغدیر 155-178

الفصل الخامس:حدیث الغدیر:ثابت..و متواتر 179-196

الفصل السادس:خطبة الغدیر:حدث..و دلالة 197-230

الفصل السابع:آیات الغدیر 231-256

الفصل الثامن:آیات سورة المعارج..و سورة العصر 257-282

الفصل التاسع:قرائن و دلالات 283-314

ص :351

الباب الثانی عشر:

من تاریخ علی علیه السّلام فی عهد الرسول صلّی اللّه علیه و آله..

الفصل الأول:أحداث ذات مغزی 317-348

الفهارس:349-361

ص :352

2-الفهرس التفصیلی

الفصل الرابع:تبلیغ سورة براءة..

إرسال أبی بکر إلی مکة:7

و إن کان مکرهم لتزول منه الجبال:9

حقیقة ما جری:9

خلاصات ضروریة:10

استمرار أبی بکر فی مسیره إلی مکة:15

تبدل آراء الأنبیاء:19

لماذا یتبرع أبو بکر؟!:20

سبب إرجاع أبی بکر:20

هل هذا من الأسباب أیضا؟!:22

جزع قریش:24

علی علیه السّلام یتهدد المشرکین:24

عمر شریک أبی بکر:27

متی أرسل النبی صلّی اللّه علیه و آله علیا علیه السّلام؟!:30

ص :353

أهلیة أبی بکر للخلافة:30

علی علیه السّلام و عمار:31

عودة علی علیه السّلام حدث و دلالة:33

الفصل الخامس:أقاویل..لا مبرر لها..

نحن فی حیرة من أمرنا:39

من بدع الرافضة:39

الثناء علی أبی بکر فی سورة البراءة:40

تأول بارد،و رأی سقیم کاسد:42

المؤاخذة علی النوایا:45

لا یؤدی عنک إلا علی:48

أبو بکر لم یعزل:54

قصة براءة دلیل إمامة أبی بکر:56

الباب الحادی عشر:حجة الوداع..و یوم الغدیر..

الفصل الأول:علی علیه السّلام فی حجة الوداع

الذین حجوا مع النبی صلّی اللّه علیه و آله:63

لماذا هذا الحشد؟!:65

یمنعهم من رکوب إبل الصدقة:67

علی علیه السّلام یلتقی النبی صلّی اللّه علیه و آله فی مکة:70

ص :354

هل هذا تحریف متعمد؟!:71

الإجمال فی النیة:73

لماذا کان سؤال علی علیه السّلام:73

هل ندم صلّی اللّه علیه و آله علی ما اختاره؟!:74

البدن التی نحرت:74

مجموع البدن:80

ملاحظة ذات مغزی:80

لو أشرک النبی صلّی اللّه علیه و آله أبا بکر:81

الفصل الثانی:اضواء علی ما جری فی عرفة:

للإمامة تاریخها:85

لیلة عرفة تمهید لیوم عرفة:86

حدیث عرفات:90

علی علیه السّلام امتداد للرسول صلّی اللّه علیه و آله:99

مکان خطبة الرسول صلّی اللّه علیه و آله:101

کلهم من قریش:102

التمرد علی الرسول صلّی اللّه علیه و آله:103

المجتمعون فی منی و عرفات:108

من هم المتجرؤون؟!:109

قریش هی السبب:111

ص :355

أضواء علی ما جری فی عرفة:112

نتائج و آثار:115

من الرابح؟!:118

الخروج السریع من مکة:118

الصحابة یعاقبون النبی صلّی اللّه علیه و آله:121

الفصل الثالث:حدیث الغدیر:تاریخ و وقائع:

لا بد من الرجوع لکتاب الصحیح:127

نصوص حدیث الغدیر:127

ماذا جری یوم الغدیر؟!:138

الخطبة بروایة الطبری:144

النبی صلّی اللّه علیه و آله یعلمهم التهنئة و البیعة:147

الفصل الرابع:هکذا حورب عید الغدیر..

بدایة ضروریة:157

حدیث الغدیر واقعة حرب:157

یوم الغدیر لتبرئة علی علیه السلام:158

یوم الغدیر عید:161

عید الغدیر لا أصل له:169

ماذا یقول شانئو علی علیه السّلام؟!:170

الإبتداع الغبی:174

ص :356

الفصل الخامس:حدیث الغدیر:ثابت..و متواتر:

المنکرون و المشککون...:181

مصادر حدیث الغدیر:183

طرق حدیث الغدیر:183

رواة حدیث الغدیر:187

تواتر حدیث الغدیر:188

الرازی..و الأربع مئة طریق:189

ما أصعب أن یتواتر حدیث الغدیر!:190

أسباب إنکارهم التواتر:192

الغدیر لم یخرّجه الشیخان:193

المؤلفات فی حدیث الغدیر:194

الفصل السادس:خطبة الغدیر:حدث..و دلالة..

قبل أن یبدأ النبی صلّی اللّه علیه و آله خطبته:199

علی علیه السّلام فی السحاب:202

أکثر من خطبة:208

الضلال و الهدی:210

یوشک أن أدعی فأجیب:210

إنی مسؤول،و أنتم مسؤولون:211

التذکیر بالمنطلقات العقائدیة:211

ص :357

بماذا..و لماذا قررهم؟!:212

التزیین الشیطانی:216

اللّه یعیذهم:217

الإعلان بالشهادتین:218

فلیبلغ الشاهد الغائب:220

الحب و البغض إختیاریان:221

و أدر الحق معه حیث دار:221

حدیث الثقلین:222

و انصر من نصره:222

معنی الولایة فی حدیث الغدیر:223

الجمع بین المعانی:228

أمهات المؤمنین یهنئن علیا علیه السّلام:229

الفصل السابع:آیات الغدیر..

متی نزلت سورة المائدة؟!:233

موقع آیة الإکمال:236

متی یئس الذین کفروا؟!:238

السبب الحقیقی لیأس الذین کفروا:242

فلا تخشوهم و اخشونی:242

أکملت..أتممت:243

ص :358

الإسلام مرضی للّه تعالی دائما:245

آیة الإکمال نزلت مرتین:245

کلام الأمینی رحمه اللّه:248

أبو طالب لم یکن حاضرا:249

بلغ ما أنزل إلیک..فی الیهود:251

مم یخاف النبی صلّی اللّه علیه و آله؟!:252

فما بلغت رسالته:254

تبرئة الرسول صلّی اللّه علیه و آله:255

الفصل الثامن:آیات سورة المعارج..و سورة العصر..

الغدیر و آیات سورة المعارج:259

سورة المعارج مکیة:260

سورة و العصر نزلت فی علی علیه السّلام:280

الفصل التاسع:قرائن و دلالات..

لماذا آیة الإکمال أولا؟!:285

لماذا قدم آیة الإکمال؟!:290

تناقضات تحتاج إلی حلول:295

الإحتجاج بحدیث الغدیر:298

زید بن حارثة فی حدیث الغدیر:298

علی علیه السّلام کان بالیمن:301

ص :359

علی علیه السّلام بعد العبدین الصالحین:304

الزهری..و حدیث الغدیر:307

عمر فی خدمة جبرئیل:307

ماذا بعد الأئمة؟!:310

أی یوم أعظم حرمة؟!:311

التهدید الإلهی حسم الأمر:312

محاولة قتل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:313

الباب الثانی عشر:

من تاریخ علی علیه السّلام فی عهد الرسول صلّی اللّه علیه و آله..

الفصل الأول:أحداث ذات مغزی..

أبو هریرة أعلم من أبی بکر و عمر:319

لو کان علی علیه السّلام معکم لما ضللتم:320

أعتق علی علیه السّلام ألف مملوک:323

هبنی سیفک:324

علی علیه السّلام فی حدیث المعراج:326

إبلیس مؤجل إلی الوقت المعلوم:330

النبی صلّی اللّه علیه و آله یخبر باستشهاد علی علیه السّلام:333

ما أحسب علیا علیه السّلام فیکم!:335

ص :360

حجات علی علیه السّلام مع النبی صلّی اللّه علیه و آله:344

لم یفکر بالدنیا،فأخذ الناقة:345

سؤال یحتاج إلی جواب:347

الفهارس:

1-الفهرس الإجمالی 351

2-الفهرس التفصیلی 353

ص :361

المجلد 8

اشارة

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

تتمة القسم الاول: علی علیه السلام فی حیاة النبی صلی الله علیه و آله و سلم

تتمة الباب الثانی عشر

الفصل الثانی
اشارة

علم..و قضاء..

قضاء علی..و قضاء الشیخین

روی جمع من العامة،عن مصعب بن سلام التمیمی،و من طرق الخاصة بسندهم عن الصادق«علیه السلام»و غیره،أنه قال:ثور قتل حمارا علی عهد النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فرفع ذلک إلیه،و هو فی أناس من أصحابه،منهم:أبو بکر،و عمر،و عثمان،فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:

یا أبا بکر،إقض بینهما.

فقال:یا رسول اللّه،بهیمة قتلت بهیمة،ما علیها شیء.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعمر:اقض بینهما.

فقال کقول أبی بکر صاحبه.

فالتفت النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی علی«علیه السلام»و قال له:یا علی،اقض بینهما.

فقال:حبا و کرامة،إن کان الثور دخل علی الحمار فقتله فی مستراحه ضمن أصحاب الثور دیة الحمار،و إن کان الحمار دخل علی الثور فی مستراحه فلا ضمان علی صاحب الثور.

فرفع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یده إلی السماء و قال:الحمد للّه

ص :7

الذی منّ علی العباد بمن یقضی قضاء النبیین (1).

و نقول:

فی هذه الروایة إشارات عدیدة،نجملها فی ما یلی:

1-إنه«صلی اللّه علیه و آله»اکتفی بقضاء أبی بکر و عمر،و لم یطلب ذلک من عثمان،ربما لأنهما هما الأساس فی الخلاف علی أمیر المؤمنین،فإذا ظهر حالهما فی القضاء،و سقط اعتبارهما فیه،لم تصل النوبة إلی الآخرین.

2-یلاحظ:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد انتدب أبا بکر للقضاء أولا، و سماه باسمه،لیظهر أنه هو المقصود فی هذا الأمر،فلم یعد له مناص منه.

ثم نص علی عمر،فکان الأمر کذلک.

ص :8


1- 1) الأربعین لأبی الفوارس ص 13 و ینابیع المودة ص 76 و راجع الفصول المهمة ص 34 و إرشاد المفید ص 185 الفصل 75 من الباب 2،و کذا فی مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 254 و بحار الأنوار ج 40 ص 246 و شرح إحقاق الحق ج 8 ص 48 و راجع:الکافی ج 7 ص 352 و خصائص الأئمة ص 81 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 229 و الفضائل لشاذان ص 167 و عوالی اللآلی ج 3 ص 626 و جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 354 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین للسید محسن الأمین ص 46 و غایة المرام ج 5 ص 255 و ینابیع المودة ج 1 ص 228 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 29 ص 256 و(ط دار الإسلامیة)ج 19 ص 191 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 321 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین لشاذان ص 208.

و لم یطلب من الحاضرین أن یقضوا فی القضیة،بأن یقول:اقضوا فی هذه القضیة،فیتقدم کل واحد منهم فیدلی بدلوه،إذ قد لا یتقدم هذان الرجلان لذلک،لیصونا بذلک أنفسهما عن التعرض للمزالق..

3-یلاحظ:أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یعلق علی قضاء أبی بکر و لا علی قضاء عمر بنفی أو إثبات،إذ لو صوّب أو خطّأ قضاء أبی بکر،أو قضاء عمر،لاتخذ الذی یأتی بعد هذا أو ذاک منحی آخر،یفرضه علیه ما یقوله النبی«صلی اللّه علیه و آله».و لأجل ذلک أبقی«صلی اللّه علیه و آله» الأمر فی دائرة الابهام و الإحتمال.

4-و الغریب فی الأمر ذلک التعلیل الذی انقدح فی ذهن أبی بکر،فبنی علیه حکمه فی المورد،حیث قال:«بهیمة قتلت بهیمة،ما علیها من شیء..» ثم وافقه عمر علی ذلک.

و کأنهما ظنا:أن المطلوب هو مجازاة البهیمة القاتلة بالقتل،أو بالسجن، أو بتغریمها ثمن البهیمة المقتولة مع أن الکلام إنما هو فی تغریم صاحب البهیمة القاتلة ثمن البهیمة المقتولة لصاحبها.

و النزاع لم یکن بین الثور و أقارب الحمار..بل کان بین صاحب الثور و صاحب الحمار،الذی یطالبه بثمن حماره،أو تهیئة مثله له.

و کان علی عمر و أبی بکر أن یفهما مرجع الضمیر فی قوله«صلی اللّه علیه و آله»:اقض بینهما،و أنه یرجع إلی الرجلین،لا إلی الثور و الحمار!!.

5-و الأغرب من هذا و ذاک هو هذه العفویة التی ساقها أبو بکر و عمر للتدلیل علی بداهة حکم المسألة،و وضوحه الذی لا یقاوم،و الذی

ص :9

یغنی المتخاصمین عن الترافع،بل و عن التنازع.

6-و علینا أن نتأمل کثیرا،و نتوقف طویلا عند قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فإنه و إن کان قد أعرض عن الحدیث عن قضاء عمر و أبی بکر،و لکنه ذکر قضاء علی«علیه السلام»بصورة اهتز لها الطامحون و الطامعون و المناوئون له من الأعماق..حیث إنه جعل قضاءه«علیه السلام»قضاء النبیین،لیدلل علی أنه«علیه السلام»هو وارثهم،و الأحق بمقامهم،و القادر علی مواصلة نهجهم،و تحقیق أهدافهم.

7-إنه«صلی اللّه علیه و آله»جعل نفس وجود علی«علیه السلام»من منن اللّه تعالی علی العباد التی لا بد أن یحمد علیها..

و هذا یشیر إلی أن علی العباد أن یتعاملوا مع علی«علیه السلام»بما یتوافق مع هذا العطاء الإلهی لهم..

و هو یعنی:أن وجود علی«علیه السلام»له أعظم الأثر علی العباد، و لیس کوجود أی کان من الناس.فکیف و لماذا یقاس بغیره.

فأین الثریا من الثری؟!

و أین معاویة من علی؟!

8-و نعود إلی التذکیر بأنه«صلی اللّه علیه و آله»قد جسد للناس عدم أهلیة غیر علی«علیه السلام»للمقامات التی یطمحون إلیها،و أن وجودهم بالنسبة للعباد لا یختلف عن وجود غیرهم من سائر الناس،فقد یکون نافعا لهم،و قد لا یکون،بل قد یکون بالغ الضرر لهم.

و جسد لهم أیضا أهلیة علی«علیه السلام»بصورة عملیة فی فعل علی «علیه السلام»،و فی رفع یدیه«صلی اللّه علیه و آله»لحمد اللّه،و الثناء علیه.

ص :10

و جسده أیضا:بالکلمة القویة التی أطلقها فی حق علی«علیه السلام»، لتضمنها تصویب قضائه.و الإرتفاع بهذا القضاء إلی مستوی قضاء النبیین، ثم اعتبار نفس وجود علی«علیه السلام»من المنن الإلهیة التی لا بد أن یحمد علی علیها.

القرعة لکل أمر مشکل

عن حریز،عن أحدهما«علیهما السلام»قال:قضی أمیر المؤمنین«علیه السلام»بالیمن فی قوم انهدمت علیهم دار لهم،فبقی صبیان:أحدهما مملوک،و الآخر حر،فأسهم بینهما،فخرج السهم علی أحدهما،فجعل المال له و أعتق الآخر (1).

و نقول:

إن القرعة لکل أمر مشکل،و هی هنا و إن کانت قد حلت مشکلة المال،فصار لأحدهما دون الآخر.لکن موضوع الرقیة و العبودیة لا یستخرج بالقرعة،لأن الإنسان یمکن أن یعطی المال و أن یؤخذ منه،و قد یعطیه الإنسان لغیره،و قد یحتفظ به لنفسه.لکن لیس لأحد الحق فی أن

ص :11


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 163 عن الکافی، و تهذیب الأحکام،و عن الإرشاد للمفید.و الکافی ج 7 ص 137 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 239 و ج 9 ص 362 و 363 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 26 ص 311 و ج 27 ص 259 و(ط دار الإسلامیة)ج 17 ص 592 و ج 18 ص 179 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 85.

یتنازل عن حریته،و یجعل نفسه مملوکا،کما أنه لیس من حق أحد أن یستعبد من جعله اللّه حرا،لا بواسطة القرعة،و لا بغیرها.

و إعطاء المال لمن خرجت القرعة باسمه لا یجعله حرا،و لا الطفل الآخر عبدا.و لکن احتمال أن یکون الطرف الآخر عبدا یبقی قائما.و قد یقوی فی ذهن العوام،بل فی ذهن الذی أخذ المال أن الشخص الآخر عبد.

و قد حصل التخلص من هذا المحذور کان بمبادرته«علیه السلام»إلی إعتاق الطفل الآخر لإزالة أی احتمال فی حقه.

حدث فی الجاهلیة و قضاء فی الإسلام

عن سلیمان بن خالد،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»،قال:قضی علی «علیه السلام»فی ثلاثة وقعوا علی امرأة فی طهر واحد،و ذلک فی الجاهلیة قبل أن یظهر الإسلام،فأقرع بینهم،فجعل الولد لمن(للذی-ئل)قرع له، و جعل علیه ثلثی الدیة للآخرین.

فضحک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حتی بدت نواجذه.

قال:و قال:ما أعلم فیها شیئا إلا ما قضی علی«علیه السلام» (1).

ص :12


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 162 عن الشیخ،و عن المفید،و الکلینی مع اختلاف.و عن مناقب آل أبی طالب عن أبی داود،و ابن ماجة فی سننهما،و ابن بطة،و ابن حنبل فی فضائله،و ابن مردویه بطرق کثیرة عن زید بن أرقم.و الحدائق الناضرة ج 25 ص 25 و ریاض المسائل ج 10 ص 499-

و نقول:

1-إن القرعة قد عینت من یأخذ الولد،و یکون له..و یبدو أن الثلاثة قد واقعوا جاریة کان یملک کل منهم ثلثها.

فأعطاه«علیه السلام»الولد و أسقط عنه حصته و هی الثلث،و ضمّنه الثلثین لرفیقیه المشارکین له فی ملکیة الجاریة،فإن لکل واحد منهما ثلثها

1)

-و عوائد الأیام ص 649 و جواهر الکلام ج 29 ص 262 و نیل الأوطار ج 7 ص 78 و السنن الکبری للبیهقی ج 10 ص 266 و غایة المرام ج 5 ص 256 و سنن ابن ماجة ج 2 ص 786 و سنن أبی داود ج 1 ص 506 و سنن النسائی ج 6 ص 182 و المستدرک للحاکم ج 2 ص 207 و ج 3 ص 135 و السنن الکبری للبیهقی ج 10 ص 267 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 386 و السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 379 و 496 و شرح معانی الآثار ج 4 ص 382 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 5 ص 173 و نصب الرایة ج 4 ص 49 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 5 ص 841 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 2 ص 89 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث)ج 5 ص 124 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 208 و 209 و ینابیع المودة ج 1 ص 227 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 3 ص 15 و معرفة السنن و الآثار ج 7 ص 475 و الإستبصار للطوسی ج 3 ص 368 و تهذیب الأحکام ج 8 ص 169 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 21 ص 171 و(ط دار الإسلامیة)ج 14 ص 566 و جامع أحادیث الشیعة ج 21 ص 116 و ج 25 ص 90.

ص :13

أیضا.

2-لعله«علیه السلام»قد أسقط الحد عنهم،لأنهم إنما فعلوا ذلک، و حملت بالولد فی أیام جاهلیتهم و کفرهم،ثم ولدته بعد إسلامهم..

و الإسلام یجب ما قبله،فلا یقام الحد بعد الإسلام علی من زنی قبل الإسلام.

3-لقد ضحک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حتی بدت نواجذه، إعجابا و فرحا بقضاء علی«علیه السلام»المصیب للواقع..

القارصة و القامصة و الواقصة

روی:أن جاریة حملت جاریة أخری علی عاتقها عبثا و لعبا،فجاءت جاریة ثالثة،أخری فقرصت الحاملة،فقفزت لقرصتها،فوقعت الراکبة، فاندقت عنقها و هلکت.

فقضی«علیه السلام»علی القارصة بثلث الدیة،و علی القامصة بثلثها، و أسقط الثلث الباقی بقموص الراکبة لرکوب الواقصة عبثا القامصة.

و بلغ الخبر بذلک إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فأمضاه و شهد له بالصواب به (1).

ص :14


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 37 و الإرشاد للمفید ص 105 و(ط دار المفید)ج 1 ص 196 و المقنعة ص 117 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 29 ص 240 و 241 و(ط دار الإسلامیة)ج 19 ص 179-

قال التستری:

و أما ما رواه الصدوق و الشیخ عن الأصبغ قال:قضی أمیر المؤمنین «علیه السلام»فی جاریة رکبت جاریة،فنخستها جاریة أخری،فقمصت المرکوبة،فصرعت الراکبة فماتت،فقضی بدیتها نصفین بین الناخسة و المنخوسة (1)..فمن روایات محمد بن أحمد بن یحیی عن أبی عبد اللّه،عن محمد بن عبد اللّه بن مهران،و قد استثنی ابن الولید و ابن بابویه و ابن نوح روایته عنهما.و قررهم علی ذلک الشیخ و النجاشی.

و فی طریقه أیضا:أبو جمیلة،و هو المفضل بن صالح،و حکم النجاشی بضعفه،و صرح ابن الغضائری بوضعه الحدیث.

و روایة المفید و إن کانت مرسلة إلا أن إرسال مثله معتبر،و قد ذکره فی

1)

-و جواهر الکلام ج 43 ص 75 و جامع المدارک ج 6 ص 196 و بحار الأنوار ج 40 ص 245 و جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 360 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین للسید محسن الأمین ص 40.

ص :15


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 37 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 29 ص 240 و(ط دار الإسلامیة)ج 19 ص 179 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 241 و من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 125 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ج 4 ص 170 و النهایة للطوسی ص 763 و السرائر لابن إدریس ج 3 ص 373 و مختلف الشیعة ج 9 ص 337 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 316 و 317.

الإرشاد و المقنعة.

فإن قیل:خبر التنصیف من روایات الخاصة،و الأصل فی التثلیث العامة،بدلیل أن صاحب المناقب رواه عن أبی عبیدة فی غریب الحدیث، و ابن مهدی فی نزهة الأبصار،عن الأصبغ هکذا:قضی«علیه السلام»فی القارصة و القامصة و الواقصة،و هن ثلاث جوار کن یلعبن،فرکبت إحداهن صاحبتها،فقرصتها الثالثة،فقمصت المرکوبة،فوقعت الراکبة فوقصت عنقها،فقضی بالدیة أثلاثا،و أسقط حصة الراکبة لما أعانت علی نفسها،فبلغ ذلک النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فاستصوبه.

قلنا:علی تسلیم استناد المفید إلی تلک الروایة،یکون هی أولی بموافقته للإعتبار الصحیح،مع ضعف سند الأول بمن تقدم،و بسعد بن طریف عند الأکثر (1).

ملاحظة:

قرص لحمه:أخذه و لوی علیه بإصبعه فآلمه.

قمصت الدابة:أی و ثبت و نفرت.

و قص عنقه:کسرها و دقها.

و المراد بالواقصة هنا:(التی هی اسم فاعل)معنی اسم المفعول.

ص :16


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 38.
الرسول صلّی اللّه علیه و آله یمتحن أصحابه
اشارة

و روی:جابر و ابن عباس:أن أبی بن کعب قرأ عند النبی: وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظٰاهِرَةً وَ بٰاطِنَةً (1).فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لقوم عنده،و فیهم:أبو بکر،و أبو عبیدة،و عمر،و عثمان،و عبد الرحمن:قولوا الآن:ما أول نعمة غرسکم اللّه بها،و بلاکم بها.

فخاضوا فی المعاش و الریاش،و الذریة و الأزواج،فلما أمسکوا قال:یا أبا الحسن،قل.

فقال«علیه السلام»:إن اللّه خلقنی و لم أک شیئا مذکورا،و أن أحسن بی فجعلنی حیا لا مواتا،و أن أنشأنی-فله الحمد-فی أحسن صورة، و أعدل ترکیب،و أن جعلنی متفکرا واعیا لا أبله ساهیا،و أن جعل لی شواعر أدرک بها ما ابتغیت،و جعل فیّ سراجا منیرا،و أن هدانی لدینه،و لن یضلنی عن سبیله،و أن جعل لی مرادا فی حیاة لا انقطاع لها،و أن جعلنی ملکا مالکا لا مملوکا،و أن سخر لی سمائه و أرضه و ما فیهما و ما بینهما من خلقه،و أن جعلنا ذکرانا قواما علی حلائلنا لا إناثا.

و کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول فی کل کلمة:صدقت.

ثم قال:فما بعد هذا؟!

فقال علی«علیه السلام»: وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا (2).

ص :17


1- 1) الآیة 20 من سورة لقمان.
2- 2) الآیة 20 من سورة لقمان.

فتبسم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و قال:لیهنئک الحکمة،لیهنئک العلم یا أبا الحسن،أنت وارث علمی،و المبین لأمتی ما اختلفت فیه من بعدی،الخبر (1).

و نقول:

لا بأس بالإشارة هنا إلی ما یلی:

قولوا الآن

إنه«صلی اللّه علیه و آله»حین سأل القوم الذین عنده،حدّد لهم وقتا معینا للإجابة،و زمنا خاصا،فقال لهم:«قولوا الآن».

فلم یعطهم مهلة،یمکنهم فیها البحث عن إجابة لدی غیرهم.کما أنه ألزمهم بالبقاء فی أمکنتهم..لأن حصر زمان الإجابة بأن تکون«الآن» یجعل الإنتقال إلی مکان آخر،إما غیر ذی جدوی،و إما غیر مسموح به..

وارث علمی،و المبین لأمتی

و قد أنتج هذا الإمتحان إعلان حقیقة:أن علم النبی«صلی اللّه علیه و آله»موجود عند علی«علیه السلام»أیضا،و أن غیره ممن سوف یسعی لاستلاب مقامه«علیه السلام»فاقد لهذا العلم،الذی یحتاج إلیه من یخلفه

ص :18


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 98 و 99 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 177 و 178 و أعیان الشیعة ج 1 ص 415 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین ص 173.

«صلی اللّه علیه و آله»فی المرجعیة للأمة،حین الإختلاف،و فی کل حین..لا سیما حین تهجم علیها اللوابس..

ثم إنه«صلی اللّه علیه و آله»حصر المرجعیة للأمة کلها بعلی«علیه السلام».فی کل موارد الإختلاف.

و أعظم مورد اختلاف و خلاف حصل فی الأمة هو مقام الخلافة بعده «صلی اللّه علیه و آله»..و هم لیس فقط لم یرجعوا إلی علی«علیه السلام» فیه،بل قهروه علی التخلی عنه..

لماذا یمتحنهم؟!

لا شک فی أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان عالما بحال أصحابه،و بما عندهم من العلم،و لا یحتاج إلی أن یمتحنهم بهذا السؤال الذی وجهه إلیهم،و یکلفهم الخوض فی أمور لم یکن لهم أن یخوضوا فیها،لعدم أهلیتهم لذلک.

و لکنه«صلی اللّه علیه و آله»أراد بامتحانهم هذا:أن یعرفوا هم، و یعرف الناس عنهم الأمور التالیة:

1-إن الذین خاضوا فیما خاضوا فیه بمحضر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،إنما اقتحموا أمورا لم یکن ینبغی لهم أن یقتحموها.بل کان یجب علیهم الإقرار بعدم المعرفة،و التورع عن القول بغیر علم،فإن الظن لا یغنی من الحق شیئا..لا سیما و أن السؤال هو عن معنی آیة قرآنیة..و قد نهی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن تفسیر القرآن بالرأی..

ص :19

فمن لا یتورع أن یقول بغیر علم بحضرة الرسول،و فی مورد صرح النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالنهی عن القول فیه بغیر علم..لا بد أن یکون بعد رحیله«صلی اللّه علیه و آله»عن الدنیا أکثر جرأة علی هذا الأمر،و لن یردعه رادع،و یمنعه مانع(إیمانی أو وجدانی)عن اقتحام جراثیم جهنم،إلا إن رأی أن أموره ستختل،و أن مصلحته الدنیویة تقضی علیه بالتریث أو الإنسحاب..

2-إن هذا الإمتحان قد هدف إلی کشف حال رواد التمرد علی شرع اللّه،و نقض التدبیر الإلهی و النبوی،حین اتلعوا أعناقهم إلی أخطر و أجل و أعظم مقام بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،مدّعین لأنفسهم الأهلیة له،و یعدون العدة للإستیلاء علیه.

و لم یکن صاحب الحق قادرا علی مواجهتهم بأکثر من الحجة و الدلیل، لأن فی التعدی عن هذا الأسلوب تفریطا بأمن الناس،و قد یفسح المجال لاختلال الأمور،و حصول الردة.

أما سائر الناس،فلعل الکثیرین منهم لا یملکون الحجة التی تفی بدفع ادعاءات أولئک الطامحین..أو أنهم یخشون من مواجهتهم-و لو بالحجة-علی مصالحهم أو أمنهم.و لعل بعضهم یغض الطرف عما یجری، لأنه یری نفسه منتفعا من هذا الجو الذی أثاروه و أوجدوه..

لیهنئک الحکمة و العلم

و قد هنأ النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»بالحکمة أولا، ثم بالعلم ثانیا.و الحکمة تحتاج إلی توفیق و تعلیم،و هی هبة إلهیة،لا ینالها

ص :20

إلا الأوحدی من الناس عن جدارة و استحقاق.و لیست مجرد تقدیرات و إدراکات عقلیة،کما ربما یتوهمه المتوهمون.

و لذلک یقول تعالی: وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ (1).

و یقول: وَ لَقَدْ آتَیْنٰا لُقْمٰانَ الْحِکْمَةَ (2).

و قال: یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشٰاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً (3).و الآیات المصرحة بتوقیفیة الحکمة کثیرة.

و قدم النبی«صلی اللّه علیه و آله»التهنئة بالحکمة،لأنها محض عطاء إلهی..

أما العلم،فقد ینال البشر شیئا منه مهما کان ضئیلا بوسائلهم التی منحهم اللّه إیاها مما اقتضته خلقتهم،مثل:العقل و الفطرة،و غیر ذلک..

و لعل التهنئة بالحکمة هنا یشیر:إلی أن الإجابة علی السؤال هنا مرهونة بالحکمة بالدرجة الأولی،ثم بالعلم..و هذا ما لم یکن یملکه سوی أمیر المؤمنین«علیه السلام».کما أظهرته هذه الواقعة و سواها..

ص :21


1- 1) الآیة 2 من سورة الجمعة.
2- 2) الآیة 12 من سورة لقمان.
3- 3) الآیة 269 من سورة البقرة.

ص :22

الفصل الثالث
اشارة

بذل علی علیه السّلام و الإمامة..

ص :23

ص :24

و یؤثرون علی أنفسهم

1-قال ابن شهر آشوب«رحمه اللّه»:تفسیر أبی یوسف:یعقوب بن سفیان،و علی بن حرب الطائی،و مجاهد بأسانیدهم،عن ابن عباس و أبی هریرة،و روی جماعة عن عاصم بن کلیب عن أبیه-و اللفظ له-عن أبی هریرة:أنه جاء رجل إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فشکا إلیه الجوع، فبعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی أزواجه،فقلن:ما عندنا إلا الماء.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:من لهذا الرجل اللیلة؟!

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:أنا یا رسول اللّه،فأتی فاطمة و سألها:ما عندک یا بنت رسول اللّه؟!

فقالت:ما عندنا إلا قوت الصبیة،لکنا نؤثر ضیفنا به.

فقال علی«علیه السلام»:یا بنت محمد«صلی اللّه علیه و آله»،نومی الصبیة و اطفئی المصباح.و جعلا یمضغان بألسنتهما.

فلما فرغ من الأکل أتت فاطمة بسراج،فوجد الجفنة مملوءة من فضل اللّه،فلما أصبح صلی مع النبی«صلی اللّه علیه و آله».

فلما سلم النبی«صلی اللّه علیه و آله»من صلاته نظر إلی أمیر المؤمنین «علیه السلام».و بکی بکاء شدیدا،و قال:یا أمیر المؤمنین،لقد عجب

ص :25

الرب من فعلکم البارحة،اقرأ: وَ یُؤْثِرُونَ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ أی مجاعة. وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ .یعنی:علیا،و فاطمة، و الحسن،و الحسین«علیهم السلام» فَأُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (1)» (2).

قال الحمیری:

قائل للنبی إنی غریب

جایع قد أتیتکم مستجیرا

فبکی المصطفی و قال:غریب

لا یکن للغریب عندی ذکورا

من یضیف الغریب قال علی:

أنا للضیف فانطلق مأجورا

ابنة العم هل من الزاد شیء

فأجابت أراه شیئا یسیرا

کف بر قال:اصنعیه فإن

اللّه قد یجعل القلیل کثیرا

ثم أطفی المصباح کی لا یرانی

فأخلی طعامه موفورا

جاهد یلمظ الأصابع و الضیف

یراه إلی الطعام مشیرا

عجبت منکم ملائکة اللّه

و أرضیتم اللطیف الخبیرا

و لهم قال:یؤثرون علی

أنفسهم،قال:ذاک فضلا کبیرا (3)

ص :26


1- 1) الآیة 9 من سورة الحشر.
2- 2) بحار الأنوار ج 41 ص 28 و ص 34 و ج 36 ص 59 و مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 87 و الأمالی للطوسی ص 116 و عن کنز جامع الفوائد، و شواهد التنزیل ج 2 ص 246 و مجمع البیان ج 9 ص 260.
3- 3) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 87 و 88 و(ط المکتبة الحیدریة) ج 1 ص 347 و 348.

2-روت الخاصة و العامة،منهم:ابن شاهین المروی،و ابن شیرویه الدیلمی،عن الخدری و أبی هریرة:أن علیا أصبح ساغبا،فسأل فاطمة طعاما.

فقالت:ما کانت إلا ما أطعمتک منذ یومین،آثرت به علی نفسی،و علی الحسن،و الحسین.

فقال:ألا أعلمتنی،فأتیتکم بشیء؟!

فقالت:یا أبا الحسین،إنی لأستحی من إلهی أن أکلفک ما لا تقدر علیه.

فخرج و استقرض من النبی دینارا،فخرج یشتری به شیئا.

فاستقبله المقداد قائلا ما شاء اللّه.

فناوله علی الدینار،ثم دخل المسجد،فوضع رأسه،فنام،فخرج النبی، فإذا هو به،فحرکه و قال:ما صنعت؟!

فأخبره،فقام و صلی معه فما قضی النبی صلاته،قال:یا أبا الحسن،هل عندک شیء نفطر علیه،فنمیل معک؟!

فأطرق لا یجیب جوابا حیاء منه.و کان اللّه أوحی إلیه أن یتعشی تلک اللیلة عند علی.

فانطلقا حتی دخلا علی فاطمة،و هی فی مصلاها،و خلفها جفنة تفور دخانا،فأخرجت فاطمة الجفنة،فوضعتها بین أیدیهما.

فسأل علی«علیه السلام»:أنی لک هذا؟!

ص :27

قالت:هو من فضل اللّه و رزقه،إن اللّه یرزق من یشاء بغیر حساب.

قال:فوضع النبی کفه المبارک بین کتفی علی،ثم قال:یا علی،هذا بدل دینارک.ثم استعبر النبی باکیا و قال:الحمد للّه الذی لم یمتنی حتی رأیت فی ابنتی ما رأی زکریا لمریم.

و فی روایة الصادق«علیه السلام»:أنه أنزل اللّه فیهم: وَ یُؤْثِرُونَ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ (1).

قال الحمیری:

و حدثنا عن حادث الأعور الذی

تصدقه فی القول منه و ما یروی

بأن رسول اللّه نفسی فداؤه

و أهلی و مالی طاوی الحشا یطوی

لجوع أصاب المصطفی فاغتدی إلی

کریمته و الناس لاهون فی سهو

فصادفها و ابنی علی و بعلها

و قد أطرقوا من شدة الجوع کالنضو

فقال لها:یا فطم قومی تناولی

و لم یک فیما قال ینطق بالهزو

هدیة ربی إنه مترحم

فقامت إلی ما قال تسرع بالخطو

فجاءت علیها اللّه صلی بجفنة

مکرمة باللحم جزوا علی جزو

فسموا و ظلوا یطعمون جمیعهم

فبخ بخ لهم نفسی الفداء و ما أحوی

فقال لها:ذاک الطعام هدیة

من اللّه جبریل أتانی به یهوی

و لم یک منه طاعما غیر مرسل

و غیر وصی خصه اللّه بالصفو

ص :28


1- 1) الآیة 9 من سورة الحشر.

3-و فی روایة حذیفة:أن جعفرا أعطی النبی«صلی اللّه علیه و آله» الفرع من العالیة،و القطیفة،فقال النبی:لأدفعن هذه القطیفة إلی رجل یحب اللّه و رسوله،و یحبه اللّه و رسوله.

و أعطاها علیا«علیه السلام»،ففصل علی القطیفة سلکا،فباع بالذهب،فکان ألف مثقال،ففرقه فی فقراء المهاجرین کلها.

فلقیه النبی و معه حذیفة،و عمار،و سلمان،و أبو ذر،و المقداد،فسأله النبی الغداء.

فقال حیاء منه:نعم.

فدخلوا علیه،فوجدوا الجفنة (1).

4-عن محمد بن العباس،عن محمد بن أحمد بن ثابت،عن القاسم بن إسماعیل،عن محمد بن سنان،عن سماعة بن مهران،عن جابر بن یزید،عن أبی جعفر«علیه السلام»قال:

أتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بمال و حلل و أصحابه حوله جلوس،فقسمه علیهم حتی لم تبق منه حلة و لا دینار،فلما فرغ منه جاء رجل من فقراء المهاجرین،و کان غائبا.فلما رآه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:أیکم یعطی هذا نصیبه،و یؤثره علی نفسه؟!

ص :29


1- 1) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 190 و 191 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 350 و بحار الأنوار ج 41 ص 30 و 31 و راجع ج 36 ص 60 عن کنز جامع الفوائد،و تأویل الآیات الظاهرة.

فسمعه علی«علیه السلام»،فقال:نصیبی.

فأعطاه إیاه،فأخذه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و أعطاه الرجل،ثم قال:یا علی،إن اللّه جعلک سباقا للخیر،سخّاء بنفسک عن المال.أنت یعسوب المؤمنین،و المال یعسوب الظلمة.و الظلمة هم الذین یحسدونک، و یبغون علیک،و یمنعونک حقک بعدی (1).

قالوا:الفرع:المال الطائل.و العالیة:مکان بأعلی أراضی المدینة،و یبدو أن القطیفة کانت مطرزة بأسلاک الذهب (2).

و نقول:

1-إن الفقر لیس عیبا،إلا حین یکون سببه الکسل،و الإتکال علی جهد الآخرین،أو غیر ذلک من أسباب تشیر إلی خلل فی المزایا الروحیة و الإنسانیة..و لم یکن النبی«صلی اللّه علیه و آله»و لا علی«علیه السلام»إلا القمة فی الفضل و الکمال،و الأخلاق الفاضلة،و المزایا النبیلة..

و الأسباب التی اقتضت نزول الآیة المبارکة مرة أو أکثر تبین أن هذا الفقر قد کشف لنا عن أفضل المزایا،و أعظم الفضائل فی هؤلاء الذین نأوا بأنفسهم عن الدنیا و زخارفها،و لم یهتموا لها إلا بالمقدار الذی فرضه اللّه تعالی علیهم..

2-إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین أراد مساعدة ذلک الجائع لم

ص :30


1- 1) بحار الأنوار ج 36 ص 60 عن کنز جامع الفوائد.
2- 2) بحار الأنوار ج 41 ص 31 و 32.

یبادر إلی دق أبواب الأغنیاء،و طلب المساعدة منهم،بل بدأ بنفسه، و ببیوته..

3-إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یذهب بنفسه إلی تلک البیوت لسؤال أزواجه عن شیء من الطعام،بل أرسل إلیهن من یسألهن عن ذلک..فلم یعد هناک أیة فرصة لتوهم أی نوع من أنواع حب الإستئثار بشیء،مهما کان الدافع إلی ذلک معقولا و مقبولا،و کافیا لتبریر المنع..

4-و بعد أن ظهر أن بیوت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»خالیة إلا من الماء،لم یخاطب النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی أمره للناس شخصا بخصوصه،فلم یطلب من علی«علیه السلام»مثلا أن یتولی سد حاجته،بل أطلق الخطاب لکل من حضر،و قال:من لهذا الرجل اللیلة؟!

و لعل سبب ذلک:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أراد أن ینیل علیا«علیه السلام»ثواب المبادرة و الإختیار،و ثواب البذل و العطاء،و الإیثار،و لکی لا یتوهم أحد أنه«علیه السلام»قد رضی بما فرض علیه حیاء،أو اتباعا و طاعة.و لا یعلم إن کان وراءها حرص و اندفاع،أو لیس وراءها شیء من ذلک.

5-و اللافت هنا:أن فاطمة الزهراء«علیها السلام»هی التی اقترحت إیثار ذلک الجائع بقوت ولدیها،مع أن الأم تکون عادة أحرص علی طعام أبنائها و توفیره لهم.

6-ربما یسأل سائل عن أنه کیف جاز للزهراء و علی«علیهما السلام» أن یجیعا ولدیهما،و یتصرفا بحقهما تصرفا یعرضهما للأذی أو الضرر.أو

ص :31

یوقعهما فی تعب و مشقة؟!

و یمکن أن یجاب:

أولا:بأن الحسنین«علیهما السلام»کانا منسجمین مع تصرف أبویهما، و لا یرضیان بالإحتفاظ بالطعام لنفسیهما،و إبقاء ذلک الرجل جائعا.

و صغر سنهما لا یعنی أنهما یریان أنفسهما فی منأی عن التکالیف الإلهیة، فإن التکلیف الذی هو منوط بالسن،إنما لوحظ السن فیه بالنسبة لنا نحن.

أما الأنبیاء و أوصیائهم،فلعل الأمر لیس منوطا بالسن،بل بالقدرة و العلم و الإدراک.و هذا متحقق فیهم«علیهم السلام»بأقصی الدرجات،کما یدل علیه قول عیسی«علیه السلام»حین ولادته: قٰالَ إِنِّی عَبْدُ اللّٰهِ آتٰانِیَ الْکِتٰابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا وَ جَعَلَنِی مُبٰارَکاً أَیْنَ مٰا کُنْتُ وَ أَوْصٰانِی بِالصَّلاٰةِ وَ الزَّکٰاةِ مٰا دُمْتُ حَیًّا (1)،کما تدل علیه أجوبتهم علی أدق المسائل فی حال صغرهم،بالإضافة إلی شواهد أخری..

و لأجل ذلک تقول الروایة:إن الآیة المبارکة نزلت فی الأربعة:علی و فاطمة و الحسنین«علیهم السلام»،فراجع..

ثانیا:إننا و إن لم نعرف الوجه فی هذا التصرف،فلا نشک فی صحة و مشروعیة،فإننا إنما نأخذ التشریع منهم«علیهم السلام»،و تکفینا عصمتهم الثابتة بنص القرآن للإجابة علی علی أی سؤال،و إزالة أیة شبهة..

7-إن تعدد الوقائع المرویة فی بیان شأن نزول قوله تعالی: وَ یُؤْثِرُونَ

ص :32


1- 1) الآیتان 30 و 31 من سورة مریم.

عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ

(1)

فی علی«علیه السلام»لا یوجب خللا فی الروایات، لإمکان صحة جمیعها،و تکرر نزول الآیة فی هذه الواقعة و تلک..و هذا معروف و مألوف..

فلا عجب إذا کانت آیة الإیثار قد نزلت فی قضیة الرجل الجائع، و إیثارهم إیاه بطعام الإمامین:الحسن و الحسین«علیهما السلام»..ثم نزلت فی مناسبة إیثار علی«علیه السلام»بالحلة التی کساه إیاها الرسول«صلی اللّه علیه و آله»ذلک الذی جاءه یشکو عریه و عری أهل بیته..

ثم نزلت فی إیثاره«علیه السلام»المقداد بالدنیار الذی استقرضه.

و هذا یفسر التعبیر فی الآیة بالفعل المضارع الدال علی الدوام و الإستمرار، و أن هو خلقهم«علیهم السلام».

8-و عن قول الراوی:إنهما جعلا یمضغان بألسنتهما نقول:

هل أرادا«علیهما السلام»الإیحاء لذلک الضیف بأنهما یأکلان ما یأکل؟!

و لماذا یریدان إفهامه ذلک؟!و هل کان هو مهتما لهذا الأمر؟!

و إذا کان علی«علیه السلام»یرید أن یفهمه ذلک،فما شأن الزهراء «علیها السلام»فی هذا الأمر؟!و هل تجلس مع رجل غریب لتأکل معه، و تسمعه صوت مضغها للطعام؟!

و إن کان المقصود هو الإیحاء للصبیة بذلک،فهو لا معنی له،لأن ذلک یزید فی رغبتهما بالطعام؟!

ص :33


1- 1) الآیة 9 من سورة الحشر.

فالأنسب القول:بأن علیا و فاطمة«علیهما السلام»جعلا یفعلان ذلک من دون أن یکون الهدف إسماع الضیف،بل کان ذلک هو ما اقتضته شدة حاجتهما إلی الطعام.

أو یقال:إن الصبیة-و المقصود هو الحسنان«علیهما السلام»-باتا یمضغان بألسنتهما،استجابة لدواعی الحاجة إلی الطعام..

و لکن أین کانت زینب و أم کلثوم عن هذه الحادثة؟!هل کان ذلک قبل ولادتهما؟!

أم أن الإیثار کان بخصوص طعام الحسن و الحسین«علیهما السلام»؟! لأنهما اللذان یمکنهما المبادرة الإختیاریة إلی أمر من هذا القبیل،لخصوصیة فیهما أشرنا إلیها فیما قدمناه آنفا برقم(6).

9-و قد أظهر اللّه سبحانه الکرامة لهما حین وجدا الجفنة مملوءة طعاما، لیعلم الناس أن التجارة مع اللّه رابحة دائما..

10-و حدیث الدینار الذی أعطاه«علیه السلام»للمقداد دل أن علیا «علیه السلام»أصبح ساغبا،و یبدو أنه کان قد مضی علیه یومان بلا طعام..و أن الزهراء«علیها السلام»آثرت بالطعام علی نفسها و علی الحسنین«علیهما السلام»..

و من المعلوم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان أیضا یطوی بعض أیامه بلا طعام،و کان یشد الحجر علی بطنه من الجوع..مع أن الکثیرین من الناس کانوا علی استعداد لبذل أموالهم له،و کثیر منهم یبذل نفسه فی سبیله و من أجله..

ص :34

و کان علی و الزهراء و الحسنان«علیهم السلام»أقرب الناس إلیه، و أحبهم إلیه،و لکنهم جمیعا یعرضون عن هذه الدنیا،و یسوون أنفسهم بأضعف الناس فیها..علی قاعدة:«و لعل بالحجاز أو الیمامة،من لا عهد له بالشبع»،و علی قاعدة:«ألا و إن إمامکم قد اکتفی من دنیاه بطمریه،و من عیشه بقرصیه،ألا و إنکم لا تقدرون علی ذلک،و لکن أعینونی بورع و اجتهاد،و عفة و سداد» (1).

11-و قد ذکرت الزهراء«علیها السلام»لعلی«علیه السلام»:أنها آثرت بالطعام غیرها علی نفسها،و علی ولدیها،مصرحة باسمهما:«الحسن و الحسین»،فهما اللذان یمکن التصرف بحصتهما،لخصوصیتهما فی التکلیف،و الإدراک و سائر الکمالات،بملاحظة ما لهما من مقام فی الإمامة للأمة.

و ربما کان هذا التصرف بطلب منهما،کما أشرنا إلیه حین الحدیث عن سورة هل أتی.

ص :35


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 70 و مختصر بصائر الدرجات ص 154 و مستدرک الوسائل ج 12 ص 54 و ج 16 ص 300 و الخرائج و الجرائح ج 2 ص 542 و بحار الأنوار ج 33 ص 474 و ج 40 ص 318 و 340 و ج 67 ص 320 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 34 و ج 23 ص 272 و نهج السعادة ج 4 ص 32 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 205 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 139 و ینابیع المودة ج 1 ص 439.

12-و قد صرحت الزهراء«علیها السلام»:بأنها تستحی من اللّه أن تکلف علیا«علیه السلام»ما لا یقدر علیه..مع أن علیا«علیه السلام»ألمح إلی أنه کان قادرا علی أن یأتیهم بشیء،حیث قال لها:«ألا أعلمتنی،فأتیتکم بشیء»؟!

فهل علمت«علیها السلام»ما لم یعلمه علی«صلوات اللّه علیه»؟! بمعنی أنها تحدثت عن علمها بالواقع،فأخبرته:أنه«علیه السلام»حتی لو سعی للحصول علی شیء فإنه لن یحصل علیه..

أما علی«علیه السلام»فکلمها وفق الأحوال الظاهرة،و المتوقعة، بحسب العادة عند سائر الناس،بغض النظر عما ینکشف له بعلم الإمامة..

و بذلک تکون هذه الروایة قد تضمنت إشارة إلی أن لدی الزهراء «علیها السلام»معرفة أرقی من المعرفة الظاهریة المتوفرة لدی سائر الناس.

و ذلک لبیان عظمتها،و تأکید تمیزها عن سائر النساء بهذا المقام الذی لا یناله إلا صفوة الخلق..و علی رأسهم أبوها«صلی اللّه علیه و آله»،و زوجها «علیه السلام».

13-و قد لفت نظرنا:أنه«علیه السلام»قد«استقرض»من النبی «صلی اللّه علیه و آله»دینارا.مع أن الأمور کانت تجری بینهما علی أساس أنهما عائلة واحدة..و الإستقراض معناه:أن ثمة قیودا و حدودا لم نعهدها!! فکیف نفسر ذلک؟!

و نجیب:

أولا:لعل النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان قد ادخر هذا الدینار

ص :36

للإنفاق علی أزواجه.و لم یکن یمکنه التفریط به،مع حاجة من تجب نفقته علیه..

ثانیا:لعل المقصود:هو أن ینال النبی«صلی اللّه علیه و آله»ثواب القرض بثمانیة عشر،و الصدقة بعشرة (1).و أن ینال علی«علیه السلام» ثواب الکاد علی عیاله،فإنه کالمجاهد فی سبیل اللّه (2)،حیث لا بد أن یکد فی تحصیل الدینار لیرده إلی صاحبه..

14-و قد أعطی علی«علیه السلام»الدینار کله للمقداد،و کان بإمکانه أن یتقاسمه معه.فیکون قد نال ثواب الصدقة من جهة،و حل مشکلة العیال من جهة أخری.

ص :37


1- 1) الکافی ج 4 ص 34 و بحار الأنوار ج 100 ص 138 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 9 ص 300 و(ط دار الإسلامیة)ج 6 ص 209 و مستدرک الوسائل ج 12 ص 364 و جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 122 و ج 18 ص 286 و 289 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 501 و ألف حدیث فی المؤمن للشیخ هادی النجفی ص 107 و تفسیر القمی ج 2 ص 159 و 350 و تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 190 و ج 5 ص 239.
2- 2) الکافی ج 5 ص 88 و راجع:تحف العقول ص 445 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 17 ص 67 و(ط دار الإسلامیة)ج 12 ص 42 و بحار الأنوار ج 75 ص 339 و جامع أحادیث الشیعة ج 17 ص 12 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 7 ص 381.

و لکنه«علیه السلام»أراد:

أولا:أن ینال ثواب الإیثار علی النفس حتی مع الخصاصة الظاهرة..

ثانیا:إذا نظرنا إلی مجموع الروایات و جمعنا بینها،فقد نستفید:أنه «علیه السلام»أراد أن یعطی المقداد ما یغینه عن العودة إلی معاناة شدائد الحاجة فی الجهات المختلفة،و ربما کان منها کسوة عیاله«رحمه اللّه»أیضا.

بل لعله رأی أن حاجة المقداد و عیاله کانت غیر قابلة للتجزئة،فقد کانوا بحاجة إلی الکسوة أکثر من أی شیء آخر.و الکسوة قد تکون أکثر أهمیة و حساسیة حتی من معاناة الجوع.فأعطاه الحلة لیکتسی هو بها،ثم أعطاه الدینار لیکسو به عیاله.

15-و رغم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد سأل علیا«علیه السلام» عما صنع،فأخبره.فإنه«صلی اللّه علیه و آله»طلب منه بعد انقضاء صلاته أن یتعشی عنده،لأن اللّه تعالی قد أوحی إلی نبیه«صلی اللّه علیه و آله» بذلک،لیظهر الکرامة الإلهیة للزهراء و علی«علیهما السلام»،کما أظهرها لمریم«علیها السلام»من قبل.

و لکن هناک فرق جوهری بینهما،و هو:أن علیا«علیه السلام»قد نام بعد تصدقه بالدینار،فکان نومه کیقظته عبادة یستحق معها الکرامة.

أما مریم«علیها السلام»،فإن استحقاقها لإظهار هذه الکرامة لها مرهون باشتغالها بالعبادة بالفعل،فأنالها اللّه تعالی تلک الکرامة نتیجة لذلک.

إذ لم یکن نومها مثل نوم علی«علیه السلام».

ص :38

کما أن فاطمة«علیها السلام»کانت حیاتها کحیاة علی«علیه السلام» کلها عبادة،و کان نومها و یقظتها و شغلها و فراغها علی حد سواء فی ذلک..

فهی تستحق الکرامة فی کل حال،و علی کل حال.

النبی صلّی اللّه علیه و آله فی ضیافة علی علیه السّلام

عبد اللّه بن علی بن الحسین،یرفعه:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أتی مع جماعة من أصحابه إلی علی«علیه السلام»،فلم یجد علی شیئا یقربه إلیهم،فخرج لیحصل لهم شیئا،فإذا هو بدینار علی الأرض،فتناوله و عرّف به،فلم یجد له طالبا،فقومه علی نفسه،و اشتری به طعاما،و أتی به إلیهم.

و أصاب[به]عوضه،و جعل ینشد صاحبه،فلم یجده،فأتی به النبی «صلی اللّه علیه و آله»و أخبره.

فقال:یا علی،إنه شیء أعطاکه اللّه لما اطلع علی نیتک و ما أردته،و لیس هو شیء للناس،و دعا له بخیر (1).

و نقول:

لا نری حاجة إلی التعلیق علی هذه الحادثة،غیر أننا نعید علی مسامع القارئ الکریم ما صرحت به الروایة من أنه«علیه السلام»:

ص :39


1- 1) بحار الأنوار ج 41 ص 30 عن مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 89 و 90 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 394 و شرح الأخبار ج 2 ص 183.

1-قوم الدینار علی نفسه قبل أن یتصرف فیه.

2-إنه«علیه السلام»عرّف الدینار مرتین:

إحداهما:قبل التصرف فیه.

و الثانیة:بعد أن أصاب عوضه،و أصبح قادرا علی الوفاء به لصاحبه.

3-إن قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»قد تضمن أن للنوایا الحسنة آثارها علی صعید استدعاء الهبات و المنح الإلهیة.

4-إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أسقط عن علی«علیه السلام» مسؤولیة البحث عن صاحب الدینار حین أخبره أنه عطاء إلهی،و لیس له صاحب بعینه فی الناس.

صدقات علیه السّلام علی و صدقات غیره

جاء فی تفسیر الإمام العسکری:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» أصبح یوما و قد غص مجلسه بأهله،فقال:أیکم الیوم أنفق من ماله ابتغاء وجه اللّه؟!فسکتوا.

فقال علی«علیه السلام»:أنا،خرجت و معی دینار أرید أشتری به دقیقا،فرأیت المقداد بن أسود،و تبینت فی وجهه أثر الجوع،فناولته الدینار.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:وجبت.

ثم قام آخر،فقال:قد أنفقت الیوم أکثر مما أنفق علی،جهزت رجلا و امرأة یریدان طریقا و لا نفقة لهما،فأعطیتهما ألف درهم.فسکت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ص :40

فقالوا:یا رسول اللّه،مالک قلت لعلی:«وجبت»،و لم تقل لهذا و هو أکثر صدقة؟!

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أما رأیتم ملکا یهدی خادمه إلیه هدیة خفیفة فیحسن موقعها،و یرفع محل صاحبها.و یحمل إلیه من عند خادم آخر هدیة عظیمة،فیردها و یستخف بباعثها؟!

قالوا:بلی.

قال:فکذلک صاحبکم علی،دفع دینارا منقادا للّه،سادا خلة فقیر مؤمن، و صاحبکم الآخر أعطی ما أعطی معاندة لأخی رسول اللّه،یرید به العلو علی علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فأحبط اللّه عمله،و صیره وبالا علیه.

أما لو تصدق بهذه النیة من الثری إلی العرش ذهبا أو لؤلؤا لم یزدد بذلک من رحمة اللّه إلا بعدا،و لسخط اللّه تعالی إلا قربا،و فیه ولوجا و اقتحاما.الحدیث (1).

و نقول:

یلاحظ هنا ما یلی:

أولا:یستوقفنا هنا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»استخدم أسلوبا استدراجیا أراد أن یظهر به إخلاص علی«علیه السلام»،و فضله..و أنه لا یظهر الزهد و العبادة بالدنیا تصنعا،کما سیأتی بیانه فی خلافة عمر بن

ص :41


1- 1) بحار الأنوار ج 41 ص 18 و التفسیر المنسوب للإمام العسکری(ط مدرسة الإمام المهدی)ص 83 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 631.

الخطاب،حیث زعموا أن عمر قد اتهمه بذلک.

ثانیا:إنه«صلی اللّه علیه و آله»یرید أن یعطی للناس درسا فی الإخلاص،و لکن لا بأسلوب الوعظ الکلامی،بل بتقدیم الأمثولة العملیة،و تجسید المعنی بصورة واقعیة و حیّة،تشد الأنظار إلیه،و تحنو القلوب علیه،فإنه أوقع فی النفس،و أرضی للوجدان..

ثالثا:إن البعض توهم أمرین:

أحدهما:توهم:أن المیزان فی الفضل،و فی قبول الأعمال هو الکثرات و الأحجام.و توهم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»منح علیا«علیه السلام» و سام القبول لأجل ذلک،فقد کانت صدقته دینارا فی وقت حاجة و عوز، یقل التصدق فیها بالذهب..

الثانی:توهم:أنه«صلی اللّه علیه و آله»إنما تکلم مع علی«علیه السلام» بمقتضی المجاملة،أو علی الطریقة القانونیة،التی تلاحظ الأحوال فی مظاهرها و تجلیاتها الخارجیة،و تصدر الحکم علی هذا الأساس.

و نقول:

لقد غاب عن ذهن هذا البعض أمران آخران هما:

الأول:أنه«صلی اللّه علیه و آله»له طریق إلی الباطن،و یستطیع باستشرافه إلیه،و اطلاعه علیه أن یعرف المخلص فی عمله من غیره.

و أنه«صلی اللّه علیه و آله»لو لم یطلع علی إخلاص علی«علیه السلام»، و أنه قد ابتغی وجه اللّه بالفعل،لم یقل له:«وجبت»،لأنه لا ینطق عن الهوی، إن هو إلا وحی یوحی،و لا یمکن أن یخطئ الوحی فی کشفه للحقائق.

ص :42

و قد کان سؤاله«صلی اللّه علیه و آله»عن الذی ابتغی وجه اللّه فی صدقته،و هذا أمر باطنی لا یقف علیه إلا علام الغیوب،و من أعطاه اللّه تعالی معرفة ذلک بوسائل یهیؤها له..

الثانی:إن المعیار فی الأعمال:هو الکیف.و لیس الکم و المقدار،و ذلک الرجل إنما أراد أن یتباهی بالکم و الحجم،حین قال:«أنفقت الیوم أکثر مما أنفق علی»..

و الأریب اللبیب لا بد أن یسأل عن سبب هذه المقایسة بین مقدار ما أنفقه ذلک الرجل،و ما أنفقه علی«علیه السلام»،و سیشتم رائحة اعتماد الأحجام و المقادیر فی مقاییس هذا الرجل،و معاییر الرد و القبول عنده.

رابعا:إن اعتراض الجماعة علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد بین أنهم کانوا علی شاکلة ذلک الرجل فی فهمهم للأمور و تعاطیهم معها، فکانوا بحاجة إلی التوضیح و التصحیح،کصاحبهم..

خامسا:إنه«صلی اللّه علیه و آله»قد بین الفرق بین الرجلین،فعلی «علیه السلام»دعاه إلی الأعطاء أمران:

أحدهما:رضا اللّه.

و الآخر:شعوره الإنسانی،و إحساسه بآلام الآخرین،و حبه للتخفیف عنهم..

أما الرجل الآخر،فأعطی إرضاء لمن یراه سلطانا یضر و ینفع،و یعطی و یمنع،و هو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و کان یرید بذلک منافسة علی«علیه السلام»و الإستعلاء علیه..فأحبط اللّه عمله إلی آخر ما قال.

ص :43

سادسا:إن هذه الحادثة رغم أهمیتها و حساسیتها لم تستطع أن تفصح لنا عن اسم ذلک الشخص الذی أراد منافسة علی«علیه السلام»،و لعله من ذلک الفریق الذی جرت عادتهم بالذب عنه،و التستر علیه فی أمثال هذه الحالات،و ما أکثرها!!

یبیع درعه لیطعم المقداد

و فی حدیث ابن عباس:أن المقداد قال له:أنا منذ ثلاثة أیام ما طعمت شیئا.

فخرج أمیر المؤمنین«علیه السلام»و باع درعه بخمس مائة،و دفع إلیه بعضها،و انصرف متحیرا.

فناداه أعرابی:اشتر منی هذه الناقة مؤجلا.

فاشتراها بمائة،و مضی الأعرابی.

فاستقبله آخر،و قال:بعنی هذه بمائة و خمسین درهما.

فباع.

و صاح:یا حسن و یا حسین،إمضیا فی طلب الأعرابی و هو علی الباب.

فرآه النبی«صلی اللّه علیه و آله»و هو یتبسم و یقول:یا علی،الأعرابی صاحب الناقة جبرئیل،و المشتری میکائیل.

یا علی،المائة عن الناقة،و الخمسین بالخمس التی دفعتها إلی المقداد،ثم

ص :44

تلا: وَ مَنْ یَتَّقِ اللّٰهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً (1)الآیة (2).

و نقول:

1-إن حدیث المقداد هذا هو واقعة أخری غیر ما تقدم من إعطائه الحلة حین احتاج إلی الکسوة،و إعطائه الدینار حین احتاج إلیه.

2-إن لهذه الحادثة رمزیة خاصة،من حیث إنها إیثار.

ثم من حیث نوع ما آثره به،و هی درعه التی یفترض أن تحمیه من سیوف و نصول و سهام أعدائه،التی یراد لها أن تفتک فیه،و تزهق روحه.

فکأنه«علیه السلام»جاد له بنفسه.

«و الجود بالنفس أقصی غایة الجود».

3-إن هذا الإخلاص و الإیثار استحق أن یجد«علیه السلام» التعویض عما أنفقه مادیا و معنویا إلی الحد الذی تولت الملائکة فیه التجارة له،و معه.

4-إن ما فعله جبرئیل و میکائیل لم یأت فی سیاق المکافأة.لأن ما یستحقه من ذلک لا یقدر بثمن.بل جاء فی سیاق إیجاد المخرج من الحیرة.

و هذا ینبئ عن أن المکافأة الحقیقیة لا مجال لتصورها فی أهمیتها و عظمتها.

ص :45


1- 1) الآیة 2 من سورة الطلاق.
2- 2) بحار الأنوار ج 41 ص 31 عن مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 91 و 92 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 350.
رجال لا تلهیهم تجارة
اشارة

قال ابن شهر آشوب:

کتاب أبی بکر الشیرازی بإسناده عن مقاتل،عن مجاهد،عن ابن عباس فی قوله: رِجٰالٌ لاٰ تُلْهِیهِمْ تِجٰارَةٌ وَ لاٰ بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّٰهِ إلی قوله:

بِغَیْرِ حِسٰابٍ

(1)

.

قال:هو و اللّه أمیر المؤمنین.

ثم قال بعد کلام:و ذلک أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أعطی علیا یوما ثلاثمائة دینار أهدیت إلیه،قال علی:فأخذتها و قلت:و اللّه لأتصدقن اللیلة من هذه الدنانیر صدقة یقبلها اللّه منی،فلما صلیت العشاء الآخرة مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أخذت مائة دینار،و خرجت من المسجد، فاستقبلتنی امرأة،فأعطیتها الدنانیر.

فأصبح الناس بالغد یقولون:تصدق علی اللیلة بمائة دینار علی امرأة فاجرة.

فاغتممت غما شدیدا،فلما صلیت اللیلة القابلة صلاة العتمة أخذت مائة دینار و خرجت من المسجد و قلت:و اللّه لأتصدقن اللیلة بصدقة یتقبلها ربی منی،فلقیت رجلا،فتصدقت علیه بالدنانیر.

فأصبح أهل المدینة یقولون:تصدق علی البارحة بمائة دینار علی رجل سارق.

ص :46


1- 1) الآیتان 37 و 38 من سورة النور.

فاغتممت غما شدیدا و قلت:و اللّه لأتصدقن اللیلة صدقة یتقبلها اللّه منی،فصلیت العشاء الآخرة مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ثم خرجت من المسجد و معی مائة دینار،فلقیت رجلا،فأعطیته إیاها.

فلما أصبحت قال أهل المدینة:تصدق علی البارحة بمائة دینار علی رجل غنی.

فاغتممت غما شدیدا،فأتیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فخبرته.

فقال لی:یا علی،هذا جبرئیل یقول لک:إن اللّه عز و جل قد قبل صدقاتک،و زکی عملک.

إن المائة دینار التی تصدقت بها أول لیلة وقعت فی یدی امرأة فاسدة، فرجعت إلی منزلها و تابت إلی اللّه عز و جل من الفساد،و جعلت تلک الدنانیر رأس مالها،و هی فی طلب بعل تتزوج به.

و إن الصدقة الثانیة وقعت فی یدی سارق،فرجع إلی منزله و تاب إلی اللّه من سرقته،و جعل الدنانیر رأس ماله یتجر بها.

و إن الصدقة الثالثة وقعت فی یدی رجل غنی لم یزک ماله منذ سنین، فرجع إلی منزله،و وبخ نفسه،و قال:

شحا علیک یا نفس،هذا علی بن أبی طالب تصدق علی بمائة دینار و لا مال له،و أنا فقد أوجب اللّه علی مالی الزکاة لأعوام کثیرة لم أزکه؟!

فحسب ماله و زکاه،و أخرج زکاة ماله کذا و کذا دینارا،فأنزل اللّه

ص :47

فیک: رِجٰالٌ لاٰ تُلْهِیهِمْ تِجٰارَةٌ (1)الآیة (2).

و نقول:

فی هذه الروایة أمور یحسن الوقوف عندها،و التأمل فیها،و هی التالیة:

ثلاث مئة دینار لماذا؟!

قد یسأل سائل عن المبرر لإعطاء هذه المبالغ الطائلة لرجل واحد، و کان بالإمکان تفریقها علی مئات الفقراء.مع علمنا بانتشار الفقر،و شیوع الحاجة بین الناس.

و نجیب:

إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یعطها لمن یدخرها،و یقفل علیها فی خزائنه، بل هو یعطیها لمن ینفقها وفق ما یرضی اللّه تعالی و یرضیه علی أتم وجه، و یقول للدنیا:غری غیری..أبی تعرضت؟!أم إلیّ تشوفت؟! (3).

ص :48


1- 1) الآیة 37 من سورة النور.
2- 2) بحار الأنوار ج 41 ص 28 و 29 و مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 88 و 89 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 348 و مستدرک الوسائل ج 7 ص 267 و جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 327.
3- 3) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 4 ص 16 و خصائص الأئمة ص 71 و روضة الواعظین ص 441 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 2 ص 52 و کنز الفوائد ص 270 و الأربعون حدیثا لمنتجب الدین بن بابویه ص 86 و مناقب آل أبی طالب(المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 370 و عیون الحکم و المواعظ للواسطی-

و من یقول فیه أعداؤه:«لو کان له بیتان:بیت من تبن،و بیت من تبر، لأنفق تبره قبل تبنه» (1).

ثانیا:إن الإعطاء لا یجب أن یکون دائما لسد الخلة،و دفع الحاجة،بل قد یکون سببه نشر الدین،أو التألف علی الإسلام،أو إفهام الآخرین معان یحسن بهم أن یعرفوها و یفهموها،و أن یتلمسوها.

من أجل ذلک نقول:

إنه«علیه السلام»حین أعطی مئة دینار لرجل واحد فی اللیلة الأولی،

3)

-ص 557 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 32 و شرح مئة کلمة لأمیر المؤمنین لابن میثم البحرانی ص 226 و ذخائر العقبی ص 100 و العقد النضید و الدر الفرید ص 102 و مشکاة الأنوار لعلی الطبرسی ص 467 و عدة الداعی لابن فهد الحلی ص 195 و حلیة الأبرار ج 2 ص 212 و 214 و مدینة المعاجز ج 2 ص 79 و بحار الأنوار ج 33 ص 251 و 257 و 34 ص 284 و ج 40 ص 328 و 345 و ج 41 ص 121 و ج 70 ص 128 و ج 75 ص 23 و ج 84 ص 156 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 221 و شجرة طوبی ج 1 ص 111 و الغدیر ج 2 ص 319 و ج 7 ص 114 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 333 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 609 و 765.

ص :49


1- 1) شرح الأخبار ج 2 ص 99 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 414 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 539 و بحار الأنوار ج 33 ص 254 و کشف الغمة ج 2 ص 48 و کشف الیقین ص 475.

و مثلها فی اللیلة الثانیة و الثالثة،لعله قد توخی أمورا أخری غیر الحاجة، تستحق أن تبذل فی سبیلها هذه المقادیر من الأموال..

هل هذا تدخل إلهی؟!

قد یقال:إن اللّه تعالی قد یتدخل لتغییر مسار الأحداث،حین لا یکون هذا التدخل مخلا بالضوابط التی رضیها اللّه تعالی أساسا للتعامل مع عباده، و فیما بینهم..

و نستطیع أن نلمح هذا التدخل فی هذه الواقعة بالذات،حیث رأینا أنه تعالی قد حجب عن علی«علیه السلام»المعرفة بماهیة السائلین فی اللیالی الثلاث،لتقع الصدقة الأولی و الثانیة و الثالثة فی ید غیر أهلها،لکی تنتج عنها هذه التوبة،و مراجعة الحسابات،التی انتهت بإنقاذ هؤلاء مما هم فیه من انحراف..

و لکننا حین نتأمل فی نص الروایة،لا نجد فیها ما یدل علی عدم معرفة علی«علیه السلام»بواقع حال من تصدق علیهم فی اللیالی الثلاث..

بل غایة ما ذکرته هو قوله:إن الناس یقولون کذا و کذا،و یقول«علیه السلام»:«فاغتممت غما شدیدا»..

ثم خبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بما جری..

فقال:یا علی،هذا جبرئیل الخ..

فما الذی یمنع من أن یکون«علیه السلام»علی علم بما یجری،و کان قاصدا لهدایتهم عن هذا الطریق..و لکنه کان یغتم بانکشاف واقع هؤلاء

ص :50

الأشخاص الذین تصدق علیهم للناس..

الدینار المرهون عند الجزار

بسنده عن أسماء بنت عمیس،عن فاطمة بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أتاها یوما،فقال:أین ابنای؟!یعنی حسنا و حسینا.

قالت:قلت:أصبحنا و لیس فی بیتنا شیء یذوقه ذائق.

فقال علی:أذهب بهما،فإنی أتخوف أن یبکیا علیک،و لیس عندک شیء.

فذهب بهما إلی فلان الیهودی،فوجه إلیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فوجدهما یلعبان فی مشربة بین أیدیهما فضل من تمر،فقال«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی،ألا تقلب ابنی قبل أن یشتد الحر علیهما.

قال:فقال علی:أصبحنا و لیس فی بیتنا شیء،فلو جلست یا رسول اللّه حتی أجمع لفاطمة تمرات.

فجلس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و علی ینزع للیهودی کل دلو بتمرة،حتی اجتمع له شیء من تمر،فجعله فی حجزته،ثم أقبل،فحمل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أحدهما،و حمل علی الآخر (1).

ص :51


1- 1) الذریة الطاهرة النبویة للدولابی ص 145 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 616 عن أرجح المطالب ص 149 و راجع:ذخائر العقبی للطبری ص 49 و 104 و مجمع الزوائد ج 10 ص 316 و المعجم الکبیر ج 22 ص 422 و تاریخ-

روی العلامة محب الدین الطبری عن سهل بن سعد:أن علی بن أبی طالب«علیه السلام»دخل علی فاطمة و حسن و حسین یبکیان.فقال:ما یبکیهما؟

قالت:الجوع.

فخرج علی،فوجد دینارا فی السوق،فجاء إلی فاطمة،فأخبرها، فقالت:اذهب إلی فلان الیهودی،فخذ لنا به دقیقا.

فجاء إلی الیهودی،فاشتری به دقیقا.

فقال الیهودی:أنت ختن هذا الذی یزعم أنه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

قال:نعم.

قال:فخذ دینارک و خذ الدقیق.

فخرج علی حتی جاء فاطمة فأخبرها.

فقالت:اذهب إلی فلان الجزار،فخذ لنا بدرهم لحما.

فذهب،فرهن الدینار بدرهم فی لحم،فجاء به.

1)

-مدینة دمشق ج 14 ص 171 و ترجمة الإمام الحسین لابن عساکر ص 188 و کشف الغمة ج 2 ص 272 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 48 و ینابیع المودة ج 2 ص 138 و ترجمة الإمام الحسین من طبقات ابن سعد ص 24 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 8 ص 616 و ج 10 ص 740 و ج 19 ص 206 و ج 26 ص 250.

ص :52

فعجنت،و خبزت،و طبخت.و أرسلت إلی أبیها«صلی اللّه علیه و آله»، فجاءهم،و قالت:یا رسول اللّه،أذکر لک،فإن رأیته حلالا أکلنا و أکلت:

من شأنه کذا و کذا.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:کلوا باسم اللّه،فأکلوا،فبینما هم بمکانهم و إذا بغلام ینشد اللّه و الإسلام الدینار.

فأمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا:یا علی،اذهب إلی الجزار فقل له:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول لک:ارسل إلی بالدینار، و درهمک علی.

فأرسل به،فدفعه إلیه (1).

و نقول:

لاحظ ما یلی:

1-إن علیا«علیه السلام»لم یأخذ ولدیه إلی الیهودی لیستعطفه بهما، و یحصل منه علی المال..بل ذهب لیعمل،و یحصل علی حاجته من المال بکدیده،و بعرق جبینه.

2-إنه«علیه السلام»قد أخذ ولدیه معه لیخفف عن فاطمة«علیها السلام»..حتی لا یبکیا علیها،حین یعضهما الجوع..و لا شک فی أنها سوف تتأثر لبکائهما هذا،فإذا کان یمکنه«علیه السلام»أن یخفف عنها،

ص :53


1- 1) ذخائر العقبی(ط مکتبة القدسی بمصر)ص 105 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 8 ص 615 و مدینة المعاجز ج 1 ص 166 و ج 32 ص 247.

فلم لا..و هذا درس ظاهر الدلالة فی تعاون الزوجین فی مواجهة مصاعب الحیاة..یضاف إلیه درس آخر عن أخلاق الأنبیاء و الأوصیاء فی التعامل مع الدنیا..فلا تهزمه شدائدها،بل یصبر علی ألم الجوع حتی حین یعض أطفاله الصغار،الذین هم کالحسنین«علیهما السلام».فیحفظ توازنه، و یستقیم علی طریق التعفف،و الزهد حتی لو کان یستطیع بأدنی إشارة منه إلی أی کان من الناس أن یحصل علی ما یرید..و فوق ما یرید..

3-إن الحسنین«علیهما السلام»،و إن کانا معصومین و کاملین، و متوازنین و عاقلین فی الصغر و الکبر،و لکن لا بد أن یتعاملا مع الأمور معاملة تشبه حالهما،أی أن المطلوب الذی تفرضه مصالح العباد،هو أن تظهر علیهما حالات الطفولة..التی منها أن یعبر عن حاجته للطعام حین یحتاج إلیه،ثم أن تکون وسیلة تعبیره هی البکاء حین یشتد علیه الجوع..

4-ذکرت الروایة:أن الرسول قد وجدهما یلعبان فی مشربة،فیرد سؤال یقول:کیف یکون هذا و الإمام المعصوم لا یلعب؟!

و یجاب:بأن الظاهر:أن المراد باللعب هو ممارسة حرکات ذات معان جلیلة و عالیة لا یفهمها الناس العادیون إلا علی أنها لعب،لأن الناس لا یحتملون أن یکون الأطفال الذین فی سنهما یتداولون فیما بینهم بأمثال هذه المعانی الراقیة.

و سیأتی:أن طفلا حبا حتی أصبح علی المیزاب،فلم یمکنهم الوصول إلیه،فاستنجدوا بسید الوصیین،فجاء بطفل یخاطبه،فکلمه بکلام غیر مفهوم،فخرج من موضعه.ثم أخبر علی«علیه السلام»بما قالاه..و إذ به

ص :54

یحمل معان لا یظن احد أن من کان فی هذا السن یدرکها،أو یحسن التعبیر عنها.

5-إن العمل للیهودی لیس ممنوعا عنه شرعا،و لا هو ما یعاب به الناس،بل العمل شرف للعامل،و العمل بالأجرة ما هو إلا تبادل للمنافع، فهو لا یختلف عن البیع و الشراء الذی هو تداول للسلع معهم..

6-کانت شوکة الیهود قد کسرت فی المدینة،بعد ظهور خیاناتهم، و الحروب معهم التی انتهت بإجلائهم،و بقتل من قاتل أهل الإسلام منهم..

و کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو رأس أهل الإسلام،و کان علی«علیه السلام»،و ابنته فاطمة«علیها السلام»أعز الناس علیه..و ها هم یقاسون الألام و المصاعب والمتاعب بسبب الجوع،و أعداؤهم و مخالفوهم فی الدین،الذین عاملوهم بالخیانة و الغدر،یملکون البساتین و الأموال، و لکن النبی«صلی اللّه علیه و آله»و کذلک علی«علیه السلام»،و سائر المسلمین لا یحاولون ابتزاز هؤلاء الیهود،الذین لم یکونوا أوفیاء لهم حتی قبضة من تمر.بل هم لا یأخذون منهم و لو تمرة واحدة،أو ما یعادلهما.

7-بل إنک تجد أعظم الناس أثرا بعد نبی الإسلام،و أخاه و ابن عمه، و صهره،الذی حصد رؤوس الشرک و الکفر،و أفنی جموع الیهود و المشرکین -تجده-یعمل عند یهودی کأجیر،فینزع له کل دلو بتمرة و لا یستفید حتی من هیبته فی الحصول و لو علی تمرة واحدة،إضافة علی ما یستحقه بعمله،إلا إذا أدی فی مقابلها ما یوازیها.

ص :55

8-و عن قصة الدینار نقول:

إنها،و إن کانت تشیر إلی العدید من الأمور،و لکننا نکتفی منها بذکر ما یلی:

ألف:قد یقال:إن ظاهر الروایة:أن فاطمة«علیها السلام»لم تکن تعرف الحکم الشرعی فی هذا المورد،حیث ذکرت لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أنها سوف تحکی له القصة،فإن رأی الطعام حلالا أکل و أکلوا معه.

فهل یمکن أن تجهل فاطمة«علیها السلام»تکلیفها الشرعی،فی هذا المورد؟!

و إذا کانت شاکة فی الحکم الشرعی،فلماذا تصرفت بالمال،فطبخت، و عجنت،و خبزت؟!

و نجیب:

أولا:إنها«علیها السلام»أرادت أن یعرف الناس الحکم الشرعی علی لسان أبیها.أما هی فکانت علی بینة من أمرها.و لذلک طبخت و عجنت و خبزت دون أن تسأل.و لو کانت شاکة فی ذلک لسألت عنه قبل أن تفعل أی شیء،حتی لا یضیع تعبها سدی،لو کان الجواب بالمنع.

ثانیا:لعل هدفها بالإضافة إلی ما ذکرناه أنفا هو دفع ظنون الناس و أوهامهم،فی أن یکون علی و فاطمة«علیهما السلام»یتصرفان بالمال بدون احتیاط.و یجمعان المال من أی سبیل.و لا یبالیان بالشبهة،و کان الأجدر بهما الإحتفاظ بالدینار لصاحبه،فلماذا تسرعا فی التصرف فیه؟!

ص :56

ثم یدعون:أنهم لو أخبروا النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأمر الدینار لم یأکل معهم،لاحتمال أن یکون صاحب الدینار لا یرضی بالتصرف بدیناره..

ب:قد یتوهم:أن علیا«علیه السلام»لم یبحث عن صاحب الدینار، بل تصرف فیه بمجرد وجدانه له..

و لکن هذا التوهم لا مبرر له،فإن علیا«علیه السلام»کان یعرف الحکم الشرعی،و هو لزوم تعریف اللقطة،و قد عرف دینارا آخرا،فی مرة أخری..

و لیس فی الروایة ما یدل علی عدم مراعاته لهذا الحکم،غایة الأمر أنها لم تذکر ذلک.

فلعل الراوی أسقطه اختصارا،أو لم یر حاجة إلی ذکره..أو لعل هذه الخصوصیة غابت عن ذهن بعض الرواة..و لعل..و لعل..

ج:بل قد یقال:إن علیا«علیه السلام»لم یتصرف بالدینار،بل وضعه عند الجزار وثیقة للدین،و تحفظا علی الدرهم،الذی کان له فی ذمة علی «علیه السلام»،فإذا جاءه بالدرهم ارجع إلیه الدینار.

و لذلک بادر ذلک الجزار إلی إرسال الدینار،بعد أن ضمن له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»درهمه..

فإن قیل:کیف لا یثق ذلک الجزار بعلی«علیه السلام»؟!و لماذا یأخذ منه الدینار وثیقة لدرهم؟!

ص :57

و نجیب:

بأن ذلک لا یدل علی عدم ثقة الجزار بعلی«علیه السلام»،إذ لم تصرح الروایة لنا بتفاصیل ما جری،فلعل علیا«علیه السلام»هو الذی عرض علیه الإحتفاظ بالدینار إلی أن یأتیه بالدرهم.و لعله خشی من أن یحدث لعلی«علیه السلام»حدث فی الحروب..و یقع الذین هم بعده فی الإرتباک، و یصعب أو یطول علیهم الوقت فی تحصیل درهمهم.

قبول الصدقات و تزکیة العمل

ثم ذکرت الروایة:أنه تعالی قد زکی عمل علی«علیه السلام»و قبل صدقاته.و فی هذا إلماح لما ذکرناه،من أن المال الطاهر إذا خلصت النیة فی إنفاقه،فإن اللّه تعالی یتدخل لیزیل عنه التلوثات التی قد یلحقها به الإغیار، لدواع شیطانیة مختلفة.علی قاعدة:

وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لاٰ نَبِیٍّ إِلاّٰ إِذٰا تَمَنّٰی أَلْقَی الشَّیْطٰانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللّٰهُ مٰا یُلْقِی الشَّیْطٰانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللّٰهُ آیٰاتِهِ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ

(1)

.

أی أن الشیطان یسعی لإفساد تدبیر الأنبیاء و الرسل،و إحباط مسعاهم إلی أهدافهم النبیلة الکبری،و لکن اللّه یتدخل لإبطال کید الشیطان،و إزالة الشبهات التی یلقیها،لتسطع أنوار آیاته و براهینه و دلائله..

ص :58


1- 1) الآیة 52 من سورة الحج.
سورة اللیل نزلت فی علی علیه السّلام

1-عن علی بن الحسین«علیهما السلام»قال:کان رجل مؤمن علی عهد النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فی داره حدیقة،و له جار له صبیة،فکان یتساقط الرطب من النخلة،فینشدّون صبیته یأکلونه،فیأتی الموسر،فیخرج الرطب من جوف أفواه الصبیة.

و شکا الرجل ذلک إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله».

فأقبل وحده إلی الرجل،فقال:بعنی حدیقتک هذه بحدیقة فی الجنة.

فقال له الموسر:لا أبیعک عاجلا بآجل!

فبکی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و رجع نحو المسجد.

فلقیه أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فقال[له]:یا رسول اللّه،ما یبکیک لا أبکی اللّه عینیک؟!

فأخبره خبر الرجل الضعیف و الحدیقة.

فأقبل أمیر المؤمنین«علیه السلام»حتی استخرجه(أی استخرج الرجل الموسر)من منزله،و قال له:بعنی دارک.

قال الموسر:بحائطک الحسی.

فصفق علی یده و دار(أی استدار)إلی الضعیف،فقال له:تحول إلی دارک،فقد ملکها اللّه رب العالمین لک.

و أقبل أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و نزل جبرئیل علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقال له:یا محمد،اقرأ: وَ اللَّیْلِ إِذٰا یَغْشیٰ وَ النَّهٰارِ إِذٰا تَجَلّٰی وَ مٰا

ص :59

خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثیٰ

(1)

.إلی آخر السورة..

فقام النبی«صلی اللّه علیه و آله»و قبل بین عینیه،ثم قال:بأبی أنت (و أمی)،قد أنزل اللّه فیک هذه السورة کاملة (2).

2-عن موسی بن عیسی الأنصاری قال:کنت جالسا مع أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»بعد أن صلینا مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»العصر بهفوات،فجاء رجل إلیه،فقال له:یا أبا الحسن،قد قصدتک فی حاجة لی،أرید أن تمضی معی فیها إلی صاحبها.

فقال له:قل.

قال:إنی ساکن فی دار لرجل فیها نخلة،و إنه یهیج الریح فیسقط من ثمرها بلح و بسر،و رطب و تمر.و یصعد الطیر فیلقی منه،و أنا آکل منه و یأکلون منه الصبیان من غیر أن نبخسها بقصب،أو نرمیها بحجر،فاسأله أن یجعلنی فی حل.

قال:انهض بنا.

فنهضت معه،فجئنا إلی الرجل،فسلم علیه أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام».

فرحب،و فرح به و سر،و قال:فیما جئت یا أبا الحسن؟!

قال:جئتک فی حاجة.

ص :60


1- 1) آیات سورة اللیل.
2- 2) بحار الأنوار ج 41 ص 37 و تفسیر فرات ص 565 و جامع أحادیث الشیعة ج 18 ص 221.

قال:تقضی إن شاء اللّه،فما هی؟!

قال:هذا الرجل ساکن فی دار لک فی موضع کذا،ذکر أن فیها نخلة، فإنه یهیج الریح،فیسقط منها بلح و بسر،و رطب و تمر،و یصعد الطیر، فیلقی مثل ذلک من غیر حجر یرمیها به،أو قصبة یبخسها.فاجعله فی حل.

فتأبی عن ذلک.

و سأله ثانیا،و أقبل علیه فی المسألة،و یتأبی.

إلی أن قال:و اللّه أنا أضمن لک عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یبدلک بهذا النبی حدیقة فی الجنة.

فأبی علیه،و رهقنا المساء.

فقال له علی«علیه السلام»:تبیعنیها بحدیقتی فلانة؟!

فقال له:نعم.

قال:فاشهد لی علیک اللّه و موسی بن عیسی الأنصاری،أنک قد بعتها (أی الحدیقة)بهذخ الدار؟!

قال:نعم أشهد اللّه و موسی بن عیسی[الأنصاری علی]أنی قد بعتک هذه الحدیقة،بشجرها،و نخلها،و ثمرها،بهذه الدار،ألیس قد بعتنی هذه الدار بما فیها بهذه الحدیقة و لم یتوهم أنه یفعل.

فقال:نعم أشهد اللّه و موسی بن عیسی علی أنی قد بعتک هذه الدار بهذه الحدیقة.

فالتفت علی«علیه السلام»إلی الرجل،فقال له:قم،فخذ الدار بارک

ص :61

اللّه لک،و أنت فی حل منها.

و سمعوا أذان بلال،فقاموا مبادرین حتی صلوا مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»المغرب و العشاء الآخرة،ثم انصرفوا إلی منازلهم.

فلما أصبحوا صلی النبی بهم الغداة و عقب،فهو یعقب حتی هبط علیه جبرئیل«علیه السلام»بالوحی من عند اللّه.

فأدار وجهه إلی أصحابه،فقال:من فعل منکم فی لیلته هذه فعلا؟! فقد أنزل اللّه بیانها،فمنکم أحد یخبرنی أو أخبره.

فقال له أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»:بل أخبرنا یا رسول اللّه.

قال:نعم،هبط جبرئیل،فأقرانی عن اللّه السلام،و قال لی:إن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»فعل البارحة فعلة.

فقلت لحبیبی جبرئیل:ما هی؟!

فقال:اقرأ یا رسول اللّه.

فقلت:و ما أقرأ؟!

فقال:اقرأ: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ، وَ اللَّیْلِ إِذٰا یَغْشیٰ، وَ النَّهٰارِ إِذٰا تَجَلّٰی، وَ مٰا خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثیٰ، إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتّٰی .إلی آخر السورة وَ لَسَوْفَ یَرْضیٰ (1).

ص :62


1- 1) آیات سورة اللیل.

أنت یا علی،ألست صدقت بالجنة،و صدقت بالدار علی ساکنها، و بذلت الحدیقة؟!

قال:نعم یا رسول اللّه.

قال:فهذه سورة نزلت فیک،و هذا لک..

فوثب إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقبل بین عینیه و ضمه إلیه، و قال له:أنت أخی،و أنا أخوک،صلی اللّه علیهما و آلهما.. (1).

و نقول:

و قد تضمنت الروایة الأولی:

1-قسوة ذلک الرجل الموسر،التی بلغت به حد أنه کان یستخرج الرطب المتساقط من جوف أفواه الصبیة،مع أن النخلة فی دار سکناهم..

و فی الروایة الأولی:أنهم کانوا جیرانها،و رطبها یتساقط فی دارهم،دون أن یحرکوها..الأمر الذی یدل علی خلو قلبه من أیة مشاعر إنسانیة حیة،بل هو قد تحول إلی سبع ضار،لا مجال للسکوت عن فتکاته بمشاعر الناس، حتی الأطفال الذین یعیشون البراءة و الطهر بکل ما لهذه الکلمة من معنی..

2-لقد رأینا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی الروایة الأولی یبادر بنفسه إلی معالجة الأمر،فلا یستنیب أحدا،ربما لأنه أراد أن یحفظ لذلک الرجل ماء وجهه أمام الناس.

ص :63


1- 1) بحار الأنوار ج 41 ص 37-39 و تفسیر فرات ص 566 و 567.

و لعله أراد أیضا:أن یوظف مقامه و موقعه،و ما له من قداسة فی النفوس،لصالح نهایة مربحة لذلک الرجل بالذات فی الدنیا و الآخرة..

کما أنه یکون بذلک قد بذل أقصی ما یمکن أن یبذل من جاه و مقام فی سبیل معالجة هذه القضیة،فلا مجال لتوهم أی قصور أو تقصیر فی المعالجة، استنادا لافتراضات توهم أنها ربما تکون هی الأولی بالاعتماد..

3-ثم إنه«صلی اللّه علیه و آله»قد بلغ مع ذلک الرجل أقصی مدی یمکن بلوغه لسد أبواب الذرائع،فیما قدمه له من عروض المقایضة،حیث عرض علیه بیع حدیقته تلک بحدیقة بالجنة.

4-ثم کانت المفجأة الأکبر و الأخطر حین رفض ذلک الرجل الموسر طلب سید رسل اللّه،و صرح له أیضا:بأنه لا یبیع عاجلا بآجل،فدل علی أن تلک القسوة تستند إلی عزوف شدید عن الآخرة،و تفضیل الدنیا علیها.

فأصبح بذلک علی عتبة الخروج عن الدین،حیث إنه لا یحتاج بعد إلی أکثر من تفسیر کلامه هذا:بأنه لا یری للآخرة قیمة فی مقابل الدنیا..

و لأجل ذلک بکی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و أما الروایة الثانیة،فتضمنت أمورا عدیدة،نشیر إضافة إلی ما قدمناه إلی الأمور التالیة:

1-إنه«علیه السلام»یضمن لذلک الرجل عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یعطیه حدیقة فی الجنة،لمجرد أن یرضی بإحلال ذلک الرجل..

ص :64

فیلاحظ ما یلی:

ألف:إنه لم یضمن هو مباشرة،بل أحال الأمر علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لأنه لا یتقدم رسول اللّه فی أمر من الأمور..

ب:إنه یضمن ذلک عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لأنه یعرف المعاییر التی ینطلق منها«صلی اللّه علیه و آله»فی الإعطاء و المنع.

ج:إن هذا العطاء العظیم لمجرد أن یحل ذلک الرجل لتمرات تسقطها الریح،أو العصافیر من نخلة.یدل علی مدی خطورة التعدی علی مال الناس.

کما أن الثمن الذی بذله علی«علیه السلام»لتلک الدار،کان بحیث إن مشتریها لم یتوهم أن علیا سیبذله له بالفعل.

2-إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یذکر علیا«علیه السلام»باسم أمیر المؤمنین.

3-و فی هذه المناسبة بالذات،و فی أجواء هذا التصرف العلوین رأی النبی«صلی اللّه علیه و آله»ضرورة أن ینبه الناس إلی مدی التوافق فیما بینه و بین علی،فرأی الأخوة متجسدة فیه بجمیع معانیها،و یرید من الناس أن یروا ذلک.و لذلک قال له فی هذه المناسبة بالذات أیضا:أنت أخی،و أنا أخوک.

سورة اللیل فی من نزلت؟!

و تقدم:أن سورة وَ اللَّیْلِ إِذٰا یَغْشیٰ قد نزلت فی علی«علیه السلام»

ص :65

بهذه المناسبة،التی تضمنت التصدیق بالآخرة فی مقابل من کذب بها، و تضمنت الإعطاء و ظهور التقوی لدی علی«علیه السلام»فی مقابل من بَخِلَ وَ اسْتَغْنیٰ وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنیٰ ،و العطاء الإلهی فی الآخرة.

و قد ادعی بعضهم نزول قوله تعالی: فَأَمّٰا مَنْ أَعْطیٰ وَ اتَّقیٰ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنیٰ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْریٰ :فی أبی بکر حین اشتری بلالا و أعتقه و عامر بن فهیرة و أعتقهما (1).

و نقول:

إن ذلک لا یصح،و ذلک لما یلی:

أولا:لما ذکره الإسکافی،الذی قال:«أما بلال،و عامر بن فهیرة،فإنما أعتقهما رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،روی ذلک الواقدی،و ابن إسحاق» (2).

ص :66


1- 1) العثمانیة ص 35 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 273 و الدر المنثور ج 6 ص 358-360 عن عدد من المصادر،و السیرة الحلبیة ج 1 ص 299 و عمدة القاری ج 8 ص 306 و تفسیر مجمع البیان ج 10 ص 376 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 10 ص 3440 و تفسیر الواحدی ج 2 ص 1208 و تفسیر البغوی ج 4 ص 495 و تفسیر الآلوسی ج 30 ص 148.
2- 2) راجع:العثمانیة(ط دار الکتاب العربی-مصر)ص 317 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 273 و قاموس الرجال ج 5 ص 196 و ج 2 ص 238 عن الإسکافی،و عن الواقدی،و ابن إسحاق.

و عدّ ابن شهر آشوب و غیره بلالا من موالی النبی«صلی اللّه علیه و آله» (1).

ثانیا:روی ابن بابویه،عن عبد اللّه بن علی قال:حملت متاعی من البصرة إلی مصر فقدمتها،فبینا أنا فی بعض الطریق إذا أنا بشیخ طویل، شدید الأدمة،أبیض الرأس و اللحیة،علیه طمران:أحدهما:أسود.

و الآخر:أبیض،فقلت:من هذا؟

فقالوا:هذا بلال مولی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأخذت ألواحی فأتیته فسلمت علیه الخ.. (2).

ثالثا:ذکر الواقدی فی کتاب فتوح الشام:أنه لما برز بلال من عسکر المسلمین و نظر إلیه القس أنکره،و قال:إن القوم قد هنّا علیهم،فإنّا دعوناهم نخاطبهم،فبعثوا إلینا بعبیدهم لصغر قدرنا عندهم.

ص :67


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 171 و رجال ابن داود ص 58 و رجال الطوسی ص 27 و نقد الرجال للتفرشی ج 1 ص 302 و جامع الرواة للأردبیلی ج 1 ص 131 و إکلیل المنهج للکرباسی ص 151 و طرائف المقال ج 2 ص 129 و سماء المقال ج 2 ص 281 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 30 ص 326 و (ط دار الإسلامیة)ج 20 ص 148 و أعیان الشیعة ج 2 ص 375 و راجع:العقد النضید و الدر الفرید ص 149.
2- 2) من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 292 و روضة الواعظین ص 313 و جامع أحادیث الشیعة ج 4 ص 634 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 380 و منتهی المطلب (ط.ج)ج 4 ص 372 و(ط.ق)ج 1 ص 253 و الحدائق الناضرة ج 7 ص 329.

ثم قال:أیها العبد،أبلغ مولاک و قل له:إن الملک یرید أمیرا منکم حتی یخاطبه بما یرید.

فقال بلال:أیها القس أنا بلال مولی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و مؤذنه،و لست بعاجز عن جواب صاحبک..الخ.. (1).

رابعا:إنهم یروون روایات متناقضة فی هذا المجال،حتی لا تکاد تلتقی روایة مع أخری،و یکفی أن نذکر اختلافها فی الثمن الذی أعطاه أبو بکر.

فروایة تقول:إنه أعطی ثمنه غلاما له أجلد منه.

و أخری:إنه أعطی غلاما و زوجته،و ابنته،و مائتی دینار.

و ثالثة:اشتراه بسبع أواق.

و رابعة:بتسع.

و خامسة:بخمس.

و سادسة:برطل من ذهب.

و سابعة:إنه اشتراه بعبده قسطاس،الذی کان صاحب عشرة آلاف دینار،و جوار،و غلمان،و مواش.

و ثامنة:ببردة،و عشر أواق من فضة،إلی غیر ذلک من وجوه الاختلاف و التناقض (2).

ص :68


1- 1) فتوح الشام للواقدی ج 2 ص 20.
2- 2) راجع ما تقدم فی:السیرة الحلبیة:ج 1 ص 298 و 299،و قاموس الرجال:ج 1-

خامسا:عن عائشة أنها قالت:ما أنزل اللّه فینا شیئا من القرآن غیر أن اللّه أنزل عذری (1).(یعنی الآیات المرتبطة بالإفک).

و لکننا ذکرنا أن آیات الإفک لم تنزل فیها أیضا (2).

و هناک کلام أوسع من هذا أوردناه فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،یتعلق بموضوع شراء أبی بکر لبلال و غیره من الموالی،فراجع.

سادسا:ذکرت بعض الروایات:أن نزول الآیات،و هی قوله تعالی:

2)

-ص 216،و سیر أعلام النبلاء:ج 1 ص 353،و السیرة النبوبة لابن هشام: ج 1 ص 340،و حلیة الأولیاء:ج 1 ص 148،و غیر ذلک کثیر.

ص :69


1- 1) راجع:صحیح البخاری(ط سنة 1309)ج 3 ص 121 و(ط دار الفکر)ج 6 ص 42 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 171 و فتح القدیر ج 5 ص 21 و الدر المنثور ج 6 ص 41 و عمدة القاری ج 19 ص 170 و فتح الباری ج 8 ص 443 و لباب النقول(ط دار إحیاء العلوم)ص 192 و(ط دار الکتب العلمیة) ص 175 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 8 ص 96.و راجع: الغدیر ج 8 ص 247 و الصراط المستقیم ج 3 ص 89 و 137 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 506 و بحار الأنوار ج 31 ص 540 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 462.
2- 2) راجع کتابنا:حدیث الإفک تاریخ و دراسة،و کتابنا:الصحیح فی سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 13.

وَ أَمّٰا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنیٰ وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنیٰ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْریٰ

(1)

فی سمرة بن جندب فی قضیة النخلة التی کانت فی بیت بعض الصحابة،و قد أبی سمرة إلا أن یدیم الدخول إلیها من غیر استئذان،و لم یبعها بمثلها فی الجنة..

فأمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بقلعها و إلقائها إلیه..و قال:لا ضرر و لا ضرار فی الإسلام.

و نرجح:أن تکون الآیات کلها فی سورة اللیل،قد نزلت فی علی«علیه السلام»،و فی ذلک الغنی الموسر..و لعل سمرة لم یتعظ بها،فاستشهد الرسول له بآیات سورة اللیل إذا یغشی لانطباقها علیه فی بعض جونبها، و بعض آیاتها.و لکن انطباقها علی ما جری لأمیر المؤمنین بصورة أتم، و أوفی و أبین و أظهر..فلاحظ و قارن.

ص :70


1- 1) الآیات 8-10 من اللیل.
الفصل الرابع
اشارة

علی علیه السّلام فی کلام الرسول صلّی اللّه علیه و آله..

ص :71

ص :72

بحق علی اغفر للمذنبین

عن عبد اللّه بن مسعود قال:دخلت علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فسلمت و قلت:یا رسول اللّه،أرنی الحق أنظر إلیه بیانا(عیانا.ظ.).

فقال:یا ابن مسعود،لج المخدع،فانظر ماذا تری؟!

قال:فدخلت،فإذا علی بن أبی طالب«علیه السلام»راکعا و ساجدا و هو یخشع فی رکوعه و سجوده،و یقول:اللهم بحق نبیک محمد إلا ما غفرت للمذنبین من شیعتی.

فخرجت لأخبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بذلک،فوجدته راکعا و ساجدا.و هو یخشع فی رکوعه و سجوده و یقول:اللهم بحق علی ولیک إلا ما غفرت للمذنبین من أمتی.

فأخذنی الهلع،فأوجز«صلی اللّه علیه و آله»فی صلاته،و قال:یا ابن مسعود،أکفرا بعد إیمان؟!

فقلت:لا و عیشک یا رسول اللّه،غیر أنی نظرت إلی علی و هو یسأل اللّه تعالی بجاهک،و نظرت إلیک و أنت تسأل اللّه تعالی بجاهه،فلا أعلم أیکما أوجه عند اللّه تعالی من الآخر؟!

فقال:یا ابن مسعود،إن اللّه تعالی خلقنی و خلق علیا و الحسن و الحسین

ص :73

من نور قدسه،فلما أراد أن ینشئ خلقه فتق نوری،و خلق منه السماوات و الأرض،و أنا و اللّه أجل من السماوات و الأرض.

و فتق نور علی،و خلق منه العرش و الکرسی،و علی و اللّه أجل من العرش و الکرسی.

و فتق نور الحسن،و خلق منه الحور العین و الملائکة،و الحسن و اللّه أجل من الحور العین و الملائکة.

و فتق نور الحسین،و خلق منه اللوح و القلم،و الحسین و اللّه أجل من اللوح و القلم.

فعند ذلک أظلمت المشارق و المغارب.

فضجت الملائکة و نادت:إلهنا و سیدنا،بحق الأشباح التی خلقتها إلا ما فرجت عنا هذه الظلمة.

فعند ذلک تکلم اللّه بکلمة أخری،فخلق منها روحا،فاحتمل النور الروح،فخلق منه الزهراء فاطمة،فأقامها أمام العرش،فأزهرت المشارق و المغارب،فلأجل ذلک سمیت الزهراء.

یا ابن مسعود،إذا کان یوم القیامة یقول اللّه عز و جل لی و لعلی:أدخلا الجنة من أحببتما،و ألقیا فی النار من أبغضتما.

و الدلیل علی ذلک قوله تعالی: أَلْقِیٰا فِی جَهَنَّمَ کُلَّ کَفّٰارٍ عَنِیدٍ (1).

ص :74


1- 1) الآیة 24 من سورة ق.

فقلت:یا رسول اللّه،من الکفار العنید؟!

قال:الکفار من کفر بنبوتی،و العنید من عاند علی بن أبی طالب (1).

و نقول:

أولا:دلت هذه الروایة علی جواز التوسل بالأنبیاء و الأوصیاء.و أن ذلک لیس من الشرک فی شیء.

ثانیا:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»مستجاب الدعوة،و کذلک الوصی،و لا یحتاجان إلی التوسل بأحد،و لکنهما«علیهما الصلاة و السلام» یتعاملان مع نفسیهما کما یتعامل سائر الناس مع أنفسهم،فلا یأخذان معنی العصمة فی تعاملهما هذا..و من فوائد ذلک تجسید معنی الأسوة و القدوة بصورة عملیة؛إذ لو فهم الناس أنهما یتعاملان علی أساس حقیقة النبوة و الإمامة،لیشعر الناس بالعجز عن التأسی بهما،و المجارات لهما..

ثالثا:المطلوب هنا:تعریف ابن مسعود بأمور:

أحدها:أن یری بأم عینیه و بصورة عملیة مقام علی«علیه السلام»من النبی«صلی اللّه علیه و آله».

ص :75


1- 1) بحار الأنوار ج 36 ص 73 و 74 و ج 40 ص 43 و 44 عن جامع الفوائد،و عن الفضائل لشاذان،و تأویل الآیات ج 2 ص 610-612 و الفضائل لشاذان ص 128 و 129 و مدینة المعاجز ج 3 ص 219-221 و 417-419 و الدر النظیم ص 765 و 766 و اللمعة البیضاء ص 107 و 108 و غایة المرام ج 4 ص 163 و ج 7 ص 66 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 250.

الثانی:تعریفه بمدی اهتمام النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأمته،و اهتمام علی«علیه السلام»بشیعته.

الثالث:أن هذا الهمّ همّ حقیقی،یحمله کل منهما إلی خلواته،و یناجی به ربه،و یبذل الجهد فی العبادة و التبتل إلی اللّه من أجله..

الرابع:أن محبة النبی«صلی اللّه علیه و آله»للمطیعین لا تعنی سعیه لعذاب و شقاء العاصین،بل هو یسعی لإنقاذهم من البلاء،و تخلیصهم من العذاب و العناء و الشقاء.

رابعا:إنه«صلی اللّه علیه و آله»حین قال لابن مسعود:أکفر بعد إیمان؟!قد أعطاه جرعة تفیده فی التحمل و التماسک و الثبات،و تؤهله لتلقی ما هو أعظم،مما تضمنته أقواله«صلی اللّه علیه و آله»من حقائق و دقائق،حول هذه الموجودات النورانیة السامیة المقام،لیقیم بذلک الحجة علی ابن مسعود،و لتکون له ذخرا و ملاذا فی الأیام الصعبة،حین تهجم علیه و علی غیره اللوابس،و تعصف ریاح الشبهات،و تلقی ظلم الأضالیل و الأباطیل و الترهات بکلاکلها..

فلعله یستعین بها علی إنقاذ غیره..و لیهلک من هلک عن بینة،و یحیا من حیی عن بینة،و ما ربک بظلام للعبید.

النبی شجرة،و علی فرعها

عن أبی الزبیر،عن جابر:کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بعرفات،و علی«علیه السلام»تجاهه،فأومأ إلیّ و إلی علی«علیه السلام»، فأتیناه،فقال:ادن منی یا علی.

ص :76

فدنا علی منه،فقال:أطرح خمسک فی خمسی-یعنی کفک فی کفی-یا علی،أنا و أنت من شجرة،أنا أصلها،و أنت فرعها،و الحسن و الحسین أغصانها،فمن تعلق بغصن من أغصانها أدخله اللّه تعالی الجنة.

یا علی،لو أن أمتی صاموا حتی یکونوا کالحنایا،و صلوا حتی یکونوا کالأوتار،ثم أبغضوک لأکبهم اللّه تعالی فی النار (1).

و نقول:

لاحظ ما یلی:

1-و تقول الروایة:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أومأ إلی جابر، و إلی علی«علیه السلام»معا،و لکنه وجه الخطاب لعلی«علیه السلام»دون سواه..فهل أراد«صلی اللّه علیه و آله»:أن یتخذ جابرا کشاهد علی ما یجری؟!و قد أشار إلیه معه لیفهم أنه هو الآخر یتحمل مسؤولیة تجاه ما سیقوله«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»!!

ص :77


1- 1) الفصول المئة ج 3 ص 289 و فرائد السمطین ج 1 ص 51 ح 16 و عن الرسالة القوامیة فی فضائل الصحابة،و راجع إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 180 و 83 و ج 9 ص 158 و ج 16 ص 124 و 125 و ج 17 ص 184 و ج 21 ص 442 و ج 23 ص 135 و ج 31 ص 84 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 64 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین الکوفی ج 1 ص 242 و العقد النضید و الدر الفرید للقمی ص 52 و بحار الأنوار ج 27 ص 226 و ینابیع المودة ج 1 ص 270 و غایة المرام ج 3 ص 62 و 63 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 334.

2-قد یقال:إن جابرا توهم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أومأ إلیه، و هو إنما أومأ لعلی«علیه السلام»فقط..

و نجیب:

بأنه یستشم من الروایة:أن جابرا کان فی ناحیة أخری فی ذلک المجلس،و لم یکن إلی جانب علی«علیه السلام»،حیث صرح جابر:بأن علیا کان تجاه النبی،و سکت عن نفسه،و لو کان جابر فی نفس الإتجاه لقال:

و أنا و علی«علیه السلام»تجاهه..

3-إذا ترجح أنهما کانا فی موضعین مختلفین،فذلک یعنی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أومأ إیماءتین،إحداهما لعلی«علیه السلام»،و الأخری لجابر «رحمه اللّه»..

4-إن وضع علی«علیه السلام»خمسه فی خمس النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأمر من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یشیر إلی التلاحم،و إلی تمام الإنسجام و التطابق بینهما..و علی استیعاب هذا التطابق و هذا التلاحم کما تستوعب الکف بخمس أصابعها الکف الأخری بخمس أصابعها أیضا.

5-ثم أعلن«صلی اللّه علیه و آله»هذا التوافق و التطابق-بالقول- لیؤکد هذا الفعل،فقال«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:أنا و أنت یا علی من شجرة واحدة.

6-و حیث إن ذلک لا یمنع من أن یکون غیرهما أیضا من شجرة،کما لا یمنع من أن یکون أشخاص آخرون من النبی«صلی اللّه علیه و آله»(مع علی«علیه السلام»أو بدونه)فقد شفع ذلک بقوله النافی لهذه الإحتمالات،

ص :78

حین فصل حقیقة هذه الشجرة بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أصلها، و علیا فرعها،و الحسنین غصناها،فلم یبق فی الشجرة مکان تمکن المشارکة فیه لأی کان من الناس..

7-بینت هذه الروایة:أن لهؤلاء الأطهار حقیقة منسجمة،و متوافقة فی آثارها،و أحوالها و أطوارها،و فی الأمر الأهم للإنسان،الوصول للجنة بالتعلق بأی غصن من أغصانها.

و إذا کانت الأغصان منطلقة من الفرع،و الفرع منطلق من الأصل، فذلک یعنی أنه یحمل حقیقته،و خصائصه فی عمق ذاته و کنهه.

8-ثم صرحت الروایة:بأن الأعمال لا تقبل من مبغضی علی«علیه السلام»،مهما بلغت فی کثرتها،و شدة معاناة الإنسان لها فی حیاته الدینا..

و هذا المضمون مؤید بمضامین کثیرة جدا أو متواترة تؤکد علی أن الأعمال لا تقبل بدون ولایة ولایة علی«علیه السلام»حتی لو صام نهاره، و قام لیله،و حج دهره..بل قد ذکرنا فی بعض فصول هذا الکتاب أن الفقرة الأخیرة،فی قوله تعالی: یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّٰاسِ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکٰافِرِینَ (1)،تدل علی ذلک أیضا.

9-و حیث إن هذا الحدث قد کان فی عرفات،فمن المتوقع أن یکون کثیر من الناس قد شهدوه،و سمعوا و رأوا ما جری..

ص :79


1- 1) الآیة 67 من سورة المائدة.

و معنی هذا:أن الإیماءة النبویة لجابر و علی«علیه السلام»ستثیر الأسئلة عن سبب عدم مخاطبة جابر بشیء من الکلام رغم الإشارة إلیه..

و یکون نفس هذا اللغز من أسباب تذکر الحدث،و التأمل فیه،و فی مرامیه و مغازیه.

تکذیب سلمان بحضرة النبی صلّی اللّه علیه و آله

قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوما لأصحابه:أیکم یصوم الدهر؟!

فقال سلمان:أنا یا رسول اللّه.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:فأیکم یحیی اللیل؟!

فقال سلمان:أنا یا رسول اللّه.

قال:فأیکم یختم القرآن فی کل یوم.

فقال سلمان:أنا یا رسول اللّه.

فغضب بعض أصحابه،فقال:یا رسول اللّه،إن سلمان رجل من الفرس،یرید أن یفتخر علینا معاشر قریش.

قلت:أیکم یصوم الدهر؟!

فقال:أنا،و هو أکثر أیامه یأکل.

و قلت:أیکم یحیی اللیل؟

فقال:أنا،و هو أکثر لیلة ینام.

و قلت:أیکم یختم القرآن فی کل یوم؟!

ص :80

فقال:أنا،و هو أکثر نهاره صامت.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:مه یا فلان،أنی لک بمثل لقمان الحکیم؟!سله فإنه ینبئک.

فقال الرجل لسلمان:یا أبا عبد اللّه،ألیس زعمت أنک تصوم الدهر؟!

قال:نعم.

فقال:رأیتک فی أکثر نهارک تأکل.

فقال:لیس حیث تذهب،إنی أصوم الثلاثة فی الشهر،و قال اللّه: مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثٰالِهٰا (1)،و أصل شعبان بشهر رمضان،فذلک صوم الدهر.

فقال:ألیس زعمت أنک تحیی اللیل؟!

فقال:نعم.

فقال:أنت أکثر لیلک نائم.

فقال:لیس حیث تذهب،و لکنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:من نام علی طهر،فکأنما حیا اللیل کله،و أنا أبیت علی طهر.

فقال:ألیس زعمت أنک تختم القرآن فی کل یوم؟!

قال:نعم.

قال:فإنک أیامک صامت.

ص :81


1- 1) الآیة 160 من سورة الأنعام.

فقال:لیس حیث تذهب،و لکنی سمعت حبیبی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول لعلی بن أبی طالب:یا أبا الحسن،مثلک فی أمتی مثل قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ (1)،فمن قرأها مرة،فقد قرأ ثلث القرآن،و من قرأها مرتین فقد قرأ ثلثی القرآن،و من قرأها ثلاثا فقد ختم القرآن،و من أحبک بلسانه فقد کمل له ثلث الإیمان،و من أحبک بلسانه و قلبه فقد کمل له ثلثا الإیمان، و من أحبک بلسانه و قلبه و نصرک بیده فقد استکمل الإیمان.و الذی بعثنی بالحق یا علی،لو أحبک أهل الأرض کمحبة أهل السماء لک لما عذب أحد بالنار.

و أنا أقرأ قل هو اللّه أحد فی کل یوم ثلاث مرات.

فقام و کأنه ألقم حجرا (2).

ص :82


1- 1) الآیة 1 من سورة التوحید.
2- 2) الأمالی للصدوق ص 85 و فضائل الأشهر الثلاثة للصدوق ص 49 و معانی الأخبار ص 234 و روضة الواعظین ص 280 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 4 و بحار الأنوار ج 22 ص 317 و ج 39 ص 257 و ج 73 ص 181 و ج 89 ص 345 و ج 94 ص 93 و غایة المرام ج 6 ص 144 و الفصول المئة ج 3 ص 280 و جامع أحادیث الشیعة ج 9 ص 397 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 8 ص 379 و الدرجات الرفیعة ص 212 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 369.

و نقول:

1-لقد کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»یعرف سلمان،أکثر مما یعرفه سائر أصحابه.و یعرف أنه یفطر و یصوم،و ینام اللیل،و کان یراه صامتا فی کثیر من أیامه.و لکنه لیس فقط لم یعترض علی سلمان،بل وقف فی موقع المدافع عنه،بل هو قد تجاوز الدفاع إلی الثناء العظیم علیه،و جعله مثل لقمان الحکیم.

2-إن قوله«صلی اللّه علیه و آله»لذلک المتهجم علی سلمان:سله ینبئک،یشیر إلی ثقته بأن سلمان یملک الجواب الکافی و الشافی.

3-إن تشبیه سلمان بلقمان الحکیم یشیر إلی أنه«رحمه اللّه»یضع الأمور فی مواضعها بدقة متناهیة،و لیس فی تصرفاته و أقواله زلل و لا خطل..

4-إن کلمة أنی لک بمثل فلان،تشیر-بعد استثناء علی و فاطمة و الحسنین«علیهم السلام»،الذین لا یقاس بهم أحد-إلی أنه لا نظیر لسلمان فی دقة مواقفه،و صوابیة أقواله،و موافقتها للحکمة.

5-إن ذلک الذی تهجّم علی سلمان کان من المهاجرین،و کان قرشیا فیما یظهر..

6-إنه قد تکلم بمنطق أهل العصبیة الجاهلیة الذی لا یقره الإسلام، و لا یرضاه أهل العقل و الدین،فقد اعتبر سلمان فارسیا یرید أن یفتخر علی قریش.

7-إن جواب سلمان یدل علی مدی علمه و فقاهته،و دقته فی فهم کلام الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و هو یفهم و یعمل بما یفهم..

ص :83

8-لعل تشبیه علی«علیه السلام»فی الأمة بقل هو اللّه أحد قد جاء لیظهر أن الإیمان کله یتمحور حول علی«علیه السلام»،و یقوم به،و قد أوضح ذلک کلام الرسول الذی نقله سلمان أیما إیضاح.

9-إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یبادر إلی توضیح مراد سلمان،بل ترک الأمر إلیه،ربما لکی لا یتوهم متوهم أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد أحسن الظن بسلمان،و أنه یبعد أن یکون سلمان قد نحی هذا المنحی الدقیق..

10-و من یدری؟!فلعل النبی«صلی اللّه علیه و آله»أراد أن یفسخ المجال أمام سلمان لیظهر هذه الکرامة العظیمة لعلی«علیه السلام»،بهذه الصورة التی جاءت مثیرة و مؤثرة.

رسول اللّه یخبر علیا بما یکون

عن علی«علیه السلام»قال:قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:

یا علی!کیف أنت إذا زهد الناس فی الآخرة و رغبوا فی الدنیا.و أکلوا التراث أکلا لما،و أحبوا المال حبا جما و اتخذوا دین اللّه دخلا و مال اللّه دولا؟

قلت:أترکهم و ما اختاروا،و أختار اللّه و رسوله و الدار الآخرة و أصبر علی مصائب الدنیا و بلواها حتی ألحق بک إن شاء اللّه!

قال:صدقت،اللهم افعل ذلک به (1).

ص :84


1- 1) ینابیع المودة ص 217 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 11 ص 280 و ذخائر العقبی ص 101 و بحار الأنوار ج 29 ص 463 و تفسیر فرات ص 555 و جواهر-

و نقول:

1-إنه«صلی اللّه علیه و آله»یوجه کلامه إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»لیعلن موقفه من أحداث لا یقرها الشرع،و یأباها الوجدان و الضمیر الحی،کان«صلی اللّه علیه و آله»یرید أن یعلمه بوقوعها،لتکون عنوانا مشیرا إلی أن تغیر الأحوال و تحولها باتجاه لا یرضاه اللّه تبارک و تعالی..

2-إن هذا الإخبار معناه:أن معرفة موقف علی«علیه السلام» و طریقة تعامله مع هذا الواقع أمر مهم جدا،یبرر أهمیة السؤال عنه..

3-إن هذا السؤال یشیر أیضا:إلی أن هذا الأمر یعنی علیا«علیه السلام»أکثر من أی شخص آخر.

4-و هو یعنی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»سیکون غائبا بحسب الظاهر..

إذ لو کان حاضرا لکان موقفه هو الذی یحدد مسار الأحداث..

5-إن ما سوف یستجد سیکون له تجذر فی أعماق النفوس،ثم ینطلق منها له لیتجسد حرکة و سلوکا و موقفا علی صعید الواقع الخارجی العام..

6-قد أوضح جواب علی«علیه السلام»:أنه سوف لا یتعامل بانفعال و إنما بحکمة و رویة..حیث أخبر أنه سوف لا یهتم لما یصدر عنهم من

1)

-المطالب فی مناقب الإمام علی لابن الدمشقی ج 1 ص 272 و شرح إحقاق الحق ج 18 ص 136 و ج 32 ص 232 و فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 211.

ص :85

أفعال،بل هو یلتزم بما یرضی اللّه و رسوله،و یحقق الفوز بالآخرة..مهما کلفه ذلک من مصائب و بلایا،و محن و رزایا فی الدنیا،نتیجة لطغیان الأهواء،و النزوات،و یقظة أحقاد و عصبیات.

7-و قد صرح رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بصدق علی«علیه السلام»،و وفائه فی تعهداته،و لکنه طلب من اللّه تعالی أن یشمله برعایته، و یمده بالطافه،لما یعلم من شدة الأمر،و عظیم البلاء و الإبتلاء فیه.

آیة حب أهل البیت حب علی علیه السّلام

عن أبی بردة قال:قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ذات یوم و نحن حوله:و الذی نفسی بیده،لا تزول قدما عبد یوم القیامة حتی یسأل عن أربع:عن عمره فیما أفناه؟!و عن جسده فیما أبلاه؟!و عن ماله مما کسبه و فیما أنفقه؟!و عن حبنا أهل البیت؟!

فقال عمر:یا رسول اللّه،و ما آیة حبکم من بعدک؟!

قال:فوضع یده علی رأس علی بن أبی طالب«علیه السلام»-و هو إلی جنبه-فقال:آیة حبنا من بعدی حب هذا (1).

ص :86


1- 1) الفصول المهمة ص 125 و بحار الأنوار ج 36 ص 79 و راجع ج 39 ص 299 و فوائد العراقیین لابن عمرو النقاش ص 49 و المناقب للخوارزمی ص 76 و 77 و کشف الغمة ج 1 ص 103 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 235 و ج 18 ص 356 و 478 و ج 20 ص 135 و ج 21 ص 342 و ج 24 ص 393-

و یلاحظ هنا:

أولا:لا ندری لماذا اختار عمر بن الخطاب السؤال عن علامة حب أهل البیت«علیهم السلام»،و لم یسأل عن شیء له ارتباط بالأمور الثلاثة التی سبقتها!!هل أراد أن یعرف علامة حب أهل البیت،لیکتشف الأشخاص الذین یحملون هذا الحب،فیتعامل معهم وفق ما یرتأیه و تفرضه علیه سیاساته فی الأحوال المختلفة؟!

أم أنه أراد أن یعرف نفسه إن کان یحمل،أو لا یحمل هذا الحب لهم «علیهم السلام»؟!

و هل یجب أن تکون لهذا الحب علامة یعرف الناس من خلالها المحب و المبغض؟!

ثانیا:حبذا لو سأل عمر عن الأمور التی ینبغی إفناء العمر فیها،أو عن الأمور التی ینبغی إبلاء الجسد فیها،أو عن المواضع التی یصح کسب المال فیها،و المواضع التی یجب إنفاقه فیها!!..و عن الأمور التی تزید هذا الحب قوة لدی صاحبه،أو عن موجبات الحصول علی هذا الحب لدی من لا یملک شیئا منه،أو نحو ذلک!!

ثالثا:إنه«صلی اللّه علیه و آله»جعل المیزان هو حبهم«علیهم السلام»

1)

-و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 4 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 244 و کشف الیقین ص 227 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 584 و ینابیع المودة ج 1 ص 336 و 337 و غایة المرام ج 3 ص 93.

ص :87

من بعده،فإنها هی الفترة التی یمتحن فیها الناس،و تشرئب فیها الأعناق لنیل المقامات و المناصب مهما غلت القیم التی سیبذلونها فی هذا السبیل، و مهما بلغ الظلم الذی سیمارسونه.

أبو ذر و حدیث الرحی

روی محب الدین الطبری،بسنده عن أبی ذر قال:بعثنی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»أدعو علیا.فأتیته،فنادیته،فلم یجبنی،فعدت و أخبرت[رسول اللّه]،فقال:عد إلیه و ادعه،فهو فی البیت.

قال:فعدت و نادیته،فسمعت صوت الرحی تطحن،فشارفت الباب، فإذا الرحی تطحن و لیس معها أحد!!!فنادیته،فخرج إلی منشرحا،فقلت له:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یدعوک.

فجاء.

ثم لم أزل أنظر إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و ینظر إلی،فقال:یا أبا ذر،ما شأنک؟!

فقلت:یا رسول اللّه،عجب من العجائب،رأیت رحی فی بیت علی تطحن و لیس معها أحد یدیرها!!!

فقال:یا أبا ذر،إن للّه ملائکة سیاحین فی الأرض،و قد وکلوا بمعونة آل محمد (1).

ص :88


1- 1) ذخائر العقبی ص 98 و الریاض النضرة ج 3 ص 202 و جواهر المطالب لابن-

و نقول:

یلاحظ فی الروایة الأمور التالیة:

1-إن عدم جواب أمیر المؤمنین لأبی ذر«رحمه اللّه»حین ناداه فی المرة الأولی قد یکون لأجل انشغاله بالصلاة،أو لغیر ذلک من أسباب،ارتفعت حین عاد إلیه فی المرة الثانیة.

2-ما معنی أن یشارف أبو ذر لیری الرحی،و هی تطحن،ألا یعد ذلک من محاولة النظر إلی العورات؟!أو من التطلع فی الدور المنهی عنه؟!

و نجیب:

أولا:قد یکون أبو ذر علی علم بخلو الدار من النساء،و علی علم أیضا بأن علیا أو غیره،ممن یحتمل أن یکونوا هناک کانوا فی وضع طبیعی،لا یزعجهم اطلاع الناس علیه.

ثانیا:لعل هذه الرحی کانت فی مکان لا یحظر علی الناس الإشراف علیه،أو الوصول الیه.

3-قد یمکن إبداء احتمال أن تکون ثمة رغبة فی اطلاع أبی ذر علی تلک الرحی،و هی تعمل بنفسها.لیخبر الناس بما رأی.و هو الذی أعلم

1)

-الدمشقی ج 1 ص 264 و ینابیع المودة ج 2 ص 187 و 380 و 465 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 706 و ج 18 ص 197 و 211 و 484 و ج 19 ص 151 و ج 24 ص 284 و 285 و ج 31 ص 208 و 425 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 206 عن الصواعق المحرقة،و الغدیر ج 4 ص 145.

ص :89

الرسول الاعظم الناس،بأنه ما أقلت الغبراء،و لا أظلت الخضراء من ذی لهجة أصدق منه.

4-لقد بین«صلی اللّه علیه و آله»أن حدیث الرحی لیس مجرد کرامة عابرة،قد یتوهم زوالها بزوال أو باختلال موجبات استحقاقها.بل هو کرامة إلهیة ثابتة و باقیة ببقاء هذا التوکیل الإلهی لأولئک الملائکة بمعونة آل محمد فی أی مکان فی الأرض،و فی أی زمان احتاجوا فیه إلی المعونة.

فالحدیث عن توکیل الملائکة یشیر إلی بقاء و استمرار موجبات هذه الکرامة لآل محمد«صلی اللّه علیه و آله».

5-کان یمکن للنبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یخبر الناس بأمر هؤلاء الملائکة،من دون انتظار ما جری..و الحقیقة هی:أن اقتران الخبر بالحدث، ثم الانتظار التعجبی،و تأمل أبی ذر للحصول علی تفسیر ما رأی سیکون أشد تأثیرا فی حفظه ما یراد له حفظه،و یجعله أکثر دقة فی فهم المراد، و إدراک المعنی التطبیقی و العملی للکلمة التی یرید النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یطلقها.

رابع الخلفاء کیف؟و لماذا؟!

عن علی«علیه السلام»قال:بینما انا أمشی مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی بعض طرقات المدینة،إذ لقینا شیخ طوال،کث اللحیة،بعید ما بین المنکبین،فسلم علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و رحب به.ثم التفت إلی،فقال:السلام علیک یا رابع الخلفاء و رحمة اللّه و برکاته:ألیس کذلک هو یا رسول اللّه؟!

ص :90

فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:بلی.

ثم مضی،فقلت:یا رسول اللّه،ما هذا الذی قال لی هذا الشیخ، و تصدیقک له؟!

قال:أنت کذلک و الحمد للّه،إن اللّه عز و جل قال فی کتابه: إِنِّی جٰاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً (1)،و الخلیفة المجعول فیها آدم«علیه السلام».

و قال: یٰا دٰاوُدُ إِنّٰا جَعَلْنٰاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّٰاسِ بِالْحَقِّ (2)،فهو الثانی.

و قال عز و جل حکایة عن موسی حین قال لهارون«علیهما السلام»:

اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ

(3)

،فهو هارون إذ استخلفه موسی«علیه السلام»فی قومه،فهو الثالث.

و قال اللّه عز و جل: وَ أَذٰانٌ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی النّٰاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ (4)،فکنت أنت المبلغ عن اللّه و عن رسوله،و أنت وصیی، و وزیری،و قاضی دینی،و المؤدی عنی،و أنت منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدی،فأنت رابع الخلفاء کما سلم علیک الشیخ،أولا تدری من هو؟!

ص :91


1- 1) الآیة 30 من سورة البقرة.
2- 2) الآیة 26 من سورة ص.
3- 3) الآیة 142 من سورة الأعراف.
4- 4) الآیة 3 من سورة التوبة.

قلت:لا.

قال:ذاک أخوک الخضر«علیه السلام»،فاعلم (1).

و نقول:

إن هذه الروایة تشیر إلی العدید من الأمور،نذکر منها:

1-إن الخضر«علیه السلام»و إن کان قد تحدث عن الأنبیاء و الخلفاء من السابقین.و لکنه فیما یبدو قد استخدم التوریة،فأشار إلی ما یأتی.و أشار إلی ما سبق فی آن واحد،لیدل علی أنه یعلم أن علیا سیکون الحلیفة الرابع فی اللاحق،کما هو علی فی السابق.

و لکن شتان بین أن آدم و داود و هارون،و علی«علیه السلام»رابعهم.

فإنهم أنبیاء جعل اللّه الخلافة للّه کما جعلها له.

و بین أبی بکر و عمر و عثمان،فإنهم قد تغلبوا«صلی اللّه علیه و آله»أخذوا ما لیس لهم بحق رغم کل هذه التأکیدات من اللّه و رسوله علی أنه لا یحق لأحد سوی علی«علیه السلام»أن یتصدی لهذا الأمر.

2-إن هذا الإلماح قد أرید به تعریف الناس:بأن الأمور سوف تجری

ص :92


1- 1) عیون أخبار الرضا ج 2 ص 9 رقم الحدیث 23 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 1 ص 12 و بحار الأنوار ج 36 ص 417 و مدینة المعاجز ج 2 ص 419 و مسند الإمام الرضا للعطاردی ج 1 ص 127 و تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 48 و ینابیع المودة ج 3 ص 402 و 403 و غایة المرام ج 2 ص 78 و ج 4 ص 82 و عن العوالم ص 309.

علی خلاف ما یرضی اللّه تبارک و تعالی،و أن ثمة من یسعی لنقض تدبیر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعد وفاته.

3-إن الخضر قد استشهد برسول اللّه علی صحة ما یخبر به،لیفید:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین یؤکد هذا الخبر،فإنه یدل علی أن خلافة علی«علیه السلام»أمر إلهی،کخلافة آدم و داود و هارون،و لیس لأحد أن یختار أو أن یرد علی اللّه،و لأجل ذلک لا بد أن یستمر«صلی اللّه علیه و آله» فی التأکید علی إمامة أمیر المؤمنین«علیه السلام»بعده،و أن یأخذ البیعة له من الناس فی غدیر خم.رضی الناس أم غضبوا،فإن الأمر للّه یضعه حیث یشاء..و النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یفعل المتناقضات،و لیس غافلا عما یدبر فی الخفاء،و لکنه مکلف بأن یقیم الحجة علی الناس.و أن یعرفهم:أنهم یخالفون أمر اللّه إن لم یرضوا بعلی«علیه السلام».و أنهم إن زعموا رضا اللّه و رسوله بسوی ذلک،فإنما یخدعون بذلک الناس،و أنفسهم.

4-إن علیا«علیه السلام»بدوره لم یسأل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن ذلک الشیخ من هو؟!بل سأل عن الذی قاله الشیخ له.لکی یصرح رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالتأکید علی قوله مرة أخری.لأنه یعلم أن ما یقوله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»-و هو الصادق الأمین- فی جواب ذلک الشیخ هو المطلوب من الناس أن یسمعوه و أن یعوه.و أن یعرفوه حتی لا یتلاعب به المتلاعبون و أصحاب الطموحات..

5-إنه«صلی اللّه علیه و آله»قد أکد فی جوابه لعلی«علیه السلام»من خلال استشهاده بأربع آیات قرآنیة علی أن علیا«علیه السلام»رابع

ص :93

الخلفاء،و أنه کأولئک الأنبیاء،و اغتصاب هذا الأمر منه لا ینقص من مقامه،و لا یبطل خلافته و لا یسقطها،و أن سعی أولئک الناس فی إبطال خلافته«علیه السلام»لن یؤتی ثماره التی منه..بل قد یستفاد منه الإشارة و لو بنحو من الخفاء إلی أن علیا سیصل إلی ذلک الأمر الذی یجهدون فی طمسه،بعد أن یتولی الأمر ثلاثة منهم.

6-و من الواضح:أن تولی ثلاثة منهم الخلافة قبل علی«علیه السلام» سوف یجعل الناس یتیقنون بعدم وصوله«علیه السلام»إلی هذا الأمر،و لا سیما حین یتولی ثالثهم،الذی یقوم معه بنو أبیه یخضمون مال اللّه خضم الإبل نبتة الربیع،و معهم سیاساتهم الهادفة إلی إخمال ذکره«علیه السلام»، و الحیلولة بینه و بین الخلافة،فإن ذلک سیزید من یقین من الناس باستحالة وصوله«علیه السلام»إلی هذا الأمر.

7-یلاحظ:أن الآیات الأربع عن آدم و داود و هارون،و عن إبلاغ علی«علیه السلام»یوم الحج الأکبر،قد تضمنت الحدیث عن خصوص الخلافة الفعلیة فی الناس.و الهیمنة علی قرارهم،و لم تتحدث عن خصوص معنی الإمامة،بصورة تجریدیة،و فکریة،و إیمانیة بحتة..

کما أن قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:و أنت وصیی و وزیری إلخ..قد أشار إلی هذه الخلافة العملیة التی تتصرف فی الشؤون،و تدیر و تدبر الأمور بصورة فعلیة أیضا.

8-إنه«صلی اللّه علیه و آله»أخبر علیا«علیه السلام»بأن الذی تکلم بذلک هو الخضر،فالکلام قد صدر من نبی،و لیس من إنسان عادی،قد

ص :94

یخطئ أو یقصر فی بیان مرامیه.و لا یتکلم الأنبیاء إلا بوحی من اللّه..و ذلک یعنی:أن اللّه سبحانه و تعالی هو الذی أمر الخضر«علیه السلام»بأن یأتی إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و یقول ذلک.و علی الناس أن یأخذوا ذلک بجدیة تامة..فإن اللّه تعالی لم یفعل ذلک عبثا،و لا کان ذلک مجرد مداعبة من الخضر«علیه السلام».

9-ثم إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یقل لعلی«علیه السلام»أنه الخضر، بل قال:إنه أخوک الخضر،و هذا معناه:أن أخوة علی للأنبیاء لم تکن لدواع شخصیة،و إنما هی أهلیة اختص اللّه تعالی بها علیا«علیه السلام».

ص :95

ص :96

الفصل الخامس
اشارة

علی علیه السّلام فی سورة هل أتی..

ص :97

ص :98

سورة هل أتی

روی ابن بابویه قال:حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق،قال:حدثنا أبو أحمد عبد العزیز بن یحیی الجلودی،قال:حدثنا محمد بن زکریا،قال:

حدثنا شعیب بن واقد،قال:حدثنا القاسم بن بهرام،عن لیث،عن مجاهد، عن ابن عباس.

و حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق،قال:حدثنا أبو أحمد عبد العزیز بن یحیی الجلودی،قال:حدثنا الحسن بن مهران،قال:حدثنا سلمة بن خالد،عن الصادق جعفر بن محمد،عن أبیه«علیهما السلام»فی قول اللّه عز و جل:

یُوفُونَ بِالنَّذْرِ

(1)

،قال:«مرض الحسن و الحسین«علیهما السلام»و هما صبیان صغیران،فعادهما رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و معه رجلان،فقال أحدهما:یا أبا الحسن،لو نذرت فی ابنیک نذرا للّه إن عافاهما اللّه.

فقال:أصوم ثلاثة أیام شکرا للّه عز و جل،و کذلک قالت فاطمة «علیها السلام».

و قال الصبیان:و نحن أیضا نصوم ثلاثة أیام،و کذلک قالت جاریتهم فضة.

ص :99


1- 1) الآیة 7 من سورة الإنسان.

فألبسهما اللّه العافیة،فأصبحوا صائمین و لیس عندهم طعام.

فانطلق علی«علیه السلام»إلی جار له من الیهود،یقال له:شمعون، یعالج الصوف،فقال:هل لک أن تعطینی جزة من صوف تغزلها لک ابنة محمد بثلاثة أصوع من شعیر.

قال:نعم.

فأعطاه،فجاء بالصوف و الشعیر،و أخبر فاطمة«علیها السلام»، فقبلت و أطاعت.ثم عمدت فغزلت ثلث الصوف.ثم أخذت صاعا من الشعیر فطحنته و عجنته،و خبزت منه خمسة أقراص،لکل واحد منهم قرص.

و صلی علی«علیه السلام»مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»المغرب،ثم أتی منزله،فوضع الخوان،و جلسوا خمستهم،فأول لقمة کسرها علی«علیه السلام»إذا مسکین قد وقف بالباب،فقال:السلام علیکم یا أهل بیت محمد،أنا مسکین من مساکین المسلمین أطعمونی مما تأکلون أطعمکم اللّه علی موائد الجنة.

فوضع اللقمة من یده ثم قال:

فاطم ذات المجد و الیقین

یا بنت خیر الناس أجمعین

أما ترین البائس المسکین

جاء إلی الباب له حنین

یشکو إلی اللّه و یستکین

یشکو إلینا جائع حزین

کل امرء بکسبه رهین

من یفعل الخیر غدا یدین

موعده فی جنة رهین

حرمها اللّه علی الضنین

ص :100

و صاحب البخل یقف حزین

تهوی به النار إلی سجین

شرابه الحمیم و الغسلین

یمکث فیه الدهر و السنین

فأقبلت فاطمة«علیها السلام»تقول:

أمرک سمع یا بن عم و طاعة

ما بی من لؤم و لا ضراعة

غذیت باللب و بالبراعة

أرجو إذا أشبعت من مجاعة

إذن ألحق الأخیار و الجماعة

و أدخل الجنة فی شفاعة

و عمدت إلی ما کان علی الخوان فدفعته إلی المسکین،و باتوا جیاعا، و أصبحوا صیاما لم یذوقوا إلا الماء القراح.

ثم عمدت إلی الثلث الثانی من الصوف فغزلته،ثم أخذت صاعا من الشعیر،فطحنته و عجنته،و خبزت منه خمسة أقراص لکل واحد قرص.

و صلی علی«علیه السلام»المغرب مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»ثم أتی إلی منزله،فلما وضع الخوان بین یدیه و جلسوا خمستهم،فأول لقمة کسرها علی«علیه السلام»إذا یتیم من یتامی المسلمین قد وقف بالباب، فقال:السلام علیکم یا أهل بیت محمد،أنا یتیم من یتامی المسلمین، أطعمونی مما تأکلون أطعمکم اللّه علی موائد الجنة.

فوضع علی«علیه السلام»اللقمة من یده،ثم قال:

فاطم بنت السید الکریم

بنت نبی لیس بالزنیم

قد جائنا اللّه بذا الیتیم

من یرحم الیوم فهو رحیم

موعده فی جنة النعیم

حرمها اللّه علی اللئیم

ص :101

و صاحب البخل یقف ذمیم

تهوی به النار إلی الجحیم

شرابه الصدید و الحمیم

فأقبلت فاطمة«علیها السلام»تقول:

فسوف أعطیه و لا أبالی

و أوثر اللّه علی عیالی

أمسوا جیاعا و هم أشبالی

أصغرهما یقتل فی القتال

بکربلاء یقتل باغتیال

لقاتلیه الویل مع و بال

تهوی به النار إلی سفال

کبوله زادت علی الأکبال

ثم عمدت،فأعطته جمیع ما علی الخوان،و باتوا جیاعا لم یذوقوا إلا الماء القراح،فأصبحوا صیاما.

و عمدت فاطمة«علیها السلام»فغزلت الثلث الباقی من الصوف، و طحنت الصاع الباقی و عجنته،و خبزت منه خمسة أقراص،لکل واحد منهم قرص،و صلی علی«علیه السلام»المغرب مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»ثم أتی منزله،فقرب إلیه الخوان،فجلسوا خمستهم،فأول لقمة کسرها علی«علیه السلام»إذا أسیر من أسراء المشرکین قد وقف بالباب، فقال:السلام علیکم یا أهل بیت محمد،تأسروننا و تشدوننا و لا تطعموننا!!

فوضع علی«علیه السلام»اللقمة من یده،ثم قال:

فاطم یا بنت النبی أحمد

بنت نبی سید مسود

قد جائک الأسیر لیس یهتد

مکبلا فی غله مقید

یشکو إلینا الجوع قد تقدد

من یطعم الیوم یجده فی غد

ص :102

عند العلی الواحد الموحد

ما یزرع الزارع سوف یحصد

فأطعمی من غیر من أو نکد

فأقبلت فاطمة«علیها السلام»و هی تقول:

لم یبق مما کان غیر صاع

قد دبرت کفی مع الذراع

شبلای و اللّه هما جیاع

یا رب لا تترکهما ضیاع

أبوهما للخیر ذو اصطناع

عبل الذراعین طویل الباع

و ما علی رأسی من قناع

إلا عباء نسجها بصاع

و عمدوا إلی ما کان علی الخوان،فأعطوه،و باتوا جیاعا،و أصبحوا مفطرین و لیس عندهم شیء.

قال شعیب فی حدیثه:و أقبل علی«علیه السلام»بالحسن و الحسین «علیهما السلام»نحو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و هما یرتعشان کالفراخ من شدة الجوع،فلما بصر بهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:

یا أبا الحسن،أشد ما یسؤنی ما أری بکم.انطلق إلی ابنتی فاطمة«علیها السلام».

فانطلقوا إلیها و هی فی محرابها قد لصق بطنها بظهرها من شدة الجوع، و غارت عیناها،فلما رآها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ضمها إلیه و قال:

«وا غوثاه،باللّه أنتم منذ ثلاث فیما أری»!!

فهبط جبرائیل«علیه السلام»،فقال:«یا محمد،خذ ما هیأ لک فی أهل بیتک».

فقال:و ما آخذ یا جبرائیل؟!

ص :103

قال: هَلْ أَتیٰ عَلَی الْإِنْسٰانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً حتی بلغ: إِنَّ هٰذٰا کٰانَ لَکُمْ جَزٰاءً وَ کٰانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً (1).

و قال الحسن بن مهران فی حدیثه:فوثب النبی«صلی اللّه علیه و آله» حتی دخل منزل فاطمة«علیها السلام»،فرأی ما بهم،فجمعهم ثم انکب علیهم یبکی،و قال:«أنتم منذ ثلاث فیما أری،و أنا غافل عنکم».

فهبط جبرائیل بهذه الآیات: إِنَّ الْأَبْرٰارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کٰانَ مِزٰاجُهٰا کٰافُوراً عَیْناً یَشْرَبُ بِهٰا عِبٰادُ اللّٰهِ یُفَجِّرُونَهٰا تَفْجِیراً (2).

قال:هی عین فی دار النبی«صلی اللّه علیه و آله»تفجر إلی دور الأنبیاء و المؤمنین.

یُوفُونَ بِالنَّذْرِ

(3)

.

یعنی:علیا،و فاطمة،و الحسن،و الحسین،و جاریتهما فضة (4).

ص :104


1- 1) الآیات 1-22 من سورة الإنسان.
2- 2) الآیتان 5 و 6 من سورة الإنسان.
3- 3) الآیة 7 من سورة الإنسان.
4- 4) راجع:البرهان(تفسیر)ج 8 ص 179-182 و(ط مؤسسة إسماعیلیان-الطبعة الثالثة)ج 4 ص 412-413 و غایة المرام ج 4 ص 100 و الأمالی للصدوق ص 329 و روضة الواعظین ص 160 و بحار الأنوار ج 35 ص 237 و شجرة طوبی ج 2 ص 263 و تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 471 و 474 و شواهد التنزیل ج 2 ص 398 و تفسیر الثعلبی ج 10 ص 101 و نهج الإیمان ص 174 و بناء-

و نقول:

إن هذا الحدیث قد روی بطرق کثیرة یصعب حصرها و جمعها..و قد اخترنا منها النص الآنف الذکر،و إن کنا نری فی بعض أبیات الشعر المذکور خللا من ناحیة الوزن.و من ناحیة العربیة أیضا.لکن سائر النصوص خالیة من الشعر المذکور.

و علی کل حال،فإن لنا کتابا فی جزئین فی تفسیر سورة هل أتی،لا بد لنا من إحالة القارئ الکریم علیه..فلعله یکون مفیدا فی هذا الموضوع.

و نحن هنا نعتمد علی هذه الإحالة.و لا نذکر هنا إلا لمحات یسیرة جدا،قد لا تتجاوز عدد أصابع الید الواحدة،فلاحظ ما یلی من عناوین:

تشکیکات واهیة

قد یقال:لماذا یبقی الصائمون ثلاثة أیام بلا طعام،مع أنه قد بقی عندهم فی الیوم الأول صاعان من شعیر،کان یمکنهما طحن صاع منه و خبزه،بعد تصدقهما بالأقراص مباشرة.فإن الوقت إلی طلوع الفجر یسع ذلک؟!.

و یمکن أن یجاب:

أولا:إن التصریح بالأیام الثلاثة قد ورد فی بعض الروایات دون بعضها الآخر،إذ إن بعضها یقول:«فلما تم إنضاجه،أتی مسکین،

4)

-المقالة الفاطمیة ص 235 و العمدة لابن البطریق ص 348 و خصائص الوحی المبین ص 179.

ص :105

فأخرجوا إلیه الطعام..ثم عمل الثلث الثانی.فلما تم إنضاجه أتی یتیم، فسأل فأطعموه.ثم عمل الثلث الثالث،فلما تم إنضاجه،أتی أسیر الخ..» (1).

و رواه القمی عن الإمام الصادق«علیه السلام»،و فیه:أنهم جعلوا الشعیر عصیدة،فلما أنضجوها و وضعوها بین أیدیهم جاء مسکین،فأعطوه ثلثها،فلم یلبث أن جاء یتیم،فأعطوه الثلث الثانی،ثم جاء أسیر،فأعطوه الثلث الباقی،و ما ذاقوها (2).

و فی نص آخر:کانت عندهم ثلاثة أرغفة-قال-:فجلسوا لیأکلوا، فأتاهم سائل،فقال:أطعمونی فإنی مسکین.

ص :106


1- 1) مجمع البیان ج 10 ص 404 و 405 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 10 ص 209 و 210 و تفسیر القمی ج 2 ص 398 و راجع:ذخائر العقبی ص 103 و تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 470 و أسباب نزول الآیات ص 296 و شواهد التنزیل ج 2 ص 405 و تفسیر البغوی ج 4 ص 428 و مطالب السؤول ص 174 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 270 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 14 ص 451 و ج 20 ص 153 و 155 و 160 و ج 30 ص 45.
2- 2) تفسیر البرهان ج 8 ص 177 و تفسیر القمی ج 2 ص 390 و(ط مطبعة النجف) ج 2 ص 398 و مستدرک الوسائل ج 7 ص 269 و بحار الأنوار ج 35 ص 243 و جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 375 و تفسیر مجمع البیان ج 10 ص 210 و تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 470 و غایة المرام ج 4 ص 100.

فقام علی فأعطاه رغیفه،ثم جاء سائل فقال:أطعموا الیتیم،فأعطته فاطمة الرغیف.

ثم جاء سائل،فقال:أطعموا الأسیر،فقامت الخادمة،فأعطته الرغیف.

و باتوا لیلتهم طاوین،فشکر اللّه لهم،فأنزل فیهم هذه الآیات (1).

ثانیا:قد یقال:إن اقتراض الشعیر مقابل غزل الصوف (2)لا یعنی أنه تسلمها کلها من مقرضه،إذ لعل المطلوب هو أن یأخذ کل یوم صاعا، مقابل ما ینجزه من الغزل..

و یرد هذا الإحتمال:أن الروایة تصرح بأنه«علیه السلام»قد جاء بالأصوع الثلاثة و وضعها فی ناحیة البیت.

فلعل الأصوب أن یقال:إن علیا«علیه السلام»لم یکن لیتصرف بهذا الشعیر إلا بالمقدار الذی أنجز غزلا فی مقابله،و یشیر إلی ذلک قول روایة الأمالی:

ص :107


1- 1) المناقب لابن المغازلی ص 272 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 14 ص 446 و شواهد التنزیل ج 2 هامش ص 410.
2- 2) مجمع البیان ج 10 ص 404 و تفسیر البرهان ج 8 ص 179 و الأمالی للصدوق ص 212 و(ط مؤسسة البعثة)ص 329 و روضة الواعظین ص 160 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 3 ص 147 و بحار الأنوار ج 35 ص 237 و شجرة طوبی ج 2 ص 263 و جامع أحادیث الشیعة ج 17 ص 375 و تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 471 و 474 و غایة المرام ج 4 ص 101 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 9 ص 118 و ج 18 ص 339.

«ثم عمدت فغزلت ثلث الصوف،ثم أخذت صاعا من الشعیر،فطحنته الخ..

إلی أن قال:ثم عمدت إلی الثلث الثانی من الصوف فغزلته،ثم أخذت صاعا من الشعیر فطحنته و عجنته..

إلی أن قال:و عمدت فاطمة«علیها السلام»،فغزلت الثلث الباقی من الصوف،و طحنت الصاع الباقی..» (1).

فلعل التملک أو التصرف فی الشعیر مشروط بتسلیم أو بإنجاز مقدار معین من الغزل.

ثالثا:لعل الأسباب لم تکن مهیأة للطحن فی اللیل،مثل:الإنارة،و الحطب، و سائر ما یحتاجه تجهیز الطعام،و من وسائل؟!و لعل الحرکة فی تلک اللیالی لا تروق لکثیر من الناس الساکنین فی جوارهم.و تثیر فضولهم،و تدفعهم للوقوف علی ما لا یحب أهل البیت«علیهم السلام»أن یوقفوهم علیه،من منطلق الإباء و العزة،و الشعور بالکرامة..أو لغیر ذلک من أسباب..

هل یحتمل هذا الجوع؟!

و قالوا:کیف یمکن لإنسان أن یبقی ثلاثة أیام بلیالیها بلا طعام،

ص :108


1- 1) الأمالی للصدوق ص 212 فما بعدها و(ط مؤسسة البعثة)ص 329-333 و البرهان ج 8 ص 179 و 180 و 181 و راجع:روضة الواعظین ص 160-162 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 1 ص 178-182 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 147 -149 و بحار الأنوار ج 35 ص 237 و تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 471.

و یفطر علی الماء؟!و لا سیما إذا کان طفلا قد لا یتجاوز عمره عد أصابع الید الواحدة..

و أجیب:بأن وقوع ذلک أدل دلیل علی إمکانه..و شاهدنا علی ذلک کثرة الذین یضربون عن الطعام أیاما کثیرة،و لا یتناولون غیر الماء، احتجاجا علی سیاسات بعینها (1).

و لکن هذا الجواب،إنما یقبل فی حق الکبار،أما الأطفال الصغار،فلا یقبل ذلک بالنسبة إلیهم..إلا فی حالة الفوز باللطف و المدد الإلهی،حیث استحقاقهم فی أعلی و جل الصور..

الآیة عامة..و الرافضة یکذبون

و قال ابن حزم:إن القول بنزول آیة و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و أسیرا فی علی«علیه السلام»من أکاذیب الرافضة.

بل هذا لا یصح،لأن الآیة علی عمومها،و ظاهرها لکل من فعل ذلک (2).

و جوابه واضح:

أولا:إن عموم معنی الآیة لا ینافی نزولها فی مورد خاص،بل هذا هو شأن کثیر من الآیات،فإن مفهومها یکون عاما و شاملا،و لکنها تنزل فی

ص :109


1- 1) الفصول المئة ج 2 ص 222.
2- 2) الغدیر ج 3 ص 106 عن ابن حزم،و نظرة فی کتاب الفصل فی الملل ص 48.

مورد بعینه،لتدل علی أنه المصداق الأکمل،و الأتم،و الأظهر..

ثانیا:إن نسبة هذا القول للرافضة لا معنی له،لأن الحدیث مروی عند العامة و الخاصة،کما أوضحته المصادر التی أشرنا إلیها فیما سبق،و قد أفرد العاصمی کتابا لهذه السورة فی مجلدین،باسم زین الفتی فی تفسیر سورة هل أتی.و لیس العاصمی من الرافضة.

هل تجوز الصدقة بهذا المقدار؟!

ذکر المحقق التستری فی إحقاق الحق أنهم قالوا:أنکر هذه الروایة کثیر من المحدثین و أهل التفسیر،و تکلموا فی أنه:هل یجوز أن یبالغ الإنسان فی الصدقة إلی هذا الحد؟!و یجوّع نفسه و أهله حتی یشرف علی الهلاک؟!

و قد قال اللّه تعالی: وَ یَسْئَلُونَکَ مٰا ذٰا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ (1)،و العفو ما کان فاضلا من نفقة العیال.

و قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:خیر الصدقة ما یکون صنوا (لعل الصحیح:صفوا)عفوا (2).

و أجاب المحقق التستری بما یلی:

أولا:إن أهل التفسیر و المحدثین لم ینکروا الحادثة،و إنما هناک طائفة منهم لم یذکروها،بل أبقوا الآیة علی عمومها،ربما بقصد إخفاء هذه

ص :110


1- 1) الآیة 19 من سورة التوبة.
2- 2) إحقاق الحق(الملحقات)ج 3 ص 170.

الفضیلة لعلی و أهل بیته«علیهم السلام»،أو لغیر ذلک من أسباب.

ثانیا:فسر العفو تارة:بالفاضل من المال عن الحاجة.و فسر أخری:

بأفضل المال و أطیبه (1)،و یؤیده قوله تعالی: لَنْ تَنٰالُوا الْبِرَّ حَتّٰی تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ (2).

ثالثا:إن علیا«علیه السلام»لم ینفق قوت عیاله،بل أنفق هو قوته، و هم بادروا إلی إنفاق قوتهم أیضا (3).

و یدل علی ذلک:ما تقدم عن ابن المغازلی،من أن علیا«علیه السلام» أعطی المسکین رغیفه،فلما جاء الیتیم أعطته فاطمة«علیها السلام» رغیفها،فلما جاء الأسیر قامت الخادمة فأعطته الرغیف (4).

رابعا:و نضیف إلی ما تقدم:أن اللّه قد مدح المؤثرین علی أنفسهم، فقال عز و جل: وَ یُؤْثِرُونَ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ (5).فلماذا لا یعدون هذا من الإیثار الممدوح و المحبوب للّه تعالی؟!و قد ورد فی هذه الروایة:أن علیا«علیه السلام»لما جاءهم الأسیر قال:یا فاطمة،إنی أحب

ص :111


1- 1) إحقاق الحق(الملحقات)ج 3 ص 176 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 256.
2- 2) الآیة 92 من سورة آل عمران.
3- 3) إحقاق الحق(الملحقات)ج 3 ص 177.
4- 4) المناقب لابن المغازلی ص 272 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 14 ص 446 و شواهد التنزیل ج 2 هامش ص 410.
5- 5) الآیة 9 من سورة الحشر.

أن یراک اللّه و قد آثرت هذا الأسیر علی نفسک و أشبالک!! (1).

لکن فی هذه الروایة التی أشرنا إلیها فقرات تضمنت ما لا یمکن القبول به.فلا بأس بملاحظتها لمن أراد.و ربما یکون الإیثار إلی هذا الحد جائز لهم دون سواهم،أو أنه کان جائزا للناس کلهم،ثم نسخ.

مسکینا و یتیما و أسیرا
اشارة

و فی سورة هل أتی التی نزلت فی هذه المناسبة دقائق و أسرار عظیمة، ربما نکون قد وفقنا للتنبه إلی نزر یسیر منها فی کتابنا:«تفسیر سورة هل أتی».و لعل من المناسب ذکر فقرات منه.و نختار منه ما حاولنا فیه تسلیط الضوء علی التسلسل العفوی بین بعض عناصر هذا الحدث من خلال الآیة،فی خصوص المسکین و الیتیم و الأسیر،فقلنا ما یلی:

1-تنوین التنکیر لماذا؟!

إن أول ما یواجهنا هنا:أنه تعالی أورد هذه الکلمات: مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً ،منونة بتنوین التنکیر،و لم یوردها محلاة بالألف و اللام..

و ربما یکون السبب فی ذلک:هو أنه إذا قال:«المسکین،و الیتیم، و الأسیر»فقد یوهم ذلک:إرادة خصوص المعهودین لدیهم،و المعروفین عندهم،فیکون إطعامهم لهم ناشئا عن عدة دواع متمازجة،و متعاضدة فی

ص :112


1- 1) البرهان(تفسیر)ج 8 ص 183 و تأویل الآیات الظاهرة ج 2 ص 750 و نهج السعادة ج 1 ص 32 و غایة المرام ج 4 ص 104.

التأثیر،و فی الاندفاع إلی الإطعام..لأن المعرفة بالشخص قد تدعو لإجابة طلبه،و کذا لو کان ذا قرابة مثلا،أو من قومه،أو من بلده،أو مرتبطا بذی قرابة،أو بصدیق،أو جارا،أو ما إلی ذلک..

أما تنوین التنکیر فهو صریح فی أنهم یطعمون أی مسکین،و أی یتیم، و أی أسیر کان،ممن لا لون له،و لا طعم،و لا رائحة.

و ذلک یدل علی أن الیتم و المسکنة و الأسیریة هی المحرک الإنسانی،و علی أن الغایة هی وجه اللّه.و لیس ثمة أیة شائبة فی هذا الخلوص،و ذلک الإخلاص..

فلیس فی نفوسهم أیة آثار لمؤثرات دنیویة أرضیة غیر إلهیة،أو غیر إنسانیة.

فالدافع إنسانی مرتبط بالمشاعر،و الهدف إلهی،و قد تناغم هذا الهدف مع ذلک الداعی،فکان هذا الإیثار العظیم..

2-توافق الترتیب البیانی مع الواقع الخارجی

و قد حدثتنا الروایات:عن أن الواقعة التاریخیة،قد حدثت وفق الترتیب الذی أورده القرآن،فقد جاء المسکین أولا،ثم الیتیم،ثم الأسیر..

و ذلک هو التوفیق و التسدید الإلهی الظاهر..لکی لا یبقی أی مجال للتفکیر فی أن ما هو افتراضی،قد لا یکون منسجما مع حرکة الواقع الخارجی،خصوصا حینما تتوافر الدواعی فی الإتجاه المعاکس کما سنبینه..

کما لا یبقی أیضا مجال للقول:بأن الحدیث هنا جار فی ما هو مثالی..

و قد لا یتوافق المثالی مع مقتضیات الواقع و شروطه.

بل نقول:

ص :113

إنه حتی لو لم یکن الترتیب فی الآیة مطابقا لما حصل بالفعل،فإن نفس أن یأتی سیاقها القرآنی علی هذا النحو،ستکون له أهدافه و أغراضه التکریمیة،أو البیانیة لمعان یرید اللّه لنا أن نتلمسها و نعرفها فیهم«علیهم السلام»..و قد تکون هذه المعانی الغیبة التی یکشفها اللّه لنا،رحمة بنا، و امتنانا منه تعالی علینا..

و حیث یأتی البیان علی سبیل الإخبار عن طبیعة و سجیة و دیدن هؤلاء الصفوة،فإنه لا بد أن یزید ارتباطنا بهم،و تعریفنا بحقیقتهم،لیکونوا لنا الأسوة و القدوة و المثل الأعلی..فکیف،و قد تطابق الواقع الخارجی،مع السجیة و الطبیعة،فجاء المسکین،ثم الیتیم،ثم الأسیر..لیکون ذلک أدعی فی الإقناع،و أوثق فی الدلالة..

3-حالتان تصاعدیتان تتعاکسان

و حین نرید أن نبحث الموضوع بعمق،فسنجد أن هناک حالة تصاعدیة فی جهة السائلین،تقابلها حالة تصاعدیة فی ناحیة الباذلین..

بمعنی أن الإنتقال کان فی ناحیة السائلین من الأعلی إلی الوسط،ثم إلی الأدنی.

و لکن الإنتقال فی ناحیة الباذلین کان من الأدنی..و انتهی بالأعلی..

و هذا هو سر عظمة هذا الحدث،و هو أقوی تعبیر عن حقیقة هؤلاء الصفوة الأطهار،حیث إنه یؤسس بصورة حیة لفهم سرّ کل هذه الکرامة التی اختصهم اللّه بها،و هذا التشریف العظیم الذی حباهم سبحانه به..

و توضیح ذلک یکون علی النحو التالی:

ص :114

4-المسکین..و الباذلون فی الیوم الأول

إننا إذا أردنا أن نوضح ذلک،برسم صورة تطبیقیة،فسنجد:أن الذی أتی للصائمین فی وقت إفطارهم،فی الیوم الأول،هو«مسکین»،فمن هو هذا المسکین،و ما هی حالته؟!

إن المسکین هو إنسان بلغ به الفقر أقصی مداه.إلی درجة أنه أسکنه، و جعله عاجزا.

و قد روی أبو بصیر«رحمه اللّه»عن الإمام الصادق«علیه السلام»أنه قال:«الفقیر الذی لا یسأل،و المسکین أجهد منه،و البائس أجهد منهما» (1).

و صیغة«مسکین»،تفید التکثیر..أی یکثر سکونه،لأنه کلما أراد أن یتحرک للحصول علی شیء أحس بعجزه،فیسکن..

و معنی ذلک:أنه قد جرب حظه فی الحیاة أکثر من مرة،و بذل أکثر من محاولة للخروج من المأزق،فلم یفلح.

ص :115


1- 1) بحار الأنوار ج 93 ص 57 و 70 و تهذیب الأحکام ج 4 ص 104 و تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 491 و وسائل الشیعة(ط دار الإسلامیة)ج 6 ص 144 و مستدرک الوسائل ج 7 ص 103 و عوالی اللآلی ج 2 ص 71 و ج 3 ص 120 و جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 174 و تفسیر نور الثقلین ج 2 ص 229 و دعائم الإسلام ج 1 ص 260 و راجع:الکافی ج 3 ص 502 و المعتبر ج 2 ص 565 و مختلف الشیعة ج 3 ص 199.

و واضح:أن الإنسان إذا بلغ هذا الحد،فإن أمله یتضاءل و یذوی..کما أنه یفقد شیئا من عنفوانه،و من قوة شخصیته.

إذن،فحالة هذا الشخص تثیر العطف الشدید،و توجد اندفاعا قویا لمساعدته،ممن یری ذله،و عجزه،و حاجته،و انکساره..

و فی المقابل کان الباذلون للطعام،الذین تتحدث عنهم الآیة الشریفة، قد صاموا یوما کاملا،و احتاجوا إلی الطعام بصورة حقیقیة و فعلیة، و ضعفت أجسادهم،و لا سیما أجساد الأطفال الذین فی جملتهم،و کانوا صائمین أیضا..

و هؤلاء الأطفال لیسوا کسائر الأطفال،بل هم خیرة اللّه سبحانه من خلقه،و صفوته من عباده..

و قد کان من الطبیعی أن یتنازع أولئک الباذلین عاملان:

أحدهما:یدفعهم للبذل،و هو حالة المسکین الصعبة للغایة..و حالة حاجتهم الذاتیة للطعام..

و ثانیهما:الحاجة العاطفیة للإحتفاظ به،لأجل طفلین هما الغایة فی الکمال،و النبل،و الفضل،و الصفاء..و لا شک فی أن أحدا علی وجه الأرض،لا یملک مواصفاتهما،و میزاتهما.

فإمکانیة الإستجابة للعامل الأول تبقی موجودة،و فیها شیء من القوة..فإذا استجابوا له،فإنهم-و لا شک-یکونون قد قاموا بعمل عظیم، و لکنه لیس مستحیلا،بسبب قوة التحریک للعطاء،من خلال الإنسجام العاطفی و الإنسانی،مع حالة المسکین.

ص :116

و من جهة أخری:فقد کان بالإمکان أن یعطوا المسکین بعضا من طعامهم علی سبیل المشارکة،و التسویة بالنفس..و لکنهم لم یفعلوا ذلک، بل اندفعوا بالإیثار إلی أقصی مداه،فأعطوه جمیع ما أعدوه لإفطارهم.

لأنهم أرادوا له أن یجد الفرصة لمراجعة حساباته،و استئناف تحرکاته فی سبیل عمل یخرجه مما هو فیه..

أضف إلی ذلک:أن هذا العطاء کان بالنسبة للباذلین،فی ساعة حرجة جدا.و بالذات فی ساعة الإفطار،حیث تلح النفس بالمطالبة بالطعام، و تدعو للإحتفاظ به،إذ لو طلب منهم بذل الطعام،قبل حلول ساعة الإفطار،فإن التخلی عن الطعام یکون أیسر،لعدم وجود هذا الإلحاح علی الإحتفاظ به،بفعل قوة الحاجز،مع الإفساح فی الأمل بإمکانیة الحصول علی البدیل فیما تبقی من الوقت..

و لکن الطلب قد جاء فی الساعة الحرجة و الصعبة،و حیث یشتد تعلق النفس بالطعام،فکیف إذا مازج ذلک عامل الحضور و المشاهدة و العیش بالأجواء،حتی لتکاد الأیدی تمتد إلیه،فإن التعلق به سیکون-بلا شک- أقوی،و التخلی عنه أصعب..

و لکن حالة المسکین و ضعفه،و شدة حاجته،فیها أیضا شیء من قوة الدعوة للبذل،و درجة من التأثیر المعاکس فی أحوال کهذه..

5-الیتیم و الباذلون فی الیوم الثانی

و فی الیوم الثانی..حیث لم یذق الصائمون طعاما طیلة یومین کاملین.

بل اکتفوا بشرب الماء فی اللیلة السابقة.قد أصبح واضحا:أن الحاجة إلی

ص :117

الطعام قد اشتدت،و دواعی الإحتفاظ به قد ازدادت،و الحرص علیه قد تنامی و عظم،لا سیما مع وجود صبیین معهم،هما الحسنان«علیهما السلام» بالذات..و هما سیدا شباب أهل الجنة،و ریحانتا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و کان وقت الإفطار قد حضر أیضا،و طبیعی أن یزداد التطلع للطعام، و البحث عنه،و بعد حضوره یزید التعلق بما حضر منه..فکیف إذا وضع أمامهم،و تکاد الأیدی تتحرک باتجاهه،و تمتد إلیه.

و إذا بسائل جدید،هو فی هذه المرة«یتیم»،و لیتمه تأثیره علی النفوس.

و لکن الإندفاع إلی مساعدته یکون فی العادة أضعف من الإندفاع لمساعدة المسکین،لأن احتمالات الحاجة فیه أقل و أضعف.إذ إن یتمه لا یدل علی حاجته المادیة..

فإن نفس الحالة الظاهرة للمسکین هی حالة حاجة و فقر،و عجز عن إیجاد ما یتبلّغ به،و هی فوریة،و حادة،و هی بنفس ظهورها فیه تمثل دعوة لمساعدته بلسان الحال،و هی شاهد صدقه فی ما یدعیه،بلسان المقال..

أما الیتیم،فإن هناک شفقة علیه،لأجل یتمه،و حاجته للعاطفة و الطمأنینة،لا لأجل حاجة ظاهرة له،تستبطن دعوة بلسان الحال لمساعدته..إذ لعله کاذب فی دعواه الفقر..

و حتی لو کان صادقا،فإن الفقر الذی یخبر عنه لا یصل فی حدته إلی درجة ظهور ذلک فی حالته.کما کان الحال بالنسبة إلی المسکین..

بل هو لا یزال فی مقتبل العمر،و الفرص أمامه،و لم یمارس بعد

ص :118

إمکاناته،و قدراته،بل هو لم یکتشفها بعد.و لعل مشکلته ناشئة من فقد التوجه الصحیح له،بعد أن فقد کافله..ففرص النجاح أمامه متوفرة، و أمله کبیر،و طموحه عارم.

و تحرک العاطفة لأجل فقر الیتیم،لیس بدرجة تحرکها لأجل ذل و مسکنة المسکین..و یتمه،لا یحرک الإنسان لیتخلی له عن طعامه،حتی فی الحالات العادیة.فکیف بعد طی یومین من الصیام المتواصل،و اشتداد الحاجة للطعام؟!..

و حتی لو أراد أن یتخلی ذلک الصائم له عن شیء،فإنه سیقنع نفسه بأنه لا حاجة لأن یتخلی له عن جمیع ما هیأه..فضلا عن أن یعطیه إیاه ساعة الإفطار،و بعد أن وضع أمامه،و بعد مضی یومین علی الصیام.

و إذا أعطاه شیئا،فإنما یعطیه طعام نفسه،و لا یعطیه طعام غیره کزوجته،و ولده..فکیف إذا کانت السیدة الزهراء«علیها السلام»هی الزوجة،و کان الولدان الوحیدان له طفلین صغیرین،ثم کانا هما الحسنان «علیهما السلام»بالذات،فی میزاتهما،و فی موقعهما من الدین،و من الإسلام کله،و لیس لهما علی وجه الأرض مثیل،لا من الأیتام،و لا من غیرهم.و هما اللذان تتجلی فیهما میزات الإمامة و خصائصها،بأجلی و أبهی مظاهرها..

و أبواهما کانا أعرف من کل أحد بهما،و بقیمة مزایاهما،و بکرامتهما علی اللّه سبحانه،فهل یمکن أن یخاطرا بحیاتهما،لمجرد احتمال حاجة یدّعیها یتیم،لیس هو مثل الحسنین قطعا؟!و هی حاجة-حتی لو کانت واقعیة- فلیس ثمة ما یدل علی أنها تبلغ درجة الإحراج و العسر..

ص :119

إذن..فقد ازدادت المثبطات،و توافرت الموانع عن الإعطاء،سواء فیما یرتبط بالإعتبارات التی تزداد قوة و تنوعا،فی ناحیة الباذلین،أم فیما یرتبط بضعف المشجعات فی جانب السائلین،حیث تضاءلت و انحسرت و ضعفت تلک الخصوصیات التی تثیر و تحرک.

و لکن و برغم ذلک کله،فإن العطاء و البذل،قد بلغ أیضا أقصی مداه، حیث أعطوا«علیهم السلام»فی الیوم الثانی أیضا جمیع ما یملکون،و آثروا الیتیم به علی أنفسهم مع شدة الحاجة و الخصاصة.و بذلک فقد أصبح هذا الإطعام أعظم قیمة،و أشد أهمیة،إذا لوحظت جمیع الخصوصیات التی أشرنا إلیها..

6-الأسیر..و الباذلون:فی الیوم الثالث

و یطوی الصائمون لیلتهم،و لا یقدرون علی شیء إلا علی شرب الماء، و یصومون یوما ثالثا هو الأشد،و الأقسی،و الأمض،و قد أصبحت الأخطار الجسام تتهدد صفوة الخلق،و صبیة هم خیرة اللّه،و حججه علی عباده،بصورة أعظم و أقوی..

و یحین وقت الإفطار،و هو ما یجعل النفوس أیضا تهفوا و تتطلع إلی الطعام،فکیف إذا کان ذلک بعد ثلاثة أیام من الطوی؟!ثم یوضع الطعام أمامهم،و لا یحول بینهم و بینه شیء..

و قد بلغت خطورة الموقف حدا قاسیا،یدعوهم لیس فقط إلی عدم بذل الطعام،و إنما إلی بذل کل الجهد و التضحیة فی سبیل الإحتفاظ به..

و إذا بسائل جدید یطرق الباب..غیر أن حالة هذا السائل کانت أخف

ص :120

الحالات و أهونها،فإنها لیست فقط لا تثیر شعورا قویا بالرغبة فی مساعدته، بل ربما تکون المثبطات و الموانع عن إعطاء هذا السائل،أکبر و أظهر..

و لا نرید أن نتحدث عن الحالات،و لا عن الخصوصیات التی کانت فی جانب الباذلین،فقد ظهر جانب منها فی البیانات السابقة،بل نرید فقط أن نلمح إلی ما کان منها فی ناحیة السائل..فنقول:

إنه عدا عن جمیع ما لا حظناه من خصوصیات فی جانب الیتیم و المسکین..فإن الأسیر رجل مکتمل قوی البنیة،قادر علی مواجهة الآخرین،حتی بالقتال،و له قدرة علی تحمل الصعاب،و مکابدة المشاق..

و الزهراء«علیها السلام»فی هذا الجانب امرأة،و الحسنان«علیهما السلام»أیضا لم یکونا قد بلغا سن الأقویاء،فیما یعرفه الناس من ذلک..

و مشکلة الأسیر تبقی محصورة فی مدة أسره،المانع له من بعض ضروب السعی..و هی مشکلة لها أمد،و لها مخرج.و سینتهی الأمر به إلی الخروج من هذه الحالة،و العودة إلی أهله،و أملاکه،و إلی الذین لدیهم أکثر من دافع لمدید العون له..بخلاف المسکین الذی لیس لدیه ما ینعش به، و بخلاف الیتیم الذی لن یجد مثل کفیله الذی فقده کفیلا،و حامیا،و راعیا، و حبیبا..

ثم إنه لیس فی الأسیر أیة جهة أخری-سوی ما یدّعیه من الحاجة- تدعو إلی العطف علیه،کما کان الحال بالنسبة لیتم الیتیم..

بل هناک ما یدعو إلی النفور منه،و إلی حرمانه،فإنه مجرد أسیر، و الأسیر فی واقع الأمر محارب للإسلام و للمسلمین..و ربما لا یکون قد

ص :121

تخلی عن عدائه لهم،و لا ذهب حقده علیهم..بل ربما لا یکون قد تخلی عن کفره،أو شرکه،أو انحرافه.

و إذا کان قد أسر فی ساحة الحرب،فلعله قد قتل بعض الأحبة، و الأصفیاء،أو شارک فی قتلهم..

و لعل الیتیم الذی جاءهم بالأمس قد فقد کافله،و حامیه فی الحرب التی شارک فیها هذا الأسیر نفسه،أو شارک هو فی قتله،أو فی الأجواء التی تمکن القتلة من القیام بجریمتهم..

أضف إلی جمیع ذلک:أن نهایة هذا الأسیر ستکون هی الرجوع إلی قومه،و لعله یعود معهم إلی حرب الإسلام و المسلمین من جدید..

و کل هذا الذی ذکرناه،قد یکوّن معذرا مقبولا أمام الوجدان،و تبریرا معقولا لرد طلبه عند العرف و العقلاء..

ثم إنه لم یظهر من حال هذا الأسیر ما یشی بصدقه فیما یدّعیه من الحاجة..و حتی لو کان صادقا،فإن حاجته لیست بمستوی حاجة من طوی ثلاثة أیام بدون طعام،فکیف إذا کان هذا الطاوی هو طفلان صغیران.ثم کانا هما الحسن و الحسین،و معهما الزهراء،و علی أمیر المؤمنین «علیهم السلام».

ثم إنه قد کان یمکنهم«علیهم السلام»أن یعطوه بعضا من ذلک الطعام،و یحتفظوا لأنفسهم بالباقی،أو یحتفظوا بطعام الحسنین«علیهما السلام»علی الأقل..

فکل هذه العوامل التی ذکرناها تدعو إلی الإحتفاظ بالطعام..تضاف

ص :122

إلیها العوامل المضادة و المانعة من العطاء،و من بینها ما هو قوی،و متناغم مع العواطف و المشاعر الإنسانیة،و مع کثیر من النقاط التی سجلناها من ابتداء الحدیث إلی هنا..

و بعد هذا کله..فقد جاءت المفاجأة و أعطی هؤلاء الصفوة ذلک الأسیر کل ما لدیهم،و عرّضوا أنفسهم للأخطار الجسام.مع أنه قد کان یکفیه بعض ما أعطوه،غیر أنهم أرادوا له أن یجد لنفسه قوتا فی أطول زمن یمکنهم أن یمدوه بالقوت فیه..

و البذل فی مثل هذه الحالات،و بملاحظة کل تلکم الخصوصیات،هو منتهی الکمال الإنسانی،و الإیمانی،و الروحی،و هو الحد الذی لا یصل إلیه بشر.إلا إذا کان ذلک البشر هو الرسول الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»رغم أن عطاءهم فی ظاهر الأمر،کان بضعة أقراص من شعیر..لکن الحقیقة هی أن فی هذه الأقراص،کل حیاتهم،و کل وجودهم،و کل الطهر،و الإیمان و الإخلاص..

7-السائلون..هل هم مسلمون؟!

و قد یحاول البعض أن یدعی:أن المسکین،و الیتیم،و الأسیر،کانوا من المسلمین.

و نقول:

إنه لا مبرر لهذا التخصیص،و لا دلیل یثبته،بل إن الأمور التی رکزت الآیات علیها ترجع إلی شعور إنسانی فیاض،و نبیل،لا یفرق بین مسلم و غیره،فإن لکل کبد حرّی أجر،و من خلال هذا الشعور الإنسانی یتحرک

ص :123

الإنسان فی الإتجاه الصحیح،یرفده بالدفقات الروحیة و بالمشاعر الإنسانیة حتی یبلغ به إلی الهدف الأقصی،و هو أن یصبح عمله کله للّه سبحانه..

هذا کله فضلا عن أن بعض الروایات قد أشارت إلی أن الأسیر الذی سأل هؤلاء الصفوة فأعطوه..قد أسره المسلمون أنفسهم،و لم نجد فی تاریخ الإسلام أن أحد المسلمین قد أسره الرسول«صلی اللّه علیه و آله»مع المشرکین حتی احتاج إلی زیارة بیوت الناس للإستجداء..

8-الترتیب هنا عکسه فی آیات أخری

و بعد..فإن هذه الآیة قد ذکرت المسکین أولا،ثم الیتیم،ثم الأسیر..

و لکننا نجد أنه تعالی حین یعدد أصناف المستحقین للزکاة و الخمس..رتبهم بطریقة مختلفة،فهو یقدم الفقراء،أو الیتامی مثلا علی المساکین..فما هو السبب یا تری؟!

و قد یمکن الجواب عن هذا:بأن النظر فی تلک الآیات المبارکة یحتاج إلی إثبات أن هذا الصنف مستحق لهذا القسط من الخمس..أو الزکاة،أو الصدقات.و لیس ثمة أی اختلاف فی ناحیة المقدار فیما بین جمیع الأصناف.

و قد جیء بالعناوین لمجرد أن تکون مشیرة إلی موضوعاتها،لیتعلق الحکم بها.

و لکن الأمر هنا لیس کذلک،إذ إن لنفس هذه العناوین دورا فی إفهام الخصوصیات المطلوبة فی المعنی الذی هو بصدد بیانه و التأکید علیه،و هو ذلک المعنی الإنسانی الإلهی العظیم،الذی ألمحنا إلی بعض جوانبه..

ص :124

9-الإکرام أم الإطعام؟!

و قد رکزت هذه الآیات علی إطعام الیتیم،و لکنه تعالی فی آیات أخری قد تحدث عن إکرامه..

ثم إنه تعالی حین تحدث عن إطعامه أخّره بالذکر عن المسکین.و لکنه حین تحدث عن إکرامه قدمه بالذکر علی المسکین،فقال: کَلاّٰ بَلْ لاٰ تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ وَ لاٰ تَحَاضُّونَ عَلیٰ طَعٰامِ الْمِسْکِینِ (1).

و قال تعالی: فَذٰلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ وَ لاٰ یَحُضُّ عَلیٰ طَعٰامِ الْمِسْکِینِ (2).

فالدعّ هو الدفع..و عدم التقبّل..و هذا یعتبر عدوانا علی من یفترض فی الإنسان المتوازن أن یبادر إلی الترحیب به و إکرامه..

و عدم الحض علی طعام المسکین یأتی فی المرتبة التالیة..لأن الحالة الظاهرة فی المسکین هی حاجته لما یزیل حالة السکون الناشئة عن شدة حاجته..

أما الیتیم فإنه بحاجة إلی المعالجة الروحیة،و إلی أن یخرج من دائرة الصدمة،و الخوف من المستقبل،و أن یشعر بأنه لیس وحده فی هذه الحیاة، بل الجمیع معه،و إلی جانبه..

فلا بد من ذکره أولا،لأن سلامة الحالة النفسیة،هی الأهم..و بها

ص :125


1- 1) الآیة 18 من سورة الفجر.
2- 2) الآیة 2 من سورة الماعون.

یکون قوام و سلامة شخصیته..فکیف إذا کان هناک دعّ له،و ممارسة درجة من العدوان علیه.

أما حین تکون القضیة مجرد قضیة الحاجة إلی المال..فإن الأولویة إنما تکون لمن تشتد حاجته للمال..و المسکین هو الحالة الأصعب بالنسبة للیتیم، و الأسیر..

10-قصة الإطعام..و هدف السورة

هذه السورة تتحدث عن النشأة الإنسانیة،و مسیرتها إلی غایاتها فی ظل الهدایة الإلهیة،لتتجلی من ثم أنوار أشرف المخلوقات،من سماء الکرامة و المجد،لتضیء هذه الحیاة بأنواع الهدایات إلی صراط اللّه العزیز الحمید..

و قد ذکر اللّه سبحانه ذلک،تارة بطریقة البیان لمنازل کرامتهم،و تارة أخری بأسلوب التجسید الحی،الذی تتجلی فیه کمالاتهم،و إنسانیتهم، موقفا و سلوکا،و طریقة حیاة..

فجاءت قصة إطعامهم الیتیم و المسکین و الأسیر،لتجسد أمام عین الإنسان تلک المضامین.لکی یحس بها،و یتلمسها،و یتمازج لدیه المحسوس بالمعقول،لیکون ذلک أوقع فی النفس،و أشد فی الإقناع،و أرسخ فی الیقین (1).

ص :126


1- 1) تفسیر سورة هل أتی 214-226.
الفصل السادس
اشارة

آیة التطهیر..و حدیث الکساء..

ص :127

ص :128

حدیث الکساء

و یذکر هنا حدیث الکساء،و نزول آیة التطهیر،و قد حصل ذلک قبل شهر،أو قبل أربعین صباحا،أو قبل ستة،أو سبعة،أو ثمانیة،أو تسعة،أو عشرة أشهر،أو سبعة عشر،أو تسعة عشر شهرا من وفاة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»..حیث بقی«صلی اللّه علیه و آله»یمر فی کل یوم ببیت علی و فاطمة«علیهما السلام»،و یقول:

الصلاة یا أهل البیت، إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (1).

و ذلک لیؤکد:أنهم المقصودون بالآیة الشریفة دون سواهم.و أن المراد هو:أهل بیت النبوة،لا بیت السکنی.

و لینتشر ذلک فی الناس،و لا سیما فی تلک الفترة التی تکثر الوفود فیها إلی المدینة،لیعلنوا إسلامهم،ثم یعودون إلی بلادهم.

فراجع فی تفصیل الکلام حول هذه القضیة،و دلالة الآیة،کتابنا:أهل البیت فی آیة التطهیر.

ص :129


1- 1) الآیة 33 من سورة الأحزاب.

و ملخص ما جری:

أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»جمع علیا،و فاطمة،و الحسن،و الحسین «علیهم السلام»معه تحت کساء خیبری فدکی،فی حجرة أم سلمة و فی یومها،و قال:

اللهم هؤلاء أهل بیتی،و هؤلاء أهلی و عترتی،فأذهب عنهم الرجس، و طهرهم تطهیرا.

فقالت أم سلمة:أدخل معهم یا رسول اللّه؟!

قال لها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یرحمک اللّه،أنت علی خیر، و إلی خیر،و ما أرضانی عنک،و لکنها خاصة لی و لهم.

ثم مکث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعد ذلک بقیة عمره،حتی قبضه اللّه إلیه،یأتینا فی کل یوم عند طلوع الفجر،فیقول:الصلاة یرحمکم اللّه، إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (1)الحدیث (2).

ص :130


1- 1) الآیة 33 من سورة الأحزاب.
2- 2) بحار الأنوار ج 10 ص 138 و راجع هذه الأحادیث الکثیرة جدا علی اختلاف ألفاظها فی المصادر التالیة:جامع البیان ج 22 ص 5 و 7 و الدر المنثور ج 5 ص 198 و 199 عنه،و عن ابن المنذر،و ابن أبی حاتم،و الطبرانی،و ابن مردویه، و الخطیب،و الترمذی،و الحاکم،و صححاه،و البیهقی فی سننه،و ابن أبی شیبة، و أحمد،و مسلم،و فتح القدیر ج 4 ص 279 و 280 و جوامع الجامع ص 372-

2)

-و التسهیل لعلوم التنزیل ج 3 ص 137 و تأویل الآیات الظاهرة ج 2 ص 457- 459 و الطرائف ص 122-130 و المناقب لابن المغازلی ص 301-307 و شواهد التنزیل ج 2 ص 11-92 و مسند الطیالسی ص 274 و العمدة لابن بطریق ص 31-46 و مجمع الزوائد ج 7 ص 91 و ج 9 ص 121 و 119 و 146 و 167-169 و 172 و أسد الغابة ج 4 ص 49 و ج 2 ص 9 و 12 و 20 و ج 3 ص 413 و ج 5 ص 66 و 174 و 521 و 589 و آیة التطهیر فی أحادیث الفریقین،المجلد الأول کله.و أسباب النزول ص 203 و مجمع البیان ج 9 ص 138 و ج 8 ص 356 و 357 و بحار الأنوار ج 35 ص 206-223 و ج 45 ص 199 و ج 37 ص 35 و 36 و نهج الحق ص 173-175 و الجامع لأحکام القرآن ج 14 ص 182 و صحیح مسلم ج 7 ص 130 و سعد السعود ص 204 و 106 و 107 و ذخائر العقبی ص 21-25 و 87 و کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین ص 405 و الإیضاح لابن شاذان ص 170 و مسند أحمد ج 4 ص 107 و ج 3 ص 259 و 285 و ج 6 ص 292 و 298 و 304 و ج 1 ص 331 و تفسیر القرآن العظیم ج 3 ص 483-486 و کفایة الطالب ص 54 و 242 و 371 و 377 و ترجمة الإمام علی بن أبی طالب من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی) ج 1 ص 184 و 183 و المعجم الصغیر ج 1 ص 65 و 135 و الجامع الصحیح ج 5 ص 663 و 699 و 351 و 352 و خصائص الإمام علی للنسائی ص 49 و 63 و المستدرک علی الصحیحین ج 2 ص 416 و ج 3 ص 172 و 146 و 147 و 158 و 133 و تلخصیه للذهبی(مطبوع بهامشه)،و تفسیر القمی ج 2-

ص :131

2)

-ص 193 و التبیان ج 8 ص 307-309 و التفسیر الحدیث ج 8 ص 261 و 262 و مختصر تاریخ دمشق ج 7 ص 13 و البرهان(تفسیر)ج 3 ص 309-325 و تفسیر فرات ص 332-340 و وفاء الوفاء ج 1 ص 450 و راجع:نزهة المجالس ج 2 ص 222 و منتخب ذیل المذیل للطبری ص 83 و حبیب السیر ج 1 ص 407 و ج 2 ص 11 و الشفاء لعیاض ج 2 ص 48 و سیر أعلام النبلاء ج 10 ص 346 و 347 و ج 3 ص 270 و 315 و 385 و 254 و الغدیر ج 1 ص 50 و ج 3 ص 196 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 9 ص 1-69 و ج 3 ص 513- 531 و ج 2 ص 502-573 و ج 14 ص 40-105 و ج 18 ص 359-383 عن مصادر کثیرة جدا،و سلیم بن قیس ص 105 و 52 و 53 و راجع ص 100 و نزل الأبرار ص 102-104 و 108 و کنز العمال ج 13 ص 646 و نوادر الأصول ص 69 و 265 و الصراط المستقیم ج 1 ص 184-188 و قال فی جملة ما قال:«أسند نزولها فیهم صاحب کتاب الآیات المنتزعة.و قد وقفه المستنصر بمدرسته،و شرط أن لا یخرج من خزانته.و هو بخط ابن البواب.و فیه سماع لعلی بن هلال الکاتب.و خطه لا یمکن أحد أن یزوره علیه»و مرقاة الوصول ص 105-107 و ذکر أخبار أصبهان ج 2 ص 253 و ج 1 ص 108 و تهذیب التهذیب ج 2 ص 297 و الریاض النضرة ج 3 ص 152 و 153 و نهج الحق (مطبوع ضمن إحقاق الحق)ج 2 ص 502 و 563 و مصابیح السنة ج 4 ص 183 و الکشاف ج 1 ص 369 و الإتقان ج 2 ص 199 و 200 و تذکرة الخواص ص 233 و أحکام القرآن لابن عربی ج 3 ص 1538 و الفصول المهمة-

ص :132

2)

-لابن الصباغ ص 7 و 8 و الإصابة ج 2 ص 509 و ج 4 ص 378 و ترجمة الإمام الحسن لابن عساکر(بتحقیق المحمودی)ص 63-70 و الصواعق المحرقة ص 141-143 و 137 متشابه القرآن و مختلفه ج 2 ص 52 و تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 270-277 و إسعاف الراغبین(مطبوع بهامش نور الأبصار) ص 106 و 107 و نور الأبصار ص 110-112 و فضائل الخمسة من الصحاح الستة ج 1 ص 224-243 و الإستیعاب(مطبوع بهامش الإصابة)ج 4 ص 46 و ج 3 ص 37 و فرائد السمطین ج 1 ص 316 و 368 و ج 2 ص 10 و 19 و 22- 23 و ینابیع المودة ص 107 و 167 و 108 و 228 و 229 و 230 و 260 و 15 و 8 و 174 و 294 و 193 و العقد الفرید ج 4 ص 313 و مقتل الحسین للخوارزمی ج 2 ص 61-62 و راجع:التاریخ الکبیر للبخاری ج 1 قسم 2 ص 69-70 و 110 و راجع ص 197 و کتاب الکنی للبخاری ص 25-26 و نظم درر السمطین ص 133 و 238 و 239 و تهذیب تاریخ دمشق ج 4 ص 207-209 و النهایة فی اللغة ج 1 ص 446 و لباب التأویل ج 3 ص 466 و الکلمة الغراء«مطبوع مع الفصول المهمة»ص 203،217 و أنساب الأشراف (بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 104 و 106 و ترجمة الإمام الحسین(علیه السلام) من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ص 60-76 و المعتصر من المختصر ج 2 ص 226 و 267 و راجع أیضا:المواهب اللدنیة ج 2 ص 122 و المحاسن و المساوئ ج 1 ص 481 و نفحات اللآهوت ص 84 و 85 و تیسیر الوصول ج 2 ص 161 و الکافی ج 1 ص 287 و منتخب کنز العمال(مطبوع بهامش مسند-

ص :133

و قد احتج علی«علیه السلام»بهذه القضیة،و بنزول الآیة فیها فی یوم الشوری،ثم استدل بها فی مسجد المدینة فی خلافة عثمان علی جماعة من المهاجرین و الأنصار،کما سیأتی..

بل و احتج«علیه السلام»بهذه الآیة علی أبی بکر أیضا.

فقد روی حماد بن عثمان،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»فی حدیث قال:قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»لأبی بکر:یا أبا بکر تقرأ الکتاب؟!

قال:نعم.

قال:فأخبرنی عن قول اللّه تعالی: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (1)فی من نزلت؟!فینا؟!أم فی غیرنا؟!

2)

-أحمد)ج 5 ص 96 عن ابن أبی شیبة،و کنز العمال(ط الهند)ج 16 ص 257 و الإتحاف ص 18 و تاریخ الإسلام للذهبی(عهد الخلفاء الراشدین)ص 44 و أحکام القرآن للجصاص ج 5 ص 230 و تاریخ بغداد ج 10 ص 278 و ج 9 ص 26-27 و المناقب للخوارزمی ص 23 و 224 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 300 و مشکل الآثار ج 1 ص 332-339 و السنن الکبری ج 2 ص 149- 152 و ج 7 ص 63 و البدایة و النهایة ج 5 ص 321 و ج 8 ص 35 و 205 و منهاج السنة ج 3 ص 4 و ج 4 ص 20 و عن ذخائر المواریث ج 4 ص 293 و عن میزان الإعتدال ج 2 ص 17.

ص :134


1- 1) الآیة 33 من سورة الأحزاب.

قال أبو بکر:بل فیکم (1).

و راجع فی تفصیل الکلام حول هذه القضیة،و فی دلالة الآیة کتابنا:

أهل البیت فی آیة التطهیر..

لمحات ضروریة
اشارة

غیر أن ذلک لا یمنع من تسجیل بعض اللمحات التی ترتبط بهذه الحادثة الهامة جدا هنا أیضا،و بیان مفاد الآیة التی نزلت بهذه المناسبة، و سوف نستلّها،أو نلخصها من کتابنا:أهل البیت فی آیة التطهیر،و ذلک علی النحو التالی:

أهل البیت

قد یراد بالبیت:

1-بیت السکنی.و تکون الألف و اللام عهدیة،فأهل البیت هم:

الناس الساکنون فیه.و لعله هو المقصود بقول الملائکة لزوجة إبراهیم «علیه السلام»:

قٰالُوا أَ تَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ رَحْمَتُ اللّٰهِ وَ بَرَکٰاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ

ص :135


1- 1) البرهان(تفسیر)ج 3 ص 312 و تفسیر القمی ج 2 ص 156 و 274 و تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 187 و غایة المرام ج 3 ص 199 و بحار الأنوار ج 29 ص 129 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 122 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 117.

حَمِیدٌ مَجِیدٌ

(1)

.

و زوجة إبراهیم من جملة أهل البیت هنا،لأنها وقعت فی الآیة موردا للخطاب المباشر.و هذا الخطاب هو القرینة علی ذلک.

و لیس هذا المعنی هو المقصود فی آیة التطهیر،إذ قد کان لعلی و فاطمة «علیهما السلام»،و معهما الحسنان«علیهما السلام»أیضا بیت مستقل عن بیت النبی«صلی اللّه علیه و آله».و الدلیل علی ذلک حدیث سد الأبواب.

2-و قد یراد بالبیت:العشیرة و الأقارب،کقولک:البیت الأموی، و البیت العلوی أو الهاشمی..و هذا ما نفاه زید بن أرقم عن الأزواج،فقد قیل له:ألیس نساؤه من أهل بیته؟!

فقال:نساؤه من أهل بیته؟!لکن أهل بیته من حرم الصدقة بعده.. (2).فإنه قرر:أن نساء النبی«صلی اللّه علیه و آله»لسن من أهل بیته،

ص :136


1- 1) الآیة 73 من سورة هود.
2- 2) راجع:الدر المنثور ج 5 ص 199 و صحیح مسلم ج 7 ص 130 و تفسیر القرآن العظیم ج 3 ص 486 و فتح القدیر ج 4 ص 280 و کنز العمال ج 13 ص 641 و المواهب اللدنیة ج 2 ص 122 و التفسیر الحدیث ج 8 ص 261 و البرهان فی تفسیر القرآن ج 3 ص 324 و الصواعق المحرقة ص 226 و راجع ص 227 و 228 و السنن الکبری للبیهقی ج 2 ص 148 و تهذیب الأسماء و اللغات ج 1 ص 347 و کتاب سلیم بن قیس ص 104 و نور الأبصار ص 110 و إسعاف الراغبین ص 108 و الإتحاف بحب الأشراف ص 22 و السیرة النبویة لدحلان-

لأنهن لم یحرمن الصدقة،و أهل بیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد حرموا منها.

و ذلک،لأن قول زید:نساؤه من أهل بیته؟!إستفهام إنکاری،حذفت منه أداة الإستفهام للتخفیف.و القرینة علی ذلک:تعقیبه بعبارة:لکن أهل بیته من حرموا الصدقة بعده..إذ لو لم یکن إستدراکا لأجل التصحیح لکان ینبغی أن یقول:نساؤه من أهل بیته و کذا من حرموا الصدقة بعده..

و أصرح من ذلک:ما روی،من أن الحصین سأل زید بن أرقم:من أهل بیته؟!نساؤوه؟!

قال:لا،و أیم اللّه،إن المرأة لتکون مع الرجل العصر من الدهر،ثم یطلقها،فترجع إلی أبیها و قومها.

أهل بیته:أصله،و عصبته الذین حرموا الصدقة بعده (1).

2)

-ج 2 ص 300 و راجع:بحار الأنوار ج 35 ص 229 و کفایة الطالب ص 53 (و لیس فیه عبارة:نساؤه من أهل بیته؟!)عن مسلم،و أبی داود،و ابن ماجة. و فی هامشه عن:مسند أحمد ج 4 ص 336 و عن کنز العمال ج 1 ص 45 و عن مشکل الآثار ج 4 ص 368 و عن أسد الغابة ج 2 ص 12 و عن المستدرک علی الصحیحین ج 3 ص 109.

ص :137


1- 1) صحیح مسلم ج 7 ص 123 و الصراط المستقیم ج 1 ص 185 و تیسیر الوصول ج 2 ص 161 و البرهان فی تفسیر القرآن ج 3 ص 324 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 486 و الطرائف ص 122 و بحار الأنوار ج 35 ص 230 و ج 23-

3-و قد یراد به معنی آخر،یصطلح علیه من یقبل منه ذلک،لغرض بعینه،و هذا هو ما حصل هنا،فإن المراد بالبیت:بیت النبوة.و أهل هذا البیت:من لهم موقعیة،و دور أساس فی تحقیق أهداف النبوة،و نشرها و حفظها.

و لأجل ذلک نجد هذا التعبیر قد شاع و ذاع،و یکفی أن نذکر هنا قول الإمام الحسین«علیه السلام»:إنّا أهل بیت النبوة،و معدن الرسالة، و مختلف الملائکة (1).

أهل الرجل

و قد دلت روایات حدیث الکساء علی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم

1)

-ص 117 و العمدة لابن البطریق ص 35 و التفسیر الحدیث ج 8 ص 261 عن التاج الجامع للأصول ج 3 ص 308 و 309 و خلاصة عبقات الأنوار ج 2 ص 64 عن دراسات اللبیب فی الأسوة الحسنة بالحبیب ص 227-231 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 9 ص 323 عن الجمع بین الصحیحین،و الصواعق المحرقة ص 148 و نقل أیضا عن جامع الأصول ج 10 ص 103.

ص :138


1- 1) بحار الأنوار ج 44 ص 325 و العوالم،الإمام الحسین ص 174 و مثیر الأحزان لابن نما الحلی ص 14 و لواعج الأشجان ص 25 و اللهوف فی قتلی الطفوف ص 17 و حیاة الإمام الحسین للقرشی ج 1 ص 120 و ج 2 ص 209 و 255 و المجالس الفاخرة للسید شرف الدین ص 182 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 33 ص 615 و 674.

یرض بدخول کل من أم سلمة و لا عائشة،و لا زینب بن جحش فی جملة أهل البیت،و منعهن من دخول أی منهم تحت الکساء،بل قال لأم سلمة:

إنک من أهلی،و إنک علی خیر.

أو قال:إنک من أهلی،و هؤلاء أهل بیتی،أو نحو ذلک.أی أنه أخبرها أنها من أهله،أما من هم تحت الکساء،فهم أهل بیته(أی بما هو نبی و رسول).

لا بما هم من سکان البیت،لأن الأزواج کن یسکن البیت أیضا،فی حین أن علیا و فاطمة و الحسنین«علیهم السلام»لم یکونوا کذلک،بل کان لهم بیت سکنی خاص بهم..

و لا بما أنهم عصبته و عشیرته،فإن العباس کان عم الرسول،و أبناء العباس کانوا أبناء عمه«صلی اللّه علیه و آله»،و کذلک عقیل رضوان اللّه تعالی علیه،و لم یدخلهم فی هذا الأمر..

أهل البیت فی اللغة

بل فی کتب اللغة ما یدل علی أن إطلاق کلمة الأهل علی الزوجة لیس علی نحو الحقیقة.مما یعنی:أن قوله«صلی اللّه علیه و آله»لأم سلمة:إنک من أهلی قد جاء علی سبیل المجاز،و التوسع فی الإطلاق أیضا.

قال الزبیدی:«و من المجاز:الأهل للرجل:زوجته،و یدخل فیه الأولاد» (1).

ص :139


1- 1) تاج العروس ج 1 ص 217.

و یفهم من کلام ابن منظور:أن دلالة کلمة:«الأهل»علی الزوجة إنما تکون مع القرینة،لا بدونها (1).

و قال الراغب:«و عبر بأهل الرجل عن امرأته» (2)،فدل علی أن إرادة الزوجة من هذه الکلمة من باب الإطلاق و الإستعمال.

آیات سورة الأحزاب

و حیث إن آیة التطهیر قد وردت کجزء من آیة ترتبط بنساء النبی «صلی اللّه علیه و آله»،فقد وقعت الشبهة فی شمولها للنساء و عدمه،رغم إصرار النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی بیان اختصاصها بفاطمة و بعلها و بنیها«صلوات اللّه و سلامه علیهم أجمعین»،فاقتضی الأمر بیان المراد بالآیة،و سبب ورود هذه الفقرة فی هذا الموضع من الآیة فنقول:

إننا نذکر هنا بعض ما أوردنا فی کتابنا:أهل البیت فی آیة التطهیر بعین لفظه،فنقول:

قال تعالی: یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیٰاةَ الدُّنْیٰا وَ زِینَتَهٰا فَتَعٰالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ وَ أُسَرِّحْکُنَّ سَرٰاحاً جَمِیلاً وَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدّٰارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللّٰهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنٰاتِ مِنْکُنَّ أَجْراً عَظِیماً.

یٰا نِسٰاءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفٰاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یُضٰاعَفْ لَهَا الْعَذٰابُ ضِعْفَیْنِ وَ کٰانَ ذٰلِکَ عَلَی اللّٰهِ یَسِیراً.

ص :140


1- 1) راجع:لسان العرب ج 11 ص 38 و راجع:الغدیر ج 6 ص 170.
2- 2) راجع:مفردات غریب القرآن للراغب ص 29 و بحار الأنوار ج 70 ص 66.

وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صٰالِحاً نُؤْتِهٰا أَجْرَهٰا مَرَّتَیْنِ وَ أَعْتَدْنٰا لَهٰا رِزْقاً کَرِیماً.

یٰا نِسٰاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّسٰاءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلاٰ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً.

وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لاٰ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجٰاهِلِیَّةِ الْأُولیٰ وَ أَقِمْنَ الصَّلاٰةَ وَ آتِینَ الزَّکٰاةَ وَ أَطِعْنَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً.

وَ اذْکُرْنَ مٰا یُتْلیٰ فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیٰاتِ اللّٰهِ وَ الْحِکْمَةِ إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ لَطِیفاً خَبِیراً .

و تستمر الآیات إلی أن تقول:

وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَیْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ

(1)

.

ثم تستمر الآیات فی الحدیث عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»و معه، و مع المؤمنین فی ما یخص شأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فلتراجع.

و نقول:

ألف:إن الظاهر الصریح المستفاد من هذه الآیات هو أن اللّه سبحانه:

1-قد أمر نبیه الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»بأن یخیّر نساءه بین اللّه و رسوله،و بین الحیاة الدنیا و زینتها.

2-و أمره بأن یقول لهن:

ص :141


1- 1) الآیات 28-37 من سورة الأحزاب.

یٰا نِسٰاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّسٰاءِ .

3-و أمره أیضا بأن یقول لهن:

فَلاٰ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ .

وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً .

وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ .

وَ لاٰ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجٰاهِلِیَّةِ الْأُولیٰ .

وَ أَقِمْنَ الصَّلاٰةَ وَ آتِینَ الزَّکٰاةَ .

وَ أَطِعْنَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ .

4-و بعد أن ینفذ النبی«صلی اللّه علیه و آله»ما طلبه اللّه منه،و یبلغ هذه الأوامر للنساء،یواصل اللّه سبحانه خطابه لمقام النبوة،و بیت الرسالة، لیخبره:بأن هذه الأوامر و النواهی التی أمره أن یبلغها لهن،إنما جاءت لأجل الحفاظ علی قدسیة بیت النبوة،و مهبط الوحی و التنزیل،و مختلف الملائکة.

و علی هذا الأساس یکون: یٰا نِسٰاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّسٰاءِ.. .

استمرارا لأمر اللّه تعالی لنبیه«صلی اللّه علیه و آله»بقوله: یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِکَ ،فهو مقول القول أیضا،علاوة علی ما سبق من تخییر هن بین الدنیا و الآخرة.

ب:و لو صرفنا النظر عن ذلک،لأجل الإصرار علی أن قوله تعالی:

یٰا نِسٰاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّسٰاءِ.. .إنما هو خطاب منه تعالی للنساء مباشرة؛فإننا نقول أیضا:إنه لا یضر فیما نرمی إلیه؛لأنه قد جاء علی سبیل

ص :142

الالتفات إلیهن،و تکون النتیجة هی:

1-أنه تعالی،قد أمر نبیه بأن یخیر نساءه بین اللّه و رسوله،و بین الحیاة الدنیا و زینتها.

2-ثم التفت اللّه سبحانه إلیهن و خاطبهن مباشرة،بعنوان أنهن منسوبات إلی النبی،لا بعنوان کونهن مجرد نساء.فأمرهن و زجرهن،و قرر لمن تأتی منهن بفاحشة مبینة:أن یضاعف لها العذاب ضعفین،و لمن تطیع اللّه و رسوله،أن تؤتی أجرها مرتین.و قرر أیضا:أنهن لسن کأحد من النساء،إن التزمن جانب التقوی و الورع.

3-ثم عاد سبحانه و تعالی إلی خطاب مقام النبوة و بیت الرسالة من جدید،موضحا أن سبب هذا الالتفات إلی الزوجات و علة ما أصدره إلیهن من أوامر و زواجر هو إذهاب الرجس عن هذا البیت،و تطهیره،فإن الحفاظ علی قدسیة بیت النبوة،و معدن الرسالة،و مهبط الوحی،و مختلف الملائکة ضرورة لا بد منها،لحفظ الرسالة نفسها.

فالخطاب للنبی-کما ظهر من خلال الآیات الشریفة-إنما هو من حیث إنه نبی،و صاحب وحی و قداسة إلهیة،لا بما هو شخص.

و من الواضح:أن حفظ بیت النبوة و الرسالة،ما هو إلا حفظ للرسالة نفسها.

فالکلام مع النساء إذن،قد جاء علی طریق الالتفات إلیهن، کالالتفات الذی فی قوله تعالی: مٰالِکِ یَوْمِ الدِّینِ إِیّٰاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّٰاکَ نَسْتَعِینُ

ص :143

اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِیمَ

(1)

.

فیلاحظ:أن الحدیث قد کان عن اللّه تعالی بصورة الحدیث عن الغائب الرحمان-الرحیم-مالک،ثم التفت و خاطب اللّه تعالی مباشرة من موقع الحضور بین یدیه تعالی فقال: إِیّٰاکَ نَعْبُدُ .

الإرادة بماذا تعلقت؟!

و یظهر من کلام العلماء الأبرار«رضوان اللّه علیهم»:أن الإرادة الإلهیة المعبر عنها بقوله تعالی: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ.. قد تعلقت أولا و بالذات بإذهاب الرجس،و بالتطهیر (2).

و لکننا نقول:

إن الظاهر:هو أنها قد تعلقت أولا و بالذات بأمر آخر،و هو نفس الأوامر و الزواجر التی توجهت إلی زوجات النبی«صلی اللّه علیه و آله».

بیان ذلک:

أنه تعالی قال: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ .

و لم یقل:إنما یرید اللّه أن یذهب،أو إذهاب الرجس عنکم.

و لو أنه قال:یرید أن یذهب الرجس عنکم،لکانت الإرادة متعلقة

ص :144


1- 1) الآیات 3-5 من سورة الفاتحة.
2- 2) ستأتی المصادر لذلک إن شاء اللّه تعالی،حیث الحدیث حول انحصار آیة التطهیر بأهل الکساء.

بنفس الإذهاب؛و ذلک معناه:أن الرجس موجود فیهم،و یرید اللّه إزالته عنهم.و حاشاهم«صلوات اللّه علیهم».

بل الصحیح:هو أن الرجس لیس فیهم،بل هو فی غیرهم،و یرید اللّه إزالته عن الغیر حفاظا و إکراما ل«أهل البیت»«علیهم السلام»و إفهام الناس ان صدور المخالفات من النساء لا یضر بعصمة و طهارة أهل البیت.

بیان ذلک:

أن کلمة:«إنما»تفید حصر المقصود،و الغایة من الأمر و النهی لنساء النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حفظ«أهل البیت»و تطهیرهم.

و اللام فی«لیذهب»هی لام کی،و هی تفید التعلیل،أی أن ما بعدها یکون علة لما قبلها،کقولک:«جئت لأکرمک»؛فمدخول اللام،و هو الإکرام،علة لما قبلها و هو المجیء.

فما ذکره البعض من أن متعلق الإرادة هو نفس إذهاب الرجس،لیس علی ما یرام لا من حیث الترکیب و لا من حیث المعنی حسبما أوضحناه.

بل متعلق الإرادة شیء آخر،و یکون الإذهاب علة لتعلق الإرادة به.

و ذلک الشیء الذی تعلقت به الإرادة هنا هو نفس التکالیف، و الأوامر و النواهی الصادرة لزوجات الرسول«صلی اللّه علیه و آله»؛فإن اللّه سبحانه قد أراد منهن ذلک لأجل إذهاب الرجس.

و بتعبیر آخر:إذهاب الرجس عن«أهل البیت»علة لإرادة اللّه سبحانه من زوجات النبی«صلی اللّه علیه و آله»-بالإرادة التشریعیة-أن یفعلن کذا،أو یترکن کذا.

ص :145

فلا دلالة فی الآیة علی أن النساء من«أهل البیت»،بل فیها دلالة علی العکس إذ لو کانت النساء داخلات فی مدلول الآیة لکان المناسب أن یقول:

إنما یرید اللّه أن یذهب عنکم الرجس،لأن نساءه قد صدر منهن أشیاء هی من الرجس و منها حرب الجمل بقیادة بعض نسائه«صلی اللّه علیه و آله»..

أضف إلی ذلک:أن لا رجس علی الرسول«صلی اللّه علیه و آله»لیرید اللّه إزالته عنه.

و یتضح ذلک،بملاحظة النظائر التی استعملت فیها لام کی،بدلا من کلمة«أن»فی القرآن الکریم،و غیره.

فلاحظ:قوله تعالی فی ذیل آیة الوضوء و التیمم: مٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لٰکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ (1).

أی أن أمره تعالی لکم بالتیمم بدلا عن الوضوء،إنما هو لأجل أن یطهرکم.

فالتطهیر لهم علة لإرادة هذا الأمر منهم بالإرادة التشریعیة.

و فی مورد آخر،بعد أن ذکر اللّه تعالی بعض التشریعات و الأحکام قال:

یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ وَ یَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ

(2)

.

و قال تعالی فی موضع آخر: بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسٰانُ لِیَفْجُرَ أَمٰامَهُ (3).

ص :146


1- 1) الآیة 6 من سورة المائدة.
2- 2) الآیة 26 من سورة النساء.
3- 3) الآیة 5 من سورة القیامة.

و فی مورد آخر یقول تعالی: فَلاٰ تُعْجِبْکَ أَمْوٰالُهُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُهُمْ إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِهٰا فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا (1).

و مما یزید الأمر وضوحا:أننا نجد آیتین قد تعرضتا لأمر واحد،و لکن إحداهما قد جاءت«بأن»و الأخری«بلام کی»،التی تقدر بعدها أن.

فبعد أن ذکر اللّه سبحانه قول الیهود و النصاری فی عزیر،و المسیح، قال: اِتَّخَذُوا أَحْبٰارَهُمْ وَ رُهْبٰانَهُمْ أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ مٰا أُمِرُوا إِلاّٰ لِیَعْبُدُوا إِلٰهاً وٰاحِداً لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ سُبْحٰانَهُ عَمّٰا یُشْرِکُونَ یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ یَأْبَی اللّٰهُ إِلاّٰ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکٰافِرُونَ (2).

و قال تعالی فی مورد آخر: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَریٰ عَلَی اللّٰهِ الْکَذِبَ وَ هُوَ یُدْعیٰ إِلَی الْإِسْلاٰمِ وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ اللّٰهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکٰافِرُونَ (3).

و السبب فی اختلاف التعبیر أنهم فی المورد الأول(أی فی سورة التوبة) قد تعلقت إرادتهم مباشرة فی إطفاء نور اللّه،فاستعمل اللّه کلمة«أن»، و قال: یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا .

أما فی هذا المورد الأخیر فقد تعلقت إرادتهم بالافتراء علی اللّه،لأجل أن یطفؤا،فالإطفاء کان داعیا لهم،و علة و سببا لتعلق إرادتهم بالافتراء

ص :147


1- 1) الآیة 55 من سورة التوبة.
2- 2) سورة التوبة الآیة 31 و 32.
3- 3) الآیتان 7 و 8 من سورة الصف.

و الکذب،فاستعمل«اللام»فقال: «یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا» .

ثم رأیت أن الراغب الأصفهانی قد أشار إلی ذلک أیضا،فقال:

«یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللّٰهِ،

یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللّٰهِ» .

و الفرق بین الموضعین:أن فی قوله: «یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا» ،یقصدون إطفاء نور اللّه.

و فی قوله: «لِیُطْفِؤُا» یقصدون أمرا یتوصلون به إلی إطفاء نور اللّه» (1)کالانفاق فی وجوه الخیر مع أن المقصود هو الإضلال أو التسلط علی الناس بغیر حق.و الأمر فی آیة التطهیر کذلک أیضا کما أوضحناه.

الأولویة القطعیة و مفهوم الموافقة

من الأمور التی لا یجهلها أحد:أن الأولویة القطعیة هی من الظهورات اللفظیة التی جری علیها القرآن،کما جری علیها أهل اللسان فی محاوراتهم،و بیان مراداتهم.

و الأولویة القطعیة،و مفهوم الموافقة هذا موجود هنا أیضا،و یدل علی عصمة«أهل البیت»«علیهم السلام»بشکل قاطع و نهائی.

التوضیح بالمثال

و توضیح ذلک بالمثال علی النحو التالی:

إنه إذا کان ثمة رجل یعزّ علیک،و تهتم بالحفاظ علی مقامه،و ترسیخ

ص :148


1- 1) مفردات غریب القرآن للراغب الأصفهانی ص 305 و تفسیر المیزان ج 19 ص 255.

و تأکید احترامه،فإنک ستنزعج کثیرا إذا رأیت ولده أو غیره ممن ینتسب إلیه یرتکب بعض المخالفات التی تسیء إلی سمعة أبیه،و تدفع بالناس إلی توجیه النقد إلی ذلک الأب،و لسوف تردع ذلک الولد عن فعله ذاک؛بهدف الحفاظ علی کرامة الأب،و سمعته.

أما الولد نفسه،فقد لا یکون واقعا فی دائرة اهتماماتک أصلا،بحیث لو لم یکن ابنا لذلک الرجل لما تعرضت له،و لما وجدت الدافع القوی فی نفسک لأمره و لا لنهیه.

و الحال فی الآیات الشریفة من هذا القبیل،فإن الرجس لیس فی أهل البیت،بل هو فی غیرهم،فاللّه إنما یأمر و ینهی نساء النبی الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»،لأن مخالفاتهن سوف تنعکس سلبا علی أهل بیت الرسالة أنفسهم.ف«أهل البیت»هم الأهم و لا یرید اللّه سبحانه أن ینالهم أدنی رجس أو هنات،و لو علی سبیل النسبة المجازیة،و لو من طرف خفی،کما لو کان ذلک الرجس صادرا ممن ینسبون إلی ذلک البیت نسبة مجازیة،کما تقدم عن أهل اللغة عن زید بن أرقم،و أوضحه الرسول«صلی اللّه علیه و آله»فی حدیث الکساء.

و هذا هو غایة الاهتمام ب«أهل البیت»،و هو یقع فی سیاق شمولهم بالعنایات و الألطاف الإلهیة،و التوفیقات الربانیة.

و معنی ذلک کما قلنا:أن الدلالة علی الاهتمام الإلهی بطهر«أهل البیت»،و عدم لحوق أی رجس بهم أولا و بالذات،لسوف تکون أشد و أعظم و أهم،و آکد و أتم.

ص :149

ثم إنه إذا کان اللّه تعالی یرید أن یذهب حتی الرجس الذی ینسب إلی «أهل البیت»«علیهم السلام»،و لو بالعرض و المجاز،فإنه یرید إذهاب ما یلحق بهم«علیهم السلام»أولا و بالذات بطریق أولی؛فنستفید،بمفهوم الموافقة و الأولویة القطعیة:أن اللّه سبحانه قد طهرهم و نزههم فعلا عن الرجس،لا سیما و أن المقام مقام تعظیم لبیت النبوة،و هو یدخل فی نطاق خطة إلهیة،تعمل علی إبعاد الرجس بکل حالاته و مجالاته،حتی ما کان منه لیس لهم فیه أی اختیار،بأن کان صادرا عن أشخاص آخرین کالزوجات.

فإذا کان اللّه سبحانه یبادر للمنع من حصول هذا،حتی لیقرر للزوجات ضعفی العذاب،و الثواب لو بدرت منهن أیة بادرة،فإن ذلک یکشف عن تصمیم إلهی أکید علی أن لا یلحق«أهل البیت»أنفسهم رجس أصلا،لا أولا و بالذات و لا ثانیا و بالعرض.

و مما یشیر إلی أن الأهمیة إنما هی لأهل بیت النبوة لا للزوجات-بل هنّ کغیرهن من بنی الإنسان،ما ألمحت إلیه الآیات التی سبقت الآیات التی هی مورد البحث و التی تحدثت عن أن اللّه تعالی قد أمر نبیه بأن یخیر زوجاته بین الحیاة الدنیا و زینتها،فیمتعهن النبی«صلی اللّه علیه و آله»، و یسرحهن سراحا جمیلا..و بین اللّه و رسوله،و الدار الآخرة،فإن اللّه- و الحالة هذه-قد أعد للمحسنات منهن أجرا عظیما.

فهذا التخییر یشیر إلی أنه لیس للزوجات أهمیة ممیزة،و ترجیح خاص لهن،بل هن عبء علی غیرهن.و المطلوب فی الآیة التخلص منه.

و فی الآیة أیضا إشارة إلی أن اللواتی یخترن اللّه و رسوله قد کن علی

ص :150

قسمین:محسنات و غیر محسنات.

أضف إلی ذلک:أن السورة نفسها قد ذکرت بعد ذلک:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان بالخیار بین أن یرجی من یشاء منهن،و أن یؤوی إلیه من یشاء.

فکل ذلک یشیر بوضوح:إلی أن الأهمیة الباعثة علی تسجیل الموقف هنا إنما هی للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أهل بیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»بما هو نبی و قد قال الإمام الحسین«علیه السلام»:إنّا أهل بیت النبوة،و معدن الرسالة و مختلف الملائکة.

و بیت النبوة له حالات و شؤون یجب مراعاتها و هناک تکالیف و مسؤولیات تجاهه یجب الالتزام بها.خصوصا من قبل الزوجات و لیس المراد«أهل البیت»بمعنی السکن و لا«أهل البیت»بمعنی العشیرة..

و قد أکد ذلک حین اختار أن یخاطبه بالقول: یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِکَ .و یخاطبهن بالقول: یٰا نِسٰاءَ النَّبِیِّ .و لم یقل:یا نساء الرسول،أو نحو ذلک.و لم یقل:أیتها النساء،أو یا محمد،حتی لا یفهم الأمر علی أنه حدیث معه کشخص من الناس.أو یقال:إن الهدف هو الحفاظ علی ثقة الناس به و انقیادهم له کرسول،من خلال سلوک زوجاته.

کل ذلک یدل:علی أن الأمر و الزجر للزوجات لا لخصوصیة و امتیاز ذاتی لهن،إذ قد ظهر من الآیات أنه یعاملهن معاملة عادیة جدا.

بل الخصوصیة هی للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،بما هو نبی،و هی التی توجب الحفاظ علیه،و لأجل ذلک قرر سبحانه أن یکون العذاب و الثواب لزوجاته-أی هذا النبی بما هو نبی-ضعفین فی صورة المخالفة و الموافقة،

ص :151

حتی إنهن إذا خرجن عن صفة الزوجیة للنبی بما هو نبی،فإنهن کما دلت علیه آیة التخییر یصبحن کسائر النساء الأخریات.

و لأجل ما ذکرناه بالذات کان التهدید الإلهی للتین تظاهرتا علی النبی «صلی اللّه علیه و آله»بالطلاق،ثم ضرب لهن مثلا بامرأتی نوح و لوط،و ما کان لهما من المصیر الذی انتهتا إلیه.

هذا..و نلاحظ أخیرا:أن القرآن قد تحدث فی موارد متعددة عن زوجات الرسول بطریقة تظهر أنهن لسن فی منأی عن ارتکاب الذنب، فلتلاحظ آیات سورة الأحزاب،و الطلاق،و التحریم.

و قد حکی سبحانه عن صدور مخالفات کبیرة من بعضهن،و لم یمنع من صدور المزید من ذلک فی المستقبل،کما قد حصل ذلک بالفعل ممن خضن منهن حروبا قتلت فیها الألوف من النفوس المسلمة و البریئة،دونما سبب معقول،أو مقبول.

أما«أهل البیت»فقد تحدث اللّه تعالی عنهم فی هذه الآیة،و علی لسان نبیه فی عشرات المواقع و المواضع بطریقة مباینة تماما،لحدیثه عن الزوجات، فأوضح أن اللّه سبحانه قد عصمهم و طهرهم،کما أنه«صلی اللّه علیه و آله» قد جعلهم بأمر اللّه عدلا للقرآن،و سفینة للنجاة،و العروة الوثقی،إلی غیر ذلک مما یظهر بملاحظة النصوص المشهورة و المتواترة،و التی تفوق حد الحصر و العدّ.

و بذلک کله ظهر:أنه تعالی یرید بأوامره للزوجات أن یتوسل إلی إذهاب الرجس عن«أهل البیت»،و قد جاء التعبیر بالإذهاب لا بالإزالة

ص :152

ربما لیشیر إلی أن الرجس لیس فیهم و إنما فی غیرهم و هو یتوجه إلیهم عن طریق ذلک الغیر،لان حلوله فی غیرهم«کالزوجات»یهئ لنسبته إلیهم بالعرض و المجاز خصوصا و أن النبی المعصوم بالقطع و الیقین من جملتهم..

الإرادة تشریعیة

و من المعلوم:أن الإرادة علی نحوین:

تکوینیة:و هی التی تتعلق بفعل المرید نفسه،أی بتکوین الشیء و إیجاده.

کالإرادة الإلهیة التی تعلقت بإیجاد الزرع و الشجر و الشمس و القمر.

و تشریعیة:و هی التی تتعلق بفعل الغیر،علی أن یصدر العمل منه باختیاره.

و قد اتضح مما تقدم:أن الإرادة الملحوظة فی الآیات أولا و بالذات.لم تتعلق بإزالة الرجس مباشرة لکی تکون إرادة تکوینیة،بل هی إرادة تشریعیة تعلقت بأوامر و زواجر موجهة إلی زوجات الرسول الأکرم«صلی اللّه علیه و آله».

و هی إرادة منبثقة عن إرادة أخری-سیأتی الحدیث عنها إن شاء اللّه- تعلقت بإذهاب الرجس عن«أهل البیت»،و تطهیرهم إلی درجة العصمة.

و الإرادة الأولی قد دلت علیها الآیة صراحة،أما الإرادة الثانیة فقد دلّ علیها بمفهوم الموافقة،و الأولویة القطعیة.

الإرادة التشریعیة أولی و أدل

و لا شک فی أن الإرادة التشریعیة أشد و آکد،و أکثر رسوخا و جدیة من إرادة التکوین،فی دلالتها علی عظیم فضل«أهل البیت»«علیهم السلام»

ص :153

و ذلک لأن اللّه سبحانه و هو فی مقام جلاله و عزته یهتم بأن لا یلحق بیت النبوة-لا العشیرة و لا بیت السکنی-و هم الخمسة أصحاب الکساء أدنی شیء یوجب حزازة و إساءة إلیهم و لو من طرف خفی و لو بالانتساب المجازی إلیهم،بل هو یضع أحکاما إلزامیة یلزم بها أناسا آخرین لیسوا منهم بل لهم بهم علقة عرضیة بسبب مصاهرة توجب الاختلاط بهم.فیأمر أولئک الأغیار و یناهم ثم یعاقبهم علی مخالفة أوامره و زواجره فذلک یکشف عن درجة الاهتمام بأولئک الناس الذین یرید الحفاظ علیهم.

أما لو کانت الإرادة تکوینیة و قد تعلقت بإذهاب الرجس عنهم فإنها لا تدل علی عظیم فضلهم عنده،إذ لو فرضنا أن إرادة التکوین قد تعلقت بخلق شیء بعینه فإن ذلک لا یدل علی عظمة ذلک المخلوق.

و إرادة خلق الذباب لا تدل علی عظمة الذباب،بل تدل علی الحاجة إلیه.کما أن حاجتنا إلی سائق سیارة لا تدل علی عظمة ذلک السائق و لا علی قداسته نعم قد یکون لذلک السائق قداسته لأسباب أخری غیر مجرد کونه سائقا.

و الأمر هنا کذلک،فإنه حینما یشرع الأمر و النهی لأناس آخرین و یبیّن أنه یضاعف العقاب علی المخالفة من أجل الحفاظ علی غیرهم فإن العظمة لذلک الغیر تصبح ظاهرة و لا حاجة إلی الاستدلال علیها بأکثر من ذلک.

بل قد یقال:لو کانت الإرادة فی الآیة تکوینیة تتعلق بإزالة الرجس عنهم فإن ذلک قد یکون علی العجز و الضعف أدل،لدلالتها علی الحاجة إلی التدخل الإلهی للمساعدة،و هذا التدخل کما یمکن أن یکون للتکریم،

ص :154

کذلک یمکن أن یکون لظهور الحاجة و الضعف.

الخبر الصادق و الشهادة الإلهیة

و الحاصل:أن الآیة تتضمن إخبارا عن أن اللّه سبحانه یرعی«أهل البیت»،و یرید تطهیرهم من کل رجس،حتی ما کان منه ثانیا و بالعرض.

و ذلک یعنی:أنهم قد حصلوا علی الطهارة التامة بالفعل،فاستحقوا منه هذه العنایة التامة و هذا التکریم العظیم فاختصاصهم بهذه العنایة الإلهیة یتضمن إخبارا صادقا،و شهادة إلهیة (1)بأنهم حاصلون علی مزیة الطهر،و نفی الرجس،دون کل من عداهم،إلی درجة العصمة التی صرح بها الرسول الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»-مستشهدا بهذه الآیة«آیة التطهیر» بالذات حیث قال:«فأنا و أهل بیتی مطهرون من الذنوب» (2).

و فی دعاء عرفة یقول الإمام زین العابدین«علیه السلام»:«و طهرتهم من الرجس و الدنس تطهیرا بإرادتک،و جعلتهم الوسیلة» (3).

ص :155


1- 1) و قد نص علی أنها تضمنت شهادة إلهیة بالطهارة أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی خطابه لأبی بکر فی أمر فدک،فراجع:علل الشرائع ج 1 ص 191 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 123 و تفسیر القمی ج 2 ص 156 و 157 إضافة إلی مصادر أخری تقدمت.
2- 2) ستأتی مصادر هذه الحدیث فی أواخر هذا الکتاب إن شاء اللّه تعالی.
3- 3) راجع الصحیفة السجادیة الدعاء رقم 47.
طریقان آخران:الإلتفات و الإعتراض

و لو سلمنا:أن الآیات تخاطب النساء مباشرة،لا بواسطة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فهناک طریقان آخران لبیان اختصاص آیة التطهیر بالخمسة أصحاب الکساء،و هما:

1-الالتفات

فإن الإلتفات هو من الأسالیب البیانیة،التی جری علیها الناس فی محاوراتهم.

و هو یعطی الکلام جمالا،و رونقا،و إشراقا.و له أیضا فوائد جلیلة لأنه یشد السامع،و یثیر انتباهه،و یجعله یتطلع لمعرفة هذا الجدید،و إلی سماع المزید.

و قد استخدم القرآن هذا الأسلوب فی کثیر من الموارد،حتی فی فاتحة الکتاب،کما تقدم،و کما یکون الإلتفات من الغیبة للخطاب کما ورد فی سورة الفاتحة،أو عکسه کذلک قد یکون من شخص لآخر کما فی قوله تعالی: یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذٰا وَ اسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ (1).

و حکمة هذا الالتفات فی آیة التطهیر:هو الإشارة إلی أن تأدیب الزوجات إنما هو من توابع إذهاب الرجس و الدنس عن«أهل البیت»،

ص :156


1- 1) الآیة 29 من سورة یوسف.

و إکراما لهم حتی لا یلحقهم بسببهن و صمة أو عیب (1).

2-الاعتراض

و لنا أن نعتبر قوله تعالی: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ.. جملة اعتراضیة،إذا صححنا ورود الاعتراض فی آخر الکلام،أو اعتبرنا الآیات سابقا و لا حقا کلها ذات وحدة واحدة،جاءت الجملة الاعتراضیة فیما بینها؛للإشارة إلی حیثیات و دوافع الحکم الوارد فی الفقرات السابقة و اللاحقة.

و هذا الاعتراض لیس فقط قد جاء معقولا و مقبولا،بل هو راجح و مطلوب،بل ضروری أیضا؛لحکمة و نکتة،و هی بیان هذا الأمر الهام و الخطیر،أعنی أن الإرادة الإلهیة قد تعلقت بتطهیر«أهل البیت»،ثم هو لبیان الفرق الشاسع بین أهل بیته الحقیقیین،و بین الزوجات اللواتی لا یصح توهم أنهن فی مستوی أهل بیت النبوة فی العصمة و الطهارة.

و بعد هذا فإن الجمل الإعتراضیة کثیرة فی القرآن،و قد قال تعالی:

فَلَمّٰا رَأیٰ قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قٰالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذٰا وَ اسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ

(2)

.

ص :157


1- 1) راجع:نفحات اللاهوت ص 85 و دلائل الصدق ج 2 ص 72 و الصوارم المهرقة للتستری ص 147 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 2 ص 569.
2- 2) الآیتان 28 و 29 من سورة یوسف.

و قال تعالی: وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ (1).

و قال تعالی: وَ إِذْ قٰالَ لُقْمٰانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یٰا بُنَیَّ لاٰ تُشْرِکْ بِاللّٰهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسٰانَ بِوٰالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً.. .

إلی أن قال: یٰا بُنَیَّ إِنَّهٰا إِنْ تَکُ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ (2).

و أمثال ذلک فی القرآن لیس بعزیز.

مخالفة السیاق لأجل القرینة

و لنفترض:أن السیاق القرآنی یؤید کون الخطاب للنساء،فإن رفع الید عن الظهور السیاقی،الذی هو أضعف الظهورات،لأجل وجود قرینة بل قرائن داخلیة و خارجیة علی خلافه،لیس فیه أی محذور.

و یکفی من القرائن الخارجیة علی ذلک روایات حدیث الکساء المتواترة.أما القرائن فی الآیات نفسها،فقد ذکرنا بعضها فی کتابنا:أهل البیت فی آیة التطهیر.فراجع.

ص :158


1- 1) الآیة 76 من سورة الواقعة.
2- 2) الآیات 13-16 من سورة لقمان. و لیراجع حول الإلتزام بالإستطراد و الإعتراض:تفسیر القمی ج 2 ص 193-194 و الکلمة الغراء(مطبوع مع الفصول المهمة)ص 213-214 و نهج الحق (هامش)ص 174.
موقع الإرادة التکوینیة

و لکن ذلک کله لا یعنی أن الإرادة التکوینیة فی نطاق الألطاف و التأیید و التسدید،محظورة الحضور فی دلالات الآیة المبارکة و إشاداتها.

فإنها،و إن لم توفق للقاء بها نشاهد لها ظهورا قویا فی نطاق الدلالة المباشرة إلا أننا نجدها حاضرة بوضوح فی الإشارات غیر المباشرة،فإن المقام مقام شریف و التعظیم و التکریم،و التأکید التام علی الطهارة الواقعیة،و حصرها بأهل البیت بالإستفاد من کلمة «إِنَّمٰا» ،و بالتصریح بالإرادة الإلهیة،و بتأکید ذلک بالمفعول المطلق،المنون بتنوین التعظیم،أو التنکیر الهادف إلی تعمیم الطهارة مورد مورد.و بالإستفادة أیضا من اللام فی کلمة «لِیُذْهِبَ» و بغیر ذلک.

الإرادة التکوینیة لا تنافی الإختیار

و کل ما تقدم من إشارات إلی الإرادة التکوینیة یحتم علینا المزید من التوضیح لها،لکی لا یتوهم أحد أنها تؤدی إلی الإعتقاد بالجبر الإلهی الذی لا مجال للقبول به.

و نستطیع أن نزید فی توضیح المراد من الإرادة التکوینیة هنا،فنقول:

إن اللّه تعالی حین أفاض الوجود علی المخلوقات،کانت هذه الصفوة تسعی إلی الحصول علی أقصی ما یمکن الحصول علیه من ملکات،و میزات و أحوال،تمکنها من الوصول إلی أعلی مقامات القرب و الزلفی من اللّه سبحانه و تعالی.و لم ترد شیئا غیر ذلک،فأفاض سبحانه علیها،ما استحقت الحصول علیه بسعیها،و بتحقیق عبودیتها التامة للّه تبارک و تعالی..

ص :159

و لم یقف الأمر بهم عند هذا الحد،بل وظفوا هذه العطایا و الألطاف، و النعم،و الملکات و السجایا،و التوفیقات،و الإمدادات الغیبیة فی الحصول علی المزید،شکرا و عرفانا منهم للّه،و اعتدادا بفواضله..فکان لهم المزید علی قاعدة:.. وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زٰادَهُمْ هُدیً وَ آتٰاهُمْ تَقْوٰاهُمْ (1)،و لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ (2)،و وَ الَّذِینَ جٰاهَدُوا فِینٰا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنٰا وَ إِنَّ اللّٰهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ (3).

و من الواضح:أن هذه الإرادة التکوینیة لإعطاء النعم،و المزایا و الملکات و السجایا و الألطاف تابعة لما اختاروه هم،و هم لا یختارون إلا ما هو خیر و صلاح و فلاح و نجاح..

و هذا هو مراد من قال:إن الإرادة فی آیة التطهیر تکوینیة لا تشریعیة..

و لا یرید به:أن العصمة مخلوقة فیهم،و مفروضة علیهم بصورة جبریة، یفقدون معها الاختیار و القدرة علی المخالفة و الموافقة..

بل المراد فیما یبدو:أن فطرتهم السلیمة و إدراکهم العمیق لمساوئ المخالفة،و حسن الطاعة یجعل المخالفة بالنسبة إلیهم بمثابة إقدام العاقل المتوازن علی شرب السم،من العارف به و بآثاره.

و یجعل الطاعة بمثابة التخلی عن أعظم النعم و الملذات من دون مبرر،

ص :160


1- 1) الآیة 17 من سورة محمد.
2- 2) الآیة 7 من سورة إبراهیم.
3- 3) الآیة 69 من سورة العنکبوت.

و هذا لا یصدر عن عاقل،فکیف بأعقل البشر و أعدلهم مزاجا،و أصفاهم نفسا،و أطهرهم روحا؟!

خلاصة و بیان

إن هناک إرادة تشریعیة فی الآیة،و قد تعلقت بالأوامر و الزواجر الموجهة إلی زوجات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هو ما تعلقت به کلمة: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ .

و هی منبثقة عن إرادة تکوینیة تعلقت بإبعاد الرجس عنهم،و التطهیر لهم.و نستفید هذه الثانیة بالدلالة علیها بمفهوم الموافقة،المستند إلی الإشعار بها من خلال نسبة إذهاب الرجس و التطهیر فی قوله تعالی:

لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ و یُطَهِّرَکُمْ إلی اللّه سبحانه.لأن الفاعل لکلا الفعلین المذکورین إنما هو ضمیر عائد للفظ الجلالة المتقدم فی: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ ..بالإضافة إلی إشارات أخری دلتنا علیها.

و لکن هذه الإرادة التکوینیة له تعالی،إنما تعلقت بإبعاد الرجس و بالتطهیر.و لم تتعلق بنفس الفعل الصادر عن«أهل البیت»؛حیث إنه تعالی لم یقل:یرید اللّه أن یجعلکم تفعلون هذا و تجتنبون ذاک مثلا؛لتکون إرادتهم مقهورة لإرادته سبحانه تعالی التکوینیة.

بل تعلقت بإبعاد الرجس عنهم،بتوجیه الأوامر و النواهی لغیرهم إکراما لهم،مع إبقاء إرادتهم حرة طلیقة،من دون أدنی تعرض لها.بل قد صرف النظر عنها بالکلیة.

ص :161

ص :162

الفصل السابع
اشارة

الإسم الأکبر..و أدعیة علی علیه السّلام..

ص :163

ص :164

أعرابی یدعو بالإسم الأکبر

عن خالد بن ربعی قال:إن أمیر المؤمنین«علیه السلام»دخل مکة فی بعض حوائجه،فوجد أعرابیا متعلقا بأستار الکعبة،و هو یقول:یا صاحب البیت،البیت بیتک،و الضیف ضیفک.و لکل ضیف من ضیفه قری، فاجعل قرای منک اللیلة المغفرة.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»لأصحابه:«أما تسمعون کلام الأعرابی»؟!

قالوا:نعم.

فقال:اللّه أکرم من أن یرد ضیفه.

فلما کانت اللیلة الثانیة وجده متعلقا بذلک الرکن و هو یقول:یا عزیزا فی عزک،فلا أعز منک فی عزک،أعزنی بعز عزک فی عز لا یعلم أحد کیف هو،أتوجه و أتوسل إلیک،بحق محمد و آل محمد علیک،أعطنی ما لا یعطینی أحد غیرک،و اصرف عنی ما لا یصرفه أحد غیرک.

قال:فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»لأصحابه:هذا و اللّه الاسم الأکبر بالسریانیة،أخبرنی به حبیبی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،سأله الجنة فأعطاه،و سأله صرف النار و قد صرفها عنه.

ص :165

قال:فلما کانت اللیلة الثالثة وجده و هو متعلق بذلک الرکن،و هو یقول:یا من لا یحویه مکان،و لا یخلو منه مکان،بلا کیفیة کان،ارزق الأعرابی أربعة آلاف درهم.

قال:فتقدم إلیه أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقال:یا أعرابی سألت ربک القری فقراک،و سألته الجنة فأعطاک،و سألته أن یصرف عنک النار و قد صرفها عنک،و فی هذه اللیلة تسأله أربعة آلاف درهم؟!

قال الأعرابی:من أنت؟!

قال:أنا علی بن أبی طالب.

قال الأعرابی:أنت و اللّه بغیتی،و بک أنزلت حاجتی.

قال:سل یا أعرابی.

قال:أرید ألف درهم للصداق،و ألف درهم أقضی به دینی،و ألف درهم أشتری به دارا،و ألف درهم أتعیش منه.

قال:أنصفت یا أعرابی،فإذا خرجت من مکة فاسأل عن داری بمدینة الرسول.

فأقام الأعرابی بمکة أسبوعا،و خرج فی طلب أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی مدینة الرسول،و نادی:من یدلنی علی دار أمیر المؤمنین علی؟!

فقال الحسین بن علی من بین الصبیان:أنا أدلک علی دار أمیر المؤمنین، و أنا ابنه الحسین بن علی.

فقال الأعرابی:من أبوک؟!

ص :166

قال:أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب.

قال:من أمک؟!

قال:فاطمة الزهراء سیدة نساء العالمین.

قال:من جدک؟!

قال:رسول اللّه محمد بن عبد اللّه بن عبد المطلب.

قال:من جدتک؟!

قال:خدیجة بنت خویلد.

قال:من أخوک.

قال:أبو محمد الحسن بن علی.

قال:لقد أخذت الدنیا بطرفیها،امش إلی أمیر المؤمنین و قل له:إن الأعرابی صاحب الضمان بمکة علی الباب.

قال:فدخل الحسین بن علی«علیه السلام»،فقال:یا أبة،أعرابی بالباب،یزعم أنه صاحب الضمان بمکة.

قال:فقال:یا فاطمة،عندک شیء یأکله الأعرابی؟!

قالت:اللهم لا.

قال:فتلبس أمیر المؤمنین«علیه السلام»و خرج،و قال:ادعوا لی أبا عبد اللّه سلمان الفارسی.

قال:فدخل إلیه سلمان الفارسی،فقال:یا با عبد اللّه،أعرض الحدیقة التی غرسها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لی علی التجار.

ص :167

قال:فدخل سلمان إلی السوق و عرض الحدیقة،فباعها باثنی عشر ألف درهم.و أحضر المال،و أحضر الأعرابی،فأعطاه أربعة آلاف درهم و أربعین درهما نفقه.

و وقع الخبر إلی سؤّال المدینة فاجتمعوا،و مضی رجل من الأنصار إلی فاطمة«علیها السلام»فأخبرها بذلک،فقالت:آجرک اللّه فی ممشاک.

فجلس علی«علیه السلام»و الدراهم مصبوبة بین یدیه حتی اجتمع إلیه أصحابه،فقبض قبضة قبضة،و جعل یعطی رجلا رجلا،حتی لم یبق معه درهم واحد.

فلما أتی المنزل قالت له فاطمة«علیه السلام»:یا ابن عم،بعت الحائط الذی غرسه لک والدی؟!

قال:نعم،بخیر منه عاجلا و آجلا.

قالت:فأین الثمن؟!

قال:دفعته إلی أعین استحییت أن أذلها بذل المسألة قبل أن تسألنی.

قالت فاطمة:أنا جائعة،و ابنای جائعان،و لا أشک إلا و أنک مثلنا فی الجوع،لم یکن لنا منه درهم؟!

و أخذت بطرف ثوب علی«علیه السلام»،فقال علی«علیه السلام»:یا فاطمة،خلینی.

فقالت:لا و اللّه،أو یحکم بینی و بینک أبی.

فهبط جبرئیل«علیه السلام»علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،

ص :168

فقال:یا محمد،السلام یقرؤک السلام،و یقول:اقرأ علیا منی السلام،و قل لفاطمة:لیس لک أن تضربی علی یدیه.

فلما أتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منزل علی وجد فاطمة ملازمة لعلی«علیه السلام»،فقال لها:یا بنیة ما لک ملازمة لعلی؟!

قالت:یا أبة،باع الحائط الذی غرسته له باثنی عشر ألف درهم،لم یحبس لنا منه درهما نشتری به طعاما.

فقال:یا بنیة،إن جبرئیل یقرؤنی من ربی السلام،و یقول:اقرأ علیا من ربه السلام،و أمرنی أن أقول لک:لیس لک أن تضربی علی یدیه.

قالت فاطمة«علیها السلام»:فإنی أستغفر اللّه،و لا أعود أبدا.

قالت فاطمة«علیها السلام»:فخرج أبی«صلی اللّه علیه و آله»فی ناحیة و زوجی فی ناحیة،فما لبث أن أتی أبی و معه سبعة دراهم سود هجریة، فقال:یا فاطمة،أین ابن عمی؟!

فقلت له:خرج.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:هاک هذه الدراهم،فإذا جاء ابن عمی فقولی له یبتاع لکم بها طعاما.

فما لبثت إلا یسیرا حتی جاء علی«علیه السلام»،فقال:رجع ابن عمی،فإنی أجد رائحة طیبة؟!

قالت:نعم،و قد دفع إلی شیئا تبتاع به لنا طعاما.

قال علی«علیه السلام»:هاتیه،فدفعت إلیه سبعة دراهم سودا هجریة،

ص :169

فقال:بسم اللّه،و الحمد للّه کثیرا طیبا،و هذا من رزق اللّه عز و جل،ثم قال:یا حسن قم معی،فأتیا السوق فإذا هما برجل واقف و هو یقول:من یقرض الملیّ الوفی؟!

قال:یا بنی نعطیه؟!

قال:إی و اللّه یا أبة.

فأعطاه علی«علیه السلام»الدراهم.

فقال الحسن:یا أبتاه،أعطیته الدراهم کلها؟!

قال:نعم یا بنی،إن الذی یعطی القلیل قادر علی أن یعطی الکثیر.

قال:فمضی علی بباب رجل یستقرض منه شیئا،فلقیه أعرابی و معه ناقة،فقال:یا علی اشتر منی هذه الناقة.

قال:لیس معی ثمنها.

قال:فإنی أنظرک به إلی القبض.

قال:بکم یا أعرابی؟!

قال:بمائة درهم.

قال علی:خذها یا حسن.

فأخذها،فمضی علی«علیه السلام»،فلقیه أعرابی آخر،المثال واحد، و الثیاب مختلفة،فقال:یا علی تبیع الناقة؟!

قال علی:و ما تصنع بها؟!

قال:أغزو علیها أول غزوة یغزوها ابن عمک.

ص :170

قال:إن قبلتها فهی لک بلا ثمن.

قال:معی ثمنها،و بالثمن أشتریها،فبکم اشتریتها؟!

قال:بمائة درهم.

قال الأعرابی:فلک سبعون و مائة درهم.

قال علی«علیه السلام»:خذ السبعین و المائة،و سلم الناقة.

و المائة للأعرابی،الذی باعنا الناقة،و السبعین(!!)لنا نبتاع بها شیئا.

فأخذ الحسن«علیه السلام»الدراهم و سلم الناقة.

قال علی«علیه السلام»:فمضیت أطلب الأعرابی الذی ابتعت منه الناقة لأعطیه ثمنها.

فرأیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»جالسا فی مکان لم أره فیه قبل ذلک و لا بعده،علی قارعة الطریق،فلما نظر النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلیّ تبسم ضاحکا حتی بدت نواجذه.

قال علی«علیه السلام»:أضحک اللّه سنک،و بشرک بیومک.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:یا أبا الحسن،إنک تطلب الأعرابی الذی باعک الناقة لتوفیه الثمن؟!

فقلت:إی و اللّه فداک أبی و أمی.

فقال:یا أبا الحسن،الذی باعک الناقة جبرئیل،و الذی اشتراها منک میکائیل،و الناقة من نوق الجنة،و الدراهم من عند رب العالمین عز و جل،

ص :171

فأنفقها فی خیر،و لا تخف إقتارا (1).

و نقول:

تضمنت هذه الروایة أمورا عدیدة تحتاج إلی بیان،نذکر بعضها فیما یلی من عناوین:

هذا فی عهد الرسول صلّی اللّه علیه و آله

تضمنت الروایة المتقدمة تصریحات و دلالات عدیدة،علی أن هذا قد جری فی أواخر عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و فی حیاة فاطمة الزهراء«علیها السلام».و حیث کان الإمام الحسن«علیه السلام»قادرا علی التصرف.و کذلک الحسین«علیه السلام»الذی ولد فی السنة الرابعة للهجرة،فإنه هو الذی أوصل الأعرابی إلی أبیه أمیر المؤمنین«علیه السلام».

الاسم الأکبر

ذکرت الروایة:أن علیا«علیه السلام»قال:إن ما دعا به الأعرابی هو الاسم الأکبر..و قد أبهم علینا مراده«علیه السلام»بهذا من جهات:

إحداها:هل المراد بالاسم الأکبر هو الاسم الأعظم؟!أم هو تعبیر عن

ص :172


1- 1) بحار الأنوار ج 41 ص 44-47 و الأمالی للصدوق المجلس 77 و(ط مؤسسة البعثة)ص 553-557 و روضة الواعظین ص 124-126 و حلیة الأبرار ج 2 ص 273-277 و مدینة المعاجز ج 1 ص 113-119 و شجرة طوبی ج 2 ص 267-270.

معنی آخر غیره؟!

الثانیة:هل أراد بالاسم الأکبر خصوص ما دعا به فی اللیلة الثانیة؟!أم هو بالإضافة إلی ما دعا به فی اللیلة الأولی؟!

کلاهما محتمل.و إن کنا نستظهر أن المقصود هو ما دعا به فی اللیلة الثانیة.

الثالثة:هل الاسم الأکبر بالسریانیة یختلف عن الذی بالعربیة،أو بغیرها من اللغات أم هو نفسه؟!و إذا کان یختلف عنه،فلماذا اختلف؟! و بماذا؟!

الرابعة:هل المراد بالاسم الأکبر أو الأعظم اسما خاصا تضمنه بعض العبارات بعینه،و شخص؟!

أو المراد أنها تحکی عن بعض وجوه معناه،و لو بعبارات تختلف و تتفاوت فی الوضوح و الخفاء فی التعبیر و الجکابة عن المراد من لغة لأخری و من مورد لأخر؟!و الشاهد علی هذا المعنی الأخیر أن الدعاء قد تضمن الاسم الأکبر هنا،و تضمن توسلا إلی اللّه سبحانه بحق محمد و آل محمد..

الخامسة:لا ندری من أین عرف ذلک الأعرابی الاسم الأکبر؟!فهل هو قد جری علی لسانه بصورة عفویة،و من دون معرفة تفصیلیة له به؟!

أم أن الأعرابی لم یکن رجلا عادیا،بل هو رجل من أهل اللّه تبارک و تعالی.أرسله اللّه تعالی إلی علی«علیه السلام»لیکون السبب تعریف الناس بالاسم الأکبر،و بأهمیة الدعاء فی تحقیق أعظم النتائج.و فی حصول ما حصل؟!

ص :173

بحق محمد و آل محمد علیک

و قد قال الأعرابی و هو یدعو بالاسم الأکبر:«أتوجه إلیک،و أتوسل إلیک،بحق محمد و آل محمد علیک،أعطنی إلخ..».

فقد یثیر البعض إشکالا هنا،فیقول:لیس لأحد حق علی اللّه تعالی،لا محمد و لا غیره،بل اللّه تعالی له حق علی جمیع البشر بما فیهم الأنبیاء و الأوصیاء،و منهم محمد«صلی اللّه علیه و آله»،و أهل بیته الطاهرون «علیهم السلام»..

و نقول:

یبدو أن ثمة اشتباها فی المراد من الحق،فتخیل هذا المعترض:أن المراد به ما یشبه حق الوالد علی الولد،و الخالق علی المخلوق،و لیس للنبی و أهل بیته صفة الخالقیة و لا الوالدیة..

مع أن هذا لیس هو المراد.بل المراد الحق الذی یکون للمخلوق علی خالقه،و للولد علی والده..فإن من حق الولد علی والده مثلا:أن یعلمه القرآن،و أن یسمیه بالاسم الحسن،و أن یکنیه.و أن یربیه تربیة صالحة،و أن یعوله..و أن..و أن..

و حق المخلوق علی خالقه هو ما قرره اللّه سبحانه له من حقوق علیه، کل بحسبه فلا یظلمه،و لا یحمله و ما لا یطیق،و أن یهیئ له أسباب الهدایة و الرشاد،و أن یقبل توبته،و أن یستجیب دعاءه الجامع لشرائط الإستجابة، و غیر ذلک.

أما إذا کان هذا العبد نبیا،أو وصیا،باذلا نفسه فی ذات اللّه،فإن ما

ص :174

وعده اللّه به،و ما تکفل تعالی به له،و ما أخذ علی نفسه أن یستجیب له فیه لا بد أن یتناسب مع واقع ذلک النبی،و منزلته عنده تعالی،و قربه منه، و لذلک یکرمه اللّه تعالی بأن یشفعه فی الخلائق،و یقضی حاجاتهم إکراما له، و یشفی مرضاهم من أجله..و..و..إلخ..

و فی دعاء أبی حمزة:«إلهی إن أدخلتنی النار ففی ذلک سرور عدوک، و إن أدخلتنی الجنة ففی ذلک سرور نبیک.و أنا و اللّه أعلم أن سرور نبیک أحب إلیک من سرور عدوک».

و کمثال علی ذلک نذکر:أنه لو کان لأحدهم عدة بنین،و کان فیهم الصالح و الطالح،و المطیع و العاصی،فإنه یری أن علیه أن یستجیب للصالح المطیع المرضی عنده بأضعاف ما یری أن علیه أن یستجیب فیه للولد العاق و العاصی.

و یتفاوت أولاده عنده فی هذا بتفاوت مراتب طاعتهم و صلاحهم.

و لذلک جاء فی الدعاء أیضا قوله:«بحقهم علیک،و بحقک العظیم علیهم».

و فی دعاء أبی حمزة:«لئن طالبتنی بذنوبی لأطالبنک بعفوک،و لئن طالبتنی بلؤمی لأطالبنک بکرمک».

علی علیه السّلام یقول:استجاب اللّه للأعرابی

و قد ذکرت الروایة المتقدمة:أن علیا«علیه السلام»أخبر الأعرابی:أن اللّه تعالی غفر ذنوبه،و أعطاه الجنة،و صرف عنه النار..

ص :175

مع أنه«علیه السلام»کان فی تلک الأیام فی ظل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فدل ذلک علی أنه«علیه السلام»قد اطلع إما من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»إن کان«صلی اللّه علیه و آله»فی مکة آنئذ،أو إن کان «صلی اللّه علیه و آله»قد أخبره بهذه الواقعة قبل حدوثها.أو أن له طرقا أخری للمعرفة بهذه الأمور،و لیس فی الروایة ما یمکن أن نستدل به علی أی من هذین الأمرین..

موعدنا المدینة

و قد وعد علی«علیه السلام»ذلک الأعرابی:بأن یلبی مطالبه فی المدینة، لأنه لم یکن لدیه فی مکة ما یمکنه أن یتصرف فیه ببیع و لا بغیره،لیقضی حاجة ذلک الأعرابی..

أما فی المدینة فکانت له حدیقة یمکنه أن یبیعها لیستفید من ثمنها فی هذا السبیل،و هکذا کان..

الحسین بن علی علیه السّلام بین الصبیان

تقول الروایة:إن الحسین«علیه السلام»أجاب الأعرابی من بین الصبیان بقوله:أنا أدلک علی دار أمیر المؤمنین«علیه السلام»..

فقد یوهم هذا التعبیر:أن الحسین«علیه السلام»کان یلعب مع الصبیان..و هذا لا یتلاءم مع مقام الإمامة الذی یدعیه له الشیعة.

و نجیب:

إن حضوره بین الصبیان،لا یعنی أنه یجاریهم فی لعبهم،و یفعل

ص :176

کفعلهم.فقد تحضر الأم أو المعلمة أو المعلم،أو حتی طفل آخر بین الصبیان لیراقب عملهم،أو لیوجه حرکتهم فی الإتجاه التربوی أو التعلیمی الصحیح،و إن کانوا هم یمارسون حرکاتهم تلک،من دون هدف لهم فیها سوی اللعب.

فهی لعب بنظرهم،و من حیث هدفهم منها،و هی توجیه،و صلاح و تعلیم بنظر معلمهم،و ما یتوخاه من توجیههم إلیها..و هی منشأ للفکرة و العبرة..للناظر المراقب لها.

من أبوک؟!من أمک؟!

و رغم أن الإمام الحسین«علیه السلام»قد أخبر الأعرابی بأنه ابن أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و لکن الأعرابی عاد لیسأله مرة أخری:من أبوک؟! ثم سأله:من أمک؟!

و لعل سبب ذلک:أن قول الإمام الحسین«علیه السلام»:أنا ابنه،لیس صریحا فیما یرید الأعرابی أن یتوصل إلیه،فإنه قد یکون علی سبیل التوسع فی الإطلاق.حیث یراد منه الابن المباشر تارة،و الابن الذی هو من جملة الذریة أخری.و ربما یطلق علی الابن بالتربیة و الرعایة،و ما إلی ذلک.

فأراد الأعرابی أن یتوثق من المراد،و أنه ابنه المباشر.فکرر السؤال علیه،و شفعه بأسئلة أخری تزید من تأکیده،و تضیف إلیه خصوصیات أخری له غرض بالتعرف علیها،و التأکد منها،کما أوضحته کلمة الأعرابی أخیرا:«لقد أخذت الدنیا بطرفیها».

أما سؤال الأعرابی للإمام الحسین«علیه السلام»عن أمه،فربما کان

ص :177

الهدف منه هو التأکد من اتصاله بالرسول عن طریق الأم،و لیزیل-من ثم- احتمال أن یکون قد ولد لعلی«علیه السلام»من أم أخری غیر فاطمة «علیها السلام».

هل تعدت الزهراء علیها السّلام الحدود؟!

و ذکرت الروایة المتقدمة:أن الزهراء«علیها السلام»قد أخذت بطرف ثوب أمیر المؤمنین،لکی ترفع الأمر إلی أبیها«صلی اللّه علیه و آله»لیحکم بینهما..

و نقول:

قال العلامة المجلسی«رحمه اللّه»:«لعل منازعتها صلوات اللّه علیها إنما کانت ظاهرا لظهور فضله«صلوات اللّه علیه»علی الناس،أو لظهور الحکمة فیما صدر عنه،أو لوجه من الوجوه لا نعرفه» (1).

أی أنها«علیها السلام»لم تنازعه علی الحقیقة،بل هی منازعة ظاهریة أرادت بها إظهار فضل علی«علیه السلام»،أو أرادت تعریف الناس بالحکمة التی توخاها مما أقدم علیه..

و نضیف إلی ذلک:أننا نعلم أن من تتصدق علی المسکین و الیتیم، و الأسیر بطعام أبنائها الصائمین،و ترضی بأن لا یذوقوا شیئا طیلة ثلاثة أیام لا یمکن تلوم علیا«علیه السلام»حین یتصدق بالدراهم علی الفقراء، فإن الدرهم الذی طالبته بالإحتفاظ به لإطعامها..لا یزید عن أقراص

ص :178


1- 1) بحار الأنوار ج 41 ص 47.

الشعیر التی تصدقت بها فی قصة نزول سورة هل أتی،و لا یزید أیضا فی أهمیته علی الطعام الذی حرمت منه ولدیها،و أطعمته للضیف،و باتت هی و علی«علیه السلام»یمضغان بألسنتهما..

فلو أبقی لها علی«علیه السلام»دهما،و جاءها یتیم أو مسکین أو أسیر، هل تردهما خالیی الوفاض.و تحتفظ هی بدرهمها،لتأکل هی و تشبع؟!

إن تاریخ الزهراء«علیها السلام»فی الفداء و التضحیة و الإیثار لا یسمح لنا بأن نتصور حصول شیء من ذلک علی الإطلاق.

لذلک نقول:

لا بد لنا من تأیید کلام العلامة المجلسی«رحمه اللّه»،و رفع مقامه.

من یقرض الملیّ الوفی

و قد لاحظنا:أن علیا«علیه السلام»حین أعطی الدراهم السبع لذلک الرجل.إنما أعطاها بموافقة ولده الإمام الحسن«علیه السلام»،لیظهر أن ولده علی مثل نهجه،و أنه«علیه السلام»لا یفرض قرار الجوع علی أبنائه من عند نفسه،بل تلک هی رغبتهم،و بها لذتهم و سعادتهم..

و قد أظهر الإمام الحسن و علی«علیهما السلام»بذلک أنهما یؤثران صاحب الحاجة،و لو کان ملیا علی أنفسهما،لمجرد قضاء حاجته و التوسعة علیه،حتی لو کانا هما فی أشد الخصاصة..

المثال واحد و الثیاب مختلفة

و لا مجال لقبول ادعاء:أن یکون علی«علیه السلام»لم یلاحظ التشابه

ص :179

الظاهر فیما بین صاحب الناقة،الذی باعه إیاها..و الرجل الآخر الذی اشتراها منه،حیث کان المثال واحدا،و الثیاب مختلفة..

و السؤال هو:کیف فسّر«علیه السلام»هذا التوافق و الإختلاف بین الرجلین؟!

أم أنه أجری الأمور وفق سیاقها الطبیعی علی اعتبار أن الخلق قد یتشابهون إلی هذا الحد،کما هو الحال فی التوأمین؟!

أو أنه عرف سرّ القضیة،و لکنه تغافل عنه،حتی یکون رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»هو الذی یفصح عنه،فإن المصلحة تکمن فی هذا؟!

یسأل الأعرابی غرضه من الشراء

و تقدم:أنه«علیه السلام»سأل الأعرابی عن غرضه من شراء الناقة، و لا یسأل البائع المشتری عادة عن سبب شرائه للسلعة منه،فهل أراد«علیه السلام»أن یطمئن إلی أن الناقة سوف لا تکون فی خدمة أغراض غیر مشروعة،بل سیستفاد منها فی طاعة اللّه؟!أو أنه عرف أن المشتری من الملائکة،و لیس من البشر.فسأله عن ذلک،لأنه رأی الملائکة غیر معنیین بالإستفادة من الوسائل المادیة فی حیاتهم..و ربما یکون السبب فی هذا السؤال شیئا آخر،و اللّه هو العالم بحقیقة الحال.

أدعیة علی علیه السّلام
اشارة

عن عروة بن الزبیر،قال:

کنا جلوسا فی مجلس فی مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،

ص :180

فتذاکرنا أعمال أهل بدر وبیعة الرضوان،فقال أبو الدرداء:یا قوم،ألا أخبرکم بأقل القوم مالا،و أکثرهم ورعا،و أشدهم اجتهادا فی العبادة؟!

قالوا:من؟!

قال:علی بن أبی طالب«علیه السلام».

قال:فو اللّه،إن کان فی جماعة أهل المجلس إلا معرض عنه بوجهه.

ثم انتدب له رجل من الأنصار،فقال له:یا عویمر،لقد تکلمت بکلمة ما وافقک علیها أحد منذ أتیت بها.

فقال أبو الدرداء:یا قوم،إنی قائل ما رأیت،و لیقل کل قوم منکم ما رأوا،شهدت علی بن أبی طالب«علیه السلام»:بشویحطات النجار،و قد اعتزل عن موالیه،و اختفی ممن یلیه،و استتر بمغیلات النخل،فافتقدته و بعد علی مکانه،فقلت:لحق بمنزله،فإذا أنا بصوت حزین،و نغمة شجی، و هو یقول:

إلهی،کم من موبقة حلمت عن مقابلتها بنقمتک.(أو حلمت عنی، فقابلتها بنعمتک)،و کم من جریرة تکرمت عن کشفها بکرمک،إلهی إن طال فی عصیانک عمری،و عظم فی الصحف ذنبی،فما أنا مؤمل غیر غفرانک،و لا أنا براج غیر رضوانک.

فشغلنی الصوت،و اقتفیت الأثر،فإذا هو علی بن أبی طالب«علیه السلام»بعینه،فاستترت له،و أخملت الحرکة،فرکع رکعات فی جوف اللیل الغابر،ثم فزع إلی الدعاء،و البکاء،و البث و الشکوی،فکان مما ناجی به اللّه أن قال:

ص :181

إلهی،أفکر فی عفوک،فتهون علی خطیئتی،ثم أذکر العظیم من أخذک، فتعظم علی بلیتی.

ثم قال:آه،إن أنا قرأت فی الصحف سیئة أنا ناسیها،و أنت محصیها، فتقول:خذوه،فیا له من مأخوذ لا تنجیه عشیرته،و لا تنفعه قبیلته،یرحمه الملأ إذا أذن فیه بالنداء.

ثم قال:آه،من نار تنضج الأکباد و الکلی،آه من نار نزاعة للشوی،آه من غمرة من ملهبات لظی.

قال:ثم أنعم(أمعن.ظ)فی البکاء،فلم أسمع له حسا و لا حرکة، فقلت:غلب علیه النوم لطول السهر،أوقظه لصلاة الفجر.

قال أبو الدرداء:فأتیته،فإذا هو کالخشبة الملقاة،فحرکته فلم یتحرک، و زویته فلم ینزو،فقلت:إنا للّه و إنا إلیه راجعون،مات و اللّه علی بن أبی طالب.

قال:فأتیت منزله مبادرا أنعاه إلیهم.

فقالت فاطمة«علیه السلام»:یا أبا الدرداء،ما کان من شأنه و من قصته؟!

فأخبرتها الخبر،فقالت:هی و اللّه-یا أبا الدرداء-الغشیة التی تأخذه من خشیة اللّه.

ثم أتوه بماء فنضحوه علی وجهه،فأفاق.و نظر إلیّ و أنا أبکی،فقال:

مم بکاؤک،یا أبا الدرداء؟!

فقلت:مما أراه تنزله بنفسک.

ص :182

فقال:یا أبا الدرداء،فکیف لو رأیتنی ودعی بی إلی الحساب،و أیقن أهل الجرائم بالعذاب،و احتوشتنی ملائکة غلاظ،و زبانیة فظاظ،فوقفت بین یدی الملک الجبار،قد أسلمنی الأحباء،و رحمنی(کذا)أهل الدنیا، لکنت أشد رحمة لی بین یدی من لا تخفی علیه خافیة.

فقال أبو الدرداء:فو اللّه ما رأیت ذلک لأحد من أصحاب رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله» (1).

و نقول:

هنا أمور نحب لفت النظر إلیها:

الأول:أبو الدرداء من حزب معاویة

صرحت الروایة:بأن أبا الدرداء هو الذی حدث بهذا الحدیث.و هذا یؤکد لنا صحته،فإن أبا الدرداء لم یکن من محبی علی«علیه السلام»،بل کان لیس فقط متعاطفا مع بنی أمیة،و إنما هو-کأبی هریرة-من المتحمسین لهم.

و یکفی أن نذکر:أن معاویة ولاه قضاء دمشق (2).و کان یثنی علیه،

ص :183


1- 1) بحار الأنوار ج 41 ص 11 و 12 و ج 84 ص 194 و الأمالی للصدوق ص 137 و روضة الواعظین ص 112 و الدر النظیم ص 242 ص 111 و مدینة المعاجز ج 2 ص 79 و منازل الآخرة ص 258 و راجع:مناقب آل أبی طالب 2 ص 124 و غایة المرام ج 7 ص 19.
2- 2) راجع:الإصابة فی تمییز الصحابة ج 3 ص 460 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 4-

و یقول:«إلا أبا الدرداء أحد الحکماء» (1).

و یقول عنه مرة أخری-حسب روایة ولده یزید عنه-:«إن أبا الدرداء من الفقهاء،العلماء الذین یشفون من کل داء» (2).

و قد اعتزل علیا«علیه السلام»فی حرب صفین (3).

2)

-ص 621 و أسد الغابة ج 4 ص 160 و ج 5 ص 186 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 3 ص 17 و 18 و ج 4 ص 60 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1229 و الثقات لابن حبان ج 3 ص 285 و تهذیب التهذیب ج 8 ص 157 و الأعلام للزرکلی ج 5 ص 98 و فتوح البلدان للبلاذری ج 1 ص 167 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 115 و الوافی بالوفیات ج 24 ص 13.

ص :184


1- 1) الإصابة ج 3 ص 316 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 5 ص 483 و الطبقات الکبری لابن سعد(ط لیدن)ج 2 ق 2 ص 115 و(ط دار صادر)ج 2 ص 358 و تاریخ مدینة دمشق ج 50 ص 169 و تهذیب الکمال ج 24 ص 192 و تهذیب التهذیب ج 8 ص 394.
2- 2) الإستیعاب(مطبوع بهامش الإصابة)ج 4 ص 60 و التاریخ الکبیر للبخاری ج 7 ص 77 و تاریخ بغداد ج 4 ص 317 و تاریخ مدینة دمشق ج 47 ص 120 و 131.
3- 3) الأخبار الطوال للدینوری ص 170 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 288 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 18 و صفین للمنقری ص 190 و بحار الأنوار ج 32 ص 451 و مستدرک سفینة البحار ج 3 ص 268 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 66 و أعیان الشیعة ج 1 ص 482.
الثانی:إنکار فضائل علی علیه السّلام

و قد بینت الروایة المتقدمة مدی إصرار أولئک المجتمعین علی إنکار فضائل علی«علیه السلام».فقد أعرض جمیع من کان فی ذلک المجلس بوجهه..حتی انتدب رجل أنصاری لأبی الدرداء:لیعلن له موقف تلک الجماعة،و کأنه یطالبه بالشاهد علی ما یدعیه..

فإذا کان هذا حال السلف الذین شاهدوا فضائل علی«علیه السلام» بأم أعینهم،و سمعوا أقوال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فیه،و مواقفه منه،و وعوها..و رأوا آیات القرآن تنزل فیه،ثم هم یصرون علی تجاهلها و إنکارها إلی هذا الحد،فما بالک بمن لم یسمع و لم یر،و کتمت عنه الحقائق، و ربی علی البغض و الشنآن لعلی،و أهل بیته.هل تراه سیحبه،و سینقل شیئا فضائله؟!

و ألا یثیر العجب الذی لا ینقضی من وصول هذا الکم الهائل من فضائله«علیه السلام»إلینا،بواسطة نفس هؤلاء الشانئین له،و المنحرفین عنه؟!ألیس هذا من صنع اللّه تعالی له«علیه السلام»؟!

الثالث:ذنوب علی علیه السّلام

تضمنت هذه الروایة الإشارة إلی أدعیة علی«علیه السلام»التی یذکر فیها الذنوب التی یصفها فی دعاء کمیل:بأنها تقطع الرجاء،و تنزل النقم، و تهتک العصم،و تحبس الدعاء..ثم یطلب من اللّه تعالی أن یغفرها له..مع أن المفروض هو طهارته و عصمته منها بنص آیة التطهیر،و بغیرها.فکیف

ص :185

نفسر ذلک؟!

و نجیب:

أولا:إن اللّه سبحانه حین شرّع أحکامه،قد شرعها علی البشر کلهم، علی النبی و الوصی المعصوم،و علی الإنسان العادی غیر المعصوم،و علی العالم و الجاهل،و علی الکبیر الطاعن فی السن و الشاب فی مقتبل العمر، و علی المرأة و الرجل،و علی العربی و الأعجمی،و علی العادل و الفاسق.

فیجب علی الجمیع الصلاة و الزکاة و الحج،و الصدق و الأمانة،و..

الخ..و قد رتبت علی کثیر من التشریعات مثوبات،و علی مخالفتها عقوبات..ینالها الجمیع،و تنال الجمیع بدون استثناء أیضا.حتی لو لم یفهموا معانی ألفاظها،و لم یدرکوا عمق مرامیها،کما لو کانوا لا یعرفون لغة العرب،أو کانوا أمیین لم یستضیئوا بنور العلم.

فالثواب المرسوم لمن سبّح تسبیحة الزهراء«علیها السلام»هو کذا حسنة..لکل من قام بهذا العمل استحق هذه الحسنات.

کما أن لهذه العبادات آثارا خاصة تترتب علی مجرد قراءتها،حتی لو لم یفهم قارؤها معانی کلماتها،فمن قرأ آخر سورة الکهف مثلا،و أضمر الإستیقاظ لصلاة الصبح فی الساعة الفلانیة،فإن الإستیقاظ سیتحقق،کما أن من کتب نصا بعینه یشفی من الحالة الکذائیة،فإن الشفاء یتحقق.

کما أن المعراجیة للمؤمن المترتبة علی الصلاة فی قوله«علیه السلام»:

الصلاة معراج المؤمن.أو القربانیة فی قوله«علیه السلام»:الصلاة قربان کل تقی.سوف تتحقق بالصلاة حتی لو لم یفهم المصلی معانی کلماتها

ص :186

تفصیلا،و مرامی حرکاتها فإن نفس هذا الاتصال باللّه سبحانه بطریقة معینة و محدودة علی شکل صلاة أو زیارة،أو تسبیح و غیر ذلک مما شرعه اللّه سبحانه،مع توفر الإخلاص و قصد القربة و الفهم الإجمالی یحقق هذه الآثار،و یقود إلیها،إذا کان مع نیة القربة و ظهور الإنقیاد و التعبد للّه سبحانه وفق تلک الکیفیات المرسومة من قبله تعالی،و ذلک یحقق غرضا تربویا،و إیحائیا تلقینیا یرید اللّه سبحانه له أن یتحقق.

و لأجل ذلک نجد:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یقول:السلام علیک أیها النبی و رحمة اللّه و برکاته،و یقول فی الأذان و الإقامة:

أشهد أن محمدا رسول اللّه..و یقول ذلک غیره..و لا یصح منه الأذان و لا الإقامة،و لا یحصل علی ثوابهما،و لا علی ثواب الصلاة،و لا علی آثارها بدون الإتیان بکل ما هو مرسوم فیها.

و الرجل و المرأة یقرآن فی دعاء واحد:و من الحور العین برحمتک فزوّجنا..و لا یعنی ذلک:أن تقصد المرأة مضمون هذه الفقرة بالذات و بصورة تفصیلیة،بل هی تقصد الإتیان بالمرسوم و المقرر.

و إذا سألت:هل یعقل أن تکون صلاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»و الولی «علیه السلام»کصلاة أی إنسان عادی آخر من حیث ثوابها،و تأثیراتها؟!

فإن الجواب هو:إن التفاوت إنما یکون فیما ینضم لذلک المرسوم من حالات الإخلاص و الإقبال أو ما یصاحبه من تعب و جهد،فالثواب إنما هو بإزاء خصوصیة إضافیة«کالخشیة»الخشوع و الرهبة و الخضوع التی أنتجتها عوامل أخری کمعرفة اللّه سبحانه،و کمال العقل،و السیطرة علی الشهوات

ص :187

و المیول و علی الحواس الظاهرة و الباطنة..أو أی جهد آخر إضافی قد بذل و وعد اللّه علیه بالمثوبة المناسبة له علی اعتبار:أن أفضل الأعمال أحمزها..

فاتضح مما تقدم:أن إتیان المعصوم بالعبادات المرسومة،و منها الأدعیة لا یستلزم أن یکون قد أصبح موضعا لکل ما فیها من دلالات،فلا یکون استغفاره دلیلا علی وقوع الذنب منه.

ثانیا:یقول بعض المهتمین بقضایا العلم:إن أجهزة جسم الإنسان تقوم بوظائف لو أردنا نحن أن نوجدها بوسائلنا البشریة لا حتجنا ربما إلی رصف الکرة الأرضیة بأسرها بالأجهزة:هذا علی الرغم من أنه إنما یتحدث عن وظائف الجسد و خلایاه التی اکتشفت،مع أنه لم یتم اکتشاف الکثیر الکثیر منها حتی الآن فضلا عن سائر جهات وجود هذا الإنسان.

فاللّه سبحانه یفیض الوجود و الطاقة و الحیویة علی کل أجهزة هذا الجسد و خلایاه لحظة فلحظة،و هذه الفیوضات و طبیعة المهام التی تنتج عنها،و کل هذا التنوع و هذه التفاصیل المحیرة تشیر إلی عظمة مبدعها فی علمه و فی إحاطته،و فی حکمته،و فی تدبیره،و فی غناه،و فی قدرته و..و..و..

فإذا کان النبی و الولی المعصومان یدرکان هذه النعم التی لو لا اللّه سبحانه لاحتجنا لإنجازها إلی أجهزة تغلف الأرض بکثرتها.

و یعرف أیضا:بعمق أنه المحل الأعظم لتلک النعم و یعرف عظمتها و تنوعها فی مختلف جهات وجوده و یجد و یحس بآثارها فی جسده،و فی روحه و نفسه،و کیف أن کل ذرّة فی الکون مسخرة لأجله،و لأجل البشر کلهم حسبما صرّح به القرآن الکریم،و یعرف الکثیر من أسرار ملکوت اللّه

ص :188

سبحانه..

و خلاصته:أن النبی و الولی یحس أکثر من کل أحد بقیمة و عظمة و اتساع النعم التی یفیضها اللّه علیه.

فلا غرو إذن إذا کان یری نفسه-مهما فعل-مذنبا،و مقصرا لعدم قیامه بواجب الشکر لذلک المنعم العظیم..بل هو یبکی..و یبکی من أجل ذلک،و لا یکف عن بذل الجهد..و حین یقال:یا رسول اللّه،ما یبکیک و قد غفر اللّه لک ما تقدم من ذنبک،و ما تأخر؟!

نجده یقول:أفلا أکون عبدا شکورا.

و نوضح ذلک بالمثال،فنقول:إن من یرید تقدیم هدیة لسلطان أو ملک،فإنه قد لا یجد فیما یقدمه ما یناسب جلال السلطان و أبهة الملک، فیری نفسه مقصرا فیما قدّمه إلیه..بل و مذنبا فی حقه..تماما کما کان لسان القبّرة التی أهدت لسلیمان جرادة کانت فی فیها،و ذلک لأن الهدایا علی مقدار مهدیها.

و واضح أن حال المعصوم مع اللّه تختلف عن حالنا،فهو یعرف اللّه حق معرفته،و لأجل ذلک فإن عبادته له لیست خوفا من ناره و لا طمعا فی جنته،بل لأنه یراه أهلا للعبادة،فهو یعبده عبادة العارفین،و العالمین..کما أنه یعرف أیضا:أن موقعه یجب أن یکون موقع العبودیة التامة،و الخالصة، لأنه واقف علی حقیقة ذاته فی ضعفه،و فی واقع قدراته،و حقیقة قصوره و حاجته إلیه فی کل آن،کما هو واضح لا یحتاج إلی مزید بیان..و یری نفسه مذنبا فی هذا التقصیر..و قد یجر علیه ذلک فقدان لطف اللّه به،وهتک

ص :189

العصم التی یکون بها قوته و ثباته،ثم قطع الرجاء،و حبس الدعاء..الخ..

ثالثا:و بتقریب آخر نقول:

إن نسیج الأدعیة و الأذکار حین یراد له أن یکون دعاء أو ذکرا مرسوما للبشر کلهم بجمیع فئاتهم،و مختلف طبقاتهم و یلائم جمیع حالاتهم، و توجهاتهم،فإنه یکون-بما له من المعنی-بحیث یتسع لتطبیقات عامة و متنوعة،و یجمعها نظام المعنی العام.

و یساعد علی اتساع نطاق تلک التطبیقات،و یزید فی تنوعها مدی المعرفة بمقام الألوهیة،و معرفة أیادیه و نعمه و أسرار خلقه و خلیقته تبارک و تعالی و ما إلی ذلک..من جهة..ثم معرفة الإنسان بنفسه،و بموقعه، و حالاته..و..من جهة أخری.

فبملاحظة هذا و ذاک یجد المعصوم نفسه-نبیا کان أو إماما-فی موقع التقصیر،و یستشعر من ثم المزید من الذل و الخشیة،و الخشوع له تعالی.

فالقاتل و السارق و الکذاب حین یستغفر اللّه و یتوب إلیه،فإنما یستغفر و یتوب من هذه الذنوب التی یشعر بلزوم التخلص من تبعاتها،و یری أنها هی التی تحبس الدعاء و تنزل علیه البلاء،و تهتک العصم التی تعصمه، و یعتصم بها،و توجب حلول النقم به.

أما من ارتکب بعض الذنوب الصغائر،کالنظر إلی الأجنبیة،أو أنه سلب نملة جلب شعیرة،أو لم یهتم بمؤمن بحسب ما یلیق بشأنه..و ما إلی ذلک..

فإنه یستغفر و یتوب من مثل هذه الذنوب أیضا،و یری أنها هی التی

ص :190

تحبس دعاءه،و تهتک العصم التی تعصمه و یعتصم بها،و تحل النقم به من أجلها.

و هناک نوع آخر من الناس لم یقترف ذنبا صغیرا و لا کبیرا،فإنه حین یقصّر فی الخشوع و التذلل أمام اللّه سبحانه،و لا یجد فی نفسه التوجه الکافی إلی اللّه فی دعائه و ابتهاله،بل یذهب ذهنه یمینا و شمالا..فإنه یجد نفسه فی موقع المذنب مع ربه،و العاقّ لسیده،و المستهتر بمولاه.و هذه ذنوب کبیرة بنظره،لا بد له من التوبة و الإستغفار منها..و هی قد توجب عنده هتک العصم التی اعتصم بها،و حلول النقم،و حبس الدعاء،و قطع الرجاء،و ما إلی ذلک.

أما حین یبلغ فی معرفته باللّه سبحانه مقامات سامیة،کما هو الحال بالنسبة لأمیر المؤمنین«علیه السلام»،أو بالنسبة لرسول رب العالمین،فإنه لا یجد فی شیء مما یقوم به من عبادة و دعاء و ابتهال:أنه یلیق بمقام العزة الإلهیة.

بل هو یعد الإلتفات إلی أصل المأکل و المشرب و الإقتصار علی مثل هذه الطاعات تقصیرا خطیرا یحتاج إلی الخروج عنه إلی ما هو أسمی و أسنی،و أوفق بجلال و عظمة اللّه سبحانه،و بنعمه و بفضله و إحسانه و کرمه..

و هذا التقصیر-بنظره-لا بد أن ینتهی إلی الحرمان من النعم الجلّی، التی یترصّدها،حینما لا یصل إلی درجات تؤهله لتقبلها،و کذلک الحال بالنسبة إلی نفوذ دعائه و حجبه عن أن یستنزل العطایا الإلهیة الکبری،أو

ص :191

یرتفع به إلی مقامات سامیة یطمع بها،و یطمح إلیها..کما أن النبی و الوصی قد یجد نفسه غیر متمکن من العصم التی یرید لها أن تکون منطلقا قویا یدفع به إلی ما هو أعلی و أسمی،و أجل.

و بعبارة أخری:إنهم یرون:أن عملهم هو من القلّة و القصور بحیث یوجب حجب الدعاء،و وقوعهم بالبلاء،و من حیث أنه غیر قادر علی النهوض بهم بصورة أسرع و أتم لیفتح لهم تلک الآفاق التی یطمحون لارتیادها،ما دام أن شوقهم إلی لقاء اللّه یدعوهم إلی الطموح إلی طی تلک المنازل بأسرع مما یمکن تصوره.

فما یستغفر منه الأنبیاء و الأوصیاء،و ما یعتبرونه ذنبا و جرما..إنما هو فی دائرة مراتب القرب و الرضا و تجلیات الألطاف الإلهیة..و کل مرتبة تالیة تکون کمالا بالنسبة لما سبقها،و فی هذه الدائرة بالذات یکون تغییر النعم، و نزول النقم،و هتک العصم الخ..بحسب ما یتناسب مع الغایات التی هی محطّ نظرهم«علیه السلام».

و الخلاصة:إن کل فئة من هؤلاء إنما تقصد الإستغفار و التوبة تطبیقا للمعنی الذی یناسب حالها،و موقعها و فهمها و وعیها،و طموحاتها و خصوصیات شخصیتها،و حیاتها و فکرها و واقعها الذی تعیشه،أی أنهم یقرؤون الأدعیة و یفهمونها،و یقصدون من تطبیقات معانیها ما یناسب حال کل منهم،و ینسجم مع معارفهم،و طموحاتهم..و لکنها علی کل حال أدعیة مرسومة علی البشر کلهم،و للبشر کلهم.

ص :192

لفت نظر

و أخیرا..فإننا نلفت القارئ الکریم إلی الأمور التالیة:

أولا:إن إنکار البعض أن یکون دعاء النبی«صلی اللّه علیه و آله»أو الإمام«علیه السلام»تعلیمیا،لیس فی محله،إذ لا ریب فی أن ثمة أدعیة قد جاءت علی سبیل التعلیم للناس،و بالأخص بعض الأدعیة التی تعالج حالات معینة کالأدعیة التی لبعض الأمراض أو لدفع الوسوسة أو لبعض الحاجات،و ما إلی ذلک..أو ترید بیان التشریع الإلهی للدعاء فی مورد معین و قد لا یکون النبی«صلی اللّه علیه و آله»أو الإمام«علیه السلام»موردا لذلک التشریع لسبب أو لآخر..

ثانیا:قوله:إن الإمام إنما یدعو اللّه من حیث هو إنسان،لا یحل المشکلة،فإنه إذا کان هذا الإنسان لم یرتکب ذنبا،و لا اقترف جریمة،فلماذا یطلب المغفرة الإلهیة؟!و لماذا یبکی و یخشع؟!فإن الإنسانیة من حیث هی لا تلازم کونه عاصیا.

و إن کان قد أذنب و أجرم بالفعل،فأین هی العصمة؟!و أین هو الجبر الإلهی-المزعوم من قبل هذا البعض-فی عصمة الأنبیاء و الأئمة صلوات اللّه و سلامه علیهم أجمعین؟!.

ثالثا:إن من الواضح:أن الذنوب المشار إلیها فی الأدعیة لم یرتکبها الداعی جمیعا،فکیف إذا کان هذا الداعی هو المعصوم کما اعترف به هذا البعض..و ذلک یشیر إلی صحة ما ذکرناه فی الوجوه التی أشرنا إلیها آنفا و خصوصا الأخیرة منها.

ص :193

رابعا:إن المراد بالمغفرة فی بعض نصوص الأدعیة خصوصا بالنسبة الی المعصوم،هو مرحلة دفع المعصیة عنه،لا رفع آثارها بعد وقوعها..

کما أن الطلب و الدعاء فی موارد کثیرة قد یکون واردا علی طریقة الفرض و التقدیر،بمعنی أنه یعلن أن لطف اللّه سبحانه هو الحافظ، و العاصم..و لکن المعصوم یفرض ذلک واقعا منه لا محالة لو لم یکن اللّه یکفی بلطف منه،فهو علی حد قول أمیر المؤمنین«علیه السلام»..

«لست بفوق أن أخطئ و لا آمن ذلک من فعلی،إلا أن یکفی اللّه من نفسی ما هو أملک به منی» (1).

و قد شرحنا هذه الکلمة فی بحث مستقل(کتیّب)،بعنوان:«لست بفوق أن أخطئ»فلیراجعه من أراد..

ص :194


1- 1) الکافی ج 8 ص 293 و بحار الأنوار ج 27 ص 253 و ج 41 ص 154 و ج 74 ص 358 و 359 و نهج البلاغة(ط دار التعارف بیروت)ص 245 و تفسیر الآلوسی ج 22 ص 18.
الفصل الثامن
اشارة

حدیث الطیر..

ص :195

ص :196

حدیث الطیر فی النصوص
اشارة

نذکر هنا عددا من نصوص حدیث الطیر،و هی التالیة:

1-عن جعفر بن محمد الصادق،عن آبائه،عن علی«علیهم السلام» قال:کنت أنا و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی المسجد بعد أن صلی الفجر.ثم نهض و نهضت معه،و کان إذا أراد أن یتجه إلی موضع أعلمنی بذلک،فکان إذا أبطأ فی الموضع صرت إلیه لأعرف خبره،لأنه لا یتقار قلبی علی فراقه ساعة،فقال لی:أنا متجه إلی بیت عائشة.

فمضی و مضیت إلی بیت فاطمة«علیها السلام»،فلم أزل مع الحسن و الحسین،و هی و أنا مسروران بهما،ثم إنی نهضت و صرت إلی باب عائشة، فطرقت الباب،فقالت لی عائشة:من هذا؟!

فقلت لها:أنا علی.

فقالت:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»راقد.

فانصرفت ثم قلت:النبی راقد و عائشة فی الدار؟!فرجعت و طرقت الباب.

فقالت لی عائشة:من هذا؟!

فقلت:أنا علی.

ص :197

فقالت:إن النبی علی حاجة.

فانثنیت مستحییا من دقی الباب،و وجدت فی صدری ما لا أستطیع علیه صبرا.

فرجعت مسرعا،فدققت الباب دقا عنیفا.

فقالت لی عائشة:من هذا؟

فقلت:أنا علی،فسمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول لها:یا عائشة،افتحی[له]الباب.

ففتحت،فدخلت.

فقال لی:اقعد یا أبا الحسن،أحدثک بما أنا فیه،أو تحدثنی بإبطائک عنی؟!

فقلت:یا رسول اللّه،[حدثنی]،فإن حدیثک أحسن.

فقال:یا أبا الحسن،کنت فی أمر کتمته من ألم الجوع،فلما دخلت بیت عائشة و أطلت القعود لیس عندها شیء تأتی به مددت یدی و سألت اللّه القریب المجیب،فهبط علی حبیبی جبرئیل«علیه السلام»و معه هذا الطیر- و وضع أصبعه علی طائر بین یدیه-فقال:إن اللّه عز و جل أوحی إلی أن آخذ هذا الطیر،و هو أطیب طعام فی الجنة،فأتیتک به یا محمد.

فحمدت اللّه کثیرا،و عرج جبرئیل،فرفعت یدی إلی السماء،فقلت:

اللهم یسر عبدا یحبک و یحبنی یأکل معی هذا الطائر.

فمکثت ملیا فلم أر أحدا یطرق الباب،فرفعت یدی ثم قلت:اللهم

ص :198

یسر عبدا یحبک و یحبنی،و تحبه و أحبه،یأکل معی هذا الطائر،فسمعت طرقک للباب و ارتفاع صوتک،فقلت لعائشة:أدخلی علیا،فدخلت،فلم أزل حامدا للّه حتی بلغت إلی إذ کنت تحب اللّه و تحبنی،و یحبک اللّه و أحبک، فکل یا علی.

فلما أکلت أنا و النبی الطائر قال لی:یا علی حدثنی.

فقلت:یا رسول اللّه،لم أزل منذ فارقتک أنا و فاطمة و الحسن و الحسین مسرورین جمیعا،ثم نهضت أریدک،فجئت،فطرقت الباب،فقالت لی عائشة:من هذا؟!

فقلت لها:أنا علی.

فقالت:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»راقد.

فانصرف،فلما صرت إلی الطریق الذی سلکته رجعت،فقلت:النبی راقد و عائشة فی الدار لا یکون هذا.

فجئت،فطرقت الباب،فقالت لی:من هذا؟!

فقلت لها:أنا علی.

فقالت:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی حاجة.

فانصرفت مستحییا،فلما انتهیت إلی الموضع الذی رجعت منه أول مرة،وجدت فی قلبی ما لا أستطیع علیه صبرا،و قلت:النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی حاجة و عائشة فی الدار.

فرجعت،فدققت الباب الدق الذی سمعته،فسمعتک یا رسول اللّه

ص :199

و أنت تقول لها:ادخلی علیا.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أبیت إلا أن یکون الأمر هکذا یا حمیراء،ما حملک علی هذا؟!

فقالت:یا رسول اللّه،اشتهیت أن یکون أبی یأکل من الطیر!

فقال لها:ما هو بأول ضغن بینک و بین علی.و قد وقفت علی ما فی قلبک لعلی.إنک لتقاتلینه!

فقالت:یا رسول اللّه،و تکون النساء یقاتلن الرجال؟!

فقال لها:یا عائشة،إنک لتقاتلین علیا،و یصحبک و یدعوک إلی هذا نفر من أصحابی،فیحملونک علیه.

و لیکونن فی قتالک له أمر تتحدث به الأولون و الآخرون.

و علامة ذلک:أنک ترکبین الشیطان،ثم تبتلین قبل أن تبلغی إلی الموضع الذی یقصد بک إلیه،فتنبح علیک کلاب الحوأب،فتسألین الرجوع،فیشهد عندک قسامة أربعین رجلا ما هی کلاب الحوأب، فتصیرین إلی بلد أهله أنصارک،هو أبعد بلاد علی الأرض إلی السماء، و أقربها إلی الماء.

و لترجعین،و أنت صاغرة،غیر بالغة[إلی]ما تریدین.

و یکون هذا الذی یردک مع من یثق به من أصحابه،إنه لک خیر منک له،و لینذرنک ما یکون الفراق بینی و بینک فی الآخرة،و کل من فرق علی بینی و بینه بعد وفاتی ففراقه جائز.

ص :200

فقالت:یا رسول اللّه،لیتنی مت قبل أن یکون ما تعدنی!

فقال لها:هیهات هیهات،و الذی نفسی بیده،لیکونن ما قلت،حتی کأنی أراه.

ثم قال لی:قم یا علی،فقد وجبت صلاة الظهر،حتی آمر بلالا بالأذان،فأذن بلال،و أقام الصلاة،و صلی،و صلیت معه،و لم نزل فی المسجد (1).

2-عن أنس بن مالک قال:دخلت علی محمد بن الحجاج،فقال:یا أبا حمزة،حدثنا عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حدیثا لیس بینک و بینه فیه أحد.

فقلت:تحدثوا،فإن الحدیث شجون یجر بعضه بعضا.

فذکر أنس حدیثا عن علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فقال له محمد بن الحجاج:عن أبی تراب تحدثنا؟!دعنا من أبی تراب!

فغضب أنس،و قال:لعلی تقول هذا؟!أما و اللّه،إذ قلت هذا، فلأحدثنک بحدیث فیه سمعته من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:

أهدیت له«صلی اللّه علیه و آله»یعاقیب،فأکل منها،و فضلت فضلة، و شیء من خبز،فلما أصبح أتیته به،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:

اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک،یأکل معی من هذا الطائر.

ص :201


1- 1) بحار الأنوار ج 38 ص 348-350 و ج 32 ص 277-278 و الإحتجاج ج 1 ص 292-294 و مدینة المعاجز ج 1 ص 388-392.

فجاء رجل،فضرب الباب،فرجوت أن یکون من الأنصار،فإذا أنا بعلی«علیه السلام»،فقلت:ألیس إنما جئت الساعة فرجعت؟!

ثم قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک یأکل معی من هذا الطائر.

فجاء رجل،فضرب الباب،فإذا به علی«علیه السلام»،فسمعه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:اللهم و إلی،اللهم و إلی (1).

3-عن علی بن إبراهیم بن هاشم،عن أبیه إبراهیم بن هاشم،عن أبی هدبة،قال:رأیت أنس بن مالک معصوبا بعصابة،فسألته عنها،فقال:هذه دعوة علی بن أبی طالب«علیه السلام».

فقلت له:و کیف کان ذاک؟!

فقال:کنت خادما لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأهدی إلیه طائر مشوی،فقال:اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک و إلی،یأکل معی من هذا الطائر.

فجاء علی«علیه السلام»،فقلت له:رسول اللّه عنک مشغول، و أحببت أن یکون رجلا من قومی،فرفع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»

ص :202


1- 1) بحار الأنوار ج 38 ص 356-357 و العمدة لابن البطریق ص 244 و نهج الإیمان ص 332 و غایة المرام ج 5 ص 70 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 352 و 357 و ج 16 ص 197 عن مناقب أمیر المؤمنین لابن المغازلی(ط طهران)ص 157.

یدیه الثانیة،فقال:اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک و إلی،یأکل معی من هذا الطائر.

فجاء علی«علیه السلام»،فقلت له:رسول اللّه عنک مشغول، و أحببت أن یکون رجلا من قومی،فرفع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یدیه الثالثة،فقال:اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک و إلی،یأکل معی من هذا الطائر.

فجاء علی«علیه السلام»،فقلت له:رسول اللّه عنک مشغول، و أحببت أن یکون رجلا من قومی.

فرفع علی«علیه السلام»صوته،فقال:و ما یشغل رسول اللّه عنی؟!

فسمعه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:یا أنس،من هذا؟!

فقلت:علی بن أبی طالب.

قال:ائذن له.

فلما دخل قال له:یا علی،إنی قد دعوت اللّه عز و جل ثلاث مرات أن یأتینی بأحب خلقه إلیه و إلی یأکل معی من هذا الطائر،و لو لم تجئنی فی الثالثة لدعوت اللّه باسمک أن یأتینی بک.

فقال علی«علیه السلام»:یا رسول اللّه،إنی قد جئت ثلاث مرات،کل ذلک یردنی أنس و یقول:رسول اللّه عنک مشغول.

فقال لی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا أنس ما حملک علی هذا؟!

فقلت:یا رسول اللّه،سمعت الدعوة،فأحببت أن یکون رجلا من قومی.

ص :203

فلما کان یوم الدار استشهدنی علی«علیه السلام»فکتمته،فقلت:إنی نسیته،فرفع علی«علیه السلام»یده إلی السماء،فقال:اللهم ارم أنسا بوضح لا یستره من الناس،ثم کشف العصابة عن رأسه،فقال:هذه دعوة علی، هذه دعوة علی،هذه دعوة علی (1).

4-عن جابر بن عبد اللّه الأنصاری قال:صنعت امرأة من الأنصار لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أربعة أرغفة،و ذبحت له دجاجة، فطبختها،فقدمته بین یدی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فبعث رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»إلی أبی بکر و عمر،فأتیاه.ثم رفع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یدیه إلی السماء،ثم قال:اللهم سق إلینا رجلا رابعا محبا لک و لرسولک،تحبه اللهم أنت و رسولک،فیشرکنا فی طعامنا،و بارک لنا فیه.

ثم قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:اللهم اجعله علی بن أبی طالب.

قال:فو اللّه،ما کان بأوشک أن طلع علی بن أبی طالب.

فکبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و قال:الحمد للّه الذی سری بکم جمیعا،و جمعه و أیاکم.ثم قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:انظروا،هل ترون بالباب أحدا.

قال جابر:و کنت أنا و ابن مسعود،فأمر بنا رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :204


1- 1) الأمالی للصدوق(ط مؤسسة البعثة سنة 1417 ه)ص 753 و راجع:روضة الواعظین ص 130 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 115 و بحار الأنوار ج 38 ص 352 و ج 57 ص 301.

و آله»،فأدخلنا علیه،فجلسنا معه.ثم دعا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بتلک الأرغفة،فکسرها بیده،ثم غرف علیها من تلک الدجاجة،و دعا بالبرکة،فأکلنا جمیعا حتی تملأنا شبعا و بقیت فضلة لأهل البیت (1).

5-و فی نص آخر:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السلام»:ما أبطأک؟!

قال:هذه ثالثة،و یردنی أنس.

قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:یا أنس،ما حملک علی ما صنعت؟!

قال:رجوت أن یکون رجلا من الأنصار!

فقال لی:یا أنس،أ و فی الأنصار خیر من علی؟!أ و فی الأنصار أفضل من علی؟! (2).

و نقول:

ص :205


1- 1) ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 105 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 245 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 204 و ج 16 ص 215 و ج 30 ص 254 و عن مختصر تاریخ دمشق(ط دار الفکر) ج 17 ص 361 و المناقب للخوارزمی ص 77.
2- 2) بحار الأنوار ج 38 ص 356 عن ابن المغازلی،و الطرائف ص 18 و(ط الخیام-قم) ص 73 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 21 ص 232 عن التبر الذاب،و مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 166 و حیاة الحیوان ج 2 ص 297 و نزهة المجالس ج 2 ص 212 و الصراط المستقیم ج 1 ص 193 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 449.

فی هذا الحدیث وقفات عدیدة،نذکر منها ما یلی:

رواة حدیث الطیر

إن رواة حدیث الطیر کثیرون و نحن نذکر أقوال بعض أهل العلم، الذین أشاروا إلی هذا الأمر،فنقول:

1-قال ابن شهر آشوب:روی حدیث الطیر جماعة منهم:الترمذی فی جامعه،و أبو نعیم فی حلیة الأولیاء،و البلاذری فی تاریخه،و الخرکوشی فی شرف المصطفی،و السمعانی فی فضائل الصحابة،و الطبری فی الولایة، و ابن البیع فی الصحیح،و أبو یعلی فی المسند،و أحمد فی الفضائل،و النطنزی فی الإختصاص.

و قد رواه محمد بن إسحاق،و محمد بن یحیی الأزدی،و سعید، و المازنی،و ابن شاهین،و السدی،و أبو بکر البیهقی،و مالک،و إسحاق بن عبد اللّه بن أبی طلحة،و عبد الملک بن عمیر،و مسعر بن کدام،و داود بن علی بن عبد اللّه بن عباس،و أبو حاتم الرازی،بأسانیدهم عن:أنس،و ابن عباس،و أم أیمن.

و رواه ابن بطة فی الإبانة من طریقین،و الخطیب و أبو بکر فی تاریخ بغداد من سبعة طرق.

و قد صنف أحمد بن محمد بن سعید کتاب الطیر.

و قال القاضی أحمد:قد صح عندی حدیث الطیر.

و قال أبو عبد اللّه البصری:إن طریقة أبی عبد اللّه الجبائی فی تصحیح

ص :206

الأخبار یقتضی القول بصحة هذا الخبر،لإیراده یوم الشوری،فلم ینکر.

قال الشیخ:قد استدل به أمیر المؤمنین«علیه السلام»علی فضله فی قصة الشوری بمحضر من أهلها،فما کان فیهم إلا من عرفه و أقر به، و العلم بذلک کالعلم بالشوری نفسها،فصار متواترا.

و لیس فی الأمة علی اختلافها من دفع هذا الخبر.

و حدثنی أبو العزیز کادش العکبری،عن أبی طالب الحربی العشاری، عن ابن شاهین الواعظ فی کتابه«ما قرب سنده»قال:حدثنی نصر بن أبی القاسم الفرائضی،قال:محمد بن عیسی الجوهری،قال:قال نعیم بن سالم بن قنبر،قال:قال أنس بن مالک،الخبر.

و قد أخرجه علی بن إبراهیم فی کتاب قرب الإسناد،و قد رواه خمسة و ثلاثون رجلا من الصحابة عن أنس،و عشرة عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقد صح:أن اللّه تعالی و النبی یحبانه،و ما صح ذلک لغیره، فیجب الإقتداء به،و من عزی خبر الطائر إلیه قصر الإمامة علیه (1).

و رواه أحمد بن حنبل فی مسنده عن سفینة مولی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

ص :207


1- 1) مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 114 و 115 و بحار الأنوار ج 38 ص 351 و 352.
2- 2) بحار الأنوار ج 38 ص 355 و الطرائف ص 18 و(ط الخیام-قم)ص 73 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 448.

و احتج به علی«علیه السلام»یوم الشوری،و أقروا له به،و إقرارهم به بمثابة روایة له..

و قال المجلسی«رضوان اللّه تعالی علیه»:«و رواه الشافعی ابن المغازلی فی کتابه من نحو أکثر من ثلاثین طریقا،فمنها ما یدل علی أن ذلک قد وقع من النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی طائر آخر» (1).

قال أسلم:روی هذا الحدیث عن أنس بن مالک:یوسف بن إبراهیم الواسطی،و إسماعیل بن سلیمان الأزرق،و إسماعیل السدی،و إسحاق بن عبد اللّه بن أبی طلحة،و یمامة بن عبد اللّه بن أنس،و سعید بن زربی.

قال ابن سمعان:سعید بن زربی.إنما حدث به عن أنس،و قد روی جماعة عن أنس،منهم:سعید بن المسیب،و عبد الملک بن عمیر،و مسلم الملائی،و سلیمان بن الحجاج الطائفی،و ابن أبی الرجاء الکوفی،و إسماعیل بن عبد اللّه بن جعفر،و نعیم بن سالم،و غیرهم.

أقول:روی ابن بطریق هذا الخبر بعبارات قریبة المضامین من مسند أحمد بسند،و من مناقب ابن المغازلی بأربعة و عشرین سندا،و من سنن أبی داود بسندین.

و قال الشیخ المفید«قدس اللّه روحه»فی کتاب الفصول،عند اعتراض السائل:بأن هذا الخبر من أخبار الآحاد،لأنه إنما رواه أنس بن مالک وحده،فأجاب:بأن الأمة بأجمعها قد تلقته بالقبول،و لم یروا أن أحدا رده

ص :208


1- 1) بحار الأنوار ج 38 ص 355.

علی أنس،و لا أنکر صحته عند روایته،فصار الإجماع علیه هو الحجة فی صوابه.

مع أن التواتر قد ورد بأن أمیر المؤمنین«علیه السلام»احتج به فی مناقبه یوم الدار،فقال:أنشدکم اللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک یأکل معی من هذا الطائر، فجاء أحد غیری؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:اللهم اشهد.

فاعترف الجمیع بصحته،و لم یکن أمیر المؤمنین«علیه السلام»لیحتج بباطل،لا سیما و هو فی مقام المنازعة،و التوصل بفضائله إلی أعلی الرتب التی هی الإمامة و الخلافة للرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و إحاطة علمه بأن الحاضرین معه فی الشوری یریدون الأمر دونه،مع قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:علی مع الحق و الحق مع علی یدور حیثما دار (1).

ما ذکره صاحب العبقات

و ذکر العلامة المتبحر السید حامد حسین الموسوی الهندی فی کتابه عقبات الأنوار،الجزء الرابع:طائفة من أسماء رواة حدیث الطیر،بلغوا

ص :209


1- 1) الفصول المختارة ص 97 و بحار الأنوار ج 10 ص 431 و 432 و ج 38 ص 357 و 358.

(91)شخصا منهم:أبو حنیفة،و أحمد بن حنبل،و عباد بن یعقوب الرواحبی،و غیرهم.و عد(250)کتابا من مؤلفات أهل السنة نقلت هذا الحدیث.

و قال الخوارزمی:«أخرج الحافظ ابن مردویه هذا الحدیث بمئة و عشرین إسنادا» (1).

و قال الذهبی فی ترجمة الحاکم النیسابوری:و أما حدیث الطیر فله طرق کثیرة جدا،قد أفردتها بمصنف،و مجموعها یوجب أن یکون الحدیث له أصل (2).

المؤلفات فی طرق حدیث الطیر

و ذکر صاحب عقبات الأنوار ثمانیة کتب ألفت فی طرق حدیث الطیر، و هی:

1-طرق حدیث الطیر و ألفاظه،لمحمد بن جریر الطبری المفسر، و صاحب التاریخ،و المتوفی سنة 310 ه.

ص :210


1- 1) مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 46 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 329.
2- 2) تذکرة الحفاظ ج 3 ص 1042 و الطبقات الشافعیة ج 4 ص 165 الطبقة الثانیة. و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 179 و الغدیر ج 1 ص 156 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 154 و فتح الملک العلی للمغربی ص 13.

2-کتاب حدیث الطیر،لأحمد بن محمد بن سعید،المعروف بإبن عقدة المتوفی سنة 333 ه.

3-کتاب طرق حدیث الطائر،لأبی عبید اللّه بن أحمد الأنباری المتوفی سنة 356 ه.

4-کتاب جمع طرق حدیث الطیر،لأبی عبد اللّه الحاکم النیشابوری، المعروف ب«ابن البیع»صاحب المستدرک علی الصحیحین،المتوفی سنة 407 ه.

5-کتاب طرق حدیث الطیر،لأحمد بن موسی بن مردویه الأصفهانی،المتوفی سنة 410.

6-کتاب الطیر لأبی نعیم،أحمد بن عبد اللّه الأصفهانی،المتوفی سنة 430.

7-کتاب طرق حدیث الطیر،لأبی طاهر محمد بن أحمد بن علی، المعروف بابن حمدان،المتوفی سنة 441 ه.

8-کتاب طرق حدیث الطیر لشمس الدین محمد بن أحمد الذهبی المتوفی سنة 748 ه. (1).

بین الحاکم و الذهبی

تقدم:أن الحاکم النیشابوری روی حدیث الطیر فی مستدرکه،و صححه

ص :211


1- 1) عبقات الأنوار ج 4(المقدمة).

علی شرط الشیخین.و قال:رواه عن أنس جماعة من أصحابه،زیادة علی ثلاثین نفسا.ثم صحت الروایة عن علی،و أبی سعید الخدری و سفینة.

و بعد ما تقدم نقول:

ذکر العلامة الحجة الشیخ محمد حسن المظفر ما مؤداه:أن الحاکم رواه من طریقین:عن إبراهیم بن ثابت البصری القصار،عن ثابت البنانی،عن أنس.فتعقبه الذهبی:بأن إبراهیم بن ثابت ساقط.

و یرد علیه:أنه ذکر فی میزان الإعتدال:أنه لا یعرف حاله جیدا.فعدم معرفة الذهبی بحال الراوی جیدا لا یعنی سقوط ذلک الراوی عند من عرفه جیدا.کما أن عدم معرفة الذهبی،لا یعنی أن لا یعرفه غیره،و قد عرفه الحاکم و صحح حدیثه علی شرط الشیخین..

کما أن الذهبی تعقب الحدیث الأول:بأن فی سنده محمد بن أحمد بن عیاض،عن أبیه.

فقال:ابن عیاض لا أعرفه.

و لکنه قال فی میزان الإعتدال،فی ترجمة محمد بن أحمد بن عیاض،بعد ما ذکر روایته لحدیث الطیر بالسند الذی ذکره الحاکم:

«قال الحاکم:هذا علی شرط البخاری و مسلم،ثم قال الذهبی:الکل ثقات إلا هذا.یعنی محمدا،فأنا أتهمه به.ثم ظهر لی أنه صدوق»..

إلی أن قال:«فأما أبوه فلا أعرفه».

و نعود فنکرر:إن عدم معرفة الذهبی له لا تضر بعد ما عرفه الحاکم،

ص :212

و صحح حدیثه علی شرط الشیخین (1).

و کیفما کان،فإن الذهبی نفسه قد ألف فی حدیث الطیر کتابا،و قال عن طرق الحدیث الکثیرة:إنها توجب أن له أصلا..فما معنی أن یتهم به هذا و ذاک؟!

کما أنه هو نفسه قد روی حدیث الطیر فی ترجمة جعفر بن سلیمان الضبعی بسند صحیح،لأنه روا،عن قطن بن نسیر،عن جعفر بن سلیمان الضبعی،(و هما من رجال مسلم)عن عبد اللّه بن المثنی بن عبد اللّه بن أنس (و هو من رجال البخاری)عن أنس..

و علی کل حال،فإن طرق حدیث الطیر کثیرة و غزیرة..و المصادر التی أوردته أکثر و أغزر (2).

ص :213


1- 1) دلائل الصدق ج 2 ص 281.
2- 2) إننا نحیل هنا علی بعض المصادر التی ذکرت حدیث الطیر،و نترک سائرها لمن أراد التتبع و الإستقصاء،فنقول: سنحاول أن نذکر شطرا مما ذکره فی إحقاق الحق(قسم الملحقات)ج 5 ص 318- 368 و ج 16 ص 169-219 و ج 21 ص 222-242 و غیر ذلک.فلاحظ: صحیح الترمذی(ط الصاوی بمصر)ج 5 ص 300 و الخصائص للنسائی ص 29 ح 10 و المناقب لابن المغازلی من ص 156 إلی ص 177 و ترجمة الإمام علی بن أبی طالب من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 105-134.و المعجم الکبیر للطبرانی ج 7 ص 95 و فضائل الصحابة لأحمد بن حنبل ص 560 و عن-

2)

-طبقات المحدثین بأصبهان،و عن الرسالة القوامیة،و مناقب الصحابة للسمعانی،و الجمع بین الصحاح للعبدری الأندلسی،و شرح الأرجوزة للآبی، و مفتاح النجا،و تجهیز الجیش و الأربعون حدیثا لعطاء اللّه الشیرازی،و مناقب العشرة. و راجع:مصابیح السنة ص 202 و المناقب للخوارزمی(ط مرکز النشر الإسلامی) ص 108 و 115 و فرائد السمطین ج 1 ص 209-214.و جامع الأصول(ط السنة المحمدیة بمصر)ج 9 ص 471 و أسد الغابة ج 4 ص 30 و تذکرة الخواص ص 44 و عن شرح نهج البلاغة للمعتزلی(ط القاهرة)ج 4 ص 221 و کفایة الطالب ص 144-156 و ذخائر العقبی ص 61 و 62 و تاریخ الإسلام للذهبی (الخلفاء الراشدون)ص 633 و البدایة و النهایة ج 7 ص 305 و 351 و 350 و 353 و مشکاة المصابیح(ط دلهی-الهند)ص 564 و شرح دیوان أمیر المؤمنین للمیبدی(مخطوط)ص 190 و کنوز الحقائق ص 24 و ذخائر المواریث ج 1 ص 18 و ینابیع المودة ص 56 و 203 عن الترمذی،و أبی داود،و الجزلی و البغوی.و سعد الشموس و الأقمار(ط التقدم العلمیة بالقاهرة سنة 1330) ص 209 و تاریخ آل محمد ص 52 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 130 و 131 و تلخیصه للذهبی(مطبوع بهامشه ج 3 ص 130 و 131 و مجمع الزوائد ج 9 ص 125 و 126)و مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 46 و المواقف للأیحجی (ط الأستانة مع شرح الجرجانی)ج 2 ص 615 و تاریخ بغداد ج 11 ص 376 و ج 3 ص 171 و ج 8 ص 382 و ج 9 ص 369 و الإتحاف ص 8 و تاریخ-

ص :214

2)

-جرجان ص 134 و میزان الإعتدال ج 1 ص 329 و 321 و ج 3 ص 380 و العثمانیة للجاحظ ص 134 و 139 و حیاة الحیوان(ط القاهرة)ج 2 ص 340 و ذکر أخبار إصبهان ج 1 ص 232-205 و حلیة الأولیاء ج 6 ص 339 و منتخب کنز العمال(مطبوع بهامش مسند أحمد)ج 5 ص 53 و موضح أوهام الجمع و التفریق ج 2 ص 398 و 304 و نزهة المجالس ج 2 ص 212 و شرح المقاصد ج 2 ص 219 و لسان المیزان ج 5 ص 199 و ج 1 ص 37 و نظم درر السمطین ص 100 و أرجح المطالب(ط لاهور)ص 502 و 501 و مناقب سیدنا علی،للحیدر آبادی ص 17 و أشعة اللمعات(ط نول کشور)ج 4 ص 677 و شرح وصایا أبی حنیفة(ط إسلامبول)ص 176 و النکت الظراف علی الأطراف(مطبوع مع تحفة الأشراف)ص 94 و جمع الفوائد(ط بلدة میریة فی الهند)ج 2 ص 211 و الرصف ص 369 و کنز العمال(ط حیدر آباد-الدکن) ج 15 ص 147 و وسیلة النجاة(ط کلشن فیض-لکنهو)ص 114 و تحفة الأشراف بمعرفة الأطراف(ط بمبئ)ص 94 و قرة العینین(ط بشاور) ص 119 و 166 و تقریب المرام للسنندجی(ط بولاق)ص 332 و إتحاف السادة المتقین(ط المیمنیة بمصر)ج 7 ص 120 و مرقاة المفاتیح(ط ملتان)ج 11 ص 343 و مودة القربی(ط لاهور)ص 87 و تفریح الآل و الأحباب فی مناقب الآل و الأصحاب(ط الهند)ص 308 و الإدراک للواسطی(ط کانبور)ص 46 و البریقة المحمودیة(ط مصطفی الحلبی بالقاهرة)ج 1 ص 211 و مرآة المؤمنین ص 34 و المعیار و الموازنة ص 224 و الکامل لابن عدی(ط بیروت)ج 6-

ص :215

لا قیمة لهملجات ابن تیمیة

و ذلک کله یدلنا:علی أنه لا قیمة لقول ابن تیمیة:إنه لم یرو حدیث الطیر أحد من أصحاب الصحاح،و لا صححه أئمة الحدیث.

و الحال:أنه رواه الترمذی،و النسائی،و صححه الحاکم،و رواه الذهبی بسند لا شبهة فی صحته عندهم.

کما لا قیمة لقول ابن تیمیة:إن الحدیث عند أهل المعرفة و العلم من المکذوبات و الموضوعات..

فإن کثرة طرق الحدیث تمنع من تکذیبه،و الحکم علیه بالوضع،کما أن الحاکم قد صححه علی شرط الشیخین،و الذهبی حکم بأن له أصلا..

و لیس فی أهل العلم و المعرفة من حکم بکذب و وضع هذا الحدیث،

2)

-ص 2309 و 2449 و ج 2 ص 793 و 773 و ج 7 ص 2738 و الجوهرة(ط دمشق)ص 63 و عن مختصر تاریخ دمشق(مخطوط)ج 17 ص 144 و 145. و راجع:بحار الأنوار ج 38 ص 348-358 و الأمالی للصدوق المجلس 94 حدیث 3 ص 389 و الفصول المختارة ص 60 فما بعدها،و الطرائف ص 18 و تذکرة الحفاظ ج 3 ص 1042 و عبقات الأنوار ج 4 و دلائل الصدق ج 2 ص 280 فما بعدها،و العلل المتناهیة ج 1 ص 227 و 228 و تاریخ دمشق الکبیر(ط دار إحیاء التراث العربی سنة 1421 ه)ج 45 ص 185-196 و الأمالی للطوسی ص 159 و عن الإحتجاج ج 1 ص 104-105 و الیقین ص 113 و بشارة المصطفی ص 202-204.

ص :216

إلا إن کان ابن تیمیة نفسه،و من هم علی شاکلته ممن یتعصب علی علی «علیه السلام»،و یجهد لإبطال فضائله،وردها (1).

حدث واحد أم أحداث؟!

هناک اختلافات بین عدد من نصوص حدیث الطیر..و ربما یجعل البعض هذا الإختلاف منشأ للقول بتعدد الوقائع التی تشابهت فی بعض عناصرها.و لا مانع من ذلک،إذا کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه أراد أن یکرر تأکیده علی مضمون بعینه،فیعید نفس الموقف کلما حضرت المناسبة التی تصلح له.

فتعدد الوقائع،و اختلافها فی بعض الخصوصیات الجانبیة،أو اختلاف بعض الأشخاص فیها،لا یضر فیما یرمی النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی التأکید علیه،و نشره فی الناس.

و لذلک نلاحظ:

1-أن هناک روایة تقول:إن عائشة هی التی منعت علیا«علیه السلام»من الدخول.

و أخری تقول:إن أنسا هو الذی منعه من ذلک.

و ثمة روایة یظهر منها:أنه لم یمنع أصلا (2).

ص :217


1- 1) دلائل الصدق ج 2 ص 283.
2- 2) ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 105 و تاریخ-

أما الروایات الساکتة عن ذکر رده،فلعلها أرادت اختصار ما جری، أو أنها سعت لحفظ ماء وجه أنس.

2-روایة الإحتجاج،التی تنص علی منع عائشة لعلی«علیه السلام» تقول:إن جبرئیل هو الذی جاء بالطیر من الجنة (1).

و أخری تقول:إن امرأة من الأنصار جاءت بها (2).

و ثالثة تقول:جاءت بها أم سلیم (3).

2)

-مدینة دمشق ج 42 ص 245 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 204 و ج 16 ص 215 و ج 30 ص 254 و عن مختصر تاریخ دمشق(ط دار الفکر) ج 17 ص 361 و المناقب للخوارزمی ص 77.

ص :218


1- 1) راجع:الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 292 و بحار الأنوار ج 38 ص 348 و مدینة المعاجز ج 1 ص 388.
2- 2) فرائد السمطین ج 1 ص 214 و ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 133 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 258 و المطالب العالیة ج 4 ص 62 و تذکرة الخواص ص 44 و عن مسند أحمد،و عن مناقب العشرة للنقشبندی ص 10 و العمدة لابن البطریق ص 242 و الطرائف لابن طاووس ص 71 و بحار الأنوار ج 38 ص 355 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 448 و نهج الإیمان ص 331 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 360 و ج 21 ص 239 و 242.
3- 3) حلیة الأولیاء ج 6 ص 339 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 166-

و لعل هذه الروایة لا تنافی سابقتها.

و رابعة تقول:جاءت بها أم أیمن (1).

3-هل الهدیة کانت دجاجة طبختها امرأة من الأنصار؟! (2).

أم کانت من الحباری؟! (3).

3)

-و تاریخ مدینة دمشق ج 37 ص 406 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 22 ص 181 و 183.

ص :219


1- 1) المستدرک للحاکم ج 3 ص 131 و ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 114 و 131 و موضح أوهام الجمع و التفریق(ط حیدر آباد)ج 2 ص 304 و البدایة و النهایة ج 7 ص 351 و مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 170 و أمالی المحاملی ص 443 و المعجم الأوسط ج 2 ص 206 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 334 و 361 و ج 16 ص 171.
2- 2) ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 105 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 245 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 204 و ج 16 ص 215 و ج 30 ص 254 و عن مختصر تاریخ دمشق(ط دار الفکر) ج 17 ص 361 و المناقب للخوارزمی ص 77.
3- 3) تاریخ بغداد ج 1 ص 376 و البدایة و النهایة ج 7 ص 353 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 390 و ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی) ج 2 ص 107 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 245 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 5 ص 344 و ج 5 ص 359 و ج 16 ص 173 و ج 30 ص 242-

أم کانت نحامة مشویة،أم نحامات؟! (1).

أم حجل مشوی،أم حجلات؟! (2).

أم قطاتان؟! (3).

3)

-عن کفایة الطالب(ط الغری)ص 62 و عن مختصر تاریخ دمشق(ط دار الفکر)ج 17 ص 62.

ص :220


1- 1) مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 156 و کفایة الطالب ص 155 و ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 119 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 250 و 251 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 310 و غایة المرام ج 5 ص 69 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 16 ص 204 و 30 ص 244.
2- 2) ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 112 و البدایة و النهایة ج 7 ص 350 و شرح الأخبار ج 1 ص 137 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 310 و نظم درر السمطین ص 100 و حلیة الأولیاء ج 6 ص 339 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 166 و تاریخ مدینة دمشق ج 37 ص 406 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 22 ص 181 و 183 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 207.
3- 3) مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 161 و نهج الإیمان ص 333 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 310 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 337 و ج 16 ص 201 و غایة المرام ج 5 ص 71.

أم یعاقیب؟! (1).

4-هل کانت طیرا کما فی أکثر الروایات؟!.

أو کانت طیرین؟! (2).

و قد یقال:لا منافاة بینهما،إذ لعل المراد بالطیر اسم الجنس،الصادق علی القلیل و الکثیر..

أم کانت طوائر(أو أطیار (3))؟!

ص :221


1- 1) مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 158 و العمدة لابن البطریق ص 244 و غایة المرام ج 5 ص 70 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 356 و ج 16 ص 197.
2- 2) فرائد السمطین ج 1 ص 214 و ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 133 و المطالب العالیة ج 4 ص 62 و تذکرة الخواص ص 44 و عن مسند أحمد،و عن مناقب العشرة للنقشبندی ص 10 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 5 ص 360 و ج 16 ص 171 و ج 21 ص 239 و 242 و العمدة لابن البطریق ص 242 و الطرائف لابن طاووس ص 71 و بحار الأنوار ج 38 ص 355 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 448 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 258 و نهج الإیمان ص 331.
3- 3) کفایة الطالب ص 151 و ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی) ج 2 ص 133 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 258 و مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 168 و تاریخ بغداد ج 14 ص 317 و عوالی اللآلی ج 1 ص 108-

5-و هل ردوا علیا«علیه السلام»مرتین،ثم دخل فی الثالثة؟!کما ورد فی العدید من الروایات.

أم ردوه ثلاث مرات،و دخل فی الرابعة؟! (1).

هذا بالإضافة إلی اختلافات أخری لا حاجة إلی التعرض لها،و قد ظهر،و سیظهر شطر منها فی سیاق حدیثنا هذا..

و لا بأس بملاحظة النص التالی:

حدیث الطیر عن جابر

و روی هذا الحدیث عن جابر بطریقة مختلفة تماما عما هو مروی عن

3)

-و مجمع الزوائد ج 9 ص 126 و سیر أعلام النبلاء ج 9 ص 51 و عن حلیة الأولیاء ج 10 ص 243 و أمالی المحاملی ص 445 و العهود المحمدیة ص 159 و الکامل لابن عدی ج 7 ص 122 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 322 و 337 و 361 و ج 16 ص 171 و 181 و 201 و ج 30 ص 245 و 252 و العمدة لابن البطریق ص 245 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 310 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 254 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 633 و غایة المرام ج 5 ص 71.

ص :222


1- 1) فرائد السمطین ج 1 ص 209 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 251 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 30 ص 243 و عن مختصر تاریخ دمشق(ط دار الفکر) ج 17 ص 62.

غیره،حیث ذکر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»بعث إلی أبی بکر و عمر،فجاءا، ثم دعا اللّه أن یسوق إلیهم رابعا،یحب اللّه و رسوله،و یحبه اللّه و رسوله.ثم دعا أن یجعله علیا.

فجاء علی«علیه السلام».و لیس فی الروایة أنهم ردوه مرة بعد أخری.

ثم ذکرت الروایة إشراک ابن مسعود و جابر أیضا (1).

فإذا صحت هذه الروایة،فهل لنا أن نحتمل أنه«صلی اللّه علیه و آله» أراد أن یسمع أبا بکر و عمر مقالته فی علی«علیه السلام»،لأنه کان یعلم بما یطمحان إلیه،و یدبران له،کما کانت تصرفاتهما تشی به،فأراد أن یبین لهما:

أن الإمامة و الخلافة حق لعلی«علیه السلام»،لأنه أحب الخلق إلی اللّه تعالی.فلا یحق لهما منازعته فی هذا الحق..

علی أفضل الخلق علیه السّلام

و قد دل الحدیث:علی أن علیا«علیه السلام»أفضل الخلق بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لأنه یقول:«علیه السلام»أحب الخلق إلی اللّه تعالی..و قد استثنیا الرسول،لأنه هو القائل لذلک..و لقیام الإجماع علی أنه

ص :223


1- 1) ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 105 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 245 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 204 و ج 16 ص 215 و ج 30 ص 254 و عن مختصر تاریخ دمشق(ط دار الفکر) ج 17 ص 361 و المناقب للخوارزمی ص 77.

لیس أحب إلی اللّه منه.

المراد بحب اللّه لعلی علیه السّلام

و المراد بحب اللّه له لیس هو هذا الإنفعال النفسانی الذی یسمیه البشر حبا،لأنه تعالی منزه عن الإنفعالات و التغیرات.

بل المراد به:هو کثرة الثواب،و التوفیقات،و الهدایات المترتبة علی کثرة طاعات علی«علیه السلام»،و علی اتصافه بالصفات الحسنة..

فلا بد من وجود فضیلة،أو خصلة کریمة،أو عمل حسن لدی علی «علیه السلام»یوجب ثواب اللّه تعالی،و إکرامه له..

و لأجل ذلک قال تعالی: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّٰهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّٰهُ (1)،فإن اتباع الرسول طاعة،و عمل حسن،یوجب المزید من ثواب اللّه تعالی.و لذلک ترتب حب اللّه لهم علی متابعتهم للرسول.

و من الواضح:أنه لا یمکن أن یثیب اللّه العاصی،و المقصر،أکثر من المطیع المکثر من الأعمال الصالحة،لحکم العقل بقبح تفضیل الناقص علی الکامل،و العاصی علی المطیع،و الجاهل علی العالم.و المتقدم فی الکمالات المتفوق فیها علی فاقدها أو القاصر فیها.

و لعلک تقول:

لعله«علیه السلام»کان فی ذلک الوقت أحب الخلق إلی اللّه،ثم صار

ص :224


1- 1) الآیة 31 من سورة آل عمران.

غیره أحب إلی اللّه منه.

و نجیب:

بأن جعل الإمامة و الخلافة یدل علی أنه«علیه السلام»کان هو الأفضل فی جمیع الأحوال و سائر الأزمنة..إذ لا یجوز جعل الخلافة لغیر الأفضل کما سنوضحه فی الفقرة التالیة:

الخلافة للأفضل

و إذا کان«علیه السلام»هو الأفضل کان هو الأحق بالخلافة،و لذلک نصبه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأمر من اللّه تعالی خلیفة،و وصیا و إماما للناس من بعده،و أخذ له البیعة من الناس یوم الغدیر،و نص علیه فی مقامات کثیرة قبل ذلک و بعده،و إلی حین وفاته«صلی اللّه علیه و آله».

و یقبح من الحکیم،و لا یجوز عند العقل القویم تقدیم غیر الأفضل علی الأفضل..فکیف یجوز تقدیم من لم تثبت له فضیلة إلا من طریق محبیه و مؤیدیه المستفیدین من سلطانه؟!بل قد ثبتت له هفوات عدیدة علی لسان نفس هؤلاء الناس،فضلا عما رواه غیرهم.

تقدیم المفضول علی الفاضل

و لعلک تقول:

إن المعتزلة البغدادیین لا یرون بأسا بتقدیم المفضول علی الفاضل لحکمة یراها.و قال المعتزلی فی شرحه لنهج البلاغة:«الحمد للّه الذی قدم

ص :225

المفضول علی الفاضل لحکمة اقتضاها التکلیف» (1).

و نجیب:

بأن التقدیم لم یکن من اللّه تعالی،لیقال:إن ذلک ینقض ما قلناه،بل الناس هم الذین قدموا من یصفونه بالمفضول.و إنما فعلوا ذلک بأهوائهم، و ما ظنوه منافع شخصیة لهم.و قد خالفوا بهذا الذی فعلوه أمر اللّه تعالی، الذی جعل الفاضل خلیفة علیهم دون سواه..

فلا معنی لقول المعتزلی:إن اللّه هو الذی قدم أبا بکر،و لا سبیل لا دعاء وجود حکمة اقتضاها التکلیف دعت إلی ذلک..فإن الملتزمین بخلافة أبی بکر لا یدعون الخلافة له بالنص،بل یدعونها له بالإنتخاب فی السقیفة.

مع العلم بأنه حتی الإنتخاب فی السقیفة لم یحصل.بل الذی حصل هو التغلب بواسطة التهدید،و إثارة الإنقسامات و الخلافات،و بالضرب علی الوتر العشائری،و العصبیات و المنافسات القبلیة کما أوضحناه فی هذا الکتاب حین الکلام حول أحداث السقیفة..

شک علی علیه السّلام فی کلام عائشة

لقد کان علی«علیه السلام»یتعامل مع موضوع الأمن الشخصی لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بکل دقة و حکمة،فلا مجال للتعامل بمنطق غض النظر و التغاضی،لإمکان أن تتسلل بعض السلبیات من خلال هذا التغاضی بالذات،و لذلک نلاحظ:أنه یبادر إلی التدقیق فی معانی

ص :226


1- 1) شرج نهج البلاغة للمعتزلی،الجزء الأول،خطبة الکتاب..

کلام عائشة و فی مرامیه،و یسعی لاتخاذ جانب الحیطة و الحذر،و یتساءل «علیه السلام»عن مغزی کلام عائشة،و یزنه بمیزان الحکمة،فلم یره مقبولا و لا معقولا وفق ما یعرفه من النبی«صلی اللّه علیه و آله».إذ لا یستقیم أن تکون عائشة فی الدار و النبی«صلی اللّه علیه و آله»راقد..

ثم أشار«علیه السلام»إلی تناقض کلام عائشة فی المرة الثانیة،حیث قالت له:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی حاجة.و هذا لا یستقیم،إذ کیف یکون راقدا،و یکون علی حاجة خلال لحظات،و تکون عائشة فی الدار.

و المفروض:أن تکفی هی النبی حاجته،و لذلک عاد مسرعا فی المرة الثالثة،و دق الباب دقا عنیفا،ثم ظهر صدق ما فکر به،إذ لم یکن النبی «صلی اللّه علیه و آله»راقدا،و لا کان علی حاجة..

و ظهر أن عائشة أرادت إبعاد علی«علیه السلام»عن نیل الوسام الذی رصده«صلی اللّه علیه و آله»لمن یحب اللّه و رسوله،و یرسله اللّه لیأکل معه من ذلک الطیر..و أنها ترید أن یکون أبوها هو الذی یأکل من الطیر،و یفوز بذلک الوسام..

عائشة تحقد علی علی علیه السّلام

و قد صرح«صلی اللّه علیه و آله»:بأن عائشة،قد ردت علیا«علیه السلام»،انطلاقا من ضغن فی قلبها علی علی«علیه السلام».و لیس الأمر مجرد حب الخیر لأبیها.

ص :227

و اللافت:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین أخبر عائشة بأن الضغن هو الذی دعاها لرد علی«علیه السلام»فی المرتین،و بأنه«صلی اللّه علیه و آله»یعرف بما فی قلبها علی علی«علیه السلام»لم تنکر هی ذلک..

ثم أخبرها النبی«صلی اللّه علیه و آله»بتفاصیل ما یجری بدقة،لا مجال معها لاحتمال حصول بداء فی شیء من ذلک،فقد أخبرها بحربها لعلی، و بأنها ترکب الشیطان،و تنبحها کلاب الجوأب..و بغیر ذلک مما یجری لها، و بأنها سترجع صاغرة،لا تبلغ ما ترید.و بغیر ذلک

التنسیق الأمنی

و تضمنت روایة الإحتجاج:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان إذا أراد أن یتجه إلی موضع أعلم علیا بذلک.فإذا أبطأ أسرع علی«علیه السلام» إلیه،لیعرف خبره.

و یبدو:أن هذا من الإحتیاطات الأمنیة التی کان علی«علیه السلام» متکفلا بها،فقد کان«علیه السلام»یتولی حراسة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و قد اختار أسطوانة فی المسجد یصلی عندها،و هو یؤدی مهمته هذه..و ها هو هنا یرید أن یبقی«علیه السلام»علی علم مسبق بالمواضع التی یکون فیها،ثم هو یرید أن یبقی علی علم بما یجری له.

و فی بدر کان یتفقد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»باستمرار،لیطمئن علی سلامته.

و فی بعض النصوص أیضا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»إذا أراد أن یدخل إلی الحجرة،کان شخص یدخل إلیها قبله.حیث إن التعلیل الأقرب لذلک

ص :228

هو إرادة الإطمئنان إلی خلو المکان من کل ما یخشی منه.

و هذا احتیاط محمود،فإن المتربصین شرا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کثیرون،و هو یتعرض لمؤامرات مختلفة من المشرکین و الیهود، و المنافقین،و حتی من بعض أصحابه المتظاهرین بمحبته،و الحریصین علی ملازمته..و قد نفروا به ناقته لیلة العقبة،لکی تلقیه إلی الوادی..و ذلک بعد عودته من غدیر خم،أو من تبوک..

فلا عجب إذا کان قلب علی«علیه السلام»:لا یسکن و لا یثبت،و لا یستقر علی فراقه«صلی اللّه علیه و آله»ساعة واحدة،و ذلک خوفا و قلقا علیه،و محبته له..

غیر أن الأکثر إثارة هنا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»حتی حین یرید أن یدخل إلی بیت إحدی نسائه کان یخبر علیا«علیه السلام»بذلک..فهل کان أیضا«صلی اللّه علیه و آله»لا یشعر بالأمن،أو کان علی«علیه السلام»یقلق علیه حتی فی هذه المواضع؟!

النبی صلّی اللّه علیه و آله یردّ أبا بکر و عمر

و ورد فی بعض نصوص حدیث الطیر:أنه أتی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و عنده طائر،فقال:

اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک،یأکل معی من هذا الطیر.

فجاء أبو بکر،فرده.

ثم جاء عمر،فرده.

ص :229

(و فی نص آخر:ثم جاء عثمان فرده).ثم جاء علی،فأذن له (1).

و نقول:

إن ظاهر هذه الروایة:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی ردهم،و أذن لعلی«علیه السلام»،و معنی ذلک:أن المردودین لم یکونوا أحب خلق اللّه إلی اللّه تعالی..

بل تدل الروایة:علی أنهم یستحقون الفضیحة بین الناس،و إسقاط محلهم،و إثارة الشبهة حولهم و الریب فیهم،و التساؤل عما أوجب لهم هذه العقوبة المسقطة للمقام.

و هل جاء أبو بکر بدعوة عائشة،ثم جاء عمر بدعوة حفصة،ثم جاء عثمان بإشارة أحد محبیه علیه؟!أم أن مجیئهم جمیعا کان بمحض الصدفة،أو بتدبیر إلهی؟!

ص :230


1- 1) خصائص الإمام علی بن أبی طالب للنسائی ص 51 و ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 27 و البدایة و النهایة ج 7 ص 305 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 388 و عن أبی یعلی،و مجمع الزوائد ج 9 ص 125 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 107 و عن مختصر تاریخ دمشق (مخطوط)ج 17 ص 144 و 145 و مسند أبی یعلی ج 7 ص 105 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 39 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 254 و إمتاع الأسماع ج 7 ص 298 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 319 و 324 و ج 21 ص 230 و 235 و ج 30 ص 253.

قد یقال:إن النص التالی یقرب احتمال أن تکون عائشة و حفصة أشارتا علی أبیهما بالمجیء،لنیل و سام عظیم تهفو له النفوس،و تطمح إلیه الأنظار،و النص هو التالی:

اللهم اجعله أبی

قال أبو یعلی:حدثنا قطعن بن بشیر،حدثنا جعفر بن سلیمان الضبعی، حدثنا عبد اللّه بن مثنی،حدثنا عبد اللّه بن أنس،عن أنس بن مالک،قال:

أهدی لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حجل مشوی بخبزه و ضیافة (کذا)،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک،یأکل معی من هذا الطعام.

فقالت عائشة:اللهم اجعله أبی.

و قالت حفصة:اللهم اجعله أبی.

و قال أنس:و قلت:اللهم اجعله سعد بن عبادة.

قال أنس:فسمعت حرکة بالباب (1)..ثم ذکر مجیء علی«علیه

ص :231


1- 1) ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 112 و البدایة و النهایة ج 7 ص 350 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 387 و شرح الأخبار ج 1 ص 428 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 311 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 247 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 333 و ج 21 ص 228 و ج 30 ص 242.

السلام»،ورده إیاه..إلخ..

أمنیات عائشة و حفصة

و عن تمنیات عائشة المشار إلیها نقول:

هل أرادت عائشة البر بأبیها،فتمنت له أن یکون أحب الخلق إلی اللّه؟!و کذلک أرادت حفصة؟!

أم أن المطلوب هو الحصول علی ما ینفع أباها فی أن یرضی به الناس خلیفة بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!و بغض النظر عن هذا و ذاک، نلاحظ ما یلی:

إن هذا الحدیث یدل علی عدم صحة ما یزعم:من أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»سئل عن أحب الناس إلیه،فقال:عائشة.

فقالوا له:من الرجال؟!

فقال:أبوها (1).

ص :232


1- 1) مسند أحمد ج 4 ص 203 و ج 6 ص 241 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 4 ص 192 و ج 5 ص 113 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 7 ص 109 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 38 و سنن الترمذی ج 5 ص 364 و 365 و 366 و فضائل الصحابة للنسائی ص 8 و المستدرک للحاکم ج 4 ص 12 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 370 و ج 7 ص 299 و ج 10 ص 233 و شرح مسلم للنووی ج 15 ص 153 و عمدة القاری ج 16 ص 181 و ج 18 ص 13 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7-

1)

-ص 476 و منتخب مسند عبد بن حمید ص 121 و بغیة الباحث ص 289 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 564 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 39 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 309 و 326 و ج 16 ص 40 و المعجم الکبیر ج 23 ص 43 و 44 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 967 و ج 4 ص 1883 و الجامع الصغیر للسیوطی ج 1 ص 37 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 12 ص 133 و 500 و 510 و 523 و شرح مسند أبی حنیفة ص 253 و 466 و فیض القدیر ج 1 ص 218 و تفسیر البغوی ج 4 ص 207 و الجامع لأحکام القرآن ج 14 ص 218 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 176 و ج 8 ص 67 و تاریخ بغداد ج 11 ص 423 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 199 و ج 30 ص 134 و 135 و 136 و 137 و ج 44 ص 221 و أسد الغابة ج 5 ص 503 و تهذیب الکمال ج 35 ص 235 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 142 و 147 و 148 و میزان الاعتدال ج 2 ص 349 و الإصابة ج 4 ص 149 و تهذیب التهذیب ج 12 ص 386 و لسان المیزان ج 3 ص 216 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 4 ص 246 و الوافی بالوفیات ج 16 ص 342 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 3 ص 283 و ج 5 ص 238 و ج 8 ص 100 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 405 و عیون الأثر ج 2 ص 383 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 333 و ج 3 ص 520 و 521 و ج 4 ص 435 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 170 و 255 و عیون أخبار الرضا ج 1 ص 202 و الإیضاح لابن شاذان ص 254 و شرح الأخبار ج 3 ص 55 و ذخائر العقبی ص 35 و الصوارم المهرقة ص 322 و بحار الأنوار ج 33 ص 224 و ج 49 ص 192.

ص :233

فإن ذلک لوصح لم یکن مجال للتمنی،بل سوف تتیقن عائشة بأن أباها هو المطلوب،و هو الفائز بهذا الوسام.کما أنه لم یکن لتمنی حفصة معنی..

أبو بکر لم یکن معروفا بالفضل

ثم إن هذا یدل علی أن عائشة و حفصة و أنسا لم یکونوا یعرفون فضلا لأبی بکر یمیزه عن عمر،أو عن سعد بن عبادة.و لذلک قالت عائشة و حفصة:اللهم اجعله أبی..

و قال أنس:اللهم اجعله سعد بن عبادة.

مع أن المفروض هو:أن هؤلاء قریبون من الرسول،و یمکنهم سؤاله عن أی شیء!!فکیف انقلبت الأمور بین لیلة و ضحاها،و صار أبو بکر أفضل الناس و أحب الناس إلی اللّه و رسوله.کما یقول محبوه،و من هم من حزبه؟!

فشل السیاق علی الإمتیازات!!

و کشاهد علی ما سبق،و لکن فی سیاق آخر،نقول:

لقد وجدنا من عائشة و حفصة تصرفا مشابها فی أکثر من موقف و مقام،فقد تسابقتا إلی تقدیم أبویهما فی قضیة الصلاة بالناس فی مرض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حیث أمرت عائشة أباها،و أمرت حفصة أباها بالصلاة بالناس.

فصلی أبو بکر،فبادر بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»رغم مرضه إلی

ص :234

عزله..کما ذکرناه فی کتابنا هذا..و فی کتاب الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله».

و مرة أخری یتسابقان أیضا فی هذا المجال.

فعن ابن عباس:لما مرض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مرضه الذی مات فیه قال:ادعوا لی علیا.

قالت عائشة:ندعو لک أبا بکر؟!

قالت حفصة:ندعو لک عمر؟!

قالت أم الفضل:ندعو لک العباس؟!

فلما اجتمعوا رفع رأسه فلم یر علیا«علیه السلام»فسکت.

فقال عمر:قوموا عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).

و فی نص آخر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:ادعو إلیّ حبیبی،فدعوا أبا بکر،ثم عمر،فأعرض عنهما،فدعوا له علیا،فلما رآه أفرج له الثوب

ص :235


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 356 و مناقب آل أبی طالب(ط الأضواء)ج 1 ص 293 و (ط أخری)ج 1 ص 293 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 203 عنه،و بحار الأنوار ج 22 ص 521 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 391 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 439 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 33 و 35 و الجمل للمفید ص 227 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 149 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 397 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 12 ص 89.

الذی کان علیه،ثم أدخله فیه،فلم یزل یحتضنه حتی قبض و یده علیه (1).

و من طریق أهل البیت«علیهم السلام»:أن عائشة دعت أباها، فأعرض عنه،و دعت حفصة أباها فأعرض عنه،و دعت أم سلمة علیا «علیه السلام»،فناجاه طویلا ثم أغمی علیه (2).

و قد ذکرنا هذه الروایات مع مصادرها فی آخر الجزء السابع من هذا الکتاب فی فصل:أحداث جرت فی مرض النبی«صلی اللّه علیه و آله»تحت

ص :236


1- 1) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 1 ص 293 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 203 و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 393 و مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه ص 70 و المناقب للخوارزمی ص 68 و شرح الأخبار ج 1 ص 147 و الأمالی للطوسی ص 332 و الطرائف لابن طاووس ص 154 و العقد النضید و الدر الفرید ص 92 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 175 و کشف الغمة ج 1 ص 100 و الدر النظیم ص 194 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 128 و بحار الأنوار ج 22 ص 455 و 473 و ج 38 ص 308 و 312 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 287 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 335 و ج 15 ص 527 و 528 و 529 و ج 21 ص 670 و 671 و ج 22 ص 212 و 213 و ج 30 ص 652 و ج 31 و ص 52 و راجع:عمدة القاری ج 18 ص 71 و بشارة المصطفی ص 373.
2- 2) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 1 ص 293 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 203 و بحار الأنوار ج 22 ص 521 و الدر النظیم ص 194.

عنوان:علی«علیه السلام»یروی و یستدل.و قد ذکرنا هناک بعض ما له ارتباط بهذه الروایات.

حب الرجل لقومه

و یبقی أن نشیر إلی أن الروایات تذکر:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» قال حین سمع جواب أنس:«الرجل یحب قومه».کما ذکرته بعض النصوص.

و نقول:

ألف:إن مراجعة النصوص و المقارنة بینها تظهر:أن ثمة محاولة للتصرف فیما خاطب به النبی«صلی اللّه علیه و آله»أنسا بعد سماع جوابه، و ذلک بهدف تلطیف الجواب مهما أمکن.

بل قد یظهر من بعضها:أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان بصدد التعبیر عن الرضا،أو الإستحسان لتصرف أنس.و التصرف بکلام رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»إلی هذا الحد غیر مقبول،لأنه یصل إلی حد الخیانة، و الإفتراء علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

ب:لا شک فی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یدین تصرف أنس،لأکثر من سبب،أهونها:أنه قد انساق وراء العصبیة الجاهلیة التی ذمها اللّه و رسوله و الأئمة الطاهرون،و حذروا منها أشد تحذیر.

فعن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:من کان فی قلبه حبة خردل من

ص :237

عصبیة بعثه اللّه یوم القیامة مع أعراب الجاهلیة (1).

و عنه«صلی اللّه علیه و آله»:من تعصب أو تعصّب له،فقد خلع ربقة الإسلام من عنقه.

و فی نص آخر عن الإمام الصادق«علیه السلام»قال:«الإیمان»بدل «الإسلام» (2).

و عن الإمام الصادق«علیه السلام»قال:من تعصب عصبه اللّه بعصابة

ص :238


1- 1) الکافی ج 2 ص 308 و بحار الأنوار ج 70 ص 284 و 289 عن الکافی،و الأمالی للصدوق ص 361 و(ط مؤسسة البعثة)ص 704 و ثواب الأعمال ص 241 و (ط منشورات الشریف الرضی)ص 271 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 371 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 296 و مستدرک الوسائل ج 12 ص 26 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 440 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 250 و نور الثقلین ج 5 ص 71.
2- 2) الکافی ج 2 ص 307 و بحار الأنوار ج 70 ص 291 و 283 و ثواب الأعمال ص 241 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 370 و 373 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 296 و 298 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 439 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 250 و معارج الیقین للسبزواری ص 461 و أعلام الدین للدیلمی ص 401 و الإثنا عشریة للحر العاملی ص 196 و 197 و نور الثقلین ج 5 ص 72.

من نار (1).

و لا شک فی أن تعصب أنس لم یکن للحق و أهله،بل کان تعصبا جاهلیا.

فأولا:إنه أنکر الخیر علی أهل الخیر،و غمطهم حقهم.

ثانیا:إنه أساء إلیهم،و استخف بهم،و بمقامهم،بإرجاعهم ثلاث أو أربع مرات.

ثالثا:إنه لم ینفذ أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».بل خانه،کما ذکره ابن أبی داود.

رابعا:صرحت روایة عن أنس بأنه یقول:إن الذی حمله علی رد علی «علیه السلام»ثلاث مرات هو الحسد له«صلوات اللّه علیه» (2).

خامسا:إنه«صلی اللّه علیه و آله»قد أنکر علی أنس أن یری أن أحدا من الأنصار أفضل من علی«علیه السلام»،و بین له:أن هذا الظلم الشنیع

ص :239


1- 1) الکافی ج 2 ص 308 و بحار الأنوار ج 70 ص 284 و 291 و ثواب الأعمال ص 241 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 371 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 297 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 440 و نور الثقلین ج 5 ص 72 و معارج الیقین للسبزواری ص 461 و الإثنا عشریة للحر العاملی ص 196.
2- 2) مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 174 و مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه ص 140 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 30 ص 249.

لعلی«علیه السلام»،و لأجل ذلک ینکر علیه،و یقول:

«یا أنس،أ و فی الأنصار خیر من علی؟!أ و فی الأنصار أفضل من علی «علیه السلام»؟!» (1).

و هذا یجعل أنسا مصداقا للتفسیر الوارد للعصبیة المذمومة،فقد سئل الإمام علی بن الحسین«علیه السلام»عن العصبیة،فقال:

العصبیة التی یأثم علیها صاحبها:أن یری الرجل شرار قومه خیرا من خیار قوم آخرین.

و لیس من العصبیة أن یحب الرجل قومه.و لکن من العصبیة أن یعین قومه علی الظلم (2).

ص :240


1- 1) بحار الأنوار ج 38 ص 356 و مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 166 و حیاة الحیوان ج 2 ص 297 و نزهة المجالس ج 2 ص 212 و الطرائف ص 18 و(ط الخیام-قم)ص 73 و عن التبر المذاب،و العمدة لابن البطریق ص 248 و بحار الأنوار ج 38 ص 356 و الصراط المستقیم ج 1 ص 193 و غایة المرام ج 5 ص 73 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 16 ص 196.
2- 2) الکافی ج 2 ص 308 و بحار الأنوار ج 70 ص 288 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 373 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 297 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 441 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 251 و نور الثقلین ج 5 ص 73 و الإثنا عشریة للحر العاملی ص 197 و راجع:طبقات خلیفة ص 207 و أسد الغابة ج 5 ص 332.

أما العصبیة المحمودة،فقد بینها أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی خطبته المفصلة،بقوله:«فإن کان لا بد من العصبیة،فلیکن تعصبکم لمکارم الخصال،و محامد الأفعال،و محاسن الأمور» (1).

سادسا:إن ملاحظة نصوص الحدیث تشیر:إلی أن أنس بن مالک قد موّه علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

بل فی بعضها:أنه کذب علیه ثلاث مرات..و هذا یضع علامة استفهام کبیرة حول مدی استقامة أنس،و حول ما یدعی عدالة کل من رأی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،یستدلون علی ذلک بآیات القرآن، و قد ذکرنا أن الآیات لا تدل علی ذلک (2).

و الحدیث الذی یکذب فیه أنس علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و یعترف هو بذلک هو التالی:

عن أنس:بعثتنی أم سلیم إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بطیر مشوی،و معه أرغفة من شعیر،فأتیته به،فوضعته بین یدیه،فقال:یا أنس، ادع لنا من یأکل معنا من هذا الطیر،اللهم آتنا بخیر خلقک.

ص :241


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 150 و بحار الأنوار ج 14 ص 472 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 251 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 166 و نور الثقلین ج 4 ص 338 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام» للقرشی ج 1 ص 416.
2- 2) راجع:صراع الحریة فی عصر المفید.

فخرجت فلم تکن لی همة إلا رجل من أهلی آتیه فأدعوه،فإذا أنا بعلی بن أبی طالب«علیه السلام»،فدخلت فقال:أما وجدت أحدا؟!

قلت:لا.

قال:انظر فنظرت،فلم أجد أحدا إلا علیا.

ففعلت ذلک ثلاث مرات،ثم خرجت،فرجعت،فقلت:هذا علی بن أبی طالب یا رسول اللّه.

فقال:ائذن له.اللهم و إلی،اللهم و إلی،و جعل یقول ذلک بیده،و أشار بیده الیمنی یحرکها (1).

بل هو قد صرح فی روایة أخری عنه:بأنه إنما رد علیا«علیه السلام» فی المرات کلها حسدا منه،فراجع (2).فإن هذا أشنع و أبشع أن تجد صحابیا یحسد أحب الخلق إلی اللّه و رسوله،و یجعل نفسه مصداقا لقوله تعالی: أَمْ یَحْسُدُونَ النّٰاسَ عَلیٰ مٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ (3)،و لقوله تعالی: حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ (4).

سابعا:فی حدیث آخر یعترف أنس:أنه یرد علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أنه کذب علی علی أیضا.

ص :242


1- 1) حلیة الأولیاء ج 6 ص 339 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 346.
2- 2) تقدمت مصادر ذلک.
3- 3) الآیة 54 من سورة النساء.
4- 4) الآیة 109 من سورة البقرة.

فهو یقول:لما وضع بین یدیه قال:اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک یأکل معی من هذا الطیر.

قال أنس:أرید أن یأکله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»وحده.فجاء علی:فقلت رسول اللّه نائم.

قال:فرفع یده ثانیة،و قال:اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک یأکل معی من هذا الطیر،فجاء علی فقلت:رسول اللّه نائم.

قال:فرفع یده الثالثة:فقال:اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک،یأکل معی من هذا الطیر.

قال أنس:کم أرد علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».أدخل.

فلما رآه قال:اللهم و إلی،فأکلا جمیعا (1).

ملاحظة:قوله:اللهم و إلی،یرید أن یعطف کلمة إلی علی کلمة إلیک، لیصیر الکلام هکذا:بأحب خلقک إلیک و إلیّ..

دلالات أخری فی حدیث الطیر

و فی نص آخر یقول أنس:فلما دخل مسح رسول اللّه وجهه،ثم مسح رسول اللّه بوجه علی،ثم مسح وجه علی فمسحه بوجهه.فعل ذلک ثلاث مرات.

فبکی علی،ثم قال:ما هذا یا رسول اللّه؟!

ص :243


1- 1) کفایة الطالب ص 155 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 344.

فقال:و لم لا أفعل بک هذا؟!و أنت تسمع صوتی،و تؤدی عنی،و تبین لهم ما اختلفوا فیه من بعدی.

ثم قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:اللهم إنی سألتک أن تأتینی بأحب خلقک إلیک،یأکل معی من هذا الطیر،فجئت به.اللهم و إنه أحب خلقک إلی (1).

و نقول:

دل هذا الحدیث علی أمور عدیدة،نذکر منها:

1-أن الرسول«صلی اللّه علیه و آله»قد مسح وجهه أولا،ثم مسح وحه علی«علیه السلام».أی أنه أراد أن یبارک علی علی«علیه السلام»بآثار وجهه هو«صلی اللّه علیه و آله».ثم مسح وجه علی«علیه السلام»،و أخذ من آثاره و مسح بها«صلی اللّه علیه و آله»وجهه الشریف،لینال هو«صلی اللّه علیه و آله»من برکات وجه علی«علیه السلام».

و قد کرر ذلک ثلاث مرات،طلبا للمزید من الثواب،و لتأکید المعنی فی الأذهان بصورة نهائیة..

و هذا یبطل ما یزعمه بعض الناس من حرمة التبرک،و اعتباره من الشرک.

2-إن علیا«علیه السلام»قد بکی فرحا برضوان اللّه تبارک و تعالی،

ص :244


1- 1) مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 46 و مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه ص 141 و 142 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 328.

و لم یبک حزنا علی شیء فاته،کما لم یأخذه الزهو و الغرور،بل اعترف للّه بالعبودیة،و أن ما به من نعمة و فضل فمن اللّه سبحانه..

و لأجل ذلک سأل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن السبب الذی أوجب أن یفعل به ما فعله،فإنه لم یر نفسه مستحقا لشیء من ذلک.

3-إنه«صلی اللّه علیه و آله»علل تبرکه بعلی«علیه السلام»بثلاثة أمور:

الأول:أنه یسمع صوته.أی بنحو لا یتیسر لغیره.أی أنه یسمعه فی کل زمان و مکان..و حیثما کان.فدل ذلک علی أن اللّه تعالی قد حباه بهذه المنحة التی لا ینالها إلا من اختاره اللّه لأمر عظیم..و لأنه یستحق هذا الأمر لأهلیة و استعداد کان فیه.

کما أنه یشیر بذلک إلی أنس لیعرفه أن علیا کان مطلعا علی الأمر،غیر أنه کان یعامله بالعفو و الصفح.کما أن ذلک یتضمن دلالة و إشارة إلی صفة من صفات إمامته«علیه السلام».

الثانی:إنه یؤدی عنه.فدل ذلک علی خلافته له،و علی أنه حامل الأمانة بعده،و لا یکلف بهذه المهمة إلا من کان من الأولیاء و الأصفیاء،الذین تلتمس البرکة و الزیادة و السمو الروحی و المادی منه.

الثالث:إنه یملک من المعارف و العلوم ما لیس لدی أحد سواه،فهو القادر علی حل المشکلات،و إزالة الخلافات بعلمه الصائب،و حرصه علی شرع اللّه،و علی کل حقائق الدین،و من کان کذلک،فإن التماس البرکة منه یکون أولی و آکد،لأنه عالم عامل بعلمه.

ص :245

لا أهمیة لأکل الطیر

و قال ابن تیمیة:إن أکل الطیر لیس فیه أمر عظیم هنا یناسب أن یجیء أحب الخلق إلی اللّه لیأکل معه.فإن إطعام الطعام مشروع للبر و الفاجر، و لیس فی ذلک زیادة و قربة عند اللّه لهذا الآکل،و لا معونة علی مصلحة دین و لا دنیا (1).

و أجاب العلامة الحجة الشیخ محمد حسن المظفر بما یلی:

بل هنا أمر عظیم،و هو تعریف الأحب إلی اللّه للناس،بدلیل وجدانی، فإنه آکد من اللفظ،و أقوی فی الحجة.کما عرفهم نبی الهدی«صلی اللّه علیه و آله»:أن علیا حبیب اللّه فی قصة خیبر،بإخبارهم:بأنه یعطی الرایة من یحبه اللّه و رسوله،و یحب اللّه و رسوله،و أن الفتح علی یده.

علی أنه یکفی فی المناسبة رغبة النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأن یأکل مع أحب الخلق إلی اللّه،و إلیه (2).

ألا یعرف النبی صلّی اللّه علیه و آله أحب الخلق إلی اللّه؟!

و قال ابن تیمیة أیضا:هذا الحدیث یناقض مذهب الرافضة،لأنهم یقولون:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یعرف أحب الخلق إلی اللّه.و إنه جعله خلیفة من بعده.و هذا الحدیث یدل علی أنه ما کان یعرف أحب

ص :246


1- 1) دلائل الصدق ج 2 ص 283.
2- 2) دلائل الصدق ج 2 ص 283.

الخلق إلی اللّه..

و أجاب العلامة الحجة المظفر أیضا:بإنّا لا نعرف وجه الدلالة علی أنه لا یعرف.

أتراه لو قال:ائتنی بعلی،یدل علی عدم معرفته له؟!

و کیف لا یعرفه،و قد قال کما فی بعض الأخبار:اللهم ائتنی بأحب الخلق إلیک و إلی؟!

و قال لعلی فی نص آخر:ما حبسک علیّ؟!

و قال له فی بعضها:ما الذی أبطأ بک؟!

فالنبی«صلی اللّه علیه و آله»کان عارفا،لکنه أبهم فی الکلام لیحصل التعیین من اللّه سبحانه،فیعرف الناس:أن علیا«علیه السلام»هو الأحب إلی اللّه تعالی بنحو الإستدلال (1).

حدیث الطیر لا ینافی النبوة

قال علی بن عبد اللّه الداهری:سألت ابن أبی داود بالری عن حدیث الطیر،فقال:إن صح حدیث الطیر فنبوة النبی«صلی اللّه علیه و آله»باطلة، لأنه یحکی عن حاجب النبی«صلی اللّه علیه و آله»خیانة،و حاجب النبی لا یکون خائنا (2).

ص :247


1- 1) دلائل الصدق ج 2 ص 283.
2- 2) تاریخ مدینة دمشق ج 29 ص 179 و(ط دار الفکر)ج 29 ص 179 ترجمة-

و نقول:

أولا:لا ملازمة بین خیانة حاجب النبی،و بین بطلان نبوة ذلک النبی..فقد یکون الحاجب مؤمنا،و قد یکون منافقا و فاسقا،و قد یکون عالما و قد یکون جاهلا..و قد..و قد..

ثانیا:قال تعالی: ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کٰانَتٰا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبٰادِنٰا صٰالِحَیْنِ فَخٰانَتٰاهُمٰا فَلَمْ یُغْنِیٰا عَنْهُمٰا مِنَ اللّٰهِ شَیْئاً وَ قِیلَ ادْخُلاَ النّٰارَ مَعَ الدّٰاخِلِینَ (1).فهل کفر زوجة نبی،أو کفر ابن نوح یبطل نبوة ذلک النبی؟!

حدیث الطیر و عموم الأفضلیة

و أشکل فی المواقف و شرحها علی الحدیث:بأنه لا یفید أنه أحب إلیه فی کل شیء،لصحة تقسیم و إدخال لفظ الکل و البعض،ألا تری أنه یصح أن یستفسر و یقال:أحب إلیه فی کل الأشیاء،أو فی بعض الأشیاء،فلا یدل علی الأفضلیة مطلقا.

و الجواب:أن الإطلاق مع عدم القرینة علی الخصوص یفید العموم فی مثل المقام،ألا تری أن کلمة الشهادة تدل علی التوحید،و بمقتضی ما ذکرناه

2)

-عبد اللّه بن سلیمان بن الأشعث،المعروف بأبی بکر بن أبی داود الأزدی السجستانی،و الکامل لابن عدی ج 4 ص 266 و سیر أعلام النبلاء ج 13 ص 231 و 517.

ص :248


1- 1) الآیة 10 من سورة التحریم.

ینبغی أن لا تدل علیه،لإمکان الإستفسار بأنه لا إله إلا هو فی کل شیء،أو فی السماء،أو فی الأرض،إلی غیر ذلک،فلا تفید نفی التشریک مطلقا،و هذا لا یقوله عارف،و العجب منهما أن یقولا ذلک،و هما یستدلان علی فضل أبی بکر بقوله تعالی: وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَی (1).زاعمین:أن المراد بالأتقی أبو بکر،فیکون أفضل.و الحال أنه یمکن الإستفسار بأنه الأتقی فی کل شیء،أو فی بعض الأشیاء،مضافا إلی أنه لا یصح حمل الحدیث علی إرادة الأحب فی بعض الأمور،و إلا لجاء مع علی«علیه السلام»کل من هو أحب منه بزعمهم فی بعض الأمور کالشیخین،لاستجابة دعاء النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و الحال أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد ردهما کما فی حدیث النسائی،و نحن نمنع أن یکون أحد أحب إلی اللّه سبحانه بعد النبی«صلی اللّه علیه و آله»من علی«علیه السلام»فی شیء من الأشیاء،لما سبق فی المبحث الثانی من مباحث الإمامة:أن الإمام أفضل الناس فی کل شیء، فیکون أحب إلی اللّه تعالی فی کل شیء (2).

ص :249


1- 1) الآیة 17 من سورة اللیل.
2- 2) دلائل الصدق ج 2 ص 282-283.

ص :250

الفصل التاسع
اشارة

من أحادیث الإمامة..

ص :251

ص :252

النداء بالولایة بعد الغدیر

و قبل وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»بتسعة عشر یوما کان النداء بالولایة،الذی رواه الإمام الکاظم،عن أبیه عن جده«علیهم السلام»،عن أمیر المؤمنین«علیه السلام»قال:

أمرنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن أخرج فأنادی فی الناس:ألا من ظلم أجیرا أجره فعلیه لعنة اللّه.ألا من توالی غیر موالیه فعلیه لعنة اللّه.

ألا و من سبب أبویه فعلیه لعنة اللّه.

قال علی بن أبی طالب«علیه السلام»:فخرجت فنادیت فی الناس کما أمرنی النبی«صلی اللّه علیه و آله».

فقال لی عمر بن الخطاب:هل لما نادیت به من تفسیر؟!

فقلت:اللّه و رسوله أعلم.

قال:فقام عمر و جماعة من أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»، فدخلوا علیه،فقال عمر:یا رسول اللّه،هل لما نادی علی من تفسیر؟!

قال:نعم،أمرته أن ینادی:ألا من ظلم أجیرا أجره فعلیه لعنة اللّه، و اللّه یقول:

ص :253

قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبیٰ

(1)

،فمن ظلمنا فعلیه لعنة اللّه.

و أمرته أن ینادی:من توالی غیر موالیه فعلیه لعنة اللّه،و اللّه یقول:

اَلنَّبِیُّ أَوْلیٰ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ

(2)

،و من کنت مولاه فعلی مولاه،فمن توالی غیر علی فعلیه لعنة اللّه.

و أمرته أن ینادی:من سب أبویه فعلیه لعنة اللّه،و أنا أشهد اللّه و أشهدکم أنی و علیا أبو المؤمنین،فمن سب أحدنا فعلیه لعنة اللّه.

فلما خرجوا قال عمر:یا أصحاب محمد،ما أکد النبی لعلی فی الولایة فی غدیر خم،و لا فی غیره،أشد من تأکیده فی یومنا هذا.

قال خباب بن الأرت:کان هذا الحدیث قبل وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»بتسعة عشر یوما (3).

و نقول:

1-إن هذا النداء بمضمونه،لا بد أن یثیر لدی الناس أکثر من سؤال، فإن الأمور التی نادی بها لا یجهل الناس حرمتها،و لیس فی النداء بها إبهام فی معناها القریب و الظاهر.و لکن نفس هذا الوضوح هو منشأ الغموض،

ص :254


1- 1) الآیة 23 من سورة الشوری.
2- 2) الآیة 6 من سورة الأحزاب.
3- 3) بحار الأنوار ج 22 ص 489 عن ابن طاووس،و غایة المرام ج 3 ص 232 و الصراط المستقیم ج 2 ص 93.

فإنهم یعلمون:أن وضوحه یجعل النداء به علی هذا النحو غیر مفهوم.

و لو کان ثمة من یحتاج إلی تذکیر و تأکید علی الحرمة،فیمکن القیام بذلک فی الجلسات،و فی خطب الجمعة،و عند حضورهم لصلاة الجماعة و ما إلی ذلک.

فإذا وجد الناس للوهلة الأولی أنه ضرورة للنداء،فلا بد أن تثور الأسئلة لدیهم عن سبب ذلک و مغزاه..

2-ثم إنهم لا بد أن یتساءلوا عن الجامع الذی برر جمع هذه الثلاثة، فی نداء واحد،إذ لماذا ربط«صلی اللّه علیه و آله»بین ظلم الأجیر أجره، و بین تولی الإنسان غیر موالیه؟!ثم ما الذی برر ضم هذین إلی موضوع سب الأبوین؟!

3-کما أن تولی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و انتدابه للقیام بهذا النداء،یثیر هو الآخر التعجب و التساؤل..

4-و لأجل ذلک بادر عمر بن الخطاب إلی سؤال علی«علیه السلام» عن تفسیر ذلک،و لکنه لم یجد الجواب عند علی«علیه السلام»،بل أحال علم ذلک علی اللّه و رسوله..فزاد بذلک الحماس لمعرفة الدوافع و الأسباب، و اتسعت دائرة الإتهامات،و کثر المهتمون باستجلاء الحقیقة..

5-و لم یعد الأمر مقصورا علی عمر،بل تعداه إلی غیره،فقام معه جماعة من أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فدخلوا علی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»و سألوه عن الأمر..و لم نجدهم یفعلون مثل ذلک فی الحالات المشابهة،فدل ذلک علی أنهم رأوا أن النداء یتضمن أمرا خفیا،و أنه

ص :255

یعنیهم الإطلاع علیه.

6-و کانت المفاجأة الکبری لعمر فی تفسیر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لمضمون النداء،حیث ظهر له أنه یضارع فی خطورته و أهمیته ما جری فی یوم عرفة،و فی یوم الغدیر.و أنه مکمل لهما..

فالمراد بالأجیر:أهل البیت«علیهم السلام»،و علی الأمة أن تؤدی لهم «علیهم السلام»أجر إبلاغ الرسالة بنص القرآن الکریم: قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبیٰ (1).

و المراد بالمولی الذی یجب تولیه،و یلعن اللّه من تولی غیره هو علی«علیه السلام»،الذی هو أولی بالمؤمنین من أنفسهم.و هو-کرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»-مولی کل مؤمن و مؤمنة..

و المراد بالأب الذی لا یجوز سبه،و یلعن اللّه تعالی من یسبه هو علی أیضا..

7-یبدو لنا:أن قوله فی الفقرة الثالثة:من سب أبویه فعلیه لعنة اللّه، کان هو المفتاح الذی أراد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یفتح به أبواب الحیرة أمام عمر و غیره من الصحابة،حیث لا بد أن یستوقفهم الحدیث عن سب الأبوین،فی حین أن المتعارف هو الحدیث عن عقوقهما فی مقابل برهما..

و اللافت هنا:أن علیا«علیه السلام»قد سب علی منبر أهل الإسلام

ص :256


1- 1) الآیة 23 من سورة الشوری.

حوالی ألف شهر.

8-و قد اعترف عمر بن الخطاب نفسه مباشرة هنا بأن التأکید علی الولایة فی هذا النداء أشد مما جری فی غدیر خم و غیره من شأن هذا أن یضاعف من مسؤولیته عما جری حین وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و سوف یصعب علیه التماس العذر لنفسه.و کذلک التماس الناس له العذر فی ذلک..

9-و لا ینبغی أن نهمل الإشارة هنا إلی أنه قد ظهر أن الذی تعارف علیه الناس هو إرادة الأب و الأم معا من کلمة«الأبوین»،و لکن قد ظهر فی هذه الروایة:أن المراد بهما:النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و علی«علیه السلام»..و ذلک علی القاعدة التی أطلقها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:

«أنا و علی أبوا هذه الأمة».

10-و قد أظهر ما جری:أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یمارس أرقی الأسالیب المؤثرة فی ترکز المفهوم فی اذهان الناس..و بصورة تفرض علی الآخرین الحرص بأقوی صوره علی اقتناص الفکرة التی یرید إبلاغهم إیاها قبل أن یتفوه بها..رغم أن تلک الفکرة قد تکون مرّة بالنسبة لأولئک الناس..و ربما یکونون فی الحالات العادیة من أشد الناس اهتماما بخنقها، و بالتعتیم علیها،و مصادرتها،أو اغتیالها من عقول الناس،فإن لم یمکنهم ذلک عملوا علی مسخها،و تشویهها بکل الوسائل..

إخراج الإمامة عن دائرة الإختیار

1-عن ثابت،عن أنس،قال:انقضّ کوکب علی عهد رسول اللّه

ص :257

«صلی اللّه علیه و آله»،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:انظروا إلی هذا الکوکب،فمن انقضّ فی داره،فهو الخلیفة من بعدی.

فنظروا،فإذا هو قد انقضّ فی منزل علی«علیه السلام»،فأنزل اللّه تعالی: وَ النَّجْمِ إِذٰا هَویٰ مٰا ضَلَّ صٰاحِبُکُمْ وَ مٰا غَویٰ وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ (1)» (2).

2-و فیه أیضا:بسنده إلی سعید بن جبیر،عن ابن عباس،قال:کنت جالسا مع فتیة من بنی هاشم عند النبی«صلی اللّه علیه و آله»،إذ انقضّ کوکب،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:من انقضّ هذا النجم فی منزله،فهو الوصی من بعدی.

فقام فتیة من بنی هاشم،فنظروا،فإذا الکوکب قد انقضّ فی منزل علی بن أبی طالب«علیه السلام».قالوا:یا رسول اللّه،قد غویت فی حب علی «علیه السلام»،فأنزل اللّه تعالی: وَ النَّجْمِ إِذٰا هَویٰ مٰا ضَلَّ صٰاحِبُکُمْ وَ مٰا

ص :258


1- 1) الآیات 1-4 من سورة النجم.
2- 2) المناقب لابن المغازلی ص 266 رقم الحدیث 313،و العمدة لابن البطریق ص 90 و بحار الأنوار ج 35 ص 280 و راجع:مدینة المعاجز ج 2 ص 435 و شواهد التنزیل ج 2 ص 275 و 276 و میزان الإعتدال ج 2 ص 45 و لسان المیزان ج 2 ص 449 و کشف الیقین ص 408 و الشهب الثواقب للشیخ محمد آل عبد الجبار ص 61 و غایة المرام ج 1 ص 228 و ج 4 ص 231 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 4 ص 86 و 353 و ج 14 ص 297 و 15 ص 210.

غَویٰ وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ إلی قوله تعالی: وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلیٰ (1)» (2).

3-عن جابر بن عبد اللّه الأنصاری،قال:اجتمع أصحاب رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»لیلة فی العام الذی فتح فیه مکة،و قالوا:یا رسول اللّه، من شأن الأنبیاء،أنهم إذا استقام أمرهم أن یوصوا إلی وصی،أو من یقوم مقامه بعده،و یأمر بأمره،و یسیر فی الأمة بسیرته.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:قد وعدنی ربی بذلک،أن یبین لی ربی عز و جل من یختاره للأمة خلیفة بعدی.و من هو الخلیفة علی الأمة:بأنه ینزل

ص :259


1- 1) الآیات 1-7 من سورة النجم.
2- 2) المناقب لابن المغازلی ص 310 رقم الحدیث 353،و العمدة لابن البطریق ص 78 و شواهد التنزیل ج 2 ص 278 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 392 و راجع: مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 1 ص 556 و الصراط المستقیم ج 1 ص 232 و الطرائف لابن طاووس ص 22 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 42 و حلیة الأبرار ج 2 ص 444 و مدینة المعاجز ج 2 ص 436 و بحار الأنوار ج 35 ص 283 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 119 و تفسیر فرات ص 451 و خصائص الوحی المبین ص 95 و نهج الإیمان ص 198 و تأویل الآیات ج 2 ص 620 و الشهب الثواقب للشیخ محمد آل عبد الجبار ص 57 و غایة المرام ج 2 ص 145 و ج 4 ص 231 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 3 ص 336 و ج 4 ص 85 و ج 14 ص 294 و ج 15 ص 136 و ج 30 ص 78.

من السماء نجم،لیعلموا من الوصی بعدی.

قال:فلما فرغوا من صلاتهم،صلاة العشاء الآخرة،فی تلک الساعة.

و الناس ینظرون ما یکون،و هی لیلة مظلمة،لا قمر فیها،و إذا بضوء قد أضاء منه المشرق و المغرب.

و قد نزل نجم من السماء إلی الأرض،و جعل یدور علی الدور،حتی وقف علی حجرة علی بن أبی طالب«علیه السلام»و له شعاع عظیم هائل.

و قد أضاءت بشعاعه الدور،و قد فزع الناس،و صار علی الحجرة.

قال:فجعل الناس یکبرون و یهللون،و قالوا:یا رسول اللّه،نجم من السماء،قد نزل علی ذروة حجرة دار علی بن أبی طالب«علیه السلام».

قال:فقام،و قال:هو-و اللّه-الوصی من بعدی،و القائم بأمری، فأطیعوه و لا تخالفوه،و قدموه و لا تتقدموا علیه،فهو و اللّه خلیفة اللّه فی أرضه بعدی.

قال:فخرج الناس من عند رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال واحد من المنافقین:ما یقول محمد فی ابن عمه إلا بالهوی،و قد رکبته الغوایة حتی لو أمکن أن یجعله نبیا،لجعله نبیا.

قال:فنزل جبرئیل«علیه السلام»و قال:یا محمد،ربک یقرؤک السلام، و یقول لک إقرأ:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ، وَ النَّجْمِ إِذٰا هَویٰ، مٰا ضَلَّ صٰاحِبُکُمْ وَ مٰا

ص :260

غَویٰ، وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ، إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ

(1)

» (2).

و نقول:

1-إن انقضاض کوکب من السماء،و سقوطه فی موضع بعینه لیس من الأمور التی تخضع لإرادات الناس العادیین،بل هو حدث کونی لا یری الناس أن لهم فیه حیلة،و لا إلی بلوغه وسیلة..

کما لا سبیل لهم إلی تحدید موقع سقوط الکوکب،إذا لم یقع علی مرأی مباشر منهم.فقول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لهم:من انقضّ فی داره فهو الخلیفة من بعدی،لا یمکن إلا أن یکون بوحی من اللّه تبارک و تعالی..

إذ لا یعقل أن تجعل الإمامة و الخلافة،و قیادة الأمة و هدایتها معلقة علی الصدفة المحضة،فلعل الکوکب قد وقع فی الصحراء،أو فی إحدی ساحات أو طرقات و أزقة المدینة،و لم یقع فی دار أحد.أو وقع فی دار کافر، أو منافق أو جاحد،أو امرأة أو مجنون.أو جاهل أو ما إلی ذلک..فهل یمکن أن تسلم الأمة لأمثال هؤلاء؟!

2-إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان قد بین لبنی هاشم،

ص :261


1- 1) الآیات 1-4 من سورة النجم.
2- 2) در بحر المناقب(مخطوط)لابن حسنویه الموصلی الحنفی ص 19 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 86 و غایة المرام ج 4 ص 235 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 172 و راجع:شرح الأخبار ج 1 ص 243 و مدینة المعاجز ج 3 ص 161.

و لغیرهم فی مناسبات کثیرة من هو الإمام و الخلیفة من بعده،و من ذلک حدیث إنذار العشیرة الأقربین.

و لکن النفوس تأبی،و الأهواء تمنع من الإستسلام و الرضا..فکانوا ینسبون النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی الهوی و العصبیة فی ذلک.

فکأن اللّه تعالی أراد أن یخرج هذا الأمر عن دائرة اختیار رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،لیفهمهم أن الأمر قرار إلهی،لا حیلة للنبی،و لا لغیره فیه.فما علیهم إلا الرضا به،و البخوع له.و الکف عن إثارة الهواجس الباطلة بالطریقة التی لا یرضاها اللّه تبارک و تعالی..

3-ما ذکرته الروایة الأخیرة،من أن أحد المنافقین خرج،و هو یتهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالعمل بالهوی،و بأنه قد رکبته الغوایة فی علی«علیه السلام»،ربما کان قبل انقضاض الکوکب،و بعد إخبار النبی «صلی اللّه علیه و آله»بانقضاضه..ثم لما حصل ما حصل نزلت الآیات المبارکة.

فإن هذا هو المسار الطبیعی للحدث،إذ لا معنی لأن یتهم ذلک المنافق النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالعمل بالهوی و الغوایة،بعد ظهور هذه المعجزة العظیمة،التی کان قد أخبرهم بها قبل وقوعها.

أولئک هم خیر البریة

و روی عن جابر بن عبد اللّه،قال:کنا عند النبی«صلی اللّه علیه و آله»، فأقبل علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:

قد أتاکم أخی.

ص :262

ثم التفت إلی الکعبة فضربها بیده،ثم قال:و الذی نفسی بیده،إن هذا و شیعته لهم الفائزون یوم القیامة.

ثم قال:إنه أولکم إیمانا معی،و أوفاکم بعهد اللّه،و أقومکم بأمر اللّه، و أعدلکم فی الرعیة،و أقسمکم بالسویة،و أعظمکم عند اللّه مزیة.

قال:فنزلت إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ (1).

قال:و کان أصحاب محمد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إذا أقبل علی«علیه السلام»قالوا:قد جاء خیر البریة (2).

و نقول:

نلاحظ هنا ما یلی:

ص :263


1- 1) الآیة 9 من سورة الحشر.
2- 2) ترجمة الإمام علی«علیه السلام»من تاریخ دمشق(تحقیق المحمودی)ج 2 ص 442 و تاریخ مدینة دمشق(تحقیق الشیری)ج 42 ص 371 و فضائل أمیر المؤمنین لابن عقدة الکوفی ص 219 و بشارة المصطفی ص 196 و 296 و المناقب للخوارزمی ص 111 و کشف الغمة ج 1 ص 151 و ج 2 ص 23 و ینابیع المودة ج 1 ص 196 و الأمالی للطوسی ص 251 و المحتضر للحلی ص 168 و حلیة الأبرار ج 2 ص 407 و بحار الأنوار ج 38 ص 5 و غایة المرام ج 3 ص 299 و 302 و ج 5 ص 5 و 186 و ج 6 ص 55 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 4 ص 217 و ج 14 ص 258.

1-صرحت الروایة:بأن هذا الذی جری کان بجوار الکعبة،فدل ذلک علی أن هذه القضیة قد حصلت إما فی عمرة القضاء،أو فی فتح مکة، أو فی حجة الوداع.

2-إنه«صلی اللّه علیه و آله»یقول لأصحابه حین أقبل علی«علیه السلام»:«قد أتاکم أخی..»مع أن الحاضرین قد رأوا علیا«علیه السلام» مقبلا،کما رآه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».مما یعنی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد اتخذ من إقبال علی«علیه السلام»ذریعة للحدیث عن علی«علیه السلام»،و إبلاغهم أمرا یری«صلی اللّه علیه و آله»أن إبلاغهم له لازم و ضروری..

و هذا الأمر إما للتأکید علی أمر سبق بیانه،أو هو تأسیس لأمر جدید، أو هما معا،و هذا هو الظاهر کما بینته المضامین التی صدرت عنه«صلی اللّه علیه و آله»..

3-إنه«صلی اللّه علیه و آله»قد ذکر فی هذه الروایة ما یلی:

ألف:ما هو بمثابة التذکیر بأمر سابق،یرید للناس أن لا ینظروا إلیه علی أنه حدث عابر،بل هو أمر له أهمیته البالغة،و یراد التأسیس و البناء علیه،ألا و هو موضوع أخوة علی«علیه السلام»لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،التی تجلت فی عملیة المؤاخاة فی مطلع الهجرة و قبلها.

ب:تقریر أمور هامة و أساسیة لصیانتها عن التلاعب،و إفشال محاولات إنکارها،ألا و هی کونه«علیه السلام»أولهم إیمانا،و أوفاهم بعهد اللّه،و أقومهم بأمر اللّه.

ص :264

4-إنه«صلی اللّه علیه و آله»بین أمرین:

أولهما:أفضلیة علی«علیه السلام»علی جمیع الصحابة فی ذاته،و شخصیته الإسلامیة،فهو أولهم فی الإیمان،و أولهم فی العمل و الممارسة،فإنه أوفاهم بعهد اللّه.

ثانیهما:إنه«صلی اللّه علیه و آله»فضل علیا«علیه السلام»علیهم بأمور ترتبط بالحکومة و السلطة،و هی:کونه أقومهم بأمر اللّه،و أعدلهم فی الرعیة،و أقسمهم بالسویة،و الأقوم بأمر اللّه،فقد أخرجهم«صلی اللّه علیه و آله»عن عمومه بذکر الرعیة و القسمة..لیدل بصورة واضحة علی أنه یرید أن یسد أمامهم باب منافسته«علیه السلام»فی أمر الحکومة و الولایة.

5-إنه«صلی اللّه علیه و آله»قد وجه خطابه إلی الصحابة بصورة مباشرة،فقال:أولکم،أوفاکم،أقومکم،أعدلکم،أقسمکم،أعظمکم.

و إنما لم یقل:أول الناس مثلا،لکی یمنع من ظهور أی تأویل،أو توهّم یرید أن یدعی:أنه یتحدث عن سائر الناس،و لم یقصد الحاضرین عنده،أو الصحابة..أو کبارهم..أو نحو ذلک..

6-و قوله«صلی اللّه علیه و آله»:أعظمکم عند اللّه مزیة یشیر إلی أن هذا الأمر قد ترک آثاره فی مجال أسمی و أعظم من أن یمکنهم التصرف أو الإخلال فیه،لأنه أصبح قرارا إلهیا ماضیا..

و قد نزلت فیه آیة مبارکة تحسم کل جدل،و لا ینالها خطأ و لا خطل، ألا و هی قوله تعالی: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ هُمْ خَیْرُ

ص :265

اَلْبَرِیَّةِ

(1)

.

7-إن الطریقة التی اتبعها الرسول«صلی اللّه علیه و آله»فی بیان ما یرید، جاءت فریدة و رائعة،حیث أرفق الحدث بحرکة غیر متوقعة،و هو:أنه«صلی اللّه علیه و آله»التفت إلی الکعبة و ضربها بیده،لیدلهم علی أن ثمة أمرا اقتضی هذا التصرف الخارج عن المألوف..لا بد أن یتلمسه المتأمل حین ینتهی الحدث،لیکتشف مبرارته،ثم یبقی یعیش فی ذهنه،و یتمکن من استحضاره من خلال تذکره لهذه الحرکة التی تشده،فتستخرجه من أعماق الذاکرة، و تحضره أمامه،لیتبصّره و هو علی درجة عالیة من التألق و الوضوح.

أما لو أورد«صلی اللّه علیه و آله»کلامه بعفویة و ترسّل،لکان علی الذاکرة أن تبذل جهدا کبیرا للعثور علیه بین ذلک الرکام الهائل من الصور المتناثرة..و ربما لا توفق للعثور علیه أصلا..

8-و قد ترک هذا الحدث أثره الظاهر فی نفوس الناس،إلی حد أنهم کانوا إذا أقبل علی«علیه السلام»قالوا:«قد جاء خیر البریة».

9-و بذلک یکون«صلی اللّه علیه و آله»قد أقام الحجة علیهم،و أکد حضورها فی عقولهم و قلوبهم،حین ربطها بهذا الحدث،الذی أصبح یتبادر إلی أذهانهم بصورة عفویة،فتجذره فی عمق الوجدان،و تمازج مع المشاعر، التی تنطلق لتعبر عن نفسها بعفویة ظاهرة.

10-إن ضرب الکعبة بیده،ربما أرید به لفت النظر إلی أن ما یرید أن

ص :266


1- 1) الآیة 9 من سورة الحشر.

یقرره له مساس بالکعبة و حفظها..و تأکید موقعها و مکانتها فی النفوس..

کما أنه مرتبط بالتوحید الذی تمثله الکعبة،و هی الرمز الأعظم و الثابت له علی مدی العصور و الدهور.

فلا بد من الإنقیاد و الطاعة للّه الواحد تبارک و تعالی،و القبول بأن الأمر له..و أن علی الناس أن لا ینقادوا لأهوائهم،و أن لا یستجیبوا لطموحاتهم فی أقدس الأمور،و أشدها حساسیة.

11-و بعد..فإن هذه الروایات قد وردت فی مصادر لا تمت إلی الشیعة بصلة..و قد دونها أناس لا یقولون بالإمامة،أو فقل:لا ینسجمون فی مذاهبهم الإعتقادیة مع نظام الإمامة،و ما یترتب علی الإعتقاد به من واجبات و مسؤولیات.

و ربما یمکن استفادة أمور أخری من النص المتقدم،و قد یکون بعضها أدق و أعمق،و أوضح و أصرح مما ذکرناه،غیر أننا نکل أمر البحث عنها و بلورتها إلی القارئ إن شاء.

ألف حدیث فی جلسة واحدة

عن أم سلمة زوجة النبی«صلی اللّه علیه و آله»قالت:قال رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فی مرضه الذی توفی فیه:ادعوا لی خلیلی.

فأرسلت عائشة إلی أبیها،فلما جاء غطی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»وجهه،و قال:ادعوا لی خلیلی.

فرجع أبو بکر،و بعثت حفصة إلی أبیها،فلما جاء غطی رسول اللّه

ص :267

«صلی اللّه علیه و آله»وجهه،و قال:ادعوا لی خلیلی.

فرجع عمر،و أرسلت فاطمة«علیها السلام»إلی علی،فلما جاء قام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فدخل،ثم جلل علیا«علیه السلام»بثوبه.

قال علی«علیه السلام»:فحدثنی بألف حدیث،یفتح کل حدیث ألف حدیث،حتی عرقت و عرق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فسال علیّ عرقه،و سال علیه عرقی (1).

و هذا الحدیث بهذا المضمون عن بشیر الدهقان،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»،و عن غیره کثیر (2).

و نقول:

أوردنا هذا الحدیث،لنشیر:إلی أنه لا مجال للإشکال علیه بأنه کیف یحدث النبی«صلی اللّه علیه و آله»بألف حدیث فی مثل هذه العجالة؟!فإن هذا مما لا یمکن حدوثه فی العادة.

ص :268


1- 1) الخصال للصدوق ج 2 ص 642 و بحار الأنوار ج 22 ص 461 و بصائر الدرجات ص 333 و الإختصاص للمفید ص 285 و ینابیع المعاجز ص 148 و غایة المرام ج 5 ص 223.
2- 2) بحار الأنوار ج 22 ص 463 و 461 و ج 26 ص 29 و ج 40 ص 130 و الخصال للصدوق ج 2 ص 643 و 645 و الإختصاص للمفید ص 283 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 1 ص 562 و ینابیع المعاجز ص 147 و نهج السعادة ج 7 ص 465 و تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 444 و غایة المرام ج 5 ص 222.

و نجیب:

أولا:من الذی قال:إن هذا التعلیم کان بالوسائل العادیة..و باللغة و الألفاظ المتعارفة و المألوفة.فلعل ثمة طریقة أو لغة أخری یمکن اختزال الألفاظ فیها إلی أقل القلیل،و بنحو لا یخدش فی دلالاتها؟!

و من الذی قال:إن هذه المناجات لم تستمر ساعة أو ساعتین أو أکثر، و لا سیما مع تصریح الروایة بعرق النبی و الوصی«صلی اللّه علیهما و آلهما» حتی سال عرق کل منهما علی الآخر.

ثانیا:إن العلم نور یقذفه اللّه فی القلب (1)،فلعل اللّه تعالی قد تصرف فی النبی و فی علی«صلی اللّه علیهما و آلهما»حتی أمکن نقل هذا النور منه إلیه، فحمل عنه ألف حدیث یفتح له من کل حدیث ألف حدیث.

و فی الروایات ما یشیر إلی انتقال علم الإمامة أو أسرارها بطرق غیر عادیة،لحظة اجتماع الإمام السابق باللاحق،قبیل وفاة السابق (2).

ص :269


1- 1) فیض القدیر ج 4 ص 510 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 10 ص 3180 و الدر المنثور ج 5 ص 250.
2- 2) راجع علی سبیل المثال:الأمالی للصدوق ص 759-762 و بحار الأنوار ج 49 ص 300-303 و عیون أخبار الرضا ج 2 ص 242 و 244 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 1 ص 271-274 و روضة الواعظین ص 229-232 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 482 و 483 و مدینة المعاجز ج 7 ص 158-164 و 329- 332 و مسند الإمام الرضا ج 1 ص 193-196 و موسوعة الإمام الجواد-
أم سلمة تشهد لعلی علیه السّلام

عن علی بن محمد بن المنکدر،عن أم سلمة زوجة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و کانت من ألطف نسائه،و أشدهن له حبا بعد زوجته خدیجه«علیها السلام»،قال:و کان لها مولی یحضنها و رباها،و کان لا یصلی صلاة إلا سب علیا و شتمه.

فقالت:یا أبة،ما حملک علی سب علی؟!

قال:لأنه قتل عثمان و شرک فی دمه.

قالت له:لو لا أنک مولای و ربیتنی،و أنک عندی بمنزلة والدی ما حدثتک بسر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ولکن اجلس حتی أحدثک عن علی و ما رأیته فی حقه.

قالت:أقبل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و کان یومی،و إنما کان یصیبنی فی تسعة أیام یوم واحد،فدخل النبی و هو یخلل أصابعه فی أصابع علی«علیه السلام»واضعا یده علیه،فقال:یا أم سلمة،أخرجی من البیت، و أخلیه لنا.

فخرجت و أقبلا یتناجیان،و أسمع الکلام،و لا أدری ما یقولان،حتی إذا قلت:قد انتصف النهار،و أقبلت فقلت:السلام علیک یا رسول اللّه،ألج؟!

2)

-للقزوینی ج 1 ص 219-224 و إعلام الوری ج 2 ص 81-85 و کشف الغمة ج 3 ص 120-123.

ص :270

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:لا تلجی،و ارجعی مکانک.

ثم تناجیا طویلا حتی قام عمود الظهر،فقلت:ذهب یومی،و شغله علی،فأقبلت أمشی حتی وقفت علی الباب،فقلت:السلام علیک یا رسول اللّه،ألج؟!

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:لا تلجی.

فرجعت،فجلست مکانی،حتی إذا قلت:قد زالت الشمس،الآن یخرج إلی الصلاة فیذهب یومی،و لم أر قط یوما أطول منه،فأقبلت أمشی حتی وقفت فقلت:السلام علیک یا رسول اللّه،ألج؟!

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:نعم تلجی.

فدخلت و علی واضع یده علی رکبتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، قد أدنی فاه من أذن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و فم النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی أذن علی یتساران،و علی یقول:أفأمضی و أفعل؟!

و النبی یقول:نعم.

فدخلت،و علی معرض وجهه حتی دخلت،و خرج.

فأخذنی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و أقعدنی فی حجره،فأصاب منی ما یصیب الرجل من أهله من اللطف و الإعتذار،ثم قال:یا أم سلمة،لا تلومینی،فإن جبرئیل أتانی من اللّه بما هو کائن بعدی،و أمرنی أن أوصی به علیا من بعدی،و کنت جالسا بین جبرئیل و علی،و جبرئیل عن یمینی و علی عن شمالی،فأمرنی جبرئیل أن آمر علیا بما هو کائن بعدی إلی یوم القیامة، فاعذرینی و لا تلومینی،إن اللّه عز و جل اختار من کل أمة نبیا،و اختار لکل

ص :271

نبی وصیا،فأنا نبی هذه الأمة،و علی وصیی فی عترتی،و أهل بیتی،و أمتی من بعدی (1).

و نقول:

نحتاج إلی التذکیر هنا بالعدید من الأمور،نذکر منها:

1-إن مکانة علی«علیه السلام»لدی أم سلمة لا تعدلها مکانة أحد بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و إذا کانت«رضوان اللّه تعالی علیها» أشد نساء النبی حبا له«صلی اللّه علیه و آله»،فلا بد أن تکون أشدهن حبا لمن یحبه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و لا سیما بملاحظة أقوال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فیه،و عظیم ثناء اللّه تعالی علیه..

و بذلک یتأکد:أن قداسة و مکانة علی عندها،و موقعه فی منظومتها الإعتقادیة یجعلها فی غایة التوتر،و النفور ممن ینحرف عنه و یمیل إلی غیره،

ص :272


1- 1) الطرائف لابن طاووس ص 8 و(ط مطبعة الخیام)ص 24 و المناقب للخوارزمی ص 88 و فرائد السمطین باب 52 حدیث 222 و بشارة المصطفی ص 70 بسند آخر (نقلا عن هامش تاریخ مدینة دمشق ترجمة الإمام علی ج 3 ص 9)،و العقد النضید و الدر الفرید للقمی ص 182 و الصراط المستقیم ج 2 ص 29 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 48 و بحار الأنوار ج 38 ص 309 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 117 و مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه الأصفهانی ص 105 و کشف الغمة ج 1 ص 301 و نهج الإیمان لابن جبر ص 200 و غایة المرام ج 6 ص 34 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 76 و ج 15 ص 171.

فکیف بمن یناوئه و یعادیه،أو یسبه و یشتمه؟!

فإذا کان الذی رباها یسب علیا«علیه السلام»،و یشتمه عند کل صلاة،فالمتوقع أن ترفضه،و تنفر منه،و تقف منه موقفا فی غایة السلبیة، لأنه یمس أقدس شخصیة عندها بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و لکن الملاحظ هنا:أنها لیس فقط لم تفعل شیئا من ذلک،و إنما عاملته معاملة هی غایة،فی الرفق،و اللطف به،و الأدب معه،و ضبط النفس.

و قد تصرفت معه بطریقة فتحت بها باب فهمه،و أیقظت وجدانه، و أطلقت بصیرته من عقال التعصب الأعمی علی آفاق مفعمة بالصفاء و النقاء، و التأمل الواعی و الهادی..و أخذت بیده إلی سبیل الرشاد و السداد،فتاب و أناب،و شملته ألطاف الرب الرحیم التواب،الغفور،و الوهاب..

و قدمت أم سلمة النموذج الأمثل للمرأة العاقلة،التی تعی مسؤولیاتها، فتبادر إلی القیام بها علی أکمل وجه،و أتمه.

2-إنها«رحمها اللّه»قد مهدت لما ترید بإفهامها إیاه أنها لا تتعامل معه بانفعالاتها و تعصبها الذی یرید أن یفرض خیاره و قراره علی الآخرین،بل تتعامل معه من موقع الحرص علیه،و ابتغاء الخیر له،و العرفان بالجمیل و الوفاء لحقه،من حیث أنه هو البادئ بالتفضل علیها بالتربیة و الرعایة لها.

ثم من موقع الإحترام و الإکبار،لا من الإستهانة به و الإستهتار بمقامه، فأخبرته بأنها تنظر إلیه علی أنه بمنزلة والدها..

3-ثم إنها«رضوان اللّه تعالی علیها»اعتبرته موضعا لثقتها،و أهلا لإیثارها إیاه بسر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و میزته بذلک عن غیره،

ص :273

و هذا یزیده رضا بنصحها،و اطمئنانا إلی صدق نیتها و لهجتها تجاهه، و ابتغائها المصلحة له..

4-إن هذه الروایة بینت:أن علیا«علیه السلام»قد علم بما هو کائن بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،من الرسول نفسه،الذی کان یتلقی ذلک من جبرئیل«علیه السلام»فی نفس اللحظة..و جبرئیل إنما یخبر عن اللّه سبحانه..

ثم تلقی من النبی«صلی اللّه علیه و آله»الأوامر و التوجیهات الإلهیة بطریقة تعامله مع تلک الحوادث.و کان جبرئیل هو الذی یأمره بإبلاغ علی «علیه السلام»بتلک التوجیهات..

فدل ذلک علی أن علیا«علیه السلام»لا یتعامل مع الأمور بانفعالاته، و اجتهاداته الشخصیة،و إنما وفق خطة إلهیة مرسومة و مبینة.فلا مجال للطعن فی أی موقف یتخذه«علیه السلام»،و لا یمکن نسبة التقصیر أو الخطأ فیه إلیه بأی حال من الأحوال.

5-یلاحظ:أن الأمر لم یقتصر علی إخبار علی«علیه السلام»بما یکون بعد الرسول«صلی اللّه علیه و آله»فی خصوص حیاة علی«علیه السلام»، بل أخبره«صلی اللّه علیه و آله»بما هو کائن بعده إلی یوم القیامة،و أعطاه توجیهاته و أمره فیه..فدل ذلک:علی أن لعلی«علیه السلام»نوعا من الحضور و التعاطی بنحو من الأنحاء مع تلک الأحداث المستمرة إلی یوم القیامة،و إن لم ندرک نحن بصورة تفصیلیة کیفیة،و آفاق و مدی هذا الحضور،و ذلک التعامل و حدود ذلک التأثیر.

ص :274

الفصل العاشر
اشارة

أحقاد..و آثار..

ص :275

ص :276

الحدیقة..تذکّر بالضغائن
اشارة

1-عن أنس و أبی برزة و أبی رافع،و عن ابن بطة من ثلاثة طرق:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»خرج یمشی إلی قبا،فمر بحدیقة،فقال علی:ما أحسن هذه الحدیقة!!

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:حدیقتک یا علی فی الجنة أحسن منها.

حتی مر بسبع حدائق علی ذلک.

ثم أهوی إلیه فاعتنقه،فبکی«صلی اللّه علیه و آله»،و بکی علی«علیه السلام».

ثم قال علی«علیه السلام»:ما الذی أبکاک یا رسول اللّه؟!

قال:أبکی لضغائن فی صدور قوم لن تبدو لک إلا من بعدی.

قال:یا رسول اللّه،کیف أصنع؟!

قال«صلی اللّه علیه و آله»:تصبر،فإن لم تصبر تلق جهدا و شدة.

قال:یا رسول اللّه،أتخاف فیها هلاک دینی؟!

قال:بل فیها حیاة دینک (1).

ص :277


1- 1) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 121 و(ط المکتبة الحیدریة)-

2-و قال«صلی اللّه علیه و آله»فی خبر:یا علی،اتق الضغائن التی لک فی صدر من لا یظهرها إلا بعد موتی، أُولٰئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللّٰهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاّٰعِنُونَ (1).ثم بکی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقیل:مم بکاؤک،یا رسول اللّه؟!

قال:أخبرنی جبرئیل«علیه السلام»:أنهم یظلمونه و یمنعونه حقه، و یقاتلونه و یقتلون ولده،و یظلمونهم بعده (2).

3-قال الحمیری:

و قد کان فی یوم الحدایق عبرة

و قول رسول اللّه و العین تدمع

1)

-ج 1 ص 386 عن مسند أبی یعلی،و اعتقاد الأشنهی،و مجموع أبی العلاء الهمدانی،و عن الإبانة لابن بطة،و بحار الأنوار ج 41 ص 4 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 323 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 11.

ص :278


1- 1) الآیة 159 من سورة البقرة.
2- 2) المناقب للخوارزمی ص 62 و الأمالی للطوسی ص 351 و بحار الأنوار ج 28 ص 45 و ج 37 ص 192 و کشف الغمة ج 2 ص 25 و کشف الیقین ص 467 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 28 و العقد النضید و الدر الفرید ص 77 و الصراط المستقیم ج 2 ص 87 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 266 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 705 و ینابیع المودة ج 3 ص 279 و غایة المرام ج 1 ص 123 و ج 2 ص 85 و ج 3 ص 191 و 202 و ج 4 ص 77 و ج 6 ص 31 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 54.

فقال علی مم تبکی؟فقال:من

ضغاین قوم شرهم أتوقع

علیک،و قد یبدونها بعد میتتی

فماذا هدیت اللّه فی ذاک یصنع (1)

و نقول:

ما أحسن هذه الحدیقة!!

ذکرت الروایة:أن حسن الحدیقة لفت نظر علی«علیه السلام»،فعبر عن إعجابه بحسنها لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..ثم أعجبته الثانیة، و الثالثة إلی السابعة،فکان فی کل ذلک یظهر«علیه السلام»إعجابه بما یراه من حسن تلک الحدائق..

و هذه الشهادة من علی«علیه السلام»و موافقة النبی«صلی اللّه علیه و آله»له تدلنا علی أن إنشاء الحدائق فی المدینة،قد قطع أشواطا واسعة فی الرقی و الإزدهار،و لعلنا لا نجد له مثیلا فی أیامنا هذه..

و ذلک،لأن الحسن إنما هو نتیجة تناسق دقیق لأمور یراد لها أن تتخذ أوضاعا مختلفة لتکوّن صورة مختارة للتعبیر عن معنی یختزنه ذلک التناسق، و یراد الإیحاء به فی المرئیات،أو المسموعات،أو فی أی شیء آخر.

و من غیر علی«علیه السلام»بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أرهف حسا،و أصفی قریحة،و أعلی ذوقا،و أدق نظرا،و أوفی شعورا بالحسن

ص :279


1- 1) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 121 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 387 و أعیان الشیعة ج 3 ص 425.

و بالجمال،و بقیمته و بمزایاه؟!

فإذا شهد«علیه السلام»بالحسن فی مورد،فإن أحدا لن یساوره شک فی واقعیة هذه الشهادة،لأن علیا«علیه السلام»یمثل القمة فی کل شیء، و منه تبدأ الدقائق و الحقائق و إلیه تنتهی..

الحسن من نعیم الجنة

و بدیهی:أن الحسن إذا کان من مفردات نعیم الجنة،سواء فی ذلک حسن حدائقها،أو حسن حورها،أو حسن ولدانها المخلدین.فلا بد من أن یکون المؤمنون قادرین علی إدراک هذا الحسن،و التمتع به.

و سیکون إدراکهم قویا و راقیا و دقیقا،و إحساسهم مرهفا بمقدار ما أهلتهم له أعمالهم،و اکتسبوه بجهدهم و جهادهم،و تضحیاتهم فی الحیاة الدنیا.

و من یمکن أن یدعی أنه یملک من ذلک ما یضارع أو یدانی ما لدی خیر الأنبیاء،و سید الأوصیاء«علیهما و علی آلهما الصلاة و السلام»؟!

ما الذی أبکاک یا رسول اللّه؟!

و حین یحزن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لأمر،إلی حد أنه یبکی له، فإن علیا«علیه السلام»،لا بد أن یحزن لحزنه«صلی اللّه علیه و آله»،لأنه نفسه،و حبیبه،و أخوه.

و إذا کان الإمام الصادق«علیه السلام»یقول عن الشیعة«رضوان اللّه تعالی علیهم»:رحم اللّه شیعتنا،خلقوا من فاضل طینتنا،یفرحون لفرحنا،

ص :280

و یحزنون لحزننا (1).فهل یمکن أن نتصور علیا«علیه السلام»لا یفرح لفرح رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هما قد خلقا من نور واحد،و من شجرة واحدة،و سائر الناس من شجر شتی؟! (2).

ص :281


1- 1) شجرة طوبی ج 1 ص 3 و 6 و راجع:الخصال ص 635 و بحار الأنوار ج 10 ص 114 و ج 44 ص 287 و العوالم،الإمام الحسین«علیه السلام»ص 525 و عیون الحکم و المواعظ للواسطی ص 152 و لواعج الأشجان ص 5 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 117 و تأویل الآیات ج 2 ص 667 و غایة المرام ج 4 ص 266 و مکیال المکارم ج 2 ص 156 و المجالس الفاخرة فی مصائب العترة الطاهرة ص 73 و 162.
2- 2) المستدرک للحاکم ج 2 ص 241 و مجمع الزوائد ج 9 ص 100 و المعجم الأوسط ج 4 ص 263 و نظم درر السمطین ص 79 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة) ج 11 ص 608 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 64 و میزان الإعتدال ج 2 ص 306 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 296 و مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه ص 265 و شواهد التنزیل ج 1 ص 375 و 554 و الجامع لأحکام القرآن ج 9 ص 283 و الدر المنثور ج 4 ص 44 و تفسیر الثعلبی ج 5 ص 270 و مجمع البیان ج 2 ص 311 و ج 6 ص 11 و خصائص الوحی المبین ص 242 و 246 و الخصال للصدوق ص 21 و عیون أخبار الرضا ج 1 ص 78 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 1 ص 476 و 480 و شرح الأخبار ج 2 ص 578 و إقبال الأعمال لابن طاووس ج 1 ص 506 و الصراط المستقیم ج 1 ص 228 و بحار-
ضغائن تبدو بعد وفاة الرسول صلّی اللّه علیه و آله

و عن الضغائن التی أشار إلیها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نقول:

إنه«صلی اللّه علیه و آله»یخبر عن أمر غیبی،تلقاه من جبرئیل،و حدد له من تفاصیله،ما تقشعر له الأبدان،و تنبو عنه و تأباه النفوس.

و لا شیء یوجب نشوء هذه الضغائن إلا أنه«علیه السلام»قد وترهم، و أبار کیدهم،و أسقط عنفوان الباطل فیهم..

أو أنهم حسدوه لفضائله و میزاته،و ما حباه اللّه به.

أو أنهم وجدوا فیه ما یمنعهم من بلوغ أهدافهم،و تحقیق مآربهم، و طموحاتهم الباطلة..

أو أنهم أبغضوا فیه التزامه بالحق،و حمایته له،و سحقه مناوئیه..

ما یهمّ علیا علیه السّلام

و قد بین علی«علیه السلام»:أن ما یهمه لیس هو ما یتعرض له من ظلم،و منع حق،و قتال،و قتل للأولاد و الذریة،و سائر أنواع الأذی،بل ما

2)

-الأنوار ج 21 ص 279 و ج 22 ص 278 و ج 35 ص 25 و 301 و ج 36 ص 180 و ج 37 ص 38 و ج 40 ص 78 و ج 99 ص 106 و مسند الإمام الرضا للعطاردی ج 1 ص 135 و کشف الغمة ج 1 ص 323 و راجع:إحقاق الحق (الملحقات)ج 5 ص 255-266 و ج 7 ص 180-184 و ج 9 ص 150-159 و کتاب فضائل الخمسة ج 1 ص 171.

ص :282

یهمه هو:حفظ الدین و الحق،و لذلک قال:«أتخاف فیها هلاک دینی»؟! (1).

آیة اللعن

و الذی یدعو للتأمل قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»: أُولٰئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللّٰهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاّٰعِنُونَ (2)،مع أن هؤلاء الملعونین یعدون أنفسهم، و یعدهم کثیر من جملة المسلمین،و الآیة ترشد إلی مطلوبیة لعن الناس لهم، و محبوبیته.فدعوی مرجوحیة اللعن بصورة مطلقة تصبح فی غیر محلها.

و لهذا البحث مجال آخر..

مبغض علی علیه السّلام ردیء الولادة

عن زید بن یثیع قال:سمعت أبا بکر الصدیق یقول:رأیت رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»قال-و قد خیّم خیمة،و هو متکئ علی قوس عربیة، و فی الخیمة علی،و فاطمة،و الحسن،و الحسین«علیهم السلام»-:أنا سلم لمن سالم أهل الخیمة،و حرب لمن حاربهم،و ولی لمن والاهم،لا یحبهم إلا سعید الجد،طیب المولد،و لا یبغضهم إلا شقی الجد،ردیء الولادة.

فقال رجل:یا زید،أنت سمعت من أبی بکر هذا؟!

ص :283


1- 1) بحار الأنوار ج 41 ص 5 و مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 121 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 386.
2- 2) الآیة 159 من سورة البقرة.

قال:إی و رب الکعبة (1).

و نقول:

1-إن الروایات المصرحة بأن مبغض علی«علیه السلام»ردیء الولادة أو ابن زنا کثیرة،رواها أهل السنة و الشیعة علی حد سواء..و هذا الخبر واحد منها.و کذلک الخبر الآتی.

2-إن زید بن یثیع یقسم علی أنه قد سمع ذلک من أبی بکر بعد أن سأله سائل:إن کان قد سمع ذلک منه حقیقة..حیث یبدو أن السائل لم یتعقل صدور هذا الأمر من أبی بکر،الذی نازع علیا«علیه السلام»فی الخلافة،و جرت الأمور علی النحو المعروف.و حصل ما حصل..

3-إنه«صلی اللّه علیه و آله»قد جعل رداءة الولادة و طیبها مرتبطة بحب ثلاثة آخرین غیر علی«علیه السلام»،و هم فاطمة و الحسنان«علیهم السلام»..و هذا لا ینافی إقتصار سائر الروایات علی ذکر علی«علیه

ص :284


1- 1) الفصول المئة ج 3 ص 288 عن فرائد السمطین ج 2 ص 373 و الأربعون حدیثا لمنتجب الدین بن بابویه ص 19 و المناقب للخوارزمی ص 296 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 174 و شرح إحقاق الحق ج 9 ص 165 و ج 18 ص 415 و ج 25 ص 238 و ج 26 ص 259 و ج 27 ص 95 و ج 33 ص 89 و شرح الأخبار ج 3 ص 515 و الغدیر ج 1 ص 336 و ج 4 ص 323 و النص و الإجتهاد ص 90 عن سمط النجوم ج 2 ص 488 و الریاض النضرة(ط مکتبة الخانجی بمصر)ج 2 ص 189.

السلام»،فإن إثبات شیء لشیء لا یعنی الإنحصار به،بل قد یشارکه غیره فیه..

النبی صلّی اللّه علیه و آله یشهر علیا علیه السّلام

عن أنس بن مالک قال:کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»إذا أراد أن یشهر علیا فی موطن أو مشهد علا علی راحلته،و أمر الناس أن ینخفضوا دونه.

و إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»شهر علیا یوم خیبر،فقال:

یا أیها الناس،من أحب أن ینظر إلی آدم فی خلقه-و أنا فی خلقی-و إلی إبراهیم فی خلته،و إلی موسی فی مناجاته،و إلی یحیی فی زهده،و إلی عیسی فی سنه،فلینظر إلی علی بن أبی طالب،إذا خطر بین الصفین کأنما یتقلع من صخر،أو یتحدر من دهر.

یا أیها الناس،امتحنوا أولادکم بحبه،فإن علیا لا یدعو إلی ضلالة، و لا یبعد عن هدی،فمن أحبه فهو منکم،و من أبغضه فلیس منکم.

قال أنس بن مالک:و کان الرجل من بعد یوم خیبر یحمل ولده علی عاتقه،ثم یقف علی طریق علی،و إذا نظر إلیه یوجّهه بوجهه تلقاءه،و أومأ بإصبعه:أی بنی تحب هذا الرجل المقبل؟!

فإن قال الغلام:نعم،قبله.

و إن قال:لا،حرف(لعل الصحیح:ضرب)به الأرض،و قال له:

الحق بأمک،و لا تلحق أبیک بأهلها[کذا]،فلا حاجة لی فیمن لا یحب علی

ص :285

بن أبی طالب«علیه السلام» (1).

و نقول:

نستفید من هذا النص أمورا،نذکر منها:

1-إنه قد تکرر إشهار النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام» فی المواطن و المشاهد.حتی أصبح مألوفا للناس..

2-إنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یتخذ وضعا خاصا للقیام بعمله هذا، صار الناس یعرفون طریقته،و حالاته،فإذا رأوا تلک الحالات عرفوا أن ثمة أمرا یرتبط بعلی،و أنه یرید إشهاره و إعلانه،و هو أنه«صلی اللّه علیه و آله»یعلو علی راحلته،و یأمر الناس بالإنخفاض دونه،و هذا الذی جری فی خیبر کان أحد تلک المشاهد.

3-و دلت الصفات التی أطلقها«صلی اللّه علیه و آله»علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»علی أنه قد حوی من صفات الکمال و الجمال أتمها و أفضلها،فقد حوی من صفات آدم«علیه السلام»صفات کماله فی خلقته، و من صفات النبی«صلی اللّه علیه و آله»أخلاقه الفاضلة،و أخذ أیضا خلة إبراهیم،و مناجاة موسی،و زهد یحیی،و سن(أو سنة)عیسی.

أی أنه«علیه السلام»قد حاز الصفات التی امتاز بها الأنبیاء،و جاراهم

ص :286


1- 1) ترجمة الإمام علی بن أبی طالب(ط بیروت)ج 2 ص 224 و تاریخ مدینة دمشق (ط دار الفکر)ج 42 ص 288 و(ط مکتبة المرعشی)ج 15 ص 611 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 15 ص 611 و ج 21 ص 364.

بها،حتی إن النظر إلیه یکفی عن النظر إلی جمیع الأنبیاء،لأن الناظر إلی کل شخص لا بد أن ینجذب إلی الصفة التی کملت فیه حتی امتاز بها.و لکنه حین ینظر إلی علی«علیه السلام»،فإنه ینجذب إلی جمیع الصفات،لأنها امتازت کلها فیه..

4-و یلاحظ:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد وقف هذا الموقف فی خیبر بالذات،لیدل علی أن ما جری علی ید علی«علیه السلام»لا ینبغی أن یتعامل معه بنظرة ضیقة و محدودة،تجعل من علی«علیه السلام»مجرد رجل شجاع و قوی.بل لا بد أن ینظر إلی علی«علیه السلام»کله فی صفاته الخلقیة،و الخلقیة،و النفسیة،و الإیمانیة،و مقاماته الروحیة،و فضائله،و فی نهجه،و فی هداه و کمالاته کلها.

5-و أقوی تحذیر یمکن أن نتصوره لمن یختار مناوأة أمیر المؤمنین «علیه السلام»و معاداته هو هذا البیان الصریح و القاطع الذی یضع من یعادیه من أهل الهوی و العصبیة الجاهلیة أمام أصعب الخیارات،حیث یطعن فی شرفه،و یضع علامة استفهام علی طهارة مولده.

6-و قد أصبح هذا البیان النبوی معیارا،یکشف الناس به الخفایا، و یظهرون به الخبایا،لأنهم علی یقین من صدق نبیهم،و من أنه لا ینطق عن الهوی إن هو إلا وحی یوحی..

و قد کان جابر«رحمه اللّه»یقول:کنا نبور أولادنا بحب علی بن أبی

ص :287

طالب (1)،و عن عبادة بن الصامت مثله.و الروایات حول ذلک کثیرة.

و قد اضطر کثیر من الناس من أعداء علی«علیه السلام»إلی التظاهر بحب علی«علیه السلام»لإثبات براءتهم مما یرمیهم به الناس،مع أن قرائن الأحوال لا تؤید هذه البراءة..

إمتحان الأولاد بحب علی علیه السّلام
اشارة

روی الصفوری الشافعی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أمر أصحابه یوم خیبر بأن یمتحنوا أولادهم بحب علی بن أبی طالب،فإنه لا یدعو إلی ضلالة و لا یبعد عن هدی،فمن أحبه فهو منکم،و من أبغضه فلیس منکم.

قال أنس:فکان الرجل بعد ذلک یقف بولده علی طریق علی،فیقول:

یا بنی أتحب هذا؟!

فإن قال:نعم،قبله.

ص :288


1- 1) شرح الأخبار ج 1 ص 446 و تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 45 و شواهد التنزیل ج 1 ص 449 و راجع:الرواشح السماویة للأسترآبادی ص 137 و الغدیر ج 3 ص 26 و ج 4 ص 322 و تفسیر مجمع البیان ج 9 ص 177 و راجع:الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 158 و 160 و تفسیر جوامع الجامع ج 3 ص 372 و التفسیر الصافی ج 5 ص 30 و ج 6 ص 482 و نهج الإیمان ص 456 و النهایة فی غریب الحدیث ج 1 ص 161 و شرح إحقاق الحق ج 7 ص 266 و ج 14 ص 656 و ج 17 ص 250 و ج 21 ص 365-367.

و إن قال:لا،طلق أمه و ترکه معها (1).

عن عبادة الصامت قال:کنا نبور أولادنا بحب علی بن أبی طالب «علیه السلام»،فإذا رأینا أحدهم لا یحب علی بن أبی طالب علمنا أنه لیس منا،و أنه لغیر رشدة.

ثم قال الجزری:لغیر رشدة:ولد زنا.و هذا مشهور من قدیم و إلی الیوم،أنه ما یبغض علیا إلا ولد زنا (2).

عن أبی سعید الخدری:کنا معشر الأنصار نبور أولادنا بحبهم علیا «علیه السلام»،فإذا ولد فینا مولود فلم یحبه،عرفنا أنه لیس منا.

قوله:نبور:نختبر و نمتحن (3).

و نقول:

إن هذه الأحادیث قد تضمنت أمورا تحتاج إلی بسط فی البیان،ربما لا نستطیع أن نوفره فی الوقت الحاضر،غیر أننا نشیر إلی ما یلی:

ص :289


1- 1) نزهة المجالس ج 2 ص 208 و المحاسن المجتمعة(مخطوط)ص 161 عن الزهر الفاتح،و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 17 ص 249 و ج 30 ص 301.
2- 2) أسنی المطالب ص 57 و الغدیر ج 3 ص 26 و ج 4 ص 322.
3- 3) أسنی المطالب ص 58 و الغدیر ج 4 ص 322 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 159 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 21 ص 367 و 368.
اختبار المولود

إن موضوع الحب و البغض أمر قلبی جوانحی،لا بد من الإحساس به و إدراکه قبل التعبیر عنه بالکلمة،أو بالإشارة و نحوها.و المولود لا یکون مؤهلا عادة لمثل هذا الإمتحان..

و إذا کان الحب و البغض یحتاج إلی محفزات،و لنفترض أن ذلک الطفل قد کبر حتی صار عمره عدة سنوات،فإن أجواءه قد لا تسمح له بالتعرف علی محاسن علی«علیه السلام»،حیث یکون له عالمه الخاص به،و اهتماماته المناسبة لسنه،فما معنی أن یمتحن المولود بحب علی«علیه السلام»..

و هل یمکن الإعتماد علی ما یظهره المولود إذا کان لا یتعقل ما یقول، و یتابع غیره فیما یقول و فیما یفعل؟!فلعله ابتلی بمن کان یعلمه بغض علی «علیه السلام»،و یوحی إلیه بما ینفره منه..فکیف تؤاخذ أمه علی أمر من هذا القبیل،ثم تتهم به،و تطلق،و تمزق العائلة؟!

و یمکن أن یجاب:بأن اللّه تعالی یقول: لاٰ یُکَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ مٰا آتٰاهٰا (1).فلو لم یؤته اللّه سبحانه حب علی«علیه السلام»و إمکان التعبیر عنه،و إلهامه الصواب و الصدق فیه،لم یعرّض اللّه کرامة أمه للخطر، و حیاتها للإنتکاس.

و من الذی قال:إنه تعالی لم یوجد بین القلوب و الأرواح علاقات و روابط لا تنالها إدراکاتنا،تجعلها تتواصل،و تتحابب و تتنافر بصورة

ص :290


1- 1) الآیة 7 من سورة الطلاق.

طبیعیة،و حتی من دون أن یتم لقاء و تعارف مباشر بین الأشخاص.فقد روی:أن الأرواح جند مجندة،فما تعارف منها ائتلف،و ما تناکر منها اختلف (1).

و قیل:من القلب إلی القلب سبیل (2).

هذا المعیار حساس

و قد لوحظ:أن هذا المعیار الذی جعله اللّه،قد جاء فی غایة الحساسیة و الأهمیة،بالنسبة للناس الغیورین علی نسائهم،و المهتمین بسلامة شرفهم، و طهارة ذیلهم.

ص :291


1- 1) راجع:روضة الواعظین ص 492 و الأمالی للصدوق ص 209 و علل الشرائع ج 1 ص 84 و من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 380 و مختصر بصائر الدرجات ص 214 و راجع:المسائل السرویة ص 37 و التحفة السنیة(مخطوط)ص 84 و نهج السعادة ج 8 ص 254 و عون المعبود ج 13 ص 124 و راجع:بصائر الدرجات ص 109 و 411 و کتاب المؤمن للحسین بن سعید ص 39 و الإعتقادات فی دین الإمامیة للصدوق ص 48 و الإختصاص للمفید ص 311 و عوالی اللآلی ج 1 ص 288 و مدینة المعاجز ج 2 ص 197 و بحار الأنوار ج 2 ص 265 و ج 5 ص 241 و 261 و ج 6 ص 294 و ج 14 و ج 45 ص 404 و ج 58 ص 31 و 63 و 64 و 79 و 80 و 106 و 134 و 139 و 144 و ج 65 ص 205 و 206.
2- 2) راجع:تفسیر الآلوسی ج 23 ص 214.

و هو بنفسه یثیر الحماس لممارسة هذا الإختبار،و یثیر الخوف و الرهبة منه أیضا..و یدعو للحذر من مخالفته مقتضیاته.و التحفظ من تبعات الفشل فی الإمتحان فیه.

کما أنه معیار لمدی ثقة الإنسان المؤمن،بربه و نبیه.

الحادثة فی خیبر

و بما أن العنایات الإلهیة،و الألطاف الربانیة،و الکرامة الظاهرة لکل ذی عینین قد تجلت فی معرکة خیبر،بنحو یوجب الیقین،و زوال أدنی شک أو ریب بها،فمن الطبیعی أن یطلق النبی«صلی اللّه علیه و آله»هذا المعیار البالغ فی دقته و حساسیته،و آثاره علی المشاعر،و خطورته علی البنیة العائلیة -من الطبیعی أن یطلقه«صلی اللّه علیه و آله»-فی خصوص هذه المناسبة، لیمکن للناس أن یفهموه و أن یستوعبوه،و أن یتقبلوه بنفوس أبیة،و بأریحیة و حمیة،و هکذا کان..

ص :292

الباب الثالث عشر المرض..الوفاة.

اشارة

الفصل الأول:وصایا النبی صلّی اللّه علیه و آله فی مرض الوفاة

الفصل الثانی:جیش أسامه و الکتاب الذی لم یکتب

الفصل الثالث:أین مات النبی صلّی اللّه علیه و آله و کیف غسل؟!

الفصل الرابع:التکفین..و الصلاة..و الدفن..

الفصل الخامس:أحداث تتصل بموت النبی صلّی اللّه علیه و آله

الفصل السادس:السقیفة بروایتهم..

الفصل السابع:السقیفة..تحت المجهر..

ص :293

ص :294

الفصل الأول
اشارة

وصایا النبی صلّی اللّه علیه و آله فی مرض الوفاة..

ص :295

ص :296

إبعثی بها إلی علی علیه السّلام

عن سهل بن سعد قال:کان عند رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»سبعة دنانیر وضعها عند عائشة،فلما کان فی مرضه قال:یا عائشة،ابعثی الذهب إلی علی،ثم أغمی علیه،و شغل عائشة ما به،حتی قال ذلک مرارا،کل ذلک یغمی علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یشغل عائشة ما به، فبعث به إلی علی فتصدق به (1).

و نقول:

1-لا نری مبررا لتوانی عائشة عن امتثال أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و لا سیما بعد أن کرره علیها مرارا،إلا أنها لم تشأ أن ترسلها إلی علی «علیه السلام»،الذی کانت لا تطیق ذکره بخیر أبدا..

ص :297


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 250 عن ابن سعد و الطبرانی برجال الصحیح، و راجع:مجمع الزوائد ج 3 ص 124 و العهود المحمدیة للشعرانی ص 158 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 239 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 515 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 627 و المعجم الکبیر ج 6 ص 198 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 472.

2-ألا یعتبر ما فعلته عائشة من موجبات الأذی لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

3-لا نستطیع أن نصدق أن الناس قد ترکوا النبی«صلی اللّه علیه و آله»وحده فی مرض موته،بحیث تنشغل به زوجته بمفردها،و هل یمکن أن تترکه فاطمة،و سائر زوجاته،و الحسنان،و زینب،و غیرهن؟!..

بل إن نفس الروایة قد صرحت بوجود أشخاص آخرین کان یمکنها أن تبعث الدنانیر مع واحد منهم..و هو نفس الشخص الذی بعث النبی «صلی اللّه علیه و آله»الدنانیر معه،بعد أن استنقذها من عائشة..

بل إن نفس قوله«صلی اللّه علیه و آله»:ابعثی الذهب إلی علی،یدل علی تمکنها من فعل ذلک،و أن الأشخاص الذین یمکن أن یطلب منهم ذلک کانوا فی متناول یدها.

وصیة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

عن إبراهیم بن شیبة الأنصاری،قال:جلست إلی الأصبغ بن نباته، قال:ألا أقرئک ما أملاه علی بن أبی طالب«علیه السلام».

فأخرج إلی صحیفة،فإذا مکتوب فیها:

بسم اللّه الرحمن الرحیم «هذا ما أوصی به محمد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أهل بیته و أمته.و أوصی أهل بیته بتقوی اللّه و لزوم طاعته.

و أوصی أمته بلزوم أهل بیته.

ص :298

و أهل بیته یأخذون بحجزة نبیهم«صلی اللّه علیه و آله»،و إن شیعتهم یأخذون بحجزهم یوم القیامة.

و إنهم لن یدخلوکم باب ضلالة،و لن یخرجوکم من باب هدی» (1).

و نقول:

1-إن هذه الروایة ذکرت:أن علیا«علیه السلام»أملی وصیة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی الأصبغ،و لم تذکر:أن هذه الوصیة کانت مکتوبة عند علی«علیه السلام»،فیحتمل أن یکون«علیه السلام»قد أملاها علی الأصبغ من حفظه.

2-لا یشترط فی الوصیة أن تکون مکتوبة،بل تکفی الوصیة بالقول.

3-و یؤکد هذه الوصیة شهرة علی«علیه السلام»باسم الوصی..و قد ذکرنا فی موضع آخر من هذا الکتاب طائفة من الأشعار المتضمنة لإطلاق لفظ«الوصی»علیه..و هذه النصوص بالقیاس إلی سائر ما تضمن هذا الوصف له،نقطة من بحر،لا مجال للإحاطة به..

4-إن علیا«علیه السلام»لا یکتفی بمجرد نقل الوصیة إلی الأصبغ بالقول.بل هو یملیها علیه لیکتبها،لتکون وثیقة یمکن أن تتداولها

ص :299


1- 1) راجع:نظم درر السمطین ص 240 و ینابیع المودة ص 273 و(ط دار الأسوة) ج 2 ص 365 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 2 ص 166 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 376 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 9 ص 477 و ج 18 ص 504.

الأیدی،و لیثبت مضمونها،کنص ثابت المضمون،فی منأی عن النسیان، و عن النقیصة و الزیادة،أو النقل بالمعنی.

5-و الوصیة صرحت بأنها معنیة بفریقین من الناس هما:أهل بیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»أولا.و الأمة ثانیا.

و قد أوصی أهل بیته«علیهم السلام»بأمرین:

أولهما:تقوی اللّه سبحانه..

و الثانی:لزوم الطاعة له تبارک و تعالی..

و لو اقتصر علی الأمر بتقوی اللّه،فقد یفسّر ذلک بمجرد الخوف،الذی لا یستتبع عملا.و لکنه حین ذکر لزوم الطاعة و الإستقامة علیها،فإنه یکون قد قرن الشعور القلبی بالحرکة العملیة،التی أرادها حائزة لوصف الدوام و المثابرة الدؤوب،لأنه یریدهم أسوة،و قدوة للأمة،أی أن المطلوب هو الکون معهم،و عدم الإستقلال،أو الإستبداد بشیء دونهم.

و هذه هی حقیقة اتخاذهم أئمة و قادة فی کل الأمور.إذ لا یکفی مجرد الخضوع لسلطتهم،إن تسلموا زمام السلطة.

6-قد أکد ذلک«صلی اللّه علیه و آله»حین بین أن المطلوب هو أن یکون التعامل معهم علی حدّ تعاملهم هم مع نبیهم،حیث قال عن أهل البیت«علیهم السلام»:«و أهل بیته یأخذون بحجزة نبیهم».

7-إن المراد بأهل بیته،أهل بیت النبوة،و لیس المراد الساکنین معه فی البیت،و لا مطلق الذریة.

و هم-أعنی أهل بیت النبوة-أناس مخصوصون،بینهم«صلی اللّه علیه

ص :300

و آله»حین نزلت آیة التطهیر،و هم الذین کانوا معه تحت الکساء:علی و فاطمة،و الحسنان«علیهم السلام».

و أضافت نصوص أخری:بقیة الأئمة الاثنی عشر«صلوات اللّه و سلامه علیهم».

8-ثم انتقل«صلی اللّه علیه و آله»لبیان:أن من کان من شیعتهم فی الدنیا سوف ینتفع بهذا التشیع فی الآخرة،حیث سیأخذ بحجزته،لیدخل الجنة معهم.

9-قد ذکر«صلی اللّه علیه و آله»ما دل علی أن التشیع لهم،معناه الإلتزام بخطهم و اتباعهم،و الکون معهم،لأنهم لا یدخلون من یکون معهم فی باب ضلالة،و لا یخرجونه من باب هدی.

10-قلنا فیما سبق:إن هذه الروایات قد رواها غیر الشیعة،و دونوها فی کتبهم،فإن أراد بعض الناس أن یرفضها،فعلیه أن یقدم مبررا معقولا، یوضح سبب روایة علمائهم و رواتهم لها،و علل إیرادهم لها فی مصادرهم..

درع و سیف و بغلة الرسول صلّی اللّه علیه و آله

عن إبراهیم بن إسحاق الأزدی،عن أبیه قال:أتیت الأعمش سلیمان بن مهران أسأله عن وصیة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:ائت محمد بن عبد اللّه فاسأله.

قال:فأتیته،فحدثنی عن زید بن علی«علیه السلام».

قال:لما حضرت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الوفاة،و رأسه فی

ص :301

حجر علی«علیه السلام»،و البیت غاص بمن فیه من المهاجرین و الأنصار، و العباس قاعد قدامه،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا عباس، أتقبل وصیتی،و تقضی دینی،و تنجز موعدی؟!

فقال:إنی امرؤ کبیر السن،کثیر العیال،لا مال لی.

فأعادها علیه ثلاثا کل ذلک یردها علیه.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:سأعطیها رجلا یأخذها بحقها، لا یقول مثل ما تقول ثم قال:یا علی أتقبل وصیتی،و تقضی دینی،و تنجز موعدی؟!

قال:فخنقته العبرة،و لم یستطع أن یجیبه،و لقد رأی رأس رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»یذهب و یجیء فی حجره.

ثم أعاد علیه.

فقال له علی«علیه السلام»:نعم بأبی أنت و أمی یا رسول اللّه.

فقال:یا بلال،ائت بدرع رسول اللّه.

فأتی بها.

ثم قال:یا بلال،ائت برایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فأتی بها.

ثم قال:یا بلال،ائت ببغلة رسول اللّه بسرجها و لجامها.

فأتی بها.

ثم قال:یا علی،قم فاقبض هذا بشهادة من فی البیت من المهاجرین

ص :302

و الأنصار،کی لا ینازعک فیه أحد من بعدی.

قال:فقام علی«علیه السلام»حتی استودع جمیع ذلک فی منزله،ثم رجع (1).

و نقول:

1-لعل إسحاق الأزدی قد لاحظ:أن الشریعة السمحاء تحث علی الوصیة،و أن اللّه تعالی و رسوله قد أمرا بالوصیة قبل حلول المنیة،فلا یعقل أن یکون«صلی اللّه علیه و آله»أول من خالفه،فسأل عنها لیعرف مضمونها،و ما آل حالها فی مجال الإلتزام و التطبیق..

کما أنه کان یری أن الناس علی اختلاف مذاهبهم و مشاربهم یقرون لعلی«علیه السلام»بالوصایة..و إن کان بعضهم یحاول التکتم علی مضمونها بإظهار عدم العلم بها و به،أو یضطرب و یتناقض فی بیان ذلک المضمون،فأحب أن یسمع ما یقوله الأعمش فی ذلک..

2-لقد رأینا الأعمش قد أحال السائل علی غیره..فلماذا أحاله؟! و لماذا اختار محمد بن عبد اللّه بالذات،لیکون هو المجیب؟!

و نجیب بما یلی:

ألف:بالنسبة لسبب الإحالة فالذی یبدو لنا هو أن الأعمش کان یحاذر من الجهر بالحقیقة،لأنها سوف تکلفه غالیا عند السلطان،و عند الأخطبوط الأموی،و من یدور فی فلکه و سائر المناوئین لعلی أمیر المؤمنین

ص :303


1- 1) علل الشرائع ج 1 ص 168 و بحار الأنوار ج 22 ص 459.

«علیه السلام»من الخوارج و غیرهم.

ب:إنه آثر أن یعطی إحالته علی الغیر قدرا من الصدق و الواقعیة، حین اختار من یعرف أنه سیجهر بالحقیقة و لو بدرجة محدودة،و یکون قد دلنا بذلک علی أنه هو أیضا-أعنی الأعمش-یقول بنفس ما یقول محمد بن عبد اللّه..

3-صرحت الروایة:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین مات کان رأسه فی حجر علی«علیه السلام»و هذا یکذب ما ینقل عن عائشة من أنه «صلی اللّه علیه و آله»مات و رأسه بین حاقنتها و ذاقنتها.

4-تقول الروایة:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أوصی و البیت غاص بمن فیه من المهاجرین و الأنصار..فدل علی أن المنع من کتابة الکتاب لم یفدهم فی صد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن الوصیة لعلی، و إتمام الحجة علی الناس فی هذا الشأن..و إن کانت وصیته غیر مکتوبة.فإن ذلک لا یقلل من قیمته،إذ لا یشترط فی الوصیة أن تکون مکتوبة.

5-إن المطلوب هو:الوصیة بأمور محدودة جدا مثل قضاء الدین، و إنجاز العدات..و لیس المطلوب الوصیة بالخلافة و الإمامة،لأن الأمر للّه تعالی فی یضعه حیث یشاء،کما صرح به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» أکثر من مرة و قد عینه اللّه و رسوله لهم،و صدر منه النص علیه فی مناسبات عدیدة،ثم نصبه لهم یوم غدیر خم و بایعوه.

6-و قد عرض النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی وصیته هذه أمورا یسیرة، و هی قبول وصیته،و قضاء دینه،و إنجاز عداته..و بدأ بعرض هذه الأمور

ص :304

علی عمه العباس.

و لکن العباس رفض قبول ذلک،متذرعا بکبر السن،و کثرة العیال، و بأنه لا مال له..و یلاحظ علی ذلک الأمور التالیة:

ألف:إن العباس هو أقرب الناس نسبا إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یفترض أن یعتبره مصدر کرامته و عزته حتی بمنطق العصبیة، فضلا عن کرامة اللّه تعالی له بمقام النبوة،فیندفع إلی تلبیة أی طلب له، و توفیر کل الحاجات،و المساعدة فی أی شأن یحتاج فیه إلی المساعدة.

ب:إن العباس کان مبجلا عند أقرانه لأسباب عدیدة،و سیزیده اعتماد النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیه،و إیکال تنفیذ الأمور إلیه رفعة شأن،و علو مقام..

ج:إن العباس-فیما نعلم-کان من أصحاب الأموال،الذین نحروا الإبل لیطعموا المشرکین فی مسیرهم إلی بدر لحرب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و کانوا ینحرون یوما تسعا و یوما عشرا من الإبل،فأین ذهبت أمواله،و علی أی شیء أنفقها؟!

و کیف یکون عند عثمان من الأموال ما جهز به جیش العسرة إلی تبوک حسب زعمهم الذی أثبتنا کذبه،و یصبح العباس بین لیلة و ضحاها لا مال له یقضی به دین رسول اللّه الذی قد لا یکون سوی دراهم یسیرة جدا لعلها لا تصل إلی عدد أصابع الید الواحدة؟!إذ لا شک فی أن العباس لم ینفق أمواله فی سبیل اللّه..و لا فی الصدقات،و لا فی غیر ذلک من الطاعات و المبرات!!

ص :305

فهل من المعقول أن یفضل العباس بضعة دراهم علی الفوز بمقام «الوصی»لأکرم رسول،و أفضل الخلائق؟!

د:ما شأن کبر السن بهذه الأمور الیسیرة التی طلبها منه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و التی لا تحتاج لأی حرکة أو جهد؟

مع أن مع العباس أبناءه القادرین علی معاونته،و المستعدین لطاعة أوامره.

5-ألم یفهم العباس من تکرار الرسول طلبه ثلاث مرات أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان حریصا علی أن یقبل العباس منه هذه المهمة؟!

و:علی أنه لا شیء یدل علی أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یرید من العباس أن ینفق أمواله فی قضاء دین الرسول،بل لعله یرید منه أن یتولی إنجاز عداته،و قضاء دینه مما ترکه هو نفسه«صلی اللّه علیه و آله».

غیر أن العباس قد فهم ذلک و قد ترک النبی«صلی اللّه علیه و آله» لیفهم ما یشاء،و لیسمع الناس،و لیروا إصرار النبی«صلی اللّه علیه و آله»، و رفض العباس فإن ذلک مطلوب له أیضا،لأنه یرید أن یفهم الناس معنی بعینه،کما سیتضح..

7-و قد ظهر ذلک المعنی الذی أراده«صلی اللّه علیه و آله»فی تعامل و فی کلمات النبی«صلی اللّه علیه و آله»مع علی«علیه السلام»فقد أشهد الحاضرین فی ذلک البیت علی إقباض علی«علیه السلام»درعه،و رایته، و بغلته بسرجها و بلجامها،ففهم أن الغرض من هذا الإشهاد هو المنع من منازعة أحد له فی ذلک..

ص :306

8-إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یطلب أن یقبل وصیته فی هذه الأمور الثلاثة بعد صرفه النظر عن العباس إلا من علی«علیه السلام»..مخاطبا إیاه باسمه،کما خاطب العباس باسمه،لیدل علی أن هذا التحدید و التعیین مقصود له«صلی اللّه علیه و آله»..

و لعل من ثمراته أن یبطل دعاوی العباسیین المتوقعة بن لهم حقا بشیء من الأمر،استنادا إلی الأقربیة النسبیة إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و إذا بطل الإستناد إلی الأقربیة النسبیة،فستبطل کل دعاوی الحق بالإستناد إلی الإشتراک إلی القرشیة بطریق أولی،حیث استدل أبو بکر و عمر علی الأنصار فی السقیفة:بأنهم أولیاء النبی«صلی اللّه علیه و آله» و عشیرته،فهم أحق بسلطانه.

9-و لا بد من التأمل ملیا فی سر اختیار رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هذه الأمور الثلاثة دون سواها،و اختصاص علی«علیه السلام»بها، و هی:الدرع،و الرایة،و البغلة،ثم اشتراطه«صلی اللّه علیه و آله»علی بلال أن یأتی بالبغلة بسرجها و لجامها.

فهل یرید«صلی اللّه علیه و آله»أن یقول لنا:إن الدرع رمز للحرب، التی یحتاج إلیها خلیفته«صلی اللّه علیه و آله»للدفاع عن الإسلام و أهله، فإذا انضم إلی الرایة التی رمز القیادة،و عنوان السلطان،فإن الصورة تصبح أکثر وضوحا،و أقوی تعبیرا..

أما البغلة فهی التی عرف اختیار رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لها للتنقل فی المواقع المختلفة،و فی أکثر الحالات،فی السلم،و فی الحرب أیضا،

ص :307

مصرحا بأنه اختارها لأنها تتواضع عن خیلاء الخیل،و ترتفع عن الحمار، و شیمة الأنبیاء التواضع،و التوسط فی أمورهم کلها..

و هذا کله یشیر إلی أنه لعلی«علیه السلام»مواقعه،و صفاته و سماته، و أخلاقه،و حالاته.

10-و فی نفس هذا السیاق نلاحظ:أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یقل:یا بلال إئت بدرعی،و رایتی،و بغلتی،بل أضاف الکلام فی المواضع الثلاثة إلی کلمة«رسول اللّه»،فقال:درع رسول اللّه،و رایة رسول اللّه،و بغلة رسول اللّه،مع أنه لو أورد الکلام علی النحو الأول لکان أیسر و أخصر..

و لکنه«صلی اللّه علیه و آله»أراد أن یؤکد هذا المفهوم فی ذهن القارئ، و یرسخه ملفّعا بخصوص هذا اللثام،لیظهر به الخصوصیة التی یرید للناس أن یتلقفوها بوضوح تام.

11-ثم یزید الأمر وضوحا،بتصریحه«صلی اللّه علیه و آله»بأنه یرید أن یشهد الحاضرین من المهاجرین و الأنصار علی إقباضه هذه الأمور الثلاثة لعلی«علیه السلام»:فدل ذلک علی أنه لیس بصدد إعطائه أمرا عادیا،فإن الناس حین یریدون إعطاء درع أو رایة لأحد،لا یرون أنهم بحاجة إلی الإشهاد،فضلا عن إشهاد من حضر من المهاجرین و الأنصار.

12-ثم إنه«صلی اللّه علیه و آله»بالغ بالتصریح و التوضیح حین أعرب عن هدفه من هذا الإشهاد،فقال:«کی لا ینازعک فیه أحد من بعدی»،إذ لماذا یتخوف رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من منازعة أحد علیا«علیه السلام»فی خصوص هذه الأمور؟!

ص :308

و ما المبرر لأن یتوقع«صلی اللّه علیه و آله»منهم ذلک،و ألم ینازع الناس علیا فی بعض ما هو أغلی ثمنا،و أعظم أهمیة و شأنا بنظر الناس من درع و رایة و بغلة؟!

ألیس لأن لهذه الأمور الثلاثة معنی هاما یدعوهم إلی النزاع علیها، و استلابها من علی«علیه السلام»؟!و یرید النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یضیّق و یضیّع علیهم الفرص للحصول علیها؟!

و هل لهذا کله تفسیر معقول غیر ما قلناه فی معناه و مغزاه؟!

وصایا النبی صلّی اللّه علیه و آله لعلی علیه السّلام

عن علی«علیه السلام»قال:«أوصانی النبی«صلی اللّه علیه و آله»إذا أنا مت،فغسلنی بست قرب من بئر غرس،فإذا فرغت من غسلی،فادرجنی فی أکفانی،ثم ضع فاک علی فمی.

قال:ففعلت.فأنبأنی بما هو کائن إلی یوم القیمة».

و روی نحو ذلک عن الإمام الصادق«علیه السلام» (1).

و عن عمرو بن أبی شعبة قال:«لما حضر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الموت دخل علیه علی«علیه السلام»فأدخل رأسه معه ثم قال:یا

ص :309


1- 1) بصائر الدرجات ص 304 و بحار الأنوار ج 40 ص 213 و 214 و 215 و ج 22 ص 517 و 514 عنه،و مستدرک الوسائل ج 2 ص 189 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 190 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 1 ص 649.

علی،إذا أنا مت فاغسلنی،و کفنی،ثم أقعدنی،و سائلنی،و اکتب» (1).

و کان فیما أوصی النبی«صلی اللّه علیه و آله»به علیا«علیه السلام» قوله:

«ضع یا علی رأسی فی حجرک،فقد جاء أمر اللّه تعالی،فإذا فاضت نفسی فتناولها بیدک،و أمسح بها وجهک.

ثم وجهنی إلی القبلة.

و تول أمری.

و صل علی أول الناس.

و لا تفارقنی حتی توارینی فی رمسی.

فأخذ علی«علیه السلام»رأسه،فوضعه فی حجره..

إلی أن تقول الروایة:

ثم قبض«صلی اللّه علیه و آله»،و ید أمیر المؤمنین تحت حنکه،ففاضت نفسه«صلی اللّه علیه و آله»فیها،فرفعها إلی وجهه،فمسحه بها.

ثم وجّهه،و غمضه،و مد علیه إزاره،و اشتغل بالنظر فی أمره (2).

ص :310


1- 1) بصائر الدرجات ص 303 و بحار الأنوار ج 40 ص 213 و 214 و ج 22 ص 518 عن بصائر الدرجات،و عن الخرائج و الجرائح،و الکافی.و راجع:مکاتیب الرسول ج 1 ص 415 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 6 ص 75.
2- 2) الإرشاد للمفید ص 94-98 و(ط دار المفید)ج 1 ص 187 و بحار الأنوار-

و کان مما أوصی به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یدفن فی بیته الذی قبض فیه.

و یکفن بثلاثة أثواب.أحدهما:یمان.

و لا یدخل قبره غیر علی«علیه السلام» (1).

و فی نص آخر عن ابن عباس:لما مرض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و عنده أصحابه قام إلیه عمار بن یاسر،فقال له:فداک أبی و أمی یا رسول اللّه،من یغسلک منا،إذا کان ذلک منک؟!

قال:ذاک علی بن أبی طالب،لأنه لا یهم بعضو من أعضائی إلا أعانته الملائکة علی ذلک.

فقال له:فداک أبی و أمی یا رسول اللّه،فمن یصلی علیک منا إذا کان

2)

-ج 22 ص 470 و 521 عنه،و عن إعلام الوری ص 82-84 و(ط أخری) 143-144 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 267 و عن مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 203 و مصباح الفقیه(ط.ق)ج 1 ق 2 ص 346 و جواهر الکلام ج 4 ص 11 و راجع:قصص الأنبیاء للراوندی ص 357 و الدر النظیم ص 194 و الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب للسید فخار بن معد ص 304.

ص :311


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 493 و 494 و ج 87 ص 379 عن الطرائف ص 42 و 43 و 45 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 231 و 234 و 350 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 83 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 779 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 206.

ذلک منک؟!

قال:مه رحمک اللّه!

ثم قال لعلی:یا ابن أبی طالب،إذا رأیت روحی قد فارقت جسدی فاغسلنی.

إلی أن قال:و احملونی حتی تضعونی علی شفیر قبری،[ثم أخرجوا عنی ساعة،فإن اللّه تعالی أول من یصلی علی]فأول من یصلی علی الجبار جل جلاله من فوق عرشه،ثم جبرئیل،و میکائیل،و إسرافیل[ثم ملک الموت].فی جنود من الملائکة لا یحصی عددهم إلا اللّه عز و جل،ثم الحافون بالعرش،ثم سکان أهل سماء فسماء،[ثم ادخلوا علی زمرة زمرة،فصلوا علی،و سلموا تسلیما].

ثم جلّ أهل بیتی و نسائی،الأقربون فالأقربون.یومون إیماء، و یسلمون تسلیما،لا یؤذونی بصوت نادبة،و لا مرنّة.

[قال أبو بکر:فمن یدخل قبرک؟!

قال:الأدنی فالأدنی من أهل بیتی،مع ملائکة لا ترونهم.

قوموا نادوا عنی إلی من وراءکم.

فقلت للحارث بن مرة:من حدثک هذا الحدیث؟!

قال:عبد اللّه بن مسعود].

و ذکر الثعلبی ما یقرب من هذه القضیة،لکنه ذکر اسم أبی بکر بدل عمار،و علی.

ص :312

ثم إن ما وضعناه بین قوسین إنما هو من روایة الثعلبی (1).

و فی نص آخر:أوصی أن یخرجوا عنه،حتی تصلی علیه الملائکة (2).

و یذکر نص آخر:أن مما أوصی به النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا «علیه السلام»قوله:

«یا علی،کن أنت و ابنتی فاطمة،و الحسن و الحسین،و کبروا خمسا و سبعین تکبیرة،و کبر خمسا و انصرف.و ذلک بعد أن یؤذن لک فی الصلاة.

قال علی«علیه السلام»:بأبی و أمی،من یؤذن غدا؟!

قال:جبرئیل«علیه السلام»یؤذنک.

قال:ثم من جاء من أهل بیتی یصلون علی فوجا فوجا،ثم نساؤهم، ثم الناس بعد ذلک (3).

ص :313


1- 1) الأمالی للصدوق ص 732 و 733 و بحار الأنوار ج 22 ص 507 و 531 عنه، و کشف الغمة ص 6-8 و(ط دار الأضواء-بیروت)ج 1 ص 17 عن الثعلبی، و روضة الواعظین ص 72 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 231.
2- 2) سبیل الهدی و الرشاد ج 12 ص 329 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 527 و البدایة و النهایة ج 5 ص 285.
3- 3) بحار الأنوار ج 22 ص 493 و 494 و ج 78 ص 42 و 43 و 45 عن الطرائف، و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 350 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت) ج 3 ص 83 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 779.
الوصیة حین الإحتضار
اشارة

و حین أغمی علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی مرض موته جاء الحسن و الحسین«علیهما السلام»یصیحان و یبکیان حتی وقعا علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أراد علی«علیه السلام»أن ینحیهما عنه.

فأفاق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ثم قال:یا علی،دعهما،أشمهما و یشمانی،و أتزود منهما و یتزودان منی.

ثم جذب علیا«علیه السلام»تحت ثوبه،و وضع فاه علی فیه،و جعل یناجیه.

فلما حضره الموت قال له:ضع رأسی یا علی فی حجرک،فقد جاء أمر اللّه،فإذا فاضت نفسی،فتناولها بیدک،و امسح بها وجهک،ثم وجهنی إلی القبلة و تول أمری،وصل علی أول الناس،و لا تفارقنی حتی توارینی فی رمسی،و استعن باللّه عز و جل.

و أخذ علی«علیه السلام»برأسه فوضعه فی حجره،و أغمی علیه، فبکت فاطمة،فأومأ إلیها بالدنو منه،فأسر إلیها شیئا تهلل وجهها،القصة.

ثم قضی،و مد أمیر المؤمنین یده الیمنی تحت حنکه،ففاضت نفسه فیها،فرفعها إلی وجهه فمسحه بها،ثم وجهه،و مد علیه أزاره،و استقبل بالنظر فی أمره (1).

ص :314


1- 1) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 1 ص 293 و 294 و(ط المکتبة الحیدریة) ج 1 ص 203 و بحار الأنوار ج 22 ص 521 و 522 و الأمالی للصدوق ص 736.

و نقول:

إن لنا مع النصوص المتقدمة عدة وقفات هی التالیة:

هل أغمی علی النبی صلّی اللّه علیه و آله

لا مجال لتأیید حدیث إغماء الرسول الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»، الذی معناه:الغیبوبة،و فقد الشعور بما حوله.أما إن أرید به معنی لا یتضمن الغیبوبة،و لا ینافی معرفته و شهوده لکل ما هو مکلف بالشهادة علیه فلا مانع منه..کأن یکون المراد بالإغماء:عدم قدرته علی التکلم مع الناس أو نحو ذلک،مما لا ینافی کمال إدراکه لکل ما کان یدرکه قبل عروض هذه الحالة له..

أما بالنسبة لسائر ما تضمنته الروایة،فربما یکون قد مضی بعض ما یفید فی بیان ما یرمی إلیه،و قد یمر معنا بعضه الآخر،إن اقتضی الأمر ذلک..

النبی صلّی اللّه علیه و آله بعد موته

تقدم قوله«صلی اللّه علیه و آله»:اغسلنی،و کفنی،ثم أقعدنی، و سائلنی،و اکتب..و هو یدل علی أمرین:

أولهما:إنه«صلی اللّه علیه و آله»حی حتی بعد موته،و أن حیاته هذه هی غیر حیاة الشهداء..

الثانی:أن کلامه حجة بعد مماته،کما هو حجة فی حال حیاته..

و یشهد لحیاته بعد الموت ما یلی:

1-ورد فی زیارتنا للمعصومین«علیه السلام»-و النبی أعظم منهم

ص :315

شأنا-:«أشهد أنک تری مقامی،و تسمع کلامی،و ترد سلامی» (1).

2-بل قالوا:إن الأخبار قد تواترت بحیاة النبی«صلی اللّه علیه و آله» فی قبره،و کذلک سائر الأنبیاء«علیهم السلام» (2).

3-و قالوا أیضا:إن صلاتنا معروضة علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»، و إن سلامنا یبلغه،و هم أحیاء عند ربهم کالشهداء (3).

و یؤکد ذلک النص القرآنی علی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»شاهد علی أمته،قال تعالی: یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنّٰا أَرْسَلْنٰاکَ شٰاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً (4).

و قال تعالی عن شهادة النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی جمیع الأنبیاء:

فَکَیْفَ إِذٰا جِئْنٰا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنٰا بِکَ عَلیٰ هٰؤُلاٰءِ شَهِیداً

(5)

.فهو

ص :316


1- 1) راجع:عدة الداعی ص 56 و جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 364 و 516 و 523 و مستدرک الوسائل ج 10 ص 345 و بحار الأنوار ج 97 ص 295.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 466 و 486 و ج 12 ص 355 و 356 و 360 عن إنباه الأزکیاء بحیاة الأنبیاء،و عن التذکرة للقرطبی،و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 82 و 84 و 432 و ج 35 ص 385.
3- 3) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 355 عن الأنوار فی أعمال الأبرار للأردبیلی الشافعی،و عن التذکرة للقرطبی.و راجع:فتاوی عبد القاهر بن طاهر البغدادی،و تنویر الحلک للسیوطی ص 5.
4- 4) الآیة 45 من سورة الأحزاب.
5- 5) الآیة 41 من سورة النساء.

شهید علی الأنبیاء السابقین،مع أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن قد ولد بعد..بل کان و لا یزال نورا محدقا بالعرش..فذلک یدل علی أن شهادته علی الأمة لا تقتصر علی خصوص من عاشوا معه فی حال حیاته..

علی علیه السّلام الوصی و الإمام

و قد دل أمره«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»بأن یضع فمه علی فمه،و سماعه منه ما کان و ما هو کائن إلی یوم القیامة علی:

أن لعلی«علیه السلام»خصوصیة لیست لأحد سواه،و هی ترتبط بعلم الإمامة،و اختیار اللّه تعالی له،لیختصه بهذا العلم،لیکون دلیلا و شاهدا علی اختصاصه بالإمامة نفسها.

لأن الإمامة تثبت بطرق ثلاثة:

الطریق الأول:الإختیار الإلهی لشخص معین،و الدلالة علیه بالنص الصریح.

الطریق الثانی:ثبوت أن لدیه العلم الخاص الذی یؤثر اللّه به من یشاء من عباده،و قد دلت الروایة المتقدمة علی أن لدی علی«علیه السلام»علم ما کان و ما هو کائن إلی یوم القیامة.

الطریق الثالث:إعطاؤه مقاما لا یکون إلا لنبی أو لإمام،مثل مقام الشاهدیة علی الأمة،أو إقداره علی تصرفات لا یقدر علیها إلا من کان له مقام النبوة و الإمامة،أو إیکال أمور إلیه لا یصح إیکالها إلی غیر المعصوم، الذی هو نبی أو وصی نبی،مثل أن یتولی غسله،و الصلاة علیه.

ص :317

علی علیه السّلام یقضی الدین،و ینجز العداة

و فی الروایات الکثیرة أن علیا«علیه السلام»هو الذی یقضی دین رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و ینجز عداته،و یبرئ ذمته (1).

ص :318


1- 1) کتاب سلیم بن قیس(بتحقیق الأنصاری)ج 1 ص 136 و بحار الأنوار ج 21 ص 380 و 381 و ج 28 ص 55 و ج 36 ص 109 و 311 و 355 و ج 38 ص 1 و 73 و 103 و 111 و 334 و ج 39 ص 33 و 216 و ج 72 ص 445 و ج 99 ص 106 و الخصال ج 2 ص 84 و الأمالی للصدوق ص 450 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام»ج 1 ص 9 و کفایة الأثر ص 76 و 135 و 217 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 432 و شرح الأخبار ج 1 ص 113 و 117 و 211 و مائة منقبة لمحمد بن أحمد القمی ص 140 و الأمالی للطوسی ص 600 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 396 و ج 2 ص 247 و ج 3 ص 16 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 192 و العمدة لابن البطریق ص 181 و المزار لابن المشهدی ص 577 و إقبال الأعمال لابن طاووس ج 1 ص 507 و الطرائف ص 133 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 53 عن المناقب لابن المغازلی الشافعی ص 261 ح 309 و بشارة المصطفی للطبری ص 101 و 258 و کشف الغمة ج 1 ص 341 و نهج الإیمان ص 196 و 440 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»لابن عقدة الکوفی ص 204 و تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 624 و تفسیر القمی ج 2 ص 109 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام» للعطاردی ج 1 ص 123 و 127 و جامع أحادیث الشیعة ج 23 ص 252.
الفصل الثانی
اشارة

جیش أسامة و الکتاب الذی لم یکتب..

ص :319

ص :320

تجهیز جیش أسامة

و من الأحداث التی جرت فی مرض النبی«صلی اللّه علیه و آله»تجهیزه لجیش أسامة،و جعل الصحابة فیه،بما فیهم أبو بکر و عمر (1)،و حثه له علی المسیر،و لکن الصحابة تثاقلوا و سوفوا،رغم أنه«صلی اللّه علیه و آله»لعن من تخلف عن جیش أسامة (2).

ص :321


1- 1) راجع:تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 74 و أنساب الأشراف ج 1 ص 474 و تهذیب تاریخ ابن عساکر ج 2 ص 391 و ج 3 ص 215 و أسد الغابة ج 1 ص 68 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 172 و تاریخ أبی الفداء ج 1 ص 156 و الطبقات الکبری ج 2 ص 190 و ج 4 ص 66 و سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 248 و سمط النجوم العوالی للعاصمی ج 2 ص 224 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 159 و ج 6 ص 52 و الکامل ج 2 ص 317 عن السیرة الحلبیة ج 3 ص 234 و عن السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 339 و کنز العمال ج 10 ص 570 و منتخب کنز العمال ج 4 ص 180 و حیاة محمد ص 467.
2- 2) راجع:الملل و النحل(ط دار المعرفة)ج 1 ص 23 و(بهامش الفصل لابن حزم) ج 1 ص 20 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 52 عن کتاب السقیفة لأحمد-

و الذی یعنینا من هذا الحدث أمران:

الأول:لماذا لم یکن علی«علیه السلام»فی ذلک الجیش؟!

الثانی:إذا لم یکن علی«علیه السلام»فی هذا الجیش،فلماذا نذکر نحن هذا الحذف هنا فی سیرة علی«علیه السلام»؟!

علی علیه السّلام لیس فی جیش أسامة

أما بالنسبة لعدم دخول علی«علیه السلام»فی جیش أسامة،فنقول:

ألف:إن ظاهر الحال یشیر إلی أن المسلمین کانوا یعلمون بأن علیا «علیه السلام»لم یجعل فی ذلک الجیش،و لم یشمله أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»للصحابة بالإلتحاق به،و لذلک لم یعترض أحد من الصحابة علی تخلّفه عنه«علیه السلام».

کما أن جمیع المسلمین و المحدثین،و الناقلین،و المؤرخین لم یشیروا إلی أیة شبهة،أو تساؤل حول ذلک،بل أرسلوه إرسال المسلمات،مع یقین

2)

-بن عبد العزیز الجوهری و راجع:المسترشد للطبری ص 112 و بحار الأنوار ج 30 ص 431 و 432 و نفحات اللاهوت ص 113 و تشیید المطاعن ج 1 ص 47 و معالم المدرستین ج 2 ص 77 و وصول الأخیار إلی أصول الأخبار ص 68 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 141 و 527 و قاموس الرجال ج 12 ص 21 و السقیفة و فدک للجوهری ص 77 و نهج السعادة ج 5 ص 259 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 209 و النص و الإجتهاد ص 42 و المراجعات ص 374 و إحقاق الحق(الأصل)ص 218.

ص :322

راسخ بأنه لو جعله فی ذلک الجیش لکان هو الأمیر علیه.

کما أن الشیعة ما زالوا یشنعون علی أبی بکر و عمر لأجل تخلفهما عن جیش أسامة،و لم نجد أحدا نقض علیهم بتخلف علی«علیه السلام»..

و أعداء علی«علیه السلام»من الأمویین و العباسیین أیضا لم یشنعوا علیه فی ذلک،و لا أوردوه فی مناظراتهم،و کانوا و ما زالوا یتلمسون المهارب و الأعذار لأبی بکر و عمر فیما صدر منهما.

ب:إن جعل النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»وصیا بأمر من اللّه تعالی،و البیعة له فی یوم الغدیر یمنع من جعله إیاه فی جیش أسامة،لا سیما و هو«صلی اللّه علیه و آله»یتوقع أن ینزل به القضاء لحظة بعد أخری،فقد أخبرهم«صلی اللّه علیه و آله»بدنو أجله،و أنه یوشک أن یدعی فیجیب..و لا بد أن یغسله و یصلی علیه،و یدفنه وصیه من بعده.

کما أنه لم یکن«صلی اللّه علیه و آله»لیجعله مولی للناس،و أولی بهم من أنفسهم،ثم یجعل أسامة أمیرا علیه،و المتصرف فیه،و الآمر و الناهی له.

ج:ورد فی رسالة کتبها أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی شیعته قوله:

«و قد کان نبی اللّه أمّر أسامة بن زید علی جیش،و جعلهما(یعنی أبا بکر و عمر)فی جیشه.

و ما زال النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی أن فاضت نفسه یقول:«انفذوا جیش أسامة».

ص :323

فمضی جیشه إلی الشام،حتی انتهوا إلی أذرعات الخ..» (1).

فلو کانت حاله«علیه السلام»فی التخلف عن جیش أسامة حال غیره لم تصح منه الإشارة إلی تخلفهما،و عصیانهما أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

لماذا جیش أسامة؟!

ذکر العلماء«رحمهم اللّه»:أن بعث جیش أسامة،و جعل الصحابة کلهم فیه،کان ضمن سیاسة معینه،لم یزل الکثیرون یحاولون تجاهلها، و یصرون علی عدم الإعتراف بها..

و یؤکد ذلک:أن المهمة التی أوکلت إلی أسامة لم تکن تفوت بالتأجیل و کان«صلی اللّه علیه و آله»مریضا،و کان أیضا قد أخبرهم بقرب حضور أجله.

فالسؤال هنا هو:

ما معنی إصراره«صلی اللّه علیه و آله»علی هذا البعث؟!

و لماذا یجعل فیه کبار صحابته؟!

و لماذا یلعن من یتخلف عنه؟!

و الجواب:

هو أنه«صلی اللّه علیه و آله»أراد أن یبعد المناوئین لعلی«علیه السلام»عن

ص :324


1- 1) الخطبة فی بحار الأنوار ج 30 ص 7-12 و کشف المحجة ص 176 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)للمیر جهانی ج 4 ص 74 و نهج السعادة ج 5 ص 205 و الإمامة و أهل البیت لمحمد بیومی مهران ج 1 ص 79.

المدینة،لیبرم أمر خلافته فی غیابهم،لکی یضعفوا عن منازعته،و الخلاف علیه..

و إنما اختار أسامة للإمارة علیهم،ردا لجماح أهل الجماح منهم،و دفعا لأی نزاع فی المستقبل،و تفویتا للفرصة علی من یرید أن یتخذ من السن ذریعة للخلاف علی من نصبه اللّه تعالی و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»لهم علما و إماما..

و لکن امتناعهم من امتثال أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و طعنهم فی تأمیر أسامة،و تثاقلهم عن الخروج،و تسویفهم حتی مضی حوالی نصف شهر،و توفی«صلی اللّه علیه و آله»لم یستطع أن یحجب عن الناس المعانی و الدلالات التی أراد«صلی اللّه علیه و آله»أن یفهمها للناس و للأجیال إلی یوم القیامة من إجرائه هذا..

هذا..و قد تکلمنا حول کثیر مما یرتبط بهذا الأمر فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 32 فلا بأس للرجوع إلیه.

رزیة یوم الخمیس
اشارة

ثم کان من الأحداث التی جرت إبان مرض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ما عرف برزیة یوم الخمیس،علی حد تعبیر ابن عباس:«یوم الخمیس،و ما یوم الخمیس،الرزیة کل الرزیة،ما حال بین رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و بین کتابه»أو نحو ذلک (1).

ص :325


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 247 و راجع:نفحات اللاهوت ص 117 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 608 و ج 3 ص 693 و 695 و 699 و مسند أحمد-

1)

-ج 1 ص 325 و 336 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 5 ص 138 و ج 7 ص 9 و ج 8 ص 161 و(ط دار ابن کثیر)ج 1 ص 54 و ج 4 ص 1612 و ج 5 ص 2146 و ج 6 ص 2680 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 5 ص 76 و(ط دار إحیاء التراث)ج 3 ص 2259 و شرح مسلم للنووی ج 11 ص 89 و عمدة القاری ج 2 ص 170 و ج 18 ص 62 و 63 و ج 21 ص 225 و ج 25 ص 76 و فتح الباری ج 8 ص 132 و الملل و النحل للشهرستانی(ط دار المعرفة)ج 1 ص 22 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 439 و السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 433 و ج 4 ص 360 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 562 و الجمع بین الصحیحین ج 2 ص 9 و مسند أبی عوانة ج 3 ص 476 و الدرر لابن عبد البر ص 270 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 55 و ج 6 ص 51 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 244 و البدایة و النهایة ج 5 ص 248 و 271 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 3 ص 171 و المنتقی من منهاج الإعتدال للذهبی ج 1 ص 347 و 349 و منهاج السنة النبویة لابن تیمیة ج 6 ص 19 و 25 و 316 و 572 و دلائل النبوة للبیهقی ج 7 ص 184 و سلوة الکئیب بوفاة الحبیب لابن ناصر الدین الدمشقی ج 1 ص 107 و البدء و التاریخ للمطهر بن طاهر المقدسی ج 5 ص 59 و سمط النجوم العوالی لعبد الملک بن حسین بن عبد الملک الشافعی العاصمی المکی ج 3 ص 356 و الأنس الجلیل لمجیر الدین الحنبلی العلیمی ج 1 ص 216 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 446 و 447 و 449 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 451 و 498 و مجمع النورین ص 203 و موسوعة الإمام علی-

ص :326

و ذلک أنه لما اشتد برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»وجعه قال:«إیتونی بکتاب(أو بکتف و دواة)أکتب لکم کتابا لا(أو لن)تضلوا بعده»أو«لا یظلمون و لا یظلمون»،و کان فی البیت لغط،فنکل عمر،فرفضها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

1)

-«علیها السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 387 و 388 و 407 و منهاج الکرامة ص 103 و نهج الحق ص 333 و أعیان الشیعة ج 1 ص 294 و 424 و 426 و الدرجات الرفیعة ص 103 و معجم رجال الحدیث للسید الخوئی ج 14 ص 37.و معجم الرجال و الحدیث لمحمد حیاة الأنصاری ج 1 ص 127 و ج 2 ص 3 و 97 و 111 و 229 و المسترشد للطبری(الشیعی) ص 681 و تشیید المطاعن ج 1 ص 355-431 و مناقب آل أبی طالب ج 201 ص 203 و أمالی المفید ص 37 و الطرائف ص 433 و الیقین ص 521 و سعد السعود ص 297 و کشف المحجة لثمرة المهجة ص 65 و الصراط المستقیم ج 3 ص 6 و 100 و وصول الأخیار إلی کتاب الأخبار ص 73 و الصوارم المهرقة ص 192 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 534 و بحار الأنوار ج 22 ص 473 و 474 و ج 30 ص 531 و 532 و 534 و 536 و 552 و مناقب أهل البیت «علیهم السلام»للشیروانی ص 384 و 388 و المراجعات ص 353 و النص و الإجتهاد ص 149 و الغدیر ج 3 ص 215 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 425 و إحقاق الحق(الأصل)ص 280 و غایة المرام ج 6 ص 95 و الفصول المهمة فی تألیف الأمة ص 105.

ص :327

فقال عمر:إن النبی غلبه الوجع.(أو مدّ علیه الوجع)،(أو إن النبی یهجر (1))و عندنا کتاب اللّه،(أو و عندکم القرآن)،حسبنا کتاب اللّه.

فاختلف من فی البیت و اختصموا،و اختلفوا،أو کثر اللغط،بین من یقول:قربوا یکتب لکم،و بین من یقول:القول ما قال عمر..

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:قوموا عنی،و لا ینبغی عندی.(أو عند نبی تنازع) (2).

ص :328


1- 1) صرح بأن عمر قال:«إن النبی یهجر»فی شرح الشفاء للخفاجی ج 4 ص 278 و بحار الأنوار ج 22 ص 468 و لا بأس بمراجعة جمیع الهوامش فی مکاتیب الرسول ج 3 ص 693-702.
2- 2) راجع فیما تقدم:سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 248 عن أبی یعلی بسند صحیح عن جابر و عن ابن عباس کذلک،و راجع:الطبقات الکبری لابن سعد(ط لیدن)ج 2 ق 2 ص 37 و راجع:مکاتیب الرسول ج 3 ص 693 و 694 و 696 فی هامشه عن:البخاری ج 1 ص 39 و ج 6 ص 11 و ج 7 ص 156 و ج 9 ص 137 و فتح الباری ج 1 ص 185 و ج 8 ص 100 و 101 و ج 13 ص 289 و عمدة القاری ج 2 ص 170 و ج 25 ص 76 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ق 2 ص 37 و ابن سبأ ص 79 و صحیح مسلم ج 3 ص 1259 و مناقب آل أبی طالب(ط قم المقدسة)ج 1 ص 235 عن ابن بطة،و الطبری،و مسلم، و البخاری،قال:و اللفظ للبخاری و لم یسم الراوی عن ابن عباس.و بحار الأنوار ج 22 ص 468 و ج 30 ص 531 و 533 و 535 عن إعلام الوری،-

2)

-و الإرشاد للمفید،و ص 472 عن المناقب لابن شهر آشوب،و ج 36 ص 277 عن الغیبة للنعمانی ص 38 و 39 عن عبد الرزاق،عن معمر،عن أبان بن أبی عیاش،عن سلیم،عن علی«علیه السلام»و المصنف للصنعانی ج 5 ص 438 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ص 849 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 382 و الإرشاد للمفید ص 87 و مسند أحمد ج 1 ص 324 و 336 و الشفاء للقاضی عیاض ج 2 ص 431 و الدرر لابن عبد البر ص 125 و 204 و کشف المحجة ص 64 و البدایة و النهایة ج 5 ص 227 و 251 و الفائق للزمخشری ج 4 ص 93 و التراتیب الإداریة ج 2 ص 241 و 243 و الأدب المفرد ص 47 و شرح الخفاجی للشفاء ج 4 ص 277 و شرح القاری بهامشه ص 277 و الطرائف ص 432 عن الجمع بین الصحیحین و غیره،و غایة المرام ص 596 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 54 عن الشیخین،و کذا ص 55 و ج 6 ص 51 عن الجوهری. أضاف العلامة الأحمدی فی مکاتیب الرسول:«لن تضلوا»کما فی البخاری ج 9 ص 137 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ق 2 ص 37 و مسند أحمد ج 1 ص 324 و 336 و الطرائف. و فی البخاری ج 7 ص 156 فقال عمر:«إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»..»و کذا ج 9 ص 137. و الطبقات،و مسلم،و ابن شهر آشوب،و عبد الرزاق ج 5 ص 438 و مسند أحمد ج 1 ص 324 و الشفاء ج 2 ص 431:«إن النبی قد اشتد به الوجع». و الطرائف ص 431 و 432 و فی شرح الخفاجی ج 4 ص 278:«و فی بعض طرقه،-

ص :329

و فی نص آخر:منهم من یقول:القول ما قاله عمر،فتنازعوا،و لا ینبغی عند النبی التنازع،فقالوا:ما شأنه أهجر؟!استفهموه.

فذهبوا یعیدون علیه،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:قوموا-لما

2)

-فقال عمر:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یهجر». و فی بحار الأنوار ج 22 ص 468:فقام بعض من حضر یلتمس دواة و کتفا،فقال عمر:«ارجع،فإنه یهجر»و ص 498 عن سلیم:«فقال رجل منهم:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یهجر»کما فی الإرشاد أیضا. و فی شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 51:«فقال عمر کلمة معناها:إن الوجع قد غلب علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..» و فی العبر و دیوان المبتدأ و الخبر:«و قال بعضهم:إنه یهجر،و قال بعضهم:«أهجر»؟ مستفهما. و قال الحلبی:فقال بعضهم أی:و هو سیدنا عمر:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» قد غلبه الوجع». و فی بحار الأنوار ج 36 ص 277 عن علی«علیه السلام»:أنه قال لطلحة:«ألیس قد شهدت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین دعا بالکنف لیکتب فیها ما لا تضل الأمة بعده و لا تختلف،فقال صاحبک ما قال:«إن رسول اللّه یهجر»، فغضب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و ترکها؟ و فی الطرائف:و فی روایة ابن عمر من غیر کتاب الحمیدی قال عمر:«إن الرجل لیهجر». و فی کتاب الحمیدی قالوا:«ما شأنه هجر»؟

ص :330

أکثروا اللغو و الإختلاف عنده-دعونی،فالذی أنا فیه خیر مما تدعوننی إلیه الخ.. (1).

و عن ابن عباس قال:دعا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بکتف، فقال:ائتونی بکتف أکتب لکم کتابا لا تختلفون بعدی.

فأخذ من عنده من الناس فی لغط،فقالت امرأة ممن حضر:و یحکم، عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلیکم.

فقال بعض القوم:اسکتی،فإنه لا عقل لک.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أنتم لا أحلام لکم (2).

ص :331


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 247 عن البخاری و مسلم،و البدایة و النهایة ج 5 ص 271 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 499 الإیضاح لابن شاذان الأزدی ص 359 و الیقین لابن طاووس ص 521 و البحار ج 30 ص 531 و 534 و فتح الباری ج 8 ص 102 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 31 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 202 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 436 و الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 2 ص 320 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 62 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 447 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 247 و مجمع النورین للمرندی ص 202 و سفینة النجاة للسرابی التنکابنی ص 205.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 248 عن الطبرانی،و مکاتیب الرسول ج 3 ص 698 عن غایة المرام ص 598 و مجمع الزوائد ج 4 ص 215 و المعجم الکبیر ج 11 ص 30.

فخرج ابن عباس و هو یقول:«الرزیة کل الرزیة ما حال بین رسول اللّه و بین کتابه» (1)لاختلافهم و لغطهم.

و نقول:

إن هذا المورد،و إن کان کسابقه،لا ذکر فیه لعلی«علیه السلام» صراحة أیضا،و لکنه یعنیه بلا ریب.و فی الجزء 32 من کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»تفاصیل کثیرة حول هذا الموضوع،فمن أراد التوسع فلیراجع ذلک الکتاب..

لکننا نورد هنا لمحة مما له مساس مباشر بعلی«علیه السلام»،فنقول:

ما أشبه اللیلة بالبارحة

إن ما جری یوم الخمیس قد تضمن إساءات عدیدة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ص :332


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 247 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 695 و قال فی هامشه عن:تشیید المطاعن(ط الهند)ج 1 ص 366 عن البخاری فی باب العلم و ص 367 عن عبید اللّه عنه فی کتاب الجهاد،و کتاب الخمس عن سعید،و باب مرض النبی«صلی اللّه علیه و آله»کتاب المرضی باب قول المریض:قوموا عنی عن عبید اللّه و ص 368 عن کتاب الإعتصام،و عن مسلم بطرق کثیرة عن سعید و ص 369 عن سعید أیضا،و عن المشکاة عن عبید اللّه عن ابن عباس و ص 380 عن الملل و النحل،و بحار الأنوار ج 30 ص 532 بالإضافة إلی نصوص أخری تقدمت.

منها:امتناعهم عن تلبیة طلبه«صلی اللّه علیه و آله»بتقدیم کتف و دواة له،و منعهم غیرهم ممن حضر من ذلک أیضا..

و منها:رفع أصواتهم،و ضجیجهم،و لغطهم فی محضره..

و منها:تنازعهم عنده،حتی طردهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» من ذلک المجلس..

و منها:إغضابهم لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بتصرفاتهم غیر اللائقة،و منها قولهم لبعض النساء إنها لا عقل لها..

و منها:اتخاذهم القرار المخالف لإرادة الرسول،حین قالوا:حسبنا کتاب اللّه.

و منها:ما هو أعظم و أدهی،و أشر و أضر،و هو اتهامهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالهجر و الهذیان..

و هذا یشبه کثیرا ما جری فی عرفة حیث ضج الناس،و صاروا یقومون و یقعدون،و بلغ من علو أصواتهم فوق صوت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أن صمّت الآذان عن سماع قول الرسول«صلی اللّه علیه و آله»..إلی غیر ذلک مما تقدم..

تشابه آخر بین الحدثین

و الغریب فی الأمر:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یصرح لهم فی عرفة بما سوف یقوله،و لکنهم هم الذین استبقوا الأمور،و منعوه من التصریح به.

و هکذا کان فی یوم الخمیس،فإنهم فعلوا کل تلک المعاصی،حتی لقد

ص :333

اتهموه بالهجر و الهذیان،و الحال أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یصرح لهم بعد بالذی یرید أن یکتبه فی ذلک الکتاب أیضا،و قد منعوه من ذلک بالفعل..

و اللافت أیضا:أن الذین تصدوا للنبی«صلی اللّه علیه و آله»فی عرفات هم الفریق نفسه الذی تصدی له فی یوم الخمیس بأعیانهم و أشخاصهم!!

فما أشبه الیوم بالأمس،و اللیلة بالبارحة!!

ما الذی أراد صلّی اللّه علیه و آله أن یکتبه؟!

لا شک فی أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن یرید أن یکتب فی ذلک الکتاب أحکاما و وصایا من قبیل:اخرجوا الیهود و النصاری من جزیرة العرب،و نحو ذلک،کما ربما یدعیه بعض الناس.

أولا:لأن قول الرسول:لن تضلوا بعده صریح فی أن ما یرید کتابته یرتبط بالضلالة و الهدی.و هذا یمثل استمرار خط النبوة و نهجها من خلال مقام الإمامة.

ثانیا:إنه لا مبرر لحرص عمر علی المنع من کتابة أمثال هذه الوصایا التی تصون الأمة من الضلال إلی الحد الذی یتهم فیه النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالهجر و الهذیان!!

ثالثا:إن کانت هذه الوصایا قد وردت فی القرآن الکریم،فلا حاجة لکتابتها فی کتاب،و إن لم تکن قد وردت فیه،فلا معنی لقول عمر:حسبنا کتاب اللّه..

رابعا:إن الحافظ للأمة من الضلال لا بد أن یکون أمرا یمکن أن یؤثر فی

ص :334

کل قضایا الإسلام و حقائقه،و اعتقاداته،و أخلاقیاته،و شرائعه،و توجیهاته، و تلک الوصایا المزعومة لیست کذلک.

نصوص تدل علی مضمون الکتاب

لقد ورد التصریح بمعلومیة ما کان یرید النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یکتبه..علی لسان عمر نفسه،و صرح به أیضا ابن عباس،و الخفاجی، و الکرمانی،و الدهلوی،بل النبی نفسه أیضا،فلاحظ النصوص التالیة:

1-قال الخفاجی،و الکرمانی،و الدهلوی:إنه«صلی اللّه علیه و آله» أراد أن یکتب ولایة علی«علیه السلام» (1).

2-و قال عمر لابن عباس فی حدیث لهما عن علی«علیه السلام»:

«أراد أن یذکره للأمر فی مرضه،فصددته عنه،خوفا من الفتنة،و انتشار أمر الإسلام.فعلم رسول اللّه ما فی نفسی،و أمسک.و أبی اللّه إلا إمضاء ما حتم» (2).

ص :335


1- 1) راجع:شرح الشفاء للخفاجی ج 4 ص 325 و تشیید المطاعن ج 1 ص 426 عن شرح المشکاة للدهلوی،و عن الخفاجی،و الکرمانی فی شرح البخاری،و عن فتح الباری ج 1 ص 186 و ج 8 ص 101 و 102 و عمدة القاری ج 2 ص 171.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 79 و راجع:غایة المرام(المقصد الثانی) فصل الفضائل،باب 73 ص 596 و بحار الأنوار ج 30 ص 555 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 706.

3-عن ابن عباس:أن عمر سأله عن علی«علیه السلام»:«هل بقی فی نفسه شیء من أمر الخلافة؟!

قلت:نعم.

قال:أیزعم أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نص علیه؟!

قلت:نعم.

و أزیدک:سألت أبی عما یدّعیه،فقال:صدق.

فقال عمر:لقد کان من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی أمره ذرو من قول لا یثبت حجة،و لا یقطع عذرا.و لقد کان یربع فی أمره وقتا ما.

و لقد أراد فی مرضه أن یصرح باسمه فمنعت من ذلک،إشفاقا و حیطة علی الإسلام.

لا ورب هذه البنیة لا تجتمع علیه قریش أبدا» (1).

ص :336


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 20 و 21 عن کتاب تاریخ بغداد لأحمد بن أبی طاهر،و راجع ج 12 ص 79 و 85 و 86 و 84 و 80 و 82 و قاموس الرجال ج 6 ص 398 و ج 7 ص 188 و بهج الصباغة ج 6 ص 244 و ج 4 ص 381 و عن ناسخ التواریخ(الجزء المتعلق بالخلفاء)ص 72 و 80.و راجع: بحار الأنوار ج 30 ص 244 و 556 و ج 31 ص 75 و ج 38 ص 157 و نفحات اللاهوت ص 81 و 118 و 121 و الصراط المستقیم ج 3 ص 5 و غایة المرام(ط حجریة)ص 595 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 450 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 707 و الدرجات الرفیعة ص 106 و کشف الغمة-

4-و حین قال له ابن عباس:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أراد الأمر لعلی«علیه السلام».أجابه عمر:

یا ابن عباس،و أراد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الأمر له،فکان ماذا،إذا لم یرد اللّه تعالی ذلک؟!

إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أراد أمرا،و أراد اللّه غیره،فنفذ مراد اللّه تعالی،و لم ینفذ مراد رسوله،أو کلما أراد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان؟! (1).

5-إنه«صلی اللّه علیه و آله»کان قد أشار فی بیاناته الأخری إلی ذلک الشیء الذی تحفظ به الأمة من الضلال،فقال:«یا أیها الناس،إنی ترکت فیکم ما إن أخذتم لن تضلوا:کتاب اللّه،و عترتی أهل بیتی» (2).

1)

-ج 2 ص 47 و کشف الیقین ص 472 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب «علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 91 و 391 و التحفة العسجدیة لیحیی بن الحسین بن القاسم ص 144 و سفینة النجاة للسرابی التنکابنی ص 226.

ص :337


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 78 و 79 و غایة المرام(المقصد الثانی)ص 596 و بحار الأنوار ج 30 ص 554.و راجع:مکاتیب الرسول ج 1 ص 610 و ج 3 ص 707 و التحفة العسجدیة لیحیی بن الحسین بن القاسم ص 147.
2- 2) راجع:حدیث الثقلین للوشنوی تجد شطرا وافیا من مصادر حدیث الثقلین، و المراجعات ص 49 و 50.

و لکن هذا لا یعنی أن یصبح الهدی أمرا مفروضا،و جبریا تکوینیا.بل هو مشروط بالأخذ بما یکتبه لهم،و اختیارهم له..و لکن الکتابة من شأنها لو تحققت بشروطها أن تحصن الناس من الشبهات و الأضالیل.

لعله أراد استخلاف أبی بکر

و قد ادّعت عائشة:أن غرض النبی«صلی اللّه علیه و آله»من کتب الکتاب کان:الوصیة لأبی بکر،لا لعلی«علیه السلام»،و أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعائشة:ادعی لی أباک و أخاک،حتی أکتب لأبی بکر کتابا،فإنی أخاف أن یقول قائل،و یتمنی متمن،و یأبی اللّه و المؤمنون إلا أبا بکر (1).

ص :338


1- 1) راجع:تاریخ الإسلام للذهبی ج 1 ص 380 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 433 و السنن الکبری للنسائی ج 4 ص 253 و کتاب الوفاة للنسائی ص 26 و المعجم الأوسط ج 6 ص 340.و مکاتیب الرسول ج 3 ص 710 و فی هامشه عن: الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ق 2 ص 24 و ج 3 ق 1 ص 127 و 128 و(ط دار صادر)ج 3 ص 180 و البخاری ج 9 ص 100 باب الإستخلاف،و فتح الباری ج 1 ص 186 و ج 13 ص 177 و عمدة القاری ج 2 ص 171 و ج 24 ص 278 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 541 و الدرر لابن عبد البر ص 125 و 204 و المنتظم لابن الجوزی ج 4 ص 32 و مسلم ج 4 ص 1857 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 381 و کنز العمال ج 11 ص 162 و ج 12 ص 162 و ج 14 ص 152 و مسند أحمد ج 6 ص 47 و 106 و 144 و 146 و الکامل لابن عدی ج 6 ص 2140 و ج 2 ص 705 و منحة المعبود ج 2 ص 169 و البدایة و النهایة-

و رواه البخاری بلفظ:لقد هممت أو أردت أن أرسل إلی أبی بکر و ابنه، فأعهد،أن یقول قائلون،أو یتمنی المتمنون،ثم قلت:یأبی اللّه و یدفع المؤمنون،أو یدفع اللّه و یأبی المؤمنون.

و رواه مسلم بلفظ:قال لی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی مرضه:

ادع لی أبا بکر أباک و أخاک حتی أکتب کتابا،فإنی أخاف أن یتمنی متمن،أو یقول قائل:أنا أولی،و یأبی اللّه و المؤمنون إلا أبا بکر.

و قد ورد:أنه أراد أن یکتب کتابا،و لم یذکر أبا بکر (1).

و عن عائشة:لما ثقل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»دعا عبد الرحمن بن أبی بکر فقال:ائتنی بکتف حتی أکتب لأبی بکر کتابا لا یختلف علیه.

فذهب عبد الرحمن لیقوم.فقال:اجلس،أبی اللّه و المؤمنون أن یختلف

1)

-ج 5 ص 228 و ج 6 ص 198 و مجمع الزوائد ج 3 ص 63 و ج 5 ص 181 و بلوغ الأمانی ج 1 ص 235 و الصراط المستقیم ج 3 ص 4.و راجع:بحار الأنوار ج 28 ص 351 و تشیید المطاعن(ط هند)ج 1 ص 411 و 431 و مجموعة الوثائق السیاسیة المقدمة الثالثة ص 18 و ابن أبی الحدید ج 6 ص 13 عن البخاری،و مسلم،و أنکره و ج 11 ص 49 و قال:فإنهم وضعوه فی مقابلة الحدیث المروی عنه فی مرضه«ائتونی بدواة و بیاض اکتب لکم ما لا تضلوا بعده أبدا فاختلفوا عنده و قال قوم منهم:قد غلبه الوجع حسبنا کتاب اللّه»و فی تشیید المطاعن ج 1 ص 431 نقل الإنکار عنه و عن جامع الأصول.

ص :339


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 247.

علی أبی بکر (1).

ص :340


1- 1) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 247 و الأربعین البلدانیة ص 124 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 269 و 270 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 711 و فی هامشه عن المصادر التالیة:الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ق 2 ص 24 و ج 3 ق 1 ص 127 و 128 و(ط دار صادر)ج 3 ص 180 و البخاری ج 9 ص 100 باب الإستخلاف،و فتح الباری ج 1 ص 186 و ج 13 ص 177 و عمدة القاری ج 2 ص 171 و ج 24 ص 278 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 541 و الدرر لابن عبد البر ص 125 و 204 و المنتظم لابن الجوزی ج 4 ص 32 و مسلم ج 4 ص 857 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 381 و کنز العمال ج 11 ص 162 و ج 12 ص 162 و ج 14 ص 152 و مسند أحمد ج 6 ص 47 و 106 و 144 و 146 و الکامل لابن عدی ج 6 ص 2140 و ج 2 ص 705 و منحة المعبود ج 2 ص 169 و البدایة و النهایة ج 5 ص 228 و ج 6 ص 198 و مجمع الزوائد ج 3 ص 63 و ج 5 ص 181 و بلوغ الأمانی ج 1 ص 235 و الصراط المستقیم ج 3 ص 4.و راجع: بحار الأنوار ج 28 ص 351 و تشیید المطاعن(ط الهند)ج 1 ص 411 و 431 و مجموعة الوثائق السیاسیة،المقدمة الثالثة ص 18 و ابن أبی الحدید ج 6 ص 13 عن البخاری،و مسلم و أنکره و ج 11 ص 49 و قال:فإنهم وضعوه فی مقابلة الحدیث المروی عنه فی مرضه«ائتونی بدواة و بیاض أکتب لکم ما لا تضلوا بعده أبدا،فاختلفوا عنده،و قال قوم منهم قد غلبه الوجع حسبنا کتاب اللّه»و فی تشیید المطاعن ج 1 ص 431 نقل الأنکار عنه و عن جامع الأصول.

و نقول:

أولا:إن ما تقدم یدل علی خلاف ذلک،و لا سیما ما نقلناه عن عمر نفسه.

ثانیا:إن عمر کان من أشد المتحمسین لولایة أبی بکر،و إبعاد الأمر عن علی«علیه السلام»طمعا فی وصول الأمر إلیه..حتی لقد ضرب الزهراء«علیها السلام»و أسقط جنینها،و فعل الأفاعیل فی مختلف الإتجاهات من أجل ذلک،فلماذا یمنع النبی من کتابة ذلک..

ثالثا:لو کان المقصود هو کتابة إسم أبی بکر،فقد حصل المطلوب، بوصول أبی بکر إلی الخلافة بالفعل بعد وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»، فلماذا کان ابن عباس بعد ذلک یبکی حتی یبل الحصی،لأجل منع النبی من کتابة ذلک الکتاب یوم الخمیس؟!

رابعا:إن روایتهم حول الکتابة لأبی بکر تصرح بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی عدل عن کتابة ذلک الکتاب،فلما ذا یبکی ابن عباس؟!

ثم لماذا یتقلب النبی فی تصرفاته،و یغیر آراءه؟!و الحال أنه لا ینطق عن الهوی إن هو إلا وحی یوحی!

خامسا:لقد أبت الزهراء،و علی«علیهما السلام»،و بنو هاشم و کثیر آخرون خلافة أبی بکر،فهل لم یکن هؤلاء من المؤمنین؟!فکیف یقول «صلی اللّه علیه و آله»أبی اللّه و المؤمنون أن یختلف علی أبی بکر..

و اللافت:أن مضمون هذه الکلمة لم یتحقق،فإن الإختلاف لا یزال قائما منذئذ و إلی یومنا هذا..

ص :341

سادسا:لم یترتب علی استخلاف أبی بکر صیانة الأمة من الإختلاف و الضلال إلی یوم القیامة،بل تمزقت أوصالها،و ظهرت الفتن فیها، و سفکت الدماء،و فشت الضلالات،و انتشرت الشبهات،و تحکم فیها فجارها،و قهر بل قتل خیارها و أبرارها و علی رأسهم علی،و الزهراء، و الحسنان،و بقیة الأئمة«علیهم السلام»..

صلاة أبی بکر بالناس

و من الأحداث التی جرت فی مرض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:

أنه لما ثقل«صلی اللّه علیه و آله»،حاول أبو بکر أن یصلی بالناس مکانه، فمنعه الرسول نفسه..فعن عائشة:فلما دخل فی الصلاة،وجد رسول اللّه من نفسه خفة،فخرج یهادی بین رجلین:أحدهما(الفضل بن)العباس، لصلاة الظهر،کأنی أنظر إلی رجلیه یخطان الأرض من الوجع.

قال عبید اللّه بن عبد اللّه بن عتبة،بن مسعود:«فدخلت علی ابن عباس،فعرضت حدیثها علیه،فما أنکر منه شیئا،غیر أنه قال:أسمّت لک الرجل الذی کان مع العباس؟!

قال:لا.

قال:علی بن أبی طالب (1).

ص :342


1- 1) آفة أصحاب الحدیث ص 58 و 59 و 85 و البخاری ج 1 ص 175 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 169 و صحیح مسلم ج 2 ص 21 و سنن النسائی ج 2 ص 102 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 81 و ج 8 ص 151 و معرفة السنن و الآثار-

و لکن عائشة لا تقدر علی أن تذکره بخیر (1)،أو لا تطیب له نفسا بخیر» (2).

و عن ابن عباس،أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:ابعثوا إلی علی فادعوه.

فقالت عائشة:لو بعثت إلی أبی بکر.

و قالت حفصة:لو بعثت إلی عمر.

1)

-ج 2 ص 359 و نصب الرایة للزیلعی ج 2 ص 52 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 455 و مسند ابن راهویه ج 2 ص 505 و بحار الأنوار ج 28 ص 142 عن جامع الأصول ج 11 ص 382-383 و سنن الدارمی ج 1 ص 288 و سفینة النجاة للسرابی التنکابنی ص 148 و 149.

ص :343


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 433 و عمدة القاری ج 5 ص 192 و فتح الباری ج 2 ص 131 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 287 و الغدیر ج 9 ص 324 و 392 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 415.
2- 2) مسند أحمد ج 6 ص 34 و 228 و عمدة القاری ج 5 ص 192 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 287 و فتح الباری ج 2 ص 131 و الغدیر ج 9 ص 324 و 325 و راجع:صحیح البخاری ج 1 ص 175 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 430 و المسترشد للطبری(الشیعی)ص 126 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 175 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 433 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 311 و مناقب أهل البیت«علیه السلام»للشیروانی ص 472 و قاموس الرجال ج 12 ص 299 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 45.

فاجتمعوا عنده جمیعا،فقال«صلی اللّه علیه و آله»،انصرفوا،فإن تک لی حاجة ابعث إلیکم،فانصرفوا.

و قال«صلی اللّه علیه و آله»:آن الصلاة،قیل:نعم.إلخ (1)..

7-و حسب نص ابن شهر آشوب عن ابن عباس:

لما مرض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مرضه الذی مات فیه کان فی بیت عائشة،فقال:ادعوا لی علیا.

قالت عائشة:ندعو لک أبا بکر.

قال:ادعوه.

قالت حفصة:یا رسول اللّه،ندعو لک عمر.

قال:ادعوه.

قالت أم الفضل:یا رسول اللّه،ندعو لک العباس.

قال:ادعوه.

فلما اجتمعوا رفع رأسه فلم یر علیا،فسکت.

فقال عمر:قوموا عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

ص :344


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 439 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 33 و 35 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 149 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 397 و الجمل للمفید ص 227.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 203 و بحار الأنوار ج 22 ص 521 عنه،و مسند أحمد-

و الظاهر هو أن قوله«صلی اللّه علیه و آله»:ادعوه..عن أبی بکر، و عمر،و العباس هو إرجاع للأمر إلیهم،و جعلهم بالخیار فی أن یفعلوا ما یحبون،إذ لو کان أمرا لهم بدعوتهم لکان قد کلمهم حین حضروا عنده، و الروایات المتقدمة تصلح قرینة علی ذلک..

علی علیه السّلام یروی و یستدل

و روی البلاذری عن علی بن أبی طالب«علیه السلام»قال:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم یمت فجأة،کان بلال یأتیه فی مرضه فیؤذنه بالصلاة،فیأمر أبا بکر أن یصلی بالناس،و هو یری مکانی،فلما قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»رأوا أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد ولاه أمر دینهم،فولوه أمر دنیاهم (1).

و روی البلاذری عنه قال:لما قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» نظرنا فی أمرنا،فوجدنا النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد قدم أبا بکر فی الصلاة،فرضینا لدنیانا من رضیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لدیننا، فقدمنا أبا بکر،و من ذا کان یؤخره عن مقام أقامه رسول اللّه«صلی اللّه علیه

2)

-ج 1 ص 356 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 391 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 12 ص 89.

ص :345


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 316 عن البلاذری،و کنز العمال ج 11 ص 328 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 441 و 443 و راجع:السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 490 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 12.

و آله»فیه؟! (1).

و روی الحسن البصری عن قیس بن عباد قال:قال علی بن أبی طالب صلوات اللّه علیه:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مرض لیالی و أیاما ینادی بالصلاة،فیقول:مروا أبا بکر یصلی بالناس.

فلما قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نظرت،فإذا الصلاة علم الإسلام،و قوام الدین،فرضینا لدنیانا من رضی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لدیننا،فبایعنا أبا بکر (2).

و روی البلاذری عن أبی الجحاف قال:لما بویع أبو بکر،و بایعه الناس، قام ینادی ثلاثا:أیها الناس قد أقلتکم بیعتکم.

فقال علی:و اللّه لا نقیلک و لا نستقیلک،قدمک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی الصلاة،فمن ذا یؤخرک؟! (3).

ص :346


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 316 عن البلاذری،و التمهید لابن عبد البر ج 22 ص 129 و الغدیر ج 8 ص 36 عن الریاض النضرة ج 1 ص 150 و الوافی بالوفیات ج 17 ص 166 و راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 183 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 265.
2- 2) الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 971 و بحار الأنوار ج 28 ص 146 عنه، و التمهید لابن عبد البر ج 22 ص 129 و الغدیر ج 8 ص 36 و عن صفة الصفوة ج 1 ص 97 و الوافی بالوفیات ج 7 ص 166.
3- 3) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 317 عن البلاذری،و الجامع لأحکام القرآن ج 1-

و نقول:

تقدم:أن عائشة و حفصة ترفضان تلبیة طلب النبی«صلی اللّه علیه و آله»دعوة علی«علیه السلام»إلیه،و تصران علی دعوة أبی بکر و عمر، و یأتیان،فیرفض النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یکلمهما و یصرفهما عنه.

و هذا یعطی الإنطباع عن محاولاتهم إبعاد علی،و الإستبداد بالأمور، من دون رضا من النبی«صلی اللّه علیه و آله».

و قد تأکد ذلک بما جری یوم الخمیس،حیث اتهموا النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالهذیان،و رفضوا تقدیم کتف و دواة إلیه لیکتب لهم کتابا لن یضلوا بعده أبدا.

کما أنهم رفضوا المسیر فی جیش أسامة رغم لعن النبی«صلی اللّه علیه و آله»من تخلف عن ذلک الجیش،و تأکیده علی تجهیزه و مسیره..

و حین علم النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأن أبا بکر قد شرع یصلی بالناس،خرج رغم شدة و جعه،و عزله عن الصلاة،و صلی بهم بنفسه.

3)

-ص 272 و ج 7 ص 172 و کنز العمال ج 5 ص 654 و 657 و أضواء البیان للشنقیطی ج 1 ص 31 و طبقات المحدثین بأصبهان ج 3 ص 576 و العثمانیة ص 235 و راجع:عیون أخبار الرضا«علیه السلام»للصدوق ج 1 ص 201 و بحار الأنوار ج 31 ص 621 و ج 49 ص 192 و الغدیر ج 8 ص 40 و تاریخ مدینة دمشق ج 64 ص 345 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 22 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 33 و مصباح الهدایة فی إثبات الولایة ص 221.

ص :347

و قد ناقشنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ما ادعوه من أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه هو الذی أمره بالصلاة،و قلنا:إن ذلک لا یمکن أن یتلاءم مع قولهم:إنه«صلی اللّه علیه و آله»قد عزله عن الصلاة.

و أثبتنا هناک فساد أقاویلهم المختلفة فی ذلک،فلا حاجة إلی تکرار ذلک هنا،و لکننا نذکر هنا إلماحات یسیرة إلی ما له ارتباط مباشر بعلی«علیه السلام»،فنقول:

أولا:إن الإستدلال علی صحة خلافة أبی بکر،الذی نسبوه إلی علی «علیه السلام»کما تقدم لا یصح،فإن من یصلح لإمامة الجماعة فی الصلاة قد لا یصلح لإمامة الأمة،و لا لقیادة الجیوش،و لا للقضاء بین الناس إلخ.

ثانیا:لا یشترط فی إمامة الصلاة عند هؤلاء الناس العلم و الشجاعة فی الإمام..و لا غیر ذلک من الشرائط المعتبرة فی إمامة الأمة،بل لا یشترطون فیها حتی التقوی و العدالة،فقد رووا عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،أنه قال:صلوا خلف کل بر و فاجر (1).

ص :348


1- 1) راجع:سنن أبی داود کتاب الصلاة:الباب 63 و جامع الخلاف و الوفاق ص 84 و فتح العزیز للرافعی ج 4 ص 331 و المجموع للنووی ج 5 ص 268 و مغنی المحتاج للشربینی ج 3 ص 75 و المبسوط السرخسی ج 1 ص 40 و تحفة الفقهاء للسمرقندی ج 1 ص 229 و بدائع الصنائع لأبی بکر الکاشانی ج 1 ص 156 و الجوهر النقی للماردینی ج 4 ص 19 و البحر الرائق لابن نجیم المصری ج 1-

ثالثا:إذا کان الوجع قد غلب علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» حتی صار یهجر،أو غلبه الوجع حتی أسقط کلامه عن الإعتبار،کما زعمه عمر،و وافقه علیه جماعة ممن هم معه،فلا قیمة لما یصدر عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی هذه الحال حسب قول عمر نفسه.

رابعا:صرحت الروایات بأن أبا بکر قد عزل عن هذه الصلاة،و لا أقل من أن ذلک محتمل إحتمالا قویا،استنادا إلی الروایات الصحیحة فیه، فلا یصح الإستدلال بأمر بادر هو إلیه،فعزله النبی«صلی اللّه علیه و آله» عنه.

خامسا:إنهم یذکرون أن علیا«علیه السلام»کان یقول:إن عائشة هی التی أمرت أباها أن یصلی بالناس،فقد قال أستاذ المعتزلی:

1)

-ص 610 و تلخیص الحبیر ج 4 ص 331 و نیل الأوطار ج 1 ص 429 و شرح أصول الکافی ج 5 ص 254 و المسترشد للطبری و الإفصاح للشیخ المفید ص 202 و المسائل العکبریة للشیخ المفید ص 54 و الطرائف لابن طاووس ص 232 و عوالی اللآلی ج 1 ص 37 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 19 و عمدة القاری للعینی ج 11 ص 48 و تأویل مختلف الحدیث لابن قتیبة ص 145 و سنن الدار قطنی ج 2 ص 44 و تنقیح التحقیق فی أحادیث التعلیق للذهبی ج 1 ص 256 و 257 و نصب الرایة ج 2 ص 33 و 34 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 1 ص 168 و الجامع الصغیر للسیوطی ج 2 ص 97 و کنز العمال ج 6 ص 54 و کشف الخفاء للعجلونی ج 2 ص 29 و 32 و شرح السیر الکبیر للسرخسی ج 1 ص 156.

ص :349

«فلما ثقل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی مرضه أنفذ جیش أسامة، و جعل فیه أبا بکر و غیره من أعلام المهاجرین و الأنصار.فکان علی«علیه السلام»حینئذ بوصوله إلی الأمر-إن حدث برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حدث-أوثق.و تغلب علی ظنه:أن المدینة لو مات لخلت من منازع ینازعه الأمر بالکلیة،فیأخذه صفوا عفوا،و تتم له البیعة،فلا یتهیأ فسخها لو رام ضدّ منازعته علیها..

فکان من عود أبی بکر من جیش أسامة-بإرسالها إلیه،و إعلامه بأن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یموت-ما کان،و من حدیث الصلاة بالناس ما عرف.

فنسب علی«علیه السلام»إلی عائشة:أنها أمرت بلالا مولی أبیها-حسب زعمهم-أن یأمره فلیصل بالناس،لأن رسول اللّه-کما روی-قال:لیصل بهم أحدهم،و لم یعین.و کانت صلاة الصبح؛فخرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و هو فی آخر رمق،یتهادی بین علی و الفضل بن العباس،حتی قام فی المحراب-کما ورد فی الخبر-ثم دخل،فمات ارتفاع الضحی.

فجعل یوم صلاته حجة فی صرف الأمر إلیه،و قال:أیکم یطیب نفسا أن یتقدم قدمین قدمهما رسول اللّه فی الصلاة.

و لم یحملوا خروج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لصرفه عنها،بل لمحافظته علی الصلاة مهما أمکن..فبویع علی هذه النکتة التی اتهمها علی «علیه السلام»علی أنها ابتدأت منها.

و کان علی«علیه السلام»یذکر هذا لأصحابه فی خلواته کثیرا،و یقول:

ص :350

إنه لم یقل«صلی اللّه علیه و آله»:إنکن لصویحبات یوسف إلا إنکارا لهذه الحال،و غضبا منها،لأنها و حفصة تبادرتا إلی تعیین أبویهما،و أنه استدرکها بخروجه،و صرفه عن المحراب،فلم یجد ذلک و لا أثّر.مع قوة الداعی الذی کان یدعو إلی أبی بکر،و یمهد له قاعدة الأمر،و تقرر حاله فی نفوس الناس،و من اتبعه علی ذلک من أعیان المهاجرین و الأنصار..

فقلت له«رحمه اللّه»:أ فتقول أنت:إن عائشة عینت أباها للصلاة، و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم یعینه؟!

فقال:أما أنا فلا أقول ذلک،و لکن علیا کان یقوله،و تکلیفی غیر تکلیفه.کان حاضرا،و لم أکن حاضرا..الخ» (1).

و نقول:

و نلاحظ:أن الفقرة الأخیرة أظهرت:أن المعتزلی فاجأ أستاذه اللمعانی بسؤاله،و ربما یکون قد أخافه،فاضطر إلی أن یمیز نفسه عن علی«علیه السلام»فی هذا الأمر،مع إلماحه إلی أن علیا«علیه السلام»هو الذی یعیش الحدث،و یعرف تفاصیله،فقد کان علی حاضرا،و لم یکن اللمعانی حاضرا!!

و نحن تکفینا شهادة علی«علیه السلام»حول هذا الأمر،فقد قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«علی مع الحق و الحق مع علی،یدور معه

ص :351


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 196-198 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 619.

کیفما دار»أو نحو ذلک (1).

سادسا:إن علیا«علیه السلام»لم یزل یعلن سخطه و إدانته لأبی بکر فی اغتصابه الخلافة منه بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».فکیف یستدل لصحة خلافة أبی بکر،ثم ینکر علیه أخذها منه؟!

سابعا:بالنسبة لمناداة أبی بکر فی الناس لیقیله الناس البیعة نقول:إن فیه مغالطة ظاهرة،فإن المطلوب هو أن یقیلهم هو بیعتهم له،و لیس العکس.

ص :352


1- 1) المستدرک للحاکم ج 3 ص 124 و الجامع الصحیح للترمذی ج 3 ص 166 و کنوز الحقائق للمناوی ص 65 و 70 و مجمع الزوائد ج 7 ص 233 و 234 و جامع الأصول ج 9 ص 420 و راجع:کشف الغمة ج 2 ص 35 و ج 1 ص 141-146 و الجمل ص 36 و تاریخ بغداد ج 14 ص 322 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 119 و 124 و تلخیصه للذهبی بهامشه،و راجع نزل الأبرار ص 56 و کنز العمال ج 6 ص 157 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 297 و ج 18 ص 72 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 449.

الفهارس

اشارة

1-الفهرس الإجمالی

2-الفهرس التفصیلی

ص :353

ص :354

1-الفهرس الإجمالی

الفصل الثانی:علم..و قضاء 5-22

الفصل الثالث:بذل علی علیه السّلام و الإمامة 23-70

الفصل الرابع:علی علیه السّلام فی کلام الرسول صلّی اللّه علیه و آله 71-36

الفصل الخامس:علی علیه السّلام فی سورة هل أتی 97-126

الفصل السادس:آیة التطهیر..و حدیث الکساء 127-162

الفصل السابع:الاسم الأکبر..و أدعیة علی علیه السّلام 163-194

الفصل الثامن:حدیث الطیر 195-250

الفصل التاسع:من أحادیث الإمامة 251-274

الفصل العاشر:أحقاد..و آثار 275-292

الباب الثالث عشر:المرض..و الوفاة..

الفصل الأول:وصایا النبی صلّی اللّه علیه و آله فی مرض الوفاة 295-318

الفصل الثانی:جیش أسامة و الکتاب الذی لم یکتب 319-352

الفهارس:353-366

ص :355

ص :356

2-الفهرس التفصیلی

الفصل الثانی:علم..و قضاء..

قضاء علی..و قضاء الشیخین:7

القرعة لکل أمر مشکل:11

حدث فی الجاهلیة و قضاء فی الإسلام:12

القارصة و القامصة و الواقصة:14

الرسول صلّی اللّه علیه و آله یمتحن أصحابه:17

قولوا الآن:18

وارث علمی،و المبین لأمتی:18

لماذا یمتحنهم؟!:19

لیهنئک الحکمة و العلم:20

الفصل الثالث:بذل علی علیه السّلام و الإمامة..

و یؤثرون علی أنفسهم:25

النبی صلّی اللّه علیه و آله فی ضیافة علی علیه السّلام:39

صدقات علیه السّلام علی و صدقات غیره:40

ص :357

یبیع درعه لیطعم المقداد:44

رجال لا تلهیهم تجارة:46

ثلاث مئة دینار لماذا؟!:48

هل هذا تدخل إلهی؟!:50

الدینار المرهون عند الجزار:51

قبول الصدقات و تزکیة العمل:58

سورة اللیل نزلت فی علی علیه السّلام:59

سورة اللیل فی من نزلت؟!:65

الفصل الرابع:علی علیه السّلام فی کلام الرسول صلّی اللّه علیه و آله..

بحق علی اغفر للمذنبین:73

النبی شجرة،و علی فرعها:76

تکذیب سلمان بحضرة النبی صلّی اللّه علیه و آله:80

رسول اللّه یخبر علیا بما یکون:84

آیة حب أهل البیت حب علی علیه السّلام:86

أبو ذر و حدیث الرحی:88

رابع الخلفاء کیف؟و لماذا؟!:90

الفصل الخامس:علی علیه السّلام فی سورة هل أتی..

سورة هل أتی:99

تشکیکات واهیة:105

ص :358

هل یحتمل هذا الجوع؟!:108

الآیة عامة..و الرافضة یکذبون:109

هل تجوز الصدقة بهذا المقدار؟!:110

مسکینا و یتیما و أسیرا:112

1-تنوین التنکیر لماذا؟!:112

2-توافق الترتیب البیانی مع الواقع الخارجی:113

3-حالتان تصاعدیتان تتعاکسان:114

4-المسکین..و الباذلون فی الیوم الأول:115

5-الیتیم و الباذلون فی الیوم الثانی:117

6-الأسیر..و الباذلون:فی الیوم الثالث:120

7-السائلون..هل هم مسلمون؟!:123

8-الترتیب هنا عکسه فی آیات أخری:124

9-الإکرام أم الإطعام؟!:125

10-قصة الإطعام..و هدف السورة:126

الفصل السادس:آیة التطهیر..و حدیث الکساء..

حدیث الکساء:129

لمحات ضروریة:135

أهل البیت:135

أهل الرجل:138

ص :359

أهل البیت فی اللغة:139

آیات سورة الأحزاب:140

الإرادة بماذا تعلقت؟!:144

الأولویة القطعیة و مفهوم الموافقة:148

التوضیح بالمثال:148

الإرادة تشریعیة:153

الإرادة التشریعیة أولی و أدل:153

الخبر الصادق و الشهادة الإلهیة:155

طریقان آخران:الإلتفات و الإعتراض:156

1-الالتفات:156

2-الاعتراض:157

مخالفة السیاق لأجل القرینة:158

موقع الإرادة التکوینیة:159

الإرادة التکوینیة لا تنافی الإختیار:159

خلاصة و بیان:161

الفصل السابع:الاسم الأکبر..و أدعیة علی علیه السّلام..

أعرابی یدعو بالإسم الأکبر:165

هذا فی عهد الرسول صلّی اللّه علیه و آله:172

الاسم الأکبر:172

ص :360

بحق محمد و آل محمد علیک:174

علی علیه السّلام یقول:استجاب اللّه للأعرابی:175

موعدنا المدینة:176

الحسین بن علی علیه السّلام بین الصبیان:176

من أبوک؟!من أمک؟!:177

هل تعدت الزهراء علیها السّلام الحدود؟!178

من یقرض الملیّ الوفی:179

المثال واحد و الثیاب مختلفة:179

یسأل الأعرابی غرضه من الشراء:180

أدعیة علی علیه السّلام:180

الأول:أبو الدرداء من حزب معاویة:183

الثانی:إنکار فضائل علی علیه السّلام:185

الثالث:ذنوب علی علیه السّلام:185

لفت نظر:193

الفصل الثامن:حدیث الطیر..

حدیث الطیر فی النصوص:197

رواة حدیث الطیر:206

ما ذکره صاحب العبقات:209

المؤلفات فی طرق حدیث الطیر:210

ص :361

بین الحاکم و الذهبی:211

لا قیمة لهملجات ابن تیمیة:216

حدث واحد أم أحداث؟!:217

حدیث الطیر عن جابر:222

علی أفضل الخلق علیه السّلام:223

المراد بحب اللّه لعلی علیه السّلام:224

الخلافة للأفضل:225

تقدیم المفضول علی الفاضل:225

شک علی علیه السّلام فی کلام عائشة:226

عائشة تحقد علی علی علیه السّلام:227

التنسیق الأمنی:228

النبی صلّی اللّه علیه و آله یردّ أبا بکر و عمر:229

اللهم اجعله أبی:231

أمنیات عائشة و حفصة:232

أبو بکر لم یکن معروفا بالفضل:234

فشل السیاق علی الإمتیازات!!:234

حب الرجل لقومه:237

دلالات أخری فی حدیث الطیر:243

لا أهمیة لأکل الطیر:246

ص :362

ألا یعرف النبی صلّی اللّه علیه و آله أحب الخلق إلی اللّه؟!:246

حدیث الطیر لا ینافی النبوة:247

حدیث الطیر و عموم الأفضلیة:248

الفصل التاسع:من أحادیث الإمامة..

النداء بالولایة بعد الغدیر:253

إخراج الإمامة عن دائرة الإختیار:257

أولئک هم خیر البریة:262

ألف حدیث فی جلسة واحدة:267

أم سلمة تشهد لعلی علیه السّلام:270

الفصل العاشر:أحقاد..و آثار..

الحدیقة..تذکّر بالضغائن:277

ما أحسن هذه الحدیقة!!:279

الحسن من نعیم الجنة:280

ما الذی أبکاک یا رسول اللّه؟!:280

ضغائن تبدو بعد وفاة الرسول صلّی اللّه علیه و آله:282

ما یهمّ علیا علیه السّلام:282

آیة اللعن:283

مبغض علی علیه السّلام ردیء الولادة:283

النبی صلّی اللّه علیه و آله یشهر علیا علیه السّلام:285

ص :363

إمتحان الأولاد بحب علی علیه السّلام:288

اختبار المولود:290

هذا المعیار حساس:291

الحادثة فی خیبر:292

الباب الثالث عشر:المرض..و الوفاة..

الفصل الأول:وصایا النبی صلّی اللّه علیه و آله فی مرض الوفاة..

إبعثی بها إلی علی علیه السّلام:297

وصیة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:298

درع و سیف و بغلة الرسول صلّی اللّه علیه و آله:301

وصایا النبی صلّی اللّه علیه و آله لعلی علیه السّلام:309

الوصیة حین الإحتضار:314

هل أغمی علی النبی صلّی اللّه علیه و آله:315

النبی صلّی اللّه علیه و آله بعد موته:315

علی علیه السّلام الوصی و الإمام:317

علی علیه السّلام یقضی الدین،و ینجز العداة:318

الفصل الثانی:جیش أسامة و الکتاب الذی لم یکتب..

تجهیز جیش أسامة:321

علی علیه السّلام لیس فی جیش أسامة:322

ص :364

لماذا جیش أسامة؟!:324

رزیة یوم الخمیس:325

ما أشبه اللیلة بالبارحة:332

تشابه آخر بین الحدثین:333

ما الذی أراد صلّی اللّه علیه و آله أن یکتبه؟!:334

نصوص تدل علی مضمون الکتاب:335

لعله أراد استخلاف أبی بکر:338

صلاة أبی بکر بالناس:342

علی علیه السّلام یروی و یستدل:345

الفهارس:

1-الفهرس الإجمالی 355

2-الفهرس التفصیلی 357

ص :365

المجلد 9

اشارة

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

تتمة القسم الاول: علی علیه السلام فی حیاة النبی صلی الله علیه و آله و سلم

تتمة الباب الثالث عشر: المرض..و الوفاة..

الفصل الثالث
اشارة

أین مات النبی صلّی اللّه علیه و آله..و کیف غسل؟!

ص :5

ص :6

علی علیه السّلام فی مرض النبی صلّی اللّه علیه و آله

قال سلمان الفارسی:دخلت علیه(أی علی النبی«صلی اللّه علیه و آله») صبیحة قبل الیوم الذی مات فیه،فقال لی:یا سلمان،ألا تسأل عما کابدته اللیلة من الألم و السهر،أنا و علی؟!

فقلت:یا رسول اللّه،أما أسهر لیلة معک بدله؟!

فقال:لا،هو أحق بذلک منک (1).

و نقول:

إن من الواضح:أن الأحقیة التی قررها«صلی اللّه علیه و آله»لم تکن من جهة القرابة،فإن کون علی«علیه السلام»ابن عم النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یوجب ثبوت حق له سوی ما یفرضه تشریع صلة الرحم،و السهر و التعب علی ابن العم لیس من حقوق الشخص التی تعطی له،بل هو من الواجبات علیه،أو المستحبات له..

ص :7


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 267 و 266 علی الترتیب،و راجع:کتاب الأربعین للشیرازی ص 129 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 381 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 533.

فلا بد أن یکون لهذه الأحقیة معنی آخر،و لعل هذا المعنی هو:أنه «علیه السلام»یفرح و یلتذ بمکابدة الألم و السهر علی صحة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و الکون بقربه.و کونه من ذوی رحمه،یجعل من حقه علیه أن یمنحه الفرصة لنیل هذه اللذة،و هذا القرب..

أو أنه أحق من سلمان بالسهر علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،من حیث إنه من النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و النبی منه.أو من حیث إن له «علیه السلام»مقام الوصایة و الإمامة للنبوة الخاتمة،و الوصی و الإمام أولی بالنبی من کل أحد.

أو علی القاعدة التی وردت فی کلام علی الأکبر«علیه السلام»فی کربلاء حیث یقول:

أنا علی بن الحسین بن علی

نحن و بیت اللّه أولی بالنبی

تاللّه لا یحکم فینا ابن الدعی

أضرب بالسیف أحامی عن أبی

ضرب غلام هاشمی علوی (1)

ص :8


1- 1) الإرشاد للشیخ المفید ج 2 ص 106 و راجع:إعلام الوری ص 145 و مثیر الأحزان(ط المطبعة الحیدریة)ص 51 و المزار لابن المشهدی ص 487 و لواعج الأشجان ص 170 و إقبال الأعمال ج 3 ص 73 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 257 و بحار الأنوار ج 43 و 45 و 65 ص 65 و ج 98 ص 269 و العوالم، (قسم الإمام الحسین«علیه السلام»)للبحرانی ص 170 و 286 و 335 و جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 495 و سر السلسلة العلویة لأبی نصر البخاری-

فإن أهل بیت النبوة،و معدن الرسالة،و مهبط الوحی،و مختلف الملائکة أولی بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»من غیرهم،إذا کانوا قد استفادوا من هذه العناصر علی النحو الأتم و الأکمل،و الأفضل و الأمثل..

علی علیه السّلام یدخل ملک الموت علی الرسول صلّی اللّه علیه و آله

عن أبی جعفر«علیه السلام»قال:لما حضرت النبی«صلی اللّه علیه و آله»الوفاة استأذن علیه رجل،فخرج إلیه علی«علیه السلام»،فقال:ما حاجتک؟

قال:أردت الدخول إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال علی«علیه السلام»:لست تصل إلیه،فما حاجتک؟!

فقال الرجل:إنه لا بد من الدخول علیه.

فدخل علی«علیه السلام»،فاستأذن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فأذن له.

فدخل و جلس عند رأس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ثم قال:یا نبی اللّه،إنی رسول اللّه إلیک.

قال:و أی رسل اللّه أنت؟!

قال:أنا ملک الموت،أرسلنی إلیک یخیرک بین لقائه و الرجوع إلی الدنیا.

فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:فأمهلنی حتی ینزل جبرئیل

1)

-ص 30 و مقاتل الطالبیین ص 76 و شرح الأخبار ج 3 ص 153.

ص :9

فأستشیره.

و نزل جبرئیل،فقال:یا رسول اللّه،الآخرة خیر لک من الأولی، و لسوف یعطیک ربک فترضی.لقاء اللّه خیر لک.

فقال«علیه السلام»:لقاء ربی خیر لی،فامض لما أمرت به.

فقال جبرئیل لملک الموت:لا تعجل حتی أعرج إلی ربی و أهبط.

قال ملک الموت«علیه السلام»:لقد صارت نفسه فی موضع لا أقدر علی تأخیرها،فعند ذلک قال جبرئیل:یا محمد،هذا آخر هبوطی إلی الدنیا، إنما کنت أنت حاجتی فیها (1).

و نقول:

1-إن علیا«علیه السلام»قال لملک الموت لجبرئیل بمجرد أن خرج إلیه:ما حاجتک؟!و لم یبادر لإخباره بعدم إمکان الوصول إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،إذ لعل له حاجة یمکن قضاؤها بدون وصوله إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ثم لما لم یذکر له حاجة سوی الدخول علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أخبره أن الدخول غیر ممکن،و لکنه شفع کلامه بسؤاله عن حاجته مرة أخری،لعل بالإمکان قضاؤها له أیضا.

2-و حین حتم ذلک الشخص الذی هو بصورة رجل-دخوله علی

ص :10


1- 1) کشف الغمة ج 1 ص 25 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 18 و بحار الأنوار ج 22 ص 534.

رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم یغضب أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و لم یواجهه بالصد الحاسم..و لم یتخذ هو أی قرار فی هذا الأمر..رغم أن الرجل لم یبین وجه إصراره علی الدخول..

و لو أن شخصا آخر واجه هذه الحالة فربما-بل ذلک هو الأرجح- کان قد تعامل مع ذلک الرجل بحزم و عزم،و أغلق الباب فی وجهه..

3-إنه«علیه السلام»تقدم خطوة أخری فی إنصاف ذلک الرجل، فدخل إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و استأذن له النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فأذن له..

4-لم تذکر الروایة:إن کان«علیه السلام»قد أخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بحقیقة ما جری،بل اکتفت بذکر الإستئذان..

5-إن نفس الموقع الذی اختاره ذلک الملک لجلوسه قد تضمن إشارة إلی أنه لم یکن رجلا عادیا،بل کان له شأن خاص یخوله هذا التصرف الخاص جدا.

6-تضمنت هذه الروایة ما دل علی أن ملک الموت قد عامل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»معاملة خاصة،حین استأذن علیه،و هو لا یستأذن علی أحد من الناس..

و حین خیره بین لقاء اللّه،و بین الرجوع إلی الدنیا..و هذه کرامة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

7-إن التعبیر بال«الرجوع إلی الدنیا»،و بکلمة«لقاء اللّه»،و إن کانا قد تضمنا إشارة إلی ترجیح هذا اللقاء،و عدم الرضا بالرجوع..و لکن

ص :11

رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یرید أن لا یبادر إلی شیء قبل أن یطمئن إلی أنه لم تعد هناک مهمات له فی هذه الدنیا،فإن ملک الموت إنما یعمل وفق وظیفة،و تکلیف عام صادر إلیه من رب العزة.

فلعل اللّه تعالی أراد أن یعلم نبیه بقرب أجله بهذا النحو المتضمن للتکریم و التعظیم،ثم یؤجل ذلک إلی حین إنجاز بعض المهمات.مع أن ملک الموت لم یتصرف بنحو یدل علی حضور أجله«صلی اللّه علیه و آله» بصورة حتمیة..فکان لا بد من السؤال بواسطة جبرئیل«علیه السلام»..

النبی صلّی اللّه علیه و آله مات فی بیت الزهراء علیها السّلام

و روی الصدوق روایة مفصلة عن ابن عباس جاء فیها:«فخرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و صلی بالناس،و خفف الصلاة،ثم قال:

ادعوا لی علی بن أبی طالب،و أسامة بن زید،فجاءه(لعل الصحیح:

فجاءاه)فوضع یده علی عاتق علی،و الأخری علی أسامة،ثم قال:إنطلقا إلی فاطمة،فجاءا به حتی وضع رأسه فی حجرها،فإذا الحسن و الحسین.ثم ذکر حدیث وفاته هناک» (1)،و ستأتی الإشارة إلی دفنه فی بیت فاطمة أیضا إن شاء اللّه تعالی..

ص :12


1- 1) راجع:أمالی الشیخ الصدوق(ط النجف سنة 1391 ه)المجلس الثانی و التسعون ص 569 و(ط مؤسسة البعثة)ص 735 و روضة الواعظین ص 74 و بحار الأنوار ج 22 ص 509 و مجمع النورین للمرندی ص 70 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 9 ص 146.

غیر أننا نقول:

إن ذکر أسامة بن زید فی هذه الروایة موضع ریب،فإن أسامة کان مکلفا بالمسیر بالصحابة إلی الغزو،و هو موجود فی المعسکر الذی کان یجمع الناس فیه،و یتهیأ لمغادرة المدینة.إلا إن کان انتقاله إلی بیت الزهراء«علیها السلام»قد حصل قبل تجهیزه أسامة فی ذلک الجیش.

و لعل السبب فی إطلاق أمثال هذه الدعاوی هو التوطئة و التمهید لا دعاء أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی عدل عن تجهیز جیش أسامة،و لذلک أحضره لیضع یده علی عاتقه.

النبی صلّی اللّه علیه و آله مات علی صدر علی علیه السّلام

و تقدم:أن روح رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فاضت و علی«علیه السلام»مسنده إلی صدره،فلاحظ ما یلی:

1-إن علیا«علیه السلام»یقول:«فلقد و سدتک فی ملحودة قبرک، و فاضت بین سحری و صدری نفسک،إنا للّه و إنا إلیه راجعون» (1).

ص :13


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 182 و بحار الأنوار ج 22 ص 542 و ج 43 ص 193 و المراجعات ص 330 و الکافی ج 1 ص 459 و روضة الواعظین ص 152 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)للمیرجهانی ج 2 ص 215 و الغدیر ج 9 ص 374 و دلائل الإمامة للطبری ص 138 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 265 و 266 و قاموس الرجال ج 12 ص 324 و کشف الغمة ج 2 ص 127 و شرح إحقاق الحق ج 10 ص 481 و ج 25 ص 551 و ج 33 ص 385.

2-و قال«علیه السلام»:«إن آخر ما قال النبی:الصلاة،الصلاة،إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان واضعا رأسه فی حجری،فلم یزل یقول:

الصلاة،الصلاة،حتی قبض» (1).

3-و قال«علیه السلام»أیضا:«و لقد قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و إن رأسه لعلی صدری» (2).

4-و فی خطبة له«علیه السلام»قال:«..و لقد قبض النبی«صلی اللّه علیه و آله»و إن رأسه لفی حجری،و لقد ولیت غسله بیدی،تقلبه الملائکة المقربون معی..» (3).

ص :14


1- 1) خصائص الأئمة للشریف الرضی ص 51 و مدینة المعاجز ج 1 ص 497.
2- 2) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 172 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 495 و بحار الأنوار ج 22 ص 540 و ج 34 ص 109 و ج 38 ص 320 و مناقب أهل البیت «علیهم السلام»للشیروانی ص 222 و المراجعات ص 330 و خاتمة المستدرک ج 3 ص 94 و عیون الحکم و المواعظ ص 507 و الأنوار البهیة ص 50 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 146 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 117 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 179 و 182 و ینابیع المودة ج 3 ص 436.
3- 3) الأمالی للمفید ص 235 و بحار الأنوار ج 32 ص 464 و 595 و ج 34 ص 147 و ج 74 ص 397 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 146 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 117 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 5 ص 181 و ج 10 ص 179 و 182 و ینابیع المودة ج 3 ص 436 و کشف الغمة ج 2 ص 5 و وقعة صفین للمنقری-

5-روی ابن سعد بسنده إلی الشعبی،قال:«توفی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و رأسه فی حجر علی»و مثله عن أبی رافع (1).

و ذلک یدل علی عدم صحة ما روی عن عائشة،من أنها قالت:

«إن من أنعم اللّه علیّ أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»توفی فی بیتی، و بین سحری و نحری» (2).

3)

-ص 224 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 52 و حلیة الأبرار ج 2 ص 85 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 445 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 7 ص 86 و ج 9 ص 136 و ج 11 ص 286 و نهج السعادة ج 2 ص 172.

ص :15


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 263 و فتح الباری ج 8 ص 107 و عمدة القاری ج 18 ص 66 و 71 و المراجعات ص 329 و مجمع الزوائد ج 1 ص 293 و راجع:علل الشرائع للصدوق ج 1 ص 168 و بحار الأنوار ج 22 ص 459.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 8 ص 28 ج 12 ص 261 عن الشیخین،و عن ابن سعد. و راجع:المجموع للنووی ج 16 ص 429 و مسند أحمد ج 6 ص 48 و صحیح البخاری (ط دار الفکر)ج 4 ص 45 و ج 5 ص 141 و 142 و المستدرک للحاکم ج 4 ص 6 و 7 و فتح الباری(المقدمة)ص 370 و ج 8 ص 106 و ج 10 ص 492 و عمدة القاری ج 15 ص 29 و ج 18 ص 70 و 71 و ج 22 ص 221 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 529 و مسند ابن راهویه ج 3 ص 661 و مسند أبی یعلی ج 8 ص 77 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 584 و ج 16 ص 53 و المعجم الکبیر ج 23 ص 32 و 34 و کنز العمال ج 13 ص 697 و الطبقات الکبری لابن سعد-

و فی روایة:«بین حاقنتی و ذاقنتی (1)» (2).

2)

-ج 2 ص 234 و 261 و العلل لأحمد بن حنبل ج 2 ص 407 و ضعفاء العقیلی ج 2 ص 249 و الثقات ج 2 ص 133 و تاریخ بغداد ج 12 ص 362 و تاریخ مدینة دمشق ج 36 ص 306 و 307 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 231 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 189 و ج 7 ص 434 و البدایة و النهایة ج 5 ص 260 و 289 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 499 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 475 و 533 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 470.

ص :16


1- 1) بین حاقنتی و ذاقنتی:و هو ما بین اللحیین،و یقال:الحاقنة ما سفل من البطن (الصحاح للجوهری ج 5 ص 2103). الحاقنة:أسفل من الذقن،و الذاقنة طرف الحلقوم.و السحر الصدر،و النحر محل الذبح،و المراد:أنه علیه الصلاة و السلام توفی و رأسه بین حنکها و صدرها (شرح مسند أبی حنیفة ص 255).
2- 2) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 261 و مسند أحمد ج 6 ص 64 و 77 و صحیح البخاری ج 5 ص 139 و 140 و سنن النسائی ج 4 ص 7 و فتح الباری ج 8 ص 106 و ج 11 ص 312 و عمدة القاری ج 18 ص 65 و 68 و السنن الکبری للنسائی ج 1 ص 602 و ج 4 ص 260 و شرح مسند أبی حنیفة ص 255 و نصب الرایة ج 1 ص 59 و المعجم الأوسط ج 8 ص 333 و کتاب الوفاة للنسائی ص 50 و البدایة و النهایة ج 5 ص 257 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 497 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 471 و راجع:المراجعات للسید شرف الدین ص 305.

و فی روایة:«و جمع اللّه بین ریقی و ریقه عند موته» (1).

و فی روایة:«دخل علی عبد الرحمن و بیده السواک،و أنا مسندة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی صدری،فرأیته ینظر إلیه،فعرفت أنه یحب السواک،فقلت:آخذه لک،فأشار برأسه،أی نعم،فقصمته ثم مضغته و نفضته،فأخذه،فاستن به أحسن ما کان مستتنّا (2).

غیر أننا قلنا:

ص :17


1- 1) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 261 و المجموع للنووی ج 16 ص 429 و مسند أحمد ج 6 ص 48 و صحیح البخاری ج 4 ص 45 و ج 5 ص 141 و 142 و المستدرک للحاکم ج 4 ص 7 و عمدة القاری ج 15 ص 29 و ج 18 ص 70 و 71 و مسند ابن راهویه ج 3 ص 661 و 989 و مسند أبی یعلی ج 8 ص 77 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 584 و 585 و ج 16 ص 53 و المعجم الکبیر ج 23 ص 32 و 34 و کنز العمال ج 13 ص 697 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 234 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 133 و تاریخ مدینة دمشق ج 36 ص 306 و 307 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 189.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 261 عن الشیخین،و عن ابن سعد،و راجع: صحیح البخاری ج 5 ص 141 و فتح الباری ج 8 ص 106 و عمدة القاری ج 18 ص 70 و المعجم الکبیر ج 23 ص 32 و ضعفاء العقیلی ج 2 ص 250 و تاریخ مدینة دمشق ج 36 ص 307 و البدایة و النهایة ج 5 ص 260 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 498 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 475.

إن ذلک غیر صحیح..

و الصحیح هو:أنه«صلی اللّه علیه و آله»مات علی صدر علی«علیه السلام».و الروایة الأخیرة لا تدل علی أنها قد أسندته إلی صدرها حین موته..

و الصحیح أیضا:أنه دفن فی بیت ابنته فاطمة الزهراء«علیها السلام» لا فی بیت عائشة..و سیأتی بیان ذلک.

یغسل کل نبی وصیه

و عن عبد اللّه بن مسعود:قال:قلت للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:یا رسول اللّه،من یغسلک إذا مت؟!

فقال:یغسل کل نبی وصیه.

قلت:فمن وصیک یا رسول اللّه؟!

قال:علی بن أبی طالب.

فقلت:کم یعیش بعدک یا رسول اللّه؟!

قال:ثلاثین سنة الخ.. (1).

و فی روایة أخری:قال جبریل:یا محمد،قل لعلی«علیه السلام»:إن ربک یأمرک أن تغسل ابن عمک،فإن هذه السنّة،لا یغسّل الأنبیاء غیر

ص :18


1- 1) بحار الأنوار ج 13 ص 17 و 18 و 367 و ج 22 ص 512 و ج 32 ص 280 و إکمال الدین ص 17 و 18 و بشارة المصطفی للطبری ص 428.

الأوصیاء،و إنما یغسل کل نبی وصیه من بعده (1).

علی علیه السّلام یطرد الشیطان

عن أحمد بن محمد،عن علی بن الحکم،عن أبان بن عثمان،عن الحارث بن یعلی بن مرة،عن أبیه،عن جده قال:قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فستر بثوب،و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»خلف الثوب،و علی «علیه السلام»عند طرف ثوبه و قد وضع خدیه علی راحته،و الریح یضرب طرف الثوب علی وجه علی«علیه السلام».

قال:و الناس علی الباب و فی المسجد،ینتحبون و یبکون،و إذ سمعنا صوتا فی البیت:إن نبیکم طاهر مطهر،فادفنوه و لا تغسلوه.

قال:فرأیت علیا«علیه السلام»حین رفع رأسه فزعا،فقال:اخسأ عدو اللّه،فإنه أمرنی بغسله،و کفنه و دفنه،و ذاک سنّة.

قال:ثم نادی مناد آخر غیر تلک النغمة:یا علی بن أبی طالب،استر عورة نبیک،و لا تنزع القمیص (2).

ص :19


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 546 و ج 78 ص 304 عن الطرائف ص 44 و 45 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 198 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 154.
2- 2) بحار الأنوار ج 22 ص 541 و 542 و تهذیب الأحکام ج 1 ص 132 و(ط دار الکتب الإسلامیة-طهران)ج 1 ص 468 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 153 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 468 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 672.

و نقول:

إن إبلیس و شیاطینه لا بد أن یهتبلوا فرصة حیرة الناس،و قلقهم فی هذه اللحظات الحرجة،التی لا یعرفون ما یکون مصیرهم بعدها، فیبادرون إلی إلقاء الشبهات أمام ضعفاء العقل و الإیمان،و قاصری المعرفة بالدین و أحکامه،و ذلک بتمهید الجو و فتح الباب للتلاعب بهم..

و کانت الوسیلة التی اختارها الشیطان لذلک فی لحظة موت الرسول «صلی اللّه علیه و آله»هو هذا النداء الذی إن استجاب له المسلمون، و اعتبروه نداء من الملائکة،فسیفتح الباب أمام الأبالسة لمواصلة أمثال هذا النداء،و التدخل فی کل کبیرة و صغیرة بعد ذلک بنحو یبلبل الأفکار، و یحرف الأمور عن مسارها..و لا تبقی ضابطة یعرف بها نداء الملک من نداء الشیطان.

و ربما یبدأ الخلاف و الإختلاف من نفس هذه النقطة،و هی تغسیل النبی«صلی اللّه علیه و آله»،إذ لو أصر علی«علیه السلام»علی تغسیله، فسیکون هناک من یتهمه بأن هذا مجرد اجتهاد منه،و لعله أخطأ فیه..

و لکن وصیة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»بأن یتولی هو تغسیله مکنت علیا«علیه السلام»من إزالة الشبهة،و رد کید الشیطان، و إبعاد وسوساته،و قطعت علیه طریق العودة إلی أسلوب النداء فی باقی الموارد..إذ أصبح کل نداء یسمع بعد ذلک موضع ریب و شک و حذر من کل أحد،و الشیطان یرید أن یستفید من غفلة الناس و من بساطتهم..

ص :20

تغسیل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

قال ابن إسحاق:فلما بویع أبو بکر أقبل الناس علی جهاز رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»یوم الثلاثاء.

و روی ابن سعد عن علی،و أبو داود و مسدد،و أبو نعیم و ابن حبان، و الحاکم و البیهقی،و صححه الذهبی،عن عائشة قالت:لما أرادوا غسل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»اختلفوا فیه،فقالوا:و اللّه ما ندری کیف نصنع،أنجرد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من ثیابه کما نجرد موتانا؟أم نغسله و علیه ثیابه؟

فلما اختلفوا ألقی اللّه علیهم النوم،حتی ما منهم رجل إلا وذقنه فی صدره،ثم کلمهم مکلم من ناحیة البیت لا یدرون من هو:أن غسلوا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و علیه ثیابه.

فقاموا إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و علیه قمیصه،فغسلوه، یفاض علیه الماء و السدر فوق القمیص،و یدلکونه بالقمیص دون أیدیهم.

[فکانت عائشة تقول:لو استقبلت من أمری ما استدبرت،ما غسله إلا نساؤه] (1).

ص :21


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 321 و 322 عن أبی داود ج 2 ص 214 و قال فی هامشه:أخرجه الحاکم ج 3 ص 59 و البیهقی فی الدلائل ج 7 ص 242 و سنن أبی داود ج 2 ص 67 و عون المعبود ج 8 ص 288 و کتاب الهواتف لابن أبی الدنیا ص 21 و المنتقی من السنن المسندة ص 136 و التمهید لابن عبد البر ج 24-

و عن علی«علیه السلام»قال:لما أخذنا فی جهاز رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أغلقنا الباب دون الناس جمیعا،فنادت الأنصار:نحن أخواله، و مکاننا من الإسلام مکاننا.

و نادت قریش:نحن عصبته.

فصاح أبو بکر:یا معشر المسلمین،کل قوم أحق بجنازتهم من غیرهم، فننشدکم اللّه،فإنکم إن دخلتم أخرتموهم عنه،و اللّه لا یدخل علیه إلا من دعی (1).

و عن ابن عباس قال:اجتمع القوم لغسل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و لیس فی البیت إلا أهله:عمه العباس بن عبد المطلب،و علی بن أبی طالب،و الفضل بن عباس،و قثم بن عباس،و أسامة بن زید بن حارثة، و صالح مولاه.

فلما اجتمعوا لغسله،نادی مناد من وراء الناس،و هو أوس بن خولی

1)

-ص 401 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 38 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 451 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 517 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 569 و سبل السلام ج 2 ص 93 و البدایة و النهایة ج 5 ص 281 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1076 و عیون الأثر ج 2 ص 433.

ص :22


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 321 و قال فی هامشه:أخرجه ابن سعد فی الطبقات ج 2 ص 213 و(ط دار صادر)ج 2 ص 278 و راجع:إمتاع الأسماع ج 14 ص 570 و کنز العمال ج 7 ص 227.

الأنصاری،أحد بنی عوف بن الخزرج،و کان بدریا علی علی بن أبی طالب، فقال:یا علی،ننشدک اللّه و حظنا من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال له علی«علیه السلام»:ادخل،فدخل فحضر غسل رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و لم یل من غسله شیئا،فأسنده علی إلی صدره،و علیه قمیصه،و کان العباس،و الفضل،و قثم یقلبونه مع علی،و کان أسامة بن زید،و صالح مولاه یصبان الماء،و جعل علی یغسله،و لم یر من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»شیئا مما یری من المیت،و هو یقول:بأبی و أمی ما أطیبک حیا و میتا،حتی إذا فرغوا من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و کان یغسل بالماء و السدر جففوه،ثم صنع به ما یصنع بالمیت (1).

و نقول:

إن لنا علی هذه النصوص ملاحظات عدیدة،نذکر منها ما یلی:

أولا:قولهم:إن الناس أقبلوا علی جهاز رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعد بیعة أبی بکر لا یصح لما یلی:

ألف:إن علیا«علیه السلام»فقط هو الذی جهز النبی«صلی اللّه علیه و آله»و انتهی من دفنه قبل انتهاء أهل السقیفة من سقیفتهم،فإنه بعد أن

ص :23


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 324 عن أحمد،و البدایة و النهایة ج 5 ص 281 و مسند أحمد ج 1 ص 260 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 573 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 158 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 332 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 518 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 702.

سوی القبر الشریف اتکأ علی مسحاته،و قال:ما فعل أهل السقیفة (1).

ب:إن التجهیز و الدفن لا یحتاج إلی أکثر من ساعتین،فلما ذا أبقوه بلا دفن إلی ما بعد البیعة لأبی بکر،أی إلی یوم الثلاثاء؟!

ج:إن علیا و بنی هاشم لم یحضروا إجتماع السقیفة،کما أن الناس قد ترکوا جهاز النبی«صلی اللّه علیه و آله»و دفنه لأهله..

ثانیا:لما ذا تأسفت عائشة علی عدم تولی نساء النبی«صلی اللّه علیه و آله»تغسیله؟!

هل وجدت علیا«علیه السلام»قصّر فی القیام بالواجب؟!

أم أنها کانت ترید حرمان علی«علیه السلام»من هذا الفضل؟! لتختص به لنفسها دونه؟!

أم أنها أقرب إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من ابنته،فأرادت أن تستبد برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»دونها..

و إذا کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أوصی علیا بتغسیله،فهل یمکن مخالفة وصیته؟!و هل یمکّنها علی«علیه السلام»من ذلک؟!

ثالثا:إن إشراک أوس بن خولی الأنصاری عن الأنصار،قد أحرج المهاجرین الذین کانوا منهمکین بإبتزاز الخلافة من صاحبها الشرعی،فلم یحضر أحد منهم شیئا من تجهیز الرسول و دفنه،فحاولوا تخفیف و هج هذه المشارکة للأنصار بشخص أوس هذا،فادعوا أنه حضر غسل النبی«صلی

ص :24


1- 1) الأمالی للمرتضی ج 1 ص 198.

اللّه علیه و آله»و لم یشارک بشیء..

مع أن الحقیقة هی:أن أوس بن خولی قد شارک فی حمل رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»إلی قبره،ثم تناوله منه علی«علیه السلام»کما سیأتی إن شاء اللّه تعالی.

رابعا:ما زعمته روایاتهم من اختلاف الصحابة فی تجرید رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»للغسل و عدمه و فی غیر ذلک من أمور،لا یمکن قبوله،ما دام أن المتولی لذلک کله هو علی«علیه السلام»،و سائر الصحابة کانوا مشغولین فی سقیفتهم..و لم یکن علی«علیه السلام»و هو باب مدینة علم النبی«صلی اللّه علیه و آله»یجهل ما یجب علیه لیحتاج إلی رأی غیره، و قد أبلغ النبی«صلی اللّه علیه و آله»جمیع أحکام الشریعة لعلی أولا،لأنه وصیه،و هو حافظ دینه،و بالتمسک به یحصل الأمن من الضلال..

فلا معنی للقول:بأن هذا الحکم قد علم من متکلم مجهول،فإنه یساوق القول بأن الشریعة بقیت ناقصة،و أن ذلک المجهول هو الذی أتمها..

و من الذی یضمن أن لا یکون المتکلم المجهول شیطانا،کما حدث حین أمرهم بعدم تغسیل نبیهم،حسبما تقدم؟!

فإن قلت:أ لیس یقولون:إن جبرئیل هو الذی أمرهم أن یجردوا النبی «صلی اللّه علیه و آله»من قمیصه للغسل؟!

فإنه یقال:إن جبرئیل قد فعل ذلک لیؤید فعل أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فی مقابل طعن بعض الناس بصحة فعله،فصوب جبرائیل فعل

ص :25

الوصی،و قطع الطریق علی العابثین،و المفسدین.

خامسا:إن هذا النوم المفاجئ للصحابة،و سائر ما ذکرته عائشة یدخل فی دائرة المعجزات التی تتوفر الدواعی علی نقلها،فلما ذا تفردت عائشة بنقل ذلک دون سائر الصحابة الذین جری علیهم ذلک.

مع أن المفروض هو:أن تکون عائشة بعیدة عن مشاهدة ما جری، لأنها تکون عند النساء.

سادسا:دعوی أن الأنصار قالوا:نحن أخواله،و نادت قریش نحن عصبته،و تدخل أبی بکر لحسم الأمور،لا تصح،لأن قریشا لم تحضر دفن النبی،و روی أن أبا بکر و عمر اعترضا علی علی«علیه السلام»بأنه لم یشهدهما أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

فأجاب:إنه لم یرد أن یعرضهما للخطر،فإنه لم یر أحد عورة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»(أی جسده الذی یواریه قمیصه)إلا أصیب بالعمی (1).

و قد قلنا:إنهم کانوا فی سقیفتهم یدبرون أمرهم.

علی علیه السّلام یغسل النبی صلّی اللّه علیه و آله وحده

و بما أن علیا«علیه السلام»هو الذی غسل النبی«صلی اللّه علیه و آله»..و قد ذکرت الروایات تفاصیل ذلک..

ص :26


1- 1) بصائر الدرجات ص 328 و الخصال ج 2 ص 177 و(ط مرکز النشر الإسلامی) ص 648 و بحار الأنوار ج 22 ص 464 و ج 40 ص 140 عنهما،و عن الإحتجاج.

و بما أننا قد جمعنا طائفة منها فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم «صلی اللّه علیه و آله»ج 33،فقد آثرنا أن نورد هنا عین ما ذکرناه هناک،فی فصل:تغسیل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فنقول:

ادّعوا:أن العباس و ولدیه الفضل و قثما کانوا یساعدون علیا«علیه السلام»فی تغسیل النبی«صلی اللّه علیه و آله» (1).

و کان أسامة بن زید و شقران یصبان الماء (2).

ص :27


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 260 و الثقات لابن حبان(ط حیدرآباد)ج 2 ص 158 و الریاض النضرة(ط الخانجی بمصر)ج 2 ص 179 و شفاء الغرام(ط دار إحیاء الکتب العربیة)ج 2 ص 386 و مختصر سیرة الرسول«صلی اللّه علیه و آله» لعبد اللّه بن عبد اللّه الحنبلی(ط المطبعة السلفیة بالقاهرة)ص 470 و إحقاق الحق (الملحقات)ج 8 ص 702 و 703 و 698 و البدایة و النهایة ج 5 ص 281 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 573 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 518 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 324.
2- 2) راجع المصادر فی الهامش السابق.و راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 280 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 451 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 63 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 571 و عیون الأثر ج 2 ص 433 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 703 و ج 18 ص 192 و ج 23 ص 506 و 508 و تنقیح التحقیق فی أحادیث التعلیق للذهبی ج 1 ص 301 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1076 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 475.

و فی نص آخر:ذکر بدل شقران صالحا مولاهما،أی مولی علی«علیه السلام»و أسامة (1).

و ذکر نص آخر:«أسامة بن زید و قثم» (2).

و فی نص آخر:«أسامة بن زید،و أوس بن خولة» (3).

و فی نص آخر أیضا:«و الفضل و قثم و أسامة و صالح،یصبون علیه» (4).

و فی نص آخر:«و العباس یصب الماء» (5).

ص :28


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 260 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 698 و تلخیص الحبیر ج 5 ص 116 و البدایة و النهایة ج 5 ص 281 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 574 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 518 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 324 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 475.
2- 2) التمهید لابن عبد البر ج 24 ص 402 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 566.
3- 3) شرح مسند أبی حنیفة ص 306 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 23 ص 508.
4- 4) أسد الغابة ج 1 ص 34 و راجع:مسند أحمد ج 1 ص 260 و البدایة و النهایة ج 5 ص 281 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 573 و السیرة النبویة ج 4 ص 518 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 324 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 698.
5- 5) السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 475 و تلخیص الحبیر ج 5 ص 116 و نیل الأوطار ج 4 ص 66 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 395 و عون المعبود ج 8 ص 288 و المصنف للصنعانی ج 3 ص 397 و کنز العمال ج 7 ص 259 و 273 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 323 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 520-

و فی نص:«غسله علی و العباس،و الفضل بن العباس،و صالح مولی رسول اللّه» (1).

و نص آخر یقول:«غسله علی و العباس،و ابناه:الفضل و قثم» (2).

و روایة أخری تقول:«کان العباس و أسامة یناولان علیا الماء من وراء الستر» (3).

و فی روایة أخری:«فغسله علی«علیه السلام»،یدخل یده تحت القمیص،

5)

-و إمتاع الأسماع ج 14 ص 571 و البدایة و النهایة ج 5 ص 282 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 280 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 697 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 567.

ص :29


1- 1) بدائع الصنائع لأبی بکر الکاشانی ج 1 ص 301 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 278.
2- 2) الأنس الجلیل(ط القاهرة)ص 194 و راجع:فقه الرضا ص 20 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 200 و الوافی بالوفیات ج 1 ص 66 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 23 ص 508 و 509.
3- 3) البدایة و النهایة ج 5 ص 261 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 282 عن البیهقی،و مسند البزار،و مجمع الزوائد ج 9 ص 36 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 343 و ج 14 ص 574 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 520 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 324 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 476 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 30 و ج 18 ص 192 و ج 23 ص 511.

و الفضل یمسک الثوب عنه،و الأنصاری یدخل الماء» (1).

و نقول:

إن ذلک کله موضع شک و ریب،و ذلک لما یلی:

1-روی عن الإمام الکاظم«علیه السلام»أنه قال:قال علی«علیه السلام»:غسلت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أنا وحدی و هو فی قمیصه،فذهبت أنزع عنه القمیص،فقال جبرئیل:یا علی،لا تجرد أخاک من قمیصه،فإن اللّه لم یجرده،فغسله فی قمیصه (2).

2-و فی حدیث المناشدة:هل فیکم أحد غسل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»غیری؟!

ص :30


1- 1) حیاة الصحابة(ط دار القلم بدمشق)ج 2 ص 603 و إحقاق الحق(الملحقات) ج 18 ص 187 و 188 عن المعجم الکبیر،و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 8 و نهج السعادة للمحمودی ج 1 ص 36 و مجمع الزوائد ج 9 ص 36 و المعجم الأوسط ج 3 ص 196 و المعجم الکبیر ج 1 ص 230 و کنز العمال ج 7 ص 255 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 280 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 572.
2- 2) مستدرک الوسائل ج 2 ص 198 و بحار الأنوار ج 22 ص 544 و 546 و ج 78 ص 305 عن أمالی الشیخ الطوسی ج 2 ص 7 و 8 و عن الطرائف ص 44 و 45 و 48 و راجع:شرح الأخبار ج 2 ص 418 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 155 و مستند الشیعة للنراقی ج 3 ص 150.

قالوا:اللهم لا.

قال:هل فیکم أحد أقرب عهدا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منی.

قالوا:اللهم لا.

قال فأنشدکم اللّه:هل فیکم أحد نزل فی حفرة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»غیری؟!

قالوا:اللهم لا (1).

3-روی عن علی«علیه السلام»قوله:«إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أوصی إلیّ و قال:یا علی،لا یلی غسلی غیرک،أو لا یواری عورتی غیرک،فإنه إن رأی أحد عورتی غیرک تفقأت عیناه..

فقلت له:کیف؟!فکیف لی یتقلیبک یا رسول اللّه.

فقال:إنک ستعان.

فو اللّه ما أردت أن أقلب عضوا من أعضائه إلا قلب لی (2).

4-و عن علی«علیه السلام»:«أوصانی النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا

ص :31


1- 1) الأمالی للشیخ الطوسی ص 7 و 8 و(ط دار الثقافة للطباعة و النشر و التوزیع- قم)ص 555 و بحار الأنوار ج 22 ص 544 و ج 31 ص 368 عنه،و کتاب الولایة لابن عقدة ص 165.
2- 2) بحار الأنوار ج 31 ص 434 و راجع ج 22 ص 506 و الخصال ج 2 ص 573 و 574 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)للمیرجهانی ج 3 ص 167.

یغسله غیری،فإنه لا یری أحد عورتی إلا طمست عیناه» (1).

5-و حینما اعترض أبو بکر و عمر علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»بأنه

ص :32


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 205 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 29-32 عن الشفاء لعیاض(ط العثمانیة بإسلامبول)ج 1 ص 54 و نهایة الإرب ج 18 ص 389 و میزان الإعتدال(ط القاهرة)ج 1 ص 359 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 417 و البدایة و النهایة ج 5 ص 261 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 282 عن البیهقی و مسند البزار،و عن السیرة الحلبیة ج 3 ص 355 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 476 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 574 و أخبار الدول(ط بغداد) ص 90 و کنز العمال(ط الهند)ج 7 ص 176 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 7 ص 250 و مجمع الزوائد ج 9 ص 36 و الضعفاء للعقیلی ج 4 ص 13 و الخصائص للسیوطی(ط الهند)ج 2 ص 276 و عن المواهب اللدنیة(ط بولاق)ص 311 و شرح مسند أبی حنیفة ص 306 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 520 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 278 و ینابیع المودة(ط إسلامبول) ص 17 و مشارق الأنوار للحمزاوی(ط الشرقیة بمصر)ص 65 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 322 عن ابن سعد،و البزار،و البیهقی،و تاریخ الخمیس ج 2 ص 170 عن مغلطای،و الشفاء لعیاض،و شامل الأصل و الفرع للأباضی الجزائری ص 278 و الإتحاف للزبیدی ج 10 ص 303 و الأنوار المحمدیة للنبهانی(ط الأدبیة ببیروت)ص 591 و فقه الرضا ص 188 و بحار الأنوار ج 22 ص 524 عن الإبانة لابن بطة،و حواشی الشیروانی ج 3 ص 100.

لم یشهدهما أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»رد علیهما بقوله:«أما ما ذکرتما أنی لم أشهد کما أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فإنه قال:لا یری عورتی أحد غیرک إلا ذهب بصره»،فلم أکن لأؤذیکما به.

و أما کبی علیه فإنه علمنی ألف حرف،کل حرف یفتح ألف حرف، فلم أکن لأطلعکما علی سر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).

6-روی عن ابن عباس،و عن أبی بکر بن محمد بن عمرو بن حزم:أن العباس لم یحضر غسل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:لأنی کنت أراه یستحی أن أراه حاسرا (2).

7-عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:یا علی،تغسلنی،و لا یغسلنی غیرک،فیعمی بصره.

قال علی«علیه السلام»:و لم یا رسول اللّه؟!

قال«صلی اللّه علیه و آله»:کذلک قال جبرئیل عن ربی:إنه لا یری عورتی غیرک إلا عمی بصره.

إلی أن تقول الروایة:قلت:فمن یناولنی الماء؟!

ص :33


1- 1) بصائر الدرجات ص 328 و بحار الأنوار ج 22 ص 464 و 506 و ج 40 ص 140 و الخصال ج 2 ص 177 و عن الإحتجاج.
2- 2) الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 279 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 323 عنه،و إمتاع الأسماع ج 2 ص 136 و ج 14 ص 566 و 571 و عمدة القاری ج 18 ص 71.

قال«صلی اللّه علیه و آله»:الفضل بن العباس،من غیر أن ینظر إلی شیء منی،فإنه لا یحل له و لا لغیره من الرجال و النساء النظر إلی عورتی، و هی حرام علیهم.

إلی أن قال«صلی اللّه علیه و آله»:و أحضر معک فاطمة،و الحسن و الحسین«علیهم السلام»،من غیر أن ینظروا إلی شیء من عورتی (1).

8-ذکرت الروایات:أنه لما أراد«علیه السلام»غسله استدعی الفضل بن عباس،فأمره أن یناوله الماء بعد أن عصب عینیه (2)إشفاقا علیه من العمی.

9-و فی نص آخر:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السلام»:«جبرئیل معک یعاونک،و یناولک الفضل الماء.و قل له:فلیغطّ

ص :34


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 492 و 493 و ج 78 ص 304 عن الطرائف لابن طاووس ص 42 و عن مصباح الأنوار ص 270 و راجع:الصراط المستقیم ج 2 ص 94.
2- 2) مستدرک الوسائل ج 2 ص 166 و 200 و إعلام الوری ص 137 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 269 و بحار الأنوار ج 22 ص 518 و 529 و ج 78 ص 307 و عن الإرشاد للمفید ص 524 و 529 و(ط دار المفید)ج 1 ص 187 و عن مناقب آل أبی طالب ص 203-206 و دعائم الإسلام ج 1 ص 228 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 155 و 181.

عینیه،فإنه لا یری أحد عورتی غیرک،إلا انفقأت عیناه» (1).

فاتضح مما تقدم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد غسّل فی قمیصه، و أن علیا«علیه السلام»قد عصب عینی الفضل بن العباس.و أن علیا «علیه السلام»هو الذی غسل النبی«صلی اللّه علیه و آله»من وراء الثیاب.

و أنه لم یر عورة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و اتضح أیضا:أن ما زعموه من أن العباس و ابنیه کانوا یساعدون علیا «علیه السلام»فی تقلیب النبی«صلی اللّه علیه و آله»غیر ظاهر،و لا سیما مع وجود روایات تقول:إن الملائکة هی التی کانت تساعد علیا«علیه السلام»علی تغسیله«صلی اللّه علیه و آله»،و تقلّبه له.

یضاف إلی ذلک:اختلاف الروایات فی المهمات التی أوکلت إلی هؤلاء الأشخاص،فهل کان الفضل یساعد علیا«علیه السلام»فی تقلیب النبی «صلی اللّه علیه و آله»؟

أم أنه کان یناوله الماء من وراء الستر و هو معصوب العینین؟

أم أنه کان یمسک الثوب عنه؟

و هل شارک العباس فی تغسیله؟

ص :35


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 517 و 536 و 544 و راجع ص 506 و ج 78 ص 302 و فقه الرضا ص 20 و 21 و(بتحقیق مؤسسة آل البیت)ص 188 و الأمالی للشیخ الطوسی ج 2 ص 7 و 8 و(نشر دار الثقافة-قم)ص 660 و کفایة الأثر ص 304 و(ط سنة 1401 ه)ص 125 و راجع:شرح الأخبار ج 2 ص 419.

أم فی صب الماء؟

و هل کان أسامة یصب الماء؟

أم کان یناوله علیا«علیه السلام»؟أأ

رؤیة عورة النبی صلّی اللّه علیه و آله

ورد فی الروایات ما یدل علی أنه لا یحل لأحد رؤیة جسد النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلا علی«علیه السلام»،و منها:

ألف:عن جابر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:لا یحل لرجل أن یری مجردی إلا علی (1).

ب:عن السائب بن یزید أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:لا یحل لمسلم یری مجردی(أو عورتی)إلا علی (2).

ج:و فی نص آخر:فکان العباس و أسامة یناولان الماء من وراء الستر

ص :36


1- 1) مناقب الإمام علی بن أبی طالب لابن المغازلی ص 94 و العمدة لابن البطریق ص 296 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 33 و الإیضاح لابن شاذان ص 534.
2- 2) کنوز الحقائق للمناوی(ط بولاق)ص 193 و مناقب الإمام علی أبی طالب لابن المغازلی ص 93 و العمدة لابن البطریق ص 296 و الطرائف لابن طاووس ص 157 و بحار الأنوار ج 38 ص 313 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 17 ص 341 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 393.

و هما معصوبا العین،قال علی:فما تناولت عضوا إلا کأنما یقلّبه معی ثلاثون رجلا،حتی فرغت من غسله (1).

و نقول:

أولا:المقصود بالعورة التی یجوز لعلی«علیه السلام»رؤیتها هو جسد النبی«صلی اللّه علیه و آله»الذی یواریه القمیص..و هو ما صرح العباس بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یستحی من أن یراه حاسرا عنه..

أما العورة الحقیقیة،فلم یکن یجوز لأحد أن یراها،لا علی و لا غیره.

و هذا هو السبب فی أن علیا«علیه السلام»قد عصب عینی الفضل بن العباس،أی حتی لا یری ما یواریه القمیص من جسده«صلی اللّه علیه و آله»،فإن هذا المقدار کان یحرم علی الناس رؤیته،کحرمة رؤیتهم العورة الحقیقیة..کما أن رؤیته توجب إصابة عین الرائی بالعمی..

و لکن کان یجوز لعلی«علیه السلام»أن یری هذا المقدار،و هذا من خصائص النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و خصائص علی«علیه السلام»أن لا

ص :37


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 322 عن البزار و البیهقی،و ابن سعد،و البدایة و النهایة ج 5 ص 261 عن البیهقی و البزار،و دلائل النبوة ج 7 ص 244 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 213 و(ط دار صادر)ج 2 ص 278 و راجع:کنز العمال ج 7 ص 250 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 23 ص 507 و 513 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 205 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 574 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 520 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 476.

ینظر إلی بدن النبی الذی یواریه القمیص إذا جرد عنه سوی علی«علیه السلام»..

و یؤید ذلک:التعبیر بکلمة«یری مجردی»أو نحوها،کما ذکرناه آنفا.

فلیلاحظ ذلک.

ثانیا:ورد أن علیا«علیه السلام»غسل النبی«صلی اللّه علیه و آله» و هو فی قمیصه،أو ثیابه،و هی کثیرة..و ذلک یدل علی أن علیا«علیه السلام»کان یحاذر من أن یقع نظره علی بعض جسده الذی یظهر له أثناء تغسیله..و إن کان یجوز له رؤیة ما عدا العورة.و لعل ذلک منه«علیه السلام»قد جاء علی سبیل الإجلال،و التکریم،و التفخیم.و التعظیم.

لکن کان لا بد من أن لا یقع نظر غیره علی شیء من ذلک و لو إتفاقا، لا الفضل بن العباس،و لا غیره..و لذلک تشدد فی أمره،حتی عصّب عینیه.

و من النصوص الدالة علی أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد غسل فی قمیصه نذکر ما یلی:

1-الروایة المتقدمة عن الإمام الکاظم«علیه السلام»و قد تضمنت قول جبرئیل لعلی«علیه السلام»:یا علی،لا تجرد أخاک من قمیصه،فإن اللّه لم یجرده (1)،فغسله فی قمیصه.

ص :38


1- 1) مستدرک الوسائل ج 2 ص 198 عن الطرف،و المصباح،و بحار الأنوار ج 22 ص 544 و 546 و ج 78 ص 305 عن أمالی الشیخ الطوسی ج 2 ص 7 و 8 و عن-

و لنا وقفة مع هذه الروایة،مفادها:أنها ذکرت أن علیا«علیه السلام» أراد أن یجرده،فجاءه النداء بأن لا یفعل..

و نقول:

من الواضح:أن علیا«علیه السلام»کان یعرف ما یحق له،و ما لا یحق له،فلا مجال لفهم هذه الروایة إلا علی القول:بأنه«علیه السلام»کان مکلفا بتجریده فی ظاهر الأمر..کسائر الأمور،ثم جاءه النداء لیعلمنا بحصول البداء فی هذا الأمر،بأن لا یجرده حتی من القمیص،لیعرف الناس عظمة و امتیاز رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی سائر البشر،حتی فی غسله،و لمصالح أخری..

2-عن بریدة:ناداهم مناد من الداخل:أن لا تنزعوا عن رسول اللّه قمیصه (1).

1)

-الطرائف ص 44 و 45 و 48 و راجع:شرح الأخبار ج 2 ص 418 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 155 و مستند الشیعة للنراقی ج 3 ص 150.

ص :39


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 322 عن ابن ماجة،و تلخیص الحبیر ج 5 ص 117 و نیل الأوطار ج 4 ص 66 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 471 و المستدرک للحاکم ج 1 ص 362 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 387 و عون المعبود ج 8 ص 288 و تهذیب الکمال ج 22 ص 300 و میزان الإعتدال للذهبی ج 3 ص 294 و البدایة و النهایة ج 5 ص 280 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 517.

3-إن العباس«رحمه اللّه»قد علل عدم حضوره غسل رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»بقوله:«لأنی کنت أراه یستحی أن أراه حاسرا».

4-ورد أنه نادی مناد:یا علی بن أبی طالب،استر عورة نبیک،و لا تنزع القمیص.

5-فی حدیث المناشدة:أنه«علیه السلام»غسله مع الملائکة،و هم یقولون:استروا عورة نبیکم،سترکم اللّه (1).

6-ذکروا:أنه لما غسل النبیّ«صلی اللّه علیه و آله»علیّ«علیه السلام» أسنده علی صدره،و علیه قمیصه یدلکه به من ورائه،و لا یفضی بیده إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یقول:بأبی و أمی،ما أطیبک حیا و میتا.

و لم یر من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»شیء یری من المیت (2).

ص :40


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 543 و ج 31 ص 375 و الأمالی للطوسی ج 2 ص 4 و 6 و (ط دار الثقافة-قم)ص 547 و حلیة الأبرار ج 2 ص 326 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 5 ص 454.
2- 2) راجع:الثقات(ط حیدرآباد)ج 2 ص 158 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 451 و شفاء الغرام بأخبار البلد الحرام للفاسی الحسینی(ط دار إحیاء الکتب العربیة)ج 2 ص 386 و مختصر سیرة الرسول لعبد اللّه بن عبد اللّه الحنبلی(المطبعة السلفیة بالقاهرة)ص 470 و الریاض النضرة(ط الخانجی بمصر)ج 2 ص 179 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 702 و 703 و ج 18 ص 192 و 193 و ج 23 ص 514 و 515 و ج 31 ص 230 عمن تقدم.و راجع:صحیح ابن حبان ج 14-

7-فی حدیث عن علی«علیه السلام»:«و أما السادسة عشرة،فإنی أردت أن أجرده،فنودیت:یا وصی محمد!لا تجرده،فغسلته و القمیص علیه،فلا و اللّه الذی أکرمه بالنبوة،و خصه بالرسالة،ما رأیت له عورة» (1).أی حتی ما واراه القمیص.

8-عن ابن عباس فی حدیث:«فغسله علی،یدخل یده تحت القمیص» (2).

9-فی نص آخر:«غسله علی،و العباس و ابناه:الفضل،و قثم.

و غسلوه و علیه قمیصه لم ینزع» (3).

2)

-ص 597 و موارد الظمآن ج 7 ص 61 و البدایة و النهایة ج 5 ص 281 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1076 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 324.

ص :41


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 543 و ج 31 ص 434 و 375 و الخصال ج 2 ص 573 و 574 و الأمالی للطوسی ص 547 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 167.
2- 2) مجمع الزوائد ج 9 ص 36 و نهج السعادة ج 1 ص 36 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 3 ص 196 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 230 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 8 ص 696 و راجع ج 18 ص 167 و راجع:مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 2 ص 8 و کنز العمال ج 7 ص 255 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 280 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 572.
3- 3) الأنس الجلیل(ط القاهرة)ص 194 و راجع:فقه الرضا ص 20 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 200 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 697.

10-عن علی«علیه السلام»:أوصی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» أن لا یغسله أحد غیره،فإنه لا یری أحد عورتی إلا طمست عیناه.

قال علی«علیه السلام»:فکان العباس و أسامة یناولان الماء من وراء الستر.

11-عن محمد بن قیس مرسلا،و فیه ضعف قال:قال علی:و ما کنا نرید أن نرفع منه عضوا لنغسله إلا رفع لنا حتی انتهینا إلی عورته،فسمعنا من جانب البیت صوتا:لا تکشفوا عن عورة نبیکم (1).

12-فی حدیث آخر:أنهم«سمعوا صوتا فی البیت:لا تجردوا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و اغسلوه کما هو فی قمیصه.

فغسله علی«علیه السلام»یدخل یده تحت القمیص،و الفضل یمسک الثوب عنه،و الأنصاری یدخل الماء،و علی ید علی«علیه السلام»خرقة، و یدخل یده» (2).

13-تقدم قوله«صلی اللّه علیه و آله»عن الفضل بن العباس:«من غیر

ص :42


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 322 عن البیهقی،و إمتاع الأسماع ج 14 ص 574 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 23 ص 511 و الإیضاح لابن شاذان ص 58.
2- 2) شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 187 و 188 عن المعجم الکبیر،و حیاة الصحابة للکاندهلوی(ط دار القلم بدمشق)ج 2 ص 603 و نهج السعادة ج 1 ص 36 و مجمع الزوائد ج 9 ص 36 و المعجم الأوسط ج 3 ص 196 و المعجم الکبیر ج 1 ص 230.

أن ینظر إلی شیء منی».

فاتضح أن المراد من قوله«صلی اللّه علیه و آله»:«لا یری عورتی غیر علی إلا کافر» (1).هو ما لم تجر العادة علی کشفه،لا العورة بمعناها المعروف.

و کذلک الحال بالنسبة إلی سائر الروایات التی ذکرت أو أشارت إلی هذا المعنی بنحو أو بآخر.

إفتراؤهم علی علی علیه السّلام

و لکننا نجد فی مقابل ذلک،أنهم رووا عن علی«علیه السلام»أنه قال:

غسلت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فذهبت أنظر ما یکون من المیت، فلم أر شیئا،فکان طیبا حیا و میتا (2)،أو نحو ذلک.

ص :43


1- 1) عیون أخبار الرضا ص 65 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 1 ص 66 و بحار الأنوار ج 40 ص 27 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 481 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام»ج 1 ص 131.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 322 عن ابن سعد،و أبی داود،و البیهقی، و الحاکم و صححه،و دلائل النبوة للبیهقی ج 7 ص 244 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 214 و المستدرک للحاکم ج 1 ص 362 و ج 3 ص 59 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 53 و کنز العمال ج 7 ص 249 و البدایة و النهایة ج 5 ص 282 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 572 و 573 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 8 ص 699 و ج 18 ص 191 و ج 23 ص 511 و 512 و السیرة-

و عن سعید بن المسیب قال:التمس علی من النبی«صلی اللّه علیه و آله» عند غسله ما یلتمس من المیت،فلم یجد شیئا،فقال:بأبی أنت و أمی طبت حیا و میتا (1).

و عن علباء بن أحمر قال:کان علی و الفضل یغسلان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فنودی علی:ارفع طرفک إلی السماء (2).

و عن عبد اللّه بن ثعلبة بن صعبر قال:غسل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی،و الفضل،و أسامة بن زید،و شقران،و ولی غسل سفلته علی، و الفضل محتضنه،و کان العباس و أسامة بن زید و شقران یصبون الماء (3).

2)

-النبویة لابن کثیر ج 4 ص 519 و الشفا بتعریف حقوق المصطفی ج 1 ص 64 و علل الدارقطنی ج 3 ص 219 و راجع:تلخیص الحبیر ج 5 ص 116 و نصب الرایة ج 2 ص 356.

ص :44


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 323 و فی هامشه عن:ابن سعد ج 2 ص 215 و (ط دار صادر)ج 2 ص 281 و عن ابن ماجة ج 1 ص 471(1467)بسند صحیح و رجاله ثقات،و راجع:المصنف لابن أبی شیبة ج 3 ص 133 و ج 8 ص 576 و التمهید لابن عبد البر ج 2 ص 161 و کنز العمال ج 7 ص 248 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 572 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 23 ص 509.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 323 عن البیهقی،و البدایة و النهایة ج 5 ص 281 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 574 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 519.
3- 3) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 323 عن الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 213-

و نقول:

أولا:إذا کان قد جاءه الأمر لعلی«علیه السلام»بتغسیل النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی قمیصه أو من وراء الثوب،فما الداعی لهذا الإستقصاء، و ما ذا یطلب وراء ذلک.

ثانیا:إن علیا«علیه السلام»أعرف الناس بأحوال الأنبیاء،فهل یخفی علیه،أو هل یمکن أن یمر فی و همه أن یکون ثمة ما یستکره.

ثالثا:ذکر شقران و أسامة فی جملة من شارک فی تغسیله لا یصح،لأن الأمر اقتصر علی أهل النبی«صلی اللّه علیه و آله»و لو عدّ هذان الرجلان من أهله للزم عد کثیرین غیرهم من أهله أیضا،إذا کانت لهم نفس صفتهم،و منزلتهم.

رابعا:تقدم:أن العباس لم یشارک فی تغسیله،لأنه رأی النبی«صلی اللّه علیه و آله»یستحی أن یراه حاسرا حال الحیاة..فهل یسمح علی«علیه السلام»لنفسه برؤیة ما وراء ذلک،و هو یری هذا الموقف من العباس؟!

و العباس إنما یتعلم أحکام الدین من علی«علیه السلام»،و علی أشد مراعاة لشأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»من العباس الذی لم یسلم إلا عام الفتح.

خامسا:تقدم:أنه«علیه السلام»کان یدلکه بقمیصه من وراء القمیص،و لا یفضی بیده إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

3)

-و(ط دار صادر)ج 2 ص 279 و راجع:إمتاع الأسماع ج 14 ص 570.

ص :45

نصوص أخری حول تغسیله صلّی اللّه علیه و آله
اشارة

عن عبد اللّه بن الحارث،و ابن عباس:أن علیا«علیه السلام»غسل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فجعل یقول:طبت حیا و میتا،قال:

و سطعت ریح طیبة لم یجدوا مثلها قط (1).

و عن علی«علیه السلام»قال:قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:

«إذا أنا مت فاغسلونی بسبع قرب من بئر غرس» (2).

و عن أبی جعفر محمد بن علی«علیهما السلام»قال:غسل رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»ثلاثا بالسدر،و غسل و علیه قمیص،و غسل من بئر یقال لها:الغرس[لسعد بن خیثمة بقباء]،و کان النبی«صلی اللّه علیه و آله» یشرب منها (3).

ص :46


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 322 عن الطبرانی،و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 214 و 215 و(ط دار صادر)ج 2 ص 280 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 572 و نهج السعادة للمحمودی ج 1 ص 36 و مجمع الزوائد ج 9 ص 36 و المعجم الکبیر ج 1 ص 230 و کنز العمال ج 7 ص 255 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 8 ص 696 و ج 18 ص 187.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 323 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 471(1468) و الکامل لابن عدی ج 2 ص 762 و کنز العمال ج 15 ص 573(42229)، و فتح الباری ج 5 ص 270 و تهذیب الکمال ج 3 ص 112.
3- 3) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 323 و فی هامشه عن ابن سعد ج 2 ص 214-

و نقول:

لا بأس بملاحظة ما یلی:

إحتضان فضل بن عباس للنبی صلّی اللّه علیه و آله

ذکرت روایات هؤلاء:أن علیا«علیه السلام»کان یغسل النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و الفضل بن العباس آخذ بحضنه،یقول:اعجل یا علی، انقطع ظهری أو نحو ذلک.

و نقول:

1-إن تغسیل المیت لا یحتاج إلی أن یأخذه أحد الناس بحضنه!!أو أن یأخذ بحضنه أحد من الناس!!

2-إن الملائکة هی التی کانت تساعد علیا«علیه السلام»علی تقلیب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کما ورد فی الروایات.

و فی بعضها قال«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:جبرئیل معک یعاونک.فراجع ما قدمناه حین الحدیث عن انفراد علی«علیه السلام»بغسل النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و قد أخبره النبی بأنه سیعان.

و روی ابن سعد،عن عبد الواحد بن أبی عون قال:قال رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»لعلی:«اغسلنی إذا مت».

3)

-و(ط دار صادر)ج 2 ص 280 و عن دلائل النبوة للبیهقی ج 7 ص 245 و راجع: تلخیص الحبیر ج 5 ص 116 و نیل الأوطار ج 4 ص 66 و عون المعبود ج 8 ص 288 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 571.

ص :47

فقال:یا رسول اللّه،ما غسلت میتا قط!

قال:إنک ستهیأ أو تیسر.

قال علی«علیه السلام»:فغسلته،فما آخذ عضوا إلا تبعنی،و الفضل آخذ بحضنه یقول:أعجل یا علی انقطع ظهری (1).

فلیلاحظ:أن هذه الروایة عادت لتناقض نفسها و تقول:إن الفضل کان آخذا بحضن النبی«صلی اللّه علیه و آله».

فالصحیح:هو الروایة التی رواها الصدوق«رحمه اللّه»،و هی لم تذکر الفضل أصلا،بل قالت:«فو اللّه،ما أردت أن أقلب عضوا من أعضائه إلا قلب لی» (2).و لم تزد علی ذلک.

ص :48


1- 1) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 322 و 323 و فی هامشه عن ابن سعد ج 2 ص 215 و(ط دار صادر)ج 2 ص 281 و کنز العمال ج 7 ص 256 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 572 و شرح إحقاق الحق ج 7 ص 35 و ج 23 ص 507.
2- 2) الخصال ج 2 ص 573 و 574 و بحار الأنوار ج 31 ص 434 و راجع ج 22 ص 506 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)للمیرجهانی ج 3 ص 167 و ذخائر العقبی ص 71 و کنز العمال ج 7 ص 249 و تاریخ مدینة دمشق ج 13 ص 129 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام»لابن الدمشقی ج 1 ص 108 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 36 و ج 18 ص 193 و ج 23 ص 505 و راجع:مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 337.

3-ذکرت الروایات المتقدمة حین ذکر انفراد علی«علیه السلام» بغسله«صلی اللّه علیه و آله»:أنه«صلی اللّه علیه و آله»حدد مهمة الفضل بن العباس بمناولة الماء.

4-صرحت بعض النصوص:بأن علیا«علیه السلام»أسند النبی «صلی اللّه علیه و آله»علی صدره،و علیه قمیصه یدلکه به (1).و لم تذکر الفضل.

5-ثمة روایة تقول:إن علیا«علیه السلام»کان یغسل النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و کان الفضل یمسک الثوب عنه (2).

فکأن هؤلاء القوم متحیرون فی الدور الذی یریدون إسناده للفضل بن العباس فی قضیة تغسیل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

علی علیه السّلام یمسح عین النبی صلّی اللّه علیه و آله بلسانه

و ذکروا:أن علیا«علیه السلام»لما غسل رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :49


1- 1) قد ذکرنا هذه الروایة و مصادرها حین الحدیث عن انفراد علی«علیه السلام» بغسل النبی«صلی اللّه علیه و آله».
2- 2) شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 187 و 188 عن المعجم الکبیر،و حیاة الصحابة للکاندهلوی(ط دار القلم بدمشق)ج 2 ص 603 و نهج السعادة ج 1 ص 36 و مجمع الزوائد ج 9 ص 36 و المعجم الأوسط ج 3 ص 196 و المعجم الکبیر ج 1 ص 230.

و آله»،و فرغ من غسله،نظر فی عینیه،فرأی فیهما شیئا،فانکب علیه، فأدخل لسانه،فمسح ما کان فیهما،فقال:بأبی و أمی یا رسول اللّه صلی اللّه علیک،طبت حیا،و طبت میتا.قاله العالم«علیه السلام» (1).

و هذا هو الإیمان الخالص الذی یقدم للناس الأسوة و القدوة فی التبرک برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یسوقهم إلی حقائق الإیمان،من خلال تجسیدها ممارسة و عملا،و لا یبقیها فی دائرة النظریة و التوجیه و الإرشاد..

غسل مس المیت

روی محمد بن الحسن الصفار،عن محمد بن عیسی،عن القاسم الصیقل قال:کتبت إلیه:جعلت فداک،هل اغتسل أمیر المؤمنین«علیه السلام»حین غسل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عند موته؟!

فأجابه:النبی«صلی اللّه علیه و آله»طاهر مطهر،و لکن أمیر المؤمنین «علیه السلام»فعل،و جرت به السنة (2).

ص :50


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 517 و ج 78 ص 318 و فقه الرضا ص 20 و 21 و (تحقیق مؤسسة آل البیت)ص 183 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 155 و الأنوار البهیة ص 46.
2- 2) بحار الأنوار ج 22 ص 540 و تهذیب الأحکام ج 1 ص 30 و(ط دار الکتب الإسلامیة-طهران)ج 1 ص 108 و ذکری الشیعة فی أحکام الشریعة ج 2 ص 97 و الحدائق الناضرة ج 3 ص 331 و الإستبصار للشیخ الطوسی ج 1 ص 100 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 1.
الفصل الرابع
اشارة

التکفین..و الصلاة..و الدفن..

ص :51

ص :52

حنوط النبی صلّی اللّه علیه و آله

و رووا:أن جبرئیل«علیه السلام»نزل علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بحنوط،و کان وزنه أربعین درهما،فقسمه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ثلاثة أجزاء:جزء له،و جزء لعلی،و جزء لفاطمة صلوات اللّه علیهم (1).

و عن هارون بن سعد قال:کان عند علی مسک فأوصی أن یحنط به، و کان علی یقول:هو فضل حنوط رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

ص :53


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 544 و 545 و 504 و ج 78 ص 312 و علل الشرائع ص 109 و(منشورات المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 302 و تهذیب الأحکام ج 1 ص 290 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 13 و 14 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 730 و 731 و الکافی ج 1 ص 42 و(ط دار الکتب الإسلامیة)ج 3 ص 151 و عن أمالی الشیخ ج 2 ص 4 و 6 و عن الإحتجاج ص 72-75 و مختلف الشیعة ج 1 ص 390 و الحدائق الناظرة ج 4 ص 24 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 218 و سنن النبی«صلی اللّه علیه و آله» للطباطبائی ص 251.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 324 عن ابن سعد،و الحاکم فی الإکلیل،و فی-
تکفین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

عن ابن عباس:إن مما أوصی به النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»قوله:و کفنی فی طمریّ هذین،أو فی بیاض مصر و برد الیمان.و لا تغال فی کفنی (1).

و روی:أن علیا«علیه السلام»غسل النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی قمیص.و کفنه فی ثلاثة أثواب:ثوبین صحاریین،و ثوب حبرة یمنیة (2).

2)

-هامشه عن:دلائل النبوة للبیهقی ج 7 ص 249،و فقه السنة ج 1 ص 515 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 406 و تحفة الأحوذی ج 4 ص 60 و معرفة السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 406 و تحفة الأحوذی ج 4 ص 60 و معرفة السنن و الآثار ج 3 ص 138 و نصب الرایة ج 2 ص 307 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 1 ص 230 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 288 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 580.

ص :54


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 507 و الأمالی للصدوق ص 732 و روضة الواعظین للفتال النیسابوری ص 72 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 206 و 222 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 231 و 236 و 240.
2- 2) بحار الأنوار ج 22 ص 516 و ج 22 ص 538 و ج 47 ص 368 و ج 78 ص 318 و 333 و فقه الرضا ص 20 و(بتحقیق مؤسسة آل البیت)ص 183 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 205 و 206 و 207 و ذکری الشیعة فی أحکام الشریعة للشهید الأول ج 1 ص 361 و راجع:التحفة السنیة(مخطوط)للسید عبد اللّه الجزائری ص 352 و ریاض المسائل للطباطبائی ج 2 ص 168 و مستند الشیعة-

و عن زید الشحام،قال:سئل أبو عبد اللّه«علیه السلام»عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:بما کفن؟

قال:فی ثلاثة أثواب:ثوبین صحاریین و برد حبرة (1).

و صحار:قریة بالیمن.

2)

-للمحقق النراقی ج 3 ص 180 و جواهر الکلام للشیخ الجواهری ج 4 ص 196 و الکافی ج 1 ص 400 و دعائم الإسلام ج 1 ص 231 و تهذیب الأحکام ج 1 ص 291 و 291 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 7 و 8 و 9 و 11 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 726 و 727 و 728 و 729 و المصنف للصنعانی ج 3 ص 421 و الفایق فی غریب الحدیث ج 2 ص 237.

ص :55


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 538 عن الکافی(الفروع)ج 1 ص 40 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 400 و المصنف للصنعانی ج 3 ص 474 و المصنف لابن أبی شیبة ج 3 ص 145 و الإستذکار لابن عبد البر ج 3 ص 3 و 53 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 38 و تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 329 و قاموس الرجال ج 9 ص 104 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 285 و الکامل لابن عدی ج 2 ص 35 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 114 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 451 و التنبیه و الإشراف ص 244 و البدایة و النهایة لابن کثیر ج 5 ص 284 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 63 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1077 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 524.

و قیل:هو من الصحرة.و هی حمرة خفیة کالغبرة.یقال:ثوب أصحر، و صحاری.

علی علیه السّلام کفن النبی صلّی اللّه علیه و آله وحده

و قد تولی علی«علیه السلام»وحده تکفین رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أیضا،فقد ورد فی حدیث المناشدة یوم الشوری قوله«علیه السلام»:

فهل فیکم من کفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و وضعه فی حفرته غیری؟! (1).

و نقول:

هناک العدید من الملاحظات،التی ترتبط بما تقدم،و نود الإشارة إلیها فیما یلی:

ص :56


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 543 و الأمالی للشیخ ج 2 ص 4 و 6 و(ط دار الثقافة) ص 547 و المناقب للخوارزمی ص 315 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 118 و الطرائف لابن طاووس ص 413 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 221 و حلیة الأبرار ج 2 ص 326 و نهج الإیمان ص 530 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 434 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 5 ص 454 و نهج السعادة ج 1 ص 133 و 140 و کنز العمال ج 5 ص 726 و ضعفاء العقیلی ج 1 ص 212 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 433 و 435 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 380.

أولا:إن علیا و أهل بیته«علیهم السلام»یقولون:إنه«علیه السلام» کفّن النبی«صلی اللّه علیه و آله»ببردین صحاریین،و ببردة حبرة یمانیة..

و قد روی أبو داود عن جابر هذا المعنی أیضا (1).فلا یلتفت لما رووه خلاف ذلک..

ثانیا:إن الروایات المخالفة لما روی عن علی«علیه السلام»و أهل بیته، و عن جابر،قد جاءت متناقضة،بل التناقض قد ظهر فی روایات الراوی الواحد أیضا،کروایات عائشة و ابن عباس.

و نحن نکتفی هنا بما أورده الصالحی الشامی من ذلک،و هو ما یلی:

روی الشیخان و البیهقی عن عائشة:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کفن فی ثلاثة أثواب بیض سحولیة یمانیة من کرسف،لیس فیها قمیص و لا عمامة (2).

ص :57


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 326 عن أبی داود بإسناد حسن،و قال فی هامشه: أخرجه أبو داود(315).و نیل الأوطار ج 4 ص 71 و تحفة الأحوذی ج 4 ص 65 و راجع:المصنف للصنعانی ج 3 ص 421 و الإستذکار لابن عبد البر ج 3 ص 3 و الکامل لابن عدی ج 2 ص 351.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 326 و قال فی هامشه:أخرجه البخاری ج 3 ص 135(1264)و(ط دار الفکر)ج 2 ص 77 و 106 و مسلم ج 2 ص 649 (941/45)و مالک فی الموطأ ج 1 ص 223(5)و أبو داود(3151 و 3152) و ابن سعد ج 2 ص 215 و أحمد ج 6 ص 40 و 93 و 118 و 123 و 165-

و رواه ابن ماجة:و زاد:فقیل لعائشة:إنهم کانوا یزعمون أنه قد کان کفن فی حبرة.

فقالت:قد جاؤا ببرد حبرة،فلم یکفنوه فیها (1).

و فی روایة للشیخین و أبی داود:و أدرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» فی حلة یمانیة کانت لعبد الرحمن بن أبی بکر،ثم نزعت عنه،و کفن فی ثلاثة أثواب بیض سحولیة یمانیة،لیس فیها قمیص و لا عمامة.

و فی روایة أخری لهما:أما الحلة فاشتبه علی الناس فیها أنها اشتریت لیکفن فیها،فترکت الحلة،و کفن فی ثلاثة أثواب بیض سحولیة،فأخذها عبد اللّه بن أبی بکر،فقال:احبسها حتی أکفن فیها.

2)

-و البیهقی فی الدلائل ج 7 ص 246 و سنن النسائی ج 4 ص 35 و 36.و راجع: المعتبر للمحقق الحلی ج 1 ص 279 و کتاب الأم للشافعی ج 1 ص 303 و المبسوط للسرخسی ج 2 ص 60 و 73 و بدائع الصنائع لأبی بکر الکاشانی ج 1 ص 306 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 2 ص 339 و المحلی لابن حزم ج 5 ص 118 و بدایة المجتهد و نهایة المقتصد لابن رشد الحفید ج 1 ص 186 و نیل الأوطار ج 4 ص 70 و المغنی لابن قدامة ج 2 ص 329 و کتاب المسند للشافعی ص 356 بالإضافة إلی مصادر کثیرة أخری.

ص :58


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 326 و قال فی هامشه:عن الدلائل للبیهقی ج 7 ص 248 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 399 و(ط دار الفکر)ج 3 ص 401 و أبو داود(3149)،و سنن ابن ماجة ج 1 ص 472.

ثم قال:لو رضیها اللّه تعالی لنبیه«صلی اللّه علیه و آله»لکفنه فیها، فباعها و تصدق بثمنها (1).

إلی أن قال:

و روی ابن أبی شیبة،بسند فیه عبد اللّه بن محمد بن عقیل،عن محمد بن علی عن أبیه:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کفن فی سبعة أثواب.

و روی أبو یعلی،عن الفضل بن عباس قال:کفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی ثوبین أبیضین سحولیین (2).

و روی الإمام أحمد و البزار،بسند حسن عن علی قال:کفن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی سبعة أثواب (3).

ص :59


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 326 و قال فی هامشه:عن ابن ماجة ج 1 ص 472 (1469).و کنز العمال ج 7 ص 257 و الطبقات الکبری ج 2 ص 281 و راجع: صحیح مسلم ج 3 ص 49 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 400 و البدایة و النهایة ج 5 ص 284 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 576 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 523.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 326 و قال فی هامشه:أخرجه أبو یعلی ج 12 ص 88 (6720/5)و فیه سلیمان الشاذکونی وضّاع،و راجع:المعجم الکبیر ج 18 ص 275 و الکامل لابن عدی ج 7 ص 143 و البدایة و النهایة ج 5 ص 284 و 285 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 525.
3- 3) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 326 و المحلی لابن حزم ج 5 ص 119 و تلخیص-

و روی البزار برجال الصحیح،عن أبی هریرة قال:کفن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فی ریطتین و برد نجرانی (1).

و روی الطبرانی بسند حسن،عن أنس:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کفن فی ثلاثة أثواب،أحدها قمیص.

و روی ابن سعد عن ابن عمر قال:کفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی ثلاثة أثواب بیض یمانیة (2).

3)

-الحبیر ج 5 ص 132 و سبل السلام ج 2 ص 95 و نیل الأوطار ج 4 ص 71 و مسند أحمد ج 1 ص 94 و 102 و مجمع الزوائد ج 3 ص 23 و 26 و تحفة الأحوذی ج 4 ص 65 و المصنف لابن أبی شیبة ج 3 ص 148 و نصب الرایة ج 2 ص 310 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 1 ص 231 و کنز العمال ج 7 ص 256 و 260 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 287 و کتاب المجروحین ج 2 ص 3 و الکامل لابن عدی ج 4 ص 129 و تاریخ بغداد ج 3 ص 278 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 580.

ص :60


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 327 و قال فی هامشه:انظر المجمع ج 3 ص 26 و ابن سعد ج 2 ص 217 و(ط دار صادر)ج 2 ص 284.و راجع:عمدة القاری ج 8 ص 49 و التمهید لابن عبد البر ج 22 ص 140 و البدایة و النهایة ج 5 ص 285 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 526.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 327 و قال فی هامشه:عن ابن سعد فی الطبقات ج 2 ص 216 و(ط دار صادر)ج 2 ص 282.و کنز العمال ج 7 ص 257 و راجع:-

و روی ابن سعد،و البیهقی،عن الشعبی قال:کفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی ثلاثة أثواب سحولیة،برود یمانیة غلاظ،إزار،و رداء، و لفافة (1).

و روی الإمام أحمد،و أبو داود،و ابن ماجة بسند ضعیف،عن ابن عباس:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کفن فی ثلاثة أثواب،قمیصه الذی مات فیه،و حلة نجرانیة (2).

2)

-سنن ابن ماجة ج 1 ص 472 و سنن الترمذی ج 2 ص 233 و سنن النسائی ج 4 ص 36 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 400 و عمدة القاری ج 8 ص 49 و عون المعبود ج 8 ص 297 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 522 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 477 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 579 و السنن الکبری للنسائی ج 1 ص 621 و ج 4 ص 262 و البدایة و النهایة ج 5 ص 283 و کتاب الوفاة للنسائی ص 70 و المنتقی من السنن المسندة ص 137.

ص :61


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 327 و فی هامشه:عن ابن سعد ج 1 ص 218 و (ط دار صادر)ج 2 ص 285 و البیهقی فی الدلائل ج 7 ص 249.و راجع:کنز العمال ج 7 ص 257 و سبل السلام ج 2 ص 94 و عمدة القاری ج 8 ص 49 و حاشیة السندی علی النسائی ج 4 ص 35.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 327 و قال فی هامشه:أبو داود ج 1 ص 216 (3153).و راجع:تلخیص الحبیر ج 5 ص 132 و نیل الأوطار ج 4 ص 70 و مسند أحمد ج 1 ص 222 و عمدة القاری ج 8 ص 49 و تحفة الأحوذی ج 4-

و روی عنه قال:کفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی ثوبین أبیضین،و فی برد أحمر.

و روی ابن سعد من طرق صحیحة،عن سعید بن المسیب قال:کفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی ریطتین و برد نجرانی.

و روی عبد الرزاق،عن معمر عن هشام بن عروة،قال:لف رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فی برد حبرة،جعل فیه ثم نزع عنه (1).

و بملاحظة هذه التناقضات یتضح:أن الرجوع إلی کتاب اللّه و عترة نبیه،هو الذی یوجب الأمن من الضلال،کما قرره رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مرات و مرات فی المواقف المختلفة..

2)

-ص 65 و عون المعبود ج 8 ص 297 و المصنف لابن أبی شیبة ج 3 ص 144 و المعجم الکبیر ج 11 ص 320. رواجع:الإستذکار لابن عبد البر ج 3 ص 5 و 16 و التمهید لابن عبد البر ج 2 ص 163 و ج 22 ص 142 و نصب الرایة ج 2 ص 310 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 1 ص 230 و البدایة و النهایة ج 5 ص 284 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 136 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 524.

ص :62


1- 1) جمیع ما تقدم ذکره الصالحی الشامی فی کتابه سبل الهدی و الرشاد،و أشیر إلیه فی هوامشه،فراجع:ج 12 ص 326 و 327.و راجع فی المورد الأخیر:نیل الأوطار ج 4 ص 71 و فتح الباری ج 3 ص 108.
تناقض موهوم

و ذکروا:أنهم حین أرادوا تکفین النبی«صلی اللّه علیه و آله»شق علی «علیه السلام»قمیصه من قبل جیبه،حتی بلغ سرته (1).

و لا ینافی ذلک ما روی من أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یجرد من قمیصه (2).فإن المقصود:أنه لم یجرد للغسل،فلا ینافی تجریده للتکفین.

الصلاة علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

و فی صحیحة أو حسنة الحلبی:عن الإمام الصادق«علیه السلام»أنه قال:«أتی العباس علیا أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقال:یا علی،إن الناس قد اجتمعوا أن یدفنوا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی بقیع

ص :63


1- 1) علل الشرائع ج 1 ص 310 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 200 و بحار الأنوار ج 22 ص 518 و 529 و الإرشاد(ط دار المفید)ج 1 ص 187 و إعلام الوری ص 143 و 144 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 269 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 155 و قصص الأنبیاء للراوندی ص 357.
2- 2) الخصال ج 2 ص 573 و 574 و بحار الأنوار ج 22 ص 544 و 546 و ج 31 ص 434 و ج 78 ص 305.و مستدرک الوسائل ج 2 ص 198 و الأمالی للشیخ الطوسی ج 2 ص 7 و 8 و عن الطرائف ص 44 و 45 و 48 و راجع:شرح الأخبار ج 2 ص 418 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 155 و مستند الشیعة للنراقی ج 3 ص 150.

المصلی،و أن یؤمهم رجل منهم.

فخرج أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی الناس،فقال:أیها الناس،إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إمامنا حیا و میتا.و قال:إنی أدفن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فی البقعة التی قبض فیها.

ثم قام علی الباب،فصلی علیه،ثم أمر الناس عشرة عشرة یصلون علیه و یخرجون» (1).

و لهذه الروایة نص آخر،ورد فی فقه الرضا«علیه السلام»لا یخلو من إشکال.

لکن ذکر ابن شهرآشوب فی المناقب:أن أبا جعفر«علیه السلام»قال:

إنهم صلوا علیه یوم الإثنین و لیلة الثلاثاء حتی الصباح،و یوم الثلاثاء حتی صلی علیه الأقرباء و الخواص،و لم یحضر أهل السقیفة.

و کان علی«علیه السلام»أنفذ إلیهم بریدة،و إنما تمت بیعتهم بعد دفنه «صلی اللّه علیه و آله» (2).

ص :64


1- 1) الکافی ج 1 ص 451 و فقه الرضا«علیه السلام»ص 188 و بحار الأنوار ج 22 ص 517 و 539 و 540 و ج 78 ص 302 و جواهر الکلام ج 12 ص 102 و الحدائق الناضرة ج 10 ص 451 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 348.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 206 و الأنوار البهیة ص 48 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 263 و 264 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 349 و الدر النظیم ص 195 و بحار الأنوار ج 22 ص 525.

و روی سلیم بن قیس أیضا،عن سلمان قال:إنه«صلی اللّه علیه و آله» لما غسله علی«علیه السلام»و کفنه،أدخلنی،و أدخل أبا ذر،و المقداد، و فاطمة،و حسنا و حسینا«علیهم السلام»،فتقدم علی علیه السلام و صففنا خلفه و صلی علیه.و عائشة فی الحجرة لا تعلم قد أخذ اللّه ببصرها.

ثم أدخل عشرة من المهاجرین و عشرة من الأنصار،فکانوا یدخلون، و یدعون،و یخرجون،حتی لم یبق أحد شهد من المهاجرین و الأنصار إلا صلی علیه (1).

و فی نص آخر قال:حتی لم یبق أحد فی المدینة،حر و لا عبد إلا صلی علیه (2).

و کانوا یصلون علیه أرسالا (3).

ص :65


1- 1) کتاب سلیم بن قیس(بتحقیق الأنصاری)ص 143 و راجع:الإحتجاج ج 1 ص 106 و بحار الأنوار ج 22 ص 506 و ج 28 ص 262 و ج 78 ص 385 و الأنوار البهیة ص 47 و الحدائق الناضرة ج 10 ص 451 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 350 و جواهر الکلام ج 12 ص 103 و راجع:کشف اللثام(ط.ق)ج 1 ص 132 و(ط.ج)ج 2 ص 362 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 83 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 779 و إعلام الوری ج 1 ص 270.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 329 و 330 عن أحمد،و أبی یعلی،و مجمع الزوائد ج 9 ص 33 و مسند أبی یعلی ج 8 ص 371.
3- 3) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 329 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 31 و نصب الرایة-

و لم یؤم الصلاة علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أحد (1).

و قال ابن کثیر و أبو عمر:إن هذا مجمع علیه،و لا خلاف فیه (2).

3)

-ج 2 ص 350 و کنز العمال ج 7 ص 237 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 158 و الکامل لابن عدی ج 2 ص 349 و أسد الغابة ج 1 ص 34 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 452 و 333 و البدایة و النهایة ج 5 ص 287 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1077 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 531 و نیل الأوطار ج 4 ص 77 و کشاف القناع للبهوتی ج 2 ص 130 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 521 و الجامع لأحکام القرآن ج 4 ص 225.

ص :66


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 329 و 330 عن ابن إسحاق و غیره،و أحمد و أبی یعلی،و نیل الأوطار ج 4 ص 77 و کشاف القناع للبهوتی ج 2 ص 130 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 521 و کنز العمال ج 7 ص 237 و نصب الرایة ج 2 ص 350 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 31 و الجامع لأحکام القرآن ج 4 ص 225 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 158 و الکامل لابن عدی ج 2 ص 349 و الثمر الدانی للآبی ص 272 و تنویر الحوالک ص 238 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 452 و 333 و البدایة و النهایة ج 5 ص 286 و 287 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1077 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 528 و 531 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 478.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 330 و 331 و تنویر الحوالک ص 238 و الثمر الدانی للآبی ص 272 و البدایة و النهایة ج 5 ص 286 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 528 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 478.

و بعض الروایات تصرح:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی أمرهم بذلک (1).

و عند مجد الدین الفیروز آبادی فی القاموس:صلوا علیه فنادی مناد:

صلوا أفواجا بلا إمام (2).

قال المفید:«و لما فرغ من غسله تقدم فصلی علیه وحده،و لم یشرکه معه أحد فی الصلاة علیه.

و کان المسلمون یخوضون فی من یؤمهم فی الصلاة علیه،و أین یدفن، فخرج إلیهم أمیر المؤمنین«علیه السلام»و قال لهم:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إمامنا حیا و میتا،فیدخل علیه فوج بعد فوج منکم،فیصلون علیه بغیر إمام،و ینصرفون..

إلی أن قال:فسلم القوم بذلک،و رضوا به» (3).

ص :67


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 329 و 331 عن مسند أحمد ج 5 ص 81 و عن ابن سعد ج 2 ص 221 و عن الطبری،و راجع:تلخیص الحبیر ج 5 ص 187 و نیل الأوطار ج 4 ص 77 و مجمع الزوائد ج 9 ص 37 و الإستیعاب(ط دار الجیل) ج 4 ص 1715 و تاریخ مدینة دمشق ج 4 ص 296 و أسد الغابة ج 5 ص 254 و البدایة و النهایة ج 5 ص 291 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 538.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 330.و راجع:التنبیه و الإشراف ص 245.
3- 3) الإرشاد للمفید ج 1 ص 187 و بحار الأنوار ج 22 ص 517 و راجع ص 524 و 529 و 536 عن فقه الرضا ص 20 و الأنوار البهیة ص 47 و ینابیع المودة ج 2-
صلاة أهل السقیفة علی النبی صلّی اللّه علیه و آله

و قد صرحت بعض الروایات المتقدمة:بأنه لم یبق فی المدینة حر و لا عبد إلا صلی علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).

و زعم حرام بن عثمان:أن أبا بکر قد أمّهم فی الصلاة علیه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

قال محمد بن عمر الأسلمی:حدثنی موسی بن محمد بن إبراهیم بن الحارث التیمی قال:وجدت هذا فی صحیفة بخط أبی فیها:أنه لما کفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و وضع علی سریره دخل أبو بکر و عمر فقالا:السلام علیک أیها النبی و رحمة اللّه و برکاته.و معهما نفر من المهاجرین و الأنصار قدر ما یسع البیت،فسلموا کما سلم أبو بکر و عمر،وصفوا صفوفا لا یؤمهم أحد.

فقال أبو بکر و عمر-و هما فی الصف الأول،حیال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»-:اللهم إنا نشهد أنه قد بلغ ما أنزل إلیه،و نصح لأمته، و جاهد فی سبیل اللّه تعالی،حتی أعز اللّه تعالی دینه و تمت کلماته،فآمن به وحده لا شریک له،فاجعلنا یا إلهنا ممن یتبع القول الذی أنزل معه،و اجمع

3)

-ص 339 و عن کفایة الأثر ص 304.

ص :68


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 329 و 330 عن أحمد و أبی یعلی،و مجمع الزوائد ج 9 ص 33 و مسند أبی یعلی ج 8 ص 371.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 331 و نیل الأوطار ج 4 ص 77.

بیننا و بینه حتی یعرفنا و نعرفه،فإنه کان بالمؤمنین رؤوفا رحیما،لا نبتغی بالإیمان بدلا،و لا نشتری به ثمنا أبدا.

فیقول الناس:آمین آمین!

ثم یخرجون و یدخل آخرون،حتی صلی علیه الرجال،ثم النساء،ثم الصبیان (1).

و نقول:

أولا:قولهم:إن الصلاة علی جسد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» استمرت یوم الإثنین،أو لیلة الثلاثاء،و یوم الثلاثاء لا یتلاءم مع ما روی من أن علیا«علیه السلام»لما فرغ من دفن النبی«صلی اللّه علیه و آله»، و تسویة التراب علیه،قال:ما فعل أهل السقیفة (2).

ثانیا:قول روایة مسلم:لم یبق أحد من المهاجرین و الأنصار إلا صلی علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»..و فی بعضها:أن أبا بکر أمّ المصلین علیه یقابلها قولهم:«لم یحضر أهل السقیفة،و کان علی أنفد إلیهم بریدة» (3).

ص :69


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 330 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 528 و البدایة و النهایة ج 5 ص 286 و تنویر الحوالک ص 239 و الطبقات الکبری ج 2 ص 290 و کنز العمال ج 7 ص 228 و راجع:إمتاع الأسماع ج 14 ص 583.
2- 2) الأمالی للسید المرتضی ج 1 ص 198.
3- 3) مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 205 و 206 و الأنوار البهیة ص 48 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 263 و 264 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 349 و الدر-

ثالثا:إن الروایات الدالة علی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد دفن بعد وفاته بساعات و قولهم:دفن لیلة الثلاثاء تدفع قولهم:إن الصلاة استمرت إلی آخر یوم الثلاثاء.

رابعا:إن النص الذی ورد فی روایة التیمی الآنفة الذکر لیس هو نص الصلاة علی المیت،لا عند السنة،و لا عند الشیعة،و إنما هو مجرد دعاء و شهادة.

خامسا:الروایات بل الإجماع علی أن الناس صلوا علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»أرسالا تدفع روایة حرام بن عثمان:أن أبا بکر أمّ المصلین علیه «صلی اللّه علیه و آله»..

صلاة علی و أهل البیت علیهم السّلام

یستفاد من روایة التیمی المتقدمة:أن الصحابة لم یصلوا علی النبی «صلی اللّه علیه و آله»،بل کانت صلاتهم مجرد دعاء و شهادة،و هذا هو ما تؤکده سائر النصوص الأخری أیضا،حیث دلت علی أن علیا و أهل البیت «علیهم السلام»هم دون غیرهم الذین صلوا علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الصلاة المشروعة علی المیت..

و یدل علی ذلک أیضا ما یلی:

1-صرح ابن سعد فی روایة له عن علی«علیه السلام»بکیفیة صلاتهم

3)

-النظیم ص 195 و بحار الأنوار ج 22 ص 525 و عن إعلام الوری ص 143 و 144.

ص :70

علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:فکان یدخل الناس رسلا رسلا، فیصلون علیه صفا صفا،لیس لهم إمام،یقولون:سلام علیک أیها النبی، و رحمة اللّه و برکاته (1).

2-روی سالم بن عبد اللّه قال:قالوا لأبی بکر:هل یصلّی علی الأنبیاء؟!

قال:یجیء قوم فیکبرون،و یدعون،و یجیء آخرون،حتی یفرغ الناس (2).

ملاحظة:لعل الذی دعا أبا بکر إلی إنکار الصلاة علی الأنبیاء بعد موتهم هو تبریر عدم حضوره للصلاة علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، بسبب انشغاله بالسقیفة..

3-قیل للإمام الباقر«علیه السلام»:کیف کانت الصلاة علی النبی «صلی اللّه علیه و آله»؟

فقال:لما غسله أمیر المؤمنین کفنه و سجاه،و أدخل علیه عشرة،فداروا حوله ثم وقف أمیر المؤمنین فی وسطهم،فقال: إِنَّ اللّٰهَ وَ مَلاٰئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً (3)،فیقول القوم

ص :71


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 329 و راجع:تنویر الحوالک ص 239 و کنز العمال ج 7 ص 254 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 291.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 330 و تنویر الحوالک ص 239 و التمهید لابن عبد البر ج 24 ص 398.
3- 3) الآیة 56 من سورة الأحزاب.

مثل ما یقول حتی صلی علیه أهل المدینة و أهل العوالی (1).

4-قال فی«المورد»نقلت من خط شیخنا الحافظ الزاهد أبی عبد اللّه محمد بن عثمان،المعروف بالضیاء الرازی،قال:قال سحنون بن سعید:

سألت جمیع من لقیت من فقهاء الأمصار،من أهل المغرب و المشرق،عن الصلاة علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»بعد وفاته:هل صلوا علیه؟!و کم کبر علیه؟!فکل لم یدر،حتی قدمت المدینة،فلقیت عبد اللّه بن ماجشون فسألته فقال:صلّی علیه اثنان و تسعون صلاة،و کذلک صلّی علی عمه حمزة.

قال:قلت:من أین لک هذا دون الناس؟!

قال:وجدتها فی الصندوق التی ترکها مالک،و فیه عمیقات المسائل، و مشکلات الأحادیث بخطه عن نافع،عن ابن عمر.

قال الحافظ أبو الفضل العراقی فی سیرته المنظومة:

و لیس ذا متصل الإسناد

عن مالک فی کتب النقاد (2)

فهذا یعطی:أن أحدا من سائر المسلمین لم یصل علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لا سیما مع کون ابن القصار حکی الخلاف:هل صلوا

ص :72


1- 1) راجع:الکافی ج 1 ص 450 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 206 و بحار الأنوار ج 22 ص 539 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 348 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 263 و 265 و الحدائق الناضرة ج 10 ص 450 و تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 304.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 332.

علیه الصلاة المعهودة،أو دعوا فقط؟!

و هل صلوا علیه أفرادا أو جماعة؟! (1).

و لا نتوقع أن یکون کثیر من الصحابة یحسنون الصلاة علی المیت،فإن بعض کبارهم کان یجهل بأحکام أوضح و أیسر من الصلاة علی المیت،کما أوضحناه فی الجزء الأول من کتابنا:الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»..

و أخیرا،فقد قال المحقق البحرانی:

«و أنت خبیر بأنه ربما ظهر من التأمل فی هذه الأخبار الواردة فی صلاة الناس علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فوجا فوجا إنما هو بمعنی الدعاء، خاصة،و أنه لم یصل علیه الصلاة المعهودة إلا علی«علیه السلام»،مع هؤلاء النفر الذین تضمنهم حدیث الإحتجاج،و إلیه تشیر أیضا صحیحة الحلبی أو حسنته.

و قوله فیها:«ثم قام علی«علیه السلام»علی الباب فصلی علیه،ثم أمر الناس الخ..»فإن ظاهر صحیح أبی مریم الأول و قوله فیه:«فإذا دخل قوم داروا به و صلوا و دعوا له»أنهم یحیطون به من جمیع الجهات،و یدعون له.

و هکذا من یدخل بعدهم.

و کذا قوله فی حدیثه الثانی:«ثم أدخل علیه عشرة فداروا حوله-یعنی بعد ما صلی علیه أمیر المؤمنین«علیه السلام»کما دل علیه خبر الإحتجاج-

ص :73


1- 1) نیل الأوطار ج 4 ص 77 و تلخیص الحبیر ج 5 ص 187.

ثم وقف أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی وسطهم فقال:..الحدیث».فإنه ظاهر فی أن الصلاة کانت بهذه الکیفیة،کما یدل علیه قوله:«فیقول القوم کما یقول».

و إلیه یشیر قوله فی حدیث جابر:«إنه سمع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول فی حال صحته:«إن هذه الآیة نزلت علیه فی الصلاة علیه بعد الموت».و لا ریب أن الصلاة فی الآیة إنما هی بمعنی الدعاء (1).

إجراءات دفن الرسول صلّی اللّه علیه و آله فی الروایة و التاریخ

و اختلفوا أین یدفن،فقال بعضهم:فی البقیع.

و قال آخرون:فی صحن المسجد.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:إن اللّه لم یقبض نبیه إلا فی أطهر البقاع،فینبغی أن یدفن فی البقعة التی قبض علیها.

فاتفقت الجماعة علی قوله،و دفن فی حجرته (2).

و روی:أنه لما فرغ علی«علیه السلام»من غسل رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :74


1- 1) الحدائق الناضرة ج 10 ص 451.
2- 2) بحار الأنوار ج 22 ص 525 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 505 و 506 و(نشر المطبعة الحیدریة)ج 1 ص 206 و عن الکافی ج 1 ص 451 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 3 و روضة الواعظین ص 71 و الدر النظیم ص 196 و إعلام الوری للطبرسی ج 1 ص 54 و المقنعة للمفید ص 457.

و آله»،و کفنه أتاه العباس،فقال:یا علی،إن الناس قد اجتمعوا علی أن یدفنوا النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی بقیع المصلی،و أن یؤمهم رجل منهم[واحد].

فخرج علی«علیه السلام»إلی الناس،فقال:یا أیها الناس،أما تعلمون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إمامنا حیا و میتا؟.و هل تعلمون أنه لعن من جعل القبور مصلی،و لعن من جعل مع اللّه إلها،و لعن من کسر رباعیته، و شق لثته؟

قال:فقالوا:الأمر إلیک،فاصنع ما رأیت.

قال:و إنی أدفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی البقعة التی قبض فیها (1).

و عند المفید و غیره أنه قال:«إن اللّه لم یقبض نبیا فی مکان إلا و قد ارتضاه لرمسه فیه،إنی لدافنه فی حجرته التی قبض فیها.فسلم القوم لذلک و رضوا به» (2).

ص :75


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 525 و 536 و 537 و 508 عن کفایة الأثر ص 304 و عن فقه الرضا ص 20 و المقنعة للمفید ص 457 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 3 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 505 و 506 و(نشر المطبعة الحیدریة)ج 1 ص 206 و الدر النظیم ص 196.
2- 2) بحار الأنوار ج 22 ص 517 و راجع ص 524 و 529 و 536 عن فقه الرضا ص 20 و 21 و راجع مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 303-306 و إعلام الوری ص 143 و 144 و عن کفایة الأثر ص 304 و الأنوار البهیة ص 47.

قالوا:و دخل أمیر المؤمنین«علیه السلام»و العباس بن عبد المطلب، و الفضل بن العباس،و أسامة بن زید،لیتولوا دفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فنادت الأنصار من وراء البیت:یا علی،إنا نذکرک اللّه و حقنا الیوم من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یذهب،أدخل منا رجلا یکون لنا به حظ من مواراة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال:لیدخل أوس بن خولی،و کان بدریا فاضلا من بنی عوف من الخزرج،فلما دخل قال له علی«علیه السلام»:انزل القبر.

فنزل،و وضع أمیر المؤمنین رسول اللّه«علیهما السلام»علی یدیه و دلاه فی حفرته،فلما حصل فی الأرض قال له:اخرج.

فخرج،و نزل علی القبر،فکشف عن وجه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و وضع خده علی الأرض موجها إلی القبلة علی یمینه،ثم وضع علیه اللبن،و أهال علیه التراب (1).

ص :76


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 519 و 521 و 530 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 188 و إعلام الوری ص 143 و 144 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 270 و الأنوار البهیة ص 48 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 1 ص 706 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 425 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 330 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 152 و الدر النظیم ص 196 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 334 و فی هامشه عن:الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 328 و عن دلائل النبوة للبیهقی ج 7 ص 252 و عن سنن ابن ماجة ج 1 ص 496.

و کان ذلک فی یوم الإثنین،للیلتین بقیتا من صفر،سنة عشر من هجرته «صلی اللّه علیه و آله»،و هو ابن ثلاث و ستین سنة.

و لم یحضر دفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أکثر الناس،لما جری بین المهاجرین و الأنصار من التشاجر فی أمر الخلافة،وفات أکثرهم الصلاة علیه لذلک،و أصبحت فاطمة«علیها السلام»تنادی:وا سوء صباحاه.

فسمعها أبو بکر،فقال لها:إن صباحک لصباح سوء.

و اغتنم القوم الفرصة لشغل علی بن أبی طالب«علیه السلام»برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و انقطاع بنی هاشم عنهم بمصابهم برسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فتبادروا إلی ولایة الأمر،و اتفق لأبی بکر ما اتفق، لاختلاف الأنصار فیما بینهم،و کراهیة الطلقاء و المؤلفة قلوبهم من تأخر الأمر حتی یفرغ بنو هاشم،فیستقر الأمر مقره،فبایعوا أبا بکر لحضوره المکان (1).

و نذکر القارئ بما یلی:

1-إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»دفن قبل انتهاء أهل السقیفة من سقیفتهم،و قد ذکرنا ذلک أکثر من مرة،و صرح الشیخ المفید بذلک أیضا، فقال:«و قد جاءت الروایة:أنه لما تم لأبی بکر ما تم،و بایعه من بایع،جاء رجل إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»و هو یسویّ قبر رسول اللّه«صلی اللّه

ص :77


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 518 و 519 و 520 و 529 و 530 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 188 و الأنوار البهیة ص 50.

علیه و آله»بمسحاة فی یده،فقال له:إن القوم قد بایعوا أبا بکر،و وقعت الخذلة فی الأنصار لاختلافهم،و بدر الطلقاء بالعقد للرجل خوفا من إدراککم الأمر.

فوضع طرف المسحاة فی الأرض و یده علیها،ثم قال: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ الم أَ حَسِبَ النّٰاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّٰا وَ هُمْ لاٰ یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللّٰهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکٰاذِبِینَ أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئٰاتِ أَنْ یَسْبِقُونٰا سٰاءَ مٰا یَحْکُمُونَ (1)» (2).

2-إننا لا ننکر ان یکون أناس من الأنصار و بعض من المهاجرین،ممن لا حول لهم و لا قوة قد بقوا فی المسجد،أو علی مقربة منه،و أن یطلب هؤلاء أو أولئک من علی«علیه السلام»أن ینالوا شرف المشارکة فی مراسم دفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فیشرکهم«علیه السلام»فی ذلک..

فی حین أن الطامحین و الطامعین لم یکترثوا لموت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،بل تجمعوا و اجتمعوا فی سقیفة بنی ساعدة،لابتزاز هذا الأمر من صاحبه الشرعی علی حین غفلة من علی«علیه السلام»و بنی هاشم- بزعمهم-حیث کان مشغولا بتجهیز و دفن خیر خلق اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

ص :78


1- 1) الآیات 1-4 من سورة العنکبوت.
2- 2) بحار الأنوار ج 22 ص 518-520 و ج 24 ص 230 و تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 149 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 189.

3-صرح المفید«رحمه اللّه»:بأن دفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» کان فی یوم الإثنین فی الثامن و العشرین من شهر صفر..

و هذا هو المؤید بالشواهد العدیدة،و ذلک فی غیاب أکثر المهاجرین و الأنصار،لانشغالهم فی السقیفة..

أما دعوی تأخیر دفنه«صلی اللّه علیه و آله»یومین أو أکثر،فلا مبرر لقبولها،فإن تجهیز رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و دفنه لا یحتاج إلی أکثر من ساعتین أو ثلاث علی أبعد تقدیر.فلما ذا یبقی النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»بلا دفن؟!مع أن التعجیل فی دفن الموتی مستحب،و لم یکن علی «علیه السلام»لیفرط فی هذا المستحب من دون داع أهم،أو سبب موجب.

4-و لا نرید التعلیق علی قول أبی بکر لفاطمة الزهراء«علیها السلام»:إن صباحک لصباح سوء!!بل نترک ذلک للقارئ الکریم المؤمن و المنصف..

أبو طلحة یلحد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

و قالوا:إنه«علیه السلام»وضع سریر النبی«صلی اللّه علیه و آله»عند رجل القبر،و سلّه سلاّ (1).

ص :79


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 541 و فی هامشه عن تهذیب الأحکام ج 1 ص 30 و(ط أخری)ج 1 ص 296 و راجع:مصباح الفقیه(ط.ق)ج 1 ق 2 ص 417 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 184 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 850 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 230 و منتقی الجمان ج 1 ص 259.

و عن ابن عباس:أنه«صلی اللّه علیه و آله»سلّ من قبل رأسه (1).

و روی:أن أبا طلحة لحد له«صلی اللّه علیه و آله»،ثم خرج أبو طلحة، و دخل علی«علیه السلام»القبر،فبسط یده،فوضع النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أدخله اللحد (2).

أبو عبیدة لم یلحد الرسول صلّی اللّه علیه و آله

إننا نشک فیما ذکروه،من أنه کان من یشق القبر،و بعضهم یلحد، فقالوا:یتولی الأمر من سبق منهما،و وافق علی«علیه السلام»علی ذلک.

فسبق أبو عبیدة فلحد لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و شکنا فی ذلک یستند إلی ما یلی:

ألف:إذا کان اللحد هو الراجح شرعا،فإن علیا«علیه السلام»لا یختار لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»غیره.

ص :80


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 334 و المسند للشافعی ج 1 ص 215 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 54 و نصب الرایة ج 2 ص 350 و 351 و کتاب الأم للشافعی ج 1 ص 311 و مختصر المزنی ص 39 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة) ج 3 ص 492 و راجع:المعتبر ج 1 ص 299 و تذکرة الفقهاء(ط.ج)ج 2 ص 91 و(ط.ق)ج 1 ص 52 و نهایة الإحکام للعلامة الحلی ج 2 ص 275.
2- 2) بحار الأنوار ج 22 ص 516 ج 78 ص 318 و عن فقه الرضا ص 20 و(نشر المؤتمر العالمی للإمام الرضا)ص 183 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 400 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 316.

ب:إن اللحد لیس أمرا غریبا یحتاج إلی متخصص،بحیث لا یحسنه غیره،بل هو أمر معروف و میسور لکل أحد.

ج:قولهم:إن أبا عبیدة هو الذی لحد لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» لا یصح،لأن أبا عبیدة کان فی السقیفة،بل کان من أرکانها،و قد دفن النبی «صلی اللّه علیه و آله»قبل انقضاء أمر السقیفة..

و لعل المقصود:إثارة الغبار حول ما فعلوه.و ما ارتکبوه بحق النبی و علی صلوات اللّه علیهما.

د:إن تعجیل الدفن راجح و مستحب،و لم یکن علی«علیه السلام» بالذی یتهاون بهذا الراجح.

لم ینزل فی حفرة النبی صلّی اللّه علیه و آله غیر علی علیه السّلام

و لم ینزل فی حفرة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»سوی علی«علیه السلام».

و ورد فی حدیث المناشدة یوم الشوری:أن علیا«علیه السلام»قال لهم:

«فأنشدکم اللّه،هل فیکم أحد نزل فی حفرة رسول اللّه غیری»؟!

قالوا:اللهم لا (1).

ص :81


1- 1) الأمالی للشیخ الطوسی ص 7 و 8 و(ط دار الثقافة للطباعة و النشر و التوزیع- قم)ص 555 و بحار الأنوار ج 22 ص 544 و ج 31 ص 368 عنه،و کتاب الولایة لابن عقدة ص 165.

و ما روی من أن بعض الأنصار قد نزل القبر..یصبح موضع ریب و شک.إلا إن کان المقصود أنه نزل إلی ما فوق اللحد،و لم ینزل فی الحفرة نفسها،فلم تلامس قدماه الموضع الذی وضع فیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

قبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

عن أبی البختری عن جعفر،عن أبیه،عن علی«علیه السلام»:إن قبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»رفع من الأرض قدر شبر،و أربع أصابع.

ورش علیه الماء..قال علی«علیه السلام»:و السنة أن یرش علی القبر الماء (1).

و روی الکلینی بسنده عن عقبة بن بشیر،عن أبی جعفر«علیه السلام» قال:قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:یا علی،ادفنی فی هذا المکان،و ارفع قبری من الأرض أربع أصابع،و رش علیه من الماء (2).

و روی عن أبی جعفر«علیه السلام»:أن قبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»رفع شبرا من الأرض (3).

ص :82


1- 1) قرب الإسناد(ط حجریة)ص 72 و(ط مؤسسة آل البیت)ص 155 و بحار الأنوار ج 22 ص 506 و ج 79 ص 37 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 194 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 858 و سنن النبی«صلی اللّه علیه و آله» للطباطبائی ص 253 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 441 و الأنوار البهیة ص 49.
2- 2) بحار الأنوار ج 22 ص 539 عن الکافی(الفروع)ج 1 ص 450.
3- 3) بحار الأنوار ج 22 ص 541 و ج 79 ص 14 و تهذیب الأحکام ج 1 ص 132-

و ذکروا أیضا:أن علیا«علیه السلام»قد رفع القبر (1).

و عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»:جعل علی«علیه السلام»علی قبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»لبنا (2).

3)

-و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 1 ص 469 و کشف اللثام(ط.ج)ج 2 ص 395 و(ط.ق)ج 1 ص 137 و التحفة السنیة(مخطوط)ص 356 و الحدائق الناضرة ج 4 ص 125 و ریاض المسائل ج 2 ص 233 و غنائم الأیام ج 3 ص 535 و مستند الشیعة ج 3 ص 275 و جواهر الکلام ج 4 ص 314 و مصباح الفقیه(ط.ق)ج 1 ق 2 ص 423 و علل الشرائع ج 1 ص 307 و وسائل الشیعة (ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 194 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 857 و و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 441.

ص :83


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 152 و بحار الأنوار ج 22 ص 521 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 397 و الدر النظیم ص 196.
2- 2) بحار الأنوار ج 22 ص 539 عن الکافی(الفروع)ج 1 ص 54 و 55 و(ط دار الکتب الإسلامیة-طهران)ج 3 ص 197 و الحبل المتین(ط.ق)للبهائی العاملی ص 70 و ریاض المسائل للطباطبائی ج 2 ص 229 و غنائم الأیام ج 3 ص 532 و مستند الشیعة ج 3 ص 272 و جواهر الکلام ج 4 ص 308 و مصباح الفقیه (ط.ق)ج 1 ق 2 ص 423 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 189 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 854 و الأنوار البهیة ص 49 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 404.

و ذکرت بعض الروایات:أنه«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی أمرهم بنصب اللبن علیه (1).

و عن علی بن الحسین«علیه السلام»:نصبت علیه فی اللحد تسع لبنات (2).

هل نزل المغیرة فی قبر الرسول صلّی اللّه علیه و آله

روی عبد اللّه بن الحارث بن نوفل،قال:اعتمرت مع علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی زمان عمر-أو عثمان-فنزل علی أخته أم هانئ بنت أبی طالب،فلما فرغ من عمرته رجع و قد سکب له غسل،فلما فرغ من غسله دخل علیه نفر من أهل العراق،فقالوا:یا أبا الحسن،جئناک نسألک عن أمر نحب أن تخبرنا به.

فقال:أظن المغیرة یحدثکم أنه أحدث الناس عهدا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ص :84


1- 1) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 335 و 336 عن مسدد،و عن مسلم و ابن سعد،و المطالب العالیة ج 4 ص 258،و الحاکم و البیهقی و ابن ماجة.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 335 و فی هامشه عن:ابن سعد ج 2 ص 227 و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 252.و راجع:روضة الطالبین للنووی ج 7 ص 409 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 586 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 1 ص 48 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 535.

قالوا:أجل،عن ذا جئنا نسألک.

قال:کذب.أحدث الناس عهدا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قثم بن العباس،کان آخرنا خروجا من قبره (1).

و نقول:

لعله«علیه السلام»قصد أن قثما أحدث الناس فیما عداه«علیه السلام»،فإنه هو الذی تولی دفنه،و کان آخر الناس به عهدا کما سیأتی.

و تقدم:أن أحدا لم ینزل حفرة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»غیر علی «علیه السلام»کما فی حدیث المناشدة.

علی علیه السّلام یکذب المغیرة

و أما بالنسبة لتکذیب علی«علیه السلام»للمغیرة فنقول:

1-یبدو أن ما کان یدعیه المغیرة بن شعبة من أنه أحدث الناس عهدا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد ترک أثرا من نوع ما بین أهل العراق..

و لعل أثره السلبی قد نشأ من رؤیتهم سلوک المغیرة،الذی لم یکن منسجما

ص :85


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 229 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 41 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 453.و راجع:مسند أحمد ج 1 ص 101 و الکامل لابن عدی ج 1 ص 47 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 290 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1078 و الدر النظیم ص 196 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 537 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 338 و دلائل النبوة للبیهقی ج 7 ص 257 و أسد الغابة ج 4 ص 197.

مع أحکام الشریعة،فقد کان یرتکب الموبقات و العظائم،أمام سمع الناس و بصرهم،و لم ینس الناس بعد قصة زناه،حتی کاد أن یقام الحد علیه،لو لم یتدارکه عمر بتهدید الشهود،و صد زیاد عن الشهادة..إن هذه القصة قد شاعت فی مختلف البلاد،و ذاعت بین العباد..

فما معنی أن یکون له شرف النزول فی قبر الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و هل یمکن أن یوفّق لأن یکون أحدث الناس عهدا به«صلی اللّه علیه و آله»،و یفتخر بذلک علی الناس،و یجعله ذریعة لاستجلاب التعظیم، و التفخیم،و التکریم منهم..

فقد أوقعهم هذا الأمر فی حیرة،و کان علی«علیه السلام»عارفا بهذا الأمر،فأراد أن یحل الإشکال،و یدفع هذا الوهم البغیض عنهم.

2-بالنسبة لتکذیب علی«علیه السلام»المغیرة فیما یدعیه من أنه آخر الناس عهدا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ثم القول بأن قثم بن العباس هو الذی کان آخر الناس عهدا بالرسول«صلی اللّه علیه و آله»،نقول:

إن آخر الناس عهدا برسول اللّه هو علی«علیه السلام».و یدل علی هذا و ذاک ما یلی:

ألف:قال ابن کثیر:و قول من قال:إن المغیرة بن شعبة کان آخرهم عهدا لیس بصحیح،لأنه لم یحضر دفنه،فضلا عن أن یکون آخرهم عهدا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).

ص :86


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 339 و أسد الغابة ج 1 ص 34.

و قول الصالحی الشامی:إنما استند فیه إلی دعاوی المغیرة نفسه.و هو غیر مأمون فی ذلک.

و یکفی أن نذکر:أن علیا أمیر المؤمنین«علیه السلام»قد وصف المغیرة بقوله:«فإنه و اللّه دائما یلبس الحق بالباطل،و یموه فیه،و لم یتعلق من الدین إلا بما یوافق الدنیا» (1).

ب:قال الحاکم:أصح الأقاویل:أن آخر الناس عهدا برسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»قثم بن العباس (2).

و إن کنا قد قلنا:إن ذلک غیر صحیح.و سیأتی النص الدال علی أن «علیه السلام»هو آخرهم عهدا به«صلی اللّه علیه و آله»..

ج:و یدل علی عدم حضور المغیرة و کثیر غیره دفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ما یلی:

1-قولهم:ولی وضع رسول اللّه فی قبره هؤلاء الرهط الذین غسلوه:

ص :87


1- 1) راجع:الأمالی للمفید ص 218 و بحار الأنوار ج 32 ص 125 و قاموس الرجال ج 10 ص 194.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 339.و راجع:ذخائر العقبی ص 238 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 295 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1304 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 140 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 304 و أسد الغابة ج 4 ص 197 و تهذیب التهذیب ج 8 ص 324 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 589 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 495.

العباس،و علی،و الفضل،و صالح مولاه،و خلی أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بینه و بین أهله،فولوا إجنانه (1).

2-و فی نص آخر:«و دخل القبر علی،و الفضل،و قثم ابنا العباس، و شقران مولاه،و یقال:أسامة بن زید،و هم تولوا غسله و تکفینه،و أمره» (2).

3-قال ابن سعد:«فلم یدفن حتی کانت العتمة،و لم یله إلا أقاربه» (3).

4-و فی حدیث المناشدة قول علی«علیه السلام»:«نشدتکم باللّه، أفیکم(أمنکم)أحد کان آخر عهده برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حتی وضعه فی قبره غیری؟!

قالوا:اللهم لا» (4).

ص :88


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ق 2 ص 70 و(ط دار صادر)ج 2 ص 301 عن البدء و التاریخ،و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 337 و 339 و راجع:الغدیر ج 7 ص 75 و راجع:کنز العمال ج 7 ص 249 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 7 ص 270.و راجع:المصنف لابن أبی شیبة ج 3 ص 205 و ج 8 ص 567.
2- 2) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 339 و عن العقد الفرید ج 3 ص 61.
3- 3) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 339 عن الطبرانی،و کنز العمال ج 7 ص 249 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 7 ص 270.و راجع:المصنف لابن أبی شیبة ج 3 ص 205 و ج 8 ص 567.
4- 4) راجع:الطرائف لابن طاووس ص 413 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 221 و نهج السعادة ج 1 ص 133 و 140 و نهج الإیمان ص 530 و تاریخ مدینة-

5-و هذا ما قرره عتبة بن أبی لهب فی مدحه علیا«علیه السلام»حیث یقول:

و آخر الناس عهدا بالنبی و من

جبریل عون له فی الغسل و الکفن (1)

و کون آخر الناس عهدا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو علی«علیه السلام»موجود فی العدید من النصوص و المصادر (2).

4)

-دمشق ج 42 ص 433 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 5 ص 726 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 434 و کتاب الولایة لابن عقدة ص 178 و غایة المرام ج 5 ص 79 و ج 6 ص 6 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 363 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 5 ص 30 و ج 8 ص 701 و ج 15 ص 684 و ج 31 ص 324.

ص :89


1- 1) راجع:تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 124 و الغدیر ج 3 ص 232 و ج 7 ص 93 عنه، و عن رسائل الجاحظ ص 22 و أسد الغابة ج 4 ص 40 و تاریخ أبی الفداء ج 1 ص 164 و الإستیعاب لابن عبد البر ج 3 ص 1133 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 21 و ج 13 ص 232 و الصراط المستقیم ج 1 ص 237 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 187 و بحار الأنوار ج 12 ص 337 و ج 28 ص 352 و مناقب أهل البیت«علیه السلام»للشیروانی ص 47 و التفسیر الکبیر للرازی ج 2 ص 212 و ج 18 ص 212 و الجوهرة فی نسب الإمام علی و آله للبری ص 122 و العثمانیة للجاحظ ص 293 و الوافی بالوفیات ج 21 ص 183.
2- 2) راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 395 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 494 و خصائص أمیر المؤمنین للنسائی ص 130 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)-

2)

-ج 13 ص 146 و مسند أبی یعلی ج 12 ص 364 و مسند ابن راهویه ج 4 ص 129 و السنن الکبری للنسائی ج 4 ص 261 و ج 5 ص 154 و کتاب الوفاة للنسائی ص 52 و مسند أحمد ج 6 ص 300 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 138 و مجمع الزوائد ج 9 ص 112 و فتح الباری ج 8 ص 107 و ذکر أخبار إصبهان ج 1 ص 250 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 1 ص 456 و ج 2 ص 87 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 397 و ج 12 ص 255 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 255 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 175 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 203 و ج 2 ص 64 و العمدة لابن البطریق ص 287 و الطرائف لابن طاووس ص 153 و ذخائر العقبی ص 72 و المراجعات للسید شرف الدین ص 330 و راجع:الأمالی للطوسی ص 555 و بحار الأنوار ج 22 ص 473 و 544 و ج 31 ص 368 و ج 38 ص 301 و 311 و کتاب الولایة لابن عقدة ص 165.

ص :90

الفصل الخامس
اشارة

أحداث تتصل بموت النبی صلّی اللّه علیه و آله..

ص :91

ص :92

علی و حزن الزهراء علیهما السّلام علی أبیها

و عن علی«علیه السلام»قال:غسلت النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی قمیصه،فکانت فاطمة«علیها السلام»تقول:أرنی القمیص.فإذا شمته غشی علیها.فلما رأیت ذلک غیبته (1).

و نقول:

إن الزهراء«علیها السلام»لم تکن جزوعة،و لا مغرقة و لا متجاوزة الحد فی التعلق بأبیها من الناحیة العاطفیة،و إنما کانت تعرف فی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»من المعانی،و من أسرار النبوة ما یجعل الجزع علیه قلیلا فی حقه مهما بلغ.و تعرف أن الجزع علیه لیس بحرام،بل هو طاعة و عبادة.و قد قال علی«علیه السلام»:إن الجزع لقبیح إلا علیک.

و لذلک لم نر علیا«علیه السلام»ینهاها،أو یطلب منها أن تخفف من

ص :93


1- 1) أهل البیت لتوفیق أبی علم ص 166 و فاطمة الزهراء بهجة قلب المصطفی ج 1 ص 113 عنه،و بحار الأنوار ج 43 ص 157 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»و ما نزل من القرآن فی علی لابن مردویه الأصفهانی ص 196 و بیت الأحزان ص 167 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 436 و ج 19 ص 154.

حزنها،و ذلک لأنه یری:أن ذلک هو حقها الطبیعی،الذی لو لم یبلغ هذا الحد،لدل علی نقص فی معرفتها،أو فی عصمتها،و من ثم فی مقامها.

و هذا یفسر لنا اختیاره لطریقة التعامل مع هذا الأمر،لا من حیث أنه یری ذلک فی غیر محله،أو أنه زائد عن حده،بل من منطلق الرفق بها،و السعی لتخفیف عبء المسؤولیة الأخلاقیة،و الإیمانیة الملقاة علی عاتقها،التی تقضی بلزوم وفائها لأشرف و أفضل والد و حبیب،و أحب الخلق للّه تبارک و تعالی.

الجزع علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

روی المفید بسنده إلی ابن عباس قال:لما توفی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»تولی غسله علی بن أبی طالب«علیه السلام»و العباس معه،و الفضل بن العباس.

فلما فرغ«علیه السلام»من غسله کشف الإزار عن وجهه،ثم قال:

بأبی و أمی،طبت حیا،و طبت میتا،انقطع بموتک ما لم ینقطع بموت أحد ممن سواک،من النبوة،و الأنبیاء،خصصت حتی صرت مسلیا عمن سواک، و عممت حتی صار الناس فیک سواء.

و لو لا أنک أمرت بالصبر،و نهیت عن الجزع لأنفذنا علیک الشؤون، و لکان الداء مما طلا،و الکمد محالفا،و قلاّ لک،و لکنه ما لا یملک رده،لا یستطاع دفعه.

ثم أکب علیه،فقبل وجهه،و الإزار علیه (1).

ص :94


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 228 و الأمالی للمفید ص 60 و(نشر دار-

و الشؤون:هی منابع الدمع فی الرأس.

و تقبیل الإزار علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یدحض ما یزعمه بعض الناس من حرمة تقبیل قبور الأنبیاء،و عدم جواز التبرک بآثارهم..

الجزع قبیح إلا علیک

قد یقال:إن علیا«علیه السلام»ذکر أن امتناعه عن إنفاذ ماء الشؤون علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،لأن ذلک یعد جزعا،و النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أمر بالصبر،و نهی عن الجزع.

مع أن ثمة نصا آخر مرویا عنه«علیه السلام»یخالف هذا المعنی،و یدل علی أنه لا مانع من الجزع علیه«صلی اللّه علیه و آله»،حیث یقول:«إن الصبر لجمیل إلا عنک،و إن الجزع لقبیح إلا علیک» (1).

و قد جزع الإمام الصادق«علیه السلام»علی ابنه إسماعیل جزعا

1)

-المفید)ص 103 و بحار الأنوار ج 22 ص 327 و 527 و 542 و الأنوار البهیة ص 45 و التمهید لابن عبد البر ج 2 ص 162 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 24 و تمهید الأوائل و تلخیص الدلائل للباقلانی ص 488.

ص :95


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 4 ص 71 و بحار الأنوار ج 79 ص 134 و دستور معالم الحکم ص 198 و عیون الحکم و المواعظ للواسطی ص 150 و غرر الحکم ص 103 و نهایة الأرب ج 5 ص 193 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 498 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 195.

شدیدا (1).

و جزع آدم علی ابنه هابیل (2).فما هذا التناقض؟!

و نجیب:

أولا:إنه لا منافاة بین ذلک کله،فإن الجزع قد یکون محرما،حتی لو کان جزعا علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و الوصی،و ذلک إذا کان یجزع علی المیت،لمجرد کونه أبا أو قریبا إن کان لا یؤمن بأنه نبی أو ولی،أو لتخیل فوات أمر دنیوی بموته،فالجزع هو علی الأمر الدنیوی،و کذلک الحال بالنسبة للجزع الذی یکون بلا فائدة أو عائدة،لا علی الإنسان فی مزایاه و أخلاقه،و لا علی الدین..

ص :96


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 47 ص 242 و 249 و 250 و ج 79 ص 84 و 86 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 474 و 526 و إعلام الوری ج 1 ص 546 و کشف الغمة ج 2 ص 395 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 60 و الحدائق الناضرة ج 4 ص 166 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 179 و کمال الدین ص 73 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 241 و 277 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 892 و 919 و الإرشاد للمفید ج 2 ص 209.
2- 2) بحار الأنوار ج 11 ص 224 و 230 و 240 و 264 و ج 23 ص 59 و 63 و 64 و علل الشرائع ج 1 ص 19 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 306 و تفسیر القمی ج 1 ص 166 و التفسیر الصافی ج 1 ص 416 و ج 2 ص 29 و تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 432 و 616 و تفسیر کنز الدقائق ج 2 ص 341 و قصص الأنبیاء للراوندی ص 58.

کما أنه إذا کان المصاب بغیر النبی و الوصی فالجزع حرام،و یحل إذا کان المصاب بهما«صلوات اللّه علیهما و آلهما».شرط أن یکون له فائدة علی الإنسان فی إیمانه و تقواه،أو علی نصرة الدین،و حفظ المسلمین،کجزع یعقوب علی یوسف«علیهما السلام»،فقد کان جزعا محبوبا للّه و مطلوبا، لأنه یعطی الإنطباع عن قیمة الإنسانیة فی الإنسان،المتمثلة بما تجلی فی یوسف«علیه السلام»من خصال الخیر،و حمید الصفات،و فرید المزایا لدی أنبیاء اللّه و أصفیائه،و هو یؤکد عظم الخسارة بفقد هذا النوع من الناس.

و شدة قبح العدوان علیهم.

بالإضافة إلی فوائد أخری تعود علی الجازع نفسه،تکاملا،و ثباتا،و صلابة فی الدین،و جهادا و صبرا فی سبیل اللّه تعالی،إلی الکثیر من الفوائد الأخری..

فهذا الجزع المفید جدا محبوب و مطلوب للّه تعالی،حتی لو أدی إلی العمی،أو الخوف من أن یکون حرضا (1)أو أن یکون من الهالکین..

و الجزع حسن أیضا حین یحرج أهل الباطل،و یبین قسوتهم علی الأبریاء و أهل الحق،و یحرک المشاعر الإنسانیة عندهم.

و أما الجزع علی الناس العادیین الذی لا دافع له إلا شدة التعلق العاطفی،و لا فائدة منه و لا عائدة،فهو مبغوض للّه،و محرم علی عباد اللّه تبارک و تعالی.لأنه إنما یعبر عن أنانیة طاغیة،و حب عارم للدنیا،و تعلق مقیت بها،لأنه إنما یجزع علی شیء فقده،و لذة فاتته.

ص :97


1- 1) حرض حرضا من باب تعب:أشرف علی الهلاک.راجع مجمع البحرین ج 1 ص 489.

و الجزع قبیح أیضا،عندما یوحی بضعف المحق،و یکون إقرارا بالهزیمة،و یطمع العدو و یغریه بالإمعان فی ممارسة العدوان و البغی.

و عندما یجعل العدو یشعر بنشوة النصر.

و ربما یبلغ حدّ إظهار الإعتراض علی قضاء اللّه تعالی و قدره.

و هذا یفسر لنا الروایات الصحیحة التی أکدت علی استحباب الجزع علی الإمام الحسین«صلوات اللّه و سلامه علیه»،و یبین لنا المراد من قول علی«علیه السلام»و هو یرثی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«إن الجزع قبیح إلا علیک الخ..».

ثانیا:قد یشار هنا إلی جواب آخر أیضا،و هو:أن الجزع،و إن کان جائزا علیه«صلی اللّه علیه و آله»،و له درجة من الثواب،و لکن التجلد و الصبر هو الأفضل،و الأکثر ثوابا لأن فیه المزید من المشقة و الجهد،و هو أیضا یوجب ثبات الناس علی دینهم،و عدم السقوط أمام التحدی الکبیر الذی ینتظرهم،بل قد یتخذ منه بعض المغرضین ذریعة للتخلف عن جیش أسامة،فأصبح بذلک مرجوحا،و ربما یکون محرما،و إن کان لو لا ذلک لکان هو الأفضل و الأرجح.

أبو بکر لا یحزن لموت الرسول صلّی اللّه علیه و آله

و قد دلتنا بعض الروایات:علی أن أبا بکر لم یکن حزینا لموت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقد روی:أن أبا بکر قال لعلی«علیه السلام»:ما لی أراک متحازنا.

فقال له علی«علیه السلام»:إنه قد عنانی ما لم یعنک.

ص :98

فاضطر أبو بکر إلی إنکار ذلک و التظاهر بالحزن،فراجع (1).

و هذا یفسر دعاوی محبی أبی بکر بأنه کان أشجع الصحابة،لأن غیره لم یتحمل صدمة موت الرسول.أما هو فبقی متماسکا!!فإن تماسکه کان لأجل عدم اهتمامه بموته«صلی اللّه علیه و آله»..

تعزیة الخضر برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله
اشارة

عن أنس قال:لما قبض النبی«صلی اللّه علیه و آله»أحدق به أصحابه، فبکوا حوله،و اجتمعوا،فدخل رجل أشهب اللحیة،جسیم صبیح، فتخطی[رقابهم]فبکی،ثم التفت إلی أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:إن فی اللّه عزاء من کل مصیبة،و عوضا من کل فائت،و خلفا من کل هالک،فإلی اللّه فأنیبوا،و إلیه فارغبوا،و نظره إلیکم فی البلاء، فانظروا،فإن المصاب من لم یجبره.

فانصرف،و قال بعضهم لبعض:تعرفون الرجل؟!

قال أبو بکر و علی:نعم،هو أخو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» الخضر«علیه السلام» (2).

ص :99


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 312 و کنز العمال ج 7 ص 159 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 7 ص 230 و حیاة الصحابة ج 2 ص 82 و عن نهایة الإرب ج 18 ص 396-397.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 340 عن ابن أبی الدنیا،و الحاکم،و البیهقی،-

و نقول:

أولا:قال الصالحی الشامی عن هذا الحدیث:قد ذکر فی کتاب الموضوعات (1).

و قال البیهقی:هذا منکر بمرة (2).

و قال الذهبی:عباد بن عبد الصمد،منکر الحدیث (3).

ثانیا:روی محمد بن عمر برجال ثقات،و ابن أبی حاتم،و أبو نعیم عن علی«علیه السلام»:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لما قبض و کانت التعزیة به،جاءآت،یسمعون حسه و لا یرون شخصه،فقال:

السلام علیکم،أهل البیت و رحمة اللّه برکاته کُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَةُ الْمَوْتِ

2)

-و مسکن الفؤاد للشهید الثانی ص 109 و بحار الأنوار ج 79 ص 97 و تفسیر الآلوسی ج 15 ص 322 و تاریخ مدینة دمشق ج 16 ص 424 و البدایة و النهایة ج 1 ص 387 و ج 5 ص 298 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 564 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 551 و قصص الأنبیاء لابن کثیر ج 2 ص 228.

ص :100


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 340.
2- 2) دلائل النبوة للبیهقی ج 7 ص 269 و تاریخ مدینة دمشق ج 16 ص 424 و البدایة و النهایة لابن کثیر ج 5 ص 298 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 564.
3- 3) میزان الإعتدال ج 2 ص 369 و راجع:التاریخ الکبیر البخاری ج 6 ص 41 و ضعفاء العقیلی ج 3 ص 137 و الجرح و التعدیل للرازی ج 6 ص 82 و بیان خطأ البخاری للرازی ص 75 و کتاب المجروحین لابن حبان ج 2 ص 170 و الکامل لابن عدی ج 2 ص 210 و ج 4 ص 342.

وَ إِنَّمٰا تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ

(1)

إن فی اللّه تعالی عزاء من کل مصیبة، و خلفا من کل هالک،و درکا من کل فائت،فباللّه فثقوا،و إیاه فارجوا،فإن المحروم من حرم الثواب،و إن المصاب من حرم الثواب،و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته..

فقال علی:هل تدرون من هذا؟هذا الخضر«علیه السلام» (2).

و لعل هذا أقرب إلی الصواب،و اللّه هو العالم بالحقائق.

و نقول:

إن لنا بعض الوقفات مع ما سبق،فلاحظ ما یلی:

الأنصار الذین حضروا دفن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

بالنسبة لمطالبة الأنصار بالمشارکة فی تجهیز و دفن رسول اللّه«صلی اللّه

ص :101


1- 1) الآیة 185 من سورة آل عمران.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 340 و فی هامشه عن:ابن سعد ج 2 ص 211 و (ط دار صادر)ج 2 ص 275 و انظر المطالب العالیة ج 4 ص 259 و کنز العمال ج 7 ص 251 و المعجم الکبیر ج 3 ص 129 و مجمع الزوائد ج 9 ص 35 و الإصابة ج 2 ص 266 و 267 و الدر المنثور ج 2 ص 107 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 444 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 9 ص 3076 و راجع:بحار الأنوار ج 22 ص 505 و 515 و ج 39 ص 132 و الأمالی للصدوق ص 166 و عن إکمال الدین ص 219 و 220 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 84 و روضة الواعظین ص 72 و تفسیر کنز الدقائق ج 2 ص 308.

علیه و آله»نقول:

إن الأنصار لم یحضروا کلهم فی سقیفة بنی ساعدة،و لعله قد بقی أعداد منهم،و من المهاجرین أیضا فی محیط المسجد..ممن لم یکن لهم حول و لا قوة،و لا تأثیر ظاهر فی النشاطات السیاسیة،فأحبوا إشراکهم فی بعض الأمر،فطلبوا ذلک من علی«علیه السلام»،فلبی طلبهم بإشراک أوس.

إشارة

قد دل النص الآنف الذکر رقم 1 و النص رقم 3 علی عدم حضور شقران،و أسامة بن زید،و صالح دفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، لأنهم لم یکونوا من أهل النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و لا من أقاربه..

الصدمة الکبری لعائشة

قال علی«علیه السلام»لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا رسول اللّه، أمرتنی أن أصیرک فی بیتک إن حدث بک حدث؟!

قال:نعم یا علی بیتی قبری.

قال علی«علیه السلام»:فقلت:بأبی و أمی،فحد لی أی النواحی أصیرک فیه.

قال:إنک مسخر بالموضع و تراه.

قالت له عائشة:یا رسول اللّه،فأین أسکن؟!

قال:«اسکنی أنت بیتا من البیوت،إنما هو بیتی،لیس لک فیه من الحق إلا ما لغیرک،فقری فی بیتک و لا تبرجی تبرج الجاهلیة الأولی،و لا تقاتلی

ص :102

مولاک و ولیک ظالمة شاقة،و إنک لفاعلة».

فبلغ ذلک من قوله عمر،فقال لابنته حفصة:مری عایشة لا تفاتحه فی ذکر علی و لا تراده،فإنه قد استهیم فیه فی حیاته و عند موته،إنما البیت بیتک لا ینازعک فیه أحد،فإذا قضت المرأة عدتها من زوجها کانت أولی ببیتها، تسلک إلی أی المسالک شاءت (1).

و نقول:

1-سیأتی أنه«صلی اللّه علیه و آله»دفن فی بیت علی و الزهراء«علیهما السلام»..

2-تدل الروایة:علی أن البیوت لم تکن للزوجات،و أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یملکهن إیاها،فلما ذا إذن منعت عائشة من دفن الإمام الحسن «علیه السلام»مع جده،و قالت:نحوا ولدکم عن بیتی،و لا تدخلوا بیتی من لا أحب (2).

ص :103


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 494 عن الطرف ص 46.
2- 2) راجع:الإرشاد للمفید ج 2 ص 18 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 242 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 149 و بحار الأنوار ج 44 ص 153 و 154 و 157 و الأنوار البهیة ص 92 و الدرجات الرفیعة ص 125 و قاموس الرجال ج 12 ص 300 و أعیان الشیعة ج 1 ص 576 و الجمل للمفید ص 234 و کشف الغمة ج 2 ص 209 مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 204.و راجع:روضة الواعظین ص 168.

3-إن عائشة هی التی بادرت إلی تحدید موضع دفن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أنه فی بیتها،و لکن ذلک لا یعنی أن تجری الأمور وفق هواها، فقد یجاریها النبی«صلی اللّه علیه و آله»الآن،ثم یأمر علیا«علیه السلام» بدفنه حیث یقبضه اللّه تعالی،و هکذا کان.

4-إن علیا«علیه السلام»یطلب من النبی«صلی اللّه علیه و آله»تحدید مکان دفنه-مع أن علیا«علیه السلام»یعرف الموضع و یراه-لأجل أن یسمع الآخرین الجواب،و لکی لا یتهم بأنه«علیه السلام»یتصرف من عند نفسه.

5-قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:إنک مسخر بالموضع،و تراه.یدل علی أن علیا«علیه السلام»إنسان إلهی مسدد،و مؤید منه تعالی،و له خصوصیات لیست لغیره،و لذلک فهو لا یحتاج إلی تحدید الموضع من قبل الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،فالمکان مسخر له و هو یراه.

6-و یلاحظ هنا:إهتمام عائشة بموضع سکناها لو دفن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حجرتها،مع أن المفروض هو أن تهتم بحیاة الرسول، و بموضع دفنه،و أن تعلن أنها مستعدة للتضحیة بکل شیء فی سبیل امتثال أوامره،و تلبیة حاجاته،و تنفیذ رغباته.و أن یشغلها ألم فراقه عن هم سکناها بعده..

7-إن الروایة تصرح:بأنه«صلی اللّه علیه و آله»أمر عائشة بأن تقر فی بیتها،فی إشارة منه لها بأنه سوف لا یدفن فی ذلک البیت،لتحتاج إلی البحث عن غیره لسکناها.

ص :104

8-إنه«صلی اللّه علیه و آله»أخبرها بأنها سوف لا تقر فی بیتها،بل هی سوف تخرج منه لمحاربة إمام زمانها و ولیها ظالمة له..

9-قد یحق للناظر أن یبدی إحتمال أن یکون هذا الحوار بین النبی «صلی اللّه علیه و آله»و عائشة قد جاء توطئة لتوجیه التحذیر لعائشة مما ستقدم علیه من الخروج علی إمام زمانها،لیکون ذلک من الإخبارات الغیبیة،و من أعلام نبوته«صلی اللّه علیه و آله»..و أن خلافة علی أمر إلهی یعرف النبی عن اللّه کل تفاصیل ما یجری فیه..

10-إن هذا الحوار أیضا قد أنتج جرأة هائلة من عمر بن الخطاب علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حیث رد علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و قرر لابنته حفصة:أن البیت بیتها،و لا ینازعها فیه أحد..

و کلمته الأخیرة تشیر إلی أنه کان مطمئنا إلی أنه سوف یملک القدرة علی رد کلام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعد وفاته!!

11-و الأمر و الأدهی إتهام عمر لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأنه استهیم بعلی«علیه السلام»حیا و میتا..و کأنه یرید أن یقول:إن تصرفاته «صلی اللّه علیه و آله»لا تستند إلی مبررات معقولة،بل هی نتیجة هیام خارج عن دائرة التعقل و الحکمة.

و هذا یتناغم مع قوله فی رزیة یوم الخمیس عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»:إن الرجل لیهجر،أو غلبه الوجع.

12-إن عمر قد أمر عائشة بالإمتناع عن مفاتحة النبی«صلی اللّه علیه و آله»بشیء من أمر علی«علیه السلام»،و أن لا تراده الکلام فیه،ربما لأنه

ص :105

خشی أن یتسبب ذلک بتصریح النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأمور حول مقام علی«علیه السلام»تزید من تعقید الأمور أمام مشاریعهم الإستئثاریة..

13-و أخیرا،فإن هذا التوجیه العمری لعائشة یظهر مدی التنسیق بین أرکان هذه الجماعة فی موضوع إقصاء علی«علیه السلام»،و الإستئثار بالأمر دونه..

أین دفن النبی صلّی اللّه علیه و آله؟!

قد عرفنا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»دفن فی الموضع الذی قبض فیه، و قد روی عن عائشة قولها:اختلفوا فی دفنه«صلی اللّه علیه و آله»فقالت لعلی«علیه السلام»:إن أحب البقاع إلی مکان قبض فیه نبیه (1).

و کان«صلی اللّه علیه و آله»خرج فصلی بالناس،و خفف الصلاة،ثم وضع یده علی عاتق علی«علیه السلام»،و الأخری علی عاتق أسامة،ثم انطلقا إلی بیت فاطمة«علیها السلام»..

و هناک قبض«صلی اللّه علیه و آله»..

و دفن فی هذا البیت بالذات..

و قد ذکرنا أدلة کثیرة علی هذا الأمر،و حددنا مکان بیت علی و فاطمة

ص :106


1- 1) مجمع الزوائد ج 9 ص 112 و الخصائص الکبری للسیوطی ج 2 ص 486 و مسند أبی یعلی ج 8 ص 279 و البدایة و النهایة ج 7 ص 397 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 394 و الغدیر ج 7 ص 189 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 693.

«علیهما السلام»من جهة،و بیت عائشة من جهة أخری فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 33 ص 119-139 فلا بأس بالرجوع إلیه..

حدیث سم النبی صلّی اللّه علیه و آله

1-روی:أنه لما رجع النبی«صلی اللّه علیه و آله»من خیبر،جاءته امرأة من الیهود-قد أظهرت الإیمان-بذراع مسمومة،و أخبرته أنها کانت قد نذرت ذلک له..

و کان مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»البراء بن معرور،و الإمام علی«علیه السلام»،فطلب النبی«صلی اللّه علیه و آله»الخبز،فجیء به، فأخذ البراء لقمة من الذراع،و وضعها فی فیه..

فقال«علیه السلام»:لا تتقدم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال له البراء:کأنک تبخّل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

فأخبره الإمام علی«علیه السلام»:بأنه لیس لأحد أن یتقدم علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأکل و لا شرب،و لا قول و لا فعل..

فقال البراء:ما أبخّل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

فقال الإمام علی«علیه السلام»:ما لذلک قلت.و لکن هذا جاءت به یهودیة،و لسنا نعرف حالها،فإذا أکلتها بدون إذنه و کلت إلی نفسک..

هذا..و البراء یلوک اللقمة،إذ أنطق اللّه الذراع،فقالت:یا رسول اللّه، إنی مسمومة،و سقط البراء فی سکرات الموت،و مات.

ص :107

ثم دعا«صلی اللّه علیه و آله»بالمرأة فسألها..

فأجابته بما یتضمن الإعتراف بالجریمة،و أنه إن کان نبیا لم یضره ذلک، بل سوف یخبره اللّه به.

فأخبرها النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأن البراء لو أکل بأمر رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»لکفی شره و سمه..

ثم دعا بقوم من خیار أصحابه،فیهم سلمان،و المقداد،و أبو ذر، و صهیب،و بلال،و عمار،و قوم من سائر الصحابة تمام العشرة،و الإمام علی«علیه السلام»حاضر..

فدعا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»اللّه تعالی،ثم أمرهم بالأکل من الذراع المسمومة،فأکلوا حتی شبعوا،و شربوا الماء.

و حبس المرأة،و جاء بها فی الیوم التالی..فأسلمت..

و لم یصلّ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی البراء،حتی یحضر الإمام علی«علیه السلام»،لیحلّ البراء مما کلمه به حین أکل من الشاة..و لیکون موته بذلک السم کفارة له..

فقال بعض من حضر:إنما کان مزحا مازح به علیا،لم یکن جدا فیؤاخذه اللّه عز و جل بذلک.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:لو کان ذلک منه جدا لأحبط اللّه أعماله کلها.و لو کان تصدق بمثل ما بین الثری إلی العرش ذهبا و فضة،و لکنه کان مزحا و هو فی حل من ذلک،إلا أن رسول اللّه یرید أن لا یعتقد أحد منکم:أن علیا«علیه السلام»واجد علیه،فیجدد بحضرتکم إحلالا،

ص :108

و یستغفر له،لیزیده اللّه عز و جل بذلک قربة و رفعة فی جنانه..الخ (1).

2-و فی روایة عن الأصبغ،عن الإمام علی«علیه السلام»:أنه یقال للمرأة الیهودیة:عبدة.

و أن الیهود هم الذین طلبوا منها ذلک،و جعلوا لها جعلا.

فعمدت إلی شاة فشوتها،ثم جمعت الرؤساء فی بیتها،و أتت رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فقالت:یا محمد،قد علمت ما توجّب لی من حق الجوار،و قد حضر فی بیتی رؤساء الیهود،فزینّی بأصحابک..

فقام«صلی اللّه علیه و آله»و معه الإمام علی«علیه السلام»،و أبو دجانة،و أبو أیوب،و سهل بن حنیف،و جماعة من المهاجرین..

فلما دخلوا،و أخرجت الشاة،سدت الیهود آنافها بالصوف.

و قاموا علی أرجلهم،و توکأوا علی عصیهم..

فقال لهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»:اقعدوا..

فقالوا:إنا إذا زارنا نبی لم یقعد منا أحد،و کرهنا أن یصل إلیه من أنفاسنا ما یتأذی به.

و کذبت الیهود لعنهم اللّه،إنما فعلت ذلک مخافة سورة السم..و دخانه..

ص :109


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 17 ص 318 و 320 و 396 و التفسیر المنسوب للإمام العسکری ص 177 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 128 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 646.

ثم ذکرت الروایة:تکلّم کتف الشاة،و سؤال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعبدة عن سبب فعلها،و جوابها له..و أن جبرئیل هبط إلیه و علّمه دعاء،فقرأه النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و کذلک من معه،ثم أکلوا من الشاة المسمومة،ثم أمرهم أن یحتجموا (1).

و نقول:

قد أثبتنا فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»الجزء 33 فصل:رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مات شهیدا،إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مات مسموما..

غیر أن ما یعنینا هنا هو التعرض للروایات التی ذکرت الإمام علیا «علیه السلام»فی سیاق حرکة الأحداث فی هذا الموضوع..و الروایة التی ذکرناها آنفا هی الأوضح و الأصرح فی ذلک..فالمطلوب هو الوقوف عند بعض ما تضمنته من إشارات،فنقول:

أولا:ذکرت الروایة الأولی:أن البراء بن معرور أکل من الشاة المسمومة فمات،مع أن البراء قد توفی قبل هجرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»

ص :110


1- 1) راجع:الأمالی للصدوق ص 294 و بحار الأنوار ج 17 ص 395 و 396 و ج 92 ص 140 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 80 و روضة الواعظین ص 61 و مستدرک الوسائل ج 16 ص 307 و الثاقب فی المناقب ص 81 و الجواهر السنیة ص 139 و جامع أحادیث الشیعة ج 23 ص 542.

إلی المدینة بشهر (1)،و قضیة خیبر کانت فی السنة السابعة بعد الهجرة.

و قد یقال:المراد بشر بن البراء،فسقطت کلمة«بشر»سهوا..

و یجاب:

بأن سقوطها مرات عدیدة فی روایة واحدة بعید.

ثانیا:اختلفت الروایات فی الذی أکل من الشاة،هل هو البراء بن معرور،أو بشر بن البراء بن معرور،أو بشر بن البراء بن عازب؟!

و هل کانت هذه القضیة فی المدینة،أو فی خیبر؟!

و اختلفت أیضا فی موت أحد ممن کان مع النبی،أو عدم موت أحد..

و هناک اختلافات کثیرة بین الروایات لا حاجة إلی استقصائها.

ثالثا:ذکرت الروایة المتقدمة:أن علیا«علیه السلام»،صرح بأنه یشک

ص :111


1- 1) راجع:السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 1 ص 308 أسد الغابة ج 1 ص 174 و الإصابة ج 1 ص 144 و 145 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 1 ص 415 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 1 ص 136 و(ط دار الجیل)ج 1 ص 152 و فتح الباری ج 5 ص 276 و ج 7 ص 173 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 136 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 620 و المصنف لابن أبی شیبة ج 3 ص 239 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 474 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 181 و بحار الأنوار ج 19 ص 132 و نیل الأوطار ج 4 ص 91 و إعانة الطالبیین ج 2 ص 123 و راجع:کنز العمال ج 13 ص 294 و تاریخ مدینة دمشق ج 56 ص 19.

فی سلامة هدیة تلک الیهودیة،حیث قال:و لسنا نعرف حالها..فلما ذا لم یشک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فیها أیضا؟!..و إن کان قد شک بها، فلما ذا لم یحذر من معه من الأکل منها قبل التثبت من حالها؟!

و لما ذا بادر هو«صلی اللّه علیه و آله»إلی الأکل منها ما شاء اللّه؟!کما ورد فی بعض نصوص الروایة (1).

و لما ذا لم یحذره علی«علیه السلام»من ذلک کما حذر البراء؟!

و لما ذا لم یأخذ البراء بتحذیر علی؟!

و إن کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد سمع تحذیر علی للبراء،فلما ذا لم یرتب هو الأثر علیه؟!

و إذا کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»حاضرا و سامعا للحوار بین علی «علیه السلام»و بین البراء،فلما ذا لم یتدخل لحسم النزاع؟!

رابعا:عددت الروایة المتقدمة عن التفسیر المنسوب للإمام العسکری الأشخاص الذین دعاهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»للأکل من الذراع، و کانوا من خیار أصحابه،و ذکرت صهیب الرومی منهم!!مع أن صهیبا کان عبد سوء،و کان من أعوان المعتدین علی الزهراء،و الغاصبین لحق علی، و تخلف عن بیعته«علیه السلام»أیضا،و کان من المعادین لأهل البیت (2).

ص :112


1- 1) راجع کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظ«صلی اللّه علیه و آله»ج 33 فصل: رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مات شهیدا.
2- 2) راجع فیما تقدم:ترجمة صهیب فی قاموس الرجال ج 5 ص 135-137 و غیره.

خامسا:کیف یأکل خیار أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»من الشاة المسمومة إلی حد الشبع،ثم لا یصیبهم شیء،و یعیشون إلی عشرات الأعوام بعد ذلک..و لکنه هو«صلی اللّه علیه و آله»وحده الذی وجد ألم أکلته بخیبر،بعد ثلاث سنوات،و إن أبهره قد انقطع،و ما زال ینتقض به سمه حتی مات؟!..

سادسا:إن روایة التفسیر تقول:إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یصل علی البراء إلی أن یأتی علی«علیه السلام»لیحلّه مما کلمه به،و لیکون موته بذلک السم کفارة له..

فلما اعترضوا علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأن البراء قد قال ذلک مزاحا،و لا یؤاخذ اللّه بالمزاح،تراجع«صلی اللّه علیه و آله»و قال:«..و لکنه کان مزحا،و هو فی حل من ذلک».

ثم اعتذر لهم عن موقفه الأول بأنه أراد أن لا یعتقد أحد أن علیا واجد علیه،فأراد أن یجدد بحضرتهم إحلالا له،و یستغفر له،لیزیده بذلک قربة و رفعة فی جنانه،و کأن الروایة تنسب التدلیس و الإخبار بغیر الحق إلیه «صلی اللّه علیه و آله»،ثم التراجع عن ذلک بعد ظهور الأمر..و حاشاه من ذلک کله..

کما أننا لم نعرف الوجه لتعبیره بکلمة«..و لکنه کان مزحا،و هو فی حل من ذلک»مع أن المناسب أن یقول:إن کان مزحا فهو فی حل الخ..

سابعا:کیف صدق المسلمون الیهود فی قولهم:إذا زارنا نبی لم یقعد منا أحد..و هم لم یؤمنوا بعد برسول اللّه؟!

ص :113

ألم یکن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد زارهم قبل ذلک،و اجتمع بهم؟!فهل کانوا یقومون أیضا،و یسدّون آنافهم بالصوف..حتی لا یتأذی بأنفاسهم؟!.

و حین سدوا آنافهم بالصوف مخافة سورة السم،هل تنفسوا من أفواههم بعد سد الآناف؟!..

و هل التنفس من الفم یمنع من سورة السم حقا؟!

أم أنهم سدوها بالصوف،و التزموا بأن یتنفسوا منها أیضا؟

إن الروایة لم توضح لنا ذلک!!

و إذا کان السم یؤثر إلی هذا الحد،فلا حاجة بهم إلی إطعام الرسول «صلی اللّه علیه و آله»من الشاة،بل یکفی أن یضعوها أمامه..و یدخل السم إلی بدنه الشریف عن طریق التنفس.

ثامنا:إذا کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد علم بالسم،و قرأ الدعاء، و أمرهم بأکل ما هو مسموم،لیظهر المعجزة،و الکرامة بذلک،فما معنی أمره لمن معه بالإحتجام بعد ذلک؟!..

فهل أثّر الدعاء فی حجب أثر السم،أم لم یؤثر؟فإن کان قد أثّر،فما الحاجة إلی الحجامة؟!.و إن کان لم یؤثر،فلما ذا کان الدعاء؟!

و إذا کان قد أثر،فلما ذا مات هو«صلی اللّه علیه و آله»من ذلک،و وجد انقطاع أبهره بعد ثلاث سنوات؟!

و کیف أقدم«صلی اللّه علیه و آله»علی تناول سم یؤدی إلی الموت،من دون تثبّت من تأثیر الدعاء فی منع تأثیر السم؟!

ص :114

الفصل السادس
اشارة

السقیفة..بروایتهم..

ص :115

ص :116

قریش..و الخلافة

کانت قریش تتعاطی مع الخلافة بعد الرسول«صلی اللّه علیه و آله» علی أنها حکم و سلطان،یجلب لها المنافع الدنیویة،و یعزز نفوذها،و یؤکد لها هیبتها المرتکزة علی التجبر و الظلم،و یعید لها احترامها و امتیازاتها الظالمة، و استعلاءها البغیض،و کبریاءها المقیت..

أما النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علی«علیه السلام»،فالخلافة عندهم مقام أعطاه اللّه لأهله،یحفظ بها الدین،و تصان بها مصالح العباد.و هی شأن من شؤون الإمامة،التی لا تکون إلا للأنبیاء و أوصیائهم.

الأنصار یراقبون الأحداث

و علی هذا الأساس نقول:

1-لا شک فی أن الأنصار کانوا علی مقربة مما یجری،و یرون بأم أعینهم جرأة قریش علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم عرفة،و فی رزیة یوم الخمیس،و محاولة قتل النبی«صلی اللّه علیه و آله»بتنفیر الناقة لیلة العقبة،ثم العصیان المعلن لأوامره المتعلقة بسریة أسامة،ثم ما جری فی قضیة صلاة أبی بکر بالناس..و غیر ذلک.

و یرون أیضا جهد قریش و أعوانها المتواصل لإبطال مسعی رسول اللّه

ص :117

«صلی اللّه علیه و آله»لتأکید أمر الإمامة فی علی«علیه السلام»..و یعرفون الکثیر مما یدور فی الحلقات و الجلسات المختلفة،و یسمعون و یرون الهمسات و الغمزات،و ما یدبّر و یحضّر من الفریق المناوئ لعلی«علیه السلام»و بنی هاشم،و لم یکن لدیهم أدنی شک فی أن ثمة تصمیما علی منع علی من الوصول للخلافة مهما کلف الأمر.

2-و الأنصار یعلمون أیضا:أن أهل مکة حدیثوا عهد بالإسلام،و ان أکثر الناس قد أعلنوا إسلامهم بعد فتح مکة،أی فی سنتی تسع و عشر.

3-و کانوا یعلمون کذلک:أن قریشا کانت تعتبر الأنصار هم السبب فی ظهور أمر محمد،و قد نصروه و آزروه،و شارکوا فی قتل فرسان و رجال قریش،و صنادید العرب،و أن مراجل حقدها و من یدور فی فلکها کانت تغلی و تفور علی الأنصار،و لا تجد لها متنفسا..

4-و کانوا یخشون من أن تنتقم منهم قریش و أعوانها إذا وصلت إلی الحکم و السلطان،و ربما یکون إنتقاما قاسیا و شرسا و بشعا..

5-و کان فی الأنصار طامعون و طامحون أیضا..و تراودهم خطرات و تصورات تحفزهم إلی استباق الأحداث،لأن الخلافة إذا کانت سوف لن تصل إلی أهلها،فلما ذا لا یبادرون إلی اقتناص الفرصة،ما دام أن ذلک یحصنهم من انتقام الناس منهم..علما بأن المرشحین لهذا الأمر من الفریق الآخر لیسوا بأفضل حالا من الطامحین من الأنصار،کسعد بن عبادة و غیره..فبادروا إلی سقیفتهم..التی سوف نذکر ما جری فیها فی الفقرات التالیة إن شاء اللّه..

ص :118

من تجلیات خوف الأنصار

و قبل أن نذکر أحداث السقیفة،نذکر بعض الشواهد علی خوف الأنصار من تولی بعض القرشیین-غیر علی«علیه السلام»-للحکم،فلاحظ ما یلی:

1-قال الحباب بن المنذر یوم السقیفة:«و لکنا نخاف أن یلیها بعدکم من قتلنا أبناءهم،و آباءهم،و إخوانهم» (1).

2-إن الأنصار عندما مات النبی«صلی اللّه علیه و آله»کانوا یبکون، لأنهم لا یدرون ما یلقون من الناس بعده«صلی اللّه علیه و آله» (2).

3-سیأتی:أن الأنصار قالت بعد خطبة أبی بکر فیهم فی جملة کلام:

«و لکننا نشفق بعد الیوم،فلو جعلتم الیوم رجلا منکم،فإذا مات أخذتم رجلا من الأنصار فجعلناه..» (3).

ص :119


1- 1) راجع:حیاة الصحابة ج 1 ص 420 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 53 و بحار الأنوار ج 28 ص 326 و السقیفة و فدک للجوهری ص 51 و قاموس الرجال ج 12 ص 108 و فتح الباری ج 12 ص 135 و السقیفة للمظفر ص 97 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 182 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 275 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 236.
2- 2) مسند أحمد ج 6 ص 339 و مجمع الزوائد ج 9 ص 34.
3- 3) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 313 و راجع:بحار الأنوار ج 28 ص 344 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 8 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 14 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 23.
أحداث السقیفة بروایتهم

ثم إن أتباع الخلفاء یروون أحداث السقیفة بطریقتهم الخاصة،متجاهلین الکثیر من الأمور الهامة و الحساسة التی وردت فی مصادرهم،و نحن نذکر هنا النص الذی أورده الصالحی الشامی،مکتفین بذلک،فنقول:

قال الصالحی الشامی:

روی ابن إسحاق،و الإمام أحمد،و البخاری،و ابن جریر،عن ابن عباس:أن عمر بن الخطاب قال و هو علی المنبر:إنه قد بلغنی أن فلانا-و فی روایة البلاذری عن ابن عباس:أن قائل ذلک الزبیر بن العوام-قال:و اللّه لو قد مات عمر لقد بایعت فلانا (1).

و فی روایة البلاذری عن ابن عباس:«بایعت علیا»لا یغرن امرءا أن یقول:إن بیعة أبی بکر کانت فلتة فتمت (2).

ص :120


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 127 و ج 12 ص 311 عن ابن إسحاق،و أحمد، و البخاری،و ابن جریر.و راجع:صحیح البخاری ج 8 ص 25 و فتح الباری (المقدمة)ص 337 و عمدة القاری ج 17 ص 62 و ج 24 ص 6 و صحیح ابن حبان ج 2 ص 154 و أضواء البیان للشنقیطی ج 5 ص 368 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 280 و 281.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 311.و راجع:خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 305 و صحیح ابن حبان ج 2 ص 155 و 157 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 281 و 283 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1073.

[و اللّه ما کانت بیعة أبی بکر فلتة،و لقد أقامه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مقامه،و اختاره لدینهم علی غیره،و قال:«یأبی اللّه و المؤمنون إلا أبا بکر»،فهل منکم أحد تقطع إلیه الأعناق کما تقطع إلی أبی بکر؟فمن بایع رجلا عن غیر مشورة من المسلمین،فإنه لا بیعة له،و إنه کان من خیرنا حین توفی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و إن الأنصار خالفونا،و اجتمعوا بأشرافهم فی سقیفة بنی ساعدة، و تخلف عنا علی بن أبی طالب و الزبیر بن العوام،و من معهما.

و اجتمع المهاجرون إلی أبی بکر،فقلت لأبی بکر:انطلق بنا إلی إخواننا هؤلاء من الأنصار،فانطلقنا نؤمهم حتی لقینا منهم رجلان صالحان:

عویم بن ساعدة،و معن بن عدی (1).

إلی أن قال:

فذکرا لنا ما تمالأ علیه القوم،و قالا:أین تریدون یا معشر المهاجرین؟!

ص :121


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 311.و راجع:بحار الأنوار ج 28 ص 338 و مسند أحمد ج 1 ص 55 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 23 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 446 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 281 و البدایة و النهایة ج 5 ص 266 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 142 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 327 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 153 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 308 و 311 و 315 و صحیح ابن حبان ج 2 ص 148 و 155 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 487.و راجع:عمدة القاری ج 24 ص 7 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1073.

قلنا:نرید إخواننا هؤلاء من الأنصار.

قالا:فلا علیکم أن لا تقربوهم یا معشر المهاجرین،اقضوا أمرکم.

قال:قلت:و اللّه لنأتینهم،فانطلقنا حتی أتیناهم فی سقیفة بنی ساعدة، فإذا بین ظهرانیهم رجل مزمل،فقلت:من هذا؟

فقالوا:سعد بن عبادة.

فقلت:ما له؟

فقالوا:وجع.

فلما جلسنا تشهّد خطیبهم،فأثنی علی اللّه بما هو أهله،ثم قال:

أما بعد..فنحن الأنصار،و کتیبة الإسلام،و أنتم یا معشر المهاجرین رهط نبینا،و قد دفت إلینا دافة من قومکم.

قال:و إذا هم یریدون أن یختزلونا من أصلنا،و یغصبونا الأمر،فلما سکت أردت أن أتکلم،و قد زورت فی نفسی مقالة قد أعجبتنی،أرید أن أقدمها بین یدی أبی بکر،و کنت أداری منه بعض الجد.

فقال أبو بکر:علی رسلک یا عمر،فکرهت أن أعصیه،فتکلم.

و کان هو أعلم منی،و أوقر،فو اللّه ما ترک من کلمة أعجبتنی کنت زورتها فی نفسی إلا قالها فی بدیهته،أو مثلها،أو أفضل منها،حتی سکت (1).

ص :122


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 312 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 24 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 327 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3-

إلی أن قال:

فتشهد أبو بکر،و أنصت القوم،ثم قال:بعث اللّه محمدا بالهدی،و دین اللّه حق،فدعا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی الإسلام،فأخذ اللّه بقلوبنا و نواصینا،إلی ما دعانا إلیه،فکنا معشر المهاجرین أول الناس إسلاما،و نحن عشیرته،و أقاربه،و ذوو رحمه،فنحن أهل النبوة،و أهل الخلافة،و أوسط الناس أنسابا فی العرب،ولدتنا کلها،فلیس منا قبیلة إلا لقریش فیها ولادة،و لن تعترف العرب و لا تصلح إلا علی رجل من قریش.

هم أصبح الناس وجوها،و أبسطهم لسانا،و أفضلهم قولا،فالناس لقریش تبع،فنحن الأمراء و أنتم الوزراء،و هذا الأمر بیننا و بینکم قسمة إلا بثلمة.

و أنتم یا معشر الأنصار إخواننا فی کتاب اللّه،و شرکاؤنا فی الدین، و أحب الناس إلینا،و أنتم الذین آووا و نصروا،و أنتم أحق الناس بالرضا بقضاء اللّه،و التسلیم لفضیلة ما أعطی اللّه إخوانکم من المهاجرین،و أحق الناس ألا تحسدوهم علی خیر آتاهم اللّه إیاه.

و أما ما ذکرتم فیکم من خیر،فأنتم له أهل،و لن تعرف العرب هذا الأمر،إلا لهذا الحی من قریش هم أوسط العرب نسبا و دارا.

و قد رضیت لکم أحد هذین الرجلین،فبایعوا أیهما شئتم،و أخذ بیدی

1)

-ص 305 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1073.

ص :123

و بید أبی عبیدة بن الجراح،و هو جالس بیننا (1).

إلی أن قال:

فقال عمر و أبو عبیدة:ما ینبغی لأحد بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یکون فوقک یا أبا بکر،أنت صاحب الغار مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و ثانی اثنین،و أمرک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین اشتکی،فصلیت بالناس،فأنت أحق بهذا الأمر.

قالت الأنصار:و اللّه ما نحسدکم علی خیر ساقه اللّه إلیکم،و ما خلق اللّه قوما أحب إلینا،و لا أعز علینا منکم،و لا أرضی عندنا هدیا منکم، و لکنا نشفق بعد الیوم،فلو جعلتم الیوم رجلا منکم،فإذا مات أخذتم رجلا من الأنصار فجعلناه،فإذا مات أخذنا رجلا من المهاجرین فجعلناه، فکنا کذلک أبدا ما بقیت هذه الأمة،بایعناکم،و رضینا بذلک من أمرکم، و کان ذلک أجدر أن یشفق القرشی،إن زاغ،أن ینقض علیه الأنصاری.

فقال عمر:لا ینبغی هذا الأمر،و لا یصلح إلا لرجل من قریش،و لن ترضی العرب إلا به،و لن تعرف العرب الإمارة إلا له،و لن یصلح إلا

ص :124


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 312 و 313.و عن الریاض النضرة ج 1 ص 213 و بحار الأنوار ج 28 ص 343 و السقیفة و فدک للجوهری ص 58 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 165 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 7 و الدرجات الرفیعة ص 331 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 301 فما بعد.

علیه،و اللّه لا یخالفنا أحد إلا قتلناه (1).

و عند الإمام أحمد:قال قائل من الأنصار:أنا جذیلها المحکک،و عذیقها المرجب،منا أمیر،و منکم أمیر یا معشر قریش.

قال:فکثر اللغط،و ارتفعت الأصوات،حتی خشینا الإختلاف، فقلت:ابسط یدک یا أبا بکر،فبسط یده فبایعته،و بایعه المهاجرون،ثم بایعه الأنصار (2).

و عند ابن عقبة:فکثر القول حتی کادت الحرب تقع بینهم،و أوعد بعضهم بعضا،ثم تراضی المسلمون،و عصم اللّه لهم دینهم،فرجعوا و عصوا الشیطان.

و وثب عمر فأخذ بید أبی بکر،و قام أسید بن حضیر الأشهلی،و بشیر بن سعد أبو النعمان بن بشیر یستبقان لیبایعا أبا بکر،فسبقهما عمر فبایع،ثم

ص :125


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 313 و راجع:الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی) ج 1 ص 14 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 23.
2- 2) مسند أحمد ج 1 ص 56 و صحیح البخاری ج 8 ص 27 و عمدة القاری ج 24 ص 8 و صحیح ابن حبان ج 2 ص 150 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 24 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 616 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 283 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 446 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 327 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 7 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 303 و 306.

بایعا معا (1).

و عند ابن إسحاق فی بعض الروایات،و ابن سعد:أن بشیر بن سعد سبق عمر (2).

إلی أن قال:

و وثب أهل السقیفة یبتدرون البیعة،و سعد بن عبادة مضطجع یوعک،فازدحم الناس علی أبی بکر،فقال رجل من الأنصار:اتقوا سعدا، لا تطأوه،فتقتلوه.

فقال عمر،و هو مغضب:قتل اللّه سعدا،فإنه صاحب فتنة.

فلما فرغ أبو بکر من البیعة رجع إلی المسجد،فقعد علی المنبر،فبایعه الناس حتی أمسی،و شغلوا عن دفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (3).

ص :126


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 313 و راجع:شرح أصول الکافی ج 12 ص 488.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 313 و راجع:الکافی ج 8 ص 343 و شرح أصول الکافی ج 12 ص 488 و الإحتجاج ج 1 ص 106 و بحار الأنوار ج 28 ص 262 و 325 و 326 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 10 و 18 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 330 و کنز العمال ج 5 ص 606 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 182 و تاریخ مدینة دمشق ج 10 ص 292 و ج 30 ص 275.
3- 3) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 314 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 64 و فتح الباری ج 7 ص 25 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 459 و عمدة القاری ج 16 ص 186 و بحار الأنوار ج 28 ص 336 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 482.

إلی أن قال:

روی ابن إسحاق،و البخاری،عن أنس بن مالک قال:لما بویع أبو بکر فی السقیفة،و کان الغد جلس أبو بکر،فقام عمر فتکلم،و أبو بکر صامت لا یتکلم،فحمد اللّه و أثنی علیه بما هو أهله،ثم قال:..

إلی أن قال:

..و إن اللّه قد جمع أمرکم علی خیرکم،صاحب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ثانی اثنین إذ هما فی الغار،فقوموا فبایعوه،فبایع الناس أبا بکر بیعة العامة بعد بیعة السقیفة،ثم تکلم أبو بکر فحمد اللّه،و أثنی علیه بالذی هو أهله (1).

و فی روایة البلاذری،عن الزهری أنه قال:

الحمد للّه،أحمده و أستعینه علی الأمر کله،علانیته و سره،و نعوذ باللّه من شر ما یأتی باللیل و النهار،و أشهد أن لا إله إلا اللّه وحده لا شریک له، و أن محمدا عبده و رسوله،أرسله بالحق بشیرا و نذیرا،قدام الساعة،فمن

ص :127


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 314.و راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 450 و البدایة و النهایة ج 5 ص 269 و ج 6 ص 332 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1075 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 2 ص 406 و کنز العمال ج 5 ص 601 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 157 و الصوارم المهرقة ص 63 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 493 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 483.

أطاعه رشد،و من عصاه هلک،انتهی (1).

ثم قال:أما بعد أیها الناس،فإنی قد ولیت علیکم و لست بخیرکم.

و قد کانت بیعتی فلتة،و ذلک أنی خشیت الفتنة،و أیم اللّه ما حرصت علیها یوما قط،و لا طلبتها،و لا سألت اللّه تعالی إیاها سرا و لا علانیة،و ما لی فیها من راحة (2).

و قال:«و اعلموا أن لی شیطانا یعترینی،فإذا رأیتمونی غضبت فاجتنبونی، لا أوثّر فی أشعارکم و أبشارکم» (3).

ص :128


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 314 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 159.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 314 و العثمانیة للجاحظ ص 231.
3- 3) راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 212 و الإمامة و السیاسة(بتحقیق الزینی)ج 1 ص 22 و(بتحقیق الشیری)ج 1 ص 34 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 224 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 460 و صفة الصفوة ج 1 ص 261 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 20 و ج 17 ص 156 و 159 و کنز العمال ج 5 ص 589 و راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 315.و راجع:الفصول المختارة للشریف المرتضی ص 124 و الإحتجاج للطبرسی ج 2 ص 152 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 430 و بحار الأنوار ج 10 ص 439 و ج 49 ص 280 و ج 90 ص 45 و الغدیر ج 7 ص 118 و راجع:تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 481 و 482 و تمهید الأوائل و تلخیص الدلائل للباقلانی ص 476 و 493 و البدایة و النهایة ج 6 ص 334 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 303 و 304.

و روی البلاذری و البیهقی-بإسناد صحیح-من طریقین،عن أبی سعید:أن أبا بکر لما صعد المنبر نظر فی وجوه القوم فلم یر الزبیر،فسأل عنه،فقام ناس من الأنصار فأتوا به،فقال أبو بکر:قلت:ابن عمة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و حواریه،أردت أن تشق عصا المسلمین؟!

فقال:لا تثریب یا خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقام فبایعه.

ثم نظر فی وجوه القوم فلم یر علیا،فسأل عنه،فقام ناس من الأنصار فأتوا به،فجاء،فقال أبو بکر:قلت:ابن عم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و ختنه علی ابنته،أردت أن تشق عصا المسلمین؟!

قال:لا تثریب یا خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فبایعه (1).

قال أبو الربیع:و ذکر غیر ابن عقبة:أن أبا بکر قام فی الناس بعد مبایعتهم إیاه،یقیلهم فی بیعتهم،و یستقیلهم فیما تحمله من أمرهم،و یعید ذلک علیهم،کل ذلک یقولون:و اللّه لا نقیلک و لا نستقیلک،قدمک رسول

ص :129


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 316 و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 277 و البدایة و النهایة ج 5 ص 269 و ج 6 ص 333 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 494 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 76 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 143 و کنز العمال ج 5 ص 613 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 10 و السیرة الحلبیة (ط دار المعرفة)ج 3 ص 485 و الصوارم المهرقة ص 61.

اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فمن ذا یؤخرک (1).

قال العلامة الأمینی:اکتفی عمر بن الخطاب بقوله:«من له هذه الثلاث؟: ثٰانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمٰا فِی الْغٰارِ إِذْ یَقُولُ لِصٰاحِبِهِ لاٰ تَحْزَنْ إِنَّ اللّٰهَ مَعَنٰا (2).

و بقوله له:إن أولی الناس بأمر نبی اللّه ثانی اثنین إذ هما فی الغار،و أبو بکر السباق المسن.

و بقوله یوم بیعة العامة:إن أبا بکر صاحب رسول اللّه.و ثانی اثنین إذ هما فی الغار (3).

و قال سلمان للصحابة:أصبتم ذا السن منکم،و لکنکم أخطأتم أهل

ص :130


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 317 و راجع:و الإمامة و السیاسة(بتحقیق الزینی)ج 1 ص 22 و(بتحقیق الشیری)ج 1 ص 33 و العثمانیة للجاحظ ص 235 و تاریخ مدینة دمشق ج 64 ص 345 و طبقات المحدثین بأصبهان لابن حبان ج 3 ص 576 و أضواء البیان للشنقیطی ج 1 ص 31 و الغدیر ج 8 ص 40.
2- 2) الآیة 40 من سورة التوبة.
3- 3) السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 311 و الریاض النضرة ج 2 ص 203 و 206 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 38 و البدایة و النهایة ج 5 ص 247 و 248 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 267 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 490 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 359.و راجع:صحیح ابن حبان ج 15 ص 298 و مسند الشامیین ج 4 ص 156 و موارد الظمآن ج 7 ص 81.

بیت نبیکم (1).

و قال عثمان:إن أبا بکر الصدیق أحق الناس بها،إنه لصدیق،و ثانی اثنین،و صاحب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

و نقول:

إن هذا العرض للأحداث غیر سلیم،بل هو مصنوع بعنایة فائقة،و قد اختزل،و حرّف،و زادوا و تصرفوا فیه،حسبما رأوا أنه یخدم عقیدتهم، و میولهم،و نحن لا نرید استقصاء البحث فیه،بل نکتفی بوقفات یسیرة تکفی لإعطاء الإنطباع عما جری،و عن بعض ما تضمنه عرضهم هذا لوقائع هذا الحدث من دس و تحریف و تزییف..و نذکر من هذه الوقفات ما یلی:

توضیح بضع کلمات

السقیفة:مکان مستطیل،مسقوف،یستظل به.

و بنو ساعدة:بطن من الأنصار.و کانت السقیفة لهم و فی محلتهم.

ص :131


1- 1) الغدیر ج 7 ص 92 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 49 و ج 6 ص 43 و بحار الأنوار ج 28 ص 314 و السقیفة و فدک للجوهری ص 46 و 69 و الشافی فی الإمامة للشریف المرتضی ج 3 ص 225.
2- 2) کنز العمال ج 5 ص 653 و الغدیر ج 7 ص 92 و حدیث خیثمة ص 134 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 276.

جذیلها:تصغیر جذل،عود ینصب للإبل الجربی،تحتک به،فتشفی..

و التصغیر هنا للتعظیم.أی أنا من یستشفی برأیه:

و المحکک:الذی کثر به الحک حتی صار أملسا.

عذیق:تصغیر عذق-بفتح العین-للتعظیم.و هو هنا النخلة.و أما بالکسر فهو العرجون.

المرجب:من الرجبة-بضم الراء و سکون الجیم-الذی یحاط به النخلة الکریمة مخافة أن تسقط.و إما من رجبت الشیء أرجبه رجبا.عظمته.و قد شدد مبالغة فیه (1)..و الحدیث عن بعض ما تضمنته المقدمة نکله إلی فصل مستقل هو الفصل التالی:

ص :132


1- 1) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 319.
الفصل السابع
اشارة

السقیفة..تحت المجهر..

ص :133

ص :134

عمر ینکر موت الرسول صلّی اللّه علیه و آله
اشارة

و فور انتقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی الرفیق الأعلی،بادر عمر بن الخطاب إلی إنکار موته«صلی اللّه علیه و آله»و قال:ما مات رسول اللّه،و لا یموت،حتی یظهر دینه علی الدین کله.و لیرجعن و لیقطعن أیدی رجال و أرجلهم ممن أرجف بموته.لا أسمع رجلا یقول:مات رسول اللّه إلا ضربته بسیفی.

و استمر علی هذا الحال یحلف للناس علی صحة ما یقول حتی ازبد شدقاه،إلی أن جاء أبو بکر من السنح،و هو موضع یبعد عن المسجد میلا واحدا،فکشف عن وجه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ثم خرج فقال لعمر الذی ما زال یحلف:أیها الحالف علی رسلک..و أمره ثلاث مرات بالجلوس،فلم یفعل.

ثم قام خطیبا فی ناحیة أخری،فترک الناس عمر و توجهوا إلی أبی بکر، فقال:من کان یعبد محمدا،فإن محمدا قد مات،و من کان یعبد اللّه فإن اللّه حی لا یموت،ثم تلا قوله تعالی: أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ (1).

ص :135


1- 1) الآیة 144 من سورة آل عمران.

و أظهر عمر أنه سلم و صدق،قائلا:کأنی لم أسمع هذه الآیة (1).

و روی ابن إسحاق و البخاری عن أنس قال:لما بویع أبو بکر فی السقیفة،و کان الغد جلس أبو بکر فقام عمر فتکلم،و أبو بکر صامت.

فقال:أیها الناس،إنی کنت قلت لکم بالأمس مقالة ما کانت إلا عن رأیی،و ما وجدتها فی کتاب اللّه،و لا کانت عهدا عهده إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و لکن کنت أرجو أن یعیش رسول اللّه فیدبرنا،و یکون آخرنا موتا،و إن اللّه أبقی فیکم کتابه الذی به هدی اللّه و رسوله،فإن

ص :136


1- 1) راجع:کنز العمال(ط الهند)ج 3 ص 3 و 129 و ج 4 ص 53 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 7 ص 244 و عن البخاری ج 4 ص 152 و عن شرح المواهب للزرقانی ج 8 ص 280 و ذکری حافظ للدمیاطی ص 36 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 201 و عن الکامل فی التاریخ ج 2 ص 324 و عن السیرة النبویة لدحلان(بهامش الحلبیة)ج 3 ص 371-374 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 178 و ج 2 ص 40 و الإحکام لابن حزم ج 4 ص 581 و الطرائف لابن طاووس ص 452 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 114 و المعجم الکبیر ج 7 ص 57 و البدایة و النهایة ج 5 ص 242 و تاریخ أبی الفداء ج 1 ص 156 و المواهب اللدنیة ج 4 ص 544 و 546 و روضة المناظر لابن شحنة(مطبوع بهامش الکامل)ج 7 ص 64 و إحیاء العلوم ج 4 ص 433.و راجع:إحقاق الحق(الأصل)ص 238 و 287 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 547.

اعتصمتم هداکم اللّه کما هداکم به (1).

و نقول:

1-لما ذا فی السنح؟!

السنح مکان یبعد عن المسجد بمقدار میل واحد (2).

و قیل:هو عالیة من عوالی المدینة (3).

و أدنی العوالی کما یقول یاقوت الحموی:یبعد عن المدینة أربعة أمیال أو ثلاثة (4).

ص :137


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 315.و راجع:الفصول المختارة للشریف المرتضی ص 243 و بحار الأنوار ج 30 ص 592 و تخریج الأحادیث و الآثار للزیلعی ج 2 ص 406 و کنز العمال ج 5 ص 600 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 156 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 450 و البدایة و النهایة لابن کثیر ج 5 ص 268 و ج 6 ص 332 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1074 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 492.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 246 و 302 و راجع:زهر الربی علی المجتبی ج 1 ص 253 و 254 و عون المعبود ج 2 ص 77 و شرح مسلم للنووی ج 5 ص 122 و إرشاد الساری ج 1 ص 493.
3- 3) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 246 و وفاء الوفاء ج 4 ص 1261.
4- 4) راجع:معجم البلدان ج 4 ص 166 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 260 و عون-

فقولهم:إن منزل أبی بکر یبعد عن مسجد المدینة میلا واحدا لا یصح، إلا إن کان مرادهم مسجد قباء لا مسجد النبی«صلی اللّه علیه و آله»..

و المفروض-حسب زعمهم-:أن أبا بکر حریص علی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»إلی حد دفعه حرصه إلی التمرد علیه،و الإمتناع عن امتثال أمره بالکون فی جیش أسامة..رغم أن رسول اللّه لعن من تخلف عن ذلک الجیش!!فلما ذا ترکه إذن و ذهب إلی السنح؟!

و ثمة سؤال آخر،و هو:لما ذا أسکن أبو بکر زوجته فی ذلک المکان البعید؟!

هل لأن أبا بکر کان یحب الخلوة،و الإبتعاد عن الضوضاء؟!

أم لأنه کان یحتاج إلی هذه الخلوة لتمشیة بعض الأمور التی تحتاج إلی ذلک؟!

أم ما ذا؟!

2-معلومات عمریة

1-ثم إننا لا ندری من أین علم عمر بحرمة أن یقول القائل:إن النبی

4)

-المعبود ج 3 ص 268 و راجع:السنن الکبری للبیهقی ج 1 ص 440 و عمدة القاری ج 5 ص 37 و ج 21 ص 161 و صحیح البخاری ج 4 ص 170 و ج 8 ص 153 و فتح الباری ج 2 ص 23 و وفاء الوفاء ج ص 1261 و تغلیق التعلیق ج 5 ص 323 و تاریخ مدینة دمشق ج 15 ص 70 و ج 43 ص 201.

ص :138

«صلی اللّه علیه و آله»مات،و أنه یستحق العقوبة بذلک؟!

2-و کیف یحرم أن یقال:مات،و لا یحرم أن یقال:یهجر؟!و هل سیبقی یهجر بعد رجوعه أو أنه سیعود إلی رشده؟!

3-من الذی أخبر عمر:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»سیرجع؟!

4-من أین سیرجع،أمن سفر،أم من موت،أم من إغماء؟!

و زعمت بعض النصوص:أنه غیبته کغیبة موسی بن عمران؟!

5-من أین علم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یمت؟!

6-من أین علم عمر أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»سیموت،بعد أن یظهر دینه علی الدین کله؟!و ما معنی هذا التعبیر؟!

7-هل کفّر عمر عن أیمانه التی کان یطلقها لیقنع الناس بصحة ما یقول،ثم ظهر عدم صحة شیء من تلک الأقوال؟!

3-صلاحیات عمر

1-إذا کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»سیرجع،و یعاقب من أرجف بموته،بقطع أیدیهم و أرجلهم،فلما ذا یتهددهم بضربهم عمر بسیفه؟!

2-من الذی خول عمر معاقبة الناس علی مخالفاتهم؟

4-لما ذا فعل عمر ذلک؟!

و من الواضح:أن ما فعله عمر لم یکن له أی أثر سوی إضاعة الوقت، و تأخیر إعلان موت النبی«صلی اللّه علیه و آله»و الحؤول دون انتشار خبر موته،و المنع من المبادرة إلی أی إجراء إلی حین مجیء أبی بکر من السنح..

ص :139

و هکذا کان..

5- أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ

و حین أنکر عمر موت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قرأ عمرو بن زائدة علی عمر و علی الصحابة قوله تعالی: أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ. و قرأ علیه أیضا قوله تعالی: إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ (1).

و لکن عمر بقی مصرا علی موقفه إلی أن جاء أبو بکر،و قرأ الآیة الأولی،فتراجع عمر فورا،فلما ذا أصر أولا،ثم تراجع ثانیا،مع أن الآیة المذکورة قرأت علیه فی الموردین؟!

ثانیا:إن آیة اِنْقَلَبْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ (2)لا تحدد وقتا لموت النبی «صلی اللّه علیه و آله»،لا بعد ظهور دینه،و لا قبله.

ثالثا:قول عمر فی رزیة یوم الخمیس،حسبنا کتاب اللّه،و منعه النبی من کتابة أی شیء،یستبطن الإعتراف بموت النبی و بقاء عمر،و الناس بعده..فلما ذا أنکر موته الآن؟!

الشیخان إلی السقیفة

و قد ذکر العلامة المظفر«رحمه اللّه»:أنه بعد أن اجتمع الرجلان:أبو بکر و عمر،و انتهت مهزلة إنکار موت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لم

ص :140


1- 1) الآیة 30 من سورة الزمر.
2- 2) الآیة 144 من سورة آل عمران.

یطل مقامهما«حتی جاء اثنان من الأوس مسرعین إلی دار النبی،و هما:معن بن عدی،و عویم بن ساعدة.و کان بینهما و بین سعد الخزرجی المرشح للخلافة موجدة قدیمة،فأخذ معن بید عمر بن الخطاب،و لکن عمر مشغول بأعظم أمر،فلم یشأ أن یصغی إلیه،لو لا أنه کان یبدو علی معن الإهتمام،إذ یقول له:«لا بد من قیام»،فأسرّ إلیه باجتماع الأنصار،ففزع أشد الفزع.

و هو الآخر یصنع بأبی بکر ما صنع معن معه،فیسر إلی أبی بکر بالأمر، و هو یفزع أیضا أشد الفزع.

فذهبا یتقاودان مسرعین إلی حیث مجتمع الأنصار،و تبعهما أبو عبیدة بن الجراح،فتماشوا إلی الأنصار ثلاثتهم.

أما علی و من فی الدار،و فی غیر الدار من بنی هاشم،و باقی المهاجرین و المسلمین،فلم یعلموا بکل الذی حدث،و لا بما عزم علیه أبو بکر و عمر.

ألم تکن هذه الفتنة التی فزع لها أبو بکر و عمر أشد الفزع-علی حد تعبیرهم-تعم جمیع المسلمین بخیرها و شرها،و أخص ما تخص علیا«علیه السلام»،ثم بنی هاشم؟

أو لیس من الجدیر بهما أن یوقفاهم علی جلیة الأمر،لیشارکوهما فی إطفاء نار الفتنة الذی دعاهما إلی الذهاب إلی مجتمع الأنصار مسرعین؟!

ثم لما ذا یخص عمر أبا بکر بالإسرار إلیه دون الناس،ثم أبا عبیدة»؟ (1).

ص :141


1- 1) السقیفة للشیخ محمد رضا المظفر(نشر مکتبة الزهراء-قم)ص 120 و 121.

هذا..و قد ذکرنا بعض ما جری فی السقیفة و فی غیرها،و بعض ما استدلوا به علی الأنصار،لإثبات أحقیة أبی بکر بالخلافة،و بینا خطلها فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 33،فصل:

ما جری فی السقیفة،فراجع..

تهدیدات عمر للأنصار

و قد تهدد عمر الأنصار بالقتل فی یوم السقیفة،و حین عبر الأنصار عن مخاوفهم من المهاجرین،و طالبوا بضمانات،و لو بأن یکون منهم أمیر،و من المهاجرین أمیر بادر إلی الإستنصار بالعرب،و قال:

«لن ترضی العرب إلا به،و لن تعرف العرب الإمارة إلا له،و لن یصلح إلا علیه».

ثم أطلق قراره الحاسم و الجازم الذی أکده بالقسم،فقال:«و اللّه لا یخالفنا أحد إلا قتلناه».

فکثر اللغط،و ارتفعت الأصوات،حتی کادت الحرب تقع،و أوعد بعضهم بعضا،و بایع أبا بکر عمر و أبو عبیدة،و بشیر بن سعد،و أسید بن حضیر..و لعل عویم بن ساعدة،و معن بن عدی،اللذین جاءا بأبی بکر و عمر إلی السقیفة قد بایعاه أیضا.

و لم یسمّ أحد لنا غیر هؤلاء،سوی خالد بن الولید،و سالم مولی أبی حذیفة،مع الشک فی حضورهما فی السقیفة،فلعلهما لحقا بعض ما جری، أو بایعاه فی الطریق.

ص :142

و إذا کان الإختلاف قد نما حتی کادت الحرب أن تقع،و قد توعد بعضهم بعضا،و مع إطلاق هذا التهدید و الوعید القوی و الحاسم من عمر کیف یقال:إن البیعة لأبی بکر کانت عن رضی،و إجماع؟!!

و یبدو أن أبا بکر و حزبه الذین ذکرنا أسماءهم،ترکوا الأنصار فی سقیفتهم یختلفون فیما بینهم،و یتلاومون،و یتجادلون،و یتهم بعضهم بعضا،و خرجوا إلی المسجد،لیفاجئوا علیا«علیه السلام»بالأمر الواقع، و لیتدبروا الأمر قبل أن یصل الخبر إلی مسامع علی«علیه السلام»و بنی هاشم،فیقع ما لم یکن بالحسبان..

علی علیه السّلام یحارب بالشائعة

و حین بدأت التجاذبات فی السقیفة،و بدأت کفة أبی بکر بالرجحان علی سعد بن عبادة قال بعض الأنصار:«إن فیکم لرجلا لو طلب هذا الأمر لم ینازعه فیه أحد»،یعنی علیا«علیه السلام» (1).

فدلت هذه الکلمة علی أن ثمة من قال لهم:إن علیا«علیه السلام»قد عزف عن هذا الأمر،و لم یعد یطلبه..و لکن سذاجة الأنصار،و مفاجأة المهاجرین لهم بهذه الأمور،و تلاحق الأحداث لم یبق فرصة جعل الأنصار فی مأزق أعجلهم عن التأمل و التفکیر فی صحة هذه الدعاوی.مع أنها کانت بدیهیة البطلان،فإن فی أعناقهم بیعة لعلی«علیه السلام»،أخذها له

ص :143


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 20 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 123 و الموفقیات للزبیر بن بکار ص 579.

رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منهم یوم الغدیر.و لو کان علی قد صرف النظر بالفعل،إن کان یحق له ذلک،فعلیه أن یعلنه علی الملأ.و أن یقیل الناس من بیعتهم بصورة علنیة.

کما أن ثبوت البیعة لعلی«علیه السلام»فی أعناقهم تغنیه عن طلب هذا الأمر،و ذلک واضح..

و ربما قیل ذلک لتبریر نقضهم لبیعة الغدیر،لأنه إذا کان صاحب الحق قد تخلی عن حقه،فلا بأس بطلب هذا الأمر،حفظا لنظام الأمة،و سعیا فی إبعاد الإختلاف عنها.و الأنصار لم یکونوا فی أکثرهم أهل حنکة سیاسیة و دهاء..

و لکن هذه الشائعات لم تفلح فی اقتلاع علی«علیه السلام»من نفوس الناس،بل بقوا یرون فیه المنقذ،و الأمل الذی تسکن إلیه النفوس..

و لذلک نلاحظ:أنه بعد نجاح أبی بکر فی إزاحة سعد بن عبادة، و ضاعت الفرصة من ید الأنصار هتف فریق منهم:لا نبایع إلا علیا (1).

و تدلنا هذه الکلمة علی أنه حتی الذین بادروا إلی الإستئثار بالأمر کانوا یثقون بأن إساءتهم لعلی«علیه السلام»،و لو بهذا المستوی من الشناعة و البشاعة لا تدفعه إلی التخلی عن واجبه الدینی و الأخلاقی تجاههم،و لا

ص :144


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 443 و بحار الأنوار ج 28 ص 311 و 338 و الغدیر ج 7 ص 78 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 325 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 22 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 82.

تدعوه إلی معاملتهم بما یستحقونه من مقت،و طرد و إبعاد،بل هو الإنسان العدل الحکیم،و الصفوح الحلیم،الذی لا یفرط بالحق،و لا یحید عنه قید شعرة.

الإفتئات علی علی علیه السّلام
اشارة

و روی ابن عقبة-بأسناد جید-عن إبراهیم بن عبد الرحمن بن عوف:

أن رجالا من المهاجرین غضبوا فی بیعة أبی بکر،منهم علی و الزبیر،فدخلا بیت فاطمة بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و معهما السلاح،فجاءهما عمر بن الخطاب فی عصابة من المهاجرین و الأنصار،فیهم أسید بن حضیر و سلمة بن سلامة بن وقش الأشهلیان،و ثابت بن قیس بن شماس الخزرجی، فکلموهما حتی أخذ أحدهم سیف الزبیر فضرب به الحجر حتی کسره.

ثم قام أبو بکر فخطب الناس،و اعتذر إلیهم،و قال:و اللّه ما کنت حریصا علی الإمارة یوما قط و لا لیلة،و لا سألتها اللّه تعالی قط سرا و لا علانیة.و لکنی أشفقت من الفتنة و ما لی فی الإمارة من راحة،و لکنی قلدت أمرا عظیما ما لی به طاقة و لا یدان،إلا بتقویة اللّه تعالی،و لو ددت أن أقوی الناس علیها مکانی الیوم.

فقبل المهاجرون منه ما قاله،و ما اعتذر به،و قال علی و الزبیر:ما غضبنا إلا أنا أخرنا عن المشورة،و إنا لنری أن أبا بکر أحق الناس بها بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و إنه لصاحب الغار،و ثانی اثنین.

و إنا لنعرف له شرفه.

ص :145

و لقد أمره رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالصلاة بالناس و هو حی (1).

و نقول:

1-علی متمرد..و أبو بکر زاهد

هذا النص یظهر علیا بصورة المتمرد علی صاحب الحق،و الظالم له، و یصور أبا بکر بصورة الإنسان المظلوم الزاهد بالمناصب،الحریص علی درء الفتنة،و یتمنی لو یجد من هو أقوی منه لیتخلی له عن ذلک المقام..فی إشارة إلی أن علیا«علیه السلام»لا یملک هذه القوة التی کانت لأبی بکر..

ثم هو یظهر تفاهة تفکیر علی«علیه السلام»و الزبیر..

و یظهر أیضا أن علیا«علیه السلام»یدلس علی الناس فی إظهاره الزهد بالدنیا..

أو أنه-و العیاذ باللّه-یکذب علی الناس بتظاهره بأنه غضب لدینه، و هو إنما غضب لنفسه،لأنه أخر عن المشورة.

ثم هو یقدم علیا بصورة الذی أدرکته لمسة وجدانیة،فصار یعترف بأحقیة أبی بکر،و یقیم الأدلة علی ذلک..

ص :146


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 317 و راجع:الریاض النضرة ج 1 ص 241 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 169 و راجع:المسترشد للطبری ص 379 و 378 و إثبات الهداة ج 2 ص 383.
2-هذا هو علی علیه السّلام

أما بالنسبة لزعمهم أن علیا«علیه السلام»بادر إلی مبایعة أبی بکر، و أنه کان یستدل لهم علی صحة خلافته بما تقدم،فنقول:

إن هؤلاء المفتئتین علی الحق و الحقیقة لا یذکرون أن علیا«علیه السلام»لم یحضر السقیفة..

و لکن أهل السقیفة رجعوا إلیه من سقیفتهم،لیهاجموه و هو فی داخل بیته.

فقد رجع أهل السقیفة إلی المسجد،و طرقوا الباب علی علی«علیه السلام»،بعد فراغه من دفن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و کانت زوجته فاطمة الزهراء«علیها السلام»وراء الباب عند القبر،و کأنها تبکی أباها،و تناجیه، و تودعه بدموعها،و بکلماتها الأخیرة،فسألت:من الطارق؟!و إذ بهم یقتحمون علیها الباب بعنف،فعصروها بین الباب و الحائط،فصرخت، و أسقطت جنینها..

فسمع علی«علیه السلام»صوتها،فبادر المهاجمین،فهربوا،و خلّوها رهینة الآلام،و الأوجاع قد حصل و کل ذلک فی ثوان معدودة.

و انصرف علی«علیه السلام»لإسعاف سیدة النساء،و بقی معها إلی الصباح،و هم مکتنفون باب داره.

و جاء أبو بکر فی الصباح إلی المسجد،و جلس علی المنبر،و صار الناس یبایعونه.

ص :147

و لعل الزبیر تسلل فی هذه الفترة إلی داخل بیت علی«علیه السلام»..

و جاء عمر،و خالد،و أسید بن حضیر،و معاذ بن جبل،و محمد بن مسلمة،و ثابت بن قیس بن شماس الخزرجی،و سلامة بن وقش،و قنفذ، و المغیرة فی عصابة آخرین إلی بیت الزهراء و علی«علیهما السلام».و جاؤوا بالحطب،و أضرموا النار بباب فاطمة«علیها السلام».

و لعل الزبیر خرج إلیهم فی تلک اللحظة،فأخذوا سیفه فضربوا به الحجر فکسروه.ثم اقتحموا البیت علی علی«علیه السلام»،و حاولت«علیها السلام»أن تدفعهم مرة أخری،فضربوها،و أخرجوه ملببا،لکی یبایع.

فخرجت«علیها السلام»خلفه،فضربوها أیضا،و أرجعها سلمان إلی البیت بأمر من علی«علیه السلام».ثم ترک علی«علیه السلام»..فعاد إلی البیت.

و بعد ثمانیة أو عشرة أیام أخذت منها فدک،و تعرضت للضرب مرة أخری أیضا..

3-إکراه الناس علی البیعة

و فی لیلة الثلاثاء بعد دفن النبی«صلی اللّه علیه و آله»مباشرة دخلت إلی المدینة-و هی بلد صغیر الحجم،قلیل عدد السکان-عدة ألوف من المقاتلین،من قبائل النفاق التی کانت حول المدینة،و لا سیما قبیلة أسلم، و أخذوا مسالکها،و ملأوا أزقتها،و تضایقت بهم سککها،فقوی بهم جانب أبی بکر،و أیقن عمر بالنصر،و اختبأ المؤمنون فی بیوتهم،و هم قلة قلیلة جدا،و صار عمر و جماعة معه یدورون علی البیوت،و بعض الناس یدلونهم علیهم،فیقولون لهم:فی هذا البیت یوجد اثنان.و فی ذاک یوجد

ص :148

ثلاثة،أو واحد أو أکثر،فیقتحمون علیهم البیوت،و یخرجونهم بالقوة، و یسحبونهم إلی المسجد للبیعة..

و لم یکن مع علی«علیه السلام»فی بیته من یصول به علی المهاجمین،أو من ینتصر به.و لو أنه ظهر لهم:أنه یرید قتالهم،فلا شک فی أنهم سوف لا یبقون علی أی مؤمن فی المدینة،بل هم سیقتلونهم کیدا منهم لعلی«علیه السلام»،فإن السکک کانت مشحونة بالمقاتلین،و لا یستطیع أحد أن یظهر رأسه منها،فضلا عن أن یتمکن من الإلتحاق بعلی«علیه السلام»لنصرته، أو لیقاتل معه..

و لو أن تلک الثلة القلیلة من المؤمنین قتلت فعلی من سیتأمر علی«علیه السلام»؟!و بمن سوف یقیم الدولة،و یحفظ أمن الناس،و بمن یدفع الأعداء؟!

4-إشفاق أبی بکر من الفتنة

و قال أبو بکر:إنه أشفق من الفتنة،مع أن الحقیقة هی:أنه لو ترک هذا الأمر،لتسیر الأمور فیه وفق توجیهات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لم یبق مکان للفتنة.

و لو أنهم لم یتهموا رسول اللّه بالهجر.

و لو أطاعوه فی الخروج فی جیش أسامة.

و لو ترکوه یکتب لهم الکتاب الذی لن یضلوا بعده.

و لو ترکوه ینصب لهم أمیر المؤمنین«علیه السلام»یوم عرفة..

ص :149

و لو لم یستأثر أبو بکر بالأمر لنفسه،فلما ذا تضرب الزهراء«علیها السلام»،و یسقط جنینها،و هی التی یغضب اللّه لغضبها؟!

و قد قالت الزهراء«علیها السلام»ردا علی هذه المقالة:«أزعمتم خوف الفتنة؟!ألا فی الفتنة سقطوا» (1).

5-أبو بکر هو الأقوی

4-إن أبا بکر یقول:إنه کان یودّ أن یکون مکانه من هو أقوی منه علی حمل مسؤولیة الأمارة.

و السؤال هو:من أین علم أبو بکر أنه هو الأقوی من سائر الصحابة علی حمل هذه المسؤولیة؟!

و لما ذا لا یکون الأقوی هو الذی نصبه اللّه و رسوله لها،و هو الجامع للصفات المطلوبة فیها دون سواه،و هو علی«علیه السلام»،فإنه هو الأعلم،و الأتقی،و الأشجع و الأقوی،و الأزهد،و الأعظم جهادا،

ص :150


1- 1) راجع:دلائل الإمامة ص 116 و الإحتجاج ج 1 ص 137 و الطرائف لابن طاووس ص 265 و بحار الأنوار ج 29 ص 225 و 238 و 275 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 417 و السقیفة و فدک للجوهری ص 143 و شرح الأخبار ج 3 ص 36 و فدک فی التاریخ ص 133 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 251 و بلاغات النساء لابن طیفور ص 14 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 160 و اللمعة البیضاء ص 636.

و مؤازرة،و بذلا لنفسه فی اللّه و رسوله من جمیع البشر.

6-صلاة أبی بکر،و حدیث الغار

و أما الإستدلال علی أحقیة أبی بکر بالخلافة بما زعموه من أنه صلی بالناس فی مرض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و بأنه صاحب النبی «صلی اللّه علیه و آله»فی الغار،فهو مکذوب علی أمیر المؤمنین«علیه السلام».بلا ریب،و قد ذکرنا ذلک أکثر من مرة..فلا حاجة إلی الإعادة.

غیر أننا نعود لتذکیر القارئ بما یلی:

ألف:إن الصلاحیة لإمامة الجماعة لا تعنی الصلاحیة لإمامة الأمة.

ب:إن الصحبة فی الغار لا تعنی أن ذلک الصاحب عالم،أو شجاع،أو تقی،أو مدبر،أو غیر ذلک..لیصح الإستدلال بها علی أهلیته للإمامة و الخلافة.

ج:قلنا:إن الصحبة فی الغار قد بینت و أثبتت أن ذلک الصاحب فاقد لأبسط الأمور التی تؤهله لأدنی مقام..بل إن آیة الغار قد أظهرت موجبات القدح فیه،کما أوضحناه فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»..

التدلیس غیر المقبول

قال ابن إسحاق:و لما قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»انحاز هذا الحی من الأنصار إلی سعد بن عبادة فی سقیفة بنی ساعدة،و اعتزل علی بن أبی طالب،و الزبیر بن العوام،و طلحة بن عبید اللّه فی بیت فاطمة،و انحاز

ص :151

بقیة المهاجرین إلی أبی بکر،و انحاز معهم أسید بن حضیر فی بنی عبد الأشهل.

فأتی آت إلی أبی بکر و عمر فقال:إن هذا الحی من الأنصار مع سعد بن عبادة فی سقیفة بنی ساعدة،و قد انحازوا إلیه،فإن کان لکم بأمر الناس حاجة فأدرکوا قبل أن یتفاقم أمرهم.

و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی بیته لم یفرغ من أمره،قد أغلق دونه الباب أهله.

قال عمر:فقلت لأبی بکر:انطلق بنا إلی إخواننا هؤلاء حتی ننظر ما هم علیه (1).

ص :152


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 311 و قال فی هامشه:أخرجه البیهقی فی الدلائل ج 7 ص 229 و ابن کثیر فی البدایة و النهایة ج 5 ص 252 و انظر ترجمة حماد فی المیزان ج 1 ص 598 و البخاری فی التاریخ ج 3 ص 28 و الضعفاء للعقیلی ج 1 ص 308 و المجروحون لابن حبان ج 1 ص 252 و أنساب الأشراف للبلاذری (ط دار المعارف)ج 1 ص 583 و(ط دار الفکر)ج 2 ص 264 و راجع:السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1071 و راجع:صحیح البخاری ج 8 ص 27 و مسند أحمد ج 1 ص 55 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 142 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 6 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 327 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 446 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 282 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 154 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 23 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4-

و نقول:

إن علیا«علیه السلام»لم یعتزل أهل السقیفة فی بیت فاطمة،بل کان «علیه السلام»منشغلا بتغسیل و تجهیز رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»- حسب تصریح الروایة نفسها-و بعض بنی هاشم کانوا بالقرب منه یلبون ما یطلبه منهم..

و أهل السقیفة هم زعماء الأوس و الخزرج،و لحق بهم أربعة أو خمسة أشخاص من المهاجرین،و بایع هؤلاء المهاجرون واحدا منهم،و لم یرض أکثر الأنصار آنئذ بذلک،ثم خرج أولئک المهاجرون،و معهم بضعة رجال من الأنصار إلی المسجد،فلحق بهم غیرهم فی الطریق و فی المسجد،فصاروا جماعة،و هاجموا الزهراء،و علیا«علیهما السلام»فی بیتهما..

و أما سائر الناس،فهم إما فی بیوتهم،و هم الأکثر،أو فی المسجد،أو فی أعمالهم،أو فی غیر ذلک من شؤون..

خطبة أبی بکر

إن الذین وردوا علی الأنصارهم:

1-أبو بکر بن أبی قحافة.

2-عمر بن الخطاب.

1)

-ص 488 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 442 و عمدة القاری ج 24 ص 7 و الصوارم المهرقة ص 56 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 302 و 308.

ص :153

3-أبو عبیدة.

و أضاف بعضهم:سالما مولی أبی حذیفة..و ربما أضیف خالد أیضا، و لعلهما جاءا متأخرین..

و قد استطاع هؤلاء بمساعدة أسید بن حضیر،و عویم بن ساعدة، و معن بن عدی،و بشیر بن سعد أن یبتزوا الأوس و الخزرج ما کانوا یرونه فی أیدیهم..

و لم یکلفهم الحصول علی هذا الأمر سوی کلمات یسیرة أوردها أبو بکر،و هی التالیة:«إن هذا الأمر إن تطاولت إلیه الخزرج لم تقصر عنه الأوس،و إن تطاولت إلیه الأوس لم تقصر عنه الخزرج،و قد کانت بین الحیین قتلی لا تنسی،و جراح لا تداوی.

فإن نعق منکم ناعق جلس بین لحیی أسد،یضغمه المهاجری،و یجرحه الأنصاری.

و أنتم یا معشر الأنصار من لا ینکر فضلکم فی الدین،و لا سابقتکم العظیمة فی الإسلام،رضیکم اللّه أنصارا لدینه و لرسوله،و جعل إلیکم هجرته،و فیکم جلة أزواجه و أصحابه،فلیس بعد المهاجرین الأولین عندنا بمنزلتکم،فنحن الأمراء،و أنتم الوزراء» (1).

ص :154


1- 1) راجع:البیان و التبیین ج 3 ص 181 و راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 457 و بحار الأنوار ج 28 ص 335 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 329 و راجع: المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 571.

و نوضح بعض مرامی هذه الخطبة علی النحو التالی:

1-بدأ أبو بکر خطابه برشوة شکلیة للأنصار،حین ذکر فضلهم و سابقتهم،و اعتبرهم أول من آمن و نصر،إلخ..فأرضی بذلک غرورهم، و استمال الکثیرین منهم إلیه،و أوحی لهم بأنه یرید إنصافهم،و لیس بصدد التنافس معهم،و مفاخرتهم..

2-فإذا عاد و قدم المهاجرین علیهم،و جعل الأنصار فی درجة تلی درجتهم،فلن یتهم بالتعصب لفریقه،و یکون قد مهد السبیل لترتیب الآثار علی هذا التقدیم،من أسهل طریق،و تأتی تلک النتیجة طبیعیة و مقبولة..

3-و قد حرص علی أن لا یطلق تفضیله للمهاجرین،لأن ذلک سیکون غیر مقبول،فخص منهم المهاجرین الأولین بالتقدیم.

4-ثم تحاشی أی تعبیر یدل علی استبعاد الأنصار،بل أزاحهم بطریقة توحی بأنه یرید مشارکتهم،حین قال لهم:نحن الأمراء،و أنتم الوزراء..

5-ثم أذکی طموح بعض الأنصار،و استفزهم لمناوأة سعد بن عبادة و منافسته،حین حرک فیهم عرقهم القبلی و عصبیتهم العشائریة التی وصفها النبی بأنها منتنة..حیث ذکر:أن الأمیر إن کان من الأوس،فلن ترضی به الخزرج،و کذلک العکس.

6-ثم ذکرهم بإحن الجاهلیة،و بما کان بینهم من حروب و ترات، و آلام و جراح،فادعی لهم أنها لا تنسی؟!

مع أن الإسلام کان قد أخمدها،و کان البلسم الشافی لها،لو التزموا بتعالیمه،و مفاهیمه..

ص :155

7-فضعف بذلک أمر سعد،ثم أکد هذا الإستضعاف العملی لسعد و للأنصار حین تهددهم عمر،و أهان سعدا،و اعتبره هو و کل من یطلب هذا الأمر من الأنصار ناعقا..

8-ثم تقدم أبو بکر خطوة أخری،فجعل المهاجرین حکاما علی الناس،یقررون لأنفسهم و لغیرهم،و یعزلون و ینصبون،و أخرج الأنصار عن دائرة المشارکة فی الإختیار.

9-ثم استدل علی أحقیة المهاجرین من الأنصار بأنهم أولیاء اللّه و عشیرته،فأسقط بذلک حجج الأنصار،و جعلهم غرباء عن هذا الأمر، مدلین بباطل،متهما إیاهم بأنهم بصدد إعادة حکم الجاهلیة..و هو ما لا یرضاه منهم أحد من المسلمین.

10-ثم أخرج موقف الأنصار عن دائرة الحکمة،و التعقل و التدبیر السلیم،لیصبح إفسادا لأمر الناس،و من أعمال الفتنة.

11-و بذلک یصبح الأنصار موضع التهمة،و یثیر الشک و الشبهة فی أمرهم لدی کل من یرغب بمساعدتهم و الکون إلی جانبهم،فإنه یصبح متهما مثلهم بإثارة الفتنة.

12-ثم أدخل الیأس إلی نفوس الأنصار فی أن تستقیم لهم الأمور، حین قرر أن العرب لا تدین إلا لهذا الحی من قریش.

و عمر بن الخطاب أیضا

ثم جاء عمر بن الخطاب لیؤکد ذلک التهدید و الوعید،و سائر المضامین التی

ص :156

سجلها أبو بکر،فقال مجیبا علی مقولة أحد الأنصار:منا أمیر و منکم أمیر بقوله:

«لا یجتمع اثنان فی قرن،و اللّه لا ترضی العرب أن یؤمروکم و نبیها من غیرکم،و لکن العرب لا تمتنع أن تولی أمرها من کانت النبوة فیهم،و ولی أمورهم منهم.

و لنا بذلک علی من أبی من العرب الحجة الظاهرة،و السلطان المبین.

من ذا ینازعنا سلطان محمد و إمارته،و نحن أولیاؤه و عشیرته إلا مدل بباطل،أو متجانف لإثم،أو متورط فی هلکة» (1).

و بعد أن أظهر بشیر بن سعد اقتناعه بحجة أبی بکر و عمر،و تسلیمه بأن لا نصیب للأنصار فی الحکم و الحاکمیة،بادر أبو بکر إلی إظهار زهده فی هذا الأمر،و التحدث بطریقة توحی بأنه ینأی بنفسه عن هذا المقام،و أنه إنما کان یتکلم لمجرد إحقاق الحق،فقال مشیرا إلی عمر،و إلی أبی عبیدة:قد رضیت لکم أحد هذین الرجلین،فأیهما شئتم فبایعوا.

لقد قال أبو بکر هذا مع علمه بأنهما سیردان الأمر إلیه،ربما لأنهم کانوا متفقین علی ذلک.

ص :157


1- 1) راجع:الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 92 و بحار الأنوار ج 28 ص 181 و 345 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 9 و السقیفة و فدک للجوهری ص 60 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 457 و الإمامة و السیاسة(بتحقیق الزینی)ج 1 ص 15 و(بتحقیق الشیری)ج 1 ص 25 و الشافی فی الإمامة للشریف المرتضی ج 3 ص 188 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 248.

و ربما لعلمه بعدم جرأتهما علی القبول بالتقدم علیه،لأکثر من سبب..

و هکذا کان،فبایعاه و سبقهما بشیر بن سعد بالبیعة،و بایعه أیضا قریبه أسید بن حضیر،و عویم بن ساعدة،و معن بن عدی،و سالم مولی أبی حذیفة فیما قیل.

و ترک هؤلاء سقیفة أولئک،لیواصلوا فیها نزاعاتهم،و خرجوا إلی المسجد لمعالجة أمر علی و بنی هاشم،و جماعات آخرین،و ذلک بوضعهم أمام الأمر الواقع،و مواجهتهم بأمر قد قضی،و إیهامهم بأنه لا ثمرة،بل لا مجال للنقاش فیه،و لا للعودة عنه.

الذین لم یبایعوا أبا بکر

و بعد کل العنف الذی مارسه الذین بایعوا أبا بکر،و رغم کل حشودهم و تهدیداتهم..و بعد مرور أیام کثیرة قضوها فی الترهیب و الترغیب،فقد تخلف عن بیعة أبی بکر جماعة منهم:بنو هاشم،و علی، و العباس،و الفضل بن العباس،و عتبة بن أبی لهب،و سعد بن عبادة، و سلمان،و عمار،و المقداد،و أبو ذر،و أبی بن کعب،و سعد بن أبی وقاص، و الزبیر،و طلحة،و البراء بن عازب،و خزیمة بن ثابت،و فروة بن عمرو الأنصاری،و خالد بن سعید بن العاص (1).

ص :158


1- 1) مروج الذهب ج 2 ص 301 و العقد الفرید ج 4 ص 259 و(ط أخری)ج 3 ص 64 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 131 و ج 2 ص 130-134 عن الجوهری، و أسد الغابة ج 3 ص 222 و تاریخ الأمم و الملوک(ط دار المعارف)ج 3 ص 208-

و الذین بایعوه إنما بایعوه کرها (1).

بیعة أبی بکر فلتة

و من المقولات المشهورة قول أبی بکر:«إن بیعتی کانت فلتة و قی اللّه شرها،و خشیت الفتنة» (2).

کما أن عمر فی أیام خلافته قد وصف بیعة أبی بکر بأنها کانت فلتة کما تقدم و سیأتی (3).

1)

-و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 325 و 331 و تاریخ الیعقوبی(ط الغری)ج 2 ص 103 و 105 و سمط النجوم العوالی ج 2 ص 244 و السیرة الحلبیة(ط البهیة بمصر)ج 3 ص 356 و المختصر لأبی الفداء ج 1 ص 156 و راجع:الریاض النضرة ج 1 ص 167 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 188 و ابن شحنة(بهامش الکامل)ج 11 ص 112.

ص :159


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 219 و ج 6 ص 9 و 11 و 19 و 40 و 47 و 48 و 49.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 50 و ج 6 ص 47 و أنساب الأشراف البلاذری ج 1 ص 590 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 314 عنه.و راجع: کتاب الأربعین للشیرازی ص 154 و المراجعات للسید شرف الدین ص 337 و السقیفة و فدک للجوهری ص 46.
3- 3) راجع:صحیح البخاری(کتاب الحدود،باب رجم الحبلی من الزنا إذا أحصنت) (ط محمد علی صبیح)ج 8 ص 209 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 23-

و الفلتة:ما وقع من غیر إحکام.

و قیل:یجوز أن یرید بها الخلسة،و بمعنی أن الإمامة یوم السقیفة مالت إلی تولیتها الأنفس،و لذلک کثر فیها التشاجر،فما قلدها أبو بکر إلا انتزاعا من الأیدی.

و مثل هذه البیعة جدیرة بأن تکون مثیرة للفتن،فعصم اللّه من ذلک، و وقی شرها (1).

الإکراه فی بیعة أبی بکر

و قد رسم العلامة الأمینی«رحمه اللّه»صورة للعنف الذی رافق بیعة

3)

-و 26 و 29 و ج 6 ص 47 و السیرة النبویة لابن هشام(ط دار الجیل)ج 4 ص 226 و النهایة لابن الأثیر ج 3 ص 466 و تاریخ الأمم و الملوک(ط دار المعارف بمصر)ج 3 ص 305 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 327 و لسان العرب ج 2 ص 371 و تاج العروس ج 1 ص 568 و الصواعق المحرقة(ط المحمدیة) ص 8 و 12 و 34 و 36 و تاریخ الخلفاء ص 67 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 360 و 363 و مسند أحمد ج 6 ص 55 و أنساب الأشراف ج 5 ص 15 و الریاض النضرة ج 1 ص 161 و تیسیر الوصول ج 2 ص 42 و 44 و تمام المتون للصفدی ص 137 و الملل و النحل(ط دار المعرفة)ج 1 ص 22 و التمهید للباقلانی ج 1 ص 116.

ص :160


1- 1) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 318 و الفائق للزمخشری ج 3 ص 50.

أبی بکر،نحاول أن نلخصها علی النحو التالی:

لقد بلغت الأمور فی السقیفة حدا جعل عمر بن الخطاب یقول:

«اقتلوا سعدا قتل اللّه سعدا،إنه منافق أو صاحب فتنة».

و قد قام الرجل(عمر)علی رأسه،و قال له:«لقد هممت أن أطأک حتی تندر عضوک،أو عیونک» (1).

فیتلقاه قیس بن سعد بقوله:«لئن حصصت منه شعرة ما رجعت و فی فیک واضحة،أو جارحة» (2).

ثم قال عمر:«و اللّه ما یخالفنا أحد إلا قتلناه..»حسبما ورد.

و ارتفعت الأصوات حتی کادت الحرب أن تقع..

و ینتضی الحباب بن المنذر سیفه و یقول:«و اللّه لا یرد علی أحد ما أقول إلا حطمته بالسیف».

فیقال له:إذن یقتلک اللّه.

ص :161


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 56 و العقد الفرید ج 4 ص 86 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 222 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 459 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 339 و الریاض النضرة ج 1 ص 162 و 164 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 359 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 482.و راجع:بحار الأنوار ج 28 ص 336.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 222 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 459 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 359 و الشافی فی الامامة للشریف المرتضی ج 3 ص 190 و سفینة النجاة للسرابی التنکابنی ص 68 و الغدیر ج 5 ص 369 و ج 7 ص 76.

فیقول:بل إیاک یقتل (1).

فأخذ،و وطئ فی بطنه،و دس فی فیه التراب (2).

و آخر ینادی:«أما و اللّه،أرمیکم بکل ما فی کنانتی من نبل،و أخضب منکم سنانی و رمحی،و أضربکم بسیفی ما ملکته یدی،و أقاتلکم مع من معی من أهلی و عشیرتی» (3).

ص :162


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 56 و البیان و التبیین ج 3 ص 198 و العقد الفرید ج 4 ص 86 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 339 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 15 و عن صحیح البخاری ج 6 ص 256 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 220 و 223 و (ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 457 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 330 و الریاض النضرة ج 1 ص 202 و 204 و البدایة و النهایة ج 5 ص 246 و ج 7 ص 142 و عن صفة الصفوة ج 1 ص 256 و تیسیر الوصول ج 2 ص 45 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 38 و ج 6 ص 9 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 358 و بحار الأنوار ج 28 ص 325
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 40 و الغدیر ج 7 ص 76.
3- 3) الإمامة و السیاسة لابن قتیبة(بتحقیق الزینی)ج 1 ص 17 و(بتحقیق الشیری) ج 1 ص 27 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 222 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 331 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 39 و الغدیر ج 7 ص 76 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 359 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 483 و الشافی فی الإمامة للشریف المرتضی ج 3 ص 191.

و آخر یقول:«إنی لأری عجاجة لا یطفئها إلا دم» (1).

و یستل الزبیر سیفه،و یقول:«لا أغمده حتی یبایع علی».

فیقول عمر:«علیکم بالکلب».

فیؤخذ سیفه من یده،و یضرب به الحجر،فیکسر (2).

کما أن المقداد یدفع فی صدره (3)،و یضرب أنف الحباب بن المنذر و یکسر (4).

ص :163


1- 1) الغدیر ج 3 ص 253 و ج 7 ص 76 و السقیفة و فدک للجوهری ص 39 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 221 و ج 2 ص 44 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 449 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 326 و راجع:بحار الأنوار ج 28 ص 327 و 328 و فدک فی التاریخ ص 104 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام» للقرشی ج 1 ص 252.
2- 2) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 18 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 203 و الریاض النضرة ج 1 ص 207 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 174 و ج 2 ص 156 و ج 6 ص 11 و 47 و الأمالی للمفید ص 49 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 95 و بحار الأنوار ج 28 ص 184.
3- 3) الصوارم المهرقة ص 58 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 146 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 266 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 174.
4- 4) الغدیر ج 5 ص 368 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 174 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 266.

و الأمرّ و الأدهی من ذلک کله أن أبا بکر بعث عمر بن الخطاب إلی بیت الزهراء«علیها السلام»و قال له:إن أبوا فقاتلهم.

فأقبل بقبس من نار علی أن یضرم علیهم الدار،فلقیته فاطمة فقالت:

«یا بن الخطاب،أجئت لتحرق دارنا»؟!

قال:«نعم،أو تدخلوا فیما دخلت فیه الأمة» (1).

و قال لهم عمر:«لتخرجن إلی البیعة،أو لأحرقنها علی من فیها».

فقیل له:«إن فیها فاطمة».

فقال:«و إن» (2).

ص :164


1- 1) العقد الفرید ج 4 ص 87 و تاریخ أبی الفداء ج 1 ص 156 و أعلام النساء ج 4 ص 114 و راجع:روضة المناظر ج 1 ص 189 حوادث سنة 11 و الطرائف لابن طاووس ص 239 و بحار الأنوار ج 28 ص 339 و الغدیر ج 7 ص 77 و نهج السعادة للمحمودی ج 5 ص 272 و مجمع النورین للمرندی ص 246 و نهج الحق و کشف الصدق للعلامة الحلی ص 271 و إحقاق الحق(الأصل)ص 228 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 25 ص 544.و راجع:البدایة و النهایة ج 5 ص 250 و سیر أعلام النبلاء(سیرة الخلفاء الراشدین)ص 26 و الریاض النضرة ج 1 ص 241.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 202 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 443 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 19 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 56 و ج 6 ص 48 و أعلام النساء ج 4 ص 114 و السقیفة و فدک للجوهری ص 53 و 73-

ثم إنهم ضربوا الزهراء«علیها السلام»،و أسقطوا جنینها فی هذا السبیل (1)،و لم یبایع علی«علیه السلام»حتی رأی الدخان یخرج من بیته (2).

2)

-و الطرائف لابن طاووس ص 238 و بناء المقالة الفاطمیة ص 402 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 151 و 155 و بحار الأنوار ج 28 ص 315 و 321 و الغدیر ج 5 ص 369 و 371 و ج 7 ص 77 و 86.

ص :165


1- 1) راجع کتابنا:مأساة الزهراء«علیها السلام»ج 2 ص 132-143.
2- 2) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 137 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 1 ص 117 و 118 و إثبات الهداة ج 2 ص 359 و 367 و 368 و العقد الفرید ج 4 ص 268 و الإیضاح لابن شاذان ص 161 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 18 و سیر أعلام النبلاء(سیر الخلفاء الراشدین)ص 17 و مجموع الغرائب للکفعمی ص 288 و مروج الذهب ج 1 ص 414 و ج 2 ص 301 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 130 و ج 17 ص 168 و 164 و ج 6 ص 51 و ج 2 ص 47 و 46 و ج 20 ص 24 و 17 و میزان الإعتدال ج 3 ص 109 و ج 2 ص 215 و الإمامة ص 82 (مخطوط)توجد نسخة مصورة منه فی مکتبة المرکز الإسلامی للدراسات فی بیروت.و لسان المیزان ج 4 ص 189 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 430(ط المعارف)و کنز العمال ج 3 ص 125 و ج 5 ص 631 و 632 و الرسائل الاعتقادیة(رسالة طریق الإرشاد)ص 470 و 471.و منتخب کنز العمال (مطبوع بهامش مسند أحمد)ج 2 ص 171.-

ثم یذکر«رحمه اللّه»ما لاقاه علی و الزهراء«علیهما السلام»من ظلم و اضطهاد فی هذا السبیل (1)،فراجع کلامه.

2)

-و راجع:المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 62 و ضیاء العالمین(مخطوط)ج 2 ق 3 ص 9 و 108 عن العدید من المصادر و النص و الإجتهاد ص 91 و السبعة من السلف ص 16 و 17 و الغدیر ج 7 ص 170 و معالم المدرستین ج 2 ص 79 و عن تاریخ ابن عساکر(ترجمة أبی بکر)و مرآة الزمان. و راجع:زهر الربیع ج 2 ص 124 و أنوار الملکوت ص 227 و بحار الأنوار ج 30 ص 123 و 136 و 138 و 141 و 352 و نفحات اللاهوت ص 79 و حدیقة الشیعة ج 2 ص 252 و تشیید المطاعن ج 1 ص 340 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 32. و راجع:الخصال ج 1 ص 171 و 173 و حیاة الصحابة ج 2 ص 24 و الشافی للمرتضی ج 4 ص 137 و 138.و المغنی لعبد الجبار ج 20 ق 1 ص 340 و 341.و نهج الحق ص 265 و الأموال لأبی عبید ص 194(و إن لم یصرح بها). و راجع ایضا:مجمع الزوائد ج 5 ص 203 و تلخیص الشافی ج 3 ص 170 و تجرید الإعتقاد لنصیر الدین الطوسی ص 402 و کشف المراد ص 403 و مفتاح الباب (أی الباب الحادی عشر)للعربشاهی(تحقیق مهدی محقق)ص 199 و تقریب المعارف ص 366 و 367 و اللوامع الإلهیة فی المباحث الکلامیة للمقداد ص 302 و مختصر تاریخ دمشق ج 13 ص 122 و منال الطالب ص 280.

ص :166


1- 1) الغدیر ج 7 ص 77-82.
کبس الناس فی بیوتهم،و أربعة آلاف مقاتل

لقد دلت النصوص المتقدمة علی ممارسة المتغلبین الجدد أقسی أنواع القهر،و علی سعیهم الحثیث لإکراه الناس علی البیعة،و نضیف إلیها ما یلی:

1-عن عبد اللّه بن عبد الرحمن قال:

«إن عمر احتزم بإزاره،و جعل یطوف بالمدینة،و ینادی:ألا إن أبا بکر قد بویع له،فهلموا إلی البیعة،فینثال الناس علیه فیبایعون.

فعرف أن جماعة فی بیوت مستترون،فکان یقصدهم فی جمع کثیر و یکبسهم،و یحضرهم المسجد،فیبایعون،حتی إذا مضت أیام أقبل فی جمع کثیر إلی منزل علی بن أبی طالب«علیه السلام»الخ..».

ثم تذکر الروایة إحضارهم الحطب لإحراق باب علی و الزهراء «علیهما السلام»علی من فیه.. (1).

2-ذکر الطبرسی:أنه قد جیء بعلی«علیه السلام»ملببا یعتل-أی یجر بعنف-إلی أبی بکر«و عمر قائم بالسیف علی رأسه،و معه خالد و أبو عبیدة، و سالم،و المغیرة،و أسید بن حضیر،و بشیر بن سعد.و سائر الناس قعود، و معهم السلاح».

ثم تذکر الروایة:أنهم مدّوا ید علی«علیه السلام»و هو یقبضها،حتی

ص :167


1- 1) راجع:الإحتجاج ج 1 ص 201-202 و بحار الأنوار ج 28 ص 204.

وضعوها فوق ید أبی بکر،و صیح فی المسجد:بایع بایع (1).

3-و قد جاء فی حدیث الإثنی عشر،الذین احتجوا علی أبی بکر، و نصحوه بالتراجع عما أقدم علیه،ما یلی:

«فنزل أبو بکر من المنبر،فلما کان یوم الجمعة المقبلة،سل عمر سیفه، ثم قال:لا أسمع رجلا یقول مثل مقالته تلک إلا ضربت عنقه،ثم مضی هو و سالم،و معاذ بن جبل،و أبو عبیدة،شاهرین سیوفهم حتی أخرجوا أبا بکر،و أصعدوه المنبر» (2).

و سیأتی هذا الحدیث مفصلا فی الجزء التالی تحت عنوان:اثنا عشر صحابیا یحتجون علی أبی بکر.

و قال الصدوق بعد ذکره لاحتجاجات الإثنی عشر رجلا المشار إلیها:

«فأخبر الثقة من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أن أبا بکر جلس فی بیته ثلاثة أیام،فلما کان الیوم الثالث أتاه عمر بن الخطاب،و طلحة، و الزبیر،و عثمان بن عفان،و عبد الرحمن بن عوف،و سعد بن أبی وقاص،و أبو عبیدة بن الجراح،مع کل واحد منهم عشرة رجال من عشائرهم،شاهرین

ص :168


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 212-213 فما بعدها،و بحار الأنوار ج 28 ص 270-276 و بیت الأحزان ص 110 و کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 587 و راجع:تخریج الحدیث فی ج 3 ص 965-966 فإنه أشار إلی العدید من المصادر.
2- 2) کتاب الرجال للبرقی ص 66 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 98 و معجم رجال الحدیث للسید الخوئی ج 19 ص 203.

السیوف،فأخرجوه من منزله،و علا المنبر،و قال قائل منهم:

«و اللّه،لإن عاد منکم أحد فتکلم بمثل الذی تکلم به لنملأن أسیافنا منه.فجلسوا فی منازلهم،و لم یتکلم أحد بذلک» (1).

و ذکر الزبیر هنا قد یکون سهوا من الرواة،بسبب الإرتباط الذهنی بینه و بین طلحة.

و مهما یکن من أمر:فإن هذا الحدیث مروی بعدة طرق..و قد رواه ابن طاووس عن أحمد بن محمد الطبری،المعروف بالخلیلی،و عن محمد بن جریر الطبری،صاحب التاریخ،فی کتاب مناقب أهل البیت«علیهم السلام» (2)، و قال:«إعلم أن هذا الحدیث روته الشیعة متواترین..الخ..» (3).

و قد ذکر السید هذه الروایة لکنه قال:«فجلس أبو بکر فی بیته ثلاثة أیام،فأتاه عمر و عثمان و..و..

إلی أن قال:فأتاه کل منهم متسلحا فی قومه حتی أخرجوه من بیته،ثم أصعدوه المنبر،و قد سلوا سیوفهم،فقال قائل منهم:و اللّه،لئن عاد أحد منکم بمثل ما تکلم به رعاع منکم بالأمس لنملأن سیوفنا منه،فأحجم

ص :169


1- 1) الخصال ج 2 ص 465 و راجع:بحار الأنوار ج 28 ص 213-219.
2- 2) راجع:الیقین ص 108 و(ط مؤسسة دار الکتاب-الجزائری)ص 335 و بحار الأنوار ج 28 ص 214.
3- 3) الیقین فی إمرة أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 108 و 113 و(ط مؤسسة دار الکتاب-الجزائری)ص 335 و راجع:بحار الأنوار ج 28 ص 214 و 215.

-و اللّه-القوم،و کرهوا الموت» (1).

4-إن نصا آخر للحدیث الآنف الذکر نفسه،یذکر رقما محددا للمقاتلین الذین استفادوا منهم فی إرعاب الناس من الأنصار و غیرهم، و خصوصا فی مواجهة علی«علیه السلام»و من معه..

فقد روی الطبرسی«رحمه اللّه»و غیره،حدیث احتجاج الاثنی عشر صحابیا علی أبی بکر عن الإمام الصادق«علیه السلام»و فیه:أنهم بعد ان تکلموا بما أفحم أبا بکر،أخذ عمر بیده«و انطلق إلی منزله،و بقوا ثلاثة أیام لا یدخلون مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فلما کان فی الیوم الرابع جاءهم خالد بن الولید و معه ألف رجل، فخرجوا شاهرین بأسیافهم،یقدمهم عمر بن الخطاب،حتی وقفوا بمسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فقال عمر:

و اللّه یا أصحاب علی،لئن ذهب منکم رجل یتکلم،بالذی تکلم بالأمس،لنأخذن الذی فیه عیناه» (2).

ص :170


1- 1) الیقین ص 113 و(ط مؤسسة دار الکتاب-الجزائری)ص 342 و بحار الأنوار ج 28 ص 219.
2- 2) الإحتجاج ج 1 ص 200 و بحار الأنوار ج 28 ص 202 عنه،و الصراط المستقیم ج 2 ص 82 عن کتاب إبطال الإختیار،بسنده عن أبان بن عثمان،عن الإمام الصادق«علیه السلام»،و کتاب الأربعین للشیرازی ص 243 و نهج الإیمان لابن جبر ص 586 و الفوائد الرجالیة للسید بحر العلوم ج 2 ص 334.

5-«قال هشام:قال أبو مخنف:فحدثنی أبو بکر بن محمد الخزاعی:أن أسلم أقبلت بجماعتها حتی تضایقت بهم السکک،فبایعوا أبا بکر،فکان عمر یقول:ما هو إلا أن رأیت أسلم،فأیقنت بالنصر» (1).

6-قال ابن الأثیر:«و جاءت أسلم فبایعت» (2).

7-و عند المعتزلی:«جاءت أسلم فبایعت،فقوی بهم جانب أبی بکر» (3).

8-عن أبی مخنف،عن محمد بن السائب الکلبی،و أبی صالح،عن زائدة بن قدامة:أن قوما من الأعراب دخلوا المدینة لیمتاروا منها،فأنفذ إلیهم عمر،فاستدعاهم و قال لهم:

«خذوا بالحظ و المعونة علی بیعة خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فمن امتنع،فاضربوا رأسه و جبینه.

قال:فو اللّه،لقد رأیت الأعراب قد تحزموا،و اتشحوا بالأزر الصنعانیة،

ص :171


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک(تحقیق محمد أبو الفضل إبراهیم)ج 3 ص 222 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 458 و تلخیص الشافی ج 3 ص 66 و بحار الأنوار ج 28 ص 335 و الشافی فی الإمامة للشریف المرتضی ج 3 ص 190.
2- 2) الکامل فی التاریخ ج 3 ص 331 و راجع:بحار الأنوار ج 28 ص 326 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 40.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 40 و بحار الأنوار للمجلسی ج 28 ص 326 عنه.

و أخذوا بأیدیهم الخشب،و خرجوا حتی خبطوا الناس خبطا،و جاؤوا بهم مکرهین إلی البیعة» (1).

و من المعلوم:أن الأعراب الذین کانوا حول المدینة هم أسلم،و جهینة، و غفار،و لحیان.و هم الذین یقول اللّه تعالی فیهم: وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرٰابِ مُنٰافِقُونَ (2)،کما جاءت به الروایة.

9-روی المعتزلی و غیره،عن البراء بن عازب:أنه فقد أبا بکر و عمر حین وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،«و إذا قائل یقول:القوم فی سقیفة بنی ساعدة،و إذا قائل آخر یقول:قد بویع أبو بکر.فلم ألبث،و إذا أنا بأبی بکر قد أقبل،و معه عمر،و أبو عبیدة،و جماعة من أصحاب السقیفة، و هم محتجزون بالأزر الصنعانیة،لا یمرون بأحد إلا خبطوه،و قدموه، و مدوا یده،و مسحوها علی ید أبی بکر،شاء ذلک أو أبی» (3).

فهذا النص یقترب جدا إلی سابقه،إلی حد التطابق،و هما معا یقتربان- بنحو أو بآخر-من النصوص المتقدمة حول بنی أسلم..

ص :172


1- 1) الجمل للشیخ المفید ص 119 و(ط مکتبة الداوری)ص 59.
2- 2) الآیة 101 من سورة التوبة.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 219 و بحار الأنوار ج 28 ص 286 و کتاب سلیم بن قیس(نشر الهادی)ج 2 ص 572 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 147 و السقیفة و فدک للجوهری ص 48.

و نقول:

لاحظ ما یلی:

1-إن لنا کلاما حول کل ما سبق من نصوص أوردناه فی الجزء الأخیر من کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»، فلا غنی للباحث عن مراجعته.

2-إن المدینة کانت بلدا صغیرا جدا قد لا یزید عدد سکانه،کبیرهم و صغیرهم،نساءا و رجالا،علی الثلاثة أو الأربعة آلاف (1).

و هو بلد منقسم علی نفسه إلی جماعات،فإذا دخل إلیها فجأة بضعة مئات من المقاتلین،و أصبحوا فی کل حی و کل زقاق،و علی أبواب البیوت، فقد انتهی امرها،و سقطت کل إرادة للمقاومة فیها،و لا سیما إذا کان بعض الفرقاء فیها هو الذی رغب إلی هؤلاء المقاتلین بالمجیء لنصرته و معونته..

3-إن إیقان عمر و أبی بکر بالنصر حین حضور قبیلة أسلم،قد یوحی بانسجام تام بینهما،إن لم نقل بوجود تنسیق مسبق بین هذه القبیلة التی حضرت فجأة،و فرضت إرادتها علی الجمیع.

و قد صرحت روایة المفید بتحریض عمر لهم علی معونتهم فی أخذ البیعة من الناس.

4-إن قبیلة أسلم،وجهینة،و مزینة،و غفار،و عصیة،و أشجع،کانوا یسکنون حول المدینة،و کان النفاق فاشیا فی هذه القبائل،حتی لقد قال

ص :173


1- 1) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 33 ص 333-335.

تعالی عنهم (1):

وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرٰابِ مُنٰافِقُونَ

(2)

.

ص :174


1- 1) راجع:تفسیر النسفی ج 2 ص 107 و التفسیر الکبیر للرازی ج 16 ص 173 و الدر المنثور ج 3 ص 271 عن ابن المنذر،و بحار الأنوار ج 22 ص 41 و تفسیر مجمع البیان ج 5 ص 114 و تفسیر مقاتل بن سلیمان ج 2 ص 68 و أسباب نزول الآیات للواحدی النیسابوری ص 174 و تفسیر البیضاوی ج 3 ص 168 و تفسیر أبی السعود ج 4 ص 97 و فتح القدیر للشوکانی ج 2 ص 401 و تفسیر الآلوسی ج 11 ص 9.و المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز ج 3 ص 75 و تفسیر البحر المحیط ج 5 ص 97 و تفسیر الثعالبی ج 3 ص 208.
2- 2) الآیة 101 من سورة التوبة.

القسم الثانی من وفاة النبی صلّی اللّه علیه و آله إلی بیعة علی علیه السّلام

اشارة

ص :175

ص :176

الباب الأول کیف حدث الإنقلاب

اشارة

الفصل الأول:الخلافة فی إطارها العام..

الفصل الثانی:هکذا حدث الإنقلاب..

الفصل الثالث:طلب النصرة..

الفصل الرابع:البیعة..الإحتجاج..

الفصل الخامس:الأنصار..بعد فوات الأوان..

الفصل السادس:سیاسات لاستیعاب أمویین..

الفصل السابع:إحتجاجات..و مناشدات..

ص :177

ص :178

الفصل الأول
اشارة

الخلافة فی إطارها العام..

ص :179

ص :180

مصدر السلطات

لا نرید هنا أن نقدم بحثا حول الإمامة،و الخلافة،من وجهة نظر الشیعة و السنة..کما أننا لا نرید بیان مذاهب الناس و آرائهم فی تحدید مصدر السلطات فی الأمة..

بل نرید فقط أن نشیر إلی حقیقة قرآنیة،لا مجال للنقاش و البحث فیها، و هی:أن هناک آیات قرآنیة تحدثت عن مصدر الحاکمیة و السلطة..

و نشیر هنا إلی ثلاث منها،و هی التالیة:

1-قال تعالی: یٰا دٰاوُدُ إِنّٰا جَعَلْنٰاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّٰاسِ بِالْحَقِّ وَ لاٰ تَتَّبِعِ الْهَویٰ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ (1).فقررت أن اللّه تعالی هو الذی جعل الخلافة لداود فی الأرض و لم تأت خلافته من شوری، و لا من بیعة أهل الحل و العقد،و لا من وصیة السابق للاحق.و لا من إرث وصل إلیه..و لا..و لا..

2-قوله تعالی فی قصة طالوت: أَ لَمْ تَرَ إِلَی الْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرٰائِیلَ مِنْ بَعْدِ مُوسیٰ إِذْ قٰالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنٰا مَلِکاً نُقٰاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ قٰالَ هَلْ

ص :181


1- 1) الآیة 26 من سورة ص.

عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتٰالُ أَلاّٰ تُقٰاتِلُوا قٰالُوا وَ مٰا لَنٰا أَلاّٰ نُقٰاتِلَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنٰا مِنْ دِیٰارِنٰا وَ أَبْنٰائِنٰا فَلَمّٰا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتٰالُ تَوَلَّوْا إِلاّٰ قَلِیلاً مِنْهُمْ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ بِالظّٰالِمِینَ.

وَ قٰالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللّٰهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طٰالُوتَ مَلِکاً قٰالُوا أَنّٰی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنٰا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمٰالِ قٰالَ إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفٰاهُ عَلَیْکُمْ وَ زٰادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللّٰهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ

(1)

.

إلی أن قال تبارک و تعالی:

فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللّٰهِ وَ قَتَلَ دٰاوُدُ جٰالُوتَ وَ آتٰاهُ اللّٰهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ

(2)

.

فقد تضمنت هذه الآیات الکریمة الإشارة إلی الحقائق التالیة:

أولا:إن بنی إسرائیل لم یبادروا إلی نصب ملک لهم.من خلال شوری یعقدونها لأهل الحل و العقد،أو إجراء انتخابات عامة،أو أیة آلیة أخری، بل التجأوا إلی نبی لهم،و طلبوا منه هو أن یبعث لهم ملکا..فهل کان ذلک منهم لأنهم یرون أن لا حق لهم فی أن ینصبوا حاکما علی أنفسهم،فضلا عن غیرهم.لأن ذلک من صلاحیات الأنبیاء الذین یتصرفون علی أساس الأمر الإلهی.

أم انهم أرادوا تحاشی وقوع النزاع بینهم فی هذا الأمر.

ص :182


1- 1) الآیتان 246 و 247 من سورة البقرة.
2- 2) الآیة 251 من سورة البقرة.

ثانیا:إن نبیهم لم یعتذر لهم عن هذه المهمة،بأنها لیست من مهماته،و أن علیهم أن یرجعوا فیها إلی أهل الحل و العقد،أو غیرهم من الناس..

کالعلماء،أو الأغنیاء أو رؤساء القبائل،أو المسنین،أو..أو..بل تقبل النبی منهم ذلک،و بادر إلی تلبیة طلبهم..

ثالثا:إنه برغم اعتراض بنی إسرائیل علی جعل طالوت ملکا،إلا أن اعتراضهم لم یکن علی أصل جعل هذا المنصب،بل علی مبرراته،فقد برروا اعتراضهم هذا بعدم توفر المواصفات المطلوبة فیه،فأخبرهم نبیهم بأنهم قد أخطأوا فی تحدید تلک المواصفات.ثم حدد لهم ما هو صحیح منها،فلم یبدوا علی ذلک أی اعتراض..

ثم قال لهم نبیهم:إنه لا یحق لهم حتی مجرد الإعتراض علی ذلک،لأن صلاحیة جعل الملک و اختیاره لا تعود لهم،بل هی منحصرة باللّه تعالی؛مع تعلیل من شأنه أن یقطع کل جدل فی هذا الموضوع،و هو:أن اللّه تعالی هو صاحب الملک،الذی یختار أن یمنحه لمن یشاء من عباده.

أما البشر فلیس لهم ذلک،فلا یحق لهم إعطاء ما لیس لهم لأی کان من البشر.

رابعا:إنه تعالی عاد فذکر أن داود،و إن کان نبیا،لکن اللّه لم یکتف بذلک له،بل آتاه الملک و الحکمة أیضا..فهو الذی جعله خلیفة فی الأرض، و خوّله أن یحکم بینهم بالحق،بما أراه اللّه تعالی..

3-قال تعالی علی لسان موسی«علیه السلام»: وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ

ص :183

أَهْلِی، هٰارُونَ أَخِی، اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی، وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی

(1)

.

فقررت هذه الآیات:أن مقام الوزارة أیضا قد جاء من قبل اللّه تبارک و تعالی.

و قد یؤکد ذلک:أننا لم نجد وصیا،أو خلیفة لنبی من الأنبیاء،انتخب من قبل الناس،لا کلهم،و لا بعضهم،مهما کانت صفاتهم و أحوالهم.و ما جری بالنسبة لابی بکر و عمر،فقد جاء انتخابه لإبطال وصیة الرسول،و لأجل نقضها..

و یزید فی التأکید هنا:أن موسی«علیه السلام»حین أراد أن یذهب لمیقات ربه أربعین لیلة، قٰالَ مُوسیٰ لِأَخِیهِ هٰارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ (2).

و یؤکده أیضا:نفس تصدی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لنصب علی«علیه السلام»،و أخذ البیعة له من الناس فی یوم الغدیر.و التأکید علی خلافته من بعده،و علی إمامته فی عشرات المناسبات..کما هو معلوم..

و یزیده تأکیدا و وضوحا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم ینشئ سفرا- و ما أکثر أسفاره للحرب و لغیرها-إلا و جعل خلیفة له علی المدینة،و لم یجمع فی کل تلک الأسفار المسلمین لیشاورهم فی هذا الأمر..و کذلک کان یفعل فی أمراء السرایا،فإنه کان یعین القائد،و یعین خلیفته إن حدث به حدث،و لا یشاور فی ذلک أحدا.

ص :184


1- 1) الآیات 29-32 من سورة طه.
2- 2) الآیة 142 من سورة الأعراف.
السقیفة تدبیر سابق خفی

إنتهت أحداث السقیفة بإبعاد علی«علیه السلام»عن مقام الخلافة الذی جعله اللّه تعالی له،و تشیر الشواهد إلی أن ما حدث لم یکن ولید ساعته،بل کان قد سبقه تدبیر و اتفاق،کما أشار إلیه معاویة فی رسالته لمحمد بن أبی بکر،حیث قال:

«..کان أبوک و فاروقه أول من ابتزه حقه،و خالفه علی أمره،علی ذلک اتفقا و اتسقا،ثم إنهما دعواه إلی بیعتهما،فأبطأ عنهما،و تلکأ منهما،فهمّا به الهموم،و أرادا به العظیم»! (1).

بل فی بعض الروایات:أن جماعة من هؤلاء کانوا قد اجتمعوا عند

ص :185


1- 1) مروج الذهب(تحقیق شارل پلا)ج 3 ص 200 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 272 و الجمل لابن شدقم المدنی ص 93 و راجع:ظلامة الزهراء«علیها السلام»،للعلامة الأحمدی ص 63 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی(ط دار إحیاء الکتب العربیة)ج 3 ص 190 و(ط مصر)ج 1 ص 283 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 119 و الغدیر ج 10 ص 158 و صفین للمنقری ص 118 و 119 و(ط المؤسسة العربیة الحدیثة سنة 1382 ه)ص 120 و الإختصاص ص 119 و(ط دار المفید سنة 1414 ه)ص 126 و غایة المرام ج 5 ص 309 و ج 6 ص 123 و جمهرة رسائل العرب ج 1 ص 542.و راجع:أنساب الأشراف ج 1 ص 312 و ج 2 ص 393 و بحار الأنوار ج 8 ص 603 و 604 و ج 33 ص 577 و 579 عن الإحتجاج،و الإختصاص،و نصر بن مزاحم.

الکعبة،و کتبوا صحیفة تعهدوا فیها بصرف الأمر عن علی«علیه السلام».

و ذلک سنة عشر من الهجرة (1)،و کانوا أربعة و ثلاثین رجلا.

و روی ماجیلویه،عن عمه،عن البرقی،عن أبیه،عن محمد بن سنان، عن المفضل بن عمر،قال:سألت أبا عبد اللّه«علیه السلام»عن معنی قول أمیر المؤمنین«علیه السلام»لما نظر إلی الثانی و هو مسجی بثوبه:ما أحد أحب إلی أن ألقی اللّه بصحیفته من هذا المسجی.

ص :186


1- 1) راجع:مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب ج 3 ص 212 و 313 و(ط المطبعة الحیدریة-النجف 1376 ه)ج 3 ص 14 و بحار الأنوار ج 28 ص 103 و 104 و 122 و 123 و 126 و راجع ص 85 و 116 و 127 و ج 31 ص 636 و ج 36 ص 632 و الصوارم المهرقة للتستری ص 74-77 و الأنوار العلویة ص 75 و الدرجات الرفیعة ص 301 و عن إرشاد القلوب ج 2 ص 112-135 للدیلمی فی تفسیر قوله تعالی: إِنَّمَا النَّجْویٰ مِنَ الشَّیْطٰانِ [الآیة 10 من سورة المجادلة]، و قوله تعالی: مٰا یَکُونُ مِنْ نَجْویٰ ثَلاٰثَةٍ [الآیة 8 من سورة المجادلة]و الکافی ج 4 ص 545 و ج 8 ص 179 و 334 و کتاب سلیم بن قیس(بتحقیق محمد باقر الأنصاری)ج 2 ص 652 و 650 و 589-591 و(ط أخری)ص 271 و جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 212 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 2 ص 267 و ج 4 ص 411 و راجع:مجمع البحرین ج 2 ص 484 و طرائف المقال للبروجردی ج 2 ص 207 و المحتضر لابن سلیمان الحلی ص 108 و الصراط المستقیم ج 3 ص 151 و 152 و الفصول المختارة ص 58.

قال:عنی بها الصحیفة التی کتبت فی الکعبة (1).

و المراد بالملاقاة بها:مخاصمة أصحابها عند اللّه فیها.

و فی احتجاج أمیر المؤمنین«علیه السلام»علی طلحة یقول النص:

«فقام علی«علیه السلام»و غضب من مقالة طلحة،فأخرج شیئا قد کان یکتمه،و فسر شیئا قد کان قاله یوم مات عمر،لم یدروا ما عنی به.

و أقبل علی طلحة و الناس یسمعون.

فقال:یا طلحة،أما و اللّه ما من صحیفة ألقی اللّه بها یوم القیامة أحب إلیّ من صحیفة هؤلاء الخمسة،الذین تعاهدوا علی الوفاء بها فی الکعبة فی حجة الوداع:«إن قتل اللّه محمدا،أو مات أن یتوازروا و یتظاهروا علیّ،فلا أصل إلی الخلافة» (2).

ص :187


1- 1) معانی الأخبار ص 312 و(ط مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1379 ه)ص 412 و بحار الأنوار ج 28 ص 117 عنه،و ص 105 و ج 31 ص 589 و ج 10 ص 296 و مدینة المعاجز ج 1 ص 469-471 عن العیون و المحاسن،و الفصول المختارة ص 90 و المحاسن ص 58 و راجع:الأصول الستة عشر ص 18 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 574 و الأصول الستة عشر من الأصول الأولیة(تحقیق ضیاء الدین المحمودی)ص 144 و الإستغاثة ج 2 ص 66.
2- 2) کتاب سلیم بن قیس(تحقیق محمد باقر الأنصاری)ج 2 ص 650 و(ط أخری) ص 203 و راجع ص 154 بحار الأنوار ج 31 ص 416 و ج 28 ص 274 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 335 و الإحتجاج للطبرسی-

و لا منافاة بین هذه الروایة و بین ما تقدم من أن المتعاقدین کانوا أربعة و ثلاثین رجلا،إذ لعل الذین قاموا بهذا الأمر فی البدایة کانوا خمسة،ثم التحق الباقون بهم بسعی من هؤلاء الخمسة حتی بلغوا أربعة و ثلاثین رجلا.

ما جری علی علی علیه السّلام و سام له

و قد کتب معاویة لعلی یعیبه بما جری علیه فی أمر البیعة لأبی بکر، فأجابه علی«علیه السلام»بقوله:

«و قلت:إنی أقاد کما یقاد الجمل المخشوش حتی أبایع.

و لعمر اللّه،لقد أردت أن تذم فمدحت» (1).

2)

-ج 1 ص 218 و راجع ص 110 و الأنوار العلویة ص 335 و غایة المرام ج 2 ص 102 و ج 6 ص 104 و راجع:ج 5 ص 318 و 336 و راجع:المحتضر لابن سلیمان الحلی ص 110 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 249 و نفس الرحمن للطبرسی ص 485.

ص :188


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 33 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 262 و الصوارم المهرقة ص 220 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 165 و بحار الأنوار ج 28 ص 368 و ج 29 ص 621 و ج 33 ص 59 و 162 و 108 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 505 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 733 و نهج السعادة للمحمودی ج 4 ص 197 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15-

و نقول:

نعم،إنه و سام الجهاد الأکبر،یناله علی«علیه السلام»عن جدارة و استحقاق؛حیث تعرّض لأعظم امتحان.و أشرس حرب یواجهها بشر علی وجه الأرض،فهو یهاجم،و یعتقل و تضرب زوجته،و یباشر بحرق بیته علی من فیه،و فیه أشرف الخلق،و أکرمهم علی اللّه،و یهان أکرم خلق اللّه تبارک و تعالی،و رسوله و حبیبه،و صفیه،و یرمی بالهجر..ثم تستشهد ابنته و زوجة وصیه،و یصبح وصیه بسبب ما فعله أولئک المعتدون-بنظر الناس -الأقل و الأضعف..

و یختار ذلک الوصی التحمل و الصبر علی ما هو أمرّ من العلقم،و آلم من حز المدی..

إنه یصبر علی الأذی فی جنب اللّه،و یسکت علی العدوان علی بیته و زوجته،و نفسه،و یری کتاب اللّه مبدلا،و شرعه مستباحا،و یری الظلم و العسف فی نفسه..و هو أغیر الناس،و أشجع الناس،و أکثرهم التزاما بشرع اللّه،و غیرة علی دینه،و عملا بشرائعه..

1)

-ص 183 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام»لابن الدمشقی ج 1 ص 374 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 237 و غایة المرام ج 5 ص 329 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 2 ص 369 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 327 و صفین للمنقری ص 87 و منهاج البراعة ج 19 ص 92 و 104 عن العدید من المصادر.

ص :189

و لو لا وصیة من أخیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»له بأن لا یناهضهم إلا إذا وجد أنصارا،لبادر إلی اختلاس أرواحهم،و ارواء الأرض من دمائهم و طمس ذکرهم.

و قد عرفنا أن حرب بدر رغم قساوتها البالغة علی المسلمین،لأسباب مختلفة،قد اعتبرت من مفردات الجهاد الأصغر؛لأن الجهاد الأکبر هو جهاد النفس،و لا شک فی أن حال علی«علیه السلام»کانت تحتاج إلی جهاد النفس فی أعلی مراتب الجهاد..

و هذا کله..یفسر لنا قول أمیر المؤمنین لمعاویة:«أردت أن تذم فمدحت».

لیتنی سألت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله!

و رووا عن أبی بکر أنه قال فی مرضه الذی توفی فیه-فی ضمن حدیث -:«..و ددت أنی سألت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لمن هذا الأمر؟! فلا ینازعه أحد.و وددت أنی کنت سألته:هل للأنصار فی هذا الأمر نصیب»؟! (1).

ص :190


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 341 و العقد الفرید ج 4 ص 93 و 268 و الأموال لأبی عبید ص 174 ح 353 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 24 و مروج الذهب ج 2 ص 317 و تاریخ الیعقوبی(ط سنة 1394 ه)ج 2 ص 126. و راجع المصادر التالیة:تاریخ الإسلام للذهبی ج 1 ص 117 و 118 و إثبات الهداة ج 2 ص 359 و 367 و 368 و الإیضاح لشاذان ص 161 و سیر أعلام النبلاء (سیر الخلفاء الراشدین)ص 17 و مجموع الغرائب للکفعمی ص 288 و مروج-

1)

-الذهب ج 1 ص 414 و ج 2 ص 301 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی الشافعی ج 1 ص 130 و ج 17 ص 168 و 164 و ج 6 ص 51 و ج 2 ص 47 و 46 و ج 20 ص 24 و 17 و میزان الإعتدال ج 3 ص 109 ج 2 ص 215 و الإمامة(مخطوط توجد نسخة مصورة منه فی مکتبة المرکز الإسلامی للدراسات فی بیروت) ص 82.و لسان المیزان ج 4 ص 189 و تاریخ الأمم و الملوک(ط المعارف)ج 3 ص 430 و کنز العمال ج 3 ص 125 و ج 5 ص 631 و 632 و الرسائل الإعتقادیة(رسالة طریق الإرشاد)ص 470 و 471 و منتخب کنز العمال (مطبوع بهامش مسند أحمد)ج 2 ص 171 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 62 و ضیاء العالمین(مخطوط)ج 2 ق 3 ص 90 و 108 عن العدید من المصادر. و النص و الإجتهاد ص 91 و السبعة من السلف ص 16 و 17 و الغدیر ج 7 ص 170 و معالم المدرستین ج 2 ص 79 و عن تاریخ ابن عساکر(ترجمة أبی بکر) و مرآة الزمان. و راجع:زهر الربیع ج 2 ص 124 و أنوار الملکوت ص 227 و بحار الأنوار ج 30 ص 123 و 136 و 138 و 141 و 352 و نفحات اللاهوت ص 79 و حدیقة الشیعة ج 2 ص 252 و تشیید المطاعن ج 1 ص 340 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 32 و الخصال ج 1 ص 171-173 و حیاة الصحابة ج 2 ص 24 و الشافی للمرتضی ج 4 ص 137 و 138 و المغنی لعبد الجبار ج 20 ق 1 ص 340 و 341 و نهج الحق ص 265 و مجمع الزوائد ج 5 ص 203 و تلخیص الشافی ج 3 ص 170 و تجرید الاعتقاد لنصیر الدین الطوسی ص 402 و کشف المراد-

ص :191

و هو کلام عجیب حقا..

فأولا:إن أبا بکر قد بایع علیا أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی یوم الغدیر،و سمع النبی«صلی اللّه علیه و آله»یعلن إمامته و ولایته،و خلافته من بعده آنئذ،ثم فی تبوک،و فی مواقف و مناسبات أخری کثیرة جدا.

ثانیا:إذا کان أبو بکر لا یعرف وجه الحق فی مسألة الخلافة،فکیف ساغ له أن یتصدی،و یجادل الأنصار فی أحقیته لها دونهم؟!و کیف جاز له أن یعامل الذین لم یبایعوه بهذه القسوة،حتی ضرب بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أحرق بابها،و کشف بیتها،و أسقط جنینها.حتی ماتت شهیدة،و تعدی علی حرمة أمیر المؤمنین«علیه السلام»و تهدده بالقتل، و أرادوا قتله،و کذلک فعلوا بسعد بن عبادة؟!

و تهدد کل من لم یبایعه بالقتل.بل هو قد قتل طائفة منهم لرفضهم بیعته إلا بعد أن یتحققوا و یتثبتوا من الأمر..

فهل الشاک فی هذا الأمر یفعل بالناس کل هذه الأفاعیل؟!

ثالثا:إذا کان لا یعرف وجه الحق فی هذا الأمر،فلما ذا یستخلف عمر بن الخطاب بوصیة مکتوبة منه؟!و لما ذا لم یترک المسلمین یختارون لأنفسهم،

1)

-ص 403 و مفتاح الباب(أی الباب الحادی عشر)للعربشاهی(تحقیق مهدی محقق)ص 199 و تقریب المعارف ص 366 و 367 و اللوامع الإلهیة فی المباحث الکلامیة للمقداد ص 302 و مختصر تاریخ دمشق ج 13 ص 122 و منال الطالب ص 280.

ص :192

أو یختار لهم أهل الحل و العقد من یرونه أهلا لهذا المقام؟!

رابعا:لم ینتخب الناس خلفاء الأنبیاء السابقین من بعدهم،بل هم الذین اعلموا الناس بوصایتهم لهم،فلما ذا لم یمنع ذلک أبا بکر من الإقدام علی ما أقدم علیه؟!

أبو بکر بین الهاشمیین و الأمویین

إن أبا بکر لم یستعن بأحد من الهاشمیین طیلة فترة حکمه،و لم یعطهم أی موقع ذی بال فی أی شأن من شؤون حکومته..

و لکنه أعطی بنی أمیة الکثیر من المواقع القیادیة الهامة (1).بل کان لهم حصة الأسد.و کانت تولیته یزید ابن أبی سفیان أول رشوة قدمها له و لأبیه و لبنی أمیة.

و قد قال أبو سفیان لما أخبروه بأن أبا بکر قد سوغه الأموال التی جاء بها،و أنه قد ولی ابنه:«وصلته رحم» (2).

ثم جاء عمر بعد أبی بکر،و سار علی منهاجه و استن بسیرته بصورة عامة..

ص :193


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 426 و 427 و غیره..فإنک لا تجد ذکرا لأحد من بنی هاشم.
2- 2) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 449 و دلائل الصدق ج 2 ص 39 عنه، و أعیان الشیعة ج 1 ص 82 و 430 و ج 6 ص 291.

و قد صرّح عمر بالداعی لانتهاج هذه السیاسة،حین أبدی خشیته من تولیة ابن عباس لحمص،علی اعتبار أنه إذا مات و قد تولی الهاشمیون بعض الأقطار الإسلامیة،فقد یتغیر مسار الخلافة عما یحبه و یرتضیه (1).

و الذی یبدو لنا هو:أنهم أرادوا تقویة البیت الأموی و تمکینه من الوصول إلی الحکم بصورة أو بأخری؛لأنه حین یتشبث بالحکم،یکون هو القادر علی المنافسة و التحدی،و المهیأ للبطش،لمنع بنی هاشم من الوصول أو الحصول علی أی موقع علی مدی الأیام و الأعوام..

و هکذا..فقد کان عمر یقول عن معاویة:هذا کسری العرب (2)..

و کان یحاول أن یطمعه بالخلافة بنحو أو بآخر،کما ذکرناه فی کتابنا:(الحیاة السیاسیة للإمام الحسن«علیه السلام»).

ثم إن عمر رتب الشوری بنحو یحتم اختیار عثمان..

إلی غیر ذلک من أمور تستحق إفراد تألیف مستقل لها،و بذل جهد لاستجلاء آفاق و استکناه واقع هذا الموضوع.

ص :194


1- 1) مروج الذهب(تحقیق شارل پلا)ج 3 ص 65 و 66 و السقیفة للمظفر ص 161.
2- 2) راجع:الإستیعاب ج 3 ص 1417 و أسد الغابة ج 4 ص 386 و الإصابة ج 6 ص 121 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 134 و تاریخ مدینة دمشق ج 59 ص 114 و 115 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 4 ص 311 و البدایة و النهایة ج 8 ص 134 و شرح الأخبار ج 2 ص 164 و الغدیر ج 10 ص 226 و الأعلام للزرکلی ج 7 ص 262 و إحقاق الحق(الأصل)للتستری ص 263.
غضبنا لأنّنا أخّرنا عن المشاورة

و عن مهاجمتهم بیت علی و الزهراء«علیهما السلام»،یقول إبراهیم، بن عبد الرحمان،بن عوف:إنّ عبد الرحمان،بن عوف،کان مع عمر بن الخطّاب،و إنّ محمّد بن مسلمة کسر سیف الزبیر.ثمّ قام أبو بکر فخطب الناس..

إلی أن قال:قال علیّ«علیه السلام»،و الزبیر:ما غضبنا إلا لأنّا أخرنا عن المشاورة،و إنّا نری أن أبا بکر أحقّ الناس بها بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».إنّه لصاحب الغار،و ثانی اثنین.و إنّا لنعلم بشرفه و کبره.

و لقد أمره رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالصلاة بالناس،و هو حیّ (1).

و نقول:

أولا:ذکرنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»:أن ما یذکرونه من صلاة أبی بکر بالناس بأمر من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،غیر صحیح..

بل قد ذکرنا قول أستاذ المعتزلی:إن علیا«علیه السلام»یقول:إن

ص :195


1- 1) المستدرک علی الصحیحین للحاکم ج 3 ص 66 و الغدیر ج 5 ص 356 و کنز العمال ج 5 ص 597 و الوضاعون و أحادیثهم للشیخ الأمینی ص 464 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 13 و البدایة و النهایة ج 6 ص 333 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 496 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 484.

عائشة هی التی أمرت أباها بذلک،و أن هذا هو ما ثبت لدی علی«علیه السلام» (1).

ثانیا:ذکرنا أیضا:أنه حتی لو کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أمره بأن یصلی بالناس،فذلک لا یدل علی أهلیته لقیادة الأمة،فإن الأوصاف المطلوبة فی إمام الجماعة هی:الإسلام،و الإیمان،و البلوغ،و العقل، و اجتناب الذنوب الکبائر،و أن لا یصر علی الصغائر..

فکیف إذا کان أبی بکر و عمر یجیزون الصلاة خلف کل بر و فاجر؟!

و شرائط الإمامة للمسلمین أعظم و أهم من ذلک..فإن المطلوب هو:

العلم،و العصمة،و الشجاعة،و التنصیص الإلهی الکاشف عن وجود الملکات الخاصة المطلوبة فی الإمام،و غیر ذلک من شرائط عامة و خاصة..

ثالثا:لنفترض:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أمر أبا بکر بالصلاة بالناس،و لکن أ لیس قد سبق ذلک نصب علی«علیه السلام»إماما فی یوم الغدیر،و قد بایعه الناس،و منهم أبو بکر بالإضافة إلی مواقف کثیرة أخری أکد«صلی اللّه علیه و آله»فیها علی هذا الأمر؟!

فإن تکلیف أی إنسان بالصلاة فی أی مکان لا یعد إلغاء لما کان قد تقرر سابقا،و لا هو من مفردات نقض البیعة لمن کان الناس قد بایعوه..

و قد کان ابن عباس والیا علی البصرة،و کان أبو الأسود علی الصلاة بالناس،فهل أوجب ذلک عزل أو انعزال ابن عباس؟!

ص :196


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 198.

رابعا:کون أبی بکر صاحب الغار،و ثانی اثنین لیس من دلائل الأهلیة للخلافة،بل هو من دلائل عدم صلاحیة أبی بکر لها،کما أوضحناه فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»و لا سیما مع کون هذا الصاحب قد رأی من آیات اللّه و عنایاته،ما یحتم علیه الیقین بالحفظ الإلهی،و الرعایة الربانیة،و زوال أی مبرر لأدنی حزن أو قلق أو ارتیاب فی ذلک..

فإذا ظهر أن ذلک لم یفد شیئا فی إزالة حزنه،فهو یعنی:أن ثمة مشکلة کبیرة فیما یرتبط بموضوع التسلیم،و الرضا و المعرفة باللّه تعالی،و الثقة به..

هذا بالاضافة إلی اشارات عدیدة تضمنتها آیة الغار،و لا سیما،إخراج أبی بکر من السکینة و اختصاص اللّه تعالی بنبیه الأکرم«صلی اللّه علیه و آله» بها.فضلا عما سوی ذلک..

خامسا:بالنسبة لمعرفتهم بشرف و کبر أبی بکر،نقول:

ذکرنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله» ما یدل علی ما یخالف ذلک،و أنه کان من أقل و أذل حی من قریش،کما سیأتی فی فصل:سیاسات لاستیعاب أمویین..فهناک بعض ما یدل علی ذلک..کما أن الروایة التی ستأتی عن محاولة أبی بکر قتل علی«علیه السلام» علی ید خالد،قد ذکرت ما یدل علی ما نقول أیضا..

سادسا:إن ما طفحت به کتب الحدیث و الروایة و التاریخ،و هو من المسلمات لدی القاصی و الدانی:أن علیا،و أهل بیته«علیهم السلام»یرون:

أن الحق فی الخلافة لهم،و أن أبا بکر و عمر و عثمان قد غصبوا حقهم..

ص :197

و کلمات أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی تقریر هذا المعنی قد تواصلت إلی آخر أیام حیاته،و هی لا تکاد تحصی لکثرتها،و فی نهج البلاغة الشیء الکثیر منها..و منها الخطبة المعروفة بالشقشقیة.فما معنی أن تنسب هذه الروایة إلی علی«علیه السلام»ما یخالف ذلک کله؟!

سابعا:لو صح ما نسبته الروایة إلی علی«علیه السلام»من أن غضبهم إنما هو لتأخیرهم عن المشاورة فهو یعتبر طعنا فی دین علی و أهل بیته «علیهم السلام»،و إهانة و انتقاصا لهم،لدلالته علی أنهم قد أثاروا مشکلة عظیمة،قتلت من أجلها النفوس،و حلّت بالأمة بسببها البلایا،و ستبقی آثارها و تداعیاتها إلی یوم القیامة،لمجرد نزوة شخصیة عارضة تمثلت بإرضاء غریزة الأنا لدیهم،و لیس لأجل مصلحة الأمة،و لا لأجل الردع عن مخالفة أمر اللّه تعالی..

و لعل الصحیح هو ما ذکره المسعودی و غیره،فقد قال المسعودی:«لما بویع أبو بکر فی السقیفة،و جددت له البیعة یوم الثلاثاء خرج علی«علیه السلام»فقال:أفسدت علینا أمورنا،و لم تستشر،و لم ترع لنا حقا.

فقال أبو بکر:بلی،خشیت الفتنة..» (1).

الفتنة..الفزاعة

و بعد..فإن المتغلبین علی أمر الأمة بعد استشهاد الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،قد استعملوا أقصی درجات الخشونة للوصول إلی مرادهم..

ص :198


1- 1) مروج الذهب ج 3 ص 42 و راجع:الإمامة و السیاسة ج 1 ص 12-14 مع اختلاف.

فتهددوا سعد بن عبادة،حتی قال عمر بن الخطاب:اقتلوا سعدا قتله اللّه.

و هاجموا بیت الزهراء«علیها السلام»،و ضربوها،و أسقطوا جنینها، و أضرموا النار فی بیت علی،و فاطمة،و الحسنین«علیهم السلام»،و أراد عمر قتل علی.

و تهددوا الأنصار ببسط الید و اللسان علی معارضیهم منهم،و بقتلهم..

و حاولوا قتل علی أیضا بواسطة خالد بن الولید.

و أخذ الحباب بن المنذر،و وطئ فی بطنه،و دس فی فیه التراب،و حطّم أنفه.

و دفع فی صدر المقداد.

و أخذ سیف الزبیر،و کسر.

و کان الناس یسحبون إلی البیعة بخشونة،و قسوة..

و قال من قال:إنی لأری عجاجة لا یطفئها إلا دم..

إلی کثیر من الأحداث الصعبة،و المتشنجة الأخری..

و خلاصة ذلک:أن ما فعلوه سیبقی من أسباب تمزق و تفرق الأمة، و مادة للإختلاف فیها إلی یوم القیامة.

و قد قال الشهرستانی:«و أعظم خلاف بین الأمة خلاف الإمامة،إذ ما سل سیف فی الإسلام علی قاعدة دینیة مثلما سل علی الإمامة فی کل زمان» (1).

ص :199


1- 1) الملل و النحل ج 1 ص 24 و راجع محاضرات فی التاریخ الإسلامی للخضری ج 1 ص 167 و المهذب لابن البراج ج 1 ص 13 و دلائل الإمامة للطبری ص 16-

نعم..هذا هو الحال الذی کان قائما آنذاک،و لکنهم لا یرون أن ذلک کله من الفتنة التی لا یجوز الإقدام علیها.و لا جر الناس إلیها..

أما حین یصل الأمر إلی علی«علیه السلام»،فإن نفس هؤلاء الذین فعلوا ذلک کله و سواه یبادرون إلی التخویف من وقوع الفتنة،لمجرد أن یمتنع صاحب الحق المغتصب عن اعلان رضاه باغتصاب حقه،و عن بیعتهم،و أن یتفوه هو أو أحد من محبیه بالإعتراض علیهم،بالآیة أو بالروایة عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»التی تدنیهم،و تسقط ذکر أئمتهم.

و قد وصف الخلیفة علیا«علیه السلام»:بأنه مرب لکل فتنة،و أنه یشبه أم طحال أحب أهلها إلیها البغی (1).

1)

-و المراجعات ص 51 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 313 و الشهب الثواقب للشیخ محمد آل عبد الجبار ص 20 و الشافی فی الإمامة ج 1 ص 8 و منهاج الکرامة ص 110.

ص :200


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 215 و دلائل الامامة لابن رستم الطبری ص 123 و بحار الأنوار ج 29 ص 326 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 8 ص 447 و 448 و السقیفة و فدک للجوهری ص 104 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 323 و اللمعة البیضاء ص 744 و مجمع النورین للمرندی ص 136 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 344 و بیت الأحزان ص 152 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 509.

و ذلک لمجرد مطالبة فاطمة«علیها السلام»لهم بحقها فی الإرث و النحلة.و محاولتها إظهار مظلومیتها،حین اغتصبوا منها إرثها و نحلتها..

کما أنه حین قال له علی«علیه السلام»:أفسدتّ علینا أمرنا،و لم تستشر،و لم ترع لنا حقنا.

قال أبو بکر:بلی،و لکنی خشیت الفتنة (1).

علی علیه السّلام لا یقیل أبا بکر

قالوا:و لما تمت البیعة لأبی بکر أقام ثلاثة أیام یقیل الناس،و یستقیلهم، و یقول:قد أقلتکم فی بیعتی!هل من کاره؟!هل من مبغض؟!

فیقوم علی فی أول الناس،فیقول:و اللّه لا نقیلک،و لا نستقیلک أبدا.

قد قدمک النبی لتوحید دیننا،من ذا الذی یؤخرک لتوجیه دنیانا (2).

ص :201


1- 1) مروج الذهب(تحقیق شارل پلا)ج 3 ص 42 و السقیفة للمظفر ص 148 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 3 ص 58 عن المصادر التالیة:الإمامة و السیاسة ج 1 ص 30-31 و مشاهیر علماء الأمصار ص 22.
2- 2) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 15 و 16 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 22 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 33 و الجامع لأحکام القرآن ج 1 ص 272 و ج 7 ص 172. و راجع:الغدیر ج 8 ص 40 و کنز العمال ج 5 ص 654 و 657 و طبقات المحدثین بأصبهان ج 3 ص 576 و العثمانیة للجاحظ ص 235 و سبل الهدی-

یشیر إلی صلاته بالناس فی مرض النبی«صلی اللّه علیه و آله».

و نقول:

إننا لا نری حاجة إلی تفنید هذه المزعمة..و قد ذکرنا بعض ما یفید فی ذلک فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»..غیر أننا نکتفی هنا بما یلی:

أولا:قد روی أهل السنة فی صحاحهم:أن علیا«علیه السلام»لم یبایع أبا بکر إلا بعد ستة أشهر (1)،أی بعد استشهاد فاطمة الزهراء«علیها السلام».

ثانیا:لا ندری کیف نوفق بین هذا و بین ما فعلوه فی الزهراء،حیث ضربوها و أسقطوا جنینها،و سعوا فی إحراق بیتها علی من فیه،و فیه علی

2)

-و الرشاد ج 12 ص 317 و شرح المقاصد للتفتازانی ج 2 ص 287 و تاریخ مدینة دمشق ج 64 ص 345.

ص :202


1- 1) صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 5 ص 82 و صحیح مسلم ج 5 ص 154 و شرح أصول الکافی ج 7 ص 218 و الصوارم المهرقة ص 71 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 413 و شرح مسلم للنووی ج 12 ص 77 و فتح الباری ج 7 ص 378 و عمدة القاری ج 17 ص 258 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 573 و نصب الرایة للزیلعی ج 2 ص 360 و البدایة و النهایة ج 5 ص 307 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 568 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 168.

نفسه،و الزهراء،و الحسن و الحسین«علیهم السلام»!!

ثالثا:لا شک فی أن قیاس مسألة الإمامة و الخلافة علی مسألة إمامة الصلاة غیر صحیح،إذ لا یشترط فی إمامة الصلاة علم،و لا فقه،و لا شجاعة،و لا کثیر من شرائط الخلافة.

رابعا:إن هؤلاء لا یشترطون عموما عدالة الإمام فی الصلاة،و لکنهم یشترطون ذلک فی الخلیفة،و غیرهم یشترط فیه العصمة،و النص.

کما أن هؤلاء لا یشترطون لانعقاد الجماعة وصیة و لا شوری،و لا بیعة أهل الحل و العقد،و لا نصا و لا غیر ذلک..أما الخلافة فتحتاج فی انعقادها إلی شیء من ذلک عند الکل..

خامسا:إن حدیث صلاة أبی بکر بالناس فی مرض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،بأمر منه لا یصح.

و کان علی«علیه السلام»یقول:إن عائشة هی التی أمرت أباها بالصلاة،و لیس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».فراجع الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله».

سادسا:إن الخلافة لیست منصبا دنیویا محضا،بل هی رئاسة دینیة بالدرجة الأولی أیضا.

لما ذا أبعد علی علیه السّلام؟!

و قد ذکر ابن أبی الحدید خلاصة لحقیقة الدوافع التی کانت وراء إقصاء علی«علیه السلام»عن مقام الخلافة بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :203

و آله»،فقال:«..و القوم الذین غلب علی ظنونهم أن العرب لا تطیع علیا «علیه السلام»:

فبعضها للحسد.

و بعضها للوتر و الثأر.

و بعضها لاستحداثهم سنه.

و بعضها لاستطالته علیهم،و رفعه عنهم.

و بعضها کراهة اجتماع النبوة و الخلافة فی بیت واحد.

و بعضها للخوف من شدة و طأته،و شدته فی دین اللّه.

و بعضها خوفا لرجاء تداول قبائل العرب للخلافة،إذا لم یقتصر بها علی بیت مخصوص علیه،فیکون رجاء کل حی لوصولهم إلیها ثابتا مستمرا.

و بعضها ببغضه،لبغضهم من قرابته لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و هم المنافقون من الناس،و من فی قلبه زیغ من أمر النبوة.

فأصفق الکل إصفاقا واحدا علی صرف الأمر عنه لغیره..

و قال رؤساؤهم:إنّا خفنا الفتنة،و علمنا:أن العرب لا تطیعه،و لا تترکه.و تأولوا عند أنفسهم النص-و لا ینکر النص-و قالوا:إنه النص، و لکن الحاضر یری ما لا یری الغائب (1).

ص :204


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 84 و 85.

و لکن فات المعتزلی أن یذکر:أن هناک من صمم و التزم،و کتب عهدا و عقدا عند الکعبة:أن یمنع علیا«علیه السلام»من الوصول إلی هذا الأمر، و أنه کان یدبر الأمر لنفسه و لحزبه حسدا،و طمعا،و استطالة،و خوفا، و رجاء تداول قبائل العرب الخلافة..إلی آخر ما ذکره،فکان له ما أراد من خلال الوسائل المختلفة التی استفاد منها،و کلها غیر مشروعة.

لما ذا لم یحاربهم علی علیه السّلام؟!

و بعد..فإن النصوص التی أشارت علی سبب عدم تصدی علی«علیه السلام»لاسترداد حقه بالقوة کثیرة،نذکر منها ما یلی:

1-قال الأشعث بن قیس لعلی«علیه السلام»:«و أنت لم تخطبنا خطبة منذ کنت قدمت العراق إلا قلت فیها قبل أن تنزل علی المنبر:

«و اللّه،إنی لأولی الناس بالناس،و لا زلت مظلوما مذ قبض رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فما یمنعک أن تضرب بسیفک دون مظلمتک»؟!

قال«علیه السلام»:یا ابن قیس،اسمع الجواب:لم یمنعنی من ذلک الجبن،و لا کراهة للقاء ربی،و أن لا أکون أعلم أن ما عند اللّه خیر لی من الدنیا و البقاء فیها.و لکن منعنی من ذلک أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و عهده إلی».

ثم ذکر«علیه السلام»:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال له:«إن وجدت أعوانا فانبذ إلیهم و جاهدهم.و إن لم تجد أعوانا،فکف یدک،

ص :205

و احقن دمک،حتی تجد علی إقامة الدین،و کتاب اللّه و سنتی أعوانا» (1).

و هناک أحادیث أخری تشیر إلی هذا السبب فی قعوده«علیه السلام» (2)..

2-فی نص آخر عن زرارة:قلت لأبی عبد اللّه«علیه السلام»:ما منع أمیر المؤمنین«علیه السلام»أن یدعو الناس إلی نفسه؟!

قال:خوفا أن یرتدوا.

قال علی(أی ابن حاتم):و أحسب فی الحدیث:و لا یشهدوا أن محمدا

ص :206


1- 1) بحار الأنوار ج 29 ص 467 و 419 و کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 663 و 664 و(ط أخری)ص 304 و الإحتجاج ج 1 ص 449 و 450 و(ط دار النعمان) ج 1 ص 281 و مستدرک الوسائل ج 11 ص 75 و حلیة الأبرار ج 2 ص 64 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 41 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام» للهمدانی ص 698 و غایة المرام ج 2 ص 105 و 197.
2- 2) بحار الأنوار ج 29 ص 437 و 438 و 450 و 451 و 452 و علل الشرایع باب 122 ح 6 ج 1 ص 148 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 303 و ج 2 ص 51 و مستدرک الوسائل ج 11 ص 74 و کتاب سلیم بن قیس ص 427 و الغیبة للطوسی ص 193 و 203 و 335 و الإحتجاج(ط دار النعمان)ج 1 ص 281 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 238 و حلیة الأبرار ج 2 ص 65 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 42 و 43 و مستدرک سفینة البحار ج 3 ص 115 و نهج الإیمان ص 579.

«صلی اللّه علیه و آله»رسول اللّه (1).

3-و یوضح نص آخر عن أبی جعفر«علیه السلام»هذا الأمر؛ فیقول:لم یمنعه من أن یدعو إلی نفسه إلا أنهم إن یکونوا ضلالا،لا یرجعون عن الإسلام أحب إلیه من أن یدعوهم،فیأبوا علیه،فیصیرون کفارا کلهم (2).

4-یقول«علیه السلام»فی خطبته المعروفة بالشقشقیة:

«فطفقت أرتأی بین أن أصول بید جذاء،أو أصبر علی طخیة عمیاء، یهرم فیها الکبیر،و یشیب فیها الصغیر،و یکدح فیها مؤمن حتی یلقی ربه..

فرأیت أن الصبر علی هاتا أحجی،فصبرت و فی العین قذی،و فی الحلق شجی،أری تراثی نهبا» (3).

ص :207


1- 1) علل الشرایع ج 1 ص 149 و 150 باب 122 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 271-275 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 234 و بحار الأنوار ج 29 ص 440 و 445 و حلیة الأبرار ج 2 ص 344 و الأمالی للطوسی ص 230 و غایة المرام ج 6 ص 27.
2- 2) علل الشرایع ج 1 ص 150 و بحار الأنوار ج 29 ص 440 و حلیة الأبرار ج 2 ص 345.
3- 3) نهج البلاغة(بشرح عبده)الخطبة رقم 3 ج 1 ص 30 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 287 و علل الشرائع ج 1 ص 150 و الأمالی للطوسی ص 372 و الإحتجاج (ط دار النعمان)ج 1 ص 281 و الطرائف لابن طاووس ص 418 و 420-

5-قیل للإمام الرضا«علیه السلام»:لم لم یجاهد علی أعداءه خمسا و عشرین سنة بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

فقال:لأنه اقتدی برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی ترکه جهاد المشرکین بمکة بعد النبوة ثلاث عشرة سنة،و بالمدینة تسعة عشر شهرا، و ذلک لقلة أعوانه علیهم.و کذلک ترک علی مجاهدة أعدائه لقلة أعوانه علیهم (1).

6-لو قام بالسیف لتذرعوا بأنه شق عصا الطاعة،و أفسد فی الأرض.

و لادّعوا أنه بایع،ثم نکث بیعته.و أثار الفتنة.

7-عن علی«علیه السلام»قال:«فنظرت فإذا لیس لی معین إلا أهل

3)

-و کتاب الأربعین للشیرازی ص 167 و حلیة الأبرار ج 2 ص 289 و 291 و بحار الأنوار ج 29 ص 497 و مناقب أهل البیت«علیه السلام»للشیروانی ص 457 و الغدیر ج 7 ص 81 و ج 9 ص 380 و الدرجات الرفیعة ص 34 و نهج الحق للعلامة الحلی ص 326 و بیت الأحزان ص 89 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 48 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 151 و معانی الأخبار ص 360.

ص :208


1- 1) راجع:علل الشرائع ج 1 ص 148 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام»ج 1 ص 88 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 88 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 66 و حلیة الأبرار ج 2 ص 341 و بحار الأنوار ج 29 ص 435 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 39 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام»ج 1 ص 115.

بیتی؛فضننت بهم عن الموت،و أغضیت علی القذی» (1).

و فی نص آخر:«فنظرت فإذا لیس لی رافد،و لا ذاب،و لا مساعد إلا أهل بیتی،فضننت بهم عن المنیة،فأغضیت علی القذی،و جرعت ریقی.

و صبرت من کظم الغیظ علی أمر من العلقم.و آلم للقلب من و خز الشفار» (2)..

و لا مانع من أن یکون«علیه السلام»قد لاحظ ذلک کله،من ادراکه لمرامی وصیة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعدم مناجزة الغاصبین إلا إذا

ص :209


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)الخطبة 26 ج 1 ص 67 و کشف المحجة ص 174 عن رسائل الکلینی،و بحار الأنوار ج 29 ص 610 و المراجعات ص 391 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 158 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 20 و غایة المرام ج 5 ص 322 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 346.
2- 2) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 202 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 154 و بحار الأنوار ج 29 ص 608 و ج 33 ص 569 و الغارات للثقفی ج 1 ص 309 و المسترشد ص 417 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 48 و الصوارم المهرقة ص 29 و الجمل لضامن بن شدقم المدنی ص 119 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 186 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 276 و ج 4 ص 175 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 730 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 66 و ج 11 ص 109 و الدرجات الرفیعة ص 195 و أعیان الشیعة ج 4 ص 188 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 306 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 2 ص 379.

وجد أعوانا..و قد رأی بأم عینیه مبررات هذه الوصیة،علی أرض الواقع.

هل هذا تناقض؟!

قد یدور بخلد البعض:أن ثمة تناقضا فی روایات:أن علیا«علیه السلام»کان موصی من النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فإن بعضها یقول:إن علیه أن لا یحارب الغاصبین،إلا إذا وجد أربعین مناصرا.

و بعضها:تستثنی عشرین مناصرا فقط..

و نجیب:

لو صح وجود الروایة التی تذکر العشرین مناصرا،و ترجح لنا صدورها عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فإننا نقول:

إنه لا تعارض بینها و بین روایات الأربعین،إذ لا مانع،بل قد یکون ذلک هو الأقرب بأن یکون«صلی اللّه علیه و آله»قد قال مرة هذا القول، و قال مرة أخری ذلک القول،و أمره مرة ثالثة بالکف من دون الإشارة إلی عدد بعینه أیضا..

و لا شک فی أن تکرار هذه الوصیة،و الإشارة إلی قلة الناصر،أمر هام جدا فی مجال إفهام الناس حقیقة موقف علی«علیه السلام»،و التزامه بأوامر الرسول،و أنه لا یقف هذا الموقف عن خوف و جبن.

کما أن ذلک یعرفنا بحقیقة المعتدین علی حقه،و بدرجة إیمان من یدعون لأنفسهم المقامات العالیة فی الإسلام و الإیمان.

ص :210

لو کان الأنصار شیعة

و قد یقال:ما زلنا نسمع أن الأنصار کانوا یمیلون إلی علی«علیه السلام»،و یرون أن الحق له دون سواه،فلو کان کل هذا الجمع العظیم من الأنصار،یعتقدون منذ البدایة،بأن علیا هو خلیفة النبی«صلی اللّه علیه و آله»بلا فصل،لکان علی«علیه السلام»،قادرا منذئذ علی الإستعانة بهذه الأکثریة من الصحابة،و لصح له أن یصرّ علی منع مناوئیه من اغتصاب حقه..فهل عدم تصدیه لذلک دلیل علی ضعفه؟!أم أنه یدل علی أنه لا حق له؟!

و نجیب:

أولا:لا شک فی أن أکثر الناس یحبون حیاة الدعة و السلامة،فإذا رأوا الأعین محمرة علی أمر،و لم تکن لدیهم حوافز للدفاع عنه،تفوق فی أهمیتها عندهم ما سوف یقدمونه من أجله من خسائر،و تضحیات،فإنهم سوف ینصرفون عن التصدی للدفاع عنه..

و الأمر هنا من هذا القبیل،فقد رأینا أن هؤلاء الأنصار أنفسهم لا یعترضون و لا یحرکون ساکنا حینما قال قائلهم للرسول«صلی اللّه علیه و آله»:إن النبی لیهجر(أو نحو ذلک)،و حینما هوجم بیت السیدة الزهراء «علیها السلام»،و جاؤوا بقبس من نار لإحراق ذلک البیت،رغم معرفتهم بخطورة ما صدر من ذلک القائل،و بخطورة ما یجری علی السیدة الزهراء «علیها السلام»..

کما أنهم سکتوا عن المتخلفین عن جیش أسامة،و سکتوا عن الذین

ص :211

نفّروا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ناقته فی لیلة العقبة،و سکتوا علی الذین رفعوا أصواتهم فوق صوت النبی فی یوم عرفة،و منعوه من بلوغ ما یرید،حتی لیقول جابر بن سمرة-کما فی صحیح مسلم و غیره-:«فقال کلمة أصمّنیها الناس».

و فی نص آخر:فضج الناس..

و فی نص آخر:فصاروا یقومون،و یقعدون،و نحو ذلک..

و قد أشفق هؤلاء الأصحاب أیضا أن یقدموا بین یدی نجواهم صدقة.

و قد لامهم اللّه تعالی علی تثاقلهم عن الجهاد فی سبیل اللّه،و کانوا إذا رأوا تجارة أو لهوا انفضوا إلیها،و ترکوا النبی«صلی اللّه علیه و آله»قائما..

قُلْ مٰا عِنْدَ اللّٰهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجٰارَةِ

(1)

.مع یقینهم بأن المطلوب منهم کان غیر ذلک فی جمیع هذه الموارد،و سواها.

ثانیا:إن الأنصار قد رأوا بأم أعینهم:کیف أن بنی أسلم قد یظهرون فجأة فی بلدهم الصغیر جدا،الذی قد لا یصل عدد سکانه إلی بضعة آلاف.

لیساعدوا أبا بکر علی إقامة حکومته،و إخماد أصوات مناوئیه.

رواه أبو مخنف لوط بن یحیی الأزدی عن محمد إسحاق الکلبی و أبی صالح،و رواه أیضا عن رجاله زایدة بن قدامة قال:

کان جماعة من الأعراب قد دخلوا المدینة لیتماروا منها،فشغل الناس

ص :212


1- 1) الآیة 11 من سورة الجمعة.

عنهم بموت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فشهدوا البیعة و حضروا الأمر فأنفذ إلیهم عمر و استدعاهم و قال لهم:

خذوا بالحظ من المعونة علی بیعة خلیفة رسول اللّه و اخرجوا إلی الناس و احشروهم لیبایعوا فمن امتنع فاضربوا رأسه و جبینه.

قال:و اللّه لقد رأیت الأعراب تحزموا،و اتشحوا بالأزر الصنعانیة و أخذوا بأیدیهم الخشب و خرجوا حتی خبطوا الناس خبطا و جاؤا بهم مکرهین إلی البیعة و أمثال ما ذکرناه من الأخبار فی قهر الناس علی بیعة أبی بکر و حملهم علیها بالاضطراب کثیرة و لو رمنا إیرادها لم یتسع لهذا الکتاب فإن کان الذی ادعاه المخالف من إکراه من أکره علی بیعة أمیر المؤمنین «علیه السلام»دلیلا علی فسادها مع ضعف الحدیث بذلک فیکون ثبوت الأخبار بما شرحناه من الأدلة علی بیعة أبی بکر موضحة عن بطلانها (1).

و کانوا من الکثرة بحیث تضایقت بهم سکک المدینة (2)،و قوی بهم أبو بکر،کما یقول المؤرخون،و یقول عمر:إنه لما رأی قبیلة أسلم أیقن بالنصر (3)،بل فی بعض النصوص:إن أکثر من أربعة آلاف مقاتل،قد ظهروا فجأة فی المدینة،و کان خالد علی ألف منهم،و معاذ علی ألف،و غیره

ص :213


1- 1) الجمل للشیخ المفید ص 59.
2- 2) تاریخ الطبری ج 2 ص 458 و عنه بحار الأنوار ج 28 ص 335 و الشافی فی الامامة للشریف المرتضی ج 3 ص 190 و سفینة النجاة للسرابی التنکابنی ص 68.
3- 3) المصادر السابقة.

علی ألف،و هکذا..

و تذکر نصوص تاریخیة و روائیة:أنهم صاروا یسحبون الناس للبیعة و یهینونهم،و یجبرونهم علی مبایعة أبی بکر،شاؤوا أم أبوا،ثم صاروا یذهبون إلی من جلسوا فی بیوتهم،و تغیبوا،فیستخرجونهم منها قهرا، و یأتون بهم إلی المسجد لیبایعوا..

و ما ذا ینفع الجمع العظیم من الأنصار فی مثل هذه الحالة ما دام أنه لا یقدر أحد منهم علی الوصول إلی الإمام علی«علیه السلام»،لنجدته و هو محاصر فی بیته؟!و قد کان بیته فی داخل مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،مقابل المنبر الذی یبایع الناس علیه أبا بکر.و لا یفصل المنبر عن بیت الإمام علی«علیه السلام»سوی بضعة أمتار،قد لا تزید علی عدد أصابع الید الواحدة إلا قلیلا..

و عن بنی أسلم نقول:

لقد کانت هذه القبیلة تعیش فی أطراف المدینة هی و قبیلة أشجع، و جهینة،و مزینة،و غفار،کانت هی و أخواتها هذه،أعرابیة بکل ما لهذه الکلمة من معنی،و لعل قوله تعالی: وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرٰابِ مُنٰافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفٰاقِ لاٰ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ (1).جاء لیشیر إلی هذه القبیلة و أخواتها بالذات و یقول:إن النفاق کان مستشریا إلی هذا الحد فی نفس المدینة،و فیما حولها..

ص :214


1- 1) الآیة 101 من سورة التوبة.

و قد أعلم اللّه رسوله بحقیقة هؤلاء المنافقین فی هذه الآیة،ربما من أجل الإشارة إلی هذه الأحداث المؤلمة التی کان الرسول«صلی اللّه علیه و آله»یحمل همها قبل وفاته«صلی اللّه علیه و آله»،و سیعانی منها أمیر المؤمنین«علیه السلام»بعد ذلک..

و الخلاصة:

ظهر:أن تقسیم البعض للناس فی زمن الرسول إلی شیعة و سنة، تقسیم غیر دقیق،بل هم إما مطیع لأوامر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و إما عاص لها.و إما مؤمن صحیح الإیمان،و إما منافق..

و قد ظهر:أن الذین سعوا إلی مخالفة أمر الرسول،کانوا یملکون قوة، و لهم مؤیدون..و أما سائر الناس العادیین،فکانوا یخضعون للترغیب و للترهیب،و کان حبهم للسلامة،و الابتعاد عن المصادمات هو الأقوی، و الأکثر ملاءمة لهوی نفوسهم..

ثالثا:هل وجد الإمام علی«علیه السلام»فرصة لیدعو الناس إلی نصرته؟!

أ لیس قد هوجم،و حوصر،و ضربت زوجته و اسقط جنینها و حوصر محبوه،و اخذوا من بیوتهم،فور فراغه من دفن الرسول؟!

ص :215

ص :216

الفصل الثانی
اشارة

هکذا حدث الإنقلاب..

ص :217

ص :218

علی علیه السّلام محور الإهتمامات

و قد لوحظ:أن الناس حتی أبو قحافة کانوا یتعجبون من وصول الخلافة إلی أبی بکر،مع وجود علی«علیه السلام»،و سائر بنی هاشم، و لذلک سأل الرسول الذی أتاه بالخبر:ما منعهم من علی؟!

قال الرسول:هو حدث السن،و قد أکثر فی قریش و غیرها،و أبو بکر أسن منه.

فقال أبو قحافة:إن کان الأمر فی ذلک بالسن،فأنا أحق من أبی بکر، لقد ظلموا علیا حقه،و لقد بایع له النبی،و أمرنا ببیعته (1).

کما أن الکثیرین من الأصحاب کانوا یصرون علی أن الحق لعلی.و قد کثرت استدلالاتهم لهذا الأمر،کما أن أسامة بن زید کان لا یتوقع استبعاد

ص :219


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 226 و 227 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 115 و بحار الأنوار ج 29 ص 95 و ج 28 ص 329 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 222 و عن مناهج المهج للکیدری(مخطوط)،و کتاب الأربعین للشیرازی ص 282 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 309 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 422 و قاموس الرجال للتستری ج 11 ص 477.

علی«علیه السلام»،و قد استدل علی أبی بکر بحدیث الغدیر..

بل هو بمجرد وصوله من سفره الی المدینة انطلق الی علی«علیه السلام»لیستفهم منه عن حقیقة ما جری.

و قد لا حظنا:أنه لم یستسغ أن یکون علی«علیه السلام»قد بایعهم طائعا،فسأله عن طبیعة بیعته،فأجابه«علیه السلام»بأنه قد بایع مکرها.

و هذه الوقائع تشیر إلی أن أسامة قد غادر المدینة-بعد أن تخلف عنه أناس من الصحابة قبل وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و لا یصح قولهم:إنه بعد البیعة لأبی بکر سیره أبو بکر إلی الوجه الذی کان النبی «صلی اللّه علیه و آله»قد أمره بالمسیر إلیه..

الذین کانوا فی بیت فاطمة علیها السّلام

و قد یتخیل المراجع للنصوص أنها تختلف و تتناقض فی ذکرها من کان فی بیت الزهراء،حین هاجمه عمر و من معه.

فقد ورد فی النصوص:أن الذین کانوا فی بیت فاطمة الزهراء«علیها السلام»حین جاء عمر بالحطب لیحرق،الباب علیهم،و قد أحرقه بالفعل، هم:

ألف:علی و فاطمة،و الحسنان«علیهم السلام»فقط.

قال الشهرستانی،نقلا عن النظّام:«إن عمر ضرب فاطمة یوم البیعة، حتی ألقت الجنین من بطنها.و کان یصیح أحرقوا دارها بمن فیها.و ما کان

ص :220

فی الدار غیر علی،و فاطمة و الحسن و الحسین» (1).

ب:لکن نصا آخر یقول:کان غضب علی و الزبیر،فدخلا بیت فاطمة معهما السلاح،فجاء عمر فی عصابة،فأخذوا سیفیهما،فضربوا بهما الحجر الخ.. (2).

ج:و نص ثالث یذکر:أنه کان علی و ناس من بنی هاشم (3).

ص :221


1- 1) الملل و النحل(ط دار المعرفة)ج 1 ص 57 و 59 و عنه فی بحار الأنوار ج 28 (هامش)ص 271 و 317 و سفینة البحار ج 8 ص 279 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 92 و بیت الأحزان ص 123 و الکنی و الألقاب ج 3 ترجمة الشهرستانی.و عوالم العلوم 11 ص 416 و بهج الصباغة ج 5 ص 15 و الوافی بالوفیات ج 6 ص 17 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 326 و إحقاق الحق(الأصل)ص 208 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 123.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 47 و ج 2 ص 50 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 154 و السقیفة و فدک للجوهری ص 72 و غایة المرام ج 5 ص 340 و راجع: بحار الأنوار ج 28 ص 321 و المسترشد ص 379 بالإضافة إلی مصادر تقدمت فی فقرة«کسر سیف الزبیر».
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 56 و السقیفة و فدک للجوهری ص 53 و بحار الأنوار ج 28 ص 315 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 403 و الدرجات الرفیعة ص 196 و بناء المقالة الفاطمیة لابن طاووس ص 401 و غایة المرام ج 5 ص 324 و تشیید المطاعن ج 1 ص 421.و کتاب الأربعین للشیرازی ص 151 و حلیة الأبرار ج 2 هامش ص 321.

د:و رابع یقول:إن سعد بن أبی وقاص و المقداد کانا معهم (1).

ه:و ذکر نص خامس:الزبیر و المقداد فی جماعة من الناس (2).

و:و نص سادس یقول:کان علی و الزبیر یدخلون علی بیت فاطمة بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یشاورونها،و یرتجعون فی أمرهم، فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب جاء إلیها و قال لها:

ما من أحد من الخلق أحب إلیّ من أبیک،و ما من أحد أحب إلینا بعد أبیک منک الخ..

ثم تذکر الروایة:أنها أمرت علیا و الزبیر بأن ینصرفوا،و لا یرجعوا إلیها.

فانصرفوا عنها،و لم یرجعوا حتی بایعوا أبا بکر (3).

ص :222


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 56 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 151 و 156 و بحار الأنوار ج 28 ص 315 و 322 و غایة المرام ج 5 ص 324 و راجع: ج 6 ص 48 و السقیفة و فدک للجوهری ص 73 و تشیید المطاعن ج 1 ص 436 و بیت الأحزان ص 112 و النص و الإجتهاد هامش ص 21.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 28 ص 313 و تشیید المطاعن ج 1 ص 436 عن المعتزلی ج 2 ص 45.
3- 3) راجع:تشیید المطاعن ج 1 ص 436 و 437 و 438 و 439 و 440 عن:جمع الجوامع،و إزالة الخفاء،و غیر ذلک،و شرح النووی لصحیح مسلم،و الإکتفاء. و راجع:المصنف لابن أبی شیبة ج 14 ص 567 و 568 و(ط دار الفکر سنة-

ز:لکن نصا آخر یقول:أقبل-یعنی عمر بن الخطاب-فی جمع کثیر إلی منزل علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فطالبه بالخروج،فأبی،فدعا عمر بالحطب (1).

3)

-1409 ه)ج 8 ص 572 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 45 و بحار الأنوار ج 28 ص 313.و راجع:منتخب کنز العمال(مطبوع بهامش مسند أحمد) ج 2 ص 1174 عن ابن أبی شیبة،و راجع:الشافی للمرتضی ج 4 ص 110 و المغنی للقاضی عبد الجبار ج 20 ق 1 ص 335.و قرة العین لولی اللّه الدهلوی (ط بیشاور)ص 78 و الشافی لابن حمزة ج 4 ص 174 و نهایة الإرب ج 19 ص 40 و الإستیعاب(مطبوع بهامش الإصابة)ج 2 ص 253 و 254 و 255 و الوافی بالوفیات ج 17 ص 311 و إفحام الأعداء و الخصوم ص 72 و کنز العمال ج 5 ص 651.

ص :223


1- 1) الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 19 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 30 و تشیید المطاعن ج 1 ص 440 و 441 عنه.و راجع:المسترشد ص 377 و 378 و راجع:بحار الأنوار ج 8 ص 356 و 411 عن الشافی للسید المرتضی،و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 404 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 25 ص 544 و ج 33 ص 360 و تلخیص الشافی ج 2 ص 144 و 145 و أعلام النساء ج 4 ص 114 و الغدیر ج 5 ص 372 و بیت الأحزان ص 82 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 405 و الوضاعون و أحادیثهم ص 494 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 386 و مصباح الهدایة فی إثبات الولایة للبهبهانی ص 217.

و عن المقدام،عن أبیه نص یؤید هذا المعنی (1).

ح:یذکر نص آخر:علیا،و الزبیر،و المقداد (2).

ط:قال ابن عبد ربه:أما علی و العباس،فقعدا فی بیت فاطمة«علیها السلام»،فقال أبو بکر لعمر بن الخطاب:إن أبیا فقاتلهما (3).

ملاحظات و وقفات مع ما تقدم

و لنا مع النصوص المتقدمة وقفات،و لنا علیها ملاحظات،نلخصها ضمن النقاط التالیة:

1-ما ذکر فی النص المتقدم فی الفقرة(و)یشعر:بأن للسیدة الزهراء «علیها السلام»بیتا غیر البیت الذی یکون علی«علیه السلام»فیه،حتی

ص :224


1- 1) راجع:الإختصاص للمفید ص 185 و بحار الأنوار ج 28 ص 227 عن العیاشی، و مرآة العقول ج 5 ص 320 و تفسیر العیاشی ج 2 ص 66 و مجمع النورین للمرندی ص 76.
2- 2) بحار الأنوار ج 28 ص 231 و 322 و تفسیر العیاشی ج 2 ص 307 و البرهان ج 2 ص 434 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 49 و غایة المرام ج 5 ص 334.
3- 3) بحار الأنوار ج 28 ص 339 و تشیید المطاعن ص 435 عن العقد الفرید ج 2 ص 250 عن کشف الحق ص 271 و تاریخ أبی الفداء ج 1 ص 156 و الطرائف ص 239 و نهج الحق للعلامة الحلی ص 271 و إحقاق الحق(الأصل)للتستری ص 228 و فلک النجاة فی الإمامة و الصلاة لعلی محمد فتح الدین الحنفی ص 120 عن رسالة الزهراء ص 142.

لقد زعموا:أنها قالت لعلی«علیه السلام»و الزبیر:لا ترجعوا إلیّ.

فانصرفوا عنها،و لم یرجعوا إلیها..

علی أن هذا النص قد تضمن إهانة منها لسید الوصیینن لأن ظاهره أنها طردته من بیتها،و شرطت علیه أن لا یرجع.

فهل صحیح أنها«علیها السلام»تطرد زوجها،و تمنعه من الدخول إلی بیتها؟!

و هل هذا یتوافق مع أدب الزهراء الرفیع مع سید الخلق بعد رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»؟!و هل فی خلقها السامی ما یشیر إلی أن هذا یصدر منها؟!

2-هل یمکن أن نصدق أن عمر بن الخطاب الذی یعتدی علی الزهراء«علیها السلام»،و یسقط جنینها،و لا یهتم لإحراقها هی و زوجها و أولادها،و یقول لسید الخلق:إن النبی لیهجر،أو نحو ذلک.هل یمکن أن نصدق أن تکون الزهراء و أبوها أحب الخلق إلیه؟!

3-ما معنی قولهم المتقدم فی الفقرة(ب):إن علیا و الزبیر غضبا، و دخلا بیت الزهراء،و معهما السلاح؟!

هل کان الناس لا یجعلون السلاح فی بیوتهم،بل یأتون به من خارج تلک البیوت؟!

و هل هناک أحد من الناس لم یکن لدیه سلاح فی بیته؟!

أم المقصود من هذا التعبیر إظهار عدوانیة علی«علیه السلام»،و سلامة نوایا خصومه.و صحة معالجات أبطال السقیفة،حیث نجحوا فی و أد فتنة کاد

ص :225

علی یثیرها بزعمهم؟!!

4-و لکن لو صح هذا،فکیف یمکن تفسیر،ما تضافرت به الروایات من تصریحات علی«علیه السلام»:أنه کان موصی بعدم المواجهة..حتی إن زوجته و هی سیدة نساء العالمین تضرب و یسقط جنینها،و ینتهی الأمر باستشهادها،و یحرق بابه،و یهدد بالقتل،ثم لا تصدر منه أیة ردة فعل تدل علی رغبته باستعمال السیف،لدفع المهاجمین عن نفسه،و عن زوجته،و أولاده و بیته؟!

5-متی عهدنا علیا«علیه السلام»عاجزا عن اتخاذ الرأی الصواب، و متی وجدنا الزهراء«علیها السلام»فی موضع المستشار للزبیر،و لغیره فی المواجهة مع هذا الفریق أو ذاک؟!

6-إن بیت الزهراء«علیها السلام»لم یکن بالذی یتسع لبنی هاشم، و لغیرهم من سائر المعترضین،الذین ذکرت الروایات:أنهم کانوا فی بیت الزهراء،فقد ذکرت أن فیه بالإضافة إلی بنی هاشم،بمن فیهم العباس، و عتبة بن أبی لهب:سلمان،و أبو ذر،و المقداد،و الزبیر،و عمار،و البراء بن عازب،و أبی بن کعب،و سعد بن أبی وقاص،و طلحة.فهل کانت تلک الحجرة و هی التی لم تتسع لدفن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أبی بکر و عمر،تستوعب کل هذا الحشد،بالإضافة إلی الزهراء،و أبنائها،و بناتها، و خادمتها؟!

أضف إلی ذلک:أن الجماعة التی دخلت علی جمیع هؤلاء کانت کثیرة، و قد سمی منهم:عمر،و خالد،و عبد الرحمن بن عوف،و ثابت بن قیس،

ص :226

و زیاد بن لبید،و محمد بن مسلمة،و زید بن ثابت،و سلمة بن سالم بن وقش،و سلمة بن أسلم،و أسید بن حضیر.

و من المهاجمین أیضا:معاذ،و قنفذ،و المغیرة بن شعیة،و أبو بکر،و زید بن أسلم،و سالم مولی أبی حذیفة.

فکیف اتسعت تلک الحجرة،و جمیع بیت علی لهذا الجمع کله.بعد إضافة أهل البیت،و الهاشمیین،و غیرهم ممن کان معهم إلیهم؟!

7-إن ذلک کله یجعلنا نطمئن إلی أن الهجومات علی بیت فاطمة قد تعددت،و کان المستهدف فی بعضها علیا وحده،ثم استهدف هو و الزبیر، و ربما بعض آخر کان حاضرا.

و قد یظهر من بعضها:اختلاف أوقات هذه الهجومات،و مناسباتها.

و قد یکون بعضها لحظة الفراغ من دفن النبی،و بعضها فی الیوم التالی، و بعضها بعد أیام،و لعل بعضها کان بعد استشهاد الزهراء«علیها السلام» أیضا.

فإن تحدید هذه الهجومات..و أسبابها و أوقاتها و ما جری فیها،و ما کان لها من نتائج یحتاج إلی بحث مستقل.

الهجوم علی بیت الزهراء علیها السّلام

و فی روایة:أنه بعد أن بایع الناس أبا بکر،ما خلا علیا و أهل بیته، و نفرا معهم.

و فی نص آخر:بایع الناس و لم یبق غیر الأربعة معه.

ص :227

و کان أبو بکر أرأف الرجلین و أرفقهما،و أدهاهما،و أبعدهما غورا.

و الآخر أفظهما،و أغلظهما،و أخشنهما،و أجفاهما (1).

فقال عمر لأبی بکر:أرسل إلی علی«علیه السلام»فلیبایع،فإنا لسنا فی شیء حتی یبایع،و لو قد بایع أمناه و غائلته.

فأرسل إلیه أبو بکر رسولا(هو قنفذ):أن أجب خلیفة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله».

فأتاه الرسول فأخبره بذلک.

فقال علی«علیه السلام»:ما أسرع ما کذبتم علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،إنه لیعلم و یعلم الذین حوله:أن اللّه و رسوله لم یستخلفا غیری.

فذهب الرسول فأخبره بما قاله.

فقال له عمر:اذهب فقل:أجب أمیر المؤمنین أبا بکر.

فأتاه،فأخبره بذلک.

فقال علی«علیه السلام»:سبحان اللّه،و اللّه،ما طال العهد بالنبی منی،

ص :228


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 207 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 108 و کتاب سلیم ج 2 ص 581-583 و(ط أخری)ص 149 و بحار الأنوار ج 28 ص 268 و غایة المرام ج 5 ص 334 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 482 و بیت الأحزان ص 10 و الأسرار الفاطمیة ص 114.

و إنه لیعلم أن هذا الاسم لا یصلح إلا لی،و قد أمره رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»سابع سبعة،فسلموا علی بإمرة المؤمنین،فاستفهمه هو و صاحبه عمر من بین السبعة فقالا:أمن اللّه و رسوله؟!

فقال لهما رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:نعم،ذلک حقا من اللّه و رسوله بأنه أمیر المؤمنین،و سید المسلمین،و صاحب لواء الغر المحجلین، یقعده اللّه یوم القیامة علی الصراط،فیدخل أولیاءه الجنة و أعداءه النار.

قال:فانطلق الرسول إلی أبی بکر،فأخبره بما قال،فکفوا عنه یومئذ.

(قال):فلما کان اللیل حمل(علی بن أبی طالب«علیه السلام»)فاطمة «علیها السلام»علی حمار،ثم دعاهم إلی نصرته،فما استجاب له رجل غیرنا،أربعة،فإنّا حلقنا رؤسنا،و بذلنا نفوسنا و نصرتنا.

و کان علیّ بن أبی طالب«علیه السلام»لمّا رأی خذلان الناس له، و ترکهم نصرته،و اجتماع کلمة الناس مع أبی بکر،و طاعتهم له،و تعظیمهم له،جلس فی بیته (1).

و فی نص آخر:أنه لما رجع الرسول فی المرة الأولی،و ثب عمر غضبان

ص :229


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 208 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 108 و کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 583-584 و(ط أخری)ص 149-151 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 12 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 114 و بحار الأنوار ج 28 ص 268 و الأنوار العلویة ص 286 و مجمع النورین ص 97 و غایة المرام ج 5 ص 317 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 482 و بیت الأحزان ص 109.

فقال:و اللّه،إنی لعارف بسخفه،و ضعف رأیه،و أنه لا یستقیم لنا أمر حتی نقتله،فخلنی آتیک برأسه.

فقال له أبو بکر:اجلس،فأبی.

فأقسم علیه،فجلس.

فوثب عمر غضبان،فنادی خالد بن الولید و قنفذا،فأمرهما أن یحملا حطبا و نارا،ثم أقبل حتی انتهی إلی باب علی،و فاطمة«علیهما السلام» قاعدة خلف الباب،قد عصبت رأسها،و نحل جسمها فی وفاة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»..

فأقبل عمر حتی ضرب الباب،ثم نادی:یا ابن أبی طالب،افتح الباب.

فقالت فاطمة«علیها السلام»:یا عمر،أما تتقی اللّه عز و جل؟!تدخل علیّ بیتی،و تهجم علی داری؟!

فابی أن ینصرف (1).

ثم دعا بالنار،فأضرمها بالباب،ثم دفعه،فدخل،فاستقبلته فاطمة «علیها السلام»و صاحت:«یا أبتاه یا رسول اللّه»!

ص :230


1- 1) کتاب سلیم ج 2 ص 585 و 586 و(ط أخری)ص 385-387 و بحار الأنوار ج 28 ص 297-299 و ج 43 ص 197 و 121 و راجع:المسترشد ص 377 و 378 و 379 و العوالم ج 11 ص 400-404 و اللمعة البیضاء ص 870 و بیت الأحزان ص 114.

فرفع عمر السیف و هو فی غمده،فوجأ به جنبها،فصرخت:«یا أبتاه»!

فرفع السوط فضرب به ذراعها،فنادت:«یا رسول اللّه،لبئس ما خلفک أبو بکر و عمر».

فوثب علی«علیه السلام»فأخذ بتلابیبه،ثم نتره،فصرعه،و وجأ أنفه و رقبته،و همّ بقتله،فذکر قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و ما أوصاه به،فقال:«و الذی کرم محمدا بالنبوة-یا ابن صهاک-لو لا کتاب من اللّه سبق،و عهد عهده إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لعلمت أنک لا تدخل بیتی».

فأرسل عمر یستغیث،فأقبل الناس حتی دخلوا الدار،و ثار علی«علیه السلام»إلی سیفه إلخ.. (1).

و فی نص ثالث:أن عمر قال لأبی بکر:أرسل إلیه قنفذا-و کان عبدا فظا غلیظا جافیا،من الطلقاء،أحد بنی تیم-فأرسله،و أرسل معه أعوانا.

فانطلق فاستأذن،فأبی علی«علیه السلام»أن یأذن له.

فرجع أصحاب قنفذ إلی أبی بکر و عمر،و هما فی المسجد و الناس حولهما،فقالوا:لم یأذن لنا.

ص :231


1- 1) کتاب سلیم ج 2 ص 585-586 و(ط أخری)ص 148-151 و 385-387 و بحار الأنوار ج 28 ص 269 و 299 و ج 43 ص 198 و اللمعة البیضاء ص 870 و الأنوار العلویة ص 287 و مجمع النورین ص 82 و 98 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 483 و بیت الأحزان ص 110 و 115.

فقال عمر:هو إن أذن لکم و إلا،فادخلوا علیه بغیر إذنه.

(قال:)فانطلقوا،فاستأذنوا،فقالت فاطمة«علیها السلام»:أحرّج علیکم أن تدخلوا بیتی بغیر إذنی.

فرجعوا و ثبت قنفذ،فقالوا:إن فاطمة قالت کذا و کذا،فحرّجتنا أن ندخل علیها البیت بغیر إذن منها.

فغضب عمر و قال:ما لنا و للنساء.

ثم أمر أناسا حوله(و منهم خالد بن الولید و قنفذ)فحملوا حطبا و حمل معهم،فجعلوه حول منزله،و فیه علی و فاطمة و ابناهما«علیهم السلام»،ثم نادی عمر بأعلی صوته حتی أسمع علیا«علیه السلام» (و فاطمة«علیها السلام»):و اللّه،لتخرجن،و لتبایعن خلیفة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،أو لأضر من علیک بیتک نارا.

ثم رجع فقعد عند أبی بکر،و هو یخاف أن یخرج علیه علی(أمیر المؤمنین«علیه السلام»)بسیفه لما قد عرف من بأسه و شدته.

ثم قال لقنفذ:إن خرج و إلا فاقتحم علیه،فإن امتنع فأضرم علیهم بیتهم بالنار.

(قال:)فانطلق قنفذ،فاقتحم الدار هو و أصحابه بغیر إذن.

فبادر علی إلی سیفه لیأخذه،فسبقوه إلیه.

فتناول بعض سیوفهم،فکثروا علیه،فضبطوه،و ألقوا فی عنقه حبلا أسود،و حالت فاطمة«علیها السلام»بین زوجها و بینهم عند باب البیت.

فضربها قنفذ بالسوط علی عضدها،فبقی أثره فی عضدها من ذلک مثل

ص :232

الدملج من ضرب قنفذ إیاها.

فأرسل أبو بکر إلی قنفذ:اضربها،فألجأها إلی عضادة(باب)بیتها.

فدفعها،فکسر ضلعا من جنبها،و ألقت جنینا من بطنها،فلم تزل صاحبة فراش حتی ماتت من ذلک شهیدة«صلوات اللّه علیها».

ثم انطلقوا بعلی«علیه السلام»ملببا بعتل(بحبل)حتی انتهوا به إلی أبی بکر،و عمر قائم بالسیف علی رأسه،و معه خالد بن الولید المخزومی، و أبو عبیدة بن الجراح،و سالم،و المغیرة بن شعبة،و أسید بن حصین (الصحیح:حضیر)و بشیر بن سعد،و سائر الناس قعود حول أبی بکر و معهم السلاح.

(و دخل علی«علیه السلام»)و هو یقول:أما و اللّه لو وقع سیفی بیدی لعلمتم أنکم لن تصلوا إلی،هذا جزاء منی.و باللّه،لا ألوم نفسی فی جهد،و لو کنت فی أربعین رجلا لفرقت جماعتکم،فلعن اللّه قوما بایعونی ثم خذلونی.

(قال:)فانتهره عمر بن الخطاب،فقال له:بایع.

فقال:و إن لم أفعل؟!

قال:إذا نقتلک ذلا و صغارا.

قال:إذن،تقتلون عبد اللّه و أخا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال أبو بکر:أما عبد اللّه فنعم،و أما أخو رسوله فلا نقرّ لک به (1).

ص :233


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 209-213 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 108-110 و کتاب-

قال«علیه السلام»:أ تجحدون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»آخی بین نفسه و بینی؟!

فأعادوا علیه ذلک ثلاث مرات.

ثم أقبل(علیهم)علی«علیه السلام»،فقال:

یا معاشر المهاجرین و الأنصار!!أنشدکم باللّه،أسمعتم رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»یقول:یوم غدیر خم کذا و کذا (1)،و فی غزاة تبوک کذا و کذا،فلم یدع شیئا قاله فیه«صلی اللّه علیه و آله»علانیة للعامة إلا ذکره؟!

فقالوا:اللهم نعم.

فلما خاف أبو بکر أن ینصروه و یمنعوه،بادرهم فقال:کل ما قلته قد سمعناه بآذاننا و وعته قلوبنا،و لکن سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یقول بعد هذا:

1)

-سلیم ج 2 ص 586-589 و(ط أخری)ص 148-150 و بحار الأنوار ج 28 ص 268 و غایة المرام ج 5 ص 317 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 482 و الأنوار العلویة ص 286 و مجمع النورین ص 97 و بیت الأحزان ص 109 و الأسرار الفاطمیة ص 115 و راجع:المسترشد ص 380.

ص :234


1- 1) فی بعض النسخ:أسمعتم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول یوم غدیر خم: من کنت مولاه فعلی مولاه،اللهم وال من والاه،و عاد من عاداه؟! و فی غزوة:یا علی!!أما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی إلا النبوة؟! قال:و لم یدع شیئا..

إنّا أهل بیت اصطفانا اللّه و أکرمنا،و اختار لنا الآخرة علی الدنیا،و إن اللّه لم یکن لیجمع لنا أهل البیت النبوة و الخلافة.

فقال علی«علیه السلام»:أما أحد من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»شهد هذا معک؟!

فقال عمر:صدق خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد سمعنا منه هذا کما قال.

و قال أبو عبیدة،و سالم مولی أبی حذیفة،و معاذ بن جبل:صدق قد سمعنا ذلک من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال علی«علیه السلام»:لقد وفیتم بصحیفتکم الملعونة التی(قد) تعاقدتم علیها فی الکعبة:إن قتل اللّه محمدا أو أماته أن تزووا هذا الأمر عنا أهل البیت.

فقال أبو بکر:و ما علمک بذلک؟!اطلعناک علیها؟!

قال علی«علیه السلام»:یا زبیر،و یا سلمان،و أنت یا مقداد،أذکرکم باللّه و بالإسلام أسمعتم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول ذلک لی:إن فلانا و فلانا-حتی عدّ هؤلاء الخمسة-قد کتبوا بینهم کتابا،و تعاهدوا و تعاقدوا علی ما صنعوا؟!

قالوا:اللهم نعم،قد سمعناه یقول ذلک لک.

فقلت له:بأبی أنت و أمی یا نبی اللّه،فما تأمرنی أن أفعل إذا کان ذلک؟!

فقال لک:إن وجدت علیهم أعوانا فجاهدهم و نابذهم،و إن لم تجد أعوانا فبایعهم،و احقن دمک.

ص :235

فقال علی«علیه السلام»:أما و اللّه،لو أن أولئک الأربعین رجلا الذین بایعونی وفوا لی لجاهدتکم فی اللّه و للّه[حق جهاده]،أما و اللّه لا ینالها أحد من عقبکم إلی یوم القیامة (1).

إکراه علی علیه السّلام علی البیعة

ثم نادی قبل أن یبایع:(و أشار إلی قبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و قال):یا اِبْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کٰادُوا یَقْتُلُونَنِی (2).

ثم مدوا یده و هو یقبضها حتی وضعوها فوق ید أبی بکر،و قالوا:

بایع،بایع.و صیح فی المسجد:بایع بایع،أبو الحسن!!!.

ثم قیل للزبیر:بایع الآن.

فأبی،فوثب علیه عمر،و خالد بن الولید،و المغیرة بن شعبة فی أناس، فانتزعوا سیفه من یده،فضربوا به الأرض حتی کسر.

فقال الزبیر-و عمر علی صدره-:یا بن صهاک،أما و اللّه،لو أن سیفی فی یدی لحدت عنی،ثم بایع.

ص :236


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 209-215 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 104 و 110 و کتاب سلیم ج 2 ص 586-591 و(ط أخری)ص 150-155 و بحار الأنوار ج 28 ص 274 و مجمع النورین للمرندی ص 99 و راجع:الإمامة و السیاسة ج 1 ص 12.
2- 2) الآیة 150 من سورة الأعراف.

قال سلمان:ثم أخذونی فوجؤوا عنقی حتی ترکوها مثل السلعة،ثم فتلوا یدی،فبایعت مکرها.

ثم بایع أبو ذر،و المقداد مکرهین.

و ما من الأمة أحد بایع مکرها غیر علی و أربعتنا (1).

و لعلک تقول:إن قول سلمان:لم یبایع أحد مکرها غیر علی و أربعتنا، لا یتلائم مع سائر النصوص التی تحدثت عن إکراه آخرین،حیث کانوا یذهبون إلی بیوتهم و یخرجونهم منها و یجبرونهم إلی البیعة..و کانوا یضربون الناس فی المسجد و یدفعونهم إلی البیعة قهرا.

و نجیب:

أن درجات الإکراه تتفاوت.فهناک المجئ بهم مکبلین،و هناک فتل الأیدی،و هناک مجرد التهدید بالقتل.

و هناک من رأی ما یجری لغیره،فآثر أن لا یعرض نفسه للإهانة.فلعل سلمان کان یتحدث عن الدرجة الأعلی من الإکراه دون ما عداها.

فاطمة علیها السّلام تهددهم بالدعاء علیهم

و روی عن الصادق«علیه السلام»أنه قال:

لما استخرج أمیر المؤمنین«علیه السلام»من منزله خرجت فاطمة

ص :237


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 215 و 216 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 111 و کتاب سلیم ج 2 ص 593 و 594 و(ط أخری)ص 158 و بحار الأنوار ج 28 ص 276- 277 و مجمع النورین ص 100.

«صلوات اللّه علیها»خلفه،فما بقیت امرأة هاشمیة (1)إلا خرجت معها حتی انتهت قریبا من القبر،فقالت لهم:خلوا عن ابن عمی،فو الذی بعث محمدا أبی«صلی اللّه علیه و آله»بالحق(نبیا)إن لم تخلوا عنه لأنشرن شعری، و لأضعن قمیص رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی رأسی،و لأصرخن إلی اللّه تبارک و تعالی،فما صالح(نبی اللّه)بأکرم علی اللّه من أبی،و لا الناقة بأکرم منی،و لا الفصیل بأکرم علی اللّه من ولدی.

قال سلمان«رضی اللّه عنه»:کنت قریبا منها،فرأیت-و اللّه-أساس حیطان مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»تقلعت من أسفلها حتی لو أراد رجل أن ینفذ من تحتها لنفذ.فدنوت منها،فقلت:یا سیدی و مولاتی إن اللّه تبارک و تعالی بعث أباک رحمة(للعالمین)،فلا تکونی(أنت)نقمة.

فرجعت و رجعت الحیطان حتی سطعت الغبرة من أسفلها،فدخلت فی خیاشیمنا (2).

ص :238


1- 1) لعل المقصود النساء و الحاضرات عندها آنئذ..و لعل نساء الهاشمیات کن قد احتشدن فی ناحیة المسجد لتوقعهن أحداثا قاسیة فی تلک اللحظات،فلما رأینها خرجت التحقن بها.
2- 2) خاتمة المستدرک ج 3 ص 288 و الإحتجاج ج 1 ص 222 و 223 و(ط دار النعمان) ج 1 ص 113 و 114 و قریب منه نقله الیعقوبی فی تاریخه ج 2 ص 126 و المسترشد ص 381 و 382.و راجع:الهدایة الکبری ص 407 و الإختصاص ص 186 و بحار الأنوار ج 28 ص 228 و 206 و ج 30 ص 294 و ج 43 ص 47 و تفسیر العیاشی-

و روایة العیاشی:«فخرجت فاطمة«علیها السلام»فقالت:یا أبا بکر، أترید أن ترملنی من زوجی،و اللّه لئن لم تکف لأنثرن شعری،و لأشقن جیبی،و لآتین قبر أبی،و لأصیحن إلی ربی..

فأدرکها سلمان«رضی اللّه عنه»فقال:یا بنت محمد«صلی اللّه علیه و آله»،إن اللّه بعث أباک رحمة،فارجعی.

فقالت:یا سلمان،یریدون قتل علی،و ما علی علی صبر،فدعنی حتی آتی قبر أبی،فأنشر شعری،و أشق جیبی،و أصیح إلی ربی.

فقال سلمان:إنی أخاف أن یخسف بالمدینة،و علی بعثنی إلیک یأمرک أن ترجعی إلی بیتک،و تنصرفی.

فقالت«علیها السلام»:إذا أرجع،و أصبر،و أسمع له و أطیع (1).

و فی نص آخر عن الإمام الباقر«علیه السلام»،قال:«لما مرّ أمیر المؤمنین«علیه السلام»-و فی رقبته حبل آل زریق-ضرب أبو ذر بیده علی

2)

-ج 2 ص 67 و الأنوار العلویة ص 292 و مجمع النورین ص 84 و 110 و غایة المرام ج 5 ص 338 و 339 و بیت الأحزان ص 111 و الأسرار الفاطمیة ص 265 و 353 و 62 و 117.

ص :239


1- 1) تفسیر العیاشی ج 2 ص 67 و بحار الأنوار ج 28 ص 227 و 228 و مجمع النورین ص 76 و الأسرار الفاطمیة ص 62 و بیت الأحزان للمحدث القمی ص 86 و 87 و(ط دار الحکمة-قم سنة 1412 ه)ص 110 و 111 و فاطمة الزهراء «علیها السلام»بهجة قلب المصطفی ج 1 ص 67 عنه.

الأخری،ثم قال:لیت السیوف قد عادت بأیدینا ثانیة».

و قال المقداد:لو شاء لدعا علیه ربه عز و جل.

و قال سلمان:مولانا أعلم بما هو فیه (1).

و نقول:

إن لنا مع ما تقدم وقفات عدیدة،هی التالیة:

الناس اختاروا أبا بکر

یقول أبو بکر:«إن اللّه بعث محمدا«صلی اللّه علیه و آله»نبیا،و للمؤمنین ولیا،فمنّ اللّه تعالی بمقامه بین أظهرنا،حتی اختار له اللّه ما عنده،فخلی علی الناس أمرهم،لیختاروا لأنفسهم فی مصلحتهم متفقین،غیر مختلفین، فاختارونی علیهم والیا،و لأمورهم راعیا» (2).

ص :240


1- 1) راجع:إختیار معرفة الرجال ج 1 ص 37 و بحار الأنوار ج 28 ص 237 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 580 و أعیان الشیعة ج 7 ص 285 و معجم رجال الحدیث للسید الخوئی ج 9 ص 196.
2- 2) الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 21 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 32 و الغدیر ج 5 ص 359 و 373 و الوضاعون و أحادیثهم ص 471 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 125 و کتاب سلیم بن قیس ص 140 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 147 و بحار الأنوار ج 28 ص 292 و السقیفة و فدک للجوهری ص 50 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 220.

و نقول:

1-کیف یکون الناس قد اختاروا أبا بکر والیا علیهم،و علی و جمیع بنی هاشم لم یبایعوه،و کذلک سعد بن عبادة،و أبو ذر،و سلمان و عمار، و المقداد،و الزبیر،و خالد بن سعید،و قیس بن سعد..و أبی بن کعب و بنو هاشم،و کثیر أمثالهم؟!..و قد أرادوا أن یقتلوا سعدا،و علیا أمیر المؤمنین «علیه السلام»،و قتلوا المحسن،و ضربوا الزهراء«علیها السلام»،و أحرقوا بابها،و هجموا علی بیتها،إلی غیر ذلک من أمور؟!

هذا،بالإضافة إلی قتلهم مالک بن نویرة و أصحابه..

فمن کان کذلک هل یکون الناس هم الذین اختاروه؟!

2-کیف یزعم أبو بکر أنه«صلی اللّه علیه و آله»خلی علی الناس امرهم لیختاروا لأنفسهم؟!.و هو نفسه الذی یعلن حین موته عن ندمه علی ثلاث،لو أنه سأل عنهن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و ذکر منها سؤاله لمن یکون الأمر من بعده..و قد تقدمت هذه الروایة..یضاف إلی ذلک أنه هو نفسه قد بایع علیا یوم الغدیر و یقرأ فی کتاب اللّه آیة التصدق بالخاتم و آیات الغدیر و غیرها..و قد سمع حدیث المنزلة و غیره من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فکیف یقول هنا إنه ترک الناس یختاروا لأنفسهم.

3-إنه یصرح هنا بأنه یرید من الناس أن یختار لأنفسهم فی مصلحتهم متفقین غیر مختلفین،مع أن اختیار أبی بکر قد صاحبه اختلاف بالغ الحدة و الشدة،خطر فی نتائجه و آثاره إلی حد أن الشهرستانی اعتبره أعظم خلاف بین الأمة-خلاف الإمامة-،إذ ما سل سیف فی الإسلام علی قاعدة دینیة

ص :241

مثلما سل علی الإمامة.

لسنا فی شیء حتی یبایع علی علیه السّلام

و کم کان عمر بن الخطاب صریحا و عارفا بمکامن القوة و الضعف حین قال:«لسنا فی شیء حتی یبایع علی».

فإن المطلوب من علی«علیه السلام»هو البیعة،و لا یکفی سکوته..

فلیس هو کسعد بن عبادة؛لأنه«علیه السلام»یملک شهادات صریحة من اللّه تعالی و رسوله بأنه وحده الذی یملک المواصفات التی یحتاج إلیها هذا المقام بأرفع،و أجل و أجلی حالاتها..

کما أن لدیه وثیقة معترف بها،حتی لدی أهل الجاهلیة،و هی بیعة الناس له یوم الغدیر،بما فیهم أبو بکر و عمر،و سائر الساعین فی سلب هذا الأمر منه و عنه..

بالإضافة إلی نصوص نبویة و قرآنیة کثیرة لهج بها الخاص و العام و سارت بها الرکبان،و لا یمکن إنکار صراحتها:بأن هذا الحق له،و أن التعدی علیه خروج عن طاعة اللّه و رسوله..

فلا بد إذن من حمل علی«علیه السلام»،علی الإقرار،و الإعتراف، و التنازل الصریح،الذی تکون بیعته لهم الدلیل الواضح علیه،و لا شیء سوی البیعة..

و لذلک یقول عمر:«لسنا فی شیء حتی یبایع علی».

و قد أصاب عمر بذلک کبد الحقیقة.

ص :242

أما سعد،فلیس له شیء من ذلک یمکنه أن یصول به،بل هو لا یختلف عن أبی بکر فی کونه مدعیا ما لیس له..ساعیا لغصب حق غیره،و استئثاره به لنفسه.

و لکن الفرق هو:أن سعدا فشل و خاب،و نجح أبو بکر و حزبه فی مسعاهم؛لأنه و من معه کانوا أکثر جرأة،و أبعد همة،کما ظهر من الأحداث التی صنعوها بعد وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی سیاق الاستیلاء علی حق علی«علیه السلام»فی هذا الأمر.و مخالفة سعد تنتهی بمجرد استتباب الأمور لمنافسیه،و سیکون أی تحرک له بعد ذلک مستهجنا،و مرفوضا..

أما تحرک علی«علیه السلام»،فإنه یبقی علی حیویته و فاعلیته؛لأنه یستند إلی الحق الثابت الذی لا یبطله مرور الأزمات،یزید فی التراکمات و السلبیات علی کاهل غاصبه،و یزید من تعریته أمام أهل الحق و الدین.

و یکرس الإنطباع السلبی الذی لا یرضی أحد به لنفسه.

أجب خلیفة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

لقد کان بإمکان أبی بکر أن یرسل إلی علی«علیه السلام»من یقول له:

أجب أبا بکر..و حینئذ،فالمتوقع هو:أن لا یستجیب علی«علیه السلام» لهذه الدعوة،لأن من الطبیعی أن یطلب أی إنسان من صدیقه،أو من قریبه أو من أی إنسان یعرفه أن یلقاه..و للمدعو أن یعتذر بالإنشغال ببعض الأمور،أو أن یلبی الدعوة..

إلا إذا تضمنت الدعوة نوعا من الإساءة للمدعو،بملاحظة مقامه الإجتماعی،أو موقعه النسبی أو غیره،حیث لا یقبل من أبی بکر و لا من

ص :243

غیره أن یدعو نبیه أو إمامه للحضور عنده،و علی إمام..

و لکن أبا بکر قد تعمد استخدام التعبیر الأکثر حساسیة،حیث قال:

قل له:أجب خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لیفرضه علی الطرف الآخر کأمر واقع،و لینتزع منه إقرارا ضمنیا به..

و کلنا یعلم ما جری فی الحدیبیة،حیث رفض سهیل بن عمر أن یکتب فی الوثیقة توصیف النبی«صلی اللّه علیه و آله»ب:«رسول اللّه»،استنادا إلی أنه لا یعترف له بذلک..

کما أن معاویة و حزبه لم یرضوا فی قضیة التحکیم أن یوصف علی«علیه السلام»ب:«أمیر المؤمنین»،رغم بیعة المسلمین،و أهل الحل و العقد له،بل رغم تنصیبه فی غدیر خم،و تسمیته ب:«أمیر المؤمنین»من قبل اللّه و رسوله..

و قد کتب النبی«صلی اللّه علیه و آله»لملوک الروم و فارس بعنوان:

«عظیم الروم،و فارس»و لم یصفهما بملک الروم،أو بملک فارس..لکی لا یسجل علیه أنه قد أقر بملکیة هذا أو ذاک،علی ما تحت یده.

و فی القرآن الکریم یقول اللّه تعالی: بَعَثْنٰا عَلَیْکُمْ عِبٰاداً لَنٰا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجٰاسُوا خِلاٰلَ الدِّیٰارِ (1)و لم یقل:دیارکم،لکی لا یعتبر ذلک إقرارا لهم بملکیة تلک الدیار..

و الإمام الحسن«علیه السلام»یقول فی وثیقته التی کتبها بینه و بین

ص :244


1- 1) الآیة 5 من سورة الإسراء.

معاویة:أنه سلم«الأمر»لمعاویة،و لم یقل:الخلافة،أو الإمامة،أو الملک،أو السلطان،أو نحو ذلک،لکی لا یقال:إن الخلافة أو الإمامة أصبحت حقا لمعاویة..

فلما ذا إذن،یصر أبو بکر علی أن یصف نفسه بوصف الخلافة للرسول «صلی اللّه علیه و آله»فی خطابه للخلیفة الشرعی،و المالک الحقیقی لهذا اللقب،الذی یسعی هو بنفس عمله هذا إلی انتزاع هذا المقام،و هذا اللقب بالذات منه،و ینزعه عنه؟!

أ لیس لأجل انتزاع اعتراف ضمنی منه«علیه السلام»به،یستطیع أن یجعله مادة لتسویق نفسه فی هذا المجال؟!

ما أسرع ما کذبتم علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

و حول جواب علی«علیه السلام»:«ما أسرع ما کذبتم علی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»نقول:

إنه لا یتضمن أیة قسوة أو خروج عن المألوف،و إن کان قد یتوهم البعض ذلک فیه.

فإن هذا الجواب لم یزد علی أن قرر واقعا،کان یجب علیه أن ینقله کما هو لیبرّئ ذمته من واجب توفیر مفردات هدایة الأمة،و إزاحة کل ما یوقعها فی الریب و الشبهة.و قد بیّن«علیه السلام»:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یستخلف غیره.

کما أنه یشیر فی قوله:«ما أسرع»إلی مدی جرأة هؤلاء القوم علی المخالفة الصریحة فی الأمور الواضحة..

ص :245

و التصریح منه«علیه السلام»بتکذیبهم،إنما جاء لیواجه به هذه الجرأة بالذات،حیث إنها توحی لمن لا یعرف الأمور بثقتهم بصوابیة موقفهم- فجاءت هذه الصراحة منه«علیه السلام»موازیة فی وضوحها لجرأتهم.

ثم أکّد«علیه السلام»خصوصیة تزید فی إظهار قبح ما أقدموا علیه، حیث ذکر أن خلافته هی من اللّه و رسوله..أما خلافتهم فلا أساس لها،بل هی علی خلاف ما أراده اللّه تعالی و رسوله،و ذلک یزید من ضعف موقفهم أمام الناس،و یضعف من قدرتهم علی تبریر ما أقدموا علیه.

الهروب إلی الأمام

و قد جاء الرد سریعا من عمر بن الخطاب،و لکنه علی طریقة الهروب إلی الأمام،فأعاد الرسول إلی علی«علیه السلام»لیقول له:أجب أمیر المؤمنین.

و هو لقب خاص بعلی«علیه السلام»منحه اللّه تعالی و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»إیاه.و کأن عمر یرید بإصراره هذا أن یلملم ما أریق من ماء الوجه،و لکن بطریقة إظهار المزید من الثقة و الإصرار علی الموقف،فلعلّ علیا«علیه السلام»یتراجع بداعی الیأس؛و لعل هذا الإصرار یفید فی تأکید ما یسعون إلی تأکیده.

فجاءه الجواب من علی«علیه السلام»بإظهار الحقائق،و تبیان ما هو أوضح دلالة علی أن الموقع الذی اغتصبوه إنما هو له..و ذلک حین بیّن أن لقب«أمیر المؤمنین»هو له.من اللّه و رسوله أیضا..

و زاد علی ذلک:أن بیّن أن أبا بکر و عمر بالذات قد استفهما من رسول

ص :246

اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن مصدر هذا اللقب،(فکأنهما یریدان الإیحاء بأن هذا التصرف منه«صلی اللّه علیه و آله»،قد یکون لعلاقته الشخصیة بعلی «علیه السلام»).

فأکد له النبی«صلی اللّه علیه و آله»أنه من اللّه تعالی..

و ذلک یزید من ظهور جرأة أبی بکر و عمر علی اختلاس هذا اللقب الإلهی من صاحبه.

و قد زاد الطین بلة:تصریح النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهما بأنه«علیه السلام»سید المسلمین،و صاحب لواء الغر المحجلین..مما یعنی:أنه له السیادة و القیادة فی الدنیا و فی الآخرة.فاجتمع له المجد بطرفیه المادی و المعنوی.

الإغارة علی لقب«أمیر المؤمنین»

و قد دلّت الروایة:علی أن لقب«أمیر المؤمنین»قد اختلس منه«علیه السلام»فی الأیام الأولی لوفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و هذا یکذب ما یزعمونه:من أن ابن الخطاب کان یکتب إلی عماله:من خلیفة أبی بکر..حتی جاءه لبید بن ربیعة،و عدی بن حاتم،فقالا لعمرو بن العاص:استأذن لنا علی أمیر المؤمنین.

فقال لهما عمرو:أنتما و اللّه أصبتما اسمه،نحن المؤمنون و هو أمیرنا.

فدخل عمرو،فقال:السلام علیک یا أمیر المؤمنین.

فقال عمر:ما بدا لک فی هذا الاسم؟!یعلم اللّه،لتخرجن مما قلت أو

ص :247

لأفعلن!!

قال:إن لبید بن ربیعة،و عدی بن حاتم قدما،فأناخا راحلتیهما بفناء المسجد،ثم دخلا المسجد،و قالا لی:استأذن لنا یا عمرو علی أمیر المؤمنین.

فهما و اللّه أصابا اسمک،أنت الأمیر و نحن المؤمنون.

قال:فجری الکتاب من یومئذ (1).

ثم یروون روایة أخری تخالف هذه،فتقول:إن الذی سمی عمر بأمیر المؤمنین هو المغیرة بن شعبة..

فقد ذکر الزبیر بن بکار:أن عمر قال لما ولی:کان أبو بکر یقال له:

خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فکیف یقال لی:خلیفة،خلیفة، یطول هذا.

فقال المغیرة بن شعبة:أنت أمیرنا و نحن المؤمنون.فأنت أمیر المؤمنین.

قال:فذاک إذن (2).

ص :248


1- 1) الإستیعاب(بهامش الاصابة)ج 2 ص 466 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1151 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 91 و مجمع الزوائد ج 9 ص 61 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 97 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 82 و کنز العمال ج 12 ص 577 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 64 و التمهید ج 10 ص 77 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 139 و الیقین لابن طاووس ص 30 و الغدیر ج 8 ص 86.
2- 2) الإستیعاب(مطبوع مع الاصابة)ج 2 ص 465 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1150 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 9 و الوافی بالوفیات ج 22 ص 285.و راجع:-

و یناقض هذا و ذاک نص ثالث یقول:إن عمر أول من دعی بأمیر المؤمنین،و هو الذی سمی نفسه،فعن الضحاک أنه قال:لما مات رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»قالوا لأبی بکر:خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلما مات أبو بکر قالوا لعمر:خلیفة خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال عمر:إن هذا لکثیر،فإذا مت أنا فقام رجل مقامی قلتم:خلیفة خلیفة،خلیفة رسول اللّه.أنتم المؤمنون،و أنا أمیرکم.

فهو سمی نفسه (1).

و یبقی السؤال:من الذی سمی أولا بأمیر المؤمنین..

هل هو علی«علیه السلام»،کما هو الحق،أم هو أبو بکر،حین أرسل

2)

-قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 195 عن أدب کاتب الصولی،و تاریخ المدینة لابن شبة ج 2 ص 677 و 678 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 150 و وفیات الأعیان لابن خلکان ج 6 ص 105.

ص :249


1- 1) تاریخ المدینة لابن شبة ج 2 ص 663 و(ط دار الفکر)ج 2 ص 678 و الطبقات الکبری لابن سعد(ط لیدن)ج 1 ص 192 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 208 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 277 و راجع:الیقین لابن طاووس ص 29 و الغدیر ج 8 ص 86 و کنز العمال ج 12 ص 576 و أسد الغابة ج 4 ص 71 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 59 و وفیات الأعیان لابن خلکان ج 6 ص 105 و البدایة و النهایة ج 7 ص 154.

إلی علی«علیه السلام»لیبایع؟!

أم هو عمر بن الخطاب الذی یقولون:إنه أول من أطلق علیه هذا الاسم؟!

و علی هذا الثانی یبقی سؤال آخر،و هو:من الذی سمی عمر بأمیر المؤمنین؟!هل هو لبید بن ربیعة،و عدی بن حاتم،فأبلغه إیاه عمرو بن العاص؟!

أم هو المغیرة بن شعبة؟!

أم هو عمر نفسه؟!

و یبقی أیضا سؤال ثالث و هو:أن دعوی التطویل أو الطول تبقی بلا مبرر،فإن روایة لبید و عدی بن حاتم ذکرت:أن الناس کانوا یخاطبون عمر ب:«یا خلیفة أبی بکر»،و لیس فی هذه طول و لا تطویل،فمن یأتی بعد عمر یقال له:یا خلیفة عمر،و هکذا.

و الحقیقة هی:ما قدمناه،من أن لقب أمیر المؤمنین خاص بعلی بن أبی طالب«علیه السلام»،خصه به اللّه سبحانه و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»..

و قد سلم علیه المسلمون بهذا اللقب فی یوم الغدیر.و الروایات الدالة علی هذا الاختصاص تعد بالمئات،جمع منها السید ابن طاووس فی کتابه:

«الیقین»ثلاث مئة حدیث و تسعة أحادیث،و ألحق بها فی کتابه«التحصین» حوالی ثلاثین حدیثا،کلها تذکر ذلک أیضا..

و لکن المناوئین استأثروا لأنفسهم بهذا اللقب،و حاولوا أن یسلبوه إیاه..إمعانا منهم فی تکریس أمر الخلافة لأنفسهم..

ص :250

یریدون قتل علی علیه السّلام

و لم یکن عمر هازلا حین قال لأبی بکر:خلنی آتیک برأسه،فإنهم کانوا یدبرون لقتله«علیه السلام»،و قد اعتبر عمر:أن الفرصة قد واتته لاتهام علی بأنه یرید تفریق جماعة المسلمین،و إثارة الفتنة،و الافساد فی الأرض..

و وجد أنه قادر علی تنفیذ ما یرید،بعد أن تمکن من جمع الآلاف من الناس من بنی أسلم و غیرهم من قبائل الأعراب التی کانت حول المدینة و وصفهم اللّه تعالی بأنهم مردوا علی النفاق،حیث ساعدوه علی إخماد أصوات المعارضین للبیعة لأبی بکر،کما أوضحناه فی کتاب:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،و قد کتب معاویة لمحمد بن أبی بکر یقول إن أباه و فاروقه:«همّا به الهموم،و أرادا به العظیم..».أی بعلی «علیه السلام».

و قد أظهرت الوقائع عملیا:أن أبا بکر کان موافقا علی قتل علی فی مثل هذه الأجواء..

بطش السلطة

و یبدو:أن السلطة کانت تری:أن عنفها ضد علی«علیه السلام»، و ضد الزهراء،و هما أقدس خلق اللّه تبارک و تعالی،یفیدها،لأنه یتضمن تحذیر الناس من أی تحرک،باتجاه تأیید علی«علیه السلام»،أو فی أی اتجاه کان.

فإن السلطة إذا کانت تتعامل مع الزهراء و علی«علیهما السلام»علی

ص :251

هذا النحو و بهذه القسوة،فإن تعاملها مع غیرهما لا بد أن یکون أعنف و أقسی،و لن تکون له حدود،و لن تمنعه سدود..

فلا عجب إذن إذا کان:أسلوب التعامل مع علی«علیه السلام» استفزازیا و صارخا،ربما لأنهم کانوا یلتمسون من خلاله السبیل لإلحاق بالغ الضرر به إن أمکنهم،ثم یزعمون:أنه هو الذی تمرد و شق عصا الطاعة،فاستحق ما نزل به.

و قد استشهد الإمام الحسین«علیه السلام»،ثم ادّعوا:أنه قتل بسیف جده.

خلنی آتیک برأسه

و قد استوقفنا کثیرا ما جاء،من أن عمر قال عن علی«علیه السلام»:

«إنه لا یستقیم لنا أمر حتی نقتله،فخلنی آتیک برأسه».

فأقسم علیه أبو بکر فجلس..

فإن لهذا النص دلالات عدة:

فأولا:قول عمر:خلنی آتیک برأسه یذکرنا بالعدید من مثل هذه المواقف له فی زمن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..فلطالما استأذن النبی فی قتل الناس.فراجع قصته مع:

1-الحکم بن کیسان (1).

ص :252


1- 1) حیاة الصحابة ج 1 ص 41 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 137 و راجع مغازی الواقدی سریة نخلة.

2-و مع أبی سفیان،حین فتح مکة (1).

3-و مع عبد اللّه بن أبی (2).

ص :253


1- 1) حیاة الصحابة ج 1 ص 154 و المجموع للنووی ج 19 ص 438 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 178 و بحار الأنوار ج 21 ص 103 و 128 و الغدیر ج 10 ص 84 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 108 و عون المعبود ج 8 ص 180 و شرح معانی الآثار ج 3 ص 322 و الدرر لابن عبد البر ص 216 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 269 و کنز العمال ج 10 ص 508 و مجمع البیان ج 10 ص 471 و نور الثقلین ج 5 ص 694 و المیزان ج 20 ص 381 و الثقات ج 2 ص 45 و تاریخ مدینة دمشق ج 23 ص 449 و 451 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 331 و أعیان الشیعة ج 1 ص 275 و إعلام الوری ج 1 ص 220 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 244 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 539 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 43 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 360 و تفسیر البغوی ج 4 ص 538 و مجمع الزوائد ج 6 ص 166 عن الطبرانی و رجاله رجال الصحیح.
2- 2) المصنف لعبد الرزاق ج 9 ص 469،و حیاة الصحابة ج 1 ص 484 عن البخاری، و مسلم،و أحمد،و البیهقی،و البدایة و النهایة ج 4 ص 370،و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 372 عن ابن أبی حاتم،و فی فتح الباری ج 8 ص 458:هو مرسل جید،و صحیح البخاری(ط سنة 1309)ج 3 ص 132 و الجامع الصحیح ج 5 ص 415 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 287 و أشار إلی ذلک فی تاریخ الإسلام للذهبی(المغازی)ص 219 و السیرة النبویة لدحلان ج 1 ص 271-

4-و مع ذی الخویصرة (1).

5-و مع حاطب بن أبی بلتعة (2).

2)

-و راجع:المغازی للواقدی ج 2 ص 418 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 292 و فتح الباری ج 8 ص 498 و جامع البیان ج 28 ص 76 و تفسیر البغوی ج 4 ص 349 و الدرجات الرفیعة ص 448 و أعیان الشیعة ج 7 ص 90.

ص :254


1- 1) صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 8 ص 52 و فتح الباری ج 6 ص 455 ج 8 ص 252 و حیاة الصحابة ج 2 ص 601،و البدایة و النهایة ج 4 ص 362 عن الصحیحین،و مناقب الخوارزمی ص 182 و العمدة لابن البطریق ص 460 و عمدة القاری ج 24 ص 88 و تحفة الأحوذی ج 8 ص 398 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 160 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 741 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 435 و التمهید لابن عبد البر ج 23 ص 331.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 210 و 211 و تفسیر الرازی ج 29 ص 297 و ج 32 ص 154 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 75 و 76 و(ط دار المعرفة)ص 12 و راجع: المغازی للواقدی ج 2 ص 798 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 79 و راجع:کتاب الأم للشافعی ج 4 ص 264 و المجموع للنووی ج 19 ص 341 و نیل الأوطار للشوکانی ج 8 ص 154 و 156 و الإیضاح لشاذان ص 507 و شرح الأخبار ج 2 ص 301 و البحار ج 21 ص 95 و مواقف الشیعة ج 2 ص 255 و کتاب المسند للشافعی ص 316 و مسند أحمد ج 1 ص 80 و صحیح البخاری ج 4 ص 19 و ج 5 ص 89 و ج 6 ص 60 و صحیح مسلم ج 7 ص 168 و سنن أبی داود ج 1 ص 597 و سنن-

2)

-الترمذی ج 5 ص 83 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 146 و عمدة القاری ج 14 ص 254 و ج 17 ص 247 و مسند الحمیدی ج 1 ص 28 و السنن الکبری ج 6 ص 487 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 316 و 321 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 425 و معرفة السنن و الآثار ج 7 ص 102 و الدرر لابن عبد البر ص 214 و شرح النهج للمعتزلی ج 17 ص 266 و تخریج الأحادیث ج 3 ص 448 و کنز العمال ج 10 ص 522 و ج 14 ص 69 و مجمع البیان ج 9 ص 446 و نور الثقلین ج 5 ص 301 و المیزان ج 19 ص 236 و أحکام القرآن لمحمد بن إدریس الشافعی ج 2 ص 48 و جامع البیان ج 28 ص 75 و 77 و تفسیر الثعلبی ج 9 ص 292 و أسباب نزول الآیات ص 283 و تفسیر البغوی ج 4 ص 328 و 329 و تفسیر النسفی ج 4 ص 236 و أحکام القرآن لابن العربی ج 4 ص 224 و المحرر الوجیز فی تفسیر القرآن العزیز لابن عطیة الأندلسی ج 5 ص 293 و زاد المسیر ج 8 ص 3 و تفسیر القرطبی ج 18 ص 50 و التسهیل لعلوم التنزیل للغرناطی الکلبی ج 4 ص 112 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 369 و 370 و الدر المنثور ج 6 ص 203 و فتح القدیر ج 5 ص 211 و تفسیر الآلوسی ج 28 ص 66 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 42 و أسد الغابة ج 1 ص 361 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام» للأصفهانی ص 154 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 328 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 242 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 526 و 527 و الوافی بالوفیات ج 11 ص 210 و البدایة و النهایة لابن کثیر ج 3 ص 398 و ج 4 ص 325 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 538.

ص :255

6-و مع ذی الثدیة (1).و قیل:باتحاده مع ذی الخویصرة.و قیل:لا.

7-و مع شیبة بن عثمان (2).

8-و مع رجل من بنی سلیم (3).

9-و مع سهیل بن عمرو فی الحدیبیة،حیث طلب نزع ثنیته حتی یدلع لسانه (4).

ص :256


1- 1) المصنف لعبد الرزاق ج 10 ص 155،و مجمع الزوائد ج 6 ص 226 عن أبی یعلی. و قد روی هذا الحدیث من وجوه کما فی مجمع الزوائد.
2- 2) الریاض النضرة المجلد الأول جزء 2 ص 353.
3- 3) المعجم الصغیر ج 2 ص 64 و بحار الأنوار ج 62 ص 234 و مجمع الزوائد ج 8 ص 292 و المعجم الأوسط ج 6 ص 127 و جزء ترجمة الطبرانی لابن منده ص 14 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 243.
4- 4) السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 476 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 481 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 70 و ج 10 ص 97 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 455 و الإصابة ج 2 ص 93 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 484 و نصب الرایة ج 3 ص 224 و کنز العمال ج 5 ص 408 و ج 13 ص 432 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 162 و البدایة و النهایة لابن کثیر ج 3 ص 378 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 115 و ج 12 ص 175 و عیون الأثر ج 1 ص 351 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 172 عن الواقدی،و الإستیعاب(مطبوع بهامش الإصابة)ج 2 ص 109 و 110.

10-و مع عبد اللّه بن أبی ربیعة (1).

11-و مع أبی حذیفة بن عتبة (2).

و..و..

و هو هنا یطلب من أبی بکر قتل أمیر المؤمنین«علیه السلام»بنفس الصیغة،و عین الأسلوب.

إنه یرید أن یقتل الرجل الذی قام عمود هذا الدین بسیفه،و أعز بجهاده أهل الإیمان..و بذل نفسه و أهله و ماله،و کل وجوده من أجل حفظ الإسلام و أهله،و دفع غائلة مشرکی العرب عنه و عنهم،و کسر شوکتهم،ورد عادیة الیهود،و غیرهم من الأمم،حتی ظهرت آیات الإسلام،و نشرت رایاته.

إن هؤلاء یریدون أن یقتلوا من روی غرسها بدمه،و بعرقه،و حاط شجرتها بروحه،و مهجته،و رعاها و حماها،و حمی کل مسلم بکل وجوده،

ص :257


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 177 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 146 و غایة المرام ج 6 ص 112.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 151 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 223 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 183 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 340 و إکلیل المنهج للکرباسی ص 557 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 120 و البدایة و النهایة ج 3 ص 348 و أعیان الشیعة ج 1 ص 114 و عیون الأثر ج 1 ص 339 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 436 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 169.

یریدون قتله من أجل الإستیلاء علی هذه الشجرة،و التفیؤ بظلالها، و الإستئثار بثمارها..

ثانیا:ما هذه الشجاعة من عمر التی جعلته هنا یقدم علی قتل علی «علیه السلام»الذی یمثّل الإیمان کله..و لکنه یحجم عن عمرو بن عبد ود الذی یمثّل الکفر کله فی الخندق،و یترکه لیقتله علی«علیه السلام»،و یریح المسلمین منه..

و یا لیت هذه الشجاعة ظهرت حین هرب عمر من مرحب،فبرز علی «علیه السلام»إلیه فقتله،و قلع باب خیبر..و یا لیتها برزت أیضا فی أحد، و قریظة،و ذات السلاسل،و حنین،و سائر المواقف..

فما هذه الجرأة علی أولیاء اللّه هنا،و النکول،و الفرار من أعداء اللّه هناک؟!

إن هذه الجرأة جاءته من رؤیته آلاف المناصرین له من بنی أسلم و من غیرهم،و من معرفته بأن علیا«علیه السلام»موصی بعدم القتال،و أنه لا ناصر له.

ثالثا:إن هذه الروایة تقول:إنه قال لأبی بکر:خلنی آتیک برأسه..

و لکن روایة أخری تقدمت أیضا-تقول:

إنه بعد أن تهدد علیا«علیه السلام»بحرق داره علیه«رجع فقعد عند أبی بکر،و هو یخاف أن یخرج إلیه علی«علیه السلام»بسیفه،لما عرف من بأسه و شدته».

بل لقد ذکروا:أن علیا«علیه السلام»قد أخذ بتلابیب عمر فی بعض

ص :258

هذه المواقف،فاسترخی فی یده.

کما أنه لما دخل عمر بیت الزهراء«علیها السلام»همّ علی«علیه السلام»بقتله،مع أن السیف لم یکن فی ید علی«علیه السلام»،فأرسل عمر یستغیث،فلما جاءه المدد ثار علی إلی سیفه..

ألا یدل ذلک کله علی أن عمر کان یجس نبض علی«علیه السلام» لیعرف إن کان سوف یتقید بوصیة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،أم لا.کما أنه یتظاهر بالشجاعة فی موقفه هذا،لأنه کان یعرف أن أبا بکر سوف یهدئه،و یأمره بالجلوس؟!

رابعا:إن غضب عمر فی هذا المقام لیس له ما یبرره،لأن علیا«علیه السلام»لم یحمل سیفه،و لا تهدد أحدا بالقتل،و لا أعلن أنه یرید أن یفرض رأیه و موقفه بالقوة،و إنما اکتفی بذکر حجته و دلیله من قول رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله».

فکان یکفی من عمر أن یقارع حجته بمثلها،أو أن یبطل حجة علی «علیه السلام»و ینتهی الأمر من أسهل طریق.و یحسم بذلک النزاع مع علی و أهل البیت«علیهم السلام»،و لا یجدون من یعینهم علی أمر یعرف الناس أنه لا أساس له..

و لکن الحقیقة هی:أن عمر لم یکن یملک شیئا یبطل به حجة علی «علیه السلام»،و لم یکن له و لا لغیره سبیل للتخلص من مأزقهم معه إلا إبعاد أذهان الناس عن أجواء الإحتجاج،و الدفع بهم نحو أجواء التشنّج و التحدی،و العصبیة؛لأن البقاء فی أجواء العقل و المنطق،یجعل صفقتهم

ص :259

خاسرة بائرة..و إلی الأبد..

قتل علی علیه السّلام خیار مرّ

و قد یدور بخلد البعض:أن هؤلاء القوم لا یمکن أن یقدموا علی قتل علی«علیه السلام»،لأن هذه مجازفة لا یمکنهم تحملها.و لا سیما إذا کان قتله بصورة معلنة و ظاهرة،خصوصا إذا کانوا یریدون أن یحکموا الأمة باسم الدین و الإسلام.

و نقول لهم:

إننا لا نمانع فی أن یکون همهم هو الوصول إلی مبتغاهم بأقل قدر من الضرر و الخسائر..و لکن إذا ظهر لهم:أن علیا«علیه السلام»لن یسکت و لن یستکین حتی یضیّع ما رأوا أنهم قد کسبوه فی سعیهم ذاک،فإن الصراع معه سوف یصبح صراع حیاة أو موت،و سوف تسقط جمیع الموانع التی تحجزهم عن ارتکاب هذا الأمر العظیم.بحجة أنه هو الذی أثار الفتنة،علی الأقل.

و قد قدموا شواهد علی ذلک بضربهم الزهراء«علیها السلام»بنحو أدی إلی إسقاط جنینها،و استشهادها.و حاولوا إحراق بیتها علی من فیه،و فیه علی «علیه السلام»نفسه،فضلا عن فاطمة و الحسن و الحسین«علیهم السلام».

و قد اجترؤا قبل ذلک علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و وصفوه بالهجر،فما الذی یمنعهم من قتل علی«علیه السلام»،غیلة أو جهارا،ثم القیام بحملة إعلامیة تصوره مرتدا،و صاحب فتنة،و مفسدا فی الأرض، و ما إلی ذلک..

ص :260

و هم یعرفون:أن لهم أنصارا کثیرین فی هذا الأمر،و لا سیما من قریش،و أتباعها و أکثر الناس الذین تأخروا فی إعلان إسلامهم إلی ما بعد فتح مکة..

و قد جمعوا من بنی أسلم و غیرهم ألوفا،لکی یساعدوهم فی الوصول إلی الخلافة،و أصبح بإمکانهم تحریک هذه القوات فی أی اتجاه..و أعظم عقبة تواجههم هی علی«علیه السلام»،و ما یخشونه من تحرکه.

إحالة لا بد منها

هذا..و قد ذکرنا فی کتابنا:مأساة الزهراء«علیها السلام»،و کتاب:

خلفیات کتاب مأساة الزهراء«علیها السلام»،و کتاب:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»:أن الهجوم علی بیت الزهراء«علیها السلام»قد تکرر،و أن محاولات جلب أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی البیعة قد تعددت..

بل إن ملاحظة ما ذکرناه هنا من نصوص تفید ذلک أیضا،و تدل علی:

أن محاولات بذلت،حین عودتهم بعد السقیفة مباشرة.

ثم فی الیوم التالی،حین جلس أبو بکر للبیعة.

ثم لما جلس علی«علیه السلام»فی المسجد،و معه بعض بنی هاشم و غیرهم..

ثم بعد أن طاف علی«علیه السلام»و زوجته و ابناه علی أعیان المهاجرین و الأنصار فی بیوتهم،فلم یجیبوه جلس فی بیته،فأرسل إلیه أبو بکر و عمر

ص :261

قنفذا،و جری ما جری.

ثم بعد أن اعتزل،و اعتل علیهم بأنه آلی علی نفسه علی أن یجمع القرآن..فجمعه فی ثلاثة أیام،أو فی ستة أشهر..

هذا بالإضافة إلی مهاجمتهم للزهراء«علیها السلام»أیضا فی قضیة فدک..ثم مطالبتهم علیا«علیه السلام»بالبیعة بعد استشهاد الزهراء «علیها السلام»..

و بما أن ملاحقة التفاصیل و الجزئیات فی هذا الموضوع تحتاج إلی جهد کبیر،و تألیف مستقل..فقد آثرنا الإکتفاء بما ذکرناه فی هذا الکتاب و فی مؤلفاتنا المشار إلیها آنفا،فراجع.

1-کتاب مأساة الزهراء«علیها السلام».

2-خلفیات کتاب مأساة الزهراء«علیها السلام».

3-کتاب الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله».

4-بعض ما ورد فی کتابنا:مختصر مفید(أسئلة و أجوبة حول الدین و العقیدة).

و حرصنا أن یکون ما نذکره هنا هو من اللمحات التی لم یرد أکثرها فی تلک الکتب،مما وجدنا أن ثمة حاجة للإشارة إلیه،و التنبیه علیه.

و هکذا کان.

و نعتذر للقارئ الکریم عن أی تقصیر أو إهمال،أو غفلة،أو اختزال، أو إبهام أو إجمال.

ص :262

عمر هو الأعنف

و بعد..فإننا حین نقرأ الأحداث السابقة،و سواها نجد:أن أبا بکر یحاول أن یخاطب الزهراء و علیا«علیهما السلام»بالعبارات اللینة و الرقیقة، و لکنه لا یفرط فی مطلوبه؛و لا یتنازل عن قراراته،و لا یتراجع و لو بمقدار شعرة..

و حتی حین یخیل إلینا شیء من ذلک،کما ربما یوحیه ما کتبه للسیدة الزهراء«علیها السلام»حول فدک،حیث قد یتوهم قد رق و تراجع،فإننا نجد عمر بن الخطاب یظهر فجأة فی الصورة،و یتخذ موقف الحازم و الحاکم،و المعترض،بل الناقض لقرار خلیفته،و من یفترض أنه رئیسه، فیتمرد-بحسب الظاهر!!-علیه إلی حد أن یمزق کتابه،و ربما یوجه له بعض کلمات التقریع،التی قد تصل إلی حد الإهانة علی مواقفه اللینة..

ثم یبادر إلی ضرب سیدة نساء العالمین«علیها السلام»التی یخاطبها أبو بکر بأعذب الکلمات،و یظهر لها أنها أحب إلیه حتی من ابنته عائشة،و من الناس کلهم..

نعم..یضربها عمر،و یتفل فی کتاب أبی بکر لها بفدک،و یمزقه..و لا یوجه إلیه أبو بکر و لو کلمة واحدة،بل هو حتی لا یتجهم وجهه،و لا یظهر علیه أی انزعاج،أو تضایق..و لو أنه تعرض لعائشة بأدنی کلمة إهانة،هل أبو بکر سیتخذ نفس الموقف؟!!

حتما..لا..و ألف لا..و لکن تقاسم المواقف فرض أن یکون عمر،هو المغتاظ دائما،و الأعنف،و الغضبان،و المهدد حتی لوصی الأوصیاء و لأبناء

ص :263

رسول اللّه،و لسیدة نساء العالمین«علیهم السلام»،بالقتل و بالإحراق..

و المبادر للتعدی،و الضرب،و الرفس،و..و..إلخ..

و أن یکون أبو بکر موافقا،و مرتاحا،و مدافعا،و مؤیدا لعمر فی کل ما یفعل..و حین کتب لعیینة بن حصن یقطعه بعض الأراضی طلب إلیه أن یذهب إلی عمر لیوقع علیه،فذهب إلیه بالکتاب،فمزقه،و رفض أن یکون للمؤلفة قلوبهم نصیب بعد الیوم،فقد أغنی اللّه عنهم..

فرجع عیینة إلی أبی بکر و أخبره و قال له:أنت الخلیفة أم هو؟!

فقال:بل هو إن شاء اللّه تعالی..و أمضی ما فعله عمر (1).

فإن إرسال أبی عیینة بالکتاب لکی یوقع علیه عمر لا مجال لتبریره،إلا إذا فرضنا:أنه کان بین الرجلین إتفاق علی کیفیة التعاطی مع هذه الأمور التی یحرج فیها أبو بکر..

فإن هذا هو الإتفاق و الإنسجام التام بین الرجلین،لإنجاز هذا الأمر الخطیر و الکبیر.

ص :264


1- 1) راجع:الجوهرة النیرة ج 1 ص 128 و الدر المنثور ج 4 ص 224 و تفسیر المنار ج 10 ص 496 و تاریخ مدینة دمشق ج 9 ص 195 و راجع ص 196 و تفسیر الآلوسی ج 10 ص 122 و کنز العمال ج 3 ص 914 و راجع ج 12 ص 546 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 375 حوادث سنة 11 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 58 و 59 و الإصابة ترجمة عیینة بن حصن.و راجع:المبسوط للسرخسی ج 3 ص 9.

و بدون ذلک،فهل لنا أن نقول:إن هذا تناقض؟!أو أن أبا بکر کان یخاف من عمر؟!

إن جمیع الأجواء و القرائن و اللمحات،و کذلک الوقائع.تؤید هذا الخیار الأول..و نجد فی کلام أبی بکر ما یدل علیه دلالة صریحة؛فهو یقول فی تفسیر غلظة عمر:

«ذاک لأنه یرانی رقیقا،و لو قد أفضی الأمر إلیه لترک کثیرا مما هو علیه، و قد رمقته إذا أنا غضبت علی رجل أرانی الرضا عنه،و إذا لنت له أرانی الشدة علیه» (1).

بابها بابی

و فی متابعاتنا لهجومهم علی بیت علی و الزهراء«علیهما السلام» یستوقفنا ما روی عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من أنه قال:«فاطمة بابها بابی،و بیتها بیتی،فمن هتکه،فقد هتک حجاب اللّه» (2).

ص :265


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 164 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 618 و بحار الأنوار ج 30 ص 520 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 425 و مجمع النورین للمرندی ص 198 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 320 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 192.
2- 2) بحار الأنوار ج 22 ص 477 و مجمع النورین ص 351 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 390.

فإن مفاد هذا الحدیث هو أن إحراق باب فاطمة«علیها السلام» یوازی إحراق باب بیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فکیف تجرّأ القوم علی جمع الحطب،و إضرام النار فی ذلک الباب یا تری؟!

لا بد من الإستئذان

و قد أمر اللّه تبارک و تعالی،و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بالإستئذان علی الناس فی بیوتهم،فقال:

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتّٰی تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلیٰ أَهْلِهٰا ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ، فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیهٰا أَحَداً فَلاٰ تَدْخُلُوهٰا حَتّٰی یُؤْذَنَ لَکُمْ وَ إِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکیٰ لَکُمْ وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ

(1)

.

فلما ذا یأمر عمر قنفذا بأن یدخل بیت علی و الزهراء«علیهما السلام» بغیر إذن؟!..

هل إن بیعة بضعة رجال لأبی بکر فی سقیفة بنی ساعدة تعطیه الحق فی مخالفة هذا الحکم الشرعی الذی صدع به القرآن؟!.

و ما هو الملزم لهذا أو لذاک بهذه البیعة؟!و ما هو الملزم لغیر المبایعین بلزوم المبادرة إلی البیعة التی یطلبونها منهم،إذا کان اللّه و رسوله لم یأمرا بها..

ص :266


1- 1) الآیتان 27 و 28 من سورة النور.

و إن کان اللّه و رسوله قد أمرا بها،فقد کان یکفی إظهار هذا الأمر، و إطلاع علی«علیه السلام»علیه،لینقاد هو و المسلمون له؟!

لما ذا التهدید و الإحراق؟!

و لا بد من توجیه نفس هذه الأسئلة لمعرفة المبرر للإحراق،و الضرب، و التهدید،و غیره؟!.

و تتأکد هذه المؤاخذة إذا علمنا:أن صاحب الحق الشرعی الذی نصبه اللّه و رسوله للناس إماما لم یبادر إلی ضرب،و لا إلی إحراق،أو إکراه الذین لم یبایعوه.و لا هاجمهم فی بیوتهم،مع أن لدیه حجة من اللّه یعرفها الناس کلهم،بل لدیه بیعة فی أعناقهم بذلوها له طائعین بأمر و برعایة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،ثم هم ینکثونها بامتناعهم عن بیعته..و بنصرتهم لغیره و بیعتهم لذلک الغیر،و الحال أن له«علیه السلام»بیعة فی أعناقهم.

و لم یکن شیء من هذا القبیل فی موضوع البیعة لأبی بکر،فکیف إذا کان نفس أبی بکر متعدیا و غاصبا لحق نفس هذا الذی جاء لیهاجمه،و یحرق بابه،و یضرب زوجته،لیبتزه حقه هذا بالذات؟!..

متی ضربها قنفذ؟!

و قد أظهرت الروایة المتقدمة:أن هجوم قنفذ علی بیت علی«علیه السلام»کان بعد أن اعتزلهم علی«علیه السلام»فی بیته،بعد خذلان المهاجرین و الأنصار له..

و أن الزهراء«علیها السلام»إنما تدخلت شخصیا حین أخذوا علیا

ص :267

«علیه السلام»قهرا و جبرا،فحالت بینهم و بینه عند باب البیت،فضربها قنفذ بالسوط علی عضدها.

و یبدو من هذا النص:أن أبا بکر کان قریبا جدا من قنفذ،و أنه کان یری ما یجری عند باب البیت،و قد عاین ضرب قنفذ للزهراء«علیها السلام»،و لذلک ذکرت الروایة:أنه بعد أن ضربها قنفذ علی عضدها أرسل أبو بکر إلیه یقول:

«اضربها..فألجأها إلی عضادة باب بیتها،فدفعها،فکسر ضلعا من جنبها،إلخ..».

إلی أن قال:«ثم انطلقوا بعلی ملببا إلخ..».

و هذا یشیر إلی صحة ما ذکره الإمام«علیه السلام»من أنهم أرادوا إحراق بیته،و أبو بکر علی المنبر یبایع له،و لم یمنع من ذلک،و لم یدفعه (1)..

عمر لا یغرم قنفذا..

قال سلیم:«انتهیت إلی حلقة فی مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لیس فیها إلا هاشمی غیر سلمان،و أبی ذر،و المقداد،و محمد بن أبی بکر،و عمر بن أبی سلمة،و قیس بن سعد بن عبادة،فقال العباس لعلی «علیه السلام»:ما تری عمر منعه من أن یغرم قنفذا کما غرم جمیع عماله؟!

فنظر علی إلی من حوله،ثم اغرورقت عیناه،ثم قال:«شکر له ضربة

ص :268


1- 1) راجع:الأمالی للمفید.

ضربها فاطمة«علیها السلام»بالسوط،فماتت و فی عضدها أثره کالدملج» (1).

و نقول:

1-یلاحظ:أنه«علیه السلام»یحاذر من أن یکون بین السامعین من لا یؤمن منه إن سمع قوله أن یبلغه من سوف یتهمه بالتحریض علی من فعل بالزهراء ذلک،و سوف یسعی لإشاعة أجواء مسمومة ضد علی«علیه السلام»قد تصل إلی اتهامه بایقاظ الفتنة،و ما إلی ذلک..

2-إن سیاسة هؤلاء الناس،القاضیة بمکافأة الذین ارتکبوا بحق الزهراء«علیها السلام»ذلک الجرم العظیم،و تولیتهم جلائل الأعمال، و عدم محاسبتهم علی ما یرتکبونه فی حق الإسلام و أهله،تدل علی أن ما یذکر فی بعض الروایات من ندمهم علی ما صدر منهم،و من محاولتهم استرضاءها«علیها السلام»قبل استشهادها یدخل فی دائرة العمل الإعلامی،و السعی لامتصاص الآثار السلبیة،و تصحیح الإنطباع الذی ترکه ما فعلوه بها«علیه السلام».

ص :269


1- 1) کتاب سلیم بن قیس(تحقیق محمد باقر الأنصاری)ص 675 و راجع ص 674 و (ط أخری)ص 224 و بحار الأنوار ج 30 ص 303 و بیت الأحزان ص 115 و 125 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)للمیرجهانی ج 3 ص 14 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 8 ص 429 و مجمع النورین للمرندی ص 115 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 711 و الأنوار العلویة ص 320.

و ذلک یدلنا:علی صوابیة موقفها«علیها السلام»منهما حین جاءا لاسترضائها،و صوابیة الإجراء الذی اتخذته بمنعهما من حضور جنازتها، و المشارکة فی الصلاة علیها.

لو وقع سیفی بیدی

و فی الروایة المتقدمة بعض الإبهام أیضا،فقد ذکرت أولا:

«أنهم لما دخلوا الدار بغیر إذن،بادر علی«علیه السلام»إلی سیفه لیأخذه،فسبقوه إلیه،فتناول بعض سیوفهم،فکثروا علیه،فقبضوه».

و هذا لا ینسجم مع قوله بعد ذلک،حین أدخل علی أبی بکر:

«أما و اللّه،لو وقع سیفی بیدی لعلمتم أنکم لن تصلوا إلی هذا منی.

و باللّه لا ألوم نفسی فی جهد إلخ..».

فإن هذا یفید:أن سیفه لم یقع فی یده!!

و النص الآخر یفید:أن سیفا مّا وقع فی یده!!

و لا مجال لتوهم:أن یکون المقصود هو وقوع سیفه الخاص به فی یده، و هو ذو الفقار؛إذ لا فرق فیما یقصد إلیه فی صولته علیهم بین سیفه و غیره، بل المهم وقوع أی سلاح فی یده..

إلا أن یقال:إن العبارة الأولی جاءت قاصرة،فالمقصود من قوله:

«فتناول بعض سیوفهم»:أنه ضرب یده إلیه لیأخذه فلم تصل،أو أنها وصلت إلی حد ملامسة السیف،دون أن یتمکن من قبضته.

ص :270

أما أخو رسوله فلا

و نحن لا نستطیع أن نکتم استغرابنا من کلمات أبی بکر الهینة و اللینة إذا قیست بکلمات عمر القاسیة،فقد قال أبو بکر لعلی-و الظاهر أنها محاولة أخری له لحمله علی البیعة-:مهلا یا أبا الحسن،ما نشدد علیک و لا نکرهک (1).

و لکنه هنا یکرهه،و یأمر بضرب الزهراء«علیها السلام»،و لا یعترض علی عمر فی قرار قتله،بل هو یؤیده و یدعم رأیه حین أید المبرر للقتل،و هو إنکار أن یکون أخا لرسول اللّه،لکی لا تکون أخوته له«صلی اللّه علیه و آله»من موجبات من القتل.

حدیث الغدیر،و حدیث أبی بکر

تقدم:أنه«علیه السلام»استدل علی مناوئیه بحدیث الغدیر،و بما قاله «صلی اللّه علیه و آله»فی غزاة تبوک:«أنت منی بمنزلة هارون من موسی» و لم یدع شیئا قاله النبی«صلی اللّه علیه و آله»فیه علانیة للعامة إلا ذکره (2)..

ص :271


1- 1) بحار الأنوار ج 28 ص 185 و الإحتجاج(ط دار النعمان)ج 1 ص 96.
2- 2) راجع:الإحتجاج ج 1 ص 183 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 197 و 216 و الخصال ص 554 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 203 و شرح الأخبار ج 2 ص 186 و الأمالی للطوسی ص 333 و 555 و حلیة الأبرار ج 2 ص 308 و مدینة المعاجز ج 3 ص 26 و بحار الأنوار ج 31 ص 316 و 351 و 368 و 414-

و نحن ننظر إلی هذا الموضوع من ناحیتین:

أولاهما:أن هذا یشیر إلی عدم صحة ما یذکره البعض:من أنه«علیه السلام»لم یستدل علی مناوئیه بحدیث الغدیر.

و یلاحظ هنا التصریح:بأنه«علیه السلام»لم یدع شیئا قاله النبی«صلی اللّه علیه و آله»فیه علانیة للعامة إلا ذکره،لأنه یرید أن یضعهم أمام خیارین:إما الإقرار بما یرید،و هو المطلوب.و إما الإنکار و هو سوف یفضحهم،و یظهر عدم إنصافهم،و عدم التزامهم بالحدود التی یطلب من کل أحد الإلتزام بها..

و سواء أقروا أو أنکروا،فإن الناس،سوف یتذکرون ما سمعوه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لسوف یترک ذلک أثره فی نفوسهم..

حتی و إن لم یظهروا ذلک فعلا لسبب أو لآخر..و هذا-علی الأقل-سوف یساعدهم علی مراجعة حساباتهم،بل و علی العودة إلیه فی المستقبل-و قد حصل ذلک بالفعل من قبل الکثیرین.

و هناک أمر آخر،لا بد من الوقوف عنده،ألا و هو تذکیرهم بما جری یوم الغدیر،الذی سیعید للناس ذکریات البیعة التی له«علیه السلام»فی

2)

-و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 55 و نهج السعادة ج 1 ص 128 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 432 و کتاب الولایة لابن عقدة ص 164 و 167 و 169 و 174 و 176 و نهج الحق للعلامة الحلی ص 393 و غایة المرام ج 1 ص 322 و ج 2 ص 72 و 83 و 124 و 129 و ج 5 ص 85 و ج 6 ص 13 و 16.

ص :272

أعناقهم جمیعا،بما فیهم هؤلاء الذین یناوؤونه،و یواجهونه بالأذی، و الإکراه لاستلاب حقه.

و سوف یری الجمیع:أن فعلهم هذا نقض لتلک البیعة،و تراجع عن العهود التی قطعوها علی أنفسهم أمام اللّه و رسوله..

ثانیتهما:إن أبا بکر لم یجد مناصا إلا التسلیم و الإقرار بصحة جمیع ما احتج به أمیر المؤمنین«علیه السلام».

و لکنه یقابل کل هذا الذی سمعه الناس و وعوه و رأوه من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،بحدیث یدعیه لم یعرفه علی،و لا غیره،و إنما عرفه أشخاص شارکوا فی توطید الأمر لأبی بکر،إلی حد التصدی لضرب سیدة نساء العالمین،و الهجوم علی بیتها،و محاولة إحراقه بما فیه،و فیه خیر أهل الأرض:فاطمة الزهراء و الحسن،و الحسین،و علی بن أبی طالب«علیهم السلام».

و بذلک أصبح هؤلاء المدّعون المشارکون فی الغصب و التعدی،هم الشهود علی دعوی أبی بکر.

غیر أننا نسجل هنا ما یلی:

أولا:إن علیا«علیه السلام»اعتبر هذا الحدیث المنقول عن الرسول الکریم«صلی اللّه علیه و آله»من الباطل،الذی یراد صرف الأمر عن أهله من خلاله..

و قد قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«علی مع الحق،و الحق مع

ص :273

علی» (1).

ص :274


1- 1) کشف الغمة ج 2 ص 35 و ج 1 ص 141-146 و 158 و تاریخ بغداد ج 14 ص 322 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 449 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی) ج 1 ص 73 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 98 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 119 و 124 و تلخیصه للذهبی بهامشه،و راجع:نزل الأبرار ص 56 و عن کنوز الحقائق ص 65 و کنز العمال ج 6 ص 157.و راجع:شرح الأخبار ج 2 ص 60 و الفصول المختارة ص 97 و 135 و 211 و 224 و 339 و التعجب للکراجکی ص 61 و 62 و 129 و 144 و الإحتجاج(ط دار النعمان)ج 1 ص 97 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 260 و 261 و ج 3 ص 50 و المسائل العکبریة للمفید ص 56 و الأمالی للصدوق ص 150 و 496 و کفایة الأثر ص 20 و 117 و 181 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 422 و 493 و العقد النضید لابن الحسن القمی ص 132 و الصراط المستقیم ج 1 ص 274 و 330 و ج 2 ص 107 و 282 و ج 3 ص 81 و 108 و 112 و الجمل لابن شدقم ص 11 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 94 و 96 و 175 و 237 و 287 و 310 و 513 و 570 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 1 ص 450 و مدینة المعاجز ج 2 ص 391 و بحار الأنوار ج 10 ص 432 و 445 و 451 و ج 28 ص 190 و 368 و ج 29 ص 343 و 352 و ج 33 ص 332 و 376 و ج 36 ص 111 و 287 و 325 و 346 و ج 38 ص 28 و 29 و 32 و 33 و 34 و 39 و 95 و 143 و 188 و 358 و ج 40 ص 26 و کتاب الأربعین ص 83 و 84 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 174 و السقیفة-

ثانیا:إن حدیث أبی بکر عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد سقط عن الإعتبار تلقائیا،بل و بنفس إقرار أبی بکر أیضا،لأنه ینسب إلی النبی «صلی اللّه علیه و آله»التناقض و السفه،و العیاذ باللّه تعالی.

و توضیح ذلک:

1)

-للمظفر ص 63 و الغدیر ج 3 ص 176 و 177 و 178 و ج 8 ص 189 و ج 10 ص 48 و 278 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 337 و ج 8 ص 189 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 47 و 48 و 165 و مسند الإمام الرضا «علیه السلام»للعطاردی ج 1 ص 121 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیه السلام»للنجفی ج 3 ص 14 و ج 8 ص 538 و نهج السعادة ج 7 ص 32 و مجمع الزوائد ج 7 ص 234 و 235 و المعیار و الموازنة للإسکافی ص 35 و 119 و 321 و 322 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 297 و ج 18 ص 72 و تفسیر الإمام العسکری«علیه السلام»ص 630 و المیزان ج 12 ص 110 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 156 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 8 ص 291 و قاموس الرجال للتستری ج 11 ص 157 و 245 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»لابن عقدة ص 168 و الإستغاثة ج 1 ص 9 و ج 2 ص 63 و 64 و الجمل للمفید ص 36 و 231 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 46 و 86 و بشارة المصطفی ص 44 و إعلام الوری ج 1 ص 316 و الدر النظیم ص 441 و نهج الإیمان ص 187 و 188 و 189 و 190 و 578 و 579 و ینابیع المودة لذوی القربی ج 1 ص 173 و اللمعة البیضاء ص 781 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 347 و مجمع النورین ص 73.

ص :275

أن أبا بکر قد صدق علیا«علیه السلام»فیما قال،و لم یذکر أی شیء یدفع به صحة قوله..

فإذا صح ما نقله أبو بکر،فإن جمیع أقوال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی تبوک،و فی سائر المواقع،و کذلک موقفه فی یوم الغدیر،و أخذه البیعة لعلی«علیه السلام»من الناس،بما فیهم أبو بکر و مناصروه-إن ذلک-یصبح سفها و بلا معنی.بل هو تناقض فی التصرف لا یمکن القبول به،و لا السکوت عنه فی أفعال الأنبیاء..

بل إذا کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا ینطق عن الهوی،و لا یصدر عنه إلا ما أمره اللّه تعالی به،فإن الأمر یصبح أکثر إشکالا،و أعظم خطرا أو ضررا علی الدین،حیث لا بد من نسبة هذا الأمر-و العیاذ باللّه-إلی الذات الإلهیة،و هذا کفر صراح.

ثالثا:هل اختار اللّه لنبیه موسی و هارون الدنیا أم الآخرة؟!فإذا کان قد اختار لهما الآخرة دون الدنیا،فلما ذا جعل لموسی وزیرا من أهله:

وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی، هٰارُونَ أَخِی؟!

(1)

.

و قد قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:«أنت منی بمنزلة هارون من موسی».

رابعا:لنفترض:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»بعد أن نصب علیا «علیه السلام»إماما و خلیفة له،و بایعه الناس فی یوم الغدیر،و أکد علی

ص :276


1- 1) الآیتان 29 و 30 من سورة طه.

إمامته و خلافته من بعده فی مواقف کثیرة.-لنفترض-أنه تبدل رأیه..

(و إن کان هذا غیر معقول کما ذکرنا آنفا،و لکن فرض المحال لیس بمحال)..أ لیس من المفروض فیه أن یبلّغ هذا الأمر إلی صاحب العلاقة قبل کل أحد،حتی لا تثور النزاعات بینه و بین الآخرین؟!

خامسا:قد لا یکون خافیا علی القارئ الکریم:أن الشهادة لأبی بکر بما رواه لم تتعد أصحاب الصحیفة التی أشار إلیها علی«علیه السلام»أنهم کتبوها فی مکة و هم نفسهم الذین شارکوا فی الهجوم علی بیت الزهراء «علیها السلام»،و لم نجد أحدا من الناس یسعفهم فی شهادتهم هذه.

لا بیعة لمکره

و بعد..فقد تضمنت النصوص المتقدمة:أنهم مدوا یده«علیه السلام»، و هو یقبضها،حتی وضعوها فوق ید أبی بکر،و قالوا:بایع بایع،أبو الحسن.

و غنی عن القول:إنه لا بیعة لمکره.و لا أثر لها..فکیف إذا هدد بالقتل و هوجم بیته،و ضربت زوجته،و قتل ولده.و أحرق داره،و هتکت حرمته و أخذ و أتی به ملببا،حتی لقد عیره معاویة بأنه جیء به للبیعة،یقاد کما یقاد الجمل المخشوش،کما ورد فی نهج البلاغة و غیره؟!

و حسب المنصف أن یلقی نظرة علی کلمات علی و موافقه طیلة حیاته، ثم علی مواقف و کلمات ولده من بعده،لیجد عشرات بل مئات النصوص الدالة علی أنه یری الخلفاء غاصبین لحقه،معتدین علیه فی أمر الخلافة،فما هی قیمة هذه البیعة،و أی بیعة هذا حالها،و مآلها،لو کان ثمة من بیعة؟!

ص :277

هل تکشف الزهراء علیها السّلام رأسها؟!

و تقدم تهدید الزهراء«علیها السلام»لهم بأن تنشر شعرها،و تضع قمیص رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و تدعو علیهم..لتردعهم بذلک عن قتل علی«علیه السلام»،و هذا یعنی ما یلی:

1-إن هذا التهدید لا یعنی أنها سوف تفعل ذلک و تکشف رأسها أمام الناس.بل هی تفعل ذلک حین الدعاء،و لا یجب أن یکون ذلک بمحضر الرجال.

فإن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»دفن فی بیتها،فإذا دخلت إلی موضع دفنه و صارت فی بیتها،کانت وحدها،و أصبحت مستورة عن الناظرین،فتکشف شعرها فی هذه الحال.

و لو کان عند قبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»أجانب،فبإمکانها أن تأمرهم بالخروج.

2-و من جهة أخری،فإن کشف الرأس،و وضع القمیص،و شق الجیب،إنما هو من مظاهر الفقر و الحاجة،و الإلتجاء المطلق إلیه تعالی،بعد الیأس عن إیجاد رادع لهم عن غیر هذا الطریق..

و هم إن کانوا یعلمون مکانة الزهراء«علیها السلام»عند اللّه تبارک و تعالی،و أن اللّه سوف یستجیب دعاءها،فلا بد أن یتراجعوا،و یرتدعوا عن قتله«علیه السلام».و إن کانوا لا یرون لدعائها هذا الأثر،فإن من یعرف لها ذلک سوف یبادر إلی مواجهتهم و السعی لردعهم خوفا من نزول العذاب علی الجمیع..

ص :278

إذن..أرجع و اصبر

و الذی یحسن التوقف ملیا عنده:أنها حین أخبرها سلمان المحمدی «رحمه اللّه»،بأن علیا«علیه السلام»یأمرها بالرجوع قالت:«إذن أرجع، و أصبر،و أسمع،و أطیع».

فإن علینا أن نفهم ذلک،وفق ما یلی:

أولا:إن الزهراء«علیها السلام»،و هی فی أقسی حالات الإنفعال، خوفا علی حیاة أکرم و أفضل رجل خلقه اللّه بعد رسول اللّه،و سید الخلق أجمعین،تبادر إلی التخلی عن کل هذه المشاعر،و عن کل ما کانت تفکر به، طاعة و انقیادا،و امتثالا لأمر جاء معاکسا لما تفرضه تلک الحالة العاطفیة المتوهجة..

و هی تطیع من دون أن تطرح أی سؤال بعد هذا عن مصیر زوجها، و أحب الخلق إلی اللّه و إلیها:هل زال الخطر عنه؟!أم أنه استسلم و رضی بما جری و یجری علیه،طاعة منه للّه،و رضا بقضائه؟!..

و ثانیا:إن طاعتها هذه لم تکن لمجرد کونه زوجا،بل لکونه إماما قبل و بعد کل شیء..

و قد قلنا أکثر من مرة:إنه قد یکون هناک نساء ینقدن لأزواجهن فی کثیر من الشؤون،و لکن حین یصل الأمر إلی الإعتقاد،فإن التمویه فیه مهما بلغ لا بد أن ینکشف بالمخالطة و العشرة،إلا إذا کانت الزوجة محدودة الذکاء،خاملة الذهن،فإنها قد تخدع حتی بزوجها..

أما إذا کانت الزوجة فی قمة الکمال الإنسانی عقلا،و علما،و معرفة،

ص :279

و دقة،و حدة ذکاء،و تملک قرارها،و حریتها،و صدقها مع نفسها،و تتصف بکل صفات الکمال و الجمال النفسی و الأخلاقی إلخ..فإن التمویه علیها غیر ممکن علی الإطلاق.

فإذا رأیناها قد آمنت بزوجها إیمانا عمیقا،و صادقا،و طاغیا علی کل وجودها،فإن ذلک یدل علی واقعیة ما تراه و تعتقد به،و یکون موقفها منه شاهد صدق علی حقیقة ما یراه لنفسه،و ما یطلب من الناس أن یعترفوا له به..

فکیف إذا کان اللّه فی القرآن الکریم و الرسول العظیم«صلی اللّه علیه و آله»لم یترکا مناسبة إلا و استفادا منها لتأکید ذلک و ترسیخه فی عقول الناس،و فی نفوسهم،و فی وجدانهم،و اعتباره جزءا،بل محورا لإیمانهم، و اعتقادهم،و سلوکهم،و حیاتهم کلها.

ص :280

الفصل الثالث
اشارة

طلب النصرة..

ص :281

ص :282

بیعة بنی هاشم
اشارة

قد یرجح البعض أن الأمور جرت وفق ما ذکرته الروایة التالیة:

إنه بعد فراغ أصحاب السقیفة من سقیفتهم،و بعد أن جری ما جری علی فاطمة«علیها السلام»من ضرب و إهانة،بعد دفن أبیها مباشرة..

«جلس(علی«علیه السلام»)فی المسجد،فاجتمع علیه بنو هاشم، و معهم الزبیر بن العوام.و اجتمعت بنو أمیة إلی عثمان بن عفان.و بنو زهرة إلی عبد الرحمن بن عوف.فکانوا فی المسجد کلهم مجتمعین،إذ أقبل أبو بکر،و معه عمر،و أبو عبیدة بن الجراح،فقالوا:ما لنا نراکم حلقا شتی! قوموا فبایعوا أبا بکر،فقد بایعته الأنصار و الناس.

فقام عثمان،و عبد الرحمن بن عوف،و من معهما فبایعوا،و انصرف علی و بنو هاشم إلی منزل علی«علیه السلام»و معهم الزبیر.

قال:فذهب إلیهم عمر فی جماعة ممن بایع،فیهم:أسید بن حضیر، و سلمة بن سلامة،فألفوهم مجتمعین،فقالوا لهم:بایعوا أبا بکر فقد بایعه الناس.

فوثب الزبیر إلی سیفه،فقال[لهم]عمر:علیکم بالکلب العقور، فاکفونا شره.

ص :283

فبادر سلمة بن سلامة فانتزع السیف من یده،فأخذه عمر فضرب به الأرض فکسره،و أحدقوا بمن کان هناک من بنی هاشم،و مضوا بجماعتهم إلی أبی بکر،فلما حضروا قالوا:بایعوا أبا بکر فقد بایعه الناس،و أیم اللّه لئن أبیتم ذلک لنحاکمنکم بالسیف.

فلما رأی ذلک بنو هاشم أقبل رجل رجل،فجعل یبایع حتی لم یبق ممن حضر إلا علی بن أبی طالب،فقالوا له:بایع أبا بکر.

فقال علی«علیه السلام»:

أنا أحق بهذا الأمر منه،و أنتم أولی بالبیعة لی،أخذتم هذا الأمر من الأنصار،و احتججتم علیهم بالقرابة من الرسول،و تأخذونه منا أهل البیت غصبا،ألستم زعمتم للأنصار إنکم أولی بهذا الأمر منهم،لمکانکم من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأعطوکم المقادة،و سلموا لکم الإمارة؟!

و أنا أحتج علیکم بمثل ما احتججتم علی الأنصار.

أنا أولی برسول اللّه حیا و میتا،و أنا وصیه،و وزیره،و مستودع سره و علمه،و أنا الصدیق الأکبر،و الفاروق الأعظم،أول من آمن به و صدقه، و أحسنکم بلاء فی جهاد المشرکین،و أعرفکم بالکتاب و السنة،و أفقهکم فی الدین،و أعلمکم بعواقب الأمور،و أذربکم لسانا،و أثبتکم جنانا.

فعلام تنازعونا هذا الأمر؟!

أنصفونا إن کنتم تخافون اللّه من أنفسکم،و اعرفوا لنا الأمر مثل ما عرفته لکم الأنصار،و إلا فبوؤا بالظلم و العدوان و أنتم تعلمون.

ص :284

فقال عمر:یا علی أما لک بأهل بیتک أسوة؟!

فقال علی«علیه السلام»:سلوهم عن ذلک.

فابتدر القوم الذین بایعوا من بنی هاشم،فقالوا:و اللّه،ما بیعتنا لکم بحجة علی علی،و معاذ اللّه أن نقول:إنا نوازیه فی الهجرة،و حسن الجهاد، و المحل من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال عمر:إنک لست متروکا حتی تبایع طوعا أو کرها.

فقال علی«علیه السلام»:احلب حلبا لک شطره،اشدد له الیوم لیرد علیک غدا،إذا و اللّه لا أقبل قولک،و لا أحفل بمقامک،و لا أبایع.

فقال أبو بکر:مهلا یا أبا الحسن،ما نشدد علیک،و لا نکرهک.

فقام أبو عبیدة إلی علی«علیه السلام»،فقال:

یا ابن عم،لسنا ندفع قرابتک،و لا سابقتک،و لا علمک،و لا نصرتک،و لکنک حدث السن-و کان لعلی«علیه السلام»یومئذ ثلاث و ثلاثون سنة-و أبو بکر شیخ من مشایخ قومک،و هو أحمل لثقل هذا الأمر،و قد مضی الأمر بما فیه،فسلم له،فإن عمّرک اللّه یسلموا هذا الأمر إلیک،و لا یختلف فیک اثنان بعد هذا،إلا و أنت به خلیق و له حقیق،و لا تبعث الفتنة فی غیر أوانها،فقد عرفت ما فی قلوب العرب و غیرهم علیک.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:

یا معاشر المهاجرین و الأنصار،اللّه اللّه لا تنسوا عهد نبیکم إلیکم فی أمری،و لا تخرجوا سلطان محمد«صلی اللّه علیه و آله»من داره و قعر بیته إلی دورکم و قعر بیوتکم،و لا تدفعوا أهله عن حقه و مقامه فی الناس.

ص :285

فو اللّه یا معاشر الجمع،إن اللّه قضی و حکم،و نبیه أعلم،و أنتم تعلمون:أنا أهل البیت أحق بهذا الأمر منکم،أما کان القارئ منکم لکتاب اللّه،الفقیه فی دین اللّه،المضطلع بأمر الرعیة؟!

و اللّه إنه لفینا لا فیکم،فلا تتبعوا الهوی،فتزدادوا من الحق بعدا، و تفسدوا قدیمکم بشر من حدیثکم.

فقال بشیر بن سعد الأنصاری،الذی وطأ الأمر لأبی بکر،و قالت جماعة من الأنصار:یا أبا الحسن لو کان هذا الکلام سمعته منک الأنصار قبل بیعتها لأبی بکر ما اختلف فیک اثنان.

فقال علی«علیه السلام»:یا هؤلاء،أکنت أدع رسول اللّه مسجی لا أواریه،و أخرج أنازع فی سلطانه؟!و اللّه ما خفت أحدا یسمو له،و ینازعنا أهل البیت فیه،و یستحل ما استحللتموه.و لا علمت أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ترک یوم غدیر خم لأحد حجة،و لا لقائل مقالا،فأنشد اللّه رجلا سمع النبی یوم غدیر خم یقول:

«من کنت مولاه فهذا علی مولاه،اللهم وال من والاه،و عاد من عاداه،و انصر من نصره،و اخذل من خذله»أن یشهد الآن بما سمع!!

قال زید بن أرقم:فشهد اثنا عشر رجلا بدریا بذلک،و کنت ممن سمع القول من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فکتمت الشهادة یومئذ،فدعا علیّ علیّ،فذهب بصری.

قال:و کثر الکلام فی هذا المعنی،و ارتفع الصوت،و خشی عمر أن یصغی الناس إلی قول علی«علیه السلام»،ففسخ المجلس،و قال:إن اللّه

ص :286

یقلب القلوب،و لا تزال یا أبا الحسن ترغب عن قول الجماعة،فانصرفوا یومهم ذلک (1).

ص :287


1- 1) الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 181-185 و(ط دار النعمان سنة 1386 ه)ج 1 ص 94-97،و قال المعلق(علی النسخة الأولی)فی الهامش:هذا الحدیث من الأحادیث المشهورة بین الخاصة و العامة. نقله أصحاب السیر و التواریخ مع اختلاف یسیر،فمن أراد الإطلاع علیه،فلیرجع إلی مظانه،و إلیک بعضها:الإمامة و السیاسة(ط مصر)ج 1 ص 12-14 و أنساب الأشراف ج 1 ص 579 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 455 و کنز العمال ج 5 ص 649 و الغدیر ج 1 ص 159 انتهی.و راجع:الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 17 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 28 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 153 و بحار الأنوار ج 28 ص 347 و 175 و ج 29 ص 626 عن ابن قتیبة، و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 400 و الغدیر ج 5 ص 371 و نهج السعادة ج 1 ص 44 و السقیفة و فدک للجوهری ص 62 و بیت الأحزان ص 81 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 134 و 251 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 319 و المسترشد لابن رستم الطبری ص 375 و غایة المرام ج 5 ص 304 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 2 ص 351 و ج 25 ص 544 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 11 و راجع الجزء الأخیر من الروایة فی:العمدة لابن البطریق ص 106 عن المناقب لابن المغازلی ص 33 و مجمع-

و نقول:

تحسن الإشارة إلی الأمور التالیة:

کسر سیف الزبیر

و قد اختلفت کلماتهم فی کیفیة التغلب علی الزبیر،و من أخذ سیفه منه، و من الذی کسره،هل هو عمر،أو سلمة بن أسلم (1)،أو أن الزبیر عثر

1)

-الزوائد ج 9 ص 106 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 5 ص 171 و 175 و غایة المرام ج 1 ص 279 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 318 و ج 8 ص 745 و ج 16 ص 567 و 579.

ص :288


1- 1) فی الروایة المتقدمة سلمة بن سلامة.و راجع:المسترشد ص 379 و بحار الأنوار ج 28 ص 184 و بیت الأحزان ص 79. و سلمة بن أسلم:فی کتاب الأربعین للشیرازی ص 153 و بحار الأنوار ج 28 ص 348 و نهج السعادة ج 1 ص 44 و السقیفة و فدک للجوهری ص 62 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 11 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 18 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 28 و غایة المرام ج 5 ص 305. و عمر:فی السقیفة و فدک للجوهری ص 53 و 73 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 21 و 57 و غایة المرام ج 5 ص 325 و 338 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 151 و راجع:الإختصاص للمفید ص 186 و بحار الأنوار ج 28 ص 229 و 310 و الغدیر ج 5 ص 369 و الوضاعون و أحادیثهم للأمینی ص 488 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 327.-

فسقط السیف من یده،فأخذوه (1).أو أن جماعة أخذوه منه کما فی الروایة الأخری (2).

و هو اختلاف تفوح منه رائحة حب التباهی بهذا الأمر،و الإستفادة منه فی بث الرعب فی نفوس الضعفاء،و حملهم علی الهروب من ساحات

1)

-و رجل من الأنصار و زیاد بن لبید:فی کتاب الأربعین للشیرازی ص 151 و 155 و بحار الأنوار ج 28 ص 315 و 321 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام» للشیروانی ص 403 و السقیفة و فدک للجوهری ص 53 و 73 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 56 و ج 6 ص 48 و الدرجات الرفیعة ص 196 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 3 ص 451 و أعیان الشیعة ج 4 ص 188 و بناء المقالة الفاطمیة لابن طاووس ص 402 و غایة المرام ج 5 ص 324.

ص :289


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک حوادث سنة 11 و الریاض النضرة ص 167 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 188 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 122 و 133 و 134 و 58 و 59 و ج 6 ص 2 و الطرائف لابن طاووس ص 238 و الغدیر للأمینی ج 7 ص 86 و أعیان الشیعة ج 1 ص 33 و 431 و بحار الأنوار ج 28 ص 231 و غایة المرام ج 5 ص 334.
2- 2) الإحتجاج ج 1 ص 209 و(ط دار النعمان سنة 1386 ه)ج 1 ص 110 و کتاب سلیم بن قیس ص 158 و بحار الأنوار ج 28 ص 276 و الأنوار العلویة ص 289 و مجمع النورین للمرندی ص 100 و غایة المرام ج 5 ص 319 و 326 و نفس الرحمن للطبرسی ص 488.

المواجهة مع المناوئیین،و إعطاء جرعة شجاعة لمناوئی علی«علیه السلام»، الذین کانت حالهم فی الضعف و الهروب من ساحات القتال فی حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لا یحسدهم علیها أحد.

و لا یهمنا تحقیق ما جری لهم مع الزبیر و معرفة من أخذ سیفه منه، و من کسر ذلک السیف،لقلة جدوی هذا البحث إلا فی تأکید إصرارهم علی التحویر و التزویر لأغراض رخیصة و تافهة،حسبما ألمحنا إلیه..

غیر أن لنا ملاحظة هامة جدا حول الزبیر نفسه،و سیاستهم الناجحة معه..فإن هذا الرجل الذی لم یکن له شأن فی حیاة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»و بعده.بل کان تابعا لعلی«علیه السلام»،و منضویا تحت لوائه، و ینتظر أوامره،و یتحرک بحرکته،قد استطاع الطرف الآخر الذی کان یعرف نقاط ضعف الزبیر،أن یجره إلیه،و أن یرفع من شأنه،و یؤهله نفسیا لأن یتجرأ علی منافسة علی«علیه السلام»،و علی الوقوف فی وجهه،ثم ینتهی به الأمر إلی جمع الجیوش لمحاربته،حسدا و انتقاما لنفسه،حیث لم یوله العمل الذی طلبه منه..

و الأدهی من ذلک،أن یجعل نفسه تحت رایة بنت الخلیفة الذی رفض الإعتراف بشرعیة خلافته،و حمل السیف فی وجه المنتصرین له،ثم أخذ منه ذلک السیف و کسر..

کسر سیف علی علیه السّلام

و تدعی بعض الروایات:أنه لما هاجم عمر بیت الزهراء«علیها السلام»خرج علی«علیه السلام»و معه السیف،فلقیه عمر،فصارعه عمر

ص :290

فصرعه و کسر سیفه (1).

و نقول:

إن ذلک غیر صحیح..

أولا:لما تقدم:من أن الذی أخذ سیفه منه و کسر هو الزبیر،لا علی «علیه السلام».

ثانیا:إن عمر لا یجرؤ علی مواجهة علی«علیه السلام»،و قد ذکرت بعض الروایات لنا کیف أنه بعد أن هدد من فی بیت الزهراء«علیها السلام»إن لم یخرجوا لبیعة أبی بکر رجع فقعد عند أبی بکر،و هو یخاف أن یخرج علیه علی«علیه السلام»بسیفه لما عرف من بأسه و شدته.

کما أن روایات أخری ذکرت:أن علیا«علیه السلام»أخذ بمجامع ثوبه،فأسقط فی یده (2).

و فی أخری:أن علیا«علیه السلام»أخذ بتلابیب عمر،ثم هزه فصرعه،و وجأ أنفه و رقبته،و همّ بقتله..فأرسل یستغیث (3).

ص :291


1- 1) تاریخ الیعقوبی(ط دار صادر)ج 2 ص 126.
2- 2) کتاب سلیم بن قیس ص 390 و البحار ج 28 ص 301 و الأنوار العلویة ص 289.
3- 3) تفسیر الآلوسی ج 3 ص 124 و کتاب سلیم بن قیس(بتحقیق الأنصاری)ج 2 ص 862 -868 و(ط أخری)ص 387 و بحار الأنوار ج 28 ص 297-299 و ج 43 ص 197 و اللمعة البیضاء ص 870 و الأنوار العلویة ص 287 و مجمع النورین للمرندی ص 81 و بیت الأحزان ص 115 و راجع:العوالم ج 11 ص 400-404.

ثالثا:إن من یهرب من مرحب لا یثبت أمام قاتله،و من یجبن أمام عمرو بن عبد ود لا یشجع أمام قاتل عمرو.و من یهرب من خیبر لا یواجه فاتح خیبر،و قالع بابها..

إلا إذا أمن من ردة فعله،لسبب أو لآخر.و لا نظنه یجرؤ علی بلوغ الحد الذی یعرف أن علیا«علیه السلام»یأباه،و لن یسکت علیه..

إستدلال علی علیه السّلام

و المتأمل فی ما استدل به أمیر المؤمنین«علیه السلام»علی القوم هنا یجد:أنه تضمن نقضا لأدلتهم علی الأنصار،و التأکید علی غاصبیتهم لمقام هو لأهل البیت«علیه السلام»..

و ظهور فساد استدلالهم لا بد أن یستتبع سقوط کل ما رتبوه علی ذلک الدلیل الفاسد من آثار.

ثم بدأ«علیه السلام»یبین:أن هذا الإستدلال علی الأنصار کما یسقط دعواهم بأی حق لهم فی الخلافة،فإنه یثبت:أن الحق لعلی«علیه السلام» دون سواه.

و هذا من المفارقات العجیبة،التی یندر حدوثها،و هو:أن یکون الدلیل الذی یقیمه طرف بعینه علی أحقیته بأمر مّا هو نفسه یحمل فی داخله ما یبطله..بل یحمل فی داخله ما یثبت الحق للطرف الآخر المقابل له..

ثم إنه«علیه السلام»لم یقتصر علی هذا،بل تجاوزه إلی بیان عناصر بیّن أکثرها الإثنا عشر رجلا الذین احتجوا علی أبی بکر..و کان أهل المدینة

ص :292

أعرف الناس بها؛و سیکون إنکار ابی بکر لها،بل التشکیک فیها مجازفة خطیرة،تعرّض من یفعل ذلک إلی و هن کبیر،و إلی سقوط مریع أمام الناس -کل الناس.و لن ینفع بعد ذلک الترقیع،و لا تمحل الأعذار..

غیر أن اللافت فی کل ما احتج به علی«علیه السلام»:أنه لم یذکر أی قول لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لا أشار إلی أیة آیة من کتاب اللّه، ربما لأن هذه المواجهة کانت تقضی بالسکوت عن هذا الأمر مرحلیا،من حیث إنه«علیه السلام»لم یرد أن یثیر مناوئیه للمبادرة إلی التشکیک فی النصوص و لو بصورة عشوائیة،حیث إنهم یعلمون:أنه إذا تقرر کون الإمامة و الخلافة بالنص،و سلم الناس بهذا الأمر و قبلوه،فإن علیهم و علی الأمویین و کل الناس أن یشیعوا أحلامهم بالحکم إلی مثواها الأخیر..

فلا بد لهم من إنکار النص بأی ثمن کان؛لأنه یبطل تأثیر سقیفتهم التی کرست أن أمر الخلافة یقرره الناس،و لا یحتاج إلی نص.و لأن النص کرس الخلافة فی بنی هاشم دون سواهم.

فکان أن اکتفی«علیه السلام»بالأمور التی بلغت درجة البداهة فی عقول الناس و فی وجدانهم.الأمر الذی أنتجته مجموعة کبیرة جدا من النصوص التی صدرت من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أو سجلها القرآن الکریم..و لم یکن لأی کان أی سبیل لإنکارها.

فاختیار أی نص منها من دون انضمامه إلی النصوص الأخری التی أنشأت تلک الضرورة و البداهة.أو من دون عرض التفاصیل التی جاء النص القرآنی و النبوی لیتعامل معها..سوف یعطی المتربصین بالنص

ص :293

الفرصة لإثارة الشبهة فیه و حوله..

و مما یدل علی أن هذا التعاطی کان مرحلیا،أنه«علیه السلام»عاد فاستدل بالنص،حینما استخرج من بیته،و جیء به للبیعة،و هدد بالقتل..

موقف عمر من استدلال علی علیه السّلام

و الغریب فی الأمر:أن السلطة و أنصارها لم یمکنهم طرح أیة مفردة، تفیدهم فی مواجهة صاحب الحق الشرعی،و لم یتمکنوا من تصحیح استدلالهم أو ترمیمه،لیصبح صالحا لإثبات و لو شبهة حق لهم فی هذا الأمر!!کما أنهم عجزوا عن إثارة أیة شبهة فیما استدل به«علیه السلام»علی أن الحق له فی هذا الأمر دونهم!!

بل لم یتمکنوا حتی من إنکار أن یکونوا ظالمین و معتدین فی ما أقدموا علیه.بل غایة جهدهم تمثلت فیما طلبه عمر من علی«علیه السلام»إلیه أن یتأسی ببنی هاشم،الذین بایعوا مکرهین..

فبین له علی«علیه السلام»بالدلیل الحسی:أن ما طلبه منه یعدّ قلبا فاضحا للمعاییر،و سفها من القول و الفعل؛لأنه یجعل المأموم إماما، و الإمام مأموما..و هو أمر ترفضه الفطرة،و لا یجیزه العقل،و تأباه الحکمة و التدبیر..

و یلاحظ:أنه«علیه السلام»أحال عمر علی نفس أولئک الذین افترضهم عمر أسوة لعلی،و إذ بهم یرفضون ذلک،و یستدلون لرفضهم هذا بأنه هو صاحب القرار و الأسوة،و هذا لا مجال للنقاش فیه..

ص :294

فلجأ عمر إلی استعمال القوة،و القهر بالسلطان..

اعتراف أبی عبیدة و تبریراته

و بعد أن استوعب أبو بکر أجواء الحدة،جاء دور شریکه أبی عبیدة، لیسجل اعترافا صریحا بصحة أقوال أمیر المؤمنین کلها،توطئة للإستدلال علیه«علیه السلام»بأمرین:

أولهما:میزة لم یجد سواها فی أبی بکر ترجحه-بنظره-علی علی«علیه السلام».و هی:أن علیا کان علی حد تعبیره:«حدث السن»،و أبو بکر شیخ من مشایخ قومه،و هو أحمل لثقل هذا الأمر.

الثانی:أن خلافة أبی بکر قد أصبحت أمرا واقعا،فلم یعد له فیها خیار سوی التسلیم..

ثم أطلق تهدیده القوی له،بأنه إن لم یبایع،فسیکون سببا فی بعث الفتنة فی غیر أوانها،فقد عرف ما فی قلوب العرب و غیرهم علیه..

و نقول:

إن ما ذکره أبو عبیدة لا قیمة له،و لا یبرر اغتصاب الحق من أهله..

فأولا:إن السن لیس هو المعیار فی استحقاق هذا المقام..بل المعیار هو ما ذکره علی«علیه السلام»فی احتجاجه،لا سیما بملاحظة خطورة هذا المقام،من:العلم،و الشجاعة،و العصمة،و السابقة.و غیر ذلک..

ثانیا:لو صح الإستدلال بالسن؛لکان أبو قحافة أحق بهذا المقام من ابنه أبی بکر،بالإضافة إلی عشرات أو مئات أو آلاف من الناس کانوا فی

ص :295

الأمة أسن من أبی بکر..

ثالثا:إن اختیار الخلیفة لیس للناس.

و لو فرض أن للناس فی ذلک أدنی حق،فبعد أن اختار اللّه و رسوله لهم،یسقط حقهم هذا،و لا یجوز لهم تجاهل من اختاره اللّه لهم،و اللجوء إلی آرائهم و أهوائهم..

رابعا:إن الشیخوخة لا تعنی:أن الشیخ أحمل لهذا الأمر من غیره،فإن درجات التحمل تختلف و تتفاوت،و قد یکون الأصغر سنا أحمل من غیره، و الوقائع هی التی تثبت ذلک،و قد أثبتت بالفعل:أن الأحدث سنا هو الأحمل لثقل هذا الأمر.

و لم ینس أحد مبیت علی«علیه السلام»علی فراش الرسول«صلی اللّه علیه و آله»لیلة الغار،و حزن أبی بکر،مع أنه کان فی موضع الأمن و السلام.کما أن أحدا لم ینس ما جری فی حرب بدر،و أحد،و خیبر، و حنین،و غیر ذلک.

خامسا:إن السبب الذی یراد التقدیم علی أساسه،و هو علو السنّ،إنما تکونت الزیادة فیه فی أیام الجاهلیة،حیث کان یمارس عبادة الأصنام، و الأعمال التی لا تنتج إلا تراکمات تحمل معها المزید من الإبتعاد عن الصلاحیة لهذا الأمر کما لا یخفی..

أما علی«علیه السلام»فقد عاش عمره کله فی کنف الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و فی حضن الإیمان و التقوی،و لا شیء غیر ذلک،فزیادة السّن لا تنتج مجدا،و لا تعطی امتیازا،بل هی علی ضد ذلک أدل بسبب ما

ص :296

تفرزه من تراکمات للصوارف و المبعدات عن اللّه،لتصبح ظلمات بعضها فوق بعض،فلا تقاس بالعمر الذی یقضیه صاحبه فی ظل التربیة الإلهیة علی قاعدة: وَ لِتُصْنَعَ عَلیٰ عَیْنِی (1).کما هو الحال بالنسبة لعلی«علیه السلام».

سادسا:إن الأمر الواقع لا یجعل خلافة أبی بکر شرعیة،إذا کان أساسها العدوان و الظلم،إذ لو سرق إنسان مال غیره،فهذا أمر واقع،لکنه لا یجعل المال للسارق،مهما طال الزمن،و لو قتل أحدهم مؤمنا عدوانا، فهذا الأمر واقع؛و لکنه لا یعفی القاتل من الإقتصاص منه.و إذا احتل أحدهم بیت غیره،فذلک لا یوجب علی الغیر أن یعطیه المفتاح،و أن یترک البیت له..

سابعا:بالنسبة للفتنة،فإن من أطلق الفتنة لیس هو صاحب الحق الذی یجب علیه أن یطالب بحقه المغتصب،بل هو من اغتصب الحق، و یرید أن یقاتل صاحبه علیه،و یحرک غرائز الناس،و یضرب علی الوتر العشائری و المصلحی؛لیحتفظ بما لیس له..

الزهراء و علی علیهما السّلام فی طلب النصرة

قال سلمان الفارسی«رحمه اللّه»:فلما کان اللیل حمل علی«علیه السلام» فاطمة«علیها السلام»علی حمار،و أخذ بید ابنه الحسن و الحسین«علیهما السلام»،فلم یدع أحدا من أهل بدر[و بیعة الرضوان]،من المهاجرین و لا

ص :297


1- 1) الآیة 39 من سورة طه.

من الأنصار إلا أتاه فی منزله،و ذکر له حقّه،و دعاه إلی نصرته.

فما استجاب له من جمیعهم إلا أربعة و أربعون رجلا،فأمرهم أن یصبحوا بکرة محلّقین رؤوسهم،معهم سلاحهم،و قد بایعوه علی الموت.

قال:فأصبح و لم یوافه منهم أحد غیر أربعة.

قلت لسلمان:من الأربعة؟!

قال:أنا،و أبو ذر،و المقداد،و الزبیر بن العوام.

[قال:]ثم أتاهم من اللیلة الثانیة فناشدهم[اللّه].

فقالوا:نصبحک بکرة،فما منهم أحد و فی غیرنا.

ثم أتاهم فی اللیلة الثالثة،فما و فی أحد غیرنا (1).

و فی نص آخر:إنهم کانوا یقولون:قد مضت بیعتنا لهذا الرجل،و لو کان ابن عمک سبق إلینا أبا بکر،ما عدلنا به.

فقال علی«علیه السلام»:أفکنت أدع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»

ص :298


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 206 و 207 و(ط دار النعمان ص 1386 ه)ج 1 ص 107 و 108 و کتاب سلیم ج 2 ص 580 و 581 و(طبعة أخری)ص 148 و بحار الأنوار ج 22 ص 328 و ج 28 ص 267 و الأنوار العلویة ص 285 و مجمع النورین للمرندی ص 97 و غایة المرام ج 5 ص 315 و 316 و ج 6 ص 26 و نفس الرحمن للنوری ص 482 و بیت الأحزان ص 108 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 115.

میتا فی بیته،لم أجهزه،و أخرج إلی الناس أنازعهم فی سلطانه؟!

فقالت الزهراء«علیها السلام»:ما صنع أبو الحسن إلا ما کان ینبغی له،و قد صنعوا ما اللّه حسیبهم علیه (1).

و قد کتب معاویة إلی علی«علیه السلام»یذکر ذلک،فقال له:

«و أعهدک أمس تحمل قعیدة بیتک لیلا علی حمار،و یداک فی یدی ابنیک:

الحسن و الحسین یوم بویع الخ..» (2).

و نقول:

إن المتأمل فی حدیث حمل علی«علیه السلام»فاطمة الزهراء،و الحسنین

ص :299


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 13 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 19 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 30 و السقیفة و فدک للجوهری ص 64 و بحار الأنوار ج 28 ص 352 و 355 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام» للشیروانی ص 404 و الغدیر ج 5 ص 372 و ج 7 ص 81 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 708 و الوضاعون و أحادیثهم ص 494 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 325 و غایة المرام ج 6 ص 18 و بیت الأحزان ص 82 و 100 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 295 و ج 33 ص 364 و 366 و 367.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 47 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 345 و غایة المرام ج 6 ص 18 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 166 و بیت الأحزان ص 100 و بحار الأنوار ج 28 ص 313 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 505.

«علیهم السلام»إلی بیوت أعیان الصحابة یجد فیه بعض ما یحتاج إلی التوضیح أو التصحیح،فلاحظ ما یلی:

من هم المستجیبون؟!

ذکر الحدیث المتقدم:أن الذین استجابوا لطلب الزهراء«علیها السلام» النصرة هم:سلمان و أبو ذر،و المقداد،و الزبیر..

و فی هذا نظر و ذلک لما یلی:

1-إن سائر الروایات لا تذکر الزبیر فی جملتهم،بل تذکر عمارا عوضا عنه (1).

2-و فی نص آخر:«فما أعانها أحد،و لا أجابها،و لا نصرها» (2).

ص :300


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 188 و(ط دار النعمان سنة 1386 ه)ج 1 ص 98 و 281 و الصراط المستقیم ج 2 ص 80 و مجمع النورین للمرندی ص 74 و بحار الأنوار ج 22 ص 328 و ج 28 ص 191 و ج 29 ص 419 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 43 و نهج الإیمان لابن جبر ص 579 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان للطبرسی ص 579 و مستدرک الوسائل ج 11 ص 74 و العقد النضید للقمی ص 150 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 238.
2- 2) الإختصاص للمفید ص 183-185 و بحار الأنوار ج 29 ص 189-193 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 8 ص 422-424 و العوالم ج 11 ص 647 ح 2 و اللمعة البیضاء ص 309-312 و مجمع النورین للمرندی ص 121-124.

3-هناک من یقول:أجابها ثلاثة نفر فقط (1).

4-فی کتاب معاویة لعلی«علیه السلام»:«فلم یجبک منهم إلا أربعة، أو خمسة.و لعمری لو کنت محقا لأجابوک،و لکنک ادّعیت باطلا،و قلت ما لا یعرف،و رمیت ما لا یدرک» (2).

مضت بیعتنا لأبی بکر

و عن قولهم:«مضت بیعتنا لهذا الرجل»،نقول:

أ لیس قد مضت بیعتهم لعلی«علیه السلام»فی یوم الغدیر،فلما ذا ینقضونها الآن؟!و قد احتج علی و الزهراء«علیهما السلام»بذلک،کما ذکرناه فی موضع آخر من هذا الکتاب!!

و هل بیعة الأمر الواقع تصبح نافذة،حتی لو کانت علی خلاف ما قضی اللّه تعالی و رسوله؟!

و هل تصح بیعة هؤلاء حتی لو کانت متضمنة لنقض بیعة تمت برعایة

ص :301


1- 1) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 126 الهدایة الکبری للخصیبی ص 412 و العقد النضید للقمی ص 150 و راجع:الدرجات الرفیعة ص 213.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 47 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 167 و بحار الأنوار ج 28 ص 313 و ج 33 ص 151 و غایة المرام ج 6 ص 18 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 345 و بیت الأحزان ص 100 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 505 و کتاب سلیم بن قیس ص 302.

اللّه و رسوله،و لم یکن هناک موجب لنقضها؟!

و هل تصح البیعة لکل من سبق،حتی لو کان فاقدا للشروط المطلوب توفرها،لتصح بیعة أبی بکر هنا لسبقها؟!

الکثرة دلیل معاویة

و تقدم:أن معاویة جعل قلة أنصار علی«علیه السلام»دلیلا علی أنه «علیه السلام»لم یکن محقا.

و نقول:

أولا:لو صح هذا،لکان الأنبیاء کلهم علی باطل،إذ لم یجبهم إلا أقل القلیل من الناس..

ثانیا:إن هذا یعنی:أن أبا سفیان حین ناصر علیا«علیه السلام»کان علی الباطل أیضا؛لأنه ناصر الطرف الذی کان معه أقل القلیل،و هذا ما لا یرضاه معاویة لأبیه..

ثالثا:إن هذا ینتهی إلی الطعن بالقرآن الذی قال: ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ (1).و وَ مٰا آمَنَ مَعَهُ إِلاّٰ قَلِیلٌ (2).

تشنیع معاویة

إن تشنیع معاویة علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»بما جری علیه من

ص :302


1- 1) الآیتان 13 و 14 من سورة الواقعة.
2- 2) الآیة 40 من سورة هود.

ظلم و حیف فی مسألة اغتصاب حقه حتی اضطر إلی طلب النصرة من الأنصار هو من مفردات الظلم و البغی علی أهل الحق.فإن علیا«علیه السلام»صبر و کظم غیظه،و أراد بفعله هذا،أعنی:طلب النصرة من المهاجرین و الأنصار:

أولا:أن یبطل حجة الغاصبین لحقه،و یثبت للناس بصورة حیة، و وجدانیة أنه هو،و الزهراء،و الحسنان عترة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»، و أهله و لحمه و دمه،و هم أقرب إلیه من أبی بکر الذی کان تیمیا،و لیس من بنی هاشم فی شیء..

ثانیا:إنه«علیه السلام»یرید أن یعرفهم علی مقام أولئک الذین اعتدی علیهم أولئک الغاصبون،و علی منزلة الذین تعرضوا للإهانة،و للتهدید بالإحراق،و بالقتل.لکی یرجعوا إلی أنفسهم،و یفکروا فی الأمر،و لیدرکوا من ثم:أن من یفعل کل ذلک بهؤلاء،کیف سیتعامل مع غیرهم،ممن لیس له حرمتهم و لا موقعهم؟!

و لیدرکوا أیضا:أن من یفعل ذلک لا یکون متحلیا بأی من الصفات التی تؤهله للمقام الذی سعی إلیه،و الموقع الذی وضع نفسه فیه،لا سیما أن ثمن ما حصل علیه هو:عدوانه علی هذه الصفوة المطهرة.

ص :303

ص :304

الفصل الرابع
اشارة

البیعة..الإحتجاج..

ص :305

ص :306

لو صحت روایات بیعة علی علیه السّلام

قد یقول البعض:

ورد فی البخاری و غیره:أن بیعة علی«علیه السلام»قد تأخرت إلی ما بعد ستة أشهر،حیث توفیت السیدة الزهراء«علیها السلام»،و رأی علی انصراف الناس عنه،فبادر إلی مبایعة أبی بکر حینئذ،فلما ذا یرضی علی بالبیعة،و یبادر إلیها،و یصر الشیعة علی رفض مشروعیة خلافة أبی بکر، و لا یرضون بالقبول بها،و الإنضواء تحت لوائه؟!

و نجیب:

إننا نسأل:لما ذا تأخر علی«علیه السلام»عن بیعة أبی بکر کل هذه المدة -ستة شهور-فإن کان مراعاة للزهراء«علیها السلام»،لأنها لم تکن ترضی بأن یبایع أبا بکر،خصوصا و أن البخاری یروی:أنها«علیها السلام»ماتت و هی واجدة علی أبی بکر (1).

فهذا یعنی:أنها«علیها السلام»لم تکن تری أبا بکر إماما لها،فهل هی

ص :307


1- 1) راجع:صحیح ج 5 ص 82 باب غزة خیبر،حدیث 4240 و 4241 قوله: (فوجدت فاطمة علی أبی بکر فی ذلک فهجرته،فلم تکلّمه حتّی توفّیت..).

قد ماتت بغیر إمام؟!

و هل یصح أن یقال عنها:إنها-علی هذا الأساس-ماتت میتة جاهلیة؟!

و إن کان تأخره«علیه السلام»لأجل أنه هو نفسه لم یکن یری أبا بکر إماما،فلما ذا عاد إلی بیعته بعد استشهاد الزهراء«علیها السلام»؟!

فهل أوجب استشهادها تغییرا فی رأیه،أو فی فطرته،و فی فهمه للأمور،أو أن أبا بکر أصبح صالحا للإمامة؟!

هذا لو فرض:أن بیعته کانت بإرادة و اختیار منه..

أما إن کان مجبرا علی هذه البیعة،فالأمر یصبح أوضح و أصرح، و یصبح البحث فی هذه القضیة بلا معنی.

و فی جمیع الأحوال نقول:

إن بیعة علی«علیه السلام»لأبی بکر إنما یدّعیها علیه محبو أبی بکر، و هم غیر مأمونین فیما ینقلونه عن علی«علیه السلام»..

و لو سلمنا صحة ذلک عنه،فهو أمر لم نحضره،و نشک فی ظروفه و حیثیاته و دوافعه،و لا سیما مع وجود النصوص التی تبین ما جری من اکراه،و عسف و ظلم.و لا أقل من أن ذلک یوجب أن تدخل فیه الاحتمالات المختلفة،فیما یرتبط بالإکراه تارة،و الاضطرار أخری.

و شواهد الأحوال تؤید الإکراه و الإضطرار علی حد سواء.

و لکن نصوص النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و البیعة لعلی«علیه السلام»فی یوم الغدیر،و عدم أهلیة من تصدی للخلافة لأسباب کثیرة بیّنها علماؤنا،و منها جرأتهم علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و اتهامه

ص :308

بأنه یهجر،و مخالفتهم له و عصیانهم لأوامره،بالإضافة إلی جهلهم بأحکامه تعالی،ثم إهانتهم،و إغضابهم للزهراء«علیها السلام»و ضربها،و إسقاط جنینها،و اغتصاب فدک،و التخلف عن جیش أسامة إلی عشرات من المخالفات الصادرة عنهم.

إن ذلک کله،أمر یقینی لا شبهة فیه،و لا شک یعتریه،فلا بد من الالتزام به،لأن ما یزعمونه من بیعة علی«علیه السلام»لهم بعد ستة أشهر یبقی مشکوک الحصول.و لو کان حاصلا فهو مشکوک الحیثیات و الدوافع، و الظروف،حسبما أوضحناه.

متی بایع علی علیه السّلام؟!

ادّعوا:أن علیا«علیه السلام»بایع أبا بکر،ثم اختلفوا فی وقت بیعته له،فقیل:بعد ستة أشهر (1).

ص :309


1- 1) صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 5 ص 82 و صحیح مسلم ج 5 ص 154 و شرح أصول الکافی ج 7 ص 218 و الصوارم المهرقة ص 71 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 413. و شرح مسلم للنووی ج 12 ص 77 و فتح الباری ج 7 ص 378 و عمدة القاری ج 17 ص 258 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 573 و نصب الرایة للزیلعی ج 2 ص 360 و البدایة و النهایة ج 5 ص 307 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 568 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 168.

و قیل:بعد وفاة الرسول الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»بأیام قلائل (1).

و قیل:بعد وفاة الصدّیقة الطاهرة مع الإختلاف فی وقت وفاتها.

و قیل:بعد وفاته«صلی اللّه علیه و آله»بأربعین،و باثنین و سبعین،أو بخمسة و سبعین،و بثلاثة أشهر،و بثمانیة أشهر،إلی غیر ذلک من أقوال..

و زعموا:أن سبب بیعته هو:أنه کان لعلی«علیه السلام»وجه من الناس فی حیاة فاطمة«علیها السلام»،فلما توفیت انصرفت وجوه الناس عنه،فبادر إلی البیعة بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بستة أشهر،قیل للزهری:فلم یبایعه علی ستة أشهر؟!

قال:لا و اللّه،و لا أحد من بنی هاشم،حتی بایعه علی«علیه السلام» (2).

ص :310


1- 1) مروج الذهب ج 2 ص 201 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 485 و 489 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 325 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 14 و قاموس الرجال للتستری ج 9 ص 154 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 447.
2- 2) راجع:السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 300 و فتح الباری ج 7 ص 379 و المصنف ج 5 ص 472 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 46 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 448 و عن صحیح البخاری(کتاب المغازی)ج 4 ص 1549 و عن صحیح مسلم(کتاب الجهاد)ج 4 ص 30 و الطرائف لابن طاووس ص 238 و بحار الأنوار ج 28 ص 353 و ج 29 ص 202 و اللمعة البیضاء ص 755 و 756 و أعیان الشیعة ج 4 ص 188 و کشف الغمة للإربلی ج 2 ص 103 و غایة المرام ج 5 ص 327 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 126 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 456.

و نقول:

أولا:إن بیعة علی«علیه السلام»لها أهمیة بالغة لدی جمیع الناس آنئذ.

و قد کانت مرصودة من الکبیر و الصغیر،فلا یعقل خفاؤها إلی هذا الحد.

ثانیا:لقد هتک هؤلاء القوم حرمة علی«علیه السلام»،و هددوه بالقتل،و ضربوا زوجته،و قتلوا ولده،و باشروا بإحراق بیته علیه و علی زوجته و أولاده..و لم یراعوا حرمة لهم.بل لقد کان للسیدة الزهراء«علیها السلام»النصیب الأکبر من هذا الأذی کله..

یضاف إلی ذلک:أنه قد حمل الزهراء و ابنیها:الحسن و الحسین«علیهم السلام»،و دار بهم علی بیوت المهاجرین و الأنصار،و أهل بدر و غیرهم، یطلبون نصرتهم،فلم یستجیبوا لهم..

فما معنی قولهم بعد ذلک کله:إنه لما توفیت فاطمة رأی انصراف وجوه الناس عنه،فضرع للبیعة؟!

أ لیس قد ظهر هذا الإنصراف عنه منذ الأیام الأولی،حیث هوجم هو و الزهراء،و ولدها؟!ثم طلبوا نصرة الناس لهم،فلم یستجب لهم سوی أربعة؟!

و کیف یقول القرطبی فی المفهم:«کان الناس یحترمون علیا فی حیاتها کرامة لها،لأنها بضعة من رسول اللّه و هو مباشر لها.فلما ماتت و هو لم یبایع أبا بکر انصرف الناس عن ذلک الإحترام،لیدخل فیما دخل فیه الناس،و لا یفرق جماعتهم» (1).

ص :311


1- 1) الغدیر ج 8 ص 36 و ج 10 ص 361.

ثالثا:لقد حورب مالک بن نویرة و قتل،و حورب مانعوا الزکاة،لأنهم أرادوا أن یبایعوا علیا«علیه السلام»،فلو أن علیا و أهل البیت«علیهم السلام»بایعوا فی وقت مبکر،فإن هؤلاء لا یعرّضون أنفسهم للقتل بتریثهم فی إعطاء الزکاة لغیر أهل بیت نبیهم.

رابعا:إن الضغوط التی واجهها علی«علیه السلام»فی الأیام الأولی من رحلة الرسول الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»قد بلغت أقصی مداها..

و قد خفت تلک الضغوط علیه بعد ذلک،فلما ذا یصوّرون الأمر بعکس ما هو واقع و مشهود؟!

غایة ما هناک:أن محاولاتهم معه لإجباره علی البیعة قد تکررت فی البدایات حتی یئسوا منه،فاکتفوا منه بتکاثرهم علیه حتی مسح أبو بکر علی یده،ثم صاحوا:بایع،بایع،بایع أبو الحسن.

خامسا:إنه«علیه السلام»لم یبایع،بدلیل:ما تقدم من أنه«علیه السلام»أقسم علی عدم البیعة،فقال لعمر:إذا-و اللّه-لا أقبل قولک،و لا أحفل بمقامک،و لا أبایع (1).و لم یکن علی«علیه السلام»بالذی یحنث بقسمه..

سادسا:و یمکن أن یقال أیضا:إن حدیث احتجاج طائفة من الصحابة علی أبی بکر یدل علی أن علیا«علیه السلام»لم یبایع أبا بکر،فبعد أن امتنع

ص :312


1- 1) الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 181-185 و(ط دار النعمان سنة 1386 ه)ج 1 ص 94-97 و بحار الأنوار ج 28 ص 185.

«علیه السلام»عن بیعة أبی بکر فی الیوم الأول صعد أبو بکر المنبر فی الیوم التالی،فتشاور قوم فیما بینهم.

فقال بعضهم:و اللّه لنأتینه و لننزلنه عن منبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و قال آخرون منهم:و اللّه،لئن فعلتم أعنتم علی أنفسکم..ثم اتفقوا علی استشارة علی«علیه السلام»فی ذلک،فلما أخبروه بالأمر قال:و أیم اللّه لو فعلتم ذلک لأتیتمونی شاهرین بأسیافکم،و مستعدین للحرب و القتال، و إذن لأتونی.و قالوا لی:بایع و إلا قتلناک.فلا بد لی من أن أدفع القوم عن نفسی (1).

فدلّ هذا الخبر علی أن تصرفهم هذا سوف یؤدی إلی حرب..و لا یؤدی إلی حرب إلا إذا خیر بین البیعة و بین القتل،فإذا اختار عدم البیعة وقعت الحرب،التی تفرض أن یأتی الناس إلیه متأهبین للقتال.حیث سیضطر إلی دفع القوم عن نفسه بهذه الطریقة.

کل إمام فی عنقه بیعة

و اذا کان«علیه السلام»لم یبایع،فکیف نفسّر ما ورد فی بعض النصوص:«..ما منا أحد إلا و یقع فی عنقه بیعة لطاغیة زمانه إلا

ص :313


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 181-185 و(ط دار النعمان سنة 1386 ه)ج 1 ص 94- 97 و بحار الأنوار ج 28 ص 191 و قد ذکرنا هذه الحادثة و مصادرها فی فصل: «إحتجاجات و مناشدات».

القائم..» (1).

و نجیب:

بأنه لا شک فی أن المقصود هو البیعة التی تکون بالإکراه.أو ما صورته صورة البیعة بنظر الناس من عهد و عقد.إذ لا شک فی بطلان إمامة کل من ادعی الإمامة خارج النص الإلهی..

فلا قیمة للبیعة المبنیة علی باطل،فإن کان قد جیء بعلی«علیه السلام» ملببا،ثم مسح أبو بکر علی یده،و صاحوا:بایع أبو الحسن..و لم یعد بالإمکان إنکار هذا الأمر و لا مجال لاقتلاعه من أذهان الناس،کفی ذلک فی صدق الأحادیث المشار إلیها،علی أساس أن المراد:فی عنقه بیعة بنظر الناس بصورة عامة..

علی علیه السّلام یعترف بالبیعة

یقول البعض:إن علیا«علیه السلام»لم ینکر بیعته لأبی بکر،حتی حین واجهه معاویة بأنه کان یقاد إلیها کالجمل المخشوش،و کذلک فی

ص :314


1- 1) کمال الدین ص 316 و کفایة الأثر ص 225 و الإحتجاج ج 2 ص 9 و بحار الأنوار ج 14 ص 349 و ج 44 ص 19 و ج 51 ص 132 و ج 52 ص 279 و کشف الغمة للإربلی ج 3 ص 328 و الإیقاظ من الهجعة للحر العاملی ص 302 و غایة المرام ج 2 ص 285 و إلزام الناصب ج 1 ص 194 و مکیال المکارم ج 1 ص 113 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیه السلام»للنجفی ج 8 ص 233.

مواقف أخری،لکنه قال:إنه بایع مکرها (1).

فلما ذا إذا ننکر نحن ما یعترف هو به؟!

و نجیب:بأننا ننکر أن یکون قد بایع بیعة شرعیة صحیحة،و لم ننکر أنهم جاؤوا به لمجلس البیعة،و مدوا یده فقبضها،فمدوها حتی استطاع أبو بکر أن یمسح علیها،ثم قالوا:بایع،بایع أبو الحسن.

ص :315


1- 1) راجع:الغارات للثقفی ج 1 ص 302 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 154 و کشف المحجة ص 174 عن رسائل الکلینی،و بهج الصباغة ج 4 ص 430 و 432. و راجع قولهم:کان یقاد کالجمل المخشوش فی:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 33 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 262 و الصوارم المهرقة ص 220 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 165 و بحار الأنوار ج 28 ص 368 و ج 29 ص 621 و ج 33 ص 59 و 162 و 108 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 505 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 733 و نهج السعادة للمحمودی ج 4 ص 197 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 74 و 183 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام»لابن الدمشقی ج 1 ص 374 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 237 و غایة المرام ج 5 ص 329 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 2 ص 369 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 327 و صفین للمنقری ص 87 و العقد الفرید ج 4 ص 137 و صبح الأعشی ج 1 ص 273 و منهاج البراعة ج 19 ص 92 و 104 عن العدید من المصادر.
إقتیاد علی علیه السّلام

و ثمة سؤال یطرح باستمرار،علی سبیل الإستهجان،المستبطن للرفض، و هو:

هل صحیح أن علیا«علیه السلام»ربط بحبل،و سحب،و اقتید إلی أبی بکر،لیبایعه فی المسجد،علی رؤوس الأشهاد؟!

و أین هی شجاعة علی«علیه السلام»،و هو قاتل عمرو بن عبد ود، و مرحب،و قالع باب خیبر،و هازم المشرکین فی بدر و فی أحد،و حنین، و هازم الیهود فی قریظة و النضیر،و خیبر و..و..؟!

و نقول فی الجواب ما یلی:

ألف:روی:أن علیا«علیه السلام»أخذ إلی البیعة ملببا (1).

ص :316


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 45 و کتاب سلیم بن قیس ص 388 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 85 و الإیضاح لشاذان ص 367 و 368 و السقیفة و فدک للجوهری ص 71 و الإختصاص ص 11 و 186 و 275 و الشافی لابن حمزة ج 4 ص 202 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 162 و مدینة المعاجز ج 2 ص 279 و ج 3 ص 12 و بحار الأنوار ج 28 ص 220 و 227 و 228 و 261 و 300 و 393 و نهج السعادة ج 1 ص 44 و تفسیر العیاشی ج 2 ص 67. و راجع:الجمل للمفید ص 56 و نهج الإیمان ص 492 و غایة المرام ج 5 ص 327 و 338 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 582 و بیت الأحزان ص 127 و الأسرار الفاطمیة ص 117.

و فی روایة الإحتجاج:انطلقوا به ملببا بحبل (1).أو بثوبه (2).

و بعض الروایات تذکر:أنهم قادوه فی حمائل سیفه (3).

و الملبب:هو الذی جمعت ثیابه عند صدره و نحره (4)،فی الخصومة،ثم تجره.أو یجعل فی عنقه ثوب أو غیره،ثم یجرّ به (5).

ب:الحدیث عن الشجاعة فی غیر محله هنا..لأن أی عنف یثیره علی

ص :317


1- 1) الإحتجاج(ط دار النعمان)ج 1 ص 109 و قواعد آل محمد(مخطوط)ص 669 و 270.
2- 2) نوادر الأخبار ص 183 و علم الیقین ص 286 و 288 و الإمام علی بن أبی طالب «علیه السلام»للهمدانی ص 710 و بیت الأحزان ص 117 و 118 و الأسرار الفاطمیة ص 121 و 122.
3- 3) شجرة طوبی ج 2 ص 282.
4- 4) الصحاح ج 1 ص 216 و راجع:إختیار معرفة الرجال ج 1 ص 52،و مجمع الفائدة للأردبیلی ج 1 ص 199 و لسان العرب ج 1 ص 733 و مجمع البحرین ج 4 ص 102 و شرح أصول الکافی ج 6 ص 200 و بحار الأنوار ج 28 ص 216 و ج 40 ص 306 عن الجوهری،و النهایة لابن الأثیر ج 1 ص 189 و(ط مؤسسة إسماعیلیان)ج 1 ص 193 و القاموس المحیط ج 1 ص 127 و کشف الغمة ج 1 ص 304 و غریب الحدیث لابن سلام ج 3 ص 30.
5- 5) النهایة لابن الأثیر(ط مؤسسة إسماعیلیان)ج 1 ص 193 و لسان العرب ج 1 ص 734.

«علیه السلام»،أو یعطی مهاجمیه مبررا لإثارته،سوف ینتهی بقتل جمیع المؤمنین فی المدینة بأسرها..لأنهم فی لیلة دفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ملأوها بالمسلحین،حتی تضایقت بهم سککها و طرقاتها..

و المدینة بلد صغیر جدا قد لا یصل عدد سکانه إلی ثلاثة أو أربعة آلاف نسمة،بین صغیر و کبیر،و امرأة و رجل،و مهاجری و أنصاری،و ما إلی ذلک.

و قد أفاق الناس لیجدوا فی أزقتها أربعة آلاف مقاتل علی أقل تقدیر.

و قد شکلوا مجموعات لمداهمة البیوت،و استخراج من فیها،و سحبهم بطریقة مهینة للبیعة.و لم یستطع،و لا یستطیع أحد من أصحاب علی«علیه السلام»و محبیه الوصول إلیه«علیه السلام».

فأی عنف ینشأ بین المهاجمین و بینه«علیه السلام»سوف ینتهی باستئصال جمیع هؤلاء المؤمنین الذی کانوا بمثابة أسری بأیدی الفریق المناوئ.

فلا معنی للتفریط بهم فی مثل هذه الحال،و علی من یکون علی«علیه السلام»خلیفة بعد الآن إن قتل هؤلاء؟!

و من الذی یحمی الإسلام و یدافع عنه فی مواجهة قوی الطغیان؟

و من الذی ینشر هذا الإسلام و یبلغه للأجیال اللاحقة؟

و من الذی یأمر بالمعروف و ینهی عن المنکر،و من یربی،و من یعلم؟! و من؟!و من؟!

ج:و هذا یفسر لنا وصیة النبی«صلی اللّه علیه و آله»له«علیه السلام»

ص :318

بأن لا یقاتلهم.

د:هذا کله،لو فرض أنه«علیه السلام»بقی حیا،و لم یقتل کما قتل الحسین«علیه السلام»؟!

و إذا کان یحق لعلی«علیه السلام»أن یستجیب لدواعی الشجاعة، فلیس له أن یفرط بأرواح الناس من دون فائدة تعود علی الإسلام و أهله..

و ذلک ظاهر لا یخفی.

هل احتج علی علیه السّلام بالنص؟!

و یبقی سؤال یلح بطلب الإجابة..و هو:

هل احتج علی«علیه السلام»بالنص؟!..

فإن کان الجواب بالإیجاب،فأین هو ذلک ما یشیر إلی ذلک الاحتجاج؟!..

و إن کان الجواب بالنفی،فلما ذا لم یفعل ذلک؟!..

و الجواب:

أولا:إن وضوح هذا الأمر للناس جمیعا یجعل الإحتجاج غیر ذی أثر کبیر..لا سیما و أن عامة الناس قد بایعوا علیا«علیه السلام»یوم الغدیر، الذی کان قبل سبعین یوما فقط من استشهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

ثانیا:قد عودنا أولئک الناس علی مفاجآت مثیرة فیما یرتبط بالأسالیب التی یستفیدون منها للوصول إلی مآربهم..فقد أطلق أبو بکر مقولته:

ص :319

«نحن معاشر الأنبیاء لا نورث،ما ترکناه صدقة»،لإبطال مطالبة الزهراء «علیها السلام»له بإرث أبیها،الثابت لها بنص القرآن الکریم..مع أن القرآن أعظم الحجج علی هذا الأمر و أبینها..

و مع أنه حتی لو صحت مقولة أبی بکر،فإن الصدقة التی یترکها المتصدق لا یستولی علیها أی کان من الناس،بل تبقی بید القیّم علیها المنصوب من قبل من تصدق بها نفسه..

فمن الذی یضمن أن یدعی أبو بکر:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد عدل عما قرره فی یوم الغدیر،و نقضه؟!و لئن تجرأ أحد من الصحابة و أنکر ذلک،فإن هذا الإنکار قد لا یکون کافیا فی إزالة الشبهة التی قد تراود أذهان الکثیرین ممن یأتی بعد ذلک من الأجیال..

ثالثا:إن ما جری فور وفاة النبی«علیه السلام»لم یترک مجالا لأی احتجاج نافع،فقد توفی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و أبو بکر فی السنح کما یدّعون..فمنع عمر الناس من إعلان موته،و تهددهم (1).

و لا ندری لما ذا غاب أبو بکر،و هو إنما امتنع من الخروج فی جیش أسامة،لأنه لا یرید أن یفارق النبی«صلی اللّه علیه و آله»الذی کان علی فراش المرض،و یخشی أبو بکر أن یموت فی غیابه!!.

ص :320


1- 1) و قد تحدثنا عن ذلک فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله».فراجع ما ذکرناه هناک،حین الحدیث عن وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و جاء أبو بکر،فأعلن موت النبی«صلی اللّه علیه و آله»،مستدلا بالآیة الشریفة،فاقتنع عمر بها،مع أنهم قرؤوها علی عمر قبل ذلک فلم یکترث..

و فیما هم کذلک إذ جاء من أخبر أبا بکر و عمر بأمر السقیفة،فذهبا إلیها و بقی علی«علیه السلام»منشغلا بتغسیل و تکفین الرسول«صلی اللّه علیه و آله»و الصلاة علیه و دفنه،و قد أنجز ذلک کله قبل أن یفرغ أهل السقیفة من سقیفتهم.

و قد صرحت بعض الروایات:بأنهم لما فرغوا من السقیفة جاؤوا فورا إلی المسجد،و طرقوا الباب علی علی«علیه السلام»و کانت الزهراء«علیها السلام»خلف الباب مباشرة،فلما سألت من الطارق،دفعوا الباب بقوة و عنف،و عصرت خلف الباب،و سقط بعض المدافعین فی داخل البیت، فسمع علی«علیه السلام»الصوت فبادر إلیهم فهربوا،و انشغل«علیه السلام»بمعالجة الزهراء«علیها السلام»..

و طبیعی أن یکون ذلک کله قد حصل خلال ثوان معدودة..

و فی تلک اللیلة،أو فی صبیحتها امتلأت المدینة بالرجال الذین کان أبو بکر-فیما یبدو هو الذی تدبر أمر حضورهم بهذه السرعة،و دلت النصوص أیضا علی أن الهجوم علی بیت الزهراء«علیها السلام»قد تکرر فی الیوم التالی،و جمع الحطب،و أضرمت النار بالباب،و اقتحموا البیت، و أخرجوا علیا«علیه السلام»بالقوة و القهر..

و استخرجوا الناس من بیوتهم،و سحبوهم قهرا إلی البیعة،و واجهوهم

ص :321

بالإهانات و التعدیات (1).فمتی أمکن لعلی«علیه السلام»أن یحتج و أن یتظلم؟!و أن یتکلم بقلیل أو کثیر؟!و هم یتعاملون معه و مع زوجته بهذه الطریقة الحادة،التی نتج عنها استشهاد الزهراء«علیها السلام»،و إسقاط جنینها،و احمرار عینها،و اسوداد متنها من الضرب..

بل لقد اعتدوا علی الزهراء«علیها السلام»بالضرب ثلاث مرات..

رابعا:بعض المصادر ذکرت أنه«علیه السلام»حین أمکنه أن یتکلم و یحتج بادر إلی ذلک،فاحتج بحدیث الغدیر،و ذلک فی نفس یوم البیعة لأبی بکر،فراجع (2)..

و احتج أیضا بحدیث الغدیر یوم أتاه أبو بکر فی وقت غفلة (3).

ص :322


1- 1) و قد فصلنا ذلک کله حین الحدیث عن استشهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و ذلک فی الأجزاء الأخیرة من کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله».
2- 2) راجع کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة)ج 32 ص 70 و 71 و الإحتجاج ج 1 ص 184 و 185 و 213.
3- 3) بحار الأنوار ج 29 ص 8 و الخصال ج 2 ص 550 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)للمیرجهانی ج 3 ص 202 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 160 و حلیة الأبرار ج 2 ص 308 و مدینة المعاجز ج 3 ص 26 و خلاصة عبقات الأنوار ج 9 ص 39 و غایة المرام ج 2 ص 124 و ج 6 ص 13 و کشف المهم فی طریق خبر غدیر خم للسید هاشم البحرانی ص 93.

و حین لقیه فی سکة بنی النجار (1).

لما ذا لم تحتج الزهراء علیها السّلام بالغدیر؟!

و بما تقدم یجاب أیضا علی سؤال:لما ذا لم تحتج الزهراء«علیها السلام» بحدیث الغدیر،فی خطبتها المشهورة فی المهاجرین و الأنصار؟!

و هی«علیها السلام»التی تحدد وقت احتجاجها،و مناسبته..

یضاف إلی ما تقدم:

1-أنه لم ینقل أنها«علیها السلام»أشارت إلی حدیث الغدیر فی احتجاجاتها فی الفترة الأولی،فإنه لم یفسح المجال لأی احتجاج،لأن الأجواء کانت أجواء عدوان،و إیذاء،و اغتصاب و قهر..

2-کما أن من المحتمل أن یکون قد غلب علی ظنها أن الإشارة إلی النص فی تلک الأجواء،قد یحمل أبا بکر علی معارضة حجتها هذه بما یثیر الشبهة حول هذا الحدیث،و یبطل أثره.

و لو بأن یدعی:أن النبی«علیه السلام»قد أسر إلیه و إلی عمر بأنه قد عدل عن هذا الأمر،کما فعل فی موضوع إرثها من أبیها..و کما فعله حین استدل فی السقیفة بمضمون حدیث الأئمة من قریش..و غیر ذلک..

3-یضاف إلی ذلک:أنه لم تکن هناک حاجة للاستدلال،لأن من یفعل

ص :323


1- 1) بحار الأنوار ج 29 ص 35 و إرشاد القلوب ص 264 و 265 و الهدایة الکبری للخصیبی ص 102 و خلاصة عبقات الأنوار ج 9 ص 40 و مدینة المعاجز ج 3 ص 14 و الأنوار العلویة ص 307.

ذلک یکون کناقل التمر إلی هجر..لأن ما جری فی غدیر خم لم یغب بعد عن ذهن أحد..

4-علی أنه قد نقل:

ألف:أنها احتجت بحدیث الغدیر أیضا،و إن لم نستطع تحدید وقت ذلک و مناسبته،فراجع (1).

ب:کما أن الطبرسی قد روی احتجاج الزهراء«علیها السلام»به علی المهاجمین لبیتها بعد أیام من وفاة أبیها (2).

ج:و احتجت«علیها السلام»به أیضا علی محمود بن لبید (3).

ص :324


1- 1) أسنی المطالب للجزری ص 49-51 و الغدیر ج 1 ص 197 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 188 و ج 9 ص 106 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 334 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»لأحمد الرحمانی الهمدانی ص 132 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 318 عن جامع الأحادیث للقمی ص 273 و غایة المرام ج 6 ص 122 و المناشدة و الإحتجاج بحدیث الغدیر للشیخ الأمینی ص 73 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 21 ص 27 و ج 22 ص 122.
2- 2) الإحتجاج ج 1 ص 203 و بحار الأنوار ج 2 ص 205.
3- 3) راجع:العوالم ج 11 ص 228 و بحار الأنوار ج 36 ص 352 و کفایة الأثر ص 197 و الأنوار البهیة ص 343 و غایة المرام ج 1 ص 326 و کشف المهم فی طریق خبر غدیر خم ص 189.

د:قال شمس الدین أبو الخیر الجزری الدمشقی المقری الشافعی ما یلی:

فألطف طریق وقع بهذا الحدیث و أغربه،ما حدثنا به شیخنا خاتمة الحفاظ،أبو بکر محمد بن عبد اللّه بن المحب المقدسی مشافهة:أخبرتنا الشیخة أم محمد زینب ابنة أحمد عبد الرحیم المقدسیة،عن أبی المظفر محمد بن فتیان بن المثنی،أخبرنا أبو موسی محمد بن أبی بکر الحافظ،أخبرنا ابن عمة والدی القاضی أبو القاسم عبد الواحد بن محمد بن عبد الواحد المدنی بقراءتی علیه،أخبرنا ظفر بن داعی العلوی باستراباد،أخبرنا والدی و أبو أحمد ابن مطرف المطرفی قالا:

حدثنا أبو سعید الإدریسی إجازة فیما أخرجه فی تاریخ استراباد، حدثنی محمد بن محمد بن الحسن أبو العباس الرشیدی من ولد هارون الرشید بسمرقند و ما کتبناه إلا عنه،حدثنا أبو الحسین محمد بن جعفر الحلوانی،حدثنا علی بن محمد بن جعفر الأهوازی مولی الرشید،حدثنا بکر بن أحمد القسری.

حدثتنا فاطمة و زینب و أم کلثوم بنات موسی بن جعفر«علیه السلام»،قلن حدثتنا فاطمة بنت جعفر بن محمد الصادق،حدثتنی فاطمة بنت محمد بن علی،حدثتنی فاطمة بنت علی بن الحسین،حدثتنی فاطمة و سکینة ابنتا الحسین بن علی عن أم کلثوم بنت فاطمة عن فاطمة بنت النبی،رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و رضی عنها،قالت:

أنسیتم قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم غدیر خم،من کنت مولاه فعلی مولاه؟!

ص :325

و قوله«صلی اللّه علیه و آله»:أنت منی بمنزلة هارون من موسی«علیهما السلام»؟!

و هکذا أخرجه الحافظ أبو موسی المدینی فی کتابه المسلسل بالأسماء، و قال:هذا الحدیث مسلسل من وجه،و هو أن کل واحدة من الفواطم تروی عن عمة لها،فهو روایة خمس بنات أخ کل واحدة منهن عن عمتها (1).

خطبة الزهراء علیها السّلام و الإحتجاج بالنص

أما بالنسبة إلی خطبتها العظیمة فی المهاجرین و الأنصار،فقد کانت الحکمة تقتضی عدم التعرض لیوم الغدیر بصراحة و وضوح..

إذ لو فعلت ذلک لأثیرت شبهة مفادها:أن مطالبتها بفدک و بالإرث جاءت علی سبیل التحدی،و فی سیاق الصراع علی الحکومة و السلطة،و هو أمر یطمح الناس إلیه،و یسیل لعابهم علیه..

علی أن الأمر الهام جدا هو:أنها«علیها السلام»قد وضعت أبا بکر

ص :326


1- 1) راجع:أسنی المطالب للجزری ص 49-51 و أسمی المناقب للمحمودی ص 32 و 33 عن ابن عساکر فی ترجمة الإمام علی«علیه السلام»(بتحقیق المحمودی) ج 1 ص 395 و قال:رواه ابن عقدة فی حدیث الولایة،و المنصور الرازی فی کتاب الغدیر حدیث 123،و راجع:مودة القربی(المودة الخامسة)،و توضیح الدلائل.

-فی تلک الخطبة-بین فکی کماشة..

بیان ذلک:

أنها«علیها السلام»حین ذکرت موضوع الإرث فی خطبتها قد بینت بداهة هذا الأمر،و شدة وضوحه،و استدلت علیه بما یزیل کل شبهة.و یقرّ لها به کل منصف،و یفهمه العالم و الجاهل..

و بذلک تکون قد وضعت أبا بکر أمام خیارین،لا ثالث لهما:

الخیار الأول:أن یعترف لها بصحة ذلک کله..و یتراجع عن موقفه، و یسلم لها إرثها من أبیها..

و ذلک یعنی:أنه کان إما جاهلا بأبسط الأمور الشرعیة،و أبدهها و أوضحها،و بما یعرفه حتی الصبیان..و من کان کذلک،فهو لا یصلح لمقام خلافة النبوة،الذی یفرض علیه تعلیم الناس أحکام دینهم،و إجراء أحکام اللّه فیهم و علیهم،و أخذهم بها..فإن من یجهل هذه الواضحات کیف یمکن أن نثق بمعرفته بالأمور الدقیقة و العمیقة و المشتبهة علی غیره؟!

و لا تصح دعوی:أنه غفل عن هذا الحکم،فإن الغفلة عن الأمور البدیهیة غیر مقبولة.و لا سیما إذا صاحب هذه الغفلة مبادرة و جهد لإجراء الحکم المناقض لذلک الأمر البدیهی و الواضح..

الخیار الثانی:أن یصر علی مخالفة القرآن،و علی نقض حکم اللّه فی الإرث حتی مع تنبیهه إلیه،علی رؤوس الأشهاد،و بخطبة رنانة تنشئها«علیها السلام»فی مقام التحدی له،و الإحتجاج علیه..

و ذلک معناه:أنه لا یملک من التقوی،و من الإلتزام بأحکام اللّه

ص :327

و شرائعه ما یردعه عن هذه المخالفة الصریحة و الواضحة..

و من کان کذلک لا یستحق أن یجلس مجلس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یحکم باسمه.

کما أن الناس سوف یشعرون أنه غیر مأمون علی أموالهم،فهل یأمنونه علی أعراضهم و دمائهم؟!

علی أن من الواضح:أن الکلمة التی أطلقها أبو بکر و نسبها إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..لا تدل علی مطلوبه..فإن قوله:نحن معاشر الأنبیاء لا نورث.إنما اقتطعه من حدیث،أرید به بیان زهد الأنبیاء بالدنیا، و أنهم لم یأتوا لجمع الأموال،و خزنها،ثم توریثها لأحفادهم..

و العبارة هی التالیة:«نحن معاشر الأنبیاء لا نورث درهما و لا دینارا، و لا ذهبا و لا فضة».

و هذه العبارة لا تنافی أصل مشروعیة التوارث بین الأنبیاء و عوائلهم، و لذا دعا زکریا ربه،فقال: ..فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا (1).و هو إنما یدل علی إرث المال.

و عبارة:«ما ترکناه صدقة»،إنما هی إضافة تفرد بها أبو بکر..

و حتی لو کانت هذه العبارة ثابتة من قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فإنّها لا تدلّ علی مطلوب أبی بکر..

فقد یقال:إنّه«صلی اللّه علیه و آله»ینشئ التصدّق بنفس هذه الکلمة،

ص :328


1- 1) الآیتان 5 و 6 من سورة مریم.

و نحن نستبعد ذلک،لأنّه تکلّم بصیغة الجمع،و لم یقل:ما ترکته صدقة..

و الأظهر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»یخبر عن جمیع الأنبیاء،فیقول:إن ما یترکونه یکون صدقة.

فإن کان الأمر کذلک،فالصدقة التی یترکها المیّت یکون أمرها إلی وصیّه، و هو الذی یشرف علی إنفاقها فی مواردها،أو إیصالها إلی مستحقّیها..و وصیّ النبیّ«صلی اللّه علیه و آله»هو:خصوص علیّ«علیه السلام».کما صرّحت به النصوص الکثیرة عند السنّة و الشیعة.

و لا تدخل الصدقات فی دائرة اختصاص الحاکم،و لا یعود أمرها إلیه، فلما ذا یصرّ أبو بکر علی وضع یده علیها؟!

و إن قرئت کلمة:«صدقة»بالنصب.فإن کان المراد:أنّ الأنبیاء لا یورّثون الصدقات التی یترکونها بعدهم..

فذلک لا یفید أبا بکر فی شیء أیضا.إذ لا بد من إثبات کونه قد تصدق بها فی حال حیاته..

و إن کان المراد نفی أن یکون ما یترکه الأنبیاء صدقة-فالأمر یصبح أوضح و أصرح.

ص :329

ص :330

الفصل الخامس
اشارة

الأنصار..بعد فوات الأوان!!

ص :331

ص :332

حرکة الأنصار خنقت قبل ولادتها
اشارة

قال الزبیر:و حدثنا محمد بن موسی الأنصاری المعروف بابن مخرمة، قال:حدثنی إبراهیم بن سعد بن إبراهیم بن عبد الرحمن بن عوف الزهری، قال:

لما بویع أبو بکر،و استقر أمره،ندم قوم کثیر من الأنصار علی بیعته، و لام بعضهم بعضا،و ذکروا علی بن أبی طالب،و هتفوا باسمه،و إنه فی داره لم یخرج إلیهم،و جزع لذلک المهاجرون،و کثر فی ذلک الکلام.

و کان أشد قریش علی الأنصار نفر فیهم،و هم سهیل بن عمرو،أحد بنی عامر بن لؤی،و الحارث بن هشام،و عکرمة بن أبی جهل المخزومیان.

و هؤلاء أشراف قریش الذین حاربوا النبی«صلی اللّه علیه و آله»،ثم دخلوا فی الإسلام،و کلهم موتور قد وتره الأنصار.

أما سهیل بن عمرو فأسره مالک بن الدخشم یوم بدر.

و أما الحارث بن هشام،فضربه عروة بن عمرو،فجرحه یوم بدر،و هو فار عن أخیه.

و أما عکرمة بن أبی جهل،فقتل أباه ابنا عفراء،و سلبه درعه یوم بدر زیاد بن لبید،و فی أنفسهم ذلک.

ص :333

فلما اعتزلت الأنصار تجمع هؤلاء،فقام سهیل بن عمرو فقال:

یا معشر قریش،إن هؤلاء القوم قد سماهم اللّه الأنصار،و أثنی علیهم فی القرآن،فلهم بذلک حظ عظیم،و شأن غالب،و قد دعوا إلی أنفسهم، و إلی علی بن أبی طالب،و علی فی بیته لو شاء لردهم،فادعوهم إلی صاحبکم و إلی تجدید بیعته،فإن أجابوکم و إلا قاتلوهم،فو اللّه إنی لأرجو اللّه أن ینصرکم علیهم کما نصرتم بهم.

ثم قام الحارث بن هشام،فقال:إن یکن الأنصار تبوأت الدار و الایمان من قبل،و نقلوا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی دورهم من دورنا، فآووا و نصروا،ثم ما رضوا حتی قاسمونا الأموال (1)،و کفونا العمل، فإنهم قد لهجوا بأمر إن ثبتوا علیه،فإنهم قد خرجوا مما و سموا به،و لیس بیننا و بینهم معاتبة إلا السیف،و إن نزعوا عنه فقد فعلوا الأولی بهم و المظنون معهم.

ثم قام عکرمة بن أبی جهل،فقال:و اللّه لو لا قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:(الأئمة من قریش)ما أنکرنا إمرة الأنصار،و لکانوا لها أهلا، و لکنه قول لا شک فیه و لا خیار،و قد عجلت الأنصار علینا،و اللّه ما قبضنا علیهم الأمر و لا أخرجناهم من الشوری،و إن الذی هم فیه من فلتات الأمور،و نزغات الشیطان،و مالا یبلغه المنی،و لا یحمله الامل.

ص :334


1- 1) مواقف الشیعة للأحمدی المیانجی ج 3 ص 162 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 24.

أعذروا إلی القوم،فإن أبوا فقاتلوهم،فو اللّه لو لم یبق من قریش کلها إلا رجل واحد لصیر اللّه هذا الامر فیه.

قال:و حضر أبو سفیان بن حرب،فقال:یا معشر قریش،إنه لیس للأنصار أن یتفضلوا علی الناس حتی یقروا بفضلنا علیهم،فإن تفضلوا فحسبنا حیث انتهی بها،و الا فحسبهم حیث انتهی بهم،و أیم اللّه لئن بطروا المعیشة،و کفروا النعمة،لنضربنهم علی الاسلام کما ضربوانا علیه.

فأما علی بن أبی طالب فأهل و اللّه أن یسود علی قریش،و تطیعه الأنصار.

فلما بلغ الأنصار قول هؤلاء الرهط قام خطیبهم ثابت بن قیس بن شماس فقال:یا معشر الأنصار،إنما یکبر علیکم هذا القول لو قاله أهل الدین من قریش،فأما إذا کان من أهل الدنیا لا سیما من أقوام کلهم موتور، فلا یکبرن علیکم،إنما الرأی و القول مع الأخیار المهاجرین،فإن تکلمت رجال قریش،الذین هم أهل الآخرة مثل کلام هؤلاء،فعند ذلک قولوا ما أحببتم،و إلا فامسکوا (1).

و نقول:

لا حاجة بنا إلی التعلیق علی هذا النص،غیر أننا نحب تذکیر القارئ بما یلی:

هتاف الأنصار باسم علی علیه السّلام

إن الأنصار حین ندموا علی بیعة أبی بکر،لم یهتفوا باسم سعد بن

ص :335


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 25.

عبادة،حتی الخزرج منهم،و لا باسم أی کان من الأنصار،أو المهاجرین، بل هتفوا باسم علی«علیه السلام»،دون سواه،لأنه«علیه السلام»هو الذی سمعوا الآیات و النصوص النبویة بالإمامة و الخلافة علیه،و هو الذی نصبه لهم فی غدیر خم فی حجة الوداع إماما و ولیا،و بایعوه،و قال له بعض من انقلب علیه:

بخ بخ لک یا علی،لقد أصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة..

و أراد«صلی اللّه علیه و آله»أن یکتب له بذلک قبیل موته،فاتهمه بالهجر،بعض من شمر عن ساعد الجد لتشیید بیعة صاحبه،و ثم هاجم بیته فکان أن هتفوا باسمه دون سواه،لأنه هو الذی یملک کل المواصفات المقبولة و المعقولة،و المرضیة لمقام الإمامة،و خلافة النبوة..

و لأنه«علیه السلام»هو الذی ظهر أنه لا یهتم إلا برضا اللّه و رضا رسوله،و لو هوجم بیته،و هتکت حرمته،و أحرق بیته،و قتل ولده، و ضربت زوجته،و هی سیدة نساء العالمین،ضربا یودی بها الموت و لو بعد حین..رغم أنه قالع باب خیبر،و هازم الأحزاب،و نصر اللّه نبیه بیده یوم بدر و أحد،و النضیر،و قریظة و ذات السلاسل،و یوم حنین و غیر ذلک..

علی علیه السّلام لم یخرج إلی مؤیدیه

و قد صرحت الروایة:بأن الأنصار هتفوا بإسم علی«علیه السلام»، و لکنه«علیه السلام»التزم داره،و لم یخرج إلیهم.

و هذا معناه:

ألف:إنه کان یعلم أن ندم الأنصار کان متأخرا،و أن هتافهم بإسمه لا

ص :336

یفید الآن شیئا،لأن نقض ما أبرم لن یکون میسورا إلا إذا سفکت الدماء، و قتل الناس بعضهم بعضا،و ثارت الفتن،و بثت الأحقاد.

و هذا هو المحذور الذی کان«علیه السلام»یرید للأمة أن لا تقع فیه.

ب:إن هذا الإعتکاف منه«علیه السلام»یدلل علی أنه لم یکن هو الذی دبر هذا الذی جری من الأنصار،بل کان مبادرة عفویة،و مجرد صحوة ضمیر منهم،فلا داعی لإصطیاد أهل الأهواء،و صناع الفتن بالماء العکر.

ج:إنه یدل أیضا علی أنه لا یرید لهذه الحرکة أن تتنامی إلی الحد الذی توجد بسببها مشکلة توجب المزید من تعقید الأمور.

کما أنه لا یرید أن یواجه الأنصار بالرد و الرفض المؤدی لشعورهم بالفشل و الخیبة،لأن شعورهم الذی دفعهم لهذا الموقف شعور نبیل و مرضی للّه،لکن المانع من مجاراة هذا الشعور لیس هو خطأ الأنصار،بل هو إصرار المتشبثین بالحکم علی الإحتفاظ به،و لو بقیمة إحراق الأخضر و الیابس..

جزع المهاجرین

و تقدم:أن المهاجرین جزعوا لحرکة الأنصار هذه..

و سبب هذا الجزع أنهم توقعوا أن تنجرّ الأمور إلی نزاع مسلح یکلفهم أثمانا باهظة جدا،ثم لا یعلم إلا اللّه ما ذا ستکون النتائج..

و المهاجرون و إن کان أکثرهم یؤید أبا بکر،و یلتزم بالدفاع عن موقعه، و لکن المشکلة بالنسبة إلیهم هی:

ص :337

أولا:أنهم لیسوا فی بلادهم،و لا بین عشائرهم و لا فی محیطهم الذی نشأوا فیه.

ثانیا:إنهم یخشون صولة علی«علیه السلام»و الهاشمیین.

ثالثا:إنهم یعلمون أن خیار و کبار الصحابة سیکونون مع علی«علیه السلام»..

أقوال متبادلة بین القریشیین،و الأنصار

ألف:یلاحظ:أن القریشیین الثلاثة الذین کانوا یدبرون للحرب مع الأنصار،بالإضافة إلی أنهم ظنوا:أن علیا«علیه السلام»حین اعتزل فی بیته،فظنوا أنه انسحب،و خرج عن دائرة التحدی ذاهلین عن أن اعتزاله هذا لیس معناه أنه یرید أن یلقی الحبل علی الغارب،و أن یفسح المجال لقریش لکی توقع بالأنصار.

فإنه«علیه السلام»و جمیع من معه من الهاشمیین،و خیار الصحابة و سواهم یقرون و یعترفون بفضل الأنصار،و عظیم منزلتهم،و بالغ أثرهم، و لا یمکن التفریط بهم فی الساعات الحرجة..

ب:و اللافت هنا:أن الأنصار یهتفون بإسم علی«علیه السلام»، و لکن هؤلاء القرشیین-و علی رأسهم سهیل بن عمر یتهمونهم بأنهم:إنهم دعوا إلی أنفسهم،و یعتبرون دعوتهم هذه نقضا لبیعتهم أبا بکر،فیحتاجون إلی تجدید هذه البیعة.

ج:و یعتبر الحارث بن هشام أن دعوة الأنصار هذه تحبط عمل

ص :338

الأنصار،و تسقط کل فضائلهم،و تضیع أعمالهم فی خدمة هذا الدین..

حیث قال:فإنهم لهجوا بأمر إن ثبتوا علیه،فإنهم قد خرجوا مما و سموا به.

د:إن عکرمة یحتج بحدیث الأئمة من قریش..و لکنه نسی قول أمیر المؤمنین«علیه السلام»:احتجوا بالشجرة،و أضاعوا الثمرة..

ه:لقد حدد ثابت بن قیس خطیب الأنصار-الضابطة،و بیّن المعیار..و هو أن هؤلاء الذین تکلموا بما تکلموا به هم أهل الدنیا،و کلهم موتور..فلا عبرة بأقوالهم..

و العبرة إنما هی بأقوال الأخیار،و أهل الآخرة من المهاجرین..فإن تکلموا بما تکلم به أهل الدنیا،فمعنی ذلک أن المعاییر أصبحت مفقودة، و الضوابط غیر موجودة..و إن قالوا ما یملیه علیهم العقل و الشرع و الدین فاقبلوا منهم،و لا تنساقوا مع أهل الدنیا،و لا تجاروهم الکلام،فإنهم یسوقونکم إلی أجواء العصبیة الجاهلیة،و منطق أهل الأهواء.

لا نجیبک إلا أن یأمرنا أبو الحسن

و حین تهجم عمرو بن العاص علی الأنصار فی المسجد«التفت فرأی الفضل بن العباس بن عبد المطلب،فندم علی قوله،للخؤولة التی بین ولد عبد المطلب و بین الأنصار،و لان الأنصار کانت تعظم علیا،و تهتف باسمه حینئذ.

فقال الفضل:یا عمرو،إنه لیس لنا أن نکتم ما سمعنا منک،و لیس لنا أن نجیبک،و أبو الحسن شاهد بالمدینة،إلا أن یأمرنا فنفعل.

ص :339

ثم رجع الفضل إلی علی فحدثه،فغضب،و شتم عمروا،و قال:آذی اللّه و رسوله،ثم قام فأتی المسجد،فاجتمع إلیه کثیر من قریش،و تکلم مغضبا،فقال:

یا معشر قریش،إن حب الأنصار إیمان،و بغضهم نفاق،و قد قضوا ما علیهم،و بقی ما علیکم،و اذکروا أن اللّه رغب لنبیکم عن مکة،فنقله إلی المدینة،و کره له قریشا،فنقله إلی الأنصار،ثم قدمنا علیهم دارهم،فقاسمونا الأموال،و کفونا العمل،فصرنا منهم بین بذل الغنی و إیثار الفقیر.

ثم حاربنا الناس،فوقونا بأنفسهم،و قد أنزل اللّه تعالی فیهم آیة من القرآن،جمع لهم فیها بین خمس نعم،فقال: وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدّٰارَ وَ الْإِیمٰانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هٰاجَرَ إِلَیْهِمْ وَ لاٰ یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حٰاجَةً مِمّٰا أُوتُوا وَ یُؤْثِرُونَ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (1).

ألا و إن عمرو بن العاص قد قام مقاما آذی فیه المیت و الحی،ساء به الواتر،و سر به الموتور.فاستحق من المستمع الجواب،و من الغائب المقت، و إنه من أحب اللّه و رسوله أحب الأنصار،فلیکفف عمرو عنا نفسه.

قال الزبیر:فمشت قریش عند ذلک إلی عمرو بن العاص،فقالوا:أیها الرجل،أما إذا غضب علی فاکفف.

و قال خزیمة بن ثابت الأنصاری یخاطب قریشا:

ص :340


1- 1) الآیة 9 من سورة الحشر.

أیال قریش أصلحوا ذات بیننا

و بینکم قد طال حبل التماحک (1)

فلا خیر فیکم بعدنا فارفقوا بنا

و لا خیر فینا بعد فهر بن مالک

کلانا علی الأعداء کف طویلة

إذا کان یوم فیه جب الحوارک (2)

فلا تذکروا ما کان منا و منکم

ففی ذکر ما قد کان مشی التساوک (3)

قال الزبیر:و قال علی للفضل:یا فضل،انصر الأنصار بلسانک و یدک، فإنهم منک و إنک منهم،فقال الفضل:

قلت یا عمرو مقالا فاحشا

إن تعد یا عمرو اللّه فلک

إنما الأنصار سیف قاطع

من تصبه ظبة السیف هلک (4)

و سیوف قاطع مضربها

و سهام اللّه فی یوم الحلک

نصروا الدین و آووا أهله

منزل رحب و رزق مشترک

و إذا الحرب تلظت نارها

برکوا فیها إذا الموت برک

و دخل الفضل علی علی«علیه السلام»فأسمعه شعره،ففرح به، و قال:و ریت بک زنادی یا فضل،أنت شاعر قریش و فتاها،فأظهر شعرک، و ابعث به إلی الأنصار.

ص :341


1- 1) التماحک:اللجاج.
2- 2) کنایة عن الشدة،و الحارک:عظم علی الظهر.
3- 3) التساوک:المشی الضعیف.
4- 4) ظبة السیف:حده.

فلما بلغ ذلک الأنصار،قالت:لا أحد یجیب إلا حسان الحسام.

فبعثوا إلی حسان بن ثابت،فعرضوا علیه شعر الفضل،فقال:کیف أصنع بجوابه!إن لم أتحر قوافیه فضحنی،فرویدا حتی أقفو أثره فی القوافی.

فقال له خزیمة بن ثابت:أذکر علیا و آله یکفک عن کل شئ فقال:

جزی اللّه عنا و الجزاء بکفه

أبا حسن عنا و من کأبی حسن

سبقت قریشا بالذی أنت أهله

فصدرک مشروح،و قلبک ممتحن

تمنت رجال من قریش أعزة

مکانک هیهات الهزال من السمن!

و أنت من الاسلام فی کل موطن

بمنزلة الدلو البطین من الرسن

غضبت لنا إذ قام عمرو بخطبة

أمات بها التقوی و أحیا بها الإحن

فکنت المرجی من لؤی بن غالب

لما کان منهم،و الذی کان لم یکن

حفظت رسول اللّه فینا و عهده

إلیک و من أولی به منک من و من!

أ لست أخاه فی الهدی و وصیه

و أعلم منهم بالکتاب و بالسنن

فحقک ما دامت بنجد و شیجة

عظیم علینا ثم بعد علی الیمن

قال الزبیر:و بعثت الأنصار بهذا الشعر إلی علی بن أبی طالب،فخرج إلی المسجد،و قال لمن به من قریش و غیرهم:

یا معشر قریش،إن اللّه جعل الأنصار أنصارا،فأثنی علیهم فی الکتاب، فلا خیر فیکم بعدهم،إنه لا یزال سفیه من سفهاء قریش و تره الاسلام، و دفعه عن الحق،و أطفأ شرفه،و فضل غیره علیه،یقوم مقاما فاحشا فیذکر الأنصار،فاتقوا اللّه و ارعوا حقهم،فو اللّه لو زالوا لزلت معهم،لأن رسول

ص :342

اللّه قال لهم:«أزول معکم حیثما زلتم».

فقال المسلمون جمیعا:رحمک اللّه یا أبا الحسن!قلت قولا صادقا (1).

و نقول:

یستوقفنا هنا ما یلی:

الأنصار تعظم علیا علیه السّلام

صرحت الروایة:بأن الأنصار کانت تعظم علیا..و کأن المقصود أن هذا التعظیم کان هو الأمر الطبیعی لدی الأنصار،لا من حیث أنها ترید ترشیحه للخلافة أو لا ترید.

و ذلک علی خلاف أکثر المهاجرین الذین کانوا ینأون بأنفسهم عنه، و یسعون إلی تصغیر قدره،و الحط من مقامه..وفقا لما روی عنه«علیه السلام»:اللهم علیک بقریش،فإنهم قطعوا رحمی،و أکفأوا إنائی،و صغروا عظیم منزلتی (2).

ص :343


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 36.
2- 2) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)الرسالة رقم(36)و قسم الخطب رقم(212) و(32)و(137)و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 96 و ج 2 ص 119 و الغارات ج 1 ص 309 و ج 2 ص 454 و 429 و 430 و أنساب الأشراف (بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 74 فما بعدها،و بحار الأنوار(ط قدیم)ج 8 ص 621 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 155.و راجع کتابنا:دراسات و بحوث فی التاریخ و الإسلام ج 1 ص 175 و 176 للإطلاع علی مصادر أخری.
الفضل یرجع إلی علی علیه السّلام لا إلی العباس

و قد لاحظنا هنا أمورا:

أحدها:أنه یری أن علیا«علیه السلام»هو مرجعیته،و لیس أباه العباس بن عبد المطلب،مع أن العباس أسن من علی«علیه السلام»،و هو عم علی«علیه السلام»و والد الفضل هذا.

الثانی:إن ما یثیر الإعجاب و الإکبار هو هذه الإنضباطیة التامة من قبل أصحاب أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فلا یتصرفون من عند أنفسهم، و لا یترکون لإنفعالاتهم أن تستأثر بمواقفهم،أو أن تخل بهذا الإنضباط الدقیق و الصارم..

فسلام اللّه علیک یا أمیر المؤمنین و علی من علمتهم،و ربیتهم،و هدیتهم و رحمة اللّه و برکاته..

الثالث:إن أصحابه«علیه السلام»صادقون و صریحون حتی مع مناوئیهم،و لا یهابون أن یخبروهم بأنهم سوف یبلغون قادتهم بما کان منهم..

و هذا الصدق و هذه الصراحة،مسؤولیة و رسالة و قیمة لا یحملها و لا یؤدیها إلا أهلها من الأحرار،و الشجعان من الرجال،الذین یحترمون أنفسهم،و یریدون أن یفرضوا قیمهم حتی علی أعدائهم،و منها الإلتزام بالصدق و الصراحة،و أن یروا ذلک قیمة و یتخذوه منهجا،یعطی الإنسان قدرا من الإحترام و القیمة.

الرابع:إن هذا الأمر الذی یجری بین عمرو بن العاص و الأنصار لا ربط له بعلی«علیه السلام»بحسب الظاهر،بل هو مسألة مساجلات فی

ص :344

أمر یخص الفریقین،من حیث تنافسهما فی أمر الخلافة و صراعهما علی النفوذ،و لم یذکر علی«علیه السلام»فی کلام ابن العاص،و لا فی کلام غیره،فلما ذا یرید الفضل أن یبلغه بما یجری،و بما سمعه من عمرو بن العاص؟!

و لما ذا لم یقل ابن العاص للفضل:لا شأن لعلی«علیه السلام»فی هذا الأمر؟!

أ لیس سبب ذلک أنهم یرون أن لعلی الحق فی التدخل لنصرة کل مظلوم،و تأیید الحق لکل ذی حق..و أن یتصدی للفتنة التی یرید أن یثیرها أی کان من الناس.؟!

دفاع علی علیه السّلام عن الأنصار

و قد جاء دفاع علی«علیه السلام»عن الأنصار حین بدا أن الصراع أصبح بینهم و بین قریش،و لم یکن هناک أی أثر لقضیة أمیر المؤمنین فی البین..و بدا أن عمرو بن العاص یرید أن ینکر کل فضل،بل کل أثر للأنصار فی نصرة الإسلام،و أن ینکر أن یکون الأنصار قد أحسنوا إلی قریش و سواها ممن هاجر إلیهم..

بل هو یقلب الحقائق،و یجعل المهاجرین من قریش هم أهل الفضل علی الأنصار،حتی لیقول:«و لنحن الذین أفسدنا علی أنفسنا،أحرزناهم من کل مکروه،و قدمناهم إلی کل محبوب،حتی أمنوا الخوف.فلما جاز لهم ذلک صغروا حقنا،و لم یراعوا ما أعظمنا من حقوقهم».

فلما رأی علی«علیه السلام»أن هذا هو منطق التزویر لحقائق التاریخ، بهدف جعله ذریعة للظلم و التعدی،کان لا بد له من التصدی له،و الإعلان

ص :345

بالنکیر علیه..

و اللافت:أنه«علیه السلام»لم یتکلم بطریقة المنکر لکلام ابن العاص، أو المؤنب له..بل تکلم بطریقة المقرر للحقائق،و الراوی لها،و المرسل لها إرسال المسلمات،ثم هو یصرح بأن الفریق الآخر لا یزال مطالبا بواجبات لم ینجزها.

و قد أکد«علیه السلام»علی البعد الأخلاقی فی تعامل الأنصار مع القضایا،و أنه قد تجاوز الحدود فی رقیه،و فی قیمته.و فی امتداد آفاقه.

و قد ساق«علیه السلام»بیاناته،و رسم حرکته و موقفه بطریقة اضطرت قریشا نفسها لأن تبادر إلی التصدی لعمرو بن العاص،لأنه«علیه السلام» وضعها فی مأزق حقیقی،حین صرح بالحقائق الدامغة،بطریقة لا تسیغ لأحد التملص منها،إلا إن کان یرید أن یتنکر لأبده البدیهیات،و أوضح الواضحات،و لا سیما فی الأمور الأخلاقیة و الواقعیة،لأن هذا التنکر سیلحق بقریش ضررا بالغا هی فی غنی عنه..

أما إذا غضب علی فاکفف

و حین وجدت قریش نفسها فی مأزق..و لا یمکنها أن تقدم أی مبرر معقول،أو مقبول لهذا التعدی علی الأنصار..تخوفت من أن یؤدی سکوتها عن عمرو بن العاص،و من معه إلی تصدی علی«علیه السلام»له و لهم، دفاعا عن الحق،و نصرة للمظلوم.

و انحیاز علی«علیه السلام»للأنصار ضدها معناه انحیاز بنی هاشم، و الأخیار من الصحابة بجمیع فئاتهم معه،فبادرت إلی التراجع خطوة إلی

ص :346

الوراء،و لکنها لم تعترف بالخطأ،بل اکتفت بالإعلان عن دافعها للتراجع، و هو أن لا یغضب علی«علیه السلام»،فقالوا لابن العاص:أیها الرجل، أما إذا غضب علی فاکفف..

و هذا و إن کان فی حد نفسه غیر کاف،و لکنه«علیه السلام»لم یکن یرید أکثر من لجم الطوفان،و درء الفتنة،و لو بهذا المقدار..

الفضل ینصر الأنصار بلسانه

و قد طلب«علیه السلام»من الفضل أن ینصر الأنصار بلسانه،فإنه منهم و هم منه..و نعتقد أن المقصود بهذا التعبیر هو أنهم أهل مرام واحد.

و هناک أیضا قواسم مشترکة من حیث الأخوة الإیمانیة،و سلامة الطویة.

و اشتراک فی الغایات و الأهداف الکبری..فی مقابل الفئة الأخری التی و إن کان الفضل منها فی نسبه،و هم عشیرته،و عصبته،و لکنه غریب عنهم فی فکره و فی قیمه،و فی سلوکه،و فی أهدافه و غایاته.

فالمحرک له هو رضا اللّه،و هدفه الحفاظ علی الدین و أهله،و المحرک لهم هو طموحاتهم،و أهواؤهم،و أهدافهم هی الحصول علی الدنیا بأی قیمة کانت.

یکفیک ذکر علی علیه السّلام

و عن شعر الفضل نقول:

1-إن الأمر الذی لم نکن نتوقعه هو أن علیا«علیه السلام»قد منح الفضل بن العباس و سام شاعر قریش و فتاها..مع أننا إذا راجعنا الکتب

ص :347

المهتمة بالشعر العربی نلاحظ:تجاهلهم الواضح للفضل و شعره.و لا حاجة إلی بیان دوافعهم إلی هذا التجاهل.

2-لقد ظهرت دلائل واقعیة هذا الوسام من تحیر حسان بن ثابت فی الجواب عن شعر الفضل،و إظهار عجزه عن مجاراته:حتی أشاروا علیه بأن یتحاشی ذلک،و یکتفی بطرح موضوع آخر فی شعره،لا یتصل بشعر الفضل..و هکذا کان..

3-إن مشورة خزیمة بن ثابت علی حسان بأن یقتصر فی شعره علی مدح أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»،فإنه یکفیه عن کل شیء..تدل علی عظمة أمیر المؤمنین،التی کانت قریش تسعی للتعتیم علیها قدر الإمکان، کما تقدم فی کلامه«علیه السلام»..

4-ورد فی شعر حسان:أن علیا«علیه السلام»سبق قریشا بالفضل و المقام..و تمنی رجال من قریش نیل مقامه..و هم بالنسبة إلیه بمثابة الفاقد من الواجد،و الهزال من السمن..

5-ورد فی شعر حسان أیضا أن علیا أخو النبی«صلی اللّه علیه و آله» و وصیه،و أعلمهم بالکتاب و بالسنن..

لو زالوا لزلت معهم

و قد جاء تهدید علی«علیه السلام»لقریش حاسما و حازما،مؤیدا بالقسم باللّه تعالی..و علی«علیه السلام»الذی لا یخیس بوعده،و لا بعهده لا یمکن أن یحنث بیمینه!!.فکیف إذا کان هذا الیمین علی فعل أمر کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد قرره،فقد قال لهم بعد أن استنکر ظلم

ص :348

سفهاء قریش الموتورین،و من أطفأ اللّه شرفه،و فضّل غیره علیه:«فاتقوا اللّه،و ارعوا حقهم،فو اللّه لو زالوا لزلت معهم،لأن رسول اللّه قال لهم:

أزول معکم حیث زلتم..

فقال المسلمون جمیعا:رحمک اللّه یا أبا الحسن،قلت قولا صادقا..

فاضطر عمرو بن العاص إلی الخروج من المدینة حتی رضی عنه علی و المهاجرون.

ص :349

ص :350

الفهارس

اشارة

1-الفهرس الإجمالی

2-الفهرس التفصیلی

ص :351

ص :352

1-الفهرس الإجمالی

الفصل الثالث:أین مات النبی صلّی اللّه علیه و آله..و کیف غسل؟!5-50

الفصل الرابع:التکفین..و الصلاة..و الدفن 51-90

الفصل الخامس:أحداث تتصل بموت النبی صلّی اللّه علیه و آله 91-114

الفصل السادس:السقیفة..بروایتهم 115-132

الفصل السابع:السقیفة..تحت المجهر 133-174

القسم الثانی:من وفاة النبی صلّی اللّه علیه و آله..إلی بیعة علی علیه السّلام

الباب الأول:کیف حدث الإنقلاب؟!

الفصل الأول:الخلافة فی إطارها العام 179-216

الفصل الثانی:هکذا حدث الإنقلاب 217-280

الفصل الثالث:طلب النصرة 281-304

الفصل الرابع:البیعة..الإحتجاج 305-330

الفصل الخامس:الأنصار..بعد فوات الأوان!!331-349

الفهارس:350-363

ص :353

ص :354

2-الفهرس التفصیلی

الفصل الثالث:أین مات النبی صلّی اللّه علیه و آله..و کیف غسل؟!

علی علیه السّلام فی مرض النبی صلّی اللّه علیه و آله:7

علی علیه السّلام یدخل ملک الموت علی الرسول صلّی اللّه علیه و آله:9

النبی صلّی اللّه علیه و آله مات فی بیت الزهراء علیها السّلام:12

النبی صلّی اللّه علیه و آله مات علی صدر علی علیه السّلام:13

یغسل کل نبی وصیه:18

علی علیه السّلام یطرد الشیطان:19

تغسیل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:21

علی علیه السّلام یغسل النبی صلّی اللّه علیه و آله وحده:26

رؤیة عورة النبی صلّی اللّه علیه و آله:36

إفتراؤهم علی علی علیه السّلام:43

نصوص أخری حول تغسیله صلّی اللّه علیه و آله:46

إحتضان فضل بن عباس للنبی صلّی اللّه علیه و آله:47

علی علیه السّلام یمسح عین النبی صلّی اللّه علیه و آله بلسانه:49

ص :355

غسل مس المیت:50

الفصل الرابع:التکفین..و الصلاة..و الدفن..

حنوط النبی صلّی اللّه علیه و آله:53

تکفین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:54

علی علیه السّلام کفن النبی صلّی اللّه علیه و آله وحده:56

تناقض موهوم:63

الصلاة علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:63

صلاة أهل السقیفة علی النبی صلّی اللّه علیه و آله:68

صلاة علی و أهل البیت علیهم السّلام:70

إجراءات دفن الرسول صلّی اللّه علیه و آله فی الروایة و التاریخ:74

أبو طلحة یلحد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:79

أبو عبیدة لم یلحد الرسول صلّی اللّه علیه و آله:80

لم ینزل فی حفرة النبی صلّی اللّه علیه و آله غیر علی علیه السّلام:81

قبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:82

هل نزل المغیرة فی قبر الرسول صلّی اللّه علیه و آله:84

علی علیه السّلام یکذب المغیرة:85

الفصل الخامس:أحداث تتصل بموت النبی صلّی اللّه علیه و آله..

علی و حزن الزهراء علیهما السّلام علی أبیها:93

الجزع علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:94

ص :356

الجزع قبیح إلا علیک:95

أبو بکر لا یحزن لموت الرسول صلّی اللّه علیه و آله:98

تعزیة الخضر برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:99

الأنصار الذین حضروا دفن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:101

إشارة:102

الصدمة الکبری لعائشة:102

أین دفن النبی صلّی اللّه علیه و آله؟!:106

حدیث سم النبی صلّی اللّه علیه و آله:107

الفصل السادس:السقیفة..بروایتهم..

قریش..و الخلافة:117

الأنصار یراقبون الأحداث:117

من تجلیات خوف الأنصار:119

أحداث السقیفة بروایتهم:120

توضیح بضع کلمات:131

الفصل السابع:السقیفة..تحت المجهر..

عمر ینکر موت الرسول صلّی اللّه علیه و آله:135

1-لما ذا فی السنح؟!:137

2-معلومات عمریة:138

3-صلاحیات عمر:139

ص :357

4-لما ذا فعل عمر ذلک؟!:139

5- أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ: 140

الشیخان إلی السقیفة:140

تهدیدات عمر للأنصار:142

علی علیه السّلام یحارب بالشائعة:143

الإفتئات علی علی علیه السّلام:145

1-علی متمرد..و أبو بکر زاهد:146

2-هذا هو علی علیه السّلام:147

3-إکراه الناس علی البیعة:148

4-إشفاق أبی بکر من الفتنة:149

5-أبو بکر هو الأقوی:150

6-صلاة أبی بکر،و حدیث الغار:151

التدلیس غیر المقبول:151

خطبة أبی بکر:153

و عمر بن الخطاب أیضا:156

الذین لم یبایعوا أبا بکر:158

بیعة أبی بکر فلتة:159

الإکراه فی بیعة أبی بکر:160

کبس الناس فی بیوتهم،و أربعة آلاف مقاتل:167

ص :358

القسم الثانی:من وفاة النبی صلّی اللّه علیه و آله..إلی بیعة علی علیه السّلام

الباب الأول:کیف حدث الإنقلاب؟!

الفصل الأول:الخلافة فی إطارها العام..

مصدر السلطات:181

السقیفة تدبیر سابق خفی:185

ما جری علی علی علیه السّلام و سام له:188

لیتنی سألت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله!:190

أبو بکر بین الهاشمیین و الأمویین:193

غضبنا لأنّنا أخّرنا عن المشاورة:195

الفتنة..الفزاعة:198

علی علیه السّلام لا یقیل أبا بکر:201

لما ذا أبعد علی علیه السّلام؟!:203

لما ذا لم یحاربهم علی علیه السّلام؟!:205

هل هذا تناقض؟!:210

لو کان الأنصار شیعة:211

الفصل الثانی:هکذا حدث الإنقلاب

علی علیه السّلام محور الإهتمامات:219

الذین کانوا فی بیت فاطمة علیها السّلام:220

ص :359

ملاحظات و وقفات مع ما تقدم:224

الهجوم علی بیت الزهراء علیها السّلام:227

إکراه علی علیه السّلام علی البیعة:236

فاطمة علیها السّلام تهددهم بالدعاء علیهم:237

الناس اختاروا أبا بکر:240

لسنا فی شیء حتی یبایع علی علیه السّلام:242

أجب خلیفة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:243

ما أسرع ما کذبتم علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:245

الهروب إلی الأمام:246

الإغارة علی لقب«أمیر المؤمنین»:247

یریدون قتل علی علیه السّلام:251

بطش السلطة:251

خلنی آتیک برأسه:252

قتل علی علیه السّلام خیار مرّ:260

إحالة لا بد منها:261

عمر هو الأعنف:263

بابها بابی:265

لا بد من الإستئذان:266

لما ذا التهدید و الإحراق؟!:267

ص :360

متی ضربها قنفذ؟!:267

عمر لا یغرم قنفذا 268

لو وقع سیفی بیدی:270

أما أخو رسوله فلا:271

حدیث الغدیر،و حدیث أبی بکر:271

لا بیعة لمکره:277

هل تکشف الزهراء علیها السّلام رأسها؟!:278

إذن..أرجع و اصبر:279

الفصل الثالث:طلب النصرة

بیعة بنی هاشم:283

کسر سیف الزبیر:288

کسر سیف علی علیه السّلام:290

إستدلال علی علیه السّلام:292

موقف عمر من استدلال علی علیه السّلام:294

اعتراف أبی عبیدة و تبریراته:295

الزهراء و علی علیهما السّلام فی طلب النصرة:297

من هم المستجیبون؟!:300

مضت بیعتنا لأبی بکر:301

الکثرة دلیل معاویة:302

ص :361

تشنیع معاویة:302

الفصل الرابع:البیعة..الإحتجاج..

لو صحت روایات بیعة علی علیه السّلام:307

متی بایع علی علیه السّلام؟!:309

کل إمام فی عنقه بیعة:313

علی علیه السّلام یعترف بالبیعة:314

إقتیاد علی علیه السّلام:316

هل احتج علی علیه السّلام بالنص؟!:319

لما ذا لم تحتج الزهراء علیها السّلام بالغدیر؟!:323

خطبة الزهراء علیها السّلام و الإحتجاج بالنص:326

الفصل الخامس:الأنصار..بعد فوات الأوان!!

حرکة الأنصار خنقت قبل ولادتها:333

هتاف الأنصار باسم علی علیه السّلام:335

علی علیه السّلام لم یخرج إلی مؤیدیه:336

جزع المهاجرین:337

أقوال متبادلة بین القریشیین،و الأنصار:338

لا نجیبک إلا أن یأمرنا أبو الحسن:339

الأنصار تعظم علیا علیه السّلام:343

الفضل یرجع إلی علی علیه السّلام لا إلی العباس:344

ص :362

دفاع علی علیه السّلام عن الأنصار:345

أما إذا غضب علی فاکفف:346

الفضل ینصر الأنصار بلسانه:347

یکفیک ذکر علی علیه السّلام:347

لو زالوا لزلت معهم:348

الفهارس:

1-الفهرس الإجمالی 351

2-الفهرس التفصیلی 353

ص :363

المجلد 10

اشارة

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

تتمة الباب الاول

الفصل السادس

اشارة

سیاسات لاستیعاب أمویین:

1-أبو سفیان

2-خالد بن سعید بن العاص

ص :5

ص :6

حماس أبی سفیان

و ذکروا:أن أبا سفیان قال لعلی«علیه السلام»:ما بال هذا الأمر فی أقل حی من قریش؟! (1)و اللّه:لئن شئت لأملأنها علیه خیلا و رجالا.

فقال علی«علیه السلام»:یا أبا سفیان،طالما عادیت الإسلام و أهله، فلم تضره بذاک شیئا،إنا وجدنا أبا بکر لذاک أهلا (2).

و فی نص آخر:لما اجتمع الناس علی بیعة أبی بکر أقبل أبو سفیان و هو یقول:و اللّه،إنی لأری عجاجة لا یطفئها إلا دم.یا آل عبد مناف،فیم أبو بکر من أمورکم؟!أین المستضعفان؟!أین الأذلان:علی و العباس؟!

و قال:أبا حسن،أبسط یدک حتی أبایعک.

فأبی علی«علیه السلام»علیه.

ص :7


1- 1) ستأتی مصادر هذه الروایة.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 209 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 449 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 78 و کنز العمال ج 5 ص 657 و تاریخ مدینة دمشق ج 23 ص 465.و راجع:الکامل فی التاریخ ج 2 ص 325 و 326 و الصوارم المهرقة ص 281 و الغدیر ج 3 ص 254.

فجعل یتمثل بشعر المتلمس:

و لن یقیم علی خسف یراد به

إلا الأذلان عیر الحیّ و الوتد

هذا علی الخسف معکوس برمته

و ذا یشج فلا یبکی له أحد

قال:فزجره علی«علیه السلام»،و قال:إنک-و اللّه-ما أردت بهذا إلا الفتنة،و إنک-و اللّه-طالما بغیت للإسلام شرا،لا حاجة لنا فی نصیحتک (1).

و جعل أبو سفیان یطوف فی أزقة المدینة و یقول:

بنی هاشم لا تطمعوا الناس فیکم

و لا سیما تیم ابن مرة أو عدیّ

فما الأمر إلا فیکم و إلیکم

و لیس لها إلا أبو حسن علیّ

فقال عمر لأبی بکر:إن هذا قدم،و هو فاعل شرا.و قد کان«صلی اللّه علیه و آله»یستألفه علی الإسلام،فدع له ما بیده من الصدقة.

ففعل.فرضی أبو سفیان،و بایعه (2).

ص :8


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 209 و راجع ص 210 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 449 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 325 و 326 و الغدیر ج 3 ص 253 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 3 ص 54.
2- 2) الغدیر ج 3 ص 254 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 3 ص 57 و عن العقد الفرید ج 3 ص 271 و(ط أخری)ج 2-

و نقول:

إننا نکتفی هنا بالإشارة إلی الأمور التالیة:

الأمر فی أقل حی من قریش

إن أول ما یطالعنا فی النصوص المتقدمة:وصف أبی سفیان لقوم أبی بکر بأنهم أقل حی من قریش..

و یبدو لنا:أن ید السیاسة و العصبیات المذهبیة قد تلاعبت فی هذا النص،فقد ذکرنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»أن أبا سفیان قال کما رواه الحاکم و غیره:

«ما بال هذا الأمر فی أقل قریش قلة،و أذلها ذلة،یعنی أبا بکر» (1).

فحذف هؤلاء کلمة«و أذلها ذلة»لیوهموا الناس أن المقصود هو الحدیث عن القلة و الکثرة العددیة..

و مما یؤید القول بأن قوم أبی بکر کانوا بهذه المثابة،قول عوف بن عطیة:

2)

-ص 249 و الإرشاد للشیخ المفید ج 1 ص 190 و الفصول المختارة للشریف المرتضی ص 248 و بحار الأنوار ج 22 ص 520 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 44 و دلائل الصدق ج 2 ص 39 و قاموس الرجال ج 5 ص 117.

ص :9


1- 1) راجع:المصنف للصنعانی ج 5 ص 451 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 78 عن ابن عساکر،و أبی أحمد الدهقان.و راجع:النزاع و التخاصم ص 19 و کنز العمال ج 5 ص 383 و 385.

و أما الألأمان بنو عدی

و تیم حین تزدحم الأمور

فلا تشهد بهم فتیان حرب

و لکن ادن من حلب و عیر

إذا رهنوا رماحهم بزبد

فإن رماح تیم لا تضیر (1)

حماس أبی سفیان لما ذا؟!

و قد أظهرت هذه الحادثة أبا سفیان فی صورة المتحمس لبنی هاشم ضد تیم و عدی..فیثور سؤال أمام المرء عن سبب هذا الحماس،هل هو تقوی أبی سفیان؟!

أم هو أنفته من أن یتحکم أقل قریش قلة،و أذلهم ذلة بالمسلمین،و هو منهم؟!

أم أنه أراد إشعال نار الفتنة؟!

أم هو حبه المفاجئ لعلی«علیه السلام»و بنی هاشم؟!أم ما ذا؟!

ثم یستوقفنا أیضا:أنه برغم الجواب القاسی الذی سمعه من علی «علیه السلام»فإنه لم یرتدع،بل واصل حملته،و جعل یدور فی أزقة المدینة، و ینشد الأشعار فی تحریض بنی هاشم علی بنی تیم وعدی.

ثم یأتی السؤال الأکبر و الأخطر،و هو:أنه بمجرد أن ترکوا له ما فی یده من أموال بیت المال رضی،و بایع أبا بکر..

و لسنا بحاجة إلی القول:بأن علیا«علیه السلام»کان أخبر بأبی سفیان

ص :10


1- 1) طبقات الشعراء لابن سلام ص 38.

من کل أحد،و کانت نظرته«علیه السلام»هی الصائبة لکبد الحقیقة،کما دلت علیه نهایات تحرک أبی سفیان،الذی کان یسعی للفتنة،حیث تختلّ الأمور،و تنفتح له الأبواب لتحقیق ما یرمی إلیه،بتوریط من یبغضهم و یعادیهم فی عداء مستحکم مع من کانوا أنصار بنی هاشم علیه،و علی غیره من المشرکین.فلعله یدرک بذلک بعض ثأره،فإن من لیس یؤمن لا یعرف إلا نفسه،و تحسبهم جمیعا،و قلوبهم شتی.

کما أنه یکون هو الفریق الذی یخطب وده جمیع الفرقاء،و یقدم له کل منهم الوعود و الإمتیازات،لینصره علی الفریق الآخر..

فأبو سفیان یبقی هو الرابح،و یکون هو بیضة القبان.و یصبح قادرا علی التلاعب بالأمور حسب هواه.

الفشل الذریع لأبی سفیان

و قد أفشل علی«علیه السلام»خطة أبی سفیان،التی کانت تهدف إلی إثارة فتنة هائلة و عظیمة،و ذات نتائج مدمرة فلجأ إلی الرضا بفتات ألقاه إلیه الفریق الحاکم..

غیر أن القضیة بالنسبة إلی أبی سفیان و أمثاله من أهل الدنیا کانت أکثر من فتات،فهو یری أنه حصل فی حرکته هذه علی نتائج یعتبرها فی غایة الأهمیة..فإن هذا الفتات الذی حصل علیه قد أعطاه و أعطی غیره من الطامعین،و الطامحین إشارة قویة إلی النهج الذی سیسیر علیه الحکام معهم فی المستقبل..و دلهم ذلک علی أن الحکم سوف لا یتوقف کثیرا و لا یتقید بحدود و قیود الشریعة،و أن المیزان فی ذلک هو مصلحتهم،و حفظ ما

ص :11

بیدهم،و أن بإمکان أبی سفیان و غیره أن یتعاملوا معهم وفق هذه القاعدة.

و لذا فلا مانع من إعطاء الصدقات التی جعلها اللّه للفقراء و المساکین لمن یؤیدهم فی ملکهم و سلطانهم..مهما کانت حاله فی الغنی،و فی الإستهتار بأحکام الشرع و الدین،و فی غیر ذلک من أحوال..

و هذا الأمر بالذات هو ما یأخذونه علی علی«علیه السلام»،و من معه من بنی هاشم و غیرهم،و ینعون علیهم عدم قبولهم به،و یدینون،و صلابتهم فی محاربة هذا النهج،و من یلتزم به..

و الشاهد علی ذلک:أن علیا«علیه السلام»لم یرض بإعطاء أشراف و رؤساء القبائل شیئا من المال،لکی یؤیدوه ضد خصومه،و لیتفادی حرب الجمل،قائلا:«أ تأمرونی أن أطلب النصر بالجور» (1)،فکانت حرب الجمل.

ص :12


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 6 و تحف العقول ص 185 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 107 و مستدرک الوسائل ج 11 ص 91 و 93 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 199 و 201 و الغارات للثقفی ج 1 ص 75 و ج 2 ص 827 و الأمالی للمفید ص 176 و الأمالی للطوسی ص 194 و مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب ج 1 ص 365 و حلیة الأبرار ج 2 ص 283 و 355 و 357 و بحار الأنوار ج 32 ص 48 و ج 34 ص 208 و ج 40 ص 321 و ج 41 ص 108 و 122 و ج 72 ص 358 و ج 75 ص 96 و ج 93 ص 165 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 203 و ج 8 ص 109 و الإمامة و السیاسة لابن قتیبة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 132.
مفارقة فی موقف عمر!!

و اللافت هنا:أن الذی أشار علی أبی بکر بإعطاء أموال بیت المال إلی أبی سفیان هو عمر بن الخطاب نفسه،مع أن عمر بن الخطاب هو الذی ألغی و مزق کتاب أبی بکر الذی کتبه لبعض المؤلفة قلوبهم،و قال:«أعز اللّه الإسلام،و أغنی عنکم،فإن أسلمتم،و إلا فالسیف بیننا و بینکم.

فرجعوا إلی أبی بکر،فقالوا له:أنت الخلیفة،أم هو؟!

فقال:بل هو إن شاء اللّه.و أمضی ما فعله عمر (1).

و روی الطبری عن حبان بن أبی جبلة،قال:قال عمر و قد أتاه عیینة بن حصن: اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شٰاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شٰاءَ فَلْیَکْفُرْ (2).أی لیس الیوم مؤلفة (3).

ص :13


1- 1) راجع:مختصر القدوری فی الفقه الحنفی ج 1 ص 164 و بدائع الصنائع لأبی بکر الکاشانی ج 2 ص 45 و النص و الإجتهاد للسید شرف الدین ص 43 و تفسیر السمرقندی ج 2 ص 68 و تفسیر الآلوسی ج 10 ص 122 و غایة المرام ج 6 ص 255 و الفصول المهمة فی تألیف الأمة للسید شرف الدین ص 88 و کنز العمال ج 1 ص 315 و فقه السنة لسید سابق ج 1 ص 390.
2- 2) الآیة 29 من سورة الکهف.
3- 3) جامع البیان للطبری(ط دار الکتب العلمیة سنة 1412 ه)ج 6 ص 400 و(ط دار الفکر سنة 1415 ه)ج 10 ص 209 و نصب الرایة للزیلعی ج 2 ص 476 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 1 ص 265 و تفسیر الثعلبی ج 5 ص 60.
وجدنا أبا بکر أهلا للخلافة

و قد زعمت الروایة المتقدمة:أن علیا«علیه السلام»قال لأبی سفیان:

«إنا وجدنا أبا بکر لذاک(أی للخلافة)أهلا».

غیر أننا نقول:إن ذلک غیر صحیح،لما یلی

1-إن علیا«علیه السلام»کان یری:أن أبا بکر غاصب لهذا الأمر، مخالف لأمر اللّه و رسوله فیه.بل هو ناکث لبیعته له«علیه السلام»یوم الغدیر..

و الخطبة الشقشقیة لعلی«علیه السلام»،و عشرات غیرها یدل علی هذا الأمر دلالة صریحة..

2-صرحت المصادر،و منها صحیح البخاری:بأن علیا«علیه السلام»لم یبایع أبا بکر إلاّ بعد أن مضت ستة أشهر من وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1)،و حدیث أبی سفیان هذا قد کان قبل هذا التاریخ..

بل تقدم أن علیا«علیه السلام»لم یبایعهم طائعا أبدا..

ص :14


1- 1) صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 5 ص 82 و صحیح مسلم ج 5 ص 154 و شرح أصول الکافی ج 7 ص 218 و الصوارم المهرقة ص 71 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 413 و شرح مسلم للنووی ج 12 ص 77 و فتح الباری ج 7 ص 378 و عمدة القاری ج 17 ص 258 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 573 و نصب الرایة للزیلعی ج 2 ص 360 و البدایة و النهایة ج 5 ص 307 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 568 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 168.

3-إن علیا«علیه السلام»لم یشارک فی اختیار أبی بکر،بل اختاره عمر و أبو عبیدة،کما أن سعد بن عبادة و فریقا کبیرا من الأنصار،و کذلک بنو هاشم و کثیر غیرهم لم یروه أهلا،و لم یبایعه کثیر منهم إلا بالإکراه،و قد ذکرنا ذلک فی کتابنا هذا،و غیره..

و بذلک کله یظهر:أن الصحیح هنا هو ذلک النص الذی لم یذکر هذه الفقرة،و إنما أضافها فی هذه الروایة التی نحن بصدد مناقشتها نصحاء أبی بکر و محبوه..

خالد بن سعید یتربص ببیعته
اشارة

و ذکروا أیضا:أن خالد بن سعید بن العاص لما قدم من الیمن بعد وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»تربص ببیعته شهرین.یقول:قد أمّرنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ثم لم یعزلنی حتی قبضه اللّه.

و قد لقی علی بن أبی طالب«علیه السلام»،و عثمان بن عفان.فقال:یا بنی عبد مناف،لقد طبتم نفسا عن أمرکم یلیه غیرکم؟!

فأما أبو بکر فلم یحفلها(یحقدها)علیه.و أما عمر فاضطغنها علیه..

ثم بعث أبو بکر الجنود إلی الشام.و کان أول من استعمل علی ربع منها خالد بن سعید،فأخذ عمر یقول:أ تؤمره و قد صنع ما صنع،و قال ما قال؟!

فلم یزل بأبی بکر حتی عزله،و أمّر یزید بن أبی سفیان (1).

ص :15


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 387 و 388 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 586 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 249 و أعیان الشیعة ج 6 ص 291 و راجع:تاریخ-

و فی نص آخر:أن خالد بن سعید قدم من الیمن بعد وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»بشهر،و علیه جبة دیباج،فلقی عمر و علیا«علیه السلام»، فصاح عمر بمن یلیه:مزقوا علیه جبته.أ یلبس الحریر و هو فی رجالنا فی السلم مهجور؟!فمزقوا جبته.

فقال خالد:یا أبا الحسن،یا بنی عبد مناف،أغلبتم علیها؟!

فقال علی«علیه السلام»:أ مغالبة تری،أم خلافة؟!

قال:لا یغالب علی هذا الأمر أولی منکم یا بنی عبد مناف.

و قال عمر لخالد:فض اللّه فاک.و اللّه،لا یزال کاذب یخوض فیما قلت، ثم لا یضر إلا نفسه.

فأبلغ عمر أبا بکر مقالته.

فلما عقد أبو بکر الألویة لقتال أهل الردة عقد له فیمن عقد.فنهاه عنه عمر،و قال:إنه لمخذول،و إنه لضعیف التروئة.و لقد کذب کذبة لا یفارق الأرض مدل بها،و خائض فیها،فلا یستنصر به.

فلم یحتمل أبو بکر علیه،و جعله ردءا بتیماء.أطاع عمر فی بعض أمره، و عصاه فی بعض (1).

1)

-مدینة دمشق ج 16 ص 78 و الوافی بالوفیات للصفدی ج 17 ص 167 و الإستیعاب ج 3 ص 976 و غایة المرام ج 6 ص 130.

ص :16


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 388 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 586 و تاریخ مدینة دمشق ج 16 ص 78 و أعیان الشیعة ج 6 ص 292.

و فی نص ثالث:ان عمر بن الخطاب لم یزل یکلم أبا بکر فی خالد بن الولید،و فی خالد بن سعید.فأبی أن یطیعه فی خالد بن الولید،و قال:لا أشیم سیفا سله اللّه علی الکفار،و أطاعه فی خالد بن سعید،بعد ما فعل فعلته (1).

و قالوا:«لعل المقصود بفعلته هو:مواجهة جیش الروم التی انتهت بانکساره،بسبب خطة وضعها أحد قوادهم،کما ذکره الطبری و غیره» (2).

لکننا نقول:

ربما یکون الأصح هو أن المقصود بها موقفه المتقدم من بیعة أبی بکر، بعد عودته من الیمن..

و قد قال أبو بکر بعد أن خرج خالد من عنده:«کان عمر و علی أعلم

ص :17


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 391 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 589 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 7 ص 396 و تاریخ مدینة دمشق ج 16 ص 240 و أسد الغابة ج 4 ص 295 و الإصابة ج 5 ص 561 و الغدیر ج 7 ص 155 و 158 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 5 و العثمانیة للجاحظ ص 86 و 248 و فتوح البلدان ج 1 ص 116 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 359 و الوافی بالوفیات للصفدی ج 13 ص 162 و البدایة و النهایة ج 6 ص 354 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 74 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 239.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 391 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 589.

منی بخالد،و لو أطعتهما فیه اختشیته،و اتقیته» (1).

و نقول:

هذه روایة سیف بن عمر المتهم بالدس و الکذب..

و یستوقفنا فیها أمور،نذکر منها:

ألف:استعملنی النبی صلی اللّه علیه و آله ثم لم یعزلنی

ما ذا یقصد خالد بن سعید بقوله:استعملنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ثم لم یعزلنی؟!

هل یرید بذلک تقریر رضا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عنه، لیصبح قوله مقبولا لدی الناس،لأنه کان یتوقع الطعن فیه و فی آرائه بمجرد إعلانه معارضته لما جری؟!

أم یقصد:أنه أحق بالخلافة من أولئک الذین عزلهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعد أن نصبهم،و ظهر عجزهم،و عدم أهلیتهم،فی خیبر، و فی ذات السلاسل و غیرها؟!..

أم أنه یرید أن یقرر لنفسه الحق فی أن یکون من أهل الشوری،الذی یحتاج إلی رأیهم و مواقفهم فی إمضاء الأمور الخطیرة و الکبیرة..فهو یعتبر أن ما أمضوه فی غیبته،و من دون مشورته لاغیا و غیر ذی قیمة؟!

أم أنه یرید تأکید و ثاقته،و أمانته بالإستناد إلی فعل رسول اللّه«صلی اللّه

ص :18


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 392 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 590.

علیه و آله»،تمهیدا للجهر بأن صاحب الحق الحقیقی هو علی بن أبی طالب «علیه السلام»،و أن علی الناس أن یثوبوا إلی رشدهم،و أن یکافحوا بالوسائل المشروعة.لإعادة الحق إلی أهله،و وضع الأمور فی نصابها؟!..

ربما یکون هذا الإحتمال الأخیر هو الأقرب و الأصوب بملاحظة، موقفه اللاحق،حین کان مع الإثنی عشر الذین اعترضوا علی أبی بکر-کما سیأتی عن قریب إن شاء اللّه..

ب:متی رجع خالد بن سعید؟!

و قد صرحت الروایة المتقدمة:بأن خالد بن سعید قد رجع من الیمن بعد شهر أو شهرین،فوجد أن أبا بکر هو المتحکم و الحاکم..و ربما یکون خبر ما جری قد بلغه قبل وصوله،فأعلن اعتراضه علی النحو الذی مرّ ذکره..

و یؤید ذلک أن روایة أخری ستأتی فی فصل:«إحتجاجات و مناشدات»، تذکر احتجاج اثنی عشر رجلا من أعلام المهاجرین فی المسجد النبوی الشریف کان خالد بن سعید أول المحتجین علی أبی بکر من بین هؤلاء..

و صرحت بأن:هذا الإحتجاج حصل بعد جمع علی«علیه السلام» للقرآن،و بعد أن دار علی«علیه السلام»بفاطمة و الحسنین«علیهم السلام» علی أعیان المهاجرین و الأنصار یطالبهم بنصرته..

کما أنها صرحت:بأن أولئک الاثنی عشر کانوا غائبین حین البیعة لأبی بکر (1).

ص :19


1- 1) الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 190.

و إن کنا نعتقد:أن منهم من کان حاضرا.

و لعل مقصود الراوی:هو أن أکثرهم کان غائبا..

ج:بنو عبد مناف..و بنو تیم

و قد لوحظ فی الروایة:أن خالد بن سعید،وجه کلامه إلی علی و عثمان علی حد سواء،معتمدا علی الحسن القبلی من خلال الموازنة بین بنی عبد مناف و بنی تیم.

و من الواضح:

1-إن هذا المنطق مرفوض و مدان بنظر الإسلام..

2-إن هذا المنطق لیس فقط لا یحرک علیا«علیه السلام»،و إنما هو یثیره لمعارضته و إدانته.

3-إنه یعطی بنی أمیة،الذین یمثلهم عثمان-حیث کان الخطاب موجها إلیه و إلی علی«علیه السلام»الحق فی الخلافة و الإمامة.و هذا مخالف للنصوص القرآنیة و النبویة حول إمامة علی«علیه السلام»،و لم یزل علی «علیه السلام»و بنو هاشم یأبون ما عدا ذلک و یرفضونه،و یقیمون الأدلة، و یحشدون الشواهد من القرآن الکریم،و من کلام سید المرسلین علی خلافه..

4-إن الروایات الأخری تؤکد علی أن خالدا کان یسعی لإثبات أن الحق لخصوص أمیر المؤمنین«علیه السلام»،بالإستناد إلی ما عاینه و سمعه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و هو ینفی أی حق فیه لسواه،سواء

ص :20

أ کان من بنی عبد مناف أو من غیرهم.

5-إن ذلک کله یشیر إلی أن موازنته بین بنی عبد مناف و بین تیم کانت لبیان أمر واقعی،و هو:أن بنی عبد مناف هم أهل الفضل و السؤدد و الکرامة،و الإلتزام بالقیم و المبادئ،فلا یعقل صرف الأمر عنهم إلی أناس لیسوا بهذه المثابة..و هو یتوقع مؤازرة بنی ابیه الأمویین للحق الثابت.

و لکن بما أن الکلام قد جاء بطریقة توحی بالمنطق القبلی،کان لا بد من اعتراض علی«علیه السلام»لوضع الأمور فی نصابها،و بعیدا عن الحدة..

فجاء بصیغة سؤال یکفی للتخلص من مفاعیله توضیح المراد من کلمة غلبکم التی وردت علی لسان خالد..

د:أبو بکر لم یحفلها علی خالد

قول الروایة:إن أبا بکر لم یحفلها(أو لم یحقدها)علی خالد بن سعید،لم یظهر وجهه..

أولا:لأنه لا ینسجم مع ما ذکرته الروایة التی بعدها،فهی تقول:

إن أبا بکر أطاع عمر فی بعض الأمر،و عصاه فی بعضه؛حیث صرف خالدا عن وجهه،و جعله فی تیماء،لیکون-حسب زعمهم-ردءا..

ثانیا:إن تولیة أبی بکر لخالد بن سعید،یراد من خلالها تألیف بنی أمیة، و کسر الحزازاة التی یجدونها فی نفوسهم،بعد أن أصبح تیمی أمیرا علیهم.

و هو ما لم یکونوا یتوقعونه فی أیام نفوذ کلمتهم،و ظهور أمرهم فی الجاهلیة..

ص :21

ثالثا:إن عزل خالد بعد نصبه،سیزید من تعقید الأمور فی هذا الإتجاه، فأبقاه أبو بکر فی ظاهر الأمر،و لکنه أفرغه من محتواه حین جعله فی تیماء، فارغا من أی فائدة،فاقدا لدوره الذی یتوقع من مثله..

ثم أرضی سائر الأمویین بتأمیره یزید بن أبی سفیان مکانه..

و کل ذلک یظهر حنکة أبی بکر،و تعمقه فی سیاساته و خططه بطابعها الخاص.

ه:خالد..و جبّة الدیباج

و قد زعمت روایة سیف:أن خالدا حین قدم من الیمن بعد وفاة النبی «صلی اللّه علیه و آله»کان یلبس جبة دیباج..و أن عمر أمر بتمزیقها علیه.

فمزّقت.و نحن نکاد لا نصدّق ذلک..

فأولا:إن خالدا لم یکن لیلبس الحریر،بعد ما علم من نهی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»عن لبسه..و لو فعل ذلک،فلا بد أن یتوقع اعتراض المسلمین علیه فی ذلک..فما الذی یدعوه لوضع نفسه موضع المؤاخذة و المهانة؟!

ثانیا:إن عمر لم یکن هو الحاکم،و لم یکن حکم أبی بکر قد ثبت و استقر بعد،لا سیما مع وجود المعترضین و المعارضین له،و الخوف من ازدیادهم و تکثرهم..و لم یکن لیحتمل أحد من عمر أن یتطفل علیه فی أمثال هذه الأمور،بل هو سوف یثأر لنفسه،و یبادر إلی رد الإهانة بمثلها.

ثالثا:هل کان الناس یأتمرون بأمر عمر آنئذ،حتی إذا صاح بمن یلیه من الناس،و أمرهم بالإعتداء علی أحد القادة بادروا إلی تنفیذ أمره،و مزقوا

ص :22

علیه جبته؟!إلا إن کانوا یخشون من أن یستعین مرة أخری ببنی أسلم و سواهم من الأعراب الذین کانوا حول المدینة،و کانوا قد استعانوا بهم فی إقامة و تثبیت خلافة أبی بکر.و کانوا جیشا جرارا ربما یصل عدده إلی الألوف.و لعل قسما منهم کان لا یزال فی المدینة..

و:لا یغالب علی هذا الأمر أولی منکم:

ثم إنه بالرغم من أن علیا«علیه السلام»یوجه سؤاله الإنکاری إلی خالد،فیقول:أمغالبة تری،أم خلافة؟!..فإن الروایة تقول:

إن خالدا لم یتراجع عن مفهوم المغالبة،بل أکده بقوله:لا یغالب علی هذا الأمر أولی منکم.مع أنه یعلم أن علیا«علیه السلام»لا یتفاعل مع هذا المنطق،بل هو لا یرضی بإثارة الأمور علی هذا النحو..

یضاف إلی ذلک:أن الروایة الآتیة فی فصل:«احتجاجات و مناشدات»، و التی تضمنت احتجاج الإثنی عشر صحابیا علی أبی بکر تبین:أن خالدا کان یری أن المعیار فی أمر الخلافة هو نص النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و تقریره أن الحق له دون سواه..

ز:السکوت المحیر

و بعد..فإن الروایة تذکر:أن عمر بن الخطاب یقول لخالد بن سعید:

«فض اللّه فاک،و اللّه لا یزال کاذب یخوض فیما قلت،ثم لا یضر إلا نفسه».

و لم تذکر شیئا عن جواب خالد علی هذا الکلام البالغ فی جرأته و قسوته..مع أن طبیعة الأمر تقتضی أن یجیبه خالد و لو برد کلامه علیه فی

ص :23

أدنی الفروض..

فما الذی منع خالدا من الجواب؟!هل هو الخوف من عمر؟!و هذا ما لا نتوقعه من أمثال خالد..

أم الخوف من تهدیده المبطن بأن الحکم سوف لا ینفعه بنافعة أو خاف من التهدید بأن یکون الحکم کله ضدّه،و سوف یتعرض لأضرار بالغة تلحقه کشخص؟!

و لکن هل یمکن أن نصدق أن من یبادر إلی المعارضة بهذه الشدة و الحدة،لا یتوقع أی ضرر ربما یلحق به نتیجة لمعارضته؟!أم ما ذا؟!

أم أنه رأی أنه یقصد بذلک غیره،ممن لا یعنیه أمره؟!

ح:کذبة خالد

تذکر الروایة الآنفة الذکر:أن عمر بن الخطاب وصف خالد بن سعید بأنه یکذب کذبة،لا یفارق الأرض مدل بها،و خائض فیها.فلا یستنصر به.

و نقول:

أولا:لیس فی کلام خالد ما یصح وصفه بالکذب،بل مجرد کلام تحریضی،قائم علی قواعد المفاضلة العشائریة،بین بنی عبد مناف،و بین قبیلة تیم،و هی قبیلة أبی بکر..

ثانیا:قول عمر عن کذبة خالد:«لا یفارق الأرض مدل بها،و خائض فیها»لم نفهم له معنی.فإن کلمة خالد لیست هی السبب فی إثارة موضوع غاصبیة أبی بکر للخلافة من صاحبها الشرعی،بل هو موضوع مثار من

ص :24

اللحظة الأولی.

و قد ارتکبت من أجله الجرائم،و واجه الناس فیه الأهوال،و لحقهم الکثیر من الهضم و الظلم،سواء بالنسبة لعلی«علیه السلام»نفسه،أو بالنسبة للسیدة الزهراء«علیها السلام»،فضلا عن آخرین تعرضوا لکثیر من الأذی فی هذا السبیل..

فإذا کان تداول هذا الموضوع و الخوض فیه،و عدم مفارقة الأرض لخائض فیه لیس بسبب موقف خالد بن سعید،فلما ذا یحمّله عمر بن الخطاب مسسؤولیة ذلک؟!

ثالثا:إذا کان خالد قد کذب هذه الکذبة الکبیرة،فمن المصلحة أن یستنصر به أبو بکر،لتکون نصرته لأبی بکر من أدلة تکذیبه لنفسه،و یکون ذلک أقوی لحجة أبی بکر،و أولی من استبعاد خالد،و إقصائه عن موقعه..

ط:فعلة خالد بن سعید

و قد حاولت روایات سیف:أن تضعف من موقف خالد،بادعاء أنه ارتکب خطأ فی مواجهاته مع جیش الروم،و منی بهزیمة نتیجة لذلک.

و الذی یثیر الإنتباه هنا:أن هذا الذی ینسب إلی خالد بن سعید هو بروایة سیف بن عمر،و هو متهم فیما ینقله،فقد أظهرت الوقائع أنه یسعی للطعن فی الفئة التی لم تبادر إلی تأیید خلافة أبی بکر و عمر،أو من ظهر منهم تردد فی ذلک..و هذا المورد لیس بعیدا عن هذه الأجواء،إذا أخذ موقف خالد بن سعید بنظر الإعتبار..

ص :25

عمرو و طلحة و علی علیه السّلام

لما رجع عمرو بن العاص من البحرین،أخبرهم:أن العساکر معسکرة من دبا إلی حیث انتهی إلیهم،فتفرقوا،و تحلقوا حلقا.و أقبل عمر یرید التسلیم علی عمرو،فمرّ بحلقة،و هم فی شیء من الذی سمعوا من عمرو، و فی تلک الحلقة:عثمان،و علی،و طلحة و الزبیر،و عبد الرحمان،و سعد،فلما دنا عمر منهم سکتوا،فقال:فیم أنتم؟!

فلم یجیبوه،فقال:ما أعلمنی بالذی خلوتم علیه،فغضب طلحة، و قال:تاللّه یابن الخطاب،لتخبرنا بالغیب!

قال:لا یعلم الغیب إلا اللّه.و لکن أظن قلتم:ما أخوفنا علی قریش من العرب،و أخلقهم ألا یقروا بهذا الأمر.

قالوا:صدقت.

قال:فلا تخافوا هذه المنزلة.أنا-و اللّه-منکم علی العرب أخوف منی من العرب علیکم.و اللّه،لو تدخلون معاشر قریش جحرا لدخلته فی آثارکم،فاتقوا اللّه فیهم.

و مضی إلی عمرو،فسلم علیه،ثم انصرف إلی أبی بکر (1).

و نقول:

إننا نرتاب کثیرا فی صحة بعض مضامین هذه الروایة،و ذلک لما یلی:

ص :26


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 258 و 259 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 448 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 353 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 211.

أولا:لما ذا یبالغ عمرو بن العاص فی إظهار حجم العساکر التی تتهیأ لمهاجمة المدینة؟!

هل یرید بذلک خدمة أبی بکر من خلال تخویف الفریق الآخر بهذه العساکر،لکی یسلّموا لأبی بکر،و یرضوا باغتصابه لأمر الخلافة،الذی جعله اللّه تعالی لأمیر المؤمنین«علیه السلام»؟!

أم أنه یرید أن یحرک أبا بکر لیبادر للتفاوض معه،و یقدم له الإمتیازات، لیکون معه و إلی جانبه ضد خصومه؟!

ثانیا:إننا لم نر أثرا یذکر لهذه العساکر،فأین ذهبت؟!و ما ذا صنعت؟! و هل وصلت إلی المدینة أم لم تصل؟.و من هم قادتها؟!و کیف تعامل أبو بکر معهم و معها؟!

ثالثا:ما هذه المصادفة التی جمعت أهل الشوری فی جلسة واحدة،ثم جاءت بعمر بن الخطاب لیصول علیهم،و یقرعهم بمر القول،و یحذرهم، و یعرّض بهم باتهامهم فی تقواهم للّه تبارک و تعالی؟!..

رابعا:إن هذا الذی ذکره عمر للمتحدثین،من أنهم قد تداولوه فی حدیثهم لیس من الأسرار التی یتکتّم علیها من عمر..فلما ذا یسکتون حین مر بهم عمر؟!و ما الذی یمنعهم من إخباره بمضمونه؟!

أم أن عمر قد سمع ذلک منهم،ثم تظاهر بعدم السماع،لیؤکد لهم عبقریته فی استخراج ما فی ضمائرهم؟!

أم أن الهدف هو إظهار قوة عمر و جرأته حتی علی هؤلاء الجماعة الکبار،حتی لو کان علی«علیه السلام»بینهم؟!..

ص :27

خامسا:کیف اتفق هؤلاء الستة علی هذا القول،الذی تکتموا علیه أمام عمر،مع أن أکثرهم کان إلی جانب عمر و من حزبه،و من أنصار أبی بکر،و لا سیما عثمان،و عبد الرحمان بن عوف،و کذلک سعد بن أبی وقاص، ثم طلحة..

کما أن الزبیر کان قد أنهی معارضته لهم،و رضی بالبیعة لأبی بکر منذ الیوم الأول،و انتهی الأمر.

سادسا:إذا صح کلام عمر لهم حول تبعیة العرب لقریش،و أن قریشا هی التی یخشی علی العرب منها،و لیس العکس..فلما ذا کان الأمر علی عکس ما قاله عمر؟!

و لما ذا ارتدت العرب بعد وفاة الرسول؟!

و لما ذا منعوا«الزکاة»عن أبی بکر؟!

و لما ذا احتاج أبو بکر إلی حربهم؟!حتی إنهم لیدّعون:أنه خرج بنفسه لمحاربة معارضیه من العرب،مع أنه قرشی..

سابعا:إن هذا النص یرید أن یتوصل إلی اتهام علی«علیه السلام» بالخیانة،و بقلة الدین،و بأنه طامح و طامع،و بأنه یرید أن یورد الناس الهلکات بسبب أطماعه هذه..

لأن سائر أهل الجلسة کانوا موافقین لعمر و أبی بکر فیما فعلاه من اغتصاب الخلافة من أهلها،و فی غیر ذلک من أمور..

ص :28

الفصل السابع

اشارة

احتجاجات..و مناشدات..

ص :29

ص :30

بدایة توضیحیة
اشارة

و قد جرت بین علی«علیه السلام»و أبی بکر احتجاجات کثیرة،لا یمکننا إیرادها بأجمعها،و بعضها تضمن أمورا قد لا تناسب لذائقة کثیرین، إما من ناحیة استثقالهم ما یتضمن منها معجزة إلهیة تقهر عقولهم..أو من ناحیة إظهار تلک الإحتجاجات حقائق لا یتوقعونها،من حیث إنها تتسبب بإسقاط هالة القداسة التی أحاطوا بها أناسا هم أبعد ما یکون عنها..

و قد تضمن الکتاب الشریف«بحار الأنوار»و کثیر من کتب الحدیث المعتبرة غایة الإعتبار:الکثیر الکثیر من هذه الأحادیث..فلا بد من إحالة القارئ إلیها،و التعویل علیها لمن أراد التوسع فی هذا الموضوع..

أما نحن،فنکتفی هنا بذکر نماذج یسیرة ثم ننصرف-بالرغم عنا-إلی غیرها..

و الموارد التی اخترناها و آثرنا أن نعرضها کما هی،و من دون تصرف أو تعلیق سوی بعض ما یقتضیه التوضیح أو التصحیح،هی التالیة:

مناشدات علی علیه السّلام لأبی بکر

عن جعفر بن محمد،عن أبیه،عن جده«علیهم السلام»قال:لما کان من أمر أبی بکر،و بیعة الناس له،و فعلهم بعلی بن أبی طالب«علیه

ص :31

السلام»،ما کان،لم یزل أبو بکر یظهر له الإنبساط،و یری منه الإنقباض، فکبر ذلک علی أبی بکر،و أحب لقاءه،و استخراج ما عنده،و المعذرة إلیه مما اجتمع الناس علیه،و تقلیدهم إیاه أمر الأمة،و قلة رغبته فی ذلک،و زهده فیه.فأتاه فی وقت غفلة،و طلب منه الخلوة،و قال له:

و اللّه یا أبا الحسن،ما کان هذا الأمر مواطاة منی،و لا رغبة فیما وقعت فیه،و لا حرصا علیه،و لا ثقة بنفسی فیما تحتاج إلیه الأمة،و لا قوة لی بمال، و لا کثرة العشیرة،و لا استیثارا به دون غیری،فما لک تضمر علیّ ما لم أستحقه منک،و تظهر لی الکراهة فیما صرت إلیه،و تنظر إلیّ بعین الشناءة لی؟!

فقال له«علیه السلام»:فما حملک علیه إذ لم ترغب فیه،و لا حرصت علیه،و لا وثقت بنفسک فی القیام به؟!

قال:فقال أبو بکر:حدیث سمعته من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«إن اللّه لا یجمع أمتی علی ضلال»،فلما رأیت إجماعهم اتبعت قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أحلت (1)أن یکون إجماعهم علی خلاف الهدی من الضلال،فأعطیتهم قود الإجابة،و لو علمت أن أحدا یتخلف لا متنعت!

قال:فقال علی«علیه السلام»:أما ما ذکرت من حدیث النبی«صلی اللّه علیه و آله»:إن اللّه لا یجمع أمتی علی ضلال،أفکنت من الأمة،أم لم أکن؟!

ص :32


1- 1) أی حکمت باستحالة ذلک.

قال:بلی.

قال:و کذلک العصابة الممتنعة عنک،من سلمان،و عمار،و أبی ذر، و المقداد،و ابن عبادة و من معه من الأنصار؟!

قال:کل من الأمة.

فقال علی«علیه السلام»:فکیف تحتج بحدیث النبی«صلی اللّه علیه و آله»و أمثال هؤلاء قد تخلفوا عنک،و لیس للأمة فیهم طعن،و لا فی صحبة الرسول و نصیحته منهم تقصیر؟!

قال:ما علمت بتخلفهم إلا من بعد إبرام الأمر،و خفت إن قعدت عن الأمر أن یرجع الناس مرتدین عن الدین،و کان ممارستهم إلیّ إن أجبتهم أهون مؤنة علی الدین،و إبقاء له من ضرب الناس بعضهم ببعض، فیرجعون کفارا،و علمت أنک لست بدونی فی الإبقاء علیهم و علی أدیانهم!

فقال علی«علیه السلام»:أجل،و لکن أخبرنی عن الذی یستحق هذا الأمر،بما یستحقه؟!

فقال أبو بکر:بالنصیحة،و الوفاء،و دفع المداهنة،و المحاباة،و حسن السیرة،و إظهار العدل،و العلم بالکتاب و السنة،و فصل الخطاب،مع الزهد فی الدنیا و قلة الرغبة فیها،و انتصاف المظلوم من الظالم للقریب و البعید..ثم سکت.

فقال علی«علیه السلام»:و السابقة و القرابة؟!

فقال أبو بکر:و السابقة و القرابة.

قال:فقال علی«علیه السلام»:أنشدک باللّه،یا أبا بکر،أ فی نفسک تجد

ص :33

هذه الخصال،أو فیّ؟!

قال أبو بکر:بل فیک یا أبا الحسن.

قال:أنشدک باللّه،أنا المجیب لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قبل ذکران المسلمین،أم أنت؟!

قال:بل أنت.

قال:فأنشدک باللّه،أنا صاحب الأذان لأهل الموسم و لجمیع الأمة بسورة براءة،أم أنت؟!

قال:بل أنت.

قال:فأنشدک باللّه،أنا وقیت رسول اللّه بنفسی یوم الغار،أم أنت؟!

قال:بل أنت.

قال:فأنشدک باللّه،أ لی الولایة من اللّه مع ولایة رسوله فی آیة زکاة الخاتم،أم لک؟!

قال:بل لک.

قال:فأنشدک باللّه،أنا المولی لک و لکل مسلم بحدیث النبی«صلی اللّه علیه و آله»یوم الغدیر،أم أنت؟!

قال:بل أنت.

قال:فأنشدک باللّه،أ لی الوزارة من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و المثل من هارون و موسی،أم لک؟!

قال:بل لک.

ص :34

قال:فأنشدک باللّه،أبی برز رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و بأهل بیتی و ولدی فی مباهلة المشرکین من النصاری،أم بک و بأهلک و ولدک؟!

قال:بکم.

قال:فأنشدک باللّه،أ لی و لأهلی و ولدی آیة التطهیر من الرجس،أم لک و لأهل بیتک؟!

قال:بل لک و لأهل بیتک.

قال:فأنشدک باللّه،أنا صاحب دعوة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و أهلی و ولدی یوم الکساء:اللهم هؤلاء أهلی،إلیک لا إلی النار،أم أنت؟!

قال:بل أنت،و أهلک،و ولدک.

قال:فأنشدک باللّه،أنا صاحب الآیة: یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یَخٰافُونَ یَوْماً کٰانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً (1)،أم أنت؟!

قال:بل أنت.

قال:فأنشدک باللّه،أنت الذی ردت له الشمس لوقت صلاته فصلاها ثم توارت،أم أنا؟!

قال:بل أنت.

قال:فأنشدک باللّه،أنت الفتی الذی نودی من السماء:«لا سیف إلا ذو الفقار و لا فتی إلا علی»،أم أنا؟!

ص :35


1- 1) الآیة 7 من سورة هل أتی.

قال:بل أنت.

قال:فأنشدک باللّه،أنت الذی حباک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» برایته یوم خیبر،ففتح اللّه له،أم أنا؟!

قال:بل أنت.

قال:فأنشدک باللّه،أنت الذی نفست عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و عن المسلمین بقتل عمرو بن عبدود،أم أنا؟!

قال:بل أنت.

قال:فأنشدک باللّه،أنت الذی ائتمنک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» علی رسالته إلی الجن فأجابت،أم أنا؟!

قال:بل أنت.

قال:أنشدک باللّه،أنا الذی طهره رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من السفاح من آدم إلی أبیه بقوله«صلی اللّه علیه و آله»:خرجت أنا و أنت من نکاح لا من سفاح،من آدم إلی عبد المطلب،أم أنت؟!

قال:بل أنت.

قال:فأنشدک باللّه،أنا الذی اختارنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و زوجنی ابنته فاطمة«علیها السلام»،و قال:اللّه زوجک إیاها فی السماء،أم أنت؟!

قال:بل أنت.

قال:فأنشدک باللّه،أنا والد الحسن و الحسین سبطیه و ریحانتیه إذ یقول:

ص :36

«هما سیدا شباب أهل الجنة،و أبوهما خیر منهما»،أم أنت؟!

قال:بل أنت.

قال:فأنشدک باللّه،أخوک المزین بجناحین یطیر فی الجنة مع الملائکة،أم أخی؟!

قال:بل أخوک.

قال:فأنشدک باللّه،أنا ضمنت دین رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و نادیت فی المواسم بإنجاز مواعیده،أم أنت؟!

قال:بل أنت.

قال:فأنشدک باللّه،أنا الذی دعاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و الطیر عنده یرید أکله،فقال:«اللهم ایتنی بأحب خلقک إلیّ و إلیک بعدی، یأکل معی من هذا الطیر»،فلم یأته غیری،أم أنت؟!

قال:بل أنت.

قال:فأنشدک باللّه،أنا الذی بشرنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بقتال الناکثین،و القاسطین،و المارقین علی تأویل القرآن،أم أنت؟!

قال:بل أنت.

قال:فأنشدک باللّه،أنا الذی دل علیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بعلم القضاء و فصل الخطاب بقوله:«علی أقضاکم»،أم أنت؟!

قال:بل أنت.

قال:فأنشدک اللّه،أنا الذی أمر لی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»

ص :37

أصحابه بالسلام علی بالإمرة فی حیاته،أم أنت؟!

قال:بل أنت.

قال:فأنشدک باللّه،أنا الذی شهدت آخر کلام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و ولیت غسله و دفنه،أم أنت؟!

قال:بل أنت.

قال:فأنشدک باللّه،أنت الذی سبقت له القرابة من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أم أنا؟!

قال:بل أنت.

قال:فأنشدک باللّه،أنت الذی حباک اللّه عز و جل بالدینار عند حاجته إلیه،و باعک جبرئیل«علیه السلام»،و أضفت محمدا«صلی اللّه علیه و آله»، فأطعمت ولده،أم أنا؟!

قال:فبکی أبو بکر!و قال:بل أنت.

قال:فأنشدک باللّه،أنت الذی جعلک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» علی کتفه فی طرح صنم الکعبة و کسره،حتی لو شئت أن أنال أفق السماء لنلتها،أم أنا؟!

قال:بل أنت.

قال:فأنشدک باللّه،أنت الذی قال لک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت صاحب لوای فی الدنیا و الآخرة،أم أنا؟!

قال:بل أنت.

ص :38

قال:فأنشدک باللّه،أنت الذی أمرک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بفتح بابه فی مسجده عندما أمر بسد أبواب جمیع أهل بیته و أصحابه،و أحل لک فیه ما أحله اللّه له،أم أنا؟!

قال:بل أنت.

قال:فأنشدک باللّه،أنت الذی قدمت بین یدی نجوی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»صدقة فناجیته،إذ عاتب اللّه عز و جل قوما،فقال:

أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْوٰاکُمْ صَدَقٰاتٍ

(1)

،أم أنا؟!

قال:بل أنت.

قال:فأنشدک باللّه،أنت الذی قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» لفاطمة:زوجتک أول الناس إیمانا،و أرجحهم إسلاما.فی کلام له،أم أنا؟!

قال:بل أنت.

قال:فأنشدک باللّه یا أبا بکر،أنت الذی سلمت علیه ملائکة سبع سماوات یوم القلیب أم أنا؟!

قال:بل أنت.

قال:..فلم یزل علی«علیه السلام»یورد مناقبه التی جعل اللّه عز و جل له و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»دونه،و دون غیره.

و یقول أبو بکر:بل أنت.

ص :39


1- 1) الآیة 13 من سورة المجادلة.

قال:فبهذا و شبهه یستحق القیام بأمور أمة محمد«صلی اللّه علیه و آله»، فما الذی غرک عن اللّه تعالی و عن رسوله و دینه،و أنت خلو مما یحتاج أهل دینه.

قال:فبکی أبو بکر و قال:صدقت یا أبا الحسن،أنظرنی قیام یومی، فأدبّر ما أنا فیه،و ما سمعت منک.

قال:فقال علی«علیه السلام»:لک ذلک یا أبا بکر.

فرجع من عنده،و طابت نفسه یومه،و لم یأذن لأحد إلی اللیل،و عمر یتردد فی الناس لما بلغه من خلوته بعلی«علیه السلام».

فبات فی لیلته،فرأی فی منامه کأن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»تمثل له فی مجلسه،فقام إلیه أبو بکر لیسلم علیه،فولی عنه وجهه،فصار مقابل وجهه،فسلم علیه،فولی وجهه عنه.

فقال أبو بکر:یا رسول اللّه!أمرت بأمر لم أفعله؟!

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أرد علیک السلام و قد عادیت من والاه اللّه و رسوله؟!رد الحق إلی أهله.

فقلت:من أهله؟!

قال:من عاتبک علیه،علی.

قلت:فقد رددت علیه یا رسول اللّه،ثم لم یره.

فأصبح و بکّر إلی علی«علیه السلام»و قال:ابسط یدک یا أبا الحسن أبایعک،و أخبره بما قد رأی.

ص :40

قال:فبسط علی یده،فمسح علیها أبو بکر،و بایعه و سلم علیه،و قال له:أخرج إلی مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأخبر الناس بما رأیت فی لیلتی،و ما جری بینی و بینک،و أخرج نفسی من هذا الأمر، و أسلمه إلیک؟!

قال:فقال علی«علیه السلام»:نعم.

فخرج من عنده متغیرا لونه،عاتبا نفسه،فصادفه عمر-و هو فی طلبه- فقال له:ما لک یا خلیفة رسول اللّه؟!

فأخبره بما کان،و ما رأی،و ما جری بینه و بین علی«علیه السلام».

فقال له عمر:أنشدک باللّه یا خلیفة رسول اللّه،و الإغترار بسحر بنی هاشم،و الثقة بهم،فلیس هذا بأول سحر منهم..

فما زال به حتی رده عن رأیه،و صرفه عن عزمه،و رغّبه فیما هو فیه،فی الثبات علیه و القیام به.

قال:فأتی علی«علیه السلام»المسجد علی المیعاد،فلم یر فیه منهم أحدا،فأحس بشیء منهم،فقعد إلی قبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، قال:فمر به عمر،فقال:یا علی،دون ما ترید خرط القتاد.

فعلم«علیه السلام»بالأمر،و رجع إلی بیته.

متی کانت المناشدة

و یبدو لنا أن هذه القضیة قد حدثت قبل وفاة أبی بکر بیسیر،بدلیل أنه «علیه السلام»ناشده بقوله:فانشدک باللّه،أنا ضمنت دین رسول اللّه«صلی

ص :41

اللّه علیه و آله»،و نادیت فی المواسم بانجاز مواعیده أم أنت؟!

فقال:بل أنت.

و إنما تصح هذه المناشدة إذا کانت قد مرت أکثر من سنة کان یحضر فیها المواسم لأجل انجاز مواعید رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلا إن المقصود بالمواسم،مواسم الحج،و مواسم العمرة،و مواسم عکاظ و نحو ذلک..

ولدنی أبو بکر مرتین

ورد فی الروایة المتقدمة..استدلال علی«علیه السلام»بآیة التطهیر علی أنه هو الذی ولد من لدن آدم من نکاح دون سفاح دون أبی بکر.و قد اعترف له ابو بکر له بذلک.

و هذا ینقض الإستدلال علی طهارة أبی بکر بروایة بعضهم عن الإمام الصادق«علیه السلام»أنه قال:«ولدنی أبو بکر مرتین» (1).

ص :42


1- 1) راجع:تهذیب التهذیب ج 2 ص 103 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 166 و عمدة الطالب ص 176(مطبعة الصدر سنة 1417 ه قم)و غایة الاختصار ص 100 و کشف الغمة ج 2 ص 161(ط سنة 1381 ه.المطبعة العلمیة قم المقدسة)عن الجنابذی و عن جواهر الکلام لابن وهیب ص 13 و سیر أعلام النبلاء ج 6 ص 255 و الصواعق المحرقة ص 84 و أورده السید الخوئی فی مستند العروة کتاب الخمس ج 1 ص 317 و تنقیح المقال ج 3 ص 73 و عن الدر المنثور ج 1 ص 240 و لم أجده.

و یؤکد ما قلناه من أن الصحیح هو ما ذکره القرحانی من أن أم الإمام الصادق«علیه السلام»،هی بنت القاسم بن محمد بن أبی سمرة،لا إبن أبی بکر (1).و قد ناقشنا هذا الموضوع فی کتابنا مختصر مفید ج 1 ص 71-78 فراجع.

اثنا عشر صحابیا یحتجون علی أبی بکر

و عن أبان بن تغلب قال:قلت لأبی عبد اللّه جعفر بن محمد الصادق «علیهما السلام»:جعلت فداک،هل کان أحد فی أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أنکر علی أبی بکر فعله و جلوسه[فی]مجلس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

فقال:نعم،کان الذی أنکر علی أبی بکر اثنی عشر رجلا من المهاجرین:

خالد بن سعید بن العاص،و کان من بنی أمیة،و سلمان الفارسی«رضی اللّه عنه»،و أبو ذر الغفاری،و المقداد بن الأسود الکندی،و عمار بن یاسر،و بریدة الأسلمی.

و من الأنصار:أبو الهیثم بن التیهان،و سهل و عثمان ابنا حنیف، و خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین،و أبی بن کعب،و أبو أیوب الأنصاری «رضی اللّه عنهم أجمعین».

قال:فلما صعد أبو بکر المنبر تشاوروا بینهم،فقال بعضهم لبعض:

و اللّه لنأتینه و لننزلنه عن منبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ص :43


1- 1) اخبار الدول(مطبوع بهامش الکامل فی التاریخ سنة 1302 ه.)ج 1 ص 234.

و قال آخرون منهم:و اللّه لئن فعلتم ذلک إذا أعنتم علی أنفسکم،فقد قال اللّه عز و جل: وَ لاٰ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ (1).

قالوا:فانطلقوا بنا إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»لنستشیره و نستطلع رأیه.

فانطلق القوم إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»بأجمعهم،فقالوا:یا أمیر المؤمنین ترکت حقا أنت أحق به و أولی به من غیرک،لأنّا سمعنا رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»یقول:«علی مع الحق و الحق مع علی،یمیل مع الحق کیف ما مال».

و لقد هممنا أن نصیر إلیه فننزله عن منبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فجئناک نستشیرک و نستطلع رأیک،فما تأمرنا؟!

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:و أیم اللّه،لو فعلتم ذلک لما کنتم لهم إلا حربا،و لکنکم کالملح فی الزاد،و کالکحل فی العین،و أیم اللّه،لو فعلتم ذلک لأتیتمونی شاهرین بأسیافکم،مستعدین للحرب و القتال،و إذا لأتونی فقالوا لی:بایع و إلا قتلناک،فلا بد لی من أدفع القوم عن نفسی،و ذلک أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أو عز إلی قبل وفاته و قال لی:

«یا أبا الحسن،إن الأمة ستغدر بک من بعدی،و تنقض فیک عهدی، و إنک منی بمنزلة هارون من موسی،و إن الأمة الهادیة من بعدی کهارون و من اتبعه،و الأمة الضالة من بعدی کالسامری و من اتبعه».

ص :44


1- 1) الآیة 195 من سورة البقرة.

فقلت:یا رسول اللّه،فما تعهد إلی إذا کان کذلک؟!

فقال:«إذا وجدت أعوانا فبادر إلیهم و جاهدهم،و إن لم تجد أعوانا کف یدک و احقن دمک حتی تلحق بی مظلوما».

فلما توفی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»اشتغلت بغسله و تکفینه، و الفراغ من شأنه،ثم آلیت علی نفسی یمینا أن لا أرتدی برداء إلا للصلاة حتی أجمع القرآن،ففعلت.

ثم أخذت بید فاطمة«علیها السلام»و ابنی الحسن و الحسین«علیهما السلام»فدرت علی أهل بدر و أهل السابقة،فناشدتهم حقی،و دعوتهم إلی نصرتی،فما أجابنی منهم إلا أربعة رهط:سلمان،و عمار،و أبو ذر،و المقداد «رضی اللّه عنهم».

و لقد راودت فی ذلک بقیة أهل بیتی،فأبوا علی إلا السکوت لما علموا من وغارة صدور القوم،و بغضهم للّه و رسوله،و لأهل بیت نبیه.

فانطلقوا بأجمعکم إلی الرجل،فعرفوه ما سمعتم من قول نبیکم، لیکون ذلک أوکد للحجة،و أبلغ للعذر،و أبعد لهم من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إذا و ردوا علیه.

فسار القوم حتی أحدقوا بمنبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و کان یوم الجمعة،فلما صعد أبو بکر المنبر قال المهاجرون للأنصار:تقدموا و تکلموا.

فقال الأنصار للمهاجرین:بل تکلموا و تقدموا أنتم،فإن اللّه عز و جل بدأ بکم فی الکتاب،إذ قال اللّه عز و جل: لَقَدْ تٰابَ اللّٰهُ عَلَی النَّبِیِّ

ص :45

وَ الْمُهٰاجِرِینَ وَ الْأَنْصٰارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی سٰاعَةِ الْعُسْرَةِ

(1)

.

إلی أن تقول الروایة

فأول من تکلم به خالد بن سعید بن العاص،ثم باقی المهاجرین،ثم [من]بعدهم الأنصار (2).

و روی:أنهم کانوا غیّبا عن وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، فقدموا،و قد تولی أبو بکر،و هم یومئذ أعلام مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

1-فقام إلیه خالد بن سعید بن العاص و قال:اتق اللّه یا أبا بکر،فقد علمت أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال-و نحن محتوشوه یوم بنی قریظة،حین فتح اللّه عز و جل له باب النصر،و قد قتل علی بن أبی طالب«علیه السلام»یومئذ عدة من صنادید رجالهم،و أولی البأس و النجدة منهم-:

یا معاشر المهاجرین و الأنصار،إنی موصیکم بوصیة فاحفظوها، و موعدکم أمرا فاحفظوه،ألا إن علی بن أبی طالب أمیرکم بعدی،و خلیفتی

ص :46


1- 1) الآیة 117 من سورة التوبة.
2- 2) الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 157 و الخصال للصدوق ص 548 و مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 201 و حلیة الأبرار ج 2 ص 305 و مدینة المعاجز ج 3 ص 23 و بحار الأنوار ج 29 ص 3 و(ط حجریة)ج 8 ص 79 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 273 و غایة المرام ج 2 ص 123 و ج 3 ص 196 و ج 6 ص 11.

فیکم.بذلک أوصانی ربی.ألا و إنکم إن لم تحفظوا فیه وصیتی و توازروه و تنصروه اختلفتم فی أحکامکم،و اضطراب علیکم أمر دینکم،و ولیکم أشرارکم.ألا و إن أهل بیتی هم الوارثون لأمری،و العالمون لأمر أمتی من بعدی.

اللهم من أطاعهم من أمتی،و حفظ فیهم وصیتی،فاحشرهم فی زمرتی،و اجعل لهم نصیبا من مرافقتی،یدرکون به نور الآخرة.

اللهم و من أساء خلافتی فی أهل بیتی،فاحرمه الجنة التی عرضها کعرض السماء و الأرض.

فقال له عمر بن الخطاب:اسکت یا خالد،فلست من أهل المشورة، و لا ممن یقتدی برأیه.

فقال له خالد:بل اسکت أنت یا بن الخطاب،فإنک تنطق علی لسان غیرک،و أیم اللّه،لقد علمت قریش أنک من ألأمها حسبا،و أدناها منصبا، و أخسها قدرا،و أخملها ذکرا،و أقلهم عناءا عن اللّه و رسوله.

و إنک لجبان فی الحروب،[و]بخیل بالمال،لئیم العنصر،ما لک فی قریش من فخر،و لا فی الحروب من ذکر،و إنک فی هذا الأمر بمنزلة الشیطان إِذْ قٰالَ لِلْإِنْسٰانِ اکْفُرْ فَلَمّٰا کَفَرَ قٰالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخٰافُ اللّٰهَ رَبَّ الْعٰالَمِینَ فَکٰانَ عٰاقِبَتَهُمٰا أَنَّهُمٰا فِی النّٰارِ خٰالِدَیْنِ فِیهٰا وَ ذٰلِکَ جَزٰاءُ الظّٰالِمِینَ (1).فأبلس عمر،و جلس خالد بن سعید.

ص :47


1- 1) الآیتان 16 و 17 من سورة الحشر.

2-ثم قام سلمان الفارسی و قال:«کردید و نکردید».

أی فعلتم و لم تفعلوا،و قد کان امتنع من البیعة قبل ذلک حتی وجئ عنقه.

فقال:یا أبا بکر إلی من تسند أمرک إذا نزل بک ما لا تعرفه،و إلی من تفزع إذا سئلت عما لا تعلمه،و ما عذرک فی التقدم علی من هو أعلم منک، و أقرب إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أعلم بتأویل کتاب اللّه عز و جل و سنة نبیه،و من قدمه النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حیاته،و أوصاکم به عند وفاته،فنبذتم قوله،و تناسیتم وصیته،و أخلفتم الوعد،و نقضتم العهد،و حللتم العقد الذی کان عقده علیکم من النفوذ تحت رایة أسامة بن زید،حذرا من مثل ما أتیتموه،و تنبیها للأمة علی عظیم ما اجترمتموه من مخالفة أمره.

فعن قلیل یصفو لک الأمر،و قد أثقلک الوزر،و نقلت إلی قبرک، و حملت معک ما کسبت یداک.

فلو[أنک]راجعت الحق من قریب،و تلافیت نفسک،و تبت إلی اللّه من عظیم ما اجترمت،کان ذلک أقرب إلی نجاتک یوم تفرد فی حفرتک، و یسلمک ذوو نصرتک،فقد سمعت کما سمعنا،و رأیت کما رأینا،فلم یردعک ذلک عما أنت متشبث به من هذا الأمر الذی لا عذر لک فی تقلده، و لاحظ للدین و لا المسلمین فی قیامک به،فاللّه اللّه فی نفسک،فقد أعذر من أنذر،و لا تکن کمن أدبر و استکبر.

3-ثم قام[إلیه]أبو ذر الغفاری«رحمه اللّه»،فقال:یا معشر قریش،

ص :48

نصبتم قناعة(قباحة)،و ترکتم قرابة،و اللّه لترتدن جماعة من العرب و لتشکن فی هذا الدین،و لو جعلتم الأمر فی أهل بیت نبیکم ما اختلف علیکم سیفان،و اللّه لقد صارت لمن غلب،و لتطمحن إلیها عین من لیس من أهلها،و لیسفکن فی طلبها دماء کثیرة-فکان کما قال أبو ذر-.

ثم قال:لقد علمتم و علم خیارکم:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» قال:«الأمر[من]بعدی لعلی بن أبی طالب«علیه السلام»،ثم من بعده لابنیّ[منه]الحسن و الحسین،ثم للطاهرین من ذریتی»،فأطرحتم قول نبیکم و تناسیتم ما عهد به إلیکم،فأطعتم الدنیا الفانیة،و نسیتم الآخرة الباقیة،التی لا یهرم شبابها،و لا یزول نعیمها،و لا یحزن أهلها،و لا یموت سکانها،بالحقیر التافه،الفانی الزائل،فکذلک الأمم من قبلکم کفرت بعد أنبیائها،و نکصت علی أعقابها،و غیرت و بدلت،و اختلفت،فساویتموهم حذو النعل بالنعل،و القذة بالقذة،و عما قلیل تذوقون و بال أمرکم، و تجزون بما قدمت أیدیکم.و ما اللّه بظلام للعبید.

4-ثم قام المقداد بن الأسود«رضی اللّه عنه»،فقال:یا أبا بکر،ارجع عن ظلمک،[ورد الأمر إلی صاحبه]،و تب إلی ربک،و الزم بیتک،و ابک علی خطیئتک،و سلم الأمر لصاحبه الذی هو أولی به منک.

فقد علمت ما عقده رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی عنقک من بیعته،و ألزمک من النفوذ تحت رایة أسامة بن زید و هو مولاه.

و نبه علی بطلان وجوب هذا الأمر لک و لمن عضدک علیه،بضمه لکما إلی علم النفاق،و معدن الشنآن و الشقاق،عمرو بن العاص،الذی أنزل اللّه

ص :49

علی[لسان]نبیه«صلی اللّه علیه و آله»: إِنَّ شٰانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ (1)،فلا اختلاف بین أهل العلم أنها نزلت فی عمرو،و هو کان أمیرا علیکما و علی سائر المنافقین فی الوقت الذی أنفذه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی غزاة ذات السلاسل.

و إن عمرا قلدکما حرس عسکره،فأین الحرس إلی الخلافة؟!

اتق اللّه،و بادر بالإستقالة قبل فوتها،فإن ذلک أسلم لک فی حیاتک و بعد وفاتک،و لا ترکن إلی دنیاک،و لا تغرنک قریش و غیرها،فعن قلیل تضمحل عنک دنیاک،ثم تصیر إلی ربک،فیجزیک بعملک.

و قد علمت و تیقنت أن علی بن أبی طالب«علیه السلام»هو صاحب الأمر بعد رسول اللّه،فسلمه إلیه بما جعله اللّه له،فإنه أتم لسترک و اخف لوزرک،فقد و اللّه نصحت لک إن قبلت نصحی،و إلی اللّه ترجع الأمور.

5-ثم قال إلیه بریدة الأسلمی«رضی اللّه عنه»فقال:إنا للّه و إنا إلیه راجعون،ما ذا لقی الحق من الباطل!!یا أبا بکر،أنسیت أم تناسیت، [و خدعت]أم خدعتک نفسک،أم سولت لک الأباطیل؟!أ و لم تذکر ما أمرنا به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من تسمیة علی«علیه السلام»بإمرة المؤمنین،و النبی«صلی اللّه علیه و آله»بین أظهرنا؟!

و قوله«صلی اللّه علیه و آله»فی عدة أوقات:«هذا علی أمیر المؤمنین، و قاتل الناکثین،و المشرکین،و القاسطین،و المارقین».

ص :50


1- 1) الآیة 3 من سورة الکوثر.

فاتق اللّه،و تدارک نفسک قبل أن لا تدرکها،و أنقذها مما یهلکها،واردد الأمر إلی من هو أحق به منک،و لا تتماد فی اغتصابه،و راجع و أنت تستطیع أن تراجع،فقد محضتک النصح،و دللتک علی طریق النجاة،فلا تکونن ظهیرا للمجرمین.

6-ثم قام عمار بن یاسر«رضی اللّه عنه»،فقال:یا معاشر قریش،و یا معاشر المسلمین،إن کنتم علمتم،و إلا فاعلموا:أن أهل بیت نبیکم أولی به،و أحق بإرثه،و أقوم بأمور الدین،و آمن علی المؤمنین،و أحفظ لملته، و أنصح لأمته،فمروا صاحبکم،فلیرد الحق إلی أهله،قبل أن یضطرب حبلکم،و یضعف أمرکم،و یظهر شتاتکم،و تعظم الفتنة بکم،و تختلفوا فیما بینکم،و یطمع فیکم عدوکم،فقد علمتم أن بنی هاشم أولی بهذا الأمر منکم،و علی أقرب منکم إلی نبیکم،و هو ولیکم بعهد اللّه و رسوله.

و فرق ظاهر قد[علمتموه و]عرفتموه فی حال بعد حال،عند سد النبی«صلی اللّه علیه و آله»أبوابکم التی کانت إلی المسجد کلها غیر بابه، و إیثاره إیاه بکریمته فاطمة«علیها السلام»،دون سائر من خطبها إلیه منکم،و قوله«صلی اللّه علیه و آله»:

«أنا مدینة العلم و علی بابها،فمن أراد[العلم و]الحکمة فلیأتها من بابها».و إنکم جمیعا مضطرون فیما أشکل علیکم من أمور دینکم إلیه،و هو مستغن[عن دینکم و]عن کل أحد منکم،إلی ما له من السوابق التی لیست لأفضلکم عند نفسه.

فما بالکم تحیدون عنه،و تبتزون علیا حقه،و تؤثرون الحیاة الدنیا علی

ص :51

الآخرة،بئس للظالمین بدلا؟!

أعطوه ما جعله اللّه له،و لا تتولوا عنه مدبرین،و لا ترتدوا علی أعقابکم،فتنقلبوا خاسرین.

7-ثم قام أبی بن کعب«رحمه اللّه»،فقال:یا أبا بکر،لا تجحد حقا جعله اللّه لغیرک،و لا تکن أول من عصی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی وصیه و صفیه،و صدف عن أمره.

و اردد الحق إلی أهله تسلم،و لا تتماد فی غیک فتندم،و بادر الإنابة یخف وزرک،و لا تخصص بهذا الأمر الذی لم یجعله اللّه لک نفسک،فتلقی و بال عملک،فعن قلیل تفارق ما أنت فیه،و تصیر إلی ربک،فیسألک عما جنیت، و ما ربک بظلام للعبید.

8-ثم قام خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین،فقال:أیها الناس،أ لستم تعلمون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قبل شهادتی وحدی،و لم یرد معی غیری؟!

قالوا:بلی.

قال:فأشهد أنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:«أهل بیتی یفرّقون بین الحق و الباطل،و هم الأئمة الذین یقتدی بهم».و قد قلت ما علمت،و ما علی الرسول إلا البلاغ المبین.

9-ثم قام أبو الهیثم بن التیهان،فقال:و أنا أشهد علی نبینا«صلی اللّه علیه و آله»أنه أقام علیا-یعنی فی یوم غدیر خم-فقالت الأنصار:ما أقامه إلا للخلافة،و قال بعضهم:ما أقامه إلا لیعلم الناس أنه مولی من کان

ص :52

رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مولاه،و کثر الخوض فی ذلک،فبعثنا رجالا منا إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فسألوه عن ذلک،فقال:قولوا لهم:

علی ولی المؤمنین بعدی،و أنصح الناس لأمتی.

و قد شهدت بما حضرنی،فمن شاء فلیؤمن،و من شاء فلیکفر،إن یوم الفصل کان میقاتا.

10-ثم قام سهل بن حنیف«رضی اللّه عنه»،فحمد اللّه تعالی و أثنی علیه،و صلی علی النبی محمد و آله،ثم قال:یا معاشر قریش،اشهدوا علی أنی أشهد علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و قد رأیته فی هذا المکان- یعنی الروضة-و قد أخذ بید علی بن أبی طالب«علیه السلام»و هو یقول:

«أیها الناس،هذا علی إمامکم من بعدی،و وصیی فی حیاتی و بعد وفاتی،و قاضی دینی،و منجز وعدی،و أول من یصافحنی علی حوضی، فطوبی لمن اتبعه و نصره،و الویل لمن تخلف عنه و خذله».

11-و قام معه أخوه عثمان بن حنیف فقال:سمعنا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:أهل بیتی نجوم الأرض،فلا تتقدموهم و قدموهم، فهم الولاة بعدی.

فقام إلیه رجل فقال:یا رسول اللّه،و أی أهل بیتک؟!

فقال:علی و الطاهرون من ولده.

و قد بین«صلی اللّه علیه و آله»فلا تکن یا أبا بکر أول کافر به،و لا تخونوا اللّه و الرسول و تخونوا أماناتکم و أنتم تعلمون.

12-ثم قام أبو أیوب الأنصاری«رضی اللّه عنه»فقال:اتقوا اللّه عباد

ص :53

اللّه فی أهل بیت نبیکم،و ارددوا إلیهم حقهم الذی جعله اللّه لهم،فقد سمعتم مثل ما سمع إخواننا فی مقام بعد مقام لنبینا«صلی اللّه علیه و آله»، و مجلس بعد مجلس،یقول:«أهل بیتی أئمتکم بعدی».

و یؤمیء إلی علی بن أبی طالب«علیه السلام»و یقول:«[إن]هذا أمیر البررة،و قاتل الکفرة.مخذول من خذله،منصور من نصره».

فتوبوا إلی اللّه من ظلمکم إیاه إن اللّه تواب رحیم،و لا تتولوا عنه مدبرین،و لا تتولوا عنه معرضین.

قال الصادق جعفر بن محمد«علیه السلام»:فأفحم أبو بکر علی المنبر حتی لم یحر جوابا،ثم قال:

ولیتکم و لست بخیرکم،أقیلونی أقیلونی،فقال له عمر بن الخطاب:

انزل عنها یا لکع،إذا کنت لا تقوم بحجج قریش لم أقمت نفسک هذا المقام؟!و اللّه لقد هممت أن أخلعک،و أجعلها فی سالم مولی أبی حذیفة.

قال:فنزل،ثم أخذ بیده و انطلق[به]إلی منزله،و بقوا ثلاثة أیام لا یدخلون مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فلما کان فی الیوم الرابع جاءهم خالد بن الولید[المخزومی]و معه ألف رجل،فقال لهم:ما جلوسکم،فقد طمع فیها و اللّه بنو هاشم؟!

و جاءهم سالم مولی أبی حذیفة و معه ألف رجل.

و جاءهم معاذ بن جبل و معه ألف رجل،فما زال یجتمع إلیهم رجل رجل حتی اجتمع[لهم]أربعة آلاف رجل،فخرجوا شاهرین بأسیافهم یقدمهم عمر بن الخطاب،حتی وقفوا بمسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :54

و آله»،فقال عمر:و اللّه یا أصحاب علی،لئن ذهب منکم رجل یتکلم بالذی تکلم بالأمس لنأخذن الذی فیه عیناه.

فقام إلیه خالد بن سعید بن العاص،و قال:یا بن صهاک الحبشیة، أ بأسیافکم تهددوننا،أم بجمعکم تفزعوننا؟!

و اللّه إن أسیافنا أحد من أسیافکم،و إنا لأکثر منکم و إن کنا قلیلین، لأن حجة اللّه فینا.

و اللّه لو لا أنی أعلم أن طاعة اللّه و رسوله و طاعة إمامی أولی بی، لشهرت سیفی،و جاهدتکم فی اللّه إلی أن أبلی عذری.

فقال له أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»:اجلس یا خالد،فقد عرف اللّه لک مقامک،و شکر لک سعیک.فجلس.

و قام إلیه سلمان الفارسی«رضی اللّه عنه»،فقال:اللّه أکبر،اللّه أکبر، سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بهاتین[الأذنین]و إلا صمتا یقول:

«بینا أخی و ابن عمی،علی بن أبی طالب جالس فی مسجدی مع نفر من أصحابه،إذ تکبسه جماعة من کلاب أصحاب النار،یریدون قتله و قتل من معه».

فلست أشک إلا و أنکم هم.

[قال:]فهم به عمر بن الخطاب،فوثب إلیه أمیر المؤمنین«علیه السلام»و أخذ بمجامع ثوبه،ثم جلد به الأرض،ثم قال:یا بن صهاک الحبشیة،لو لا کتاب من اللّه سبق،و عهد من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» تقدم،لأریتک أینا أضعف ناصرا و أقل عددا.

ص :55

ثم التفت إلی أصحابه«رضی اللّه عنهم»،فقال:انصرفوا رحمکم اللّه، فو اللّه لا دخلت المسجد إلا کما دخل أخوای موسی و هارون،إذ قال له أصحابه: فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقٰاتِلاٰ إِنّٰا هٰاهُنٰا قٰاعِدُونَ (1).

[ثم قال«علیه السلام»]:و اللّه،لا دخلته إلا لصلاة،أو لزیارة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أو لقضیة أقضیها،فإنه لا یجوز لحجة أقامها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یترک الناس فی حیرة.

و عن عبد اللّه بن عبد الرحمن قال:ثم إن عمر احتزم بأزاره و جعل یطوف بالمدینة و ینادی:

ألا إن أبا بکر قد بویع[له]،فهلموا إلی البیعة.

فینثال الناس یبایعون.

فعرف أن جماعة فی بیوت مستترون.

[قال:]فکان یقصدهم فی جمع کثیر،و یکبسهم و یحضرهم[فی] المسجد،فیبایعون.

حتی إذا مضت أیام أقبل فی جمع کثیر،إلی منزل علی بن أبی طالب «علیه السلام»،فطالبه بالخروج فأبی،فدعا عمر بحطب و نار و قال:

و الذی نفس عمر بیده،لیخرجن أو لأحرقنه علی ما فیه.

فقیل له:إن فیه فاطمة«علیها السلام»بنت رسول اللّه،و فیه الحسن و الحسین،ولدی رسول اللّه،و آثار رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فیه،

ص :56


1- 1) الآیة 24 من سورة المائدة.

و أنکر الناس ذلک من قوله.

فلما عرف إنکارهم قال:ما بالکم،أ ترونی فعلت ذلک؟!إنما أردت التهویل.

فراسلهم علی«علیه السلام»:أن لیس إلی خروجی حیلة،لأنی فی جمع کتاب اللّه عز و جل الذی قد نبذتموه،و ألهتکم الدنیا عنه،و قد حلفت أن لا أخرج من بیتی و لا أدع ردائی علی عاتقی حتی أجمع القرآن.

قال:و خرجت فاطمة«علیها السلام»بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلیهم،فوقفت خلف الباب،ثم قالت:لا عهد لی بقوم أسوء محضرا منکم،ترکتم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»جنازة بین أیدینا،و قطعتم أمرکم فیما بینکم،[و]لم تؤمّرونا(لعل الصحیح:تؤامرونا)و لم تروا لنا حقا،کأنکم لم تعلموا ما قال یوم غدیر خم،و اللّه لقد عقد له یومئذ الولاء لیقطع منکم بذلک منها الرجاء،و لکنکم قطعتم الأسباب بینکم و بین نبیکم،و اللّه حسیب بیننا و بینکم فی الدنیا و الآخرة (1).

ص :57


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 186-203 و(ط دار النعمان سنة 1386 ه)ج 1 ص 97- 105 و أشار فی هامشه إلی:الخصال ج 2 ص 461 أبواب الإثنی عشر،الحدیث 4: حدثنا علی بن أحمد بن عبد اللّه بن أحمد بن أبی عبد اللّه البرقی،قال:حدثنی أبی،عن جده أحمد بن أبی عبد اللّه البرقی قال:حدثنی النهیکی قال:حدثنا أبو محمد خلف بن سالم قال:حدثنا محمد بن جعفر قال:حدثنا شعبة،عن عثمان بن المغیرة،عن زید بن وهب،قال:کان الذین أنکروا علی أبی بکر جلوسه فی الخلافة و تقدمه علی علی بن-

و نقول:

قد تضمنت تلک المناشدة،و هذه الاحتجاجات أمورا کثیرة و هامة، و لا نرید أن نرهق القارئ الکریم بإعادة تذکیره بها،غیر أننا نختار منها نزرا یسیرا جدا،و هو ما یلی:

العودة إلی عادة الإحراق

تضمنت الروایة المتقدمة:أن عمر بن الخطاب دعا بحطب و نار، و أقسم أن یحرق البیت علی من فیه إن لم یخرجوا للبیعة..فلما عیب علیه ذلک،و انکره الناس علیه،اعتذر بأنه أراد تخویفهم.

1)

-أبی طالب«علیه السلام»اثنی عشر رجلا من المهاجرین و الأنصار..(مع اختلاف). و الحدیث فی کتاب:الإمامة و السیاسة ج 1 ص 12 مع تفاوت.و فی أعلام النساء ج 4 ص 114 نقل ذیل الحدیث(قصة إحراق البیت)ملخصا. و قال العلامة المجلسی«رحمه اللّه»:اعلم أن هذا الحدیث روته الشیعة متواترین،و لو کانت هذه الروایة برجال الشیعة ما نقلناه،لأنهم عند مخالفیهم متهمون،و لکن نذکره حیث هو من طریقهم الذی یعتمدون علیه..فقال أحمد بن محمد الطبری ما هذا لفظه:«خبر الإثنی عشر الذین أنکروا علی أبی بکر جلوسه فی مجلس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:حدثنا أبو علی،الحسن بن علی بن النحاس الکوفی العدل الأسدی،قال:حدثنا..»و ذکر مثله إلی أخر الخبر،مع تغییر یسیر- بحار الأنوار ج 28 ص 214-219 و 189 و 205 و 208.

ص :58

و صرحت الروایة:بأن هذه الحادثة قد حصلت بعد أیام،و یبدو أنها کانت بعد أکثر من شهرین،أی بعد رجوع خالد بن سعید بن العاص من الیمن،کما تقدم..

و قد قلنا فی کتابنا:خلفیات کتاب مأساة الزهراء«علیها السلام»،و فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»:أن إحراق بیت الزهراء«علیها السلام»قد حصل فی ثانی یوم السقیفة،و ذلک عند جلوس أبی بکر علی المنبر لیبایع له.

فتکون هذه الحادثة قد تکررت بعد شهرین أیضا..و یبدو أن عمر بن الخطاب رأی أن ما جری قد أخلّ بثبات قدم أبی بکر فی الخلافة،فأراد إحکام الأمر،فطالب الناس بتحدید البیعة،و سعی إلی إجبار من کان قد تواری عن الأنظار..

و ربما یکون الراوی قد دمج بین روایتین،لتکتمل صورة ما جری بنظره..

ارتد الناس سوی أربعة

و تذکر الروایات أن الناس ارتدوا علی أدبارهم بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»غیر أربعة،هم سلمان،و عمار،و أبو ذر،و المقداد.و یبدو ان المقصود به هو التمرد علی الأوامر و الزواجر الإلهیة و النبویة،و لا سیما فیما یرتبط بولایة علی«علیه السلام»ثم بعد مرور شهر أو شهرین،أی بعد عودة خالد بن سعید بن العاص من الیمن و تکشف الأمور لهم،و ظهور جانب من سیاسات و ممارسات الذین استولوا علی السلطة،عاد قسم من الناس،کان منهم هؤلاء الإثنا عشر الذین بادروا إلی الإحتجاج علی أبی

ص :59

بکر،کما ذکرته هذه الروایة.

عمر یتهدد أبا بکر بخلعه

قد تضمنت الروایة السابقة:أن عمر بن الخطاب قد وجه لأبی بکر کلمات لاذعة،فقد وصفه بأنه لکع،و قال له:لقد هممت بأن أخلعک، و أجعلها فی سالم مولی أبی حذیفة..و هذا یدل علی:أن عمر بن الخطاب یری نفسه هو الذی یخلع،و هو الذی یضع..

علی و الطاهرون من ولده

و قد ذکرت الروایة المتقدمة:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:إن أهل بیته هم نجوم أهل الأرض و هم الولاة بعده،فلما قیل له:و أی أهل بیتک؟

قال:علی و الطاهرون من ولده.

فدلن ذلک علی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»إما عرف الناس بهؤلاء الطاهرین،أو أنه جعل الطهارة من أی رجس،و العصمة الظاهرة لکل أحد هی الدلیل الذی یدل الناس علی ولیهم و إمامهم..و هذا نص شرعی یتوافق مع قضاء العقل بلزوم العصمة فی الإمام و الولی..و هی علامة یمکن لکل الناس أن یتلمسوها بأنفسهم،و أن یعرفوا الإمام بها و من خلالها.

الإحتجاج بحدیث الغدیر

إن هذه الإحتجاجات تضمنت الإستدلال علی أبی بکر بحدیث الغدیر..و قد کان ذلک من علی و الزهراء«علیهما السلام»،و من الصحابة أیضا،فمن ذلک:

ص :60

1-قول علی«علیه السلام»لأبی بکر:«فأنشدک باللّه،أنا المولی لک و لکل مسلم،بحدیث النبی«صلی اللّه علیه و آله»یوم الغدیر،أم أنت»؟!

قال:بل أنت.

2-قالت فاطمة«علیها السلام»للذین اجتمعوا علی بابها و أرادوا إحراقه:«و لم تروا لنا حقا،کأنکم لم تعلموا ما قال یوم غدیر خم،و اللّه لقد عقد له یومئذ الولاء لیقطع منکم بذلک منها الرجاء».

3-ورد فی کلام المقداد قوله لأبی بکر:«فقد علمت ما عقده رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی عنقک من بیعته».أی بیعة علی«علیه السلام».

4-قال أبو الهیثم بن التیهان:«و أنا أشهد-یا أبا بکر-علی نبینا«صلی اللّه علیه و آله»أنه أقام علیا-یعنی فی یوم غدیر خم-فقالت الأنصار:ما أقامه إلا للخلافة.

و قال بعضهم:ما أقامه إلا لیعلم الناس:أنه مولی من کان رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»مولاه،و کثر الخوض فی ذلک،فبعثنا رجالا منا إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فسألوه عن ذلک.فقال:

قولوالهم:علی ولی المؤمنین بعدی».

علی علیه السّلام یجلد بعمر الأرض

و اللافت هنا:أن علیا«علیه السلام»،بمجرد أن رأی عمر بن الخطاب بصدد التعدی علی سلمان الفارسی،و ثب إلیه،و أخذ بمجامع ثوبه،و جلد به الأرض..و تهدده..ثم أمر أصحابه بالإنصراف..

ص :61

لقد فعل به هذا فی الوقت الذی کان عمر یری أنه فی أقصی درجات القوة،حیث کان معه أربعة آلاف مقاتل،فلم تغن عنه شیئا..

و عرف أن علیا«علیه السلام»لو أراد أن یقضی علیه،فلا شیء یقف فی وجهه..فلم یکن له بد من السکوت.

عمر بن الخطاب فی قریش

و قد أعلن خالد بن سعید:أن قریشا تعلم:أن عمر من ألأمها حسبا، و أدناها منصبا،و أخسها قدرا،و أخملها ذکرا،و أقلها غناء عن اللّه و رسوله، و إنه لجبان فی الحروب،و بخیل بالمال،لئیم العنصر،ما له فی قریش من فخر،و لا فی الحروب من ذکر الخ..

و لم نجد أحدا ناقشه فی ذلک،أو اعترض علیه فیه،حتی عمر نفسه..

و هذا أمر غیر معهود،إلا فی الحالات التی یکون الإعتراض فیها،من موجبات تأکید الفضیحة،و اتساع الخرق علی الراقع..

محاولات التحویر و التزویر

و قد أظهر النص الذی أورده أبو الهیثم بن التیهان«رحمه اللّه»أمورا:

أحدها:أن الأنصار کانوا موافقین لعلی«علیه السلام»،راضین به إماما و خلیفة بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و قد فهموا واقعة الغدیر بصورة صحیحة.

فلا وجه لعدم فهم غیرهم لها،إلا إن کانت السیاسة التی قضت بضرب الزهراء«علیها السلام»،و إسقاط جنینها،و أخذ فدک منها هی التی

ص :62

قضت بتجاهل الواضحات،و الإغماض عن أبده البدیهیات..

الثانی:إن الذین أثاروا الشبهات حول دلالة کلام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی یوم الغدیر هم غیر الأنصار.

الثالث:إن حملة التشکیک،و إیراد الشبهات،و التحویر و التزویر بدأت فی وقت مبکر،أی فی حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

الرابع:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یتصدی لإزالة الشبهة بصورة واضحة و صریحة و حازمة..

الخامس:إن محبی الخلفاء لم یعبأوا بتوضیحات الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،بل بقوا یثیرون نفس الشبهة.و یروجون نفس الشائعات،و إلی یومنا هذا..

أین الحرس من الخلافة؟!

و ما أحسن،و ألطف،و أدق استدلال المقداد علی أبی بکر،حیث ذکّره بتأمیر عمرو بن العاص علیه فی غزوة ذات السلاسل،و کان عمرو علم النفاق،و معدن الشنآن و الشقاق-علی حد تعبیره-فقلد أبا بکر و عمر حرس عسکره،فإین الحرس..إلی الخلافة؟!

لم یستجب لعلی علیه السّلام سوی أربعة

و قد بین علی«علیه السلام»:أن الذین استجابوا له حین توجه إلیهم و دار علیهم و معه فاطمة و الحسنان«علیهم السلام»کانوا أربعة هم سلمان، و أبو ذر،و عمار،و المقداد.أما بنو هاشم فأبوا ذلک لما علموا من شدة حقد

ص :63

الناس علیهم.

غیر أن ما یثیر الإهتمام هنا

1-أنه«علیه السلام»یقول:إن امتناع بنی هاشم إنما کان لعلمهم ببغض القوم للّه و لرسوله،و أهل بیته..

و هذا أمر عظیم و هائل،أن یکون هؤلاء القوم قد عرفوا ببغض اللّه و الرسول!!..

2-إن هذا یدل علی:أن ذکر الزبیر فی جملة من استجابوا لأمیر المؤمنین «علیه السلام»غیر صحیح..

و یدل علیه أیضا:أن الزبیر قد انقاد للقوم،و بایع أبا بکر بمجرد أخذ سیفه منه.و کان ذلک قبل أخذ علی الزهراء«علیهما السلام»إلی بیوت المهاجرین و الأنصار لطلب النصرة..

3-إن أمیر المؤمنین«علیه السلام»إنما أخذ الزهراء و الحسنین«علیهم السلام»و دار بهم علی المهاجرین و الأنصار،لیتحقق أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»له بأنه إن وجد أعوانا فلیجاهدهم،و قد استعان بکل الوسائل للتأثیر علی الصحابة و إقناعهم بمساعدته،حتی لقد واجههم بالزهراء،و بالحسنین، و ما یمثلونه للإنسان المسلم،و یثیرونه فیه،فی المجال العاطفی و الإیمانی.

ص :64

الباب الثانی إرث النبی صلی اللّه علیه و آله..و فدک..

اشارة

الفصل الأول:فدک..و ما أدراک ما فدک..

الفصل الثانی:مأزق أبی بکر بین خطبة الزهراء،

و مطالبات علی علیهما السّلام..

الفصل الثالث:مطالبات..فی نفس السیاق:

العباس و فاطمة علیهما السّلام..

الفصل الرابع:أموال بنی النضیر بین علی علیه السّلام

و العباس فی عهد عمر..

الفصل الخامس:أحداث و توقعات..مسار الأحداث:

من حجة الوداع إلی غصب فدک..

ص :65

ص :66

الفصل الأول

اشارة

فدک..و ما أدراک ما فدک..

ص :67

ص :68

ترکة رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله

عن الحسن بن علی الوشا،قال:سألت مولانا أبا الحسن علی بن موسی الرضا«علیه السلام»:هل خلّف رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»غیر فدک شیئا؟!

فقال أبو الحسن«علیه السلام»:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» خلف حیطانا بالمدینة صدقة،و خلف ستة أفراس،و ثلاث نوق:العضباء، و الصهباء،و الدیباج.و بغلتین:الشهباء،و الدلدل،و حماره الیعفور،و شاتین حلوبتین،و أربعین ناقة حلوبا،و سیفه ذا الفقار،و درعه ذات الفضول، و عمامته السحاب،و حبرتین یمانیتین.و خامته الفاضل،و قضیبه الممشوق، و فراشا من لیف،و عباءتین قطوانیتین،و مخادا من أدم.

صار ذلک کله إلی فاطمة،ما خلا درعه،و عمامته،و خاتمه،فإنه جعلها لأمیر المؤمنین«علیه السلام» (1).

ص :69


1- 1) کشف الغمة ج 2 ص 118 و بحار الأنوار ج 29 ص 210 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 26 ص 102 و(ط دار الإسلامیة)ج 17 ص 443 و اللمعة البیضاء ص 801.

و فی بعض الروایات:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أعطی بغلته لأمیر المؤمنین«علیه السلام»،و ذلک فی حجة الوداع (1).

و لم یأخذوا هذه الأشیاء من الزهراء و علی«علیهما السلام»،رغم روایتهم عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أن الأنبیاء لا یورثون،ما ترکوه صدقة؟!.

و قد أخذت ابنته«صلی اللّه علیه و آله»ثیابه حین غسّل.و دفع أبو بکر إلی علی«علیه السلام»آلة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و دابته، و حذاءه (2).

أما حجرات النبی،فقد مکّن أبو بکر أزواج النبی«صلی اللّه علیه و آله»منها،مع أن حکمها حکم فدک.و اعتذاراتهم عن ذلک غیر صحیحة، کما تقدم..

الوصی أعرف بترکة الموصی

و بعد..فلا شک فی أن علیا«علیه السلام»هو وصی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و قد طفحت کتب المسلمین بالشواهد التی تدل علی ذلک

ص :70


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 261 و اللمعة البیضاء ص 801.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 214 و السقیفة و فدک للجوهری ص 103 و اللمعة البیضاء ص 758 و معالم المدرستین ج 2 ص 138 عن:الأحکام السلطانیة للماوردی ص 171.

و هی تکاد تعد بالمئات،فضلا عن العشرات.

فهل یعقل:أن یعلم النبی«صلی اللّه علیه و آله»أبا بکر:بأن الأنبیاء لا یورثون،و لا یعلم بذلک وصیه،و باب مدینة علمه.و علی أی شیء جعله النبی«صلی اللّه علیه و آله»وصیا.

فإن کان وصیا علی الأموال،فالمفروض:أن الأنبیاء لا یورثون بحسب دعوی أبی بکر.

و إن کان علی الأطفال،فلم یکن للنبی«صلی اللّه علیه و آله»سوی الزهراء«علیها السلام»،و هی زوجة علی«علیه السلام».

و إن کان علی شؤون الأمة،فلما ذا یتصدی لها أبو بکر؟!

فدک من مهر خدیجة

و قد روی عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»:أنه لما أفاء اللّه فدکا علی رسوله.و رجع إلی المدینة«دخل علی فاطمة«علیه السلام»،فقال:یا بنیة، إن اللّه قد أفاء علی أبیک بفدک،و اختصه بها.فهی له خاصة دون المسلمین، أفعل بها ما أشاء.

و إنه قد کان لأمک خدیجة علی أبیک مهر،و إن أباک قد جعلها لک بذلک،و نحلتها تکون لک و لولدک بعدک.

قال:فدعا بأدیم(عکاظی)،و دعا علی بن أبی طالب،فقال:اکتب لفاطمة«علیها السلام»بفدک نحلة من رسول اللّه.

فشهد علی ذلک علی بن أبی طالب،و مولی لرسول اللّه،و أم أیمن.

ص :71

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إن أم أیمن امرأة من أهل الجنة (1).

و نقول:

أولا:تضمنت هذه الروایة تصریحا من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بأن اللّه اختصه بفدک،و بأنها ملک له،ثم صرح:بأن المسلمین لا حق لهم فیها.ثم عاد و أکد أن له أن یفعل بها ما یشاء،مما دلّ علی أنه إنما یفعل ذلک من موقع مالکیته الحقیقیة لها.و ذلک لکی یسد أبواب الإحتمالات و التمحلات،و التأویلات الباردة،التی ربما یحاول البعض إثارتها.

و لسنا بحاجة إلی تذکیر القارئ الکریم بأن الأحادیث التی تتحدث عن زهد الأنبیاء بالدنیا،و أنهم لم یأتوا لیجمعوا ذهبا و لا فضة،لتوریثها لأبنائهم لا تتنافی مع تملیک اللّه تعالی ما هو أعظم من فدک،و لا ضیر فی أن یعطی«صلی اللّه علیه و آله»فدکا للزهراء«علیها السلام»،و لا یتنافی ذلک

ص :72


1- 1) بحار الأنوار ج 17 ص 379 و ج 29 ص 115 و 116 و 118 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 112 و 113 حدیث 187 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 142 و راجع: الإحتجاج(ط دار النعمان)ج 1 ص 121 و نور الثقلین ج 4 ص 186 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 2 ص 171 و اللمعة البیضاء ص 300 و 309 و 747 و 789 و الأنوار العلویة ص 292 و مجمع النورین ص 117 و 134 و إحقاق الحق(الأصل)ص 223 و غایة المرام ج 5 ص 348 و بیت الأحزان ص 133.

مع وراثتها لأبیها إن ترک شیئا من حطام الدنیا.

ثانیا:إنه«صلی اللّه علیه و آله»قد أعطاها فدکا بعنوان الوفاء بحق کان لأمها خدیجة علیه،و هو بقیة مهرها.و بذلک یکون قد سدّ الباب أمام أیة محاولة لانتزاعها منها،فإن هذا التصرف لا یمکن أن یکون من باب الترخیص لها بالإستفادة من مال یکون للمسلمین فیه حق،و لو علی سبیل کونه من الأملاک العامة..أو تکون فیه أیة شبهة أخری.

ثالثا:قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»للسیدة فاطمة الزهراء«علیها السلام»:«تکون لک و لولدک من بعدک»،-و قد تکرر هذا المعنی فی روایات أخری (1)-یتضمن إظهار الرغبة فی أن لا تتصرف الزهراء«علیها السلام»فی أرض فدک،لا ببیع و لا بهبة،و لا بالتصدق بها،و لا بأن تقفها،

ص :73


1- 1) بحار الأنوار ج 17 ص 378 و ج 25 ص 225 و ج 29 ص 106 و 122 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 113 و تفسیر فرات 322 و عیون أخبار الرضا ج 1 ص 233 و (ط مؤسسة الأعلمی ط 1404 ه)ج 2 ص 211 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 152 و الأمالی للصدوق ص 619 و تحف العقول ص 430 و وسائل الشیعة (ط مؤسسة آل البیت)ج 10 ص 436 و(ط دار الإسلامیة)ج 7 ص 320 و الصافی ج 3 ص 187 و نور الثقلین ج 3 ص 153 و ج 5 ص 275 و بشارة المصطفی ص 353 و ینابیع المودة ج 1 ص 138 و اللمعة البیضاء ص 300 و 303 و 786 و مجمع النورین ص 117 و غایة المرام ج 2 ص 329 و ج 3 ص 285 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 441.

و لا بغیر ذلک..بل علیها أن تحتفظ بها،بحیث تنتقل إلی ولدها من بعدها..

و لعل إظهار هذه الرغبة کان لسببین:

أحدهما:التأکید علی حقیقة کونها ملکا لها«علیها السلام»،بحیث یرثها ولدها من بعدها..

الثانی:استشرافه«صلی اللّه علیه و آله»للغیب،و معرفته بأن هذه الأرض بالذات سوف تتعرض للإغتصاب،و سیکون لها تأثیر فی فضح إدعاءات الغاصبین لمقام الخلافة الأهلیة لهذا الأمر،حیث ستظهر فدک أنهم لیسو أهلا لهذا المقام و لا لغیره.و قد أوضحنا ذلک فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله».

و قد تضمنت الروایات إشارات صدرت عن:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی غصب فدک من بعده (1).

رابعا:إن توثیق أمر فدک بکتاب و شهود،هو الآخر من وسائل التأکید علی هذا الحق،و حفظه.و سد أبواب تعلل الغاصبین،و للإسهام فی فضح ما یسعون للتستر علیه..

خامسا:إنه«صلی اللّه علیه و آله»قد عبّر فی الکتاب بکلمة«نحلة»؛ لأنها أبعد عن أیة شبهة یمکن أن تثار فیما یرتبط بالدلالة.

سادسا:إن إشهاد علی«علیه السلام»،و هو ممن نزلت فیهم آیة التطهیر

ص :74


1- 1) بحار الأنوار ج 29 ص 118 و المناقب لابن شهرآشوب ج 1 ص 142 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 123 و اللمعة البیضاء ص 789.

یجعل رد شهادته تکذیبا للقرآن،تماما کما کان الحال بالنسبة لرد دعوی الزهراء«علیها السلام»کما سیأتی.

ثم إنه«علیه السلام»قد أشهد أم أیمن،و شهد لها بالجنة،لیکون تکذیبها من موجبات فضح أمر من یدّعون خلافته من بعده.

ثم إنه«صلی اللّه علیه و آله»إنما قد أشهد رجلین،هما:علی،و المولی الذی معه؛لکی تتم أرکان الشهادة،و تتکامل موجبات الأخذ بها،سدا لأبواب الأعذار و التمحلات.

غصب فدک

و بعد عشرة أیام من وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»بادر الخلیفة إلی غصب فدک (1):و إخراج عمال الزهراء«علیها السلام»منها،بعد أن کانوا فیها عدة سنین،فبادرت«علیها السلام»إلی المطالبة بها،و أقامت الحجج، و أتت بالشهود،فلم یسمع أبو بکر منها،ورد شهادتهم،و أبطل دعواها.

کما أن علیا«علیه السلام»احتج علیهم حتی ظهر الحق،و أسفر الصبح لذی عینین،و قد ندم الناس و أنکروا ما یجری،و نظر بعضهم إلی بعض،و قالوا:صدق-و اللّه-علی بن أبی طالب،و رجع علی«علیه السلام» إلی منزله.

و رجع أبو بکر و عمر إلی منزلهما،و بعث أبو بکر إلی عمر فدعاه،ثم

ص :75


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 263 و اللمعة البیضاء ص 751.

قال له:أما رأیت مجلس علی منا الیوم؟!و اللّه،لئن قعد مقعدا آخر مثله لیفسدن علینا أمرنا،فما الرأی؟!

قال عمر:الرأی أن تأمر بقتله.

قال:فمن یقتله؟!

قال:خالد بن الولید.

فبعثا إلی خالد،و طلبا منه أن یقتل علیا«علیه السلام» (1).

و ستأتی هذه القضیة بتفاصیلها إن شاء اللّه تعالی..

رسالة علی علیه السّلام إلی أبی بکر

ثم أرسل علی«علیه السلام»رسالة إلی أبی بکر،فلما قرأها رعب منها رعبا شدیدا..ثم حاول أن یستنصر بالمسلمین،و یلقی علیهم بالمسؤولیة عن غصب فدک،و إرث فاطمة«علیها السلام»علیهم،و ذکر أنه استقال من موقعه هربا من نزاع علی،فلم یقل.

و قال:ما لی و لا بن أبی طالب،هل نازعه أحد ففلج علیه.

ص :76


1- 1) راجع:الإحتجاج ج 1 ص 234-240 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 119-130 و تفسیر القمی ج 2 ص 155-159 و بحار الأنوار ج 29 ص 124 و 125 و 127-132 و راجع ص 157 و مصباح الأنوار ص 246 و 247 و مدینة المعاجز ج 3 ص 151 و اللمعة البیضاء ص 795-797 و الأنوار العلویة ص 311- 313 و غایة المرام ج 5 ص 348-350 و بیت الأحزان ص 135-136.

فجعل عمر یلوم أبا بکر و یقرعه..فبین له أبو بکر أن علیا«علیه السلام»قادر علی قتلهما لو شاء..و طلب منه أن لا یغتر بقول خالد:إنه یقتل علیا،فإنه لا یجسر علی ذلک،و لو رامه لکان أول مقتول بید علی«علیه السلام» (1).و من شاء تفصیل ما جری فلیرجع إلی المصادر.

فاطمة علیها السّلام تطالب،و علی علیه السّلام یشهد

و قد ذکروا:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أعطی فدکا لابنته فاطمة «علیها السلام»،فلما مات«صلی اللّه علیه و آله»استولی علیها أبو بکر، فاحتجت علیه فاطمة،و قالت له:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نحلنیها.

قال أبو بکر:أرید لذلک شهودا (2).

قال الطریحی:«کانت لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لأنه فتحها هو و أمیر المؤمنین«علیه السلام»لم یکن معهما أحد» (3).

ص :77


1- 1) راجع:الإحتجاج ج 1 ص 243-252 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 119-130 و بحار الأنوار ج 29 ص 140-145 و حلیة الأبرار ج 2 ص 429-430.
2- 2) معجم البلدان ج 4 ص 288 و(ط دار إحیاء التراث)ص 238 و راجع:مجمع البحرین ج 5 ص 283 و لسان العرب ج 10 ص 203 و المسترشد ص 501 و الإمام علی«علیه السلام»لأحمد الرحمانی الهمدانی ص 737 و جوامع الجامع ج 2 ص 105.
3- 3) مجمع البحرین ج 5 ص 283 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 152 و الأصفی ج 1 ص 177 و اللمعة البیضاء ص 293.

و فی نص آخر:«فبعثت إلی علی،و الحسن،و الحسین،و أم أیمن،و أسماء بنت عمیس-و کانت تحت أبی بکر بن أبی قحافة-فأقبلوا إلی أبی بکر و شهدوا لها بجمیع ما قالت و ادّعت.

فقال(عمر):أما علی فزوجها.

و أما الحسن و الحسین فابناها.

و أما أم أیمن فمولاتها.

و أما أسماء بنت عمیس فقد کانت تحت جعفر بن أبی طالب،فهی تشهد لبنی هاشم،و قد کانت تخدم فاطمة،و کل هؤلاء یجرون إلی أنفسهم.

فقال علی«علیه السلام»:أما فاطمة فبضعة من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و من آذاها فقد آذی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و من کذبها فقد کذب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و أما الحسن و الحسین،فابنا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و سیدا شباب أهل الجنة.من کذبهما فقد کذب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،إذ کان أهل الجنة صادقین.

و أما أنا فقد قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت منی و أنا منک، و أنت أخی فی الدنیا و الآخرة،و الراد علیک هو الراد علی،و من أطاعک فقد أطاعنی،و من عصاک فقد عصانی.

و أما أم أیمن فقد شهد لها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالجنة،و دعا لأسماء بنت عمیس و ذریتها.

قال عمر:أنتم کما وصفتم(به)أنفسکم.و لکن شهادة الجار إلی نفسه

ص :78

لا تقبل.

فقال علی«علیه السلام»:إذا کنا نحن کما تعرفون(و لا تنکرون)، و شهادتنا لأنفسنا لا تقبل،و شهادة رسول اللّه لا تقبل،فإنا للّه و إنا إلیه راجعون.إذا ادّعینا لأنفسنا تسألنا البینة؟!فما من معین یعین.

و قد وثبتم علی سلطان اللّه و سلطان رسوله،فأخرجتموه من بیته إلی بیت غیره من غیر بینة و لا حجة، وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ (1)» (2).

و نقول:

إنه لم یکن یحق لأبی بکر طلب الشهود من فاطمة«علیها السلام»، لأنها کما سنری مطهرة بنص الکتاب الکریم من کل رجس،فلا یمکن احتمال خلاف ذلک فی حقها..

و لأن فدکا کانت فی یدها،و کان أبو بکر هو المدّعی الذی یطالب بالبینة،بل لا بد من رد شهادته،لأنها تعارض شهادة القرآن،کما قلناه و سنقوله..

مفارقة ظاهرة

و قد أشار علی«علیه السلام»فی آخر کلامه إلی أنهم أخرجوا سلطان

ص :79


1- 1) الآیة 227 من سورة الشعراء.
2- 2) الکشکول فیما جری علی آل الرسول ص 203-205 و بحار الأنوار ج 29 ص 197-199 و اللمعة البیضاء ص 315.

محمد«صلی اللّه علیه و آله»من بیته إلی بیت غیره من غیر بینة و لا حجة..

و ذلک لیظهر التناقض الذی اوقع أبو بکر نفسه فیه:فإنه یطلب البینة من الزهراء فی قضیة فدک،و لا یأتی ببینة علی ما یدعیه لنفسه فی أمر الخلافة.

الشهادة المردودة

و مع ذلک کله:فإنها«علیها السلام»جاءته بالشهود،فکانت أم أیمن الشاهد الأول،فقد رووا:أن أبا بکر قال لها«علیها السلام»:هاتی علی ذلک بشهود.

[قال]:فجاءت بأم أیمن.

فقالت له أم أیمن:لا أشهد یا أبا بکر حتی أحتج علیک بما قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنشدک باللّه،أ لست تعلم أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:«أم أیمن امرأة من أهل الجنة»؟!

فقال:بلی.

قالت:«فأشهد:أن اللّه عز و جل أوحی إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»: فَآتِ ذَا الْقُرْبیٰ حَقَّهُ (1).فجعل فدکا لفاطمة(فجعل فدکا لها طعمة)بأمر اللّه تعالی.

فجاء علی«علیه السلام»،فشهد بمثل ذلک،فکتب لها کتابا،و دفعه إلیها،فدخل عمر فقال:ما هذا الکتاب؟!

ص :80


1- 1) الآیة 38 من سورة الروم.

فقال:إن فاطمة«علیها السلام»ادّعت فی فدک،و شهدت لها أم أیمن و علی«علیه السلام»،فکتبته لها.

فأخذ عمر الکتاب من فاطمة«علیها السلام»فتفل فیه،و مزقه!!

فخرجت فاطمة«علیها السلام»باکیة(تبکی)،و هی تقول:مزق اللّه بطنک کما مزقت کتابی هذا.

فلما کان بعد ذلک جاء علی«علیه السلام»إلی أبی بکر،و هو فی المسجد،و حوله المهاجرون و الأنصار،فقال:یا أبا بکر لم منعت فاطمة (بنت رسول اللّه حقها و)میراثها من رسول اللّه،و قد ملکته فی حیاته«صلی اللّه علیه و آله»؟!

فقال أبو بکر:هذا فیء للمسلمین،فإن أقامت شهودا:أن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»جعله لها،و إلا فلا حق لها فیه.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:یا أبا بکر!تحکم فینا بخلاف حکم اللّه فی المسلمین؟!

قال:لا.

قال:فإن کان فی ید المسلمین شیء یملکونه،ثم ادّعیت أنا فیه من تسأل البینة؟!

قال:إیاک کنت أسأل البینة.

قال:فما بال فاطمة سألتها البینة علی ما فی یدیها؟!و قد ملکته فی حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و بعده؟!و لم تسأل المسلمین بینة علی ما ادّعوه شهودا،کما سألتنی علی ما ادّعیت علیهم؟!

ص :81

فسکت أبو بکر.

فقال عمر:یا علی!دعنا من کلامک.فإنا لا نقوی علی حجتک،فإن أتیت بشهود عدول،و إلا فهو فیء للمسلمین،لا حق لک و لا لفاطمة فیه!!

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:یا أبا بکر تقرأ کتاب اللّه؟!

قال:نعم.

قال:أخبرنی عن قول اللّه عز و جل: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً فیمن نزلت،فینا،أم فی غیرنا؟!

قال:بل فیکم.

قال(یا أبا بکر):فلو أن شهودا شهدوا علی فاطمة بنت رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»بفاحشة،ما کنت صانعا بها؟!

قال:کنت أقیم علیها الحد،کما أقیمه علی نساء المسلمین.

قال(له أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»یا أبا بکر):إذن کنت عند اللّه من الکافرین.

قال:و لم؟!

قال:لأنک رددت شهادة اللّه لها بالطهارة،و قبلت شهادة الناس علیها، کما رددت حکم اللّه و حکم رسوله،أن جعل لها فدکا و قد قبضته فی حیاته، ثم قبلت شهادة أعرابی بائل علی عقبیه علیها،و أخذت منها فدکا،و زعمت أنه فیء للمسلمین.

و قد قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«البینة علی المدّعی،و الیمین

ص :82

علی المدّعی علیه»،فرددت قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:البینة علی من ادّعی،و الیمین علی من ادّعی علیه.

قال:فدمدم الناس و أنکروا،و نظر بعضهم إلی بعض،و قالوا:صدق و اللّه علی بن أبی طالب«علیه السلام»،و رجع إلی منزله (1).

و نقول:

هناک الکثیر من الأمور التی تحتاج هنا إلی بحث و بیان،و لکننا سوف نقتصر منها علی أقل القلیل،حتی لا نخرج عن سیاق سیرة أمیر المؤمنین «علیه السلام»،فلاحظ ما یلی:

أولا:إن کلام أم أیمن قد سد الطریق علی أبی بکر،و حیث بینت:أن رده لشهادتها،یستبطن التطاول علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لأن النبی شهد لها بالجنة،فهی إذن لا تشهد شهادة زور،و قد روی عنه«صلی اللّه علیه و آله»قوله:«شاهد الزور لا یزول قدمه حتی توجب له النار» (2).

ص :83


1- 1) الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 234-239 و راجع:علل الشرائع ج 1 ص 191 و نور الثقلین ج 4 ص 273 و تفسیر القمی ج 2 ص 155 و البحار(ط حجریة) ج 8 ص 92.
2- 2) سفینة البحار ج 4 ص 518 و بحار الأنوار ج 101 ص 311 و قرب الإسناد ص 41 و الکافی ج 7 ص 383 ح 2 و أمالی الصدوق ص 389 ح 2 و المبسوط ج 8 ص 105 و 164 و المجموع ج 20 ص 232 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 77.

فإن کانت لا تفصح لأجل کونها أعجمیة،فبإمکانهم الإتیان بالمترجمین العدول..مع العلم بأنها قد أفصحت فی کلامها الآنف مع أبی بکر..

کما أن تقریرها له جاء قبل أداء الشهادة،فلا مجال للإعتذار بأنه لم یکن ملتفتا إلی هذه الخصوصیة.

ثانیا:إن کلام أم أیمن یجعل أبا بکر أمام مأزق مخالفة القرآن،فإنه قد شهد لعلی و الحسنین،و للزهراء أیضا بالتطهیر،فرد دعوی الزهراء«علیها السلام»،ورد شهادة زوجها و ولدیها،رد لشهادة القرآن فیهم،إذا لا فرق بین أن یقول القرآن:فدک لفاطمة و بین أن یقول:فاطمة صادقة فی کل ما تدعیه،و علی و الحسنان«علیهم السلام»صادقون فیما یشهدون به..

و لا یصح الإعتذار عن ذلک بأن علیا«علیه السلام»یجر النار إلی قرصه،لأن ذلک إنما هو فی من یحتمل فی حقه الکذب فی شهادته..

ثالثا:لا یصح رد شهادة الحسنین لأجل صغر سنهما..فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أشهد هما علی کتاب لثقیف (1)،و هو أمر یرتبط بمصیر قوم من الناس،و قد باهل بهم نصاری نجران،لتکون شهادتهما بالصدق سببا فی نزول العذاب علی الکاذبین.

رابعا:لقد قرر علی«علیه السلام»أبا بکر،فاعترف له بأن البینة تطلب

ص :84


1- 1) الأموال ص 289 و 280 و راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 ص 33 و(ط دار صادر)ص 284 و 285 و التراتیب الإداریة ج 1 ص 274 و مکاتیب الرسول (ط سنة 1419)ج 3 ص 58 و 72 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 373.

من المدعی،لا من صاحب الید،فأصبح أبو بکر أمام خیارین کلاهما مرّ، لأنه کلاهما ینتهی بفضیحة أبی بکر فضیحة نکراء،من شأنها أن تظهر بما لا شک فیه أنه متقمص للخلافة،و غاصب لموقع لیس من أهله،لا من قریب و لا من بعید..

فهو إما جاهل بالبدیهیات من أحکام القضاء،فیحکم تارة بالبینة علی المدعی،و أخری بالبینة علی المدعی علیه،من دون أن یعرف أیهما الحق، و أیهما الباطل..

و إما کان عالما بها،لکنه یتعمد العمل بخلاف شرع اللّه،مما یعنی أنه لا یملک الرادع الدینی عن تعمد مخالفة أحکام الشریعة..

أو أنه کان عالما بها ثم نسیها،فلما ذا لم یتراجع عن الغلط الذی وقع فیه بعد تذکیره؟!و فی جمیع هذه الفروض لا یصلح لمقام خلافة النبی«صلی اللّه علیه و آله»..

خامسا:إن اعتراف عمر بأنه غیر قادر علی مقارعة علی«علیه السلام» الحجة بالحجة،لا یعد فضیلة له،لأنه اعتراف جاء فی سیاق رده«علیه السلام» علی إصرار عمر علی مخالفة الحق الذی أظهره له علی«علیه السلام».نعم..

لقد أصر عمر علی المخالفة،اعتدادا منه بالسلطان،و استنادا للسیف و السوط، و اعتمادا علی القوة لإکراه الآخرین و قهرهم من دون حق،و لعل هذا هو ما یفسر لنا تجاهل علی لعمر،و توجیه کلامه إلی أبی بکر.

سادسا:إن أبا بکر زعم أنه لو شهد الشهود علی فاطمة الزهراء«علیها السلام»بالفاحشة لأقام علیها الحد،فألزمه علی«علیه السلام»بأن ذلک

ص :85

تکذیب منه للقرآن الذی حکم بطهارة فاطمة«علیها السلام»..

و اللافت هنا:أن أبا بکر قد أطلق حکمه ذاک بعد تلاوة علی«علیه السلام»آیة التطهیر علیه..!!

و هذا معناه:أن أبا بکر إما لا یکترث بالقرآن و آیاته،و إما أنه کان بعیدا غایة البعد عن التدبر فی آیات القرآن،و معرفة مرامیها و معانیها حتی الظاهرة منها..فکیف یمکن أن یأخذ موقع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یحکم فی الدین و أهله،و فی دمائهم و أعراضهم؟!

سابعا:ذکرنا فی موضع آخر:أن أبا بکر قد أعطی أبا بشیر المازنی و جابرا من بیت المال ما ادعیا أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»وعدهما به،من دون أن یطلب منهما بینة علی دعواهما (1)..

فلما ذا یأخذ فدکا من ید فاطمة جبرا و قهرا،و لا یترکها لها و هی ملکها؟!

روایة فدک بنحو آخر

و نحن و إن کنا قد تحدثنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم

ص :86


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد(ط دار صادر)ج 2 ص 317 و 318 و 319 و فدک فی التاریخ ص 194 و کنز العمال ج 5 ص 626 و عن صحیح البخاری ج 3 ص 163 کتاب الشهادات باب 29،و مجمع الزوائد ج 6 ص 3 و شرح معانی الآثار ج 3 ص 305 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 109 و المصنف للصنعانی ج 4 ص 78.

«صلی اللّه علیه و آله» (1)بما لعله کاف و شاف فی بعض الجهات فی موضوع فدک،غیر أننا نحب أن نورد هنا روایة ذکرها الشیخ المفید«رحمه اللّه»فی کتابه:الإختصاص،ثم نشیر إلی بعض ما لفت نظرنا فیها،و سنکتفی هاهنا بها.و الروایة هی التالیة:

«أبو محمد،عن عبد اللّه بن سنان،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»قال:

لما قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و جلس أبو بکر مجلسه،بعث إلی وکیل فاطمة«صلوات اللّه علیها»،فأخرجه من فدک.

فأتته فاطمة«علیها السلام»،فقالت:یا أبا بکر،ادّعیت أنک خلیفة أبی،و جلست مجلسه،و أنک بعثت إلی وکیلی فأخرجته من فدک،و قد تعلم:

أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»صدّق بها علیّ،و أن لی بذلک شهودا».

فقال لها:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یورث.

فرجعت إلی علی«علیه السلام»،فأخبرته.

فقال:ارجعی إلیه و قولی له:زعمت:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یورث، وَ وَرِثَ سُلَیْمٰانُ دٰاوُدَ (2).و ورث یحیی زکریا،و کیف لا أرث أنا أبی؟!

فقال عمر:أنت معلمة.

ص :87


1- 1) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 18 ص 219- 285.
2- 2) الآیة 16 من سورة النمل.

قالت:و إن کنت معلمة،فإنما علمنی ابن عمی و بعلی.

فقال أبو بکر:فإن عائشة تشهد،و عمر:أنهما سمعا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و هو یقول:إن النبی لا یورث.

فقالت:هذا أول شهادة زور شهدا بها فی الإسلام.

ثم قالت:فإن فدک إنما هی صدّق بها علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ولی بذلک بینة.

فقال لها:هلمی ببینتک.

قال:فجاءت بأم أیمن،و علی«علیه السلام».

فقال أبو بکر:یا أم أیمن،إنک سمعت من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول فی فاطمة؟!

فقالت:سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:إن فاطمة سیدة نساء أهل الجنة (1).

ص :88


1- 1) قال المعلق فی هامش بحار الأنوار ج 29 ص 190: انظر:صحیح البخاری،باب مناقب فاطمة«علیها السلام»ج 5 ص 29،و حکاه فی العمدة لابن البطریق ص 384.و قد ورد الحدیث بمضامین مختلفة. منها:فاطمة سیدة نساء العالمین،کما فی صحیح البخاری،کتاب الإستئذان،باب 43، و صحیح مسلم،کتاب فضائل الصحابة حدیث 98 و 99،و طبقات ابن سعد، القسم الثانی من ج 2 ص 40 و ج 8 ص 17 و مسند أحمد ج 3 ص 135. و منها:فاطمة من أفضل نساء أهل الجنة،کما فی سنن الترمذی،کتاب المناقب،باب-

ثم قالت أم أیمن:فمن کانت سیدة نساء أهل الجنة تدعی ما لیس لها؟!و أنا امرأة من أهل الجنة ما کنت لأشهد إلا بما سمعت من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله».

فقال عمر:دعینا یا أم أیمن من هذه القصص،بأی شیء تشهدین؟!

فقالت:کنت جالسة فی بیت فاطمة«علیها السلام»و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»جالس حتی نزل علیه جبرئیل،فقال:یا محمد،قم،فإن اللّه

1)

-30 و 60 و 63 و مسند أحمد ج 1 ص 293 و ج 3 ص 64 و 80 و 135 و ج 5 ص 391 و مسند الطیالسی حدیث 1374.انتهی. و راجع:صحیح البخاری(ط دار إحیاء التراث)ج 7 ص 442 و 476 و(ط دار الفکر)ج 4 ص 183 و 209 و 219 و مسند أحمد ج 6 ص 541 و سنن الترمذی (ط دار الکتب العلمیة)ج 10 ص 214 و(ط دار الفکر)ج 5 ص 326 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 81 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 527 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 151 و جامع المسانید و المراسیل ج 1 ص 56 و ج 2 ص 136 و 405 و ج 5 ص 169 و ج 7 ص 480 و ج 18 ص 221 و ج 19 ص 328 و مشکاة المصابیح ج 10 ص 543 و الفتح الکبیر ج 1 ص 28 و 426 و فضائل الصحابة ص 58 و 76 و الآحاد و المثانی ج 5 ص 366 و مجمع الزوائد ج 9 ص 201 و فتح الباری ج 6 ص 340 و ج 7 ص 63 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 22 ص 403 و الجامع الصغیر للسیوطی ج 1 ص 20 و کنز العمال ج 12 ص 96 و 102 و 108 و 110 و 113 و ج 13 ص 640 و 675 و مصادر کثیرة أخری.

ص :89

تبارک و تعالی أمرنی أن أخط لک فدکا بجناحی.

فقام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مع جبرئیل«علیه السلام»،فما لبث أن رجع.

فقالت فاطمة«علیها السلام»:یا أبه،أین ذهبت؟!

فقال:خط جبرئیل«علیه السلام»لی فدکا بجناحه،و حد لی حدودها.

فقالت:یا أبه،إنی أخاف العیلة و الحاجة من بعدک،فصدّق بها علیّ.

فقال:هی صدقة علیک.فقبضتها؟.

قالت:نعم.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا أم أیمن،اشهدی.و یا علی، اشهد.

فقال عمر:أنت امرأة،و لا نجیز شهادة امرأة وحدها،و أما علیّ فیجر إلی نفسه.

قال:فقامت مغضبة،و قالت:اللهم إنهما ظلما ابنة محمد نبیک حقها، فاشدد و طأتک علیهما.

ثم خرجت،و حملها علیّ علی أتان علیه کساء له خمل،فدار بها أربعین صباحا فی بیوت المهاجرین و الأنصار،و الحسن و الحسین«علیهما السلام» معها،و هی تقول:یا معشر المهاجرین و الأنصار،انصروا اللّه،فإنی ابنة نبیکم،و قد بایعتم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم بایعتموه:أن تمنعوه و ذریته مما تمنعون منه أنفسکم و ذراریکم،ففوا لرسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :90

و آله»ببیعتکم.

قال:فما أعانها أحد،و لا أجابها،و لا نصرها.

قال:فانتهت إلی معاذ بن جبل،فقالت:یا معاذ بن جبل،إنی قد جئتک مستنصرة،و قد بایعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی أن تنصره و ذریته،و تمنعه مما تمنع منه نفسک و ذریتک،و إن أبا بکر قد غصبنی علی فدک،و أخرج وکیلی منها.

قال:فمعی غیری؟!

قالت:لا،ما أجابنی أحد.

قال:فأین أبلغ أنا من نصرک؟!

قال:فخرجت من عنده،و دخل ابنه،فقال:ما جاء بابنة محمد إلیک.

قال:جاءت تطلب نصرتی علی أبی بکر،فإنه أخذ منها فدکا.

قال:فما أجبتها به؟!

قال:قلت:و ما یبلغ من نصرتی أنا وحدی؟!

قال:فأبیت أن تنصرها؟!

قال:نعم.

قال:فأی شیء قالت لک؟!

قال:قالت لی:و اللّه لا نازعتک الفصیح من رأسی حتی أرد علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

قال:فقال:أنا و اللّه لا نازعتک الفصیح من رأسی حتی أرد علی رسول

ص :91

اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،إذ لم تجب ابنة محمد«صلی اللّه علیه و آله».

قال:و خرجت فاطمة«علیها السلام»من عنده و هی تقول:و اللّه لا أکلمک کلمة حتی أجتمع أنا و أنت عند رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ثم انصرفت.

فقال علی«علیه السلام»لها:ائت أبا بکر وحده،فإنه أرق من الآخر، و قولی له:ادّعیت مجلس أبی،و أنک خلیفته،و جلست مجلسه،و لو کانت فدک لک ثم استوهبتها منک لوجب ردها علی.

فلما أتته و قالت له ذلک،قال:صدقت.

قال:فدعا بکتاب،فکتبه لها برد فدک.

فخرجت و الکتاب معها،فلقیها عمر،فقال:یا بنت محمد ما هذا الکتاب الذی معک؟!

فقالت:کتاب کتب لی أبو بکر برد فدک.

فقال:هلمیه إلی.

فأبت أن تدفعه إلیه.

فرفسها برجله-و کانت حاملة بابن اسمه المحسن-فأسقطت المحسن من بطنها،ثم لطمها،فکأنی أنظر إلی قرط فی أذنها حین نقفت،ثم أخذ الکتاب فخرقه.

فمضت،و مکثت خمسة و سبعین یوما مریضة مما ضربها عمر،ثم قبضت،فلما حضرتها الوفاة دعت علیا«صلوات اللّه علیه»،فقالت:إما

ص :92

تضمن،و إلا أوصیت إلی ابن الزبیر.

فقال علی«علیه السلام»:أنا أضمن وصیتک یا بنت محمد.

قالت:سألتک بحق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إذا أنا مت ألا یشهدانی و لا یصلیا علیّ.

قال:فلک ذلک (1).

فلما قبضت«علیها السلام»دفنها لیلا فی بیتها،و أصبح أهل المدینة یریدون حضور جنازتها،و أبو بکر و عمر کذلک،فخرج إلیهما علی«علیه السلام»،فقالا له:ما فعلت بابنة محمد؟!أخذت فی جهازها یا أبا الحسن؟!

ص :93


1- 1) أنظر واقعة حدیث وصیتها بعدم حضور جنازتها فی:حلیة الأولیاء ج 2 ص 43 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 163 و أسد الغابة ج 5 ص 254 و الإستیعاب ج 2 ص 751 و مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 83 و إرشاد الساری للقسطلانی ج 6 ص 362 و الإصابة ج 4 ص 378 و 380 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 313 و غیرها،و لا حاجة إلی سردها،و راجع ما ذکره ابن قتیبة فی الإمامة و السیاسة ج 1 ص 14 و عمر رضا کحالة فی أعلام النساء ج 3 ص 1214 و الجاحظ فی رسائله ص 300. و راجع:الإختصاص ص 183-185 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 8 ص 424 و اللمعة البیضاء ص 862 عن مصباح الأنوار، و مجمع النورین للمرندی ص 121-124 و بیت الأحزان ص 159 و بحار الأنوار ج 29 ص 193 و وفاة الصدیقة الزهراء للمقرم ص 78.

فقال علی«علیه السلام»:قد و اللّه دفنتها.

قالا:فما حملک علی أن دفنتها و لم تعلمنا بموتها؟!

قال:هی أمرتنی.

فقال عمر:و اللّه،لقد هممت بنبشها و الصلاة علیها.

فقال علی«علیه السلام»:أما و اللّه،ما دام قلبی بین جوانحی و ذو الفقار فی یدی،إنک لا تصل إلی نبشها،فأنت أعلم.

فقال أبو بکر:اذهب فإنه أحق بها منا،و انصرف الناس (1).

ص :94


1- 1) بحار الأنوار ج 29 ص 189-193 و 134 و ج 48 ص 157 و الإختصاص للشیخ المفید ص 183-185 و العوالم ج 11 ص 633 و 764 و مجمع النورین للمرندی ص 121-123 و بیت الأحزان ص 157 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للشیخ هادی النجفی ج 8 ص 422-424 و راجع: اللمعة البیضاء ص 310 و 747 و الکافی ج 1 ص 543 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 235 و 274 و البرهان ج 3 ص 263 و تفسیر القمی ج 2 ص 155. و تمزیق عمر للکتاب موجود أیضا فی:بحار الأنوار ج 29 ص 128 و 134 و 157 و ج 21 ص 23 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 116 و تفسیر القمی ج 2 ص 155 و نور الثقلین ج 4 ص 186 و الأنوار العلویة ص 292 و غایة المرام ج 5 ص 348 و بیت الأحزان ص 133 و مجمع النورین للمرندی ص 118 و الشافی فی الإمامة للشریف المرتضی ج 4 ص 97 و عن إعلام الوری ص 69 و من المصادر-

و نقول:

قد ذکرت هذه الروایة أمورا تحتاج إلی التوقف عندها،و هی التالیة:

إن لی بذلک شهودا

قد یقال:لو کانت فدک للسیدة الزهراء«علیها السلام»،و فی یدها، فلما ذا تقول لأبی بکر:«قد تعلم:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»تصدّق بها علی»؟!.

و لما ذا تذکر له:أن لها شهودا علی ما تدّعیه؟!.

و یجاب:بأن کونها فی یدها،و إن کان إمارة و دلیلا علی ملکیتها،و لکن أسباب الملکیة متعددة.فقد تملک بالبیع،و بالنحلة،و بالإرث و بغیر ذلک..

فأبو بکر یعلم:أنها فی یدها،و علیه أن یأخذ بهذه الإمارة،و یعتبرها ملکا لها..و لکنها أرادت أن تعلمه بسبب الملکیة،و هو تصدّق النبی«صلی اللّه علیه و آله»بها علیها،مع حصول القبض،و التصرف..

1)

-التی ذکر فیها الکتاب و لم یذکر تمزیقه.راجع:السیرة الحلبیة ج 2 ص 400 عن سبط ابن الجوزی.و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 273 و مختصر القدوری فی الفقه الحنفی ج 1 ص 164 و بدائع الصنائع لأبی بکر الکاشانی ج 2 ص 45 و النص و الإجتهاد للسید شرف الدین ص 43 و تفسیر السمرقندی ج 2 ص 68 و تفسیر الآلوسی ج 10 ص 122 و غایة المرام ج 6 ص 255 و الفصول المهمة فی تألیف الأمة للسید شرف الدین ص 88 و کنز العمال ج 1 ص 315 و فقه السنة لسید سابق ج 1 ص 390.

ص :95

کما أنها إنما أرادت من الشهود أن یشهدوا بهذه الخصوصیة بالذات..

لما ذا لا یحکم أبو بکر بعلمه؟!

و قد یقال:إنه حتی لو کان أبو بکر یعلم:بأن اللّه قد طهر فاطمة «علیها السلام»،و یعلم:بأنها صادقة فیما تدّعیه،فلیس له أن یحکم بعلمه..

بل علیه أن یحکم بالأیمان و البینات.

و یجاب

أولا:قلنا فی موضع آخر:إن أبا بکر هو المدّعی علی الزهراء«علیها السلام»،فإن فدکا کانت فی یدها سنوات قبل استشهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حیث کان«صلی اللّه علیه و آله»قد أعطاها إیاها منذ واقعة خیبر.فالبینة تطلب من أبی بکر لا من الزهراء..و حتی لو جاء بالبینة فلا بد من ردها و الحکم بکذبها استنادا إلی آیة التطهیر..

ثانیا:کان أبو بکر یعلم بصدق الزهراء«علیها السلام»کما صرح به هو نفسه (1)،و یدل علی ذلک:أنه لما شهد لها علی«علیه السلام»کتب بتسلیم فدک إلیها،لکن عمر اعترض علی أبی بکر و مزق الکتاب قائلا:إن علیا یجر إلی نفسه،و أم أیمن امرأة (2).

ص :96


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 228 و ص 216 و بحار الأنوار ج 29 ص 207 و 208 و ج 101 ص 299 و کشف الغمة ج 2 ص 107 و اللمعة البیضاء ص 754.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 274.و راجع:جامع أحادیث الشیعة-

فلما ذا لم یحکم بعلمه؟!.

فقد حکم خزیمة بن ثابت بکذب الأعرابی الذی نازع رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فی ناقة،فشهد خزیمة:أن الناقة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،مع أنه لم یحضر المعاملة بین النبی«صلی اللّه علیه و آله»و بین الأعرابی،مصرحا:بأنه علم بذلک لعلمه بنبوة النبی«صلی اللّه علیه و آله».

فأجاز«صلی اللّه علیه و آله»شهادته،و جعلها شهادتین (1).

2)

-ج 25 ص 116 و الشافی فی الإمامة للمرتضی ج 4 ص 98 و وصول الأخیار إلی أصول الأخبار ص 71 و تفسیر القمی ج 2 ص 155 و نور الثقلین ج 4 ص 186 و الإحتجاج(ط دار النعمان)ج 1 ص 122 و بحار الأنوار ج 29 ص 128 و اللمعة البیضاء ص 309 و 747 و مجمع النورین للمرندی ص 120 و کتاب سلیم بن قیس ص 391 و الطرائف ص 248.

ص :97


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 273 و الإنتصار للشریف المرتضی ص 491 و راجع:الشافی للمرتضی ج 4 ص 96 و من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 109 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 27 ص 276 و(ط دار الإسلامیة) ج 18 ص 202 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 101 و الغدیر ج 5 ص 55 و اللمعة البیضاء ص 793 و الخلاف للطوسی ج 6 ص 250 و المجموع للنووی ج 20 ص 224 و المحلی لابن حزم ج 8 ص 348 و نیل الأوطار للشوکانی ج 5 ص 271 و مسند أحمد ج 5 ص 216 و سنن أبی داود ج 2 ص 167 و المستدرک للحاکم ج 2 ص 18 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 66 و ج 10 ص 146-

و إنما رضی أمیر المؤمنین«علیه السلام»بمحاکمة الیهودی إلی قاضیه وفق الطرق الشرعیة،و لم یحکم القاضی بعلمه،و رضی علی«علیه السلام» منه بذلک،تکرما و إمعانا منه فی إقامة الحجة علیه.

و قد أخطأ القاضی حین طالب علیا«علیه السلام»ببینة.

و قد روی:أن علیا«علیه السلام»خطّأ شریحا فی طلب البینة منه علی درع طلحة،و قال:إن إمام المسلمین یؤتمن من أمورهم علی ما هو أعظم من ذلک،و أخذ ما ادّعاه من درع طلحة بغیر حکم شریح (1).

1)

-و فتح الباری ج 8 ص 398 و 399 و عون المعبود ج 10 ص 20 و السنن الکبری للنسائی ج 4 ص 48 و شرح معانی الآثار ج 4 ص 146 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 22 ص 379 و معرفة السنن و الآثار ج 7 ص 373 و أحکام القرآن للجصاص ج 1 ص 618 و الجامع لأحکام القرآن ج 3 ص 405 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 344 و أضواء البیان للشنقیطی ج 1 ص 187 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 379 و تاریخ مدینة دمشق ج 16 ص 367 و الإصابة ج 3 ص 179 و إمتاع الأسماع ج 7 ص 195 و ج 13 ص 166 و سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 400.

ص :98


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 228 و ص 216 و بحار الأنوار ج 29 ص 351 و ج 101 ص 299 و عن کشف الغمة ج 2 ص 107 و اللمعة البیضاء ص 793 و من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 110 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 445 و مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب ج 1 ص 374 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 254-

ثالثا:سلمنا:أنه قاض،و أنه أیضا لم یعمل بأحکام القضاء،فقد جاءته بشاهدین،هما:علی،و مولی لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کما ورد فی بعض النصوص..بالإضافة إلی أم أیمن..فتمت أرکان الشهادة.

رابعا:سلمنا:أن الموجود هو شاهد واحد،و امرأة واحدة،و هما:علی، و أم أیمن کما فی بعض الروایات (1)،فإن علیه أن یطالبها بالیمین،إن کانت تطلب النحلة.و لا معنی حینئذ لما رواه أبو بکر من عدم توریث الأنبیاء.

و إن کانت تطلب میراثا فلا حاجة إلی الشهود،إذا علم صحة نسب الوارث.

جواب أبی بکر لیس هو الجواب

و الذی یثیر عجبنا هو:جواب أبی بکر لها،فإنها قررت أن فدکا کانت فی یدها،و أنه هو الذی أخرج وکیلها منها،و الید أمارة علی الملکیة السابقة

1)

-و الکافی ج 7 ص 386 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 274 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 27 ص 267 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 194.

ص :99


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 274 و بحار الأنوار ج 29 ص 128 و 210 و کشف الغمة ج 2 ص 117 و الإحتجاج ج 1 ص 122 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 116 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 607 و المعیار و الموازنة لإبن الإسکافی ص 42 و تفسیر القمی ج 2 ص 155 و نور الثقلین ج 4 ص 186 و اللمعة البیضاء ص 309 و 747 و الأنوار العلویة ص 292 و غایة المرام ج 5 ص 348 و بیت الأحزان ص 134.

علی موت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و قررت أیضا:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد تصدّق علیها بها و منحها إیاها فی حال حیاته،و لم تدّع الإرث و لا أشارت إلیه،لا من قریب و لا من بعید،فما معنی أن یقول لها أبو بکر:إن النبی لا یورث؟!..

و یلفت نظرنا هنا أیضا:أنها«علیها السلام»لم تعترض علی جواب أبی بکر هذا.

مع علمنا الأکید:بأنها تعرف فساد هذا الإستدلال من أساسه،کما أنها تعرف أنه لا یتلاءم مع دعواها.

إننا لا نری وجها معقولا أو مقبولا لسکوتها هذا إلا أنها أدرکت:أن هذا الجواب یستبطن التصمیم علی منعها،و عدم الإستجابة لطلبها،و علمت:أنه لا فائدة من النقاش..فصرفت النظر عن ذلک.

أنت معلّمة

و بعد..فإن قول عمر للسیدة فاطمة«علیها السلام»:أنت معلّمة، یدل علی ما یلی:

أولا:علی أنه یری أنها«علیها السلام»لا تعرف هذا الحکم الشرعی البدیهی،المستند إلی آیات القرآن الکریم..

ثانیا:لعله أراد بقوله هذا:أن یسقط دعواها عن الإعتبار،زعما منه:أن تلقین أحد الخصمین لا یجوز..

و لکنه أخطأ فی هذا خطأ فاحشا،فإنه لا یجوز للقاضی تلقین أحد

ص :100

الخصمین.إلا إذا علم أن الحق معه،فیجوز له ذلک..

أما غیر القاضی،فیجوز له ذلک،مع علمه بصحة دعواه.

و علی«علیه السلام»:

أولا:لم یکن هو القاضی..

ثانیا:لقد کان«علیه السلام»عالما بصحة دعوی الزهراء«علیها السلام»،فلا یصح اعتراض عمر مطلقا..

و لأجل ذلک قالت«علیها السلام»لعمر:«و إن کنت معلمة،فإنما علمنی ابن عمی و بعلی» (1).أی لم یعلمنی القاضی..

و من جهة أخری:إن تعلیم علی«علیه السلام»للسیدة الزهراء«علیها السلام»لا یدل علی جهلها بهذا الحکم البدیهی..و إنما هو قد أشار علیها بأن تعاود الکرّة فی الإحتجاج عن هذا الطریق،فإن فی ذلک مصلحة ظاهرة،من حیث إنها تؤدی إلی فضح هذا الإصرار علی اغتصاب حقها..

من جهة.

کما أنه من جهة ثانیة یدفع التسویلات المغرضة،التی یمکن أن تزعم:

بأنها«علیها السلام»قد اقتنعت بحجة أبی بکر،و أن الحق کان معه.

ص :101


1- 1) الإختصاص ص 183 و بحار الأنوار ج 29 ص 189 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 8 ص 422 و اللمعة البیضاء ص 310 و مجمع النورین للمرندی ص 121 و بیت الأحزان ص 157.
شهادة عائشة و عمر

و قد استشهد أبو بکر لصحة ما ینسبه إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعائشة و عمر..

و قد علمنا کما فی هذه الروایة،و فی الروایات الأخری أیضا:أن أبا بکر و عمر قد ردّا شهادة علی«علیه السلام»،و أم أیمن بحجة:أن أم أیمن امرأة،و لا یجیز شهادة امرأة وحدها..

فکیف جازت شهادة عائشة لأبی بکر،مع أنها ابنته و هی امرأة و تجر النار إلی قرصها،و قرض أبیها؟!و کیف جازت شهادة عمر،و هو یجر إلی قرصه و قرض أبی بکر أیضا؟!

و یدل علی ذلک قول علی«علیه السلام»لعمر:احلب یا عمر،حلبا لک شطره،اشدد له الیوم أمره لیرد علیک غدا (1).

ص :102


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 11 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 18 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 29 و الإحتجاج ج 1 ص 183 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 96 و بحار الأنوار ج 28 ص 185 و 348 و 388 و ج 29 ص 626 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 400 و السقیفة للمظفر ص 89 و الغدیر ج 5 ص 371 و ج 7 ص 80. و راجع:نهج السعادة للمحمودی ج 1 ص 45 و السقیفة و فدک للجوهری ص 62 و الصراط المستقیم ج 2 ص 225 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 153 و الوضاعون و أحادیثهم ص 493 و الشافی فی الإمامة ج 3 ص 240 و غایة-

علی أن الروایات الأخری قد ذکرت أیضا شهادة أحد موالی النبی «صلی اللّه علیه و آله» (1)للزهراء«علیها السلام»أیضا..فلما ذا لم یعتد به أبو بکر؟!

هذا..و لا ریب فی أن فاطمة و علیا،و الحسن و الحسین«علیهم السلام»کلهم من مصادیق آیة التطهیر،المتضمنة للشهادة الإلهیة بتطهیرهم من کل رجس،و منه:الکذب،و هو معنی العصمة..کما أن أم أیمن امرأة من أهل الجنة.

و فی المقابل لا شیء یشهد أو یدل علی عصمة أبی بکر،فضلا عن عائشة،و عمر بن الخطاب.

ثم إن نفس أن یکتب لها فی بعض المرات کتابا بفدک،ثم ینتزعه عمر منها و یمزقه،یدل علی أن حدیث عدم توریث الأنبیاء،و کذلک سائر ما ادعاه أبو بکر لرد دعوی الزهراء«علیها السلام»لا أساس له،و یصبح

1)

-المرام ج 5 ص 305 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 347 و بیت الأحزان ص 81 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 2 ص 351.

ص :103


1- 1) الخرائج و الجرائح ج 1 ص 113 و بحار الأنوار ج 17 ص 379 و ج 29 ص 116 و اللمعة البیضاء ص 300 و 789 و مجمع النورین ص 117 و النص و الإجتهاد للسید شرف الدین ص 69 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 152 و تفسیر الرازی ج 29 ص 284 و فلک النجاة فی الإمامة و الصلاة،لعلی محمد فتح الدین الحنفی ص 162.

ساقطا،و غیر ذی قیمة..

و یشهد علی ذلک أیضا:أن أبا بکر و عمر و عثمان لم ینتزع أی منهم الحجر من نساء النبی«صلی اللّه علیه و آله».

فإن قیل:إن الحجر لهن بنص القرآن حیث قال تعالی: وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ (1).

و قیل فی الجواب:تصح نسبة البیوت إلیهن لأدنی ملابسة،و هی هنا کونهنّ قد سکنّ فی تلک البیوت،یضاف إلی ذلک:أن الحجر قد نسبت إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه بعد تلک الآیة أیضا.

فقد قال تعالی: لاٰ تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاّٰ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ (2).

و یدل علی تراجعه أیضا:وصیته أن یدفن إلی جوار النبی«صلی اللّه علیه و آله»؛لأن ذلک الموضع إن کان صدقة للمسلمین،فلا یصح تصرف أبی بکر فیه.

و إن کان إرثا لعائشة،فقد بطل حدیث عدم إرث الأنبیاء.

و إن کانت الحجرة لفاطمة«علیها السلام»،فلما ذا لم یستأذن من ورثة فاطمة؟!

کما أن ابنته عائشة قد رجعت عن شهادتها له بحدیث عدم توریث الأنبیاء حین أذنت له و لعمر بأن یدفنا مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»،

ص :104


1- 1) الآیة 33 من سورة الأحزاب.
2- 2) الآیة 53 من سورة الأحزاب.

مدّعیة أن الحجرة لها.

کما أنها قد منعت من دفن الإمام الحسن مع جده قائلة:ما لی و لکم؟! تریدون أن تدخلوا بیتی من لا أحب (1).

مع أن حدیث عدم توریث الأنبیاء یدل علی أن البیت لیس بیتها..

و أی سبب آخر تدّعیه لملکیة البیت یحتاج إلی إثبات.و لا تکفی فیه مجرد الدعوی.

أول شهادة زور فی الإسلام

ثم إنها«علیها السلام»حکمت علی شهادة عائشة و عمر:بأنها أول شهادة زور شهد بها فی الإسلام (2).و إطلاق هذا الحکم بصورة یقینیة،

ص :105


1- 1) راجع:روضة الواعظین ص 168 و الإرشاد للمفید ج 2 ص 18 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 149 و بحار الأنوار ج 44 ص 154 و 157 و الأنوار البهیة ص 92 و الدرجات الرفیعة ص 125 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 300 و أعیان الشیعة ج 1 ص 576 و الجمل للمفید ص 234 و کشف الغمة ج 2 ص 209.
2- 2) الإختصاص للمفید ص 183 و بحار الأنوار ج 29 ص 190 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 8 ص 422 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 2 ص 171 و اللمعة البیضاء ص 310 و مجمع النورین للمرندی ص 122 و بیت الأحزان ص 157.

یعطی:أنها کانت تعلم بعدم صدور الحدیث عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لا فی السر،و لا فی العلن.

إذ لو کانت لا تعلم بذلک لم یصح منها اعتبار قولها شهادة زور.

و هذا یجعلنا نتیقن بوجود مستند معصوم لهذا النفی القاطع،لعله هو إخبار النبی«صلی اللّه علیه و آله»لها بهذا الأمر،حین أسرّ إلیها بحدیث فی مرض موته و لعله غیر ذلک..

و یلاحظ هنا:أننا لم نلحظ وجود أیة ردة فعل علی قولها هذا،کما أن أحدا لم یطالبها بمستندها فیه..و لا عتب علیها بأنها قالت ذلک من غیر علم.و لا قیل لها:لا یحق لک توجیه هذه التهمة الخطیرة لهؤلاء القوم.

ثم إن المعتزلی اعترف بتفرد أبی بکر بحدیث:عدم توریث الأنبیاء.

فقال:«صدق المرتضی«رحمه اللّه»فیما قال،أما عقیب وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و مطالبة فاطمة«علیها السلام»بالإرث،فلم یرو الخبر إلا أبو بکر وحده.

و قیل:إنه رواه معه مالک بن أوس بن الحدثان..و أما المهاجرون الذین ذکرهم قاضی القضاة،فإنما شهدوا بالخبر فی خلافة عمر» (1).

ص :106


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 245 و راجع ص 221 و 227 و راجع: بحار الأنوار ج 29 ص 370 و اللمعة البیضاء ص 821 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 456.
دلیل أعلمیة أبی بکر

و قد اعتبرت روایة أبی بکر عن عدم توریث الأنبیاء دلیل أعلمیته علی سائر الصحابة،لأن هذا الأمر لم یعلمه سواه،کما ذکره ابن حجر (1).

لکنه هو نفسه عاد فذکر بعد صفحات یسیرة:أن هذه الروایة رواها:

علی«علیه السلام»،و العباس،و عثمان،و عبد الرحمان بن عوف،و الزبیر، و سعد،و أمهات المؤمنین..

ثم زعم:أن أبا بکر قد استحضر ذلک أولا،ثم استحضره الباقون.

مع أن الإستحضار السریع لیس من مظاهر الأعلمیة،و لا من مواردها..

إنی أخاف العیلة

و قد ذکرت الروایة المتقدمة:أن فاطمة الزهراء«علیها السلام»قالت لأبیها:«إنی أخاف العیلة و الحاجة من بعدک،فصدق بها علیّ الخ..» (2).

و نقول:إن هذا لا یصح لما یلی:

1-قولهم:إن الزهراء«علیها السلام»تخاف العیلة و الحاجة،إهانة لها،

ص :107


1- 1) الصواعق المحرقة ص 35.
2- 2) الإختصاص ص 184 و بحار الأنوار ج 29 ص 191 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 8 ص 423 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 2 ص 171 و اللمعة البیضاء ص 311 و مجمع النورین للمرندی ص 122 و بیت الأحزان ص 158.

و انتقاص من مقامها،فإن ظنها باللّه أحسن من هذا بلا ریب.بل إن هذا الکلام لا یصدر عن أی إنسان صحیح أو کامل الإیمان،فإن من أبسط قواعد الإیمان هو التوکل علی اللّه،و اللجوء إلیه فی الحاجات،و اعتباره هو الرزاق و المعطی،و الکافی و المعین.

2-روی عن فاطمة«علیها السلام»قالت:أتیت النبی،فقلت:

السلام علیک یا أبه.

فقال:و علیک السلام یا بنیة.

فقلت:و اللّه،ما أصبح یا نبی اللّه فی بیت علی حبة طعام،و لا دخل بین شفتیه طعام منذ خمس،و لا أصبحت له ثاغیة و لا راغیة،و لا أصبح فی بیته سفة و لا هفّة.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أدنی منی.

فدنوت.

فقال:ادخلی یدک بین ظهری و ثوبی،فإذا حجر بین کتفی النبی«صلی اللّه علیه و آله»مربوط إلی صدره.

فصاحت فاطمة صیحة،فقال لها:ما أوقدت فی بیوت آل محمد نار منذ شهر..إلخ (1).

ص :108


1- 1) راجع:أهل البیت لتوفیق أبی علم ص 130 و دلائل الإمامة لابن رستم الطبری ص 69 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 171.و راجع:کشف الیقین للعلامة الحلی ص 455.

و ثمة روایات أخری بهذا المعنی فلتراجع.

3-یضاف إلی ذلک:أن المتوقع من النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله» أن یبادر إلی توجیه موعظة قویة لابنته،و أن تتضمن لوما لها علی عدم ثقتها باللّه تبارک و تعالی.و أن یوجهها نحو الزهد بالدنیا،و الرضا بما قسمه اللّه تعالی،و یصر علیها بأن تتخذ من واقع سائر الناس أمثولة لها..بل أن تکون هی أسوة و قدوة لهم فی ذلک.

4-علی أن هذه الروایة لا تتوافق مع تلک الروایة التی تقول:إنه «صلی اللّه علیه و آله»قد أعطی فدکا لفاطمة«علیها السلام»عوضا عن بعض مهر أمها کما تقدم.

و إن کنا نعتقد:أن مهر أمها قد أدی إلیها کاملا من قبل أبی طالب «علیه السلام»،و لکنه«صلی اللّه علیه و آله»أراد أن یبین عظمة حقها،و أن یکرمها بما جعله اللّه تعالی له،و أن یبر بها من خلال ابنتها«علیها السلام»، علما بأن قیمة خدیجة«علیها السلام»لا تقدر بالمال،و لا بالعقار.

و لعل ما یزید فی أهمیة هذا البر و التکریم،أن خدیجة بذلت مالها کله فی سبیل هذا الدین.و بذلت مهرها أیضا،فأراد اللّه أن یشکر لها هذه التضحیات الجسام،و ینوه بها،فأعطی فدکا لإبنتها،و المرء إنما یکرم فی و لده.و فدک لا تکفی للتعبیر عن مقامها عند اللّه،فلا بد أن یزیدها من فضله فی رفع درجاتها فی الآخرة علی قاعدة کمثل حبة أنبتت سبع سنابل، فی کل سنبلة مئة حبة،و اللّه یضاعف لمن یشاء..

و بذلک یظهر:أن ادعاء فدک أنها من مهر خدیجة لا یعنی أن مهرها

ص :109

کان بهذه الکثرة و الضخامة،کما هو ظاهر..

معاذ و ابنه

و ذکرت الروایة:أن ابن معاذ اتخذ من أبیه موقفا قویا و حاسما،لأنه لم یجب السیدة فاطمة الزهراء«علیها السلام»،حینما اسنتصرته..

مع أننا رأینا کیف أن معاذا کان من أعوان أبی بکر فی سعیه لإقصاء علی «علیه السلام»عن مقامه.و کان أیضا مع المهاجمین لبیت الزهراء«علیها السلام»،فور العودة من سقیفة بنی ساعدة،و کان فی جملة الذین نصروا أبا بکر فی مقابل الاثنی عشر الذین احتجوا علیه،بل تذکر الروایة:أنه جاء یقود ألف رجل لمواجهة علی«علیه السلام»،و من معه،و لوقف حرکتهم،و إخماد صوتهم..فلما ذا لم یتخذ منه ابنه أی موقف فی کل تلکم المواقف؟!..

إسقاط المحسن فی قصة فدک

و ذکرت الروایة المتقدمة:أن عمر بن الخطاب إنما رفس فاطمة«علیها السلام»برجله،فأسقطت محسنا،حین أخذ منها الکتاب برد فدک.

مع أن سائر الروایات تقول:إنها أسقطت محسنا،حین هجوم عمر و من معه علی بیتها«علیها السلام»،حیث عصروها بین الباب و الحائط..

إلا أن یقال:إن ما جری فی البیت هو ابتداء نفاسها بالمحسن،حیث أصیب و مات و هو فی بطنها،و استمرت تعانی الآلام بسبب ذلک بضعة أیام،حتی کانت رفسة عمر لها،فی موضوع فدک،فکان الإسقاط الفعلی للمحسن..و اللّه هو العالم بالحقائق..

ص :110

ترید الوصیة لابن الزبیر

ذکرت الروایة المتقدمة:أن الزهراء«علیها السلام»دعت علیا«علیه السلام»حین وفاتها،و قالت له:إما تضمن،و إلا أوصیت إلی ابن الزبیر..

مع أنه لم یظهر من علی«علیه السلام»ما یدعو إلی التهدید بخیار کهذا، و لیس ثمة ما یوحی أو یدل علی أنه«علیه السلام»متردد أو سوف یتردد فی تنفیذ وصیتها..

کما أنه لا معنی لاختیار ابن الزبیر لهذه المهمة-و المقصود به هو عبد اللّه ابن الزبیر ابن عبد المطلب-دون علی«علیه السلام»لأن ذلک یعد إهانة منها لسید الأوصیاء و هی منزهة عن ذلک،و کذا یقال بالنسبة لسائر بنی هاشم،و الخلّص من الصحابة،أمثال:سلمان،و عمار،و أبی ذر،و المقداد، و أبی الهیثم بن التیهان،و قیس بن سعد،و غیرهم.

مطالبة الزهراء علیها السّلام بحقها بأمر علی علیه السّلام

و قد ذکرت بعض الروایات التی تقدمت:أن علیا أمیر المؤمنین«علیه السلام»هو الذی طلب من الزهراء«علیها السلام»أن تبادر للمطالبة بإرثها و نحلتها..و لعله لأنه«علیه السلام»یرید بذلک أن یحرج الغاصبین، من حیث إن صاحب الحق الشرعی هو الذی انبری للمطالبة بحقه..فلا مجال لاتهام علی«علیه السلام»بأنه یثیر أمورا من عند نفسه،لتکون وسیلته إلی غیرها.

کما أن المطالب بهذا الحق هو الزهراء«علیها السلام»،التی تعیش

ص :111

و یعیش الناس معها أجواء الفجیعة برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و هی تثیر فی الناس معانی الأسی و الحزن،کما أنها تمثل الحنان و الرقة و العاطفة، و المحبة و الصفاء.

و لا یمکن اتهامها بأنها ترید إثارة أجواء حرب أو نزاع.خصوصا بعد أن أعلن«علیه السلام»أنه ملتزم بتوجیهات الرسول«صلی اللّه علیه و آله» بعدم مواجهة الغاصبین،إلا إذا توفرت له القوة الکافیة و القادرة علی حسم الأمور..و التی یکفی نفس وجودها لردع من یرید التعدی علی الحقوق المادیة و غیرها.

فإذا ظهر للناس الحق من خلال مطالبة الزهراء«علیها السلام» و استدلالاتها و براهینها النیرة،فإنهم سوف یدرکون أن من یتصدی لمقام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یفقد المواصفات المطلوبة لهذا المقام،من جهات عدة..

منها:أنه قد خالف النصوص الصریحة:القرآنیة و النبویة.

و منها:أنه لم یمتثل لحکم اللّه سبحانه حین ظهر له الحق،بل اکتفی بتسطیر بعض الکلمات العاطفیة التی لا ربط لها بأصل الموضوع..

عمر یمزق کتاب أبی بکر

و قد ذکرت الروایة المتقدمة:أن عمر بن الخطاب أخذ الکتاب من السیدة الزهراء«علیها السلام»عنوة و مزّقه.

و نشیر هنا:إلی أن سبب هذا الموقف من عمر هو ما یلی:

ص :112

1-ما نقل عن عمر من أنه دخل علی أبی بکر،و قد کتب أبو بکر کتابا لفاطمة«علیها السلام»بمیراثها من أبیها(و المقصود هو فدک)فقال له عمر:ما ذا تنفق علی المسلمین،و قد حاربتک العرب کما تری؟!ثم أخذ الکتاب فشقه (1).

و لعل عمر قد نسی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»حاربته العرب،و لم یستعن بفدک للإنفاق علی المسلمین.

2-عن المفضل بن عمر قال:قال مولای جعفر الصادق«علیه السلام»:لما ولی أبو بکر بن أبی قحافة،قال عمر:إن الناس عبید هذه الدنیا، لا یریدون غیرها،فامنع عن علی و أهل بیته الخمس،و الفیء،و فدکا،فإن شیعته إذا علموا ذلک،ترکوا علیا،و أقبلوا إلیک،رغبة فی الدنیا،و إیثارا، و محاباة علیها.

ففعل أبو بکر ذلک،و صرف عنهم جمیع ذلک (2).

ص :113


1- 1) شرج نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 234 و 235 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة سنة 1400)ج 3 ص 488 و(ط أخری)ج 3 ص 363 عن سبط ابن الجوزی،و الغدیر ج 7 ص 194 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 427 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 25 ص 542 و أعیان الشیعة ج 1 ص 318.
2- 2) بحار الأنوار ج 29 ص 194 عن الکشکول فیما جری علی آل الرسول ص 203 و مستدرک الوسائل ج 7 ص 290 و جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 572 و اللمعة البیضاء ص 305 و مجمع النورین للمرندی ص 126.

3-و قال علی بن تقی النیلی:«و ما قصد أبو بکر و عمر بمنع فاطمة عنها(أی عن فدک)إلا ألاّ یتقوی علی بحاصلها و غلتها علی المنازعة فی الخلافة،و لهذا اتبعا ذلک بمنع فاطمة و علی و سائر بنی هاشم و بنی عبد المطلب حقهم فی الخمس،فإن الفقیر الذی لا مال له تضعف همته، و یتصاغر عند نفسه،و یکون مشغولا بالإحتراف و الإکتساب عن طلب الملک و الریاسة» (1).

4-إن نفس أن یظهروا أبا بکر-بصورة عملیة-:أنه فی موقع الرسول «صلی اللّه علیه و آله»،و أنه یمارس صلاحیاته،حتی علی أصحاب الحق الشرعیین،بأبشع الصور،و اقسی أنواع الظلم و التعدی مع أن أصحاب الحق هم علی و الزهراء«علیهما السلام».

نعم..إن هذا الأمر مطلوب للغاصبین،و یرون أنفسهم بحاجة ماسة له.

5-قال علی بن مهنا:عن السبب فی منع فدک:«أرادا ألاّ یظهرا لعلی -و قد اغتصباه الخلافة-رقة و لینا و خذلانا،و لا یری عندهما خورا،فأتبعا القرح بالقرح» (2).

ص :114


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 236 و 237 و اللمعة البیضاء للتبریزی الأنصاری ص 306 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 510.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 236 و اللمعة البیضاء ص 306.

و لذلک منع فاطمة و بنی هاشم سهم ذوی القربی (1).

ص :115


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 231. و راجع:الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 739 و السقیفة و فدک للجوهری ص 118 و اللمعة البیضاء ص 844.

ص :116

الفصل الثانی

اشارة

مأزق أبی بکر بین خطبة الزهراء، و مطالبات علی علیهما السّلام

ص :117

ص :118

بدایة

و بما أن خطبة السیدة الزهراء فی مناسبة غصب فدک،تتضمن الکثیر مما یرتبط بأمیر المؤمنین«علیه السلام»فقد أثرنا الإلماح إلیها،لدفع ما قد یتوهمه المتوهمون حول ما قصدته فی بعض فقراتها.

فنقول:

الخطبة العظیمة

عن عبد اللّه بن الحسن،عن آبائه:«لما أجمع أبو بکر علی منع فاطمة فدک،و بلغها ذلک لاثت خمارها علی رأسها،و اشتملت بجلبابها،و أقبلت فی لمة من حفدتها و نساء قومها تطأ ذیولها،ما تخرم مشیتها مشیة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»حتی دخلت علی أبی بکر،و هو فی حشد من المهاجرین و الأنصار و غیرهم،فنیطت دونها ملاءة فجلست،ثم أنت أنة أجهش القوم لها بالبکاء،فارتج المجلس،ثم أمهلت هنیئة حتی إذا سکن نشیج القوم و هدأت فورتهم،افتتحت الکلام بحمد اللّه و الثناء علیه و الصلاة علی رسوله،فعاد القوم فی بکائهم،فلما أمسکوا عادت فی کلامها،فقالت «علیها السلام»:

الحمد للّه علی ما أنعم..

ص :119

إلی أن قالت:

کلما أوقدوا نارا للحرب أطفأها اللّه،أو نجم قرن الشیطان،أو فغرت فاغرة من المشرکین،قذف أخاه فی لهواتها،فلا ینکفئ حتی یطأ جناحها بأخمصه و یخمد لهبها بسیفه.

مکدودا فی ذات اللّه،مجتهدا فی أمر اللّه،قریبا من رسول اللّه،سیدا فی أولیاء اللّه،مشمرا ناصحا،مجدا،کادحا،لا تأخذه فی اللّه لومة لائم.

و أنتم فی رفاهیة من العیش،وادعون فاکهون آمنون،تتربصون بنا الدوائر،و تتوکفون الأخبار،و تنکصون عند النزال،و تفرون من القتال.

فلما اختار اللّه لنبیه دار أنبیائه،و مأوی أصفیائه،ظهر فیکم حسکة النفاق،و سمل جلباب الدین،و نطق کاظم الغاوین،و نبغ خامل الأقلین، و هدر فنیق المبطلین،فخطر فی عرصاتکم،و اطلع الشیطان رأسه من مغرزة هاتفا بکم،فألفاکم لدعوته مستجیبین،و للعزة فیه ملاحظین،ثم استنهضکم فوجدکم خفافا،و أحشمکم فألفاکم غضابا،فوسمتم غیر إبلکم،و وردتم غیر مشربکم.

هذا..و العهد قریب،و الکلم رحیب،و الجرح لما یندمل،و الرسول لما یقبر،ابتدارا زعمتم خوف الفتنة،ألا فی الفتنة سقطوا،و إن جهنم لمحیطة بالکافرین،فهیهات منکم،و کیف بکم،و أنی تؤفکون،و کتاب اللّه بین أظهرکم،أموره ظاهرة،و أحکامه زاهرة،و أعلامه باهرة،و زواجره لایحة، و أوامره واضحة،و قد خلفتموه وراء ظهورکم،أ رغبة عنه تریدون؟أم بغیره تحکمون؟بئس للظالمین بدلا،و من یبتع غیر الإسلام دینا فلن یقبل

ص :120

منه،و هو فی الآخرة من الخاسرین.

ثم لم تلبثوا إلا ریث أن تسکن نفرتها،و یسلس قیادها،ثم أخذتم تورون و قدتها،و تهیجون جمرتها،و تستجیبون لهتاف الشیطان الغوی، و إطفاء أنوار الدین الجلی و إهمال سنن النبی الصفی،تشربون حسوا فی ارتغاء،و تمشون لأهله و ولده فی الخمرة و الضراء،و یصیر منکم علی مثل حز المدی،و وخز السنان فی الحشاء.

و أنتم الآن تزعمون:أن لا إرث لنا،أ فحکم الجاهلیة تبغون،و من أحسن من اللّه حکما لقوم یوقنون؟!أ فلا تعلمون؟

بلی قد تجلی لکم کالشمس الضاحیة:أنی ابنته.

أیها المسلمون أغلب علی إرثی؟

یا بن أبی قحافة:أ فی کتاب اللّه ترث أباک و لا إرث أبی؟لقد جئت شیئا فریا!

أفعلی عمد ترکتم کتاب اللّه و نبذتموه وراء ظهورکم؟

إذ یقول: وَ وَرِثَ سُلَیْمٰانُ دٰاوُدَ و قال:فیما اقتص من خبر یحیی بن زکریا،إذ قال: فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا، یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ، و قال: وَ أُولُوا الْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلیٰ بِبَعْضٍ فِی کِتٰابِ اللّٰهِ ،و قال:

یُوصِیکُمُ اللّٰهُ فِی أَوْلاٰدِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ ،و قال: إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوٰالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ .

و زعمتم:أن لا حظوة لی و لا إرث من أبی،و لا رحم بیننا،أفخصکم اللّه بآیة أخرج أبی منها؟

ص :121

أم هل تقولون:إن أهل ملتین لا یتوارثان؟

أو لست أنا و أبی من أهل ملة واحدة؟

أم أنتم أعلم بخصوص القرآن و عمومه من أبی و ابن عمی؟

فدونکها مخطومة مرحولة،تلقاک یوم حشرک،فنعم الحکم اللّه، و الزعیم محمد،و الموعد القیامة،و عند الساعة یخسر المبطلون،و لا ینفعکم إذ تندمون،و لکل نبأ مستقر،و سوف تعلمون من یأتیه عذاب یخزیه،و یجل علیه عذاب مقیم.

ثم رمت بطرفها نحو الأنصار فقالت:یا معشر النقیبة،و أعضاد الملة، و حضنة الإسلام،ما هذه الغمیزة فی حقی،و السنة عن ظلامتی؟أما کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله أبی یقول(المرء یحفظ فی ولده)؟سرعان ما أحدثتم،و عجلان ذا إهالة،و لکم طاقة بما أحاول،و قوة علی ما أطلب و أزاول..

إلی أن قالت:

أیها بنی قیلة أ أهضم تراث أبی؟و أنتم بمرأی منی و مسمع،و منتدی و مجمع،تلبسکم الدعوة،و تشملکم الخبرة،و أنتم ذوو العدد و العدة، و الأداة و القوة و عندکم السلاح و الجنة،توافیکم الدعوة فلا تجیبون، و تأتیکم الصرخة فلا تغیثون،و أنتم موصوفون بالکفاح،معروفون بالخیر و الصلاح،و النخبة التی انتخبت،و الخیرة التی اختیرت لنا أهل البیت، قاتلتم العرب،و تحملتم الکد و التعب،و ناطحتم الأمم،و کافحتم البهم،لا نبرح أو تبرحون،نأمرکم فتأتمرون،حتی إذا دارت بنا رحی الإسلام،و در

ص :122

حلب الأیام،و خضعت ثغرة الشرک،و سکنت فورة الإفک،و خمدت نیران الکفر،و هدأت دعوة الهرج،و استوسق نظام الدین فأنی حزتم بعد البیان؟ و أسررتم بعد الإعلان؟و نکصتم بعد الإقدام؟و أشرکتم بعد الإیمان؟ بؤسا لقوم نکثوا أیمانهم من بعد عهدهم،و هموا بإخراج الرسول،و هم بدؤوکم أول مرة،أ تخشونهم فاللّه أحق أن تخشوه إن کنتم مؤمنین.

ألا و قد أری أن قد أخلدتم إلی الخفض،و أبعدتم من هو أحق بالبسط و القبض،و خلوتم بالدعة،و نجوتم بالضیق من السعة،فمججتم ما و عیتم،و دسعتم الذی تسوغتم،فإن تکفروا أنتم و من فی الأرض جمیعا فإن اللّه لغنی حمید.

ألا و قد قلت ما قلت..

هذا..علی معرفة منی بالجذلة التی خامرتکم،و الغدرة التی استشعرتها قلوبکم،و لکنها فیضة النفس،و نفثة الغیظ،و خور القناة،و بثة الصدر، و تقدمة الحجة،فدونکموها فاحتقبوها دبرة الظهر،نقبة الخف،باقیة العار، موسومة بغضب الجبار،و شنار الأبد،موصولة بنار اللّه الموقدة،التی تطلع علی الأفئدة،فبعین اللّه ما تفعلون،و سیعلم الذین ظلموا أی مقلب ینقلبون.

و أنا ابنة نذیر لکم،بین یدی عذاب شدید،فاعملوا إنا عاملون، و انتظروا إنا منتظرون.

إلی أن قالت فی جواب أبی بکر

سبحان اللّه..ما کان أبی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله عن کتاب اللّه

ص :123

صادفا و لا لأحکامه مخالفا!بل کان یتبع أثره،و یقفو سوره،أ فتجمعون إلی الغدر اعتلالا علیه بالزور،و هذا بعد وفاته شبیه بما بغی له من الغوائل فی حیاته،هذا کتاب اللّه حکما عدلا،و ناطقا فصلا یقول: یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ،و یقول: وَ وَرِثَ سُلَیْمٰانُ دٰاوُدَ ،و بین عز و جل فیما وزع من الأقساط،و شرع من الفرائض و المیراث،و أباح من حظ الذکران و الإناث،ما أزاح به علة المبطلین،و أزال التظنی و الشبهات فی الغابرین.

کلا بل سولت لکم أنفسکم أمرا،فصبر جمیل و اللّه المستعان علی ما تصفون.

فقال أبو بکر:صدق اللّه و رسوله،و صدقت ابنته،أنت معدن الحکمة و موطن الهدی و الرحمة،و رکن الدین،و عین الحجة،لا أبعد صوابک،و لا أنکر خطابک هؤلاء المسلمون بینی و بینک،قلدونی ما تقلدت،و باتفاق منهم أخذت ما أخذت،غیر مکابر و لا مستبد،و لا مستأثر،و هم بذلک شهود.

فالتفتت فاطمة«علیها السلام»إلی الناس و قالت

معاشر المسلمین المسرعة إلی قیل الباطل،المغضیة علی الفعل القبیح الخاسر،أ فلا تتدبرون القرآن أم علی قلوب أقفالها؟

کلا بل ران علی قلوبکم ما أسأتم من أعمالکم،فأخذ بسمعکم و أبصارکم،و لبئس ما تأولتم،و ساء ما به أشرتم،و شر ما منه اغتصبتم لتجدن و اللّه محمله ثقیلا،و غبه و بیلا،إذا کشف لکم الغطاء،و بان بأورائه الضراء،و بدا لکم من ربکم ما لم تکونوا تحتسبون،و خسر هنالک المبطلون.

ص :124

ثم انکفأت«علیها السلام»،و أمیر المؤمنین«علیه السلام»یتوقع رجوعها إلیه،و یتطلع طلوعها علیه،فلما استقرت بها الدار،قالت:لأمیر المؤمنین«علیه السلام»:

یابن أبی طالب،اشتملت شملة الجنین،و قعدت حجرة الظنین، نقضت قادمة الأجدل،فخانک ریش الأعزل.

هذا ابن أبی قحافة یبتزنی نحلة أبی و بلغة ابنی!لقد أجهد فی خصامی، و ألفیته ألد فی کلامی حتی حبستنی قیلة نصرها،و المهاجرة وصلها، و غضت الجماعة دونی طرفها،فلا دافع و لا مانع،خرجت کاظمة،و عدت راغمة،أضرعت خدک یوم أضعت حدک،افترست الذئاب،و افترشت التراب،ما کففت قائلا،و لا أغنیت طائلا و لا خیار لی،لیتنی مت قبل هنیئتی،و دون ذلتی،عذیری اللّه منه عادیا،و منک حامیا،ویلای فی کل شارق!ویلای فی کل غارب!مات العمد،و وهن العضد،شکوای إلی أبی! و عدوای إلی ربی!اللهم إنک أشد منهم قوة و حولا،و أشد بأسا و تنکیلا.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:لا ویل لک،بل الویل لشانئک ثم نهنهی عن وجدک یا ابنة الصفوة،و بقیة النبوة،فما و نیت عن دینی،و لا أخطأت مقدوری،فإن کنت تریدین البلغة،فرزقک مضمون،و کفیلک مأمون،و ما أعد لک أضل مما قطع عنک،فاحتسبی اللّه.

فقالت:حسبی اللّه و أمسکت» (1).

ص :125


1- 1) الأحتجاج ج 1 ص 131-146 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 210--
مصاب الزهراء علیها السّلام..فی خطبتها

هناک من یطرح الأسئلة التالیة:

1-هل الخطبة التی ألقتها السیدة فاطمة الزهراء«علیها السلام»فی المسجد أمام أبی بکر و المهاجرین و الأنصار،کانت قبل الهجوم علی الدار، أو بعد الهجوم؟!

2-إن کان بعد الهجوم علی الدار،فلم لم تذکر السیدة فاطمة«علیها السلام»مصابها،و ما جری علیها للناس؟!

3-و بعد تلک المصائب و الإصابات و الأذیة،کإسقاط المحسن«علیه السلام»،و کسر الضلع،کیف خرجت الزهراء«علیها السلام»من بیتها، و تحملت هذه الآلام التی قد تقعد شخصا فی بیته لمدة طویلة؟

و نجیب:

1-بالنسبة للسؤال عن تاریخ خطبتها نقول:

إن السیدة الزهراء«علیها السلام»ألقت خطبتها المشار إلیها بعد اغتصابهم لفدک،و استیلائهم علی إرثها من أبیها صلوات اللّه و سلامه علیه و علیها،و علی الأئمة الطاهرین.

و قد کان اغتصابهم فدکا بعد عشرة أیام من استشهاد رسول اللّه«صلی

1)

-211 و ص 249 و بلاغات النساء ص 12 و أعلام النساء ج 4 ص 116 و الشافی ج 4 ص 69 و أمالی الطوسی ج 2 ص 69 و البحار(ط قدیمة)ج 8 ص 106 و(ط أخری)ج 29 ص 324.

ص :126

اللّه علیه و آله» (1).

و یدل علی ذلک قول الطبرسی أیضا

«لما بویع أبو بکر،و استقام له الأمر علی جمیع المهاجرین و الأنصار، بعث إلی فدک من أخرج وکیل فاطمة بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، فجاءت فاطمة الزهراء«علیها السلام»إلی أبی بکر الخ..» (2).

فإن استقامة الأمر لأبی بکر علی جمیع المهاجرین و الأنصار،لم یتیسر له إلا بعد عدة أیام،کما یظهر من نقلهم الکثیر من الاعتراضات التی واجهها أبو بکر (3).

2-و أما لما ذا لم تذکر مصابها،و ما جری علیها للناس فنقول:

من الواضح:أن ذلک لا مبرر له،لأن الناس کانوا حاضرین لتلک الأحداث الفظیعة،و ناظرین لها،و لا یزیدهم ذکر هذا الأمر معرفة بأمر

ص :127


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 263 و اللمعة البیضاء ص 751.
2- 2) الإحتجاج ج 1 ص 234 و 235 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 119 و بلغة الفقیه لبحر العلوم ج 3 ص 354 و بحار الأنوار ج 29 ص 127 و نور الثقلین ج 4 ص 186 و 374 و اللمعة البیضاء ص 309 و 747 و الأنوار العلویة ص 292 و مجمع النورین للمرندی ص 134 و غایة المرام ج 5 ص 348 و بیت الأحزان ص 133.
3- 3) راجع کتاب الغدیر للعلامة الأمینی«رحمه اللّه»،و الإحتجاج ج 1 ص 186- 202 و غیر ذلک..

یجهلونه،و لا یزیل عنهم شبهة یحتاجون إلی إزالتها،و لکن الأمر الذی کان یحتاج إلی کشف و بیان،هو تلک الشبهة التی ألقاها أبو بکر حول ما ترکه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و کان لا بد من فضح أمره فیها،لأن ذلک معناه جعله أمام خیارین،کل منهما یعد کارثة بالنسبة إلیه،و هما:

الف-ظهور جهله بآیات القرآن،و بأحکام الإسلام البدیهیة التی لا یجهلها حتی الأطفال..

ب-إظهار تعمده مخالفة نص القرآن،و انتهاک حرمة الشریعة، و الدین،عن علم و درایة و التفات..

و لیری الناس بأم أعینهم:أنه فاقد لأبسط الشرائط و المواصفات التی تؤهله لأن یکون ولیا حتی علی عائلته،فضلا عن أن یؤتمن علی الدین، و علی دماء المسلمین،و علی أعراضهم،و أموالهم..و علی مستقبل الأمة بصورة عامة..

علی أن المتأمل فی خطبتها یجد:أنها کانت ترکز علی أمور من شأنها تعریف الناس بالإمام الحقیقی،و بیان المواصفات التی تبعد من تصدی لهذا الأمر عن أن یکون أهلا لأی مقام..

علما بأن الحدیث عما جری علیها قد یستفید منه الخصوم لتحویل القضیة،إلی قضیة شخصیة،و ادعاء أنها کانت حانقة علیهم من أجل ما تعرضت هی شخصیا له،لا من أجل أخطر قضیة،و هی قضیة الإسلام الکبری..

و أما السؤال الثالث فإننا نقول:

ص :128

إن کسر الضلع،لا یمنع-و لا سیما بعد مرور عدة أیام-من الحرکة و المشی،مع مراعاة الإحتیاط،و لا یمنع من الکلام و الإحتجاج،و ذلک ظاهر لا یخفی..

یضاف إلی ذلک:أن خطبتها فی المهاجرین کانت فی المسجد،و بیتها کان فی المسجد أیضا،فلا تحتاج فی إلقاء خطبتها إلا إلی بضع خطوات یمکن أن یساعدها علیها النساء.

هل الزهراء علیها السّلام تؤنب علیا علیه السّلام

لما اجتمع أبو بکر و عمر علی منع فاطمة«علیها السلام»فدکا،و بلغها ذلک لاثت خمارها علی رأسها،و اشتملت بجلبابها،و أقبلت إلی المسجد.

و خطبت فیه خطبتها الشهیرة فی المهاجرین و الأنصار..

لکن أبا بکر أجابها بالإصرار علی موقفه،و اجتهاده فی تمییع القضیة، رغم تصریحه فی جوابه لها بقوله:

«و أنت یا خیرة النساء،و ابنة خیر الأنبیاء صادقة فی قولک،سابقة فی و فور عقلک،غیر مردودة عن حقک،و لا مصدودة عن صدقک».

ثم أتبع ذلک بادّعاء:أنه ما عمل إلا بقول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و بإذنه.

ثم نسب إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»قوله:«نحن معاشر الأنبیاء لا نورث».

فأجابته«علیها السلام»بتفنید کلامه،و أن أباها«صلی اللّه علیه و آله»

ص :129

لا یخالف کتاب اللّه.و أنهم أجمعوا علی الغدر بها..

ثم استدلت علیه بآیات القرآن..

فعاد أبو بکر لیواجهها بالإطراء و المدیح،دون أن یقر لها بالحق.

فانکفأت«علیها السلام»،و کان علی«علیه السلام»یتوقع رجوعها.

فلما استقرت بها الدار کلمت أمیر المؤمنین«علیه السلام»بکلام زعموا:أنه قاس،و فیه تقریع و لوم و جفاء،فقالت له:

«أشتملت شملة الجنین،و قعدت حجرة الضنین،نقضت قادمة الأجدل، فخانک ریش الأعزل؟!.

هذا ابن أبی قحافة قد ابتزنی نحیلة أبی،و بلیغة ابنی،و اللّه لقد أجهر فی خصامی،و ألفیته ألد فی کلامی،حتی منعتنی(ال)قیلة نصرها،و المهاجرة وصلها،و غضت الجماعة دونی طرفها،فلا دافع و لا مانع،خرجت کاظمة، و عدت راغمة.

أضرعت خدک،یوم أضعت حدک؟!

أفترست الذئاب و افترشت التراب؟!

ما کففت قائلا،و لا أغنیت باطلا؟!

و لا خیار لی،لیتنی مت قبل هینتی،و دون زلتی.

عذیری اللّه منک عادیا،و منک حامیا.

ویلای فی کل شارق،و یلای فی کل غارب،و یلای مات العمد و وهی العضد،و شکوای إلی أبی.و عدوای إلی ربی اللهم أنت أشد قوة».

ص :130

و قد أجابها«علیه السلام»بکلام جاء فیه:«فما و نیت عن دینی،و لا أخطأت مقدوری،فإن کنت تریدین البلغة،فرزقک مضمون،و کفیلک مأمون،و ما أعدّ لک خیر مما قطع عنک،فاحتسبی اللّه.

فقالت:حسبی اللّه.و أمسکت» (1).

فهل یمکن أن یصدر هذا الکلام القاسی و الجافی فی حق سید الوصیین من فاطمة«علیها السلام»،و هی المعصومة الطاهرة؟!

أم أن ذلک مکذوب علیها؟!

و هل یمکن أیضا:أن یظن بها أمیر المؤمنین«علیه السلام»أنها ترید البلغة؟!أم أن ذلک مکذوب علیها؟!

الجواب

و نجیب بما یلی:

أولا:إن اللّه سبحانه و تعالی قال مخاطبا عیسی بن مریم«علیه السلام»:

ص :131


1- 1) بحار الأنوار ج 29 ص 234 و 311 و الإحتجاج(ط دار النعمان سنة 1386 ه) ج 1 ص 145-146 و(ط أخری)ج 1 ص 280-282 و مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب ج 2 ص 50 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 322 و أعیان الشیعة ج 1 ص 318 و 432 و الدر النظیم ص 478 و اللمعة البیضاء للتبریزی ص 723 و الأنوار العلویة ص 300 و مجمع النورین للمرندی ص 135 و بیت الأحزان للقمی ص 150.

وَ إِذْ قٰالَ اللّٰهُ یٰا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّٰاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلٰهَیْنِ مِنْ دُونِ اللّٰهِ قٰالَ سُبْحٰانَکَ مٰا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مٰا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مٰا فِی نَفْسِی وَ لاٰ أَعْلَمُ مٰا فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّٰمُ الْغُیُوبِ

(1)

.

فعلاّم الغیوب إذن یسأل عیسی«علیه السلام»عن هذا الأمر،و لکنه لیس سؤالا یهدف إلی معرفة شیء جدید من خلال الإجابة.بل هو سؤال تقریر،یراد به إسماع الإجابة للآخرین.مع کون السائل عالما بها،و هو یشبه من بعض الجهات الأسئلة الإمتحانیة.

و هذا النحو من التعاطی مع القضایا شائع فی حیاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و الأئمة الطاهرین«علیهم السلام»..و هو طریقة عقلائیة متبعة فی کل وقت و حین.

و نظیر ذلک:ما فعله نبی اللّه موسی بأخیه هارون«علیهما السلام»، فقد أخذ برأس أخیه یجره إلیه مع علمه ببراءته..لأنه أراد أن یعرّف قومه عظیم جنایتهم،و شدة قبح فعلتهم حین عبدوا العجل،لیظهر للناس:أنهم لیسوا أهلا للمقام الذی یضعون أنفسهم فیه..

و توضیح ذلک:

هناک من یقرأ کلمة اشتملت علی إنها إخبار عن أنه«علیه السلام» فعل ذلک و الذی یظهر لنا هو:

أن الهمزة فی کلمة«أشتملت»هی همزة الإستفهام،التی تکون مفتوحة

ص :132


1- 1) الآیة 116 من سورة المائدة.

لا مکسورة.أی:هل اشتملت؟!

فهی«علیها السلام»،إنما تسأل علیا«علیه السلام»هذا السؤال لأجل تقریره،أی لکی تسمع الناس جوابه.و تعرّفهم:بأن ما قد یفکرون به من أنه«علیه السلام»قد ونی عن دینه،و تساهل فی القیام بواجبه الشرعی، لیس له ما یبرره،فهم مخطئون جدا حین یفکرون بهذه الطریقة..

و لعل هذا یشیر إلی وجود أجواء مسمومة تثار حول موقف أمیر المؤمنین«علیه السلام»..أو هی علی الأقل قد أرادت تحصیننا نحن من أن نقع فریسة أوهام کهذه،و ذلک استشرافا منها للغیب،و انسجاما مع مقتضیاته..

و یؤید ذلک:أنها«علیها السلام»صرحت فی آخر کلامها بقولها:«ألا و قد قلت ما قلت علی معرفة منی بالخذلة التی خامرتکم،و الغدرة التی استشعرتها قلوبکم،و لکنها فیضة النفس،و نفثة الغیظ..» (1).

ثانیا:لو سلمنا:أن الهمزة لیست للإستفهام،فإننا نقول:

ص :133


1- 1) بحار الأنوار ج 29 ص 227-229 و 298 و کشف الغمة ج 1 ص 491 و ج 2 ص 114 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 212 و 213 و الإحتجاج ج 1 ص 273 و دلائل الإمامة ص 121 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 50 و السقیفة و فدک للجوهری ص 102 و 146 و الدر النظیم ص 477 و اللمعة البیضاء ص 670 و الأنوار العلویة ص 298 و مجمع النورین للمرندی ص 132 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 19 ص 163-167.

لا مانع أن یکون هذا الکلام قد جاء علی سبیل التألم و التأسف أیضا لما انتهی إلیه حال أمیر المؤمنین«علیه السلام»،الذی لم یکن أمامه أی خیار مشروع إلا التصرف بهذه الطریقة،حتی لکأنه الجنین المحبوس،الجالس فی بیته فرارا من الناس الذین لا یفهمون حکمة موقفه.

ثم عادت«علیها السلام»لتصف حاله«علیه السلام»فتقول:

إنه فی بدء أمره نقض مقادیم ریش الصقر ببسالته و شجاعته،ثم أصبح کالأعزل من السلاح و القوة،فکأنه أصبح صقرا نقضت قوادمه،و لا یجدیه صغار ریش الصقر الذی نقضت قوادم ریشه القویة.

فإن هذه الریش الصغار لا تعطی الصقر أیة قوة علی الطیران.

فکأنها«علیها السلام»تقول له:أنت الذی فعلت بالمشرکین الأفاعیل، و قد انتهی بک الأمر إلی هذه الحال الصعبة علیک و علی هؤلاء الضعفاء..

و بعد ذکر مظلومیتها،و ما جری علیها من غاصبی حقها،عادت لتقول له«علیه و علیها السلام»:

إنک امتثالا لأمر اللّه،و طلبا لرضاه خضعت،و وضعت خدک علی التراب،و رضیت بتحمّل الأذی،و صبرت علی استخفاف ظالمیک بک، و ترکت سعیک و اهتمامک بالأمر،حتی ذهبت شوکتک و بأسک بنظرهم..

و رغم أنه«علیه السلام»کان یفترس ذئاب الشرک فی حروبه مع المشرکین،و لکنه رضی بأن یفترش التراب،و یصبح فی منتهی الفاقة و البؤس؛لأن اللّه تعالی یرید منه ذلک.

ثم ذکرت«علیها السلام»:أنه ما کفّ عنها،و عنه قول الباطل من

ص :134

الذین کانوا یؤذونهما بکلماتهم القارصة.و لم یغن(أی لم ینفع)فی دفع باطل (و فی روایة:و لا أغنیت طائلا)،أی ما عملت ما أنتج شیئا عظیما فیما یرتبط باسترجاع الحق المغتصب،بسبب استکبار أولئک و بطشهم،و لأنک التزمت بوصیة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

لأنک کل همک هو حفظ معنی الإمامة فی وجدان الأمة،فکان عملک هذا مؤثرا فی حفظ الإمامة التی هی الرکن الأعظم بعد النبوة.

و یمکن قراءة کلمتی:«کففت،و أغنیت»بضم التاء.أی أنها هی «علیها السلام»لم تحقق ما کانت ترمی إلی تحقیقه.حیث لم یستجب لها الغاصبون لحقها.

و قولها:عذیری اللّه منه عادیا،و منک محامیا معناه:العذیر کالسمیع، و الألیم بمعنی:العاذر،و السامع،و المؤلم.

أی أن اللّه تعالی هو الذی یقبل عذرها فی کلامها هذا الذی قالته لأبی بکر المعتدی علیها،حیث إنه تعالی یعلم أنها لم تتجنّ علیه فی شیء من ذلک..

کما أن اللّه هو الذی یقبل عذرها فی إظهارها للألم و الأسی من الحالة التی بلغها علی«علیه السلام»،و هو سبحانه یعلم أن ما قالته فی بیان ذلک لم یعد الحقیقة.

قذف الزهراء علیها السّلام علی المنابر

و مما جری بعد تلک الأحداث الصعبة أن أبا بکر قد شبّه علیا و فاطمة.

ص :135

«علیهما السلام»بثعالة(أی الثعلب)شاهده ذنبه.ثم شبه علیا«علیه السلام»و هو یستعین بالسیدة فاطمة بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بأم طحال،أحب أهلها إلیها البغی (1).

فقد قال المعتزلی:قال أبو بکر:«قد بلغنی یا معشر الأنصار مقالة سفهائکم،و أحق من لزم عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أنتم فقد جاءکم فآویتم و نصرتم ألا إنی لست باسطا یدا و لا لسانا علی من لم یستحق ذلک منا.

ثم نزل،فانصرفت فاطمة علیه السلام إلی منزلها.

قلت:قرأت هذا الکلام علی النقیب أبی یحیی جعفر بن یحیی بن أبی زید البصری و قلت له:من یعرض؟!

فقال:بل یصرح.

قلت:لو صرح لم أسألک.

فضحک و قال:بعلی بن أبی طالب«علیه السلام».

ص :136


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 214 و 215 و دلائل الامامة لابن رستم الطبری ص 123 و بحار الأنوار ج 29 ص 325-328 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 8 ص 447 و 448 و السقیفة و فدک للجوهری ص 104 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 323 و اللمعة البیضاء ص 744 و مجمع النورین للمرندی ص 136 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 344 و بیت الأحزان ص 152 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 509.

قلت:هذا الکلام کله لعلی یقوله؟!

قال:نعم،إنه الملک یا بنی..»

فإن أم طحال امرأة کانت من بغایا الجاهلیة،کان یضرب بها المثل، فیقال:أزنی من أم طحال (1).

فقول أبی بکر:إن علیا کأم طحال،و أن أحب أهله إلیه البغی،و لذلک کانت الزهراء«علیها السلام»أحب أهله إلیه،مطبقا علیها-و العیاذ باللّه- هذا الوصف القبیح.لهو کلام بالغ الخطورة

من حیث إنه یعتبر بمثابة القذف الصریح للسیدة الزهراء«علیها السلام»؟!أو هو سب سمج و ممجوج لا یمکن قبوله،و لا السکوت عنه!!

و لعل هذا هو مراد الإمام الصادق«علیه السلام»بقوله:«و أما قذف المحصنات،فقد قذفوا فاطمة علی منابرهم» (2).

ص :137


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 215 و بحار الأنوار ج 29 ص 328 و اللمعة البیضاء ص 745 و بیت الأحزان ص 153.
2- 2) الخصال للصدوق ص 364 و علل الشرائع ج 2 ص 475 و تهذیب الأحکام ج 4 ص 149 و 150 و معادن الحکمة ج 2 ص 122 و 123 و من لا یحضره الفقیه (ط النجف)ج 2 ص 366 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 375 و 376 و بحار الأنوار ج 27 ص 210 و 211 و ج 76 ص 5 و 6 و 14 و جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 621 و ج 13 ص 356 و 357 و 358.راجع:موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 8 ص 342 و ج 9 ص 272 و تفسیر العیاشی-

فإنا للّه،و إنا إلیه راجعون!!..

فضّال یحرج أبا حنیفة

و روی:أن فضال بن الحسن بن فضال الکوفی مرّ بأبی حنیفة و هو فی جمع کثیر،یملی علیهم شیئا من فقهه و حدیثه.

فقال-لصاحب کان معه-:و اللّه لا أبرح حتی أخجل أبا حنیفة.

فقال صاحبه-الذی کان معه-:إن أبا حنیفة ممن قد علت حاله، و ظهرت حجته.

قال:مه!هل رأیت حجة ضال علت علی حجة مؤمن؟!

ثم دنا منه فسلم علیه،فردها،و رد القوم السلام بأجمعهم.

فقال:یا أبا حنیفة،إن أخا لی یقول:إن خیر الناس بعد رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب«علیه السلام»،و أنا أقول:أبو بکر خیر الناس،و بعده عمر.فما تقول أنت رحمک اللّه؟!

فأطرق ملیا ثم رفع رأسه فقال:کفی بمکانهما من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کرما و فخرا،أما علمت أنهما ضجیعاه فی قبره،فأی حجة ترید أوضح من هذا؟!

2)

-ج 1 ص 237 و تفسیر فرات الکوفی ص 102 و 103 و نور الثقلین ج 5 ص 163 و 164 و کنز الدقائق ج 2 ص 434 و أطائب الکلم فی بیان صلة الرحم للشیخ حسن الکرکی ص 45.

ص :138

فقال له فضّال:إنی قد قلت ذلک لأخی فقال:و اللّه لئن کان الموضع لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»دونهما فقد ظلما بدفنهما فی موضع لیس لهما حق فیه،و إن کان الموضع لهما فوهباه لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لقد أساءا و ما أحسنا،إذ رجعا فی هبتهما،و نسیا عهدهما.

فأطرق أبو حنیفة ساعة ثم قال له:لم یکن له و لا لهما خاصة،و لکنهما نظرا فی حق عایشة و حفصة،فاستحقا الدفن فی ذلک الموضع بحقوق ابنتیهما.

فقال له فضّال:قد قلت له ذلک،فقال:أنت تعلم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»مات عن تسع نساء،و نظرنا فإذا لکل واحدة منهن تسع الثمن، ثم نظرنا فی تسع الثمن فإذا هو شبر فی شبر،فکیف یستحق الرجلان أکثر من ذلک؟!

و بعد،فما بال عائشة و حفصة ترثان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و فاطمة بنته تمنع المیراث؟!

فقال أبو حنیفة:یا قوم،نحوه عنی فإنه رافضی خبیث (1).

ص :139


1- 1) راجع:الإحتجاج ج 2 ص 315 و 316 و(ط دار النعمان)ج 2 ص 150 و کنز الفوائد للکراجکی ج 1 ص 294،و بحار الأنوار ج 10 ص 231 و ج 31 ص 93 و ج 44 ص 155 و ج 47 ص 400 و الأنوار النعمانیة ج 1 ص 87 و الفصول المختارة ص 74 و اللمعة البیضاء ص 803 و 804 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 243 و شجرة طوبی ج 2 ص 428.
علی علیه السّلام و العباس یتنازعان فی المیراث

عن محمد بن عمر بن علی،عن أبیه،عن أبی رافع قال:

إنی لعند أبی بکر إذ طلع علی و العباس،یتدافعان و یختصمان فی میراث النبی«صلی اللّه علیه و آله»،(فی المناقب:فی برد النبی«صلی اللّه علیه و آله» و سیفه،و فرسه)،فقال أبو بکر:یکفیکم القصیر الطویل.یعنی بالقصیر:

علیا،و بالطویل:العباس.

فقال العباس:أنا عم النبی و وارثه،و قد حال علی بینی و بین ترکته.

قال أبو بکر:فأین کنت یا عباس حین جمع النبی بنی عبد المطلب و أنت أحدهم،فقال:أیکم یؤازرنی،و یکون وصیی و خلیفتی فی أهلی، ینجز عدتی،و یقضی دینی؟؟.

فأحجمتم عنها إلا علیا.

فقال النبی:أنت کذلک.

فقال العباس:فما أقعدک فی مجلسک هذا؟!تقدمته و تأمرت علیه.

قال أبو بکر:أعذرونا یا بنی عبد المطلب(أو أغدرا یا بنی عبد المطلب؟!) (1).

ص :140


1- 1) بحار الأنوار ج 29 ص 67 و 68 و ج 38 ص 3 و راجع:الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 229 و 230 و(ط دار النعمان سنة 1386 ه)ج 1 ص 116 و إثبات الهداة ج 2 ص 175 عن کتاب البرهان للشمشاطی،و مناقب آل أبی طالب ج 3-

و نقول:

إن لنا مع هذا الحدیث و قفات،هی التالیة:

تحریف الحدیث الشریف

إننا نعتقد:أن هذا الحدیث قد تعرض للتلاعب و التحریف،کما یدل علیه نفس متنه،لأن ما نقله أبو بکر عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إنما تضمن ذکر خلافة علی«علیه السلام»للنبی«صلی اللّه علیه و آله»فی أهله، و لیس فی الأمة.

و قول العباس لأبی بکر:فما أقعدک فی مجلسک هذا.إنما یتم لو کان

1)

-ص 49 و(ط المکتبة الحیدریة 1376 ه)ج 2 ص 249 و راجع:الدرجات الرفیعة ص 90 و المسترشد لابن رستم الطبری ص 577 و العقد النضید للقمی ص 144 و ستأتی خصومة علی و العباس فی المیراث لدی عمر. و قد ذکر عمر خصومتهما إلی أبی بکر،و سنن أبی داوود برقم 2693 و 1964 و 2965 و 2967 و الترمذی برقم 1610 و سنن النسائی ج 7 ص 136 و 137 و صحیح مسلم رقم 1757 ج 3 ص 1377-1379 و(ط دار الفکر)ج 5 ص 152 و صحیح البخاری کتاب الفرائض:باب قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا نورث ما ترکناه صدقة(ط دار الفکر)ج 8 ص 3 و 4 و ج 4 ص 43 و ج 5 ص 23.و کتاب الجهاد باب المحن،و مختصر المنذری حدیث 2843 و 2847 و جامع الأصول حدیث 1202 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 297 و 298 و کنز العمال ج 7 ص 240 و اللمعة البیضاء ص 761.

ص :141

«صلی اللّه علیه و آله»قد جعله خلیفة فی أمته،أو خلیفته من بعده علی الإطلاق..

إلا إذا قلنا:أن خلافته فی أهله لا تنفصل عن خلافته فی أمته من حیث هو نبی و ولی،إذ لا أهل للنبی بعد وفاته غیر الزهراء،و هی زوجة علی «علیه السلام».

فاستدلال العباس بهذه الفقرة علی أحقیة علی«علیه السلام»بموقع الخلافة من أبی بکر،و قبول أبی بکر بهذا الإستدلال،و خشیته من أن یکون بنو هاشم بصدد استرجاع هذا الأمر منه،لأنهم هم الأحق به،یدل علی أن کلمة«فی أهلی»إما زیدت فی الروایة للتشویه و التمویه،أو انها تدل علی الولایة العامة حسبما ذکرناه..

أیهما المحق؟!و أیهما المبطل؟!

و قد سأل یحیی بن خالد البرمکی هشام بن الحکم بمحضر الرشید، فقال:أخبرنی یا هشام،هل یکون الحق فی جهتین مختلفتین؟!

قال هشام:الظاهر لا..

إلی أن قال یحیی:فأخبرنی عن علی و العباس لما اختصما إلی أبی بکر فی المیراث،أیهما کان المحق من المبطل؟!إذ کنت لا تقول إنهما کانا محقین،و لا مبطلین!!

قال هشام:فنظرت،فإذا إننی إن قلت:إن علیا«علیه السلام»کان مبطلا کفرت،و خرجت من مذهبی.

ص :142

و إن قلت:إن العباس کان مبطلا ضرب الرشید عنقی.و وردت علی مسألة لم أکن سئلت عنها قبل ذلک الوقت،و لا أعددت لها جوابا.

فذکرت قول أبی عبد اللّه«علیه السلام»:یا هشام،لا تزال مؤیدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانک.فعلمت أنی لا أخذل،و عنّ لی الجواب فی الحال،فقلت له:

لم یکن لأحدهما خطأ حقیقة،و کانا جمیعا محقین،و لهذا نظیر قد نطق به القرآن فی قصة داود«علیه السلام»،یقول اللّه عز و جل: وَ هَلْ أَتٰاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرٰابَ .

إلی قوله تعالی: خَصْمٰانِ بَغیٰ بَعْضُنٰا عَلیٰ بَعْضٍ (1).فأی الملکین کان مخطئا،و أیهما کان مصیبا؟!

أم تقول:إنهما کانا مخطئین؟!فجوابک فی ذلک جوابی.

فقال یحیی:لست أقول:إن الملکین أخطئا،بل أقول:إنهما أصابا، و ذلک أنهما لم یختصما فی الحقیقة،و لم یختلفا فی الحکم.و إنما أظهرا ذلک لینبها داود«علیه السلام»فی الخطیئة،و یعرفاه الحکم،و یوقفاه علیه.

قال هشام:قلت له:کذلک علی«علیه السلام»و العباس لم یختلفا فی الحکم،و لم یختصما فی الحقیقة،و إنما أظهرا الإختلاف و الخصومة لینبها أبا بکر علی خطئه،و یدلا علی أن لهما فی المیراث حقا،و لم یکونا فی ریب من أمرهما،و إنما کان ذلک منهما علی حد ما کان من الملکین.

ص :143


1- 1) الآیتان 21 و 22 من سورة ص.

فاستحسن الرشید ذلک الجواب (1).

أبو بکر یناقض نفسه

روی المدائنی عن هشام بن سعد،عن عیسی بن عبد اللّه بن مالک قال:خاصم العباس علیا إلی أبی بکر،فقال:العم أولی أو ابن العم؟!

قال:العم.

قال:ما بال درع النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و بغلته دلدل،و سیفه عند علی؟! فقال أبو بکر:هذا شیء وجدته فی یده،فأنا أکره نزعه منه،و ترکه العباس (2).

ص :144


1- 1) بحار الأنوار ج 10 ص 293 و ج 29 ص 69 و 70 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 49 و الفصول المختارة للمرتضی ص 49 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 545 و إحقاق الحق(الأصل)ص 228 و هشام بن الحکم للشیخ عبد اللّه نعمة ص 227 و قال فی هامشه:الفصول المختارة ج 1 ص 24-25.و قارن ما نقله فی ضحی الإسلام ج 3 ص 262-269،فإنه اختصر هذه المناظرة،و انظر بحار الأنوار ج 4 ص 159.و عیون الأخبار لابن قتیبة ج 5 ص 150 و العقد الفرید ج 1 ص 270.
2- 2) إمتاع الأسماع ج 7 ص 148 و راجع:مسند أحمد ج 1 ص 13 و مجمع الزوائد ج 4 ص 207 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 34 و التمهید لابن عبد البر ج 8 ص 159 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 5 ص 586.

فنلاحظ:

1-کان بإمکان أبی بکر أن یسأل علیا«علیه السلام»عن هذا الذی تحت یده کیف وصل إلیه..فإن کان بنحو مملک ترکه له،و إن کان علی سبیل الإستیلاء و التعدی فلما ذا لا ینتزعه منه؟!

2-لما ذا انتزع أبو بکر فدکا من ید فاطمة«علیها السلام»و طرد و کلاءها منها..و لا ینتزع بغلة النبی«صلی اللّه علیه و آله»من علی«علیه السلام»؟!

3-إن السؤال الصحیح لیس هو عن کون ابن العم أولی من العم،بل السؤال هو:هل العم أولی من البنت؟!

إذ إن علیا«علیه السلام»لم یدّع أنه هو الوارث للمال،بل هو یقول:إن فاطمة هی التی ترث دون العم.

أنا ولی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله

قال العلامة:«کیف یجوز لأبی بکر أن یقول:أنا ولی رسول اللّه،و کذا لعمر،مع أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مات و قد جعلهما من جملة رعایا أسامة بن زید» (1).

و أجاب البعض:بأن المراد بالولی:من تولی الخلافة،فإنه یصبح

ص :145


1- 1) نهج الحق ص 364 و راجع:دلائل الصدق ج 3 قسم 2 ص 124 و الطرائف لابن طاووس ص 272 و إحقاق الحق(الأصل)ص 302.

المتصرف فی أمور رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعده،و تأمیر أسامة علیهما لا یجعلهما من رعایاه،بل هم جمیعا من رعایا النبی«صلی اللّه علیه و آله» (1).

و هو جواب لا یصح:فقد قال الشیخ محمد حسن المظفر«رحمه اللّه»، ما حاصله:إن الولی للشخص هو المتصرف فی أموره؛لسلطانه علیه و لو فی الجملة،کالمتصرف فی أمور الطفل و الغائب.و لا یصدق علی الوکیل أنه ولی،مع أنه متصرف فی أمور غیره.فلا أقل من أن ذلک إساءة أدب معه «صلی اللّه علیه و آله».

و لو سلم اعتبار السلطنة فی معنی الولی،فدعواهما أنهما ولیا رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»غیر صحیحة،لأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یستصلحهما حین وفاته إلا لأن یکونا فی جملة رعایا أسامة،فکیف صلحا بعده للإمامة علی الناس عامة و منهم أسامة؟!

علی أن إضافة الولی إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،من دون اعتبار السلطنة فی معنی الولی،تقتضی ظاهرا:أن تکون الولایة مجعولة من النبی«صلی اللّه علیه و آله»،لأنها من إضافة الصفة إلی الفاعل،لا إلی المفعول،و ذلک باطل بالاتفاق.

ص :146


1- 1) هذا کلام ابن روزبهان فی کتابه المسمی:«إبطال نهج الباطل»فراجع دلائل الصدق ج 3 قسم 2 ص 125.

و إنکار إطلاق الرعیة علی مثل تأمیر أسامة فی غیر محله (1).

عثمان رسول نساء النبی صلی اللّه علیه و آله إلی أبی بکر

و قال المجلسی أیضا و المعتزلی روی عن عائشة:إن أزواج النبی«صلی اللّه علیه و آله»أرسلن عثمان إلی أبی بکر یسألنه میراثهن من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله» (2).

ص :147


1- 1) دلائل الصدق ج 3 قسم 2 ص 126.
2- 2) بحار الأنوار ج 29 ص 71 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 223 و 228 و فتوح البلدان للبلاذری ج 1 ص 34 و أنساب الأشراف ج 1 ص 520 و مسند ابی عوانة ج 4 ص 145 و راجع ص 143 و طبقات ابن سعد ج 2 ص 315 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 471 و 472 و الصواعق المحرقة ص 36 و تلخیص الشافی ج 3 ص 150 و الموطأ(مطبوع مع تنویر الحوالک)ج 3 ص 154 و البدایة النهایة ج 4 ص 203 و ج 5 ص 288 و الإیضاح لشاذان ص 257-262 و راجع هوامشه،و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 5 ص 24 و ترکة النبی«صلی اللّه علیه و آله»للبغدادی ص 84 و مسند الشامیین ج 4 ص 199 لکن فی صحیح مسلم ج 3 ص 1379 حدیث 51:إنهن أردن أن یرسلن عثمان إلی أبی بکر، فاعترضت عائشة علیهن بحدیث أبی بکر:إن النبی لا یورث.و راجع:سنن أبی داود ج 3 ص 144 و 145 و راجع:السقیفة و فدک للجوهری ص 113 و 115 و معجم البلدان ج 4 ص 239 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 205 و 207 و 201 و عمدة القاری ج 17 ص 130 و 131 و اللمعة البیضاء ص 762-

فهل جهل نساء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأن النبی لا یورث؟!

و کیف یذهب عثمان بهذه المهمة،مع أن عمر قد أقسم علی جماعة فیهم عثمان:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:لا نورث،ما ترکناه صدقة.

فقالوا:نعم؟! (1).

و کیف لم یصدق عثمان أبا بکر فیما رواه عن رسول اللّه من أن الأنبیاء لا یورثون؟!

و کیف دفع عمر صدقة النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالمدینة إلی علی «علیه السلام»إذا کان النبی لا یورث أصلا؟!

و کیف دفع عمر سهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»بخیبر،و ما أفاءه اللّه علیه إلی علی وحده،أو إلی علی«علیه السلام»و العباس؟!

و کیف ترک أبو بکر سیف رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و بغلته و عمامته إلی علی«علیه السلام»؟!فإن کان لأجل احتمال أن یکون قد منحه النبی«صلی اللّه علیه و آله»إیاهما قبل وفاته..فلما ذا لم یحتمل مثل الاحتمال فی فدک أیضا مع وجود الشهود،و سائر الدلائل و الشواهد علی ذلک،و إن کان لأجل أن الوارث هو الزهراء«علیها السلام»..فلما ذا یمنع الزهراء

2)

-و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 299.

ص :148


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 223 و 222 و اللمعة البیضاء ص 762 و نیل الأوطار للشوکانی ج 6 ص 196 و أضواء البیان للشنقیطی ج 3 ص 361 و عن الریاض النضرة ج 2 ص 124.

إرثها؟!

و کیف،و لما ذا إذن..یروی أبو بکر عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» أنه قال:نحن معاشر الأنبیاء لا نورث،ما ترکناه صدقة؟!.

و أیضا تناقضات أبی بکر

1-ورد فی النصوص:أن أبا بکر قال:سمعت رسول اللّه یقول:إنّا معاشر الأنبیاء لا نورث ذهبا و لا فضة،و لا أرضا،و لا عقارا،و لکنا نورث الإیمان،و الحکمة،و العلم،و السنة (1).

و هو کلام یدل علی أن الأنبیاء لم یأتوا إلی الدنیا لجمع الأموال..

و لا یدل علی أنهم لو ترکوا شیئا کان لغیر ورثتهم،و هذه الإختلافات فی نقل حدیث عدم توریث الأنبیاء قد تکررت فی کلام أبی بکر،و لعله لأنه

ص :149


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 214 و 252 و 224 و السقیفة و فدک للجوهری ص 103 و اللمعة البیضاء ص 758 و 687 و راجع:الإحتجاج(ط دار النعمان)ج 1 ص 142 و بحار الأنوار ج 29 ص 231 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»و ما نزل من القرآن فی علی لابن مردویه الأصفهانی ص 203 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 2 ص 17 و مجمع النورین للمرندی ص 133 و الشافی فی الإمامة للمرتضی ج 4 ص 76 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 173 و بیت الأحزان ص 147 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 33 ص 359 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 493.

کرر کلامه فی أکثر من موقف و مناسبة.

2-و قد ذکر الشیخ الطوسی و غیره:أن أبا بکر قد ناقض نفسه فی موضوع الإرث بصورة لا یمکن معالجتها،فهو قد روی عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:نحن معاشر الأنبیاء لا نورث.

ثم دفع سیف رسول اللّه و بغلته،و عمامته و غیر ذلک(و فی نص آخر:

دفع آلة رسول اللّه و دابته و حذاءه (1))إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام».و قد نازعه العباس فیها،فحکم بها لعلی«علیه السلام».

إما لأن ابن العم-إذا کان عم المیت-من الأب و الأم،أولی من العم إذا کان من جانب الأب فقط (2)،لأن المتقرب إلی المیت بسببین أولی من

ص :150


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 214 و السقیفة و فدک للجوهری ص 103 و اللمعة البیضاء ص 758 و معالم المدرستین ج 2 ص 138 عن:الأحکام السلطانیة للماوردی ص 171.
2- 2) البدایة و النهایة ج 6 ص 9 و الریاض النضرة ج 2 ص 17 و بحار الأنوار ج 29 ص 70 و ج 101 ص 394 و إحقاق الحق(الأصل)للتستری ص 226 و المقنعة للشیخ المفید ص 692 و راجع:الخلاف للشیخ الطوسی ج 4 ص 20 و المراسم العلویة لسلار ص 225 و المهذب لابن البراج ج 2 ص 145 و النهایة للطوسی ص 653 و شرائع الإسلام للمحقق الحلی ج 4 ص 831 و قواعد الأحکام للعلامة الحلی ج 3 ص 370 و مختلف الشیعة ج 9 ص 24 و إیضاح الفوائد ج 4 ص 227 و مسالک الأفهام ج 13 ص 158 و کشف اللثام(ط.ق)ج 2 ص 297-

المتقرب إلیه بسبب واحد..

و إما لأن العم لا یرث مع وجود البنت،کما هو مذهب أهل البیت «علیهم السلام» (1).

دفاع الأتباع

و قد دافع أتباع أبی بکر و عمر عنهما فی موضوع إرث النبی«صلی اللّه علیه و آله»بما لا یصلح و لا یفید،فقالوا:

1-بالنسبة لما أعطاه لعلی«علیه السلام»من ترکة النبی«صلی اللّه علیه و آله»:

لا شک فی أن أبا بکر لم یدفع هذه الاشیاء ذلک إلی علی«علیه السلام» بعنوان أنها إرث،لأن ذلک لا ینسجم مع حدیث نحن معاشر الأنبیاء لا نورث.

کما أنه لا إرث لعلی«علیه السلام»مع العم،لأنه عصبة..فإن کانت فاطمة«علیها السلام»قد ورثت شیئا،فالعباس شریکها،و أزواج النبی

2)

-و(ط.ج)ج 9 ص 446 و القواعد و الفوائد ج 2 ص 291 و فقه الرضا ص 289 و نضد القواعد الفقهیة للمقداد السیوری ص 450 و المناقب لابن شهرآشوب ج 1 ص 129 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 225 و الإحتجاج.

ص :151


1- 1) تلخیص الشافی ج 3 ص 147 و 148 و بحار الأنوار ج 29 ص 70 و إحقاق الحق (الأصل)ص 226 و راجع ص 458.

«صلی اللّه علیه و آله»شرکاؤها أیضا.

و لوجب أن یکون ذلک ظاهرا مشهودا،لیعرف أنهم أخذوا نصیبهم من غیر ذلک،أو بدله..

و ذکروا أیضا:أن عدم أخذ الشیء بالإرث لا یعنی عدم الحصول علیه أصلا،إذ قد یحصل علیه عن طریق النحلة،أو قد یعطیه إیاه أبو بکر، لیکون فی یده لمصلحة یراها،کتقویة الدین..(ثم یتصدق أبو بکر ببدله).

و أما البردة و القضیب،فلعل أبا بکر لم یتصدق بهما،بل جعلهما عدة فی سبیل اللّه،تقویة علی المشرکین،فتداولته الأئمة.

هذا إن ثبت أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم ینحله أحدا فی حال حیاته..

و نقول:

أولا:إذا جاز أن یکون کل ذلک مما نحله الرسول«صلی اللّه علیه و آله» فی حال حیاته..لأحد من الناس،فلما ذا لم یصدقوا الزهراء«علیها السلام» فی أمر فدک،فإنها کانت نحلة لها من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فی حال حیاته و کانت فی یدها،و عمالها فیها لعدة سنوات فی حیاته«صلی اللّه علیه و آله»..

إلا إذا فرض-و العیاذ باللّه-:أن أبا بکر یکذّب السیدة الزهراء«علیها السلام»،التی طهرها اللّه تطهیرا..

ثانیا:لقد أوجب هذا المدافع:أن یکون ما وصل إلی فاطمة«علیها السلام»معروف الجهة،هل هو نحلة؟!أو علی سبیل الإرث؟!أو غیر ذلک؟!و أن یکون ذلک ظاهرا مشهودا.

ص :152

و لکنه یعود فیدّعی لأجل تصحیح فعل أبی بکر بالبردة و القضیب، و إعطائه سیف و بغلة و عمامة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»-یدعی-:أنه قد یکون ذلک ملک علی من جهة أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد نحله إیاه،و قد یکون«صلی اللّه علیه و آله»قد أعطی البردة و القضیب لأحد علی سبیل النحلة.

مع أنه لا بد أن یکون ذلک ظاهرا مشهودا أیضا حسب قوله.إلا إذا کان هذا المدافع یشترط الظهور و الشهرة فی نحلة الزهراء«علیها السلام» دون غیرها!!

مع أن کون فدک نحلة للزهراء«علیها السلام»أیضا کالنار علی المنار، و کالشمس فی رائعة النهار.

2-أما بالنسبة لتنازع علی«علیه السلام»و العباس،و کذلک بالنسبة لطلب الأزواج المیراث،فقد أجاب المدافعون عن أبی بکر،بأن من الممکن أن یکون العباس،و علی«علیه السلام»،و کذلک الأزواج غیر عالمین بحدیث:نحن معاشر الأنبیاء لا نورث..

و نجیب:

بأن هذا الإحتمال غریب و عجیب،فإن علیا«علیه السلام»و کذلک سائر الصحابة،قد شهدوا ما جری بین أبی بکر و الزهراء«علیها السلام»، و سمعوا خطبتها المشهورة حول هذا الموضوع.

و عرفوا و رأوا کیف استدل أبو بکر بهذا الحدیث ناسبا له إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»..فمتی نسوا هذا الحدیث؟!و هل یمکن أن ینسی

ص :153

العباس و علی«علیه السلام»هذا الحدیث،و قد انتزع أبو بکر بسببه من یدهم تلک الأراضی و الأموال؟!

و الحال أن هذه المنازعة بین العباس و علی«علیه السلام»قد جرت بعد استشهاد الزهراء«علیها السلام».

ص :154

الفصل الثالث

اشارة

مطالبات فی نفس السیاق:

العباس و فاطمة علیها السّلام

ص :155

ص :156

نماذج أخری علی طریق الخیبة

و رغم کل مزاعمهم الرامیة إلی تخفیف حدة النقد الموجه إلی أبی بکر، و تحاشی ما یمکن تحاشیه من المؤاخذات له.فإن نفس تلک المزاعم قد حفلت بالتناقضات التی تحبط مسعاهم،و تسقط مکرهم..و نذکر نماذج یسیرة و قصیرة من ذلک هنا للتذکیر،فقط و هی التالیة:

أموال بنی النضیر

عن عمر بن الخطاب قال:کانت أموال بنی النضیر مما أفاء اللّه علی رسوله،مما لم یوجف علیه بخیل و لا رکاب،فکانت لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»خاصة،فکان ینفق علی أهله منها نفقة سنتهم،ثم یجعل ما بقی منها فی الکراع و السلاح عدة فی سبیل اللّه (1).

ص :157


1- 1) صحیح البخاری ج 3 ص 227 و ج 6 ص 58 و صحیح مسلم ج 5 ص 151 و سنن أبی داود ج 2 ص 22 و سنن الترمذی ج 3 ص 131 و سنن النسائی ج 7 ص 132 و مسند أحمد ج 1 ص 25 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 296 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 633 و الدر المنثور ج 6 ص 284 و(ط دار المعرفة)ج 6 ص 192 عن البخاری،و مسلم،و أحمد،و ابن داود،و الترمذی،-

و نقل القرطبی عن عمر:قال:«إنها کانت خالصة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،یعنی:بنی النضیر،و ما کان مثلها» (1).

1)

-و النسائی،و ابن المنذر.و بحار الأنوار ج 29 ص 348 عن جامع الأصول، و کنز العمال ج 4 ص 522 و اللمعة البیضاء ص 785 و عون المعبود ج 8 ص 159 و نیل الأوطار ج 8 ص 230 و أحکام القرآن لابن العربی ج 2 ص 407 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 294 و ج 13 ص 147 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 443 و کتاب المسند للشافعی ص 322 و شرح مسلم للنووی ج 12 ص 70 و فتح الباری ج 6 ص 69 و 143 و عمدة القاری ج 14 ص 185 و ج 19 ص 224 و السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 46 و ج 5 ص 377 و ج 6 ص 848 و مسند أبی حنیفة ص 258 و معرفة السنن و الآثار للبیهقی ج 5 ص 112 و التمهید لابن عبد البر ج 8 ص 169 و أحکام القرآن لابن إدریس الشافعی ج 1 ص 154 و الجامع لأحکام القرآن ج 8 ص 14 و ج 18 ص 11 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 359 و فتح القدیر ج 5 ص 199 و تفسیر الآلوسی ج 28 ص 44 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 208 و فتوح البلدان للبلاذری ج 1 ص 20 و البدایة و النهایة ج 4 ص 91 و ج 6 ص 61 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 153 و سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 89.

ص :158


1- 1) الجامع لأحکام القرآن ج 18 ص 11 و(ط دار إحیاء التراث العربی سنة 1405) ج 18 ص 13 و أحکام القرآن لابن العربی ج 4 ص 214 و فتح القدیر ج 5 ص 197 و 198.

و نقول:

ان ملاحظة الفصول السابقة تعطی:

أن الکلام عن فدک قد کثر و تنامی،لأنها کانت نحلة من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»لابنته فاطمة«علیها السلام»فی حال حیاته.فأخذوها منها-کما بیناه أکثر من مرة،-فاحتجت علی أبی بکر،و طالبته بنحلتها، فمنعها إیاها.

و طالبته أیضا بإرثها فی بنی النضیر،و فی سائر ما ترکه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فمنعها إیاه أیضا..فإن عمر یقر أن بنی النضیر کانت خالصة للنبی«صلی اللّه علیه و آله»..و لکنه یعود فیقول:إنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یأخذ قوت سنته و یجعل الباقی فی الکراع و السلاح،لیوهم السامع أو القارئ أن هذا هو مصرف ما کان للنبی«صلی اللّه علیه و آله»، مع أن الأمر لیس کذلک،فإنه«صلی اللّه علیه و آله»إذا کان یضع الباقی فی الکراع و السلاح فإنما کان یفعل ذلک علی سبیل التطوع.کان انسان یبذل ماله فی سبیل الخیر..

و ما نرید أن نشیر إلیه هنا هو:أن أموال بنی النضیر کانت ملکا شخصیا للنبی«صلی اللّه علیه و آله»..و إذا کان قد جعل باقی غلتها فی الکراع و السلاح فإنما کان ذلک علی سبیل التطوع و الإستحباب..لا لأن ذلک هو حکم اللّه أمثال هذه الأموال..

و قد رأینا:أن علیا«علیه السلام»قد بلغت زکاة أمواله أربعة آلاف

ص :159

(أو أربعون ألف)دینار فی کل سنة (1).

و قد وقف علی الحجاج مئة عین استنبطها فی ینبع (2).

ص :160


1- 1) راجع:کشف المحجة ص 134 و بحار الأنوار ج 41 ص 26 و 43 و أنساب الأشراف ج 2 ص 117 و منتخب کنز العمال(بهامش مسند أحمد)ج 5 ص 560 و مسند أحمد ج 1 ص 159 و ینابیع المودة ص 372 عن فصل الخطاب لخواجة پارسا،و أسد الغابة ج 4 ص 23 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 199 و مجمع الزوائد ج 9 ص 123 و التراتیب الإداریة ج 1 ص 407 و تهذیب الأسماء ج 1 ص 346 و صید الخاطر ص 26 و شرح إحقاق الحق(ملحقات)ج 8 ص 574 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 72 و ترجمة الإمام علی بن أبی طالب من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 450 و 451 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 86 و کنز العمال ج 15 ص 159 عن أحمد، و أبی نعیم،و الدورقی،و الضیاء فی المختارة،و السیرة الحلبیة ج 2 ص 207 و الریاض النضرة ج 4 ص 208 و عن أرجح المطالب ص 166 و عن ربیع الأبرار،و راجع: أصول مالکیت للأحمدی ج 2 ص 74 و راجع:الصراط المستقیم ج 3 ص 95 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیها السلام»للکوفی ج 2 ص 66 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 478 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 632 و نظم درر السمطین ص 191 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 375 و البدایة و النهایة ج 7 ص 368.
2- 2) أصول مالکیت ج 2 ص 79 عن المناقب ج 2 ص 123 و راجع:البحار ج 41 ص 32 و راجع حول ثورته«علیه السلام»أیضا ج 41 ص 125 ففیه قصة طریفة حول هذا الموضوع و راجع:الوسائل ج 12 ص 225.

و کانت صدقاته تکفی لنبی هاشم جمیعا (1).

و لکن هل ورث أبناؤه من هذه الأموال شیئا،أم أنه لم یخلف شیئا سوی سبع مئة درهم کان قد اقترضها من بیت المال لیشتری بها خادما لأهله (2)،ثم أوصی الإمام الحسن«علیه السلام»بأن یرجعها إلی بیت المال،

ص :161


1- 1) کشف المحجة ص 124 و البحار ج 41 ص 26.
2- 2) بحار الأنوار ج 25 ص 214 و ج 40 ص 340 و ج 42 ص 202 و ج 43 ص 359 و 362 و شرح النهج للمعتزلی ج 15 ص 146 و ج 16 ص 30 و ینابیع المودة ص 208 و(ط دار الأسوة)ج 2 ص 32 و 212 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 162 و الفتوح لابن أعثم ج 4 ص 146 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 3 ص 48 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 207 و راجع:الأصول الستة عشر ص 29 و مسائل علی بن جعفر ص 328 و الکافی ج 1 ص 457 و الأمالی للصدوق ص 397 و خصائص الأئمة ص 80 و روضة الواعظین ص 138 و شرح أصول الکافی ج 7 ص 211 و مقاتل الطالبیین ص 33 و شرح الأخبار ج 2 ص 436 و الإرشاد للمفید ج 2 ص 8 و ذخائر العقبی ص 138 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 144 و مدینة المعاجز ج 3 ص 51 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 172 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 112 و الذریة الطاهرة النبویة ص 110 و تفسیر فرات ص 198 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 501 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 581 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 213 و إمتاع الأسماع ج 11 ص 179 و بشارة المصطفی ص 362 و إعلام الوری ج 1 ص 406 و کشف الغمة ج 2 ص 155 و 161 و 169-

ففعل (1).

و لو أن شیئا من تلک الأراضی و الأموال بقی عند وفاة علی«علیه السلام»،فلا بد أن یقتسمها ورثته«علیه السلام»کما هو معلوم.

و لکن علیا«علیه السلام»قد تصدق بکل الأراضی التی کانت عنده، أو وقفها علی المسلمین،و لم یبق منها شیء حین وفاته (2).

و قد عاش«علیه السلام»و مات و ما بنی لبنة علی لبنة،و لا قصبة (3)علی قصبة،بل هو قد باع سیفه،و قال:«لو کان عندی ثمن عشاء-أو ازار-ما بعته» (4).

و یقول الیعقوبی:إنه«علیه السلام»:«لم یلبس ثوبا جدیدا و لم یتخذ ضیعة،و لم یقعد علی مال،إلا ما کان بینبع و البغیبغة مما یتصدق به» (5).

2)

-و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 2 ص 716 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 67.

ص :162


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 4 ص 146 و(ط دار الأضواء)ج 4 ص 282.
2- 2) راجع:شرح النهج للمعتزلی ج 15 ص 46 و کشف المحجة ص 126 و البحار ج 40 ص 340.
3- 3) تهذیب الأسماء ج 2 ص 346 و اسد الغابة ج 4 ص 24 و المناقب للخوارزمی ص 70 و البدایة و النهایة ج 8 ص 55 و البحار ج 40 ص 322.
4- 4) کشف المحجة ص 124 و البحار ج 41 ص 324 و أصول مالکیت ج 2 ص 78- 98 عن مصادر کثیرة.
5- 5) مشاکلة الناس لزمانهم ص 15.

و عنه یقول معاویة:«و اللّه،لو کان له بیتان:بیت تبن،و بیت تبر،لأنفق تبره قبل تببه» (1).

تناقض الفعل و القول

روی:أن فاطمة«علیها السلام»أرسلت رسولا إلی أبی بکر لیطالبه بما کان لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالمدینة،و فدک،و ما بقی من خمس خیبر؛فقال أبو بکر:

«إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،قال:لا نورث ما ترکناه صدقة، إنما یأکل آل محمد من هذا المال.و إنی-و اللّه-لا أغیر شیئا من صدقات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن حالها التی کانت فی عهد رسول اللّه» (2).

ص :163


1- 1) کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین ص 475 و کشف الغمة ج 2 ص 47 و ترجمة الإمام علی«علیه السلام»من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 3 ص 58 و 60.
2- 2) صحیح البخاری ج 4 ص 210 و ج 5 ص 82 و 153 و مسند أحمد ج 1 ص 9 و سنن أبی داود ج 2 ص 23 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 218 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 300 و ج 7 ص 65 و ج 10 ص 143 و ج 17 ص 257 و المنتقی من السنن المسندة ص 276 و شرح معانی الآثار ج 2 ص 5 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 369 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 196 و صحیح ابن حبان ج 11 ص 153 و ج 14 ص 573 و التمهید لابن عبد البر ج 8 ص 152 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 168 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 315 و کنز العمال ج 5 ص 604-

و نقول:

أولا:ورد فی نص آخر:أن أبا بکر قال عن فدک:«إن هذا المال لم یکن للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،و إنما کان مالا من أموال المسلمین،یحمل النبی به الرجال،و ینفقه فی سبیل اللّه.فلما توفی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و لیته کما کان یلیه..» (1).

فأبو بکر تارة یعترف بأن فدکا للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،لکن النبی «صلی اللّه علیه و آله»لا یورث،لأنه جعل ما ترکه صدقة.

و تارة یقول:لیست هی للنبی من الأساس..و إنما للمسلمین.

و سواء أ کانت فدک للمسلمین،أو کانت صدقة،فالسؤال هو:کیف

2)

-و ترکة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لحماد بن زید البغدادی ص 82 و عمدة القاری ج 16 ص 222 و السقیفة و فدک للجوهری ص 107 و العمدة لابن البطریق ص 390 و 391 و الطرائف لابن طاووس ص 258 و 259 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 522 و بحار الأنوار ج 29 ص 111 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 412 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 740 و شرح أصول الکافی ج 7 ص 405 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 25 ص 535 و ج 33 ص 356.

ص :164


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 214 و بحار الأنوار ج 29 ص 328 و 391 و السقیفة و فدک للجوهری ص 104 و بیت الأحزان ص 154 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 468 و اللمعة البیضاء ص 750.

أعطی النبی«صلی اللّه علیه و آله»مال المسلمین لفاطمة«علیها السلام»أو مال الصدقة لغیر أهله و بقیت معها عدة سنوات؟!

ثانیا:إن فاطمة«علیها السلام»لم تطالب أبا بکر بأکثر مما یلزم به نفسه -و یعمل بضده-و هو:أن یبقی صدقات رسول اللّه علی حالها.و قد کانت فدک-کما یدّعیه أبو بکر-صدقة،فإذا کان«صلی اللّه علیه و آله»قد أعطاها لفاطمة،فلما ذا لم یبقها بید فاطمة«علیها السلام»؟!فإنه یقول:إنی لا أغیر شیئا مما کان علی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ثالثا:لما ذا عاد أبو بکر،و کتب لها کتابا بفدک،ثم تصدی عمر بن الخطاب لها،فأخذه منها قهرا،و مزّقه..فهل انقلبت الأمور عما هی علیه، و أصبح بالإمکان أن تعطی فدک للزهراء«علیها السلام»؟!

و بعد اعتراض عمر،و تمزیقه للکتاب لما ذا لم یحرک أبو بکر ساکنا،و لو بتوجیه کلمة لوم لعمر،أو أی شیء یدل علی عدم رضاه بفعله..

رابعا:إذا کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد أعطی فدکا لفاطمة «علیها السلام»فی حیاته،و صح لأبی بکر أن یسترجعها منها،فلما ذا لم یسترجع أیضا سائر عطایا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!فإنه لا فرق بینها فی الحکم الذی نسبه أبو بکر لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

أبو بکر یقرّ بإرث الأنبیاء

عن أبی الطفیل أنه قال:أرسلت فاطمة إلی أبی بکر:أنت ورثت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أم أهله؟

ص :165

قال:بل أهله.

قالت:فما بال سهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

قال:إنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:إن اللّه أطعم نبیه طعمة،ثم قبضه،و جعله للذی یقوم بعده،فولیت أنا بعده علی أن أرده علی المسلمین.

قالت:أنت و ما سمعت من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أعلم.

و قریب منه ما عن أم هانی (1).

و عن عائشة:إن أبا بکر أجاب رسول فاطمة«علیها السلام»بروایته عن النبی:«لا نورث،ما ترکناه صدقة،إنما یأکل آل محمد من هذا المال إلخ..» (2).

و قد علّق المعتزلی روایة أبی الطفیل بأن قوله:«بل أهله»تصریح بأنه «صلی اللّه علیه و آله»موروث یرثه أهله.و هو خلاف قوله:«لا نورث».

ص :166


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 218 و 219.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 217 و 218.و راجع:صحیح البخاری (ط دار الفکر)ج 4 ص 210 و سنن أبی داود ج 2 ص 23 و السقیفة و فدک للجوهری ص 107 و عمدة القاری ج 16 ص 222 و صحیح ابن حبان ج 11 ص 152 و کنز العمال ج 5 ص 604 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 369 و العمدة لابن البطریق ص 390 و 391 و الطرائف لابن طاووس ص 258 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 522 و بحار الأنوار ج 29 ص 111.

و بأن قوله:بأن اللّه أطعم نبیا طعمة:أن ذلک یجری أیضا علی نبی اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).

و نقول:

أولا:إن التناقض فی مواقف أبی بکر لیس بالمستهجن،حیث یبدو أن مطالبات فاطمة«علیها السلام»له قد تکررت،و ربما یکون قد فوجئ أحیانا بالسؤال،فجاء جوابه مرتجلا.فتناقض مع جواب له سابق.

و قد صرح المعتزلی بوقوع عمر أیضا فی مثل هذا الأمر،فقال:«کان عمر یفتی کثیرا بالحکم ثم ینقضه،و یفتی بضده و خلافه» (2).

ثانیا:إن کلامه حول الطعمة لا یتناقض مع مقولة عدم توریث الأنبیاء «علیهم السلام»،فهو قد صرّح:بأن فدکا لم تکن ملکا لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و حدیثه عن الإرث لعله لم یکن عن فدک بالذات..

ثالثا:إن حدیث عائشة لا ینافی حدیث أبی الطفیل،فلعل فاطمة «علیها السلام»أرسلت إلی أبی بکر من یطالبه بحقها أکثر من مرة.

رابعا:لیس لکلمة:«أنت و ما سمعت من رسول اللّه أعلم»معنی یحسن السکوت علیه،إلا علی تأویل بعید عن مساق الکلام،کأن یکون المراد:أنت أعلم.و أنت و ما سمعت عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و هذا کلام رکیک.و لا یخفی علی المتأمل.أنه مکذوب علی لسان فاطمة

ص :167


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 219.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 181.

«علیها السلام».

خامسا:زعم أبو بکر أنه ولی المسلمین بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی أن یرد الطعمة التی کانت للنبی«صلی اللّه علیه و آله»علی المسلمین.

و السؤال هو:

ألف:من الذی اشترط علی أبی بکر هذا الشرط؟!و هو رد الطعمة علی المسلمین.

ب:من الذی أخبر أبا بکر بأن هذه طعمة للنبی«صلی اللّه علیه و آله»؟!.

ج:هل هذه الطعمة کانت مأخوذة من المسلمین لکی ترد علیهم؟!.

د:هل یصح رد الطعمة؟!..

فاطمة علیها السلام و العباس یطالبان بإرثهما

روی الطبری عن أبی صالح الضراریّ،عن عبد الرزاق،عن معمر، عن الزهری،عن عروة،عن عائشة،قالت:

إن فاطمة و العباس أتیا یطلبان میراثهما من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هما حینئذ یطلبان أرضه من فدک،و سهمه من خیبر.

فقال لهما أبو بکر:أما إنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یقول:لا نورث،ما ترکنا فهو صدقة.إنما یأکل آل محمد فی هذا المال.و إنی و اللّه لا أدع أمرا رأیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یصنعه إلا صنعته.

ص :168

قال:فهجرته فاطمة،فلم تکلمه فی ذلک حتی ماتت.فدفنها علی لیلا.

فلما توفیت فاطمة انصرفت وجوه الناس عن علی.

فمکثت فاطمة ستة أشهر بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ثم توفیت.

قال معمر:فقال رجل للزهری:أ فلم یبایعه علی ستة أشهر؟!

قال:لا.و لا أحد من بنی هاشم حتی بایعه علی.

فلما رأی علی«علیه السلام»انصراف وجوه الناس عنه ضرع إلی مصالحة أبی بکر.

فأرسل إلی أبی بکر:أن ائتنا.و لا یأتینا معک أحد.و کره أن یأتیه عمر، لما علم من شدة عمر.

فقال عمر:لا تأتهم وحدک.

قال أبو بکر:و اللّه لآتینهم وحدی.و ما عسی أن یصنعوا بی؟!

قال:فانطلق أبو بکر،فدخل علی علی،و قد جمع بنی هاشم عنده،فقام علی فحمد اللّه،و أثنی علیه بما هو أهله،ثم قال:

أما بعد،فإنه لم یمنعنا من أن نبایعک یا أبا بکر إنکار لفضیلتک،و لا نفاسة علیک بخیر ساقه اللّه إلیک،و لکنا کنا نری أن لنا فی هذا الأمر حقا، فاستبددتم به علینا.

ثم ذکر قرابته من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و حقهم..فلم یزل علی یقول ذلک حتی بکی أبو بکر.

ص :169

فلما صمت علی تشهد أبو بکر،فحمد اللّه،و أثنی علیه بما هو أهله،ثم قال:

أما بعد،فو اللّه لقرابة رسول اللّه أحب إلی من أن أصل من قرابتی،و إنی و اللّه ما ألوت فی هذه الأموال التی کانت بینی و بینکم غیر الخیر.و لکنی سمعت رسول اللّه یقول:«لا نورث،ما ترکنا فهو صدقة»،إنما یأکل آل محمد فی هذا المال.و إنی أعوذ باللّه أن لا أذکر أمرا صنعه محمد رسول اللّه إلا صنعته فیه إن شاء اللّه.

ثم قال علی:موعدک العشیة للبیعة.

فلما صلی أبو بکر الظهر أقبل علی الناس،ثم عذر علیا ببعض ما اعتذر.ثم قام علی«علیه السلام»فعظّم من حق أبی بکر،و ذکر فضیلته و سابقته.ثم مضی إلی أبی بکر فبایعه.

قالت:فأقبل الناس إلی علی،فقالوا:أصبت،و أحسنت.

قالت:فکان الناس قریبا إلی علی حین قارب الحق و المعروف (1).

ص :170


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 207-209 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 448 و البدایة و النهایة ج 5 ص 307 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 472 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 46 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 170 و بحار الأنوار ج 28 ص 353 و ج 29 ص 203 و کشف الغمة للإربلی ج 2 ص 103 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 568 و اللمعة البیضاء للتبریزی الأنصاری ص 756 و غایة المرام ج 5 ص 327.
و نقول

إن هذا النص یعانی من أمور کثیرة نذکر منها ما یلی:

أولا:إن هذه الروایة تنتهی إلی أناس حاربوا أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و قتل بسبب ذلک ألوف من المسلمین،فعائشة هی التی قادت حرب الجمل،و عروة هو ابن الزبیر بن العوام أحد القائدین الأساسیین فی حرب الجمل (1).و قد قتل أبوه الزبیر و هو فار فی تلک الحرب.

أما الزهری،فهو معلم أولاد خلفاء بنی أمیة..و له مقامات تدعو إلی الریبة فیما یصدر عنه فی حق علی و أهل بیته«علیهم السلام»،فراجع ترجمته فی کتاب قاموس الرجال و غیره.

ثانیا:لما ذا یأتی العباس إلی فاطمة للمطالبة بإرث رسول اللّه«صلی اللّه

ص :171


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 207-209 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 448 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 567 و بحار الأنوار ج 28 ص 353 و ج 29 ص 202 و صحیح مسلم ج 5 ص 155 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 300 و عمدة القاری ج 23 ص 232 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 472 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 46 و ج 16 ص 218 و مسند أحمد ج 1 ص 4 و 10 و صحیح البخاری ج 8 ص 3 و ترکة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لحماد بن زید البغدادی ص 82 و تاریخ المدینة لابن شبة النمیری ج 1 ص 197 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 19 ص 343 و البدایة و النهایة ج 5 ص 306 و إمتاع الأسماع للمقریزی ج 13 ص 157.

علیه و آله»،فإن العم لا یرث مع وجود البنت،بل البنت ترث نصف المال بالفرض،و النصف الباقی بالرد،لآیة: وَ أُولُوا الْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلیٰ بِبَعْضٍ فِی کِتٰابِ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (1).

غیر أن الحقیقة هی:أن أتباع الخلفاء قد غیروا هذه الفتوی،لیصححوا ما صدر من خلیفتهم فی حق فاطمة الزهراء«علیها السلام»،لکی یدعوا:

أن إرث النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا ینحصر بفاطمة«علیها السلام».

ثالثا:ما هذا التناقض الظاهر فی الروایة،فإنها تقول:إن علیا«علیه السلام»قال لأبی بکر:موعدک العشیة للبیعة،ثم تذکر أن البیعة قد تمت بعد صلاة الظهر.

رابعا:إذا کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أعطی فدکا للزهراء «علیها السلام»نحلة منه لها فی حال حیاته،و قبضتها،و وضعت فیها عمالها، و استثمرتها عدة سنوات إلی أن توفی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ثم کان أبو بکر هو الذی أخرج عمال فاطمة الزهراء«علیها السلام» من فدک،و استولی علیها.

فذلک یعنی:أن فدکا لم تکن فی جملة أموال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لکی یطالب العباس و فاطمة«علیها السلام»بإرثهما منها..

خامسا:لا بد من التوقف عند روایة أبی بکر عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:نحن معاشر الأنبیاء لا نورث،ما ترکنا فهو صدقة.فنقول:

ص :172


1- 1) الآیة 75 من سورة الأنفال.

إنها تثیر الریب فی أکثر من اتجاه..فلاحظ ما یلی:

ألف:هل یرید بقوله:«ما ترکنا فهو صدقة».إنشاء التصدق بأمواله، کما یفهم من قوله«فهو صدقة»؟!

فإن کان یرید ذلک،فمعناه:أن ما ترک النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أصبح ملکا للفقراء منذ قال«صلی اللّه علیه و آله»هذه الکلمة،فلما ذا لم یسلم أمواله منذ تلک اللحظة إلی الفقراء،بل ترکها إلی ما بعد موته؟!

ب:لما ذا یتصدی أبو بکر لقبض تلک الأموال،و لا یترکها فی ید وصی النبی«صلی اللّه علیه و آله»لیعطیها لأصحابها؟!

ج:لم لم یذکر النبی«صلی اللّه علیه و آله»أمر هذه الأموال و الصدقات لوصیه،و الذی یؤدی أماناته،و یقضی دینه (1)..و هو علی«علیه السلام».

ص :173


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 329-333 و(ط المکتبة الحیدریة-النجف)ج 1 ص 396 و کتاب سلیم بن قیس و بحار الأنوار ج 21 ص 380 و 381 و ج 28 ص 55 و ج 36 ص 109 و 311 و 355 و ج 38 ص 1 و 73 و 103 و 111 و 334 و ج 39 ص 33 و 216 و ج 72 ص 445 و ج 99 ص 106 و الخصال ج 2 ص 84 و الأمالی للصدوق ص 450 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام»ج 1 ص 9 و کفایة الأثر ص 76 و 135 و 217 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 432 و شرح الأخبار ج 1 ص 113 و 117 و 211 و مائة منقبة لمحمد بن أحمد القمی ص 140 و الأمالی للطوسی ص 600 و المناقب لابن شهرآشوب ج 1 ص 396 و ج 2 ص 247 و ج 3 ص 16 و کتاب الأربعین-

و یسلمه إیاها،و یعرّفه بما یصنعه بها؟!فإن هذه الأموال قد أصبحت بحکم الأمانة منذ أنشأ النبی«صلی اللّه علیه و آله»التصدق بها،حسب نقل أبی بکر..

د:إذا کانت فدک قد منحت لفاطمة«علیها السلام»منذ سنوات،فهی لم تعد من أموال النبی«صلی اللّه علیه و آله».حتی ینطبق علیها قوله«صلی اللّه علیه و آله»:«ما ترکنا»،بل هی من أموال شخص آخر..

ه:إذا کانت هناک آیات تتحدث عن إرث الأنبیاء«علیهم السلام»،

1)

-للماحوزی ص 192 و العمدة لابن البطریق ص 181 و المزار لابن المشهدی ص 577 و إقبال الأعمال لابن طاووس ج 1 ص 507 و الطرائف ص 133 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 53 عن المناقب لابن المغازلی الشافعی ص 261 ح 309 و بشارة المصطفی للطبری ص 101 و 258 و کشف الغمة ج 1 ص 341 و نهج الإیمان ص 196 و 440 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»لابن عقدة الکوفی ص 204 و نور الثقلین ج 3 ص 624 و تفسیر القمی ج 2 ص 109 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام»للعطاردی ج 1 ص 123 و 127 و جامع أحادیث الشیعة ج 23 ص 252. و راجع:خصائص أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب للنسائی ص 28 و(ط مکتبة نینوی الحدیثة)ص 48 و السنن الکبری للبیهقی ج 5 ص 107 ح 8397 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 313 و المراجعات ص 263 و الغدیر ج 1 ص 38 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 22 ص 190 و ج 30 ص 428 و ج 31 ص 31.

ص :174

و النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی أبلغها للناس،فلما ذا لا یحل الإشکال الذی سوف ینشأ من ذلک،و یبین أنها علی غیر وجهها..لکی لا یستدل أحد بها،کما ظهر من خطبة السیدة الزهراء«علیها السلام»فی المهاجرین و الأنصار؟!

سادسا:لما ذا لم تصدق فاطمة«علیها السلام»أبا بکر فیما نقله عن النبی «صلی اللّه علیه و آله»؟!فإن کان السبب هو طمعها بالمال،فذلک مما نجل عنه سیدة نساء العالمین،فإن من تکون کذلک،لا یمکن أن یکون لها هذا المقام عند اللّه و عند رسوله..

و إن کان هو وقوعها فی الإشتباه فی فهم الآیات القرآنیة.و عدم اقتناعها بحجة أبی بکر،فیرد علی ذلک:أنه قد کان بإمکانها سؤال أعلم الأمة بالقرآن و هو زوجها و أقرب الناس إلیها..

کما أن ذلک یجعل قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:إن اللّه یغضب لغضبها و یرضی لرضاها فی غیر محله،فإن من یخطئ،و یجهل بالأحکام لا بد أن یجری علیه الحق،حتی لو غضب.و لا یغضب اللّه لغضب المخطئ فی فهم الحکم الشرعی..أو الجاهل به.

و إن کان السبب هو علمها بعدم صحة کلام أبی بکر،فهو یعد إدانة له..و ذلک یسقطه عن الصلاحیة للمقام الذی تصدی له..لا سیما بعد أن نبهته الزهراء«علیها السلام»،و لم یتراجع..

سابعا:بالنسبة لانصراف وجوه الناس عن علی«علیه السلام»بعد استشهاد فاطمة«علیها السلام»نقول:

ص :175

لما ذا هذه الإیحاءات المسمومة الرامیة إلی إبراز ثقل ظل أمیر المؤمنین «علیه السلام»علی الناس.و کراهتهم لمحضره؟!

أ لیس هذا یشی بالنقص فی إیمان هؤلاء الناس،و یشیر إلی فشلهم فی الإلتزام بأوامر اللّه و نواهیه.و عدم اکتراثهم بتوجیهات الرسول«صلی اللّه علیه و آله»فیما یرتبط بتعاملهم مع وصیه علی«علیه السلام»؟!

ثامنا:إن حدیث عدم بیعة علی«علیه السلام»لأبی بکر ستة أشهر یقابله الروایة التی رواها الطبری نفسه قبلها،و إن کانت هی الأخری لا نشک ببطلانها من أنه«علیه السلام»کان فی بیته،فقیل له:قد جلس أبو بکر للبیعة،فخرج فی قمیص ما علیه إزار و لا رداء عجلا،کراهیة أن یبطئ عنها حتی بایعه.

ثم جلس إلیه،و بعث إلی ثوبه،فأتاه،فصار یتجلله،و لزم مجلسه (1).

و قبل ذلک ذکر أیضا روایة أخری تقول:إن عمرو بن حریث سأل سعید بن زید:فهل قعد أحد من المهاجرین(أی عن البیعة)؟!

قال:لا،تتابع المهاجرون علی بیعته،من غیر أن یدعوهم (2).

ص :176


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 207 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 447 و قاموس الرجال للتستری ج 9 ص 154 و الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 2 ص 325.
2- 2) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 207 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 447.

تاسعا:ما معنی هذا الإجتماع السری بین علی«علیه السلام»و بین أبی بکر؟!و لما ذا یخاف علی«علیه السلام»من حضور عمر،و من شدته؟!

أ لیس هو علی«علیه السلام»قالع باب خیبر،و قاتل الذین هزموا عمر و فضحوه فی ساحات الحرب؟!

فإن کان المقصود بهذا الإجتماع هو بذل علی«علیه السلام»بیعته لأبی بکر،فإن عمر سیکون مسرورا بهذا الأمر،و لن یعارض فیه.

عاشرا:إذا کان انصراف الناس عنه بعد استشهاد الزهراء«علیها السلام»دعاه إلی الضراعة و المبادرة إلی البیعة بالتماس مباشر منه«علیه السلام»..فلما ذا لم یضرع؟!و لم یبایع،و لم یلتمس ذلک من أبی بکر فی الیوم الأول لبیعة أبی بکر؟!فإن انصراف الناس عنه آنئذ کان أشد،بل هم قد هاجموه فی بیته،و ضربوا زوجته،و أسقطوا جنینها،و أخرجوه إلی مجلس البیعة لأبی بکر قهرا و جبرا.مع أنه کان وحیدا فی موقفه ذاک،و کان سائر أعوانه و محبیه،و من هم علی طریقته و نهجه غائبین عنه یواجهون الظلم و القهر من الجماعات التی کانت تبحث عنهم،و تستخرجهم من بیوتهم، و تأتی بهم إلی البیعة مسحوبین مهانین.

و لست أدری کیف یکون إقبالهم علی علی«علیه السلام»إکراما لفاطمة«علیها السلام»،فی حین أن أحدا منهم لم ینصرها،رغم طلبها ذلک منهم،و کیف رضوا بضربها و إسقاط جنینها،و هتک حرمة بیتها،و قصده بالإحراق.

حادی عشر:ما معنی:أن یعتبر علی«علیه السلام»البیعة لأبی بکر

ص :177

خیرا ساقه اللّه إلی أبی بکر؟!فهل هو یری الخلافة بقرة حلوبا؟!أم أنه یراها مسؤولیة و واجبا لا بد من القیام به علی أتم وجه،و أصح طریقة؟!و وفق الأوامر الإلهیة و النصوص النبویة؟!

ثانی عشر:ما معنی قول علی«علیه السلام»لأبی بکر:کنا نری أن لنا فی هذا الأمر حقا فاستبددتم به علینا؟!فهل الأمر کان مجرد رأی کان لهم؟! أم أنه توجیه إلهی،و منصب ربانی جعله اللّه تعالی لهم و فیهم؟!و واقعة الغدیر أوضح شاهد علی ذلک..

ثالث عشر:هل صحیح أن علیا کان مجانبا للحق و للمعروف أولا،ثم صار مقاربا لهما بعد ستة أشهر؟!

و لما ذا تغافل أبو بکر عن آیة التطهیر الدالة علی عصمة علی«علیه السلام»،فأجاز لنفسه أن یصف علیا«علیه السلام»:بأنه کان مجانبا للحق طیلة ستة أشهر،ثم صار له مقاربا؟!

العباس و فاطمة علیها السّلام یطلبان میراثهما(نص آخر)

و روی عن عائشة قالت:«إن فاطمة و العباس أتیا أبا بکر یلتمسان میراثهما من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و هما حینئذ یطلبان أرضه بفدک،و سهمه بخیبر.

فقال لهما أبو بکر:إنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:

«لا نورث،ما ترکنا صدقة»،إنما یأکل آل محمد«صلی اللّه علیه و آله»من هذا المال.و اللّه إنی لا أغیر أمرا رأیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یصنعه إلا صنعته.

ص :178

قال:فهجرته فاطمة حتی ماتت (1).

و نقول:

أولا:یظهر من ملاحظة مجموع الروایات:أن المطالبة بفدک و غیرها قد تکررت بأشکال مختلفة،فکانت الزهراء«علیها السلام»ترسل إلی أبی بکر رسولا یطالبه،و أخری تذهب وحدها،و ثالثة تذهب مع علی و أم أیمن..

و تقول روایة رابعة:إنها ذهبت مع العباس.و استمرت هذه المطالبات من قبل علی«علیه السلام»و أبنائه علی مدی عقود من الزمن..

ثانیا:فی هذه الروایة إشکال ظاهر،فإن العباس-و هو العم-لا یرث مع وجود الزهراء«علیها السلام»،-و هی البنت-فی فقه أهل البیت «علیهم السلام»،بل الترکة بعد إخراج ثمن الزوجات تکون کلها للبنت، نصفها بالفرض،و نصفها بالرد.

بل إن من الفتاوی المعروفة لدی مذاهب إسلامیة أخری-غیر مذهب أهل البیت«علیهم السلام»-هو:أن ابن العم إذا کان من الأب و الأم أولی بالإرث من العم إذا کان من جانب الأب فقط (2)،کما هو الحال بالنسبة

ص :179


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 218 و اللمعة البیضاء ص 755 و راجع المصادر المتقدمة.
2- 2) البدایة و النهایة ج 6 ص 9 و الریاض النضرة ج 2 ص 17 و بحار الأنوار ج 29 ص 70 و ج 101 ص 394 و إحقاق الحق(الأصل)للتستری ص 226 و المقنعة للشیخ المفید ص 692 و راجع:الخلاف للشیخ الطوسی ج 4 ص 20 و المراسم-

للعباس«رحمه اللّه»،و علی«علیه السلام».

و یدل علی ذلک:ما ورد فی روایة ابن کیسان قال:فأما صدقته بالمدینة فدفعها عمر إلی علی و العباس،فغلبه علیها علی«علیه السلام»،و أما خیبر و فدک فأمسکهما عمر.

و قال:هما صدقة رسول اللّه،کانت لحقوقه الخ.. (1).

2)

-العلویة لسلار ص 225 و المهذب لابن البراج ج 2 ص 145 و النهایة للطوسی ص 653 و شرائع الإسلام للمحقق الحلی ج 4 ص 831 و قواعد الأحکام للعلامة الحلی ج 3 ص 370 و مختلف الشیعة ج 9 ص 24 و إیضاح الفوائد ج 4 ص 227 و مسالک الأفهام ج 13 ص 158 و کشف اللثام(ط.ق)ج 2 ص 297 و(ط.ج)ج 9 ص 446 و القواعد و الفوائد ج 2 ص 291 و فقه الرضا ص 289 و نضد القواعد الفقهیة للمقداد السیوری ص 450 و المناقب لابن شهرآشوب ج 1 ص 129 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 225 و الإحتجاج.

ص :180


1- 1) صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 4 ص 42 و مسند أحمد ج 1 ص 6 و صحیح مسلم ج 5 ص 155 و سنن أبی داود ج 2 ص 24 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 301 و عمدة القاری ج 15 ص 19 و کنز العمال ج 7 ص 242 و أحکام القرآن لابن العربی ج 2 ص 407 و أضواء البیان للشنقیطی ج 2 ص 100 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 207 و کشف الغمة ج 2 ص 102 و مناقب آل أبی طالب«علیه السلام»ج 1 ص 129 و بحار الأنوار ج 29 ص 202 و اللمعة البیضاء ص 755 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 126.

فإن غلبة علی«علیه السلام»إنما هی من أجل صلته بالرسول عن طریق فاطمة و ابنیها«علیهم السلام».و لم یغلبه علیها بالعنف و القهر..

و هذا معناه:أن العباس لم یغلبه بالعمومة..

فإن صح هذا کان دلیلا علی صحة ما یذهب إلیه الإمامیة من توریث البنت دون العم.

و قد دلت هذه الروایة أیضا علی أن عمر قد فرق بین فدک و خیبر،و بین صدقته بالمدینة،مع أن الحکم واحد فی الجمیع،فهلا منعهما عن الجمیع،أو أعطاهما الجمیع؟!

ثالثا:ذکرنا فی موضع آخر:أن قوله:ما ترکناه صدقة-حتی لو صح- لا یدل علی مطلوب أبی بکر،لأسباب مختلفة،فراجع.

شهادتان متعارضتان

و فی نص آخر:أنه لما شهد علی«علیه السلام»و أم أیمن علی أن النبی «صلی اللّه علیه و آله»وهب فدکا لفاطمة«علیها السلام»:

«جاء عمر بن الخطاب و عبد الرحمان بن عوف،فشهدا أن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»یقسمها.

قال أبو بکر:صدقت یا ابنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و صدق علی«علیه السلام»،و صدقت أم أیمن،و صدق عمر،و صدق عبد الرحمن بن عوف.و ذلک أن ما لک لأبیک.کان رسول اللّه یأخذ من فدک قوتکم، و یقسم الباقی،و یحمل منه فی سبیل اللّه.فما تصنعین بها؟!

ص :181

قالت:أصنع بها کما یصنع فیها أبی.

قال:فلک علی اللّه أن أصنع فیها کما یصنع فیها أبوک.

ثم ذکرت الروایة:أن أبا بکر،و عمر،و عثمان،و علیا«علیه السلام»، کانوا یصنعون بها کما کان یصنع فیها رسول اللّه.

فلما ولی معاویة أقطع مروان ثلثها،و عمرو بن عثمان ثلثها،و ولده یزید ثلثها،و ذلک بعد موت الحسن«علیه السلام» (1).

و نقول:

أولا:إنها«علیها السلام»قد طلبت فدکا من أبی بکر،استنادا إلی أن أباها قد وهبها إیاها..فما معنی قول أبی بکر:إن فدکا لم تکن لرسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»؟!

ثم ما معنی قوله لها:صدقت یا ابنة رسول اللّه.

فإن صدقها یقتضی:أن فدکا کانت ملکا للنبی«صلی اللّه علیه و آله»، و لذلک صح أن یهبها لابنته،و مقتضی أن رسول اللّه کان یقسمها،و یحمل منها فی سبیل اللّه،کونها لیست لرسول اللّه،و إنما هی من أموال المسلمین (2).و لا یجوز للنبی«صلی اللّه علیه و آله»-کما فی روایة أخری-أن

ص :182


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 216.و راجع:السقیفة و فدک للجوهری ص 106 و الغدیر ج 7 ص 195 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 153 و اللمعة البیضاء ص 750 و 843.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 214.و بحار الأنوار ج 29 ص 328-

یملّک ابنته أموال المسلمین.

ثانیا:إذا کانت فاطمة«علیها السلام»و أم أیمن و علی«علیه السلام» صادقین بادعائهم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»و هب فاطمة فدکا..

فکیف یجتمع ذلک مع صدق عمر و عبد الرحمن،اللذین قالا:إن النبی «صلی اللّه علیه و آله»کان یقسم فدکا بین المسلمین،و یحمل منها فی سبیل اللّه؟!فإن هذا ینافی کونها هبة لها،و صیرورتها ملکا لها بالهبة.

إلا إذا کان المراد:أنه کان یعطی المسلمین من فدک برضی فاطمة «علیها السلام»و بإذنها.و هذا یؤکد ملکیتها لها،و عدم جواز الإستیلاء علیها.

ثالثا:قول أبی بکر لها:«و ذلک أن مالک لأبیک»لا معنی له أیضا؛لأن تصرف الأب فی مال ولده،إنما هو لدالته علیه،و لکن ذلک لا یخرج المال عن ملک الولد.و لا یوجب صحة تصرف أی کان من الناس النبی بمال ذلک الولد،کتصرف النبی نفسه،إلا إن کان الإمام المنصوص علیه من اللّه و رسوله،فإنه له ما للرسول.

رابعا:ما ذکرته الروایة:من أن عثمان کان یصنع بفدک نفس ما کان یصنعه أبو بکر غیر صحیح،فإنه أقطعها لمروان،قال المغیرة:

«فلما ولی عمر عمل فیها بمثل ما عملا،حتی مضی لسبیله.ثم أقطعها

2)

-و ج 29 ص 392 و السقیفة و فدک للجوهری ص 104 و بیت الأحزان ص 154 و اللمعة البیضاء ص 750 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 468.

ص :183

مروان،ثم صارت لعمر بن عبد العزیز..

إلی أن قال:قال الشیخ إنما أقطع مروان فدکا أیام عثمان (1).

کما أن قتیبة،و أبا الغیداء،و ابن عبد ربه قد عدّوا مما نقمه الناس علی عثمان إقطاعه فدک لمروان (2).

و قال ابن أبی الحدید أیضا عن عثمان:«و أقطع مروان فدک.و قد کانت فاطمة«علیها السلام»طلبتها بعد وفاة أبیها«صلی اللّه علیه و آله»تارة بالمیراث،و تارة بالنحلة،فدفعت عنها» (3).

إقطاع عثمان فدک لما ذا؟!

قال الأمینی ما ملخصه:إن کانت فدک فیئا للمسلمین،کما ادعاه أبو بکر،فما وجه تخصیصها بمروان دون سائر المسلمین؟!

ص :184


1- 1) راجع:سنن البیهقی ج 6 ص 301 و الغدیر ج 8 ص 237 و سنن أبی داود ج 2 ص 24 و تاریخ مدینة دمشق ج 45 ص 179 و تهذیب الکمال ج 21 ص 443 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 7 ص 196.
2- 2) المعارف ص 194 و 195 و تاریخ أبی الفداء ج 1 ص 168 و العقد الفرید ج 4 ص 103 و الغدیر ج 8 ص 236 و 237 عنهم.و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 154.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 198 و 199 و الغدیر ج 8 ص 237 و 238. و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 360 و النص و الإجتهاد ص 401 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 673.

و إن کانت میراثا لآل الرسول،فلما ذا منعت عنها الزهراء«علیها السلام»؟!

و لما ذا تعطی لغیرهم؟!فإن مروان لیس منهم..

و إن کانت نحلة من النبی«صلی اللّه علیه و آله»لابنته الزهراء«علیها السلام»کما قالت،و شهد به لها علی،و الحسنان«علیهم السلام»و أم أیمن.

فلما ذا یأخذها أیضا مروان دونها«علیها السلام»،و أیة سلطة لعثمان علیها؟

ص :185

ص :186

الفصل الرابع

اشارة

أموال بنی النضیر بین علی علیه السّلام و العباس،فی عهد عمر..

ص :187

ص :188

الإختصام إلی عمر فی أموال بنی النضیر

قال مسلم بن الحجاج فی صحیحة:«حدثنی عبد اللّه بن محمد بن أسماء الضبعی،حدثنا جویریة:عن مالک،عن الزهری:أن مالک بن أوس حدثه قال:أرسل إلیّ عمر بن الخطاب؛فجئته حین تعالی النهار،قال:

فوجدته فی بیته جالسا علی سریر،مفضیا إلی رماله،متکئا علی و سادة من أدم،فقال لی:یا مالک،إنه قد دف أهل أبیات من قومک،و قد أمرت فیهم برضخ،فخذه فاقسمه بینهم.

قال:قلت:لو أمرت بهذا غیری.

قال:خذه یا مالک.

قال:فجاء یرفأ،فقال:هل لک-یا أمیر المؤمنین-فی عثمان و عبد الرحمن بن عوف،و الزبیر،و سعد؟!

فقال عمر:نعم،فأذن لهم؛فدخلوا.

ثم جاء فقال:هل لک فی عباس،و علی؟!

قال:نعم،فأذن لهما.

فقال عباس:یا أمیر المؤمنین،اقض بینی و بین هذا الکاذب الآثم، الغادر الخائن!

ص :189

فقال القوم:أجل یا أمیر المؤمنین،فاقض بینهما و أرحهما.

(فقال مالک بن أوس:یخیل إلی:أنهم قد کانوا قدموهم لذلک).

فقال عمر:اتّئدا،أنشدکم باللّه الذی بإذنه تقوم السماء و الأرض، أ تعلمون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:لا نورث،ما ترکنا صدقة؟!

قالوا:نعم،ثم أقبل علی العباس،و علی،فقال:أنشدکما باللّه الذی بإذنه تقوم السماء و الأرض،أ تعلمون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:لا نورث،ما ترکناه صدقة؟!

قالا:نعم.

فقال عمر:إن اللّه جل و عز کان خص رسوله«صلی اللّه علیه و آله» بخاصة لم یخصص بها أحدا غیره،قال: مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلیٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُریٰ فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ.. (1)(ما أدری هل قرأ الآیة التی قبلها أم لا)،قال:

فقسم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بینکم أموال بنی النضیر فو اللّه،ما استأثر علیکم،و لا أخذها دونکم،حتی بقی هذا المال؛فکان رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»یأخذ منه نفقة سنة،ثم یجعل ما بقی أسوة المال.

ثم قال:أنشدکم باللّه الذی بإذنه تقوم السماء و الأرض،أ تعلمون ذلک؟

قالوا:نعم.

ص :190


1- 1) الآیة 7 من سورة الحشر.

ثم نشد عباسا و علیا بمثل ما نشد به القوم:أ تعلمان ذلک؟

قالا:نعم.

قال:فلما توفی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال أبو بکر:أنا ولی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فجئتما أنت تطلب میراثک من ابن أخیک، و یطلب هذا میراث امرأته من أبیها،فقال أبو بکر:قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:ما نورث ما ترکنا صدقة؛فرأیتماه کاذبا آثما،غادرا،خائنا.و اللّه یعلم:إنه لصادق بار،راشد،تابع للحق.

ثم توفی أبو بکر،و أنا ولی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و ولی أبی بکر،فرأیتمانی کاذبا،آثما،غادرا،خائنا.و اللّه یعلم:إنی لصادق بار،راشد، تابع للحق،فولیتها،ثم جئتنی أنت و هذا،و أنتما جمیع،و أمرکما واحد، فقلتما:ادفعها إلینا.

فقلت:إن شئتم دفعتها إلیکما علی أن علیکما عهد اللّه:أن تعملا فیها بالذی کان یعمل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأخذتماها بذلک.

قال:أ کذلک؟!

قالا:نعم.

قال:ثم جئتمانی لأقضی بینکما؛فو اللّه،لا أقضی بینکما بغیر ذلک،حتی تقوم الساعة؛فإن عجزتما عنها؛فرداها إلی (1).

ص :191


1- 1) صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 5 ص 151-153 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 221-223 و راجع ص 229 و راجع:جامع البیان ج 28 ص 26-

زاد فی نص آخر قوله:فغلب علی عباسا علیها،منعه إیاها،فکانت بید علی،ثم کانت بید الحسن،ثم کانت بید الحسین،ثم علی بن الحسین،ثم الحسن بن الحسن،ثم زید بن الحسن.

1)

-و 27 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 202-204 و راجع ص 205 و 206 و 208 و 209 و الصواعق المحرقة ص 35 و 36 و صحیح البخاری ج 3 ص 11 و السنن الکبری للنسائی ج 4 ص 64-66 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 13 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 7 ص 239-241 و راجع:ج 2 ص 121 و وفاء الوفاء ج 3 ص 996-998 و المصنف للصنعایی ج 5 ص 469-471 و سنن أبی داود ج 3 ص 139 و 140 و(ط دار الفکر)ج 2 ص 20-22. و راجع ص 144 و البدایة و النهایة ج 4 ص 203 و ج 5 ص 287 و 288 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 386 و عمدة القاری ج 14 ص 185 و مسند أبی عوانة ج 4 ص 136-140 و 132 و 134 و الجامع الصحیح للترمذی ج 4 ص 158. و الأموال ص 17 و 18 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 335 و 336 و لباب التأویل ج 4 ص 246 و 247 و الجامع لأحکام القرآن ج 18 ص 11 و سنن النسائی ج 7 ص 136 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 297 و مسند أحمد ج 1 ص 208 و 209 و 60 و أشار إلی ذلک فی الصفحات التالیة:25 و 48 و 49 و 162 و 164 و 179 و 191 و عن عبد بن حمید،و ابن حبان،و ابن مردویه و الدر المنثور ج 6 ص 193 عمن تقدم و راجع:تلخیص الشافی ج 3 ص 138 و التراتیب الإداریة ج 1 ص 403.

ص :192

زاد فی نص آخر:ثم عبد اللّه بن الحسن بن الحسن (1).

قال ابن کثیر:«ثم إن علیا و العباس استمرا علی ما کانا علیه،ینظران فیها جمیعا إلی زمان عثمان بن عفان؛فغلبه علیها علی،و ترکها له العباس؛ بإشارة ابنه عبد اللّه(رض)بین یدی عثمان-کما رواه أحمد فی مسنده- فاستمرت فی أیدی العلویین» (2).

ذکر المجلسی«رحمه اللّه»:أنه حین تنازع علی«علیه السلام»و العباس

ص :193


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 229 و راجع ص 221 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 471 و الوافی بالوفیات ج 11 ص 319 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 298 و الطرائف لابن طاووس ص 283 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 577 و راجع:صحیح مسلم ج 5 ص 155 و وفاء الوفاء ج 3 ص 998 و الصواعق المحرقة ص 36 و صحیح البخاری ج 3 ص 11 و(ط دار الفکر)ج 5 ص 25. و راجع:السقیفة و فدک للجوهری ص 111 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 202 و 209 و راجع ص 207 و راجع:البدایة و النهایة ج 4 ص 203 و 204 و ج 5 ص 288 و فتح الباری ج 6 ص 145 و التراتب الإداریة ج 1 ص 402 و عمدة القاری ج 15 ص 21 و ج 17 ص 130 و 131 و صحیح ابن خزیمة ج 4 ص 120 و الدرجات الرفیعة ص 94 و اللمعة البیضاء ص 766.
2- 2) السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 573 و البدایة و النهایة ج 5 ص 288 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 309.

لدی عمر،فیما أفاء اللّه علی رسوله،و فی سهمه من خیبر و غیره،دفعها إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،أو دفعها إلی علی«علیه السلام»و إلی العباس و قال:اقتصلا (1)أنتما فیما بینکما،فأنتما أعرف بشأنکما (2).

کما أنه قد دفع صدقة النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالمدینة إلی علی«علیه السلام» (3).

و نقول:

فی هذه الروایة مؤاخذات عدیدة،و قد ذکرناها بالتفصیل فی کتابنا:

الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،و نقتصر هنا علی ما یلی:

ص :194


1- 1) قصله:قطعه.راجع:القاموس المحیط ج 4 ص 37 و تاج العروس ج 15 ص 618 و معجم مقاییس اللغة ج 5 ص 93.
2- 2) بحار الأنوار ج 29 ص 71 و أشار محققه فی هامشه إلی المصادر التالیة:صحیح مسلم ج 3 ص 1377-1379 و سنن النسائی ج 7 ص 136 و 137 و سنن أبی داود ج 3 ص 139 و 140 و 142 و 143 و صحیح البخاری ج 4 ص 96-98 و ج 7 ص 81-83.و راجع:الغدیر ج 7 ص 194 و إحقاق الحق(الأصل) ص 224 و معجم البلدان ج 4 ص 239.
3- 3) صحیح مسلم(ط دار الحدیث-مصر-سنة 1412 ه)ج 3 ص 382 و راجع: الوافی بالوفیات للصفدی ج 11 ص 319 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 5 و فتح الباری ج 6 ص 140.
الآثم الغادر

ذکرت الروایة وصف العباس لعلی«علیه السلام»بالآثم الغادر،و هذا ما لا یتصور صدوره من العباس،و ذلک:

أولا:لأنه یعلم أن اللّه جعل علیا«علیه السلام»نفس النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی آیة المباهلة،و شهدت له آیة التطهیر بالطهارة،إلی آیات عدیدة و روایات کثیرة یعرفها کل أحد..

ثانیا:إن وصف علی«علیه السلام»بالآثم الغادر الخائن یعد من السب،و هو یعلم أن من سب علیا فقد سب اللّه و رسوله (1).

ص :195


1- 1) ینابیع المودة(ط إسلامبول)ص 52 و 48 و 282 و 187 و 247 و 246 و(ط دار الأسوة)ج 1 ص 152 و ج 2 ص 102 و 156 و 274 و 278 و 395 و الکواکب الدریة ج 1 ص 39 و خصائص أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب للنسائی ص 24 و(ط مکتبة نینوی الحدیثة-طهران)ص 99 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 121 و المناقب للخوارزمی(ط تبریز)ص 89 و 81 و الریاض النضرة ج 2 ص 166 و ذخائر العقبی ص 66 و البدایة و النهایة ج 7 ص 354 و (ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 391 و مجمع الزوائد ج 9 ص 130 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 133 و تاریخ الخلفاء ص 67 و جزء الحمیری ص 28 و الجامع الصغیر ج 2 ص 525 و(ط دار الفکر)ج 2 ص 608 و الصواعق المحرقة ص 174 و أخبار الدول ص 102 و البیان و التعریف ج 2 ص 218 و نظم درر السمطین ص 105 و مسند أحمد ج 6 ص 323 و منتخب-

1)

-کنز العمال(مطبوع مع مسند أحمد)ج 5 ص 30 و نور الأبصار ص 101 و الأمالی لابن الشجری ج 1 ص 136 و فردوس الأخیار ج 4 ص 189 و مناقب الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»لابن المغازلی ص 394 و ترجمة الإمام علی «علیه السلام»من تاریخ دمشق ج 2 ص 184 و ج 3 ص 261 و حیاة الصحابة ج 2 ص 774 و کنز العمال(ط الهند)ج 12 ص 202 و(ط مؤسسة الرسالة) ج 11 ص 573 و 602 و تفسیر فرات ص 138 و فهرست منتجب الدین ص 352 و تاریخ مدینة دمشق ج 14 ص 132 و ج 30 ص 179 و ج 42 ص 266 و 533 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»لابن مردویه ص 81 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 634 و الأمالی للصدوق ص 157 و عیون أخبار الرضا ج 1 ص 72 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 224 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 2 ص 598 و شرح الأخبار ج 1 ص 155 و 156 و 167 و 171 و الأمالی للطوسی ص 85 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 205 و 420 و الأربعون حدیثا لابن بابویه ص 97 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 21 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 29 و الفضائل لابن شاذان ص 96 و العقد النضید ص 181 و الصراط المستقیم ج 3 ص 85 و عوالی اللآلی ج 4 ص 87 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 469 و بحار الأنوار ج 24 ص 14 و ج 27 ص 227 و ج 31 ص 339 و ج 39 ص 311 و 312 و ج 40 ص 77 و ج 44 ص 91 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 165 و المراجعات ص 245 و 383 و النص و الإجتهاد ص 499 و 500 و الغدیر ج 2 ص 300-

ص :196

ثالثا:فی روایة البخاری:أن العباس و علیا«علیه السلام»استبا (1)،مع العلم بأن سباب المسلم فسوق،و قتاله کفر (2)،فهل فسق علی و العباس؟!

1)

-و ج 7 ص 194 و ج 8 ص 164 و 265 و ج 10 ص 213 و 279 و 371 و تنبیه الغافلین ص 141 و 180 و بشارة المصطفی ص 313 و ترجمة الإمام الحسین«علیه السلام»لابن عساکر ص 64 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 65 و 66 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 250 و 294 و النصائح الکافیة ص 93.

ص :197


1- 1) صحیح البخاری ج 3 ص 11 و(ط دار الفکر)ج 8 ص 146 و فتح الباری ج 6 ص 143 و عمدة القاری ج 25 ص 41.
2- 2) راجع:نیل الأوطار ج 1 ص 375 و المغنی لابن قدامة ج 2 ص 301 و ج 3 ص 265 و مسند أحمد ج 1 ص 385 و 411 و 454 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 1 ص 17 و ج 7 ص 84 و ج 8 ص 91 و صحیح مسلم(ط دار الفکر) ج 1 ص 58 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 27 و ج 2 ص 1299 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 12 ص 281 و(ط دار الإسلامیة)ج 8 ص 598 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 215 و الأمالی للطوسی ص 537 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 616 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 1 ص 386 و ج 3 ص 329 و بحار الأنوار ج 71 ص 246 و ج 72 ص 165 و ج 74 ص 89 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 393 و جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 324 و ج 23 ص 145 و ج 26 ص 104 و المعجم الأوسط ج 1 ص 223-
مناشدة عمر لمن عنده

و تذکر الروایة:أن عمر ناشد الحاضرین عنده،و فیهم عثمان،فشهدوا بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:لا نورث..

و نقول:

أولا:روی البخاری عن عائشة:أنها کانت ترد أزواج النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین أرسلن عثمان إلی أبی بکر یسألنه میراثهن من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»..

فلو کان عثمان یعلم بأن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لا یورث لم

2)

-و ج 4 ص 44 و ج 6 ص 37 و المعجم الکبیر ج 1 ص 145 و ج 10 ص 105 و 157 و 159 و 178 و ج 17 ص 39 و کتاب الدعاء للطبرانی ص 566 و 567 و صحیح ابن حبان ج 13 ص 266 و سنن الترمذی ج 3 ص 238 و ج 4 ص 131 و سنن النسائی ج 7 ص 121 و 122 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 20 و شرح مسلم للنووی ج 2 ص 53 و ج 16 ص 141 و مجمع الزوائد ج 4 ص 172 و ج 7 ص 300 و ج 8 ص 73 و فتح الباری ج 11 ص 448 و ج 13 ص 22 و عمدة القاری ج 1 ص 277 و 279 و ج 9 ص 190 و ج 22 ص 123 و ج 24 ص 188 و الدیباج علی مسلم ج 1 ص 84 و مسند الحمیدی ج 1 ص 58 و مسند ابن راهویه ج 1 ص 379 و الأدب المفرد للبخاری ص 97 و کتاب الصمت و آداب اللسان ص 273 و السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 313 و 314 و مسند أبی یعلی ج 8 ص 408.

ص :198

یرض بأن یکون رسولا للأزواج لمطالبة أبی بکر بالمیراث.

ثانیا:إنهم یقولون:إن أبا بکر تفرد بحدیث نحن معاشر الأنبیاء لا نورث،و قد استدل الفقهاء بذلک علی صحة الإحتجاج بروایة الصحابی الواحد (1).

فلو أن عثمان،و عبد الرحمان بن عوف،و سعد بن أبی و قاص،و الزبیر کانوا قد سمعوا من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قوله:لا نورث ما ترکنا صدقة..لم یکن أبو بکر متفردا بهذا الحدیث..أما علمهم بهذا الحدیث فلعل مستنده نقل أبی بکر نفسه لهم،و هذا لا ینفع عمر فی رد العباس و علی «علیه السلام»لانهما ینکران علی أبی بکر روایته هذه.

إتهام العباس و علی بتعمد الباطل

ألف:و قد صرحت الروایة أیضا:بأن علیا و العباس قد أقرا لعمر فی تلک اللحظة بأنهما یعلمان بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:لا نورث،ما ترکناه صدقة..

فیرد هنا سؤال:إن کانا یعلمان أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یورث، فکیف جاءا یطلبان میراثه«صلی اللّه علیه و آله»؟!،فإن هذا من الإحتیال

ص :199


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 227 و راجع ص 245 و بحار الأنوار ج 29 ص 371 و اللمعة البیضاء ص 765 و 821 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 163 و الدرجات الرفیعة ص 93.

و الکذب الفظیع،الدال علی قلة الدین،و السعی لأکل المال بالباطل..و هذا اتهام خطیر لهما و هو یتناقض مع حکم القرآن بطهارة علی«علیه السلام»..

ب:إذا کان عمر قد تابع أبا بکر فی ادّعاء أن الأنبیاء لا یورثون،و هما یریان:أن أبا بکر کاذب آثم غادر-کما تقول الروایة-فکیف شهدا الآن بأنهما یعلمان بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:«لا نورث ما ترکناه صدقة»؟!

قسمة الإرث،أم قسمة النظر؟!

و زعموا:أن اختلاف علی«علیه السلام»و العباس فی قسمة الإرث غیر متصورة،لأن لعلی سهم امرأته،و للعباس سهمه،إن کان الأنبیاء یورثون،و إن کانوا لا یورثون و قد حسم الأمر أبو بکر،فلما ذا یختلف علی و العباس؟!فلا بد أن یکون الإختلاف هو فی قسمة النظر بینهما (1).

و نجیب:

ألف:إن الکلام إنما هو فی قسمة الإرث و المال،و لأجل ذلک استشهد عمر-کما صرحت الروایة-عثمان و ابن عوف،و سعدا و الزبیر علی ما ادعاه من أن الأنبیاء لا یورثون.و لو کان الخلاف فی قسمة النظر لم یکن عمر بحاجة إلی المناشدة المذکورة.

ص :200


1- 1) راجع:نیل الأوطار ج 6 ص 197 عن إسماعیل القاضی بروایة الدارقطنی عنه، و عن سنن أبی داود و غیره.و راجع:فتح الباری ج 6 ص 145 و تحفة الأحوذی ج 5 ص 194 و عون المعبود ج 8 ص 131.

ب:لا دلیل علی أن الخصومة بینهما کانت فی قسمة النظر،فإن ذلک مجرد تبرع بلا دلیل.

ج:قول الهیثمی:إن المیراث واضح،فإن لعلی سهما بسبب زوجته، و السهم الآخر للعباس.لا معنی له،لأن العم لا یرث مع وجود البنت، لبطلان التعصیب،الذی نظن أنهم قالوا به لأجل تصحیح موقف أبی بکر هنا من إرث فاطمة«علیها السلام».

فلعل العباس ظن أن له نصیبا فی المیراث،فجاء یطالب به..

أو لعلهما أرادا:أن یعرفا عمر بن الخطاب بأن حقهما فی میراث النبی «صلی اللّه علیه و آله»ثابت..

أو أرادا أن یعرفا الناس بأن عدم ارجاع فدک إنما هو لإصرار الحکام علی حرمانهم منها لا لأاجل عدم ثبوت هذا الحق لهم،لأن هذا الحق ثابت لهم بنص القرآن الکریم..و هذا هو الأقرب و الأصوب.

د:قال الشوکانی:لکن فی روایة النسائی،و عمر بن شبة،من طریق أبی البختری ما یدل علی أنهما أرادا أن یقسم بینهما علی سبیل المیراث،و لفظه فی آخره:ثم جئتمانی الآن تختصمان،یقول هذا:أرید نصیبی من ابن أخی، و یقول هذا:أرید نصیبی من امرأتی الخ.. (1).

ص :201


1- 1) نیل الأوطار ج 6 ص 198 و فتح الباری ج 6 ص 145 و تحفة الأحوذی ج 5 ص 194 و راجع:تاریخ المدینة ج 1 ص 206 و بحار الأنوار ج 29 ص 370 و السقیفة و فدک ص 114 و شرح معانی الآثار ج 3 ص 307 و اللمعة البیضاء ص 764.
مانعة خلو

هذا..و قد ذکر العلامة الحلی«رحمه اللّه» (1):أن عمر بن الخطاب أخبر أن علیا علیه السلام و العباس«رحمه اللّه»کانا یریان أبا بکر و عمر،کاذبین، آثمین،خائنین،غادرین.فان کان ذلک حقا،فهما لا یصلحان للخلافة..

و إن کان کذبا،لزمه تطرق الذم إلی علی«علیه السلام»و العباس، فکیف استصلحوا علیا للخلافة بعد ذلک؟!کما أن عمر نفسه قد جعله فی الشوری..مع أن اللّه تعالی قد نزهه من الکذب و طهره..

و إن کان عمر قد نسب إلی العباس«رحمه اللّه»و علی«علیه السلام»ما لا أصل له،تطرق الذم إلی عمر نفسه،لأنه ینسب إلیهما الباطل.

و لم نجد علیا اعترض علی عمر فی ذلک،و لا وجدنا أحدا من الحاضرین برأ ساحة أبی بکر من هذا الأمر..

بل إن نفس عودة العباس و علی«علیه السلام»إلی الترافع فی هذه القضیة مع سبق حکم أبی بکر فیها یدل علی أنهما لم یصدقاه فیما نسبه إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،من نفی إرث الأنبیاء.

المعتزلی و حدیث الترافع إلی عمر

و قد علق المعتزلی علی حدیث:أن العباس و علیا«علیه السلام»،قد

ص :202


1- 1) راجع:دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 33.

ترافعا إلی عمر فی موضوع المیراث (1)..

بقوله:

«هذا من المشکلات،لأن أبا بکر حسم المادة أولا،و قرر عند العباس و علی،و غیر هما:أن النبی لا یورث،و کان عمر من المساعدین له علی ذلک.

فکیف یعود العباس و علی بعد وفاة أبی بکر یحاولان أمرا قد فرغ منه، و یئس من حصوله؟!

اللهم إلا أن یکونا ظنا:أن عمر ینقض قضاء أبی بکر،و هذا بعید،لأن علیا و العباس کانا فی هذه المسألة یتهمان عمر بممالأة أبی بکر علی ذلک..

ألا تراه یقول:نسبتمانی و نسبتما أبا بکر إلی الظلم و الخیانة؟!فکیف یظنان أنه ینقض قضاء أبی بکر و یورثهما؟! (2).

و نقول:

أولا:إن هدف علی«علیه السلام»و العباس«رحمه اللّه»إن کان هو الحصول علی فدک،فکلام المعتزلی له وجه،و لکن من قال:إن هذا هو هدفهما من المطالبة.

ص :203


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 229 و 226 و 227 و السقیفة و فدک للجوهری ص 116 و الدرجات الرفیعة ص 94 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 208 و اللمعة البیضاء ص 766 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 165.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 229 و 230 و الدرجات الرفیعة ص 94 و 95 و اللمعة البیضاء ص 766.

بل الهدف منها هو إبقاء موضوع غاصبیة فدک حیا فی أذهان الناس..

و تعریفهم،و تعریفنا:بأن سکوت علی«علیه السلام»و بنی هاشم عن هذا الأمر طیلة هذه المدة لم یکن عن قناعة بصحة کلام أبی بکر،و لا لأنهما اکتشفا صحة الحدیث الذی نسبه أبو بکر إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن عدم توریث الأنبیاء.کما ربما کان یتوقع من أنصار أبی بکر و عمر أن یروجوا له.

ثانیا:إن عمر قد ناقض نفسه فی العدید من الموارد،و خصوصا فی الأحکام..فلما ذا لا یتوقعون،أو لا یحتملون أن یناقض نفسه فی هذه القضیة أیضا،بعد أن استحکمت له الأمور،و ثبتت دعائم حکمه،فقد یری:أن من المصلحة التقرب إلی علی«علیه السلام»،و إظهار إنصافه له..

و قد فعل الخلفاء ذلک عبر التاریخ،و لا سیما المأمون حتی قال الشاعر:

أصبح وجه الزمان قد ضحک

بردّ مأمون هاشم فدکا (1)

غیر أن هذه الروایة قد دس فیها الکثیر مما یتضمن الطعن علی علی

ص :204


1- 1) دیوان دعبل الخزاعی(ط الأعلمی)ص 141 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 217 و معجم البلدان ج 4 ص 239 و إحقاق الحق(الأصل)ص 225 و اللمعة البیضاء ص 838 و بحار الأنوار ج 29 ص 347 و السقیفة و فدک للجوهری ص 107 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 147 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 153 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 737.

و الزهراء«علیهما السلام»،فقد تضمنت:أن عمر ناشد علیا«علیه السلام» و العباس إن کانا یعلمان بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:لا نورث،ما ترکناه صدقة.

فقالا:نعم.

فکیف یعلمان ذلک،ثم یطالبان بالإرث؟!

و کیف یوافق علی فاطمة«علیهما السلام»علی أن تطالب بما یعلم أنها لا حق لها به؟!

و إذا کانا یعلمان ذلک،فکیف یزعمان:أن أبا بکر و عمر کانا ظالمین فاجرین فی هذه القضیة؟!

الإنتصار للرسول أم لعمر؟!

قال العقیلی:«سمعت علی بن عبد اللّه بن المبارک الصنعانی یقول:کان زید بن المبارک لزم عبد الرزاق،فأکثر عنه،ثم خرق کتبه،و لزم محمد بن ثور،فقیل له فی ذلک،فقال:کنا عند عبد الرزاق،فحدثنا بحدیث معمر، عن الزهری،عن مالک بن أوس بن الحدثان الحدیث الطویل؛فلما قرأ قول عمر لعلی و العباس:

«فجئت أنت تطلب میراثک من ابن أخیک،و جاء هذا یطلب میراث امرأته من أبیها».

قال عبد الرزاق:انظروا إلی الأنوک یقول:تطلب أنت میراثک من ابن أخیک،و یطلب هذا میراث امرأته من أبیها ألا یقول:رسول اللّه«صلی اللّه

ص :205

علیه و آله»؟!.

قال زید بن المبارک:فقمت،فلم أعد إلیه،و لا أروی عنه.

قال الذهبی:«لا اعتراض علی الفاروق فیها،فإنه تکلم بلسان قسمة الترکات» (1).

و قال:«إن عمر إنما کان فی مقام تبیین العمومة و البنوة،و إلا..فعمر أعلم بحق المصطفی و بتوقیره«صلی اللّه علیه و آله»و تعظیمه من کل متحذلق متنطع.

بل الصواب أن نقول عنک:انظروا إلی هذا الأنوک الفاعل-عفا اللّه عنه- کیف یقول عن عمر هذا،و لا یقول:قال أمیر المؤمنین الفاروق»؟! (2).

و نقول:

1-إن بیان العمومة و البنوة لیس ضروریا هنا،و ذلک لوضوحهما لکل أحد.

2-إن بیانهما و التکلم بلسان قسمة الترکات لا یمنع من الإتیان بعبارة تفید توقیر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و احترامه.

ص :206


1- 1) راجع:الضعفاء الکبیر ج 3 ص 110 و میزان الإعتدال ج 2 ص 611 و سیر أعلام النبلاء ج 9 ص 572 و دلائل الصدق ج 3 قسم 2 ص 127 و تفسیر القرآن للصنعانی ج 1 ص 20 و تاریخ مدینة دمشق ج 36 ص 187 و معجم البلدان ج 3 ص 429.
2- 2) سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 572.

3-إن التکلم بلسان قسمة الترکات فی غیر محله،لأن العباس لا یرث؛ لبطلان التعصیب..

4-إذا صح:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یورث،فلا حاجة إلی التحدث بلسان قسمة الترکات،لا سیما و أن المطلوب-حسب ما یدّعون- هو قسمة النظر،کما زعموا.و قد قلنا لهم نحن:إنه باطل أیضا.

5-إن زید بن المبارک لا یعود إلی عبد الرزاق،لأنه رآه ینتصر لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لا یرضی من اقدام عمر علی عدم توقیر النبی «صلی اللّه علیه و آله».و هذا من ابن المبارک عجیب!!و عجیب جدا!!

6-و أعجب منه أن الذهبی،و غیره یغضبون لعمر،و یشتمون عبد الرزاق لتوهینه عمر،و لا یغضبون لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لا یقبلون حتی بانتقاد عمر بسبب إهانته له«صلی اللّه علیه و آله».

7-إنهم یطلبون من عبد الرزاق أن یذکر عمر بألقابه،و لا یطلبون من عمر أن یذکر النبی بألقابه التی شرّفه اللّه تعالی بها،مع أن عبد الرزاق تکلم بلسان المنتقد الغاضب،الذی لا یتوقع منه هذا التوقیر لمن أهان رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»-بنظره-فإنا للّه و إنا إلیه راجعون،و لا حول و لا قوة إلا باللّه العلی العظیم.

الوقائع ترد الأقوال

و نلاحظ هنا:أن الوقائع لا تتلاءم مع الأقوال،فإن الوقائع تثبت الإرث،و الأقوال الحریصة علی تأیید قول أبی بکر تنفیها..فلاحظ ما یلی:

ص :207

ألف:إن الحکام بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد دفعوا الحجر فی مسجد النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی زوجاته«صلی اللّه علیه و آله» (1).

کما أن خلفاء بنی العباس قد تداولوا البردة و القضیب (2).

و قد قال ابن المعتز مخاطبا العلویین:

و نحن ورثنا ثیاب النبی

فکم تجذبون بأهدابها

لکم رحم یا بنی بنته

و لکن بنو العم أولی بها (3)

فأجابه الصفی الحلی بقوله:

و قلت ورثنا ثیاب النبی

فکم تجذبون بأهدابها

و عندک لا یورث الأنبیاء

فکیف حظیتم بأثوابها (4)

ص :208


1- 1) راجع:تلخیص الشافی ج 3 ص 129 و 130 و دلائل الصدق ج 3 قسم 2 ص 129 و نهج الحق ص 366.
2- 2) تلخیص الشافی ج 3 ص 147 و 148 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 129 و حیاة الإمام الرضا«علیه السلام»للقرشی ج 2 ص 233. و راجع:العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 1 ص 266 و الکامل فی التاریخ ج 7 ص 167 و ج 8 ص 421 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 11 ص 237.
3- 3) دیوان ابن المعتز ص 29 و راجع:تلخیص الشافی هامش ج 3 ص 148 و الغدیر ج 6 ص 52 و الوافی بالوفیات ج 17 ص 243 و فوات الوفیات للکتبی ج 1 ص 595 و أعیان الشیعة ج 8 ص 23.
4- 4) راجع:دیوان الصفی الحلی،و راجع:تلخیص الشافی هامش ج 3 ص 148 و الغدیر-

و قال الشریف الرضی«رحمه اللّه»:

ردوا تراث محمد ردوا

لیس القضیب لکم و لا البرد (1)

کما أنهم دفعوا آلته،و بغلته،و حذاءه،و خاتمه،و قضیبه إلی علی«علیه الصلاة و السلام» (2).

و علیه فیرد ما أورده المعتزلی الشافعی هنا حیث قال:«إذا کان«صلی اللّه علیه و آله»لا یورث؛فقد أشکل دفع آلته و دابته،و حذائه إلی علی«علیه السلام»،لأنه غیر وارث فی الأصل،و إن کان إعطاؤه ذلک لأن زوجته بعرضة أن ترث لو لا الخبر،فهو أیضا غیر جائز؛لأن الخبر قد منع أن یرث منه شیئا،قلیلا کان أو کثیرا».

ب:إعترض ابن طاووس علی دعوی أن علیا«علیه السلام»قد غلب العباس علی أرض بنی النضیر،و قال:إن ذلک غیر صحیح.

«لاستمرار ید علی«علیه السلام»و ولده علی صدقات نبیهم،و ترک

4)

-ج 6 ص 53 و الوافی بالوفیات ج 17 ص 244 و فوات الوفیات للکتبی ج 1 ص 595 و أعیان الشیعة ج 8 ص 23.

ص :209


1- 1) دیوان الشریف الرضی ج 1 ص 407 و تلخیص الشافی ج 3 هامش ص 148.
2- 2) راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 262 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 224 و 214 و السقیفة و فدک للجوهری ص 103 و اللمعة البیضاء ص 758 و معالم المدرستین ج 2 ص 138 عن:الأحکام السلطانیة للماوردی ص 171 و راجع:تلخیص الشافی ج 3 ص 147 و فی هامشه أیضا عن:الریاض النضرة.

منازعة بنی العباس لهم،مع أن العباس ما کان ضعیفا عن منازعة علی،و لا کان أولاد العباس ضعفاء عن المنازعة لأولاد علی فی الصدقات المذکورة».

ثم ذکر«رحمه اللّه»روایتین عن قثم و عن عبد اللّه ابنی عباس،یقرّان فیها:بأن الحق فی إرث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام» (1).

و یجب أن لا ننسی مدی حرص الحکام علی کسر شوکة علی«علیه السلام»،و إبطال قوله و قول أهل بیته«علیهم السلام»فی ذلک،سواء فی ذلک أولئک الذین استولوا علی ترکة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،أو الذین أتوا بعدهم من الأمویین أو العباسیین.

علی علیه السّلام لا یسترد فدکا،و لا غیرها

و قد ذکرت الروایات أسباب عدم استرجاع أمیر المؤمنین«علیه السلام»أیام خلافته،ما کان قد أخذ منهم،و یمکن تلخیص ما ورد فیها کما یلی:

ص :210


1- 1) الطرائف لابن طاووس ص 284 و 285 و راجع:المستدرک للحاکم ج 3 ص 125 و المراجعات ص 299 و أجوبة مسائل جار اللّه للسید شرف الدین ص 136 و نهج السعادة ج 2 ص 496 و 497 و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 107 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 19 ص 40 و أسد الغابة ج 4 ص 197 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 509 و ج 23 ص 317.

1-إن الظالم و المظلوم کانا قد قدما علی اللّه عز و جل،و أثاب اللّه المظلوم،و عاقب الظالم؛فکره أن یسترجع شیئا قد عاقب اللّه علیه غاصبه، و أثاب علیه المغصوب(عن الإمام الصادق«علیه السلام») (1).

2-للإقتداء برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لما فتح مکة و قد باع عقیل بن أبی طالب داره؛فقیل له:یا رسول اللّه،ألا ترجع إلی دارک؟!

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:و هل ترک عقیل لنا دارا،إنّا أهل بیت لا نسترجع شیئا یؤخذ منا ظلما.

فلذلک لم یسترجع فدکا لما ولی(عن الإمام الصادق«علیه السلام») (2).

لکن هذه الروایة تنسب الظلم إلی عقیل..و هذا لا یتلاءم مع ما عرف عن عقیل«رحمه اللّه»الذی کان یحبه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

إلا أن یقال:إنه إنما فعل ذلک قبل أن تشمله الألطاف..أو أنه فعل ذلک بعد إسلامه،و قبل أن یهتم و یستجیب للهدایات الإلهیة بمراعاة أحکام الشریعة و الدین.

و فی نص آخر:لأنّا أهل بیت لا یأخذ حقوقنا ممن ظلمنا إلا هو(یعنی:

ص :211


1- 1) الطرائف لابن طاووس ص 251 و علل الشرائع ص 154 و 155 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 325 و بحار الأنوار ج 29 ص 395 و اللمعة البیضاء ص 829.
2- 2) الطرائف لابن طاووس ص 251 و علل الشرائع ص 155 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 270 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 232 و الصوارم المهرقة ص 165 و بحار الأنوار ج 29 ص 396 و اللمعة البیضاء ص 829.

إلا اللّه)،و نحن أولیاء المؤمنین،إنما نحکم لهم،و نأخذ حقوقهم ممن ظلمهم،و لا نأخذ لأنفسنا(عن أبی الحسن«علیه السلام») (1).

و غیر خاف علی احد أن مسألة فدک کانت بالغة الحساسیة بالنسبة لمناوئی علی«علیه السلام»،فلعل استرجاعها یعطی ذریعة لتعدیات علی المدی الطویل،لا حاجة إلی اعطائهم المبرر لها..و ربما یحفز ذلک إلی القیام بحملة إعلامیة مسمومة،تحمل فی طیاتها الکثیر من الشبهات و الأضالیل، و الشائعات الباطلة..التی لا بد من تجنبها فی تلک الظروف الحساسة..

ص :212


1- 1) الطرائف لابن طاووس ص 251 و 252 و علل الشرائع ص 155 و عیون أخبار الرضا ج 1 ص 92 و سنن النبی«صلی اللّه علیه و آله»للطباطبائی ص 337 و مسند الإمام الرضا للعطاردی ج 1 ص 136 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»لابن عقدة ص 41 و اللمعة البیضاء ص 829 و حیاة الإمام الرضا للقرشی ج 2 ص 63.

الفصل الخامس

أحداث و توقعات..مسار الأحداث

من حجة الوداع..إلی غصب فدک..

ص :213

ص :214

بدایة توضیحیة
اشارة

هناک سلسلة من الأحداث،تتابعت فی غضون أقل من ثلاثة أشهر،کان لکل منها دوره القوی فی توضیح معالم الصراع بین خطین:أحدهما یرید حفظ الدین،و تثبیت دعائمه،و توطید أرکانه،و تشیید بنیانه..و الآخر یرید أن یستفید من هذا الدین،و یستأثر لنفسه بکل ما یمکنه الحصول علیه،علی قاعدة:«احلب حلبا لک شطره».أو:«لشد ما تشطرا ضرعیها»..

و قد بذل النبی و الوصی صلوات اللّه علیهما و علی آلهما أعظم الجهد فی حفظ أساس الدین،و إماطة کل أذی عنه،و لا سیما فیما یرتبط بالإمامة..

التی کانت محور طموح أهل الأطماع الذین یبذلون أقصی الجهد فی جلب المنافع،و الإستئثار بالمناصب و المواقع..

و کنا قد أشرنا إجمالا لهذین المسارین،فی الجزء الثامن عشر من کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»..و قد رأینا أن نورده هنا مع بعض التقلیم،و التطعیم،فنقول:

1-فی حجة الوداع

لقد بذل النبی«صلی اللّه علیه و آله»-و فقا للتوجیهات و الأوامر الإلهیة- جهدا یرمی إلی تحصین أمر الإمامة،بالتأکید و النص علیها بمختلف الأسالیب

ص :215

البیانیة:قولا،و عملا،و تصریحا،و تلمیحا،و کنایة،و إشارة،و سرا،و جهرا، و ما إلی ذلک..

و کان الفریق الطامع و الطامح-و هم قریش-یسعون إلی إحباط هذه المساعی،و التشکیک فی تلک البیانات و محاصرتها،و إبطال آثارها..

و قد اتجهت الأمور نحو التصعید فی الأشهر الثلاثة الأخیرة من حیاته «صلی اللّه علیه و آله»،بصورة قویة و حاسمة.و نحن نذکر هنا سبعة مفاصل أساسیة و شاخصة،ظهرت فی هذه الفترة بالذات،فنقول:

کان أول مفصل هام و حساس و أساسی،فی یوم عرفة،فی حجة الوداع؛حیث بادر النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی إبلاغ إمامة علی«علیه السلام»للناس،فی موسم الحج هذا،الذی یجتمع فیه الناس من کل الأجناس،و الفئات و المستویات و من مختلف البلاد،یجتمعون فی صعید واحد،یظهرون التوبة و الندم،و یجأرون بالدعاء للّه تعالی بأن یتوب علیهم، و یتقبل منهم..

فأراد«صلی اللّه علیه و آله»أن یخطبهم،و یبلّغهم ما أمره اللّه تعالی بتبلیغه،فلما انتهی إلی الحدیث عن الإمامة و الأئمة،تصدی له الفریق القرشی الطامح،لیفسد علیه تدبیره،و لیمنعه من القیام بما أمره اللّه سبحانه به،فصاروا یقومون و یقعدون،و ضجوا إلی حد لم یعد للحاضرین المحیطین به«صلی اللّه علیه و آله»مجال لسماع کلامه«صلی اللّه علیه و آله».

و لعلهم قد ظنوا أنهم نجحوا فیما أرادوه،کما توحی به ظواهر الأمور.

و لکن الحقیقة هی العکس من ذلک تماما..فإن النبی«صلی اللّه علیه

ص :216

و آله»کان یعلم:أنهم سوف یغتصبون الخلافة علی کل حال..و لکنه یرید أن یعرّف الأجیال إلی یوم القیامة ذلک..و أن لا یمکّنهم من التشکیک فی أحقیة أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»بها،و فی النص علیه،و نصبه لهذا الأمر من قبل اللّه و رسوله..

و لأجل ذلک:فإن الخطة النبویة کانت ترمی إلی التأکید علی هذا الأمر، و فضح الذین یریدون أن یتخذوا من التظاهر بالدین و التقوی ذریعة إلی مآربهم..

و قد تحقق ذلک له«صلی اللّه علیه و آله»فی هذا الموقف بالذات،فی أقدس البقاع،و هو عرفة و أجل مناسبة عامة و هی الحج،و أفضل الأزمنة- یوم عرفة-و هم یؤدون فریضة عظیمة،و رکنا من أرکان الشریعة.

و هم محرمون للّه تعالی،یجهرون بتلبیة النداء الإلهی:«لبیک اللهم لبیک».

ثم یعلنون اعترفهم بوحدانیته«لبیک لا شریک لک لبیک»،و بما لکیته، و سلطانه و بنعمته و فواضله«إن الحمد و النعمة لک و الملک..»و یقفون فی أحد المشاعر المعظمة،و لا همّ لهم إلا الدعاء،و الإستغفار،و طلب الحاجات من اللّه تعالی..و الإجتهاد فی الحصول علی رضاه لکی یستجیب لهم،و یکون معهم.

نعم،و فی هذا الموقف بالذات ظهر للناس جمیعا:أنه رغم أمر اللّه تعالی لهم بأن لا یرفعوا أصواتهم فوق صوت النبی«صلی اللّه علیه و آله»،لکی لا تحبط أعمالهم و هم لا یشعرون،صاروا یضجون إلی حد أنهم أصموا الناس، فلا یستطیع أحد أن یسمع شیئا من کلامه«صلی اللّه علیه و آله»،و صاروا

ص :217

یقومون و یقعدون الخ..

و حمل الناس،الذین أتوا من کل حی و بلد و قبیلة،فی قلوبهم هذه الذکری المرة،معهم إلی بلادهم،التی یعودون إلیها من سفر طویل و شاق، و فیه أخطار الامراض و التعدیات،و یتلهف من یستقبلهم لیسألهم عما رأوه أو سمعوه من أفضل البشر،و أکرم الأنبیاء«علیه السلام»،و أشرف المخلوقات،الذی لم یره الکثیرون منهم إلا هذه المرة الیتیمة،و سیموت «صلی اللّه علیه و آله»بعدها،و تبقی ذکراه فی قلوب هؤلاء کأعز شیء علیهم،و أثمنه عندهم.

و لا بد أن ینقلوا ذلک للناس دائما بحزن،و أسی،و مرارة،بعد أن اتضح لهم أمر عجیب و غریب،و هو:أن صحابته«صلی اللّه علیه و آله»لا یوقرون نبیهم الأعظم،و الخاتم،و لا یطیعونه.

2-غدیر خم

و ربما یمکن لهم أن یعتذروا للناس،و یقولوا لهم:لقد حاسبنا أنفسنا، و ندمنا علی ما بدر منا،فإنها کانت هفوة عابرة،و قد اعتذرنا،و قبل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عذرنا..

ثم یزعمون لهم:أنه قد استجدت أمور قبل وفاته«صلی اللّه علیه و آله» أوجبت أن یعدل«صلی اللّه علیه و آله»عن أمر الإمامة الأئمة،فأعاد الأمر شوری بین المسلمین..

و قد یجدون من طلاب اللبانات،و من عبید الدنیا،من یرغب فی تصدیق مزاعمهم هذه،فجاءت قضیة غدیر خم لتقول للناس:لا تقبلوا

ص :218

أمثال هذه الأعذار.

و ذلک لأن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بمجرد أن انقضت مراسم الحج،ترک مکة و لم یزر البیت!!و خرج مع الحجیج العائد إلی بلاده قبل أن یتفرقوا فی الطرقات إلیها.

و کان رؤوس هؤلاء الطامعین و الطامحین یرافقونه،لیعودوا معه إلی المدینة،و بقی فی مکة و الطائف،و فی کل هذا المحیط أنصار هؤلاء و محبوهم..و ها هم یبتعدون شیئا فشیئا عن المناطق التی تدین لهم بالولاء، و أصبحوا غیر قادرین علی الإقدام علی أیة إساءة للرسول«صلی اللّه علیه و آله»..لأنهم یعجزون عن مواجهة عشرات الألوف،و هم بضع عشرات من الأفراد،فإن جماهیرهم فی مکة و ما والاها لم یأتوا،و لن یستطیعوا أن یأتوا معهم..

فلما بلغ«صلی اللّه علیه و آله»غدیر خم،نزلت الآیات الآمرة له بلزوم إنجاز المهمة التی کلفه اللّه تعالی بها من جدید،و معها تهدید صریح لأولئک المعاندین:بأن استمرار اللجاج و العناد سوف یعید الأمور إلی نقطة الصفر وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ.. (1)،أی أن ذلک یعنی أنه مستعد للدخول معهم فی حرب طاحنة،کحرب بدر و أحد،أو قد ینزل بهم العذاب،کما جری لبعض الأمم السالفة..فاضطر هذا الفریق المناوئ، و الطامح،و الطامع،إلی السکوت،و الانحناء أمام العاصفة،و لو إلی حین.

ص :219


1- 1) الآیة 67 من سورة المائدة.

و بلّغ النبی«صلی اللّه علیه و آله»إمامة علی«علیه السلام»فی غدیر خم،و تظاهر ذلک الفریق بالطاعة،و قدم البیعة لعلی«علیه السلام»،حتی قال له أحدهم:بخ بخ لک یا علی،لقد أصبحت مولای و مولی کل مؤمن..

و لا ندری إن کانت هذه البخبخة أیضا انحناء أمام العاصفة؟!أم أنها جاءت لتعبّر عن حسرة و ألم،و عن أمور أخری لا نحب التصریح بها!

3-تجهیز جیش أسامة

و لکن الباب قد بقی مفتوحا أمام هذا الفریق للخروج من هذا المأزق، إذ یمکن أن یقول هؤلاء للناس:صحیح أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» نصب علیا«علیه السلام»فی غدیر خم،و قد بایعناه،و بخبخنا له..و لکن قد استجدت أمور بعد ذلک جعلته«صلی اللّه علیه و آله»یعدل عن قراره هذا،و اللّه علی ما نقول وکیل،فإننا صحابته المحبون،المطیعون،المأمونون، علی ما یأمرنا به.

أو یقولون:إن هذه الأمور جعلت علیا«علیه السلام»نفسه یستقیل من هذا الأمر..(و قد سرت شائعة بهذا المضمون فعلا،و ترکت لها آثارا حتی علی اجتماع السقیفة نفسه کما تقدم).

فجاءت قضیة تجهیز جیش أسامة،لتبین بالفعل لا بالقول:أنهم لا یطیعون أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حتی مع إصراره علیهم، و التصریح بغضبه منهم،فهو یأمرهم بالخروج فی جیش أسامة،و یلعن من یتخلف عن ذلک الجیش،و لکنهم یصرون علی رفض الخروج معه، و یتعللون بأنهم یخافون علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»من أن یحدث له

ص :220

حدث فی غیبتهم..و هذا یزید فی یقین الناس بنوایا هؤلاء.

و لکنهم قد یعتذرون عن هذه المخالفة أیضا:بأنها خطأ فرضته محبتهم له«صلی اللّه علیه و آله»،و شدة خوفهم علیه،و لم تکن ناشئة عن روح متمردة،أو غیر مبالیة.

فجاءت قضیة:

4-الصلاة بالناس

فقد اغتنموا فرصة مرض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فاحتلوا مکانه فی إمامة الصلاة،ربما لیؤکدوا علی أنهم هم المؤهلون لموقعه«صلی اللّه علیه و آله»من بعده،و لیجعلوا ذلک ذریعة لادعاء أن من یخلف النبی «صلی اللّه علیه و آله»فی إمامة الصلاة هو الذی ینبغی أن یخلفه فی سائر الأمور..

و قد یدّعی بعضهم،أو یدّعی لهم محبوهم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی أمرهم بالصلاة،أو أنهم أخبروه فرضی.

و لکن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أبطل تدبیرهم هذا أیضا، و حوّله إلی إدانة لهم،و صار سبّة علیهم،و ذلک بمجیئه-رغم مرضه- محمولا علی عاتق رجلین،هما:علی«علیه السلام»و شخص آخر.فعزل أبا بکر عن الصلاة،و صلی مکانه.

فهو«صلی اللّه علیه و آله»لم یکتف بنفی أن یکون قد أمر أحدا بالصلاة مکانه،أو بالتصریح بعدم الرضا بصلاة من صلّی،بل قرن عدم رضاه هذا، بالفعل و الممارسة،حین جاء و عزله بنفسه،و فی وسط صلاته،و قطعها علیه،

ص :221

و أبطلها،لأنها کانت صلاة مفروضة علی النبی«صلی اللّه علیه و آله» و الناس،و لم یأذن اللّه و رسوله بها..و یدلنا علی ابطالها نفس تحول الامامة إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»..من دون مانع یمنع ابا بکر من الاتمام سوی ما ذکرناه من عزل النبی«صلی اللّه علیه و آله»له..لکی لا یعتذر أحد بأن أبا بکر حین رأی النبی«صلی اللّه علیه و آله»مقبلا آثره و قدّمه..

و بذلک یکون«صلی اللّه علیه و آله»قد بیّن أن أبا بکر أقدم علی ما لا حقّ له فیه،إما من حیث فقدانه لشرائط إمامة الصلاة،أو من حیث إن فی الأمر سرا أعظم من ذلک،و هو الإعلان بأنه لیس له أن یمثل رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فی أی موقع من مواقعه،و أنه لا یحق له التصدی للمقام الذی یرشح نفسه له،بل لا مجال للسکوت و الستر علیه لو تصدی، و لو لمثل إمامة جماعة فی صلاتهم،حتی لو کان ذلک من موجبات لحوق الضرر به،و لو بأن تنطلق الشائعات و التکهنات فی غیر صالحه.

و ذلک یدل علی:أن هناک أمرا عظیما أوجب ذلک،و جرّده من حقوقه، فما هو ذلک الأمر العظیم یا تری؟!

و بذلک یظهر:أنه لم تعد هناک حاجة إلی تفهیم الناس أن شرائط إمام الجماعة-و هی العدالة،و صحة القراءة،و نحو ذلک-تختلف عن شرائط الخلافة و الإمامة،إذ لا تحتاج إمامة الجماعة فی الصلاة إلی العلم،و لا إلی العصمة،أو الشجاعة،و لا إلی أن لا یکون بخیلا أو جافیا.کما أنها لا تحتاج إلی النصب من المعصوم،و لا غیر ذلک من أمور کثیرة ذکرتها الآیات و الروایات،و نصت علی أنها لا بد منها فی الإمامة و الخلافة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

ص :222

5-إن الرجل لیهجر

و ربما یعتذرون عن ذلک أیضا:بأن المبادرة إلی الصلاة من أبی بکر قد جاءت عن حسن نیة،و سلامة طویة،و بقصد نیل ثواب الجماعة،و لم یقصد بها الإساءة إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و لعل عدم الإستئذان فی ذلک منه«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی أغضبه«صلی اللّه علیه و آله»،و لم یکن أبو بکر یظن أن الأمور تصل إلی هذا الحد،و لا شک فی أنه قد استغفر اللّه تعالی من هذا الخطأ غیر المقصود.

فجاءت القضیة التالیة:لتؤکد عدم صحة أمثال هذه الإعتذارات أیضا،فقد طلب النبی«صلی اللّه علیه و آله»کتفا و دواة،لکی یکتب لهم کتابا لن یضلوا بعده،فقال عمر:إن الرجل لیهجر أو غلبه الوجع (1)..

ص :223


1- 1) الإیضاح ص 359 و تذکرة الخواص ص 62 و سر العالمین ص 21 و صحیح البخاری ج 3 ص 60 و ج 4 ص 5 و 173 و ج 1 ص 21 و 22 و ج 2 ص 115 و المصنف للصنعانی ج 6 ص 57 و ج 10 ص 361 و راجع:ج 5 ص 438 و الإرشاد للمفید ص 107 و بحار الأنوار ج 22 ص 498 و راجع:الغیبة للنعمانی ص 81 و 82 و عمدة القاری ج 14 ص 298 و فتح الباری ج 8 ص 101 و 102 و البدایة و النهایة ج 5 ص 227 و البدء و التاریخ ج 5 ص 59 و الملل و النحل ج 1 ص 22 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 244 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 192 و 193 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 320 و أنساب الأشراف ج 1 ص 562 و شرح النهج للمعتزلی ج 6 ص 51 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 164-

فجاءت هذه الکلمة لتکون أوضح فی الدلالة،و أصرح فی التعبیر عن جرأة هؤلاء علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و عن مدی تصمیمهم علی تحقیق طموحاتهم،و الوصول إلی أطماعهم،و عن المدی الذی یمکن أن تصل إلیه تصرفاتهم فی هذا الإتجاه..و عن الحرمات التی یمکن أن تنتهک من أجل ذلک..

حیث إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین طلب فی مرض موته:أن یأتوه بکتف و دواة،إنما أراد أن یحرجهم فی اللحظة الأخیرة،لیظهروا للناس علی حقیقتهم..

و بعد ذلک،فإن علی الناس أنفسهم أن یعدّوا للأمر عدته،و أن لا تغرهم الإدعاءات الباطلة،و الإنتفاخات الفارغة.

و بذلک یکون«صلی اللّه علیه و آله»قد فتح بابا یستطیع الداخل فیه أن یصل إلی کنه الأمور،و لو بعد مرور الأحقاب و الدهور،التی تنأی بالحدث عن المشاهدة،و تمعن فی إبهامه.

1)

-و صحیح مسلم ج 5 ص 75 و مسند أحمد ج 1 ص 324 و 325 و 355 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 344 و نهج الحق ص 273 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 62 و حق الیقین ج 1 ص 181 و 182 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 63-70 و الصراط المستقیم ج 3 ص 3 و 6 و المراجعات ص 353 و النص و الإجتهاد ص 149 و 163.

ص :224

6-الهجوم علی الزهراء علیها السّلام

و لعلهم یعتذرون حتی عن مثل هذا الأمر العصی عن الإعتذار، فیقولون:لقد کانت هذه أیضا هفوة منا غیر مقصودة،فی ساعة فوضی مشاعریة غیر محمودة،و قد عضنا ناب الندم لأجل ما صدر،و أکلتنا نیران الحسرة بسبب ما بدر،فبادرنا إلی اللّه بالإستغفار،و للنبی«صلی اللّه علیه و آله» بالإعتذار،فقبل عذرنا،و مات و هو راض عنا،و حمّلنا للناس و صایاه،و عرّفنا نوایاه،و أخبرنا:أن الأمور قد تغیرت،و جاء ما أوجب نقض الهمم،و فسخ العزائم،فیما یرتبط بالبلاغ الذی کان فی یوم الغدیر.

فجاءت قضیة أخری أوضح و أصرح،و هی هجومهم علی بیت الزهراء«علیها السلام»،و اقتحامه،و ما لحقها«علیها السلام»من إهانة و ظلم،و اعتداء بالضرب،و إسقاط الجنین،فسقطت کل الأقنعة،بل تلاشت،و اهترأت،و تمزقت،و أصبحت أوهی و أکثر حکایة لما وراءها حتی من بیت العنکبوت،لو کان ثمة ما هو أوهی منه..

خصوصا مع تصریح القرآن بطهارة هذه السیدة المظلومة المعصومة، و بوجوب مودتها،و مع تصریح الرسول«صلی اللّه علیه و آله»بأن من آذاها فقد آذی اللّه،و هی ابنته الوحیدة،و سیدة نساء أهل الجنة..

و قد قاموا بهجومهم هذا علیها فی ساعة دفنها لأبیها،و بالتحدید فوق قبره الشریف،و فی مسجده.

ثم منعوها من البکاء علی أبیها،و جرعوها الغصص،و ساموها أشد الأذی.

ص :225

فأعلنت«علیها السلام»غضبها علیهم و هجرتهم إلی أن ماتت، و أوصت أن تدفن لیلا،و لم ترض بحضورهم جنازتها.

7-غصب فدک

و قد یعتذر هؤلاء للناس البسطاء،فیقولون:لعن اللّه الشیطان،إن موت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد أدهش عقولنا،و حیر ألبابنا، و أصبحنا نخاف من الذل الشامل،و البلاء النازل.فاندفعنا بحسن نیة، و سلامة طویة لتدبیر الأمر،و لدفع الفتنة،و للإمساک بزمام المبادرة قبل أن ینفرط العقد،و یضیع الجهد،فوقعنا فی الهفوات،و ارتکبنا الخطیئات،فها نحن نعترف و نعتذر،و قد سعینا لاسترضاء الزهراء«علیها السلام»،و رمنا طلب الصفح منها،و لکنها لم تقبل.

غیر أن ما صدر منا لا یعنی أننا لا نصلح للمقام الذی اضطلعنا به،بل نحن أهل له و زیادة،و قادرون علی القیام بأعباء المسؤولیة فیه..

فجاء غصب فدک،لیکون آخر مسمار یدق فی نعش ما یدّعونه لأنفسهم من الفلاح و الصلاح،لأنه أبدل الشک بالیقین،و أسفر الصبح لذی عینین،و صرح الزبد عن المخض،و ظهر:أن هؤلاء یفقدون حتی أبسط السمات و المواصفات لمن یتولی شؤون الأمة،و لیدل دلالة قاطعة علی أن مقام خلافة النبوة قد أخذ عنوة و قهرا.

و لنفترض:أن هؤلاء الطامحین و الطامعین،و المعتدین و الغاصبین، أنکروا ذلک کله،و زعموا:أنهم أکرموا الزهراء«علیها السلام»،و لم یضربوها،و لم یسقطوا جنینها،و زعموا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم

ص :226

ینص علی علی«علیه السلام»،و لجأوا إلی التشکیک فی سند النص المثبت لإمامة علی«علیه السلام»،أو التشکیک فی دلالته،أو حاولوا التشکیک فی کل القرائن و الدلالات و التصریحات،و الکنایات،و الحقائق و المجازات، فی الآیات و الروایات المثبتة لإمامته«علیه السلام».

نعم..لنفترض ذلک،فإن باب المعرفة یبقی مفتوحا علی مصراعیه لکل الأجیال،عبر الأحقاب و الأزمان،من خلال قضیة فدک بالذات.

لقد أراد هؤلاء أن یأخذوا فدکا،لیقولوا للناس بالفعل قبل القول:

إنهم هم الذین یتبوّؤون منصب خلافة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و أن ما کان له«صلی اللّه علیه و آله»قد أصبح لهم أیضا،بحکم کونهم خلفاءه، فلهم الحق فی أن یتصرفوا فیما کان یتصرف فیه،و الذی کان من شؤونه أصبح من شؤونهم..

و اختاروا فدکا لهذا الأمر؛لأنها هی الأوضح دلالة،و الأعمق أثرا، لأنها فی ید بنت الرسول الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»بالذات،و زوجة الرجل الذی یناوئونه،و یواجهونه.

فإن مرت هذه المبادرة بسلام،فإن الناس سوف یقولون:إذا کانت سلطة هؤلاء قد طالت علیا«علیه السلام»نفسه،و بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مباشرة،فماذا عسی یمکن لغیر هم أن یفعل؟!

فاستولوا علی فدک،و أخرجوا عمال الزهراء«علیها السلام»منها،بعد سنوات من تملکها لها،و التصرف فیها فی حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..متذرعین بحجج واهیة،لا تسمن و لا تغنی من جوع.

ص :227

و لم تطالبهم الزهراء«علیها السلام»بما کان منهم من العدوان علیها و ضربها،و إسقاط جنینها،لأن غایة ما یمکن أن ینتج عن ذلک هو إزجاؤهم الکلام المعسول،و المدیح و الثناء الکلامی،و إظهار الأسف، و اصطناع حالات من التواضع،و هضم النفس و الإستعطاف..

و یری الناس البسطاء:أنهم بذلک قد أدوا قسطهم للعلی..

و سوف یکون المعتدون سعداء لتحویل القضیة برمتها إلی قضیة شخصیة،تخضع لأمزجة الأفراد و لأخلاقیاتهم.

و ربما لا یخطر علی بال الکثیر من الناس القضیة الأساس التی کانت السبب فی اندفاعهم للعدوان.

و قد لا یدور بخلدهم أیضا أن هذا لا یکفی،بل لا بد من معاقبة المجرم،و أن من یرتکب هذه الفظائع،لا یصلح لمقام الإمامة و الخلافة،و أن علیه أن یتخلی عن المقام الذی اغتصبه إلی صاحبه الشرعی،و هو أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام».

و لأجل ذلک أبقت الزهراء«علیها السلام»علی موضوع العدوان علیها بعیدا عن الأخذ و الرد،و عن الحجاج و الإحتجاج.و لم تشر إلیه فی خطبتها فی المسجد،کما أنها لم تستجب لاستدراجاتهم لها فیه،بل أبقت علی موقفها الغاضب و الرافض،لکل بحث و مساومة إلا بعد الإعتراف بالحق، و بعد إرجاعه إلی أهله.

و قد حافظت علی هذا الموقف إلی أن لحقت بربها،لیبقی ذلک العدوان ماثلا فی وجدان الناس،بعیدا عن الأیدی العابثة،التی ترید إسقاط تأثیره،

ص :228

بصورة أو بأخری.

و الذی حصل من خلال قضیة فدک:هو دلالتها علی الذین اغتصبوها یفقدون إلی آخر لحظة،أبسط الشرائط التی تؤهلهم لأدنی مسؤولیة،و من هذه الشرائط المفقودة،شرط الأمانة،فهم غیر مأمونین علی دماء الناس،کما أظهره فعلهم بالسیدة الزهراء«علیها السلام».

و غیر مأمونین علی أعراضهم،کما أوضحه هتکهم لحرمة بیتها،و هی التی تقول:خیر للمرأة أن لا تری رجلا و لا یراها رجل.

و غیر مأمونین علی أموال الناس،کما أوضحه ما صنعوه فی فدک،و فی میراثها..

و غیر مأمونین علی دین الناس لأنهم یخالفون أحکامه علی رغم تذکیرهم بها،و بیانها لهم.و غیر مأمونین علی أخلاقهم،و فی تربیتهم،لأن أفعالهم دلّت علی ذلک فیهم.و وشت ببالغ قسوتهم..حین أرادوا إحراق حتی الأطفال،و أی أطفال!!إنهم الحسنان«علیهما السلام»

فإذا کانوا لا یحفظون أموال و دماء و عرض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فهل یحفظون دماء و أعراض و أموال الضعفاء من الناس العادیین؟!

و إذا کانوا یجهلون حکم الإرث؛فقد علمتهم إیاه السیدة الزهراء «علیها السلام».

و بعد التعلیم،و التذکیر،فإن إصرارهم یدل علی فقدانهم لأدنی درجات الأمانة و العدل.

فهل یمکنهم بعد ذلک کله ادّعاء:أنهم یریدون إقامة العدل،و حفظ

ص :229

الدماء،و الأعراض،و الأموال،و تعلیم الناس دینهم،و تربیتهم،و بث فضائل الأخلاق فیهم،و غیر ذلک؟!

و من جهة أخری:فإنهم یفقدون المعرفة بأبده البدیهیات فی الإسلام، و یکفی للتدلیل علی ذلک أن نذکر الفقرة التالیة من خطبتها«علیها السلام»،حین بلغها اجتماع القوم علی منعها فدکا،فدخلت علی أبی بکر، و هو فی حشد من المهاجرین و الأنصار،و قالت:

أیها المسلمون،أغلب علی إرثی؟!

یا ابن أبی قحافة،أ فی کتاب اللّه ترث أباک و لا أرث أبی؟!لقد جئت شیئا فریا!

أ فعلی عمد ترکتم کتاب اللّه،و نبذتموه وراء ظهورکم؟!إذ یقول:

وَ وَرِثَ سُلَیْمٰانُ دٰاوُدَ

(1)

.

و قال:فیما اقتص من خبر یحیی بن زکریا إذ قال: فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا، یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ (2).

و قال: وَ أُولُوا الْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلیٰ بِبَعْضٍ فِی کِتٰابِ اللّٰهِ (3).

و قال: یُوصِیکُمُ اللّٰهُ فِی أَوْلاٰدِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ (4).

ص :230


1- 1) الآیة 16 من سورة النمل.
2- 2) الآیتان 5 و 6 من سورة الأحزاب.
3- 3) الآیة 75 من سورة الأنفال.
4- 4) الآیة 11 من سورة النساء.

و قال: إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوٰالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ (1).

و زعمتم:أن لا حظوة لی،و لا أرث من أبی،و لا رحم بیننا،أ فخصکم اللّه بآیة أخرج أبی منها؟!

أم هل تقولون:إن أهل ملتین لا یتوارثان؟!

أ و لست أنا و أبی من أهل ملة واحدة؟!

أم أنتم أعلم بخصوص القرآن و عمومه من أبی و ابن عمی؟!

فدونکها مخطومة مرحولة،تلقاک یوم حشرک،فنعم الحکم اللّه، و الزعیم محمد،و الموعد القیامة،و عند الساعة یخسر المبطلون..

ثم قالت«علیها السلام»لأبی بکر:سبحان اللّه،ما کان أبی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»عن کتاب اللّه صادفا،و لا لأحکامه مخالفا!بل کان یتبع أثره،و یقفو سوره.أ فتجمعون إلی الغدر اعتلالا علیه بالزور،و هذا بعد وفاته شبیه بما بغی له من الغوائل فی حیاته،هذا کتاب اللّه حکما عدلا، و ناطقا فصلا،یقول: یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ (2).

و یقول: وَ وَرِثَ سُلَیْمٰانُ دٰاوُدَ (3).

ص :231


1- 1) الآیة 180 من سورة البقرة.
2- 2) الآیتان 5 و 6 من سورة الأحزاب.
3- 3) الآیة 16 من سورة النمل.

و بیّن عز و جل فیما وزع من الأقساط،و شرع من الفرائض و المیراث، و أباح من حظ الذکران و الإناث،ما أزاح به علة المبطلین،و أزال التظنی و الشبهات فی الغابرین.کلا بل سولت لکم أنفسکم أمرا فصبر جمیل،و اللّه المستعان علی ما تصفون (1).

و خلاصة القول:

إن الخلافة عن الرسول«صلی اللّه علیه و آله»تعنی:أخذ موقعه، و التصدی لمهماته،التی هی تعلیم الأمة دینها،و تربیتها تربیة صحیحة و صالحة،و تدبیر أمورها،و قیادتها إلی شاطئ الأمان،و حفظها من أعدائها، و قیادة جیوشها،و القضاء و الحکم فیما اختلفوا فیه،بحکم اللّه و رسوله..

و ما إلی ذلک..

فإذا کان من یجلسون فی موقعه،و ینتحلون مقامه،لا یعرفون هذه الأحکام البدیهیة،فکیف استحقوا إمامة الأمة..و کیف یعلّمونها أحکام الدین،و شرائع الإسلام،و فیها ما هو دقیق و عمیق،و لا یعرفه إلا الأقلون، و کان مما یقل الإبتلاء به،و هو بعید عن التداول؟!

و إذا کانوا لا یعرفون هذه الآیات القرآنیة،یلهج بها الکبیر و الصغیر،

ص :232


1- 1) الإحتجاج ص 131-149 و بحار الأنوار ج 29 ص 220-235 و مواقف الشیعة للأحمدی ج 1 ص 459-468 و بیت الأحزان ص 141-151 و الأنوار العلویة ص 293-301 و اللمعة البیضاء ص 694 و مجمع النورین ص 127- 134.

فکیف یعلّمون الناس القرآن،و یستخرجون لهم دقائقه و حقائقه؟!

و إذا کانوا بعد التعلیم و البیان من قبل الزهراء«علیها السلام»فی خطبتها هذه بالذات،قد عجزوا عن التعلم،فکیف یمکن لهم التصدی لشرح معانی القرآن،و استکناه أسراره؟!

و إذا کانوا قد عرفوا و أصروا علی مخالفة أمر اللّه تعالی،فأین هی عدالتهم اللازمة لهم فی أبسط الأشیاء،و المطلوب توفرها فی کل مسلم و مؤمن،فضلا عمن یتبوأ منصب خلافة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

و أین هی الأمانة علی دین اللّه،و علی أموال المسلمین،و علی مصالحهم و شؤونهم؟!

و إذا کانوا هم الذین یظلمون الناس فی أحکامهم القضائیة،فکیف نتوقع منهم أن یحکموا بالعدل فی سائر أفراد الأمة؟!

و إذا کانوا هم الطرف فی الدعوی،و السبب فی المشکلات،فکیف یکونون هم الحکام و القضاة فیها؟!

و إذا کانوا یضربون طرف الدعوی،و یظلمونه قبل إدلائه بالحجة، و قبل سماعها منه،فکیف نتوقع أن یجرؤ أحد سواها علی الإدلاء بحجته، و یقدم أدلته؟!

و إذا کان هذا الظلم یجری علی أقدس إنسان علی وجه الأرض،و هو بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و التی یرضی اللّه لرضاها،و یغضب لغضبها،فکیف یکون حال الناس العادیین الذین لا قداسة و لا موقع لهم، و لم یخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»عنهم بأن اللّه یرضی لرضاهم،أو

ص :233

یغضب لغضبهم؟!..

و إذا کانوا قد فعلوا ذلک لجهلهم بأحکام القضاء،فکیف صح أن یتصدوا لهذا المقام الذی هو للعارف بالقضاء؟!

و إذا کانوا فعلوا ذلک تجاهلا و تعمدا لترک ما یجب علیهم،فأین هی العدالة فی القاضی؟!أ لیس اشتراطها فیه من أبده البدیهیات،و أوضح الواضحات؟!

فقضیة فدک إذن أوضحت:أن هؤلاء یفقدون الشرائط الأساسیة للإمامة و الخلافة،و لا یصلحون لتولی شؤون أحد من البشر،حتی أولادهم،فکیف یتولون شؤون الأمة بأسرها؟!و تکون قیمة ذلک هذا العدوان الظاهر و السافر!

و اللافت هنا:أن هذه الشرائط التی یفقدونها لیست شرائط معقدة، و لا یحتاج الإلتفات إلیها،و إدراک صحتها،و لزوم توفرها إلی دراسة و تعمق،و لا إلی أدلة و براهین،و ثقافة و معارف.

بل یکفی لإدراک لزومها فی الحاکم،و کذلک لمعرفة فعلیة وجودها فیمن یدّعیها،أدنی التفات من أی إنسان،حتی لو کان غیر مسلم،بل غیر موحّد أیضا؛لأن من البدیهیات الأولیة لدی البشر أن من یتصدی لإنجاز أمر،لا بد أن یملک القدرة و الخبرة الکافیة فیه..

و هو ما نسمیه هنا بعلم الشریعة.و لا بد أیضا أن یکون أمینا علی ما اؤتمن علیه،فلا یحیف،و لا یخون،و لا یظلم فیه..

و أخیرا:نقول:

ص :234

لنفترض:أن الإنسان قد یسهو عن بعض الأحکام حتی البدیهیة،و قد یصدر حکما جائرا أحیانا بسبب غفلة،أو نزوة هوی عرضت،و لکن حین یعود إلی نفسه،و یتهیأ له من ینقذه من غفلته،و یجد الواعظ القریب، و المؤدب اللبیب الذی خالف هواه،و امتثل أوامر مولاه،فإنه یثوب إلی رشده،و یستیقظ من غفلته،و یتوب إلی ربه..

و لا یضر ذلک فی صفة العدالة،إن لم یکن ذلک الذنب من الکبائر،و لو کان یضر بها،فإن عودته إلی الطریق المستقیم تصلح ما فسد،و تعید الأمور إلی نصابها..

و لکن هؤلاء القوم لیس فقط لم یستیقظوا من غفلتهم،ان کان ثمة غفلة؛بل هم أصروا علی اتباع الهوی بعد البیانات الواضحة،و الحجج اللائحة،و النصیحة و الموعظة الصالحة،و لم یراعوا أیة حرمة،و لم یقفوا عند أی حد،حتی حدود المراعاة العرفیة،و المجاملات العادیة،و هذا خلل أخلاقی کبیر،لا یبقی مجالا لإغماض النظر عن الخطأ العارض.

بل هو خطأ مفروض و محمی بشریعة الغاب،و بقانون القوة الغاشمة، و القهر و الظلم..الأمر الذی یشیر:إلی أن عنصر الأخلاق مفقود أو یکاد، و هو عنصر هام و ضروری للناس جمیعا،فکیف بمن یکون من جملة وظائفه تطهیر النفوس،و تربیة الأمة علی الأخلاق الحمیدة،و غرس الفضائل فی النفوس،و هدایتها نحو کمالاتها؟!..

فإن هؤلاء یدّعون:أنهم یستحقون أن یکونوا فی موقع رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و أن یقوموا بوظائفه،و یضطلعوا بمهماته.

ص :235

و قد بین اللّه سبحانه طرفا من وظائف النبی«صلی اللّه علیه و آله»، فقال: هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (1).

و بذلک تکون فدک قد حسمت الأمور،و کشفت الحقیقة-کل الحقیقة -للبشر جمیعا،و بمختلف فئاتهم و طبقاتهم،و مذاهبهم،و أدیانهم.

و یبقی الباب مفتوحا أمام الناس کلهم،لیعرفوا الظالم من المظلوم، و المحق من المبطل،و المحسن من المسیء،حتی لو لم تکن هناک نصوص،أو کانت،و ادّعوا أنهم لا یؤمنون بها، وَ یَأْبَی اللّٰهُ إِلاّٰ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکٰافِرُونَ (2)،و الحاقدون،و الحاسدون.

فدک..تعنی الخلافة

و بعد غصب فدک من الزهراء«علیها السلام».تعاقبت علیها الأیدی، و تداولتها الفئات المختلفة و أصبحت من المسائل الحساسة عبر التاریخ، و صارت تمثل میزان الحرارة،الذی یعطی الإنطباع عن طبیعة العلاقة بین الحکام و بین أهل البیت«علیهم السلام»و شیعتهم،فکانت تارة تؤخذ منهم،و تارة ترد إلیهم..

بل صارت من العناوین الکبیرة لقضیة الإمامة،کما تظهره النصوص التالیة و غیرها.

ص :236


1- 1) الآیة 2 من سورة الجمعة.
2- 2) الآیة 32 من سورة التوبة.
الإمام الکاظم علیه السّلام و الرشید

قال الزمخشری:

کان هارون الرشید یقول لموسی بن جعفر«علیهما السلام»:خذ فدکا حتی أردها علیک،فیأبی،حتی ألح علیه.

فقال«علیه السلام»:لا آخذها إلا بحدودها.

قال:و ما حدودها؟!

قال:یا أمیر المؤمنین،إن حددتها لم تردها.

قال:بحق جدک إلا فعلت.

قال:أما الحد الأول فعدن.

فتغیر وجه الرشید،و قال:هیه.

قال:و الحد الثانی سمرقند.

فاربد وجهه.

قال:و الحد الثالث أفریقیة.

فاسود وجهه،و قال:هیه.

قال:و الرابع سیف البحر مما یلی الخزر و أرمینیة.

قال الرشید:فلم یبق لنا شیء،فتحول فی مجلسی.

قال موسی«علیه السلام»:قد أعلمتک:أننی إن حددتها لم تردها.

ص :237

فعند ذلک عزم علی قتله،و استکفی أمره یحیی بن خالد الخ.. (1).

الإمام الکاظم علیه السّلام و المهدی العباسی

و قبل ذلک:کان الإمام الکاظم«علیه السلام»قد دخل علی المهدی العباسی،فرآه یرد المظالم،فقال:..ما بال مظلمتنا لا ترد؟!

فقال المهدی:و ما ذاک یا أبا الحسن؟!..

إلی أن قال:فقال له المهدی:یا أبا الحسن،حدّها إلی.

فقال:حد منها جبل أحد،و حد منها عریش مصر،و حد منها سیف البحر،و حد منها دومة الجندل.

فقال له:کل هذا؟!

قال:نعم،یا أمیر المؤمنین،إن هذا کله مما لم یوجف علی أهله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بخیل و لا رکاب.

فقال:کثیر.و أنظر فیه (2).

ص :238


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 435 و بحار الأنوار ج 29 ص 200 و 201 و ج 48 ص 144 و 145 و مجمع النورین ص 124 و اللمعة البیضاء ص 294.
2- 2) الکافی ج 1 ص 543 و شرح أصول الکافی ج 7 ص 405 و بحار الأنوار ج 48 ص 156 و 157 و البرهان ج 2 ص 414 و مجمع البحرین ج 5 ص 283 و الوسائل ج 9 ص 525 و نور الثقلین ج 3 ص 154 و 155 و ج 5 ص 276 و اللمعة البیضاء ص 293.

الباب الثالث سیاسات أفرزتها السقیفة

اشارة

الفصل الأول:لا حاجة لنا بمصحف علی علیه السّلام..

الفصل الثانی:یقتلونها..و یسترضونها..

الفصل الثالث:إستشهاد الزهراء علیها السّلام أحداث و تفاصیل

الفصل الرابع:خارج أجواء السیاسة..

الفصل الخامس:تفسیل الزهراء علیها السّلام و الصلاة علیها

الفصل السادس:محاولة إغتیال علی علیه السّلام

الفصل السابع:ما جری فی بانقیا..

ص :239

ص :240

الفصل الأول

اشارة

لا حاجة لنا بمصحف علی علیه السّلام..

ص :241

ص :242

علی علیه السّلام یجمع القرآن

قالوا:

فلما رأی علی«علیه السلام»غدر الناس،و قلة و فائهم،و نکث العهود و العقود،و عدم و فائهم بمقتضیات البیعة،و ذهابهم فی التیه،و عصیان أمر اللّه و رسوله،و عدم اطاعتهم إمامهم المنصوص علیه..لزم بیته،و أقبل علی القرآن یؤلفه و یجمعه،فلم یخرج حتی جمعه کله،فکتبه علی تنزیله،و کتب الناسخ و المنسوخ،و التفسیر و التأویل،و غیر ذلک..

فبعث إلیه أبو بکر:أن اخرج فبایع.

فبعث إلیه:إنی مشغول،فقد آلیت بیمین أن لا أرتدی برداء إلا للصلوات حتی أؤلف القرآن و أجمعه.

(و فی الروایات:أنه أرسل إلیه مرتین،فیجیبه بنحو ذلک،فأرسل إلیه فی الثالثة قنفذا،ثم ذکرت حدیث الإحراق) (1).

فجمعه فی ثوب(واحد)،و ختمه.

ص :243


1- 1) بحار الأنوار ج 28 ص 231 و تفسیر العیاشی ج 2 ص 307 و نور الثقلین ج 3 ص 199 و غایة المرام ج 5 ص 337 و البرهان(تفسیر)ج 2 ص 434.

ثم خرج إلی الناس و هم مجتمعون مع أبی بکر فی مسجد رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فنادی«علیه السلام»بأعلی صوته:

«أیها الناس،إنی لم أزل منذ قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» مشغولا بغسله،ثم بالقرآن حتی جمعته کله فی هذا الثوب،فلم ینزل اللّه علی نبیه آیة من القرآن إلا و قد جمعتها کلها فی هذا الثوب،و لیست منه آیة إلا و قد أقرأنیها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و علمنی تأویلها.

فقالوا:لا حاجة لنا به،عندنا مثله.

ثم دخل بیته.(و هو یتلو فَنَبَذُوهُ وَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَبِئْسَ مٰا یَشْتَرُونَ (1)) (2).

و فی نص آخر؛عن أبی ذر الغفاری:أنه«علیه السلام»جاءهم بالقرآن الذی جمعه و عرضه علیهم،لما قد أوصاه بذلک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلما فتحه أبو بکر خرج فی أول صفحة فتحها فضائح القوم،فوثب عمر و قال:یا علی اردده،فلا حاجة لنا فیه،فأخذه«علیه السلام»و انصرف.

ثم أحضروا زید بن ثابت-و کان قاریا للقرآن-فقال له عمر:إن علیا «علیه السلام»جاءنا بالقرآن،و فیه فضائح المهاجرین و الأنصار،و قد رأینا أن

ص :244


1- 1) الآیة 187 من سورة آل عمران.
2- 2) الإحتجاج ج 1 ص 207 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 107 و کتاب سلیم ج 2 ص 581-583 و بحار الأنوار ج 28 ص 265 و 266 و ج 89 ص 40 و مجمع النورین ص 96 و 97 و غایة المرام ج 5 ص 316 و بیت الأحزان ص 106.

نؤلف القرآن،و نسقط منه ما کان فیه فضیحة و هتکا للمهاجرین و الأنصار.

فأجابه زید إلی ذلک،ثم قال لهم:فإن أنا فرغت من القرآن علی ما سألتم،و أظهر علی القرآن الذی ألفه،أ لیس قد بطل کل ما عملتم؟!

ثم قال عمر:فما الحیلة؟!

قال زید:أنتم أعلم بالحیلة.

فقال عمر:ما حیلته دون أن نقتله و نستریح منه،فدبر فی قتله علی ید خالد بن الولید،فلم یقدر علی ذلک(و سیأتی شرح ذلک).

فلما استخلف عمر،سأل علیا«علیه السلام»أن یدفع إلیهم القرآن فیحرفوه فیما بینهم،فقال:یا أبا الحسن،إن جئت بالقرآن الذی کنت قد جئت به إلی أبی بکر حتی نجتمع علیه.

فقال«علیه السلام»:هیهات،لیس إلی ذلک سبیل،إنما جئت به إلی أبی بکر لتقوم الحجة علیکم،و لا تقولوا یوم القیامة:إنّا کنا عن هذا غافلین،أو تقولوا:ما جئتنا به.

إن القرآن الذی عندی لا یمسه إلا المطهرون و الأوصیاء من ولدی.

فقال له عمر:فهل لإظهاره وقت معلوم.

فقال علی«علیه السلام»:نعم،إذا قام القائم من ولدی،یظهره و یحمل الناس علیه،فتجری السنة به علیه صلوات اللّه علیه (1).

ص :245


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 360 و 361 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 225 و 228-
علی علیه السّلام أول من جمع القرآن

لا شک فی أن علیا«علیه السلام»أول من جمع القرآن،جمعه أولا علی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..ثم جمعه بعد وفاته«صلی اللّه علیه و آله»مباشرة..و قد ذکرنا ذلک مع مصادره فی کتابنا:«حقائق هامة حول القرآن الکریم».

و نحن نذکر هنا طرفا مما ذکرناه هناک حول جمع علی«علیه السلام» القرآن،فنقول:

قال المعتزلی:إنه«علیه السلام»أول من جمع القرآن (1).

و عن أبی جعفر«علیه السلام»قال:«ما أحد من هذه الأمة جمع القرآن،

1)

-و بحار الأنوار ج 89 ص 42 و 43 و الأنوار النعمانیة ج 2 ص 360 و کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 581 و 582 و الصافی ج 1 ص 43 و ج 5 ص 129 و ج 7 ص 100 و نور الثقلین ج 5 ص 226 و مکیال المکارم ج 1 ص 61.و راجع بصائر الدرجات ص 196 و بحر الفوائد ص 99.

ص :246


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 27.و راجع:مناقب الإمام أمیر المؤمنین «علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 292 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 422 و بحار الأنوار ج 41 ص 149 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 200 و الصافی ج 1 ص و القرآن فی الإسلام للطباطبائی ص 137 و أسد الغابة ج 3 ص 224.

إلا وصی محمد«صلی اللّه علیه و آله» (1).

و کان قد جمعه علی ترتیب النزول (2).

و قال البعض:الصحیح:أن أول من صنف فی الإسلام أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»،جمع کتاب اللّه جلّ جلاله (3)!!

و عن أبی جعفر«علیه السلام»:«ما ادّعی أحد من الناس:أنه جمع القرآن کما أنزل إلا کذاب.و ما جمعه،و حفظه کما أنزل إلا علی بن أبی طالب،و الأئمة بعده» (4).

ص :247


1- 1) تفسیر القمی ج 2 ص 451 و بحار الأنوار ج 89 ص 48 عنه،و الوافی ج 5 ص 274 عنه أیضا،و الصراط المستقیم ج 1 ص 366(الهامش).و تفسیر أبی حمزة الثمالی ص 103 و نور الثقلین ج 5 ص 727.
2- 2) راجع:الإتقان للسیوطی ج 1 ص 72 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 171 و 195 عن ابن أبی داود،و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 335 و تاریخ الخلفاء ص 185 و تفسیر القرآن العظیم لابن کثیر ج 4(الذیل ص 28 و 29 هامش)و تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام ص 317 و 316 و فتح الباری ج 9 ص 47 و الصافی ج 1 ص 1 و القرآن فی الإسلام للطباطبائی ص 134 و 137 و المیزان ج 12 ص 128.
3- 3) معالم العلماء ص 2 و(ط قم)ص 38 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 233 و مرآة الکتب للتبریزی ص 25 و 30 و أعیان الشیعة ج 1 ص 89 و ج 4 ص 598.
4- 4) بصائر الدرجات ص 193 و الکافی ج 1 ص 228 و البرهان ج 1 ص 20 و 15-
علی علیه السّلام جمع القرآن فی عهد النبی صلی اللّه علیه و آله

و مما یدل صراحة علی أنه«علیه السلام»کان قد جمع القرآن فی عهد الرسول،ما روی عنه«علیه السلام»:«..ما نزلت علی رسول اللّه آیة من القرآن إلا أقرأنیها،و أملاها علی؛فکتبتها بخطی.و علمنی تأویلها،و تفسیرها، و ناسخها و منسوخها إلخ..» (1).

4)

-و شرح أصول الکافی ج 5 ص 312 و الصافی ج 1 ص 20 و نور الثقلین ج 5 ص 464 و البیان لآیة اللّه الخوئی ص 242 و 243 و(ط دار الزهراء سنة 1395)ص 223 و تأویل الآیات لشرف الدین الحسینی ج 1 ص 239 و الوافی ج 2،کتاب الحجة،باب 76 ص 130.و راجع:کنز العمال ج 2 ص 373، و فواتح الرحموت(بهامش المستصفی)ج 2 ص 12.

ص :248


1- 1) کتاب سلیم بن قیس ص 99 و(ط النجف)ص 106 و(ط أخری)ص 183 و بصائر الدرجات ص 198 و(منشورات الأعلمی سنة 1404)ص 218 و الکافی ج 1 ص 64 و الخصال ص 257 و کمال الدین ج 1 ص 284 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 27 ص 206 و 207 و(ط دار الإسلامیة) ج 18 ص 152 و 153 و تحف العقول ص 196 و المسترشد ص 235 و بحار الأنوار ج 2 ص 230 و ج 36 ص 275 و ج 40 ص 139 و ج 89 ص 41 و 99 و الإحتجاج ج 1 ص 223 و شواهد التنزیل ج 1 ص 48 و الوافیة للتونی ص 138 و الأصول الأصیلة ص 27 و الفوائد المدنیة و الشواهد المکیة ص 222 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 253 و الصافی ج 1 ص 19 و نور الثقلین ج 1 ص 318 و کنز-

و عن علی«علیه السلام»:لو ثنیت لی الوسادة؛لأخرجت لهم مصحفا، کتبته،و أملاه علیّ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).

علی علیه السّلام یجمع القرآن بعد الرسول صلی اللّه علیه و آله

و من النصوص الدالة علی جمعه فور وفاته،ما رواه أبو العلاء العطار، و الموفق خطیب خوارزم،فی کتابیهما،بالإسناد:عن علی بن رباح:«أن النبیّ «صلی اللّه علیه و آله»أمر علیا«علیه السلام»بتألیف القرآن؛فألفه، و کتبه» (2).

بل قد یدل هذا النص علی أن ذلک کان فی عهد النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه.

1)

-الدقائق ج 2 ص 27 و البرهان فی تفسیر القرآن ج 1 ص 16 و مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 327 و الصراط المستقیم ج 3 ص 258 و وصول الأخیار إلی أصول الأخبار ص 5 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 16 و 143 و نهج السعادة ج 7 ص 144 و المعیار و الموازنة ص 300 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 309 و شرح أصول الکافی ج 2 ص 306 و التمهید فی علوم القرآن ج 1 ص 229 عنه،و أکذوبة تحریف القرآن،عن بعض من تقدم.

ص :249


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 41 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 320 و بحار الأنوار ج 40 ص 155 و ج 89 ص 52.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 41 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 320 و بحار الأنوار ج 40 ص 155 و ج 89 ص 52 و أعیان الشیعة ج 1 ص 89 و ج 4 ص 598.

هذا..و قد أمره النبیّ«صلی اللّه علیه و آله»بأن یتسلم القرآن الذی عنده، و أن یجمعه،و قد کان فی الصحف،و الجرید،و القرطاس،فی بیته«صلی اللّه علیه و آله»خلف فراشه،حتی لا یضیع،کما ضیّع التوراة،و الإنجیل.

فجمعه علی«علیه السلام»فی ثوب أصفر،ثم ختم علیه فی بیته،و قال:

لا أرتدی حتی أجمعه..

قال:«..کان الرجل لیأتیه؛فیخرج إلیه بغیر رداء،حتی جمعه..» (1).

زاد البعض:«فکان أول مصحف جمع فیه القرآن من قلبه..» (2).

ص :250


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 89 ص 48 و راجع ص 52 و تفسیر القمی ج 2 ص 451 و الصافی ج 1 ص 40 و نور الثقلین ج 5 ص 726 و مقدمة تفسیر البرهان ص 36 و المحجة البیضاء ج 2 ص 264 و مجمع البحرین ج 1 ص 399.و راجع:الإتقان ج 1 ص 57،و الوافی ج 5 ص 274،و تاریخ القرآن للزنجانی ص 44 و 45 و 64 و تاریخ القرآن للأبیاری ص 84 و 106 و عمدة القاری ج 20 ص 16 و أکذوبة تحریف القرآن ص 17 عنه،و عن المصاحف للسجستانی.و راجع:فتح الباری ج 9 ص 10 و المناقب لابن شهرآشوب ج 2 ص 41.
2- 2) راجع:شواهد التنزیل ج 1 ص 36 و البیان فی تفسیر القرآن للسید الخوئی ص 503 و تاریخ القرآن للأبیاری ص 84 و الفهرست لابن الندیم ص 30 و تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام ص 317 و 316 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 17 ص 527 و أعیان الشیعة ج 1 ص 89 و ج 4 ص 598 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 1 ص 7.

و قیل:إنه جمعه بعد موت النبی«صلی اللّه علیه و آله»بستة أشهر (1).

و هذا بعید..فهناک أحداث عدیدة جرت فی تلک الفترة کان علی«علیه السلام»حاضرا و ناظرا،و مؤثرا فیها.

و حلفه«علیه السلام»:أن لا یرتدی رداء حتی یجمع القرآن،ثم تخلفه لیجمعه،ثم عتاب عمر له علی تخلفه عن بیعة أبی بکر،قد ذکر فی مصادر أخری أیضا (2).

ص :251


1- 1) المناقب لابن شهرآشوب ج 2 ص 140 و 141 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 319 و بحار الأنوار ج 40 ص 155 و ج 89 ص 51 و أعیان الشیعة ج 1 ص 89 و ج 4 ص 598.
2- 2) المصنف لعبد الرزاق ج 5 ص 450 و فی هامشه عن أنساب الأشراف ج 1 ص 587 و شواهد التنزیل ج 1 ص 37 و 38 و راجع:و الإستیعاب ج 3 ص 974 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 338 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 398 و 399 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 637 و الوافی بالوفیات ج 17 ص 167 و نهج الإیمان ص 579 و ینابیع المودة ج 2 ص 408 و أعیان الشیعة ج 1 ص 89 و 597 و حیاة الصحابة ج 3 ص 355 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 67 و کنز العمال ج 2 ص 373 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 2 ص 588 و ج 13 ص 128 و تاریخ الخلفاء ص 185 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 41 عن أبی نعیم،و عن الخطیب فی الأربعین،و تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام ص 317 و 316 و راجع: الإحتجاج ج 1 ص 98 و 281 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 238 و بحار

و هذه الروایات تفسر لنا بشکل واضح ما ورد:من أنه صلوات اللّه و سلامه علیه،قد جمع القرآن بعد وفاة النبیّ«صلی اللّه علیه و آله»بثلاثة أیام (1).

فإن المقصود:أنه بدأ جمعه فی الأیام الثلاثة الأولی،أو أنه الف القرآن الذی کان خلف فراش النبی«صلی اللّه علیه و آله»و رتبه و نسقه و نظمه، و جمعه فی خیط واحد..و کان فیه الناسخ و المنسوخ،و المحکم و المتشابه..

و غیر ذلک مما تضمنه مصحف علی«علیه السلام»..

إذ یبعد أن یکون المقصود:أنه«علیه السلام»،قد کتب القرآن فی ثلاثة أیام،إلا علی سبیل الاعجاز،و لا یمکن أن یکون المقصود:أنه حفظه،کما یقوله البعض (2)،لأنه کان حافظا له منذ بدء نزوله.

2)

الأنوار ج 28 ص 191 و ج 29 ص 419 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 43 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 17 ص 527 و ج 18 ص 254.

ص :252


1- 1) الفهرست لابن الندیم ص 30 و الأوائل للعسکری ج 1 ص 214 و 215 و تاریخ القرآن للأبیاری ص 84 و أعیان الشیعة ج 1 ص 89 و ج 4 ص 598 و مقدمة تفسیر البرهان ص 37 و تفسیر فرات ص 399.و أکذوبة تحریف القرآن ص 62 عن بعض من تقدم،و عن المصنف لابن أبی شیبة ج 1 ص 545 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 1 ص 7 و علوم القرآن للسید محمد باقر الحکیم ص 21.و راجع:بحار الأنوار ج 23 ص 249.
2- 2) راجع:أکذوبة تحریف القرآن ص 16 عن تاریخ القرآن لعبد الصبور شاهین ص 71.
مواصفات مصحف علی علیه السّلام

و قد صرحت الروایات و النصوص بمیزات کانت لمصحف علی«علیه السلام»،فقد قال المفید«رحمه اللّه»و غیره:إن علیا کتب فی مصحفه تأویل بعض الآیات،و تفسیرها بالتفصیل (1).

و قال هذا الشیخ الجلیل حول المصحف الموجود،و مقایسته بمصحف أمیر المؤمنین«علیه السلام».

«..و لکن حذف ما کان مثبتا فی مصحف أمیر المؤمنین«علیه السلام»، من تأویله،و تفسیر معانیه،علی حقیقة تنزیله.و ذلک کان ثابتا،منزلا،و إن لم یکن من جملة کلام اللّه تعالی،الذی هو القرآن المعجز،و قد سمی تأویل القرآن قرانا.قال تعالی: وَ لاٰ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضیٰ إِلَیْکَ وَحْیُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً (2)؛فسمی تأویل القرآن قرآنا» (3).

و قال المفید أیضا:قدم المکی علی المدنی،و المنسوخ علی الناسخ،و وضع کل شیء منه فی محله (4).

ص :253


1- 1) عن المفید فی الإرشاد،و المسائل السرویة،راجع:تاریخ القرآن ص 48 و أعیان الشیعة ج 1 ص 89،عن عدة الرجال للأعرجی.
2- 2) الآیة 144 من سورة طه.
3- 3) أوائل المقالات ص 55 و(ط دار المفید)ص 81 و بحر الفوائد ص 99 عنه، و تفسیر شبر ص 17.
4- 4) عدّة رسائل للمفید ص 225 و المسائل السرویة ص 79 و بحار الأنوار ج 89 ص 74.

و عن علی«علیه السلام»:«و لقد أحضروا الکتاب کملا،مشتملا علی التأویل و التنزیل،و المحکم و المتشابه،و الناسخ،و المنسوخ،لم یسقط منه حرف ألف،و لا لام؛فلما و قفوا علی ما بینه اللّه،من أسماء أهل الحق و الباطل،و أن ذلک إن أظهر نقص (1)،ما عهدوه،قالوا:لا حاجة لنا فیه..» (2).

و قال الأبیاری:«و یروی غیر واحد:أن مصحف علی،کان علی ترتیب النزول،و تقدیم المنسوخ علی الناسخ..» (3).

و قال الشیخ الصدوق:«قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»،لما جمعه؛فلما جاء به؛فقال لهم:

هذا کتاب اللّه ربکم،کما أنزل علی نبیکم،لم یزد فیه حرف،و لم ینقص منه حرف.

ص :254


1- 1) لعل الصحیح:نقض.
2- 2) الإحتجاج ج 1 ص 383 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 383 و بحار الأنوار ج 90 ص 125 و مجمع البیان ج 6 ص 54 و کنز الدقائق ج 2 ص 312 و نور الثقلین ج 1 ص 421 و الصافی ج 1 ص 47 و البیان فی تفسیر القرآن ص 242 و بحر الفوائد ص 99.
3- 3) تاریخ القرآن للأبیاری ص 85 عن تاریخ القرآن للزنجانی ص 26.و راجع: أعیان الشیعة ج 1 ص 89 عن السیوطی فی الإتقان،عن ابن أبی داود،و راجع: تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام ص 317 و المدخل إلی فقه الإمام علی لمحمد عبد الرحیم محمد(ط دار الحدیث-القاهرة)ص 38.

فقالوا:لا حاجة لنا فیه،عندنا مثل الذی عندک.

فانصرف،هو یقول:«فنبذوه وراء ظهورهم،و اشتروا به ثمنا قلیلا؛ فبئس ما یشترون» (1).

و تقدم:أن أول صفحة فتح علیها أبو بکر،و جد فیها فضائح القوم، أعنی:المهاجرین و الأنصار؛فخافوا فأرجعوه إلیه،ثم أمروا زید بن ثابت بجمع القرآن لهم..

و قال ابن سیرین:إن علیا کتب فی مصحفه الناسخ و المنسوخ.

و عنه:تطلّبت ذلک الکتاب،و کتبت فیه إلی المدینة؛فلم أقدر علیه (2).

و عنه أنه قال:فبلغنی:أنه کتبه علی تنزیله؛و لو أصیب ذلک الکتاب

ص :255


1- 1) الإعتقادات فی دین الإمامیة للصدوق،باب:الإعتقاد فی مبلغ القرآن ص 86 و راجع:المناقب لابن شهرآشوب ج 2 ص 41 و بصائر الدرجات ص 213 و الکافی ج 2 ص 633 و ج 6 ص 221 و تهذیب الأحکام ج 9 ص 4 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 24 ص 138 و(ط دار الإسلامیة)ج 16 ص 337 و الإحتجاج ج 1 ص 383 و بحار الأنوار ج 90 ص 126.
2- 2) الإتقان فی علوم القرآن ج 1 ص 58 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 162 و مناهل العرفان ج 1 ص 247 و تاریخ القرآن للزنجانی ص 48 و الصواعق المحرقة ص 126 و الطبقات الکبری لابن سعد(ط صادر)ج 2 ص 338 و تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام ص 317 و أعیان الشیعة ج 4 ص 597.

لوجد فیه علم کثیر (1).

أو قال:لو أصیب ذلک الکتاب؛لکان فیه العلم (2).

و عن ابن جزی:لو وجد مصحفه«علیه السلام»؛لکان فیه علم کثیر (3).

و عن الزهری:لو وجد لکان أنفع،و أکثر علما (4).

هذا..و لا نستبعد:أن یکون هذا المصحف هو نفس المصحف،الذی دفعه أبو الحسن الرضا«علیه السلام»إلی البزنطی،و قال له:لا تنظر فیه.

ص :256


1- 1) الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 2 ص 253 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 974 و التمهید ج 8 ص 301 و الوافی بالوفیات ج 17 ص 167 و راجع:الصواعق المحرقة ص 126.
2- 2) راجع:تاریخ الخلفاء ص 185 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ق 2 ص 101 و أعیان الشیعة ج 1 ص 89 و البرهان(المقدمة)ص 41 عن سمط النجوم العوالی.و کنز العمال ج 2 ص 373 عن ابن سعد،و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 2 ص 253.و تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام ص 316 و بحوث فی تاریخ القرآن و علومه للسید میر محمدی زرندی ص 128 و 140.
3- 3) التمهید فی علوم القرآن ج 1 ص 226 عن التسهیل لعلوم التنزیل ج 1 ص 4 و بحوث فی تاریخ القرآن و علومه ص 140.
4- 4) فواتح الرحموت،بهامش المستصفی ج 2 ص 12.

قال:ففتحته،و قرأت فیه: لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا (1)؛فوجدت فیها اسم سبعین رجلا من قریش،بأسمائهم،و أسماء آبائهم.

قال:فبعث إلی:أن ابعث إلیّ بالمصحف (2).

و لیس فی روایة الکشی:أنه قال له:لا تنظر فیه..و هو الصواب؛إذ لا معنی لأن یعطیه إیاه،ثم یمنعه من القراءة فیه،إلا إذا کان یرید أن یختبره بذلک..فیکون البزنطی قد سقط فی الإختبار!!

و فی أخبار أبی رافع:أن النبیّ«صلی اللّه علیه و آله»قال فی مرضه،الذی توفی فیه لعلی«یا علی،هذا کتاب اللّه خذه إلیک.

فجمعه فی ثوب،فمضی إلی منزله؛فلما قبض النبیّ«صلی اللّه علیه و آله»جلس علی؛فألفه کما أنزل اللّه،و کان به عالما» (3).

ص :257


1- 1) الآیة 1 من سورة الکافرون.
2- 2) البرهان(المقدمة)ص 37 و مناهل العرفان ج 1 ص 273 و الکافی ج 2 ص 631 و الصافی ج 1 ص 41 و نور الثقلین ج 5 ص 642 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام»للعطاردی ج 1 ص 385 و ج 2 ص 427 و شرح أصول الکافی ج 11 ص 82 و المحجة البیضاء ج 2 ص 262-263 و بحار الأنوار ج 89 ص 54 و إختیار معرفة الرجال ص 589 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 853 و الوافی ج 5 ص 273.
3- 3) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 41 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 319 و بحار الأنوار ج 40 ص 155 و ج 89 ص 52 عنه،و أعیان الشیعة ج 1 ص 89 و ج 4 ص 598.
أین هو مصحف علی علیه السّلام؟!

قد یمکن أن نستظهر من روایة البزنطی السابقة:أن ذلک المصحف، الذی دفعه إلیه الإمام الرضا«علیه السلام»،کان هو مصحف علی«علیه السلام».

و لکن ذلک لا یکفی لإثبات ذلک،کما هو ظاهر..

و لکن ثمة نصوص أخری،تفید:أن هذا المصحف موجود الآن عند الإمام الحجة المنتظر،قائم آل محمد«صلوات اللّه و سلامه علیه،و علی آله الطاهرین»،و سیخرجه حین ظهوره،إن شاء اللّه تعالی.. (1).

و لعله هو القرآن الذی ورد فی الروایات:أنه یعلّمه للناس،و أنه یخالف التألیف المعروف للمصحف..

خصائص مصحف علی علیه السّلام

و یتضح من النصوص الآنفة الذکر:أن مصحف علیّ«علیه السلام»، یمتاز بما یلی:

ص :258


1- 1) الکافی ج 2 ص 462 و بصائر الدرجات ص 193 و الإحتجاج ج 1 ص 228 و (ط دار النعمان)ج 1 ص 225 و بحار الأنوار ج 89 ص 42-43 و راجع: المحجة البیضاء ج 2 ص 263،و مصباح الفقیه(کتاب الصلاة)ص 275 و الصافی ج 1 ص 43 و ج 5 ص 129 و ج 7 ص 100 و نور الثقلین ج 5 ص 226 و مکیال المکارم ج 1 ص 61.

1-إنه کان مرتبا علی حسب النزول.

فنتج عن ذلک ان:

2-قدّم فیه المنسوخ علی الناسخ.

3-کتب فیه تأویل بعض الآیات بالتفصیل.

4-کتب فیه تفسیر بعض الآیات بالتفصیل،علی حقیقة تنزیله.و لعله کتب فیه التفاسیر المنزلة تفسیرا من قبل اللّه سبحانه علی حد الأحادیث القدسیة.

5-فیه المحکم و المتشابه.

6-لم یسقط منه حرف ألف،و لا لام.و لم یزد فیه حرف،و لم یسقط منه حرف.

7-فیه أسماء أهل الحق و الباطل.

8-کان بإملاء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و خط علیّ«علیه السلام».

9-کان فیه فضائح القوم-أعنی:المهاجرین و الأنصار-من الشخصیات التی لم تتفاعل مع الإسلام،کما یجب.و منه ذکر المنافقین بأسمائهم و نحو ذلک.

أمران لا بدّ من التنبیه علیهما

الأول:إن ما ذکر من خصائص و میزات فی مصحف علیّ«علیه السلام»،یوضح لنا السر فی صعوبة تعلمه فی زمن ظهور الحجة«علیه السلام»؛فقد روی عن أبی جعفر«علیه السلام»،قوله:

ص :259

«إذا قام القائم من آل محمد«صلی اللّه علیه و آله»،ضرب فساطیط لمن یعلم الناس القرآن علی ما أنزله اللّه عزّ و جلّ،فأصعب ما یکون علی من حفظه الیوم؛لأنه یخالف فیه التألیف» (1).

الثانی:اتضح:أن مصحف علیّ«علیه السلام»،لا یفترق عن القرآن الموجود بالفعل،إلا فیما ذکر..و قد اعترف بهذه الفوارق،علماء أهل السنة، و مؤلفوهم،و محدثوهم،کما یظهر من ملاحظة النصوص المتقدمة،و مصادرها..

فمحاولة البعض اعتبار ذلک من المآخذ علی الشیعة،علی اعتبار:أن قرآنا آخر،یخرجه الإمام الحجة«علیه السلام»،یختلف عن القرآن الفعلی.. (2).

إن هذه المحاولة بعیدة عن الإنصاف،و لیس لها ما یبررها علی الإطلاق؛فالقرآن هو القرآن،و إضافة بعض التفسیر و التأویل،و ترتیبه حسب النزول،لا یوجب اختلافا فی أصله و حقیقته..

ص :260


1- 1) روضة الواعظین ص 265 و راجع:الغیبة للنعمانی ص 318 و 319 و الإرشاد للشیخ المفید ص 365 و بحار الأنوار ج 52 ص 339 و الأنوار البهیة ص 384 و نور الثقلین ج 5 ص 27 و کشف الغمة ج 3 ص 265 و إلزام الناصب ج 2 ص 247 و مکیال المکارم ج 1 ص 60.
2- 2) راجع:الشیعة و السنة ص 138. و راجع:کذبوا علی الشیعة للسید محمد الرضی الرضوی ص 19 و ورکبت السفینة لمروان خلیفات ص 604 عن کتاب دفاع عن العقیدة و الشریعة.
ما کتبه الرسول صلی اللّه علیه و آله من القرآن لم یصل إلی الخلفاء

إن الروایات السابقة،و کذلک حدیث جمع زید للقرآن من العسب و اللخاف،و صدور الرجال،یؤکد:علی أن زیدا لم یکتب مصحفه،اعتمادا علی المصحف الذی کتب بحضرة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،کما یدّعی البعض،و یدّعی أیضا:أنه کان فی بیت عائشة (1).

بل هو قد کتب مصحفا للخلیفة و أعوانه،و لم یذکر فیه المحکم و المتشابه،و لا غیر ذلک مما هو فی مصحف علی«علیه السلام»الذی تسلّمه بأمر من النبیّ«صلی اللّه علیه و آله»نفسه،کما أسلفنا.

و تقدم:أنه«علیه السلام»قد جاءهم به،فلما رأوا أنه قد کتب فیه،ما لا یروق لهم؛رفضوه،و اکتفوا بجمع مصحف لهم،من عسب،و رقاع أخری،و من صدور الرجال،حسبما صرحت به روایاتهم.

ص :261


1- 1) صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 6 ص 98 و ج 8 ص 118 و السنن الکبری للبیهقی ج 2 ص 41 و عمدة القاری ج 20 ص 16 و ج 24 ص 263 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 7 و البیان فی تفسیر القرآن ص 240 و البرهان للزرکشی ج 1 ص 233 و 238 الإتقان فی علوم القرآن ج 1 ص 55 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 161 و إکلیل المنهج فی تحقیق المطلب للکرباسی ص 544 و إمتاع الأسماع ج 4 ص 244 و فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 180 و مناهل العرفان ج 1 ص 242 و بحوث فی تاریخ القرآن و علومه ص 133.
المراد بالتنزیل

و تقدم قول أمیر المؤمنین«علیه السلام»:«..و لقد أحضروا الکتاب کملا،مشتملا علی التنزیل و التأویل» (1).

و الظاهر:أن المراد بالتنزیل:هو نفس القرآن..

أو:شأن نزول الآیات،کذکر أسماء المنافقین،و نحو ذلک..

أو:التفاسیر،التی أنزلها اللّه تعالی علی رسوله؛شرحا لبعض الآیات، مما لا سبیل إلی معرفته،إلا بالوحی،و الدلالة الإلهیة،کما هو الحال فی بیان کیفیات الصلاة،و مقادیر الزکاة..و معانی کثیر من الآیات،التی تحتاج إلی توقیف منه تعالی؛فینزل اللّه ذلک علی النبیّ الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»؛ و لا یکون ذلک قرآنا،بل هو من قبیل الأحادیث القدسیة،التی هی وحی إلهی أیضا.

و لعل ما ورد فی بعض الروایات،التی سجّلت فیها بعض الإضافات، و قول الإمام«علیه السلام»:«هکذا أنزلت».یهدف إلی الإشارة إلی نزول تفسیرها من قبل اللّه سبحانه.

ص :262


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 383 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 383 و بحار الأنوار ج 90 ص 125 و مجمع البیان ج 6 ص 54 و کنز الدقائق ج 2 ص 312 و نور الثقلین ج 1 ص 421 و الصافی ج 1 ص 47 و البیان فی تفسیر القرآن ص 242 و بحر الفوائد ص 99.

و یمکن أن یکون قد مزج هذا التفسیر النازل بالآیة،علی سبیل البیان و التوضیح.باعتماد طریقة یتمیز معها ما هو قرآن منزل عما هو تفسیر منزل.

و کان التفسیر المزجی معروفا آنئذ،فقد جیء عمر بقرآن کتب علی سبیل التفسیر المزجی،فدعا بالمقراضین،و صار یفصل به الآیة عن تفسیرها (1).

أما التأویل،فالمراد به ما تنتهی إلیه الأمور،من حیث تحقق مدالیلها.

قال آیة اللّه الخوئی«رحمه اللّه»:«لیس کل ما نزل من اللّه وحیا،یلزم أن یکون من القرآن؛فالذی یستفاد من الروایات فی هذا المقام:أن مصحف علیّ«علیه السلام»،کان مشتملا علی زیادات:تنزیلا،أو تأویلا.

و لا دلالة فی شیء من هذه الروایات؛علی أن تلک الزیادات هی من القرآن.و علی ذلک یحمل ما ورد من ذکر أسماء المنافقین فی مصحف أمیر المؤمنین«علیه السلام»؛فإن ذکر أسمائهم لا بد و أن یکون بعنوان التفسیر.

و یدل علی ذلک:ما تقدم من الأدلة القاطعة،علی عدم سقوط شیء من القرآن.

أضف علی ذلک:أن سیرة النبیّ«صلی اللّه علیه و آله»مع المنافقین تأبی ذلک،فإن دأبه تألیف قلوبهم،و الإسرار بما یعلمه من نفاقهم.و هذا واضح لمن له أدنی اطلاع علی سیرة النبیّ«صلی اللّه علیه و آله»،و حسن أخلاقه؛ فکیف یمکن أن یذکر أسماءهم فی القرآن،و یأمرهم بلعن أنفسهم،و یأمر سائر المسلمین بذلک،و یحثهم علیه،لیلا و نهارا؟!و هل یحتمل ذلک؟!حتی

ص :263


1- 1) راجع:المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 180 و کنز العمال ج 2 ص 315.

ینظر فی صحته و فساده»!! (1).

و لکن لا یخفی أن السید الخوئی یحتاج إلی بیان،فإن المنافقین و أهل المعاصی علی أقسام:

الأول:اولئک الذین ظهرت منهم القبائح،و آذوا رسول اللّه،فی نفسه و فی عترته من أمثال الحکم بن أبی العاص..و غیره ممن سعوا فی إضلال الناس،و إطفاء نور اللّه.

و قد لعن اللّه هذا الصنف،و أمر بلعنهم،و نهی عن قبول صدقاتهم، و عن الاستغفار لهم،و عن الصلاة علیهم،و القیام علی قبورهم..و غیر ذلک..و لا ضیر فی ذکر اسماء هؤلاء و فضحهم.و قد ذکر النبی«صلی اللّه علیه و آله»أسماء بعض المنافقین لحذیفة بن الیمان.

الثانی:أولئک الذین خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا.ثم تابوا،فأولئک عسی اللّه أن یتوب علیهم.

الثالث:أولئک الذین هم مرجون إلی أمر اللّه،إما أن یعذبهم،و إما یتوب علیهم.

و القسمان الثانی و الثالث یحسن الستر علیهما،امتثالا لأمر اللّه بالرفق بهم.أما القسم الأول فیحسن التبرؤ منه،و التحاشی عنه و سائر ما ذکرناه آنفا،و لا ینافی ذلک حسن الخلق.بل محبوب و مطلوب للّه تعالی.

ص :264


1- 1) البیان فی تفسیر القرآن ص 244-245 و راجع:بحوث فی تاریخ القرآن و علومه ص 313 و 151.

و هذا بالذات یوضح لنا:کیف أن فی سورة الأحزاب فضائح الرجال و النساء،من قریش،و غیرهم،حسبما روی عن الإمام الصادق«صلوات اللّه و سلامه علیه»،حیث أضاف قوله:

«یا ابن سنان،إن سورة الأحزاب فضحت نساء قریش من العرب، و کانت أطول من سورة البقرة،و لکن نقصوها،و حرفوها» (1).

فإن المراد:أنهم حذفوا منها التفسیر النازل،الذی جاء لیبین المراد منها، فهو من قبیل تحریف المعانی،کما تقدم بیانه.

و لکن آیة اللّه السیّد الفانی«رحمه اللّه»،قد أورد علی هذه الروایة:بأنه لیس من اللائق التحدث عن مساوئ النساء فی القرآن (2).

و نقول:

المراد بمساوئ النساء ما هو من قبیل حدیث اللّه سبحانه عن تظاهر بعض نساء النبیّ«صلی اللّه علیه و آله»،و عن موضوع الملاعنة فی الزنی، و غیر ذلک..

ص :265


1- 1) راجع:ثواب الأعمال ص 137 و(منشورات الشریف الرضی-قم)ص 110 و بحار الأنوار ج 35 ص 235 و ج 89 ص 50 و 288 و جامع أحادیث الشیعة ج 15 ص 105 و الصافی ج 4 ص 209 و ج 6 ص 76 و نور الثقلین ج 4 ص 233 و مقدمة تفسیر البرهان ص 37 و راجع:بحوث فی تاریخ القرآن و علومه ص 315 عن البرهان،و مناهل العرفان ج 1 ص 273.
2- 2) آراء حول القرآن ص 184.

فما ذکره«رحمه اللّه»،لا یصلح مانعا.

فلعل المراد بکونها فضحت نساء قریش:أنه قد نزل فی تفسیر سورة الأحزاب بعض ما فعلته بعض نساء قریش تماما،کما تحدث تعالی عن امرأة أبی لهب،حمالة الحطب،و عن امرأة نوح،و امرأة لوط،و غیرهن،و ذکر بعض ما فعلن..

لو قرئ القرآن کما نزل

و أخیرا..فقد روی عن الإمام الصادق«علیه السلام»،قوله:لو قرئ القرآن کما أنزل،لألفینا(لألفیتمونا)فیه مسمّین (1).

أی أن أسماءهم«علیهم السلام»،قد أنزلها اللّه سبحانه،تفسیرا لبعض الآیات..کما هو الظاهر..

و یلاحظ:أن علیا«علیه السلام»،قد کتب القرآن کما أنزل،و عرضه علیهم،و رفضوه..

و الروایة الآنفة الذکر تقول:لو قرئ القرآن کما أنزل،ألفینا فیه مسمین..

و عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«لو أن الناس قرؤوا القرآن کما

ص :266


1- 1) تفسیر البرهان ج 1 ص 22 و عدة رسائل للمفید ص 225 و المسائل السرویة ص 80 و بحار الأنوار ج 89 ص 74 و نور الثقلین ج 4 ص 12 و البیان فی تفسیر القرآن ص 230 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 13 و راجع هامشه.

أنزل،ما اختلف اثنان» (1).

فنستفید من ذلک:

أولا:إن معرفة الناس بالتفسیرات التی أنزلها اللّه سبحانه،و فیمن نزلت الآیة،و متی نزلت و..و..إلخ..من شأنه أن یعرّف الناس علی المخلص، و المزیف،و علی الصحیح و السقیم،و یقطع الطریق علی المستغلین،و أصحاب الأهواء،من النفوذ إلی المراکز الحساسة،ثم التلاعب بالإسلام،و بمفاهیمه، و قیمه.

و ثانیا:إننا نجد الکثیر من الروایات،التی زخرت بها المجامیع الحدیثیة و التاریخیة لأهل السنة،تشیر إلی حدوث بعض الاختلافات فی قراءة القرآن.مع أن القرآن-کما روی عن أبی جعفر و سیأتی-واحد،من عند الواحد،و لکن الإختلاف یجیء من قبل الرواة.

فلو أن القرآن قرئ کما أنزل،لما اختلف اثنان حقا،و إنما نشأ الإختلاف؛لأن کل راو أراد أن یقرأ بلهجته،و یدخل تفسیراته،و تأویلاته، أو نحو ذلک..

ص :267


1- 1) الوافی ج 5 ص 274 و بحار الأنوار ج 89 ص 48 و تفسیر القمی ج 2 ص 451 و نور الثقلین ج 5 ص 726.

ص :268

الفصل الثانی

اشارة

یقتلونها..و یسترضونها..

ص :269

ص :270

علی علیه السّلام یتوسط لأبی بکر و عمر

و مرضت السیدة الزهراء«علیها السلام»فجاء أبو بکر و عمر یعودانها، فلم تأذن لهما.

فجاءا ثانیة من الغد،فأقسم علیها أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فأذنت لهما.

فدخلا علیها،فسلما.

فردت ردا ضعیفا،(و فی غیر هذه الروایة:أنها لم ترد علیهما)ثم قالت لهما:سألتکما باللّه الذی لا إله إلا هو،أ سمعتما قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی حقی:من آذی فاطمة فقد آذانی،و من آذانی فقد آذی اللّه.

قالا:اللهم نعم.

قالت:فأشهد أنکما آذیتمانی (1).

ص :271


1- 1) بحار الأنوار ج 29 ص 157 و فی هامشه عن:مصابیح الأنوار ص 246 و 247 و 255 و الغدیر ج 7 ص 229 و عن إحقاق الحق ج 10 ص 217 و غیرهما. و راجع:دلائل الإمامة ص 134 و 135 و بحار الأنوار ج 43 ص 170 و 181 و 157 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 20 و الدر النظیم ص 484 و اللمعة البیضاء ص 775 و 852 و 861 و 862 و عوالم العلوم ج 11 ص 411 و 504 و المناقب لابن-

و نقول:هنا أمور تحتاج إلی ایضاح:

لما ذا یتوسط لهما علی علیه السّلام؟!

1-لقد کان من الحق أن تمتنع الزهراء«علیها السلام»عن قبول هذین الرجلین،لکی یعرف الناس کلهم:أنهما لم یفعلا شیئا لتلافی ما بدر منهما..

و أن ما یصدر عنهما من کلام طیب،و ودود إنما هو علی سبیل المجاملة، و ذر الرماد فی العیون،دون أن یکون وراءه أی فعل یؤکده أو یؤیده..بل هم یریدون به الحصول علی البراءة أمام أعین الناس لیتخلصا بذلک من سلبیات ما فعلوه.

2-ثم کان من اللازم:أن یتوسط لهما علی«علیه السلام»،لکی یسمعا،و یسمع الناس کلمات الزهراء«علیها السلام»لهم،و موقفها منهم.

3-ثم یأتی دفن الزهراء«علیه السلام»لیلا،تنفیذا لوصیتها،لیکون الدلیل القاطع علی استمرار هذا الغیظ منهما؛و لیکون إرغاما لمعاطس المحرفین و المزورین،حین لا بد لهم من الإعتراف بأنها«علیها السلام» ماتت و هی واجدة علی أبی بکر،و مهاجرة له.

هل أذنت الزهراء علیها السّلام لهما؟!

و قد ذکرت الروایة السابقة:أن الزهراء«علیه السلام»أذنت للشیخین

1)

-شهرآشوب ج 3 ص 362 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 281 و أعلام النساء ج 4 ص 123 و 124.

ص :272

بعیادتها بعد أن أقسم علیها أمیر المؤمنین«علیه السلام».

و نقول:

إن ذلک موضع ریب کبیر،فقد ذکرت الروایات:أن الزهراء«علیها السلام»بعد إصرار أمیر المؤمنین«علیه السلام»،قالت له:البیت بیتک، و الحرة زوجتک،إفعل ما تشاء (1).

و فی نص آخر:أن عمر توسط لدی علی لیدخل أبا بکر علی الزهراء «علیها السلام»،بعد أن أتیاها مرارا،فکانت تأبی أن تأذن لهما،فکلمها، فلم تأذن.

فقال:فإنی ضمنت لهما ذلک.

قالت:إن کنت قد ضمنت لهما شیئا،فالبیت بیتک،و النساء تتبع الرجال،و لا أخالف علیک،فأذن لمن أحببت.

ثم ذکر أنها«علیها السلام»لم ترد السلام علیهما.فراجع (2).

و هذا معناه:أنها لم تأذن،لأن البیت بیت علی«علیه السلام»،و هو حر

ص :273


1- 1) بحار الأنوار ج 28 ص 303 و ج 43 ص 198 و کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 869 و اللمعة البیضاء ص 871 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 1 ص 191 و الأنوار العلویة ص 301.
2- 2) بحار الأنوار ج 43 ص 203 و اللمعة البیضاء ص 874 و علل الشرایع ج 1 ص 221 و(ط المکتبة الحیدریة سنة 1385 ه)ج 1 ص 178 و الدر النظیم ص 484 و مجمع النورین للمرندی ص 143 و بیت الأحزان ص 172.

فی أن یأذن لمن یشاء.

و قد حاولت بعض نصوص الروایة تلطیف الموضوع،فبعد أن ذکرت أن الزهراء«علیها السلام»لم تأذن لهما،قالت:فأتیا علیا،فکلماه،فأدخلهما علیها (1).

هل رضیت الزهراء علیها السّلام عن الشیخین؟!

صرحت بعض روایات هذه الحادثة:بأنه بعد أن هدأت تلک الفورة مشی أبو بکر إلی فاطمة«علیها السلام»فشفع لعمر،و طلب إلیها،فرضیت عنه (2).

و نقول:

أولا:قال المعتزلی:«الصحیح عندی:أنها ماتت و هی واجدة علی أبی

ص :274


1- 1) الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 20 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 31 و الغدیر ج 7 ص 229 و بحار الأنوار ج 28 ص 357 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 328 و مصباح الهدایة ص 218 و بیت الأحزان ص 84 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 217 و ج 25 ص 541 و ج 33 ص 275 و 359.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 28 ص 322 و تشیید المطاعن ج 1 ص 436 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 49 و الریاض النضرة ج 1 ص 152 و البدایة و النهایة ج 5 ص 289.و السقیفة و فدک للجوهری ص 74 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 157 و 158 و غایة المرام ج 5 ص 326 و بیت الأحزان ص 113.

بکر و عمر،و أنها أوصت أن لا یصلیا علیها..» (1).

ثانیا:راوی هذا الحدیث هو عامر الشعبی..و قد روی العشرات من الحفاظ و الرواة:أنها ماتت و هی واجدة علی أبی بکر و عمر علی حد سواء (2).

ص :275


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 50.و راجع:کتاب الأربعین للشیرازی ص 157 و بحار الأنوار ج 28 ص 322 و بیت الأحزان ص 113.
2- 2) راجع:صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 4 ص 42 و ج 5 ص 82 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 5 ص 154 و مسند أحمد ج 1 ص 6 و 9 و مشکل الآثار ج 1 ص 41 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 300 و 301 و عمدة القاری ج 15 ص 19 و ج 17 ص 258 و صحیح ابن حبان ج 11 ص 153 و 573 و مسند الشامیین للطبرانی ج 4 ص 198 و نصب الرایة للزیلعی ج 2 ص 360 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 28 و(ط دار صادر)ج 2 ص 315 و وفاء الوفاء ج 30 ص 995 و البدایة و النهایة ج 5 ص 306 و 285 و کنز العمال ج 7 ص 242 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 5 ص 604 و تاریخ المدینة لابن شبة النمیری ج 1 ص 196 و إمتاع الأسماع للمقریزی ج 13 ص 159 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 567 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 369 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 46 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 361 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 174 و بحار الأنوار ج 29 ص 112 و ج 30 ص 386 و فتح الباری ج 6 ص 197 و ج 7 ص 493 و(ط دار المعرفة)ج 6 ص 139 و الجامع الصحیح-

ثالثا:إن ثمة نصا آخر لهذه القضیة یقول:«فلما وقع بصرهما علی فاطمة «علیها السلام»،فلم تردّ علیهما،و حولت وجهها عنهما،فتحولا،و استقبلا وجهها حتی فعلت ذلک مرارا.

و قالت:یا علی،جاف الثوب.

و قالت للنسوة حولها:حولن وجهی،فلما حولن وجهها حوّلا إلیها

2)

-للترمذی ج 4 ص 185 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 20 و (تحقیق الشیری)ج 1 ص 31 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 120 و 121 و شرح النووی لصحیح مسلم ج 12 ص 77.و الإکمال فی أسماء الرجال ص 168 و أبو هریرة لشرف الدین ص 138 و شرح أصول الکافی ج 7 ص 218 و 405 و العمدة لابن البطریق ص 390 و 391 و الطرائف لابن طاووس ص 258 و وصول الأخیار إلی أصول الأخبار ص 69 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 522 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 412 و النص و الإجتهاد ص 51 و 59 و الغدیر ج 7 ص 227 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 740 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام» للنجفی ج 8 ص 255 و 256 و اللمعة البیضاء ص 758 و مجمع النورین للمرندی ص 238 و فلک النجاة فی الإمامة و الصلاة لعلی محمد فتح الدین الحنفی ص 157 و نهج الحق للعلامة الحلی ص 359 و إحقاق الحق(الأصل) للتستری ص 298 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 478 و ج 25 ص 535 و 536 و 538 و ج 33 ص 356.

ص :276

الخ..».

إلی أن تقول الروایة:«ثم قالت:اللهم أشهدک-فاشهدوا یا من حضرنی-أنهما قد آذیانی فی حیاتی و عند موتی.و اللّه لا أکلمکما من رأسی حتی ألقی ربی».

و هی تقول:و اللّه لأدعون علیک فی کل صلاة أصلیها (1).

عدم رد السلام

قد صرحت هذه الروایة:بأنها«علیها السلام»لم ترد السلام علی أبی بکر و عمر.

و من الواضح:أن رد السلام علی المسلم واجب..و الزهراء«علیها السلام»أتقی و أبر من أن تخالف حکما شرعیا فی أی من الظروف و الأحوال،کما دلت علیه آیة التطهیر.

فلا بد أن تکون قد رأت فی الجرأة التی أظهراها علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و رمیه بالهجر و نحوه.

ثم فی عدم الاکتراث بنص القرآن الکریم فی موضوع الإرث،و ما

ص :277


1- 1) راجع:علل الشرائع الباب 148 ص 222 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 186 و الغدیر ج 7 ص 229 و بحار الأنوار ج 43 ص 203 و اللمعة البیضاء ص 874 و بیت الأحزان ص 172.و راجع:الإمامة و السیاسة ص 20 و أعلام النساء ج 4 ص 123 و 124 و رسائل الجاحظ ص 301.

أفاءه اللّه علی رسوله من دون أن یوجف علیه بخیل و لا رکاب.رغم تذکیرها لهم به.

ثم فی نسبة أحکام إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لم یقلها جزما.

ثم فی قتل النفس المحرمة،بإسقاط جنینها المحسن و سواه.

إنها رأت فی ذلک کله-ما یجعل رد السلام علی من فعل ذلک غیر ذی موضوع..

الإستدراج للإعتراف

و یلاحظ القارئ هنا:الأسلوب البدیع الذی انتهجته لاستدراجهما إلی الإعتراف بصدقها (1).ثم الإعتراف بما ترویه لهما عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؛لتسجیل موقفها المستند إلی ذلک الإعتراف،لکی یبقی نورا یهدی إلی الحق علی مرّ الدهور و کرّ العصور.

ص :278


1- 1) راجع علی سبیل المثال:اللمعة البیضاء ص 836 و 871 و 872 و 874 و 875 و کتاب سلیم بن قیس جص 869 و بحار الأنوار ج 28 ص 203 و 303 و 204 و ج 29 ص 390 و ج 43 ص 198 و 199 و علل الشرایع ج 1 ص 221 و 222 و (ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 186 و 187 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 281 و الأنوار العلویة ص 301 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 324 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 115 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 467.
روایة دلائل الإمامة صحیحة

روی محمد بن جریر بن رستم الطبری،عن محمد بن هارون بن موسی التلعکبری،عن أبیه،عن محمد بن همام،عن أحمد البرقی،عن أحمد بن محمد بن عیسی،عن عبد الرحمن بن أبی نجران،عن عبد اللّه بن سنان،عن ابن مسکان،عن أبی بصیر،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»،قال:

قبضت فاطمة«علیها السلام»،فی جمادی الآخرة،یوم الثلاثاء،لثلاث خلون منه،سنة إحدی عشرة من الهجرة.و کان سبب وفاتها:أن قنفذا- مولی عمر-لکزها بنعل السیف بأمره،فأسقطت محسنا،و مرضت من ذلک مرضا شدیدا،و لم تدع أحدا ممن آذاها یدخل علیها.

و کان الرّجلان من أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»سألا أمیر المؤمنین-صلوات اللّه علیه-أن یشفع لهما إلیها،فسألها أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فلمّا دخلا علیها قالا لها:کیف أنت یا بنت رسول اللّه؟!

قالت:بخیر بحمد اللّه،ثمّ قالت لهما:ما سمعتما النبی یقول:

«فاطمة بضعة منّی،فمن آذاها فقد آذانی،و من آذانی فقد آذی اللّه؟».

قالا:بلی.

قالت:فو اللّه لقد آذیتمانی..

قال:فخرجا من عندها«علیها السلام»،و هی ساخطة علیهما[انتهی].

و سند هذه الروایة صحیح کما تری..

و لکن بعضهم اعترض بقوله:

ص :279

ذکرتم فی السند(عبد اللّه بن سنان)،و لیس(ابن سنان)کما هو موجود فی البحار.

و الغریب فی الأمر أن عبد اللّه بن مسکان یروی عن عبد اللّه بن سنان، و لیس العکس،کما هو مذکور فی کتب الرجال.

و الذی یروی عن عبد اللّه بن مسکان،هو محمد بن سنان،و لیس عبد اللّه بن سنان..و روایات محمد بن سنان عن ابن مسکان کثیرة فی الکتب الأربعة..

فهل ترون أن عبد اللّه بن سنان یروی أیضا عن ابن مسکان؟!

و هل عثرتم علی روایات أخری؟!أم أن هذه الروایة هی الوحیدة التی یرویها عبد اللّه بن سنان عن ابن مسکان؟!

و أجبنا بما یلی:

لا بد من ملاحظة الأمور التالیة:

1-إنهم یقولون:إن ابن سنان یروی عن الإمام الصادق«علیه السلام»..

و قیل:إنه یروی عن أبی الحسن موسی«علیه السلام»،و لم یثبت.. (1).

مع أنهم یذکرون أنه کان خازنا للمنصور،و المهدی،و الهادی،

ص :280


1- 1) راجع:بهجة الآمال ج 5 ص 238 عن النجاشی،و الخلاصة،و ابن داود.و جامع الرواة للأردبیلی ج 1 ص 487 و راجع:رجال الخاقانی ص 347

و الرشید.. (1)و الرشید تولی الخلافة فی سنة 170 للهجرة،فابن سنان إذن قد مات بعد ابتداء خلافة الرشید أی بعد سنة 170 ه..

و إذا کان الإمام الصادق«علیه السلام»قد استشهد فی سنة 148 للهجرة،فلما ذا لم یرو عن الإمام الکاظم«علیه السلام»مع أنه قد عاصره هذه السنین الطویلة؟!

هل لأنه کان«علیه السلام»فی المدینة،و هو کان فی بغداد مع الخلفاء، یعمل لهم خازنا،و لا یستطیع أن یلتقی بالإمام بسبب ذلک؟!..أم أن السبب غیر ذلک؟!..

2-و من جهة أخری،فقد عد الشیخ فی رجاله:ابن مسکان من أصحاب الإمام الصادق«علیه السلام»،و عدّه المفید من فقهاء أصحاب الإمامین الصادق و الکاظم«علیهما السلام».. (2)و عدّوه من أحداث أصحاب الإمام الصادق«علیه السلام»أیضا..

فابن مسکان قد عاصر الإمامین الصادق و الکاظم«علیهما السلام»، علی حد سواء،و لکنه لم یرو-کما یقولون-عن الإمام الصادق«علیه السلام»سوی حدیث واحد،هو:من أدرک المشعر،فقد أدرک الحج..

ص :281


1- 1) راجع:بهجة الآمال ج 5 ص 238 عن النجاشی،و الخلاصة،و ابن داود.و جامع الرواة للأردبیلی ج 1 ص 487.
2- 2) راجع:تنقیح المقال ج 2 ص 216.و راجع:قاموس الرجال للتستری ج 11 ص 126.

مع أنه کان من أروی أصحاب أبی عبد اللّه«علیه السلام»..

و یذکرون فی سبب ذلک:أنه کان لا یدخل علی أبی عبد اللّه«علیه السلام»شفقة من أن لا یوفیه حق إجلاله،و کان یسمع من أصحابه،و یأبی أن یدخل علیه إجلالا و إعظاما له.. (1).

و ابن مسکان أیضا قد مات فی زمن الإمام موسی الکاظم«علیه السلام»قبل الحادثة.. (2).

و الظاهر:أن المقصود بالحادثة هو نکبة البرامکة التی حصلت فی سنة 186 للهجرة.

ص :282


1- 1) راجع:بهجة الآمال ج 5 ص 285 و 286 عن الکشی،و أبی داود،و الخلاصة. و إختیار معرفة الرجال للطوسی ج 2 ص 680 و الإختصاص ص 207 و خلاصة الأقوال للعلامة الحلی ص 194 و الرواشح السماویة ص 110 و بحار الأنوار ج 47 ص 394 و خاتمة المستدرک ج 4 ص 430 و الحبل المتین(ط.ق)للبهائی العاملی ص 35 و جواهر الکلام ج 13 ص 53 و التحریر الطاووسی ص 336 و جامع الرواة ج 1 ص 507 و الرسائل الرجالیة لأبی المعالی الکلباسی ج 2 ص 43 و 410 و ج 4 ص 231 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 5 ص 108 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 408.
2- 2) رجال النجاشی ص 215 و بهجة الآمال ج 5 ص 285 عنه،و رجال ابن داود ص 124 و الفوائد الرجالیة للکجوری الشیرازی ص 165 و توضیح المقال للملا علی کنی ص 164 و الرسائل الرجالیة لأبی المعالی الکلباسی ج 2 ص 53 و 283.

لکن المامقانی قال:أراد حادثة حمل الإمام من الحجاز عن طریق البصرة و حبسه،أو وقوع الوقف بعد موته.. (1).

و ما ذکرناه لعله الأقرب..

3-مما تقدم یظهر:أن ابن سنان،و ابن مسکان،کانا متعاصرین.و أنهما قد عاصرا الإمامین الصادق و الکاظم«علیهما السلام»،و کانا فی خلافة الرشید،قبل استشهاد الإمام الکاظم«علیه السلام»،علی قید الحیاة..

و قد صرحت الروایات بموت ابن مسکان قبل استشهاد الإمام الکاظم«علیه السلام»و لم تصرح بذلک عن ابن سنان..

و لکن رغم هذه المعاصرة،فإن ابن سنان لم یرو عن الإمام الکاظم «علیه السلام»،و ابن مسکان لم یرو عن الإمام الصادق«علیه السلام» مباشرة..

و قد صرحت بعض النصوص بأن سبب عدم روایة ابن مسکان عن الإمام الصادق«علیه السلام»هو تهیبه من الدخول علیه،خوفا من أن لا یوفیه حقه،و لکنها لم تصرح بشیء بالنسبة لسبب عدم روایة ابن سنان،عن الإمام الکاظم«علیه السلام»..

4-إن ملاحظة أسماء الذین یروون عن ابن سنان،و عن ابن مسکان، تعطی أن عددا منهم یروی عن هذا تارة،و عن ذاک أخری..

5-إن مراجعة کلمات الذین یذکرون من یروی عن هذا أو عن ذاک،

ص :283


1- 1) راجع:تنقیح المقال ج 2 ص 216.

تعطینا أیضا:أن الإحصائیات التی یوردونها ناظرة غالبا إلی خصوص الکتب الأربعة:الکافی،و التهذیب،و الإستبصار،و من لا یحضره الفقیه.. (1).

6-إحصائیاتهم المشار إلیها لا تمتع بالدقة فی التتبع،فیقعون فی الخطأ أحیانا..و قد وقعوا فی الخطأ حتی فی نفس هذا المورد الذی نحن بصدده.

فقد قالوا:إن ابن مسکان لم یرو عن الإمام الصادق«علیه السلام»، إلا حدیث:من أدرک المشعر فقد أدرک الحج..

مع أن ابن مسکان قد روی عن الإمام الصادق«علیه السلام» (2)فی نفس الکتب الأربعة.و قد جاء حدیثه بلفظ:سمعت أبا عبد اللّه یقول..

فراجع الکافی،باب طلب الریاسة..

و بلفظ:سألت أبا عبد اللّه فی باب السعی بین الصفا و المروة فی کتاب التهذیب..

و بلفظ:عن أبی عبد اللّه.

و بلفظ:قال أبو عبد اللّه،کثیر فی الکافی و التهذیب..

و قال الوحید البهبهانی فی التعلیقات:

قال جدی فی شرح الفقیه:قد تقدم قریبا من ثلاثین حدیثا من الکتب الأربعة و غیرها عنه،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام».

إلا أن یقال:إن ذلک کله لیس صریحا فی روایته و سماعه المباشر من

ص :284


1- 1) راجع کتاب:معجم رجال الحدیث.
2- 2) دلائل الإمامة ص 284.

الإمام الصادق«علیه السلام».. (1).

و لکن هذا مرفوض بعد تصریحه بالسماع منه«علیه السلام»فی الکافی فی باب طلب الریاسة،و تصریحه بسؤاله الإمام«علیه السلام»فی باب السعی بین الصفا و المروة،کما فی کتاب التهذیب..

و القول بوقوع الاشتباه من قبل العلماء فی هذا الأمر هو الأولی بالقبول و الاعتماد..

هذا علی الرغم من أن هذا النفی یحتاج إلی إثبات تتبعهم التام للأحادیث،و أن تتبعهم یشمل حتی غیر الکتب الأربعة..و هو موضع شک أکید..

7-إن العلماء حین یذکرون من یروی عن ابن سنان،و عن ابن مسکان،أو من یرویان عنه یتبعون کلامهم بکلمة:و غیرهم.. (2).

8-قال المامقانی و هو یعدد من یروی عن عبد اللّه بن مسکان:

«و الحسن بن الجهم،و ابنه محمد بن عبد اللّه بن مسکان،و عبد اللّه بن سنان، و علی بن رئاب،و محمد بن علی،و غیرهم عنه..» (3).

و قال المولی أحمد الأردبیلی و هو یتحدث عن عبد اللّه بن مسکان:«عنه

ص :285


1- 1) راجع فی ما تقدم:بهجة الآمال ج 5 ص 287 و تنقیح المقال ج 2 ص 216 و 217 و تعلیقة علی منهج المقال للوحید البهبهانی ص 231.
2- 2) راجع:تنقیح المقال ج 2 ص 186 و 217.
3- 3) راجع:تنقیح المقال ج 2 ص 186 و 217.

عبد اللّه بن سنان فی باب من اشترط فی حال الإحرام الخ..» (1).

9-ما المانع من أن یروی عبد اللّه بن سنان عن ابن مسکان خصوص هذه الروایة،حتی لو لم یرو عنه أیة روایة أخری..

بل حتی لو کان عبد اللّه بن سنان فی مرتبة الشیخ بالنسبة لابن مسکان،فإن روایة الأکابر عن الأصاغر لیست بالأمر المستهجن..

10-یلاحظ أن الطبری قد أورد هذه الروایة بنفس هذا السند فی کتابه فی موردین أحدهما ص 79 فقال:

«..و حدثنا محمد بن عبد اللّه قال:حدثنا أبو علی محمد بن همام،قال:

روی أحمد بن محمد البرقی،عن أحمد بن محمد بن عیسی الأشعری القمی، عن عبد الرحمن بن أبی نجران،عن عبد اللّه بن سنان،عن ابن مسکان،عن أبی بصیر،عن أبی عبد اللّه جعفر بن محمد علیهما السلام» (2).

و الآخر فی صفحة 134،قال:«حدثنی أبو الحسین محمد بن هارون بن موسی التلعکبری،قال:حدثنی أبی،قال:حدثنی أبو علی محمد بن همام بن سهیل،قال:روی أحمد بن محمد بن البرقی،عن أحمد بن محمد الأشعری القمی،عن عبد الرحمن بن أبی نجران،عن عبد اللّه بن سنان،عن ابن مسکان،عن أبی بصیر،عن أبی عبد اللّه جعفر بن محمد«علیه السلام»،قال:

ص :286


1- 1) جامع الرواة ج 1 ص 510.
2- 2) دلائل الإمامة ص 79.

الخ..» (1).

فذکره للروایة فی الموردین بطریقین إلی محمد بن همام،ثم بسند واحد إلی أبی بصیر یؤکد:أنه متعمد للتصریح بالاسم،و أنه لا یوجد اشتباه فی السند..

و قد نقلها فی البحار عنه،لکنه اختصر السند کعادته،و تصرف فیه، فقال:عن محمد بن هارون بن موسی التلعکبری،عن أبیه،عن محمد بن همام،عن أحمد البرقی،عن أحمد بن محمد بن عیسی،عن عبد الرحمن بن أبی نجران،عن ابن سنان،عن ابن مسکان،عن أبی بصیر.. (2).

و نقل الحدیث الأول متصرفا فیه،و مختصرا له أیضا فقال:عن أبی المفضل الشیبانی،عن محمد بن همام،عن أحمد بن محمد البرقی،عن أحمد بن محمد بن عیسی،عن عبد الرحمن بن أبی نجران،عن ابن سنان،عن ابن مسکان،عن أبی بصیر.. (3).

11-و بعد..فإنهم حین یقولون:ابن سنان،فالمتبادر هو عبد اللّه،إلا إذا دلت قرینة علی أن المراد به محمد بن سنان.و یشیر إلی ذلک:اختصار البحار لکلمة عبد اللّه بن سنان،و ابن مسکان،فی الموردین بقوله:ابن سنان،و ابن مسکان..

ص :287


1- 1) دلائل الإمامة ص 134.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 43 ص 170.
3- 3) بحار الأنوار ج 43 ص 9.

و قد وردت روایة ابن سنان عن ابن مسکان،من دون تصریح فی الکافی.. (1).

و حملها علی أن المراد هو محمد بن سنان،لا عبد اللّه،مجرد استحسان،إذ إن الرجلین کانا متعاصرین،و لا مانع من روایة کل منهما عن الآخر..

و العدول عما شاع بین العلماء لیس له یبرره،إلا إذا دل دلیل قاطع علی عدم روایة عبد اللّه بن سنان،عن ابن مسکان أصلا..

و مجرد کثرة روایة محمد عن ابن مسکان،لا ترجح کونه هو المراد،و لا توجب العدول عما هو شائع فی طریقة تعبیرهم.

علی أن روایة محمد عن ابن مسکان لیست بهذه الکثرة التی تمنع من إرادة غیره..

12-إننا نعود فنکرر و نلخص:أنه حتی لو لم یرو عبد اللّه بن سنان عن ابن مسکان إلا هذه الروایة،فإنه یؤخذ بها مع هذا التصریح المتعمد بالاسم فی موردین من موارد النقل،الأمر الذی یبعّد احتمال الخلط، و الاشتباه فی الأسماء..لأن روایة الأکابر عن الأصاغر هی بطبیعتها مبنیة علی الندرة و القلة،و ذلک حین یلفت نظره أمر لم یصل إلیه عن غیر هذا الطریق،فیبادر إلی نقله عمن لا یضارعه فی السن،و لا فی المقام و المرتبة،و لا یعد من أقرانه..

ص :288


1- 1) راجع الکافی ج 1 ص 26 باب:الأئمة لو ستر علیهم لأخبروا کل امرئ بما له و علیه و ج 5 ص 84 باب:کراهیة النوم و الفراغ.

فکیف إذا کان لم یثبت ذلک،بل کانت القرائن تشیر إلی أنه من أقرانه، کما تقدم!!و قد عدّوه من أصحاب الإمام الصادق«علیه السلام»..

و أما الإشکال علی الروایة بعدم إمکان روایة البرقی،و هو من أصحاب الإمام الرضا«علیه السلام»،عن ابن سنان،و هو من أصحاب الإمام الصادق«علیه السلام»..

فهو مردود..لأن ابن سنان کان خازنا للرشید،فهو من أصحاب الإمام الکاظم«علیه السلام»،و قد روی البرقی عن أصحاب الإمام الکاظم«علیه السلام»کثیرا..

و فی جمیع الأحوال نقول:

إن الروایات لا تنحصر فی الکتب الأربعة،فتحی لو لم یرد فی الکتب الأربعة أیة روایة لابن سنان،عن ابن مسکان،فإن ذلک لا یدفع روایة دلائل الإمامة،و لا یسقطها عن درجة الاعتبار..

ص :289

ص :290

الفصل الثالث

اشارة

إستشهاد الزهراء علیها السّلام:

أحداث و تفاصیل..

ص :291

ص :292

یا سیدتی ما یبکیک؟!

عن جعفر بن محمد،عن آبائه«علیه السلام»،قال:لما حضرت فاطمة الوفاة بکت؛فقال لها أمیر المؤمنین:یا سیدتی ما یبکیک؟!

قالت:أبکی لما تلقی من بعدی.

فقال لها:لا تبکی،فو اللّه،إن ذلک لصغیر عندی فی ذات اللّه (1).

و فی هذا النص إشارة إلی العدید من الأمور الهامة،نقتصر منها علی الأمرین التالیین:

یا سیدتی

إن أمیر المؤمنین«علیه السلام»یخاطب الزهراء ب«یا سیدتی»و هذا أعلی درجات الإحترام و التقدیر،من إنسان هو الغایة فی الکمال و هو معدن الفهم،و العلم و المعرفة.و لدیه و عنده،و إلیه ترجع المعاییر و القیم،التی علی أساسها،و من خلالها یکون الاحترام للناس،أو لا یکون.

ص :293


1- 1) بحار الأنوار ج 43 ص 218 عن مصباح الأنوار ص 262 و اللمعة البیضاء ص 890 و الأنوار البهیة ص 60 و مجمع النورین للمرندی ص 148 و بیت الأحزان ص 27 و 177 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 330.

و هو یعیش مع الزهراء«علیها السلام»لسنوات عدیدة تکفی لأن تکشف ما یسعی الناس للتستر علیه عادة..و لیست حیاته معها قشریة و ظاهریة،بل هی نافذة إلی الأعماق،تعطیه القدرة علی الإطلاع علی جمیع الجهات و الأحوال و الأوضاع،و لیس من المفروض أن تقف عند حد بعینه، سوی ما حدده الشرع الشریف..

و هی زوجته التی یعتاد علیها،و تسقط الکلفة معها،و لا یبقی فیها مجال للمجاملة،أو التظاهر بخلاف الواقع.و حاشاه و حاشاه!!

فإذا ظهر أن هذا الرجل بالذات یصل به الأمر فی احترام امرأته إلی حد یخاطبها ب:«یا سیدتی»،مع أنه قد عاشرها طیلة هذه السنوات کزوجة، و رآها فی صحتها،و فی مرضها،و فی حزنها و فرحها،و فی جمیع أحوالها.

إن هذا إن دلّ علی شیء،فهو یدل علی عظمة تلک المرأة من جهة،و أنها قد فرضت علیه احترامها إلی هذا المستوی..

و یدل أیضا:علی تقوی و ورع هذا الرجل،و علی ما یتمتع به من کریم المزایا،و حمید الخصال..

أبکی لما تلقی بعدی

و لیس من المستهجن علی أی کان من الناس إذا حضره الموت،أن یبکی لهول المطلع،و رهبة الموقف،أو خوفا من أن یکون قد قصر فی الإعداد و الإستعداد لهذا الأمر..

و لکن الأهم و الأعظم قیمة،و الأکثر دلالة علی استحقاق سیدتنا

ص :294

الزهراء«علیها السلام»لأن یخاطبها سید الأوصیاء ب«یا سیدتی»:هو أنها لم تکن تبکی عند حضور أجلها من أجل نفسها،بل کانت تبکی لأجل سیدها و إمامها«صلوات اللّه و سلامه علیه و علیها».

و ذلک إن دلّ علی شیء،فهو یدل أیضا علی معرفتها بحقیقة علی«علیه السلام»،کفر،و کأمة،و کإمام!!و یشیر إلی عمق ثقتها به،و یدلل أیضا علی معرفتها بزمانها،و بأهله و بأطماعهم،و بأسالیبهم،و مدی بعدهم عن الإلتزام بأحکام اللّه،و شرائعه.

ثم هو یدل علی و قوفها علی حجم التحدیات التی ستواجهه«علیه السلام»،کفرد،و کأمة،و کإمام!!و علی مستویات التحمل التی یحتاج إلیها فی تصدیه لها..

و یدل أیضا:علی رهافة حسها،و طبیعة اهتماماتها،و سمو أهدافها.

و یدل أخیرا:علی أنها واثقة بما أعد اللّه لها من نعیم مقیم،و من روح و ریحان و جنة نعیم..فهی کزوجها لو کشف لها الغطاء ما ازدادت یقینا.

و جاء جوابه«علیه السلام»بلسما لجراحها،و سکینة علی قلبها،و رضا لروحها،حین طمأنها بقوله:«إن ذلک لصغیر عندی فی ذات اللّه» (1).

ص :295


1- 1) بحار الأنوار ج 43 ص 218 عن مصباح الأنوار ص 262 و اللمعة البیضاء ص 890 و الأنوار البهیة ص 60 و مجمع النورین للمرندی ص 148 و بیت الأحزان ص 27 و 177 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 330.
تجهیز الزهراء علیها السّلام و دفنها

1-روی:أن فاطمة الزهراء«علیه السلام»قالت لعلی«علیه السلام»:

إن لی إلیک حاجة یا أبا الحسن!

قال:تقضی یا بنت سول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقالت:نشدتک باللّه،و بحق محمد رسول اللّه أن لا یصلی علی أبو بکر و عمر؛فإنی لا کتمتک حدیثا،قال لی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا فاطمة!إنک أول من یلحق بی من أهل بیتی،فکنت أکره أن أسوءک.

قال:فلما قبضت أتاه أبو بکر و عمر،و قالا:لم لا تخرجها حتی نصلی علیها؟!

فقال:ما أرانا إلا سنصبح.

ثم دفنها لیلا.ثم صور برجله حولها سبعة أقبر.

قال:فلما أصبحوا أتوه،فقالا:یا أبا الحسن!ما حملک علی أن تدفن بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لم نحضرها؟!

قال:ذلک عهدها إلیّ..

قال:فسکت أبو بکر،فقال عمر:هذا و اللّه شیء فی جوفک!

فثار إلیه أمیر المؤمنین،فأخذ بتلابیبه،ثم جذبه،فاسترخی فی یده،ثم قال:و اللّه،لو لا کتاب سبق و قول من اللّه!!

و اللّه لقد فررت یوم خیبر،و فی مواطن،ثم لم ینزل اللّه لک توبة حتی الساعة.

ص :296

فأخذه أبو بکر،و جذبه،و قال:قد نهیتک عنه (1).

2-و ذکر نص آخر:أنها«علیها السلام»أوصت علیا«علیه السلام» بما أهمها من أمر أولادها،و غسلها،و نعشها،و غیرها من الأمور الخاصة، ثم أوصت بأن لا یشهد أحد جنازتها من الذین ظلموها،فإنهم عدوّها و عدوّ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أن لا یصلی علیها أحد منهم،و لا من أتباعهم،و أن یدفنها باللیل،إذا هدأت العیون،و نامت الأبصار.

فلما توفیت«علیها السلام»صاح أهل المدینة صیحة واحدة،و اجتمعت نساء بنی هاشم فی دارها،فصرخن صرخة واحدة،و کادت أن تتزعزع المدینة من صراخهن.

و اجتمع الناس.

و خرج أبو ذر،و قال:انصرفوا فإن ابنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» قد أخر إخراجها فی هذه العشیة.

فقام الناس و انصرفوا.

فدفنها«علیه السلام»فی اللیل،و حضرها و صلی علیها:علی،و الحسنان «علیهم السلام»،و عمار،و المقداد،و عقیل،و الزبیر،و أبو ذر،و سلمان،و بریدة، و نفر من بنی هاشم.

و سوّی علی«علیه السلام»حوالی قبرها قبورا مزورة سبعة،حتی لا

ص :297


1- 1) مصباح الأنوار ص 259 و 260 و بحار الأنوار ج 29 ص 112 و 113 و اللمعة البیضاء ص 862 و راجع:کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 870 و 871.

یعرف قبرها (1).

3-و فی نص آخر:أخرجها إلی البقیع،و معه الحسن و الحسین«علیهم السلام»،و صلی علیها (2).

4-و یقال:أصبح فی البقیع لیلة دفنت و فیه أربعون قبرا جددا،و إن المسلمین جاؤوا إلی البقیع فوجدوا فیه أربعین قبرا،فأشکل علیهم قبرها من سائر القبور.

«فضج الناس،و لام بعضهم بعضا،و قالوا:لم یخلّف نبیکم فیکم إلا بنتا واحدة،تموت و تدفن،و لم تحضروا وفاتها،و الصلاة علیها،و لا تعرفون موضع قبرها»؟!.

و قد حاول و لاة الأمر منهم أن یأتوا بنساء لنبش قبر الزهراء،و الصلاة علیها،(و رؤیة أو)و زیارة قبرها.

فبلغ ذلک أمیر المؤمنین«علیه السلام»فخرج مغضبا،و قد احمرت عیناه،و درت أوداجه،و علیه قباؤه الأصفر،الذی کان یلبسه فی کل کریهة،

ص :298


1- 1) اللمعة البیضاء ص 868 و 869 و روضة الواعظین ص 151 و 152 و بحار الأنوار ج 43 ص 192 و الأنوار البهیة ص 62 و الأنوار العلویة ص 304 و مجمع النورین للمرندی ص 150 و بیت الأحزان ص 181 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 336.
2- 2) دلائل الإمامة لابن رستم الطبری ص 136 و بحار الأنوار ج 43 ص 171 و اللمعة البیضاء ص 852.

و هو متوکئ علی سیفه ذی الفقار،حتی ورد البقیع،و هو یقسم باللّه:لئن حوّل من هذه القبور حجر لیضعن السیف علی غابر الآخر..

فلما بلغهم خبر مجیئه علی هذا الحال،تلقاه عمر،و من معه من أصحابه،و قال له:ما لک یا أبا الحسن!و اللّه لننبشن قبرها.

فضرب علی«علیه السلام»بیده إلی جوامع ثوبه،ثم ضرب به الأرض،و قال له:یا بن السوداء،أما حقی فقد ترکته،مخافة أن یرتد الناس عن دینهم.و أما قبر فاطمة،فو الذی نفس علی بیده،لئن رمت و أصحابک شیئا من ذلک لأسقین الأرض من دمائکم.فإن شئت فأعرض یا عمر.

فتلقاه أبو بکر،فقال:یا أبا الحسن،بحق رسول اللّه،و بحق من فوق العرش إلا ما خلیت عنه،فإنّا غیر فاعلین شیئا تکرهه.

قال:فخلی عنه،و تفرق الناس،و لم یعودوا إلی ذلک (1).

5-و فی دلائل الإمامة:دفنها فی الروضة،و حضر دفنها الحسنان، و زینب،و أم کلثوم،و فضة،و أسماء بنت عمیس،و أخرجها إلی البقیع و صلی علیها،و لم یعلم بها و لا حضر وفاتها،و لا صلی علیها أحد من سائر

ص :299


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 43 ص 171 و 172 و راجع ص 212 و دلائل الإمامة ص 136 و 137 و اللمعة البیضاء ص 852 و 853 و الأنوار العلویة ص 305 و 306 و مجمع النورین للمرندی ص 157 و 158 و بیت الأحزان ص 186 و 187 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 19 ص 171.و راجع:علل الشرایع ج 1 ص 186 باب 149.

الناس غیره (1).

6-عن علی«علیه السلام»:أنه أخذ فی أمرها،و غسلها فی قمیصها،ثم حنطها من فضلة حنوط رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و کفنها.

قال:فلما هممت أن أعقد الرداء،نادیت:یا أم کلثوم،یا زینب،یا سکینة،یا فضة،یا حسن،یا حسین.هلموا تزودوا من أمکم،فهذا الفراق، و اللقاء فی الجنة.

فلما أقبل الحسنان«علیهما السلام»،و کلماها،یقول أمیر المؤمنین«علیه السلام»:إنی أشهد اللّه أنها قد حنّت،و أنّت،و مدّت یدیها،و ضمتهما إلی صدرها ملیا.و إذا بهاتف من السماء ینادی:یا أبا الحسن،ارفعهما عنها، فلقد أبکیا-و اللّه-ملائکة السماوات،فقد اشتاق الحبیب إلی المحبوب.

قال:فرفعتهما عن صدرها.

ثم ذکر«علیه السلام»:أنه عقد الرداء،ثم حملها علی یده،و أقبل بها إلی قبر أبیها.

ثم عدل بها إلی الروضة،فصلی علیها فی أهله و موالیه،و أصحابه، و أحبائه،و طائفة من المهاجرین و الأنصار.ثم واراها،و ألحدها فی لحدها (2).

ص :300


1- 1) دلائل الإمامة ص 136 و راجع:بحار الأنوار ج 43 ص 171 و الهدایة الکبری ص 178 و اللمعة البیضاء ص 852 و مجمع النورین للمرندی ص 146.
2- 2) بحار الأنوار ج 43 ص 179-180 باختصار،و اللمعة البیضاء ص 859 و 860-

و نقول:

إن لنا مع ما تقدم و قفات عدیدة،نکتفی منها بما یلی:

علی علیه السّلام لم یسأل الزهراء علیها السّلام عن حاجتها

جاء فی الروایة المتقدمة:أن علیا«علیه السلام»تعهد بقضاء حاجة فاطمة،دون أن یسألها عنها،و ما ذلک إلا لثقته«علیه الصلاة و السلام» بأنها«صلوات اللّه علیها»لا تطلب إلا ما هو خیر و صلاح،و مشروع و مقدور و یرضی اللّه،و یقربها إلی اللّه؛لأنها مطهرة،و معصومة؛و لأنها من حجج اللّه تبارک و تعالی..

أعداؤها و أعداء الرسول صلی اللّه علیه و آله

و قد صرّحت الروایة المتقدمة:بأنها«علیها السلام»تعتبر ظالمیها أعداء لها،و أعداء لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..رغم أن أبا بکر قد تظاهر لها بالکثیر من المحبة و التودد فی کلماته المعسولة حین جاء هو و عمر لعیادتها و استرضائها،و کذلک حین خطبت خطبتها المعروفة فی المسجد فی قصة فدک،التی بیّنت فیها عظیم ظلمهم لها،و عدوانهم علی حقوقها.

و هذا یدل علی:أنها«علیها السلام»تعتبر أن ما یظهره أبو بکر من کلام ودود لیس له حقیقة،بل هو یدخل فی سیاق السیاسة،و التمویه علی

2)

-و راجع:الأنوار البهیة ص 62 و عن العوالم ج 6 ص 261 و الأنوار العلویة ص 305 و مجمع النورین للمرندی ص 153 و بیت الأحزان ص 182.

ص :301

الناس لا متصاص حالة التشنج،و التخفیف من وقع ما ارتکبه فی حقها.

فمثله کمثل الذی کان یعانی من مرض فی عینیه،التی لا یزال یسیل الدمع منها،فصاد عصفورا،و هو مشغول بذبحه و دموعه تسیل،فرآه عصفوران کانا علی الشجرة،فقال أحدهما لصاحبه:انظر إلی هذا الصیاد ما أرق قلبه،فهو یبکی رقة و رحمة للعصفور.

فقال له رفیقه:لا تنظر إلی دموع عینیه،بل انظر إلی فعل یدیه.

و بذلک یقول أحد الشعراء:

فلا تنظری لیلی إلی العین و انظری

إلی الکف ما ذا بالعصافیر تصنع

و الخلاصة:إن الزهراء«علیها السلام»تعرف أن عمر قد قال لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی مرض موته:إن النبی لیهجر،و لم تنس بعد هجوم هؤلاء الناس علی بیتها،و ضربها،و إسقاط جنینها،و إضرام النار علی بابها.إلی آخر ما هنالک مما یدل علی عداوتهم لها،و عدم رعایتهم أیة حرمة لأبیها..فکیف تصدّق أنهم یحبونها و هم لم یغیروا شیئا مما صنعوه،و لا أعادوا الحق الذی اغتصبوه؟!و لا..و لا.

یا سکینة..یا فضة

و تقدم:أن علیا«علیه السلام»،نادی قبل أن یعقد الرداء بنات و أبناء الزهراء«علیها السلام»،بالإضافة إلی فضة:أن هلموا فتزودوا من أمکم..

و نرید نحن هنا أن نشیر إلی عدة نقاط:

الأولی:ذکر سکینة فی جملة البنات اللواتی ناداهن..یشیر إلی وجود

ص :302

بنت للزهراء«علیها السلام»بهذا الإسم أیضا..

و قد ذکرنا ما یدل علی ذلک فی الجزء الأول من هذا الکتاب حین ذکرنا أولاده«علیه السلام».فلیراجع.

الثانیة:ذکر فضة فی جملة البنات اللواتی ناداهن،مع أنها لم تکن من بناتها«علیها السلام»..یؤکد نظرة الإسلام الأصیل إلی الموالی،و أنه یراهن بمثابة الأخوة و الأبناء..

الثالثة:یلاحظ هنا:أنه«علیه السلام»قد صرح بأسماء الجمیع،مع أنه کان یمکنه أن ینادیهم بواسطة عنوان جامع،کأن یقول:یا أهل البیت،أو:

أیها الحاضرون،هلموا إلی التزود من أمکم..

و لکنه«علیه السلام»أراد أن لا یتوهم متوهم:أنه أطلق الکلام علی نحو التغلیب،فانطباق الوصف علی فضة مثلا قد لا یکون علی نحو الحقیقة.فإذا صرح بالأسماء یکون قد أشعرهم جمیعا،بما فیهم فضة بالإعزاز،و المحبة،بصورة مباشرة،و غیر قابلة للتأویل..

و یزید فی تأکید هذا المعنی:التنصیص علی أمومة الزهراء لهم جمیعا، و بلا تمییز..

الرابعة:إنه«علیه السلام»قد نادی البنات أولا،ثم نادی الحسنین «علیهما السلام»،و هی لفتة رائعة و سدیدة،جاءت منسجمة مع الموقف العاطفی،فی أکثر اللحظات إثارة،و هی لحظة الفراق للأم،التی یکون شعور بناتها بالحاجة إلیها،و بعمق العلاقة معها أشد من شعور غیرهن..

و هکذا کان..

ص :303

حنّت،و أنّت،و مدت یدیها

و نحن لا نستطیع أن نغفل الإشارة إلی أن ما ذکر فی بعض الروایات من أنها«علیها السلام»حنّت و أنّت..لیس بالأمر الباطل،و لا المستجهن علی أولیاء اللّه سبحانه،و لا هو بعید عن قدرة اللّه،اذ لا تستلزم نسبته إلیه تعالی محذورا عقلیا،یجعل الإعتقاد به فی دائرة الباطل،علما بأن علاقة الروح بالجسد،و إن کانت قد ضعفت بالموت بصورة کبیرة،و لکنها لم تنقطع بصورة نهائیة و تامة.

یدلنا علی ذلک:وجود حساب القبر..و استحباب زیارة القبور، و قراءة القرآن عندها و غیر ذلک..

فلا مانع من أن یکون لبعض الأمور تأثیر فی زیادة العلاقة،و تقویتها لدی الأنبیاء و الأصفیاء،أو بطلب منهم..

و لذلک نلاحظ:أن بعض الأموات یرجعون إلی الحیاة بسبب طلب نبی،و بعضهم یتکلمون،أو یجیبون علی بعض الأسئلة التی توجه إلیهم من قبل نبی أو وصی نبی.

و قصة بقرة بنی إسرائیل التی ذبحوها،و ضربوا ببعضها ذلک المیت فأحیاه اللّه،و أخبرهم بما سألوه عنه،معروفة،و مصرح بها فی القرآن.

قال تعالی: فَقُلْنٰا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهٰا (1).

ص :304


1- 1) الآیة 73 من سورة البقرة.
هل هذه الروایة مکذوبة؟!

عن ورقة بن عبد اللّه الأزدی،عن فضة«رحمها اللّه»(التی کانت عند السیدة الزهراء«علیها السلام»)قالت فی روایة مطولة:«فأقبل الحسن و الحسین علیهما السلام،و هما ینادیان:وا حسرتاه،لا تنطفئ أبدا..فقدنا جدنا محمدا المصطفی،و أمنا فاطمة الزهراء،یا أم الحسن،یا أم الحسین،إذا لقیت جدنا المصطفی فاقرئیه منا السلام،و قولی له:إنا قد بقینا بعدک یتیمین فی دار الدنیا..

فقال أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»:إنی أشهد اللّه أنها قد حنّت و أنّت،و مدت یدیها،و ضمتهما إلی صدرها ملیا.و إذا بهاتف من السماء ینادی:

یا أبا الحسن،ارفعهما عنها،فلقد أبکیا و اللّه ملائکة السماوات،فقد اشتاق الحبیب إلی المحبوب.

قال:فرفعتهما عن صدرها،و جعلت أعقد الرداء..» (1).

و قریب من ذلک ما روی عن أسماء بنت عمیس.. (2)أیضا.

و هذه الروایة،و إن کانت لا تملک سندا صحیحا،و معتبرا،لکن ذلک

ص :305


1- 1) بحار الأنوار ج 43 ص 174-180 و اللمعة البیضاء ص 854-761 و الأنوار العلویة ص 302-306 و مجمع النورین ص 151-154.
2- 2) راجع:الزهراء بهجة قلب المصطفی ص 579.

لا یعنی لزوم ردها،و الحکم ببطلانها،فإنه لیس بالضرورة أن یکون الحدیث الضعیف مکذوبا..

و إنما تردّ الروایة بصورة قاطعة..إذا اشتملت علی ما یخالف القرآن،أو المسلّمات الدینیة بصورة عامة،أو ما یخالف ما تحکم به العقول..أو ما یخالف الواقع العینی الخارجی.

و لیس الأمر فی الروایة المشار إلیها کذلک..بل هی قد تضمنت أمرا یتصل بالغیب،و بالکرامة الإلهیة للمصطفین من عباده الأکرمین..

و أمثال هذه الأمور مما تجوّز العقول و قوعها،و لا تحیلها..

غایة الأمر:أن إثبات حصولها یحتاج إلی الدلیل المقنع و المعتبر،و حیث لا یوجد مثل هذا الدلیل،فلا یصح ردها بصورة قاطعة،بل توضع فی بقعة الإمکان،حتی یذود عنها قاطع البرهان..

ما أرانا إلا سنصبح

و قد اجاب علی«علیه السلام»أبا بکر و عمر حین طلبا منه إخراج الزهراء«علیها السلام»لیصلیا علیها:«ما أرانا إلا سنصبح».

و هذا من مفردات التوریة البدیعة،فإنه إنما أخبرهم عن میله إلی الإعتقاد ببقائه حیا حتی الصباح.و لم یشر لا من قریب و لا من بعید إلی ما سیفعله فی موضوع دفن الزهراء،و الصلاة علیها،و أین سیکون ذلک، و متی.

کما أن کلمة أبی ذر لا تدل علی أن تأخیر التشییع سیستمر إلی الیوم

ص :306

الثانی؛لأنه إنما ذکر لهم:أن تشییعها سیتأخر فی تلک العشیة.و لم یحدد مقدار هذا التأخیر.

علی علیه السّلام یلمح لعمر باستحقاقه للقتل

بالنسبة لقول علی«علیه السلام»لعمر:لقد فررت یوم خبیر و فی مواطن،ثم لم ینزل اللّه لک توبة حتی الساعة.

نقول:إنه تضمن تلمیحا أو تلویحا بما أزعج عمر و أبا بکر بشدة،فهو یشیر:

أولا:إلی جبن عمر،و ضعفه البالغ..

و ثانیا:إن عدم إنزال اللّه له توبة یعنی:أن اللّه تعالی لم یرض علی عمر لأجل ذلک،و لأنه لم یفعل ما یستحق به التوبة علیه..

و ثالثا:لعله یشیر إلی أن ذلک یسوّغ مواجهته بما یستحقه من عقوبة الفارین من الزحف..

الذین شیعوا جنازة فاطمة

و قد ذکرت إحدی الروایات المتقدمة الزبیر فی جملة الذین حضروا دفن فاطمة..و ربما یکون ذلک من اضافات الرواة،فإنها أوصته أن یدفنها سرا، و لا ندری إن کان الزبیر یؤتمن علی سر.و تقدم عن دلائل الإمامة و غیره:

أنه لم یعلم بها،و لا حضر وفاتها،و لا صلی علیها أحد من سائر الناس غیره..

ص :307

إتخاذ النعش

و قد أوصت الزهراء«علیها السلام»:علیا«علیه السلام»بأن یتخذ لها نعشا صوّرته لها الملائکة،و وصفته له،فاتخذه لها (1).

و هی أول من جعل لها النعش،کما روی عن الإمام الصادق«علیه السلام» (2).

ص :308


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 362 و(ط المطبعة الحیدریة)ج 3 ص 137 و اللمعة البیضاء ص 861 و 868 و 875 و روضة الواعظین ص 151 و علل الشرائع ج 1 ص 188 و بحار الأنوار ج 43 ص 182 و 192 و 204 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 96 و الأنوار العلویة ص 303 و مجمع النورین ص 150 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 333.
2- 2) الکافی ج 3 ص 251 و تهذیب الأحکام ج 1 ص 469 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 220 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 876 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 364 و(ط المطبعة الحیدریة)ج 3 ص 138 و بحار الأنوار ج 43 ص 212 عن التهذیب،و ج 78 ص 249 عن فقه الرضا،و راجع ص 250 و 282 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 367 و راجع ص 162 و 208 و 271 و 291 و 356. و فقه الرضا ص 189 و من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 194 و راجع:دعائم الإسلام ج 1 ص 233 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 96 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 162 و عون المعبود للعظیم آبادی ج 8 ص 338 و الذریة الطاهرة النبویة للدولابی ص 153 و ناسخ الحدیث و منسوخه ص 588 و الطبقات الکبری لابن-

و روی أنها قالت لأسماء:استرینی سترک اللّه من النار،یعنی بالنعش (1).

و لکن ثمة من یدّعی:أن أسماء هی التی أشارت علی الزهراء«علیها السلام»باتخاذ النعش،و أنها قد رأته فی بلاد الحبشة.

و روی ذلک عن الإمام الصادق«علیه السلام»أیضا (2).

غیر أن ذلک قد اقترن بطلب الزهراء«علیها السلام»منها:أن لا تحملها علی سریر ظاهر.

فقالت أسماء:لا،لعمری و لکن أصنع نعشا کما رأیت یصنع بالحبشة.

2)

-سعد ج 8 ص 28 و الأعلام للزرکلی ج 5 ص 132 و المنتخب من ذیل المذیل ص 91 و اللمعة البیضاء ص 865 و شرح إحقاق الحق ج 10 ص 471 و 475 و ج 19 ص 177 و ج 25 ص 14 و 548 و ج 33 ص 382.

ص :309


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 364 و(المطبعة الحیدریة)ج 3 ص 138 و الحدائق الناضرة ج 4 ص 89 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 8 ص 548 و بیت الأحزان ص 173 و راجع:شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 475 و ج 25 ص 549.
2- 2) تهذیب الأحکام ج 1 ص 469 وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 220 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 876 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 360 و اللمعة البیضاء ص 883 و 884 و 865 و بحار الأنوار ج 43 ص 212 و ج 78 ص 255 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 367 و 369 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 8 ص 253.

فقالت:أرنیه.

فأرتها إیاه (1).

و سبب طلب الزهراء،هذا هو:أنها«استقبحت ما یصنع بالنساء:أنه یطرح علی المرأة الثوب،فیصفها لمن رأی» (2).

مفارقة تحتاج إلی تفسیر

و فی حدیث إصرار أبی بکر و عمر علی الصلاة علی فاطمة«علیها السلام»مفارقة تحتاج إلی تفسیر،و هی:أنه إذا قورن موقفهم هذا بموقفهم من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین استشهاده،حیث غابوا عن جنازته،و أوکلوا أمر غسله،و تکفینه،و الصلاة علیه و دفنه إلی أهله، و انصرفوا إلی العمل علی الفوز بالخلافة،مغتنمین فرصة انشغال علی«علیه السلام»بجنازة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و لکن موقفهم فی وفاة الصدّیقة اختلف إلی حدّ التناقض،حیث کانوا یریدون نبش القبور،و استخراج جسد الزهراء«علیها السلام»،رغم ما

ص :310


1- 1) راجع:وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 220 و(ط دار الإسلامیة) ج 2 ص 876 و ج 43 ص 189 و ج 78 ص 250 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 115 و اللمعة البیضاء ص 865 عن کشف الغمة ج 2 ص 126 و الذریة الطاهرة ص 152 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 368 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 108.
2- 2) راجع الهامش السابق.

یتضمنه ذلک من هتک لحرمتها«صلوات اللّه و سلامه علیها».

إن هذا یجعلنا ندرک:أن السیاسة هی التی أملت علیهم هذا الموقف و ذاک علی حد سواء،فقضت بتجاهل جنازة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هناک،و نبش قبر الزهراء«علیها السلام»هنا،و لا نرید أن نقول أکثر من ذلک.

الناس یلوم بعضهم بعضا

و لا ندری لما ذا یتلهّف الناس علی ما فاتهم من الصلاة علی البنت الوحیدة لنبیهم،و هم الذین خذلوها بالأمس،و لم ینصروها علی من هاجمها،و ضربها و حاول احراق بیتها علیها و علی زوجها و ابنائها،و خالفوا بذلک وصیة أبیها فیها؟!

و ما ذا ینفع هذا التظاهر بالإعزاز و المحبة للزهراء«علیها السلام»، و کیف نفسره من أناس کانوا هم الذین آذوها،و قتلوها..أو سکتوا عما یجری علیها..

فما أحری هؤلاء بقول عبید بن الأبرص:

لا ألفینک بعد الموت تندبنی

و فی حیاتی ما زودتنی زادی (1)

ص :311


1- 1) راجع:خزانة الأدب للبغدادی ج 11 ص 273 و درر السمط فی خبر السبط لابن الأبار ص 83 و تنزیل الآیات علی الشواهد من الأبیات ص 367 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 165 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 215.
ولاة الأمر و نبش قبر الزهراء علیها السّلام؟!

ثم إننا لم نجد أی اندفاع أو حتی تفکیر لدی عامة الناس فی نبش قبر الزهراء«علیها السلام»،للصلاة علیها،و لم نجدهم شجعوا عمر علی موقفه..بل اکتفوا بإظهار الأسف لعدم تمکنهم من حضور جنازتها،و لام بعضهم بعضا.

بل جاءت الفکرة من قبل ولاة الأمر أنفسهم،حیث ظهر اندفاعهم الشدید لتنفیذ هذا الأمر،لو لا أن سیف ذی الفقار حال بینهم و بین ذلک.

و من حقنا أن نفهم سبب هذا الاندفاع القوی نحو هذا الأمر القبیح، الذی لا یرضاه أی ملتزم بالشرع،أو من یحترم نفسه،و إنسانیته..

و لعل الإجابة الأقرب للاعتبار هی:أنهم أدرکوا،أن ما جری سوف یسجله التاریخ.

لیکون إدانة صریحة لهم،و وصمة لا مجال لمحوها،و لا للتشکیک فیها.

و لن یتضاءل تأثیرها مهما طال الزمن.

و أدرکوا أیضا:أنه لن یکون لهم فی ظل هذه الإدانة أیة قداسة،أو احترام،أو مقبولیة لهم،أو ارتیاح وجدانی لدی الکثیرین ممن یطلعون علی ما جری،سواء أ کانوا من المسلمین أو من غیرهم،من عقلاء الناس..و إلی یوم القیامة..

تهافت فی بعض الخصوصیات

و قد یلمح الباحث تهافتا فی بعض الخصوصیات فی الروایات،حیث

ص :312

ذکر بعضها:أن المسلمین و جدوا فی البقیع أربعین قبرا جددا (1).و لم یرش قبرها (2)،فأشکل علیهم الأمر،و لم یعرفوا قبر الزهراء«علیها السلام».

مع أن بعضها الآخر یقول:إنه«علیه السلام»خط برجله سبعة قبور فقط (3).إلا أن یکون قد خط أولا سبعة،ثم أکملها إلی أربعین.

و لعل المسلمین قد وجدوا أولا أربعین،ثم ذهبت علامات أکثرها

ص :313


1- 1) راجع:دلائل الإمامة ص 136 و اللمعة البیضاء ص 836 و 852 و 887 و 864 و بحار الأنوار ج 29 ص 390 ج 30 ص 349 و ج 43 ص 171 و 183 و 212 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 281 و مجمع النورین ص 147 و الهدایة الکبری ص 179 و عیون المعجزات لابن عبد الوهاب ص 47 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 138 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 324 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 115 و بیت الأحزان ص 185 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 19 ص 170 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 337 و 467.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 281 و بحار الأنوار ج 29 ص 390 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 324 و اللمعة البیضاء ص 836 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 115 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 467.
3- 3) اللمعة البیضاء ص 887 و 864 و 869 و بحار الأنوار ج 43 ص 183 و 193 و روضة الواعظین ص 152 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 138 و الأنوار البهیة ص 63 و الأنوار العلویة ص 304 و مجمع النورین للمرندی ص 151 و بیت الأحزان ص 183 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 337.

بسبب کثرة المترددین،و بقی أثر سبعة،فجاءت جماعة السلطة،فوجدت هذه البقیة،فأشکل الأمر علیها.

غضب علی علیه السّلام

و أما غضب علی«علیه السلام»فی محاولة نبش قبر الزهراء«علیها السلام»،فإنما کان غضبا للّه تعالی..لأنه یرید أن یمنعهم من هتک حرمة سیدة نساء العالمین«علیها السلام».

و لو أنهم أصروا علی ذلک،و حدث الأسوأ من الإحتمالات،فإن کل الناس سوف یتفهمون صوابیة موقف علی«علیه السلام»،إذ لا مبرر لنبش قبر،و استخراج شخص من قبره لمجرد أن فلانا من الناس یرید الصلاة علی ذلک المیت..لا سیما إذا کان المیت امرأة،لها مقامها العظیم عند اللّه تعالی، و فی نبش قبرها هتک لحرمتها..مع عدم وجود أی داع لهذا الأمر،بعد أن دفنت وفق أحکام الشرع الشریف،و أجریت جمیع المراسم المطلوبة لذلک..

فکیف إذا کانت تلک المرأة المتوفاة لا ترضی بحضورهم جنازتها،و لا بالصلاة علیها،و قد تم استبعادهم بطلب منها.لا سیما مع سوابقهم فی توجیه الإساءات الخطیرة إلیها،التی بلغت حد ضربها،و إسقاط جنینها، و کون موتها بسبب ذلک الضرب بالذات..و ما یمثل ذلک من إساءة للدین تتجاوز کل حدّ.

و بذلک یتضح الفرق بین هذه الحالة التی لا یأبی فیها علی«علیه السلام»من المبادرة إلی أی تصرف رادع لمن یرید الإساءة للزهراء«علیها السلام»فی قبرها..و بین ما نشهده من وقوفه الصارم عند حدود لا

ص :314

یتجاوزها فی موضوع التصدی لغاصبی مقام الخلافة.

و ذلک لکی لا یعرّض الدین للخطر.و یکتفی بمجرد الإحتجاج، و یتحمل جمیع أنواع الأذی لأجل حفظ الدین..

إن منعهم من نبش قبر الصدیقة الزهراء«علیها السلام»،هو عین الصواب حتی لو تفاقمت الأمور و بلغت إلی ما لا تحمد عقباه.

و یدل علی ذلک:ما روی عن الإمام الباقر«علیه السلام»،من أنه قال:

«إن الناس لما صنعوا ما صنعوا إذ بایعوا أبا بکر،لم یمنع أمیر المؤمنین«علیه السلام»من أن یدعو إلی نفسه إلا نظرا للناس،و تخوفا علیهم أن یرتدوا عن الإسلام،فیعبدوا الأوثان،و لا یشهدوا أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا رسول اللّه.

و کان الأحب إلیه أن یقرّهم علی ما صنعوا من أن یرتدوا عن الإسلام، و إنما هلک الذین رکبوا ما رکبوا.

فأما من لم یصنع ذلک،و دخل فیما دخل فیه الناس،علی غیر علم و لا عداء لأمیر المؤمنین«علیه السلام»،فإن ذلک لا یکفره،و لا یخرجه من الإسلام.

فلذلک کتم علی«علیه السلام»أمره،و بایع مکرها،حیث لم یجد أعوانا» (1).

ص :315


1- 1) الکافی ج 8 ص 295 و بحار الأنوار ج 28 ص 255 و 55 و ج 29 ص 468 و ج 33 ص 154 و ج 44 ص 23 و ج 69 ص 156 و مستدرک الوسائل ج 11-

1)

-ص 75 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 7 و ج 4 ص 238 و کتاب سلیم بن قیس(تحقیق الأنصاری)ص 137 و 215 و 305 و 459 و الإحتجاج ج 2 ص 8 و حلیة الأبرار ج 2 ص 65 و شرح أصول الکافی ج 12 ص 412 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 41 و مجمع النورین للمرندی ص 90 و غایة المرام ج 2 ص 105 و ج 5 ص 197 و ج 6 ص 17 و 25.

ص :316

الفصل الرابع

اشارة

خارج أجواء السیاسة..

ص :317

ص :318

زمان وفاة الزهراء علیها السّلام

و کانت وفاتها«علیها السلام»فی السنة الحادیة عشرة (1).

ص :319


1- 1) مصباح المتهجد ص 793 و دلائل الإمامة ص 79 و 134 و ذخائر العقبی ص 52 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 240 و بحار الأنوار ج 16 ص 78 و ج 43 ص 9 و 188 و 215 و ج 95 ص 196 و الأنوار البهیة ص 58 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 8 ص 253 و ج 9 ص 197 و مجمع الزوائد ج 9 ص 211 و فتح الباری ج 7 ص 81 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 250 و الآحاد و المثانی ج 5 ص 366 و الذریة الطاهرة النبویة ص 152 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 22 ص 400 و الإستیعاب ج 4 ص 1899 و خلاصة تذهیب تهذیب الکمال ص 494 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 28 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 162 و ج 14 ص 256 و تهذیب الکمال ج 35 ص 252 و الإصابة ج 8 ص 268 و الجوهرة فی نسب الإمام علی و آله ص 18 و ترجمة الإمام الحسین«علیه السلام»لابن عساکر ص 441 و العدد القویة ص 220 و الفصول المهمة فی معرفة الأئمة لابن الصباغ ج 1 ص 666 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 49 و مجمع النورین للمرندی ص 51 و بیت الأحزان ص 189 و شرح إحقاق الحق-

و فی روایة عن الإمام الباقر«علیه السلام»:أنها توفیت فی السنة العاشرة (1).

و قد اختلفت الروایات أیضا فی تحدید تاریخ ذلک و مقدار بقائها بعد أبیها علی أقوال،هی:

1-أربعون یوما (2).

2-شهران(ستون یوما) (3).

1)

-(الملحقات)ج 10 ص 455 و ج 19 ص 175 و 176 و ج 25 ص 556 و 559 و 561 و 562 و نظم درر السمطین ص 181.

ص :320


1- 1) اللمعة البیضاء ص 884 و 885 و بحار الأنوار ج 43 ص 215 ح 45 و عن مقاتل الطالبیین ص 59.
2- 2) مقاتل الطالبیین(ط المکتبة الحیدریة)ص 31 و بحار الأنوار ج 28 ص 397 و ج 43 ص 7 و 215 و اللمعة البیضاء ص 885 و مجمع النورین للمرندی ص 155 و 157 و عیون المعجزات ص 47 و تاریخ الأئمة(المجموعة)لابن خشاب البغدادی ص 10 و نظم درر السمطین ص 181 و بیت الأحزان ص 189.
3- 3) مجمع النورین للمرندی ص 157 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 134 و بحار الأنوار ج 43 ص 217 و ج 78 ص 233 جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 134 و فتح الباری ج 7 ص 378 و عمدة القاری ج 17 ص 258 و مجمع النورین ص 148 و 155 و 157 و بیت الأحزان ص 169.

3-سبعون یوما (1).

4-اثنان و سبعون یوما (2).

5-خمسة و سبعون یوما (3).

ص :321


1- 1) مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 232 و دعائم الإسلام ج 1 ص 232 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 361 و بحار الأنوار ج 78 ص 282 جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 368 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 252 و عمدة القاری ج 17 ص 258 و الإستیعاب ج 4 ص 1894 و 1899 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 59 و أسد الغابة ج 5 ص 524 و التنبیه و الإشراف ص 249 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 35.
2- 2) السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 611 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام» للشیروانی ص 232 و مجمع النورین ص 157.
3- 3) تاج الموالید(المجموعة)للشیخ الطبرسی ص 22 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 234 و تاریخ الأئمة(المجموعة)لابن خشاب البغدادی ص 10 و تاریخ الأئمة(المجموعة)للکاتب البغدادی ص 6 و عیون المعجزات ص 47 و الخرائج و الجرائح ج 2 ص 525 و 526 و المحتضر ص 58 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 35 و ینابیع المعاجز ص 131 و بحار الأنوار ج 22 ص 545 و ج 26 ص 41 و ج 36 ص 308 و ج 43 ص 7 و 79 و 156 و 195 و 212 و ج 78 ص 254 و ج 97 ص 216 و بصائر الدرجات ص 173 و الکافی ج 1 ص 241 و 458 و ج 3 ص 228 و ج 4 ص 561 و شرح أصول الکافی ج 5-

6-خمسة و تسعون یوما(لیلة) (1).

7-مئة یوم (2).

8-ثلاثة أشهر (3).

3)

-ص 341 و ج 7 ص 213 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 224 و ج 14 ص 356 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 879 و ج 10 ص 279 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 304 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 9 و 135 و ج 3 ص 353 و 531 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 205 و ج 8 ص 242 و مسند الإمام الرضا ج 1 ص 139 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 2 ص 375 و ج 8 ص 249 و ج 10 ص 301 و فتح الباری ج 7 ص 378 و منتقی الجمان ج 1 ص 308 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 331 و الخصائص الفاطمیة ج 2 ص 362 و اللمعة البیضاء ص 197 و مجمع النورین ص 16 و 156 و 157 و مجمع البحرین ج 2 ص 588 و ج 3 ص 414 و بیت الأحزان ص 168.

ص :322


1- 1) السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 611 و کشف الغمة ج 2 ص 125 و راجع:کفایة الأثر ص 65 و نظم درر السمطین ص 181 و بیت الأحزان ص 189.
2- 2) بحار الأنوار ج 43 ص 189 و کشف الغمة ج 2 ص 125 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 669.
3- 3) مقاتل الطالبیین(ط المکتبة الحیدریة)ص 31 و بحار الأنوار ج 43 ص 215 و 188 و اللمعة البیضاء ص 885 و مجمع النورین للمرندی ص 155 و 157-

9-أربعة أشهر (1).

10-ستة أشهر (2).

3)

-و عیون الأثر ج 2 ص 365 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 232 و کشف الغمة ج 2 ص 125 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 49 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 668 و فتح الباری ج 7 ص 378 و عمدة القاری ج 17 ص 258 و أسد الغابة ج 5 ص 524 و التنبیه و الإشراف ص 249 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 35.

ص :323


1- 1) السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 611 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 41 و إعلام الوری ج 1 ص 290.
2- 2) السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 385 و ج 4 ص 567 و 611 و عیون الأثر ج 2 ص 365 و بحار الأنوار ج 28 ص 312 و 353 و 397 و 391 و ج 29 ص 112 و 202 و 330 و 389 و 391 و ج 43 ص 183 و 189 و 200 و ج 100 ص 184 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 232 و 234 و 412 و النص و الإجتهاد ص 51 و 59 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 137 و العمدة لابن البطریق ص 390 و 391 و کشف الغمة ج 2 ص 103 و 125 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 669 و مجمع النورین للمرندی ص 157 و الطرائف للسید ابن طاووس ص 238 و 258 و کشف المحجة لابن طاووس ص 77 و ذخائر العقبی ص 52 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 150 و 522 و الغدیر ج 7 ص 226 و 227 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم-

11-ثمانیة أشهر (1).

و نحن هنا نستمیح القارئ عذرا عن الخوض فی بحث تحدید أی واحد منها،ما دام أن هذا الإبهام أیضا من موجبات تجدید ذکراها مرات عدیدة فی کل عام،و من ثم تعریف الناس بمظلومیتها،و استفادة الدروس و العبر منها.

2)

-السلام»للنجفی ج 8 ص 255 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 255 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 49 و 371 و اللمعة البیضاء ص 756 و 776 و 835 و 837 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 141 و ج 19 ص 105 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 740 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 488 و 489 و فتح الباری ج 7 ص 378 و عمدة القاری ج 17 ص 258 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 59 و أسد الغابة ج 5 ص 524 و التنبیه و الإشراف ص 249 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 35 و بیت الأحزان ص 189.

ص :324


1- 1) السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 611 و مقاتل الطالبیین(ط المکتبة الحیدریة) ص 31 و بحار الأنوار ج 43 ص 215 و اللمعة البیضاء ص 885 و مجمع النورین للمرندی ص 155 و عیون الأثر ج 2 ص 365 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 232 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 668 و ذخائر العقبی ص 52 و فتح الباری ج 7 ص 378 و عمدة القاری ج 17 ص 258 و الإستیعاب ج 4 ص 1894 و 1899 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 59 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 35.
مکان دفن الزهراء علیها السّلام

اختلفت الروایات أیضا فی تحدید مکان دفن الزهراء«علیها السلام»، هل هو فی البقیع؟!أو فی الروضة؟!أو فی بیتها؟!

و نحن و إن کنا نرجح أنها قد دفنت فی بیتها،و لکننا نزید علی ذلک:أن الظاهر هو أنها قد دفنت مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی قبره فإن النبی مدفون فی بیتها کما هو معلوم.

و نستند فی هذا الترجیح إلی ثلاثة أمور،هی:

1-إن ذلک أبعد عن احتمالات القوم،الذین سوف یصرون علی معرفة مکان دفنها..لأنهم یرون أن بقاءه مخفیا،یضر بهالة القداسة التی یریدونها لأنفسهم،بل هو یثبت ضدها،من حیث إنه یذکر الناس بمظلومیتها،و اغتصابهم حقها،و عدوانهم علیها..

2-أشارت بعض الروایات إلی:أن علیا«علیه السلام»حین صار بها إلی القبر المبارک خرجت یدفتناولتها،و انصرف (1).

3-إن کلمات أمیر المؤمنین«علیه السلام»التی خاطب بها رسول اللّه فی تلک اللحظات تضمنت إشارة إلی ذلک،فهی تقول:

ص :325


1- 1) راجع:مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 365 و(ط دار النعمان)ج 3 ص 139 و بحار الأنوار ج 43 ص 184 و اللمعة البیضاء ص 864 و مجمع النورین للمرندی ص 156 و 158.

«السلام علیک یا رسول اللّه عنی.و السلام عن ابنتک و زائرتک، و البائتة فی الثری ببقعتک» (1).

4-سئل الإمام الهادی«علیه السلام»:أ هی فی طیبة؟!أو کما یقول الناس فی البقیع؟!

فقال«علیه السلام»:هی مع جدی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

ص :326


1- 1) دلائل الإمامة ص 137 و 138 و الأمالی للمفید ص 281 و الأمالی للطوسی ج 1 ص 109 و اللمعة البیضاء ص 860 و بحار الأنوار ج 43 ص 193 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 432 و الکافی ج 1 ص 458 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 215 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 713 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیه السلام»للنجفی ج 8 ص 250 و ج 11 ص 13 و ج 12 ص 137 و نور الثقلین ج 1 ص 337 و ج 4 ص 256 و شرح أصول الکافی ج 7 ص 213 و کنز الدقائق ج 2 ص 85 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 324 و بشارة المصطفی ص 396 و مجمع النورین للمرندی ص 151 و 156 و بیت الأحزان ص 183 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 337.
2- 2) إقبال الأعمال لابن طاووس ج 3 ص 161 و بهج الصباغة ج 5 ص 303 عنه، و مستدرک الوسائل ج 2 ص 194 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 10 ص 210 و بحار الأنوار ج 97 ص 198 و جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 262.

و أما بالنسبة للقبور التی خطها الإمام«علیه السلام»فی البقیع،فلعله لیصرف أوهام القوم إلی أنها قد دفنت فی ذلک المکان.

و إنما نذکر ذلک کله علی سبیل الإحتمال و الترجیح،لا علی سبیل الجزم و التصحیح..و لا نری داعیا لتجرید البحث فی هذا الموضوع،ما دام أنها هی التی أرادت أن یبقی قبرها مخفیا،لیکون ذلک شاهد صدق علی محنتها، و ما جری علیها،و سبیل رشاد،و منار هدایة.عبر الأیام و الشهور، و الأحقاب و الدهور.

علی علیه السّلام فی وداع الزهراء علیها السّلام

و عن الإمام الحسین«علیه السلام»قال:مرضت فاطمة«علیها السلام»و وصت إلی علی«علیه السلام»أن یکتم أمرها،و یخفی خبرها،و لا یؤذن أحدا بمرضها،ففعل ذلک.و کان یمرضها بنفسه،و تعینه علی ذلک أسماء بنت عمیس،علی استسرار بذلک کما وصت به.

فلما قبضت فاطمة«علیها السلام»دفنها أمیر المؤمنین«علیه السلام»، و عفی علی موضع قبرها،ثم قام و حول وجهه إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:

«السلام علیک یا رسول اللّه..

إلی أن قال:«قد استرجعت الودیعة،و أخذت الرهینة،و أخلست الزهراء،فما أقبح الخضراء و الغبراء!

یا رسول اللّه،أما حزنی فسرمد،و أما لیلی فمسهد،و همّ لا یبرح من

ص :327

قلبی،أو یختار اللّه لی دارک التی أنت فیها مقیم.

کمد مقیح،و هم مهیج،سرعان ما فرق بیننا،و إلی اللّه أشکو.

و ستنبئک ابنتک بتضافر أمتک علی هضمها؛فأحفها السؤال،و استخبرها الحال،فکم من غلیل معتلج بصدرها،لم تجد إلی بثه سبیلا.و ستقول،و یحکم اللّه،و هو خیر الحاکمین.

سلام مودع،لا قال و لا سئم،فإن أنصرف فلا عن ملالة،و إن أقم فلا عن سوء ظن بما وعد اللّه الصابرین.

واه،واها،و الصبر أیمن و أجمل.

و لو لا غلبة المستولین لجعلت المقام و اللبث لزاما معکوفا،و لأعولت إعوال الثکلی علی جلیل الرزیة.

فبعین اللّه تدفن ابنتک سرا؟!و تهضم حقها،و تمنع إرثها،و لم یتباعد العهد،و لم یخلق منک الذکر؟!

و إلی اللّه یا رسول اللّه المشتکی،و فیک یا رسول اللّه أحسن العزاء، و صلی اللّه علیک،و علیها السلام و الرضوان» (1).

ص :328


1- 1) راجع المصادر التالیة:نهج البلاغة(بشرح عبده)الخطبة رقم 200 و(ط مطبعة النهضة-قم سنة 1412)ج 2 ص 182 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 265،و الکافی ج 1 ص 458 و دلائل الإمامة ص 137 و 138 و المناقب لابن شهرآشوب ج 3 ص 364 و 365 و الأمالی للشیخ الطوسی ج 1 ص 107 و 108 و 109 و روضة الواعظین ص 152 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2-
غلیل لم تجد إلی بثه سبیلا

و قد تضمنت کلمات أمیر المؤمنین«علیه السلام»هذه فی مخاطبة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،الکثیر مما یحتاج إلی الوقوف عنده،و استفادة العبر و العظات و الدروس منه.و لأن ذلک غیر متیسر لنا الآن..فقد آثرنا الإکتفاء بتذکیر القارئ بأمر هام أشار إلیه«صلوات اللّه و سلامه علیه»فی کلماته تلک،حیث قال:

«فکم من غلیل معتلج بصدرها،لم تجد إلی بثه سبیلا».

فما هی هذه المفردات سبب کثرة الغلیل فی صدرها،و التی لم تجد

1)

-ص 215 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 139 و الأمالی للمفید ص 281 و 283 و الأنوار البهیة ص 64 و الغدیر ج 9 ص 373 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 713 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام» للنجفی ج 3 ص 136 و 250 و ج 11 ص 13 و ج 12 ص 37 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 324 و بشارة المصطفی ص 397 و کشف الغمة للإربلی ج 2 ص 127 و الأنوار العلویة ص 304 و مجمع النورین للمرندی ص 151 و بیت الأحزان ص 184 و المجالس الفاخرة للسید شرف الدین ص 154 و نهج السعادة ج 1 ص 71 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 481 و ج 25 ص 550 و ج 33 ص 385 و بحار الأنوار ج 43 ص 211 و 193 و 184 عن أمالی الشیخ، و عن الکافی،و عن الأحکام الشرعیة للحسن الخزاز القمی،و تذکرة الخواص، و کشف الغمة،و الوافی ج 3 ص 748 و غیر ذلک.

ص :329

الفرصة أو السبیل إلی بثه،و الإفصاح عنه؟!.

إن من یقرأ النصوص المتوفرة یخیّل إلیه:أنه«علیه السلام»قد تحدث أو أشار بالتخصیص أو التعمیم إلی جمیع الأحداث التی واجهتها،و وصلت إلینا أنباؤها.و إن ثمة ما لم تتمکن من بثه و اظهاره.

إن هذا الأمر یستحق الوقوف عنده،و البحث عنه،و التماس السبل إلیه..

هل ماتت الزهراء علیها السّلام بلا إمام؟!

و صرحت الروایات:بأن الزهراء«علیها السلام»أوصت أن تدفن سرا،و أن لا یحضر جنازتها أبو بکر،و لا عمر،و لا غیرهما ممن ظلموها، و أن یعفّی علی«علیه السلام»موضع قبرها.

کما أنها لم تأذن لهما بعیادتها..و إنما دخلا علیها بعد ذلک لأن أمیر المؤمنین«علیه السلام»هو الذی أدخلهما بیته.و قد صرحت لهما حینئذ:

بأنها غاضبة علیهما..و صرحت الروایات أیضا:بأنها«علیها السلام»قد ماتت واجدة علیهما..

من هو إمام الزهراء علیها السّلام

و هنا سؤال یحتاج إلی جواب،و هو:من کان إمام الزهراء«علیها السلام»بعد وفاة أبیها؟!إذ لا شک فی أنها لم تعترف لأبی بکر بالإمامة،بل کانت تراه ظالما لها،معتدیا علی حرمات اللّه تعالی!!و ماتت واجدة علیه، هاجرة له،تدعو علیه بعد کل صلاة و...

ص :330

أم یعقل أن تکون قد ماتت بغیر إمام؟!مع أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یقول:من مات و لم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیة..أو نحو ذلک!! (1).

ص :331


1- 1) راجع:مسند أحمد ج 4 ص 96 و ج 3 ص 446 و مجمع الزوائد ج 5 ص 218 و 223 و 219 و 224 و 225 و شرح المقاصد ج 2 ص 275 و شرح التفتازانی لعقائد النسفی(ط سنة 1302 ه)و سنن البیهقی ج 8 ص 156 و تیسیر الوصول ج 2 ص 47 و عن صحیح مسلم ج 4 ص 126 و 124 و 125 و شرح السیر الکبیر ج 1 ص 113 و العثمانیة ص 29 و(ط دار الکتاب العربی-مصر) ص 301 و المحلی ج 9 ص 359 و الوافی بالوفیات ج 9 ص 63 و 110 و المعیار و الموازنة ص 24 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 489 و صحیح ابن حبان ج 10 ص 434 و 435 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 3 ص 361 و ج 6 ص 70 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 10 ص 289 و ج 12 ص 337 و ج 19 ص 338 و مسند الشامیین للطبرانی ج 2 ص 438 و ج 3 ص 260 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 155 و ج 13 ص 242 و کنز العمال ج 1 ص 103 و 207 و 208 و ج 6 ص 65 و مسند أبی یعلی ج 13 ص 366 و تفسیر القرآن العظیم لابن کثیر ج 1 ص 517 و إزالة الخفاء ج 1 ص 3 و المستدرک للحاکم ج 1 ص 77 و 117 و مسند أبی داود الطیالسی ص 259 و راجع:المحاسن للبرقی ج 1 ص 92 و الکافی ج 1 ص 377 و ج 2 ص 20 و 21 و دعائم الإسلام ج 1 ص 25 و 27 و ثواب الأعمال للصدوق ص 205 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)-
المراد بالمیتة الجاهلیة

و قد یسأل سائل هنا فیقول:

فقد فسرت الروایات میتة الجاهلیة بمیتة الضلال..

فقد روی عن ابن أبی یعفور،قال:سألت أبا عبد اللّه«علیه السلام» عن قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«من مات و لیس له إمام فمیتته میتة جاهلیة».

قال:قلت:میتة کفر!

قال:میتة ضلال الخ (1)..

1)

-ج 28 ص 353 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 567 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 183 و کتاب الغیبة للنعمانی ص 129 و الإفصاح للمفید ص 28 و الفصول المختارة للمرتضی ص 325 و الثاقب فی المناقب ص 495 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 212 و بحار الأنوار ج 8 ص 362 و 368 و ج 23 ص 76 و 77 و 78 و 85 و 89 و 94 و ج 27 ص 201 و ج 32 ص 331 و ج 37 ص 27 و ج 49 ص 341 و ج 65 ص 337 و 339 و 387 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 223 و 226 و 401 و نور الثقلین ج 1 ص 503 و 504 و المیزان ج 3 ص 381 و تفسیر أبی حمزة الثمالی ص 80 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 252 و ینابیع المودة لذوی القربی ج 1 ص 351 و ج 3 ص 456.

ص :332


1- 1) الکافی ج 1 ص 376 و 377 و إلزام الناصب ج 1 ص 12 و شرح أصول الکافی ج 6 ص 354.

فلما ذا عدل الإمام«علیه السلام»عن میتة الکفر إلی میتة الضلال،مع أن أهل الجاهلیة یموتون علی الکفر؟!

و نجیب بما قاله المجلسی«رحمه اللّه»:«لعله«علیه السلام»عدل عن تصدیق کفرهم إلی إثبات الضلال لهم،لأن السائل توهم أنه یجری علیهم أحکام الکفر فی الدنیا کالنجاسة،و نفی التناکح،و التوارث و أشباه ذلک، فنفی ذلک،و أثبت لهم الضلال عن الحق فی الدنیا،و عن الجنة فی الآخرة، فلا ینافی کونهم فی الآخرة ملحقین بالکفار،مخلدین بالنار،کما دلت علیه سائر الأخبار.

و یحتمل أن یکون التوقف عن إثبات الکفر،لشموله من لیس له إمام من المستضعفین؛إذ فیهم احتمال النجاة من العذاب الخ..» (1).

ص :333


1- 1) مرآة العقول ج 4 ص 220.

ص :334

الفهارس

اشارة

1-الفهرس الإجمالی

2-الفهرس التفصیلی

ص :335

ص :336

1-الفهرس الإجمالی

الفصل السادس:سیاسات لاستیعاب أمویین 5-28

الفصل السابع:إحتجاجات...و مناشدات 29-64

الباب الثانی:إرث النبی صلّی اللّه علیه و آله..و فدک

الفصل الأول:فدک..و ما أدراک ما فدک 67-116

الفصل الثانی:مأزق أبی بکر بین خطبة الزهراء،و مطالبات علی علیهما السّلام 117-154

الفصل الثالث:مطالبات..فی نفس السیاق:العباس و فاطمة علیها السّلام 155-186

الفصل الرابع:أموال بنی النضیر بین علی علیه السّلام و العباس فی عهد عمر 187-212

الفصل الخامس:أحداث و توقعات..مسار الأحداث:من حجة الوداع..

إلی غصب فدک 213-238

الباب الثالث:سیاسات أفرزتها السقیفة..

الفصل الأول:لا حاجة لنا بمصحف علی علیه السّلام 241-268

الفصل الثانی:یقتلونها..و یسترضونها 269-290

الفصل الثالث:إستشهاد الزهراء علیها السّلام أحداث و تفاصیل 291-316

الفصل الرابع:خارج أجواء السیاسة 317-334

الفهارس 335-348

ص :337

ص :338

2-الفهرس التفصیلی

الفصل السادس:سیاسات لاستیعاب أمویین..

حماس أبی سفیان:7

الأمر فی أقل حی من قریش:9

حماس أبی سفیان لما ذا؟!:10

الفشل الذریع لأبی سفیان:11

مفارقة فی موقف عمر!!:13

وجدنا أبا بکر أهلا للخلافة:14

خالد بن سعید یتربص ببیعته:15

ألف:استعملنی النبی صلّی اللّه علیه و آله ثم لم یعزلنی:18

ب:متی رجع خالد بن سعید؟!:19

ج:بنو عبد مناف..و بنو تیم:20

د:أبو بکر لم یحفلها علی خالد:21

ه:خالد..و جبّة الدیباج:22

و:لا یغالب علی هذا الأمر أولی منکم:23

ص :339

ز:السکوت المحیر:23

ح:کذبة خالد:24

ط:فعلة خالد بن سعید:25

عمرو و طلحة و علی علیه السّلام:26

الفصل السابع:إحتجاجات..و مناشدات..

بدایة توضیحیة:31

مناشدات علی علیه السّلام لأبی بکر:31

متی کانت المناشدة:41

ولدنی أبو بکر مرتین:42

اثنا عشر صحابیا یحتجون علی أبی بکر:43

العودة إلی عادة الإحراق:58

ارتد الناس سوی أربعة:59

عمر یتهدد أبا بکر بخلعه:60

علی و الطاهرون من ولده:60

الإحتجاج بحدیث الغدیر:60

علی علیه السّلام یجلد بعمر الأرض:61

عمر بن الخطاب فی قریش:62

محاولات التحویر و التزویر:62

أین الحرس من الخلافة؟!:63

ص :340

لم یستجب لعلی علیه السّلام سوی أربعة:63

الباب الثانی:إرث النبی صلّی اللّه علیه و آله..و فدک..

الفصل الأول:فدک..و ما أدراک ما فدک..

ترکة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:69

الوصی أعرف بترکة الموصی:70

فدک من مهر خدیجة:71

غصب فدک:75

رسالة علی علیه السّلام إلی أبی بکر:76

فاطمة علیها السّلام تطالب،و علی علیه السّلام یشهد:77

مفارقة ظاهرة:79

الشهادة المردودة:80

روایة فدک بنحو آخر:86

إن لی بذلک شهودا:95

لما ذا لا یحکم أبو بکر بعلمه؟!:96

جواب أبی بکر لیس هو الجواب:99

أنت معلّمة:100

شهادة عائشة و عمر:102

أول شهادة زور فی الإسلام:105

ص :341

دلیل أعلمیة أبی بکر:107

إنی أخاف العیلة:107

معاذ و ابنه:110

إسقاط المحسن فی قصة فدک:110

ترید الوصیة لابن الزبیر:111

مطالبة الزهراء بحقها بأمر علی علیهما السّلام:111

عمر یمزق کتاب أبی بکر:112

الفصل الثانی:مأزق أبی بکر بین خطبة الزهراء علیها السّلام،و مطالبات علی علیه السّلام

بدایة:119

الخطبة العظیمة:119

مصاب الزهراء علیها السّلام..فی خطبتها:126

هل الزهراء علیها السّلام تؤنب علیا علیه السّلام:129

الجواب:131

قذف الزهراء علیها السّلام علی المنابر:135

فضّال یحرج أبا حنیفة:138

علی علیه السّلام و العباس یتنازعان فی المیراث:140

تحریف الحدیث الشریف:141

أیهما المحق؟!و أیهما المبطل؟!:142

أبو بکر یناقض نفسه:144

ص :342

أنا ولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:145

عثمان رسول نساء النبی صلّی اللّه علیه و آله إلی أبی بکر:147

و أیضا تناقضات أبی بکر:149

دفاع الأتباع:151

الفصل الثالث:مطالبات..فی نفس السیاق:العباس و فاطمة علیهما السّلام..

نماذج أخری علی طریق الخیبة:157

أموال بنی النضیر:157

تناقض الفعل و القول:163

أبو بکر یقرّ بإرث الأنبیاء:165

فاطمة علیها السّلام و العباس یطالبان بإرثهما:168

العباس و فاطمة علیها السّلام یطلبان میراثهما(نص آخر):178

شهادتان متعارضتان:181

إقطاع عثمان فدک لما ذا؟!:184

الفصل الرابع:أموال بنی النضیر بین علی علیه السّلام و العباس فی عهد عمر

الإختصام إلی عمر فی أموال بنی النضیر:189

الآثم الغادر:195

مناشدة عمر لمن عنده:198

إتهام العباس و علی بتعمد الباطل:199

قسمة الإرث،أم قسمة النظر؟!:200

ص :343

مانعة خلو:202

المعتزلی و حدیث الترافع إلی عمر:202

الإنتصار للرسول أم لعمر؟!:205

الوقائع ترد الأقوال:207

علی علیه السّلام لا یسترد فدکا،و لا غیرها:210

الفصل الخامس:أحداث و توقعات..مسار الأحداث:

من حجة الوداع..إلی غصب فدک..

بدایة توضیحیة:215

1-فی حجة الوداع:215

2-غدیر خم:218

3-تجهیز جیش أسامة:220

4-الصلاة بالناس:221

5-إن الرجل لیهجر:223

6-الهجوم علی الزهراء علیها السّلام:225

7-غصب فدک:226

فدک..تعنی الخلافة:236

الإمام الکاظم علیه السّلام و الرشید:237

الإمام الکاظم علیه السّلام و المهدی العباسی:238

ص :344

الباب الثالث:سیاسات أفرزتها السقیفة..

الفصل الأول:لا حاجة لنا بمصحف علی علیه السّلام

علی علیه السّلام یجمع القرآن:243

علی علیه السّلام أول من جمع القرآن:246

علی علیه السّلام جمع القرآن فی عهد النبی صلّی اللّه علیه و آله:248

علی علیه السّلام یجمع القرآن بعد الرسول صلّی اللّه علیه و آله:249

مواصفات مصحف علی علیه السّلام:253

أین هو مصحف علی علیه السّلام؟!:258

خصائص مصحف علی علیه السّلام:258

أمران لا بدّ من التنبیه علیهما:259

ما کتبه الرسول صلّی اللّه علیه و آله من القرآن لم یصل إلی الخلفاء:261

المراد بالتنزیل:262

لو قرئ القرآن کما نزل:266

الفصل الثانی:یقتلونها..و یسترضونها..

علی علیه السّلام یتوسط لأبی بکر و عمر:271

لما ذا یتوسط لهما علی علیه السّلام؟!:272

هل أذنت الزهراء علیها السّلام لهما؟!:272

هل رضیت الزهراء علیها السّلام عن الشیخین؟!:274

عدم رد السلام:277

ص :345

الإستدراج للإعتراف:278

روایة دلائل الإمامة صحیحة:279

الفصل الثالث:إستشهاد الزهراء علیها السّلام أحداث و تفاصیل

یا سیدتی ما یبکیک؟!293

یا سیدتی:293

أبکی لما تلقی بعدی:294

تجهیز الزهراء علیها السّلام و دفنها:296

علی علیه السّلام لم یسأل الزهراء علیها السّلام عن حاجتها:301

أعداؤها و أعداء الرسول صلّی اللّه علیه و آله:301

یا سکینة..یا فضة:302

حنّت،و أنّت،و مدت یدیها:304

هل هذه الروایة مکذوبة؟!:305

ما أرانا إلا سنصبح:306

علی علیه السّلام یلمح لعمر باستحقاقه للقتل:307

الذین شیعوا جنازة فاطمة:307

إتخاذ النعش:308

مفارقة تحتاج إلی تفسیر:310

الناس یلوم بعضهم بعضا:311

ولاة الأمر و نبش قبر الزهراء علیها السّلام؟!:312

ص :346

تهافت فی بعض الخصوصیات:312

غضب علی علیه السّلام:314

الفصل الرابع:خارج أجواء السیاسة..

زمان وفاة الزهراء علیها السّلام:319

مکان دفن الزهراء علیها السّلام:325

علی علیه السّلام فی وداع الزهراء علیها السّلام:327

غلیل لم تجد إلی بثه سبیلا:329

هل ماتت الزهراء علیها السّلام بلا إمام؟!:330

من هو إمام الزهراء علیها السّلام:330

المراد بالمیتة الجاهلیة:332

الفهارس:

1-الفهرس الإجمالی 337

2-الفهرس التفصیلی 339

ص :347

المجلد 11

اشارة

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

تتمة القسم االثانی: من وفاة النبی صلی الله علیه و آله و سلم.. الی بیعة علی علیه السلام

تتمة الباب الثالث

الفصل الخامس
اشارة

تغسیل الزهراء علیها السّلام و الصلاة علیها

ص :5

ص :6

الصدّیقة یغسلها صدّیق

و قد دلت الروایات:علی أن علیا«علیه السلام»،هو الذی غسّل الصدّیقة الطّاهرة«علیها السلام» (1).

و ورد فی بعضها:أن المفضل بن عمر سأل الإمام الصادق«علیه السلام»:من غسّل فاطمة«علیها السلام»؟!

قال:ذاک أمیر المؤمنین.

قال المفضل:فکأنما استفظعت ذلک من قوله.

فقال لی:کأنک ضقت بما أخبرتک؟!

فقلت:قد کان ذلک جعلت فداک!

فقال:لا تضیقن،فإنها صدّیقة،لم یکن یغسلها إلا صدّیق؛أما علمت أن مریم لم یغسلها إلا عیسی؟! (2).

ص :7


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 43 ص 179 و 314.و مجمع النورین للمرندی ص 153 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 203 و الأنوار البهیة ص 62 و اللمعة البیضاء ص 859 و الأنوار العلویة ص 305 و بیت الأحزان ص 182.
2- 2) وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 530 و راجع ص 533 و 534 و-

فما ذکر فی بعض الروایات من أنها«علیها السلام»أوصت أسماء بنت عمیس:أن لا یغسلها إلا هی و علی«علیه السلام».

فکان کذلک (1).

2)

-(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 715 و الکافی ج 3 ص 159 و ج 1 ص 459. و بحار الأنوار ج 27 ص 291 و ج 43 ص 206 و 184 و ج 78 ص 299 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 268 و سبل السلام للکحلانی ج 2 ص 98 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 331 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 397 و علل الشرایع ج 1 ص 218 و 219 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 184 و شرح أصول الکافی ج 7 ص 219 و من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 87 و 402 و تهذیب الأحکام ج 1 ص 440 و 422 و الإستبصار ج 1 ص 199 و 703.و راجع:المناقب لابن شهرآشوب ج 3 ص 364 و اللمعة البیضاء ص 880 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 33 ص 378 و قرب الإسناد ص 43 و کشف الغمة ج 1 ص 502.

ص :8


1- 1) المصنف للصنعانی ج 3 ص 410 و تلخیص الحبیر ج 5 ص 274 و المسند للشافعی ص 361 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 396 و سنن الدار قطنی ج 2 ص 66 و التمهید لابن عبد البر ج 1 ص 381 و تنقیح التحقیق فی أحادیث التعلیق للذهبی ج 1 ص 305 و سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 486 و إعلام الوری ج 1 ص 300 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 534 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 717 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 138 و کشف الغمة ج 1 ص 500-

لا ینافی ذلک؛إذ یکفی فی صدق تغسیل أسماء لها معونتها لأمیر المؤمنین«علیه السلام»فی جلب الماء،و فی الستر،و فی غیر ذلک من أمور.

غیر أنه قد قیل:إن أمیر المؤمنین«علیه السلام»غسلها من معقد الإزار،و غسلتها أسماء من أسفل ذلک (1).

زاد فی نص آخر:أن علیا«علیه السلام»أمر أسماء،فغسلت فاطمة.

و أمر الحسن الحسین«علیه السلام»یدخلان الماء (2).

و لعل المراد هو:مشارکة أسماء فی بعض الأمور التی یحتاج إلیها«علیه

1)

-و 503 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 122 و راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 240،و لم یذکر وصیتها«علیها السلام».و اللمعة البیضاء ص 880 و 881 و بحار الأنوار ج 43 ص 184 و 184 و 189 و ج 78 ص 300 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 202 و الذریة الطاهرة ص 153 و بیت الأحزان ص 181 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 467 و 468 و ج 25 ص 551 و 568 و 571 و ج 33 ص 379 و 381.

ص :9


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 364 و(ط المطبعة الحیدریة)ج 3 ص 138 عن البلاذری،و بحار الأنوار ج 43 ص 184 و اللمعة البیضاء ص 881.
2- 2) وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 534 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 717 و کشف الغمة ج 1 ص 500 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 122 و بحار الأنوار ج 43 ص 185 و 186 و ج 78 ص 300 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 202 و اللمعة البیضاء ص 880 و 881 و 865.

السلام»فی تغسیل الصدّیقة«علیها السلام»،لأن أسماء لیست صدیقة، لتتمکن من تغسیل الزهراء«علیها السلام»،و لو بنحو المشارکة.

و یدل علی ذلک:ما روی عن أسماء أنها قالت:أوصت إلی فاطمة «علیها السلام»:أن لا یغسلها إذا ماتت إلا أنا و علی،فأعنت علیا علی غسلها (1).فذکرت معونتها لعلی،لا مشارکتها له«علیه السلام».

و غنیّ عن القول:أن تغسیل علی«علیه السلام»لها هو من مفردات التکریم لها«صلوات اللّه و سلامه علیها»،و قد زادها«علیه السلام»تکریما بتغسیله إیاها من وراء الثوب.

روایات تقول لم تغسل فاطمة علیها السّلام

و قد روی:أنها اغتسلت قبل موتها،ثم لم تغسل بعد ذلک اکتفاء به (2).

ص :10


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 364 و(ط المطبعة الحیدریة)ج 3 ص 138 و بحار الأنوار ج 43 ص 184 و اللمعة البیضاء ص 881 و بیت الأحزان ص 181.
2- 2) مسند أحمد ج 6 ص 461 و 462 و مجمع الزوائد ج 9 ص 210 و ناسخ الحدیث و منسوخه ص 587 و تنقیح التحقیق للذهبی ج 1 ص 305 و نصب الرایة ج 2 ص 296 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 648 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 49 و القول المسدد فی مسند أحمد ص 71 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 27 و الموضوعات ج 3 ص 277 و أسد الغابة ج 5 ص 590 و الإصابة ج 8 ص 267 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 108 و البدایة و النهایة ج 5 ص 350 و کشف الغمة ج 2 ص 124 و الأمالی للطوسی ص 400 مجلس 14 و مناقب آل أبی طالب ج 3-

و هذا خلاف المشهور.

و لعل المراد:أنها لم تکشف.

فقد ورد فی بعض الروایات:أنها لم تکشف للتنظیف (1)،بل غسلت فی

2)

-ص 364 و(ط المطبعة الحیدریة)ج 3 ص 138 و بحار الأنوار ج 43 ص 183 و 187 و 188 و 172 و ج 78 ص 245 و الأنوار البهیة ص 60 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 141 و اللمعة البیضاء ص 881 و 882 و راجع:الذریة الطاهرة ص 154 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 135 و 202 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 2 ص 176 و بیت الأحزان ص 178 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 25 ص 569 و 570 و ج 33 ص 369 و 380 و 386 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 408.

ص :11


1- 1) بحار الأنوار ج 43 ص 172 و 184 و 187 و 188 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 203 و کشف الغمة ج 3 ص 364 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 124 و اللمعة البیضاء ص 882 و الذریة الطاهرة النبویة للدولابی ص 155 و ناسخ الحدیث و منسوخه ص 587 و تنقیح التحقیق للذهبی ج 1 ص 305 القول المسدد فی مسند أحمد ص 71 و نصب الرایة ج 2 ص 296 و مسند أحمد ج 6 ص 461 و 462 و مجمع الزوائد ج 9 ص 211 و المصنف للصنعانی ج 3 ص 411 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 22 ص 399 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 2 ص 176 و 509 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 463 و ج 33 ص 381 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 138 و العمدة لابن البطریق ص 389 و ذخائر العقبی ص 54 و الأنوار البهیة ص 60 و الموضوعات ج 3 ص 277 و أسد الغابة ج 5 ص 590 و تاریخ-

قمیصها (1).

إلا أن یدّعی:أن عدم التغسیل حکم خاص بها،لکن لا بد من إثبات ذلک،فإن الروایات المتقدمة تقول:إن علیا«علیه السلام»هو الذی غسلها،و أعانته أسماء بنت عمیس.کما أن أباها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و زوجها أمیر المؤمنین«علیه السلام»قد غسلا..فالتغسیل تکریم، و لا ینافی ذلک کونها طاهرة مطهرة،لا أن عدم التغسیل هو التکریم.

سبب إختلاف الروایات فی من صلی علی الزهراء علیها السّلام

و قد اختلفت الروایات فی من صلی علی الزهراء«علیها السلام»..

و ربما یکون وجه اختلافها هو:أن الصلاة علیها قد تکررت،و اختلف المصلون تبعا لذلک،و یدل علی ذلک:أن بعض الروایات قالت:إنها«علیها السلام»قد صلی علیها فی الروضة المبارکة.

و یظهر من بعضها:أنه صلی علیها فی البقیع.

1)

-المدینة لابن شبة النمیری ج 1 ص 109 و البدایة و النهایة ج 5 ص 350 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 648 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 49 و ینابیع المودة ج 2 ص 141.

ص :12


1- 1) اللمعة البیضاء ص 859 و 860 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 203 و بحار الأنوار ج 43 ص 179 و الأنوار البهیة ص 62 و الأنوار العلویة ص 305 و بیت الأحزان ص 182 و مجمع النورین للمرندی ص 153.

فلا مانع من صحة کلا الروایتین.

و فی تکرار الصلاة علیها تکریم،و تعظیم لها،و قد صلی علی«علیه السلام»علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ثم أمر الناس عشرة عشرة یصلون علیه (1).

و قد صلی علی«علیه السلام»علی سهل بن حنیف خمس مرات (2).

ص :13


1- 1) الکافی ج 1 ص 451 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 81 و 83 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 779 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 260 و 263 و إعلام الوری ص 137 و الطرف ص 45.و شرح الأخبار ج 2 ص 419 و الخرائج و الجرائح ج 2 ص 535 و بحار الأنوار ج 22 ص 517 و 540 و ج 78 ص 302 و 374 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 348 و 349 و 350 و غایة المرام ج 2 ص 240.
2- 2) وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 80 و 81 و 87 و(ط دار الإسلامیة) ج 2 ص 777 و 778 و 781 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 260 و من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 110 و(ط مرکز النشر الإسلامی،الطبعة الثانیة)ج 1 ص 164 و تهذیب الأحکام ج 3 ص 197 و الکافی ج 3 ص 186 و الإستبصار ج 1 ص 476 و 484 و فقه الرضا ص 188 و المعتبر للمحقق الحلی ج 2 ص 357 و الطرائف لابن طاووس ص 551 و بحار الأنوار ج 42 ص 159 و ج 78 ص 355 و 379 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 282 و 311 و 312 و إختیار معرفة الرجال ج 1 ص 164 و منتقی الجمعان ج 1 ص 275 و نقد الرجال ج 2 ص 383.

و صلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی حمزة سبعین صلاة (1).

ص :14


1- 1) کتاب سلیم بن قیس(تحقیق الأنصاری)ص 481 و تهذیب الأحکام ج 1 ص 331 و الکافی ج 3 ص 186 و 211 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت) ج 2 ص 509 و ج 3 ص 81 و 82 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 700 و 777 و 778 و الأمالی للطوسی ص 564 و ذخائر العقبی ص 181 و 182 و 184 و حلیة الأبرار ج 2 ص 74. و بحار الأنوار ج 10 ص 141 و ج 20 ص 107 و ج 22 ص 281 و 283 و ج 26 ص 254 و ج 69 ص 153 و ج 78 ص 349 و شجرة طوبی ج 2 ص 286 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 168 و 282 و 311 و 317 و مسند أحمد ج 1 ص 463 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 12 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 277 و معرفة السنن و الآثار للبیهقی ج 3 ص 144 و الإستذکار لابن عبد البر ج 5 ص 119 و 120 و نصب الرایة ج 2 ص 364 و 366 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 1 ص 243 و 244 و تفسیر فرات ص 170 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 422 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 43 و ج 3 ص 10 و 16 و الکامل لابن عدی ج 3 ص 388. و تاریخ بغداد ج 5 ص 129 و شرح السیر الکبیر للسرخسی ج 1 ص 231 و میزان الإعتدال ج 2 ص 160 و لسان المیزان ج 3 ص 45 و ذکر أخبار إصبهان ج 1 ص 154 و الوافی بالوفیات ج 13 ص 104 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 81 و ینابیع المودة ج 2 ص 217 و الأنوار العلویة ص 186.
صلی علی الزهراء علیها السّلام فی الروضة

تقدم:ما یدل علی أن علیا«علیه السلام»أخرجها و معه الحسنان «علیهما السلام»إلی البقیع،و صلی علیها.

لکن نصا آخر یذکر:أنه«علیه السلام»عدل بها إلی الروضة،فصلی علیها فی أهله،و موالیه،و أصحابه،و أحبائه،و طائفة من المهاجرین و الأنصار.

و نحن نرجح هذا النص؛لأن علیا«علیه السلام»لا بد أن یتوخی أفضل الأعمال،و أسماها..و لا شک فی أنه یفضل الصلاة علیها فی الروضة المقدسة،فإنها من ریاض الجنة.و أن لا یعدل عنها إلی ما هو أقل فضلا منها إلا حین یوجد المانع،و لم نجد ما یصلح أن یکون مانعا من ذلک.

من صلی علی الزهراء علیها السّلام؟!

و عن موضوع الصلاة علیها،نقول:

1-هناک روایات تقول:إن الذین صلوا علی الزهراء هم:الحسنان، و عبد اللّه بن عباس،و سلمان،و أبو ذر،و عمار،و المقداد.فصلی علی«علیه السلام»معهم (1).

ص :15


1- 1) کتاب سلیم بن قیس(تحقیق الأنصاری)ص 393 و دلائل الإمامة ص 133 و اللمعة البیضاء ص 872 و 883 و بحار الأنوار ج 28 ص 304 و ج 43 ص 199 و 208 و ج 78 ص 310 و مجمع النورین للمرندی ص 145 و مستدرک الوسائل ج 2-

2-و فی نص آخر عن علی«علیه السلام»:شهد الصلاة علیها:أبو ذر، و عمار،و المقداد،و سلمان،و حذیفة،و عبد اللّه بن مسعود (1).

و أضافت بعض الروایات إلیهم:العباس بن عبد المطلب و ابنه الفضل (2).

3-و اقتصرت روایة عمرة بنت عبد الرحمن علی ذکر العباس (3).

1)

-ص 186 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 202 و 291 و بیت الأحزان ص 177.

ص :16


1- 1) اللمعة البیضاء ص 883 و الخصال ج 1 ص 360 و اختیار معرفة الرجال ج 1 ص 32 و بحار الأنوار ج 22 ص 326 و 345 و ج 43 ص 210 و 183 و روضة الواعظین ص 280 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 439 و تفسیر فرات الکوفی ص 570 و نور الثقلین ج 5 ص 189 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 1 ص 26 و ج 4 ص 334 و ج 5 ص 107 و مجمع النورین ص 155 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان للطبرسی ص 371.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 138 و بحار الأنوار ج 43 ص 183 و عقیل ابن أبی طالب ص 48 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 336 و راجع:اللمعة البیضاء ص 883.
3- 3) الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 29 و المنتخب من ذیل المذیل للطبری ص 91 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 240 و 241 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 474 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 214 و اللمعة البیضاء ص 750 و 866 و-

و هناک من وصف روایة صلاة العباس علیها بأنه نادرة و شاذة (1).

4-ثبت عند الواقدی:أنها«علیها السلام»دفنت لیلا،و صلی علیها علی«علیه السلام»،و معه العباس،و الفضل (2).

5-و أما عائشة فتقول:دفنت فاطمة لیلا،دفنها علی،و لم یشعر بها أبو بکر حتی دفنت،و صلی علیها علی«علیه السلام» (3).

و رووا أیضا:أن علیا«علیه السلام»صلی علی فاطمة«علیها السلام»،

3)

-872 و الذریة الطاهرة ص 153 و بحار الأنوار ج 29 ص 329 و 392 و ج 43 ص 189 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 271 و 368 و السقیفة و فدک للجوهری ص 104 و کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 870 و فتح الباری ج 7 ص 378 و عمدة القاری ج 17 ص 259 و الآحاد و المثانی ج 5 ص 354 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 128 و ج 12 ص 128 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 341 و کشف الغمة للإربلی ج 2 ص 126 و بیت الأحزان ص 154 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 25 ص 551 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 468 و ذخائر العقبی ص 54 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 668.

ص :17


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 279.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 360 و 361.
3- 3) راجع:الغدیر ج 5 ص 350 و ج 7 ص 277 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 163 و تلخیص المستدرک للذهبی(مطبوع بهامش المستدرک)و الوضاعون و أحادیثهم ص 454.

و کبّر علیها خمسا،و دفنها لیلا (1).

و روی الواقدی عن ابن عباس:أن علیا هو الذی صلی علیها (2).

6-و قال ابن شهر آشوب:بعد إیراده روایة عائشة المشار إلیها آنفا ما یلی:«و فی تاریخ الطبری؛إن فاطمة دفنت لیلا،و لم یحضرها إلا العباس، و علی،و المقداد،و الزبیر.

و تقدم أن ذکر الزبیر هنا موضع ریب.

و فی روایاتنا:أنه صلی علیها أمیر المؤمنین،و الحسن،و الحسین،و عقیل، و سلمان،و أبو ذر،و المقداد،و عمار،و بریدة.

و فی روایة:العباس،و ابنه الفضل.

ص :18


1- 1) وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 79 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 776 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 256 و 259 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 668 و جواهر الأخبار و الآثار(مطبوع مع البحر الزخار)ج 3 ص 118 و بحار الأنوار ج 43 ص 188 و ج 78 ص 378 و 390 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 305 و راجع:الثغور الباسمة للسیوطی ص 49 و کشف الغمة ج 2 ص 12.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 280 و بحار الأنوار ج 29 ص 388 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 30 و المنتخب من ذیل المذیل ص 91 و اللمعة البیضاء ص 835 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 113 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 25 ص 574 و 575 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 466.

و فی روایة:حذیفة،و ابن مسعود» (1).

و نقول:

إن اختلاف الروایات لا یضر،لإمکان أن تکون الصلاة علیها قد تکررت،بحسب تتابع الحضور،و إلا فإنه إذا حضر الإمام«علیه السلام» الجنازة فهو أحق بالصلاة علیها (2)،فکیف إذا کانت صدّیقة،حسبما تقدم فی روایات تغسلیها«علیه السلام».

علی علیه السّلام صلی علی الزهراء علیها السّلام؟!

و أما الذی صلی علی الزهراء«علیها السلام»فهو علی«علیه السلام»، و لیس أبو بکر و لا العباس،و ذلک لما یلی:

أولا:قال الواقدی:ثبت عند نا أن علیا«کرم اللّه وجهه»دفنها لیلا، و صلی علیها،و معه العباس و الفضل،و لم یعلموا بها أحدا (3).

ص :19


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 363 و(ط المطبعة الحیدریة)ج 3 ص 137 و بحار الأنوار ج 43 ص 183 و اللمعة البیضاء ص 863.
2- 2) الکافی ج 3 ص 177 و تهذیب الأحکام ج 3 ص 206 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 114 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 801.و راجع:دعائم الإسلام ج 1 ص 235 و بحار الأنوار ج 78 ص 374 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 284 و جامع الشتات للخواجوئی ص 41.
3- 3) السیرة الحلبیة ج 3 ص 360 و 361 و(ط دار المعرفة سنة 1400 ه)ج 3 ص 478 و الغدیر ج 5 ص 350 و ج 7 ص 227 و مستدرک سفینة البحار ج 7-

ثانیا:عن عائشة قالت:دفنت فاطمة بنت رسول اللّه لیلا،دفنها علی، و لم یشعر بها أبو بکر حتی دفنت،و صلی علیها علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه (1).

ثالثا:و قال ابن جریر ابن رستم الطبری:«و لم یعلم بها،و لم یحضر دفنها و لا صلی علیها أحد من سائر الناس غیرهم (2)»أی غیر علی و الحسن و الحسین«علیهم السلام».

و لا یتقدم الحسنان علی أبیهما فی الصلاة علی الجنازة.

رابعا:رووا:أن علیا«علیه السلام»هو الذی صلی علی فاطمة«علیها السلام»،فکبّر خمس تکبیرات،و دفنها لیلا (3).

3)

-ص 429 و الوضاعون و أحادیثهم للشیخ الأمینی ص 454 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 480.

ص :20


1- 1) مستدرک الحاکم ج 3 ص 162 و 163 و تلخیص المستدرک للذهبی(مطبوع بهامشه)،و الغدیر ج 5 ص 350 و الوضاعون و أحادیثهم ص 454 و أعیان الشیعة ج 1 ص 322.
2- 2) دلائل الإمامة ص 136 و راجع:بحار الأنوار ج 43 ص 171 و الهدایة الکبری ص 178 و اللمعة البیضاء ص 852 و مجمع النورین للمرتدی ص 146.
3- 3) الفصول المهمة ج 1 ص 668 و جواهر الأخبار و الآثار(مطبوع مع البحر الزخار) ج 3 ص 118 و کشف الغمة ج 2 ص 259 و الثغور الباسمة للسیوطی ص 49 و بحار الأنوار ج 43 ص 182 و المناقب لابن شهر آشوب ج 3 ص 363 عن عائشة.
أبو بکر هل صلی علی الزهراء علیها السّلام؟!

و رووا عن جعفر بن محمد الصادق،عن أبیه عن جده قال:توفیت فاطمة لیلا،فجاء أبو بکر،و عمر،و جماعة کبیرة،فقال أبو بکر لعلی:تقدّم فصل.

فقال:لا و اللّه،لا تقدمت،و أنت خلیفة رسول اللّه.

و تقدم أبو بکر،و کبر أربعا (1).

قال القاضی عبد الجبار:روی:أن أبا بکر هو الذی صلی علی فاطمة، و کبر علیها أربعا،و هذا ما استدل به کثیر من الفقهاء فی التکبیر علی المیت (2).

و نقول:

أولا:تقدم:أن علیا«علیه السلام»هو الذی صلی علی الزهراء«علیها السلام».و لعله صلی علیها عدة مرات،فاختلفت الروایات لأجل ذلک کما قلنا.

ص :21


1- 1) راجع:میزان الإعتدال(ط دار الفکر)ج 2 ص 488 و لسان المیزان ج 3 ص 334 و راجع:الإصابة ج 4 ص 379 و شرح المواهب للزرقانی ج 3 ص 207 و الغدیر ج 5 ص 350 و ج 7 ص 228 و الوضاعون و أحادیثهم ص 453 و الکامل لابن عدی ج 4 ص 258.و راجع:الکشف الحثیث لابن العجمی ص 157.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 271 و راجع ص 279.و بحار الأنوار ج 29 ص 388 و اللمعة البیضاء ص 834 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 111 و 112 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 466.

ثانیا:قال المرتضی ردا علی القاضی عبد الجبار:«هو شیء ما سمع إلا منه،و إن کان تلقاه من غیره فممن یجری مجراه فی العصبیة.و إلا فالروایات المشهورة،و کتب الآثار و السیر خالیة من ذلک» (1).

ثالثا:قد حکم الذهبی علی حدیث صلاة أبی بکر علیها:بأنه من مصائب أتی بها عبد اللّه بن محمد القدامی المصیصی،عن مالک (2).

رابعا:کیف رضی علی«علیه السلام»أن یکبّر أبو بکر علی الزهراء «علیها السلام»أربعا،و مذهب علی و أهل بیته«صلوات اللّه و سلامه علیهم»أن التکبیر علی المؤمن خمسا،و علی المنافق أربعا (3).

ص :22


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 279 و بحار الأنوار ج 29 ص 388 و اللمعة البیضاء ص 835 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 113.
2- 2) راجع:میزان الإعتدال(ط دار الفکر)و(ط دار المعرفة سنة 1382 ه)ج 2 ص 488 و لسان المیزان ج 3 ص 334 و راجع:الإصابة ج 4 ص 379 و شرح المواهب للزرقانی ج 3 ص 207.و الغدیر ج 5 ص 350 و الوضاعون و أحادیثهم ص 453.
3- 3) راجع:علل الشرائع ج 1 ص 304 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 64 و 72 و 77 و 79 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 775 و 766 و 776 و 272 و الصراط المستقیم ج 3 ص 187 و بحار الأنوار ج 78 ص 344 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 304 و 305 و 329 و الکافی ج 3 ص 181 و الإستبصار ج 1 ص 475 و تهذیب الأحکام ج 3 ص 197 و 317 و نور الثقلین ج 2 ص 250-

خامسا:قد عرفت:أن علیا«علیه السلام»لم یزل یصر علی الجهر بأن أبا بکر قد ابتزه حقه،و خالفه علی أمره..بل هو لم یبایع أبا بکر أصلا،و أنه بایعه بالجبر و الإکراه..و ذلک بعد وفاة الزهراء«علیها السلام»بمدة،حیث رأی انصراف وجوه الناس عنه بعد وفاتها کما یدّعون (1)!!!.

سادسا:قد تقدم عن عائشة:أن أبا بکر لم یحضر دفنها،و لا حضر جنازتها.کما عن مستدرک الحاکم و غیره.فلما ذا هذا التزویر للتاریخ و للحقائق؟!

3)

-و المعتبر للمحقق الحلی ج 2 ص 348 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 2 ص 246 و إحقاق الحق(الأصل)ص 393.

ص :23


1- 1) صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 5 ص 83 و صحیح مسلم ج 5 ص 154 و شرح مسلم للنووی ج 12 ص 77 و فتح الباری ج 7 ص 378 و عمدة القاری ج 17 ص 258 و صحیح ابن حبان ج 11 ص 153 و ج 14 ص 573 و مسند الشامیین للطبرانی ج 4 ص 199 و نصب الرایة للزیلعی ج 2 ص 360 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 472 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 22 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 300 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 448 و الطرائف لابن طاووس ص 238 و بحار الأنوار ج 28 ص 312 و 353 و 391 و ج 29 ص 203 و 333 و أعیان الشیعة ج 4 ص 188 و کشف الغمة للإربلی ج 2 ص 103 و اللمعة البیضاء للتبریزی الأنصاری ص 756 و غایة المرام ج 5 ص 323 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 2 ص 369 و ج 10 ص 484.

ص :24

الفصل السادس
اشارة

محاولة اغتیال علی علیه السّلام

ص :25

ص :26

التآمر لقتل علی علیه السّلام

لا شک فی أن غیاب علی«علیه السلام»عن الساحة کان سیسعد الکثیرین،و یبهجهم،و حیث إن ذلک لم یحصل،فلا عجب إذا فکر المعنیون بامره مباشرة بتولی تغییبه بصورة غامضة و ذکیة،فتآمروا علی ذلک،و دبروه و حاولوا تنفیذه،و یبدو أن ذلک کان بعد قتل الزهراء«علیها السلام»، و لکن یظهر من الإحتجاج للطبرسی:أن ذلک کان بعد غصب فدک،و بعد احتجاج السیدة الزهراء و علی«علیهما السلام»علی أبی بکر و حزبه فیها..

و فی جمیع الأحوال نقول:

1-قال ابن عباس:«ثم تآمروا و تذاکروا،فقالوا:لا یستقیم لنا أمر ما دام هذا الرجل حیا.

فقال أبو بکر:من لنا بقتله؟

فقال عمر:خالد بن الولید.

فأرسلا إلیه،فقالا:یا خالد،ما رأیک فی أمر نحملک علیه؟!

فقال:احملانی علی ما شئتما،فو اللّه،لو حملتمانی علی قتل ابن أبی طالب لفعلت.

فقالا:و اللّه ما نرید غیره.

ص :27

قال:فإنی له.

فقال أبو بکر:إذا قمنا فی الصلاة،صلاة الفجر،فقم إلی جانبه،و معک السیف،فإذا سلمت،فاضرب عنقه.

قال:نعم.

فافترقوا علی ذلک.

فسمعت ذلک بنت عمیس و هی فی خدرها،فبعثت خادمتها إلی الزهراء«علیها السلام»،و قالت لها:

إذا دخلت الباب،فقولی: إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النّٰاصِحِینَ (1).

فلما أرادت أن تخرج قرأتها.

فقال لها أمیر المؤمنین«علیه السلام»:اقرئی مولاتک منی السلام و قولی لها:إن اللّه عز و جل یحول بینهم و بین ما یریدون..إن شاء اللّه.

ثم إن أبا بکر لما فکّر فیما أمر به من قتل علی«علیه السلام».عرف أن بنی هاشم یقتلونه،و ستقع حرب شدیدة،و بلاء طویل.فندم علی ما أمره به،فلم ینم لیلته تلک حتی أصبح،ثم أتی المسجد،و قد أقیمت الصلاة.

فتقدم فصلی بالناس مفکرا،لا یدری ما یقول.

و أقبل خالد،و تقلد السیف حتی قام إلی جانب علی«علیه السلام».

ص :28


1- 1) الآیة 20 من سورة القصص.

و قد فطن علی«علیه السلام»ببعض ذلک.

فلما فرغ أبو بکر من تشهده جلس متفکرا حتی کادت الشمس تطلع، و خاف الفتنة،و خاف علی نفسه،فقال قبل أن یسلم فی صلاته:

«یا خالد،لا تفعل ما أمرتک،فإن فعلت قتلتک»،ثم سلّم عن یمینه و شماله.

قال الصدوق«رحمه اللّه»:

فقال«علیه السلام»:ما هذا الأمر الذی أمرک به،ثم نهاک قبل أن یسلّم.

قال:أمرنی بضرب عنقک،و إنما أمرنی بعد التسلیم.

فقال:أو کنت فاعلا؟!

فقال:أی و اللّه،لو لم ینهنی لفعلت..إلخ..

فوثب علی«علیه السلام»،فأخذ بتلابیب خالد،و انتزع السیف من یده،ثم صرعه،و جلس علی صدره،و أخذ سیفه لیقتله.

و اجتمع علیه أهل المسجد لیخلصوا خالدا،فما قدروا علیه.

فقال العباس:حلفوه بحق القبر و صاحبه لما کففت.

2-و فی نص آخر:فقال علی لخالد:أکنت ترید أن تفعل ذلک؟!

قال:نعم.

فمدّ یده إلی عنقه،فخنقه بإصبعیه،حتی کادت عیناه تسقطان من رأسه.

فقام أبو بکر،و ناشده باللّه أن یترکه،و شفع إلیه الناس فی تخلیته،فخلاه.

ص :29

و انطلق إلی المنزل.و جاء الزبیر،و العباس،و أبو ذر،و المقداد،و بنو هاشم،و اخترطوا السیوف،و قالوا:و اللّه،لا تنتهون حتی یتکلم و یفعل.

و اختلف الناس،و ماجوا،و اضطربوا.

و خرجت نسوة بنی هاشم یصرخن،و قلن:

«یا أعداء اللّه،ما أسرع ما أبدیتم العداوة لرسول اللّه و أهل بیته.لطالما أردتم هذا من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فلم تقدروا علیه،فقتلتم ابنته بالأمس.ثم أنتم تریدون الیوم أن تقتلوا أخاه،و ابن عمه و وصیه،و أبا ولده؟!کذبتم و رب الکعبة،ما کنتم تصلون إلی قتله».

حتی تخوّف الناس أن تقع فتنة عظیمة.

3-و فی روایة أخری لأبی ذر«رحمه اللّه»:أنه لما أراد خالد قتل علی «علیه السلام»،أخذ أمیر المؤمنین«علیه السلام»خالدا بأصبعیه،السبابة و الوسطی فی ذلک الوقت،فعصره عصرا،فصاح خالد صیحة منکرة، ففزع الناس،و همتهم أنفسهم،و أحدث خالد فی ثیابه و جعل یضرب برجلیه الأرض و لا یتکلم.

فقال أبو بکر لعمر:هذه مشورتک المنکوسة،کأنی کنت أنظر إلی هذا.

و أحمد اللّه علی سلامتنا.

و کلما دنا أحد لیخلصه من یده لحظه،تنحی عنه رعبا،فبعث أبو بکر و عمر إلی العباس.

فجاء و تشفع إلیه،و أقسم علیه،فقال:بحق هذا القبر و من فیه،و بحق ولدیه و أمهما إلا ترکته.

ص :30

ففعل ذلک،و قبل العباس بین عینیه (1).

ص :31


1- 1) راجع النصوص المتقدمة فی:علل الشرایع(ط دار المحجة للثقافة)ص 226 و 227 و(ط المکتبة الحیدریة سنة 1385 ه)ج 1 ص 191 و 192 و الخرایج و الجرایح ج 2 ص 757 و 758 و الإستغاثة ص 19-21 و تشیید المطاعن، و إحقاق الحق،و کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 871-873 و(بتحقیق الأنصاری)ج 2 ص 227-228 و 394 و 395 و تفسیر القمی ج 2 ص 155- 159 و نور الثقلین ج 4 ص 186-189 و مجمع النورین للمرندی ص 118- 119 و إثبات الهداة(ط سنة 1366 ه)ج 4 ص 554 و 555 و الإحتجاج ج 1 ص 231-234 و 251 و 252 و 240 و 241 و 242 و(ط دار النعمان سنة 1386 ه)ج 1 ص 117-118 و بحار الأنوار ج 28 ص 305-306 و ج 29 ص 124-127 و 131-133 و 136-138 و 140 و 145 و 159-174. و مدینة المعاجز ج 3 ص 149 و 151-153.و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 118-120 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 8 ص 428-433 و غایة المرام للسید هاشم البحرانی ج 5 ص 348-351 و إرشاد القلوب للدیلمی ص 378-384 و الإیضاح لابن شاذان ص 155- 159 و 158 عن سفیان بن عیینه،و الحسن بن صالح بن حی،و أبی بکر بن عیاش،و شریک بن عبد اللّه،و جماعة من فقهائهم،و لکنه لم یذکر وضع الطوق فی عنق خالد.و المسترشد للطبری ص 451-454 و المحلی لابن جمهور الأحسائی.
طوق خالد

4-ثم کان خالد بعد ذلک یرصد الفرصة و الفجأة لعله یقتل علیا «علیه السلام»غرّة،و من حوله شجعان،قد أمروا أن یفعلوا کلما یأمرهم خالد.

فرأی علیا«علیه السلام»یجیء من ضیعة له منفردا بلا سلاح،فقال خالد فی نفسه:الآن وقت ذلک.

فلما دنا منه«علیه السلام»،و کان فی ید خالد عمود من حدید،فرفعه لیضرب به علی رأس علی،فوثب«علیه السلام»إلیه،فانتزعه من یده، و جعله فی عنقه،و قلّده کالقلادة،و فتله.

فرجع خالد إلی أبی بکر،و احتال القوم فی کسره فلم یتهیأ لهم ذلک، فأحضروا جماعة من الحدادین،فقالوا:لا نتمکن من انتزاعه إلا بعد جعله فی النار،و فی ذلک هلاک خالد.

و لما علموا بکیفیة حاله،قالوا:علی هو الذی یخلصه من ذلک،کما جعله فی جیده.و قد ألان اللّه له الحدید،کما ألانه لداود.

فشفع أبو بکر إلی علی«علیه السلام»،فأخذ العمود،و فک بعضه من بعض (1).

ص :32


1- 1) الخرائج و الجرائح ج 2 ص 757 و مدینة المعاجز ج 3 ص 150 و بحار الأنوار ج 29 ص 160 و(ط حجریة)ج 8 ص 99 و إثبات الهداة ج 2 ص 426 ح 209.
الحدث بتفاصیله المثیرة
اشارة

5-عن جابر بن عبد اللّه الأنصاری،و عبد اللّه بن العباس،قالا:کنا جلوسا عند أبی بکر فی ولایته و قد أضحی النهار،و إذا بخالد ابن الولید المخزومی قد وافی فی جیش قام غباره،و کثر صهیل خیله،و إذا بقطب رحی ملوی فی عنقه قد فتل فتلا.

فأقبل حتی نزل عن جواده،و دخل المسجد،و وقف بین یدی أبی بکر، فرمقه الناس بأعینهم،فهالهم منظره.

ثم قال:اعدل یابن أبی قحافة،حیث جعلک الناس فی هذا الموضع الذی لیس له أنت بأهل؟!و ما ارتفعت إلی هذا المکان إلا کما یرتفع الطافی من السمک علی الماء،و إنما یطفو و یعلو حین لا حراک به،ما لک و سیاسة الجیوش،و تقدیم العساکر،و أنت بحیث أنت،من لین الحسب،و منقوص النسب،و ضعف القوی،و قلة التحصیل،لا تحمی ذمارا،و لا تضرم نارا، فلا جزی اللّه أخا ثقیف و ولد صهاک خیرا.

إنی رجعت منکفئا من الطائف إلی جدة فی طلب المرتدین،فرأیت علی بن أبی طالب،و معه عتاة من الدین حمالیق،شزرات أعینهم من حسدک، بدرت حنقا علیک،و قرحت آماقهم لمکانک.

منهم:ابن یاسر،و المقداد،و ابن جنادة أخو غفار،و ابن العوام، و غلامان أعرف أحدهما بوجهه،و غلام أسمر لعله من ولد عقیل أخیه.

فتبین لی المنکر فی وجوههم،و الحسد فی احمرار أعینهم،و قد توشح علی بدرع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لبس رداءه السحاب،و لقد أسرج

ص :33

له دابته العقاب.

و قد نزل علی علی عین ماء اسمها رویة.

فلما رآنی اشمأز و بربر،و أطرق موحشا یقبض علی لحیته.

فبادرته بالسلام استکفاء،و اتقاء،و وحشة.فاستغنمت سعة المناخ، و سهولة المنزلة،فنزلت و من معی بحیث نزلوا اتقاء عن مراوغته.

فبدأنی ابن یاسر بقبیح لفظه،و محض عداوته،فقر عنی هزوا بما تقدمت به إلیّ بسوء رأیک.

فالتفت إلی الأصلع الرأس،و قد ازدحم الکلام فی حلقه کهمهمة الأسد، أو کقعقعة الرعد،فقال لی بغضب منه:أو کنت فاعلا یا أبا سلیمان؟!

فقلت له:إی و اللّه،لو أقام علی رأیه لضربت الذی فیه عیناک.

فأغضبه قولی إذ صدقته،و أخرجه إلی طبعه الذی أعرفه به عند الغضب،فقال:یابن اللخناء!مثلک من یقدر علی مثلی أن یجسر؟!أو یدیر اسمی فی لهواته التی لا عهد لها بکلمة حکمة؟!ویلک إنی لست من قتلاک، و لا من قتلی صاحبک،و إنی لأعرف بمنیتی منک بنفسک.

ثم ضرب بیده إلی ترقوتی،فنکسنی عن فرسی،و جعل یسوقنی،فدعا إلی رحی للحارث بن کلدة الثقفی،فعمد إلی القطب الغلیظ،فمد عنقی بکلتا یدیه و أداره فی عنقی،ینفتل له کالعلک المسخّن.

و أصحابی هؤلاء وقوف،ما أغنوا عنی سطوته،و لا کفوا عنی شرته، فلا جزاهم اللّه عنی خیرا،فإنهم لما نظروا إلیه کأنهم نظروا إلی ملک موتهم.

ص :34

فو الذی رفع السماء بلا أعماد،لقد اجتمع علی فک هذا القطب مائة رجل أو یزیدون،من أشد العرب،فما قدروا علی فکه.فدلنی عجز الناس عن فتحه أنه سحر منه،أو قوة ملک قد رکبت فیه.

ففکه الآن عنی إن کنت فاکه،و خذ لی بحقی إن کنت آخذا،و إلا لحقت بدار عزی،و مستقر مکرمتی،قد ألبسنی ابن أبی طالب من العار ما صرت به ضحکة لأهل الدیار.

فالتفت أبو بکر إلی عمر و قال:ما تری إلی ما یخرج من هذا الرجل؟! کأن ولایتی ثقل علی کاهله،و شجا فی صدره.

فالتفت إلیه عمر،فقال:فیه دعابة لا تدعه حتی تورده فلا تصدره، و جهل و حسد قد استحکما فی خلده،فجریا منه مجری الدماء،لا یدعانه حتی یهینا منزلته،و یورطاه ورطة الهلکة.

ثم قال أبو بکر لمن بحضرته:ادعوا إلی قیس بن سعد بن عبادة الأنصاری،فلیس لفک هذا القطب غیره.

قال:و کان قیس سیاف النبی،و کان رجلا طویلا،طوله ثمانیة عشر شبرا فی عرض خمسة أشبار،و کان أشد الناس فی زمانه بعد أمیر المؤمنین «علیه السلام».

فحضر قیس،فقال له:یا قیس!إنک من شدة البدن بحیث أنت،ففک هذا القطب من عنق أخیک خالد.

فقال قیس:و لم لا یفکه خالد عن عنقه؟!

قال:لا یقدر علیه.

ص :35

قال:فما لا یقدر علیه أبو سلیمان-و هو نجم عسکرکم،و سیفکم علی أعدائکم-کیف أقدر علیه أنا؟!

قال عمر:دعنا من هزئک و هزلک،و خذ فیما حضرت له.

فقال:أحضرت لمسألة تسألونها طوعا،أو کرها تجبرونی علیه؟!

فقال له:إن کان طوعا،و إلا فکرها.

قال قیس:یابن صهاک!خذل اللّه من یکرهه مثلک،إن بطنک لعظیمة،و إن کرشک لکبیرة،فلو فعلت أنت ذلک ما کان منک[عجب.

قال:]فخجل عمر من قیس بن سعد،و جعل ینکت أسنانه بأنامله.

فقال أبو بکر:و ما بذلک منه،اقصد لما سألت.

فقال قیس:و اللّه،لو أقدر علی ذلک لما فعلت،فدونکم و حدادی المدینة، فإنهم أقدر علی ذلک منی.

فأتوا بجماعة من الحدادین،فقالوا:لا ینفتح حتی نحمیه بالنار.

فالتفت أبو بکر إلی قیس مغضبا،فقال:و اللّه،ما بک من ضعف عن فکه،و لکنک لا تفعل فعلا یعیب علیک فیه إمامک و حبیبک أبو الحسن، و لیس هذا بأعجب من أن أباک رام الخلافة لیبتغی الإسلام عوجا،فحصد (أو فخضد)اللّه شوکته،و أذهب نخوته،و أعز الإسلام بولیه،و أقام دینه بأهل طاعته،و أنت الآن فی حال کید و شقاق.

قال:فاستشاط قیس بن سعد غضبا،و امتلأ غیظا،فقال:یابن أبی قحافة!إن لک عندی جوابا حمیا،بلسان طلق،و قلب جری،و لو لا البیعة

ص :36

التی لک فی عنقی لسمعته منی.

و اللّه،لئن بایعتک یدی لم یبایعک قلبی و لا لسانی،و لا حجة لی فی علی بعد یوم الغدیر،و لا کانت بیعتی لک إلا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَهٰا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکٰاثاً (1).

أقول قولی هذا غیر هائب منک،و لا خائف من معرتک،و لو سمعت هذا القول منک بدأة لما فتح لک منی صلحا.إن کان أبی رام الخلافة فحقیق من یرومها بعد من ذکرته،لأنه رجل لا یقعقع بالشنان،و لا یغمز جانبه کغمز التینة،ضخم صندید،و سمک منیف،و عز باذخ أشوس،بخلافک و اللّه أیتها النعجة العرجاء،و الدیک النافش،لا عزّ صمیم،و لا حسب کریم.

و أیم اللّه،لئن عاودتنی فی أبی لألجمنک بلجام من القول یمج فوک منه دما،دعنا نخوض فی عمایتک،و نتردی فی غوایتک،علی معرفة منا بترک الحق و اتباع الباطل.

و أما قولک:إن علیا إمامی،ما أنکر إمامته،و لا أعدل عن ولایته، و کیف أنقض و قد أعطیت اللّه عهدا بإمامته و ولایته،یسألنی عنه؟!فأنا إن ألقی اللّه بنقض بیعتک أحب إلی أن انقض عهده و عهد رسوله،و عهد وصیه و خلیله.

و ما أنت إلا أمیر قومک،إن شاؤوا ترکوک،و إن شاؤوا عزلوک.

ص :37


1- 1) الآیة 92 من سورة النحل.

فتب إلی اللّه مما اجترمته،و تنصل إلیه مما ارتکبته،و سلم الأمر إلی من هو أولی منک بنفسک،فقد رکبت عظیما بولایتک دونه،و جلوسک فی موضعه،و تسمیتک باسمه،و کأنک بالقلیل من دنیاک و قد انقشع عنک کما ینقشع السحاب،و تعلم أی الفریقین شر مکانا و أضعف جندا.

و أما تعییرک إیای فإنه(فی أنه:ظ.)مولای،هو و اللّه،مولای و مولاک و مولی المؤمنین أجمعین.

آه..آه..أنی لی بثبات قدم،أو تمکن وطیء حتی ألفظک لفظ المنجنیق الحجرة،و لعل ذلک یکون قریبا،و نکتفی بالعیان عن الخبر.

ثم قام،و نفض ثوبه و مضی.

و ندم أبو بکر عما أسرع إلیه من القول إلی قیس.

و جعل خالد یدور فی المدینة و القطب فی عنقه أیاما.

ثم أتی آت إلی أبی بکر،فقال له:قد وافی علی بن أبی طالب الساعة من سفره،و قد عرق جبینه،و احمر وجهه.

فأنفذ إلیه أبو بکر الأقرع بن سراقة الباهلی،و الأشوس بن الأشجع الثقفی یسألانه المضی إلی أبی بکر فی مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فأتیاه فقالا:یا أبا الحسن!إن أبا بکر یدعوک لأمر قد أحزنه،و هو یسألک أن تصیر إلیه فی مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فلم یجبهما.

فقالا:یا أبا الحسن!ما ترد علینا فیما جئناک له؟!

ص :38

فقال:بئس و اللّه الأدب أدبکم،أ لیس یجب علی القادم أن لا یصیر إلی الناس فی أجلبتهم إلا بعد دخوله فی منزله،فإن کان لکم حاجة فاطلعونی علیها فی منزلی حتی أقضیها إن کانت ممکنة إن شاء اللّه تعالی.

فصارا إلی أبی بکر،فأعلماه بذلک.

فقال أبو بکر:قوموا بنا إلیه.

و مضی الجمع بأسرهم إلی منزله،فوجدوا الحسین«علیه السلام»علی الباب یقلب سیفا لیبتاعه،قال له أبو بکر:یا أبا عبد اللّه!إن رأیت أن تستأذن لنا علی أبیک.

فقال:نعم.

ثم استأذن للجماعة،فدخلوا و معهم خالد بن الولید،فبدأ به الجمع بالسلام،فرد علیهم السلام مثل ذلک،فلما نظر إلی خالد قال:نعمت صباحا یا أبا سلیمان!نعم القلادة قلادتک.

فقال:و اللّه یا علی،لا نجوت منی إن ساعدنی الأجل.

فقال له علی«علیه السلام»:أف لک یابن دمیمة،إنک-و الذی فلق الحبة و برأ النسمة-عندی لأهون،و ما روحک فی یدی لو أشاء إلا کذبابة وقعت علی إدام حار فطفقت منه،فاغن عن نفسک غناءها،و دعنا بحالنا حکماء،و إلا لألحقنک بمن أنت أحق بالقتل منه،ودع عنک یا أبا سلیمان ما مضی،و خذ فیما بقی.و اللّه،لا تجرعت من الجرار المختمة إلا علقمها.و اللّه، لقد رأیت منیتی و منیتک و روحی و روحک،فروحی فی الجنة و روحک فی النار.

ص :39

قال:و حجز الجمیع بینهما،و سألوه قطع الکلام.

فقال أبو بکر لعلی«علیه السلام»:إنا ما جئناک لما تناقض منه أبا سلیمان،و إنما حضرنا لغیره،و أنت لم تزل-یا أبا الحسن-مقیما علی خلافی، و الإجتراء علی أصحابی،و قد ترکناک فاترکنا،و لا تردنا فیرد علیک منا ما یوحشک،و یزیدک تنویما إلی تنویمک.

فقال علی«علیه السلام»:لقد أوحشنی اللّه منک و من جمعک،و آنس بی کل مستوحش.

و أما ابن الولید الخاسر،فإنی أقص علیک نبأه:إنه لما رأی تکاثف جنوده و کثرة جمعه زها فی نفسه،فأراد الوضع منی فی موضع رفع،و محل ذی جمع،لیصول بذلک عند أهل الجمع،فوضعت عنه عند ما خطر بباله، و هم بی و هو عارف بی حق معرفته،و ما کان اللّه لیرضی بفعله.

فقال له أبو بکر:فنضیف هذا إلی تقاعدک عن نصرة الإسلام،و قلة رغبتک فی الجهاد،فبهذا أمرک اللّه و رسوله؟!أم عن نفسک تفعل هذا؟!.

فقال علی«علیه السلام»:یا أبا بکر!و علی مثلی یتفقه الجاهلون؟!

إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أمرکم ببیعتی،و فرض علیکم طاعتی،و جعلنی فیکم کبیت اللّه الحرام یؤتی و لا یأتی.

فقال:یا علی!ستغدر بک أمتی من بعدی،کما غدرت الأمم بعد مضی الأنبیاء بأوصیائها إلا قلیل،و سیکون لک و لهم بعدی هناة و هناة،فاصبر، أنت کبیت اللّه:من دخله کان آمنا،و من رغب عنه کان کافرا،قال اللّه عز

ص :40

و جل: وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثٰابَةً لِلنّٰاسِ وَ أَمْناً (1).

و إنی و أنت سواء إلا النبوة،فإنی خاتم النبیین،و أنت خاتم الوصیین.

و أعلمنی عن ربی سبحانه بأنی لست أسل سیفا إلا فی ثلاثة مواطن بعد وفاته،فقال:تقاتل الناکثین،و القاسطین،و المارقین،و لم یقرب أوان ذلک بعد.

فقلت:فما أفعل یا رسول اللّه بمن ینکث بیعتی منهم،و یجحد حقی؟!

قال:فاصبر حتی تلقانی،و تستسلم لمحنتک حتی تلقی ناصرا علیهم.

فقلت:أفتخاف علی منهم أن یقتلوننی؟!

فقال:تاللّه،لا أخاف علیک منهم قتلا و لا جراحا،و إنی عارف بمنیتک و سببها،و قد أعلمنی ربی،و لکنی خشیت أن تفنیهم بسیفک فیبطل الدین،و هو حدیث،فیرتد القوم عن التوحید.

و لو لا أن ذلک کذلک،و قد سبق ما هو کائن،لکان لی فیما أنت فیه شأن من الشأن،و لرویت أسیافا،و قد ظمئت إلی شرب الدماء.

و عند قراءتک صحیفتک تعرف نبأ ما احتملت من وزری،و نعم الخصم محمد و الحکم اللّه.

فقال أبو بکر:یا أبا الحسن!إنّا لم نرد هذا کله،و نحن نأمرک أن تفتح لنا الآن عن عنق خالد هذه الحدیدة،فقد آلمه بثقله،و أثر فی حلقه بحمله،

ص :41


1- 1) الآیة 125 من سورة البقرة.

و قد شفیت غلیل صدرک منه.

فقال علی«علیه السلام»:لو أردت أن أشفی غلیل صدری لکان السیف أشفی للداء،و أقرب للفناء.و لو قتلته و اللّه،ما قدته برجل ممن قتلهم یوم فتح مکة و فی کرته هذه،و ما یخالجنی الشک فی أن خالدا ما احتوی قلبه من الإیمان علی قدر جناح بعوضة.

و أما الحدید الذی فی عنقه فلعلی لا أقدر علی فکه،فیفکه خالد عن نفسه،أو فکوه أنتم عنه،فأنتم أولی به إن کان ما تدعونه صحیحا.

فقام إلیه بریدة الأسلمی،و عامر بن الأشجع فقالا:یا أبا الحسن!و اللّه، لا یفکه عن عنقه إلا من حمل باب خیبر بفرد ید،و دحا به وراء ظهره، و حمله و جعله جسرا تعبر الناس علیه و هو فوق زنده.

و قام إلیه عمار بن یاسر،فخاطبه أیضا فیمن خاطبه،فلم یجب أحدا.

إلی أن قال له أبو بکر:سألتک باللّه و بحق أخیک المصطفی رسول اللّه إلا ما رحمت خالدا،و فککته من عنقه.

فلما سأله بذلک استحیی،و کان«علیه السلام»کثیر الحیاء،فجذب خالدا إلیه،و جعل یخذف من الطوق قطعة قطعة و یفتلها فی یده،فانفتل کالشمع.

ثم ضرب بالأولی رأس خالد،ثم الثانیة،فقال:آه یا أمیر المؤمنین.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:قلتها علی کره منک،و لو لم تقلها لأخرجت الثالثة من أسفلک،و لم یزل یقطع الحدید جمیعه إلی أن أزاله عن عنقه.

ص :42

و جعل الجماعة یکبرون و یهللون،و یتعجبون من القوة التی أعطاها اللّه سبحانه أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و انصرفوا شاکرین (1).

إیضاح:رأیت هذا الخبر فی بعض الکتب القدیمة بأدنی تغییر.

و نقول:

إن لنا مع الروایة المتقدمة وقفات عدیدة،هی التالیة:

لا دلیل علی کذب الروایة المتقدمة

إننا قبل کل شیء نقول:

لیس ثمة ما یصلح أن یکون دلیلا علی کذب ما ورد فی النصوص المتقدمة،بل لعل هناک الکثیر من الشواهد التی تؤکد علی أن غیاب علی «علیه السلام»،و الخیرة من محبیه عن ساحة الصراع کان غایة أمنیاتهم.

حتی لو کان هذا الغیاب مستندا إلی قتلهم إن أمکنهم ذلک.

و قد صرح معاویة فی رسالته لمحمد بن أبی بکر،بقوله:«فکان أبوک و فاروقه أول من ابتزه حقه،و خالفه علی أمره.و هما به الهموم،و أرادا به العظیم الخ..» (2).

ص :43


1- 1) إرشاد القلوب للدیلمی ص 378-384 و الأنوار العلویة ص 148-153 و بحار الأنوار ج 29 ص 161-174 و قد رواه المجلسی عن بعض الکتب القدیمة.و راجع:الثاقب فی المناقب لابن حمزة الطوسی ص 166-169.
2- 2) مروج الذهب ج 3 ص 11-13 و(تحقیق شارل پلا)ج 3 ص 200 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 272 و بحار الأنوار ج 33 ص 577 و قاموس الرجال-

و تقدم أنهم تهددوا علیا«علیه السلام»بالقتل حین جیء به لبیعة أبی بکر.

و سیأتی إن شاء اللّه کیف أن عمر قرر قتل أهل الشوری المخالفین لقرار ابن عوف..و من بینهم علی«علیه السلام»..و الشواهد علی هذا الأمر عدیدة..

الروایة من المشهورات

قال المجلسی«رحمه اللّه»:«ثم اعلم أن هذه القصة من المشهورات بین الخاصة و العامة،و إن أنکره بعض المخالفین» (1).

الحدیث عند أهل السنة

أما هذا الحدیث عند أهل السنة،فقد قال ابن أبی الحدید:«إنه سأل النقیب أبا جعفر یحیی بن أبی زید،عن السبب فی عدم قتلهم لعلی«علیه السلام»..

إلی أن قال له:«أحق ما یقال فی حدیث خالد؟!

فقال:إن قوما من العلویة یذکرون ذلک.

2)

-للتستری ج 10 ص 119 و صفین للمنقری ص 120 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 6 ص 44 و غایة المرام ج 5 ص 309 و ج 6 ص 123.

ص :44


1- 1) بحار الأنوار ج 29 ص 138.

ثم قال:و قد روی:أن رجلا جاء إلی زفر بن الهذیل،صاحب أبی حنیفة،فسأله عما یقوله أبو حنیفة فی جواز الخروج من الصلاة،بنحو الکلام و الفعل الکثیر،أو الحدث؟!

فقال:إنه جائز،قد قال أبو بکر فی تشهده ما قال!

فقال الرجل:و ما الذی قاله أبو بکر؟!

قال:لا علیک.

فأعاد علیه السؤال ثانیة،و ثالثة،فقال:أخرجوه،أخرجوه،قد کنت أحدّث أنه من أصحاب أبی الخطاب.

قلت له:فما الذی تقوله أنت؟!

قال:أنا استبعد ذلک،و إن روته الإمامیة..

ثم قال:أما خالد،فلا أستبعد منه الإقدام علیه،بشجاعته فی نفسه، و لبغضه إیاه..و لکننی أستبعده من أبی بکر،فإنه کان ذا ورع،و لم یکن لیجمع بین أخذ الخلافة،و منع فدک،و إغضاب فاطمة و قتل علی،حاشا للّه من ذلک..

فقلت له:أکان خالد یقدر علی قتله؟!

قال:نعم،و لم لا یقدر علی ذلک،و السیف فی عنقه،و علی أعزل،غافل عما یراد به؟!قد قتله ابن ملجم غیلة،و خالد أشجع من ابن ملجم.

فسألته عما ترویه الإمامیة فی ذلک،کیف ألفاظه؟!

فضحک و قال:«کم عالم بالشیء و هو یسائل».

ص :45

ثم قال:دعنا من هذا..» (1).

و نقول:

من الواضح،أن استدلالات ابن أبی زید لا تصح..و ذلک لما یلی:

1-إنه یحاول التأکید علی أن ذلک من مرویات الإمامیة..مع أنه هو نفسه قد روی لنا قصة زفر بن الهذیل..و فیها:أن دلیل أبی حنیفة هو فعل أبی بکر هذا..

2-إستبعاده صدور ذلک من أبی بکر،و قوله:إنه کان ذا ورع..

یناقض قوله:لم یکن لیجمع بین أخذ الخلافة،و منع فدک،و إغضاب فاطمة،و قتل علی«علیه السلام»..

فإن من یرتکب تلک الأمور،لا یصح وصفه بما وصفه به،و لا یصح أن یقال:حاشا للّه من ذلک..أو فقل:من هذا لا یتحرج من أن یفعل ذاک، و لا یحجزه عن ذلک شیء..إلا إن کان هو الإضرار بمصالحه..

و قال أبو القاسم الکوفی:

«احتج بذلک قوم من فقهاء العامة بشهرته منه،فقالوا:لا یجوز الکلام بعد التشهد و قبل التسلیم،فإن أبا بکر فعل ذلک للضرورة.

و قال آخرون:لا یجوز ذلک،فإن أبا بکر قال ذلک بعد أن سلم فی

ص :46


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 301 و 302 و غایة المرام للسید هاشم البحرانی ج 5 ص 346 و 347.

نفسه» (1).

و قال ابن شاذان:

«فقیل لسفیان و ابن حی،و لوکیع:ما تقولون فیما کان من أبی بکر فی ذلک؟!

فقالوا جمیعا:کانت سیئة لم تتم.

و أما من یجسر من أهل المدینة،فیقولون:و ما بأس بقتل رجل فی صلاح الأمة،إنه إنما أراد قتله لأن علیا أراد تفریق الأمة و صدهم عن بیعة أبی بکر.

فهذه روایتکم علی أبی بکر إلا أن منکم من یکتم ذلک،و یستشنعه فلا یظهره.

و قد جعلتم هذا الحدیث حجة فی کتاب الصلاة،فی باب من أحدث قبل أن یسلم و قد قضی التشهد:إن صلاته تامة.

و ذلک أن أبا بکر أمر خالد بن الولید بأمر،فقال:إذا أنا سلمت من صلاة الفجر فافعل کذا و کذا.

ثم بدا له فی ذلک الأمر،فخاف إن هو سلم أن یفعل خالد ما أمره به، فلما قضی التشهد قال:یا خالد لا تفعل ما أمرتک[به]،ثم سلم.

و قد حدث به أبو یوسف القاضی ببغداد،فقال له بعض أصحابه:یا با یوسف،و ما الذی أمر أبو بکر خالد بن الولید[به]؟!

ص :47


1- 1) الإستغاثة لأبی القاسم الکوفی ج 1 ص 15.

فانتهره و قال له:اسکت،و ما أنت و ذاک»؟! (1)

موقف المعتزلی

هذا..و من الغریب أیضا:قول ابن أبی الحدید فی موضع آخر من کتابه،و هو یورد مطاعن الشیعة علی أبی بکر:

«الطعن الثانی عشر،قولهم:إنه تکلم فی الصلاة قبل التسلیم،فقال:لا یفعلن خالد ما أمرته.

قالوا:و لذلک جاز عند أبی حنیفة أن یخرج الإنسان من الصلاة بالکلام،و غیره من مفسدات الصلاة،من دون تسلیم».و بهذا احتج أبو حنیفة.

و الجواب:

أن هذا من الأخبار التی تنفرد بها الإمامیة،و لم تثبت.

و أما أبو حنیفة فلم یذهب إلی ما ذهب إلیه لأجل هذا الحدیث،و إنما احتج بأن التسلیم خطاب آدمی،و لیس هو من الصلاة و أذکارها،و لا من أرکانها،بل هو ضدها،و لذلک یبطلها قبل التمام،و لذلک لا یسلم المسبوق تبعا لسلام الإمام،بل یقوم من غیر تسلیم،فدل علی أنه ضد للصلاة، و جمیع الأضداد بالنسبة إلی رفع الضد علی وتیرة واحدة،و لذلک استوی الکل فی الإبطال قبل التمام،فیستوی الکل فی الإنتهاء بعد التمام.

ص :48


1- 1) الإیضاح لابن شاذان ص 157 و 159.

و ما یذکره القوم من سبب کلام أبی بکر فی الصلاة أمر بعید،و لو کان أبو بکر یرید ذلک لأمر خالدا أن یفعل ذلک الفعل بالشخص المعروف و هو نائم لیلا فی بیته،و لا یعلم أحد من الفاعل (1).

و نقول:

إن فی کلامه هذا مواضع عدیدة للنظر و المناقشة:

فأولا:إنه قال:إن هذه الأخبار تنفرد بها الإمامیة.مع أنه هو نفسه قد ذکر عن زفر بن الهذیل..أن أبا حنیفة قد استند فی فتواه فی الخروج من الصلاة بغیر التسلیم إلی فعل أبی بکر..

و من الواضح:أن أبا حنیفة،و کذلک زفر،لم یکونا من الإمامیة..

ثانیا:قوله:إن أبا حنیفة لم یستند فی فتواه إلی هذا الحدیث،یکذبه ما نقله هو نفسه عن زفر بن الهذیل من أن أبا حنیفة قد استند فی فتواه إلی هذا الحدیث بالذات..

ثالثا:إن مجرد الاستبعاد لا یکفی لتکذیب الأخبار..

رابعا:ما ذکر،من أنه لو کان أبو بکر یرید ذلک لأمر خالدا بقتله،و هو نائم فی بیته،و لا یعلم أحد من الفاعل.

غیر مقبول..فإن المعتزلی لم یکن حاضرا فی ذلک الوقت لیعرف:إن کان بإمکان خالد أن یصل إلی علی«علیه السلام»فی داخل بیته،أم لم یکن ذلک ممکنا له..

ص :49


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 222 و 223.

کما أن الوصول إلی علی«علیه السلام»،لأجل قتله لم یکن بالأمر السهل،مع شدة حذره،و کمال یقظته.إلا إن کان فی حال الصلاة،کما صنع ابن ملجم.و قد عرفنا:أنه حین بات علی فراش النبی«صلی اللّه علیه و آله» لیلة الهجرة،لم یتمکنوا من إلحاق الأذی به،رغم أنهم کانوا مسلحین،و کان هو أعزلا.

خامسا:إن تدبیر مؤامرات من هذا القبیل یخضع لاعتبارات یلاحظها المعنیون،ربما تخفی علی من لم یکن حاضرا،بل شریکا معهم..فلعل الخطة کانت تقضی بارتکاب الجریمة،فإذا ثار الهاشمیون من جهة،فالأمویون یواجهونهم من الجهة الأخری..و یتخذ الخلیفة-من ثم-صفة المصلح و الساعی فی درء الفتنة بین الفریقین،و یقوم بحمایة المجرم،و حفظه تحت شعار التقوی و الورع،و حفظ الإسلام،و المسلمین..و إبعاد الأخطار الکبری و..و..

سادسا:ما زعم أنه حجة لأبی حنیفة..لا مجال لنسبته لأبی حنیفة:

فلعله لم یخطر علی باله أصلا و فی جمیع الأحوال نقول:إن زفر أعرف بأبی حنیفة،و أقرب إلیه منه.

السحاب عمامة،لا رداء

و قد ذکرت احدی الروایات المتقدمة أن علیا«علیه السلام»کان یلبس رداء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و اسمه السحاب..

مع أن المعروف هو أن«السحاب»اسم عمامة رسول اللّه«صلی اللّه

ص :50

علیه و آله»فکساها علیا«علیه السلام» (1)،و قد عممه بها فی غزوة الخندق علی رأسه تسعة اکوار (2).

بالأمس قتلتم ابنته

1-ذکرت الروایة:أن نساء بنی هاشم خرجن یصرخن،و قلن:«قتلتم ابنته بالأمس،ثم أنتم تریدون الیوم أن تقتلوا أخاه إلخ..»مع أن الروایة نفسها تقول:إن أسماء بنت عمیس لما سمعت ذلک:«بعثت خادمتها إلی الزهراء»:

مما یعنی أن الزهراء«علیها السلام»کانت علی قید الحیاة،إلا إذا کان المقصود:أنها بعثتها إلی بیت الزهراء«علیها السلام»،التی کانت قد استشهدت..

أو یکون المقصود بقولها:«قتلتم ابنته»:أنکم أوردتم علیها ضربا سوف یؤدی إلی استشهادها«علیها السلام»..

أو یکون الراوی قد ذکر اسم الزهراء«علیها السلام»علی سبیل الغلط و الإشتباه.و قد کان قصده أن یقول:بعثت بها إلی علی.

2-إن قول الهاشمیات هذا یدلنا علی أن استشهاد الزهراء علی ید تلک العصبة کان معروفا لدی الناس منذئذ و أنها لم تمت نتیجة مرض عرض لها.

ص :51


1- 1) راجع:البحار ج 16 ص 250.
2- 2) البحار ج 20 ص 203.

کما قد یحلو للبعض أن یسوق له..

طوق خالد من جدید

و نحن فی غنی عن التنویه بالمرارة الکبیرة التی یترکها طوق خالد علی نفس خالد،الذی وضعه علی«علیه السلام»فی عنقه أمام ذلک الجیش الذی کان بقیادته..و حوله الأبطال و الرجال،و هو یعیش حالة الزهو و الغطرسة،و الإحساس بالتفوق بسلاحه،و بمن هم حوله من الشجعان الذین تحت إمرته،و رهن إشارته.

و الذی یزید فی هذه المرارة،أنه یری أبغض الناس إلیه یتغلب علیه، و هو أعزل من السلاح.و لیس حوله من الأعوان من یقدر علی مساعدته فی شیء..

و قد استفاد من نفس سلاح خالد،الذی کان أعده لیکون وسیلة فتکه به فأذله به،و جعل منه أضحوکة،أو فقل:مثار عجب،و وسیلة تندر، و سببا یدعو للفرجة علیه،و العبث به..و أسف محبیه له،و شعور الجمیع بعجزهم عن مساعدته..

و یکفی فی ذلک قول خالد:«قد ألبسنی ابن أبی طالب من العار ما صرت به أضحوکة لأهل الدیار..».

و الأغرب و الأصعب من ذلک:أن الذی فعل به ذلک کان وحده القادر علی مساعدته،و علی إخراجه مما هو فیه.

فلا بد من الحضور بین یدیه،و الخضوع له،و التماس رضاه،و الصبر

ص :52

علی القوارع و اللواذع،و الإعتراف بالحق الذی طالما جحده خالد و فریقه، و تآمروا علی طمسه،و إثارة الشبهات حوله..

و قد خضع خالد،و معه جمیع من وراءه،ممن دبّر و قرّر،و أمر..

خضعوا للأمر الواقع..و رضی علی«علیه السلام»بتخلیص خالد من المأزق الذی وضع نفسه فیه..

و لکن المفاجأة الکبری کانت بإظهار علی«علیه السلام»لمعجزة هی من أعظم المعجزات بصورة متأنیة و تدریجیة،تثیر فضول کل ناظر و مراقب،و تدفعه لمراقبتها،و تمنی طول مداها و استمرارها،بکل لهفة و شغف..ألا و هی الطریقة التی اختارها«علیه السلام»لفک الطوق عن خالد..فإنها أظهرت:أن الرجل الذی یحاولون قتله لیس کسائر الناس،بل هو رجل إلهی،یملک من القدرات الغیبیة،ما یحتم علی کل عاقل منصف أن یخضع لإمامته،و أن ینقاد له..

و ذلک أنه«علیه السلام»جعل یقتطع بأصابعه من عمود الحدید الذی هو قطب رحی قطعة قطعة،و یفتلها بیده،فتنفتل کالشمع،ثم ضرب بالأولی رأس خالد،ثم الثانیة،فاضطر لأن یقول:آه،یا أمیر المؤمنین!!

و لم یزل یقطع الحدید علی هذا النحو إلی أن أزاله عن عنق خالد..

و جعل الجماعة یهللون و یکبرون،و یتعجبون الخ..

إخلاص أسماء بنت عمیس

ثم إنه لا شک فی أن أسماء بنت عمیس حین أخبرت أمیر المؤمنین «علیه السلام»بما یجری إنما انطلقت من شعورها بالواجب الشرعی

ص :53

و الأخلاقی.و لم تکن تنتظر مکافأة منه«علیه السلام»و لا من غیره،بل لا مانع من أن تتجسس علی زوجها لصالح علی«علیه السلام»..إذا کان ذلک هو ما یوجبه اللّه علیها فی حالات کهذه،یراد بها قتل وصی الاوصیاء غدرا و فی الاحادیث ما یدل علی ذلک..و أنه لا یجوز الوفاء لمن یغدر بالمؤمنین، و لا أن یعجل الانسان نفسه أمینا لمن یخون اللّه و رسوله،و یخون أماناته.

هذا کله علی فرض صحة الروایة المشار إلیها.وفقا لما یذهب إلیه أبو حنیفة و غیره..

و قد یقال:کیف جازفت أسماء بإرسال خادمتها بهذا الأمر إلی الزهراء «علیها السلام»،ألا تکون قد عرضت نفسها للخطر،لو أفشت تلک الخادمة سرها لمولاها أبی بکر؟!.أو باحت به لمن یوالیه أو یمیل إلیه؟!..

کما أنها کان یمکنها أن تجعل من هذا السر وسیلة ابتزاز ضد سیدتها، فتهددها بإفشائه،کلما أرادت الحصول علی شیء لا یمکنها الحصول علیه فی الظروف العادیة؟!

و نجیب:

إن النص یقول:إن أسماء فقط هی التی سمعت کلام المتآمرین، و عرفت نوایاهم.و هی طلبت من الخادمة أن تقرأ هذه الآیة حین تدخل علی الزهراء«علیها السلام»،و حین تخرج.

فمن الذی قال:إن الخادمة قد عرفت بالأمر و من قال:إنها کانت قادرة علی ان تستنبط من الکلام وجود مؤامرة فعلیة؟!

و لو فرض أنها أدرکت ذلک،فمن الذی قال لها:إن المتآمر هو هذا

ص :54

الشخص أو ذاک؟!

ثم إن هذه الخادمة بعد أن شارکت فی إفشال المؤامرة،قد أصبحت تخشی من افتضاح دورها فی ذلک.

یضاف إلی ما تقدم:أن الأمور قد تسارعت،و تلاحقت فلم تکن هناک فرصة لأی تحرک،فإن الحدیث جری لیلا..و التنفیذ کان حین فجر تلک اللیلة..

علی أن من الممکن و المقبول جدا أن تکون تلک الخادمة من الصالحات، و علی مثل رأی أسماء..و کانت مأمونة لدی سیدتها..

و قد یشهد علی ذلک:أننا لم نسمع أنه قد بدر منها ما یشیر إلی إفشائها سرّ أسماء،طیلة حیاتها..

أبو بکر فی مأزق

و قد یقول قائل هنا:إن أبا بکر إذا کان ندم علی ما أمر به خالدا، و خشی من أن یتعرض بنو هاشم له بسوء،لو أن علیا«علیه السلام»قتل بسیف خالد..و إذا کان لم ینم تلک اللیلة..فلماذا لم یذهب لیلا إلی خالد فی بیته،و یحذره من تنفیذ ما أمره به،و ینام من ثم قریر العین؟!

و یمکن أن یجاب:بأنه لا شیء یدل علی أن أبا بکر کان شجاعا إلی حد أنه یجرؤ علی أن یتنقل فی اللیالی وحده،و لا سیما بعد أن أصبح یواجه النقمة من بنی هاشم..و من سعد بن عبادة و رهطه،و من کثیرین من الأوس و الخزرج،و المهاجرین و الأنصار الذین بایعوه مکرهین،أو مضطرین،

ص :55

فلعله کان یخشی علی نفسه من انتقام هؤلاء،حین یصادفونه فی تلک الأزقة المظلمة وحده.

و لعلک تقول أیضا:لماذا لم یخبر خالدا بما یرید،و بأنه لم یعد راغبا فی قتل علی«علیه السلام»حین التقیا فی المسجد قبل شروع الصلاة؟!

و یجاب أیضا:بأنه لا دلیل علی أن أبا بکر قد صادف خالدا قبل شروعه فی الصلاة،بل قد یظهر من بعض نصوص هذه الروایة:أن الصلاة قد أقیمت قبل حضور خالد،فلم یکن له سبیل إلی إعلامه بعدوله عن قراره سوی هذه الوسیلة التی أوجبت الإفتضاح له و لخالد علی حد سواء.

و لا مجال للقول بأنه کان یمکن لأبی بکر أن یأمر عمر بن الخطاب بإخبار خالد بعزوفه عن هذا الأمر.

إذ لا دلیل علی حضور عمر لتلک الصلاة بالخصوص،و لو حضر فقد لا یوافق أبا بکر علی رأیه هذا.

و حتی لو وافقه علی ذلک،فقد کان یجب علیه أن ینتظر مجیء خالد، الذی قد یتأخر،فیکون عدم دخوله فی الصلاة مع الناس من موجبات إثارة الظنون و الشکوک فیه.

تقریر علی علیه السّلام لخالد

و قد لفت نظرنا:تقریر علی«علیه السلام»لخالد،إن کان سیفعل ما أمره به أبو بکر،قبل أن یتخذ فی حقه أی إجراء،فلما أجاب بالإیجاب، و ظهر أنه قد أعدّ وسائل التنفیذ،حیث اشتمل علی السیف الذی أعده

ص :56

لذلک.بادر إلی إمساکه بإصبعیه،إلی غیر ذلک مما ذکرته الروایة.

فلو أن خالدا أنکر ذلک،أو أنه ذکر أمرا آخر زعم أن أبا بکر قد طلبه منه،فإن علیا«علیه السلام»سوف لا یفعل شیئا تجاه خالد،حتی لو کانت أسماء قد أخبرته بوجود مؤامرة علیه.فإن إخبارها لا یکفی فی إدانة خالد و لا غیره.

و من فوائد هذا التقریر حفظ أسماء بنت عمیس و خادمتها من أن تحوم الشکوک حولهما،فیما یرتبط بإفشاء السر الذی قد یحتمل اطلاعهما علیه بنحو أو بآخر.

و أما سبب اعتراف خالد بهذا الأمر رغم خطورته،فلأنه کان یشعر بالأمن من سطوة علی«علیه السلام»و لأنه یعرف أن الخلیفة و سائر قریش لن یدعوا علیا«علیه السلام»یقتله.

أو أنه أراد أن یظهر التجلد فی هذا المقام العسیر،الذی عرف فیه أن أمره قد افتضح،فلا یجدیه الإنکار.

أخذه بإصبعیه و تطویقه بقطب الرحی

ثم إن أخذ علی«علیه السلام»خالدا بإصبعیه،علی النحو الذی ذکرته الروایة،حیث صاح صیحة،و أحدث فی ثیابه،و کادت عیناه تسقطان من رأسه،یشیر إلی مدی ضعف خالد،و سقوطه عن المحل الذی یضع فیه نفسه،أو یضعه فیه أولیاؤه و محبوه.فإنه-علی حد تعبیر أمیر المؤمنین«علیه السلام»-:کان أضیق إستا من ذلک..

ص :57

کما أن ظهور هذا الأمر أمام أهل المسجد،ثم وضع الطوق فی عنقه، حین لقیه خارج المدینة ففضحه أمام عسکره،الذی کان فیه الأبطال و الشجعان..و لم یکن علی یحمل سلاحا..و غیر ذلک مما جری.إن ذلک کله یدخل فی سیاق التشهیر بخالد لإظهار حقیقته و حجمه الطبیعی أمام الملأ.و أنه إنما یصول بقدرة غیره و یبطش بالناس علی سبیل الغدر،و لا شیء أکثر من ذلک.

قتل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

و قول نساء بنی هاشم:لطالما أردتم هذا من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فلم تقدروا علیه..یدل علی أن استشهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن شائعا بین الناس..فکیف یجتمع هنا مع ما کنا قد قررناه فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی من أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد قضی شهیدا مسموما؟!..

و نجیب بأمرین:

الأول:إن ما ذکرناه لا یدل علی معروفیة ذلک و شیوعه..و لذلک استندنا فیه إلی النصوص الواردة عن أهل بیت العصمة«علیهم السلام».

ثم إلی قرائن من الروایات التی أوردها غیرهم،و تضمنت الإشارة و التلمیح دون التصریح.

الثانی:أن یکون مقصود نساء بنی هاشم هو القتل بالسلاح،لا القتل بواسطة دس السم الذی قد یخفی علی اکثر الناس.

ص :58

تناقض و اختلاف

1-قد یقال:إن ثمة تناقضا و اختلافا بین نصوص هذه الحادثة،فمنها ما صرّح:بأن علیا«علیه السلام»کان وحده منفردا و بدون سلاح،حین لقیه خالد،و أراد أن یضربه بعمود من حدید..فأخذه علی«علیه السلام»، و طوقه إیاه..

و منها:روایة الدیلمی،التی تقول:إنه«علیه السلام»کان فی جماعة منهم:عمار،و المقداد،و أبو ذر،و الزبیر،و غلامان آخران أحدهما لعله من ولد عقیل بن أبی طالب«رحمهما اللّه تعالی».

و نقول:

لو صح وجود تناقض فی بعض النصوص،فهو لا یسقط جمیع نصوص الروایة عن الإعتبار،بل هو یدل علی سقوط مورد التناقض عن صلاحیة الإستدلال به،حیث لا یدری أی النصین هو الصحیح.

و یحتاج لترجیح أحد النصین إلی الرجوع إلی وسائل أخری،مثل التصحیح السندی لأحدهما،و تضعیف الآخر،و نحو ذلک.

علی أن من الجائز أن یکون«علیه السلام»قد انفرد عن اصحابه هؤلاء،بعد أن رآه خالد معهم،فأراد أن یغدر به..

2-و تناقض آخر فإن روایة الدیلمی تقول:إنه«علیه السلام»أخذ بترقوة خالد،و جعل یسوقه حتی بلغ به إلی رحی للحارث بین کلده الثقفی.فأدار قطبها علی عنقه..

و تقول الروایة الأخری:إن عمود الحدید کان فی ید خالد،فرفعه

ص :59

لیضربه به،فوثب«علیه السلام»،فأخذه من یده ثم طوقه به.

و الظاهر:أن الواقعة واحدة لم تتکرر..فلا محیص لرفع التناقض من القول:بأنه وثب إلی العمود الذی فی ید خالد،فانتزعه منه ثم جره إلی موضع الرحی،فوضع ذلک العمود نفسه فی عنقه.أو أنه أراد أن یطعنه عمودا أعظم منه فکان عمود الرحی هو المطلوب فطوقه ایاه..

بحق القبر و من فیه

أظهرت النصوص المتقدمة شدة تأثیر القسم بالقبر و بصاحبه علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،حتی إن العباس هو الذی أشار علیهم بالإستفادة من هذا الأمر،لإقناع علی«علیه السلام»بفک الطوق عن خالد،مظهرا ثقته من النتیجة.

و هذا أمر بالغ الأهمیة،خصوصا إذا قیس بما أظهره الفریق الآخر من عدم الإهتمام بموت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..کما قرره أمیر المؤمنین «علیه السلام»،حین قال له أبو بکر:ما لی أراک متحازنا؟!

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:إنه عنانی ما لم یعنک..متهما إیاه بعدم الإهتمام لموت سید المرسلین«صلی اللّه علیه و آله»،الأمر الذی اضطر أبا بکر إلی محاولة تبرئة نفسه من ذلک،فانقلب موقفه من استهجان حزن علی«علیه السلام»إلی السعی لجمع الشواهد علی أنه هو الآخر أیضا حزین (1).

ص :60


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 312 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 7 ص 230 و حیاة الصحابة ج 2 ص 82 و عن نهایة الإرب ج 18 ص 396-397.

و لعل من الشواهد الظاهرة علی ذلک:قولهم:إن أبا بکر أظهر مزیدا من التماسک أو عدم الإهتمام الظاهر حین وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حتی عدوا ذلک من شجاعته،التی لا تبلغها حتی شجاعة علی «علیه السلام»،الذی کان لا یحسد علی حالته حین وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و یؤید ذلک أنهم ترکوا جنازة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و انصرفوا إلی سقیفة بنی ساعدة،سعیا للحصول علی الخلافة بعده،فلم یحضروا دفنه،و لم یخبروا بأمرهم هذا الصاحب الشرعی لهذا المقام،و لا أحدا من بنی هاشم..

رغم بیعتهم لعلی«علیه السلام»فی یوم الغدیر،برعایة و أمر من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»نفسه،وفق الهدی و الأمر الإلهی الصارم و الحازم،حسبما أوضحناه فی کتاب:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله».

خالد یهاجم أبا بکر!!

و قد لاحظنا:أن خالدا حین قدم علی أبی بکر مطوقا بقطب الرحی بادر أبا بکر بقواذع القول،و قوارصه،و اتهمه بالضعف،و بعدم الأهلیة للمقام الذی وضع نفسه فیه..

و نظن أن سبب ذلک أنه:أراد تحریض أبی بکر علی علی«علیه السلام» من جهة-کما ظهر من قوله لأبی بکر عن علی و جماعته:شزرات أعینهم من حسدک،أبدت حنقا،و قرحت آماقهم لمکانک.مع أن هذه مجرد ادّعاءات من قبل خالد.

ثم أراد خالد أیضا أن یغطی بذلک علی ضعفه الظاهر بتحمیل آمره

ص :61

مسؤولیة ما حدث..

مع العلم:بأن أبا بکر لم یحضر ذلک السجال الذی جری بین أمیر المؤمنین«علیه السلام»و بین خالد،و لا عاین ما جری..بل کان خالد هو المبادر للتعدی علی علی«علیه السلام»،رغم أنه کان قد ذاق مرارة المواجهة معه،فی المسجد،فی صلاة الصبح،حین أخذ رقبته بإصبعیه حتی أحدث فی ثیابه،و کادت عیناه أن تسقطا..

الناس جعلوا أبا بکر فی ذلک المقام

و قد صرح خالد بأن:أبا بکر لم یأخذ موقعه الذی هو فیه استنادا إلی تصریح أو تلمیح من اللّه و رسوله،و إنما الناس هم الذین جعلوه فیه مع تحفظنا الشدید حتی علی هذا أیضا.فإن أبا بکر نفسه هو الذی مهد الأمور لیصل إلی هذا المقام.و أعانه علی ذلک أولئک الذین دبر الأمر معهم..

الحدیث عن المرتدین

و قد ورد فی کلمات خالد إشارة إلی حربه مع المرتدین..و سیأتی فی کتابنا هذا إن شاء اللّه بعض ما یرتبط بهذا الأمر،حین التعرض لموقف علی «علیه السلام»مما یسمی بحروب الردة..و قلنا:إنها تسمیة غیر صحیحة.

أین لقی خالد علیا علیه السّلام؟!

و یستوقفنا هنا:ما ورد فی روایة الدیلمی،من أن خالدا لقی علیا«علیه السلام»و من معه حین رجوعه من الطائف إلی جدة..

و هذا معناه:أن تطویق خالد قد حصل بعیدا عن مدینة الرسول«صلی

ص :62

اللّه علیه و آله»بعشرات الکیلومترات..و لم تذکر لنا الروایة سبب سفر علی «علیه السلام»و من معه إلی تلک المناطق النائیة..

و قد حددت الروایة الموضع و سمته ب«رویة».و ربما یکون الصحیح هو:«رویثة».

قال ابن السکیت:منهل بین مکة و المدینة،و هی علی لیلة من المدینة.

کذا قال المجد.و صوابه:لیلتین،لأنها بعد وادی الروحاء ببضعة عشرة میلا،و لذا قال الأسدی:إنها علی ستین میلا من المدینة (1).

و لکن یبقی الإشکال قائما،فإن رویثة لا تقع بین الطائف و جدة.

عمر عظیم البطن،کبیر الکرش

و قد وصف قیس بن سعد عمر بن الخطاب:بأنه عظیم البطن،کبیر الکرش.و هی الصفات التی حاولوا أن یلصقوها بعلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»..و قد بینا بطلان ذلک فیما تقدم..

علی علیه السّلام یغیب أیاما

و صرحت روایة الدیلمی:بأن علیا«علیه السلام»لم یکن فی المدینة،بل بقی غائبا عنها أیاما،و کان خالد یتجول فی أزقتها و القطب فی عنقه فی تلک الأیام إلی أن عاد علی«علیه السلام».

و هذا لا شک مما یزید فی فضح حقیقة ما یدعیه خالد لنفسه من

ص :63


1- 1) راجع:وفاء الوفاء ج 4 ص 1224 و 1225.

الشجاعة.و یزیده ذلا إلی ذل،و خزیا إلی خزی..

نعم القلادة قلادتک

و لا نرید أن نتوقف کثیرا أمام قول أمیر المؤمنین«علیه السلام»لخالد، و هو بین یدیه:«نعم القلادة قلادتک».لکی یظهر خالد علی حقیقته، و حیث ثارت ثائرة خالد،و أظهر خبث طویته،و سوء نوایاه حین أجاب بقوله:

«و اللّه یا علی،لا نجوت منی إن ساعدنی الأجل».

فظهر حینئذ حلم أمیر المؤمنین«علیه السلام»عنه،و سماحته،و سجاحة خلقه،و سلامة نوایاه.و لم یکلمه إلا بما هو أهله عند اللّه.

علی مثلی یتفقه الجاهلون؟!

و قد أظهرت روایة الدیلمی أیضا:کیف أن أبا بکر قد حاول أن یوحی للناس:أن علیا«علیه السلام»هو الذی تعرض لخالد،و اعتدی علیه، لمجرد أنه من أصحاب أبی بکر،مما یعنی:أن أبا بکر و خالد کانا ضحیة ملاحقة علی«علیه السلام»لهما.

و بذلک یکون قد حرّف الوقائع عمدا،و صرف الناس عن الربط بین ما جری بینه و بین خالد و علی حین صلاة الصبح..حیث قال أبو بکر و هو فی الصلاة:«لا تفعل یا خالد ما أمرتک،فإن فعلت قتلتک»أو نحو ذلک.

فبادر علی«علیه السلام»إلی حکایة ما جری،لکی یبطل بذلک ما یسعی إلیه أبو بکر.

ص :64

و لکن أبا بکر واصل حدیثه بطریقة تظهر تجاهله لما أجاب به علی «علیه السلام»،حیث أضاف إلیه:اتهام علی«علیه السلام»بتقاعده عن نصرة الإسلام،و قلة رغبته فی الجهاد.

فصعّد علی«علیه السلام»من صراحته و قال له:علی مثلی یتفقه الجاهلون..ثم بیّن غدرهم به،و ذکّرهم بما کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أمرهم به،و أنه فرض طاعته علیهم..و ذکّرهم أیضا بما أوصاه به من قتال الناکثین،و القاسطین،و المارقین.و أنه لو لا خوف ردتهم عن التوحید لجرّد سیفه فی من غدر به،و خان اللّه و رسوله فیه.

فتراجع أبو بکر..و طلب منه أن یفک الحدید عن عنق خالد،فقد شفی غلیل صدره منه.

و ما أشد وقع هذه الکلمة علی أبی بکر،الذی یدعی لنفسه مقام خلافة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و یرید أن یفتی و یقضی بینهم،و هذا علی«علیه السلام»یصمه بوصمة الجاهل الذی یرید أن یتفقه و یتعالم علی العالم..

المسألة لیست شخصیة

و حین طلب أبو بکر من علی«علیه السلام»أن یفک خالدا،قال له:

«فقد آلمه بثقله،و أثر فی حلقه بحمله،و قد شفیت غلیل صدرک منه».

و هذا یعنی:أنه اعتبر تصرف علی«علیه السلام»تجاه خالد قد جاء لدوافع شخصیة،و أنه یرید أن یشفی غلیل صدره منه..

فأوضح علی«علیه السلام»:أن القضیة لیست کذلک.و أن ما جری

ص :65

لخالد هو أقل بکثیر مما یستحقه عند اللّه،و وفق شرائعه..و أنه لا یزال یرتکب الجرائم و العظائم،و یقتل الأبریاء حتی فی مسیره الذی کان راجعا منه،حیث التقی بأمیر المؤمنین«علیه السلام»،و جری له معه ما جری..

فکوه أنتم إن کان ما تدعونه صحیحا

و اللافت:أنه«علیه السلام»قد وضع معادلة هنا مفادها:أن من یفک خالدا یکون هو الإمام الحق..حیث قال:«فکوه أنتم عنه؛فأنتم أولی به،إن کان ما تدّعونه صحیحا..».

و وجه هذه المعادلة ظاهر،فإن الإمام هو ذلک الذی أعطاه اللّه القدرة علی التصرف فی کل ما فیه تأیید للدین،و حفظ للإیمان..تماما کما أعطی اللّه عیسی«علیه السلام»القدرة علی إبراء الأکمه و الأبرص،و إحیاء الموتی، و إخبار الناس بما یأکلون و ما یدخرون فی بیوتهم (1)..

و هو قد واجههم بالأمر الواقع،فالرجل بین أیدیهم،و الطوق فی عنقه، فإن کانوا صادقین فی دعوی أهلیتهم لخلافة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلیبادروا إلی فک الطوق عنه..

و إلا..فلیسلموا هذا الأمر لمن یفعل ذلک..و لیس هو إلا علی«علیه السلام»الذی طوقه به أولا،و قد جاؤوا یلتمسون أن یفکه عنه ثانیا.

ص :66


1- 1) قال تعالی فی سورة آل عمران الآیة 49 حکایة عن قول عیسی لقومه: وَ أُنَبِّئُکُمْ بِمٰا تَأْکُلُونَ وَ مٰا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ .
بئس الأدب أدبکم

و حین قال«علیه السلام»للأقرع الباهلی،و الأشوس الثقفی:بئس -و اللّه-الأدب أدبکم.خاطبهما بصیغة الجمع،لیشمل الکلام من وراءهما، ممن لم یراع هذا الأدب الرفیع،لکی یفهم الجمیع أن هؤلاء الناس لا یعرفون أبسط قواعد الآداب،أو هم علی الأقل لا یتقیدون بها،طلبا للرفعة و لو بالأسالیب غیر المقبولة أخلاقیا.

فهل یمکن أن یکون هؤلاء فی موقع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، الذی خاطبه اللّه تعالی بقوله: وَ إِنَّکَ لَعَلیٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ (1).

و هل من یفقد الشیء یمکن أن یعطیه لغیره؟!

نحن نأمرک

أما قول أبی بکر لعلی«علیه السلام»:«نحن نأمرک أن تفتح لنا الآن عن عنق خالد هذه الحدیدة»،فلعله أراد أن یتعامل مع علی«علیه السلام»من موضع التسلط و الهیمنة..التی تقضی بإصدار الأوامر منه،و التنفیذ من الرعیة..و لم یرد أن ینتهج أسلوب الرجاء و الإلتماس،لأنه وجد أن ذلک یستبطن ضعفا و تراجعا.

و کأنه یرید من جهة ثانیة أن یعطی انطباعا بأن علیا«علیه السلام»قد اعتدی علی خالد،و أن علی المعتدی أن یتراجع عن عدوانه.و أن أبا بکر سیکون هو المحسن له إن لم یلاحقه لمجازاته بهذا العدوان.

ص :67


1- 1) الآیة 4 من سورة القلم.

و لکن علیا«علیه السلام»أسقط هذا التدبیر،و استباح هذا التفکیر حین أظهر الإستهانة بخالد،و تعامل معه بطریقة اضطرته للإستغاثة و الإعتراف، و اضطرت أبا بکر و سواه للإستسلام للأمر الواقع..و هکذا کان.

ص :68

الفصل السابع
اشارة

ما جری فی بانقیا

ص :69

ص :70

خالد فی تجربة جدیدة مع علی علیه السّلام

و بعد قتل مالک بن نویرة جرت محاولة من السلطة للإستیلاء علی بانقیا،و هی ضیعة من ضیاع أهل البیت«علیهم السلام»..فجری بسبب ذلک ما بینته الروایة التالیة:

بحذف الإسناد،مرفوعا إلی جابر الجعفی قال:قلّد أبو بکر الصدقات بقری المدینة و ضیاع فدک رجلا من ثقیف یقال له:الأشجع بن مزاحم الثقفی.و کان شجاعا.و کان له أخ قتله علی بن أبی طالب فی وقعة هوازن و ثقیف.

فلما خرج الرجل عن المدینة جعل أول قصده ضیعة من ضیاع أهل البیت«علیهم السلام»تعرف ب:«بانقیا»،فجاء بغتة،و احتوی علیها و علی صدقات کانت لعلی«علیه السلام»،فتوکل بها،و تغطرس علی أهلها.و کان الرجل زندیقا منافقا.

فابتدر أهل القریة إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»برسول یعلمونه ما فرط من الرجل.

فدعا علی«علیه السلام»بدابة له تسمی السابح.و کان أهداها إلیه ابن عم لسیف بن ذی یزن،و تعمم بعمامة سوداء،و تقلد بسیفین،و أجلب

ص :71

(أجنب ظ)دابته المرتجز،و أصحب معه الحسین«علیه السلام»،و عمار بن یاسر،و الفضل بن العباس،و عبد اللّه بن جعفر،و عبد اللّه بن العباس،حتی وافی القریة،فأنزله عظیم القریة فی مسجد یعرف بمسجد القضاء.

ثم وجه أمیر المؤمنین بالحسین«علیه السلام»إلی ذلک الرجل یسأله المصیر إلیه.

فصار إلیه الحسین«علیه السلام»،فقال:أجب أمیر المؤمنین.

فقال:و من أمیر المؤمنین؟

فقال:علی بن أبی طالب.

فقال:أمیر المؤمنین أبو بکر،خلفته بالمدینة.

فقال له الحسین«علیه السلام»:أجب علی بن أبی طالب.

فقال:أنا سلطان،و هو من العوام،و الحاجة له،فلیصر هو إلی.

فقال له الحسین«علیه السلام»:ویلک!أ یکون مثل والدی من العوام، و مثلک یکون السلطان؟!

فقال:أجل،لأن والدک لم یدخل فی بیعة أبی بکر إلا کرها،و بایعناه طائعین،و کنا له غیر کارهین.

فصار الحسین«علیه السلام»إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فأعلمه ما کان من قول الرجل.فالتفت إلی عمار،فقال:یا أبا الیقظان سر إلیه، و ألطف له فی القول،و اسأله أن یصیر إلینا،فإنه لا یجب لوصی من الأوصیاء أن یصیر إلی أهل الضلالة،فنحن مثل بیت اللّه یؤتی و لا یأتی.

ص :72

فصار إلیه عمار،و قال:مرحبا یا أخا ثقیف،ما الذی أقدمک علی مثل أمیر المؤمنین فی حیازته،و حملک علی الدخول فی مساءته،فصر إلیه، و أفصح عن حجتک.

فانتهره عمار(الصحیح:فانتهر عمارا)،و أفحش له فی الکلام.

و کان عمار شدید الغضب،فوضع حمائل سیفه فی عنقه،فمد یده إلی السیف.

فقیل لأمیر المؤمنین«علیه السلام»:إلحق عمارا،فالساعة یقطعونه.

فوجه أمیر المؤمنین«علیه السلام»بالجمع،فقال لهم:لا تهابوه،و صیروا به إلیّ.

و کان مع الرجل ثلاثون فارسا من خیار قومه،فقالوا له:ویلک!هذا علی بن أبی طالب،قتلک و اللّه و قتل أصحابک عنده دون النقطة.

فسکت القوم خوفا من أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فسحب الأشجع علی وجهه سحابا إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:دعوه و لا تعجلوا،فإن فی العجلة لا تقوم حجج اللّه و براهینه.

ثم قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»للأشجع:ویلک!بما استحللت أخذ أموال أهل البیت؟!و ما حجتک فی ذلک؟!

فقال له:و أنت فیم استحللت قتل هذا الخلق فی کل حق و باطل؟! و إن مرضاة صاحبی لهی أحب إلی من اتباع موافقتک.

فقال علی«علیه السلام»:أیها علیک!ما أعرف من نفسی إلیک ذنبا إلا قتل أخیک یوم هوازن،و لیس بمثل هذا الفعل تطلب الثأر،فقبحک اللّه

ص :73

و ترحک!

فقال له الأشجع:بل قبحک اللّه و بتر عمرک-أو قال:ترحک-فإن حسدک للخلفاء لا یزال بک حتی یوردک موارد الهلکة و المعاطب،و بغیک علیهم یقصر عن مرادک.

فغضب الفضل بن العباس من قوله،ثم تمطی علیه بسیفه فحل عنقه و رماه عن جسده بساعده الیمنی،فاجتمع أصحابه علی الفضل،فسل أمیر المؤمنین«علیه السلام»سیفه ذا الفقار،فلما نظر القوم إلی بریق عینی الإمام، و لمعان ذی الفقار فی کفه رموا سلاحهم،و قالوا:الطاعة.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:أف لکم،انصرفوا برأس صاحبکم هذا الأصغر إلی صاحبکم الأکبر،فما بمثل قتلکم یطلب الثأر،و لا تنقضی الأوتار.

فانصرفوا و معهم رأس صاحبهم،حتی ألقوه بین یدی أبی بکر.

فجمع المهاجرین و الأنصار،و قال:یا معاشر الناس،إن أخاکم الثقفی أطاع اللّه و رسوله و أولی الأمر منکم،فقلدته صدقات المدینة و ما یلیها، فاعترضه ابن أبی طالب،فقتله أشنع قتلة،و مثل به أعظم مثلة.

و قد خرج فی نفر من أصحابه إلی قری الحجاز،فلیخرج إلیه من شجعانکم من یرده عن سنته،و استعدوا له من رباط الخیل و السلاح و ما یتهیأ لکم،و هو من تعرفونه،إنه الداء الذی لا دواء له،و الفارس الذی لا نظیر له.

قال:فسکت القوم ملیا کأن الطیر علی رؤوسهم.

ص :74

فقال:أخرس أنتم،أم ذوو ألسن؟!

فالتفت إلیه رجل من الأعراب یقال له:الحجاج بن الصخر،فقال له:

إن صرت إلیه سرنا معک،أما لو سار جیشک هذا لینحرنهم عن آخرهم کنحر البدن.

ثم قام آخر،فقال:أتعلم إلی من توجهنا؟!إنک توجهنا إلی الجزار الأعظم الذی یختطف الأرواح بسیفه خطفا.و اللّه،إن لقاء ملک الموت أسهل علینا من لقاء علی بن أبی طالب.

فقال ابن أبی قحافة:لا جزیتم من قوم عن إمامکم خیرا،إذا ذکر لکم علی بن أبی طالب دارت أعینکم فی وجوهکم،و أخذتکم سکرة الموت، أهکذا یقال لمثلی؟!

قال:فالتفت إلیه عمر بن الخطاب،فقال:لیس له إلا خالد بن الولید.

فالتفت إلیه أبو بکر،فقال:یا أبا سلیمان،أنت الیوم سیف من سیوف اللّه،و رکن من أرکانه،و حتف اللّه علی أعدائه،و قد شق علی بن أبی طالب عصا هذه الأمة،و خرج فی نفر من أصحابه إلی ضیاع الحجاز،و قد قتل من شیعتنا لیثا صؤولا،و کهفا منیعا،فصر إلیه فی کثیف من قومک،و سله أن یدخل الحضرة،فقد عفونا عنه،فإن نابذک الحرب فجئنا به أسیرا.

فخرج خالد،و معه خمسمائة فارس من أبطال قومه،قد أثقلوا بالسلاح، حتی قدموا علی أمیر المؤمنین«علیه السلام».

قال:فنظر الفضل بن العباس إلی غبرة الخیل من بعد و قال:یا أمیر المؤمنین! قد وجه إلیک ابن أبی قحافة بقسطل یدقون الأرض بحوافر الخیل دقا.

ص :75

فقال له:هون علیک یابن العباس!و اللّه،لو کان صنادید قریش، و قبائل حنین،و فرسان هوازن لما استوحشت إلا من ضلالتهم.

ثم قام أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فشد محزم دابته.و استلقی تهاونا حتی وافوه،و انتبه بصهیل الخیل،فقال:یا أبا سلیمان!ما الذی أتی بک إلیّ؟!

فقال:أتی بی من أنت أعلم به منی،یا أبا الحسن.أنت فهم غیر مفهوم (الصحیح:مفهم)،و عالم غیر معلم،فما هذه اللوثة التی بدرت منک، و النبوة التی قد ظهرت فیک؟!إن کرهت هذا الرجل فلیس یکرهک،فلا تکن ولایته ثقلا علی کاهلک،و لا شجی فی حلقک،فلیس بعد الهجرة بینک و بینه خلاف،فدع الناس و ما تولوه،ضلّ من ضل،و هدی من هدی،و لا تفرق بین کلمة مجتمعة،و لا تضرم نارا بعد خمودها،فإنک إن فعلت ذلک وجدت غبه غیر محمود.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:أتهددنی بنفسک یا خالد،و بابن أبی قحافة؟!فما بمثلک و مثله تهدید،فدع عنک ترهاتک التی أعرفها منک، و اقصد نحو ما وجهک له.

قال:فإنه قد تقدم إلیّ:أنک إن رجعت عن سنتک کنت مخصوصا بالکرامة و الحبور،و إن أقمت علی ما أنت علیه من مخالفة الحق حملتک إلیه أسیرا.

فقال له«علیه السلام»:یابن اللخناء،أتعرف الحق من الباطل، و مثلک یحمل مثلی أسیرا،یابن الرادة عن الإسلام.

ص :76

ویلک!أتحسبنی مالک بن نویرة الذی قتلته،و نکحت امرأته!یا خالد، جئتنی برقة عقلک،و اکفهرار وجهک،و شموخ أنفک.و اللّه،لئن تمطیت بسیفی هذا علیک و علی أوغادک لأشبعن من لحومکم عرج الضباع، و طلس الذئاب.

ویلک،لست ممن تقتلنی أنت و لا صاحبک،و إنی لأعرف قاتلی، و أطلب منیتی صباحا و مساء،و ما مثلک یحمل مثلی أسیرا،و لو أردت ذلک لقتلتک فی فناء هذا المسجد.

فغضب خالد و قال:توعد وعید الأسد،و تروغ روغان الثعالب، و قال:ما أعداک فی المقال،و ما مثلک إلا من أتبع قوله بفعله.

عند ذلک قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»لخالد:إذا کان هذا قولک فشأنک،و سل علیه سیفه ذا الفقار.فلما نظر خالد إلی بریق عینی الإمام، و لمعان ذی الفقار فی یده،نظر إلی الموت عیانا فاستخفی،و قال:یا أبا الحسن!لم نرد هذا.

فضربه الإمام«علیه السلام»بقفا ذی الفقار علی ظهره،فنکسه عن دابته،و لم یکن أمیر المؤمنین«علیه السلام»لیرد یده إذا رفعها،لئلا ینسب إلیه الجبن.

و لحق أصحاب خالد من فعل أمیر المؤمنین«علیه السلام»هول عجیب،و رعب عنیف.

فقال لهم:ما لکم لا تکافحون عن سیدکم؟!و اللّه،لو کان أمرکم إلیّ لترکت رؤوسکم،و هو أخف علی یدی من جنی الهبید علی أیدی العبید،

ص :77

و علی هذا السبیل تقضون(تقضمون:ظ.)مال الفیء؟!أف لکم!

فقام إلیه رجل من القوم یقال له:المثنی بن الصباح،و کان عاقلا، فقال:و اللّه،ما جئناک لعداوة بیننا و بینک،و لا عن غیر معرفة بک،و إنا لنعرفک کبیرا و صغیرا،و أنت أسد اللّه فی أرضه،و سیف نقمته علی أعدائه، و ما مثلنا من جهل مثلک،و نحن أتباع مأمورون،و أطواع غیر مخالفین، فتبا لمن وجهنا إلیک،أما کان له معرفة بیوم بدر،و أحد،و حنین؟!

فاستحی أمیر المؤمنین«علیه السلام»من قول الرجل،و ترک الجمیع.

و جعل أمیر المؤمنین«علیه السلام»یمازح خالدا،الذی کان ساکتا لا ینطق بکلمة من ألم الضربة،قائلا له:ویلک یا خالد!ما أطوعک للخائنین الناکثین!أما کان لک بیوم الغدیر مقنع،إذ بدر إلیک صاحبک فی المسجد، حتی کان منک ما کان؟!فو الذی فلق الحبة،و برأ النسمة،لو کان مما رمته أنت و صاحبک-ابن أبی قحافة،و ابن صهاک-شیء لکانا هما أول مقتولین بسیفی هذا،و أنت معهما،و یفعل اللّه ما یشاء.

و لا یزال یحملک علی إفساد حالتک عندی،فقد ترکت الحق علی معرفة،و جئتنی تجوب مفاوز البسابس،لتحملنی إلی ابن أبی قحافة أسیرا، بعد معرفتک أنی قاتل عمرو بن عبد ود و مرحب،و قالع باب خیبر،و أنی لمستحیی منکم،و من قلة عقولکم.

أو تزعم أنه قد خفی علی ما تقدم به إلیک صاحبک،حین استخرجک إلیّ،و أنت تذکره ما کان منی إلی عمرو بن معدی کرب،و إلی أبی سلمة المخزومی.

ص :78

فقال لک ابن أبی قحافة:لا تزال تذکر له ذلک،إنما کان ذلک من دعاء النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و قد ذهب ذلک کله،و هو الآن أقل من ذلک، ألیس کذلک یا خالد؟!

فلو لا ما تقدم به إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان لهما منی ما هما أعلم به منک.

یا خالد!أین کان ابن أبی قحافة،و أنت تخوض معی المنایا فی لجج الموت خوضا،و قومک بادرون فی الإنصراف کالنعجة القوداء،و کالدیک النافش،فاتق اللّه یا خالد،و لا تکن للخائنین رفیقا،و لا للظالمین ظهیرا.

فقال:یا أبا الحسن!إنی أعرف ما تقول،و ما عدلت العرب و الجماهیر عنک إلا طلب دخول(ذحول)آبائهم قدیما،و تنکل رؤوسهم قریبا، فراغت عنک روغان الثعلب فیما بین الفجاج و الدکادک،و صعوبة إخراج الملک من یدک،و هربا من سیفک.

و ما دعاهم إلی بیعة أبی بکر إلا استلانة جانبه،و لین عریکته،و أخذهم الأموال فوق استحقاقهم،و لقل الیوم من یمیل إلی الحق،و أنت قد بعت الآخرة بالدنیا.و لو اجتمعت أخلاقک إلی أخلاقهم لما خالفک خالد.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:و اللّه،ما أتی خالد إلا من قبل هذا الخؤون،الظلوم،المفتن،ابن صهاک،فإنه لا یزال یؤلّب علیّ القبائل، و یفزعهم منی،و یواسیهم من عطایاهم،و یذکرهم ما أنساهم الدهر.

و سیعلم غب أمره إذا فاضت نفسه.

فقال خالد:یا أبا الحسن!بحق أخیک لما قطعت هذا من نفسک،

ص :79

و صرت إلی منزلک مکرما،إذا کان القوم رضوا بالکفاف منک.

فقال له أمیر المؤمنین«علیه السلام»:لا جزاهم اللّه عن أنفسهم و لا عن المسلمین خیرا.

قال:ثم دعا«علیه السلام»بدابته،فاتبعه أصحابه،و خالد یحدثه و یضاحکه،حتی دخل المدینة،فبادر خالد إلی أبی بکر،فحدثه بما کان منه.

فصار أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی قبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»، ثم صار إلی الروضة،فصلی أربع رکعات،و دعا،و قام یرید الإنصراف إلی منزله.

و کان أبو بکر جالسا فی المسجد و العباس جالس إلی جنبه،فأقبل أبو بکر علی العباس،فقال:یا أبا الفضل!ادع لی ابن أخیک علیا،لأعاتبه علی ما کان منه إلی الأشجع.

فقال أبو الفضل:أو لیس قد تقدم إلیک صاحبک خالد بترک معاتبته؟! و إنی أخاف علیک منه إذا عاتبته أن لا تنتصر منه.

فقال أبو بکر:إنی أراک یا أبا الفضل تخوفنی منه،دعنی و إیاه.

فأما ما کلمنی خالد بترک معاتبته،فقد رأیته یکلمنی بکلام خلاف الذی خرج به إلیه،و لا أشک إلا أنه قد کان منه إلیه شیء أفزعه.

فقال العباس:أنت و ذاک یابن أبی قحافة.

فدعاه العباس،فجاء أمیر المؤمنین«علیه السلام»فجلس إلی جنب العباس.

ص :80

فقال له العباس:إن أبا بکر اتبطأک(الصحیح:استبطأک)،و هو یرید أن یسألک بما جری.

فقال:یا عم،لو دعانی هو لما أتیته.

فقال أبو بکر:یا أبا الحسن!ما أرضی لمثلک هذا الفعل.

قال:و أی فعل؟!

قال:قتلک مسلما بغیر حق،فما تمل من القتل،قد جعلته شعارک و دثارک.

فالتفت إلیه أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقال:أما عتابک علی فی قتل مسلم،فمعاذ اللّه أن أقتل مسلما بغیر حق،لأن من وجب علیه القتل رفع عنه اسم الإسلام.

و أما قتلی الأشجع،فإن کان إسلامک کإسلامه فقد فزت فوزا عظیما!!

أقول:و ما عذری إلا من اللّه،و ما قتلته إلا عن بینة من ربی،و ما أنت أعلم بالحلال و الحرام منی،و ما کان الرجل إلا زندیقا منافقا،و إن فی منزله صنما من رخام یتمسح به ثم یصیر إلیک،و ما کان من عدل اللّه أن یؤاخذنی بقتل عبدة الأوثان و الزنادقة.

فأفسح أمیر المؤمنین«علیه السلام»بالکلام،فحجز بینهما المغیرة بن شعبة،و عمار بن یاسر،و أقسموا علی علی«علیه السلام»فسکت،و علی أبی بکر فأمسک.

ثم أقام أبو بکر علی الفضل بن العباس،فقال:لو قیدتک(اقدتک.ظ.) بالأشجع لما فعلت مثلها.

ص :81

ثم قال:کیف أقیدک بمثله و أنت ابن عم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و غاسله؟!

فالتفت إلیه العباس فقال:دعونا و نحن حکماء،أبلغ من شأنک،إنک تتعرض لولدی،و ابن أخی،و أنت ابن أبی قحافة بن مرة!و نحن بنو عبد المطلب بن هاشم،أهل بیت النبوة،و أولوا الخلافة،تسمیتم بأسمائنا، و وثبتم علینا فی سلطاننا،و قطعتم أرحامنا،و منعتم میراثنا،ثم أنتم تزعمون أن لا إرث لنا،و لأنتم أحق و أولی بهذا الأمر منا!!!فبعدا و سحقا لکم أنی تؤفکون.

ثم انصرف القوم،و أخذ العباس بید علی«علیه السلام»،و جعل علی یقول:أقسمت علیک یا عم أن لا تتکلم،و إن تکلمت لا تتکلم إلا بما یسره،و لیس لهم عندی إلا الصبر،کما أمرنی نبی اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، دعهم،ما کان لهم یا عم بیوم الغدیر مقنع،دعهم یستضعفونا جهدهم،فإن اللّه مولانا و هو خیر الحاکمین.

فقال له العباس:یابن أخی،ألیس قد کفیتک،و إن شئت حتی أعود إلیه فأعرفه مکانه،و أنزع عنه سلطانه.

فأقسم علیه علی«صلوات اللّه علیه»،فسکت (1).

ص :82


1- 1) إرشاد القلوب للدیلمی ص 342-347 و بحار الأنوار ج 29 ص 46-63 و الأنوار العلویة ص 313-320.

و نقول:

إن لنا مع الروایة المتقدمة الوقفات التالیة:

الذین اصطحبهم علی علیه السّلام

إن أول ما یثیر الإنتباه هنا:الأشخاص الذین اصطحبهم«علیه السلام»معه إلی ساحة التحدی،فقد کان الذین معه من أهل بیته و هم من الفتیان الذین کانوا فی مقتبل العمر.فالحسین«علیه السلام»ولد فی السنة الرابعة من الهجرة،و ابن عباس ولد سنة الهجرة أو قبلها بثلاث سنوات، و عبد اللّه بن جعفر توفی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و هو فی العاشرة.

فلم یبق سوی الفضل بن عباس و عمار بن یاسر الذی کان قد أسنّ، و قد ملیء إیمانا إلی مشاشه،و الذی تقتله الفئة الباغیة..کما أخبر به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و هذا أمر لافت،و یثیر أکثر من سؤال عن سبب اختیار هؤلاء دون ذوی الأسنان من أهل بیته و ذوی الشأن من أصحابه..فإنه«علیه السلام» لم یکن یرید أن یزج بهم فی حرب مع أحد،أو یعرضهم لأی مکروه..

إلا إن کان أراد«علیه السلام»أن یشهدهم ما یجری،أو أن یذکّر مناوئیه بأنهم إنما یقاتلون أبا الریحانتین،و یعتدون علی حقوق سیدی شباب أهل الجنة..و صفوة بنی هاشم،و خیرتهم..و زهرتهم.

مع ملاحظة:أن الفضل و عبد اللّه هما ابنا العباس،عم النبی«صلی اللّه علیه و آله»..و عبد اللّه بن جعفر هو ابن الطیار فی الجنة.و الحسین هو ابن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بنص القرآن الکریم..

ص :83

کما أن إخراج هؤلاء معه قد حرم مناوئیه من ترویج اتهام له:بأنه قد خرج و أخرج معه رجاله و أعوانه لیفسد فی الأرض،و لیظهر الخلاف و العصیان..

مرونة و رفق

و قد اختار علی ولده الحسین«علیهما السلام»لیکون رسوله إلی ذلک الرجل الباغی ربما لیظهر له:

1-مسالمته له،و أنه لا یرید به شرا،و لذلک أرسل إلیه ولده،الذی لا یزید عمره علی سبع أو ثمان سنوات.و لم یرسل له عمارا و لا الفضل بن العباس مثلا..

2-لیذکره بأنه إنما یعتدی علی عترة الرسول و أهله،و علی سید شباب أهل الجنة الذی طهره اللّه هو و أبوه و أخوه من کل رجس.

3-إن خشونة و جلافة ذلک الأعرابی قد قابلها الحسین«علیه السلام» بالرفق و السماحة،و الخلق الرضی،فلقب أمیر المؤمنین الذی منحه اللّه تعالی و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»..و ینکره ذلک الجلف الجافی،و یتنکر له..

و لم یناقشه الإمام الحسین«علیه السلام»فی ذلک،بل هو داراه و جاراه، و قال:«فأجب علی بن أبی طالب».

4-لکن ذلک الأعرابی تمادی فی غطرسته و عنجهیته،فرفض أن یذهب إلی علی«علیه السلام»..و اعتبر نفسه سلطانا-و هو إنما کان مجرد

ص :84

وکیل لغاصب-ینابذ صاحب ذلک الحق المغتصب،و یتعنت علیه..معتبرا باب مدینة علم النبی الأکرم و وصیه«صلوات اللّه و سلامه علیهما و علی آلهما»من العوام!!

5-ثم یذکره الحسین«علیه السلام»بمکانة والده،و موقعه؛فلا یزیده ذلک إلا عنادا و عتوا،و استکبارا.

المزید من الرفق و اللطف

و حین أخبر الإمام الحسین«علیه السلام»أباه بما جری..بقی«علیه السلام»مصرا علی معاملة ذلک الشخص الخشن باللطف و بالرفق.فأرسل إلیه عمارا مرة أخری،و أمره بأن یلطف له بالقول،فانتهر عمارا،و أفحش له فی الکلام..

ثم جیء بذلک الرجل البذیء و الفاحش إلی أمیر المؤمنین..فکان أشد أذی،و أعظم بغیا،و أکثر جرأة.فغضب الفضل بن العباس،و ضرب عنقه..کما جاء فی الروایة.

الإخبار بالغیب

و لم یفوّت علی«علیه السلام»الفرصة فذکّر خالدا و من معه بیوم الغدیر..ثم أعلمه بما یؤکد واقعیة هذا النص النبوی و الإلهی و أثره فی المجال العلمی،حین کشف له عن أمر لم یحضره علی«علیه السلام»،و هو ما جری بینه و بین أبی بکر حین أرسله إلیه مع هذا الجیش الذی معه..

و بذلک یکون«علیه السلام»قد أقام الحجة علیه و علی من معه،من خلال

ص :85

النص النبوی فی یوم الغدیر..ثم من خلال الإثبات العملی لحقیقة أنه«علیه السلام»هو الذی یملک علم الإمامة،الذی من جملته معرفته بهذا الغیب..

غضب العباس

ثم إننی لم أر العباس یغضب إلی هذا الحد إلا فی هذا المورد-و ما أزعم أننی واقف علی جمیع ما جری للعباس معهم-لکننی متعجب من هذه الثورة العارمة التی بدرت منه«رحمه اللّه»فی هذا الموقف!!حتی احتاج علی «علیه السلام»إلی تهدئته..

و لعل هذا الأمر یرجع إلی ما رآه العباس«رحمه اللّه»من نصر إلهی حققه أمیر المؤمنین«علیه السلام»،حین رد کید خالد،و معه خمس مئة من رجاله..بالإضافة إلی ظهور حجته«علیه السلام»،و سطوع برهانه..

یضاف إلی ذلک:أن العباس رأی أن ممالأته لهم،و لیونته معهم جعلت حیاة ولده الفضل فی خطر أکید.

و هذا إن دل علی شیء،فهو یدل علی:استهانتهم بالعباس،و بغیره من بنی هاشم،و علی أنهم قد استفادوا من مجاراته لهم،و استطاعوا أن یمرروا خططهم عن طریقه،و أن ما یظهرونه له من احترام إنما یدخل فی هذا السیاق..

قتلت مسلما بغیر حق

و قول أبی بکر لعلی«علیه السلام»:قتلت مسلما بغیر حق،مع أن الذی قتله هو الفضل..إنما یرید به:أن قتل الرجل کان بأمر علی«علیه السلام» و بسببه،و لو لا رضاه بقتله،لم یقدم علیه الفضل و لا غیره..

ص :86

الباب الرابع حروب و سیاسات فی عهد أبی بکر

اشارة

الفصل الأول:حروب الردة..

الفصل الثانی:مانعو الزکاة..

الفصل الثالث:لماذا قتل مالک؟!..

الفصل الرابع:من أجلک أصبنا یا علی علیه السّلام..

الفصل الخامس:أحداث لها دلالاتها..

الفصل السادس:تولی المناصب..مشارکة لا معونة..

الفصل السابع:أبو بکر..و أسئلة أهل الکتاب..

الفصل الثامن:أبو بکر فی القضاء و الأحکام..

الفصل التاسع:علی علیه السّلام یظهر علم الحسنین علیهما السّلام..

الفصل العاشر:فأدلی بها إلی ابن الخطاب..

ص :87

ص :88

الفصل الأول
اشارة

حروب الردة

ص :89

ص :90

المرتدون و مانعو الزکاة

تقدم أن علیا«علیه السلام»قال لخالد بن الولید حین أرسله أبو بکر لیأتی به من بانقیا:«ویلک،أتحسبنی مالک بن نویرة الذی قتلته،و نکحت امرأته..» (1).

و زعموا أیضا:-کما سیأتی-أن أبا بکر جعل علیا«علیه السلام»علی أنقاب المدینة حین خاف هجوم طلیحة بن خویلد،و غیره من المرتدین علیها..

فمن المناسب إعطاء لمحة عن حروب الردة هنا،فنقول:

هناک کلمات تتردد حتی أصبحت بمثابة مصطلحات یقصد بها مطلقوها أمورا بعینها،مثل:حروب الردة.و حروب مانعی الزکاة..

و المقصود الحقیقی بحروب الردة تلک الحروب التی خاضها أبو بکر ضد مناوئیه،مع شیء من التمویه فی إطلاق هذا التعبیر،حیث توسعوا فیه حتی أصبح یشمل حروبه مع مانعی الزکاة..

ص :91


1- 1) راجع:إرشاد القلوب للدیلمی ص 342-347 و بحار الأنوار ج 29 ص 55 و الأنوار العلویة ص 317.

و لا بد لنا من إلقاء نظرة خاطفة علی هذا الموضوع،لأن لموقف علی «علیه السلام»من هذه الحروب بشقیها قیمة،و أهمیة خاصة.

حتی لقد زعموا أن:بعض سبایا تلک الحروب قد وصل إلی علی، فاستولد من إحداهن:محمد بن الحنفیة،و من الثانیة:عمر بن علی..

و نحن و إن کنا نعتقد:أن بعض ما ینسب إلی علی«علیه السّلام»غیر صحیح،أو أنه محرّف إلی حد التزویر..و بعضه لا یشک فی صحته.إلا أن ذلک قد لا یکفی لوضوح الصورة فی ذهن القاریء،لذلک بادرنا إلی تقدیم بعض التوضیح و التصحیح.و ذلک علی النحو التالی:

الإرتداد علی الأعقاب

قال تعالی: وَ مٰا مُحَمَّدٌ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلیٰ عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللّٰهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللّٰهُ الشّٰاکِرِینَ (1).

و روی عن أبی وائل،و أبی سعید الخدری،و أسماء بنت أبی بکر، و عائشة،و أم سلمة،و سعد بن عبادة،و أبی الدرداء،و سعید بن المسیب، و سمرة بن جندب،و زید بن خالد،و ابن مسعود،و أبی وائل،و أبی حازم، و حذیفة،و ابن عباس،و أنس،و أبی هریرة،و أبی بکر عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و النص لابن عمر:

ص :92


1- 1) الآیة 144 من سورة آل عمران.

لا ترجعوا بعدی کفارا یضرب بعضکم رقاب بعض (1).

و عن أبی هریرة:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:«یرد علیّ الحوض یوم القیامة رهط من أصحابی،فیحلؤون عن الحوض،فأقول:یا رب،یا رب أصحابی،أصحابی.

فیقال:إنک لا علم لک بما أحدثوا،إنهم ارتدوا علی أدبارهم(أعقابهم)

ص :93


1- 1) مسند أحمد ج 2 ص 85 و 87 و 104 و ج 5 ص 44 و 45 و صحیح البخاری ج 5 ص 126 و ج 7 ص 112 و ج 8 ص 35 و 91 و صحیح مسلم ج 1 ص 58 و سنن ابن ماجة ج 2 ص 1300 و سنن أبی داود ج 2 ص 409 و سنن النسائی ج 7 ص 126 و عمدة القاری ج 18 ص 41 و ج 22 ص 195 و ج 24 ص 34 و 188 و الدیباج علی مسلم للسیوطی ج 1 ص 86 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 602 و السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 316 و 317 و السنن الکبری للبیهقی ج 5 ص 140 و مسند أبی یعلی ج 9 ص 442 و صحیح ابن حبان ج 1 ص 416 و الحد الفاصل للرامهرمزی ص 486 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 12 ص 318 و ج 10 ص 155 و تغلیق التعلیق لابن حجر ج 5 ص 110 و الخلاف ج 5 ص 278 و جامع الخلاف و الوفاق لعلی بن محمد القمی ص 562 و المجموع للنووی ج 19 ص 155 و مجمع الزوائد للهیثمی ج 6 ص 283 و ج 7 ص 295 و سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 96 و تفسیر البغوی ج 1 ص 418 و الثقات لابن حبان ج 6 ص 81 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 433 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 378 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 262 و 263.

القهقری.

زاد فی بعضها قوله:فلا أراه یخلص منهم إلا مثل همل النعم.

و عن أم سلمة عنه«صلی اللّه علیه و آله»:أیها الناس،بینا أنا علی الحوض،إذ(جیء)مرّ بکم زمرا،فتفرّق بکم الطرق،فأنادیکم:ألا هلموا إلی الطریق،فینادینی مناد من ورائی:إنهم بدلوا بعدک،فأقول:ألا سحقا، ألا سحقا.أو نحو ذلک (1).

ص :94


1- 1) راجع ألفاظ الحدیث فی:صحیح البخاری(ط محمد علی صبیح)ج 6 ص 69 و 70 و 122 و ج 8 ص 136 و 148 و 150 و 151 و 149 و 169 و 202 و ج 9 ص 58 و 59 و 63 و 64 و(ط دار الفکر)ج 5 ص 192 و 240 و ج 7 ص 195 و 206 و 207 و 208 و ج 8 ص 87 و صحیح مسلم ج 1 ص 58 و 150 و ج 7 ص 67 و 68 و 70 و 71 و 96 و 122 و 123 و ج 8 ص 157 و مسند أحمد ج 1 ص 235 و 253 و 384 و 402 و 406 و 407 و 425 و 439 و 453 و ج 3 ص 28 و 102 و 281 و ج 5 ص 48 و 50 و 339 و 388 و 393 و 400 و 412 و کنز العمال(ط الهند) ج 11 رقم(1416)و(2416)و(2472)و(ط مؤسسة الرسالة)ج 4 ص 543 و ج 5 ص 126 و ج 11 ص 177 و ج 13 ص 239 و ج 14 ص 358 و 417 و 418 و 419 و 433 و 434 و 435 و 436 و المصنف للصنعانی ج 11 ص 407 و المغازی للواقدی ج 1 ص 410 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 1 ص 159 و 160 و(ط دار الجیل)ج 1 ص 164 و الجمع بین الصحیحین رقم(131)و(267).-

1)

-و راجع:الإقتصاد للشیخ الطوسی ص 213 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام»ج 1 ص 93 و شرح أصول الکافی ج 12 ص 131 و 378 و 379 و کتاب سلیم بن قیس (تحقیق الأنصاری)ص 163 و 270 و شرح الأخبار ج 1 ص 228 و ج 2 ص 277 و کتاب الغیبة للنعمانی ص 54 و المسترشد ص 229 و الإفصاح للشیخ المفید ص 51 و التعجب للکراجکی ص 89 و کنز الفوائد للکراجکی ص 60 و العمدة لابن البطریق ص 466 و 467 و الطرائف لابن طاووس ص 376 و 377 و 378 و الملاحم لابن طاووس ص 75 و الصراط المستقیم ج 2 ص 81 و ج 3 ص 107 و 140 و 230 و عوالی اللآلی ج 1 ص 59 و وصول الأخیار إلی أصول الأخبار ص 65 و 66 و 67 و الصوارم المهرقة ص 10 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 140 و 240 و 262 و 263 و 264 و بحار الأنوار ج 8 ص 16 و 27 و ج 23 ص 165 و ج 28 ص 19 و 24 و 25 و 26 و 27 و 28 و 29 و 127 و 282 و ج 29 ص 566 و ج 31 ص 145 و ج 37 ص 168 و ج 69 ص 148 و مناقب أهل البیت «علیهم السلام»للشیروانی ص 394 و 395 و النص و الإجتهاد ص 524 و 525 و جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 103 و الغدیر ج 3 ص 296 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 175 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 576 و مواقف الشیعة ج 3 ص 208 و میزان الحکمة ج 2 ص 1062 و ج 3 ص 2188 و سنن ابن ماجة ج 2 ص 1016 سنن الترمذی ج 4 ص 38 و ج 5 ص 4. و راجع:سنن النسائی ج 4 ص 117 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 501 و ج 4 ص 452 و شرح مسلم للنووی ج 3 ص 136 و ج 4 ص 113 و ج 15 ص 64 و مجمع-

ص :95

1)

-الزوائد ج 3 ص 85 و ج 9 ص 367 و ج 10 ص 365 و فتح الباری ج 11 ص 333 و ج 13 ص 3 و عمدة القاری ج 15 ص 243 و ج 18 ص 217 و ج 19 ص 65 و ج 23 ص 106 و 137 و 140 و ج 24 ص 176 و تحفة الأحوذی ج 7 ص 93 و ج 9 ص 6 و 7 و مسند أبی داود الطیالسی ص 343 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 415 و ج 8 ص 139 و 602 و مسند ابن راهویه ج 1 ص 379 و منتخب مسند عبد بن حمید ص 365 و تأویل مختلف الحدیث ص 217 و الآحاد و المثانی ج 5 ص 352 و السنن الکبری للنسائی ج 1 ص 669 و ج 6 ص 339 و 408 و مسند أبی یعلی ج 7 ص 35 و 40 و 434 و ج 9 ص 102 و 126 و صحیح ابن حبان ج 16 ص 344 و المعجم الأوسط ج 1 ص 125 و ج 6 ص 351 و ج 7 ص 166 و المعجم الکبیر ج 7 ص 207 و ج 12 ص 56 و ج 17 ص 201 و ج 23 ص 297 و مسند الشامیین ج 3 ص 16 و 310 و ج 4 ص 34 و مسند الشهاب ج 2 ص 175 و الإستذکار لابن عبد البر ج 5 ص 111 و التمهید لابن عبد البر ج 2 ص 291 و 292 و 293 و 301 و 308 و ج 19 ص 222 و ریاض الصالحین للنووی ص 138 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 241 و تغلیق التعلیق لابن حجر ج 5 ص 185 و 187 و الجامع الصغیر للسیوطی ج 2 ص 449 و فیض القدیر ج 5 ص 450 و تفسیر جوامع الجامع ج 3 ص 856 و مجمع البیان ج 10 ص 459 و الأصفی ج 2 ص 1483 و الصافی ج 1 ص 369 و ج 5 ص 382 و ج 7 ص 566 و نور الثقلین ج 5 ص 680 و کنز الدقائق ج 2 ص 195 و المیزان ج 3 ص 380 و تفسیر القرآن للصنعانی ج 2 ص 371 و جامع البیان ج 4 ص 55 و تفسیر ابن أبی-

ص :96

قال المقبلی:«إن أحادیث«لا تدری ما أحدثوا بعدک»متواترة» (1).

المقصود بالآیات و الروایات

و الناظر فی الآیة المبارکة: أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ (2)، و فی الأحادیث التی ذکرت ارتداد أصحاب الرسول«صلی اللّه علیه و آله»

1)

-حاتم ج 4 ص 1254 و معانی القرآن للنحاس ج 2 ص 382 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 126 و ج 10 ص 308 و تفسیر السمعانی ج 2 ص 77 و ج 6 ص 290 و تفسیر البغوی ج 2 ص 76 و زاد المسیر ج 8 ص 320 و الجامع لأحکام القرآن ج 4 ص 168 و ج 6 ص 361 و 377 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 124 و ج 3 ص 261 و ج 4 ص 595 و الدر المنثور ج 2 ص 349 و ج 5 ص 96 و ج 17 ص 211 و ج 22 ص 45 و طبقات المحدثین بأصبهان ج 3 ص 234 و علل الدار قطنی ج 5 ص 96 و ج 7 ص 299 و تاریخ مدینة دمشق ج 20 ص 372 و ج 36 ص 8 و ج 47 ص 117 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 120 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1251 و البدایة و النهایة ج 6 ص 231 و إمتاع الأسماع ج 3 ص 305 و 306 و ج 14 ص 222 و 223 و بشارة المصطفی للطبری ص 217 و الدر النظیم ص 444 و نهج الإیمان لابن جبر ص 583 و العدد القویة للحلی ص 198 و سبل الهدی و الرشاد الصالحی ج 10 ص 96 و ینابیع المودة للقندوزی ج 1 ص 398 و النصائح الکافیة لمحمد بن عقیل ص 164 و 165.

ص :97


1- 1) أضواء علی السنة المحمدیة لأبی ریة ص 350 عن العلم الشامخ للمقبلی.
2- 2) الآیة 144 من سورة آل عمران.

یلاحظ أنها تخاطب أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»ممن کانوا معه و حوله.

و لا تتحدث عن أناس لم یروا النبی«صلی اللّه علیه و آله»و لم یعاشروه.و لم یصحبوه..فی حین نری:أن الذین یسعی أنصار أبی بکر إلی تطبیق الآیات و الروایات علیهم،لیسوا کذلک..بل هم أناس بعیدون عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یعیشون فی مناطق نائیة..و القسم الکبیر أو الأکبر منهم لم یکن من أصحابه،أو لم یره أصلا.

و قد صرح«صلی اللّه علیه و آله»فی بعض نصوص هذه الأحادیث بقوله:«ألا و قد رأیتمونی،و سمعتم منی» (1).و ذلک یدل علی ما قلناه.

و فی نص آخر أن أبا علقمة قال لسعد بن عبادة:«ألا تدخل فیما دخل فیه المسلمون؟!

قال:إلیک عنی،فو اللّه لقد سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یقول:إذا أنا مت تضل الأهواء،و یرجع الناس علی أعقابهم،فالحق یومئذ مع علی«علیه السلام»،و کتاب اللّه بیده،لا نبایع لأحد غیره» (2).

ص :98


1- 1) مسند أحمد ج 5 ص 412 و السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 444 و کنز العمال ج 5 ص 126 و المصنف لابن أبی شیبة ج 6 ص 204 و الآحاد و المثانی للضحاک ج 5 ص 344 و طبقات المحدثین بأصبهان ج 3 ص 234 و ذکر أخبار إصبهان ج 2 ص 6.
2- 2) کتاب الأربعین للشیرازی ص 228 و أعیان الشیعة ج 7 ص 225 و إحقاق الحق (الملحقات)ج 2 ص 348 و 296 عن کتاب المواهب لمحمد بن جریر الطبری الشافعی.

و هو أیضا ظاهر فی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»إنما یتحدث عن خصوص من هم معه،و حوله.

ثم تکون نتیجة ذلک هی قوله«صلی اللّه علیه و آله»کما فی طائفة من تلک النصوص:«فلا أراه یخلص منهم إلا مثل همل النعم».

لا بد من التحدید

و بعد ما تقدم نقول:

إنه لا بد من إعادة الأمور إلی نصابها،و عدم الخلط بین حروب الردة، و حروب مانعی الزکاة،فنحن إذن نتحدث عن کل قسم منهما علی حدة، فنقول:

من هم المرتدون فی حروب الردة؟!

إن معرفة المرتدین،و تحدید هویتهم أمر مهم فیما یرتبط بفهم حقیقة ما جری..و من أجل ذلک نقول:

زعموا:أن الردة بدأت بعد یوم السقیفة بعشرة أیام (1).

و اختلفت کلمات المؤرخین من أتباع الخلفاء فی تحدید المرتدین بعد استشهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..فهناک من یبالغ فی هذا الأمر بصورة تخرج عن المعقول،فلاحظ ما یلی:

قال بعضهم:«ارتدت العرب عند وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :99


1- 1) مروج الذهب ج 3 ص 41(تحقیق شارل پلا).

و آله»ما خلا أهل المسجدین:مکة و المدینة» (1).

و قال سیف:«کفرت الأرض،و تضرمت نارا،و ارتدت العرب من کل قبیلة،خاصتها و عامتها،إلا قریشا،و ثقیفا» (2).

و نلاحظ هنا:أن سیف بن عمر لم یستثن قبائل المدینة أیضا من الردة، کما أنه أضاف ثقیفا إلی قریش،و لم یضفها النص السابق!!

ثم إنه لم یقل:ارتدت کل قبائل العرب،بل قال:ارتدت العرب من کل قبیلة!!

ثم ذکر ما یدل علی:أن الإرتداد کان قلیلا محدودا جدا،و لعله ینحصر فی خواص بنی سلیم (3)،و أن ثمة ارتدادا حصل فی غطفان (4).

ص :100


1- 1) البدایة و النهایة ج 6 ص 312 و(ط دار إحیاء التراث العربی سنة 1408 ه)ج 6 ص 344 و عن مروج الذهب ج 2 ص 306.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 242 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 475 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 342 و راجع:إمتاع الأسماع للمقریزی ج 14 ص 221 و المجازات النبویة للشریف الرضی ص 125 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 209 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 65.
3- 3) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 242 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 475 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 65 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 221.
4- 4) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 242 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 475 و 476 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 65 و راجع:تفسیر الثعلبی ج 4-

و لکن سائر التعابیر الأخری،التی سبقت،و إن کانت قد حاولت إیهام وجود ردة واسعة،و لکن التأمل فیها یعطی:أنها لا تکفی للدلالة علی ذلک،بل هی تدل علی وجود رفض للتعامل مع الذین أمسکوا بزمام الحکم بعد استشهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..مثل قول سیف:

«و قدمت کتب أمراء النبی من کل مکان بانتقاض القبائل،خاصة أو عامة» (1).

و فی جمیع الأحوال نقول:

إن هذه التقییدات و الإستثناءات تدل علی عدم صحة قوله:إن العرب ارتدت باستثناء قریش و ثقیف.

حروب الردة

و الحقیقة هی:أن عمدة من یسمون بالمرتدین هم:المتنبئون الذین جمعوا الجیوش لحرب المسلمین،و هم:

1-الأسود العنسی.

2-طلیحة بن خویلد.

3-مسیلمة الکذاب.

4)

-ص 78 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 342 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 221.

ص :101


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 243 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 475 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 343.

4-سجاح.

5-علقمة بن علاثة.

6-أم زمل،سلمی بنت مالک.

غیر أننا نقول:

إن هؤلاء لا یمکن أن یکونوا هم الذین قصدتهم الآیة الشریفة، و الروایات التی تحدثت عن الردة بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» لسببین:

أولهما:ما تقدم:من أن الخطاب فیها إنما هو لمن کان مع رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»من أصحابه القریبین منه،و الموجودین معه و حوله، و یراهم و یرونه،و یعرفهم و یعرفونه..

الثانی:إن ردة هؤلاء ما عدا سجاح لم تکن بعد استشهاد رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،بل کانت قبلها.

و بیان ذلک کما یلی:إن الأسود العنسی،قتل فی زمن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أخبرهم«صلی اللّه علیه و آله»بقتله (1).

ص :102


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 236 و 239 و 147 و 184 و 185 و 186 و 187 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 337 و 340 و 141 و راجع:الإستیعاب ج 3 ص 1266 و فقه القرآن للقطب الراوندی ج 1 ص 370 و تفسیر الثعلبی ج 4 ص 77 و البحر المحیط ج 3 ص 522 و الوافی بالوفیات ج 24 ص 72 و البدایة و النهایة ج 6 ص 342 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 61.

و أما علقمة بن علاثة،فارتد أیضا فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).

و أما أم زمل،فلم یکن لها شأن یعتد به،و إنما انضوی إلیها فلال غطفان،و تأشب إلیها الشّرداء فی تلک المنطقة،لمواصلة الحرب مع خالد، کما زعموا.فراجع (2).

و کذلک الحال بالنسبة لطلیحة،فقد تنبأ و وثب فی بلاد أسد فی حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و بعد ما أفاق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ثم اشتکی فی المحرم وجعه الذی قبضه تعالی منه،بعث حبال ابن أخیه إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»یدعوه إلی الموادعة (3).

و أما سجاح،فقد انضمت إلی مسیلمة.و لم تکن ذات خطر یذکر.

ص :103


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 262 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 490 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 349 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 71.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 263 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 491 و راجع:معجم البلدان ج 2 ص 314 و الأعلام للزرکلی ج 3 ص 114 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 343 و 344.
3- 3) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 185 و 186 و 187 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 431 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 343 و 344 و تاریخ مدینة دمشق ج 25 ص 154.

و مسیلمة ارتد و تنبأ فی زمن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أیضا (1).

فظهر أن قولهم:«أول حرب کانت فی الردة بعد وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»حرب العنسی.و قد کانت حرب العنسی بالیمن» (2)غیر صحیح.

کما أن قول سیف:«لما مات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و فصل أسامة،ارتدت العرب عوام أو خواص،و توحّی (3)مسیلمة،و طلیحة، فاستغلظ أمرهما»غیر صحیح أیضا.

و کذلک الحال بالنسبة لسائر الإدعاءات التی تدخل فی هذا السیاق.

ص :104


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 138 و 147 و 184 و 186 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 172 و الفتح السماوی للمناوی ج 2 ص 569 و تنزیل الآیات علی الشواهد من الأبیات(شرح شواهد الکشاف لمحب الدین الأفندی)ص 333 و تفسیر الثعلبی ج 4 ص 77 و تفسیر البغوی ج 2 ص 46 و تفسیر البیضاوی ج 2 ص 337 و تفسیر أبی السعود ج 3 ص 51 و تفسیر الآلوسی ج 6 ص 161 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 130.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 242 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 475 و 430 و راجع:الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 2 ص 337 و کنز العمال ج 14 ص 549.
3- 3) توحّی:ادّعی نزول الوحی علیه.
روایات..و شبهات و ایضاحات

و قد لوحظ:أن الروایات التی تذکر بعنوان أنها من تاریخ حروب الردة قد تضمنت أمورا لا تخلو من اشکالات کما أن بعض اللمحات فیها، تعطی ایضاحات عن سیاسات الحکام و أهدافهم،و أسالیب عملهم..و ما إلی ذلک،و نحن نذکر هنا نماذج من هذه الروایات،فلاحظ ما یلی:

علی علیه السّلام علی أنقاب المدینة بأمر الخلیفة
اشارة

و ذکروا:أنه لما مات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و اجتمعت أسد، و غطفان،و طیء علی طلیحة بن خویلد،و انضوت إلیه طوائف من قبائل أخری،«بعثوا وفودا،فقدموا المدینة،فنزلوا علی وجوه الناس،فأنزلوهم ما خلا عباسا،فتحملوا بهم علی أبی بکر،علی أن یقیموا الصلاة،و علی أن لا یؤتوا الزکاة.فعزم اللّه لأبی بکر علی الحق،و قال:لو منعونی عقالا لجاهدتهم علیه.

و کان عقل الصدقة علی أهل الصدقة مع الصدقة.

فردهم،فرجع وفد من یلی المدینة من المرتدة إلیهم،فأخبروا عشائرهم بقلة من أهل المدینة،و أطمعوهم فیها.

و جعل أبو بکر بعد ما أخرج الوفد علی أنقاب المدینة نفرا:علیا، و الزبیر،و طلحة،و عبد اللّه بن مسعود.و أخذ أهل المدینة بحضور المسجد، و قال لهم:إن الأرض کافرة.و قد رأی وفدهم منکم قلة،و إنکم لا تدرون ألیلا تؤتون أم نهارا،و أدناهم منکم علی برید.و قد کان القوم یأملون أن

ص :105

نقبل منهم و نواعدهم،و قد أبینا علیهم،و نبذنا إلیهم عهدهم،فاستعدوا و أعدوا.

فما لبثوا إلا ثلاثا حتی طرقوا المدینة غارة مع اللیل،و خلفوا بعضهم بذی حسمی،لیکونوا لهم ردءا،فوافق الغوّار لیلا الأنقاب،و علیها المقاتلة،و دونهم أقوام یدرجون فنبهوهم،و أرسلوا إلی أبی بکر بالخبر.

فأرسل إلیهم أبو بکر:أن الزموا أماکنکم.

ففعلوا،و خرج فی أهل المسجد علی النواضح إلیهم،فانفشّ العدو، فأتبعهم المسلمون علی إبلهم الخ..

ثم ذکروا:أن المسلمین حین بلغوا إلی حسیّ،خرج علیهم أهل الردء بأنحاء قد نفخوها،فدهدهوها فی وجوه الإبل،فنفرت بهم الإبل.حتی دخلت بهم المدینة،فلم یصرع مسلم،و لم یصب» (1).

و نقول:

هناک أمور تلفت نظرنا فی هذه الروایة،نذکر منها ما یلی:

لماذا استثناء العباس؟!

ذکرت الروایة المتقدمة:أن الوفود نزلت علی وجوه الناس،فأنزلوهم ما خلا عباسا.

ص :106


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 244-245 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 477 و 478 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 344 و 345 و تاریخ مدینة دمشق ج 25 ص 159 و 160 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 154.

و نقول:

أولا:إن کان المراد أن الوفود لم تنزل علی العباس!فیرد سؤال:لماذا هذا الإستثناء للعباس یا تری؟!ألعداوة لهم معه؟!

و إن کان المراد:أن العباس لم یرض بإنزال تلک الوفود،فیرد سؤال:

لماذا یمتنع العباس من إنزالهم؟!

هل کان ذلک لبخله؟!أم لتغیظه علیهم،و عدم رضاه بما جاؤوا من أجله؟!

و من الذی أخبره بطبیعة المهمة التی جاءت تلک الوفود من أجلها؟!

ثانیا:هل نزلت تلک الوفود علی علی«علیه السلام»،أو علی غیره،من وجوه بنی هاشم؟!

أم أنهم تحاشوا علیا«علیه السلام»أیضا لعلمهم برأیه و موقفه السلبی منهم،و من عروضهم؟!

و إذا کانوا لم ینزلوا علیه،فلماذا لم یشر النص إلی ذلک؟!

ثالثا:ما معنی:أن یتوسط المسلمون لأولئک المرتدین حسب زعمهم، لیضع عنهم الزکاة؟!

فإن کان یعد منع الزکاة ارتدادا،فما حکم من یعین المرتدین علی تحقیق ما به یکون الإرتداد..أو علی معصیة اللّه فی أمر یوجب إحلال دمائهم؟!

عقل الصدقة علی أهل الصدقة

و زعمت الروایة:أن عقل البعیر-و هو الحبل الذی یعقل به،الذی

ص :107

یعطی صدقة-کان علی أهل الصدقة مع الصدقة (1).

و هو کلام غیر ظاهر الوجه..

أولا:إن اللّه فرض علی الناس صدقة أموالهم،و لم یفرض عقلها.کما أنه حین فرض زکاة الغلات لم یفرض علیهم إعطاء أوعیتها،و لا فرض خطام البعیر،و غیر ذلک مما یحفظ به البقر أو الغنم.

ثانیا:إن هذا التعبیر یقول:إن هذا الحکم کان ثابتا علی الناس آنئذ، و السؤال هو:هل یفهم من ذلک:أنه لم یعد ثابتا بعد ذلک الزمان؟!

فإن کان هذا،فإن الأسئلة سوف تصبح کثیرة..و أظهرها السؤال عن الفرق بین ذلک الزمان،و هذا الزمان!!

و عن النص الذی أثبت هذا الحکم،و عن النص الذی نسخ هذا الحکم الثابت..و عن المشرّع الذی رفع الحکم فی وقت کان«صلی اللّه علیه و آله» قد توفی..و غیر ذلک..

ثالثا:قد اختلفت روایات هذه الفقرة،ففی بعضها:لو منعونی عقالا..

و فسر أبو عبید العقال فی کلام أبی بکر بصدقة العام من الإبل (2).

و هناک أقوال أخری،و تردها کلها الروایات التی تقول:لو منعونی عقال بعیر.

ص :108


1- 1) راجع:تاج العروس ج 8 ص 27 و النهایة لابن الأثیر ج 3 ص 118.
2- 2) راجع:تاج العروس ج 8 ص 28 و النهایة لابن الأثیر ج 3 ص 118.

و یردها أیضا الروایة التی تقول:لو منعونی عناقا،أو جدیا (1).

رابعا:إن راوی هذه الروایة هو سیف بن عمر،المعروف بالکذب،کما أثبته العلامة العسکری،فلا قیمة لما یرویه،إلا ما وافق غیره فیه.

علی علیه السّلام علی أنقاب المدینة

و أما حدیث:أن أبا بکر جعل علیا«علیه السلام»و الزبیر علی أنقاب المدینة خوفا من غارة المرتدین علیها.فنحن لا ننکر غیرة أمیر المؤمنین «علیه السلام»علی حفظ الإسلام و أهله،غیر أننا نقول:

أولا:إن هذه الروایة من نتاج سیف بن عمر المتهم بالکذب و تزویر الحقائق،و إنما یقبل من کلام الکذابین ما یوافقهم علیه غیرهم بعد تمامیة سائر شرائط القبول..و لم نجد له موافقا له فی هذا الأمر.

ثانیا:سیأتی عن قریب:أن أبا بکر استشار فی إرسال علی«علیه السلام»لقتال الأشعث بن قیس،فلم یرض بذلک عمر،معللا ذلک:بأن علیا«علیه السلام»لا یقبل،و هو إن رفض لم یجد أبو بکر من یرسله إلیهم إلا بالإکراه (2).

ص :109


1- 1) راجع:تاج العروس ج 8 ص 28 و النهایة لابن الأثیر ج 3 ص 118.
2- 2) راجع:کتاب الفتوح لابن أعثم(ط الهند)ج 1 ص 72 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 57 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 3 ص 79 عن الردة 197.

و سیأتی:أنه«علیه السلام»أیضا رفض أن یخرج مع عمر بن الخطاب إلی الشام.و قد شکی عمر ذلک لابن عباس (1).

کما أنه رفض طلب عمر بأن یخرج إلی حرب الفرس کما سیأتی (2).

ثالثا:إن أبا بکر کان یعرف موقف علی«علیه السلام»منه و من حکومته،و من أوامره التی یصدرها..و لم یکن أبو بکر لیجرؤ علی أمر علی «علیه السلام»بالقیام بأی شیء من هذا القبیل..

و قد ذکرت بعض الروایات التی فصّلت لنا محاولة خالد بن الولید قتل علی«علیه السلام»،ثم تطویقه عنق خالد بعمود من حدید،و لم یجد أبو بکر بدا من التوسل بعلی«علیه السلام»لفکه عن عنق خالد-ذکرت-أن أبا بکر قال لعلی«علیه السلام»:

«فنضیف هذا إلی تقاعدک عن نصرة الإسلام،و قلة رغبتک فی الجهاد، فبهذا أمرک اللّه و رسوله،أم عن نفسک تفعل هذا؟!

فقال علی«علیه السلام»:یا أبا بکر!و علی مثلی یتفقه الجاهلون؟!إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أمرکم ببیعتی،و فرض علیکم طاعتی، و جعلنی فیکم کبیت اللّه الحرام،یؤتی و لا یأتی..

ص :110


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 72 و بحار الأنوار ج 29 ص 638 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 707 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 390 و ج 3 ص 88 و غایة المرام ج 6 ص 92.
2- 2) مروج الذهب ج 2 ص 309 و 310.

إلی أن قال:و أعلمنی عن ربی سبحانه بأنی لست أسل سیفا إلا فی ثلاثة مواطن بعد وفاته،فقال:تقاتل الناکثین،و القاسطین،و المارقین،و لم یقرب أوان ذلک بعد الخ..» (1).

وثمة نصوص أخری تشیر إلی رفضه بعض ما کانوا یطلبونه منه«علیه السلام».

إذا عرف السبب بطل العجب

و نحن لا نرید أن ندّعی علم الغیب فیما یرتبط بما دعا سیف بن عمر لتدبیج هذه الأحداث،التی تفرد بها عن کل من عداه..

غیر أننا إذا قارنا الأمور مع أشباهها،فلعلنا نطمئن إلی أنه یرید بها إظهار تسلیم علی«علیه السلام»لأمر الخلیفة،و هیمنة الخلیفة علیه،و تحوله من معترض علی اغتصاب الخلافة إلی جندی ینفذ أوامر سیده،دون أن تکون له أیة میزة علی الزبیر،و طلحة،و ابن مسعود.

و من الواضح:أن هذا یتضمن اقرارا بمشروعیة الواقع المفروض و یساعد علی تشویه الصورة الحقیقیة للامور.

الحکام لا یریدون الإستفادة من علی علیه السّلام

و فی قصة الأشعث بن قیس قال أبو بکر لعمر بن الخطاب:«إنی عزمت

ص :111


1- 1) راجع:إرشاد القلوب للدیلمی ص 378-384 و الأنوار العلویة ص 151 و بحار الأنوار ج 29 ص 171 و 172 و رواه المجلسی عن بعض الکتب القدیمة.

علی أن أوجه إلی هؤلاء القوم علی بن أبی طالب،فإنه عدل رضا عند أکثر الناس؛لفضله،و شجاعته،و قرابته،و علمه،و فهمه،و رفقه بما یحاول من الأمور.

قال:فقال له عمر بن الخطاب:صدقت یا خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»!إن علیا کما ذکرت،و فوق ما وصفت،و لکنی أخاف علیک خصلة منه واحدة.

قال له أبو بکر:و ما هذه الخصلة التی تخاف علی منها منه؟!

فقال عمر:أخاف أن یأبی لقتال القوم فلا یقاتلهم،فإن أبی ذلک،فلن تجد أحدا یسیر إلیهم إلا علی المکروه منه..

و لکن ذر علیا یکون عندک بالمدینة،فإنک لا تستغنی عنه،و عن مشورته،و أکتب إلی عکرمة بن أبی جهل الخ..» (1).

و نقول:

لاحظ ما یلی:

أولا:إن شهادة أبی بکر بموقعیة علی«علیه السلام»عند الناس،و أنه عدل رضا عند أکثرهم.ثم اعترف عمر بن الخطاب بأن علیا«علیه السلام» إن رفض المشارکة،فلن یجد أبو بکر من یرضی بالخروج لقتال الأشعث.

ص :112


1- 1) کتاب الفتوح لابن أعثم(ط الهند)ج 1 ص 72 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 57 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 3 ص 79 عن الردة 19.

معناه:أن علیا«علیه السلام»کان هو المیزان الشرعی،و هو الفارق بنظر الناس بین الحق و الباطل..کما قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ثانیا:شهادة مناوئی علی له«علیه السلام»بالفضل و العلم،و الفهم، و الشجاعة..تشیر إلی یأسهم من جدوی انکار ذلک باستمرار.

ثالثا:شهادتهم له«علیه السلام»بحسن السیاسة،و بالرفق فیما یحاول من الأمور،جاءت علی عکس ما أشاعوا عنه«علیه السلام»،من أنه لیس من أهل السیاسة.

رابعا:یلاحظ هنا:أن عمر یقرر،و أبو بکر یعترف،بأنه لا غنی عن علی«علیه السلام»و عن مشورته..

و هذه أمور هامة جدیرة بالتوقف عندها،و هی تفید فی جلاء کثیر من الأمور،و دفع ما یحاول أعداء علی«علیه السلام»و صمه به و إشاعته عنه.

مصیر الأشعث

و جدیر بالقول هنا:أن الأمور قد انتهت بالأشعث إلی أسره،و لکنه الأسر جاء حافلا بالدلالات،غنی باللمحات التی یحسن التوقف عندها و التأمل فیها،فلیلاحظ مثلا:

1-جرأة الأشعث علی أبی بکر،حیث سأله أبو بکر عما یراه صانعا به بعد أن فعل ما فعل.

فقال الأشعث بحزم و ثبات:تمنّ علیّ،فتفکنی من الحدید،و تزوجنی أختک،فإنی قد راجعت و أسلمت.

ص :113

2-سرعة استجابة أبی بکر لطلبه الزواج من أخته أم فروة بنت أبی قحافة،حیث لم یناقش و لم یتردد،بل قال مباشرة:قد فعلت.

مع أنه کان فی غایة العنف علی غیره من الخارجین،أو من نسب إلیهم ذلک بغیر حق.

و حسبک من ذلک دفاعه عن خالد،رغم ما فعله بمالک بن نویرة،فقد قتله،و هو مسلم،و زنی بزوجته بعد قتله مباشرة.

و أحرق الفجاءة..و أصدر أوامره لقادته بإحراق کل من لم یظهر الخضوع و الإستسلام.

فلماذا هذه الرقة علی الأشعث هنا،و تلک القسوة هناک؟!و کیف نفسر هذه الإزدواجیة فی المواقف؟!و أین هو من قوله تعالی: أَشِدّٰاءُ عَلَی الْکُفّٰارِ رُحَمٰاءُ بَیْنَهُمْ (1).

ص :114


1- 1) الآیة 29 من سورة الفتح.
الفصل الثانی
اشارة

مانعو الزکاة

ص :115

ص :116

التهویل و التضخیم
اشارة

هناک تهویلات کثیرة و تأکیدات قویة،حول ارتداد أناس زعموا أنهم منعوا الزکاة،فقد قالوا:«و قد جاءته وفود العرب مرتدین،یقرون بالصلاة،و یمنعون الزکاة،فلم یقبل ذلک منهم وردهم» (1).

و لکنهم لم یستطیعوا أن یقدموا شرحا و تفصیلا یتناغم مع حجم هذا الادعاء العریض سوی،مالک بن نویرة الذی هو الفرد الأبرز لمن اتهموهم بالردة،ثم قتلوهم لأجل امتناعهم من الإعتراف بحکومة أبی بکر.و هو الذی أشار إلیه أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و هو یؤنب خالد بن الولید.

بالاضافة إلی موارد أخری یسیرة و محدودة جدا زعموا:أن بعض الناس منعوا الزکاة فیها فحوربوا.

إلا أن بعض الباحثین یری:أن العرب کانوا یتوقعون أن یصیر الأمر بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی علی«علیه السلام»،فلما توفی«صلی اللّه علیه و آله»،و جاءتهم الأخبار حول انتقال الأمر إلی أبی بکر تریثوا فی

ص :117


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 241 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 474 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 209.

أمرهم،انطلاقا مما عرفوه من بیعة یوم الغدیر و غیر ذلک،فخشی أبو بکر أن یتسع هذا الأمر بین القبائل العربیة..فینضم إلی مالک بن نویرة غیره، و یضعف موقع أبی بکر فی الحکم،و تسقط هیبته.و ربما تصبح حکومته فی خطر إذا وجد علی«علیه السلام»فی هؤلاء ما یکفی لتصعید مستوی المطالبة بحقه الذی أخذ منه..

فقرر أبو بکر:أن یورد ضربته القاضیة،فجهز خالد بن الولید إلیهم..

و فعل بمالک بن نویرة ما فعل..لیعتبر به الآخرون..و هکذا کان.

و عدا ذلک،فإن بعض الباحثین یشک فی وجود أکثر أهل الردة.

و نحن نشیر أولا:إلی قصة مالک بن نویرة،ثم نشیر إلی کلام ذلک الباحث،فنقول:

1-حدیث مالک

یمکن تلخیص حدیث مالک بن نویرة علی النحو التالی:

قالوا:إن سجاح بنت الحارث تنبّت بالجزیرة فی بنی تغلب،و جاءت بمن معها لغزو أبی بکر،فلما انتهت إلی الحزن راسلت مالک بن نویرة، و دعته إلی الموادعة،فأجابها.و فثأها عن غزوها.و حملها علی أحیاء من بنی تمیم.و صالحها أیضا وکیع و سماعة و غیرهما (1).

ص :118


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 268-271 و راجع ص 276 و(ط مؤسسة الأعلمی) ج 2 ص 496 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 354 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 241.

إلی أن قال الطبری:«و لما رجع الهذیل و عقة إلیها،و اجتمع رؤساء أهل الجزیرة،قالوا لها:ما تأمریننا؟!فقد صالح مالک و وکیع قومهما،فلا ینصروننا،و لا یریدوننا علی أن نجوز فی أرضهم،و قد عاهدنا هؤلاء القوم» (1).

ثم یذکر الطبری ما جری بین سجاح و مسیلمة،و انصرافها إلی الجزیرة..

فلما جاء مسیلمة إلی أهل البطاح بادر وکیع و سماعة إلی إخراج الصدقات، فاستقبلا بها خالد.

فقال لهما خالد:ما حملکما علی موادعة هؤلاء القوم.

فقالا:ثأرکنا نطلبه فی بنی ضبة،و کانت أیام تشاغل و فرص.

ثم سار خالد یرید البطاح دون الحزن،و علیها مالک بن نویرة.و تخلف الأنصار عن خالد..ثم لحقوا به (2).

إستشهاد مالک بن نویرة

و قدم خالد بن الولید البطاح،فلم یجد بها أحدا،و کان مالک بن نویرة قد فرّقهم و نهاهم عن الإجتماع،و قال:

یا بنی یربوع،إنّا دعینا إلی هذا الأمر فأبطأنا عنه فلم نفلح،و قد نظرت

ص :119


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 271 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 498.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 276 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 501 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 357 و 358.

فیه فرأیت الأمر یتأتی لهم بغیر سیاسة،و إذا الأمر لا یسوسه الناس،فإیاکم و مناوأة قوم صنع لهم،فتفرقوا،و ادخلوا فی هذا الأمر.

فتفرقوا علی ذلک..

و لما قدم خالد البطاح بث السرایا،و أمرهم بداعیة الإسلام،و أن یأتوه بکل من لم یجب،و إن امتنع أن یقتلوه.

و کان قد أوصاهم أبو بکر:أن یؤذّنوا و یقیموا إذا نزلوا منزلا،فإن أذّن القوم و أقاموا،فکفوا عنهم،و إن لم یفعلوا فلا شیء إلا الغارة،ثم تقتلوا کل قتلة:الحرق فما سواه،إن أجابوکم إلی داعیة الإسلام فسائلوهم،فإن أقروا بالزکاة فاقبلوا منهم،و إن أبوها فلا شیء إلا الغارة،و لا کلمة..

فجاءته الخیل بمالک بن نویرة فی نفر معه من بنی ثعلبة بن یربوع،و من عاصم،و عبید،و عرین،و جعفر.

فاختلفت السریّة فیهم،و کان فیهم أبو قتادة،فکان فیمن شهد:أنهم قد أذّنوا و أقاموا و صلوا،فلما اختلفوا فیهم أمر بهم،فحبسوا فی لیلة باردة لا یقوم لها شیء،و جعلت تزداد بردا.

فأمر خالد منادیا فنادی:أدفئوا أسراکم.و کانت فی لغة کنانة:القتل.

فظن القوم أنه أراد القتل،و لم یرد إلا الدفء،فقتلوهم،فقتل ضرار بن الأزور مالکا.

و سمع خالد الواعیة،فخرج و قد فرغوا منهم،فقال:إذا أراد اللّه أمرا أصابه..

فقال أبو قتادة:هذا عملک؟!

ص :120

فزبره خالد،فغضب و مضی (1).

و قال ابن أعثم:ثم ضرب خالد عسکره بأرض بنی تمیم،و بث السرایا فی البلاد یمنة و یسرة.

قال:فوقعت سریة من تلک السرایا علی مالک بن نویرة،فإذا هو فی حائط له،و معه امرأته،و جماعة من بنی عمه.

قال:فلم یرع مالک إلا و الخیل قد أحدقت به،فأخذوه أسیرا،و أخذوا امرأته معه،و کانت بها مسحة من جمال.

قال:و أخذوا کل من کان من بنی عمه،فأتوا بهم إلی خالد بن الولید حتی أوقفوا بین یدیه.

قال:فأمر خالد بضرب أعناق بنی عمه بدیّا.

قال:فقال القوم:إنا مسلمون،فعلی ماذا تأمر بقتلنا؟!

قال خالد:و اللّه!لأقتلنکم.

فقال له شیخ منهم:ألیس قد نهاکم أبو بکر أن تقتلوا من صلی للقبلة؟!

فقال خالد:بلی قد أمرنا بذلک،و لکنکم لم تصلوا ساعة قط.

قال:فوثب أبو قتادة إلی خالد بن الولید،فقال:أشهد أنک لا سبیل

ص :121


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 277 و 278 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 502 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 358 و الغدیر ج 7 ص 158.

لک علیهم.

قال خالد:و کیف ذلک؟!

قال:لأنی کنت فی السریة التی قد وافتهم،فلما نظروا إلینا قالوا:من أین أنتم؟!

قلنا:نحن المسلمون.

فقالوا:و نحن المسلمون،ثم أذّنّا و صلینا،فصلوا معنا.

فقال خالد:صدقت یا[أبا]قتادة،إن کانوا قد صلوا معکم فقد منعوا الزکاة التی تجب علیهم،و لا بد من قتلهم.

قال:فرفع شیخ منهم صوته و تکلم،فلم یلتفت خالد إلیه و إلی مقالته، فقدمهم،فضرب أعناقهم عن آخرهم.

قال:و کان أبو قتادة قد عاهد اللّه أنه لا یشهد مع خالد بن الولید مشهدا أبدا بعد ذلک الیوم.

قال:ثم قدم خالد مالک بن نویرة لیضرب عنقه.

فقال مالک:أتقتلنی و أنا مسلم أصلی إلی القبلة؟!

فقال له خالد:لو کنت مسلما لما منعت الزکاة،و لا أمرت قومک بمنعها.و اللّه!ما نلت ما فی مثابتک حتی أقتلک.

قال:فالتفت مالک بن نویرة إلی امرأته،فنظر إلیها ثم قال:یا خالد! بهذه قتلتنی؟

فقال خالد:بل اللّه قتلک برجوعک عن دین الإسلام،و جفلک لإبل

ص :122

الصدقة،و أمرک لقومک بحبس ما یجب علیهم من زکاة أموالهم.

قال:ثم قدمه خالد فضرب عنقه صبرا.

فیقال:إن خالد بن الولید تزوج بامرأة مالک و دخل بها،و علی ذلک أجمع أهل العلم.. (1).

و فی تاریخ أبی الفداء:کان عبد اللّه بن عمر و أبو قتادة الأنصاری حاضرین،فکلما خالدا فی أمره،فکره کلامهما.

فقال مالک:یا خالد،ابعثنا إلی أبی بکر فیکون هو الذی یحکم فینا.

فقال خالد:لا أقالنی اللّه إن أقلتک،و تقدم إلی ضرار بن الأزور بضرب عنقه (2).

فقال عمر لأبی بکر:إن سیف خالد فیه رهق(زاد الطبری:فإن لم یکن هذا حقا،حق علیه أن تقیده)و أکثر علیه فی ذلک.

فقال:هیه یا عمر!تأول فأخطأ،فارفع لسانک عن خالد،فإنی لا أشیم سیفا سله اللّه علی الکافرین (3).

ص :123


1- 1) کتاب الفتوح لابن أعثم ج 1 ص 19-23.
2- 2) الغدیر ج 7 ص 158 و 159 و النص و الإجتهاد للسید شرف الدین ص 121 و وفیات الأعیان لابن خلکان ج 6 ص 1.
3- 3) الکامل فی التاریخ ج 2 ص 358 و 359 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 278 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 239 و بحار الأنوار ج 30 ص 492 و النص و الإجتهاد للسید شرف الدین ص 124 و الغدیر ج 7 ص 158 و 159.

و قال الطبری:و کان ممن شهد لمالک بالإسلام:أبو قتادة الحارث بن ربعی،أخو بنی سلمة.و قد کان عاهد اللّه أن لا یشهد مع خالد بن الولید حربا أبدا بعدها،و کان یحدث أنهم لما غشوا القوم راعوهم تحت اللیل، فأخذ القوم السلاح.

قال:فقلنا:إنا المسلمون.

فقالوا:و نحن المسلمون.

قلنا:فما بال السلاح معکم.

قالوا لنا:فما بال السلاح معکم.

قلنا:فإن کنتم کما تقولون فضعوا السلاح.

قال:فوضعوها،ثم صلینا و صلوا.

و کان خالد یعتذر فی قتله:أنه قال و هو یراجعه:ما إخال صاحبکم إلا و قد کان یقول کذا و کذا.

قال:أو ما تعدّه لک صاحبا؟!ثم قدمه فضرب عنقه و أعناق أصحابه.

فلما بلغ قتلهم عمر بن الخطاب تکلم فیه عند أبی بکر،فأکثر و قال:

عدو اللّه عدا علی امرئ مسلم فقتله،ثم نزا علی امرأته.

و أقبل خالد بن الولید قافلا حتی دخل المسجد،و علیه قباء له علیه صدأ الحدید،معتجرا بعمامة له،قد غرز فی عمامته أسهما.فلما أن دخل المسجد قام إلیه عمر،فانتزع الأسهم من رأسه فحطمها،ثم قال:أرئاء قتلت امرءا مسلما،ثم نزوت علی امرأته.و اللّه،لأرجمنک بأحجارک.

ص :124

و لا یکلمه خالد بن الولید،و لا یظن الا أن رأی أبی بکر علی مثل رأی عمر فیه،حتی دخل علی أبی بکر،فلما أن دخل علیه أخبره الخبر،و اعتذر إلیه،فعذره أبو بکر،و تجاوز عنه ما کان فی حربه تلک.

قال:فخرج خالد حین رضی عنه أبو بکر،و عمر جالس فی المسجد، فقال:هلم إلیّ یا ابن أم شملة.

قال:فعرف عمر أن أبا بکر قد رضی عنه،فلم یکلمه،و دخل بیته (1).

و قال العلامة الأمینی:و قال سوید:کان مالک بن نویرة من أکثر الناس شعرا،و إن أهل العسکر أثفوا برؤوسهم القدور،فما منهم رأس إلا وصلت النار إلی بشرته ما خلا مالکا،فإن القدر نضجت،و ما نزج رأسه من کثرة شعره،وقی الشعر البشر حرها أن یبلغ منه ذلک.

و قال ابن شهاب:إن مالک بن نویرة کان کثیر شعر الرأس،فلما قتل أمر خالد برأسه فنصب إثفیة (2)لقدر،فنضج ما فیها قبل أن یخلص النار إلی شؤون رأسه.

و قال عروة:قدم أخو مالک،متمم بن نویرة ینشد أبا بکر دمه،و یطلب

ص :125


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 280 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 504 و راجع: الکامل فی التاریخ ج 2 ص 359 و بحار الأنوار ج 30 ص 476 و 477 و 492 و الغدیر ج 7 ص 159 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 205 و 206 و أعیان الشیعة ج 1 ص 433 و الشافی فی الامامة للشریف المرتضی ج 4 ص 165.
2- 2) الإثفیة:حجارة توضع علیها القدور أثناء الطبخ.

إلیه فی سبیهم.

فکتب له برد السبی.

و ألح علیه عمر فی خالد أن یعزله،و قال:إن فی سیفه رهقا.

فقال:لا یا عمر!لم أکن لأشیم سیفا سله اللّه علی الکافرین.

و روی ثابت فی الدلائل:أن خالدا رأی امرأة مالک،و کانت فائقة فی الجمال،فقال مالک بعد ذلک لامرأته:قتلتینی.یعنی سأقتل من أجلک (1).

و فی نص آخر:قال عمر لأبی بکر:إن خالدا قد زنی فاجلده.

قال أبو بکر:لا،لأنه تأول فأخطأ.

ص :126


1- 1) الغدیر ج 7 ص 159 عن:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 241[ج 3 ص 277 حوادث سنة 11 ه]و الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 3 ص 149[ج 2 ص 32 حوادث سنة 11 ه]و أسد الغابة ج 4 ص 295[ج 5 ص 53 رقم 4648] و تاریخ مدینة دمشق ج 5 ص 105 و 112[ج 16 ص 256 و 274 رقم 1922،و راجع:مختصر تاریخ دمشق ج 8 ص 17-18]و خزانة الأدب ج 1 ص 237[ج 2 ص 26]و البدایة و النهایة ج 6 ص 321[ج 6 ص 354 حوادث سنة 11 ه]و تاریخ الخمیس ج 2 ص 233[ج 2 ص 209]و الإصابة ج 1 ص 414[رقم 2201]و ج 3 ص 357[رقم 7696].و الفائق ج 2 ص 154 [ج 3 ص 157]و النهایة ج 3 ص 257[ج 4 ص 15]و تاریخ أبی الفداء ج 1 ص 158 و تاج العروس ج 8 ص 75 و روضة المناظر ج 1 ص 191 و 192.

قال:فإنه قتل مسلما،فاقتله.

قال:لا،إنه تأول فأخطأ.

ثم قال:یا عمر!ما کنت لأغمد سیفا سله اللّه علیهم،ورثی مالکا أخوه متمم بقصائد عدیدة (1).

و قال ابن عساکر:«إن أبا بکر عرض الدیة علی متمّم بن نویرة،و أمر خالدا بطلاق امرأة مالک،و لم یر أن یعزله.

و کان عمر ینکر هذا و شبهه علی خالد» (2).

و روی:أن عمر لما ولی جمع من کان من عشیرة مالک بن نویرة، و استرجع ما وجد عند المسلمین من أموالهم،و أولادهم،و نسائهم،فردّ ذلک جمیعا علیهم،مع نصیبه مما کان منهم.

و قیل:«إنه ارتجع بعض نسائهم من نواحی دمشق-و بعضهن حوامل

ص :127


1- 1) الغدیر ج 7 ص 160 و تاریخ أبی الفداء ج 1 ص 158 و راجع:تاریخ الخمیس ج 2 ص 209 و شرح المواقف ج 8 ص 358 و وفیات الأعیان ج 6 ص 15 و الکنی و الألقاب للشیخ عباس القمی ج 1 ص 42.و راجع:الفائق ج 2 ص 154[ج 3 ص 157]و النهایة ج 3 ص 257[ج 4 ص 15]و تاریخ أبی الفداء ج 1 ص 158 و تاج العروس ج 8 ص 75 و روضة المناظر ج 1 ص 191 و 192.
2- 2) تاریخ مدینة دمشق ج 16 ص 274 و تهذیب تاریخ دمشق ج 5 ص 115 و راجع: الغدیر ج 7 ص 161 و 166 و الإصابة لابن حجر ج 2 ص 218.

-فردهن علی أزواجهن» (1).

و نقول:

کان من الممکن:أن تکون لنا مع ما تقدّم العدید من الوقفات..غیر أن الحقیقة هی:أن ما نحن بصدده هو سیرة أمیر المؤمنین«علیه السلام»، و ذلک یفرض علینا الإقتصار علی ما لا یوجب الخروج عن السیاق العام و یوجب ضیاع الحقائق،أو التسبب فی حصول فوضی فیها.أو غیر ذلک من محاذیر..فکان أن اقتصرنا علی الأمور التالیة:

2-مخالفات خالد للشریعة

أظهرت النصوص المتقدمة:أن خالدا ارتکب العدید من المخالفات لصریح أحکام الدین..و علی رأسها:قتل أناس مسلمین بلا ریب و لا شبهة،ثم الزنا بزوجة أحد المقتولین فی نفس اللیلة التی تلت یوم قتل زوجها.بزعم التزوج بها؛مع علم کل أحد بحرمة الزواج بالمرأة قبل انقضاء عدة الوفاة..

یضاف إلی ذلک:

أولا:إننا حتی لو صدقنا بأن بعض جیش خالد قد انشغل عن سماع أذان و إقامة مالک،و سائر من معه،و عن صلاتهم..و لکن مما لا شک فیه:

أن ذلک لا یبرر قتلهم،بعد شهادة فریق آخر بسماع الأذان و الإقامة منهم،

ص :128


1- 1) الشافی فی الإمامة ج 4 ص 166 و تلخیص الشافی ج 3 ص 193 و 194 و بحار الأنوار ج 30 ص 478 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 206 و 207.

و الصلاة معهم..

ثانیا:تقدم:أن مالکا و أصحابه،لم یضعوا السلاح إلا بعد أن سألهم جماعة خالد عن أنفسهم،فقالوا:نحن المسلمون..ثم سألواهم أصحاب خالد عن أنفسهم،فأجابوا بنفس هذا الجواب..فما الحاجة بعد ذلک إلی سماع الأذان و الإقامة؟!

ثالثا:هب أنهم لم یسمعوا أذانا و لا إقامة،بل حتی لو لم یصلوا،فهل ذلک یدل علی کفرهم و ارتدادهم؟!فإن الجمیع قد أخبروا خالدا بأنهم مسلمون،و من المعلوم:أن المعترف بالدین،و المقر بالشریعة لیس کافرا حتی لو عصی أحکام تلک الشریعة..

رابعا:لقد فاجأتنا الأوامر القاسیة و الصارمة التی زود بها أبو بکر سرایاه و بعوثه،و تذکرنا بمواقفه الضعیفة فی الحروب فی زمن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و تدعونا للمقارنة بین هذه و تلک،لنخرج بالعجائب و الغرائب..

و تذکرنا أیضا بتعامله یرفق مع الاشعث بن قیس،و هو مرتد علی الحقیقة و خضوعه له،و تزویجه أخته أم فروة،ثم برقته لأسری المشرکین فی بدر،و سعیه لاستصدار العفو عنهم بکل حیلة.و هذا و ذاک مما لا نجد له تفسیرا مقبولا أو معقولا.

و تعجبنا و ذهلنا أیضا لهذه الشدة البالغة منه علی من لا یرضی بدفع الزکاة له،و لا یعترف بشرعیته فی الموقع الذی وضع نفسه فیه بالقوة و بالقهر..

ص :129

و یذهلنا الموقف الآخر المناقض لذلک،و هو لینه الغریب و العجیب مع خالد بن الولید،الذی قتل صحابیا مسلما ثم زنی بزوجته فی نفس تلک اللیلة..

بل قد ذکرنا فی موضع آخر من هذا الکتاب:أن ثمة ما یصرح بأن أبا بکر نفسه أمره بقتله!!.

خامسا:لو سلمنا:أن مالکا و قومه قد ارتدوا،فلماذا لا یطالبهم بالعودة و بالتوبة،و یقبلها منهم کما قبل من کل من سواهم،و منهم الاشعث المعروف بنفاقه و عدائه لأهل البیت«علیهم السلام»حسبما تقدمت الإشارة إلیه؟!..

سادسا:إن ارتداد الرجال لا یعنی ارتداد النساء،و الضعفاء،فلماذا لا یسألون عن حالهم،و عن معتقدهم؟!..و لماذا یعاملون معاملة أسری المشرکین؟!

سابعا:ما معنی جعل رؤوس القتلی أثافی للقدور التی یطهی فیها الطعام؟!و أن تحرق بالنار؟!..و أی شرع یجیز فعل ذلک؟!

ثامنا:إن نفس عرض أبی بکر الدیة علی متمّم بن نویرة،أخی مالک، یدل علی قناعته بإسلام مالک.

تاسعا:إن الأوامر التی أصدرها أبو بکر لخالد،و لغیره من حملة الألویة بأن یحرقوا أهل الردة،مع ثبوت النهی عن ذلک فی شرع اللّه لا یمکن قبولها.

فقد روی عنه«صلی اللّه علیه و آله»قوله:«لا یعذب بالنار إلا رب

ص :130

النار»..أو نحو ذلک (1).

و لعلک تقول:قد روی عن أمیر المؤمنین«علیه السلام»:أنه أحرق ابن

ص :131


1- 1) راجع:صحیح البخاری،کتاب الجهاد،باب:لا یعذب اللّه.و مسند أحمد ج 3 ص 494 و ج 2 ص 307 و الجامع الصحیح للترمذی ج 4 ص 117 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 71 و 72 و سنن أبی داود ج 3 ص 54 و 55 و(ط دار الفکر سنة 1410 ه)ج 1 ص 603 و تیسیر الوصول ج 1 ص 279 و مصابیح السنة ج 2 ص 57 و 58 و الغدیر ج 7 ص 155 و 156 عنهم. و راجع:الصراط المستقیم ج 2 ص 305 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 342 و بحار الأنوار ج 19 ص 352 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 444 و مجمع الزوائد ج 6 ص 251 و عمدة القاری ج 14 ص 220 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 215 و الآحاد و المثانی ج 4 ص 340 و مسند أبی یعلی ج 3 ص 106 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 3 ص 161 و ناسخ الحدیث و منسوخه لابن شاهین ص 528 و الإستیعاب ج 4 ص 1536 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 5 ص 6 و ج 14 ص 194 و تخریج الأحادیث و الآثار للزیلعی ج 2 ص 366 و 367 و نصب الرایة للزیلعی ج 4 ص 264 و کنز العمال ج 5 ص 407 و تفسیر القرطبی ج 2 ص 359 و التاریخ الکبیر للبخاری ج 1 ص 59 و العلل الواردة للدار قطنی ج 11 ص 16 و تاریخ مدینة دمشق ج 15 ص 214 و 215 و 230 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 56 و أسد الغابة لابن الأثیر ج 5 ص 53 و الوافی بالوفیات للصفدی ج 27 ص 132 و عیون الأثر ج 2 ص 196.

سبأ بالنار.

و الجواب:أن الإحراق بالنار هو حد من حدود اللّه التی شرعها فی حق اللائط..کما أنه جزاء من یدّعی الربوبیة لأحد من البشر..

فالتعدی عن هذه الموارد التی حددها اللّه لا یصح،و لا سیما بعد ورود النهی عنه فی غیر هذه الموارد.

و أجاب العلامة الأمینی أیضا:بأن علیا«علیه السلام»لم یحرق ابن سبأ و أصحابه بالنار،بل حفر لهم حفائر،و خرق بعضها إلی بعض،و دخن علیهم حتی ماتوا (1).

عاشرا:لماذا أمر أبو بکر خالدا بطلاق امرأة مالک (2)،فإنها:إن کانت قد دخلت فی عصمته،و کان العقد صحیحا،و کان معذورا فی اجتهاده حسبما قرره أبو بکر،فلماذا یأمره بطلاقها؟!

و إن کان العقد باطلا،لأنه وقع هو و الدخول فی عدتها من زوجها المسلم،الذی عرض أبو بکر دیته علی أخیه،فلا یحتاج إلی الطلاق،إذ لا توجد زوجیة من الأساس،لکی یحتاج الأمر إلی الطلاق،و هی محرمة علیه

ص :132


1- 1) الغدیر ج 7 ص 156 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 71 و فتح الباری ج 6 ص 106 و عمدة القاری للعینی ج 14 ص 264 و أحکام القرآن لابن العربی ج 3 ص 515.
2- 2) تاریخ مدینة دمشق ج 16 ص 274 و تهذیب تاریخ دمشق ج 5 ص 115 و راجع: الغدیر ج 7 ص 161 و 166 و الإصابة لابن حجر ج 1 ص 415 و(ط دار الکتب العلمیة سنة 1415 ه)ج 2 ص 218.

مؤبدا.بل یجب التفریق بینهما فورا و احالة خالد إلی العقوبة و اقامة الحد علیه،ثم قتله بمالک و غیره من المسلمین.

3-إعتذارات باطلة عن خالد

و قد اعتذر محبو خالد عنه باعتذارات ظنوا أنها تخفّف من وطأة ما ارتکبه من جرائم،و هذه الإعتذارات الباطلة هی التالیة:

ألف:أدفئوا أسراکم

زعموا:أن خالدا قال لمن هم تحت یده:أدفئوا أسراکم.و أراد بالدفء مقابل البرد،و کانت لیلة باردة،و کانت هذه الکلمة تعنی فی لغة کنانة:

الأمر بالقتل..فقتلوهم..

و هو اعتذار غیر صحیح:

أولا:لأن ضرارا لم یکن من کنانة،بل هو أسدی من بنی ثعلبة (1)..

ثانیا:حتی لو کان کنانیا،فإنه یعلم:أن خالدا مخزومی،و لیس من کنانة،و لا یتکلم بلغتها..و لماذا لم یستفهم منه عن قصده؟!

ص :133


1- 1) راجع:الإصابة ج 2 ص 208 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 3 ص 390 و أسد الغابة ج 2 ص 434 و(ط دار الکتاب العربی)ج 3 ص 390 و الإستیعاب (بهامش الإصابة)ج 2 ص 211 و(ط دار الجیل)ج 2 ص 746 و من له روایة فی مسند أحمد ص 210 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 6 ص 39 و تاریخ مدینة دمشق ج 24 ص 383 و تعجیل المنفعة ص 195.

ثالثا:لنفترض:أن ضرارا کان کنانیا..فهل کان جمیع الموکلین ببقیة قوم مالک من کنانة أیضا؟!

و لو کان کذلک،فمن الذی اختارهم علی هذا النحو،و إن کان الأمر جاء علی سبیل الصدفة،فما هذه المصادفة الغریبة التی جاءت بهم جمیعا علی هذه الصفة؟!و لماذا لم یکونوا خلیطا،من کنانة و من غیرها؟!

و إن کانوا خلیطا،فلما ذا لم یعترض غیر الکنانیین علی رفقائهم،فیبادرون إلی منعهم من ارتکاب هذا العمل الشنیع؟!

رابعا:لو کان الأمر کذلک،فلماذا یطالب عمر بالإقتصاص من خالد، و یعتبره قاتلا؟!

و لماذا یصر أبو قتادة،و ابن عمر علی الإعتراض علی خالد،و یشکوانه إلی أبی بکر؟!

و لماذا لم یعتذر خالد لهما،و لعمر:بأنه غیر مقصر فیما حصل،بل حصل خطأ غیر مقصود؟!

خامسا:إذا کانت لغة کنانة هی السبب فی قتل مالک و من معه،فذلک لا یجعل فی سیف خالد رهقا،کما یقول عمر،لأن خالدا لم یقتل أحدا.

سادسا:إذا کان السبب هو لغة بنی کنانة،فخالد لم یتأول و لم یخطئ، بل الکنانیون هم المتأولون،فلماذا اتهمه أبو بکر بهذه التهمة الباطلة؟!

سابعا:لو کانت لغة کنانة هی السبب،و کان قتل هؤلاء خطأ،فلماذا جعل خالد و صحبه رؤوس مالک و أصحابه أثافی للقدور؟!و لم سبی عیالهم، و نهب أموالهم،و اعتدی علی زوجته بالزنا بعد قتل زوجها مباشرة؟!

ص :134

ثامنا:لماذا لم یتعلم خالد من قضیة بنی جذیمة،حیث قتل الناس هناک بنفس الوسیلة التی قتلهم بها هنا.و هی أن خالدا لما کان السحر نادی:من کان معه أسیر فلیدافه.و المدافة هی:الإجهاز بالسیف.

تاسعا:لم نجد ما یدل:علی أن کنانة،و العرب الساکنین حول مکة کانوا یقولون:أدفئوا بمعنی اقتلوا..

غیر أنهم ذکروا:أن قولهم:أدفئوا الجریح،بمعنی:أجهزوا علیه (1)..

لکنهم قالوا:إن هذه لغة یمانیة،و لیست حجازیة،و لا هی لغة کنانة،و لا لغة العرب حول مکة.

مع ملاحظة:أن الأسری لم یکونوا جرحی،بل هم قد نزعوا أسلحتهم طوعا،و لم یباشروا أی قتال..

و لو کان بینهم جریح..و صحت جمیع التقدیرات الأخری،فاللازم هو:الإجهاز علی من کان جریحا دون سواه..

و لعل هذا الذی ذکرناه و سواه:هو الذی جعل المؤرخین یصرحون:

ص :135


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 206 و أسد الغابة ج 4 ص 295 و الإصابة ج 5 ص 560 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 502 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 358 و فوات الوفیات للکتبی ج 2 ص 243 و البدایة و النهایة ج 6 ص 354 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 73 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 239 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 165 و معجم البلدان ج 1 ص 455 و بحار الأنوار ج 30 ص 476 و النص و الإجتهاد ص 123 و الغدیر ج 7 ص 158.

بأن خالدا قد أمر ضرار بن الأزور بقتل مالک (1).

عاشرا:و مع غض النظر عن جمیع ما ذکرناه نقول:

إن مالکا قد قتل بأمر مباشر من خالد فی مجلس خالد.فلا مجال للإعتذار بلغة کنانة و لا بغیرها.

ب:أو ما تعده لک صاحبا؟!

من الأمور التی أرید لها أن تکون مخرجا لخالد من مأزقه..قول مالک لخالد:ما أخال صاحبکم إلا و قد یقول له کذا و کذا.

فقال له خالد:أو ما تعده لک صاحبا؟!ثم قدمه فضرب عنقه.

حیث فهم خالد من هذا التعبیر:أن مالکا لا یعترف بنبوة النبی محمد «صلی اللّه علیه و آله»،فاستحل بذلک دمه.

و نقول:

أولا:المقصود هو:أنه«صلی اللّه علیه و آله»صاحبهم بالقرشیة.أی فإنهم و إیاه من قریش.

ثانیا:إذا کان ذلک یوجب استحلال دم مالک،فما ذنب الذین کانوا معه،حتی یقتلهم خالد،و هو لم یسمع کلامهم.و لا عرف مقاصدهم؟!

ص :136


1- 1) راجع:الإصابة ج 3 ص 357 و ج 2 ص 43 و 209 و مرآة الجنان ج 1 ص 62 و خزانة الأدب ج 2 ص 9 و أسد الغابة ج 3 ص 39 و الإستیعاب(مطبوع مع الإصابة)ج 1 ص 338.

ثالثا:إن هذا یکذّب ما ادّعوه من أن سبب قتل مالک و أصحابه هو لغة کنانة،حین قال خالد:أدفئوا أسراکم.

رابعا:إن کلمة صاحبکم لا تعنی أنه لیس صاحبا للقائل،إذ لعله یرید إلزامهم بأقوال النبی«صلی اللّه علیه و آله»بهذه الطریقة..و لا أقل من أنه لا یجوز قتل من یتفوه بمثل هذا الکلام،لأن فیه شبهة،و الحدود تدرأ بالشبهات.

ج:خالد سیف اللّه

و قد اعتذر أبو بکر لعمر:بأن خالدا سیف اللّه علی أعدائه،فلم یکن أبو بکر لیشیم هذا السیف.

و نقول:

إن قول أبی بکر:لا أشیم سیفا سلّه اللّه علی أعدائه..غیر صحیح أیضا لما یلی:

ألف:لأنه لا دلیل علی أن اللّه سبحانه هو الذی سل هذا السیف،بل الذی سله هو أبو بکر نفسه،فلماذا ینسب ما یفعله هو إلی رب العالمین؟!.

ب:إن السیف الذی یسله اللّه سبحانه لا یکون فیه رهق،کما یقول عمر بن الخطاب و لا یبطش بالناس بدون حق،فقد قتل بنی جذیمة بعد أن أمنهم،کما ذکرناه فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله».

و ها هو یقتل مسلما یحتاج أبو بکر إلی أن یعرض دیته علی أخیه،ثم إلی أن یحملوا خالدا بطلاق زوجته التی وطأها فور قتل زوجها المسلم.

ج:إن السیف الذی یسله اللّه سبحانه لا یتبرأ منه رسول اللّه«صلی اللّه

ص :137

علیه و آله»،فقد قال«صلی اللّه علیه و آله»حین عدوان خالد علی بنی جذیمة:«اللهم إنی أبرأ إلیک مما فعله خالد».

کما أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد أعلن عدم رضاه مما فعله خالد فی فتح مکة.فراجع..

د:ذکرنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»:أن لقب«سیف اللّه المسلول»هو لعلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»، و قد سرق فی جملة کثیرة من فضائله و کراماته،و منح لخالد،کما منح غیره لغیره (1).

خالد لیس سیف اللّه

و تزعم بعض المرویات التی یسوقها محبو خالد بن الولید:أن النبی «صلی اللّه علیه و آله»منح خالدا لقب«سیف اللّه»فی سنة ثمان للهجرة،فی مناسبة حرب مؤتة..

و لا شک فی عدم صحة ذلک:

أولا:لأن خالدا انهزم بالناس فی مؤتة،و فوت علی المسلمین نصرا عظیما،و فتحا مبینا،فکیف یعطی النبی«صلی اللّه علیه و آله»هذا الوسام للمهزوم،فإن سیف اللّه لا یمکن أن یهزم..

ص :138


1- 1) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة) ج 20.

و یدل علی هزیمته فی مؤتة:أنه لما عاد ذلک الجیش الذی قاده خالد بعد استشهاد الفرسان الثلاثة:زید بن حارثة،و جعفر،و ابن رواحة إلی المدینة، جعل الناس یحثون التراب فی وجوههم،و یقولون:یا فرار فی سبیل اللّه..

و حین دخل أفراد ذلک الجیش إلی بیوتهم لم یعد یمکنهم الخروج منها، و صاروا کلما خرجوا صاح بهم الناس:أفررتم فی سبیل اللّه؟!

و جرت أمور صعبة بینهم و بین زوجاتهم و ذویهم،حتی تدخل النبی «صلی اللّه علیه و آله»للتخفیف عنهم (1)..

ثانیا:لأن خالدا قتل بنی جذیمة،و تبرأ النبی«صلی اللّه علیه و آله»مما صنع..ثم خالف أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی فتح مکة..و یکفیه ما فعله بعد وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بمالک بن نویرة،حیث قتله،و زنی بزوجته..فإن سیف اللّه لا یمکن أن یوغل فی دماء الناس المؤمنین بغیر حق..فضلا عما سوی ذلک.

ثالثا:إن الحدیث عن خالد و سیفه لا ینسجم مع نداء جبرائیل من السماء:

لا سیف إلا ذو الفقار

و لا فتی إلا علی

ص :139


1- 1) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 20 فصل:خالد یضیع النصر الأعظم.
من أین حصل خالد علی هذا الوسام؟!

و یبدو أن أبا بکر هو الذی منح خالدا هذا الوسام،و ذلک حین قتل الصحابی الجلیل،المسلم مالک بن نویرة،و ثلة من المسلمین معه،وزنی بامرأة مالک فی نفس یوم قتله،و ذلک فی نصرته لأبی بکر،و من أجل توطید سلطانه..

فحینئذ طلب عمر من أبی بکر،أن یعاقب خالدا علی فعلته،فقال:ما کنت لأشیم سیفا سله اللّه علی أعدائه(الکافرین) (1).

و لا ندری کیف عرف أبو بکر أن اللّه قد سل هذا السیف؟!و الحال أن أبا بکر هو الذی سله؟!

و لا ندری أیضا ما هو المبرر لحکمه علی مالک بن نویرة،و هو صحاب جلیل،و مسلم بأنه من أعداء اللّه،و من الکافرین؟!

ثم نسبوا ما یشبه کلام أبی بکر عن خالد-نسبوه-إلی رسول اللّه«صلی

ص :140


1- 1) راجع:الغدیر ج 7 ص 158-163 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 503 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 359 و أسد الغابة ج 4 ص 295 و تهذیب تاریخ دمشق ج 5 ص 105 و الإصابة ج 3 ص 357 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 5 ص 561 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 209 و 233 و تاریخ أبی الفداء ج 1 ص 158 و العثمانیة للجاحظ ص 248 و تاریخ مدینة دمشق ج 16 ص 257 و وفیات الأعیان ج 6 ص 15 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 42.

اللّه علیه و آله» (1).بل إن عمر نفسه عاد فشارک فی تأکید هذه النسبة،وفاء لخالد،و ما فعله فی توطید سلطانهم (2).

علی علیه السّلام سیف اللّه المسلول

و الحقیقة هی:أن هذا اللقب:«سیف اللّه المسلول»من مختصات علی

ص :141


1- 1) المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 525 و مسند أبی یعلی ج 13 ص 143 و الإستیعاب (ط دار الجیل)ج 2 ص 429 و کنز العمال ج 5 ص 739 و ج 11 ص 679 و ج 13 ص 366 و مسند أحمد ج 1 ص 8 و مجمع الزوائد ج 9 ص 348 و 349 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 233 و تاریخ مدینة دمشق ج 16 ص 239 و 242 و 244 و ج 62 ص 415 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 372 و الوافی بالوفیات ج 13 ص 162 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 234 و تهذیب تاریخ و الإصابة ج 1 ص 414 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 217 و الإستیعاب(مطبوع مع الإصابة)ج 1 ص 408 و 409 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 6 ص 349 و ج 7 ص 129 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 7 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 342 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 789 و ج 3 ص 212.
2- 2) الآحاد و المثانی ج 2 ص 26 و کنز العمال ج 5 ص 738 و الغدیر ج 10 ص 10 و ج 5 ص 362 و 363 و تاریخ مدینة دمشق ج 16 ص 241 و ج 25 ص 461 و ج 58 ص 403 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 886 و الوضاعون و أحادیثهم ص 476 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 22 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 28 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 42 و أعلام النساء ج 2 ص 876.

«علیه السلام»،و لکنه سرق أو سلب فی جملة کثیرة من فضائله،و مناقبه علیه السلام،فی غارات شعواء من الشانئین،و الحاقدین،و المبطلین، و المزورین للحقائق..

و قد روی عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،أنه قال:«علی سیف اللّه یسله علی الکفار و المنافقین» (1).

و فی الحدیث القدسی،المروی عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:

«و أیّدتک بعلی،و هو سیف اللّه علی أعدائی» (2).

و حول تسمیة التمر بالصیحانی روی عن جابر:أن سببها هو أنه صاح:

«هذا محمد رسول اللّه،و هذا علی سیف اللّه» (3).

ص :142


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 197 و ج 40 ص 33 عن أمالی الشیخ الطوسی ص 322 و (ط دار الثقافة)ص 506 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 334.
2- 2) بحار الأنوار ج 40 ص 43 و الکافی ج 8 ص 11 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 153 عن در بحر المناقب(مخطوط)ص 43،و راجع:ذخائر العقبی ص 92 و المناقب المرتضویة ص 93 و الروضة فی المعجزات و الفضائل ص 128.
3- 3) فتوحات الوهاب بتوضیح شرح منهج الطلاب،لسلمان العجیلی المعروف بالجمل(ط القاهرة)ص 62 و فرائد السمطین(ط دار النعمان،النجف) ص 120 و نظم درر السمطین ص 124 و عن المناوی فی شرح الجامع الصغیر، و إحقاق الحق(الملحقات)ج 15 ص 42 و 59 و ج 20 ص 518 و 283 عن آل محمد للمردی الحنفی،و عن غیره ممن تقدم.و عن فیض القدیر ج 5 ص 293-

و قال خالد بن سعید بن العاص لعمر،فی أحداث غصب الخلافة:

«و فینا ذو الفقار،و سیف اللّه و سیف رسوله» (1).

و فی زیارة أمیر المؤمنین،المرویة عن الصادق«علیه السلام»:«و سیف اللّه المسلول» (2).

و عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«هذا علی بن أبی طالب،هذا سیف اللّه المسلول علی أعدائه» (3).

3)

-و الأنوار العلوبة ص 153 و البحار ج 60 ص 146 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 34 و ج 10 ص 14.

ص :143


1- 1) راجع المصادر التالیة:الإحتجاج(ط سنة 1313 ه.ق)ج 1 ص 190 و 191 و 300 و الصراط المستقیم ج 2 ص 80 و 82 و قاموس الرجال ج 3 ص 476 و 478 و 479 و الخصال ج 2 ص 462 و 463 و الیقین فی إمرة أمیر المؤمنین ص 108-110 عن أحمد بن محمد الطبری،المعروف بالخلیلی،و عن محمد بن جریر الطبری،صاحب التاریخ فی کتابه:مناقب أهل البیت«علیهم السلام» و البحار ج 28 ص 210 و 211 و 214 و 219 و رجال البرقی ص 63 و 64.
2- 2) مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 321 و راجع:المناقب لابن شهر آشوب ج 3 ص 74 و الفضائل لابن شاذان ص 77.
3- 3) أرجح المطالب(ط لاهور)ص 38 و مناقب علی«علیه السلام»للعینی الحیدر آبادی(ط أعلم بریش،جهار منار)ص 57 و 37.

و عن جابر:«علی سیف اللّه» (1).

و عن سلمان عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«فأنا رسول اللّه،و علی سیف اللّه» (2).

و عنه«صلی اللّه علیه و آله»فی حدیث له فی حق علی«علیه السلام»:

«و سیف اللّه و سیفی» (3).

و عن أنس عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»:یا معاشر المسلمین،هذا أسد اللّه،و سیفه فی أرضه علی أعدائه (4).

و تجد فی کتاب الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»، فصل:«الحصار و القتال فی غزوة بنی قریظة»المزید من المصادر.

د:إجتهد فأخطأ

و اعتذر أبو بکر عن خالد:بأنه تأوّل فأخطأ.

ص :144


1- 1) نظم درر السمطین للزرندی الحنفی ص 124 و فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر ج 5 ص 293 و ینابیع المودة للقندوزی ج 1 ص 409.
2- 2) فرائد السمطین(مطبعة النعمان،النجف)ص 29.
3- 3) إحقاق الحق ج 4 ص 297 عن مناقب علی بن أبی طالب لابن المغازلی.
4- 4) ینابیع المودة(ط إسلامبول)ص 213 و راجع:أرجح المطالب(ط لاهور) ص 14 و 29 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 20 ص 250 عن:آل محمد للمردی الحنفی و ج 4 ص 225 عن عدد من المصادر.

و نقول:

أولا:إن ما یشبه هذه القضیة تقریبا قد حصل لخالد نفسه فی زمن الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،کما ذکرناه فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی «صلی اللّه علیه و آله»فی فصل:«خالد یبید بنی جذیمة» (1).

و اعتذر عنه محبوه أیضا بمثل ما اعتذر به أبو بکر هنا،فقالوا:اجتهد فأخطأ..

فلماذا لم یتعلم خالد مما جری له مع بنی جذیمة،حیث واجه غضب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!..

و لماذا عاد هنا لیستعمل کلمة:«أدفئوا أسراکم»کما استعملها هناک؟!

ثانیا:لا یصح الإجتهاد و التأول مع وجود النص الصریح بحرمة قتل من أقرّ بالاسلام،فکیف إذا أذّن و أقام و صلّی..

و لا أقل من وجود شبهة بسبب شهادة طائفة من جنود خالد و منهم أبو قتادة بأذانهم و إقامتهم..و عدم رؤیة الباقین لذلک قد یکون له ألف سبب و سبب،فلا دلالة فیه علی کذب من شهد بأنه سمع و رأی..

ثالثا:لا یحل قتل المسلم إلا فی کفر بعد إیمان،وزنا بعد إحصان،أو تعمده قتل مسلم (2)..

ص :145


1- 1) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 23 ص 245.
2- 2) راجع:مشکاة المصابیح ج 2 ص 285 و سنن ابن ماجة ج 2 ص 847 و مصابیح السنة ج 2 ص 502 و الدیات لابن أبی عاصم ص 9 و عن صحیح البخاری ج 6-

أو فساد فی الأرض (1).

و کل ذلک لم یحصل من مالک بن نویرة و أصحابه،و انما حصل من خالد،و لذلک عرض أبو بکر دیته علی أخیه متمم!!و لذلک أیضا أصر عمر علی معاقبة خالد.و علی أن فی سیفه رهقا..

رابعا:کیف یمکن لأبی بکر أن یثبت اجتهاد خالد،حتی لو کان اجتهادا فی التطبیق،فإنه أمر یحتاج إلی المزید من المعرفة بالدین و بأحکامه،

2)

-ص 2521 و عن صحیح مسلم ج 2 ص 37 و(ط دار الفکر)ج 5 ص 187 و ج 8 ص 43 و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 35 ص 212 و المحلی لابن حزم ج 11 ص 68 و میزان الحکمة ج 3 ص 2499 و سنن أبی داود ج 2 ص 327 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 128 و عمدة القاری ج 18 ص 203 و ج 24 ص 61 و عون المعبود ج 12 ص 5 و المصنف لابن أبی شیبة ج 6 ص 417 و نصب الرایة ج 4 ص 109 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 2 ص 96 و کنز العمال ج 1 ص 87 و 92 و شرح مسند أبی حنیفة ص 359 و کشف الخفاء ج 2 ص 367 و أحکام القرآن ج 2 ص 98 و 292 و أضواء البیان ج 3 ص 134 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 445.

ص :146


1- 1) کما نصت علیه الآیة الکریمة: إِنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذِینَ یُحٰارِبُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسٰاداً أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلاٰفٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذٰلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیٰا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذٰابٌ عَظِیمٌ [الآیة 33 من سورة المائدة].

و بآیات القرآن،و معرفة ناسخه و منسوخه،و محکمه و متشابهه،و بکثیر من القواعد،التی نطق بها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و قررها الکتاب؟!

و الذین عاشوا مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و سمعوا منه أضعاف ما عاش و سمع خالد و أضرابه،کانوا یجهرون بعدم معرفتهم الکافیة بالأحکام،و التوجیهات،و الحقائق الدینیة،و یلجأون باستمرار إلی علی«علیه السلام»،فمتی و کیف صار خالد عارفا بالأحکام دونهم.و هل یمکن اعتباره متأولا و مجتهدا؟!.

خامسا:إن الأوامر الکثیرة تؤکد علی لزوم الإحتیاط فی الدماء،فکیف لا یحتاط هذا المجتهد فیها،بل هو یقطع الرؤوس لأدنی شبهة؟!رغم أن بعض الصحابة اعترضوا علیه،و اعتبروه متعمدا للإیقاع بمالک و صحبه، بصورة ظالمة.

سادسا:هل المجتهد یبادر إلی نکاح زوجة المقتول و الزنی بها فی نفس یوم قتله،رغم اعتراض الصحابة علیه،و تنبیههم إیاه علی عدم صحة عمله؟!

سابعا:حتی لو ادّعی خالد الإجتهاد لنفسه،و التأول فی هذا الأمر،فلا بد من رده علیه،إذ لا اجتهاد فی مقابل النص الصریح.

و یدل علی ذلک:

1-أن قدامة بن مظعون شرب الخمر،ثم ادّعی:بأنه تأوّل و اجتهد فی

ص :147

ذلک،فأقام عمر الحد علیه،و جلده،و لم یقبل منه (1).

2-و عن محارب بن دثار:أن ناسا من أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»شربوا الخمر بالشام،و قالوا:شربنا لقول اللّه: لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا

ص :148


1- 1) المصنف للصنعانی ج 9 ص 242 و السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 253 و الإستیعاب ج 3 ص 1278 و کنز العمال ج 5 ص 508 و معانی القرآن للنحاس ج 2 ص 357 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 584 و أحکام القرآن لابن العربی ج 2 ص 168 و تفسیر القرطبی ج 6 ص 298 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 202 و 203 و مناقب آل أبی طالب لابن شهر آشوب ج 2 ص 188 و العقد النضید و الدر الفرید للقمی ص 179 و عوالی اللآلی ج 2 ص 157 و بحار الأنوار ج 40 ص 249 و ج 62 ص 118 و ج 76 ص 159 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 10 ص 76 و النوادر لابن عیسی الأشعری ص 153 و الکافی ج 7 ص 215 و علل الشرائع ج 2 ص 539 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 501 و التبیان للطوسی ج 4 ص 20 و مجمع البیان للطبرسی ج 3 ص 415 و فقه القرآن للراوندی ج 2 ص 283 و 378 و المغنی لابن قدامة ج 10 ص 86 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 220 و 239 و(ط دار الإسلامیة) ج 18 ص 465 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 316 و الغدیر ج 7 ص 166 عنه،و فتح الباری ج 13 ص 124 و عمدة القاری ج 24 ص 237 و من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 26 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 93 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 341 و سنن الدار قطنی ج 3 ص 166 و الدر المنثور ج 3 ص 161.

وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ جُنٰاحٌ فِیمٰا طَعِمُوا..

(1)

.فأقام عمر الحد علیهم (2).

3-و جلد أبو عبیدة أبا جندل،العاصی بن سهیل بن عمرو،و قد شرب الخمر،متأولا لقوله تعالی: لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ جُنٰاحٌ فِیمٰا طَعِمُوا.. فراجع (3).

4-موادعة سجاح لیست ردة

بالنسبة لموادعة مالک لسجاح نقول:

1-إن الموادعة لا توجب الردة،و إنما فعلها مالک بهدف حفظ المسلمین الذین یعیشون فی تلک الأصقاع النائیة من شر سجاح،و تجنیبهم معرة جیشها.

2-إن وکیعا و سماعة قد صنعا مثل ما صنع مالک،و قد أظهرا التوبة

ص :149


1- 1) الآیة 93 من سورة المائدة.
2- 2) الدر المنثور ج 2 ص 321 و المصنف لابن أبی شیبة ج 9 ص 546 و الغدیر ج 7 ص 166 و 167 و المحلی لابن حزم ج 11 ص 287 و المغنی لابن قدامة ج 10 ص 86 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 10 ص 76.
3- 3) الغدیر ج 7 ص 167 عن الروض الأنف ج 2 ص 231 و المصنف للصنعانی ج 9 ص 244 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 105 و الإستیعاب ج 4 ص 1622 و کنز العمال ج 5 ص 500 و الأحکام لابن حزم ج 7 ص 1012 و تاریخ مدینة دمشق ج 25 ص 303 و أسد الغابة ج 5 ص 161 و الإصابة ج 7 ص 9.

و الإنقیاد،فقبل خالد منهما (1).

و قبل أیضا عودة بنی عامر (2).

و عیینة،و أهل بزاخة،و قرة بن هبیرة.

فلماذا لم یقبل توبة مالک،و سائر قومه معه؟!

3-و إذا کان أبو بکر قد ودی مالکا،أو عرض الدیة علی أخیه،فذلک یعنی:أنه یعترف بأنه«رحمه اللّه»کان مسلما..فلیس هو من أهل الردة لیکون مصداقا لآیة الإنقلاب علی الأعقاب،و لروایات ارتداد الصحابة..

و یشهد لذلک أیضا:أن أبا بکر اعتذر لمتمم أخی مالک بقوله:ما دعوته و لا غدرت به.و ذلک حین قال له متمم فی جملة أبیات له:

أدعوته باللّه ثم قتلته

لو هو دعاک بذمة لم یغدر (3)

ص :150


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 490 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 357 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 238.
2- 2) راجع:الکامل فی التاریخ ج 2 ص 350 و تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 490.
3- 3) راجع:تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 132 و وفیات الأعیان لابن خلکان ج 6 ص 15 و النص و الإجتهاد للسید شرف الدین ص 136 و السقیفة للمظفر ص 26 و المجالس الفاخرة للسید شرف الدین ص 43.
5-منع الزکاة لیس ارتدادا

و زعموا:أن مانعی الزکاة کانوا من أهل الردة أیضا:

و نقول:

أولا:إن منع الزکاة لا یوجب الردة،لا سیما مع کونهم یقیمون الصلاة،و إنما هو معصیة کبیرة.لو کان المنع لها عن مستحقها،و من دون أی عذر.

ثانیا:قد لا یکون منع الزکاة معصیة،إذا کان السبب فیه:أن المانع یعتبر آخذها غاصبا لمقام خلافة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و یرید هو إیصالها إلی الخلیفة الشرعی،المنصوب من قبل اللّه تعالی.

و لو کان مانع الزکاة کافرا للزم تکفیر أکثر المسلمین فی أیامنا هذه،فإن معظمهم لا یصلی،أو لا یزکی،أو لا یلتزم بکلیهما.

ثالثا:لا شیء یثبت أن هؤلاء القوم أنکروا وجوب الزکاة،لیکونوا قد أنکروا ما هو من ضروریات الدین،و إنما امتنعوا عن إعطائها.فلعل ذلک بسبب الطمع و الشح،أو لأنهم یریدون أن تصرف فی قوتهم،أو فی بلدهم أو فی اقاربهم،بتوهّم أن غیرهم لیس أحق بها منهم.

رابعا:إن أبا بکر إنما قال:«لو منعونی عقالا لجاهدتهم علیه»فی خصوص الذین ادّعوا النبوة،و ذلک حین جاءه وفد طلیحة بن خویلد- الذی کان قد ادّعی النبوة-لطلب الموادعة علی الصلاة،و ترک الزکاة (1).

ص :151


1- 1) الکامل فی التاریخ ج 2 ص 344 و البدایة و النهایة ج 6 ص 344 و إمتاع الأسماع-

و لم یقلها فی غیر من ادعی النبوة.

خامسا:هناک من یشک-کما سنری-فی وجود مانعی الزکاة من الأساس.

رأی العلامة العسکری فی حروب الردة:

قلنا آنفا:إن البعض یشکک فی أصل وجود مانعی الزکاة-سوی المتنبئین،و سوی مالک بن نویرة.و منهم:آیة اللّه الشیخ محمد رضا المظفر «رحمه اللّه»،و العلامة السید مرتضی العسکری.

و نحن نذکر هنا ما قاله العلامة العسکری فإنه یؤکد بقوة:علی أن أکثر حروب الردة من مختلفات سیف بن عمر،و إلیک نص کلامه بطوله:

«ذکر سیف فی ما اختلفه من حروب الردة کیف أرجع المرتدون إلی الإسلام بحد السیف کما زعمه الزندیق فی روایاته.و من أمثلة ما روی فی حروب الردة ما سماها بحرب الأخابث کالآتی:

ردة عک و الأشعریین و خبر طاهر

نذکر هنا ما قاله المرحوم السید مرتضی العسکری حول ردة عک و الأشعریین،و خبر طاهر ربیب الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،حیث

1)

-ج 14 ص 232 و 538 و تاریخ مدینة دمشق ج 25 ص 158 و 159 ج 30 ص 286 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 153 و کنز العمال ج 5 ص 660- 662 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 596 و أسد الغابة ج 4 ص 68 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 476 و بحار الأنوار ج 30 ص 351 و السقیفة للمظفر ص 27.

ص :152

اعتبرها نقولا غیر واقعیة،و نحن نذکر کلامه هنا حول هذا الموضوع رغم أن القارئ قد یعتبره طویلا،و یمکن اختصاره،غیر أننا نصر علی ذکره کما هو،و نستمیح القارئ عذرا فی ذلک،فنقول:

قال العلامة العسکری ما یلی:

«قال سیف فی خبر الأخابث من عک:

کان أول من انتفض بتهامة العک و الأشعریون لما بلغهم نبأ وفاة النبی «صلی اللّه علیه و آله»تجمعوا،و أقاموا علی الأعلاب(طریق الساحل)، فکتب بذلک طاهر إلی أبی بکر،ثم سار إلیهم مع مسروق العکی حتی التقی بهم،فاقتتلوا،فهزمهم اللّه،و قتلوهم کل قتلة،و أنتنت السبل لقتلهم، و کان مقتلهم فتحا عظیما.

و أجاب أبو بکر طاهرا-من قبل أن یأتیه کتابه بالفتح-:«بلغنی کتابک تخبرنی فیه مسیرک و استنفارک مسروقا و قومه إلی الأخابث بالأعلاب،فقد أصبت،فعاجلوا هذا الضرب،و لا ترفهوا عنهم،و أقیموا بالأعلاب حتی یأتیکم أمری».

فسمیت تلک الجموع و من تأشب إلیهم إلی الیوم الأخابث،و سمی ذلک الطریق طریق الأخابث.

و قال فی ذلک طاهر بن أبی هالة:

و و اللّه لو لا اللّه لا شیء غیره

لما فض بالأجراع جمع العثاعث

فلم تر عینی مثل یوم رأیته

بجنب صحار فی جموع الأخابث

قتلناهم ما بین قنة خامر

إلی القیعة الحمراء ذات النبائث

ص :153

و فئنا بأموال الأخابث عنوة

جهارا و لم نحفل بتلک الهثاهث

قال:و عسکر طاهر علی طریق الأخابث،و معه مسروق فی عک،ینتظر أمر أبی بکر.

أدار سیف خبر ردة عک و الأشعریین علی من تخیله طاهر بن أبی هالة، فمن هو طاهر فی أحادیث سیف؟!

طاهر فی أحادیث سیف

تخیل سیف طاهر ابن أبی هالة التمیمی،من أم المؤمنین خدیجة،و ربیب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و عامله فی حیاته.و ذکر من أخباره فی عصر أبی بکر إبادته للمرتدین من عک و الأشعریین،و من أحادیث سیف استخرجوا ترجمته،و ذکروه فی عداد الصحابة فی کل من:الإستیعاب، و معجم الصحابة،و أسد الغابة،و تجرید أسماء الصحابة،و الإصابة و غیرها، و کذلک ترجم فی معجم الشعراء،و سیر النبلاء.

و ذکر خبره فی تواریخ:الطبری،و ابن الأثیر،و ابن کثیر،و ابن خلدون، و میر خواند.

و اعتمد«شرف الدین»علی هذه المصادر،و ذکر اسم طاهر فی عداد أسماء الشیعة من أصحاب علی فی کتابه«الفصول المهمة».

و اعتمادا علی أخبار سیف ترجم البلدانیون الأعلاب و الأخابث فی عداد الأماکن،مثل:الحموی فی معجم البلدان،و عبد المؤمن فی مراصد الإطلاع.

ص :154

مناقشة الخبر

روی سیف أخبار طاهر فی خمس من روایاته فی أسنادها خمسة رواة اختلقهم باسم:سهل عن أبیه یوسف السلمی،و عبید بن صخر بن لوذان، و جریر بن یزید الجعفی،و أبی عمرو مولی طلحة.

و لم یکن وجود لردة عک و الأشعریین.

و لم یخلق اللّه أرضا باسم الأعلاب و الأخابث.

و لا صحابیا شیعیا ربیبا لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من أم المؤمنین خدیجة اسمه طاهر بن أبی هالة.

و لم تقع حرب الإبادة لعک و الأشعریین المرتدین کما تخیله سیف،و لا الرواة الذین روی عنهم أخبار طاهر وردة عک و الأشعریین و الأخابث.

اختلق سیف الردة،و حربها،و الأراضی،و الشعر،و کتاب أبی بکر، و الصحابی،و الرواة،و وصل من خلالها إلی هدفه:أن الناس ارتدوا بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عامة عدا قریش و ثقیف،و هکذا حاربهم المسلمون حرب إبادة.

و قد ناقشنا کل هذه الأخبار و أسنادها فی ترجمة من سماه بطاهر بن أبی هالة فی الجزء الأول من کتاب«خمسون و مائة صحابی مختلق».

کانت هذه إحدی حروب الردة التی اختلقها سیف،و مما اختلق من حروب الردة،و اختلق أخبارها،ما سماها ب:ردة طی،وردة أم زمل،وردة أهل عمان،و المهرة،وردة الیمن الأولی،وردة الیمن الثانیة.

ص :155

اختلق ارتداد تلک القبائل و البلاد و حروبها و حروب ردة أخری زعم أنها وقعت فی عصر أبی بکر،کذب فیها جمیعا.و کذب و افتری فی ذکر عدد من قتل فی تلک المعارک،و ذکر تهاویل مزعومة سوّد بها وجه التاریخ الإسلامی الناصع.

و کذلک فعل فی أخبار الفتوح حیث ذکر معارک لم تقع،و قتلا و إبادة من قبل جیوش المسلمین،لم یکن لهما وجود فی التاریخ بتاتا کالآتی ذکرهما:

فتح ألیس و تخریب مدینة أمغیشیا

روی الطبری عن سیف فی خبر ألیس و أمغیشیا من فتوح سواد العراق،و قال فی خبر ألیس:فاقتتلوا قتالا شدیدا،و المشرکون یزیدهم کلبا و شدة ما یتوقعون من قدوم بهمن جاذویه،فصابروا المسلمین للذی کان فی علم اللّه أن یصیرهم إلیه،و حرب المسلمون علیهم،و قال خالد:اللهم إن لک علیّ إن منحتنا أکتافهم ألاّ أستبقی منهم أحدا قدرنا علیه حتی أجری نهرهم بدمائهم.

ثم إن اللّه عز و جل کشفهم للمسلمین،و منحهم أکتافهم،فأمر خالد منادیه فنادی فی الناس:الأسر الأسر،لا تقتلوا إلا من امتنع.

فأقبلت الخیول بهم أفواجا مستأسرین یساقون سوقا،و قد وکل بهم رجالا یضربون أعناقهم فی النهر.

ففعل ذلک بهم یوما و لیلة و طلبوهم الغد و بعد الغد حتی انتهوا إلی النهرین،و مقدار ذلک من کل جوانب ألیس،فضرب أعناقهم.

ص :156

و قال له القعقاع و أشباه له:لو أنک قتلت أهل الأرض لم تجر دماؤهم، إن الدماء لا تزید علی أن ترقرق منذ نهیت عن السیلان،و نهیت الأرض عن نشف الدماء،فأرسل علیها الماء،تبر بیمینک.

و قد کان صد الماء عن النهر فأعاده،فجری دما عبیطا،فسمی نهر الدم لذلک الشأن إلی الیوم.

و قال آخرون،منهم:بشیر بن الخصاصیة قال:و بلغنا أن الأرض لما نشفت دم ابن آدم نهیت عن نشف الدماء،و نهی الدم عن السیلان إلا مقدار برده.

و قال:کانت علی النهر أرحاء،فطحنت بالماء و هو أحمر قوت العسکر ثمانیة عشر ألفا أو یزیدون ثلاثة أیام..

و قال بعده فی خبر هدم مدینة أمغیشیا:

لما فرغ خالد من وقعة ألیس،نهض فأتی أمغیشیا و قد أعجلهم عما فیها،و قد جلا أهلها و تفرقوا فی السواد،فأمر خالد بهدم أمغیشیا و کل شیء کان فی حیزها،و کانت مصرا کالحیرة،و کانت ألیس من مسالحها (1)، فأصابوا فیها ما لم یصیبوا مثله قط.

اختلق سیف جمیع هذه الأخبار بتفاصیلها مع رواتها،و لنتأمل فی ما وضع و اختلق فی الخبرین.

ص :157


1- 1) أی:المواضع التی تتموضع فیها قوات مسلحة لضبط حرکة التردد و التفتیش.
نظرة تأمل فی روایة سیف عن ألیس و مدینة أمغیشیا

قال سیف:

فی وقعة ألیس آلی خالد أن یجری نهرهم بدمائهم،فلما غلب غیر مجری الماء من نهرهم،و استأسر فلول الجیش الفارسی و المدنیین من أهل الأریاف من کل جوانب ألیس مسافة یومین،و أقبلت الخیول بهم أفواجا مستأسرین،و وکل بهم رجالا یضربون أعناقهم علی النهر یوما و لیلة،و الدم ینشف،فقال له القعقاع-الصحابی الذی اختلقه سیف-و أشباه له:لو قتلت أهل الأرض لم تجر دماؤهم،أرسل علیها الماء تبر یمینک!!!.

فأرسل علیها الماء فأعاده،فجری النهر دما عبیطا،فسمی نهر الدم لذلک إلی الیوم!!!.

ثم قال:ذهب خالد إلی أمغیشیا،و کانت مصرا کالحیرة،فأمر بهدم أمغیشیا،و کل شیء کان فی حیزها،و بلغ عدد قتلاهم سبعین ألفا!!!.

أما هدم مدینة أمغیشیا التی اختلق سیف المدینة و حیزها و خبر هدمها، فقد کان له نظیر فی التاریخ من قبل طغاة مثل:هولاکو،و جنکیز.و کذلک قتل الأسری.غیر أن سیفا نسب إلی خالد ما لم یجر له نظیر فی تاریخ الحروب،و هو:أنه أجری نهرهم بدمائهم،و أنه سمی نهر الدم إلی الیوم!!!.

إختلق سیف کل هذه الأخبار،و اختلق أخبار معارک:الثنی و المذار، و المقر و فم فرات بادقلی،و حرب المصیخ،و قتلهم الکفار یومذاک حتی امتلأ الفضاء من قتلاهم،فما شبهوهم إلا بغنم مصرعة،و کذلک معرکة الثنی و الزمیل و الفراض،و قتل مائة ألف من الروم فیها!!!.

ص :158

اختلق سیف جمیع أخبار هذه الحروب و نظائرها،و انتشرت فی تواریخ:الطبری،و ابن الأثیر،و ابن کثیر،و ابن خلدون و غیرهم،و لا حقیقة لواحدة منها.

و قد ناقشنا أخبارها و أسنادها فی بحث«إنتشار الإسلام بالسیف و الدم فی حدیث سیف»من کتاب:«عبد اللّه بن سبأ»الجزء الثانی.

ألا یحق لخصوم الإسلام مع هذا التاریخ المزیف أن یقولوا:«إن الإسلام انتشر بحد السیف»؟!

و هل یشک أحد بعد هذا من هدف سیف فی وضع هذا التاریخ و ما نواه من سوء للإسلام؟!

و ما الدافع لسیف إلی کل هذا الدس و الوضع إن لم تکن الزندقة التی وصفه العلماء بها؟!

و أخیرا..هل خفی کل هذا الکذب و الإفتراء علی إمام المؤرخین الطبری؟!و علاّمتهم ابن الأثیر؟!و مکثرهم ابن کثیر؟!و فیلسوفهم ابن خلدون؟!و علی عشرات من أمثالهم؟!کابن عبد البر،و ابن عساکر، و الذهبی،و ابن حجر؟!

کلا،فإنهم هم الذین وصفوه بالکذب،و رموه بالزندقة!

و قد ذکر الطبری،و ابن الأثیر،و ابن خلدون فی تواریخهم فی وقعة ذات السلاسل:أن ما ذکره سیف فیها خلاف ما یعرفه أهل السیر!

إذا..فما الذی دعاهم إلی اعتماد روایات سیف دون غیرها مع علمهم بکذبه و زندقته،إن هو إلا أن سیفا حلی مفتریاته بإطار من نشر مناقب ذوی

ص :159

السلطة من الصحابة،فبذل العلماء وسعهم فی نشرها و ترویجها.مع علمهم بکذبها،ففی فتوح العراق-مثلا-أورد مفتریاته تحت شعار:مناقب خالد بن الولید،فقد وضع علی لسان أبی بکر أنه قال بعد معرکة أ لیس و هدم مدینة أمغیشیا:«یا معشر قریش،عدا أسدکم علی الأسد فغلبه علی خراذیله،أعجزت النساء أن ینشئن مثل خالد».

کما زین ما اختلق فی معارک الردة بإطار من مناقب الخلیفة أبی بکر، و کذلک فعل فی ما روی و اختلق عن فتوح الشام و إیران علی عهد عمر، و الفتن فی عصر عثمان،و واقعة الجمل فی عصر علی،فإنه زین جمیعها بإطار من مناقب ذوی السلطة و الدفاع عنهم فی ما انتقدوا علیها،و بذلک راجت روایات سیف و شاعت أکاذیبه،و نسیت الروایات الصحیحة،و أهملت.

علی أنه لیس فی ما وضعه سیف و اختلق-علی الأغلب-فضیلة للصحابة،بل فیه مذمة لهم،و لست أدری کیف خفی علی هؤلاء:أن جلب خالد عشرات الألوف من البشر،و ذبحهم علی النهر،لیجری نهرهم بدمائهم لیست فضیلة له،و لا هدمه مدینة أمغیشیا و لا نظائرها إلا علی رأی الزنادقة فی الحیاة من أنها سجن للنور،و أنه ینبغی السعی فی إنهاء الحیاة لإنقاذ النور من سجنه.

و مهما یکن من أمر،فإن بضاعة سیف المزجاة إنما راجت لأنه طلاها بطلاء من مناقب الکبراء،و إن حرص هؤلاء علی نشر فضائل ذوی السلطة و الدفاع عنهم أدی بهم إلی نشر ما فی ظاهره فضیلة لهم،و إن لم تکن لهم فی واقعه فضیلة!

ص :160

و الأنکی من ذلک،أن سیفا لم یکتف باختلاق روایات فی ظاهرها مناقب للصحابة من ذوی السلطة،و یدس فیها ما شاء لهدم الإسلام،بل اختلق صحابة للرسول لم یخلقهم اللّه!و وضع لهم ما شاء من کرامة و فتوح و شعر و مناقب کما شاء!و ذلک معرفة منه بأن هؤلاء یتمسکون بکل ما فیه مناقب لأصحاب الحکم کیف ما کان،فوضع و اختلق ما شاء لهدم الإسلام!اعتمادا منه علی هذا الخلق عند هؤلاء!و ضحکا منه علی ذقون المسلمین!و لم یخیب هؤلاء ظن سیف،و إنما روجوا مفتریاته زهاء ثلاثة عشر قرنا»!.

إنتهی کلام العلامة العسکری بطوله (1).

رأینا فی کلام العلامة العسکری رحمه اللّه

و نحن..و إن کنا نمیل فی نهایة المطاف إلی ما جزم به العلامة العسکری،غیر أننا نعتمد فی ذلک علی حقیقة:ان هذه المتون تنتهی إلی خصوص سیف..و لم یشارکه فیها أحد،إلا بعض المراسیل،التی لم تنسب إلی أحد..و ربما یکون سیف هو الراوی لها أیضا.

و إذا کانت هذه الأحداث مما لا بد من أن تکثر رواتها،و أن یظهر الحرص علی تدوالها،و الرغبة فی الإسهام فی نقلها..

فإذا وجدنا أن أحدا لم یشارک سیفا فیها..و وجدناهم یتهمون سیفا

ص :161


1- 1) معالم المدرستین للسید مرتضی العسکری(ط سنة 1426 ه)ج 1 ص 438- 445 و(ط مؤسسة النعمان-بیروت سنة 1410 ه)ج 1 ص 271-276.

أیضا بالکذب و بغیره مما یسقطه عن الإعتبار،فإننا لا بد أن یتعاظم و یتنامی شکنا فی صحة هذه النقولات،و سوف نؤثر تجنبها و اهمالها،و عدم الرغبة فی الإسهام بترویجها بأی نحو کان.

ص :162

الفصل الثالث
اشارة

لماذا قتل مالک؟!

ص :163

ص :164

لهذا قتل مالک بن نویرة؟!
اشارة

قال البراء بن عازب:بینا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»جالس فی أصحابه إذا أتاه وفد من بنی تمیم،(و منهم)مالک بن نویرة،فقال:یا رسول اللّه!علمنی الإیمان.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:تشهد أن لا إله إلا اللّه وحده لا شریک له،و أنی رسول اللّه،و تصلی الخمس،و تصوم شهر رمضان،و تؤدی الزکاة،و تحج البیت،و توالی وصیی هذا من بعدی،و أشار إلی علی«علیه السلام»بیده،و لا تسفک دما،و لا تسرق،و لا تخون،و لا تأکل مال الیتیم، و لا تشرب الخمر،و توفی بشرائعی،و تحلل حلالی،و تحرم حرامی،و تعطی الحق من نفسک للضعیف و القوی،و الکبیر و الصغیر.

حتی عد علیه شرائع الإسلام.

فقال:یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»!أعد علی،فإنی رجل نسّاء.

فأعاد علیه،فعقدها بیده،و قام و هو یجر إزاره،و هو یقول:تعلمت الإیمان و رب الکعبة.

فلما بعد من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،قال:من أحب أن ینظر إلی رجل من أهل الجنة فلینظر إلی هذا الرجل.

ص :165

فقال أبو بکر و عمر:إلی من تشیر یا رسول اللّه.

فأطرق إلی الأرض.فاتخذا فی السیر (1)،فلحقاه.

فقالا له:البشارة من اللّه و رسوله بالجنة.

فقال:أحسن اللّه تعالی بشارتکما،إن کنتما ممن یشهد بما شهدت به،فقد علمتما ما علمنی النبی محمد«صلی اللّه علیه و آله»،(و إن لم تکونا کذلک، فلا أحسن اللّه بشارتکما.

فقال أبو بکر:لا تقل!فأنا أبو عائشة زوجة النبی«علیه السلام»).

قال:قلت ذلک،فما حاجتکما؟!

قالا:إنک من أصحاب الجنة،فاستغفر لنا.

فقال:لا غفر اللّه لکما،تترکان رسول اللّه صاحب الشفاعة،و تسألانی استغفر لکما؟!

فرجعا و الکآبة لائحة فی وجهیهما،فلما رآهما رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»تبسم،و قال:أفی الحق مغضبة؟!

فلما توفی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و رجع بنو تمیم إلی المدینة و معهم مالک بن نویرة،فخرج لینظر من قام مقام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فدخل یوم الجمعة و أبو بکر علی المنبر یخطب بالناس،فنظر إلیه، و قال:أخو تیم؟!

ص :166


1- 1) فی بعض النسخ:فجدّا فی السیر،و هو الأظهر.

قالوا:نعم.

قال:فما فعل وصیّ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الذی أمرنی بموالاته.

قالوا:یا أعرابی!الأمر یحدث بعده الأمر.

قال:تاللّه!ما حدث شیء،و إنکم لخنتم اللّه و رسوله«صلی اللّه علیه و آله».

ثم تقدم إلی أبی بکر،و قال له:(من أرقاک هذ المنبر،و وصی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»جالس؟!

فقال أبو بکر):أخرجوا الأعرابی البوّال علی عقبیه من مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقام إلیه قنفذ بن عمیر،و خالد بن الولید،فلم یزالا یلکزان عنقه حتی أخرجاه.

فرکب راحلته،و أنشأ یقول:

أطعنا رسول اللّه ما کان بیننا

فیا قوم ما شأنی و شأن أبی بکر

إذا مات بکر قام عمر (1)مقامه

فتلک و بیت اللّه قاصمة الظهر

یدب و یغشاه العشار (2)کأنما

یجاهد جما أو یقوم علی قبر

فلو قام فینا من قریش عصابة

أقمنا و لکن القیام علی جمر

قال:فلما استتمّ الأمر لأبی بکر وجّه خالد بن الولید و قال له:قد

ص :167


1- 1) لعل الصحیح:عمرو.
2- 2) الصحیح:العثار.

علمت ما قاله مالک علی رؤس الأشهاد،و لست آمن أن یفتق علینا فتقا لا یلتئم،فاقتله.

فحین أتاه خالد رکب جواده،و کان فارسا یعدّ بألف،فخاف خالد منه،فأمّنه،و أعطاه المواثیق.ثم غدر به بعد أن ألقی سلاحه،فقتله، و أعرس بامرأته فی لیلته،و جعل رأسه فی(لعل الصحیح:أثفیّ)قدر فیها لحم جزور لولیمة عرسه،(و بات)ینزو علیها نزو الحمار.

و الحدیث طویل (1).

و نقول:

تضمنت هذه الروایة أمورا عدیدة،نذکر منها ما یلی:

المفاجأة

إن مالکا«رحمه اللّه»فاجأ أبا بکر و عمر بموقفه منهما حین بشراه بشهادة النبی«صلی اللّه علیه و آله»له بالجنة،فقد کانا یتوقعان أن یعبر لهما عن امتنانه و شکره و تقدیره للجهد الذی بذلاه حتی أبلغاه هذه البشارة..

و لکن مالکا لم یفعل ذلک،ربما لأنه أحس منهما أنهما یطلبان ثمنا لهذه البشارة قد لا یستحقانه،و لعل هذا الثمن هو ولاء و نصرة،و تأیید فی أمر لا یصح منه التأیید له،و لا النصر علیه،و لا الولاء و الحب فیه..و إلا..فلماذا

ص :168


1- 1) الفضائل لشاذان ص 192-195 و البحار ج 30 ص 343 و الصراط المستقیم ج 2 ص 280 عن الشیخ العمی فی کتاب الواحدة،و لا بأس بمراجعة کتاب الجمل للشیخ المفید ص 118 و هوامشه.

یهتمان دون کل أحد باللحاق به لإخباره بقول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فیه؟!

إذ لو کان سبب هذا الإهتمام هو أنهما أرادا أن یستغفر لهما..فقد علما أن استغفار رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو الأولی و الأجدر بالطلب، لأنه هو صاحب الشفاعة..و هو أقرب إلی اللّه تعالی من کل أحد..

و إن کانا لا یریان لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هذا المقام عند اللّه، و یفضلان علیه مالکا أو غیره،فهما لا یستحقان أی رفق بهما،أو شکر أو شعور بالإمتنان لهما.

أنا أبو عائشة

و أما جواب أبی بکر لمالک بقوله:«لا تقل،فأنا أبو عائشة»فغیر سدید، و لا یجدی فی تصحیح الصورة فی ذهن مالک،و لا یفید،فإن مجرد أبوته لزوجة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لا تثبت له فضیلة،و لا أی شیء آخر،فقد کانت أم حبیبة-مثلا-زوجة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و أبوها أبو سفیان مشرک،و من أشد الناس عداوة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و قد قاد جیوش المشرکین ضده مرات و مرات.

و لو ثبت أنه مسلم،فذلک لا یکفی لإثبات صحة نوایاه فی کثیر مما یقدم علیه،بل قد تظهر القرائن و الأدلة خلاف ذلک فی کثیر من الموارد.

و لأجل ذلک لم نر لقول أبی بکر هذا«أنا أبو عائشة»أثرا علی موقف مالک،بل هو قد أصر علی موقفه قائلا«قلت ذلک فما حاجتکما»؟!.

ص :169

تبسم الرضا

و تقول الروایة:إن أبا بکر و عمر لما طلبا من مالک أن یستغفر لهما قال:

«لا غفر اللّه لکما،تترکان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»صاحب الشفاعة، و تسألانی استغفر لکما؟!فرجعا و الکآبة بادیة فی وجهیهما،فلما رآهما رسول «صلی اللّه علیه و آله»تبسم».

و لسنا بحاجة إلی تذکیر القارئ الکریم بأن مالکا قد فهم من طلبهما أن یستغفر لهما أنهما لا یضعان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی الموضع اللائق به،و لا یریان استغفاره لهما مجدیا،لا لأجل أن ذنبهما لا یقبل العفو، بل لأنهما یریان أن استغفار مالک و أمثاله أقرب إلی تحقیق الغرض من استغفار سید الأنبیاء و المرسلین.

و هذا یتجاوز حد القصور فی الفهم،و التقصیر فی التعلم،فإنه لا یبدو علیهما أنهما یعانیان من أی خلل فی الإدراک،و لأنهما فی محضر ینبوع العلوم، و مصدر المعارف کلها،و هی علوم و معارف مأخوذة من اللّه تبارک و تعالی، فلیس فیها أی غلط،أو لبس،أو أشتباه،أو قصور أو ما إلی ذلک.فیمکنهما الحضور و السؤال،و الإستفادة و التعلم..

و لأجل ذلک قال لهما مالک:«لا غفر اللّه لکما إلخ»..

و لأجل أنهما قد تلقیا من مالک درسا لا ینسی فی العقیدة،و فی الموقف الصریح و المتزن،المستند إلی التدبر و الوعی،و إلی الدلیل الواضح،و البرهان اللائح،تبسم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هو یری الکآبة لائحة فی وجهیهما،فقد کان هذا الدرس ضروریا لهما،و لغیرهما ممن له نفس حالتهما.

ص :170

أفی الحق مغضبة

و جاء قول«صلی اللّه علیه و آله»:«أفی الحق مغضبه»لیدل علی أنهما کانا مخطئین حتی فی کآبتهما هذه،إذ کان اللازم هو أن یکونا منشرحین راضیین، فرحین بالدرس الذی تلقیاه منه،فقد أنار لهما طریق الحق،الذی لا بد لکل طالب حق من سلوکه،و بین لهما الخطأ الذی لا بد لهما من التراجع عنه بکل رضا و رغبة و امتنان.

فکان غضبهما هذا فی غیر محله،لأن الحق لا یحمل علی الغضب،بل هو یدعو إلی ضده کما قلنا.

یضاف إلی ذلک:أن النبی قال لهما ذلک قبل أن یخبراه بما جری لهما، لکی یعلمهما بأنه عارف بما جری من طریق الغیب.و هذا یعزز صحة موقف مالک منهما،و یزیده وضوحا و تألقا..

الأمر یحدث بعده الأمر

و قد ظن أبو بکر:أن أمثال هذه التعابیر الغائمة و المطاطة حول جلوسه فی مجلس لیس له..تکفی لإعطاء العقل إجازة،و لتمکین الخیال من أن یسرح و یمرح.

و لکنه نسی تجربته مع مالک فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، حیث أفهمه مالک آنئذ أنه ملتزم بالضوابط و المعاییر الإیمانیة و العقلیة فی مواقفه.

لقد رفض مالک هذا التعبیر الذی هو أشبه بالبالون الفارغ،لأنه یعلم:

ص :171

أن الأنبیاء لا یمکن أن یقرروا أمرا ثم یتراجعون عنه،لأن ما یقرره الأنبیاء لیس من عند أنفسهم،بل هو بوحی من اللّه تبارک و تعالی،و إن کان الناس لا یطیعون النبی«صلی اللّه علیه و آله»فیما یقرره،و یعصون اللّه فیما یأمرهم به من إطاعة رسله.

و شاهدنا علی ذلک:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یتراجع عن الخروج من المدینة فی حرب أحد،بعد أن تهیأ لذلک و لبس لامته..

فإذا أصدر النبی«صلی اللّه علیه و آله»أمرا،فلا شیء یلغی أمره إلا إن کان هو عصیان الناس له،و بالتالی عصیان الأمر الإلهی.

و هذا هو ما قصده مالک بن نویرة بقوله:«تاللّه ما حدث شیء،و إنکم لخنتم اللّه و رسوله».

هذا بالإضافة إلی أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یحذر الناس من أمور تدبر ضد وصیه و أهل بیته«علیهم السلام»من بعده..

و قد أشار اللّه تعالی إلی ذلک أیضا فی قوله تعالی: ..أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ.. (1).

بالإضافة إلی الآیات التی تتحدث عن المنافقین.

و لا تفوتنا هنا الإشارة إلی أن قول أبی بکر:«الأمر یحدث بعده الأمر» اعتراف منه لمالک بن نویرة:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد جعل علیا «علیه السلام»وصیه و خلیفته،و لکنه ادعی حدوث ما نقض هذا القرار،

ص :172


1- 1) الآیة 14 من سورة آل عمران.

و قد قلنا:إن هذه دعوی باطلة فی حق الأنبیاء..

موقف بریدة مثل موقف مالک

و نذکر هنا-علی سبیل الاستطراد-قصة تشبه قصة مالک،فقد ورد فی بعض الروایات عن بریدة الأسلمی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال لی و لأخی:قم یا بریدة أنت و أخوک فسلما علی علی بإمرة المؤمنین،فقمنا و سلمنا،ثم عدنا إلی مواضعنا.

قال:ثم أقبل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیهم جمیعا،فقال:

اسمعوا وعوا،إنی أمرتکم أن تسلموا علی علی بإمرة المؤمنین،و إن رجالا سألونی«أذالک عن أمر اللّه و أمر رسوله»؟!ما کان لمحمد أن یأتی أمرا من تلقاء نفسه،بل بوحی ربه،و أمره..

إلی أن تقول الروایة:و مضی بریدة إلی بعض طرق الشام و رجع،و قد قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و بایع الناس أبا بکر.

فأقبل بریدة و قد دخل المسجد،و أبو بکر علی المنبر،و عمر دونه بمرقاة،فناداهما من ناحیة المسجد:یا أبا بکر و یا عمر!

قالا:و ما لک یا بریده أجننت؟!

فقال لهما:و اللّه ما جننت،و لکن أین سلامکما بالأمس علی علی«علیه السلام»بإمرة المؤمنین؟!

فقال له أبو بکر:یا بریدة،الأمر یحدث بعده الأمر،و إنک غبت و شهدنا،و الشاهد یری ما لا یری الغایب.

ص :173

فقال لهما:رأیتما ما لم یره اللّه و رسوله،و وفی لک صاحبک بقوله:«لو فقدنا محمدا لکان قوله هذا تحت أقدامنا».ألا إن المدینة حرام علی أن أسکنها أبدا حتی أموت.. (1).

أخرجوا الأعرابی

و بالعودة إلی حدیثنا عن مالک نقول:

لم یجد أبو بکر ما یجیب به مالک بن نویرة إلا الشتم،و الأمر بالإبعاد..

حتی لا یفیض فی بیاناته التی ستؤدی إلی المزید من وضوح الأمور فی أذهان الناس،فکان أن اتخذ قرار القمع،لکی یرهب به ضعفاء النفوس..و حتی لا یتسع الخرق علی راتقه الذی لا یمیز الإبرة من خیطها.

فأمر رجاله بإخراج هذا الإعرابی..و المراد به مالک بن نویرة.

أبو بکر یأمر بقتل مالک

و قد أوضحت هذه الروایة أیضا:أن أبا بکر هو الذی أمر خالدا بقتل مالک،لا لأجل ارتداده،و إنما لأجل موقفه هذا من خلافته.

و نحن لا نظن أن عمر کان لا یعرف ذلک بکل تفاصیله،فکیف نفسر موقفه المستنکر لقتل مالک بن نویرة علی ید خالد بن الولید؟!.

و یمکن أن یجاب:بأن القضیة کانت متفقا علیها بین أبی بکر و عمر، لأجل امتصاص نقمة المسلمین،و تبرید الأجواء،بإلقاء الشبهات،و التأکید

ص :174


1- 1) بحار الأنوار ج 28 ص 92 و 93 و الدرجات الرفیعة ص 292 و 293 و 402.

علی تحمیل خالد مسؤولیة ما حدث،علی أساس أنه اجتهد فأخطأ،فهو معذور،بل مأجور،إذ یجب أن لا تحوم الشبهات حول غیره من المدبرین الحقیقیین،من قریب و لا من بعید.

ص :175

ص :176

الفصل الرابع
اشارة

من أجلک أصبنا یا علی علیه السّلام

ص :177

ص :178

علی علیه السّلام یأخذ من سبی أهل الردة

ذکر الطبری فی جملة من حروب الردة التی حصلت فی سنة ثلاث عشرة:ان ربیعة بن بجیر التغلبی،قام فی جمع من المرتدین،فقاتله خالد، و غنم،و سبی،و أصاب ابنة لربیعة نفسه فسباها،و بعث بالسبی إلی أبی بکر،فصارت ابنة ربیعة إلی علی بن أبی طالب«علیه السلام» (1).

و نقول:

أوهمت هذه العبارة:أن علیا«علیه السلام»أخذ نصیبه من سبی أهل الردة علی ید أبی بکر،لو لم تکن تلک الحروب مشروعة لم یأخذ علی«علیه السلام»من سبی تلک الحروب.

و هذا غیر صحیح:

أولا:إن أخذه«علیه السلام»من السبی،کما یمکن أن یکون لأجل إقراره بشرعیة تلک الحرب.یمکن أن یکون علی سبیل الإستنقاذ للسبایا، لیتوصل بذلک إلی إطلاق سراحهن،و تخلیصهن من البلاء الذی هن فیه..

ص :179


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 314 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 528 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 372.

ثانیا:إن الطبری نفسه یعود فیناقض نفسه فی هذه القضیة بالذات، فیقول:إن خالدا«بعث بخمس اللّه إلی أبی بکر مع النعمان بن عوف بن النعمان الشیبانی،و قسّم النهب و السبایا،فاشتری علی«علیه السلام»بنت ربیعة بن جبیر التغلبی،فاتخذها،فولدت له عمر و رقیة» (1).

فشراء علی«علیه السلام»لتلک السبیة لا یعنی إقراره بمشروعیة السبی،فلعل المقصود هو أنه«علیه السلام»قد بذل المال لإنقاذها من هذا البلاء الذی حلّ بها.

غیر أن قوله:«فاتخذها»یعکر صفو هذا الإستنتاج،من حیث إنه یشیر إلی أنه قد اتخذها سریة له..و هذا إقرار بصحة سبیها أیضا.و هذا هو المطلوب..

و یمکن أن یجاب:بأن اتخاذها محذوف المفعول.و کما یحتمل أن یکون المراد اتخذها سریة،و یحتمل أیضا أن یکون المراد اتخذها زوجة.

الحنفیة التی تزوجها علی علیه السّلام
اشارة

قال ابن شاذان:حدثنا أبو عبد اللّه الحسین بن أحمد المداینی،قال:

حدثنی عبد اللّه بن هاشم،عن الکلبی قال:أخبرنی میمون بن صعب المکی بمکة،قال:

ص :180


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 382 و 383 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 582 و راجع:إکمال الکمال لابن ماکولا ج 1 ص 194 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 399 و الإصابة ج 4 ص 352.

کنا عند أبی العباس بن سابور المکی،فأجرینا حدیث أهل الردة، فذکرنا خولة الحنفیة،و نکاح أمیر المؤمنین«علیه السلام»لها،فقال:أخبرنی أبو الحسن عبد اللّه بن أبی الخیر الحسینی،قال:

بلغنی أن الباقر محمد بن علی«علیهما السلام»کان جالسا ذات یوم،إذ جاءه رجلان،فقالا:یا أبا جعفر،ألست القائل:إن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب لم یرض بإمامة من تقدم؟!

قال:بلی.

فقالا له:هذه خولة الحنفیة نکحها من سبیهم،و قبل هدیتهم،و لم یخالفهم عن أمرهم مدة حیاتهم.

فقال الباقر«علیه السلام»:من فیکم یأتینی بجابر بن عبد اللّه بن حزام (و کان محجوبا قد کف بصره)،فحضر،فسلم علی الباقر«علیه السلام»، (فرد«علیه السلام»)،و أجلسه إلی جانبه،و قال له:یا جابر،عندی رجلان ذکرا:أن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب رضی بإمامة من تقدم علیه.

فسألهما الحجة فی ذلک،فذکروا له خولة.

فبکی جابر حتی اخضلت لحیته بالدموع،ثم قال:و اللّه یا مولای،لقد خشیت أن أخرج من الدنیا و لا أسأل عن هذه المسألة،و إنی و اللّه،کنت جالسا إلی جانب أبی بکر،و قد سبوا بنی حنیفة بعد قتل مالک بن نویرة من قبل خالد بن الولید،و بینهم جاریة مراهقة.

فلما دخلت المسجد قالت:أیها الناس،ما فعل محمد«صلی اللّه علیه و آله»؟!

ص :181

قالوا:قبض.

فقالت:هل له بنیّة نقصدها.

فقالوا:نعم،هذه تربته«صلی اللّه علیه و آله».

فنادت:السلام علیک یا رسول اللّه،أشهد أن لا إله إلا اللّه،و أشهد أنک عبده و رسوله،و أنک تسمع کلامی،و تقدر علی رد جوابی،و إننا سبینا من بعدک،و نحن نشهد أن لا إله إلا اللّه،و أنک رسول اللّه،ثم جلست.

فوثب رجلان من المهاجرین و الأنصار،أحدهما:طلحة،و الآخر:

الزبیر.فطرحا علیها ثوبیهما.

فقالت:ما بالکم یا معاشر العرب!تصونون حلائلکم،و تهتکون حلائل غیرکم.

فقیل لها:لمخالفتکم اللّه و رسوله حتی قلتم:إننا نزکی و لا نصلی،أو نصلی فلا نزکی.

فقالت لهما:و اللّه،ما قالها أحد من بنی حنیفة،و إنّا نضرب صبیاننا علی الصلاة من التسع،و علی الصیام من السبع،و إنّا لنخرج الزکاة من حیث یبقی فی جمادی الآخرة عشرة أیام،و یوصی مریضنا بها لوصیه.

و اللّه یا قوم،ما نکثنا و لا غیرنا،و لا بدلنا،حتی تقتلوا رجالنا و تسبوا حریمنا.فإن کنت یا أبا بکر بحق،فما بال علی لم یکن سبقک علینا؟!و إن کان راضیا بولایتک،فلم لا ترسله إلینا یقبض الزکاة منا،و یسلمها إلیک؟!

و اللّه،ما رضی و لا یرضی،قتلت الرجال،و نهبت الأموال،و قطعت الأرحام،فلا نجتمع معک فی الدنیا و لا فی الآخرة.افعل ما أنت فاعله.

ص :182

فضج الناس،و قال الرجلان اللذان طرحا ثوبیهما:إنّا لمغالون فی ثمنک.

فقالت:أقسمت باللّه،و بمحمد رسول اللّه،إنه لا یملکنی و یأخذ رقی إلا من یخبرنی بما رأت أمی و هی حامل بی؟!و أی شیء قالت لی عند ولادتی؟!و ما العلامة التی بینی و بینها؟!و إلا فإن ملکنی أحد و لم یخبرنی بذلک بقرت بطنی بیدی،فیذهب ثمنی،و یکون مطالبا بدمی.

فقالوا لها:ابتدری بالرؤیا،حتی نبدی لک العبارة بالرؤیا.

فقالت:الذی یملکنی هو أعلم بالرؤیا منی،و بالعبارة من الرؤیا.

فأخذ طلحة و الزبیر ثوبیهما و جلسا.

فدخل أمیر المؤمنین«علیه السلام»و قال:ما هذا الرجف فی مسجد رسول اللّه؟!

قالوا:یا علی،امرأة من بنی حنیفة،حرمت نفسها علی المؤمنین، و قالت:من أخبرنی بالرؤیا التی رأت أمی و هی حامل بی،و عدّها لی،فهو یملکنی.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:ما ادعت باطلا،أخبروها تملکوها.

فقالوا:یا أبا الحسن،ما فینا من یعلم الغیب.أما علمت أن ابن عمک رسول اللّه قبض،و أن اخبار السماء انقطعت من بعده.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:ما ادعت باطلا،أخبرها أملکها بغیر اعتراض؟!

ص :183

قالوا:نعم.

فقال«علیه السلام»:یا حنفیة،أخبرک أملکک؟!

فقالت:من أنت أیها المجتری دون أصحابه.

فقال:أنا علی بن أبی طالب.

فقالت:لعلک الرجل الذی نصبه لنا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» صبیحة یوم الجمعة بغدیر خم علما للناس؟!

فقال:أنا ذلک الرجل.

قالت:من أجلک أصبنا،و من نحوک أتینا،لأن رجالنا قالوا:لا نسلم صدقات أموالنا،و لا طاعة نفوسنا إلا إلی من نصبه محمد«صلی اللّه علیه و آله»فینا و فیکم علما.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:إن أجرکم غیر ضائع،و إن اللّه تعالی یؤتی کل نفس ما أتت من خیر.

ثم قال:یا حنفیة،ألم تحمل بک أمک فی زمان قحط،منعت السماء قطرها،و الأرض نباتها،و غارت العیون،حتی إن البهائم کانت ترید المرعی فلا تجد،و کانت أمک تقول:إنک حمل میشوم فی زمان غیر مبارک.

فلما کان بعد تسعة أشهر رأت فی منامها کأنها وضعتک،و أنها تقول:

إنک حمل میشوم،و فی زمان غیر مبارک،و کأنک تقولین:یا أمی لا تطّیرین بی،فأنا حمل مبارک،نشوت نشوا صالحا،و یملکنی سید،و أرزق منه ولدا، یکون لبنی حنیفة عزا.

ص :184

فقالت:صدقت یا أمیر المؤمنین،فإنه کذلک.

فقال:و به أخبرنی ابن عمی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقالت:ما العلامة بینی و بین أمی؟!

فقال:إنها لما وضعتک کتبت کلامک و الرؤیا،فی لوح من نحاس، و أودعته عتبة الباب،فلما کان بعد حولین عرضته علیک،فأقررت به،فلما کانت ست سنین عرضته علیک فأقررت به،ثم جمعت بینک و بین اللوح، فقالت لک:یا بنیة،إذا نزل بساحتکم سافک لدمائکم،ناهب لأموالکم، ساب لذراریکم،و سبیت فیمن سبی،فخذی اللوح معک،و اجتهدی أن لا یملکک من الجماعة إلا من یخبرک بالرؤیا،و بما فی هذا اللوح.

قالت:صدقت یا أمیر المؤمنین،فأین اللوح؟!

قال:فی عقیصتک.

فعند ذلک دفعت اللوح إلی أمیر المؤمنین علی ابن أبی طالب«علیه السلام»،ثم قالت:یا معاشر الناس،اشهدوا أنی قد جعلت نفسی له عبدة.

فقال«علیه السلام»:بل قولی زوجة.

فقالت:اشهدوا أنی قد زوجت نفسی کما أمرنی بعلی«علیه السلام».

فقال«علیه السلام»:قد قبلتک زوجة.

فماج الناس..

فقال جابر:و اللّه یا أبا جعفر،ملکها بما ظهر من حجة،و تبین من بینته،

ص :185

فلعن اللّه تعالی من اتضح له الحق و جعل بینه و بین الحق سترا (1).

و نقول:

إن دلائل هذه الروایة و إشاراتها واضحة و لا سیما ما یلی:

ص :186


1- 1) الفضائل لشاذان بن جبرئیل القمی ص 269-274 و(ط المطبعة الحیدریة- النجف سنة 1381 ه)ص 99-101 و أشار فی هامش النسخة الأولی إلی المصادر التالیة:بحار الأنوار ج 29 ص 457 عن الروضة،و فیه:الحسین بن أحمد المدنی،عن الحسین بن عبد اللّه البکری،عن عبد اللّه بن هشام،بدل ما فی المتن. مدینة المعاجز ج 2 ص 219 ح 520،عن کتاب سیر الصحابة،و عن البرسی. و الخرائج و الجرائح ج 2 ص 563،ح 21 مرسلا و 589،ح 1 عن دعبل الخزاعی، قال:حدثنی الرضا،عن أبیه،عن جده«علیهم السلام»،قال:کنت عند أبی الباقر«علیه السلام»..و بتفاوت یسیر فی کلیهما.عنه بحار الأنوار ج 41 ص 302 ح 35 و ج 42 ص 84 ح 14 و إثبات الهداة ج 3 ص 53 ح 45 باختصار، و مدینة المعاجز ج 5 ص 174 ح 1549 و العوالم ج 19 ص 335 ح 1.المناقب لابن شهر آشوب ج 2 ص 278 س 6 مرسلا،عن الباقر«علیه السلام».. و بتفاوت یسیر.عنه بحار الأنوار ج 41 ص 326 ح 47.إثبات الهداة ج 2 ص 42 ح 170 باختصار عن کتاب الروضة فی الفضائل المنسوب إلی ابن بابویه و إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 101 س 10 عن بحر المناقب لابن حسنویه. و راجع:الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین لشاذان بن جبرئیل القمی(ط سنة 1423 ه)ص 36.
دلیل إمامة أبی بکر

أظهرت الروایة المتقدمة:أن أتباع الخلفاء کانوا یحاولون الخروج من مأزقهم الذی أوقعوا أنفسهم فیه مع علی بن أبی طالب«علیه السلام»، فکانوا یسارعون إلی الإستفادة من أیة شائعة تشیر إلی رضا علی«علیه السلام»عن الخلفاء،أو قبوله بهم،أو سکوته عن الطعن بأهلیتهم للخلافة،أو بمشروعیة حکومتهم.

و کان مما استدلوا به علی رضاه هذا کون خولة أم ولده محمد من سبی بنی حنیفة،الذین قتلوا مع مالک بن نویرة،و سبیت نساؤهم..

و قد ظهر من الروایة:أن تداول هذا الإستدلال جاء مبکرا جدا،حتی فنده لهم الإمام الباقر«علیه السلام»،من خلال شاهد،حاضر و ناظر،هو جابر بن عبد اللّه الأنصاری..

الإمام علیه السّلام لا ینقل حجة غیره

و قد لوحظ:أن الإمام الباقر«علیه السلام»لم یجب علی سؤال الرجلین بنفسه،لعله لکی لا یتهم بأنه یجر النار إلی قرصه،بل ترک الأمر إلی رجل لیس من بنی هاشم،و هو صحابی موثوق و معتمد.

کما أنه لم یرد أن ینقل لهم عن غیره،بل أراد أن ینقل لهم مشاهدات مباشرة من شاهد عیان،لکی لا یتوهم متوهم أن الخطأ أو التحریف قد جاء من المنقول عنه..أو أنه نشأ عن التقصیر فی ضبط النقل،أو بسبب عدم التدقیق فیه.

ص :187

ثم یلاحظ أیضا:أن الإمام«علیه السلام»لم یسأل جابرا عن أمر خولة بصورة مباشرة.بل ذکر عنوانا عاما..و ترک له هو الخیار فی أن یجیب بالنفی أو بالإثبات،أو أن یسأل الرجلین عن مستندهما فیما ذهبا إلیه،فاختار جابر هذا الثانی.فأجابا بأن قضیة خولة هی الدلیل الذی یستندان إلیه.

أشهد أنک تسمع کلامی

و بعد..فما أروع زیارة هذه الجاریة،و شکواها لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و التی تضمنت:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یسمع کلامها،و یقدر علی رد جوابها و هو فی قبره.

و لم یعترض علیها أحد من صحابة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و منهم:أبو بکر،و طلحة،و الزبیر،و جابر و غیرهم،و لم یشککوا فی صحة کلامها.

فهل یمکن لأحد بعد هذا أن یدّعی:أن محمدا قد مات،و أنه لم یعد یضر و لا ینفع،کما یدّعیه ابن تیمیة و أتباعه؟!

الإدانة الصریحة

و قد بیّنت هذه الجاریة:أن قومها قد قتلوا و هم مسلمون،و أنها هی الأخری کانت علی الإسلام..

و لکن ذلک لم ینفع فی تحریک أبی بکر لإطلاق سراحها و سراح غیرها من السبی المسلم..الذی یقیم الصلاة،و یعطی الزکاة،و یوصی المیت بها من بعده.

ص :188

کما أن ذلک لم ینفع فی جعل أبی بکر یراجع حساباته،لیعرف إن کان خالد مستحقا للمؤاخذة أم لا.

و الرجل الوحید الذی صدقها فی کلامها،و تفاعل معها هو علی بن أبی طالب«علیه السلام».

الحنفیة لیست من سبایا الردة

و هذه الروایة تفند ما یزعمه أولئک المؤرخون:من أن أم محمد ابن الحنفیة کانت سبیّة من سبایا الردة،قوتل أهلها علی ید خالد بن الولید لّما ارتدت بنو حنیفة،و ادّعت نبوّة مسیلمة،و أن أبا بکر دفعها إلی علی«علیه السلام»من سهمه فی المغنم.

ثم اختلفوا فیها:هل هی أمة لبنی حنیفة سوداء سندیّة (1)أم هی عربیة من بنی حنیفة أنفسهم..

رضی علی علیه السّلام هو المعیار

و قد ظهر من کلام هذه المرأة:أنها تعتبر موقف علی«علیه السلام»هو

ص :189


1- 1) الطبقات الکبری ج 5 ص 66 و الجوهرة فی نسب الإمام علی و آله للبری ص 58 و ذخائر العقبی ص 117 و تاریخ مدینة دمشق ج 54 ص 323 و سیر أعلام النبلاء ج 4 ص 114 و المعارف لابن قتیبة ص 210 و المنتخب من ذیل المذیل ص 117 و وفیات الأعیان ج 4 ص 169 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 6 ص 183.

المعیار فی الحق و الباطل،و بذلک استدلت علی أبی بکر أمام ذلک الجمع الکبیر من الصحابة،و لم یحر أبو بکر جوابا.و لا أنکر أن یکون علی«علیه السلام»کذلک..

و أظهرت أیضا:أن علیا«علیه السلام»ما رضی،و لن یرضی بما فعلوه بهم،من قتل الرجال،و نهب الأموال..

علم الإمام بالغیب

و قد هددت هذه الجاریة بقتل نفسها،إن أراد أحد أن یملکها بدون أن یخبرها برؤیا أمها،و ذلک یدل علی:أن الناس مع علمهم بموت النبی «صلی اللّه علیه و آله»کانوا یعتقدون بفطرتهم:أن وصی الرسول«صلی اللّه علیه و آله»و خلیفته لا بد أن یکون قادرا علی الإخبار بالغیب..و فی ذلک إسقاط لمن یدّعی هذا المقام عن صلاحیته له إذا لم یکن قادرا علی ذلک..

و اللافت هنا:أنه«علیه السلام»قد أخبرها بذلک الغیب،و بأن النبی «صلی اللّه علیه و آله»هو الذی أخبره به،مع أنه مجرد رؤیا،و مع اعتراف الجمیع بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد مات،و بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی یقدر علی الإخبار بالغیوب..

فظهر من هذا و ذاک:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد اختص علیا«علیه السلام»بأمور الغیب دونهم..

و هذا العلم الخاص الذی هو أحد الأرکان التی تثبت بها الإمامة، و تقوم علیها.و الرکن الآخر هو النص الثابت عن اللّه و رسوله..وثمة وسائل إثبات أخری أیضا.

ص :190

غدیر خم

و قد صرحت تلک الجاریة:بأنها تظن بأن علیا«علیه السلام»هو الرجل الذی نصبه النبی إماما للمسلمین یوم غدیر خم..و صدق علی «علیه السلام»ظنها،و لم یعترض أبو بکر،و لا غیره من الصحابة الحاضرین فی ذلک المجلس علیها و علیه!!..

من أجلک أصبنا

و قد وضعت تلک الجاریة إصبعها علی الجرح،و فضحت ما لا تزال ید السیاسة تحاول ستره أو محوه،و هو أنهم قد ذبحوا من أجل علی«علیه السلام»،لأنهم رفضوا إعطاء زکاة أموالهم لغیر من نصبه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إماما و علما..

و هذا هو بیت القصید.و هو المقتل الذی یصاب به غاصبوا حق علی «علیه السلام».

و لکن قد فات هؤلاء الناس المظلومین المقهورین:أن من یتجرأ علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و یرمیه بالهجر و هو حی،و یتجرأ علی ضرب الزهراء«علیها السلام»،و إسقاط جنینها،و قتلها،و یسعی لقتل علی «علیه السلام»نفسه،هل یمنعه مانع عن قتل أی کان من الناس،إذا رأی أنه سیتسبب لهم ببعض المتاعب،و ربما یضیع من یدهم ما حصلوا علیه بأغلی الأثمان؟!

ص :191

الحنفیة لیست من سبی أبی بکر

و بعد..فلو أننا لم نقرأ تلک الروایة أصلا،أو أننا وجدنا فیها ما یسقطها عن الإعتبار،بصورة جازمة،و فرضنا أیضا:أنه لیس فی حوزتنا سوی مصادر أهل السنة فإننا أیضا سوف نصر علی عدم صحة مزاعمهم، أو إننا لا بد أن نشک فیه علی أقل تقدیر..

إن کون الحنفیة من سبی أبی بکر لیس فقط هو غیر معلوم،بل نکاد نقطع بخلافه،و قد ذکرنا ما نستند إلیه فی الجزء الأول من هذا الکتاب،فلا بأس بالرجوع إلی هذا.

ص :192

الفصل الخامس
اشارة

أحداث لها دلالاتها..

ص :193

ص :194

أبو بکر و ارتداد المکیین

و یقولون:لما توفی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و وصل خبر ذلک إلی أهل مکة،ارتجت مکة،و کاد أهلها یرتدون،و استخفی عاملها عتاب بن أسید.

ثم عادوا إلی الایمان

و زعم بعضهم:أن سبب عودتهم إلی الإیمان هو:أنهم رأوا أن خلافة أبی بکر تمثل انتصارا لهم علی أهل المدینة،فأرضاهم ذلک.

و نقول:

إن ذلک غیر مقبول:

أولا:إن خبر خلافة أبی بکر قد جاءهم مع خبر وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ثانیا:إنهم یذکرون:أن سبب عودتهم هو نصیحة سهیل بن عمر لهم.

و أما استخفاء عتاب،فلعله لأجل أنه أراد أن یعرف موقف أبی سفیان و بنی أمیة،لکی یتمکن من التناغم معه،و لا یضطر إلی إعلان موقف،ثم إعلان موقف آخر یناقضه.

أی أنه یرید أن یعرف إن کان الأمویون یؤیدون خلافة أبی بکر،لکی

ص :195

یعلن هو تأییده لها أیضا،أم أن لهم سعیا آخر،فعلیه فی هذه الحال أن یتدبر الأمور،و یسوقها باتجاه ما یسعی إلیه قومه من بنی أمیة.

بین أسامة و أبی بکر
اشارة

و قد ذکرت بعض الروایات عن الإمام الباقر«علیه السلام»:أن أبا بکر أرسل کتابا إلی أسامة بن زید لیقدم علیه،و أخبره بأن المسلمین قد اجتمعوا علیه،و ولوه أمرهم..و أن عمر بن الخطاب هو الذی طلب من أبی بکر أن یکتب لأسامة لیقدم علیه،فإن فی قدومه قطع الشنعة عنهم:

فکتب إلیه أسامة بن زید:یحذره من أن یعصی اللّه و رسوله،و یذکره بما کان من النبی«صلی اللّه علیه و آله»یوم غدیر خم.و یقول له:«استخلفه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیک و علی صاحبک.و لم یعزلنی حتی قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و إنک و صاحبک رجعتما و عصیتما، فأقمتما فی المدینة بغیر إذنی».

و أعاد أبو بکر الکتابة إلی أسامة،و طلب أناس من المنافقین أن یکتبوا إلیه أیضا،و یحذروه من الخلاف،فانصرف أسامة إلی المدینة.

«فلما رأی اجتماع الناس علی أبی بکر انطلق إلی علی«علیه السلام»، فقال:ما هذا؟!

فقال علی:هذا ما تری.

قال له أسامة:فهل بایعته؟!

فقال:نعم.

ص :196

فقال أسامة:طائعا أو کارها؟!

قال:لا بل کارها.

قال:فانطلق أسامة فدخل علی أبی بکر،فقال:السلام علیک یا خلیفة المسلمین.

قال:فرد أبو بکر،و قال:السلام علیک أیها الأمیر (1).

و نقول:

إن لنا مع هذا النص العدید من الملاحظات و الوقفات.نذکر منها ما یلی:

حین غادر أسامة المدینة

إن هذا النص یؤکد:أن أسامة قد غادر المدینة قبل وفاة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله».و أن أبا بکر و عمر،و اعوانهما و کذلک سعد بن عمارة، و سائر من حضر السقیفة قد تخلفوا عن جیش اسامة..

و بذلک یعلم:أن ما یذکرونه من أن أسامة قد سار فی وجهه ذاک بعد وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..غیر صحیح.

ص :197


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 29 ص 91-93 و الإحتجاج ج 1 ص 224 و 225 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 114-115 و الدرجات الرفیعة ص 443 و راجع:الیقین فی إمرة أمیر المؤمنین ص 310.
تخلف الشیخین کان من دون إذن

و قد دل هذا الحدیث أیضا علی:أن ما قد یدّعونه من أن أبا بکر و عمر کانا قد استأذنا أسامة بالبقاء فی المدینة،غیر صحیح أیضا،بل هما قد رجعا عاصیین،و تخلفا فی المدینة بغیر إذن أسامة..

کما أنه یدل علی عدم صحة ما یزعمونه من أن أبا بکر هو الذی جهز أسامة،و أرسله فی ذلک الوجه..

علی قاضی دین النبی صلّی اللّه علیه و آله

روی عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أن علیا«علیه السلام» یقضی دینه،و ینجز عداته بعد مماته«صلی اللّه علیه و آله» (1).

ص :198


1- 1) مصادر الحدیث الدال علی ذلک کثیرة جدا فراجع:إحقاق الحق(الملحقات) و راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 318 و مناقب أمیر المؤمنین«علیه السلام»ج 1 ص 335 و 340 و 341 و 387 و 445 و 497 و ج 2 ص 47 و کنز العمال ج 11 ص 610 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 12 ص 321 و العثمانیة للجاحظ ص 290 و مجمع الزوائد ج 9 ص 121 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 228 و کشف الغمة للإربلی ج 1 ص 341 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 396 ج 3 ص 26 و بحار الأنوار ج 2 ص 226 و ج 5 ص 21 و 69 و ج 22 ص 501 و ج 28 ص 84 و ج 35 ص 184 و ج 38 ص 12 و 19 و 74 و 147 و 327 و ج 39 ص 220 و ج 40 ص 76 و المراجعات ص 308 و 309 و الغدیر-

فلما استشهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أمر علی«علیه السلام» صائحا یصیح:«من کان له عند رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عدة أو دین،فلیأتنی».

فکان یبعث کل عام عند العقبة یوم النحر من یصیح بذلک،حتی توفی علی«علیه السلام»..

ثم کان الحسن بن علی«علیه السلام»یفعل ذلک حتی توفی.

ثم کان الحسین«علیه السلام»یفعل ذلک،و انقطع ذلک بعده«علیه السلام» (1).

قال ابن أبی عون:فلا یأتی أحد من خلق اللّه إلی علی«علیه السلام» بحق و لا باطل إلا أعطاه (2).

1)

-ج 2 ص 283 و ج 5 ص 351 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 47 و 48 و 56 و 57 و 331 و ینابیع المودة ج 2 ص 77 و 85 و 97 و 163 و 299 و 402 و نهج الإیمان لابن جبر ص 440 و تفسیر القمی ج 2 ص 109 و علل الشرائع ج 1 ص 157 و العمدة لابن البطریق ص 180.

ص :199


1- 1) راجع:الطبقات الکبری(ط دار صادر)ج 2 ص 319 و(ط لیدن)ج 2 ق 2 ص 89 و راجع:مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 397.
2- 2) الطبقات الکبری لابن سعد(ط دار صادر)ج 2 ص 319 و(ط لیدن)ج 2 ق 2 ص 89.
أبو بکر یقضی دین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

و لکنهم یذکرون فی مقابل ذلک:

عن أبی سعید الخدری أنه قال:«سمعت منادی أبی بکر ینادی فی المدینة،حین قدم علیه مال البحرین:من کانت له عدة عند رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فلیأت.

فیأتیه رجال فیعطیهم.

فجاء أبو بشیر المازنی،فقال:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:

یا با بشیر إذا جاءنا شیء فأتنا.

فأعطاه أبو بکر حفنتین،أو ثلاثا.فوجدوها ألفا و أربع مئة درهم (1).

و روی البخاری و غیره:أنه لما مات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» جاء مال من قبل علاء بن الحضرمی،فقال أبو بکر:من کان له علی النبی «صلی اللّه علیه و آله»دین،أو کانت له قبله عدة فلیأتنا.

قال جابر:و عدنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یعطینی هکذا، أو هکذا و هکذا،فبسط یده ثلاث مرات.

قال جابر:فعد فی یدی خمس مئة،ثم خمس مئة،ثم خمس مئة (2).

ص :200


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 319 و کنز العمال ج 5 ص 626 و الإکمال فی أسماء الرجال للتبریزی ص 24 و جامع المسانید و المراسیل(ط دار الفکر سنة 1994)ج 13 ص 98 و ج 17 ص 233.
2- 2) صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 3 ص 163 و الطبقات الکبری لابن سعد-

و نقول:

هناک أمران لا بد من الالتفات إلیهما:

الأول:إن أبا بکر أراد أن یوحی للناس بفعله هذا:أنه هو الذی یقضی دین الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و ینجز عداته،لیدل ذلک علی:أنه هو خلیفته،و القائم مقامه،و لیس علی بن أبی طالب«علیه السلام».

الثانی:إن أبا بکر قد أعطی أبا بشیر المازنی،و جابر بن عبد اللّه ما ادّعیا أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد وعدهما به،و لم یطلب منهما بیّنة علی ذلک (1)،مع أنه إنما یعطیهما من مال المسلمین،فلماذا لا یعامل الزهراء «علیها السلام»بنفس هذه المعاملة،فیعطیها ما تدعیه بلا بینة؟!مع ثبوت طهارتها بنص الکتاب العزیز..

2)

-ج 2 ص 317 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 109 و عمدة القاری ج 13 ص 259 و التمهید لابن عبد البر ج 3 ص 211 و مجمع الزوائد ج 6 ص 3 و المصنف للصنعانی ج 4 ص 78 و مسند أبی یعلی ج 3 ص 459 و شرح معانی الآثار ج 3 ص 305 و الإستذکار لابن عبد البر ج 5 ص 159 و أضواء البیان ج 3 ص 440 و جامع المسانید و المراسیل ج 13 ص 98 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 5 ص 626.

ص :201


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 319 و کنز العمال ج 5 ص 626 و الإکمال فی أسماء الرجال للتبریزی ص 24 و جامع المسانید و المراسیل(ط دار الفکر سنة 1994)ج 13 ص 98 و ج 17 ص 233.

بل هو لا یعطیها ما تدّعیه حتی مع إقامتها البینة.و کانت بینتها من الذین نص القرآن بأن اللّه أذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا.و من الذین شهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لهم بالجنة.

یضاف إلی ذلک أن بینتها هی القرآن،فقد شهد القرآن و النبی«صلی اللّه علیه و آله»بصدقها..

بل هو یأخذ منها ما کان فی یدها عدة سنوات،تتصرف فیه تصرف المالک.

بیعة علی علیه السّلام مکنت من حرب المرتدین

روی البلاذری:أنه حین ارتدت العرب مشی عثمان إلی علی،فقال:یا ابن عم!إنه لا یخرج أحد إلی قتال هذا العدو،و أنت لم تبایع.فلم یزل حتی مشی إلی أبی بکر فبایعه.فسرّ المسلمون.و جدّ الناس فی القتال،و قطعت البعوث (1).

و نقول:

إن ما یستوقفنا فی هذا النص هو ما یلی:

ألف:إنه یقول:إن عثمان قد أقنع علیا«علیه السلام»بالبیعة لأبی بکر، فمشی إلیه فیابعه.

مع أن النصوص الأخری تارة تقول:إن علیا«علیه السلام»استخرج

ص :202


1- 1) أنساب الأشراف ج 1 ص 587 و المسترشد ص 383 عن الواقدی،و عن الشافی ص 397.

من بیته بالقوة و القهر،و أخذ ملببا إلی أبی بکر لأجل البیعة..

ب:یضاف إلی ذلک أنهم هم أنفسهم یروون نقیض ما فی روایتهم هذه،فیقولون:

إنه بعد استشهاد فاطمة الزهراء«علیه السلام»رأی علی«علیه السلام»انصراف الناس عنه،فضرع لبیعة أبی بکر،و طلب منه أن یأتیه لکی یبایع الخ..فراجع ذلک فی مصادره..فأی ذلک هو الصحیح..

ج:إنهم یقولون تارة:إنه بایع بعد ستة أشهر.

و أخری یقولون:إنه بایع قبل بعث الجیوش لحرب المرتدین..مع أن الحروب معهم قد بدأت بعد استشهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأیام یسیرة.

د-إن هذا النص یدلنا علی مکانة علی«علیه السلام»بین المسلمین.

حتی إن أبا بکر لم یکن قادرا علی تحریک المسلمین للقتال،قبل أن یبایع علی.

أو علی الأقل قبل أن یشیعوا بین الناس بیعته..

و لکن الناس بعد أن أخذت منهم البیعة بتلک الطریقة التی ذکرناها..

لم یکونوا یستسیغون التراجع عن بیعتهم..

علی علیه السّلام لا یطیع أبا بکر

عند ما ظهر المتنبؤن استشار أبو بکر عمرو بن العاص:من یرسل إلیهم،فقال له:فما تری فی علی؟!

ص :203

فقال عمرو:لا یطیعک (1).

و نقول:

إننا نستفید من هذا النص:

أولا:إن عدم طاعة علی«علیه السلام»لأبی بکر یجب أن ینظر إلیه فیما هو أبعد من مجرد میل علی إلی عدم التعاون،و إیثاره الإستجابة لنداء العزلة،بل هو یدخل فی دائرة عدم الاعتراف بشرعیة الحکم بصورة عملیة، و تؤید ذلک الأقوال و التصریحات،التی صدرت عن علی«علیه السلام».

و ذلک یدلل علی عدم صحة ما یدعی من بیعته الطوعیة لأبی بکر،لأن البیعة الطوعیة تقضی بلزوم الطاعة و الإنقیاد،و امتثال الأوامر.و بدون ذلک،فإن عدم الطاعة لا بد أن یعد نکثا للعهد،و إبطالا للعقد..

و حیث إن ذلک لم یعتبره أبو بکر و حزبه نقضا و لا نکثا،و إبطالا،فهو یعنی:أنهم لا یرون أن لهم فی عنقه بیعة تلزمه بالطاعة،و أن ما أشاعوه من بیعته لهم لم یکن ذا أثر حقیقی،و ذی بال..

غیر أن من الواضح:أن البیعة إنما تقضی بلزوم الطاعة فی ما یرضی اللّه، أما فی معصیة اللّه سبحانه کما فی حرب مانعی الزکاة فی عهد أبی بکر،الذین کانوا یتریثون فی إعطاء زکاتهم لغیر صاحب الحق الشرعی،الذی نصبه لهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم الغدیر فی حجة الوداع..فإنه لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق.

ص :204


1- 1) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 129.
علی علیه السّلام یرفض ولایة الیمن

و مما یؤکد ذلک ما روی عن الباقر«علیه السلام»:من أنهما(یعنی:أبا بکر و عمر)لما غلبا علی الأمر کتبا لعلی«علیه السلام»عهدا علی الیمن، فامتنع امتناعا شدیدا،فشددا لیسیرن..

فخرج من المسجد من عندهما،فاستقبله المغیرة بن شعبة،فسمعه یقول:لأملأنها علیهم رجالا.

فدخل المغیرة علیهما،فقال:أکان بینکما و بین علی شیء؟!

قالا:کتبنا له عهدا علی الیمن،فأبی أن یقبله،فأکرهناه علیه.

فقال:قد سمعته یقول:لأملأنها علیهما.

فقالا:یا فلان،اذهب فخذ عهدنا منه.

فما استحلیا(لعل الصحیح:استخلیا)المدینة بعد ذلک (1).

و نقول:

1-قلنا فی هذا الکتاب:إن أبا بکر و عمر کانا مهتمین بأن یری الناس علیا«علیه السلام»خاضعا لإرادة الحکم الجدید،منقادا لأوامر الخلیفة، ساعیا فی توطید دعائم حکمه،لأن ذلک یسقط ما یدّعیه علی«علیه السلام»،و یعطی الشرعیة لهذا الحاکم الجدید،و ربما یزیل أو یخفف عنه

ص :205


1- 1) مکارم أخلاق النبی«صلی اللّه علیه و آله»و أهل بیته«علیهم السلام»،منسوب لقطب الدین الراوندی،مخطوط فی مکتبة مجلس الشوری بإیران.

تبعات ما جری علی السیدة الزهراء«علیها السلام»،بعد وفاة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»بسبب مهاجمتها فی بیتها.

کما أن باستطاعته أن یواجه نظرات الریب و الإتهام التی یرشقه بها علی «علیه السلام»و کثیر من أعیان الصحابة،و أبرارهم،بمقولة:إن صاحب الحق قد تنازل عن حقه،فماذا تریدون بعد هذا؟!

2-لعل إصرار أبی بکر و عمر علی علی«علیه السلام»بأن یتولی الیمن کان بعد استشهاد السیدة الزهراء«علیها السلام»،و ظنهم أن علیا«علیه السلام»قد اعتاد علی الواقع الجدید،و طابت نفسه للتعامل معه.

و لم یکن یدور بخلدهما أنه لا یحق لعلی«علیه السلام»التخلی عن الحق،بل لا بد له من حفظه،و لو بمستوی حفظ معالمه من التلاشی،و آثاره من الضیاع فی ضمیر الأمة و فی فکرها،و فی وعیها.فهو إذا تعامل معهم فإنما یتعامل بهذه الحدود،و لا یتجاوز نطاق هذا المدی.

و لأجل ذلک کان«علیه السلام»فی نفس الوقت الذی یسعی فیه لحفظ الدین من التحریف و التزییف،و حفظ أهل الدین من الضلال و الضیاع،-کان-بإستمرار یستحث ضمیر الأمة علی الیقظة و التنبه إلی أن علیهم أن یعرفوا الحق لأهله،و أن ینکروا التعدی علی هذا الحق.

کما أنه کان لا یتهاون فی بیان کل ما یؤکد عدوانهم علی حقه، و مظلومیته معهم،و یقیم الدلائل القاطعة،و البراهین الواضحة و الساطعة علی هذه الحقیقة.

کما أنه لم یتوان عن الإثبات قولا و عملا بأنه هو الجامع لکل صفات

ص :206

الإمامة،و منها:العلم و العصمة و غیر ذلک..و فقدان غیره لها..

و هذا ما یفسر لنا کثرة إخباره«علیه السلام»بالغیوب،و کشفه عن غوامض المسائل،و حل أشکل المشکلات.

هذا کله عدا ما کان یظهره من کرامات،و من خوارق العادات فی أکثر من اتجاه.

3-و نری أنه«علیه السلام»حین أسمع المغیرة کلمته التی خافها أبو بکر و عمر،قد تعمد أن یسمعه إیاها لیذکرها لهم.و هذا أسلوب رائع فی الوصول إلی إسقاط خطة الطرف الآخر من دون تقدیم أیة تنازلات..

4-و لست أدری،فلعل کلمة علی«علیه السلام»هنا هی التی نبهت عمر إلی سیاسة إجبار کبار الصحابة علی البقاء فی المدینة،و عدم تولیتهم الأعمال الجلیلة،خوفا من نشر الحدیث،و من استقلالهم بالأمر (1).

ص :207


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک حوادث سنة 35 ج 3 ص 426 و مروج الذهب ج 2 ص 321 و 322 و راجع:المستدرک للحاکم ج 3 ص 120 و ج 1 ص 110 و کنز العمال ج 10 ص 180 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 7 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 20 ص 20 و سیرة الأئمة الاثنی عشر ج 1 ص 317 و 343 و 365 و راجع: التاریخ الإسلامی و المذهب المادی فی التفسیر ص 208 و 209 و الفتنة الکبری ص 17 و 46 و 77 و شرف أصحاب الحدیث ص 87 و مجمع الزوائد ج 1 ص 149 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 135 و ج 2 ق 2 ص 100 و 112 و حیاة الصحابة ج 2 ص 40 و 41 و ج 3 ص 272 و 273 عن الطبری-
مفارقات فی البیعة و النکث

و من المفارقات فی موضوع بیعة الناس و نکثهم:

1-إن الناس بایعوا علیا«علیه السلام»یوم الغدیر بأمر من اللّه و رسوله..ثم نکثوا و نقضوا بیعتهم فور استشهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»دون أن یجدوا حرجا فی ذلک بل اعتبروه توفیقا،و اصابة للحق..

2-إنهم بایعوا أبا بکر،ثم اعتذروا عن عدم نصرتهم لصاحب الحق الشرعی بأن بیعتهم لأبی بکر قد سبقت..

مع أن بیعتهم لعلی یوم الغدیر،قد سبقت بیعتهم لأبی بکر..فقد جرت باؤهم هنا و عجزت عن أن تجر هناک!!..مع ان بیعتهم لعلی کانت بأمر اللّه و رسوله،و بیعتهم لأبی بکر کانت معصیة لأمر اللّه و رسوله-و نکثا لبیعتهم السابقة..

مع أن المعیار الدین المروی عن أهل بیت العصمة هو:أن الوفاء لأهل الغدر غدر عند اللّه،و الغدر بأهل الغدر وفاء عند اللّه..

ثانیا:لقد کان أبو بکر مهتما بأن یظهر علیا فی موقع المنفذ للأوامر الراضی بالمنقاد له،و أن یکون بمثابة الجندی الملتزم و المنتظر لأوامر قائده.

فإن ذلک یؤکد شرعیته و هیمنته،یقرّب الامور إلی الحسم فی أکثر المسائل

1)

-ج 5 ص 134 و عن کنز العمال ج 7 ص 139 و ج 5 ص 239. و فی هذا الأخیر عن ابن عساکر:أنه جمع الصحابة من الآفاق،و وبخهم علی إفشائهم الحدیث.

ص :208

أهمیة و حساسیة بالنسبة إلیه..

ثالثا:إن الذی کبح جماح أبی بکر،و ألزمه بالرضا بمشورة عمرو،هو أنه لو طلب من علی و رفض،و لم یستطع أن یحمله علی طاعة أمره،فإن ذلک سیکسر هیبته،و سیضعف موقعه و مرکزه.

و إن أراد أن یصر علیه و یحمله علی ذلک،و یرتب علیه أحکام العصیان، فإنه سوف یصطدم بما لا طاقة له به،و لا قدرة له علی مواجهته،و سیفتح الباب أمام بنی هاشم و جمیع محبی علی،و رافضی خلافة أبی بکر من الأنصار و من العرب-للتحرک ضده،و سیجدون أبا بکر متعدیا علی علی،و مهیجا له بلا مبرر،و سیفهمون أن هدفه هو التسلط علیه،و الإساءة إلیه.

أبو بکر یشاور علیا علیه السّلام فی غزوة الروم

قال الیعقوبی:أراد أبو بکر أن یغزو الروم فشاور جماعة من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فقدموا و أخروا،فاستشار علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فأشار أن یفعل،فقال:إن فعلت ظفرت.

فقال:بشرت بخیر.

فقام أبو بکر فی الناس خطیبا،و أمرهم أن یتجهزوا إلی الروم..

فسکت الناس.

فقام عمر فقال: لَوْ کٰانَ عَرَضاً قَرِیباً وَ سَفَراً قٰاصِداً (1)لا نتدبتموه.

ص :209


1- 1) الآیة 42 من سورة التوبة.

فقام عمرو بن سعید،فقال:لنا تضرب أمثال المنافقین یا ابن الخطاب؟! فما یمنعک أنت ما عبت علینا فیه.

فتکلم خالد بن سعید،و أسکت أخاه،فقال:ما عندنا إلا الطاعة.

فجزاه أبو بکر خیرا (1).

عزل خالد بن سعید

ثم نادی فی الناس بالخروج،و أمیرهم خالد بن سعید.و کان خالد من عمال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالیمن،فقدم و قد توفی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فامتنع عن البیعة،و مال إلی بنی هاشم.

فلما عهد أبو بکر لخالد قال عمر:أتولی خالدا و قد حبس عنک بیعته، و قال لبنی هاشم ما قد بلغک؟!فو اللّه ما أری أن توجهه،و حل لواءه.

و دعا یزید بن أبی سفیان،و أبا عبیدة بن الجراح،و شرحبیل بن حسنة، و عمرو بن العاص،فعقد لهم،و قال:إذا اجتمعتم فأمیر الناس أبو عبیدة الخ.. (2).

ص :210


1- 1) تاریخ الیعقوبی(ط النجف الأشرف سنة 1394 ه)ج 2 ص 122 و(ط دار صادر)ج 2 ص 133.
2- 2) تاریخ الیعقوبی(ط النجف الأشرف سنة 1394 ه)ج 2 ص 122 و(ط دار صادر)ج 2 ص 133 و راجع:الدرجات الرفیعة ص 393 و أعیان الشیعة ج 6 ص 291.

و نقول:

هاهنا عدة أمور ینبغی الإلماح إلیها،نذکر منها ما یلی:

علی علیه السّلام الناصح الأمین

إن أول ما یطالعنا فیما تقدم هو:أن علیا«علیه السلام»الذی أصیب بجرح عمیق،بسبب ما أتوه إلیه و إلی زوجته و إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و الإسلام و المسلمین،فی سعیهم لاغتصاب مقام الخلافة،لم یتردد فی تقدیم النصح لأبی بکر فی هذه الحالة.لأن علیا لا یفکر بمصالحه الشخصیة،و لا یفسح المجال لأیة انفعالات لتؤثر فی مواقفه المبدئیة،أو أن تمنعه من العمل لحفظ الإسلام،و المسلمین..و التدبیر لاطراد مسیرة العزة للدین و أهل الدین..

و علی«علیه السلام»یری:أن استمرار حالة الإنطواء و التقوقع للمسلمین قد تطمع الأعداء فیهم،و تشجعهم علی غزوهم،و إلحاق الأذی بهم،ربما لتصور أولئک الأعداء أن غیاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»و ما حصل بعد وفاته قد ترک آثاره علی التماسک الداخلی،و ألحق به ضررا جسیما..

فإذا رأوا أن المسلمین لیس فقط لا یعانون من أیة مشکلة فی الوضع الداخلی،و أنهم من القوة أصبحوا یملکون القدرة علی الإنطلاق إلی الخارج لفرض هیبتهم و هیمنتهم..إذا رأوا ذلک فسوف یراجعون حساباتهم من جدید..و سیتخذون مواقع للدفاع دون الهجوم..و هذا أمر مطلوب لأهل الإسلام..

فنصیحة علی«علیه السلام»لأبی بکر لا تعنی المعونة الشخصیة له،بل

ص :211

هی تعنی حفظ مصالح الأمة.و الدین بالدرجة الأولی.

یضاف إلی ذلک:أن انصراف السلطة إلی التفکیر بالخارج من شأنه أن یخفف من حدتها فی ملاحقة الصفوة من الأخیار فی الداخل،و محاسبتهم علی مواقفهم منها..

خالد بن سعید ضحیة مواقفه

و قد لاحظنا:أن خالد بن سعید رغم مرور شهر أو شهرین علی أحداث السقیفة،و موقفه المؤید لعلی«علیه السلام»فی موضوع البیعة و الخلافة،فإنهم لم یغفرو له موقفه ذاک،بل انتقموا لأنفسهم بحدة بالغة،لم یکن له مفر من تحمل مرارتها،حیث إنه بعد أن عقد له أبو بکر لواء القیادة علی تلک الجیوش،انبری عمر بن الخطاب لیطلب من أبی بکر عزله، و استبداله بآخرین کانوا أشد الناس حماسة لبیعة أبی بکر،و تقویة سلطانه.

بل یبدو ان هذا قد جاء ضمن خطة تهدف إلی کسر هیبة هؤلاء الناس..و قد جربوا ذلک حتی مع علی نفسه،حیث حاولوا اشراکه فی شیء من أمورهم ربما لکی یتسنی لهم عزله و کسر هیبته،بعد أن یکون نفس قبوله الولایة منهم قد حسم الامور لصالحهم،لتضمنه الاقرار بشرعیتهم.

و لکن علیا«علیه السلام»قد فوت علیهم الفرصة برفضه المشارکة فی أی شیء من هذا القبیل.

و بذلک یظهر:أنه لا مجال لتأیید صحة ما یزعمونه من أنه جعله بتیماء، ثم عزله بعد خسارته إحدی المعارک مع الروم!!

ص :212

زلزلة فی عهد أبی بکر

روی الطبری و الشیخ الصدوق بسندهما:عن فاطمة«علیها السلام»، قالت:

أصاب الناس زلزلة علی عهد أبی بکر،ففزع الناس إلی أبی بکر و عمر.

فوجدوهما قد خرجا فزعین إلی علی بن أبی طالب«علیه السلام»، فتبعهما الناس حتی انتهوا إلی باب علی«علیه السلام».

فخرج إلیهم علی«علیه السلام»غیر مکترث لما هم فیه،فمضی،و اتبعه الناس،حتی انتهی إلی تلعة،فقعد علیها،و قعدوا حوله،و هم ینظرون إلی حیطان المدینة ترتج جائیة و ذاهبة.

فقال لهم علی«علیه السلام»:کأنکم قد هالکم ما ترون؟!

قالوا:و کیف لا یهولنا،و لم نر مثلها قط؟!

قالت«علیها السلام»:فحرک شفتیه،ثم ضرب الأرض بیده،ثم قال:

مالک؟!اسکنی.

فسکنت.

فعجبوا من ذلک أکثر من تعجبهم أولا حیث خرج إلیهم.

قال(لهم):و إنکم قد عجبتم من صنیعی؟!

قالوا:نعم.

قال:أنا الرجل الذی قال اللّه عز و جل: إِذٰا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزٰالَهٰا، وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقٰالَهٰا، وَ قٰالَ الْإِنْسٰانُ مٰا لَهٰا ،فأنا الإنسان الذی أقول

ص :213

لها:ما لها یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبٰارَهٰا (1)إیای تحدث (2).

و نقول:

لا بد من الإشارة إلی ما یلی:

1-إن الأمور فی حالة الفزع و الهلع تظهر علی حقیقتها،و یتصرف الإنسان بالوازع و الدافع الداخلی بعیدا عن کل أشکال التصنع و التکلف، و من دون أن تتدخل فی تصرفه عوامل غیر واقعیة،یمکن أن تحرفه عن مساره،و توظف ما یقوم به فی أی سیاق آخر..

فهذا الإلتجاء العفوی حتی من أبی بکر و عمر إلی علی«علیه السلام»، رغم أنهما فی حالات الرخاء یسعیان لإبطال أمر علی«علیه السلام»،و ادعاء مقاماته،أو ما هو أزید منها لأنفسهم دونه،إن هذا الإلتجاء یدل علی أنه قد استقر فی وجدان و باطن کل أحد،و منهم أبو بکر و عمر:

أن علیا«علیه السلام»هو القادر علی تخلیصهم،و أنه واقف علی ما لم

ص :214


1- 1) الآیات 1-4 من سورة الزلزلة.
2- 2) دلائل الإمامة(ط مؤسسة البعثة)ص 66 و 67 و مدینة المعاجز ج 2 ص 99 و- 100 و 256-257 و علل الشرائع ج 2 ص 277 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 556 و نور الثقلین ج 5 ص 648 و بحار الأنوار ج 41 ص 254 و ج 57 ص 129 و ج 88 ص 151 و البرهان ج 8 ص 356 عن العلل،و تأویل الآیات الظاهرة ج 2 ص 836 و الصافی ج 5 ص 357 و ج 7 ص 530 و کنز الدقائق ج 14 ص 389 و 390 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 324.

یقف علیه أحد من الأسرار الإلهیة،و أنه وثیق الصلة باللّه..و أن بیده مفاتیح النجاة و النجاح،و السعادة و الفلاح فی الدنیا و فی الآخرة علی حد سواء.

2-إن عدم اکتراث علی«علیه السلام»بهذا الحدث الذی أزعجهم و أرعبهم إلی هذا الحد،و هذه السکینة التی هو فیها هو بمثابة هزة وجدانیة و ضمیریة لا بد أن تثیر لدیهم أسئلة کثیرة،بالإضافة إلی أنها تؤکد لدیهم الکثیر من الحقائق التی کانوا یشعرون بها،دون أن یسبق لهم أن اعترفوا بها، أو أشاروا إلی وجودها..

فان أعادوا ضمائرهم و وجدانهم الی السبات من جدید،فانهم هم الذین یتحملون مسؤولیة ذلک.

3-إن جلوسهم علی الترعة حول علی«علیه السلام»،و رؤیتهم حیطان المدینة ترتج جاثیة و ذاهبة،من شأنه أن یجعل صورة الخطر الذی یتهددهم أکثر وضوحا،فی حجمه و فی ملامحه،حیث مکّنهم جلوسهم هناک من استجماع تلک الملامح،و سهّل من انضمام بعضها إلی بعض.

و لا شک فی أن ذلک سوف یزید من استعجالهم علیا«علیه السلام» بأن یبادر إلی إخراجهم مما هم فیه..و سیجعلهم یحبسون أنفاسهم و هم مستوفزون متوتروا الأعصاب،جیاشوا المشاعر،منفعلون إلی أقصی حد، بانتظار أی حرکة و لفتة منه،و أیة کلمة تخرج من بین شفتیه.

4-ثم إنه«علیه السلام»بسؤاله لهم:کأنکم قد هالکم ما ترون..

یکون قد استفز باطنهم للتجلی و الظهور علی شکل حرکات و خلجات،

ص :215

و کلمات،و ما إلی ذلک..حیث یدعو هذا السؤال المفاجیء و غیر المتوقع فی مثل هذه الحالات إلی أن یرجع کل منهم إلی نفسه،لینظر إلی حجم الهول الذی تختزنه،لأنه یرید أن یحتویه فی تصوره،لیتمکن من إظهاره،کی یجعل منه وسیلة لإقناع سائله بالمبادرة إلی حسم الأمر،و دفع البلاء..

کما أن سؤاله هذا لا بد أن یشد أنظار الجمیع إلیه،حیث سیشعرون أن علیا«علیه السلام»قد بدأ التحرک نحو معالجة الخطر،و حسم الأمر.

5-و حیث کانت الأسماع مرهفة،و الأبصار مشدودة تتحرک شفتا علی«علیه السلام»بما لم یسمعه منهم أحد،و لکنه رأوه یضرب الأرض بعد ذلک بیده،و یقول لها مستنکرا:مالک؟!

ثم یأمرها زاجرا،فیقول:أسکنی.

و کل ذلک یؤکد لهم:

أولا:إن علیا«علیه السلام»یملک أسرارا هائلة،و هذا ما لا یملکه أی کان من الناس.

ثانیا:إنه یدلهم دلالة صریحة علی بطلان ادعاءات مناوئیه،و یعرفهم:أن الظلم الذی حاق بعلی«علیه السلام»،لم یکن ظلما علیه خاصة،بل کان ظلما لهم أیضا،و للأمة بأسرها،لأنه حرم الأمة کلها من خیرات و برکات أسرار، و علوم،و قدرات،و توفیقات علی«علیه السلام»،لأنه کان سیوظفها فی خدمتهم و سیمنع العوادی عنهم.علی قاعدة:

وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُریٰ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ بَرَکٰاتٍ مِنَ السَّمٰاءِ

ص :216

وَ الْأَرْضِ وَ لٰکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنٰاهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ

(1)

.

ثالثا:إنه أفهمهم:أن لعلی«علیه السلام»سلطة حتی علی أمور التکوین و قدرة علی التصرف بها حتی فی مستوی منع الزلزال،و ایقاف الإجتیاحات لهم من أی نوع کانت..حتی من خلال التلفظ بکلمات،تحمل معنی الأمر و الزجر..

رابعا:قد بین لهم بصورة عملیة:أن الأرض تفهم قوله،و تعی أوامره و زواجره،و تستجیب لها..

6-ثم أخبرهم أنه هو الذی عنته الآیة الکریمة بکلمة«الإنسان»فی قوله تعالی: وَ قٰالَ الْإِنْسٰانُ مٰا لَهٰا (2).و لکنه لم یکن مجرد خبر،بل هو خبر قد رأوا ما یصدقه فی منطبقاته أمامهم،بصورة حیة و فعلیة،علی قاعدة قد صدّق الخبر الخبر.

7-و قد ورد فی الروایات:أن الأرض سوف تخبر هذا الإنسان بکل عمل عمل علی ظهرها (3)،و هذا من دلائل عرض الأعمال علی الأنبیاء

ص :217


1- 1) الآیة 96 من سورة الأعراف.
2- 2) الآیة 3 من سورة الزلزلة.
3- 3) الدر المنثور ج 6 ص 380 عن ابن مردویه،و البیهقی فی شعب الإیمان،و کنز الدقائق ج 14 ص 390 و 391 و مجمع البیان المجلد الخامس،ص 562. و راجع:بحار الأنوار ج 7 ص 97 و مسند ابن المبارک ص 50 و صحیح ابن حبان ج 16 ص 360 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 4 ص 261 و موارد الظمآن ج 8-

و أوصیائهم.

و فی نص آخر:أنه«علیه السلام»قال فی مورد آخر:إن سورة الزلزلة إنما تتحدث عن زلزلة أخری،فقد قال:«أما إنها لو کانت الزلزلة التی ذکرها اللّه عز و جل فی کتابه لأجابتنی،و لکنها لیست تلک» (1).

أبو بکر و کنوز الیهودی

عن الرضا،عن آبائه الطاهرین«علیهم السلام»:أن یهودیا جاء إلی أبی بکر فی ولایته،و قال[له]:إن أبی قد مات،و قد خلف کنوزا.و لم یذکر أین هی،فإن أظهرتها کان لک ثلثها،و للمسلمین ثلث[آخر]،ولی ثلث، و أدخل فی دینک.

3)

-ص 282 و کشف الخفاء ج 2 ص 13 و جوامع الجامع ج 3 ص 826 و غریب القرآن للطریحی ص 237 و المیزان ج 20 ص 344 و تفسیر الثعلبی ج 10 ص 264 و تفسیر السمعانی ج 6 ص 267 و تفسیر البغوی ج 4 ص 515 و الجامع لأحکام القرآن ج 20 ص 148 و 149 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 576 و تفسیر الثعالبی ج 5 ص 616 و فتح القدیر ج 5 ص 480 و تفسیر الآلوسی ج 30 ص 209 و مجمع البحرین ج 1 ص 619.

ص :218


1- 1) علل الشرایع ج 2 ص 276 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 555 و البرهان (تفسیر)ج 8 ص 357 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 150 و بحار الأنوار ج 25 ص 379 و ج 41 ص 253 و ج 57 ص 129 و راجع:تأویل الآیات الظاهرة ج 2 ص 836 و کنز الدقائق ج 14 ص 391 و 392.

فقال أبو بکر:لا یعلم الغیب إلا اللّه.

فجاء إلی عمر،فقال له(أی عمر)مقالة أبی بکر،ثم دله علی علی«علیه السلام»،(فجاء)فسأله.

فقال(له):رح إلی بلد الیمن،و اسأل عن وادی برهوت بحضرموت، فإذا حضرت الوادی،فاجلس هناک إلی غروب الشمس،فسیأتیک غرابان، سود مناقیرهما،تنعب،فاهتف باسم أبیک،و قل له:یا فلان،أنا رسول وصی رسول اللّه إلیک..کلمنی.

فإنه یکلمک،فاسأله عن الکنوز،فإنه یدلک علی أماکنها.

فمضی الیهودی إلی الیمن،و استدل علی الوادی و قعد هناک،و إذا بالغرابین قد أقبلا فنادی أباه.

فأجابه و قال:ویحک ما أقدمک علی هذا الموطن؟!و هو من مواطن (أهل)النار.

فقال:جئت أسألک عن الکنوز أین هی؟!

فقال:فی موضع کذا(و کذا)،فی حائط کذا.

و قال له:(یا)ویلک،اتبع دین محمد«صلی اللّه علیه و آله»تسلم،فهو النجاة.

ثم انصرف الغرابان،و رجع الیهودی فوجد کنزا من ذهب،و کنزا من فضة،فأوقر بعیرا و جاء به إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»و هو یقول:

أشهد أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا رسول اللّه،و أنک وصی رسول اللّه و أخوه،و أمیر المؤمنین حقا کما سمیت،و هذه الهدیة فاصرفها حیث شئت،

ص :219

فأنت ولیه فی العالمین (1).

و نقول:

1-إن طلب هذا الیهودی من أبی بکر:أن یدله علی موضع الکنوز یدل علی:أن الناس کانوا یرون أن الأنبیاء لهم أوصیاء،و أنهم جمیعا لا بد أن یکونوا قادرین علی الإخبار بالغیوب،و علی أمور کثیرة أخری،و أن بإمکان هذا الیهودی أن یجعل ذلک من دلائل صدق النبی فی دعواه النبوة،و دلیلا علی صدق من یدعی الوصیة و خلافة النبوة أیضا.

2-إن جواب أبی بکر و عمر قد جاء فی غیر محله،فإن الیهودی لم یدع:

أن الوصی یعلم الغیب بصورة ذاتیة،کما هو الحال بالنسبة للعزة الإلهیة، لیصح الجواب:بأن ذلک محصور به تبارک و تعالی..

بل هو یقول:إن علم الوصی بالغیب کعلم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»به،یکون بتعلیم من اللّه تبارک و تعالی،عن طریق الوصی الذی سبقه، أو بتعلیم من الرسول«صلی اللّه علیه و آله»نفسه.

فکأن الیهودی قال لأبی بکر و عمر:هل علمکما رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»شیئا،أو اختصکما اللّه بشیء من توفیقاته و ألطافه؟!.فإذا أجابا بالنفی کان ذلک دلیلا علی أنهما غاصبان لمقام الخلافة من صاحبه الشرعی،

ص :220


1- 1) مدینة المعاجز ج 2 ص 46 و 47 و مشارق أنوار الیقین ص 81 و(ط مؤسسة الأعلمی 1419 ه)ص 122 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 192 و بحار الأنوار ج 41 ص 196.

فلا بد من البحث عنه و الرجوع إلیه..

و إن أجابا بنعم،فهذا هو الإمتحان،الذی یکرم المرء فیه أو یهان.

3-قد یقال:لماذا یحمّل علی«علیه السلام»ذلک الیهودی کل هذه المشقات؟!و لماذا لا یخبره بموضع الکنز،و ینتهی الأمر؟!.

و یجاب:

أولا:إن إرجاع علی«علیه السلام»ذلک الیهودی إلی الیمن،إلی وادی برهوت،و ذکره کل تلکم التفاصیل التی تجری له،یشیر إلی أمرین:

أولهما:أنه«علیه السلام»قد جعل الیهودی یتلمس ضلال أسلافه، و بطلان ما ورثه عنهم.و بذلک یکون قد فصله عنهم بصورة نهائیة،و أبطل و أزال من قلبه و مشاعره أیة علاقة له بهم،و بما هم علیه.

الثانی:إنه یکون قد حسم الأمر بالنسبة للنبوة و الإمامة،و التعریف بالإمام الحق،و تمییزه عن المدعین لمقام الإمامة و الخلافة بدون حق.و یکون بذلک قد وفر علیه مواجهة الکثیر من العقبات و الصعوبات،و حصنه من الوقوع فی أسر الإدعاءات الباطلة و الشبهات،أو التأثر بمظاهر الشوکة و القوة و السلطان،أو الإنبهار بها.

و یجاب ثانیا:بأنه قد یکون إخباره بالأمر بهذه الطریقة یهدف إلی صون تلک الکنوز عن التعرض للإختلاس،لو أمکن لبعض من یسمع ما یجری أن یصل بنفسه أو بوسائط تحت یده إلی تلک الکنوز لیستخرجها.

أو صونها من التعرض للإستلاب من قبل من یملک نفوذا أو یسعی لانتهاج سیاسات مزاجیة،فی أمور الأموال و غیرها..و ربما یکون هناک

ص :221

أسباب أخری.

استخراج النوق من الجبل..و الخلافة

روی بالأسناد:عن علی بن أبی طالب«علیه السلام»أنه قال:قدم علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حبر من أحبار الیهود،فقال:یا رسول اللّه قد أرسلنی إلیک قومی،و قالوا:إنه عهد إلینا نبینا موسی بن عمران«علیه السلام»أنه قال:إذا بعث بعدی نبی اسمه محمد،و هو عربی،فامضوا إلیه، و اسألوه أن یخرج لکم من جبل هناک سبع نوق حمر الوبر،سود الحدق.

فإن أخرجها لکم فسلموا علیه،و آمنوا به،و اتبعوا النور الذی أنزل معه.فهو سید الأنبیاء،و وصیه سید الأوصیاء،و هو منه کمثل أخی هارون منی.

فعند ذلک قال:اللّه أکبر!قم بنا،یا أخا الیهود!

قال:فخرج النبی«صلی اللّه علیه و آله»و المسلمون حوله إلی ظاهر المدینة،و جاء إلی جبل،فبسط البردة،و صلی رکعتین،و تکلم بکلام خفیّ، و إذا الجبل یصر صریرا عظیما،فانشق،و سمع الناس حنین النوق.

فقال الیهودی:مد یدک،فانا أشهد أن لا إله الا اللّه،و أنک محمد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أن جمیع ما جئت به صدق و عدل،یا رسول اللّه!فأمهلنی حتی امضی إلی قومی،و أخبرهم،لیقضوا عدتهم منک، و یؤمنوا بک.

قال:فمضی الحبر إلی قومه بذلک،فنفروا بأجمعهم،و تجهزوا للمسیر،

ص :222

و ساروا یطلبون المدینة لیقضوا عدتهم،فلما دخلوا المدینة وجدوها مظلمة مسودة بفقد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و قد انقطع الوحی من السماء، و قد قبض«صلی اللّه علیه و آله»،و جلس مکانه أبو بکر.

فدخلوا علیه و قالوا:أنت خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

قال:نعم.

قالوا:اعطنا عدتنا من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

قال:و ما عدتکم؟!

قالوا:أنت أعلم منا بعدتنا إن کنت خلیفته حقا،و إن لم تکن خلیفته فکیف جلست مجلس نبیک بغیر حق لک،و لست له أهلا؟!

قال:فقام وقعد،و تحیر فی أمره،و لم یعلم ماذا یصنع،و إذا برجل من المسلمین قد قام،و قال:اتبعونی حتی أدلکم علی خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

قال:فخرج الیهود من بین یدی أبی بکر،و تبعوا الرجل حتی أتوا إلی منزل فاطمة الزهراء«علیها السلام»فطرقوا الباب،و إذا الباب قد فتح، و خرج إلیهم علی«علیه السلام»،و هو شدید الحزن علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فلما رآهم قال:أیها الیهود تریدون عدتکم من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

قالوا:نعم.

ص :223

فخرج معهم إلی ظاهر المدینة،إلی الجبل الذی صلی عنده رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فلما رأی مکانه تنفس الصعداء،و قال:بأبی و أمی من کان بهذا الموضع منذ هنیئة،ثم صلی رکعتین،و إذا بالجبل قد انشق و خرجت النوق،و هی سبع نوق.

فلما رأوا ذلک قالوا بلسان واحد:نشهد أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أنّ ما جاء به النبی«صلی اللّه علیه و آله» من عند ربنا هو الحق،و أنک خلیفته حقا و وصیه،و وارث علمه،فجزاه اللّه و جزاک عن الإسلام خیرا.

ثم رجعوا إلی بلادهم مسلمین موحدین (1).

و نقول:

1-إن السمة الظاهرة لهذا النص،و لنصوص کثیرة أخری شبیهة به تحتم عده فی سیاق المعجزات للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،و الکرامات

ص :224


1- 1) الفضائل لابن شاذان ص 366-368 و(ط المکتبة الحیدریة)ص 130 و فی هامش النسخة الأولی عن:مدینة المعاجز ج 1 ص 521 و 523 و 525 و الهدایة الکبری ص 153 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 175 و إثبات الهداة ج 1 ص 179 و ج 2 ص 45 و 475 و 494 و إرشاد القلوب ص 278 و الثاقب فی المناقب ص 127 و خصائص الأئمة للشریف الرضی ص 49 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 332 و بحار الأنوار ج 41 ص 192 و 270 و ج 42 ص 36 و إحقاق الحق (الملحقات)ج 5 ص 67 عن در بحر المناقب لابن حسنویه.

للإمام«علیه السلام»..و هی و إن کانت تعد من مفردات سیرة النبی و الوصی من جهة،إلا أن أظهریة سمة الإعجاز و الکرامة فیها تجعل ذکرها فی سیاق السیرة،و رصد کل تفاصیلها أمرا لا ینشط له الکثیرون من الذین یفضلون إفرادها أو إیرادها فی المباحث الإعتقادیة،و دلائلها و شواهدها..

و لذلک آثرنا أن نقتصر فی کتابنا هذا علی بعض النماذج من ذلک لمجرد بلورة سائر ملامح الصورة التی نرید عرضها..من دون استقصاء لمختلف الخصوصیات و التفاصیل.

2-إن هذه الروایة تضمنت خطاب أمیر المؤمنین«علیه السلام» لهؤلاء الناس بقوله:أیها الیهود إلخ..

مع أن المفروض:أنهم قد أسلموا علی ید رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حین أظهر لهم المعجزة بخروج النوق السبع من الجبل،إذ لا معنی لبقائهم علی الیهودیة بعد ما عاینوه،فما معنی أن یخاطبهم علی«علیه السلام»بخطاب لا ینطبق علیهم،بل هو قد یزعجهم؟!

و یجاب:بأن الذین جاؤوا فی المرة الثانیة کانوا لا یزالون علی یهودیتهم، و الذی أسلم علی ید رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو شخص واحد لا أکثر،و هذا ما صرحت به الروایة نفسها.فلا إشکال.

ص :225

ص :226

الفصل السادس
اشارة

تولی المناصب..مشارکة لا معونة..

ص :227

ص :228

أصحاب علی فی حکومة مناوئیه
اشارة

و بعد..فلسنا بحاجة إلی التدلیل علی أن أعظم الصحابة منزلة عند اللّه تعالی و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»کانوا إلی جانب أمیر المؤمنین«علیه السلام».ثم رجع إلیه خیار من تبقی من الصحابة تدریجا،و حاربوا معه أعداءه،و استشهد کثیر منهم بین یدیه فی حروبه،فی الجمل،و صفین و النهروان..

و علی رأس هؤلاء سلمان و عمار،و المقداد،و أبو ذر،و منهم حذیفة بن الیمان،و أبو الهیثم بن التیهان،و کثیر آخرون.

و من أصحابه«علیه السلام»الأشتر الذی کان«علیه السلام»یقول عنه:کان لی الأشتر کما کنت لرسول اللّه (1)،و قیس بن سعد بن عبادة، و محمد بن أبی بکر،و ابن عباس،و حجر بن عدی،و غیرهم..

و الملاحظ:هو أن هؤلاء المعروفین بمخالفتهم لتوجهات الهیئة الحاکمة، و الذین أعلنوا رفضهم لتعدی أرکانها علی حق أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی الخلافة-إن هؤلاء قد-شارکوا فی النشاطات السیاسیة،و تولوا مناصب هامة

ص :229


1- 1) راجع:ینابیع المودة لذوی القربی للقندوزی ج 2 ص 28.

فیها،فقد تولی عمار بن یاسر الکوفة،و تولی سلمان المدائن..

و سلمان هو الذی کلف باختیار موقع الکوفة،لیبنی فیه معسکر المسلمین فی العراق،فصلی فیه رکعتین،و دعا بدعاء (1).

و شارک بعضهم فی الفتوحات،مثل حذیفة الذی کان علی رأس الجیش فی فتح الفتوح فی نهاوند (2).و مثل الأشتر الذی شترت عینه فی الیرموک (3).و مثل هاشم المرقال،و غیرهم ممن کان لهم دور أساسی فیها..

ص :230


1- 1) نور القبس ص 232 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 41 و 42 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 145 و تاریخ الکوفة للسید البراقی ص 142 و 148 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 527 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 110.
2- 2) راجع:الإستیعاب ج 4 ص 1506 و أسد الغابة ج 5 ص 31 و تهذیب الکمال ج 29 ص 460 و ج 5 ص 506 و الأعلام للزرکلی ج 2 ص 171 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 187 و الأمالی للطوسی ص 715 و بحار الأنوار ج 32 ص 69 و فتح الباری ج 6 ص 189 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 105 و 107 و التاریخ الصغیر للبخاری ج 1 ص 80 و الأخبار الطوال للدینوری ص 137 و طبقات المحدثین بأصبهان ج 1 ص 180 و تاریخ مدینة دمشق ج 12 ص 287 و ج 44 ص 395 و معجم البلدان ج 1 ص 83 و ج 5 ص 49 و 313 و فتوح البلدان ج 2 ص 375 و 394.
3- 3) تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 593 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 158-

حسبما أوضحناه فی هذا الکتاب.

و السؤال هنا هو:

إذا کان هؤلاء قد اعترضوا علی أرکان الحکم،و رفضوا تأییدهم فیما أقدموا علیه.و لم یروا لهم شرعیة فی المواقع التی استولوا علیها.

فکیف عادوا و قبلوا بالمشارکة فی الحروب التی خاضوها فی فتوحاتهم أو فی غیرها،فکانوا فیها قادة و مقاتلین،و فیهم خالد بن سعید بن العاص، و الأشتر،و حذیفة؟!

و کیف قبلوا المناصب و الولایات منهم؟و فیهم مثل سلمان و عمار؟!

و کیف رضی أرکان الحکم أنفسهم بإشراک هؤلاء فی حکومتهم،و فی شؤونهم؟!و قد حاولوا أن یشرکوا علیا«علیه السلام»أیضا فی حروبهم و فتوحاتهم،و لکنه«علیه السلام»رفض قبول ذلک..

و نستطیع أن نجیب عن ذلک باختصار شدید،بما یلی:

لماذا یشرک الحکام خصومهم؟!

أما بالنسبة لقبول الحکام بإشراک علی«علیه السلام»و أصحابه فی الحروب،و فی الولایات و القیادات،فوجهه ظاهر.فإنهم یعتبرون أن هذا بمثابة حجر واحد یصیبون به عدة عصافیر بضربة واحدة.

3)

-و ج 56 ص 373 و ج 56 ص 379 و 380 و سیر أعلام النبلاء ج 4 ص 34 و المعارف لابن قتیبة ص 586 و کتاب المحبر للبغدادی ص 261 و 303.

ص :231

فهم یعلمون أن هذا الفریق هم صفوة و خیار أصحاب رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله».ولدیهم من الرصید المعنوی ما یجعل لکلماتهم و مواقفهم تأثیرا قویا فی الناس..فإذا أدخلوهم فی بوتقة الحکم و السلطان، و أصبحوا یشارکون فی الأنشطة علی اختلافها،فإنهم لا بد أن یکفوا ألسنتهم عن تناول الحکم بما یضره و یضعفه،و لو فعلوا ذلک فلن یجدوا الآذان صاغیة لهم،بالحد الذی کانت سوف تصغی لهم لو کانوا فی خارج السلطة.

ثم إن نفس دخولهم فی الحکم یمثل إقرارا بمشروعیته،أو هو علی الأقل إعلان أن بالإمکان التعایش معه،و أن من المصلحة إقرار هذا التعایش.و أنه لیس من المصلحة إثارة الأجواء المسمومة ضده،حتی لو کان یفتقر إلی الشرعیة..

و لعل الحکم یفکر أیضا بأن هؤلاء الناس إذا دخلوا فی الحکم، و استفادوا منه،و حصلوا علی بعض الإنتفاعات،فإنهم سوف یسکتون،بل ربما ینقلبون علی آرائهم السابقة و ینقضونها.

علی أن دخولهم فی الحکم ربما یهیء الفرصة لإضعاف موقعهم و تأثیرهم، من خلال وضعهم أمام معادلة صعبة،و هی أنهم إما أن ینقادوا لإرادات الحکم،و یصبحون فی خدمته و خدمة أهدافه،کسائر أدواته و أقماره.

و إما أن یواجهوا خطر التعرض للعزل من مناصبهم بألف حجة و حجة،من شأنها أن تحط من قدرهم،و لو باتهامهم بإساءة التصرف،أو بالضعف فی الإدارة،و عدم القدرة علی حل مشکلات الناس،بل قد

ص :232

یتهمونهم بأنهم کانوا هم السبب فی نشوء کثیر منها.

فقد قال ابن شهر اشوب:«کان عمر وجّه سلمان أمیرا إلی المدائن،و إنما أراد له الختلة،فلم یفعل إلا بعد أن استأذن أمیر المؤمنین،فمضی فأقام بها إلی أن توفی،و کان یحطب فی عباءة یفترش نصفها إلخ..» (1).

لماذا یشارک أصحاب علی علیه السّلام؟!

و أما بالنسبة للسؤال عن السبب فی قبول أصحاب علی«علیه السلام» بالمشارکة،فنقول:

إن الإجابة تتضح بملاحظة النقاط التالیة:

1-إن هؤلاء الصفوة لا ینطلقون فی مواقفهم من حسابات للمنافع الشخصیة أو الفئویة،و إنما هم-کسیدهم علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»- یؤثرون رضا اللّه سبحانه و ظهور دینه،و فلج الحق،و لا یغضبون إلا للّه، و لا یرضیهم إلا ما فیه رضاه،مهما کان مؤلما و مرا بالنسبة إلیهم..

و اسوتهم فی ذلک علی«علیه السلام»،الذی تحمل الأذی بضرب زوجته سیدة نساء العالمین،و إسقاط جنینها،بل و استشهادها،بالإضافة إلی

ص :233


1- 1) الدرجات الرفیعة ص 215.و راجع:خلاصة تذهیب تهذیب الکمال ص 147 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 87 و تاریخ مدینة دمشق ج 21 ص 434 و تهذیب الکمال ج 11 ص 252 و المنتخب من ذیل المذیل ص 33 و 50 و تاریخ الاسلام للذهبی ج 3 ص 518 و الوافی بالوفیات ج 15 ص 193.

الهجوم علی بیته،و السعی لإحراقه علی من فیه.و فیه صفوة الخلق،إلی غیر ذلک من أنواع المکر و الأذی الذی حاق به.

و لم یکن صبره هذا ناشئا عن ضعف فی عزیمته،أو وهن فی إرادته،أو خور أو جبن..و إنما لأن اللّه تعالی یرید منه أن یسکت،و أن یداری نفس هؤلاء الذین تورطوا فی هذه المهالک و المزالق..

و یدل علی ذلک:أنه بعد خمس و عشرین سنة من السکوت و المداراة، و تحمل الظلم و الهضم،عاد فامتشق سیفه،و خاض أعنف الحروب الطاحنة، حین رأی أن اللّه تعالی یرید منه أن یحارب،و أن یکسر شوکة أهل الباطل.

2-إن سیاسات الخلفاء اتجهت بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» إلی تجهیل الناس،و حرمانهم من العلم النافع،بالمنع من کتابة حدیث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1)،و من روایته (2)،و من السؤال عن معانی

ص :234


1- 1) کنز العمال ج 10 ص 292 و 291 و کتاب العلم لأبی خیثمة ص 11 و النص و الإجتهاد ص 140 و 141 و أضواء علی السنة المحمدیة ص 46 و 47 و تقیید العلم ص 53 و عن حجیة السنة ص 395 و راجع:تنویر الحوالک ص 4 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 3 و المصنف للصنعانی ج 11 ص 257 و الغدیر ج 6 ص 297 و جامع بیان العلم و فضله ج 1 ص 64 و 63 و 65 و الخلاف للطوسی ج 1 ص 29 و مستدرک الوسائل ج 1 ص 9 و تذکرة الحفاظ للذهبی ج 1 ص 3 و مسند أحمد ج 5 ص 182 و المصنف لابن أبی شیبة ج 6 ص 231.
2- 2) الغدیر ج 6 ص 294 و 295 و المصنف للصنعانی ج 11 ص 262 و البدایة-

القرآن (1)..

2)

-و النهایة ج 8 ص 115 و تاریخ مدینة دمشق ج 47 ص 142 و ج 66 ص 191 و ج 67 ص 344 و ج 26 ص 382 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 7 و الإیضاح لابن شاذان ص 536 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 529 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 345 و 602 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 180 و المصنف لابن أبی شیبة ج 6 ص 201 و الطبقات الکبری لابن سعد.ج 2 ص 336 و کتاب المجروحین لابن حبان ج 1 ص 35 و 36 و المستدرک للحاکم ج 1 ص 110 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 246 و 79 و 275 و جامع بیان العلم و فضله ج 2 ص 120 و 121 و راجع:المعجم الأوسط للطبرانی ج 2 ص 326 و مسند الشامیین ج 3 ص 251 و کنز العمال ج 10 ص 291 و البرهان للزرکشی ج 1 ص 296 و الفصول فی الأصول للجصاص ج 3 ص 132 و 133 و أصول السرخسی ج 1 ص 350 و عن تدوین السنة 414.

ص :235


1- 1) راجع:تاریخ بغداد ج 11 ص 465 و الدر المنثور ج 6 ص 317 و فتح القدیر ج 5 ص 387 و فتح الباری ج 13 ص 229 و تفسیر الآلوسی ج 30 ص 47 و المیزان ج 20 ص 211 و میزان الإعتدال ج 3 ص 139 و تهذیب الکمال ج 21 ص 26 و ج 16 ص 532 و سیر أعلام النبلاء ج 11 ص 55 و ج 5 ص 11 و تهذیب التهذیب ج 7 ص 309 و کنز العمال ج 2 ص 328 و کشاف القناع للبهوتی ج 1 ص 60 و صحیح البخاری ج 8 ص 143 و بحار الأنوار ج 30 ص 692 و الغدیر ج 6 ص 99 و 101 و 292 و 294 و 332 و عمدة القاری ج 25 ص 35-

و الإکتفاء بفتاوی الأمراء (1).

و بأحادیث القصاصین عن بنی إسرائیل (2).

1)

-و کنز العمال ج 2 ص 328 و ذم الکلام و أهله للهروی ج 3 ص 178 و راجع: المصنف لابن أبی شیبة ج 2 ص 381 و ج 7 ص 199 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 93 و تاریخ مدینة دمشق ج 34 ص 230 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 6 ص 412.

ص :236


1- 1) راجع:جامع بیان العلم ج 2 ص 175 و 203 و 194 و 174 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 143 و منتخب کنز العمال(مطبوع بهامش مسند أحمد)ج 4 ص 62 و سنن الدارمی ج 1 ص 61 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 6 ص 179 و 258 و راجع ص 174 و المصنف للصنعانی ج 8 ص 301 و ج 11 ص 328 و 329 و راجع ص 231 و أخبار القضاة لوکیع ج 1 ص 83 و تاریخ مدینة دمشق ج 40 ص 521 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 658 و سیر أعلام النبلاء ج 4 ص 612 و تهذیب تاریخ دمشق ج 1 ص 54 و حیاة الصحابة ج 3 ص 286 و کنز العمال ج 1 ص 185 و راجع ص 189 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 10 ص 299 عن عبد الرزاق،و ابن عساکر،و ابن عبد البر،و الدینوری فی المجالسة و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 78 و سنن الدارمی ج 1 ص 61 و التراتیب الإداریة ج 2 ص 367 و بحوث مع أهل السنة و السلفیة ص 238.
2- 2) القصاص و المذکرین ص 90 و تاریخ بغداد ج 3 ص 366 و عیون الأخبار ج 1 ص 297 و السنة قبل التدوین ص 211 عن تمییز المرفوع عن الموضوع ص 16 ب.

بل لقد أحرق عمر بن الخطاب ما جمعه خلال شهر کامل من کتب الصحابة (1)،و تشدد فی ذلک أیما تشدّد.

و قد أرسل بأوامره القاضیة بإقلال الحدیث عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و بأن لا یکون هذا الحدیث ظاهرا،و بتجرید القرآن عن الحدیث فی کل اتجاه،و کان یوصی بذلک ولاته،و بعوثه و جیوشه.و لم یزل یشیعهم بهذه الوصایا (2).

ص :237


1- 1) الطبقات الکبری(ط دار صادر)ج 5 ص 188 و سیر أعلام النبلاء ج 5 ص 59 و (ط دار الفکر)ج 5 ص 534 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 7 ص 221 و الخلاف للطوسی ج 1 ص 29 و مستدرک الوسائل ج 1 ص 10 و النص و الإجتهاد ص 141.
2- 2) راجع:البرهان فی علوم القرآن للزرکشی ج 1 ص 480 و غریب الحدیث لابن سلام ج 4 ص 49 و حیاة الشعر فی الکوفة ص 253 و الغدیر ج 6 ص 294 و 263 و الأم ج 7 ص 308 و فیه قال قرظة:لا أحدّث حدیثا عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أبدا.و راجع:سنن الدارمی ج 1 ص 85 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 16 و مستدرک الحاکم ج 1 ص 102 و جامع بیان العلم ج 2 ص 120 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 3 و شرح النهج للمعتزلی ج 3 ص 120 و کنز العمال ج 2 ص 83 و الحیاة السیاسیة للإمام الحسن«علیه السلام»للمؤلف ص 78 و 79 و شرف أصحاب الحدیث ص 90 و 91 و 88 و حیاة الصحابة ج 3 ص 257 و 258 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 6 ص 7.

و القرار الأهم هو منع الفتوی إلا للأمراء،فقد ولی قارها من ولی حارها علی حد تعبیر عمر بن الخطاب.

و قد أوضحنا هذا الموضوع فی الجزء الأول من کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»..

و قد أفسحت هذه السیاسة المجال لشیوع فتاوی خاطئة کثیرة،کما أنها شرعت لهم باب الفتوی بالرأی،و الإستحسان،و بالقیاسات الظنیة، و الإستنسابات الموهومة..بل ظهرت فی العدید من الموارد لفتراءات علی اللّه،و بدع و ضلالات..

و کانت أیضا سببا فی شیوع الکثیر من الترهات،و الأضالیل،و الأباطیل، و الإعتقادات الفاسدة،من خلال دسائس القصاصین من أهل الکتاب،أو المتأثرین بهم من تلامذتهم.و من خلال الخیالات و الأوهام التی اخترعها أولئک القصاصون لإلهاء العامة،أو لإغوائهم..

و غابت المعاییر الصحیحة التی تصون من الزلل و الخطل،فی الفکر، و فی القول و فی العمل،لتحل محلها معاییر لحفظ الترهات و الإنحرافات المحمیة بسیف السلطة و سوطها..

3-و من المعلوم أن الناس بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،کانوا ینظرون إلی صحابته الذین کانوا بقربه،و عاشوا معه،علی أنهم هم المرجع و الطریق الذی یوصلهم إلی أقوال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و سنته و سیرته.و کل ما کان منه،أو صدر عنه.

فالکل یتطلع إلی المدینة،و ما یصل إلیه منها و عنها..و أکثر الناس لا

ص :238

یفرقون بین هذا الصحابی و ذاک،و لا یعرفون إلا أقل القلیل عن أحوال بعضهم،و أفعاله،و مواقفه..

و الناس عادة ینظرون بالدرجة الأولی إلی حکامهم و أمرائهم،و یرجعون إلیهم إنقیادا و طاعة للسلطان،و انبهارا بما یحیط به من مظاهر التعظیم و التبجیل،و الإحترام و التجلیل.

فکل ما یقوله لهم الصحابة،و خصوصا الحکام سیکون هو الشرع المتبع،و سیتداولونه فیما بینهم،ثم ینقلونه للأجیال الآتیة علی أنه دین و إیمان و حق و صدق،لا یخامر أکثر الناس أدنی شک فی ذلک.

4-و کان لا بد لعلی و شیعته و محبیه،و هم خیار الصحابة و فضلاؤهم، و هم الأمناء علی شرع اللّه،و حفظة دین اللّه،من الإسهام فی حفظ الدین، و فی إیصاله للناس کما هو علیه،و من دون أدنی تغییر و لم یکن ذلک میسورا لهم من دون المشارکة فی الحکومات و الولایات،بصورة فاعلة و مؤثرة، لیتمکنوا من طرح ما لدیهم من شرع و دین،و إیمان،و حقائق،و سیاسات إسلامیة فی مختلف الشؤون..

و بدون ذلک فستشملهم إجراءات السلطة القاضیة بمنع الروایة و الفتوی،و منع السؤال عن معانی القرآن،و حصرها بالمتصدین للولایات فی البلاد..

5-علینا أن لا ننسی:أن الذین حکموا الناس قد منعوا کبار الصحابة من سکنی الأمصار،و أبقوهم فی المدینة لیکونوا-باستمرار-فی دائرة

ص :239

السیطرة،و فی حدود الإشراف و الرقابة (1).

و ولوا البلاد و العباد لأولئک الطامحین و الطامعین،الذین لم یکن لدیهم الکثیر من المعرفة بالدین و أحکامه.و لیس لهم سابقة فیه،بل اکثرهم ممن تأخر إسلامه،و کانوا قد نابذوه و حاربوه سنوات طویلة..بل کان کثیر منهم معروفا بمخالفاته الصریحة،و بتاریخه غیر المجید فی الإلتزام بالأحکام،و فی مراعاة حدود اللّه فی الحلال و الحرام،بل کان بعضهم یسعی لإطفاء نور اللّه، و الکید للنبی و آله«صلوات اللّه علیهم»،للدین و..و لم یکن ذلک منهم الا حسدا و حقدا و عتوا علی اللّه تبارک و تعالی.

و إذا أصبحت الفتوی و الشریعة بید أمثال هؤلاء حصریا،ثم انضم إلیهم مسلمة أهل الکتاب،و من لف لفهم،ممن صار یتولی إشاعة ترهات بنی إسرائیل و أضالیلهم،فعلی الإسلام السلام..و علینا أن نتخیل أی نوع من أنواع المعارف الدینیة سینتشر و سینتقل إلی الأجیال الآتیة!!

6-و کل ما ذکرناه و قررناه،و کثیر سواه قد حتّم علی الصفوة الأخیار من الصحابة أن یکون لهم دور إیجابی فاعل فی هذا المجال.

و کان لدیهم رصید معنوی یکفی لمنع التیار المناوئ لهم من تجاهلهم.

ص :240


1- 1) راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 336 و کنز العمال ج 13 ص 250 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 79 و الغدیر ج 6 ص 294 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 7 و الأحکام لابن حزم ج 2 ص 249 و 250 و منهاج الکرامة للعلامة الحلی ص 19.

کما أن لهم من أقوال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی حقهم،و بیان فضلهم،و من تمیزهم الظاهر فی العلم و الدین،أثر کبیر فی توجه الناس لهم، و قبولهم منهم،و الرغبة فی الأخذ عنهم،و إن کان تیار السلطة المناوئ لهم قد جهد فی أن یزیل ذلک کله،و أن یجعل الناس ینسونهم،و یبتعدون عنهم، و یسعی بجد إلی إحلال آخرین محلهم من خلال التطبیل و التزمیر لهم، فعظموا مناوئیهم و أطروهم بما لا مزید علیه،حتی لیخیل للناظر أن أولئک العلماء المزیفین هم رجال الإسلام،و عظماء الأمة،و ذلک ضمن منظومة من السیاسات الذکیة لسنا الآن بصدد بیانها.

7-و هذه السیاسات و إن کانت قد نجحت بالنسبة للأشخاص، و لکن جهود علی،و الأخیار من صحبه قد أفشلوها فی الإتجاه الآخر،أی فیما یرتبط ببیان حقائق الإسلام.

و توضیح ذلک:أن الحکام،و إن حاولوا أن یصنعوا بزعمهم بدائل لأهل البیت«علیهم السلام».و تمکنوا من اجتذاب أنظار الناس لبعض هؤلاء، و التسویق لهم علی أنهم أهل لأن یؤخذ منهم و عنهم،مثل سمرة بن جندب، و ابن عمر،و کعب الأحبار،و ابن سلام،و أبی هریرة،و أبی الدرداء،و غیرهم.

و لکن ظهور کثیر من الهنات فی سلوک هؤلاء الصنائع،و تلمس الناس ضعف معرفتهم فی کثیر من الأمور،حجب عنهم الکثیر من الإکبار و الإجلال،و لم یتمکنوا من الفوز إلا بالقلیل من ثقة بعض الناس العادیین بعلمهم،و باستقامتهم.و لا سیما حین یقارنون بین ما سمعوه من هؤلاء، و ما یسمعونه من أهل البیت«علیهم السلام»،و من الأبرار الأخیار من

ص :241

أصحابهم،أمثال سلمان،و أبی ذر،و عمار،و المقداد،الذین احتفظوا بنظرة الإکبار و الإجلال التی تصل إلی حد التقدیس الذی وجد الحکام انفسهم مضطرین للإعتراف به.

و یکفی ان نذکر:ان سلمان الفارسی لما زار دمشق صلی الإمام الظهر، ثم خرج،و خرج الناس یتلقون سلمان کما یتلقی الخلیفة.

قال الراوی:فلقیناه و قد صلی بأصحابه العصر،و هو یمشی،فوقفنا نسلم علیه،فلم یبق فینا شریف إلا عرض علیه أن ینزل به (1).

ثم لما قدم إلی المدینة قال عمر للناس:اخرجوا بنا نتلقی سلمان.

فخرجوا معه إلی مشارف المدینة،و لم نعرف صنع عمر مثل هذا مع عامل من عماله،أو مع أحد من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

و لکن الحکام لم یفسحوا المجال إلا للقلیل من هؤلاء الکبار لأن یکونوا فی المواقع الدنیویة،التی لأجلها یتهافت الناس علیهم،و یجدون الدواعی قویة للإرتباط بهم،و إنشاء علاقات معهم،فإن الناس عبید

ص :242


1- 1) سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 505 و ج 3 ص 513 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 513 و تهذیب تاریخ دمشق ج 1 ص 190 و أنساب الأشراف ج 1 ص 487 و 488 و تاریخ مدینة دمشق ج 10 ص 294 و ج 21 ص 374 و الوافی بالوفیات ج 15 ص 193.
2- 2) راجع:ذکر أخبار أصبهان ج 1 ص 56 و تهذیب تاریخ دمشق ج 6 ص 205. و راجع:کنز العمال ج 13 ص 422 و تاریخ مدینة دمشق ج 21 ص 426.

الدنیا،و الدین لعق علی ألسنتهم.

8-لقد کان هؤلاء الأخیار یدرکون بعمق أن الإسلام یرفض السلبیة التی تعنی الإنهزام و العجز،و التخلی عن المسؤولیة،و الهروب من مواجهة الواقع،لأنها سلبیة هدامة،و ممقوتة..

فإن کان لا بد من موقف سلبی،فلا بد أن ینتج الإیجابیة البناءه،و أن یثمر الإصلاح و التغییر..و الإقتراب من الأهداف السامیة،و العمل بالواجب الشرعی.و تحقیق رضا اللّه تعالی،لتکون الإیجابیة هی أساس الحیاة،و رائد السعی و العمل،و طریق الخلاص.

9-و ذلک کله یفسر لنا تعامل أمیر المؤمنین«علیه السلام»مع الحکام الذین أخذوا حقه،و ضربوا زوجته،و قتلوا جنینها،و حاولوا إحراق خیر خلق اللّه بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».فإنه اعتکف فی بیته بالمقدار الذی أفهم کل أحد حقیقة ما جری و ما یجری علیه،و عرف الناس کلهم مظلومیته،و أنه لا مبرر لهذه العدوانیة من الآخرین سوی أنهم کانوا یسعون لقهره،و سلب حقه.

فلما عرف کل أحد ذلک لم یبق«علیه السلام»مصرا علی مقاطعتهم، بل کان هو الحاضر و الناظر،و کان حضوره مؤثرا و فاعلا..إلی حد جعل مناوئیه أنفسهم یشعرون أنهم بحاجة إلیه لحل مشکلاتهم،و کشف المبهمات التی تواجههم،فکانوا فی أحیان کثیرة هم الذین یسعون إلیه ملتمسین منه حل المعضلات،و الإجابة علی المسائل الصعبة،و بیان الأحکام الشرعیة، و الفصل فی الدعاوی المستعصیة.

ص :243

و لم یکن«علیه السلام»یتمنّع أو یتضایق،أو یتبرم من ذلک،بل کان یستقبلهم بصدر رحب،و بمسؤولیة،و ترفع و اعتزاز.

10-و لکن مشارکة علی«علیه السلام»و کذلک مشارکة أصحابه لم یصاحبها أی تراجع فی مستوی الجهر منه«علیه السلام»بمظلومیته، و التذکیر المستمر باغتصابهم حقه،و الشکوی من ابتعادهم فی ممارساتهم عن جادة الحق و الصواب،و مخالفتهم للنبی الأکرم«صلی اللّه علیه و آله» فیما عقد و أکد،و فیما شرّع و بیّن.

فبقی«علیه السلام»صوت الحق الهادر،و ضمیر الإسلام الحی، و حجته القاطعة،و برهانه الساطع..

و هکذا کان حال صحبه الأخیار الأبرار،الذین شارکوا فی الحکومة، و فی الجیوش و قیادتها.

إذن،فلم تکن مشارکتهم إمضاء لممارسات الحکم غیر المشروعة،و لا سکوتا عن مخالفاته و تجاوزاته علی الحقوق،و لم یتحول المشارکون من أصحابه إلی دمی بأیدی غیرهم،و لا إلی أدوات لتمریر أو لتبریر الأخطاء، و لم یستطع أحد أن یتخذ منهم واجهة لأی نوع من أنواع التعدی أو الإبتزاز،أو الخیانة،و ما إلی ذلک.

11-إن الأئمة الطاهرین،و شیعتهم الأبرار المیامین المؤیدین،لم یشارکوا فی حکومة الأمویین و لا العباسیین،لأنهم کانوا یعتبرون مشارکتهم معونة لأولئک الحکام علی ظلمهم،حتی إن صفوان الجمال یکری جماله للرشید لیحج علیها،فیواجه الإعتراض و اللوم من الإمام

ص :244

الکاظم«علیه السلام»،باعتبار أن هذا العمل یجعل صفوان یرغب فی استمرار حیاة ذلک الظالم إلی حین انتهاء مدة الإجارة،و عودة جماله إلیه (1).

12-إن الخمسین سنة الأولی من تاریخ الإسلام،و التی تبدأ من وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هی الفترة التی عاش فیها الصحابة حیاتهم العادیة،حیث ماتت أکثریتهم الساحقة قبل سنة ستین،و لم یبق منهم إلا أفراد قلیلون.

و نقصد بالصحابة هنا:خصوص من حمل العلم عنه«صلی اللّه علیه و آله»،و عاش مع النبی فترة تؤهله للفهم عنه،و الذین یری الناس أن بإمکانهم أن یرجعوا إلیهم،و أن یأخذوا عنهم.و لا نقصد من ولد فی عهده «صلی اللّه علیه و آله»،و لا الذین لم یهتموا بالتعلم منه و الحفظ عنه،أو الذین رأوه بصورة عابرة.

ص :245


1- 1) إختیار معرفة الرجال(المعروف برجال الکشی)ص 441 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 740 وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 16 ص 259 و ج 17 ص 182 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 502 و ج 12 ص 31 و خاتمة المستدرک للنوری ج 2 ص 377 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام» للنجفی ج 4 ص 261 و بحار الأنوار ج 72 ص 376 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 430 و ج 17 ص 282 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 22 و قاموس الرجال ج 5 ص 127 و نقد الرجال للتفرشی ج 2 ص 421 و الکنی و الألقاب ج 2 ص 420.

إن الناس سوف یرجعون إلی هؤلاء الصحابة،و یأخذون عنهم، و یتأدبون بأدبهم،و یعیشون فی ظلال المفاهیم و القیم و المثل التی ترشح عنهم فی القول،و فی الفعل،و فی السمت و السلوک.

و هذا یعطینا:الإیحاء بمدی أهمیة هذه الفترة فی تأسیس الدین، و تأصیل الأصول،و بلورة العقائد،و القیم،و المفاهیم،لتجد سبیلها إلی القلوب و العقول،و إلی الضمیر و الوجدان الإنسانی.

فلا بد من تقدیم ذلک کله للناس،و الحفاظ علیه و رعایته،و طرد کل ما هو غریب و دخیل..أو علی الأقل أن لا یطرح الباطل وحده أمام الناس لیکون هو الشرع و الدین،بل یطرح الحق أیضا للناس..و علی الناس أن یختاروا وفق المعاییر الصحیحة و المشروعة..

13-فاتضح:أن أی تقصیر،أو تساهل فی طرح حقائق الدین فی تلک الفترة سوف یفسح المجال لطرح الباطل وحده،و سیترک ذلک آثاره السلبیة علی مسیرة الدین،و علی نقائه و بقائه،و علی معانیه و مبانیه..و سیسری هذا الداء الذی لیس منه شفاء،ما دام فی هذه الدنیا أموات و أحیاء.

فإذا أمکن إبلاغ الناس بالحق،فإنه یصبح بالإمکان الوصول إلیه و الحصول علیه،بعد ارتفاع الموانع و تبدل الأوضاع،و بعد نشوء أجیال لا تعیش تلک العقد التی عاشها أسلافهم،تطمح لمعرفة ما هو حق،و تجد الفرصة للبحث و التمحیص.

14-و من الواضح أن السبل المتبعة لبیان الحق یجب أن تکون فی حدتها و اندفاعها،قادرة علی إیجاد تیار قوی و عارم،یعطیها مکانا مرموقا

ص :246

فی سوق العرض و الطلب..لا أن یکون ضعیفا و هزیلا،تقتحمه العیون، و تستهین به النفوس،و تتجاوزه إلی ما عداه.

و لا بد أن لا یبلغ فی حدته و شدته حدا یجعل منه مأزقا للحکام،یحتم علیهم استنفار کل طاقاتهم لحربه،و الإجهاز علیه،بل علیه أن یستغل غفلة الحکام،و یطرح حقائق الدین بأسالیب مرنة و حکیمة،بعیدا عن التلویح بإقصاء أولئک المستولین عن مواقعهم،و الإستیلاء علی ما فی أیدیهم.

و بعبارة أخری:یکون تیار أهل الحق قادرا علی أن یختزل تیار الباطل، و یحتویه،أو علی الأقل أن یقدم نفسه کخیار منافس قوی،لا بد من الإهتمام به،و أخذه بجدیة..و هکذا کان..

ص :247

ص :248

الفصل السابع
اشارة

أبو بکر..و أسئله أهل الکتاب..

ص :249

ص :250

بدایة
اشارة

قد حدثت لأبی بکر و علی«علیه السلام»عدة أمور ظهر فیها للإمام علی«علیه السلام»المقام العلمی الشامخ..نذکر منها ما یلی:

1-الیهودی..و أبو بکر..و علی علیه السّلام

روی العلامة الأدیب ابن درید البصری فی کتابه المجتنی قال:أخبرنا محمد،قال:حدثنا العکلی،عن ابن عائشة،عن حماد،عن حمید،عن أنس بن مالک قال:أقبل یهودیّ بعد وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأشار القوم إلی أبی بکر،فوقف علیه،فقال:أرید أن أسألک عن أشیاء لا یعلمها إلا نبیّ،أو وصیّ نبیّ (1).

قال أبو بکر:سل عمّا بدا لک.

قال الیهودی:أخبرنی عما لیس للّه،و عما لیس عند اللّه،و عما لا یعلمه اللّه.

فقال أبو بکر:هذه مسائل الزنادقة یا یهودی.و هم أبو بکر و المسلمون

ص :251


1- 1) فی روایة الفضائل لابن شاذان قوله:فقال له الیهودی:أنت خلیفة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»؟قال:نعم،أما تنظرنی فی مقامه و محرابه.

بالیهودی.

فقال ابن عباس:ما أنصفتم الرجل..

فقال أبو بکر:أما سمعت ما تکلم به؟!

فقال ابن عباس:إن کان عندکم جوابه،و إلا فاذهبوا به إلی علی رضی اللّه عنه یجیبه،فإنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول لعلی بن أبی طالب«علیه السلام»:«اللهم اهد قلبه،و ثبت لسانه» (1).

ص :252


1- 1) زاد فی روایة الفضائل لابن شاذان قوله:قال ابن عباس:فإن کان حقا عندکم، و إلا فأخرجوه حیث شاء من الأرض. قال:فأخرجوه و هو یقول:لعن اللّه قوما جلسوا فی غیر مراتبهم،یریدون قتل النفس التی حرم اللّه بغیر الحق.قال:فخرج و هو یقول:أیها الناس،ذهب الإسلام حتی لا تجیبوا عن مسألة،أین رسول اللّه؟! قال:فتبعه ابن عباس و قال له:ویلک،اذهب إلی عیبة علم النبوة،إلی منزل علی ابن أبی طالب. قال:فعند ذلک أقبل أبو بکر و المسلمون فی طلب الیهودی،فلحقوه فی بعض الطریق فأخذوه.و جاؤا به إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فاستأذنوا علیه.فأذن لهم، فدخلوا و قد ازدحم الناس،قوم ینکرون،و قوم یضحکون. فقال أبو بکر:یا أبا الحسن،إن هذا الیهودی سألنی عن مسألة من مسائل الزنادقة. قال الإمام«علیه السلام»:ما تقول یا یهودی؟! قال:أسألک و تفعل بی ما فعلوا بی هؤلاء؟!-

قال:فقام أبو بکر و من حضره،حتی أتوا علی بن أبی طالب«علیه السلام»فاستأذنوا علیه،فقال أبو بکر:یا أبا الحسن،إن هذا الیهودی سألنی مسائل الزنادقة.

فقال علی«علیه السلام»:ما تقول یا یهودی؟!

قال:أسألک عن أشیاء لا یعلمها إلا نبی أو وصی نبی.

فقال له«علیه السلام»:قل.

قال:فردد الیهودی المسائل.

فقال علی«علیه السلام»:أما ما لا یعلمه اللّه،فذلک قولکم یا معشر الیهود:إن العزیز ابن اللّه..و اللّه لا یعلم أن له ولدا.

1)

-قال:و أی شیء أرادوا أن یفعلوا بک؟! قال:أرادوا أن یذهبوا بدمی. قال الإمام«علیه السلام»:دع هذا،و اسأل عما شئت. قال:سؤالی لا یعلمه إلا نبی أو وصی نبی. قال:اسأل عما ترید. قال الیهودی:أنبئنی عما لیس للّه،و عما لیس عند اللّه،و عما لا یعلمه اللّه؟! قال له علی«علیه السلام»:علی شرط یا أخا الیهود. قال:و ما الشرط؟! قال:تقول معی قولا مخلصا:لا إله إلا اللّه،محمد رسول اللّه. قال:نعم،یا مولای.

ص :253

و أما قولک:أخبرنی بما لیس عند اللّه،فلیس عنده ظلم للعباد.

و أما قولک:أخبرنی بما لیس للّه،فلیس له شریک.

فقال الیهودی:أشهد أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا رسول اللّه،و أنک وصی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).

فقال أبو بکر و المسلمون لعلی«علیه السلام»:یا مفرج الکرب (2).

ص :254


1- 1) و فی روایة ابن شاذان:قال:فعند ذلک قال:مد یدک،فأنا أشهد أن لا إله إلا اللّه، و أن محمدا النبی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أنک خلیفته حقا،و وصیه و وارث علمه،فجزاک اللّه عن الإسلام خیرا. قال:فضج الناس عند ذلک،فقام أبو بکر ورقی المنبر و قال:أقیلونی فلست بخیرکم، و علی فیکم. قال:فخرج علیه عمر و قال:أمسک یا أبا بکر من هذا الکلام،فقد رضیناک لأنفسنا. ثم أنزله عن المنبر،فأخبر بذلک علی«علیه السلام».
2- 2) راجع:الغدیر ج 7 ص 178 و 179 و نهج السعادة للشیخ المحمودی ج 1 ص 80 و الدر النظیم لابن حاتم العاملی ص 254 و الصراط المستقیم ج 2 ص 14 و الإمام علی«علیه السلام»فی آراء الخلفاء للشیخ مهدی فقیه إیمانی ص 55 و بحار الأنوار ج 30 ص 85 و راجع ج 10 ص 11 و 26 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 7 ص 73 و ج 31 ص 385 و 461 و المجتنی لابن درید ص 35. و راجع:مسند زید بن علی ص 442 و التوحید للصدوق ص 377 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام»ج 1 ص 50 و ج 2 ص 128 و مسند الرضا لابن سلیمان-
موقف ابن عباس

و ذکرت الروایة المتقدمة لابن عباس موقفا فی قصة الیهودی،حین اتهمه أبو بکر بالزندقة،و همّ أن یبطش به هو و من حوله..مع العلم:بأن ابن عباس لم یکن حینئذ قد بلغ الحلم إن کان قد ولد فی سنة الهجرة،و إن کان قد ولد قبل الهجرة بثلاث سنوات،فربما یکون بالغا حین حصلت هذه القصة..

فیرد علی الروایة:أن هذا السن قد لا یسمح لابن عباس بهذا التدخل القوی،حیث من المتوقع أن تأخذه هیبة المجلس،و تمنعه من التدخل فی الحدیث الذی یجری بین الکبار..

و لعلّ بین الحاضرین من یبادر إلی زجره عن ذلک أیضا..

إلا أن یقال:إن شخصیة ابن عباس کانت قویة،و موقعه النسبی من حیث إنه ابن عم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان یسمح له بذلک..

و قد تعود الناس علی أن لبنی هاشم تمیزا علی غیرهم من حیث المعرفة و الإدراک،و ما إلی ذلک..

2)

-الغازی ص 137 و الأمالی للطوسی ص 275 و نور البراهین للجزائری ج 2 ص 333 و نور الثقلین ج 2 ص 207. و راجع روایة ابن شاذان فی:الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 120 و الفضائل لابن شاذان ص 132.

ص :255

کما أن الحکام آنئذ کانوا یحاولون إرضاء العباس مهما أمکن،لیمکنهم تحکیم سلطتهم،و فرض سیطرتهم،من خلال محاصرة علی«علیه السلام» و إضعافه.و من معه من بنی هاشم..

مع ملاحظة:أنهم قد وجدوا أنفسهم مع هذا الیهودی فی مأزق یحتاجون للخروج منه،فهم بحاجة إلی أیة کلمة تفتح أمامهم الطریق للخلاص.

و لذلک فلیس من المصلحة-بنظرهم-التوقف عند هذه الإعتبارات فی هذا الوقت علی الأقل..

2-أنت خلیفة نبی هذه الأمة؟!

و روی:أن بعض أحبار الیهود جاء إلی أبی بکر،فقال له:أنت خلیفة نبی هذه الأمة؟

فقال:نعم.

قال:فإنا نجد فی التوراة:أن خلفاء الأنبیاء أعلم أممهم،فخبّرنی عن اللّه،أین هو؟أفی السماء،أم فی الأرض؟!

فقال له أبو بکر:فی السماء علی العرش.

قال الیهودی:فأری الأرض خالیة منه،و أراه-علی هذا القول-فی مکان دون مکان.

فقال أبو بکر:هذا کلام الزنادقة،أعزب عنی و إلا قتلتک

فولی الرجل متعجبا یستهزئ بالإسلام،فاستقبله أمیر المؤمنین«علیه

ص :256

السلام»،فقال له:یا یهودی،قد عرفت ما سألت عنه،و ما أجبت به،و إنا نقول:

إن اللّه عز و جل أین الأین فلا أین له،و جل عن أن یحویه مکان،و هو فی کل مکان،بغیر مماسة و لا مجاورة،یحیط علما بها،و لا یخلوا شیء من تدبیره تعالی.

و إنی مخبرک بما جاء فی کتاب من کتبکم یصدق ما ذکرته لک،فإن عرفته أتؤمن به؟

قال الیهودی:نعم.

قال:ألستم تجدون فی بعض کتبکم:أن موسی بن عمران کان ذات یوم جالسا إذ جاءه ملک من المشرق،فقال له:من أین جئت؟!

فقال:من عند اللّه عز و جل.

ثم جاءه ملک آخر من المغرب،فقال له:من أین جئت؟!

فقال:من عند اللّه.

ثم جاءه ملک فقال:من أین جئت؟

فقال:قد جئتکم من السماء السابعة من عند اللّه عز و جل.

و جاءه ملک آخر قال:قد جئتک من الأرض السابعة السفلی من عند اللّه عز و جل.

فقال موسی«علیه السلام»:سبحان من لا یخلو منه مکان،و لا یکون إلی مکان أقرب من مکان.

ص :257

فقال الیهودی:أشهد أن هذا هو الحق المبین،و أنک أحق بمقام نبیک ممن استولی علیه (1).

و نقول:

قد دلتنا هذه الروایة علی أمور،نکتفی بالإشارة إلی بعضها،و هی التالیة:

ألف:مواصفات الأوصیاء فی التوراة

قد صرحت الروایة:بأن أوصاف خلفاء الأنبیاء مکتوبة فی التوراة، و منها:

أن یکون وصی نبی الأمة أعلم الأمة.و نحن و إن کنا لم نجد ذلک فی هذا الکتاب المتداول بین الیهود،و یدّعون:أنه التوراة،مما یعنی:أنه قد حرف عما کان علیه،أو أن التوراة الحقیقیة قد استبدلت بسواها مما هو مصنوع و موضوع،و قد سمی باسم التوراة بلا مبرر..

غیر أن ما ذکره حبر الیهود،من ضرورة کون أوصیاء الأنبیاء أعلم أممهم هو مما تضافرت علیه الإشارات و الدلائل،حیث نجد:أن ذلک هو ما یمکن استخلاصه من کثیر من الحوادث التی جاء فیها الیهود و النصاری

ص :258


1- 1) الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 494-495 و(ط دار النعمان سنة 1386 ه)ج 1 ص 312-313 و بحار الأنوار ج 3 ص 309 و ج 40 ص 248 و الإرشاد ج 1 ص 201 و 202 و الصراط المستقیم ج 1 ص 224 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 565 و نور الثقلین ج 5 ص 260 و نهج الإیمان لابن جبر ص 284 و کشف الیقین للعلامة الحلی ص 70.

للسؤال عن هذا الدین،فإن الجمیع کانوا یسعون لمعرفة الوصی بواسطة معرفة ما لدیه من علوم یفترضون أنها لا توجد لدی غیره من بنی البشر.

ثم هم یجعلون ثبوت وجود الوصی دلیلا علی صدق ذلک النبی..

ب:التجسیم فی جواب أبی بکر

و إن إلقاء نظرة علی جواب أبی بکر لذلک الیهودی تعطی:أنه لم یکن موفقا فیه..حیث إنه أثبت أن اللّه تعالی فی جهة دون أخری،و فی مکان دون آخر.حیث قال:«فی السماء علی العرش».

و قد أخذ علیه الیهودی ذلک.کما ذکرته الروایة..

و یجب ألا یغیب عن الناس أمران:

أحدهما:أن التوراة المتداولة،تصف اللّه تعالی بما هو منزه عنه،فتثبت أنه فی مکان،و أنه فی جهة،و أنه جسم ذو أبعاد..و ما إلی ذلک..

مع أن الحبر الیهودی لم یرتض من أبی بکر إثبات هذه الصفات للّه تعالی،الأمر الذی یدل علی:أنه کان یستقی معارفه من التوراة التی لم تتعرض لمثل هذا التحریف،و لیس فیها هذه الأباطیل التی نعرفها و نراها فی التوراة المتداولة..

الثانی:لعل أبا بکر کان قد سمع قوله تعالی: اَلرَّحْمٰنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَویٰ (1)،و کذلک ما یشیر إلی جهة العلو،کقوله تعالی: إِلَیْهِ یَصْعَدُ

ص :259


1- 1) الآیة 5 من سورة طه.

اَلْکَلِمُ الطَّیِّبُ

(1)

،و نحو ذلک،فظن:أن اللّه فی جهة العلو،و أنه جالس علی العرش،و لم یلتفت إلی:أن ذلک یؤدی إلی محاذیر عقیدیة خطیرة.و کان علیه أن یعرف:أن لهذه الآیات معان راقیة،لم یصل إلیها وهمه،و لم ینلها تفکیره و فهمه.

ج:أبو بکر یتهم..و یتهدد

و قد ظهر من کلام أبی بکر:أنه بمجرد أن سمع الإشکال من ذلک الیهودی بادر إلی اتهامه بالزندقة.و تهدده بالقتل.إن لم ینصرف عنه.

و نقول:

أولا:إن کان الرجل یستحق القتل فعلا،فلا یجوز طرده،بل الواجب الإمساک به،و إجراء حکم اللّه فیه..

ثانیا:إن السائل،و إن کان یهودیا،لکن ذلک لا یمنع من إنصافه فی المحاورة العلمیة،و قد سجل إشکالا صحیحا،یظهر بطلان جواب أبی بکر بحسب الظاهر.

و لا یمکن الحکم علیه بالزندقة و لا بغیرها،ما لم یأت أبو بکر بما یزیل الشبهة التی أثارها هو بکلامه..لکن أبا بکر عدل عن السعی لإزالة الشبهة إلی التهدید،و الوعید،و الإتهام..

ثالثا:إن الیهودی لم یزد علی أن فسر جواب أبی بکر،و بین لوازمه

ص :260


1- 1) الآیة 10 من سورة فاطر.

الظاهرة التی یکون أبو بکر هو المطالب بنفیها،و التبرؤ منها،حتی لا یقع فی المحذور الذی نسبه للیهودی،و استحلّ به دمه..

د:علی علیه السّلام یستدرج الیهودی،و یلزمه بما التزم

و قد کانت لعلی«علیه السلام»طریقته الفذّة فی احتواء المشکلة،ثم فی استدراج الیهودی إلی إعطاء تعهّد بالإیمان إن ظهر صدق قول علیّ«علیه السلام»فی استخراج الحجّة من الکتب التی یأخذ الیهود علمهم منها،علی طریقة الإلزام للطرف الآخر بما یلزم به نفسه..

و هکذا کان..و شهد الیهودی بأنّ ما قاله علیّ«علیه السلام»هو الحقّ المبین،و أن علیا«علیه السلام»أحقّ بمقام النبیّ«صلی اللّه علیه و آله»ممّن استولی علیه..

3-أسئلة أخری لرأس الجالوت

و سأل رأس الجالوت علیا«علیه السلام»بعد ما سأل أبا بکر،فلم یعرف:ما أصل الأشیاء؟!

فقال«علیه السلام»:هو الماء لقوله تعالی: وَ جَعَلْنٰا مِنَ الْمٰاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ (1).

و ما جمادان تکلما؟!

فقال:هما السماء و الأرض.

ص :261


1- 1) الآیة 30 من سورة الأنبیاء.

و ما شیئان یزیدان و ینقصان،و لا یری الخلق ذلک؟!

فقال:هما اللیل و النهار.

و ما الماء الذی لیس من أرض و لا سماء؟!

فقال:الماء الذی بعث سلیمان إلی بلقیس،و هو عرق الخیل إذا هی أجریت فی المیدان.

و ما الذی یتنفس بلا روح؟!

فقال:و الصبح إذا تنفس.

و ما القبر الذی سار بصاحبه؟!

فقال:ذاک یونس لما سار به الحوت فی البحر (1).

4-و ازدادوا تسعا

و فی کتب أصحاب الروایة:الیهود قالت لما سمعت قوله سبحانه فی شأن أصحاب الکهف: وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاٰثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً (2):ما نعرف التسع.

ذکرها رهط من المفسرین کالزجّاج و غیره:أن جماعة من أحبار الیهود أتت المدینة بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقالت:ما فی القرآن

ص :262


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 358 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 181 و بحار الأنوار ج 40 ص 224 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 179.
2- 2) الآیة 25 من سورة الکهف.

یخالف ما فی التوراة،إذ لیس فی التوراة إلا ثلاثمائة سنین.

فأشکل الأمر علی الصحابة فبهتوا،فرفع إلی علی بن أبی طالب«علیه السلام»فقال:

لا مخالفة،إذ المعبر عند الیهود السنة الشمسیة،و عند العرب السنة القمریة.و التوراة نزلت عن لسان الیهود،و القرآن العظیم عن لسان العرب، و الثلاثمائة من السنین الشمسیة ثلاثمائة و تسع من السنین القمریة (1).

و نقول:

1-إن هذه الروایة لم تذکر التاریخ الدقیق لقدوم هذه الجماعة من أحبار الیهود إلی المدینة،بل اکتفت بالقول:بأن ذلک قد حدث بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»...فقد یکون هذا التعبیر من أسباب ترجیح حدوث ذلک فی عهد أبی بکر،فإنه هو الأنسب فی مثل هذه التعابیر..

2-قد یمکن أن یستأنس لذلک:بأن من الطبیعی أن یکثر قدوم جماعة الیهود إلی المدینة فی عهد أبی بکر،إذ قد کان یهمهم کثیرا أن یبحثوا عن ثغرة یمکنهم النفوذ منها إلی المجتمع الإسلامی لیعبثوا به،و یسقطوه من الداخل،قبل أن یستحکم أمره،و تقوی شوکته،و تضرب جذوره إلی الأعماق،بحیث یفقدون الأمل بإحداث أی خلل فیه بعد ذلک.

3-إن أمیر المؤمنین«علیه السلام»لم یکن لیغیب عن الساحة،و یترک

ص :263


1- 1) بحار الأنوار ج 40 ص 188 عن شرح ملخص الجغمینی فی علم الهیئة و عن غیره.

هؤلاء یعیثون فسادا فی هذا الدین،بما یثیرونه من شبهات و أسئلة،حتی وصل الأمر إلی السؤال عن هذا التعبیر القرآنی،الذی لم یجدوا له نظیرا فی توراتهم،فلعلهم یجدون فی ذلک ما یمکنهم من الطعن فی صدق القرآن فیما أخبر به من أنه مصدق للتوراة،حیث قال سبحانه: مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرٰاةِ وَ آتَیْنٰاهُ الْإِنْجِیلَ (1)،فجاء جوابه لهم لیلقمهم حجرا،و لیرد کیدهم إلی نحورهم..

4-لا ندری لماذا بهت الصحابة فی قبال هذه المسألة،فلم یعرفوا حلها.و فیهم الکثیرون ممن کانوا یرشحون أنفسهم لخلافة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،بما فیهم أبو بکر الذی استولی بالفعل علی هذا المقام،و صار محبوه یروجون له،و ینسبون إلیه الفضائل و الکرامات،حتی إن فیهم من یحاول أن یدعی له مقاما فی العلم،متشبثا مستدلا علی ذلک بأتفه الأسباب، حتی و لو زعمه أنه:لأنه دلهم علی الموضع الذی یدفن فیه النبی«صلی اللّه علیه و آله».مع أن هذا أیضا غیر صحیح،فضلا عن دعواهم اعلمیته لروایته حدیثا یخالف القرآن و هو ان الأنبیاء لا یورثون،و هو ما أثبتنا فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی عدم صحته أیضا.

5-راهب معه ذهب

و روی:أنه وفد وفد من بلاد الروم إلی المدینة علی عهد أبی بکر،و فیهم راهب من رهبان النصاری،فأتی مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»

ص :264


1- 1) الآیة 46 من سورة المائدة.

و معه بختی (1)موقر ذهبا و فضة،و کان أبو بکر حاضرا،و عنده جماعة من المهاجرین و الأنصار.

فدخل علیهم،و حیاهم،و رحب بهم،و تصفح وجوههم،ثم قال:

أیکم خلیفة رسول اللّه،و أمین دینکم؟!

فأومی إلی أبی بکر،فأقبل إلیه بوجهه،ثم قال:أیها الشیخ ما اسمک؟!

قال:اسمی عتیق.

قال:ثم ماذا؟!

قال:صدّیق.

قال:ثم ماذا؟!

قال:لا أعرف لنفسی اسما غیره.

فقال:لست بصاحبی.

فقال له:و ما حاجتک؟!

قال:أنا من بلاد الروم،جئت منها ببختی موقر ذهبا و فضة،لأسأل أمین هذه الأمة مسألة،إن أجابنی عنها أسلمت،و بما أمرنی أطعت،و هذا المال بینکم فرقت،و إن عجز عنها رجعت إلی الوراء بما معی،و لم أسلم.

فقال له أبو بکر:سل عما بدا لک.

فقال الراهب:و اللّه،لا أفتح الکلام ما لم تؤمنی من سطوتک و سطوة

ص :265


1- 1) البختی:نوع من الإبل.

أصحابک.

فقال أبو بکر:أنت آمن،و لیس علیک بأس،قل ما شئت.

فقال الراهب:أخبرنی عن شیء:لیس للّه،و لا من عند اللّه،و لا یعلمه اللّه.

فارتعش أبو بکر،و لم یحر جوابا،فلما کان بعد هنیئة قال-لبعض أصحابه-:ائتنی بأبی حفص عمر.

فجاء به،فجلس عنده،ثم قال:أیها الراهب اسأله.

فأقبل الراهب بوجهه إلی عمر،و قال له مثل ما قال لأبی بکر،فلم یحر جوابا.

ثم أتی بعثمان،فجری بین الراهب و عثمان مثل ما جری بینه و بین أبی بکر و عمر،فلم یحر جوابا.

فقال الراهب:أشیاخ کرام،ذووا فجاج الإسلام.ثم نهض لیخرج.

فقال أبو بکر:یا عدو اللّه،لو لا العهد لخضبت الأرض بدمک.

فقام سلمان الفارسی«رضی اللّه عنه»،و أتی علی بن أبی طالب«علیه السلام»و هو جالس فی صحن داره مع الحسن و الحسین«علیهما السلام»، و قص علیه القصة.

فقام علی«علیه السلام»و خرج،و معه الحسن الحسین«علیهما السلام» حتی أتی المسجد،فلما رأی القوم علیا«علیه السلام»،کبروا اللّه،و حمدوا اللّه،و قاموا إلیه أجمعهم.

ص :266

فدخل علی«علیه السلام»و جلس.

فقال أبو بکر:أیها الراهب،سائله،فإنه صاحبک و بغیتک.

فأقبل الراهب بوجهه إلی علی«علیه السلام»،ثم قال:یا فتی،ما اسمک؟!

قال:اسمی عند الیهود«إلیا»،و عند النصاری«إیلیا»،و عند والدی «علی»و عند أمی«حیدرة».

قال:ما محلک من نبیکم؟!

قال:أخی،و صهری،و ابن عمی لحا (1).

قال الراهب:أنت صاحبی و رب عیسی،أخبرنی عن شیء لیس للّه، و لا من عند اللّه،و لا یعلمه اللّه.

قال«علیه السلام»:علی الخبیر سقطت.

أما قولک:«ما لیس للّه»،فإن اللّه تعالی أحد،لیس له صاحبة و لا ولد.

و أما قولک:«و لا من عند اللّه»،فلیس من عند اللّه ظلم لأحد.

و أما قولک:«و لا یعلمه اللّه»،فإن اللّه لا یعلم له شریکا فی الملک.

فقام الراهب،و قطع زناره،و أخذ رأسه و قبل ما بین عینیه،و قال:«أشهد أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا رسول اللّه،و أشهد أنک أنت الخلیفة،و أمین هذه الأمة،و معدن الدین و الحکمة،و منبع عین الحجة.

لقد قرأت اسمک فی التوراة إلیا،و فی الإنجیل إیلیا،و فی القرآن علیا،

ص :267


1- 1) اللح:الملاصق.

و فی الکتب السابقة حیدرة،و وجدتک بعد النبی وصیا،و للإمارة ولیا، و أنت أحق بهذا المجلس من غیرک،فخبرنی ما شأنک و شأن القوم»؟!

فأجابه بشیء.

فقام الراهب و سلم المال إلیه بأجمعه،فما برح علی«علیه السلام»مکانه حتی فرقه فی مساکین أهل المدینة،و محاویجهم،و انصرف الراهب إلی قومه مسلما (1).

و نقول:

1-قد یری البعض:أن نقل حمولة بختی من الذهب کل تلک المسافات الشاسعة التی تعد بمئات الأمیال لیس أمرا عادیا،بل هو مجازفة کبیرة،من الصعب أن نصدق أن أحدا یقدم علیها،إلاّ إذا ضمن لنفسه و لبضاعته تلک:الأمن،و السلامة من قطاع الطرق،و السراق،و إلا إذا فرض أنه قد انضم إلی بعض القوافل الکبیرة المحمیة بالرجال الأشدّاء،أو أنه استطاع أن یحتفظ بالسریة التامة لحقیقة البضاعة التی یحملها..

2-إن سؤال الراهب عن اسم أبی بکر کان بهدف معرفة إن کان یطابق ما هو مکتوب عندهم فی کتبهم المقدّسة،لیکون ذلک من إمارات

ص :268


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 484-488 و(ط دار النعمان سنة 1386 ه)ج 1 ص 307- 308،و راجع:عیون أخبار الرضا ج 1 ص 141 و الأمالی للشیخ الطوسی ج 1 ص 282 و بحار الأنوار ج 10 ص 52 و عن الفضائل لابن شاذان ص 133 و الصراط المستقیم ج 2 ص 35 و نهج الإیمان لابن جبر ص 219.

الصدق بالنسبة إلیه..

3-إن ذکر اسم الإمام و الخلیفة فی الکتب المقدّسة یسقط ما یدّعونه:

من أن اللّه تعالی قد أوکل نصب الإمام إلی الناس..

4-إن الراهب لم یسئ إلی الحاضرین بأدنی کلمة،بل هو قد أثنی علیهم،و مدحهم قبل أن یسألهم،و بعد أن سألهم،لم یجد عندهم الجواب الکافی و الشافی..

5-إن أبا بکر بعد أن عجز هو و من استدعاهم إلی مجلسه عن جواب سؤال الراهب،و نهض الراهب لیخرج بادر إلی الهجوم علیه،و تهدیده..

و لعلّ السبب فی ذلک ثلاثة أمور:

أحدها:أنه أحسّ بفوات الذهب من یده..

الثانی:أن هذا الفوات قد اقترن بفضح أبی بکر،و فریقه کله،و إظهار مدی جهلهم بالمسائل،و بعدهم عن معرفة الحقائق و الدقائق..

الثالث:إن ذلک قد اقترن بانطباع سیء،ربما یترک آثارا سلبیة کبیرة و خطیرة،تتلخص فی أن من لا یجیب علی هذه الأسئلة،فهو غاصب لمقامه، معتد علی إمامه،و لیس هو الإمام الحقیقی،و لا الخلیفة الشرعی لذلک النبی الذی ینسب نفسه إلیه.

6-إن الإبتهاج العفوی الذی استقبل به الحاضرون فی ذلک المجلس علیا«علیه السلام»،یعطی:أن أولئک الحاضرین،کانوا علی قناعة تامة بمقام علی«علیه السلام»،و بالمسافات الشاسعة التی تفصله عنهم و عن حکامهم فی العلم و الفضل و الکرامة عند اللّه،و منزلته من رسول اللّه«صلی

ص :269

اللّه علیه و آله»..

7-ثم إن عهدنا بأبی بکر و عمر و عثمان:أنهم بمجرد أن یواجهوا أمرا من هذا القبیل یلجأون إلی علی«علیه السلام»..و لا یبحثون عن غیره، فلماذا استدعی أبو بکر عمر أولا،ثم عثمان ثانیا،فلما عجزا کما عجز أبو بکر لم یذکر علیا«علیه السلام»،و لا ذکره عمر و لا عثمان و لا غیرهم..

و قد یری البعض:أن من حق هؤلاء أن لا یذکروا علیا«علیه السلام»،و من حق الآخرین أن لا یذکروه أیضا،خوفا من بطشهم..لأنهم یعرفون أن علیا«علیه السلام»سوف یجیب علی الأسئلة.و ذلک یعنی تأکید مقامه،و بیان فضله،و ظهور علمه من جهة..ثم أن یفوز هو بذلک الذهب الکثیر من جهة أخری.

و لعلّهم کانوا یخططون للإستیلاء علی ذلک الذهب،و منع الراهب من اصطحابه،بوسیلة أو بأخری..

8-و لکن علیا«علیه السلام»قد خفف عنهم بعض التخفیف حین فرّق ذلک الذهب فی محاویج أهل المدینة،و لم یحتفظ لنفسه بشیء منه..

9-یلاحظ:ان الراهب طلب من أبی بکر أن یؤمنه من سطوته،مع ان النبی«صلی اللّه علیه و آله»و وصیه«علیه السلام»لا یمکن ان یکونا من الجلادین،و اهل البطش..فالظاهر ان الذی دعا الراهب الی طلب الامان هو انه حین سأل ابا بکر عن اسمه،و استقصی فی السؤال فلم یجد بغیته، ظهر له أنه إمام حاکم زیفی لیس هو من الأنبیاء و لا من الأوصیاء فأراد أن یحتاط لنفسه بأخذ الأمان.

ص :270

10-إن أبا بکر حین وصل إلی علی«علیه السلام»قال للراهب:

سائله،فإنه صاحبک و بغیتک،فدل بذلک علی أنه عارف بالحق و بأهله..

و یصبح قول أبی بکر هذا دلیلا علی أنه قد أخذ مقاما لیس له.

6-علی علیه السّلام و أسئلة النصاری

عن سلمان الفارسی«رحمه اللّه»قال:لما قبض النبی«صلی اللّه علیه و آله»اجتمعت النصاری إلی قیصر ملک الروم،فقالوا له:أیها الملک،إنّا وجدنا فی الإنجیل رسولا یخرج من بعد عیسی،اسمه أحمد،و قد رمقنا خروجه،و جاءنا نعته،فأشر علینا،فإنا قد رضیناک لدیننا و دنیانا.

قال:فجمع قیصر من نصاری بلاده مائة رجل،و أخذ علیهم المواثیق:

أن لا یغدروا،و لا یخفوا علیه من أمورهم شیئا،و قال:انطلقوا إلی هذا الوصی،الذی هو بعد نبیهم،فسلوه عما سئل عنه الأنبیاء«علیه السلام»، و عما أتاهم به من قبل،و الدلایل التی عرفت بها الأنبیاء،فإن أخبرکم فآمنوا به،و بوصیه،و اکتبوا بذلک إلی.و إن لم یخبرکم،فاعلموا:أنه رجل مطاع فی قومه،یأخذ الکلام بمعانیه،و یرده علی موالیه،و تعرفوا خروج هذا النبی.

قال:فسار القوم حتی دخلوا بیت المقدس،و اجتمعت الیهود إلی رأس جالوت،فقالوا له مثل مقالة النصاری بقیصر.

فجمع رأس جالوت من الیهود مائة رجل.

قال سلمان:فاغتنمت صحبة القوم،فسرنا حتی دخلنا المدینة،و ذلک یوم عروبة،و أبو بکر قاعد فی المسجد یفتی الناس.فدخلت علیه،فأخبرته

ص :271

بالذی قدم له النصاری و الیهود،فأذن لهم بالدخول علیه،فدخل علیه رأس جالوت،فقال:

یا أبا بکر،إنا قوم من النصاری و الیهود،جئناکم لنسألکم عن فضل دینکم،فإن کان دینکم أفضل من دیننا قبلناه،و إلا فدیننا أفضل الأدیان؟!

قال أبو بکر:سل عما تشاء أخبرک إن شاء اللّه.

قال:ما أنا و أنت عند اللّه؟!

قال أبو بکر:أما أنا فقد کنت عند اللّه مؤمنا،و کذلک عند نفسی إلی الساعة،و لا أدری ما یکون من بعد.

فقال الیهودی:فصف لی صفة مکانک فی الجنة،و صفة مکانی فی النار، لأرغب فی مکانک و أزهد عن مکانی.

قال:فأقبل أبو بکر ینظر إلی معاذ مرة،و إلی ابن مسعود مرة.

و أقبل رأس جالوت یقول لأصحابه بلغة أمته:ما کان هذا نبیا.

قال سلمان:فنظر إلی القوم،قلت لهم:أیها القوم!ابعثوا إلی رجل لو ثنیتم الوسادة لقضی لأهل التوراة بتوراتهم،و لأهل الإنجیل بإنجیلهم، و لأهل الزبور بزبورهم،و لأهل القرآن بقرآنهم،و یعرف ظاهر الآیة من باطنها،و باطنها من ظاهرها.

قال معاذ:فقمت فدعوت علی بن أبی طالب،و أخبرته بالذی قدمت له الیهود و النصاری،فأقبل حتی جلس فی مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ص :272

قال ابن مسعود:و کان علینا ثوب ذل،فلما جاء علی بن أبی طالب کشفه اللّه عنا.

قال علی«علیه السلام»:سلنی عما تشاء أخبرک إن شاء اللّه.

قال الیهودی:ما أنا و أنت عند اللّه؟!

قال:أما أنا فقد کنت عند اللّه و عند نفسی مؤمنا إلی الساعة،فلا أدری ما یکون بعد.

و أما أنت فقد کنت عند اللّه و عند نفسی إلی الساعة کافرا،و لا أدری ما یکون بعد..

قال رأس جالوت:فصف لی صفة مکانک فی الجنة،و صفة مکانی فی النار،فأرغب فی مکانک و أزهد عن مکانی.

قال علی«علیه السلام»:یا یهودی!لم أر ثواب الجنة و لا عذاب النار فأعرف ذلک،و لکن کذلک أعد اللّه للمؤمنین الجنة و للکافرین النار،فإن شککت فی شیء من ذلک فقد خالفت النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و لست فی شیء من الإسلام.

قال:صدقت رحمک اللّه،فإن الأنبیاء یوقنون(لعل الصحیح:یؤمنون) علی ما جاؤوا به،فإن صدقوا آمنوا،و إن خولفوا کفروا.

قال:فأخبرنی أعرفت اللّه بمحمد؟!أم محمدا باللّه؟!

فقال علی«علیه السلام»:یا یهودی!ما عرفت اللّه بمحمد،و لکن عرفت محمدا باللّه،لأن محمدا محدود مخلوق،و عبد من عباد اللّه،اصطفاه اللّه و اختاره لخلقه،و ألهم اللّه نبیه کما ألهم الملائکة الطاعة،و عرفهم نفسه بلا

ص :273

کیف و لا شبه.

قال:صدقت.

قال:فأخبرنی الرب فی الدنیا أم فی الآخرة؟!

فقال علی«علیه السلام»:إن«فی»وعاء،فمتی ما کان بفی کان محدودا.

و لکنه یعلم ما فی الدنیا و الآخرة،و عرشه فی هواء الآخرة،و هو محیط بالدنیا، و الآخرة بمنزلة القندیل فی وسطه إن خلیت یکسر،إن أخرجته لم یستقم مکانه هناک،فکذلک الدنیا وسط الآخرة.

قال:صدقت.

قال:فأخبرنی الرب یحمل أو یحمل؟!

قال علی بن أبی طالب«علیه السلام»:یحمل.

قال رأس جالوت:فکیف؟!و إنا نجد فی التوراة مکتوبا: وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمٰانِیَةٌ (1).

قال علی:یا یهودی،إن الملائکة تحمل العرش،و الثری یحمل الهواء، و الثری موضوع علی القدرة،و ذلک قوله تعالی: لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا وَ مٰا تَحْتَ الثَّریٰ (2).

ص :274


1- 1) الآیة 17 من سورة الحاقة.
2- 2) الآیة 6 من سورة طه.

قال الیهودی:صدقت رحمک اللّه (1).

7-أسئلة الجاثلیق

المفید،عن علی بن خالد،عن العباس بن الولید،عن محمد بن عمر الکندی،عن عبد الکریم بن إسحاق الرازی،عن بندار،عن سعید بن خالد،عن إسماعیل بن أبی إدریس (2)،عن عبد الرحمن بن قیس البصری، قال:حدثنا ذازان (3)عن سلمان الفارسی«رحمة اللّه علیه»قال:

لما قبض النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و تقلد أبو بکر الأمر قدم المدینة جماعة من النصاری،یتقدمهم جاثلیق لهم،له سمت و معرفة بالکلام و وجوهه،و حفظ التوراة و الإنجیل و ما فیهما.

ص :275


1- 1) زین الفتی فی شرح سورة هل أتی للحافظ العاصمی ج 1 ص 306-309 و الغدیر ج 7 ص 179-181.
2- 2) فی المصدر:عبد الکریم بن إسحاق الرازی قال:حدثنا محمد بن داود،عن سعید بن خالد،عن إسماعیل بن أبی أویس.
3- 3) هکذا فی النسخ،و الصحیح:زاذان بتقدیم الزای علی الذال،و الرجل مترجم فی رجال الشیخ فی باب أصحاب أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و کناه أبا عمرة الفارسی،و عده العلامة فی الخلاصة من خواص أمیر المؤمنین من مضر،إلا أنه أبدل عمرة بعمرو أو عمر،علی اختلاف النسخ،و ترجمه ابن حجر فی التقریب: 161 فقال:زاذان أبو عمر الکندی البزاز،و یکنی أبو عبد اللّه أیضا،صدوق یرسل،و فیه شیعیة من ثمانیة،مات سنة اثنتین و ثمانین.

فقصدوا أبا بکر،فقال له الجاثلیق:إنا وجدنا فی الإنجیل رسولا یخرج بعد عیسی،و قد بلغنا خروج محمد بن عبد اللّه،یذکر أنه ذلک الرسول، ففزعنا إلی ملکنا،فجمع وجوه قومنا،و أنفذنا فی التماس الحق فیما اتصل بنا،و قد فاتنا نبیکم محمد.

و فیما قرأناه من کتبنا:أن الأنبیاء لا یخرجون من الدنیا إلا بعد إقامة أوصیاء لهم یخلفونهم فی أممهم،یقتبس منهم الضیاء فیما أشکل،فأنت أیها الأمیر وصیه لنسألک عما نحتاج إلیه؟!

فقال عمر:هذا خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فجثا الجاثلیق لرکبتیه و قال له:خبرنا أیها الخلیفة عن فضلکم علینا فی الدین،فإنا جئنا نسأل عن ذلک.

فقال أبو بکر:نحن مؤمنون و أنتم کفار،و المؤمن خیر من الکافر، و الإیمان خیر من الکفر.

فقال الجاثلیق:هذه دعوی یحتاج إلی حجة،فخبرنی أنت مؤمن عند اللّه أم عند نفسک؟!

فقال أبو بکر:أنا مؤمن عند نفسی،و لا علم لی بما عند اللّه.

فقال الجاثلیق:فهل أنا کافر عندک علی مثل ما أنت مؤمن؟!أم أنا کافر عند اللّه؟!

فقال:أنت عندی کافر،و لا علم لی بحالک عند اللّه.

فقال الجاثلیق:فما أراک إلا شاکا فی نفسک و فی،و لست علی یقین من دینک.فخبرنی:ألک عند اللّه منزلة فی الجنة بما أنت علیه من الدین

ص :276

تعرفها؟!

فقال:لی منزلة فی الجنة أعرفها بالوعد،و لا أعلم هل أصل إلیها أم لا.

فقال له:فترجو لی منزلة من الجنة؟!

قال:أجل أرجو ذلک.

فقال الجاثلیق:فما أراک إلا راجیا لی،و خائفا علی نفسک،فما فضلک فی العلم؟!

ثم قال له:أخبرنی هل احتویت علی جمیع علم النبی المبعوث إلیک؟!

قال:لا،و لکنی أعلم منه ما قضی لی علمه (1).

قال:فکیف صرت خلیفة للنبی و أنت لا تحیط علما بما یحتاج إلیه أمته من علمه؟!و کیف قدمک قومک علی ذلک؟!

فقال له عمر:کف أیها النصرانی عن هذا العتب،و إلا أبحنا دمک!

فقال الجاثلیق:ما هذا عدل علی من جاء مسترشدا طالبا.

قال سلمان«رحمة اللّه علیه»:فکأنما ألبسنا جلباب المذلة،فنهضت حتی أتیت علیا«علیه السلام»،فأخبرته الخبر فأقبل-بأبی و أمی-حتی جلس، و النصرانی یقول:دلونی علی من أسأله عما أحتاج.

فقال له أمیر المؤمنین«علیه السلام»:سل یا نصرانی،فو الذی فلق الحبة و برأ النسمة،لا تسألنی عما مضی و لا ما یکون إلا أخبرتک به عن نبی

ص :277


1- 1) فی المصدر:و لکنی أعلم منه ما أفضی إلی علمه.

الهدی محمد«صلی اللّه علیه و آله».

فقال النصرانی:أسألک عما سألت عنه هذا الشیخ،خبرنی أمؤمن أنت عند اللّه أم عند نفسک؟!

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:أنا مؤمن عند اللّه کما أنا مؤمن فی عقیدتی.

فقال الجاثلیق:اللّه أکبر،هذا کلام وثیق بدینه،متحقق فیه بصحة یقینه،فخبرنی الآن عن منزلتک فی الجنة ما هی؟!

فقال«علیه السلام»:منزلتی مع النبی الأمی فی الفردوس الأعلی،لا أرتاب بذلک و لا أشک فی الوعد به من ربی.

قال النصرانی:فبماذا عرفت الوعد لک بالمنزلة التی ذکرتها؟!

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:بالکتاب المنزل،و صدق النبی المرسل.

قال:فبما علمت صدق نبیک؟!

قال:بالآیات الباهرات،و المعجزات البینات.

قال الجاثلیق:هذا طریق الحجة لمن أراد الإحتجاج،خبرنی عن اللّه تعالی أین هو الیوم؟!

فقال«علیه السلام»:یا نصرانی،إن اللّه تعالی یجل عن الأین،و یتعالی عن المکان،کان فیما لم یزل و لا مکان،و هو الیوم علی ذلک،لم یتغیر من حال إلی حال.

ص :278

فقال:أجل،أحسنت أیها العالم،و أوجزت فی الجواب،فخبرنی عن اللّه تعالی،أمدرک بالحواس عندک،فیسألک المسترشد فی طلبه استعمال الحواس؟! (1)أم کیف طریق المعرفة به،إن لم یکن الأمر کذلک؟!

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:تعالی الملک الجبار أن یوصف بمقدار،أو تدرکه الحواس،أو یقاس بالناس.و الطریق إلی معرفته صنائعه الباهرة للعقول،الدالة ذوی الإعتبار بما هو منها مشهود و معقول.

قال الجاثلیق:صدقت،هذا و اللّه هو الحق الذی قد ضل عنه التائهون فی الجهالات،فخبرنی الآن عما قاله نبیکم فی المسیح،و أنه مخلوق،من أین أثبت له الخلق،و نفی عنه الإلهیة،و أوجب فیه النقص؟!و قد عرفت ما یعتقد فیه کثیر من المتدینین!!

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:أثبت له الخلق بالتقدیر الذی لزمه، و التصویر و التغیر من حال إلی حال،و الزیادة التی لم ینفک منها و النقصان، و لم أنف عنه النبوة،و لا أخرجته من العصمة،و الکمال،و التأیید،و قد جاءنا عن اللّه تعالی:بأنه مثل آدم،خلقه من تراب،ثم قال له:کن فیکون.

فقال له الجاثلیق:هذا ما لا یطعن فیه الآن،غیر أن الحجاج مما یشترک فیه الحجة علی الخلق و المحجوج منهم،فبم بنت أیها العالم من الرعیة الناقصة عندی؟! (2)

ص :279


1- 1) فیسألک المسترشد فی طلبه استعمال الحواس.و هو الأظهر.
2- 2) من الرعیة الناقصة عنک.

قال:بما أخبرتک به من علمی بما کان و ما یکون.

قال الجاثلیق:فهلم شیئا من ذکر ذلک أتحقق به دعواک.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:خرجت أیها النصرانی من مستقرک، مستفزا لمن قصدت بسؤالک له،مضمرا خلاف ما أظهرت من الطلب و الإسترشاد،فأریت فی منامک مقامی،و حدثت فیه بکلامی،و حذرت فیه من خلافی،و أمرت فیه باتباعی.

قال:صدقت.و اللّه الذی بعث المسیح،و ما اطلع علی ما أخبرتنی به إلا اللّه تعالی،و أنا أشهد أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أنک وصی رسول اللّه،و أحق الناس بمقامه.

و أسلم الذین کانوا معه کإسلامه،و قالوا:نرجع إلی صاحبنا فنخبره بما وجدنا علیه هذا الأمر،و ندعوه إلی الحق.

فقال له عمر:الحمد للّه الذی هداک أیها الرجل إلی الحق،و هدی من معک إلیه،غیر أنه یجب أن تعلم:أن علم النبوة فی أهل بیت صاحبها، و الأمر بعده لمن خاطبت أولا برضی الأمة و اصطلاحها علیه،و تخبر صاحبک بذلک،و تدعوه إلی طاعة الخلیفة.

فقال:عرفت ما قلت أیها الرجل،و أنا علی یقین من أمری فیما أسررت و أعلنت.

و انصرف الناس،و تقدم عمر أن لا یذکر ذلک المقام بعد،و توعد علی من ذکره بالعقاب،و قال:أم و اللّه،لو لا أننی أخاف أن یقول الناس:قتل مسلما لقتلت هذا الشیخ و من معه،فإننی أظن أنهم شیاطین أرادوا الإفساد

ص :280

علی هذه الأمة،و إیقاع الفرقة بینها!

فقال أمیر المؤمنین«صلوات اللّه علیه»:یا سلمان،أتری کیف یظهر اللّه الحجة لأولیائه،و ما یزید بذلک قومنا عنا إلا نفورا؟! (1).

و نقول:

یصادف الباحث هذا النوع من الروایات فی کثیر من المواضع،و نحن نکتفی هنا بالإشارة إلی ما یلی:

حدث واحد،أم أحداث؟!

إن الروایتین اللتین ذکرناهما فی أوائل هذا الفصل ربما تکونان تحکیان واقعة واحدة،و قد حفلت کل واحدة منهما ببعض الجزئیات و التفاصیل دون الأخری،فلا بأس بضمها إلی بعضها البعض علی سبیل العطف لأجل المقارنة بینهما..للخروج بصورة أکمل و أتم.

و لکن سائر الروایات لا بد من الحکم بأنها وقائع متعددة کما یظهر بالملاحظة و المقارنة..فراجع.

ص :281


1- 1) بحار الأنوار ج 10 ص 54-57 و الأمالی للطوسی ج 1 ص 222-225 و(ط دار الثقافة-قم سنة 1414 ه)ص 218-221 و مدینة المعاجز ج 2 ص 226- 232 و نهج الإیمان لابن جبر ص 361-365 و التحصین لابن طاووس ص 637-641 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان للمیرزا النوری ص 467- 471.
یعجز أبو بکر اکثر من مرة

و مما یثیر العجب هنا:أننا نجد أبا بکر یعجز عن السؤال الواحد مرة من یهودی و مرة أخری من نصرانی..أو مع نصرانیین أو یهودیین.فکیف نفسر ذلک..إن لم یکن اللّه قد ابتلاه بعدم التمکن من ضبط أمثال هذه الأمور،من حیث أن اهتمامه منصرف إلی أمور أخری لا ربط لها بمثل هذه الأمور..أو أن الرواة أنفسهم قد توهموا طرح بعض الأسئلة فی مورد، و الحال أنها إنما طرحت فی غیره..و اللّه هو العالم بالحقائق.

لا بد من إمام

قد عرفنا فی کلام الجاثلیق:أنهم یجدون فی کتبهم:أن الأنبیاء لا یخرجون من الدنیا إلا بعد إقامة أوصیاء.یقتبس بهم الضیاء فیما أشکل.

کما أن کلام قیصر فی الروایة الأخری قد أظهر:ضرورة وجود وصی للنبی«صلی اللّه علیه و آله»..

لماذا تأخر وفودهم؟!:

إذا کان الجاثلیق قد أخبر بظهور نبینا«صلی اللّه علیه و آله»،فلماذا انتظر حتی توفی فوفد إلی المدینة؟!

و نجیب:

أولا:إن للتأخیر آفات مختلفة.فلعله ابتلی بواحدة منها منعته من الوفود.

ثانیا:لعله کان ینتظر ظهور النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی أهل مکة

ص :282

کما کان العرب ینتظرون ذلک.فلما تمکن من الوفود کان«صلی اللّه علیه و آله»قد استشهد و تولی الأمر أبو بکر.

الراهب یخاف

و قد لاحظنا صاحب الذهب یخشی سطوة أبی بکر،و سطوة أصحابه..

مع أنه جاء یطلب وصی النبی«صلی اللّه علیه و آله»..و الوصی لا یبطش بالناس بغیر حق..فهل یمکن ان نفهم من ذلک:أن ذلک الراهب کان یعرف-من کتبه-أن مقام الوصی سوف یغصب منه من قبل اناس یتمیزون بالبطش بالأبریاء،أم أنه أراد ان یحتاط لنفسه أو أنه قاس ما جری فی هذه الامة علی ما جری فی الامم السابقة؟.

العلم الخاص دلیل الإمامة

إن رأس الجالوت و الجاثلیق،و کذلک من معه،بالإضافة إلی الیهودی الآخر الذی تقدمت أسئلته قبل ذلک،کانوا یدرکون أن أوصیاء الأنبیاء هم مصدر المعرفة،و لدیهم علوم خاصة بهم..و لیس لأحد سواهم شیء منها، و بها یعرف الناس إمامتهم،و وصایتهم،و أنه یقتبس منهم الضیاء فیما أشکل.

و ظاهر کلام قیصر:أنه کان یفترض أیضا أن یکون لدی النبی و خلیفته من بعده نفس علوم الأنبیاء السابقین،و لذلک قال قیصر لرسله:

فسلوه عما سئل عنه الأنبیاء..

ص :283

قیصر..و رسله

و قد ذکر حدیث سلمان:أن قیصر جمع مئة من العلماء،و أرسلهم لاستکشاف أمر النبی.و لعل قیصر هذا غیر قیصر الذی راسله رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»ثم حاربه المسلمون فی مؤتة،حیث إن سیاق الکلام یشیر إلی اختلافه مع من سبقه فی التعامل مع هذا الأمر فانه یتصرف بهدوء و بعقلانیة..

غیر أن ما لفت نظرنا هنا:تحذیر قیصر لرسله من الغدر..مما یشیر إلی:

أنه کان یتوقع ذلک منهم أکثر من المعتاد..مع علمنا:بأنه لیس فی بلاد العرب من الناحیة المعیشیة،و الرخاء،أو المناخ ما یطمع به هؤلاء،أو ما یمکن تفضیله علی الأوطان،و یدعو إلی مفارقة الأهل و الخلان.إلا إذا کان یعلم أنه قد حاق بهم من الظلم و المهانة،و لحقهم من الأذی ما یدفعهم إلی تفضیل بلاد العرب علی بلادهم..

أو لعله خاف أن یلجأوا إلی عدوه التقلیدی کسری.فإن بلاد العرب تقع قرب بلاد فارس..و لا بد أن یکون دافعهم إلی عمل کهذا-بنظره-هو الحصول علی الدنیا،و الإنتقال إلی ما هو أفضل مما هم علیه..

أو لعله خاف من ان یحملهم تعصبهم علی انکار الحقائق،و تزویرها.

لا بد من وصی و إمام

و إذ قد ظهر من الروایات التی هذا سبیلها:أنه لا بد لکل نبی من وصی بعده،فهذا یعنی:أن الذی یأتی بعد النبی لا یمکن أن یکون منتخبا من الناس،لأن هذه الملکات،و العلوم،و المزایا التی یکون بها وصیا و إماما

ص :284

لا یمکن للناس أن یطّلعوا علیها،فلا معنی لإفساح المجال لهم لاختیاره..

و قد استدل قیصر علی نفی نبوة النبی بنفس عدم وجود وصی بعده..

یملک علومه،و مزایاه.و دلایله..

کما أن رأس الجالوت قد نفی النبوة عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بمجرد ظهور عجز أبی بکر عن الجواب،و کان أبو بکر قد اظهر نفسه لهم علی أنه هو الوصی بعد النبی«صلی اللّه علیه و آله».

أین کان سلمان؟!

و قد أظهرت الروایة الثانیة-و هی روایة رسل قیصر-:أن سلمان کان مع ذلک الوفد،و صرّحت:بأنه سار معهم إلی المدینة..

و هذا معناه:أنه کان-علی ما یبدو-فی البلد المسمی ببیت المقدس، و لسلمان ذکریات فی هذا البلد،قبل أن یذهب إلی الحجاز،و یتشرف بالدخول فی الإسلام علی ید رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و یبدو أن سلمان کان یسافر إلی مثل هذه المناطق،فقد کان أیضا فی بیروت کما دلّت علیه بعض الروایات (1)..

معاذ فهم کلام سلمان

و قد طلب سلمان من معاذ:أن یدعو رجلا لم یذکر اسمه،و لکن ذکر

ص :285


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 10 ص 294 و ج 21 ص 374 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 505.

صفته فی العلم،فلم یحتج معاذ إلی التصریح له بالاسم،بل عرف المسمی بمجرد ذکر الصفة،فبادر إلی دعوة علی«علیه السلام».

و دلالة هذا علی موقع علی«علیه السلام»فیهم لا یحتاج إلی بیان..

جواب أبی بکر فی روایة رسل قیصر

و قد یظن البعض:أن جواب أبی بکر علی السؤال الأول فی الروایة الثانیة قد تطابق مع جواب علی«علیه السلام».

غیر أننا نقول:

بل الأمر علی عکس ذلک،فإن أبا بکر،و إن کان قد قرّر أنه کان عند اللّه و عند نفسه مؤمنا إلی تلک الساعة..و لکنه لم یثبت الکفر للطرف المقابل.الأمر الذی یحمل معه احتمالات أن یکون غیر محکوم بالکفر عنده، أو أنه لا یتیقن کفره،و هذا خلل هام لا مجال لغض النظر عنه.

و لعله قد کان هناک من حاول أن یستفید من جواب علی«علیه السلام»لاصلاح کلام ابی بکر،و لیخفف من قبحه فخانه التوفیق فی ذلک.

و لعل روایة الجاثلیق هی الأصح و الأوضح،لأنها بیّنت أن أبا بکر مؤمن عند نفسه و لا یدری بما عند اللّه،و أن الجاثلیق کافر عند أبی بکر،و لا یدری أبو بکر حال الجاثلیق عند اللّه..و لذلک قال الجاثلیق:ما أراک إلا شاکا فی نفسک وفیّ،و لست علی یقین من دینک.

لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا

إن علیا«علیه السلام»هو الذی یقول:«لو کشف(لی)الغطاء ما

ص :286

ازددت یقینا» (1)..و لکنه هنا لا یستجیب لطلب الیهودی منه:أن یصف مکانه فی الجنة،و مکان الیهودی فی النار،رغم أن الیهودی قد أغراه بذلک أشد الأغراء،حین قال له:«فأرغب فی مکانک و أزهد عن مکانی».و مع أنه قد کان بإمکان علی«علیه السلام»أن یصف له ذلک وصفا صحیحا و صادقا،صادرا من معدنه..

غیر أن من الواضح:أن ذلک الیهودی لم یکن مؤمنا بالصلة بین

ص :287


1- 1) راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 317 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 253 و ج 10 ص 142 و ج 11 ص 202 و ج 13 ص 8 و الوافی بالوفیات ج 8 ص 77 و المناقب للخوارزمی ص 375 و مطالب السؤول ص 175 و کشف الغمة ج 1 ص 169 و 289 و نهج الإیمان ص 269 و 300 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 150 و ینابیع المودة ج 1 ص 203 و 413 و بحار الأنوار ج 40 ص 153 و ج 46 ص 135 و ج 66 ص 209 و ج 84 ص 304 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 235 و تفسیر أبی السعود ج 1 ص 56 و ج 4 ص 4 و الفضائل لابن شاذان ص 137 و الطرائف ص 512 و الصراط المستقیم ج 1 ص 230 و حلیة الأبرار ج 2 ص 62 و نور البراهین ج 1 ص 36 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 163 و ج 9 ص 119 و ج 10 ص 600 و الإمام علی بن أبی طالب «علیه السلام»للهمدانی ص 238 و الأصول الأصیلة للفیض القاسانی ص 150 و أبو هریرة للسید شرف الدین ص 81 و کتاب الألفین ص 126 و مشارق أنوار الیقین ص 279 و الإثنا عشریة ص 90 و غایة المرام ج 5 ص 195.

الوصی و النبی،و بین اللّه تعالی..لأنه کان لا یزال مقیما علی إنکاره للنبوة و الوصیة علی حد سواء،فکل ما سوف یقدمه له«علیه السلام»من وصف للجنة و للنار سوف یعتبره رجما بالغیب،و قولا بغیر علم.

فکان لا بد له«علیه السلام»من أن یحیله إلی القاعدة العقلیة التی لا مناص منها،و هی:أن علیه أن یخضع لمعجزة النبی،و یؤمن بنبوته أولا،ثم یکون التسلیم بکل ما جاء به ذلک النبی ثانیا.

معرفة اللّه عقلیة فطریة

و قد جاء السؤال و الجواب عن طریق معرفة اللّه تبارک و تعالی لیؤکد ما علیه أهل الحق:

من أن معرفة اللّه سبحانه و تعالی لیست بالسمع،و بإخبار الأنبیاء، للزوم الدور فی ذلک،و لأن ذلک یوجب انسداد باب العلم بهما معا،فلا یتمکن من معرفة اللّه،و لا من معرفة أنبیائه.

و لذلک استدل«علیه السلام»علی معرفة اللّه سبحانه و تعالی بدلیلی العقل و الفطرة معا..فدلیل العقل هو استحالة أن یعرف اللّه تعالی الخالق و المطلق بمحمد المحدود و المخلوق.

و دلیل الفطرة هو إلهام اللّه عباده و ملائکته طاعته،و تعریفهم نفسه.

أبو بکر خائف علی نفسه،راج النجاة للنصرانی

و قد ظهر الخلل فی أجوبة أبی بکر حین استدرجه الجاثلیق للإقرار بأنه خائف علی نفسه من الهلاک،کما أنه یرجو النجاة للنصرانی فتساوی مع

ص :288

النصرانی فی کونهما لا یعلمان مصیرهما..

عمر یهدد الجاثلیق بإباحة دمه

و قد وجدنا عمر یهدد الجاثلیق بإباحة دمه،لمجرد أنه أخذ اعترافا من أبی بکر بأنه لا یملک علما خاصا به،کما یملک علی«علیه السلام»..و لعل سبب ذلک هو إدراکه خطورة هذا الإقرار،لأنه عرف أن النتیجة ستکون هی أن من لا یملک علم الإمامة فهو متغلب و غاصب..

مبادرة علی علیه السّلام

و قد بادر علی«علیه السلام»ذلک النصرانی(الجاثلیق)،بقوله له:إنه سیخبره عن ما یسأله عنه مما کان و ما یکون،لا من عند نفسه،و لا مما یتیسر له الحصول علیه..بل من العلم الذی اختصه به محمد«صلی اللّه علیه و آله»،و هو النبی المعصوم،الذی مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ، إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ ..

و هذا یتضمن تعریضا بعلوم غیره،و بأن مصادرها لیست مضمونة، لأنها لیست معصومة،و لا تنتهی إلی اللّه تعالی عالم الغیب و الشهادة.

8-أسئلة ملک الروم

و سأل رسول ملک الروم أبا بکر،عن رجل لا یرجو الجنة و لا یخاف النار،و لا یخاف اللّه،و لا یرکع،و لا یسجد،و یأکل المیتة و الدم،و یشهد بما لا یری،و یجب الفتنة و یبغض الحق.

فلم یجبه.

ص :289

فقال عمر:ازددت کفرا إلی کفرک.

فأخبر بذلک علی«علیه السلام»فقال:هذا رجل من أولیاء اللّه،لا یرجو الجنة،و لا یخاف النار،و لکن یخاف اللّه.

و لا یخاف اللّه من ظلمه،و إنما یخاف من عدله.

و لا یرکع و لا یسجد فی صلاة الجنازة.

و یأکل الجراد و السمک،و یأکل الکبد.

و یحب المال و الولد أَنَّمٰا أَمْوٰالُکُمْ وَ أَوْلاٰدُکُمْ فِتْنَةٌ (1).

و یشهد بالجنة و النار،و هو لم یرها.

و یکره الموت و هو حق (2).

9-و فی مقال

9-و فی مقال (3):لی ما لیس للّه،فلی صاحبة و ولد.

و معی ما لیس مع اللّه،معی ظلم و جور.

و معی ما لم یخلق اللّه،فأنا حامل القرآن و هو غیر مفتری.

ص :290


1- 1) الآیة 28 من سورة الأنفال.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 358 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 180 و بحار الأنوار ج 40 ص 224 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 255 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للسید محسن الأمین ص 177.
3- 3) أی فی نص آخر.

و أعلم ما لم یعلم اللّه و هو قول النصاری:«إن عیسی ابن اللّه» (1).

و صدّق النصاری و الیهود فی قولهم: وَ قٰالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصٰاریٰ عَلیٰ شَیْءٍ (2)الآیة..

و کذّب الأنبیاء و المرسلین،کذب إخوة یوسف،حیث قالوا:أکله الذئب،و هم أنبیاء اللّه،و مرسلون إلی الصحراء.

و أنا أحمد النبی،أحمده و أشکره.

و أنا علی،علی فی قومی.

و أنا ربکم،أرفع و أضع:رب کمی،أرفعه و أضعه (3).

و نقول:

1-من قوله:و فی مقال:لی ما لیس للّه..إلی آخر الروایة،إنما هی إجابات علی أسئلة لم ترد فی رسالة رسول ملک الروم المذکورة آنفا،فلعلها قد سقطت من النص سهوا،أو لعلهما قصتان و سقط الشطر الأول من الثانیة،و اتصل ما تبقی منها بآخر القصة الأولی.و هذا هو الظاهر..

2-إن کلام عمر مع ذلک الرجل لم یأت فی محله.و قد کان ینبغی أن یرجع فی هذه الأسئلة إلی العلماء بها.و قد ظهر أن لها معان و أجوبة صحیحة

ص :291


1- 1) راجع:مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 358 و بحار الأنوار ج 40 ص 224.
2- 2) الآیة 113 من سورة البقرة.
3- 3) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 352 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 180 و بحار الأنوار ج 40 ص 224.

و بلیغة،و أن من یطرحها لا یزداد کفرا..فلماذا هذه المبادرة من عمر التی قد تترک أثرا سلبیا علی مکانته لدی أهل المعرفة؟!..

3-لقد نسبت الروایة الکذب إلی أنبیاء اللّه،و هم إخوة یوسف«علیه السلام»،و هذا غیر مقبول..

فأولا:روی عن نشیط بن ناصح البجلی قال:قلت لأبی عبد اللّه«علیه السلام»أکان إخوة یوسف أنبیاء؟!

قال:لا،و لا بررة أتقیاء.و کیف؟!و هم یقولون لأبیهم: تَاللّٰهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلاٰلِکَ الْقَدِیمِ (1)» (2).

ثانیا:قد أثبتت الأدلة العقلیة عصمة الأنبیاء عن الذنوب:صغائرها و کبائرها،فکیف نسب الکذب-و هو من الکبائر-إلی أنبیاء مرسلین؟!

ثالثا:إن هذه الروایة،و کذلک الروایات الأخری التی تقول:إنهم کانوا أنبیاء،کلها روایات ضعیفة،و شطر منها مروی بطرق غیر شیعة أهل البیت«علیهم السلام».

4-لقد نهی أئمتنا«علیهم السلام»شیعتهم عن الحدیث عن کون القرآن مخلوقا (3).

ص :292


1- 1) الآیة 95 من سورة یوسف.
2- 2) بحار الأنوار ج 12 ص 316 و تفسیر العیاشی ج 2 ص 194 و نور الثقلین ج 2 ص 464 و الصافی ج 3 ص 47 و المیزان ج 11 ص 252.
3- 3) راجع:رسائل المرتضی ج 1 ص 153 و الثاقب فی المناقب ص 568 و بحار الأنوار-

نعم ورد الترخیص بوصفه:بأنه محدث (1).وفق ما ورد فی القرآن الکریم: مٰا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ (2).

5-ما ذکرته الروایة:من أننا نعلم ما لم یعلمه اللّه،و هو قول النصاری الخ..لا یستقیم،فإن اللّه یعلم بأنهم قالوا ذلک،و نحن نعلم ذلک أیضا.

إلا أن یکون المقصود:أن اللّه لا یعلم بالولد له،لأنه غیر موجود،فهو من قبیل القضیة السالبة بانتفاء موضوعها (3).

3)

-ج 4 ص 296 و ج 50 ص 258 و ج 54 ص 80 و ج 75 ص 416 و ج 89 ص 118 و 120 و 121 و الأمالی للصدوق ص 639 و التوحید للصدوق ص 76 و 224 و کمال الدین ص 610 و روضة الواعظین ص 38 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 535 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 1 ص 145 و نور البراهین للجزائری ج 1 ص 213 و 532 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 459.

ص :293


1- 1) التوحید للصدوق ص 226 و 227 و بحار الأنوار ج 5 ص 30 و ج 54 ص 84 و ج 89 ص 118 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 459 و نور البراهین للجزائری ج 1 ص 538.
2- 2) الآیة 2 من سورة الانبیاء و راجع الآیة 5 من سورة الشعراء.
3- 3) التعبیر الرائج:«القضیة السالبة بانتفاء موضوعها»غیر دقیق،بل هو من التعابیر التسامحیة،التی یراد بها إیراد صورة قضیة.
10-الجواب علی أسئلة نصرانیین

و سأل نصرانیان أبا بکر:ما الفرق بین الحب و البغض و معدنهما واحد؟!و ما الفرق بین الرؤیا الصادقة و الرؤیا الکاذبة و معدنهما واحد؟!

فأشار إلی عمر،فلما سألاه أشار إلی علی«علیه السلام»،فلما سألاه عن الحب و البغض قال:

إن اللّه تعالی خلق الأرواح قبل الأجساد بألفی عام،فأسکنها الهواء، فما تعارف هناک اعترف(ائتلف)ههنا،و ما تناکر هناک اختلف ههنا.

ثم سألاه عن الحفظ و النسیان.

فقال:إن اللّه تعالی خلق ابن آدم و جعل لقلبه غاشیة،فمهما مر بالقلب و الغاشیة منفتحة حفظ و حصا،و مهما مرّ بالقلب و الغاشیة منطبقة لم یحفظ و لم یحص.

ثم سألاه عن الرؤیا الصادقة،و الرؤیا الکاذبة.

فقال«علیه السلام»:إن اللّه تعالی خلق الروح،و جعل لها سلطانا، فسلطانها النفس،فإذا نام العبد خرج الروح و بقی سلطانه،فیمر به جیل من الملائکة و جیل من الجن،فمهما کان من الرؤیا الصادقة فمن الملائکة، و مهما کان من الرؤیا الکاذبة فمن الجن.

فأسلما علی یدیه،و قتلا معه یوم صفین (1).

ص :294


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 357 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 179 و بحار-
11-صفة الوصی فی التوراة

روی مسندا عن عبد الرحمن بن أسود،عن جعفر بن محمد،عن أبیه «علیهما السلام»قال:کان لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»صدیقان یهودیان،قد آمنا بموسی رسول اللّه،و أتیا محمدا«صلی اللّه علیه و آله» و سمعا منه،و قد کانا قرءا التوراة،و صحف إبراهیم«علیه السلام»،و علما علم الکتب الأولی.

فلما قبض اللّه تبارک و تعالی رسوله«صلی اللّه علیه و آله»أقبلا یسألان عن صاحب الأمر بعده،و قالا:إنه لم یمت نبی قط إلا و له خلیفة یقوم بالأمر فی أمته من بعده،قریب القرابة إلیه من أهل بیته،عظیم القدر،جلیل الشأن.

فقال أحدهما لصاحبه:هل تعرف صاحب الأمر من بعد هذا النبی؟!

قال الآخر:لا أعلمه إلا بالصفة التی أجدها فی التوراة.هو الأصلع المصفر،فإنه کان أقرب القوم من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فلما دخلا المدینة و سألا عن الخلیفة أرشدا إلی أبی بکر،فلما نظرا إلیه قالا:لیس هذا صاحبنا.

ثم قالا له:ما قرابتک من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

1)

-الأنوار ج 40 ص 222 و ج 58 ص 41 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للسید محسن الأمین ص 175 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 37.

ص :295

قال:إنی رجل من عشیرته،و هو زوج ابنتی عائشة.

قالا:هل غیر هذا؟!

قال:لا.

قالا:لیست هذه بقرابة،فأخبرنا أین ربک؟!

قال:فوق سبع سماوات!

قالا:هل غیر هذا؟

قالا:لا.

قالا:دلنا علی من هو أعلم منک،فإنک أنت لست بالرجل الذی نجد فی التوراة أنه وصی هذا النبی و خلیفته.

قال:فتغیظ من قولهما،و همّ بهما،ثم أرشدهما إلی عمر،و ذلک أنه عرف من عمر أنهما إن استقبلاه بشیء بطش بهما.

فلما أتیاه قالا:ما قرابتک من هذا النبی؟!

قال:أنا من عشیرته،و هو زوج ابنتی حفصة.

قالا:هل غیر هذا؟!

قال:لا.

قالا:لیست هذه بقرابة،و لیست هذه الصفة التی نجدها فی التوراة، ثم قالا له:فأین ربک؟!

قال:فوق سبع سماوات!

قالا:هل غیر هذا؟!

ص :296

قال:لا.

قالا:دلنا علی من هو أعلم منک.

فأرشدهما إلی علی«علیه السلام»،فلما جاءاه،فنظرا إلیه قال أحدهما لصاحبه:إنه الرجل الذی صفته فی التوراة،إنه وصی هذا النبی،و خلیفته و زوج ابنته،و أبو السبطین،و القائم بالحق من بعده.

ثم قالا لعلی«علیه السلام»:أیها الرجل،ما قرابتک من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»؟!

قال:هو أخی،و أنا وارثه و وصیه،و أول من آمن به،و أنا زوج ابنته.

قالا:هذه القرابة الفاخرة،و المنزلة القریبة،و هذه الصفة التی نجدها فی التوراة،فأین ربک عز و جل؟!

قال لهما علی«علیه السلام»:إن شئتما أنبأتکما بالذی کان علی عهد نبیکما موسی«علیه السلام»،و إن شئتما أنبأتکما بالذی کان علی عهد نبینا محمد«صلی اللّه علیه و آله».

قالا:أنبئنا بالذی کان علی عهد نبینا موسی«علیه السلام».

قال علی«علیه السلام»:أقبل أربعة أملاک:ملک من المشرق،و ملک من المغرب،و ملک من السماء،و ملک من الأرض،فقال صاحب المشرق لصاحب المغرب:من أین أقبلت؟!

قال:أقبلت من عند ربی.

و قال صاحب المغرب لصاحب المشرق:من أین أقبلت؟!

ص :297

قال:أقبلت من عند ربی.

و قال النازل من السماء للخارج من الأرض:من أین أقبلت؟!

قال:أقبلت من عند ربی.

و قال الخارج من الأرض للنازل من السماء:من أین أقبلت؟!

قال:أقبلت من عند ربی،فهذا ما کان علی عهد نبیکما موسی«علیه السلام».

و أما ما کان علی عهد نبینا،فذلک قوله فی محکم کتابه: مٰا یَکُونُ مِنْ نَجْویٰ ثَلاٰثَةٍ إِلاّٰ هُوَ رٰابِعُهُمْ وَ لاٰ خَمْسَةٍ إِلاّٰ هُوَ سٰادِسُهُمْ وَ لاٰ أَدْنیٰ مِنْ ذٰلِکَ وَ لاٰ أَکْثَرَ إِلاّٰ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مٰا کٰانُوا.. (1).

قال الیهودیان:فما منع صاحبیک أن یکونا جعلاک فی موضعک الذی أنت أهله؟!فوا الذی أنزل التوراة علی موسی إنک لأنت الخلیفة حقا،نجد صفتک فی کتبنا،و نقرؤه فی کنائسنا،و إنک لأنت أحق بهذا الأمر و أولی به ممن قد غلبک علیه.

فقال علی«علیه السلام»:قدما و أخرا،و حسابهما علی اللّه عز و جل.

یوقفان،و یسألان (2).

ص :298


1- 1) الآیة 7 من سورة المجادلة.
2- 2) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 87-89 و التوحید للصدوق ص 180-181 و بحار الأنوار ج 3 ص 324-326 و ج 10 ص 18 -20 و نور البراهین ج 1 ص 438-441.

و نقول:

لا بأس بملاحظة ما نذکره ضمن العناوین التالیة:

صدیقا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یهودیان

ذکرت الروایة:أن یهودیین کانا صدیقین للرسول«صلی اللّه علیه و آله»..و لا ندری کیف نتعامل مع هذا التعبیر..إلا علی تقدیر أنهما کانا فی الأصل یهودیین،ثم أصبحا مؤمنین به«صلی اللّه علیه و آله»أیضا،کما ربما یوحی به الثناء علیهما فی الروایة،و تعابیر أخری وردت فیها.و لعلهما کانا یتستران علی هذا الأمر،لسبب أو لآخر..

لکل نبی وصی

لقد ذکر الیهودیان:أن وجود خلیفة للنبی یقوم بالأمر فی الأمة من بعده أمر ثابت لجمیع الأنبیاء السابقین،فلا بد أن یکون للنبی«صلی اللّه علیه و آله»خلیفة،کما کان للأنبیاء السابقین خلفاء..

و ذکرا:أن صفات هذا الخلیفة مذکورة عندهم،و هی:

أنه الوصی و الخلیفة و القائم بالحق من بعده:

1-قریب القرابة إلیه.

2-من أهل بیت عظیم الخطر،جلیل الشأن.

3-إن صفته فی التوراة هی:الأصلع..

4-صفته فی التوراة:المصفر.(و لم نفهم المراد من هذا التعبیر)

5-أقرب القوم من رسول اللّه.

ص :299

6-إنه زوج ابنته.

7-إنه أبو السبطین.

و من الواضح:أن هذه الأوصاف لا توجد فی هذا الکتاب المتداول الیوم باسم التوراة،فلا بد أن تکون فی نسخة التوراة الحقیقیة،التی کانوا یخفونها منذئذ.

و قد نعی اللّه علیهم کتاباتهم نصوصا یدعون أنها من الکتاب عندهم، و لیست منه مزورة: یَکْتُبُونَ الْکِتٰابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هٰذٰا مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمّٰا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمّٰا یَکْسِبُونَ (1).

و قال تعالی: قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتٰابَ الَّذِی جٰاءَ بِهِ مُوسیٰ نُوراً وَ هُدیً لِلنّٰاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرٰاطِیسَ تُبْدُونَهٰا وَ تُخْفُونَ کَثِیراً.. (2).وثمة آیات أخری تعرضت لهذا الموضوع.

هو أخی،و أنا وارثه

و عن جواب علی«علیه السلام»لذینک الرجلین نقول:

إنهما سألاه عن قرابته من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلم یجبهما عن قرابته النسبیة،بل أجابهما بقرابته المعنویة،المتمثلة بأخوّته له،التی قررها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأمر من اللّه تعالی.و بوراثته لعلمه، و مقامه،إذ إن وراثة المال لیست لعلی«علیه السلام»و إنما للزهراء

ص :300


1- 1) الآیة 79 من سورة البقرة.
2- 2) الآیة 91 من سورة الأنعام.

«صلوات اللّه و سلامه علیها».

و وراثة النبوة إنما هی للعلم و المقام..لأن الأنبیاء إنما یورثون خلیفتهم و وصیهم هذین الأمرین،لأن شأن النبوة و قوامها بذلک و لیس بالمال، و لذلک ورد-علی سبیل التنزیل-:العلماء ورثة الأنبیاء.و نحو ذلک..ثم أرادا أن یتأکدا من وراثته للعلم،فسألاه عن ربه،وفق ما ورد فی الروایة.

حساسیة سؤال الیهودین

و کان سؤال الیهودیین لأبی بکر ثم لعمر حساسا و ربما استدراجیان فإن الیهود قائلون بالتجسیم الإلهی،کما تدل علیه نصوص توراتهم المتداولة..و کان العرب مشرکین یعبدون الأصنام،و کانوا متأثرین بالیهود فی کثیر من أمورهم،مبهورین بهم،فالتجسیم الإلهی قد انتقل إلیهم من جهتین،و هما:الیهود،و عبادة الأصنام..

و قد جاء سؤال الیهودیین موهما أنهما یقولان بهذه المقولة أیضا،لأنه یقول لهما:أین اللّه؟!و هو سؤال عن المکان الملازم للتجسیم..

فأجاب أبو بکر و عمر بما یتوافق مع هذه النظرة،حیث قالا:فوق سبع سماوات..

و هذه الإجابة کافیة لتعریف السائل بأن المجیب لیس هو خلیفة الرسول،لأن الرسول«صلی اللّه علیه و آله»قد جاء بالتنزیه،و لا یمکن أن یخالفه خلیفته فی ذلک..و لذلک أعلن الیهودیان بأن أبا بکر و عمر لیسا خلیفتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ص :301

السعی للإیقاع بالیهودیین

و اللافت هنا:تصریح الروایة بأن أبا بکر حین أرجع الیهودیین إلی عمر کان علی أمل أن یوقع عمر بهمت،مع أننا لم نجد ما یبرر ذلک،فإنهما لم یسیئا إلیه،بل طلبا معرفة الحق..مظهرین الإستعداد لاتباعه.و من کان کذلک،فاللازم مساعدته،و تشجیعه..لا الإساءة إلیه،و الإیقاع به..

وجه اللّه

روی عن سلمان الفارسی«رحمه اللّه»فی حدیث طویل یذکر فیه قدوم جاثلیق المدینة مع مائة من النصاری بعد وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله» و سؤاله أبا بکر عن مسائل لم یجبه عنها،ثم أرشد إلی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»فسأله عنها فأجابه،فکان فیما سأله أن قال له:

أخبرنی عن وجه الرب تبارک و تعالی.

فدعا علی«علیه السلام»بنار و حطب فأضرمه،فلما اشتعلت قال علی «علیه السلام»:أین وجه هذه النار؟!

قال النصرانی:هی وجه من جمیع حدودها.

قال علی«علیه السلام»:هذه النار مدبّرة مصنوعة لا یعرف وجهها، و خالقها لا یشبهها،و للّه المشرق و المغرب،فأینما تولوا فثم وجه اللّه،لا یخفی علی ربنا خافیة.. (1).

ص :302


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 86 و 87 و التوحید-

و نقول:

1-إن المثال العملی الذی قدمه«علیه السلام»لبیان المراد بوجه اللّه تبارک و تعالی کان رائعا،و دقیقا،لسببین:

أحدهما:دقة و روعة الصورة التی قدم بها المعنی..

الثانی:إنه لم یکتف بالبیان اللفظی،بل تعداه إلی تقدیم المثال العملی، الأکثر دقة فی إظهار الخصوصیة،و أبعد أثرا فی الإحتفاظ بالمعنی الذی یراد تقدیمه.لا سیما و أنه قد أفرغه فی ضمن حرکة و حدث،و ممارسة،و جعله یتغلغل فی حنایا وجود عینی حقیقی،یمکن تلمسه بالحواس الظاهریة بعمق بالغ..

2-إنه«علیه السلام»قد استخرج الجواب من نفس السائل،حین قال له:أین وجه هذه النار؟!فأجاب:هی وجه من جمیع حدودها..

ثم نقله«علیه السلام»إلی المقارنة،مع بیان ما یقتضی الإنتقال إلی المعنی المطلوب،من خلال قیاس الأولویة..الذی هو خطوة أخری باتجاه تأکید المعنی.

إنه لم یکتف بالإیحاء بالمعنی بأسلوب التمثیل،الذی قد یفهم أن المعنی فی المثال أعمق منه فی المراد بیانه،بل نقله إلی قیاس الأولویة لیفهمه أن المعنی فی المراد أعمق و أرسخ و أقوی منه فی المثال.

1)

-للصدوق ص 182 و بحار الأنوار ج 3 ص 328 و نور البراهین ج 1 ص 441 و راجع:التفسیر الصافی ج 1 ص 183 و نور الثقلین ج 1 ص 117.

ص :303

و هذا من روائع البیان الإثباتی.و ذلک حین بیّن أن النار مصنوعة و مدبرة.فإذا کان لا یعرف وجهها،فهل یعرف وجه خالقها.و هو لا یشبهها؟!

ص :304

الفصل الثامن
اشارة

أبو بکر فی القضاء و الأحکام

ص :305

ص :306

تعزیر من یؤذی المسلمین بأحلامه!

و جاء بعض الناس برجل إلی أبی بکر،فقال:إن هذا ذکر أنه احتلم بأمی.فدهش.

و کان علی حاضرا،فقال«علیه السلام»:اذهب به فأقمه فی الشمس، و حدّ ظله،فإن الحلم مثل الظل.

و لکنا سنضربه حتی لا یعود یؤذی المسلمین (1).

و نقول:

من الواضح:أن الرجل المدعی علیه قد یکون صادقا فیما ادّعاه من

ص :307


1- 1) راجع:مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 356 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 179 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 51 و الکافی ج 7 ص 263 و علل الشرائع ج 2 ص 544 و من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 72 و وسائل الشیعة (ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 211 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 458 و بحار الأنوار ج 40 ص 313 و ج 76 ص 119 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 491 و 492 و المصنف للصنعانی ج 6 ص 411 و کنز العمال ج 5 ص 835 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 172.

احتلامه بأم ذلک الرجل.غیر أنه لا معنی لمعاقبته علی هذا الإحتلام،لأنه لیس فعلا اختیاریا له،و لا هو مما یصح أن یؤمر به،أو یزجر عنه..

علی أن الحلم-کما قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»-أیضا:بمثابة الظل،فهو لا حقیقة له وراء التخیل و التوهم.فإن صح إجراء الحد علی الظل صح إجراء الحد علی المحتلم..

لکن نفس جهر هذا الرجل بحلمه للناس فیه أذی للمرأة و لذویها.

و هو یثیر لدی الناس تخیلات یرغب الناس بعدم إثارتها..و لیس له أن یؤذی المؤمنین،و لو بهذا المقدار،لذلک حکم«علیه السلام»بضرب ذلک الرجل حتی لا یعود یؤذی المسلمین کما قرره«صلوات اللّه و سلامه علیه».

علی علیه السّلام و المسجد الذی یسقط

أبو بصیر عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»قال:أراد قوم علی عهد أبی بکر أن یبنوا مسجدا بساحل عدن،فکان کلما فرغوا من بنائه سقط،فعادوا إلیه.فسألوه،فخطب،و سأل الناس و ناشدهم:إن کان عند أحد منکم علم هذا فلیقل.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:احتفروا فی میمنته و میسرته فی القبلة،فإنه یظهر لکم قبران مکتوب علیهما:

أنا رضوی،و أختی حباء،متنا لا نشرک باللّه العزیز الجبار.و هما مجردتان، فاغسلوهما،و کفنوهما،و صلوا علیهما،و ادفنوهما،ثم ابنوا مسجدکم،فإنه یقوم بناؤه.

ص :308

ففعلوا ذلک،فکان کما قال«علیه السلام» (1).

علی علیه السّلام هو ذو الشهادتین

ابن جریح،عن الضحاک،عن ابن عباس:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»اشتری من أعرابی ناقة بأربعمائة درهم،فلما قبض الأعرابی المال صاح:الدراهم،و الناقة لی.

فأقبل أبو بکر،فقال«صلی اللّه علیه و آله»:اقض فیما بینی و بین الأعرابی.

فقال:القضیة واضحة،تطلب البینة.

فأقبل عمر،فقال کالأول.

فأقبل علی«علیه السلام»،فقال:أتقبل الشاب المقبل؟!

قال:نعم.

فقال الأعرابی:الناقة ناقتی،و الدراهم دراهمی،فإن کان بمحمد «صلی اللّه علیه و آله»شیئا(کذا)فلیقم البینة علی ذلک.

فقال«علیه السلام»:خل عن الناقة و عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ثلاث مرات،فلم یفعل.فاندفع فضربه ضربة،فاجتمع أهل الحجاز أنه رمی برأسه.و قال بعض أهل العراق:بل قطع منه عضوا.

ص :309


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 356 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 179 و بحار الأنوار ج 40 ص 221 و ج 41 ص 297 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 383 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 190 و فرج المهموم لابن طاووس ص 223.

فقال:یا رسول اللّه،نصدقک علی الوحی،و لا نصدقک علی أربعمائة درهم!

و فی خبر عن غیره:فالتفت النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلیهما،فقال:

هذا حکم اللّه،لا ما حکمتها به.

و روایة أخری فی حکومة أعرابی آخر فی تسعین درهما،عن الصادق «علیه السلام»قال:

قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی أقتلت الأعرابی؟!

قال:لأنه کذبک یا رسول اللّه،و من کذبک فقد حل دمه (1).

و نقول:

تعلمنا هذه الروایة ما یلی:

1-إن أبا بکر قد اعتبر القضیة واضحة..و کذلک عمر..و لکنهما غفلا عن أن القاضی یجب أن یکون قادرا علی الإستفادة فی قضائه من جمیع القوانین و الضوابط الإیمانیة..و لا یکفی أن یعرف شیئا،و تغیب عنه أشیاء،

ص :310


1- 1) راجع:مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 357 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 179 و 180 عن ابن بابویه فی الأمالی،و من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 60 و راجع ص 61 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ج 3 ص 106-108 و الأمالی للصدوق ص 91 و(ط مؤسسة البعثة)ص 163 و الإنتصار ص 238 و مستدرک الوسائل ج 17 ص 382-383 و بحار الأنوار ج 40 ص 222 و 241 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 97-99.

فلعل ما غاب عنه کان أشد أهمیة فی إحقاق الحق مما حفظه.

2-و تعلمنا أیضا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یعتصم بمقامه و لا استفاد من سلطانه،بل أفسح المجال لتأخذ القضیة مداها،وفق الشرع الذی جاء به.فطلب من أبی بکر،ثم من عمر،ثم من علی«علیه السلام»:

أن یتولی القضاء بینه و بین ذلک الأعرابی.

3-و یلاحظ أیضا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»سأل الأعرابی،إن کان یقبل بقضاء علی«علیه السلام»أو لا یقبل.و هذا هو الغایة فی الإنصاف و التواضع.

4-إن هذه القضیة هی نفس القضیة التی تنسب إلی خزیمة بن ثابت، حیث سمی بذی الشهادتین.حین شهد للنبی«صلی اللّه علیه و آله»فی قضیة الفرس،و لکنه لم یقتل الأعرابی.

من الجائز تکرر الحادثة،مرة مع علی«علیه السلام»،و مرة مع خزیمة، الذی ربما یکون قد استفاد من موقف علی«علیه السلام».و یشهد لتعدد الحادثة اختلاف عناصر الروایة،فراجع و قارن (1).

ص :311


1- 1) راجع:قاموس الرجال ج 4 ص 15 و 16 عن الکافی،و غیره.و راجع:المجموع للنووی ج 20 ص 224 و المحلی لابن حزم ج 8 ص 347 و نیل الأوطار ج 5 ص 271 و من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 108 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 27 ص 276 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 201 و الإختصاص للمفید ص 64 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 101 و مسند أحمد ج 5-

5-إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یبادر إلی القضاء فی المسألة و لم یذهب إلی من عین للقضاء من قبله،بل ساق الأمور باتجاه اختیار قاضی تحکیم مقبول من قبل الطرف الآخر.

6-«صلی اللّه علیه و آله»لم یجعل ابا بکر و عمر قاضیی تحکیم بل أمرهما باعطاء الحکم الذی یریانه مباشرة،ثم رفضه،فلما جاء علی«علیه السلام»عرض«صلی اللّه علیه و آله»علی الأعرابی قبول حکمه،فاعلن رضاه به.

و هذا یعطی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یعلم أن ابا بکر و عمر لا یعرفان الحکم الشرعی فی هذه القضیة..و أراد أن یعرف الناس ذلک و لکنه

1)

-ص 215 و سنن النسائی ج 7 ص 301 و المستدرک للحاکم ج 2 ص 17 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 66 و ج 10 ص 146 و فتح الباری ج 8 ص 398 و المصنف للصنعانی ج 8 ص 366 و 367 و بغیة الباحث للحارث بن أبی أسامة ص 305 و السنن الکبری للنسائی ج 4 ص 48 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 22 ص 379 و معرفة السنن و الآثار للبیهقی ج 7 ص 372 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 344 و الدرجات الرفیعة ص 310 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 378 و تاریخ مدینة دمشق ج 16 ص 367 و إمتاع الأسماع ج 13 ص 165 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 383. و المرتجز هو:الفرس الذی کان مدار هذه القضیة،و کان من أفراس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ص :312

کان واثقا من صحة قضاء علی فطلب من الاعرابی ان یعلن إن کان یرضی بقضائه أو لا یرضی..

شرب الخمر و لا یعلم بتحریمها

و یقولون:إن أبا بکر أراد أن یقیم الحد علی رجل شرب الخمر،فقال الرجل:إنی شربتها و لا علم لی بتحریمها.فارتج علیه،و لم یعلم وجه القضاء فیه.

فأرسل إلی علی«علیه السلام»یسأله عن ذلک.

فقال:مر نقیبین من رجال المسلمین یطوفان به علی مجالس المهاجرین و الأنصار،و ینشدانهم:هل فیهم أحد تلا علیه آیة التحریم،أو أخبره بذلک عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!فإن شهد بذلک رجلان منهم،فأقم الحد علیه،و إن لم یشهد أحد بذلک فاستتبه،و خل سبیله.

ففعل ذلک أبو بکر،فلم یشهد علیه أحد بذلک..و کان الرجل صادقا فی مقاله،فاستتابه،و خلی سبیله (1).

ص :313


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 356 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 178 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 199 و الکافی ج 7 ص 216 و 249 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 94 و بحار الأنوار ج 40 ص 298 و 299 و ج 76 ص 159 و 164 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 33 و 232 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 324 و 475 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 19 و 114-

و نقول:

1-هذه المسألة إنما تحتاج إلی التثبّت من صدق هذا الرجل الذی ادّعی:أنه لا یعلم بتحریم الخمر.و هو أمر قد یبدو للوهلة الأولی بعیدا، حیث إن تحریم الخمر قد تکرر،و شاع و ذاع إلی حد أصبح یصعب معه تصدیق من یدّعی عدم العلم به،و إن کان تصدیق ذلک ممکنا فی حق من یعیش فی البادیة،و لا یخالط أهل العلم و الدین.و فی حق من یکون من أهل الحاجة الذین لا یتهیأ لهم الحصول علی ثمن الخمر إلا نادرا جدا مع کونه قلیل الاختلاط مع الناس الذین یشربونها فی السر،فلا یسمع ما یدور بینهم من همس حول هذا الموضوع.فاحتاج ذلک إلی سؤال العارفین بالآیات و بالأحکام،إن کان أحدهم قد قرأ علی هذا الرجل آیات تحریم الخمر،أو أسمعه النهی عنها..

2-قد یقال:إذا کان هذا الرجل لم یعلم بتحریم الخمر،فهو لم یرتکب حراما،فما معنی الأمر باستتابته؟!.

و جواب ذلک:أن المراد بالإستتابة هو:أن یتعهد بعدم معاودة الشرب للخمر من حینه،و لیس المراد الإستتابة عن المعصیة.

1)

-و خصائص الأئمة ص 81 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 297 و 298 و 515 و 516 و فقه القرآن للراوندی ج 2 ص 379 و نور الثقلین ج 2 ص 304 و نهج الإیمان لابن جبر ص 368 و کشف الیقین للحلی ص 68 و غایة المرام ج 5 ص 271 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 48 و 49 و 50.

ص :314

مات زوجها ساعة مخاضها

و سأل رجل أبا بکر عن رجل تزوج بامرأة بکرة(أی فی الصباح) فولدت عشیة،فحاز میراثه الابن و الأم.فلم یعرف.

فقال علی«علیه السلام»:هذا رجل له جاریة حبلی منه،فلما تمخضت مات الرجل (1).

أی کانت الجاریة حبلی من المولی،فأعتقها و تزوجها بکرة،فولدت عشیة،فمات المولی (2).

و فاکهة و أبّا

وروا:أن أبا بکر سئل عن قوله تعالی: وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا (3).

فقال:أی سماء تظلنی؟!أو أیة أرض تقلنی؟!أم أین أذهب؟!أم کیف أصنع إذا قلت فی کتاب اللّه بما لم أعلم؟!أما الفاکهة فأعرفها،و أما الأب فاللّه أعلم (4).

ص :315


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 356 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 179 و بحار الأنوار ج 40 ص 221 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 176.
2- 2) بحار الأنوار ج 4 ص 221.
3- 3) الآیة 31 من سورة عبس.
4- 4) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 357 و 358 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 180 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 200 و الفصول المختارة ص 206 و المستجاد من-

و فی روایات أهل البیت«علیهم السلام»:إن ذلک بلغ أمیر المؤمنین «علیه السلام»،فقال:إن الأب هو الکلأ و المرعی،و إن قوله: وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا اعتداد من اللّه علی خلقه فیما غذاهم به،و خلقه لهم و لأنعامهم مما یحیی به أنفسهم (1).

و نقول:

1-قد یتخیل القارئ لجواب أبی بکر:أن السائل قد طلب من أبی بکر أن یرتکب احدی الکبائر،و أنه أصبح محاصرا و مجبرا علی فعلها،و لا مناص له منها.

4)

-الإرشاد(المجموعة)ص 117 و بحار الأنوار ج 40 ص 149 و 247 و الصافی ج 5 ص 286 و ج 7 ص 402 و نور الثقلین ج 5 ص 511 و المیزان ج 20 ص 212 و نهج الإیمان ص 369 و کشف الیقین ص 69 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین «علیه السلام»ص 175.

ص :316


1- 1) مناقب آل أبی طالب لابن شهر آشوب ج 2 ص 357 و 358 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 180 عن فتیا الجاحظ،و تفسیر الثعلبی،و الإرشاد للمفید ج 1 ص 200 و راجع:الدر المنثور ج 6 ص 317 و البرهان(تفسیر)ج 4 ص 429 و نور الثقلین ج 5 ص 511 و المیزان ج 20 ص 212 و بحار الأنوار ج 40 ص 223 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 116 و الأصفی ج 2 ص 1408 و الصافی ج 7 ص 402 و نهج الإیمان ص 369 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 175.

فاندفع بما یشبه الإستغاثة،طالبا النجدة،و تخلیصه من البلاء الذی هو فیه؛حتی قال:

«أی سماء تظلنی؟!أو أی أرض تقلنی؟!أم أین أذهب؟!أم کیف أصنع؟!إذا قلت فی کتاب اللّه بما لم أعلم».

2-إن الناس حین یسألون أبا بکر،فإنما یلزمونه بما ألزم به نفسه،حین تصدی لمقام خلافة الرسول«صلی اللّه علیه و آله».و هو المقام الذی یرجع إلیه الناس فیما ینوبهم،و ما یحتاجون إلیه لمعرفة أحکام دینهم..فلماذا یتبرم إذن؟!و لماذا یستغیث؟!

3-إن الناس إذا لاموا أبا بکر،فإنما یلومونه علی عدم معرفته بأحکام الدین،و لکنهم لا یرضون منه أن یقول بما لا یعلم.و لو فعل ذلک، و اطلعوا علیه،فإنه لن یسلم من الإعتراض علیه،و الإدانة له..

4-قد فسرت الآیة التالیة لتلک الآیة معنی الأب،حیث قالت مَتٰاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعٰامِکُمْ (1)فدلّت علی:أن الأب هو متاع الأنعام،کما تکون الفاکهة متاعا لبنی الإنسان..

من یعمل عمل قوم لوط،یحرق

و روی عن عبد اللّه میمون،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»،قال:کتب خالد إلی أبی بکر:

ص :317


1- 1) الآیة 33 من سورة النازعات.

سلام علیک.أما بعد،فإنی أتیت برجل قامت علیه البینة أنه یؤتی فی دبره کما تؤتی المرأة.

فاستشار فیه أبو بکر،فقالوا:اقتلوه.

فاستشار فیه أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فقال:

أحرقه بالنار،فإن العرب لا تری القتل شیئا.

قال لعثمان:ما تقول؟!

قال:أقول ما قال علی،تحرقه بالنار.

فکتب إلی خالد:أن أحرقه بالنار (1).

و نقول:

لدینا العدید من الملاحظات،نذکر منها:

1-تکرر نظیر هذه القضیة فی عهد عمر،فاستشار عمر فیها،فأشار علی علیه بما سیأتی.و ذلک قد یعنی:أن أبا بکر استشار فی هذا الأمر،دون أن یعلم عمر،فلما عرف الجواب من علی«علیه السلام»اکتفی به،و کتب إلی خالد بتنفیذ الحکم..و لعل بعض الأسباب دعته إلی أن یتستر علی هذا

ص :318


1- 1) المحاسن ص 112 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 160 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 421 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 79 و بحار الأنوار ج 76 ص 69 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 434 و نصب الرایة ج 4 ص 142 و کشف اللثام(ط.ج)ج 10 ص 495 و ریاض المسائل ج 13 ص 502 و جواهر الکلام ج 41 ص 381.

الأمر ما أمکنه،حتی إنه لم یعلم عمر به.

أو لعله اعلمه به لکن عمر أراد أن لا یحرق فاعل ذلک الأمر الشنیع بالنار،فطلب له حکما أخف..

2-إن تعلیل علی«علیه السلام»لأمره بحرقه یشیر إلی أن المطلوب بالعقوبة هو:أن تکون رادعة عن الفعل لغیر الفاعل أیضا.حیث إن العرب إذا کانوا لا یرون القتل شیئا،فإنه لا یعود رادعا لهم عن ارتکاب هذا الفعل الشنیع.

بل قد یعتبر البعض:أن القتل إنما هو للرجال،الذین لهم دور و موقع، بل قد یعتبرون القتل مصدر فخر و اعتزاز لهم..و قد یسهّل ذلک علیهم ارتکاب نفس هذه المعصیة الشنیعة،و یحسّنها بنظرهم.لأن عقوبتها لا توجب انتقاصا،و حطا من مقام فاعلها..

3-إن مبرر هذه الإستشارة إن کان هو عدم معرفة الخلیفة بعقوبة مرتکب هذه المعصیة..فهذا غیر مقبول بالنسبة لمن یضع نفسه فی موقع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یضطلع بمهماته..

و إن کان عارفا بالحکم لکنه أراد تغییره،فالمصیبة تکون أعظم، و المرارة أشد..

و إن کان عارفا بالحکم،لکنه کان یری أن هذه العقوبة لیست إلهیة، إنما هی من نتاج رأی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أنه لا مانع من استبدالها برأی جدید.فهذا هو البلاء المبرم،و الداء الذی لا دواء له..

4-لم نعرف السبب فی عدم اقتناع ابی بکر بکلام علی«علیه السلام»،

ص :319

حتی توجه إلی عثمان،و طلب منه أن یبدی رأیه.هل أراد أن لا یظهر الإنقیاد لقول علی؟!أو أراد أن یستدرج عثمان لیدلی برأی آخر لکی یأخذ به،لکی یظهر المخالفة لعلی،المستبطنة لتخطئته،لیظهر للناس أنه إنما یقول برأیه کما یقول غیره من الصحابة؟!

مما یعنی:أنه لم یتلق من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علما خاصا به، و أنه لا تمیز له علی غیره فی الشریعة و الأحکام و سواها.

و ذلک یسقط المقولة التی تؤکد علی أحقیته«علیه السلام»بالإمامة، و الإتباع له،و الإقتداء به.

و قد بذلت محاولة من هذا القبیل مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، فجاء القرآن بتکذیبها،و مقررا أنه«صلی اللّه علیه و آله»لا ینطق عن الهوی، إن هو إلا وحی یوحی.

أم أنه أراد أن یتخلص من رأی علی«علیه السلام»،لأنه یرید التخفیف علی فاعل ذلک الأمر الشنیع.

5-أما السبب فی عدم عودته إلی رأی من أشار علیه بقتل ذلک العاصی،فهو:أن علیا«علیه السلام»قد قطع علیه الطریق فی ذلک.حین بیّن له أن مجرد القتل لیس رادعا لذلک الشخص،و لا لغیره،بل قد یعطی نتیجة مغایرة للنتیجة المتوخاة منه.

أبو بکر یقول فی الکلالة برأیه!!

سئل أبو بکر عن الکلالة،فقال:أقول فیها برأیی،فإن أصبت فمن اللّه،

ص :320

و إن أخطأت فمن نفسی،و من الشیطان،(أراه ما خلا الولد و الوالد) (1).

فبلغ ذلک أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقال:ما أغناه عن الرأی فی هذا المکان،أما علم أن الکلالة هم الأخوة و الأخوات من قبل الأب و الأم،و من قبل الأب علی انفراده،و من قبل الأم أیضا علی حدتها،قال اللّه عز قائلا:

یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللّٰهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلاٰلَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَهٰا نِصْفُ مٰا تَرَکَ وَ هُوَ یَرِثُهٰا إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهٰا وَلَدٌ

(2)

.

و قال جلّت عظمته:

وَ إِنْ کٰانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلاٰلَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ وٰاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ کٰانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذٰلِکَ فَهُمْ شُرَکٰاءُ فِی الثُّلُثِ

(3)

.

زاد فی نص آخر قوله:«فلما استخلف عمر قال:إنی لأستحی أن أرد شیئا قاله أبو بکر» (4).

ص :321


1- 1) هذه الفقرة لم تذکر فی البحار،و الإرشاد.
2- 2) الآیة 176 من سورة النساء.
3- 3) الآیة 12 من سورة النساء.
4- 4) الإرشاد ج 1 ص 200 و 201 و الفصول المختارة ص 151 و بحار الأنوار ج 40 ص 247 و ج 101 ص 344 و نهج الإیمان ص 369 و کشف الیقین ص 69. و قول أبی بکر:إنه یقول فی الکلالة برأیه،ذکره فی:سنن الدارمی ج 2 ص 265 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 201 و 202 و السنن الکبری للبیهقی ج 6-

و نقول:

لا حاجة إلی الإفاضة فی بیان امر الکلالة،غیر أننا نقول باختصار:

1-إن ما ذکره أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی معنی الکلالة هو ظاهر الآیة الشریفة،و ذکروا فی بیان سبب تشریع هذا الحکم أنه إذا مات الرجل، و لم یخلف ولدا و لا والدا،یکون قد مات عن ذهاب طرفیه،فسمی ذهاب الطرفین کلالة،قال ابن الأعسم:

إذا الکلالات الثلاث اجتمعت

کلالة للأب منها منعت

و اقتصرت کلالة الأم علی

سدس أو الثلث علی ما فصلا

4)

-ص 224 و جامع البیان ج 6 ص 30 و(ط دار الفکر)ج 4 ص 376 و کنز العمال ج 11 ص 79 و تفسیر الخازن ج 1 ص 333 و أعلام الموقعین ج 1 ص 82 و المصنف للصنعانی ج 10 ص 304 و المصنف لابن أبی شیبة ج 11 ص 415 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 470 و الجامع لأحکام القرآن ج 5 ص 77. و راجع:مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 310 و عون المعبود ج 9 ص 371 و تأویل مختلف الحدیث ص 26 و معرفة علوم الحدیث ص 62 و معرفة السنن و الآثار ج 5 ص 49 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 291 و نصب الرایة ج 5 ص 40 و الفتح السماوی ج 2 ص 465 و أضواء البیان ج 4 ص 194 و ج 7 ص 342 و الأحکام لابن حزم ج 6 ص 823 و أصول السرخسی ج 2 ص 133 و المستصفی للغزالی ص 287 و 289 و 361 و المحصول للرازی ج 4 ص 334 و الأحکام للآمدی ج 4 ص 41 و 187.

ص :322

و أعطی الباقی الذی قد انتسب

من الکلالات بأم و بأب

و هذه القسمة لا محالة

جاریة فی مطلق الکلالة

ثم قال:و تطلق الکلالة علی مطلق الکلالة عدا الوالد و الولد،و مراده هنا:الأخوة و الأخوات (1).

2-إن أبا بکر کان یری أولا:أن الکلالة هی من لا ولد له خاصة، و کان یشارکه فی رأیه هذا عمر بن الخطاب،ثم رجعا إلی ما قرأت و سمعت (2).

و قد اختلف أبو بکر و عمر فیها،و کان عمر یصر علی قوله،و هو:أن الکلالة ما لا ولد له (3).

3-إنه لا ریب فی حرمة الإفتاء بالرأی،حتی لو أصاب،فإن أحکام

ص :323


1- 1) دائرة المعارف(ط دار الأعلمی)ج 5 ص 92.
2- 2) الغدیر ج 7 ص 104 و 105 و الجامع لأحکام القرآن ج 5 ص 77 و فتح القدیر ج 1 ص 434 و المحرر الوجیز لابن عطیة الأندلسی ج 2 ص 18 و تفسیر البحر المحیط ج 3 ص 196.
3- 3) راجع:الغدیر ج 7 ص 105 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 595 و(ط دار المعرفة)ج 1 ص 471 و مستدرک الحاکم ج 2 ص 304 و صححه،و تلخیصه للذهبی(بهامشه فی نفس الصفحة)و السنن الکبری ج 6 ص 225.و المصنف للصنعانی ج 10 ص 303 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 402 و کنز العمال ج 11 ص 79 و جامع البیان ج 4 ص 379.

اللّه توقیفیة تحتاج إلی التعلم،لأن دین اللّه لا یصاب بالعقول.

4-إن آیة الکلالة مذکورة فی القرآن،فقد قال تعالی: وَ إِنْ کٰانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلاٰلَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ وٰاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ کٰانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذٰلِکَ فَهُمْ شُرَکٰاءُ فِی الثُّلُثِ (1).

و قوله تعالی: یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللّٰهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلاٰلَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَهٰا نِصْفُ مٰا تَرَکَ وَ هُوَ یَرِثُهٰا إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهٰا وَلَدٌ فَإِنْ کٰانَتَا اثْنَتَیْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثٰانِ مِمّٰا تَرَکَ وَ إِنْ کٰانُوا إِخْوَةً رِجٰالاً وَ نِسٰاءً فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ یُبَیِّنُ اللّٰهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (2).

و قد صرحت الآیة:بأن اللّه تعالی یبین لنا معنی الکلالة حتی لا نضل، فلماذا لم یعرفها أبو بکر و لا عمر؟!حتی احتاجا إلی القول برأیهما فیها؟!.

5-إن أبا بکر حین سئل عن معنی الأب فی قوله تعالی: وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا (3)قال:أی سماء تظلنی،أو أی أرض تقلنی،و أین أذهب،و کیف أصنع إذا قلت فی حرف من کتاب اللّه بغیر ما أراد تبارک و تعالی،أو إن قلت فی کتاب اللّه ما لا أعلم (4).

ص :324


1- 1) الآیة 12 من سورة النساء.
2- 2) الآیة 176 من سورة النساء.
3- 3) الآیة 31 من سورة عبس.
4- 4) الغدیر ج 7 ص 103 و 104 و فتح الباری ج 13 ص 229 و عن تفسیر ابن جزی ج 4 ص 180 و مقدمة فی أصول التفسیر لابن تیمیة ص 30 و أعلام الموقعین-

و من المعلوم:أن آیة الکلالة من کتاب اللّه أیضا،فلماذا یقول فیها ما لا یعلم؟!مع أنها متضمنة أیضا لحکم شرعی،فی حین أن آیة وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا لیس فیها ذلک!!.

6-و ذکر السید المرتضی«رحمه اللّه»:أن هذه القضیة تدل علی أن أبا بکر لم یکن یعرف الفقه و أحکام الشریعة،و من حاله هذه لا یصلح للإمامة.

فأجاب القاضی عبد الجبار المعتزلی:بأنه لا یجب فی الإمام أن یعلم

4)

-ج 1 ص 54 و تفسیر الخازن ج 4 ص 374 و تفسیر أبی السعود ج 9 ص 12 و الدر المنثور ج 6 ص 317 و عن أبی عبید،و عبد بن حمید.. و راجع:المصنف ج 7 ص 180 و کنز العمال ج 2 ص 545 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 4 ص 157 و المحلی لابن حزم ج 1 ص 61 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 200 و عین العبرة ص 9 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 116 و بحار الأنوار ج 30 ص 693 و ج 40 ص 247 و مجمع الزوائد ج 9 ص 240 و الصافی ج 7 ص 402 و نور الثقلین ج 5 ص 511 و المیزان ج 20 ص 211 و جامع البیان ج 1 ص 55 و تفسیر السمرقندی ج 1 ص 36 و تفسیر الثعلبی ج 10 ص 134 و تفسیر البغوی ج 4 ص 449 و الجامع لأحکام القرآن ج 19 ص 223 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 6 و ج 4 ص 504 و البرهان للزرکشی ج 1 ص 295 و الإتقان فی علوم القرآن ج 1 ص 304 و فتح القدیر ج 5 ص 387 و تفسیر الآلوسی ج 30 ص 47 و نهج الإیمان ص 369.

ص :325

جمیع الأحکام،و أن القول بالرأی هو الواجب فیما لا نص فیه.و قد قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»بالرأی فی مسائل کثیرة.

فأجاب السید المرتضی علم الهدی«رحمه اللّه»:بأن الإمام لا بد أن یکون عالما..بجمیع الأحکام الشرعیة،و لا یصح قیاسه علی سائر الحکام من الملوک و السلاطین.

کما أننا قد أقمنا الأدلة علی فساد القول بالرأی.

و أمیر المؤمنین«علیه السلام»لم یقل برأیه أبدا.

و حدیث بیع أمهات الأولاد لا یصح (1).

و لنا أن نضیف إلی ما تقدم:

ألف:تقدم أن عمر هو الذی کان یسعی لتکریس فکرة أن الإمام لا یجب أن یعلم جمیع الأحکام.و أن القول بالرأی هو المطلوب..و قد أخذ ذلک منه عبد الجبار و غیره..

ب:إن القول بالرأی فاسد،خصوصا فیما نحن فیه مما یطلب فیه الوقوف علی الحکم الشرعی،و یتضمن تقسیم المواریث،و إعطاء هذا، و حرمان ذاک.

ج:إن المورد الذی نتحدث عنه هو مما ورد فیه نص قرآنی صریح،و قد اعترف عبد الجبار:بأن الرأی لا مورد له حیث یوجد نص.

ص :326


1- 1) راجع کلام السید المرتضی و القاضی عبد الجبار فی:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 201 و 202.

د:إن عبد الجبار اعترف:بأن أبا بکر قد جهل الحکم فی مورد الکلالة، و فی سائر الموارد التی أشار إلیها الشریف المرتضی«رحمه اللّه».

ه:إن عبد الجبار قد خلط بین أمور کشفها أمیر المؤمنین«علیه السلام»بوسائل مشروعة،و طبق علیها الأحکام الشرعیة المنصوص علیها،و قد ذکرنا فی کتابنا هذا عشرات الموارد التی من هذا القبیل..و بین الموارد المنصوصة،و قد نسبها«علیه السلام»إلی نفسه،لیمیز بین رأیه المستند للنص و بین رأی غیره المستند للتظنی و الحدس.

و نحن نعلم:أن علیا«علیه السلام»باب مدینة العلم،و من أهل الذکر،و هو أعلی و أظهر مصادیق الراسخین فی العلم..

ص :327

ص :328

الفهارس

اشارة

1-الفهرس الإجمالی 2-الفهرس التفصیلی

ص :329

ص :330

1-الفهرس الإجمالی

الفصل الخامس:تغسیل الزهراء علیها السّلام و الصلاة علیها 5-24

الفصل السادس:محاولة اغتیال علی علیه السّلام 25-68

الفصل السابع:ما جری فی بانقیا 69-86

الباب الرابع:حروب و سیاسات فی عهد أبی بکر

الفصل الأول:حروب الردة 89-114

الفصل الثانی:مانعوا الزکاة 115-162

الفصل الثالث:لماذا قتل مالک؟!163-176

الفصل الرابع:من أجلک أصبنا یا علی علیه السّلام 177-192

الفصل الخامس:أحداث لها دلالاتها 193-226

الفصل السادس:تولی المناصب..مشارکة لا معونة 227-248

الفصل السابع:أبو بکر..و أسئلة أهل الکتاب 249-304

الفصل الثامن:أبو بکر فی القضاء و الأحکام 305-331

الفهارس 331-343

ص :331

ص :332

2-الفهرس التفصیلی

الفصل الخامس:تغسیل الزهراء علیها السّلام و الصلاة علیها..

الصدّیقة یغسلها صدّیق:7

روایات تقول لم تغسل فاطمة علیها السّلام:10

سبب إختلاف الروایات فی من صلی علی الزهراء علیها السّلام:12

صلی علی الزهراء علیها السّلام فی الروضة:15

من صلی علی الزهراء علیها السّلام؟!:15

علی علیه السّلام صلی علی الزهراء علیها السّلام؟!:19

أبو بکر هل صلی علی الزهراء علیها السّلام؟!:21

الفصل السادس:محاولة اغتیال علی علیه السّلام

التآمر لقتل علی علیه السّلام:27

طوق خالد:32

الحدث بتفاصیله المثیرة:33

لا دلیل علی کذب الروایة المتقدمة:43

الروایة من المشهورات:44

ص :333

الحدیث عند أهل السنة:44

موقف المعتزلی:48

السحاب عمامة،لا رداء:50

بالأمس قتلتم ابنته:51

طوق خالد من جدید:52

إخلاص أسماء بنت عمیس:53

أبو بکر فی مأزق:55

تقریر علی علیه السّلام لخالد:56

أخذه بإصبعیه و تطویقه بقطب الرحی:57

قتل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:58

تناقض و اختلاف:59

بحق القبر و من فیه:60

خالد یهاجم أبا بکر!!:61

الناس جعلوا أبا بکر فی ذلک المقام:62

الحدیث عن المرتدین:62

أین لقی خالد علیا علیه السّلام؟!:62

عمر عظیم البطن،کبیر الکرش:63

علی علیه السّلام یغیب أیاما:63

نعم القلادة قلادتک:64

ص :334

علی مثلی یتفقه الجاهلون؟!:64

المسألة لیست شخصیة:65

فکوه أنتم إن کان ما تدعونه صحیحا:66

بئس الأدب أدبکم:67

نحن نأمرک:67

الفصل السابع:ما جری فی بانقیا..

خالد فی تجربة جدیدة مع علی علیه السّلام:71

الذین اصطحبهم علی علیه السّلام:83

مرونة و رفق:84

المزید من الرفق و اللطف:85

الإخبار بالغیب:85

غضب العباس:86

قتلت مسلما بغیر حق:86

الباب الرابع:حروب و سیاسات فی عهد أبی بکر

الفصل الأول:حروب الردة..

المرتدون و مانعو الزکاة:91

الإرتداد علی الأعقاب:92

المقصود بالآیات و الروایات:97

ص :335

لا بد من التحدید:99

من هم المرتدون فی حروب الردة؟!:99

حروب الردة:101

روایات..و شبهات و ایضاحات:105

علی علیه السّلام علی أنقاب المدینة بأمر الخلیفة:105

لماذا استثناء العباس؟!:106

عقل الصدقة علی أهل الصدقة:107

علی علیه السّلام علی أنقاب المدینة:109

إذا عرف السبب بطل العجب:111

الحکام لا یریدون الإستفادة من علی علیه السّلام:111

مصیر الأشعث:113

الفصل الثانی:مانعوا الزکاة..

التهویل و التضخیم:117

1-حدیث مالک:118

إستشهاد مالک بن نویرة:119

2-مخالفات خالد للشریعة:128

3-إعتذارات باطلة عن خالد:133

ألف:أدفئوا أسراکم:133

ب:أو ما تعده لک صاحبا؟!:136

ص :336

ج:خالد سیف اللّه:137

خالد لیس سیف اللّه:138

من أین حصل خالد علی هذا الوسام؟!:140

علی علیه السّلام سیف اللّه المسلول:141

د:إجتهد فأخطأ:144

4-موادعة سجاح لیست ردة:149

5-منع الزکاة لیس ارتدادا:151

ردة عک و الأشعریین و خبر طاهر:152

طاهر فی أحادیث سیف:154

مناقشة الخبر:155

فتح ألیس و تخریب مدینة أمغیشیا:156

نظرة تأمل فی روایة سیف عن ألیس و مدینة أمغیشیا:158

رأینا فی کلام العلامة العسکری رحمه اللّه:161

الفصل الثالث:لماذا قتل مالک؟!

لهذا قتل مالک بن نویرة؟!:165

المفاجأة:168

أنا أبو عائشة:169

تبسم الرضا:170

أفی الحق مغضبة:171

ص :337

الأمر یحدث بعده الأمر:171

موقف بریدة مثل موقف مالک:173

أخرجوا الأعرابی:174

أبو بکر یأمر بقتل مالک:174

الفصل الرابع:من أجلک أصبنا یا علی علیه السّلام..

علی علیه السّلام یأخذ من سبی أهل الردة:179

الحنفیة التی تزوجها علی علیه السّلام:180

دلیل إمامة أبی بکر:187

الإمام علیه السّلام لا ینقل حجة غیره:187

أشهد أنک تسمع کلامی:188

الإدانة الصریحة:188

الحنفیة لیست من سبایا الردة:189

رضی علی علیه السّلام هو المعیار:189

علم الإمام بالغیب:190

غدیر خم:191

من أجلک أصبنا:191

الحنفیة لیست من سبی أبی بکر:192

الفصل الخامس:أحداث لها دلالاتها..

أبو بکر و ارتداد المکیین:195

ص :338

ثم عادوا إلی الایمان:195

بین أسامة و أبی بکر:196

حین غادر أسامة المدینة:197

تخلف الشیخین کان من دون إذن:198

علی قاضی دین النبی صلّی اللّه علیه و آله:198

أبو بکر یقضی دین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:200

بیعة علی علیه السّلام مکنت من حرب المرتدین:202

علی علیه السّلام لا یطیع أبا بکر:203

علی علیه السّلام یرفض ولایة الیمن:205

مفارقات فی البیعة و النکث:208

أبو بکر یشاور علیا علیه السّلام فی غزوة الروم:209

عزل خالد بن سعید:210

علی علیه السّلام الناصح الأمین:211

خالد بن سعید ضحیة مواقفه:212

زلزلة فی عهد أبی بکر:213

أبو بکر و کنوز الیهودی:218

استخراج النوق من الجبل..و الخلافة:222

الفصل السادس:تولی المناصب..مشارکة لا معونة..

أصحاب علی فی حکومة مناوئیه:229

ص :339

لماذا یشرک الحکام خصومهم؟!:231

لماذا یشارک أصحاب علی علیه السّلام؟!:233

الفصل السابع:أبو بکر..و أسئلة أهل الکتاب

بدایة:251

1-الیهودی..و أبو بکر..و علی علیه السّلام:251

موقف ابن عباس:255

2-أنت خلیفة نبی هذه الأمة؟!:256

ألف:مواصفات الأوصیاء فی التوراة:258

ب:التجسیم فی جواب أبی بکر:259

ج:أبو بکر یتهم..و یتهدد:260

د:علی علیه السّلام یستدرج الیهودی،و یلزمه بما التزم:261

3-أسئلة أخری لرأس الجالوت:261

4-و ازدادوا تسعا:262

5-راهب معه ذهب:264

6-علی علیه السّلام و أسئلة النصاری:271

7-أسئلة الجاثلیق:275

حدث واحد،أم أحداث؟!:281

یعجز أبو بکر اکثر من مرة:282

لا بد من إمام:282

ص :340

الراهب یخاف:283

العلم الخاص دلیل الإمامة:283

قیصر..و رسله:284

لا بد من وصی و إمام:284

أین کان سلمان؟!:285

معاذ فهم کلام سلمان:285

جواب أبی بکر فی روایة رسل قیصر:286

لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا:286

معرفة اللّه عقلیة فطریة:288

أبو بکر خائف علی نفسه،راج النجاة للنصرانی:288

عمر یهدد الجاثلیق بإباحة دمه:289

مبادرة علی علیه السّلام:289

8-أسئلة ملک الروم:289

9-و فی مقال:لی ما لیس للّه،فلی صاحبة و ولد:290

10-الجواب علی أسئلة نصرانیین:294

11-صفة الوصی فی التوراة:295

صدیقا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یهودیان:299

لکل نبی وصی:299

هو أخی،و أنا وارثه:300

ص :341

حساسیة سؤال الیهودین:301

السعی للإیقاع بالیهودیین:302

وجه اللّه:302

الفصل الثامن:أبو بکر فی القضاء و الأحکام

تعزیر من یؤذی المسلمین بأحلامه!:307

علی علیه السّلام و المسجد الذی یسقط:308

علی علیه السّلام هو ذو الشهادتین:309

شرب الخمر و لا یعلم بتحریمها:313

مات زوجها ساعة مخاضها:315

و فاکهة و أبّا:315

من یعمل عمل قوم لوط،یحرق:317

أبو بکر یقول فی الکلالة برأیه!!:320

الفهارس:

1-الفهرس الإجمالی 331

2-الفهرس التفصیلی 333

ص :342

المجلد 12

اشارة

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

تتمة الباب الرابع

الفصل التاسع

اشارة

علی علیه السّلام یظهر علم الحسنین علیهما السّلام

ص :5

ص :6

بیض النعام یمرق

ذکر القاضی النعمان فی شرح الأخبار،بإسناده عن عبادة بن الصامت، و رواه جماعة عن غیره:أن أعرابیا سأل أبا بکر،فقال:إنی أصبت بیض نعام،فشویته،و أکلته و أنا محرم،فما یجب علیّ؟!

فقال له:یا أعرابی،أشکلت علیّ فی قضیتک.فدّله علی عمر،و دلّه عمر علی عبد الرحمن بن عوف.فلما عجزوا قالوا:علیک بالأصلع.

فقال له أمیر المؤمنین«علیه السلام»:سل أی الغلامین شئت.(و أشار إلی الحسن و الحسین«علیهما السلام»).

فقال الحسن«علیه السلام»:یا أعرابی،ألک إبل؟!

قال:نعم.

قال:فاعمد إلی عدد ما أکلت من البیض نوقا،فاضربهن بالفحول،فما فصل منها فأهده إلی بیت اللّه العتیق الذی حججت إلیه.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:إن من النوق السلوب.و منها ما یزلق (1).

ص :7


1- 1) الناقة السلوب:التی مات ولدها،أو القته لغیر تمام،و أزلقت الفرس:أجهضت، أی ألقت ولدها قبل تمامه..

فقال:إن یکن من النوق السلوب و ما یزلق،فإن من البیض ما یمرق (1).

قال:فسمع صوت:أیها الناس،إن الذی فهّم هذا الغلام هو الذی فهّمها سلیمان بن داود (2).

علم الإمامة هو الدلیل الحاضر

و قد کان علی«علیه السلام»یواصل إظهار علومه التی اختصه اللّه و رسوله بها دون کل أحد..و یظهر للناس کلهم خوارق العادات،و قد أبقی هذا الأمر دائم الحضور فی أذهان الناس،ماثلا أمام أعینهم،و أعین الذین أخذوا منه مقام الإمامة بالقوة و القهر..

ص :8


1- 1) مرقت البیضة:فسدت.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 10 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 3 ص 176 و بحار الأنوار ج 43 ص 354 عنه،و عن شرح الأخبار،و حیاة الحسن«علیه السلام» للقرشی ج 1 ص 86 و 87. و قد ذکر القضیة لکن بدون إحالة السؤال علی الإمام الحسن«علیه السلام»کل من: ذخائر العقبی ص 82 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 207 و فرائد السمطین ج 1 ص 342 و 343 و الغدیر ج 6 ص 43 عن بعض من تقدم،و عن کفایة الشنقیطی ص 57 و الریاض النضرة ج 2 ص 50 و 194 و فی هامش ترجمة أمیر المؤمنین لابن عساکر(بتحقیق المحمودی)،و تاریخ دمشق ج 49 ص 83 أو 498 ترجمة محمد بن الزبیر.

لکن السلطة کانت أیضا تبذل محاولتها للتشکیک بصحة أو بدقة تلک العلوم،أو بحقیقتها،و لو بوضعها فی خانة السحر..فی بعض الأحیان (1)تماما کما اتهم بعض المکابرین من المشرکین رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بذلک،کما صرح به القرآن الکریم.

فمست الحاجة إلی التأکید العملی علی أن علم الإمامة لا یختص بعلی «علیه السلام»،بل هو موجود حتی لدی الحسن و الحسین«علیهما السلام»،بالرغم من صغر سنهما.فکان علی«علیه السلام»فی العدید من

ص :9


1- 1) راجع:قضیة کشف علی«علیه السلام»عن بصر أبی بکر،حتی رأی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فی:الإختصاص للمفید ص 272 و مدینة المعاجز ج 3 ص 11 و عیون المعجزات ص 35 و بصائر الدرجات ص 298 و الخرائج و الجرائح ج 2 ص 807 و المحتضر للحلی ص 37 و بحار الأنوار ج 29 ص 26 و ج 31 ص 615 و ج 41 ص 228 و مختصر بصائر الدرجات ص 110 و الإیقاظ من الهجعة للحر العاملی ص 207. و راجع أیضا ما جری بین علی«علیه السلام»و عمر من صیرورة القوس ثعبانا،فی المصادر التالیة:الفضائل لابن شاذان ص 147-150 و(ط المکتبة الحیدریة) ص 62-63 و مجمع النورین للمرندی ص 181 و بحار الأنوار ج 31 ص 614 و ج 42 ص 42 و العقد النضید ص 38 و عیون المعجزات ص 33 و مدینة المعاجز ج 1 ص 464-467 و ج 3 ص 33 و إثبات الهداة ج 2 ص 492 باختصار، و الطبری فی نوادر المعجزات ص 50.

الموارد و المناسبات یرجع المسائل المشکلة إلی الإمام الحسن تارة،و إلی الإمام الحسین أخری،لکی یری الناس بما فیهم الغاصبون لحقه بأم أعینهم ما یجسّد آثار تعدیهم علی حقه و حق الأمة فی أمر الخلافة،و یبین أیضا أن الذین فعلوا ذلک لا یملکون شیئا مما یمکن أن یؤهلهم لما هو أقل بمراتب من مقام الخلافة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و قد اتبع«علیه السلام»فی صیاغة الحدث أسلوبا من شأنه أن یتناقله الناس،و یتندروا به فی مجالسهم..فإن إجابة طفل لم یبلغ عمره عشر سنوات علی أسئلة عویصة و غامضة،لأمر یثیر عجبهم،و یستأثر باهتمامهم.

و نقول:

تکرار هذه القصة

سیأتی أنهم یقولون:إن هذه القصة نفسها قد جرت بین علی«علیه السلام»و عمر بن الخطاب،و أن عمر هو الذی قال:إن من النوق ما یزلق، فأجابه علی«علیه السلام»..

و نحن نستقرب صحة هذه الروایة التی تذکر القضیة فی عهد أبی بکر، لأن المفروض فی هذه الروایة:أن عمر کان حاضرا،حین سئل علی«علیه السلام»عن هذه المسألة فی عهد أبی بکر،بل إنه حتی لو لم یحضر فی مجلس السؤال و الجواب،فلا بد أن یکون قد بلغه ما جری بعد أن کان من الذین أمروا السائل بالرجوع إلی الأصلع!!و لعله هو الذی سأل عنه،و عرف الجواب.

فما معنی تکرر الحدث معه فی أیام خلافته،و رجوعه إلی علی«علیه

ص :10

السلام»،و سؤاله لعلی نفس السؤال الذی سأله علی«علیه السلام»لولده الإمام الحسن«علیه السلام»فی عهد أبی بکر؟!

علیک بالأصلع لماذا

إن قولهم:علیک بالأصلع،قد یکون لأجل الحط من مقام علی«علیه السلام»بنظر السائل.أو لعلهم یریدون الایحاء بانه إن عرف هذه المسألة فلا یعنی ذلک أنه یعرف غیرها،فلعل الجواب جری علی لسانه و اصاب فیه علی سبیل الصدفة..

علوم أهل بیت النبوة

إن سؤال الإمام لولده«علیهما السلام»لیس لأنه کان«علیه السلام» جاهلا بالجواب.بل المقصود به توجیه الناس إلی ما عند الإمام الحسن «علیه السلام»من کنوز العلم،رغم صغر سنه.و لأنه یرید أن یفهم السائل ان الأمر لیس فیه صدفة.و انما هو علم من ذی علم..مأخوذ عن اللّه تبارک و تعالی،فانهم اهل بیت النبوة،الذین زقوا العلم زقا.

استمرار هذه السیاسة العلویة

و غنی عن البیان:أن علیا«علیه السلام»قد تابع سیاسته الهادفة إلی إبقاء أمر الإمامة و الخلافة،و أوصاف الإمام،و قدراته،و لزوم کونه منصوصا علیه من اللّه و رسوله،و مؤیدا و مسددا-إبقاء ذلک حیا، و فاعلا و مؤثرا فی حفظ النصوص القرآنیة و النبویة،و یؤکد عجز الآخرین عن طمس دلالاتها،أو تحریفها..

ص :11

و قد لاحظنا أیضا:أن سیاسة إظهار تمیز صغارهم بعلوم لا توجد لدی غیرهم«علیهم السلام»قد بدأها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و للتدلیل علی ما نقول نورد نماذج مما یشیر إلی ذلک،فلاحظ ما یلی

1-ذکروا:أن رجلا أقرّ علی نفسه بالقتل،حینما رأی:أن بریئا سیقتل، فحکم علیه أمیر المؤمنین«علیه السلام»بعدم وجوب القود،فإنه إن کان قتل فعلا،فقد أحیا نفسا،و من أحیا نفسا،فلا قود علیه.

قال ابن شهر آشوب:«و فی الکافی و التهذیب:أبو جعفر:إن أمیر المؤمنین «علیه السلام»سأل فتوی ذلک الحسن،فقال:یطلق کلاهما،و الدیة من بیت المال.

قال:و لم؟!

قال:لقوله: مَنْ أَحْیٰاهٰا فَکَأَنَّمٰا أَحْیَا النّٰاسَ جَمِیعاً (1)» (2).

2-و ذکروا:أن علیا سأل الحسن عن أمر المروءة،فقال:یا بنی ما السداد؟!.

قال:یا أبت السداد رفع المنکر بالمعروف.

قال:فما الشرف؟!

قال:اصطناع العشیرة،و حمل الجریرة،و موافقة الإخوان،و حفظ الجیران.

ص :12


1- 1) الآیة فی سورة المائدة آیة 32.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 11 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 3 ص 177.

قال:فما المروءة؟!

قال:العفاف و إصلاح المال.

إلی أن قال:و آفة الحسب الفخر یا بنی لا تستخفن برجل تراه أبدا،فإن کان خیرا منک،فاحسب أنه أباک،و إن کان مثلک فهو أخوک،و إن کان أصغر منک فاحسب أنه ابنک (1).

3-هناک أیضا أسئلة ذلک الرجل عن الناس،و أشباه الناس،و عن

ص :13


1- 1) راجع:ترجمة الإمام الحسن«علیه السلام»لابن عساکر ص 161 و 162 و مطالب السؤول ص 353 و نهج السعادة للمحمودی ج 1 ص 549 و مجمع الزوائد ج 10 ص 282 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 3 ص 68 و کنز العمال ج 16 ص 215 و تاریخ مدینة دمشق ج 13 ص 254 و 255 و تهذیب الکمال ج 6 ص 238 و نور الأبصار ص 121 و تحف العقول ص 158 و 159 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 225 و تهذیب تاریخ دمشق ج 4 ص 220 و 221 و حلیة الأولیاء ج 2 ص 36 و البدایة و النهایة ج 8 ص 39 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 8 ص 44 و حیاة الحسن«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 138-140 و کشف الغمة ج 2 ص 191 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 11 ص 107 و ج 19 ص 358 و ج 26 ص 500 و 501 و ج 33 ص 500 و الفصول المهمة للمالکی 144 و معانی الأخبار ص 243 و 245 و عن شرح النهج للمعتزلی ج 4 ص 250 و بحار الأنوار ج 75 ص 102 و 114 و عن إرشاد القلوب للدیلمی ج 1 ص 116 و عن مطالب السؤل.

النسناس،فأحاله الإمام علی ولده الإمام الحسین«علیه السلام»:فأجابه عنها؛فعن سعید بن المسیب قال:

«سمعت علی بن الحسین«علیهما السلام»یقول:إن رجلا جاء إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»فقال:أخبرنی إن کنت عالما،عن الناس،و عن أشباه الناس،و عن النسناس؟!

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:یا حسین أجب الرجل.

فقال الحسین«علیه السلام»:

أما قولک:أخبرنی عن الناس،فنحن الناس،و لذلک قال اللّه تعالی ذکره فی کتابه: ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفٰاضَ النّٰاسُ فرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الذی أفاض بالناس.

و أما قولک:أشباه الناس،فهم شیعتنا،و هم موالینا،و هم منا،و لذلک قال إبراهیم«علیه السلام»: فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی.

و أما قولک:النسناس،فهم السواد الأعظم،و أشار بیده إلی جماعة الناس،ثم قال: إِنْ هُمْ إِلاّٰ کَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً (1).

ص :14


1- 1) الکافی ج 8 ص 244 و شرح أصول الکافی ج 12 ص 337 و تفسیر فرات ص 8 و (ط مرکز النشر الإسلامی)ص 64 و بحار الأنوار ج 24 ص 94 و 95 و تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 196 و ج 2 ص 547 و ج 4 ص 21 و تفسیر کنز الدقائق ج 1 ص 485 و تأویل الآیات للحسینی ج 1 ص 87 و راجع:التفسیر الکبیر للرازی ج 32 ص 156.

4-سأل أمیر المؤمنین«علیه السلام»ولده الإمام الحسن«علیه السلام»:کم بین الإیمان و الیقین؟!

قال:أربع أصابع.

قال:کیف ذلک؟!

قال:الإیمان کل ما سمعته أذناک و صدقه قلبک،و الیقین ما رأته عیناک فأیقن به قلبک،و لیس بین العین و الأذنین إلا أربع أصابع... (1).

5-جاء رجل إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فسأله عن الرجل،إذا نام أین تذهب روحه؟!و عن الرجل کیف یذکر و ینسی،و عن الرجل کیف یشبه الأعمام و الأخوال..و اعتبر السائل:أن تمکنه من الإجابة عن ذلک تعنی:أن الذین غصبوا حقه لیسوا بمأمونین،و إن لم یجب فهو و إیاهم شرع سواء.

و کان هو،و الحسن«علیهما السلام»،و سلمان«رحمه اللّه»فی المسجد الحرام،فأحاله علی الإمام الحسن،فأجابه بما أقنعه.

ثم أخبر أمیر المؤمنین«علیه السلام»:أنه الخضر.

ص :15


1- 1) راجع:العقد الفرید ج 6 ص 268 و بحار الأنوار ج 36 ص 384 و ج 43 ص 357 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 179 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 67 و ذخائر العقبی ص 138 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 33 ص 482 و راجع:کفایة الأثر ص 232 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 414 و غایة المرام ج 1 ص 266 و نهج السعادة ج 3 ص 124.

فعن أبی جعفر الثانی محمد بن علی«علیهما السلام»قال:

أقبل أمیر المؤمنین«علیه السلام»ذات یوم و معه الحسن بن علی و سلمان الفارسی رضی اللّه عنه،و أمیر المؤمنین متکئ علی ید سلمان،فدخل المسجد الحرام فجلس،إذ أقبل رجل حسن الهیئة و اللباس،فسلم علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»فرد علیه السلام فجلس،ثم قال:

یا أمیر المؤمنین أسألک عن ثلاث مسائل،إن أخبرتنی بهن علمت أن القوم رکبوا من أمرک ما أقضی علیهم أنهم لیسوا بمأمونین فی دنیاهم و لا فی آخرتهم،و إن تکن الأخری علمت أنک و هم شرع سواء.

فقال له أمیر المؤمنین«علیه السلام»:سلنی عما بدا لک؟!

فقال:أخبرنی عن الرجل إذا نام أین تذهب روحه؟!

و عن الرجل کیف یذکر و ینسی؟!

و عن الرجل کیف یشبه ولده الأعمام و الأخوال؟!

فالتفت أمیر المؤمنین إلی أبی محمد الحسن فقال:یا با محمد أجبه.

فقال:أما ما سألت عنه من أمر الإنسان إذا نام أین تذهب روحه،فإن روحه متعلقة بالریح و الریح متعلقة بالهواء إلی وقت ما یتحرک صاحبها للیقظة،فإن أذن اللّه عز و جل برد تلک الروح إلی صاحبها جذبت تلک الروح الریح،و جذبت تلک الریح الهواء،فرجعت الروح فأسکنت فی بدن صاحبها،و إن لم یأذن اللّه عز و جل برد تلک الروح إلی صاحبها جذب الهواء الریح،و جذبت الریح الروح،فلم ترد إلی صاحبها إلی وقت ما یبعث.

و أما ما ذکرت من أمر الذکر و النسیان:فإن قلب الرجل فی حق و علی

ص :16

الحق طبق،فإن صلی الرجل عند ذلک علی محمد و آل محمد صلاة تامة، انکشف ذلک الطبق عن ذلک الحق،فأضاء القلب،و ذکر الرجل ما کان نسیه،و إن هو لم یصل علی محمد و آل محمد،أو نقص من الصلاة علیهم انطبق ذلک الطبق علی ذلک الحق فأظلم القلب و نسی الرجل ما کان ذکر.

و أما ما ذکرت من أمر المولود الذی یشبه أعمامه و أخواله:فان الرجل إذا أتی أهله فجامعها بقلب ساکن و عروق هادئة و بدن غیر مضطرب فأسکنت تلک النطفة فی جوف الرحم خرج الولد یشبه أباه و أمه،و إن هو أتاها بقلب غیر ساکن و عروق غیر هادئة و بدن مضطرب،اضطربت تلک النطفة،فوقعت فی حال اضطرابها علی بعض العروق،فإن وقعت علی عرق من عروق الأعمام أشبه الولد أعمامه،و إن وقعت علی عرق من عروق الأخوال أشبه الرجل أخواله.

فقال الرجل:أشهد أن لا إله إلا اللّه،و لم أزل أشهد بها،و أشهد أن محمدا رسول اللّه،و لم أزل أشهد بها،و أشهد أنک وصیه و القائم بحجته (بعده)-و أشار(بیده)إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»-و لم أزل أشهد بها، و أشهد أنک وصیه و القائم بحجته-و أشار إلی الحسن«علیه السلام»- و أشهد أن الحسین بن علی وصی أبیک و القائم بحجته بعدک،و أشهد علی علی بن الحسین أنه القائم بأمر الحسین بعده،و أشهد علی محمد بن علی أنه القائم بأمر علی بن الحسین،و أشهد علی جعفر بن محمد أنه القائم بأمر محمد بن علی،و أشهد علی موسی بن جعفر أنه القائم بأمر جعفر بن محمد، و أشهد علی علی بن موسی أنه القائم بأمر موسی بن جعفر،و أشهد علی

ص :17

محمد بن علی أنه القائم بأمر علی بن موسی،و أشهد علی علی بن محمد أنه القائم بأمر محمد بن علی،و أشهد علی الحسن بن علی أنه القائم بأمر علی بن محمد،و أشهد علی رجل من ولد الحسن بن علی لا یکنی و لا یسمی حتی یظهر أمره فیملأ الأرض عدلا کما ملئت جورا،و السلام علیک یا أمیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته،ثم قام فمضی.

فقال أمیر المؤمنین:یا أبا محمد اتبعه فانظر أین یقصد؟

فخرج الحسن«علیه السلام»فی أثره قال:فما کان إلا أن وضع رجله خارج المسجد فما دریت أین أخذ من أرض اللّه فرجعت إلی أمیر المؤمنین «علیه السلام»فأعلمته.

فقال:یا أبا محمد أتعرفه؟!

فقلت:اللّه و رسوله و أمیر المؤمنین أعلم.

فقال:هو الخضر«علیه السلام» (1).

ص :18


1- 1) الکافی ج 1 ص 525 و علل الشرائع ج 1 ص 96 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام»ج 2 ص 67 و کمال الدین ص 313 و شرح أصول الکافی ج 7 ص 357 و کتاب الغیبة للنعمانی ص 66 و دلائل الإمامة ص 174 و الإستنصار للکراجکی ص 31 و الغیبة للطوسی ص 154 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 395 و مدینة المعاجز ج 3 ص 341 و إثبات الوصیة ص 157 و 158 و الإمامة و التبصرة ص 106 و بحار الأنوار ج 36 ص 414 و ج 58 ص 36 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 563 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 218 و تفسیر القمی ج 2-

6-أرسل معاویة إلی أمیر المؤمنین یسأله:کم بین الحق و الباطل؟! و عن قوس قزح،و ما المؤنث؟!و عن عشرة أشیاء بعضها أشد من بعض، فأحال ذلک أمیر المؤمنین«علیه السلام»علی الإمام الحسن«علیه السلام»، فأجابه عنها:

فعن أبی جعفر محمد بن علی الباقر«علیهما السلام»قال

بینا أمیر المؤمنین فی الرحبة و الناس علیه متراکمون،فمن بین مستفتی، و من بین مستعدی،إذ قام إلیه رجل فقال:السلام علیک یا أمیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته.

فقال:و علیک السلام و رحمة اللّه و برکاته،من أنت؟!

قال:أنا رجل من رعیتک و أهل بلادک.

فقال له:ما أنت برعیتی و أهل بلادی،و لو سلمت علی یوما واحدا ما خفیت علی.

فقال:الأمان یا أمیر المؤمنین.

فقال:هل أحدثت منذ دخلت مصری هذا؟!

قال:لا.

قال:فلعلک من رجال الحرب؟!

1)

-ص 249 و تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 728 و ج 3 ص 217 و ج 4 ص 178 و 489 و إعلام الوری ج 2 ص 191 و إلزام الناصب ج 1 ص 190.

ص :19

قال:نعم.

قال:إذا وضعت الحرب أوزارها فلا بأس.

قال:أنا رجل بعثنی إلیک معاویة متغفلا لک،أسألک عن شیء بعث به ابن الأصفر إلیه.

و قال له:إن کنت أحق بهذا الأمر و الخلیفة بعد محمد فأجبنی عما أسألک،فإنک إن فعلت ذلک اتبعتک،و بعثت إلیک بالجائزة،فلم یکن عنده جواب،و قد أقلقه فبعثنی إلیک لأسألک عنها.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:قاتل اللّه ابن آکلة الأکباد،و ما أضله و أعماه و من معه،حکم اللّه بینی و بین هذه الأمة،قطعوا رحمی،و أضاعوا أیامی،و دفعوا حقی،و صغروا عظیم منزلتی،و أجمعوا علی منازعتی،یا قنبر علیّ بالحسن،و الحسین،و محمد،فاحضروا.

فقال:یا شامی هذان ابنا رسول اللّه،و هذا أبنی،فاسأل أیهم أحببت.

فقال:اسأل ذا الوفرة یعنی:الحسن«علیه السلام».

فقال له الحسن«علیه السلام»:سلنی عما بدا لک.

فقال الشامی:

-کم بین الحق و الباطل؟!

-و کم بین السماء و الأرض؟!

-و کم بین المشرق و المغرب؟!

-و ما قوس قزح؟!

ص :20

-و ما العین التی تأوی إلیها أرواح المشرکین؟!

-و ما العین التی تأوی إلیها أرواح المؤمنین؟!

-و ما المؤنث؟!

-و ما عشرة أشیاء بعضها أشد من بعض؟!

فقال الحسن«علیه السلام»:بین الحق و الباطل أربع أصابع،فما رأیته بعینک فهو الحق،و قد تسمع بأذنیک باطلا کثیرا.

فقال الشامی:صدقت.

قال:و بین السماء و الأرض دعوة المظلوم،و مد البصر،فمن قال لک غیر هذا فکذبه.

قال:صدقت یابن رسول اللّه.

قال:و بین المشرق و المغرب مسیرة یوم للشمس،تنظر إلیها حین تطلع من مشرقها،و تنظر إلیها حین تغیب فی مغربها.

قال:صدقت.فما قوس قزح؟!

قال:و یحک لا تقل قوس قزح فإن قزح اسم الشیطان،و هو قوس اللّه، و هذه علامة الخصب،و أمان لأهل الأرض من الغرق.

و أما العین التی تأوی إلیها أرواح المشرکین،فهی:عین یقال لها:«برهوت».

و أما العین التی تأوی إلیها أرواح المؤمنین،فهی:عین یقال لها:«سلمی».

و أما المؤنث،فهو:الذی لا یدری أذکر أم أنثی،فإنه:ینتظر به فإن کان ذکرا احتلم،و إن کان أنثی حاضت،و بدا ثدیها،و إلا قیل له:بل علی

ص :21

الحایط؛فإن أصاب بوله الحایط فهو ذکر،و إن انتکص بوله کما ینتکص بول البعیر فهی امرأة.

و أما عشرة أشیاء بعضها أشد من بعض:فأشد شیء خلقه اللّه الحجر، و أشد من الحجر الحدید یقطع به الحجر،و أشد من الحدید النار تذیب الحدید،و أشد من النار الماء یطفی النار،و أشد من الماء السحاب یحمل الماء، و أشد من السحاب الریح تحمل السحاب،و أشد من الریح الملک الذی یرسلها،و أشد من الملک ملک الموت الذی یمیت الملک،و أشد من ملک الموت الموت الذی یمیت ملک الموت،و أشد من الموت أمر اللّه الذی یمیت الموت.

فقال الشامی:أشهد أنک ابن رسول اللّه حقا،و أن علیا أولی بالأمر من معاویة،ثم کتب هذه الجوابات و ذهب بها إلی معاویة،فبعثها إلی ابن الأصفر.

فکتب إلیه ابن الأصفر:یا معاویة لم تکلمنی بغیر کلامک،و تجیبنی بغیر جوابک؟أقسم بالمسیح ما هذا جوابک،و ما هو إلا من معدن النبوة، و موضع الرسالة،و أما أنت فلو سألتنی درهما ما أعطیتک» (1).

ص :22


1- 1) الخصال ص 440 و روضة الواعظین ص 45-46 و الإحتجاج ج 1 ص 398-401 و الثاقب فی المناقب ص 319-320 و الخرائج و الجرائح ج 2 ص 572-573 و مدینة المعاجز ج 3 ص 355-358 و بحار الأنوار ج 10 ص 129-131 و ج 33 ص 238-240 و ج 43 ص 325-326 و عیون أخبار الرضا ج 1 ص 66 و تحف العقول ص 160-162 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 228-230 و مسند-

7-أرسل قیصر یسأل معاویة عن بعض المسائل،فلم یعلم جوابها، فأحالها إلی الإمام الحسن«علیه السلام»،و قال ابن شهر آشوب:

«و کتب ملک الروم إلی معاویة یسأله عن ثلاث:عن مکان بمقدار وسط السماء،و عن أول قطرة دم وقعت علی الأرض،و عن مکان طلعت فیه الشمس مرة فلم یعلم ذلک.

فاستغاث بالحسن بن علی«علیه السلام»فقال:ظهر الکعبة،و دم حواء،و أرض البحر حین ضربه موسی» (1).

8-و أمر علی الحسن«علیهما السلام»أن یکتب لعبد اللّه بن جندب (2)،کتابا،فکتب إلیه:

1)

-محمد بن قیس البجلی(تحقیق بشیر المازندرانی)ص 134-136 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 203 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 33 ص 490 و 508.

ص :23


1- 1) راجع:ربیع الأبرار ج 1 ص 722 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 178 و بحار الأنوار ج 43 ص 357.
2- 2) و قد رویت هذه الروایة بعینها عن عبد اللّه بن جندب،عن الإمام الرضا«علیه السلام».و یبدو أن هذه الروایة هی الأقرب إلی الصحة،فإن کان هناک روایة مشابهة لها فلا بد أن یکون المقصود هو عبد اللّه بن جنادة،فإنه هو الذی کان من أصحاب أمیر المؤمنین«علیه السلام».و علی کل حال،فإن توافق الروایات و اختلاف الرواة فیها لیس بعزیز فی کتب الحدیث.

«إن محمدا کان أمین اللّه فی أرضه،فلما أن قبض محمدا کنا أهل بیته، فنحن أمناء اللّه فی أرضه،عندنا علم البلایا و المنایا،و أنساب العرب، و مولد الإسلام.و إنا لنعرف الرجل إذا رأیناه بحقیقة الإیمان،و بحقیقة النفاق».

ثم یذکر«علیه السلام»ما لأهل البیت من الفضل العظیم..و یقول:

«نحن أفراط الأنبیاء،و نحن أبناء الأوصیاء(و نحن خلفاء الأرض خ ل)».

ثم یذکر منزلتهم،و لزوم ولایة أمیر المؤمنین..و هی رسالة هامة لا بأس بمراجعتها فی مصادرها (1).

8-بل إننا نجد النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه یرجع السؤال إلی الإمام الحسن«علیه السلام»،لیجیب علیه..کما ورد فی بعض النصوص:

«فعن حذیفة بن الیمان قال:بینا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی جبل أظنه حری،أو غیره،و معه أبو بکر و عمر و عثمان و علی«علیه السلام» و جماعة من المهاجرین و الأنصار،و أنس حاضر لهذا الحدیث،و حذیفة یحدث به،إذ أقبل الحسن بن علی«علیهما السلام»یمشی علی هدوء و وقار، فنظر إلیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و قال:

إن جبرئیل یهدیه و میکائیل یسدده،و هو ولدی و الطاهر من نفسی و ضلع من أضلاعی هذا سبطی و قرة عینی بأبی هو.

ص :24


1- 1) تفسیر فرات ص 285 و بحار الأنوار ج 23 ص 315 عنه،و عن کنز الفوائد و معادن الحکمة ج 2 ص 173 عن الکافی و بصائر الدرجات.

فقام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و قمنا معه،و هو یقول له:أنت تفاحتی،و أنت حبیبی،و مهجة قلبی،و أخذ بیده فمشی معه،و نحن نمشی حتی جلس،و جلسنا حوله ننظر إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و هو لا یرفع بصره عنه،ثم قال:

[أما]إنه سیکون بعدی هادیا مهدیا،هذا هدیة من رب العالمین لی، ینبئ عنی،و یعّرف الناس آثاری،و یحیی سنتی،و یتولی أموری فی فعله، ینظر اللّه إلیه فیرحمه،رحم اللّه من عرف له ذلک و برّنی فیه،و أکرمنی فیه.

فما قطع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کلامه حتی أقبل إلینا أعرابی یجر هراوة له،فلما نظر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلیه قال:

قد جاءکم رجل یکلمکم بکلام غلیظ،تقشعر منه جلودکم،و إنه یسألکم من أمور،إن لکلامه جفوة.

فجاء الأعرابی فلم یسلم و قال:أیکم محمد؟!

قلنا:و ما ترید؟!

قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:مهلا.

فقال:یا محمد!لقد کنت أبغضک،و لم أرک و الآن فقد ازددت لک بغضا.

قال:فتبسم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و غضبنا لذلک،و أردنا بالأعرابی إرادة،فأومأ إلینا رسول اللّه أن:اسکتوا!

فقال الأعرابی:یا محمد إنک تزعم أنک نبی،و إنک قد کذبت علی الأنبیاء،و ما معک من برهانک شیء.

ص :25

قال له:یا أعرابی و ما یدریک؟

قال:فخبرنی ببرهانک.

قال:إن أحببت أخبرک عضو من أعضائی فیکون ذلک أوکد لبرهانی.

قال:أو یتکلم العضو؟

قال:نعم،یا حسن قم!

فازدری الأعرابی نفسه و قال:هو ما یأتی و یقیم صبیا لیکلمنی.

قال:إنک ستجده عالما بما ترید.

فابتدره الحسن«علیه السلام»و قال:مهلا یا أعرابی،ما غبیا سألت و ابن غبی،بل فقیها إذن و أنت الجهول،فإن تک قد جهلت فان عندی شفاء الجهل،ما سأل السؤل،و بحرا لا تقسمه الدوالی تراثا،کان أورثه الرسول،لقد بسطت لسانک،و عدوت طورک،و خادعت نفسک،غیر أنک لا تبرح حتی تؤمن إن شاء اللّه.

فتبسم الأعرابی و قال:هیه.

فقال له الحسن«علیه السلام»:نعم..اجتمعتم فی نادی قومک، و تذاکرتم ما جری بینکم علی جهل و خرق منکم،فزعمتم أن محمدا صنبور،و العرب قاطبة تبغضه،و لا طالب له بثاره،و زعمت أنک قاتله و کان فی قومک مؤنته،فحملت نفسک علی ذلک،و قد أخذت قناتک بیدک تؤمه ترید قتله،فعسر علیک مسلکک،و عمی علیک بصرک،و أبیت إلا ذلک،فأتیتنا خوفا من أن یشتهر،و إنک إنما جئت بخیر یراد بک.

ص :26

أنبئک عن سفرک:خرجت فی لیلة ضحیاء إذ عصفت ریح شدیدة، اشتد منها ظلماؤها،و أطلت سماؤها،و أعصر سحابها،فبقیت محر نجما کالأشقر،إن تقدم نحر،و إن تأخر عقر،لا تسمع لواطئ حسا،و لا لنافخ نار جرسا،تراکمت علیک غیومها،و توارت عنک نجومها،فلا تهتدی بنجم طالع،و لا بعلم لامع،تقطع محجة،و تهبط لجة فی دیمومة،قفر بعیدة القعر،مجحفة بالسفر،إذا علوت مصعدا ازددت بعدا،الریح تخطفک، و الشوک تخبطک،فی ریح عاصف،و برق خاطف،قد أو حشتک آکامها، و قطعتک سلامها،فأبصرت فإذا أنت عندنا فقرت عینک،و ظهر رینک، و ذهب أنینک.

قال:من أین قلت یا غلام هذا؟کأنک کشفت عن سوید قلبی،و لقد کنت کأنک شاهدتنی،و ما خفی علیک شئ من أمری،و کأنه علم الغیب

[ف]قال له:ما الاسلام؟

فقال الحسن«علیه السلام»:اللّه أکبر أشهد أن لا إله إلا اللّه وحده لا شریک له،و أن محمدا عبده و رسوله.

فأسلم و حسن إسلامه،و علمه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»شیئا من القرآن فقال:یا رسول اللّه أرجع إلی قومی فأعرفهم ذلک؟فأذن له، فانصرف،و رجع و معه جماعة من قومه،فدخلوا فی الاسلام.

فکان الناس إذا نظروا إلی الحسن«علیه السلام»قالوا:لقد أعطی ما لم

ص :27

یعط أحد من الناس» (1).

و قد أظهر هذا النص الأخیر:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی تولی إظهار علم الإمامة لدی الإمام الحسن«علیه السلام»،بل اللّه سبحانه کان هو البادیء بذلک من خلال آیة التطهیر،و آیة المباهلة و سواها.

إنزل عن منبر أبی

و مما یدخل فی هذا المجال موقف هام جدا للإمام الحسن«علیه السلام»فی مقابل أبی بکر،حیث جاء إلیه یوما و هو یخطب علی المنبر،فقال له:إنزل عن منبر أبی.

فأجابه أبو بکر:صدقت.و اللّه،إنه لمنبر أبیک،لا منبر أبی.

فبعث علی«علیه السلام»إلی أبی بکر:إنّه غلام حدث،و إنا لم نأمره.

فقال أبو بکر:إنا لم نتهمک (2).

ص :28


1- 1) بحار الأنوار ج 43 ص 333-335 و العدد القویة ص 42-46.
2- 2) راجع:تاریخ الخلفاء للسیوطی ص 80 و 143 و تاریخ بغداد ج 1 ص 141 عن أبی نعیم،و غیره،و أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 3 ص 26 و 27 بسند صحیح عندهم،و الصواعق المحرقة ص 175 عن الدارقطنی،و المناقب لابن شهر آشوب ج 4 ص 40 عن فضائل السمعانی،و أبی السعادات،و تاریخ الخطیب،و سیرة الأئمة الإثنی عشر ج 1 ص 529 و إسعاف الراغبین(بهامش نور الأبصار)ص 123 عن الدارقطنی،و شرح النهج للمعتزلی ج 6 ص 42-

و لیتأمل قوله«علیه السلام»:إنا لم نأمره.فإنه لا یتضمن إنکارا علی الإمام الحسن«علیه السلام»،و لا إدانة لموقفه.و لا تنصل من مضمون کلام الامام الحسین«علیه السلام»،بل هو اخبار عن أنه«علیه السلام»لم یأمره بذلک،بل فعله من تلقاء نفسه.

و لقد صدق أمیر المؤمنین صلوات اللّه و سلامه علیه؛فلم یکن الإمام الحسن«علیه السلام»یحتاج إلی أمر،فلقد أدرک خطة الخصوم بما آتاه اللّه من فضله،و بإحساسه المرهف،و فکره الثاقب.و هو الذی عایش الأحداث عن کثب،بل کان فی صمیمها.

و عاین بأم عینیه ما جری علی أمه فاطمة الزهراء«علیها السلام»، و علی أبیه و علی کل أهل بیته فور وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»

فمن الطبیعی أن یدرک:أن علیه مسؤولیة العمل علی إفشال خطة المناوئین لهم،و إبقاء حق أهل البیت و قضیتهم علی نفس المستوی من الحیویة و الحضور فی ضمیر و وجدان الأمة.

و کان المطلوب من وصی النبی«صلی اللّه علیه و آله»-أعنی علیا«علیه

2)

-و 43 و مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 93 و ینابیع المودة ص 306(ط اسلامبول)و حیاة الصحابة ج 2 ص 494 عن الکنز و ابن سعد و أبی نعیم و الجابری فی جزئه و الغدیر ج 7 ص 126 عن السیوطی،و عن الریاض النضرة ج 1 ص 139 و عن کنز العمال ج 3 ص 132 و حیاة الحسن للقرشی ج 1 ص 84 عن بعض من تقدم.و الاتحاف بحب الأشراف ص 23.

ص :29

السلام»-:أن یحتاط للأمر،حتی لا تحدث تشنجات حادة،لیس من مصلحة القضیة،و لا من مصلحة الإسلام المساهمة فی حدوثها فی تلک الظروف.

و ملاحظة أخری نذکرها هنا،و هی أن قول أمیر المؤمنین«علیه السلام»عن الامام الحسن:انه غلام حدث..صحیح،و هو اخبار عن واقع راهن..ولکنه غلام حدث لا یلعب مع اللاعبین،و لا یعد فی الجاهلین،بل هو غلام حدث یجیب عن أصعب المسائل،و یحل أعظم المشاکل و هو ممن زق العلم زقا.

موقف أبی بکر

و قد لاحظنا:أن أبا بکر یبادر بالإعتراف:بأن المنبر هو لعلی«علیه السلام»،لکی یمتص الصدمة،بإظهاره الإنعطاف و المرونة،تحسبا من أن تکون هذه الحرکة قد جاءت فی سیاق لم یکن قد توقعه،أو حسب له حسابا..

فإن هذه المرونة من شأنها أن تظهر من یرید اعتماد أسلوب الشدة فی مقابلها بصورة الساعی لإثارة الفتنة من جانبه،و بذلک یکون أبو بکر قد ظهر بمظهر المظلوم و المعتدی علیه،و سیمنحه الکثیرون من غیر العارفین بالحقائق..و من السذّج و البسطاء تأییدهم و تعاطفهم،و هذا هو المطلوب..

هذا و قد جری مثل هذه الحادثة تقریبا فی عهد عمر مع الإمام الحسین «علیه السلام»..لکن عمر تعامل معها بطریقة مختلفة،کما سنری إن شاء اللّه تعالی.

ص :30

أبو بکر و کف علی علیه السّلام و کف النبی صلّی اللّه علیه و آله

المفید،عن الحسن بن عبد اللّه القطان،عن عثمان بن أحمد،عن أحمد بن محمد بن صالح،عن محمد بن مسلم الرازی،عن عبد اللّه بن رجاء،عن إسرائیل،عن أبی إسحاق،عن حبشی بن جنادة قال:کنت جالسا عند أبی بکر فأتاه رجل فقال:یا خلیفة:رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و عدنی أن یحثولی ثلاث حثیات من تمر.

فقال أبو بکر:ادعوا لی علیا.فجاءه علی«علیه السلام».

فقال أبو بکر:یا أبا الحسن،إن هذا یذکر أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»وعده أن یحثو له ثلاث حثیات من تمر فاحثها له،فحثا له ثلاث حثیات من تمر.

فقال أبو بکر:عدوها،فوجدوا فی کل حثیة ستین تمرة.

فقال أبو بکر:صدق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»سمعته لیلة الهجرة،و نحن خارجون من مکة إلی المدینة یقول:یا أبا بکر،کفی و کف علی فی العدل سواء:التراب و غیره (1).

ص :31


1- 1) بحار الأنوار ج 38 ص 74 و ج 40 ص 119 و الأمالی للمفید(ط دار المفید) ص 293 و الأمالی للطوسی ص 68 و تاریخ بغداد ج 5 ص 37 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 5 ص 240 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 369 و میزان الإعتدال للذهبی ج 1 ص 146 و لسان المیزان ج 1 ص 286 و بشارة المصطفی ص 341 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 132 و منتخب کنز العمال(بهامش مسند أحمد)-

و نقول:

1-لعل أبا بکر کان قد شهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد حثی لبعض الناس تمرا،فعدوها فکان کل حثیة ستین تمرة..ثم أخبر«صلی اللّه علیه و آله»أبا بکر بأن کفه و کف علی فی العدل سواء،فأراد أن یجد مصداق قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فاهتبل هذه الفرصة لیتأکد من ذلک، و یزیل الشک بالیقین..

2-إن ما یدعو إلی التأمل هنا:أن تکون کل حثیة ستین تمرة،فإن المتوقع-فی العادة-هو أن یختلف عدد التمر فی کل حثیة عن عدده فی غیرها،و لو بالنسبة فی واحدة منها علی الأقل..

3-هناک سؤال قد یراود الأذهان عن سبب تخصیص النبی«صلی اللّه علیه و آله»لأبی بکر بهذا الخطاب..و عن مناسبته..لا سیما،و أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال ذلک لأبی بکر فی حال هجرته،من مکة إلی المدینة.

1)

-ج 5 ص 31 و المناقب للخوارزمی ص 296 ح 290،و عن المناقب لابن المغازلی ص 129 ح 170 و ینابیع المودة ج 2 ص 238 و 296 و(ط دار الأسوة) ج 2 ص 236 و 292 و فرائد السمطین ج 1 ص 50 و کنز العمال ج 11 ص 604 و مودة القربی ص 20 و الفردوس ج 5 ص 305 و الکنی و الألقاب ج 3 ص 260 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 566 و 567 و ج 17 ص 69 و ج 23 ص 46 و 47 و ج 31 ص 158 و راجع:الکشف الحثیث ص 54 و أعیان الشیعة ج 3 ص 118.

ص :32

فهل هناک حذف متعمد لبعض عناصر هذا النص التی تبین مناسبة هذا الخطاب النبوی له بهذه الطریقة،أو تشتمل علی بقیة عناصر الحجة، التی أراد«صلی اللّه علیه و آله»أن یواجه أبا بکر و کل من ینازع علیا«علیه السلام»بها..و لکن أبا بکر أو غیره لم یذکر کل ما جری لحاجة فی النفس قضیت.

أو أنه«صلی اللّه علیه و آله»أراد أن یقول لأبی بکر:إن مرافقته له فی هجرته لا تعطیه امتیازا،و لا تفیده فی بلورة أی وجه شبه بینه و بینه،بل الشبه الحقیقی قائم بین النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علی دون سواه..

و إذا کان قد قال له ذلک فی طریق الهجرة،فأین حثا النبی تمرا،ثم عدت کل حثیة فکانت ستین تمرة؟!

إلا أن یکون«صلی اللّه علیه و آله»قد قال ذلک،لأبی بکر،ثم صادف أن حثا تمرا فی بعض المناسبات،فعدت حثیاته،فکانت کل حثیة ستین تمرة، ثم جاءت هذه المناسبة لیظهر اللّه صحة ما أخبره به«صلی اللّه علیه و آله».

4-و عن سؤال:ما سبب روایة أبی بکر لهذه الروایة؟!

نجیب:لعله لم یر فیها ما یضر بموقعه،و کان یری أنه بحاجة إلی التودد لعلی«علیه السلام»بما لا ضرر فیه..

5-کان فی وسع أبی بکر أن یدعی لذلک الرجل الموعود بالحثیات من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنه هو خلیفة الرسول،و أنه یقوم مقامه، فیبادر إلی إعطائه ثلاث حیثات من تمر.

و لکن أبا بکر لم یفعل ذلک،هل لأنه خشی من أن یکون ذلک الرجل

ص :33

علی علم بعدد التمر الذی یحثوه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و علی علم بما قاله«صلی اللّه علیه و آله»فی علی.و لعله یبادر إلی عد ما یحثوه أبو بکر له، فإذا ظهر عدم التوافق،فسیحرج ذلک أبا بکر.أو لأن اللّه تعالی صرف قلبه عن ذلک،لتظهر هذه الکرامة لعلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»من خلال أبی بکر نفسه،و بصورة لا تقبل التأویل..لیکون ذلک من موجبات وضوح سقوط دعواه فی الخلافة للرسول«صلی اللّه علیه و آله»و آله.

و بذلک یتضح:أن ما أراده من مناداته بأنه هو الذی یقضی دین النبی «صلی اللّه علیه و آله»،و ینجز عداته قد انقلب علیه،و أبطل مدعاه.

هذه هی الروایة الصحیحة

و یبدو لنا:أن الروایة الأکثر دقة و صراحة،و تعبیرا عما جری،هی ما رواه شاذان بن جبرائیل القمی،عن بشیر بن جنادة،قال:کنت عند أبی بکر،و هو فی الخلافة،فجاء رجل،فقال له:أنت خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!.

قال:نعم.

قال:أعطنی عدتی.

قال:و ما عدتک؟!

قال:ثلاث حثوات.(یحثو لی رسول اللّه).فحثا له ثلاث حثوات من التمر الصیحانی.و کانت رسما علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

قال:فأخذها و عدّها،فلم یجدها مثل ما یعهد من رسول اللّه«صلی اللّه

ص :34

علیه و آله».

قال:فجاء،و حذف بها علیه.

فقال أبو بکر:مالک؟.

قال:خذها،فما أنت خلیفته.

فلما سمع ذلک قال:أرشدوه إلی أبی الحسن.

قال:فلما دخلوا به علی علی بن أبی طالب«علیه السلام»ابتدأه الإمام بما یریده منه،و قال له:ترید حثواتک من رسول اللّه؟!.

قال:نعم یا فتی.

فحثا له علی«علیه السلام»ثلاث حثوات،فی کل حثوة ستون تمرة،لا تزید واحدة علی الأخری.

فعند ذلک قال له الرجل:أشهد أنک خلیفة اللّه،و خلیفة رسوله حقا، و أنهم لیسوا بأهل لما جلسوا فیه.

قال:فلما سمع ذلک أبو بکر قال:صدق اللّه و صدق رسوله،حیث یقول لیلة الهجرة،و نحن خارجون من مکة إلی المدینة:کفی و کف علی فی العدد سواء.

فعند ذلک کثر القیل و القال:فخرج عمر فسکتهم (1).

ص :35


1- 1) الفضائل لشاذان ص 325 و 326 و مدینة المعاجز ج 3 ص 37 و 38.

ص :36

الفصل العاشر

اشارة

فأدلی بها إلی ابن الخطاب

ص :37

ص :38

وفاة و دفن أبی بکر؟!

و قالوا:توفی أبو بکر ثمان بقین من جمادی الآخرة سنة ثلاث عشرة، و دفن إلی جنب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و فی بیته و حجرته..

و السؤال هنا هو:ما الذی سوغ لهم دفن أبی بکر فی هذا الموضع؟!..

فإن کان زعمهم أنه دفن فی سهم ابنته من إرث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..فهو لا یصح لما یلی:

أولا:إن أبا بکر نفسه زعم أن الأنبیاء لا یورثون.

ثانیا:سلمنا أنهم یورثون،فإن سهم عائشة فی الحجرة هی التسع من الثمن،و هو قد لا یصل فی مساحته إلی شبر بشبر.

ثالثا:إن الحجر إن کانت للزوجات فالزوجات لا یرثن من الأرض شیئا..

و إن کانت حجرة رسول اللّه للمسلمین..فلماذا اختص أبو بکر بالموضع الذی دفن فیه دونهم؟!

و إن کانت الحجرة للزهراء«علیها السلام»لأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد دفن فی بیتها.و صار بعد ذلک لورثتها«علیهم السلام»..فمن الذی أجاز لأبی بکر أن یدفن فی بیت الزهراء«علیها السلام».

ص :39

و قد یجاب عن ذلک

بأن الحجر کانت لنساء النبی،لأنه«صلی اللّه علیه و آله»ملّکهن إیاها فی حال حیاته.و أسکنهن فیها..بدلیل نسبة البیوت إلیهن فی القرآن الکریم،حیث قال سبحانه: وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ ..

و لکن هذا الکلام غیر صحیح

أولا:لأن القرآن نفسه قد نسب هذه البیوت إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»أیضا فقال: لاٰ تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاّٰ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ (1).

ثانیا:لا دلیل یدل علی تملیک الحجر للنساء فی حال حیاة النبی«صلی اللّه علیه و آله».و مجرد سکناهن فیها لا یدل علی ذلک.

أما ما زعموه من أن نفقة نسائه«صلی اللّه علیه و آله»واجبة علیه بعد وفاته،لأنهن بحکم المعتدات فغیر صحیح..

أولا:لعدم الدلیل علی وجوب نفقتهن علیه بعد وفاته سوی بعض الاستحسانات التی لا تسمن و لا تغنی من جوع.

ثانیا:لا دلیل علی أن نساء النبی«صلی اللّه علیه و آله»بحکم المعتدات.

ثالثا:إن وجوب النفقة و السکنی لا تعنی تملکهن للبیوت،بل تعنی أنهن یملکن المنفعة فقط.

رابعا:و الأهم من ذلک أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد دفن فی بیت ابنته فاطمة الزهراء«علیها السلام»،کما أو ضحناه فی ما سبق..

ص :40


1- 1) الآیة 54 من سورة الأحزاب.
البیعة لعمر بن الخطاب

هذا و لم نجد ما ینقل لنا أن عمر بن الخطاب قد جمع الناس و أخذ لنفسه منهم البیعة کما فعل أبو بکر فی السقیفة..

و هذا یجعل بعض الروایات التی تتحدث عن وجود بیعة لعمر فی موضع الشبهة و الإتهام فلا یصح ما ورد من أن علیا«علیه السلام»بایع عمر و عثمان،فی ما رواه الشیخ فی أمالیه:«أخبرنا جماعة،عن أبی المفضل، قال:حدثنا أبو جعفر محمد بن الحسین بن حفص الخثعمی الأشنانی،قال:

حدثنا عباد بن یعقوب الأسدی،قال:أخبرنا علی بن هاشم بن البرید،عن أبیه،عن عبد اللّه بن مخارق،عن هاشم بن مساحق،عن أبیه:أنه شهد یوم الجمل،و أن الناس لما انهزموا..

[إلی أن قال:]أنشدکم باللّه،أتعلمون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قبض و أنا أولی الناس به و بالناس؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:فبایعتم أبا بکر و عدلتم عنی،فبایعت أبا بکر کما بایعتموه، و کرهت أن أشق عصا المسلمین،و أن أفرق بین جماعتهم.

ثم إن أبا بکر جعلها لعمر من بعده،و أنتم تعلمون أنی أولی الناس برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و بالناس من بعده،فبایعت عمر کما بایعتموه،فوفیت له ببیعته حتی لما قتل جعلنی سادس ستة،فدخلت حیث أدخلنی،و کرهت أن أفرق جماعة المسلمین،و أشق عصاهم.فبایعتم عثمان

ص :41

فبایعته،ثم طعنتم علی عثمان فقتلتموه،و أنا جالس فی بیتی..إلخ..» (1).

و نقول:

أولا:إن صحة سند روایة لا یعنی بالضروة صدورها،و صحة مضمونها،إذ یمکن أن یکون بها علة و شذوذ یسقطانها عن الإعتبار، فکیف إذا کان سند هذه الروایة ضعیفا بالفعل..

و بما أن«سند الحدیث ضعیف،فلا یعتبر منه إلا خصوص ما دلت القرائن الخارجیة علی صدقه،و کونه علی طبق الواقع» (2).

و من دلائل ضعف سنده

1-أن عبد اللّه بن المخارق،من شعراء العصر الأموی.کان یفد إلی الشام،فیمدح الخلفاء من بنی أمیة،و یجزلون عطاءه.مدح عبد الملک بن مروان و من بعده من ولده.و له فی الولید مدائح کثیرة..إلخ..» (3)

قال الصفدی:«قیل:إنه کان نصرانیا،و کان شاعرا یمدح خلفاء بنی أمیة،و یجزلون عطیته» (4).

و من کان هذا حاله فهو لا یؤمن علی ما ینلقه عن أمیر المؤمنین«علیه

ص :42


1- 1) الأمالی للشیخ الطوسی ج 2 ص 120.
2- 2) بحار الأنوار(الهامش)ج 32 ص 263.
3- 3) الأعلام لخیر الدین الزرکلی ج 4 ص 136 و راجع:معجم المؤلفین لعمر کحالة ج 6 ص 148 و تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر ج 33 ص 26.
4- 4) الوافی بالوفیات للصفدی ج 17 ص 226.

السلام»،لا سیما فیما هو مورد اتهام.

2-کما أن هشام بن مساحق:لم تذکر له ترجمة فی کتب الرجال؛فهو مجهول الحال.

و قد قال الشیخ النمازی الشاهرودی:«هاشم بن مساحق:لم یذکروه.

وقع فی طریق الشیخ فی أمالیه ج 2 ص 120 عن عبد اللّه بن مخاوف(و لعل الصحیح:مخارق)عنه،عن أبیه،قضایا یوم الجمل» (1).

ثانیا:إن الروایة الآنفة الذکر و إن کانت قد ذکرت أن علیا بایع عمر و عثمان،لکن الشیخ المفید رحمه اللّه رواها فی کتاب الجمل بلفظ أجود،و لم یذکر فیها أنه علیه السلام بایع عمر و عثمان کما تدعیه الروایة الأنفة الذکر و روایة المفید هی:

«إنه لما انهزم الناس یوم الجمل اجتمع معه طائفة من قریش فیهم مروان بن الحکم فقال بعضهم لبعض:و اللّه لقد ظلمنا هذا الرجل،یعنون أمیر المؤمنین«علیه السلام»و نکثنا بیعته من غیر حدث،و اللّه لقد ظهر علینا فما رأینا قط أکرم سیرة منه،و لا أحسن عفوا بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،تعالوا حتی ندخل علیه و نعتذر إلیه فیما صنعناه.

قال:فصرنا إلی بابه،فاستأذناه فأذن لنا،فلما مثلنا بین یدیه جعل متکلمنا یتکلم فقال«علیه السلام»:

انصتوا أکفکم،إنما أنا بشر مثلکم،فإن قلت حقا فصدقونی،و إن قلت

ص :43


1- 1) مستدرکات علم رجال الحدیث للشیخ علی النمازی الشاهرودی ج 8 ص 135.

باطلا فردوا علیّ،أنشدکم اللّه أتعلمون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» قبض و أنا أولی الناس به و بالناس من بعده؟

قلنا:اللهم نعم.

قال:فعدلتم عنی،و بایعتم أبا بکر فأمسکت و لم أحب أن أشق عصا المسلمین و أفرق بین جماعاتهم،ثم إن أبا بکر جعلها لعمر من بعده فکففت و لم أهج الناس،و قد علمت إنی کنت أولی الناس باللّه و برسوله و بمقامه، فصبرت حتی قتل،و جعلنی سادس ستة فکففت و لم أحب أن أفرق بین المسلمین،ثم بایعتم عثمان فطغیتم(لعل الصحیح:فطعنتم)علیه و قتلتموه و أنا جالس فی بیتی،و أتیتمونی و بایعتمونی کما بایعتم أبا بکر و عمر،و فیتم لهما و لم تفوا لی،و ما الذی منعکم من نکث بیعتهما و دعاکم إلی نکث بیعتی؟

فقلنا له:کن یا أمیر المؤمنین کالعبد الصالح یوسف إذ قال: لاٰ تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللّٰهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّٰاحِمِینَ (1).

فقال«علیه السلام»:لا تثریب علیکم الیوم،و إن فیکم رجلا لو بایعنی بیده لنکث بأسته؛یعنی مروان بن الحکم» (2).

و یبقی هنا سؤال،و هو:هل بایع علی«علیه السلام»عمر بن الخطاب؟!

و نجیب

إذا کنا لم نجد نصا یتحدث عن بیعة علی«علیه السلام»لعمر بن

ص :44


1- 1) الآیة 92 من سورة یوسف.
2- 2) مستدرکات علم رجال الحدیث للشیخ علی النمازی الشاهرودی ج 8 ص 135.

الخطاب بعد وفاة أبی بکر..فلا یبقی بعد مجال لطرح هذا السؤال.

و لعله لم تجر بیعة لعمر من الأساس،ربما اکتفاء منهم بوصیة أبی بکر له..فلم یروا حاجة إلی ذلک.

و حتی لو کانت قد جرت بیعة،فإنها إذا کانت علی سبیل الإکراه، فلیس لها قیمة و لا أثر..إذا لا بیعة لمکره.

أبو بکر أدلی بها إلی ابن الخطاب

قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»عن أبی بکر:«حتی مضی الأول لسبیله،فأدلی بها إلی ابن الخطاب بعده.

شتان ما یومی علی کورها

و یوم حیان أخی جابر

فیا عجبا:بینا هو یستقیلها فی حیاته،إذ عقدها لآخر بعد وفاته،لشد ما تشطرا ضرعیها إلخ.. (1).

ص :45


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)الخطبة رقم 3 ج 1 ص 30 و علل الشرائع ج 1 ص 151 و معانی الأخبار ص 360 و الإحتجاج(ط دار النعمان)ج 1 ص 283 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 48 و الطرائف لابن طاووس ص 417 و 420 و وصول الأخیار ص 67 و کتاب الأربعین ص 167 و حلیة الأبرار ج 2 ص 289 و 291 و بحار الأنوار ج 29 ص 497 و مناقب أهل البیت«علیه السلام»للشیروانی ص 457 و المراجعات ص 390 و السقیفة للمظفر ص 72 و الغدیر ج 7 ص 81 و 380 و نهج السعادة ج 2 ص 499 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 151-

ثم کانت حجة أبی بکر علی وصیته بالخلافة إلی عمر بن الخطاب هی:

أنه خاف من اختلاف الناس بعده (1).

و من الواضح:

1-أن هذا لو صح،لوجب القبول:بأن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد أوصی إلی علی بالخلافة،لأنه خاف من اختلاف الناس بعده؛فإن أبا بکر لم یکن أحرص علی الأمة من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

2-إن أبا بکر قد اعتذر لعلی«علیه السلام»عن مبادرته لعقد الأمر لنفسه،من دون مشاورة أحد،و قبل أن یدفن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:بأنه خاف الفتنة و الإختلاف أیضا..

مع أن الإختلاف الذی وقع فی الأمة بسبب هذه المبادرة،لا یزال و سیبقی قائما إلی أن تقوم الساعة.و قد ذکرنا کلمة الشهرستانی عن الخلاف

1)

-و الدرجات الرفیعة ص 34 و الجمل للمفید ص 92 و الشهب الثواقب للشیخ محمد آل عبد الجبار ص 14 و نهج الحق ص 326 و إحقاق الحق(الأصل) ص 277 و بیت الأحزان ص 89.

ص :46


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 618 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 425 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 200 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 165 و بحار الأنوار ج 29 ص 520 و ج 30 ص 519 و 568 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 321 و مجمع النورین ص 197 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 392 و ج 9 ص 56.

المستمر فی الأمة علی الإمامة..و عن سل السیوف علیها و لأجلها.

کما أنه لو عمل بوصیة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و بما قرره «صلی اللّه علیه و آله»فی حال حیاته،و أخذ منهم البیعة علیه،لم یکن هناک أی خلاف بین المسلمین..

فصیّرها فی حوزة خشناء

قالت عائشة:لما ثقل أبی دخل فلان و فلان،فقالوا:یا خلیفة رسول اللّه،ماذا تقول لربک غدا إذا ما قدمت علیه،و قد استخلفت علینا ابن الخطاب؟!

فطلب منهم ان یجلسوه.

قالت:فأجلسناه.

فقال:أ باللّه ترهبونی؟!

أقول:استخلفت علیهم خیرهم (1).

و عنها أیضا:لما احتضر أبو بکر دعا عمر.

فقال:إنی مستخلفک علی أصحاب رسول اللّه یا عمر.

ص :47


1- 1) السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 149 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 274 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 250 و 251 و کنز العمال ج 12 ص 535 و الوضاعون و أحادیثهم ص 498 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 319 و الغدیر ج 5 ص 374.

و کتب إلی أمراء الأجناد:ولیت علیکم عمر.لم آل نفسی و لا المسلمین إلا خیرا (1).

عن عبد الرحمن بن عوف قال:دخلت یوما علی أبی بکر الصدیق فی علته التی مات فیها،فقلت له:أراک بارئا یا خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال:أما إنی علی ذلک لشدید الوجع،و لما لقیت منکم یا معشر المهاجرین أشد من وجعی،إنی ولیت أمورکم خیرکم فی نفسی،فکلکم ورم أنفه أن یکون له الأمر من دونه إلخ.. (2).

و قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی خطبته المعروفة بالشقشقیة

ص :48


1- 1) تیسیر الوصول ج 1 ص 48 و الغدیر ج 5 ص 358 و الوضاعون و أحادیثهم ص 469 و راجع:الثقات لابن حبان ج 2 ص 193 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 451.
2- 2) الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 23 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 35 و أسد الغابة ج 4 ص 70 و الفایق فی غریب الحدیث ج 1 ص 89 و الوضاعون و أحادیثهم ص 470 و العقد الفرید ج 4 ص 92 و تهذیب الکمال ج 1 ص 6 و الطرائف لابن طاووس ص 401 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 321 و 325 و 327 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 419 و إعجاز القرآن للباقلانی ص 210-221 و(ط دار المعارف)ص 138 و الغدیر ج 5 ص 358 و ج 7 ص 170 عن مصادر أخری.

«فصیرها فی حوزة خشناء،یغلظ کلمها،و یخشن مسها،و یکثر العثار فیها،و الإعتذار منها.فصاحبها کراکب الصعبة،إن أشنق لها خرم،و إن أسلس لها تقحم.فمنی الناس-لعمرو اللّه-بخبط و شماس،و تلون و اعتراض.فصبرت علی طول المدة،و شدة المحنة (1).

المعیار فی الخلافة

لا ندری،ما هو المذهب الذی یعتمده أبو بکر فی تعیین الخلفاء،فإن کان یری أن النص من اللّه و رسوله هو المعیار فی الإمامة،فذلک یبطل خلافته هو،و یبطل أیضا خلافة من أوصی إلیه،و هو عمر بن الخطاب،

ص :49


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 33 و علل الشرائع ج 1 ص 151 و معانی الأخبار ص 361 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 49 و الطرائف لابن طاووس ص 418 و الصراط المستقیم ج 3 ص 43 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 167 و حلیة الأبرار ج 2 ص 291 و بحار الأنوار ج 29 ص 498 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 269 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 457 و النص و الإجتهاد ص 382 و الغدیر ج 7 ص 81 و ج 9 ص 381 و ج 10 ص 25 و نهج السعادة للمحمودی ج 2 ص 503 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 162 و 170 و الدرجات الرفیعة ص 34 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»و ما نزل من القرآن فی علی«علیه السلام»لابن مردویه الأصفهانی ص 134 و نهج الحق للعلامة الحلی ص 326 و إحقاق الحق(الأصل)للتستری ص 277 و بیت الأحزان ص 90.

و کل ما ترتب علی ذلک.

و إن کان المعیار هو بیعة أهل الحل و العقد،فإن خلافة وصیه عمر تکون باطلة أیضا.کما أن خلافته هو تکون کذلک،لأن علیا و سلمان،و بنی هاشم،و غیرهم ممن لم یبایع أبا بکر کانوا من أهل الحل و العقد.

و هم لم یبایعوه،بل رفضوا خلافته من أساسها..

و إکراههم علی البیعة فی وقت لا حق لا یصحح ما بنی علی الفساد..

و إن کان المعیار عنده هو الشوری بین المسلمین.فلم تحصل شوری فی السقیفة،کیف و قد غاب عنها سید المسلمین علی«علیه السلام»،و بنو هاشم، و کثیر آخرون..و تبطل بذلک أیضا خلافة عمر،لأنها کانت بالوصیة،لا بالشوری.

و إن کان المعیار عنده هو وصیة السابق للاحق،فخلافته هو تکون باطلة،لأنه یعترف بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یوص له.

و کذلک خلافة عمر،و خلافة عثمان،لأنها بنیت علی أساس غیر صحیح.

المتفرسون أربعة

عن أنس،قال:لما حضرت وفاة أبی بکر الصدیق،سمعت علی بن أبی طالب«علیه السلام»یقول:

المتفرسون فی الناس أربعة:امرأتان،و رجلان.و عدّ صفراء بنت شعیب، و خدیجة بنت خویلد،و عزیز مصر علی عهد یوسف«علیه السلام».

ثم قال:و أما الرجل الآخر فأبو بکر الصدیق،لما حضرته الوفاة قال لی:إنی تفرست فی أن أجعل الأمر من بعدی فی عمر بن الخطاب.

ص :50

فقلت له:إن تجعلها فی غیره لن نرضی به.

فقال:سررتنی،و اللّه لأسرنّک فی نفسک بما سمعته من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقلت:و ما هو؟!

قال:سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:إن علی الصراط لعقبة لا یجوزها أحد إلا بجواز من علی بن أبی طالب«علیه السلام».

فقال علی«علیه السلام»له:أفلا أسرک فی نفسک و فی عمر بما سمعته من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

فقال:و ما هو؟!

فقلت:قال لی:یا علی،لا تکتب جوازا لمن سب أبا بکر و عمر،فإنهما سیدا کهول أهل الجنة بعد النبیین.

فلما أفضت الخلافة إلی عمر قال لی علی«علیه السلام»:یا أنس،إنی طالعت مجاری القلم من اللّه تعالی فی الکون،فلم یکن لی أن أرضی بغیر ما جری فی سابق علم اللّه و إرادته،خوفا من أن یکون منی اعتراض علی اللّه.

و قد سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:أنا خاتم الأنبیاء، و أنت یا علی خاتم الأولیاء (1).

ص :51


1- 1) تاریخ بغداد للخطیب ج 10 ص 357 و(ط دار الکتب العلمیة سنة 1417) ص 355 و الغدیر ج 5 ص 318 و الوضاعون و أحادیثهم ص 393 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 254 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 397.

و نقول:

إن هذه الروایة لا تصح،و ذلک لما یلی

أولا:قال الخطیب البغدادی:«هذا الحدیث موضوع،من عمل القصاص، وضعه عمر بن واصل،أو وضع علیه» (1).

ثانیا:کیف یمکن أن تصح هذه الروایة التی تزعم:أن علیا«علیه السلام»لن یرضی بغیر عمر خلیفة بعد أبی بکر..مع قوله فی خطبته المعروفة بالشقشقیة:«حتی مضی الأول لسبیله،فأدلی بها إلی ابن الخطاب بعده،ثم تمثّل بقول الأعشی:

شتان ما یومی علی کورها

و یوم حیان أخی جابر

فیا عجبا بینا هو یستقیلها فی حیاته إذ عقدها لآخر بعد وفاته،لشد ما تشطرا ضرعیها،فصیرها فی حوزة خشناء،یغلظ کلمها و یخشن مسها، و یکثر العثار فیها،و الإعتذار منها،فصاحبها کراکب الصعبة،إن أشنق لها خرم،و إن أسلس لها تقحم.فمنی الناس لعمر اللّه بخبط و شماس،و تلوّن و اعتراض،فصبرت علی طول المدة،و شدة المحنة.. (2).

ص :52


1- 1) تاریخ بغداد للخطیب ج 10 ص 358 و(ط دار الکتب العلمیة سنة 1417) ص 356 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 254 و الغدیر ج 5 ص 318 و الوضاعون و أحادیثهم ص 394 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 398.
2- 2) نهج البلاغة(بشرح عبده)الخطبة رقم 3 ج 1 ص 30 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 287 و علل الشرائع ج 1 ص 150 و الأمالی للطوسی ص 372 و الإحتجاج-

ثالثا:إن علیا«علیه السلام»لم یرض بخلافة أبی بکر فیما سبق،فنتج عن ذلک ضرب بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و إسقاط جنینها، و هتک حرمتها و حرمته.و الهجوم علی بیتها و بیته،و إحراق باب دارها و داره..و أتی به ملببا،و هدد بالقتل إن لم یبایع..إلی آخر ما هو مذکور و مسطور،و بین الناس معروف و مشهور.

رابعا:إن الحدیث عن المتفرسین یرید أن یوحی لمن لا علم له بما جری:بأن تولیة عمر بن الخطاب قد جاءت نتیجة قرار آنی اتخذه أبو بکر، و لم یکن أمرا مدبرا بلیل،و متفقا علیه منذ بدایة تحرکهما للإستئثار بالخلافة، مع أن الشواهد قد دلت علی خلاف ذلک (1).أی علی أنها لم تکن نتیجة قرار آنی،بل هی أمر دبر بلیل.

و قد قال علی«علیه السلام»لعمر منذ البدایة:یا عمر،احلب حلبا لک

2)

-(ط دار النعمان)ج 1 ص 281 و الطرائف لابن طاووس ص 418 و 420 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 167 و حلیة الأبرار ج 2 ص 289 و 291 و بحار الأنوار ج 29 ص 497 و مناقب أهل البیت«علیه السلام»للشیروانی ص 457 و الغدیر ج 7 ص 81 و ج 9 ص 380 و الدرجات الرفیعة ص 34 و نهج الحق للعلامة الحلی ص 326 و بیت الأحزان ص 89 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 48 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 162.

ص :53


1- 1) راجع:خلفاء محمد،تألیف إسماعیل المیر علی(ط بیروت)ص 87.

شطره،اشدد له الیوم لیرد علیک غدا (1).

خامسا:حول الحدیث القائل:إن أبا بکر و عمر سیدا کهول أهل الجنة نقول:

إنه لیس فی الجنة کهول.بل جمیع أهلها شباب.

و یشهد علی ذلک أحادیث عدیدة،و منها قضیة ملاطفة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لتلک المرأة المسنة،حیث ذکر«صلی اللّه علیه و آله»لها:أن العجوز، و الشیخ و الأسود لا یدخلون الجنة،بل«ینشئهم اللّه کأحسن مما کانوا، فیدخلون الجنة شبانا منورین،و أن أهل الجنة جرد مرد مکحلون» (2).

ص :54


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 11 و الإمامة و السیاسة(ط مصر)ج 1 ص 11 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 18 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 29 و أنساب الأشراف للبلاذری ج 1 ص 587 و الإحتجاج ج 1 ص 183 و(ط دار النعمان) ج 1 ص 96 و بحار الأنوار ج 28 ص 185 و 348 و 388 و ج 29 ص 626 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 400 و السقیفة للمظفر ص 89 و الغدیر ج 5 ص 371 و ج 7 ص 80 و نهج السعادة للمحمودی ج 1 ص 45 و السقیفة و فدک للجوهری ص 62 و الصراط المستقیم ج 2 ص 225 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 153 و الوضاعون و أحادیثهم ص 493 و الشافی فی الإمامة ج 3 ص 240 و غایة المرام ج 5 ص 305 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 347 و بیت الأحزان ص 81 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 2 ص 351.
2- 2) بحار الأنوار ج 16 ص 295 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 128 و المبسوط-

سادسا:ما هذه الجبریة التی أصبح أمیر المؤمنین«علیه السلام»یؤمن بها بین لیلة و ضحاها..و هی العقیدة المدانة و المرفوضة فی دینه و فی شریعته، و علی لسانه فی کثیر من المناسبات.و هو یعلم،و یصرح:بأن خلافة عمر لم تکن من القضاء الإلهی،بل هی تدبیر و اتفاق بین أبی بکر و عمر،و حزبهما، و قرار منهم،جاء مخالفا للتدبیر النبوی،و للتشریع و الأمر الإلهی،الذی برز علی لسان و فی فعل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی یوم الغدیر..و لم تتعلق إرادة اللّه بأمر یخالف شرعه سبحانه،و مصلحة الأمة.

سابعا:إذا کان علی«علیه السلام»ملزما بالرضا بخلافة عمر،حتی لا یکون عدم رضاه من مفردات الإعتراض علی اللّه..فلماذا اعترض علی خلافة أبی بکر؟!و لماذا لم یعتبرها تجسیدا لإرادة اللّه تعالی،و مما جری به القلم الإلهی؟!

ثامنا:لماذا طالع علی«علیه السلام»مجاری القلم الإلهی،بعد أن أفضت الخلافة إلی عمر،و لم یطالعها قبل ذلک.أو حتی قبل أن تفضی الخلافة إلی أبی بکر،أو بمجرد أن أفضت إلیه؟!

2)

-للسرخسی ج 30 ص 212 و حلیة الأبرار ج 1 ص 312 و مستدرک الوسائل ج 8 ص 410 و جامع أحادیث الشیعة ج 15 ص 547 و الدرجات الرفیعة ص 365 و راجع:فیض القدیر ج 6 ص 196 و سنن الترمذی ج 4 ص 86 و الجامع الصغیر للسیوطی ج 1 ص 423 و کشف الخفاء ج 1 ص 261 و کنز العمال ج 14 ص 471 و تفسیر البغوی ج 1 ص 58.

ص :55

بل بقی ساخطا علی خلافة عمر و عثمان؟!و کأنه لا یعرف عن مجاری القلم شیئا؟!!

تاسعا:إذا کان علی«علیه السلام»لم یطالع ما جری به القلم الإلهی إلا بعد أن أفضت الخلافة إلی عمر،فلماذا قال لأبی بکر:إن تجعلها فی غیره لن نرضی به..

و إذا کان لا یرضی بغیر عمر،فلما ذا بعد أن أفضت الخلافة لعمر خشی من أن یکون فی عدم رضاه بها اعتراض علی اللّه؟!ألا یدل ذلک علی أنه کان بصدد الإعتراض علی خلافته؟!

و إذا صح ذلک،ألا یکون قد دلّس علی أبی بکر فی قوله:إن تجعلها فی غیر عمر لن نرضی به،و یکون مظهرا خلاف ما یبطن؟!

أبو بکر یستخلف عمر بن الخطاب

و قد رووا:أن أبا بکر-و هو فی مرضه الذی توفی فیه-دعا عثمان خالیا،فقال له:

اکتب:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

هذا ما عهد أبو بکر بن أبی قحافة إلی المسلمین.

أما بعد..

قال:ثم أغمی علیه،فذهب عنه،فکتب عثمان:

أما بعد،فإنی أستخلف علیکم عمر بن الخطاب،و لم آلکم خیرا..

ص :56

ثم أفاق أبو بکر،فقال:اقرأ علی.

فقرأ علیه.

فکبر أبو بکر و قال:أراک خفت أن یختلف الناس إن افتلتت نفسی فی غشیتی.

قال:نعم.

قال:جزاک اللّه خیرا عن الإسلام و أهله.و أقرّ أبو بکر من هذا الموضع (1).

و فی الإکتفاء:إنه لما کتب عثمان بإملاء أبی بکر:إنی استخلفت..

«رهقته غشیة،فکتب عثمان:و قد استخلفت علیکم عمر بن الخطاب.

فأمسک حتی أفاق أبو بکر.

قال:أکتبت شیئا؟!

قال:نعم.کتبت عمر بن الخطاب.

ص :57


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 215 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 618 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 117 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 163 و 165 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 425 و بحار الأنوار ج 29 ص 520 و ج 30 ص 519 و 568 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 321 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 392 و ج 9 ص 56.

قال:رحمک اللّه،أما لو کتبت نفسک لکنت أهلا الخ..» (1).

و جاء فی نص آخر قوله:«لو ترکته ما عدوتک»أو نحو ذلک (2).

إعتراض علی علیه السّلام

و قد اعترض عدد من الصحابة علی هذا الأمر،و منهم:طلحة،و الزبیر، و المهاجرون و الأنصار،و أهل الشام،و محمد بن أبی بکر-کما روی.

ص :58


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 241 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 2 ص 667 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 185 و 186 و 187 و ج 44 ص 248 و 252 و تمهید الأوائل للباقلانی ص 498 و عمر بن الخطاب تألیف عبد الکریم الخطیب(ط مصر-دار الفکر العربی)ص 75 و کنز العمال(ط الهند)ج 5 ص 398 و 399 و (ط مؤسسة الرسالة)ج 5 ص 678 و 680 عن اللالکائی،و ابن سعد،و الحسن بن عرفة فی جزئه،و ابن کثیر و صححه و راجع:فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 151.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک(ط الإستقامة)ج 2 ص 618 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 425 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 164 و حیاة الصحابة ج 2 ص 25 و کنز العمال(ط الهند)ج 3 ص 145 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 199 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 192 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 410 و أسد الغابة ج 4 ص 69 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 116 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 320.

و اعترض علیه أیضا:علی بن أبی طالب أمیر المؤمنین«علیه السلام»، فعن عائشة،قالت:لما حضرت أبا بکر الوفاة استخلف عمر؛فدخل علیه علی،و طلحة،فقالا:من استخلفت؟!

قال:عمر.

قالا:فماذا أنت قائل لربک؟!

قال:أبا للّه تفرقانی؟!لأنا أعلم باللّه،و عمر،منکما.

أقول:استخلفت علیهم خیر أهلک (1).

و رواه السیوطی و غیره أیضا مع اختلاف فی ألفاظه (2).

ص :59


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 196 و(ط دار صادر)ج 3 ص 199 و 274 و عمر بن الخطاب لعبد الکریم الخطیب ص 75 و الإمامة و السیاسة ص 19 و بحار الأنوار ج 28 ص 157 و ج 30 ص 355 و 520 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 319 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 449 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 165 و ج 17 ص 174 و کنز العمال ج 5 ص 675 و 677 و 678 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 411 و ج 44 ص 249 و 250 و 251 و أسد الغابة ج 4 ص 69 و العثمانیة للجاحظ ص 274 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 2 ص 666 و 668 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 116 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 1 ص 121.
2- 2) راجع:تاریخ الخلفاء(مطبعة السعادة بمصر)ص 120 و راجع:المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 574 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 2 ص 671 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 318 و 319 و کنز العمال ج 12 ص 535 و الوضاعون و أحادیثهم-

ثم مات أبو بکر لیلة الثلاثاء لثمان بقین من جمادی الآخرة،من السنة الثالثة عشرة،و بویع لعمر صبیحة تلک اللیلة (1).

و نقول:

إن لنا مع النصوص المتقدمة العدید من الوقفات،فلاحظ ما یلی:

محمد بن أبی بکر کان طفلا

ذکرت الروایة المتقدمة:إعتراض محمد بن أبی بکر علی أبیه فی أمر استخلافه عمر بن الخطاب..

فقد یقال:إن هذا غیر معقول؛فإن محمد بن أبی بکر کان طفلا لا یعقل أمثال هذه الأمور،لأن عمره آنئذ کان خمس سنوات علی أبعد التقادیر، و قیل أقل من ذلک..

2)

-ص 498 و الغدیر ج 5 ص 374 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 274 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 249 و 250 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 449 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 621.

ص :60


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 196 و(ط دار صادر)ج 3 ص 274 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 241 و صفة الصفوة ج 1 ص 280 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 2 ص 673 و عن مناقب عمر لابن الجوزی ص 55 و راجع:مجمع الزوائد ج 9 ص 60 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 89 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 13 و 409 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 418 و راجع:السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 638 و إمتاع الأسماع ج 6 ص 315.

فإن صح هذا الحدیث فلا مانع من أن یکون لمحمد فی صغره نباهة خاصة تجعله یدرک أمثال هذه الأحوال،و یتصرف هذا النوع من التصرفات، أو أن فی الروایة تصحیفا،و یکون المعترض رجل آخر باسم محمد.

أبو بکر یولی غیر عمر

و قد سمعنا اعتراضات علی أبی بکر لتولیته عمر علیهم من بعده.

و لکن الحقیقة هی:أنه لم یکن أمام أبی بکر إلا خیار واحد،و هو عمر بن الخطاب،لأنه هو الأقدر علی مواجهة علی«علیه السلام»،و إبعاده و جمیع بنی هاشم عن منصب الخلافة..

و هو القادر علی تهیئة الأمور لتصل الخلافة إلی بنی أمیة،الذین إذا تشبثوا بها لم یمکن لبنی هاشم و لا لغیرهم أن ینتزعوها منهم إلا بإراقة الدماء،و زهوق الأرواح..

لماذا الاعتراض؟!

یضاف إلی ما تقدم:أن من تأمل فی اعتراض الذین لم یرق لهم استخلاف أبی بکر لعمر،یجد أمرین:

الأول:کثرة المعترضین،حیث یظهر من بعض النصوص:أنهم عامة المهاجرین و الأنصار (1)یضاف إلیهم أهل الشام أیضا (2).

ص :61


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 19 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 37.
2- 2) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 20 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 25.

و ذلک یشیر إلی:أن الإعتراض لم یأت من خصوص الطامحین للخلافة بعده.و لا من الذین یرون أن الخلافة هی حقهم المأخوذ منهم بالقوة و القهر.بل یشمل سائر الناس..

الثانی:إن ما یستند إلیه المعترضون فی اعتراضهم هو أن عمر فظ غلیظ (1)،و أنه عتا علیهم و لا سلطان له،فلو ملکهم کان أعتی (2)،و کیف یستخلفه،و قد علم بوائقه فیهم،و هو بین أظهرهم (3)،و قد علم من خلال هذه النصوص:أن شهرة عمر بهذه الصفات کانت قد طبقت الخافقین..

أهلیة عثمان للخلافة

و یستوقفنا قول أبی بکر لعثمان،حین کتب عثمان له الوصیة بالخلافة:

«لو کتبت نفسک لکنت لها أهلا»من جهات عدة هی:

ألف:إنه یطمع عثمان بهذا الأمر،و یفتح شهیته للسعی و الإعداد له..

ص :62


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 241 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 574 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 319 و کنز العمال ج 5 ص 678 و عن إزالة الخفاء للدهلوی ج 1 ص 312.
2- 2) الشرف المؤبد لآل محمد(للنبهانی)ص 123 و الفایق فی غریب الحدیث للزمخشری ج 1 ص 89 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 249 و 250.
3- 3) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 19 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 25 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 37 و فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 126 و حیاة الإمام الحسین «علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 280.

و ربما یقدم له وعدا مبطنا بهذا الأمر..

ب:إذا کان نقل هذا الحدیث منحصرا بعثمان،لأنه إنما کتب لأبی بکر وصیته فی حال خلوته به،فمعنی ذلک:أن عثمان بنقله ذلک عنه یحاول إثارة استخلافه فی المستقبل،و التسویق له،حیث إنه لم یعلم إلا من قبله..

ج:کیف تقبل الوصیة لعمر و تعتبر نافذة،و الحال أنها کتبت فی حال غیبوبة أبی بکر،مع أن النبی،قد طلب فی مرض موته أیضا کتفا و دواة،لیکتب للناس کتابا لن یضلوا بعده،فمنع من ذلک،و اتهم بأمر لا یمکن أن یعرض له،و لا أن یکون فیه،و هو الهذیان و الهجر،الذی یمتنع حصوله للأنبیاء..

و قد کان أبو بکر حاضرا و ناظرا فی المجلس الذی وجهت فیه تلک الکلمة القارصة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لم نره اعترض علی ذلک القائل،أو أبدی انزعاجا.و لم نسمع أنه سجل أی تحفظ علی هذا القول فی حضور عمر أو فی غیابه..فکیف فعل ما سکت عنه و رضی أن ینسب للنبی «صلی اللّه علیه و آله»؟!

و کان عمر بن الخطاب الذی أوصی أبو بکر إلیه فی حال إغمائه،هو الذی واجه النبی«صلی اللّه علیه و آله»بقوله:ان الرجل لیهجر..فکیف یقبل أن یتولی عمر بوصیة کتبت فی حال إغماء الموصی،مع أن الهجر محتمل فی حقه فی حال اغمائه و فی حال افاقته..مع أنه هو نفسه کان قد منع من لم یکن مغمی علیه-و هو نبی معصوم-من کتابة الوصیة،و نسب إلیه الهجر؟!

و إذا کان عمر قد منع النبی«صلی اللّه علیه و آله»من کتابة الکتاب

ص :63

خوفا من الفتنة کما زعموا،فلماذا لم تکن کتابة اسم عمر فی حال إغماء أبی بکر من موجبات الفتنة أیضا،أو من الموارد التی تخشی الفتنة فیها؟!

د:إن فراسة أبی بکر فی عثمان،و قوله:إنه أهل للخلافة لم تکن صائبة، فقد تولی عثمان الخلافة،و ظهر أنه أدار الأمور بطریقة أثارت الناس حتی الصحابة،و انتهت بقتله،و لم تنفع محاولات علی«علیه السلام»فی ترقیع الامور،و ابعاد شبح تلک النهایة المرة التی حلت بعثمان..

فلماذا صدقت فراسة أبی بکر فی عمر،حتی عدوه أحد المتفرسین الأربعة،و لم تصدق فی عثمان؟!

لماذا هذه الخلوة؟!

و الشیء الذی لم نستطع له تفسیرا اختیار أبی بکر کتابة وصیته فی حال خلوة مع عثمان علی وجه الخصوص..فلماذا لم یکتبها بمحضر من صلحاء الصحابة و عقلائهم یا تری؟!

ألا تری معی:أنه أراد أن یفاجئ علیا و بنی هاشم،و المهاجرین و الأنصار و یضعهم أمام الأمر الواقع،و أن یسقط معارضتهم التی کان یتوقعها؟!..

و ألا تری معی أیضا:أن عمر بن الخطاب کان علی علم بهذه الخلوة، و بما سوف تسفر عنه.و أنه هو الذی أفسح المجال لنجاحها فیما تهدف إلیه؟!

و ألا تری معی أیضا:أن اختیار عثمان لیکون کاتب الوصیة إنما هو

ص :64

لکی یضمن أبو بکر و عمر بذلک سکوت بنی أمیة،لا سیما مع هذه الإلماحة الصریحة من أبی بکر لعثمان،التی تضمن له حصته فی هذا الأمر، و أنه لیس هو نفسه بعیدا عن الخلافة،فضلا عن أن بنی أمیة لهم نصیب و حظوظ کبیرة فی هذا الأمر فی المستقبل.

أبو بکر أعلم باللّه و بعمر من علی علیه السّلام

و قد ادعی أبو بکر أنه اعلم باللّه و بعمر من علی«علیه السلام»و من طلحة..

و نقول:

ألف:إن ذلک مما یعسر علینا تصدیقه أو أخذه علی محمل الجد..فإن أعلمیة علی«علیه السلام»باللّه تبارک و تعالی من جمیع البشر بما فیهم أبو بکر نفسه مما لا یستطیع أحد إنکاره أو المناقشة فیه.بل لا مجال للمقارنة بینهما فضلا عن تفضیل أبی بکر بشیء،و قد شهد له الرسول و شهدت له الوقائع بذلک،فرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد علمه ألف باب من العلم یفتح له من کل باب ألف باب (1)و هو باب مدینة علم رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :65


1- 1) الخصال ص 572 و 652 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 165 و کتاب سلیم بن قیس(تحقیق الأنصاری)ص 211 و 330 و 420 و 431 و 435 و 462 و دلائل الإمامة للطبری(ط مؤسسة البعثة)ص 235 و(مؤسسة المهدی) ص 131 و الإحتجاج ج 1 ص 223 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 571 و مدینة المعاجز ج 5 ص 69 و بحار الأنوار ج 22 ص 463 و ج 31 ص 425 و 433-

و آله» (1).

1)

-و ج 40 ص 216 و ج 69 ص 183 و ج 89 ص 42 و الصافی ج 1 ص 42 و الدر النظیم ص 285 و 606 و الأنوار العلویة ص 337 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 10 ص 16 و 17 و غایة المرام ج 5 ص 224 و ج 6 ص 107 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 600 و ج 23 ص 452.

ص :66


1- 1) الأمالی للصدوق ص 425 و عیون أخبار الرضا ج 1 ص 72 و ج 21 ص 210 و تحف العقول ص 430 و التوحید للصدوق ص 307 و المجازات النبویة للشریف الرضی ص 207 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 558 و شرح الأخبار ج 1 ص 89 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 33 و الخصال للصدوق ص 574 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 27 ص 34 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 20 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 169 و الإختصاص للمفید ص 238 و الفصول المختارة للشریف المرتضی ص 135 و 220 و 224 و الأمالی للطوسی ص 559 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 102 و الثاقب فی المناقب ص 120 و 130 و 266 و الخرائج و الجرائح ج 2 ص 545 و 565 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 314 و ج 2 ص 111 و ج 3 ص 37 و العمدة لابن البطریق ص 285 و 292 و 293 و 294 و 301 و المزار لابن المشهدی ص 576 و الفضائل لابن شاذان ص 96 و إقبال الأعمال لابن طاووس ج 1 ص 507 و التحصین لابن طاووس ص 550 و المحتضر للحلی ص 15 و 28 و 166 و 306 و کتاب الأربعین-

1)

-للشیرازی ص 293 و 310 و 439 و 443 و 444 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 1 ص 550 و 598 و بحار الأنوار ج 10 ص 120 و ج 24 ص 203 و ج 28 ص 199 و ج 29 ص 602 و ج 31 ص 436 و ج 33 ص 53 و ج 38 ص 189 و ج 39 ص 210 و ج 40 ص 70 و 87 و 201 و 202 و 203 و 204 و 205 و 206 و 286 و ج 41 ص 301 و 327 و ج 66 ص 81 و ج 90 ص 57 و ج 99 ص 106 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 451 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 189 و 190 و المراجعات ص 298 و النص و الإجتهاد ص 568 و نهج السعادة للمحمودی ج 1 ص 134 و تفسیر القمی ج 1 ص 68 و مجمع البیان ج 2 ص 28 و إعلام الوری ج 1 ص 317 و کشف الغمة ج 1 ص 111 و 258 و نهج الإیمان لابن جبر ص 341 و 342 و 473 و 653 و التفسیر الأصفی ج 1 ص 92 و الصافی ج 1 ص 227 و نور الثقلین ج 1 ص 178 و کنز الدقائق ج 1 ص 449 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 126 و 127 و مجمع الزوائد ج 9 ص 114 و ذخائر العقبی ص 77 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 11 ص 55 و الإستیعاب ج 3 ص 1102 و الفایق فی غریب الحدیث للزمخشری ج 2 ص 16 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 219 و ج 9 ص 165 و نظم درر السمطین ص 113 و الجامع الصغیر للسیوطی ج 1 ص 415 و کنز العمال ج 13 ص 148 و تذکرة الموضوعات للفتنی ص 95 و فیض القدیر ج 1 ص 49 و ج 3 ص 60 و کشف الخفاء للعجلونی ج 1 ص 203 و 204 و شواهد التنزیل ج 1 ص 104 و 432 و مفردات غریب القرآن ص 64 و تاریخ بغداد ج 3 ص 181 و ج 5-

ص :67

و قد ورد:إنّا أهل بیت لا یقاس بنا أحد (1).

1)

-ص 110 و ج 7 ص 182 و ج 11 ص 49 و 50 و 51 و 205 و تاریخ مدینة دمشق ج 9 ص 20 و ج 42 ص 378 و 379 و 380 و 381 و 383 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 350 و 351 و 352 و 353 و أسد الغابة ج 4 ص 22 و تهذیب الکمال ج 18 ص 77 و 79 و ج 20 ص 485 و ج 21 ص 276 و 277 و تذکرة الحفاظ ج 4 ص 1231 و میزان الإعتدال ج 1 ص 110 و 247 و 415 و ج 2 ص 251 و ج 3 ص 182 و ج 4 ص 366 و الکشف الحثیث لسبط ابن العجمی ص 91 و تهذیب التهذیب ج 7 ص 296 و لسان المیزان ج 1 ص 180 و 197 و تاریخ جرجان للسهمی ص 65 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 18 ص 368 و البدایة و النهایة ج 7 ص 395 و 396 و المناقب للخوارزمی ص 83 و 200 و مطالب السؤول ص 75 و 129 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 203 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 76 و سبل الهدی و الرشاد ج 1 ص 509 و ج 11 ص 292 و ینابیع المودة ج 1 ص 137 و 205 و 219 و 220 و ج 2 ص 74 و 91 و 170 و 238 و 302 و 392 و ج 3 ص 204 و 209 و 221.

ص :68


1- 1) راجع:علل الشرائع للشیخ الصدوق ج 1 ص 177 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام»للشیخ الصدوق ج 1 ص 71 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 10 ص 312 و شرح الأخبار للقاضی النعمان المغربی ج 2 ص 202 و نوادر المعجزات لمحمد بن جریر الطبری ص 124 و الإختصاص للشیخ المفید ص 13 و عیون-

و قد ظهر فشل أبی بکر الذریع مع علماء الیهود و النصاری،و فی مواجهة المشکلات فی القضاء و فی غیره،و فی أخطائه الظاهرة فی بیان أحکام اللّه و شرائعه..و أمثلة ذلک کثیرة..

و قال تعالی: هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ (1)مٰا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (2).

و یقول علی«علیه السلام»:«متی اعترض الریب فیّ مع الأول منهم، حتی صرت أقرن إلی هذه النظائر» (3).

و قد أثبتت الوقائع هذه الحقیقة بصورة قاطعة،فلا حاجة إلی إطالة الکلام فیها.

ب:إن علم أبی بکر بعمر،مهما بلغ،و حتی لو کان عمر فرید دهره و وحید عصره،لا یخوله تولیته و لا تولیة غیره علی المسلمین،لأن أبا بکر لیس ولی أمرهم،کما أنهم لم یفوضوه فعل ذلک..فلماذا یقدم علی أمر لیس

1)

-المعجزات لحسین بن عبد الوهاب ص 73 و ذخائر العقبی للطبری ص 17 و مدینة المعاجز للسید هاشم البحرانی ج 4 ص 430 و ج 5 ص 121 و بحار الأنوار ج 22 ص 406 و ج 22 ص 407 و ج 26 ص 269 و ج 46 ص 278 و ج 65 ص 45 و غیر ذلک.

ص :69


1- 1) الآیة 8 من سورة الزمر.
2- 2) الآیة 36 من سورة القلم.
3- 3) الخطبة الشقشقیة(نهج البلاغة).

من حقه الإقدام علیه،و التصرف فیه..

و لذلک جاء اعتراض علی«علیه السلام»و طلحة علی أبی بکر لما علما باستخلافه لعمر،فقالا:«ماذا أنت قائل لربک»؟!فالإعتراض إنما هو علی أصل إقدام أبی بکر علی ما لیس له بحق،ألا و هو نصب خلیفة من بعده..

فلا یصح جواب أبی بکر لهما بأنه أعلم منهما بعمر.إذ لیس الاعتراض علی صفات عمر و حالاته،لیصح منه مثل هذا الجواب.

ج:هل صحیح أن عمر بن الخطاب کان خیر الناس،لیصح قول أبی بکر:استخلفت علیهم خیر أهلک(یعنی أهل اللّه)؟!

مع أن عمر یعترف:بأن زید بن حارثة کان أفضل منه،فما بالک بسلمان و أبی ذر،و المقداد و عمار فضلا عن سید الوصیین أبنائه و الأئمة الطاهرین، فقد روی:أنه لما دوّن عمر دواوین العطاء فرض لأسامة بن زید أربعة آلاف درهم،و لولده عبد اللّه بن عمر ثلاثة آلاف،فاعترض عبد اللّه،فقال عمر:زدته لأنه کان أحب إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منک،و کان أبوه أحب إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من أبیک (1).

و هل یمکن أن یکون عمر خیر أهل اللّه،و الحال أنه یجترئ علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یقول له فی مرض موته:إنه لیهجر،أو غلبه

ص :70


1- 1) ذکر أخبار إصبهان ج 2 ص 290 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 297 و فتوح البلدان للبلاذری ج 3 ص 551 و راجع:الإیضاح لابن شاذان ص 253 و الإستذکار لابن عبد البر ج 3 ص 248 و العثمانیة للجاحظ ص 216.

الوجع،ثم یضرب سیدة نساء العالمین،و یسقط جنینها،ثم یحتاج إلی علی بن أبی طالب لیحل له المشکلات و المعضلات فی المسائل،حتی لیقول عشرات المرات لو لا علی لهلک عمر (1).أو لا أبقانی اللّه لمعضلة لیس لها أبو

ص :71


1- 1) راجع:ذکر أخبار اصبهان ج 2 ص 290 و الکافی ج 7 ص 424 و دعائم الإسلام ج 1 ص 86 و ج 2 ص 453 و من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 36 و خصائص الأئمة للشریف الرضی ص 85 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 306 و ج 10 ص 49 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 112 و(ط دار الإسلامیة) ج 18 ص 384 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 19 و ج 15 ص 123 و 125 و ج 17 ص 388 و ج 18 ص 55 و 58 و 60 و 75 و 200 و 254 و الإیضاح لابن شاذان ص 191 و 192 و 194. و راجع:شرح الأخبار ج 2 ص 318 و المسترشد ص 548 و دلائل الإمامة ص 21 و الإختصاص للمفید ص 109-111 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 183 و 184 و 185 و 187 و الطرائف لابن طاووس ص 255 و الإستیعاب ج 3 ص 1103 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 18 و 141 و ج 12 ص 179 و 205 و نظم درر السمطین ص 129 و 132 و المواقف للإیجی ج 3 ص 627 و 636 و تفسیر السمعانی ج 5 ص 154 و تفسیر الرازی ج 21 ص 22 و المناقب للخوارزمی ص 80 و مطالب السؤول ص 76 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 201 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 195 و 296 و ینابیع المودة ج 1 ص 216 و ج 3 ص 14.

الحسن،أو نحو ذلک (1).ثم یفر فی المواطن کبدر،و أحد،و حنین،و قریظة، و خیبر؟!نعم،هل یکون من هذه صفاته،خیر أهل اللّه؟،و لا یکون من هو نفس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بنص آیة المباهلة،و هو أعلم الناس، و أزهد الناس،و خیر الناس،و أفضل الناس،و أشجع الناس،و أعظمهم جهادا و بلاءا،-لا یکون-خیر أهل اللّه،و أفضل عباده؟!

ص :72


1- 1) راجع:الغدیر ج 3 ص 97 و 98 و ج 6 ص 81 و 103 و 327 و ذخائر العقبی ص 82 و مستدرک الوسائل ج 17 ص 226 و شرح الأخبار ج 2 ص 316 و 317 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 311 و ج 2 ص 183 و بحار الأنوار ج 30 ص 688 و ج 40 ص 226 و ج 76 ص 53 و ج 101 ص 357 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 350 و نهج السعادة ج 7 ص 141 و ج 8 ص 426 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 101 و نصب الرایة للزیلعی ج 3 ص 117 و المناقب للخوارزمی ص 101 و شرح إحقاق الحق ج 8 ص 213 و ج 17 ص 433-437 و ج 31 ص 496.

الباب الخامس علم..و قضاء..و أحکام..

اشارة

الفصل الأول:فی الزواج..و الطلاق..و الرجل و المرأة..

الفصل الثانی:فتاوی و أحکام..

الفصل الثالث:قضاء علی علیه السّلام حتی علی عمر..

الفصل الرابع:علی علیه السّلام و اتهام الأبریاء فی أعراضهم..

الفصل الخامس:أحکام علی علیه السّلام فی الزنا و النسب..

الفصل السادس:هل تنکر الأم أولادها؟!..

الفصل السابع:زنا المغیرة..

الفصل الثامن:علی علیه السّلام یتحدث عن أهل الکهف فی عهد عمر..

الفصل التاسع:أسئلة ملک الروم..

الفصل العاشر:من أسئلة أهل الکتاب..

ص :73

ص :74

الفصل الأول

اشارة

فی الزواج..و الطلاق..و الرجل و المرأة..

ص :75

ص :76

عمر یسأل الأصلع

و قالوا:روی الدارقطنی و ابن عساکر و غیرهما:

أن رجلین أتیا عمر بن الخطاب،فسألاه عن طلاق الأمة،فقام معهما فمشی حتی أتی حلقة فی المسجد،فیها رجل أصلع،فقال:أیها الأصلع ما تری فی طلاق الأمة؟!

فرفع رأسه إلیه،ثم أومأ إلیه بالسبابة و الوسطی.

فقال لهما عمر:تطلیقتان.

فقال أحدهما:سبحان اللّه،جئناک و أنت أمیر المؤمنین،فمشیت معنا حتی وقفت علی هذا الرجل،فسألته؛فرضیت أن أومأ إلیک؟!

فقال:أو تدریان من هذا؟!

قالا:لا.

قال:هذا علی بن أبی طالب«علیه السلام».أشهد علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لسمعته و هو یقول:لو أن السماوات السبع وضعت فی کفة میزان،و وضع إیمان علی فی کفة میزان،لرجح بها إیمان علی«علیه السلام» (1).

ص :77


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 341 و مختصر تاریخ دمشق ج 17 ص 389-

و نقول:

أولا:إن تعجب هذین الرجلین إنما هو لما استقر فی نفوسهما من أن أمیر المؤمنین الحقیقی یجب أن یکون أعلم بشرع اللّه تبارک و تعالی،و لا یحتاج إلی أحد فیه.فحیث ظهر لهما عکس ذلک أبدیا تعجبهما من هذا الأمر..و لا بد أن یکونا قد عرفا أن ثمة من تسمی بهذا الاسم و هو لیس له..

ثانیا:لا ندری لماذا الخطاب من عمر بن الخطاب لعلی بن أبی طالب ب:

«أیها الأصلع»!!هل هو علی سبیل المداعبة له،و التقرب إلیه،و رفع الکلفة معه؟!أم هو علی سبیل الإنتقاص؟!

و أیا کانت الإجابة فإننا نقول:

1)

-و ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق(تحقیق المحمودی)رقم 871 و کفایة الطالب ص 258 و راجع:المناقب للخوارزمی ص 130 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 370 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 191 عن غریب الحدیث،و الغدیر ج 2 ص 299 و مستدرک الوسائل ج 15 ص 338 و 339 و الأمالی للطوسی ص 238 و حلیة الأبرار ج 2 ص 67 و بحار الأنوار ج 30 ص 111 و ج 38 ص 248 و ج 40 ص 119 و 236 و ج 101 ص 3 و 153 و جامع أحادیث الشیعة ج 22 ص 158 و کشف الغمة ج 1 ص 291 و کشف الیقین ص 109 و ینابیع المودة ج 2 ص 300 و غایة المرام ج 5 ص 190 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 5 ص 614 و ج 16 ص 409 و ج 21 ص 581 و 583.

ص :78

أولا:إن علیا«علیه السلام»کان أنزعا أجلحا،و لیس أصلعا.و لعل عمر قد بالغ فی توصیفه،لحاجة فی نفسه قضاها..

و انحسار الشعر عن جانبی الرأس أوله النزع،ثم الجلح،ثم الصلع..

ثانیا:إن الأصلع هو عمر بن الخطاب کما تقدم فی الجزء الأول..

هدم الإسلام ما کان قبله

و قال أبو عثمان النهدی:جاء رجل إلی عمر فقال:إنی طلقت امرأتی فی الشرک تطلیقة،و فی الإسلام تطلیقتین،فما تری؟!

فسکت عمر،فقال له الرجل:ما تقول؟!

قال:کما أنت حتی یجیء علی بن أبی طالب.

فجاء علی«علیه السلام»،فقال:قص علیه قصتک.

فقص علیه القصة،فقال علی«علیه السلام»:هدم الإسلام ما کان قبله.هی عندک علی واحدة (1).

و قد یقال:إن قوله«علیه السلام»:هی عندک علی واحدة یراد بها أن مجموع ما جری فی الشرک و فی الإسلام هو تطلیقتان،فکأن الرجل قال:

و صار المجموع فی الإسلام تطلیقتین،بعد ضم ما جری فی حال الشرک إلی

ص :79


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 364 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 186 و شرح الأخبار ج 2 ص 317 و بحار الأنوار ج 40 ص 230 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 5 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 84.

ما جری فی حال الإسلام..

و احتمل بعض الأخوة:أن یکون المراد:أنه فی الإسلام أجری صیغة الطلاق مرتین فی مجلس واحد.

غیر أنه یمکن فهم العبارة بنحو آخر،و هو أن یکون مراده«علیه السلام»:أن حرمتها المؤبدة متوقفة علی تطلیقة واحدة..تضاف إلی التطلیقتین اللتین حدثتا فی الاسلام..مما یعنی أن الاسلام قد ألغی ما کان فی الجاهلیة..

فالمرأة عند ذلک الرجل ما دام لم یطلقها التطلیقة الثالثة فی المستقبل.

علی علیه السّلام یفقأ عین من ألحد فی الحرم

یقولون:أن علیا«علیه السلام»قد فقأ عین إنسان ألحد فی الحرم.

فقال عمر:«ما أقول فی ید اللّه،فقأت عینا فی حرم اللّه» (1).

و فی مورد آخر فی حدیث عمر:أن رجلا کان ینظر فی الطواف إلی حرم المسلمین،فلطمه علی«علیه السلام»،فاستعدی علیه،فقال:ضربک بحق.

أصابته عین من عیون اللّه (2).

ص :80


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 466 ج 5 ص 7 و الملل و النحل للشهرستانی ج 1 ص 174 و العقد الفرید(ط لجنة التألیف و الترجمة و النشر)ج 2 ص 326.
2- 2) النهایة لابن الأثیر ج 3 ص 163 و(ط مؤسسة إسماعیلیان-قم-الطبعة الرابعة)ج 3 ص 332 و بحار الأنوار ج 24 ص 202 و ج 39 ص 340 و ج 87 ص 36 و ج 97 ص 315 عنه،و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 498 و راجع:ذخائر-

و قال ابن شهر آشوب: تَجْرِی بِأَعْیُنِنٰا (1):الأعمش:جاء رجل مشجوج الرأس یستعدی عمر علی علی«علیه السلام».

فقال علی:مررت بهذا،و هو مقاوم امرأة،فسمعت ما کرهت.

فقال عمر:إن للّه عیونا،و إن علیا من عیون اللّه فی الأرض.

و فی روایة الأصمعی أنه قال:رأیته ینظر فی حرم اللّه إلی حریم اللّه.

فقال عمر:اذهب.وقعت علیک عین من عیون اللّه،و حجاب من حجب اللّه.تلک ید اللّه الیمنی یضعها حیث یشاء (2).

و نقول:

المراد بالإلحاد فی الحرم:الظلم فیه.

و نلفت نظر القارئ إلی النقاط التالیة:

1-إن علیا«علیه السلام»لم یرفع أمر هذین الرجلین إلی السلطان لیحکم فیهما،و لا استأذن أحدا فیما أقدم علیه فی امرهما.بل بادر«علیه السلام»للتصرف،و إقامة الحد من موقع أنه هو السلطة الشرعیة،التی یحق لها أن تقیم الحدود.و أن تحفظ شرع اللّه تبارک و تعالی.دون کل أحد..

2)

-العقبی ص 82 و الإمام علی«علیه السلام»فی آراء الخلفاء ص 129 عن الریاض النضرة ج 3 ص 165 و لسان العرب ج 13 ص 309.

ص :81


1- 1) الآیة 14 من سورة القمر.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 272 و 273 و(ط المطبعة الحیدریة)ج 3 ص 64 و بحار الأنوار ج 39 ص 88.

و علیه،فإذا کنا نری أنه فی سائر الموارد یحجم عن فعل ذلک،فإنما هو لوجود المانع.

2-وصف عمر لید علی«علیه السلام»بأنها ید اللّه،و وصفه لعینه بأنها عین اللّه یؤکد علی أنه یراه مصیبا عین الواقع،و أن دافعه لهذا التصرف،هو الأمر الإلهی،و لیس الهوی و لا العصبیة،و لا غیر ذلک..

أو أنه إنما قال له ذلک تخلصا من تبعة إظهار الإعتراض علی علی«علیه السلام»،الأمر الذی قد یجر إلی جدال ینتهی بظهور حجة علی«علیه السلام»،و تذکیر الناس بحقه،و بعدم أهلیة الغاصبین لموقعه للمقام الذی وضعوا أنفسهم فیه.

و یدل ذلک أیضا علی:أنه کان یری لعلی«علیه السلام»الحق فی أن یفعل ما فعل،و أنه لا ضرورة لانتظار أمره،و أمر غیره فی ذلک.

3-لکن یبقی سؤال،و هو:أنه إذا کان فعل علی«علیه السلام»دلیلا علی الحکم الشرعی،فهل نستطیع أن نعتبر أن جزاء من ألحد و ظلم فی الحرم هو أن تفقأ عینه؟!أو أنه«علیه السلام»قد فعل ذلک،لأن ذلک الشخص کان قد فقأ عین إنسان،فجازاه علی«علیه السلام»بفقء عینه أیضا.

و قد یقال:إن هذا الأخیر هو الصحیح.

4-لا شک فی أن ذنب ذلک الرجل لم یکن عادیا،کما أشارت إلیه کلمة علی«علیه السلام»،حیث کان فی حرم اللّه ینظر إلی حریم اللّه،فکان یستحق التعزیر لأجل النظر،و مراودته تلک المرأة،و یستحق التغلیظ علیه

ص :82

فی العقوبة لأنه ارتکب هذا الذنب فی أقدس مکان..و هو حرم اللّه تبارک و تعالی..

أمسک عن امرأتک

عن ابن عباس،قال:کنا فی جنازة،فقال علی بن أبی طالب«علیه السلام»لزوج أم الغلام:أمسک عن امرأتک.

فقال عمر:و لم یمسک عن امرأته؟!أخرج مما جئت به.

قال:نعم،ترید أن تستبرئ رحمها،فلا یلقی فیه شیء فیستوجب به المیراث من أخیه،و لا میراث له.

فقال عمر:أعوذ باللّه من معضلة لا علی لها؟! (1).

و نقول:

و هذا إجراء احترازی،یهدف إلی حفظ الحقوق لأصحابها..و هذا من وظائف الإمام بالنسبة لرعیته،و لا تصح الغفلة عنه..

و هو یعطی أیضا:أن الإمام و الحاکم یحتاج إلی معرفة تامة بأحوال الرعیة،و أن علیه أن یحتاط لها انطلاقا من هذه المعرفة.

ص :83


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 369 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 191 عن الخطیب فی الأربعین،و بحار الأنوار ج 40 ص 235 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 471 و نظم درر السمطین ص 131 و المناقب للخوارزمی ص 96 و غایة المرام ج 5 ص 261.
مات المولی فحرمت الزوجة علی العبد

عن عمرو بن داود،عن الصادق«علیه السلام»:أن عقبة بن أبی عقبة مات،فحضر جنازته علی و جماعة من أصحابه،و فیهم عمر،فقال علی «علیه السلام»لرجل کان حاضرا:إن عقبة لما توفی حرمت امرأتک،فاحذر أن تقربها.

فقال عمر:کل قضایاک یا أبا الحسن عجیب!!و هذه من أعجبها، یموت الإنسان،فتحرم علی آخر امرأته!

فقال:نعم،إن هذا عبد کان لعقبة،تزوج امرأة حرة،و هی الیوم ترث بعض میراث عقبة،فقد صار بعض زوجها رقا لها،و بضع المرأة حرام علی عبدها حتی تعتقه و یتزوجها.

فقال عمر:لمثل هذا نسألک عما اختلفنا فیه (1).

و نقول:

1-هذه الحادثة أیضا-کسابقتها-تدل علی لزوم معرفة الإمام بأحوال رعیته،لیمکن له حفظ حقوقهم فی مواقع الحاجة.

ص :84


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 360 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 182 و مستدرک الوسائل ج 15 ص 30 و شرح الأخبار ج 2 ص 329 و الصراط المستقیم ج 2 ص 16 و بحار الأنوار ج 40 ص 225 و جامع أحادیث الشیعة ج 21 ص 107 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 62.

2-تدل علی لزوم معرفة الإمام بالأحکام.اذ لو لا ذلک لضاعت مصالح العباد و حقوقهم،و حل بهم العنا و الفساد.

3-و مأخذ هذه القضیة واضح،غیر أن اللافت هو أنه لا خلاف فی هذه المسألة،فلماذا أطلق عمر قوله:لمثل هذا نسألک عما اختلفنا فیه؟!

هل أراد للآخرین أن یظنوا:أن الصحابة اختلفوا فی حکم المسألة؟! و أن علیا قد حسم الخلاف؟!لکی لا یکتشفوا أنه لم یکن عالما بهذا الحکم الشرعی.

علی علیه السّلام یحکم فی مولود عجیب

عن سعید بن جبیر قال:أتی عمر بن الخطاب بامرأة قد ولدت ولدا له خلقتان:بدنان،و بطنان،و أربعة أید،و رأسان،و فرجان.هذا فی النصف الاعلی.

و أما فی الأسفل فله فخذان،و ساقان،و رجلان مثل سائر الناس.

فطلبت المرأة میراثها من زوجها و هو أبو ذلک الخلق العجیب،فدعا عمر بأصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فشاورهم فلم یجیبوا فیه بشئ.

فدعا علی بن أبی طالب«علیه السلام».

فقال علی«علیه السلام»:إن هذا أمر یکون له نبأ،فاحبسها و احبس ولدها،و اقبض ما لهم،و أقم لهم من یخدمهم،و أنفق علیهم بالمعروف.

ففعل عمر ذلک.

ص :85

ثم ماتت المرأة،و شب الخلق،و طلب المیراث،فحکم له علی بأن یقام له خادم خصی یخدم فرجیه،و یتولی منه ما یتولی الأمهات ما لا یحل لاحد سوی الخادم.

ثم إن أحد البدنین طلب النکاح،فبعث عمر إلی علی فقال له:یا أبا الحسن ما تجد فی أمر هذین؟!إن اشتهی أحدهما شهوة خالفه الآخر،و إن طلب الآخر حاجة طلب الذی یلیه ضدها،حتی إنه فی ساعتنا هذه طلب أحدهما الجماع.

فقال علی«علیه السلام»:اللّه أکبر،إن اللّه أحلم و أکرم من أن یری عبدا أخاه و هو یجامع أهله و لکن عللوه ثلاثا فان اللّه سیقضی قضاء فیه،ما طلب هذا إلا عند الموت.

فعاش بعدها ثلاثة أیام و مات،فجمع عمر أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فشاورهم فیه،فقال بعضهم:اقطعه حتی یبین الحی من المیت،و تکفنه و تدفنه.

فقال عمر:إن هذا الذی أشرتم لعجب أن نقتل حیا لحال میت.

و ضج الجسد الحی.

فقال:اللّه حسبکم،تقتلونی،و أنا أشهد أن لا إله إلا اللّه و أن محمدا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أقرأ القرآن؟!..

فبعث إلی علی«علیه السلام»فقال:یا أبا الحسن،أحکم فیما بین هذین الخلقین.

فقال علی«علیه السلام»:«الأمر فیه أوضح من ذلک،و أسهل و أیسر،

ص :86

الحکم أن تغسلوه و تکفنوه مع ابن أمه،یحمله الخادم إذا مشی،فیعاون علیه أخاه فإذا کان بعد ثلاث جف،فاقطعوه جافا،و یکون موضعه حی لا یألم، فإنی أعلم أن اللّه لا یبقی الحی بعده أکثر من ثلاث یتأذی برائحة نتنه و جیفته».

ففعلوا ذلک،فعاش الآخر ثلاثة أیام و مات.

فقال عمر:یا ابن أبی طالب،فما زلت کاشف کل شبهة،و موضح کل حکم (1).

و نقول:

قد یشکک البعض فی صحة هذه القصة لأن خلافة عمر لم تطل إلی حد أن یولد هذا المولود العجیب،و یکبر إلی أن یبلغ،و یطلب النکاح..إلا أن یکون المولود من جنس الأنثی التی تبلغ لمدة تسع سنوات.و مدة خلافة عمر حوالی عشر سنوات.

غیر أنه یحتمل أیضا أن یکون المولود ذکرا،و قد بلغ قبل سن الخامسة عشرة بعدة سنوات.و یحتمل أن یکون ذلک قد حصل فی عهد اثنین من الخلفاء..و قد غفل الراوی عن الاشارة إلی ذلک.أو حصل فی عهد أبی بکر و کان المتصدی لهذا المشکل هو عمر،ثم انتهی فی أواخر عهد عمر.

ص :87


1- 1) کنز العمال ج 5 ص 833 و الغدیر ج 6 ص 173 و 174 و راجع:المناقب لابن شهر آشوب ج 2 ص 368 عن الرویانی فی الأحکام،و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 8 ص 204 و ج 31 ص 484.
بیان حکم غسل الجنابة لعمر

و یذکرون:أن زید بن ثابت کان یفتی بعدم وجوب غسل الجنابة علی من أدخل و لم ینزل.فأمر عمر بجمع المهاجرین و الأنصار،فجمعوا له، فشاورهم،فأشاروا أن لا غسل فی ذلک..إلا ما کان من علی«علیه السلام» و معاذ،فقد قالا:إذا جاوز الختان الختان فقد وجب الغسل.

فقال عمر:هذا و أنتم أصحاب بدر،و قد اختلفتم،فمن بعدکم أشد اختلافا.

فأشار علیه علی«علیه السلام»:أن یسأل أزواج النبی«صلی اللّه علیه و آله».

فأما حفصة فقالت:لا علم لی بهذا.

و قالت عائشة:إذا جاوز الختان فقد وجب الغسل.

فقال عمر:لا یبلغنی أن أحدا فعله و لم یغتسل إلا أنهکته عقوبة،أو نحو ذلک (1).

ص :88


1- 1) مسند أحمد ج 5 ص 115 و(ط دار إحیاء التراث)ج 6 ص 133 و المعتصر من المختصر من مشکل الآثار ج 1 ص 142 و شرح معانی الآثار ج 1 ص 59 و المعجم الکبیر ج 5 ص 42 و مجمع الزوائد ج 1 ص 266 و عن الزرکشی فی الإجابة ص 78 و عمدة القاری ج 3 ص 249 و 254 و المصنف لابن أبی شیبة ج 1 ص 87 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 110 و الغدیر ج 6 ص 261 و کنز العمال ج 9 ص 543.

و فی نص آخر:قالت الأنصار:الماء من الماء.

و قال المهاجرون:إذا التقی الختانان فقد وجب علیه الغسل.

فقال عمر:ما تقول یا أبا الحسن؟!

فقال«علیه السلام»:أتوجبون علیه الرجم و الحد،و لا توجبون علیه صاعا من ماء؟!

إذا التقی الختانان وجب علیه الغسل (1).

و نقول:

أولا:إن عمر نعی علی المهاجرین و الأنصار اختلافهم و هم اهل بدر، و اعتبر ذلک منقصة فیهم.و لکن کان الأجدر به أن یلوم نفسه اولا علی عدم معرفته هذا الحکم الواضح،الذی یکثر الابتلاء به.و المفروض أنه قد

ص :89


1- 1) تهذیب الأحکام ج 1 ص 119 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 368 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 189 عنه،و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 184 و(ط دار الإسلامیة)ج 1 ص 470 و مستدرک الوسائل ج 1 ص 452 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 580 و منتقی الجمان ج 1 ص 175 و السرائر لابن إدریس ج 1 ص 108 و مختلف الشیعة ج 1 ص 325 و النوادر للراوندی ص 206 و بحار الأنوار ج 40 ص 234 و ج 78 ص 67 و جامع أحادیث الشیعة ج 2 ص 435 و 436 و راجع:عوالی اللآلی ج 2 ص 9 و المصنف للصنعانی ج 1 ص 249 و الإستذکار ج 1 ص 273 و التمهید لابن عبد البر ج 23 ص 114 و کنز العمال ج 9 ص 545 و غایة المرام ج 5 ص 270.

جعل نفسه فی موقع خلیفة المسلمین،الذی لابد أن یرجعوا إلیه فی أمثال هذه الأمور.و لو لا أنه هو و من سبقه قد ترکا أمر اللّه و رسوله فی حق علی«علیه السلام»و ترکا الأمر لصاحبه الشرعی لم یقع خلاف فی هذا الأمر،و لا فی غیره.

ثانیا:إن من المؤسف حقا أن یکون المهاجرون و الأنصار،و أهل بدر، لا یعرفون حکما شرعیا هو محل ابتلائهم.فکیف لم یسألوا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عنه،فهل استهانوا بحکم اللّه؟!أم ماذا؟!

ثالثا:کنا نتوقع ان یبادر الخلیفة للأخذ بما قاله علی«علیه السلام»،فإنه لم یزل یرجع إلیه فی معضلات المسائل،و یشهد له بأنه ابن بجدتها..کما أنه کان یعلم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد قال لهم:إنه«علیه السلام»باب مدینة علمه..و أن علیا مع الحق و الحق مع علی،یدور معه حیث دار.

فلماذا لم یحکم فی المسألة بما قرره أمیر المؤمنین«علیه السلام»؟!،و لماذا عاد إلی أزواج النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی ذلک؟!

رابعا:لقد لا حظنا:أن علیا«علیه السلام»قد عرف أنه إن ترک الأمر إلی عمر،فلربما قال برأیه،و اختار فی المسألة ما لا یتوافق مع الشرع.فبادر إلی تعلیق الأمر علی ما ینقله أزواج النبی«صلی اللّه علیه و آله».فأرجعه إلیهن،و نجح فی الوصول إلی ما أراد..

خامسا:إن عمر یرید أن یظهر أن علیا«علیه السلام»کان کأی صحابی آخر یعمل بآرائه..فیمکن أن یؤخذ برأیه و أن یترک.

ص :90

کم یتزوج المملوک؟!

قال ابن سیرین:إن عمر سأل الناس،و قال:کم یتزوج المملوک؟!

قال لعلی«علیه السلام»:إیاک أعنی یا صاحب المعافری(المراد بالمعافری:

رداء کان علیه).

قال«علیه السلام»:اثنتین (1).

تحریم زواج المتعة..و علی علیه السّلام

و قد أعلن عمر تحریم متعة النساء،و متعة الحج،و حی علی خیر العمل (2)فی سیاق واحد.

ص :91


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 370 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 191 عن أربعین الخطیب،و بحار الأنوار ج 40 ص 236 و کتاب الأربعین ص 471 و المناقب للخوارزمی ص 96 و غایة المرام ج 5 ص 261.
2- 2) شرح التجرید للقوشجی ص 484 و کنز العرفان ص 158 عن الطبری فی المستنیر،و الصراط المستقیم ج 3 ص 277 عن الطبری،و الغدیر ج 6 ص 213 و 238 و ج 10 ص 64 عن الطبری فی المستبین عن عمر،و جواهر الأخبار، و الآثار المستخرجة من لجة البحر الزخار ج 2 ص 192 عن التفتازانی فی حاشیته علی شرح العضد،و نفحات اللاهوت ص 98.و راجع:جواهر الکلام ج 30 ص 140 و مسائل فقهیة للسید شرف الدین ص 68 و المسترشد ص 516 و النص و الإجتهاد ص 199 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 312 و الصافی-

و لم یسکت علی«علیه السلام»عن هذا الأمر،بل نبه إلی عواقبه حین أعلن أن تحریم زواج المتعة من أسباب شیوع الزنا،فقال:

لو لا أن عمر نهی الناس عن المتعة ما زنی إلاشقی،أو إلا شفا (1).

2)

-ج 1 ص 439 و کنز الدقائق ج 2 ص 418 و المیزان ج 4 ص 298 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 124 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 211 و الفصول المهمة للسید شرف الدین ص 78 و فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 293 عن تنویر البیان ص 293.

ص :92


1- 1) راجع:التفسیر الکبیر للرازی(مفاتیح الغیب)ج 10 ص 50 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 2 ص 720 و الإیضاح لابن شاذان ص 443 و 438 و 439 و 519 و راجع:نیل الأوطار ج 6 ص 135 و بدایة المجتهد ج 2 ص 58 و الدر المنثور ج 2 ص 141 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 179 و الجامع لأحکام القرآن ج 5 ص 130 و الصراط المستقیم ج 3 ص 273 و عوالی اللآلی ج 2 ص 125.و راجع: جامع البیان ج 5 ص 9 بسند صحیح علی الظاهر،و المصنف لللصنعانی ج 7 ص 500 و منتخب کنز العمال(بهامش مسند أحمد)ج 6 ص 405 و التفسیر الکبیر للرازی(ط سنة 1357 ه)ج 10 ص 50 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 253 و ج 20 ص 25 و تفسیر النیسابوری(بهامش الطبری)ج 5 ص 17 و البیان للخوئی ص 343 عن مسند أبی یعلی،و دلائل الصدق ج 3 ص 101 و تلخیص الشافی ج 4 ص 32 و وسائل الشیعة،أبواب نکاح المتعة(ط دار إحیاء التراث)ج 21 ص 5 و 11 و 44 و فی هامشه عن نوادر أحمد بن محمد-

و قد تحدثنا عن موضوع زواج المتعة،و تحریمه،و سائر ما یرتبط بهذا الموضوع فی کتابنا:«زواج المتعة»بأجزائه الثلاثة،فمن أراد التوسع فی هذا الأمر،فلیراجع الکتاب المشار إلیه..

و أما متعة الحج،فقد ظهر موقف أمیر المؤمنین«علیه السلام»منها فی

1)

-بن عیسی ص 65 و 66 و عن رسالة المتعة للمفید،و نفحات اللاهوت ص 99 و تهذیب الأحکام ج 7 ص 250 و الإستبصار 3 ص 141 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 310 و مستدرک وسائل الشیعة ج 14 ص 447 و 449 و 478 و 481 و 482 و 483 و کتاب عاصم بن حمید الحناط ص 24 و الهدایة للخصیبی حدیث المفضل ص 109 و کنز العرفان ج 2 ص 148 و الکافی ج 5 ص 448 و الجواهر ج 30 ص 144 عن النهایة لابن الأثیر،و الطبری،و الثعلبی،و السرائر ص 312. و راجع:تفسیر العیاشی ج 1 ص 233 و الغدیر ج 6 ص 206 و 239 و ج 10 ص 64 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 16 ص 522 و 523 و(طبعة الهند)ج 22 ص 96 و مجمع البیان ج 3 ص 61 و فقه القرآن للراوندی ج 2 ص 106 و تفسیر البحر المحیط ج 3 ص 225 و عن أبی داود فی ناسخه عن بعض من تقدم، و الإستبصار فیما اختلف من الأخبار ج 3 ص 141 و التفسیر الحدیث لمحمد عزة دروزة ج 9 ص 54 و المرأة فی القرآن و السنة ص 182 و بحار الأنوار ج 30 ص 600 و 601 و(ط قدیم)ج 8 ص 273 و مسائل فقهیة للسید شرف الدین ص 69.

ص :93

أیام عثمان..و سیأتی الحدیث عن ذلک فی موقعه إن شاء اللّه تعالی..

و أما«حی علی خیر العمل»..فإن أهل البیت«علیهم السلام»قد التزموا بها،و کذلک شیعتهم إلی یومنا هذا.

و قد ذکرنا طائفة کبیرة من النصوص حول هذا الأمر فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»فراجع.

شهوة المرأة تزید علی شهوة الرجل

عن أبی الفتوح الرازی:أنه حضر عند عمر أربعون نسوة،و سألنه عن شهوة الآدمی،فقال:للرجل واحد،و للمرأة تسعة.

فقلن:ما بال الرجال لهم دوام،و متعة،و سراری،بجزء من تسعة،و لا یجوز لهن إلا زوج واحد،مع تسعة أجزاء؟!فأفحم.

فرفع ذلک إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فأمر أن تأتی کل واحدة منهن بقارورة من ماء،و أمرهن بصبها فی إجانة.

ثم أمر کل واحدة منهن،تغرف ماءها.

فقلن:لا یتمیز ماؤنا.

فأشار«علیه السلام»:أن لا یفرقن بین الأولاد،و إلا لبطل النسب و المیراث.

و فی روایة یحیی بن عقیل:أن عمر قال:لا أبقانی اللّه بعدک یا علی (1).

ص :94


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 360 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 182 و مستدرک الوسائل ج 14 ص 428 و بحار الأنوار ج 40 ص 226 و الأنوار-

و نقول:

1-إن أمیر المؤمنین علیا«علیه السلام»لم یباشر هو العمل فیما أراده دلیلا مقنعا،أنه لم یأت هو بالماء فی قواریر متعددة،ثم یصبه فی إجانة،بل طلب من کل واحدة من النسوة أن تأتی بقارورة تصبها فی الإجانة،لیکون ذلک أدعی لفهم المثل الذی یرید«علیه السلام»أن یضربه لهن،و أوقع فی أنفسهن.

2-لا یکفی أن یحفظ الناس المسائل أو النصوص،بل المهم هو إدراک مرامیها و مغازیها.

و قد روی عن أمیر المؤمنین«علیه السلام»قوله:من أکثر الفکر فیما تعلم أتقن علمه،و تفهم ما لم یکن یفهم (1).

و عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»:کونوا للعلم وعاة(رعاة)و لا تکونوا له رواة (2).

1)

-العلویة ص 89 و الصراط المستقیم ج 3 ص 17 و عن روض الجنان لأبی الفتوح الرازی(ط إیران)ج 1 ص 492.

ص :95


1- 1) میزان الحکمة ج 6 ص 490 عن غرر الحکم،و عیون الحکم و المواعظ ص 435.
2- 2) الجامع الصغیر للسیوطی ج 2 ص 298 و کنز العمال ج 10 ص 249 الخبر رقم 29335 و فیض القدیر ج 5 ص 73 و میزان الحکمة ج 3 ص 2096 و العلم و الحکمة فی الکتاب و السنة للریشهری ص 372 عن الفردوس ج 3 ص 241 ح 4707 و جامع بیان العلم و فضله لابن عبد البر ج 2 ص 7.

و عنه«صلی اللّه علیه و آله»:کونوا دراة و لا تکونوا رواة،حدیث تعرفون فقهه خیر من ألف تروونه» (1).

و عنه«صلی اللّه علیه و آله»:همة العلماء الوعایة،و همة السفهاء الروایة (2).

3-حفظ الأنساب و المواریث أمر هام جدا لحفظ المجتمع الإنسانی، و لبقائه قویا،و متواصلا،متکافلا،تشدّه أواصر المحبة و الثقة.

کما أن شدة شهوة المرأة أمر ضروری لحفظ النسل،و لدوام العلاقة و الإرتباط بالرجل،و ربما یکون لتأخر أو لعدم بلوغها الذروة فی العملیة الجنسیة فی أکثر الأحیان بعض الأثر فی بقاء رغبتها أو فی اشتدادها فی معاودة الإتصال الجنسی..و لعل هناک أمورا أخری مؤثرة فی ذلک.

4-هذا الحدیث یشیر إلی أن هذا الإعتراض من النسوة قد کان قبل تحریم زواج المتعة،حیث ذکر أن المتعة تجوز للرجل کما یجوز له الزواج الدائم و التسری.

5-لعل اختیار القارورة قد کان لأجل شفافیتها،لکی تری کل امرأة

ص :96


1- 1) ذکر أخبار إصبهان ج 1 ص 138 و نصیحة أهل الحدیث للخطیب البغدادی ص 31 و الفقیه و المتفقه(ط دار الکتب العلمیة سنة 1996 م)ج 1 ص 360 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام»للعطاردی ج 1 ص 8.
2- 2) الجامع الصغیر للسیوطی ج 2 ص 713 و کنز العمال ج 10 ص 249 الخبر رقم 29337 و فیض القدیر ج 6 ص 461 و تاریخ مدینة دمشق ج 67 ص 183.

الماء الذی اتت به أطول مدة ممکنة..لأن ذلک یفید فی تأکید المعنی الذی یرید«علیه السلام»أن یستخلصه من هذا الماء،و هذا هو الأوثق و الأوفق فی الإیحاء،و فی الدلالة.

ص :97

ص :98

الفصل الثانی

اشارة

فتاوی و أحکام

ص :99

ص :100

شم عظم أبیه،فانبعث الدم من أنفه

و ذکر ابن شهر آشوب:أن غلاما طلب مال أبیه من عمر.و ذکر أن والده توفی بالکوفة،و الولد طفل بالمدینة،فصاح علیه عمر و طرده.

فخرج یتظلم منه.فلقیه علی«علیه السلام»و قال:ائتونی به إلی الجامع حتی اکشف أمره.

فجیء به،فسأله عن حاله،فأخبره بخبره،فقال علی«علیه السلام»:

لأحکمن فیکم بحکومة حکم اللّه بها من فوق سبع سماواته،لا یحکم بها إلا من ارتضاه لعلمه.

ثم استدعی بعض أصحابه و قال:هات مجرفة.

ثم قال:سیروا بنا إلی قبر والد الصبی،فساروا فقال:احفروا هذا القبر و انبشوه،و استخرجوا لی ضلعا من أضلاعه.

فدفعه إلی الغلام،فقال له:شمه.

فلما شمه انبعث الدم من منخریه،فقال«علیه السلام»:إنه ولده.

فقال عمر:بانبعاث الدم تسلم إلیه المال!

فقال«علیه السلام»:انه أحق بالمال منک و من سایر الخلق أجمعین.

ثم أمر الحاضرین بشم الضلع فشموه،فلم ینبعث الدم من واحد

ص :101

منهم،فأمر أن أعید إلیه ثانیة،و قال:شمه.فلما شمه انبعث الدم انبعاثا کثیرا.

فقال«علیه السلام»:إنه أبوه.

فسلم إلیه المال ثم قال:و اللّه ما کذبت و لا کذّبت (1).

و نقول:

1-لماذا یصیح عمر بالغلام و یطرده،و لماذا لا یستشیر فی أمره الصحابة حوله؟!

أو لماذا لا یطلب من علی«علیه السلام»کشف الحقیقة فیما یدعیه،کما هو عادته فی کثیر من المسائل التی کانت تشکل علیه؟!.

أم أنه استهان بأمره حیث رآه طفلا لا شأن له؟!

أو لعله رأی أن من غیر المعقول أن یکون لهذا الطفل حق فی ترکة أبیه.

أم أنه رأی أنه لا یعقل أن یکون هذا الطفل فی المدینة إبنا لذلک الذی فی الکوفة.

لعل الإحتمال الأخیر هو الأقرب،و لذا احتاج علی«علیه السلام»إلی کشف أبوة ذلک الرجل لهذا الطفل علی النحو الذی ذکرته الروایة.

ص :102


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 359 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 181 و بحار الأنوار ج 40 ص 225 و ج 101 ص 300 و مستدرک الوسائل ج 17 ص 391 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 143.

2-إن علیا«علیه السلام»قد تجشم هو و من معه إلی المسیر إلی الکوفة لکشف الحقیقة،فدل ذلک علی أن علی الإمام أن لا یتهاون فی حقوق الناس،بل لا بد أن یبادر إلی إحقاق حقوقهم،و لو احتاج ذلک إلی مکابدة مشقات السفر بهذا المقدار.

3-إن هذه الروایة تعطی أن وفاة الأب کانت قد مر علیها سنوات عدیدة،حتی ذهب اللحم،و ظهرت عظام ذلک المیت..

4-إن مما لا شک فیه أنه لا یجوز نبش المیت فی الحالات العادیة،لکن علیا«علیه السلام»لم یتحرج من ذلک لأجل إحقاق الحق،و إیصال الطفل إلی حقه.

5-إنه«علیه السلام»قد استخدم أیضا معرفته بهذا الأمر الدقیق الذی هو من شؤون الخلقة،و هو أن من شم عظم أبیه انبعث الدم من أنفه.

و اللافت هنا:أنه کرر الإختبار علی الطفل بعد أن عرض عظم ذلک المیت علی الجمع الحاضر،و جعلهم یشمونه،فلم یحصل لهم ما حصل للطفل،ثم أعاده علی الطفل نفسه فشمه،فانبعث الدم..فحصل بذلک الیقین التام بصحة و صوابیة ما أقدم علیه،و ما حکم به..

6-قد أوضح علی«علیه السلام»أن هذه المسألة لا یعلمها إلا من لدیه علم اختصه اللّه تعالی به من بین سائر البشر..و الذی لا یکون إلا للإمام الحق المنصوب من قبل اللّه تعالی.

7-إن عمر کان هو المعترض علی حکم علی«علیه السلام»بأن الطفل هو ابن صاحب القبر،و لم یرتض بأن یسلم المال للطفل استنادا إلی ما

ص :103

حصل أولا.فلما کرر«علیه السلام»الإختبار،بعد أن جعل الحاضرین یشمونه،و لا یجری لهم مثل ما جری للطفل لم یکن لعمر بد من الإذعان و التسلیم..

8-و قد ظهرت هنا:نبرة التحدی فی کلام علی«علیه السلام»حین اعترض عمر،حیث قال له:إنه أحق بالمال منک،و من سائر الناس أجمعین..

ثم أکد«علیه السلام»صحة فعله بقوله:«و اللّه ما کذبت و لا کذبت»..فی إشارة منه«علیه السلام»مرة أخری إلی أنه لا یتصرف من عند نفسه،و إنما بما أخبره به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن اللّه تبارک و تعالی.و هو ما أشار إلیه بقوله أیضا:لأحکمن فیکم بحکومة حکم اللّه بها من فوق سبع سماواته..و کأن عمر لم یصدق هذا القول حتی أثبته«علیه السلام»له بصورة قاطعة،و حاسمة.

9-إنه«علیه السلام»لم یحکم فی أمر هذا الصبی مباشرة،حین التقی به،و لم یصطحبه إلی بیته،و لم یطلب من الناس أن یاتوا بالصبی إلی بیته أیضا أو إلی أی مسجد قریب بل طلب ان یأتوه به إلی المسجد الجامع،و حین جیئ به إلی المسجد اطلق کلمته الأخری التی من شأنها أن تزید الناس حماسا، و إثارة،و یقظة و انتباها لما سیقوله أو یفعله فی تلک الواقعة..

زکاة الخیل

عن حارثة بن مضرب،قال:جاء ناس من أهل الشام إلی عمر بن الخطاب،فقالوا:أصبنا أموالا،و خیلا،و رقیقا،نحب أن یکون لنا فیها

ص :104

زکاة و طهور.

قال:ما فعله صاحبای قبلی فأفعله.

فاستشار عمر علیا«علیه السلام»فی جماعة من أصحاب رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فقال علی:هو حسن،إن لم یکن جزیة،و یؤخذون بها راتبة (1).

قال الحاکم:هذا حدیث صحیح الإسناد إلا أن الشیخین لم یخرجاه عن حارثة.و إنما ذکرته للمحدثات الراتبة (2).

و نقول:

أولا:إن التزام عمر بالعمل بما فعله صاحباه قبله یستبطن تکریس أفعال أبی بکر علی أنها من السنة،و کونها بمنزلة سنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نفسه.

و هذا أمر رفضه علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و کان ثمن رفضه له

ص :105


1- 1) المستدرک علی الصحیحین للحاکم ج 1 ص 400 و 401 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 118 و مسند أحمد ج 1 ص 14 و نیل الأوطار ج 4 ص 196 و الغدیر ج 6 ص 155 و مجمع الزوائد ج 3 ص 69 و صحیح ابن خزیمة ج 4 ص 30 و سنن الدارقطنی ج 2 ص 109 و 110 و 120 و نصب الرایة ج 2 ص 422 و کنز العمال ج 6 ص 533 و أضواء البیان ج 8 ص 273 و الأحکام لابن حزم ج 6 ص 778.
2- 2) المستدرک علی الصحیحین للحاکم ج 1 ص 401.

إقصاؤه عن مقام الخلافة،الذی هو أعظم مقام فی الأمة-و هو حقه الذی جعله اللّه تعالی له-و هو یستبطن أیضا إدخال ما لیس من الدین فی الدین، و تصحیح جمیع الأفعال المخالفة للشرع التی صدرت من هذا الشخص الذی أخذ موقعه،من صاحبه الشرعی بالقوة و القهر و الغلبة.

ثانیا:قد دلت الأخبار الواردة عن أهل البیت«علیهم السلام»علی أن الزکاة لا تجب إلا فی الإبل و البقر و الغنم (1).

و أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:عفوت لکم عن صدقة(زکاة)الخیل و الرقیق (2).

ص :106


1- 1) راجع:وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)باب عدم وجوب الزکاة فی شیء من الحیوان غیر الأنعام الثلاث ج 9 ص 79-81 و(ط دار الإسلامیة)ج 6 ص 52 و باب وجوب الزکاة فی تسعة أشیاء(ط مؤسسة آل البیت)ج 9 ص 53 -60 و(ط دار الإسلامیة)ج 6 ص 32-38.
2- 2) وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 9 ص 80 و(ط دار الإسلامیة)ج 6 ص 53 و عیون أخبار الرضا ج 1 ص 66 و المسائل الصاغانیة للشیخ المفید ص 124 و الخلاف للطوسی ج 2 ص 82 و 93 و المعتبر للمحقق الحلی ج 2 ص 497 و نهایة الإحکام للعلامة الحلی ج 2 ص 376 و مستدرک الوسائل ج 7 ص 73 و بحار الأنوار ج 93 ص 32 و جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 53 و 55 و 74 و الغدیر ج 8 ص 155 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام»للعطاردی ج 2 ص 208 و مسند أحمد ج 1 ص 92 و 113 و 121 و 132 و 145 و 146-

و لکنها تستحب فی الخیل الإناث،إذا کانت سائمة طوال السنة (1).

و یمکن أن یلزم الامام الناس بها فی حال الضرورة و الحاجة الملحة،فی الناس،او لنفقات الدفاع.

2)

-و 148 و سنن الدارمی ج 1 ص 383 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 570 و سنن أبی داود ج 1 ص 353 و ج 2 ص 65 و سنن النسائی ج 5 ص 37 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 118 و 134 و مجمع الزوائد ج 3 ص 69 و فتح الباری ج 3 ص 258 و عمدة القاری ج 8 ص 260 و ج 9 ص 36 و المبسوط للسرخسی ج 2 ص 188 و بدائع الصنائع ج 2 ص 34 و الجوهر النقی للماردینی ج 4 ص 135 و المغنی لابن قدامة ج 2 ص 491 و 622 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 2 ص 435 و کشاف القناع ج 2 ص 277 و المحلی لابن حزم ج 5 ص 228 و 238 و ج 6 ص 38 و بدایة المجتهد ج 1 ص 205 و تلخیص الحبیر ج 5 ص 315 و ج 6 ص 3 و نیل الأوطار ج 4 ص 196 و 198.

ص :107


1- 1) راجع:الکافی ج 3 ص 530 و تهذیب الأحکام ج 4 ص 67 و المقنعة للشیخ المفید ص 246 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 9 ص 77 و 78 و(ط دار الإسلامیة)ج 6 ص 51 و جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 53 و الإستبصار ج 2 ص 12 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 385 و منتقی الجمان ج 2 ص 395 و الخلاف للطوسی ج 2 ص 55 و المعتبر للمحقق الحلی ج 2 ص 552 و الحدائق الناضرة ج 12 ص 152 و ریاض المسائل ج 5 ص 121 و جواهر الکلام ج 15 ص 74 و مستند الشیعة ج 9 ص 239.

ثالثا:کأن الخلیفة-کما یقول العلامة الأمینی«رحمه اللّه»-لم یکن یعلم بعدم تعلق الزکاة بالخیل و الرقیق،و لهذا أناط الحکم بما فعله صاحباه.ثم استشار الصحابة فأشار علیه علی«علیه السلام»بعدم الزکاة فیها إلا علی سبیل کونه من أعمال البر..لکنه حذر من صیرورتها بدعة راتبة و مستمرة، یؤخذ بها من بعده کجزیة (1).

المسح علی الخفین

روی الشیخ عن زرارة،عن أبی جعفر«علیه السلام»قال:جمع عمر بن الخطاب أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و فیهم علی«علیه السلام» و قال:ما تقولون فی المسح علی الخفین؟!

فقام المغیرة بن شعبة،فقال:رأیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یمسح علی الخفین.

فقال علی«علیه السلام»:قبل المائدة أو بعدها؟!

ص :108


1- 1) الغدیر ج 6 ص 155 و المستدرک علی الصحیحین للحاکم ج 1 ص 400 و 401 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 118 و مسند أحمد ج 1 ص 14 و نیل الأوطار ج 4 ص 196 و مجمع الزوائد ج 3 ص 69 و صحیح ابن خزیمة ج 4 ص 30 و سنن الدارقطنی ج 2 ص 109 و 110 و 120 و نصب الرایة ج 2 ص 422 و کنز العمال ج 6 ص 533 و أضواء البیان ج 8 ص 273 و الأحکام لابن حزم ج 6 ص 778.

فقال:لا أدری.

فقال علی«علیه السلام»:سبق الکتاب الخفین،إنما أنزلت المائدة قبل أن یقبض بشهرین أو ثلاثة (1).

و نقول:

1-إن هذه الحادثة تشیر إلی أنه لا یکفی أن یسمع الإنسان حکما فی مسألة من النبی أو الإمام،أو أن یراه قد فعل أمرا لیظن بنفسه أنه أصبح یعرف حکم تلک المسألة،و أنه صار فقیها فیها،و یمکنه أن یفتی،أو أن یشیر بالصواب..بل الأمر یحتاج إلی اطلاع علی سائر ما صدر عن اللّه و رسوله مما له ارتباط بتلک الواقعة بنحو أو بآخر..و یحتاج أیضا إلی فهمه، و التدبر فیه،و حسن الإستفادة منه فی المواقع المختلفة..

و لأجل ذلک،لم ینفع المغیرة رؤیته رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یمسح علی الخفین حین لم یتدبر فی الدلالة القرآنیة.حیث صرحت آیة الوضوء بوجوب مسح الأرجل.و ربما باغته الإمام«علیه السلام»بهذا السؤال لیکشف کذبه فی دعواه أنه رأی النبی«صلی اللّه علیه و آله»یمسح علی الخفین..

ص :109


1- 1) تهذیب الأحکام ج 1 ص 361 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 458 و 459 و(ط دار الإسلامیة)ج 1 ص 323 و بحار الأنوار ج 31 ص 37 و جامع أحادیث الشیعة ج 2 ص 319 و منتقی الجمان ج 1 ص 165 و التفسیر الصافی ج 2 ص 15 و الخلاف للطوسی ج 1 ص 206 و تذکرة الفقهاء (ط.ج)ج 1 ص 173 و منتقی الجمان ج 1 ص 165.

2-هناک إصرار من الفریق المناوئ لعلی«علیه السلام»علی مخالفته فی المسح علی الأرجل.لأن عمر بن الخطاب کان یصر علی تجویز المسح علی الخفین،و إنما جمع الصحابة لأجل تکریس هذا الأمر بزعمه،و لو بشهادة المغیرة،الذی کاد هو أن یجلده فی الزنا،ثم درأ الحد عنه بفعل مبالغته فی إخافة الشهود علیه..

و قد روی الشیخ عن ابن مصقلة قال:دخلت علی أبی جعفر«علیه السلام»فسألته عن أشیاء..

إلی أن قال:فقلت له:ما تقول فی المسح علی الخفین؟!

فقال:کان عمر یراه ثلاثا للمسافر،و یوما و لیلة للمقیم.و کان أبی لا یراه فی سفر و لا حضر.

فلما خرجت من عنده،فقمت علی عتبة الباب،فقال لی:أقبل.

فأقبلت علیه،فقال:إن القوم کانوا یقولون برأیهم فیخطئون و یصیبون، و کان أبی لا یقول برأیه (1).

3-إنهم یقولون:«لم یعرف للنبی«صلی اللّه علیه و آله»خف إلا خفا أهداه له النجاشی،و کان موضع ظهر القدمین منه مشقوقا.فمسح النبی «صلی اللّه علیه و آله»علی رجلیه و علیه خفاه،فقال الناس:إنه مسح علی

ص :110


1- 1) تهذیب الأحکام ج 1 ص 361 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 459 و 460 و(ط دار الإسلامیة)ج 1 ص 323 و بحار الأنوار ج 31 ص 36 و جامع أحادیث الشیعة ج 2 ص 323.

خفیه» (1).

فلو أردنا أن نلتمس لمن یدعی جواز المسح علی الخفین عذرا،لأمکن القول بأنهم لم یلتفتوا إلی خصوصیة الخف الذی کان یلبسه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله».

4-و قد بلغ من تعصب الناس لما أراده عمر بن الخطاب هنا:أن علیا «علیه السلام»عد المسح علی الخفین فی جملة الأمور التی لو حمل الناس علی ترکها لتفرق عنه جنده (2).

5-إن سؤال علی«علیه السلام»للمغیرة عن تاریخ سماعه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،یدل أیضا علی لزوم معرفة تاریخ نزول الآیات، و مقایسته بتاریخ النص الآخر لمعرفة المتقدم و المتأخر،حین المقارنة بینهما..

6-إننا لا نری أنه«علیه السلام»یرید أن یقول:إن آیة الوضوء ناسخة للنص،بل یرید أن یقول:إن کتاب اللّه هو المعیار و المرجع حین

ص :111


1- 1) من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 30 و(ط جماعة المدرسین)ج 1 ص 48 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 461 و(ط دار الإسلامیة)ج 1 ص 324 و جامع أحادیث الشیعة ج 2 ص 314 و التفسیر الصافی ج 2 ص 16.
2- 2) الکافی ج 8 ص 58 و 59 و بحار الأنوار ج 34 ص 172-174 و وسائل الشیعة (ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 458 و(ط دار الإسلامیة)ج 1 ص 322 و جامع أحادیث الشیعة ج 2 ص 323 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة) ج 2 ص 59-61.

الإختلاف،و لذلک قال:سبق الکتاب الخفین،و لو یقل:نسخ.

کما أنه لم یکن یمکن التصریح لهم بالتجنی علی الحق و الحقیقة،لأن ذلک یثیرهم،و یزیدهم إصرارا.

عقوبة تزویر ختم الخلافة

عن خالد بن سمیر قال:انتقش رجل یقال له معن بن زائدة علی خاتم الخلافة.فأصاب مالا من خراج الکوفة علی عهد عمر،فبلغ ذلک عمر، فکتب إلی المغیرة بن شعبة:إنه بلغنی أن رجلا یقال له:معن بن زائدة انتقش علی خاتم الخلافة،فأصاب به مالا من خراج الکوفة.فإذا أتاک کتابی هذا فنفذ فیه أمری،و أطع رسولی.

فلما صلی المغیرة العصر،و أخذ الناس مجالسهم،خرج و معه رسول عمر.فاشرأب الناس ینظرون إلیه حتی وقف علی معن.ثم قال للرسول:

إن أمیر المؤمنین أمرنی أن أطیع أمرک فیه،فمرنی بما شئت.

فقال للرسول:ادع لی بجامعة أعلقها فی عنقه.

فأتی بجامعة،فجعلها فی عنقه،و جبذها جبذا شدیدا.ثم قال للمغیرة:

احبسه حتی یأتیک فیه أمر أمیر المؤمنین.ففعل.

و کان السجن یومئذ من قصب،فتمحل معن للخروج،و بعث إلی أهله:أن ابعثوا لی بناقتی،و جاریتی،و عباءتی القطوانیة.ففعلوا.

فخرج من اللیل و أردف جاریته،فسار حتی إذا رهب أن یفضحه الصبح أناخ ناقته و عقلها،ثم کمن حتی کف عنه الطلب.

ص :112

فلما أمسی أعاد علی ناقته العباءة،و شد علیها،و أردف جاریته،ثم سار حتی قدم علی عمر،و هو یوقظ المتهجدین لصلاة الصبح،و معه درته.

فجعل ناقته و جاریته ناحیة،ثم دنا من عمر فقال:السلام علیک یا أمیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته.

فقال:و علیک.من أنت؟!

قال:معن بن زائدة،جئتک تائبا.

قال:ائت،فلا یحییک اللّه.

فلما صلی صلاة الصبح قال للناس:مکانکم.

فلما طلعت الشمس قال:هذا معن بن زائدة انتقش علی خاتم الخلافة، فأصاب فیه مالا من خراج الکوفة،فما تقولون فیه؟!

فقال قائل:اقطع یده.

و قال قائل:أصلبه.و علی ساکت.

فقال له عمر:ما تقول أبا الحسن.

قال:یا أمیر المؤمنین،رجل کذب کذبة عقوبته فی بشره.

فضربه عمر ضربا شدیدا-أو قال مبرحا-و حبسه.فکان فی الحبس ما شاء اللّه.

ثم إنه أرسل إلی صدیق له من قریش:أن کلم أمیر المؤمنین فی تخلیة سبیلی.

فکلمه القرشی،فقال:یا أمیر المؤمنین،معن بن زائدة قد أصبته من

ص :113

العقوبة بما کان له أهلا،فإن رأیت أن تخلی سبیله.

فقال عمر:ذکرتنی الطعن و کنت ناسیا.علی بمعن.فضربه،ثم أمر به إلی السجن.فبعث معن إلی کل صدیق له:لا تذکرونی لأمیر المؤمنین.فلبث محبوسا ما شاء اللّه.

ثم إن عمر انتبه له،فقال:معن.فأتی به،فقاسمه و خلی سبیله (1).

و نقول:

1-إن هذا الشخص قد قام بتزویر ختم الخلافة،و استفاد منه فی تحصیل أموال خراجیة.و هذا التزویر یمس الخلیفة نفسه فی صلاحیاته،و فی وسائل إجراء سیاساته،فیفترض أن یکون أعرف الناس بحل المشکلات التی تعترضه فیها،و أن تکون عقوبة من یزور ختم الخلافة من جملة البدیهیات عنده،فما معنی سؤال الناس عن هذا الحکم؟!بل إن الناس إذا جهلوا بالأحکام،فإن علیهم أن یراجعوه لمعرفتها،لأنه خلیفة الرسول..

بل إن عمر بن الخطاب نفسه قد منع الناس من الفتوی،و حصرها بالأمراء،و من کلماته المشهورة عنه:«کیف تفتی الناس،و لست بأمیر؟!ولی حارّها من ولی قارها» (2).

ص :114


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 74 و فتوح البلدان للبلاذری ج 3 ص 567-569.
2- 2) راجع:جامع بیان العلم ج 2 ص 175 و 203 و 194 و 174 و منتخب کنز العمال (مطبوع بهامش مسند أحمد)ج 4 ص 62 و سنن الدارمی ج 1 ص 61 و الطبقات-

فکیف أصبح المفتی مستفتیا،و الممنوع من الفتوی هو الذی یفتیه؟!

2-إن سؤال عمر لهم قد جاء بصیغة عرض الأمر علیهم،ثم قال:ما تقولون فیه؟!و کأنه یطلب منهم إبداء آرائهم،و لذلک أجابوه بإبداء الرأی، فأشار هذا بالصلب،و ذاک بقطع الید،مع أن المفروض:هو أن یطلب منهم أن یخبروه بما سمعوه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..ألا یعد هذا تشجیعا علی الفتوی بالرأی،و صرفا لهم عن الإهتمام بأقوال الرسول«صلی اللّه علیه و آله»و أحکام الشریعة؟!

3-إن علیا«علیه السلام»حین ذکر حیثیة الحکم الذی بینه لهم..قد دل علی أن هذا الرجل لم یسرق من الحرز،و لم تجتمع شرائط قطع یده.کما أنه لم یکن مفسدا فی الأرض.و لا فعل ما یوجب الحکم بصلبه..بل هو قد فعل ما یصدق علیه عنوان الکذب،و حصل علی أموال عامة..فلیس ثمة ما یوجب حدا و عقوبة منصوصا علیها،فینحصر الأمر بالتعزیر الجسدی.

کما قال أمیر المؤمنین..

4-إن ما لفت نظرنا:هو مبادرة عمر بن الخطاب إلی عقوبة الرجل

2)

-الکبری لابن سعد ج 6 ص 179 و 258 و المصنف للصنعانی ج 8 ص 301 و ج 11 ص 328 و راجع ص 231 و أخبار القضاة لوکیع ج 1 ص 83 و تهذیب تاریخ دمشق ج 1 ص 54 و راجع:حیاة الصحابة ج 3 ص 286 و کنز العمال ج 1 ص 185 و راجع ص 189 عن عبد الرزاق،و ابن عساکر،و ابن عبد البر،و الدینوری فی المجالسة.

ص :115

بوضع الجامعة فی عنقه،و وضعه فی السجن«صلی اللّه علیه و آله»مع أنه کان یستطیع أن یسأل عن الحکم،ثم یکتب إلی و الیه بإجرائه علیه.أو یکتب إلیه بتجهیزه و إرساله إلیه..لیتولی هو عقوبته..

5-لم نعرف السبب فی تکرار عقوبة ذلک الرجل بالضرب المبرح،ثم بالسجن،ثم بالضرب،ثم بالسجن إلی ما شاء اللّه..

6-إن کان المراد بمقاسمته:أنه قاسمه أمواله،فلا ندری ما الوجه فی ذلک،فإنه«علیه السلام»ذکر أن عقوبته فی بشره..و لم یذکر أن لأحد الحق بالتعرض لأمواله..

و إن المراد بالمقاسمة معنی آخر،و هو الحلف،فلا معنی للحلف المتبادل بین الخلیفة و بینه.

أصاب بیض نعام و هو محرم

عن محمد بن الزبیر:أن رجلا من أهل الشام قال:خرجت مع فتیة حاجّا،فأصبنا بیض نعام،و قد أحرمنا فشووها و أکلوها،فلما قضینا نسکنا ذکرنا ذلک لأمیر المؤمنین عمر،فقال:اسألوا قوما من الصحابة.

فسألوا جماعة منهم،فاختلفوا فی الحکم،فأخبروا عمر،فاستعار أتانا و انطلق بهم.

و قال:اتبعونی،و انطلق بهم حتی انتهی إلی ینبع[و فی نص آخر]انتهی إلی حجر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فضرب حجرة منها،فأجابته امرأة،فقال:أثمّ أبو حسن؟!

ص :116

قالت:لا.

فمر فی المقناة؛فأدبر،و قال:اتبعونی،حتی انتهی إلیه و هو یسوی التراب بیده،فقال:مرحبا یا امیر المؤمنین.

فقال:إن هؤلاء أصابوا بیض نعام و هم محرمون.

فقال:ألا أرسلت إلی؟

قال:أنا أحق بإتیانک.

قال:یضربون الفحل قلائص (1)أبکارا،بعدد البیض،فما نتج منه أهدوه.

قال عمر:فإن الإبل تخدج.

قال علی«علیه السلام»:و البیض یمرض.

فلما أدبر قال عمر:اللهم لا تنزل بی شدة إلا و أبو الحسن إلی جنبی (2).

ص :117


1- 1) القلائص:جمع قلوص،و هی الناقة الشابة.
2- 2) ذخائر العقبی ص 82 و الغدیر ج 6 ص 103 عنه،و عن الریاض النضرة ج 2 ص 50 و 194 و عن کفایة الشنقیطی ص 57 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 364 و 365 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 186 و نظم درر السمطین ص 130 و تاریخ مدینة دمشق ج 53 ص 34 و غایة المرام ج 5 ص 265 و مستدرک الوسائل ج 9 ص 265 و شرح الأخبار ج 2 ص 304 و بحار الأنوار ج 40 ص 231 و ج 96 ص 159 و جامع أحادیث الشیعة ج 11 ص 241 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 195 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 207 و ج 17 ص 441.

و نقول:

ألف:لا نرید أن نتوقف کثیرا عند خطاب أمیر المؤمنین لعمر ب:«یا أمیر المؤمنین»،فإن خطابه باسم انتحله لنفسه لیس بالأمر المخالف للشرع، إلا إذا استفید منه قبوله بإمارته للمؤمنین من عند اللّه.

و أما إن أرید به التعریض به حین عجز عن حل هذه المعضلة،بأنه یدّعی ما لیس له.أو أرید منه أنه أمیر فعلا،فلا ضیر فی ذلک،حتی لو کان قد حصل علی هذه الإمارة بصورة غیر مشروعة،فإن الخطاب له بذلک انما هو علی سبیل التقیة لیتوصل إلی إصلاح أمور الدین،و لیفسح له المجال لمعاودة الرجوع إلیه فی المهمات من الأحکام،و المعضلات من المسائل.

ب:إن عمر کان یری أن مواجهته لأمثال هذه المعضلات من الشدائد التی یحتاج فیها إلی أبی الحسن«علیه السلام»..و هو کذلک،فإن عدم معرفته بأجوبة المسائل من شأنه أن یسقط محله من القلوب،و یجرئ الناس علیه،و ربما یضعف موقعه فی الحکم.و هذا هو المصاب الجلل بالنسبة إلیه.

و لکنه کان یعلم أن ما یهم أمیر المؤمنین«علیه السلام»هو حفظ أحکام الدین و نشرها،و أنه لا یجعل ذلک وسیلة لاسترجاع ما أخذه منه،لأسباب کان عمر مطمئنا إلی استمرار تأثیرها.و کان یشعر بالأمن من هذه الناحیة..

ج:قد یختلج فی الخاطر:أن یکون علی«علیه السلام»یحب أن یرسل إلیه لیأتیه،و هو فی مجلسه العام،لکی یتم بیان هذا الحکم علی رؤس الأشهاد،و یسمعه أکبر عدد ممکن من الناس..

و یکون عمر قد آثر المصیر إلیه لکی یختلی به،و یسمع الإجابة هو

ص :118

و صاحب السؤال،حتی لا یظهر للناس فی صورة المحتاج إلی غیره فی مسائل الشرع و الدین..أو علی الأقل لیخفف من سلبیات هذا الظهور المتکرر له بهذه الصفة.

لا بد من القصاص

و قالوا:

سرق فی عهد عمر إنسان،فشهد علیه الشهود،فقال:یا عمر!لا تقطع،فإنی تبت إلی اللّه منه.و لا أرجع.و هذه أول سرقة منی.

فدرأ عنه عمر.

فقال علی«علیه السلام»:أقم علیه الحد،فإن اللّه قد ستر علیه إلی أن سرق مقدار دیة یده (1).

و نقول:

1-لا شک فی أن للتوبة أثرها فی غفران الذنوب فی الآخرة،و من شرائط قبولها،القبول بتبعات الفعل،و تحمل نتائجه،و السعی لإعادة الأمور إلی نصابها باعطاء کل ذی حق حقه،و اصلاح ما فسد،و الرضا بأحکام اللّه تعالی فی مورد المخالفة.

2-إن اللّه تعالی حین أوجب قطع ید السارق،لم یقید ذلک بقید،بل

ص :119


1- 1) مکارم أخلاق النبی و أهل بیته،منسوب لقطب الدین الراوندی(مخطوط فی مکتبة مجلس الشوری الإیرانی).

جعله علی نحو الإطلاق،أی أنه لم یشترط ثبوت القطع بعدم توبة السارق.

3-کما أنه قد أوجب قطع ید السارق فی جمیع الأحوال،و لم یستثن سرقته الأولی من هذا الحکم.

4-لعل قول علی«علیه السلام»:إن اللّه قد ستر علیه إلی أن سرق مقدار دیة یده..یشیر إلی الأمور التالیة:

الأول:إنه«علیه السلام»یخبر بالغیب،لیقطع الطریق بذلک علی أی توهم حول عدم مراعات مقتضیات الرحمة فی معاملة السارق،الذی زلت به قدمه،و قد تاب و أناب.

الثانی:لیدلهم علی أن ذلک السارق کان یکذب علیهم فیما أخبرهم به، حین ادعی أن هذه أول سرقة کانت منه.فهو قد سرق و سرق..حتی سرق مقدار دیة یده،و لذلک نلاحظ:أنه لم یعترض علی کلام علی«علیه السلام» المتضمن لهذا الخبر الغیبی..

الثالث:إنه«علیه السلام»قال:إن هذا الرجل سرق اللّه،و لم یقل:إنه سرق الناس..إلا إن کانت ال«هاء»فی کلمة«سرقه»من إضافات النساخ.

السارق الذی یخلد فی السجن

عن عبد الرحمن بن عائذ،قال:أتی عمر بن الخطاب برجل أقطع الید و الرجل،قد سرق.فأمر به عمر أن یقطع رجله.

فقال علی«علیه السلام»:إنما قال اللّه عز و جل إِنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذِینَ یُحٰارِبُونَ

ص :120

اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ.. الآیة (1).فقد قطعت ید هذا و رجله،فلا ینبغی أن تقطع رجله،فتدعه لیس له قائمة یمشی علیها:إما أن تعزره،و إما تستودعه السجن.

قال:فاستودعه السجن (2).

و نقول:

ألف:إن عمر بن الخطاب بادر إلی الأمر بقطع رجل ذلک السارق.و لم یسأل أحدا ممن کان حوله..فلعل عزوفه عن السؤال کان لاطمئنانه إلی الحکم من خلال الآیة الکریمة،لأنها ذکرت:أن جزاء من یسرق و یحارب اللّه و رسوله هو قطع الأیدی و الأرجل.

فقد قال تعالی: إِنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذِینَ یُحٰارِبُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسٰاداً أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلاٰفٍ أَوْ

ص :121


1- 1) الآیة 33 من سورة المائدة.
2- 2) السنن الکبری ج 8 ص 274 و کنز العمال ج 5 ص 553 و الغدیر ج 6 ص 136 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 363 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 189 و المغنی لابن قدامة ج 10 ص 273 و بدائع الصنائع ج 7 ص 86 و المحلی لابن حزم ج 11 ص 355 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 10 ص 296 و جامع المسانید و المراسیل للسیوطی(ط دار الفکر 1994 م)ج 15 ص 416 و الکافی لابن قدامة(ط المکتب الإسلامی 1988 م)ج 4 ص 193 و الفقه علی المذاهب الأربعة لعبد الرحمن الجزیری ج 5 ص 138.

یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذٰلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیٰا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذٰابٌ عَظِیمٌ

(1)

.

ب:و لکن قد ظهر أنه قد فهم الآیة بصورة خاطئة،و کان لا بد له من الانصیاع لما حکم به علی«علیه السلام»فقد غفل الخلیفة عن أن هذه الآیة تتحدث عن قطع إحدی الیدین،و إحدی الرجلین،مع مراعاة مخالفة الجانب،و لکن لو قطعت ید و رجل وفق ما جاء فی هذه الآیة..ثم عاد إلی ارتکاب الجریمة نفسها،هل نقطع له یده و رجله،و بقیه بلا یدین و لا رجلین أم أن الآیة لا تشمل هذه الصورة الأخیرة؟!

و بعبارة أخری:هل إذا لزم من هذا القطع أن یصبح فاقدا لیدیه و رجلیه معا تبقی دلالة هذه الآیة علی حالها.أم أنها خاصة بصورة ما لو بقی له رجل واحدة،و ید واحدة؟!

إن الآیة ساکتة بیان ذلک،فلا بد من الاقتصار فیها علی ما هو المتیقن من دلالتها..و الرجوع فیما عداه إلی سنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

ج:إنه«علیه السلام»بین حیثیات الحکم بالطریقة التی تمنع من التشکیک و الاعتراض،فقال:«فقد قطعت یده و رجله».أی فتحقق مضمون الآیة،فلم یعد لدیک ما یدل علی جواز الاستمرار فی قطع الید و الرجل الأخری..فلا بد من السؤال عن البیان النبوی من الصحابة،و لو لم یجد ما یفید فی ذلک.فإبقاؤهما له هو الأحوط و الأولی..و حیث لا بد من عقوبته،فإن عقوبته بسجنه،و کفه عن الناس بذلک».

ص :122


1- 1) الآیة 33 من سورة المائدة.
ما أجد لک إلا ما قال علی علیه السّلام

أخرج أبو عمر عن أذینة بن مسلمة أنه قال:أتیت عمر بن الخطاب فسألته:من أین أعتمر؟!

فقال:إیت علیا فسله،فأتیته فسألته،فقال لی:علیک من حیث بدأت یعنی:من میقات أرضه.

قال:فأتیت عمر فذکرت له ذلک،فقال:ما أجد لک إلا ما قال علی بن أبی طالب (1).

فعلی«علیه السلام»کان هو المرجعیة المعترف و الموثوق بها،لدی الکبیر و الصغیر فی کل أمر دینی،و لا یأبی الممسکون بأزمة الأمور من الإرجاع إلیه حین یریدون تحاشی إثارة الإعتراضات علیهم لو أفتوا برأیهم فی أمر لا مصلحة لهم فی ظهور خطإهم فی فتواهم فیه.

کما أن مبادرة أذینة إلی سؤال عمر عن هذا الأمر الدینی.تشی باحد أمرین:

ص :123


1- 1) المحلی ج 7 ص 76 و الغدیر ج 6 ص 249 و المصنف لابن أبی شیبة ج 4 ص 223 و تلخیص الحبیر ج 7 ص 79 و الإستیعاب ج 3 ص 1103 و 1106 و ذخائر العقبی ص 79 و الریاض النضرة ج 2 ص 142 و شرح نهج البلاغة ج 12 ص 152 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 194 و أخبار القضاة ج 1 ص 306 و فلک النجاة لفتح الدین ص 175.

أحدهما:أنه جاء وفق السیاق العام،حیث یشعر الناس بصورة عفویة بأن من یکون فی مکان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لا بد أن یکون قادرا علی الإجابة علی کل سؤال،و لا سیما مسائل الدین و الشریعة.کما لا بد أن یکون قادرا علی فعل کل ما کان یفعله الرسول..

الثانی:أن یکون هذا الرجوع علی أساس الخضوع للأجراء الذی اتخذه الخلیفة عمر بعدم السماح لأحد بالفتوی إلا للأمراء،حیث أطلق کلمته المشهورة:

کیف تفتی الناس و لست بأمیر؟!ولی حارّها من ولی قارّها (1).

لا سیما بعد أن منع الناس من روایة أی شیء عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و منع من السؤال عن معانی القرآن.کما اوضحناه فی الجزء

ص :124


1- 1) راجع:جامع بیان العلم ج 2 ص 175 و 203 و 194 و 174 و 143 و منتخب کنز العمال(مطبوع بهامش مسند أحمد)ج 4 ص 62 و سنن الدارمی ج 1 ص 61 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 6 ص 179 و 258 و المصنف للصنعانی ج 8 ص 301 و ج 11 ص 328 و راجع ص 231 و أخبار القضاة لوکیع ج 1 ص 83 و تهذیب تاریخ دمشق ج 1 ص 54 و راجع:حیاة الصحابة ج 3 ص 286 و کنز العمال ج 1 ص 185 و راجع ص 189 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 10 ص 299 عن عبد الرزاق،و ابن عساکر،و ابن عبد البر،و الدینوری فی المجالسة،و تاریخ مدینة دمشق ج 40 ص 521 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 495 و 612 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 658 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 78.

الأول من کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»..

الثالث:إن ما لا نجد له تفسیرا معقولا أو مقبولا هو بساطة هذا الحکم الذی لم یجد لدی الخلیفة جوابا له،فاضطر إلی إحالته علی أمیر المؤمنین«علیه السلام».فإذا کان هذا حال الأحکام الواضحة و البدیهیة لدی الخلیفة،فما حال المسائل المشکلة و الغامضة،فهل تری أنها سوف تجد لها جوابا عنده؟!

علی علیه السّلام یکشف حیلة المحتال

قال سبط ابن الجوزی:و فی روایة:أن رجلین من قریش أودعا امرأة مئتی دینار،و قالا لها:لا تدفعیها إلی أحدنا حتی یحضر الآخر.و غابا،ثم جاء أحدهما فقال:إن صاحبی قد هلک،و أرید المال،فأبت أن تدفعه إلیه، فثقّل علیها بأهلها،فلم یزالوا بها حتی دفعته إلیه.

ثم لبث حولا آخر،فجاء الآخر،فطلبه.

فقالت:أخذه صاحبک،[أو قالت:]إن صاحبک جاءنی،و زعم أنک قد متّ،فدفعتها إلیه.

فارتفعا إلی عمر،فقال للرجل:ألک بینة؟!

فقال:هی.

فقالت:یا عمر،أنشدک اللّه،ارفعنا إلی علی بن أبی طالب.

فرفعهما إلیه،فقصت المرأة القصة علیه[و عرف أنهما مکرا بها]،فقال للرجل:ألست القائل:لا تسلمیها إلی أحدنا دون صاحبه.

ص :125

فقال:بلی.

فقال:مالک عندنا،أحضر صاحبک،و خذ المال.

فانقطع الرجل،و کان محتالا.

فبلغ ذلک عمر،فقال:لا أبقانی اللّه بعد ابن أبی طالب (1).

و نقول:

ألف:إن مناشدة تلک المرأة المظلومة عمر بن الخطاب أن یرفع قضیتها إلی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»،یبین لنا کیف أن عقول الناس تبقی مشدودة إلی علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و یرون أنه وحده الذی یملک الحلول الصحیحة لمشاکلهم.أما غیره فیتوقعون منه-فی أحسن الاحوال-الخطأ و الصواب،و العدل و الظلم،و العلم و الجهل علی حد سواء..

و لا أدری حقیقة المشاعر التی انتابت عمر،و هو یسمع من هذه المرأة هذا الطلب،و کم خجل ما بینه و بین نفسه،و أمام الناس من ذلک..

ص :126


1- 1) تذکرة الخواص ج 1 ص 563 و المناقب للخوارزمی ص 100 و أخبار الظراف و المتماجنین ص 62 و الریاض النضرة ج 2 ص 145 و الأذکیاء ص 41 و ذخائر العقبی ص 79 و 80 و الطرق الحکمیة ص 39 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 370 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 213 و الغدیر ج 6 ص 126 و راجع:السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 289 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 199 و الأنوار العلویة ص 94 و غایة المرام ج 5 ص 263.

ب:إن عمر بعد أن عرف نتیجة المرافعة،و أحسّ بصفاء و بداهة الحکم فیها،لم یملک إلا أن یثنی علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،لیتخزل الشعور العفوی الذی لا بد أن ینتاب الناس حین یقفون علی حقیقة ما جری، و یعیشون واقعیته و سلامته بضمیرهم،و وجدانهم.فأظهر بقوله هذا حاجته إلی بقاء علی بن أبی طالب معه لیسدده،و لیحل له المعضلات، و المشکلات.

قتل اثنین بواحد

و قالوا:رفعت إلی عمر قضیة رجل قتلته امرأة أبیه و خلیلها.فتردد عمر فی قتل اثنین بواحد.

فقال له علی«علیه السلام»:أرأیت لو أن نفرا اشترکوا فی سرقة توجب القطع،أکنت قاطعهم؟!

قال:نعم.

قال:فکذلک.

فعمل برأی علی.

و کتب إلی عامله:أن اقتلهما،فلو اشترک فیه أهل صنعاء لقتلتهم (1).

ص :127


1- 1) راجع:فجر الإسلام ص 237.الفصل الثالث:التشریع.و راجع:سنن البیهقی ج 8 ص 48 فإنه ذکر أصل الواقعة،و لم یشر إلی علی«علیه السلام»،و النص و الإجتهاد ص 377 و الأحکام لابن حزم ج 7 ص 1025 و عجائب أحکام-

و نقول:

1-إن علیا«علیه السلام»لم یستدل علی عمر بالقیاس،و إنما أراد تقریب المسألة إلی ذهنه بالطریقة العرفیة.و إلا فإن المیزان فی الأحکام هو النص الثابت عن اللّه و عن رسوله.و قد أشرنا إلی ذلک فیما سبق.

2-الحکم فی هذه المسألة هو جواز قتل القاتلین کلیهما،لکن شرط أن یدفع تفاوت الدیة..فمثلا إذا کان القاتل رجلان،فإذا قتلا معا فلا بد من إعطاء دیة واحد منهما.تقسم بین أولیاء المقتولین قودا.و إن قتل أحدهما فالمتروک یؤدی نصف الدیة إلی أهل المقتول..کما أن الحکم حین یکون القاتل رجل و امرأة یجری فی هذا السیاق،مع ملاحظة الفوارق بین الرجل و المرأة،کما هو مبین فی کتب الفقه.

و أما قتل القاتلین معا من دون رد فضل ذلک،فقد قال الشیخ«رحمه اللّه»:هو مذهب بعض من تقدم علی أمیر المؤمنین«علیه السلام» (1).

3-و قد علم مما تقدم:أن علیا«علیه السلام»إنما بیّن لعمر جواز قتل کل مشارک فی القتل.فعمل بما أشار علیه..و لکن الروایة سکتت عن بیان بقیة عناصر الحکم..فهل اکتفی علی«علیه السلام»بهذا المقدار،فلماذا فعل

1)

-أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 78 و فقه السنة لسید سابق ج 2 ص 531 و المصنف للصنعانی ج 9 ص 476 و أعلام الموقعین ج 1 ص 167.

ص :128


1- 1) الإستبصار ج 4 ص 282(الحدیث رقم 1068)باب جواز قتل الإثنین فصاعدا بواحد(حدیث 5).و ریاض المسائل ج 14 ص 49.

«علیه السلام»ذلک؟!أم أن الراوی سکت عن نقل بقیة ما جری؟!فلماذا فعل الروای ذلک؟!

لم یمت الجانی..فهل یقتل ثانیة؟!

عن الإمام الرضا«علیه السلام»:أنه أقر رجل بقتل ابن أو أخ لرجل من الأنصار،فدفعه عمر إلیه لیقتله به،فضربه ضربتین بالسیف حتی ظن أنه هلک.

فحمل إلی منزله و به رمق،فبرئ الجرح بعد ستة أشهر.

فلقیه الأب،و جره إلی عمر،فدفعه إلیه عمر لیقتله،فاستغاث الرجل إلی أمیر المؤمنین.

فقال لعمر:ما هذا الذی حکمت به علی هذا الرجل؟!

فقال:النفس بالنفس.

قال:ألم یقتله مرة؟!

قال:قد قتله،ثم عاش.

قال:فیقتل مرتین؟!

فبهت،ثم قال:فاقض ما أنت قاض.

فخرج (1)«علیه السلام»فقال للأب:ألم تقتله مرة؟!.

ص :129


1- 1) هکذا فی المصدر.لکن یبدو لی:أن الضمیر عائد إلی عمر.أی أن عمر هو الذی خرج.

قال:بلی،فیبطل دم ابنی؟!

قال:لا.و لکن الحکم أن تدفع إلیه،فیقتص منک مثلما صنعت به،ثم تقتله بدم ابنک.

قال:هو-و اللّه-الموت.و لا بد منه؟!

قال:لا بد أن یأخذ بحقه.

قال:فإنی قد صفحت عن دم ابنی،و یصفح لی عن القصاص.

فکتب بینهما کتابا بالبراءة.

فرفع عمر یده إلی السماء،و قال:الحمد للّه،أنتم أهل بیت الرحمة یا أبا الحسن.

ثم قال:لو لا علی لهلک عمر (1).

و نقول:

ص :130


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 365 و 366 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 254 و بحار الأنوار ج 40 ص 233 و ج 101 ص 386 و الکافی ج 7 ص 360 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 278 و من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 174 و کشف اللثام (ط.ج)ج 11 ص 175 و(ط.ق)ج 2 ص 470 و ریاض المسائل ج 14 ص 147 و جواهر الکلام ج 42 ص 339 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 29 ص 125 و(ط دار الإسلامیة)ج 19 ص 94 و عوالی اللآلی ج 3 ص 605 و جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 224.

إن ولی الدم حین ضربه لیقتله بأخیه،أو بولده،إن کان ضربه فی المرة الأولی سائغا فقد وقع فی محله..و لکن بما أن الموت لم یترتب علیه،و لم یصدق علیه القصاص،فقد وقع أجنبیا عن المطلوب،فلا یذهب هدرا و یثبت علی الولی له الدیة بذلک..و یجوز له ضربه ثانیا قصاصا.و إن کان ضرب الولی له فی المرة الأولی غیر سائغ،فهو ظالم له،فلا بد من الاقتصاص منه ما فعل.

و الروایة ناظرة للصورة الثانیة،لا للصورة الأولی..

فیبدو:أن قرائن الأحوال قد دلت علی أن الضرب الأول کان علی سبیل التعدی و التشفی،و کیفما اتفق،لا بقصد الإقتصاص منه.و لذلک حکم علیه أمیر المؤمنین بما حکم.

أو أنه«علیه السلام»یری أن حکم المتصدی علی مقام الإمامة و القضاء،مع وجود الامام الحق..غیر نافذ،فلا یجوز العمل بمقتضاه إلا بإذن الإمام،و لم یستأذن منه،مع علمه بالحکم الشرعی..فیکون هذا المورد من مصادیق الصورة الثانیة،دون الأولی..

مولودان ملتصقان

1-عن أبی علی الحداد،بإسناده إلی سلمة بن عبد الرحمن فی خبر،قال:

أتی عمر بن الخطاب برجل له رأسان،و فمان،و أنفان،و قبلان،و دبران، و أربعة أعین فی بدن واحد،و معه أخت.

فجمع عمر الصحابة و سألهم عن ذلک.

ص :131

فعجزوا،فأتوا علیا«علیه السلام»و هو فی حایط له،فقال:قضیته أن ینوم،فإن غمض الأعین،أو غط من الفمین جمیعا،فبدن واحد،و إن فتح بعض الأعین،أو غط أحد الفمین،فبدنان.هذه إحدی قضیتیه.

و أما القضیة الأخری،فیطعم،و یسقی حتی یمتلئ،فإن بال من المبالین جمیعا،و تغوط من الغایطین جمیعا،فبدن واحد،و إن بال أو تغوط من أحدهما،فبدنان (1).

2-و روی:أنه ولد فی زمن عمر ولدان ملتصقان،أحدهما حی، و الآخر میت،فقال عمر:یفصل بینهما بحدید.

فأمر أمیر المؤمنین أن یدفن المیت و یرضع الحی،ففعل ذلک،فتمیز الحی من المیت بعد أیام (2).

و نقول:

1-إن عمر حین رجع فی القضیة الأولی إلی الصحابة،قد خالف و أخطأ،لأنه تجاهل علیا«علیه السلام»..و لعله لم یرد أن یظهر لعلی«علیه السلام»فضلا،بعد أن توالت و کثرت الحوادث و القضایا التی ظهر فیها

ص :132


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 154 عن المناقب،و عن الطبری.و بحار الأنوار ج 101 ص 355 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 196.
2- 2) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 155 عن المناقب،عن أبی الحسن الرمانی فی الأحکام،و بحار الأنوار ج 40 ص 234 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 198.

فضله العظیم علی جمیع الناس،إلی الحد الذی لم یعد یحتمله الخلیفة.

2-إن رجوع إلی الصحابة إن کان لأخذ رأیهم،فهو عمل لا یمکن قبوله،فإن دین اللّه لا یصاب بالعقول،و لا تعرف الأحکام بالحدس و التظنی.

و إن کان الرجوع إلیهم لیجد عندهم حکما سمعوه من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فعلی أولی بالسؤال منه،لأنه وصی الرسول،و أقرب منهم إلیه،و أعلمهم بدین اللّه و أحکامه..

3-و لکن اللّه سبحانه أراد أن یظهر امتیاز و فضل علی«علیه السلام» علیهم بنفس هذا التجاهل العمری له..فإنه لو کان«علیه السلام»قد جاء معهم و بیّن الحکم،فلربما یقال:إن علم ذلک لم یکن منحصرا به،و لکنه کان أسرعهم إستحضارا للحکم،أو أنه سبقهم إلی بیان ما عرفه و عرفوه.

و لکن ظهور عجزهم،و اضطرارهم للبحث عنه،حتی وجدوه فی حائط له..قد أظهر فضله علیهم،و أکد حاجتهم إلیه و استغناءه عنهم.

4-و فی حکمه الذی أصدره«علیه السلام»یلاحظ:أنه أعطاهم فی البدایة حکما،قد لا یحسنون متابعة تطبیقه علی ذلک الرجل،حیث قد یخفی علیهم غطیطه من الفمین أو من فم واحد..

کما أن غمض الأعین قد لا یکون تاما فی بعض الأحیان..کتمامه فی سائرها..کما لو کان نصف إغماض..فلا یتمکنون من تحدید أمره،أو یخطئون فی حکمهم علیه،فبادر«علیه السلام»إلی بیان معیار آخر لا مجال للخطأ فیه،و هو مراقبته فی مخرجی البول و الغائط.

ص :133

5-یلاحظ:اشتراطه«علیه السلام»أن یتحقق الإمتلاء له من الطعام و الشراب،و لا بد أن یکون لهذا الإمتلاء خصوصیة اقتضت التنصیص علیه..ربما لأن هذا الإمتلاء یحتم التبول و التغوط من المخارج کلها..

بخلاف ما لو لم یکن ممتلئا،فإن ذلک قد یحصل من بعضها دون بعض.

6-و فی الروایة الثانیة نری:أن عمر بن الخطاب یبادر إلی إصدار حکمه فی ذینک الولدین الملتصقین بفصلهما بالحدید.مع أن حکمه هذا یشکل خطرا محتملا علی حیاة الولد الذی کان حیا..إذ إنه لم یکن یعلم بطبیعة الإلتصاق بین البدنین،و هل هناک تداخل بینهما فی بعض الأعضاء، أم لا..و مع وجود التداخل،ففی أی منها کان ذلک؟!و ما هو حجمه، و مداه؟!و ما هی کیفیاته و حالاته؟!

فلماذا یقدم عمر علی إصدار حکم یتضمن مثل هذه الأخطار،و یحتاج إلی الإجابة علی هذه الأسئلة؟!

فکان ما ذکره أمیر المؤمنین«علیه السلام»هو البلسم الشافی الذی لا محیص عنه.و اللّه أعلم حیث یجعل رسالته.

عمر لا یدری معانی کلام حذیفة

عن سعید بن المسیب:أن عمر قال لحذیفة:کیف أصبحت یا ابن الیمان؟!

فقال:کیف تریدنی أصبح؟!أصبحت و اللّه أکره الحق،و أحب الفتنة، و أشهد بما لم أره،و احفظ غیر المخلوق.و أصلی من غیر وضوء.و لی فی الأرض ما لیس للّه فی السماء.

ص :134

فغضب عمر لقوله،و انصرف من فوره و قد اعجله أمر.و عزم علی أذی حذیفة لقوله ذلک.فبینما هو فی الطریق إذ مر بعلی بن أبی طالب،فرأی الغضب فی وجهه،فقال:ما أغضبک یا عمر؟!

فقال:لقیت حذیفة بن الیمان،فسألته:کیف أصبحت؟!

فقال:أصبحت أکره الحق.

فقال:صدق.یکره الموت و هو حق.

فقال:یقول:و احب الفتنة.

قال:صدق.یحب المال و الولد.و قد قال اللّه تعالی: أَنَّمٰا أَمْوٰالُکُمْ وَ أَوْلاٰدُکُمْ فِتْنَةٌ (1).

فقال:یا علی،یقول:و أشهد بمالم أره.

فقال:صدق.یشهد للّه بالوحدانیة،و الموت،و البعث،و القیامة،و الجنة و النار،و الصراط.و لم یر ذلک کله..

فقال:یا علی،و قد قال:إنی أحفظ غیر المخلوق.

قال:صدق.یحفظ کتاب اللّه تعالی:القرآن.و هو غیر مخلوق (2).

قال:و یقول:أصلی علی غیر وضوء.

فقال:صدق.یصلی علی ابن عمی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی

ص :135


1- 1) الآیة 28 من سورة الأنفال.
2- 2) یرید أنه محدث،کما جاء فی القرآن الکریم..و لا یرید أنه قدیم،کما یقوله الآخرون.

غیر وضوء،و الصلاة علیه جائزة.

فقال:یا أبا الحسن،و قد قال أکبر من ذلک.

فقال:و ما هو؟!

قال:قال:إن لی فی الأرض ما لیس للّه فی السماء.

قال:صدق.له زوجة و ولد.

فقال عمر:کاد یهلک ابن الخطاب لو لا علی بن أبی طالب (1).

قال الحافظ الکنجی:قلت:هذا ثابت عند أهل النقل.ذکره غیر واحد من أهل السیر (2).

و نقول:

أولا:کنا نتوقع أن لا یواصل عمر إظهار حرصه علی إدانة حذیفة..بل کان یکفی لتوقفه عن ذلک توضیح الموردین او الثلاثة الأوائل،لکی یتبلور لدیه شعور بأن سائر الموارد مرشحة لأن تسقط عن دائرة الإدانة،و یکون

ص :136


1- 1) کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب ص 218 و 219 و الغدیر ج 6 ص 105 و 106 و علی إمام الأئمة للشیخ أحمد حسن الباقوری ص 245 و 246.و راجع:الطرق الحکمیة ص 46 و نور الأبصار ص 161 و الإمام علی «علیه السلام»فی آراء الخلفاء للشیخ مهدی فقیه إیمانی ص 120 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 482.
2- 2) کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب ص 219 و الغدیر ج 6 ص 106 و الإمام علی«علیه السلام»فی آراء الخلفاء للشیخ مهدی فقیه إیمانی ص 121.

حالها حال هذه الموارد التی ظهر له أنه مخطئ فی فهمه لمرماها و مغزاها..

و لکن لهفة عمر علی تسجیل إدانة حذیفة جعلته یتغاضی عن هذا الاحتمال،و أن یسعی وراء الإحتمال الآخر بحرص و مثابرة..

و لا نرید أن نذهب یمینا و شمالا فی تلمس أسباب هذا الحرص،بل نکتفی بتسجیل احتمال أن تکون معرفة حذیفة بأسماء المنافقین هی أحد الأمور التی کانت تحرج الخلیفة،من حیث قیام احتمال لدیه أن یکون بعض هؤلاء الذین کان یعرفهم حذیفة،لهم دور،أو موقع،أو قرابة،أو شأن فی الواقع السلطوی القائم..و کان الخلیفة یحب أن یتخلص من هذا الإحراج.

و لذلک کان یسأل حذیفة باستمرار إن کان اسمه فی جملتهم أم لا (1).

ص :137


1- 1) راجع:المحلی ج 11 ص 221 و 222 و 225 و الصراط المستقیم ج 3 ص 79 و الغدیر ج 6 ص 241 و مجمع الزوائد ج 3 ص 42 و فتح الباری ج 8 ص 255 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 637 و جامع البیان لإبن جریر الطبری ج 11 ص 16 و تفسیر الثعلبی ج 5 ص 79 و المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز لابن عطیة الأندلسی ج 3 ص 66 و 76 و تفسیر القرطبی ج 1 ص 200 و تفسیر البحر المحیط لأبی حیان الأندلسی ج 3 ص 97 و تفسیر ابن کثیر ج 2 ص 399 و الإکمال فی أسماء الرجال للخطیب التبریزی ص 42 و الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعة للسید علی خان المدنی ص 284 و 294 و تهذیب الکمال للمزی ج 5 ص 502 و معجم قبائل العرب لعمر کحالة ج 1 ص 129 و البدایة و النهایة لابن کثیر ج 5 ص 25 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 35.

ثانیا:هل أراد حذیفة بحرکته هذه ملاطفة عمر بن الخطاب،و المزاح معه،و العبث به.

أو أراد أن یفهمه أن علیه أن یتواضع،و یتراجع أمام الواقع،فلا تأخذه مظاهر التبجیل و الطاعة و الخضوع التی تحیط به إلی أن یعتقد بنفسه أنه فوق مستوی الناس العادیین،فإن الخضوع للسلطة،و إظهار الإجلال و الإحترام للمتسلط قد یکون خوفا من التعرض لعصاه و درته،التی کانت تخفق فوق رؤوس الناس لسبب و بدون سبب،و لیس لأجل أنه ازداد فی نفسه علما و فضلا،و مقاما و عظمة.

أو أنه أراد أن یستدرجه لکی یلجئه للاعتراف لصاحب المقام و الفضل الحقیقی بحقه و بفضله،حتی لا یظن الناس:أن أخذ المقام من صاحبه الشرعی،أصبح أمرا مألوفا و مقبولا،و أنه لا سلبیات له،فإن الأمور تجری علی ما یرام.و أنه اکتسب الشرعیة بسکوت صاحب الحق.أو أراد أن یفهم الناس أن من یدعی هذا المقام لنفسه بدون حق لا یزال-کما کان-بعیدا عنه فی صفاته و مؤهلاته،التی تقصر به عنه،و أن هذا البعد لیس فی مصلة الدین و الأمة فی شیء.

و ربما یکون لحذیفة أغراض أخری،لا تدخل فی هذا السیاق أو ذاک.

و ربما یکون ذلک کله هو ما رمی إلیه حذیفة.و اللّه أعلم.

أبو ذر و حدیث الرحی

روی محب الدین الطبری،بسنده عن أبی ذر قال:بعثنی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»أدعو علیا.فأتیته،فنادیته،فلم یجبنی،فعدت

ص :138

و أخبرت[رسول اللّه]،فقال:عد إلیه و ادعه،فهو فی البیت.

قال:فعدت و نادیته،فسمعت صوت الرحی تطحن،فشارفت الباب، فإذا الرحی تطحن و لیس معها أحد!!!فنادیته،فخرج إلی منشرحا،فقلت له:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یدعوک.

فجاء.

ثم لم أزل أنظر إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و ینظر إلی،فقال:یا أبا ذر،ما شأنک؟!

فقلت:یا رسول اللّه،عجب من العجائب،رأیت رحی فی بیت علی تطحن و لیس معها أحد یدیرها!!!

فقال:یا أبا ذر،إن للّه ملائکة سیاحین فی الأرض،و قد و کلوا بمعونة آل محمد (1).

و نقول:

یلاحظ فی الروایة الأمور التالیة

1-إن عدم جواب أمیر المؤمنین لأبی ذر«رحمه اللّه»حین ناداه فی المرة الأولی قد یکون لأجل انشغاله بالصلاة،أو لغیر ذلک من أسباب،ارتفعت حین عاد إلیه فی المرة الثانیة.

ص :139


1- 1) الریاض النضرة ج 3 ص 202 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 264 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 197 و 211 و ج 19 ص 151 و ج 31 ص 208 و 426.

2-ما معنی أن یشارف أبو ذر لیری الرحی،و هی تطحن،ألا یعد ذلک من محاولة النظر إلی العورات؟!أو من التطلع فی الدور المنهی عنه؟!

و نجیب:

أولا:قد یکون أبو ذر علی علم بخلو الدار من النساء،و علی علم أیضا بأن علیا أو غیره،ممن یحتمل أن یکونوا هناک کانوا فی وضع طبیعی،لا یزعجهم اطلاع الناس علیه.

ثانیا:لعل هذه الرحی کانت فی مکان لا یحظر علی الناس الإشراف علیه،أو الوصول الیه.

3-قد یمکن إبداء احتمال أن تکون ثمة رغبة فی اطلاع أبی ذر علی تلک الرحی،و هی تعمل بنفسها.لیخبر الناس بما رأی.و هو الذی أعلم الرسول الاعظم الناس،بأنه ما أقلت الغبراء،و لا أظلت الخضراء من ذی لهجة أصدق منه.

4-لقد بین«صلی اللّه علیه و آله»أن حدیث الرحی لیس مجرد کرامة عابرة،قد یتوهم زوالها بزوال أو باختلال موجبات استحقاقها.بل هو کرامة إلهیة ثابتة و باقیة ببقاء هذا التوکیل الإلهی لأولئک الملائکة بمعونة آل محمد فی أی مکان فی الأرض،و فی أی زمان احتاجوا فیه إلی المعونة.

فالحدیث عن توکیل الملائکة یشیر إلی بقاء و استمرار موجبات هذه الکرامة لآل محمد«صلی اللّه علیه و آله».

5-کان یمکن للنبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یخبر الناس بأمر هؤلاء الملائکة،من دون انتظار ما جری..و الحقیقة هی:أن اقتران الخبر بالحدث،

ص :140

ثم الانتظار التعجبی،و تأمل أبی ذر للحصول علی تفسیر ما رأی سیکون أشد تأثیرا فی حفظه ما یراد له حفظه،و یجعله أکثر دقة فی فهم المراد، و إدراک المعنی التطبیقی و العملی للکلمة التی یرید النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یطلقها.

ثالثا:إن بعض کلمات حذیفة،و إن کانت قد وردت فی احتجاجات بعض أهل الکتاب،فالمفروض بعمر أن لا یجهلها..إلا أنه ربما یکون قد تغافل عن ذلک علی أمل أن یجد السبیل للإیقاع بحذیفة،لاحتمال أن لا یکون حذیفة قاصدا معناها الصحیح..أو أن اللّه أنساه ذلک لیظهر ما یضمره تجاه حذیفة..أو لغیر ذلک من أسباب.

ابن مظعون یشرب الخمر

و قالوا:إن قدامة بن مظعون شرب خمرا،فأراد عمر أن یحده.فادعی أن الحد لا یجب علیه،لقوله تعالی: لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ جُنٰاحٌ فِیمٰا طَعِمُوا.. (1)فدرأ عنه الحد.

فبلغ ذلک أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقال:لیس قدامة من أهل هذه الآیة،و لا من سلک سبیله فی ارتکاب ما حرم اللّه.إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات لا یستحلون حراما.فاردد قدامة،و استتبه مما قال،فإن تاب فأقم الحد علیه،و إن لم یتب،فقد خرج من الملة.

فاستیقظ عمر لذلک،فعرف قدامة الخبر،فأظهر التوبة،فحده عمر

ص :141


1- 1) الآیة 93 من سورة المائدة.

ثمانین (1).

و نقول:

1-إن سبب نزول الآیة التی استدل بها قدامة هو:أنه لما نزل تحریم الخمر و المیسر،و التشدید فی أمرهما،قال الناس من المهاجرین و الأنصار:یا رسول اللّه،قتل أصحابنا و هم یشربون الخمر،و قد سماه اللّه رجسا،و جعله من عمل الشیطان.و قد قلت ما قلت،أفیضر أصحابنا ذلک شیئا بعد ما ماتوا؟!

فأنزل اللّه لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ جُنٰاحٌ فِیمٰا طَعِمُوا.. (2)،فهذا لمن مات أو قتل قبل تحریم الخمر.و الجناح هو الإثم

ص :142


1- 1) الإرشاد للمفید ج 1 ص 202 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 366 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 188 و بحار الأنوار ج 40 ص 249 و ج 76 ص 159 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 501 و راجع:تهذیب الأحکام للشیخ الطوسی ج 10 ص 93 و تفسیر العیاشی ص 369 و 370 و البرهان(تفسیر)ج 2 ص 523 و 524 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 220 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 465 و فقه القرآن للراوندی ج 2 ص 283 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 53 و جواهر الکلام ج 41 ص 465 و ریاض المسائل ج 13 ص 554 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 10 ص 326.
2- 2) الآیة 93 من سورة المائدة.

علی من شربها بعد التحریم (1).

و لا بد من الإشارة إلی أن المراد بتحریم الخمر هو إظهار التحریم بنزول الآیات بذلک،فإن الخمر لم تزل محرمة منذ بعث اللّه نبیه«صلی اللّه علیه و آله»..

2-لا ندری کیف رضی الخلیفة بدرء الحد عن قدامة؟!و کیف قبل منه استدلاله بالآیة الشریفة،و لم یلتفت إلی المقصود بها..

3-کیف لم یلتفت عمر إلی أن الأخذ بقول قدامة معناه أن یصبح شرب الخمر حلالا للمؤمنین المتقین..

4-یضاف إلی ذلک:أن قبول کلام قدامة معناه تخطئة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و من جاء بعده،فإنه کان یعاقب من یشرب الخمر.

و تخطئة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لها آثار عقیدیة لا یمکن التغاضی عنها.

شهادة الخصی مقبولة

عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»قال:أتی عمر بن الخطاب بقدامة بن مظعون و قد شرب الخمر،فشهد علیه رجلان:أحدهما خصی،و هو عمرو التمیمی.و الآخر:المعلی بن الجارود،فشهد أحدهما:أنه رآه یشرب.و شهد

ص :143


1- 1) تفسیر القمی ج 1 ص 188 و نور الثقلین ج 1 ص 670 و بحار الأنوار ج 76 ص 132.

الآخر:أنه رآه یقیء الخمر.

فأرسل عمر إلی أناس من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» فیهم أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقال لأمیر المؤمنین«علیه السلام»:ما تقول یا أبا الحسن؟فإنک الذی قال فیک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:

أنت أعلم هذه الأمة و أقضاها بالحق،فإن هذین قد اختلفا فی شهادتهما.

قال:ما اختلفا فی شهادتهما،و ما قاءها حتی شربها.

فقال:هل تجوز شهادة الخصی؟!

قال:ما ذهاب لحیته إلا کذهاب بعض أعضائه (1).

ثم ذکروا:أنه حین عرف قدامة أنه مأخوذ بما فعل أظهر التوبة و الإقلاع،فدرأ عمر عنه القتل،و لم یدر کیف یحده.فقال لأمیر المؤمنین «علیه السلام»:أشر علی فی حده.

فقال:(حده ثمانین،إن شارب الخمر إذا شربها سکر،و إذا سکر هذی، و إذا هذی افتری)،فجلده عمر ثمانین (2).

ص :144


1- 1) الکافی ج 7 ص 401 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 239 و (ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 480 و من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 42 و بحار الأنوار ج 40 ص 312 و ج 101 ص 320 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 244 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین للسید محسن الأمین ص 54 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 168.
2- 2) الإرشاد للمفید ص 190 فصل 59 الباب الثانی،و(ط دار المفید)ج 1 ص 203-

و نقول:

أولا:إن عمر قد واجه مشکلات أربع:

الأولی:إنه لم یعرف ماذا یصنع،حین زعم قدامة أن الحد لا یجب علیه..

الثانیة:إنه لم یعرف إن کانت شهادة الخصی تجوز أو لا تجوز.

الثالثة:إنه لم یعرف ما حکم الشهادة إذ اختلفت حین یشهد أحد الشاهدین أنه رآه یشرب الخمر،و شهد الآخر:أنه رآه یقیء الخمر.

الرابعة:إنه لم یعرف کیف یحده.

و قد أخذ علم ذلک کله من أمیر المؤمنین«علیه السلام».و لا ندری إن کان یجوز لمن هذا حاله أن یتصدی لخلافة النبوة،و أن یقصی ذلک العارف العالم،الجامع لکل صفات الفضل و الکمال؟!

ثانیا:إنه«علیه السلام»قد بین له جمیع الأحکام بصورة إستدلالیة،و لم یکتف ببیان الحکم و حسب..و لعله«علیه السلام»أراد أن لا یتوهم أحد أنه«علیه السلام»تجرأ و قال برأیه ما شاء..کما یتجرأ غیره،و أن عمر کان أکثر احتیاطا،و أشد رعایة لمقتضیات التقوی..

ثالثا:ظهر من الأدلة التی ساقها علی«علیه السلام»:أنها علی درجة من البداهة و الوضوح،تجعل خفاءها علی عمر مستغربا و مستهجنا بل

2)

-و بحار الأنوار ج 40 ص 249 و ج 76 ص 161 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 366.

ص :145

و قبیحا أیضا.

رابعا:إن إرسال عمر إلی جماعة من الصحابة و فیهم علی«علیه السلام»لم یکن فی صالح عمر،فإنه یکون قد أعلن بذلک فضل علی«علیه السلام»،و قصور غیره.و قد کان یکفیه أن یسأل علیا«علیه السلام»فیما بینه و بینه.

خامسا:إن عمر قدم اعترافا لعلی«علیه السلام»أمام تلک الجماعة من الصحابة،من شأنه أن یدین عمر نفسه،حیث قال:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی:أنت أعلم هذه الأمة،و أقضاها بالحق.

عمر یستشیر فی حد الخمر،و علی علیه السّلام یشیر

عن ثور بن زید الدئلی(الدیلی):أن عمر استشار فی حد الخمر،فقال له علی«علیه السلام»:أری أن تجلده ثمانین جلدة،فإنه إذا شرب سکر،و إذا سکر هذی،و إذا هذی افتری.

فجلد عمر فی حد الخمر ثمانین (1).

ص :146


1- 1) تحفة الأحوذی ج 4 ص 598 و کتاب الأم للشافعی ج 6 ص 195 و الموطأ لمالک ج 2 ص 842 و معرفة السنن و الآثار ج 6 ص 458 و الإستذکار ج 8 ص 6 و نصب الرایة ج 4 ص 164 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 2 ص 106 و الإحکام لابن حزم ج 7 ص 1012 و المسند للشافعی ص 286 و بحار الأنوار ج 40 ص 192 و راجع ج 76 ص 156 و 163 و عن تیسیر الوصول ج 2-

و عن علی بن إبراهیم،عن أبیه،عن ابن أبی عمیر،عن حماد بن عثمان، عن الحلبی،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»قال:قلت له:أرأیت النبی «صلی اللّه علیه و آله»کیف کان یضرب فی الخمر؟!

قال:کان یضرب بالنعال و یزداد،و یزداد إذا أتی بالشارب،ثم لم یزل الناس یزیدون حتی وقف ذلک علی ثمانین.أشار بذلک علی«علیه السلام» علی عمر،فرضی بها (1).

و سند الحدیث صحیح.

و نقول:

1-إن علیا«علیه السلام»استطاع هنا أیضا أن یحفظ الحکم الشرعی، من أن یصبح عرضة للتبدیل،خصوصا من عمر بن الخطاب،الشخص الذی فرض علی الناس الأخذ بأقواله،و الإلتزام بها دون مناقشة،حتی لو خالفت أقوال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و خالفت کتاب اللّه سبحانه.

1)

-ص 16.و الجوهرة فی نسب الإمام علی و آله ص 73 و راجع:جامع أحادیث الشیعة ج 23 ص 122 و ج 25 ص 502 و السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 253.

ص :147


1- 1) تفسیر العیاشی ج 1 ص 340 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 221 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 467 و الکافی ج 7 ص 214 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 91 و بحار الأنوار ج 76 ص 161 و جامع أحادیث الشیعة ج 23 ص 121 و ج 25 ص 502.

2-إنه«علیه السلام»لم یفسح المجال لعمر لیقرر ما یخالف الشریعة، ثم یسعی هو لإبطال ما تقرر.لأن ذلک لو حصل،فسیجد أن ثمة سعیا، قویا لحمایة ما یقرره عمر،و حرصا علی التسویق له،و اختراع المبررات للإحتفاظ به..

بل حتی لو تراجع الخلیفة نفسه عن قراره فلا یؤمن من أن یأتی بعده من یحرص علی العودة إلی القرار الخاطئ حتی مع تراجع صاحبه عنه.

3-بل وجدناه«علیه السلام»فی العدید من الموارد یدفع عمر إلی اعتماد القرار الصحیح،حتی کأنه هو الذی کان یفکر فیه،و یسعی إلیه، و یتبناه بحرص و لهفة،حتی کأنه هو ضالته التی یبحث عنها..

4-إن الأحکام إنما تؤخذ من مصدر التشریع،و لا تؤخذ من آراء الناس حتی لو کانوا من الصحابة،فلا معنی للإستشارة فیها.غیر أن المهم هو:أن یکون الخلیفة بالذات معتقدا بهذه الحقیقة،و لعلنا نجد فی استشارته ما یدل علی أن رأیه کان علی خلاف ما یریده الشرع،و أنه یبحث عن مخرج یحلله من الإلتزام به..

بل إن نفس أن یقول له علی«علیه السلام»:إننی أری أن تجلده إلخ.

حیث نسب ذلک إلی نفسه،لا إلی رسول اللّه،یشیر إلی أن عمر کان یری:أن ما قرره الرسول یدخل فی دائرة الرأی له..فنسبة الأمر إلیه لا تزیده قبولا عنده،بل ربما تسول له نفسه أن یخالفه بصورة علنیة،و ذلک سیلحق الضرر بقداسة النبی«صلی اللّه علیه و آله»و بتأثیر أقواله.

فآثر«علیه السلام»أن یبتعد عن هذا الجو.و یسوق الأمور باتجاه تقریر

ص :148

الحکم الإلهی،و تکریسه و اعتماده،و التمکین له.

5-قد یقال:إن التعلیل الذی ساقه علی«علیه السلام»لیرضی عمر، و یحمله علی قبول ما سیقوله.لا ینتج لزوم أن یکون حد شرب الخمر ثمانین جلدة،فإن احتمال صدور الإفتراء لا یثبت حد الإفتراء..

و یجاب:

أن هذه قضیة فی واقعة،فلعل ذلک الرجل قد شرب فسکر،فافتری بالفعل،و یکون قوله«علیه السلام»:إذا شرب سکر قرینة علی ذلک،إذ لیس کل من یشرب یصل إلی حد السکر،ثم الإفتراء الفعلی.علی أنه لا مانع من تحریم الخمر مطلقا لمجرد أن شربها قد یؤدی إلی السکر ثم الإفتراء فی بعض الموارد،فیکون تحریم الکل من أجل مفسدة کبیرة جدا تحصل فی البعض غیر المعین..

و الذی أثبته«علیه السلام»هو حد الخمر،لا حد الإفتراء..لکنه أراد أن یبین لعمر مدی خطورة الخمر علی شاربها و علی الناس.

هذا کله علی تقدیر أن یکون المراد بالإفتراء القذف.

و قد روی بسند صحیح عن ابن مسکان،عن أبی بصیر:حد الیهودی و النصرانی،و المملوک،فی الخمر و الفریة سواء.. (1).

ص :149


1- 1) راجع:الکافی ج 7 ص 216 و 239 و الإستبصار ج 4 ص 230 و 237 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 74 و 92 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 184 و 199 و 228 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 438 و 450 و 472-

و المراد بالفریة فیها:القذف.

6-إن النصوص المتوفرة لدینا تشیر إلی:أن أبا بکر کان قد غیر سنة النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حد الخمر،فجلد فیها أربعین بدلا من ثمانین.

ثم جلد عمر صدرا من خلافته أربعین،ثم جلد ثمانین فی آخر خلافته، و جلد عثمان الحدین کلیهما کما قالوا (1).

و ذکر المفید:أن استشارة عمر لعلی«علیه السلام»فی الخمر کانت فی قصة قدامة بن مظعون،فقال:«فمن ذلک ما جاءت به العامة و الخاصة فی قصة قدامة بن مظعون و قد شرب الخمر فأراد عمر أن یحده..» (2).

1)

-و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 460 و 508 و مختلف الشیعة ج 9 ص 197 و 263.

ص :150


1- 1) سنن أبی داود ج 2 ص 242 و(ط دار الفکر)ج 2 ص 361 و سنن البیهقی ج 8 ص 320 و المحلی لابن حزم ج 11 ص 365 و مجمع الزوائد ج 6 ص 278 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 2 ص 258 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 335 و سنن الدارقطنی ج 3 ص 113 و کنز العمال ج 5 ص 485 و عن تیسیر الوصول ج 2 ص 17 و الغدیر ج 6 ص 123.
2- 2) الإرشاد ج 1 ص 202 و بحار الأنوار ج 40 ص 249 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 501.

الفصل الثالث

اشارة

قضاء علی علیه السّلام..حتی علی عمر

ص :151

ص :152

عمر:علی أقضی الأمة،و ذو سابقتها

و رووا أیضا:أن علیا«علیه السلام»جلس إلی عمر فی المسجد،و عنده ناس.فلما قام عرّض واحد بذکره،و نسبه إلی التیه،و العجب،فقال عمر:

حق لمثله أن یتیه،و اللّه،لو لا سیفه لما قام عمود الإسلام،و هو بعد:أقضی الأمة،و ذو سابقتها و شرفها.

فقال له ذلک القائل:فما منعکم یا أمیر المؤمنین عنه؟!

قال:کرهناه علی حداثة سنه،و حبه بنی عبد المطلب (1).

و نلاحظ ما یلی

أولا:إن سؤال ذلک المتنقص علیا«علیه السلام»عن سبب عدم

ص :153


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 76 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام» للشیروانی ص 451 و الغدیر ج 1 ص 389 و شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ج 12 ص 82 و قاموس الرجال للتستری ج 11 ص 227 و من حیاة الخلیفة عمر بن الخطاب للبکری ص 324 نهج الحق و کشف الصدق للعلامة الحلیص 252 و غایة المرام السید هاشم البحرانی ج 5 ص 266 و منار الهدی فی النص علی إمامة الإثنی عشر (علیهم السلام) للشیخ علی البحرانی ص 515.

تولیتهم علیا«علیه السلام»،مع علمهم بفضله،یدلنا علی أن وجدان الناس بقی یختزن هذا السؤال المحیر لهم،و لا سیما حین یترائی لهم أن الذین أبعدوا علیا«علیه السلام»عن هذا المقام الجلیل،بعد اختیاره له من قبل اللّه تعالی و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»کانوا یظهرون الورع و الزهد و التقوی، رغم مخالفتهم الظاهرة لأمر اللّه تعالی،و کانت تجری علی ألسنتهم فضائل علی«علیه السلام»،و یقرون بفضله و علمه،و سائر مناقبه..

ثانیا:إن العذر الذی جاء به عمر،و هو حداثة سن علی،و حبه لبنی عبد المطلب لا یصلح مبررا لاستبعاده و إبعاده عن الحق الذی جعله اللّه تعالی له..فإن عمر نفسه قد ساق الامر لعثمان،و دبر الشوری مع علمه بحبه لبنی معیط،و انه سیحملهم علی رقاب الناس،و قد حذر عثمان من ذلک..

أما حداثة سنه«علیه السلام»،فإن اللّه تعالی حکی عن عیسی«علیه السلام»أنه قال و هو فی المهد: إِنِّی عَبْدُ اللّٰهِ آتٰانِیَ الْکِتٰابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا (1).

و قال عن یحیی: وَ آتَیْنٰاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا (2).

و قال دحلان:«کان بعض الصحابة استصغروا أسامة بن زید أمیر الجیش،و قالوا لعمر بن الخطاب:إمض إلی أبی بکر،و أبلغه عنا،و اطلب منه أن یولی أمرنا أقدم سنا من أسامة.

ص :154


1- 1) الآیة 30 من سورة مریم.شرح نهج البلاغة ج 3 ص 115.
2- 2) الآیة 12 من سورة مریم.

فلما أبلغه عمر ذلک و ثب أبو بکر-و کان جالسا-و أخذ بلحیة عمر، و قال:ثکلتک أمک یا ابن الخطاب.استعمله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و تأمرنی أن أعزله؟! (1).

فلماذا رضی أبو بکر نفسه و عمر بالتقدم علی علی«علیه السلام»مع أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد نصبه؟!

ثالثا:لو کان لحداثة السن تأثیر فی الوضع و الرفع،لما صحت بعثة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقد کان عمه أبو طالب،و المئات و الألوف من الناس أکبر منه سنا.و کذلک الحال بالنسبة لسائر الأنبیاء«علیهم السلام».

رابعا:أما حبه«علیه السلام»بنی عبد المطلب،فهو أمر مطلوب و محبوب عند اللّه،لأنه لم یکن یحبهم لاجل النسب،و لذلک تبرأ من أبی لهب،بل کان یحب الصالحین منهم لصلاحهم..

خامسا:یضاف إلی ذلک:أن حبه لم یکن لیخرجه عن جادة العدل و الإنصاف،و التقوی و الورع،کما دل علیه موقفه من عقیل فی قصة

ص :155


1- 1) الفتوحات الإسلامیة ج 2 ص 377 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 212 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 462 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 334 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 229 و راجع:کنز العمال ج 10 ص 578 و بحار الأنوار ج 30 ص 502 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 183 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 50.

الحدیدة الممحاة (1).

سادسا:إن هذا الأمر لا یعود البت فیه إلی الناس.بل الأمر للّه یضعه حیث یشاء،فلا معنی لاقتراح آلیات و ضوابط لقبول هذا،و استبعاد ذاک.

سابعا:لو صح ذلک فلماذا عاد فجعله فی جملة اعضاء الشوری فعلا..

و لکنه«علیه السلام»لم یفعل ذلک بعد تولیه للخلافة.

إنه مولای

جاء إلی عمر أعرابیان یختصمان،فقال لعلی«علیه السلام»:اقض بینهما یا أبا الحسن.

فقضی علی بینهما.

ص :156


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 216 و رسائل المرتضی ج 3 ص 139 و الأمالی للصدوق ص 720 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 218 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 376 و حلیة الأبرار ج 2 ص 200 و 202-207 و بحار الأنوار ج 40 ص 345-348 و ج 41 ص 114 و 162 و ج 72 ص 359 و ج 74 ص 392-395 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 246 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 11 ص 245 و الدرجات الرفیعة ص 159 و غایة المرام ج 7 ص 23-25 و المجالس الفاخرة للسید شرف الدین ص 313 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 544 عن الصواعق المحرقة(ط المیمنیة بمصر)ص 79 و عن ربیع الأبرار(مخطوط)للزمخشری ص 364.

فقال أحدهما:هذا یقضی بیننا؟!

فوثب إلیه عمر،و أخذ بتلابیبه،و قال:و یحک،ما تدری من هذا؟!

هذا مولای و مولی کل مؤمن.

و من لم یکن مولاه فلیس بمؤمن (1).

سبب تعظیم عمر لعلی علیه السّلام

و قیل لعمر:إنک تصنع بعلی من التعظیم شیئا لا تصنعه مع أحد من أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله».

قال:إنه مولای (2).

ص :157


1- 1) ذخائر العقبی ص 67 و الفتوحات الإسلامیة ج 2 ص 470 و بحار الأنوار ج 40 ص 124 و مناقب أهل البیت«علیه السلام»للشیروانی ص 129 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 172 و ج 9 ص 147 و 148 و المناقب للخوارزمی ص 161 ح 191 و کشف الغمة ج 1 ص 304 و فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 191 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 86 و المراجعات ص 282 و الغدیر ج 1 ص 382 و الریاض النضرة ج 3 ص 115 و الصواعق المحرقة(ط المیمنیة)ص 107 و(ط المحمدیة-مصر)ص 177 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 21 ص 65 و 66 و وسیلة المآل ص 119.
2- 2) الفتوحات الإسلامیة ج 2 ص 470 عن الطبرانی،و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 237 و الصوارم المهرقة ص 186 و بحار الأنوار ج 37 ص 159 و ج 40-

و نقول:

إذا أردنا تبریر موقف عمر هنا،و إخراجه من دائرة التناقض،فلا بد أن نقول:إن عمر بن الخطاب،و هو یقر لعلی«علیه السلام»بأنه مولاه،و مولی کل مؤمن،و یظهر له من التبجیل و الاحترام ما لفت الأنظار،بعضهم لم یکن یجهل أن هذا الإقرار یحتم علیه أن یتنازل لعلی عن المقام الذی اغتصبه منه.و لکنه یرید أن یوهم:أن المراد بمولویته له:هو أن له مقاما ینبغی احترامه و تعظیمه،کمقام الأبوة الذی کان لأبی قحافة بالنسبة لأبی بکر، فإنه من موجبات احترام أبی بکر لأبی قحافة.لکنه لا یوجب أن یتخلی لأبیه عن مقام الخلافة..

و هذا المعنی یعد من التحریف الذکی،و هو بلا شک لا ینسجم مع ما قصده رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین قرر لعلی هذه المولویة،حیث

2)

-ص 124 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 129 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 125 و 171 و 205 و 211 و ج 8 ص 82 و ج 9 ص 97 و 141 و 142 و 143 و المراجعات ص 282 و الغدیر ج 1 ص 303 و 382 و فیض القدیر ج 6 ص 282 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 235 و بشارة المصطفی ص 343 و المناقب للخوارزمی ص 160 و کشف الغمة ج 1 ص 304 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 86 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 17 ص 433 و ج 21 ص 83 و ج 31 ص 500 و شرح المواهب اللدنیة للزرقانی ج 7 ص 13.

ص :158

قرنها بما لا یدع مجالا للشک بأنها مولویة شاملة للسلطة و الإمامة،و لذلک دعا لمن نصره،و علی من خذله.ثم أخذ له البیعة منهم فی نفس ذلک الموقف،فی غدیر خم.

و هذا معناه:أن عمر کان حتی بمدائحه هذه یسعی لإفراغ هذا المقام عن محتواه،و یرید حرفه عن اتجاهه الصحیح،و إعطاءه مضمونا مشوها، و باطلا.

فلیلاحظ ذلک بدقة..

علی علیه السّلام قاض عند عمر

قال الطبری فی حوادث السنة الثالثة عشرة:عن القضاة عند عمر:

«و کان علی القضاء-فیما ذکر-علی بن أبی طالب» (1).

و نقول:

أولا:إننا لا نری مانعا من أن یکون الناس یرجعون باختیارهم إلی علی «علیه السلام»لیحکم بینهم فیما یختلفون فیه،فکان یحکم بینهم من دون مراجعة أحد.

لکن من الواضح:أن محبی الخلفاء کانوا یسعون إلی إظهار هیمنة أولئک الخلفاء حتی علی علی«علیه السلام»،صاحب الحق الشرعی و تصویره علی أنه فی موقع الخضوع و الإنقیاد و الطاعة،و ذلک سعیا منهم

ص :159


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 479 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 660 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 449.

لتضییع الحق المغصوب،و تمییع نصوصه،و إثارة الشبهات حولها.

و مما یشهد لرغبتهم هذه:أن عثمان حین أمر بإقامة الحد علی الولید بن عقبة جهرا،و نهی سرا،رأی أمیر المؤمنین«علیه السلام»أن عثمان یرید أن یدرأ عنه الحد (1)من حیث أنه سیبطن تهدید من یقدم علی ذلک،فتولی «علیه السلام»هو بنفسه جلده لشربه الخمر،و صلاته بالناس فی مسجد الکوفة،و هو سکران و قال:

لتدعونیّ قریش[بعد هذا]جلادها (2).و قد حصل هذا بالفعل، فوصفوه بانه کان یقیم الحدود بین یدی أبی بکر،و عمر و عثمان..فراجع..

ثانیا:إن الطبری نفسه یعود فیقول:«و قیل:لم یکن لعمر فی أیامه قاض» (3).

ثالثا:إن مراجعات عمر،و أبی بکر،و عثمان لعلی فی کثیر من مسائل القضاء،التی کانوا یعجزون عن حسم الأمر فیها.و تدخل علی«علیه السلام»فی کثیر من الموارد لنقض الأحکام الخاطئة و المجحفة،التی أصدروها علی الناس،قد یکون هو المبرر لأتباع الخلفاء لإطلاق هذا

ص :160


1- 1) و ذلک لأن الولید بن عقبة أمه أروی بنت کریز بن ربیعة،فکان أخا عثمان لأمه، و احتشم المسلمون أن یحدوه فحده علی«علیه السلام».
2- 2) راجع:الغدیر ج 8 ص 120-121 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 409 و بحار الأنوار ج 76 ص 99.
3- 3) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 479 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 660 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 449.

الإدعاء،و اعتبار علی«علیه السلام»قاضیا عند أبی بکر و عمر،ربما لیعوضوهم عما لحقهم نتیجة عجزهم،أو نتیجة أخطائهم،من وهن و ضعف فی أعین الناس.

هل یعمل الحاکم بعلمه؟!

روی:أن عمر کان یعس لیلة بالمدینة،فرأی رجلا و امرأة علی فاحشة، فلما أصبح قال للناس:أرأیتم لو أن إماما رأی رجلا و امرأة علی فاحشة فأقام علیهما الحد،ما کنتم فاعلین؟!

قالوا:إنما أنت إمام.

فقال علی بن أبی طالب«علیه السلام»:لیس لک ذلک،إذن یقام علیک الحد.إن اللّه لم یأمن علی هذا الأمر أقل من أربعة شهود.

ثم ترکهم ما شاء اللّه أن یترکهم،ثم سألهم.

فقال القوم مثل مقالتهم الأولی،و قال علی«علیه السلام»مثل مقالته الأولی.

فکان عمر مترددا فی أن الوالی،هل له أن یقضی بعلمه فی حدود اللّه تعالی؟!فلذلک راجعهم فی مقام التقریر،لا فی مقام الإخبار،خیفة من أن یکون فی ذلک قاذفا بأخباره.

و قال علی«علیه السلام»:لا،إنه لیس له ذلک.فأخذ عمر بقوله (1).

ص :161


1- 1) راجع:الفتوحات الإسلامیة ج 2 ص 482 و إحیاء علوم الدین(ط دار الفکر)-

و نقول:

أولا:إن هذا التأویل قد لا یکون دقیقا و لا صحیحا،لأنه تأویل تبرعی،لا شاهد له،و لا دلیل علیه.

ثانیا:لماذا لا یقال:إن عمر کان یرید أن یستصدر من الصحابة تفویضا یخوله أن یتهم أیا کان من الناس،ثم یقیم علیه الحد المقرر لأمثال الأمر الذی تضمنته تلک التهمة..

و لکننا لا ندری إن کان عمر یدری:أن ذلک سوف یصبح سنة لمن جاء بعده،و یهیء الفرصة لکل حاکم للتخلص ممن یرید بمثل هذه الطریقة؟!

و یصبح بذلک مصیر صلحاء الأمة،و خیارها و الصفوة فیها،بید الطواغیت المتسلطین،و تخلو الأجواء لأولئک الفجار من أی اعتراض علی ممارساتهم،و تتلاشی من ثم فرص الاصلاح،و ینسد باب النجاح و الفلاح.

ثالثا:لم یستطع عمر أن یحقق رغبته لما یلی:

ألف:لأن المعترض هو علی«علیه السلام»،الذی لا یجرؤ أحد علی التشکیک بفضله،و علمه،و تقواه.

ب:لأنه«علیه السلام»أورد اعتراضه بصورة محرجة و آسرة،قد حاصرت الخلیفة،و أخذت علیه السبل و المذاهب،فاضطر إلی التأجیل، و ارجاء الأمر إلی جلسة أخری لعله یجد فرجا و مخرجا..و لو بأن یظهر من

1)

-ج 2 ص 174 و جامع المسانید و المراسیل للسیوطی(ط دار الفکر)ج 14 ص 419 و ج 15 ص 402 و کنز العمال ج 5 ص 457 و الغدیر ج 6 ص 123.

ص :162

یجرؤ علی القیام فی وجه علی«علیه السلام»،و یشکک فی صحة ما استدل به..أو لعل علیا«علیه السلام»ینکفئ و یتراجع عن موقفه،إما لمراجعته لحساباته،و النظر فی مصلحته،أو لأی داع آخر..

فلم یجد لدی علی«علیه السلام»سوی الإصرار،و التصمیم،و لم یکن لدی غیره ما ینفع أو یجدی فی تبدیل الوضع عما هو علیه..

رابعا:قد ذکر أبو القاسم الکوفی أن عامة مشایخه رووا ما ملخصه:أن عمر بن الخطاب بعث العباس إلی علی«علیه السلام»،یسأله أن یزوجه ابنته أم کلثوم،فامتنع.

فقال عمر:أیأنف من تزویجی؟!و اللّه لئن لم یزوجنی لأقتلنه.

فأعلم العباس علیا بذلک،فأقام علی الامتناع.فأعلم عمر بذلک.

فطلب عمر من العباس أن یحضر یوم الجمعة إلی المسجد،لیسمع ما یدله علی قدرته علی قتل علی،فحضر،فقال عمر للناس:

إن ها هنا رجلا من أصحاب محمد و قد زنی،و قد اطلع علیه أمیر المؤمنین وحده،فما أنتم قائلون؟!

فقال الناس من کل جانب:إذا کان أمیر المؤمنین اطلع علیه،فما الحاجة إلی أن یطلع غیره،و لیمض فی حکمه.

ثم طلب عمر من العباس أن یعلم علیا«علیه السلام»بما سمع، و قال:و اللّه،لئن لم یفعل لأفعلن و أعلمه بذلک.

ص :163

فقال:أنا أعلم أن ذلک یهون علیه.و أقام علی الإمتناع،فأقسم علیه العباس أن یجعل أمرها إلیه،فزوجه إیاها العباس (1).

بل لقد ورد فی نص آخر:أن عمر أمر الزبیر بأن یضع درعه علی سطح بیت علی،فوضعه بالرمح،لیرمیه بالسرقة (2).فراجع تفصیل القضیة فی کتابنا ظلامة أم کلثوم.

هل یعجل علی علیه السّلام فی الحکم؟!

روی عکرمة عن ابن عباس:أن عمر بن الخطاب قال لعلی«علیه السلام»:

یا أبا الحسن،إنک لتعجل فی الحکم و الفصل للشیء إذا سئلت عنه؟!

قال:فأبرز علی کفه و قال له:کم هذا؟!

فقال عمر:خمسة.

فقال:عجلت یا أبا حفص.

قال:لم یخف علی.

و أنا أسرع فیما لا یخفی علی (3).

ص :164


1- 1) الإستغاثة(ط النجف-العراق)ص 92-96 و(ط أخری)ج 1 ص 78.و أشار إلی ذلک فی تلخیص الشافی ج 2 ص 160 و رسائل الشریف المرتضی(المجموعة الثالثة)ص 149 و 150 و مستدرک الوسائل ج 14 ص 443 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 538 و راجع:الصراط المستقیم ج 3 ص 130.
2- 2) الصراط المستقیم ج 3 ص 130.
3- 3) مناقب آل أبی طالب(ط الحیدریة)ج 1 ص 311 و بحار الأنوار ج 40 ص 147.

و نقول:

أولا:إن هذا الإتهام العمری ربما یشیر إلی أن الهدف منه هو إثارة الشبهة حول علم علی«علیه السلام»،و أنه یطلق فتاواه بلا تثبت،مع أن التثبت مطلوب فی الأحکام،و هذا الأمر یطرح إمکانیة وقوع الخطأ و الإشتباه فی أقواله نتیجة التسرع..

ثانیا:إن جواب أمیر المؤمنین«علیه السلام»قد جاء دقیقا و حاسما، حیث لم یکتف بالدعوی بالقول،بل شفعها بالتصویر الفعلی،ثم بالتطبیق العملی علی نفس المعترض و من خلاله.فأخذه من بین یدیه و من خلفه.

ثالثا:و غنی عن البیان أن عمر و هو یواجه المسائل التی تحتاج إلی تفکیر و تأمل طویل،ثم لا یصل فیها إلی نتیجة..سوف یکون فی غایة الدهشة حین یری علیا«علیه السلام»یفصل فیها بسرعة،لأنها عنده من أبده البدیهیات،و أوضح الواضحات..و قد یصعب علی عمر تصورها بهذا المستوی من الوضوح.

علی علیه السّلام یحکم علی عمر لصالح الأعرابی

عن أنس بن مالک قال:إن أعرابیا جاء بإبل له یبیعها،فأتاه عمر یساومه بها فجعل عمر ینخس بعیرا بعیرا یضربه برجله،لیبعث البعیر، لینظر کیف قواده،فجعل الأعرابی یقول:خل إبلی لا أبا لک.

فجعل عمر لا ینهاه قول الأعرابی أن یفعل ذلک ببعیر بعیر.

فقال الأعرابی لعمر:إنی لأظنک رجل سوء.فلما فرغ منها اشتراها.

ص :165

فقال:سقها،و خذ أثمانها.

فقال الأعرابی:حتی أضع عنها أحلاسها و أقتابها.

فقال عمر:اشتریتها و هی علیها،فهی لی کما اشتریتها.

فقال الأعرابی:أشهد أنک رجل سوء.

فبینما هما یتنازعان،إذ أقبل علی،فقال عمر:ترضی بهذا الرجل بینی و بینک؟!

قال الأعرابی:نعم.

فقصا علی علی قصتهما..

فقال علی:یا أمیر المؤمنین،إن کنت اشترطت علیه أحلاسها و أقتابها، فهی لک کما اشترطت،و إلا فإن الرجل یزین سلعته بأکثر من ثمنها.

فوضع عنها أحلاسها و أقتابها،فساقها الأعرابی،فدفع إلیه عمر الثمن (1).

ص :166


1- 1) الغدیر ج 6 ص 277 و کنز العمال ج 4 ص 142 و منتخب کنز العمال(مطبوع مع مسند أحمد)ج 2 ص 231 و میزان الإعتدال ج 1 ص 555 و لسان المیزان ج 2 ص 320 و ضعفاء العقیلی ج 1 ص 277 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 363 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 185 عن شرح الأخبار للقاضی النعمان،و مستدرک الوسائل ج 13 ص 324 و شرح الأخبار ج 2 ص 306 و بحار الأنوار ج 40 ص 229 و جامع أحادیث الشیعة ج 17 ص 519 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 82.
و نقول

یستوقفنا فی هذه الحادثة عدة أمور:

فأولا:لم نجد مبررا لتصرف عمر فی ابل ذلک الأعرابی علی ذلک النحو المثیر،الذی کان الأعرابی یسعی لمنعه،و إیقافه عند حده،فإنه لا یجوز مثل هذا التصرف فی مال الغیر إلا بإذنه.

فإن قیل:إن المبرر هو أنه مصمم علی شرائها،و ستعود ملکیتها إلیه علی کل حال..

قیل فی الجواب:إن ذلک لا یکفی مبررا لهذا العمل ما دامت علی ملکیة الأعرابی،و لا سیما بعد صدور النهی منه،و تأکیده القوی علیه،حتی یقول له.خل إبلی لا أبا لک.

و یقول:إنی لأظنک رجل سوء.و أشهد أنک رجل سوء.

علی أن ارادة الشراء غیر ظاهرة،إذ لو وجدها غیر موافقة لمراده،لم یشترها أصلا.

ثانیا:إنه لمن المؤسف أن یکون خلیفة المسلمین هو المخطئ فی الحکم الشرعی،و المصیب أعرابی من البادیة..و یتضاعف أسفنا و نحن نری الخلیفة یصر علی خطإه حتی صدر الحکم الشرعی ضده من نفس الذی رشحه هو للحکم بینه و بین الأعرابی.مع أن المفروض:أن یکون هو الذی یعلم الناس أحکام دینهم و شرعهم،و أن یعرف منه الناس الصواب و الخطأ.و یکون هو المرجع لهم و المفزع!!

ثالثا:إن علیا«علیه السلام»قد قدم لعمر الدلیل المقنع و الحاسم،حین

ص :167

قال له:إن الرجل یزین سلعته بأکثر من ثمنها.

و هذه الکلمة أیضا تعطینا قاعدة فی التجارة یرضاها الشارع،و یمارسها الناس،و هی جواز أن یزین البائع سلعته،و یظهر محاسنها بأکثر من ثمنها..

و لا یعد ذلک من الغش أو التدلیس.

فزعت من عمر فأسقطت

و قالوا:أرسل عمر إلی إمرأة(کان یتحدث عندها الرجال).

و فی نص آخر:إنها مغنیة کان یدخل علیها،فبینا هی فی الطریق فزعت،فضربها الطلق،فدخلت دارا،فألقت ولدها.فصاح الصبی صیحتین ثم مات.

(فسأل عمر الصحابة عن ذلک،فقالوا بأجمعهم:نراک مؤدبا،و لم ترد إلا خیرا،و لا شیء علیک فی ذلک).

و فی نص آخر:استشار عمر أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی ذلک،فأشار علیه بعضهم:أن لیس علیک شیء،إنما أنت دال و مؤدب.

و صمت علی.

فأقبل علیه،فقال:ما تقول؟!

فقال«علیه السلام»:إن کان القوم قاربوا فقد غشوک،و إن کانوا ارتأوا فقد قصروا:الدیة علی عاقلتک،لأن القتل الخطأ للصبی یتعلق بک.

و فی نص آخر

قال:إن کانوا قالوا برأیهم،فقد أخطأ رأیهم.

ص :168

و إن کانوا قالوا فی هواک،فلم ینصحوا لک.أری أن دیته علیک،فإنک أنت أفزعتها،و ألقت ولدها فی سبیلک.

فأمر علیا«علیه السلام»:أن یقسم عقله علی قریش.أی:أن یأخذ عقله من قریش،لأنه خطأ.أو قال:علیک غرة(یعنی عتق رقبة) (1).

و نقول:

ألف:إن المؤدب یجب ان لا یخاف الناس منه إلی هذا الحد،بل ینبغی أن ینتظروا الأمن و السلام و السلامة عنده،و الفرج علی یدیه،و أن یعیشوا السرور و السعادة بقربه،لأنهم یجدون الإنصاف و الرعایة و العدل لدیه.

و حتی هذه المغنیة،فالمفروض هو:أن تتوقع العقوبة التی تناسب

ص :169


1- 1) سیرة عمر بن الخطاب لابن الجوزی ص 125 و جامع بیان العلم ص 306 و کنز العمال ج 15 ص 84 و المصنف للصنعانی ج 9 ص 458 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 123 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 174 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 366 و 367 و الإرشاد ج 1 ص 204 و 205 و أنساب الأشراف ج 2 ص 178 و الکافی ج 7 ص 374 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 312 و بحار الأنوار ج 101 ص 394 و المحلی لابن حزم ج 11 ص 24 و الغدیر ج 6 ص 119 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 17 ص 452 و ج 32 ص 170 و جواهر الکلام ج 43 ص 61 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 29 ص 267 و(ط دار الإسلامیة)ج 19 ص 200 و جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 370.

جرمها.و هی لا تصل إلی حد یصبح الخوف منها من موجبات إسقاط الجنین.

إننا لا نظن أن مجرد إجراء الأحکام،و إقامة الحدود یوجب هذا القدر من الخوف الهائل،و الرعب القاتل.الذی یسقط الأجنة،لمجرد السماع بأن فلانا یطلب منها الحضور.

و لا سیما قبل أن تجری المحاکمة،و قبل تحدید الجریمة،و مقدار عقوبتها.

و قد کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقیم الحدود،و کذلک کان علی«علیه السلام»،و لم نجد لهما فی قلوب الناس إلا الحنین،و الحب، و الإحترام،و السرور برؤیتهما،بل کان الناس یبادرون إلی المجیء إلیهما، و الإعتراف لهما بالذنب الموجب للقتل و للرجم،و غیر ذلک.و یطلبون منهما إجراء الحد علیهم بإلحاح.

ب:إن علیا«علیه السلام»حین ذکر ما أشار به الصحابة علی عمر، ذکر خیارین و لم یزد علیهما،و هما أن یکونوا قد قالوا برأیهم..أو یکونوا قالوا ما قالوه فی هوی الخلیفة،و التماسا لرضاه.و کلا الأمرین مدان و مرفوض،و یعتبر خروجا عن جادة الشرع و الدین..

و بما أن هناک خیارا ثالثا لم یذکره الإمام و لم یشر إلیه،فإن الحصر فی الخیارین المذکورین یدل علی أنه لم یکن یحتمل فی أی منهم أن یکون أراد أن یقول ما سمعه من رسول اللّه،و لکنه أخطأ بسبب نسیانه للحکم،أو بسبب اختلاط الأمور علیه،أو نحو ذلک من الأعذار..

و هذا یشیر إلی نظرة بالغة السلبیة لدی علی«علیه السلام»إلی أولئک

ص :170

الصحابة الذین عاش معهم،و عرفهم عن قرب،و من خلال العشرة و الممارسة..

ج:لا شک فی أن علیا«علیه السلام»کان أعرف الناس بهذا القرآن، و بأحکامه،و معانیه،و إشاراته و مرامیه.فلو انه وجد فیه ما یلزمه بالحکم بعدالة جمیع الصحابة،لم یجز له أن یتهمهم بأنهم یقولون بآرائهم فی دین اللّه، أو مراعاة لهوی عمر بن الخطاب..

د:إن خطأ عمر فی تعامله مع هذه المرأة یجعل ادعاء صوابیة تصرفاته غیر ظاهرة الوجه،و لا سیما إذا انضمت هذه الحادثة إلی عشرات أمثالها، ظهرت فیها أخطاؤه فی الموارد المختلفة.

ه:إننا لا نری أن من حق عمر أن یوجه السؤال للصحابة عن حکم هذه الواقعة.بل کان یجب أن یکون عارفا بحکمها،لا سیما بعد أن حصر الفتوی بالأمراء،و کان هو رأس الهرم فیهم..فکیف یحصر الفتوی بالأمراء،ثم یطلب من هذا و ذاک أن یدله علی حکم هذه الواقعة و تلک؟!

و:ما أبعد ما بین ما جری لهذه المرأة من رعب قاتل،و بین لهفة تلک المرأة التی توسلت بعلی«علیه السلام»أن ینقذها من محنتها فی ودیعة المحتالین الذین أودعوا المال عندها،حین قالت لعمر:أنشدک اللّه،ارفعنا إلی علی بن أبی طالب..و کذلک فی قضیة رجم التی ولدت لستة أشهر، حیث جاءت أختها لعلی تنشده اللّه،إن کان یعلم لأختها عذرا،لیخلصها من الرجم.

ص :171

عمر یستولی علی إرث حفیده

عن الشعبی،قال:أول جد ورث فی الإسلام عمر،حین مات أحد أحفاده فأخذ عمر المال دون أخوته.

فأتاه علی و زید،فقالا:لیس لک ذلک،إنما کنت کأحد الأخوین (1).

زاد فی نص آخر:فقال عمر:لو لا أن رأیکما اجتمع لم أر یکون ابنی، و لا أکون أباه (2).

و فی سنن البیهقی:أن زید بن ثابت،قال له:لا تجعل شجرة نبتت، فانشعب منها غصن،فانشعب فی الغصن غصن،فما یجعل الغصن الأول أولی من الغصن الثانی،و قد خرج الغصن من الغصن؟!

فأرسل إلی علی«علیه السلام»فسأله،فقال له کما قال زید إلا أنه جعل سیلا سال،فانشعب منه شعبة،ثم انشعبت منه شعبتان،فقال:أرأیت لو أن ماء هذه الشعبة الوسطی یبس،أکان یرجع إلی الشعبتین جمیعا؟! (3).

ص :172


1- 1) راجع:سنن الدارمی ج 2 ص 354 و الغدیر ج 6 ص 115 و ج 7 ص 130 و فتح الباری ج 12 ص 17 و تغلیق التعلیق ج 5 ص 216.
2- 2) مستدرک الحاکم ج 4 ص 340 و المصنف للصنعانی ج 10 ص 263 و الغدیر ج 6 ص 115 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 247 و کنز العمال ج 11 ص 61 و الجامع لأحکام القرآن ج 5 ص 69.
3- 3) السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 247 و الغدیر ج 6 ص 115 و کنز العمال ج 11 ص 56.

و نقول:

ألف:عن عبیدة قال:إنی لأحفظ عن عمر فی الجد مئة قضیة،کلها ینقض بعضها بعضا (1).

فما هذا التناقض الشدید فی فتاوی عمر فی قضیة واحدة؟!

ب:و الأعجب و الأغرب:أنه یری أن هذه مجرد آراء،یصح التبدیل و التغییر فیها.و لذلک لما طلب من زید بن ثابت أن یفتی فیها فامتنع،قال عمر:«لیس هو بوحی،حتی لا نزید فیه و ننقص منه،إنما هو شیء نراه،فإن رأیته و وافقنی تبعته،و إلا لم یکن علیک فیه شیء.فأبی زید.

فخرج مغضبا و قال:قد جئتک،و ما أظنک ستفرغ من حاجتی» (2).

و هذا أمر غریب حقا،فإن هذه الفتاوی إنما تؤخذ عن اللّه و رسوله،لا

ص :173


1- 1) السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 245 و نیل الأوطار ج 6 ص 177 و الفصول المختارة ص 205 و فتح الباری ج 12 ص 17 و عمدة القاری ج 21 ص 172 و تغلیق التعلیق ج 5 ص 219 و کنز العمال ج 11 ص 58 و فیض القدیر ج 1 ص 205 و قاموس الرجال للتستری ج 9 ص 322 و النص و الإجتهاد ص 263 و الغدیر ج 6 ص 116 و راجع:من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 286.
2- 2) راجع:السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 247 و الغدیر ج 6 ص 116 و سنن الدارقطنی ج 4 ص 52 و کنز العمال ج 11 ص 63 و الجامع لأحکام القرآن ج 5 ص 69 و جامع المسانید و المراسیل للسیوطی(ط دار الفکر 1994 م)ج 14 ص 325.

من آراء الرجال،فإن دین اللّه لا یصاب بالعقول..و قد صرح القرآن بذلک فی العدید من آیاته.و منها قوله تعالی: آللّٰهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اللّٰهِ تَفْتَرُونَ ..

و إذا کان الرأی هو المرجع،و لیس الوحی،فلماذا احتاج إلی الرجوع إلی زید،و لماذا لا یستقل برأیه؟!

و لماذا لم یزل یرجع إلی علی«علیه السلام»فی کل کبیرة و صغیرة.

و یکرر علی مسامع الناس قوله الشهیر:لو لا علی لهلک عمر،أو نحو ذلک.

فان مخالفة رأی انسان لرأی انسان آخر لا توجب الهلاک.

و إذا کانت هذه الفتاوی مجرد آراء،و لا ضیر بإصدارها،فلماذا یکون اختلافها بل اختلاقها من اقتحام جراثیم جهنم،فقد روی عنه قوله:«من أراد أن یقتحم جراثیم جهنم،فلیقل فی الجد برأیه (1).

ج:و من الأمور اللافتة أیضا:أنه استدل بالجبر الإلهی لفعل صدر منه هو شخصیا،فحکم بأن اللّه تعالی لا یرید توریث الجد،لحصول مانع منعه من کتابة کتاب فی ذلک،فعن طارق بن شهاب قال:أخذ عمر بن الخطاب کتفا،و جمع أصحاب محمد«صلی اللّه علیه و آله»لیکتب فی الجد،و هم یرون

ص :174


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 181 و راجع:کتاب الأربعین للشیرازی ص 549 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 350 و الغدیر ج 6 ص 117 و عدة الأصول للطوسی(ط.ج)ج 2 ص 688 و 701 و(ط.ق)ج 3 ص 105 و المحصول للرازی ج 5 ص 77 و مجمع البحرین ج 1 ص 358.

أنه یجعله أبا.فخرجت علیه حیة،فتفرقوا.

فقال:لو أن اللّه أراد أن یمضیه لأمضاه (1).

مع أنه قد کان بإمکانه أن یکتب کتابه مرة ثانیة،و ثالثة الخ..

د:قال الصادق«علیه السلام»لأبی حنیفة من أین أخذت القیاس؟!

قال:من قول علی بن أبی طالب و زید بن ثابت،حین شاهدهما(لعل الصحیح:شاورهما)عمر فی الجد مع الأخوة.

فقال له علی«علیه السلام»:لو أن شجرة فیها غصن،و انشعب من الغصن غصنان،أیما أقرب إلی أحد الغصنین؟!أصاحبه الذی یخرج معه؟!

أم الشجرة؟!

فقال زید:لو أن جدولا انبعث فیه ساقیة،فانبعث من الساقیة ساقیتان،أیما أقرب أحد الساقیتین إلی صاحبهما أم الجدول؟! (2).

و نقول:

قد غاب عن بال أبی حنیفة:أن الدلیل فی هذه المسألة هو النص،لکن

ص :175


1- 1) السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 245 و کنز العمال ج 11 ص 61 و النص و الإجتهاد ص 263 و الغدیر ج 6 ص 116 و جامع المسانید و المراسیل للسیوطی (ط دار الفکر 1994 م)ج 14 ص 323.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 44 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 323 عن مسند أبی حنیفة،و الصراط المستقیم ج 1 ص 219 و بحار الأنوار ج 40 ص 159 و نهج الإیمان ص 275.

علیا«علیه السلام»أراد أن یقنع عمر فی المسألة بالطریقة المرضیّة عند عمر، و یقرّبها إلی فهمه.

دیة ما تعطل من اللسان

أتی عمر برجل قد ضربه آخر بشیء،فقطع من لسانه قطعة قد أفسدت بعض کلامه،فلم یدر ما فیه،فحکم علی«علیه السلام»:أن ینظر ما أفسد من حروف(أ ب ت ث)و هی ثمانیة و عشرون حرفا،فیؤخذ من الدیة بقدرها (1).

و نقول:

1-فی قطع اللسان دیة کاملة.فإن قطع منه جزءا لم یوجب عجزه عن النطق التام،فإن الدیة تقدر بمقدار عجزه..و قد حکم«علیه السلام»:أن تقسم دیة اللسان ثمانیة و عشرین جزءا،بعدد حروف الهجاء.ثم ینظر إلی عدد الحروف التی فسد نطقه بها،فیعطی من الدیة بقدرها..و هذه طریقة بالغة الدقة فی التقدیر،و میسورة لکل أحد.

2-و لا نرید التعلیق علی عجز الخلیفة الذی وضع نفسه فی موقع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،عن إعطاء الجواب،الذی یفترض بخلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یعطیه،فقد تکررت منا الإشارة إلی ذلک..

ص :176


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 178 و الملاحم و الفتن لابن طاووس ص 355 و عن مجموع ابن المرزبان.
بقرة تقتل جملا

و قالوا:

جاء رجل إلی عمر بن الخطاب و معه رجل،فقال:إن بقرة هذا شقت بطن جملی.

فقال عمر:قضی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فیما قتل البهائم:أنه جبار-و الجبار الذی لا دیة له و لا قود.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:قضی النبی«صلی اللّه علیه و آله»:لا ضرر و لا ضرار،إن کان صاحب البقرة ربطها علی طریق الجمل،فهو له ضامن.

فنظروا،فإذا تلک البقرة جاء بها صاحبها من السواد،و ربطها علی طریق الجمل.

فأخذ عمر برأیه«علیه السلام»،و أغرم صاحب البقرة ثمن الجمل (1).

و نقول:

1-إن أول ما یلفت النظر هنا:هو استفادة هذا الحکم من قاعدة:«لا ضرر و لا ضرار»،حیث إن ربط البقرة علی طریق الجمل فیه تسبیب لما حصل،و التسبیب یتبعه الضمان..

ص :177


1- 1) المقنع للشیخ الصدوق ص 537 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 321 و جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 356.

و هذا التسبیب یأتی من جهتین:

أولاهما:جعلها علی طریق الجمل،الذی سینشأ عنها احتکاک بین الجمل و البقرة.

الثانیة:إنه ربط البقرة علی طریق الجمل،فلا محیص لها عن الإحتکاک به،بسبب نفس ربطها هناک.إذ لو کانت مطلقة لم یتعین وجودها فی هذه النقطة إلا بحرکة منها..

2-قد ظهر أن قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»فیما قتل البهائم:إنه جبار،قد قصد به صورة ما لو کان القتل مستندا إلی فعل البهیمة نفسها، من دون تدخل من الناس،بالتحریش فیما بینها،أو نحو ذلک.

3-إن عمر یبادر هنا إلی الأخذ بقول أمیر المؤمنین«علیه السلام»، لأنه هو الناقل عن الرسول«صلی اللّه علیه و آله»قوله:إن علیا«علیه السلام»أقضی الأمة.و قد زاد فی تأکید لزوم الأخذ بقوله:نفس الإستدلال الظاهر صوابیته کما رأینا.

ص :178

الفصل الرابع

اشارة

علی علیه السّلام و اتهام الأبریاء فی أعراضهم

ص :179

ص :180

إیتونی بمنشار!!

و فی عهد عمر تنازعت امرأتان فی طفل،کل منهما تدعی أنه ابنها بغیر بینة،فغم علی عمر ذلک،و فزع إلی علی امیر المؤمنین«علیه السلام»، فاستدعی المرأتین،و وعظهما و خوفهما،فأقامتا علی التنازع.

فقال«علیه السلام»:ائتونی بمنشار.

فقالتا:ما تصنع به؟

قال:اقدّه بنصفین،لکل واحدة منکما نصفه.

فسکتت إحداهما.

و قالت الأخری:اللّه،اللّه یا أبا الحسن،إن کان لا بد من ذلک فقد سمحت لها به.

فقال:اللّه أکبر،هذا ابنک دونها.و هذا حکم سلیمان فی صغره (1).

ص :181


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 367 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 188 و الفضائل لابن شاذن ص 153 و الإرشاد للمفید(ط دار المفید)ج 1 ص 205 و 206 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 27 ص 288 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 212 و بحار الأنوار ج 40 ص 252 و شجرة طوبی-

و نقول:

إننا لا نری حاجة إلی التعلیق علی هذه الحادثة،التی استند فیها علی «علیه السلام»إلی التأثیر النفسی،و اعتبر أن ردة الفعل قادرة علی حسم الأمر فی المسألة،و أنها قابلة للاعتماد.

التحالیل المخبریة تکشف الجریمة

أتی عمر بن الخطاب بإمرأة قد تعلقت بشاب من الأنصار،کانت تهواه،فلما لم یساعدها احتالت علیه،فأخذت بیضة،فألقت صفرتها، و صبت البیاض علی ثوبها،و بین فخذیها.ثم جاءت إلی عمر صارخة، فقالت:هذا الرجل غلبنی علی نفسی،و فضحنی فی أهلی،و هذا أثر فعاله.

فسأل عمر النساء،فقلن له:إن ببدنها و ثوبها المنی.فهمّ بعقوبة الشاب،فجعل یستغیث،و یقول:یا أمیر المؤمنین تثبّت فی أمری.فو اللّه ما أتیت بفاحشة،و لا هممت بها،فلقد راودتنی عن نفسی،فاعتصمت.

فقال عمر:یا أبا الحسن،ما تری فی أمرهما؟!

فنظر علی إلی الثوب،ثم دعا بماء حار شدید الغلیان،فصب علی الثوب،فجمد ذلک البیاض،ثم أخذه و اشتم رائحته،و ذاقه،فعرف طعم

1)

-للحائری ج 2 ص 418 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 138 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 361 و الدر النظیم ص 391 و منهاج الکرامة ص 105 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 58.

ص :182

البیض.و زجر المرأة،فاعترفت (1).

و فی نص آخر:أن امرأة صبت بیاض البیض علی فراش ضرتها، و قالت:قد بات عندها رجل.

و فتش ثیابها،فأصاب ذلک البیاض.و قص علی عمر،فهم أن یعاقبها الخ.. (2).

و نقول:

أولا:ذکرنا فی هذا الکتاب روایة مفادها:أن علیا«علیه السلام»میّز بین أم الصبی،و أم الصبیة بوزن لبنهما،فاعتبر ذات اللبن الثقیل هی أم الغلام..و الأخری أم الصبیة.و ها هو«علیه السلام»هنا یعود إلی التحالیل المخبریة لیکتشف تزویر تلک المرأة..

و قد قلنا:إن ذلک التحلیل العلمی المخبری حجة و دلیل إذا کان من

ص :183


1- 1) الطرق الحکمیة ص 57 و الغدیر ج 6 ص 126 و الکافی ج 7 ص 422 و الوافی ج 2 ص 160 و الإرشاد للمفید،و تهذیب الأحکام ج 6 ص 304 و النص و الإجتهاد ص 379 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 17 ص 446 و ج 32 ص 136 و 144 و خصائص الأئمة للشریف الرضی ص 82 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 27 ص 281 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 206 و مستدرک الوسائل ج 17 ص 387 و بحار الأنوار ج 40 ص 303 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 67 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 126.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 367 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 189.

موجبات الیقین،حیث یکون مورده من شؤون الخلقة و لوازمها غیر المنفکة عنها..و لا شک فی أنه فی هذا المورد کذلک،فإن بیاض البیض یتفاعل مع الماء المغلی،بما لا یتفاعل المنی معه لو ألقی علیه..

ثانیا:إنه«علیه السلام»من أجل أن یری الناس صحة ما توصل إلیه، و یقطع شکهم بالیقین،و لکی لا یتأول المتأولون،و لا یشکک المشککون.

و یوسوسوا للناس لاتهام ذلک الرجل بما هو منه بریء..-من أجل ذلک کله-زجر تلک المرأة حتی اعترفت بالحقیقة..

ثالثا:صحیح أنه لا یصح انتزاع إقرار تحت و طاة التهدید،و القهر..

و لکن الأمر فیما نحن فیه لیس کذلک،فقد أصبح کذب المرأة أوضح من الشمس،و أبین من الأمس،و صدر الحکم فی حقها.و هو«علیه السلام»لا یرید أن یقررها توطئة للحکم لها أو علیها..بل یرید أن یقررها حفاظا علی حق و کرامة الذی اتهمته،و إزالة لآثار عدوانها علیه.

رابعا:لقد لفت نظرنا هنا أیضا تسرع عمر فی الأمر،حتی لقد همّ بعقوبة ذلک الشاب،قبل أن یسأله عن الأمر،أو قبل أن یظهر له الحق فیما ادعته تلک المرأة،حتی لقد تحیر فی أمره بمجرد سماعه استغاثة ذلک الشاب.و لو کان علی بینة من الأمر لم یتحیر..

خامسا:لم تشر الروایة إلی استحقاق تلک المرأة العقوبة لأجل افترائها علی ذلک الشاب..

حدّان علی الزوجة

و أتی إلی عمر بن الخطاب برجل و امرأة،فقال الرجل لها:یا زانیة.

ص :184

فقالت:أنت أزنی منی.

فأمر بأن یجلدا.

فقال علی«علیه السلام»:لا تعجلوا،علی المرأة حدان،و لیس علی الرجل شیء منها:حد لفریتها،و حد لإقرارها علی نفسها،لأنها قذفته،إلا أنها تضرب و لا تضرب بها الغایة (1).

و نقول:

1-إن المرأة حین قالت لزوجها:أنت أزنی منی،تکون قد أقرّت علی نفسها بالزنی،و لکنها تدعی:أن زوجها أکثر زنا منها،و ذلک یدلّ علی عدم کون زوجها قاذفا لها،فسقط الحدّ عنه بذلک.

2-إن قول المرأة هذا قد تضمن إقرارا بالزنا،و قذفا للزوج بأمر لم یقرّ هو به،فاستحقت بذلک حدّین:أحدهما لإقرارها بالزنی،و الثانی لقذفها زوجها.

3-و لکنه«علیه السلام»أشار إلی التخفیف فی ضربها،لأنه إنما أقرت مرة واحدة،کما أن قذفها لزوجها إنما هو بعد استفزاز منه لها.

4-و مسارعة عمر لإصدار الحکم،کأنه لاعتقاده وضوح مأخذه، و هو حصول القذف من الطرفین.و قد سمع القذف منهما بأذنیه،و لکن قد فاته أن معرفته بأن القاذف یحد لا تجدیه نفعا،إذا لم یکن قادرا علی التمییز

ص :185


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 359 و 360 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 182 و بحار الأنوار ج 76 ص 121 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 62.

بین ما هو قذف،و ما هو إقرار،و بین ما یثبت الحد،و بین ما یسقط به..

فیا لیته سأل علیا کما هو عادته،و لکن قبل أن یتکلم..

لماذا لم یتعلم من الخطأ؟!

و الجدیر بالذکر هنا:أن عمر قد واجه مثل هذا الفشل فی العدید من الموارد،التی سارع فیها إلی إصدار الحکم،ظنا منه بأن الأمر فیها واضح، و إذ به یفاجأ بعلی یرد حکمه،و یبین له وجه الخطأ فیه،و یکتشف بداهة هذا الخطأ،و أن لا محیص عما حکم به علی..

فلماذا هذه العجلة؟!

و لما ذا لا یتعلم من المرات الکثیرة التی مرت به؟!

هل لأنه یرید أن یظهر حاکمیته و سلطته؟!

أم لأنه یرید أن یثبت أن لدیه قدرا من المعرفة بالفقه و القضاء؟!

أم ماذا؟!.

طلاق زوجة العنین

و جاءت امرأة إلی عمر،فقالت:

ما تری أصلحک الل

ه و أثری لک أهلا

فی فتاة ذات بعل

أصبحت تطلب بعلا

بعد إذن من أبیها

أتری ذلک حلا؟!

فأنکر ذلک السامعون.

ص :186

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:احضرینی بعلک.

فأحضرته،فأمره بطلاقها،ففعل،و لم یحتج لنفسه بشیء.

فقال«علیه السلام»:إنه عنین.

فأقر الرجل بذلک،فأنکحها رجلا آخر من غیر أن تقضی عدة (1).

و نقول:

إنما أنکحها رجلا آخر من غیر أن تقضی عدة،لأنه کان عنینا و لم یدخل بها،و الطلاق قبل الدخول لا یحتاج إلی عدة،و قد أقر الرجل بالعنن..

و لو کان العنن قد حصل بعد الدخول لا حتاجت إلی العدة،و ذلک ظاهر لا یخفی.

أسود و سوداء و ولدهما أحمر

أتی عمر بن الخطاب برجل أسود،و امرأة سوداء،فقال الرجل:إنی أغرس غرسا أسود.و هذه سوداء علی ما تری،فقد أتتنی بولد أحمر.

فقالت المرأة:و اللّه یا أمیر المؤمنین ما خنته،و إنه لولده.

فبقی عمر لا یدری ما یقول.

ص :187


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 360 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 182 و مستدرک الوسائل ج 15 ص 57 و بحار الأنوار ج 40 ص 226 و جامع أحادیث الشیعة ج 21 ص 177 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام» ص 63.

فسئل عن ذلک علی«علیه السلام»،فقال للأسود:إن سألتک عن شیء أتصدقنی؟!

قال:أجل و اللّه.

قال:هل واقعت امرأتک و هی حائض؟!

قال:قد کان ذلک.

قال علی:اللّه أکبر،إن النطفة إذا اختلطت بالدم،فخلق اللّه منها خلقا کان أحمر،فلا تنکر و لدک،فأنت جنیت علی نفسک (1).

و نقول:

إننا لا نرید التوسع فی تسجیل الملاحظات حول هذه الحادثة بل نکتفی بالإشارة إلی ما یلی

ألف:یستفاد من هذه الروایة:أن الوطء فی الحیض قد ینشأ عنه حمل، و إن کانوا یقولون:إن ذلک غیر ممکن فی العادة،لأن البویضة إنما تتکون بعد الحیض بعدة أیام.

لکن ذلک لا یمنع من حصول الإخصاب أیام الحیض أیضا فی حالات نادرة جدا،ربما تکون واحدة من بین مئات الألوف أو الملایین.

ص :188


1- 1) الطرق الحکمیة لابن قیم الجوزیة ص 47 و الغدیر ج 6 ص 120 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 17 ص 447 و ج 32 ص 136 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 363.

و علی هذا تحمل الروایات التی تقول:لا یبغض علیا إلا ابن حیضة (1)حیث لا داعی لرد الروایة،إذا کان الحمل فی حال الحیض قد یحصل..و إن کان نادرا جدا.

ب:قول علی«علیه السلام»لذلک الأسود:انت جنیت علی نفسک إنما هو لأنه فعل حراما،فابتلی بما یثیر الشبهة فی أعز شیء عنده،و هو ولده طول حیاته..

إتکأ الغلام،فعرف أن أباه شیخ

و أتی إلی عمر بامرأة تزوج بها شیخ،فلما أن واقعها مات علی بطنها، فجاءت بولد.فأذاعوا بنوه:أنها فجرت،فأمر برجمها.

فرآها أمیر المؤمنین«علیه السلام»فقال:هل تعلمون أی یوم تزوجها، و فی أی یوم واقعها،و کیف کان جماعه لها؟!

قالوا:لا.

قال:ردوا المرأة،فلما أن کان من الغد بعث إلیها،فجاءت و معها ولدها.ثم دعا أمیر المؤمنین«علیه السلام»بصبیان أتراب،فقال لهم:

العبوا،حتی إذا ألهاهم اللعب صاح بهم أمیر المؤمنین.

ص :189


1- 1) بحار الأنوار ج 39 ص 287 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 330 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 162 و النص و الإجتهاد ص 100 و کشف الیقین ص 482 و 483.

فقام الصبیان،و قام الغلام،فاتکأ علی راحتیه.فدعا به أمیر المؤمنین، و ورّثه من أبیه،و جلد إخوته المفترین حدا حدا.

و قال:عرفت ضعف الشیخ باتکاء الغلام علی راحتیه حین أراد القیام (1).

و نقول:

نلاحظ هنا ما یلی

1-أن علیا«علیه السلام»عاد لیؤکد فی فعله هذا:أن علی الحاکم أن یکون خبیرا فی الشریعة،بحیث یحفظ الناس فی أنفسهم،و فی أموالهم و أعراضهم.و أن مجرد المعرفة الظاهریة لبعض الأحکام لا تکفی للجلوس فی مجلس الحاکم القاضی المتصرف فی مستقبل الناس.

2-إنه«علیه السلام»قد ردّ المرأة التی کانت تساق لکی ترجم،لکی یؤدی واجبه،و یحفظ للناس کرامتهم و حیاتهم.

3-و قد علم«علیه السلام»أن عمر بن الخطاب قد استند إلی ما لا یصح الإستناد إلیه فی مثل هذا الأمر..فإنها کانت ذات بعل،و لم یشهد أولئک الناس علیها بالزنا،استنادا إلی الرؤیة المباشرة،بل إلی الحدس،

ص :190


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 369 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 190 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 27 ص 283 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 207 و الکافی ج 7 ص 424 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 306 و من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 24 و بحار الأنوار ج 40 ص 307 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 128 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 74.

و التخمین طمعا بالإرث و لغیر ذلک من أسباب،و لکنه«علیه السلام» تجاهل شهادتهم،و اتجه نحو اسلوب آخر.

4-استخرج«علیه السلام»الحکم من عملیة اختبار أجراها علی قوی ذلک الغلام،لکی یعطی الضابطة التی ینبغی الإستناد إلیها فی أمثال هذه الأمور.لیقول لنا:إن الشهادة حین تبقی فی دائرة الظن و التهمة للشهود احیانا کثیرة لأکثر من سبب فان الاختبارات الیقینیة تکون هی الحکم الذی لا بد من اللجوء إلیها فی هذا الحال.

5-إن الإختبار الذی أجراه کان واضح النتائج إلی حد اعتبره کافیا لیس لمجرد درء الحد عنها،بل هو قد تجاوز حد الشبهة حتی صار حقیقة ثابتة تکفی للحکم بجلد المفترین علی المرأة أیضا..

تبرئة عبد قتل سیده

و قالوا:رفع إلی عمر:أن عبدا قتل مولاه،فأمر بقتله.

فدعاه علی«علیه السلام»،فقال له:أقتلت مولاک؟!

قال:نعم.

قال:فلم قتلته؟!

قال:غلبنی علی نفسی،و اتانی فی ذاتی.

فقال لأولیاء المقتول:أدفنتم ولیکم؟!

قالوا:نعم.

قال:و متی دفنتموه؟!

ص :191

قالوا:الساعة.

قال لعمر:احبس هذا الغلام،فلا تحدث فیه حدثا،حتی تمر ثلاثة أیام.

ثم قال لأولیاء المقتول:إذا مضت ثلاثة أیام،فاحضرونا.

فلما مضت ثلاثة أیام حضروا،فأخذ علی«علیه السلام»بید عمر، و خرجوا،ثم وقف علی قبر الرجل المقتول،فقال علی لأولیائه:هذا قبر صاحبکم؟!

قالوا:نعم.

قال:احفروا،فحفروا حتی انتهوا إلی اللحد.

فقال:أخرجوا میتکم.

فنظروا إلی أکفانه فی اللحد،و لم یجدوه،فأخبروه بذلک.

فقال علی:اللّه أکبر،اللّه أکبر،و اللّه ما کذبت و لا کذبت:سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:من یعمل من أمتی عمل قوم لوط، ثم یموت علی ذلک،فهو مؤجل إلی أن یوضع فی لحده،فإذا وضع فیه لم یمکث أکثر من ثلاث حتی تقذفه الأرض إلی جملة قوم لوط المهلکین، فیحشر معهم (1).

ص :192


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 364 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 186 عن أبی القاسم الکوفی،و القاضی النعمان فی کتابیهما،و مستدرک الوسائل ج 14 ص 345 و شرح الأخبار ج 2 ص 320 و الصراط المستقیم ج 2 ص 17 و بحار الأنوار-

و نقول:

1-لعل عمر أخذ بإقرار العبد،و لم یلتفت إلی ما ادعاه فی حق سیده، بتخیل أنه مجرد دعوی لیس لها ما یثبتها..أو لعله أمر بقتله بعد إقراره بالقتل من دون أن یسأله عن سبب قتله مولاه.

2-إنه«علیه السلام»قد نبش القبر،و أری أولیاء المقتول أن صاحبهم غیر موجود فیه،لسببین:

أولهما:انه یرید أن یقدم الدلیل الحی علی صدق الغلام فیما ادعاه علی المقتول،فإذا أطلق سراحه عرف أولیاء المقتول أنهم لا سبیل لهم علیه..

الثانی:أنه أراد أن یظهر لهم صحة ما ینقله لهم عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..حتی لا یبقی مجال للوسوسة و لا للتأویل،أو إثارة الشبهات.

و لیری الجمیع بما فیهم عمر بن الخطاب بصورة حسیة أنه هو الذی یملک العلم الخاص،الذی هو علم الإمامة،الذی هو هبة من اللّه لمن یشاء من عباده.

هذا کله عدا ما یتضمن ذلک من عبرة لکل من یعرف جزاء من یفعل ذلک الأمر الشنیع.

3-إن الحدیث قد تضمن اشتراط أن یموت اللائط مصرا علی ذنبه،

1)

-ج 40 ص 230 و ج 76 ص 71 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 363 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 285 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 85.

ص :193

و لا یتوب منه،فإذا کان ذلک،فإنه ینقل خلال ثلاث لیال،لیکون فی جملة قوم لوط.و یبدو:أن العبد قتل سیده و هو یمارس عمله القبیح،و لم یکن قد فکر فی التوبة بعد.

4-ربما یسأل البعض عن حال من عرف عنهم ذلک من المسلمین و غیرهم،فلعلنا نجد:أن أکثرهم فی قبورهم.

فیجاب:بأن من تاب منهم یبقی فی قبره..و إلا فلا بد من أن یکون قد نقل منه.

و أما من یفعل ذلک من غیر المسلمین،فلعلهم یبقون فی حفرهم لأن کفرهم أعظم من ذنبهم هذا،و قبورهم هی من حفر النیران،و من حفر قوم لوط؛و هو یحشر مع قوم لوط،و إن کان فی بلاد أخری،فإنها جمیعها من بلاد من یفعل هذا الفعل الشنیع،فیلحقه العذاب الذی أعده اللّه تعالی لهؤلاء الناس..و هو یحشر معهم،و هم یکونون معه.

زد علی ذلک:ان النبی«صلی اللّه علیه و آله»خص هذا الأمر بمن یفعل ذلک من أمته..

5-إننا نلاحظ أن علیا«علیه السلام»یخبر الناس عن سر ما فعله بعد أن یفعله،و لم نجده أخبرهم بشیء قبل ذلک.

و قد لوحظ:أنه یسلم الغلام لعمر،و یأمره أن لا یحدث به حدثا(أی لا یقتله)حتی تمضی الأیام الثلاثة..لیبقی هو الوثیقة التی تفرض اتمام عملیة إظهار الحق،و عدم التوانی و التساهل فیه،و لکی یبقی الناس بانتظار ما یجری لذلک الغلام بعد الأیام الثلاثة.

ص :194

توطئة
اشارة

و هنا قصتان تتشابهان فی عمق و قسوة المعاناة لبریئتین تشابهت قصتیهما فی الآلام،و شدة المعاناة.ثم اختلفتا فی سیاق الأحداث،ثم عادتا إلی التوافق فی البراءة و فی فرحتها و لذتها..و احدی القصتین تحکی مشکلة تعرضت لها بریئة،و الأخری مشکلة عانی منها برئ،و نذکر القصتین فیما یلی من مطالب:

1-علی علیه السّلام یفرق بین الشهود
اشارة

علی بن إبراهیم،عن أبیه،عن ابن أبی عمیر،عن معاویة بن وهب،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»قال:

أتی عمر بن الخطاب بجاریة قد شهدوا علیها أنها بغت،و کان من قصتها أنها کانت یتیمة عند رجل،و کان الرجل کثیرا ما یغیب عن أهله، فشبت الیتیمة،فتخوفت المرأة أن یتزوجها زوجها،فدعت بنسوة حتی أمسکنها،فأخذت عذرتها بإصبعها.

فلما قدم زوجها من غیبته رمت المرأة الیتیمة بالفاحشة،فأقامت البینة من جاراتها اللاتی ساعدنها علی ذلک،فرفع ذلک إلی عمر فلم یدر کیف یقضی فیها.

ثم قال للرجل:ائت علی بن أبی طالب،و اذهب بنا إلیه،فأتوا علیا «علیه السلام»،و قصوا علیه القصة.

فقال لامرأة الرجل:ألک بینة أو برهان؟!

ص :195

قالت:لی شهود،هؤلاء جاراتی یشهدن علیها بما أقول،و أحضرتهن.

فأخرج علی«علیه السلام»السیف من غمده،فطرحه بین یدیه،و أمر بکل واحدة منهن فأدخلت بیتا.

ثم دعا امرأة الرجل فأدارها بکل وجه،فأبت أن تزول عن قولها، فردها إلی البیت الذی کانت فیه.

و دعا إحدی الشهود،و جثا علی رکبتیه،ثم قال:تعرفینی؟!أنا علی بن أبی طالب،و هذا سیفی،و قد قالت امرأة الرجل ما قالت،و رجعت إلی الحق،فأعطیتها الأمان،و إن لم تصدقینی لأمکنن(لأملأن خ.ل)السیف منک.

فالتفتت إلی عمر فقالت:یا أمیر المؤمنین،الأمان علی الصدق.

فقال لها علی«علیه السلام»:فاصدقی.

فقالت:لا و اللّه،إنها رأت جمالا و هیئة،فخافت فساد زوجها،فسقتها المسکر،و دعتنا فأمسکناها،فافتضتها بإصبعها.

فقال علی«علیه السلام»:اللّه أکبر،أنا أول من فرق بین الشهود إلا دانیال النبی«علیه السلام»،و ألزمهن علی«علیه السلام»بحد القاذف.

و ألزمهن جمیعا العقر،و جعل عقرها أربع مائة درهم،و أمر المرأة أن تنفی من الرجل،و یطلقها زوجها،و زوجه الجاریة،و ساق عنه علی«علیه السلام»مهرها.

فقال عمر:یا أبا الحسن فحدثنا بحدیث دانیال«علیه السلام».

قال:إن دانیال کان یتیما لا أم له و لا أب،و إن امرأة من بنی إسرائیل

ص :196

عجوزا کبیرة ضمته فربته،و إن ملکا من ملوک بنی إسرائیل کان له قاضیان،و کان لهما صدیق،و کان رجلا صالحا،و کانت له امرأة ذات هیئة جمیلة،و کان یأتی الملک فیحدثه،فاحتاج الملک إلی رجل یبعثه فی بعض أموره،فقال للقاضیین:اختارا رجلا أرسله فی بعض أموری.

فقالا:فلان،فوجهه الملک.

فقال الرجل للقاضیین:أوصیکما بامرأتی خیرا.

فقالا:نعم.

فخرج الرجل،فکان القاضیان یأتیان باب الصدیق،فعشقا امرأته، فراوداها عن نفسها،فأبت.

فقالا لها:و اللّه لئن لم تفعلی لنشهدن علیک عند الملک بالزنا،ثم لیرجمنک.

فقالت:افعلا ما أحببتما،فأتیا الملک،فأخبراه،و شهدا عنده أنها بغت.

فدخل الملک من ذلک أمر عظیم،و اشتد بها غمه،و کان بها معجبا.

فقال لهما:إن قولکما مقبول،و لکن ارجموها بعد ثلاثة أیام،و نادی فی البلد الذی هو فیه:احضروا قتل فلانة العابدة،فإنها قد بغت.و إن القاضیین قد شهدا علیها بذلک،و أکثر الناس فی ذلک.

و قال الملک لوزیره:ما عندک فی هذا من حیلة؟!

فقال:ما عندی فی ذلک من شیء.

فخرج الوزیر یوم الثالث،و هو آخر أیامها،فإذا هو بغلمان عراة

ص :197

یلعبون،و فیهم دانیال و هو لا یعرفه.

فقال دانیال:یا معشر الصبیان،تعالوا حتی أکون أنا الملک،و تکون أنت یا فلان العابدة،و یکون فلان و فلان القاضیین الشاهدین علیها،ثم جمع ترابا و جعل سیفا من قصب.

و قال للصبیان:خذوا بید هذا فنحوه إلی مکان کذا و کذا،و خذوا بید هذا،فنحوه إلی مکان کذا و کذا.

ثم دعا بأحدهما فقال له:قل حقا،فإنک إن لم تقل حقا قتلتک،بم تشهد؟!-و الوزیر قائم یسمع و ینظر-.

فقال:أشهد أنها بغت،قال متی؟!

قال:یوم کذا و کذا.

[قال:مع من؟!

قال:مع فلان ابن فلان.

قال:و أین؟!

قال:موضع کذا و کذا].

قال:ردوه إلی مکانه،و هاتوا الآخر،فردوه إلی مکانه و جاؤوا بالآخر، فقال له:بم تشهد؟!

قال:أشهد أنها بغت.

قال:متی؟!

قال:یوم کذا و کذا.

ص :198

قال:مع من؟!

قال:مع فلان ابن فلان.

قال:و أین؟!

قال:موضع کذا و کذا.

فخالف صاحبه،فقال دانیال:اللّه أکبر،شهدا بزور،یا فلان ناد فی الناس إنما شهدا علی فلانة بزور،فاحضروا قتلهما.

فذهب الوزیر إلی الملک مبادرا فأخبره الخبر،فبعث الملک إلی القاضیین، فاختلفا کما اختلف الغلامان،فنادی الملک فی الناس،و أمر بقتلهما (1).

و نقول:

1-إن علیا«علیه السلام»لم یتهدد الشهود،و لا انتزع منهم الإقرار بالقوة..بل اکتفی بأن جرد سیفه،و وضعه بین یدیه..و هذا أمر یفعله کل أحد،و لا مجال للاعتراض علی من یفعل ذلک،بأنک تهددنی..و لو توهم أحد ذلک،فإن صاحب السیف یبادر إلی نفی هذه التهمة،و یقبل الناس منه هذا النفی.

2-إنه یکره للحاکم أن یعنّت الشهود،مثل أن یفرق بینهم،و أن یعظهم،و أن یحذرهم من شهادة الزور،لأن فی ذلک نوع امتهان لهم،

ص :199


1- 1) البحار ج 40 ص 309-311 عن التهذیب للطوسی ج 6 ص 308 و الکافی ج 7 ص 426 و 427 و عن مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 501 و 502 و الوسائل ج 27 ص 277 و من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 15.

و غض من مقامهم.

لکن یستحب ذلک کله فی موضع الریبة..و لأن المورد هنا یستبطن ریبة؛بل ما هو اکثر من ذلک فرق«علیه السلام»بین الشهود،و حذرهم من شهادة الزور،فقد ذکرت الروایة المتقدمة:أنه«علیه السلام»لم یشر مع المرأة الأولی،التی هی امرأة الرجل إلی السیف الذی بین یدیه،لا من قریب،و لا من بعید.بل حاول إقناعها بکل طریقة لتتخلی عن تهمتها، فأصرت..

و لکنه حین جاء بالشاهدة الأولی اتخذ عدة إجراءات و أوضاع،مثل:

ألف-إنه«علیه السلام»غیّر جلسته من حالة إلی حالة.فجثا علی رکبتیه،و هذا لا یعدّ تهدیدا لأحد.فللإنسان أن یجلس کیف شاء،و له أن یغیر جلسته بالنحو الذی یحب،فلعل هذه الجلسة تریحه أکثر من تلک..

و لو فهم بعض الناس هذه الجلسة بنحو معین فذلک شأنه،و لا یجب علی الجالس أن ینفی ذلک أو ان یثبته له..

ب-ثم قال«علیه السلام»لها:تعرفینی؟!.أنا علی بن أبی طالب..

و للقاضی أن یعرف الشاهد بنفسه،و لا یعد هذا من التهدید فی شیء أیضا، إلا بقرینة حالیة أو مقالیة،و لو اتهم بذلک،فإنه یدفع التهمة عن نفسه،لأن إخبار شخص لآخر باسمه یکون لأکثر من سبب.

ج-ثم أخبرها«علیه السلام»بأن السیف المطروح أمامه یعود إلیه، و هو المالک له.و لم یقل لها:إننی سأضربک به..و للانسان أن یخبر غیره بما شاء.

ص :200

د-ثم أخبرها بأن امرأة الرجل قالت شیئا،و لم یخبرها بما قالت،هل هو إقرار؟!أو إصرار؟!فهو لم یخبرها بغیر الحق،و لم یخدعها،بل ذکر لها کلمة مبهمة،تنطبق علی أی قول صدر من تلک المرأة،و لو کان کلاما عن الطعام،أو عن الشجر،أو الحجر.

ه-ثم قال لها:إن تلک المرأة رجعت إلی الحق..و هذه العبارة أیضا لا تدل علی أنها قد اعترفت،لاحتمال أن یکون المراد أنها رجعت إلی القاضی الذی یحکم بالحق،أو أنها جعلت الشرع هو الحکم.و الشرع هو الحق الذی یرجع إلیه الناس فی أمورهم،خصوصا حینما یختلفون.

و-ثم أخبرها«علیه السلام»:بأنه قد أعطی الأمان لتلک المرأة،و هذا صحیح،فإنها کانت فی أمانه إلی تلک اللحظة.

ز-ثم أخبرها«علیه السلام»:بأنها إن کذبت و ظهر کذبها فی شهادتها، فسوف یمکن السیف منها،و هذا صحیح أیضا فی حد نفسه،فإنه إذا ظهر تعمدها الکذب فی شهادتها،و کان قد أدی ذلک الکذب إلی رجم المتهم بالزنا و هو بریء،و جلدت الجاریة فإنها تقتل،و هذا هو حکم شاهد الزور إذا أدت شهادته إلی قتل المشهود علیه (1).

ص :201


1- 1) راجع:وسائل الشیعة ج 27 ص 328 و 333 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 240 و 243 و الکافی ج 7 ص 366 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 260 و ج 10 ص 311 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 167 و الجامع لأحکام القرآن ج 12 ص 177 و أضواء البیان ج 5 ص 442.
حکم علی علیه السّلام

و أما بالنسبة للحکم الذی أصدره«علیه السلام»بعد ظهور کذب النسوة،فقد تضمن ما یلی:

1-إنه«علیه السلام»قد ألزم أولئک النسوة بحد القاذف،و هو ثمانون جلدة،و لم یجر علیهم حد شاهد الزور،لأن شهادتهم لم تؤد إلی شیء بالنسبة للمشهود علیهما..

2-إنه«علیه السلام»ألزم أولئک النسوة بضمان ما جری علی تلک الفتاة من افتضاض،و هو ما یعبر عنه بالعقر أی الجرح الذی أوردوه علیها.

3-أما تحدیده ذلک العقر بأربع مئة درهم،فلعله هو مهر المثل لتلک الجاریة التی کانت حرة.

4-ثم جازی تلک المرأة بحرمانها من نفس الأمر الذی سعت للحصول علیه،و ارتکبت هذا الجرم من أجله.و هو الإحتفاظ بزوجها.

فأمر أن تنفی من زوجها،و یطلقها.

5-ثم إنه منح الجاریة ما کانت قد سعت تلک المرأة لحرمانها منه، فزوجها من زوج تلک المرأة بالذات..

6-ثم إنه«علیه السلام»ساق مهرها عوضا عن ذلک الرجل،لأنه لم یرد لذلک الرجل الذی لا ناقه له و لا جمل فیما جری،أن یتضرر بماله،و لو بمهر هذه الجاریة.و لیدل بذلک علی أنه یتعمد إکرام تلک الجاریة.و یهتم لا صلاح أمرها.

ص :202

قصة دانیال علیه السّلام

و لا تفوتنا الإشارة هنا إلی أن فی حدیثه«علیه السلام»عن قصة دانیال،إشارة لطیفة إلی أنه لو کان ثمة معرفة بأحوال الماضین من قبل من عرضت علیه المشکلة،لأمکن توقع التفاته إلی طریقة الحل..بأن یجرب نفس الطریقة التی یعرفها عن دانیال«علیه السلام».

و لکن العوامل کلها قد تضافرت علی إبقاء أولئک المتصدین لمقام لیس لهم فی ابهامات الحیرة،و عدم المعرفة بالکثیر من الأحکام الشرعیة،و لم یکونوا یتدبرون فی آیات القرآن،و لا یعرفون سیر الأنبیاء و الأوصیاء،فمن أین تأتیهم المعرفة بحلول ما یواجهونه من مشاکل..إلا بالآراء و الإستحسانات التی لا یرضاها اللّه تبارک و تعالی.

2-فضح المرأة المفتریة علی المجبوب

و قالوا:إنه کان رجل من أهل بیت المقدس ورد إلی مدینة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و هو حسن الشباب،حسن الصورة،فزار حجرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و قصد المسجد،و لم یزل ملازما له،مشتغلا بالعبادة،صائم النهار و قائم اللیل فی زمن خلافة عمر بن الخطاب،حتی کان أعبد الخلق،و الخلق تتمنی أن تکون مثله (1).

و کان عمر یأتی إلیه،و یسأله أن یکلفه حاجة،فیقول له المقدسی:

ص :203


1- 1) أعبد الخلق:هم الأئمة«علیهم السلام»،و الخلّص من أصحابهم.

الحاجة إلی اللّه تعالی،و لم یزل علی ذلک إلی أن عزم الناس الحج.

فجاء المقدسی إلی عمر بن الخطاب و قال:یا أبا حفص،قد عزمت علی الحج،و معی ودیعة أحب أن تستودعها منی إلی حین عودی من الحج.

فقال عمر:هات الودیعة.

فأحضر الشاب حقا من عاج،علیه قفل من حدید،مختوم بختام الشاب،فتسلمه منه،و خرج الشاب مع الوفد.

فخرج عمر إلی مقدم الوفد،و قال:أوصیک بهذا الغلام،و جعل عمر یودع الشاب،و قال للمقدّم علی الوفد:استوص به خیرا.

و کان فی الوفد امرأة من الأنصار،فما زالت تلاحظ المقدسی،و تنزل بقربه حیث نزل،فلما کان فی بعض الأیام دنت منه،و قالت:یا شاب إنی أرق لهذا الجسم الناعم المترف کیف یلبس الصوف؟!

فقال لها:یا هذه،جسم یأکله الدود و مصیره التراب هذا له کثیر.

فقالت:إنی أغار علی هذا الوجه المضیئ تشعثه الشمس.

فقال لها:یا هذه،اتقی اللّه و کفی،فقد شغلنی کلامک عن عبادة ربی.

فقالت له:لی إلیک حاجة،فإن قضیتها فلا کلام،و إن لم تقضها فما أنا بتارکتک حتی تقضیها لی.

فقال لها:و ما حاجتک؟!

قالت:حاجتی أن تواقعنی!!فزجرها و خوفها من اللّه تعالی،فلم یردعها ذلک.

ص :204

فقالت:و اللّه لئن لم تفعل ما آمرک لأرمینک بداهیة من دواهی النساء و مکرهم لا تنجو منها.

فلم یلتفت إلیها و لم یعبأ بها.

فلما کان فی بعض اللیالی،و قد سهر أکثر لیله بالعبادة،فرقد فی آخر اللیل، و غلب علیه النوم،فأتته و تحت رأسه مزادة فیها زاده.فانتزعتها من تحت رأسه،و طرحت فیها کیسا فیه خمسمائة دینار،ثم أعادت المزادة تحت رأسه.

فلما ثور الوفد قامت الملعونة من نومها و قالت:یا للّه،و یا للوفد..یا وفد،أنا امرأة مسکینة،و قد سرقت نفقتی و مالی،و أنا باللّه و بکم.

فجلس المقدم علی الوفد،و أمر رجلا من المهاجرین و الأنصار أن یفتشوا الوفد،ففتشوا الوفد فلم یجدوا شیئا،و لم یبق فی الوفد إلا من فتش رحله،فلم یبق إلا المقدسی،فأخبروا مقدم الوفد بذلک.

فقالت المرأة:یا قوم ما ضرکم لو فتشتموا رحله،فله أسوة بالمهاجرین و الأنصار،و ما یدریکم أن ظاهره ملیح،و باطنه قبیح،و لم تزل المرأة حتی حملتهم علی تفتیش رحله.

فقصده جماعة من الوفد و هو قائم یصلی،فلما رآهم أقبل علیهم،و قال لهم:ما حاجتکم؟!

فقالوا له:هذه المرأة الأنصاریة ذکرت أنها سرقت لها نفقة کانت معها، و قد فتشنا رحال الوفد بأسرها و لم یبق منها غیرک،و نحن لا نتقدم إلی رحلک إلا بإذنک،لما سبق من وصیة عمر بن الخطاب فیما یعود إلیک.

فقال:یا قوم ما یضرنی ذلک،ففتشوا ما أحببتم،و هو واثق من نفسه،

ص :205

فلما نفضوا المزادة التی فیها زاده وقع منها الهمیان.

فصاحت الملعونة:اللّه أکبر،هذا و اللّه کیسی و مالی،و هو کذا و کذا دینارا،و فیه عقد لؤلؤ،و وزنه کذا و کذا مثقالا.

فأحضروه فوجدوه کما قالت الملعونة،فمالوا علیه بالضرب الموجع، و السب و الشتم،و هو لا یرد جوابا،فسلسلوه و قادوه راجلا إلی مکة.

فقال لهم:یا وفد بحق اللّه و بحق هذا البیت إلا تصدقتم علی و ترکتمونی أقضی الحج،و اشهد اللّه تعالی و رسوله علی بأنی إذا قضیت الحج عدت إلیکم، و ترکت یدی فی أیدیکم،فأوقع اللّه تعالی الرحمة فی قلوبهم له فاطلقوه.

فلما قضی مناسکه و ما وجب علیه من الفرائض عاد إلی القوم و قال لهم:أما إنی قد عدت إلیکم،فافعلوا بی ما تریدون.

فقال بعضهم لبعض:لو أراد المفارقة لما عاد إلیکم.

فترکوه،و رجع الوفد طالبا مدینة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،فأعوزت تلک المرأة الملعونة الزاد فی بعض الطریق،فوجدت راعیا فسألته الزاد.

فقال لها:عندی ما تریدین،غیر أنی لا أبیعه،فإن آثرت أن تمکنینی من نفسک أعطیتک.

ففعلت ما طلب،و أخذت منه زادا،فلما انحرفت عنه،اعترض لها إبلیس لعنه اللّه فقال لها:أنت حامل.

قالت:ممن؟!

قال:من الراعی.

ص :206

فصاحت:و افضیحتاه.

فقال:لا تخافی،إذا رجعت إلی الوفد قولی لهم:إنی سمعت قراءة المقدسی فقربت منه،فلما غلب علی النوم دنا منی و واقعنی،و لم أتمکن من الدفاع عن نفسی بعد القراءة،و قد حملت منه،و أنا امرأة من الأنصار، و خلفی جماعة من الأهل.

ففعلت الملعونة ما أشار به علیها إبلیس لعنه اللّه،فلم یشکوا فی قولها لما عاینوا أولا من وجود المال فی رحله.

فعکفوا علی الشاب المقدسی و قالوا:یا هذا ما کفاک السرقة حتی فسقت؟!فأوجعوه شتما و ضربا و سبا.

و أعادوه إلی السلسلة و هو لا یرد جوابا.

فلما قربوا من المدینة-علی ساکنها أفضل الصلاة و السلام-خرج عمر بن الخطاب،و معه جماعة من المسلمین للقاء الوفد،فلما قربوا منه لم یکن له همة إلا السؤال عن المقدسی،فقالوا:یا أبا حفص،ما أغفلک عن المقدسی! فقد سرق و فسق،و قصوا علیه القصة.

فأمر بإحضاره بین یدیه فقال له:یا ویلک یا مقدسی تظهر بخلاف ما تبطن حتی فضحک اللّه تعالی؟!لأنکلن بک أشد النکال،و هو لا یرد جوابا.

فاجتمع الخلق،و ازدحم الناس،لینظروا ماذا یفعل به؟!

و إذا بنور قد سطع،و شعاع قد لمع،فتأملوه و إذا به عیبة علم النبوة علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فقال:ما هذا الرهج فی مسجد رسول اللّه؟!

ص :207

فقالوا:یا أمیر المؤمنین،إن الشاب المقدسی الزاهد قد سرق و فسق.

فقال«علیه السلام»:و اللّه ما سرق،و لا فسق،و لا حج أحد غیره.

فلما سمع عمر کلامه قام قائما علی قدمیه،و أجلسه موضعه،فنظر إلی الشاب المقدسی،و هو مسلسل،و هو مطرق إلی الأرض،و المرأة جالسة.

فقال لها أمیر المؤمنین«علیه السلام»:ویلک قصی قصتک.

قالت:یا أمیر المؤمنین،إن هذا الشاب قد سرق مالی.و قد شاهد الوفد مالی فی مزادته.و ما کفاه ذلک حتی کانت لیلة من اللیالی حیث قربت منه، فاستغرقنی بقراءته و استنامنی،فوثب إلی و واقعنی،و ما تمکنت من المدافعة عن نفسی خوفا من الفضیحة،و قد حملت منه.

فقال لها أمیر المؤمنین«علیه السلام»:کذبت یا ملعونة فیما ادعیت علیه.یا أبا حفص،إن هذا الشاب مجبوب لیس معه إحلیل،و إحلیله فی حقّ من عاج،ثم قال:یا مقدسی أین الحق؟!

فرفع رأسه و قال:یا مولای من علم بذلک یعلم أین الحق.

فالتفت إلی عمر،و قال له:یا أبا حفص،قم فأحضر ودیعة الشاب.

فأرسل عمر فأحضر الحق بین یدی أمیر المؤمنین«علیه السلام»، ففتحوه و إذا فیه خرقة من حریر و فیها إحلیله.

فعند ذلک قال الإمام«علیه السلام»:قم یا مقدسی.

فقام(فقال:)فجردوه من ثیابه لینظروه،و لیحقق من اتهمه بالفسق، فجردوه من ثیابه فإذا هو مجبوب.

ص :208

فعند ذلک ضج العالم فقال لهم أمیر المؤمنین«علیه السلام»:اسکتوا و اسمعوا منی حکومة أخبرنی بها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ثم قال:یا ملعونة لقد تجرأت علی اللّه تعالی،و یلک أما أتیت إلیه و قلت له:کیت و کیت،فلم یجبک إلی ذلک؟!

فقلت له:و اللّه لأرمینک بحیلة من حیل النساء لا تنجو منها؟!

فقالت:بلی یا أمیر المؤمنین کان ذلک.

فقال«علیه السلام»:ثم إنک استنمتیه،و ترکت الکیس فی مزادته، أقری؟!

فقالت:نعم یا أمیر المؤمنین.

فقال:اشهدوا علیها.

ثم قال لها:حملک هذا من الراعی الذی طلبت منه الزاد فقال لک:لا أبیع الزاد و لکن مکنینی من نفسک و خذی لحاجتک،ففعلت ذلک، و أخذت الزاد،و هو کذا و کذا.

قالت:صدقت یا أمیر المؤمنین.

قال:فضج العالم،فسکتهم علی«علیه السلام».و قال لها:فلما خرجت عن الراعی عرض لک شیخ صفته کذا و کذا،و قال لک:یا فلانة،فإنک حامل من الراعی.فصرخت،و قلتی:و افضیحتاه!!

فقال:لا بأس علیک قولی للوفد:استنامنی و واقعنی و قد حملت منه، فصدقوک لما ظهر من سرقته،ففعلت ما قال الشیخ.

ص :209

فقالت:نعم.

فقال الإمام«علیه السلام»:أتعرفین ذلک الشیخ؟!

قالت:لا.

قال:هو إبلیس لعنه اللّه،فتعجب القوم من ذلک.

فقال عمر:یا أبا الحسن ما ترید أن تفعل بها؟!

قال:[اصبروا حتی تضع حملها،و تجدوا من ترضعه]یحفر لها فی مقابر الیهود و تدفن إلی نصفها و ترجم بالحجارة.

ففعل بها ما قال مولانا أمیر المؤمنین«علیه السلام».

و أما المقدسی فلم یزل ملازما مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» إلی أن توفی«رحمه اللّه».

فعند ذلک قام عمر بن الخطاب و هو یقول:«لو لا علی لهلک عمر»- قالها:ثلاثا-.

ثم انصرف الناس و قد تعجبوا من حکومة علی بن أبی طالب (1).

ص :210


1- 1) بحار الأنوار ج 40 ص 270-274 و الکافی ج 8 ص 6 و 7 و الفضائل لابن شاذان ص 297-304 و(ط المکتبة الحیدریة)ص 107-111 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 49-55 و مدینة المعاجز ج 2 ص 454-460 عن مشارق أنوار الیقین و إحقاق الحق ج 8 ص 189 عن در بحر المناقب لابن حسنویه.

و نقول:

فی هذه الروایة العدید من النقاط التی تحتاج إلی التأمل و التدبر،فلاحظ ما یلی:

1-إذا کانت هذه المرأة مسلمة،فلماذا أمر أن یحفروا لها فی مقابر الیهود،و ترجم،فإن المسلم مهما فعل،فحکمه أن یقام علیه الحد،و یدفن فی مقابر المسلمین،و لا یجوز دفنه فی مقابر الکفار..

إلا أن یکون«علیه السلام»أراد أن یجری رجمها فی مقابر الیهود،ثم تدفن فی مقابر المسلمین.

2-قد تکرر وصف أمیر المؤمنین«علیه السلام»لتلک المرأة و خطابه لها بکلمة:«ملعونة»أو نحو ذلک،مع أنه لا مبرر لوصف العاصی بذلک، و لا لخطابه بمثل هذه التعابیر..

إلا أن یقال:إنه«علیه السلام»کان واقفا علی استحقاق هذه المرأة لهذه اللعنه،من خلال علم الإمامة..

مما یعطی:أنها وقفة خاصة اقتضت أن یظهر«علیه السلام»علم الإمامة،علی النحو الذی ذکرته الروایة.

3-لماذا یحتفظ ذلک الشاب بإحلیله المقطوع؟!و هل من یقطع إحلیله یحتفظ به؟!و من الذی قطعه،فإن کان هو الشاب نفسه.فکیف استساغ ذلک؟!و إن کان غیره،فلماذا فعل به ذلک؟!و من الذی سلطه علیه؟!

و ان کان یمکن غض النظر عن ذلک،و القول بأن من الممکن أن یکون هناک ظالم تعدی علیه و قطع احلیله..فاحتفظ الشاب به لسبب أو لآخر..

ص :211

4-لماذا اختار ذلک الشاب عمر بن الخطاب لیودع عنده احلیله؟!.

بل لماذا یحتاج إلی ایداعه،ألم یکن یمکنه أن یجعله فی أی مکان آخر؟!مثل بیته الذی یسکنه،أو أن یدفنه فی بعض المواضع التی یختارها،حتی إذا عاد من سفره استخرجه منه إن أحب..

5-لماذا لم یسارع الشاب إلی دفع المرأة عن نفسه بإخبارها بحاله؟! و مع غض النظر عن ذلک،إذ قد یرغب الانسان بالتستر علی مثل هذا الأمر،لماذا حین اتهمته تلک المرأة بمواقعتها و بحملها منه،لم یدفع التهمة عن نفسه أمام الناس الذین أوجعوه شتما و ضربا و سبا بإخبارهم بحاله..

قبل أن یواجه هذا الذل و الهوان؟!و لماذا لم یدافع عن نفسه حین تهدده عمر بن الخطاب؟!.

و ربما یقال:إنه اراد أن یصبر و یحتسب لیکون اللّه هو الذی یدافع عنه.

6-تقول الروایة:إن المرأة حین اعوزت من الزاد،وجدت راعیا، فطلبت منه الزاد،فراودها عن نفسها،و کان ما کان..و لکن ذلک خلاف ما هو المتوقع من مسار الأحداث،فإنها فی طریقها إلی المدینة کانت مع وفد فیه الکثیر من الناس.فالمفروض:أن تطلب المساعدة منهم،لا أن تنفرد عن الوفد،و تطلب راعیا من خارجه.و کانت تستطیع أن تشتری الزاد من بعض اهل القافلة ببعض المال الذی معها..

7-ما معنی أن تخبر الوفد بأنها قد حملت من ذلک الشاب؟!فإن الروایة تدعی:أن هذه المرافعة قد حصلت فی طریق العودة من مکة إلی المدینة،ثم جرت المحاکمة فور وصولهم إلیها،فکیف یصدق الناس انها قد

ص :212

حملت،و کیف یقبلون منها ذلک..و الحال أن المسافة کلها من أولها إلی آخرها لا تحتاج إلی أکثر من عشرة أیام لقطعها؟!.و لماذا تقترب من الشاب المقدسی،و تستمع لقراءته،و الحال أنها تتهمه بسرقة أموالها؟!..

ص :213

ص :214

الفصل الخامس

اشارة

أحکام علی علیه السّلام فی الزنا و النسب

ص :215

ص :216

لا بد من السؤال عن حال الزانی

عن الأصبغ بن نباتة:أن عمر حکم علی خمسة نفر فی زنا بالرجم، فخطأه أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی ذلک،و قدم واحدا فضرب عنقه.

و قدم الثانی فرجمه.

و قدم الثالث فضربه الحد.

و قدم الرابع فضربه نصف الحد خمسین جلدة.

و قدم الخامس فعزره.

فقال عمر:کیف ذلک!

فقال«علیه السلام»:أما الأول:فکان ذمیا زنی بمسلمة،فخرج عن ذمته.

و أما الثانی:فرجل محصن زنی فرجمناه.

و أما الثالث:فغیر محصن فضربناه الحد.

و أما الرابع:فعبد زنی فضربناه نصف الحد.

و أما الخامس:فمغلوب علی عقله مجنون فعزرناه.

ص :217

فقال عمر:لا عشت فی أمة لست فیها یا أبا الحسن (1).

و نقول:

1-قد کان علی الخلیفة أن یستوضح أحوال هؤلاء الخمسة قبل أن یأمر برجمهم.

2-إن المجنون،و إن کان القلم قد رفع عنه،و جنونه یسقط عنه الرجم،أو الحد عنه و لکنه لا یمنع من التعزیر،لأن الجنون لیس علی و تیرة واحدة،فهناک مرتبة منه یکون التعزیر رادعا له عن معاودة الفعل..

و من الواضح:أن نفس حدوث الزنا حتی من المجنون مبغوض للمولی،فلا بد من منعه منه..

3-و حق لعمر أن یقول لعلی«علیه السلام»:لا عشت فی أمة لست فیها،فإنه لم یزل ینقذ ماء وجهه..و لو انکشف أن ما کان یفتی به مخالف للشریعة،و أن الناس الذین رجمهم و قتلهم کانوا لا یستحقون ذلک،و تکرر ذلک،فإنه سوف یثیر أهل أولئک القتلی و غیرهم ممن کان ضحیة لتلک الفتاوی،للمطالبة بدماء أولئک الناس،و بحقوقهم المستباحة..

ص :218


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 371 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 183 و بحار الأنوار ج 40 ص 228 و ج 76 ص 53 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 327 و و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 66 و(ط دار الإسلامیة) ج 18 ص 350 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 50 و الکافی ج 7 ص 265 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 338 و ج 25 ص 410 و غایة المرام ج 5 ص 272.

کما أن الاستمرار فی الخطأ فی تطبیق الأحکام سیشیع الخوف بین الرعیة علی أمنها و علی حقوقها.

و قد أظهرت الوقائع أنه لو لا علی«علیه السلام»لکثرت أمثال هذه الحوادث،و لربما تؤدی کثرتها و اتساعها إلی زعزعة السلطة،و ضیاع الهیبة إلی حد کبیر و خطیر.

4-إن نفس هذه الوقائع قد أفسحت المجال لعلی لبیان أحکام و قواعد کثیرة کانت الأمة بحاجة إلی بیانها..و قد أغنت الفقه الإسلامی حتی عند غیر شیعة أهل البیت«علیهم السلام»،فلیلاحظ ذلک.

5-إن هذا الحدیث یعطی:أن الإمام لا بد أن یکون عارفا بأحوال رعیته،بدقة فائقة،لأن معرفته هذه من شأنها أن تحفظ للناس حقوقهم، و أن تصونهم من کثیر من المزالق و المهالک.

إغتصبها فقتلته

عن درر المطالب،عن ابن عباس قال:فی أیام عمر بن الخطاب فی لیلة من اللیالی دخل عمر المسجد،فلما طلع الصبح رأی عمر شخصا نائما فی وسط المحراب،فقال عمر لمولاه:نبه هذا یصلی.

فذهب إلیه و حرکه فلم یتحرک،فرأی علیه إزارا فظنه امرأة،فنادی امرأة من الأنصار،فلما تفقدته وجدته رجلا فی زی النساء محلوق اللحیة، مقطوع الرأس،فأخبرت عمر بذلک.

فقال عمر لمولاه أوفی:ارفعه من المحراب،و اطرحه فی بعض زوایا

ص :219

المسجد حتی نصلی.

فلما فرغ من الصلاة قال لعلی«علیه السلام»:ما تری فی هذا الرجل؟!

قال:جهزه و ادفنه.سیعلم أمره بطفل تجدونه بالمحراب.

قال عمر:من أین تقول ذلک؟!

قال:أخی و حبیبی رسول اللّه أخبرنی بذلک.

فلما مضی من القصة تسعة أشهر،أتی عمر یوما إلی المسجد لصلاة الصبح،فسمع بکاء الطفل فی المحراب،فقال:صدق اللّه و رسوله و ابن عم رسوله علی بن أبی طالب.

ثم قال لغلامه أوفی:ارفعه عن المحراب.

فلما فرغ من الصلاة وضع الطفل بین یدیه و دعا بعلی،فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»لأوفی:اطلب مرضعة.

فذهب یدور فی المدینة،إذ أقبلت امرأة من الأنصار و قالت:إن ولدی مات و معی در کثیر،فاتی إلی أمیر المؤمنین،فأعطاها الطفل،و قال لها:

احفظیه،و عیّن لها من بیت المال مبلغا.و کانت ولادة الطفل فی شهر محرم الحرام،فلما کان العید استکمل للطفل تسعة أشهر.

قال أمیر المؤمنین لأوفی:اذهب إلی المرضعة،فأتنی بها.

فلما حضرت قال لها أمیر المؤمنین«علیه السلام»:آتینی بالطفل.و دفع إلیها ثوبا و قال لها:اذهبی به إلی المصلی،و انظری أیما امرأة تأتیک و تأخذه و تقول:یا مظلوم،یا بن المظلومة،یا بن الظالم،آتینی بها.

ص :220

فلما أصبحت فعلت ما أمرها به«علیه السلام»،فإذا امرأة تنادیها:یا حرة،قفی بحق محمد بن عبد اللّه.فلما دنت منها رفعت الخمار عن وجهها، و کانت جمیلة لا نظیر لها فی الحسن،فأخذت الطفل و قبلته و قالت:یا مظلوم،یا بن المظلومة،یا بن الظالم،ما أشبهک بولدی الذی مات و هی تبکی.ثم ردته إلی المرضعة و أرادت أن تنصرف،فتشبثت المرضعة بها، فضجت المرأة و اضطربت اضطرابا شدیدا و قالت:اتق اللّه،و ارفعی یدک عنی،فإنک إن أتیت بأمیر المؤمنین فضحنی بین الملأ.و أنا أکون خصمک یوم القیامة.

قالت المرضعة:ما یمکننی أن أفارقک حتی آتی بک أمیر المؤمنین.

قالت:إذا أتیت بی أمیر المؤمنین لا یعطیک عطاءا،بل اذهبی معی حتی أعطیک هدیة تفرحین بها،و هی بردتان یمانیتان،و حلة صنعائیة، و ثلاث مائة هجریة،و کونی کأنک ما رأیتنی،و اکتمی أمری،و إذا أقبل عید الأضحی یشهد اللّه علیّ أن أعطیک مثلها إذا رأیت الطفل سالما.

فمضت المرأة معها و أخذت جمیع ما ذکرت لها و مضت.

فلما رجع الناس من المصلی أحضرها أمیر المؤمنین«علیه السلام»و قال لها:یا عدوة اللّه،ما صنعت بوصیتی؟!

قالت:یا ابن عم رسول اللّه،طفت بالطفل جمیع المصلی فما وجدت أحدا أخذه منی.

فقال لها أمیر المؤمنین«علیه السلام»:کذبت و حق صاحب هذا القبر، أتتک امرأة،و أخذت منک الطفل،و قبلته و بکت،ثم ردته إلیک،و أنت

ص :221

تشبثت بها،فأعطتک رشوة،ثم وعدتک بمثلها.

فارتعدت فرائص المرضعة،فقالت فی نفسها:إن لم أخبره أهلکنی،ثم تعجبت و قالت:یا ابن عم رسول اللّه،أتعلم الغیب؟!

قال:معاذ اللّه،لا یعلم الغیب إلا اللّه،هذا علم علمنیه رسول اللّه.

فقالت:یا أمیر المؤمنین،الصدق أحسن الکلام،کذلک کان.و إنی بین یدیک،مرنی مهما تأمرنی.و إن أردت مضیت إلی منزل المرأة و أتیتک بها.

فقال«علیه السلام»:هی لما أعطتک المال و التحف انتقلت من ذلک المنزل إلی غیره الآن.عفی اللّه عنک ما صنعت،فاحفظی الطفل،و إذا رأیتیها فی عید الأضحی فأتینی بها.

قالت:سمعا و طاعة یا بن عم رسول اللّه.

فلما أقبل عید الأضحی صنعت مثل صنیعتها الأولی،فأتتها تلک المرأة و قالت:تعالی معی حتی أوفیک ما وعدتک به.

فقالت المرضعة:لا حاجة لی بعطایاک،و لا یمکننی أن أفارقک حتی أحضرک بین یدی ابن عم رسول اللّه،ثم لزمت بطرف إزارها.

فلما رأت المرأة ذلک منها حولت وجهها نحو السماء و قالت:یا غیاث المستغیثین،و یا جار المستجیرین،و مشت مع المرضعة إلی مسجد النبی «صلی اللّه علیه و آله».

فلما رآها أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»قال:یا أمة اللّه، أیما تحبین؟!تحدثینی أم أحدثک بالقصة؟!قد أخبرنی بها حبیبی رسول اللّه من أولها إلی آخرها.

ص :222

فقالت:أنا أخبرک بقصتی،و لکن تعطینی الأمان منک،و تؤمننی من عقوبة اللّه.

قال أمیر المؤمنین:کذلک أفعل.

قالت الامرأة:اعلم یا أمیر المؤمنین،أننی ابنة من بنات الأنصار،قتل أبی بین یدی رسول اللّه،و اسمه عامر بن سعید الخزرجی،و ماتت أمی فی خلافة أبی بکر،و بقیت وحیدة فریدة لیس أحد یتعاهدنی،و کن فی جواری نساء أقعد معهن،و أغزل بالمغزل،و کانت معهن لی مؤانسة،فبینا أنا ذات یوم جالسة مع نساء المهاجرین و الأنصار،إذ أقبلت علینا عجوز و فی یدها سبحتها و هی تتوکأ علی عصاة،فسلمت،فرددنا علیها السلام،ثم سألت اسم کل واحدة منا،ثم أتت إلی و قالت:یا صبیة،ما اسمک؟!

قلت:جمیلة.

قالت:بنت من؟!

قلت:بنت عامر الأنصاری.

قالت:ألک أب أو بعل؟!

قلت:لا.

قالت:فکیف تکونین علی هذه الحالة و أنت صبیة جمیلة؟!و أظهرت التحنن علی،ثم بکت و قالت:هل تریدین امرأة تکون معک،تؤنسک و تکون قائمة بما تحتاجیه؟!

فقلت لها:و أین تلک المرأة؟!

ص :223

قالت:أنا أکون بمنزلة الوالدة الشفیقة.

فقلت لها من رغبتی:البیت بیتک،و کان لی بذلک فرح عظیم.

ثم دخلت معی الحجرة،فطلبت ماء و توضأت،فلما فرغت قلت لها:

الحمد للّه الذی یسر لی،و رحم ضعفی.فقدمت إلیها خبزا و لبنا و تمرا، فنظرت إلیه و بکت.

فقلت:مم بکاؤک؟!

قالت:یا بنیة،لیس هذا طعامی.

فقلت:و أی طعام معهودک؟!

فقالت:قرص من الشعیر،معه قلیل من الملح.

فأحضرت ذلک،فبکت و قالت:یا بنیة،ما هذا وقت أکلی،و لکن إذا فرغت من صلاة العشاء احضری لی ذلک حتی أفطر لأنی صائمة.

ثم قامت إلی الصلاة،فلما فرغت من صلاة العشاء قدمت إلیها قرصین من الشعیر و ملحا،فقالت:احضری لی قلیلا من الرماد.

فأحضرته لها،فمزجت الملح بالرماد،و تناولت قرصا من الشعیر، فمزجت الملح بالرماد،و تناولت قرص الشعیر،فأکلت منه ثلاث لقمات مع الملح و الرماد،ثم قامت و شرعت فی الصلاة،فما زالت تصلی حتی أن طلع الفجر،فدعت بدعاء لم اسمع أحسن منه،ثم إنی قمت و قبلت ما بین عینیها و قلت:بخ بخ لمن تکونی عندها دائمة،فأسألک بحق محمد نبی اللّه «صلی اللّه علیه و آله»أن تدعی لی بالمغفرة،فلا شک أن دعاءک لا یرد.

ص :224

ثم قالت:أنت صبیة جمیلة،و أنا أخاف علیک من الوحدة،و لا بد لی من الخروج إلی الحاجة،فلا بد أن تکون لک أنیسة تؤنسک.

فقلت لها:أنی یکون لی ما تقولین؟!

قالت:إن لی ابنة هی أصغر سنا منک،عاقلة موقرة متعبدة،آتیک بها کی تؤنسک.

فقلت:افعلی.

و خرجت و مضت زمانا،ثم رجعت وحدها،فقلت لها:أین أختی التی وعدتنی بها؟!

فقالت:إن ابنتی وحشیة من الناس،أنسها مع ربها،و أنت صبیة مزوحیة ضحوکة،و نساء المهاجرین و الأنصار یترددن إلیک،و أنا أخاف إذا جاءت إلیک یحظرن و یکثرن الحدیث،و تشتغل عن العبادة،فتفارقک و تروح عنک.

فحلفت لها یمینا بأمیر المؤمنین«علیه السلام»ما دامت ابنتک عندی لم أدخلهن علی.

قالت العجوز:الشرط یکون کذلک،ثم خرجت و عادت بعد ساعة و معها امرأة تامة متغطیة بالإزار،لا بیان منها غیر عینیها،فلما وصلت العجوز إلی باب الحجرة وقفت،فقلت لها:ما بالک لا تدخلین؟!

قالت:من شدة الفرح،حیث بلغت مرادک،و إنی ترکت باب حجرتی مفتوحة،و أخاف أن یدخلها أحد،و أنت أغلقی باب حجرتک و لا تفتحیها لأحد حتی أرجع إلیک.

ص :225

فغلقت الباب ثم توجهت إلی تلک المرأة و کلمتها فلم تجبنی،فلححت علیها لترفع إزارها،فلم تفعل حتی أخذت الإزار عن رأسها،فوجدتها رجلا محلوق اللحیة،مخضب الیدین و الرجلین،لابسا ملابس النساء متشبها بهن،فلما رأیت ذلک بهت و غشی علی،فلما أفقت قلت له:ما حملک علی هذا،فضحتنی و فضحت نفسک،قم فاخرج من حیث أتیت بسترک، و لو علم بک الخلیفة لعذبک.

فلزمنی،و أنا خفت إن صحت فضحت،و علم بذلک جیرانی،ثم عانقنی و صرعنی،و ما کنت تحته إلا کالفرخ بین یدی النسر،و فضنی و هتک ستری،فلما أراد أن یتباعد عنی لم یقدر من شدة السکر،فخر علی وجهه مغشیا علیه،فلم أر فیه حرکة،فنظرت فی وسطه سکینا،فجذبتها و قطعت رأسه،ثم رفعت طرفی إلی السماء و قلت:إلهی و سیدی،تعلم أنه ظلمنی،و فضحنی،و هتک ستری،و أنا توکلت علیک،یا من إذا توکل علیه العبد کفاه،یا جمیل الستر.

فلما دخل اللیل حملته علی ظهری،و أتیت به إلی مسجد النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فلما حان وقت الحیض ما رأیت شیئا مما تری النساء،فاغتممت لذلک،و أردت(قتله)کی لا افتضح،ثم قلت فی نفسی:أترکه،فإذا خرج قتلته و أخفیت أمری،حتی ولد هذا الطفل،و ما اطلع علیه أحد،فقلت فی نفسی:هذا طفل،و أی ذنب له حتی أقتله،فلففته و وضعته فی المحراب، و هذا حالی یا بن عم رسول اللّه.

قال عمر:أشهد أنی سمعت من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:

ص :226

أنا مدینة العلم و علی بابها،و سمعته یقول«صلی اللّه علیه و آله»:أخی علی ینطق بلسان الحق.الآن احکم أنت یا أمیر المؤمنین هذا الحکم،فإنه لا یحکم فیه سواک.

قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:دیة ذلک المقتول لیست علی أحد، لأنه ارتکب الحرام،و هتک الحرمة،و باشر بجهله أمرا عظیما،و لا علی هذه المرأة شیء من الحد،لأن الرجل دخل علیها من غیر علمها،و غلبها علی نفسها من غیر شهوة منها،و حیث استمکنت منه استوفت حقها.

ثم قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:أنت علی کل حال ینبغی أن تحضری العجوز حتی آخذ حق اللّه منها،و أقیم علیها حده،فلا تقصری کی یظهر صدق کلامک.

قالت المرأة:أنا ما أقصر فی طلبها،لکن أمهلنی ثلاثة أیام.

قال«علیه السلام»:أمهلتک.و أمر المرضعة أن ترد الولد إلیها،و قالت لها:سمیه مظلوما،و یل لأبیه من اللّه تعالی یوم تجزی کل نفس بما عملت.

ثم انصرفت إلی بیتها،و دعت ربها بأن یظفرها بالعجوز،ثم إنها خرجت من بیتها و هی متوکلة علی اللّه،و إذا بالعجوز فی طریقها،فأخذتها و أتت بها إلی مسجد النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فلما رآها أمیر المؤمنین «علیه السلام»قال لها:یا عدوة اللّه،أما علمت أنا علی بن أبی طالب و علمی من علم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،اصدقینی عن قصة هذا الرجل الذی أتیت به إلی بیت هذه المرأة.

فقالت العجوز:یا أمیر المؤمنین،لا أعرف هذه المرأة،و لا رأیتها قط،

ص :227

و لا أعرف الرجل،و لا أستحل هذه الأمور.

فقال«علیه السلام»:تحلفین علی ما قلت.

قالت:نعم.

فقال«علیه السلام»:اذهبی وضعی یدک علی قبر رسول اللّه،و احلفی أنک لا تعرفین هذه المرأة،و لا رأیتیها قط،فقامت العجوز و وضعت یدها علی قبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و حلفت،فاسود وجهها،و هی لا تشعر،فأمر أمیر المؤمنین أن یأتوا بمرآة،و ناولها إیاها ثم قال:انظری فیها، و إذا وجهها کالفحم الأسود.

فارتفعت الأصوات بالتکبیر و الصلاة علی محمد و العجوز تنظر و تبکی و تقول:یابن عم رسول اللّه،تبت و رجعت إلی اللّه.

فقال«علیه السلام»:اللهم أنت العالم بما فی الضمائر،إن کانت صادقة فی کلامها أنها تابت أرجعها إلی حالها.

فلم یرتفع عنها السواد،فعلم أمیر المؤمنین«علیه السلام»:أنها لم تتب، فقال:یا ملعونة،کیف کانت توبتک لا غفر اللّه لک.

ثم قال لعمر:مر أصحابک أن یخرجوها إلی خارج المدینة و یرجموها، لأنها کانت سبب قتل النفس المحترمة،و هتک حرمة المرأة،و استقرار النطفة من الحرام.

فأمر عمر بذلک،فلما کانت الخلافة إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام» کان ذلک الغلام قد کمل فی العمر،ثم قتل فی صفین بین یدی أمیر المؤمنین

ص :228

«علیه السلام» (1).

و نقول:

یستوقفنا فی هذه الروایة عدة أمور،نذکرها ضمن العناوین التالیة:

لماذا ظنها من الأنصار؟!

إننا لم نعرف السبب فی أن العبد الذی رأی النائم فی المسجد ظن أنه امرأة من الأنصار،فهل عرف نساء الأنصار بدخول المساجد و النوم فیها؟! و هل کان لنساء الأنصار علامة یعرفون بها؟!ألم یکن للأنصار بیوت تکفیهم؟!و لماذا یسمح الأنصار لنسائهم بالنوم فی المساجد؟!و أین هی غیرتهم و حمیتهم؟!

و لماذا لا تنام نساء المهاجرین فی المساجد أیضا؟!

أم أن المطلوب هو تسجیل ما ینقص قدر الأنصار،و لو بهذا المقدار من التلویح و التلمیح؟!

من أین تقول هذا؟!

و اللافت هنا:أن علیا«علیه السلام»یقول لعمر:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أخبره بما یجری،و بأنه سیوضع طفل فی المحراب،ثم یخبر

ص :229


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 238-242 عن درر المطالب،و عن ابن أبی الحدید،عن اللیث بن سعد مختصرا،مقتصرا علی وقوع القضیة فی زمن عمر.و الأنوار العلویة ص 101-105.

مرضعة الطفل بما تفعله أم الطفل،و برشوتها للمرضعة،و بانتقال الأم من بیتها.و ذلک بصورة تفصیلیة و دقیقة..ثم یعرض«علیه السلام»علی أم الطفل أن یخبرها بما جری لها،إنه«علیه السلام»یخبر بذلک کله،و یصرح:

بأنه سمعه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،مع أنها حادثة جزئیة، و تفاصیل عادیة،لا یظن أحد بأن الأنبیاء یخبرون بوقوعها..

و إخبارهم هذا یشیر إلی ثلاثة أمور

1-شمولیة معارفهم«صلوات اللّه علیهم»لکل ما یحصل فی أمتهم، من صغیر الأمور و کبیرها،ربما لأنهم شهداء علی هذه الأمة..

2-إنهم یخبرون أوصیاءهم بها أیضا..لمسؤولیتهم عنها،و شهادتهم علیها أیضا.

3-إن الأمر بهذا الإخبار یکون قد خرج من دائرة الحدس و الإجتهاد، لیصبح حقیقة راسخة،لو انتقضت،لأسقطت مقام النبوة أو الإمامة عن الإعتبار..و إذا تحققت کانت من آیات النبوة.

و لأجل ذلک قال عمر حین وجد الطفل فی المسجد بعد تسعة أشهر:

«صدق اللّه و رسوله،و ابن عم رسوله».

هذا الأسلوب لماذا؟!

و قد یسأل سائل:إذا کان علی«علیه السلام»یخبر بکل تلکم التفاصیل،فلماذا لا یخبر عمر من أول الأمر باسم القاتل و مکانه فیؤتی به للمساءلة و الحساب؟!

ص :230

أو لماذا لا یخبر بالمکان الذی انتقلت إلیه أم الطفل بعد رشوتها لمرضعته؟!

أو لماذا لا یقص«علیه السلام»القصة بتمامها علی عمر من أول الأمر؟!

و نجیب:

أولا:بأنه«علیه السلام»أراد أن لا یسلب تلک المرأة القدرة علی التصرف،و یحرمها من الإختیار،لأنه لو استفاد من عنصر الغیب،و حرمها من ذلک کان ظالما لها..

ثانیا:لو فعل ذلک،فإن ما سیقصه علی عمر أو علی غیره،سیبقی فی دائرة الإحتمال،و لن یحدث الأثر المطلوب فی إبراز البعد الغیبی لمقام النبوة و الإمامة..و لن یکون له الأثر الذی یتوخی حدوثه فی تقویة الإیمان، و إظهار أعلام النبوة..

ثالثا:إن ذلک قد یدفع عمر أو أولیاء المقتول للمطالبة بالدیة و بالإقتصاص من القاتلة،لو لم تظهر المعجزة باسوداد وجه تلک العجوز حین حلفت الیمین الکاذبة..و عدم الأخذ بقصة یرویها صحابی لهم خصوصا إذا کانوا یخالفونه أو یناوئونه،و یسعون فی تصغیر شأنه،و تضعیف أمره.

مع أن القاتلة لا تستحق هذه العقوبة..و لا تجب الدیة للمقتول کما تقدم.

ادعت علیها،و أتت بها

و یلاحظ هنا:أن المدعیة علی العجوز،هی التی تعلقت بالعجوز و جاءت بها،کما أنه«علیه السلام»بعد أن أخبر عمر بالحکم لم یبادر إلی

ص :231

تنفیذه،بل ألزم أم الطفل بأن تأتی بالعجوز،لیأخذ حق اللّه منها،بعد أن یستکمل القرائن المثبتة لصحة ما ذکرته تلک المرأة.

أحکام بالرجم و الصواب الحد

1-عن الرضا«علیه السلام»قال:قضی أمیر المؤمنین«علیه السلام» فی امرأة محصنة فجر بها غلام صغیر،فأمر عمر أن ترجم،فقال«علیه السلام»:لا یجب الرجم،إنما یجب الحد،لأن الذی فجر بها لیس بمدرک (1).

2-و أمر عمر برجل یمنی محصن،فجر بالمدینة أن یرجم.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:لا یجب علیه الرجم،لأنه غائب عن أهله،و أهله فی بلد آخر،إنما یجب علیه الحد.

فقال عمر:لا أبقانی اللّه لمعضلة لم یکن لها أبو الحسن (2).

ص :232


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 360 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 183 و بحار الأنوار ج 76 ص 52 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 327 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 64.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 360 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 183 و بحار الأنوار ج 40 ص 226 و ج 76 ص 53 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 64.
رجم الحبلی

عن عبد اللّه بن الحسن قال:دخل علی«علیه السّلام»علی عمر،و إذا امرأة حبلی قد زنت تقاد،ترجم،قال:ما شأن هذه المرأة؟!

قالت:یذهبون بی یرجموننی.

فقال:یا أمیر المؤمنین،لأی شیء ترجم؟!لئن کان لک سلطان علیها، فما لک سلطان علی ما فی بطنها.

فقال عمر:کل أحد أفقه منی،ثلاث مرات.

فضمنها علی حتی ولدت غلاما،ثم ذهب بها إلیه،فرجمها (1).

و فی نص آخر:فلما ولدت ماتت.

قال عمر:لو لا علی لهلک عمر (2).

و فی نص آخر:اعتبره الطبری قضیة أخری:أن المرأة اعترفت بعد

ص :233


1- 1) ذخائر العقبی ص 81 و الریاض النضرة ج 3 ص 144 و کفایة الطالب ص 227 و الغدیر ج 6 ص 111 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 17 ص 454 و راجع: کتاب الأربعین للشیرازی ص 427 و المواقف للإیجی ج 3 ص 636 و الدر و النظیم ص 261 و شرح المواقف للجرجانی ج 8 ص 370 و النجاة فی القیامة لابن میثم البحرانی ص 153.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 362 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 184 و بحار الأنوار ج 76 ص 53 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 56.

إخافتها.

فقال له علی«علیه السلام»:أو ما سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:لا حدّ علی معترف بعد بلاء،إنه من قید،أو حبس،أو تهدد،فلا إقرار له.

فخلی سبیلها و قال:عجزت النساء أن یلدن مثل علی بن أبی طالب.

لو لا علی لهلک عمر (1).

و نقول:

ألف:إنه حتی لو کان عمر لا یعرف حکم الحبلی،فإن نفس ظهور حبلها للناس جمیعا یدعو للتساؤل عن جواز رجمها و عدمه،و لا یمکن أن تدّعی الغفلة لعمر،و لجمیع من حضر ذلک المجلس.فلماذا لم یطرح هذا الأمر،و لو علی سبیل التساؤل؟!

ص :234


1- 1) ذخائر العقبی ص 80 و راجع:مطالب السؤول ص 13 و المناقب للخوارزمی ص 81 و الریاض النضرة ج 3 ص 143 و الأربعین للفخر الرازی ص 466. و راجع:مسند زید بن علی ص 335 و الأحکام لیحیی بن الحسین ج 2 ص 220 و بحار الأنوار ج 30 ص 679 و ج 40 ص 277 و الغدیر ج 6 ص 110 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 498 و کشف الغمة ج 1 ص 110 و کشف الیقین ص 63 و غایة المرام ج 5 ص 260 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 56 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 202 و ج 17 ص 454 و ج 31 ص 471 و 473 و 478.

ب:إن علیا«علیه السلام»لم یقل لعمر:لک سلطان علیها،و لا سلطان لک علی ما فی بطنها،کما أنه لم یقل:إذا کان لک سلطان الخ..

بل قال:إن کان لک سلطان علیها.

و من المعلوم:أن کلمة«إن»إنما تستعمل فی مقام الشک،و کلمة إذا تستعمل فی مقام الیقین..

مما یعنی:أن علیا«علیه السلام»یرید أن یسجل هذا الشک فی أن تکون لعمر أیة سلطة علی الناس،و منها سلطة إجراء الحدود.

ج:إن الروایة الثانیة تصرح بأن عمر قد سمع النبی«صلی اللّه علیه و آله»یقول ذلک،فکیف ساغ له أن یخالف ما کان یسمعه من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»؟!

د:إن النصوص المتقدمة هی نصوص لأکثر من قضیة واحدة،فلیلاحظ ذلک.

علی علیه السّلام و رجم المجنونة

و عن أبی ظبیان،عن ابن عباس قال:شهدت عمر بن الخطاب أتی بامرأة قد زنت،فأمر عمر برجمها؛فانتزعها علی من أیدیهم،فردهم.

فرجعوا إلی عمر،فقالوا:ردنا علی.

قال:ما فعل هذا علی إلا لشیء.فأرسل إلیه فجاءه،فقال:ما لک رددت هؤلاء؟!

قال:أما سمعت النبی«صلی اللّه علیه و آله»یقول:رفع القلم عن

ص :235

ثلاثة:عن النائم حتی یستیقظ،و عن الصغیر حتی یکبر،و عن المبتلی حتی یعقل؟!

فقال:بلی.

فقال:هذه متبلاة بنی فلان،فلعله أتاها،و هو بها (1).

فقال عمر:لا أدری.

فقال علی:أنا أدری.

فترک رجمها (2).

ص :236


1- 1) أی و الحال أن البلاء کان بها فی ذلک الوقت.
2- 2) سنن ابن ماجة ج 1 ص 651 و جامع الأصول،و تیسر الوصول ج 2 ص 5 و إرشاد الساری ج 10 ص 9 و ذخائر العقبی ص 81 و 82 و تذکرة الخواص ج 1 ص 560 و مسند أحمد ج 1 ص 154 و سنن أبی دواد ج 4 ص 140 و سنن الدارقطنی ج 3 ص 138 و 139 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 264 و السنن الکبری للنسائی ج 4 ص 323 و مستدرک الحاکم ج 1 ص 258 و ج 2 ص 59 و ج 4 ص 389 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 366 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 188 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 203 و 204 و بحار الأنوار ج 40 ص 250 و ج 76 ص 88 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 304 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 440 و سنن سعید بن منصور ج 2 ص 67 و المغنی لابن قدامة ج 10 ص 169 و الریاض النضرة ج 2 ص 144 و ینابیع المودة ص 211 و(ط أخری)ج 2 ص 172 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 23-

و قال المناوی فی فیض القدیر:و اتفق له(لعلی«علیه السلام»)مع أبی بکر نحوه (1).

و نقول

یلاحظ هنا:

ألف:أن اعتذار عمر عن الخطأ الذی وقع فیه،و کاد أن یودی بنفس محترمة بأنه لا یدری،لا یعفیه من المسؤولیة،حیث إن علی الحاکم أن یستقصی فی بحثه عن حیثیات الحکم الذی یصدره،و لیس له أن یبادر إلی إصدار أی حکم قبل الوقوف علی مختلف الوسائل و الجهات و الحیثیات المؤثرة فی حکمه بنحو أو بآخر.

و من الواضح:أن المرأة المبتلاة لیس أمرها بالذی یخفی علی الناظر البصیر،فکان ینبغی أن یدرک أن ثمة خللا یظهر فی کلماتها أو حرکاتها،أو

2)

-و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 316 و کنز العمال ج 5 ص 451 و الغدیر ج 6 ص 101 و 102 عن بعض من تقدم،و عن فیض القدیر ج 4 ص 357 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 4 ص 470 و حاشیة شرح العزیری علی الجامع الصغیر ج 2 ص 417 و فتح الباری ج 12 ص 101 و عن عمدة القاری ج 10 ص 151 و النص و الإجتهاد ص 375 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 198 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 17 ص 492 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین «علیه السلام»ص 54.

ص :237


1- 1) فیض القدیر ج 4 ص 357 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 4 ص 470 و الغدیر ج 6 ص 102.

ما إلی ذلک.إلا إذا کان جنونها أدواریا..کما یدل علیه قوله«علیه السلام»:

لعله أتاها و هو بها.و لکنها حتی فی هذه الحالة تکون فی حال إفاقتها قادرة علی الدفاع عن نفسها،و إخباره بحالها.

فإذا أخبرته،و لم یصدقها،لم یجز له المبادرة إلی إقامة الحد علیها إلا بعد أن یتحقق من الأمر،بسؤال من یعرفها..

علی أنه قد کان من الممکن أن یسأل عن هذه المرأة من یعرفها.و أن یتعرف عن هویتها قبل أن یقدم علی أی فعل تجاهها.

فإن کانت حاملا،لم یجز له رجمها قبل وضع حملها..

و إن کانت متزوجة و زنت فإنها لا ترجم قبل أن یعرف أنها لیست حاملا من زوجها،لأن حملها یفرض علیه التریث فی إجراء الحکم فی حقها إلی أن تضع،و علیه أن یسأل عن زوجها إن کان حاضرا أو غائبا،و متی غاب.کما لابد من معرفة ورثتها،و غیر ذلک مما یرتبط بها.

و لکن عمر لم یفعل شیئا من ذلک فیما یظهر،و لو فعل ذلک لظهر له حالها فی أغلب الظن،بل بادر إلی الأمر برجمها بدون تثبت.

ب:أخرج البخاری هذا الحدیث فی صحیحه،بعد أن حذف منه معظمه،فقال:«قال علی لعمر:أما علمت أن القلم رفع عن المجنون حتی یفیق،و عن الصبی حتی یدرک،و عن النائم حتی یستیقظ؟! (1).

ص :238


1- 1) صحیح البخاری،باب لا یرجم المجنون و المجنونة(ط دار إحیاء التراث)ج 14 ص 79 و(ط دار الفکر)ج 8 ص 21.

فلماذا یتصرف البخاری فی الأحادیث،و یحذف منها مثل هذه الأمور الحساسة.و لکنه لا یتصرف فی الأحادیث الأخری التی تتضمن تفاصیل من الرواة غیر مفیدة؟!

ج:و اللافت هنا أن تعرف أن البخاری لم یکن قادرا علی اخفاء الحقیقة بتمامها،فان نفس العبارة التی أوردها تدل علی وجود حذف،یحتاج فهم العبارة التی ابقاها إلی مراجعة المحذوف حیث قال:ام علمت ان القلم الخ..فدل علی أنه«علیه السلام»فی مقام لومه علی عدم عمله بعلمه.

تشبهت بجاریته فواقعها

عن أبی روح:أن امرأة فی عهد عمر تشبهت بأمة لرجل-و ذلک لیلا- فواقعها،و هو یری أنها جاریته،فرفع إلی عمر،فأرسل إلی علی«علیه السلام»، فقال:اضرب الرجل حدا فی السر،و اضرب المرأة حدا فی العلانیة (1).

و نقول:

ص :239


1- 1) تهذیب الأحکام ج 10 ص 47 و الکافی ج 7 ص 262 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 143 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 409 و بحار الأنوار ج 40 ص 313 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 390 و المصنف لابن أبی شیبة ج 6 ص 494 و غایة المرام ج 5 ص 273 و التاریخ الکبیر للبخاری ج 4 ص 231،و فی کتاب:المقنعة للمفید ص 124 و(ط مرکز النشر الإسلامی) ص 784 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 70 و السرائر لابن إدریس ج 3 ص 448 و مختلف الشیعة ج 9 ص 149:فوطأها من غیر تحرز.

المشهور بین الأصحاب اختصاص الحد بالمرأة،و لکن قد عمل بمضمون هذه الروایة القاضی.

و قال الشیخ الحر العاملی«رحمه اللّه»:«حمله أکثر الأصحاب علی شک الرجل أو ظنه،و تفریطه فی التأمل،و أنه حینئذ یعزّر،لما تقدم فی تزویج امرأة لها زوج،و غیر ذلک» (1).

غیر أن ذلک لا یکفی لرفع الإشکال.فإن الإمام«علیه السلام»لم یأمر بتعزیر الرجل،بل أمر بجلده الحد فی السر.و هذا معناه:أن القضیة کانت أکثر من تفریط فی التأمل.

فإنه إذا کان غافلا عن هذا الأمر،فذلک یکفی لدرء الحد و التعزیر عنه،فإن الحدود تدرأ بالشبهات.و إن کان متعمدا فلماذا یجلد فی السر؟!

و ربما یکون السبب فی أمره بجلد الرجل الحد کاملا فی السر،أنه قد بدأ و طأها و هو غافل،ثم شک،أو علم بالأمر فی أثناء الفعل،فغلبته شهوته،و أکمل ما بدأه،فاستحق الحد.و لکنه خفف عنه،لأنه أصبح فی وضع یصعب علیه فیه التوقف،و إن کان ممکنا لغیر المتهاون فی أمر الشرع و الدین.و استکشاف هذا الأمر ربما تیسر من خلال اقرارهما و قرائن أحوالهما.

و قال المجلسی«رحمه اللّه»:یمکن حملها علی أنه«علیه السلام»کان

ص :240


1- 1) وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 143 و(ط دار الإسلامیة) ج 18 ص 409.

یعلم:أنه إنما فعل ذلک عمدا،و ادعی الشبهة لدرء الحد.فعمل«علیه السلام»فی ذلک بعلمه (1).

غیر أننا نعلم:أنه«علیه السلام»إنما یعامل الناس وفق الإیمان و البینات،و لا یأخذهم بما علمه عنهم بطرق غیر عادیة.

غیر أن ما یهون الخطب هنا:أن الروایة ضعیفة سندا أیضا.

حکم من یعمل عمل قوم لوط

1-محمد بن یحیی،عن محمد بن أحمد،عن سیف بن الحارث،عن محمد بن عبد الرحمن العرزمی،عن أبیه عبد الرحمن،عن أبی عبد اللّه،عن أبیه«علیهما السلام»قال:اتی عمر برجل قد نکح فی دبره،فهم أن یجلده، فقال للشهود:رأیتموه یدخله کما یدخل المیل فی المکحلة؟!

فقالوا:نعم.

فقال لعلی«علیه السلام»:ما تری فی هذا؟!

فطلب الفحل الذی نکحه فلم یجده.

فقال علی«علیه السلام»:أری فیه أن تضرب عنقه.

قال:فأمر به فضربت عنقه.

ثم قال:خذوه،فقد بقیت له عقوبة أخری.

قال:و ما هی؟!

ص :241


1- 1) مرآة العقول ج 23 ص 408.

قال:ادع بطنّ(أی حزمة)من حطب.

فدعا بطن من حطب،فلف فیه،ثم أخرجه فأحرقه بالنار.

قال:ثم قال:إن للّه عبادا لهم فی أصلابهم أرحام کأرحام النساء.

قال:فما لهم لا یحملون فیها؟!

قال:لأنها منکوسة،فی أدبارهم غدة کغدة البعیر،فإذا هاجت هاجوا، و إذا سکنت سکنوا.

2-و روی أبو علی الأشعری،عن الحسن بن علی الکوفی،عن العباس بن عامر،عن سیف بن عمیرة،عن عبد الرحمن العرزمی قال:

سمعت أبا عبد اللّه«علیه السلام»یقول:وجد رجل مع رجل فی إمارة عمر،فهرب أحدهما و أخذ الآخر فجیء به إلی عمر،فقال للناس:ما ترون؟!

قال:فقال هذا:اصنع کذا.و قال هذا:اصنع کذا.

قال:فما تقول یا أبا الحسن؟!

قال:اضرب عنقه.

فضرب عنقه.

قال:ثم أراد أن یحمله،فقال:مه،إنه قد بقی من حدوده شیء.

قال:أی شیء بقی؟!

قال:ادع بحطب.

قال:فدعا عمر بحطب،فأمر به أمیر المؤمنین«علیه السلام»فأحرق

ص :242

به (1).و سند هذه الروایة صحیح.

و نقول:

1-إن هذه القضیة من الوضوح بحیث لا تحتاج إلی أی تعلیق،غیر أن من الغریب جدا أن لا یکون الخلیفة عارفا بحد من یعمل عمل قوم لوط، بل هو یبادر إلی الأمر بجلده.و هذا لا یتوافق مع أحکام الشرع الشریف.

2-و الأغرب من ذلک:أن یکون سائر الناس من حوله یجهلون حکم هذه الواقعة أیضا،فیشیر کل منهم علیه برأی،مع علمه و علمهم بأن دین اللّه لا یصاب بالعقول-و أن الآراء لا قیمة لها فی قبال حکم اللّه تعالی..

ثم نجد فریقا من الناس یدعی لهؤلاء الإجتهاد،و یعطیهم حق الفتوی؟!

3-و قد لفت نظرنا أیضا:أن علیا«علیه السلام»قد ذکر لهم حکم اللائط بصورة تدریجیة،ظهر من خلالها:أن ثمة جهلا مطبقا بهذه الأحکام،و أن هذا لا یختص بعمر،بل هو شامل لجمیع من حضر،و قد ظهر ذلک بصورة جلیة من خلال المسارعة إلی حمله،قبل أن یجری علیه بقیة حدوده.

مع احتمال أنه«علیه السلام»لم یذکر لهم تلک الأحکام دفعة واحدة،

ص :243


1- 1) بحار الأنوار ج 40 ص 294 و 295 و الکافی ج 7 ص 199 و 200 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 158 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 420 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 52 و الإستبصار ج 4 ص 219 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 437 و غایة المرام ج 5 ص 270.

خوفا من أن یستثقلوها،و یبادروا إلی رفضها،استنادا إلی بعض الذرائع الواهیة.

و قد ذکر المعتزلی:أن الصحابة رفضوا العمل بکثیر من النصوص، و لجأوا إلی آرائهم کما ذکرناه فی موضع آخر من هذا الکتاب.

4-قد یقال:إن ما ذکره«علیه السلام»،من وجود غدة لدی من یفعل به ذلک العمل الشنیع،إذا هاجت هاج،و إذا سکنت سکن.لعله یشیر إلی زیادة الهرمونات الأنثویة لدی هذا النوع من الناس،فیمیلون إلی هذا العمل الشنیع..

غیر أننا نری:أن هذا تمحل غیر مقبول،إذ لماذا لا یکون الإمام یتحدث عن حالة نادرة،تکون لدی أشخاص بهذا النحو الذی ذکره«علیه السلام»،و کان ذلک الذی کان صاحب المشکلة منهم؟!

و یری بعض الأخوة الأکارم:أن ذلک قد یحصل لبعض الناس علی سبیل العقوبة لهم علی ذنب اقترفوه،أو اقترفه آباؤهم..فیصیر ذلک من موجبات میلهم إلی هذا الأمر،و إن کان لا یفقدهم عنصر الإختیار، و القدرة علی مقاومة تلک الرغبة..

و للأعمال آثارها کما دلت علیه الآیات و الروایات،و قد عاقب اللّه الذین یبخلون بما آتاهم اللّه من فضله..و نقضوا ما عاهدوا اللّه علیه بما ذکره بقوله: فَأَعْقَبَهُمْ نِفٰاقاً فِی قُلُوبِهِمْ.. (1).

ص :244


1- 1) الآیة 77 من سورة التوبة.

و ورد:إن من فعل کذا ألقی اللّه علیه شهوة النساء،أو من فعل کذا، جاء ولده مخنثا..أو نحو ذلک.

لا مانع من تکرار الحدث وفق ما ورد فی الروایتین المتقدمتین،و لعل احداهما تکفلت ببیان عقوبة المفعول به،و الأخری ببیان عقوبة الفاعل..

6-و یبقی هنا سؤال:إن هذه القضیة قد حدث نظیرها فی عهد أبی بکر،فهل لم یکن عمر عارفا بتلک الحادثة؟!أم أنه نسی ما أشار به علی «علیه السلام»فی عهد أبی بکر؟!.ربما یکون الإحتمال الأول هو الأقرب، بأن یکون کتاب خالد قد وصل إلی أبی بکر،فقرأه،و اکتفی باستشارة علی «علیه السلام»،ثم أجاب علی الکتاب،و تستّر علی الموضوع،لأنه رأی أن من المصلحة التستر علی موضوع کهذا.

التی ولدت لستة أشهر

عن أبی الأسود:رفع إلی عمر امرأة ولدت لستة أشهر،فسأل عنها أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقال علی«علیه السلام»:لا رجم علیها؛ألا تری أن اللّه یقول: وَ حَمْلُهُ وَ فِصٰالُهُ ثَلاٰثُونَ شَهْراً (1).فستة للحمل،و سنتان لمن أراد أن یتم الرضاعة.

و قال:ثم بلغنا:أنها ولدت آخر لستة أشهر (2).

ص :245


1- 1) الآیة 15 من سورة الأحقاف.
2- 2) الدر المنثور ج 1 ص 288 و ج 6 ص 40 و تذکرة الخواص ج 1 ص 562 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 206 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 442 و المناقب-

و فی بعض الروایات:أن عمر أراد أن یرجم تلک المرأة،فجاءت أختها إلی علی«علیه السلام»،فسألته إن کان یعلم لأختها عذرا،فأجابها«علیه السلام»بالإیجاب،فکبرت تکبیرة سمعها عمر،و من عنده،ثم أخبرته بقول علی«علیه السلام»،فأرسل إلیه فسأله الخ.. (1).

2)

-للخوارزمی ص 95 و کفایة الطالب ص 226 و الریاض النضرة ج 2 ص 142 و ذخائر العقبی ص 82 و بحار الأنوار ج 40 ص 252 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 365 و کنز العمال ج 5 ص 457 و ج 6 ص 205 و المیزان ج 18 ص 207 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 289 و تفسیر الرازی ج 28 ص 15 و ینابیع المودة ص 211 و(ط دار الأسوة)ج 1 ص 226(ط أخری)ج 2 ص 172 و سنن سعید بن منصور ج 2 ص 66 و عن مختصر جامع بیان العلم ص 150 و أربعین الرازی ص 466 و عن تفسیر النیسابوری فی تفسیر سورة الأحقاف، و نور الثقلین ج 5 ص 14.و المجموع للنووی ج 18 ص 129 و المغنی لابن قدامة ج 9 ص 115 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 9 ص 86 و کشاف القناع للبهوتی ج 5 ص 484 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 470 و الغدیر ج 6 ص 93 و المصنف للصنعانی ج 7 ص 349 و معرفة السنن و الآثار ج 6 ص 65 و جامع بیان العلم و فضله ج 2 ص 88 و نظم درر السمطین ص 131 و غایة المرام ج 5 ص 260.

ص :246


1- 1) راجع:المصنف للصنعانی ج 7 ص 350 و الدر المنثور ج 6 ص 40 و 41 عن عبد الرزاق،و عن عبد بن حمید،و ابن المنذر،و الغدیر ج 6 ص 93 و الإمام علی بن-
التی نکحت فی عدتها
اشارة

و عن مسروق:أتی عمر بإمرأة قد نکحت فی عدتها،ففرق بینهما، و عاقبهما،و جعل مهرها فی بیت المال.و قال:لا یجتمعان أبدا.

فبلغ ذلک علیا،فقال:ما بال الصداق و بیت المال؟!إن کانا جهلا فلها المهر بما استحل من فرجها،و یفرق بینهما،و لا جلد علیهما،فإذا انقضت عدتها فهو خاطب من الخطّاب.

فخطب عمر،و قال:رد الجهالات إلی السنة.فرجع إلی قول علی (1).

1)

-أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 682 و الإستذکار لابن عبد البر ج 7 ص 492 و کنز العمال ج 6 ص 205 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 503.

ص :247


1- 1) راجع:ذخائر العقبی ص 81 و أحکام القرآن للجصاص ج 1 ص 504 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 1 ص 515 و المناقب للخوارزمی ص 95 و تذکرة الخواص ج 1 ص 561 و جامع بیان العلم لأبی عمر ج 2 ص 187 و الریاض النضرة ج 2 ص 196 و بحار الأنوار ج 40 ص 227 و ج 101 ص 3 و کفایة طالب ص 334 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 361 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 183 عن عمرن،و ابن شعیب،و أبی الضحی،و الأعمش،و القاضی أبی یوسف،و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 441 و 442 و الغدیر ج 6 ص 113 و 114 و المحرر الوجیز ج 1 ص 317 و الجامع لأحکام القرآن ج 3 ص 194 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 31 ص 482 و مستدرک الوسائل ج 14 ص 396 و کتاب-

و نقول:

1-بالنسبة للمرأة التی ولدت لستة أشهر،نلاحظ

ألف:هناک مسائل یواجهها الخلفاء تضطرهم إلی الإفصاح عن أنهم لا یملکون أی حل لها..و لا یکون أمامهم أی مخرج منها إلا بسؤال العارفین.

و منها هذه المسألة بالذات،لأن الإقدام علی أی إجراء فیها سوف ینقل و یذاع فی جمیع الأصقاع،فإن ظهر الخطأ فیه،فسوف یوجب الفضیحة لذلک المخطئ.و سیلحق به ضررا بالغا،من حیث تضمنه للجرأة علی الفتوی بغیر علم،الأمر الذی یشیر إلی قلة الورع لدیه.

فالسؤال عنها هو أقل الضررین،و أهون الشرین،لإمکان جبر بعض الکسر فیه بالتظاهر بالانصاف،و بالورع و التقوی.

ب:تمیزت هذه المسألة بأن الواقع الموضوعی قد أید صحة الإستدلال بالآیة الکریمة فسد بذلک الباب أمام أی متأول،أو متمحل للأعذار الواهیة.حیث تضمنت بلاغا عن أن نفس تلک المرأة قد ولدت ولدا آخر لستة أشهر أیضا.

ج:قد جری نظیر هذه الحادثة فی زمن عثمان،فبلغ ذلک علیا،فأتاه، فقال:ما تصنع؟!لیس ذلک علیها،ثم قرأ علیه الآیات و بینها.

1)

-الأربعین للماحوزی ص 471 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 450 و المصنف لابن أبی شیبة ج 3 ص 406 و ج 4 ص 122 و الإستذکار ج 5 ص 475 و نظم درر السمطین ص 131.

ص :248

فقال عثمان:و اللّه ما فطنت لهذا،فأمر بها عثمان أن ترد،فوجدت قد رجمت..فشب الغلام،فاعترف به الرجل.و کان أشبه الناس به إلخ.. (1).

2-بالنسبة للتی نکحت فی عدتها نلاحظ

ألف:هنا سؤال یحتاج إلی الإجابة،و هو أن من تزوج امرأة فی عدتها جاهلا،ثم فارقها قبل الدخول،فإنها لا تحرم علیه مؤبدا.

و لکن إذا کان هناک دخول،فإنها تحرم علیه،سواء أکانا جاهلین أو

ص :249


1- 1) الغدیر ج 6 ص 94 و ج 8 ص 97 عن الموطأ ج 2 ص 176 و أبی عمر فی العلم ص 150 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 157 و(ط دار المعرفة)ج 4 ص 169 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 442 و أضواء البیان ج 5 ص 391 و ج 7 ص 149 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 979 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 174 و تیسیر الوصول ج 2 ص 9 و الدر المنثور ج 6 ص 40 عن ابن المنذر،و ابن أبی حاتم،و المیزان ج 18 ص 207 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 10 ص 3293 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 289 و راجع:الطرائف لابن طاووس ص 487 و بحار الأنوار ج 31 ص 246 و ج 40 ص 236 و عمدة القاری ج 21 ص 18 و المصنف للصنعانی ج 7 ص 351 و الإستذکار ج 7 ص 491 و کنز العمال ج 5 ص 419 و جامع البیان ج 2 ص 666 و معانی القرآن للنحاس ج 1 ص 215 و أحکام القرآن للجصاص ج 3 ص 517 و تفسیر السمعانی ج 1 ص 236 و الجامع لأحکام القرآن ج 16 ص 120 و 193 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 289 و نهج الحق ص 302.

عالمین.و هذا لا خلاف فیه،بل علیه الاجماع بقسمیه:المحصل،و المنقول.

لکن هذا الحدیث یخالف ذلک،و یقول:إذا کان هناک دخول،و کانا جاهلین،فإنها لا تحرم علیه،بل یکون بعد انقضاء العدة خاطبا من الخطاب.

و یمکن أن یجاب

أولا:إن بعض نصوص الروایة لیس فیها عبارة:ثم یکون خاطبا من الخطاب..فراجع (1).

ثانیا:قد یکون المراد:أنه استحل من فرجها ما دون الدخول،فیثبت لها من المهر ما یناسب ذلک.و هو نصف المهر.و لیس المراد الدخول التام لیثبت تمام المهر،و لیوجب ذلک التحریم المؤبد.

و لکن هذا التوجیه غیر وجیه،لأنه«علیه السلام»قال:یثبت لها المهر، و الظاهر هو:ثبوت جمیعه،و ذلک یکون مع الدخول التام..

نعم،هو یصح لو کان قد قال:یثبت لها من المهر الخ..

ب:یؤخذ علی الخلیفة:أنه لیس له أن یجعل المهر فی بیت المال.

و لا أن یجعله صدقة فی سبیل اللّه.

و لیس له أن یجلدها،لفرض أنهما فعلا ذلک عن جهالة..

ص :250


1- 1) السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 441 و 442 باب اجتماع العدتین،و الحدیث الرابع فی الباب الذی بعده،و الغدیر ج 6 ص 114.

و إذا کانت المفارقة قبل الدخول،فلا معنی لحکمه بتحریمها مؤبدا..

نوبیة تزنی و لا ترجم

عن یحیی بن حاطب قال:توفی حاطب،فاعتق من صلی من رقیقه و صام.و کانت له أمة نوبیة قد صلت و صامت،و هی أعجمیة لم تفقه.فلم ترعه إلا بحبلها.و کانت ثیبا.

فذهب إلی عمر فحدثه،فقال:لأنت الرجل لا تأتی بخیر.

فأفزعه ذلک.

فأرسل إلیها عمر،فقال:أحبلت؟!

فقالت:نعم،من مرغوش بدر همین.فإذا هی تستهل بذلک،لا تکتمه.

قال:و صادف علیا،و عثمان،و عبد الرحمن بن عوف.

فقال:أشیروا علیّ،و کان عثمان جالسا فاضطجع.

فقال علی و عبد الرحمن:قد وقع علیها الحد.

فقال:أشر علی یا عثمان؟!

فقال:قد أشار علیک أخواک.

قال:أشر علی أنت.

قال:أراها تستهل به کأنها لا تعلمه،و لیس الحد إلا علی من علمه.

فقال:صدقت،صدقت.و الذی نفسی بیده ما الحد إلا علی من علمه.

ص :251

فجلدها عمر مائة،و غربها عاما (1).

قال ابن القیم:و هذا من دقیق الفراسة (2).

و نقول:

أولا:إن مجرد جهر النوبیة بما فعلت لا یثبت أنها لا تعرف أن الزنا حرام،لا سیما و أنها قد صلت و صامت..فلعل هذه النوبیة لم تکتم هذا الحرام فی الإسلام،لأنه فی قومها،أو فی من هم علی شاکلتها من الإماء مما لا یتحاشی منه،فعدم کتمانها لهذا الأمر لا یلازم عدم معرفتها بحکم اللّه فیه.

ص :252


1- 1) الغدیر ج 6 ص 174 و ج 8 ص 227 عن کتاب الأم للشافعی ج 1 ص 135 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 178 و(ط أخری)ج 1 ص 157 و ج 9 ص 3 و اختلاف الحدیث للشافعی(مطبوع بهامش کتاب الأم)ج 7 ص 144(ج 7 ص 507) و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 238 و ذکر أبو عمر شطرا منه فی العلم ص 148(ص 308 ح 1548).و المصنف للصنعانی ج 7 ص 403 و 404 و معرفة السنن و الآثار ج 6 ص 356 و المسند للشافعی(ط دار الکتب العلمیة) ص 168 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 301 و المحلی لابن حزم ج 11 ص 184 و 402 و کنز العمال ج 5 ص 416 و الإحکام لابن حزم ج 4 ص 536 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 851.
2- 2) الطرق الحکمیة ص 65 و النص و الإجتهاد ص 377 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 17 ص 455.

بل لعلها أرادت أن تتجاهل هذا الأمر،لکی لا تعرض نفسها للعقوبة الأقصی و الأشد.و قد عرفنا أن علیا لم یرض بادعاء بعضهم الجهل بتحریم الخمر،حتی تحقق من ذلک،فأرسله إلی الصحابة،لیری إن کان أحد منهم قرأ علیه آیة تحریم الخمر أم لا..

فلما ظهر له صدقه استتابه،و أطلقه.

ثانیا:قول عثمان«أراها تستهل به کأنها لا تعلمه»یدل علی أن عثمان لم یتیقن من عدم علمها،بل هو احتمل ذلک.

و لا یکفی إصدار الحکم فی أمر ما لم یعرف الوجه فیه علی سبیل القطع.و هو یحتمل جهلها،و لکنه یصدر الحکم الثابت للجاهل علی نحو القطع و الیقین.و لذلک قال عثمان:و لیس الحد إلا علی من علمه.

ثالثا:قول عثمان لیس الحد إلا علی من علمه.إن المراد أن الحد لا یثبت إلا علی من علم بثبوت الحد فهو غیر صحیح لأن المطلوب هو العلم بحرمة الزنا،أما العلم بثبوت الحد فلیس شرطا فی ثبوت الحد،بل یقام علی الزانی سواء علم به أو جهله.

و إن کان المراد هو العلم بحرمة الزنا..فإن الحد لا یسقط بمجرد ادعاء الجهل بحرمة الزنا،بل لا بد من التثبت من ذلک،کما فعل علی«علیه السلام»فی قصة شرب قدامة بن مظعون للخمر و ادعائه عدم العلم بحرمتها،حیث أمر علی«علیه السلام»بأن یطاف به علی الصحابة لیعلم إن کان أحد قرأ علیه آیة تحریم الخمر أم لا.و لو قبل من المذنبین ذلک بمجرد ادعائه لعطلت الحدود.

ص :253

رابعا:إذا فرضنا:أنه لا حد علیها،و أنها کانت تجهل،فلماذا جلدها عمر مئة؟!فإن المئة حد من حدود اللّه.

و لو قلنا:لم یکن علیها حد،بسبب جهلها.فهذا تعزیر..فإنه یقال:

ألف:لا تعزیر علیها أیضا للسبب نفسه،و هو الجهل.

ب:إذا کان عمر قد قال لعثمان:صدقت،فلما یعزرها،أو یحدها..فان المفروض ان الجهل عذر لها.

خامسا:لم نعرف وجها لإضافة تغریب عام إلی جلد المئة..

سادسا:لو سلمنا:أن جلد المئة لیس حدا،و هو من التعزیرات..

و سلمنا جدلا:أن التعزیر ثابت فی حقها..فإننا نقول:

التعزیرات یجب أن لا تبلغ الحد،فقد روی حماد بسند صحیح عن أبی عبد اللّه الصادق«علیه السلام»قال:قلت:کم التعزیر؟!

فقال:دون الحد.

قال:قلت:دون ثمانین؟!

قال:لا،و لکن دون أربعین،فإنها حد المملوک.

قلت:و کم ذاک؟!

قال:علی قدر ما یراه الوالی من ذنب الرجل،و قوة بدنه (1).

ص :254


1- 1) الکافی ج 7 ص 241 و علل الشرائع ج 2 ص 538 و الإستبصار ج 4 ص 237 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 92 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28-

و فی معتبرة إسحاق بن عمار قال:سألت أبا إبراهیم«علیه السلام»عن التعزیر:کم هو؟!

فقال:بضعة عشر سوطا.ما بین العشرة إلی العشرین (1).

و الظاهر:أنه لا منافاة بین هاتین الروایتین،إذ لعل الأولی قد نظرت إلی الحد الأقصی فی التعزیر للرجل القوی،المذنب ذنبا غیر عادی..و الثانیة ناظرة إلی الذنوب التی لا تصل إلی الحدود القصوی،إذا صدرت من أشخاص عادیین فی درجة تحملهم.

أما المروی عند أهل السنة،فقد ذکر العلامة الأمینی«رحمه اللّه» روایات عندهم تحدد التعزیر بعشرة أسواط.

فقد رووا عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:لا یحل لأحد أن یضرب أحدا فوق عشرة أسواط إلا فی حد من حدود اللّه.و بمعناه

1)

-ص 228 و 375 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 472 و 584 و ریاض المسائل ج 13 ص 541 و جواهر الکلام ج 41 ص 257 و بحار الأنوار ج 76 ص 102 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 510 و ج 26 ص 88.

ص :255


1- 1) تهذیب الأحکام ج 10 ص 144 و تحریر الأحکام للعلامة الحلی ج 5 ص 411 و جواهر الکلام ج 41 ص 392 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 374 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 583 و راجع:الکافی ج 7 ص 240 و جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 88.

غیره (1).

ص :256


1- 1) سنن الدارمی ج 2 ص 176 و الغدیر ج 6 ص 175 عنه،و عن المصادر التالیة: صحیح البخاری ج 6 ص 2512 و(ط دار الفکر)ج 8 ص 32 باب کم التعزیر و الأدب،و سنن أبی داود ج 4 ص 167 و عن صحیح مسلم ج 3 ص 540 و(ط دار الفکر)ج 5 ص 126 و مستدرک الحاکم ج 4 ص 382 و(تحقیق المرعشلی) ج 4 ص 370 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 327 و 328.و المجموع للنووی ج 20 ص 123 و روضة الطالبین ج 7 ص 382 و مغنی المحتاج ج 4 ص 193 و المغنی لابن قدامة ج 8 ص 163 و ج 10 ص 347 و المحلی لابن حزم ج 8 ص 172 و ج 11 ص 173 و سبل السلام ج 4 ص 37 و نیل الأوطار ج 7 ص 328 و من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 73 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 375 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 584 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 278 و ج 26 ص 88 و مسند أحمد ج 4 ص 45 و شرح مسلم للنووی ج 11 ص 221 و فتح الباری ج 12 ص 157 و عمدة القاری ج 24 ص 24 و المصنف لابن أبی شیبة ج 6 ص 567 و منتخب مسند عبد بن حمید ص 143 و بغیة الباحث ص 181 و الآحاد و المثانی ج 3 ص 466 و السنن الکبری للنسائی ج 4 ص 320 و صحیح ابن حبان ج 10 ص 307 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 22 ص 196 و سنن الدارقطنی ج 3 ص 144 و معرفة السنن و الآثار ج 6 ص 470 و الإستیعاب ج 4 ص 1610 و نصب الرایة ج 4 ص 175 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 2 ص 107 و کنز العمال ج 5 ص 304 و 396-

و روی أیضا عنه قوله:لا تعزروا فوق عشرة أسواط (1).

سابعا:ما ذنب حاطب حتی یفزعه عمر بقوله:«لأنت الرجل لا تأتی بخیر»؟!

و هل صحیح:أن ذلک الرجل کان کذلک؟!

ثامنا:و یبقی سؤال:کیف یجلدها و هی حامل.و هل بقی ولدها فی بطنها بعد هذا الجلد؟!أم أنه انتظر بها حتی تضع،ثم أمر بجلدها؟!

لا رجم علی المضطرة لشربة ماء

أتی عمر بامرأة زنت،فأقرت،فأمر برجمها.

فقال علی«علیه السلام»:لعل بها عذرا.

ثم سألها عن ذلک،فذکرت:أنها عطشت فاستسقت راعیا،فأبی أن یسقیها حتی تمکنه من نفسها.فأبت علیه ثلاثا،فلما ظمئت،و ظنت أن نفسها ستخرج أعطته الذی أراد،فسقاها.

فقال علی«علیه السلام»:اللّه أکبر، فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بٰاغٍ وَ لاٰ عٰادٍ فَلاٰ

1)

-و علل الدارقطنی ج 6 ص 22 و أسد الغابة ج 3 ص 326 و ج 5 ص 145 و الإصابة ج 4 ص 305 و ج 2 ص 423 و سبل الهدی و الرشاد ج 9 ص 198.

ص :257


1- 1) سنن ابن ماجة ج 2 ص 867 و الغدیر ج 6 ص 175 و فتح الباری ج 12 ص 157 و الجامع الصغیر للسیوطی ج 2 ص 741 و کنز العمال ج 5 ص 390 و 395 و سبل الهدی و الرشاد ج 9 ص 198.

إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ

(1)

.

فخلی سبیلها (2).

و نقول:

یبدو أن هذه المرأة قد سلمت نفسها فی مکان حسبه ذلک الراعی خالیا،ثم تبین ان هناک من ینظر إلیهما،دون أن یعلما بوجوده،فلما أخذا اعترفت المرأة بصدور الفعل منها.

ص :258


1- 1) الآیة 173 من سورة البقرة.
2- 2) راجع:الطرق الحکمیة لابن قیم الجوزیة ص 63 و 64 و کنز العمال ج 5 ص 456 عن البغوی.و راجع:السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 236 و 411 و الریاض النضرة ج 3 ص 144 و ذخائر العقبی ص 81 و الغدیر ج 6 ص 119 و 120 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 369 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 190 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 112 و(ط دار الإسلامیة) ج 18 ص 384 و من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 25 و الإرشاد ج 1 ص 206 و 207 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 49 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 74 و النص و الإجتهاد ص 376 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 370 و بحار الأنوار ج 40 ص 253 و ج 76 ص 50 و المغنی لابن قدامة ج 10 ص 159 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 328 و ج 6 ص 458 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 17 ص 456 و ج 32 ص 137 و 167 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 61 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 10 ص 185.

و لا ندری..کیف یمکن أن نتصور حاکما،أو قاضیا یبادر إلی رجم إمرأة لمجرد أنها اعترفت بالزنا،قبل أن یسألها عن سبب فعلها.و لو لحب الاستطلاع،فإن الرجم لا یثبت علی کل من ابتلی بهذا الأمر کیفما اتفق،فلو أن امرأة اضطرت إلی ذلک لحفظ حیاتها من الهلاک،و لم یکن لها طریق لذلک سوی التمکین من نفسها،فإن الحکم لیس هو الرجم فی هذه الحالات.

فإذا کان هذا الحکم لیس ثابتا علی کل حال،بل هو ثابت فی بعض الأحوال دون بعضها الآخر،فلا بد من إحراز تحقق موضوع الحکم بجمیع حیثیاته و خصوصیاته.

فهل عدم التحقیق و التدقیق فی هذا الأمر ناشئ عن الإستهانة بکرامات الناس،و بحیاتهم؟!أم أن هناک ثقة فائقة للحاکم بالذین کانوا یعملون لمساعدته فی مثل هذه الشؤون؟!فیکون التهاون منهم فی متابعة الأمور؟!أم أنهم کانوا یجهلون بما یجب علیهم عمله فی أمثال هذه القضایا؟!

لا ندری.و لعل تکرار هذه الحوادث یثبت لنا أن التهاون،و إن کان حاصلا،و لکن ذلک لا یعفی القاضی من التثبت و السؤال و لو فی بعض المرات،فلا یمکن الرمی بالمسؤولیة علی عاتق الاعوان،و تبرئة المتصدی نفسه.

ص :259

ص :260

الفصل السادس

اشارة

هل تنکر الأم أولادها؟!

ص :261

ص :262

بدایة

هناک قصتان تتشابهان فی بعض الجهات،فإن الولد عزیز،و لا یمکن التخلی عنه فی الظروف العادیة:و خصوصا من قبل الأم..و فی هاتین القصتین جاءت الأمور علی خلاف هذه القاعدة،إذ فی إحداهما تنکر الأم ولدها طمعا فی المیراث..و فی الأخری تنکره و تتخلی عنه لأجل أن تتبنی ولدا آخر.

و الفرق بین الولدین أن هذا أنثی،و هی ترید أن یکون لها الولد الذکر..فتتخلی عن ابنتها و تنکرها،و تسعی للإستئثار بالولد الآخر لنفسها،و لیس هو لها..بل هو لرفیقتها الأخری..و فی هذا الفصل بعض ما یرتبط بهما بین القصتین،فلاحظ ما یلی:

إنّ یوم الفصل کان میقاتا

قال المعتزلی:«حدثنی الحسین بن محمد السینی،قال:قرأت علی ظهر کتاب:أن عمر نزلت به نازلة،فقام لها و قعد،و ترنح لها و تقطر،و قال لمن عنده:معشر الحاضرین،ما تقولون فی هذا الأمر.

فقالوا:یا أمیر المؤمنین،أنت المفزع و المنزع.

ص :263

فغضب و قال: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدِیداً (1)أما و اللّه أنی و إیاکم لنعلم ابن بجدتها،و الخبیر بها.

قالوا:کأنک أردت ابن أبی طالب؟!

قال:و أنی یعدل بی عنه!و هل طفحت حرة بمثله.

قالوا:فلو دعوت به یا أمیر المؤمنین!

قال:هیهات،إن هناک شمخا من هاشم،و أثرة من علم،و لحمة من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،یؤتی و لا یأتی،فامضوا بنا إلیه.

فانقصفوا(أی اجتمعوا)نحوه،و أفضوا إلیه،فألفوه فی حائط له،علیه تبان،و هو یترکل علی مسحاته(أی یضرب مسحاته برجله لتغیب فی التراب)،و یقرأ: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسٰانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدیً إلی آخر السورة (2)، و دموعه تهمی علی خدیه،فأجهش الناس لبکائه فبکوا،ثم سکت و سکتوا،فسأله عمر عن تلک الواقعة،فأصدر جوابها.

فقال عمر:أما و اللّه،لقد أرادک الحق،و لکن أبی قومک.

فقال:یا أبا حفص،خفض علیک من هنا،و من هناک، إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کٰانَ مِیقٰاتاً (3).

فوضع عمر إحدی یدیه علی الأخری،و أطرق إلی الأرض،و خرج،

ص :264


1- 1) الآیة 70 من سورة الأحزاب.
2- 2) الآیة 36-40 من سورة القیامة.
3- 3) الآیة 17 من سورة النبأ.

کأنما ینظر فی رماد» (1).

و نقول:

الذی یبدو لنا هو أن هذه الروایة هی نفس الروایة التی وزن فیها «علیه السلام»لبن الرضیعین،و هی الروایة التی نوردها فیما یلی ثم نعلق علی الروایتین إن شاء اللّه بما یقتضیه المقام،مع العلم بأن روایة أخری تقدمت فی هذا الکتاب.و قد المحنا إلی بعض ما فیها..و الروایة التی نرید أن نتحدث عنها هنا هی التالیة:

علی علیه السّلام یزن لبن الرضیعین

عن شریح،قال:کنت أقضی لعمر بن الخطاب،فأتانی یوما رجل، فقال لی:

یا أبا أمیة،إن رجلا أودعنی امرأتین:إحداهما حرة مهیرة،و الأخری

ص :265


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 79 و 80 و راجع:المناقب لابن شهر آشوب ج 2 ص 31 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 299 و غایة المرام ج 5 ص 267 و راجع:کنز العمال ج 5 ص 830 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 31 ص 494 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 127. و راجع:الفضائل لابن شاذان ص 380 و 381 و(ط المطبعة الحیدریة- النجف)ص 136 عن کتاب أعلام النبوة،و فی هامشه عن:الروضة،و بحار الأنوار ج 40 ص 122 و ج 3 ص 112 و عدة الداعی ص 111 و منار الهدی للبحرانی ص 510.

سریة،فجعلتهما فی دار،و أصبحت الیوم،فإذا هما قد ولدتا غلاما و جاریة.

و کلتا هما تدعی الغلام لنفسها،و تنتفی من الجاریة.و قد جئتک أیها القاضی أطلب قضاءک.

فلم یحضرنی شیء فیهما أقضی به،فأتیت أمیر المؤمنین عمر بن الخطاب، فقصصت علیه القصة،فقال:فما الذی قضیت بینهما؟

قلت:لو کان عندی قضاء فیهما ما أتیتک.

فجمع عمر من حضره من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، ثم أمرنی أن أقص علیهم ما جئت به،و جعل عمر یشاور أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و کلهم یرد الرأی إلیه.

فقال عمر:لکنی أعرف مفزع القضیة و منتزعها.

قالوا:کأنک أردت ابن أبی طالب.

قال:نعم،و أین المذهب عنه.

قالوا:فابعث إلیه یأتیک.

قال:إن له شمخة من هاشم،و أثرة من علم تقتضینا أن نسعی إلیه، و لا تأذن له أن یسعی هو إلینا،فقوموا بنا إلیه.

فلما جئناه وجدناه فی حائط له یرکل فیه علی مسحاة،و یقرأ قول اللّه تعالی: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسٰانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدیً (1).ثم یبکی بکاء شدیدا.

ص :266


1- 1) الآیة 36 من سورة القیامة.

و لم یجد القوم بدا من أن یمهلوه حتی تسکن نفسه،و یرقأ دمعه.ثم استأذنوا علیه،فخرج إلیهم (1)و علیه قمیص قدّت أکمامه إلی النصف منها، ثم قال«علیه السلام»:ما الذی جاء بک یا شریح؟!

قلت:أمر عرض جئنا نسأل عنه.

فأمرنی فقصصت علیه القصة،فقال:فبم حکمت فیهما؟!

قلت:لم یحضرنی حکم فیهما.

فأخذ بیده من الأرض شیئا،ثم قال:الحکم فیها أهون من هذا.ثم أمر بإحضار المرأتین،و أحضر قدحا،ثم دفعه إلی إحداهما قائلا لها:احلبی فیه.

فامتثلت المرأة فحلبت..

(فوزنه.ثم حلبت المرأة الأخری)ثم وزنه أیضا.

ثم قال لصاحبة اللبن الخفیف:خذی ابنتک.و قال لصاحبة اللبن الثقیل خذی ابنک.

ثم التفت«علیه السلام»إلی عمر قائلا:اما علمت أن اللّه تعالی حط المرأة عن الرجل فی میراثها؟!و کذلک کان لبنها دون لبنه.

زاد فی نص آخر:و أن عقلها نصف عقله،و شهادتها نصف شهادته، و أن دیتها نصف دیته.و هی علی النصف فی کل شیء،فأعجب به عمر إعجابا شدیدا.

ص :267


1- 1) أی أنهم استأذنوه فی أن یکلموه فی حاجتهم،فترک مسحاته،و خرج من الموضع الذی هو فیه إلیهم،و اقترب منهم.

فقال الإمام:خفض علیک أبا حفص إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کٰانَ مِیقٰاتاً (1)» (2).

و نقول:

أشارت هذه الروایة إلی عدة أمور نذکر منها ما یلی:

لماذا یغضب عمر؟!

ذکرت الروایة:أن عمر بن الخطاب استشار أصحابه فی الأمر الذی نزل به،فقالوا له:أنت المفزع و المنزع،فغضب..و أمرهم بتقوی اللّه،

ص :268


1- 1) الآیة 17 من سورة النبأ.
2- 2) راجع:الملاحم و الفتن لابن طاووس ص 356 و علی إمام الأئمة للشیخ أحمد حسن الباقوری ص 216 و 217 و کنز العمال ج 5 ص 830 و مصباح الظلام للجردانی ج 2 ص 136 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 544 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 161 و راجع:وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت) ج 27 ص 286 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 210 و تهذیب الکمال(ط سنة 1412 ه)ج 6 ص 267 و(ط دار الکتب الإسلامیة)ج 6 ص 315 الحدیث رقم 873 و من لا یحضره الفقیه(ط مرکز النشر الإسلامی)ج 3 ص 19 و بحار الأنوار ج 40 ص 317 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 135 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 681 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین «علیه السلام»ص 12 و مستدرک الوسائل ج 17 ص 392 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 367 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 188 و قال:و قد أشار الغزالی إلی ذلک فی الإحیاء عند قوله:و وجوب الغرم علی الإمام إلخ..

و بالقول السدید.ثم ذکر لهم من هو المرجع فی هذه القضیة..

و نقول:

أولا:إن جواب القوم لعمر،و أرجاعهم الأمر إلیه قد جاء وفق ما هو متوقع من أمثاله،و ما هو المفروض فی مثله،حیث إن الناس یفترضون فی من یتصدی لمقام خلافة النبوة،أن یقوم مقام النبی«صلی اللّه علیه و آله»، و لا سیما فیما هو أبرز خصائصه و هو بیان الأحکام،و حل معضلات المسائل،فکیف إذا کانت المسألة المعروضة هی من السهولة،بحیث کانت أهون من شیء التقطه علی«علیه السلام»من الأرض،و لعله تبنة،أو عود یابس،أو نحو ذلک؟!

کما أن من یضع نفسه فی مقام خلافة النبوة،لابد أن یکون قد استعد لمثل هذه المسائل،و یعتبر نفسه أنه هو المرجع و المنزع لها.إذ لا یصح منه أن یجعل نفسه فی هذا الموقع،ثم یقول:لست مسؤلا عن أمثال هذه الأمور..و لذلک لم یتنصل عمر من المسؤولیة عن ذلک فی مختلف المسائل التی واجهته.

ثانیا:لقد دل کلام عمر مع أصحابه علی أنه کان یعرف بالمفزع و المنزع،فلماذا سألهم؟!و لماذا لم یبادر هو إلی الرجوع إلیه،و الطلب منه؟!أم أنه یرید أن یأخذ منهم المبرر لرجوعه إلی علی،لکی لا یعتبر أخذه برأیه مأخذا علیه،و دلیلا علی رضاه به،و موافقته له؟!لیتمکن من أن یتملص و یتخلص من تبعة ذلک،و لیکون قادرا علی الطعن بصحته،ثم یجعل تبعة الرجوع إلیه علی عاتق غیره.

فیکون بذلک قد أصاب عصفورین بحجر واحد..فهو قد حل مشکلته،

ص :269

و خرج منها..و هو أیضا قادر علی الطعن فی صحة الحل،و قادر أیضا علی جعل قبوله مرهونا بعدم المیل إلی مخالفة رغبة الجماعة.أی أن عمر یرید أن یأخذ من علی،و لا یرید أن یعطیه شیئا.

بل هو یرید أن یجعل من أخذه هذا وسیلة ابتزاز لما هو أغلی و أعلی قیمة.و هو الطعن بالعلم و بالخلق الرضی لعلی«علیه السلام»..إلا أن موقفهم الغامض قد أغضب الخلیفة،لأنه اضطره إلی تحمل مسؤولیة الرجوع إلی علی،و الخضوع و البخوح له،دون أن تکون لدیه فرصة للتخفیف من وقع ذلک..

إن فیه شمخا من هاشم

و لکن نفس عمر أبت إلا الانتقاص من شخصیة علی باتجاهین:

حیث نسب إلیه«علیه السلام»:

ألف:أن فیه شمخة من هاشم.

ب:إن فیه أثرة من علم..

لکننا نقول:

ان عمر نفسه قد قال لبعض ما نسب التیه إلی علی«علیه السلام»:إن من حقه أن یکون فیه هذا التیه لکن کلامه هنا جاء فی سیاق المعیب له،و نحن لا ندری ما هی الحالات التی ظهرت له فیها هذه الشمخة فی علی«علیه السلام»،فعلی«علیه السلام»هو القرآن الناطق،و هو نفس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بنص القرآن.فهل یستطیع عمر أن یجد فی رسول اللّه شمخة من هاشم،ما دام أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو ابن هاشم أیضا.

ص :270

أم أن التهمة بالشمخة لا یعرفها أحد من الناس فی بنی هاشم سوی عمر،فهی تبقی حکرا علیه،تماما کما کانت تهمة دعابة علی«علیه السلام» حکرا علی عمر أیضا،حیث صرح المعتزلی:بأن أحدا فی الأمة لا یستطیع أن یأتی بخبر واحد ظهرت فیه هذه الدعابة التی ادعاها عمر..لا قبل عمر و لا بعده.

علی أننا قد وجدنا:أن علیا«علیه السلام»کان فی بعض الموارد هو الذی یعرض علی عمر إذا عرض له أمر أن یرسل إلیه لکی یأتیه،و یحل له ما أشکل علیه.فراجع قصة الذین أصابوا بیض نعام،و هم محرمون.فقد قال له علی«علیه السلام»:ألا أرسلت إلی؟!

قال:أنا أحق بإتیانک (1).

فلماذا أذنت له شمخته،و أثرة العلم التی لدیه«علیه السلام»بأن یأتی

ص :271


1- 1) راجع:ذخائر العقبی ص 82 و الغدیر ج 6 ص 103 عنه،و عن الریاض النضرة ج 2 ص 50 و 194 و عن کفایة الشنقیطی ص 57 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 364 و 365 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 186 و نظم درر السمطین ص 130 و تاریخ مدینة دمشق ج 53 ص 34 و غایة المرام ج 5 ص 265 و مستدرک الوسائل ج 9 ص 265 و شرح الأخبار ج 2 ص 304 و بحار الأنوار ج 40 ص 231 و ج 96 ص 159 و جامع أحادیث الشیعة ج 11 ص 241 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 195 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 8 ص 207 و ج 17 ص 441.

فی مسألة بیض النعام،و لم تأذن له بذلک فی مسألة الاختلاف فی المولودین هنا؟!أم یعقل أن تکون هذه الشمخة قد ظهرت هنا،و زالت فی قصة بیض النعام؟!

فإن قال قائل:إن عمر خاف من ان لا یستجیب علی«علیه السلام» لدعوته حین یرسل إلیه من یدعوه،کما جری له مع أبی بکر فی بعض المناسبات..

فجوابه:ان تلک المناسبة کانت فی أجواء التحدی،و اظهار السلطة، بهدف افهام الناس امورا باطلة.أما حین یکون الهدف هو حل المشکلات و الإستفادة من العلم..فعلی«علیه السلام»لا یمتنع عن المجیء لو دعوه إلیهم،و قد حصل ذلک اکثر من مرة..

و قد قرر عمر أخیرا:أن الحق قد أراد علیا«علیه السلام»خلیفة و إماما،لکن قومه أبوه.

و السؤال هو:هل یرید الحق،و هو اللّه تعالی أن یکون إمام الرحمة و خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی الأمة فیه شمخة،و تکبر، و استعلاء؟!

ألیست هذه الصفة من الصفات الذمیمة.التی لا یمکن أن تکون لدی الذین أذهب اللّه عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا.

کما أن من الصفات المعروفة عن علی«علیه السلام»هو شدة تواضعه، و سجاحة أخلاقه.

و قد قال صعصعة:کان فینا کأحدنا،لین جانب،و شدة تواضع،

ص :272

و سهولة قیاد (1).و من کان کذلک،هل یقال عنه:إن فیه شمخة؟

و إذا کان علی«علیه السلام»هو نفس الرسول بنص القرآن،و کان خلق الرسول هو القرآن (2)و هو علی خلق عظیم..فهل تجد فی أخلاق

ص :273


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 25 و الصراط المستقیم ج 1 ص 162 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 420 و بحار الأنوار ج 41 ص 147 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 555 و ینابیع المودة ج 1 ص 452 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 152.
2- 2) راجع:مسند أحمد ج 6 ص 91 و 163 و 216 و فتح الباری ج 6 ص 419 و عمدة القاری ج 16 ص 112 و الأدب المفرد للبخاری ص 74 و خلق أفعال العباد ص 73 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 1 ص 30 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 340 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 4 ص 75 و کنز العمال ج 7 ص 137 و 222 و الفتح السماوی ج 3 ص 1053 و فیض القدیر ج 2 ص 152 و جامع البیان ج 29 ص 24 و تفسیر الثعلبی ج 10 ص 9 و تفسیر السمعانی ج 6 ص 18 و تفسیر البغوی ج 4 ص 375 و تفسیر النسفی ج 4 ص 268 و المحرر الوجیز ج 5 ص 346 و زاد المسیر ج 8 ص 66 و التفسیر الکبیر للرازی ج 30 ص 81 و تفسیر ابن عربی ج 1 ص 115 و 406 و تفسیر البیضاوی ج 5 ص 369 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 429 و تفسیر الثعالبی ج 3 ص 333 و ج 5 ص 464 و الدر المنثور ج 5 ص 2 و ج 6 ص 250 و 251 و تفسیر أبی السعود ج 9 ص 12 و فتح القدیر ج 3 ص 475 و ج 5 ص 267 و 270 و تفسیر الآلوسی ج 1 ص 333-

القرآن لهذه الشمخة أثرا؟!

و لکن قومک أبوک؟!

أما قول عمر:أرادک الحق،و لکن قومک أبوک،فلا ندری ما نقول فیه، و نحن نری أن عمر و أبا بکر هما اللذان منعا علیا«علیه السلام»من الوصول إلی ما جعله اللّه تعالی له فی یوم الغدیر.و تهدده عمر بالقتل، و هاجم بیته،و ضرب زوجته،إلی آخر ما هو معروف..

و کان عامة المسلمین من المهاجرین و الأنصار لا یشکون فی أن علیا «علیه السلام»هو صاحب الأمر بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1)، و هتفوا یوم السقیفة باسمه،و قالوا:لا نبایع إلا علیا (2).

2)

-و ج 5 ص 155 و ج 29 ص 25 و أضواء البیان ج 3 ص 49 و 248 و 560 و أبو هریرة للسید شرف الدین ص 93 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 ص 364 و التعدیل و التجریح للباجی ج 1 ص 16 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 382 و تهذیب الکمال ج 1 ص 232 و میزان الإعتدال ج 4 ص 420 و الوافی بالوفیات ج 1 ص 71.

ص :274


1- 1) راجع:الموفقیات للزبیر بن بکار ص 580 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 21 و بحار الأنوار ج 28 ص 352 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 186 و الدرجات الرفیعة ص 143 و غایة المرام ج 5 ص 304 و الغدیر ج 7 ص 93.
2- 2) راجع:تاریخ الأمم و الملوک(ط دار المعارف)ج 3 ص 202 و(ط الإستقامة) ج 2 ص 443 و بحار الأنوار ج 28 ص 311 و 338 و الکامل فی التاریخ ج 2-

و قال زید بن أرقم فی السقیفة فی جوابه لابن عوف:«إنا لنعلم أن من بین من سمیت من قریش من لو طلب هذا الأمر،لا ینازعه فیها أحد،و هو علی بن أبی طالب» (1).

الجواب الحاسم و الحازم

و کان الجواب الحاسم و الحازم.و الذی یحمل فی طیاته الإشارات و الدلائل،التی کان عمر من أعرف الناس بها هو قول أمیر المؤمنین«علیه السلام»: إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کٰانَ مِیقٰاتاً ،فقد فهم عمر الرسالة،فلا غرو إذا أطرق إلی الأرض،و خرج،و کأنما ینظر فی رماد.

و أثرة من علم

و الأنکی من ذلک کله،و الأدهی هو أن عمر یرید أن یشرب من البئر، ثم یلقی فیها حجرا،و ذلک حین أراد أن یستفید من علم علی«علیه السلام»لحل معضلته،ثم یطعن فی قیمة نفس هذا العلم،و یعمل علی

2)

-ص 325 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 22 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 82 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 401 و السقیفة للمظفر ص 73 و 98 و 142 و الغدیر ج 5 ص 370 و ج 7 ص 78 و غایة المرام ج 5 ص 322 و ج 6 ص 20.

ص :275


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 20 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 123 الموفقیات ص 579 و غایة المرام ج 5 ص 306 و ج 6 ص 130.

تصغیر شأنه،و توهین أمره،حین زعم أن لدی علی«علیه السلام»أثرة من علم.

فی حین أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یقول:أنا مدینة العلم و علی بابها.

و علی«علیه السلام»یقول:علمنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» ألف باب من العلم یفتح لی من کل باب ألف باب.

و علی«علیه السلام»هو الذی عنده علم الکتاب (1)..إلی غیر ذلک مما

ص :276


1- 1) الأمالی للصدوق ص 659 و بصائر الدرجات ص 232 و 233 و 234 و 235 و 236 و الکافی ج 1 ص 229 و دعائم الإسلام ج 1 ص 22 و روضة الواعظین ص 105 و 111 و مختصر بصائر الدرجات ص 40 و 109 و شرح أصول الکافی ج 5 ص 315 و 316 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 27 ص 181 و 188 و 200 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 134 و 139 و 147 و 334 و کتاب سلیم بن قیس(تحقیق الأنصاری)ص 130 و 422 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 191 و شرح الأخبار ج 2 ص 311 و نوادر المعجزات ص 47 و عیون المعجزات ص 31 و الإحتجاج ج 1 ص 231 و 232 و الخرائج و الجرائح ج 2 ص 799 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 309 و 310 و ج 3 ص 38 و العمدة لابن البطریق ص 124 و 290 و 291 و الطرائف لابن طاووس ص 49 و 99 و وصول الأخیار إلی أصول الأخبار ص 57 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 443 و مدینة المعاجز ج 1 ص 477 و ینابیع المعاجز ص 13 و 14 و 15 و 16 و 17 و 18-

یدل علی عظمة و شمولیة و سعة علم علی«علیه السلام».

فهل یقال لمن هذا حاله:ان عنده اثرة من علم؟!..

و لماذا هذا الإیحاء بوهن شأن هذا العلم،و بصغره و محدودیته.

دلالات وزن اللبن

و قد دل وزن لبن المرأتین علی جواز استعمال الوسائل العلمیة الصحیحة،و الثابتة نتائجها بصورة یقینیة،کتلک التی تکون من شؤون

1)

-و 19 و 20 و بحار الأنوار ج 9 ص 111 و ج 23 ص 191 و ج 26 ص 160 و 170 و 172 و 199 و ج 35 ص 199 و 391 و 429 و 430 و 431 و 432 و 433 و 434 و 435 و ج 37 ص 171 و ج 39 ص 49 و 91 و ج 40 ص 1 و 146 و 212 و تفسیر أبی حمزة الثمالی ص 220 و تفسیر العیاشی ج 2 ص 220 و 221 و تفسیر القمی ج 1 ص 367 و تفسیر فرات ص 124 و خصائص الوحی المبین ص 213 و 214 و التفسیر الأصفی ج 1 ص 610 و الصافی ج 3 ص 77 و نور الثقلین ج 1 ص 723 و ج 2 ص 521 و 522 و 523 و 524 و ج 4 ص 87 و 458 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 97 و بشارة المصطفی ص 299 و کشف الغمة ج 1 ص 319 و 331 و نهج الإیمان ص 139 و تفسیر الثعلبی ج 5 ص 303 و شواهد التنزیل ج 1 ص 400 و 401 و 402 و 404 و 405 و أحکام القرآن لابن العربی ج 3 ص 86 و زاد المسیر ج 4 ص 252 و الجامع لأحکام القرآن ج 9 ص 336 و البحر المحیط ج 5 ص 390.

ص :277

الخلقة،أو من حالاتها التی لا تنفک عنها..مما یعطی:أنه إذا ثبت أن فحص الحمض النووی مثلا یحدد بصورة یقینیة العلاقة النسبیة بین شخصین،فإنه یصح الإعتماد علیه فی ذلک..ما دام أن ذلک من شؤون الخلقة الثابتة،التی لا تنفک عنها.

و الدلیل علی ذلک:فعل علی«علیه السلام»فی هذا المورد،حیث وزن لبنی المرأتین،و حدد العلاقة النسبیة بینهما و بین المولودین.

و لهذا الأمر شواهد عدیدة فی قضاء علی«علیه السلام».و قد ورد، و سیرد فی هذا الکتاب بعض من ذلک إن شاء اللّه تعالی.

تحقیقات المعتزلی غیر موفقة

قال المعتزلی عن هذا الحدیث الذی نحن بصدد الحدیث عنه:«أجدر بهذا الخبر أن یکون موضوعا.

و فیه ما یدل علی ذلک،من کونه عمر أتی علیا یستفتیه فی المسألة، و الأخبار کثیرة بأنه ما زال یدعوه إلی منزله،و إلی المسجد.

و أیضا:فإن علیا لم یخاطب عمر منذ ولی عمر الخلافة بالکنیة،و إنما خاطبه بإمرة المؤمنین.هکذا تنطق کتب الحدیث،و کتب السیر و التواریخ کلها.

و أیضا:فإن هذا الخبر لم یسند إلی کتاب معین،و لا إلی راو معین.بل ذکر ذلک (1)أنه قرأه علی ظهر کتاب،فیکون مجهولا،و الحدیث المجهول

ص :278


1- 1) حق العبارة أن تکون هکذا:ذکر ذلک(الرجل)أنه قرأه الخ..

غیر الصحیح» (1).

و نقول:

إن جمیع ما ذکره المعتزلی هنا غیر مقبول..و ذلک لما یلی:

أولا:إن الحدیث المجهول..و إن کان غیر صحیح سندا،و لکن ذلک لا یعنی أنه مکذوب و لا أصل له..

و قد ذکرنا فیما سبق أن هذا الحدیث قد روی فی مصادر أخری لا جهالة فی سنده،فقد رواه الشیخ الطوسی«رحمه اللّه»بسنده عن عاصم بن حمیدة عن محمد بن قیس،عن أبی جعفر«علیه السلام».

و رواه الشیخ الصدوق بنفس السند الذی عند الشیخ الطوسی.

و رواه ابن شهراشوب«رحمه اللّه»عن قیس بن الربیع،عن جابر الجعفی،عن تمیم بن حزام الأسدی.

ثانیا:إن سائر الاشکالات التی أوردها المعتزلی لا تضر فی أصل القضیة،و لا تثبت وضعها،بل غایة ما تثبته-لو صحت-هو احتمال التصرف فی الروایة من قبل الراوی.

ثالثا:بالنسبة لذهاب عمر إلی علی«علیه السلام»نقول:

ألف:إن بعض نصوص الروایة ذکرت:أن علیا«علیه السلام»قد دعی له.

ب:ما ذکره من أن الأخبار کثیرة بأن عمر ما زال یدعو علیا إلی بیته،

ص :279


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 80.

أو إلی المسجد،و إن کان صحیحا فی نفسه،لکن هناک أخبار کثیرة أیضا تقول:إن عمر کان یقصد علیا إلی بیته و إلی محل عمله کثیر من الأحیان..

و تصرفات عمر لم تکن علی و تیرة واحدة فی کثیر من القضایا..

بل لعل عمر کان یخشی من امتناع علی«علیه السلام»من اجابة دعوته و لو مرة واحدة،فتسقط بذلک هیبته..فلا یدعوه إلا حین یکون علی ثقة من إجابته«علیه السلام».

و المعتزلی لم یقف علی جمیع کتب الحدیث و التاریخ لیصح منه أن یصدر حکمه علی هذا النحو.و فی هذا الکتاب طائفة من الروایات التی تذکر أن عمر کان یقصد بیت علی أو محل عمله أحیانا..کما کان یرسل إلیه لیأتی إلیه أحیانا أخری.

رابعا:قوله:إن جمیع کتب السیر و التواریخ تنطق بأن علیا کان یخاطب عمر بإمرة المؤمنین غیر صحیح،فقد ذکرنا فی نفس کتابنا هذا موارد کثیرة کان یخاطبه فیها ب:«یا عمر»تارة،و ب:«یا أبا حفص»أخری.

تنکر ولدها لأجل المیراث

روی الواقدی،عن جابر،عن سلمان الفارسی«رضی اللّه عنه»قیل:

جاء إلی عمر بن الخطاب غلام یافع،فقال له:إن أمی جحدت حقی من میراث أبی و أنکرتنی،و قالت:لست بولدی.

فأحضرها،و قال لها:لم جحدت ولدک هذا الغلام و أنکرتیه؟!

فقالت له:إنه کاذب فی زعمه،و لی شهود بأنی بکر عاتق ما عرفت بعلا.

ص :280

و کانت قد رشت سبعة نفر کل واحد بعشرة دنانیر(و قالت لهم:

اشهدوا)بأنی بکر لم أتزوج،و لا عرفت بعلا.

فقال لها عمر:أین شهودک؟!

فأحضرتهم بین یدیه،فقال:بم تشهدون؟!

فقالوا له:نشهد انها بکر لم یمسها ذکر و لا بعل.

فقال الغلام:بینی و بینها علامة أذکرها لها عسی تعرف ذلک.

فقال له:قل ما بدا لک.

فقال الغلام:فإنه کان والدی شیخ سعد بن مالک.یقال له الحارث المزنی.و إنی رزقت فی عام شدید المحل،و بقیت عامین کاملین أرضع شاة.

ثم اننی کبرت،و سافر والدی مع جماعة فی تجارة،فعادوا و لم یعد والدی معهم،فسألتهم عنه؛و ذکروا:أنه درج(أی مات).

فلما عرفت والدتی الخبر أنکرتنی و أبعدتنی و قد أخرتنی الحاجة.

(الصحیح:أضرت بی الحاجة..کما فی مستدرک الوسائل و غیره).

فقال عمر:هذا مشکل لا ینحل،و لا یحله إلا نبی أو وصی نبی،قوموا بنا إلی أبی الحسن علی«علیه السلام».

فمضی الغلام و هو یقول:أین کاشف الکرب؟!أین خلیفة هذه الأمة حقا؟!

فجاؤوا به إلی منزل علی بن أبی طالب«علیه السلام»کاشف الکروب، و محل المشکلات،فوقف هناک یقول:یا کاشف الکروب عن هذه الأمة.

ص :281

فقال له علی بن أبی طالب«علیه السلام»:مالک یا غلام؟!

فقال:یا مولای!!أمی جحدتنی حقی و أنکرتنی،و زعمت أنی لم أکن ولدها.

فقال الإمام«علیه السلام»:أین قنبر؟!

فأجابه:لبیک،لبیک یا مولای.

فقال له:امض و احضر الإمرأة إلی مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فمضی قنبر و أحضرها بین یدی الامام،فقال لها:و یلک لم جحدت ولدک؟!

فقالت:یا أمیر المؤمنین،أنا بکر لیس لی بعل،و لم یمسسنی بشر.

فقال لها:لا تطیلی الکلام أنا ابن عم بدر التمام،و مصباح الظلام.

(فقال:و إن جبرائیل أخبرنی بقصتک).

قالت:یا مولای احضر قابلة تنظرنی،أنا بکر أم عاتق أم لا!!.

فأحضروا قابلة أهل الکوفة،فلما خلت بها أعطتها سوارا کان فی عضدها،و قالت لها:اشهدی بأنی بکر.

فلما خرجت من عندها قالت له:یا مولای،إنها بکر.

فقال:کذبت.یا قنبر،عرّینّ العجوز،و خذ منها السوار.

قال قنبر:فأخرجته من کتفها،فعند ذلک ضج الخلائق.

فقال الإمام«علیه السلام»:اسکتوا،فأنا عیبة علم النبوة.

ص :282

ثم أحضر الجاریة و قال لها:یا جاریة،أنا زین الدین،أنا قاضی الدین، أنا أبو الحسن و الحسین«علیهما السلام»،انی أرید أن أزوجک من هذا الغلام المدعی علیک فتقبلیه منی زوجا؟!

فقالت:لا،یا مولای،أتبطل شرائع الإسلام؟!

فقال لها:بماذا؟!

فقالت:تزوجنی من ولدی؟!کیف یکون ذلک؟!

فقال الامام: جٰاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبٰاطِلُ إِنَّ الْبٰاطِلَ کٰانَ زَهُوقاً (1)،لم لا یکون هذا منک قبل هذه الفضیحة؟!

فقالت:یا مولای،خشیت علی المیراث.

فقال لها«علیه السلام»:استغفری اللّه تعالی و توبی إلیه.

ثم إنه«علیه السلام»أصلح بینهما،و ألحق الولد بوالدته،و بإرث أبیه، و صلی اللّه علی محمد و آله (2).

ص :283


1- 1) الآیة 81 من سورة الإسراء.
2- 2) الفضائل لابن شاذان ص 289-292 و(ط المکتبة الحیدریة)ص 106 و مدینة المعاجز ج 2 ص 452 و بحار الأنوار ج 40 ص 268 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 45 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 141 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 416 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 77 عن در بحر المناقب لابن حسنویه،و الصواعق المحرقة،و مستدرک الوسائل ج 17 ص 392.
لا تعصوا لعلی أمرا

و هناک نص آخر لهذه القضیة،یختلف فی بعض عناصره عن هذا النص،و ملخصه:أن غلاما شکی إلی عمر أمه التی أنکرت أمومتها له..

فسألها عمر عن ذلک،فحلفت أنها لا تعرف ذلک الغلام،و أنها لا تزال بکرا لم تتزوج،و أنه یرید أن یفضحها فی عشیرتها،و شهد لها أخوتها الأربعة،و أربعون قسامة علی ذلک.

فأمر عمر بالغلام بإقامة الحد علیه.

و فی نص آخر:أمر به إلی السجن حتی یسأل،فلقیهم أمیر المؤمنین علی «علیه السلام»،فقص علیه الغلام قصته،فأمرهم برده إلی عمر،فردوه إلیه.

فقال لهم عمر:لقد أمرت به إلی السجن،فلماذا رددتموه إلی؟!

فقالوا:لقد سمعناک تقول:لا تعصوا لعلی أمرا.و قد أمرنا أن نرده إلیک.

ثم جاء علی«علیه السلام»،فقال:لأقضین الیوم بقضاء یرضی رب العالمین.

و فی بعض نصوص الروایة:أنه«علیه السلام»قال لعمر:أتأذن لی أن أقضی بینهم.

فقال عمر:سبحان اللّه کیف لا،و قد سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:أعلمکم علی بن أبی طالب.

ص :284

ثم جعل«علیه السلام»یسأل المرأة:ألک شهود؟!

قالت:نعم.

ثم تقدم الشهود فشهدوا بأن المرأة لیست أما للغلام،و أنه إنما یرید أن یفضحها فی عشیرتها،(و الشهود:أربعون قسامة،کما فی بعض نصوص الروایة).

و فی بعض نصوص الروایة أیضا:أنه«علیه السلام»سأل أخوتها:

أمری فیکم و فی أختکم جائز؟!

قالوا:نعم.

فقال الإمام علی«علیه السلام»:أشهد اللّه،و أشهد من حضر من المسلمین إنی قد زوجت هذا الغلام من هذه الجاریة بأربعمائة درهم،أدفعها من مالی الخاص.

ثم نادی قنبرا مولاه أن یحضر الدراهم،فأتاه بها،فصبها فی ید الغلام قائلا له:صب هذا المال فی حجر امرأتک،و لا أراک بعد ذلک إلا و بک أثر العرس.

فقام الغلام،فصب الدراهم فی حجر المرأة،فقال لها:قومی معی إلی بیت الزوجیة.

فصاحت المرأة:النار،النار یا ابن عم رسول اللّه،أ ترید أن تزوجنی من ولدی؟!

هذا-و اللّه ولدی-و قد زوجنی أخی هجینا،فولدت منه هذا الغلام، فلما کبر أمرونی أن أنتفی منه،و أطرده،مع أنه ولدی.و فؤادی یحترق أسفا

ص :285

علی ولدی،ثم أخذت بید الغلام فانطلقت به.

فنادی عمر بأعلی صوته:وا عمراه،لو لا علی لهلک عمر (1).

و نقول:

و یستوقفنا هنا الأمور التالیة:

اختلافات بین الروایتین

ان المقارنة بین الروایتین تعطی وجود اختلافات هامة فیما بینهما،لعل ابرزها ما ذکر فیهما عن سبب انکار تلک المرأة لولدها،ففی أحداهما أن

ص :286


1- 1) راجع:تهذیب الأحکام للشیخ الطوسی(ط سنة 1412 ه)ج 6 ص 259 و 260 و(ط دار الکتب الإسلامیة)ص 304 و الروضة لابن شاذان ص 45 و الکافی ج 7 ص 423 و مستدرک الوسائل ج 17 ص 388 و 390 و راجع ص 392-394 و الفضائل شاذان ص 105 و بحار الأنوار ج 40 ص 268 و 304 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 27 ص 282 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 207 و مدینة المعاجز ج 2 ص 452 و خصائص الأئمة للشریف الرضی ص 83 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 125 و ج 25 ص 138 و 141 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 68 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 77 و ج 31 ص 480 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 416 و الطرق الحکمیة ص 45 و المناقب لابن شهرآشوب ج 2 ص 361 و 362 عن حدائق أبی تراب الخطیب،و کافی الکلینی،و تهذیب أبی جعفر.

السبب هو إصرار اخوتها..و فی الأخری إن السبب هو الرغبة فی حیازة المیراث..و ربما تکون قد ذکرت کلا الأمرین،بأن ادعت أولا أن اخوتها هم السبب ثم لما واجهت بعض المشکلات معهم،أو خافت منهم،ادعت أن السبب هو المیراث نفسه.

اختلاف الدواعی و تکرر الحدث

بل قد یقال:لا مانع من تکرر مثل هذه الأمور لدوافع مختلفة،فیکون الداعی لإنکار بنوة الإبن تارة هو التعرض لضغوطات من قبل الإخوة أو غیرهم،لأجل إبعاد ما یرونه عارا عن ساحتهم،ثم یکون الداعی للإنکار مرة أخری هو الطمع فی الدنیا،و حیازة میراث أو غیره..

هل هذا معقول

قد تمر علی الانسان أمور کثیرة یشعر بصعوبتها أو بغرابتها..لکن من الصعب علی الإنسان أن یتصور أما تنکر ولدها طمعا بالمیراث،فإن ما نعهده من شدة تعلق الأم بولدها یمنع من تقبّل و استساغة حدوث مثل هذا الأمر ببساطة.

قوموا بنا إلی أبی الحسن

و قول عمر للناس هنا أیضا:قوموا بنا إلی أبی الحسن«علیه السلام»، شاهد آخر علی عدم صحة ما زعمه ابن أبی الحدید من أن عمر لم یأت بنفسه إلی علی«علیه السلام»قط،بل کان علی«علیه السلام»هو الذی یأتی إلی المسجد لیحل لهم المشکلات،و معضلات المسائل.

ص :287

و یدل أیضا علی ما ألمحنا إلیه أکثر من مرة،من أنه کان قد استقر فی وجدان الناس أن علیا«علیه السلام»هو الملجأ لهم فی کل أمر ینوبهم،و أنه «علیه السلام»قد صاغ العلاقة معهم بحیث یصبح تعاملهم معه فی کل ما یرتبط بالدین و أحکامه أمرا سهلا،لا یشکل لهم حرجا.

و دل ذلک أیضا علی أنه«علیه السلام»قد فرض مرجعیته فی قضایا العلم و المعرفة و الدین علیهم و علی کل أحد..

بل أصبح اعترافهم له بأنه وصی نبی لا یشکل لهم مشکلة،بعد أن خیل لهم:أنه قد تم لهم الفصل بین الحاکمیة و السلطة،و بین الشریعة و الدین،و قضایا الإیمان و الإسلام.

و لأجل ذلک نری:أن ما کان ذلک الغلام یردده:أین منزل کاشف الکروب؟!أین خلیفة هذه الأمة حقا؟!إلخ..لم یواجه بأیة ردة فعل،لا من عمر،و لا من غیره،تجعل منه مشکلة لذلک الغلام،و تعقد علیه الأمور.

جبرئیل أخبرنی بقصتک!

و ذکرت الروایة المتقدمة:أنه«علیه السلام»أخبر تلک المرأة بأن جبرئیل قد أخبره بقصتها،مما یعنی أنه یرید أن یتعامل معها علی هذا الأساس..

و من الواضح:أن ذلک یضیق علیها مجال المناورة،إلا إن کانت تتهم علیا فی صدقه،أو تتهم جبرئیل فی صحة معرفته..و کلاهما یتضمن جرأة و مجازفة کبیرة تمس جوهر عقیدتها بالقرآن الذی طهر علیا و شهد له

ص :288

بالصدق،و تخدش عقیدتها بالنبی و النبوة،التی تستند إلی جبرئیل فی حقیقة النبوة و صدقیتها.

و بذلک یکون«علیه السلام»قد حمّل تلک المرأة مسؤولیة أی تصرف یجعل الأمور تسیر فی الإتجاه الذی یضر بحالها..فقد اعذر من أنذر.

قابلة أهل الکوفة

و قد صرحت الروایة أیضا بأنهم أحضروا قابلة أهل الکوفة.

و لکننا لا نری ذلک صحیحا،فإن عمر لم یکن بالکوفة،و کان الحکم و القضاء فی أمر هذه المرأة فی مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کما صرحت به الروایة،فالمناسب هو الإتیان بقابلة المدینة،لا قابلة الکوفة،فلا بد من الحکم علی هذه الفقرة بالخطأ و الوهم.

إلا أن تکون قابلة أهل الکوفة کانت فی زیارة لها إلی المدینة،و کانت قابلة أهل المدینة غائبة أو لم ترض بالحضور فی ذلک الوقت.و هو إحتمال لا یعول علیه،و لا یلتفت إلیه،إلا إذا صرحت الروایة نفسها به..

جبرئیل هو الذی أخبر علیا علیه السّلام

تقول الروایة المتقدمة:إن علیا«علیه السلام»حین قال للمرأة:لم جحدت ولدک،لم یکن یرید أن یوقعها فی فخ الغفلة و الإسترسال،بأن تجیب بما یدل علی اعترافها بوالدیتها له،لیلزمها به.

و لکنه کان یتعامل معها علی أساس أنه عالم بتفاصیل هذه القضیة بعینها،بإخبار جبرئیل الذی لا یحتمل فی حقه الکذب أو الغلط.

ص :289

و لا بد لنا هنا من الإشارة إلی الأمور التالیة

1-إن هذا لا یعنی ادعاء النبوة لعلی«علیه السلام»،فلعل جبرئیل کان یحدث علیا«علیه السلام»،بما عرفه بطرقه الخاصة به مما قرأه فی لوح المحو و الإثبات،أو رؤیته المباشرة لبعض الأحداث،أو سماعه ممن رأی و عاین،سواء أکان من الملائکة،أو البشر أو غیر ذلک..

و هذا النوع من الحدیث لا یکون من الوحی،بل هو من حدیث الملائکة للناس،تماما کما کان سلمان محدثا،و کما کانت الزهراء«علیها السلام»محدثة،یحدثها الملک بما عرفه مما یجری علی ذریتها..

أما إذا کان یخبره عن اللّه تعالی،فتلک هی النبوة،و حیث قد دل الدلیل علی أنه لا نبوة لأحد بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلا بد من أن یکون جبرئیل قد حدث علیا«علیه السلام»بها من عند نفسه،علی النحو الأول..أو أن یکون جبرئیل قد أخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»،ثم أخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا بما أخبره به جبرئیل.

2-إنه«علیه السلام»بالرغم من علمه بصحة ما علمه من أمر هذه المرأة.و رغم تصریحه لها بذلک،لم یحکم علیها بعلمه هذا،بل استمر فی العمل علی کشف الخفایا بالوسائل العادیة المیسورة للناس.

و لعل مبرر ذلک:أنه«علیه السلام»کان یملک من المعرفة بأحابیل و مماراسات تلک المرأة ما یجعله یظن بوقوع ذلک الشاب بخدیعة منها.

و لعله کان یعرف تلک القابلة العجوز،و أنها لیست أهلا للثقة،و أنها لا مانع من أن ترتشی،و تشهد بغیر الحق.

ص :290

3-صحیح أنه«علیه السلام»لم یقض بعلمه هنا لأجل أنه علم وصل إلیه من طریق غیر عادی،لا یقع تحت اختیار المکلفین،و لکن ذلک لا یدل علی أن القاضی لا یحق له القضاء بعلمه،لأن المقصود بالعلم الذی یحکم به القاضی هو العلم الواصل إلیه بالوسائل العادیة،مثل رؤیته أو سماعه بنفسه،أو بالإقرار،أو شهادة الشهود،أو غیر ذلک من الوسائل العادیة الموجبة للعلم.

أما العلوم غیر العادیة التی لا یقدر علیها البشر عادة کعلم الشاهدیة للنبی،أو الإمام أو علم النبی«صلی اللّه علیه و آله»بواسطة الوحی،أو ما إلی ذلک..فلیست هی المقصودة فی قولهم:القاضی یعض بعلمه أولا.

الإصرار علی تفتیش القابلة

و قد أصر«علیه السلام»علی تفتیش القابلة،و إظهار کذبها،لأنه یرید أن یعرّف الناس بصدق الخبر الذی حدثه جبرئیل،لیکون ذلک من دلائل إمامته،و اعلاما منه لهم بشدة یقینه بما حباه اللّه تعالی به،و لکی یحصن الناس من الوقوع فی الشبهة فی أمر عقائدی،لو شکوا فیه لتعرضوا لأعظم خسارة فی دینهم و دنیاهم.

و یشبه حاله«علیه السلام»فی مضیه علی یقینه هنا ما جری له فی أمر المرأة التی أرسلها حاطب بن أبی بلتعة بکتاب إلی المشرکین،یخبرهم فیه بمسیر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلیهم،لیستعدوا له..فقد أخبرهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأمر تلک المرأة و أرسله هو و الزبیر بن العوام لیأخذ الکتاب منها،ففتشاها،فلم یجدا معها شیئا،فقال الزبیر:ما نری

ص :291

معها شیئا..

و لکن علیا«علیه السلام»أصر علی صحة ما أخبره به رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فتهددها،فأخرجت الکتاب لهما من قرونها.

الهجین

الولد عند العرب إن کان من أب عربی،و أم عربیة فهو الصریح أو من أب عربی و أم أعجمیة،و هو الهجین المحتقر عند العرب.

أو من أم عربیة و أب أعجمی،فهو المقرف.

و هذه المرأة تزوجت من شاب أبوه عربی،و أمه أعجمیة.فهو هجین محتقر،فولده مثله.

مرة أخری لا تعصوا لعلی أمرا

إن هذا الأمر الذی أصدره عمر بأن لا یعصوا لعلی أمرا..یشیر إلی أن طریقة تعامل علی«علیه السلام»مع الخلیفة قد طمأنته إلی أنه«علیه السلام»لا یرید إلا إجراء أحکام الشریعة،و بیان حقائقها و دقائها،و أنه لم یکن لیجعل من ذلک ذریعة لإثارة أجواء احتقان،أو تشهیر غیر مسؤول، یستبطن التشفی،و الإنتقام..فإنه«علیه السلام»لا یتعامل بهذه الطریقة غیر المسؤولة.

و رأی عمر أیضا:أنه«علیه السلام»یحل مشکلات ربما لو لم یجد له حلها لوقع فی المحذور،من حیث أنه قد یؤدی إلی إضعاف موقعه،و ذهاب هیبته،و تحریک الناس ضده حین یظهر أنه قد خالف النصوص الصریحة،

ص :292

و الصحیحة فی کثیر من الأحیان.

ثم إنه کان یعلم:أن علیا«علیه السلام»إن اعترض علی شیء أو أمر بأمر،فإنه یستند فیه إلی حجة بالغة و قاطعة،و هو قادر ولدیه الجرأة الکافیة علی الإعلان بالاعتراض فیه،و علی الإقناع بحیثیاته،و موجباته..و لا یستطیع أحد أن یواجهه بما یبطلها أو یضعفها.

فلماذا یعرض نفسه لاعتراضات علی«علیه السلام»التی سوف تترک آثارها البالغة علی نفوذ کلمته،و ربما تؤدی-لو ازدادت-إلی یقظة وجدان و ضمیر،لربما تطیح بالبقیة الباقیة من حیویة النظام القائم،و تستنزف قدراته حتی النهایة.

فکان لا بد من تلافی ذلک کله،بإظهار شیء من المرونة مع علی«علیه السلام»،إلی الحد الذی لا یؤدی إلی تمییع السلطة،و سقوط هیبتها.

علی علیه السّلام یزوج المرأة بالغلام

و قد استعمل علی«علیه السلام»هنا ولایته،من حیث هو إمام،حین زوج تلک المرأة بدون رضا منها لذلک الغلام.من دون أن یستأذن فی ذلک أحدا..

و قد یقول قائل:لعله استأذن أخوة المرأة فی ذلک.

و نجیب:بأن أخوتها لا ولایة لهم علیها فی ذلک.

و قد یقول البعض:إن عمر بإرجاعه القضیة إلی علی،یکون قد أذن له فی إجراء هذا التزویج.

ص :293

و نجیب

أولا:إن الإذن بالقضاء إنما هو لأجل فصل الخصومة..و قد کان یکفی أن یاخذ«علیه السلام»بشهادة الشهود،و بغیر ذلک من وسائل الاثبات فی القضاء..

و أما التعدی عن ذلک إلی التزویج للعاقل البالغ من غیر إذنه.فلا دلیل علی الإذن به.

ثانیا:إن فاقد الشیء لا یعطیه،إذ لا دلیل علی ثبوت هذا الحق لعمر، حتی لو کان خلیفة و حاکما.ما دام أن حاکمیته لم تأت من خلال اختیار إلهی،جسده رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی تنصیب عملی،و بیعة عامة من الناس له علی رؤوس الأشهاد،کما جری یوم الغدیر،فإن ذلک لو حصل بالنسبة لعمر بن الخطاب،فمن الطبیعی اعتباره ولیا و متصرفا، و یستطیع أن ینصب غیره للتصرف أیضا..

لکن ذلک لم یکن،فمن أین تأتیه الولایة لیمکن أن ینقلها لغیره..

ثالثا:إن عمر لم یأذن لعلی«علیه السلام»بالقضاء،بل کان علی«علیه السلام»هو الذی بادر لنقض قضاء عمر،و إلغائه،ثم کان عمر أحد الذین شهدوا قضاء علی،بعد أن بادر هو«علیه السلام»إلی الإعلان بأنه سوف یقضی فیه بقضاء یرضی رب العالمین.

المؤثرات النفسیة

و یلاحظ هنا:أنه«علیه السلام»قد سلم المهر أولا للغلام،ثم أمره بأن یصبه فی حجر المرأة،ثم طلب منه أثر العرس،ثم دعا الغلام المرأة إلی بیت

ص :294

الزوجیة.

و بذلک یکون قد حاصر المرأة بنحو لا یبقی لها مجالا لأی تعلل او تأجیل فی اتخاذ القرار،فجعلها أمام نارین.نار التمرد علی إخوتها فی أمر لیس لهم فیه حق،بل هم یمارسون ضغوطهم علیها بصورة عدوانیة و ظالمة، و نار الغضب الالهی،التی لا یمکن لعاقل أن یرجح الدخول فیها،تجنبا لنار موهومة،تقوم علی أساس تعدی الأخوة علی من لا حق لهم بالتعدی علیه.

الإصرار علی المهر الحاضر

و قد رأینا:أنه«علیه السلام»قد ضمن المهر فی ماله،ربما لکی لا یتعلل الغلام بالفقر،و عدم وجود المال،او عدم القدرة علی الوفاء به،لو کان دینا علیه..

و لو أنه جعله مؤجلا فقد یمکن أن تمتنع تلک المرأة عن التمکین من نفسها قبل استلامها المهر،لأن ذلک من حقها..فإذا استطاعت أن تجد الفرصة للتأجیل،فقد تبادر إلی ذلک أملا بالخلاص من هذه الورطة آنیا،ثم تدبر لعدم الوقوع فی مثل هذا الفخ مرة أخری.

ص :295

ص :296

الفصل السابع

اشارة

زنا المغیرة

ص :297

ص :298

المغیرة یزنی..و لا یجلد

نذکر هنا النص الذی یتحدث عن زنا المغیرة،و درء الحد عنه وفقا لما ذکره ابن خلکان و غیره..فنقول:

قالوا:إن هذه القضیة حدثت فی السنة السابعة عشرة للهجرة.

و ذلک أن عمر بن الخطاب کان قد رتب المغیرة أمیرا علی البصرة، و کان یخرج من دار الإمارة نصف النهار،و کان أبو بکرة یلقاه فیقول:أین یذهب الأمیر؟!

فیقول:فی حاجة.

فیقول:إن الأمیر یزار و لا یزور.

[قال]:و کان یذهب إلی امرأة یقال لها:أم جمیل بنت عمرو،و زوجها الحجاج بن عتیک بن الحارث بن وهب الجشمی.

(فبلغ ذلک أهل البصرة،فأعظموه،فوضعوا علیهما الرصد).

ثم روی:أن أبا بکرة بینما هو فی غرفته مع إخوته،و هم نافع،و زیاد، و شبل بن معبد أولاد سمیة فهم إخوة لأم،و کانت أم جمیل المذکورة فی غرفة أخری قبالة هذه الغرفة،فضرب الریح باب غرفة أم جمیل ففتحه.

(و فی نص آخر:أنهم کشفوا الستر)،و نظر القوم،فإذا هم بالمغیرة مع

ص :299

المرأة علی هیئة الجماع.

فقال أبو بکرة:بلیة قد ابتلیتم بها فانظروا،فنظروا حتی أثبتوا،فنزل أبو بکرة،فجلس حتی خرج علیه المغیرة،فقال له:إنه کان من أمرک ما قد علمت،فاعتزلنا.

(قال:)و ذهب المغیرة لیصلی بالناس الظهر،و مضی أبو بکرة.

فقال أبو بکرة:لا و اللّه،لا تصلی بنا و قد فعلت ما فعلت.

فقال الناس:دعوه فلیصل فإنه الأمیر،و اکتبوا بذلک إلی عمر،فکتبوا إلیه،فأمرهم أن یقدموا علیه جمیعا:المغیرة و الشهود.

فلما قدموا علیه جلس عمر،فدعا بالشهود و المغیرة،فتقدم أبو بکرة فقال له:رأیته بین فخذیها؟!

قال:نعم و اللّه لکأنی أنظر إلی تشریم جدری بفخذیها.

فقال له المغیرة:ألطفت النظر؟!

فقال أبو بکرة:لم آل أن أثبت ما یخزیک اللّه به.

فقال عمر:لا و اللّه حتی تشهد لقد رأیته یلج فیه إیلاج المرود فی المکحلة.

فقال:نعم أشهد علی ذلک.

فقال:اذهب مغیرة ذهب ربعک.

(قال أبو الفرج:و قیل:إن علیا«علیه السلام»هو قائل هذا القول).

ثم دعا نافعا فقال له:علی م تشهد؟!

ص :300

قال:علی مثل ما شهد أبو بکرة.

قال:لا،حتی تشهد أنه ولج فیها ولوج المیل فی المکحلة.

قال:نعم حتی بلغ قذذة.

فقال له عمر:اذهب مغیرة،قد ذهب نصفک.

ثم دعا الثالث فقال له:علی من(م)تشهد؟!

فقال:علی مثل شهادة صاحبی.

فقال له عمر:اذهب مغیرة فقد ذهب ثلاثة أرباعک.

(فجعل المغیرة یبکی إلی المهاجرین،و بکی إلی امهات المؤمنین حتی بکین معه،کما قال أبو الفرج.

و قال أیضا:و لم یکن زیاد حضر ذلک المجلس،فأمر عمر أن ینحی الشهود الثلاثة،و ألا یجالسهم أحد من أهل المدینة،و انتظر قدوم زیاد).

ثم کتب إلی زیاد،و کان غائبا،و قدم.فلما رآه جلس له فی المسجد، و اجتمع عنده رؤوس المهاجرین و الأنصار،فلما رآه مقبلا قال:إنی أری رجلا لا یخزی اللّه علی لسانه رجلا من المهاجرین،ثم إن عمر رفع رأسه إلیه،فقال:ما عندک یا سلح الحباری؟!

فقیل:إن المغیرة قام إلی زیاد،فقال:لا مخبأ لعطر بعد عروس.

فقال له المغیرة:یا زیاد،اذکر اللّه تعالی،و اذکر موقف یوم القیامة،فإن اللّه تعالی،و کتابه و رسوله،و أمیر المؤمنین قد حقنوا دمی،إلا أن تتجاوز إلی ما لم تر مما رأیت،فلا یحملنک سوء منظر رأیته،علی أن تتجاوز إلی ما لم تر،

ص :301

فو اللّه لو کنت بین بطنی و بطنها ما رأیت أن یسلک ذکری فیها.

قال:فدمعت عینا زیاد،و احمر وجهه،و قال:یا أمیر المؤمنین،أما إن أحق ما حقق القوم فلیس عندی،و لکن رأیت مجلسا،و سمعت نفسا حثیثا و انتهازا،و رأیته مستبطنها.

و قیل:قال زیاد:رأیته رافعا رجلیها،فرأیت خصیتیه تردد ما بین فخذیها،و رأیت حفزا شدیدا و سمعت نفسا عالیا.

فقال عمر:رأیته یدخله و یولجه کالمیل فی المکحلة.

فقال:لا.

فقال عمر:اللّه أکبر،قم یا مغیرة إلیهم فاضربهم.

فقام إلی أبی بکرة فضربه ثمانین.و ضرب الباقین.و أعجبه قول زیاد، و درأ الحد عن المغیرة.

فقال أبو بکرة بعد أن ضرب:أشهد أن المغیرة فعل کذا و کذا.

فهمّ عمر أن یضربه حدا ثانیا.

قال له علی بن أبی طالب«علیه السلام»:إن ضربته فارجم صاحبک.فترکه.

و استتاب عمر أبا بکرة،فقال:إنما تستتیبنی لتقبل شهادتی.

فقال:أجل.

فقال:لا أشهد بین اثنین ما بقیت فی الدنیا.

فلما ضربوا الحد قال المغیرة:اللّه أکبر،الحمد للّه الذی أخزاکم.

فقال عمر:أخزی اللّه مکانا رأوک فیه.

ص :302

(قال:)و ذکر عمر بن شبة فی کتاب أخبار البصرة:أن أبا بکرة لما جلد أمرت أمه بشاة فذبحت،و جعل جلدها علی ظهره.

فکان یقال:ما کان ذاک إلا من ضرب شدید.

(قال:)و حکی عبد الرحمن بن أبی بکرة:ان أباه حلف لا یکلم زیادا ما عاش،فلما مات أبو بکرة کان قد أوصی أن لا یصلی علیه إلا أبو برزة الأسلمی.و کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»آخی بینهما.و بلغ ذلک زیادا، فخرج إلی الکوفة.

و حفظ المغیرة بن شعبة ذلک لزیاد،و شکره.

ثم إن أم جمیل وافت عمر بن الخطاب بالموسم و المغیرة هناک،فقال له عمر:أتعرف هذه المرأة یا مغیرة؟!

فقال:نعم هذه أم کلثوم بنت علی.

فقال عمر:أتتجاهل علی؟!و اللّه،ما أظن أبا بکرة کذب فیما شهد علیک،و ما رأیتک إلا خفت أن أرمی بحجارة من السماء.

(قال:)ذکر الشیخ أبو إسحاق الشیرازی فی أول باب عدد الشهور فی کتابه المهذب:و شهد علی المغیرة ثلاثة:أبو بکرة،و نافع،و شبل بن معبد.

(قال:)و قال زیاد:رأیت إستا تنبو،و نفسا یعلو،و رجلین کأنهما أذنا حمار.و لا أدری ما وراء ذلک،فجلد عمر الثلاثة،و لم یحد المغیرة (1).

ص :303


1- 1) الغدیر ج 6 ص 196-198 و(ط أخری)ج 138-139 و النص و الإجتهاد ص 354 المورد رقم 57.و أشارا فی الهامش إلی المصادر التالیة:و فیات الأعیان-

و نقول:

إننا لنا مع النصوص المتقدمة وقفات عدیدة،لا بد لنا من الإقتصار منها علی ما یلی:

صلاة المغیرة

إن أبا بکرة منع المغیرة من الصلاة بالناس جماعة،استنادا إلی أن ما فعله أسقطه عن الصلاحیة لهذا المقام..و هذا یؤید ما هو ثابت من مذهب أهل البیت«علیهم السلام»من اشتراط العدالة و التقوی فی إمام الجماعة..

و لم نجد أحدا یقول لأبی بکرة بأن ما فعله المغیرة،لا یسقط صلاحیته لإمامتهم فی صلاتهم..

بل طلبوا منه أن یسمح له بالصلاة لأنه أمیر،و هذا موافق لسیاسة

1)

-ج 6 ص 364 الرقم 821 و فتوح البلدان للبلاذری ص 339 و عمدة القاری ج 13 ص 208 و المستدرک علی الصحیحین ج 4 ص 560 و 561 ح 5948 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 234 و 235 و تلخیص المستدرک(ضمن المستدرک للحاکم)ج 3 ص 448 و تاریخ ابن کثیر ج 7 ص 81. و راجع:الکامل فی التاریخ ج 3 ص 540-542 حوادث سنة 17 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 69-72 حوادث سنة 17 و نهایة الأرب ج 19 ص 345- 347 و الأغانی ج 16 ص 94-98 أخبار المغیرة بن شعبة و نسبه،و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 28 الرقم 7 و شرح نهج البلاغة لللمعتزلی ج 12 ص 231-239 و الإیضاح لابن شاذان ص 552.

ص :304

عمر فی الناس،القاضیة بأن للأمیر حقوقا لیس سواه مهما فعل..

الأمیر إمام الجماعة

إن الناس حین طلبوا من أبی بکرة أن یتخلی عن موقفه،استندوا فی ذلک إلی أن المغیرة کان هو الأمیر،فکان المفروض بنظرهم هو أن یفسح له المجال لإمامة الجماعة من أجل ذلک.

و لعل فهم الأمور بهذه الطریقة قد نشأ عن أحد أمرین،أو کلیهما

الأول:المرسوم الذی أصدره الخلیفة عمر بن الخطاب حول الفتوی، حیث قرر أنها من شؤون و صلاحیات الأمراء دون سواهم..

الثانی:أنهم اعتادوا أن تکون إمامة الصلاة للأمراء،حتی منذ عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حیث کان أمراء السرایا یتصدون للصلاة بحسب العادة،رغم أنه لم یکن هناک نص یوجب ذلک علیهم..بل النص الثابت هو اشتراط العدالة فی إمام الجماعة،و لکنهم کانوا یخطئون فی مقام التطبیق،إذ إن المکلف نفسه هو الذی یفترض فیه أن یطمئن إلی إجتماع الشرائط فی الإمام..لیقرر إن کان یصلی خلفه أو لا یصلی..

و مجرد نصبه لقیادة السریة لا یعنی إلا أنه صالح(بحسب الظاهر) لتحقیق الأهداف من إرسال تلک السریة..و ربما کان صلاحهم لذلک نسبیا أیضا.أی أن هذا الشخص هو أصلح الموجودین المستعدین لقبول هذه المهمة.و إن لم یکن صالحا لهذا الأمر فی نفسه،و قد یفشل فیه.

و فی جمیع الأحوال نقول:

إن تأمیره علی سریة لا یعنی:أنه جامع لشرائط الفتوی أو الجماعة،أو

ص :305

غیرها،و لا یدل علی ذلک..إذ لعله لا یحسن النطق ببعض الحروف،لتصح إمامته للجماعة،أو لعله لا یملک المعرفة الکافیة بالفتوی..أو لعله..أو لعله..

قم إلیهم فاضربهم

و لا تفوتنا الإشارة هنا إلی أن المغیرة کان موتورا من هؤلاء الشهود، و کان یری:أن حیاته قد تعرضت إلی خطر أکید بسببهم..فلا معنی للطلب إلیه أن یتولی هو ضربهم الحد..فإن المتوقع منه-فی هذه الحال-أن یمعن فی الشدة علیهم.و أن یکون أذاهم الجسدی منه مضاعفا إذ قد یتجاوز فیه المغیرة الحدود المسموح بها شرعا،و هو أیضا أذی للروح لما یتضمنه من تشف و شماتة،من هذا الرجل بالذات..

و قد ظهرت آثار هذا التشفی علی أجساد هؤلاء الشهود،مما ذکره عمر بن شیبة فی کتاب أخبار البصرة،من أن أبا بکرة لما جلد أمرت أمه بشاة، فذبحت،و جعل جلدها علی ظهره.فکان یقال:ما کان ذلک إلا من ضرب شدید (1).

ص :306


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 238 و الإیضاح لابن شاذان ص 554 و النص و الإجتهاد ص 357 و وفیات الأعیان ج 6 ص 366 و راجع:السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 326 و التمهید لابن عبد البر ج 5 ص 332.
بکاء المغیرة

و تقدم:أن المغیرة صار یبکی إلی المهاجرین.و بکی إلی أمهات المؤمنین حتی بکین معه.

و نقول:

أولا:لماذا بکی المغیرة لخصوص المهاجرین،و لم یشرک الأنصار معهم فی بکائه؟!هل لأنه یری الأنصار أکثر تمسکا بأحکام الشرع و الدین،فلن یجد عندهم ما یجدی فی الدفع عنه؟!

و هل بکی لأمثال عمار،و أبی ذر،و المقداد و علی«علیه السلام»و هم من المهاجرین؟!

ثانیا:لا ندری لماذا تبکی أمهات المؤمنین لبکاء المغیرة؟!..ألیس قد أمر اللّه تعالی بجلد الزانی و الزانیة،و نهی عن الرأفة بهما،فقال تعالی:

اَلزّٰانِیَةُ وَ الزّٰانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وٰاحِدٍ مِنْهُمٰا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لاٰ تَأْخُذْکُمْ بِهِمٰا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللّٰهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لْیَشْهَدْ عَذٰابَهُمٰا طٰائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ؟! (1).

إستدلال المغیرة

و اللافت هنا:استدلال المغیرة لزیاد علی أن من المستحیل علی زیاد أن یری ما یطلبه منه عمر،فإنه حتی لو کان زیاد بین بطن المغیرة و بطن تلک

ص :307


1- 1) الآیة 2 من سورة النور.

المرأة لم یر ذکره یسلک فی فرجها.

و لا ریب فی کذب هذا الإدعاء،إذ لو صح ذلک لم یمکن للشارع أن یطلبه من الشهود أبدا،لأنه لا یطلب أمرا لا یمکن وقوعه.

و لکن نفس قول المغیرة هذا لزیاد،یوهمه بأنه إن شهد به،فسیری الناس أنه کاذب فی شهادته..

و نحن نری:أن أن کلمات عمر لزیاد،کانت هی الفیصل،و الأشد تأثیرا علی زیاد..

عزل الشهود عن الناس

و لا ندری ما هی الحکمة فی الإجراء القاسی الذی اتخذه عمر بحق الشهود بعد إقامتهم الشهادة.فهل کان منع أهل المدینة من مجالستهم عقوبة لهم لشهادتهم؟!

و هل یعاقب الشاهد إذا أقام الشهادة و لم یکتمها؟!.

أم أنه خاف من تلقینهم،الذی قد یؤدی إلی تراجعهم عن الشهادة.

و إدعاء خطإهما فی التطبیق؟!

إن الإحتمال الأول هو الأقرب الأصوب،فإن عمر کان یسعی إلی درء الحد عن المغیرة.کما ظهر من تلقینه للشاهد الرابع.و کما دلت علیه حاله، و صیحته الهائلة بوجه زیاد،فلاحظ العنوان التالی.

صیحة عمر الهائلة!!

و مما رواه لنا أبو الفرج،عن أبی زید بن عمر بن شبة،عن السری،عن

ص :308

عبد الکریم بن رشید،عن أبی عثمان النهدی:«أنه لما شهد الشاهد الأول عند عمر،تغیر لذلک لون عمر.

ثم جاء الثانی فشهد،فانکسر لذلک انکسارا شدیدا،ثم جاء الثالث، فشهد،فکأن الرماد نثر علی وجه عمر.

فلما جاء زیاد،جاء شاب یخطر بیدیه،فرفع عمر رأسه إلیه،و قال:ما عندک أنت یا سلح العقاب؟!-و صاح أبو عثمان النهدی صیحة تحکی صیحة عمر-قال عبد الکریم بن رشید:لقد کدت أن یغشی علی لصیحته» (1).

و یشهد لمضمون هذه الروایة ما رواه البیهقی،عن أسامة بن زهیر،من أنه شهد أبو بکرة،و شهد ابن معبد،و نافع،«فشق علی عمر حین شهد هؤلاء الثلاثة،فلما قام زیاد قال عمر:أری کیّسا لن یشهد إن شاء اللّه إلا بحق الخ..» (2).

ص :309


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 237 و بحار الأنوار ج 30 ص 645 و السقیفة و فدک للجوهری ص 94 و شرح معانی الآثار ج 4 ص 153 و المجموع للنووی ج 20 ص 236 و المغنی لابن قدامة ج 10 ص 180 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 197 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 10 ص 199 و ج 12 ص 6.
2- 2) الغدیر ج 6 ص 140 و المصنف لابن أبی شیبة ج 6 ص 560 و کنز العمال ج 5 ص 423 و ج 7 ص 20 و جامع المسانید و المراسیل(ط دار الفکر)ج 14 ص 414 و ج 15 ص 398 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 234.
سلح الحباری أو سلح العقاب!!

و الذی ظهر من سلوک عمر مع زیاد أمران:

الأول:ما أشار إلیه العلامة الأمینی«رحمه اللّه»،من أن عمر قد أفهم زیادا:أن رغبته قویة فی تبرئة المغیرة،و لو بکتمان الشهادة،حیث قال لما جاء زیاد:إنی لأری رجلا لن یخزی اللّه علی لسانه رجلا من المهاجرین (1).

أو بقوله:أما إنی أری وجه رجل أرجو أن لا یرجم رجل من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی یده،و لا یخزی بشهادته (2).

أو بقوله:إنی لأری غلاما کیسا لا یقول إلا حقا،و لم یکن لیکتمنی شیئا (3).

أو بقوله:إنی أری غلاما کیسا،لن یشهد إن شاء اللّه إلا بحق (4).

ص :310


1- 1) شرح نهج البلاغة ج 12 ص 236 و الإیضاح لابن شاذان ص 553 و بحار الأنوار ج 30 ص 644 و النص و الإجتهاد ص 356 و الغدیر ج 6 ص 139 و السقیفة و فدک للجوهری ص 94 و عن الأغانی ج 14 ص 146 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 196 و وفیات الأعیان ج 6 ص 365 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 420.
2- 2) فتوح البلدان للبلاذری ص 353 و(ط مکتبة النهضة)ج 2 ص 423 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 1 ص 540 و الغدیر ج 6 ص 139.
3- 3) السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 235 و تاریخ مدینة دمشق ج 60 ص 33.
4- 4) الغدیر ج 6 ص 140 و المصنف لابن أبی شیبة ج 6 ص 560 و کنز العمال ج 5 ص 423 و ج 7 ص 20 و جامع المسانید و المراسیل(ط دار الفکر)ج 14 ص 414 و ج 15 ص 398 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 234.

و هو یؤشر إلی أن الذین تقدموه قد شهدوا بالباطل.

الثانی:إنه لوح له بالعصا،حیث أظهر له الإستهانة بشأنه،حیث وصفه بسلح الحباری،أو العقاب،لیعرف أنه إن لم یحقق له رغبته هذه،فلن یجد عنده سوی الغلظة و الخشونة،و لن یری شیئا من الکرامة.

و لذلک نلاحظ:أن زیادا قارب مراد الخلیفة بذکاء،حیث جاء بجمل تضمنت حصول ما یقرب من الزنا،و لکنها لیست صریحة فیه.بل هو نفی أن یکون قد رآه کالمیل فی المکحلة.

یقین علی علیه السّلام

و لعله لأجل هذا السعی الحثیث من عمر لتبرئة المغیرة،و تدخله غیر المشروع فی شهادة الشهود،و ظلمه لهم و تخویفهم تارة و تطمیعهم أخری.

و لأجل أن شهادة زیاد لم تکن قاصرة الدلالة،علی أنه قد شاهد المیل فی المکحلة،نعم،لأجل هذا و ذاک اتخذ علی«علیه السلام»موقفه الصارم من المغیرة،حیث قال:لئن لم ینته المغیرة لأتبعّنه أحجاره.أو قال:لئن أخذ المغیرة لأتبعنه أحجاره.أو إن ظفرت بالمغیرة لأتبعته أحجاره (1).

و یعرب عن أن زیادا قد دلس و کذب فی شهادته،و أنه إنما حضر لیشهد بما شهد به أصحابه.و قد صرّح بذلک کما صرح به أصحابه قبل حضورهم.

ص :311


1- 1) الأغانی ج 16 ص 109 و بحار الأنوار ج 30 ص 647 و الغدیر ج 6 ص 140 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 256.

و لو لم یکن هذا لما شهدوا قبله،و هم لا یعلمون حاله.و لا سیما مع تصریحه:بأنه رأی إستاها مکشوفات،و خصیتین مترددتین بین فخذی أم جمیل،و قدمین مخضوبتین،و سمع حفزا شدیدا،و نفسا عالیا،و رآه متبطنا لها.

أو قال رأیت إستا تنبو،و نفسا یعلو،و رجلین کأنهما أذنا حمار.

و قد قال عمر للمغیرة حول هذه الحادثة:ما رأیتک إلا خفت أن أرمی بحجارة من السماء (1).

إن ضربته فارجم صاحبک

قال ابن خلکان:

قلت:و قد تکلم الفقهاء علی قول علی«علیه السلام»لعمر:«إن ضربته فارجم صاحبک».

فقال أبو نصر بن الصباغ:یرید أن هذا القول،إن کان شهادة أخری

ص :312


1- 1) راجع:الغدیر ج 6 ص 140 و الأغانی ج 16 ص 109 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 228 و 238 و الإیضاح لابن شاذان ص 554 و الصراط المستقیم ج 1 ص 131 و ج 3 ص 22 و وصول الأخیار إلی أصول الأخبار ص 74 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 565 و بحار الأنوار ج 30 ص 647 و 649 و 653 و النص و الإجتهاد ص 358 و قاموس الرجال ج 10 ص 197 و وفیات الأعیان ج 6 ص 366 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 421 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 190 و تقریب المعارف ص 345 و نهج الحق ص 280 و إحقاق الحق(الأصل)ص 241 و 242.

فقدتم العدد،و إن کان هو الأولی فقد جلدته علیه (1).

و نقول:

أولا:إن هذا الذی ذکره علی«علیه السلام»لیمنع عمر من جلد أبی بکرة مرة أخری،ما کان ینبغی أن یغیب عن بال الخلیفة،لأن ذلک سوف ینشأ عنه هتک حرمة مسلم،لا لذنب أتاه،بل لمجرد أن الخلیفة لا یعرف الحکم الشرعی.

ثانیا:قد استوقفنا قول علی«علیه السلام»له:فارجم صاحبک،فلعله «علیه السلام»أراد بهذا التعبیر«صاحبک»أن یعرفه بأنه مدرک لما ظهر من تعاطفه معه،و سعیه للذب عنه،و لو بقیمة جلد ثلاثة من المسلمین،و هتک حرمتهم..

یستحب للإمام درء الحد

و بذلت محاولة للذب عن الخلیفة،مفادها:أن زنا المغیرة لا شک فیه (2)و قد کان شائعا مشهورا،و مستفیضا بین الناس (3)غیر أن عمر بن الخطاب لم یخطئ فی درء الحد عن المغیرة،لأن الإمام یستحب له ذلک،و إن غلب

ص :313


1- 1) و فیات الأعیان لابن خلکان ج 6 ص 367 و الإیضاح لابن شاذان ص 554 و النص و الإجتهاد ص 358.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 231 و 239.
3- 3) شرح نهج البلاغة ج 12 ص 241 و الغدیر ج 6 ص 141.

علی ظنه أنه قد وجب الحد علیه (1).

و أجاب العلامة الأمینی بما ملخصه

أولا:إن درء الحد بالشبهات لا یختص بالمشهود علیه،بل کان علیه أن یراعی حال الشهود أیضا.

لا سیما و أنه قد غلب علی ظنه ثبوت الحد علی المغیرة،حتی کان کلما رآه یخاف ان یرمی بحجارة من السماء حسبما تقدم.

و کان المغیرة-کما قالوا-أزنی الناس فی الجاهلیة،فلما دخل فی الإسلام قیده الإسلام،و بقیت عنده منه بقیة ظهرت فی أیام ولایته بالبصرة (2).أی و هی الفترة التی اتهم فیها بالزنا بأم جمیل هذه.

ثانیا:لا شیء یثبت الکذب الواقعی للشهود..بل هم صادقون علی الأقل فی إثبات فسق المغیرة فیما هو دون الزنا،حیث اتفقت شهادتهم مع شهادة زیاد علی بعض ما صدر منه.

و قد اتفق الشهود کلهم علی أن المغیرة قد ارتکب المعاصی مع أم جمیل فی سائر الأفعال التی شهدوا بها علیه.فلماذا لم یعزره عمر علی ما اقترفه من المعاصی فیما عدا الزنا.فإنها کانت توجب التعزیر.

و قد ذکر العلامة الأمینی و غیره:أن عمر بن الخطاب جلد صائما أخذ

ص :314


1- 1) شرح نهج البلاغة ج 12 ص 241 و الغدیر ج 6 ص 141.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 239 عن المدائنی،و بحار الأنوار ج 30 ص 648 و الغدیر ج 6 ص 141.

علی شراب.

فقالوا له:إنه صائم!

قال:لم یجلس معهم (1).

فإن صومه و إن کان یدل علی عدم شربه للخمر..و لکن نفس جلوسه فی ذلک المجلس غیر مقبول،و یستوجب الجلد عند الخلیفة نفسه.

کما أنه کان یری فی رجل وجد مع امرأة فی لحافها و علی فراشها أن یجلد خمسین (2).

و قد أقر الخلیفة ابن مسعود علی حکمه بأربعین سوطا علی من وجد مع امرأة فی لحاف واحد..و قال له:نعم ما رأیت (3).

و روی عن عبد الرزاق،عن أبی الضحی:أنه شهد ثلاثة نفر علی رجل

ص :315


1- 1) الغدیر ج 6 ص 243 عن:کنز العمال ج 5 ص 477 و منتخب کنز العمال ج 2 ص 498 عن أحمد بن حنبل فی کتاب الأشربة،و الفتوحات الإسلامیة ج 2 ص 414.
2- 2) الأم ج 7 ص 170 و(ط دار الفکر سنة 1403)ج 7 ص 193 و معرفة السنن و الآثار ج 6 ص 469 و الغدیر ج 6 ص 142.
3- 3) المعجم الکبیر ج 9 ص 341 و مجمع الزوائد ج 6 ص 270 و الغدیر ج 2 ص 141 و المصنف للصنعانی ج 7 ص 401 و کنز العمال ج 5 ص 416 و أخبار القضاة لابن حیان ج 2 ص 188 و راجع:المحلی لابن حزم ج 11 ص 403 و جامع المسانید و المراسیل ج 14 ص 411 و ج 17 ص 47.

و امرأة بالزنا.

و قال الرابع:رأیتهما فی ثوب واحد،فجلد علی«علیه السلام»الثلاثة، و عزّر الرجل و المرأة (1).

و هذا التعزیر واجب عند أحمد (2).

و یؤکد ما ذکرناه من لزوم تعزیر المغیرة قول المغیرة نفسه لزیاد:فلا یحملنک سوء منظر رأیته علی أن تتجاوز إلی ما لم تر..

فإن ذلک یمثل اعترافا بأنه کان فی منظر سیئ مع تلک المرأة..

دفاع عبد الجبار ورد المرتضی رحمه اللّه

و قد حاول بعضهم أن یدافع عن عمر بادعاء:أن جلد الثلاثة کان لا بد منه،حیث صاروا قذفة منذ کانوا بالبصرة،فقد صاحوا به فی نواحی المسجد:نشهد أنک زان.

أما المغیرة،فیمکن درء الحد عنه قبل أن تتکامل الشهادة بتلقین الشاهد الأخیر..

و لیس فی إقامة الحد علیهم من الفضیحة ما فی تکامل الشهادة علی

ص :316


1- 1) کنز العمال(ط قدیم)ج 3 ص 96 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 5 ص 458 و المجموع للنووی ج 20 ص 253 و المحلی لابن حزم ج 11 ص 259 و المصنف للصنعانی ج 7 ص 385 و 401.
2- 2) راجع:میزان الشعرانی(ط سنة 1306)ج 2 ص 149.

المغیرة،لأنه یتصور أنه زان،و یحکم بذلک.

أما القذفة فلا یتصورون بذلک.و إن وجب أن یجعلوا بحکم القذفة.

و قد قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لسارق أتی به:لا تقر..

و قد کان یمکن لزیاد السکوت عن أداء الشهادة..

و لم یفسق زیاد بإمساکه عن الشهادة،بدلیل تولیة علی«علیه السلام» له (1).

و أجاب السید المرتضی«رحمه اللّه»

أولا:إن درء الحد عن المغیرة منحصر فی توجیه الحد إلی الشهود.

فدرؤه عن ثلاثة أولی من درئه عن واحد.

ثانیا:إن درء الحد عن الثلاثة ممکن.و ذلک بأن لا یلقن عمر الشاهد الرابع.

ثالثا:إن المغیرة کما یتصور بصورة زان لو تکاملت الشهادة،فإن الشهود أیضا سوف یتصورون بصورة أناس کذبة،یقدمون علی شهادة الزور.

یضاف إلی ذلک:أن الثلاثة إذا حدوّا یظن بهم الکذب،و إن احتمل أن یکونوا صادقین..و المغیرة أیضا لو تکاملت الشهادة علیه ظن أنه زان.مع تجویز أن یکون الشهود قد کذبوا علیه.

ص :317


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 228 و 229 عن القاضی عبد الجبار بتصرف و تلخیص.

فلا معنی لقول القاضی عبد الجبار:إن الإحتمال موجود لو حکم علی المغیرة فقط.

رابعا:بالنسبة لقضیة السارق نقول:لو صح ذلک،فإنه لا یشبه ما نحن فیه،إذ لیس فی دفع الحد عن السارق إیقاع غیره فی المکروه،کما هو الحال فی قصة المغیرة.

و أما المال فعلیه رده لصاحبه،من دون أن یقر بالسرقة الموجبة للقطع.

خامسا:قول أبی علی:إن القذف من الشهود قد تقدم حصوله فی مسجد البصرة،غیر معروف.

و الظاهر المروی خلافه،و هو:أنه حدّهم عند نکول زیاد عن الشهادة.

و لو کان الأمر کما قال:لم ینتظر بهم قدوم زیاد الذی کان غائبا،بل کان حدهم بمجرد وصولهم إلیه.

سادسا:قول المستدل:کان یمکن لزیاد أن یسکت،غیر صحیح، لوجود النهی عن کتمان الشهادة..إلی آخر ما ذکره السید المرتضی«رحمه اللّه» (1).

سابعا:بالنسبة لفسق زیاد نقول:لعله عاد فأظهر الندم و التوبة علی ما بدر منه فی کتمانه الشهادة التی نهی اللّه عن کتمانها.

فلعل علیا ولاه بعد توبته..أو لأنه لم یوله علی رقاب الناس بل ولاه

ص :318


1- 1) راجع ما تقدم فی:الشافی فی الإمامة للشریف المرتضی ج 4 ص 190 و شرح نهج البلاغة ج 12 ص 229 و 230 عنه و راجع:بحار الأنوار ج 30 ص 650

انجاز عمل بعینه لا یحتاج لا یحتاج إلی صفة العدالة..

ثامنا:إن تولیة زیاد کانت من قبل إبن عباس لا من قبله«علیه السلام».

تاسعا:إنه لم یوله الصلاة بالناس،بل کان أبو الأسود علی الصلاة و الذی تولاه زیاد إنما یطلب فیه الأمانة و الإتیان العمل وفق نظر من أوکل إلیه العمل.

خطأ ابن روزبهان

و زعم ابن روزبهان:أن المعتمدین من الرواة ذکروا:أن المغیرة کان أمیرا علی الکوفة،و أن هذه القضیة جرت له فیها،و أن عمر أحضره من الکوفة (1).

و هو کلام غیر صحیح،فإن عامة المؤرخین یذکرون:أنه کان أمیرا علی البصرة،و أن هذه الواقعة قد جرت فیها،فأرسل عمر إلی أبی موسی، فأرسله إلیه هو و الشهود (2).

ص :319


1- 1) راجع:دلائل الصدق ج 3 ق 2 ص 86 و إحقاق الحق(الأصل)ص 241.
2- 2) راجع:المستدرک للحاکم ج 3 ص 449 و وفیات الأعیان ج 6 ص 364 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 231 و 234 و نصب الرایة ج 4 ص 150 و الطبقات الکبری ج 6 ص 20 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 87 و 111 و الأخبار الطوال ص 118 و الثقات ج 2 ص 214 و الکامل لابن عدی ج 1 ص 140 و الإیضاح لابن شاذان ص 552 و النص و الإجتهاد ص 355 و تاریخ مدینة دمشق ج 60 ص 19 و 31 و 35 و 38 و 41 و أسد الغابة ج 4 ص 406 و ج 5 ص 309 و البدایة و النهایة ج 7-
عمر یفضح الشهود لفضحهم أمیرا!!

و قال ابن روزبهان:«و أما تفضیح الثلاثة،لأنهم فضحوا أمیرا من أمراء الإسلام.و کان عمر یعرف غرضهم» (1).

و نقول:

أولا:إن الأنسب و الأصلح هو:أن یجعل المغیرة عبرة لأمراء الإسلام الذین یفترض أن یکونوا قدوة للناس،و حفظة للشریعة.

ثانیا:إن الشهود لم یفضحوا المغیرة،بل کان هو الذی فضح نفسه، و فضح الإسلام بعمله،و فضیحتهم له بالشهادة موافقة لقانون الإسلام، فلا غبار علیها،و لا إنکار علیهم بل هم مثابون عند اللّه.

ثالثا:قوله:إن عمر کان یعرف غرض الشهود،لا دلیل علیه،بل هو

2)

-ص 94 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 77 و بحار الأنوار ج 30 ص 639 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 362 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 56 و السقیفة و فدک ص 92 و فتح الباری ج 5 ص 187 و الإستیعاب ج 3 ص 1027 و ج 4 ص 1446 و تاریخ بغداد ج 1 ص 206 و تهذیب الکمال ج 28 ص 374 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 27 و 28 و فتوح البلدان ج 2 ص 314 و 421 و 422 و 464 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 146 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 540 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 129 و 166 و ج 4 ص 121 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 110 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 95 و 144 و 168 و 170 و 179.

ص :320


1- 1) راجع:دلائل الصدق ج 3 ق 2 ص 86 و إحقاق الحق(الأصل)ص 242.

من الرجم بالغیب الذی لا یفید،لا فی الإثبات و لا فی النفی.

عمر و شهادة زیاد

زعموا:أن تلویح عمر لزیاد،و إخافته له حتی لا یشهد،أمر ندب إلیه الشارع،لا سیما و أن الحدود تدرأ بالشبهات،و أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد فعل ما یشبه ذلک..فقد لوح لبعضهم،لکی یرجع عن إقراره فرجع..

مع العلم بلزوم الستر علی الناس.و هذا من موارده.فلا ضیر فی أن یدعو عمر زیادا للستر علی المغیرة..

و نقول:

إن ذلک غیر صحیح لما یلی:

أولا:لأن اللّه تعالی قد نهی عن کتمان الشهادة مع طلب إقامتها.أی أن الشهادة إذا أقیمت حرم الکتمان،و حرم تبعا لذلک التلویح للشاهد بالکتمان،لأنه دعوة إلی إرتکاب ما نهی اللّه عنه بقوله: وَ لاٰ تَکْتُمُوا الشَّهٰادَةَ وَ مَنْ یَکْتُمْهٰا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ.. ؟! (1)،بلا فرق بین موجبات الحدود منها و بین غیرها.

ثانیا:إن الستر علی الناس إنما یستحب قبل طلب إقامة الشهادة،فإذا طلبت،و صار الشاهد فی مقام الشهادة زال الإستحباب..فلماذا الخلط بین ما قبل طلب الشهادة،و ما بعدها.

ص :321


1- 1) الآیة 283 من سورة البقرة.

ثالثا:بالنسبة لاستحباب التلویح للمقر بعدم الإقرار،أو بالرجوع عن الإقرار،فإنما هو فی خصوص ثبوته بإقرار الزانی،لا فی صورة ثبوته بالشهود.

فیجوز ذلک فی مورد الإقرار،و قبل ثبوت موجب الحد به،کما لو أقر علی نفسه بالزنا مرة،أو مرتین،أو ثلاثة.فإنه یستحب التلویح له بعدم الإقرار فی المرة المقبلة،و لا یعم مورد الثبوت بالشهود،فلا یجوز دعوة الشهود للرجوع عن الشهادة،أو غیر ذلک..

رابعا:بالنسبة لدرء الحد بالشبهات نقول:هو صحیح،لکن لا بأن یمنع الشهود من الشهادة،أو بأن یلقنهم رغبته فی کتمانها.بل بمعنی الأخذ بالشبهة التی یدعیها الفاعل،إذا کانت ممکنة فی حقه،کدعواه أنه ظن أنها زوجته.إذا کان قد وطأها فی مکان مظلم.

خامسا:إن علی الإمام أن یندب الناس إلی إخفاء المعاصی،لکن فی غیر مقام الشهادة،و فی غیر مقام الجرح و التعدیل.

زیاد جاء للشهادة بالزنا

إننا نعلم:أن زیادا جاء من البصرة إلی المدینة لأجل أداء تلک الشهادة.

و کان أصحابه علی ثقة بأنه سوف یشهد شهادتهم،و لو خامرهم أی شک فی ذلک لم یاتوا إلی المدینة،إذ لم یکونوا لیغرروا بأنفسهم..

ص :322

عمر یولی المغیرة من جدید

و ذکر الطبری و غیره:أن عمر عاد فولی المغیرة بن شعبة البصرة (1)کما لا ریب فی أنه قد ولاه الکوفة بعد حادثة الزنا،و بقی علیها إلی أن مات (2).

و هذا أمر غریب،و لا ینسجم مع لزوم مراعاة مصلحة المسلمین ما أمکن.

و لا یقاس هذا بتولیة علی«علیه السلام»لزیاد.لأن علیا لم یول زیاد علی العباد و البلاد.بل أوکل إلیه بعض الأعمال أو أن ابن عباس هو الذی أوکلها إلیه..

أما المغیرة فقد ولاه عمر علی البلاد و العباد..و شتان ما بینهما..

ص :323


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 83 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 38 و 32 و 33 و 20 و راجع:فتوح البلدان ج 2 ص 314.
2- 2) راجع:أسد الغابة ج 4 ص 407 و الإصابة ج 3 ص 453 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 241 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 77 و 20 و الإستیعاب ج 4 ص 389 و 390 و(ط دار الجیل)ج 4 ص 1446.و مجمع الزوائد ج 9 ص 360 و الآحاد و المثانی ج 3 ص 202 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 197 و الطبقات الکبری ج 6 ص 20 و الکامل لابن عدی ج 1 ص 140 و تاریخ بغداد ج 1 ص 206 و تاریخ مدینة دمشق ج 60 ص 15 و 9 و 37 و 41 و 42 و 61 و تهذیب الکمال ج 28 ص 374 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 28 و فتوح البلدان ج 2 ص 314 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 4 ص 121.

ص :324

الفصل الثامن

اشارة

علی علیه السّلام یتحدث عن أهل الکهف فی عهد عمر..

ص :325

ص :326

أصحاب الکهف فی کلام علی علیه السّلام

و ذکروا:أنه لما ولی عمر بن الخطاب الخلافة أتاه قوم من أحبار الیهود فقالوا:یا عمر أنت ولی الأمر بعد محمد«صلی اللّه علیه و آله»و صاحبه،و إنا نرید أن نسألک عن خصال،إن أخبرتنا بها علمنا أن الاسلام حق،و أن محمدا کان نبیا،و إن لم تخبرنا بها علمنا أن الإسلام باطل،و أن محمدا لم یکن نبیا.

فقال:سلوا عما بدا لکم.

قالوا:أخبرنا عن أقفال السماوات ما هی؟!

و أخبرنا عن مفاتیح السماوات ما هی؟!

و أخبرنا عن قبر سار بصاحبه ما هو؟!

و أخبرنا عمن أنذر قومه،لا هو من الجن،و لا هو من الإنس؟!

و أخبرنا عن خمسة أشیاء مشوا علی وجه الأرض،و لم یخلقوا فی الأرحام؟!

و أخبرنا ما یقول الدراج فی صیاحه؟!

و ما یقول الدیک فی صراخه؟!

و ما یقول الفرس فی صهیله؟!

و ما یقول الضفدع فی نقیقه؟!

ص :327

و ما یقول الحمار فی نهیقه؟!

و ما یقول القنبر فی صفیره؟!

قال:فنکس عمر رأسه فی الأرض ثم قال:لا عیب بعمر إذا سئل عما لا یعلم أن یقول:لا أعلم،و أن یسأل عما لا یعلم.

فوثبت الیهود و قالوا:نشهد أن محمدا لم یکن نبیا،و أن الاسلام باطل.

فوثب سلمان الفارسی و قال للیهود:قفوا قلیلا.

ثم توجه نحو علی بن أبی طالب«علیه السلام»حتی دخل علیه،فقال:

یا أبا الحسن!أغث الإسلام.

فقال:و ما ذاک؟!

فأخبره الخبر.فأقبل یرفل فی بردة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».فلما نظر إلیه عمر وثب قائما فاعتنقه و قال:یا أبا الحسن!أنت لکل معضلة و شدة تدعی.

فدعا علی«علیه السلام»الیهود فقال:سلوا عما بدا لکم،فإن النبی «صلی اللّه علیه و آله»علمنی ألف باب من العلم،فتشعب لی من کل باب ألف باب.

فسألوه عنها،فقال علی«علیه السلام»:إن لی علیکم شریطة إذا أخبرتکم کما فی توراتکم دخلتم فی دیننا و آمنتم.

فقالوا:نعم.

فقال:سلوا عن خصلة خصلة.

ص :328

قالوا:أخبرنا عن أقفال السماوات ما هی؟!

قال:أقفال السماوات الشرک باللّه،لأن العبد و الأمة إذا کانا مشرکین لم یرتفع لهما عمل.

قالوا:فأخبرنا عن مفاتیح السماوات ما هی؟!

قال:شهادة أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا عبده و رسوله.

قال:فجعل بعضهم ینظر إلی بعض،و یقولون:صدق الفتی.

قالوا:فأخبرنا عن قبر سار بصاحبه؟!

فقال ذلک الحوت الذی التقم یونس بن متی،فسار به فی البحار السبع.

فقالوا:أخبرنا عمن أنذر قومه،لا هو من الجن،و لا هو من الإنس؟!

قال:هی نملة سلیمان بن داود قالت: یٰا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسٰاکِنَکُمْ لاٰ یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمٰانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ (1).

قالوا:فأخبرنا عن خمسة مشوا علی الأرض و لم یخلقوا فی الأرحام؟!

قال:ذلکم:آدم،و حواء.و ناقة صالح.و کبش إبراهیم.و عصی موسی.

قالوا:فأخبرنا ما یقول الدراج فی صیاحه؟!

قال:یقول:الرحمن علی العرش استوی.

ص :329


1- 1) الآیة 18 من سورة النمل.

قالوا:فأخبرنا ما یقول:الدیک فی صراخه؟!

قال:یقول:اذکروا اللّه یا غافلین.

قالوا:أخبرنا ما یقول الفرس فی صهیله؟!

قال:یقول،إذا مشی المؤمنون إلی الکافرین إلی الجهاد:اللهم انصر عبادک المؤمنین علی الکافرین.

قالوا:فأخبرنا ما یقول الحمار فی نهیقه؟!

قال:یقول:لعن اللّه العشار.و ینهق فی أعین الشیاطین.

قالوا:فأخبرنا ما یقول الضفدع فی نقیقه؟!

قال:یقول:سبحان ربی المعبود،المسبح فی لجج البحار.

قالوا:فأخبرنا ما یقول القنبر فی صفیره؟!

قال:یقول:اللهم العن مبغضی محمد و آل محمد.

و کان الیهود ثلاثة نفر..

قال اثنان منهم:نشهد أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا رسول اللّه.

و وثب الحبر الثالث فقال:یا علی لقد وقع فی قلوب أصحابی ما وقع من الإیمان و التصدیق،و قد بقی خصلة واحدة أسألک عنها.

فقال:سل عما بدا لک.

فقال:أخبرنی عن قوم فی أول الزمان ماتوا ثلاثمائة و تسع سنین،ثم أحیاهم اللّه،فما کان من قصتهم؟!

قال علی«علیه السلام»:یا یهودی هؤلاء أصحاب الکهف و قد أنزل

ص :330

اللّه علی نبینا قرآنا فیه قصتهم،و إن شئت قرأت علیک قصتهم؟!

فقال الیهودی:ما أکثر ما قد سمعنا قراءتکم،إن کنت عالما فأخبرنی بأسمائهم،و أسماء آبائهم،و أسماء مدینتهم،و اسم ملکهم،و اسم کلبهم، و اسم جبلهم،و اسم کهفهم،و قصتهم من أولها إلی آخرها.

فاحتبی علی ببردة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ثم قال:یا أخا العرب،حدثنی حبیبی محمد«صلی اللّه علیه و آله»:أنه کان بأرض رومیة مدینة یقال لها:«أفسوس»،(و یقال:هی«طرسوس».و کان اسمها فی الجاهلیة«أفسوس»،فلما جاء الاسلام سموها«طرطوس»).

قال:و کان لهم ملک صالح،فمات ملکهم،و انتشر أمرهم،فسمع به ملک من ملوک فارس،یقال له:دقیانوس.و کان جبارا کافرا،فأقبل فی عساکر حتی دخل أفسوس،فاتخذها دار ملکه،و بنی فیها قصرا.

فوثب الیهودی و قال:إن کنت عالما فصف لی ذلک القصر و مجالسه.

فقال:یا أخا الیهود،ابتنی فیها قصرا من الرخام،طوله فرسخ، و عرضه فرسخ،و اتخذ فیه أربعة آلاف أسطوانة من الذهب،و ألف قندیل من الذهب،لها سلاسل من اللجین،تسرج فی کل لیلة بالأدهان الطیبة، و اتخذ لشرقی المجلس مائة و ثمانین کوة،و لغربیه کذلک.

و کانت الشمس من حین تطلع إلی حین تغیب تدور فی المجلس کیفما دارت،و اتخذ فیه سریرا من الذهب،طوله ثمانون ذراعا فی عرض أربعین ذراعا،مرصعا بالجواهر،

و نصب علی یمین السریر ثمانین کرسیا من الذهب،فأجلس علیها

ص :331

بطارقته،و اتخذ أیضا ثمانین کرسیا من الذهب عن یساره،فأجلس علیها هراقلته،ثم جلس هو علی السریر،و وضع التاج علی رأسه.

فوثب الیهودی و قال:یا علی،إن کنت عالما فأخبرنی مم کان تاجه؟!

قال:یا أخا الیهود،کان تاجه من الذهب السبیک،له تسعة أرکان علی کل رکن لؤلؤة تضیء کما یضیء المصباح فی اللیلة الظلماء،و اتخذ خمسین غلاما من أبناء البطارقة،فمنطقهم بمناطق الدیباج الأحمر،و سرو لهم بسراویل القز الأخضر،و توجهم و دملجهم،و خلخلهم،و أعطاهم عمد الذهب،و أقامهم علی رأسه.

و اصطنع ستة غلمان من أولاد العلماء،و جعلهم و زراءه،فما یقطع أمرا دونهم،و أقام منهم ثلاثة عن یمینه،و ثلاثة عن شماله.

فوثب الیهودی و قال:یا علی،إن کنت صادقا فأخبرنی ما کانت أسماء الستة؟!

فقال علی«علیه السلام»:حدثنی حبیبی محمد«صلی اللّه علیه و آله»:

أن الذین کانوا عن یمینه أسماؤهم:(تملیخا،و مکسلمینا،و محسلمینا)و أما الذین کانوا عن یساره(فمرطلیوس،و کشطوس،و سادنیوس)،و کان یستشیرهم فی جمیع أموره.

و کان إذا جلس کل یوم فی صحن داره،و اجتمع الناس عنده دخل من باب الدار ثلاثة غلمة،فی ید أحدهم جام من الذهب مملوء من المسک،و فی ید الثانی جام من فضة مملوء من ماء الورد،و علی ید الثالث طائر،فیصیح به،فیطیر الطائر حتی یقع فی جام ماء الورد،فیتمرغ فیه،فینشف ما فیه

ص :332

بریشه و جناحیه.

ثم یصیح به الثانی،فیطیر،فیقع فی جام المسک،فیتمرغ فیه فینشف ما فیه بریشه و جناحیه.

فیصیح به الثالث،فیطیر فیقع علی تاج الملک،فینفض ریشه و جناحیه علی رأس الملک بما فیه من المسک و ماء الورد.

فمکث الملک فی ملکه ثلاثین سنة،من غیر أن یصیبه صداع،و لا وجع،و لا حمی،و لا لعاب،و لا بصاق،و لا مخاط.

فلما رأی ذلک من نفسه عتا و طغی،و تجبر و استعصی،و ادعی الربوبیة من دون اللّه تعالی،و دعا إلیه وجوه قومه،فکل من أجابه أعطاه و حباه، و کساه،و خلع علیه،و من لم یجبه و یتابعه قتله.

فأجابوه بأجمعهم،فأقاموا فی ملکه زمانا یعبدونه من دون اللّه تعالی.

فبینما هو ذات یوم جالس فی عید له علی سریره،و التاج علی رأسه،إذ أتی بعض بطارقته فأخبره أن عساکر الفرس قد غشیته یریدون قتله،فاغتم لذلک غما شدیدا حتی سقط التاج عن رأسه،و سقط هو عن سریره.

فنظر أحد فتیته الثلاثة الذین کانوا عن یمینه إلی ذلک،و کان عاقلا یقال له:تملیخا.

فتفکر و تذکر فی نفسه،و قال:لو کان دقیانوس هذا إلها کما یزعم لما حزن،و لما کان ینام،و لما کان یبول و یتغوط،و لیس هذه الأفعال من صفات الإله.

و کانت الفتیة الستة یکونون کل یوم عند واحد منهم،و کان ذلک

ص :333

الیوم نوبة«تملیخا»،فاجتمعوا عنده،فأکلوا و شربوا،و لم یأکل تملیخا و لم یشرب.

فقالوا:یا تملیخا!مالک لا تأکل و لا تشرب؟!

فقال:یا إخوانی قد وقع فی قلبی شیء منعنی عن الطعام و الشراب و المنام.

فقالوا:و ما هو یا تملیخا؟!

فقال:أطلت فکری فی هذه السماء.

فقلت:من رفعها سقفا محفوظا،بلا علاقة من فوقها،و لا دعامة من تحتها؟!و من أجری فیها شمسها و قمرها؟!و من زینها بالنجوم؟!

ثم أطلت فکری فی هذه الأرض:من سطحها علی ظهر الیم الزاخر، و من حبسها،و ربطها بالجبال الرواسی لئلا تمید.

ثم أطلت فکری فی نفسی فقلت:من أخرجنی جنینا من بطن أمی؟! و من غذانی و ربانی؟!

إن لهذا صانعا و مدبرا سوی دقیانوس الملک.

فانکبت الفتیة علی رجلیه یقبلونهما،و قالوا:یا تملیخا،لقد وقع فی قلوبنا ما وقع فی قلبک،فأشر علینا.

فقال:یا إخوانی ما أجد لی ولکم حیلة إلا الهرب من هذا الجبار إلی ملک السماوات و الأرض.

فقالوا:الرأی ما رأیت.

ص :334

فوثب تملیخا،فابتاع تمرا بثلاثة دراهم،و سرها فی ردائه و رکبوا خیولهم،و خرجوا،فلما ساروا قدر ثلاثة أمیال من المدینة.قال لهم تملیخا:

یا إخوتاه قد ذهب عنا ملک الدنیا و زال عنا أمره،فانزلوا عن خیولکم، و امشوا علی أرجلکم،لعل اللّه یجعل من أمرکم فرجا و مخرجا.

فنزلوا عن خیولهم،و مشوا علی أرجلهم سبعة فراسخ،حتی صارت أرجلهم تقطر دما،لأنهم لم یعتادوا المشی علی أقدامهم،فاستقبلهم رجل راع.فقالوا:أیها الراعی،أعندک شربة ماء أو لبن؟!

فقال:عندی ما تحبون،و لکنی أری وجوهکم وجوه الملوک،و ما أظنکم إلا هرابا فأخبرونی بقصتکم.

فقالوا:یا هذا إنا دخلنا فی دین لا یحل لنا الکذب،أفینجینا الصدق؟!

قال:نعم.فأخبروه بقصتهم.

فانکب الراعی علی أرجلهم یقبلهما و یقول:قد وقع فی قلبی ما وقع فی قلوبکم،فقفوا لی ههنا حتی أرد الأغنام إلی أربابها و أعود إلیکم.

فوقفوا له حتی ردها،و أقبل یسعی،فتبعه کلب له.

فوثب الیهودی قائما و قال:یا علی،إن کنت عالما فأخبرنی ما کان لون الکلب و اسمه؟

فقال:یا أخا الیهود،حدثنی حبیبی محمد«صلی اللّه علیه و آله»:أن الکلب کان أبلق بسواد،و کان اسمه«قطمیر».

قال:فلما نظر الفتیة إلی الکلب،قال بعضهم لبعض:إنا نخاف أن یفضحنا هذا الکلب بنبیحه،فألحوا علیه طردا بالحجارة،فلما نظر إلیهم

ص :335

الکلب و قد ألحوا علیه بالحجارة و الطرد أقعی علی رجلیه و تمطی.و قال بلسان طلق ذلق:

یا قوم،لم تطردوننی و أنا أشهد أن لا إله إلا اللّه وحده لا شریک له، دعونی أحرسکم من عدوکم،و أتقرب بذلک إلی اللّه سبحانه و تعالی.

فترکوه،و مضوا،فصعد بهم الراعی جبلا،و انحط بهم علی کهف.

فوثب الیهودی و قال:یا علی،ما اسم ذلک الجبل؟!و ما اسم الکهف؟!

قال أمیر المؤمنین:یا أخا الیهود،اسم الجبل:«ناجلوس»و اسم الکهف«الوصید».و قیل:«خیرم».

قال:و إذا بفناء الکهف أشجار مثمرة،و عین غزیرة،فأکلوا من الثمار، و شربوا من الماء،و جنهم اللیل فآووا إلی الکهف،و ربض الکلب علی باب الکهف،و مد یدیه علیه،و أمر اللّه ملک الموت بقبض أرواحهم،و وکل اللّه تعالی بکل رجل منهم ملکین یقلبانه من ذات الیمین إلی ذات الشمال،و من ذات الشمال إلی ذات الیمین.

قال:و أوحی اللّه تعالی إلی الشمس،فکانت تزاور عن کهفهم ذات الیمین إذا طلعت،و إذا غربت تقرضهم ذات الشمال.

فلما رجع الملک«دقیانوس»من عیده سأل عن الفتیة فقیل له:إنهم اتخذوا إلها غیرک،و خرجوا هاربین منک،فرکب فی ثمانین ألف فارس، و جعل یقفو آثارهم حتی صعد الجبل،و شارف الکهف،فنظر إلیهم مضطجعین،فظن أنهم نیام.

فقال لأصحابه:لو أردت أن أعاقبهم بشیء ما عاقبتهم بأکثر مما عاقبوا

ص :336

به أنفسهم،فأتونی بالبنائین.

فأتی بهم،فردموا علیهم باب الکهف بالجبس و الحجارة،ثم قال لأصحابه:قولوا لهم:یقولوا لإلههم الذی فی السماء إن کانوا صادقین:

یخرجهم من هذا الموضع.

فمکثوا ثلاثمائة و تسع سنین،فنفخ اللّه فیهم الروح،و هبوا من رقدتهم لما بزغت الشمس.

فقال بعضهم لبعض:لقد غفلنا هذه اللیلة عن عبادة اللّه تعالی،قوموا بنا إلی العین،فإذا بالعین قد غارت،و الأشجار قد جفت.

فقال بعضهم لبعض:إنا من أمرنا هذا لفی عجب،مثل هذه العین قد غارت فی لیلة واحدة،و مثل هذه الأشجار قد جفت فی لیلة واحدة؟!

فألقی اللّه علیهم الجوع.

فقالوا:أیکم یذهب بورقکم هذه إلی المدینة،فلیأتنا بطعام منها،و لینظر أن لا یکون من الطعام الذی یعجن بشحم الخنازیر،و ذلک قوله تعالی:

فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هٰذِهِ إِلَی الْمَدِینَةِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّهٰا أَزْکیٰ طَعٰاماً

(1)

.أی أحل،و أجود،و أطیب.

فقال لهم تملیخا:یا إخوتی،لا یأتیکم أحد بالطعام غیری،و لکن أیها الراعی،ادفع لی ثیابک،و خذ ثیابی.

فلبس ثیاب الراعی و مرّ،و کان یمر بمواضع لا یعرفها،و طریق

ص :337


1- 1) الآیة 19 من سورة الکهف.

ینکرها حتی أتی باب المدینة،فإذا علیه علم أخضر،مکتوب علیه:لا إله إلا اللّه عیسی روح اللّه صلی اللّه علی نبینا و آله و علیه و سلم.

فطفق الفتی ینظر إلیه،و یمسح عینیه و یقول:أرانی نائما،فلما طال علیه ذلک دخل المدینة،فمر بأقوام یقرأون الإنجیل،و استقبله أقوام لا یعرفهم، حتی انتهی إلی السوق،فإذا هو بخباز،فقال له:یا خباز،ما اسم مدینتکم هذه؟!

قال:أفسوس.

قال:و ما اسم ملککم؟!

قال:عبد الرحمن.

قال تملیخا:إن کنت صادقا فإن أمری عجیب،إدفع إلی بهذه الدراهم طعاما.

و کانت دراهم ذلک الزمان الأول ثقالا کبارا،فعجب الخباز من تلک الدراهم.

فوثب الیهودی و قال:یا علی،إن کنت عالما فأخبرنی کم کان وزن الدرهم منها؟!

فقال:یا أخا الیهود:أخبرنی حبیبی محمد«صلی اللّه علیه و آله»:وزن کل درهم عشرة دراهم و ثلثا درهم.

فقال له الخباز:یا هذا،إنک قد أصبت کنزا،فاعطنی بعضه،و إلا ذهبت بک إلی الملک.

ص :338

فقال تملیخا:ما أصبت کنزا،و إنما هذا من ثمن تمر بعته بثلاثة دراهم منذ ثلاثة أیام،و قد خرجت من هذه المدینة،و هم یعبدون دقیانوس الملک.

فغضب الخباز و قال:ألا ترضی إن أصبت کنزا أن تعطینی بعضه؟! حتی تذکر رجلا جبارا کان یدعی الربوبیة،قد مات منذ ثلاثمائة سنة، و تسخر بی؟!

ثم أمسکه و اجتمع الناس،ثم إنهم أتوا به إلی الملک و کان عاقلا عادلا..فقال لهم:ما قصة هذا الفتی؟!

قالوا:أصاب کنزا.

فقال له الملک:لا تخف،فإن نبینا عیسی«علیه السلام»أمرنا أن لا نأخذ من الکنوز إلا خمسها،فادفع إلیّ خمس هذا الکنز،و امض سالما.

فقال:أیها الملک،تثبت فی أمری،ما أصبت کنزا،و إنما أنا من أهل هذه المدینة.

فقال له:أنت من أهلها؟!

قال:نعم.

قال:أفتعرف فیها أحدا؟!

قال:نعم.

قال:فسم لنا.

فسمی له نحوا من ألف رجل،فلم یعرفوا منهم رجلا واحدا.

قالوا:یا هذا ما نعرف هذه الأسماء،و لیست هی من أهل زماننا،

ص :339

و لکن هل لک فی هذه المدینة دار؟!

فقال:نعم أیها الملک،فابعث معی أحدا.

فبعث معه الملک جماعة حتی أتی بهم دارا أرفع دار فی المدینة و قال:هذه داری.

ثم قرع الباب،فخرج لهم شیخ کبیر،قد استرخا حاجباه من الکبر علی عینیه،و هو فزع مرعوب مذعور..فقال:أیها الناس ما بالکم؟!

فقال له رسول الملک:إن هذا الغلام یزعم:أن هذه الدار داره.

فغضب الشیخ،و التفت إلی تملیخا و تبینه و قال له:ما اسمک؟!

قال:تملیخا بن فلسین.

فقال له الشیخ:أعد علی.

فأعاد علیه.

فانکب الشیخ علی یدیه و رجلیه یقبلهما..

و قال:هذا جدی و رب الکعبة.و هو أحد الفتیة الذین هربوا من «دقیانوس»الملک الجبار إلی جبار السماوات و الأرض.و لقد کان عیسی «علیه السلام»أخبرنا بقصتهم،و إنهم سیحیون.

فأنهی ذلک إلی الملک،و أتی إلیهم،و حضرهم،فلما رأی الملک تملیخا نزل عن فرسه،و حمل تملیخا علی عاتقه،فجعل الناس یقبلون یدیه و رجلیه و یقولون له:یا تملیخا ما فعل بأصحابک؟!

فأخبرهم إنهم فی الکهف.

ص :340

و کانت المدینة قد ولیها رجلان:ملک مسلم،و ملک نصرانی،فرکبا فی أصحابهما،و أخذا تملیخا فلما صاروا قریبا من الکهف قال لهم تملیخا:یا قوم إنی أخاف أن إخوتی یحسون بوقع حوافر الخیل و الدواب،و صلصلة اللجم و السلاح،فیظنون أن«دقیانوس»قد غشیهم،فیموتون جمیعا،فقفوا قلیلا حتی أدخل إلیهم فأخبرهم.

فوقف الناس و دخل علیهم تملیخا،فوثب إلیه الفتیة و اعتنقوه و قالوا:

الحمد للّه الذی نجاک من«دقیانوس».

فقال:دعونی منکم و من«دقیانوس»،کم لبثتم؟

قالوا:لبثنا یوما،أو بعض یوم.

قال:بل لبثتم ثلاثمائة و تسع سنین.

و قد مات«دقیانوس»،و انقرض قرن بعد قرن،و آمن أهل المدینة باللّه العظیم و قد جاؤوکم.

فقالوا له:یا تملیخا!ترید أن تصیرنا فتنة للعالمین؟!

قال:فما ذا تریدون؟!

قالوا:ارفع یدک و نرفع أیدینا.

فرفعوا أیدیهم و قالوا:اللهم بحق ما أریتنا من العجائب فی أنفسنا إلا قبضت أرواحنا،و لم یطلع علینا أحد.

فأمر اللّه ملک الموت فقبض أرواحهم،و طمس اللّه باب الکهف، و أقبل الملکان یطوفان حول الکهف سبعة أیام فلا یجدان له بابا و لا منفذا

ص :341

و لا مسلکا،فأیقنا حینئذ بلطیف صنع اللّه الکریم،و أن أحوالهم کانت عبرة أراهم اللّه إیاها.

فقال المسلم:علی دینی ماتوا،و أنا أبنی علی باب الکهف مسجدا.

و قال النصرانی:بل ماتوا علی دینی،فأنا أبنی علی باب الکهف دیرا.

فاقتتل الملکان،فغلب المسلم النصرانی،فبنی علی باب الکهف مسجدا،فذلک قوله تعالی: قٰالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلیٰ أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً (1)،و ذلک یا یهودی!ما کان من قصتهم.

ثم قال علی«علیه السلام»للیهودی:سألتک باللّه یا یهودی،أوافق هذا ما فی توراتکم؟!

فقال الیهودی:ما زدت حرفا و لا نقصت حرفا یا أبا الحسن!لا تسمنی یهودیا،أشهد أن لا إله اللّه،و أن محمدا عبده و رسوله،و إنک أعلم هذه الأمة (2).

و نقول:

فی هذه الروایة إشارات عدیدة هامة،نذکر منها ما یلی:

ص :342


1- 1) الآیة 21 من سورة الکهف.
2- 2) عرائس المجالس ص 413-419 و انظر أیضا:قصص الأنبیاء لقطب الدین الراوندی ص 255-261.و کشف الیقین ص 431-446 و بحار الأنوار ج 14 ص 411- 419 و الغدیر ج 6 ص 148-155 و قصص الأنبیاء للجزائری ص 495-502.
الخلافة تدل علی النبوة

ذکرت الروایة:أن الیهود قرروا:أن المعیار فی صحة نبوة النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو:أن یجیب خلیفة علی الأسئلة،التی لا یجیب عنها إلا نبی أو وصی نبی،فإن لم یجب عنها من یدعی خلافة النبوة علم أنه لیس وصی نبی،و بالتالی فلا یکون ذلک النبی نبیا،لأنه لیس له خلیفة یجیب علی مثل هذه الأسئلة.

و هذا یعنی:أن من المسلمات لدی أهل الأدیان أن الخلیفة و الوصی یجب أن یکون لدیه علم النبوة الخاص.الذی لا یتیسر للبشر العادیین الحصول علیه.

یرفل فی بردة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

و قد جاءهم علی«علیه السلام»یرفل فی بردة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فی إشارة منه إلی وراثته التامة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و لیتطابق الظاهر مع الباطن.و یتوافق الشکل مع المضمون.

سلوا عما بدا لکم

و حین أعلن علی«علیه السلام»عن استعداده للإجابة علی أسئلتهم لم یدّع:أن هذه الإجابات نتیجة جهد شخصی له،بل کان یربطها برسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»مباشرة.و أنهاها إلیه و ما زال یربطها به إلی آخر الحدیث معه،لیدلهم أنه اختصه«صلی اللّه علیه و آله»بها لیکون هو الخلیفة، و الوصی دون سواه.

ص :343

و لذلک أخبرهم بإنه إنما یجیبهم لأن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» علمه ألف باب من العلم،یفتح له من کل باب ألف باب.

لا بد من إیمانهم

و الذی نرید أن نوجه النظر إلیه هنا هو أن الیهود حین جاؤا یطرحون أسئلتهم،کانوا یرون ان هذا هو سبیلهم لإثبات النبوة و الإمامة و لإبطالهما، و أن من حقهم أن یعلنوا عن عدم صحة دعوی من یعجز عن الإجابة علی أسئلتهم..کما أن من حق أمیر المؤمنین«علیه السلام»،ان یشترط علیهم الإیمان و الإسلام إذا أجابهم علی أسئلتهم وفق ما یجدونه فی کتبهم..

و هذا یدل علی أنه تحدّ مصیری..فبنبغی أن لا یقبل منهم تکذیب دعوی النبوة و الإمامة فی صورة عدم الإجابة،دون أن یکون فی مقابل ذلک حملهم علی الإیمان فی صورة الإجابة المثبتة للنبوة و للإمامة.

لأن الأمر فی هذا الحال لا یمکن أن یکون مزاجیا،و لا تابعا للهوی.

و لا تقبل فیه الحلول الوسط،سواء بالنسبة للیهود،أو بالنسبة للمسلمین.

و لذلک اشترط علیهم علی«علیه السّلام»الإیمان.و أخذهم به.و لا یمکن أن یرضی منهم بدون ذلک.

تملیخا و سائر الفتیة

إن ما فکر فیه تملیخا و سائر الفتیة،و ذلک الراعی الذی التقوه،یدل دلالة واضحة علی أن الفطرة التی فطر اللّه الناس علیها هی التوحید..و أن الناس کلهم لا بد أن یصلوا إلی نفس النتیجة التی وصل إلیها تملیخا،لو

ص :344

أفسحوا المجال لعقولهم،و لفطرتهم لممارسة حریتها بالحرکة و بالعمل..

کما أن هذا الفکر لا بد أن یقود إلی معرفة صفات اللّه تبارک و تعالی، و لا بد أن یرفض کل ما سوی اللّه سبحانه،و یمنع من أن یکون له أی تأثیر حقیقی،من خلال ذاته فی أی شیء فی هذا الکون..

ص :345

ص :346

الفهارس

اشارة

1-الفهرس الإجمالی

2-الفهرس التفصیلی

ص :347

ص :348

1-الفهرس الإجمالی

الفصل التاسع:علی علیه السّلام یظهر علم الحسنین علیهما السّلام 5-36

الفصل العاشر:فأدلی بها إلی ابن الخطاب 37-72

الباب الخامس:علم..و قضاء..و أحکام..

الفصل الأول:فی الزواج..و الطلاق..و الرجل و المرأة 75-98

الفصل الثانی:فتاوی و أحکام 99-150

الفصل الثالث:قضاء علی علیه السّلام حتی علی عمر 151-178

الفصل الرابع:علی علیه السّلام و اتهام الأبریاء فی أعراضهم 179-214

الفصل الخامس:أحکام علی علیه السّلام فی الزنا و النسب 215-260

الفصل السادس:هل تنکر الأم ولدها؟!!261-296

الفصل السابع:زنا المغیرة 297-324

الفصل الثامن:علی علیه السّلام یتحدث عن أهل الکهف فی عهد عمر 325-346

الفهارس:347-359

ص :349

ص :350

2-الفهرس التفصیلی

الفصل التاسع:علی علیه السّلام یظهر علم الحسنین علیهما السّلام..

بیض النعام یمرق:7

علم الإمامة هو الدلیل الحاضر:8

تکرار هذه القصة:10

علیک بالأصلع لماذا:11

علوم أهل بیت النبوة:11

استمرار هذه السیاسة العلویة:11

إنزل عن منبر أبی:28

موقف أبی بکر:30

أبو بکر و کف علی علیه السّلام و کف النبی صلّی اللّه علیه و آله:31

هذه هی الروایة الصحیحة:34

الفصل العاشر:فأدلی بها إلی ابن الخطاب..

وفاة و دفن أبی بکر؟!:39

البیعة لعمر بن الخطاب:41

ص :351

أبو بکر أدلی بها إلی ابن الخطاب:45

فصّیرها فی حوزة خشناء:47

المعیار فی الخلافة:49

المتفرسون أربعة:50

أبو بکر یستخلف عمر بن الخطاب:56

إعتراض علی علیه السّلام:58

محمد بن أبی بکر کان طفلا:60

أبو بکر یولی غیر عمر:61

لماذا الاعتراض؟!:61

أهلیة عثمان للخلافة:62

لماذا هذه الخلوة؟!:64

أبو بکر أعلم باللّه و بعمر من علی علیه السّلام:65

الباب الخامس:علم..و قضاء..و أحکام..

الفصل الأول:فی الزواج..و الطلاق..و الرجل و المرأة..

عمر یسأل الأصلع:77

هدم الإسلام ما کان قبله:79

علی علیه السّلام یفقأ عین من ألحد فی الحرم:80

أمسک عن امرأتک:83

ص :352

مات المولی فحرمت الزوجة علی العبد:84

علی علیه السّلام یحکم فی مولود عجیب:85

بیان حکم غسل الجنابة لعمر:88

کم یتزوج المملوک؟!:91

تحریم زواج المتعة..و علی علیه السّلام:91

شهوة المرأة تزید علی شهوة الرجل:94

الفصل الثانی:فتاوی و أحکام..

شم عظم أبیه،فانبعث الدم من أنفه:101

زکاة الخیل:104

المسح علی الخفین:108

عقوبة تزویر ختم الخلافة:112

أصاب بیض نعام و هو محرم:116

لا بد من القصاص:119

السارق الذی یخلد فی السجن:120

ما أجد لک إلا ما قال علی علیه السّلام:123

علی علیه السّلام یکشف حیلة المحتال:125

قتل اثنین بواحد:127

لم یمت الجانی..فهل یقتل ثانیة؟!:129

مولودان ملتصقان:131

ص :353

عمر لا یدری معانی کلام حذیفة:134

أبو ذر و حدیث الرحی:138

ابن مظعون یشرب الخمر:141

شهادة الخصی مقبولة:143

عمر یستشیر فی حد الخمر،و علی علیه السّلام یشیر:146

الفصل الثالث:قضاء علی علیه السّلام حتی علی عمر..

عمر:علی أقضی الأمة،و ذو سابقتها:153

إنه مولای:156

سبب تعظیم عمر لعلی علیه السّلام:157

علی علیه السّلام قاض عند عمر:159

هل یعمل الحاکم بعلمه؟!161

هل یعجل علی علیه السّلام فی الحکم؟!:164

علی علیه السّلام یحکم علی عمر لصالح الأعرابی:165

فزعت من عمر فأسقطت:168

عمر یستولی علی إرث حفیده:172

دیة ما تعطل من اللسان:176

بقرة تقتل جملا:177

الفصل الرابع:علی علیه السّلام و اتهام الأبریاء فی أعراضهم..

إیتونی بمنشار!!:181

ص :354

التحالیل المخبریة تکشف الجریمة:182

حدّان علی الزوجة:184

لماذا لم یتعلم من الخطأ؟!:186

طلاق زوجة العنین:186

أسود و سوداء و ولدهما أحمر:187

إتکأ الغلام،فعرف أن أباه شیخ:189

تبرئة عبد قتل سیده:191

توطئة:195

1-علی علیه السّلام یفرق بین الشهود:195

حکم علی علیه السّلام:202

قصة دانیال علیه السّلام:203

2-فضح المرأة المفتریة علی المجبوب:203

الفصل الخامس:أحکام علی علیه السّلام فی الزنا و النسب..

لا بد من السؤال عن حال الزانی:217

إغتصبها فقتلته:219

لماذا ظنها من الأنصار؟!:229

من أین تقول هذا؟!:229

هذا الأسلوب لماذا؟!:230

ادعت علیها،و أتت بها:231

ص :355

أحکام بالرجم و الصواب الحد:232

رجم الحبلی:233

علی علیه السّلام و رجم المجنونة:235

تشبهت بجاریته فواقعها:239

حکم من یعمل عمل قوم لوط:241

التی ولدت لستة أشهر:245

التی نکحت فی عدتها:247

نوبیة تزنی و لا ترجم:251

لا رجم علی المضطرة لشربة ماء:257

الفصل السادس:هل تنکر الأم ولدها؟!!

بدایة:263

إنّ یوم الفصل کان میقاتا:263

علی علیه السّلام یزن لبن الرضیعین:265

لماذا یغضب عمر؟!:268

إن فیه شمخا من هاشم:270

و لکن قومک أبوک؟!:274

الجواب الحاسم و الحازم:275

و أثرة من علم:275

دلالات وزن اللبن:277

ص :356

تحقیقات المعتزلی غیر موفقة:278

تنکر ولدها لأجل المیراث:280

لا تعصوا لعلی أمرا:284

اختلافات بین الروایتین:286

اختلاف الدواعی و تکرر الحدث:287

هل هذا معقول:287

قوموا بنا إلی أبی الحسن:287

جبرئیل أخبرنی بقصتک!:288

قابلة أهل الکوفة:289

جبرئیل هو الذی أخبر علیا علیه السّلام:289

الإصرار علی تفتیش القابلة:291

الهجین:292

مرة أخری لا تعصوا لعلی أمرا:292

علی علیه السّلام یزوج المرأة بالغلام:293

المؤثرات النفسیة:294

الإصرار علی المهر الحاضر:295

الفصل السابع:زنا المغیرة..

المغیرة یزنی..و لا یجلد:299

صلاة المغیرة:304

ص :357

الأمیر إمام الجماعة:305

قم إلیهم فاضربهم:306

بکاء المغیرة:307

إستدلال المغیرة:307

عزل الشهود عن الناس:308

صیحة عمر الهائلة!!308

سلح الحباری أو سلح العقاب!!:310

یقین علی علیه السّلام:311

إن ضربته فارجم صاحبک:312

یستحب للإمام درء الحد:313

دفاع عبد الجبار ورد المرتضی رحمه اللّه:316

خطأ ابن روزبهان:319

عمر یفضح الشهود لفضحهم أمیرا!!:320

عمر و شهادة زیاد:321

زیاد جاء للشهادة بالزنا:322

عمر یولی المغیرة من جدید:323

الفصل الثامن:علی علیه السّلام یتحدث عن أهل الکهف فی عهد عمر

أصحاب الکهف فی کلام علی علیه السّلام:327

الخلافة تدل علی النبوة:343

ص :358

یرفل فی بردة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:343

سلوا عما بدا لکم:343

لا بد من إیمانهم:344

تملیخا و سائر الفتیة:344

الفهارس:

1-الفهرس الإجمالی 349

2-الفهرس التفصیلی 351

ص :359

المجلد 13

اشارة

سرشناسه : عاملی، جعفر مرتضی، - 1944م.

Amili, Jafar Murtada

عنوان و نام پدیدآور : الصحیح من سیره الامام علی علیه السلام: ( المرتضی من سیره المرتضی )/ جعفرمرتضی العاملی؛ [ تهیه کننده ] مرکز نشر و ترجمه مولفات العلامه المحقق ایه الله السید جعفرمرتضی العاملی.

مشخصات نشر : قم: ولاء منتظر (عج)،بیروت:المرکز الاسلامی للدراسات 1430 ق.= 1388.

مشخصات ظاهری : 20ج.

***معرفی اجمالی کتاب :

«الصحیح من سیرة الامام علی» (علیه السلام) به قلم علامه سید جعفر مرتضی عاملی در قرن معاصر، شامل 20 جلد، به زندگی نامه و سیره عملی مولای متقیان حضرت علی ابن ابی طالب علیه السلام می پردازد.

***ساختار کتاب :

کتاب حاضر شامل سه بخش و طی بیست جلد می باشد که هر بخشی جدا، شامل چند باب و دارای چندین فصل مربوط به خود می باشد. بخش دوم کتاب، شامل 17 باب می باشد.

***گزارش محتوا :

بخش اول کتاب، پیرامون زندگانی امیرالمومنین در دوران پیامبر اکرم می باشد که شامل دو باب، و زندگانی علی علیه السلام قبل از بعثت و بعد از بعثت می باشد.

باب اول شامل فصولی چون نسب امام علی علیه السلام، ایمان و جایگاه ولات ایشان، علت تولد ایشان در مکه، محبوب ترین مردم نزد پیامبر، دوران وی در کنار پیامبر، معجزات و کرامات ایشان، اسماء و القاب و کنیه های حضرت، شمائل علی علیه السلام، زوجات حضرت و اولاد وی می باشد. در بخش دوم که بعد از بعثت است، به مسائلی چون بعثت پیامبر و اسلام حضرت علی علیه السلام و دلایلی که اثبات می کند، ایشان اولین شخصی بودند که اسلام آورده اند.

در جلد دوم طی فصولی از ازدواج با حضرت زهرا(س)، فرزندانی که از ایشان و حضرت زهرا متولد شده اند و مسدود کردن ابواب مسجد به جز باب خانه علی علیه السلام، سخن می گوید.

همچنین در همین جلد به باب چهارم اشاره شده که طی هشت فصل از جنگ احد تا خندق را به شرح کشیده است.

جلد چهارم شامل دو باب که شامل جنگ هایی است که حضرت علی علیه السلام در آن ها شرکت داشته اند، در این ضمن به قتل عمرو در خندق، غزوه بنی قریظه، جریان حدیبیه و در باب ششم پیرامون خیبر و فدک و حدیث رد الشمس، مطالبی را عنوان می دارد.

جلد پنجم دو باب هفتم و هشتم را شامل می شود، باب هفتم طی 4 فصل، تا فتح مکه را بررسی کرده و در باب هشتم نیز در 4 فصل، از فتح مکه تا فتح طائف را اشاره نموده است.

جلد ششم شامل دو باب به عناوین، تا تبوک، در شش فصل و از تبوک تا مرض نبی (ص) در سه فصل از حدیث منزلت و وقایع تبوک، سخن می گوید.

جلد هفتم شامل باب های یازدهم و دوازدهم و پیرامون حجه الوداع و جریان روز غدیر، که باب اول در 9 فصل و باب بعدی در 10 فصل به علم، امامت، علی در کلام رسول، آیه تطهیر و حدیث کساء، ادعیه علی می پردازد.

جلد هشتم که که شامل باب 13 در 7 فصل به وصایای نبی در هنگام فوتشان و در فصل بعدی از اسامه و کتابی که ننوشت، مکان فوت پیامبر، تکفین و صلات و دفن ایشان و جریان سقیفه بحث می کند.

در جلد دهم ادامه فصول باب 13 و قسمت دوم زندگانی امیرالمومنین که از وفات پیامبر تا بیعت ایشان است، را به تصویر کشیده است.

قسمت دوم این اثر، شامل چندین باب می باشد که باب اول درباره چگونگی ایجاد انقلاب، در 7 فصل می باشد. باب دوم که در جلد دهم به آن اشاره شده است، پیرامون ارث پیامبر و قضیه فدک است. باب سوم درباره سیاست هایی است که سقیفه ایجاد نموده و شامل 7 فصل می باشد.

باب چهارم در جنگ ها و سیاست های عهد ابوبکر در 10 فصل و باب پنجم که در جلد دوازدهم ذکر شده، پیرامون علم و قضاء و احکام آن می باشد که در 10 فصل به قضاوت ها و پاسخ های حضرت و علم بالای ایشان می پردازد.

جلد سیزدهم شامل دو باب ششم و هفتم، از قسمت دوم کتاب می شود که باب ششم آن در 5 فصل به جنگ ها و فتوحات در عهد عمر، و باب هفتم در سیاست های عمر در 5 فصل اشاره کرده است.

جلد چهاردهم کتاب، شامل دو باب احداث و شوری می باشد که هردو شامل شش فصل می باشند.

جلد پانزدهم شامل باب دهم درباره شوری در 8 فصل می باشد.

جلد شانزدهم در دو باب 11و 12 و 13 است که پیرامون عثمان و علی علیه السلام و فضائل و سیاست های حضرت و نمونه هایی از سیاست های عثمان و نمونه های از خشونت های عثمان را بیان نموده، باب یازدهم شامل 5 فصل و باب دوازدهم شامل چهار فصل و باب سیزدهم در 4 فصل به خشونت های عثمان پرداخته است.

جلد هفدهم شامل باب های چهاردهم و پانزدهم در مظلومیت ابوذر و علی در حصار عثمان، طی 8 فصل ذکر شده است.

جلد هجدهم شامل دو باب 16 و 17 است که اولی شامل 5 فصل و دومی شامل سه فصل پیرامون علی علیه السلام و قتل عثمان می باشد.

در جلد نوزدهم به قسمت سوم این کتاب؛ یعنی خلافت علی علیه السلام پرداخته شده که شامل دو باب بیعت در 7 فصل و بابی تحت عنوان نکته های قابل توجه و تامل که در چهار فصل می باشد.

جلد بیستم که آخرین جلد این مجموعه است، دارای یک باب، تحت عنوان نشانه های شورش و قیام، که در شش فصل به مواردی چون کشته شدن عثمان از نظر علی علیه السلام، مشورت مغیره در امر عمال، خطبه بیعت و مسائلی از این قبیل اشاره شده است.

علامه عاملی پس از آن که نقل ها و گزارش های بسیاری را درباره چگونگی مصحف علی علیه السلام آورده, نوشته اند: (بدین سان روشن شد که مصحف علی علیه السلام با قرآن موجود هیچ گونه تفاوت نداشته است و تفاوت های یاد شده و افزونی های دیگر تفسیر و تأویل آیات بود و نه جز آن. بنابراین مصحف علی علیه السلام تفسیری عظیم و آغازین تفسیر تدوین یافته قرآن کریم بوده و علی علیه السلام اوّلین کسی است که تفسیر قرآن را با تلقی از وحی نگاشت.

کتاب حاضر در بردارنده تمام وقایع و حقایق زمان امیرالمومنین علیه السلام نیست، بلکه قطره ای از دریای سیره علوی علیه السلام می باشد.

چون اسم کتاب، الصحیح است، مولف می گوید که اگر کسی به ما ایراد بگیرد که فلان حدیث ممکن است، کذب باشد، در جواب به او می گوییم که این روایات از کتب علماء شما که دیانت را به آنان نسبت می دهید و مورد وثوق شما هستند، تهیه شده است.

وضعیت کتاب

اولین دوره کتاب الصحیح من سیرة الامام علی علیه السلام به تعداد 2000 دوره و در تاریخ 1388 ه.ش/ 1430 ه.ق با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و توسط انتشارات مؤسسه فرهنگی ولاء منتظر(عج) چاپ شده است.

در پایان هر جلد از کتاب، فهرستی اجمالی از مطالب کتاب عنوان شده است.

***پیوندها :

مطالعه کتاب الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام (المرتضی من سیرة المرتضی) در بازار کتاب قائمیه

http://www.ghbook.ir/book/12171

***رده ها :

کتاب شناسی اسلام، عرفان، غیره سرگذشت نامه ها سرگذشت نامه های فردی ائمه اثنی عشر (دوازده امام) حالات فردی علی بن ابی طالب علیه السلام

یادداشت : عربی.

یادداشت : کتاب حاضر با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده است.

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : علی بن ابی طالب علیه السلام، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.

شناسه افزوده : مرکز نشر و ترجمه آثار علامه سید جعفر مرتضی عاملی

رده بندی کنگره : BP37/35/ع175ص3 1388

رده بندی دیویی : 297/951

شماره کتابشناسی ملی : 1803354

شابک : 1100000 ریال: دوره 978-600-90724-5-3 : ؛ ج.1 978-600-90724-6-0 : ؛ ج.2 978-600-90724-7-7 : ؛ ج.3 978-600-90724-8-4 : ؛ ج.4 978-600-90724-9-1 : ؛ ج.5 978-600-5551-00-6 : ؛ ج.6 978-600-5551-01-3 : ؛ ج.7 978-600-5551-02-0 : ؛ ج.8 978-600-5551-03-7 : ؛ ج.9 978-600-5551-04-4 : ؛ ج.10 978-600-5551-05-1 : ؛ ج.11 978-600-5551-06-8 : ؛ ج.12 978-600-5551-07-5 : ؛ ج.13 978-600-5551-08-2 : ؛ ج.14 978-600-5551-09-9 : ؛ ج.15 978-600-5551-10-5 : ؛ ج.16 978-600-5551-11-2 : ؛ ج.17 978-600-5551-12-9 : ؛ ج.18 978-600-5551-13-6 : ؛ ج.19 978-600-5551-14-3 : ؛ ج.20 978-600-5551-15-0 :

ص :1

اشارة

ص: 1

ص: 2

ص: 3

[الجزء الثالث عشر]

بسم اللّه الرحمن الرحیم

ص: 4

ادامة باب الخامس

الفصل التاسع: أسئلة ملک الروم

اشارة

ص: 5

ص: 6

رسالة لملک الروم و جوابها
اشارة

و روی:أن ملک الروم کتب إلی عمر بن الخطاب بأسئلة لم یجد جوابها إلا عند علی«علیه السلام»..فتولی«علیه السلام»الإجابة عنها..

فقد قال العاصمی ما ملخصه:

روی عن عبد الرحمن بن زید بن أسلم،عن أبیه،عن جدّه قال:لمّا ولّی عمر بن الخطاب الخلافة کان رجل من أصحابه یقال له:الحارث بن سنان الأسدی (1)،جری بینه و بین رجل من الأنصار کلام و منازعة،فلطمه الأنصاری علی حرّ وجهه،فقدّمه الحارث إلی عمر.

فقال عمر:ترید قصاص الجاهلیّة،أم قصاص الإسلام؟!

قال الحارث:بل قصاص الجاهلیة!

و کان فی الجاهلیّة من لطم حرّ وجه قطعت یده.

قال عمر:یا حارث،لا قطع إلا فی السرقة،قم فالطمه کما لطمک،فإن

ص: 7


1- 1) قال المعلق:ما وجدت للحارث بن سنان الأسدی ترجمة فیما بأیدینا من کتب الرجال و التراجم.

اللّه تعالی یقول: وَ الْحُرُمٰاتُ قِصٰاصٌ (1).

فغضب الحارث من ذلک،و انطلق إلی قیصر ملک الروم،فتنصّر،فأعجب قیصر دخوله فی النصرانیّة،و کان الحارث أوّل من ارتدّ،فأمّا أهل الردّة فکانوا لا یتنصّرون،و لا یتهوّدون،و لا یتمجّسون.إنّما قالوا:نصلّی و نصوم،و لا نؤدّی الزکاة (2)،فأمّا أوّل من تنصّر فی الإسلام فإنّه الحارث بن سنان.

فجمع قیصر بطارقته و أمرهم بالسجود له،و أخذ للحارث سریرا مشبّکا بالذهب،و أجری علیه کلّ شهر ألف دینار،و کان عند قیصر ثلاث مائة رجل من أساری المسلمین،فعرض علیهم الحارث النصرانیة،و رغّبهم فیها،و زهّدهم فی الإسلام،و قال لهم قیصر:من تنصّر منکم فأفعل به (3)(راجع الهامش).

یستعینون اللّه تعالی،فإن استعنتم به علی الخیر فما بالکم تسرعون إلی الشرّ و تطلبون الملک،و تقاتلون علی الدنیا،و تزهدون فی الترهّب و التعبّد؟! و إن کنتم تستعینون به علی الشرّ فقد ظفرتم به.

و أخبرونا عن قولکم: اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِیمَ [هل]الصراط المستقیم غیر الذی أنتم علیه حتی تسألوه؟!أم شککتم فی دینکم؟!أم کذّبتم نبیّکم؟!.

ص: 8


1- 1) الآیة 194 من سورة البقرة.
2- 2) أی إلی أبی بکر،بل نصرفها فی فقرائنا.
3- 3) قال المعلق:و بعده فی أصلی نقص ورق کامل و هو ص 301-302.

و أخبرونا عن قولکم: صِرٰاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ [هل]أنعم اللّه علی أمّة أفضل ممّا أنعم علیکم؟

و قد قال فی الإنجیل:«أتمم نعمتی علیهم»یعنی:أمّة أحمد الذی بشّرنا به عیسی.

و أخبرونا عن قولکم: غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ أفأنتم المغضوب علیکم؟! أم تتوقّعون الغضب من اللّه؟!

و أخبرونا عن قولکم: وَ لاَ الضّٰالِّینَ أفأنتم الضّلال؟!أم شککتم فیما جاء به محمّد؟!فهذه کلمات ما قرأناها فی التوراة،و لا فی الزبور،و لا فی الإنجیل.

و وجدنا فی التوراة:أنّ للّه إزارا،و رداءا،فأخبرونا ما إزاره و ما رداؤه؟! و علی ما مقامه؟!

و أخبرونا عن ماء لیس من أرض و لا من سماء؟!

و أخبرونا عن رسول لا من الجنّ،و لا من الإنس،و لا من الملائکة؟!

و أخبرونا عن شیء یتنفّس و لا روح فیه؟!

و أخبرونا عمّا أوحی اللّه إلیه،لا من الجنّ،و لا من الإنس،و لا من الملائکة؟!

و أخبرونا عن عصا موسی«علیه السلام»ما کانت؟!و ما اسمها؟! و کم طولها؟!

و أخبرونا عن جاریة بکر فی الدنیا لأخوین[و]فی الآخرة لواحد،و فی

ص: 9

رقبتها لؤلؤ یقده خلق(کذا)؟!

و أخبرونا عن قبر سار بصاحبه؟!

و أخبرونا من الواحد إلی العشرین متّصلة،و من العشرین إلی المائة متفرّقة؟!

ثمّ طوی الکتاب و دفعه إلی بطریق من بطارقته،فبعثه[إلی المدینة]، فقدم البطریق المدینة..

إلی أن تذکر الروایة:أن البطریق لقی عمر و أعطاه الکتاب.

فلمّا کان غداة یومه دخل علیه علی بن أبی طالب«علیه السلام» و جماعة من أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقرأ علیهم الکتاب، فبکوا بأجمعهم لحارث بن سنان،ثمّ دفع الکتاب إلی علی بن أبی طالب «علیه السلام»،فقرأه و ضحک،ثمّ قال:مر بدواة و قرطاس و قلم، فأحضروها فکتب:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

من عبد اللّه عمر أمیر المؤمنین إلی قیصر النصرانیّة.

أمّا بعد..

فأمّا ما ذکرت من أمر الحارث بن سنان،فإنّه من یضلل اللّه فلا هادی له،و ما کان دخوله فی الإسلام إلاّ طمعا فی الأموال،فلمّا لم ینل ما طمع، مال إلی الّذی نال منها ما طمع،قال اللّه تبارک و تعالی: وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللّٰهَ عَلیٰ حَرْفٍ فَإِنْ أَصٰابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصٰابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلیٰ

ص: 10

وَجْهِهِ

(1)

.

و أما ما سألت عن قول: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ، فإنّ اسمه شفاء من کلّ داء،و عون علی کلّ دواء.

و أمّا اَلرَّحْمٰنِ فهو اسم لم یتسمّ به أحد سوی الرحمن؟!

و أمّا اَلرَّحِیمِ ف[هو]رحیم لمن عصاه،ثمّ تاب و آمن و عمل صالحا.

و أمّا قوله: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ، فثناء أثنی اللّه تعالی علی نفسه بما أنعم علی عباده.

و أمّا قوله: مٰالِکِ یَوْمِ الدِّینِ فإنّه یملک نواصی الخلق یوم القیامة، فکلّ من کان فی الدنیا شاکا به،أو مشرکا أدخله النار،و کلّ من کان فی الدنیا موقنا به مطیعا له أدخله الجنّة برحمته.

و أمّا قوله: إِیّٰاکَ نَعْبُدُ فنحن نعبده و لا نشرک به شیئا،و کلّ من کان من دوننا إذا عبده یشرکون معه شیئا.

و أمّا قولک: وَ إِیّٰاکَ نَسْتَعِینُ فنستعین باللّه علی الشیطان أن لا یضلّنا کما أضلّکم،و تحسبون أنکم علی شیء.

و أمّا قوله: اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِیمَ فذلک الطریق الواضح إلی الجنّة،من عمل فی الدنیا عملا صالحا فإنّه یسلک هذا الطریق،فنحن نسأله توفیق العمل الصالح،فهو الذی نسأله سلوک طریق الجنّة.

ص: 11


1- 1) الآیة 11 من سورة الحج.

و أمّا قوله: صِرٰاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ، فتلک النعم التی أنعم اللّه علی من کان قبلنا من النبیین و الصدّیقین،فنسأل ربّنا أن ینعم علینا کما أنعم علیهم.

و أمّا قوله: غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ، فأولئک الیهود بدّلوا نعمة اللّه کفرا،فغضب اللّه علیهم،و جعل منهم القردة و الخنازیر.فنسأل ربّنا أن لا یغضب علینا کما غضب علیهم.

و أمّا قوله: وَ لاَ الضّٰالِّینَ، فأنتم معشر النصاری ترکتم دین عیسی، و اتّخذتموه و أمّه إلهین اثنین،فنسأل ربّنا أن لا یضلّنا کما أضلّکم.

و أمّا قولکم فی ربّ العالمین«ما إزاره و ما رداؤه»؟!فقد ذکره نبیّنا «صلی اللّه علیه و آله»فقال:[قال اللّه]عزّ و جلّ:«الکبریاء ردائی،و العظمة إزاری»،فهو کما قال جلّ جلاله.

و ما قلت من مقامه،فمقامه علی القدرة.

و أمّا سؤالک عن الماء الذی لیس من الأرض و لا من السماء:فهو الماء الذی أخذه سلیمان بن داود«علیه السلام»من عرق الخیل.

و أمّا سؤالک عن رسول لا[کان]من الجنّ و لا من الإنس و لا من الملائکة:فذلک الغراب الذی بعثه اللّه یبحث فی الأرض،لیواری قابیل سوأة أخیه.

و أمّا سؤالک عن شیء یتنفّس و لا روح فیه:فذلک الصبح،قال تعالی:

ص: 12

وَ الصُّبْحِ إِذٰا تَنَفَّسَ

(1)

.

و أمّا سؤالک عن شیء أوحی اللّه إلیه،لا من الجنّ،و لا من الإنس،و لا من الملائکة:فذلک النحل،قال اللّه تعالی: وَ أَوْحیٰ رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبٰالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّٰا یَعْرِشُونَ (2).

و أمّا سؤالک عن عصا موسی ممّ کانت؟!و ما اسمها:فاسمها زائدة، لأنّها[کانت]إذا دخل فیها الروح زادت،و إذا خرج منه الروح نقصت، و کانت من عوسج،و کانت عشرة أذرع،و کانت من الجنّة أنزلها جبرئیل علی شعیب صلوات اللّه علیهما.

و أمّا سؤالک عن جاریة بکر فی الدنیا لأخوین،و فی الآخرة لواحد [منهما]و فی رقبتها لؤلؤ،فمن سر لم یقده خلق(کذا):فتلک النخلة فی الدنیا لی و لک[و]فی الآخرة للمسلمین.

و أمّا سؤالک عن قبر سار بصاحبه:فذلک یونس بن متی سار به الحوت و هو فی بطنه.

و أمّا سؤالک عن الواحد إلی العشرین متّصلة،فالواحد:هو اللّه جلّ جلاله،و الإثنان آدم و حواء.

و أمّا الثلاثة:فجبرئیل،و میکائیل،و إسرافیل.فهم رؤوس الملائکة.

و أمّا الأربعة:فالتوراة،و الإنجیل،و الزبور،و الفرقان.

ص: 13


1- 1) الآیة 18 من سورة التکویر.
2- 2) الآیة 68 من سورة النحل.

و أمّا الخمسة:فخمس صلوات[فی کلّ یوم و لیلة].

و أمّا الستّة:فتخلیق اللّه السماوات و الأرض و ما بینهما فی ستّة أیام.

و أمّا السبعة:فسبع سماوات.

و أمّا الثمانیة:[فهو قوله تعالی]: وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمٰانِیَةٌ (1).

و أمّا التسعة:فتسع أیات موسی،قال اللّه تعالی: وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسیٰ تِسْعَ آیٰاتٍ بَیِّنٰاتٍ (2).

و أما العشرة:ف[صیام عشرة أیّام علی من تمتّع بالعمرة إلی الحجّ و لم یجد الهدی.قال اللّه تعالی: فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیٰامُ ثَلاٰثَةِ أَیّٰامٍ فِی الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذٰا رَجَعْتُمْ تِلْکَ عَشَرَةٌ کٰامِلَةٌ (3).

و أمّا الأحد عشر:فقول اللّه[تعالی]: إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً (4).

و أمّا الإثنا عشر:فقول اللّه[تعالی]: إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّٰهِ اثْنٰا عَشَرَ شَهْراً (5).

ص: 14


1- 1) الآیة 17 من سورة الحاقة.
2- 2) الآیة 10 من سورة الإسراء.
3- 3) الآیة 196 من سورة البقرة.
4- 4) الآیة 4 من سورة یوسف.
5- 5) الآیة 36 من سورة التوبة.

و أمّا الثلاثة عشر:فقول یوسف لأبیه: إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سٰاجِدِینَ (1).

و أمّا الأربعة عشر:فأربعة عشر قندیلا من نور معلّقة بالعرش مکتوبة فی التوراة،لیس فی القرآن،و لا فی الزبور،و لا فی الإنجیل.

و أمّا الخمسة عشر:فأنزل اللّه تعالی علی داود لیلة خمس عشرة من [شهر رمضان].

و أمّا الستّة عشر:فستّة عشر صفّا من الملائکة،ذکرهم اللّه تعالی فی القرآن مجملا[فی]قوله: اَلَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ (2).

و ذکره فی التوراة مفسّرا،و هم ستّة عشر صفا.

أمّا السبعة عشر:فسبعة عشر إسما من الأسماء المکتوبات وضعها اللّه علی جهنّم،و لو لا ذلک لزفرت جهنّم زفرة تحرق ما بین السماء و الأرض.

و أمّا الثمانیة عشر:فثمانیة عشر حجابا من نور،و لو لا ذلک لذاب ما بین السماء و الأرض من نور ربّ العزة.

و أمّا التسعة عشر:فتسعة عشر ملکا رؤوس الملائکة الزبانیة،تحت کلّ واحد منهم ملائکة بعدد رمل عالج،و بعدد قطر المطر،و بعدد ورق الأشجار،و بعدد أیام الدنیا،ملائکة غلاظ شداد،قال اللّه تعالی: عَلَیْهٰا

ص: 15


1- 1) الآیة 4 من سورة یوسف.
2- 2) الآیة 7 من سورة غافر.

تِسْعَةَ عَشَرَ

(1)

.

و أمّا العشرون:فأنزل اللّه تعالی الإنجیل علی عیسی«علیه السلام» بعشرین لیلة مضین من رمضان.

و أمّا الثلاثون:فقوله عزّ و جلّ: وَ وٰاعَدْنٰا مُوسیٰ ثَلاٰثِینَ لَیْلَةً (2).

و أمّا الأربعون:[فقوله تعالی]: فَتَمَّ مِیقٰاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً (3).

و أمّا الخمسون:فدیة المرأة خمسون من الإبل.

و أمّا الستون:فإطعام ستّین مسکینا.

و أمّا السبعون:فقوله تعالی: وَ اخْتٰارَ مُوسیٰ قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلاً (4).

و أمّا الثمانون:فحدّ القاذف.

و أمّا التسعون:فنسوة داود«علیه السلام».

و أمّا المائة:فحدّ الزانی إذا کان بکرا.

ثم طوی الکتاب،و ناوله البطریق،و مرّ علی وجهه حتّی قدم علی القیصر،و دفع إلیه الکتاب،ففکّه و قرأه،و عمد إلی الأساری،فأطلقهم و أجارهم.ثم قال للحارث بن سنان:إن رجعت عن دینک و إلی بلدک،لم

ص: 16


1- 1) الآیة 30 من سورة المدثر.
2- 2) الآیة 142 من سورة الأعراف.
3- 3) الآیة 142 من سورة الأعراف.
4- 4) الآیة 155 من سورة الأعراف.

أنقص من عطائک شیئا.

فقال الحارث:لو قتلتنی بالسیف،و أحرقتنی بالنّار لم أرجع إلی بلدی، و لم أفارق النصرانیة (1).

ذکر ابن المسیب:أن سبب قول عمر:أعوذ باللّه من معضلة لیس لها أبو حسن:أن ملک الروم کتب إلی عمر یسأله عن مسائل،فعرضها علی الصحابة،فلم یجد عندهم جوابا،فعرضها علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فأجاب عنها فی أسرع وقت،بأحسن جواب.

رسالة قیصر

قال ابن المسیب:کتب ملک الروم إلی عمر:

من قیصر ملک بنی الأصفر إلی عمر خلیفة المؤمنین-المسلمین-.

أما بعد..

فإنی مسائلک عن مسائل فأخبرنی عنها:

ما شیء لم یخلقه اللّه؟!

و ما شیء لم یعلمه اللّه؟!

و ما شیء لیس عند اللّه؟!

و ما شیء کله فم؟!

و ما شیء کله رجل؟!

ص: 17


1- 1) العسل المصفّی فی تهذیب زین الفتی ج 1 ص 278-239.

و ما شیء کله عین؟!

و ما شیء کله جناح؟!

و عن رجل لا عشیرة له؟!

و عن أربعة لم تحمل بهم رحم؟!

و عن شیء یتنفس و لیس فیه روح؟!

و عن صوت الناقوس ماذا یقول؟!

و عن ظاعن ظعن مرة واحدة؟!

و عن شجرة یسیر الراکب فی ظلها مائة عام،لا یقطعها،ما مثلها فی الدنیا؟!

و عن مکان لم تطلع فیه الشمس إلا مرة واحدة؟!

و عن شجرة نبتت من غیر ماء؟!

و عن أهل الجنة،فإنهم یأکلون و یشربون،و لا یتغوطون و لا یبولون، ما مثلهم فی الدنیا؟!

و عن مواید الجنة،فإن علیها القصاع فی کل قصعة ألوان لا یخلط بعضها ببعض،ما مثلها فی الدنیا؟!

و عن جاریة تخرج من تفاحة فی الجنة،و لا ینقص منها شئ؟!

و عن جاریة تکون فی الدنیا لرجلین و هی فی الآخرة لواحد؟!

و عن مفاتیح الجنة ما هی؟!

ص: 18

جواب أمیر المؤمنین علیه السّلام

فقرأ علی«علیه السلام»الکتاب،و کتب فی الحال خلفه.

بسم اللّه الرحمن الرحیم

أما بعد..

فقد وقفت علی کتابک أیها الملک،و أنا أجیبک بعون اللّه و قوته، و برکته،و برکة نبینا محمد«صلی اللّه علیه و آله».

أما الشیء الذی لم یخلقه اللّه تعالی:فالقرآن لأنه کلامه و صفته،و کذا کتب اللّه المنزلة،و الحق سبحانه قدیم،و کذا صفاته.

و أما الذی لا یعلمه اللّه فقولکم:له ولد و صاحبة و شریک.ما اتخذ اللّه من ولد،و ما کان معه من إله،لم یلد و لم یولد.

و أما الذی لیس عند اللّه:فالظلم وَ مٰا رَبُّکَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِیدِ (1).

و أما الذی کله فم:فالنار تأکل ما یلقی فیها.

و أما الذی کله رجل:فالماء.

و أما الذی کله عین:فالشمس.

و أما الذی کله جناح:فالریح.

و أما الذی لا عشیرة له:فآدم«علیه السلام».

و أما الذین لم یحمل بهم رحم:فعصی موسی،و کبش إبراهیم،و آدم،

ص: 19


1- 1) الآیة 46 من سورة فصلت.

و حواء.

و أما الذی یتنفس من غیر روح:فالصبح لقوله تعالی: وَ الصُّبْحِ إِذٰا تَنَفَّسَ (1).

و أما الناقوس:فإنه یقول:طقا طقا،حقا حقا،مهلا مهلا.عدلا عدلا، صدقا صدقا،إن الدنیا قد غرتنا و استهوتنا،تمضی الدنیا قرنا قرنا،ما من یوم یمضی عنا،إلا أوهی منا رکنا،إن الموت قد أخبرنا أنا نرحل فاستوطنا.

و أما الظاعن:فطور سیناء لما عصت بنو إسرائیل،و کان بینه و بین الأرض المقدسة أیام،فقلع اللّه منه قطعة،و جعل لها جناحین من نور،فنتقه علیهم،فذلک قوله: وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ وٰاقِعٌ بِهِمْ (2).

و قال لبنی إسرائیل:إن لم تؤمنوا (3)و إلا أوقعته علیکم.فلما تابوا رده إلی مکانه.

و أما المکان الذی لم تطلع علیه الشمس إلا مرة واحدة:فأرض البحر لما فلقه اللّه لموسی«علیه السلام»،و قام الماء أمثال الجبال،و یبست الأرض بطلوع الشمس علیها،ثم عاد ماء البحر إلی مکانه.

و أما الشجرة التی یسیر الراکب فی ظلها مائة عام:فشجرة طوبی.

ص: 20


1- 1) الآیة 18 من سورة التکویر.
2- 2) الآیة 171 من سورة الأعراف.
3- 3) لعل الصحیح:إن لم تؤمنوا أوقعته علیکم.

و هی سدرة المنتهی فی السماء السابعة،إلیها ینتهی أعمال بنی آدم،و هی من أشجار الجنة،لیس فی الجنة قصر و لا بیت إلا و فیه غصن من أغصانها، و مثلها فی الدنیا الشمس،أصلها واحد،و ضوءها فی کل مکان.

و أما الشجرة التی نبتت من غیر ماء:فشجرة یونس.و کان ذلک معجزة له لقوله تعالی: وَ أَنْبَتْنٰا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ (1).

و أما غذاء أهل الجنة:فمثلهم فی الدنیا الجنین فی بطن أمه،فإنه یغتذی من سرته،و لا یبول و لا یتغوط.

و أما الألوان فی القصعة الواحدة:فمثله فی الدنیا البیضة،فیها لونان أبیض و أصفر،و لا یختلطان.

و أما الجاریة التی تخرج من التفاحة:فمثلها فی الدنیا الدودة،تخرج من التفاحة و لا تتغیر.

و أما الجاریة التی تکون بین اثنین:فالنخلة التی تکون فی الدنیا لمؤمن مثلی و لکافر مثلک،و هی لی فی الآخرة دونک،لأنها فی الجنة،و أنت لا تدخلها.

و أما مفاتیح الجنة:فلا إله إلا اللّه،محمد رسول اللّه (2).

ص: 21


1- 1) الآیة 146 من سورة الصافات.
2- 2) الغدیر ج 6 ص 247-249 عن تذکرة الخواص ص 87 و زین الفتی فی شرح سورة هل أتی للحافظ العاصمی.
رسالة ثانیة لقیصر
اشارة

قال ابن المسیب:فلما قرأ قیصر الکتاب قال:ما خرج هذا الکلام إلا من بیت النبوة.

ثم سأل عن المجیب فقیل له:هذا جواب ابن عم محمد«صلی اللّه علیه و آله»،فکتب إلیه:

سلام علیک.

أما بعد..

فقد وقفت علی جوابک،و علمت أنک من أهل بیت النبوة،و معدن الرسالة،و أنت موصوف بالشجاعة و العلم،و أوثر أن تکشف لی عن مذهبکم،و الروح التی ذکرها اللّه فی کتابکم فی قوله: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی (1).

جواب أمیر المؤمنین علیه السّلام

فکتب إلیه أمیر المؤمنین:

أما بعد..

فالروح نکتة لطیفة،و لمعة شریفة،من صنعة باریها،و قدرة منشئها.

و أخرجها من خزائن ملکه،و أسکنها فی ملکه،فهی عنده لک سبب،و له

ص: 22


1- 1) الآیة 85 من سورة الإسراء.

عندک ودیعة،فإذا أخذت مالک عنده أخذ ماله عندک،و السلام (1).

و نقول:

هناک نقاط عدیدة یحسن التوقف عندها،نقتصر منها علی ما یلی:

حکم اللّه أم حکم الجاهلیة

ذکرت الروایة:أن عمر سأل الحارث بن سنان:ترید قصاص الجاهلیة أم قصاص الإسلام؟

و نحن لم نجد سببا لهذا السؤال العمری،و الحال أننا لم نجده سأل مثل هذا السؤال فی أی من القضایا التی ترافع فیها الآخرون إلیه..إلا إن کان یری أن الحارث ن سنان کان من المنافقین أو کان لا یزال علی شرکه..مع أن لا شیء یدل علی الأول،کما أن الروایة نفسها تصرح بعدم الثانی،فإنه کان مسلما و قد کانت هذه القضیة سبب إرتداده.

لو غیر علی علیه السّلام یجیب

ربما یستظهر من روایة ابن المسیب:أن عمر قد سأل الصحابة عن مسائل ملک الروم قبل أن یسأل علیا عنها،و لعله کان یأمل أن یجد عند أحد منهم جوابا،لکی یتلافی سؤال علی«علیه السلام»،الذی لم یزل نوره یتألق فی سماء العلم الذی حباه اللّه تعالی به دون کل أحد..

ص: 23


1- 1) العسل المصفی فی تهذیب زین الفتی ج 1 ص 287 و 295 تذکرة الخواص ج 1 ص 353-359 و الغدیر ج 6 ص 247-249 عنهما.

و لکنه لم یجد عند أحد منهم ما یشفی الغلیل،فاضطر إلی ما هو بالنسبة إلیه من أبغض الحلال.

تفسیر دق الناقوس

ورد فی تفسیر دق الناقوس روایات أکثر تفصیلا فی ذلک.و لا مانع من صحة کلا الأمرین،فذکر شطرا من معانی دقاته لملک الروم،و ذکر شطرا أتم و أوفی لغیره،فلاحظ ما یلی:

1-روی الصدوق«رحمه اللّه»بسنده إلی الحارث الأعور قال:

بینما أنا أسیر مع أمیر المؤمنین علی ابن أبی طالب«علیه السلام»فی الحیرة،إذا نحن بدیر انی یضرب الناقوس.قال:

فقال علی بن أبی طالب«علیه السلام»:یا حارث،أتدری ما یقول الناقوس؟

قلت:اللّه و رسوله و ابن عم رسوله أعلم.

قال:إنه یضرب مثل الدنیا و خرابها،و یقول:لا إله إلا اللّه حقا حقا.

صدقا صدقا،إن الدنیا قد غرتنا و شغلتنا،و استهوتنا و استقوتنا.یا ابن الدنیا.مهلا مهلا.یا ابن الدنیا.دقا دقا.یا ابن الدنیا.جمعا جمعا.تفنی الدنیا قرنا قرنا.ما من یوم یمضی عنا.إلا أوهی منا رکنا.قد ضیعنا دارا تبقی.

و استوطنا دارا تفنی.لسنا ندری ما فرطنا.فیها إلا لو قد متنا.

قال الحارث:یا أمیر المؤمنین،النصاری یعلمون بذلک؟!

قال:لو علموا ذلک لما اتخذوا المسیح إلها من دون اللّه.

ص: 24

قال:فذهبت إلی الدیرانی فقلت له:بحق المسیح علیک،لما ضربت بالناقوس علی الجهة التی تضربها.

قال:فأخذ یضرب،و أنا أقول حرفا حرفا،حتی بلغ إلی موضع إلا لو قد متنا،فقال:بحق نبیکم،من أخبرکم بهذا؟

قلت:هذا الرجل الذی کان معی أمس.

قال:و هل بینه و بین النبی من قرابة؟!

قلت:هو ابن عمه.

قال:بحق نبیکم،أسمع هذا من نبیکم؟!

قال:قلت:نعم.

فأسلم،ثم قال:إنی وجدت فی التوراة:أنه یکون فی آخر الأنبیاء نبی.

و هو یفسر ما یقول الناقوس (1).

2-لکن ابن شهر آشوب روی هذا الحدیث قائلا:«ذکره صاحب مصباح الواعظ،و جمهور أصحابنا،عن الحارث الأعور،و زید،و صعصعة، ابنا صوحان،و البراء بن سبرة،و الأصبغ بن نباتة،و جابر بن شرحبیل،

ص: 25


1- 1) الأمالی للصدوق(المجلس الأربعون)ص 295 و 296 و بحار الأنوار ج 2 ص 321 و ج 14 ص 334 و ج 40 ص 172 و ج 74 ص 279 و معانی الأخبار ص 230 و روضة الواعظین ص 443 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة) ج 2 ص 243 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 332 و مدینة المعاجز ج 2 ص 124.

و محمود بن الکواء» (1).

ثم ذکر«رحمه اللّه»نصا لتفسیر کلام الناقوس یزید علی ضعفی الکلام المذکور فی الروایة الآنفة الذکر،فراجع (2).

لما ذا أسلم النصرانی؟!

نضیف هنا:أن هذا النصرانی و إن کان لا یستطیع تأکید صحة هذا التفسیر لکلام الناقوس،و لکنه لا یملک ما یدل علی کذبه فیما یدعیه من أن هذا من العلم الخاص،المأخوذ عن اللّه مباشرة،أو بواسطة من أوحی إلیه به..

و لکن الذی دعاه إلی الإیمان أن نفس الخبر الذی وجده عن شخص سوف یتصدی لهذا الأمر قد دله علی:أن هذا الأمر هو من الأمور التی لا تحصل عادة،و لا یخطر علی بال أحد أن یتصدی لتفسیر کلام الناقوس، فالإخبار عن وقوعه،ثم وقوعه قد دله علی أن هذا الشخص الذی فعل ذلک،له شأن غیر عادی عند اللّه،و أنه تعالی أراد أن یجعله وسیلة هدایة لبعض بنی البشر،من خلال إخبار الأنبیاء عن ذلک،قبل مئات السنین من حدوث ذلک.

ص: 26


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 56 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 332.و راجع: دستور معالم الحکم،الباب 7 ص 133 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة) ج 2 ص 243 و بحار الأنوار ج 40 ص 172 و ج 74 ص 279.
2- 2) مناقب آل أبی طالب(المطبعة العلمیة بقم)ج 2 ص 56 و(ط المکتبة الحیدریة) ج 1 ص 332.
الأسئلة تختلف و تتفق

و قد لاحظنا:أن الأسئلة التی جاء بها النصاری للمسلمین،تتفق و تختلف،فهناک أسئلة-و إن کانت قلیلة-یشترک فیها جمیع السائلین أو عدد منهم،مثل السؤال عن قبر سار بصاحبه،أو السؤال عما لا یعلمه اللّه، أو عما لیس للّه،أو نحو ذلک،ثم تختلف الأسئلة من شخص لآخر..

و لعل سبب ذلک:یعود إلی أن هؤلاء،کانوا یلتقطون هذه الأسئلة من کتبهم،کل بحسب ما تیسر له.فکانت بعض الأسئلة تثیر اهتمامهم أکثر من غیرها،فیکثر أخذهم لها..ثم یأتی الباقی حسب الأمزجة و المیول، و الاجتهادات للأشخاص.

رسالة واحدة أم رسالتان

إن شدة الاختلاف بین الأسئلة فی الرسالتین المتقدمتین یشجع الباحث علی الإعتقاد بأنهما رسالتان اختلفتا فی مضمونهما،فکان لا بد من اختلاف مضمون الإجابتین تبعا لذلک.

و حیث إن من البعید أن یکون مرسلهما شخص واحد،فلا بد من افتراض أن یکون أحد القیصرین قد مات أو عزل،ثم أرسل الآخر برسالة أخری یطلب الإجابة عنها أیضا.

بل قد یمکن افتراض أن یکون فی بلاد الروم ملوک متعددون،بحسب تعدد البلاد،و تباعدها.فأرسل کل ملک برسالة أسئلة تخصه..

بل قد یکون مرسل الرسالتین شخصا واحدا،إذا لوحظ شدة

ص: 27

الإختلاف و التباین بین الأسئلة،فاعتقد أن الإجابة علی الأسئلة فی الرسالة الأولی،لا تعنی القدرة علی الإجابة علی الأسئلة التی فی الرسالة الثانیة..

أول من ارتد

و قد ذکرت الروایة المتقدمة:أن الحارث بن سنان کان أول من ارتد..

و ذلک یثیر علامة استفهام کبیرة عما زعموه من ارتداد مانعی الزکاة و غیرهم ممن حاربهم أبو بکر،و یؤکد:أن هؤلاء إنما اعترضوا علی تولی أبی بکر للخلافة دون صاحبها الشرعی،الذی بایعوه یوم الغدیر،و هو علی بن أبی طالب.

و کثرة المعتقدین بأحقیته،لا یعنی أنهم مستعدون لنصرته مهما کلف الأمر..بل یکون حالهم حال مؤید به من أهل المدینة،من الأنصار و غیرهم من المهاجرین،و مثل بنی هاشم الذین صرحوا بأن قیامهم معه سیکلفهم غالیا،و لا یطیقونه،و قد تقدم ذلک فی بعض الفصول.

یضاف إلی ما تقدم:أن علیا لم یکن لیفتح حربا من شأنها أن تفسح المجال لسلبیات کبیرة،و منها أن ینتعش النفاق،و تحدث الردة لدی فریق کبیر من الناس،بالإضافة إلی إعتبار ذلک فی عداد الخیانة،و نقض العهد و المواثیق.

الحارث،أم جبلة ابن الأیهم؟!

إن حدثا کهذا لا بد أن یثیر الکثیر من الجدل فی أوساط المسلمین،و من المتوقع أن یتناقله الناس بکثرة..

ص: 28

و إلی أمد طویل،فلماذا لا نجد لهذا الرجل الکبیر المسمی بحارث بن سنان فیما بأیدینا ذکرا یفصح لنا عن شیء من تفاصیل حیاته و دوره رغم کونه من الرؤساء کما قالته الروایة..

فلعله هو جبلة بن الأیهم الذی ذکر لنا التاریخ ما جری له فی قصة تشبه هذه القصة إلی حد بعید.

أو لعل رجلا باسم الحارث قد تبع جبلة،انتصارا له،فتنصر معه..

و لعل..و لعل..

ص: 29

ص: 30

الفصل العاشر: من أسئلة أهل الکتاب

اشارة

ص: 31

ص: 32

نصرانی یسأل عمر

روی أبو الملیح الهذلی عن أبیه قال:کنا جلوسا عند عمر بن الخطاب إذ دخل علینا رجل من أهل الروم،قال له:أنت من العرب؟!

قال:نعم.

قال:أما إنی أسألک عن ثلاثة أشیاء،فإن خرجت إلی منها آمنت بک، و صدقت نبیک محمدا.

قال:سل عما بدالک یا کافر.

قال:أخبرنی عما لا یعلمه اللّه،و عما لیس للّه،و عما لیس عند اللّه.

قال عمر:ما أتیت یا کافر إلا کفرا.

إذ دخل علینا أخو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب «علیه السلام»،فقال لعمر:أراک مغتما.

فقال:و کیف لا أغتم یا ابن عم رسول اللّه،و هذا الکافر یسألنی عما لا یعلمه اللّه،و عما لیس للّه،و عما لیس عند اللّه،فهل لک فی هذا شیء یا أبا الحسن؟!

قال:نعم.

قال:فرج اللّه عنک،و إلا[و]قد تصدع قلبی.فقد قال النبی«صلی اللّه

ص: 33

علیه و آله»:أنا مدینة العلم و علی بابها،فمن أحب أن یدخل المدینة فلیقرع الباب.

فقال:أما ما لا یعلمه اللّه،فلا یعلم اللّه أن له شریکا و لا وزیرا،و لا صاحبة،و لا ولدا.و شرحه فی القرآن قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللّٰهَ بِمٰا لاٰ یَعْلَمُ (1).

و أما ما لیس عند اللّه،فلیس عنده ظلم للعباد.

و أما ما لیس للّه،فلیس له ضد و لا ند،و لا شبه و لا مثل.

قال:فوثب عمر،و قبل ما بین عینی علی«علیه السلام»ثم قال:یا أبا الحسن،منکم أخذنا العلم،و إلیکم یعود،و لو لا علی لهلک عمر.

فما برح النصرانی حتی أسلم،و حسن إسلامه (2).

و نقول:

1-لماذا هذا الأسلوب القاسی الذی یمارسه عمر بن الخطاب ضد ذلک النصرانی،فیواجهه بکلمة یا کافر،فی أول خطاب له معه؟!..مع أنه لم تبدر من ذلک النصرانی أیة بادرة عناد أو مکابرة!!

2-و بعد أن طرح النصرانی أسئلته،أمعن عمر فی استفزازه،رغم ظهور عجز عمر عن جوابه.فقال له:«ما أتیت یا کافر إلا کفرا».

مع أن اللّه تعالی یأمر بالجدال معهم بالتی هی أحسن،فیقول: اُدْعُ إِلیٰ

ص: 34


1- 1) الآیة 18 من سورة یونس.
2- 2) البحار:ج 40 ص 286 عن صفوة الأخبار.

سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جٰادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ

(1)

.

3-و قد کان موقف عمر هذا فشلا یضاف إلی فشل،لا سیما بعد أن ظهر:أن أسئلة ما أتاه ذلک النصرانی لم تکن من أسئلة الکفر،بل هی من الأسئلة الإیمانیة الصحیحة..

4-إن عمر هو الذی وضع نفسه فی موقع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و جعل نفسه فی موقع المسؤول عن کل قضایا الدین و الإیمان،حیث لا بد أن یعد لها الإجابات الصحیحة و الحاسمة،و لا یعذر بجهلها،و لا بعجزه عنها..ما دام أن عجزه هذا سوف یؤدی إلی اتهام الإسلام بالقصور و البطلان،و یمنع الناس من الإیمان،و من الدخول فی رحمة اللّه..

اسئلة یهودی من أهل المدینة

عن أبی الطفیل قال شهدت الصلاة علی أبی بکر الصدیق،ثم اجتمعنا إلی عمر بن الخطاب،فبایعناه،و أقمنا أیاما نختلف إلی المسجد إلیه،حتی أسموه أمیر المؤمنین،فبینما نحن عنده جلوس إذ أتاه یهودی من یهود المدینة،-و هم یزعمون:أنه من ولد هارون أخی موسی بن عمران«علیهما السلام»-حتی وقف علی عمر فقال له:یا أمیر المؤمنین!أیکم أعلم بنبیکم و بکتاب نبیکم حتی أسأله عما أرید.

فأشار له عمر إلی علی بن أبی طالب فقال:هذا أعلم بنبینا و بکتاب نبینا.

ص: 35


1- 1) الآیة 125 من سورة النحل.

قال الیهودی:أکذاک أنت یا علی؟!

قال:سل عما ترید.

قال:إنی سائلک عن ثلاث،و ثلاث،و واحدة.

قال له علی:و لم لا تقول إنی سایلک عن سبع؟!

قال له الیهودی:أسألک عن ثلاث،فإن أصبت فیهن أسألک عن الثلاث الأخر،فإن أصبت فیهن أسألک عن الواحدة،و إن أخطأت فی الثلاث الأول لم أسألک عن شیء.

و قال له علی:و ما یدریک إذا سألتنی فأجبتک،أخطأت أم أصبت؟!

قال:فضرب بیده علی کمه،فاستخرج کتابا عتیقا،فقال:هذا کتاب ورثته عن آبائی و أجدادی،بإملاء موسی و خط هارون،و فیه هذه الخصال الذی أرید أن أسألک عنها.

فقال علی:و اللّه علیک إن أجبتک فیهن بالصواب أن تسلم.

قال له:و اللّه لئن أجبتنی فیهن بالصواب لأسلمن الساعة علی یدیک.

قال له علی:سل.

قال:أخبرنی عن أول حجر وضع علی وجه الأرض.

و أخبرنی عن أول شجرة نبتت علی وجه الأرض.

و أخبرنی عن أول عین نبعت علی وجه الأرض،

قال له علی:یا یهودی،إن أول حجر وضع علی وجه الأرض،فإن الیهود یزعمون:أنه صخرة بیت المقدس،و کذبوا،لکنه الحجر الأسود،

ص: 36

نزل به آدم معه من الجنة،فوضعه فی رکن البیت،فالناس یمسحون به، و یقبلونه،و یجددون العهد و المیثاق فیما بینهم و بین اللّه.

قال الیهودی:أشهد باللّه لقد صدقت.

قال له علی:و أما أول شجرة نبتت علی وجه الأرض،فإن الیهود یزعمون:أنها الزیتونة،و کذبوا،و لکنها نخلة العجوة،نزل بها معه آدم من الجنة،فأصل التمر کله من العجوة.

قال له الیهودی:أشهد باللّه لقد صدقت.

قال:و أما أول عین نبعت علی وجه الأرض،فإن الیهود یزعمون:أنها العین التی تحت صخرة بیت المقدس،و کذبوا،و لکنها عین الحیاة التی نسی عندها صاحب موسی السمکة المالحة،فلما أصابها ماء العین عاشت و سمرت (1)فاتبعها موسی و صاحبه،فأتیا الخضر.

فقال الیهودی:أشهد باللّه لقد صدقت.

قال له علی:سل.

قال:أخبرنی عن منزل محمد،أین هو فی الجنة؟!

قال علی:و منزل محمد من الجنة جنة عدن فی وسط الجنة،أقربه من عرش الرحمن عز و جل.

قال له الیهودی:أشهد باللّه لقد صدقت.

ص: 37


1- 1) التسمیر:الإرسال،سمرت:ذهبت.

قال له علی:سل.

قال:أخبرنی عن وصی محمد فی أهله کم یعیش بعده؟!و هل یموت أو یقتل؟!

قال علی:یا یهودی یعیش بعده ثلاثین سنة،و یخضب هذه من هذه، و أشار إلی رأسه.

قال:فوثب الیهودی و قال:أشهد أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا رسول اللّه (1).

و فی الحدیث سقط کما تری.

و فیه قد نص عمر علی أن علیا أعلم الأمة بنبیها و بکتابه.

و لکن موسی الوشیعة (2)یقول:عمر أعلم الأمة علی الإطلاق بعد أبی بکر،و الانسان علی نفسه بصیرة (3).

و نقول:و نضیف إلی ذلک:

ص: 38


1- 1) العسل المصفی فی تهذیب زین الفتی ج 1 ص 305 و 306 و الغدیر ج 6 ص 268 و 269 عنه.و راجع:کمال الدین ص 294-296 و کتاب الغیبة للنعمانی ص 97 -100 و غایة المرام ج 1 ص 217-219 و الإمام علی«علیه السلام»فی آراء الخلفاء للشیخ مهدی فقیه إیمانی ص 131-133 و فرائد السمطین ج 1 ص 354 ح 280.
2- 2) المراد به:موسی جار اللّه صاحب کتاب الوشیعة.
3- 3) الغدیر ج 6 ص 269.

1-و نضیف إلی ذلک:أن الطفیل یقول:«أقمنا أیاما نختلف إلی المسجد إلیه،و هذا یشیر إلی أن المسجد بقی هو مرکز إدارة الشؤون حتی ذلک الحین..».

2-دل الحدیث علی أن عمر بن الخطاب إنما سمی«أمیر المؤمنین»بعد أیام من موت أبی بکر،أی أن هذا اللقب أصبح مفروضا علی الناس بصورة قاطعة و نهائیة..و إن کان قد أطلق علی أبی بکر أیضا فی بعض الأحیان..

3-یستفاد من هذا النص:أن الیهودی التقی بعمر فی المسجد..مع أن دخول الکفار إلی المساجد کان محظورا..

إلا أن یقال:إن المسجد کان یشتمل علی مواضع أخری لم تکن معدة للصلاة،فلم یکن یمنع من وصول کل الناس إلیها.و من هذه المواضع الموضع المعروف بالصفة،و هو موضع مظلل من المسجد کان یأوی إلیه المساکین (1)،و کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»یهتم بأمرهم.

4-إن الیهودی طلب الأعلم بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»و بکتاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،مع أنه کان یکفیه أن یطلب عالما من المسلمین لیطرح علیه أسئلته..

و لعل السبب فی ذلک:أنه کان یرید أن یحسم الأمر بالنسبة لدخوله فی هذا الدین و عدمه..مع علمه بأن الأسئلة سوف تنتهی إلی إثبات صدق

ص: 39


1- 1) أنظر:لسان العرب ج 9 ص 195.

النبی أو کذبه،فإذا انتهت إلی إثبات صدقه فلا بد له من معرفة وصی ذلک النبی،لکی یرجع إلیه فی أمر دینه،و لکی لا یضیع فی زحمة المدعین لما لیس لهم.

5-و اللافت هنا:أن علیا«علیه السلام»کان أول همه هو:تعیین الحکم و الفیصل فی الأمر،لکی لا یفسح المجال للتعنت،و محاولة التملص و الهروب..بادّعاء عدم صحة الجواب.

6-إنه«علیه السلام»فرض علی ذلک الیهودی أن یکون النقاش هادفا و مثمرا،حیث فرض علیه الإلتزام بلوازم البحث و نتائجه.

7-إذا کان ذلک الیهودی من أهل المدینة،فلماذا لم یأت إلی النبی و یسأله عن تلک المسائل،فإنه«صلی اللّه علیه و آله»أقام بینهم عشر سنوات؟!

و لماذا لم یأت فی عهد أبی بکر،و انتظر إلی عهد عمر؟!

إلا ان یقال:إنه کان فی الأصل من أهل المدینة،قبل إخراجهم منها بسبب بغیهم و عدوانهم..و قد قدمها الآن لیحقق فی أمر النبوة.فکان ما کان حسبما ذکرته الروایة.

علی علیه السّلام و أسقف نجران

و قالوا:إن أسقف نجران قدم علی عمر بن الخطاب فی صدر خلافته فقال:یا أمیر المؤمنین،إن أرضنا باردة شدیدة المؤنة،لا یحتمل الجیش و أنا ضامن لخراج أرضی أحمله إلیک فی کل عام کملا.

ص: 40

قال:فضمنه إیاه.فکان یحمل المال،و یقدم به فی کل سنة،و یکتب له عمر البراءة بذلک.

فقدم الأسقف ذات مرة و معه جماعة،و کان شیخا جمیلا مهیبا،فدعاه عمر إلی اللّه،و إلی رسوله،و کتابه،و ذکر له أشیاء من فضل الاسلام،و ما یصیر إلیه المسلمون من النعیم و الکرامة.

فقال له الأسقف:یا عمر!أ تقرأون فی کتابکم: وَ جَنَّةٍ عَرْضُهٰا کَعَرْضِ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ (1)فأین(تکون)النار؟!

فسکت عمر،و قال لعلی«علیه السلام»:أجبه أنت.

قال له علی«علیه السلام»:أنا أجیبک یا أسقف،أرأیت إذا جاء اللیل أین یکون النهار؟!و إذا جاء النهار أین یکون اللیل؟!

فقال الأسقف:ما کنت أری أن أحدا لیجیبنی عن هذه المسألة.من هذا الفتی یا عمر؟!

فقال:علی بن أبی طالب،ختن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و ابن عمه.و هو أبو الحسن و الحسین.

فقال الأسقف:فأخبرنی یا عمر!عن بقعة من الأرض طلع(طلعت) فیها الشمس مرة واحدة ثم لم تطلع قبلها و لا بعدها؟!

قال عمر:سل الفتی.

ص: 41


1- 1) الآیة 21 من سورة الحدید.

فسأله فقال:أنا أجیبک هو البحر،حیث انفلق لبنی إسرائیل،و وقعت فیه الشمس مرة واحدة لم تقع قبلها و لا بعدها.

فقال الأسقف:أخبرنی عن شیء فی أیدی الناس شبه بثمار الجنة.

قال عمر:سل الفتی.

فسأله،فقال علی أنا أجیبک هو القرآن،یجتمع علیه أهل الدنیا فیأخذون منه حاجتهم فلا ینقص منه شیء،فکذلک ثمار الجنة.

فقال الأسقف:صدقت.قال:أخبرنی!هل للسموات من قفل؟!

فقال علی«علیه السلام»:قفل السماوات الشرک باللّه..

فقال الأسقف:و ما مفتاح ذلک القفل؟!

قال:شهادة أن لا إله إلا اللّه،لا یحجبها شیء دون العرش.

فقال:صدقت.

فقال:أخبرنی عن أول دم وقع علی وجه الأرض؟!

فقال علی«علیه السلام»:أما نحن فلا نقول کما یقولون:دم الخشاف (لعله الخفاش).و لکن أول دم وقع علی وجه الأرض مشیمة حواء،حیث ولدت هابیل بن آدم.

قال:صدقت.و بقیت مسألة واحدة،أخبرنی أین اللّه؟!

فغضب عمر،فقال علی:أنا أجیبک و سل عما شئت،کنا عند رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إذ أتاه ملک فسلم.فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:من أین أرسلت؟!

ص: 42

فقال:من السماء السابعة من عند ربی.

ثم أتاه آخر فسأله فقال:أرسلت من الأرض السابعة من عند ربی.

فجاء ثالث من الشرق،و رابع من المغرب،فسألهما فأجابا کذلک.

فاللّه عز و جل هیهنا و هاهنا،فی السماء إله،و فی الأرض إله (1).

و لا نری أننا بحاجة للتعلیق علی هذا النص،فإنه أوضح من الشمس، و أبین من الأمس..

علی علیه السّلام یکذّب کعب الأحبار

ذکر الطبری:أنه فی السنة السابعة عشرة ضرب الطاعون العراق، و مصر،و الشام.فجمع عمر الناس فی جمادی الأولی سنة سبع عشرة، فاستشارهم فی البلدان،فقال:

ص: 43


1- 1) الغدیر ج 6 ص 242 و 243 و العسل المصفی من تهذیب زین الفتی ج 1 ص 309 و 310 و خصائص الأئمة للشریف الرضی ص 90 و الإرشاد ج 1 ص 201 و 202 و الإحتجاج ج 1 ص 209 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین «علیه السلام»ص 185 و بحار الأنوار ج 10 ص 58 و ج 31 ص 594 و ج 40 ص 248.و الفضائل لا بن شاذان ص 427-430 و(ط المطبعة الحیدریة) ص 149 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 162 و إثبات الهداة ج 1 ص 180 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 223 عن در بحر المناقب لابن حسنویه، و عن الأربعین لابن أبی الفوارس.

إنی قد بدا لی أن أطوف علی المسلمین فی بلدانهم،لأنظر فی آثارهم، فأشیروا علی-و کعب الأحبار فی القوم،و فی تلک السنة من إمارة عمر أسلم-فقال کعب:بأیها ترید أن تبدأ یا أمیر المؤمنین؟

قال:بالعراق.

قال:لا تفعل إن الشر عشرة أجزاء،و الخیر عشرة أجزاء،فجزء الخیر بالمشرق،و تسعة بالمغرب،و إن جزءا من الشر بالمغرب و تسعة بالمشرق، و بها قرن الشیطان.و کل داء عضال.

کتب إلی السری،عن شعیب عن سیف،عن سعید،عن الأصبغ،عن علی،قال:قام إلیه علی«علیه السلام»،فقال:

یا أمیر المؤمنین،و اللّه إن الکوفة للهجرة بعد الهجرة،و إنها لقبة الإسلام،و لیأتین یوم لا یبقی مؤمن إلا أتاها،و حن إلیها،و اللّه لینصرن بأهلها کما انتصر بالحجارة من قوم لوط إلخ.. (1).

و نقول:

هل شعر علی«علیه السلام»:أن کعب الأحبار کان یعلم بما للکوفة و أهلها من موقع حمید،و مقام رشید،فأراد أن ینفر الناس من الکوفة و من أهلها،و من العراق کله؟!إذ لا نجد مبررا لحرص الیهود علی إثارة الشبهات حول العراق و العراقیین إلا ذلک.

ص: 44


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 40 ص 59 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 160 و تاریخ مدینة دمشق ج 1 ص 159 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 561.

و کعب الأحبار کان حدیث عهد بالإسلام،فإنه إنما أظهر إسلامه لتوه،أی فی نفس السنة التی حدث فیها هذا الحوار،و لم تمض بعد له مدة یمکننا أن نتصوره قد تأقلم بالإسلام،و تقبل تعالیمه،و اقتنع بها بصورة تامة..بل قد رأینا أنه لم یزل یسعی لإشاعة أباطیله بین المسلمین فی مختلف سنی حیاته.

و کان الأئمة«علیهم السلام»یحرصون علی رد أباطیل الیهود،و تفنید مزاعمهم،و تکذیب ترهاتهم..

و قد وصف علی«علیه السلام»کعب الأحبار بقوله:إنه لکذّاب (1)و کان کعب منحرفا عن علی«علیه السلام» (2).

کما أن الإمام الباقر«علیه السلام»قد کذّب کعبا فی بعض أباطیله، کروایته:«إن الکعبة لتسجد لبیت المقدس کل غداة» (3)،و ذلک سعیا من

ص: 45


1- 1) أضواء علی السنة المحمدیة ص 165 و شرح النهج للمعتزلی ج 4 ص 77 و بحار الأنوار ج 34 ص 289 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 659 و طرائف المقال ج 2 ص 105 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 304 و الغدیر ج 7 ص 278.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 77 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 304 و بحار الأنوار ج 34 ص 289 و الغدیر ج 7 ص 278 و طرائف المقال ج 2 ص 105.
3- 3) الکافی ج 4 ص 239 و بحار الأنوار ج 46 ص 354 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 13 ص 262 و(ط دار الإسلامیة)ج 9 ص 363 و جامع أحادیث-

کعب إلی جعل الصخرة التی فی بیت المقدس،و التی هی قبلة الیهود (1)، هی الأعلی و الأکرم،و جعل الکعبة أقل شأنا منها،حتی إن قبلة المسلمین و هی الکعبة تسجد لها کل غداة.

و نلاحظ هنا:أنه«علیه السلام»اکتفی ببیان شأن الکوفة،و شأن أهلها و لم یشر إلی کعب الأحبار بصورة مباشرة..ربما لأنه کان حدیث عهد بالإسلام،و الناس سوف یعذرونه علی ظهور آثار الیهودیة علیه فی هذا الوقت.

و لکن الإمام الباقر«علیه السلام»یصرح باسم کعب،و یقرر:أنه قد کذب فیما قال..لأن کعبا إنما قال هذا الکلام بعد أن مرت السنون الطویلة علی تظاهره بالإسلام،فی حین أنه کان لا یکف عن الدس فیه..

3)

الشیعة ج 10 ص 63 و نور الثقلین ج 2 ص 214 و منتقی الجمان ج 3 ص 26 و طرائف المقال ج 1 ص 494 و ج 2 ص 105 و ذخیرة المعاد(ط.ق)ج 1 ق 3 ص 548.و یبدو أن کعبا قد استمر علی تعظیم الصخرة،حتی إنه حینما کان مع عمر فی بیت المقدس،و سأله عمر:أین یجعل المسجد و القبلة،قال:خلف الصخرة،فقال له عمر:ضاهیت الیهودیة یا کعب.فراجع هذه القضیة بنصوصها المتقاربة فی:الأنس الجلیل فی أخبار القدس و الخلیل ج 1 ص 256 و الأموال لأبی عبید ص 225 و الإصابة ج 4 ص 105 و الأسرار المرفوعة ص 457.

ص: 46


1- 1) مقدمة ابن خلدون ص 354.

فکان لا بد من لفت أنظار الناس إلی هذه الحقیقة لکی یحذروا ما ینقل لهم عنه،فقد یکون هناک الکثیرون لا یشعرون أو فقل لا یلتفتون إلی ماضی کعب..لکی یقارنوا و یربطوا بین أقواله المغرضة،أو لیسعوا إلی التأکد منها.

و قد قال الإمام الصادق«علیه السلام»،و هو یتحدث عن العلماء:

«و من العلماء من یطلب أحادیث الیهود و النصاری لیغزر به علمه،و یکثر به حدیثه،فذاک فی الدرک الخامس من النار» (1).

علی علیه السّلام یجدد تکذیب کعب

روی عن ابن عباس:أنه حضر مجلس عمر بن الخطاب یوما و عنده کعب الحبر،إذ قال عمر:یا کعب،أحافظ أنت للتوراة؟!

قال کعب:إنی لأحفظ منها کثیرا.

فقال رجل من جنبة المجلس:یا أمیر المؤمنین،سله:أین کان اللّه جل ثناؤه قبل أن یخلق عرشه؟!و مم خلق الماء الذی جعل علیه عرشه؟!

فقال عمر:یا کعب،هل عندک من هذا علم؟!

فقال کعب:نعم یا أمیر المؤمنین،نجد فی الأصل الحکیم:أن اللّه تبارک و تعالی کان قدیما قبل خلق العرش،و کان علی صخرة بیت المقدس فی

ص: 47


1- 1) الخصال ص 352 و روضة الواعظین ص 7 و منیة المرید ص 139 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 1 ص 609 و بحار الأنوار ج 2 ص 108 و ج 8 ص 310.

الهواء،فلما أراد أن یخلق عرشه تفل تفلة کانت منها البحار الغامرة، و اللجج الدائرة،فهناک خلق عرشه من بعض الصخرة التی کانت تحته، و آخر ما بقی منها لمسجد قدسه.

قال ابن عباس:و کان علی بن أبی طالب«علیه السلام»حاضرا،فعظم علیّ ربه،و قام علی قدمیه،و نفض ثیابه.

فأقسم علیه عمر،لما عاد إلی مجلسه،ففعل.

قال عمر:غص علیها یا غواص،ما تقول یا أبا الحسن،فما علمتک إلا مفرجا للغم؟!

فالتفت علی«علیه السلام»إلی کعب فقال:غلط أصحابک،و حرفوا کتب اللّه،و فتحوا(باب.ظ.)الفریة علیه.

یا کعب،و یحک،إن الصخرة التی زعمت لا تحوی جلاله،و لا تسع عظمته.و الهواء الذی ذکرت لا یجوز أقطاره.

و لو کانت الصخرة و الهواء قدیمین معه لکانت لهما قدمته.

و عز اللّه و جل أن یقال:له مکان یومی إلیه.

و اللّه لیس کما یقول الملحدون،و لا کما یظن الجاهلون،و لکن کان و لا مکان،بحیث لا تبلغه الأذهان.

و قولی:«کان»عجز عن کونه..و هو مما علّم من البیان.یقول اللّه عز

ص: 48

و جل خَلَقَ الْإِنْسٰانَ، عَلَّمَهُ الْبَیٰانَ (1).

فقولی له:«کان»مما علمنی من البیان،لأنطق بحججه و عظمته.و کان و لم یزل ربنا مقتدرا علی ما یشاء،محیطا بکل الأشیاء.

ثم کوّن ما أراد بلا فکرة حادثة له أصاب،و لا شبهة دخلت علیه فیما أراد.

و أنه عز و جل خلق نورا ابتدعه من غیر شیء،ثم خلق منه ظلمة، و کان قدیرا أن یخلق الظلمة لا من شیء،کما خلق النور من غیر شیء.

ثم خلق من الظلمة نورا،و خلق من النور یاقوتة،غلظها کغلظ سبع سماوات و سبع أرضین،ثم زجر الیاقوتة فماعت(أی:ذابت)لهیبته، فصارت ماء مرتعدا،و لا یزال مرتعدا إلی یوم القیامة.

ثم خلق عرشه من نوره،و جعله علی الماء.

و للعرش عشرة آلاف لسان،یسبح اللّه کل لسان منها بعشرة آلاف لغة،لیس فیها لغة تشبه الأخری.

و کان العرش علی الماء من دونه حجب الضباب(مثل الشیباء)و ذلک قوله: وَ کٰانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمٰاءِ لِیَبْلُوَکُمْ (2).

یا کعب و یحک،إن من کانت البحار تفلته علی قولک،کان أعظم من أن تحویه صخرة بیت المقدس،أو تحویه الهواء الذی أشرت إلیه أنه حل فیه.

ص: 49


1- 1) الآیة 4 من سورة الرحمن.
2- 2) الآیة 7 من سورة هود.

فضحک عمر بن الخطاب،و قال:هذا هو الأمر،و هکذا یکون العلم، لا کعلمک یا کعب،لا عشت إلی زمان لا أری فیه أبا حسن (1).

و نقول:

إن فی القصة أمورا فائقة الأهمیة،یحتاج بسط القول فیها إلی مزید من التأمل و التدقیق بمرامی کلام علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،دون أن یغیب عن الأنظار شبح العجز المهیمن علی البشر عن بلوغ کنه بلیغ کلامه، أو نیل حقائق مرامه صلوات اللّه و سلامه علیه.

من أجل ذلک نکتفی بالإلماح إلی أمور یسیرة،و ظاهرة یدرکها الناظر فیها بعفویة لا یشوبها شیء من التکلف،أو الإیغال المرهق و غیر المألوف.

1-إنه«علیه السلام»بدأ إعتراضه علی کعب بالإعلان باستعظام ما یقوله هذا الحبر الیهودی،و استفظاعه،و قرن ذلک بالمبادرة إلی الخروج من المجلس،و هو تصرف غیر معهود منه«علیه السلام»إلا فی حالات التغیظ الشدید،لکی یدرک الحاضرون فی ذلک المجلس أن ثمة جرأة غیر عادیة،لا بد من التصدی لها،و لا یجوز السکوت عنها،فضلا عن الإستئناس و التفکه بها.

2-إن اعتراض علی«علیه السلام»کان علی أمور عدة،منها:

ألف:إن کعبا،و من هم علی شاکلته،قد حرفوا کتب اللّه.

ص: 50


1- 1) بحار الأنوار ج 40 ص 194-196 و ج 30 ص 101 و مجموعة ورام(تنبیه الخواطر)ج 2 ص 5 و 6.

ب:إنهم فتحوا باب الفریة علی اللّه تبارک و تعالی..

ج:إنهم جعلوا الصخرة و الهواء شریکین له تعالی فی القدم.و القول بتعدد القدیم شرک ظاهر.

د:إنهم جعلوا للّه تعالی مکانا یومی إلیه،أی أنهم جعلوه فی جهة.

و هذا معناه:القول بالتجسیم،و بغیر ذلک من محاذیر.

ه:إنهم جعلوه محلا للحوادث..

و:إنهم زعموا:أن الأذهان یمکن أن تحیط به.

ز:إنهم انتقصوا من قدرته،و من إحاطته بجمیع الأشیاء.

ح:إنهم وقعوا فی التناقض الذی تأباه العقول.حیث إن من کانت البحار تفلته لا تحویه صخرة بیت المقدس..إلی غیر ذلک من أمور أشار إلیها«علیه السلام».

3-و یلاحظ هنا:أنه«علیه السلام»لم یقل لکعب:إن الصخرة التی زعمت لا تحویه و لا تسعه،بل قال:لا تحوی جلاله،و لا تسع عظمته، لیتحاشی أی شیء یشیر إلی التجسیم الإلهی،و کونه تعالی فی جهة،و ما إلی ذلک.

4-و قد ألمح«علیه السلام»إلی أن ما یذکرونه من أباطیل إنما أتاهم من جهة الإلحاد،أو الجهل،و لا ثالث لهما..

و إنما أطلق علیهم وصف الإلحاد،لأن اطلاق هذه الأوصاف الباطلة تعنی نفی صفة الألوهیة عنه تعالی،لأن الألوهیة تلازم التنزیه عن مثل هذه الأباطیل.

ص: 51

5-إن هذا الموقف منه«علیه السلام»:

ألف:یدخل فی سیاق فضح الیهود،و إبطال ترهاتهم.

ب:و مقاومة السیاسة القاضیة بمنع الناس من الأخذ عن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و توجیههم إلی أهل الکتاب لیأخذوا منهم.

ج:کما أنه یسقط هیبة کعب الأحبار أمام الناس،و یمنع من أخذ الناس عنه من دون تأمل أو تمحیص.و قد کان أهل الکتاب یسعون للهیمنة الفکریة علی المسلمین،و لتقدیم أنفسهم کعلماء بکل ما کان و یکون..

الیهود یناظرون عمر بن الخطاب

حدثنا أبی رضی اللّه عنه قال:حدثنا محمد بن یحیی العطار،عن محمد بن أحمد بن یحیی بن عمران الأشعری قال:حدثنی أبو عبد اللّه الرازی،عن أبی الحسن عیسی بن محمد بن عیسی بن عبد اللّه المحمدی،من ولد محمد بن الحنفیة،عن محمد بن جابر،عن عطاء،عن طاووس قال:أتی قوم من الیهود عمر بن الخطاب،و هو یومئذ و ال علی الناس،فقالوا:

أنت والی هذا الأمر بعد نبیکم.و قد أتیناک نسألک عن أشیاء،إن أنت أخبرتنا بها آمنا و صدقنا و اتبعناک.

فقال عمر:سلوا عما بدا لکم.

قالوا:أخبرنا عن أقفال السماوات السبع و مفاتیحها.

و أخبرنا عن قبر سار بصاحبه؟!

و أخبرنا عمن أنذر قومه لیس من الجن و لا من الإنس؟!

ص: 52

و أخبرنا عن موضع طلعت فیه الشمس و لم تعد إلیه؟!

و أخبرنا عن خمسة لم یخلقوا فی الأرحام؟!

و عن واحد،و اثنین،و ثلاثة،و أربعة،و خمسة،و ستة،و سبعة،و عن ثمانیة،و تسعة،و عشرة،و حادی عشر،و ثانی عشر؟!

قال:فأطرق عمر ساعة،ثم فتح عینیه،ثم قال:سألتم عمر بن الخطاب عما لیس له به علم،و لکن ابن عم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یخبرکم بما سألتمونی عنه.

فأرسل إلیه،فدعاه،فلما أتاه قال له:یا أبا الحسن،إن معاشر الیهود سألونی عن أشیاء لم أجبهم فیها بشیء.و قد ضمنوا لی إن أخبرتهم أن یؤمنوا بالنبی«صلی اللّه علیه و آله».

فقال لهم علی«علیه السلام»:یا معشر الیهود،اعرضوا علی مسائلکم.

فقالوا له مثل ما قالوا لعمر.

فقال لهم علی«علیه السلام»:أتریدون أن تسألوا عن شیء سوی هذا؟!

قالوا:لا یا أبا شبر و شبیر.

فقال لهم علی«علیه السلام»:أما أقفال السماوات فالشرک باللّه، و مفاتیحها قول لا إله إلا اللّه.

و أما القبر الذی سار بصاحبه،فالحوت سار بیونس فی بطنه البحار السبعة.

ص: 53

و أما الذی أنذر قومه لیس من الجن و لا من الإنس،فتلک نملة سلیمان بن داود«علیهما السلام».

و أما الموضع الذی طلعت فیه الشمس فلم تعد إلیه،فذاک البحر الذی أنجی اللّه عز و جل فیه موسی«علیه السلام»،و غرق فیه فرعون و أصحابه.

و أما الخمسة الذین لم یخلقوا فی الأرحام،فآدم و حواء،و عصا موسی، و ناقة صالح،و کبش إبراهیم«علیهم السلام».

و أما الواحد،فاللّه الواحد لا شریک له.

و أما الاثنان،فآدم و حواء.

و أما الثلاثة،فجبریل و میکائیل و إسرافیل.

و أما الأربعة،فالتوراة و الإنجیل،و الزبور و الفرقان.

و أما الخمس فخمس صلوات مفروضات علی النبی«صلی اللّه علیه و آله».

و أما الستة،فقول اللّه عز و جل: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ وَ مٰا مَسَّنٰا مِنْ لُغُوبٍ (1).

و أما السبعة،فقول اللّه عز و جل: وَ بَنَیْنٰا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِدٰاداً (2).

و أما الثمانیة،فقول اللّه عز و جل: وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ

ص: 54


1- 1) الآیة 38 من سورة ق.
2- 2) الآیة 12 من سورة النبأ.

ثَمٰانِیَةٌ

(1)

.

و أما التسعة،فالآیات المنزلات علی موسی بن عمران«علیه السلام».

و أما العشرة،فقول اللّه عز و جل: وَ وٰاعَدْنٰا مُوسیٰ ثَلاٰثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْنٰاهٰا بِعَشْرٍ (2).

و أما الحادی عشر،فقول یوسف لأبیه إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً (3).

و أما الاثنی عشر،فقول اللّه عز و جل لموسی«علیه السلام»: اِضْرِبْ بِعَصٰاکَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتٰا عَشْرَةَ عَیْناً (4).

قال:فأقبل الیهود یقولون:نشهد أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أنک ابن عم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ثم أقبلوا علی عمر،فقالوا:نشهد أن هذا أخو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و اللّه إنه أحق بهذا المقام منک.

و أسلم من کان معهم و حسن إسلامهم (5).

و عن جعفر بن شریح الحضرمی،عن مالک بن أعین الجهنی،عن أبی

ص: 55


1- 1) الآیة 17 من سورة الحاقة.
2- 2) الآیة 142 من سورة الأعراف.
3- 3) الآیة 4 من سورة یوسف.
4- 4) الآیة 60 من سورة البقرة.
5- 5) الخصال للصدوق ص 456-457 و بحار الأنوار ج 10 ص 7-9.

عبد اللّه«علیه السلام»،قال:لما ولی عمر بن الخطاب جاءه رجل یهودی، فدخل علیه المسجد و هو قاعد و معه أبو أیوب الأنصاری،فقال له:أنت أمیر المؤمنین؟!

قال:نعم.

قال:أنت الذی یسألک الناس و لا تسأل،و أنت تحکم و لا یحکم علیک؟!

قال له عمر:نعم.

قال له:فأخبرنی عن خصال أسألک عنها.

قال:سل.

قال:أخبرنی عن واحد لیس له ثان،و اثنین لیس لهما ثالث،و ثلاثة لیس لها رابع،و أربعة لیس لها خامس،و خمسة لیس لها سادس،و ستة لیس لها سابع،و سبعة لیس لها ثامن،و ثمانیة لیس لها تاسع،و تسعة لیس لها عاشر،و عشرة لیس لها حادی عشر.

فلم یجبه عمر،و أطرق ملیا.

فقال الیهودی:أخبرنی عما أسألک.

فقال له أبو أیوب:إن أمیر المؤمنین عنک مشغول،و لکن ائت ذلک القاعد.

قال:و علی«علیه السلام»قاعد فی المسجد معه جماعة.فجاء الیهودی حتی وقف علی علی«علیه السلام»،فقال:إنی جئت إلی أمیرکم هذا،

ص: 56

فسألته عن أشیاء فلم یجبنی فیها بشیء،فأرسلت إلیک.

فرفع علی«علیه السلام»رأسه،ثم قال:و ما هی،یا ابن هارون؟!

فأعاد علیه.

فقال علی«علیه السلام»:أما الواحد الذی لا ثانی له،فاللّه الواحد تبارک و تعالی.

و أما الاثنان اللذان لیس لهما ثالث،فالشمس و القمر.

و أما الثلاثة التی لیس لها رابع،فالطلاق.

و أما الأربعة التی لیس لها خامس،فالنساء.

و أما الخمسة التی لیس لها سادس،فالصلاة.

و أما الستة التی لیس لها سابع،فالستة الأیام التی خلق اللّه فیها السماوات و الأرض.

و أما السبعة التی لیس لها ثامن،فالسماوات السبع.

و أما الثمانیة التی لیس لها تاسع،فحملة العرش.

و أما التسعة التی لیس لها عاشر،فحمل المرأة.

و أما العشرة التی لیس لها حادی عشر،فالعشرة الأیام التی تمم اللّه بها میقات موسی«علیه السلام»فی قوله عز و جل: وَ وٰاعَدْنٰا مُوسیٰ ثَلاٰثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْنٰاهٰا بِعَشْرٍ (1).

ص: 57


1- 1) الآیة 42 من سورة الزمر.

فقال الیهودی:أنت تعلم هذا فذاک ما نعتقده أشهد أنک أمیر المؤمنین حقا،و أسلم علی یده،فجز شعره،و غسل ثوبه،و علمه شرائع الدین.و أتی عمر،فقال:اکتب هذا فی دیوان المسلمین (1).

و نقول:

لا نری حاجة إلی التعلیق علی هذه الروایة و سابقتها،و لکننا نقول:

1-قال التستری ما مفاده:أن هذه الروایة و الروایة السابقة قد اختلفتا فی جواب هذه الأعداد«و کلاهما صحیح،و لعله«علیه السلام»أجاب کلا منهما بحسبه» (2).

2-یلاحظ فی الروایة الأولی:أن عمر قال لعلی«علیه السلام»:إنه لم یجب الیهود عن مسائلهم،و لم یذکر له:أنه لا یعلم أجوبة تلک المسائل!!

3-إنه وعد به الیهود أولا:أنه إن أجاب عن أسئلتهم یصدقونه و یتبعونه..مع أن المطلوب هو إسلامهم،و اتباع الرسول..فدل قولهم هذا علی أن اتباع الخلیفة و تصدیقه إنما هو بادعائه الإمامة و الخلافة الحقیقیة للرسول.

4-إن الیهود بعد سماعهم للأجوبة أقبلوا علی عمر و شهدوا:أن علیا

ص: 58


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 109 عن قضایا القمی، و عجائب أحکام أمیر المؤمنین للسید محسن الأمین ص 189 و 190 و عن معادن الجواهر ج 2 ص 48 ح 43.
2- 2) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 109.

«علیه السلام»ابن عم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،مع أن کلامهم فی بدایة الأمر کان عن مجرد الإیمان.و الإتباع للخلیفة.ألا یدل ذلک علی أنهم یشیرون إلی صفات و دلالات و نعوت للخلیفة بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یجدونها عندهم،و منها:أن الخلیفة یکون ابن عم رسول اللّه، و منها:أنه یکون أخاه؟!

و یشهد لذلک:حدیث الیهودیین الذین ناظرا أبا بکر،حیث جاء فیه:

أن هذه الأوصاف بالذات موجودة فی کتبهم،و قد تقدم ذلک فی خلافة أبی بکر،فراجع.

5-دلت هذه الحادثة أیضا علی أن من الثابت لدی أهل الأدیان بملاحظة ما عندهم:أن الوصی یجب أن یملک العلم الخاص الذی یختص اللّه و رسوله به الأوصیاء،و أنه لیس من الناس العادیین،و أن بإمکانهم التعرف علیه من هذا الطریق،و أن ثبوت وجود هذا العلم لدیه کاف فی إثبات إمامته،بل هو کاف عندهم فی إثبات النبوة و الوحی لرسول اللّه قبله.

6-إن وجود هذا العلم یظهر المتغلب علی مقام الإمام و الإمامة، و یفضح أمره،و یمیزه عن الإمام الحقیقی.

7-قول أبی أیوب للسائل فی الروایة الثانیة:إن أمیر المؤمنین مشغول عنک.فیه تمویه ظاهر،لحفظ ماء وجه الخلیفة حین ظهر عجزه عن الجواب.

8-التسعة التی لا عاشر لها..یلاحظ:أن هذا یصلح شاهدا للقول:

بأن أکثر الحمل تسعة أشهر..و لیس أکثر من ذلک..

ص: 59

9-و الحدیث عن شعر ذلک الیهودی یشر إلی ما عرف عن أحبار الیهود من تطویل الشعر.کما أنه حین أمره بغسل ثوبه یشیر إلی إرادته نظیفا و طاهرا من الأوساخ و القاذورات و النجاسات.

10-إن هذه الروایة تدل علی أن الکثیر من الأحکام التی کانت فی الشرائع السابقة لا تزال هی عینها فی هذه الشریعة،و هذا یؤکد أن المنسوخ منها هو أقل القلیل.

ص: 60

الباب السادس حروب و فتوحات فی عهد عمر

اشارة

الفصل الأول:علی علیه السّلام و عمر..حدث و موقف..

الفصل الثانی:المسیر إلی القادسیة فی مشورة علی علیه السّلام..

الفصل الثالث:علی علیه السّلام و المسیر إلی القدس..

الفصل الرابع:علی علیه السّلام و المسیر إلی نهاوند..

الفصل الخامس:ذو الرقعتین..و بساط کسری..

ص: 61

ص: 62

الفصل الأول: علی علیه السّلام و عمر..حدث و موقف

اشارة

ص: 63

ص: 64

عمر یخاف من الثعبان

روی عن الصادق«علیه السلام»:أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»بلغه عن عمر بن الخطاب شیء،فأرسل إلیه سلمان رحمه اللّه و قال:قل له:قد بلغنی عنک کیت و کیت،و کرهت أعتب علیک فی وجهک،فینبغی أن لا تذکر فیّ إلا الحق،فقد أغضیت علی القذی حتی یبلغ الکتاب أجله.

فنهض سلمان رحمه اللّه و بلغه ذلک،و عاتبه،و ذکر مناقب أمیر المؤمنین «علیه السلام»،و ذکر فضائله و براهینه.

فقال عمر:عندی الکثیر من فضائل علی«علیه السلام»،و لست بمنکر فضله،إلا أنه یتنفس الصعداء،و یظهر البغضاء.

فقال سلمان رحمه اللّه:حدثنی بشیء مما رأیته منه.

فقال عمر:نعم یا أبا عبد اللّه،خلوت به ذات یوم فی شیء من أمر الجیش،فقطع حدیثی،و قام من عندی و قال:مکانک حتی أعود إلیک، فقد عرضت لی حاجة،فما کان بأسرع من أن رجع علی ثانیة و علی ثیابه و عمامته غبار کثیر،فقلت له:ما شأنک؟!

فقال:أقبل نفر من الملائکة و فیهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یریدون مدینة بالمشرق یقال لها:صیحون.فخرجت لأسلم علیه،و هذه

ص: 65

الغبرة رکبتنی من سرعة المشی.

قال عمر:فضحکت متعجبا حتی استلقیت علی قفای،و قلت له:

النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد مات وبلی،و تزعم أنک لقیته الساعة، و سلمت علیه؟!فهذا من العجائب!!مما لا یکون!!

فغضب علی«علیه السلام»و نظر إلی،و قال:أتکذبنی یا ابن الخطاب.

فقلت:لا تغضب،وعد إلی ما کنا فیه،فإن هذا مما لا یکون أبدا.

قال:فإن أنت رأیته حتی لا تنکر منه شیئا استغفرت اللّه مما قلت و أضمرت،و أحدثت توبة مما أنت علیه،و ترکت حقا لی؟!.

فقلت:نعم.

فقال:قم.

فقمت معه فخرجنا إلی طرف المدینة و قال:غمض عینیک!فغمضهما، فمسحهما بیده ثلاث مرات.

ثم قال لی:افتحهما.

ففتحتهما،فنظرت،فإذا أنا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و معه رجل(أی نفر)من الملائکة لم أنکر منه شیئا.فبقیت و اللّه متحیرا أنظر إلیه.

فلما أطلت النظر قال لی:هل رأیته.

فقلت:نعم.

قال:أغمض عینیک،فغمضتهما.

ثم قال:افتحهما،ففتحتهما.فإذا لا عین و لا أثر.

ص: 66

فقلت له:هل رأیت من علی«علیه السلام»غیر ذلک.

قال:نعم،لا أکتم عنک خصوصا أنه استقبلنی یوما و أخذ بیدی و مضی بی إلی الجبانة.و کنا نتحدث فی الطریق.

و کان بیده قوس فلما صرنا فی الجبانة رمی بقوسه من یده فصار ثعبانا عظیما مثل ثعبان موسی«علیه السلام»،و فتح فاه و أقبل(نحوی)لیبتلعنی.

فلما رأیت ذلک طار قلبی من الخوف،و تنحیت،و ضحکت فی وجه علی«علیه السلام»و قلت:له الأمان یا علی بن أبی طالب.أذکر ما کان بینی و بینک من الجمیل.

فلما سمع هذا القول استفرغ ضاحکا،و قال:لطفت فی الکلام،فنحن أهل بیت نشکر القلیل،فضرب بیده إلی الثعبان و أخذه بیده،و إذا هو قوسه الذی کان بیده.

ثم قال عمر:یا سلمان!إنی کتمت ذلک عن کل أحد،و أخبرتک به یا أبا عبد اللّه!فإنهم أهل بیت یتوارثون هذه الأعجوبة کابرا عن کابر.

و لقد کان إبراهیم یأتی بمثل ذلک.

و کان أبو طالب و عبد اللّه یأتیان بمثل ذلک فی الجاهلیة.

و أنا لا أنکر فضل علی«علیه السلام»،و سابقته،و نجدته،و کثرة علمه،فارجع إلیه و اعتذر عنی إلیه،و اثن عنی علیه بالجمیل (1).

ص: 67


1- 1) الفضائل لابن شاذان ص 147-150 و(ط المکتبة الحیدریة)ص 62-63 و مجمع النورین للمرندی ص 181 و بحار الأنوار ج 31 ص 614 و ج 42-

و فی نص آخر:

عن سلمان الفارسی«رضی اللّه عنه»(قال:)إن علیا«علیه السلام»بلغه عن عمر ذکر شیعته،فاستقبله فی بعض طرقات بساتین المدینة و فی ید علی «علیه السلام»قوس[عربیة]،فقال[علی]:یا عمر،بلغنی عنک ذکرک لشیعتی.

فقال:أربع[علی]ظلعک.

فقال علی«علیه السلام»:إنک لها هنا؟!

ثم رمی بالقوس علی الأرض،فإذا هی ثعبان کالبعیر،فاغرا فاه،و قد أقبل نحو عمر لیبتلعه.

فصاح عمر:اللّه اللّه یا أبا الحسن،لا عدت بعدها فی شیء،و جعل یتضرع إلیه،فضرب[علی]یده إلی الثعبان،فعادت القوس کما کانت، فمضی عمر إلی بیته مرعوبا.

قال سلمان:فلما کان فی اللیل دعانی علی«علیه السلام»فقال:صر إلی عمر،فإنه حمل إلیه من ناحیة المشرق مال،و لم یعلم به أحد،و قد عزم أن یحبسه،فقل له:یقول لک علی:أخرج ما حمل إلیک من المشرق،ففرقه علی

1)

-ص 42 و العقد النضید ص 38 و عیون المعجزات ص 33 و فیه:روی عن المفضل بن عمر أنه قال:سمعت الصادق«علیه السلام»یقول..بتفاوت یسیر. و راجع:مدینة المعاجز ج 1 ص 464-467 و ج 3 ص 33 و إثبات الهداة ج 2 ص 492 باختصار،و الطبری فی نوادر المعجزات ص 50.

ص: 68

من جعل لهم،و لا تحبسه،فأفضحک.

فقال سلمان:فمضیت إلیه،و أدیت الرسالة.

فقال:حیرنی أمر صاحبک،فمن أین علم[هو]به؟!

فقلت:و هل یخفی علیه مثل هذا؟!

فقال:یا سلمان،اقبل منی ما أقول لک:ما علی إلا ساحر،و إنی لمشفق [علیک]منه،و الصواب أن تفارقه،و تصیر فی جملتنا.

قلت:بئس ما قلت،لکن علیا وارث من أسرار النبوة ما قد رأیت منه، و عنده ما هو أکثر(مما رأیت)منه.

قال:ارجع(إلیه)فقل له:السمع و الطاعة لأمرک.

فرجعت إلی علی«علیه السلام»،فقال:أحدثک بما جری بینکما.

فقلت:[أنت]أعلم به منی،فتکلم بکل ما جری بیننا،ثم قال:إن رعب الثعبان فی قلبه إلی أن یموت (1).

و نقول:

إننا نشیر هنا إلی بعض الأمور فی ضمن الفقرات التالیة:

ص: 69


1- 1) مدینة المعاجز ج 3 ص 209-211 و راجع:ج 1 ص 478 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 232 و إثبات الهداة ج 2 ص 258 و بحار الأنوار ج 29 ص 31-33 و ج 31 ص 614 ج 41 ص 256 و(ط حجریة)ج 8 ص 82 و تفسیر الآلوسی ج 3 ص 123 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 460.
المعجزات،و الکرامات

لا ریب فی أن ما یجترحه الأنبیاء من معجزات،و ما یظهره اللّه سبحانه لهم و لأوصیائهم من کرامات،ثم ما یقومون به من خوارق العادات بحکم ما خولهم اللّه إیاه،إنطلاقا من مصالح العباد-إن ذلک-جزء من تاریخهم، الذی لا بد من تسجیله،و حفظه و تداوله،لأجل الفکرة فیه،و أخذ العبرة منه،و تثبیت العقیدة به،و تعمیق الوعی له،و تبلوره و تحققه فی القلوب، و زیادة تجلیه و وضوحه فی الأذهان و العقول.

و لکن المؤلفین و المصنفین اعتادوا علی تحاشی الإفاضة فی أمثال هذه الأمور،ربما لأنهم وجدوها حاسمة و باتة،لا یجد العقل و الفکر الکثیر من الفرص للتعبیر عن نفسه،و إظهار وجوده معها.

و نحن..فی کتابنا هذا حاولنا أن نتمرد علی هذا القرار،الذی وجدناه جائرا علی الحقیقة و ظالما لها،و سعینا للتعامل مع ما یمر معنا من معجزات و کرامات و خوارق للعادات بنفس الجدیة،و بنفس القدر من الإهتمام، و أعطیناه بعض قسطه من البحث،و التحلیل و التدبر،فی مختلف جهاته بنفس المستوی الذی أعطیناه لأی حدث عادی آخر.

و ذلک لقناعتنا بأن لکل نوع من الناس مجالاته و تنوعاته المناسبة له، فلا بد لمن أراد أن یؤرخ لهم من أن یعکس ذلک بدقة و أمانة،و إن کانت حین یراد نقلها إلی محیط فریق آخر یتبلور شعور بغربتها عن ذلک المحیط الذی یراد نقلها إلیه..

فالمعجزة و الکرامة،و خوارق العادات هی جزء من حیاة و حرکة

ص: 70

الأنبیاء و أوصیائهم،فلما ذا لا تعطی قسطها کأی أمر عادی آخر؟!.

و لماذا نرید أن نقیس حیاتهم علی حیاتنا؟!و لماذا نحکّم فیها نفس المعاییر؟!و نفرض علیها نفس النظرة التی نتعامل بها مع بعضنا البعض؟! ما دمنا لسنا منهم،و لا نقدر علی کثیر مما یقدرون علیه،و لا نمیل إلی کثیر مما یمیلون إلیه،و لتکن هذه المفردة التی نحن بصدد الحدیث عنها من هذا القبیل..

العتاب..و الخطوط الحمر

حین یکون لا بد من العتاب،فمعنی ذلک:أن ثمة حقا قد اضیع، و حدودا قد انتهکت،و أنه لا بد من اعادة الأمور إلی نصابها..ثم التقید بالقیود و الإلتزام بالوقوف عند الحدود..

و أما کراهة علی«علیه السلام»العتب علی عمر فی وجهه،فیشیر إلی الرغبة فی إبقاء الأمور علی الوتیرة التی هی علیها،فلا تراجع عن القناعات،و لا تصعید فی المواقف..

و قد دلتنا کلمته«علیه السلام»هنا:علی أنه یؤثر تجمید الأمور و الإنتظار من دون أن یتخلی عن قضیته،بل هو یرید أن یبقیها علی حیویتها حتی یبلغ الکتاب أجله،و لا یحرکها باتجاه تصعیدی و تصادمی.

و قد دلنا ذلک بوضوح علی:أن القضیة المحوریة لا تزال حیة و مؤثرة، و فی تفاعل مستمر،یدل علی ذلک قوله«علیه السلام»:«أغضیت علی القذی..»..مما یعنی:أن هذا القذی المؤذی لا یزال مؤثرا،و یحتاج إلی التحمل،ثم الإغضاء.

ص: 71

و دل علی ذلک أیضا:أن سلمان ذکر لعمر براهین أمیر المؤمنین و مناقبه و فضائله،حتی احتاج عمر إلی الإعتراف بها کلها،و التصریح بأنه لیس بصدد إنکار شیء منها..

القوس:الثعبان

و قد ذکر عمر:أن الذی یدعوه إلی هذا النوع من التعامل هو أنه یری علیا«علیه السلام»یتنفس الصعداء،و یظهر البغضاء..

و للتدلیل علی قوله هذا أورد قضیة تضمنت تعرضه لأمر مخوف من قبل علی«علیه السلام»،لعلها جاءت علی سبیل المداعبة المقصودة،لإفهامه أمرا کان لا بد من تکراره له باستمرار،و هو:أن علیا«علیه السلام»لم یکن یتعامل مع المعتدین علیه من موقع الضعف و الوهن،أو العجز،و إنما من موقع التکرم،و الصفح و العفو،لإدراک مصلحة الإسلام العلیا.

و أن علی مناوئیه أن یدرکوا هذه الحقیقة،فلا تغرهم جحافلهم و عساکرهم،و لا جموعهم و کثرة الناس من حولهم..و أن کل فتوحاتهم،لا تعطیهم قوة،و لا تمنع من أخذ الحق منهم،إذا حانت ساعة الصفر لذلک.

و لعل عمر قد استحق هذه المداعبة المقصودة من علی«علیه السلام»، لکی لا یتجاوز حده،فیظهر سخریته مما أخبره به«علیه السلام»من أمر سلامه علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،الذی مر فی نفر من الملائکة یریدون مدینة بالمشرق.

فإنه لا یحق لعمر و لا لغیره التطفل علی عالم لا صلة له به،و لا یعرف عنه شیئا،فإنه إذا کان الشهداء أحیاء عند ربهم یرزقون،فما بالک برسول

ص: 72

اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الذی له مقام الشهادة علی الخلق،و علی الأنبیاء الذین سبقوه،و الذی یخاطبه من یزور قبره بقوله:أشهد أنک تری مقامی، و ترد سلامی،و تسمع کلامی (1)..أو نحو ذلک.

و لماذا لا یظهره اللّه تعالی لبعض خلقه؟!ألیس اللّه علی کل شیء قدیر؟!

و إذا کانت الملائکة قد ظهرت علی مریم،و علی الأنبیاء،فلماذا لا تظهر لعلی«علیه السلام»،و هو أفضل الخلق بعد النبی«صلی اللّه علیه و آله»، فضلا عن مریم«علیها السلام»؟!

و کیف لا یغضب علی«علیه السلام»من عمر،حین یکذبه،مع أن اللّه سبحانه قد شهد له بالطهارة من الرجس فی قرآنه العظیم..

و کیف لا یغضب؟!و قد أراه رسول«صلی اللّه علیه و آله»رأی العین، و کان قد أعطاه عهدا إن أراه إیاه أن یترک له حقه الذی اغتصبه منه،و لکنه لم یف بما وعد.

ص: 73


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 97 ص 295 و 376 و رسائل المرتضی ج 1 ص 407 و المزار لابن المشهدی ص 211 و 656 و الروضة لابن شاذان ص 36 و الفضائل لابن شاذان ص 99 و إقبال الأعمال لابن طاووس ج 3 ص 134 و المزار للشهید الأول ص 97 و مدینة المعاجز ج 2 ص 221 و الدر النظیم ص 409.
و ترکت حقا هو لی

و قد لوحظ أنه«علیه السلام»أخذ علی عمر العهد بأن یریه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و یترک عمر حق علی لعلی«علیه السلام»،و لهذا دلالات مختلفة..

فأولا:إنه«علیه السلام»قد جعل إرجاع الحق إلیه فی مقابل أن یریه دلالة من دلائل إمامته،فکأنه«علیه السلام»لا یکتفی فی التدلیل علی حقه بالتذکیر بالبیعة له یوم الغدیر،و بنزول الآیات فیه،و بأقوال النبی المؤکدة علی إمامته،و ولایته،و خلافته من بعده،بل هو یجعل ثمن ذلک ما یتضمن تجسیدا عملیا لتجلی صفات الإمامة فیه،من حیث تصرفه بالغیوب، و هیمنته علی العوالم الأخری..

ثانیا:إنه«علیه السلام»یطلب من عمر أن یترک له حقا هو له،و لا یطلب منه أن یمنحه هذا الأمر،أو أن یعطیه إیاه..فإن تلک التعابیر قد تشی بحق لعمر تعلق بهذا الأمر،و یرید علی«علیه السلام»منه أن یتنازل له عنه بقیمة هذا الفعل الذی یقوم به،فکأن الذی جعل لعلی«علیه السلام»الحق بالمطالبة بهذا الأمر،هو نفس هذا الإنجاز الذی قدمه،و لولاه لبقی الأمر لأهله..

و لکنه حین عبر بالترک لحق هو له یکون قد بین أن ما یقوم به إنما هو للإثبات العلمی لما یدعیه من غاصبیة عمر لهذا الأمر،و أنه لیس لعمر أی حق فیه من الأساس.

ص: 74

ما شأن علی علیه السّلام بالثعبان؟!

علی أنه لیس لعمر أن ینسب أمر الثعبان إلی علی«علیه السلام»،فإن علیا لم یصنع شیئا سوی أنه رمی بقوسه من یده؛فمجرد أن یتحول القوس إلی ثعبان مما لا یطالب به علی«علیه السلام»،و لا یوجب ذلک لوما له، فضلا عن أن یوجب الحقد علیه.و ذکره بما لیس فیه.و لا سیما من عمر الذی لم یعترف لعلی بشیء مما أخبره به علی«علیه السلام»،بل کذبه بصورة صریحه،و ضحک متعجبا من کلامه حتی استلقی علی قفاه.

کما أنه حین أراه علی«علیه السلام»ذلک بأم عینیه لم یف له بما وعده به،مما یدل علی أنه لم یعتبر،و لم یتراجع عن موقفه بصورة عملیة و صادقة، بل کان لا یزال یتردّی فی غیاهب الشک و التهمة لعلی«علیه السلام» بالسحر،أو نحو ذلک.

و قد صرح بذلک فی النص الأخیر المتقدم،فقال لسلمان:اقبل منی ما أقول لک:ما علی إلا ساحر.

فرده سلمان،و قال:لکن علیا وارث من أسرار النبوة ما قد رأیت منه، و عنده ما هو أکثر مما رأیت منه.

عمر یستجیب و یعتذر

و لعل عمر کان قد صرح بشیء من ذلک أی باتهام علی«علیه السلام» بالسحر و نحوه لبعض الناس،فبلغ ذلک علیا«علیه السلام»فأرسل إلیه سلمان لیوقفه عند حده.

ص: 75

و لعله فهم من هذه المطالبة:أن عدم استجابته لعلی«علیه السلام»قد توقعه فیما هو أشد مما وقع فیه فی قضیة الثعبان و القوس،فأعلن أنه لا ینکر فضل علی«علیه السلام»و سابقته،و کثرة علمه،و أظهر التودد له،و طلب من سلمان أن یبلغه اعتذار عمر إلیه،و أن یثنی علیه بالجمیل.

لأنه ذکر شیعته

لقد بین النص الأخیر طبیعة الحدیث الذی دار بین علی«علیه السلام» و عمر،و هو أنه«علیه السلام»عاتب الخلیفة علی ذکره لشیعته«صلوات اللّه و سلامه علیه»..

و ذلک أن بعض شیعة علی«علیه السلام»اختلف مع بعض شیعة عمر،فترافعا إلی عمر،فمال عمر إلی الذی یتشیع له علی الرجل الآخر.

و لعله أطلق کلاما یمس به شیعة علی«علیه السلام»،فطالبه علی«علیه السلام»بما قال،لا لأنه یرید أن ینتصر لذلک الرجل لمجرد کونه من شیعته، بل لأن ذلک الرجل قد تعرض للظلم،و لا بد لعلی«علیه السلام»أن ینصر المظلوم..و کیف إذا کان قد ظلم مرتین:

أولاهما:بتضییع حقه.

و الأخری:بانتهاک حرمته لأجل دینه و معتقده و انتمائه؟!

إربع علی ظلعک

و لکن عمر واجه علیا«علیه السلام»بظلم آخر،حیث واجهه بکلام خارج عن سنة العدل و الإنصاف،بقوله له:اربع علی ظلعک..

ص: 76

و معنی هذه الکلمة:إنک ضعیف،فلا تحاول طلب ما تقصر عنه..

و هذا فی الحقیقة جواب من یرید أن یجعل من ضعف الآخرین سببا لتضییع حقوقهم،و منعهم من المطالبة بها.و هو أمر غیر مقبول من أی کان من الناس..

مع أن علیا«علیه السلام»هو القائل:الذلیل عندی عزیز حتی آخذ الحق له.و القوی عندی ضعیف حتی آخذ الحق منه (1).

و إنک لها هنا؟!!

و کان لا بد من إقناع عمر بأن سکوته«علیه السلام»لیس عن ضعف، و إنما لأن اللّه و رسوله یأمر انه بالسکوت.

و لن یقتنع عمر منه بمجرد إدعاء القوة و القدرة علی المواجهة..

و حتی لو أراد«علیه السلام»أن یظهر له شیئا من قوته بصورة عملیة، فإن المجال یبقی واسعا أمام عمر لإقناع نفسه و غیره:بأن المعیار لیس هو القوة البدنیة،و الشجاعة الشخصیة،فإن الکثرة تغلب الشجاعة،و عمر لدیه الجیوش الضاربة فی طول البلاد و عرضها،و یستطیع أن یتغلب بها علی

ص: 77


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 88 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 173-174 و بحار الأنوار ج 21 ص 121-124 و ج 39 ص 351 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 284 و 286 و التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری«علیه السلام»ص 554-558.

شجاعة علی«علیه السلام»،و یسقط قدراته البدنیة..

فلذلک لم یجرب علی معه هذا الخیار أیضا..بل لجأ إلی أسلوب إقناع لا یملک عمر فیه حیلة،حتی لو کان جمیع أهل الأرض معه..و هو التصرف فی الأمور من خارج دائرة القدرات المادیة،فإن من یقدر علی تحویل القوس إلی ثعبان کالبعیر،قادر علی القضاء علی کل القدرات التی یفکر عمر و من معه بالإستعانة بها..

و قد أخبر علی«علیه السلام»أن رعب الثعبان مستقر فی قلب عمر إلی أن یموت..

من أین علم بالمال؟!

لم یدر عمر بن الخطاب من أین علم علی«علیه السلام»بالمال الذی جاءه..ثم حکم بأنه قد علمه عن طریق السحر،فما علی«علیه السلام» بنظره إلا ساحر..و کأنّ عمر یری أن السحر یوصل إلی العلم بالغیب!!

و هذا یدل علی عدم معرفته بعلی«علیه السلام»،أو علی تجاهله لما یعرفه منه،و یدل أیضا علی عدم معرفته بالسحر،و بقدرات الساحر.

و یدل علی کثرة الکرامات و العجائب التی کانت تصدر من بنی هاشم.

کما أنه یدل علی أنه لا یفرق بین ما هو کرامة و معجزة إلهیة،و بین ما هو خداع،و شعوذة،و تسخیر للمخلوقات،التی لا تعلم الغیب،و لا تقدر علی تحویل القوس إلی ثعبان،تماما کما حول موسی«علیه السلام»العصا إلی حیة تلقف ما یأفکون.

ص: 78

عمر یطمع بسلمان

و قد أظهر عمر بن الخطاب أن له جماعة مناوئة لعلی«علیه السلام»، و أنه یسعی لتکثیرها من جهة،کما یسعی لإبعاد الناس عن علی«علیه السلام»،و ضمهم إلی جماعته من جهة أخری.

و قد بلغ به الأمر حدا جعله یطمع بسلمان،و یعرض علیه مفارقة علی «علیه السلام»،و الإنضمام إلی جماعته.و کأنه لا یعرف سلمان الذی کان شدید الإلتزام بما یؤمن به.و قد بلغ فی إیمانه و طهره و قداسته مرتبة استحق بها أن یقول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:سلمان منّا أهل البیت..

معرفة سلمان بعلی علیه السلام

و قد أظهر سلمان:أن ما یعرفه من علی«علیه السلام»أکثر مما ظهر منه، و لذلک قال لعمر عن معرفة علی«علیه السلام»بالمال الذی وصل إلی عمر فی الخفاء:«و هل یخفی علیه مثل هذا»؟!!.

و قال لعلی«علیه السلام»حین عرض«علیه السلام»علیه أن یخبره بما جری بینه و بین عمر:«أنت أعلم به منی»و لم یقل له:أنت تعلم به کما أنا أعلم به..

کما أن سلمان کان یعرف منشأ علم علی،و أسباب تصرفاته،و هو أنه وارث من أسرار النبوة أکثر مما ظهر منه لعمر.

علی علیه السّلام یصحح،و یوضح

و خطب عمر،فقال:إن أخوف ما أخاف علیکم أن یؤخذ الرجل

ص: 79

المسلم البریء عند اللّه،فیدسر کما یدسر الجزور،و یشاط لحمه کما یشاط الجزور.یقال:عاص.و لیس بعاص!!

فقال علی«علیه السلام»:فکیف ذاک؟!و لمّا تشتد البلیة،و تظهر الحمیة،و تسبی الذریة،و تدقهم الفتن دق الرحی بثفالها؟! (1).

و نقول:

1-یدسر:أی یدفع.و یشاط لحمه:یقطع و یبضع.و الثفال:جلدة تبسط تحت الرحی،فیقع علیها الدقیق.

2-إن سیاق هذا النص یعطی:أن علیا«علیه السلام»لم یرتض من عمر تطبیق ذلک القول علی الحالة التی کانت قائمة آنئذ،فبادر إلی التصحیح و التوضیح،مبینا:أن شرائط حصول ذلک غیر متوفرة،ثم بین تلک الشرائط بالتفصیل،و أنها اشتداد البلیة،و ظهور الحمیة،و سبی الذریة، و فتن قاسیة تدقهم دق الرحی بثفالها..

3-إن هذا الذی جری یدل علی أن هذا الکلام الذی ساقه عمر لم یکن من کلامه علی الحقیقة،بل هو قول سمعه عمر کما سمعه غیره.لکن الفرق هو:أن عمر لم یحسن فهمه،و أخطأ فی تطبیقه.فاحتاج إلی التوضیح

ص: 80


1- 1) شرح نهج البلاغة ج 12 ص 153 و بحار الأنوار ج 34 ص 167 و ج 34 ص 173 و الفایق فی غریب الحدیث للزمخشری ج 1 ص 367 و مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 58 و کتاب سلیم بن قیس(تحقیق الأنصاری) ص 261-262 و غریب الحدیث لا بن قتیبة ج 1 ص 261.

و التصحیح من العارفین..

و قد تقبل ذلک عمر،و لم یعترض،و لم یتأفف!!.

4-فاذا صح ما قلناه،فیرد سؤال:لماذا لم یشأ عمر أن یذکر تلک الأقوال بصیغة الروایة،فینسبها إلی قائلها الحقیقی،و هو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فیما هو ظاهر؟!

5-هل هذا یعنی أن سائر ما ینسب إلی عمر من تنبؤات-إن صحت نسبته إلیه-کان قد سمعه من النبی«صلی اللّه علیه و آله»؟!أو ممن سمع منه،و أخذ عنه،ثم تظاهر هو بأنه یقوله من عند نفسه؟!

6-لماذا کان یسعی عمر لتخویف الناس من المرحلة التی تأتی بعده، و یرید تطبیق الحدیث الشریف علیها؟!هل یرید أن یمن علی الناس بأن عهده عهد رخاء و توسع،و أمن و فتوحات،و ما إلی ذلک؟!

ثم هو یرید أن یحذرهم من عهد یأتی بعده،ربما یکون لعلی«علیه السلام»فیه أثر و حضور و نشاط.

و یظن:أن أعداء علی«علیه السلام»لن یترکوه و شأنه،فیرید أن یثیر التهم و الإحتمالات السیئة،و الظنون و التشاؤم بهذا العهد،و أن یلحق به و صمة الظلم،و التعدی،و یبعث فی الناس الرعب و الخوف،و الحذر، و الشک،و ما إلی ذلک.

خطبة لعلی علیه السّلام تنسب لعمر بن الخطاب

صحیح أن أبا بکر و عمر قد تمکنا من إقصاء علی«علیه السلام»عن

ص: 81

الحکم و الخلافة..و لکن ذلک لم یکن نقطة الحسم للصراع،بل کان نقطة انطلاق الصراع.

و قد وجد محبو عمر بن الخطاب،و أولیاؤه أنفسهم فی دائرة السجال السیاسی و الفکری و الإعتقادی،و الدینی مع الفئات الأخری..و أدرکوا أنهم یواجهون صراعا مریرا و مؤلما لا طاقة لهم به،لأن الخلفاء الذین یسعون للدفاع عنهم،قد استبلوا الخلافة من أناس لیس لهم علی وجه الأرض شبیه و لا نظیر.

فإن علیا«علیه السلام»هو نفس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، بنص آیة المباهلة،و هو القمة فی کل درجات الصلاح،و العلم و التقوی، و الحکمة،و الشجاعة،و الفصاحة،و البلاغة،و کل ما هو خیر و فضل و کمال.

و لم یکن لدی الغاصبین ما یلیق أن یتشبث به أحد،لادعاء شیء من ذلک یحسن عرضه فی المواجهة السیاسیة،و الفکریة،و الإعتقادیة..

أی أن غاصبی الخلافة لبسوا قمیصا لیس لهم،و تحقق و ظهر لهم مصداق قول أمیر المؤمنین«علیه السلام»:«لقد تقمصها ابن أبی قحافة، و إنه لیعلم أن محلی منها محل القطب من الرحی،ینحدر عنی السیل،و لا یرقی إلی الطیر» (1).

فکان لا بد لهم من استعارة فضیلة،أو قضیة،أو حدث تاریخی أو

ص: 82


1- 1) الخطبة الشقشقیة رقم 23 فی نهج البلاغة.و قد تقدت مصادر الخطبة فراجع.

حکمة،أو کلمة،أو موقف من هنا،أو تسوّل أو سرقة شیء من ذلک من هناک،فشنت الغارات و أبیحت السرقات للفضائل و الکمالات من النبی «صلی اللّه علیه و آله»تارة و من علی«علیه السلام»أخری..و ربما من غیرهما ثالثة..

و إن مراجعة ما یذکره المعتزلی فی کتابه شرح نهج البلاغة الجزء الثانی عشر لعمر من کلمات و خطب،و فضائل تظهر:أن الکثیر مما ینسب إلیه،قد استعیر أو انتهب،أو سرق،أو اغتصب من النبی و علی«صلی اللّه علیهما علی و آلهما الطاهرین».

و لکن ابن أبی الحدید تغافل عن ذلک کله،فنسبه إلی عمر،مرسلا له إرسال المسلمات..و لکنه لم یجد بدا من الجهر بواحدة منها،و هی التالیة:

قال المعتزلی عن عمر:

«خطب یوما،فقال:أیها الناس،ما الجزع مما لا بد منه!و ما الطمع فیما لا یرجی،و ما الحیلة فیما سیزول!و إنما الشیء من أصله.و قد مضت قبلکم الأصول،و نحن فروعها،فما بقاء الفرع بعد ذهاب أصله!

إنما الناس فی هذه الدنیا أغراض تنتبل فیهم المنایا نصب المصائب،فی کل جرعة شرق.و فی کل أکلة غصص،لا تنالون نعمة إلا بفراق أخری، و لا یستقبل معمر من عمره یوما إلا بهدم آخر من أجله.و هم أعوان الحتوف علی أنفسهم.

فأین المهرب مما هو کائن!ما أصغر المصیبة الیوم،مع عظم الفائدة غدا!و ما أعظم خیبة الخائب،و خسران الخاسر، یَوْمَ لاٰ یَنْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ

ص: 83

بَنُونَ، إِلاّٰ مَنْ أَتَی اللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ

(1)

.

ثم قال المعتزلی:

و أکثر الناس روی هذا الکلام لعلی«علیه السلام»،و قد ذکره صاحب «نهج البلاغة»و شرحناه فیما سبق (2).

یسأل علیا علیه السّلام ما نسی أن یسأل عنه النبی صلّی اللّه علیه و آله

عن قضایا القمی قال:لقی عمر بن الخطاب أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقال:یا أبا الحسن،خصال عقلتها(غفلتها)،و نسیت أن أسأل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عنها،فهل عندک فیها شیء؟!

قال:و ما هی؟!

قال[عمر]:الرجل یرقد،فیری فی منامه الشیء،فإذا انتبه کان کآخذ بیده درهما،و ربما یری الشیء[بعینه]فلا یکون شیئا.

و الرجل یلقی الرجل،فیحبه عن غیر معرفة،و یبغضه عن غیر معرفة.

ص: 84


1- 1) الآیتان 88 و 89 من سورة الشعراء.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة ج 12 ص 18 و الحکمة رقم 191 و الخطبة هی التی ذکرها المعتزلی برقم 145. و راجع:الأمالی للطوسی ج 1 ص 220 و الأمالی لأبی علی القالی ج 2 ص 53 و بحار الأنوار ج 73 ص 106 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 110 و عن مجموعة ورام ج 2 ص 28.

و الرجل یری الشیء بعینه أو یسمعه،فیحدث به دهرا ثم ینساه فی وقت الحاجة،ثم یذکره فی غیر وقت الحاجة.

فقال له أمیر المؤمنین«علیه السلام»:أما قولک فی الشیء یراه الرجل فی منامه،فإن اللّه تبارک و تعالی قال فی کتابه: اَللّٰهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهٰا وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنٰامِهٰا فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضیٰ عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْریٰ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی (1).

فلیس من عبد یرقد إلا و فیه شبه من المیت،فما رآه فی مرقده فی تحلیل روحه من بدنه فهو حق،و هو من الملکوت،و ما رآه فی رجوع روحه فهو باطل و تهاویل الشیطان.

و أما قولک فی الرجل یری الرجل فیحبه علی غیر معرفة،و یبغضه علی غیر معرفة،فإن اللّه تبارک و تعالی خلق الأرواح قبل الأبدان بألفی عام، فأسکنها الهواء[فکانت تلتقی،فتشام کما تشام الخیل]فما تعارف منها یومئذ ائتلف الیوم،و ما تناکر منها یومئذ اختلف و تباغض.

و أما قولک فی الرجل یری الشیء بعینه،أو یسمع به،فینساه ثم یذکره، ثم ینساه،فإنه لیس من قلب إلا و له طخاة کطخاة القمر،فإذا تخلل القلب الطخاة نسی العبد ما رآه و سمعه،و إذا انحسرت الطخاة ذکر ما رأی و ما سمع.

قال عمر:صدقت یا أبا الحسن،لا أبقانی اللّه بعدک،و لا کنت فی بلد

ص: 85


1- 1) الآیة 42 من سورة الزمر.

لست فیه (1).

و نقول:

لا نرید أن نرهق القارئ بالبیانات التی قد تقصر عن إیفاء المقام حقه فی استکناه مرامی کلماته«علیه السلام»،و نکتفی بالإشارة إلی نقطة واحدة، هی:أن عمر حین غفل أو نسی أن یسأل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» عن هذه المسائل،فإنه رأی فی أمیر المؤمنین ملاذا له،فیها یمکن أن یجد عنده ما توقع أن یجده عند رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و قد وجد ما أمل.

و لتکن هذه حجة أخری علیه،نطق بها لسانه..و أثبتها علیه الملک الموکل بکتابة صحیفة أعماله..

الذوق السلیم

روی الکلینی عن السیاری،رفعه،قال:ذکرت اللحمان عند أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب و عمر حاضر،فقال عمر:إن أطیب اللحمان لحم الدجاج.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:کلا.إن ذلک خنازیر الطیر،و إن

ص: 86


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 99 و 100 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین للسید محسن الأمین ص 181.و راجع:کشف الخفاء ج 2 ص 316 و الدر المنثور ج 4 ص 309.

أطیب اللحم لحم فرخ حمام قد نهض،أو کاد ینهض (1).

اعتدال المزاج

روی الشیخ عن عیسی بن عبد اللّه الهاشمی،عن جده قال:دخل علی «علیه السلام»و عمر الحمام،فقال عمر:بئس البیت الحمام یکثر فیه العناء، و یقل فیه الحیاء.

فقال علی«علیه السلام»:نعم البیت الحمام،یذهب الأذی،و یذکر بالنار (2).

و رواه الکلینی عن محمد بن أسلم الجبلی،رفعه،قال:قال أبو عبد اللّه «علیه السلام»:قال أمیر المؤمنین«صلوات اللّه علیه»:نعم البیت الحمام، یذکر النار،و یذهب بالدرن.

ص: 87


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 204 و الکافی ج 6 ص 312 و المحاسن للبرقی ج 2 ص 475 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 25 ص 46 و(ط دار الإسلامیة)ج 17 ص 30 و عوالی اللآلی ج 4 ص 10 و بحار الأنوار ج 59 ص 280 و ج 62 ص 6 و 44 و جامع أحادیث الشیعة ج 23 ص 305 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 234.
2- 2) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 204 و تهذیب الأحکام ج 1 ص 377 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 30 و(ط دار الإسلامیة)ج 1 ص 362 و عوالی اللآلی ج 4 ص 10 و بحار الأنوار ج 31 ص 135 و جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 520 و راجع:الکافی ج 6 ص 312.

و قال عمر:بئس البیت الحمام،یبدی العورة،و یهتک الستر.

قال:و نسب الناس قول أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی عمر،و قول عمر إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام» (1).

و نسب الصدوق الکلامین إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فیکون من باب الأشیاء التی فیها مدح و قدح (2).

و نقول:

1-إن الذوق السلیم رهن باعتدال المزاج،و السلامة التامة جسدیا، و نفسیا،و روحیا،و کلما ترقی الإنسان فی مزایاه الإنسانیة کلما رهف حسه و ترقی ذوقه،و صفت مشاعره..و لذلک کان الکمّل الأصفیاء،و الأنبیاء و الأوصیاء فی أرقی الدرجات من حیث إدراک الحقائق بعمق،و نیل اللطائف.و لا ینحصر ذلک بالأمور الفکریة أو المشاعریة،بل یتعداها إلی بدائع الصنع،و مظاهر الجمال.و إدراکه و تذوقه..

ص: 88


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 204 و الکافی ج 6 ص 496 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 29 و(ط دار الإسلامیة)ج 1 ص 361 و جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 519.
2- 2) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 204 و راجع:من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 115 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 30 و(ط دار الإسلامیة)ج 1 ص 361 و مکارم الأخلاق للطبرسی ص 53 و بحار الأنوار ج 73 ص 77.

و حتی حین تتلوث الأرواح بالمعاصی،و الأجساد بالمحرمات،فإن درجات الإدراک،و التذوق الصحیح للمطعومات،و المرئیات،و المحسوسات، و المشمومات،و الملموسات تتضاءل،و یضعف الإحساس ببعض درجات الخباثة و الرداءة فی جمیع ذلک،لأن الرداءة و الخباثة فی هذه الحال تجد ما یسانخها فی واقع الجسد و مکوناته و حالاته،فتندمج معه،و یصعب تمییزها،و إدراک وجودها باستقلالها..

و قد ألمح أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی رداءة لحم الدجاج،لأنه أشبه الخنزیر فی تقممه للأوساخ،و نیل بعض مطاعمه منها،حتی سمی الدجاج خنازیر الطیر،و ذلک لا بد أن یؤثر علی طعمه رداءة،و أن یخل بدرجة طیبه،و یوجب تدنی مستوی الإلتذاذ به..

و هذه هی الحقیقة التی بینها أمیر المؤمنین«علیه السلام»..و لا شک أنه أعرف البشر بالحقائق و الدقائق لما ذکرناه أولا،و لأنه عارف بواقع الأمور و بطبیعة حیاة الطیور.

2-و الفرخ حین ینهض أو یکاد أن ینهض یکون فی أکثر أحواله اعتدالا،فهو لم یتعرض بعد لأی جهد،و لا واجه أی نقص فی مطعم أو مشرب،بل کان طعامه أخلص طعام،و أنسبه،و أصفاه.و لم یر شیئا من القاذورات،فضلا عن أن یکون قد اقترب منها،أو ارتطم بها.

3-و عن قول عمر و علی«علیه السلام»فی الحمام نقول:

إن نظرة عمر إلیه کانت ظاهریة،بل غیر واقعیة أیضا..لأن عناء الحمام له نتیحة طیبة،و مطلوبة و مرضیة،فهو کعناء الصائم فی صومه،فلا یصح

ص: 89

أن یقال:بئس شهر رمضان،فإنه کثیر العناء..بل هو کثیر العوائد،جم الفوائد،و عوائده و فوائده بنفس تحمل مشقاته،و نتیجة للصبر علیها..

4-أما قلة الحیاء فی الحمام فغیر صحیحة،لأن الحیاء حالة نفسانیة، و هی نتیجة تفاعل مشاعر ذات طابع معین،تفرزها معان و مرتکزات ذهنیة و إیمانیة و غیرها مما یعیشه الإنسان فی عمق ذاته.و الحمام لا یکثر و لا یقلل من ذلک.

5-و لیس فی الحمام أیضا هتک للستر،و لا إبداء العورة..إلا للمستهترین بأحکام اللّه تعالی،و لا یهتمون لکراماتهم.و لا یحفظون أنفسهم،من النقائص..

6-و أما نظرة أمیر المؤمنین«علیه السلام»للحمام،فکانت هی الصحیحة و الواقعیة،فإنه یذهب بالأذی..و یطهر الإنسان من الأدران، و یزیل عنه ما یکره من الروائح و المنفرات،و غیرها..

کما أنه«علیه السلام»حتی و هو فی الحمام لا یغفل عن موقعه فی مجمل الواقع الذی جعله اللّه فیه،و أراده أن یعیشه،و أن یخطط له،و لا یغفل عنه، فاتخذ من الجو الحار الذی یعیشه الإنسان فی الحمام سببا لتذکر النار فی الآخرة،و کما یستعین بالحمام علی إصلاح أوضاعه،و إزالة الأدران الجسدیة عنه..فإنه یستفید من جو الحمام لتذکر نار الآخرة،و لیجعل من ذلک سبیلا لتطهیر نفسه و روحه من کل ما یمکن أن یعلق بها من خلال الإرتطام بمحرکات الشهوات،و ملائمات هوی النفس فی الدنیا..

ص: 90

من هو السفلة؟!

فی خبر السیاری عن أبی الحسن«علیه السلام»یرفعه قال:جاء رجل إلی عمر،فقال:إن امرأته نازعته،فقالت له:یا سفلة.

فقال لها:إن کان سفلة،فهی طالق.

فقال له عمر:إن کنت ممن تتبع القصاص،و تمشی فی غیر حاجة،و تأتی أبواب السلطان،فقد بانت منک.

فقال له أمیر المؤمنین«علیه السلام»:لیس کما قلت.إلیّ (1).

فقال له عمر:ائتیه،فاسمع ما یفتیک.

فأتاه،فقال له أمیر المؤمنین«علیه السلام»:إن کنت لا تبالی ما قلت و ما قیل لک فأنت سفلة،و إلا فلا شیء علیک (2).

و نقول:

1-لا شک فی أن عمر بن الخطاب قد أخطا الصواب فیما قال:فإن المشی إلی باب السلطان العادل لا إشکال فیه..کما أن المشی إلی باب

ص: 91


1- 1) أی:تعالوا إلیّ لأبین لکم.
2- 2) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 167 و 168 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 295 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 22 ص 45 و(ط دار الإسلامیة)ج 15 ص 298 و مستطرفات السرائر ص 569 و بحار الأنوار ج 72 ص 300 و جامع أحادیث الشیعة ج 22 ص 24.

السلطان لقضاء حاجات الناس،و حل مشکلاتهم،و منعه من ظلمهم عبادة و کرامة،و نبل و شهامة..

2-إن اتباع القصاصین الذین یعرفون ناسخ،القرآن و منسوخه،و محکمه و متشابهه،و یعظون الناس بالحق،و یحملونهم علی التوبة،و یسوقونهم إلی إصلاح دینهم و دنیاهم،و یحملونهم علی الهیمنة علی أهوائهم،و عدم الإنسیاق مع شهواتهم..هو من شیم العباد الصالحین،و المؤمنین المسددین..

3-من جهة أخری،فإن السفالة هی انحطاط فی مزایا النفس،و فقدان الشعور بالکرامة.و أجلی مظاهر ذلک هو عدم مبالات الإنسان بما یصدر منه من أقوال.لأنه یفقد الشعور بالمسؤولیة عنها،و لا یری نفسه مطالبا بالإلتزام بها،و لا یعنیه ما تترکه من آثار سلبیة علی مقامه،و شخصیته،کما أنه لا یبالی بما یقال له:فلا تؤثر الکلمة فی إصلاحه،و لا فی ردعه عن الباطل،و لا یری أنه له مقاما یستحق أن یحفظ،و أن یصان..

و معنی ذلک:أنه لا یری لنفسه میزة ترفعها من الحضیض..مع أن اللّه تعالی یقول: وَ لَقَدْ کَرَّمْنٰا بَنِی آدَمَ (1).

و یقول: وَ لِلّٰهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ (2).

و المؤمن أعظم حرمة من الکعبة (3).

ص: 92


1- 1) الآیة 70 من سورة الإسراء.
2- 2) الآیة 8 من سورة المنافقون.
3- 3) الخصال للصدوق ص 27 و روضة الواعظین ص 386 و مستدرک الوسائل ج 9-

و قد فوض اللّه للمؤمن من کل شیء إلا أن یذل نفسه (1).

قبر یهودا،و دانیال،و هود

1-فی تاریخ ابن أعثم:أن أبا موسی لما فتح السوس و جد حجرة مقفلة،فأمر بکسر القفل،فوجد صخرة طویلة علی شکل قبر،فیها میت مکفن بالذهب.

فتعجب أبو موسی من طول قامته،و سألهم عنه،فقالوا:هذا رجل

3)

-ص 343 و مسند الرضا لداود بن سلیمان الغازی ص 109 و مشکاة الأنوار ص 155 و 337 و بحار الأنوار ج 7 ص 323 و ج 64 ص 71 و ج 65 ص 16 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 204 و نهج السعادة ج 8 ص 131 و 132 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 1 ص 164 و کشف الخفاء ج 2 ص 292 و نور الثقلین ج 3 ص 188 و الجامع الصحیح للترمذی ج 4 ص 378 و سنن ابن ماجة ج 2 ص 297 و راجع:المصنف للصنعانی ج 5 ص 139 و کشف الإرتیاب ص 446 و 477.

ص: 93


1- 1) الکافی ج 5 ص 63 و 64 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 179 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 16 ص 157 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 424 و مستدرک الوسائل ج 12 ص 211 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 69 و مستدرک سفینة البحار ج 3 ص 449 و ج 8 ص 336 و مشکاة الأنوار ص 103 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 2 ص 229 و بحار الأنوار ج 64 ص 72 و ج 97 ص 92 و نور الثقلین ج 5 ص 335 و 336.

صالح کان بالعراق یستسقون به،فأصابتنا سنة شدیدة،فبعثنا إلی العراق نطلبه منهم،لیستسقی لنا،فأبوا أن یبعثوه مخافة أن لا نرده علیهم،فبعثنا إلیهم بخمسین رجلا رهنا،فبعثوه،فاستسقی لنا،ففرج اللّه عنا،و أغمضنا عن رجالنا،و لم نبعثه حتی توفی عندنا.

فکتب أبو موسی بذلک إلی عمر.فسأل الصحابة،فلم یکن عند أحد منهم علم منه سوی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فقال:

إن هذا دانیال،و کان نبیا،و کان مع بختنصر،و ملوک آخرین،و شرح له قصته إلی وفاته.و قال له:اکتب إلی أبی موسی أن یخرج جسده و یدفنه فی موضع لا یقدر أهل السوس علیه،فکتب إلیه عمر بذلک،فأمر بسد النهر، و حفر قبر فیه،فدفنه ثم أجری الماء علیه بعد استحکامه بالصخور العظیمة (1).

2-روی نصر بن مزاحم،عن ابن سعد،عن ابن طریف،عن ابن نباتة قال:مرت جنازة علی علی«علیه السلام»و هو بالنخیلة،فقال«علیه السلام»:ما یقول الناس فی هذا القبر؟!و فی النخیلة قبر عظیم یدفن الیهود موتاهم حوله.

فقال الحسن بن علی«علیه السلام»:یقولون هذا قبر هود النبی«علیه السلام»لما أن عصاه قومه جاء فمات ههنا.

ص: 94


1- 1) راجع:قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 205 و 206 و فتوح البلدان لابن أعثم ج 2 ص 8 و 9.

فقال:کذبوا،لأنا أعلم به منهم.هذا قبر یهودا بن یعقوب بن إسحاق بن إبراهیم،بکر یعقوب.

ثم قال:ههنا أحد من مهرة؟!

قال:فأتی بشیخ کبیر،فقال:أین منزلک؟!

قال:علی شاطیء البحر.

قال:أین من الجبل الأحمر؟!

قال:قریبا منه.

قال:فما یقول قومک فیه؟!

قال:یقولون:قبر ساحر.

قال:کذبوا،ذلک قبر هود،و هذا قبر یهودا بن یعقوب،بکره،یحشر من ظهر الکوفة سبعون ألفا علی غرة الشمس و القمر یدخلون الجنة بغیر حساب (1).

و نقول:

1-إن نبی اللّه هود«علیه السلام»مدفون قرب قبر أمیر المؤمنین«علیه

ص: 95


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 205 و 206 و بحار الأنوار ج 97 ص 251 و ج 32 ص 416 و مستدرک الوسائل ج 10 ص 224 و جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 331 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 195 و صفین للمنقری ص 126.

السلام»فی النجف الأشرف،و هو یشیر بالجبل الأحمر إلی جبل النجف و یشیر بقوله:شاطیء البحر الذی بقرب الجبل الأحمر إلی بحر النجف الذی جف بطول الزمن.

2-قال التستری:«قصة وجدان أبی موسی جسد دانیال عند فتح السوس ذکرها جمیع أهل السیر،کالبلاذری،و الطبری،و الحموی و غیرهم».

و ذکر الأول:أن أهل السوس طلبوا من أهل بابل نقل جسده إلیهم لیستسقوا به (1).

ص: 96


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 206.

الفصل الثانی: المسیر إلی القادسیة فی مشورة علی علیه السّلام

اشارة

ص: 97

ص: 98

مشورة علی علیه السّلام فی فتح القادسیة

و قد استشار عمر المسلمین فی المسیر إلی حرب الفرس،فأشار علی «علیه السلام»علیه بترک ذلک،فعمل بمشورته،فلاحظ النصوص التالیة:

1-فی روایة الطبری عن سیف:أن عمر بن الخطاب فی أول یوم من السنة الرابعة عشرة خرج حتی عسکر بصرار،ثم استشار أصحابه فی المسیر إلی بلاد فارس،فقال العامة:سر،و سر بنا معک،فدخل معهم فی رأیهم، و کره أن یدعهم حتی یخرجهم منه فی رفق.

فقال:أعدوا و استعدوا،فإنی سائر،إلا أن یجیء رأی هو أمثل من ذلک.

ثم أحضر ذوی الرأی و استشارهم،فأشاروا علیه بإرسال رجل آخر، و یرمیه بالجنود،فإن فتح اللّه علی یده فبها،و إلا أعاده و ندب رجلا غیره..

فنادی عمر الصلاة جامعة،فاجتمع الناس إلیه،و أرسل إلی علی«علیه السلام»و قد استخلفه علی المدینة،فأتاه،و الی طلحة و کان بعثه علی المقدمة، و إلی ابن عوف و الزبیر،ثم قام خطیبا،فکان مما قال:

أیها الناس،إنی إنما کنت کرجل منکم،حتی صرفنی ذوو الرأی منکم عن الخروج،فقد رأیت أن أقیم رجلا،و قد أحضرت هذا الأمر من قدمت

ص: 99

و من خلفت،و کان علی«علیه السلام»خلیفته علی المدینة،و طلحة علی مقدمته بالأعوص،فأحضرهما ذلک (1).

و روی سیف هذا الحدیث نفسه عن عمر بن عبد العزیز،و فیه:أن طلحة کان ممن تابع،و أن ابن عوف نهاه عن المسیر،و أن الذی أشار بإرسال رجل آخر هو عبد الرحمن بن عوف (2).

و نقول:

إننا نشیر إلی بعض الأمور ضمن الفقرات التالیة:

یظهر الموافقة،و یضمر خلافها

تقول الروایة السابقة:إن عمر أظهر للعامة أنه موافق لهم علی المسیر، و لم یکن یرید ذلک فی الواقع،و لکنه أراد أن یخرجهم من رأیهم هذا برفق، و أن یسوقهم إلی ما یرید بلطف.

فإذا کان هذا صحیحا،فالسؤال هو:لماذا لا یتخذ قراره وفق قناعاته من دون حاجة إلی الإستشارة؟!حتی لا یحتاج إلی سوق الناس برفق إلی الخروج من رأیهم..مع أنه کان یقرر و یفرض رأیه فی العدید من الأحوال المشابهة..

فهل لنا أن نحتمل:أن یکون الهدف من هذه الإستشارات هو کشف محبه من مبغضه؟!

ص: 100


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 480 و 481 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 2.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 481 و 482 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 3.

أو أنه أراد تبریر قعوده عن مواجهة الأخطار،و الإکتفاء بإرسال غیره إلیها،لا سیما و أنه لم یکن من أهل الإقدام فی الحروب،بل فر فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی العدید من المواطن،و منها یوم أحد و خیبر و حنین؟!و لم یجرؤ علی الظهور یوم الخندق،مع أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد ضمن علی اللّه الجنة لمن یبارز عمرو بن عبد ود.و فی بعضها قال أن من بارز فله الإمامة من بعده،کما تقدم.

البلاذری یعکس الأحداث

و یلاحظ هنا:أن روایة البلاذری لما جری فی القادسیة قد جاءت علی خلاف روایة غیره لها..

فغیر البلاذری یقول:إن علیا«علیه السلام»أشار علی عمر بعدم الشخوص.و روایة البلاذری تقول:إن علیا«علیه السلام»أشار علی عمر بالشخوص..

و تقول روایة البلاذری أیضا:إن عمر طلب من علی«علیه السلام»أن یخرج فأبی..و فیها:

«کتب المسلمون إلی عمر یعلمونه کثرة من تجمع لهم من أهل فارس، و یسألونه المدد.

فأراد أن یغزو بنفسه،و عسکر لذلک،فأشار علیه العباس و جماعة من مشایخ الصحابة بالمقام،و توجیه الجیوش و البعوث..ففعل ذلک.

و أشار علیه علی«علیه السلام»بالمسیر.

ص: 101

فقال له:إنی قد عزمت علی المقام.

و عرض علی علی«علیه السلام»الشخوص فأباه (1).

و نقول:

لا بد من ملاحظة ما یلی:

روایات سیف

ما رواه الطبری عن سیف بن عمر،إما موضوع أو محرّف،حتی لقد قال بعضهم:«لم یخل خبر منه من تحریف» (2).

فلا اعتداد بما رواه هنا عن سیف،إلا إذا وافق فیه غیره..

إستشارة العامة لماذا؟!

و تقدم:أن عمر بن الخطاب قد استشار أولا العامة،فأشاروا علیه بالمسیر إلی القادسیة،فجاراهم و أظهر موافقتهم،مبطنا أن یخرجهم من هذا الرأی فی رفق،و لکنه عاد فاستشار ذوی الرأی،فأشاروا علیه بالبقاء، و إشخاص غیره لیقوم بهذه المهمة..

و نحن لم نستطع أن نعرف السبب فی القیام بهاتین الخطوتین،إلا إذا کان أراد أن یعرف هوی العامة فی أی اتجاه،أو یعرف محبه من غیره..

فإن کان هذا هو الهدف،فالسؤال هو:لماذا لم یرجعوا إلی الناس فی یوم

ص: 102


1- 1) فتوح البلدان ص 255 و(ط مکتبة النهضة)ج 2 ص 313.
2- 2) بهج الصباغة ج 7 ص 421.

السقیفة أیضا،لیعرفوا هواهم فی أی اتجاه؟!.

و لماذا لم یستشر عمر بن الخطاب العامة فی أمر الخلیفة بعده،لیعرف رأیهم قبل أن ینشیء الشوری لکی تأتی بعثمان؟!.

و ربما یقال:إنه أراد أن یعرف محبه من غیره،فإن محبه بنظره لا یرغب بتعریضه للأخطار..فیشیر علیه بالبقاء،و أما مبغضه،فیرغب بالتخلص منه فیشیر علیه-بزعمه-بالمسیر مع أن هذا النوع من الآراء لا یکشف المحب من المبغض إذ یمکن أن ینظر المشیر إلی المصلحة للدین و أهله.

المشیر بإرسال سعد إلی القادسیة

بعض الروایات تقول:إن البعض أشار بإرسال سعد علی رأس الجیش إلی القادسیة،و لم تصرح بإسم ذلک البعض بل هی نسبت ذلک إلی جمیع ذوی الرأی کما یظهر منها (1).

مع أن روایة أخری للطبری تقول:إن عمر نفسه قد اقترح إسم النعمان بن مقرّن (2).

و روایة ثالثة لسیف تذکر:أن عبد الرحمان بن عوف هو الذی اقترح

ص: 103


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 480 و 481 و 482 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 3 و 4.و تاریخ الیعقوبی(ط سنة 1394 ه)ج 2 ص 132.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 483 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 180 و مروج الذهب(تحقیق شارل پلا)ج 3 ص 53.

رجلا آخر غیر عمر (1).

لکن ابن أعثم یقول:إن الذی أشار علیه بإرسال سعد هو علی«علیه السلام» (2).

و قد یقال:هذا هو الأوضح و الأصرح،و إن کانت روایته لا تستقیم فی بعض وجوهها الأخری کما سنوضحه،و علی کل حال فإن إبهام اسم المشیر فی الروایة الأولی یشیر إلی ذلک،أما الروایة الثانیة فربما تکون قد اختزلت النص،و حذفت فقرة إشارته«علیه السلام»علی عمر،حین استشار أهل الرأی،و اکتفت بذکر خطاب عمر للعامة بعد ذلک.

و نحن نذکر هنا کلام ابن أعثم حول ما جری،فنقول:

علی علیه السّلام یشیر بسعد بن أبی وقاص

ذکر ابن أعثم:أنه لما بلغ عمر بن الخطاب ما یجری علی الجبهة الشرقیة مع الفرس جمع المهاجرین و الأنصار،و شاورهم فی أن یصیر إلی العراق، فکلهم أشار علیه بذلک،و قال:یا أمیر المؤمنین،إن جیشا تکون فیه أنت خیر من جیش لم تحضره.

و قام علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فقال:یا أمیر المؤمنین،إن کل إنسان یتکلم بما یحضره من الرأی.و الرأی عندی أن لا تصیر إلی العراق بنفسک،فإنک إن صرت إلی العراق،و کان مع القوم حرب،و اختلط

ص: 104


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 483 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 3.
2- 2) الفتوح لابن أعثم ج 1 ص 172 و 173.

الناس لم تأمن أن یکون عدو من الأعداء یرفع صوته و یقول:قتل أمیر المؤمنین،فیضطرب أمر الناس و یفشلوا فی حرب عدوهم،و یظفر بهم العدو.

و لکن أقم بالمدینة،و وجه برجل یکفیک أمر العدو،و لیکن من المهاجرین و الأنصار البدریین.

فقال عمر:و من تشیر علی أن أوجه یا أبا الحسن؟

قال:أشیر علیک أن توجه رجلا یشرح بالیسیر،و یسرّ بالکثیر.

فقال عمر:من هذا؟!أشر علی.

قال علی«علیه السلام»:أما أنا فإنی أشیر علیک أن توجه إلیهم سعد بن أبی وقاص،فقد عرفت منزلته من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال عمر:أحسنت،هو لها،ما لها سواه.

قال:ثم دعا سعد بن أبی وقاص إلخ» (1)..

و نقول:

إننا نسجل هنا مایلی:

مشورة المهاجرین و الأنصار

ذکر المهاجرون و الأنصار:أن السبب فی ترجیحهم لعمر أن یسیر بنفسه إلی العراق هو:أن جیشا یکون فیه خیر من جیش لم یحضره.

ص: 105


1- 1) الفتوح لابن اعثم ج 1 ص 172 و 173.

و نقول:

أولا:إن هذا الکلام غیر دقیق،و لا مقبول علی إطلاقه،بل المعیار هو أن یکون حضوره مؤثرا فی حفظ الجیش،و فی استجلاب النصر له.

و لذلک نقول:

إن غیابه عن الجیش أحیانا قد یکون هو الأولی و الأصوب،کما ظهر من بیانات أمیر المؤمنین«علیه السلام»الذی أوضح لهم أن فی حضور عمر خطر کبیر لا مجال للإغضاء عنه..

کما أن حضوره فی بعض الأحیان،و فی ظروف أخری قد یکون ضروریا و فی محله کما هو الحال فی قضیة مسیره إلی بیت المقدس.کما سیأتی إن شاء اللّه.

ثانیا:کیف یمکن أن نوفق بین هذا النص،و بین ما ذکره سیف،الذی هو عکس ذلک تماما،فقد ادعی:أنهم أشاروا علیه بإرسال شخص آخر، و یرمیه بالجنود،فإن فتح اللّه علی یدیه فبها،و إلا أعاده و ندب غیره.

و قد قلنا أکثر من مرة:أن سیف بن عمر غیر مأمون فی الروایة،فلا یعتد إلا بما یوافقه علیه غیره.

مشورة علی علیه السّلام

یلاحظ:أن کلام علی«علیه السلام»قد تضمن نوعین من الکلام:

أحدهما:یرتبط بعمر نفسه،حیث ألمح إلیه أنه سیکون هو شخصیا فی موضع الخطر..

ص: 106

و قد أثبت عمر فی کل مواقفه مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أنه لا یفرط فی حیاته،و لا یعرض نفسه للخطر حتی لو کان ثمن ذلک الجنة، بوعد من النبی«صلی اللّه علیه و آله»له،کما کان الحال فی الخندق کما أن مواقفه فی سائر المشاهد تؤید ذلک.

الثانی:إنه قد بیّن له أن وجود عمر فی ذلک الجیش قد یهیء الفرصة لمکیدة العدو،لتفعل فعلها فی إحلال الهزیمة بالمسلمین،و لعل أهون تلک المکائد أن یقول قائل منهم:قتل أمیر المؤمنین.فیفشل المسلمون فی حرب عدوهم،و تحل الکارثة بهم.

منزلة سعد بن أبی وقاص

و ذکرت روایة ابن أعثم:أن علیا«علیه السلام»رشح سعدا لمحاربة الفرس،قائلا لعمر:فقد عرفت منزلته من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و کان قبل ذلک قد اقترح علی عمر أن یکون من یتولی هذه المهمة من البدریین..

و نقول:

أولا:إننا نری أن کون رأس الجیش لحرب فارس بدریا أمر راجح، فإن ذلک أدعی لتقید ذلک القائد،و التزامه،و مراعاته حدود الشریعة فی تعامله مع من هم تحت یده،أو فی جمیع الأحوال.کما أن ذلک یعطیه قدرة علی إدارة الأمور،من حیث أنه یهیء الناس لطاعته و الإنقیاد له..فی هذا الأمر..

و هو أیضا أبعد عن التنافس،و التحاسد،أو التنازع علی موقع القیادة

ص: 107

بین الذین یجدون أنفسهم أهلا لها..

غیر أن ذلک لا یکفی للقول:بأن علیا«علیه السلام»کان یرجح سعدا لهذه المهمة،فهناک آخرون أکفأ من سعد،فلماذا لم یرشح«علیه السلام» الأشتر،أو هاشم بن عتبة(المعروف بالمرقال)،فإنهما قد شارکا فی تلک الحرب،و قد جاء هاشم بن عتبة من الشام علی رأس عشرة آلاف فارس لیشارک فی حرب القادسیة،و قد شارک فیها بالفعل.

و هذا یشیر إلی أنهما کانا یضطلعان بمهمات أساسیة و مؤثرة،و قد شارکا بصورة فاعلة و قویة فی حرب نهاوند و حروب الشام أیضا،مع العلم بأن أمثال هؤلاء من أصحاب علی«علیه السلام»کانوا الذین یأتون بالنصر فی الفتوحات..

إلا أن یکون«علیه السلام»قد لاحظ:أن سعدا لم یکن قد أعلن عن دخائل نفسه بصورة جلیة..

ثانیا:بالنسبة لمکانة سعد من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نقول:

لم نجد فیما بأیدینا من نصوص ما یؤید صحة ذلک..و نحن نطمئن إلی أن هذه الفقرة مدسوسة علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،من قبل الرواة من أصحاب الأهواء.

و من المعلوم أن سعدا لم تکن له هذه المکانة عند علی«علیه السلام»..

و هذا یدل علی أن ما یزعم من مکانة له عند الرسول«صلی اللّه علیه و آله» لا یصح،لأن علیا«علیه السلام»لا یمکن أن یهین من یکرمه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»..

ص: 108

فکیف إذا علمنا:أن سعدا کان أحد أصحاب الشوری،و قد وهب حقه لابن عمه عبد الرحمان بن عوف،و کان یعلم أن هوی ابن عوف فی عثمان،لأن عبد الرحمان کان زوج أخت عثمان لأمه،و قد قال علی«علیه السلام»فی الخطبة الشقیقیة مشیرا إلی ذلک:

«فصغی رجل منهم لضغنه،و مال الآخر لصهره،مع هن و هن» (1).

فالذی صغی لضغنه هو سعد،و الذی مال لصهره هو عبد الرحمان بن عوف،و ضغن سعد إنما هو لأجل من قتلهم علی«علیه السلام»فی الجاهلیة من أقاربه دفاعا عن الإسلام.

یضاف إلی ذلک:أن سعدا قعد عن بیعة علی«علیه السلام»و أبی أن یبایعه،فأعرض عنه علی«علیه السلام»،و قال: لَوْ عَلِمَ اللّٰهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (2)» (3).

و کتب علی«علیه السلام»إلی و الی المدینة:لا تعطین سعدا و لا ابن عمر من الفیء شیئا إلخ.. (4).

ص: 109


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح محمد عبده)ج 1 ص 35(الخطبة الشقشقیة).
2- 2) الآیة 23 من سورة الأنفال.
3- 3) مروج الذهب(تحقیق شارل پلا)ج 3 ص 204.
4- 4) قاموس الرجال ج 4 ص 312 و 313 عن الکشی،و مستدرک الوسائل ج 16 ص 79 و جامع أحادیث الشیعة ج 19 ص 524 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 136 و إختیار معرفة الرجال(رجال الکشی)ج 1 ص 197 و رجال ابن-

و دعا عمار ابن عمر،و محمد بن مسلمة،و سعد بن أبی وقاص إلی بیعة أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فأظهر سعد الکلام القبیح،فانصرف عمار إلی علی«علیه السلام».

فقال علی«علیه السلام»لعمار:دع هؤلاء الرهط،أما ابن عمر فضعیف،و أما سعد فحسود،و ذنبی إلی محمد بن مسلمة:أنی قتلت أخاه یوم خبیر،مرحب الیهودی (1).

و قال سعد لعمار:إنّا کنا نعدک من أکابر أصحاب محمد،حتی إذا لم یبق من عمرک إلا ظمأ الحمار فعلت و فعلت؟!

قال:أیما أحب إلیک،مودة علی دخل أو مصارمة جمیلة؟!

قال:مصارمة جمیلة.

قال:للّه علی ألاّ أکلمک أبدا (2).

4)

-داود ص 48 و التحریر الطاووسی ص 74 و نقد الرجال للتفرشی ج 2 ص 305 و الدرجات الرفیعة ص 445 و طرائف المقال ج 2 ص 137 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 1 ص 537.

ص: 110


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 54 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 52 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 73 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 27 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 32 ص 461.
2- 2) عیون الأخبار لابن قتیبة ج 3 ص 111 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 24 و المعارف لابن قتیبة ص 550.

و کتب سعد إلی عمرو بن العاص:«إنک سألتنی عن قتل عثمان،و إنی أخبرک أنه قتل بسیف سلته عائشة،و صقله طلحة،و سمه علی بن أبی طالب«علیه السلام»،و سکت الزبیر إلخ.. (1).

و لیراجع ما جری بین سعد و بین أمیر المؤمنین«علیه السلام»حین جاء سعد یطالب بعطائه،حین تخلفوا عنه فی الجمل و صفین،فاحتج«علیه السلام»علیه،ورده،و لم یعطه شیئا (2).

استخلاف علی علیه السّلام علی المدینة

و ذکرت روایة سیف المتقدمة:أن عمر استخلف علیا«علیه السلام» علی المدینة حین سار إلی القادسیة.

و نحن نشک فی ذلک:

أولا:لأن سیف بن عمر غیر مأمون فی روایاته،فإنه یضع و یحرف و یتصرف..کما وصفه المؤرخون و المترجمون له..

ص: 111


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 48 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 48 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 67 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 363 و الغدیر ج 9 ص 83 و 140 و ج 10 ص 128 و راجع:تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1174.
2- 2) راجع القضیة فی کتاب:صفین للمنقری ص 551 و 552 و أعیان الشیعة ج 1 ص 517.

ثانیا:إن علیا«علیه السلام»لم یکن لیتولی المدینة من قبل عمر،و لا من قبل غیره ممن یسعون لتصغیر عظیم منزلته علی حد تعبیره (1).

و قد عرضوا علیه ما هو أعظم و أهم من ذلک،و هو حرب الفرس فرفض (2)،و کان أبو بکر یرید أن یکلفه بقتال المرتدین بقیادة الأشعث بن قیس،فصده عمر عن ذلک،لتوقعه أن یرفض علی«علیه السلام»،فإن أبی ذلک فلن یجد أبو بکر أحدا یسیر إلیهم (3).

بل هو لم یخرج مع عمر إلی الشام،رغم أن عمر أراده علی ذلک (4).

و الذی نراه هو أن عمر بن الخطاب کما سیأتی فی موضوع استشارته علیا«علیه السلام»فی امر المسیر إلی الشام قد یکون أوصاهم بمراجعة علی «علیه السلام»فیما ینوبهم من أمر..و أن یتعاملوا معه«علیه السلام»کما یتعامل معه عمر نفسه.

ص: 112


1- 1) راجع مصادر قوله:«اللهم علیک بقریش،فإنهم قطعوا رحمی،و أکفأوا إنائی، و صغروا عظیم منزلتی»فی کتابنا:علی«علیه السلام»و الخوارج.
2- 2) مروج الذهب ج 2 ص 309 و 310 و فتوح البلدان(تحقیق صلاح الدین المنجد- مطبعة النهضة)ج 2 ص 313.
3- 3) الفتوح لابن أعثم ج 1 ص 72 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 57.
4- 4) شرح النهج للمعنزلی ج 12 ص 78 و بحار الأنوار ج 29 ص 638 و التحفة العسجدیة ص 146 و غایة المرام ج 6 ص 92.
إقتراح تولی علی علیه السلام حرب الفرس

لقد أشار البلاذری إلی أن عمر بن الخطاب عرض علی أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»الشخوص إلی القادسیة،لیکون قائدا لجیش المسلمین، فأباه،فوجه سعد بن أبی وقاص (1).

و فصل ذلک المسعودی،فقال:«لما قتل أبو عبید الثقفی بالجسر شق ذلک علی عمر و علی المسلمین،فخطب عمر الناس و حضهم علی الجهاد،و أمرهم بالتأهّب لأرض العراق،و عسکر عمر بصرار،و هو یرید الشخوص.و قد استعمل علی مقدّمته طلحة بن عبید اللّه،و علی میمنته الزّبیر بن العوّام،و علی میسرته عبد الرحمان بن عوف.

و دعا الناس فاستشارهم،فأشاروا علیه بالمسیر.

ثم قال لعلی«علیه السلام»:«ما تری یا أبا الحسن:أسیر أم أبعث»؟!

قال:«سر بنفسک،فإنه أهیب للعدو و أرهب»،و خرج من عنده.

فدعا العباس فی جلّة من مشیخة قریش و شاورهم،فقالوا:«أقم، و ابعث غیرک،لتکون للمسلمین إن انهزموا فئة»و خرجوا.

فدخل علیه عبد الرحمان بن عوف،فاستشاره،فقال عبد الرحمان:

«فدیت بأبی و أمی،أقم و ابعث غیرک،فإنه إن انهزم جیشک فلیس ذلک کهزیمتک،و إنک إن تهزم أو تقتل یکفر المسلمون،و لا یشهدوا ان لا إله إلا

ص: 113


1- 1) فتوح البلدان(تحقیق صلاح الدین المنجد)ج 2 ص 313.

اللّه أبدا».

قال:«أشر علیّ من أبعث؟»

قال:سعد بن أبی وقاص.

فقال عمر:أعلم ان سعدا رجل شجاع،و لکنی أخشی أن لا یکون عنده(معرفة ب)تدبیر الحرب.

قال:عبد الرحمان:هو علی ما تصف من الشجاعة،و قد صحب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و شهد بدرا،فاعهد إلیه عهدا،و شاورنا فیما أردت أن تحدث إلیه،فإنه لن یخالف أمرک،ثم خرج.

فدخل علیه عثمان بن عفان،فقال له:یا أبا عبد اللّه،أشر علیّ:أسیر أم أقیم؟!

فقال عثمان:«أقم یا أمیر المؤمنین،و ابعث الجیوش،فإنی لا آمن علیک إن أتی علیک آت أن ترجع العرب عن الإسلام،و لکن ابعث الجیوش و دارکها بعضها علی بعض،و ابعث رجلا له تجربة بالحرب و بصیرة بها»

قال عمر:و من هو؟

قال:علی بن أبی طالب.

قال:فالقه،و کلّمه،و ذاکره ذلک،فهل تراه یسرع إلیه أم لا؟!

فخرج عثمان،فلقی علیا فذاکره ذلک،فأبی علی ذلک و کرهه،فعاد عثمان إلی عمر فأخبره.

فقال له عمر:فمن تری؟!

ص: 114

قال:سعید بن زید إلخ.. (1).

و أشار البلاذری إلی أن عمر عرض علی علی«علیه السلام»الشخوص إلی القادسیة،لیکون قائدا لجیش المسلمین،فأباه،فوجه سعد بن أبی وقاص (2).

و نقول:

أولا:قد یحتمل بعض الباحثین:أن یکون عمر یرید أن یولی علیا«علیه السلام»بعض تلک الجیوش،و ینتدبه للتوجه إلی بعض البلاد،ثم یعزله،لیثیر الشبهة حول أهلیته،أو حول نوایاه،لیضعف موقعه،و یحط من مقامه..

ثانیا:تقدم:أن أبا بکر کان قد فکر فی إرسال علی«علیه السلام»لقتال المرتدین،فقال له عمرو بن العاص:لا یطیعک (3).

فإذا کان«علیه السلام»لا یطیع أبا بکر،مع أن المدعی أن المرتدین کانوا خطرا داخلیا-و إن کنا لم نر لهؤلاء المرتدین أثرا فی عهد أبی بکر کما أوضحناه-،فهل یطیع عمر فی القتال لأجل فتح البلاد،و بسط النفوذ؟!..

مع العلم:بأن شیئا لم یتغیر فیما یرتبط برأی علی«علیه السلام»فی غاصبیة أبی بکر و عمر للمقام الذی جعله اللّه تعالی له بنص یوم الغدیر،و غیره..

ص: 115


1- 1) مروج الذهب للمسعودی(تحقیق شارل پلا)ج 3 ص 51 و 52 و(ط بیروت) ج 2 ص 309 و 310.
2- 2) فتوح البلدان(بتحقیق صلاح الدین المنجد-مطبعة النهضة)ج 2 ص 313.
3- 3) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 129.

ثانیا:تقدم حین الحدیث عن مشورة عمرو بن العاص علی أبی بکر بعدم انتداب علی«علیه السلام»لحرب المتنبئین بعض ما یفید فی استجلاء دلالات هذا التصرف من عمر،و هذا الموقف من علی،فراجع ما ذکرناه سابقا.

رابعا:إنها قد صرحت:بأن الناس کلهم أشاروا علی عمر بالمسیر إلی العراق فی مناسبة القادسیة،و منهم علی«علیه السلام».و سیأتی أنه بالنسبة للمسیر إلی نهاوند أشاروا علیه بعدم المسیر،باستثناء علی«علیه السلام»، فإنه أشار علیه بالمسیر..مع أن ما ذکر هنا سببا لعدم المسیر إلیهم هو نفسه السبب الذی ذکر له فی مشورة نهاوند،فکیف اختلف الرأی لعلی«علیه السلام»فی الموردین،مع کون نفس المبررات قائمة فیهما،ألا یدل ذلک علی عدم صحة ما نقله المسعودی هنا عن علی«علیه السلام»؟

[کما أن ما استدل به المشیرون علی عمر بالشخوص إلی العراق قد استدلوا بنفس الدلیل الذی نسبه هنا إلی علی«علیه السلام»].

خامسا:ما نسب إلی عبد الرحمان بن عوف هنا،من أنه إذا هزم عمر أو قتل یکفر المسلمون،و لا یشهدوا ألا إله إلا اللّه..غیر صحیح.فإن بقاء المسلمین علی إسلامهم لیس لأجل عمر،کما أن عمر قد قتل بعد ذلک علی ید أبی لؤلؤة،و لم یکفر المسلمون،و لا کفر بعضهم.و مجرد وقوع الهزیمة علی عمر لا یلزم منه أیضا کفر أحد..

و قد استشهد الرسول الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،و لم یکفروا،فهل یکفرون بموت عمر.

ص: 116

سادسا:زعمت الروایة:أن الذی أشار بتولیة سعد بن أبی وقاص هو عبد الرحمان بن عوف.مع أن روایة الفتوح قد ذکرت أن علیا«علیه السلام»هو المشیر علی عمر بسعد.

اقتراح عثمان إرسال علی علیه السّلام

اقتراح عثمان علی عمر إرسال علی«علیه السلام»لمحاربة الفرس کان منسجما مع سیاستهم فی جعل علی«علیه السلام»یعمل تحت رایتهم و إمرتهم،و یخدم دولتهم،و یعترف لهم بالأمر و بالإمرة.

و لکن قد یتخوف عمر من احتمالات أن یستفید علی«علیه السلام» من الفرصة للتوجه نحو نوع من الإستقلال بالأمر عنهم،و الإتجاه نحو عصیان أوامرهم،و عدم الإنقیاد لهم.

و لکنه قد یکون بصدد تدبیر تلافی ذلک،بالتصمیم علی الإسراع فی عزل علی«علیه السلام»عن مقامه،بمجرد إنجاز المهمة الموکلة إلیه..

متذرعا له و للناس بضعف علی«علیه السلام»،أو بأی شیء آخر ینقص من مقامه،و لو بأن یضع حول کفاءته فی التدبیر و الإدارة علامة استفهام.

و لو لا أن البلاذری قد أید ما ذکرته هذه الروایة عن عرض عمر علی علی«علیه السلام»أن یولیه حرب الفرس..لکنا قد شککنا فی صحة هذا أیضا،و ألحقناه بغیره مما کان لنا علیه علامات استفهام تقدمت.

و أما بالنسبة لأسباب رفض علی«علیه السلام»هذا العرض من عمر، فلا شک فی أنها وجیهة،فإنه کان یعرف أن غیره قادر علی إنجاز هذه المهمة،فلماذا یتصدی هو لها،و یدفع ثمن ذلک أن یمکّنهم من تقویة

ص: 117

حکمهم،بادعاء أنه عمل تحت رایتهم،و خضع لأوامرهم،و اعترف بقیادتهم و بشرعیة حکمهم و ما إلی ذلک.

علی أنه سیأتی إن شاء اللّه أن أصحاب علی«علیه السلام»هم الذی قاموا بالدور الأساس فی الفتوحات،و هی إنما حصلت بتدبیرهم و علی أیدیهم.

عطفا علی ما سبق

قد یقال:کیف یقترح عثمان إرسال علی«علیه السلام»لحرب الفرس، و هو یعلم:أن عمر قد طلب من أبی بکر أن لا یشرک علیا«علیه السلام»فی الحروب،باعتبار أنه إن رفض علی«علیه السلام»الخروج لم یخرج الناس بعدها.

و یجاب:

أولا:لعل عثمان لم یطلع علی ما جری بین أبی بکر و عمر بهذا الخصوص.

ثانیا:لعله علم به و لکنه ظن أن علیا«علیه السلام»قد غیر مواقفه فی هذا الأمر،و أصبح مستعدا لقبول مهمة من هذا القبیل،بسبب ما ظهر من مرونته فی التعامل مع أبی بکر و عمر فی بعض المجالات.

ثالثا:لعله رأی أن هذه المشارکة أصبحت تنسجم مع توجهات علی «علیه السلام»الذی لا یمکن أن یسمح بتعرض الإسلام و المسلمین للخطر..و حرب الفرس تحمل مخاطر هائلة علی الإسلام و علی المسلمین و کیانهم و وجودهم،فکیف یمکن أن یمتنع عن المشارکة إذا کانت هذه هی

ص: 118

الحال.

و لم یلتفت إلی أن الأمور لم تبلغ إلی هذا الحد،و أن ثمة خیارات من شأنها دفع هذا الخطر من دون حاجة إلی مشارکته التی قد یستفید منها مناوئوه،لإثارة الشبهة حول الحق الذی أخذ منه بالقوة و القهر.

ص: 119

ص: 120

الفصل الثالث: علی علیه السّلام و المسیر إلی القدس..

اشارة

ص: 121

ص: 122

عمر یستشیر علیا علیه السلام فی حرب الروم

و فی السنة الخامسة عشرة،و قیل فی السادسة عشرة،کان صلح عمر مع أهل بیت المقدس (1)،و نحن نورد هنا نصوصا ثلاثة.ثم نذکر بعض ما یرتبط بها،و هی التالیة:

1-جاء فی فتوح ابن أعثم،و ذکر قریبا منه ابن حجة الحموی:أن أبا عبیدة کتب إلی عمر کتابا جاء فیه:

إنی صرت إلی أهل إیلیاء فی جماعة من المسلمین،حتی نزلت بهم، و حللت بساحتهم،ثم واقعناهم وقائع کثیرة،کانت علیهم لا لهم، و طاولناهم فلم یجدوا فی مطاولتهم إیانا فرجا،و لم یزدهم اللّه تعالی بذلک إلا ضعفا و نقصا،و ذلا و هو لا.

فلما طال بهم ذلک و اشتد علیهم الحصار،سألوا الصلح و طلبوا

ص: 123


1- 1) راجع:الکامل فی التاریخ ج 2 ص 500 و 501 و راجع ص 564.و البدایة و النهایة ج 7 ص 64 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 110 و فتوح البلدان ج 1 ص 164 و الإستیعاب ج 3 ص 1417 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 283.

الأمان،علی أن یقدم علیهم أمیر المؤمنین،فیکون هو الموثوق به عندهم، و الکاتب لهم کتابا بأمانهم.

ثم إنا خشینا أن یقدم أمیر المؤمنین فیغدروا بعد ذلک و یرجعوا، فأخذنا علیهم العهود و المواثیق،و الأیمان المغلظة أنهم لا یغدرون و لا ینکثون،و أنهم یؤدون الجزیة،و یدخلون فیما دخل فیه أهل الذمة،فأقروا لنا بذلک،فإن رأیت یا أمیر المؤمنین أن تقدم علینا فافعل.

قال:فلمّا ورد کتاب أبی عبیدة علی عمر،و قرأه أرسل إلی وجوه المهاجرین و الأنصار،المقیمین معه بالمدینة،و استشارهم فی الخروج إلی الشام.

فقال له عثمان:یا أمیر المؤمنین!إن اللّه تعالی قد أذلّ الروم و أدال علیهم،و أبو عبیدة قد حصرهم و ضیّق علیهم،فهم یزدادون فی کل یوم نقصا و ذلا و ضعفا،و وهنا،فإن أنت أقمت و لم تسر إلیهم علموا أنک مستخف بأمرهم،مستصغر لشأنهم،حاقر لجنودهم،فلا یلبثون إلا یسیرا حتی ینزلوا علی الحکم،أو یؤدون الجزیة.

فقال عمر:هل عند أحد منکم غیر هذا الرأی؟!

فقال علی بن أبی طالب«علیه السلام»:نعم عندی من الرأی،أن القوم قد سألوک المنزلة التی لهم فیها الذل و الصغار،و نزولهم علی حکمک عزّ لک،و فتح للمسلمین.و لک فی ذلک الأجر العظیم فی کل ظمأ و مخمصة، و فی قطع کل واد و بقعة،حتی تقدم علی أصحابک و جندک.

ص: 124

فإذا قدمت علیهم کان الأمر (1)،و العافیة،و الصلح،و الفتح إن شاء اللّه،

و أخری فإنی لست آمن الروم،إن هم أیسوا من قبولک الصلح، و قدومک علیهم أن یتمسکوا بحصنهم،و یلتئم إلیهم إخوانهم من أهل جینهم(دینهم)،فتشدّ شوکتهم،و یدخل علی المسلمین من ذلک البلاء، و یطول أمرهم و حربهم،و یصیبهم الجهد و الجوع.

و لعل المسلمین أن یقتربوا من الحصن،فیرشقونهم بالنشاب،أو یقذفونهم بالحجارة،فإن أصیب بعض المسلمین تمنیت أن تکون قد افتدیت قتل رجل مسلم من المسلمین بکل مشرک إلی منقطع التراب.فهذا ما عندی و السلام.

فقال عمر:أما أنت یا أبا عمر و فقد أحسنت النظر فی مکیدة العدو، و أما أنت یا أبا الحسن!فقد أحسنت النظر لأهل الإسلام،و أنا سائر إلی الشام إن شاء اللّه،و لا قوة إلا باللّه.

[و عند ابن حجة الحموی:ففرح عمر بمشورة علی وقال:لست آخذا إلا بمشورة علی،فما عرفناه إلا محمود المشورة،میمون الطلعة]

قال:ثم دعا عمر بن الخطاب بالعباس بن عبد المطلب رضی اللّه عنه، فأمره أن یعسکر بالناس.

قال:فعسکر العباس خارج المدینة.و اجتمع المسلمون من وجوه

ص: 125


1- 1) لعل الصحیح:الأمن.

المهاجرین و الأنصار،و سادات العرب.

فلما تکامل العسکر،و عزم عمر علی المسیر إلی الشام،قام فی الناس خطیبا،فحمد اللّه و أثنی علیه ثم قال:

أیّها الناس!إنّی خارج إلی الشام للأمر الذی قد علمتم،و لو لا أنی أخاف علی المسلمین لما خرجت،و هذا علی ابن أبی طالب«علیه السلام» بالمدینة،فانظروا إن حزبکم أمر علیکم به،و احتکموا إلیه فی أمورکم، و اسمعوا له و أطیعوا،أفهمتم ما أمرتکم به؟!

فقالوا:نعم،سمعا و طاعة (1).

و استعمل علی المدینة عثمان بن عفان (2).

و قد اختصر ذلک ابن حجة الحموی فقال:عندما وصل کتاب أبی عبیدة إلی عمر فرح،و قرأه علی المسلمین،و قال:ما ترون رحمکم اللّه فیما کتب إلینا أمین الأمة؟!

فکان أول من تکلم به عثمان بن عفان.

فلما سمع عمر ذلک من عثمان جزاه خیرا،و قال:هل عند أحد منکم غیر هذا الرأی؟!

ص: 126


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 1 ص 291-293 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 223-227 و ثمرات الأوراق ج 2 ص 16 و 17.
2- 2) تاریخ الیعقوبی(ط سنة 1394 ه)ج 2 ص 135 و(ط دار صادر)ج 2 ص 147.

فقال علی ابن أبی طالب«علیه السلام»:نعم،عندی غیر هذا الرأی، و أنا أبدیه إلیک،و الصواب أن تسیر إلیهم.

ففرح عمر بمشورة علی«علیه السلام»و قال:

و لست آخذ إلا بمشورة علی«علیه السلام»،فما عرفناه إلا محمود المشورة،میمون النقیبة (1).

2-و قیل:کان سبب قدوم عمر إلی الشام أن أبا عبیدة حصر بیت المقدس،فطلب أهله منه أن یصالحم علی صلح أهل مدن الشام،و أن یکون المتولی لذلک عمر بن الخطاب،فکتب إلیه بذلک.

فسار عن المدینة و استخلف علیها علی بن أبی طالب،فقال له علی «علیه السلام»:أین تخرج بنفسک؟!إنّک ترید عدوّا کلبا.

فقال عمر:أبادر بالجهاد قبل موت العبّاس،إنّکم لو فقدتم العبّاس لا نتقض بکم الشرّ کما ینتقض الحبل.

فمات العبّاس لستّ سنین من خلافة عثمان،فانتقض بالناس الشرّ (2).

3-و جاء فی نهج البلاغة:من کلام له«علیه السلام»،و قد شاوره عمر فی الخروج إلی غزو الروم بنفسه:

ص: 127


1- 1) ثمرات الأوراق ج 2 ص 16 و 17.و راجع:العقد الفرید ج 4 ص 97.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 608 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 6 ص 104 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 298 و کنز العمال ج 13 ص 517 و تاریخ مدینة دمشق ج 26 ص 372 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 500.

«قد توکل لأهل هذا الدین بإعزاز الحوزة،و ستر العورة.و الذی نصرهم و هم قلیل لا ینتصرون،و منعهم و هم قلیل لا یمتنعون،حی لا یموت.

إنک متی تسر إلی هذا العدو بنفسک فتلقهم فتنکب،لا تکن للمسلمین کانفة دون أقصی بلادهم،لیس بعدک مرجع یرجعون إلیه،فابعث إلیهم رجلا مجربا،و احفز معه أهل البلاء و النصیحة،فإن أظهر اللّه فذاک ما تحب،و إن تکن الأخری کنت ردءا للناس،و مثابة للمسلمین (1).

و نقول:

إن لنا مع ما تقدم،الوقفات التالیة:

هل ثمة خلط بین الأحداث؟!

إننا نرجح:أن یکون النص الأول الذی وضعناه تحت رقم واحد،هو الأقرب و الأصوب.أما النصان الثانی و الثالث،فلیسا علی ما یرام..

فقد تضمنا:أن علیا«علیه السلام»أشار علی عمر بالقعود عن المسیر إلی الروم،مع أنه ذلک إنما کان فی غزو الفرس،فی القادسیة،أو فی نهاوند، أو فی کلیهما..

و الدلیل علی ذلک:

ص: 128


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 18 و شرح نهج البلاغة لابن میثم ج 3 ص 161 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 296 و بحار الأنوار ج 31 ص 135 و شرح مئة کلمة لأمیر المؤمنین لابن میثم البحرانی ص 230.

أولا:إن الروایة المتقدمة برقم(2)تصرح:بأن أهل الشام استمدوا عمر علی أهل فلسطین،فاستخلف علیا«علیه السلام»علی المدینة،و خرج ممدا لهم..

مع أن الحقیقة هی:أن أهل الشام لم یستمدوه،بل طلبوا منه أن یأتی إلیهم،لیتم الصلح مع اهل بیت المقدس علی یدیه.

ثانیا:و هو أیضا لم یخرج معه جیشا یصلح أن یکون مددا لجیوشه فی الشام..

و الذین استمدوه هم أهل العراق علی جیوش الفرس فی شأن القادسیة،ثم بعد ذلک فی نهاوند..

ثالثا:لیس هناک أیة إشارة یمکن الإعتداد بها،للقول بأن عمر قد حضر فی أیام خلافته أیا من الحروب التی جرت بین المسلمین و بین الروم، لا فی فلسطین،و لا فی الشام.

و کل ذلک یجعلنا نظن،إن لم نکن نطمئن إلی أن الروایتین الأخیرتین قد اختلط الأمر فیهما علی الرواة بین فارس،و الروم،و بین أهل العراق و الشام،و بین الفرس و فلسطین.و لا سیما بملاحظة الإتفاق فی المعانی بین ما قاله«علیه السلام»هنا و ما قاله فی مشورته فی القادسیة و نهاوند.

إلا أن تکون روایة نهج البلاغة تتحدث عن مشورة أخری حصلت حول غزو الروم،فأشار علی«علیه السلام»بعدم الخروج،مستدلا بنفس ما استدل به فی مشورته فی المسیر إلی بلاد فارس.

ص: 129

أین هی رغبة عمر؟!

و إذا أردنا أن نطل علی خلجات نفس عمر،فلعلنا لا نجد فیها للوهلة الأولی ما یشیر إلی ترجیحه المسیر فی ذلک الوجه أو عدمه..

و ذلک لأن المسیر لم یکن إلی حرب،و إنما إلی إنجاز مصالحة تنتهی لصالح المسلمین،فلم یکن یخشی علی حیاته من هذا المسیر،لکی یرجح البقاء،و لم یجد أن له مکاسب کبیرة فی ذلک الوجه لیرجح المسیر..و لذلک لم نجد له أی حرص علی سماع الرأی الذی یأمره بالمسیر،أو الذی یشیر علیه بالمقام..

فکان یرید بمشورته أن یعرف أوجه المنافع فی الحضور و فی السفر، لکی یختار أحدهما..

و نستطیع أن نقول:

إن هذه هی المشورة الوحیدة الحقیقیة التی لم یکن یرید عمر فیها أن یقرر رأیه،أو أن یظهر رغباته بلسان غیره،لأنه لم یکن قادرا علی البوح بها مباشرة..

أما مشورة نهاوند الآتیة،و کذلک مشورة القادسیة التی سبقت،فکان میل عمر الی القعود فیها جلیا و ظاهرا..فلما سمع من علی«علیه السلام» تأییده لذلک استبشر وارتاح..و إن کانت منطلقات علی«علیه السلام»فیما أشار به تختلف عن منطلقات عمر فیما یرید الوصول إلیه.فهو(أی عمر) یرید النأی بنفسه عن مواقع الخطر،لأنه لا یطیق مواجهته.و علی«علیه السلام»یرید حفظ بیضة الإسلام فی قبال عدو شرس کلب یتربص الدوائر

ص: 130

بالإسلام و بالمسلمین.

و علی«علیه السلام»یعرف:أن عمر لا یملک من الشجاعة ما یمکنه من الثبات فی مثل هذه المواقف الصعبة.فربما یکون وجوده فی جیش المسلمین عبئا و بل سببا فی انهیار الجیش بانهیار معنویاته..فإبعاده عن ساحات القتال و النزال هو الأقرب و الأصوب..

مضامین مشورة علی علیه السّلام

و النظر فی مضامین کلام علی«علیه السلام»،الذی أورده للتدلیل علی صحة رأیه،یبین أنه أشار إلی أمور کثیرة،و هامة،نقتصر منها علی مایلی:

1-إن نفس أن یطلبوا من عمر أن یقبل منهم الجزیة هو قبول بالذل و الصّغار،کما قرره أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و هذا من شانه أن ینهی الحرب لمصلحة أهل الإسلام،و أن یوفر علی المسلمین الکثیر من الضحایا، حسبما بینه صلوات اللّه و سلامه علیه.

2-أما ما أشار به عثمان،فهو قرار بمواصلة الحرب معهم،و لکنها حرب من دون نتیجة،سوی التشفی الشخصی منهم.علما بأنه فی أی وقت یراد فیه إنهاء الحرب،فلا شیء یضمن تحقیق نتیجة أفضل من هذه النتیجة، إلا إن کان لدی عثمان ما یدله علی أن أهل إیلیاء لن یستعینوا بغیرهم من أبناء جلدتهم،و لن یکون أولئک عونا لهم علی حرب المسلمین.و أن نتیجة الحرب ستکون هی قتلهم أو استعبادهم..مع العلم بأن الإسلام لا یحبذ کثیرا هذا الخیار إلا حیث لا یوجد أی خیار سواه..

3-إن نفس أن یجعل علی«علیه السلام»لعمر سهما فی عوائد هذا

ص: 131

الإجراء،من حیث إن الحکم فیهم سیصیر لعمر نفسه،و إذا کان عمر هو الحاکم فیهم،فذلک عزّ له فی الحیاة الدنیا..أما لو استمرت الحرب فغایة ما هناک هو أن یقتلوا بعد أن یقتلوا و یجرحوا من المسلمین،دون أن یکون للمسلمین أی حکم فیهم..

کما أن نزولهم علی حکم عمر بسبب مجاهدة المسلمین لهم،فیه فتح و عز للمجاهدین،و قوة لهم.

4-یضاف إلی ذلک:أن فی مسیر من هذا القبیل منافع أخرویة یحصل علیها کل من توخاها و طلبها من اللّه،إذا کان مستجمعا لشرائط قبول الأعمال فاقدا للموانع..و هو ما أشار إلیه«علیه السلام»،حین قال:و لک فی ذلک الأجر العظیم،فی کل ظما و مخمصة،و فی قطع کل واد و بقعة..

5-ثم إنه«علیه السلام»لم یکتف بذکر المنافع الثلاث المتقدمة،بل أشار إلی أن عدم الإستجابة لطلبهم تحمل معها أخطارا لا یجوز لعمر أن یعرض المسلمین لها.و قد صور له ما سوف یجری لهم و معهم،حتی کأنه وضع المشهد أمامه،لیراه بأم عینیه..

6-قد ظهر من کلام علی«علیه السلام»:أن العمل بمشورة عثمان سوف یحول النصر إلی هزیمة،و الفرح به إلی حزن،و النجاح و الربح إلی خسران و مأساة،إلی الحد الذی یوقع عمر فی أعظم الندم علی ما فرط منه.

و یکون عثمان بهذه المشورة قد أسدی خدمة لأولئک الکفرة إذا لوحظت نتائجها،و ما یترتب علیها فی المدی البعید،و إن کانت قد ساءتهم فی بادئ الأمر..

ص: 132

و لذلک نقول:

إن عمر إما أراد أن یجامل عثمان و أن یعطیه قدرا من الإعتبار و الهیبة حین قال:إنه أحسن النظر فی مکیدة العدو،مع أنه قد أساء النظر فی مکیدته،حیث أعطی فرصة للتخلص من هذا الذل و الصغار،و أن یبحث عن مخارج من شأنها أن تضر بحال الإسلام و المسلمین..و تفوت علی المسلمین فتحا کان فی أیدیهم،حسب وصف علی«علیه السلام».

و إما ان لم یلتفت إلی مرامی کلام علی«علیه السلام»،إلا بمقدار یمنحه الرغبة فی إختیاره،لما رأی فیه من منافع تعود إلیه..

العباس یعسکر بالناس

و تذکر روایة ابن أعثم:أن عمر أمر العباس بن عبد المطلب أن یعسکر بالناس،فعسکر بهم خارج المدینة.و اجتمع المسلمون من وجوه المهاجرین و الأنصار،و سادات العرب.

و نقول:

إن ذلک موضع شک و ریب من النواحی التالیة:

أولاها:أننا لم نعهد العباس قائدا عسکریا،یتولی تهیئة الجیوش للمسیر للجبهات،بل عهدناه تاجرا مهتما بمصالحه،و تدبیر أموره،و یستفید من علاقاته التجاریة هنا و هناک.

الثانیة:إن عمر لم یکن ذاهبا إلی حرب،بل إلی صلح،و لم یطلب منه أبو عبیدة،و لا غیره المدد بالعساکر و الأبطال.

الثالثة:لم یکن فی المدینة عساکر و رجال،لیتولی العباس تجهیزها..

ص: 133

و یدل علی ذلک:أن عمر-کما ذکروا-اعترض علی مشورة عثمان فی الذهاب إلی نهاوند بقوله:«و کیف أسیر أنا بنفسی إلی عدوی،و لیس بالمدینة خیل و لا رجل،فإنما هم متفرقون فی جمیع الأمصار»؟! (1).

من أجل ذلک نقول:

إننا نرجح أن یکون العباس«رحمه اللّه»قد تولی الإشراف علی تجمیع الشخصیات التی کان الخلیفة یرغب،أو ترغب هی بمرافقته فی ذلک السفر،و ربما یبلغ عددهم،مع من یحتاجون إلیهم فی سفرهم العشرات أو أکثر..

و لم یکن هناک عسکر و لا جیش کما یدعون..و إن کان لدی هؤلاء المرافقین أسلحة یدفعون بها عن أنفسهم،إن عرض لهم ما یحتاج دفعه إلی السلاح من وحش کاسر أو غیره.

موت العباس و ظهور الشر

ذکر عمر:-کما زعموا-أن ظهور الشر إنما یکون بموت العباس.

و نقول:

1-من أین علم عمر أن الشر ینتقض بالناس بموت العباس،فإن کان ذلک لمعرفته بالملاحم،فقد أظهرت الوقائع خلاف ذلک،و إن کان قد سمع ذلک من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلماذا لم یذکر ذلک لنا إلا عمر بن الخطاب؟!

ص: 134


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 36 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 292.

فهل أسر النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلیه بهذا الأمر دون سواه؟!

و لماذا لم یسند عمر کلامه هذا إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

و لماذا انحصرت روایة هذه الفقرة عن عمر بسیف،المتهم بالکذب و الوضع و التحریف؟؟!.

2-إن مراجعة الوقائع التاریخیة تظهر:أن الشر لم ینتقض بالناس عند موت العباس..بل هو قد انتقض بهم من یوم السقیفة،حیث ضربت الزهراء،و أسقط جنینها،و هو جم بیتها بالحدید و النار،و نکص اکثر المسلمین علی أعقابهم و خالفوا و عصو أوامر اللّه و رسوله،لا سیما فیما یرجع إلی مودة القربی و التمسک بالعترة،فنقضوا بیعتهم لإمام زمانهم،و عصبوا حقه.

أو انتقض بهم حین الشر ثار الناس علی عثمان و قتلوه،و ذلک بعد موت العباس بعدة سنین.

أو انتقض بهم الشر حین خرجوا علی إمام زمانهم فی حرب الجمل، و صفین،و النهروان.

لماذا یرید النصاری حضور عمر؟!

و عن طلب نصاری بیت المقدس حضور عمر،لیکون هو المتولی للصلح معهم،ربما لأنهم أرادوا أن یری الناس لهم بعض الخصوصیة،لأن مجیء الخلیفة إلیهم فیه شیء من إظهار الأهمیة و التکریم لهم.

أو لأنهم کانوا لا یثقون بوفاء القادة الذین یحاربونهم.کما أشارت إلیه

ص: 135

رسالة أبی عبیدة لعمر بن الخطاب.فإن صح هذا فهو یدل علی وجود مشکلة حقیقیة فی سلوک و ممارسات أولئک القادة..و بحث هذا الموضوع لیس محله هنا..

ما قاله علی علیه السّلام فی غزو الروم

تقدم عن نهج البلاغة کلام لعلی«علیه السلام»ذکروا أنه قاله لعمر فی غزو الروم،و هو عدة أسطر.و لکننا لم نعثر حتی الآن علی مصادر تؤید ذلک سوی ما جاء فی نهج البلاغة..

علما بأن عمر قد شخص من المدینة إلی الشام أربع مرات.و قد دخلها مرة و هو راکب فرسا،و مرة و هو راکب بغل،و مرة و هو راکب حمار (1).

کما أنه قد سار إلی فلسطین لیتولی هو مصالحة النصاری علی بیت المقدس.

و مهما یکن من أمر فإن الکلام الذی ورد فی نهج البلاغة أن علیا«علیه السلام»قاله لعمر حین إستشهادهم فی غزو الروم..لا مجال لتأییده،فإن جیوش المسلمین کانت تحارب فی بلاد الشام و فلسطین،من دون حاجة إلی حضور عمر،و قد افتتحت الشام فی آخر خلافة أبی بکر،أو أول خلافة عمر..فلماذا یرید عمر المسیر إلی الروم یا تری،لیحتاج إلی المشاورة فی ذلک؟!.

ص: 136


1- 1) شرح نهج البلاغة ج 8 ص 298-300 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 103 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 500 و البدایة و النهایة ج 7 ص 64.

مع ملاحظة:أنه لا مبرر لأن یقصد أی بلد من بلاد الروم سوی البلاد التی هی محور النشاط الحربی للمسلمین،مثل بلاد الشام و فلسطین و ما إلی ذلک.

من أجل ذلک نقول:

لربما یکون ما قاله«علیه السلام»لعمر إنما قاله حین شاوره فی المسیر إلی القادسیة..مع عدم إسقاط احتمال أن یکون من تتمة کلامه فی مشورة نهاوند.

استخلاف علی علیه السّلام علی المدینة

و قد ذکرت بعض النصوص المتقدمة:أن عمر بن الخطاب حین سار إلی الشام استخلف علیا«علیه السلام»علی المدینة..

و نقول:

أولا:قال الیعقوبی:إنه استخلف علی المدینة حینئذ عثمان بن عفان (1).

ثانیا:تقدم:أن علیا«علیه السلام»إذا کان لا یرضی حتی أن یسافر مع عمر،رغم محاولته ذلک،و لا یرضی بأن یتولی حرب الفرس بالقادسیة، فکیف یرضی بتولی المدینة فی غیاب عمر؟!

فإن تولیه لها:أن ذلک یتضمن نوعا من الإعتراف بشرعیة حکومة

ص: 137


1- 1) تاریخ الیعقوبی(ط سنة 1394 ه)ج 2 ص 135 و(ط دار صادر)ج 2 ص 147.

عمر.و لم یکن علی لیسجل ذلک علی نفسه،فإنه کان حریصا علی الجهر بإستمرار بعدم مشروعیة خلافتهم تلمیحا و تصریحا.

کما أنه کان یعرف:أن ذلک یتضمن إنقاصا من قدره،و تصغیرا لشأنه، و هو الذی یقول:اللهم علیک بقریش،فإنهم قطعوا رحمی،و أکفأوا إنائی، و صغّروا عظیم منزلتی (1).

و قال فی الخطبة الشقشقیة عن أهل الشوری:«متی اعترض الریب فیّ مع الأول منهم،حتی صرت أقرن إلی هذه النظائر»؟! (2).

ثالثا:إن کلام عمر یشیر إلی:أنه لم یستخلف علیا«علیه السلام»علی المدینة،بل هو قد أمر الناس بأن یرجعوا إلی علی«علیه السلام»فی الأمور المشکلة،حیث قال لهم:

«و هذا علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه بالمدینة،فانظروا إذا حزبکم أمر

ص: 138


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 85 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 175 و الغارات للثقفی ج 1 ص 308 و ج 2 ص 570 و 767 و المسترشد ص 416 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 172 و 186 و بحار الأنوار ج 29 ص 605 و ج 33 ص 569 و المراجعات ص 390 و النص و الإجتهاد ص 444 و نهج السعادة ج 6 ص 327 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 103 و ج 6 ص 96 و ج 9 ص 305 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی) ج 1 ص 134 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 176.
2- 2) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 30.

علیکم به،و احتکموا إلیه فی أمورکم..» (1).

فلو کان قد ولاه علیهم،فإنهم سیرجعون إلیه فی جمیع أمورهم..و أما الأمور التی تنزل بهم،فإن والی المدینة سوف یتصدی لها بصورة طبیعیة، و هذا من أولیات ما یطلب منه،و یجب علیه مواجهته بالحلول الناجعة، و العلاجات الصحیحة..

فما أمرهم به عمر تجاه علی«علیه السلام»لا یتنافی مع تولیة عثمان علی المدینة..و قد کان علی«علیه السلام»حلال المشاکل لهم جمیعا..کما یعلم بالمراجعة.

أمین الأمة

و أما توصیف عمر بن الخطاب لأبی عبیدة بأنه أمین الأمة،فنلاحظ علیه:أن هذا التوصیف،و إن کانوا قد رووا عن النبی«صلی اللّه علیه و آله» أنه قال:لکل أمة أمین و أمین هذه الأمة أبو عبیدة ابن الجراح (2).

ص: 139


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 1 ص 293 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 225.
2- 2) الغدیر ج 5 ص 362 و الإمامة و السیاسة ص 22 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 28 و (تحقیق الشیری)ج 1 ص 41 و أعلام النساء ج 2 ص 876 و الوضاعون و أحادیثهم ص 476.و راجع:نیل الأوطار ج 6 ص 168 و مسند أحمد ج 3 ص 175 و 184 و 245 و 281 و ج 4 ص 90 و صحیح البخاری ج 5 ص 120 و صحیح مسلم ج 7 ص 130 و سنن الترمذی ج 5 ص 316 و 330 و 331 و فضائل الصحابة للنسائی ص 30 و 41 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 267 و 442 و 535 و السنن الکبری-

2)

-للبیهقی ج 6 ص 210 و مجمع الزوائد ج 9 ص 348 و عمدة القاری ج 16 ص 238 و ج 18 ص 28 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 178 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 57 و 67 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 198 و ج 5 ص 197 و ج 10 ص 141 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 462 و ج 16 ص 86 و 238 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 6 ص 68 و 299 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 4 ص 110 و معرفة علوم الحدیث للحاکم ص 254 و معرفة السنن و الآثار ج 5 ص 179 و الإستیعاب ج 1 ص 16 و 68 و ج 4 ص 1711 و الجامع الصغیر للسیوطی ج 1 ص 339 و 368 و کنز العمال ج 5 ص 618 و 738 و ج 11 ص 641 و 643 و 713 و 714 و ج 13 ص 206 و 258 و فیض القدیر ج 2 ص 643 و ج 3 ص 572 و کشف الخفاء ج 1 ص 108 و 199 و تفسیر البغوی ج 4 ص 207 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 377 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 411 و ضعفاء العقیلی ج 3 ص 107 و مشاهیر علماء الأمصار ص 27 و الکامل لابن عدی ج 5 ص 20 و ج 6 ص 77 و طبقات المحدثین بأصبهان ج 4 ص 55 و تاریخ بغداد ج 7 ص 291 و ج 8 ص 90 و تاریخ مدینة دمشق ج 11 ص 210 و ج 16 ص 241 و ج 19 ص 310 و 311 و ج 25 ص 441 و 453 و 455 و 456 و 458 و 460 و 461 و 463 و 464 و 465 و 474 و ج 30 ص 273 و ج 36 ص 151 و ج 39 ص 95 و ج 44 ص 137 و ج 58 ص 399 و 400 و 401 و ج 65 ص 244 و أسد الغابة ج 1 ص 49 و ج 3 ص 85 و 86 و تهذیب الکمال ج 14 ص 56 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 11 و 12 و ج 4 ص 474 و 475 و الإصابة ج 3 ص 475 و ج 7 ص 225-

ص: 140

و لکننا لا نکاد نطمئن لصدوره عنه«صلی اللّه علیه و آله:

فأولا:إن أسانید الأحادیث المتضمنة لهذا الوصف لا تخلو من مغمز، من حیث اتهام الرواة بالتدلیس،أو بالعداء لعلی«علیه السلام»،و شرب المسکرات،و الإختلاط،و بالکذب و غیر ذلک.

ثانیا:إن الحدیث مردود من حیث المضمون،فإن أبا عبیدة لم یکن أمینا فی کثیر من أحواله،فقد عمل علی إقصاء علی«علیه السلام»من الموقع الذی جعله اللّه تعالی له،و نصبه فیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی غدیر خم،و کان من المهاجمین لبیت فاطمة الزهراء«علیها السلام»،فهو لم یحفظ ودیعة النبی،و لا حفظ ما عهد اللّه و رسوله به إلی الأمة،و لا و فی ببیعته له فی یوم الغدیر..

و هناک مفردات کثیرة تدخل فی هذا السیاق،مثل:

1-کتمانه خبر عزل عمر لخالد عن إمارة الجیش،حیث لم یظهر کتاب

2)

-و المعارف لابن قتیبة ص 247 و فتوح الشام ج 1 ص 164 و العثمانیة للجاحظ ص 233 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 881 و 886 و ذکر أخبار إصبهان ج 1 ص 310 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 4 ص 55 و الوافی بالوفیات ج 6 ص 122 و ج 13 ص 162 و ج 16 ص 329 و البدایة و النهایة ج 5 ص 369 و 377 و ج 7 ص 129 و 228 و إمتاع الأسماع ج 9 ص 365 و 367 و ج 14 ص 72 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 325 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 682 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 241 و 333 و 342.

ص: 141

عمر له حتی فتحت دمشق.و کان خالد علی عادته فی الإمرة،و أبو عبیدة لم یزل یصلی خلفه،و جرت المصالحة علی ید خالد،و کتب الکتاب باسمه (1).

2-و کتم أیضا خبر عزل خالد عنه مرة أخری،و لم یبلغه کتاب عمر، حتی إذا طال علی عمر أن یقدم کتب إلیه مرة أخری بالإقبال،فعاتب خالد أبا عبیدة علی کتمانه أمرا کان یحب أن یعلمه (2).

3-ثم إن أبا عبیدة تهاون فی إجراء الحد علی أبی جندل بن سهیل، و ضرار بن الخطاب،و أبی الأزور،لما شربوا الخمر.و سمح-رغم تأکید عمر علیه بجلدهم-بأن یقاتلوا،فقتل منهم أبو الأزور،قبل جلدهم، و بعد ذلک جلد الإثنین الآخرین (3).

ص: 142


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 435 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 623 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 124 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 111 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 202.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 66 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 167 و تاریخ مدینة دمشق ج 16 ص 266.
3- 3) الإصابة ج 4 ص 5 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 7 ص 9 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 4 ص 34 و 35 و(ط دار الجیل)ج 4 ص 1596 و 1622 و أسد الغابة ج 5 ص 160 و کنز العمال ج 5 ص 500 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 105 و المصنف للصنعانی ج 9 ص 244 و معرفة السنن و الآثار ج 7 ص 47 و تاریخ مدینة دمشق ج 24 ص 390 و ج 25 ص 303.

4-و زعموا أیضا:أنه أراد نقض العهد مع أهل حمص،لکن شر حبیل بن حسنة لم یرض ذلک (1).

5-إنه ندم علی مخالفته رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حیث أوصاه أن لا یزید من الخدم علی ثلاثة،و أن لا یکون له من الدواب أکثر من ثلاث..و ها هو قد امتلأ بیته رقیقا،و امتلأ مربطه من الدواب و الخیل (2).

ثالثا:إن أبا عبیدة لم یکن أکثر أمانة من سلمان و عمار،و أبی ذر، و المقداد،بل من الظلم قیاسه بهؤلاء،فکیف بأمیر المؤمنین و الحسن و الحسین«علیهم السلام»؟!فکیف إذا قلنا بما یقوله بعض العلماء،من أنه کان أمینا للخونة،و أنه قد خان اللّه و رسوله،و خان أمانته فیما فعله فی السقیفة،حیث زو الأمر عن أهله.فلماذا یخصه«صلی اللّه علیه و آله»بهذا الوسام دونهم؟!

إذا کان قد خان الأمانة..

کما أنه لم یکن أعظم أمانة من أبی بکر و عمر،حسب اعتقاد فریق کبیر

ص: 143


1- 1) راجع:کتاب الفتوح لابن أعثم ج 1 ص 176 و فتوح الشام للواقدی،و روضة الصفا،و روضة الأحباب.
2- 2) کنز العمال ج 13 ص 217 و مسند أحمد ج 1 ص 196 و الریاض النضرة ج 4 ص 353 و مجمع الزوائد ج 10 ص 253 و الزهد و صفة الزاهدین ص 55 و مسند الشامیین ج 2 ص 125 و تاریخ مدینة دمشق ج 25 ص 479 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 13.

من المسلمین.

رابعا:ما معنی أن یکون أبو عبیدة أمینا للأمة؟!فهل ائتمنه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»علی أسرار ترتبط بها؟!

أم أن الأمة جعلت عند أبی عبیدة أمورها الثمینة،و ائتمنته علیها؟!

أم أن ودائع الناس کانت توضع عنده فیؤدیها؟!

إننا لم نجد ما یدل علی الفرضین الأولین..کما لم نجد ما یشیر إلی حدوث الفرض الأخیر أصلا..

و حتی لو وجد شیء من هذا الفرض الأخیر،فإنه لا یصحح اعتباره أمینا للأمة بأسرها..بل هو أمین لأفراد معدودین عاشوا فی المدینة،و لیس أمینا لأحد فی خارجها.فضلا عن أن یکون أمینا للأحیاء و الأموات و من لم یولد من أهل المدینة و غیرها..

و الحقیقة هی:أنه کان أمینا للسلطة التی تشارک هو و إیاها فی غصب الخلافة من صاحبها الشرعی..فمنحوه هذا الوسام علی سبیل المکافأة!!.

خامسا:بالنسبة لحدیث طلب أهل نجران فی حدیث المباهلة من النبی «صلی اللّه علیه و آله»أن یرسل معهم أمینا،فأرسل إلیهم أبا عبیدة واصفا إیاه بأنه أمین حق أمین..نقول:

قد تحدثنا عن هذا الأمر فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»أواخر الجزء الثامن و العشرین من(الطبعة الخامسة)،فلیراجع..

و قلنا فیه:إنه لا معنی لطلب النجرانیین الرجل الأمین من النبی«صلی اللّه علیه و آله»..إذ لا مبرر لاشتراط الأمانة منهم..

ص: 144

و قلنا:إن علیا«علیه السلام»هو الذی ذهب إلیهم..

و قلنا:إن أبا عبیدة لم یکن أمینا..

و قلنا..و قلنا..

سادسا:هناک ما یدل علی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أطلق علیه أنه:«أمین هذه الأمة»لیؤکد فیه معنی الخیانة،و ذلک حین کتب نفر من قریش صحیفة فیما بینهم،تعاقدوا فیها علی أن لا یمکنوا علیا«علیه السلام»من الأمر بعد النبی«صلی اللّه علیه و آله»،بل یکون من بعده لأبی بکر و عمر،و أبی عبیدة و سالم.و شهد بذلک أربعة و ثلاثون رجلا،هم:

أربعة عشر أصحاب العقبة،و عشرون رجلا آخر.

و استودعوا الصحیفة أبا عبیدة،و ائتمنوه علیها.و کانت الصحیفة بخط سعید بن العاص.

و حینئذ التفت النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی صلاة الصبح إلی أبی عبیدة،و قال له:بخ بخ،من مثلک و قد أصبحت أمین هذه الأمة!!.ثم تلا:

فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمّٰا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمّٰا یَکْسِبُونَ

(1)

» (2).

ص: 145


1- 1) الآیة 79 من سورة البقرة.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 28 ص 100-105 و کشف الیقین ص 137،و الإقبال للسید ابن طاووس ص 454-459 عن کتاب النشر و الطی.و راجع:الصراط المستقیم للبیاضی ج 3 ص 150 و 151 و الصوارم المهرقة للتستری ص 78 و 88 و الدرجات الرفیعة ص 302.

و روی سلیمان الجعفری:أنه سمع أبا الحسن«علیه السلام»یقول فی قول اللّه تعالی: إِذْ یُبَیِّتُونَ مٰا لاٰ یَرْضیٰ (1)،هم فلان،و فلان،و أبو عبیدة الجراح (2).

مشورة علی علیه السّلام

قد ظهر مما تقدم:أن مشورة علی«علیه السلام»علی عمر تضمنت ما یرضی طموح و نزعات الخلیفة کشخص،و هو العز له،و رؤیته عدوه فی موضع الذل و الصغار..و ما یوجب القوة و العظمة لملکه من خلال شعور المسلمین بقیمة الإنجاز و الفتح الذی یحصل لهم..

کما أن فیها ما یرتبط بالصالح العام،من حیث إنه من موجبات حفظ نفوس المسلمین.و تأکید شوکتهم،و ظهور قوتهم و عزهم،و تسجیل نصر حاسم لهم.

و أما من کان یرید الآخرة،و حقق شروطها،فإنه یکون من أسباب اکتسابه الثواب الجزیل،و الفوز بالنعیم المقیم،و الأجر العظیم.

ص: 146


1- 1) الآیة 108 من سورة النساء.
2- 2) الکافی ج 8 ص 334 و المحتضر للحلی ص 106 و بحار الأنوار ج 30 ص 216 و 271 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 275 و الصافی ج 1 ص 398 و 498 و نور الثقلین ج 1 ص 548 و 549 و کنز الدقائق ج 2 ص 617.

الفصل الرابع: علی علیه السّلام و المسیر إلی نهاوند..

اشارة

ص: 147

ص: 148

علی علیه السّلام یشیر فی أمر نهاوند

قال فی نهج البلاغة:

«و من کلام له«علیه السلام»لعمر بن الخطاب،و قد استشاره فی غزو الفرس بنفسه»:

«إن هذا الأمر لم یکن نصره و لا خذلانه بکثرة و لا قلة،و هو دین اللّه الذی أظهره،و جنده الذی أعدّه و أمدّه.حتی بلغ ما بلغ،و طلع حیثما طلع.

و نحن علی موعود من اللّه،و اللّه منجز وعده،و ناصر جنده.

و مکان القیم بالأمر مکان النظام من الخرز،یجمعه و یضمه،فإذا انقطع النظام تفرق الخرز،و ذهب ثم لم یجتمع بحذافیره أبدا..

و العرب الیوم،و إن کانوا قلیلا،فهم کثیرون بالإسلام،عزیزون بالإجتماع،فکن قطبا،و استدر الرحی بالعرب،و أصلهم دونک نار الحرب،فإنک إن شخصت من هذه الأرض انتقضت علیک العرب من أطرافها و أقطارها.حتی یکون ما تدع وراءک من العورات أهم إلیک مما بین یدیک.

إن الأعاجم إن ینظروا إلیک غدا یقولوا:هذا أصل العرب،فإذا قطعتموه(اقتطعموه)استرحتم،فیکون ذلک أشد لکلبهم علیک،

ص: 149

و طمعهم فیک.

و أما ما ذکرت من عددهم،فإنا لم نکن نقاتل فیما مضی بالکثرة،و إنما کنا نقاتل بالنصر و المعونة» (1).

و هذا النص مذکور فی سائر المصادر مع بعض اختلاف،و تقدیم و تأخیر.

و نحن نذکر هنا تفصیل القصة حسب نص ابن أعثم و الطبری، فنقول:

نص ابن أعثم

ذکر ابن أعثم رسالة عمار بن یاسر إلی عمر بن الخطاب،التی یخبره فیها بأمر الفرس،و تجمعهم علیهم من کل حدب و صوب،و قال:«قد تعاهدوا،و تعاقدوا،و تحالفوا،و تکاتبوا،و تواصلوا،و تواثقوا علی أنهم یخرجوننا من أرضنا،و یأتونکم من بعدنا»..

إلی أن قال:

«فإنی أخبرک یا أمیر المؤمنین أنهم قد قتلوا کل من کان منا فی مدنهم، و قد تقاربوا مما کنا فتحناه من أرضهم،و قد عزموا أن یقصدوا المدائن،

ص: 150


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 29-30 و بحار الأنوار ج 40 ص 193 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 95 و المیزان ج 15 ص 160 و تفسیر الآلوسی ج 18 ص 207.

و یصیروا منها إلی الکوفة.

و قد-و اللّه-هالنا ذلک،و ما أتانا من أمرهم و خبرهم،و کتبت هذا الکتاب إلی أمیر المؤمنین لیکون هو الذی یرشدنا،و علی الأمور یدلنا».

إلی أن قال:«فلما ورد الکتاب علی عمر بن الخطاب،و قرأه و فهم ما فیه،وقعت علیه الرعدة،و النفضة حتی سمع المسلمون أطیط أضراسه.

ثم قام عن موضعه حتی دخل المسجد،و جعل ینادی:أین المهاجرون و الأنصار؟!ألا فاجتمعوا رحمکم اللّه،و أعینونی أعانکم اللّه.

قال:فأقبل إلیه الناس من کل جانب،حتی إذا علم أن الناس قد اجتمعوا و تکاملوا فی المسجد،و ثب إلی منبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فاستوی علیه قائما،و إنه لیرعد من شدة غضبه علی الفرس،فحمد اللّه عز و جل،و أثنی علیه،و صلی علی نبیه محمد«صلی اللّه علیه و آله»،ثم قال:

أیها الناس!هذا یوم غم و حزن،فاستمعوا ما ورد علی من العراق.

فقالوا:و ما ذاک یا أمیر المؤمنین؟

فقال:إن الفرس أمم مختلفة أسماؤها،و ملوکها،و أهواؤها.و قد نفخهم الشیطان نفخة،فتحزبوا علینا،و قتلوا من فی أرضهم من رجالنا.

و هذا کتاب عمار بن یاسر من الکوفة یخبرنی بأنهم قد اجتمعوا بأرض نهاوند فی خمسین و مائة ألف.و قد سربوا عسکرهم إلی حلوان،و خانقین و جلولاء،و لیست لهم همة إلا المدائن و الکوفة،و لئن وصلوا إلی ذلک فإنها بلیة علی الاسلام،و ثلمة لا تسد أبدا،و هذا یوم له ما بعده من الأیام.

ص: 151

فاللّه اللّه یا معشر المسلمین!أشیروا علی رحمکم اللّه،فإنی قد رأیت رأیا، غیر أنی أحب أن لا أقدم علیه إلا بمشورة منکم،لأنکم شرکائی فی المحبوب و المکروه.

قال:و کان أول من وثب علی عمر بن الخطاب،و تکلم طلحة بن عبید اللّه فقال:یا أمیر المؤمنین!إنک بحمد اللّه رجل قد حنکته الدهور، و أحکمته الأمور،و راضته التجارب فی جمیع المقانب،فلم ینکشف لک رأی إلا عن رضی،و أنت مبارک الامر میمون النقیبة،فنفذنا ننفذ،و احملنا نرکب،و ادعنا نجب.

قال:ثم وثب الزبیر بن العوام فقال:یا أمیر المؤمنین!إن اللّه تبارک و تعالی قد جعلک عزا للدین،و کهفا للمسلمین،فلیس منا أحد له مثل فضائلک،و لا مثل مناقبک،إلا من کان من قبلک،فمد اللّه فی عمرک لامة نبیک محمد«صلی اللّه علیه و آله»!

و بعد،فأنت بالمشورة أبصر من کل من فی المسجد،فاعمل برأیک، فرأیک أفضل،و مرنا بأمرک فها نحن بین یدیک.

فقال عمر:أرید غیر هذین الرأیین.

قال:فوثب عبد الرحمن بن عوف الزهری فقال:یا أمیر المؤمنین!إن کل متکلم یتکلم برأیه،و رأیک أفضل من رأینا،لما قد فضلک اللّه عز و جل علینا،و أجری علی یدیک من موعود ربنا،فاعمل برأیک و اعتمد علی خالقک،و توکل علی رازقک.و سر إلی أعداء اللّه بنفسک.و نحن معک،فإن اللّه عز و جل ناصرک بعزه و سلطانه،کما عودک من فضله و إحسانه.

ص: 152

فقال عمر:أرید غیر هذا الرأی.

فتکلم عثمان بن عفان،فقال:یا أمیر المؤمنین!إنک قد علمت و علمنا أنا کنا بأجمعنا علی شفا حفرة من النار فأنقذنا اللّه منها بنبیه محمد«صلی اللّه علیه و آله»،و قد اختارک لنا خلیفة نبینا محمد«صلی اللّه علیه و آله»و قد رضیک الأخیار،و خافک الکفار،و نفر عنک الأشرار.

و أنا أشیر علیک أن تسیر أنت بنفسک إلی هؤلاء الفجار،بجمیع من معک من المهاجرین و الأنصار،فتحصد شوکتهم،و تستأصل جرثومتهم.

فقال عمر:و کیف أسیر أنا بنفسی إلی عدوی،و لیس بالمدینة خیل و لا رجل،فإنما هم متفرقون فی جمیع الأمصار.

فقال عثمان:صدقت یا أمیر المؤمنین!و لکنی أری أن تکتب إلی أهل الشام،فیقبلوا علیک من شامهم،و إلی أهل الیمن فیقبلوا إلیک من یمنهم، ثم تسیر بأهل الحرمین:مکة و المدینة إلی أهل المصرین:البصرة و الکوفة، فتکون فی جمع کثیر،و جیش کبیر،فتلقی عدوک بالحد و الحدید،و الخیل و الجنود.

قال:فقال عمر:هذا أیضا رأی لیس یأخذ بالقلب،أرید غیر هذا الرأی.

قال:فسکت الناس.

و التفت عمر إلی علی«علیه السلام»فقال:یا أبا الحسن!لم لا تشیر بشیء کما أشار غیرک؟!

قال:فقال علی«علیه السلام»:یا أمیر المؤمنین!إنک قد علمت أن اللّه

ص: 153

تبارک و تعالی بعث نبیه محمدا«صلی اللّه علیه و آله»،و لیس معه ثان،و لا له فی الأرض من ناصر،و لا له من عدوه مانع،ثم لطف تبارک و تعالی بحوله و قوته و طوله،فجعل له أعوانا أعز بهم دینه،و شد أزره،و شید بهم أمره، و قصم بهم کل جبار عنید،و شیطان مرید.و أری موازریه و ناصریه من الفتوح و الظهور علی الأعداء ما دام به سرورهم،و قرت به أعینهم.

و قد تکفل اللّه تبارک و تعالی لأهل هذا الدین بالنصر،و الظفر، و الاعزاز.و الذی نصرهم مع نبیهم و هم قلیلون،هو الذی ینصرهم الیوم إذ هم کثیرون.

و بعد،فإنک أفضل أصحابک رأیا،و أیمنهم نقیبة،و قد حمّلک اللّه عز و جل أمر رعیتک،فهو الذی یوفقک للصواب،و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون،فأبشر بنصر اللّه عز و جل الذی وعدک،و کن علی ثقة من ربک،فإنه لا یخلف المیعاد.

و بعد فقد رأیت قوما أشاروا علیک بمشورة بعد مشورة فلم تقبل ذلک منهم،و لم یأخذ بقلبک شیء مما أشاروا به علیک،لان کل مشیر إنما یشیر بما یدرکه عقله.

و علمک یا أمیر المؤمنین،إن کتبت إلی الشام أن یقبلوا إلیک من شامهم لم تأمن من أن یأتی هرقل فی جمیع النصرانیة،فیغیر علی بلادهم،و یهدم مساجدهم،و یقتل رجالهم،و یأخذ أموالهم،و یسبی نساءهم و ذریتهم.

و إن کتبت إلی أهل الیمن أن یقبلوا من یمنهم،أغارت الحبشة أیضا علی دیارهم و نسائهم،و أموالهم،و أولادهم.

ص: 154

و إن سرت بنفسک مع أهل مکة و المدینة إلی أهل البصرة و الکوفة،ثم قصدت بهم قصد عدوک،انتقضت علیک الأرض من أقطارها و أطرافها، حتی إنک ترید بأن یکون من خلفته وراءک أهم إلیک مما ترید أن تقصده.

و لا یکون للمسلمین کانفة تکنفهم،و لا کهف یلجؤون إلیه،و لیس بعدک مرجع و لا موئل،إذ کنت أنت الغایة و المفزع و الملجأ.

فأقم بالمدینة و لا تبرحها،فإنه أهیب لک فی عدوک،و أرعب لقلوبهم، فإنک متی غزوت الأعاجم بنفسک یقول بعضهم لبعض:إن ملک العرب قد غزانا بنفسه،لقلة أتباعه و أنصاره،فیکون ذلک أشد لکلبهم علیک و علی المسلمین،فأقم بمکانک الذی أنت فیه،و ابعث من یکفیک هذا الامر و السلام.

قال:فقال عمر:یا أبا الحسن!فما الحیلة فی ذلک،و قد اجتمعت الأعاجم عن بکرة أبیها بنهاوند فی خمسین و مائة ألف،یریدون استئصال المسلمین؟!

قال:فقال له علی بن أبی طالب«علیه السلام»:الحیلة أن تبعث إلیهم رجلا مجربا،قد عرفته بالبأس و الشدة،فإنک أبصر بجندک،و أعرف برجالک،و استعن باللّه،و توکل علیه،و استنصره للمسلمین،فإن استنصاره لهم خیر من فئة عظیمة تمدهم بها،فإن أظفر اللّه المسلمین فذلک الذی تحب و ترید،و إن یکن الأخری-و أعوذ باللّه من ذلک-أن تکون ردءا للمسلمین و کهفا یلجؤون إلیه،و فئة ینحازون إلیها.

قال:فقال له عمر:نعم ما قلت یا أبا الحسن!و لکنی أحببت أن یکون

ص: 155

أهل البصرة و أهل الکوفة هم الذین یتولون حرب هؤلاء الأعاجم،فإنهم قد ذاقوا حربهم،و جربوهم،و مارسوهم فی غیر موطن.

فقال له علی«علیه السلام»:إن أحببت ذلک فاکتب إلی أهل البصرة أن یفترقوا علی ثلاث فرق:

فرقة تقیم فی دیارهم،فیکونوا حرسا لهم،یدفعون عن حریمهم.

و الفرقة الثانیة یقیمون فی المساجد،یعمرونها بالاذان و الصلاة،لکیلا یعطل الصلاة،و یأخذون الجزیة من أهل العهد،لکیلا ینتقضوا علیک.

و الفرقة الثالثة یسیرون إلی إخوانهم من أهل الکوفة.

و یصنع أهل الکوفة أیضا کصنع أهل البصرة.

ثم یجتمعون و یسیرون إلی عدوهم،فإن اللّه عز و جل ناصرهم علیهم، و مظفرهم بهم،فثق باللّه و لا تیأس من روح اللّه،إنه لا ییأس من روح اللّه، إلا القوم الکافرون.

قال:فلما سمع عمر مقالة علی«علیه السلام»،و مشورته أقبل علی الناس و قال:

و یحکم!عجزتم کلکم عن آخرکم أن تقولوا کما قال أبو الحسن،و اللّه! لقد کان رأیه رأیی الذی رأیته فی نفسی.

ثم أقبل علیه عمر بن الخطاب فقال:یا أبا الحسن!فأشر علی الآن برجل ترتضیه و یرتضیه المسلمون أجعله أمیرا،و أستکفیه من هؤلاء الفرس.

ص: 156

فقال علی«علیه السلام»:قد أصبته.

قال عمر:و من هو؟!

قال:النعمان بن مقرّن المزنی.

فقال عمر و جمیع المسلمین:أصبت یا أبا الحسن!و ما لها من سواه (1).

ثم ذکر أن عمر کتب إلی النعمان بن مقرن المزنی یولیه ذلک وفق ما أشار علی«علیه السلام»به علیه.

نص الطبری

و ذکر الطبری أن عمر قال للصحابة:

أفمن الرأی أن أسیر فیمن قبلی،و من قدرت علیه،حتی أنزل منزلا واسطا بین هذین المصرین،فأستنفرهم،ثم أکون لهم ردءا حتی یفتح اللّه علیهم،و یقضی ما أحب،فإن فتح اللّه علیهم أن أضربهم علیهم فی بلادهم، و لیتنازعوا ملکهم؟!.

فقام عثمان بن عفان و طلحة بن عبد اللّه(عبید اللّه)،و الزبیر بن العوام، و عبد الرحمن بن عوف فی رجال من أهل الرأی من أصحاب رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فتکلموا کلاما،فقالوا:لا نری ذلک.و لکن لا یغیبن عنهم رأیک و أثرک.

و قالوا:بإزائهم وجوه العرب،و فرسانهم و أعلامهم.و من قد فض

ص: 157


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 34-40 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 290-295.

جموعهم،و قتل ملوکهم،و باشر من حروبهم ما هو أعظم من هذه.و إنما استأذنوک و لم یستصر خوک،فأذن لهم،و اندب إلیهم،و ادع لهم.

و کان الذی ینتقد له الرأی إذا عرض علیه العباس رضی اللّه عنه.

(کتب إلی السری)عن شعیب،عن سیف،عن حمزة عن أبی حمزة،عن أبی طعمة،قال:

فقام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فقال:أصاب القوم یا أمیر المؤمنین الرأی،و فهموا ما کتب به إلیک،و إن هذا الامر لم یکن نصره و لا خذلانه لکثرة و لا قلة،و إنما هو دینه الذی أظهر،و جنده الذی أعز،و أیده بالملائکة حتی بلغ ما بلغ،فنحن علی موعود من اللّه،و اللّه منجز وعده، و ناصر جنده.و مکانک منهم مکان النظام من الخرز،یجمعه و یمسکه،فإن انحل تفرق ما فیه و ذهب،ثم لم یجتمع بحذا فیره أبدا..

و العرب الیوم و إن کانوا قلیلا فهم کثیر عزیز بالاسلام،فأقم،و اکتب إلی أهل الکوفة،فهم أعلام العرب و رؤساؤهم،و من لم یحفل بمن هو أجمع و أحد و أجد من هؤلاء،فلیأتهم الثلثان،و لیقم الثلث.

و اکتب إلی أهل البصرة أن یمدوهم ببعض من عندهم.

فسر عمر بحسن رأیهم،و أعجبه ذلک منهم،و قام سعد فقال:یا أمیر المؤمنین،خفض علیک فإنهم إنما جمعوا لنقمة.

(کتب إلی السری)عن شعیب،عن سیف،عن أبی بکر الهذلی قال:لما أخبرهم عمر الخبر،و استشارهم و قال:أوجزوا فی القول،و لا تطیلوا، فتفشغ بکم الأمور.و اعلموا أن هذا یوم له ما بعده من الأیام،تکلموا.

ص: 158

فقام طلحة ابن عبید اللّه.(فأعرب عن انقیاده لما یقرره عمر،و أن عمر هو صاحب الرأی).

فعاد عمر فقال:إن هذا یوم له ما بعده من الأیام،فتکلموا،فقام عثمان ابن عفان فتشهد و قال:أری یا أمیر المؤمنین أن تکتب إلی أهل الشام فیسیروا من شامهم،و تکتب إلی أهل الیمن فیسیروا من یمنهم،ثم تسیر أنت بأهل هذین الحرمین إلی المصرین الکوفة و البصرة،فتلقی جمع المشرکین بجمع المسلمین،فإنک إذا سرت بمن معک و عندک،قل فی نفسک ما قد تکاثر من عدد القوم،و کنت أعز عزا،و أکثر.

یا أمیر المؤمنین،إنک لا تستبقی من نفسک بعد العرب باقیة،و لا تمتنع من الدنیا بعزیز،و لا تلوذ منها بحریز.إن هذا الیوم له ما بعده من الأیام، فاشهده برأیک و أعوانک،و لا تغب عنه.ثم جلس.

(و فی الأخبار الطوال:فقال المسلمون من کل ناحیة:صدق عثمان.

فقال عمر لعلی«علیه السلام»:ما تقول؟!ما تقول أنت یا أبا الحسن؟!

فقال:إنک إن الخ..) (1).

و عند الطبری فی نص آخر:فعاد عمر فقال:إن هذا یوم له ما بعده من الأیام،فتکلموا.

فقام علی بن أبی طالب فقال:أما بعد یا أمیر المؤمنین،فإنک إن أشخصت أهل الشأم من شأمهم،سارت الروم إلی ذراریهم و إن أشخصت

ص: 159


1- 1) الأخبار الطوال ص 134.

أهل الیمن من یمنهم سارت الحبشة إلی ذراریهم.

(زاد فی نص آخر قوله:و إن أشخصت من بهذین الحرمین،انتقضت العرب علیک من أطرافها حتی یکون) (1)و إنک إن شخصت من هذه الأرض انتقضت علیک الأرض من أطرافها و أقطارها،حتی یکون ما تدع وراءک أهم إلیک مما بین یدیک من العورات و العیالات.

أقرر هؤلاء فی أمصارهم،و اکتب إلی أهل البصرة،فلیتفرقوا فیها ثلاث فرق،فلتقم فرقة لهم فی حرمهم و ذراریهم(حرسا لهم).

و لتقم فرقة فی أهل عهدهم لئلا ینتقضوا علیهم.

و لتسر فرقة إلی إخوانهم بالکوفة مددا لهم.

إن الأعاجم إن ینظروا إلیک غدا قالوا:هذا أمیر العرب،و أصل العرب،فکان ذلک أشد لکلبهم،و ألبتهم علی نفسک(و أمدهم من لم یکن یمدهم) (2).

و أما ما ذکرت من مسیر القوم،فإن اللّه هو أکره لمسیرهم منک،و هو أقدر علی تغییر ما یکره.

و أما ما ذکرت من عددهم،(فی نص آخر:و أما ذکرک کثرة العجم، و رهبتک من جموعهم)،فإنا لم نکن نقاتل فیما مضی بالکثرة،و لکنا کنا نقاتل

ص: 160


1- 1) الإرشاد للمفید ج 1 ص 209.
2- 2) الإرشاد للمفید ج 1 ص 209 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 406 و بحار الأنوار ج 40 ص 255 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 163.

بالنصر.

(و فی الأخبار الطوال:اکتب إلی أهل الشام أن یقیم منهم بشامهم الثلثان و یشخص الثلث،و کذلک إلی عمان،و کذلک سائر الأمصار و الکور) (1).

فقال عمر:أجل و اللّه،لئن شخصت من البلدة لتنتقضن علی الأرض من أطرافها و أکنافها،و لئن نظرت إلیّ الأعاجم لا یفارقنّ العرصة، و لیمدنهم من لم یمدهم.و لیقولنّ:هذا أصل العرب.فإذا اقتطعتموه اقتطعتم أصل العرب (2).

و فی نص آخر،قال عمر:أجل،هذا الرأی،و قد کنت أحب أن أتابع علیه (3).

زاد المفید قوله:و جعل یکرر قول أمیر المؤمنین و ینسقه إعجابا به، و اختیارا له (4).

ص: 161


1- 1) الأخبار الطوال ص 135 و نهج السعادة ج 1 ص 109.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 123-126 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 96 و بحار الأنوار ج 40 ص 253 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 207- 210. و کلامه«علیه السلام»:فی نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 29.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 101 و الإرشاد ج 1 ص 210 و بحار الأنوار ج 40 ص 255 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 8.
4- 4) الإرشاد للمفید ج 1 ص 210 و بحار الأنوار ج 40 ص 255.

و نقول:

إن لنا مع ما تقدم العدید من الوقفات،و هی التالیة:

الرعب القاتل

لقد بدا عمر بن الخطاب فی هذا المقام مرعوبا خائفا متهالکا مرتعدا، یکاد یموت و یتلاشی من نفحة،یطلقها علیه طفل یلعب.-و إن کان محبوه -یحاولون تلطیف العبارات-بإستبدال الکلمات ببنات حالتها فیعبرون أحیانا بکلمة غضب...و ما هو ذاک،إنما الضعف المتناهی،الذی لا بد أن یکون قد ترک أسوأ الآثار علی معنویات الناس..

فهل أن یکون هذا هو حاکم المسلمین؟!و هل هذا هو عمر الذی نعرفه یضرب هذا بدرّته،و یبادر ذاک بما یوجب إذلاله لمجرد أنه رآه یلبس ثوبا جدیدا،و یطلب من النبی مرات و مرات أن یأذن له بقتل هذا أو ذاک حین یری نفسه محمیا و محصنا،أم أنه شدید فی المواضع التی یکون فیها آمنا..یحیط المسلمون به،و یمنعون من التعدی علیه،و من الوصول إلیه.

إما إذا دعیت بنزال،و یکون لا بد من الدخول فی القتال..فالفرار یکون هو الخیار..علی القاعدة:

أسد علیّ،و فی الحروب نعامة

نکراء،تنفر من صفیر الصافر

اللّه إختار عمر للخلافة

و نحن إن کنا لا نستغرب أن یبالغ الناس فی الثناء وکیل المدیح لزعمائهم و لکننا نتوقع أن یبقی ذلک فی حدود التصویرات الشاعریة،

ص: 162

و التعابیر الأدبیة الفضفاضة..

و لا نتوقع-و لا سیما ممن یرون لأنفسهم مقاما رفیعا أن یتعمدوا تزویر الحقائق،و خداع الناس..

فإن هذا من شأنه أن یحط من مقام القائل،و یصغره فی أعین الناس.

فلاحظ مدائح طلحة و الزبیر،و عبد الرحمان بن عوف لعمر..حین استشار الناس فی المسیر إلی حرب الفرس..فإن ما ذکروه له من مناقب لا یمکن التسویق له بین الناس،و نکتفی بذکر فقرتین:

احدهما:تنسب إلی علی«علیه السلام»،و هی تلک التی تزعم أن اللّه هو الذی إختار لهم عمر للخلافة،مع أن الذی اختاره هو أبو بکر،و وافقه حزبه و مؤیدوه و فرضوه علی أمیر المؤمنین و سائر بنی هاشم.و غیرهم من الکبار و الخیار و سائر المسلمین و علی«علیه السلام»لا یتکلم بما لا واقع له و یلحق بهذه الفقرة تلک الکلمات التی تقول:إنه أیمن أصحابه نقیبة، و أفضلهم رایا..إلخ.

الثانیة:تلک الفقرة التی تقول:ان الأخیار من الصحابة قد رضوه خلیفة،و لم یکن الأمر کذلک،بل هو فرض علیهم من قبل أبی بکر.

یا أمیر المؤمنین

رأینا:أن النصوص المتقدمة تزعم:أن علیا«علیه السلام»خاطب عمر ب:«أمیر المؤمنین»عدة مرات.

و نحن نشک فی صحة ذلک:عن أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و قد

ص: 163

أشرنا إلی هذا الأمر فی موضع آخر من هذا الکتاب،فلا حاجة إلی الإعادة.

فی القادسیة،أم فی نهاوند؟!

ذکر المعتزلی:أنهم اختلفوا فی هذا الکلام،هل قیل لعمر ذلک فی القادسیة،کما ذهب إلیه المدائنی.و ذلک فی السنة الرابعة عشرة؟!أم فی غزاة نهاوند،کما ذکره الطبری؟! (1).

و یبدو لنا:أن المدائنی لم یقل ذلک،و إنما قال:إن علیا«علیه السلام» أشار علی عمر بأن لا یخرج فی القادسیة.و سکت عن بیان الموضع الذی قیل فیه هذا الکلام.

و الحقیقة هی:أن عمر قد استشار المسلمین فی کل من القادسیة و نهاوند،فأشار«علیه السلام»علی عمر بعدم الخروج فی کل منهما.

لکن هذا الکلام قد قیل فی مشورة نهاوند،کما صرح به الطبری،و ابن أبی الحدید،و أبو حنیفة الدینوری،و ابن أعثم الکوفی..

خطورة المسیر لحرب الفرس

و قد لاحظنا أن ثمة إصرارا عن المشیرین علی عمر بالمسیر لحرب الفرس،رغم أنهم رأوه یرتعد خوفا و رعبا،بسبب کثرة حشودهم، و خطورة الصدام معهم..فهل یمکن أن یعبر موقفهم هذا عن رغبة جامحة بالتخلص منه،لأنه شدید الوطأ علیهم.و هو یحکمهم بالسیف و السوط

ص: 164


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 96.

و یریدون أن ینالوا بعض ما حجبه عنهم،و کان عدد منهم یطمح إلی الفوز بنفس المقام الذی هو فیه،فأنه لا یرونه أکفا منهم.و إن ذلک الثناء علیه، و المدیح له لم یکن إلا للتوطئة لما یریدون الوصول إلیه..و ربما لو أمکنهم أن ینقلبوا علیه لفعلوا ذلک،تماما کما جری لهم مع عثمان.

و نحن إذا تأملنا بواقع هؤلاء الذین شارکوا فی انقلاب السقیفة فسنری أن ما کان یجمعهم هو مناوأتهم لعلی،و الأمل بالوصول إلی هذا المنصب أو الإنتفاع منه بالمقدار الممکن.

أصلهم نار الحرب دونک

و أما قول علی«علیه السلام»لعمر:فکن قطبا،و استدر الرحی بالعرب،و اصلهم دونک نار الحرب الخ..فقد أراد به حکایة ما فی خاطر عمر،و إظهار ما یجول فی نفسه..

و قد نطق به علی«علیه السلام»،لعلمه بأن عمر کان یرید أن یجریه علی لسان غیره،فکأنه قال له:إنی أعرف ما فی نفسک،فإنک لست ذلک الرجل الذی یستطیع أن یقود جیشه بنفسه إلی الحرب،و لعلک إن خرجت معهم ستکون عبثا علیهم،و ربما تکون سببا لهزیمتهم،لا سیما و ان حزنک و رعبک منهم و هم فی بلادهم قد ظهرت آثاره بهذا الحد الذی رأیناه، فکیف إذا أصبح عندهم و فی متناول أیدیهم و أسیافهم.

فالأولی هو أن تصلیهم نار الحرب دونک.

أما رأی أولئک الذین أشاروا علی عمر بالخروج إلی الحرب،فلعله کان أسوأ ما سمعه،و لعله أوجب زیادة غمه و اشتداد حزنه.

ص: 165

رأی عثمان

و بمراجعة النص المتقدم یظهر للعیان:أن علیا«علیه السلام»قد رد رأی عثمان،و فنده بصورة أظهرت مدی فساده،و أن عمر لو عمل بمشورة عثمان،لوقع الإسلام و المسلمون فی شرّ عظیم،و خطر جسیم.

و قد لوحظ ما یلی:

1-أن عثمان رکز علی أن مسیر عمر إلی العجم فی هذا الیوم المفصلی، و التاریخی،یکسبه عزا و شهرة و مقاما فی المستقبل..

و لکنه نسی أن مسیره یحمل معه احتمالات من شأنها لو حصلت أن تقوض کل عزة،و أن تحیل الشهرة بالنصر إلی الشهرة بالهزیمة،و ربما إلی الشهرة بما هو أضر و أشر،و أدهی و أمر.

2-إن عثمان قد اعتبر الکثرة هی سبب النصر،فلو أن عمر أخذ برأیه لتکرر ما جری فی حنین،حیث ظن المسلمون أنهم لن یغلبوا،و قال أبو بکر:لن نغلب الیوم من قلة،فلما التقوا لم یلبثوا أن انهزموا.و لو لا سیف علی«علیه السلام»لکانت الکارثة،و لقتل النبی«صلی اللّه علیه و آله».

و قد أنزل اللّه تعالی بذلک قرآنا یتلی إلی یوم القیامة: وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَ ضٰاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِمٰا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ، ثُمَّ أَنْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلیٰ رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ (1)..

و لکن مشورة علی«علیه السلام»الصائبة علی عمر بن الخطاب هنا قد

ص: 166


1- 1) الآیتان 25 و 26 من سورة التوبة.

أعادت الأمور إلی نصابها.

و منطق علی«علیه السلام»هو منطق القرآن القائم علی أساس: کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّٰهِ (1).

تشابه الأحداث!!

لقد تشابهت الأحداث هنا مع ما سبق،فقد تقدم ما یشبه هذه القصة حین استشارهم عمر فی أمر القادسیة،فخرج عمر بالناس إلی صرار، و استخلف علیا«علیه السلام»علی المدینة حسب زعمهم.

ثم استشار الناس،فأشاروا علیه بالمسیر إلی حرب الفرس،فأظهر لهم موافقته،ثم استشار ذوی الرأی،فأشاروا علیه بالبقاء،و إرسال شخص آخر،ثم یمده هو بالرجال..

و ربما یکون السبب فی تکرر الحدث هو أن عمر ظن أن الظروف قد اختلفت،و أنه لا بد من البحث عن آلیة جدیدة لیواجه بها الخطر الآتی من جهة الشرق.فوجد هذه الآلیة فیما قدمه«علیه السلام»من حلول صحیحة و دقیقة..

کثرة المشیرین

إن روایاتهم حول حرب القادسیة تظهر:أن المشیرین علی عمر بعدم المسیر بنفسه إلی حرب الأعداء کثیرون،مع أن من البدیهیات التاریخیة:أن

ص: 167


1- 1) الآیة 249 من سورة البقرة

الذی أشار بذلک هو علی«علیه السلام»..و لذلک نقول:

أولا:هل یریدون إظهار أن علیا«علیه السلام»لا یمتاز علی من سواه فی إطلاق هذه المشورة؟!

ثانیا:إنه إذا کان الأمر بهذا الوضوح لذوی الرأی،فلماذا لم یظهر هذا الرأی لعمر بن الخطاب نفسه،و لم یبادر للأخذ به بمجرد طرحه علیه، و لماذا بقی متوقفا فیه حتی مع کثرة المشیرین به علیه قبل أن یتکلم علی «علیه السلام»؟!لا سیما و هم الذین یبالغون فی حنکة عمر السیاسیة و الإداریة؟!إلا إن کان المقصود هو استدراج الناس للجهر بآرائهم..

و قد نسبت الروایة عند ابن أعثم،و عند الطبری،و غیره الکثیر من الکلام لعلی«علیه السلام»،و طلحة و الزبیر،و ابن عوف و عثمان فی تمجید رأی عمر فی حصافته و صحته،و عمقه،و صوابیته.

ثالثا:إذا کان هذا الأمر قد حصل فی حرب القادسیة،فلماذا لم یخطر هذا الرأی علی بال أحد منهم؟!

و لنفترض:أنهم قد استفادوا فی قصة المسیر إلی نهاوند من مشورة علی «علیه السلام»یوم القادسیة.فأشاروا بنفس الرأی لتشابه الأمور بنظرهم فی الموردین..

فیجاب:بالنقض علیهم بعمر بن الخطاب نفسه،فإن الأمر إن کان بهذا الوضوح لم یکن معنی لعودة عمر للإستشارة فی هذه المرة أیضا؟!ألم یکن الرأی الصواب قد ظهر لکل أحد من المرة الأولی؟!..

إلا إن کان هؤلاء یقولون:إن عمر أراد باستشارته هذه أن یجد العذر فی

ص: 168

التخلف،دون أن یظن به أحد أنه یتحاشی الحضور فی ساحات الحرب و القتال؟!

و الظاهر:أن المشیرین علیه کانوا یشیرون علیه بالمسیر،فتوقف عن الأخذ برأیهم،حتی سمع مشورة علی«علیه السلام»بالمکوث فتلقفها بلهفة،حیث وافقت هواه.

مکان القیّم بالأمر

و قد لفت نظرنا هنا حدیثه«علیه السلام»عن القیّم بأمور المسلمین من نواح مختلفة..

إحداها:أنه«علیه السلام»لم یقل لعمر:أنت القیّم بأمور المسلمین..

بل هو تحدث عن الموضوع بنحو القضیة الحقیقیة،التی یراد منها إثبات الحکم أو المحمول لطبیعی الموضوع،بغض النظر عن الواقع الخارجی و العملی،إن کان یوجد موضوع أو لا یوجد،و لذلک قال:«و مکان القیم بالأمر مکان النظام من الخرز،یجمعه و یضمه إلخ..».

و هذا یدل علی أنه«علیه السلام»کان یخشی علی الأمة أن یتداعی نظامها،بسبب کثرة المنافقین و المتربصین..

الثانیة:إنه«علیه السلام»لم یصرح بکلمة«خلافة»أو«إمامة»کما لم یشر إلی المسلمین،و لا إلی الدین،ربما لکی لا یفهم أحد أن لهذا الحاکم الفعلی أدنی قیمومة علی الناس،أو أی دور قد انجزه فعلا فی حفظ الدین.

الثالثة:إنه لم یقل:و مکان الحاکم،أو الخلیفة،أو الملک أو السلطان، حتی لا یفهم منه أنه تقریر لإضافة هذه المناصب إلی شخص بعینه أیضا.

ص: 169

فیفهم منه الإقرار له بمقام دینی،(کمقام الإمامة أو الخلافة للرسول)أو دنیوی یفهم منه الأهلیة للسلطان،و الملک،و الحاکمیة.

بل جاء بتعبیر توصیفی غائم،لا یعطی لأحد حقا فی خلافة،و لا فی ملک،و لا فی ولایة علی أحد،و لا فی قیمومة علی أی کان من الناس..

إنه«علیه السلام»تحدث عن قیم بالأمر،لا عن قیّم علی الناس، و القیم بالأمر یستبطن الحدیث عن عبء یفترض فیه أن یحمله و یقوم به، سواء أکان تعرضه لحمله مشروعا،أو علی سبیل الإدعاء و الإستئثار، و المزاحمة لصاحب الحق.

عناصر القوة فی کلام الإمام علی علیه السّلام

و غنی عن البیان أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»،قد حدد مقومات النصر الإلهی لأهل الإیمان بمعنی أن یصبح التدخل الإلهی لتحقیق النصر أمرا حتمیا بأمور ثلاثة:

الأول:وجود العنصر البشری،لیقابل عنصرا بشریا آخر.

الثانی:الإلتزام بالإسلام،و لم یقل:بالدین،لکی لا یفهم أن الإلتزام بأی دین یمکن أن یکون له نفس هذا المستوی من التأثیر.

الثالث:عنصر الإجتماع و التناصر و التعاضد،و وحدة النظرة و الهدف، و السعی،و عدم التفرق و التشتت و التمزق.و القائد هو العنصر الأهم فی جمع الناس،و توجیههم،و تبلور عنصر القوة فیهم،فإنه کنظام الخرز، حسبما أوضحه«علیه السلام».

ص: 170

العرب فی عهد عمر

لقد جعل علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»المانع الأعظم أمام مسیر عمر بن الخطاب لحرب الفرس هو الأمور التالیة:

الأول:انه بنظر الناس هو الناظم و الجامع للناس.

الثانی:أن العدو إذا عرف بوجود عمر،فسیزیده ذلک حرصا علی حسم الحرب لصالحه،من خلال سعیه لتسدید ضرباته لإسقاط هذا الناظم،و قد یستفید من اسالیب مختلفة،أخری غیر ما یجری فی ساحات القتال..

الثالث:أن خروجه فی هذا الوجه سوف یفسح المجال لانتقاض الداخل علیه،و سیؤدی إلی انفراط النظام،حتی لو لم یتمکن العدو نفسه من القیام بهذا الأمر..

و بذلک یکون الخطر مضاعفا،و غیر قابل للمعالجة،و لا یصح تعریض الإسلام و المسلمین لمثله،فی جمیع الأحوال..

الرابع:و هو السبب الأهم الذی لم یکن مجال للتصریح به،هو:أن حضور عمر قد یکون سببا فی وقوع الهزیمة علی المسلمین.فقد انهزم فی أحد،و فی حنین،و فی قریظة.

السؤال المحیر

تقدم تصریح أمیر المؤمنین«علیه السلام»:بأنه إن ذهب عمر من هذه الأرض-یعنی المدینة-انتقضت العرب علیه من أطرافها و أقطارها..حتی

ص: 171

یکون ما یدع وراءه من العورات أهم إلیه من حرب الفرس.

و السؤال هو:لماذا ینتقض علیه العرب یا تری؟!ألیس عکس ذلک هو الأولی و الأجدر بهم؟!

و قد یمکن لنا أن نجیب بما یلی:

إن العرب کانوا حدیثی عهد بهذا الدین،و لم یکن الکثیرون منهم یعرفون منه و عنه إلا أقل القلیل،و هم لم یعیشوه بعد فی بعده الروحی و الأخلاقی.و لم تتعمق مفردات الإیمان فی قلوبهم و عقولهم،و لم یتمازج مع نفوسهم،و مشاعرهم،و أرواحهم.و لم یذوقوا حلاوته فی معانیه و قیمه الإنسانیة،و لا وعوا و لا ألفوا الکثیر من أحکامه و تعالیمه..و إن کانوا قد مارسوا بعض العبادات بصورة ظاهریة و محدودة فترة و جیزة،خلال سنوات یسیرة..

کما أنهم لم یکونوا قد استفادوا منه دنیویا إلا القلیل الذی لم یکن کافیا لإثارة اهتمامهم به،و بحفظه و صیانته من العوادی و الأخطار..

بل لعل بعض الممارسات الخاطئة و السیاسات العنیفة التی عانوا منها بعد وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،قد أضرت بمستوی تعلقهم به، و حرصهم علیه.و جعلتهم یمیلون للتخلص منه،و من الحکام الذین یحکمون بإسمه..

و ربما یشجع العرب علی ذلک:أنهم عاشوا أکثر حیاتهم بلا قیود،و لا حدود،و لا ضوابط،أو روابط،فلماذا لا یعودون إلی سابق عهدهم،فإن الحنین إلی حیاة الإنفلات من أی قید،و التنکر لکل نظام لم یغادر قلوبهم بعد..

ص: 172

یضاف إلی ذلک:أن التمرد الذی جری بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و سیاساتهم فی الأموال و المناصب قد فتح شهیة الکثیرین من طلاب اللبانات إلی تحیّن الفرص للانقضاض علی ما یعتبرونه فریسة لهم.

من المشیر بالنعمان بن مقرّن؟!

و فی روایة سیف:أن عمر هو الذی اقترح إرسال النعمان بن مقرّن المزنی إلی حرب الفرس فی نهاوند (1).

لکن ابن أعثم یصرح:بأن علیا«علیه السلام»هو المشیر علیه بالنعمان بن مقرّن،و قد تقدم ذلک (2).

و ربما یقال:إن روایة سیف قد حذفت المقطع الذی أشار فیه علی بتولیة النعمان،و اکتفت بالمقطع الذی یذکر أن عمر استشار المسلمین فی ذلک،فلا مانع من أن یکون استشار علیا«علیه السلام»،فأشار علیه،ثم استشار المسلمین،فلما لم یشیروا علیه برجل بعینه أعلن لهم إسم النعمان ناسبا اقتراحه إلی نفسه..

و إن کنا نظن أن سیفا قد حرف الروایة،لیبعد الأمر عن علی«علیه السلام»..

أما ادّعاء وجود مشورتین عامتین،لأجل تصحیح کلام سیف،فلا

ص: 173


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 126 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 180.
2- 2) الفتوح لابن أعثم ج 1 ص 39-40 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 295.

یؤیده سیاق روایة ابن أعثم.

شیعة علی علیه السّلام فی الفتوحات

و بعد..فقد یتساءل البعض عن موقع شیعة علی«علیه السلام»، و أثرهم فی الفتوحات،و نسارع هنا إلی القول:بأن من یتتبع الروایات یمکن أن یفهم:أن الذین أخرجوا جیش المسلمین فی القادسیة من الحرج الذی یواجههم،هم عظماء شیعة علی«علیه السلام».

فقد کان داعیة و رائد جیش القادسیة سلمان الفارسی«رحمه اللّه» (1)، و کان هاشم بن عتبة(المرقال)علی جند العراق،فإنهم بعد أن انتهوا من فتح دمشق ضربوا نحو سعد،«و أصحاب هاشم عشرة آلاف إلا من أصیب منهم،فأتموهم بأناس ممن لم یکونوا منهم،و منهم قیس و الأشتر» (2).

و کان هاشم المرقال علی مقدمة سعد بن أبی وقاص (3)،بل إن شدة الحرج التی کان فیها المسلمون فی حروب الفرس قد ألجأتهم إلی طلب

ص: 174


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 389 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 9.و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 514.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 397 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 628 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 131.
3- 3) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 440 و 441 و لا بأس بمراجعة ص 543 و 552 و المجلد الرابع(ج 7 و 8)ص 8 و 10 و 26 و 66 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 16.

المعونة،فأعانوهم بعشرة آلاف مقاتل کانوا یقاتلون فی بلاد الشام، و یحققون أعظم الإنجازات،و ألحقوهم بجیش المسلمین فی بلاد فارس.

و شارکوا فی فتوح القادسیة و نهاوند..

و کان حذیفة فی نهاوند هو القائد الأول الذی جاء النصر علی یدیه (1)، و لا یجهل أحد مکانة حذیفة عند علی«علیه السلام».

جند اللّه الذی أمده و أعده

و لعل من المفید الإشارة أیضا إلی ما یلی:

1-لعله«علیه السلام»یشیر هنا بقوله«أمدّه»إلی إمداد اللّه تعالی المسلمین بالملائکة،فی بعض المواطن.

ص: 175


1- 1) راجع:الإستیعاب ج 4 ص 1506 و أسد الغابة ج 5 ص 31 و تهذیب الکمال ج 29 ص 460 و راجع ج 5 ص 506 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 101 و کنز العمال ج 5 ص 711-713 و إمتاع الأسماع ج 9 ص 322 و تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 204 و 218 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 14 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 226 و الوافی بالوفیات ج 27 ص 85 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 106 و 107 و الأخبار الطوال ص 136 و 137 و الأمالی للطوسی ص 715 و بحار الأنوار ج 32 ص 69 و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 12 ص 287 و ج 44 ص 395 و معجم البلدان ج 5 ص 49 و 313 و 314 و فتوح البلدان ج 2 ص 375 و البدایة و النهایة ج 7 ص 126 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 116 و 117.

قال تعالی: إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجٰابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاٰئِکَةِ مُرْدِفِینَ الآیات (1).

و قال: إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَ لَنْ یَکْفِیَکُمْ أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ بِثَلاٰثَةِ آلاٰفٍ مِنَ الْمَلاٰئِکَةِ مُنْزَلِینَ، بَلیٰ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هٰذٰا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلاٰفٍ مِنَ الْمَلاٰئِکَةِ مُسَوِّمِینَ (2).

2-إنه«علیه السلام»یقرر:أن الإعداد أیضا کان من اللّه تبارک و تعالی،و لعل المقصود هو أن هذا الجند إنما استفاد قوة،و عزما و تصمیما بما هیأه اللّه له من هدایة،و رعایة،و تربیة استفادوها من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مباشرة،أو من صحبه الذین نقلوا لهم سیرته و سنته و کلامه..

و کذلک بما هیأه اللّه لهم من فوائد و عوائد،بسبب رعایتهم أحکام دینه،و التزامهم و أدائهم-و لو بصورة جزئیة-فروض عبادته.

و قد یکون فیهم بعض أهل الصلاح و التقوی،الذین ببرکتهم یرزقهم اللّه الثبات و القوة،و العزیمة فی میادین القتال و الجهاد..

3-علی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد دعا اللّه تبارک و تعالی فی بدر و قال:«اللهم إن تهلک هذه العصابة لا تعبد،و إن شئت أن لا تعبد لا تعبد».فإذا کانت الحرب مصیریة،فإن علیا«علیه السلام»،و هو الإمام الحق لا یمکن أن لا یطلب من اللّه حفظ أهل الإیمان..

ص: 176


1- 1) الآیة 9 من سورة الأنفال.
2- 2) الآیتان 124 و 125 من سورة آل عمران.

و هو یعلم أن اللّه سبحانه قد أنزل السکینة علی المسلمین فی زمن رسول اللّه و ربط علی قلوبهم.

4-و إذا کان هذا الجند هو جند اللّه،فیفترض فیه أن یسیر وفق ما رسمه اللّه تعالی،فلا عدوان إلا علی الظالمین،و لا بد أن یراعی حدوده، و یلتزم بشرائعه و أحکامه فی کل جهات تعامله..

5-ثم بیّن«علیه السلام»:أن هذا النصر قرار إلهی،و تدبیر ربانی،من حیث أنه تعالی وعد بأن یظهر دینه علی الدین کله و لو کره المشرکون،و قد حسم هذا الأمر حین قال:نحن علی موعود من اللّه،و اللّه منجز وعده، و ناصر جنده.

6-إن کونهم جند اللّه یعطی:أن ما یحصل لهم من نصر لیس بفضل هذا و ذاک،بل هو بفضل اللّه تعالی وحده،فلا معنی لسرقة النصر و تجییره إلی فئة بعینها،و لا من العدل نسبة الفتوح إلی آراء الولاة،و حسن تدبیر العاملین فیها،کما تفعله قریش،فقد قال«علیه السلام»فی کلام آخر له عن قریش:

«ثم فتح اللّه علیها الفتوح،فأثرت بعد الفاقة،و تموّلت بعد الجهد و المخمصة،فحسن فی عیونها من الإسلام ما کان سمجا،و ثبت فی قلوب کثیر منها من الدین ما کان مضطربا.و قالت:لو لا أنه حق لما کان کذا.

ثم نسبت تلک الفتوح إلی آراء و لاتها،و حسن تدبیر الأمراء القائمین

ص: 177

بها،فتأکد عند الناس نباهة قوم،و خمول آخرین إلخ..» (1).

سلبیات الفتوحات

و یرد هنا سؤال:

و هو أن من الواضح:أن الکثیر من الممارسات التی حصلت فی الفتوحات لم یکن مرضیة من الناحیة الشرعیة،و الإنسانیة..فهل یتحمل علی«علیه السلام»مسؤولیتها؟!

فإن المفروض:أن علیا«علیه السلام»و شیعته کانت لهم الید الطولی فی الفتوحات،إن لم نقل إن إنجاز ما هو أساسی منها قد تم علی أیدیهم، و تدبیرهم،و مشارکتهم القویة و العمیقة فیه..

و نجیب:

إن هناک فرقا کبیرا بین انجاز الفتح الکبیر الذی ارید به تحصین أهل الإسلام من عدوان تلک الدولة القویة و الخطرة علی کل وجودهم..فکان لا بد لحفظ الإسلام و أهله من ضرب تلک القوة التی یمکن أن تترکهم و شأنهم،مع حالة الحرب التی تفرض نفسها علی المحیط کله.

أما الممارسات الخاطئة فهی اما حدثت فی حروب صغیرة کان یخوضها آخرون هنا و هناک..أو أنها حصلت فی دائرة الممارسات التی ظهرت بعد حصول الفتح،و أمسک الآخرون من أدوات الحکم بمقالید الأمور..و لم

ص: 178


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 20 ص 298 و 299 و الدرجات الرفیعة ص 37 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 728.

یعد لعلی«علیه السلام»و شیعته أی دور..و ربما یکون شطر من هذه الممارسات الخاطئة،قد حصل من عناصر غیر منضبطة و لا مسؤولة.أو حصل بعضها أثناء الفتح،من قبل الذین لا یلتزمون بنظام،و لا یطیعون اوامر قادتهم،تماما کما فعله خالد بن الولید ببنی جذیمة..

خیار الصحابة رضوا بعمر

و ذکر عثمان فی کلامه لعمر:أن أبا بکر قد اختار لهم عمر بن الخطاب، و رضیه خیار الصحابة..مع أن بعض هؤلاء الذین یتزلفون لعمر،و یثنون علیه،لم یرتض هذا الإختیار،و اعترض علی أبی بکر فیه..

إلا أن الذی یظهر لنا هو:أن عثمان کان یعرّض بعلی«علیه السلام»، غامزا من قناته،و محرضا عمر علیه،معتبرا إیاه من غیر الخیار من الصحابة، لأنه هو الذی لم یزل یعلن عدم رضاه بما جری و یجری،و یعتبره مخالفا لما قرره اللّه و رسوله..

و لیت شعری إذا کان علی«علیه السلام»من غیر الخیار من الصحابة، فمن هم الخیار منهم عند عثمان یا تری؟!

هل هم الشجرة الملعونة فی القرآن أم هم ابن عامر و ابن کریز و مروان و ابن عقبة و اضرابهم..

و لعل سیاسات عثمان فی أیام خلافته تدلنا علی:أن خیار الصحابة عندهم هم:مروان،و الولید بن عتبة،و عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح، و الحکم بن أبی العاص،و عبد اللّه بن عامر بن کریز،و أضرابهم..ممن لعنهم اللّه و رسوله،و أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بقتلهم أو بنفیهم.

ص: 179

عمر یفند مشورة عثمان

و الغریب فی الأمر أن عمر نفسه قد فند مشورة عثمان-حسب نص ابن أعثم-حیث بین له:أنه لیس فی المدینة خیل و لا رجال یمکن أن تواجه مئة و خمسین ألف مقاتل..

فحول عثمان مسار المشورة لتصبح باتجاه استدعاء أهل الشام و الیمن، و مکة و المدینة،و الکوفة و البصرة،و افراغ البلاد من الرجال لیواجهوا الفرس..

و لکن ذلک لم یقنع عمر أیضا،و بقی علی تردده.

ثم جاءت مشورة علی«علیه السلام»لتوضح فساد هذا الرأی،و بوار هذا المنطق کما أوضحناه.

مدائح علی علیه السّلام لعمر

1-أما ما نقله النص الذی أورده ابن أعثم و قد تضمن مدحا و ثناء من علی«علیه السلام»علی عمر فی مشورته،فلا نطمئن إلی صحة نسبته له «علیه السلام»،و لا نجد له مبررا لا سیما قوله:«و قد حملک اللّه أمر رعیتک»،فإن علیا«علیه السلام»لم یزل یردد فی حیاته کلها إلی أن استشهد:أن الخلافة حق له،و قد اغتصب منه ظلما و عدوانا..فکیف یقول هنا:إن اللّه تعالی حمل عمر أمر الرعیة؟!

إلا أن یکون المقصود:أنه بعد أن أخذ هذا الأمر من صاحبه الشرعی قهرا؛فإنه یتحمل أمام اللّه مسؤولیة حفظ الرعیة،و حفظ الدین.و أن اللّه

ص: 180

سبحانه سوف یطالبه لو ضیعها بأمرین:

الأول:اغتصابه أمرا لیس له..

و الثانی:بتضییعه الرعیة،و إیرادها المهالک..

2-إنه«علیه السلام»قد اعتبر عمر أفضل أصحابه رأیا،و أیمنهم نقیبة، و هذا یخالف ما نعهده من رأی علی«علیه السلام»فی عمر و قد یقال:إنه«علیه السلام»إنما قایس عمر بأصحاب عمر،لا بأصحابه و شیعته هو«علیه السلام»،و لا بغیرهم من الصحابة،فضلا عن أن یقایسه بسائر الناس.

لذلک قال:أفضل أصحابک،و لم یقل:أفضل الصحابة،أو أفضلنا.

بل قد یقال:إن المقصود هو خصوص هذا الرأی الذی هو مورد المحاورة حیث أظهرت حالة عمر أنه یبحث عمن یشیر علیه بالبقاء لا بالشخوص..

فإنه لم یرق له إیکال الأمر إلیه،و لم یرق له الرأی الذی یأمره بالمسیر بنفسه، فلم یبق إلا الرأی الذی یقضی بالبقاء،و إشخاص غیره.

هذا..کله علی فرض صحة نسبة هذه الکلمات إلی علی«علیه السلام»، و نحن لا نری صحتها،بل نعتقد:أنها من المدسوس علیه«صلوات اللّه و سلامه علیه»،و هو ما لا مجال لقبوله،فإن مراجعة کلامه«علیه السلام» فی وصف عمر فی المناسبات المختلفة،تدل علی أنه یری فیه خلاف ذلک، فراجع الخطبة الشقشقیة،و کثیر غیرها تجد صحة ما قلناه..

الرعدة و النفضة و الرأی المکنون

و قد ذکرنا:أن هذا الرأی الذی أشار به«علیه السلام»علی عمر،و إن

ص: 181

کان صوابا فی نفسه،و لکن منطلق عمر فی جنوحه إلیه کان یختلف عن منطلقات غیره..

فقد بیّن علی«علیه السّلام»مبررات تبنیه لهذا الرأی بما لا مزید علیه.

لکن عمر لم یفصح عنها،و ربما کان محرجا جدا فی إفصاحه عنها لو طولب به.

علی أن ما ظهر من حاله لکل أحد،من اضطراب،و رعدة،و نفضة، إلی حد سماع المسلمین أطیط أضراسه،و مناداته فی المسجد للمسلمین، و طلبه المعونة منهم.ثم رعدته علی المنبر،یدل دلالة واضحة علی أن سبب هذه الرعدة و النفضة و الإضطراب هو الخوف،و لیس الغضب و لذلک تراه یقول لعلی«علیه السلام»:«فما الحیلة فی ذلک،و قد اجتمعت الأعاجم علی بکرة أبیها بنهاوند فی خمسین و مائة ألف،یریدون استئصال المسلمین»؟!.

ثم ورد فی سیاق کلام أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی مشورته،التصریح بخوف عمر من الفرس..و لم یستدرک عمر علیه فی ذلک.

و لعل دعوی الغضب قد جاءت لتخفف من وقع هذه الظاهرة التی ألّمت بعمر،و لتحفظ بعض ماء الوجه لمن عرف عنه الخوف بل الفرار من مواقع القتال،و تحاشی ساحات الحرب و النزال..

و قد جاء قول عمر:عن مشاورة علی«علیه السلام»:لقد کان رأیه رأییی لیعبر عن حقیقة ما کان یسعی إلیه عمر،بدافع من الخوف و الرعب الذی کان یعیشه.

ص: 182

إختلاف یهدف إلی تمییع الحقیقة

قد ذکر النص المنقول عن ابن أعثم:أن طلحة و الزبیر قد أوکلا الأمر إلی عمر بن الخطاب،لیتخذ القرار الذی یرتئیه،و لیس عندهما إلا السمع و الطاعة.

و اما ابن عوف،فأشار بالمسیر إلی حرب الفرس.

و قد ظهر التزلف لعمر فی کلام الجمیع.

لکن الطبری یذکر نصا آخر یقول:إن طلحة و الزبیر،و عبد الرحمن بن عوف،و رجالا من أهل الرأی من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و کذلک علی«علیه السلام»قد أشاروا علی عمر بعدم الشخوص إلی العراق لحرب الفرس.فسّر عمر بحسن رأیهم،و أعجبه ذلک منهم..

و ذکر الطبری أیضا نصا یقول:إن طلحة أشار بقبول کل ما یقرره عمر،و عثمان أشار علیه بالشخوص،و علی«علیه السلام»أشار علیه بعدمه..

مع أن روایتی الطبری تنتهیان إلی سیف فما یظهر من سیاق الکلام.

و نحن نقول:فی کل واد أثر من ثعلبة،فإننا ما زلنا نتوقع مثل هذا التلاعب الظاهر فی روایات هذا الرجل المتهم بالوضع،و التزییف،و التحریف.

غیر أن من الواضح:أن سائر المصادر تقریبا تشیر إلی علی«علیه السلام»علی أنه هو المشیر بعدم الشخوص.فلا وقع و لا اعتبار بروایات سیف،و لا قیمة لرأی من تبعه من دون تمحیص.

ص: 183

إلا أن یکون هؤلاء قد أدرکوا خطأهم بعد سماعهم لقول علی«علیه السلام»،و عرفوا أن عمر یرید الأخذ برأی علی«علیه السلام»،فعادوا إلی ما یرغب به عمر،و عبروا عن قبولهم به و تأییدهم له،لا سیما و أن بعضهم یرشح نفسه للخلافة،و یسعی لإرضاء عمر لکی لا یستبعده من دائرة الإختیار..

فاختزل سیف الکلام،بهدف التحویر و التزویر..

العباس ینتقد الرأی لعمر

هذا،و بالرغم من أننا لم نر للعباس أثرا فی هذه الحوادث،لا فی الإستشارة فی أمر القادسیة،و لا فی المسیر إلی الروم،و بلاد الشام،و لا فی المسیر إلی نهاوند..فإننا نلاحظ:أن روایة الطبری عن نهاوند قد دست اسم العباس«رحمه اللّه»،بعنوان«ناقد»للرأی عند عمر،و هو منصب لم نجده فی تاریخ الإسلام لأحد من الناس إلا للعباس فی خصوص هذا المورد،مع أن سیاق الحدیث،لا یفهم منه أنه«رحمه اللّه»قد نبس ببنت شفة هنا،بل کان الکلام محصورا بین عمر،و طلحة و الزبیر،و ابن عوف و عثمان و علی«علیه السلام».

و کأن ثمة من یرغب فی أن یخفف من أهمیة مشورة علی«علیه السلام»، و لو بأن یضعها موضع الریب الموجب لعرضها علی ناقد الآراء،الذی یراد اعطاؤه بعض الوهج،لکی یخفت و لو قلیلا نور الإمامة و الولایة،و التعتیم علی نور رأی علی«علیه السلام».

ص: 184

الفصل الخامس: ذو الرقعتین..و بساط کسری..

اشارة

ص: 185

ص: 186

ورع عمر فی الأموال

عن ابن عمر قال:جمع الناس عمر بالمدینة،حین انتهی إلیه فتح القادسیة و دمشق،فقال:إنی کنت امرءا تاجرا،یغنی اللّه عیالی بتجارتی، و قد شغلتمونی بأمرکم،فماذا ترون أنه یحل لی من هذا المال؟!

فأکثر القوم،و علی«علیه السلام»ساکت،فقال:ما تقول یا علی؟!

فقال:ما أصلحک،و أصلح عیالک بالمعروف.و لیس لک من هذا المال غیره.

فقال القوم:القول قول ابن أبی طالب (1).

و نص آخر یقول:لما ولی عمر قعد علی رزق أبی بکر الذی کانوا فرضوا له.فکان بذلک.فاشتدت حاجته،فاجتمع نفر من المهاجرین،منهم عثمان، و علی،و طلحة و الزبیر.فقال الزبیر:لو قلنا لعمر:نزیدها إیاه فی رزقه.

فقال علی«علیه السلام»:وددنا قبل ذلک،فانطلقوا بنا.

ص: 187


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 616 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 111 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 220 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 504 و غایة المرام ج 5 ص 269 و تاریخ عمر بن الخطاب لابن الجوزی ص 99.

فقال عثمان:إنه عمر،فهلموا فلنستبرئ ما عنده من وراء.نأتی حفصة، فنسألها،و نستکتمها،فدخلوا علیها و أمروها أن تخبر بالخبر عن نفر،و لا تسمی له أحدا إلا أن یقبل.و خرجوا من عندها.

فلقیت عمر فی ذلک،فعرفت الغضب فی وجهه،و قال:من هؤلاء؟

فقالت:لا سبیل إلی علمهم حتی اعلم رأیک!

فقال:لو علمت من هم لسؤت وجوههم،أنت بینی و بینهم،أنشدک باللّه.ما أفضل ما اقتنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی بیتک من الملبس؟!

قالت:ثوبین ممشقین کان یلبسهما للوفد،و یخطب فیهما للجمع.

قال:فأی الطعام ناله عندک أرفع؟!

قالت:خبزنا خبزة شعیر،فصببنا علیها و هی حارة أسفل عکة لنا، فجعلناها هشة دسمة.فأکل منها،و تطعم منها استطابة لها.

قال:فأی مبسط کان یبسطه عندک کان أوطأ؟!

قالت:کساء لنا ثخین،کنا نربعه فی الصیف،فنجعله تحتنا،فإذا کان الشتاء بسطنا نصفه،و تدثرنا بنصفه.

قال:یا حفصة،فأبلغیهم عنی:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قدر فوضع لنا الفضول مواضعها،و تبلغ بالتزجیة.و إنی قدرت فو اللّه لأضعن الفضول مواضعها،و لا تبلغن بالتزجیة.

و إنما مثلی و مثل صاحبیّ،کثلاثة سلکوا طریقا،فمضی الأول و قد

ص: 188

تزود زادا فبلغ.ثم اتبعه الآخر فسلک طریقه،فأفضی إلیه،ثم اتبعه الثالث، فإن لزم طریقهما،و رضی بزادهما لحق بهما،و کان معهما،و إن کان سلک غیر طریقهما لم یجامعهما (1).

و نقول:

أولا:إن هاتین الروایتین متنافرتان،فالأولی تقول:إن عمر بن الخطاب کان إلی ما بعد فتح دمشق و القادسیة ینفق من أمواله علی نفسه و عیاله..

و أنه هو الذی طلب من الصحابة أن یزیدوا فی عطائه،فاستجابوا له..

أما الثانیة فتقول:إنه قعد علی رزق أبی بکر،فلما عرضوا علیه- بواسطة ابنته حفصة-زیادة عطائه رفض ذلک،و وجه إلی المقترحین کلمات قارصة،فأی ذلک هو الصحیح؟!

ثانیا:دعوی أنه اقتصر علی رزق أبی بکر،أو أنه واجه حاجة شدیدة، فقرروا له ما یصلحه و یصلح عیاله بالمعروف،لا تصح،فقد کان فیما یظهر یملک التصرف بعشرات الألوف من الدراهم و الدنانیر،کما دلت علیه النصوص المختلفة..

فقد قالوا:إنه مهر زوجته أم کلثوم بنت علی«علیه السلام»أربعین

ص: 189


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 616 و 617 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 112 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 33 و کنز العمال ج 12 ص 635 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 270 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 504 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 106.

ألف درهم (1).

ص: 190


1- 1) جواهر الکلام ج 31 ص 15 و المبسوط للشیخ الطوسی،و السرائر(ط مرکز النشر الإسلامی)ج 3 ص 637 وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 21 ص 263 و (ط دار الإسلامیة)ج 15 ص 19 و ذخائر العقبی ص 170 و بحار الأنوار ج 42 ص 107 و الفتوحات الإسلامیة ج 2 ص 455 و 456 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 233 و الذریة الطاهرة النبویة للدولابی ص 160 و أسد الغابة ج 5 ص 615 و الإصابة ج 4 ص 492 و البدایة و النهایة ج 7 و 156 و ج 5 ص 330 و میزان الإعتدال ج 2 ص 425 و الدر المنثور فی طبقات ربات الخدور ص 62 و تاریخ الإسلام للذهبی(عهد الخلفاء الراشدین)ص 166 و الکامل لابن عدی ج 4 ص 186 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 4 ص 491 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 501 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 625 عن ابن سعد،و البیهقی فی السنن،و ابن أبی شیبة،و ابن عساکر،و ابن عدی فی الکامل،و تاریخ الأمم و الملوک (ط الإستقامة)ج 3 ص 270 و جامع أحادیث الشیعة ج 21 ص 205 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 54 و نساء أهل البیت لخلیل جمعة ج 1 ص 660 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 154 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 611 و المجموع ج 16 ص 327 و ذخائر العقبی ص 170 عن أبی عمر،و الدولابی،و ابن السمان،و إفحام الأعداء و الخصوم ص 165 و مختصر تاریخ دمشق لابن منظور ج 4 ص 270 و ج 9 ص 161 و المصنف لابن أبی شیبة ج 3 ص 319 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 227 و ج 15 ص 146 و نظم درر السمطین ص 234 و تفسیر الثعلبی ج 3-

أو أربعین ألف دینار (1).

أو أربعین ألفا بلا تعیین (2).

1)

-ص 277 و الجامع لأحکام القرآن ج 5 ص 101 و عیون الأخبار لابن قتیبة ج 4 ص 71 و عمدة القاری ج 20 ص 137 و حیاة الحیوان ج 1 ص 494 و السیرة النبویة لابن إسحاق ص 249 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 464 و(ط دار التحریر للطباعة و النشر)ج 8 ص 340 و تاریخ مدینة دمشق ج 8 ص 116 و ج 19 ص 468 و تهذیب تاریخ دمشق ج 6 ص 28 و أحکام القرآن لابن العربی ج 1 ص 470 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 370 و المسائل السرویة للشیخ المفید ص 90.

ص: 191


1- 1) التراتیب الإداریة ج 2 ص 405 عن المختار الکتبی فی الأجوبة المهمة،نقلا عن الحافظ الدمیری.
2- 2) راجع:المصادر فی الهامشین السابقین.و تاریخ عمر بن الخطاب ص 267 و نهایة الأرب ج 19 ص 391 و السیدة زینب لحسن قاسم ص 64.و راجع:المغنی لابن قدامة ج 8 ص 5 و الغدیر ج 6 ص 99 و عمدة القاری ج 20 ص 137 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 8 ص 5 و الإستیعاب ج 4 ص 1955 و الإصابة ج 8 ص 465 و تخریج الأحادیث و الآثار للزیلعی ج 1 ص 296 و کنز العمال ج 13 ص 625 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 463 و تاریخ مدینة دمشق ج 19 ص 486 و أسد الغابة ج 5 ص 614 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 270 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 54 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 275 و الوافی بالوفیات ج 24 ص 272 و البدایة و النهایة ج 7 ص 93 و 157 و السیرة النبویة-

أو مائة ألف درهم (1).

أو عشرة آلاف دینار (2).

أو أربعة آلاف درهم (3).

أو خمس مئة درهم (4).

و یبدو:أن الأرقام الأخیرة کانت مخففة جدا عن الرقم الصحیح، الذی کان ضخما إلی حد احتاج عمر إلی الإعتذار عن بذله هذه الأموال الطائلة،بأن رغبته فی مصاهرة رسول اللّه هی التی دعته إلی ذلک،فقال:

«و أعطیت هذا المال العریض إکراما لمصاهرتی إیاه» (5).

فمن أین حصل عمر علی هذه الأموال؟!

و لماذا لم یلتزم بما ألزم به نفسه أمام حفصة؟!أو بما ألزمه به علی

2)

-لابن إسحاق ج 5 ص 233 و أنساب الأشراف(ط مؤسسة الأعلمی) ص 189.

ص: 192


1- 1) أنساب الأشراف ج 2 ص 160 و(ط مؤسسة الأعلمی)ص 189 عن هشام بن الکلبی.
2- 2) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 149 و 150.
3- 3) الدر المنثور فی طبقات ربات الخدور ص 62 و بحار الأنوار ج 42 ص 107 و المسائل السرویة للشیخ المفید ص 90.
4- 4) المسائل السرویة للشیخ المفید ص 90 و بحار الأنوار ج 42 ص 107.
5- 5) التراتیب الإداریة ج 2 ص 405.

و المسلمون حینما جمعهم،و عرض علیهم مشکلته؟!

ثالثا:لماذا هذا الحرص من علی و عثمان و طلحة علی إخراج عمر من حالة الزهد و القناعة التی هو فیها؟!

و هل قرأ أحد أو سمع أن علیا،و هؤلاء حاولوا إخراج سلمان و أبی ذر،و سواهما من زهاد ذلک العصر من حالتهم تلک،فشجعوهم علی الإستفادة من الأموال التی کانت تحت یدهم،أو أعانوهم بشیء من بیت المال حین أصبح تحت یدهم؟!

ألم یشاهد علی«علیه السلام»رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لا یعین الزهراء«علیها السلام»بأی شیء علی الخروج مما هی فیه من مصاعب و متاعب،بل یعوضها من ذلک تسبیح الزهراء،و ترکها فی معاناتها الصعبة؟!

ألم یأتی عقیل إلی أخیه علی«علیه السلام»و معه أبناءه،و کأن وجوههم قد سودت بالعظلم،فطلب منه أن یعطیه،فأحمی له حدیدة،فأعطاه إیاها- فلذعته (1).

و لا بأس بذکر الحادثة علی لسان علی«علیه السلام»حیث قال:

ص: 193


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 20 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 128 و کنز العمال ج 12 ص 586 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 343 و راجع:فتوح الشام للواقدی ج 2 ص 207 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 517 و البدایة و النهایة ج 7 ص 78 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 17 ص 455.

و اللّه لأن أبیت علی حسک السعدان مسهدا،و أجر فی الأغلال مصفدا،أحب إلی من أن ألقی اللّه و رسوله یوم القیامة ظالما لبعض العباد، و غاصبا لشئ من الحطام.

و کیف أظلم أحدا لنفس یسرع إلی البلی قفولها،و یطول فی الثری حلولها و اللّه لقد رأیت عقیلا،و قد أملق حتی استماحنی من برکم صاعا، و رأیت صبیانه شعث الشعور غبر الألوان من فقرهم کأنما سودت وجوههم بالعظلم،و عاودنی مؤکدا و کرر علی القول مرددا فأصغیت إلیه سمعی فظن أنی أبیعه دینی و أتبع قیاده مفارقا طریقی،فأحمیت له حدیدة، ثم أدنیتها من جسمه لیعتبر بها،فضج ضجیج ذی دنف من ألمها،و کاد أن یحترق من میسمها.

فقلت له:ثکلتک الثواکل یا عقیل،أتئن من حدیدة أحماها إنسانها للعبه،و تجرنی إلی نار سجرها جبارها لغضبه،أتئن من الأذی و لا أئن من لظی،و أعجب من ذلک طارق طرقنا بملفوفة فی وعائها،و معجونة شنئتها کأنما عجنت بریق حیة أو قیئها،فقلت أصلة أم زکاة أم زکاة أم صدقة فذلک محرم علینا أهل البیت.

فقال:لا ذا و لا ذاک و لکنها هدیة.

فقلت:هبلتک الهبول،أعن دین اللّه أتیتنی لتخدعنی،أمختبط أنت أم ذو جنة أم تهجر.و اللّه لو أعطیت الأقالیم السبعة بما تحت أفلاکها علی أن أعصی اللّه فی نملة أسلبها جلب شعیرة ما فعلت و إن دنیاکم عندی لاهون من ورقة فی فم جرادة تقضمها ما لعلی و لنعیم یفنی و لذة لا تبقی،نعوذ باللّه

ص: 194

من سبات العقل،و قبح الزلل و به نستعین (1)..

علی علیه السّلام لعمر:عففت فعفت الرعیة

و فی السنة السادسة عشرة جیء إلی عمر بسیف کسری،و منطقته، و زبرجه،فقال:إن أقواما أدوا هذا لذوو أمانة.

فقال علی:إنک عففت فعفت الرعیة (2).

و نقول:

إن أحدا لا یجرؤ علی إخفاء سیف کسری،و منطقته،و زبرجه عن عمر بن الخطاب الذی سوف یلاحق من یفعل ذلک فی جمیع البلاد.و بین جمیع العباد..و لو فکر من یرید الاستئثار بهذه الأشیاء لنفسه لعرف أنها لا تساوی هذه المتاعب التی سوف یتعرض لها.

إلا إن کان یرید أن یخرج بها من نطاق الدولة الإسلامیة،و یدخل إلی بلاد الکفر و الشرک من أجلها..و لیس ثمة ما یضمن له أنه سیبقی قادرا علی الاحتفاظ بها فی تلک البلاد أیضا لا سیما و لأنه التی سوف لا یجد فیها

ص: 195


1- 1) نهج البلاغة ج 2 ص 217 و راجع:مصادر نهج البلاغة ج 3 ص 156.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 20 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 128 و کنز العمال ج 12 ص 586 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 343 و راجع:فتوح الشام للواقدی ج 2 ص 207 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 517 و البدایة و النهایة ج 7 ص 78 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 17 ص 455.

من یرعی له حرمة،او یقیم له وزنا.

و لو فرضنا:أن أحدا سولت له نفسه أن یحتفظ بهذه الأشیاء لنفسه، و أن یتکتم علیها...لن یتمکن من ذلک،لأن المفروض:أنه أخذها تحت نظر الجیش و بصره،و لا بد أن یشهدوا علیه بذلک،و أن یطالبوه بها،فکیف یمکنه إخفاء أمرها،و هی ترتبط برمز سلطة أهل الکفر،و کل الأعین مشدودة إلی أی شئ ینسب له،أو یعود إلیه.

من أجل ذلک نقول:

إن الکلمة المنسوبة إلی علی«علیه السلام»حول عفة الرعیة بعفة راعیها،لا یرتبط بهذه الحادثة جزما،و إنما هو کلام رکب علی کلام آخر، بهدف إثبات فضیلة لعمر علی لسان علی«علیه السلام».

لکن الأدلة و الشواهد تفضح ترکیب هذا الکلام،و تسقطه عن الإعتبار.

ذو الرقعتین

و أما ما ذکرته الخطبة المزعومة المنسوبة لعلی«علیه السلام»،من أن عمر کان کهفا للفقراء،یعری نفسه و یکسوهم،فهو غیر دقیق،فلاحظ ما یلی:

1-فی عهد عمر کان یعیش ذو الرقعتین،الذی لا شیء له سوی رقعتین یستر بإحداهما قبله،و یستر بالأخری دبره (1)،فلماذا لم یعر نفسه،

ص: 196


1- 1) المصنف للصنعانی ج 6 ص 267 و المغنی لابن قدامة ج 7 ص 576 و کشاف القناع ج 5 ص 104 و راجع:السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 209 و کتاب الأم-

و یکسو هذا الرجل المسکین؟!

2-إن عمر هو الذی طالب الصحابة بأن یجعلوا له ما یکفیه من بیت المال،کما ذکرناه فیما سبق فی هذا الکتاب.

3-هل من یمهر زوجته عشر آلاف دینار،أو أربعین ألف درهم،أو أربعین ألف دینار،أو أربعین ألفا بلا تعیین،أو مئة ألف (1)،إلخ..یکون ممن یجیع نفسه و یطعم الفقراء؟!و یعری نفسه و یکسوهم؟!و یکون کهفا لهم؟!

و هل ذلک کله من الزهد فی الدنیا،و الرغبة فی الآخرة؟!

بشر الوارث

و ذکروا:أن عمر بن الخطاب أقطع علیا«علیه السلام»ینبع،ثم اشتری(أی علی«علیه السلام»)أرضا إلی جنب قطعته،فحفر فیها عینا.

فبینما هم یعملون فیها إذ انفجر علیهم مثل عنق الجزور من الماء،فأتی علی فبشّر بذلک.

1)

-للشافعی ج 5 ص 87 و المجموع للنووی ج 16 ص 255 و 256 و معرفة السنن ج 5 ص 348 و کنز العمال ج 9 ص 703 و 704 و الشرح الکبیر ج 7 ص 533.

ص: 197


1- 1) تقدمت مصادر ذلک.

فقال:بشروا الوارث،ثم تصدق بها (1).

و فی نص آخر:أنه قال ذلک عدة مرات.ثم وقف ذلک المال علی الفقراء،و کتب به کتابا فی تلک الساعة (2).

و نقول:

1-إن إقطاع عمر الأرض لعلی و قبوله«علیه السلام»ذلک منه لا یعنی اعترافا من علی«علیه السلام»بمشروعیة تصرف عمر،بل هو یعنی:

إزالة عمر الموانع من طریق تصرف علی«علیه السلام»فی تلک الأرض.

و قد یحتاج الإنسان إلی استصدار بطاقة هویة لنفسه أو لأولاده،أو إلی الحصول علی سند مالکیة لبیته أو أرضه،أو تسجیل شرکته فی دوائر الدولة،من أجل حمایة نفسه من التعدیات،و إطلاق یده فی التصرفات.و إن کان یری أن تلک الدولة غاصبة و ظالمة و غیر شرعیة.

2-إن علیا«علیه السلام»لم یکن یتملک الأرض لمجرد أن یمنع غیره من تملکها،أو من إحیائها،أو لیضیفها کرقم جدید إلی قائمة تملکاته..بل کان«علیه السلام»یتملکها لیحییها،فإذا أحیاها،فإنه یجعل ذلک وسیلة لإنعاش المحیط الذی یعیش فیه،و یسد حاجاته،و یحل مشکلاته.

ص: 198


1- 1) الریاض النضرة ج 3 ص 183 و ذخائر العقبی ص 103 و الغدیر ج 4 ص 144 و الإمام علی لمحمد رضا المصری ص 17 و عن ابن السمان فی الموافقة،و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 48.
2- 2) شرح نهج البلاغة ج 7 ص 290 و الغدیر ج 4 ص 144.

3-لقد قال«علیه السلام»:بشر الوارث،مرددا ذلک عدة مرات.ثم هو فی نفس الساعة یوقف تلک الأرض علی الفقراء.

فدلنا ذلک علی أنه لا یقصد بالوارث من یرثه من ابنائه و أقاربه،بل قصد به أنهم أخطأوا حین خصوه هو بالبشارة،بل الإنصاف و المنطق و یقضی بأن تکون البشارة لوارثه..فالکلام جاء علی سبیل ضرب القاعدة للناس فی مثل هذه الأحوال.فلا ضیر فی شموله لکل من یحق له أن یرث مسلما..حتی لو کان من الفقراء الذین یرثون الإستفادة من هذه الأرض بالذات.

الرفاهیة فی عهد علی علیه السّلام

إن الحقیقة هی:أن علیا«علیه السلام»هو الذی بلغ الناس فی عصره حد الإکتفاء الذاتی،بل هم قد تجاوزوا ذلک إلی درجة الرفاهیة.

فقد روی عبد اللّه بن أحمد بن حنبل،عن أبیه،عن أبی معاویة،عن لیث،عن مجاهد،عن عبد اللّه بن سخبرة،عن علی«علیه السلام»قال:

«ما أصبح بالکوفة أحد إلا ناعما،إن أدناهم منزلة لیأکل من البر، و یجلس فی الظل،و یشرب من ماء الفرات» (1).

ص: 199


1- 1) فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب لأحمد بن حنبل ص 30 و المستدرک للحاکم (تحقیق یوسف عبد الرحمن المرعشلی)ج 2 ص 445 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 482 و عن فضائل علی للخوارزمی ج 1 ص 368.و راجع:مناقب آل أبی-

و هذا حدیث صحیح.و رواه الحاکم،من طریق أبی معاویة،عن الأعمش عن مجاهد،و قال:حدیث صحیح الإسناد،و لم یخرجاه (1).

و قسّم«علیه السلام»مرة حبالا جیء بها من بعض البلاد،فأخذ بعضهم،و ترک بعضهم (2).

و لم یکن علی«علیه السلام»یأخذ من بیت مال المسلمین شیئا،بل کان

1)

-طالب ج 1 ص 368 و بحار الأنوار ج 40 ص 327 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 157 و کنز العمال ج 14 ص 172 و جامع المسانید و المراسیل ج 16 ص 361 و فضائل الصحابة للنسائی(ط دار الکتب العلمیة)ج 1 ص 531.

ص: 200


1- 1) المستدرک للحاکم(تحقیق یوسف عبد الرحمن المرعشلی)ج 2 ص 445 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 482.
2- 2) فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب ص 29 و الغارات للثقفی ج 1 ص 83 و بحار الأنوار ج 34 ص 351 و قال فی هامشه: و هذا رواه أیضا عبد اللّه بن أحمد فی الحدیث(5)من باب فضائل أمیر المؤمنین من کتاب الفضائل ص 8(ط 1). و قریبا منه رواه ابن عساکر فی الحدیث(1233)من ترجمة أمیر المؤمنین«علیه السلام» من تاریخ دمشق ج 3 ص 228(ط 2). و لیلاحظ ما رواه أحمد فی مسند أمیر المؤمنین تحت الرقم(678 و 1135)من کتاب المسند ج 1. و لیراجع أیضا الحدیث(347)من فضائل علی«علیه السلام»من کتاب الفضائل.

یبیع و یشتری،و ینفق من أمواله بینبع (1).

و فی نص آخر:کان علی یغدی و یعشی،و یأکل هو من شیء یجیئه من المدینة (2).

و هو الذی باع سیفه فی رحبة الکوفة،و هو خلیفة.و لطالما کشف به الکرب عن وجه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و لو کان عنده ثمن أزار ما باعه (3).

ص: 201


1- 1) فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب لابن حنبل ص 33 و کتاب الزهد لابن حنبل ص 130 و أسد الغابة ج 4 ص 24 و کنز العمال ج 13 ص 184 و السنن الکبری للبیهقی ج 5 ص 330 و جامع المسانید و المراسیل ج 16 ص 279 و فضائل الصحابة ج 1 ص 532 و معرفة السنن و الآثار ج 4 ص 367 و أعیان الشیعة ج 1 ص 346 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 294 و ج 17 ص 587.
2- 2) فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب لأحمد بن حنبل ص 41 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 285 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 79 و أعیان الشیعة ج 1 ص 347 و عن حلیة الأولیاء ج 1 ص 82 و عن الریاض النضرة ج 3 ص 221 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 236.
3- 3) فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب لأحمد بن حنبل ص 46 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 55 و الزهد لأحمد بن حنبل ص 131 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 17 و تاریخ الفسوی ج 2 ص 683 و البدایة و النهایة ج 8 ص 3 و الغارات للثقفی ج 1 ص 63 و مکارم الأخلاق للطبرسی-
عمر یحبس الأموال

تقدم فی فصل:عمر و علی«علیه السلام»:أحداث و مواقف أن علیا «علیه السلام»دعا سلمان فی إحدی الیالی و قال له:صر إلی عمر،فإنه حمل إلیه من ناحیة المشرق مال،و لم یعلم به أحد،و قد عزم أن یحبسه،فقل له:

یقول لک علی:أخرج ما حمل إلیک من المشرق،ففرقه علی من جعل لهم، و لا تحبسه،فأفضحک.

فقال سلمان:فمضیت إلیه،و أدیت الرسالة.

فقال:حیرنی أمر صاحبک،فمن أین علم[هو]به؟!

فقلت:و هل یخفی علیه مثل هذا؟!

3)

-ص 114 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 366 و کشف المحجة لابن طاووس ص 124 و ذخائر العقبی ص 107 و حلیة الأبرار ج 2 ص 248 و بحار الأنوار ج 40 ص 324 و ج 41 ص 43 و 136 و ج 76 ص 313 و مناقب أهل البیت «علیهم السلام»للشیروانی ص 219 و مجمع الزوائد ج 10 ص 323 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 157 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 7 ص 174 و الإستیعاب ج 3 ص 1114 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 200 و کنز العمال ج 13 ص 178 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 482 و الجوهرة فی نسب الإمام علی و آله ص 90 و مطالب السؤول ص 184 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 284 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 290 و 301 و ینابیع المودة ج 2 ص 195 و غایة المرام ج 6 ص 346.

ص: 202

فقال:یا سلمان،اقبل منی ما أقول لک:ما علی إلا ساحر،و إنی لمشفق [علیک]منه،و الصواب أن تفارقه،و تصیر فی جملتنا.

قلت:بئس ما قلت،لکن علیا وارث من أسرار النبوة ما قد رأیت منه، و عنده ما هو أکثر(مما رأیت)منه.

قال:ارجع(إلیه)فقل له:السمع و الطاعة لأمرک.

فرجعت إلی علی«علیه السلام»،فقال:أحدثک بما جری بینکما.

فقلت:[أنت]أعلم به منی،فتکلم بکل ما جری بیننا،ثم قال:إن رعب الثعبان فی قلبه إلی أن یموت (1).

و نقول:

و السؤال هو:لماذا یرید عمر أن یحبس هذا المال؟و لمن سیعطیه؟و بماذا یجیب ربه یوم القیامة إذا سأله عن هذا المال؟

و هل حبس أموال الناس عنهم من الزهد فی الدنیا،و من سنن العدل فیها؟!إن حبس هذا المال لم یکن طاعة للّه سبحانه بدلیل خوف عمر من الفضیحة التی هدده بها علی«علیه السلام»،ثم مسارعته لتنفیذ أمر علی «علیه السلام»..

ص: 203


1- 1) مدینة المعاجز ج 3 ص 209-211 و راجع:ج 1 ص 478 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 232 و إثبات الهداة ج 2 ص 258 و بحار الأنوار ج 29 ص 31-33 و ج 31 ص 614 ج 41 ص 256 و(ط حجریة)ج 8 ص 82 و تفسیر الآلوسی ج 3 ص 123 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 460.

و بعد..فهل یمکن أن یقاس من یفعل هذا بمن یقول فیه عدوه معاویة:لو کان عنده بیتان بیت من تبر،و بیت من تبن لأنفق تبره قبل تبنه؟!

حلی الکعبة

قال ابن أبی الحدید:«روی:أنه ذکر عند عمر بن الخطاب فی أیامه حلی الکعبة و کثرته،فقال قوم:لو أخذته فجهزت جیوش المسلمین کان أعظم للأجر».و ما تصنع الکعبة بالحلی؟!

فهمّ عمر بذلک.و سأل أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقال:إن هذا القرآن أنزل علی محمد«صلی اللّه علیه و آله»،و الأموال أربعة:

أموال المسلمین،فقسمها بین الورثة فی الفرائض.

و الفیء.فقسمه علی مستحقیه.

و الخمس.فوضعه اللّه حیث وضعه.

و الصدقات،فجعلها اللّه حیث جعلها.

و کان حلی الکعبة فیها یومئذ،فترکه اللّه علی حاله.و لم یترکه نسیانا،و لم یخف عنه مکانا،فأقرّه حیث أقرّه اللّه و رسوله.

فقال عمر:لولاک لافتضحنا.

و ترک الحلی بحاله (1).

ص: 204


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 158 و راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)-

و نقول:

یستوقفنا فی هذه القضیة عدة أمور،هی التالیة:

التاریخ یعید نفسه

1-إن المنطق الذی أرادوا من خلاله تبریر التصرف بحلی الکعبة هو بعینه ما نسمعه الیوم من بعض الناس،حول الذهب الذی تحلی به قباب المشاهد المشرفة..و التخف التی تهدی إلیها..فما أشبه اللیلة بالبارحة،فقد تشابهت القلوب،رغم مرور الأحقاب،و اختلاف الأزمان.

1)

-ج 4 ص 65 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 13 ص 254 و(ط دار الإسلامیة)ج 9 ص 357 و بحار الأنوار ج 30 ص 694 و ج 96 ص 69 و راجع ج 40 ص 235 و جامع أحادیث الشیعة ج 10 ص 76 و الحدائق الناضرة ج 17 ص 364 و غایة المرام ج 5 ص 268 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 203 و ج 31 ص 507 و راجع:مستدرک الوسائل ج 9 ص 351 و المناقب لابن شهرآشوب ج 2 ص 368 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 189 و الغدیر ج 6 ص 177 عن المصادر التالیة:صحیح البخاری ج 3 ص 81 فی کتاب الحج، باب کسوة الکعبة،و فی الإعتصام أیضا،و أخبار مکة للأزرقی،و سنن أبی داود ج 1 ص 317 و سنن ابن ماجة ج 2 ص 269 و سنن البیهقی ج 5 ص 159 و فتوح البلدان للبلاذری ص 55 و الریاض النضرة ج 2 ص 20 و ربیع الأبرار للزمخشری فی الباب الخامس و السبعین،و تیسیر الوصول،و فتح الباری ج 3 ص 358 و کنز العمال ج 7 ص 145.

ص: 205

2-إن المعیار لیس هو حاجة الکعبة للحلی،أو استغناؤها عنه،بل المعیار هو أثر وجود هذا الحلی فی التعبیر عن التقدیس و التبجیل و الاحترام لها.و التحرج من المساس بأی شیء له انتساب أو ارتباط بها.فإن هذا یؤثر فی تعمیق هذا التقدیس،و تصفیة إیمان الناس و تنامیه،و تزکیة قلوبهم..

و قد قلنا مرات عدیدة إن السیاسة الالهیة فی هدایة الناس تقضی بتقریب الغیب إلی الشعور الإنسانی..الذی یبلغ الذروة فی المشاعر الحسیة..و لذلک کان السعی لتحویل هذا الغیب إلی شهود و حضور، و تجسیده فی أمور محسوسة،مثل الکعبة المشرفة،و الحجر الأسود،و غیر ذلک.

3-إن الحلی حین یکون علی الکعبة،فإن منفعته تبقی و تستمر،فإن النفوس تتأثر به،و لا تفتأ الحشود ترد لزیارة بیت اللّه،و تنشدّ الأنظار إلیه، و تتوافد علیه باستمرار،و تستفید مما له من برکات و آثار.

أما إذا صرف هذا الحلی فی الحروب،فإن الاستفادة تکون لمرة واحدة و ینتهی الأمر.و لا یدری إن کان الموقع الذی أنفق فیه قد قصد به التقرب إلی اللّه،من خلال الذب عن حریم الاسلام،أو تقویة شوکته،أم قصد به بسط السلطة،و الحصول علی الجاه و المراءات،و توسعة الملک و ما إلی ذلک.

4-و قد کان هذا الحلی فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لم یتعرض له،و لا أشار إلی أنه قد فکر فی ذلک..

5-و الأهم من ذلک کله..هذه النظرة السیاسیة الشاملة للإسلام تجاه الأموال،کما بینها علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»لیتخذ منها الحکم

ص: 206

و الفیصل فی هذا الأمر،و التی کانت فی وضوحها و بداهتها بحیث جعلت عمر بن الخطاب یقر بأنه لو عمل بما کان یفکر فیه لکانت الفضیحة.لا سیما حین ألزمه«علیه السلام»بأن اللّه تعالی قد قسم الأموال و جعلها فی مواضعها..و کان حلی الکعبة ماثلا للعیان.

و لا یمکن أن یقال:إن اللّه تعالی قد جهل مکان ذلک الحلی،أو نسیه..

لأن نسبة الجهل و النسیان إلیه تعالی من موجبات الکفر.فذلک یعنی أن اللّه یرید أن یبقی هذا الحلی علی حاله..و هکذا کان..

6-و عن الفضیحة التی نجا منها عمر نقول:

نعم،إنه لو تعرض لحلی الکعبة لکانت الفضیحة،لأن الناس جمیعا، سوف یتساءلون عن الحلی أین ذهب؟!و ما المبرر؟!

و سیدور فی خلدهم:أن اللّه و رسوله لم یتعرضا له بقول و لا فعل،لا عن نسیان و لا عن جهل،فلماذا یتعرض له هؤلاء؟!

فإما أن یکون ذلک عدوانا منهم علی الحرمات،و جرأة علی ارتکاب المحرمات،او یکون جهلا بأبسط أحکام الشریعة و الدین.و کلا هذین فضیحة لمن جهل و تعدی،و فی مهالک الفضائح تردی..

7-إن علیا«علیه السلام»حین خشی أن یصبح ما یفعله عمر سنة تتداولها الأجیال،تدخل بهذه الطریقة التی جعلت عمر نفسه یتراجع عن موقفه.و ینقض عزمه.

ص: 207

المال القلیل لصاحبه،کالمال الکثیر

عن یزید بن أبی خالد،بإسناده إلی طلحة بن عبد اللّه،قال:أتی عمر بمال فقسمه بین المسلمین،ففضلت منه فضلة،فاستشار فیها من حضره من الصحابة،فقالوا:خذها لنفسک،فإنک إن قسمتها لم یصب کل رجل منها إلا ما لا یلتفت إلیه.

فقال علی«علیه السلام»:إقسمها.أصابهم من ذلک ما أصابهم،فالقلیل فی ذلک و الکثیر سواء.

ثم التفت إلی علی«علیه السلام»فقال:و ید لک مع أیاد لم أجزک بها (1).

و قد فصلت ذلک روایة أبی البختری عن علی«علیه السلام»حیث قال:عمر بن الخطاب للناس:ما ترون فی فضل فضل عندنا من هذا المال؟!

فقال الناس:یا أمیر المؤمنین،قد شغلناک عن أهلک،و ضیعتک، و تجارتک،فهو لک.

فقال لی:ما تقول أنت.

فقلت:قد أشاروا علیک.

فقال لی:قل.

ص: 208


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 363 و 364 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 185 و شرح الأخبار ج 2 ص 309 و بحار الأنوار ج 40 ص 230 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 8.

فقلت:لم تجعل یقینک ظنا.

فقال:لتخرجن مما قلت.

فقلت:أجل و اللّه،لأخرجن منه،أتذکر حین بعثک نبی اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ساعیا،فأتیت العباس بن عبد المطلب،فمنعک صدقته،فکان بینکما شیء،فقلت لی:انطلق معی إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فوجدناه خاثرا،فرجعنا ثم غدونا علیه،فوجدناه طیب النفس،فأخبرته بالذی صنع،فقال لک:

أما علمت أن عم الرجل صنو أبیه؟!

و ذکرنا له الذی رأیناه من خثوره فی الیوم الأول،و الذی رأیناه من طیب نفسه فی الیوم الثانی،فقال:إنکما أتیتمانی فی الیوم الأول،و قد بقی عندی من الصدقة دیناران،فکان الذی رأیتما من خثوری له،و أتیتمانی الیوم و قد وجهتهما،فذاک الذی رأیتما من طیب نفسی.

فقال عمر:صدقت و اللّه لأشکرن لک الأولی و الآخرة (1).

و نقول:

أولا:إن هذه المشورة من قبل الصحابة الحاضرین لذلک المجلس،قد جاءت فی غیر محلها،فالمفروض:أن عمر کان یرتزق من بیت المال ما

ص: 209


1- 1) راجع:مسند أحمد ج 1 ص 94 و مجمع الزوائد ج 10 ص 238 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 414 و أمالی المحاملی ص 174 و کنز العمال ج 7 ص 192 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 99.

یکفیه،فما المرجح لتخصیصه بهذه الفضلة دون سائر المسلمین.

ثانیا:لماذا لم یشیروا علیه بإعطاء هذه الفضلة لبعض فقراء المدینة،مثل ذی الرقعتین الذی کان لا یملک سوی رقعتین یستر بهما قبله و دبره؟! (1)و کان یعیش فی عهد عمر (2).

و ذلک إن دل علی شیء فإنما یدل علی أن الحکم لا یمارس العدل فی توزیع الأموال،و یدل علی ذلک أنه قد ورد عن أبی الحسن الأول«علیه السلام»روایة یقول فی آخرها بعد أن ذکر أصناف المستحقین و سهامهم:

«فلم یبق فقیر من فقراء الناس،و لم یبق فقیر من فقراء قرابة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»إلا و قد استغنی فلا فقیر» (3).

ثالثا:إن کلام أمیر المؤمنین«علیه السلام»هو الصحیح،فإن ذلک

ص: 210


1- 1) راجع:المجموع للنووی ج 16 ص 256 و المغنی لابن قدامة ج 7 ص 576 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 7 ص 533 و کشاف القناع للبهوتی ج 5 ص 104 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 209 و المصنف للصنعانی ج 6 ص 267 و معرفة السنن و الآثار ج 5 ص 348 و کنز العمال ج 9 ص 703.
2- 2) راجع الهامش السابق.
3- 3) تهذیب الأحکام ج 4 ص 131 و الوسائل(ط مؤسسة آل البیت)ج 9 ص 514 و (ط دار الإسلامیة)ج 6 ص 359 عن أصول الکافی ج 1 ص 542 و شرح أصول الکافی ج 7 ص 395 و جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 61 و 586 و ذخیرة المعاد (ط.ق)للمحقق السبزواری ج 1 ق 3 ص 486.

المال إن کان للمسلمین،فلا بد من إیصاله إلیهم،و لا یجوز التصرف به إلا بإذن منهم،أو العلم بصرفهم نظرهم عنه..

فإن هذه الفضلة حتی لو کانت حبة من بر،و کانت ملکا لشخص،فلا یجوز التصرف بها لأحد بغیر رضاه،مهما کانت زهیدة بنظر الناس،فإن ذلک لا یخرجها عن ملکیته،و لا یسقط أحکام الملک عنها.و إن کانت غیر قابلة للبیع،و لا یبذل العقلاء بإزائها مالا.

رابعا:إن عمر قد اعتبر هذه المشورة یدا لعلی«علیه السلام»عنده، یستحق علیها المکافأة،لأنها تؤدی إلی حفظ ماء وجهه،و تأکید التزامه فی موضوع الأموال بالحدود الشرعیة التی تعطیه صفة الزاهد و العادل..

کما أن عمر قد أقر بأن لعلی«علیه السلام»أیاد عنده لم یجزه بها،مما یعنی:أن علیا«علیه السلام»لم یکن یتعامل معه علی أساس أنه یرید أن یمکر به،و أن یظهر أخطاءه،و أن یفضحه بین الناس فی علمه أو فی تقواه، أو فی أی شأن من الشؤون،بل کان«علیه السلام»یرید حفظ الشریعة و حفظ حقوق الناس (1).

لماذا هند دون ذی الرقعتین؟!

قال ابن أبی الحدید:«روی الطبری أیضا:أن هندا بنت عتبة بن ربیعة

ص: 211


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 363 و 364 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 185 و شرح الأخبار ج 2 ص 309 و بحار الأنوار ج 40 ص 230 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 8.

قامت إلی عمر،فسألته أن یقرضها من بیت المال أربعة آلاف درهم،تتجر فیها و تضمنها.

فخرجت بها إلی بلاد کلب،فباعت و اشترت الخ..» (1).

و نقول:

1-لیت عمر أقرض ذا الرقعتین ألفا واحدا-و لیس أربعة آلاف- لیتجر بها،و لیشتری لنفسه کسوة تحجب عریه و فقره عن الناس،و لیکن ذلک من ماله أو من بیت المال.

2-لیت عمر أعطی ذا الرقعتین من ماله مئة درهم،کما أعطی قریبه ألفا هبة منه.

3-و هل کانت هند بحاجة إلی هذه الأموال،و إلی هذه التجارات؟!

4-لماذا لا یعطیها زوجها و أبناؤها،و لا سیما معاویة الذی کان عمر یشاطر عماله و یحاسبهم دونه؟!

5-هل کان عمر یقرض جمیع المسلمین من بیت المال،کما أقرض هندا؟!

و هل؟!و هل؟!

و قد اعتذر عثمان عن إعطائه الأموال لأقاربه و أهل بیته بقوله:«إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان من بنی هاشم،فحبا أهله،و وصلهم،

ص: 212


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 98 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 287 و تاریخ مدینة دمشق ج 70 ص 185.

و جعل لهم الخمس نصیبا،و وفره علیهم،و نحلهم صفو الأموال،و أغناهم عن السؤال.

و إن أبا بکر حبا أهله و خصهم بما شاء من المال.

و إن عمر حبا بنی عدی،و اصطفاهم،و خصهم بالإکرام و الإعظام، و أعطاهم ما شاء من المال.

و إن بنی أمیة و عبد شمس أهلی و خاصتی،و أنا أخصهم بما شئت من المال الخ..» (1).

و لکننا لا یمکن أن نوافق عثمان علی مساواته بین عطایا النبی«صلی اللّه علیه و آله»لأهل بیته،و بین عطایا أبی بکر و عمر لبنی تیم و عدی..

فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یطبق أحکام اللّه،و ینفذ شریعته.

فإن حکم الخمس لذوی القربی تشریع إلهی،و نص قرآنی،کما أن ما لم یوجف علیه بخیل و لا رکاب یکون خاصا للرسول«صلی اللّه علیه و آله»، و له أن یعطیه لمن یشاء بخلاف عطایا أولئک لقومهم،فإنه یعطیهم ما لا

ص: 213


1- 1) الجمل للمفید ص 183 و 184 و أشار فی هامشه إلی المصادر التالیة:الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 64 و أنساب الأشراف ق 4 ج 1 ص 512 و 514 و 538 و 580 و أمالی المفید ص 70 و 71 و الشافی ج 4 ص 272-279 و تلخیص الشافی ج 4 ص 97 و 98 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 33- 39 و الریاض النضرة المجلد الثانی ص 73 و التمهید و البیان ص 163 و تاریخ الإسلام للذهبی ص 432 و البدایة و النهایة ج 7 ص 152.

حق لهم فیه،بل یکون حقهم فیه کحق غیرهم من المسلمین کما هو ظاهر..

بساط کسری

و فی السنة السادسة عشرة جیء إلی عمر ببساط کسری،فاستشار عمر الناس فی البساط.فاختلفت آراؤهم.

فقام علی حین رأی عمر یأبی حتی انتهی إلیه،فقال:لم تجعل علمک جهلا،و یقینک شکا؟!إنه لیس لک من الدنیا إلا ما أعطیت فأمضیت،او لبست فأبلیت،أو أکلت فأفنیت.

قال:صدقتنی.

فقطعه،فقسمه بین الناس،فأصاب علیا قطعة منه،فباعها بعشرین ألفا.و ما هی بأجود تلک القطع (1).

و نقول:

تضمنت هذه الروایة ما یلی:

أولا:إن علیا«علیه السلام»یتهم عمر بأنه یجعل علمه جهلا،و یقینه شکا.و هذا أمر لا یقبل ممن یضع نفسه فی موقع المعلم،و المربی،و الأمین علی الحق و الدین.

ص: 214


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 22 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 130 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 518 و البدایة و النهایة ج 7 ص 78 و فتوح الشام للواقدی ج 2 ص 207.

ثانیا:لعل علیا«علیه السلام»أحسّ أن عمر کان یرید أن یکون بساط کسری للخلیفة باعتباره الرجل الأول،کما کان کسری هو الرجل الأول فی قومه.

کما أنه لا یمکن إعطاء البساط لفرد آخر بعینه،لأن قیمته تفوق حد التصور،و لا مبرر لإعطاء هذا المقدار لأحد من الناس کائنا من کان.

و من جهة ثالثة:لعل عمر رأی أن تقطیع البساط سوف ینقص من قیمته،أو یضیع بعض جهات القیمة فیه،مما یکون من مظاهر البساط و معالمه فی حالته العادیة.

و یدل علی صحة الإحتمال القاتل بأن عمر کان یرید البساط لنفسه قول علی«علیه السلام»لیس لک من الدنیا إلا ما أعطیت،فأمضیت،أو لبست فأبلیت،أو أکلت فأفنیت.

و الفقرة الأولی لیس محلها هذا المورد،فإن عمر لا یعطیهم من مال نفسه،لیکون ذلک هو نصیبه من دنیاه..فظهر أن الفقرة الثانیة هی التی تنطبق علیه بنحو أو بآخر.

ص: 215

ص: 216

الباب السابع من سیاسات عمر

اشارة

الفصل الأول:الدواوین فی مهد عمر..

الفصل الثانی:الدفاع من السنة النبویة..

الفصل الثالث:دفاع من التاریخ الهجری..

الفصل الرابع:سیاسات عمر فی التمییز العنصری..

الفصل الخامس:علی علیه السّلام و التمییز العنصری:

سیاسات و نتائج..

ص: 217

ص: 218

الفصل الأول: الدواوین فی عهد عمر..

اشارة

ص: 219

ص: 220

علی علیه السّلام و تدوین الدواوین

قال الواقدی:فی سنة عشرین دون عمر الدواوین (1).

و قیل:لما أراد عمر وضع الدیوان فی السنة الخامسة عشرة قال له علی و عبد الرحمن بن عوف:ابدأ بنفسک.

قال:لا،بل أبدأ برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ثم الأقرب فالأقرب، ففرض للعباس،و بدا به،ثم فرض لأهل بدر خمسة آلاف الخ.. (2).

و عن جبیر بن الحویرث:أن عمر بن الخطاب استشار المسلمین فی تدوین الدواوین،فقال له علی بن أبی طالب:تقسم کل سنة ما اجتمع إلیک من مال،فلا تمسک منه شیئا.

و قال عثمان بن عفان:أری مالا کثیرا یسع الناس،و إن لم یحصوا حتی

ص: 221


1- 1) نور الأبصار(ط سنة 1321 ه)ص 54 و البدایة و النهایة ج 7 ص 115.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 614 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 109 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 502 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 621 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 106 و راجع:کنز العمال ج 4 ص 574 و فتوح البلدان للبلاذری ج 3 ص 556.

تعرف من أخذ ممن لم یأخذ خشیت أن ینتشر الأمر.

فقال له الولید بن هشام بن المغیرة:یا أمیر المؤمنین قد جئت الشام فرأیت ملوکها قد دونوا دیوانا،و جنّدوا جندا؛فدوّن دیوانا و جنّد جندا.

فأخذ بقوله،فدعا عقیل بن أبی طالب و مخرمة بن نوفل،و جبیر بن مطعم.و کانوا من نساب قریش،فقال:اکتبوا الناس علی منازلهم،فکتبوا، فبدأوا ببنی هاشم،ثم أتبعوهم أبا بکر و قومه،ثم عمر و قومه علی الخلافة.

فلما نظر فیه عمر قال:لوددت و اللّه أنه هکذا.و لکن ابدأوا بقرابة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الأقرب فالأقرب،حتی تضعوا عمر حیث وضعه اللّه (1).

قال العلایلی:«کان العمل زمن النبی«صلی اللّه علیه و آله»و أبی بکر جاریا علی التسویة العامة،إلا أن عمر رأی-و خالفه علی-ألا یجعل من قاتل رسول اللّه،کمن قاتل معه،فجعل الامتیاز بحسب السابقة،فالذی قاتل یوم بدر یفضل علی من قاتل فی فتوح العراق و الشام».

و من هنا حدث التفاوت الملموس فی الأعطیات،و تشکل فی طبقات و مراتب،فطائفة تأخذ عطاء کبیرا،و أخری عطاء متوسطا.و الأکثریة

ص: 222


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 209 و 210 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 278 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 94 و کنز العمال ج 4 ص 565 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 295 و فتوح البلدان ج 3 ص 549.

یأخذون عطاء ضئیلا الخ..» (1).

و نقول:

إن کلام العلایلی غیر دقیق،و لا صحیح،فإن التمییز فی العطاء کان قائما علی أمور أخری باطلة،لم یکن یمکن لعلی«علیه السلام»القبول بها..

و بیان ذلک یحتاج أولا إلی الالماح إلی حقیقة ما جری،و هو کما یلی:

تفاصیل دیوان عمر

قالوا:فرض لأهل بدر من المهاجرین،و قریش،و العرب،و الموالی خمسة آلاف درهم (2).

و فرض لبنی هاشم،و الحسن،و الحسین لکل واحد منهم خمسة آلاف درهم (3).

ص: 223


1- 1) الإمام الحسین للعلایلی ص 232.
2- 2) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 219 و(ط دار صادر)ج 3 ص 304. و راجع:المغنی لابن قدامة ج 7 ص 310 و کشاف القناع للبهوتی ج 3 ص 116 و بحار الأنوار ج 31 ص 46 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 214.
3- 3) سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 259 و البدایة و النهایة ج 8 ص 41 و السنن الکبری ج 6 ص 350 و مجمع الزوائد ج 6 ص 4 و شرح معانی الآثار ج 3 ص 305 و تاریخ مدینة دمشق ج 13 ص 238 و ج 14 ص 176 و تهذیب الکمال ج 6 ص 232 و ترجمة الإمام الحسن لابن عساکر ص 135 و ترجمة الإمام الحسین لابن عساکر ص 205 و ترجمة الإمام الحسن من طبقات ابن سعد ص 61-

و للعباس بن عبد المطلب(اثنی عشر ألفا (1))،و لمن شهد بدرا من المهاجرین و الأنصار خمسة آلاف درهم.

(و قیل:لأهل بدر من الأنصار أربعة آلاف (2)).

و للأنصار و موالیهم،و لمن شهد أحدا أربعة آلاف درهم.

و لعمر بن أبی سلمة،و لأسامة بن زید أربعة آلاف درهم.

(و قیل:فرض لأسامة خمسة آلاف (3)).

و لمن هاجر قبل الفتح،و لعبد اللّه بن عمر ثلاثة آلاف درهم.

و اعترض ابن عمر لزیادة أسامة بن زید علیه،فقال عمر:زدته لأنه کان أحب إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منک.و کان أبوه أحب إلی

3)

-و ترجمة الإمام الحسین من طبقات ابن سعد ص 30.

ص: 224


1- 1) تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 377 و مجمع الزوائد ج 6 ص 4 و شرح معانی الآثار ج 3 ص 305 و تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 110.
2- 2) المغنی لابن قدامة ج 7 ص 310 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 10 ص 552 و کشاف القناع للبهوتی ج 3 ص 116 و بحار الأنوار ج 31 ص 46 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 214 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 219.
3- 3) المجموع للنووی ج 18 ص 34 و فیض القدیر ج 1 ص 618 و أسد الغابة ج 1 ص 65 و البدایة و النهایة ج 5 ص 333 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 617 و الإستیعاب ج 1 ص 76.

رسول اللّه من أبیک (1).

و فرض لصفیة بنت عبد المطلب(عمة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»)ستة آلاف درهم.و لأهل بدر و المهاجرین ستة آلاف درهم.

و فرض لأزواج النبی«صلی اللّه علیه و آله»،ففضل علیهن عائشة، ففرض لها اثنی عشر ألف درهم،و لسائرهن عشرة آلاف،عشرة آلاف غیر جویریة،و صفیة فرض لهما ستة آلاف (2).

و فرض لأبناء البدریین،و لمسلمة الفتح لکل رجل منهم الفی درهم.

و فرض لأسماء بنت عمیس،و لأم کلثوم بنت عقبة،و لأم عبد اللّه بن مسعود ألف درهم.

و فرض للمنفوس (3)و اللقیط مئة درهم،و فرض للمترعرع ماءتی

ص: 225


1- 1) ذکر أخبار إصبهان ج 2 ص 290 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 297 و فتوح البلدان للبلاذری ج 3 ص 551 و راجع:الإیضاح لابن شاذان ص 253 و الإستذکار لابن عبد البر ج 3 ص 248 و العثمانیة للجاحظ ص 216.
2- 2) مسند ابن راهویه ج 2 ص 20 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 214 و تاریخ بغداد ج 4 ص 282 و فتوح البلدان للبلاذری ج 3 ص 556 و 557 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 109 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 503 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 72.
3- 3) و المراد بالمنفوس الممولود-و المترعرع هو الولد الذی نشأ و شبّ.

درهم (1).

و مهما یکن من أمر،فإن تفضیله العرب علی العجم فی العطاء أمر معروف و مشهور (2).فإنه کتب الناس علی قدر أنسابهم،فلما انقضت العرب ذکر العجم (3).

قال ابن شاذان:«فلم تزل العصبیة ثابتة فی الناس منذ ذاک إلی یومنا هذا» (4).

المعیار فی هذا الدیوان

فاتضح من هذا العرض:أن المعیار لم یکن هو السابقة،فإن تفضیل أسامة علی ابن عمر لم یکن لأجل سابقته.و کذلک الحال بالنسبة لتأخیر بعض نساء النبی،و تقدیم بعضهن و لا سیما عائشة..

ص: 226


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 219 و(ط دار صادر)ج 3 ص 304.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 111 و الغارات للثقفی ج 2 ص 824 و 828 و بحار الأنوار ج 31 ص 35 و ج 33 ص 262 و العثمانیة للجاحظ ص 211 و 219 و الإستغاثة لأبی القاسم الکوفی ج 1 ص 45 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان للطبرسی ص 568 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 64 و شرح إحقاق الحق(المحقات)ج 32 ص 164 و بناء المقالة الفاطمیة لابن طاووس ص 400 و کتاب سلیم بن قیس(تحقیق الأنصاری)ص 282.
3- 3) إقتضاء الصراط المستقیم ص 159.
4- 4) الإیضاح لابن شاذان ص 252

کما أن تقدیم المهاجرین علی الأنصار،بصورة مطلقة لم یکن فی محله، فإن بعض المهاجرین لم یکن له سابقة علی کثیر من الأنصار.

و کذلک الحال بالنسبة لإلحاقة العباس بن عبد المطلب بأهل بدر..

کما لا وجه لتقدیم أبی بکر و قومه،ثم عمر و قومه کما هو الحال فی الخلافة.

إلی غیر ذلک مما یدل علی أن المعیار عنده کان أمورا مختلفة،و غیر متسقة،و کلها تفوح منها رائحة العصبیات و العشائریات،و السیاسات الهادفة إلی تکریس هیمنة فئة علی أخری،و عرق علی آخر..

و لنفترض:أن عمر قد لاحظ معاییر العدل و الإنصاف فی دیوانه هذا.

غیر أننا نقول حینئذ:

إن المعیار،إن کان هو الحاجة،فالعدل یقتضی:أن ینظر إلی الناس بحسب ما یحفظ لهم حیاتهم،و یسدّ خلتهم فی ضروریات حیاتهم،و ذلک یقتضی توحید العطاء،بسبب وحدة مناشئة و موجباته..

و إن کان المعیار هو العمل و الجهد کما یظهر من مشورة الولید بن هشام،فلا بد أن ینظر إلیهم،بحسب العمل المطلوب منهم إنجازه و یعطی بحسبه،و أن لا ینظر إلی عرق العامل أو عشیرته،أو غیر ذلک..

و إن کان المعیار هو الموقع و الوظیفة،و اعتبارهم مجرد جند للإسلام، یدافعون عنه،و یحفظونه من أعدائه و مناوئیه،فهذا یقتضی توحید العطاء للجمیع،لوحدة المطلوب،و انبساطه علیهم بصورة متساویة،فالکل متأهب و منتظر لما یطلب منه فی هذا السبیل،فلماذا التمییز،فی العطاء مع وحدة موجبه و منشإه؟!إلا إن کان هناک قادة لهم مسؤولیاتهم و مکانتهم

ص: 227

التی تقتضی زیادة تناسب ذلک.

و ذلک کله یجعلنا نرفض الروایة التی تقول:إن علیا«علیه السلام»هو الذی أشار علی عمر بالدیوان،و أن یبدأ فیه بنفسه.

و الصحیح هو:الروایة الأخری التی صرحت بأن علیا أمره بأن یقسم کل سنة ما اجتمع إلیه،فلا یمسک منه شیئا..و من دون أی تمییز بین الناس.

إلا فیما تفرضه ضرورات الحیاة و متطلباتها..

فإن هذا هو نفس ما کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یفعله،و هو موافق للعقل،و الشرع،و الدین..

و لکن عمر ترک قول علی«علیه السلام»هذا الحاکی لفعل رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و أخذ بالسنة التی ابتدعها ملوک الدنیا،الذین لا یراعون العدل،و الشرع،فی قراراتهم،بل المعیار عندهم هو أهواؤهم و مصالحهم،و حساباتهم الدنیویة.

و مما یدل علی أن المیزان عند عمر هو العرق و تقویة فئة علی أخری، و غیر ذلک..و لیس هو الدین و الإسلام:أنه حین أعطی جویریه ستة آلاف،و أعطی عائشة اثنی عشر ألفا قال:«لا أجعل سبیة کابنة أبی بکر الصدیق» (1).

و لا ندری إن کان إسقاط سهم أهل البیت«علیه السلام»من الخمس، و استلاب فدک من الزهراء«علیها السلام»،کان یجری علی قاعدة التمییز

ص: 228


1- 1) راجع:أنساب الأشراف ج 1 ص 442.

العنصری المشار إلیها؟!أم أن هناک معاییر أخری فرضت هذه السیاسة علی خصوص بنی هاشم؟!

سواد العراق فیء،و لیس غنیمة

و قالوا:إنه بعد حرب القادسیة،و افتتاح الشام قال عمر للناس:

اجتمعوا،فأحضرونی علمکم فیما أفاء اللّه علی أهل القادسیة و أهل الشام.

فاجتمع رأی عمر و علی علی أن یأخذوا من قبل القرآن،فقالوا: مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلیٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُریٰ فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبیٰ وَ الْیَتٰامیٰ وَ الْمَسٰاکِینِ (1)أی إلی اللّه و إلی الرسول،من اللّه الأمر،و علی الرسول القسم..

فأخذوا الأربعة أخماس علی ما قسم علیه الخمس فی من بدأ به،و ثنی و ثلث،و أربعة أخماس لمن أفاء اللّه علیهم المغنم،ثم استشهدوا علی ذلک أیضا بقوله تعالی: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ (2)فقسم إلی الأخماس علی ذلک.

و اجتمع علی ذلک عمر و علی،و عمل به المسلمون بعده (3).

ص: 229


1- 1) الآیة 7 من سورة الحشر.
2- 2) الآیة 41 من سورة الأنفال.
3- 3) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 617 و 618 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 112 و المواعظ و الإعتبار للخطیب القزوینی.

و نقول:

1-الغنیمة هی ما حصل بقتال.و الفیء هو ما نیل منهم من دون حرب..و قد حکم اللّه تعالی فی آیات سورة الحشر:أن الفیء لا یعطی منه أحد من المسلمین،بل هو لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».ثم دل اللّه رسوله علی مواضع صرفه،و هی التالیة:

منه ما یختص باللّه،فیصرف و ینفق فی سبیل اللّه.

و منه ما یأخذه الرسول لنفسه.

و منه ما یعطی لقرابة رسول اله«صلی اللّه علیه و آله».

و منه ما یعطی للفقراء و المساکین،و أبناء السبیل من قرابته«صلی اللّه علیه و آله»أیضا،کما یشعر به سیاق الآیة،و هو المروی عن أهل البیت «علیهم السلام»أیضا.

2-لا معنی لقوله فی النص المتقدم فی تفسیر قوله تعالی: فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ أی للّه الأمر،و من اللّه القسم،فإن هذا یخالف ظاهر الآیة،فإن ظاهرها أنه ملک للّه و ملک للرسول«صلی اللّه علیه و آله».

کما لا معنی لقولهم:إن ذکره تعالی فی الآیة جاء للتبرک بإسمه جل و علا،فإنه خلاف الظاهر أیضا.

3-و زعموا:أن عمر عمل فی سواد العراق بما تضمنته الآیة الشریفة، فاعتبرها عامة للمسلمین،محتجا بها علی الزبیر،و بلال،و سلمان الفارسی، و غیرهم،حین طلبوا منه قسمة السواء علی الغانمین بعقاره و علوجه.

و وافقه علی ما أراد علی و عثمان و طلحة،بل وافقه الذین خالفوه أولا،بعد

ص: 230

أن قال فی خطبته:اللهم اکفنی بلالا و أصحابه (1).

و نقول:

إن قولهم هذا لا یمکن قبوله لعدة جهات:

فأولا:إن المشهور فی کتب المغازی:أن السواد فتح عنوة،و هو یقتضی کونه غنیمة فیقسم علی الغانمین (2).

ص: 231


1- 1) راجع:روح المعانی ج 28 ص 40 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 318 و ج 9 ص 138 و المجموع للنووی ج 19 ص 456 و المبسوط للسرخسی ج 10 ص 16 و المغنی لابن قدامة ج 2 ص 580 و نیل الأوطار ج 8 ص 163 و کشاف القناع ج 3 ص 107 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 10 ص 539 و عون المعبود ج 8 ص 197 و معرفة السنن و الآثار ج 7 ص 90 و کنز العمال ج 4 ص 516 و تفسیر الآلوسی ج 28 ص 46 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 196 و 197.
2- 2) راجع:روح المعانی ج 28 ص 40 و تفسیر الآلوسی ج 28 ص 46 و نصب الرایة ج 4 ص 315 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 191 و 197 و عون المعبود ج 8 ص 196 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 2 ص 130 و تاریخ بغداد ج 1 ص 36 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 287 و المعارف لابن قتیبة ص 569 و معجم البلدان ج 1 ص 41 و 42 و 44 و ج 3 ص 275 و فتوح البلدان ج 2 ص 326 و 329 و 472 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 576 و ج 3 ص 87 و 88 و 139 و البدایة و النهایة ج 6 ص 385 و معجم ما استعجم للأندلسی ج 1 ص 223.

و ادعاء أن عمر استطاب قلوب الغانمین حتی ترکوا حقهم،یحتاج إلی إثبات.إلا أن یکون قد قرر هو ذلک،انطلاقا من سیاسته القاضیة بأنه لا رق علی عربی.

ثانیا:کیف یوافقه علی«علیه السلام»علی ذلک،و الحال أنه یخالف نص الآیة المبارکة التی تصرح بأن الفیء لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» خاصة،ثم بینت له«صلی اللّه علیه و آله»مصارفه.

و أما إعطاء الفقراء المهاجرین من الفیء فلا ینافی ما ذکرناه فی معنی الآیة،لأن المراد هو بیان المصداق لما یصرف فی سبیل اللّه(المشار إلیه بقوله:

فَلِلّٰهِ).

فإعطاء المهاجرین إنما هو من حیث کونه صرفا له فی سبیل اللّه..

و یدل علی ذلک:أنه«صلی اللّه علیه و آله»فی فیء بنی النضیر،أعطی فقراء المهاجرین،و ثلاثة فقراء من الأنصار هم:أبو دجانة،و سهل بن حنیف،و الحارث بن الصمة (1).

ص: 232


1- 1) راجع:عون المعبود ج 8 ص 132-133 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 3 ص 441 و 442 و جوامع الجامع ج 3 ص 535 و مجمع البیان ج 9 ص 431 و المیزان ج 19 ص 205 و تفسیر الثعلبی ج 9 ص 272 و تفسیر السمعانی ج 5 ص 400 و تفسیر البغوی ج 4 ص 316 و أحکام القرآن لابن العربی ج 3 ص 545 و ج 4 ص 213 و زاد المسیر ج 7 ص 336 و التفسیر الکبیر للرازی ج 29 ص 285 و الجامع لأحکام القرآن ج 18 ص 11 و البحر المحیط ج 8 ص 244 و تفسیر أبی السعود ج 8-

فإن هذا یشیر إلی أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد صرفه فیهم،من حیث أنه فی سبیل اللّه،لا بما أنهم شرکاء فی الفیء.

ثالثا:إن شخصیة بلال و مقامه لا تصل إلی شخصیة و موقع الزبیر بین المسلمین،فکیف بسلمان.فلماذا خص عمر دعاءه ببلال،و جعل سلمان و الزبیر أصحابا له.

رابعا:لماذا حصر الروای الموافقین لعمر بثلاثة،و هم علی،و عثمان، و طلحة؟!.و أین کان سائر الصحابة الکبار الذین لا یمکن تجاهل مواقفهم؟! فإن فیهم من هو أهم من بلال،فهل کانوا مؤیدین أو معارضین،أو کانوا لا رأی لهم؟!

4-إن من المعلوم لدی کل أحد:أن سیاسة عمر القاضیة بحرمان أهل البیت من الفیء و الخمس،و سهم ذوی القربی کانت حاسمة،فهل عد علی «علیه السلام»موافقا لعمر فی ذلک یراد به تبرئة عمر من تبعات هذه السیاسة؟!

منع بنی هاشم من سهم ذوی القربی

و یدل علی أن عمر قد منع بنی هاشم من سهم ذوی القربی:أن نجدة الحروری کتب إلی ابن عباس یسأله عن سهم ذوی القربی و أشیاء أخری.

1)

-ص 229 و تفسیر الآلوسی ج 28 ص 44 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 462 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 269 و الروض الأنف ج 3 ص 251 عن غیر ابن إسحاق،و بهجة المحافل ج 1 ص 216.

ص: 233

فکتب إلیه ابن عباس:«تسألنی عن سهم ذوی القربی الذی ذکره اللّه عز و جل من هم؟!و إنا کنا نری أن قرابة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» هم نحن،فأبی ذلک علینا قومنا» (1).

و قال المعتزلی نقلا عن النقیب أبی جعفر:قد أطبقت الصحابة إطباقا واحدا علی ترک کثیر من النصوص لما رأوا المصلحة فی ذلک،کإسقاطهم سهم ذوی القربی،و إسقاط سهم المؤلفة قلوبهم (2).

ص: 234


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 248 و 294 و 308 و سنن الدارمی ج 2 ص 225 و النص و الإجتهاد ص 52 و السنن الکبری للنسائی ج 6 ص 484 و شرح معانی الآثار ج 3 ص 235 و 238 و 304 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 7 ص 55 و معرفة السنن و الآثار ج 6 ص 499 و الإستذکار ج 5 ص 83 و جامع البیان ج 10 ص 9 و المیزان ج 9 ص 104 و تفسیر الثعلبی ج 4 ص 358 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 325 و الدر المنثور ج 3 ص 186 و فتح القدیر ج 2 ص 312 و أضواء البیان ج 2 ص 63 و تهذیب الکمال ج 27 ص 317 و الفصول المهمة للسید شرف الدین ص 90 و راجع:صحیح مسلم ج 5 ص 198 و کتاب الأم للشافعی ج 4 ص 160 و 272 و المغنی لابن قدامة ج 7 ص 301 و المحلی لابن حزم ج 7 ص 329 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 10 ص 494 و المبسوط للسرخسی ج 10 ص 11 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 345 و ج 9 ص 22 و 53 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 699 و 700 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 2 ص 648.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 83.
منع بنی هاشم من الفیء

و جاء فی خصومة علی«علیه السلام»و العباس عند عمر تصریح عمر فی فیء بنی النضیر:بأن أبا بکر و عمر قررا أن یعطیا من الفیء نفقة أهل النبی سنتهم،ثم یجعلان الباقی فی بیت المال.فراجع (1).

منع بنی هاشم من الخمس

و أما منع عمر بنی هاشم من الخمس،فقد کان هو الآخر من موارد أسئلة نجدة الحروری لابن عباس،فأجابه بقوله:«هو لنا و أبی علینا قومنا ذلک» (2).

ص: 235


1- 1) صحیح البخاری ج 5 ص 113-115(ط کتاب الشعب)و ج 5 ص 88 و ج 9 ص 122 و(ط دار الفکر)ج 8 ص 146-147 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 298-299 و عمدة القاری ج 25 ص 41-42.
2- 2) مسند أحمد ج 1 ص 224 و صحیح مسلم ج 5 ص 197 و السنن الکبری ج 9 ص 22 و شرح مسلم للنووی ج 12 ص 191 و المعجم الکبیر ج 10 ص 336 و 337 و معرفة السنن و الآثار ج 6 ص 499 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 212 و حلیة الأولیاء ج 3 ص 205 و الطرائف لابن طاووس ص 261 و الخصال للصدوق ص 235 و مستدرک الوسائل ج 7 ص 288 و غوالی اللآلی ج 2 ص 76 و بحار الأنوار ج 93 ص 198 و 200 و ج 97 ص 31 و ج 100 ص 161 و جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 571 و تفسیر العیاشی ج 2 ص 61 و مجمع البیان ج 4 ص 470 و نور الثقلین ج 2 ص 159 و نهج الحق و کشف الصدق ص 361.

ص: 236

الفصل الثانی: الدفاع عن السنة النبویة..

اشارة

ص: 237

ص: 238

علی علیه السّلام و السنة:بدایة و توطئة

لا شک فی أن قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و فعله و تقریره حجة علی الأحکام،و علی السیاسات و الأخلاق،و الإعتقادات التی لا سبیل لمعرفتها إلا النقل و المفاهیم،و القیم و..و..إلخ..

و روی عنه«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:أوتیت القرآن و مثله معه (1).

و قال تعالی: هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (2).

فکان لا بد للناس من أن یتداولوا هذه الحکمة،و تلک الأقوال

ص: 239


1- 1) راجع:نیل الأوطار ج 8 ص 278 و مسند أحمد ج 4 ص 131 و تحفة الأحوذی ج 5 ص 324 و مسند الشامیین ج 2 ص 137 و کشف الخفاء ج 2 ص 423 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 4 و البرهان للزرکشی ج 2 ص 176 و الإتقان فی علوم القرآن ج 2 ص 467 و فتح القدیر ج 2 ص 118 و ج 3 ص 187 و لسان المیزان ج 1 ص 3 و منهاج الکرامة ص 19.
2- 2) الآیة 2 من سورة الجمعة.

و الأفعال،و أن ینقلوها إلی غیرهم..

و قد صدرت الأوامر الکثیرة للناس منه و عنه«صلی اللّه علیه و آله»، بأن یکتبوا أقواله و أفعاله،و سیرته و سیاساته،و غیر ذلک (1).

ص: 240


1- 1) راجع علی سبیل المثال لا الحصر ما یلی:جامع بیان العلم ج 1 ص 76 و 34 و 85 و 84 و 72 و ج 2 ص 34 و کشف الأستار ج 1 ص 109 و تیسیر المطالب فی أمالی الإمام أبی طالب ص 44 و الغدیر ج 8 ص 154 و تحفة الأحوذی(المقدمة) ج 1 ص 34 و 35 و مروج الذهب ج 2 ص 294 و البحار ج 2 ص 144 و 152 و 47 و ج 71 ص 139 و 130 و البدایة و النهایة ج 1 ص 6 و ج 5 ص 194 و تقیید العلم ص 65-70 و 72 و 85 و 86 و 88 و 89 و میزان الإعتدال ج 1 ص 653 و لسان المیزان ج 2 ص 298 و ج 4 ص 21 و ج 1 ص 172-173 و وفاء الوفاء ج 2 ص 487 و مسند أحمد ج 1 ص 100 و 238 و ج 2 ص 248- 249 و 403 و 162 و 192 و 215 و ج 4 ص 334 و ج 5 ص 183 و المعجم الصغیر ج 1 ص 162 و 114 و الإستیعاب(مطبوع بهامش الإصابة)ج 4 ص 106 و فتح الباری ج 1 ص 184 و 182 و 199 و 203 و 246 و 247 و العقد الفرید ج 2 ص 219 و البیان و التبیین ج 2 ص 38 و سنن الدارمی ج 1 ص 125-127 و ذکر أخبار أصبهان ج 2 ص 228 و حسن التنبیه ص 194 و مجمع الزوائد ج 1 ص 151 و 152 و 139 و المنار ج 1 ص 763 و التراتیب الإداریة ج 2 ص 244-249 و 250 و 199 و 225 و 223 و 227 و 316 و 317 و الثقات ج 1 ص 10 و تدریب الراوی ج 2 ص 66 و الأدب المفرد-

و قد امتثل الکثیر الصحابة أمره،و کتبوا الکثیر من أحادیثه و سننه (1)،

1)

-ص 129 و المصنف للصنعانی ج 11 ص 254 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 42 و تأویل مختلف الحدیث ص 93 و أدب الإملاء و الاستملاء ص 5 و المعارف ص 200 و کنز العمال ج 10 ص 157 و من ص 75 حتی ص 195 و ج 4 ص 100 و الإسرائیلیات و أثرها فی کتب التفسیر ص 145 و شرح معانی الآثار ج 4 ص 318-320 و الضعفاء الکبیر للعقیلی ج 3 ص 83 و تهذیب تاریخ دمشق ج 7 ص 377 و حیاة الصحابة ج 3 ص 268 و 273 و 442 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 37 و عن البخاری ج 1 ص 148 و الباعث الحثیث شرح اختصار علوم الحدیث ص 132 و 133 و علوم الحدیث لأبی الصلاح ص 161 و شرف أصحاب الحدیث ص 35 و 14-23 و 31 و 80 و بحوث فی تاریخ السنة المشرفة ص 219 و 220 و صحیح البخاری(ط سنة 1309)ج 1 ص 15 و 18 و 20 و 21.

ص: 241


1- 1) یمکن مراجعة ما تقدم فی عدد من المصادر التی ذکرناها فی الهامش المتقدم،و نزید علی ذلک ما یلی:بحوث فی تاریخ السنة المشرفة ص 222-229 عن مصادر کثیرة، و راجع:الجامع الصحیح للترمذی،کتاب الأحکام باب الیمین مع الشاهد و علوم الحدیث و مصطلحه ص 22 و 23 و جامع بیان العلم ج 1 ص 84 و 75 و ج 2 ص 34 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 23 و 42 و 123. و المحجة البیضاء ج 5 ص 302 و المصنف للصنعانی ج 11 ص 183 و 425 و 259 و ج 8 ص 41 و التراتیب الإداریة ج 2 ص 246 و 247 و 319 و 258 و 259 و 254-

1)

-و 256 و 260-262 و 277 و 312 و أدب الإملاء و الاستملاء ص 12-18 و إحیاء علوم الدین ج 3 ص 171 و العلل و معرفة الرجال ج 1 ص 104 و مجمع الزوائد ج 1 ص 151 و 152 و السنن الکبری للبیهقی ج 10 ص 324 و ج 4 ص 85-90 و مشکل الآثار ج 1 ص 40 و 41 و الغدیر ج 8 ص 156 و بحار الأنوار ج 12 ص 152 و سنن الدارمی ج 1 ص 128 و 127 و 124 و المعرفة و التاریخ ج 2 ص 279 و 142 و 143 و 661 و ربیع الأبرار ج 3 ص 236 و تأویل مختلف الحدیث ص 286 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 599 و السیرة النبویة لدحلان (مطبوع بهامش الحلبیة)ج 3 ص 179 و لسان المیزان ج 6 ص 22 و الکفایة فی علم الروایة ص 82 و علوم الحدیث ص 13 و 14 و 25 و 22 و تقیید العلم ص 96 و 60-63 و 90 و 92 و 136 و 39 و 72-89 و 91 و 93-115 و شرف أصحاب الحدیث ص 97 و تهذیب التهذیب ج 4 ص 236 و ج 7 ص 180 و مستدرک الحاکم ج 1 ص 390-398 و الطبقات الکبری لابن سعد(ط صادر) ج 5 ص 371 و 367 و 179 و ج 2 ص 371 و ج 6 ص 220.و(ط لیدن)ج 4 ق 2 ص 8 و 9 و ج 7 ص 14 و(ط مؤسسة دار التحریر)ج 6 ص 179 و 174 و الأسماء و الصفات ص 30 و أضواء علی السنة المحمدیة ص 50 و صحیح البخاری(ط سنة 1309 ه)ج 4 ص 124 و 121 و ج 1 ص 21 و الزهد و الرقائق ص 351 و 549 و جزء نعیم بن حماد ص 117 و شرح معانی الآثار ج 4 ص 318-320 و تهذیب تاریخ دمشق ج 7 ص 178 و ج 5 ص 451 و 452 و کنز العمال ج 10 ص 145 و 178 و 189 و الضعفاء الکبیر ج 3 ص 83 و 314 و مختصر تاریخ دمشق ج 17-

ص: 242

و من الذین کتبوا شیئا من ذلک أبو بکر و عمر أیضا (1).

المنع من الحدیث و من تدوینه

و لکن الغریب فی الأمر أنه بعد موت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» مباشرة بادر أبو بکر إلی محو ما کان قد کتبه فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

فدل ذلک علی أن مرحلة جدیدة بدأت..و أن ثمة سیاسات خطیرة یراد انتهاجها،و إن کانت ارهاصات هذه السیاسة قد بدأت فی عهد رسول

1)

-ص 10 و علوم الحدیث لابن الصلاح ص 161 و إختصار علوم الحدیث (الباعث الحثیث)ص 132 و 133 و عن المصنف لابن أبی شیبة ج 2 ص 390 و عن تاریخ المذاهب الفقهیة ص 24 و عن السیر الحثیث ص 9.

ص: 243


1- 1) راجع:تذکرة الحفاظ ج 1 ص 5 و کنز العمال ج 10 ص 174 عن مسند الصدیق لعماد الدین ابن کثیر،عن الحاکم.و النص و الإجتهاد ص 151 و مکاتیب الرسول(الطبعة الأولی)ج 1 ص 61 و بحوث فی تاریخ السنة المشرفة ص 221. و حلیة الأولیاء ج 1 ص 331 و حیاة الصحابة ج 2 ص 710 و مسند أحمد ج 1 ص 16.
2- 2) راجع:تذکرة الحفاظ ج 1 ص 5 و کنز العمال ج 10 ص 174 عن مسند الصدیق لعماد الدین ابن کثیر،عن الحاکم.و راجع:النص و الاجتهاد ص 151 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 61 الطبعة الأولی و بحوث فی تاریخ السنة المشرفة ص 221.

اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1)أیضا.

و لعل قول عمر فی مرض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:حسبنا کتاب اللّه کان من هذه الإرهاصات.

أما فی عهد عمر،فقد بلغت هذه السیاسة ذروتها،فقد اهتم بتکریس هذا المنع إلی الحد الذی یظهر للناظر:أن هذا الأمر هو أعظم ما یشغل بال الخلیفة،و أنه لا شیء یوازیه عنده فی أهمیته و حساسیته إلا الخلافة نفسها.

فکان یصر علی منع الروایة عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و المنع من کتابتها،و یراقب،و یعاقب،و یضرب،و یتخذ الإجراءات،و یعلن القرارات، و یوصی بذلک ولاته و بعوثه و جیوشه،و یشیعهم أمیالا بهذه الوصایا،و یتهدد من یتجاوز أوامره هذه بالطرد و النفی،بعد ما ینزله به من الإهانة و الضرب (2)

ص: 244


1- 1) راجع:تیسیر المطالب فی أمالی الإمام أبی طالب ص 44 و تقیید العلم ص 80 و انظر ص 74 و 77 و 78 و 79 و 82 و تحفة الأحوذی ج 1 ص 35(من المقدمة)و سنن الدارمی ج 1 ص 125 و سنن أبی داود ج 3 ص 318 و مسند أحمد بن حنبل ج 2 ص 162 و 192 و نقله فی هامش تقیید العلم ص 81 عن المصادر التالیة:المحدث الفاصل ج 4 ص 2 و عن الإلماع ص 26 و عن جامع بیان العلم ج 1 ص 71 و عن معالم سنن أبی داود ج 4 ص 184 و تیسیر الوصول ج 3 ص 176 و حسن التنبیه ص 93 و راجع:المستدرک ج 1 ص 104 و 105 و بحوث فی تاریخ السنة المشرفة ص 218.
2- 2) راجع:البرهان فی علوم القرآن للزرکشی ج 1 ص 480 و غریب الحدیث لابن-

و یسومه الذل و الهوان.

ثم بقی شهرا یجمع ما کتبه الصحابة عن النبی«صلی اللّه علیه و آله» بحجة أنه یرید أن یؤلف منها کتابا واحدا،جامعا،یرجعون إلیه،حتی لا تندرس سنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

2)

-سلام ج 4 ص 49 و حیاة الشعر فی الکوفة ص 253 و الغدیر ج 6 ص 294 و 263 و الأم ج 7 ص 308 و فیه قال قرظة:لا أحدّث حدیثا عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أبدا.و راجع:سنن الدارمی ج 1 ص 85 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 16 و مستدرک الحاکم ج 1 ص 102 و جامع بیان العلم ج 2 ص 120 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 3 و شرح النهج للمعتزلی ج 3 ص 120 و کنز العمال ج 2 ص 83 و الحیاة السیاسیة للإمام الحسن«علیه السلام»ص 78 و 79 و حیاة الصحابة ج 3 ص 257 و 258 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 6 ص 7.و راجع أیضا:أضواء علی السنة المحمدیة و شیخ المضیرة،و السنة قبل التدوین،و أبو هریرة للسید عبد الحسین شرف الدین رحمه اللّه،و راجع:بحوث مع أهل السنة و السلفیة،و أی کتاب یبحث حول أبی هریرة أو یترجم له.و راجع أیضا:الکنی و الألقاب ج 1 ص 180 و قواعد فی علوم الحدیث ص 454 و شرف أصحاب الحدیث ص 88 و 90 و 91 و 92 و 93 و 123 و بحوث فی تاریخ السنة المشرفة ص 88 و المجروحون ج 1 ص 12 و حدیث طلب البینة من المغیرة أو أبی موسی الأشعری موجود فی کتاب الاستئذان فی مختلف کتب الحدیث تقریبا فلا حاجة إلی تعداد مصادره.

ص: 245

ثم أمر بإحراق جمیع ما اجتمع لدیه،و أمر من کان عنده شیء من هذه الصحائف فلیمحه (1).

ص: 246


1- 1) راجع ما تقدم،کلا أو بعضا فی المصادر التالیة:سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 601 و 602 و مختصر جامع بیان العلم ص 33 و جامع بیان العلم ج 1 ص 77 و تقیید العلم للخطیب ص 49-53 و إحراقه للحدیث ص 52 و کتابته إلی الأمصار فی ص 53 و الطبقات الکبری لابن سعد(ط دار صادر)ج 5 ص 188 و ج 6 ص 7 و ج 3 ص 287 و تدریب الراوی ج 2 ص 67 عن البیهقی،و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 2 و 7 و 8 و غریب الحدیث لابن سلام ج 4 ص 49 و البدایة و النهایة ج 8 ص 107 و الغدیر ج 6 ص 295 و غیر ذلک من صفحات هذا الجزء و تاریخ الخلفاء ص 138 و مستدرک الحاکم ج 1 ص 102 و تلخیص المستدرک للذهبی(مطبوع بهامشه)نفس الجزء و الصفحة،و سنن الدارمی ج 1 ص 85 و المصنف للصنعانی ج 11 ص 257- 258 و حیاة الصحابة ج 3 ص 257 و 258 و الضعفاء الکبیر ج 1 ص 9 و 10 و راجع:کنز العمال ج 10 ص 183 و 179 و 180 عن ابن عبد البر،و أبی خیثمة، و ابن عساکر،و ابن سعد.و سنن ابن ماجة ج 1 ص 12 و الحضارة الإسلامیة فی القرن الرابع الهجری ج 2 ص 369 عن البخاری فی کتاب البیوع،و راجع:فقه السیرة للغزالی ص 40 و 41 عن البخاری و مسلم،و عن أبی داود،و الإستیعاب. و التراتیب الإداریة ج 2 ص 248 و أضواء علی السنة المحمدیة و الحیاة السیاسیة للإمام الحسن«علیه السلام»ص 78 و 79 عن مصادر کثیرة.و حیث إن مصادر ذلک کثیرة جدا فإننا نکتفی بما ذکرناه.

ثم إنه حبس کبار الصحابة فی المدینة،و قرر أن لا یفارقوه ما عاش، فبقوا فیها إلی أن مات..و ذلک بعد أن طالبهم بما أفشوه من حدیث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).

ثم منع الناس من السؤال عن معانی آیات القرآن (2).

ص: 247


1- 1) حیاة الصحابة ج 3 ص 272 و 273 و ج 2 ص 40 و 41.و یمکن مراجعة المصادر التالیة:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 426 حوادث سنة 35 ه.و مروج الذهب ج 2 ص 321 و 322 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 120 و ج 1 ص 110 و کنز العمال ج 10 ص 180 عن ابن عساکر،و ابن صاعد،و الدارمی،و ابن عبد البر و غیرهم.و المجروحون ج 1 ص 35 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 7 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 20 و شرف أصحاب الحدیث ص 87 و مجمع الزوائد ج 1 ص 149 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 239 ط صادر و ط لیدن ج 4 ص 135 و ج 2 ق 2 ص 100 و 112 و حیاة الشعر فی الکوفة ص 161 و الفتنة الکبری(عثمان)ص 17 و 46 و 77 و سیرة الأئمة الاثنی عشر ج 1 ص 317 و 334 و 365 و التاریخ الإسلامی و المذهب المادی فی التفسیر ص 208 و 209 و الغدیر ج 6 ص 294-295 عن بعض من تقدم،و عن:المعتصر ج 1 ص 459. و نقل ذلک أیضا عن المحدث الفاصل ص 133 و عن الموضوعات ج 1 ص 94.
2- 2) راجع فی ذلک و غیره:تاریخ عمر بن الخطاب لابن الجوزی ص 146-148 و کشف الأستار عن مسند البزار ج 3 ص 70 و مجمع الزوائد ج 8 ص 113 و حیاة الصحابة ج 3 ص 258 و 259 و الغدیر ج 6 ص 290-293 عن المصادر التالیة:-

فبقی الناس من جراء هذه السیاسة بلا کتاب و بلا سنة!!

لمن الفتوی؟!و من البدیل؟!

ثم حصر الفتوی بالأمراء..ثم بأناس بأعیانهم،مثل عائشة،و زید بن ثابت،و أبی موسی الأشعری،ثم سمح بذلک لأبی هریرة بعد أن کان منعه و ضربه (1).

من البدائل أیضا

و من البدائل عن حدیث رسول اللّه:التشجیع علی الشعر،و إنشاده، و التغنی به.و الحث علی تداول الانساب،و الأخذ من ترهات و أباطیل أهل الکتاب (2).و هذا هو البدیل الذی کان أعظم خطرا،و أبعد أثرا،و أشد ضررا علی الإسلام و أهله.

2)

-إحیاء علوم الدین ج 1 ص 30 و سنن الدارمی ج 1 ص 54 و 55 و تهذیب تاریخ دمشق ج 6 ص 384 و تفسیر ابن کثیر ج 4 ص 232 و الإتقان ج 2 ص 5 و کنز العمال ج 1 ص 228 و 229 عن نصر المقدسی،و الأصبهانی،و ابن الأنباری، و اللالکائی و غیرهم.و الدر المنثور ج 6 ص 111 و 321 و فتح الباری ج 8 ص 17 و ج 13 ص 230 و الفتوحات الإسلامیة ج 2 ص 445.

ص: 248


1- 1) راجع النصوص و مصادرها حول ذلک فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 1 ص 91-97.
2- 2) راجع:الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»ج 1 ص 109-132.

و احتل القصاصون من أهل الکتاب،بتدبیر و تشجیع من عمر نفسه مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لیقصوا علی الناس ترهاتهم و أباطیلهم،و ینشروا فیهم إسرائیلیاتهم و دسائسهم،و توسعوا فی ذلک، و عم هذا الأمر سائر البلاد و العباد (1).

ص: 249


1- 1) راجع حول سائر ما تقدم:المصنف للصنعانی ج 3 ص 219 و 220 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 11 و 12 و راجع ص 10 و 15 و 13 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 446 و تهذیب تاریخ دمشق ج 3 ص 360.و راجع:الخطط للمقریزی ج 2 ص 253.و حول أن عمر قد أمر تمیما الداری بأن یقص،و أنه أول من قص راجع:الزهد و الرقائق ص 508 و صفة الصفوة ج 1 ص 737 و أسد الغابة ج 1 ص 215 و تهذیب الأسماء ج 1 ص 138 و مسند أحمد ج 3 ص 449 و 451 و مجمع الزوائد ج 1 ص 190 و الإصابة ج 1 ص 183 و 184 و 186 و المفصل فی تاریخ العرب قبل الإسلام ج 8 ص 378 و 379 و فیه:أنه تعلم ذلک من الیهود و النصاری،و أرجع فی الهامش إلی:طبقات ابن سعد ج 1 ص 75.و راجع:الإسرائیلیات و أثرها فی کتب التفسیر ص 161 و کنز العمال ج 10 ص 171 و 172 عن المروزی فی العلم و عن أبی نعیم،و عن العسکری فی المواعظ و التراتیب الإداریة ج 2 ص 338 و عن الضوء الساری للمقریزی ص 129 و مختصر تاریخ دمشق ج 5 ص 321 و تهذیب الکمال ج 4 ص 314 و راجع:القصاص و المذکرین 20 و 21 و 29 و 22 ص 44 و 45 و 50 و 58 و 62 و 32 و المعرفة و التاریخ ج 1 ص 391 و متمم طبقات ابن سعد ص 136.
آثار و نتائج

و قد نتج عن هذه السیاسات أنه لم یبق من الإسلام إلا اسمه،و من الدین إلا رسمه،کما روی عن علی«علیه السلام» (1).

و روی مالک،عن عمه أبی سهیل بن مالک،أنه قال:«ما أعرف شیئا مما أدرکت الناس علیه إلا النداء بالصلاة» (2).

قال الزرقانی،و الباجی:«یرید الصحابة،و أن الأذان باق علی ما کان علیه،و لم یدخله تغییر،و لا تبدیل،بخلاف الصلاة،فقد أخرت عن أوقاتها،و سائر الأفعال دخلها التغییر الخ..» (3).

3-أخرج الشافعی من طریق وهب بن کیسان،قال:رأیت ابن الزبیر یبدأ بالصلاة قبل الخطبة،ثم قال:«کل سنن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد غیرت،حتی الصلاة» (4).

4-یقول الزهری:دخلنا علی أنس بن مالک بدمشق،و هو وحده

ص: 250


1- 1) نهج البلاغة الحکمة رقم 369 و رقم 190.
2- 2) الموطأ(مطبوع مع تنویر الحوالک)ج 1 ص 93 و جامع بیان العلم ج 2 ص 244.
3- 3) شرح الموطأ للزرقانی ج 1 ص 221 و تنویر الحوالک ج 1 ص 93-94 عن الباجی.
4- 4) کتاب الأم للشافعی ج 1 ص 208 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 269 و الغدیر ج 8 ص 166 و 264 عنه،و مکاتیب الرسول ج 1 ص 669 و معرفة السنن و الآثار ج 3 ص 46.

یبکی،قلت:ما یبکیک؟!

قال:«لا أعرف شیئا مما أدرکت إلا هذه الصلاة،و قد ضیعت» (1).

5-و قال الحسن البصری:«لو خرج علیکم أصحاب رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»ما عرفوا منکم إلا قبلتکم» (2).

و لکننا نقول:

حتی القبلة غیرت أیضا،و جعلوها إلی بیت المقدس،حیث الصخرة قبلة الیهود،کما أوضحناه فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»..

6-و قال أبو الدرداء:«و اللّه لا أعرف فیهم من أمر محمد«صلی اللّه

ص: 251


1- 1) جامع بیان العلم ج 2 ص 244 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 200 و راجع: ضحی الإسلام ج 1 ص 365 و الجامع الصحیح ج 4 ص 632 و الزهد و الرقائق ص 31 و فی هامشه عن طبقات ابن سعد ترجمة أنس،و عن الترمذی،و البخاری ج 1 ص 141 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 134 و الطرائف لابن طاووس ص 378 و الصراط المستقیم ج 3 ص 231 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 267 و بحار الأنوار ج 28 ص 31 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 669 و الدرجات الرفیعة ص 31 و التعدیل و التجریح للباجی ج 2 ص 1016 و إحقاق الحق(الأصل) ص 270 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 596.
2- 2) جامع بیان العلم ج 2 ص 244 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 200 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 669.

علیه و آله»شیئا إلا أنهم یصلون جمیعا» (1).

7-و عن عبد اللّه بن عمرو بن العاص؛أنه قال:«لو أن رجلین من أوائل هذه الأمة خلوا بمصحفیهما فی بعض هذه الأودیة،لأتیا الناس الیوم و لا یعرفان شیئا مما کانا علیه» (2).

و عن الإمام الصادق«علیه السلام»-و قد ذکرت هذه الأهواء عنده- فقال:«لا و اللّه،ما هم علی شیء مما جاء به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» إلا استقبال الکعبة فقط» (3).

8-و حینما صلی عمران بن حصین خلف علی«علیه السلام»أخذ بید مطرف بن عبد اللّه،و قال:لقد صلی صلاة محمد،و لقد ذکرنی صلاة محمد.

و کذلک قال أبو موسی،حینما صلی خلف علی«علیه السلام» (4).

ص: 252


1- 1) مسند أحمد بن حنبل ج 6 ص 244 و(ط دار صادر)ج 6 ص 443 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 670.
2- 2) الزهد و الرقائق ص 61 و دراسات و بحوث ج 1 ص 81 عنه.
3- 3) بحار الأنوار ج 68 ص 91 و قصار الجمل ج 1 ص 366.
4- 4) راجع:أنساب الأشراف ج 2 ص 180 ط الأعلمی و سنن البیهقی ج 2 ص 68 و کنز العمال ج 8 ص 143 عن عبد الرزاق و ابن أبی شیبة و المصنف للصنعانی ج 2 ص 63 و مسند أبی عوانة ج 2 ص 105 و مسند أحمد ج 4 ص 428 و 429 و 441 و 444 و 400 و 415 و 392 فی موضعین و 432 و الغدیر ج 10 ص 202 و 203 و کشف الأستار عن مسند البزار ج 1 ص 260 و البحر الزخار ج 2 ص 254.-
لماذا هذه السیاسات؟!

و أما بالنسبة لدوافعهم لاعتماد هذه السیاسة،فیمکن هنا الإشارة إلی ما یلی:

1-لقد برر عمر بن الخطاب مبررا إحراقه ما کتبه الصحابة عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،بأنه لا یرید أن یصیر للمسلمین مشناة(أو مثناة) کمشناة(کمثناة)أهل الکتاب.

و لکنه هو نفسه اطلق للقصاصین أن یقصوا علی مشناتهم فی مساجد المسلمین.

فقد قال لهم:«ذکرت قوما کانوا قبلکم،کتبوا کتبا،فأکبوا علیها، و ترکوا کتاب اللّه.و إنی-و اللّه-لا أشوب کتاب اللّه بشیء أبدا».

أو قال:«لا کتاب مع کتاب اللّه».

و کتب إلی الأمصار:«من کان عنده شیء منها فلیمحه».

و قد بلغ من تشدده فی هذا الأمر-کما یذکرون فی ترجمة أبی هریرة-:

أنهم ما کانوا یستطیعون أن یقولوا:«قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» حتی قبض عمر» (1).

4)

-و عن المصادر التالیة:صحیح البخاری ج 2 ص 209 و صحیح مسلم ج 1 ص 295 و سنن النسائی ج 1 ص 164 و سنن أبی داود ج 5 ص 84 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 296 و فتح الباری ج 2 ص 209 و المصنف لابن أبی شیبة ج 1 ص 241.

ص: 253


1- 1) راجع ما تقدم،کلا أو بعضا فی المصادر التالیة:سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 601 و 602 و مختصر جامع بیان العلم ص 33 و جامع بیان العلم ج 1 ص 77 و تقیید-

و المشناة:هی روایات شفویة دونها الیهود،ثم شرحها علماؤهم، فسمی الشرح جمارا،ثم جمعوا بین الکتابین،فسمی مجموع الکتابین «الأصل و الشرح»أعنی:«المشناة و جمارا»ب«التلمود».

و هذا یدل علی:أن عمر قد أخذ الأمر عن أهل الکتاب،تأثرا منه

1)

-العلم للخطیب ص 49-53 و إحراقه للحدیث ص 52 و کتابته إلی الأمصار فی ص 53 و الطبقات الکبری ط صادر ج 5 ص 188 و ج 6 ص 7 و ج 3 ص 287 و تدریب الراوی ج 2 ص 67 عن البیهقی و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 2 و 7 و 8 و غریب الحدیث لابن سلام ج 4 ص 49.و البدایة و النهایة ج 8 ص 107 و الغدیر ج 6 ص 295 و غیر ذلک من صفحات هذا الجزء و تاریخ الخلفاء ص 138 و مستدرک الحاکم ج 1 ص 102 و تلخیص المستدرک للذهبی(مطبوع بهامشه)نفس الجزء و الصفحة،و سنن الدارمی ج 1 ص 85 و المصنف للصنعانی ج 11 ص 257-258 و حیاة الصحابة ج 3 ص 257 و 258 و الضعفاء الکبیر ج 1 ص 9 و 10 و راجع:کنز العمال ج 10 ص 183 و 179 و 180 عن ابن عبد البر،و أبی خیثمة،و ابن عساکر،و ابن سعد.و سنن ابن ماجة ج 1 ص 12 و الحضارة الإسلامیة فی القرن الرابع الهجری ج 2 ص 369 عن البخاری فی کتاب البیوع و راجع:فقه السیرة للغزالی ص 40 و 41 عن البخاری و مسلم، و عن أبی داود،و الاستیعاب.و التراتیب الإداریة ج 2 ص 248 و أضواء علی السنة المحمدیة و الحیاة السیاسیة للإمام الحسن«علیه السلام»ص 78 و 79 عن مصادر کثیرة.

ص: 254

بأجوائهم،و قد کان فی زمن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یدرس عندهم فی مدارس(ماسکة)و کانوا یحبونه،بل لم یکن أحد من أصحاب النبی «صلی اللّه علیه و آله»أحب إلیهم منه فراجع (1)..

و قد ظهرت آثار هذه العلاقة حین فرض سیاسته القاضیة بإستبعاد کلام الرسول«صلی اللّه علیه و آله»و سنته و التمکین لأهل الکتاب لأن یشیعوا ثقافتهم التی کانت تحمل للناس الکثیر من الترهات و الأباطیل، مؤثرا لها علی ما عن رسول اللّه الذی لا ینطق عن الهوی إن هو إلا وحی یوحی.

2-إنه إذا کان الحکام غیر قادرین علی الإجابة علی المسائل التی تطرح علیهم،و لا علی حل المعضلات التی تواجههم،وفق ما دل علیه القرآن، و بیّنه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».فإن أخطاءهم فی إجاباتهم ستظهر، و ستکثر الإعتراضات علیهم،و الشکوی منهم.

و ستضعف نتیجة لذلک شوکتهم،و تتلاشی هیبتهم.

فلا بد من منع الناس من الجهر بما قاله رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص: 255


1- 1) راجع حول ذلک:جامع بیان العلم ج 2 ص 123-124 و کنز العمال عن کلامه، و عن الشعبی،و عن قتادة،و السدی ج 2 ص 228 و الدر المنثور ج 1 ص 90 عن ابن جریر،و مصنف ابن أبی شیبة،و مسند إسحاق بن راهویه،و ابن أبی حاتم. و الإسرائیلیات و أثرها فی کتب التفسیر ص 107 و 108.و کون اسم مدارس الیهود(ماسکة)مذکور فی مصادر أخری.

و آله»،و تخصیص الروایة عنه بأشخاص بأعیانهم،و حصر الفتوی بالأمراء و الحکام..

کما أن ذلک یقتضی منع کبار الصحابة من السفر إلی البلاد،و من الإتصال بالعباد،حتی لا یفشوا حدیث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بینهم،و یصیر الناس قادرین علی المقایسة بینه،و بین ما یرونه،و یسمعونه مباشرة،أو ینقل لهم عن خلفائه..

کما أن عمر لا یعطی کبار الصحابة مجالا لإظهار فضلهم،و علمهم للناس،لأنه کان یخشی أن یکون من بینهم من یسعی لتحقیق طموحات یخشاها الحکام کل الخشیة.و أما علی«علیه السلام»فکان یخلصه من المشکلات و ینقذه من المآزق،فلم یکن یجد بدا من القبول منه و الأخذ عنه.

و الخلاصة:إن عمر کان یعرف أن إفساح المجال للصحابة لیتصلوا بالناس سینتج عنه:أن یصبح فی متناول أیدی الناس الکثیر من المفردات التی تبرر لهم السعی،لاستبدالهم بمن هم أفضل و أعلم منهم..

3-ثم إنّ هناک الکثیر الکثیر من الأمور التی حدثت فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و کان له«صلی اللّه علیه و آله»موقف،أو سجل تجاهها قولا..و هی تعنی أناسا هم من الرموز الأساسیة فی الحکم،و لعل بعضهم من أرکانه،أو لهم دور فاعل فی تأییده،و تشییده..فلو شاعت أقوال و مواقف النبی«صلی اللّه علیه و آله»من هؤلاء،فسیکون هؤلاء الحکام فی موقع حرج جدا.

4-یضاف إلی ذلک:أن هناک مواقف تأیید و ثناء و تمجید،و تسدید،

ص: 256

و إخبارات عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،أوحاها إلیه رب الأرض و السماء بحق أناس لا یطیق الغاصبون للخلافة و محبوهم أن تظهر لهم تلک المناقب و الکرامات،و المواقف و المقامات،و ما حباهم اللّه به،و حملهم إیاه من مسؤولیات..

و علی رأس هؤلاء علی«علیه السلام»و أهل بیته،و شیعتهم الأخیار، مثل:سلمان،و المقداد،و أبی ذر،و عمار و غیرهم.

حیث إن ظهور ذلک سوف ینتهی بفضیحة لا یمکن تحملها،و لربما یکون له تفاعلات خطیرة علی حکوماتهم،و علی مواقعهم،و یحرمهم من أیة فرصة للإستمرار فی سلطان بدأوه بالجرأة علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و اتهامهم إیاه بالهجر و الهذیان،و واصلوا بعده العدوان علی أقدس الناس،و أطهر الناس،و أکرم الناس علی اللّه،و هم أهل بیت النبوة، و موضع الرسالة،و مختلف الملائکة،و قد أشرنا إلی ذلک فی العدید من الموارد.

5-إن هؤلاء کانوا یرغبون باستبدال بعض ما صدر عن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»ببعض آرائهم التی یرون أنها تلبی حاجاتهم و طموحاتهم..و هو ما سمّی بعد ذلک ب:«سنة الشیخین»..و لم یکن یمکنهم ذلک إلا بالمنع من تداول أقوال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و أفعاله لکی لا یبقی للناس مفرّ من العمل بالسنة التی یفرضونها علیهم..

و علی علیه السّلام ماذا یقول

أما أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و شیعته،و الواعون من رجال هذه

ص: 257

الأمة،فقد تصدوا بصلابة و حزم لهذه السیاسة التی تستهدف حدیث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حتی لقد رفض«علیه السلام»فی الشوری عرض الخلافة فی مقابل اشتراط العمل بسنة الشیخین.

و قد طرد«علیه السلام»القصاصین من المساجد،و رفع الحظر المفروض علی روایة الحدیث عن النبی«صلی اللّه علیه و آله» (1).

و رووا عن علی«علیه السلام»:أنه قال:«قیدوا العلم،قیدوا العلم» مرتین.و نحوه غیره (2).

کما أنه«علیه السلام»یقول:«من یشتری منا علما بدرهم؟!

قال الحارث الأعور:فذهبت فاشتریت صحفا بدرهم،ثم جئت بها».

ص: 258


1- 1) سرگذشت حدیث(فارسی)هامش ص 28 و راجع:کنز العمال ج 10 ص 281 عن المروزی فی العلم،و النحاس فی ناسخه،و العسکری فی المواعظ.و عن قوت القلوب ج 2 ص 302. و راجع:الحوادث و البدع ص 100 و الجامع لأحکام القرآن ج 2 ص 62 و الدر المنثور ج 1 ص 106.
2- 2) تقیید العلم للخطیب البغدادی ص 89 عن الحارث،و ص 90 عن حبیب بن جری،و بهامشه قال:«و فی حض علیّ علی الکتابة انظر:معادن الجوهر للأمین العاملی ج 1 ص 3». و راجع:الثاقب فی المناقب ص 278 و شرح مئة کلمة لأمیر المؤمنین لابن میثم البحرانی ص 261.

و في بعض النصوص:«فكتب له علما كثيرا» (1).

و عن علي«عليه السلام»قال:تزاوروا،و تذاكروا الحديث،و لا تتركوه يدرس (2).

و عنه«عليه السلام»:«إذا كتبتم الحديث فاكتبوه بإسناده،فإن يك حقا كنتم شركاء في الأجر،و إن يك باطلا كان وزره عليه» (3).

و مثل ذلك كثير عنه«عليه السلام»(4).

علي عليه السّلام أكثر الصحابة حديثا:

و قد كتب علي«عليه السلام»كتبا كثيرة أملاها عليه رسول اللّه«صلى

ص: 259


1- (1) التراتيب الإدارية ج 2 ص 259 و الطبقات الكبرى لابن سعد(ط ليدن)ج 6 ص 116 و(ط صادر)ج 6 ص 168 و تاريخ بغداد ج 8 ص 357 و(ط دار الكتب العلمية)ج 8 ص 352 و كنز العمال ج 10 ص 261 و تقييد العلم ص 90 و في هامشه عمن تقدم،و كتاب العلم لأبي خيثمة ص 34 و المحدث الفاصل ج 4 ص 3 و(ط دار الفكر سنة 1404 ه )ص 370.و الغارات للثقفي ج 2 ص 718 و العلل لابن حنبل ج 1 ص 213 و تاريخ مدينة دمشق ج 46 ص 301
2- (2) كنز العمال ج 10 ص 304 و معرفة علوم الحديث ص 60.
3- (3) كنز العمال ج 10 ص 222 عن المستدرك،و أبي نعيم،و ابن عساكر.
4- (4) راجع على سبيل المثال:كنز العمال ج 10 كتاب العلم..

اللّه عليه و آله»،و توارثها عنه الأئمة من ولده«صلوات اللّه عليهم» (1).

و مع أنه«عليه السلام»كان أكثر أصحاب رسول اللّه«صلى اللّه عليه و آله»حديثا،حتى لقد سئل هو عن سبب ذلك،فقيل له:ما بالك أكثر أصحاب رسول اللّه«صلى اللّه عليه و آله»حديثا؟!.

فقال:كنت إذا سألته أنبأني،و إذا سكت ابتدأني (2).

ص: 260


1- (1) ذكر العلامة الأحمدي في كتابه مكاتيب الرسول ج 2 ص 71-89 طائفة من المصادر لذلك،لكنه أضاف في الطبعة الثانية لهذا الكتاب عشرات النصوص و المصادر الأخرى،و يمكن مراجعة:وسائل الشيعة،كتاب القضاء،و كتاب الحدود،و الكافي ج 7 ص 77 و 94 و 98 و ج 2 ص 66 و كنز العمال ج 1 ص 337 و رجال النجاشي ص 255 و أدب الإملاء و الإستملاء ص 12 و حياة الصحابة ج 3 ص 521-522 و مسند أحمد ج 1 ص 116 و الغدير ج 8 ص 168 و المراجعات(ط مؤسسة الأعلمي)ص 305 و 306 و ربيع الأبرار ج 3 ص 294 و البحار ج 72 ص 274 و راجع:صحيح البخاري(ط سنة 1309 ه )ج 1 ص 20-21 و البداية و النهاية ج 5 ص 251 و راجع:طبقات ابن سعد ج 5 ص 77 و علوم الحديث لابن الصلاح ص 161 و الباعث الحثيث شرح اختصار علوم الحديث(متنا و هامشا)ص 132 و تقييد العلم ص 88 و 89 و الرحلة في طلب الحديث ص 130.
2- (2) أنساب الأشراف(بتحقيق المحمودي)ج 2 ص 98 و ترجمة الإمام علي بن أبي طالب «عليه السلام»من تاريخ ابن عساكر(بتحقيق المحمودي)ج 2 ص 456 و كتاب الأربعين للماحوزي ص 458 و فيض القدير ج 4 ص 470 و الطبقات الكبرى لابن سعد ج 2 ص 338 و تاريخ مدينة دمشق ج 42 ص 377 و 378 و 386 و راجع:الأمالي للصدوق ص 315 و سنن الترمذي ج 5 ص 301 و المستدرك للحاكم ج 3 ص 125 و المصنف لابن أبي شيبة ج 7 ص 495 و السنن الكبرى للنسائي ج 5 ص 142. و راجع:خصائص أمير المؤمنين«عليه السلام»للنسائي ص 112 و أسد الغابة ج 4 ص 29 و تهذيب الكمال ج 15 ص 372 و كنز العمال ج 13 ص 120 و 128 و مستدرك الوسائل ج 17 ص 342 و تهذيب التهذيب ج 5 ص 297 و مطالب السؤول ص 106 و ينابيع المودة ج 2 ص 184 و 394 و غاية المرام ج 2 ص 101 و ج 3 ص 114 و ج 6 ص 48 و 103 و عجائب أحكام أمير المؤمنين ص 217 و مصباح البلاغة(مستدرك نهج البلاغة)ج 1 ص 333 و العمدة لابن البطريق ص 283 و 403 و عيون الحكم و المواعظ للواسطي ص 397 و ذخائر العقبى ص 94 و المحتضر للحلي ص 158 و الصراط المستقيم ج 3 ص 258 و كتاب الأربعين للشيرازي ص 309 و 479 و بحار الأنوار ج 26 ص 153 و ج 37 ص 73 و ج 40 ص 185 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 519 و 523 و ج 17 ص 50 و 462 و ج 23 ص 100 و 101 و 102 و 105 و 106 و ج 30 ص 348.

نعم.رغم ذلك،فإنهم يزعمون:أن ما روي عنه«عليه السلام»هو مئة و ثمانية و خمسون حديثا فقط ..في حين أن ما رووه عن أبي هريرة،الذي لم ير النبي«صلى اللّه عليه و آله»إلا بمقدار يسير جدا قد بلغ 5374 حديثا،

ص: 261

فتبارك اللّه أحسن الخالقين (1).

محاولة فاشلة:

هذا..و قد بذلت من الفريق الحاكم محاولة للوقوف في وجه علي«عليه السلام»،و صدّه عن إشاعة أحكام اللّه تبارك و تعالى،فوجدوا منه الموقف الحازم و الحاسم،الذي اضطرهم إلى التراجع و الإعتذار.

فقد روي العياشي،عن عبد اللّه بن علي الحلبي،عن أبي جعفر و أبي عبد اللّه«عليه السلام»،قال:حج عمر أول سنة حج و هو خليفة،فحجّ تلك السنة المهاجرون و الأنصار.

و كان علي«عليه السلام»قد حجّ في تلك السنة بالحسن و الحسين «عليه السلام»،و بعبد اللّه بن جعفر،قال:فلما أحرم عبد اللّه لبس إزارا و رداء،ممشقين-مصبوغين بطين المشق-ثم أتى،فنظر إليه عمر و هو يلبي، و عليه الإزار و الرداء،و هو يسير إلى جنب علي«عليه السلام»،فقال عمر من خلفهم:ما هذه البدعة التي في الحرم ؟!.

ص: 262


1- (1) أضواء على السنة المحمدية للشيخ محمود أبي رية ص 224 و 225 و راجع:أبو هريرة للسيد شرف الدين ص 46 و مستدركات علم رجال الحديث ج 8 ص 475 و أضواء على الصحيحين للشيخ محمد صادق النجمي ص 99 و مسند ابن راهويه ج 1 ص 8 و 47 و شيخ المضيرة أبو هريرة لأبي رية ص 124 و 132 و الأعلام للزركلي ج 3 ص 308 و غريب الحديث لابن سلام ج 4 ص 179.

فالتفت إليه علي«عليه السلام»فقال له:يا عمر،لا ينبغي لأحد أن يعلمنا السنّة!!.

فقال عمر:صدقت يا أبا الحسن،لا و اللّه،ما علمت أنكم هم (1).

فإن تراجع عمر المباشر يدل على أن ما زعمه بدعة لم يكن كذلك،لأنه لو كان بدعة فلا ينبغي،بل لا يجوز له أن يتراجع،حتى لو كان العامل بالبدعة هو علي«عليه السلام»،و لا أقل من أن يبين له ذلك،و يقيم عليه الحجة فيه..

على أن نفس جواب علي«عليه السلام»يفيد:أن ما فعله ليس خارجا عن السنّة،و أنه كان بها عارفا.بل هو أعرف بها من كل أحد..

لا يقطعون أمرا دون علي عليه السّلام:

و قد ذكر الراغب الأصفهاني:أن عمر قال لابن عباس عن علي«عليه السلام»:«لا جرم،فكيف ترى ؟!و اللّه ما نقطع أمرا دونه،و لا نعمل شيئا حتى نستأذنه..» (2).

ص: 263


1- (1) تفسير العياشي ج 2 ص 38 و بحار الأنوار ج 96 ص 142 و 227 و البرهان (تفسير)ج 2 ص 49 و وسائل الشيعة(ط مؤسسة آل البيت)ج 12 ص 483 و (ط دار الإسلامية)ج 9 ص 122 و جامع أحاديث الشيعة ج 11 ص 41.
2- (2) محاضرات الراغب ج 7 ص 213(و ط .أخرى)ج 2 ص 478 و اليقين لابن طاووس ص 523 و بحار الأنوار ج 30 ص 212 و الغدير ج 1 ص 389 و مناقب علي بن أبي طالب«عليه السلام»لابن مردويه الأصفهاني ص 126 و أعيان الشيعة ج 6 ص 161.

و نقول:

1-ورد في بعض الروايات أيضا ما يدل على هذه السياسة،و أن عمر قد قال لأعوانه:«لا تعصوا لعلي أمرا».و قد ذكرنا ذلك في هذا موضع آخر من الكتاب.

و يؤيد ذلك مراجعات عمر لعلي في الأمور المشكلة،و في كثير من الأحكام،و قول عمر:لو لا علي لهلك عمر،حتى قيل:إنه قال ذلك في سبعين موطنا(1).

و كان يتعوذ من معضلة ليس لها أبو الحسن (2).

ص: 264


1- (1) الأنوار العلوية ص 95 عن سعيد بن المسيب،و مصباح الهداية في إثبات الولاية ص 62 و 309.
2- (2) ينابيع المودة ج 2 ص 172 عن أحمد،و أبي عمر،و ذخائر العقبى ص 82 و شرح الأخبار ج 2 ص 565 و دلائل الإمامة ص 21 و العمدة لابن البطريق ص 257 و الطرائف لابن طاووس ص 473 و الصراط المستقيم ج 1 ص 224 و كتاب الأربعين للشيرازي ص 545 و عن كفاية الطالب ص 95 و الصواعق المحرقة ص 76 و تذكرة الخواص ص 154 و بحار الأنوار ج 40 ص 148 و 300 و ج 55 ص 168 و كتاب الأربعين للماحوزي ص 455 و 459 و مناقب أهل البيت«عليهم السلام»للشيرواني ص 193 و 201 و الغدير ج 3 ص 98 و مستدرك سفينة البحار ج 7 ص 270 و 428 و فتح الباري ج 13 ص 286 و تأويل مختلف الحديث ص 152 و الإستيعاب ج 3 ص 1102 و نظم درر السمطين ص 131 و فيض القدير ج 4 ص 470 و أسد الغابة ج 4 ص 23 و تهذيب التهذيب ج 7 ص 296 و مطالب السؤول ص 163 و نهج الإيمان ص 147 و 283 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 201 و جواهر المطالب لابن الدمشقي ج 1 ص 195.

و أخرج أحمد في المناقب:أن عمر بن الخطاب إذا أشكل عليه شيء أخذ من علي(1).

و سئلت عائشة عن المسح على الخفين،فقالت:ائت عليا فاسأله(2).

ص: 265


1- (1) ينابيع المودة ج 2 ص 172 و ذخائر العقبى ص 79 و راجع:العمدة لابن البطريق ص 136 و 258 و الطرائف لابن طاووس ص 53 و حلية الأبرار ج 2 ص 424 و بحار الأنوار ج 33 ص 295 و ج 37 ص 266 و كتاب الأربعين للماحوزي ص 81 و 201 و 202 و المراجعات ص 200 و الغدير ج 3 ص 98 و ج 6 ص 250 و مستدرك سفينة البحار ج 10 ص 30 و تاريخ مدينة دمشق ج 42 ص 171 و ج 59 ص 74 و جواهر المطالب لابن الدمشقي ج 1 ص 197 و 297 و غاية المرام ج 2 ص 30 و 37 و 64 و 205 و 258 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 5 ص 194 و ج 7 ص 632 و ج 16 ص 13 و ج 21 ص 171 و ج 30 ص 498 و ج 31 ص 538 و 539.
2- (2) ينابيع المودة ج 2 ص 172 و ذخائر العقبى ص 79 و مناقب أهل البيت«عليهم السلام»للشيرواني ص 195 و مسند أحمد ج 1 ص 10 و 146 و ج 6 ص 110 و صحيح مسلم ج 1 ص 160 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 183 و السنن الكبرى للبيهقي ج 1 ص 272 و 275 و 277 و مسند أبي داود الطيالسي ص 15 و السنن الكبرى للنسائي ج 1 ص 92 و مسند أبي يعلى ج 1 ص 229 و شرح مسلم للنووي ج 3 ص 175 و المصنف للصنعاني ج 1 ص 202 و 203 و مسند الحميدي ج 1 ص 25 و مسند ابن الجعد ص 371 و صحيح ابن خزيمة ج 1 ص 98 و أمالي المحاملي ص 158 و مسند أبي حنيفة ص 73 و الإستيعاب ج 3 ص 1107 و الأذكار النووية ص 313 و نصب الراية ج 1 ص 251 و كنز العمال ج 9 ص 606 و شرح مسند أبي حنيفة ص 259 و التفسير الكبير للرازي ج 11 ص 164 و جواهر المطالب لابن الدمشقي ج 1 ص 197 و كشاف القناع ج 1 ص 134 و المعجم الأوسط للطبراني ج 5 ص 237 و 299 و الإستذكار ج 1 ص 220 و التمهيد لابن عبد البر ج 11 ص 142 و 153 و نصب الراية ج 1 ص 239 و تاريخ بغداد ج 11 ص 245 و 246 و تاريخ مدينة دمشق ج 23 ص 65 و سير أعلام النبلاء ج 4 ص 107 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 462.

و الشواهد على ذلك في عهد أبي بكر،و عمر و عثمان،و معاوية كثيرة..

و قد ذكرنا في كتابنا هذا شطرا و افرا منها،فلا حاجة إلى تكثير النصوص هنا..

2-إنها السياسة التي ظهرت بوجهين مختلفين إلى حد التباين،أشار

ص: 266

إليهما الكميت الأسدي رحمه اللّه،و هو يوازن بين سياسة أهل بيت العصمة «عليهم السلام»من جهة..و سياسة بني أمية من جهة أخرى،فيقول:

ساسة لاكمن يرى النا س سواء و رعية الأنعام

جزذي الصوف و انتقاء لذي المخّ ة نعقا و دعدعا بالبهام

فعمر ينتهج سياسة تقول:كل شيء يهون في سبيل وصوله إلى الخلافة، و الإحتفاط بها،و إبعاد علي و بني هاشم عنها.

فلا مانع من ضرب الزهراء«عليها السلام»،و إسقاط جنينها،و لا إشكال في اتهام النبي«صلى اللّه عليه و آله»-و هو يسمع-بأنه يهجر، و يهذي.

و لا مانع من نقض البيعة التي أعطاها لعلي«عليه السلام»في غدير خم.

و لا مانع من بذل المحاولة لاغتيال علي«عليه السلام»..و ربما التحريض أو التدبير لاغتيال سعد بن عبادة..و نحو ذلك مما يدخل في هذا السياق.

فإذا حصلوا على ما يريدون،و تحكموا بالبلاد و العباد،فلا مانع من إسكات علي«عليه السلام»و تحاشي اعتراضاته على أخطائهم في بيان الأحكام،و معالجاتهم للقضايا،بإعطائه دورا فاعلا في هذا المجال،ليظهروا للملأ أنهم منصفون،و متسامحون،و أنهم ليس لديهم مشكلة مع علي..و أن ما جرى إنما كان بمثابة سحابة صيف أبرقت،و أرعدت،ثم انقشعت دون أن تمطر.

ص: 267

و سيكونون سعداء إذا أدت هذه السياسة إلى إزالة ما في قلب علي «عليه السلام»تجاههم،أو إذا أدت إلى أن يسلوا هذا الأمر،و يرضى بهذا الدور الذي أوكل إليه،و تصير دعوته لهم،و يصبح من الأقمار التي تدور في فلكهم،و تسبح في مدارهم.

فأساس هذه السياسة هو الإحتفاظ بالخلافة،و سلامة مصلحتهم الشخصية أو الفئوية بأي ثمن..و من دون أية حدود أو قيود..

أما سياسة علي و أهل بيته«عليهم السلام»،فمحورها حفظ الدين، و سلامة الشريعة،مهما ناله هو و أهل بيته«عليهم السلام»من ظلم و حيف، على قاعدة:«لأسلمن ما سلمت أمور المسلمين،و لم يكن فيها جور إلا علي خاصة»(1).

و أهم شيء بالنسبة للمسلمين هو حفظ دينهم،و تبليغهم و تعليمهم الأحكام،و صيانة حقائق الإيمان من التزييف و التحريف.

و يتم ذلك بإفهام الناس:أن أهل البيت«عليهم السلام»هم المرجعية الإلهية في ذلك كله،و أن كل من عداهم لا يحق له أن يدعي هذا المقام لنفسه.

و قد استطاع علي«عليه السلام»أن يحقق هذا الهدف،بصورة جلية

ص: 268


1- (1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 124 و بحار الأنوار ج 29 ص 612 و الإمام علي بن أبي طالب«عليهم السلام»للهمداني ص 703 و شرح نهج البلاغة للمعتزلي ج 6 ص 166.

و واضحة..

و لم يمنعه ذلك من أن يذكّر الناس باستمرار بحقه المغتصب،الذي جعله اللّه تعالى له..و تبقى مسؤولية نصرته و معونته على استرجاع هذا الحق تقع على عاتق الناس أنفسهم،على قاعدة:

إن لنا عليكم حقا برسول اللّه«صلى اللّه عليه و آله»،و لكم علينا حق به،فإن أنتم أديتم لنا الحق،وجب علينا الحق لكم (1).

لأنه«عليه السلام»قد حفظ معنى الإمامة لهم،و أبقاه حيا و واضحا في عقولهم و قلوبهم،و في وجدانهم على مدى الدهور و العصور،و إلى أن تقوم الساعة.و منع من تسرب أي ضعف أو خلل أو وهن إليه،كما أنه أفهمهم أن مرجعيتهم الحقيقة في الدين و مفاهيمه،و عقائده و شرايعه منحصرة بأهل البيت«عليهم السلام».

فعليهم هم أن يقوموا بواجب النصرة و المعونة،فإخلالهم بواجبهم يلحق الضرر بهم،و لا يرتب عليه صلوات اللّه و سلامه عليه أية مسؤولية.

ص: 269


1- (1) راجع:روضة الواعظين ص 226 و مقاتل الطالبيين ص 376 و الإرشاد للمفيد ج 2 ص 262 و بحار الأنوار ج 49 ص 146 و مسند الإمام الرضا«عليه السلام» للعطاردي ج 1 ص 122 و أعيان الشيعة ج 2 ص 19 و إعلام الورى ج 2 ص 74 و الدر النظيم ص 680 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 33 ص 179.

ص: 270

الفصل الثالث: دفاع عن التاريخ الهجري..

ص: 271

ص: 272

علي عليه السّلام و وضع التاريخ الهجري:

و يقول المؤرخون:إن أول من أرخ بالهجرة النبوية،هو الخليفة الثاني عمر بن الخطاب،و أكثرهم يذكر:أن اختياره الهجرة مبدأ للتاريخ كان بإشارة علي بن أبي طالب صلوات اللّه و سلامه عليه(1).

ص: 273


1- (1) راجع:تاريخ عمر بن الخطاب لابن الجوزي ص 76 و الكامل لابن الأثير(ط دار صادر)ج 2 ص 526 و تاريخ الأمم و الملوك(ط مؤسسة الأعلمي)ج 2 ص 112 و ج 3 ص 144 و سبل الهدى و الرشاد ج 12 ص 38 و تاريخ اليعقوبي (ط صادر)ج 2 ص 145 و التنبيه و الإشراف ص 252 و محاضرة الأوائل ص 28 و تهذيب تاريخ ابن عساكر ج 1 ص 23 و فتح الباري ج 7 ص 209 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 206 و تاريخ الخلفاء ص 132 و 136 و 23 و 138 عن البخاري في تاريخه،و بحار الأنوار ج 40 ص 218 و ج 58 ص 350-351 بعد تصحيح أرقام صفحاته و ج 40 ص 218 و سفينة البحار ج 2 ص 641 و مناقب آل أبي طالب ج 2 ص 144 و(ط المكتبة الحيدرية)ج 1 ص 406 عن الطبري، و مجاهد في تاريخيهما،و الإعلان بالتوبيخ ص 80 و 81 و إقبال الأعمال لابن طاووس ج 3 ص 22 و أعيان الشيعة ج 1 ص 349 و علي و الخلفاء ص 139 141 و كنز العمال ج 10 ص 310 و قاموس الرجال للتستري ج 12 ص 372 و التاريخ الصغير للبخاري ج 1 ص 41 و التاريخ الكبير للبخاري ج 1 ص 9 و تاريخ مدينة دمشق ج 1 ص 44 و المستدرك للحاكم ج 3 ص 14 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 220 عن الوسائل للسيوطي ص 129 و سيأتي جانب من المصادر لذلك فيما يأتي.

و بعض منهم يقول:إن المشير عليه بذلك ليس عليا فقط ،بل معه بعض الصحابة أيضا (1).

و ربما تكون إضافة بعض الصحابة تهدف إلى التخفيف من وهج الحدث..و إلا فلماذا لا يذكر معظمهم سوى مشورة علي«عليه السلام»؟!

قال ابن كثير:«قال الواقدي:و في ربيع الأول من هذه السنة-أعني سنة ست عشرة،أو سبع عشرة،أو ثماني عشرة (2)-كتب عمر بن الخطاب التاريخ،و هو أول من كتبه.

قلت:قد ذكرنا سببه في سيرة عمر،و ذلك:أنه رفع إلى عمر صك مكتوب لرجل على آخر بدين،يحل عليه في شعبان.

فقال:أي شعبان ؟!أمن هذه السنة،أم التي قبلها،أم التي بعدها؟!

ثم جمع الناس(أي أصحاب النبي«صلى اللّه عليه و آله»)فقال:ضعوا

ص: 274


1- (1) البداية و النهاية ج 7 ص 74 و الوزراء و الكتاب ص 20 و مآثر الإنافة ج 3 ص 336.
2- (2) الوزراء و الكتاب ص 20 و البداية و النهاية ج 3 ص 206 و 207 و(ط دار إحياء التراث العربي)ج 7 ص 85 و(ط مكتبة المعارف)ج 4 ص 73.

للناس شيئا يعرفون به حلول ديونهم.

فيقال:إنهم أراد بعضهم(و هو الهرمزان)(1):أن يؤرخوا كما تؤرخ الفرس بملوكهم،كلما هلك ملك أرخوا من تاريخ ولاية الذي بعده، فكرهوا ذلك.

و منهم من قال(و هم بعض مسلمي اليهود)(2):أرخوا بتاريخ الروم، من زمان إسكندر،فكرهوا ذلك لطوله أيضا.

و قال قائلون:أرخوا من مولد رسول اللّه«صلى اللّه عليه و آله».

و قال آخرون:من مبعثه.

و أشار علي بن أبي طالب«عليه السلام»و آخرون:

«أن يؤرخ من هجرته إلى المدينة،لظهوره لكل أحد،فإنه أظهر من

ص: 275


1- (1) صرح باسم(الهرمزان)في صبح الأعشى ج 6 ص 241 عن تاريخ أبي الفداء،و قد ذكر:أن عمر أرسل إليه فاستشاره،و ليراجع أيضا:البحار ج 58 ص 349 و 350 بعد تصحيح أرقام صفحاته،و سفينة البحار ج 2 ص 641 و تاريخ ابن الوردي ج 1 ص 145 و الأنس الجليل في أخبار القدس و الخليل ج 1 ص 187 و الخطط للمقريزي ج 1 ص 284 و فيه:أن عمر استدعاه.
2- (2) هذه الفقرة في الإعلان بالتوبيخ ص 81 و بحار الأنوار ج 58 ص 350 و في نزهة الجليس ج 1 ص 22 عن تاريخ ابن عساكر:أن النصارى كانوا يؤرخون بتاريخ الإسكندر..كما أن كتاب تاريخ مختصر الدول لابن العبري النصراني:قد جرى على تاريخ الأسكندر..

المولد،و المبعث،فاستحسن عمر ذلك و الصحابة.

فأمر عمر:أن يؤرخ من هجرة رسول اللّه«صلى اللّه عليه و آله»(1).

ص: 276


1- (1) راجع جميع ما تقدم في:البداية و النهاية ج 7 ص 73 و 74 و ليراجع أيضا ج 3 ص 306 و(ط دار إحياء التراث)ج 3 ص 251 و ج 7 ص 85 و تاريخ عمر بن الخطاب لابن الجوزي ص 75 و 76 و تهذيب تاريخ ابن عساكر ج 1 ص 22 و 23 و شرح النهج للمعتزلي ج 12 ص 74 و عجائب الآثار ج 1 ص 6 و السيرة النبوية لابن كثير ج 2 ص 287 و سبل الهدى و الرشاد ج 12 ص 38 و غاية المرام ج 5 ص 268 و نفس الرحمن في فضائل سلمان ص 182 و علي و الخلفاء ص 240 عنه ملخصا. و راجع:الإعلان بالتوبيخ ص 79 و 80 و 81 و منتخب كنز العمال(هامش مسند أحمد)ج 4 ص 67 و الكامل لابن الأثير(ط صادر)ج 1 ص 10 و كنز العمال ج 10 ص 195 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 10 ص 313 عن المستدرك،و عن البخاري في الأدب،و راجع ص 193 عن ابن أبي خيثمة،و تفسير الآلوسي ج 10 ص 90 و تاريخ مدينة دمشق ج 1 ص 40 و 41 و بحار الأنوار ج 55 ص 349 و عمدة القاري ج 17 ص 66 و شرح نهج البلاغة للمعتزلي ج 12 ص 74 و جواهر العقود ج 2 ص 479 و نزهة الجليس ج 1 ص 21 و تاريخ الأمم و الملوك(ط دار المعارف بمصر)ج 2 ص 388 و(ط مؤسسة الأعلمي) ج 2 ص 111 و الوزراء و الكتاب ص 20 و فتح الباري ج 7 ص 209 و صبح الأعشى ج 6 ص 241 عن ابن حاجب النعمان في ذخيرة الكتاب:أن أبا موسى كتب إلى عمر أنه يأتينا من قبلك كتب لا نعرف نعمل فيها قد قرأنا صكا محله شعبان فما ندري أي الشعبانين هو:الماضي ؟أو الآتي ؟فجمع الصحابة الخ ما في المتن.و ليراجع أيضا:الأوائل لأبي هلال العسكري ج 1 ص 223.

و عن سعيد بن المسيب قال:«جمع عمر الناس فسألهم:من أي يوم يكتب التاريخ ؟!

فقال علي بن أبي طالب«عليه السلام»:من يوم هاجر رسول اللّه«صلى اللّه عليه و آله»و ترك أرض الشرك،ففعله عمر رضي اللّه عنه.

قال الحاكم:هذا حديث صحيح الأسناد،و لم يخرجاه» (1).

و قال اليعقوبي في حوادث سنة 16 ه :«و فيها أرخ الكتب،و أراد أن يكتب التاريخ منذ مولد رسول اللّه«صلى اللّه عليه و آله»،ثم قال:من المبعث،

ص: 277


1- (1) مستدرك الحاكم ج 3 ص 14 و تلخيص المستدرك للذهبي هامش الصفحة ذاتها و صححه أيضا،و الإعلان بالتوبيخ ص 80 و فتح الباري ج 7 ص 209 و الطبري (ط دار المعارف)ج 2 ص 391 و ج 3 ص 144 و تاريخ عمر بن الخطاب ص 76 و تهذيب تاريخ ابن عساكر ج 1 ص 23 و منتخب كنز العمال(بهامش مسند أحمد)ج 4 ص 67 و علي و الخلفاء ص 239 و 240 و كنز العمال ج 10 ص 193 و 192 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 219 عن ابن عساكر، و المقريزي في كتاب الخطط و الآثار ج 1 ص 284 و الشماريخ للسيوطي(ط ليدن)ص 4 و التاريخ الكبير للبخاري ج 1 ص 9 و الكامل(ط دار صادر)ج 1 ص 10.

فأشار عليه علي بن أبي طالب«عليه السلام»:أن يكتبه من الهجرة»(1).

إلى غير ذلك من النصوص،التي تقول:إن عمر هو أول من وضع التاريخ الهجري الإسلامي.

الرأي الأمثل:

و لكننا بدورنا نشك كثيرا في صحة هذا القول،و نعتقد:أن التاريخ الهجري وضع من زمن النبي«صلى اللّه عليه و آله»،و قد أرخ به النبي«صلى اللّه عليه و آله»نفسه أكثر من مرة،و في أكثر من مناسبة (2).

و ما حدث في زمن عمر هو فقط :جعل مبدأ السنة شهر محرم بدلا من ربيع الأول،كما أشار إليه الصاحب بن عباد (3).

من المشير بمحرم ؟!:

أما من الذي أشار بمحرم بدلا من ربيع الأول،فقد اختلفت الروايات

ص: 278


1- (1) تاريخ اليعقوبي(ط صادر)ج 2 ص 145.
2- (2) تحدثنا عن ذلك في كتابنا:الصحيح من سيرة النبي الأعظم«صلى اللّه عليه و آله».
3- (3) عنوان المعارف و ذكر الخلائف ص 11.و راجع:تفسير الآلوسي ج 2 ص 60 و تاريخ مدينة دمشق ج 1 ص 45 و البداية و النهاية ج 3 ص 252 و السيرة النبوية لابن كثير ج 2 ص 289 و سبل الهدى و الرشاد ج 12 ص 37 و 38 و فيض القدير ج 1 ص 133 و تاريخ الأمم و الملوك ج 2 ص 111 و الكامل في التاريخ ج 1 ص 11 و المجموع للنووي ج 17 ص 208.

فيه أيضا،فيقال:إن ذلك كان بإشارة عثمان بن عفان (1).

و قيل:بل هو رأي عمر نفسه (2).لتكون الأشهر الحرام في سنة واحدة (3).

مع أن الأشهر الحرم ستبقى في سنة واحدة حتى لو كان مبد السنة ربيع الأول أيضا..

و بعضهم قال:إن عبد الرحمن بن عوف أشار بشهر رجب،فأشار علي «عليه السلام»في مقابل ذلك بشهر محرم،فقبل منه (4).

و يقول آخرون:إن عمر ابتدأ من المحرم،بعد إشارة علي«عليه

ص: 279


1- (1) نزهة الجليس ج 1 ص 21 و فتح الباري ج 7 ص 209 و الإعلان بالتوبيخ ص 80 و منتخب كنز العمال(بهامش مسند أحمد)ج 4 ص 67 و الشماريخ(ط سنة 1971 م)ص 10 و كنز العمال ج 17 ص 145 عن ابن عساكر و ج 10 ص 193 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 10 ص 311 عن أبي خيثمة في تاريخه، و تاريخ مدينة دمشق ج 1 ص 45 و سبل الهدى و الرشاد ج 12 ص 38.
2- (2) الإعلان بالتوبيخ ص 79،و ليراجع الوزراء و الكتاب ص 20 و فتح الباري ج 7 ص 209 و مآثر الانافة ج 3 ص 337 و الأوائل ج 1 ص 223 و راجع الهامش التالي.
3- (3) الأوائل ج 1 ص 223 و راجع:السيرة النبوية لإبن كثير ج 3 ص 180 و البداية و النهاية ج 4 ص 107.
4- (4) الإعلان بالتوبيخ(ط القاهرة)ص 81 و قال ص 82:إن الديلمي في الفردوس،و ولده رويا ذلك عن علي،و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 220 عن الإعلان.

السلام»و عثمان بذلك(1).

و فريق آخر يقول:فاستفدنا من مجموع هذه الآثار:أن الذي أشار بالمحرم عمر،و عثمان،و علي«عليه السلام»(2).

و لكننا نستبعد كثيرا:أن يكون علي«عليه السلام»قد أشار بترك ربيع الأول،و الأخذ بشهر محرم،الذي كان أول السنة عند العرب في الجاهلية (3)،بل نكاد نجزم بخلافه،و أنه«عليه السلام»كان مصرا على شهر ربيع الأول مدة حياته صلوات اللّه و سلامه عليه.

و لم يكن ذلك رأيه وحده،بل كان هذا هو رأي جمع كبير من المسلمين الأبرار،و الصحابة الأخيار،و قد ذكرنا بعضهم في كتابنا:الصحيح من سيرة النبي الأعظم«صلى اللّه عليه و آله»فليراجع..

غير أننا نشير هنا إلى ما يلي:

1-تقدم:أنه«عليه السلام»أشار عليهم بأن يكتبوا التاريخ من«يوم هاجر»،أو من«يوم ترك النبي«صلى اللّه عليه و آله»أرض الشرك»كما هو

ص: 280


1- (1) تاريخ الخميس ج 1 ص 338 و وفاء الوفاء ج 1 ص 248.
2- (2) الإعلان بالتوبيخ لمن يذم التاريخ ص 80 و إرشاد الساري ج 6 ص 234 و فتح الباري ج 7 ص 209-210.
3- (3) البداية و النهاية ج 3 ص 207 و 208 و(ط دار إحياء التراث)ج 3 ص 253 و بحار الأنوار ج 55 ص 368 و 376 و ج 56 ص 123 و السيرة النبوية لابن كثير ج 2 ص 288 و 289 و الميزان ج 3 ص 232.

صريح رواية ابن المسيب المتقدمة.

و هذا يدل على أنه«عليه السلام»يريد أن يكون مبدأ التاريخ هو شهر ربيع الأول لا شهر محرم،لأن يوم هجرته«صلى اللّه عليه و آله»كان أول يوم من شهر ربيع الأول.

2-جاء فيما كتبه علي«عليه السلام»على عهد أهل نجران العبارة التالية:«و كتب عبد اللّه(1)بن أبي رافع،لعشر خلون من جمادى الآخرة، سنة سبع و ثلاثين،منذ و لج رسول اللّه«صلى اللّه عليه و آله»المدينة»(2).

و إنما و لجها رسول اللّه«صلى اللّه عليه و آله»في شهر ربيع الأول كما هو واضح،و هذا يدل على ما قلناه أيضا..

ما فعله عمر:

أما ما فعله عمر فهو:أنه أراد أن يلغي التاريخ الذي وضعه رسول اللّه «صلى اللّه عليه و آله»،فتصدى له علي«عليه السلام»بطريقة محرجة، و اضطره إلى القبول ببقاء التاريخ الهجري..

و لكن عمر أبى إلا أن يترك بصماته على هذا الأمر،فجعل ابتداء حساب السنة من المحرم،و ألغى شهر ربيع الأول،إما بقرار مباشر منه،أو باقتراح من عثمان بن عفان..

و قد ظهر لمسلمة اليهود آراء في ذلك الإجتماع،و آراء لغيرهم،كانت

ص: 281


1- (1) الظاهر أنه:عبيد اللّه.
2- (2) الخراج لأبي يوسف ص 81 و جمهرة رسائل العرب ج 1 ص 82 رقم 53 عنه.

كلها تسعى لالغاء التاريخ الهجري،و استبداله بعام الفيل،أو ببعض تواريخ الأعاجم،أو بتاريخ الاسكندر«و كثر القول،و طال الخطب في تواريخ الأعاجم و غيرها»على حد تعبير المسعودي(1).

و لكن عليا«عليه السلام»أرجعهم إلى الحق..و أصر على أن تبقى هجرة النبي«صلى اللّه عليه و آله»من دار الشرك،هي المحور و الأساس..

فقد أعز اللّه تعالى بها هذا الدين،و انتشر الإسلام في طول البلاد و عرضها.

و نشرت اعلامه،و ظهرت دلائله في البلاد و العباد..

و أما التاريخ المتداول في هذه الأيام،و الذي يبدأ بميلاد المسيح«عليه السلام»،فهو قد حدث في وقت متأخر.

و كان علماء النصارى يؤرخون بتاريخ الإسكندر إلى وقت قريب..

و تاريخ مختصر الدول لابن العبري الملطي شاهد صدق على ذلك،فإنه يعتمد تاريخ الإسكندر،كما يظهر لكل من رجع إليه و لاحظه..

كما أن ادعاء أن ميلاد السيد المسيح«عليه السلام»كان في الخامس و العشرين من شهر كانون الأول غير دقيق،فقد روي عن الإمام الصادق «عليه السلام»تكذيب هذه الدعوى،و أنه ولد في النصف من حزيران، و يستوى الليل و النهار في النصف من آذار(2).

ص: 282


1- (1) التنبيه و الإشراف ص 252.
2- (2) راجع:بحار الأنوار ج 75 ص 260 و تحف العقول ص 375 و مستدرك سفينة البحار ج 9 ص 298 و مختصر التاريخ لابن الكازروني ص 67 و مروج الذهب ج 2 ص 179 و 180.

الفصل الرابع: سياسات عمر في التمييز العنصري

اشارة

ص: 283

ص: 284

بداية:

كان عمر بن الخطاب هو الذي بدأ سياسات التمييز العنصري في المجتمع الإسلامي،و عمل على تكريس ذلك بصورة قوية و شاملة..و كان لعلي«عليه السلام»موقف من هذه السياسة بل سياسة أخرى تناقضها،فلا بد من عرض-و لو موجز-للسياسات و المواقف..و نقتصر على ما كان لعلي فيه أثر ظاهر،فنقول:

سياسة عمر تجاه غير العرب:

قد ذكرنا طائفة من هذه السياسات في كتابنا:«سلمان الفارسي في مواجهة التحدي»،و نقتصر هنا على اقتباس بعض النماذج منها،و نحيل القارئ الكريم إلى ذلك الكتاب،فنقول:

روى شريك و غيره:أن عمر أراد بيع أهل السواد،فقال له علي«عليه السلام»:إن هذا مال أصبتم،و لن تصيبوا مثله،و إن بعتهم فبقي(كذا)من يدخل في الإسلام لا شيء له.

قال:فما أصنع ؟!

قال:دعهم شوكة للمسلمين.

فتركهم على أنهم عبيد.

ص: 285

ثم قال علي«عليه السلام»:فمن أسلم منهم فنصيبي منه حر(1).

و نقول:

المراد بأهل السواد:خصوص غير العرب منهم.

و من أقوال عمر المشهورة قوله:«من كان جاره نبطيا،و احتاج إلى ثمنه فليبعه»(2).

كما أن عمر بن الخطاب لم يقد النبطي من عبادة بن الصامت،حين ضربه فشجه،لأن عبادة طلب منه أن يمسك له دابته فرفض،و اكتفى بإعطائه دية الضربة(3).

ص: 286


1- (1) مناقب آل أبي طالب ج 2 ص 365 و بحار الأنوار ج 40 ص 233.
2- (2) عيون الأخبار لابن قتيبة ج 1 ص 130 و بغداد لطيفور ص 38 و 40 و المحاسن و المساوي ج 2 ص 278 و الزهد و الرقائق(قسم ما رواه نعيم بن حماد)ص 52 و محاضرة الأدباء ج 1 ص 350 و قاموس الرجال للتستري ج 12 ص 150 و معجم البلدان ج 4 ص 233 و راجع:الإيضاح لابن شاذان ص 486 و راجع: قضاء أمير المؤمنين علي بن أبي طالب ص 264 عن ابن قتيبة و الحموي.
3- (3) تهذيب تاريخ دمشق ج 5 ص 446 و تذكرة الحافظ ج 1 ص 31 و السنن الكبرى للبيهقي ج 8 ص 32 و المصنف لابن أبي شيبة ج 6 ص 419 و تاريخ مدينة دمشق ج 19 ص 297 و تذكرة الحفاظ للذهبي ج 1 ص 31 و جامع المسانيد و المراسيل ج 14 ص 460 و سير أعلام النبلاء ج 2 ص 440 و كنز العمال ج 15 ص 94 و الغدير ج 6 ص 133.

و قد اعترض على أمير مكة نافع بن علقمة،لأنه ولى على مكة و من بها من قريش رجلا من الموالي،و هو عبد الرحمان بن أبزى(1).

و حين الكلام عن تدوين الدوواين قلنا:إنه فضل العرب على العجم حتى بالنسبة لنساء رسول اللّه«صلى اللّه عليه و آله»فراجع.

و نهى عمر أيضا أن يتزوج العجم من العرب،و قال:لأمنعن فرجوهن (فروج ذوات الأنساب)إلا من الأكفاء.أو قال:لأمنعن فروج العربيات إلا من الأكفاء(2).

ص: 287


1- (1) حياة الصحابة ج 3 ص 150 و كنز العمال ج 5 ص 216 و(ط مؤسسة الرسالة) ج 13 ص 560 عن أبي يعلى،و المصنف للصنعاني ج 11 ص 439 و في هامشه عن مسلم و أبي يعلى و منتخب كنز العمال(مطبوع مع مسند أحمد)ج 5 ص 216 و مسند أبي يعلى ج 1 ص 186
2- (2) الإيضاح لابن شاذان ص 280 و 286 و في هوامشه عن مصادر عديدة.و راجع: الإستغاثة ص 45 و السنن الكبرى للبيهقي ج 7 ص 133 و المصنف للصنعاني ج 6 ص 152 و 154 و نفس الرحمان(ط حجرية)ص 29 و محاضرات الأدباء المجلد الثاني ج 3 ص 208 و المبسوط للسرخسي ج 4 ص 196 و المغني لابن قدامة ج 7 ص 372 و 375 و كشاف القناع للبهوتي ج 5 ص 73 و الغارات للثقفي ج 2 ص 822 و المسترشد ص 74 و المصنف لابن أبي شيبة ج 3 ص 466 و سنن الدار قطني ج 3 ص 206 و معرفة السنن و الآثار ج 5 ص 259 و الشرح الكبير لابن قدامة ج 7 ص 462 و 466 و كنز العمال ج 16 ص 534 و الجرح و التعديل للرازي ج 2 ص 124 و تاريخ مدينة دمشق ج 7 ص 147 و ج 19 ص 193.

و يقصد بالعجم:كل من ليس بعربي.

و قال الجاحظ :(و كان أشد منه(أي من أبي بكر)في أمر المناكح)(1).

و قد أبى عمر أن يورث أحدا من الأعاجم إلا أحدا ولد في العرب(2).

زاد رزين قوله:أو امرأة جاءت حاملا فولدت في العرب(3).

و دخل عمر بن الخطاب السوق،فلم ير فيه في الغالب إلا النبط ، فاغتم لذلك(4).

و قال:لا يدخل الأعاجم سوقنا حتى يتفقهوا في الدين(5).

و لكنه لم يمنع العرب من السوق حتى يتفقهوا في الدين،كما صنع مع

ص: 288


1- (1) العثمانية للجاحظ ص 211.
2- (2) الموطأ لمالك ج 2 ص 520 و الغدير ج 6 ص 187 عنه،و المحلى لابن حزم ج 9 ص 303 و بحار الأنوار ج 31 ص 40 و النص و الإجتهاد ص 267 و تحفة الأحوذي ج 1 ص 63 و بداية المجتهد ج 2 ص 351 و راجع:الإستذكار لابن عبد البر ج 5 ص 372 و كنز العمال ج 11 ص 29 و تيسير الوصول ج 2 ص 188 و المدونة الكبرى لمالك ج 3 ص 338 و 365 و 383.
3- (3) تيسير الوصول ج 2 ص 188 و بحار الأنوار ج 31 ص 40.
4- (4) التراتيب الإدارية ج 2 ص 20 و راجع ص 21.
5- (5) التراتيب الإدارية ج 2 ص 17.

الأعاجم ؟!

و قال عمر بن الخطاب:عليكم بالتجارة،و لا تفتنكم هذه الحمراء على دنياكم.

قال أشهب:كانت قريش تتجر،و كانت العرب تحقر التجارة (1).

و كان عمر لا يترك أحدا من العجم يدخل المدينة (2).

و الحمراء:هم الموالي (3).

سليم بن قيس يتحدث:

و قد جمع سليم بن قيس سياسات عمر هذه بصورة أوضح و أتم،فهو يقول:و إخراجه من المدينة كل أعجمي.

و إرساله إلى عماله بالبصرة بحبل طوله خمسة أشبار،و قوله:«من

ص: 289


1- (1) التراتيب الإدراية ج 2 ص 20 عن العتيبة،عن مالك.
2- (2) راجع:مروج الذهب ج 2 ص 320 و المصنف للصنعاني ج 5 ص 474 و راجع: مجمع الزوائد ج 9 ص 75 عن الطبراني،و الطبقات الكبرى لابن سعد ج 3 ص 349 و المجروحون ج 3 ص 350 و تاريخ عمر بن الخطاب لابن الجوزي ص 238 و 241 و حياة الصحابة ج 2 ص 29.
3- (3) راجع:لسان العرب ج 4 ص 210 و النهاية في غريب الحديث ج 1 ص 438 و الغارات للثقفي ج 2 ص 830 و بحار الأنوار ج 32 ص 523 و ج 34 ص 319.

أخذتموه من الأعاجم فبلغ طول هذا الحبل،فاضربوا عنقه»(1).

و جاء في رسالة معاوية لزياد ما يلي:

«و انظر إلى الموالي و من أسلم من الأعاجم،فخذهم بسنة عمر بن الخطاب،فإن في ذلك خزيهم و ذلهم.

أن تنكح العرب فيهم،و لا ينكحوهم.

و أن ترثهم العرب و لا يرثوهم.

و أن تقصر بهم في عطائهم و ارزاقهم.

و أن يقدموا في المغازي،يصلحون الطريق،و يقطعون الشجر.

و لا يؤم أحد منهم العرب في صلاة.

و لا يتقدم أحد منهم في الصف الأول،إذا حضرت العرب،إلا أن يتموا الصف.

و لا تولّي أحدا منهم ثغرا من ثغور المسلمين،و لا مصرا من أمصارهم.

و لا يلي أحد منهم قضاء المسلمين،و لا أحكامهم.

فإن هذه سنة عمر فيهم و سيرته»..

إلى أن يقول:

ص: 290


1- (1) كتاب سليم بن قيس ج 2 ص 682 و راجع:نفس الرحمان ص 568-570 و مصباح البلاغة(مستدرك نهج البلاغة)ج 2 ص 334 و بحار الأنوار ج 30 ص 309 و ج 100 ص 165 و مستدرك سفينة البحار ج 7 ص 109.

«لو لا أن عمر سن دية الموالي على النصف من دية العرب-و ذلك أقرب للتقوى-لما كان للعرب فضل على العجم».

إلى أن قال:«و بحسبك ما سنه عمر فيهم فهو خزي لهم و ذل».

إلى أن قال:«و حدثني ابن أبي معيط أنك أخبرته:أنك قرأت كتاب عمر إلى أبي موسى الأشعري،و بعث إليه بحبل طوله خمسة أشبار.و قال له:اعرض من قبلك من أهل البصرة،فمن وجدته من الموالي،و من أسلم من الأعاجم قد بلغ خمسة أشبار،فقدمه فاضرب عنقه.

فشاورك أبو موسى في ذلك فنهيته،و أمرته أن يراجع عمر فراجعه، و ذهبت أنت بالكتاب إلى عمر.

و إنما صنعت ما صنعت تعصبا للموالي،و أنت يومئذ تحسب أنك منهم،و أنك ابن عبيد،فلم تزل بعمر حتى رددته عن رأيه،و خوفته فرقة الناس،فرجع.

و قلت له:ما يؤمنك-و قد عاديت أهل هذا البيت-أن يثوروا إلى علي، فينهض بهم،فيزيل ملكك ؟»فكف عن ذلك.

و ما أعلم يا أخي:«أنه ولد مولود في آل أبي سفيان أعظم شؤما عليهم منك،حين رددت عمر عن رأيه،و نهيته عنه».

إلى أن قال:«فلو كنت يا أخي لم ترد عمر عن رأيه لجرت سنة،و لا استأصلهم اللّه،و قطع أصلهم.و إذن لا ستنت به الخلفاء من بعده،حتى لا

ص: 291

يبقى منهم شعر،و لا ظفر،و لا نافخ نار،فإنهم آفة الدين»(1).

الحبل الذي طوله خمسة أشبار:

و للحبل الذي طوله خمسة أشبار نظير آخر في سياسات عمر للناس و هو الحبل الذي أرسله في صبيان سرقوا بالبصرة،و قال:من بلغ طول هذا الحبل فاقطعوه(2).

و روى ابن أبي مليكة:أن عمر كتب في غلام عراقي سرق:أن اشبروه، فإن وجدتموه ستة أشبار فاقطعوه،فشبر،فوجد ستة أشبار تنقص منه أنملة،فترك(3).

ثم جاء بعد ذلك من استفاد من حبل عمر ذي الأشبار الخمسة،فيأمر بقتل كل من يتهمه إذا بلغ خمسة أشبار،فإن إبراهيم الإمام أرسل إلى أبي

ص: 292


1- (1) كتاب سليم بن قيس ج 2 ص 740-745 و(ط أخرى)ص 282 و نفس الرحمان ص 568-570 و بحار الأنوار ج 33 ص 262-264.و راجع:الغارات للثقفي ج 2 ص 824.
2- (2) كتاب سليم بن قيس ج 2 ص 683 و(ط أخرى)ص 232 و مصباح البلاغة (مستدرك نهج البلاغة)ج 2 ص 334 و بحار الأنوار ج 30 ص 310 و ج 100 ص 165 و غاية المرام ج 6 ص 134.
3- (3) المصنف لابن أبي شيبة ج 6 ص 471 و 472 و المصنف للصنعاني ج 10 ص 178 و كنز العمال ج 5 ص 544 و الغدير ج 6 ص 171 و جامع المسانيد و المراسيل ج 14 ص 446.

مسلم يأمره«بقتل كل من شك فيه،أو وقع في نفسه شيء منه.و إن استطاع أن لا يدع بخراسان من يتكلم العربية إلا قتله فليفعل.و أي غلام بلغ خمسة أشبار يتهمه فليقتله الخ..»(1).

سياسات عمر تجاه العرب:

ثم كانت لعمر بن الخطاب سياسات تكريس الإمتيازات،و تأكيد تفوق العرب على كل من عداهم،و تتجلى هذه السياسات،في أقواله و مواقفه و تصرفاته التالية:

تقدم:أنه لم يقتص للنبطي من عبادة بن الصامت،بل اكتفى بإعطائه الدية..

و تحدثنا عن تمييزه للعرب على غيرهم في العطاء و في الأرزاق..

و أشرنا إلى منعه من زواج غير العربي بالعربية..

و قلنا:إنه منع غير العرب من الإرث..إلخ....

ص: 293


1- (1) تاريخ الأمم و الملوك(ط ليدن)ج 9 ص 1974 و ج 10 ص 25 و(ط مؤسسة الأعلمي)ج 6 ص 14 و 15 و الكامل في التاريخ ج 4 ص 295 و البداية و النهاية ج 10 ص 28 و 64 و الإمامة و السياسة ج 2 ص 114 و(تحقيق الزيني)ج 2 ص 114 و(تحقيق الشيري)ج 2 ص 156 و النزاع و التخاصم ص 45 و(ط أخرى)ص 135 و العقد الفريد ج 4 ص 479 و شرح نهج البلاغة ج 3 ص 267 و ضحى الإسلام ج 1 ص 32 و العبر و ديوان المبتدأ و الخبر ج 3 ص 103.

و نضيف إلى ما تقدم:أنه لما ولي قال:إنه لقبيح بالعرب أن يملك بعضهم بعضا.و قد وسع اللّه عز و جل و فتح الأعاجم.

و استشار في فداء سبايا العرب في الجاهلية و الإسلام إلا امرأة ولدت لسيدها(1).

قوله:ليس على عربي ملك(2).

ص: 294


1- (1) راجع:الكامل في التاريخ ج 2 ص 382 و تاريخ الأمم و الملوك(ط مؤسسة الأعلمي)ج 2 ص 549 و قضاء أمير المؤمنين علي«عليه السلام»ص 263 و 264 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 250.
2- (2) الأموال ص 197 و 198 و 199 و الإيضاح ص 249 و قضاء أمير المؤمنين علي بن أبي طالب«عليه السلام»ص 264 و تاريخ الأمم و الملوك(ط مؤسسة الأعلمي)ج 2 ص 549 و السنن الكبرى للبيهقي ج 9 ص 74 و المصنف للصنعاني ج 7 ص 278 و الفايق في غريب الحديث ج 3 ص 258 و المصنف لابن أبي شيبة ج 7 ص 580 و نيل الأوطار ج 8 ص 150 و المسترشد ص 115 و(ط سنة 1415 ه )ص 525 و شرح نهج البلاغة للمعتزلي ج 12 ص 144 و المحلى لابن حزم ج 10 ص 39 و سبل السلام للكحلاني ج 4 ص 45 و كنز العمال ج 6 ص 545 و غريب الحديث لابن سلام ج 3 ص 341 و النهاية في غريب الحديث ج 4 ص 361 و النظم الأسلامية لصبحي الصالح ص 463 و لسان العرب ج 11 ص 632.

و قال:إني كرهت أن يصير السبي سنّة على العرب(1).

و أعتق سبي اليمن و هن حبالى.و فرق بينهن و بين من اشتراهن(2).

و أعتق كل مصل من سبي العرب،و شرط عليهم أن يخدموا الخليفة بعده ثلاث سنين(3).

و كان في وصيته:«أن يعتق كل عربي في مال اللّه.و للأمير من بعده عليهم ثلاث سنوات،مثلما كان يليهم عمر»(4).

و حدد فداء العربي بعدد من الإبل،و اختلفت فتاويه في مقداره:خمسة أبعرة،أو ستة،أو نحو ذلك(5).

ص: 295


1- (1) تاريخ اليعقوبي ج 2 ص 139.
2- (2) الإيضاح لابن شاذان ص 249 و المثالب لابن شهر آشوب(مخطوط )ص 108.
3- (3) المصنف للصنعاني ج 8 ص 380 و 381 و ج 9 ص 168 و راجع:المسترشد ص 115 و الشرح الكبير لابن قدامة ج 12 ص 451 و المحلى لابن حزم ج 9 ص 185 و الإستذكار ج 7 ص 420 و كنز العمال ج 10 ص 359 و المغني لابن قدامة ج 12 ص 482 و بداية المجتهد لابن رشد الحفيد ج 2 ص 314 و سبل السلام ج 4 ص 143.
4- (4) المصنف للصنعاني ج 8 ص 381 و ج 9 ص 168 و كنز العمال ج 12 ص 673.
5- (5) راجع في ذلك:المصنف للصنعاني ج 7 ص 278 و 279 و ج 10 ص 104 و 302 و 103 و تاريخ الأمم و الملوك(ط مؤسسة الأعلمي)ج 2 ص 549 و شرح نهج البلاغة للمعتزلي ج 12 ص 144 و المحلى ج 10 ص 38 و كنز العمال ج 5 ص 736.

ورد سبی الجاهلیة،و أولاد الإماء منهم أحرارا إلی عشائرهم،علی فدیة یؤدونها إلی الذین أسلموا و هم فی أیدیهم.

قال:و هذا مشهور من رأیه (1).

و أمر برد سبی مناذر و کل ما أصابوه منهم،علی اعتبار أنها من قری السواد (2).

ورد سبی میسان،علی الرغم من أن بعضهم قد وطأ جاریته زمانا.

فردها،و هو لا یعلم إن کانت حاملا منه أم لا (3).

کما أنه أخذ من نصاری تغلب العشر،و من نصاری العرب نصف العشر (4).

ص: 296


1- 1) الأموال ص 197.
2- 2) فتوح البلدان ص 465 و الأموال ص 205 و کنز العمال ج 4 ص 486 و تاریخ مدینة دمشق ج 61 ص 289 و معجم ما استعجم ج 4 ص 1264 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 33.
3- 3) الأموال ص 205 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 35 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 7 ص 127.
4- 4) المصنف للصنعانی ج 6 ص 99 و ج 10 ص 370 و المحلی لابن حزم ج 6 ص 114 و 115 و المغنی لابن قدامة ج 10 ص 595 و 598 و مسند ابن الجعد ص 47 و نصب الرایة ج 2 ص 431 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 10 ص 625 و راجع: التمهید لابن عبد البر ج 2 ص 131.

و کان إذا بعث عماله شرط علیهم شروطا منها:

لا تضربوا العرب فتذلوها.

و لا تجمروها فتفتنوها.

و لا تعتلوا علیها فتحرموها (1).

خدمة الخلیفة بعده:لماذا؟!

و یستوقفنا ما تقدم من أن عمر اعتق سبی العرب المسلمین،مشترطا علیهم خدمة الخلیفة بعده.و أثبت ذلک فی وصیته حتی بالنسبة لمن یعتقون بعده..

و لعل هذا یؤید،بل یؤکد:أنه کان یخطط لاستخلاف رجل بعینه و أنه کان علی یقین من وصوله إلی مقام الخلافة،و أنه کان یسعی لجمع المؤیدین له لیعتضد به علی ما ناوأه..

ص: 297


1- 1) راجع:المصنف للصنعانی ج 11 ص 325 و تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 273 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 39 و ج 1 ص 279 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 277 و المسترشد ص 115 و المستدرک للحاکم ج 4 ص 439 و حیاة الصحابة ج 2 ص 82 و کنز العمال ج 3 ص 148 عن ابن أبی شیبة،و البیهقی و(ط مؤسسة الرسالة)ج 5 ص 689 و النظم الإسلامیة لصبحی الصالح ص 310.
العرب لن تقتل عمر بن الخطاب

و قد کان عمر مطمئنا إلی نتائج سیاساته..و أنها ستؤدی إلی حب جارف للخلیفة لدی العرب،و من هذه السیاسات تفضیلهم و تقدیمهم فی کل ما ذکرناه آنفا.و لأجل ذلک أمن عمر جانبهم،کما یدل علیه قوله حین طعنه أبو لؤلؤة:«قد کنت أظن أن العرب لن تقتلنی» (1).

و فی لفظ آخر:«ما کانت العرب لتقتلنی» (2).

الرافد الأول و الأساس

و أخیرا..فإن من الواضح:أن سیاسات التمییز العنصری غریبة عن الاسلام،و بعیدة کل البعد عن تعالیمه،و مناقضة لتشریعاته.

فهل تأثر روّاد هذه السیاسة و حماتها بغیرهم،ممن حرصوا علیها، حرصهم علی أنفسهم،و اعتبروها نهج حیاة،و أساس تعامل؟!

قد یجیب البعض بنعم،و یستدل علی ذلک بأن کعب الأحبار،و ابن سلام و غیرهم من مسلمة أهل الکتاب کان لهم تأثیر فی المحیط الذی

ص: 298


1- 1) المصنف للصنعانی ج 5 ص 476.
2- 2) تاریخ عمر بن الخطاب لابن الجوزی ص 240 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 186 و کنز العمال ج 12 ص 681-684 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 346 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 414 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 903.

یعیشون فیه.و أهل الکتاب هم رواد هذا النهج،و لدیهم نصوص دینیة و تاریخیة کثیرة تؤکد هذا الإتجاه فیهم،و قد قال تعالی: وَ قٰالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصٰاریٰ نَحْنُ أَبْنٰاءُ اللّٰهِ وَ أَحِبّٰاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ (1).

و هذه العقیدة و إن کانت فی النصاری أیضا کما هی فی الیهود.و لکنها برزت فی الیهود فی نصوص أکثر صراحة و وضوحا،فلاحظ ما یلی:

یقول الیهودی:

«قریب الیهود هو الیهودی فقط،و باقی الناس حیوانات فی صورة إنسان.هم حمیر،کلاب،و خنازیر».

«إذا ضرب أمّی إسرائیلیا،فکأنما ضرب العزة الإلهیة»،«فالأمی یستحق الموت» (2).

أما إعتبار الیهود أنفسهم شعب اللّه المختار،فلأن اللّه قد تزوج اسرائیل،و سجل عقد الزواج بینهما،و کانت السموات و الارض شهودا علی هذا العقد (3).

«و للیهودی فی الأعیاد أن یطعم الکلب،و لیس له أن یطعم غیر الیهود، و الشعب المختار هم الیهود فقط،أما باقی الشعوب،فهم حیوانات.

ص: 299


1- 1) الآیة 18 من سورة المائدة.
2- 2) الکنز المرصود ص 66 و مقارنة الأدیان(الیهودیة)ص 272.
3- 3) مقارنة الأدیان(الیهودیة)ص 212 و 213.

و یروی:أنه لما قدّم بخت نصّر ابنته إلی زعیم الیهود لیتزوجها،قال له هذا الزعیم:إنّی یهودی،و لست من الحیوانات إلخ..» (1).

و جاء فی تلمود أورشلیم(ص 94):إن النطفة المخلوق منها باقی الشعوب الخارجین عن الدیانة الیهودیة هی نطفة حصان (2).

و یلزم المرأة أن تعید غسلها إذا رأت عند خروجها من الحمام شیئا نجسا،ککلب،أو حمار،أو مجنون،أو أمی،أو جمل،أو خنزیر الخ..» (3).

و قالوا:«خلق اللّه الأجنبی علی هیئة الانسان،لیکون لائقا لخدمة الیهود» (4).

و قالوا أیضا:إن الیهود یعتبرون أنفسهم جزءا من اللّه (5).بل یعتبرون أنفسهم مساوین للعزة الإلهیة (6).

و یقولون:

ص: 300


1- 1) مقارنة الأدیان(الیهودیة)ص 272.الکنز المرصود ص 67 و 68 و عن:التلمود شریعة إسرائیل ص 25.
2- 2) الکنز المرصود ص 67 و راجع ص 68.
3- 3) الکنز المرصود ص 67 و راجع ص 68.
4- 4) الکنز المرصود ص 69.
5- 5) الکنز المرصود ص 66 و الیهود قدیما و حدیثا ص 69 و مقارنة الأدیان(الیهودیة) ص 272.
6- 6) الکنز المرصود فی قواعد التلمود ص 72.

«نحن شعب اللّه فی الأرض،و قد أوجب علینا أن یفرقنا لمنفعتنا،ذلک أنه لأجل رحمته و رضاه سخر لنا الحیوان الإنسانی،و هم کل الأمم و الأجناس،سخرهم لنا،لأنه یعلم:أننا نحتاج إلی نوعین من الحیوان:نوع أخرس-کالدواب،و الأنعام،و الطیر-و نوع ناطق،کالمسیحیین و المسلمین،و البوذیین،و سائر الأمم من أهل الشرق و الغرب،فسخرهم، لیکونوا مسخرین لخدمتنا،و فرقنا فی الأرض،لنمتطی ظهورهم،و نمسک بعنانهم إلخ..» (1).

و فی بروتوکولات حکماء صهیون،البروتوکول الخامس عشر،و الحادی عشر نصوص أخری،فلتراجع..هذا عدا عما سوی ذلک،مما ورد فی الموارد المختلفة.

و أخیرا..

فقد قال آدم متز:«کان أغلب تجار الرقیق فی أوروبا من الیهود.

و کان الرقیق یجلب کله-تقریبا-من المشرق الأدنی» (2).

هناک سبب آخر

و نحن و إن کنا لسنا نری أن لأهل الکتاب أثرا قویا فی سیاسة التمییز العنصری هذه.غیر أننا نری أن علینا أن نضیف إلی ذلک ما یلی:

ص: 301


1- 1) الیهود قدیما و حدیثا ص 14 و تفسیر الجواهر للطنطاوی ج 2 ص 136.
2- 2) الحضارة الإسلامیة فی القرن الرابع الهجری ج 1 ص 301.

1-إن العرب فی الجاهلیة کانوا مجتمعا عشائریا قبلیا.و حین مجیء الإسلام تضاءل صوت القبلیة و العشائریة إلی حد الخفوت،بصورة عامة.

و لکنه بقی حیا و کامنا فی أعماق الکثیرین،و بإمکان کل أحد أن یری إطلالاته المتکررة،کلما سنحت له الفرصة،و واتاه الظرف..

2-إن الإنسان العربی قبل الإسلام لم یکن لدیه-باستثناء البیت الهاشمی و ما سبقهم من أنبیاء عرب کما یقال فی هود و صالح-لم یکن لدیه- إلا الشاذ النادر،من الشخصیات الکبار،الذین یستطیع أن یباهی بهم،لم یکن لدیه حضارة و لا تاریخ متمیز،یمکنه أن یجد فیه ما یرضی غروره،و أن یبعث فیه الزهو و الإعتزاز.

بل کان هذا المجتمع عبارة عن مجموعات بشریة،تعیش جاهلیتها، و تجتر ضعفها،و ترضی بانسحاقها،و بتقوقعها فی داخل محیطها الضیق، و الخانق و القاتل.

و کانوا یتعاملون مع کل الأمم التی تحیط بهم،من موقع الحاجة، و الضعف،و الإستکانة،و الفقر،فیقیسون ما هم فیه من ذل إلی ملک کسروی،و جبروت قیصری،فیرون البون الشاسع و الفرق الکبیر،فأین الثریا من الثری.و أین الحضیض من السها.ثم هم ما بین لیلة و ضحاها إنقلبت بهم الأمور،و أصبحوا هم الملوک علی الناس،و صار مال الدنیا و الملک بأیدیهم.و قد وصف لنا قتادة حالهم قبل و بعد الإسلام فقال:

«کان هذا الحی من العرب أذل الناس ذلا،و أشقاه عیشا،و أبینه ضلالة،و أعراه جلودا،و أجوعه بطونا،معکومین علی رأس حجر بین

ص: 302

أسدین:فارس،و الروم.لا و اللّه،ما فی بلادهم یومئذ من شیء یحسدون علیه،من عاش منهم عاش شقیا،و من مات ردّی فی النار،یؤکلون و لا یأکلون.

و اللّه،ما نعلم قبیلا یومئذ،من حاضر الأرض،کانوا فیها أصغر حظا، و أدق فیها شأنا منهم،حتی جاء اللّه عزّ و جلّ بالإسلام،فورثکم به الکتاب و أحل لکم به دار الجهاد،و وضع لکم به من الرزق،و جعلکم به ملوکا علی رقاب الناس» (1).

و هناک کلمات أمیر المؤمنین«علیه السلام»المعبرة عن حالة العرب قبل الإسلام،و أنهم کانوا علی:«شر دین،و فی شر دار،بین حجارة خشن، و حیات صم،تشربون الکدر،و تأکلون الجشب إلخ..» (2).

و له«علیه السلام»کلمات أخری تعبر عن حالة العرب..فلیراجعها من أرادها..و لیراجع أیضا کلام المغیرة بن شعبة فی هذا المجال (3).و لعمرو بن

ص: 303


1- 1) جامع البیان للطبری ج 4 ص 52 و ضحی الإسلام ج 1 ص 18 عنه.
2- 2) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 66 الخطبة رقم 26.و راجع الخطبة رقم 187 أیضا،و بحار الأنوار ج 18 ص 226 و شجرة طوبی ج 2 ص 224 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 19.
3- 3) تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 18 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 49 و(ط مکتبة المعارف)ج 4 ص 37 و راجع: الأخبار الطوال ص 121 و حیاة الصحابة ج 1 ص 220.

العاص أیضا کلام یشیر إلی هذا الواقع،فمن أراده فلیراجعه (1).

فجاء الإسلام فأیقظ هذه الأمة من سباتها،و بعث فیها الحیاة رغم أنها قد رفضته و حاربته خلال سنین طویلة.

و لکنها حین وجدت فی الإسلام کل هذا العطاء،و کل هذا الخیر أسلمت و أسلست إلیه طرفا من قیادها،و لکن ضمن الحدود التی تحفظ لها الکثیر من مکوناتها الموروثة التی نشأت علیها فی جاهلیتها،و انقلبت الأمور،و أصبح العرب هم الحکام علی الناس،و صار الملک و المال فی أیدیهم..فأقبلوا علی الدنیا،و استولوا علیها،و اختصوا أنفسهم بکل مصادر الرزق و الخیر،و الفضل و التقدم فیها..

و لکن ذلک لم یکن کافیا لإزالة عقدة التخلف و الحقارة،و المهانة من نفوسهم بصورة حقیقیة و نهائیة.فکان من الطبیعی أن یکون استیلاؤهم علی البلاد و العباد،و لا سیما علی الإمبراطوریة الکسرویة،فضلا عن غیرها،و صیرورتهم بین لیلة و ضحاها أسیاد العالم و حکامه،و المسیطرین علی کل القدرات و الإمکانات فیه،و المتصرفین بها کما یحلو لهم-کان من الطبیعی-أن یترک هذا الأمر أثرا فی نفوسهم و علی سلوکهم.لا سیما و أن

ص: 304


1- 1) مجمع الزوائد ج 6 ص 218 و ج 8 ص 237 عن الطبرانی،و حیاة الصحابة ج 3 ص 770 عنه،و مسند أبی یعلی ج 13 ص 338 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 522 و موارد الظمآن ج 5 ص 360 و تاریخ مدینة دمشق ج 46 ص 159 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 70.

أکثریتهم الساحقة لم تکن قد تخلصت من مفاهیمها و رواسبها،و عصبیاتها الجاهلیة،و لم تکن قد تربت بعد علی مفاهیم الحق و الإیمان و الإسلام،و إنما هی عاشت الإسلام بمستوی الشعار،و التوهج العاطفی،و لم یتجاوز ذلک إلی حد التأصل فی وعیها،و التجذر فی فکرها،و التمازج مع فطرتها، و ملامسة ضمیرها و وجدانها.

3-و مما زاد الطین بلة:أن الأمة قد تعرضت بعد وفاة نبیها لمسح إعلامی،و مسخ تربوی و تثقیفی،عمل علی إیجاد حالة جدیدة،تستهدف تحویل الإتجاه فی مرامی الطموح إلی مسار آخر،ینسجم مع المصالح الضیقة،و التغیرات العارضة،التی جاءت کنتیجة للتغییر غیر الطبیعی الذی نال مرکز القیادة بعد الرسول الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،فتسلّمت القیادة تلک الفئة التی خصّت العرب بامتیازات لیست لهم،و ما کانوا یفکرون فیها،و لا یحلمون بها..فعکفوا علی دنیاهم،و غرقوا فی زبارجها و بهارجها.

و لم یعد یهمهم،إلا أن یکرسوا لأنفسهم هذه الإمتیازات،و یحوطوها، و یحافظوا علیها،ثم أن یسعوا الحصول علی المزید منها،مهما کان ذلک ظالما،و مدمرا للأخرین،أو مخالفا للشرع،و لأحکام الدین،أو تمجه الأخلاق،و تأباه الفطرة..

4-و هناک أمر آخر أشارت إلیه بعض الروایات،و فیها صرح النبی «صلی اللّه علیه و آله»:أن أهل بیته سیلقون من بعده القتل و الظلم و التشرید من قریش خاصة،و من العرب عامة،و أن أکثر الناس سیرجعون بعده کفارا.

ص: 305

و أشار إلی تأویل آیة: مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّٰهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ (1)بأن اللّه سوف یستبدل هؤلاء المرتدین بقوم آخرین، و قال:إنهم قوم سلمان.

و لعل کلام زیاد لعمر حول سیاسته مع الموالی قد زاده خوفا من أن تؤدی سیاسته إلی التفاف الموالی حول علی«علیه السلام»،و ذلک یجعله یتقوی بهم علی استعادة حقه.فزاده ذلک إصرارا علی إضطهادهم،و تضعیر شأنهم،و حرمانهم من أبسط الحقوق.

5-و حین جاء قرار التمییز و التفضیل للعرب علی غیرهم من قبل رأس الهرم،و هو عمر بن الخطاب،کان من الطبیعی أن یصاب الکثیرون من العرب بداء الغرور و العنجهیة،و الکبریاء إلی حد الصلف فی تعاملهم مع غیر العرب،القائم علی أساس الظلم،و التعدی،و الإذلال،بل و الإضطهاد إلی حد التفکیر بإبادة جماعات من الذین کانوا بالأمس أسیادهم،و أصبحوا الیوم موالیهم.

6-و بعد أن ملکوا الأموال،و الضیاع،و البلاد و العباد کان من المتوقع أن یسقطوا فی حمأة الشهوات،و أن یستغرقوا بصورة بشعة،و غیر معقوله و لا متزنة فی الملذات،ما حلّ منها،و ما حرم.و أن تسحرهم الجواهر و المظاهر،و تأخذ عقولهم الدنیا و ما فیها،من زبارج و بهارج.

ثم کان من الطبیعی فی هذه الأجواء أن تبدأ ملامح شخصیتهم الإنسانیة

ص: 306


1- 1) الآیة 54 من سورة المائدة.

بالإنحسار و التلاشی،لیبرز عوضا عنها ذلک المارد البهیمی الشرس، و الضاری،الذی أفلت من القمقم،حین کان یعیش فی ظلمات نفوسهم..

هذا المارد العتی،الذی لم یکن لیرحم أحدا یحاول أن یقف فی وجهه، بل هو سوف یواجهه بالمزید من المقت،و الکراهیة،و الحقد،و بروح الإفناء و التدمیر،لا یفرق بین نبی،أو ولی،و لا بین رسول و رسالة،و لا بین فضیلة أو تقوی،و لا بین فطرة أو عقل..

و هذا بالذات هو الذی یفسر لنا ما نال علیّا«علیه السلام»و أهل بیته «علیهم السلام»،و شیعته،علی مدی التاریخ.و ما واقعة کربلاء عنا ببعید.

و هو أیضا یعطینا التفسیر الدقیق لدوافع الحرب التی لا تزال تشن دون هوادة علی الإسلام و القرآن،و علی کل ما هو شرف و دین،و کمال و فضیلة..

ذلک أن علیّا«علیه السلام»و أهل بیته«علیهم السلام»و شیعته، یلتزمون بتعالیم الإسلام،و یمثلون خط القرآن و الإیمان،و یتحلون بفضائل الأخلاق،و کریم السجایا،و یهتدون بهدی العقل و الفطرة.

ص: 307

ص: 308

الفصل الخامس: علی علیه السّلام و التمییز العنصری:

سیاسات و نتائج

ص: 309

ص: 310

سیاسات علی علیه السّلام و مرتکزاتها

و إذا عطفنا النظر إلی الإتجاه الآخر،فإننا نجد أن علیا«علیه السلام» و أهل بیته و شیعته لیس لهم سیاسة تخصهم فی هذا المجال،بل هم ساروا وفق التعالیم الإلهیة،و علی هدی القرآن و السنة النبویة،و وفق أحکام العقل و الفطرة التی لخصتها الآیة الکریمة: إِنّٰا خَلَقْنٰاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثیٰ وَ جَعَلْنٰاکُمْ شُعُوباً وَ قَبٰائِلَ لِتَعٰارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاکُمْ (1).

و قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«لا فضل لعربی علی عجمی إلا بالتقوی» (2).

و قد اعتبر«صلی اللّه علیه و آله»:أن کل من ولد فی الإسلام فهو

ص: 311


1- 1) الآیة 13 من سورة الحجرات.
2- 2) البیان و التبیین ج 2 ص 23 و العقد الفرید ج 3 ص 238 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 111 و مجمع الزوائد ج 3 ص 266 و 272 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 8 ص 84 و المعجم الکبیر ج 18 ص 13 و زاد المعاد ج 4 ص 22 و راجع:شعب الإیمان ج 5 ص 286 و الجامع الصغیر ج 2 ص 463 و مسند أحمد ج 5 ص 411 و المعجم الأوسط ج 5 ص 86 و مسند ابن المبارک ص 106.

عربی (1).

و روی نحو ذلک عن الإمام الباقر«علیه السلام»أیضا (2).

و قد جاءت هذه البیانات-و لها نظائر کثیرة-متوافقة مع ما تقتضیه الفطرة،و یحکم به العقل.لأن جعل العرق أو اللون أو الجغرافیا،أو نحوها أساسا للتمییز و التفاضل بین البشر مما یأباه العقل،و ترفضه الفطرة،و یدینه الوجدان.و ذلک لما یلی:

أولا:إن الإنسان هو أغلی ما فی هذا الوجود،و قد سخر اللّه تعالی له ما فی السماوات و الأرض..فلا یصح أن نضحی بإنسانیة الإنسان و بکرامته من أجل أی شیء آخر.مهما غلا و علا،فکیف إذا لم یکن کذلک،کما هو الحال فی اللون،و الجغرافیا،و اللغة،و العرق،و ما إلی ذلک..

و إذا ما شرفت بعض البقاع،فإنما هو لأن اللّه تعالی شرفها،لإسهامها فی حفظ الإنسانیة و الکرامة للإنسان.

ثانیا:إن اللون و العرق،و نحوهما لیس من الأمور التی یصنعها الإنسان

ص: 312


1- 1) الجعفریات ص 185 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 207 عنه،و مستدرک الوسائل ج 11 ص 126 عن روضة الکافی،و مجمع البحرین ج 3 ص 146.
2- 2) إقتضاء الصراط المستقیم ص 168 و الکافی ج 8 ص 148 و دعائم الإسلام ج 2 ص 317 و معانی الأخبار ص 239 و 404 و 405 و شرح أصول الکافی ج 12 ص 155 و بحار الأنوار ج 64 ص 179 و 180 و ج 97 ص 46 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 142.

لنفسه،أو فقل:لیس من الأمور الإختیاریة التی تسهم إرادة الإنسان فی صنعها.

کما أن هذه الأمور و أمثالها لیست من أسباب تکوین کمالاته،و میزاته الإنسانیة،و لا هی مما یقربه من هدفه الأسمی،و هو القرب من اللّه تبارک و تعالی،و نیل رضاه..بل هی أمور مفروضة علیه،شاء ذلک أم أبی..

و حین یواجه الإنسان المشکلات،فإن هذه الأمور لا تسعفه فی حلها، و لا تسهم فی التغلب علیها.

ثالثا:إن التفاضل إذا کان علی أساس هذه الأشیاء،فإنه سیکون من أسباب ظهور نزعات الکراهیة بین الناس،و سینتهی الأمر إلی هدر کرامات و تضییع حقوق الکثیرین منهم،و تقویض مواهبهم،و إبطال خلاقیتهم،و طمس معالم الإبداع فی عقولهم و أرواحهم،لأنها ستؤدی إلی معاملتهم بطریقة شاذة،لا یقرها عقل،و لا شرع،و لا ضمیر.

و بدلا من التعاون بین أهل الإیمان یکون التدابر و التنافر،و تدمیر المنجزات،و هدر الطاقات،و تبدید القدرات.

و بدلا من الإستقطاب و التعاون،و الإتساع،و استجماع أسباب القوة، و التشبث بأنواع المعارف،یکون التفرق،و التجزئة و التمزق،و إحتکار کل الطاقات و الأستئثار بالعلوم،و التقوی بها علی الآخرین،و التقوقع فی ضمن دوائر ضیقة،و تجاهل کل ما یجمع و یقوی لصالح التشبث بالجزئیات التافهة،و التفاصیل و الخصوصیات المیتة و العقیمة.

ص: 313

المعیار الصحیح

و فی مقابل ذلک،فإن الإسلام قد أعطی الإمتیازات،و صنف الناس وفق محور عملی،من شأنه أن یعطی للإنسان نظرة شمولیة جامعة،و یسهم فی التکامل و التنامی،و بناء القوة،و تحقیق السعادة له،و یؤثر فی حرکته الدائبة نحو أهدافه الکبری و السامیة.و هو فی نفس الوقت أمر اختیاری،یستطیع الإنسان أن یسعی إلیه،و أن یحصل علیه،ألا و هو التقوی،و العمل الصالح، و التحلی بالسجایا الفاضلة،و الخصال الحمیدة،بالإستناد إلی العلم النافع المعطاء،انطلاقا من قوله تعالی: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاکُمْ (1).

و قوله تعالی: قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ (2).

و قوله تعالی: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهٰا ثٰابِتٌ وَ فَرْعُهٰا فِی السَّمٰاءِ، تُؤْتِی أُکُلَهٰا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهٰا وَ یَضْرِبُ اللّٰهُ الْأَمْثٰالَ لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ، وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مٰا لَهٰا مِنْ قَرٰارٍ (3).

و قوله تعالی: لاٰ یَسْتَوِی الْقٰاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجٰاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللّٰهُ الْمُجٰاهِدِینَ بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَی الْقٰاعِدِینَ دَرَجَةً وَ کُلاًّ وَعَدَ اللّٰهُ الْحُسْنیٰ وَ فَضَّلَ اللّٰهُ الْمُجٰاهِدِینَ

ص: 314


1- 1) الآیة 13 من سورة الحجرات.
2- 2) الآیة 9 من سورة الزمر.
3- 3) الآیتان 24 و 25 من سورة إبراهیم.

عَلَی الْقٰاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً

(1)

.

و قوله تعالی: قُلْ لاٰ یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ (2).و آیات کثیرة أخری.

هذا بالإضافة إلی کلمات شریفة مرویة عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و عن الإئمة الطاهرین صلوات اللّه علیهم أجمعین،کلها تشیر إلی هذه المعانی.

و بذلک یکون قد وضع الإنسان فی حلبة التسابق نحو کل ما هو خیر، و صلاح،و فلاح،و نجاح: فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرٰاتِ (3)، وَ سٰارِعُوا إِلیٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ (4)، وَ مِنْهُمْ سٰابِقٌ بِالْخَیْرٰاتِ (5).

و هذه هی الحرکة الطبیعیة،المنسجمة مع فطرة الإنسان الصافیة،و مع طموحاته الواقعیة،و مع أمانیه الواسعة،و آماله العراض.

ص: 315


1- 1) الآیة 95 من سورة النساء.
2- 2) الآیة 100 من سورة المائدة.
3- 3) الآیة 148 من سورة البقرة،و الآیة 48 من سورة المائدة.
4- 4) الآیة 133 من سورة آل عمران.
5- 5) الآیة 32 من سورة فاطر.
مفردات عملیة من سیاسات علی علیه السّلام

و نذکر من مفردات سیاسات علی«علیه السلام»فی مواجهة التمییز العنصری،الذی کان یمارسه التیار الآخر بقوة و حماس،ما یلی:

1-ما تقدم من أنه«علیه السلام»أعلن أن من أسلم من أهل السواد فنصیبه منه حر،و ذلک بعد أن منع عمر من بیعهم بطریقة ذکیة و رائعة.

2-لما ورد سبی الفرس إلی المدینة أراد عمر أن یبیع النساء،و یجعل الرجال عبیدا للعرب،و عزم علی أن یحملوا الضعیف و الشیخ الکبیر فی الطواف حول البیت علی ظهورهم.

و لکن أمیر المؤمنین«علیه السلام»فوت الفرصة علیه،حیث بادر إلی عتق نصیبه و نصیب بنی هاشم،ففات علی عمر ما کان أراده.

و نلاحظ هنا:أن علیا«علیه السلام»قد تصرف فی نصیبه و نصیب بنی هاشم،لأنه حین أعتق«علیه السلام»نصیبه،قال جمیع بنی هاشم:قد و هبنا حقنا أیضا لک.

فقال لهم:اللهم أشهد أنی قد أعتقت جمیع ما وهبونیه من نصیبهم لوجه اللّه تعالی.

فقال المهاجرون و الأنصار:قد وهبنا حقنا لک یا أخا رسول اللّه.

فقال:اللهم اشهد أنهم قد وهبوا حقهم و قبلته.و اشهد لی بأنی قد أعتقتهم لوجهک.

فقال عمر:لم نقضت علی عزمی فی الأعاجم؟!و ما الذی رغبک عن

ص: 316

رأیی فیهم؟!

فأعاد علیه ما قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی إکرام الکرماء، و ما هم علیه من الرغبة فی الإسلام.

فقال عمر:قد وهبت للّه و لک یا أبا الحسن ما یخصنی،و سائر ما لم یوهب لک.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:اللهم اشهد علی ما قالوه،و علی عتقی إیاهم (1).

3-«قال مغیرة:کان علی«علیه السلام»أمیل إلی الموالی،و ألطف بهم، و کان عمر أشدّ تباعدا منهم» (2).

4-کما أنه«علیه السلام»لم یکن یمیز أحدا علی أحد،لا فی العطاء، و لا فی غیره،معللا ذلک بأنه لم یجد فی القرآن لبنی إسماعیل فضلا علی بنی

ص: 317


1- 1) دلائل الإمامة(ط النجف)ص 81 و 82 و(ط مؤسسة البعثة)ص 194-196 و العدد القویة ص 57 و 74 و المناقب لابن شهرآشوب ج 4 ص 48 و بحار الأنوار ج 46 ص 15 و 16 و ج 97 ص 56 و ج 101 ص 199 و ج 45 ص 330 و ج 31 ص 134 و نفس الرحمان ص 570 و راجع:مستدرک الوسائل ج 11 ص 132 و ج 15 ص 484 و الغارات للثقفی ج 2 ص 825 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 180 و ج 19 ص 377 و الدر النظیم ص 580.
2- 2) الغارات للثقفی ج 2 ص 499 و(تحقیق الأرموی)ج 2 ص 824 و بحار الأنوار ج 34 ص 319 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 465.

إسحاق،کما ورد فی إجابته لتلک المرأة التی طالبته بأن یفضلها علی أخری غیر عربیة (1).

و قد کان ذلک من أهم أسباب تقاعد العرب عنه.

و قد أشیر علیه بأن یمیّز البعض من الناس علی غیره،لکی تستقیم له الأمور،فرفض ذلک،حیث إنه لم یکن لیطلب النصر بالجور،علی حد تعبیره صلوات اللّه و سلامه علیه (2).

ص: 318


1- 1) راجع:الغارات للثقفی ج 1 ص 70 و أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 141 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 349 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 183 و الکافی ج 8 ص 69 و حیاة الصحابة ج 2 ص 112 عن البیهقی،و بحار الأنوار ج 32 ص 134 و ج 41 ص 137 و الغدیر ج 8 ص 240 و بهج الصباغة ج 12 ص 197-207 عن بعض من تقدم،و عن مصادر أخری.و فی هامش الغارات عن:الوسائل ج 2 ص 431(ط أمیر بهادر)و عن ثامن بحار الأنوار 739. و راجع:المجموع للنووی ج 19 ص 385 و نیل الأوطار ج 8 ص 235 و شرح أصول الکافی ج 11 ص 424 و حلیة الأبرار ج 2 ص 358 و جامع أحادیث الشیعة ج 19 ص 336 و نهج السعادة ج 1 ص 198 و کنز العمال ج 6 ص 611.
2- 2) راجع:الأمالی للشیخ المفید ص 175 و 176 و الأمالی للشیخ الطوسی ج 1 ص 197 و 198 و(ط دار الثقافة)ص 194 و 195 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 365 و حلیة الأبرار ج 2 ص 283 و 255 و 357 و بحار الأنوار ج 32 ص 48 و ج 34 ص 208 و ج 40 ص 321 و ج 41 ص 108 و 122 و ج 72-

و قد علمنا:أن من جملة ما نقمه علیه طلحة و الزبیر:أنه قد عدل عن سنة عمر بن الخطاب فی العطاء،و ذلک معروف عنه و مشهور (1).

5-و سئل«علیه السلام»:أیجوز تزویج الموالی بالعربیات؟!

فقال:تتکافأ دماؤکم،و لا تتکافأ فروجکم؟! (2).

و هذا..علی عکس ما کانت علیه سیاسة عمر بن الخطاب فی أمر النکاح،

2)

-ص 358 و ج 75 ص 96 و ج 93 ص 165 و الغارات للثقفی ج 1 ص 75 و ج 2 ص 827 و بهج الصباغة ج 12 ص 196 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 107 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 81-82 و الکافی ج 4 ص 31 و تحف العقول ص 126 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 185 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 153 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 197 و 203 و ج 8 ص 109 و نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 6 و مستدرک الوسائل ج 11 ص 91 و 93 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 199 و 201 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 198 و ج 14 ص 90 و نهج السعادة ج 2 ص 453.

ص: 319


1- 1) راجع علی سبیل المثال:المعیا و الموازنة ص 113 و 114 و مناقب أل أبی طالب ج 2 ص 111 و بحار الأنوار ج 31 ص 50 و ج 32 ص 36 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 102.
2- 2) الإستغاثة ج 1 ص 45 و مستدرک الوسائل ج 14 ص 186 و الغارات للثقفی ج 2 ص 828 و بحار الأنوار ج 31 ص 36 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 74.

کما قدمناه..

6-و قد أتی الموالی أمیر المؤمنین علیه الصلاة و السلام،فقالوا:نشکو إلیک هؤلاء العرب:إنّ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان یعطینا معهم العطایا بالسویة،و زوّج سلمان،و بلالا،و أبوا علینا هؤلاء،و قالوا:لا نفعل..

فذهب إلیهم أمیر المؤمنین،فکلمهم.

فصاح الأعاریب:أبینا ذلک یا أبا الحسن،أبینا ذلک.

فخرج و هو مغضب،یجر رداءه،و هو یقول:یا معشر الموالی،إن هؤلاء قد صیروکم بمنزلة الیهود و النصاری،یتزوجون منکم،و لا یزوجونکم، و لا یعطونکم مثل ما یأخذون،فاتّجروا بارک اللّه لکم إلخ.. (1).

7-و فی أیام خلافته«علیه السلام»،قال له الأشعت بن قیس و هو علی المنبر:یا أمیر المؤمنین،غلبتنا هذه الحمراء علی قربک!

قال:فرکض علی المنبر برجله.

فقال صعصعة:مالنا و لهذا-یعنی الأشعث-لیقولن أمیر المؤمنین الیوم فی العرب قولا لا یزال یذکر!!..

ص: 320


1- 1) الکافی ج 5 ص 318 و 319 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 20 ص 71 و الغارات للثقفی ج 2 ص 823 و حلیة الأبرار ج 1 ص 377 و ج 2 ص 287 و جامع أحادیث الشیعة ج 17 ص 120 و ج 20 ص 77 و راجع:سفینة البحار(ط حجریة) ج 2 ص 165 و نفس الرحمان(ط حجریة)ص 30 و بحار الأنوار ج 42 ص 160.

فقال علی«علیه السلام»:من یعذرنی من هؤلاء الضیاطرة (1)،یتمرغ أحدهم علی فراشه تمرغ الحمار،و یهجّر قوم للذکر،فیأمرنی أن أطردهم إلخ.. (2).

و توقعات صعصعة،التی تحققت،تدل علی أن ذلک کان معروفا من رأی علی«علیه السلام»و طریقته.

و کلمة علی«علیه السلام»تشیر إلی أن الحدیث هو عن المسلمین من

ص: 321


1- 1) الضیطر:هو الأحمر،العضل،الفاحش.
2- 2) راجع:الکامل للمبرد ج 2 ص 62 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 124 و ج 20 ص 284 و الفائق ج 1 ص 319 و کنز العمال ج 4 ص 397 عن ابن أبی شیبة،و الحارث،و أبی عبید،و الدورقی،و ابن جریر و صححه،و البزار و غریب الحدیث ج 3 ص 484 و النهایة ج 3 ص 87 و راجع:تفسیر العیاشی ج 1 ص 360 و 361 و بحار الأنوار ج 34 ص 319 و ج 41 ص 118 و البرهان ج 1 ص 527 و نور الثقلین ج 1 ص 597 و 598 و قاموس الرجال ج 2 ص 99 و بهج الصباغة ج 13 ص 400 و مجلة نور علم،سنة 2 عدد 6 ص 20 فی مقال للعلامة المحقق الأحمدی المیانجی،عن بعض من تقدم،و عن نثر الدرر ج 1 ص 299 و 300 و عن تهذیب الکامل للسباعی ج 2 ص 116 و عن شرح الکامل للمرصفی ج 4 ص 194.و راجع:کتاب الأم للشافعی ج 7 ص 176 و الغارات للثقفی ج 2 ص 498 و 829 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 465 و نهج السعادة ج 2 ص 703 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 322 و أمالی المحاملی ص 200.

غیر العرب.و یظهر أن التدین و العمل الصالح کان ظاهرا و شائعا فی الموالی أکثر منه فی العرب.

ذریة علی علیه السّلام تسیر علی نهجه

و قد سار ولد علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»و أهل بیته علی نفس هذه السیاسة أیضا،و اعتمدوا عین هذا النهج،و یکفی أن نذکر:

1-أن السجاد«علیه السلام»قد أعتق-علی ما قیل-خمسین ألفا (1)، بل قیل:أعتق مائة ألف.. (2).

2-و أعتق«علیه السلام»مولاته،ثم تزوجها،فکتب إلیه عبد الملک بن مروان یعیره بذلک،فأجابه بکتاب جاء فیه:«..و قد رفع اللّه بالإسلام الخسیسة،و أتم به النقیصة،و أذهب اللوم،فلا لوم علی امرئ مسلم،إنما اللوم لوم الجاهلیة».

و قد اعترف عبد الملک حینئذ:بأن الإمام السجاد«علیه السلام»یرتفع من حیث یتضع الناس (3).

ص: 322


1- 1) زین العابدین،لعبد العزیز سید الأهل ص 47.
2- 2) زین العابدین،لعبد العزیز سید الأهل ص 7.
3- 3) بحار الأنوار ج 46 ص 164 و 165 و الکافی ج 5 ص 344 و 345 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 20 ص 72 و(ط دار الإسلامیة)ج 14 ص 48 و راجع ص 361 و أئمتنا ج 1 ص 287 و 288 عن:زین العابدین لعبد العزیز-

و قد نسبت هذه القضیة للإمام الحسین مع معاویة (1)،فلا بد من تحقیق ذلک،و لعل هذا الأمر قد تکرر لهما«علیهما السلام»،و لا مجال للإطالة فی هذه العجالة..

3-و هناک روایة أخری تقول:إن السجاد تزوج أم ولد عمه الحسن «علیه السلام»،و زوج مولاه أمه.(و نعتقد:أن المراد بکلمة«أمه»هنا مرضعته،لأن أمه قد توفیت،فی نفاسها به) (2).

و یبدو أن مرضعته کانت عربیة،و لعلها من بنی هاشم،و لذلک أخذو علیه أنه زوجها من مولی.

و یمکن أن یؤید ذلک بمضمون جوابه لکتاب عبد الملک.

بل لعل کلمة أمه حرفت أو أبدلت فی النسخ سهوا أو عمدا عن کلمة «أمته».

و لعل أمته کانت عربیة فیکون أعتقها و زوجها مولاه فأخذوا علیه ذلک.

3)

-سید الأهل ص 60.و العقد الفرید ج 6 ص 128 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 300 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 79 و موسوعة أحادیث أهل البیت «علیهم السلام»للنجفی ج 10 ص 5.

ص: 323


1- 1) الإسلام و المشکلة العنصریة ص 65-66 عن:الموالی فی العصر العباسی ص 39.
2- 2) عیون أخبار الرضا ح 2 ص 128 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 1 ص 136 و بحار الأنوار ج 46 ص 8 و 9 و قاموس الرجال ج 12 ص 286 و أعیان الشیعة ج 7 ص 353.

مع أنه قد لا یکون«علیه السلام»قد وطأ تلک الأمة،بل قد ملکها فقط..

و فی جمیع الأحوال نقول:إنه لما بلغ ذلک عبد الملک هذا الأمر کتب إلیه فی ذلک،فکتب إلیه السجاد:

فهمت کتابک،و لنا أسوة برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقد زوج زینب بنت عمته زیدا مولاه.و تزوج مولاته صفیة بنت حیی بن أخطب (1).

4-و یکفی أن نذکر هنا:أن أمهات سبعة من الأئمة الإثنی عشر «علیهم السلام»کن أمهات أولاد و هم:

الف-أم الإمام السجاد«علیه السلام»کانت فارسیة.

ب-أم الإمام الکاظم حمیدة کانت بربریة.

ج-أم الرضا«علیه السلام»سندیة.

د-أم الإمام الجواد،قبطیة أو نوبیة.

ه-أم الإمام الهادی أم ولد کانت مغربیة.

و-أم الإمام العسکری أم ولد أیضا.

ص: 324


1- 1) راجع:الکافی ج 5 ص 346 و 361.و بحار الأنوار ج 22 ص 214 و ج 46 ص 139-140 و ج 100 ص 374 و الإسلام و المشکلة العنصریة ص 66 عن الموالی فی العصر الأموی ص 66 و کتاب الزهد للحسین بن سعید الکوفی ص 60 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 81.

ز-أم الإمام المهدی«علیه السلام»رومیة.

و حسبنا ما ذکرنا،فإننا لسنا بصدد تتبع ذلک و استقصائه.

سلبیات سیاسة العدل

و بعد..فإن هناک سلبیات فرضها أهل الباطل علی أمیر المؤمنین، بسبب إلتزامه بسیاسة العدل التی أمر بها اللّه،و حکم بها العقل،و رضیت بها الفطرة.و قد تجلی ذلک بصورة واضحة فی موضوع العطاء،حیث استفز ذلک العرب و أغضبهم،فلاحظ النصوص التالیة:

1-مساواة علی«علیه السلام»بین العرب و غیرهم،و لا سیما فی العطاء،کانت من أهم أسباب الخلاف علیه،و کانت قسمته بالسویة أول ما أنکروه منه،و أورثهم الضغن علیه (1).

و کان ذلک من أسباب خروج طلحة و الزبیر،ثم ما جری فی حرب الجمل (2).

و قد قال له عمار بن یاسر،و أبو الهیثم،و أبو أیوب،و سهل بن حنیف، و جماعة:

«إنهم قد نقضوا عهدک،و أخلفوا وعدک،و دعونا فی السر إلی رفضک.

ص: 325


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 37 و بحار الأنوار ج 32 ص 18 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 666.
2- 2) راجع:المعیار و الموازنة ص 113 و 114.

هداک اللّه لرشدک،و ذاک لأنهم کرهوا الأسوة،و فقدوا الإثرة،و لما آسیت بینهم و بین الأعاجم أنکروا إلخ..» (1).

و کتب ابن عباس إلی الإمام الحسن«علیه السلام»یقول له:

«..و قد علمت أن أباک علیّا،إنما رغب الناس عنه و صاروا إلی معاویة، لأنه واسی بینهم فی الفیء،و سوی بینهم فی العطاء إلخ..» (2).

2-بل لقد کان للعرب،کل العرب موقف سلبی من علی«علیه السلام»،عبر عنه هو نفسه،حینما کتب لأخیه عقیل:

«ألا و إن العرب قد أجمعت علی حرب أخیک،إجماعها علی حرب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قبل الیوم،فأصبحوا قد جهلوا حقه، و جحدوا فضله،و بادروه العداوة،و نصبوا له الحرب،و جهدوا علیه کل الجهد،و جروا إلیه جیش الأحزاب إلخ..» (3).

ص: 326


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 39 عن الأسکافی،و بهج الصباغة ج 12 ص 200 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 277 و الجمل لابن شدقم ص 68 و بحار الأنوار ج 32 ص 19.
2- 2) الفتوح لابن أعثم ج 4 ص 149 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 23 و راجع:حیاة الإمام الحسن بن علی للقرشی ج 2 ص 26.
3- 3) الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 54 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 75 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 119 و الغارات ج 2 ص 431 و بحار الأنوار ج 29 ص 622 و ج 34 ص 23 و(ط قدیم)ج 8 ص 621 و الدرجات-
سیاسة علی علیه السّلام

و قد أثمرت سیاسة العدل و المساواة لدی علی«علیه السلام»تعاطفا و إحتراما و محبة من غیر العرب،لأولئک الذین وجدوا فیهم التجسید الحی لتعالیم الإسلام،و هم:علی،و أهل بیته«علیهم السلام»،و شیعته الأبرار، فقد کان من الطبیعی:أن تشدّهم إلیهم أواصر المحبة،و أن ینظروا إلیهم بعین الإکبار،و الإجلال،و التقدیر الفائق،و أن یجدوا فیهم الملجأ و الملاذ لهم،فی جمیع ما ینوبهم..

و یکفی أن نذکر هنا:

1-أن الموالی کانوا هم أنصار المختار،فی حرکته التی کانت ترفع شعار الأخذ بثارات الحسین«علیه السلام»،و کان ذلک-علی ما یبدو-هو السبب فی تخاذل العرب عنه (1).

2-کان لعثمان عبد،فاستشفع بعلی أن یکاتبه عثمان،فشفع له، فکاتبه (2).

3)

-الرفیعة ص 156 و نهج السعادة ج 5 ص 302 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 580 و المعیار و الموازنة ص 180 و أعیان الشیعة ج 1 ص 520 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 365.

ص: 327


1- 1) الخوارج و الشیعة ص 227 و 228 و راجع:أنصار الحسین«علیه السلام»للشیخ محمد مهدی شمس الدین ص 195.
2- 2) ربیع الأبرار ج 3 ص 22.

3-قال السید أمیر علی:«و قد أظهر الإمام علی منذ بدایة الدعوة الإسلامیة کل تقدیر و مودة نحو الفرس،الذین اعتنقوا الإسلام.لقد کان سلمان الفارسی-و هو أحد مشاهیر أصحاب الرسول-رفیق علی و صدیقه.

و کان من عادة الإمام أن یخصص نصیبه النقدی فی الأنفال لافتداء الأسری.و کثیرا ما أقنع الخلیفة عمر بمشورته،فعمد إلی تخفیف عبء الرعیة فی فارس.

و هکذا..کان ولاء الفرس لأحفاده واضحا تمام الوضوح» (1).

4-و یری فان فلوتن:أن من أسباب میل الخراسانیین،و غیرهم من الإیرانیین إلی العلویین،هو أنهم لم یعاملوا معاملة حسنة،و لا رأوا عدلا، إلاّ فی زمن حکم الإمام علی«علیه السلام» (2).

5-و أخیرا..فقد رأینا السودان-و هم لیسوا من العرب-یثورون ضد ابن الزبیر،انتصارا لابن الحنفیة.و کان فیهم غلام لابن عمر اسمه رباح،فلما کلمه ابن عمر،متعجبا و مستفهما عن سبب خروجه مع الثائرین،قال:

«و اللّه،إنا خرجنا لنردکم عن باطلکم إلی حقنا..» (3).

هذا کله..عدا عن أن هذه السیاسة الإسلامیة الخالصة،قد أسهمت

ص: 328


1- 1) روح الإسلام ص 306.
2- 2) السیادة العربیة و الشیعة و الإسرائیلیات.
3- 3) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 3 ص 295.

فی حفظ أصول الإسلام،و فی وعی تعالیمه،و ترسیخ قواعده علی المدی البعید..ثم فی تعریف الناس علی أولئک الذین یحملون همّ الإسلام للإسلام،لا لأجل مصالحهم الخاصة،و لا لتحقیق مآربهم فی التسلط و الهیمنة علی الآخرین و استغلالهم..

فهم یعیشون الإسلام قضیة و فکرا،و طریقة،و منطلقا،و هدفا، و یجسدونه رسالة إلهیة،و انسانیة،تنبض بالحیاة،و تزخر بالمعانی السامیة، و الغنیة فی مضامینها،کما هی غنیة فی عطائها،و روافدها.

وفاء..و إبتلاء

و قد ظهر مما تقدم:أن العرب کانوا أوفیاء لمؤسس سیاسة التمییز العنصری،و هو عمر بن الخطاب،و کانت المتاعب و المشکلات من نصیب علی«علیه السلام».

نعم..إن رائد سیاسة تفضیل العرب علی غیرهم و تخصیص العرب بکل الإمتیازات الظالمة و الغاشمة علی حساب کل من هو غیر عربی هو عمر بن الخطاب.و قد نسبت إلیه کل تلک الفتوحات الواسعة و الکبیرة، التی مکنت العرب من الدنیا و ما و من فیها،و إن کانت الحقیقة هی أن اصحاب علی«علیه السلام»هم أصحاب السهم الأوفر فیها،و لکن عمر قد خص نفس بفریق انتقاه بعنایة:و کان أکثره من قریش ینفذ تلک السیاسات،و یهیء الناس للطاعة،و للتعلق بصانعی تلک المنجزات،و أن یکونوا معهم و فی حزبهم.و قد أشار علی«علیه السلام»إلی ذلک بقوله و هو یتحدث عن قریش:

ص: 329

«ثم نسبت تلک الفتوح إلی آراء ولاتها،و حسن تدبیر الأمراء القائمین علیها،فتأکد عند الناس نباهة قوم،و خمول آخرین إلخ..» (1).

سلبیات الفتوحات

و یرد هنا سؤال:و هو أن من الواضح:أن الکثیر من الممارسات التی حصلت فی الفتوحات لم یکن مرضیة من الناحیة الشرعیة،و الإنسانیة..

فهل یتحمل علی«علیه السلام»مسؤولیتها؟!فإن المفروض أن علیا و شیعته کانت لهم الید الطولی فیها،إن لم نقل إن انجاز ما هو اساسی منها قد تم علی أیدیهم،و تدبیرهم،و مشارکتهم القویة و العمیقة فیه..

و نجیب:

إن هناک فرقا کبیرا من انجاز الفتح الکبیر الذی ارید به تحصین أهل الإسلام من عدوان تلک الدولة القویة و الخطرة علی کل وجودهم..

فکان لا بد لحفظ الإسلام و أهله من ضرب تلک القوة التی یمکن أن تترکهم و شأنهم،مع حالة الحرب التی تفرض نفسها علی المحیط کله..

أما الممارسات الخاطئة فهی اما حدیث فی حروب صغیرة کان یخوضها آخرون هنا و هناک..أو أنها حصلت فی دائرة الممارسات التی ظهرت بعد حصول الفتح و امسک الأخرون من أدوات الحکم بمقالید الأمور..و لم یعد لعلی«علیه السلام»و شیعته أی دور عناصر غیر منضبطة و لا مسؤولة

ص: 330


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 20 ص 299 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 728 و الدرجات الرفیعة ص 37.

من أو حصل اثناء الفتح من قبل الذین لا یلتزمون بنظام و لا یطیعون اوامر قادتهم،تماما کما فعله خالد بن الولید ببنی جذیمة..

فکان من الطبیعی:أن یوجد ذلک التمییز و التفضیل للعرب،تیارا جارفا من الحب،و التعظیم و التبجیل لذلک الذی کان السبب فی حصولهم علی کل ما حصلوا علیه،و أن یصبح رأیه فیهم کالشرع المتبع،و تصبح سنته فیهم هی السنة الماضیة.

و یکفی أن نذکر:أنه قد بلغ من عظمة عمر بن الخطاب:أن علّیا«علیه السلام»لم یستطع أن یمنع جنده من صلاة التراویح،حتی قال«علیه السلام»:

«..و تنادی بعض أهل عسکری،ممن یقاتل معی:یا أهل الإسلام، غیرت سنة عمر.ینهانا عن الصلاة فی شهر رمضان تطوعا.و لقد خفت أن یثوروا فی ناحیة جانب عسکری» (1).

و فی نص آخر:أنهم سألوه أن ینصب لهم إماما یصلی بهم نافلة شهر

ص: 331


1- 1) الکافی ج 8 ص 59-63 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 8 ص 46 و (ط دار الإسلامیة)ج 5 ص 193 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 62 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 392-393 و بحار الأنوار ج 34 ص 168 و 174 ج 93 ص 384 و جامع أحادیث الشیعة ج 7 ص 213 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 735 و الحدائق الناضرة ج 10 ص 522 و جواهر الکلام ج 13 ص 141.

رمضان،فزجرهم،و عرفهم:أن ذلک خلاف السنة،فترکوه،و اجتمعوا لأنفسهم،و قدموا بعضهم،فبعث إلیهم ولده الحسن لیفرقهم،«فلما رأوه تبادروا إلی أبواب المسجد،و صاحوا:و اعمراه» (1).

و لعل أول من صاح بذلک هو قاضیه شریح (2).

و حینما أراد أن یعزل شریحا عن القضاء،قال له أهل الکوفة:«لا تعزله،لأنه منصوب من قبل عمر،و قد بایعناک علی أن لا تغیر شیئا قرره أبو بکر و عمر» (3).

و لیس معنی هذا:أنهم قد صرحوا له بهذا الشرط،و قبله منهم.

فحاشاه«علیه السلام»أن یفعل ذلک..بل المقصود:أن هذا الأمر کان هو المرتکز فی نفوسهم عند بیعتهم له.و لو عقلوا أنه سوف لا یفعل ذلک لما بایعوه.

ص: 332


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 283 و ج 1 ص 269 و الصراط المستقیم ج 3 ص 26 و تلخیص الشافی ج 4 ص 58 و بحار الأنوار ج 31 ص 7 و 8 و ج 34 ص 181 و(ط قدیم)ج 8 ص 284 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 220 و تقریب المعارف ص 347 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 562 و إحقاق الحق (الأصل)ص 247.
2- 2) تنقیح المقال للمامقانی ج 2 ص 83 و قاموس الرجال ج 5 ص 67.
3- 3) کشف القناع عن حجیة الإجماع ص 64 و راجع:تنقیح المقال للمامقانی ج 2 ص 83 و قاموس الرجال ج 5 ص 67.

و من المعلوم:أنه«علیه السلام»لم یرض فی الشوری بأن یتعهد لهم بالعمل بسنة أبی بکر و عمر،رغم محاولتهم ذلک،و اصر علی الإقتصار علی کتاب اللّه،و سنة رسوله..

کما أن یزید بن المهلب قد وعد الناس بالعمل بسنة العمرین (1).و لیس بسنة النبیّ«صلی اللّه علیه و آله»!!

و قد قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»لطلحة و الزبیر،الذین قاتلا أمیر المؤمنین«علیه السلام»بأهل البصرة العراقیین:

«..ما الذی کرهتما من أمری،و نقمتما من تأمیری،و رأیتما من خلافی؟!

قالا:خلافک عمر بن الخطاب،و أئمتنا،و حقنا فی الفیء إلخ..» (2).

و نادی أصحاب الجمل بأمیر المؤمنین قائلین:«أعطنا سنة العمرین» (3).

ص: 333


1- 1) محاضرات الراغب المجلد الثانی جزء 3 ص 188 و راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 5 ص 336 و الکامل فی التاریخ ج 5 ص 76 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 8 ص 222.
2- 2) المعیار و الموازنة ص 113 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 41 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ص 94 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة) ج 2 ص 280 و الأمالی للطوسی ص 732 و الجمل لابن شدقم المدنی ص 72 و بحار الأنوار ج 32 ص 21 و 30.
3- 3) الکامل للمبرد(ط دار نهضة مصر)ج 1 ص 144 و راجع:الکافی ج 8 ص 59 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 269 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 343 و الأخبار الطوال ص 207 و أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2-

و قال الخوارج لقیس بن سعد:«لسنا متابعیکم أو تأتونا بمثل عمر.

فقال:و اللّه،ما نعلم علی الأرض مثل عمر،إلا أن یکون صاحبنا».

و حسب نص الطبری:«ما نعلمه فینا غیر صاحبنا،فهل تعلمونه فیکم»؟! (1).

و حینما أراد الخوارج إقناع بعض زعمائهم،و هو زید بن حصین،بقبول الولایة علیهم،اجتمعوا إلیه،و قالوا له:«أنت سیدنا و شیخنا،و عامل عمر بن الخطاب علی الکوفة،تولّ إلخ..» (2).

کما أن نجدة بن عامر الحروری:قد تخلی عن فکرة مهاجمة المدینة،لما أن «أخبر بلبس عبد اللّه بن عمر بن الخطاب السلاح،تأهبا لقتاله مع أهل المدینة،ذلک أن نجدة،و سائر الخوارج،کانوا یوقرون أباه عمر بن الخطاب توقیرا شدیدا.

و قد اختاره نجدة للإجابة علی مسائله،فکتب إلیه نجدة یسأله عن

3)

-ص 370-371 و تنقیح المقال ج 2 ص 83 و معانی القرآن للنحاس ج 6 ص 362 و تفسیر السمعانی ج 5 ص 103 و البرهان للزرکشی ج 3 ص 312.

ص: 334


1- 1) الأخبار الطوال ص 207 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 62 و الکامل لابن الأثیر ج 3 ص 343 و أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 370 و 371 و بهج الصباغة ج 7 ص 143 و الغدیر ج 2 ص 83 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 32 ص 533.
2- 2) الثقات ج 2 ص 295 و الخوارج و الشیعة ص 71.

أشیاء فی الفقه،لکنها کانت أسئلة عویصة،فترک الإجابة عنها إلی ابن عباس» (1).

و یذکرون أیضا:أن ابن عباس،قد أشار علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»بإبقاء معاویة علی الشام،و احتج لذلک بقوله:«فإن عمر بن الخطاب ولاه الشام فی خلافته» (2).

و حینما عاتب أمیر المؤمنین«علیه السلام»الخلیفة الثالث عثمان بن عفان،فی أمر تولی معاویة للشام،قال له عثمان:«أنکرت علی استعمال معاویة،و أنت تعلم:أن عمر استعمله؟!

قال علی«علیه السلام»:نشدتک اللّه،ألا تعلم أن معاویة کان أطوع لعمر من یرفأ غلامه؟!إن عمر کان إذا استعمل عاملا وطأ علی صماخه إلخ..» (3).

و فی نص آخر:إن عثمان قال له:«ألم یولّ عمر المغیرة بن شعبة،و لیس هناک؟

قال:نعم.

ص: 335


1- 1) الخوارج و الشیعة ص 71 و(ترجمة د.عبد الرحمن بدوی-ط دار الجلیل)ص 60 و راجع:مواقف الشیعة ج 3 ص 387.
2- 2) الفصول المهمة لابن الصباغ(ط أولی)ص 49 و(ط دار الحدیث)ج 1 ص 359 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 629.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 24.

قال:أو لم یولّ معاویة؟!

قال:علی«علیه السلام»:إن معاویة کان أشد خوفا و طاعة لعمر من یرفأ.و هو الآن یبتز الأمور دونک إلخ..» (1).

هذا..و قد احتج معاویة نفسه علی صعصعة و أصحابه بنصب عمر له، فلیراجع (2).

و لما خرجت الخوارج من الکوفة،أتی علیا أصحابه،و شیعته،فبایعوه، و قالوا:نحن أولیاء من والیت،و أعداء من عادیت،فشرط لهم فیه سنة النبیّ«صلی اللّه علیه و آله».

فجاءه ربیعة بن أبی شداد الخثعمی،و کان شهد معه الجمل،و صفین، و معه رایة خثعم،فقال له:بایع علی کتاب اللّه،و سنة رسوله.

فقال ربیعة:علی سنة أبی بکر،و عمر..

فقال له علی«علیه السلام»:و یلک،لو أن أبا بکر و عمر عملا بغیر

ص: 336


1- 1) أنساب الأشراف ج 5 ص 60 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 152 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 377 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 قسم 2 ص 143 و الغدیر ج 9 من 160 عنهم،و عن تاریخ أبی الفداء ص 168،و النصائح الکافیة ص 174 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 265.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 316 و الکامل لابن الأثیر ج 3 ص 143 و الغدیر ج 9 ص 35 عن:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 158-160 و عن العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ص 387-389 و عن تاریخ أبی الفداء ج 1 ص 168.

کتاب اللّه،و سنة رسوله،لم یکونا علی شیء من الحق..

فبایعه ربیعة.

و نظر إلیه علی«علیه السلام»،فقال:أما و اللّه،لکأنی بک،و قد نفرت مع هذه الخوارج،فقتلت،و کأنی بک،و قد وطأتک الخیل بحوافرها..

فقتل یوم النهر.

قال قبیصة:فرأیته یوم النهروان قتیلا،قد وطأت الخیل وجهه،و شدخت رأسه،و مثلت به.

فذکرت قول علی،فقلت:للّه در أبی الحسن،ما حرک شفتیه قط بشیء إلا کان کذلک (1).

و قال الأشعث بن قیس لأمیر المؤمنین«علیه السلام»فیما یرتبط بإرسال أبی موسی للتحکیم:«..و هذا أبو موسی الأشعری،و افد أهل الیمن إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و صاحب مغانم أبی بکر،و عامل عمر بن الخطاب..» (2).

ص: 337


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 146 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 126 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 167 و راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 56 و بهج الصباغة ج 7 ص 179 و الکامل لابن الأثیر ج 3 ص 337 و نهج السعادة ج 2 ص 365.
2- 2) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 130 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 113 و(تحقیق الزینی) ج 1 ص 149.
غیر العرب هم روّاد العلم و الثقافة

و رغم أن السیاسة الأمویة القاسیة تجاه غیر العرب،و التی لم تکن إلاّ استمرارا لسیاسة الخلیفة الثانی عمر بن الخطاب قد أرهقت غیر العرب، و حرمتهم من أبسط الحقوق الإنسانیة و الشرعیة..فإن هؤلاء الناس قد اتجهوا نحو ما هو أهم و نفعه أعم،فحصلوا علی المجد و الرفعة عن طریق العلم و المعرفة،و اقبلوا علی الإسلام،و علی النهل من معین معارفه،و آدابه، و الغوص فی بحار علومه و حقائقه بصورة مثیرة و مذهلة.

حتی أصبحوا فی مدة وجیزة علماء الأمة،و قراء الإسلام،و دعاته، و للتدلیل علی ذلک نذکر هنا النصوص التالیة:

1-قال أبو هلال العسکری عن الحجاج:

«..و هو أول من نقش علی ید کل رجل اسم قریته،و رده إلیها.

و أخرج الموالی من بین العرب..

إلی أن قال:و کان الذی دعاه إلی ذلک:أن أکثر القراء،و الفقهاء،کانوا من الموالی.

و کانوا جلّ من خرج علیه مع ابن الأشعث،فأراد أن یزیلهم من موضع الفصاحة و الأدب،و یخلطهم بأهل القری،فیخمل ذکرهم.

و کان سعید بن جبیر منهم،و کان عبد رجل من بنی أسد،اشتراه ابن العاص،فأعتقه،فلما أتی به إلی الحجاج،قال:یا شقی بن کسیر،أما قدمت

ص: 338

الکوفة،و ما یؤم بها[إلا] (1)عربی،فجعلتک إماما؟!إلخ..» (2).

2-روی الحاکم بسنده عن الزهری،قال:

«قدمت علی عبد الملک بن مروان،فقال لی:من أین قدمت یا زهری؟!

قلت:من مکة.

قال:فمن خلفت بها یسود أهلها؟!

قلت:عطاء بن أبی رباح.

قال:فمن العرب أم من الموالی؟!

قال:قلت:من الموالی.

قال:و بم سادهم؟!

قلت:بالدیانة و الروایة.

قال:إن أهل الدیانة و الروایة لینبغی أن یسودوا.

قال:فمن یسود أهل الیمن؟!

قال:قلت:طاووس بن کیسان.

ص: 339


1- 1) هذه الکلمة ساقطة من کتاب الأوائل،لکنها موجودة فی شذرات الذهب و فی وفیات الأعیان ج 2 ص 373.
2- 2) الأوائل للعسکری ج 2 ص 61 و 62 و راجع:العقد الفرید ج 3 ص 416- 417،و شذرات الذهب ج 1 ص 109.و لم یذکر فی العقد قصة سعید بن جبیر. و هی فی وفیات الأعیان ج 2 ص 373.

قال:فمن العرب أم من الموالی؟!

قال:قلت من الموالی.

قال:و بم سادهم؟!

قلت:بما سادهم به عطاء.

قال:إنه لینبغی.

قال:فمن یسود أهل مصر؟!

قال:قلت:یزید بن أبی حبیب.

قال:فمن العرب أم من الموالی؟!

قال:قلت:من الموالی.

قال:فمن یسود أهل الشام؟!

قال:قلت:مکحول.

قال:فمن العرب أم من الموالی؟!

قال:قلت:من الموالی،عبد نوبی،أعتقته امرأة من هذیل.

قال:فمن یسود أهل الجزیرة.

قلت:میمون بن مهران.

قال:فمن العرب أم من الموالی؟!

قال:قلت:من الموالی.

قال:فمن یسود أهل خراسان؟!

قال:قلت:الضحاک بن مزاحم.

ص: 340

قال:فمن العرب أو من الموالی؟!

قال:قلت:من الموالی.

قال:فمن یسود أهل البصرة؟!

قال:قلت:الحسن بن أبی الحسن.

قال:فمن العرب أم من الموالی؟!

قال:قلت:من الموالی.

قال:فمن یسود أهل الکوفة؟!

قال:قلت:إبراهیم النخعی.

قال:فمن العرب أم من الموالی.

قال:قلت:من العرب.

قال:ویلک یا زهری،فرجت عنی و اللّه،لیسودن الموالی علی العرب، حتی یخطب لها علی المنابر،و العرب تحتها!.

قال:قلت:یا أمیر المؤمنین،إذا هو أمر اللّه،و دینه،من حفظه ساد، و من ضیعه سقط (1).

3-و عن العباس بن مصعب،قال:

ص: 341


1- 1) معرفة علوم الحدیث للحاکم ص 198-199 و تحفة الأحوذی ج 1 ص 62 و ج 8 ص 216 و مقدمة ابن الصلاح ص 224 و تاریخ مدینة دمشق ج 40 ص 393 و ج 56 ص 304 و تهذیب الکمال ج 20 ص 81 و سیر أعلام النبلاء ج 5 ص 85.

خرج من مرو أربعة من أولاد العبید،ما منهم أحد إلاّ و هو إمام عصره:

عبد اللّه بن المبارک،و مبارک عبد.

و إبراهیم بن میمون الصائغ.و میمون عبد.

و الحسین بن واقد.و واقد عبد.

و أبو حمزة،محمد بن میمون السکری،و میمون عبد (1).

ثم ذکر الحاکم جماعة من کبار التابعین و أئمة المسلمین،کلهم من الموالی،فمن أراد الإطلاع علی ذلک،فلیراجع کتابه:معرفة علوم الحدیث ص 199-200.

4-و دخل محمد بن أبی علقمة علی عبد الملک بن مروان،فقال:من سید الناس بالبصرة؟!

قال:الحسن.

قال:مولی،أو عربی؟!

قال:مولی.

قال:ثکلتک أمک،مولی ساد العرب؟!.

قال:نعم.

قال:بم؟!

ص: 342


1- 1) معرفة علوم الحدیث ص 199 و الأنساب للسمعانی ج 3 ص 515.

قال:استغنی عما فی أیدینا من الدنیا،و افتقرنا إلی ما عنده من العلم إلخ.. (1).

5-و قال ابن أبی لیلی:قال لی عیسی بن موسی،و کان دیانا،شدید العصبیة:من کان فقیه البصرة؟!

قلت:الحسن بن الحسن.

قال:ثم من؟!

قلت:محمد بن سیرین.

قال:فما هما؟!

قلت:مولیان.

قال:فمن کان فقیه مکة؟!

قلت:عطاء بن رباح،و مجاهد،و سعید بن جبیر،و سلیمان بن یسار.

قال:فما هؤلاء؟!

قلت:موالی.

قال:فمن کان فقهاء المدینة؟!

قلت:زید بن أسلم،و محمد بن المنکدر،و نافع بن أبی نجیح.

قال:فما هؤلاء؟!

قلت:موالی.

ص: 343


1- 1) ربیع الأبرار ج 1 ص 811.

فتغیر لونه ثم قال:فمن کان أفقه أهل قباء؟!

قلت:ربیعة الرأی،و ابن أبی الزناد.

قال:فما کانا؟!

قلت:من الموالی.

فاربد وجهه،ثم قال:فمن کان فقیه الیمن؟!

قلت:طاووس،و ابنه،و همام بن منبه.

قال:فما هؤلاء؟!

قلت:من الموالی.

فانتفخت أوداجه،و انتصب قاعدا،ثم قال:فمن فقیه خراسان؟!

قلت:عطاء بن عبد اللّه الخراسانی.

قال:فما کان عطاء هذا؟!

قلت:مولی.

فازداد وجهه تربدا،و اسود اسودادا،حتی خفته،ثم قال:فمن کان فقیه الشام؟!

قلت:مکحول.

قال:فما مکحول هذا.

قالت:مولی.

فازداد تغیظا و حنقا،ثم قال:فمن کان فقیه الجزیرة؟!

قلت:میمون بن مهران.

ص: 344

قال:فما کان؟!

قلت:مولی.

قال:فتنفس الصعداء،ثم قال:فمن کان فقیه الکوفة؟!

قال:فو اللّه لو لا خوفه لقلت:الحکم بن عتیبة،و عمار بن أبی سلیمان.

و لکن رأیت فیه الشر؛فقلت:إبراهیم،و الشعبی.

قال:فما کانا؟!

قلت:عربیان.

قال:اللّه أکبر.و سکن جأشه (1).

6-و قال عبد الرحمان بن زید بن أسلم:لما مات العبادلة:عبد اللّه بن عباس،و عبد اللّه بن عمر،و عبد اللّه بن الزبیر،و عبد اللّه بن عمرو بن العاص،صار الفقه فی جمیع البلدان إلی الموالی:

فقیه مکة:عطاء.

و فقیه الیمن:طاووس.

و فقیه الیمامة:یحیی بن أبی کثیر.

و فقیه البصرة:الحسن البصری.

و فقیه الکوفة:إبراهیم النخعی.

و فقیه الشام:مکحول.

ص: 345


1- 1) العقد الفرید ج 3 ص 415 و 416.

و فقیه خراسان:عطاء الخراسانی.

إلا المدینة،فإن اللّه حرسها بقرشی،فقیه غیر مدافع:سعید بن المسیّب إلخ.. (1).

و لکن ذکر إبراهیم النخعی فی جملة الموالی لا یصح،فإنه کان عربیا من النخع من مذحج.

و قد یجوز لنا أن نتساءل هنا،فنقول:لماذا کانت الحراسة بقرشی لخصوص المدینة؟!مع أن مکة أشرف منها و أقدس،لأن فیها الکعبة المشرفة،قبلة المسلمین،و بیت اللّه.فلماذا لم یحرسها اللّه بقرشی؟!و أصل قریش منها.

و لعل الأصح:خصها،کما فی معجم البلدان.

کما أننا نری أن لنا الحق فی تسجیل تحفظ فیما یرتبط بنسبة الفقاهة إلی أکثر العبادلة،الذین ذکرت أسماؤهم،و لمناقشة هذا الأمر موضع آخر.

7-و قال یاقوت عن أهل خراسان:«فأما العلم،فهم فرسانه، و ساداته،و أعیانه.و من أین لغیرهم مثل:محمد بن اسماعیل البخاری إلخ..» (2).

ص: 346


1- 1) شذرات الذهب ج 1 ص 103 و معجم البلدان ج 2 ص 354 و تاریخ مدینة دمشق ج 40 ص 426 و ج 60 ص 214 و راجع:أعیان الشیعة ج 7 ص 250 و تحفة الأحوذی ج 1 ص 63 و مقدمة ابن الصلاح ص 225.
2- 2) معجم البلدان ج 2 ص 353.

8-«و لما تکلم ابن خلدون فی فصل:أن حملة العلم فی الإسلام أکثرهم من العجم،من مقدمة العبر إلخ..» (1).

قال:«من الغریب الواقع:أن حملة العلم فی الملة الإسلامیة أکثرهم العجم،لا من العلوم الشرعیة،و لا من العلوم العقلیة (2)،إلا فی القلیل النادر.و إن کان منهم العربی فی نسبته،فهو أعجمی فی لغته،و مرباه، و مشیخته،مع أن الملة عربیة،و صاحب شریعتها عربی..».

إلی أن قال بعد ذکره أمثلة علی ذلک:«..و لم یقم بحفظ العلم و تدوینه إلا الأعاجم.و ظهر مصداق قوله«صلی اللّه علیه و آله»:لو تعلق العلم بأکناف السماء لناله قوم من أهل فارس إلخ..» (3).

9-و قال الزمخشری:

قال قرشی:سألنی سعید بن المسیّب عن أخوالی.

فقلت:أمی فتاة.

فنقصت فی عینه،فأمهلت حتی دخل علیه سالم بن عبد اللّه بن عمر، فقلت:من أمه؟!

قال:فتاة.

ص: 347


1- 1) التراتیب الإداریة ج 2 ص 318 و المحصول للرازی ج 1 ص 29.
2- 2) أی:سواء أکان من العلوم الشرعیة،أو من العلوم العقلیة،کما جری علیه ابن خلدون فی تعبیراته.
3- 3) راجع:مقدمة ابن خلدون ص 543-545.

ثم دخل القاسم بن محمد بن أبی بکر الصدیق،فقلت:من أمه؟!

قال:فتاة.

ثم دخل علی بن الحسین،فقلت:من أمه؟!

قال:فتاة.

ثم قلت:رأیتنی نقصت فی عینک،لأنی ابن فتاة!!أفما لی بهؤلاء أسوة؟! فجللت فی عینه (1).

10-و یذکرنا موقف هذا القرشی من سعید بموقف زید بن علی «رضوان اللّه تعالی علیه»من هشام بن عبد اللّه الملک،حینما قال له هشام:

بلغنی:أنک تطلب الخلافة،و لست لها بأهل.

قال:و لم؟!

قال:لأنک ابن أمة.

قال:فقد کان إسماعیل ابن أمة،و إسحاق ابن حرة.و قد أخرج اللّه من ولد إسماعیل سید ولد آدم..

أهمیة هذه النصوص

و المراقب لهذه النصوص یلاحظ:أنها تتحدث عن العلماء الذین هم یلتزمون بنفس الخط السیاسی و الإعتقادی،و الفقهی الذی یلتزم به الحکام، أی أن الموالی قد سیطروا علی فکر غیر الشیعة،و أصبحوا علماء ذلک الخط،

ص: 348


1- 1) ربیع الأبرار ج 3 ص 31 و وفیات الأعیان لابن خلکان ج 3 ص 268.

و حکماؤه،و مراجعه فی الفقه و الدین..و لا بد أن یکون هذا أشد إیلاما لقلوب رواد السیاسة العمریة تجاه غیر العرب.

أما بالنسبة لغیر الشیعة،فإن النبوغ و التمیز فیهم لا یقتصر علی طائفة دون طائفة،و لا یختص بفریق دون فریق،بل یمتد و یتسع و یستوعب کل من تشیع لعلی«علیه السلام»و سار علی نهجه و هذه میزة فی هذا الخط لا تجدها فیما عداه حتی لو کان یتخذ الإسلام دینا،و یجعله له شعارا.

غیر العرب..و الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر

هذا..و قد رأینا أیضا:أن غیر العرب کانوا أکثر التزاما لجانب الحق، و أشد تحریا و اجتهادا،و التزاما بالشرع و أحکامه،و قد تقدم کیف أن السودان-و هم لیسوا من العرب-یثورون ضد ابن الزبیر،انتصارا لابن الحنفیة،و کان فیهم غلام لابن عمر،اسمه:رباح،فلما سأله ابن عمر عن الذی دعاه للخروج مع الثائرین.

قال:«..و اللّه،إنا خرجنا لنردکم عن باطلکم إلی حقنا..» (1).

ص: 349


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 3 ص 295.

ص: 350

ص: 351

ص: 352

الفهارس

1-الفهرس الإجمالی

الفصل التاسع:أسئلة ملک الروم 5-30

الفصل العاشر:من أسئلة أهل الکتاب 31-60

الباب السادس:حروب و فتوحات فی عهد عمر

الفصل الأول:علی علیه السّلام و عمر..حدث و موقف 63-96

الفصل الثانی:المسیر إلی القادسیة فی مشورة علی علیه السّلام 97-120

الفصل الثالث:علی علیه السّلام و المسیر إلی القدس 121-146

الفصل الرابع:علی علیه السّلام و المسیر إلی نهاوند 147-184

الفصل الخامس:ذو الرقعتین..و بساط کسری 185-216

الباب السابع:من سیاسات عمر..

الفصل الأول:الدواوین فی عهد عمر 219-236

الفصل الثانی:الدفاع عن السنة النبویة 237-270

الفصل الثالث:دفاع عن التاریخ الهجری 271-282

الفصل الرابع:سیاسات عمر فی التمییز العنصری 283-308

الفصل الخامس:علی علیه السّلام و التمییز العنصری:سیاسات و نتائج 309-308

ص: 353

ص: 354

2-الفهرس التفصیلی

2-الفهرس التفصیلی الفصل التاسع:أسئلة ملک الروم..

رسالة لملک الروم و جوابها:7

رسالة قیصر:17

جواب أمیر المؤمنین علیه السّلام:19

رسالة ثانیة لقیصر:22

جواب أمیر المؤمنین علیه السّلام:22

حکم اللّه أم حکم الجاهلیة:23

لو غیر علی علیه السّلام یجیب:23

تفسیر دق الناقوس:24

لماذا أسلم النصرانی؟!26

الأسئلة تختلف و تتفق:27

رسالة واحدة أم رسالتان:27

أول من ارتد:28

الحارث،أم جبلة ابن الأیهم؟!:28

ص: 355

الفصل العاشر:من أسئلة أهل الکتاب..

نصرانی یسأل عمر:33

اسئلة یهودی من أهل المدینة:35

علی علیه السّلام و أسقف نجران:40

علی علیه السّلام یکذّب کعب الأحبار:43

علی علیه السّلام یجدد تکذیب کعب:47

الیهود یناظرون عمر بن الخطاب:52

الباب السادس:حروب و فتوحات فی عهد عمر الفصل الأول:علی علیه السّلام و عمر..حدث و موقف..

عمر یخاف من الثعبان:65

المعجزات،و الکرامات:70

العتاب..و الخطوط الحمر:71

القوس:الثعبان:72

و ترکت حقا هو لی:74

ما شأن علی علیه السّلام بالثعبان؟!:75

عمر یستجیب و یعتذر:75

لأنه ذکر شیعته:76

إربع علی ظلعک:76

ص: 356

و إنک لها هنا؟!!77

من أین علم بالمال؟!:78

عمر یطمع بسلمان:79

معرفة سلمان بعلی علیه السّلام:79

علی علیه السّلام یصحح،و یوضح:79

خطبة لعلی علیه السّلام تنسب لعمر بن الخطاب:81

یسأل علیا علیه السّلام ما نسی أن یسأل عنه النبی صلّی اللّه علیه و آله:84

الذوق السلیم:86

اعتدال المزاج:87

من هو السفلة؟!:91

قبر یهودا،و دانیال،و هود:93

الفصل الثانی:المسیر إلی القادسیة فی مشورة علی علیه السّلام

مشورة علی علیه السّلام فی فتح القادسیة:99

یظهر الموافقة،و یضمر خلافها:100

البلاذری یعکس الأحداث:101

روایات سیف:102

إستشارة العامة لماذا؟!:102

المشیر بإرسال سعد إلی القادسیة:103

علی علیه السّلام یشیر بسعد بن أبی وقاص:104

ص: 357

مشورة المهاجرین و الأنصار:105

مشورة علی علیه السّلام:106

منزلة سعد بن أبی وقاص:107

استخلاف علی علیه السّلام علی المدینة:111

إقتراح تولی علی علیه السّلام حرب الفرس:113

اقتراح عثمان إرسال علی علیه السّلام:117

عطفا علی ما سبق:118

الفصل الثالث:علی علیه السّلام و المسیر إلی القدس

عمر یستشیر علیا علیه السّلام فی حرب الروم:123

هل ثمة خلط بین الأحداث؟!:128

أین هی رغبة عمر؟!:130

مضامین مشورة علی علیه السّلام:131

العباس یعسکر بالناس:133

موت العباس و ظهور الشر:134

لماذا یرید النصاری حضور عمر؟!:135

ما قاله علی علیه السّلام فی غزو الروم:136

استخلاف علی علیه السّلام علی المدینة:137

أمین الأمة:139

مشورة علی علیه السّلام:146

ص: 358

الفصل الرابع:علی علیه السّلام و المسیر إلی نهاوند

علی علیه السّلام یشیر فی أمر نهاوند:149

نص ابن أعثم:150

نص الطبری:157

الرعب القاتل:162

اللّه إختار عمر للخلافة:162

یا أمیر المؤمنین:163

فی القادسیة،أم فی نهاوند؟!:164

خطورة المسیر لحرب الفرس:164

أصلهم نار الحرب دونک:165

رأی عثمان:166

تشابه الأحداث!!:167

کثرة المشیرین:167

مکان القیّم بالأمر:169

عناصر القوة فی کلام الإمام علی علیه السّلام:170

العرب فی عهد عمر:171

السؤال المحیر:171

من المشیر بالنعمان بن مقرّن؟!:173

شیعة علی علیه السّلام فی الفتوحات:174

ص: 359

جند اللّه الذی أمده و أعده:175

سلبیات الفتوحات:178

خیار الصحابة رضوا بعمر:179

عمر یفند مشورة عثمان:180

مدائح علی علیه السّلام لعمر:180

الرعدة و النفضة و الرأی المکنون:181

إختلاف یهدف إلی تمییع الحقیقة:183

العباس ینتقد الرأی لعمر:184

الفصل الخامس:ذو الرقعتین..و بساط کسری..

ورع عمر فی الأموال:187

علی علیه السّلام لعمر:عففت فعفت الرعیة:195

ذو الرقعتین:196

بشر الوارث:197

الرفاهیة فی عهد علی علیه السّلام:199

عمر یحبس الأموال:202

حلی الکعبة:204

التاریخ یعید نفسه:205

المال القلیل لصاحبه،کالمال الکثیر:208

لماذا هند دون ذی الرقعتین؟!:211

ص: 360

بساط کسری:214

الباب السابع:من سیاسات عمر..

الفصل الأول:الدواوین فی عهد عمر..

علی علیه السّلام و تدوین الدواوین:221

تفاصیل دیوان عمر:223

المعیار فی هذا الدیوان:226

سواد العراق فیء،و لیس غنیمة:229

منع بنی هاشم من سهم ذوی القربی:233

منع بنی هاشم من الفیء:235

منع بنی هاشم من الخمس:235

الفصل الثانی:الدفاع عن السنة النبویة..

علی علیه السّلام و السنة:بدایة و توطئة:239

المنع من الحدیث و من تدوینه:243

لمن الفتوی؟!و من البدیل؟!:248

من البدائل أیضا:248

آثار و نتائج:250

لماذا هذه السیاسات؟!:253

و علی علیه السّلام ماذا یقول:257

ص: 361

علی علیه السّلام أکثر الصحابة حدیثا:259

محاولة فاشلة:262

لا یقطعون أمرا دون علی علیه السّلام:263

الفصل الثالث:دفاع عن التاریخ الهجری..

علی علیه السّلام و وضع التاریخ الهجری:273

الرأی الأمثل:278

من المشیر بمحرم؟!:278

ما فعله عمر:281

الفصل الرابع:سیاسات عمر فی التمییز العنصری

بدایة:285

سیاسة عمر تجاه غیر العرب:285

سلیم بن قیس یتحدث:289

الحبل الذی طوله خمسة أشبار:292

سیاسات عمر تجاه العرب:293

خدمة الخلیفة بعده:لماذا؟!297

العرب لن تقتل عمر بن الخطاب:298

الرافد الأول و الأساس:298

هناک سبب آخر:301

ص: 362

الفصل الخامس:علی علیه السّلام و التمییز العنصری:سیاسات و نتائج

سیاسات علی علیه السّلام و مرتکزاتها:311

المعیار الصحیح:314

مفردات عملیة من سیاسات علی علیه السّلام:316

ذریة علی علیه السّلام تسیر علی نهجه:322

سلبیات سیاسة العدل:325

سیاسة علی علیه السّلام:327

وفاء..و إبتلاء:329

سلبیات الفتوحات:330

غیر العرب هم روّاد العلم و الثقافة:338

أهمیة هذه النصوص:348

غیر العرب..و الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر:349

الفهارس:

1-الفهرس الإجمالی 353

2-الفهرس التفصیلی 355

ص: 363

المجلد 14

اشارة

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

الباب الثامن أحداث...و تفاصیل...

اشارة

الفصل الأول:عاتکة و أم کلثوم...

الفصل الثانی:حدیث ساریة..و أحداث أخری...

الفصل الثالث:حرکات...لیست عفویة!!..

الفصل الرابع:هکذا قتل عمر بن الخطاب...

الفصل الخامس:علی علیه السّلام و ابن عباس یثنیان علی عمر...

الفصل السادس:قتل عمر...و إتهام علی علیه السّلام..

ص :7

الفصل الأول

اشارة

عاتکة و أم کلثوم..

ص :8

علی علیه السّلام و زواج عمر بعاتکة

و یقولون:إن عمر بن الخطاب تزوج عاتکة بنت زید فی سنة 12 للهجرة،بعد وفاة زوجها عبد اللّه.فأولم علیها،و دعا أصحاب رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و فیهم علی«علیه السلام»،فاستأذن عمر أن یکلمها، فقال:نعم.

فقال لها«علیه السلام»یا عدیة نفسها،أین قولک؟!(أی فی رثائها لزوجها عبد اللّه):

فآلیت لا تنفک عینی حزینة

علیک و لا ینفک جلدی أصفرا

فقالت:لم أقل هکذا،و بکت،و عادت إلی حزنها.

فقال له عمر:یا أبا الحسن،ما أردت إلا إفسادها علی.

أو قال:ما دعاک إلی هذا یا أبا حسن،کل النساء یفعلن هذا.

فقال:قال اللّه تعالی: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّٰهِ أَنْ تَقُولُوا مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ (1)» (2).

ص :9


1- 1) الآیتان 2 و 3 من سورة الصف.
2- 2) راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 118 و الإصابة ج 4 ص 357 و الإستیعاب(مطبوع-

و نقول:

یلاحظ علی الروایة المتقدمة ما یلی:

1-إنها تضمنت إتهاما لعلی«علیه السّلام»فی دینه،و أخلاقه، و استقامته...باتهامه بأنه أراد إفساد المرأة علی زوجها.

2-إن عاتکة کانت قد آلت علی نفسها ألاّ تتزوج بعد عبد اللّه بن أبی بکر (1)،و قد زعمت بعض النصوص:أن سبب ذلک هو أنها أخذت طائفة من مال زوجها عبد اللّه (2)،أو أخذت حدیقة أو أرضا،مقابل ألا تتزوج أحدا بعده.

فلما مات عبد اللّه أرسل إلیها عمر:إنک قد حرمت علیک ما أحل اللّه لک،فردی إلی أهله الذی أخذتیه،و تزوجی.

ففعلت،فخطبها عمر،فنکحها (3).

2)

-بهامش الإصابة)ج 4 ص 365 و 366 و(ط دار الجیل)ص 1878 و أسد الغابة ج 5 ص 498 و کنز العمال ج 16 ص 553 و الفائق فی غریب الحدیث ج 3 ص 203 و خزانة الأدب ج 10 ص 405.

ص :10


1- 1) البدایة و النهایة ج 8 ص 23 و(ط دار إحیاء التراث)ص 26 و الغدیر ج 10 ص 38 و کنز العمال ج 13 ص 633 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 265 و الإصابة ج 8 ص 228.
2- 2) راجع المصادر فی الهامش السابق.
3- 3) الطبقات الکبری لابن سعد(ط لیدن)ج 8 ص 193 و 194 و(ط دار صادر)-

لکن ما ذکرته الروایة:من أن عاتکة قد ردت المال إلی أهله،ثم خطبها عمر،و تزوجها،غیر صحیح.

و الصحیح هو:أنها بقیت محتفظة بتلک الأراضی و الأموال حتی طالبتها عائشة بها.

فقد روی عن خالد بن سلمة:«إن عاتکة بنت زید کانت تحت عبد اللّه بن أبی بکر،و کان یحبها،فجعل لها بعض أرضیه علی أن لا تزوج بعده، فتزوجها عمر بن الخطاب،فأرسلت إلیها عائشة:أن ردّی علینا أرضنا» (1).

و کانت عاتکة قد قالت حین مات عبد اللّه بن أبی بکر:

آلیت (2)لا تنفک نفسی حزینة

علیک و لا ینفک جلدی أغبرا

قال:فتزوجها عمر بن الخطاب،فقالت عائشة:

آلیت (3)لا تنفک عینی قریرة

علیک و لا ینفک جلدی أصفرا

ردی علینا أرضنا (4).

3)

-ص 265 و 266 و الإصابة ج 4 ص 357 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 8 ص 228 و منتخب کنز العمال(مطبوع مع مسند أحمد)ج 5 ص 279 و کنز العمال ج 13 ص 633.

ص :11


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد(ط لیدن)ج 8 ص 194 و(ط دار صادر)ص 266.
2- 2) الصحیح:فآلیت.
3- 3) الصحیح:فآلیت.
4- 4) الطبقات الکبری لابن سعد(ط لیدن)ج 8 ص 194 و(ط دار صادر)ص 266.

3-روی ابن سور،عن عفان بن مسلم،عن حماد بن سلمة،عن علی بن زید:أن عاتکة بنت زید کانت تحت عبد اللّه بن أبی بکر،فمات عنها، و اشترط علیها أن لا تزوج بعده،فتبتلت،و جعلت لا تزوج،و جعل الرجال یخطبونها،و جعلت تأبی،فقال عمر لولیها:اذکرنی لها.

فذکره لها،فأبت عمر أیضا.

فقال عمر:زوجنیها.فزوجه إیاها.

فأتاها عمر،فدخل علیها،فعارکها حتی غلبها علی نفسها،فنکحها، فلما فرغ قال:أف،أف،أف.أفف بها.ثم خرج من عندها،و ترکها لا یأتیها.

فأرسلت إلیه مولاة لها:أن تعال،فإنی سأتهیأ لک (1).

و هذه الروایة علی جانب کبیر من الأهمیة،فإنها غیر ظاهرة الوجه، حیث تضمنت:إتهاما خطیرا للخلیفة الثانی عمر بن الخطاب بأحد أمرین:

إما أن الجهل الذریع بأحکام اللّه،هو الذی أوقع الخلیفة فی وطء الشبهة...و یتبع ذلک اتهام الصحابة بذلک،حیث سکتوا جمیعا عن عمله هذا-باستثناء علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»-إما جهلا منهم بالحکم، و إما ممالأة له،خوفا و رهبة منه.

ص :12


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد(ط لیدن)ج 8 ص 194 و(ط دار صادر)ص 265 و کنز العمال ج 13 ص 633 و منتخب کنز العمال(مطبوع بهامش مسند أحمد) ج 5 ص 279 و الغدیر ج 10 ص 38.

و إما أنه کان یعلم بالحکم،و قد أقدم علی مخالفته،و ارتکاب جریمة الزنی.و هذا اتهام خطیر بالنسبة لخلیفة لمسلمین،الذی یتلقی الناس أفعاله بالرضا و القبول و التسلیم،و یأخذونها عنه علی أنها موافقة لشرع اللّه تبارک و تعالی...و یتبع ذلک إلقاء قدر کبیر من اللوم علی الصحابة الذین سکتوا و لم یعلنوا بالنکیر علیه..

و أما محاولة الإیحاء بسلامة تصرفه هذا من خلال تصریح الروایة:بأنه أمر ولیها بأن یزوجه إیاها،ففعل فلذلک جاءها عمر فعارکها حتی غلبها علی نفسها،فنکحها،فیکون قد فعل ذلک بمن هی زوجته شرعا....

فیجاب عنه:بأنهم قد صرحوا:بأنه لیس للولی أن یزوج المرأة الثیب بدون إذنها.و لا بد فی إذنها من تصریحها بالرضا.و لو فعل ذلک،فهو عقد فضولی،فإن رفضت بطل العقد (1).

ص :13


1- 1) راجع:الفقه علی المذاهب الأربعة ج 4 ص 30 حتی 37 و راجع:حاشیة الدسوقی ج 2 ص 227 و المجموع للنووی ج 16 ص 165 و 170 و بدائع الصنائع ج 2 ص 244 و نیل الأوطار ج 6 ص 252 و 253 و صحیح البخاری ج 8 ص 63 و عمدة القاری ج 20 ص 128 و کتاب الأم للشافعی ج 5 ص 20 و الجوهر النقی ج 7 ص 115 و 116 و المحلی ج 9 ص 459 و معرفة السنن و الآثار ج 5 ص 241 و الإستذکار ج 5 ص 398 و 402 و التمهید ج 19 ص 79 و 100 و 318 و الکافی لابن عبد البر ص 232 و فیض القدیر ج 1 ص 76 و مجمع الزوائد ج 4 ص 279 و الآحاد و المثانی ج 4 ص 386 و الجامع الصغیر ج 1 ص 7.

و المفروض:أن عاتکة قد رفضت هذا الزواج قبل العقد و بعده،حتی لقد اضطر عمر إلی العراک معها حتی غلبها علی نفسها.فکیف یمکن تصحیح هذا العقد،أو الحکم بمشروعیة هذا الوطء؟!

علی علیه السّلام یخطب عاتکة،و الحسین علیه السّلام یتزوجها

و زعموا:أن عاتکة تزوجت بعدة أشخاص کلهم مات عنها،تزوجها زید بن الخطاب فقتل بالیمامة.فتزوجها عمر فقتل،ثم الزبیر فقتل.

و زعموا أیضا:أن علیا«علیه السلام»خطبها بعد موت الزبیر،فقالت:

إنی لأضن بک عن القتل...

أو قالت:یا أمیر المؤمنین،أنت بقیة الناس،و سید المسلمین،و إنی أنفس بک عن الموت،فلم یتزوجها (1).

بل لقد قالوا أیضا:إن الحسین«علیه السلام»خطبها،و تزوجها،بعد

ص :14


1- 1) الإصابة ج 4 ص 357 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 8 ص 227 و الإستیعاب (مطبوع مع الإصابة)ج 4 ص 366 و(ط دار الجیل)1876-1880 و أسد الغابة ج 5 ص 499 و الدر المنثور فی طبقات ربات الخدور ص 321 و البدایة و النهایة ج 8 ص 64 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 6 ص 389 و راجع ص 26 ج 7 ص 157 و الأعلام ج 3 ص 242 و راجع:المعارف لابن قتیبة ص 246 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 112 و أنساب الأشراف ص 260 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 83.

الزبیر،فقتل عنها،فرثته کما رثت عبد اللّه بن أبی بکر،و عمر بن الخطاب و الزبیر،فقالت:

وا حسینا و لا نسیت حسینا

أقصدته أسنة الأعداء

غادروه بکربلاء صریعا

جادت المزن فی ذری کربلاء (1)

و یقولون:إن مروان خطبها بعد الحسین«علیه السلام»،فقالت:ما کنت متخذة حما بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

بل لقد زعموا:أن عمر قال:من أراد الشهادة،فلیتزوج عاتکة (3).

و نقول:

إن ذلک لا یصح،فلاحظ ما یلی:

أولا:بالنسبة لما نسبوه إلی عمر من أنه قال:من أراد الشهادة فلیتزوج عاتکة...نلاحظ:أنه لم یکن قد مات عن عاتکة إلا عبد اللّه بن أبی بکر،أما

ص :15


1- 1) راجع:الدر المنثور فی طبقات ربات الخدور ص 321 و 322 و معجم البلدان للحموی ج 4 ص 445 و شرح إحقاق الحق ج 27 ص 491 و راجع:الإستیعاب ج 4 ص 1880 و راجع:الوافی بالوفیات ج 16 ص 319.
2- 2) راجع:الدر المنثور فی طبقات ربات الخدور ص 321 و 322 و عن تذکرة الخواص ص 148.
3- 3) الدر المنثور فی طبقات ربات الخدور ص 321 و راجع:الطبقات الکبری ج 3 ص 112 و الوافی بالوفیات ج 16 ص 319 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 83.

زید بن الخطاب،فیشک فی أن یکون قد تزوجها من الأساس (1).

فما معنی أن یقول عمر:من أراد الشهادة فلیتزوج عاتکة؟!

ثانیا:إن زواجها بالحسین بن علی«علیهما السلام»،و استشهاده عنها، ثم رثاءها إیاه،ثم خطبة مروان لها بعده،یقتضی:أن تکون قد عاشت إلی ما بعد سنة ستین أو إحدی و ستین.مع أن هناک من یصرح:بأنها قد ماتت فی أوائل خلافة معاویة،أی فی سنة اثنتین و أربعین للهجرة (2)،أی قبل استشهاد الحسین«علیه السلام»،بما یقرب من عشرین سنة.

تزوجها بعد أن استفتی علیا علیه السّلام

و قالوا:«إن عمر استفتی علیا«علیه السلام»فی أمر عاتکة،فأفتاه:بأن تردّ الحدیقة لورثة عبد اللّه بن أبی بکر،و تتزوج،ففعلت،و تزوجها عمر، فذکّرها علی«علیه السلام»بقولها:

آلیت لا تنفک نفسی حزینة

علیک و لا ینفک جلدی أغبرا

ص :16


1- 1) الإصابة ج 4 ص 357 و الإستیعاب(مطبوع مع الإصابة)ج 4 ص 365 و(ط دار الجیل)ص 1878 و أسد الغابة ج 5 ص 498.و راجع أغلب المصادر المتقدمة فإنها ذکرت أن عمر تزوج عاتکة بعد عبد اللّه بن أبی بکر،إضافة إلی روایات استفتائه علیا«علیه السلام»فی أمر زواجها بعمر.
2- 2) البدایة و النهایة ج 8 ص 26.

ثم قال: کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّٰهِ أَنْ تَقُولُوا مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ (1)» (2).

و نقول:

ألف:إن موقف علی«علیه السلام»من عاتکة،و قراءته للآیة الکریمة: کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّٰهِ أَنْ تَقُولُوا مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ یدل علی:أنه یری أن ما فعلته کان أمرا بالغ السوء،و أنه مما یمقته اللّه تعالی،و هذا لا ینسجم مع القول:بأنه«علیه السلام»قد أفتی لها بجواز ذلک،إذا ردت الحدیقة إلی ورثة زوجها عبد اللّه بن أبی بکر.فإن اللّه لا یمقت من یفعل الحلال،فضلا عن أن یکون ذلک من المقت الکبیر عنده تعالی.

ب:إنه«علیه السلام»لم یأمرها بالتکفیر عن قسمها،و لا أشار فی تلک الفتوی إلی هذا القسم بشیء!

ج:إذا کان علی«علیه السلام»یری أن زواجها کان غیر شرعی،فما معنی ادّعائهم أنه«علیه السلام»کان ممن خطبها أیضا؟!

زواج عمر بأم کلثوم بنت علی علیه السّلام

و قد ذکروا:أنه فی السنة السابعة عشرة من الهجرة (3)کان زواج عمر

ص :17


1- 1) الآیة 3 من سورة الصف.
2- 2) راجع:الدر المنثور فی طبقات ربات الخدور ص 321 و راجع:أسد الغابة ج 5 ص 498 و کنز العمال ج 16 ص 553،و فیه أن عاتکة هی التی استفتته.
3- 3) الکامل فی التاریخ ج 2 ص 537 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 149 و تاریخ الأمم-

بأم کلثوم بنت أمیر المؤمنین«علیه السلام» (1).

3)

-و الملوک ج 4 ص 69 و نظم درر السمطین ص 234 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی سنة 1408 ه)ج 7 ص 93 و حیاة الإمام علی«علیه السلام»لمحمود شلبی ص 294 و المختصر فی أخبار البشر ج 1 ص 162 و الإصابة ج 4 ص 492 و تاریخ الإسلام للذهبی(عهد الخلفاء الراشدین) ص 166 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 154.

ص :18


1- 1) راجع فی هذا الزواج المصادر التالیة:تاریخ الإسلام للذهبی ج 26 ص 136 و ج 4 ص 137 و ذخائر العقبی للطبری ص 167 و 168 و 169 و 170 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 142 و نظم درر السمطین ص 234 و الذریة الطاهرة النبویة للدولابی ص 157 و 159 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 277 و أنساب الأشراف للبلاذری ص 189 و السیرة النبویة لابن إسحاق ج 5 ص 232 و بحار الأنوار ج 42 ص 94 و ج 78 ص 382 عن الخلاف للشیخ الطوسی«رحمه اللّه»،و الغدیر للأمینی ج 6 ص 136 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی سنة 1413 ه) ج 7 ص 156 و 157 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 70 و المنمق ص 426 و الکامل فی التاریخ(ط دار صادر)ج 2 ص 537 و غیرها.و إرشاد الساری ج 5 ص 84 و تاریخ الأمم و الملوک(ط دار المعارف)ج 4 ص 260 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 168.و الطبقات الکبری لابن سعد(ط لیدن)ج 3 قسم 1 ص 240 و 190 و(ط دار صادر)ج 8 ص 463 و مجمع الزوائد ج 8 ص 398 و فتح الباری ج 6 ص 60 و ج 13 ص 41 و کنز العمال ج 12 ص 570 و 571-

و زعموا:أنه دخل بها فی ذی القعدة (1).

و روی خبر هذا الترویج أهل السنة و الشیعة علی حد سواء.

غیر أن بین هذا الروایات الکثیر من الإختلاف و التباین...

کما أن ثمة مؤاخذات عدیدة و أساسیة علی عدد من تلک الروایات.

فراجع فی هذا أو ذاک کتابنا:«ظلامة أم کلثوم»..الفصل الأول و الثانی...

غیر أن من المفید أن نشیر هنا إلی أن بعض الروایات تصرّح بأن عمر مات

1)

-و ج 15 ص 716 و الخصائص الکبری ج 1 ص 105 و التحفة اللطیفة ج 1 ص 394 و 19 و المستطرف(ط دار الجیل-سنة 1413 ه)ص 548.و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 106 و ج 19 ص 351 و سنن سعید بن منصور ج 1 ص 146 و 147 و عن تاریخ ابن عساکر ج 2 ص 80 و الکافی ج 5 ص 346 و رسائل المرتضی(المجموعة الثالثة)ص 149 و 150 و مرآة العقول ج 20 ص 44 و 45 و وسائل الشیعة(ط دار الإسلامیة)ج 20 باب 10 من أبواب عقد النکاح و أولیاء العقد.و راجع:الصراط المستقیم ج 3 ص 130 و الشافی ج 3 ص 272 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 24 ص 360 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 153.

ص :19


1- 1) تاریخ الامم و الملوک ج 4 ص 69 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 168 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 537 و نظم درر السمطین ص 235 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی سنة 1408 ه)ج 7 ص 93 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 154 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 551.

قبل بلوغها (1).و ذلک یدل علی أنها لم تکن من بنات الزهراء«علیه السلام».

و فی بعضها:أنه مات قبل أن یدخل بها (2).

الزواج بأم کلثوم تحت التهدید

و قد صرّحت الروایات أیضا:بأن هذا الزواج قد جاء نتیجة الإلحاح، ثم التهدید القوی و الحاسم..بعد أن تعلل أمیر المؤمنین«علیه السلام» لدفعه عنها بعلل مختلفة،فاعتذر له:

تارة:بأنها صغیرة.

و أخری:بأنه عزلها لولد أخیه جعفر بن أبی طالب«رضوان اللّه تعالی علیه».

و ثالثة:بأنه یرید أن یستأذن الحسنین«علیهما السلام» (3).

قال الطبرسی:قال أصحابنا:«إنما زوجها منه بعد مدافعة کثیرة، و امتناع شدید،و اعتلال علیه بشیء بعد شیء،حتی ألجأته الضرورة إلی أن

ص :20


1- 1) شرح المواهب للزرقانی ج 7 ص 9 و ج 9 ص 254.
2- 2) المجدی فی أنساب الطالبین ص 17 و مصادر کثیرة أخری،و المناقب لابن شهر آشوب ج 3 ص 304 و(ط المطبعة الحیدریة سنة 1376 ه)ج 3 ص 89 عن کتاب الإمامة لأبی محمد النوبختی،و بحار الأنوار ج 42 ص 92 و الصراط المستقیم ج 3 ص 130.
3- 3) راجع:کتابنا:ظلامة أم کلثوم.و راجع المصادر المتقدمة.

رد أمرها إلی العباس بن عبد المطلب،فزوجها إیاه» (1).

و قد روی عن الإمام الصادق«علیه السلام»،فی تزویج أم کلثوم قوله:«ذلک فرج غصبناه» (2).

هل هی بنت الزهراء علیها السّلام؟!

ثم إن هناک حرصا ظاهرا لدی فریق من الناس علی تأکید زواج عمر بن الخطاب بأم کلثوم بنت علی من فاطمة«علیهم السّلام»..فی محاولة منه لتأکید صلته برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من جهة،و التخفیف من السلبیات التی لحقته بمهاجمته للزهراء«علیها السلام»،و ضربه لها،الذی انتهی بإسقاط جنینها و استشهادها«علیها السلام».

مع أن ذلک لا یجدی فی رفع شیء من ذلک عنه،حتی لو کان ثمة من یرغب فی إثبات حصول هذا الزواج.

ص :21


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 42 ص 93 عن إعلام الوری ص 204 و ظلامة أم کلثوم الفصل الأول.
2- 2) الکافی ج 5 ص 346 و بحار الأنوار ج 42 ص 106 و الصراط المستقیم ج 3 ص 130 و الإستغاثة،و رسائل الشریف المرتضی(المجموعة الثالثة)ص 149 و 150 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 20 ص 561 و(ط دار الإسلامیة)ج 14 ص 433 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 538 و اللمعة البیضاء للتبریزی الأنصاری ص 281 و راجع:المجدی فی أنساب الطالبین لعلی بن محمد العلوی ص 17.

و لکن إصرار هؤلاء لا یجدی فی تقویض احتمال أن تکون التی تزوجها عمر هی أم کلثوم الصغری التی کانت أمها أم ولد (1).

بل سیأتی:أن هذا الإحتمال قد یکون هو الأقوی أو الأوضح،إذا قایسنا بین وفاة عمر،و بین ولادة أم کلثوم بنت الزهراء«علیهما السلام»، حیث سیظهر:أنه لا یتلاءم مع احتمال أن تکون التی تزوجها هی بنت الزهراء«علیها السلام».

هذا الزواج لا یدفع الإشکال عن عمر

و ربما یقال:إننا حین نناقش بعض أهل السنة حول إمامة الإمام علی «علیه السلام»،و ما جری بینه و بین الخلفاء،فإنهم یحتجون علینا بقضیة تزویج الإمام علی«علیه السلام»ابنته أم کلثوم لعمر بن الخطاب...

و یقولون:لو کانت هناک مشکلة فیما بین الإمام علی«علیه السلام» و عمر،لم یزوجه ابنته..

ص :22


1- 1) راجع:المعارف لابن قتیبة ص 185 و نور الأبصار(ط سنة 1384 ه)ص 103 و تاریخ موالید الأئمة(ط بصیرتی-قم)ص 16 و(ط سنة 1406-المجموعة) ص 15 و نهایة الأرب ج 2 ص 223 و 222 و بحار الأنوار ج 42 ص 90 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 243 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 216 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 20 و إعلام الوری ج 1 ص 396 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 675.

کما أنه لو کان عمر قد تجرأ علی السیدة الزهراء«علیها السلام»، و ضربها،و أسقط جنینها،فإن الإمام علیا«علیه السلام»،لا یزوجه بنت السیدة الزهراء«علیها السلام»بالذات،فیؤذی بذلک روح الأم،و یؤذی ابنتها أیضا..

و نجیب

لا یصح الإستدلال بهذا،و لا ینبغی الإلتفات إلیه،لما یلی:

أولا:إن للتزویج أسبابه و ظروفه،فقد یکون عن میل و رغبة،و قد یکون عن حاجة و ضرورة تلجیء إلی ذلک..و قد یکون عن رضا،و قد یکون عن إکراه و إجبار..

و ربما یکون الداعی إلی قبول ذلک هو رعایة مصالح عامة أو خاصة..

و الأسباب،و الدواعی،تختلف من شخص لآخر،و من حالة لأخری..

فلا یمکن الجزم بأن تزویج أم کلثوم من عمر،کان عن میل و رغبة منها و من أبیها،إلا بالتصریح منها و منه«علیه السلام»بذلک..

ثانیا:هناک تصریحات عدیدة و قرائن حالیة و مقالیة متضافرة،تدل علی أن عمر بن الخطاب قد مارس ضغوطا کبیرة للحصول علی هذا الزواج..

و إن من یرمی النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالهجر،و یهاجم السیدة الزهراء«علیها السلام»،و یؤذیها بالضرب و إسقاط الجنین،لا بد أن یخاف منه لو أطلق أی تهدید،و لا بد أن یسعی إلی دفع المکروه الآتی من قبله باختیار أهون الشرور..

ثالثا:إن عمر قد سعی أیضا-کما یروی أهل السنة-إلی التزوج من أم

ص :23

کلثوم بنت أبی بکر،فلم یمکنهم دفعه عن ذلک،حتی توسلت عائشة بعمرو بن العاص،فدفعه عنها بطریقته الخاصة (1).

فإن قیل:إن هذا کذب..

فالجواب هو:أن الشیعة لم یدونوا ذلک فی کتبهم،و لا رووه فی أخبارهم،و إنما رواه لهم أهل السنة أنفسهم،فلماذا یکذب علماء أهل السنة علی عمر؟!و أی نفع له أو لهم فی ذلک؟!..

رابعا:إن الروایات تدل علی أن الزواج،بمعنی إجراء العقد قد وقع، و لکن لا دلیل علی أنه قد بنی بها،لا سیما مع قولهم:إنه تزوج بها و هی صغیرة،و إنه مات قبل أن یدخل بها (2).بل الروایات تشیر إلی خلاف ذلک،و تقول:إنه کان محرجا أمام الناس بسبب صغر سنها،خصوصا بالنسبة إلیه،حتی اضطر إلی محاولة تبریر ذلک علی المنبر (3)..

خامسا:قد تقدم:أنه لا دلیل یثبت أن التی تزوجها عمر هی بنت الزهراء«علیها السلام»،فقد کان لعلی«علیه السلام»بنت اسمها:أم

ص :24


1- 1) راجع کتابنا:ظلامة أم کلثوم.
2- 2) تقدمت مصادر ذلک.
3- 3) ذخائر العقبی ص 169 عن الدولابی،و خرج ابن السمان معناه،و سیرة ابن إسحاق ص 248 و 249 و(ط معهد الدراسات و الأبحاث للتعریف)ج 5 ص 232 و الذریة الطاهرة ص 159.

کلثوم أمها أم ولد (1)..

و لعل ما ذکر من صغر سن زوجة عمر،حتی لیصرح بعضهم:بأن عمر قد توفی قبل أن یدخل بها،یؤید:أن تکون التی تزوجها هی هذه.فإن عمر قد قتل سنة 23،فلما ذا لم یدخل بها،و هی لم تعد صغیرة،فقد کان عمرها یناهز الخمس عشرة سنة حین وفاته.

أما ما ورد فی المناقب و غیره:من أن أم کلثوم الصغری قد تزوجت من کثیر بن عباس (2)،لا من عمر،فیرد علیه:أن زواجها به ربما یکون بعد وفاة عمر بن الخطاب عنها.حیث لم یدخل بها عمر لصغرها،فلما کبرت تزوجت بالرجل الآخر..

أما ما زعموه:من أن عمر قد برر زواجه بأم کلثوم بنت الزهراء «علیها السلام»بدعوی السبب و النسب.و الإتصال برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن هذا الطریق،لا یتحقق إذا تزوج بأم کلثوم بنت علی،إلا إن

ص :25


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 42 ص 90 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 216 و المعارف لابن قتیبة ص 211 و راجع:تعجیل المنفعة لابن حجر ص 563 و أعیان الشیعة ج 7 ص 136 و المجدی فی أنساب الطالبین ص 12 و مطالب السؤول ص 313.
2- 2) راجع:مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 90 و بحار الأنوار ج 42 ص 92 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 120 و راجع:مستدرکات علم رجال الحدیث ج 8 ص 600.

کان یقصد أمرا آخرا یخص علیا«علیه السلام».

أما هذا،فلعله مکذوب علی لسان عمر فی وقت متأخر،و یکون مراده الحقیقی هو:إذلال علی«علیه السلام»،و کسر عنفوانه بهذا الزواج..

و فی جمیع الأحوال نقول:

إن تضارب النصوص حول هذا الأمر یجعلنا نشک فی کل شیء،لا سیما مع علمنا بحرص أتباعه و محبیه علی التسویق لهذا الأمر لأکثر من سبب..

أبو القاسم الکوفی یتحدث

هذا و قد روی أبو القاسم الکوفی:-و نسب ذلک إلی روایة مشایخه عامة-أن عمر بعث العباس إلی علی یسأله أن یزوجه بأم کلثوم،فامتنع.

فأخبره بامتناعه فقال:أیأنف من تزویجی؟!و اللّه،لئن لم یزوجنی لأقتلنه.

فأعلم العباس علیا«علیه السلام»بذلک فأقام علی الامتناع.فأعلم عمر بذلک،فقال عمر:أحضر فی یوم الجمعة فی المسجد،و کن قریبا من المنبر لتسمع ما یجری،فتعلم أنی قادر علی قتله إن أردت.

فحضر،فقال عمر للناس:إن ههنا رجلا من أصحاب محمد و قد زنی،و قد اطلع علیه أمیر المؤمنین وحده،فما أنتم قائلون.

فقال الناس من کل جانب:إذا کان أمیر المؤمنین اطلع علیه فما الحاجة إلی أن یطلع علیه غیره،و لیمض فی حکم اللّه.

فلما انصرف طلب عمر من العباس أن یعلم علیا بما سمع.فو اللّه،لئن

ص :26

لم یفعل لأفعلن.

فأعلم العباس علیا بذلک.

فقال«علیه السلام»:أنا أعلم أن ذلک یهون علیه،و ما کنت بالذی یفعل ما یلتمسه أبدا..

فأقسم علیه العباس أن یجعل أمرها إلیه،و مضی العباس إلی عمر فزوجه إیاها (1).

و قد اعتبر صاحب الإستغاثة...أن نفس جعل علی«علیه السلام»أمر ابنته هذه دون سواها إلی العباس دلیل علی وجود قهر و إجبار کان قد مورس ضد علی«علیه السلام».

بل لقد ورد فی نص آخر:أنه أمر الزبیر أن یضع درعه علی سطح علی، فوضعه بالرمح،لیرمیه بالسرقة (2).

و قال السید المرتضی:«و عمر ألحّ علی علی«علیه السلام»،و توعده بما خاف علی علی أمر عظیم فیه من ظهور ما لم یزل یخفیه،فسأله العباس-لما رأی ذلک-رد أمرها إلیه،فزوجها منه».

و قال فی أعلام الوری:قال أصحابنا:إنما زوّجها منه بعد مدافعة

ص :27


1- 1) الإستغاثة(ط النجف)ص 92-96.و قد أشار إلی ذلک فی تلخیص الشافی ج 2 ص 160 و مجموعة رسائل الشریف المرتضی(المجموعة الثالثة)ص 149 و 150 و الصراط المستقیم ج 3 ص 130.
2- 2) الصراط المستقیم ج 3 ص 130.

کثیرة،و امتناع شدید،و اعتلال علیه بشیء بعد شیء حتی ألجأته الضرورة إلی أن رد أمرها إلی العباس بن عبد المطلب،فزوجها إیاه (1).

و علی کل حال،فهناک روایات ألمحت بوضوح إلی الإکراه و الإجبار الذی مارسه عمر..و ألمحت أیضا إلی ما ورد فی کتب الشیعة من تفاصیل، حتی إنک لتستطیع أن تجد معظم عناصر روایة الإستغاثة متوفرة فی کتب أهل السنة،الذین کانوا و ما زالوا حریصین کل الحرص علی إبعاد أی شبهة عن ساحة عمر بن الخطاب الذی لا نبالغ إذا قلنا:إنه أعز الخلفاء علیهم، و أحبهم إلیهم..

و لکنها قد جاءت مجزأة و متفرقة فی الأبواب المختلفة،لا یلتفت أحد إلی وجود أی رابط بینها،إلا إذا اطلع علی روایة الإستغاثة..و سنقرأ فی هذا الفصل بعضا مما یوضح ذلک..فنقول:

هل للحاکم أن یعمل بعلمه

إن روایاتهم قد أشارت إلی أن عمر قد حاول أن ینتزع من الناس اعترافا بأن له أن یعمل بعلمه،فیعاقب من یشاء لمجرد زعمه أنه رآه علی فاحشة.و لکن علیا،أو علی و عبد الرحمن بن عوف،یرفض ذلک منه.

فقد روی:أن عمر کان یعس ذات لیلة بالمدینة،فلما أصبح قال للناس:

«أرأیتم لو أن إماما رأی رجلا و امرأة علی فاحشة،فأقام علیهما الحد،ما کنتم فاعلین؟

ص :28


1- 1) البحار ج 42 ص 93 عن إعلام الوری ص 204.

قالوا:إنما أنت إمام.

فقال علی بن أبی طالب:لیس ذلک لک،إذن یقام علیک الحد،إن اللّه لم یأمن علی هذا الأمر أقل من أربعة شهود» (1).

و جاء فی نص آخر:ثم ترکهم ما شاء اللّه أن یترکهم،ثم سألهم فقال القوم مثل مقالتهم الأولی،و قال علی مثل مقالته الأولی (2).

روایات لئیمة و حاقدة

و بعد،فإنه لا مجال لقبول الروایات الواردة فی کتب أهل السنة،التی تتحدث عن أن علیا«علیه السلام»قد أمر بابنته فزیّنت(أو فصنعت)ثم أرسلها إلی عمر لیتفحصها،و قد أمسک هذا الثانی بذراعها،أو بساقها.. (3).أو أنه قد قبّلها،أو ضمها إلیه.أو نحو ذلک.

ص :29


1- 1) راجع:السنن الکبری ج 10 ص 144،و المصنف لعبد الرزاق ج 8 ص 340.
2- 2) الفتوحات الإسلامیة ج 2 ص 466 و راجع:کنز العمال ج 5 ص 457.
3- 3) ذخائر العقبی ص 167 و تاریخ بغداد ج 6 ص 182 و راجع:سیرة ابن إسحاق ص 248 و راجع:طبقات ابن سعد ج 8 ص 464 و مختصر تاریخ دمشق ج 9 ص 160 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 106 و ج 19 ص 351 و عمدة القاری ج 14 ص 160 و حیاة الصحابة ج 2 ص 270 و الذریة الطاهرة ص 159 و الفتوحات الإسلامیة ج 2 ص 456 و مختصر تاریخ دمشق ج 9 ص 160 و تهذیب تاریخ دمشق ج 6 ص 28 و تاریخ عمر بن الخطاب ص 266.

و فی بعض روایاتهم أنها جبهته بقسوة من أجل ذلک،و قالت له:

«تفعل هذا؟!لو لا أنک أمیر المؤمنین لکسرت أنفک.

ثم خرجت حتی أتت أباها فأخبرته الخبر،و قالت:

بعثتنی إلی شیخ سوء».

فقال:یا بنیة إنه زوجک.ثم زوجه إیاها (1).

فإنها روایات مکذوبة بلا ریب،و قد قال عنها سبط ابن الجوزی

«قلت:هذا قبیح.و اللّه،لو کانت أمة لما فعل بها هذا.ثم بإجماع المسلمین، لا یجوز لمس الأجنبیة،فکیف ینسب إلی عمر هذا» (2).

نعم..إن الناس یأنفون عن نسبة مثل هذا السقوط إلیهم،فکیف

ص :30


1- 1) الفتوحات الإسلامیة ج 2 ص 455 و 456 و أسد الغایة ج 5 ص 614 و الاستیعاب(بهامش الإصابة)ج 4 ص 490 و 491 و الدر المنثور فی طبقات ربات الخدور ص 62 و الإصابة ج 4 ص 492 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 501 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 4 ص 138 و کنز العمال ج 16 ص 510 و مختصر تاریخ دمشق لابن منظور ج 9 ص 160 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 60106 و سنن سعید بن منصور(ط دار الکتب العلمیة)ج 1 ص 146 و 147 و إفحام الأعداء و الخصوم ص 166 و مختصر تاریخ دمشق ج 9 ص 160 و تهذیب تاریخ دمشق ج 6 ص 28 و تاریخ عمر بن الخطاب ص 266.
2- 2) تذکرة الخواص(ط المکتبة الحیدریة-النجف الأشرف-العراق-سنة 1383 ه) ص 321.

نسبوا ذلک إلی خلیفتهم،الذی یدّعون له العدالة و الإستقامة،و القیام بمهام النبی الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»؟!

و یکفی قبحا فی ذلک أن نجد واضع الروایة قد ذکر أن تلک البنت الصغیرة السن قد رفضت تصرفه هذا،و أنکرته،و هددته بکسر أنفه، و اعتبرته شیخ سوء.

و لعل هناک من لا یری مانعا من صدور هذا الأمر من عمر،استنادا إلی ما ورد فی بعض النصوص من:أنه قد فعل ذلک أمام الناس،ثم قال لهم:«إنی خطبتها من أبیها،فزوّجنیها».

أو استنادا إلی أن عمر لم یکن ممن یسعی إلی کبح جماح شهوته،و هو القائل:ما بقی فیّ شیء من أمر الجاهلیة إلا أنی لست أبالی أی الناس نکحت و أیهم أنکحت (1).

و إلی أنه قد حدثنا هو نفسه أنه کان إذا أراد الحاجة تقول له زوجته،ما تذهب إلا إلی فتیات بنی فلان تنظر إلیهن (2).

و له قصة معروفة مع عاتکة بنت زید التی کانت تحت عبد اللّه بن أبی بکر،فمات عنها،و اشترط علیها أن لا تتزوج بعده فتبتلت،و رفضت الزواج حتی من عمر فطلب عمر من ولیها أن یزوجه إیاها،فزوجه إیاها، فدخل عمر علیها فعارکها حتی غلبها علی نفسها فنکحها،فلما فرغ قال:

ص :31


1- 1) طبقات ابن سعد(ط بیروت سنة 1377 ه)ج 3 ص 982.
2- 2) المصنف لعبد الرزاق ج 7 ص 303 و مجمع الزوائد ج 4 ص 304 عن الطبرانی.

أف.أف.أف.

ثم خرج من عندها و ترکها الخ.. (1).

فإننا بدورنا نقول:

إن ذلک لا یصلح لتبریر إرسال أبیها إیاها إلیه علی هذا النحو..فإن المفروض هو أن لا یرسلها إلا مع نساء یصلحن من شأنها،و یرافقنها إلی بیت الزوجیة بإعزاز و إکرام حیث الخدر و الستر..

و لا نتعقل أی معنی لأن یرسلها أبوها إلی عمر علی هذا النحو البعید عن معنی الکرامة و التکریم لها،و الذی لا یفعله رعاع الناس،فکیف یتوهم صدوره عن بیت الإمامة و الکرامة،و العز و الشرف.و عن أهل بیت النبوة بالذات؟!

و کیف یزوجها بمن یعصی اللّه فیها علی هذا النحو المرفوض فی الشرع، و الذی یأباه کرام الناس،و أهل الشرف و الغیرة؟.

روایة مکذوبة

و هناک روایة أوردها الدولابی،و ابن الأثیر،و غیرهما تقول:

لما تأیمت أم کلثوم بنت علی بن أبی طالب«علیه السلام»من عمر بن الخطاب دخل علیها الحسن و الحسین أخواها،فقالا لها:إنک من عرفت، سیدة نساء العالمین،و بنت سیدتهن،و إنک و اللّه لئن أمکنت علیا من رقبتک

ص :32


1- 1) طبقات ابن سعد(ط لیدن)ج 8 ص 194 و کنز العمال ج 13 ص 633.

(رمّتک)لینکحنک بعض أیتامه،و لئن أردت أن تصیبی بنفسک مالا عظیما لتصیبنه.

فو اللّه ما قاما حتی طلع علی یتکئ علی عصاه..(ثم تذکر الروایة کلاما له معهم)ثم تقول:

فقال:أی بنیة،إن اللّه قد جعل أمرک بیدک،فأنا أحب أن تجعلیه بیدی.

فقالت:أی أبه،و اللّه إنی لا مرأة أرغب فیما ترغب فیه النساء،فأنا أحب أن أصیب ما یصیب النساء من الدنیا،و أنا أرید أن أنظر فی أمر نفسی.

فقال:لا و اللّه یا بنیة،ما هذا من رأیک ما هو إلا رأی هذین.

ثم قام فقال:و اللّه لا أکلم رجلا منهم أو تفعلین.

فأخذا بثیابه فقالا:اجلس یا أبه،فو اللّه ما علی هجرانک من صبر، اجعلی أمرک بیده.

فقالت:قد فعلت..

فقال:فإنی قد زوجتک من عون بن جعفر.

و إنه لغلام.ثم رجع إلیها فبعث إلیها بأربعة آلاف درهم،و بعث إلی ابن أخیه فأدخلها علیه (1).

ص :33


1- 1) راجع:الذریة الطاهرة للدولابی ص 161 و 162 و أسد الغابة ج 5 ص 615 و الدر المنثور فی طبقات الخدور ص 62 و الإصابة ج 4 ص 492.و راجع:سیر-

قال ابن اسحاق فما نشب عون أن هلک،فرجع إلیها علی،فقال:یا بنیة،اجعلی أمرک بیدی،ففعلت فزوجها محمد بن جعفر (1)..ثم یذکر الطبری:أنه زوجها بعبد اللّه بن جعفر أیضا (2).

و نقول:

یرد علی هذه الروایة ما یلی:

أولا:إن سیدة نساء المسلمین فی وقتها هی أختها الحوراء زینب«علیها السلام»،لا أم کلثوم.

ثانیا:هل سبق أن أنکح علی«علیه السلام»بناته أیتام أهله،سوی أنه أنکح زینبا عبد اللّه بن جعفر،و هو رجل له مکانته،و موقعه،و لیس بالذی یعیر به أحد.فإنه من سراة القوم..

ثالثا:هل کان الحسنان«علیهما السلام»و أم کلثوم یحبون المال العظیم، و الحیاة الدنیا..

و لماذا لا یأخذان بقول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إذا جاءکم من ترضون خلقه و دینه فزوجوه،إلا تفعلوا تکن فتنة فی الأرض و فساد

1)

-أعلام النبلاء ج 3 ص 501 و 502 و ذخائر العقبی ص 170 و 171 و سیرة ابن إسحاق ص 250 و راجع:فاطمة الزهراء للعقاد ص 24.

ص :34


1- 1) سیرة ابن إسحاق ص 250 و ذخائر العقبی ص 171 و الذریة الطاهرة ص 163.
2- 2) راجع:ذخائر العقبی ص 171 و الذریة الطاهرة ص 163.

کبیر؟! (1).

رابعا:إن جرأة أم کلثوم علی أبیها،و إظهار أنها ترغب فیما ترغب فیه النساء لهو أمر یثیر الدهشة.و لا سیما من امرأة تربت فی حجر علی و فاطمة صلوات اللّه و سلامه علیهما،و عرفت معانی العفة،و الزهد و التقوی..

و لم یعرف عنها طیلة حیاتها إلا ما ینسجم مع هذه الروح،و لا یشذ عن هذا السبیل..

خامسا:لماذا یهجر ولدیه و یقطع صلته بهما من أجل الحصول علی هذا الأمر الذی جعله اللّه سبحانه لها دونه باعترافه«علیه السلام»-حسب زعم الروایة؟!

سادسا:ما معنی التعبیر عن عون بن جعفر بالقول:«و إنه لغلام»مع أنه کان شابا یشارک فی الحروب،و یقاتل و یستشهد،کما ذکرناه فیما تقدم.

سابعا:قد تقدم أن زواجها من عون و إخوته موضع شک أیضا،فإن عونا و محمدا إذا کانا قد قتلا سنة 17 هجریة أی فی نفس السنة التی تزوجت فیها عمر،فکیف نوفق بین ذلک و بین حقیقة أن عمر إنما مات سنة 23 هجریة؟!و إذا کان عون و أخوه قد ماتا فی الطف،فکیف تزوجها أخوه محمد من بعده،ثم تزوجها عبد اللّه؟.

و إذا کان المتولی لتزویجها للجمیع هو أبوها کما یقول البعض-حسبما قدمناه-فإن أباها کان قد استشهد قبل وقعة الطف بعشرین سنة.

ص :35


1- 1) الکافی ج 5 ص 347.
عمر یقول:رفئونی

و تذکر روایات أهل السنة لقصة هذا الزواج:أن عمر قد خطب إلی علی«علیه السلام»ابنته أم کلثوم،فقال علی:إنما حبست بناتی علی بنی جعفر،فأصر علیه عمر،فزوجه.

فجاء عمر إلی مجلس المهاجرین فیما بین القبر و المنبر،فقال:رفئونی.

رفئونی.فرفأوه (1).

و المراد:قولوا لی:بالرفاه و البنین..

و نقول:

إن من الواضح:أن قولهم للمتزوج بالرفاه و البنین،هو من رسوم الجاهلیة،و قد نهی عنه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و قد ورد هذا

ص :36


1- 1) کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 624 و 625 عن ابن سعد،و ابن راهویه،و سعید بن منصور و السیرة الحلبیة ج 1 ص 347 و تاریخ عمر بن الخطاب ص 266 و راجع:حیاة الصحابة ج 2 ص 40 و 671 و مختصر تاریخ دمشق ج 9 ص 160 و تهذیب تاریخ دمشق ج 6 ص 28.و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 106 و إفحام الأعداء و الخصوم ص 131 و 132 و طبقات ابن سعد ج 8 ص 463،و الحدیث موجود فی ذخائر العقبی ص 168 و 169 لکن فیه:«ألا تهنئونی»أو«زفونی».و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 4 ص 490 و فیه:«زفونی».و الظاهر:أنها تصحیف«رفؤنی».بدلیل قوله فی آخر الروایة:فرفؤوه.

النهی فی کتب الشیعة و السنة علی حد سواء..

1-فقد روی الکلینی عن علی بن إبراهیم،عن أبیه،عن أبی عبد اللّه البرقی رفعه،قال:لما زوج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فاطمة«علیها السلام»قالوا:بالرفاه و البنین.

فقال:لا،بل علی الخیر و البرکة (1).

2-روی أحمد بن حنبل،عن الحکم بن نافع،عن إسماعیل بن عیاش، عن سالم بن عبد اللّه،عن عبد اللّه بن محمد بن عقیل،قال:تزوج عقیل بن أبی طالب،فخرج علینا فقلنا:بالرفاه و البنین.

فقال:مه،لا تقولوا ذلک،فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد نهانا عن ذلک و قال:قولوا:بارک اللّه لک،و بارک اللّه علیک،و بارک لک فیها.

و روی نحوه أحمد بن إسماعیل بن إبراهیم عن یونس عن الحسن:أن عقیل الخ.. (2).

و بعد ما تقدم نقول:

هل کان عمر ملتزما بأعراف الجاهلیة،غیر آبه بتوجیهات رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»؟

..و لماذا هذا الإصرار منه علی هذا التصرف الذی لا یرضاه أهل الشرع

ص :37


1- 1) وسائل الشیعة(ط دار إحیاء التراث)ج 7 ص 183 و فی هامشه عن الکافی ج 2 ص 79.
2- 2) مسند أحمد ج 3 ص 451.

لأنفسهم؟!

إعتذار،أم إدانة؟!

و قد اعتذر الحلبی عن ذلک بقوله:«لعل النهی لم یبلغ هؤلاء الصحابة حیث لم ینکروا قوله،کما لم یبلغ عمر» (1).

و نقول:

إنه اعتذار أشبه بالإدانة،فإنه إذا لم یبلغ هذا الحکم هؤلاء،و لم یبلغ عمر،فکیف جاز لهم أن یتصدوا أو أن یتصدی عمر علی الأقل لمقام خلافة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و أخذ موقعه و الاضطلاع بمهماته؟!! فإن من یحتاج إلی هدایة الغیر لا یمکن أن یکون هو الهادی للغیر.

الروایة الأغرب و الأعجب

و من غرائب أسالیب الکید السیاسی تلک الروایة التی تروی لنا قصة زواج أم کلثوم بعمر بن الخطاب بطریقة مثیرة،حیث جاء فیها:«أن عمر خطب أم کلثوم،فقال له علی«علیه السلام»:إنها تصغر عن ذلک.

فقال عمر:سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:کل سبب و نسب منقطع یوم القیامة إلا سببی و نسبی فأحب أن یکون لی من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»سبب و نسب.

فقال علی«علیه السلام»للحسن و الحسین:«زوجا عمکما».

ص :38


1- 1) السیرة الحلبیة ج 1 ص 347.

فقالا:هی امرأة من النساء،تختار لنفسها.

فقال(مقام ظ)علی«علیه السلام»مغضبا،فأمسک الحسن بثوبه، و قال:لا صبر لی علی هجرانک یا أبتاه.

قال:فزوجاه» (1).

و نقول:

إن الملاحظ هنا:

1-لا ندری لماذا یأمر غیره بتزویج عمر،و لا یتولی ذلک هو بنفسه، فإنه هو ولی أمر ابنته..

2-إن ولدیه الحسن و الحسین«علیهما السلام»لم الذین حین تزویج أم کلثوم بعمر بن الخطاب قد بلغا الحلم للتو،فلما ذا یحیل هذا الأمر إلیهما..ألم یکن الأنسب أن یحیل أمر ذلک للعباس کما ذکرته روایات أخری؟..

3-هل کان«علیه السلام»یرید تزویجها جبرا عنها،و من دون اختیار منها؟!..و هل یصح لها هی أن تختار لنفسها من دون إذن أبیها أیضا؟!..

4-و کیف یغضب«علیه السلام»من الحسنین«علیهما السلام»،و هما سیدا شباب أهل الجنة.؟!

و کیف یغضب سیدا شباب أهل الجنة أباهما؟!..

ص :39


1- 1) حیاة الصحابة ج 2 ص 527 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 16 ص 532 و السنن الکبری ج 7 ص 64 و مجمع الزوائد ج 4 ص 272 عن الطبری فی الأوسط،و عن البزار،قال:و فی المناقب أحادیث نحو هذا.

و إذا کان هذا هو حال سیدی شباب أهل الجنة،فلما ذا نلوم الآخرین علی جرأتهم علی آبائهم؟..و علی عدم طاعتهم لهم؟..

5-و کیف یغضب هو«علیه السلام»من قول الحق،إذا کان ما قالاه هو الحق؟و إذا کان ما قالاه باطلا،فکیف یقولان هما هذا الباطل؟!

6-لماذا أخذ الحسن«علیه السلام»بثوبه،و لم یفعل ذلک أخوه الإمام الحسین«علیه السلام»ألیس هو شریک أخیه فی إغضاب أبیهما أمیر المؤمنین «علیه السلام»؟..

7-و أیضا..إذا کانت أم کلثوم تصغر عن الزواج..فکیف صارت بعد ذلک کبیرة لا تصغر عنه..و هل کان الحدیث الذی رواه عمر له غائبا عن ذهنه.أو أنه کان مقنعا له،إلی درجة أنها أصبحت صالحة للزواج تکوینا..و أصبح علی مشتاقا إلی إنجازه إلی حدّ أنه یدخل مع ولدیه فی معرکة بهذا الحجم.

8-و أخیرا..ألم یکن زواج النبی«صلی اللّه علیه و آله»بحفصة بنت عمر کافیا لتحقیق النسب و الصلة بینه و بین النبی«صلی اللّه علیه و آله»وفقا لما احتج به عمر؟!..

ص :40

الفصل الثانی

اشارة

حدیث ساریة..و أحداث أخری..

ص :41

ص :42

یا ساریة الجبل

عن ابن عمر:أن عمر بن الخطاب بعث جیشا،و أمّر علیهم رجلا یدعی ساریة بن زنیم،قال:فبینا عمر یخطب،إذ جعل یصیح،و هو علی المنبر:یا ساریة الجبل،یا ساریة الجبل،یا ساریة الجبل.

قال:فقدم رسول الجیش علی عمر،فسأله عما جری لذلک الجیش،فقال:

یا أمیر المؤمنین،لقینا عدونا فهزمونا،فإذا صائح یصیح:یا ساریة الجبل،یا ساریة الجبل،یا ساریة الجبل.فأسندنا ظهورنا إلی الجبل،فهزمهم اللّه.

فقیل لعمر:إنک کنت تصیح بذلک (1).

و فی حدیث آخر:أنه قال:یا ساریة بن زنیم الجبل،ظلم من استرعی الذئب الغنم،و فی آخره:فقیل لعمر:ما ذلک الکلام؟!

فقال:و اللّه،ما ألقیت له بالا،شیء أتی علی لسانی (2).

ص :43


1- 1) مختصر تاریخ دمشق ج 9 ص 184 و 185 و تهذیب تاریخ دمشق ج 6 ص 46 عن البیهقی،و کنز العمال ج 12 ص 571 و تاریخ مدینة دمشق ج 20 ص 24 و 25 و الإصابة ج 3 ص 5 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 1 ص 384 و البدایة و النهایة ج 7 ص 147.
2-

و فی نص آخر:إن ساریة کان فی فسا،و دار ابجرد (1).

و قیل:بنهاوند (2).

و یبدو أن ذلک کان فی سنة ثلاث و عشرین.

و نقول:

فی هذه الروایات مواضع للبحث،فلاحظ ما یلی:

التناقض و الإختلاف

فی روایة ساریة تناقضات تدل علی أن ثمة تصرفا فی بعضها علی الأقل:

فبعضها یقول:إن ساریة و من معه قد هزموا کما تقدم.

ص :44


1- 1) 2مختصر تاریخ دمشق ج 9 ص 185 و تهذیب تاریخ دمشق ج 6 ص 47 و کنز العمال ج 12 ص 581 و تاریخ مدینة دمشق ج 20 ص 25 و الوافی بالوفیات ج 15 ص 48 و البدایة و النهایة ج 7 ص 148.
2- 1) مختصر تاریخ دمشق ج 9 ص 185 و تهذیب تاریخ دمشق ج 6 ص 47 و تاریخ مدینة دمشق ج 20 ص 26 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 42 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 249 و البدایة و النهایة ج 7 ص 146 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 123.

و بعضها یقول:إنهم کانوا یحاصرون الأعداء،و لم یمکنهم فتح حصنهم إلا بالصعود للجبل بعد سماعهم النداء (1).

کما أن قول عمر:إنه لم یلق بالا للنداء الذی صدر عنه یتناقض مع ما ذکرته روایة أخری ذکرها ابن عساکر فی کتابه (2)،فراجع.

قال ابن بدران:«مهما اختلفت الروایات و تعددت،فإن أصل القصة صحیح و اللّه أعلم» (3).

ضعف سند الروایة

و عن سند الروایة نقول:

قال محمد بن درویش الحوت عن قصة ساریة:«روی قصته الواحدی، و البیهقی بسند ضعیف،و هم فی المناقب یتوسعون» (4).

و قال أبو القاسم الکوفی:

ص :45


1- 1) تهذیب تاریخ دمشق ج 6 ص 47 و البدایة و النهایة ج 7 ص 148 و کنز العمال ج 12 ص 581 و تاریخ مدینة دمشق ج 20 ص 25 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 249 و الوافی بالوفیات ج 15 ص 48 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 123.
2- 2) تهذیب تاریخ دمشق ج 6 ص 47 و کنز العمال ج 12 ص 581 و تاریخ مدینة دمشق ج 20 ص 25 و الوافی بالوفیات ج 15 ص 48.
3- 3) تهذیب تاریخ دمشق ح 6 ص 48.
4- 4) أسنی المطالب ص 553 و الغدیر ج 8 ص 84.

«علی أنّا قد رأینا جماعة من فقهاء أصحاب الحدیث ینکرون صحة هذا الخبر،و یبطلونه،و یطعنون علی الروای له.و فی هذا کفایة لمن فهم و نظر» (1).

أبو حنیفة و مؤمن الطاق

قال ابن کثیر عن حدیث رد الشمس:

«روی عن أبی حنیفة:إنکاره،و التهکم بمن رواه.قال أبو عباس بن عقدة:حدثنا جعفر بن محمد بن عمیر،حدثنا سلیمان بن عباد:سمعت بشار بن دراع،قال:لقی أبو حنیفة محمد بن النعمان،فقال:عمن رویت حدیث رد الشمس؟!

فقال:عن غیر الذی رویت عنه:یا ساریة الجبل» (2).

و فی نص آخر:أن أبا حنیفة قال له ذلک کالمنکر علیه..و أن مؤمن الطاق أجابه:عمن رویت أنت عنه:یا ساریة الجبل (3).

و هذا یدل علی:أن مؤمن الطاق ینکر و یتهکم بمن یروی حدیث:«یا ساریة الجبل».

و قد حاول ابن کثیر أن یخفف من وقع جواب مؤمن الطاق،فقال:

«و قول محمد بن النعمان له لیس بجواب،بل مجرد معارضة بما لا یجدی،أی

ص :46


1- 1) الإستغاثة ج 2 ص 48 و(ط أخری)ص 150.
2- 2) البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی-1408 ه)ج 6 ص 93.
3- 3) لسان المیزان ج 5 ص 301 و فتح الملک العلی لابن الصدیق المغربی ص 144.

أنا رویت فی فضل علی هذا الحدیث،و هو إن کان مستغربا،فهو فی الغرابة نظیر ما رویته أنت فی فضل عمر بن الخطاب فی قوله:یا ساریة الجبل.

و هذا لیس بصحیح من محمد بن النعمان،فإن هذا لیس کهذا إسنادا و لا متنا،و أین مکاشفة إمام قد شهد الشارع له بأنه محدث بأمر خبر رد الشمس طالعة بعد مغیبها،الذی هو أکبر علامات الساعة» (1).

و نقول لابن کثیر:

أولا:إن حدیث رد الشمس متواتر و قطعی الصدور،فقد روی فی مصادر أهل السنة عن ثلاثة عشر صحابیا (2).

و روی عن بعضهم بطرق عدیدة،فقد روی عن أسماء مثلا بخمسة طرق (3).

و صرح الطحاوی،و القاضی عیاض بصحته (4).

ص :47


1- 1) البدایة و النهایة ج 6 ص 93.
2- 2) رد الشمس لعلی«علیه السلام»ص 18 و 19.
3- 3) السیرة الحلبیة ج 1 ص 385 و 386 و(ط دار المعرفة 1400 ه)ج 2 ص 103 عن الإمتاع،و نسیم الریاض ج 3 ص 11 و راجع:السیر النبویة لدحلان ج 2 ص 201 و الغدیر ج 3 ص 136 و رسائل فی حدیث رد الشمس للمحمودی ص 63 و نظرة فی کتاب الفصل فی الملل ص 108.
4- 4) راجع:شرح المواهب اللدنیة للزرقانی ج 6 ص 488 و الصواعق المحرقة باب 9 فصل 3 و نسیم الریاض ج 3 ص 11 عن الخفاجی.و الغدیر ج 3 ص 133-

و حسّنه شیخ الإسلام أبو زرعة،و تبعه غیره (1).

و أخرجه ابن مندة،و ابن شاهین بإسناد حسن.

و رواه ابن مردویه،عن أبی هریرة بإسناد حسن.

و رواه الطبرانی فی الکبیر بإسناد حسن،کما حکاه ولی الدین العراقی (2).

و أورد طرقه السیوطی فی کتابه کشف اللبس بأسانید کثیرة،و صححه

4)

-و 134 و 137 و رسائل فی حدیث رد الشمس للمحمودی ص 67 و 117 و 184 و کشف الخفاء للعجلونی ج 1 ص 220 و 428 و تفسیر الآلوسی ج 23 ص 194 و البدایة و النهایة ج 6 ص 94 و 314 و سبل الهدی و الرشاد ج 9 ص 437 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 183 و ینابیع المودة ج 2 ص 409 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 532 و ج 16 ص 325 و ج 21 ص 266 و فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 193.

ص :48


1- 1) الصواعق المحرقة باب 9 فصل 3.و راجع:کتاب الأربعین للماحوزی ص 418 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 183 و الغدیر ج 3 ص 135 و رسائل فی حدیث رد الشمس للمحمودی ص 61 و ینابیع المودة ج 1 ص 418 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 20 ص 619 و ج 21 ص 266 و فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 194.
2- 2) السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 201 و شرح المواهب للزرقانی ج 6 ص 488 و نسیم الریاض ج 3 ص 11 و شرح الشفاء للقادری(مطبوع مع نسیم الریاض) ج 3 ص 11.

بما لا مزید علیه (1).

و قالوا أیضا:رواه الطبرانی بأسانید رجال أکثرها ثقات (2).

ثانیا:لو کان کلام مؤمن الطاق لا یجدی،بل هو لمجرد المعارضة لاعترض علیه أبو حنیفة مباشرة،و قال له:إن هذا قیاس مع الفارق..

و لذکر له:أن رواة حدیث ساریة من الثقات الأثبات،بخلاف حدیث رد الشمس.

ثالثا:من الذی قال:إن المقصود مجرد المعارضة،لبیان المشابهة فی الغرابة؟!فإن هذا مجرد افتراض،لا سیما و أن السؤال هو عن رواة حدیث رد الشمس،فاللازم هو المقارنة بینهم و بین رواة حدیث ساریة..

و لیس فی الکلام أیة إشارة إلی استغراب الحدث نفسه..و لو أن مؤمن الطاق قصد ذلک لاعترض علیه أبو حنیفة:بأن هذا خروج عن محل الکلام.

رابعا:بالنسبة للحدیث عن کون عمر محدثا نقول:

إن هذا أول الکلام،و هو یحتاج إلی إثبات..و إنما یرویه له أتباعه و محبوه،و لا یعترف له به غیرهم،بل یرون فی سیرته مع الناس،و مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»خصوصا قوله فی مرض موته«صلی اللّه علیه

ص :49


1- 1) نسیم الریاض ج 3 ص 12.و راجع:کشف الخفاء للعجلونی ج 1 ص 428.
2- 2) نسیم الریاض ج 3 ص 10 و شرح الشفاء للقاری(بهامشه)ج 3 ص 10 و رسائل فی حدیث رد الشمس للمحمودی ص 19 و 33.

و آله»:إن النبی لیهجر،أو نحو ذلک.ما یمنع من صحة هذه الأحادیث فی حقه..

خامسا:بالنسبة لکون رد الشمس حدثا کونیا عظیما،لا یقاس بحدیث ساریة نقول:

ألف:إن مؤمن الطاق لم یقایسه به،بل قایس سند هذا بسند ذاک.

ب:إن حادثة رد الشمس کونیة کحادثة شق القمر،فلماذا قبل ابن کثیر هذه ورد تلک؟!

و قد تحدثنا عن هذه القضیة فی کتابنا:رد الشمس لعلی«علیه السلام» فراجع.

أبو القاسم الکوفی ماذا یقول؟!

قال أبو القاسم الکوفی عن حدیث ساریة:

«و مثله فی الکذب و المحال،و فظیع المقال روایتهم:أن عمر نادی فی المدینة:یا ساریة الجبل،و هو بنهاوند،فسمع ساریة و هو بنهاوند صوته حین وقعت علیه الهزیمة و علی أصحابه،و هو یقول:یا ساریة الجبل،یا ساریة الجبل.

فهذه معجزة من أجلّ معجزات الرسل و الأنبیاء«علیهم السلام»،لو ظهرت منهم،و(لم)نجد مثلها لأحد منهم.

و لعمری لو ظهرت منهم ما استبعدنا ذلک و لا استعظمناه منهم، و لکنها عند کثیر من الناس من المحالات و لو رویت.

ص :50

و من کان فی محل من یأتی بمثل هذه المعجزة،من المحال أن لا یأتی بآیة دونها أو مثلها،أو فوقها.

فلما لم یجد القوم لها نظیرا فی المعجزات و لا ما هو دونها،و وجدنا مع ذلک أولیاءه إذا طولبوا بالإقرار:أنه کان له أو لمن تقدم من صاحبه الذی هو عندهم أفضل منه معجزة أنکروا أن تکون المعجزات إلا للرسل،و کان هذا کله دالا علی إبطال تخرصهم (1).

راویة الخصیبی

و قد روی الخصیبی هذه الروایة بنحو آخر،فقال ما ملخصه:

عن جابر بن عبد اللّه الأنصاری:إن عمر خلا بأمیر المؤمنین«علیه السلام»ملیا،ثم رقیا منبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»جمیعا،فمسح أمیر المؤمنین«علیه السلام»علی وجه عمر،فصار عمر یرتعد،و یقول:لا حول و لا قوة إلا باللّه،ثم صاح ملء صوته:یا ساریة الجأ[إلی]الجبل..

ثم لم یلبث أن قبل صدر أمیر المؤمنین،ثم نزل و هو ضاحک.

فطالبه علی«علیه السلام»أن یفعل ما وعده به.

فقال له عمر:امهلنی یا أبا الحسن حتی أنظر ما یرد من خبر ساریة.

و هل ما رأیته صحیحا أم لا.

ثم سألوا علیا أمیر المؤمنین«علیه السلام»عن حقیقة ما جری،

ص :51


1- 1) الإستغاثة ج 2 ص 48 و(ط أخری)ص 150.

فأخبرهم:أن عمر أحب أن یعلم خبر جیوشه فی نهاوند بعد قتل عمرو بن معدی کرب،فقال له الإمام«علیه السلام»:کیف تزعم أنک الخلیفة فی الأرض،و القائم مقام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و أنت لا تعلم ما وراء أذنک و تحت قدمک؟!و الإمام یری الأرض و من علیها،و لا یخفی علیه من أعمالهم شیء؟!

فقال لی:یا أبا الحسن،أنت بهذه الصورة؟!فأت خبر ساریة،و أین هو؟!و من معهم؟!و کیف صورهم؟!

فقلت له:یا ابن الخطاب،فان قلت لک لا تصدقنی،و لکنی أریک جیشک و أصحابک.و ساریة قد کمن بهم جیش الجبل فی واد قعید[قفرخ.

ل]،بعید الأقطار،کثیر الأشجار،فإن سار به جیشک یسیرا خلصوا بها، و إلا قتل أول جیشک و آخره.

فقال:یا أبا الحسن،ما لهم ملجأ منهم،و لا یخرجون من ذلک الوادی؟!.

ثم طلب عمر منه:أن یریه إیاهم،أو أن یحذرهم من عدوهم،فأخذ علیه عهدا إن رقی به المنبر،و کشف عن بصره،و أراه جیشه،و صاح بهم و سمعوه،و لجأوا إلی الجبل،و ظفروا بعدوّهم أن یخلع نفسه،و یسلم إلیه حقه..

إلی أن قال علی«علیه السلام»:و رقیت المنبر،فدعوت بدعوات، و سألت اللّه أن یریه ما قلت،و مسحت علی عینیه،و کشفت عنه غطاءه، فنظر إلی ساریة و سائر الجیش،و جیش الجبل،و ما بقی إلا الهزیمة لجیشه.

فقلت له:صح یا عمر إن شئت.

ص :52

قال:یسمع؟!

قلت:نعم،یسمع،و یبلغ صوتک إلیهم.

فصاح الصیحة التی سمعتموها:یا ساریة إلجأ[إلی]الجبل[الجبل]، فسمعوا صوته،و لجأوا إلی الجبل،فسلموا،و ظفروا بجیش الجبل،فنزل ضاحکا کما رأیتموه،و خاطبته و خاطبنی بما سمعتموه.

قال جابر:آمنا و صدقنا،و شک آخرون إلی ورود البرید بحکایة ما حکاه أمیر المؤمنین،واراه عمر،و نادی بصوته،فکاد أکثر العوام المرتدین أن یعبدوا ابن الخطاب،و جعلوا هذا منقبا له،و اللّه ما کان إلا منقلبا (1).

و لم یف عمر بما کان قد وعد به کما هو معلوم.

و لعل هذه الروایة هی الأقرب و الأصوب،فقد تعودنا الکثیر مما یدخل فی هذا السیاق.

أین الإنصاف؟!

و قد ذکرت بعض الروایات ما ملخصه:

أن الإمام الباقر«علیه السلام»شکا من ظلم کثیر من الأمة لعلی..

فذکر«علیه السلام»أنهم یتولون محبی أبی بکر،و یبرؤون من أعدائه کائنا من کان،و کذلک الحال بالنسبة لعمر و عثمان..فإذا وصل الأمر لعلی، قالوا:نتولی محبیه،و لا نتبرأ من أعدائه،بل نحبهم..

ص :53


1- 1) الهدایة الکبری ص 170-172 و مدینة المعاجز ج 2 ص 14-18.

مع أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:اللهم وال من والاه و عاد من عاداه،کما أنهم إذا ذکر لهم ما اختص اللّه به علیا«علیه السلام»،بدعاء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و کرامته علی ربه جحدوه..و هم یقبلون ما یذکر لهم فی غیره من الصحابة.

هذا عمر بن الخطاب إذا قیل لهم:إنه کان علی المنبر بالمدینة یخطب إذ نادی فی خلال خطبته:یا ساریة الجبل(و کان ساریة بنهاوند)..

إلی أن قال:و کان بین المدینة و نهاوند مسیرة أکثر من خمسین یوما.فإذا کان هذا لعمر،فکیف لا یکون مثل هذا لعلی بن أبی طالب«علیه السلام»، لکنهم قوم لا ینصفون،بل یکابرون (1).

علی«علیه السلام»و وضع الجزیة علی بنی تغلب

و کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد عاهد و فد بنی تغلب علی ألا ینصّروا ولیدا،فکان ذلک الشرط علی الوفد،و علی من وفّدهم،و لم یکن علی غیرهم.

فلما کان زمان عمر،و بالتحدید فی السنة السابعة عشرة،قال مسلموهم:

لا تنفروهم بالخراج فیذهبوا،و لکن أضعفوا علیهم الصدقة التی تأخذونها من أموالهم-فیکون جزاء(أی جزیة)،فإنهم یغضبون من ذکر الجزاء-علی ألا

ص :54


1- 1) التفسیر المنسوب للإمام الحسن العسکری ص 562 و 563 و الإحتجاج ج 2 ص 191-193 و(ط دار النعمان)ج 2 ص 66-68 و بحار الأنوار ج 21 ص 239 و 240 و راجع:ص 244 و راجع:فضائل الخمسة ج 1 ص 347.

ینصروا مولودا إذا أسلم آباؤهم.

فخرج وفدهم فی ذلک إلی عمر..فلما بعث الولید إلیه برؤوس النصاری و بدیانیهم قال لهم عمر:أدوا الجزیة..

فقالوا لعمر:أبلغنا مأمننا،و اللّه لئن وضعت علینا الجزیة لندخلن أرض الروم».

إلی أن تقول الروایة:

«قالوا:فخذ منا شیئا و لا تسمه جزاء.

فقال:أما نحن فنسمیه جزاء،و سموه أنتم ما شئتم.

فقال له علی بن أبی طالب«علیه السلام»:یا أمیر المؤمنین،ألم یضعف علیهم سعد بن مالک الصدقة؟!

قال:بلی،و أصغی إلیه،فرضی به منهم جزاء،فرجعوا علی ذلک الخ..» (1).

و نقول:

إن لنا مع هذا النص وقفات،نجملها علی النحو التالی:

الفطرة..و التنصر،و التهوید

لقد منّ اللّه عز و جل علی الإنسان بهدایات مختلفة،من شأنها لو استفاد

ص :55


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 56 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 158 و البدایة و النهایة ج 7 ص 88.

منها أن توصله إلی موقعه الطبیعی الذی یلیق به،و بدون هذه الإستفادة سیری نفسه فی غیر الموقع اللائق به،و لیس له أن یضع نفسه فی أی موقع آخر،لأن ذلک سیکون من الخطأ الذی یجلب له و لغیره المتاعب، و المصاعب،و المصائب،و ینتهی به إلی الخراب و الدمار و البوار..

فهناک هدایة تکوینیة،و إلهامیة،و فطریة،و حسیة،و عقلیة،و تشریعیة، و هی هدایات یترتب اللاحق منها علی السابق،و یحتاج إلیه.و لذلک شرط علیه أن یکون وصوله إلی الهدایة التشریعیة من خلال الهدایات التی سبقتها،و بالإعتماد علیها و الإستناد إلیها.

و قد منع أیا کان من الناس حتی الأبوین من تجاوز هذه الهدایات فی تعامله مع الآخرین،لأن ذلک یعتبر ذلک من الظلم القبیح،و من التعدی علی الحقوق الذی لا مجال للرضا به،و لا السکوت عنه.

فلیس لأحد أن یهیمن علی الفطرة،أو أن یمنع العقل من ممارسة دوره، أو أن یستغنی عن خدمات الحواس و ینکر ما تؤدی إلیه.أو أن یصادر دور التشریع الإلهی فی حیاته.إذا کان قد حصل علی هذا التشریع من خلال الهدایة العقلیة،و الفطریة و سواهما مما تقدم،من حیث إنها تصله بالهدایة التشریعیة من خلال المعجزة القاهرة للعقل..و هذه المعجزة هی التی دلت علی صدق الأنبیاء..بالإضافة إلی سائر الدلائل و الشواهد التی یرضاها العقل،و تؤیدها سائر الهدایات بصورة صریحة و واضحة..

و لأجل ذلک جاز للنبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یشترط علی وفد بنی تغلب و من وفّدهم أن لا ینصروا ولیدا،بل علیهم أن یفسحوا المجال

ص :56

لعقله،و لفطرته،و سائر هدایاته و قدراته و إمکاناته لتکون هی التی تختار له،و تهدیه السبیل.

و قد روی عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:کل مولود یولد علی الفطرة إلا أن أبویه یهودانه،أو ینصرانه،أو یمجسانه (1).

ص :57


1- 1) راجع:کنز العمال ج 1 ص 261 و 266 و ج 4 ص 591 و نیل الأوطار ج 8 ص 14 و شرح الأخبار ج 1 ص 190 و صحیح البخاری ج 2 ص 97 و 98 و 104 و ج 6 ص 20 و 202 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 203 و المجموع للنووی ج 19 ص 223 و المبسوط للسرخسی ج 10 ص 62 و کتاب الموطأ لمالک ج 1 ص 241 و ج 11 ص 246 و المغنی لابن قدامة ج 10 ص 88 و 473 و کشاف القناع ج 3 ص 62 و ج 6 ص 233 و مجمع الزوائد ج 7 ص 218 و مسند أبی داود ص 311 و المصنف للصنعانی ج 11 ص 119 و مسند الحمیدی ج 2 ص 473 و بغیة الباحث ص 207 و شرح مسند أبی حنیفة ص 226 و فیض القدیر ج 5 ص 44 و کشف الخفاء ج 2 ص 125 و صحیح ابن حبان ج 1 ص 336 و 337 و الإستذکار ج 3 ص 97 و 98 و 99 و التمهید لابن عبد البر ج 18 ص 57 و 61-64 و 98 و الفایق فی غریب الحدیث ج 3 ص 39 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 140 و تخریج الأحادیث ج 3 ص 58 و الإنصاف للمرداوی ج 11 ص 285 و الجامع الصغیر ج 2 ص 287 و تفسیر الثعلبی ج 2 ص 5 و ج 7 ص 302 و تفسیر البغوی ج 3 ص 482 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 569 و ج 3 ص 33 و 442 و ج 4 ص 551 و تفسیر الثعالبی ج 4 ص 312 و تفسیر الآلوسی ج 21 ص 40 و أضواء-
سیاسة عمر مع نصاری تغلب خاطئة

ثم إن من حقنا أن نسأل عن السبب الذی دعا عمر بن الخطاب إلی تغییر سیاسته مع نصاری تغلب،و عدوله عن السیاسة النبویة المبارکة إلی العمل بهذا الرأی،الذی احتاج علی«علیه السلام»إلی التدخل لإیقافه، و ردعه عنه..

و اللافت هنا:أن مسلمی بنی تغلب قد حذروا عمر من اعتماد هذه السیاسة،و بینوا له أن وضع الخراج علی نصاری تغلب یؤدی إلی نفورهم، و ترکهم البلاد،و دخولهم بلاد الروم.

و ذکروا له:أنه إذا کان الهدف هو الحصول علی المزید من المال منهم، فیمکن زیادة مقدار الصدقة التی تؤخذ من أموالهم شرط ألا ینصّروا أولادهم إذا أسلم آباؤهم.

و لکن عمر أصر علی رأیه،و طلب من وفدهم الجزیة..رغم أن رفقه بهم سوف یهیء الأجواء لدخول الکثیرین منهم فی الإسلام،مع وجود ضمانات لأبنائهم أن لا یتعرضوا للتنصیر أیضا،الأمر الذی من شأنه أن یؤدی إلی استیعابهم،و دخولهم فی الإسلام بصورة تدریجیة،حتی ینتهی

1)

-البیان ج 1 ص 309 و ج 8 ص 380 و الکامل لابن عدی ج 2 ص 434 و طبقات المحدثین بأصبهان ج 3 ص 470 و ذکر أخبار إصبهان ج 2 ص 226 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 1 ص 123 و غریب الحدیث لابن سلام ج 2 ص 21 و غریب الحدیث لابن قتیبة ج 1 ص 121.

ص :58

الأمر إلی تلاشی النصرانیة لیحل الإسلام محلها..

فإصرار عمر علی مخالفة السیاسة النبویة من شأنه تضییع هذا الإنجاز العظیم الذی جاء وفق خطة حکیمة و رائعة.

تدخل علی«علیه السلام»أنقذ الموقف

و قد أعاد تدخل أمیر المؤمنین«علیه السلام»الأمور إلی نصابها.حیث أقنع عمر بن الخطاب بأن یکتفی بما صنعه سعد بن مالک،من إضعاف الصدقة علیهم،لکی تبقی الفرصة متاحة لاستیعاب نصاری تغلب فی الإسلام بصورة هادئة و معقولة..و إن کان عمر قد أصر علی توصیفه بأنه جزیة..

و لکن هذا الإصرار یبقی فی حدوده کشخص،یرید أن یحفظ ماء الوجه،و لا یرید أن یکون تراجعه صریحا و ظاهرا..

حیرة عمر فی أمر المجوس

و روی جابر بن یزید،و عمر بن أوس،و ابن مسعود،و اللفظ له:أن عمر قال:لا أدری ما أصنع بالمجوس!!أین عبد اللّه بن عباس؟!

قالوا:ها هو ذا.

فجاء فقال:ما سمعت علیا یقول فی المجوس،فإن کنت لم تسمعه، فاسأله عن ذلک.

فمضی ابن عباس إلی علی«علیه السلام»،فسأله عن ذلک،فقال:

أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لاٰ یَهِدِّی إِلاّٰ أَنْ یُهْدیٰ فَمٰا لَکُمْ کَیْفَ

ص :59

تَحْکُمُونَ

(1)

،ثم أفتاه (2).

للمجوس کتاب،و رفع

عن ابن جبیر قال:لما انهزم أسفیذ همیار(أهل أسفندهان)قال عمر:ما هم بیهود،و لا نصاری،و لا لهم کتاب.و کانوا مجوسا.

فقال علی بن أبی طالب«علیه السلام»:بلی،کان لهم کتاب،و لکنه رفع،و ذلک أن ملکا لهم سکر،فوقع علی ابنته-أو قال علی أخته-فلما أفاق قال:کیف الخروج منها؟!

قیل:تجمع أهل مملکتک فتخبرهم أنک تری ذلک حلالا،و تأمرهم أن یحلّوه.

فجمعهم،و أخبرهم أن یتابعوه،فأبوا أن یتابعوه؛فخدّ لهم أخدودا فی الأرض،و أو قد فیه النار،و عرضهم علیها،فمن أبی قبول ذلک قذفه فی النار،و من أجاب خلی سبیله (3).

ص :60


1- 1) الآیة 35 من سورة یونس.
2- 2) مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 190 و بحار الأنوار ج 40 ص 235.
3- 3) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 368 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 190 عن الواحدی فی البسیط،و ابن مهدی فی نزهة الأبصار،و بحار الأنوار ج 14 ص 443 و ج 40 ص 235 و مجمع البیان للطبرسی ج 10 ص 313 و نور الثقلین ج 5 ص 546 و المیزان ج 20 ص 256 و راجع:الدر المنثور ج 6 ص 333 و تفسیر الثعلبی ج 10-

و نقول:

1-إن رجوع عمر إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»یمثل اعترافا علنیا بأنه هو المرجع فی الأمور،و منه تلتمس الهدایة.

2-إن أمیر المؤمنین«علیه السلام»قرأ الآیة الکریمة لیبین:أن الإمامة إنما هی لمن یهدی إلی الحق،أما الذی یحتاج إلی غیره لیهدیه،فلا یحق له أن یتصدی لهذا المقام.

غیر أن اللافت فی هذه الآیة هو:أنها تتحدث عن اتباع الناس لمن لا یملک الهدایة لهم..و تقول:إن علی الناس أن یکفوا عن اتباعه.

کما أن هذه الآیة تدل علی أن من واجب عمر بن الخطاب أن یتبع من یهدیه إلی الحق..و هو علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»..

أما علی«علیه السلام»فلیس له أن یتبع عمر،لأن عمر لا یهدّی إلا أن یهدی..

علی علیه السّلام یجلد عبید اللّه بن عمر الحد

عن محمد بن یحیی،عن أحمد بن محمد،عن ابن فضال،عن إبن بکیر، عن زرارة،قال:سمعت أبا جعفر«علیه السلام»یقول:أقیم عبید اللّه بن عمر،و قد شرب الخمر،فأمر به عمر أن یضرب،فلم یتقدم إلیه أحد

3)

-ص 171 و تفسیر الآلوسی ج 30 ص 88 و کنز العمال ج 2 ص 549 و المحرر الوجیز لابن عطیة الأندلسی ج 5 ص 461 و زاد المسیر لابن الجوزی ج 8 ص 218.

ص :61

یضربه،حتی قام علی«علیه السلام»بنسعة مثنیة،لها طرفان.فضربه بها أربعین (1).

و سند الحدیث موثق کالصحیح.

و نقول:

1-یستفاد من هذا الحدیث:أنه إذا کان السوط ذا شعبتین اکتفی بالأربعین،و کذلک فعل«علیه السلام»بالولید بن عقبة،فإنه جلده بسوط له شعبتان أربعین جلدة (2).

2-ذکر بعضهم:أن أبا شحمة ابن لعمر اعترف بالزنی،فلما أمر أبوه بأخذه،قال أبو شحمة:معاشر المسلمین،من فعل فعلی فی جاهلیة أو إسلام،فلا یأخذنی.

فقام علی بن أبی طالب،فقال لولده الحسن،فأخذه بیمینه،و قال لولده

ص :62


1- 1) وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 221 و(ط دار الإسلامیة) ج 18 ص 466 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 90 و الکافی ج 7 ص 214 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 408 و حلیة الأبرار ج 2 ص 287 و بحار الأنوار ج 76 ص 164 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 510.
2- 2) الکافی ج 7 ص 215 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 90 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 226 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 470 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 408 و بحار الأنوار ج 76 ص 163 و جامع أحادیث الشیعة ج 19 ص 500 و الغدیر ج 8 ص 121 و غایة المرام ج 5 ص 270.

الحسین،فأخذ بیساره،ثم ضربه ستة عشر سوطا،فأغمی علیه.ثم قال:إذا وافیت ربک،فقل:ضربنی الحد من لیس لک فی جنبیه حد.

ثم قام عمر،حتی أقام علیه تمام مئة سوط،فمات من ذلک إلخ (1)..

3-إننا لا نری مبررا لاشتراط أبی شحمة أن یجلده الحد من لم یفعل مثل فعله فی جاهلیة و لا إسلام،لأسباب:

أولها:إنه قد مر علی ظهور الإسلام وقت یسمح لثلة کبیرة قضت عدة سنوات من حین بلوغها إلی ذلک الوقت فی أحضان الإسلام،و عاشت أجواءه،أن تعیش کل حیاتها بالطهارة و العفة،و لا تسمح لنفسها بارتکاب جریمة الزنا،و لعل بعضهم کان قد جاوز سن العشرین حتی بلغ الثلاثین.

الثانی:إن اللّه تعالی قد أخبر عن تطهیر أهل البیت،و منهم علی و الحسنان«علیهم السلام».و الذین طهرهم اللّه سبحانه لا یمکن أن تصدر منهم صغائر الذنوب،فضلا عن کبائرها،و هو یعلم:أن هؤلاء لا یزالون علی قید الحیاة،فما معنی أن یفترض عدم وجود من هو بریء من هذا الفعل؟!

الثالث:لماذا اشترط أبو شحمة أن لا یکون من یجری علیه الحد قد ارتکب ذلک الأمر الشنیع فی الجاهلیة،فإن الإسلام یجب ما قبله،و لا یؤخذ به فاعله،و إنما یؤخذ الإنسان بما یصدر منه بعد دخوله فی هذا الدین، فإن کان ممن ظهرت عدالته،و صحت توبته،فما المانع من أن یشارک فی

ص :63


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 253.

إقامة الحد علی غیره..فإنه لیس للّه فی جنبیه حد.

4-إن ظاهر الروایتین اللتین ذکرناهما:أن علیا«علیه السلام»قد باشر إقامة الحد علی ولدین لعمر:هما عبد الرحمان،و أبو شحمة..و أن السبب فی الأول هو شربه للخمر،و السبب فی الثانی هو الزنا..

و أنه«علیه السلام»قد أقام الحد بتمامه علی شارب الخمر،أما الثانی فضربه بعض الحد،و هو ستة عشر سوطا،و ترک الباقی لغیره..

5-لم نستطع أن نعرف السبب فی اکتفائه بستة عشر سوطا بالتحدید، و لم یکمل العدد،غیر أننا ندرک:أنه«علیه السلام»أراد أن یثبت لأبی شحمة و للناس طهارته،و تصدیق الآیة الشریفة النازلة فیه و فی ولدیه؟!کما صرح هو نفسه به.

و أن یدل بترکه إتمام الحد إلی غیره علی أنه یجوز لمن کان فی جنبه حد أن یقیم الحد علی غیره،لا سیما إذا کان تائبا توبة نصوحا،و یعرفهم بذلک أن النهی عن تولی من فی جنبه حد إقامة الحد علی غیره إنما یراد به مجرد الکراهة لا التحریم البات.

6-ثمة من یدعی:أن الصحابة کلهم عدول،و أنهم لا یقدمون علی معصیة اللّه تبارک و تعالی،فما معنی امتناعهم عن إقامة حد من حدود اللّه محاباة للسلطان؟!رغم أن السلطان نفسه یطالبهم بإجراء الحد!!..

إلا إن کانوا یتخوفون من نوایا عمر تجاه من یقدم منهم علی ذلک..

7-و ما أشبه ما جری لعلی«علیه السلام»مع ابن عمر،مع ما جری له «علیه السلام»مع أخی عثمان من الرضاعة،أعنی الولید بن عقبة،حیث لم

ص :64

یقدم الناس علی ضربه الحد،حتی بادر أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی ذلک قائلا:لتدعونّی قریش جلادها،کما سیأتی إن شاء اللّه تعالی.

ظاهرة شرب الخمر فی بیت الخلیفة

و إذا راجعنا النصوص التاریخیة،فسنجد أن أربعة من أبناء عمر بن الخطاب قد جلدوا الحد فی الخمر،بل إن عمر نفسه کان یشرب المسکر أیضا،و لکنه لم یجلد،لأن الأمر لم یصل به إلی حد السکر،کما یدعون.

بیان ذلک باختصار،أنهم یقولون

1-إن عبد اللّه بن عمر شرب الخمر،و جلد فیها.

قال السائب بن یزید:إن عمر صلی علی جنازة،ثم أقبل علینا بوجهه، فقال:إنی وجدت من عبد اللّه ریح شراب،و إنی سألته عنه،فزعم أنه خل، و إنی سائل عنه،فإن کان مسکرا جلدته.

قال السائب:فأنا شهدته جلده الحد (1).

ص :65


1- 1) راجع:تاریخ المدینة المنورة ج 3 ص 824 و المصنف للصنعانی ج 9 ص 228 و السنن الکبری ج 3 ص 238 و ج 4 ص 190 و فتح الباری ج 10 ص 57 و مسند الشامیین ج 4 ص 159 و الإستذکار ج 8 ص 3 و 5 و المحلی لابن حزم ج 7 ص 502 و نیل الأوطار ج 7 ص 321 و کتاب الأم ج 6 ص 156 و 194 و کتاب الموطأ ج 2 ص 842 و کتاب المسند للشافعی ص 284 و سنن النسائی ج 8 ص 326 و عمدة القاری ج 21 ص 182 و عون المعبود ج 10 ص 102 و معرفة-

2-عبد اللّه بن عمر،ذکر ابن عبد ربه-و غیره-:أنه شرب الخمر بمصر،فحده هناک عمرو بن العاص سرّا،فلما قدم علی عمر جلده حدا آخر علانیة (1).

3-عبد الرحمان بن عمر المعروف بأبی شحمة،حده أبوه فی الشراب، و فی أمر أنکره علیه (2).

و المراد بالأمر الذی أنکره علیه هو جریمة الزنا،حسبما تقدم.

4-عاصم بن عمر:حده بعض ولاة المدینة فی الشراب (3).

5-و أما شرب عمر للخمر،فقد تحدثنا عنه فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله».و نکتفی هنا بالإشارة إلی ما یلی:

ألف:إنه کان یشرب النبیذ لیقطع لحوم الإبل فی بطنه حتی لا تؤذیه (4)

1)

-السنن و الآثار ج 6 ص 440 و تغلیق التعلیق ج 5 ص 26 و تفسیر البغوی ج 1 ص 192 و الجامع لأحکام القرآن ج 10 ص 131.

ص :66


1- 1) العقد الفرید ج 1 ص 333 و نور الأبصار(ط مصر)ص 69.
2- 2) العقد الفرید ج 1 ص 333 و نور الأبصار(ط مصر-مکتبة الجمهوریة العربیة) ص 69.و راجع:إمتاع الأسماع ج 6 ص 217 و المعارف لابن قتیبة ص 188.
3- 3) راجع:العقد الفرید ج 1 ص 333 و نور الأبصار(ط مصر)ص 69.
4- 4) راجع:السنن الکبری ج 8 ص 299 و الجوهر النقی(مطبوع مع السنن الکبری) ج 8 ص 299 و سنن الدار قطنی ج 4 ص 260 و الغدیر ج 6 ص 257 و المحلی ج 7 ص 486 و 487 و المصنف لابن أبی شیبة ج 5 ص 487 و الحد الفاصل-

کما یزعم.

و سقوه حین طعن نبیذا،و کان من أحب الشراب إلیه،فخرج من جرحه (1).

و هناک العدید من الروایات التی تدل علی شرب عمر للنبیذ،فراجعها (2).

4)

-للرامهرمزی ص 256 و الجامع لأحکام القرآن ج 10 ص 130 و الکامل لابن عدی ج 4 ص 10 و سیر أعلام النبلاء ج 8 ص 203 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 11 ص 170.

ص :67


1- 1) راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 257 و(ط دار صادر)ج 3 ص 354 و 338 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 579 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 26 و فتح الباری ج 7 ص 52 و حیاة الحیوان ج 1 ص 346 و الإیضاح لابن شاذان ص 270 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 430 و موارد الظلمآن ج 7 ص 104 و کنز العمال ج 5 ص 729 و ج 12 ص 697.
2- 2) راجع:الطبقات الکبری لابن سعد(ط دار صادر)ج 3 ص 338 و الموطأ ج 2 ص 894 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 576 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 26 و فتح الباری ج 7 ص 52 و حیاة الحیوان ج 1 ص 346 و الإیضاح لابن شاذان ص 270 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 411 و 412 و 416 و نیل الأوطار ج 6 ص 162 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 91 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 282 و ج 8 ص 47 و 48 و مجمع الزوائد ج 9 ص 76 و عمدة القاری ج 16 ص 208 و 211 و مسند أبی یعلی ج 5 ص 117 و صحیح ابن حبان ج 15-

ب:سایر رجل عمر بن الخطاب فی سفر و کان صائما،فلما أفطر أهوی إلی قربة لعمر،معلقة فیها نبیذ،فشرب منها فسکر،فضربه عمر الحد.

فقال له الرجل:إنما شربت من قربتک؟!

فقال له عمر:إنما جلدتک لسکرک،لا علی شربک (1).

ج:و أتی بإعرابی قد سکر،فطلب له عذرا،فلما أعیاه قال:احبسوه، فإن صحا فاجلدوه.

و دعا عمر بفضله(أی بما فضل عنه)،و دعا بماء فصبه علیه،فکسره، ثم شرب،و سقی أصحابه،ثم قال:هکذا فاکسروه بالماء إذا غلبکم شیطانه.

2)

-ص 332 و 351 و موارد الظمآن ج 7 ص 104 و کنز العمال ج 5 ص 729 و ج 12 ص 697 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 278 و صحیح البخاری ج 4 ص 205 و جامع المسانید و المراسیل ج 13 ص 392.

ص :68


1- 1) کتاب الخراج لأبی یوسف ص 165 و المصنف لابن أبی شیبة ج 6 ص 502 و نصب الرایة ج 4 ص 162 و شرح مسند أبی حنیفة ص 521 و سنن الدار قطنی ج 4 ص 260 و 261 و العقد الفرید ج 6 ص 369 و فتح الباری ج 10 ص 34 و لسان المیزان ج 3 ص 27 و ربیع الأبرار ج 4 ص 63 و راجع:المصنف لعبد الرزاق ج 9 ص 224 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 464 و حاشیة ابن الترکمانی علی سنن البیهقی ج 8 ص 306 و الجوهر النقی ج 8 ص 306 و الغدیر ج 6 ص 258 و کنز العمال ج 5 ص 517.

قال:و کان یحب الشراب الشدید (1).

إختلاف الصحابة فی الموؤودة

و ذکروا:أن الصحابة اختلفوا فی(الموؤودة)فقال لهم علی«علیه السلام»:إنها لا تکون موؤودة حتی یأتی علیها التارات السبع (2).

فقال له عمر:صدقت أطال اللّه بقاک.

أراد بذلک المبینة فی قوله: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ مِنْ سُلاٰلَةٍ مِنْ طِینٍ ثُمَّ جَعَلْنٰاهُ نُطْفَةً فِی قَرٰارٍ مَکِینٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظٰاماً فَکَسَوْنَا الْعِظٰامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْنٰاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبٰارَکَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِینَ (3)،فأشار أنه إذا استهل بعد الولادة ثم دفن فقد وئد (4).

ص :69


1- 1) جامع مسانید أبی حنیفة ج 2 ص 192 و الآثار للشیبانی ص 226 و راجع:السنن للنسائی ج 8 ص 326 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 565 و راجع:فتح الباری ج 10 ص 34 و الغدیر ج 6 ص 258 و المبسوط للسرخسی ج 24 ص 11 و السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 237 و عمدة القاری ج 9 ص 276 و المصنف لابن أبی شیبة ج 5 ص 526.
2- 2) المراد بالتارات:الأحیان أو المرات،و هو جمع تارة.
3- 3) الآیات 12-14 من سورة المؤمنون.
4- 4) الإستذکار ج 6 ص 227 و التمهید لابن عبد البر ج 3 ص 148 و بحار الأنوار ج 40 ص 164 عن درة الغواص لابن الحریری البصری،و عن شرح الأخبار-

و الذی یستوقفنا هنا:

1-أن الصحابة کانوا عربا،فکیف جهلوا معنی الموؤودة حتی بلغ بهم الأمر حد الإختلاف؟!.

2-و إذا کان عمر قادرا علی تأکید صدق أمیر المؤمنین«علیه السلام»، فلماذا لم یجهر بالمعنی الذی علمه،و قاس علیه کلامه«علیه السلام»حتی عرف صدقه،و جهر به،و دعا له؟!.

3-علی أن قوله تعالی: بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ (1)إنما یصح لو کان قتل الموؤودة بنفس و أدها..و دفنها و ذلک لا یکون إلا إذا ولد حیا،ثم یقتل..

و لا یصدق الحیاة ثم القتل إلا إذا مر بالأطوار السبع التی ذکرتها الآیة الکریمة،قال تعالی:

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ مِنْ سُلاٰلَةٍ مِنْ طِینٍ، ثُمَّ جَعَلْنٰاهُ نُطْفَةً فِی قَرٰارٍ مَکِینٍ، ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظٰاماً فَکَسَوْنَا الْعِظٰامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْنٰاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبٰارَکَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِینَ

(2)

.

فکیف لا یعرف خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»معنی هذه الکلمة و هی من مفردات اللغة التی یتکلم بها،و نشأ علیها؟!..

4)

-لابن فیاض،و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 17 ص 434 و ج 31 ص 490 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 327.

ص :70


1- 1) الآیة 9 من سورة التکویر.
2- 2) الآیات 12-14 من سورة المؤمنون.

و لیت شعری ما هو مقدار علمه بنظائر هذه الکلمة،فضلا عن علمه بما هو أدق،و أعمق،سواء فی اللغة العربیة،أو فی سائر المسائل و لا سیما المشکلة منها.

وزن القید فی رجل السجین

مرّ رجل مقید برجلین،فحلف أحدهما بالطلاق الثلاث أن وزن قیده کذا و کذا.و حلف الآخر بخلاف مقاله.فسأل مولی العبد أن یحل قیده لکی یعرف وزنه،فأبی.

فارتفعا إلی عمر.

فقال لهما:اعتزلا نساءکما،و بعث إلی علی«علیه السلام»،و سأله عن ذلک.

فدعا«علیه السلام»بوعاء فوضع فیه علامة.و أمر الغلام أن یجعل رجله فی الوعاء.

ثم أمر أن یصب الماء حتی غمر القید و الرجل.

ثم علّم فی الوعاء علامة،و أمره أن یرفع قیده من رجله.

فنزل الماء من العلامة.

فدعا بالحدید فوضعه فی الوعاء حتی تراجع الماء إلی موضعه.

ثم أمر أن یوزن الحدید،فوزن،فکان وزنه بمثل وزن القید.

و أخرج القید فوزن،فکان مثل ذلک.

ص :71

فعجب عمر (1).

علی علیه السّلام ینجی طفلا من موت محتم

روی:أن امرأة ترکت طفلا ابن ستة أشهر علی سطح،فمشی الطفل یحبو حتی خرج من السطح،و جلس علی رأس المیزاب،فجاءت أمه علی السطح فما قدرت علیه.

فجاؤوا بسلم و وضعوه علی الجدار،فما قدروا علی الطفل من أجل طول المیزاب و بعده عن السطح.

و الأم تصیح،و أهل الصبی یبکون-و کان فی أیام عمر بن الخطاب- فجاؤوا إلیه،فحضر مع القوم،فتحیروا فیه،فقالوا:ما لهذا إلا علی بن أبی طالب«علیه السلام».

ص :72


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 50 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 328 و الفضائل لشاذان ص 551 و بحار الأنوار ج 40 ص 165 و 280 و من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 9 و(ط مرکز النشر الإسلامی-الطبعة الثانیة)ج 3 ص 17 و خصائص الأئمة للشریف الرضی ص 85 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 27 ص 287 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 210 و مستدرک الوسائل ج 17 ص 390 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 214 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 136 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 79 و مستدرک الوسائل ج 17 ص 390 و نهج الإیمان لابن جبر ص 279 و جواهر الفقه للقاضی ابن البراج ص 243.

فحضر علی«علیه السلام»،فصاحت أم الصبی فی وجهه.

فنظر أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی الصبی،فتکلم الصبی بکلام لم یعرفه أحد.

فقال«علیه السلام»:أحضروا ههنا طفلا مثله.

فأحضروه،فنظر بعضهما إلی بعض،و تکلم الطفلان بکلام الأطفال، فخرج الطفل من المیزاب إلی السطح،فوقع فرح فی المدینة لم یر مثله.

ثم سألوا أمیر المؤمنین«علیه السلام»:علمت کلامهما؟!

فقال:أما خطاب الطفل فإنه سلم علی بإمرة المؤمنین فرددت علیه، و ما أردت خطابه،لأنه لم یبلغ حد الخطاب و التکلیف،فأمرت بإحضار طفل مثله حتی یقول له بلسان الأطفال:یا أخی،ارجع إلی السطح و لا تحرق قلب أمک و عشیرتک بموتک.

فقال:دعنی یا أخی قبل أن أبلغ،فیستولی علی الشیطان.

فقال:ارجع إلی السطح،فعسی أن تبلغ و یجیئ من صلبک ولد یحب اللّه و رسوله،و یوالی هذا الرجل.

فرجع إلی السطح بکرامة اللّه تعالی علی ید أمیر المؤمنین«علیه السلام» (1).

ص :73


1- 1) بحار الأنوار 40 ص 267 و الفضائل لابن شاذان ص 151 و 152 و(ط المکتبة الحیدریة)ص 63-64 و مدینة المعاجز ج 1 ص 414.

و نقول:

1-إن الناس یتوجهون بصورة عفویة إلی علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»لیحل لهم مشکلاتهم،و لینقذهم من المآزق الصعبة التی یجدون أنفسهم فیها.و قد حصل ذلک مرات و مرات..مع أن الصحابة المدعین للأهلیة،للمقامات کثر..بل إنهم لیحاربون أوصیاء الأنبیاء،لیستأثروا لأنفسهم دونهم بمقام الوصایة،و الخلافة و الإمامة..

و لو لا أن الأحداث قد أظهرت لعلی هذه القدرة علی حل المشکلات، لما توجهت إلیه القلوب و العقول،التماسا للأجوبة و الحلول.

2-إن تسلیم ذلک الطفل علی علی«علیه السلام»بإمرة المؤمنین، و سائر ما جری بین الطفل و رفیقه یدل علی:

ألف:أن للأطفال فی عالمهم إدراکا للحقائق،لا یقصر عن إدراک الکبار،و إن کان هذا الإدراک محجوبا عن الناس الذین لا یشارکونهم فی حالة الطفولة.

ب:إن هذا الإدراک یفرض نفسه علی بعض تصرفاتهم.و یدعوهم إلی الإلتزام بمقتضیاته،حتی لقد رضی هذا الطفل بالخروج من الموضع الخطر إلی محل الأمان،استجابة لما فرضه علیه إدراکه لواجب حیاتی و إیمانی، یعرف أن فیه رضا اللّه تبارک و تعالی..

ج:إن معرفة هذا الطفل بولایة أمیر المؤمنین لم یکن نتیجة تلقین تلقاه من خارج ذاته،بواسطة أبویه أو غیرهم،بل کان نتیجة إلهام فطری، و لطف إلهی،و نفحة ربانیّة،هی التی دعت إلی التحذیر من التلاعب بها فی

ص :74

الحدیث الشریف الذی یقول:«کل مولود یولد علی الفطرة،إلا أن أبویه یهودانه،أو ینصرانه،أو یمجسانه» (1).

ص :75


1- 1) راجع:کنز العمال ج 1 ص 261 و 266 و ج 4 ص 591 و نیل الأوطار ج 8 ص 14 و شرح الأخبار ج 1 ص 190 و صحیح البخاری ج 2 ص 97 و 98 و 104 و ج 6 ص 20 و 202 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 203 و المجموع للنووی ج 19 ص 223 و المبسوط للسرخسی ج 10 ص 62 و کتاب الموطأ لمالک ج 1 ص 241 و ج 11 ص 246 و المغنی لابن قدامة ج 10 ص 88 و 473 و کشاف القناع ج 3 ص 62 و ج 6 ص 233 و مجمع الزوائد ج 7 ص 218 و مسند أبی داود ص 311 و المصنف للصنعانی ج 11 ص 119 و مسند الحمیدی ج 2 ص 473 و بغیة الباحث ص 207 و شرح مسند أبی حنیفة ص 226 و فیض القدیر ج 5 ص 44 و کشف الخفاء ج 2 ص 125 و صحیح ابن حبان ج 1 ص 336 و 337 و الإستذکار ج 3 ص 97 و 98 و 99 و التمهید لابن عبد البر ج 18 ص 57 و 61-64 و 98 و الفایق فی غریب الحدیث ج 3 ص 39 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 140 و تخریج الأحادیث ج 3 ص 58 و الإنصاف للمرداوی ج 11 ص 285 و الجامع الصغیر ج 2 ص 287 و تفسیر الثعلبی ج 2 ص 5 و ج 7 ص 302 و تفسیر البغوی ج 3 ص 482 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 569 و ج 3 ص 33 و 442 و ج 4 ص 551 و تفسیر الثعالبی ج 4 ص 312 و تفسیر الآلوسی ج 21 ص 40 و أضواء البیان ج 1 ص 309 و ج 8 ص 380 و الکامل لابن عدی ج 2 ص 434 و طبقات المحدثین بأصبهان ج 3 ص 470-

د:هذه الحادثة تدلنا علی أن الطفولة قد أوجبت الإعفاء من التکالیف، لا لأجل عدم إدراک الأطفال للحقائق،بل لعله لأجل عدم قدرتهم علی الإستجابة لها تکوینا بالمستوی المطلوب،و لأن سعیهم للإستجابة لها،قد یعرضهم لسلبیات من محیطهم،و من یحیط بهم..لا طاقة لهم بتحملها..

3-قد لوحظ:أن الإمام«علیه السلام»لم یشأ أن یصدر لذلک الطفل أمرا بالخروج من الموضع الخطر،لأنه لم یرد أن یدخله فی مستوی آخر قد لا یقدر علی الإستجابه لکل مقتضیاته،بل أراد له أن یبقی فی نفس الحال التی أراد اللّه تعالی له أن یکون فیها..

و لعل إصدار ذلک الأمر له یعرضه لتعدیات من الناس الذین لا یدرکون الواقع الذی یعیشه،قد تؤثر سلبا علی تکوینه الروحی و المشاعری،ظنا منهم أن هذا النوع من التعامل مع الأطفال طبیعی، و مشروع..و یدخل فی نطاق التربیة الصالحة،مع أن الأمر یکون علی عکس ذلک تماما.

4-قد أوضح«علیه السلام»لمن حضر أن رجوع الطفل إلی بر الأمان لم یکن بصورة عفویة،و لا کان نتیجة مشاعر طفولة،بل کان عملا جاریا وفق السنة التکوینیة،القائمة علی أساس التفاعل الإدراکی فی أعلی

1)

-و ذکر أخبار إصبهان ج 2 ص 226 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 1 ص 123 و غریب الحدیث لابن سلام ج 2 ص 21 و غریب الحدیث لابن قتیبة ج 1 ص 121.

ص :76

مستویاته..و هو قرار مستند إلی حکم عقلی،له مبانیه التکوینیة،و مبرراته العقلانیة الصحیحة و الثابتة.

5-قد أثبت هذا الحدیث:أن کثیرا من الأمور التی تتفق للأطفال، لیست تصرفات عفویة،بل هی تخضع لموازین،و نتیجة قرارات لها مبرراتها،و إن کان الناس لا یدرکون ذلک.

عمر و تفسیر سبحان اللّه

عبد اللّه بن محمد بن عبد الوهاب،عن أحمد بن محمد بن عبد اللّه من ولد عمار،عن عبد اللّه بن یحیی بن عبد الباقی،عن علی بن الحسن المعافی، عن عبد اللّه بن یزید،عن یحیی بن عقبة،عن ابن أبی الغیرار،عن محمد بن حجار،عن یزید بن الأصم قال:

سأل رجل عمر بن الخطاب فقال:یا أمیر المؤمنین ما تفسیر سُبْحٰانَ اللّٰهِ ؟!

قال:إن فی هذا الحائط رجلا کان إذا سئل أنبأ،و إذا سکت ابتدأ.

فدخل الرجل فإذا هو علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فقال:یا أبا الحسن ما تفسیر سُبْحٰانَ اللّٰهِ ؟!

قال:هو تعظیم جلال اللّه عز و جل،و تنزیهه عما قال فیه کل مشرک، فإذا قالها العبد صلی علیه کل ملک (1).

ص :77


1- 1) التوحید للصدوق ص 311 و 312 و بحار الأنوار ج 40 ص 121 و ج 90-

و نقول:

1-لا نری حاجة إلی أی تعلیق علی هذه الروایة،سوی أن نعبر للقارئ الکریم عن مزید استغرابنا من عدم معرفة عمر،و هو فی موقع خلافة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»بجواب هذا السؤال،الذی هو من أبده البدیهیات،حتی احتاج إلی أن یحیل السائل علی سید الوصیین علی أمیر المؤمنین«علیه السلام».

2-و تتأکد هذه المفارقة و نحن نجد عمر نفسه کان یعرف من أین تؤکل الکتف،و هو یدبر لتکریس سیاساته کواقع لا یری الناس مناصا منه،و لا مندوحة عنه.فکیف نوفق بین هاتین الحالتین فی هذا الرجل یا تری.

3-إن کلمة عمر عن علی«علیه السلام»التی برر بها إحالة السائل علیه تعطی:أن غیر علی کان یفقد هذه الصفة التی أشار إلیها،و هی اهتمام علی«علیه السلام»بالعلم و بالمعرفة،حتی إنه إذا سئل أنبأ،و إذا سکت ابتدأ.

فلماذا هذا الإعراض عن العلم منهم،و هذا التعلق و الإهتمام به من علی«علیه السلام»؟!

4-إن کلمة عمر هذه تشیر إلی أن اهتمام علی«علیه السلام»کان

1)

-ص 177 عنه،و معانی الأخبار ص 9 و مستدرک الوسائل ج 5 ص 322 و نور البراهین ج 2 ص 165 و جامع أحادیث الشیعة ج 15 ص 397 و نور الثقلین ج 5 ص 297 و الصافی(تفسیر)ج 5 ص 160.

ص :78

منصبا علی نشر علمه فی الناس.فهو یجیب سائله،و هو أیضا یبدأ جلیسه ببیان الحقائق العلمیة له،إذا اختار جلیسه السکوت،لسبب أو لآخر.

5-إن خیار علی«علیه السلام»هو إخراج الناس من ظلمات الجهل إلی نور العلم،و هذا هو خیار الإسلام الوحید..

و لکن خیار غیره هو السعی لتجهیل الناس،و إبقائهم فی ظلمات التخلف،لکی یتمکنوا بذلک من رقابهم،و من الإمعان فی التسلط علیهم.

6-و کأن عمر کان یسعی لتکریس مفهوم یخفف من معاناته فی نطاق المعرفة،و الإجابة علی الأسئلة،و هو:أنه لا یجب أن یکون الخلیفة قادرا علی الإجابة علی جمیع الأسئلة،و لا یجب أن یکون عالما بکل العلوم،و لا عارفا بجمیع الشؤون..

و یرید أن یفصل بین العلم الخاص،و بین الإمامة،فلو بلغ العالم أعلی الدرجات فی علمه فلیس بالضرورة أن یکون أهلا للخلافة،فإن للخلافة مؤهلات أخری لیس العلم الخاص منها.

7-إن عمر یرید بتعامله هذا أن یغطی علی ضعفه بإظهار نفسه بمظهر الخلیفة المتواضع،و المرن،و الحکیم،و المنصف،و المتحری للصواب،و الذی یعطی لکل ذی حق حقه.

رجفة بالمدینة فی عهد عمر

عن سلیمان الشاذکونی قال:رجفت قبور البقیع علی عهد عمر بن الخطاب،فضج أهل المدینة من ذلک،فخرج عمر و أصحاب رسول اللّه

ص :79

«صلی اللّه علیه و آله»یدعون لتسکن الرجفة،فما زالت تزید إلی أن تعدی ذلک إلی حیطان المدینة،و عزم أهلها علی الخروج عنها.

فعند ذلک قال عمر:علی بأبی الحسن علی بن أبی طالب،فحضر،فقال:

یا أبا الحسن ألا تری إلی قبور البقیع و رجفتها حتی تعدی ذلک إلی حیطان المدینة،و قد هم أهلها بالرحلة عنها.

فقال علی«علیه السلام»:علی بمائة رجل من أصحاب رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»البدریین،فاختار من المائة عشرة،فجعلهم خلفه، و جعل التسعین من ورائهم،و لم یبق بالمدینة سوی هؤلاء إلا حضر،حتی لم یبق بالمدینة ثیب و لا عاتق إلا خرجت.

ثم دعا بأبی ذر و مقداد و سلمان و عمار،و قال[لهم]:کونوا بین یدی حتی أتوسط البقیع.و الناس محدقون به،فضرب الأرض برجله،ثم قال:

مالک(مالک مالک)ثلاثا.فسکنت(الأرض).

فقال:صدق اللّه و صدق رسوله«صلی اللّه علیه و آله»لقد أنبأنی بهذا الخبر،و هذا الیوم،و هذه الساعة،و باجتماع الناس له،إن اللّه عز و جل یقول فی کتابه إِذٰا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزٰالَهٰا، وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقٰالَهٰا، وَ قٰالَ الْإِنْسٰانُ مٰا لَهٰا (1)أما لو کانت هی هی،لقلت:مالها.و أخرجت الأرض لی أثقالها.

ص :80


1- 1) الآیات 1-3 من سورة الزلزلة.

ثم انصرف،و انصرف الناس معه،و قد سکنت الرجفة (1).

و نقول:

تقدم بعض الکلام حول حادثة شبیهة بهذه جرت له«علیه السلام» فی عهد أبی بکر..و نعتقد:أن ما ذکرناه هناک یکفی فی توضیح بعض الأمور هنا،و لکننا نضیف هنا زیادة علی ما سبق،ما یلی:

1-إن عمر و سائر الصحابة بادروا إلی الدعاء لتسکن الرجفة.أی أنهم أرادوا أن یتولواهم دفع هذا الأمر المخیف عن أنفسهم..

و لم یلتفتوا إلی أن اختصاص الرجفة بالقبور أولا لیس أمرا عادیا، بجمیع المقاییس،بل هو فعل إلهی،یرید به تعالی إفهامهم أمرا خاصا،هو علی درجة کبیرة من الأهمیة و الحساسیة.إذ هو لیس من الزلازل التی یتفق وقوعها،لأن الزلزال یهز الأرض کلها،و لیس القبور و حسب.

2-و لیت شعری إذا کان اللّه سبحانه یرید أن یوجه أنظارهم إلی أمر بعینه له علاقة بالقبور و بمستقبلهم معها،فإن الخروج من المدینة،ثم الرحیل عنها لا یجدیهم،و لا ینجیهم،فلا معنی لاتخاذهم قرار الخروج عنها.

ص :81


1- 1) مدینة المعاجز للسید هاشم البحرانی ج 2 ص 100 و 101 و تأویل الآیات الظاهرة ج 2 ص 837 و الثاقب فی المناقب ص 273 ح 7 و بحار الأنوار ج 41 ص 272 و ج 48 ص 298 و البرهان(تفسیر)ج 8 ص 358 عن تأویل الآیات، و کنز الدقائق ج 14 ص 392 و 393 و شرح مئة کلمة لأمیر المؤمنین لابن میثم البحرانی ص 258.

3-أظهرت الروایة:أن عمر بن الخطاب کان یعرف من هو حلاّل المشاکل..إنه علی بن أبی طالب«علیه السلام»،الذی یعرف أیضا أنه یملک من الأسرار الغیبة ما یمکنه من التصرف حتی فی الأمور التکوینیة،و لو کانت مثل الرجفة و الزلزال،و ربما ما هو أعظم من ذلک.

4-و ما أشبه اختیار علی«علیه السلام»عشرة أشخاص من مئة من أهل بدر باختیار موسی قومه،کما قال اللّه تعالی: وَ اخْتٰارَ مُوسیٰ قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلاً (1).

5-کان بإمکانه«علیه السلام»أن یطلب من الأرض أن تسکن.

و ستطیعه فی ذلک-من دون أن یختار أحدا من الناس.

فلماذا طلب مئة من أهل بدر،ثم اختار منهم عشرة،ثم قدم سلمانا و عمارا و أبا ذر،و المقداد.

و لعل الحکمة فی هذا الإختیار،و فی هذا التصرف هو توجیه الناس فی هذه الحالات الصعبة إلی قیمة أهل الإستقامة،و تعریف الناس بأهمیة الإلتزام بنهج الحق.

و بآثار الجهاد و التضحیة فی سبیل اللّه..

و بأن هذه التضحیات لا تفقد قیمتها و لا أثرها بمرور الزمن.

و هو یدلهم أیضا علی:أن النتائج الظاهرة للأعمال الصالحة مثل تحقق النصر فی الحرب و نحو ذلک هی أقل القلیل بالنسبة لواقع النتائج الحقیقیة

ص :82


1- 1) الآیة 155 من سورة الأعراف.

فی حجمها،و فی امتداداتها..

6-و صرحت الروایة:بأن کل ما فعله«علیه السلام»قد جری بحضور أهل المدینة عن آخرهم،فقامت بذلک الحجة علی الجمیع،و کل من حضر و رأی لا بد أن یسأل نفسه عن خلفیات ما رآه..و أن یوازن بین من یدعی لنفسه موقع خلافة الرسول،و یبادر إلی اغتصاب مقام الخلافة من صاحبه الشرعی بقیمة ضرب الزهراء«علیها السلام»و اسقاط جنینها، و اتهام النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالهجر..و بین من أقصی عن موقعه بقیمة العدوان علی بیته و زوجته سیدة نساء العالمین.و سکت امتثالا لوصیة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و خوفا علی الإسلام و أهله..

ص :83

ص :84

الفصل الثالث

اشارة

حرکات..لیست عفویة..

ص :85

ص :86

علی علیه السّلام عمر القوی الأمین؟!

عن أبی بکر العبسی،قال:دخلت حیر الصدقة مع عمر بن الخطاب، و علی بن أبی طالب.

قال:فجلس عثمان فی الظل یکتب،و قام علی«علیه السلام»علی رأسه یمل علیه ما یقول عمر،و عمر فی الشمس قائم فی یوم حار،شدید الحر، علیه بردان أسودان،متزرا بواحد،و قد لف علی رأسه آخر،یعد إبل الصدقة،یکتب ألوانها و أسنانها.

فقال علی لعثمان،و سمعته یقول:نعت بنت شعیب فی کتاب اللّه یٰا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ (1).

ثم أشار علی بیده إلی عمر،فقال:هذا القوی الأمین (2).

و نقول:

ص :87


1- 1) الآیة 26 من سورة القصص.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 201 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 271 و أدب الإملاء و الإستملاء ص 104 و أسد الغابة ج 4 ص 71 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 55.

1-هذه الروایة غیر مقبولة.فإنه إذا کان علی«علیه السلام»قائما علی رأس عثمان،فلماذا یحتاج عثمان إلیه لیمل علیه أقوال عمر،فإن عثمان کان یسمع أقوال عمر،کما کان علی«علیه السلام»یسمعها؟!

2-إن الروایة قد صرحت:بأن عثمان فقط کان یجلس فی الظل،ثم صرحت بأن عمر کان فی الشمس،و فی یوم حار..و لکنها سکتت عن علی «علیه السلام»،فلم تبین هل هو فی الظل أو فی الشمس،فإن کونه علی رأس عثمان لا یمنع من کونه فی الشمس أیضا..فإن کان فی الظل،فلماذا لم تضفه إلی عثمان؟!و إن کان فی الشمس فما الفرق بینه و بین عمر من هذه الناحیة؟!

3-کما أنه إذا کان علی فی الشمس،فلماذا لم یذکر لنا الراوی صفة لباسه،کما وصف لباس عمر:هل کان یلبس بردا أو بردین؟!

و هل کان لونهما أسودأ أو أبیض؟!أو لا هذا و لا ذاک؟!

و هل کان یلفّه أحد البردین علی رأسه أم لا؟!

4-إذا کان عمر هو القوی الأمین،ألم یکن هو الأجدر بلقب أمین هذه الأمة من أبی عبیدة،لا سیما و أنه کان یعدّ إبل الصدقة التی هی للأمة..

و یلاقی هذه الشدائد؟!.

یوم الغدیر..یوم عید

1-عن طارق بن شهاب قال:جاء رجل إلی عمر،فقال:یا أمیر المؤمنین،إنکم تقرأون آیة فی کتابکم،لو علینا معشر الیهود نزلت لأخذنا

ص :88

ذلک الیوم عیدا.

قال:أی آیة هی؟!

قال:قوله تعالی اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی (1).

فقال عمر:و اللّه،إنی لأعلم الیوم الذی نزلت فیه علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و الساعة التی نزلت فیها علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و عند البخاری:فقال عمر:أی مکان أنزلت و رسول اللّه واقف بعرفة (2).

ص :89


1- 1) الآیة 3 من سورة المائدة.
2- 2) راجع ألفاظ الحدیث فی:صحیح مسلم ج 4 ص 2313 و 2312 و(ط دار الفکر)ج 8 ص 239 و صحیح البخاری(ط سنة 1314 ه)ج 5 ص 177 و (ط دار الفکر سنة 1401)ج 1 ص 16 و ج 5 ص 186 و مسند أحمد ج 1 ص 28 و سنن الترمذی ج 4 ص 316 و سنن النسائی ج 5 ص 251 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 181 و ج 5 ص 118 و عمدة القاری ج 1 ص 262 و الدیباج علی مسلم ج 6 ص 323 و منتخب مسند عبد بن حمید ص 40 و السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 420 و ج 6 ص 332 و صحیح ابن حبان ج 1 ص 413 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 1 ص 253 و کنز العمال ج 2 ص 398 و تفسیر الثعلبی ج 4 ص 16 و أسباب نزول الآیات للواحدی النیسابوری ص 126 و تفسیر السمعانی ج 2 ص 10 و أحکام القرآن لابن العربی ج 2 ص 39 و زاد المسیر ج 2 ص 239 و الدر المنثور ج 2 ص 258 و أضواء البیان ج 8 ص 392.

2-و عن أبی العالیة:کانوا عند عمر بن الخطاب،فذکروا هذه الآیة اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ.. (1).

فقال رجل من الیهود:لو علمنا أی یوم نزلت هذه الآیة لاتخذناه عیدا.

فقال عمر:الحمد للّه الذی جعله لنا عیدا (2).

و نقول:

ألف:إن مجرد علم عمر بن الخطاب بتاریخ نزول الآیة الشریفة لا یقدم و لا یؤخر.و جواب عمر هذا لا یعدو کونه تهربا من الإجابة،و تمییعا للموضوع.

ب:إذا کان عمر یعلم بتاریخ نزول الآیة،فإن غیره یعلم به أیضا.فما هو الأثر العملی الذی ترتب علی هذا؟!

ج:کان من المفروض:أن یصرح عمر بهذا التاریخ الذی یعرفه بهذه الدقة.

د:لا ندری إن کان قول عمر:الحمد للّه الذی جعله لنا عیدا کان له واقعیة فی عهده و فی عهد سلفه أبی بکر أم لا!!و ما هی الخطوات العملیة التی کانوا یقومون بها فی هذا العید الإلهی؟!

ص :90


1- 1) الآیة 3 من سورة المائدة.
2- 2) راجع:الدر المنثور ج 2 ص 258 و کنز العمال ج 2 ص 399 و المیزان(تفسیر)ج 5 ص 197 و ذم الکلام و أهله للأنصاری الهروی ج 1 ص 13.

و ظنی:أن عمر قد فوجئ بکلام هذا الیهودی،فجاءت إجابته علی مراحل،بدأت بادعاء المعرفة،بتاریخ ذلک الیوم،ثم القول:بأن اللّه تعالی قد جعله عیدا.و لکن من دون أن یدلنا علی مظاهر هذا العید بین المسلمین.

بل هو لم یذکر إن کان المسلمون قد قبلوا بما جعله اللّه تعالی لهم أم لا..

انتقاص علی علیه السّلام یؤذی النبی صلّی اللّه علیه و آله فی قبره

عن عروة بن الزبیر:أن رجلا وقع فی علی بمحضر من عمر،فقال له عمر:أتعرف صاحب هذا القبر؟!

قال:هذا محمد بن عبد اللّه بن عبد المطلب.

فقال عمر:و علی بن أبی طالب بن عبد المطلب،لا تذکر علیا إلا بخیر، فإنک إن انتقصته آذیت صاحب هذا القبر فی قبره«صلی اللّه علیه و آله» (1).

ص :91


1- 1) القول الفصل فیما لبنی هاشم و قریش و العرب من الفضل(ط سنة 1343 مصر) ج 2 ص 9 و راجع:التوسل بالنبی و جهلة الوهابیین،تألیف أبی حامد مرزوق(ط إستانبول)ص 214 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام»لابن الدمشقی ج 1 ص 67 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 393 و ج 31 ص 205 و 206 و 207.و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 519 و راجع:الأمالی للصدوق ص 472 و الأمالی للطوسی ص 431 و العمدة لابن البطریق ص 217 و 277 و بحار الأنوار ج 39 ص 303 ج 40 ص 117 و کنز العمال ج 13 ص 123 و نهج الإیمان لابن جبر ص 454 و غایة المرام ج 6 ص 147 و عن فضائل الصحابة لابن حنبل ج 2 ص 641 ح 1089 و عن الریاض النضرة ج 3 ص 123.

و نقول:

1-اللافت هنا:أن راوی هذا الحدیث هو عروة بن الزبیر المعروف ببغضه لعلی«علیه السلام»،و قد حارب أبوه الزبیر علیا«علیه السلام»، و قتل فی حرب الجمل.و کان عروة ینال من علی«علیه السلام» (1)،و عدّ من الذین یضعون أخبارا قبیحة فی علی«علیه السلام» (2).

و کان إذا ذکر علیا«علیه السلام»یصیبه الزمع،فیسب،و یضرب إحدی یدیه علی الأخری (3).

ص :92


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 102 و الغارات ج 2 ص 578 و بحار الأنوار ج 46 ص 143 و الإیضاح لابن شاذان ص 372 و قاموس الرجال للتستری ج 9 ص 330 و 583.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 63 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 5 ص 233 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 294 و بحار الأنوار ج 30 ص 401 و ج 33 ص 215 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 253 و القول الصراح فی البخاری و صحیحه الجامع للأصبهانی ص 150 و شجرة طوبی ج 1 ص 96 و النص و الإجتهاد ص 508 و أبو هریرة للسید شرف الدین ص 42 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 528 و قاموس الرجال للتستری ج 11 ص 554 و شیخ المضیرة لأبی ریة ص 199 و 236 و صلح الحسن«علیه السلام»للسید شرف الدین ص 326.
3- 3) قاموس الرجال ج 6 ص 300 و شرح نهج البلاغة ج 4 ص 69.

و هل یتوقع من أمثال عروة إلا ذلک؟!

2-لا ندری إن کان ما جری علی علی«علیه السلام»یوم السقیفة من ضرب زوجته سیدة نساء العالمین،و إسقاط جنینها،و إحراق بابه، و إحضاره ملببا إلی مجلس أبی بکر،و تهدیده بالقتل من قبل عمر نفسه..

و غیر ذلک من أمور.هل کان کل ذلک-بنظر عمر-انتقاص من علی«علیه السلام»،و من موجبات أذی النبی«صلی اللّه علیه و آله»؟!أم کان علی قلبه مثل السمن و العسل؟!

عمر لو صرفناکم عما تعرفون!

عن محمد بن خالد الضبی:أن عمر خطبهم فقال:لو صرفناکم عما تعرفون إلی ما تنکرون،ما کنتم صانعین؟!

قال محمد:فسکتوا.

فقال ذلک ثلاثا.

فقال علی«علیه السلام»:یا عمر،إذن کنا نستتیبک،فإن تبت قبلناک.

قال:فإن لم أتب.

قال:فإذن نضرب الذی فیه عیناک.

فقال:الحمد للّه الذی جعل فی هذه الأمة من إذا اعوججنا أقام أودنا (1).

ص :93


1- 1) المناقب للخوارزمی ص 52 و(ط مرکز النشر الإسلامی-الطبعة الثانیة سنة 1414 ه)ص 98 و بحار الأنوار ج 40 ص 180 و کشف الغمة ج 1 ص 116 و کشف الیقین للعلامة الحلی ص 63.

و نقول:

إننا نشیر هنا إلی الأمور التالیة:

هل یرید عمر اختبارهم؟!

1-یبدو من هذا الحدیث:أن عمر أراد اختبار الناس،لیعرف مدی هیمنته علیهم،لیری إن کانت تخوله أن یتقدم خطوة أخری فی سیاساته القاضیة بإقصاء أهل البیت«علیهم السلام»،و إقصاء أهل السابقة فی الدین عن کل الشؤون،و تسلیط بنی أمیة،بشخص معاویة و أضرابه علی الأمة، لکی یطمئن إلی أن الخلافة لن تقع بعده فی ید بنی هاشم..

و ربما کان یخطط لإلغاء تشریعات،أو إضافة بعض ما یخدم سیاساته فی أمور کثیرة..کان یسعی لفرضها علی الناس بنحو أو بآخر.

2-إن سکوت المسلمین حتی مع تکراره لهذا الأمر الکریه ثلاث مرات،یدل علی أنه کان قد بلغ الأمر فی قهر المسلمین،و استلاب قرارهم حدا مقبولا و مناسبا لإجراء سیاساته.

و لکن اعتراض علی«علیه السلام»و صراحته فی بیان جزاء من یفعل ذلک قد أحبط مشروعه،او علی الأقل فرض علیه أن یحتاط کثیرا فیه،حتی لا یصطدم بمنطق علی«علیه السلام»الذی قد یجد الفرصة المناسبة التی یخشاها عمر،و ربما یجد الکثیر من التأیید.

3-إن موقف علی«علیه السلام»قد أوضح له أن الملتزمین بالنهج النبوی لن یسکتوا عن هذا الأمر الخطیر،و لن یرضوا بالعدول عن السنن و الأحکام الإلهیة إلی اجتهادات الرأی،و العمل بالهوی.

ص :94

رعب عمر من علی علیه السّلام

و بالإسناد:یرفعه إلی أبی وایل،قال:مشیت خلف عمر بن الخطاب فبینا أنا أمشی معه،إذ أسرع فی مشیه،فقلت له:علی مشیتک یا أبا حفص!

فالتفت إلی مغضبا،و قال:أو ما تری الرجل خلفی،ثکلتک أمّک!اما تری علی بن أبی طالب.

فقلت:یا أبا حفص!هذا أخو الرسول،و أول من آمن و صدق به و شقیقه.

قال:لا تقل هذا،یا أبا وایل!لا أمّ لک.فو اللّه!لا یخرج رعبه من قلبی أبدا.

قلت:و لم ذلک،یا أبا حفص؟!

قال:و اللّه!لقد رأیته یوم أحد یدخل بنفسه فی جمع المشرکین کما یدخل الأسد بنفسه فی زریبة الغنم،فیقتل منها و یخلی ما یشاء،فما زال ذلک دأبه حتی أفضی إلینا،و نحن منهزمون عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (و هو ثابت)،فلما وصل إلینا قال لنا:ویلکم،أترغبون بأنفسکم عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعد أن بایعتموه؟!

فقلت له من بین القوم:یا أبا الحسن!إنّ الشجاع قد ینهزم،و إنّ الکرّة تمحو الفرّة،فما زلت أخدعه حتّی انصرف بوجهه عنی.

یا أبا وائل!و اللّه لا یخرج رعبه من قلبی أبدا (1).

ص :95


1- 1) الفضائل لشاذان ص 508 و 509 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 228 و راجع:تفسیر القمی ج 1 ص 114 و البرهان(تفسیر)ج 1 ص 312 و بحار-

و نقول:

1-إن روایة هذا الحدیث عن الشیعة و فی مصادرهم،أحری أن یجعلنا نطمئن إلی صحته،و عدم تعرضه للتصرفات و التحریفات.

2-إن هذا الحدیث یدلنا علی:أن شجاعة عمر التی أبداها فی هجومه علی بیت الزهراء«علیها السلام»،و محاولته قتل علی«علیه السلام»آنئذ لم تکن واقعیة،إنما کانت لعلمه بأن علیا موصی بالسکوت،و هو واقف علی مدی التزام علی«علیه السلام»بأوامر و وصایا النبی«صلی اللّه علیه و آله».

و قد رآه حین أرسله لقتال الیهود فی خیبر،فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:إذهب و لا تلتفت.

فسار قلیلا،ثم وقف و لم یلتفت،و قال:علی ما أقاتلهم یا رسول اللّه إلخ (1)..فمن یتقید بحرفیة أقوال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی هذا

1)

-الأنوار ج 20 ص 52 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 370.

ص :96


1- 1) راجع:الأمالی للطوسی ص 380 و العمدة لابن البطریق ص 144 و 149 و الطرائف لابن طاووس ص 59 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 522 و کنز العمال ج 10 ص 468 و ج 13 ص 116 و صحیح مسلم ج 7 ص 121 و شرح مسلم للنووی ج 15 ص 177 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 111 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین «علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 503 و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام» للنسائی ص 58 و شرح معانی الآثار ج 3 ص 214 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 380 و ریاض الصالحین للنووی ص 108 و بحار الأنوار ج 21 ص 27-

الحد لا یعقل أن یخالف وصیته بعد موته..

إلا إن کان یظن أن هذه الوصیة إنما ترتبط بما یجری بعد وفاة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»مباشرة،فیما له مساس بغصب مقامه و موقعه.و لا تتعداه إلی ما عداه.

3-قد یقال:إن هذا الرعب حلة طبیعیة تنتاب الإنسان حین یتذکر موقفا مرعبا،حتی مع علمه بأن الطرف الآخر لا یرید به سوءا لأجل وصیة و غیرها.

کما أن هذه الحالات لا تمنع من التدبیر لأیقاع الطرف الآخر فی شرک إن قدر علی ذلک،إذا کان قد احتاط لنفسه و اطمأن لعدم انکشاف الأمر.

4-إن المؤمنین المظلومین،الذین یرون جهاد علی«علیه السلام»، و فتکه فی أعداء اللّه لا بد تنتعش أرواحهم،و تبتهج نفوسهم،و أن یشفی

1)

-و ج 39 ص 10 و راجع ص 12 و النص و الإجتهاد ص 111 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 82 و 84 و 85 و أنساب الأشراف ص 93 و راجع 330 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 178 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 389 و راجع ص 400 و ج 21 ص 483 و ج 22 ص 644 و 646 و شرح أصول الکافی ج 6 ص 136 و ج 12 ص 497 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 736 و ینابیع المودة ج 1 ص 153 و الغدیر ج 10 ص 202 و ج 4 ص 278 و فضائل الخمسة من الصحاح الستة ج 1 ص 200 و ترجمة الإمام علی«علیه السلام»من تاریخ دمشق (بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 159.

ص :97

صدورهم هذا القتل الذریع لأعدائهم،و یذهب اللّه به غیظ قلوبهم..

و تتحول قلوبهم الخائفة إلی قلوب مطمئنة و راضیة،و جریئة علی أعداء اللّه.

و یکونوا مصداقا لقوله تعالی: أَشِدّٰاءُ عَلَی الْکُفّٰارِ رُحَمٰاءُ بَیْنَهُمْ (1)..

و هذا ما دعا أبا وائل إلی التعجب من خوف عمر من علی«علیه السلام».و زاد من تعجبه،أن علیا«علیه السلام»هو أخو الرسول،و حامل میزاته و خصائصة،و قد وصف اللّه رسوله بقوله: لَقَدْ جٰاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مٰا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ (2).

فکیف یمکن أن یکون أول من آمن بالرسول«صلی اللّه علیه و آله»، و صدق به مصدر خوف لأحد من المؤمنین؟!ان المفروض هو أن یأمن معه الخائف،و أن یقوی به الضعیف،و یشجع الجبان؟!

5-و الأغرب و الأعجب من ذلک أن یعتبر مطالبة علی«علیه السلام» لهم بنصرة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مأزقا یحتاج الخروج منه إلی الخدیعة!و لماذا یخدع علیا،و لا یتشجع به؟!فیکون معه و إلی جانبه،یشد أزره،و یقویه علی عدوه،و یحمی حوزته،و یرد هو و إیاه عدوان المعتدین، و کید الضالین و الظالمین؟!

و لماذا یبقی خائفا منه إلی هذا الحد طیلة تلک السنین؟!

و هل رأی من علی«علیه السلام»طیلة تلک المدة التی سبقت حرب

ص :98


1- 1) الآیة 29 من سورة الفتح.
2- 2) الآیة 128 من سورة التوبة.

أحد،و کذلک السنین التی تلتها،و التی ربما تکون قد بلغت عقدین من الزمن-هل رأی منه«علیه السلام»-إلا العدل و الصدق،و الإلتزام بإحکام الدین،و العفو عن المذنبین،و الحلم عن الجاهلین؟!

ألم یشعر بمدی التزامه بأوامر اللّه و رسوله حین هاجم هو بیته، و ضرب زوجته و هی أعز ما فی الوجود علیه،و هی سیدة نساء العالمین، و إنه«علیه السلام»لم یواجه مساءته إلا بالصبر و الحلم،و الإلتزام الصارم بوصیة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

إن ذلک کله یدل علی أن عمر إنما یفکر بنفسه،لا بأی شیء آخر،و أن أیا من تلک الأمور التی عاینها لا یجعله یطمئن علی سلامة نفسه من علی «علیه السلام»،ربما لأنه یقیس الأمور بمقاییس عادیة و مادیة،تصور له:

أن ذلک کله یبقی عارضا و مؤقتا،و قد یزول تأثیره فی أیة لحظة.و لکن ذلک لا یمنع عمر من إظهار التماسک،و من أن یتظاهر بالحزم،و من العمل علی البطش بمناوئیه فی الخفاء،أو فی العلن حین یجد القدرة علی ذلک.

ذرو من قول!

روی المؤرخون عن ابن عباس:أن عمر سأله:کیف خلفت ابن عمک؟!

قال:فظننته یعنی عبد اللّه بن جعفر.قلت:خلفته یلعب مع أترابه.

قال:لم أعن ذلک،إنما عنیت عظیمکم أهل البیت.

ص :99

قلت:خلفته یمتح بالغرب (1)،علی نخیلات فلان،و هو یقرأ القرآن.

قال:یا عبد اللّه علیک دماء البدن إن کتمتنیها:هل بقی فی نفسه شیء من أمر الخلافة؟!

قلت:نعم.

قال:أیزعم أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نص علیه؟!

قلت:نعم..و أزیدک:سألت أبی عما یدعیه،فقال:صدق.

فقال عمر:لقد کان من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی أمره ذرو من قول (2)،لا یثبت حجة،و لا یقطع عذرا.و لقد کان یربع فی أمره وقتا ما.و لقد أراد فی مرضه:أن یصرّح باسمه،فمنعت من ذلک،إشفاقا، و حیطة علی الإسلام.

لا،و رب هذه البنیة،لا تجتمع علیه قریش أبدا الخ..» (3).

ص :100


1- 1) الغرب:الدلو.
2- 2) ذرو:أی طرف.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 20 و 21 عن کتاب أحمد بن أبی طاهر فی کتابه تاریخ بغداد،مسندا.و راجع ج 12 ص 79 و کشف الغمة للأربلی ج 2 ص 47 و کشف الیقین ص 470 و غایة المرام ج 1 ص 241 و ج 6 ص 92 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 226 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 449 و قاموس الرجال ج 6 ص 398 و ج 7 ص 188 و بهج الصباغة ج 6 ص 244 و ج 4 ص 381 و بحار الأنوار ج 30 ص 555 و ج 31 ص 74 و ج 38-

و نقول:

أشارت هذه الروایة إلی أمور یحسن الوقوف عندها،و لو لمجرد التأکید علیها و التذکیر بها،فلا حظ ما یلی:

1-إن المناوئین لعلی«علیه السلام»کانوا یسعون لبعث الیأس فی نفس علی«علیه السلام»و القضاء علی کل أثر للطموح لدیه إلی الخلافة..و کأنهم یرون:أن المسألة بالنسبة إلیه شخصیة،ترتبط بالرغبة و الطموح،و الحال:

أن علیا«علیه السلام»یراها من مفردات التکلیف الإلهی و المسؤولیة الشرعیة.

2-إن ما صدر عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لیس مجرد ذرو من قول،بل هو عزم إلهی،و إصرار،و تأکید نبوی یمنع أیة شبهة،و یزیل أی ریب،فقد نص علی ولایة علی«علیه السلام»من بعده بالقول تارة، و بالفعل أخری.حتی لقد أخذ له«علیه السلام»البیعة منهم فی غدیر خم.

و لو أردنا جمع کلماته و مواقفه«صلی اللّه علیه و آله»التی تصب فی هذا الإتجاه،لاحتجنا إلی آلاف الصفحات،و تألیف عشرات المجلدات،رغم کل مساعیهم لطمس ذلک و إخفائه..

3-برغم شدة وضوح تصریحات النبی«صلی اللّه علیه و آله»فإنه فی

3)

-ص 156 و(ط کمبانی)ج 6 ص 213 و 266 و 292 و ناسخ التواریخ، المجلد المتعلق بالخلفاء ص 72-80 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 609 و ج 2 ص 706 و حلیة الأبرار ج 2 ص 320.

ص :101

إشارة منه إلی بالغ اهتمامه بتکریس هذا الأمر بصورة عملیة باشر بتسجیله فی مرض موته بصورة مکتوبة،الأمر الذی دعا بعمر ابن الخطاب إلی الإقدام علی أمر هو فی غایة الجرأة و الخطورة،حین اتهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأنه یهجر.فأبطل بذلک جدوی کتابة ذلک الکتاب،بل جعل منه-لو کتب-سببا للإختلاف و التشاجر،و التناحر و التدابر.

4-إن صداقة عمر لابن عباس مکّنت عمر من استشراف الکثیر مما کان یدور بین الهاشمیین من أحادیث،و ما یتداولونه و ما یفکرون فیه من أمور...

5-إن اعتراف عمر بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أراد أن یصرح باسم علی«علیه السلام»فی مرض موته،یدل علی کثرة هتاف النبی«صلی اللّه علیه و آله»باسم علی،حتی لقد أصبح واضحا للجمیع أن مجرد طلبه کتفا و دواة،یعنی معرفتهم بما فی ضمیره«صلی اللّه علیه و آله»و ما یرید أن یفعله بها.

6-و أما دعوی عمر:أنه منع النبی من الوصیة لعلی«علیه السلام» حیطة علی الإسلام،فهی مرفوضة؛فإن عمر نفسه قال لابن عباس:«و أراد رسول اللّه الأمر له،فکان ماذا،إذا لم یرد اللّه تعالی ذلک؟!

إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أراد أمرا،و أراد اللّه غیره،فنفذ مراد اللّه تعالی،و لم ینفذ مراد رسوله.

أو کلما أراد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان»؟! (1).

ص :102


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 78 و 79 و بحار الأنوار ج 30 ص 554-

و نقول لعمر:

هل یمکن أن لا یکون مراد النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو نفس مراد اللّه سبحانه؟!

و هل یمکن أن نصدق أن غیرة عمر علی الإسلام أشد من غیرة النبی «صلی اللّه علیه و آله»علیه؟!

أم أنه أدرک بثاقب نظره ما لم یدرکه سید ولد آدم،و إمام الکل،و عقل الکل،و مدیر الکل؟!.

و هل غیرته علی الإسلام تبرر له اتهام النبی«صلی اللّه علیه و آله» بالهجر و الهذیان و العیاذ باللّه؟!و بأنه یرید أمرا لا یرضاه اللّه و لا یریده؟!

7-قول:لا تجتمع علیه قریش أبدا.یشیر إلی أن المیزان فی الإمامة عند عمر هو اجتماع قریش و عدم اجتماعها.مع أن الذی نعرفه هو أن المیزان هو ما یریده اللّه و رسوله دوان سواه.

و عدم اجتماع قریش علی علی«علیه السلام»لیس إلا حسدا من البعض،و استجابة للأحقاد بسبب ما نالهم منه فی حروبهم للّه و لرسوله..

هل نجحت سیاساتهم؟!

من المعلوم:أن السیاسة کانت تتجه نحو إبعاد علی«علیه السلام»

1)

-و التحفة العسجدیة ص 147 و غایة المرام ج 6 ص 93 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 610 و ج 2 ص 5 و ج 3 ص 707.

ص :103

و جمیع بنی هاشم عن مقام الخلافة.و کان الناس یعرفون ذلک آنئذ بصورة عامة.

بل کان هناک سعی حثیث لتصغیر شأن بنی هاشم،و إخلاق ذکرهم أیضا.

و نذکر هنا من شواهد معرفة الناس بسیاسات الحکام الرامیة إلی إبعاد علی«علیه السلام»عن هذا الأمر:

ألف:ما رواه عبد الرزاق،من أن عمر بن الخطاب قال لأحد الأنصار:«من تری الناس یقولون:یکون الخلیفة بعدی؟!

قال:فعدد رجالا من المهاجرین و لم یسمّ علیا.

فقال عمر:فما لهم من أبی الحسن؟!فو اللّه،إنه لأحراهم إن کان علیهم أن یقیمهم علی طریقة من الحق» (1).

ب:إن عمر یحتج لتدبیره الشوری التی کانت مهمتها تکریس إبعاد علی«علیه السلام»،بأن علیا لا تجتمع علیه قریش أبدا،أو أن قومه أبوه،أو استصغروا سنه،أو نحو ذلک (2).

ص :104


1- 1) المصنف للصنعانی ج 5 ص 446 و الأدب المفرد للبخاری ص 127 و کنز العمال ج 5 ص 736 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 470.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة ج 12 ص 80 و 82 و 84 و 85 و 86 و بحار الأنوار ج 29 ص 637 و مناقب أهل البیت«علیه السلام»للشیروانی ص 448 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 733 و التحفة العسجدیة ص 147 و سفینة النجاة-

مع أنه یعلم:أن قریشا قد رضیت فی نهایة الأمر برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،رغم أنها کانت تری أنه هو السبب فیما أتاه علی«علیه السلام» إلیها..

ثم إنهم إن کانوا مسلمین،فلما ذا لا یرضون بحکم الإسلام؟!و إذا لم یکونوا مسلمین،فمخالفتهم لا تضر،و لا مانع من جهادهم،و فرض ما یریده اللّه و رسوله علیهم بالقوة،کما جاهدهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من قبل،ثم جاهدهم بعد ذلک أمیر المؤمنین«علیه السلام»نفسه فی الجمل،و صفین..

ج:و قال«علیه السلام»عن العرب:«و أجمعت مذ کان حیا علی صرف الأمر عن أهل بیته بعد موته» (1).

2-بالنسبة لسعیهم لتصغیر شأنه«علیه السلام»،نقول:

إن علیا«علیه السلام»ذکر هذا الأمر فی أکثر من مناسبة،و تکفی الإشارة هنا إلی قوله:«اللهم علیک بقریش،فإنهم قطعوا رحمی،و اکفأوا

2)

-للتنکابنی ص 237 و الغدیر ج 6 ص 344 و کنز العمال ج 13 ص 109 و تاریخ مدینة دمشق ج 47 ص 292 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 414 و ج 16 ص 612 و ج 21 ص 316 و ج 22 ص 454.

ص :105


1- 1) شرح نهج البلاغة ج 20 ص 298 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 614 و الدرجات الرفیعة ص 37.

أنائی،و صغروا عظیم منزلتی إلخ..» (1).

3-بالنسبة لسعیهم لإخلاق ذکره«علیه السلام»نقول:

ألف:یقول«علیه السلام»فی جملة کلام له:«فکنّا نحن ممن خمل ذکره، و خبت ناره،و انقطع صوته وصیته،حتی أکل الدهر علینا و شرب.

و مضت السنون و الأحقاب بما فیها،و مات کثیر ممن یعرف،و نشأ کثیر ممن لا یعرف إلخ..» (2).

ب:دخل عدی بن حاتم بعد مقتل أمیر المؤمنین«علیه السلام»علی معاویة،فسأله معاویة عما أبقی الدهر فی قلبه من حب علی«علیه السلام»؟!

قال عدی:کله،و إذا ذکر ازداد!.

قال معاویة:ما أرید بذلک إلا إخلاق ذکره (3).

ص :106


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 85 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 175 و الغارات للثقفی ج 1 ص 308 و ج 2 ص 570 و 767 و المسترشد ص 416 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 172 و 186 و بحار الأنوار ج 29 ص 605 و ج 33 ص 569 و المراجعات ص 390 و النص و الإجتهاد ص 444 و نهج السعادة ج 6 ص 327 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 103 و ج 6 ص 96 و ج 9 ص 305 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی) ج 1 ص 134 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 176.
2- 2) شرح نهج البلاغة ج 20 ص 298 و 299 و الدرجات الرفیعة ص 37.
3- 3) الفتوح لابن أعثم ج 3 ص 134 و(ط دار الأضواء)ج 3 ص 83.

و لو أردنا حشد الشواهد و الأدلة العملیة لهذه السیاسات لاحتجنا ربما إلی مئات الصفحات..غیر أن ما لا شک فیه هو أنه«علیه السلام» کالمسک،ما حرکته یتضوع نشره،و یظهر أمره.

و قد أشار بعض العلماء..إلی أنه بالرغم من أنه«علیه السلام»قد أخفی أولیاؤه فضائله خوفا،و أخفی أعداؤه فضائله حسدا،فقد شاع له بین ذین ما ملأ الخافقین (1).

و الإمام الحسین علیه السّلام أیضا

تقدم للإمام الحسن«علیه السلام»موقف لافت مع أبی بکر،حیث جاء إلیه،و هو یخطب علی المنبر،فقال له:إنزل عن منبر أبی..

و لا عجب إذا رأینا للإمام السبط الشهید الحسین«علیه السلام»موقفا مماثلا تماما لهذا الموقف مع الخلیفة الثانی عمر بن الخطاب..

حیث قال له أیضا:أنزل عن منبر أبی..

فقال عمر:منبر أبیک و اللّه،و هل أنبت علی رؤوسنا الشعر إلا أنتم (2).

ص :107


1- 1) راجع:مشارق أنوار الیقین ص 171 و غایة المرام ج 5 ص 145 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 2 و حلیة الأبرار ج 2 ص 136 و الأنوار البهیة ص 71 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 134 و أعیان الشیعة ج 1 ص 333 و کشف الیقین ص 4.
2- 2) راجع:مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 145 و الإصابة ج 1 ص 333 و قال:-

و لکن عمر أخذ الحسین«علیه السلام»إلی بیته فورا،و حاول تقریره:

إن کان أبوه أمره بهذا،أو لا.فأجابه عن ذلک بالنفی.

2)

-سنده صحیح،و أمالی الطوسی ج 2 ص 313 و 314 و إسعاف الراغبین (بهامش نور الأبصار)ص 123 و حیاة الصحابة ج 2 ص 495 عن کنز العمال ج 7 ص 105 عن ابن کثیر،و ابن عساکر،و ابن سعد،و ابن راهویه،و الخطیب، و الصواعق المحرقة ص 175 عن ابن سعد،و غیره،و الإحتجاج للطبرسی ج 2 ص 13 و مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 40 و تاریخ بغداد ج 1 ص 141 و کشف الغمة للأربلی ج 2 ص 42 و حیاة الحسن للقرشی ج 1 ص 84 و الإمام الحسن للعلایلی ص 305 عن الإصابة،و صححه،و ینابیع المودة ص 168 و تذکرة الخواص 235 و سیرة الأئمة الاثنی عشر للحسنی ج 2 ص 15 و کفایة الطالب ص 224 عن مسند أحمد،و ابن سعد،و تهذیب تاریخ ابن عساکر ج 4 ص 324 و تهذیب التهذیب ج 2 ص 346 و صححه،و فضائل الخمسة من الصحاح الستة ج 3 ص 369 و هامش أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 3 ص 27 عن تاریخ دمشق لابن عساکر ج 14 ص 175 و ج 13 ص 15 أو 110 بعدة أسانید،و ترجمة الإمام الحسین من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ص 141 و 142 و 202 و فی هامشه عن ابن سعد ج 8 فی ترجمة الإمام الحسین،و الغدیر ج 7 ص 126 عن ابن عساکر.و الإکمال فی أسماء الرجال ص 44 و معرفة الثقات للعجلی ج 1 ص 302 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 11 ص 426 و ج 27 ص 436.

ص :108

و نقول:

1-إن أبا بکر لم یکن یری:أن اتهام أمیر المؤمنین فیما جری له مع الإمام الحسن«علیهما السلام»من صالحه..

أما عمر..الذی رأی أنه قد أصبح قویا فی الحکم،و قد تکرس الموقف لصالح غیر أهل البیت علی الصعید السیاسی-عمر هذا-یهتم بالتعرف علی مصدر هذه الإرهاصات،لیعمل علی معالجتها قبل فوات الأوان.

2-إن مواقف الحسنین«علیهما السلام»هذه تعتبر تحدیا عمیقا للسلطة، فی أدقّ و أخطر قضیة عملت علی حسم الأمور فیها لصالحها،و رأت أنها قد وفقت فی مقاصدها تلک إلی حد بعید..فجاءت هذه المواقف لتهز من الأعماق ما ظنت انه یکاد یعتبر،أو قد اعتبر بالفعل من الثوابت و المسلمات.

3-و الحسنان هما ذانک الفرعان من دوحة الإمامة،و غرس الرسالة، اللذان یفهمان الظروف التی تحیط بهما،و یقیمانها التقییم الصحیح و السلیم، لیتخذا مواقفهما علی أساس أنها وظیفة شرعیة،و مسؤولیة إلهیة.

أما التکلیف،و المواقف الذی لأبیهما،فهو و إن کان فی ظاهره مختلفا هنا،إلا أنه و لا شک یخدم نفس الهدف،و یسیر فی نفس الإتجاه..

4-إنه لا غنی للقارئ الکریم عن مراجعة ما ذکرناه فیما سبق حول قول الإمام الحسن«علیه السلام»لأبی بکر:إنزل عن منبر أبی،فإنه سیکون مفیدا فی فهم ما جری هنا أیضا..

عمر یتهدد الناس بعلی علیه السّلام

و کان عمرو بن معدی کرب شجاع العرب،الذی تضرب به الأمثال،

ص :109

و قد کتب إلیه عمر بن الخطاب فی أمر أنکره علیه،و غدر تخوفه منه:

أما و اللّه لئن أقمت علی ما أنت علیه،لأبعثن إلیک رجلا تستصغر معه نفسک،یضع سیفه علی هامتک،فیخرجه من بین فخذیک»!

فقال عمرو،لما وقف علی الکتاب:هددنی بعلی و اللّه (1).

و نقول:

1-قلنا فی هذا الکتاب:إنهم کانوا یتمنون أن یقبل علی«علیه السلام» أن یتولی بعض الحروب لهم،و أن یصبح فی عداد من یسعون فی شد ملکهم، و تأیید دولتهم،و تثبیت سلطتهم.و لکن علی تخوف من العواقب،التی قد لا یمکنهم التکهن بها..

2-و لکنهم کانوا یخشون من أن یرفض طلبهم،و یکسر بذلک هیبتهم،فیتسبب بالإخلال باندفاع الناس إلی امتثال أوامرهم،و لکنهم کانوا مع ذلک یتهددون الناس بعلی«علیه السلام»..کما أظهرته هذه الواقعة المذکورة آنفا..و إن کنا نظن أن غرض عمر کان هو التعریض لعمرو بن معدی کرب بما جری له مع علی«علیه السلام».الذی قتل أخاه و ابن أخیه و بارزه«علیه السلام»،و فر من صیحة أطلقها علیه،و أسر امرأته ریحانة.و أسقط بذلک غروره،و کسر عنفوانه،و أعاد إلیه شیئا من التوازن،حین حاول التمادی فی استکباره و استعلائه،و کان ذلک علی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..حسبما ذکرناه فی الأجزاء التی تحدثت

ص :110


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 259 و ج 12 ص 119.

مسیر علی«علیه السلام»إلی بنی زبید بما فیهم عمرو بن معدی کرب..

3-ربما یکون الهدف من هذا التلویح العمری له هو إثارة حفیظته علی علی«علیه السلام»،أو نکأ الجراح،لکی تبقی نازفة بالحقد و الضغینة،و اللّه هو العالم بالسرائر،و ما تحویه الضمائر.

4-لعل عمرو بن معدی کرب فهم:أن عمر یهدده بعلی«علیه السلام»من أکثر من إشارة،و من هذه الإشارات قوله:یضع سیفه علی هامتک،فیخرجه من بین فخذیک،فإن هذا من خصائص أمیر المؤمنین «علیه السلام»،فإنه کان إذا علا قدّ،و إذا اعترض قط (1).

ص :111


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 355 و بحار الأنوار ج 21 ص 179 و ج 41 ص 67 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 50 و مجمع البیان ج 1 ص 252 و 389 و الهاشمیات و العلویات(قصائد الکمیت و ابن أبی الحدید)ص 153 و الصحاح ج 2 ص 597 و ج 3 ص 1153 و الفروق اللغویة ص 432 و 433 و لسان العرب ج 3 ص 344 و ج 4 ص 80.و راجع:مختار الصحاح لمحمد بن عبد القادر ص 39 و مجمع البحرین ج 1 ص 232 و تاج العروس ج 2 ص 460 و ج 3 ص 58 و ج 5 ص 207 و أعیان الشیعة ج 1 ص 330 و 340 و 382 و 397 و شرح إحقاق الحق ج 8 ص 328 و 329 و ج 18 ص 79 و ج 31 ص 569 و ج 32 ص 305 و 336 و 337 و تفسیر أبی السعود ج 4 ص 267 و تفسیر الآلوسی ج 12 ص 218 و النهایة فی غریب الحدیث ج 1 ص 149.
الحجر الأسود یضر و ینفع

إن عمر بن الخطاب استند فی تقبیله الحجر الأسود إلی فعل رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فقالوا:لما دخل عمر المطاف قام عند الحجر،فقال:

إنی لأعلم أنک حجر لا تضر و لا تنفع،و لو لا أنی رأیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قبلک ما قبلتک.

فقال له علی«علیه السلام»،أما إنه یضر و ینفع،إن اللّه تعالی لما أخذ علی ذریة آدم المیثاق کتبه فی رق أبیض،و کان لهذا الحجر یومئذ لسان، و شفتان و عینان،فقال:افتح فاک.فألقمه ذلک الرق،و قال:تشهد لمن و افاک بالموافاة الی یوم القیامة.

فقال عمر:لا بقیت فی قوم لست فیهم یا أبا الحسن (1).

ص :112


1- 1) راجع:الغدیر ج 6 ص 103 و شرح نهج البلاغة ج 12 ص 83 و التفسیر الکبیر «مفاتیح الغیب»(الطبعة الثالثة)ج 32 ص 10 و عن الفتوحات الإسلامیة ج 2 ص 486 و عن الأزرقی فی تاریخ مکة،و الجامع لشعب الإیمان للبیهقی ج 7 ص 590 و المستدرک للحاکم ج 1 ص 457 و سیرة عمر لابن الجوزی ص 106 و عن إرشاد الساری ج 3 ص 195 و عن عمدة القاری ج 4 ص 606 و عن ترتیب جمع الجوامع ج 3 ص 35 عن الجندی فی فضائل مکة،و القطان فی الطوالات،و الحاکم،و ابن حبان،و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 363 عن إحیاء علوم الدین،و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 517 و مختصر بصائر الدرجات ص 226 و الأمالی للطوسی ص 476 و بحار الأنوار ج 96 ص 216-

و نقول:

1-ما جری بین عمر و علی«علیه السلام»یشیر إلی أنه«علیه السلام» کان یتصدی لتصحیح المفاهیم،فی کل مورد تقضی الحاجة فیه بذلک.

2-إن تقبیل عمر للحجر إلی ذلک الحین لم یکن یستبطن أیة مشاعر حمیمة،و تفاعل روحی..أو مضمون إیمانی،بل کان لمجرد المحاکاة لرسول اللّه جوار حیا.

و یبقی السؤال عن أن هذا الحدث قد دفع عمر إلی تغییر طریقة تعاطیه هذه؟!أم أن الأمور بقیت علی حالها،إن لم تکن قد زادت سوءا.هذا ما لا بد من مراقبته فی الوقائع و الأحداث،لمعرفته.

3-إن أبا الحسن«علیه السلام»قد أوضح أن للإنسان تأثرات، و تأثیرات و ارتباطات بعوالم أرقی من هذا العالم المحسوس بالحواس الظاهریة،و أنه لا انفصال بین هذه العوالم المختلفة،بل هناک انسجام و تفاعل متبادل،بحیث یکون کل فی موقعه مکملا للآخر،و من أسباب ارتقائه.

4-یظهر هذا النص:أن اللّه تعالی قد قرّب الغیب إلی الإنسان،

1)

-و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 11 ص 194 و کنز العمال ج 5 ص 177 و الدر المنثور ج 3 ص 144 و تفسیر الآلوسی ج 9 ص 108 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 406 و سبل الهدی و الرشاد ج 1 ص 176 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 208 و ج 31 ص 488 و 517.

ص :113

و جسّده له فی مواقع محسوسة،و نقله من الغیبة إلی الشهود،لیکون شعور الإنسان به أکبر،و تفاعله معه أیسر.

5-إن هذا الحدیث یبطل ما یزعمه البعض من عدم صحة التماس البرکة فی النبی،و الولی،و فی الحجر الأسود،و فی الکعبة و غیرها من الأماکن المقدسة،فإن البرکة تعنی:النمو و الزیادة،و لا بأس بطلب الزیادة فی المجالات الروحیة و غیرها..من أمثال الحجر الأسود و غیره،وفق ما قرره أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فإن ذلک من موجبات تکامل الإنسان، و نموه روحیا و إیمانیا.

و خلاصة الأمر:إن کلمة عمر الآنفة الذکر قد أفرغت تقبیله للحجر من أی مضمون معنوی،و رفد روحی،و توهج مشاعری،و جعلته عملا خاویا،و جافا،لا یتضمن سوی المحاکاة الفارغة لفعل صدر عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و رغم أن إجابة علی«علیه السلام»قد تضمنت العودة إلی أغوار المضمون الروحی،و أوغلت فی مداه العقائدی،و معناه الإیمانی،حین شرحت کیف أن اللّه سبحانه قد أودع الحجر الأسود مواثیق الخلائق منذ عالم الذر،فإن ذلک لم یمنع محبی الخلیفة الثانی من الإصرار علی المنحی الذی نحاه عمر بن الخطاب..و سعوا إلی التنظیر له بعد تعمیمه و توسعته، حتی اعتبروا التبرک بالأماکن المقدسة،أو بأی شیء یرتبط برسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله و بآثاره،من الشرک،الذی یستحق فاعله العقوبة بأقصی مدی..فما ظنک بالتبرک بآثار الأوصیاء و الأولیاء و الصالحین!!

ص :114

و قد ضربوا بعرض الحائط مئات النصوص التی تحدثت عن توجیه النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه للناس من الصحابة و التابعین إلی التبرک بآثار الأنبیاء و المرسلین،و جمیع عباد اللّه الصالحین،و مفردات ما جری من ذلک عبر الأجیال..

ص :115

ص :116

الفصل الرابع

اشارة

هکذا قتل عمر بن الخطاب..

ص :117

ص :118

علی علیه السّلام قاتل الخلفاء کلهم

فقد ورد فی بعض الإحتجاجات التی جرت:أن المغیرة اتهم علیا«علیه السلام»بأنه:

1-أراد قتل النبی«صلی اللّه علیه و آله» (1).

ثم اتهمه عمرو بن العاص،و المغیرة بن شعبة بأنه«علیه السلام»قد:

2-سمّ أبا بکر..

3-شارک فی قتل عمر.

4-ثم قتل عثمان (2).

ص :119


1- 1) الإحتجاج ج 2 ص 22 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 404 و بحار الأنوار ج 44 ص 73 و مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 115 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 288 و أعیان الشیعة ج 1 ص 574 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 26 ص 540.
2- 2) الإحتجاج ج 2 ص 20 و 21 و 22 و 23 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 401- 405 و بحار الأنوار ج 44 ص 72 و 73 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 287 و راجع ص 288 و مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 115 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 26 ص 540 و أعیان الشیعة ج 1 ص 574.
و نقول

أما بالنسبة لقتل النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فحسبنا أن نقول:

أولا:حدّث العاقل بما لا یلیق له،فإن لاق له،فلا عقل له..أما بالنسبة لأبی بکر و عمر و عثمان،فکذلک إنه«علیه السلام»لا یتعامل بهذه الطریقة، لأن الإیمان قید الفتک،فلا یفتک مؤمن (1).

ثانیا:أن الإقدام علی سمّ أبی بکر،و قتل عمر،و عثمان،لا یخدم قضیة علی«علیه السلام»،بل هو یلحق بها أبلغ الضرر..

و هو علی الأقل لا یجدیه شیئا فیما یرمی إلیه..

ثالثا:لو أراد أن یقتلهم،فقد کان قادرا علی ذلک فی یوم مهاجمتهم إیاه فی بیته،حیث قتلوا ولده محسنا،ثم ضربوا زوجته،فانتهی بها الأمر إلی أن قضت شهیدة مظلومة.ثم هتکوا حرمة بیته..و لماذا یحتاج إلی الإنتظار کل هذه السنوات،و ما هی المصلحة فی ذلک..

و فی جمیع الأحوال نقول

إن هذه الإدعاءات لا تستحق البحث،أو أی درجة من الإهتمام،فإنها فی غایة السخافة و السقوط و التفاهة..

ص :120


1- 1) مقاتل الطالبیین ص 65 و أنساب الأشراف ص 253 و الکامل فی التاریخ ج 4 ص 27 و بحار الأنوار ج 44 ص 344 و العوالم،الإمام الحسین«علیه السلام» ص 193 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 116 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 8 ص 280 و 284.
أبو لؤلؤة یتهدد عمر بن الخطاب

و ذکروا:أن أبا لؤلؤة شکا مولاه المغیرة بن شعبة إلی عمر بن الخطاب، أنه قد وظف علیه مئة درهم فی کل شهر،و هو لا یقدر علیها.

فأرسل عمر إلی المغیرة،فدعاه،و أوصاه بغلامه،و قال:اتق اللّه عز و جل،و لا تکلفه ما لا یطیق،و إن کان کافرا.

ثم شکاه ثانیة،فقال له عمر:إنی قد أوصیته بک،فاتق اللّه عز و جل، و أطع مولاک.

قال:فسکت أبو لؤلؤة،و لم یقل شیئا.

ثم قال له عمر:أی الأعمال تحسن؟!

فقال:أحسن کل عمل یعمله الناس،و أحسن ما أعمل أنقر الأرحیة.

فقال عمر:فلو اتخذت لنا رحی الید،فإنا محتاجون إلیها.

فقال له أبو لؤلؤة:أفعل ذلک یا أمیر المؤمنین،لأتخذنّ لک رحی یسمع بها أهل المشرق و المغرب.

ثم انصرف أبو لؤلؤة،فانصرف عمر إلی أصحابه،فقال:إنه تهددنی هذا العلج و توعدنی،و قد رأیت الشر فی وجهه،و اللّه بالغ أمره.. (1).

ص :121


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 83 و 84 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 324 و راجع: خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 336 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 263 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 49 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 580 و کنز-
الإعداد،ثم التنفیذ

ثم تذکر الروایات:أن أبا لؤلؤة استعد لتنفیذ ما عزم علیه،ثم باشر التنفیذ،و نحن نختار هنا النص الذی أورده ابن أعثم،لتضمنه خصوصیات تحتاج إلی بیان بعض المآخذ..ثم نشیر إلی بعض ما ألمحت إلیه سائر النصوص أیضا،فنقول:

قال ابن أعثم:

و انطلق أبو لؤلؤة فاتخذ خنجرا طویلا،له رأسان و بینهما مقبض،ثم أقبل حتی دخل المسجد متنکرا،و ذلک یوم الأربعاء فی وقت الفجر،قال:

فأذن عمر،و أقام الصلاة،و تقدم حتی وقف فی محرابه،فجعل یسوی الصفوف عن یمینه و شماله،و أبو لؤلؤة فی الصف الأول ملفع الرأس.

فلما کبر عمر،و کبر الناس معه بدر أبو لؤلؤة من الصف و الخنجر فی یده،فجرحه ثلاث جراحات:جراحتین فی سرته،و جراحة فوق سرته،ثم شق الصفوف و خرج هاربا.

قال:و علم عمر أنه مقتول،فأمر عبد الرحمن بن عوف أن یصلی

1)

-العمال ج 12 ص 681 و 691 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 124 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 250 و(ط دار صادر)ج 3 ص 345 و عمدة القاری ج 16 ص 210 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 413 و فتح الباری ج 7 ص 50 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 185 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 277.

ص :122

بالناس،فصلی فی الرکعة الأولی بأم الکتاب و قُلْ یٰا أَیُّهَا الْکٰافِرُونَ، و فی الرکعة الثانیة بأم الکتاب و قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ.

فلما سلم و ثب الناس یتعادون خلف أبی لؤلؤة،و هم یقولون:خذوه، فقد قتل أمیر المؤمنین!فکان کلما لحقه رجل من المسلمین لیأخذه و جأه أبو لؤلؤة بالخنجر،حتی جرح من المسلمین ثلاثة عشر رجلا،مات منهم ستة نفر.

قال:و لحقه رجل من ورائه فألقی علی رأسه برنسا فأخذه،فلما علم أبو لؤلؤة أنه قد أخذ و جأ نفسه و جأة فقتل نفسه.

قال:و احتمل عمر إلی منزله،و هو لما به.

قال:و اجتمع إلیه الناس،فقال عمر:أبو لؤلؤة قتلنی،أم غیره؟!

فقالوا:أبو لؤلؤة یا أمیر المؤمنین!

فقال:الحمد للّه الذی لم یجعل منیتی علی یدی رجل مسلم،فأرید أن أخاصم یوم القیامة ذا سجدتین.

قال:ثم أغمی علیه ساعة حتی فاتته صلاة الظهر،فأیقظوه و قالوا:

الصلاة یا أمیر المؤمنین!

فقال عمر:نعم،لا حظ فی الإسلام لمن ترک الصلاة،لکنی علی ما ترون.

قال:ثم صلی عمر.

و دعی له بالطبیب،فسقاه نبیذا حلوا من نبیذة،فخرج النبیذ من

ص :123

جراحته،فلم یدر أنبیذ هو أم دم.

فدعی له بطبیب من الأنصار من بنی معاویة فسقاه لبنا.فإذا اللبن قد خرج من جراحته أبیض.

فقال له الطبیب:أوص یا أمیر المؤمنین فإنک میت.

فقال عمر:صدقتنی أخا الأنصار عن نفسی (1).

الثناء علی عمر

قال ابن أعثم:

ثم استعبر باکیا،فقال له ابن عباس:لا تبک یا أمیر المؤمنین،لا أبکی اللّه عینک،و أبشر بالخیر کله،فو اللّه،لقد کان إسلامک عزا،و هجرتک فتحا و خلافتک رحمة،و لقد أسلمت حین کفر الناس،و نصرت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین خذله الناس.

و أنت من الذین أنزل اللّه تبارک و تعالی فیهم: لَقَدْ رَضِیَ اللّٰهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبٰایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ، و أنت من الذین أنزل اللّه فی حقهم:

لِلْفُقَرٰاءِ الْمُهٰاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیٰارِهِمْ وَ أَمْوٰالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّٰهِ وَ رِضْوٰاناً.

و لقد صحبت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حتی بشرک بالجنة فی غیر موطن،و لقد خرج من الدنیا و هو عنک راض.

ص :124


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 88 و 89 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 326 و 327.

ثم ولیت أمور المسلمین بأحسن ما ولیها أحد،فأعز اللّه عز و جل بک الاسلام،و أذل بک العدو،حتی فتحت الدیار،و مصرت الأمصار، و أقمت المنار،و دونت الدواوین،و جندت الأجناد،فعدلت فی رعیتک، و أدیت فیهم الأمانة،فجزاک اللّه عن نبیک و عن خلیفته و عن هذه الأمة خیر الجزاء.

قال:فقال له عمر:ویحک یا بن عباس،أو تشهد لی بهذا غدا عند اللّه؟!

قال:فأمسک ابن عباس،و لم یتکلم شیئا،فقال له علی«علیه السلام»:

نعم فاشهد له بذلک یا بن عباس!

فقال ابن عباس:نعم،أنا أشهد لک بذلک عند اللّه یا أمیر المؤمنین.

فقال عمر:و اللّه یا بن عباس،لو کانت لی بما فیها فافتدیت من هول یوم المطلع.و لوددت أنی أخرجت من هذه الدنیا کفافا لا لی و لا علی (1).

عمر یتهم علیا علیه السّلام و الصحابة!!

و قد عبر عمر فی هذه المناسبة أیضا عن شکوک کانت تساوره حول تآمر بعض الصحابة علیه،فقد ورد:أنه لما طعن دخل علی«علیه السلام» علیه،فقال عمر:یا علی،أعن ملأ منکم و رضی کان هذا؟!

فقال علی«علیه السلام»:ما کان عن ملأ منا و لا رضی.و لوددنا أن اللّه

ص :125


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 89 و 90 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 327 و 328 و راجع:الکامل فی التاریخ ج 3 ص 51.

زاد من أعمارنا فی عمرک (1).

علی علیه السّلام غسّل عمر و حنطه و کفنه

قال ابن أعثم:

ثم توفی عمر یوم الأربعاء،بالعشی،لیلة الخمیس،لأربع بقین من ذی الحجة سنة ثلاث و عشرین من الهجرة النبویة الشریفة،و هو یومئذ ابن ثلاث و ستین سنة (2).

و قال ابن أعثم أیضا:

کان جعفر بن محمد یقول لأبی:علی بن أبی طالب«علیه السلام»هو الذی غسل عمر بیده،و حنطه،و کفنه.ثم وضعه علی سریره.و أقبل علی الناس بوجهه فقال:

ص :126


1- 1) الإمامة و السیاسة(ط سنة 1388 ه)ج 1 ص 22 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 27 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 40 و المصنف للصنعانی ج 6 ص 51 ج 10 ص 357 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 420.
2- 2) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 92 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 329 و کانت ولایته عشر سنین و خمسة أشهر و إحدی و عشرین لیلة،کما یقال. و راجع:عمدة القاری ج 10 ص 252 و ج 16 ص 200 و الإستیعاب ج 3 ص 1152 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 184 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 123 و تهذیب الکمال ج 21 ص 317 و تهذیب التهذیب ج 7 ص 387 و بحار الأنوار ج 29 ص 529 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 150.

أیها الناس!هذا عمر بن الخطاب قد قضی نحبه،و لحق بربه،و هو الفاروق،و قرن من حدید،و رکن شدید،کان لا تأخذه فی اللّه لومة لائم،

عقل من اللّه أمره و نهیه،فکان لا یتقدم و لا یتأخر إلا و هو علی بینة من ربه،حتی کأن ملکا یسدده و یوفقه.

کان شفیقا علی المسلمین،رؤوفا بالمؤمنین،شدیدا علی الکافرین،کهفا للفقراء و المساکین،و الأیتام،و الأرامل،و المستضعفین،کان یجیع نفسه و یطعمهم،و یعری نفسه و یکسیهم.

کان زاهدا فی الدنیا،راغبا فی الآخرة،فرحمه اللّه حیا و میتا!

و اللّه ما من أحد من عباد اللّه عز و جل أحب إلی من أن ألقی اللّه عز و جل بمثل عمله من هذا المسجی بین أظهرکم.

قال:ثم أقبل علی«علیه السلام»علی صهیب بن سنان مولی بنی تمیم فقال له:تقدم رحمک اللّه،فصل علیه کما أمرک.

قال:فتقدم صهیب،فصلی علی عمر،فکبر علیه أربعا (1).

و نقول

إننا سوف نذکر ما نری أنه ینبغی الوقوف عنده هنا فی ضمن ما یلی من فقرات:

تناقض الروایات

إن روایات قتل عمر ظاهرة التناقض و الاختلاف،حتی لا تکاد تتفق

ص :127


1- 1) الفتوح لابن اعثم ج 2 ص 92 و 93 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 329 و 330.

فی کلمة واحدة إلا فی أن أبا لؤلؤة قد قتل عمر بن الخطاب.و ذلک یدل علی وجود أکاذیب متعمدة کثیرة فیها،تحتم علی الباحث الحذر الشدید فی اصدار الأحکام،و تقریر حقیقة ما جری..

الموالی لا یدخلون المدینة

قالوا:کان عمر لا یأذن لسبی قد احتلم بدخول المدینة،و لکن المغیرة أقنعه-و هو علی الکوفة-بأن یأذن له بأن یدخل أبا لؤلؤة المدینة،لأن عنده أعمالا کثیرة،فهو حداد،نقاش،نجار،لینتفع به الناس،فأذن له (1).

و حین طعن عمر قال:إنی قد کنت نهیتکم أن تجلبوا إلینا من العلوج أحدا،فعصیتمونی (2).

مع أن اتهامهم بالعصیان لا یتلاءم مع قولهم:إن المغیرة کان قد استأذنه فی أمر أبی لؤلؤة،فأذن له.

ص :128


1- 1) راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 250 و(ط دار صادر)ج 3 ص 345 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 248 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 185 و کنز العمال ج 12 ص 681 و نیل الأوطار ج 6 ص 161 و فتح الباری ج 7 ص 50 و عمدة القاری ج 16 ص 210 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 413 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 887 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 276.
2- 2) مجمع الزوائد ج 9 ص 75 و المدونة الکبری لمالک ج 2 ص 9 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 1 ص 182 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 441.

و قد أشرنا فی بعض فصول هذا الکتاب إلی سیاسات عمر تجاه غیر العرب،و هی سیاسات مرفوضة من الناحیة الدینیة الإسلامیة،کما هو معلوم..و لعل خوفه من نتائج هذه السیاسات دفعه إلی اتخاذ قرار منعهم من دخول المدینة،لکی یأمن علی نفسه منهم،و لا نری سببا لمنعهم سوی هذا.

و لا یصح تشبیه هذا بما فعله فرعون من ذبح أبناء بنی إسرائیل،لأنهم أخبروه بأنه یقتل علی ید واحد منهم..فإن عمر لم یقتل الموالی،و لا ذبح أبناءهم،و لکنه اکتفی بإصدار هذا المنع..و سیأتی توضیح ذلک إن شاء اللّه تعالی.

و سؤالنا الآخر هنا هو:لماذا یسعی المغیرة،و هو وال علی الکوفة إلی أن یدخل غلامه إلی المدینة،و یجعله فیها؟!و لماذا لا یبقیه عنده لینتفع به أهل الکوفة؟!

أتری المغیرة کان یرغب أو یخطط لاغتیال عمر علی ید ذلک الغلام؟!

أم أنه کان یرغب بالحصول علی المال من جهته،بسبب ما یحسنه من حرف و صناعات؟!مع أن البلاد کلها کانت تحتاج إلی هذه الصناعات و لیس المدینة وحدها.

تهدید أبی لؤلؤة لعمر

إن سیاق الروایة المتقدمة لا یبرر تهدید أبی لؤلؤة لعمر،فضلا عن أن یبرر قتله إیاه،فحتی لو أن عمر اعتقد بأن ما یطلبه المغیرة من غلامه لیس کثیرا،فإن غضب أبی لؤلؤة یجب أن ینصب أولا و بالذات علی المغیرة،لا

ص :129

علی غیره.

علی أن قول أبی لؤلؤة لعمر:لأصنعن لک رحی تتحدث بها الناس، لیس فیه أی تهدید ظاهر،فلعله یعتقد أن لدیه من المهارة ما یجعله یصنع له رحی فریدة،یتسامع الناس بها فی المشرق و المغرب،فلماذا فهم عمر کلامه علی أنه تهدید؟!.

و یؤید ما ذکرناه أن سیاق الروایات یدل علی:أن ما صدر من أبی لؤلؤة لم یکن مجرد فورة غضب،و انفعال مفاجئ،بل هو قد فکر فیه،و خطط له.

و نفذه عن سابق علم و تصمیم،و قد مضت لیال حتی فعل ما فعل (1).

إلا إذا فرض:أن ثمة أمرا قد حصل بین عمر و بین أبی لؤلؤة أوجب أن یتخذ منه موقفا عدائیا دفع أبا لؤلؤة إلی توجیه هذا التهدید المبطن إلیه.

تنکر أبی لؤلؤة

ما ذکرته روایة ابن أعثم من أن أبا لؤلؤة قد وقف فی الصف الأول و هو ملفع الرأس یثیر الریب أیضا،فإن وجود رجل ملفع الرأس بین ذلک الجمع یدعو الناس إلی التساؤل،و یدفعهم إلی کشف أمر من یفعل ذلک، و لا سیما إذا آثر الوقوف فی الصف الأول کما تقوله روایة ابن أعثم،و أشار

ص :130


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 250 و(ط دار صادر)ج 3 ص 345 و کنز العمال ج 12 ص 681 و عمدة القاری ج 16 ص 210 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 413 و فتح الباری ج 7 ص 50.

إلیه المقدسی (1)،و خصوصا إذا کان ذلک فی صلاة الصبح.

و کان المفروض بعمر الذی کان یسوی الصفوف بنفسه قبل أن یبدأ بالصلاة أن یرتاب فی هذا الملفع،و یکشف أمره،و لا بد أن یتأکد لدیه الشک حین یعرف أنه أبو لؤلؤة،الذی لا یتوقع حضوره للصلاة،فإنهم یزعمون حسبما صرحت به نفس الروایة التی نتحدث عنها:أنه کان کافرا..فلماذا یحضر الکافر إلی المسجد،و یقف للصلاة فی الصف الأول.

و هکذا یقال بالنسبة للروایة التی تقول:إن أبا لؤلؤة دخل فی الناس، و بیده خنجر إلخ (2)..

فإذا ضممنا إلی ذلک:أن عمر قد فهم من کلام أبی لؤلؤة قبل لیال التهدید و الوعید له؛فلا بد أن تتأکد لدیه و لدی من أخبرهم بتهدیده نوایا أبی لؤلؤة السیئة..و کان علی عمر أن یحتاط و یحترس لنفسه و لمن یتعلق به.

و عمر نفسه یقول أیضا:إنه رأی فی المنام کأن دیکا أبیض نقره نقرتین، و فسّر ذلک بأن الدیک رجل أعجمی،و ما النقرة إلا طعنة (3).

ص :131


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 88 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 326 و البدء و التاریخ ج 5 ص 189.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 2 ص 249 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 337 و 345 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 264 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 50 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 124.
3- 3) البدء و التاریخ ج 5 ص 189 و الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 90 فما بعدها و(ط-
هنات و هنات فی روایة ابن سعد

أما روایة ابن سعد؛فإنها تذکر:أن أبا لؤلؤة بعد أن قتل عمر انحاز علی أهل المسجد،فطعن أحد عشر رجلا منهم سوی عمر،ثم انتحر بخنجره.

ثم تذکر الروایة نفسها:أن عمر أمرهم بأن یصلی بهم عبد الرحمان، فصلی بالناس،فأنکر الناس صوت عبد الرحمان (1).

3)

-دار الأضواء)ج 2 ص 324 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 888 و 890 و 891 و 936 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 90 و مجمع الزوائد ج 6 ص 5 و مسند الحمیدی ج 1 ص 17 و کنز العمال ج 12 ص 679 و راجع:منتخب الکلام فی تفسیر الأحلام لابن سیرین ج 1 ص 406 و مسند أحمد ج 1 ص 50 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 150 و ج 9 ص 206 و مسند أبی داود ص 11 و 21 و مسند ابن الجعد ص 195 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 102 و 107 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 165 و 219 و صحیح ابن حبان ج 5 ص 444 و التاریخ الکبیر للبخاری ج 2 ص 241 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 407 و 439 و 440 و أسد الغایة ج 4 ص 73 و تهذیب الکمال ج 5 ص 175 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 276.

ص :132


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 250 و 251 و(ط دار صادر)ج 3 ص 345 و 346 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 185 و کنز العمال ج 12 ص 682 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 413.
و هذا کلام عجیب و غریب.و ذلک لما یلی

ألف:هل حین طعن أبو لؤلؤة أحد عشر رجلا،لم یصرخ أولئک المطعونون؟!و لم یستغیثوا؟!و لم یقع أحد منهم إلی الأرض؟!و لم یعرف أحد من المصلین بأمرهم؟!

ب:لماذا حین طعن عمر لم یعلم به أیضا أولئک المصلون؟!

فإن کانوا قد علموا به،و عرفوا بجرح أحد عشر رجلا،فلماذا أنکروا صوت عبد الرحمان بن عوف؟!

و إن لم یعرفوا لا بهذا و لا بذاک،فما هو السبب فی ذلک؟!

هل کانت کثرتهم هی التی حجبت أصوات المستغیثین،و صراخ المطعونین؟!

و إن حجبت،فهل تحجب ذلک عن الجمیع؟!أو عن البعیدین فقط؟!

ج:کیف سمعوا صوت عبد الرحمان بن عوف،و لم یسمعوا و لم یعرفوا بما جری لخلیفتهم،و لأحد عشر رجلا منهم؟!.

د:کیف انتظمت لهم صلاة بعد طعن إمام تلک الصلاة،و طعن هذا المقدار من المصلین،و مع سائر میزات هذا الإمام و أهمیته بالنسبة لهم..

ه:إن روایة ابن أعثم و من تابعه قد ناقضت روایة غیره،حیث تضمنت:أن أبا لؤلؤة طعن ثلاثة عشر رجلا،بعد فراغهم من الصلاة و ذلک حین تعادوا خلفه لیأخذوه.

ص :133

و لکن روایة ابن سعد،و من تابعه تقول:إنه طعنهم قبل أن یخرج من المسجد (1).

متی لحق الناس بأبی لؤلؤة؟!

قد ذکرت الروایة المتقدمة:أن أبا لؤلؤة طعن عمر بمجرد أن کبر للصلاة،فأمر عمر عبد الرحمان أن یصلی بالناس..فلما سلم و ثب الناس یتعادون خلف أبی لؤلؤة،فطعن منهم ثلاثة عشر رجلا..

و هو کلام غریب حقا..

ألف:إذ لماذا صبر الناس عن الخروج فی طلب قاتل خلیفتهم إلی أن فرغوا من الصلاة؟!أم أن شدة اهتمامهم بصلاتهم منعهم من الالتفات إلی شیء آخر؟!

و کیف نصدق ذلک عنهم،و قد حکی اللّه لنا عنهم ما یناقضه و ینافیه، فقال: وَ إِذٰا رَأَوْا تِجٰارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْهٰا وَ تَرَکُوکَ قٰائِماً قُلْ مٰا عِنْدَ اللّٰهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجٰارَةِ وَ اللّٰهُ خَیْرُ الرّٰازِقِینَ (2).

ص :134


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 250 و 251 و(ط دار صادر)ج 3 ص 345 و 346 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 185 و کنز العمال ج 12 ص 681 و 682 و 697 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 410 و 413 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 475 و مجمع الزوائد ج 9 ص 76 و مسند أبی یعلی ج 5 ص 116 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 331 و موارد الظمآن ج 7 ص 103.
2- 2) الآیة 11 من سورة الجمعة.

ب:لماذا بقی أبو لؤلؤة قریبا منهم إلی حد أنهم قد لحقوه بهذه السهولة رغم مرور حوالی ثلاث دقائق علی فراره؟!.

ج:کیف نوفق بین هذه الروایة و بین الروایة التی تقول:إن أبا لؤلؤة طعن نفسه بخنجره،فقتل نفسه بالمسجد؟! (1).

من الذی غسل و کفن و حنط عمر؟!

و قد ادعی ابن أعثم الکوفی:أن جعفر بن محمد کان یقول:إن علیا «علیه السلام»هو الذی غسّل عمر بیده،و حنطه،و کفنه،ثم وضعه علی سریره،ثم أثنی علیه أمام الناس (2).

و نقول:

ألف:لو صح أن علیا«علیه السلام»هو الذی تولی ذلک کله.لاهتم به الرواة،و دونه المؤلفون،و احتج به المحتجون،و لطفحت به الکتب و المصنفات،و ضبطت أسانید الروایات.

ص :135


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 250 و 251 و(ط دار صادر)ج 3 ص 345 و 346 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 475 و الإستیعاب ج 3 ص 1329 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 185 و کنز العمال ج 12 ص 682 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 414 و أسد الغابة ج 4 ص 254 و البدایة و النهایة ج 7 ص 154.
2- 2) کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 330 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 370 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 453.

و لکننا لم نصادف أحدا ذکر هذا إلا ما رووه عن جعفر بن محمد،إما مرسلا،أو بواسطة أنس بن عیاض اللیثی.

ب:لماذا لم یشارک علیا«علیه السلام»فی تغسیله و تحنیطه و تکفینه أحد من الصحابة؟!و لا سیما أمثال ابن عوف و عثمان،فقد کانا أقرب إلی عمر من حیث المسلک و المنحی.

ج:و اللافت هنا:أن روایة هذا الحدیث منحصرة بالإمام الصادق «علیه السلام»،فلم یروه عدوی،و لا تیمی،و لا أموی،و لا زبیری!!فهل فعل ذلک«علیه السلام»مستسّرا به عن کل أحد؟!و لماذا تأخرت روایة ذلک إلی عهد الإمام الصادق..أی إلی أکثر من مئة سنة علی وفاة عمر؟!

و لماذا لم یرو ذلک شیعة الإمام جعفر عن الإمام جعفر«علیه السلام»؟!و ما هی غایة الإمام جعفر«علیه السلام»من نقل ذلک؟!هل یرید أن:یقرر براءة عمر من کل ما یقال:إنه قد فعله مع علی و الزهراء «علیهما السلام»؟!

أو أنه یرید أن یظهر علیا«علیه السلام»بصورة الراضی عن الشوری التی صنعها عمر؟!لیصبح مجیء عثمان للخلافة مقبولا و معقولا و مبررا؟!.

د:عن یحی بن بکیر قال عن عمر:«و صلی علیه صهیب،و ولی غسله ابنه عبد اللّه،و کفنه فی خمسة أثواب» (1).

ص :136


1- 1) مجمع الزوائد ج 9 ص 79 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 70.

کبّر علیه أربعا:

إن المعروف الظاهر من مذهب أهل البیت«علیه السلام»:هو أنه یجب فی صلاة المیت خمس تکبیرات.و قد ذکرنا ذلک بالتفصیل فی بحث لنا استعرضنا فیه الروایات التی تؤکد صحة ذلک.

و لکن عمر بن الخطاب رد الناس إلی أربع تکبیرات.و ذلک لأنه لم یعرف السبب الذی دعا النبی إلی التکبیر أربعا علی بعض الناس،و عدوا ذلک من أولیاته (1).أی من الأمور التی کان عمر أول من أحدثها.

و روی عن الإمام الصادق«علیه السلام»:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یکبر خمسا.«فلما نهاه اللّه عز و جل عن الصلاة علی المنافقین کبر

ص :137


1- 1) جامع بیان العلم ج 2 ص 104 و الأوائل لأبی هلال العسکری ج 1 ص 240 و 241 و السرخسی فی شرح المختصر ج 2 ص 63 و روضة المناظر لابن شحنة (مطبوع بهامش الکامل)ج 11 ص 122 و تاریخ القرمانی(بهامش الکامل)ج 1 ص 203 و تاریخ الخلفاء ص 137 و الغدیر ج 6 ص 245 و 244 و نصب الرایة ج 2 ص 268 و الآثار للشیبانی ص 40 و عمدة القاری ج 4 ص 129 عن الطحاوی و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 37 و ارشاد الساری ج 2 ص 231 و فتح الباری ج 3 ص 162 و عون المعبود(ط الهند)ج 3 ص 187 و شرح الموطأ للزرقانی ج 2 ص 253 و نیل الأوطار ج 4 ص 99 و المصنف للصنعانی ج 3 ص 479 و 480 و المصنف لابن أبی شیبة ج 4 ص 115 و معانی الآثار للطحاوی ج 1 ص 288 و المحلی لابن حزم.

و تشهد،ثم کبر و صلی علی النبیین،ثم کبر و دعا للمؤمنین،ثم کبر الرابعة و انصرف،و لم یدع للمیت» (1).و بمعناه غیره.

و هذا یشیر إلی:أن النهی عن الصلاة علی المنافق یراد به النهی عن الدعاء له بعد الرابعة،فحذف الدعاء یقتضی حذف التکبیرة بعده،فتصیر التکبیرات أربعا.

الصلاة علی عمر بن الخطاب

و قالوا:إن عمر بن الخطاب توفی لیلة الأربعاء لثلاث لیال بقین من ذی الحجة سنة 23.فخرجوا به بکرة یوم الأربعاء،فدفن فی بیت عائشة مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»و أبی بکر.

و تقدم صهیب فصلی علیه.

و تقدم قبل ذلک رجلان من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:

علی،و عثمان.قال:فتقدم واحد من عند رأسه،و الآخر من عند رجلیه.

ص :138


1- 1) وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 65 و 60 و 61 و نور الثقلین ج 2 ص 249 و تهذیب الأحکام ج 3 ص 317 و 189 و 197 و 198 و الإستبصار ج 1 ص 475 و الکافی ج 3 ص 181 و من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 100 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ج 1 ص 163 و علل الشرایع ج 1 ص 303 و 304 و بحار الأنوار ج 78 ص 339 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 294 و الصافی (تفسیر)ج 2 ص 365 و المقنعة ص 38.

فقال عبد الرحمن:لا إله إلا اللّه،ما أحرصکما علی الإمرة!!

أما علمتما أن أمیر المؤمنین قال:لیصل بالناس صهیب؟!

فتقدم صهیب فصلی علیه (1).

و نقول

لا ریب فی کذب هذه الروایة..

فأولا:إن علیا«علیه السلام»لم یکن لیقدم علی التصدی للصلاة علی أحد إذا کان یعلم أنه قد أوصی بأن یصلی علیه رجل بعینه.

ثانیا:إن تصدیه للصلاة علی عمر-لو صح-فإنه لا یفیده فی الحصول علی الإمرة،لا سیما و أن ذلک لم یحصل بأمر من الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،بل و لا بأمر من عمر نفسه،لیقال:إنه قد رشحه للخلافة،و رآه أهلا لها.

ثالثا:لو کانت الصلاة تفید علیا«علیه السلام»فی الإمرة لأفادت صهیبا فیها،لا سیما و أنه إنما یصلی بأمر من عمر نفسه.

إلا أن یقال:المقصود أنها تفیده فی تقدمه علی سائر أرکان الشوری..

و یجاب عن ذلک:بأنها إنما تفید لو کان الأمر بید الناس،أما إذا کان بید أرکان الشوری،فلا یقدم ذلک و لا یؤخر فی بلورة آرائهم.

رابعا:إن علیا«علیه السلام»کان یعرف أن شرائط الخلافة و الإمامة

ص :139


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 193 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 265 و راجع:خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 338.

شیء،و شرائط إمامة الصلاة شیء آخر،و أن الأهلیة للصلاة لا تعنی الأهلیة للخلافة.و نقصد بالصلاة هنا صلاة المیت.

و الحقیقة:هی أن الغرض من إشاعة هذه الأباطیل هو تصحیح أو تأیید استدلالهم علی خلافة أبی بکر بما زعموه:من أن النبی من أمره بالصلاة بالناس فی مرضه الذی توفی فیه..

مع أن ذلک لم یثبت بل الثابت خلافه..و لو ثبت فهو لا یفید فی ذلک کما أوضحناه فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله».

روایة الصلاة علی عمر بطریقة أخری

و فی نص آخر-و لعله هو الصحیح-:عن إسماعیل بن أبی خالد،قال:

حدثنی الشعبی،قال:لما مات عمر،و أدرج فی أکفانه،ثم وضع لیصلی علیه،تقدم علی بن أبی طالب فقام عند رأسه،و تقدم عثمان فقام عند رجلیه،فقال علی«علیه السلام»:هکذا ینبغی أن تکون الصلاة.

فقال عثمان:بل هکذا.

فقال عبد الرحمن:ما أسرع ما اختلفتم.یا صهیب!صل علی عمر،کما رضی أن تصلی بهم المکتوبة.فتقدم صهیب فصلی علی عمر (1).

ص :140


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب ص 204 و 205 و السقیفة و فدک للجوهری ص 85 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 51 عن کتاب شوری أبی عوانة.

و نقول:

أولا:ظاهر الروایة:أن الخلاف بین علی«علیه السلام»و عثمان..إنما هو فی کیفیة الصلاة علی عمر،فعلی«علیه السلام»یقول:إن المصلی علی المیت یجب أن یقف إلی جهة الرأس(أی أن یقف مقابل صدره،فیکون إلی الرأس أقرب منه إلی رجلی المیت).

أما عثمان،فیقول:بل یجب أن یقف المصلی إلی جهة رجلی المیت،(أی أن یکون مقابل النصف الأسفل من جسده،من جهة الرجلین)..

و لم یکونا بصدد التسابق علی الصلاة علی عمر..

ثانیا:یؤید ذلک:ما زعموه من وصیة عمر لصهیب:بأن یکون هو الذی یصلی علیه کما یوحی به کلام عبد الرحمان بن عوف.فلماذا حور عبد الرحمان بن عوف الموقف لیصبح تزاحما علی الصلاة،و تسابقا علیها من أجل الخلافة؟!

ثالثا:إذا کان عمر قد رضی بأن یصلی صهیب المکتوبة بالناس،فلما ذا حرمه من أمر الخلافة؟!لم یعتبر الناس ذلک تقدیما له،و ترشیحا للخلافة؟!

و یسألوا عمر عن الفرق بین صلاته،و صلاة أبی بکر المزعومة فی مرض النبی«صلی اللّه علیه و آله»؟!.

و لماذا لم یجعله عمر فی جملة أرکان شوری الخلافة؟!فإن عمر-کما یزعمون-هو الذی استدل بصلاة أبی بکر بالناس فی مرض رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»علی أهلیة أبی بکر للخلافة..

ص :141

عمر یستأذن عائشة لیدفن مع النبی صلّی اللّه علیه و آله!!

قالوا:لما أحس عمر بالموت قال لابنه عبد اللّه:اذهب إلی عائشة و أقرئها منی السلام،و استأذنها أن أقبر فی بیتها مع رسول اللّه و مع أبی بکر.

فأتاها عبد اللّه،فأعلمها،فقالت:نعم و کرامة،ثم قالت:یا بنی أبلغ عمر سلامی و قل له:لا تدع أمة محمد بلا راع،استخلف علیهم و لا تدعهم بعدک هملا،فإنی أخشی علیهم الفتنة.

فأتی عبد اللّه،فأعلمه فقال:و من تأمرنی أن أستخلف،لو أدرکت أبا عبیدة بن الجراح باقیا،استخلفته و ولیته،فإذا قدمت علی ربی فسألنی و قال لی:من ولیت علی أمة محمد؟!

قلت:أی رب!سمعت عبدک و نبیک یقول:لکل أمة أمین و أمین هذه الأمة أبو عبیدة ابن الجراح.

و لو أدرکت معاذ بن جبل استخلفته،فإذا قدمت علی ربی فسألنی:من ولیت علی أمة محمد؟!

قلت:أی رب!سمعت عبدک و نبیک یقول:إن معاذ بن جبل یأتی بین یدی العلماء یوم القیامة.

و لو أدرکت خالد بن ولید،لولیته،فإذا قدمت علی ربی فسألنی:من ولیت علی أمة محمد؟!

قلت:أی رب!سمعت عبدک و نبیک یقول:خالد بن ولید سیف من سیوف اللّه سله علی المشرکین.و لکنی سأستخلف النفر الذی توفی رسول

ص :142

اللّه و هو عنهم راض (1).

و قد یتساءل المرء:لماذا یستأذن عمر بن الخطاب عائشة فی الدفن مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»؟!..فإن المفروض:

1-هو أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کما قرره أبو بکر،و عمر معه لا یورث..

2-إن ترکة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم تقسم بعد وفاته..فالمفروض هو الإستئذان من جمیع الورثة،لا من خصوص عائشة..

3-إن کان لا بد من استئذان أحد بعینه،فقد کان یکفی عمر أن یستأذن ابنته حفصة،فإنها ترث کما ترث عائشة..

4-إن عمر کان یری:أنه لا یحتاج إلی إذن أحد،فإنه حین سمع البکاء علی أبی بکر،و حرمت عائشة علی هشام بن الولید أن یدخل علیها البیت، قال له عمر:أدخل فقد أذنت لک،فدخل و أخرج أم فروة أخت أبی بکر، فضربها عمر..

الحجر ملک الأزواج فلا بد من الإستئذان

و یمکن أن یجیب بعض الناس عن ذلک،بأن النبی«صلی اللّه علیه

ص :143


1- 1) الغدیر ج 5 ص 362 عن الإمامة و السیاسة ص 22 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 28 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 41 و أعلام النساء ج 2 ص 876 و الوضاعون و أحادیثهم ص 476 و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 16 ص 441 و راجع ص 461.

و آله»کان قد ملّک الحجر لأزواجه فی حیاته،و المفروض أن الحجرة التی دفن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فیها کانت لعائشة،فلا بد من الإستئذان منها دون سائر الورثة.

و لکن هذا الجواب باطل

أولا:لأننا قد أثبتنا أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد دفن فی بیت فاطمة «علیها السلام»،لا فی بیت عائشة..فالمفروض بعمر:أن یستأذن من ورثتها «علیها السلام»،لأن بیتها کان لها،و لیس هو من جملة ترکة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لیمکن لعائشة أن یکون لها دور فی الإذن بالدفن فیه..

ثانیا:لو سلمنا أنه دفن فی بیت عائشة،فقد قلنا أکثر من مرة:إنه لا دلیل علی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد ملک الحجر لأزواجه سوی سکناهن فیها..و هی لا تدل علی ذلک.فإن کانت السکنی تکفی لذلک، فإن فدکا کانت بید فاطمة فی حیاة رسول اللّه فهذا یکفی للحکم بأنها لها، و هی التی نزلت آیة التطهیر فی حقها..فلماذا تعطی الحجرة لعائشة، و تسلب فدک من فاطمة«علیها السلام».

نقول هذا..علی الرغم من أن اللّه سبحانه قد نسب الحجر فی القرآن إلی الأزواج،فإنه نسبها إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی آیة أخری فی نفس السورة.

و ذلک یشیر إلی أن نسبة البیوت إلیهن،لأجل سکناهن فیها،لا لأجل ملکیتهن لها.

ص :144

الفصل الخامس

اشارة

علی علیه السّلام و ابن عباس یثنیان علی عمر

ص :145

ثناء ابن عباس علی عمر

و قد ذکرت روایة ابن أعثم،و أشار إلی ذلک ابن الأثیر-ثناء ابن عباس علی عمر،و شهادته له بمضمون ذلک الثناء،بأمر من علی«علیه السلام».

و نقول:

إننا نشک فی صحة ذلک..و نحن لو أغضینا النظر عن نسبة ذلک إلی ابن عباس،فلا مجال للإغضاء عن دعوی أمر علی«علیه السلام»لابن عباس بالشهادة به،فإنها لا یمکن أن تصح.فلاحظ ما یلی:

ألف:لو صح أن علیا«علیه السلام»أید أقوال ابن عباس فی عمر لوجدت الرواة و المؤلفین یتسابقون إلی نقل هذا الحدیث و تدوینه،و التأنق فی بلورة أسانیده،و ترصیفها و توصیفها بالصحة تارة،و بالحسن أخری، و بالتواتر ثالثة..

و لوجدت الإستدلال بها علی الرافضة و الشیعة لا یتوقف،بل یشاع و یذاع،فی کل البلاد و الأصقاع،حتی یملأ کل الأسماع..

ب:إن الوقائع لا تؤید صحة ما ذکره ابن عباس فی حق عمر،فإن إسلام عمر لم یوجب عزا للإسلام،و لا للمسلمین،و إن ادعی ذلک له بعض محبیه،بل قد عز الإسلام بأبی طالب،و بحمزة و علی«علیه السلام».

ص :146

ص :147

و قد تحدثنا عن ذلک فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»حین تعرضنا لحدیث إسلامه،فلیراجعه من أراد.

ج:أما هجرة عمر فلم تکن فتحا،بل کانت هجرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»هی الفتح.و لم تحدث هجرة عمر أی تغییر فی حال المسلمین و الإسلام.

د:و أما أن عمر قد أسلم حین کفر الناس،فذلک هو وصف أمیر المؤمنین علی«علیه السلام».أما عمر فقد تأخر إسلامه إلی ما قبل الهجرة بأشهر یسیرة.

و لو ادعی هذا الأمر لأبی بکر،فلربما وجد من یصدق ذلک ممن لم یطلع علی الوقائع،لکن ادعاءه بالنسبة لعمر یبقی هو الأغرب و الأعجب.

ه:إن عمر لم ینصر النبی«صلی اللّه علیه و آله»،لا حین خذله الناس، و لا حین نصروه،بل کان دائما هو الفرّار فی المواطن،و الذی لا أثر له یذکر فی حرب و لا نزال،إن لم نقل:إنه کان له الأثر فی تجبیین الناس،و حملهم علی الفرار،و لم یصب بأی أذی فی جمیع الحروب!!

و هل نصر عمر بن الخطاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی أحد، و الخندق،و قریظة و خیبر و حنین،و ذات السلاسل،و غیر ذلک؟!..أم کان الفرار لا الکرار؟!و الناکل لا المقاتل؟!.

و:أما کونه من الذین أنزل اللّه تعالی فیهم تلک الآیات،فهو لا یدل علی ما یرمی إلیه ابن عباس،لأن آیة بیعة الشجرة،مشروطة بعدم النکث، و بالوفاء بالعهد،فراجع الآیة العاشرة من سورة الفتح..

ص :148

و النکث له وجوه مختلفة.و لا نرید أن ندخل فی التفاصیل،فإن ما جری فی مرض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من الجرأة علیه،و ما جری بعد وفاته،من عدم الوفاء بالبیعة التی أخذت منهم فی غدیر خم،یجعلنا لا نطمئن إلی صحة ما ینسب إلی ابن عباس.

و أما آیة الفقراء المهاجرین،فهی مشروطة أیضا بوصف وجودی صریح،لا بد من إحرازه.کما لا بد من التأکد من عدم الخروج عن جادة الصواب،کما حصل لبعض أولئک..

و قد شهد عمر علی طلحة بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»مات،و هو واجد علیه،بسبب ما قاله فی حق نسائه«صلی اللّه علیه و آله».

ز:بالنسبة لبشارة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعمر بالجنة،و خروجه من الدنیا و هو راض عنه،نقول:لا بد من النظر فی حقیقة ذلک.فقد کان ابن عباس صغیرا فی حیاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و لعله أخذ هذه الأخبار عمن لا یصح الإعتماد علیه.من أمثال الأشعث،أو المغیرة بن شعبة،أو الولید بن عقبة،أو کعب الأحبار،أو أبی هریرة و أمثال هؤلاء،أو من عمر نفسه.

کما أن هذه البشارة بالجنة لا تتلاءم مع ما جری لهم مع النبی فی مرض موته و بعد وفاته.

و مع ابنته الزهراء«علیها السلام»،حسبما المحنا إلیه أکثر من مرة فی العدید من مواضع هذا الکتاب.

ح:أما بالنسبة لأمور المسلمین،و سائر الفضائل و المزایا التی عددها

ص :149

له.فإن الحدیث عنها بهذه الطریقة لا یتلاءم مع ما عرف عن ابن عباس، من إدانته لاغتصاب الخلافة من صاحبها الشرعی،و مناصرته لعلی«علیه السلام»فی خصوص هذا الأمر قولا و عملا،و کان یرد استدلالات عمر بن الخطاب و تبریراته باستمرار.

ط:أما حسن ولایته،و تدوینه الدواوین،و عدله و غیر ذلک مما ذکره، فله حدیث آخر یدخله فی سیاق السیاسات المرفوضة و المدانة..و قد ذکرنا فی هذا الکتاب بعض ما یرتبط بتدوین الدواوین،و بغیر ذلک من أمور،و فی کتاب الغدیر للعلامة الأمینی،و کتاب النص و الإجتهاد للعلامة شرف الدین،و سائر کتب الأصحاب الکثیر مما یفید فی جلاء الصورة،و بیان الحق.

ی:قد ورد کلام ابن عباس هذا فی بعض المصادر.من دون أن یکون فیها ذکر لعلی أصلا (1).

ک:إن ابن عباس هو الذی بادر إلی إنشاء هذا التقریض المثیر لعمر، حسب زعم الروایة.فلماذا توقف ابن عباس عن الشهادة لعمر بنفس ما قرّضه به حتی أمره علی«علیه السلام»بالشهادة له..

ص :150


1- 1) راجع:مجمع الزوائد ج 9 ص 75 و 76 عن الطبرانی فی الأوسط بسند حسن، و فتح الباری ج 7 ص 53 و المعجم الأوسط ج 1 ص 183 و الإمامة و السیاسة (تحقیق الزینی)ج 1 ص 27 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 41 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 442 و فتح الباری ج 7 ص 53.

ألا یدل ذلک علی أن أمر علی«علیه السلام»بالشهادة مدسوس فی هذه الروایة.

و کیف لم یحرک هذا التوقف عمر بن الخطاب و من حضر لحثه علی الشهادة،و الإستدلال علیه بکلامه،و لومه علی توقفه هذا؟!أو سؤاله عن سببه!!

هل یتهم عمر الصحابة أم یتهم نفسه؟!

و عن شکوک عمر فی أن یکون صحابة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بما فیهم علی«علیه السلام»قد مالأوا علی قتله نقول:

هل هذا اتهام للصحابة؟!أم اتهام لعمر نفسه؟!فإنه اتهام لم یأت من فراغ،بل له مبرراته الموضوعیة،و یدل علی أن ثمة ما یدعو عمر للریب فی نوایا الصحابة إلی الحد الذی یدعوهم إلی الممالأة علی قتله.

قال عبد اللّه بن عمر:«لما طعن أبو لؤلؤة عمر،طعنه طعنتین،فظن عمر:أن له ذنبا فی الناس لا یعلمه،فدعا ابن عباس،و کان یحبه و یدنیه، و یسمع منه،فقال:أحب أن تعلم:عن ملأ من الناس کان هذا إلخ..» (1).

و لو فرضنا:أنهم مالأوا علی قتل عمر،فلا بد أن یکون هناک أمر

ص :151


1- 1) مجمع الزوائد ج 9 ص 74 و نیل الأوطار ج 6 ص 162 و فتح الباری ج 7 ص 51 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 1 ص 182 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 27 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 40.

عظیم یدعوهم إلی ذلک،و یکون بحیث یفوق فی خطورته،و أهمیته عندهم خطورة قتل مسلم فی حال الصلاة،حتی و هو فی موقع الخلافة و الزعامة!!.

فما هو هذا الأمر یا تری؟!و کیف نوفق بین ذلک و بین ما یدّعی من عظمة عمر و عدله،و نزاهته و زهده،و استقامته و تقواه،و انجازاته.

علی أن عمر کان یعلم:أنه قد انتهج سیاسات أوجبت حقد الموالی علیه،و جعلتهم یفکرون فی قتله،کما یظهر مما ینقل عنه نفسه،من أنه قد تحدث لهم عن رؤیا رآها فی منامه،عن دیک نقره مرتین أو ثلاثا،ففسر الدیک برجل أعجمی،یقتله بطعنتین أو ثلاث طعنات.

و عدا عن السؤال عن السبب فی تفسیر الدیک بالرجل الأعجمی، نقول:

إذا کان الأعجمی هو الذی یقتل عمر،فلماذا یفترض إذن ممالأة الصحابة علی قتله؟!

و لماذا لا یظن بالصحابة خیرا،لا سیما و أن من بینهم-کما یقوله هو- من شهد له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالجنة.

و هی شهادة تشیر إلی أن الذین لم یشهد لهم بالجنة یواجهون خطر عدم دخولها،و المصیر إلی النار،حتی لو کانوا من مشاهیر الصحابة،فضلا عن غیرهم،و هذا یتناقض مع ما یذهب إلیه أهل السنة من عدالة جمیع الصحابة،و نجاتهم و دخولهم الجنة أجمعین،أکتعین أبصعین!!!..

ص :152

خطبة علی علیه السّلام هنا تناقض الشقشقیة

و أما الخطبة التی نسبت إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی الثناء علی عمر ففیها الکثیر من مواضع النظر،و موجبات الریب،فلاحظ ما یلی:

ألف:لا ندری کیف نصدق أنها من أقوال علی«علیه السلام»، و لیست مجعولة علی لسانه،و نحن نری علیا یصف عمر فی خطبته الشقشقیة بقوله عن أبی بکر:«فصیرها(یعنی الخلافة)فی حوزة خشناء.

یغلظ کلمها (1)،و یخشن مسها،و یکثر العثار (2)فیها،و الإعتذار منها.

فصاحبها کراکب الصعبة،إن أشنق لها خرم،و إن أسلس لها تقحم (3)، فمنی الناس لعمرو اللّه بخبط و شماس،و تلون و اعتراض.

فصبرت علی طول المدة،و شدة المحنة».

و الصعبة:هی الناقة التی لیست بذلول،أی أن راکب الناقة الصعبة إن کفها بالزمام حتی یلصق العظم الناتئ خلف الأذن بقادمة الرحل،خرم أنفها،و قطعه و إن أسلس لها،و أرخی زمامها رمی بنفسه فی القحمة،و هی الهلکة.

فنشأ عن ذلک:أن ابتلی الناس بالسیر علی غیر هدی،و بالرکوب علی فرس شموس،یأبی أن یرکبه أحد.و أصابهم تلوّن و اعتراض.

ص :153


1- 1) أی أن خشونتها تجرح جرحا بلیغا.
2- 2) العثار:الکبوة و السقوط.
3- 3) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 33.

و التلون:هو التقلب من حال إلی حال.

و الإعتراض:هو السیر علی غیر خط مستقیم،کأن یسیر عرضا فی حال سیره طولا.

ب:لا بأس بمراجعة ما ذکرناه قبل قلیل تحت عنوان:«ثناء ابن عباس علی عمر».

لقب الفاروق لمن؟!

و قد تضمنت هذه الفقرات التی یراد إلصاقها بأمیر المؤمنین علی«علیه السلام»فقرات أخری لا یمکن أن تصدر عنه أیضا،مثل وصفه لعمر بالفاروق.

مع أن الصحیح هو:أن لقب الفاروق کان لعلی«علیه السلام»..و کان لعمر بن الخطاب أیضا.

و الفرق بینهما:أن الذی أعطی هذا اللقب لعلی«علیه السلام»هو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

أما الذی أعطاه لعمر فهم أهل الکتاب..

فأما بالنسبة لإعطاء لقب الفاروق لعلی«علیه السلام»من قبل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فتوضّحه النصوص التالیة:

1-إن علیا«علیه السلام»قال غیر مرة:«أنا الصدّیق الأکبر،

ص :154

و الفاروق الأول،أسلمت قبل إسلام أبی بکر،و صلیت قبل صلاته» (1).

2-عن أبی ذر،و ابن عباس،قالا:سمعنا النبی«صلی اللّه علیه و آله» یقول لعلی:أنت الصدیق الأکبر،و أنت الفاروق الذی یفرق بین الحق و الباطل (2)،و قریب منه عن أبی لیلی الغفاری.

ص :155


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 30 و ج 4 ص 122 و ج 13 ص 200 و کلام الإسکافی فی العثمانیة للجاحظ ص 300 و شرح أصول الکافی ج 6 ص 375 و بحار الأنوار ج 26 ص 260 و ج 38 ص 216 و 260 و 333 و ج 41 ص 152 و ج 109 ص 34 و راجع:کنز الفوائد ص 121 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 286 و الصراط المستقیم ج 1 ص 282 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 425 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 45 و 46 و 156 و 157 و أعیان الشیعة ج 1 ص 335 و الدر النظیم ص 269 و نهج الإیمان ص 514 و ینابیع المودة ج 1 ص 455 و ج 2 ص 144 و مشارق أنوار الیقین ص 75 و 259 و 261 و غایة المرام ج 5 ص 114 و إلزام الناصب ج 2 ص 190 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 212 و ج 4 ص 370.
2- 2) شرح النهج للمعتزلی ج 13 ص 228 و فرائد السمطین ج 1 ص 140 و ترجمة الإمام علی«علیه السلام»من تاریخ ابن عساکر(تحقیق المحمودی)ج 1 ص 76-78 بعدة أسانید،و الإسکافی فی نقضه لعثمانیة الجاحظ(المطبوع معها فی مصر)ص 290 و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 324 و 325 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 29-31 و 34 و الغدیر ج 2 ص 313 عن الریاض النضرة ج 2 ص 155 عن-

3-عن أبی ذر،و سلمان:أن الرسول«صلی اللّه علیه و آله»أخذ بید علی،فقال:إن هذا أول من آمن بی،و هذا أول من یصافحنی یوم القیامة، و هذا الصدیق الأکبر،و هذا فاروق هذه الأمة،یفرق بین الحق و الباطل الخ.. (1).

و ثمة أحادیث عدیدة أخری صرحت بهذا الأمر،فلتراجع فی مظانها.

و أما بالنسبة لإعطاء أهل الکتاب لقب الفاروق لعمر بن الخطاب،

2)

-الحاکمی،و عن شمس الأخبار للقرشی ص 30 و عن المواقف ج 3 ص 276 و عن نزهة المجالس ج 2 ص 205 و عن الحموینی.و راجع:الأمالی للصدوق ص 274 و روضة الواعظین ص 116 و شرح أصول الکافی ج 6 ص 376 و شرح الأخبار ج 2 ص 264 و 278 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 287 و الیقین لابن طاووس ص 501 و 515 و 516 و ذخائر العقبی ص 56 و بحار الأنوار ج 22 ص 435 و ج 38 ص 227 و ج 40 ص 5 و قاموس الرجال ج 9 ص 402 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 42 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 94 و ینابیع المودة ج 2 ص 144 و غایة المرام ج 1 ص 167 و ج 5 ص 11 و 114 و 177 و 187 و ج 6 ص 171.

ص :156


1- 1) مجمع الزوائد ج 9 ص 102 عن الطبرانی و البزار،و الغدیر ج 2 ص 313 و ج 10 ص 49 عنه و عن:کفایة الطالب ص 187 من طریق ابن عساکر و شرح النهج للمعتزلی ج 13 ص 228 و عن إکمال کنز العمال ج 6 ص 156 عن البیهقی و ابن عدی عن حذیفة،و عن أبی ذر و سلمان و عن الإستیعاب ج 2 ص 657 و عن الإصابة ج 4 ص 171.

فقد روی عن الزهری قوله:

«بلغنا أن أهل الکتاب أول من قال لعمر«الفاروق».و کان المسلمون یأثرون ذلک من قولهم.و لم یبلغنا:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ذکر من ذلک شیئا» (1).

بل تذکر بعض المصادر:أن أصل الکلمة أیضا غیر عربی..أی أنها مأخوذة من(فرق).و معناها:أنقذ،أو أعتق،أو خلّص (2)و لا یزال النساطرة یقولون:«ایشافارقا»أی عیسی مخلص.

و قد ذکر کعب الأحبار لعمر حین دخل القدس:أن اللّه أرسل نبیا إلی القدس یقول لها:«أبشری أوری شلم،علیک الفاروق ینقیک مما فیک» (3).

و قد دخل عمر بیت المقدس راکبا علی حمار (4).

ص :157


1- 1) تاریخ عمر بن الخطاب لابن الجوزی ص 30 و الطبقات الکبری لابن سعد(ط لیدن)ج 3 ق 1 ص 193 و(ط دار صادر)ج 3 ص 270 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 51 و أسد الغابة ج 4 ص 57 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 2 ص 662 و المنتخب من ذیل المذیل للطبری ص 11 و البدایة و النهایة ج 7 ص 133 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 267 حوادث سنة 23،و حیاة الصحابة ج 2 ص 22.
2- 2) معجم عبری عربی(دار الجیل-بیروت-مکتبة المحتسب)ص 743.
3- 3) تاریخ الأمم و الملوک(ط الإستقامة)ج 3 ص 107.
4- 4) راجع:تاریخ الأمم و الملوک(ط الإستقامة)ج 3 ص 103 و البدایة و النهایة(دار إحیاء التراث العربی-بیروت-ط سنة 1413)ج 7 ص 94.

و یذکر الیهود فی کتبهم المقدسة:أن مخلصهم یأتی راکبا علی حمار..

فراجع (1)..

و علی کل حال،فإن الظاهر هو:أن الیهود یعتبرون عمر هو«المسیا» أی المخلص لهم..و لهذا البحث مجال آخر..

و لکن مما لا شک فیه هو:أن لعمر مکانة عظیمة عندهم،و هم یعبرون عنه ب«حبیب إسرائیل»أو«صدیق إسرائیل»أو«عاشق إسرائیل» (2).

قرن من حدید

و ذکرت الروایة المتقدمة:أن علیا«علیه السلام»وصف عمر بن الخطاب:بأنه قرن من حدید.و ذلک غیر صحیح لما یلی:

ألف:إن علیا«علیه السلام»هو القرن من حدید،فقد ورد:

1-أنه«علیه السلام»وصف نفسه بذلک فی خطبة له،فقال:«أنا قسیم بین الجنة و النار،لا یدخلها أحد إلا علی قسمیّ،و أنا الفاروق الأکبر، و قرن من حدید،و باب الإیمان» (3).

ص :158


1- 1) راجع:سفر الحاخام شمعون باریوحای ص 78 باللغة العبریة.
2- 2) راجع:الموسوعة الیهودیة.
3- 3) بصائر الدرجات ص 220 و بحار الأنوار ج 39 ص 343 و ج 26 ص 317 و 153 عنه،و عن کتاب تفضیل الأئمة،و عن کتاب القائم للفضل بن شاذان، و مستدرک سفینة البحار ج 3 ص 98 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 330.

و فی نص آخر،عنه«علیه السلام»:«و أنا قرن من حدید،و أنا عبد اللّه و أخو رسوله (1).

إلی أن قال:و أنا القرن الحدید،و أنا فاروق الأمة (2).

و المراد بالقرن الحدید:الحصن من الحدید».

ب:إن وصف عمر بأنه قرن من حدید،قد جاء من کعب الأحبار أیضا،فقد أرسل عمر إلی کعب الأحبار:کیف تجد نعتی؟!

قال:أجد نعتک قرن من حدید.

قال:و ما قرن من حدید؟!

قال:أمیر شدید،لا تأخذه فی اللّه لومة لائم إلخ (3)..

ص :159


1- 1) بحار الأنوار ج 53 ص 47 و مختصر بصائر الدرجات ص 33 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 173 و غایة المرام ج 4 ص 124 و إلزام الناصب ج 2 ص 320.
2- 2) بحار الأنوار ج 53 ص 49 و مختصر بصائر الدرجات ص 34 و غایة المرام ج 4 ص 125.
3- 3) المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 84 و مجمع الزوائد ج 9 ص 65 عنه،و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 482 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 113 و کنز العمال ج 12 ص 559 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 264 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 189 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 475 و سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 280 و ج 11 ص 236 و 264 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 351 و الإصابة ج 1 ص 350.

و قال المعتزلی:«و فی حدیث عمر حین سأل الأسقف عن الخلفاء، فحدثه حتی إذا انتهی إلی الرابع،فقال:صدع من حدید.

و قال عمر:وا دفراه» (1).

إلی أن قال المعتزلی فی تفسیر کلمة«صدع من حدید»:«بفتح الدال، و هو ما کان من الوعول،بین العظیم و الشخت[..]فإن ثبتت الروایة بتسکین الدال،فغیر ممتنع أیضا،یقال:رجل صدع،إذا کان ضربا من الرجال،لیس برهل و لا غلیظ.

و رابع الخلفاء هو:علی بن أبی طالب«علیه السلام»و أراد الأسقف مدحه.

و قول عمر:«وا دفراه»!إشارة إلی نفسه،کأنه استصغر نفسه و عابها بالنسبة إلی ما وصفه الأسقف من مدح الرابع و إطرائه» (2).

رحمة عمر

إننا لا نرید هنا أن نفیض فی إیراد الشواهد علی قسوة عمر بن الخطاب،بل نکتفی بذکر بعض الأمثلة،و نکل أمر تتبع الموارد المشابهة إلی

ص :160


1- 1) شرح نهج البلاغة ج 12 ص 124.و راجع:الفایق فی غریب الحدیث ج 2 ص 240 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 189 و غریب الحدیث لابن سلام ج 3 ص 235 و النهایة فی غریب الحدیث ج 3 ص 17 و لسان العرب ج 1 ص 109 و ج 8 ص 196 و تاج العروس ج 11 ص 266.
2- 2) شرح نهج البلاغة ج 12 ص 125.

القارئ الکریم:

ألف:فقد دخل ابن لعمر علیه،و قد ترجل و لبس ثیابا حسانا،فضربه عمر بالدرة حتی أبکاه،فقالت له حفصة:لم ضربته؟!

قال:رأیته قد أعجبته نفسه،فأحببت أن أصغرها إلیه (1).

ب:أقبل جارود علی عمر،فقال له رجل:هذا سید ربیعة،فسمعها عمر،و سمعها الجارود من عمر،فخفقه عمر بالدرة علی رأسه،فقال الجارود:بسم اللّه،مه یا أمیر المؤمنین.

أو قال:ما لی و لک یا أمیر المؤمنین؟!

قال:ما لی و لک؟!لقد سمعتها.

قال:و سمعتها،فمه!!

قال:خشیت أن تخالط القوم.و یقال:هذا أمیر.

أو قال:خشیت أن یخالط قلبک منها شیء،فأحببت أن أطأطئ منک (2).

ص :161


1- 1) المصنف للصنعانی ج 10 ص 416 و تاریخ الخلفاء ص 142 عنه،و الغدیر ج 6 ص 157 و کنز العمال ج 12 ص 668.
2- 2) سیرة عمر بن الخطاب لابن الجوزی ص 178(و فی ط أخری)ص 183 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 73 و کنز العمال ج 3 ص 809 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 2 ص 690 و الغدیر ج 6 ص 157 و کتاب الصمت و آداب اللسان لابن أبی الدنیا ص 279.

ج:دخل علیه معاویة و علیه حلة خضراء،فنظر إلیه الصحابة.فلما رأی ذلک قام إلیه و جعل یضربه بالدرة،فلما کف عنه سألوه عن السبب فقال:ما رأیت إلا خیرا،و ما بلغنی إلا خیر،و لکن رأیته-و أشار بیده إلی فوق-فأردت أن أضع منه ما شمخ (1).

د:و قد شرب ابنه عبد الرحمان الخمر بمصر،فجلده عمرو بن العاص الحد،ثم قدم به أخوه علی أبیه عمر،و کان عبد الرحمان مریضا لا یستطیع المشی لمرضه و إعیائه،فأصر أبوه علی أن یجلده الحد مرة أخری،رغم وساطة ابن عوف،و شهادة أخیه عبد اللّه بأنه قد جلد فی مصر..فأخذته السیاط.

و جعل یصیح:أنا مریض،و أنت-و اللّه-قاتلی،فجلده حتی استوفی الحد،و حبسه بعده شهرا،فمات (2).

ص :162


1- 1) راجع:البدایة و النهایة ج 8 ص 134 و تاریخ مدینة دمشق ج 59 ص 115 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 134 و الإصابة ج 3 ص 434 و(ط دار الکتب العلمیة) ج 6 ص 122 و الغدیر ج 6 ص 158.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة ج 12 ص 105 و 106 و سیرة عمر بن الخطاب لابن الجوزی ص 170 و(ط أخری)ص 207 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 312 و تاریخ بغداد ج 5 ص 455 و إرشاد الساری ج 9 ص 439 و الإستیعاب(مطبوع مع الإصابة)ج 2 ص 394 و عن الریاض النضرة ج 2 ص 301 و العقد الفرید ج 6 ص 265 و النص و الإجتهاد ص 367 و راجع:تاریخ اللأمم و الملوک فی حوادث سنة 13 و الکامل لابن الأثیر ج 2 ص 207 و البدایة و النهایة ج 7 ص 48.

و السؤال هو:لماذا أقام الحد علی ولده مرة أخری؟!

و لماذا حده و هو مریض؟!

و لماذا حبسه شهرا؟!

أما أهل العراق،فیقولون:إنه مات تحت السیاط (1).

ه:و أقام الحد علی ولده الآخر المعروف بأبی شحمة فقتله تحت السیاط،کما رواه مجاهد عن ابن عباس،و ذلک فی قضیة زنا اعترف بها (2).

و فی مقابل ذلک یلاحظ:أن علیا«علیه السلام»ضرب رجلا حدا، فزاده الجلاد سوطین،فأقاده«علیه السلام»منه (3).

ص :163


1- 1) الإستیعاب ج 2 ص 394 و الإصابة ج 5 ص 35 و أسد الغابة ج 3 ص 312 و شرح نهج البلاغة ج 12 ص 106.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 2 ص 252 و 253 عن شیرویه الدیلمی فی کتاب المنتقی،و عن الریاض النضرة.و راجع:الموضوعات لابن الجوزی ج 3 ص 269 و تذکرة الموضوعات للفتنی ص 180 و کتاب المنمق للبغدادی ص 395.
3- 3) السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 322 و الغدیر ج 6 ص 318 و کنز العمال ج 5 ص 571.و راجع:الکافی ج 7 ص 260 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 148 و 278 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 17 و ج 29 ص 181 و (ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 311 و ج 19 ص 137 و حلیة الأبرار ج 2 ص 358 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 278 و ج 26 ص 302.
الشفیق الرؤوف

و أما أنه کان شفیقا علی المسلمین،رؤوفا بالمؤمنین،فإن ما قالوه فی صفة عمر یدفع هذا،فقد«کان عمر شدید الغلظة،و عر الجانب،خشن الملمس،دائم العبوس،کان یعتقد أن ذلک هو الفضیلة،و أن خلافه نقص» (1).

«و کان سریعا إلی المساءة،کثیر الجبه،و الشتم و السب» (2).

و من أمثلة ذلک:أن رجلا قال له:یا أمیر المؤمنین،انطلق معی فأعدنی علی فلان،فإنه قد ظلمنی قال:فرفع عمر الدرة فخفق بها رأسه،فقال:

تدعون أمیر المؤمنین،و هو معرض لکم،حتی إذا شغل فی أمر من أمور المسلمین أتیتموه:أعدنی،أعدنی؟!

قال:فانصرف الرجل و هو یتذمر (3).

ص :164


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 327.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 20 ص 21.و راجع:الإیضاح لابن شاذان ص 516 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 324 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام» للهمدانی ص 806 و مواقف الشیعة ج 2 ص 265 و الدرجات الرفیعة ص 19.
3- 3) أسد الغابة ج 4 ص 61 و کنز العمال ج 12 ص 670-672 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 291-292.
عمر علی بینة من ربه

و ذکرت الخطبة المزعومة،التی یحاولون نسبتها إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی رثاء عمر بن الخطاب:أن عمر لا یتقدم و لا یتأخر إلا و هو علی بینة من ربه.

و نقول:

ما أکثر الأمور التی اقدم علیها عمر،و لم یکن عارفا بحکم اللّه فیها.

و قد ذکرنا فی فصول هذا الکتاب موارد کثیرة من فتاویه و أحکامه التی أقدم علیها،و أخطأ فیها..بل هو قد قضی فی إرث الجد مع الأخوة فیما قیل -بسبعین حکما ینقض بعضها بعضا.

و قال عبیدة السلمانی:«إنی لأحفظ عن عمر فی الجد مائة قضیة کلها ینقض بعضها بعضا» (1).

و قال طارق بن شهاب الزهری:کان عمر بن الخطاب قضی فی میراث الجد مع الأخوة قضایا مختلفة،ثم أنه جمع الصحابة و أخذ کتفا لیکتب فیه و هم یرون أنه یجعله أبا،فخرجت حیة،فتفرقوا،فقال:لو أراد اللّه تعالی أن

ص :165


1- 1) السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 245 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 336 و المصنف للصنعانی ج 10 ص 262 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 362 و کنز العمال ج 11 ص 58 و المحلی لابن حزم ج 9 ص 295 و النص و الإجتهاد ص 263 و الفصول المختارة ص 205 و الغدیر ج 6 ص 116 و فتح الباری ج 12 ص 17 و تغلیق التعلیق ج 5 ص 219.

یمضیه لأمضاه (1).

یحب أن یلقی اللّه بمثل عمل عمر

و أما بالنسبة لما ذکرته الروایة من أن علیا«علیه السلام»یحب أن یلقی اللّه بمثل عمل عمر،فقد أشرنا فی موضع آخر من هذا الکتاب إلی أن ثمة ما یشیر إلی أن المراد بها معنی آخر،و قد تکون إحالة القارئ إلی ذلک الموضع هی الأنسب،فراجع ما ذکرنا،حین تعرضنا لما یدعونه من أن علیا قد رثی عمر،و أنه یحب أن یلقی اللّه بمثل صحیفته.

رثاء علی علیه السّلام لعمر

فی نهج البلاغة کلام یقال:إنه لأمیر المؤمنین«علیه السلام»فی رثاء عمر بن الخطاب،و هو التالی:

«للّه بلاء فلان فقد قوّم الأود و داوی العمد،خلف الفتنة،و أقام السنة،ذهب نقیّ الثوب،قلیل العیب.أصاب خیرها،و سبق شرها.أدی إلی اللّه طاعته و اتقاه بحقه.رحل و ترکهم فی طرق متشعبة،لا یهتدی فیها الضال،و لا یستیقن المهتدی» (2).

ص :166


1- 1) السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 245 و کنز العمال ج 11 ص 61 و النص و الإجتهاد ص 263 و الغدیر ج 6 ص 117 و راجع:حیاة الحیوان للدمیری،مادة (الحیة).
2- 2) نهج البلاغة(ط مؤسسة الأعلمی-بیروت)ص 473 و(ط دار الذخائر-قم-

و نقول:

1-قال الطبری:«حدثنا عمر،قال:حدثنا عمر،قال:حدثنا علی،قال:حدثنا علی،قال:حدثنا ابن دأب و سعید بن خالد،عن صالح بن کیسان،عن المغیرة بن شعبة،قال:لما مات عمر بکته ابنة أبی حثمة،فقالت:وا عمراه،أقام الأود،و أبرأ العمد،أمات الفتن،و أحیا السنن.خرج نقی الثوب،بریئا من العیب.

قال:و قال المغیرة ابن شعبة:لما دفن عمر أتیت علیا«علیه السلام»و أنا أحب أن أسمع منه فی عمر شیئا،فخرج ینفض رأسه و لحیته،و قد اغتسل و هو ملتحف بثوب،لا یشک أن الأمر یصیر إلیه،فقال:

یرحم اللّه ابن الخطاب،لقد صدقت ابنة أبی حثمة،لقد ذهب بخیرها، و نجا من شرها.أما و اللّه،ما قالت،و لکن قولت» (1).

و الظاهر:أن ثمة تصرفا فی هذا الکلام..إذ إن قوله«علیه السلام»:ما قالت و لکن قوّلت،یشیر إلی:أن الآخرین قد طلبوا منها أن تقول ذلک.أو

2)

-سنة 1412 ه)ج 2 ص 222 و الإیضاح لابن شاذان ص 540 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 3.

ص :167


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة عز الدین-بیروت سنة 1405 ه)ج 2 ص 218 و (ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 285 و الفایق فی غریب الحدیث ج 1 ص 50 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 1 ص 59 و راجع:البدایة و النهایة ج 7 ص 158 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 5 و 164 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 941 و الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 3 ص 61 و غریب الحدیث لابن قتیبة ج 1 ص 291.

أن الآخرین قد نسبوا إلیها أمرا لم تقله.و هذا لا یتلاءم مع قوله«علیه السلام»:لقد صدقت.

إلا إذا فرض:أن الذی قال:لقد صدقت هو المغیرة..فأجابه علی «علیه السلام»مقسما باللّه..أنها ما قالت،و لکن قولت..و أنه أمر مدبر بلیل،إما بالإملاء علیها،أو بافتراء القول علی لسانها..

2-إن الشریف الرضی«رحمه اللّه»لم یصرح باسم عمر بن الخطاب، بل الموجود فیه هکذا:«و من کلام له«علیه السلام»:للّه بلاء فلان،فقد قوّم الأود إلخ..».

3-ذکر القطب الراوندی:أنه«علیه السلام»مدح بهذا الکلام بعض أصحابه بحسن السیرة،و أنه مات قبل الفتنة التی وقعت بعد رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،من الإختیار و الإیثار (1).

أما غیر الراوندی فزعمت الجارودیة من الزیدیة:أن مراده«علیه السلام»عثمان،و هو مدح یراد به الذم و التهکم (2).

4-ذکر ابن أبی الحدید المعتزلی:أن المقصود هو عمر بن الخطاب،

ص :168


1- 1) منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة للراوندی ج 2 ص 402 و عنه فی شرح نهج البلاغة للمعتزلی(ط دار مکتبة الحیاة سنة 1963 م)ج 3 ص 754 و(ط مؤسسة إسماعیلیان) ج 12 ص 4 و راجع:مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 60-62.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 753 و 754 و(ط مؤسسة إسماعیلیان) ج 12 ص 4.

و حجته فی ذلک:أن السید فخار بن معد الموسوی الأودی الشاعر حدثه:

أنه وجد النسخة التی بخط الرضی..و تحت فلان:عمر (1).

و نقول:

إن ذلک لا یصلح دلیلا علی ذلک،إذ قد یکون صاحب النسخة و مالکها هو الذی کتب کلمة«عمر»تحت قوله:فلان.و ذلک اجتهادا منه، حیث رأی-بزعمه-:أن هذه الصفات تنطبق علی عمر دون سواه.

و لو أن الرضی قد کتب ذلک لکان أدخله فی عنوان الخطبة،و قال:و من کلام له«علیه السلام»فی عمر بن الخطاب و شطب کلمة فلان من النص، فإنه قد فعل ذلک فی موارد أخری.

ثم لماذا لم یضرب علی کلمة فلان،و یکتب کلمة عمر مکانها؟!ألا یدل ذلک علی أن کلمة عمر لم یکتبها الشریف الرضی،بل کتبها مالک النسخة تبرعا منه و اجتهادا؟!

5-المعروف من رأی أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی عمر بن الخطاب یخالف هذا الکلام تماما..و لا أظن أننا نحتاج إلی إیراد الشواهد علی ذلک، و یکفی مراجعة الخطبة الشقشقیة..

6-و مما یدل علی أن ثمة تصرفا فی النص:أن ابن عساکر یروی الحدیث من دون کلمة«لقد صدقت ابنة أبی حثمة»فهو یقول:

«لما کان الیوم الذی هلک فیه عمر،خرج علینا علی مغتسلا،فجلس،

ص :169


1- 1) المصادر السابقة.

فأطرق ساعة،ثم رفع رأسه فقال:للّه در باکیة عمر قالت:وا عمراه،قوم الأود،و أبرأ العمد،وا عمراه،مات نقی الثوب،قلیل العیب،وا عمراه ذهب بالسنة،و أبقی الفتنة» (1).

و زاد فی أخری:فقال علی:«و اللّه ما قالت،و لکن قولت» (2).

و فی نص آخر لابن عساکر:أنه«علیه السلام»قال:«أصدقت»؟! (3)، علی سبیل الإستفهام،و لم یقل:لقد صدقت.

ثم إن الشیخ التستری اعتبر أن قوله:ذهب بخیرها و نجا من شرها.

یراد به:أنه استفاد منها،و لم یصبه أی مکروه فهو نظیر قوله«علیه السلام» فی الخطبة الشقشقیة:لشد ما تشطرا ضرعیها (4).

لو فرض أن علیا«علیه السلام»هو القائل،فلا بد أن یراد به معنی یتناسب مع نظرة علی«علیه السلام»و الکلام موهم فی نفسه محتمل لمعانی متضادة..

ص :170


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 457 و مختصر تاریخ دمشق ج 19 ص 48 و 49 و کنز العمال ج 12 ص 700.
2- 2) تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 458 و مختصر تاریخ دمشق ج 19 ص 48 و 49 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 5 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 285 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 61 و البدایة و النهایة ج 7 ص 158.
3- 3) بهج الصباغة(ط دار أمیر کبیر-طهران-إیران سنة 1418 ه)ج 9 ص 482.
4- 4) المصدر السابق.
تمحلات المعتزلی

لکن ابن أبی الحدید المعتزلی قد جهد فی تأکید نسبة هذا القول إلی علی «علیه السلام»فی عمر بن الخطاب..و تمسک من أجل ذلک بأضعف الاحتمالات..

حیث زعم:أنه«علیه السلام»إنما یتحدث عن أمیر ذی رعیة و سیرة:

بقرینة قوله«علیه السلام»:«أقام الأود،و داوی العمد،و أقام السنة، و خلف الفتنة».

و قوله:«أصاب خیرها،و سبق شرها».

و قوله:«أدی إلی اللّه طاعته».

و قوله:«رحل و ترکهم فی طرق متشعبة»فإن الضمیر فی قوله:

و ترکهم،لا یصح أن یعود إلا إلی الرعایا.و الذین ماتوا فی عهد الرسول لا ینطبق علیهم هذا الکلام.

و نقول فی جوابه ما یلی

إن بعض هذه الفقرات یناسب الناس کلهم،فلا یصح الإستشهاد بها کقوله:«أدی إلی اللّه طاعته».

و قوله:«أصاب خیرها،و سبق شرها».

و کذلک قوله:«رحل و ترکهم فی طرق متشعبة»..

بل إن قوله أقام السنة أیضا،لا یأبی عن الانطباق علی أی کان من الناس،إذا کان قد التزم إقامة السنة فی دائرته التی تعنیه،حتی لو کانت

ص :171

دائرته الشخصیة،فهو کقولک:فلان أقام الصلاة.و معنی خلف الفتنة أنه لم یبتل بها،و لم تنل منه شیئا..

و أما قوله:أقام الأود أی أصلح المعوج،و داوی العمد أی داوی الجرح،فإن هذا یصدق علی أی کان من الناس أیضا،کل فی الدائرة التی تعنیه،إذا قام بما فرضه اللّه علیه..

و من العجیب:أن المعتزلی قد فسر قوله:أصاب خیرها بأنه أصاب خیر الولایة..مع أن ذلک غیر ظاهر..بل الظاهر أن المقصود هو خیر الدنیا،و سبق شر الدنیا..

و لو کان المقصود هو خیر الولایة لم یتناسب مع قوله:و سبق شرها، أی الاختلافات الحاصلة بعد رسول اللّه،من أجل الحصول علی حطام الدنیا أیضا.

و بعد هذا..فلا یصغی إلی قول ابن أبی الحدید:«..و هذه الصفات إذا تأملها المنصف،و أماط عن نفسه الهوی،علم أن أمیر المؤمنین لم یعن بها إلا عمر لو لم یکن قد روی لنا توقیفا و نقلا،فکیف و قد رویناه عمن لا یتهم فی هذا الباب» (1).

نعم،لا یصغی له،و ذلک لما یلی

1-لماذا طبقها علی عمر بالخصوص،و لم یطبقها علی أبی بکر مثلا؟!أو

ص :172


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی(ط دار مکتبة الحیاة سنة 1963 م)ج 3 ص 755 و (ط مؤسسة إسماعیلیان)ج 12 ص 6.

علی عثمان؟!فإن ابن أبی الحدید یری فی هؤلاء أیضا ما یبرر وصفهم بهذه الأوصاف!!

2-بل لماذا لا یطبقها علی سلمان الفارسی«رحمه اللّه»،فإنه مات فی حیاته«علیه السلام»،و هو الذی صلی علیه و جهزه و دفنه،فلعله رثاه بهذه الکلمات،ثم استعرت لغیر سلمان،أو لماذا لا یقال:إن المقصود بهذه الصفات هو عمار بن یاسر،الذی کان والیا أیضا علی الکوفة مدة من الزمن..و کان علی یری فیه أنه أهل لهذه الصفات،و لما هو أعظم منها..

أو لماذا لا یطبقها علی الأشتر والی مصر؟!أو علی محمد بن أبی بکر والی مصر أیضا؟!أو غیر هؤلاء من أعاظم أصحابه الذین استشهدوا فی حرب الجمل و صفین،و کان لهم حظ عظیم فی إدارة الأمور،و فی الجهاد فی سبیل الحق..و کان لبعضهم أیضا تاریخ حافل حتی مع الذین استولوا علی مقام الخلافة،و اغتصبوه منه«علیه السلام»؟!..

3-و ما معنی قوله:إن هذا الأمر قد روی له توقیفا و نقلا؟!فإن ما ذکره له فخار بن معد،لا یدخل فی سیاق النقل،بل هو اجتهاد من مالک النسخة.و قد ذکرنا القرائن علی ذلک فی أوائل هذه الإجابة فلا نعید.

و أما قول بعض الزیدیة أو غیرهم،و منهم النقیب أبو جعفر یحی بن أبی زید العلوی،فهو أیضا لا یعبا به،لأنه أیضا لا یدخل فی عداد النقل، و الاستناد إلی النص،بل هو مجرد اجتهاد و سبیله سبیل التکهن و الرجم بالغیب،و الاعتماد علی استحسانات کالاستحسانات التی ذکرها ابن أبی الحدید نفسه..

ص :173

4-و أخیرا..فإنه لا ریب فی أن رأی علی«علیه السلام»فی عمر لا یمکن أن یکون هو ما تضمنته هذه الفقرات..بل کان یراه ظالما متعدیا..ما أکثر ما یخالف أحکام اللّه و شرائعه،فی فتاویه،و أحکامه و سیاساته،فکیف یقول فیه بما یعتقد خلافه؟!..

و بذلک کله یظهر:أن ما فعله الأعلمی من التصرف فی عنوان الخطبة یعتبر افتئاتا علی الشریف الرضی،و إساءة و افتراء علی أمیر المؤمنین،و تزلفا غیر مقبول لمن یفترض أن یکون التقرب إلیهم ببیان الحقائق،لا بتزویر التاریخ..

و بعد..فإن هذا کله علی فرض أن علیا«علیه السلام»هو القائل لهذه الکلمات..أما إن کان قائلها هو بنت أبی حثمة،حیث أرسلت لتقولها أمامه «علیه السلام»لیروا کیف یکون موقفه..فإن بنت أبی حثمة إنما تنقل وجهة نظر محبی عمر،لا وجهة نظر علی«علیه السلام».

ص :174

الفصل السادس

اشارة

قتل عمر..و اتهام علی علیه السّلام..

ص :175

ص :176

تاریخ قتل عمر

و عن تاریخ قتل عمر نقول:

إننا نرید أن نتعامل مع مختلف الأقوال:و نقیس بعضها إلی بعض، و سوف نجد فیما نعرضه من افتراضات مختلفة،أن ثمة انسجاما فیما بینها، یجعل الباحث یقف متعجبا من مؤدیاتها،و هی تتوافق علی نفس الأمر الذی یحاولون تحاشیه و تلافیه.

فإذا رجعنا إلی أقوال المؤرخین فسنجد أن معظم مؤرخی أهل السنة یصرون علی أن عمر قد قتل فی السادس و العشرین من شهر ذی الحجة سنة ثلاث و عشرین للهجرة.. (1)،أو نحو ذلک..

ص :177


1- 1) راجع:الإستیعاب ج 3 ص 1152 و وفیات الأعیان لابن خلکان ج 3 ص 439 و الوافی بالوفیات ج 22 ص 304 و البدایة و النهایة ج 7 ص 155 و بحار الأنوار ج 31 ص 113 و 115 و 118 و 119 و ج 55 ص 372 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 365 و مسار الشیعة ص 42 و العدد القویة ص 328 و 329 و المصباح للکفعمی(ط مؤسسة الأعلمی سنة 1414 ه)ص 677 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 266 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 70 و فتح الباری-

بل لقد ادعی الإجماع علی ذلک.. (1).

و قیل:قتل فی التاسع من شهر ربیع الأول.و هذا القول کان متداولا و معروفا من زمن ابن إدریس المتوفی فی القرن السادس الهجری.

و علی کل حال،فقد قال المجلسی:«المشهور بین الشیعة فی الأمصار و الأقطار فی زماننا هذا،هو أنه الیوم التاسع من ربیع الأول» (2).

و قال الکفعمی:«جمهور الشیعة یزعمون:أن فیه قتل عمر بن الخطاب» (3).

و أنکر ابن إدریس ذلک و تابعه الکفعمی علیه،قال ابن إدریس:من زعم أن عمر قتل فیه،فقد أخطأ بإجماع أهل التواریخ و السیر،و کذلک قال المفید«رحمه اللّه»فی کتاب التواریخ الشرعیة.. (4).

1)

-ج 9 ص 15 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 109 و التاریخ الصغیر للبخاری ج 1 ص 75 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 463 و 466 و الکنی و الألقاب ج 3 ص 167 و مصادر ذلک کثیرة جدا.

ص :178


1- 1) راجع:المصباح للکفعمی(ط مؤسسة الأعلمی سنة 1414 ه)ص 677 و بحار الأنوار ج 55 ص 372 و ج 31 ص 119.
2- 2) بحار الأنوار ج 31 ص 119 و 120.
3- 3) راجع:المصباح للکفعمی(ط مؤسسة الأعلمی سنة 1414 ه)ص 677 و(ط مؤسسة الأعلمی)ص 511 و بحار الأنوار ج 31 ص 119.
4- 4) بحار الأنوار ج 31 ص 119 و راجع:السرائر(ط حجریة)ص 96 و(ط مرکز-

و نحن لا نوافق ابن إدریس علی تشدده فی إنکاره لهذا الأمر،و ذلک لما یلی:

أولا:إن عمر بن الخطاب قد تولی الخلافة لثمان بقین من جمادی الآخرة سنة 13 للهجرة (1).

4)

-النشر الإسلامی)ج 1 ص 419 و المصباح للکفعمی(ط مؤسسة الأعلمی سنة 1414 ه)ص 677 و(ط مؤسسة الأعلمی)ص 511.

ص :179


1- 1) المستدرک للحاکم ج 3 ص 238 و 63 و تاریخ الخلفاء(ط دار الجیل بیروت) ص 153 عن الحاکم،و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 49 و 274 و التعدیل و التجریح للباجی ج 3 ص 1054 و البدایة و النهایة ج 5 ص 345 و ج 7 ص 22 و إمتاع الأسماع ج 6 ص 315 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 638 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 2 ص 673 و تاریخ مدینة دمشق ج 4 ص 298 و ج 44 ص 14 و 392 و راجع ج 30 ص 13 و 450 و 451 و 452 و عمدة القاری ج 7 ص 142 و راجع:ج 8 ص 218 و 219 و راجع:بحار الأنوار ج 30 ص 517 و 521 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 397 و فتح الباری ج 3 ص 201 و ج 7 ص 34 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 96 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 89 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 166 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 80 و التاریخ الصغیر للبخاری ج 1 ص 59 و أسد الغایة ج 3 ص 224 و تهذیب الکمال ج 15 ص 285 و تذکرة الحفاظ للذهبی ج 1 ص 5 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 612 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 418 و تاریخ-

و قد صرح الیعقوبی و غیره:بأن مدة ولایة عمر کانت عشر سنین و ثمانیة أشهر (1).

و هذا یدل علی أن وفاة عمر قد تأخرت عن شهر ذی الحجة حوالی شهرین،الأمر الذی یشیر إلی صحة قولهم:إنه توفی أوائل شهر ربیع الأول، خصوصا إذا لاحظنا أنهم یسقطون الزیادات الیسیرة فی مثل هذه الموارد..

و لا یلتفت هنا إلی التناقض الذی وقع فیه الیعقوبی،حین ذکر أن عمر قد قتل فی ذی الحجة أیضا (2).فإن هذه الغفلة نشأت من ارتکاز لدیه نشأ

1)

-الإسلام للذهبی ج 3 ص 115 و الوافی بالوفیات ج 17 ص 168 و ج 19 ص 289 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 260.

ص :180


1- 1) تاریخ الیعقوبی(ط دار الفکر-بیروت سنة 1375 ه)ج 2 ص 111 و(ط دار صادر)ج 2 ص 159 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 92 عن الفریابی،و بحار الأنوار ج 42 ص 200 و الفایق فی غریب الحدیث للزمخشری ج 2 ص 28 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 13 و کتاب المحبر للبغدادی ص 13.
2- 2) تاریخ الیعقوبی(ط دار الفکر)ج 2 ص 111 و(ط دار صادر)ج 2 ص 159 و المصباح للکفعمی(ط مؤسسة الأعلمی)ص 677 و(ط أخری)ص 511 و بحار الأنوار ج 31 ص 118 و 119 و ج 55 ص 372 و مجمع الزوائد ج 9 ص 79 و فتح الباری ج 9 ص 15 و الإستیعاب ج 3 ص 1152 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 109 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 463 و 466 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 266 و الوافی بالوفیات ج 22 ص 304 و البدایة و النهایة ج 7 ص 155.

عن قراءته لأقوال المؤرخین الذین یصرون علی مقولتهم فی تاریخ قتله.

ثانیا:إن مما یشیر إلی عدم التسلیم بصحة قولهم:«إنه قتل فی ذی الحجة»،قول ابن العماد،و الیافعی:إن مدة خلافة عمر هی عشر سنین و سبعة أشهر و خمس لیال،و قیل غیر ذلک.. (1).

فإذا قارنا ذلک بما یقولونه من أن أبا بکر قد مات بعد وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»بسنتین و نصف،کما روی عن عائشة بسند حسن،و روی مثله عن الهیثم بن عمران،عن جده بسند رجاله ثقات (2).

فإن النتیجة تکون هی التالیة

إذا کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد توفی فی آخر شهر صفر،و بدأت خلافة أبی بکر منذئذ،و استمرت سنتین و ستة أشهر،فذلک یعنی:أن أبا

ص :181


1- 1) شذرات الذهب ج 1 ص 33 و مرآة الجنان ج 1 ص 80 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 96 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 13 و راجع ص 463 و 467 و 478 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 37 و الإستیعاب ج 3 ص 1152 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 241 و مشاهیر علماء الأمصار ص 23 و أسد الغابة ج 4 ص 77 و المعارف لابن قتیبة ص 183 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 943 و البدایة و النهایة ج 7 ص 155.
2- 2) راجع:المعجم الکبیر ج 1 ص 58 و 61 و مجمع الزوائد ج 9 ص 60 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 237 و راجع:المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 51 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 452 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 89.

بکر قد توفی فی آخر شهر شعبان،فبدأت خلافة عمر منذئذ،و استمرت عشر سنین و ستة أشهر و أیاما کما یقولون (1)،و انتهت فی آخر شهر صفر، أو أوائل شهر ربیع الأول..

و قد قلنا:إنهم یسقطون الزیادات و الأیام الیسیرة فی حالات کهذه، فکیف إذا کان المسعودی یقول:إن خلافة عمر قد استمرت عشر سنین و ستة أشهر و ثمانیة عشر یوما (2).

ص :182


1- 1) الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 2 ص 467 و 468 و بحار الأنوار ج 31 ص 118 و راجع:البدء و التاریخ ج 5 ص 88 و 167 و عمدة القاری ج 16 ص 74 و تحفة الأحوذی ج 6 ص 395 و عون المعبود ج 12 ص 259 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 37 و التمهید لابن عبد البر ج 23 ص 93 و فیض القدیر ج 3 ص 678 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 110 و التاریخ الصغیر ج 1 ص 118 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 241 و مشاهیر علماء الأمصار ص 23 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 11 و 14 و 450 و 465 و 466 و 467 و 478 و أسد الغابة ج 4 ص 77 و المعارف لابن قتیبة ص 183 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 944 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 266 و التنبیه و الإشراف ص 251 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 52 و البدایة و النهایة ج 6 ص 220 و ج 7 ص 155.
2- 2) التنبیه و الإشراف ص 251 و التاریخ الصغیر للبخاری ج 1 ص 118.و لکن ذکر فی تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 944:أن خلافة عمر کانت عشر سنین و ستة أشهر و واحدا و عشرین یوما.

و عند ابن إسحاق:و خمس لیال (1).

و عند أبی الفداء:و ثمانیة أیام (2).

و ذلک کله..إنما یناسب القول:بأنه قد قتل فی شهر ربیع الأول،لأننا إذا أضفنا سنتین و نصفا(مدة خلافة أبی بکر)إلی عشر سنوات و ستة أشهر و أیام:(خمسة،أو ثمانیة،أو..)(و هی مدة خلافة عمر بن الخطاب) فالمجموع هو ثلاث عشرة سنة و أیام،فإذا بدأنا العد من حین وفاة النبی «صلی اللّه علیه و آله»فی 28 صفر،فإن النتیجة هی:أن قتله قد کان فی أوائل شهر ربیع الأول..

ثالثا:إذا أخذنا بما أخرجه الحاکم عن ابن عمر،قال:ولی أبو بکر سنتین و سبعة أشهر (3)،فإن معنی ذلک:أن ولایة عمر قد بدأت فی آخر

ص :183


1- 1) المعارف لابن قتیبة ص 79 و(ط دار المعارف)ص 183 و الفایق فی غریب الحدیث للزمخشری(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 128 و تاریخ مدینة دمشق (ط دار الفکر)ج 44 ص 467 و أسد الغابة(ط دار الکتاب العربی-بیروت) ج 4 ص 77 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 944 و مجمع البحرین ج 1 ص 689 و نخبة اللآلی شرح بدأ الأمالی ص 79.
2- 2) المختصر فی أخبار البشر ج 1 ص 165 و تحفة الأحوذی ج 6 ص 395 و عون المعبود ج 12 ص 259 و فیض القدیر ج 3 ص 678 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 14 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 52.
3- 3) راجع:تاریخ الخلفاء(ط دار الجیل)ص 100 و التاریخ الصغیر للبخاری-

شهر رمضان المبارک،سنة ثلاث عشرة للهجرة،فإذا أضفنا إلیها عشر سنوات و ستة أشهر،هی مدة ولایة عمر،فإن تاریخ قتله یکون آخر ربیع الأول..

رابعا:إن الطبری یقول:إن مدة ولایة عمر هی عشر سنین،و خمسة أشهر،و إحدی و عشرین لیلة،من متوفی أبی بکر،علی رأس اثنتین و عشرین سنة،و تسعة أشهر،و ثلاثة عشر یوما من الهجرة (1).

فإذا انضم ذلک إلی قولهم:إن مدة ولایة أبی بکر هی سنتان و سبعة أشهر،أو ستة أشهر،کانت النتیجة هی رجحان القول بأنه قتل فی شهر ربیع الأول أیضا..

خامسا:و مما یدل علی أن قتل عمر کان فی شهر ربیع الأول،روایة مطولة رواها أحمد بن إسحاق القمی«رحمه اللّه»،عن الإمام الهادی«علیه السلام»،مفادها:أن حذیفة بن الیمان دخل علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی یوم التاسع من ربیع الأول،و عنده علی و الحسنان علیهم السلام،

3)

-(ط دار المعرفة)ج 1 ص 58 و المستدرک للحاکم(ط دار المعرفة)ج 3 ص 65 و تاریخ مدینة دمشق(ط دار الفکر)ج 28 ص 247 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 1 ص 266.

ص :184


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة عز الدین)المجلد الثانی ص 407 و عمدة القاری ج 8 ص 229 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 365 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 464 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 266.

و هم یأکلون مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»..و هو یخبرهم بمقتل رجل فی هذا الیوم تصدر منه أمور هائلة تجاه أهل البیت علیهم السلام،ذکر منها:

أنه یحرق بیت الوحی،و یرد شهادة علی«علیه السلام»،و یکذب فاطمة صلوات اللّه و سلامه علیها،و یغتصب فدکا،و یسخن عین الزهراء،و یلطم وجهها،و یدبر علی قتل علی«علیه السلام»،و یغصب حق أهل البیت «علیهم السلام»،و أن فاطمة«علیها السلام»تدعو علیه،و یستجیب اللّه لها فی مثل هذا الیوم.

قال حذیفة:فاستجاب اللّه دعاء مولاتی«علیها السلام»..

إلی أن قال:و أجری قتله علی ید قاتله«رحمة اللّه علیه» (1).

قال المجلسی:«قال السید:نقلته من خط محمد بن علی بن محمد بن طی «رحمه اللّه»..

و وجدنا فیما تصفحنا من الکتب عدة روایات موافقة لها،فاعتمدنا علیها» (2).

ص :185


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 120-132 و ج 20 ص 332 و ج 95 ص 351- 355 و هوامش البحار،عن کتاب زوائد الفوائد،و عن دلائل الإمامة،و عن مصباح الأنوار للشیخ هاشم بن محمد،و عن الأنوار النعمانیة،و راجع:مستدرک الوسائل ج 1 ص 155 عن الشیخ المفید،و العقد النضید و الدر الفرید ص 60- 64 و المحتضر ص 93-101 و مجمع النورین للمرندی ص 233.
2- 2) بحار الأنوار ج 95 ص 355 و ج 31 ص 120-132.

و قال المجلسی أیضا معلقا علی ما ورد فی الإقبال:«و یظهر من کلام خلفه الجلیل ورود عدة روایات دالة علی کون قتله(یعنی عمر)فی ذلک الیوم،فاستبعاد ابن إدریس،و غیره رحمة اللّه علیهم،لیس فی محله،إذ اعتبار تلک الروایات مع الشهرة بین أکثر الشیعة،سلفا و خلفا،لا یقصر عما ذکره المؤرخون من المخالفین..

و یحتمل أن یکونوا غیّروا هذا الیوم،لیشتبه الأمر علی الشیعة الخ..» (1).

هل کان أبو لؤلؤة مجوسیا؟!

أبو لؤلؤة هو:فیروز النهاوندی.کان أخا لذکوان،والد أبی الزناد، عبد اللّه بن ذکوان،عالم أهل المدینة بالحساب و الفرائض،و الشعر،و النحو، و الحدیث،و الفقه.. (2).

أما ما ینسبونه إلیه،من أنه کان مجوسیا..فهو محل شک عندنا،و منشأ هذا الشک هو الأمور التالیة:

1-اختلفت کلمات المؤرخین فی خصوص هذه النقطة،فهناک من

ص :186


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 132.
2- 2) سفینة البحار ج 7 ص 560 عن الإستیعاب،و عن الذهبی فی کتابه:المختصر فی الرجال،و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 214 عن المیرزا عبد اللّه الأفندی فی ریاض العلماء،و الکنی و الألقاب ج 1 ص 147.

یدعی:أنه کان نصرانیا (1).

و هناک من یرمیه بالمجوسیة (2).

ص :187


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 118 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 2 ص 470 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1155 و سفینة البحار ج 7 ص 561 عن ریاض العلماء عن الذهبی،و تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة عز الدین)المجلد الثانی ص 405 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 263 و دول الإسلام ص 10 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 248 و 249 و البدء و التاریخ ج 5 ص 188 و 189 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر المجلد الثانی قسم 2 ص 124 و عمدة القاری ج 16 ص 211 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 215 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 91 و شرح السیر الکبیر للسرخسی ج 2 ص 592 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 49 و الوافی بالوفیات ج 24 ص 73 و مجمع النورین ص 224.
2- 2) سفینة البحار ج 7 ص 561 عن ریاض العلماء،و بحار الأنوار ج 31 ص 118 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 215 و راجع:تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 913 و کنز العمال ج 12 ص 691 و 693 عن ابن أبی شیبة،و الإستیعاب (بهامش الإصابة)ج 2 ص 470 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1155 و تاریخ الخلفاء ص 126 و راجع:الإمامة و السیاسة ج 1 ص 22 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 27 و (تحقیق الشیری)ج 1 ص 40 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 249 و المعجم الکبیر ج 1 ص 70 و 71 و مروج الذهب ج 2 ص 320 و الفتوح لابن أعثم(ط دار الأضواء) المجلد الأول ج 2 ص 323 و البدء و التاریخ ج 5 ص 194 و إرشاد الساری ج 6-

و هناک من یقول بأنه کان مسلما (1).

فالجزم بمجوسیته من دون تحقیق فی هذا الأمر یصبح مجازفة،لا یلیق بالإنسان العاقل و المنصف،أن یلجأ إلیها..

2-و ابن کثیر یری:أنه کان فی الأصل مجوسیا،فقد قال:«فاتفق له أن ضربه أبو لؤلؤة فیروز،المجوسی الأصل،الرومی الدار» (2).و لکن ابن کثیر لم یصرح بانتقاله إلی الإسلام،بل سکت عن ذلک.

3-قال المیرزا عبد اللّه الأفندی:إن فیروز قد کان من أکابر المسلمین، و المجاهدین،بل من خلّص أتباع أمیر المؤمنین«علیه السلام» (3).

و قال:«و المعروف کون أبی لؤلؤة من خیار شیعة علی» (4).

2)

-ص 112 و شرح السیر الکبیر للسرخسی ج 2 ص 592 و الوافی بالوفیات ج 24 ص 73 و مجمع النورین ص 224 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 474 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 112 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 423 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 281 و عمدة القاری ج 16 ص 211.

ص :188


1- 1) راجع:سفینة البحار ج 7 ص 560 عن ریاض العلماء،و عمدة القاری ج 8 ص 229.
2- 2) البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 154.
3- 3) سفینة البحار ج 7 ص 559 عن ریاض العلماء،و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 214.
4- 4) ریاض العلماء ج 5 ص 507.

4-و روی عن أمیر المؤمنین«علیه السلام»،أنه قال لعمر بن الخطاب:

«إنی أراک فی الدنیا قتیلا،بجراحة من عبد أم معمر،تحکم علیه جورا، فیقتلک توفیقا» (1).

فهو«علیه السلام»وفق ما ورد فی هذا الحدیث یعتبر:أن ما فعله أبو لؤلؤة کان من التوفیقات التی نالته،و فی هذا نوع من المدح له،کما هو ظاهر.

5-و یمکن تأیید ذلک بما روی:من أنه بعد قتل عمر بن الخطاب بادر عبید اللّه بن عمر،فقتل الهرمزان،و جفینة،و بنتا صغیرة لأبی لؤلؤة،فأشار الإمام علی«علیه السلام»علی عثمان أن یقتله بهم،فأبی.. (2).

ص :189


1- 1) مشارق أنوار الیقین للبرسی(ط مؤسسة الأعلمی)ص 120 و سفینة البحار ج 7 ص 559 عن البحار(ط قدیم)ج 8 ص 228 و مدینة المعاجز ج 2 ص 44 و 244-247 عن إرشاد القلوب للدیلمی ص 285 و 286 و بحار الأنوار ج 30 ص 276 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 213 و مجمع النورین للمرندی ص 221 و 316 و عن الهدایة الکبری للخصیبی ص 32 و حلیة الأبرار ج 2 ص 601.
2- 2) سفینة البحار ج 7 ص 561 عن بحار الأنوار(ط قدیم)ج 8 ص 331 و(ط جدید)ج 31 ص 226 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 215 عن الکامل لابن الأثیر،و عن الإستیعاب،و عن روضة الأحباب،و کثیر من أرباب السیر. و راجع:البدایة و النهایة ج 7 ص 167 و نصب الرایة ج 6 ص 334 و الدرایة فی تخریج-

فإن هذا یشیر إلی:أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»یعتبر ابنة أبی لؤلؤة فی جملة أهل الإسلام،و یطالب بقتل قاتلها،و لا یقتل المسلم بکافر.

و مع کونها صغیرة لم تبلغ سن التکلیف،فإن لحوق حکم الإسلام بها إنما یکون من أجل تبعیتها لأبویها المسلمین،أو لأحدهما إذا کان مسلما..

و هذا یثیر احتمال أن یکون أبوها مسلما أیضا،و قد لحقت هی به،مع احتمال أن تکون أمها هی المسلمة و قد ألحقت بها..

بل إن إسلام أمها یکفی لإثبات إسلام أبیها.فإن إسلام أمها یفرض أن یکون أبوها مسلما أیضا.إذ إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن یقر کافرا علی مسلمة.

و الشواهد المتقدمة تؤید أن یکون أبوها مسلما أیضا..

و الظاهر:أن الآخرین قد تنبهوا لهذا الأمر،فحاولوا التعمیة علی الناس بمثل قولهم:«کانت صغیرة تدّعی الإسلام» (1).

2)

-أحادیث الهدایة لابن حجر ج 2 ص 263 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 64 و أسد الغابة ج 3 ص 342 و المحلی لابن حزم ج 11 ص 115 و الغدیر ج 8 ص 133 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 478 و شرح معانی الآثار ج 3 ص 194 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 356 و ج 5 ص 15 و أنساب الأشراف للبلاذری ص 294 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 568.

ص :190


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد(ط دار التحریر)ج 3 ص 258 و(ط دار صادر) ج 3 ص 356 و المحلی لابن حزم ج 10 ص 351 و ج 11 ص 115 و المصنف-

مع أن من الواضح:أن ادعاء الصغیر للإسلام لا یخرجه عن کونه ملحقا بأبویه فیما یرتبط بالأحکام،و لا سیما فیما یرتبط بالقود و بالدماء..

و مما یسهل علینا تصور هذا الأمر:أن النصوص تدل علی أن الإسلام کان قد فشا و شاع فی العلوج الذین کانوا بید المسلمین،حتی إنهم یذکرون:

أنه لما طعن عمر قال لابن عباس:«لقد کنت و أبوک تحبان أن تکثر العلوج بالمدینة،و کان العباس أکثرهم رقیقا،فقال:إن شئت فعلت.أی إن شئت قتلنا.(هم ظ).

قال:کذبت،بعد ما تکلموا بلسانکم،و صلوا قبلتکم،و حجوا حجکم..» (1).

1)

-للصنعانی ج 5 ص 479 و شرح معانی الآثار ج 3 ص 194 و معرفة السنن و الآثار للبیهقی ج 6 ص 270 و نصب الرایة ج 6 ص 334 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 2 ص 264 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 296.

ص :191


1- 1) صحیح البخاری(ط المکتبة الثقافیة بیروت)ج 5 ص 84 و 85 و(ط دار الفکر) ج 4 ص 205.و نیل الأوطار ج 6 ص 158 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 416 و شرح نهج البلاغة ج 12 ص 188 و أسد الغابة ج 4 ص 75 و السنن الکبری ج 8 ص 47 و عمدة القاری ج 16 ص 208 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 934 و فتح الباری ج 7 ص 51،و إرشاد الساری ج 6 ص 112 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 337 و شرح العقیدة الطحاویة لابن أبی العز الحنفی ص 541.

و حسب نص ابن شبة:أنه قال:«إن شئت قتلناه»،فأجابه عمر بما ذکر..

و هذا معناه:أن عمر قد أقر بإسلام أبی لؤلؤة.

6-و قال عیینة بن حصین لعمر:إنی أری هذه الأعاجم قد کثرت ببلدک فاحترس منهم،قال:إنهم قد اعتصموا بالإسلام.

قال:أما و اللّه،لکأنی أنظر إلی أحمر أزرق منهم قد جال فی هذه،فی بطن عمر،فلما طعن عمر قال:ما فعل عیینة الخ.. (1).

7-روی عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،أنه قال:«لا یجتمع فی جزیرة العرب دینان.

و روی أیضا:أن عمر لما سمع بهذا الحدیث بادر إلی إخراج غیر المسلمین من جزیرة العرب» (2).

ص :192


1- 1) تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 890 و فی هامشه عن الریاض النضرة ج 2 ص 100 و سیرة عمر ج 2 ص 604.
2- 2) راجع:الدر المنثور ج 6 ص 189 عن عبد الرزاق،و عبد بن حمید،و البیهقی فی الدلائل،و ابن المنذر،و مجمع البیان ج 9 ص 258 و البحار ج 20 ص 160 و الروض الأنف ج 3 ص 251 و بهجة المحافل ج 1 ص 215 و 216 و غرائب القرآن بهامش جامع البیان ج 28 ص 34 و 19 و 22 و الکشاف ج 4 ص 499 و جوامع الجامع ص 486 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 358 و 359 و ج 4 ص 126 و راجع:ج 10 ص 359 و 360 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 332-

و نحن و إن کنا نشک فی صحة هذا الحدیث عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و نستقرب أن یکون عمر نفسه هو الذی قال:لا یجتمع بأرض العرب دینان.کما أوضحناه فی موضع آخر (1)،و کما یشیر إلیه نسبة الحدیث إلی عمر فقط،من قبل القاسم بن سلام (2).

2)

-و راجع:السیرة النبویة لدحلان ج 1 ص 262 و التبیان ج 9 ص 557 عن البلخی،و لباب التأویل ج 4 ص 245 و مدارک التنزیل(مطبوع بهامش لباب التأویل)ج 4 ص 245 و راجع:فتح القدیر ج 5 ص 199 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 268،و المغازی للواقدی ج 2 ص 717 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 371 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث)ج 4 ص 249 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 415 و عمدة القارئ ج 13 ص 306 و فتح الباری ج 5 ص 240(ط المطبعة الکبری بولاق-مصر)عن ابن أبی شیبة و غیره،و الموطأ (مطبوع مع تنویر الحوالک)ج 3 ص 88 و غریب الحدیث لابن سلام ج 2 ص 67 و راجع:وفاء الوفاء ج 1 ص 320 و المجموع للنووی ج 15 ص 209 (ط دار الفکر)و المبسوط للسرخسی ج 23 ص 4(ط دار المعرفة)و مجمع الزوائد ج 4 ص 121(ط دار الکتب العلمیة)و تاریخ المدینة لابن شبة(منشورات دار الفکر)ج 1 ص 183 و تاریخ الیعقوبی(دار صادر-بیروت)ج 2 ص 155.

ص :193


1- 1) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الرابعة) ج 8 ص 145-163 و(الطبعة الخامسة)ج 9 ص 183-204.
2- 2) الأموال ص 143.

غیر أن ذلک لا یضر فی صحة الإستدلال به علی ما نحن بصدده،لأن مفاده:أن عمر بن الخطاب کان یری:أنه لا یصح أن یبقی أی إنسان غیر مسلم فی جزیرة العرب.فدل ذلک علی أن أبا لؤلؤة کان مسلما.

8-ورد فی حدیث عن الإمام الهادی«علیه السلام»،أن حذیفة«رحمه اللّه»روی قضیة قتل أبی لؤلؤة لعمر،ثم قال فی أواخر کلامه:فاستجاب اللّه دعاء مولاتی«علیها السلام»..

إلی أن قال:و أجری قتله علی ید قاتله«رحمة اللّه علیه» (1).

فالترحم علی أبی لؤلؤة سواء أکان من حذیفة،أم من الإمام«علیه السلام»،أم من الراوی،یدل علی أن من فعل ذلک یری هذا الرجل مسلما، و لیس مجوسیا و لا نصرانیا..بل هو یدل علی رضاه عما صدر منه فی حق عمر.

9-عن جابر الأنصاری،أنه قال:لما طعن أبو لؤلؤة عمر فقال عمر:یا عدو اللّه،ما حملک علی قتلی؟!و من الذی دسک إلی قتلی؟!

قال:اجعل بینی و بینک حکما حتی أتکلم معک.

فقال عمر:بمن ترضی بیننا حکم عدل؟!

قال:بعلی بن أبی طالب«علیه السلام»..

فلما جاءه الإمام علی«علیه السلام»،قال عمر لأبی لؤلؤة:تکلم،فقد حکم بیننا حکم عدل!

ص :194


1- 1) ستأتی مصادر هذه الروایة إن شاء اللّه تعالی.

فقال:أنت أمرتنی بقتلک یا عمر.

قال:و کیف ذلک؟!

قال:إنی سمعتک تخطب علی منبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و أنت تقول:کانت بیعتنا لأبی بکر فلتة وقانا اللّه شرها،فمن عاد إلی مثلها فاقتلوه،و قد عدت أنت إلی مثلها.

فقال له:صدقت.ثم أغمی علیه و مات.. (1).

هل انتحر أبو لؤلؤة؟

و قد ذکرت مصادر کثیرة:أن أبا لؤلؤة قد وجأ نفسه فقتلها،حین تکاثروا علیه،و أخذوه (2).

ص :195


1- 1) عقد الدرر ص 80 و 81 و العقد النضید و الدر الفرید لمحمد بن الحسن القمی ص 64.
2- 2) راجع:البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث)ج 7 ص 154 و 155 و مروج الذهب ج 2 ص 320 و الوافی بالوفیات ج 24 ص 73 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 249 و دول الإسلام ص 10 و الفخری فی الآداب السلطانیة ص 96 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 2 ص 470 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1153 و تاریخ الخلفاء(ط دار الجیل)ص 156 و العقد الفرید(ط دار إحیاء التراث) ج 4 ص 258 و بحار الأنوار ج 31 ص 113 و 115 و 118 و ج 95 ص 199 عن العدد القویة ص 328 و 329 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 250 و 252 و صحیح البخاری(ط المکتبة الثقافیة-بیروت)ج 5 ص 84 و 85 و نیل-

و فی روایة أخری:أنهم قالوا لعمر عن قاتله:«إنه و اللّه قد قتل و قطع» (1).

و فی نص آخر:«فصلی بالناس عبد الرحمن بن عوف،و قتل العبد» (2)و یفهم من هذا:أنه لم یقتل نفسه.

و لکن ذلک أیضا موضع ریب و شک،و ذلک لما یلی

1-روی ابن أعثم:أن أبا لؤلؤة جرح عمر«ثلاث جراحات:

جراحتین فی سرته،و جراحة فوق سرته،ثم شق الصفوف،و خرج هاربا.

قال:و علم عمر:أنه مقتول،فأمر عبد الرحمن بن عوف أن یصلی بالناس،فصلی فی الرکعة الأولی بأم الکتاب،و قل یا أیها الکافرون،و فی الرکعة الثانیة بأم الکتاب،و قل هو اللّه أحد.

فلما سلّم و ثب الناس یتعادون خلف أبی لؤلؤة،و هم یقولون:خذوه، فقد قتل أمیر المؤمنین.

فکان کلما لحقه رجل من المسلمین لیأخذه و جأه أبو لؤلؤة بالخنجر،

2)

-الأوطار ج 6 ص 158 و السنن الکبری ج 8 ص 47 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 416 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 188 و أسد الغابة ج 4 ص 75 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 899 و کنز العمال ج 12 ص 682 و 683 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 327.

ص :196


1- 1) کنز العمال ج 2 ص 695 عن العدنی.
2- 2) تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 894.

حتی جرح من المسلمین ثلاثة عشر رجلا،فمات منهم ستة نفر.

قال:و لحقه رجل من ورائه،فألقی علیه برنسا،فأخذه،فلما علم أبو لؤلؤة أنه قد أخذ و جأ نفسه و جأة،فقتل نفسه..» (1).

و نقول:

1-إذا کان قد مضی هذا الوقت الطویل،الذی صلی فیه الناس رکعتین علی النحو الذی ذکرته الروایة،و کان أبو لؤلؤة قد ولی هاربا،فلا بد أن یکون قد قطع مسافات طویلة،أو تمکن من أن یغیّب نفسه فی مکان لا یصل إلیه فیه أحد..خصوصا،و أن ظلمة اللیل کانت لا تزال قائمة، و تمنع من الرؤیة لمسافات بعیدة!!و لا یعرف الناس إلی أیة جهة توجه!!

فما معنی أن تقول هذه الروایة:إنهم بعد أن أتموا صلاتهم لحقوا به، و أخذوه؟!..

إلا أن یکون أبو لؤلؤة علی درجة کبیرة من البطء فی مشیه،أو کان معاقا بسبب عاهة أو غیرها،مع أن التاریخ لا یشیر إلی شیء من ذلک فیه، بل هناک ما یدل علی عکس ذلک،کما سنری..

2-ورد فی روایة أخری:«فطعنه طعنتین،واحدة فی قلبه،و أخری فی سرته،و ولی هاربا،فوثب الناس خلفه،و هم یقولون:خذوه،خذوه.فلم یقدروا علیه..

و کان أبو لؤلؤة رجل شجاع(الصحیح:رجلا شجاعا)سریع الرکض.

ص :197


1- 1) الفتوح لابن أعثم(ط دار الأضواء)ج 2 ص 326 و 327.

و کان کل من لحقه من الناس ضربه بذلک المنقار،حتی قتل ثلاثة عشر رجلا، و نجا هاربا» (1).

3-و یمکن تأیید ذلک أیضا بما روی عن ابن عباس:أنه لما أخبر عمر بقاتله قال له:«أصابک أبو لؤلؤة و أصیب معک ثلاثة عشر،و قتل کلیب الجزار عند المهراس» (2).

و فی نص آخر:«فیمر علیه أبو لؤلؤة و هو یتوضأ عند المهراس،فطعنه، فقتله.حین قتل عمر» (3).

و صرح آخرون:بأن کلیب بن البکیر اللیثی قد قتل علی ید أبی لؤلؤة فراجع (4).

و من الواضح:أن المهراس هو ماء بجبل أحد،فی أقصاه،یجتمع من المطر فی نقر کبار و صغار هناک،و المهراس اسم لتلک النقر (5).

ص :198


1- 1) عقد الدرر ص 74.
2- 2) تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 910 و 901 و شرح نهج البلاغة ج 12 ص 191.
3- 3) تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 902 و راجع:فتح الباری ج 7 ص 50 و الأدب المفرد ص 244 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 422.
4- 4) الإصابة ج 3 ص 306 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 5 ص 464 عن ابن أبی شیبة، و عن عبد الرزاق،و نیل الأوطار ج 6 ص 161 و فتح الباری(المقدمة)ص 297 و ج 7 ص 50 و عمدة القاری ج 16 ص 211.
5- 5) راجع:وفاء الوفاء ج 4 ص 1315.

فإذا کان أبو لؤلؤة قد وصل إلی هناک،و استطاع أن یتخلص من کلیب هذا إذ کان یلاحقه،أو صادفه هناک،فقتله حتی لا یدل علیه،فإن روایات انتحاره فی المسجد،أو القبض علیه أو نحو ذلک تصبح موضع ریب کبیر..

4-إن روایة البخاری تفید:أن الناس فی المسجد لم یعرفوا بما حصل، و أن من عرف ذلک هم أفراد قلیلون جدا،و هم الذین کانوا قرب عمر، فقد قال عمرو بن میمون بعد أن ذکر أن أبا لؤلؤة طعن عمر،و طعن معه ثلاثة عشر رجلا..مات منهم سبعة،ثم نحر نفسه:

«و تناول عمر ید عبد الرحمن بن عوف فقدّمه،فمن یلی عمر،فقد رأی الذی أری.و أما نواحی المسجد فإنهم لا یدرون،غیر أنهم قد فقدوا صوت عمر،و هم یقولون:سبحان اللّه،سبحان اللّه،فصلی بهم عبد الرحمن بن عوف الخ.. (1).

5-و جاء فی روایة أخری:أنه بعد قتل عمر،و حمله إلی بیته:«ثم صلی

ص :199


1- 1) راجع:صحیح البخاری(ط المکتبة الثقافیة-بیروت)ج 5 ص 84 و 85 و(ط دار الفکر)ج 4 ص 204 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 113 و ج 8 ص 47 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 416 و أسد الغایة ج 4 ص 74 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 187 و نیل الأوطار ج 6 ص 158 و عمدة القاری ج 16 ص 208 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 575 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 351 و کنز العمال ج 5 ص 728 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 337.

بالناس عبد الرحمن(أی ابن عوف)فأنکر الناس صوت عبد الرحمن» (1).

و هذا یدل علی أن الناس لم یعرفوا بما جری،و أنهم یتوقعون أن یسمعوا صوت عمر فی الصلاة.

و بهذه الروایة البخاری السابقة یجمع بین الروایة القائلة:إنهم لحقوه بعد صلاتهم،و بین التی تقول:إنه جرح ثلاثة عشر رجلا،مات منهم ستة..

لکن یبقی سؤال یحتاج إلی جواب،هو أنه إذا کان ذلک قد حصل فی صلاة الصبح،فإن المتوقع أن یکون الحضور قلیلا،و مع قتل هذا العدد الکبیر من المصلین و جرحهم،کیف بقی سائر أهل المسجد غافلین عما یجری،مع أن المسجد لم یکن آنئذ کبیرا کما هو علیه الآن؟!..

و مع أنه حین یقتل شخص،فلا بد أن یصرخ،و أن یأتی بحرکات متلاحقة،و غیر منتظمة،تنقض الصف الذی هو فیه،فکیف إذا قتل هذا العدد الکبیر،فمن الطبیعی أن تنتقض الصفوف کلها.و لا تبقی صلاة..

و لعل المقتول هو عمر و معه فردان أو ثلاثة حاولوا القبض علی أبی لؤلؤة،فوجأهم و مضی..و لکنهم زادوا فی عدد القتلی لتعظیم جرم أبی لؤلؤة.

6-تقدمت روایة جابر الأنصاری التی تقول:إنه لما طعن أبو لؤلؤة

ص :200


1- 1) کنز العمال ج 12 ص 683 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 345 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 414.

عمر،قال له عمر:یا عدو اللّه،ما حملک علی قتلی،و من الذی دسک إلی قتلی..

إلی أن تقول الروایة:إنه قال له:أنت أمرتنی بقتلک یا عمر.

قال:و کیف ذلک؟!

قال:إنی سمعتک تخطب علی منبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و أنت تقول:کانت بیعتنا لأبی بکر فلتة،و قانا اللّه شرها،فمن عاد إلی مثلها فاقتلوه،و قد عدت أنت إلی مثلها..

فقال له:صدقت،ثم أغمی علیه و مات (1).

و هذا معناه:أن أبا لؤلؤة قد أخذ حیا،و أنه عاش إلی ما بعد موت عمر،فإن صحت الروایة التی تقول:إنه ولی هاربا،و لم یقدروا علیه.فلعله قد أفلت منهم حین انشغالهم و دهشتهم بموت عمر،فاغتنمها أبو لؤلؤة فرصة،و نجا بنفسه..

و اللّه هو العالم بحقیقة الحال،و إلیه المرجع و المآل..

لماذا یقتل أبو لؤلؤة عمر بن الخطاب؟!

و نقول أخیرا:

إن ما یذکرونه سببا لإقدام أبی لؤلؤة علی قتل عمر،لا نراه صالحا لذلک،بل هو یصلح مبررا لأن یقتل مولاه المغیرة بن شعبة،و أن یشکر

ص :201


1- 1) عقد الدرر ص 80 و 81 و العقد النضید و الدر الفرید لمحمد بن الحسن القمی ص 64.

الخلیفة عمر..

لأن السبب الذی یذکرونه هو:أنه شکا مولاه المغیرة إلی عمر بن الخطاب بسبب ثقل الخراج الذی وضعه المغیرة علیه (1).

و تذکر بعض النصوص:أن عمر قد تعاطف معه..

فسواء قبل الخلیفة شکواه أم ردها،فإن حقده و نقمته یجب أن یتوجها نحو ظالمه،الذی یستغله،و یرهقه بالضرائب..

فکیف و هم یزعمون:أن عمر قد کلم مولاه المغیرة فی أمره،فوعده بأن یفعل ما طلبه منه،ثم عاد أبو لؤلؤة إلی عمر ثانیة،و ثالثة،فأخبره عمر

ص :202


1- 1) راجع:تاریخ الخلفاء(ط دار الجیل)ص 156 و 157 و راجع:تاریخ الأمم و الملوک(ط عز الدین)المجلد الثانی ص 406 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 248 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 2 ص 469 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1154 و إرشاد الساری ج 6 ص 111 و فتح الباری(ط دار إحیاء التراث العربی سنة 1408 ه)ج 7 ص 49 و 50 و بحار الأنوار ج 31 ص 115 و مجمع الزوائد ج 9 ص 76 و مسند أبی یعلی ج 5 ص 116 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 331 و موارد الظمآن ج 7 ص 103 و کنز العمال ج 12 ص 684 و 696 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 347 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 409 و 410 و 411 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 893 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 277 و الوافی بالوفیات ج 24 ص 72 و العدد القویة ص 329.

بأنه قد أوصی مولاه به (1).

فلماذا یحقد علیه أبو لؤلؤة و الحال هذه؟!و لماذا یقتله؟!و یترک المغیرة؟! و هو الظالم الذی یحمله ما لا یطیق!!

ملاحظة

دلت الروایات العدیدة:أن عمر کان یخشی من أن یکون الصحابة هم الذین دبروا أمر قتله.

بل فی بعضها:أنه قال لعبد اللّه بن عباس:أخرج،فناد فی الناس:أعن ملأ منکم کان هذا؟!

فخرج ابن عباس،فقال:أیها الناس،إن أمیر المؤمنین یقول:أکان هذا عن ملأ منکم؟!

فقالوا:معاذ اللّه،ما علمنا و لا اطلعنا (2).

ص :203


1- 1) الفتوح المجلد(ط دار الأضواء)ج 2 ص 323 و 324.
2- 2) راجع:تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 904 و نهایة الإرب ج 19 ص 375 و کنز العمال ج 12 ص 680 و 683 و 694 عن ابن سعد،و الحارث،و اللالکائی فی السنة،و ابن أبی شیبة،و نیل الأوطار ج 6 ص 162 و بحار الأنوار ج 31 ص 114 و فتح الباری ج 7 ص 51 و عمدة القاری ج 16 ص 211 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 341 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 26 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 39 و العدد القویة ص 329.
التاسع من ربیع الأول..یوم عید!!

و أما بالنسبة لاعتبار الیوم التاسع من شهر ربیع الأول یوم عید،فقد قیل:إن سببه أن عمر بن سعد قتل فی هذا الیوم،أو أنه یوم ورود رأسه إلی المدینة من الکوفة،بخدمة مولانا السجاد«علیه السلام» (1).

و احتمل العلامة المجلسی:أن یکون سبب تعظیم تاسع ربیع الأول هو أنه أول یوم بدأت فیه ولایة الإمام الحجة«عجل اللّه تعالی فرجه الشریف»، بعد استشهاد أبیه الإمام الحسن العسکری فی الثامن منه (2).

ص :204


1- 1) ریاض العلماء ج 5 ص 507.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 95 ص 355 و 356.

الباب التاسع إرهاصات الشوری..

اشارة

الفصل الأول:بیعة أبی بکر لیست فلتة..

الفصل الثانی:لو کان سالم حیا..

الفصل الثالث:أرکان الشوری بنظر عمر..

الفصل الرابع:مطاعن عمر تحت المجهر..

الفصل الخامس:لهذا أبعد علی علیه السّلام..

الفصل السادس:عمر و خلافة علی علیه السّلام..

ص :205

ص :206

الفصل الأول

اشارة

بیعة أبی بکر لیست فلتة!!

ص :207

ص :208

بیعة أبی بکر کانت فلتة

و فی آخر حجة حجها عمر،أتاه رجل فقال:إن فلانا و هو عمار بن یاسر (1)،أو الزبیر (2)،یقول:لو مات عمر لبایعت علیا (3).

(زاد فی نص آخر قوله:فو اللّه،ما کانت بیعة أبی بکر إلا فلتة،فغضب عمر ثم)قال:لأقومن من العشیة،فأحذر هؤلاء الرهط،الذین یریدون أن یغتصبوا الناس أمرهم.

فقال له عبد الرحمان بن عوف:لا تفعل،لأن الموسم یجمع رعاع

ص :209


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 25 عن الجاحظ،و بحار الأنوار ج 30 ص 464 و غایة المرام ج 5 ص 341.
2- 2) راجع:إرشاد الساری ج 10 ص 19 و بحار الأنوار ج 30 ص 465.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 22 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 326 و غایة المرام ج 5 ص 340.و راجع:خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 300 و صحیح البخاری ج 8 ص 25 و عمدة القاری ج 17 ص 62 و 63 و ج 24 ص 6 و أضواء البیان ج 5 ص 368 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1071 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 127.

الناس،و هم الذین یقربون من مجلسک،و یغلبون علیه،فأخاف أن لا ینزلوها علی وجهها،فیطار بها کل مطیر،فأمهل حتی تقدم المدینة،دار الهجرة،و دار السنة،فتخلص بأصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من المهاجرین و الأنصار،فیحفظوا مقالتک،و ینزلوها علی وجهها.

فقال:و اللّه لأقومن به فی أول مقام بالمدینة.

قال ابن عباس:فقدمنا المدینة،فقال:إن اللّه بعث محمدا«صلی اللّه علیه و آله»بالحق،و أنزل علیه الکتاب..

إلی أن قال:«ثم إنه بلغنی أن قائلا منکم یقول:«و اللّه لو مات عمر بایعت فلانا،فلا یغترّن امرؤ أن یقول:إنما کانت بیعة أبی بکر فلتة،و تمت..

ألا و إنها کانت کذلک،و لکن اللّه وقی شرّها (1)» (2).

قال ابن الأثیر:و منه حدیث عمر:إن بیعة أبی بکر کانت فلتة وقی اللّه

ص :210


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 22 و 23 و صحیح البخاری(ط مشکول)ج 4 ص 265 و(ط دار الفکر)ج 8 ص 25 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 326 و راجع:مسند أحمد ج 1 ص 55 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 300 و 303 و عمدة القاری ج 17 ص 62 و 63 و ج 24 ص 6 و أضواء البیان ج 5 ص 368 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1071 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 127.
2- 2) راجع خطبة عمر فی:صحیح البخاری ج 6 ص 2505 ح 6442 و(ط مشکول) ج 4 ص 265 و(ط دار الفکر)ج 8 ص 25.

شرها..أراد بالفلتة الفجأة.و مثل هذه البیعة جدیرة بأن تکون مهیجة للشر و الفتنة،فعصم اللّه من ذلک و وقی،و الفلتة کل شیء فعل من غیر رویة» (1).انتهی.

و نقول:

هل کانت فلتة؟!

إن ادعاء عمر بن الخطاب أو غیره:أن بیعة أبی بکر کانت فلتة قد یفسر:بأن عمر أراد الخلافة لنفسه أولا قبل أبی بکر،إلا أنه لما علم أن هذا الأمر لا یتم له ردها علی أبی بکر لیردها علیه لاحقا،فتکون فلتة من هذه الناحیة.

و قد یفسر ثانیا:بأن النجاح فی استلاب الخلافة من أهلها لم یکن متیقنا.و إنما حصل لهم لما تم لهم ما أرادوا،إذ کانوا یخشون الفشل و الفضیحة،و لو بسبب حدوث مفاجآت لا یتوقعونها.فمن هذه الجهة یری أنها فلتة.

و قد یقال ثالثا:إنه لم یرد هذا المعنی و لا ذاک،بل أراد إیهام الناس و التعمیة علیهم،بادعاء أنها کانت فجأة من دون سابق رویة و تفکیر.

ص :211


1- 1) راجع:النهایة فی غریب الحدیث ج 3 ص 467 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 26 و شرح أصول الکافی ج 12 ص 378 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 391 و ج 8 ص 296 و لسان العرب ج 2 ص 67 و تاج العروس ج 3 ص 101.

و نقول:

إن ذلک غیر صحیح أیضا،فقد دلت الروایات و الشواهد الکثیرة علی أنها کانت أمرا دبر بلیل،و روی أنهم کتبوا بینهم صحیفة تعاقدوا فیها علی صرف الأمر عن علی«علیه السلام»،کما ذکرناه فی موضع آخر من هذا الکتاب.

کما أن ما جری فی مرض النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و قول عمر:إن النبی لیهجر،بالإضافة إلی شواهد کثیرة أخری تدل کلها علی ان الأمر لم یکن فجأة،بل کان عن فکر و تدبیر،و رویة و اتفاق..

فقولهم:إنها کانت فلتة یقصد به التمویه و التعمیة علی البسطاء،و من لا إطلاع لهم.

و قد قال ابن أبی الحدید (1):إن الشیعة لم تسلم لعمر أن بیعة أبی بکر کانت فلتة.

قال محمد بن هانی المغربی:

و لکن أمرا کان أبرم بینهم

و إن قال قوم فلتة غیر مبرم

و قیل:

زعموها فلتة فاجیة (2)

لا و رب البیت و القصر المشید

إنما کانت أمورا نسجت

بینهم أسبابها نسج البرود

ص :212


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 37.
2- 2) أی فاجئة.
بیعة أبی بکر من غیر مشورة

و سبق أن قلنا:إن بیعة أبی بکر فی السقیفة لم تکن عامة،بل بایعه من المهاجرین:عمر،و أبو عبیدة،و من الأنصار:بشیر بن سعد،و أسید بن حضیر،و سالم مولی أبی حذیفة،کما یقوله الماوردی الذی اعتبر أن عدد هؤلاء و هو خمسة یکفی لعقد الإمامة (1).

و قد غاب عن هذه البیعة علی و بنو هاشم،و کبار الصحابة و خیارهم، من أمثال:عمار،و سلمان،و أبی ذر،و المقداد،و أصر محبوا أبی بکر علی فرض بیعته علی الناس بالقوة و القهر،کما أوضحناه.

و إذا کانت الإمامة تنعقد ببیعة واحد،أو اثنین،أو ثلاثة،أو خمسة،أو غیر ذلک،فما معنی قول عمر:من بایع أمیرا من غیر مشورة من المسلمین، فلا بیعة له،و لا بیعة للذی بایعه تغرّة أن یقتلا (2).

و قال هو،و قال الزبیر عن بیعة أبی بکر:إنها کانت فلتة وقی اللّه شرها،

ص :213


1- 1) الأحکام السلطانیة ص 15.
2- 2) راجع:مسند أحمد ج 1 ص 56 و البدایة و النهایة ج 5 ص 246 و الطرائف لابن طاووس ص 237 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 300 و 303 و 305 و 312 و 313 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 8 ص 26 و عمدة القاری ج 24 ص 7 و 8 و المصنف ج 5 ص 445 و صحیح ابن حبان ج 2 ص 148 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 11 ص 13 و الثقات ج 2 ص 156 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1073 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 128 و 311 و غایة المرام ج 5 ص 343.

أو کفلتات الجاهلیة فمن عاد لمثلها فاقتلوه (1).

و لماذا یعتبر عمر هنا أن من یفعل ذلک یبتز المسلمین أمرهم؟!

و کیف یقول فریق من أهل السنة:بأن الخلافة تنعقد ببیعة واحد، و بعضهم قال:ببیعة-إثنین-أو ثلاثة،أو أربعة أو خمسة،أو ستة أو سبعة، أو ثمانیة؟!

و کیف صحت خلافة أبی بکر التی لم تتجاوز فی بدایتها هذه الأعداد

ص :214


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 26 و 27 و 29 و مسند أحمد ج 1 ص 55 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 205 و أنساب الأشراف ج 5 ص 15 و تیسیر الوصول ج 2 ص 51 و 53 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 308 و تاج العروس ج 1 ص 568 و تمام المتون للصفدی ص 137 و الصواعق المحرقة ص 5 و 8 و 36 و عن الکامل فی التاریخ ج 2 ص 11 و البدایة و النهایة ج 5 ص 246 و الریاض النضرة ج 1 ص 201 و المسترشد ص 244 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 158 و الرسائل العشر للطوسی ص 123 و دعائم الإسلام ج 1 ص 85 و الإیضاح لابن شاذان ص 138 و 516 و التعجب للکراجکی ص 54 و الإحتجاج ج 1 ص 381 و ج 2 ص 153 و العقد النضید و الدر الفرید للقمی ص 64 و الصراط المستقیم ج 2 ص 302 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 201 و بحار الأنوار ج 30 ص 448 و ج 49 ص 280 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 316 و 317 و الغدیر ج 7 ص 171 و المواقف للإیجی ج 3 ص 600 و 611 و تمهید الأوائل للباقلانی ص 495 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 158.

حسب روایتهم؟!

و کیف صحت خلافة عمر نفسه الذی استخلف بوصیة من أبی بکر؟! و کیف صحت الشوری التی حصرها عمر بالستة؟!

و کیف صح أن یجعل الکلمة النهائیة فیها إلی ابنه عبد اللّه،فی بعض الحالات؟!

و إلی عبد الرحمان بن عوف فی الحالات الأخری؟!

و إلی بیعة أربعة منهم فی حالة ثالثة؟!

و إلی خصوص علی«علیه السلام»و عثمان لو اتفقا فی حالة رابعة؟!

فإن قوله المتقدم:بأن بیعة أبی بکر کانت فلتة..ثم أمره بقتل من یعود لمثلها ینقض ذلک کله،أو أکثره علی الأقل..

من دعا إلی إمارة نفسه أو غیره فاقتلوه

و بعد،فإن من المعلوم:قول عمر بن الخطاب:«من دعا إلی إمارة نفسه، أو غیره من المسلمین فاقتلوه» (1).

و قد أخرج هذا الحدیث ابن الأثیر الجزری،حیث رأی أنه یستبطن الأمر بقتل الصحابة،خصوصا ذلک الذی کان قد قال:لئن مات عمر

ص :215


1- 1) المصنف للصنعانی ج 5 ص 445 و النهایة فی غریب الحدیث ج 4 ص 13 و مناقب أهل البیت«علیه السلام»للشیروانی ص 349 و کنز العمال ج 5 ص 778 و لسان العرب ج 11 ص 549.

بایعت فلانا.

و قتل علی«علیه السلام»الذی کان باستمرار یجهر بمظلومیته و بأنه هو صاحب الحق..

فلجأ إلی التحویر و التزویر فی التفسیر فقال:«أی اجعلوه کمن قتل و مات،بأن لا تقبلوا له قولا،و لا تقیموا له دعوة» (1).

مع أن هذا المعنی لا یدل علیه الکلام الوارد عن عمر،لا من قریب و لا من بعید..

غیر أن السؤال الذی قد یراود أذهان الکثیرین هو:هل یشمل هذا الأمر الصادر من عمر کل داع لإمارة نفسه أو غیره،حتی لو کان من أهل الحل و العقد حسب تعبیرهم؟!.

فینتج من ذلک:أن یکون أبو بکر،و عمر،و أبو عبیدة،و سعد بن عبادة، و أسید بن حضیر،و سائر من حضر السقیفة مستحقا للقتل بنظر الخلیفة!! و لما ذا جاز قتل المقداد و الزبیر،و عمار،و غیرهم ممن لهج باسم علی«علیه السلام»فی زمان عمر،و لم یجز قتل من دعا إلی إمارة غیر علی«علیه السلام»، رغم نصب الرسول«صلی اللّه علیه و آله»له«علیه السلام»فی غدیر خم!.

و لماذا جاز لعمر بالذات أن یعین شوری لاختیار عثمان،و کیف جاز له أن یحصر أمر الإختیار بعبد الرحمان بن عوف،و لم یوجب قتله،بل أوجب قتل کل من خالفه؟!.

ص :216


1- 1) النهایة فی غریب الحدیث ج 4 ص 13 و لسان العرب ج 11 ص 549.

و لماذا جاز لأبی بکر أن یعین عمر للخلافة؟!إلا إن کان عمر یری أن أبا بکر أیضا،یستحق القتل لأجل هذا؟!أی لأنه دعا لأمارة غیره..

و هل یشمل هذا القرار العمریّ حتی من یدعو إلی إمارة الذی نص اللّه و رسوله علی إمارته؟!

و کیف استحق الداعی إلی إمارة غیره القتل بنفس دعوته هذه؟!

إن هذه القاعدة العمریة تؤدی إلی إیجاب قتل أصحاب الشوری أنفسهم،فإنهم یدعون إلی أنفسهم،و خصوصا أمیر المؤمنین«علیه السلام» الذی لم یزل یجهر بمظلومیته،و اغتصاب حقه.

عائشة و ابن عمر ینصحان عمر بالإستخلاف

قال ابن عمر لأبیه:إن الناس یتحدثون أنک غیر مستخلف،و لو کان لک راعی إبل أو راعی غنم،ثم جاء و ترک رعیته رأیت أنه قد فرط (ضیّع).و رعیة الناس أشد من رعیة الإبل و الغنم،ماذا تقول للّه عز و جل إذا لقیته و لم تستخلف علی عباده؟! (1).

ص :217


1- 1) راجع:سیرة عمر لابن الجوزی ص 195 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 149 و صحیح مسلم ج 4 ص 102 و(ط دار الفکر)ج 6 ص 5 و فتح الباری ج 13 ص 206 و(ط دار المعرفة)ج 13 ص 177 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 44 و الریاض النضرة ج 2 ص 353 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 448 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 190 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 478 و الغدیر ج 5-

و فی نص آخر:إنه قال لأبیه:لو استخلفت؟!

قال:من؟!

قال:تجتهد،فإنک لست لهم برب،تجتهد.

أرأیت لو أنک بعثت إلی قیّم أرضک،ألم تکن تحب أن یستخلف مکانه حتی یرجع إلی الأرض؟!

قال:بلی.

قال:أرأیت لو بعثت إلی راعی غنمک ألم تکن تحب أن یستخلف رجلا حتی یرجع؟! (1).

و لما طعن عمر أرسلت إلیه عائشة تقول:لا تدع أمة محمد بلا راع، استخلف علیهم،و لا تدعهم بعدک هملا،فإنی أخشی علیهم الفتنة (2).

و نقول:

1-هل کانت عائشة و ابن عمر أحرص علی الأمة من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»؟!الذی یدّعون:أنه ترک الأمة هملا بلا راع؟!

1)

-ص 361 و ج 7 ص 132 و الوضاعون و أحادیثهم ص 475 و راجع:کتاب الأربعین للشیرازی ص 281.

ص :218


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 343 و الغدیر ج 7 ص 133.
2- 2) الإمامة و السیاسة(ط سنة 1388 ه)ج 1 ص 23 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 28 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 42 و السقیفة للمظفر ص 43 و الغدیر ج 5 ص 362 و ج 7 ص 133 و ج 10 ص 10 و الوضاعون و أحادیثهم ص 476.

2-و هل کانت عائشة و ابن عمر أبصر بالناس،و أعرف بأحوالهم من النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،فکانا یخشیان وقوع الفتنة لو لم یعین لهم عمر والیا و راعیا؟!

3-و کیف لم یعط اللّه نبیه هذه المعرفة؟!أو فقل لماذا لم یرشد اللّه نبیه إلی أنه لیس من المصلحة ترکهم فی مهب الریح،لتعصف بهم الفتنة، و تتقاذفهم الأهواء؟!و یبقی أثر هذا الإهمال إلی یومنا هذا!!و قد یستمر إلی یوم القیامة علی شکل خلافات،و مشکلات،و مصائب،و أزمات،و سفک دماء..و ما إلی ذلک.

4-إن ما ذکرته عائشة و ابن عمر هو من الأمور البدیهیة التی لا تخفی علی أحد من الناس..و لا تحتاج إلی إعمال فکر،و لا مجال للغفلة عنها، لیحتاج ذلک الغافل إلی التنبیه إلیها..

5-إن عمر لم یجب ابنه علی سؤال:بماذا یجیب ربه إذا سأله عن سبب عمله هذا!إلا بما یوجب الطعن فی حکمة النبی،و فی سلامة تصرفه،فهو قد نقل الإشکال عن نفسه من دون أن یجیب عنه،و ألقاه علی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،لیصبح الراعی أحسن تدبیرا،و أکثر حکمة من النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»..

حسب آل الخطاب ما تحملوا منها

و حین اقترح البعض علی عمر أن یولی ابنه عبد اللّه،قال:حسب آل الخطاب ما تحملوا منها..

ص :219

و نقول:

إننا نشیر أیضا هنا إلی ما یلی:

أولا:إن آل الخطاب لم یتحملوا شیئا من الوزر فی شأن الخلافة،إلا إن کان وزر المساعدة علی إبعاد صاحب الحق عن حقه،بل الذی تحمل منها هو خصوص عمر منهم..و اللّه تعالی یقول:و لا تزر وازرة وزر أخری..

ثانیا:إن عمر قد جعل تیمیا آخر فی ضمن الشوری،و هو طلحة بن عبید اللّه،فلماذا لم یقل حسب بنی تیم ما تحملوا منها،بسبب تولی أبی بکر للخلافة؟!

ثالثا:إنه قد جعل فی ضمن الشوری رجلین من بنی زهرة،هما عبد الرحمان بن عوف و سعد بن أبی وقاص،و ورد فی بعض النصوص:أنه أمر من یتولی الأمر بعده بالإستعانة بسعد..فلو تولی الخلافة عبد الرحمان،ثم استعان بسعد أو العکس،کان لا بد لنا من أن نقول لعمر حسب بنی زهرة ما تحملوا منها..

کما أن وجود قرابات بین عثمان و عبد الرحمان بن عوف،و بین علی «علیه السلام»و الزبیر،سوف یوسع من نطاق التساؤلات حول هذا الموضوع..

رابعا:إذا کان عمر یری نفسه قد تحمل شیئا من الأوزار بتولیه للخلافة،فمن الذی قال:إن غیره سوف یتحمل شیئا من ذلک أیضا،فإنه إذا کان اللّه و رسوله قد أمرا علیا مثلا بتولی هذا الأمر،ثم عمل فیه بما یرضی اللّه و رسوله،فإنه لیس فقط لا یتحمل شیئا من الوزر،بل سیکون له

ص :220

أعظم الثواب و الأجر..

فما معنی أن یتهم غیره سلفا بأنه سوف یسیء التصرف فی ولایته..فإنه لا یعلم الغیب إلا اللّه تبارک و تعالی..

خامسا:إذا کان اللّه تعالی جعل لأی کان من الناس الحق فی شیء، فلماذا یتدخل عمر أو غیره لمنعه من الوصول إلی حقه..و إن کان عمر یرید منعه لأنه لم یکن له حق،فقد کان الأولی به أن یبین ذلک و یوضحه، و یصرح بسبب المنع،لا أن یتظاهر بالتنزه عن هذا الأمر،بقیمة حرمان غیره من حقه،أو بإیهام الآخرین بأنه ینزه نفسه عن أمر لیس له الحق بممارسته من الأساس.

و الذی نراه هو أنه خاف من الفضیحة التی أشار إلیها بقوله:کیف استخلف رجلا عجز عن طلاق امرأته؟!

أو خاف من عجز ابن عمر عن مواجهة علی«علیه السلام»و بنی هاشم.و لکن إن کان الخلیفة من بنی أمیة،فإن وصولها إلی علی«علیها السلام»و بنی هاشم سیکون فی غایة الصعوبة.

لا أتحملها حیا و میتا

و ذکرت الروایات أنه حین قال عمر:إن علیا«علیه السلام»لو ولیهم یحملهم علی الصراط المستقیم طالبه ابنه عبد اللّه بتولیته«علیه السلام»، فاعتذر بأنه لا یتحملها حیا و میتا (1)..

ص :221


1- 1) الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 2 ص 419 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1154-
و هو اعتذار غیر مقبول،لما یلی

أولا:إذا کان عمر یعلم بأن علیا«علیه السلام»یحملهم علی الصراط المستقیم کذلک،فلا یحق له أن یفسح المجال لمن لا یحملهم علی الصراط، بل یتنکب الصراط بهم،بل لا یحق لعمر أن یطمعه بهذا الأمر،و أن یسمح له بالتفکیر فیه،لأن هذا یعد تفریطا بأمر المسلمین،و تضییعا لمصالحهم،مع أن النصیحة لهم واجبة علی کل مسلم،و هل یتوهم أحد أن تأهیل من یفقد شرائط الإمامة لتولی هذا المقام الخطیر یعد منا صحة لهم؟!

ثانیا:إنه حین جعل ولده عبد اللّه هو الحکم،و أمر بقتل من یخالفه،مع

1)

-(ترجمة عمر)و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 342 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 428 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 399 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 639 و أنساب الأشراف ج 5 ص 16 و فتح الباری ج 7 ص 55 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 260 و 108 و نهج الحق(مطبوع مع دلائل الصدق) ج 3 ق 1 ص 113 و 114 و(ط مؤسسة دار الهجرة)ص 287 و إحقاق الحق (الأصل)ص 245 و الصراط المستقیم ج 3 ص 23 و بحار الأنوار ج 31 ص 64 و 115 و ج 31 ص 393 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 330 و النص و الإجتهاد ص 384 و 397 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 204 و تقریب المعارف ص 349 و بناء المقالة الفاطمیة ص 363 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 158 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 465 و 468 و کنز العمال ج 12 ص 679 و 680 عن ابن سعد،و الحارث المحاسبی و أبی نعیم و غیرهم.

ص :222

علمه بأن ولده لا یحسن طلاق امرأته.ثم جعل ابن عوف هو الحاکم أیضا و أمر بقتل من خالفه.

ثم حصر الخلافة فی الثلاثة الذین یکون فیهم ابن عوف.یکون قد تحملها بعد موته،و لم ینصح المسلمین،کما أنه لم یعمل بالنص الإلهی و النبوی،و لم یفسح المجال للناس لیختاروا من جهة أخری،و هذا تحمل لهذا الأمر بصورة غیر معقولة و لا مبررة.

ثالثا:إنه یأمر بقتل ستة من المسلمین بعد موته،و من بینهم من أذهب اللّه عنه الرجس و طهره تطهیرا،و هو أخو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و وصیه،بل هو نفسه بنص آیة المباهلة.فکیف یتحمل قتل هؤلاء،و لا یترک الناس یختارون لأنفسهم،بالإضافة إلی أنه یمنع من العمل بالنص؟!.

کما أنه هو نفسه یقول:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»مات و هو راض عن هؤلاء الستة،و أنهم من أهل الجنة..فهل یصح قتل من کان کذلک؟!

هل ترک النبی صلّی اللّه علیه و آله الإستخلاف؟!

و حول قول عمر:إن استخلف،فقد استخلف من هو خیر منی،یعنی أبا بکر،و إن أترک فقد ترک من هو خیر منی،یعنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).

ص :223


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 185 و ج 17 ص 220 و الإقتصاد للطوسی ص 208 و نیل الأوطار ج 6 ص 156 و الکافئة للشیخ المفید ص 46 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 282 و 566 و بحار الأنوار ج 31 ص 386-

نقول:

أولا:إننا بغض النظر عن صحة و سقم مضمون هذا الکلام نسأل:

1)

-و الرسائل العشر للطوسی ص 123 و الغدیر ج 5 ص 360 و ص 361 و مسند أحمد ج 1 ص 43 و 46 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 8 ص 126 و صحیح مسلم ج 6 ص 4 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 95 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 148 و عمدة القاری ج 24 ص 279 و مسند أبی داود ص 7 و منتخب مسند عبد بن حمید ص 42 و صحیح ابن حبان ج 10 ص 331 و التمهید لابن عبد البر ج 22 ص 128 و کنز العمال ج 5 ص 727 و 734 و ج 12 ص 675 و الإحکام لابن حزم ج 7 ص 983 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 343 و 353 و الکامل لابن عدی ج 5 ص 37 و علل الدار قطنی ج 2 ص 73 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 428 و ج 44 ص 425 و 432 و 433 و 434 و 435 و سیر أعلام النبلاء ج 9 ص 267 و میزان الإعتدال ج 3 ص 210 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 920 و 921 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 292 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 65 و البدایة و النهایة ج 5 ص 270 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 478 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 1067 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 28 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 41 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 497 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 309 و الشافی فی الإمامة ج 2 ص 115 و ج 3 ص 102 و النجاة فی القیامة لابن میثم البحرانی ص 83.

ص :224

لماذا جعل عمر ما یصدر عن أبی بکر بمثابة ما یصدر عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»و أعطاه صفة السنة التی یستن بها،کما یستن بالذی یصدر عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،من قول،أو فعل،أو تقریر.

ثانیا:إنه یرسل کلامه هذا إرسال المسلمات-لأن شرعیة موقعه و حرکته کلها،و کذلک ما یخطط للوصول إلیه یقوم علی إنکاره للنص الإلهی و النبوی علی علی«علیه السلام»..فهو یرید التسویق لهذا الأمر بالذات،لأنه إذا قال ذلک و لم یعترض علیه فیه أی من الحاضرین فلا بد أن یفسر ذلک بأن ثمة تسالما بین الناس علی عدم وجود هذا النص الذی لم یزل علی و شیعته و الهاشمیون و غیرهم یلهجون به،و یواجهون به غاصبی موقع الخلافة..

و لکن إصرار علی و شیعته علی التذکیر بالنصوص القرآنیة،و الأقوال و الأحداث و المواقف النبویة التی تؤکد إمامة علی«علیه السلام»و خلافته، قد أحبط مسعی عمر هذا،و مسعی الفئة التی تسیر فی خطه،و هی الفئة التی و إن کان الناس یهابونها،و یخشون بطشها،و لکن ذلک لم یمنعهم من البوح بکثیر مما تکنه صدورهم مما رأوه و سمعوه عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و ما عرفوه من خصال و فضائل علی و أهل بیته،و سائر ما یؤکد حقهم المغتصب،و ما حاق بهم من ظلم و اضطهاد.

بل کان حرص مناوئی علی«علیه السلام»علی غمط حقه،و التجنی علیه یقابل بحرص أشد علی تعریف الناس بالحقیقة،ورد الباطل و المزیف علی من أراده و تعمده..رغم المخاطر الجسام التی تکتنف ذلک.

ص :225

ص :226

الفصل الثانی

اشارة

لو کان سالم حیا..

ص :227

ص :228

لو کان سالم حیا لولیته

و اللافت هنا:قول عمر:لو کان سالم مولی أبی حذیفة حیا لولیته، فلاحظ ما یلی:

أولا:قال الجاحظ:«قد شهد عمر یوم السقیفة،و بعد ذلک:أن النبی «صلی اللّه علیه و آله»قال:«الأئمة من قریش»،ثم قال فی شکایته:«لو کان سالم حیا ما تخالجنی فیه شک»،حین أظهر الشک فی استحقاق کل واحد من الستة الذین جعلهم شوری-و سالم عبد لا مرأة من الأنصار،و هی أعتقته، و حازت میراثه-ثم لم ینکر ذلک من قوله منکر،و لا قابل إنسان بین قوله، و لا تعجب منه.

و إنما یکون ترک النکیر علی من لا رغبة و لا رهبة عنده دلیلا علی صدق قوله،و صواب عمله.

فأما ترک النکیر علی من یملک الضعة و الرفعة،و الأمر و النهی، و القتل و الإستحیاء،و الحبس و الإطلاق،فلیس بحجة تشفی،و لا دلالة تضیء.انتهی کلام الجاحظ» (1).

ص :229


1- 1) الغدیر ج 7 ص 230 و 231 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 265-

ثانیا:قد یکون السبب فی هذا الوفاء من عمر بن الخطاب لسالم الذی لم یکن بین الصحابة بهذه المثابة هو أن سالما شارکهم فی تشیید خلافة أبی بکر، و کان معهم فی هجومهم علی بیت الزهراء«علیها السلام» (1).

ثالثا:إن عمر و أبا بکر قد احتجا علی الأنصار فی السقیفة بأن الأئمة من قریش،فکیف یأسف هنا علی غیاب سالم الذی کان من الموالی،لا من العرب،فضلا عن أن یکون من قریش؟!

فقد ذکروا:أنه کان من اصطخر،أو من کرمد (2).

1)

-و اللمعة البیضاء للتبریزی ص 825 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 86 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 179 و تلخیص الشافی ج 3 ص 153 و 154 و بحار الأنوار ج 29 ص 378.

ص :230


1- 1) راجع:الإحتجاج ج 1 ص 186-203 و 209-213 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 97-105 و 108-110 و کتاب سلیم ج 2 ص 586-589 و(ط أخری) ص 148-150 و بحار الأنوار ج 28 ص 262 و 268 و غایة المرام ج 5 ص 317 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 482 و الأنوار العلویة ص 286 و مجمع النورین ص 97 و بیت الأحزان ص 109. و راجع:الأسرار الفاطمیة ص 115 و المسترشد ص 380 و شرح النهج للمعتزلی ج 6 ص 19 عن الموفقیات ص 578 و الریاض النضرة ج 1 ص 164 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 188.
2- 2) راجع المصادر المتقدمة.

و قالوا:إن الإجماع قد انعقد علی عدم جواز عقد الإمامة لمثله (1).

رابعا:هل کان سالم أفضل من علی«علیه السلام»،أو من عمار بن یاسر،أو من سلمان،أو من أبی ذر،أو من غیر هؤلاء من کبار الصحابة؟!.

فکیف یطعن فی صلاحیة الستة،و یشکک فیها،ثم یقول:لو کان سالم حیا ما خالجنی فیه الشک؟!

خامسا:قد اعتذر أبو عمر بن عبد البر عن عمر:بأنه إنما قال ذلک عن اجتهاد کان منه،و رأی أدی إلیه نظره (2).

و لکن ما قیمة هذا الإجتهاد مع احتجاجهم علی الأنصار فی یوم السقیفة بقول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:الأئمة من قریش.و هل یصح الإجتهاد فی مقابل النص؟!

سادسا:إن الحب للّه سبحانه و تعالی بمجرده لا یجعل سالما صالحا للإمامة و القیادة و الخلافة.فضلا عن کونه مجرد ادعاء لا یؤیده آیة و لا

ص :231


1- 1) شرح صحیح مسلم للنووی ج 12 ص 441 و 442.و الفصول المهمة للسید شرف الدین ص 95 و النص و الإجتهاد ص 391 و قال فی هامشه:صرح بانعقاد الإجماع نصا و فتوی علی ذلک غیر واحد من الأعلام،کالفاضل النووی فی أول کتاب الإمامة من شرح صحیح مسلم.و القاضی الإیجی فی المواقف،و أبو الثناء فی مطالع الأنظار ص 470 و راجع الغدیر ج 7 ص 140.
2- 2) راجع:الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 2 ص 561 و(ط دار الجیل)ج 2 ص 567(ترجمة سالم مولی أبی حذیفة)،و عمدة القاری ج 16 ص 245.

روایة و لا درایة.

و أین کان الحب الشدید للّه لدی سالم فی خیبر بعد أن انهزم الشیخان و رجعا بالناس،و کان یجبن بعضهم بعضا؟!و لماذا لم ینتدبه النبی«صلی اللّه علیه و آله»الذی قال:لأعطین الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله کرار غیر فرار،لا یرجع حتی یفتح اللّه علیه.فأعطاها علیا و لم یعطها سالما و لا غیره.

و هل کان سالم-عند هؤلاء-أشد حبا له من أبی بکر و عمر؟!فإن کانا أشد حبا للّه و لرسوله من سالم فلماذا انهزما؟!

سابعا:کیف صار هذا الحدیث مبررا لاستخلاف سالم،و لم تکن الآیات القرآنیة و الأحادیث الکثیرة فی علی«علیه السلام»کافیة لاستخلافه؟!و منها قوله تعالی: إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکِعُونَ (1).

و قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«من کنت مولاه فعلی مولاه،اللهم وال من والاه،و عاد من عاداه،و انصر من نصره،و اخذل من خذله..»،ثم أخذ البیعة له فی یوم الغدیر.

و لماذا لم یتذکر عمر حدیثا واحدا قاله النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»من بین آلاف الأحادیث التی سمعها منه «صلی اللّه علیه و آله»فیه؟!

ص :232


1- 1) الآیة 55 من سورة المائدة.

و کیف لم یرض باستخلاف ابنه عبد اللّه متعللا بأنه لم یحسن طلاق زوجته،و رضی بأن یکون هو خلیفة للمسلمین و قبله أبو بکر،مع أنه لم یستطع الإجابة أو أخطأ فی الإجابة علی عشرات المسائل التی واجهته أو واجهت سلفه.

لو أدرکت خالد بن الولید،لولیته

و أغرب من ذلک کله،تمنیه أن یکون خالد حیا لکی یستخلفه..مع أننا نعلم:أن رأی عمر فی خالد کان-کما یبدو للوهلة الأولی-سیئا للغایة، و قد طلب من أبی بکر أن یقتله بمالک بن نویرة،و زناه بامرأة مالک بعد قتله مباشرة،و جعله رأسه إثفیة للقدر الذی یطبخ فیه الطعام.و قد عزله بعد موت أبی بکر عن إمارة الجند فی الشام.

فما هذه المحبة الطارئة منه لخالد!!و ما هذا التعظیم و التفخیم له!!فإن صح ما یدعیه بعضهم،من أن ما أظهره عمر فی حق خالد لم یکن حقیقیا، بل کان یحبه من الأعماق بمقدار بغضه علیا«علیه السلام»..و یستشهد علی ذلک بما فعله عمر بالزهراء«علیها السلام»،فإنه لم یرف له جفن حین هاجم بیتها،فتلک مصیبة،و لکن المصیبة ستکون أعظم إن کان قد استفاق علی أن خالدا هو سیف اللّه،و ذلک یؤهله للخلافة..

فقد أثبتنا أن هذا الحدیث غیر صحیح.فراجع کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»..

یضاف إلی ذلک:أن للإمامة شرائط أخری،و منها:العلم،و العصمة، أو العدالة علی الأقل،و غیر ذلک..و أهم تلک الشرائط غیر متوفرة فی

ص :233

خالد،و لا فی معاذ،و لا فی أبی عبیدة،و لا فی سالم.

علی أن کون خالد سیف اللّه أمر أخذ من کلام أبی بکر فی دفاعه عنه حین قال:«ما کنت لأغمد سیفا سله اللّه علی أعدائه»،ثم نسبوا ذلک إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،کما یفعله عمر هنا..فأصبحنا مثل أشعب الذی أراد أن یدفع الصبیان،فقال لهم:اذهبوا إلی بیت فلان،فإن فیه و لیمة،فلما ذهبوا عنه لحقهم.بزعم أن من الممکن أن یصدق هذا الکلام.

أو کالذی دفن هو و رفیقه العصا،و صارا یدعیان للناس:أن هذا قبر ولی اسمه أبو عصا.و صاروا یحلفون للناس بأبی عصا و یجمعون الأموال عن هذا الطریق،ثم اختلفا علی الأموال فصار أحدهما یحلف بحق أبی عصا أن الأمر کذا..فبهت رفیقه،و قال له:ألم ندفنه أنا و أنت؟!

الذین تحسر عمر علی فقدانهم

و بعد..فقد تحسر عمر حین تدبیره أمر الشوری علی فقدان أشخاص بأعیانهم،لو أنهم حضروه لولی واحدا منهم،و هم:

1-خالد بن الولید

2-أبو عبیدة

3-معاذ بن جبل

4-سالم مولی أبی حذیفة

و نقول:

یبدو لنا:أن شرائط الإمامة عند عمر تختلف کثیرا عن شرائطها الحقیقة، و یدل علی ذلک أمران:

ص :234

1-السیرة التی جری علیها هو و أبو بکر فی هذا الأمر.

2-مواصفات الذین تحسر عمر علی فقدانهم حین حضره الموت.

و أیة نظرة عابرة تکفی لإیضاح ذلک.

و للبیان نقول:

1-إن هؤلاء جمیعا کانوا فی عداد المناوئین لعلی«علیه السلام»، و المشیدین لحکومة الذین عدوا علی حقه،فأخذوه منه جبرا و قهرا،و کلهم شارکوا حتی فی الهجوم علی بیت الزهراء«علیها السلام»و فی ضربها..و فی کثیر من المصائب و النوائب التی نزلت بأهل البیت«علیهم السلام».

2-إن بعض هؤلاء و هو خالد کان عمر یطالب برجمه أو بقتله،لأنه قتل امرأ مسلما هو مالک بن نویرة،و زنی بامرأته فی نفس الوقت؟!

کما أن قسوة خالد،و عدم مبالاته قد تجلت بما فعله ببنی جذیمة غدرا حتی تبرأ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من فعله،ثم تجلی ذلک فیما فعله بأهل مکة یوم الفتح و غیر ذلک.

فما بال عمر أصبح یراه صالحا لإمامة المسلمین،و یرید أن یأتمنه علی دمائهم و أعراضهم و دینهم؟!

3-تقدم:أن سالما مولی أبی حذیفة لم یکن من قریش،بل کان عبدا لامرأة من الأنصار،و قد أعتقته،و حازت میراثه..فأین شرط القرشیة الذی جاء بأبی بکر إلی الخلافة،حیث استدل بقول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:الأئمة من قریش،أو نحو ذلک؟!

4-إن کلام عمر یدل علی أنه کان یری جمیع هؤلاء أفضل من أمیر

ص :235

المؤمنین،و أصلح منه للإمامة و الخلافة،و من جمیع أرکان الشوری،بل هو یری:أنهم أفضل و أصلح من جمیع المسلمین.

و نحن لم نجد لهم ما یشیر إلی هذا المقام لدی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لا ظهر من سیرتهم ما یؤهلهم لما هو أدنی بکثیر من مقام الخلافة و الإمامة.

5-إن معاذ بن جبل هو أول من أتجر فی مال اللّه،حین ولاه«صلی اللّه علیه و آله»علی بعض البلاد،فمکث حتی أصاب،فلما قبض النبی«صلی اللّه علیه و آله»قدم،فقال عمر لأبی بکر:أرسل إلی هذا الرجل فدع له ما یعیشه،و خذ سائره منه.

فقال أبو بکر:إنما بعثه النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و لست أخذا منه شیئا إلا أن یعطینی (1).

فمن یتجر فی مال اللّه،کیف یؤمن علی أموال الناس،و دمائهم و أعراضهم؟!

ثم إن هذا الموقف من أبی بکر غیر مفهوم أیضا..

ص :236


1- 1) المصنف للصنعانی ج 8 ص 268 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1404 و قاموس الرجال ج 9 ص 11 و 12 و(ط مرکز النشر الإسلامی سنة 1422) ج 10 ص 98 عنه،و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 95 و التمهید لابن عبد البر ج 2 ص 8 و نصب الرایة ج 6 ص 198 و کنز العمال ج 5 ص 591 و تاریخ مدینة دمشق ج 58 ص 430.

و قد قال العلامة التستری«رحمه اللّه»:«لم یبعثه النبی«صلی اللّه علیه و آله»لأکل مال اللّه،و لا أجازه فی التجارة به» (1).

غیر أننا نقول:

إن موقف أبی بکر-لا موقف عمر-هو الذی یتوافق مع السیاسة التی اتبعها الحکام بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فإن تأیید معاذ لحکومة أبی بکر،و مشارکته فی الهجوم علی بیت فاطمة«علیها السلام»و ما یقال، من دخوله معهم فی الصحیفة التی تعاقدوا فیها علی صرف الأمر عن علی «علیه السلام»،إن ذلک لم یکن من دون ثمن..

و لو أن أبا بکر طالبه بأموال اللّه التی عنده،فربما یجد أن الکثیرین سوف یتخوفون من سیاسة أبی بکر،و قد یصبحون فی موقع المعارضة له، و ربما یصیرون إلی علی«علیه السلام»،فیتقوی بهم..

هذا و قد ذکر التاریخ:أنهم ترکوا لأبی سفیان أموال اللّه التی جاء بها، کرشوة له لیشتروا بذلک سکوته عنهم.فکان لهم ذلک،و لا سیما بعد أن ولوا ابنه أیضا (2).

إشکال و جوابه

غیر أن فی الروایة المتقدمة إشکالا یحتاج إلی جواب،و هو:أنه إذا کان

ص :237


1- 1) قاموس الرجال ج 9 ص 12 و(ط مرکز النشر الإسلامی سنة 1422)ج 10 ص 99.
2- 2) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 449 و دلائل الصدق ج 2 ص 39 عنه، و أعیان الشیعة ج 1 ص 82 و 430 و ج 6 ص 291.

معاذ فی الیمن،فکیف یقال:إنه شارک فی الهجوم علی بیت فاطمة«علیها السلام»؟!

و نجیب:

بأن الروایة نفسها تصرح بأن معاذا قدم المدینة بعد أن قبض النبی «صلی اللّه علیه و آله».فلعله قدمها بعد ذلک مباشرة و لو بعده بساعة،أو بیوم.فإن الهجوم علی بیت الزهراء«علیها السلام»قد تکرر،بل الذی یظهر هو أنهم هاجموا ذلک البیت بعد استشهاد الزهراء و استخرجوا علیا «علیه السلام»للبیعة،و مسحوا علی یده..و قد ذکرنا الروایات فی کتابنا:

مأساة الزهراء«علیها السلام»،فراجع..

تحسر عمر علی سالم و معاذ و أبی عبیدة

و قد تحسّر عمر علی عدم وجود معاذ بن جبل،و سالم،و أبی عبیدة،علی اعتبار ان هؤلاء هم المؤهلون-بنظره-لمقام الخلافة..و لکنه علل أهلیتهم هذه بما لا یصلح لإثباتها..

1-فقد علل أهلیة معاذ بما کان یملکه معاذ من العلم.

غیر أننا نقول:

إن العلم وحده لا یکفی للقیام بشأن الخلافة،بل یحتاج إلی التقوی و الورع،بل إلی العصمة عن الخطأ و السهو و النسیان..و یحتاج أیضا إلی الشجاعة..و إلی التوازن فی الملکات النفسانیة،و المزایا الأخلاقیة الفاضلة، و غیر ذلک من أمور ذکرت فی الآیات و الروایات.و لم یکن معاذ معروفا بذلک کله،حتی ما یرتبط بالورع و التقوی،فإن معاذا قد اتجر فی مال اللّه کما قلنا..

ص :238

کما أن معاذا لم یکن لدیه ذلک العلم الذی یمیزه عن غیره..و أین علم معاذ من علم سلمان،و نظرائه؟!و لا یصح قیاس أحد بعلی بن أبی طالب فی العلم و فی سائر الکمالات النفسانیة،و الفضائل الأخلاقیة و سواها.

کما أن معاذا قد شارک فی انتهاک حرمة أهل البیت«علیهم السلام»، و الهجوم علی بیتهم،و فیه الزهراء«علیها السلام»التی یرضی اللّه لرضاها، و یغضب لغضبها.

2-کذلک الحال بالنسبة لسالم،فإن ما یدعی من حبه للّه تعالی لا یتلاءم مع مشارکته فی الهجوم علی بیت الزهراء«علیها السلام».

و لو سلمنا جدلا بصحة ما یذکره عمر عنه فی ذلک،فهو لا یکفی لإثبات أهلیته لهذا المقام.

و لا شک فی أن علیا«علیه السلام»کان أشد حبا للّه و رسوله من جمیع أهل الأرض..و قد شهد له النبی«صلی اللّه علیه و آله»بذلک فی غزوة خیبر،و شهد له به القرآن فی سورة هل أتی و فی آیات أخری..

علی أن سالما کان من الموالی،الذین حرمهم عمر من أبسط الحقوق، فکیف یرید أن یولی مولی مقام الخلافة؟!

3-أما أهلیة أبی عبیدة فلا یمکن أن تثبت لمجرد کونه أمینا.و قد ناقشنا فی أصل ثبوت الأمانة له،و فی أمور أخری ترتبط بهذا الموضوع فی موضع آخر من هذا الکتاب..

و سیأتی:أن عثمان یقول لأهل الشوری عن عبد الرحمان بن عوف:

ص :239

أمین فی الأرض أمین فی السماء (1).

الحسرات لماذا؟!

و نحن لا نرید أن نطلق العنان للظنون و الأوهام،و لکننا نقول:

إن عمر کان بصدد التمهید للشوری،و التأسیس لنظام یرید له أن یستمر فیما یرتبط بمواصفات الخلفاء.فهو فی الوقت الذی یمنع من قیام أمثال عمار بالبیعة لعلی«علیه السلام»علی غرار ما جری فی السقیفة،حیث إن بیعة عمر و أبی عبیدة و بشر بن سعد لأبی بکر قد مهدت لفرضها کأمر واقع،و یأمر بقتل من یبادر إلی أمر کهذا..إنه فی موازاة ذلک یلغی شرط القرشیة،بذکره لإمکان تولی الموالی لهذا الأمر،فما بالک باشتراط کونه هاشمیا،أو من أهل البیت«علیهم السلام»؟!

ثم هو یمهد الأمر لإسقاط شرط العصمة بل شرط العدالة..حین یرشح خالدا قاتل مالک بن نویرة،و مرتکب الجرائم و المخالفات المختلفة..

حتی لو کان مثل معاویة و یزید.

ص :240


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 231 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 295 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 343 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 927 و تهذیب الأسماء و اللغات(ط دار الفکر)ج 1 ص 280 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 310 و الإستیعاب ج 2 ص 846 و کنز العمال ج 5 ص 716 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 134 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 87 و الوافی بالوفیات ج 18 ص 126 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 226.

کما أنه یقرر:أن أمثال خالد و سالم أولی بالخلافة حتی من علی«علیه السلام»المنصوص علیه من اللّه و رسوله..

العشرة المبشرة،حدیث لا یصح

و قد قال عمر،حین قرر الشوری:علیکم بالرهط الذین قال لهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إنهم من أهل الجنة،و مات و هو راض عن هذه الستة من قریش:علی و عثمان إلخ.. (1).

و نقول:

فی هذا الکلام إشارة إلی الحدیث المعروف باسم:«حدیث العشرة المبشرة بالجنة»؛فقد رووا عن عبد الرحمان بن عوف:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:

أبو بکر فی الجنة،و عمر فی الجنة،و علی فی الجنة،و عثمان فی الجنة، و طلحة فی الجنة،و الزبیر فی الجنة،و عبد الرحمان بن عوف فی الجنة،و سعد بن أبی وقاص فی الجنة،و سعید بن زید فی الجنة،و أبو عبیدة ابن الجراح فی الجنة (2).

ص :241


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 386 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 227 و 228 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 293 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 65 و 66 و راجع: شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 190 و 191 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 339 و الغدیر ج 5 ص 360.
2- 2) مسند أحمد ج 1 ص 193 و الجامع الصحیح للترمذی ج 5 ص 605 و مصابیح-

و عن سعید بن زید:أن العشرة الذین فی الجنة،هم:النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أبو بکر،و عمر،و عثمان،و علی،و سعد بن مالک،و طلحة، و الزبیر،و عبد الرحمان بن عوف،و سعید بن زید (1).

2)

-السنة للبغوی ج 4 ص 179 و راجع:الغدیر ج 10 ص 118 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 48 و سنن الترمذی ج 5 ص 311 و فضائل الصحابة للنسائی ص 28 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 182 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 56 و مسند أبی یعلی ج 2 ص 147 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 463 و الجامع الصغیر للسیوطی ج 1 ص 16 و کشف الخفاء ج 1 ص 32 و تفسیر البغوی ج 4 ص 207 و تاریخ مدینة دمشق ج 21 ص 78 و ج 25 ص 466 و أسد الغابة ج 2 ص 307 و ج 3 ص 213 و 214 و ذیل تاریخ بغداد ج 2 ص 103 و تهذیب الکمال ج 9 ص 325 و سیر أعلام النبلاء ج 10 ص 539 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 239 و 240.

ص :242


1- 1) سنن أبی داود ج 4 ص 211 و تیسیر الوصول ج 3 ص 303 و الریاض النضرة ج 1 ص 30 و الجامع الصحیح ج 5 ص 609 و کفایة الأثر ص 114 و 115 و مدینة المعاجز ج 2 ص 388 و 389 و راجع:سنن ابن ماجة ج 1 ص 47 و سنن أبی داود ج 2 ص 401 و فضائل الصحابة للنسائی ص 28 و 31 و 33 و 34 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 440 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 474 و 475 و کتاب السنة لعمرو ابن أبی عاصم ص 605 و 606 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 56 و 58 و 60 و 62 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 454 و المعجم الأوسط ج 1 ص 267 و ج 4 ص 339 و ج 7 ص 182 و ج 8 ص 147 و المعجم-

بل لقد عدوا القول ببشارة العشرة من الأمور الإعتقادیة،قال أحمد بن حنبل فی کتابه الی مسدد بن مسرهد:

«و أن نشهد للعشرة أنهم فی الجنة:أبو بکر،و عمر،و عثمان،و علی، و طلحة،و الزبیر،و سعد،و سعید،و عبد الرحمان،و أبو عبیدة،فمن شهد له النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالجنة شهدنا له بالجنة،و لا یتأتی أن تقول:

فلان فی الجنة،و فلان فی النار،إلا العشرة الذین شهد لهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالجنة» (1).

و نقول:

أولا:یلاحظ:أن رواة هاتین الروایتین هم عبد الرحمان بن عوف، و سعید بن زید،و هما قد ذکرا فی جملة المبشرین بالجنة،و هذا یثیر الشبهة فی صحة الروایة،من حیث إرادة الراوی جر النار إلی قرصه.

1)

-الکبیر للطبرانی ج 1 ص 153 و الإستیعاب ج 3 ص 988 و اللمع فی أسباب ورود الحدیث ص 89 و کنز العمال ج 13 ص 248 و 250 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 383 و تاریخ مدینة دمشق ج 18 ص 389 و ج 20 ص 328 و ج 21 ص 70 و 72 و 76 و 77 و ج 25 ص 89 و 467 و ج 35 ص 275 و أسد الغابة ج 3 ص 314 و 377 و ج 4 ص 29 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 103 و ج 3 ص 636 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 240.

ص :243


1- 1) الغدیر ج 10 ص 122 عن جلاء العینیین ص 118.و راجع:المدخل إلی مذهب الإمام أحمد لابن بدران ج 1 ص 13.

مع ملاحظة:أن أحدا من غیرهم لم یرو هذه الروایة باستثناء روایة عن أبی ذر،و ستأتی،و سنری أنه لا سند لها.

فکیف یصح جعل روایة کهذه من الأمور الإعتقادیة..و یترک کل ما عداها مما هو متواتر أو یکاد؟!.

ثانیا:هناک اختلاف بین الروایتین المتقدمتین فی الأسماء،فإحداهما تذکر أبا عبیدة،و لا تذکره الأخری،و إحداهما تجعل النبی«صلی اللّه علیه و آله»أحد العشرة،و لیس ذلک فی الروایة الأخری.

ثالثا:إن روایة ابن عوف هی عن عبد الرحمان بن حمید،عن أبیه،عن ابن عوف،و لا یمکن أن یروی حمید عن ابن عوف،لأن حمیدا توفی سنة 105 (1)عن 73 سنة،أی أنه ولد سنة 32 و هی سنة وفاة ابن عوف بالذات،و لذلک قال ابن حجر العسقلانی:روایة حمید عن عمر و عثمان منقطعة قطعا (2).

رابعا:لقد بشر النبی«صلی اللّه علیه و آله»حسب روایاتهم أناسا کثیرین بالجنة.

و منهم:أم أیمن«رحمها اللّه» (3).

ص :244


1- 1) قال فی هامش کتاب الغدیر ج 10 ص 123:کما اختاره أحمد،و الفلاس،و الحربی، و ابن أبی عاصم،و ابن خیاط(فی طبقاته ص 422)و ابن سفیان،و ابن معین.
2- 2) تهذیب التهذیب ج 3 ص 40 و الغدیر ج 10 ص 122 عنه،و راجع:کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 529.و الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 ص 14 و ج 5 ص 155.
3- 3) راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 224 و الجامع الصغیر للسیوطی ج 2-

و حدیث الحسن و الحسین سیدا شباب أهل الجنة (1)معروف و مشهور.

و عنه«صلی اللّه علیه و آله»:الحسن و الحسین:جدهما فی الجنة،و أبوهما فی الجنة،و أمهما فی الجنة،و عمهما فی الجنة،و عمتهما فی الجنة،و خالاتهما فی الجنة،و هما فی الجنة،و من أحبهما فی الجنة (2).

3)

-ص 610 و کنز العمال ج 12 ص 146 و تاریخ مدینة دمشق ج 4 ص 303 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 224 و الإصابة ج 8 ص 359 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 85 و ینابیع المودة ج 2 ص 102 و جامع المسانید و المراسیل ج 7 ص 40 و الفتح الکبیر للسیوطی(ط دار الفکر)ج 3 ص 197 و حدیث نحن معاشر الأنبیاء للشیخ المفید ص 28 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 121 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 113 و الطرائف لابن طاووس ص 249 و بحار الأنوار ج 17 ص 379 و ج 29 ص 116 و 128 و ج 30 ص 352 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 116 و فیض القدیر ج 6 ص 196 و تفسیر القمی ج 2 ص 155 و نور الثقلین ج 4 ص 186 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 8 ص 550 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 193.

ص :245


1- 1) الصواعق المحرقة ص 191 و قال:إنه متفق علی صحته.
2- 2) المعجم الکبیر ج 3 ص 35-40 و 66 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 6 ص 298 و تاریخ مدینة دمشق ج 13 ص 229 و ترجمة الإمام الحسن«علیه السلام»لابن عساکر ص 121 و نهج الحق ص 390 و بحار الأنوار ج 43 ص 302 و 303 و الغدیر ج 10 ص 121 و مجمع الزوائد ج 9 ص 184 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 9 ص 185 و 187 و ج 26 ص 315.

و روی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السلام»فی حدیث:

و إنی و أنت و الحسن و الحسین،و فاطمة،و عقیلا،و جعفر فی الجنة علی سرر متقابلین،أنت معی و شیعتک فی الجنة (1).

و قد بشر النبی«صلی اللّه علیه و آله»عمارا بالجنة (2)أیضا.

و عنه«صلی اللّه علیه و آله»:إن الجنة تشتاق إلی أربعة:علی بن أبی طالب،و عمار بن یاسر،و سلمان الفارسی،و المقداد.

ص :246


1- 1) الغدیر ج 2 ص 322 و ج 10 ص 121 و مجمع الزوائد ج 9 ص 173 و المعجم الأوسط ج 7 ص 343 و مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه الأصفهانی ص 271 و شرح إحقاق الحق ج 7 ص 16 و ج 25 ص 130 و ج 30 ص 640 و ج 33 ص 263.
2- 2) الإستیعاب ج 4 ص 1589 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 255 و ج 20 ص 36 و کنز العمال ج 11 ص 728 و ج 13 ص 529 و الدرجات الرفیعة ص 256 و 260 و قاموس الرجال للتستری ج 11 ص 6 و ج 12 ص 281 و أسد الغابة ج 4 ص 44 و ج 5 ص 98 و 481 و تهذیب الکمال ج 21 ص 216 و الإصابة ج 4 ص 226 و 473 و ج 6 ص 500 و ج 8 ص 190 و الغدیر ج 9 ص 20 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 383 و عمدة القاری ج 1 ص 197 و ج 12 ص 29 و ج 16 ص 179 و بغیة الباحث ص 303 و الجوهرة فی نسب الإمام علی و آله ص 98 و العثمانیة للجاحظ ص 29 و 312 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 67 و البدایة و النهایة ج 3 ص 76.

و فی نص آخر:اشتاقت الجنة إلی ثلاثة:إلی علیّ،و عمار،و بلال (1).

و کما أن جعفر بن أبی طالب فی الجنة له جناحان یطیر بهما حیث شاء (2).

ص :247


1- 1) راجع:الغدیر ج 9 ص 26 و ج 10 ص 120 و کنز العمال ج 11 ص 721 و ج 12 ص 539 و مختصر تاریخ دمشق ج 18 ص 215 و المستطرف ج 1 ص 137 و تاریخ مدینة دمشق ج 10 ص 451 و ج 12 ص 626 و شرح الأخبار ج 2 ص 594 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 137 و تهذیب الکمال ج 33 ص 307 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 354 و الوافی بالوفیات ج 10 ص 174 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 16 ص 534 و 536 و ج 23 ص 32 و ج 30 ص 318.
2- 2) راجع:مجمع الزوائد ج 9 ص 272 و 273 و المعجم الأوسط ج 7 ص 86 و 88 و کنز العمال ج 11 ص 663 و ج 13 ص 643 و تفسیر القمی ج 2 ص 13 و 248 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 129 و 408 و الأمالی للطوسی ص 723 و عمدة الطالب ص 35 و بحار الأنوار ج 18 ص 193 و 337 و ج 22 ص 276 و شجرة طوبی ج 2 ص 300 و النص و الإجتهاد ص 29 و الغدیر ج 10 ص 121 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 67 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 210 و نور الثقلین ج 3 ص 100 و الدرجات الرفیعة ص 77 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 38 و الکامل لابن عدی ج 1 ص 240 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 212 و إمتاع الأسماع ج 13 ص 363 و الدر النظیم ص 98 و العدد القویة ص 343 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 109 و تأویل الآیات ج 1 ص 272.

و قال«صلی اللّه علیه و آله»لابن مسعود-کما رووا-:أبشر بالجنة (1).

و ورد مثل ذلک أیضا بالنسبة لمالک بن نویرة،و عمرو بن ثابت الأصیرم،و صهیب،و عمرو بن الجموح،و ثابت بن قیس..

و أمثال ذلک کثیر لا مجال لتتبعه (2).

خامسا:ذکر العلامة الأمینی«رحمه اللّه»فی کتابه:«الغدیر»أمورا کثیرة تبین أن اعتبار أکثر المذکورین فی الروایة من أهل الجنة لا یستقیم،فقال ما ملخصه:

إن ابن عوف الذی رویت عنه هذه الروایة سل سیفه علی علی«علیه

ص :248


1- 1) المعجم الأوسط ج 6 ص 68 و تاریخ مدینة دمشق ج 33 ص 91 و 92 و المعجم الکبیر ج 10 ص 166 و الغدیر ج 10 ص 121 و مجمع الزوائد ج 9 ص 289 و حدیث خیثمة ص 100 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 220.
2- 2) راجع:مجمع الزوائد ج 9 ص 321 و 362 و 305 و الآحاد و المثانی ج 3 ص 461 و مسند أحمد ج 5 ص 428 و کنز العمال ج 11 ص 755 و ج 13 ص 285 و أسد الغابة ج 4 ص 90 و 500 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 3 ص 241 و المعجم الصغیر ج 1 ص 104 و مسند الشامیین ج 2 ص 11 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 606 و عیون الأثر ج 1 ص 423 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 523 و الغدیر ج 10 ص 121 و المعجم الکبیر ج 2 ص 70 ج 8 ص 111 و ج 10 ص 166 و تاریخ مدینة دمشق ج 24 ص 220 و 221 و الوافی بالوفیات ج 16 ص 195 و غیر ذلک.

السلام»قائلا:بایع و إلا تقتل.

و آلی ابن عوف علی نفسه أن لا یکلم عثمان طیلة حیاته،و مات و هو مهاجر له،و أوصی أن لا یصلی علیه،و کان عثمان یقذفه بالنفاق،و یعدّه منافقا.

کما أن فاطمة«علیها السلام»ماتت و هی واجدة علی أبی بکر و عمر، و أوصت ألا یحضرا جنازتها.

بضاف إلی ذلک:أن عمر بن الخطاب کان یسأل حذیفة العالم بأسماء المنافقین،و یناشده إن کان هو منهم،و هل عده النبی«صلی اللّه علیه و آله» فی جملتهم..فإن کان مبشرا بالجنة من النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فلماذا یسأل حذیفة؟!

کما أنه أمر بقتل الستة الذین رتبهم للشوری،و کلهم من هؤلاء العشرة!!..

و طلحة و الزبیر ألبّا علی عثمان،و شارکا فی قتله،و هما و إیاه من العشرة کما یزعمون.

و قد خرجا علی علی«علیه السلام»فی حرب الجمل یریدان قتله،و قتل مؤیدیه من المسلمین،و هو إمام زمانها،و قد نکثا بیعته،فقتلا فی تلک الحرب..

و قد قال عمر لطلحة:مات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ساخطا علیک،بالکلمة التی قلتها یوم نزلت آیة الحجاب.

أما سعد،فلم یبایع علیا«علیه السلام».

ص :249

و أبو عبیدة کان من المهاجمین لبیت الزهراء«علیها السلام»،و من الذین شیدوا خلافة أبی بکر،و من المغضبین للسیدة فاطمة الزهراء«علیها السلام» (1).

العشرة المبشرة فی حدیث أبی ذر

و قد نسب حدیث العشرة المبشرة لأبی ذر«رحمه اللّه»،و أنه قال:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعائشة:ألا أبشرک؟!

قالت:بلی یا رسول اللّه!

قال:أبوک فی الجنة و رفیقه إبراهیم،و عمر فی الجنة و رفیقه نوح، و عثمان فی الجنة و رفیقه أنا،و علی فی الجنة و رفیقه یحیی بن زکریا،و طلحة فی الجنة و رفیقه داود،و الزبیر فی الجنة و رفیقه إسماعیل،و سعد بن أبی وقاص فی الجنة و رفیقه سلیمان بن داود،و سعید بن زید فی الجنة و رفیقه موسی بن عمران،و عبد الرحمان فی الجنة و رفیقه عیسی بن مریم،و أبو عبیدة بن الجراح فی الجنة و رفیقه إدریس«علیه السلام».

ثم قال:یا عائشة،أنا سید المرسلین،و أبوک أفضل الصدیقین،و أنت أم المؤمنین (2).

ص :250


1- 1) راجع ما تقدم و سواه فی:الغدیر ج 10 ص 123-128.
2- 2) الغدیر ج 10 ص 129 و الریاض النضرة ج 1 ص 31 و أخرجه الملا فی سیرته فی ج 5 ص 196 و شذرات الذهب للقیروانی.

و نقول:

ألف:لا حاجة إلی تذکیر القارئ:بأنه لیس لهذه الروایة سند صالح، کما هو ظاهر.

ب:لا نرید أن نناقش فی تسمیة أبی بکر بالصدیق فی هذه الروایة،فقد ذکرنا ما یفید عدم صحة هذا الأمر فی کتابنا هذا و فی کتاب الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله».

ج:لقد أحسن العلامة الأمینی و أجاد فیما أفاد فی رده هذه المزعمة، و نحن نکتفی بتلخیص کلامه هنا أیضا،فنقول:

قال«رحمه اللّه»ما ملخصه:بالإضافة إلی أنه لا معنی لجعل نبی معصوم رفیقا فی الجنة مع من لا عصمة له..فإن الروایة المزعومة حکمت بأن عثمان هو رفیق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

مع أن المناسب هو:أن یجعل علی«علیه السلام»رفیقا لرسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فی الجنة،حیث ثبت عنه«صلی اللّه علیه و آله»قوله:

«یا علی،أنت أخی،و صاحبی،و رفیقی فی الجنة»لا سیما مع کونه«علیه السلام»کان أخا للنبی کما فی حدیث المؤاخاة،و غیره.و هو أیضا نفسه کما قررته آیة المباهلة.

و لا أقل من أن یکون جعفر بن أبی طالب هو رفیق النبی«صلی اللّه علیه و آله»فقد قال لجعفر:

«یا حبیبی،أشبه الناس بخلقی و خلقی،و خلقت من الطینة التی خلقت منها».

ص :251

أو قال:«أما أنت یا جعفر فأشبه خلقک خلقی،و أشبه خلقک خلقی و أنت منی و شجرتی..» (1).

کما أنهم نسبوا للنبی«صلی اللّه علیه و آله»روایات تقتضی أن یرافقه أبو بکر فی الجنة،و لیس عثمان.

و نسبوا إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أن عثمان کان شبیه إبراهیم «علیه السلام»،فلماذا لم یجعلوه رفیقا له؟!

و کان أبو ذر أشبه الناس بعیسی بن مریم:هدیا و برا،و زهدا و نسکا، و صدقا،و جدا،و خلقا و خلقا،فلماذا لم یجعلوا أبا ذر رفیق عیسی،و استبدلوه

ص :252


1- 1) مجمع الزوائد ج 9 ص 272 و 275 عن الطبرانی فی الأوسط ص 275،و عن الترمذی،و أحمد.و ذخائر العقبی ص 35 و 215 و مسند أحمد ج 1 ص 98 و ج 5 ص 204 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 211 و 217 و کنز العمال ج 11 ص 639 و 662 و 755 و ج 13 ص 255 و تاریخ مدینة دمشق ج 19 ص 362 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 107 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 336 و ج 16 ص 153 و ج 21 ص 142 و ج 22 ص 231 و ج 22 ص 582 و ج 23 ص 160 و 187 و 581 و 620 و ج 25 ص 123 و شرح الأخبار ج 3 ص 202 و تاریخ بغداد ج 9 ص 63 و بحار الأنوار ج 38 ص 307 و الغدیر ج 10 ص 130 و عمدة القاری ج 16 ص 214 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 275 و مسند أبی یعلی ج 4 ص 344 و نصب الرایة ج 3 ص 548 و المناقب للخوارزمی ص 65 و کشف الغمة ج 1 ص 97.

بعبد الرحمان بن عوف؟!

و لو عملوا بمقتضی روایتهم الأخری،عن أنس مرفوعا:ما من نبی إلا و له نظیر فی أمتی،فأبو بکر نظیر إبراهیم،و عمر نظیر موسی،و عثمان نظیر هارون،و علی بن أبی طالب نظیری-نعم-لو عملوا بهذه الروایة لتغیرت معالم الروایة..التی جعلت العشرة فی الجنة..و جعلت لهم رفقاء من الأنبیاء (1).

أبو عبیدة أمین هذه الأمة

و قد تحسر عمر علی فقدان أبی عبیدة،باعتبار أنه لو کان حیا لولاّه،و لم یحتج إلی هذه الشوری..و ذلک لأنه-کما قال-أمین هذه الأمة..

و نقول:

تقدم بعض القول عن أمانة أبی عبیدة،فی الفصل الذی ذکرنا فیه استشارة عمر علیا فی حرب الفرس فی القادسیة و نهاوند،و المسیر إلی حرب الروم..

و ذکرنا هناک أمورا کثیرة و هامة،یحسن الرجوع إلیها،و الإطلاع علیها..

و یکفی أن نذکر هنا

أولا:إن علیا«علیه السلام»هو ولی کل مؤمن بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و قد نصبه لهم إماما و خلیفة من بعده فی یوم الغدیر،و فی

ص :253


1- 1) راجع:الغدیر للعلامة الأمینی«رحمه اللّه»ج 10 ص 184-186.

یوم إنذار عشیرته الأقربین،و غیر ذلک مما لا مجال لإحصائه..

ثانیا:إن الأمانة لم تکن منحصرة فی أبی عبیدة،بل کان علی«علیه السلام»أمینا للّه و لرسوله،و للمؤمنین،کما أن سلمان الفارسی،و أبا ذر، و المقداد،و عمار و الحسنین،و مئات الصحابة الآخرین،کانوا أمناء أیضا.

ثالثا:إن الأمانة وحدها لا تکفی لجعل الإنسان أهلا لمقام الخلافة، فهناک العلم و العصمة،أو العدالة علی أقل تقدیر،و هناک الشجاعة و..و..

رابعا:ذکرنا فی موضع آخر من هذا الکتاب:أنه سمی بالأمین،لأنهم ائتمنوه علی الصحیفة التی تعاهدوا فیها علی إقصاء علی«علیه السلام»عن المقام الذی جعله اللّه فیه.

خامسا:إن الخلافة تحتاج إلی النص..فلا یکفی فیها توفر بعض الشرائط بنظر الناس..و لم ینص النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی أبی عبیدة، و لم یأخذ له البیعة یوم الغدیر،و لم تنزل فیه آیة التصدق بالخاتم،و لا آیات إکمال الدین،و إتمام النعمة،و تبلیغ ما أنزل إلیه من ربه..و غیر ذلک..

لا خیر للمسلمین فیهم

و تقدم:أن عمر أمر بقتل الستة بعد ثلاثة أیام من موته إن لم یتفقوا، بحجة أنه لا خیر للمسلمین فیهم..

و نقول:

أولا:إن عدم اتفاقهم خلال ثلاثة أیام لا یعنی أنه لا خیر للمسلمین فیهم.فلعلهم یتفقون فی الیوم الرابع أو الخامس..

ص :254

ثانیا:هل اتفق المسلمون فی السقیفة و بعدها؟!أم ظلم من ظلم،و قهر من قهر؟!و سکت من سکت تحت طائلة التهدید بالویل و الثبور،و عظائم الأمور؟!.

ثالثا:ما قیمة هذا الإتفاق قبل مضی الثلاثة أیام أو بعدها،إذا کان تحت طائلة التهدید بالقتل.

رابعا:إن عدم الإتفاق قد یکون بسبب عناد بعضهم،أو أکثرهم، و إصراره علی العمل بما یخالف الشرع،و عدم قدرة البعض الآخر علی القبول بذلک،فلماذا یقتل الجمیع؟!.

خامسا:أیة سلطة لعمر علی الناس بعد موته،لکی یحکم بقتل هذا، و بحیاة ذاک..

سادسا:إذا کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد شهد لهؤلاء الستة بالجنة کما یدعیه عمر نفسه،فذلک یعنی أنهم من أصلح الناس للناس، و للمسلمین علی وجه الخصوص و مع اللّه تبارک و تعالی.فکیف یحکم عمر علیهم بأنهم لا خیر فیهم للمسلمین؟!و کیف یأمر بقتلهم؟!إلا إذا کان یری أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أخطأ فیما أخبر به.

سابعا:إن الإتفاق السریع قد یکون علی غیر ما یرضاه اللّه،و فی غیر مصلحة المسلمین،فهل یکون فی المتفقین خیر فی هذه الحال؟!..

ثامنا:ماذا لو استقال هؤلاء الستة من مهمتهم؟!أو اتفقوا علی تحکیم شخص آخر،أو جماعة آخرین فی هذا الأمر؟!

أو ماذا لو بادر جماعة من المسلمین من أهل الحل و العقد إلی بیعة واحد

ص :255

منهم قبل مضی الثلاثة أیام..و الحال أنهم یرون أن بیعة جماعة قلیلة تکفی لعقد الإمامة،و عدم جواز بیعة شخص آخر بعد حصولها..

لماذا لیس لابن عمر نصیب؟!

و لعل السبب فی إخراج ابن عمر من الشوری،و أنه لیس له نصیب منها:هو أن من لا یحسن أن یطلق امرأته،و لا یملک من قوة الشخصیة و من المقبولیة لدی الناس،ما یجعل عمر یطمئن إلی أنه سوف یمسک بالأمر،و یتجرأ علی الوقوف فی وجه علی«علیه السلام»و سائر رجال بنی هاشم،فضلا عن غیرهم من محبیهم..

کما أنه لا یملک من الدهاء،و الحنکة،ما یمکنه من إدارة الأمور بنحو یتمکن فیه أن یتجاوز الأخطار،إذ لا یکفی مجرد الکون فی المعسکر المناوئ لعلی و لأهل بیته«علیهم السلام»،و الکاره و المناهض له،فإن الکره الساذج الذی لا یحسن تغلیفه و إخفاؤه،و تلطیفه،و توظیفه فی السیاسات و المواقف قد یضیع الفرصة..و لا ینتج سوی الحرقة و الغصة.

هذا کله فضلا عن أن تولیة ابن عمر تحتاج إلی تأیید و مساندة البیت الأموی،و قد لا یفوز بتأیید بنی أمیة فی ذلک.ثم تکون النتیجة خلاف ما کان عمر یؤمله..

ص :256

الفصل الثالث

اشارة

أرکان الشوری بنظر عمر..

ص :257

ص :258

عمر و نفاق أرکان الشوری!!

و ذکروا:أن عمر بن الخطاب اتهم أرکان الشوری بالنفاق،فقال لهم:

«یا معشر المهاجرین الأولین،إنی نظرت فی أمر الناس،فلم أجد فیهم شقاقا و نفاقا،فإن یکن بعد شقاق و نفاق فهو فیکم،ثم أمرهم بالتشاور ثلاثة أیام» (1).

و نقول:

1-إذا کان النفاق محصورا بهؤلاء الستة فلماذا یختار عمر خلیفة المسلمین من المنافقین؟!و لماذا لا یترکهم،و یتوجه إلی سائر المسلمین لیجد فیهم التقی الورع،و المؤمن الصادق؟!ألا یعد اختیار أهل النفاق و الشقاق للتحکم بمصیر الأمة تفریطا لا یمکن إقراره،و لا السکوت علیه؟!

و کان عمر یعلم أن أحدا لا یجرؤ علی مخالفة أمره..و کان یمکنه أن یختار للأمة من هو من أهل الإیمان الصحیح و الخالص..فلماذا لا یبادر إلی ذلک لنعرف من هم أهل الإیمان،و الصلاح بنظره.

ص :259


1- 1) الإمامة و السیاسة(ط سنة 1388 ه.)ج 1 ص 24 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 28 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 42.

2-تقدم:أن عمر نفسه یذکر:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»شهد لأرکان الشوری بأنهم من أهل الجنة.

فهل یکون المبشرون بالجنة من المنافقین؟!

أم أن عمر اکتشف الحقیقة التی غابت عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

و هل یمکن أن یشهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لهم بالجنة من عند نفسه؟!.

إلا أن یکون عمر بن الخطاب عالما بعدم صحة الحدیث المنقول له عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»..لا سیما و أن الناقل له هو من یرید أن یسجل لنفسه فضیلة عن طریق حشر اسمه معهم..

3-کیف لم یجد عمر بن الخطاب شقاقا و نفاقا فی الناس..و اللّه تعالی یقول: وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرٰابِ مُنٰافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفٰاقِ (1)،فإن هذه الآیة قد نزلت فی أواخر حیاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فهل أذهب اللّه النفاق و المنافقین بمجرد موت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!أو انحصر النفاق بخصوص الستة الذین اختارهم عمر للشوری،لیکون أحدهم إماما للأمة؟!

4-إن ما قاله«صلی اللّه علیه و آله»،و ما صرحت به آیة التطهیر یکذب هذه الوصمة التی أطلقها الخلیفة،إلا إن کان یقصد بقوله:إن فیکم نفاقا:

ص :260


1- 1) الآیة 101 من سورة التوبة.

أن بعض الستة متصف بالنفاق،و هو غیر علی قطعا،لآیة التطهیر و لغیرها من النصوص الصریحة فی إیمانه و فی إمامته..صلوات اللّه علیه..

مطاعن عمر فی أرکان الشوری

لقد طعن عمر فی الذین عینهم فی شوری اختیار الخلیفة بعده فی عدة مناسبات،منها ما حصل قبل أن یطعنه أبو لؤلؤة،و منها ما حصل بعد ذلک،و نحن نختار بضعة نصوص من هذه المطاعن هنا،ثم نجمع ما ورد منها فی الروایات المختلفة،و نضم بعضه إلی بعض،ثم نعلق علی ذلک بما یسمح لنا به المجال فنقول:

1-قال العلامة الحلی«رحمه اللّه»:روی الجمهور أن عمر لما نظر إلیهم (أی إلی الستة)قال:قد جاءنی کل واحد منهم یهزّ عفریته،یرجو أن یکون خلیفة!!

أما أنت یا طلحة،أفلست القائل:إن قبض النبی لننکحن أزواجه من بعده،فما جعل اللّه محمدا أحق ببنات عمنا منا،فأنزل اللّه فیک: وَ مٰا کٰانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّٰهِ وَ لاٰ أَنْ تَنْکِحُوا أَزْوٰاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً (1).

و أما أنت یا زبیر:فو اللّه،ما لان قلبک یوما و لا لیلة،و ما زلت جلفا جافیا،مؤمن الرضا،کافر الغضب،یوما شیطان،و یوما رحمان،شحیح.

و أما أنت یا عثمان،لروثة خیر منک،و لئن ولیتها لتحملن بنی أبی

ص :261


1- 1) الآیة 53 من سورة الأحزاب.

معیط علی رقاب الناس،و لئن فعلتها لتقتلن-ثلاث مرات.

و أما أنت یا عبد الرحمان،فإنک رجل عاجز،تحب قومک جمیعا.

و أما أنت یا سعد،فصاحب عصبیة و فتنة،و مقنب و قتال،لا تقوم بقریة لو حملت أمرها.

و أما أنت یا علی،فو اللّه لو وزن إیمانک بإیمان أهل الأرض لرجحهم.

فقام علی مولیا،یخرج.

فقال عمر:و اللّه،إنی لأعلم مکان الرجل،لو ولیتموه أمرکم حملکم علی المحجة البیضاء.

قالوا:من هو؟!

قال:هذا المولی عنکم،إن ولوها الأجلح سلک بکم الطریق المستقیم.

قالوا:فما یمنعک من ذلک.

قال:لیس إلی ذلک سبیل.

قال له ابنه عبد اللّه:فما یمنعک منه؟!

قال:أکره أن أتحملها حیا و میتا.

و فی روایة:لا أجمع لبنی هاشم بین النبوة و الخلافة (1).

ص :262


1- 1) نهج الحق(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 113 و 114 و(ط مؤسسة دار الهجرة)ص 287 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 259 و 260 و إحقاق الحق(الأصل)ص 245.

2-قال ابن أبی الحدید ما ملخصه:

لما طعن أبو لؤلؤة عمر بن الخطاب،و علم أنه میت استشار فی من یولیه الأمر بعده،فأشیر علیه بابنه عبد اللّه،فقال:لا هاللّه إذا،لا یلیها رجلان من ولد الخطاب،حسب عمر ما احتقب،لا ها اللّه،لا أتحملها حیا و میتا.

ثم قال:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مات و هو راض عن هذه الستة من قریش:علی،و عثمان،و طلحة،و الزبیر،و سعد،و عبد الرحمان بن عوف،و قد رأیت أن أجعلها شوری بینهم،لیختاروا لأنفسهم.

ثم قال:إن استخلف فقد استخلف من هو خیر منی-یعنی أبا بکر-و إن أترک فقد ترک من هو خیر منی-یعنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»-.

ثم قال:ادعوهم لی،فدعوهم.فدخلوا علیه و هو ملقی علی فراشه، یجود بنفسه،فنظر إلیهم فقال:أکلکم یطمع فی الخلافة بعدی؟!

فوجموا،فقال لهم ثانیة،فأجابه الزبیر و قال:و ما الذی یبعدنا منها؟! ولّیتها أنت فقمت بها،و لسنا دونک فی قریش،و لا فی السابقة،و لا فی القرابة.

فقال عمر:أفلا أخبرکم عن أنفسکم؟!

قالوا:قل،فإنا لو استعفیناک لم تعفنا.

فقال:أما أنت یا زبیر فوعق لقس (1)،مؤمن الرضا،کافر الغضب، یوما إنسان،و یوما شیطان.و لعلها لو أفضت إلیک ظلت یومک تلاطم بالبطحاء علی مدّ من شعیر.

ص :263


1- 1) الوعق:الضجر المتبرم،و اللقس:من لا یستقیم علی وجه.

فرأیت إن أفضت إلیک،فلیت شعری من یکون للناس یوم تکون شیطانا؟!و من یکون لهم یوم تغضب؟!

أما و ما کان اللّه لیجمع لک أمر هذه الأمة و أنت علی هذه الصفة.

ثم أقبل علی طلحة،و کان له مبغضا منذ قال لأبی بکر یوم وفاته ما قال فی عمر(حیث قال له:أتولی علینا فظا غلیظا؟!ما تقول لربک إذا لقیته؟!)، فقال له:أقول،أم أسکت؟!

قال:قل،فإنک لا تقول من الخیر شیئا.

قال:أما إنی أعرفک منذ أصیبت اصبعک یوم أحد،و البأو(و هو الکبر)الذی حدث لک.و لقد مات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ساخطا علیک بالکلمة التی قلتها یوم أنزلت آیة الحجاب.

ثم أقبل علی سعد بن أبی وقاص،فقال:إنما أنت صاحب مقنب (1)من هذه المقانب تقاتل به،و صاحب قنص،و قوس و أسهم.و ما زهرة و الخلافة و أمور الناس؟!!

ثم أقبل علی عبد الرحمان بن عوف فقال:و أما أنت یا عبد الرحمان بن عوف،فلو وزن إیمان المسلمین بإیمانک لرجح إیمانک به،و لکن لیس یصلح هذا الأمر لمن فیه ضعف کضعفک،و ما زهرة و هذا الأمر؟!!

ثم أقبل علی علی«علیه السلام»فقال:للّه أنت لولا دعابة فیک،و اللّه لئن ولیتهم لتحملنهم علی الحق الواضح و المحجة البیضاء.

ص :264


1- 1) المقنب:جماعة الخیل.

ثم أقبل علی عثمان فقال:هیهات إلیک،کأنی بک قد قلدتک قریش هذا الأمر لحبها إیاک،فحملت بنی أمیة،و بنی أبی معیط علی رقاب الناس، و آثرتهم بالفیء،فسارت إلیک عصابة من ذؤبان العرب،فذبحوک علی فراشک ذبحا.و اللّه لئن فعلوا لتفعلن،و لئن فعلت لیفعلن.

ثم أخذ بناصیته،و قال:فإذا کان ذلک فاذکر قولی،فإنه کائن (1).

3-قالوا:و لما أقر عمر الشوری دخلت علیه ابنته حفصة،فقالت:یا أبت،إن الناس یزعمون أن هؤلاء الستة لیسوا رضا.

فقال:أسندونی،فأسندوه،فقال:ما عسی أن یقولوا فی علی بن أبی طالب؟!سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:یا علی،یدک فی یدی تدخل معی حیث أدخل.

ما عسی أن یقولوا فی عثمان؟!

سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:یموت عثمان یصلی علیه ملائکة السماء.

قلت:یا رسول اللّه،عثمان خاصة،أم الناس عامة؟!

ص :265


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 62 و 185 و 186 عن السفیانیة للجاحظ، و عن جماعة غیره،و الإمام علی بن أبی طالب لعبد الفتاح عبد المقصود(ط أولی) ج 1 ص 310 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 566-568 و راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 388 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 311-313.

قال:عثمان خاصة.

ما عسی أن یقولوا فی طلحة بن عبید اللّه؟!

سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول لیلة-و قد سقط رحله- من یسوی رحلی فهو فی الجنة،فبدر طلحة بن عبید اللّه فسواه حتی رکب، فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:یا طلحة،هذا جبریل یقرئک السلام، و یقول:أنا معک یوم القیامة حتی أنجیک منها.

ما عسی أن یقولوا فی الزبیر؟!

رأیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و قد نام فجلس الزبیر یذب عن وجهه حتی استیقظ،فقال له:یأ أبا عبد اللّه لم تزل؟!

فقال:لم أزل بأبی أنت و أمی.

قال:هذا جبریل یقرئک السلام،و یقول:أنا معک یوم القیامة،حتی أذب عن وجهک شر جهنم.

ما عسی أن یقولوا فی سعد؟!

سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم بدر،و قد أوتر قوسه أربع عشرة مرة،فیدفعها له،و یقول:إرم فداک أبی و أمی.

و ما عسی أن یقولوا فی عبد الرحمان بن عوف؟! رأیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی منزل فاطمة و الحسن و الحسین یبکیان جوعا،و یتضوران،فقال«صلی اللّه علیه و آله»:من یصلنا بشیء؟!فطلع عبد الرحمان بصحفة فیها حیس،و رغیفان بینهما إهالة.

ص :266

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:کفاک اللّه أمر دنیاک،و أما أمر آخرتک فأنا لها ضامن (1).

4-و فی نص آخر قال عمر:لو ولیتها عثمان لحمل آل أبی معیط علی رقاب الناس،و اللّه لو فعلت لفعل،و لو فعل لأوشکوا أن یسیروا إلیه حتی یجزوا رأسه.

فقالوا:علی؟!

قال:رجل قعدد (2).

قالوا:طلحة.

قال:ذاک رجل فیه بأو.

و قالوا:الزبیر؟!

قال:لیس هناک.

قالوا:سعد؟!

قال:صاحب فرس و قوس.

فقالوا:عبد الرحمان بن عوف.

قال:ذاک فیه إمساک شدید،و لا یصلح لهذا الأمر إلا معط فی غیر

ص :267


1- 1) الریاض النضرة ج 1 ص 413 و 414.و راجع:المعجم الأوسط ج 3 ص 287 و کنز العمال ج 13 ص 246 و تاریخ مدینة دمشق ج 18 ص 393 و ج 35 ص 428.
2- 2) القعدد بضم القاف:الجبان الخامل.

سرف،و ممسک فی غیر تقتیر (1).

5-عن نبیط بن شریط قال:خرجت مع علی بن أبی طالب و معنا عبد اللّه بن عباس،فلما صرنا إلی بعض حیطان الأنصار وجدنا عمر بن الخطاب جالسا وحده ینکت الأرض.

فقال له علی بن أبی طالب:ما أجلسک یا أمیر المؤمنین وحدک؟!

قال:لأمر همنی.

فقال له علی«علیه السلام»:أفترید أحدنا؟!

فقال عمر:إن کان فعبد اللّه.

فتخلی معه عبد اللّه،و مضیت مع علی،و أبطأ علینا ابن عباس ثم لحق بنا.

فقال له علی«علیه السلام»:ما وراءک؟!.

فقال:یا أبا الحسن!أعجوبة من عجائب أمیر المؤمنین،أخبرک بها و اکتم علی.

قال:فهلم.

قال:لما أن ولیت رأیت عمر ینظر إلیک و إلی أثرک و یقول:آه آه.

ص :268


1- 1) الآثار للقاضی أبی یوسف الأنصاری ص 217. و راجع:الغدیر ج 7 ص 144 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 883 و الإحتجاج ج 2 ص 154 و الصراط المستقیم ج 3 ص 23 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 568 و بحار الأنوار ج 31 ص 354 و ج 49 ص 281.

فقلت:مم تتأوه یا أمیر المؤمنین؟!.

قال:من أجل صاحبک یا ابن عباس،و قد أعطی ما لم یعطه أحد من آل الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و لو لا ثلاث هن فیه ما کان لهذا الأمر- یعنی الخلافة-أحد سواه.

قلت:یا أمیر المؤمنین،و ما هن؟!

قال:کثرة دعابته،و بغض قریش له،و صغر سنه.

فقال له علی«علیه السلام»:فما رددت علیه؟!.

قال:داخلنی ما یداخل ابن العم لإبن عمه.

فقلت له یا أمیر المؤمنین:أما کثرة دعابته فقد کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یداعب و لا یقول الا حقا،و یقول:للصبی ما یعلم أنه یستمیل به قلبه،أو یسهل علی قلبه.

و اما بغض قریش له فو اللّه ما یبالی ببغضهم بعد أن جاهدهم فی اللّه حتی أظهر اللّه دینه،فقصم أقرانها،و کسر آلهتها،و اثکل نساءها فی اللّه.

و أما صغر سنه فلقد علمت أن اللّه تعالی حیث انزل علی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»: بَرٰاءَةٌ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ (1)وجه بها صاحبه لیبلغ عنه،فأمره اللّه تعالی ان لا یبلغ عنه الا رجل من آله،فوجهه فی أثره و أمره ان یؤذن ببراءة،فهل استصغر اللّه تعالی سنه.

ص :269


1- 1) الآیة 1 من سورة التوبة.

فقال عمر:أمسک علی واکتم واکتم،فإن سمعتها من غیرک لم أنم بین لابتیها (1).

6-و عن أبی مجلز قال:قال عمر:من تستخلفون بعدی؟!

فقال رجل من القوم:الزبیر.

قال:إذن تستخلفونه شحیحا علقا،یعنی سیء الخلق.

إلی أن قال:فقال رجل:نستخلف علیا.

فقال:إنکم لعمری لا تستخلفونه،و الذی نفسی بیده لو استخلفتموه لأقامکم علی الحق و إن کرهتم.

فقال الولید بن عقبة:قد علمنا الخلیفة من بعدک.

فقعد،فقال:من؟!

قال:عثمان.

قال:و کیف بحب عثمان المال،و بره لأهل بیته؟! (2).

ص :270


1- 1) إستخراج المرام ج 3 ص 496-498 و نظم درر السمطین ص 132 و غایة المرام ج 5 ص 44 و فرائد السمطین ج 1 ص 334-336 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 31 ص 466 عن الأحادیث الموضوعة(ط دار الصحابة للتراث فی طنطا)ص 45.
2- 2) دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 118 و کنز العمال ج 3 ص 158 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 5 ص 735 و جامع المسانید و المراسیل ج 13 ص 371.

کانت تلک بعض الروایات التی ذکرت طعون عمر فی أهل الشوری:

نقتصر علیها لکی لا نقع فی التطویل،غیر أننا سنذکر فیما یلی خلاصة تجمع ما ورد فیها و فی غیرها،ثم نسجل بعض ملاحظاتنا،فلاحظ الصفحات التالیة:

جمع متفرقات المطاعن

و نستطیع أن نجمع تلک المعایب التی طعن بها عمر علی أهل الشوری علی النحو التالی:

1-بالنسبة لسعد بن أبی وقاص،قال عمر بن الخطاب له:ما یمنعنی أن أستخلفک یا سعد،إلا شدتک و غلظتک،مع أنک رجل حرب (1).

أو قال له:أما أنت یا سعد،فصاحب عصبیة و فتنة،و مقنب و قتال،لا تقوم بقریة لو حملت أمرها (2).

ص :271


1- 1) دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 117 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 24 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 29 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 43 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 309 و فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 127.
2- 2) نهج الحق(مطبوع فی ضمن دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 113 و(ط دار الهجرة- قم)ص 287 و راجع:الأنساب للبلاذری ج 5 ص 16 و بحار الأنوار ج 31 ص 62 و 394 و الغدیر ج 7 ص 145 و الشافی ج 4 ص 202 و 203 و ج 3 ص 197 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 259 و 274 و الصراط المستقیم ج 3 ص 23 و التعجب للکراجکی ص 143 و تقریب المعارف ص 350.

أو قال:إنما أنت صاحب مقنب من هذه المقانب،تقاتل به،و صاحب قنص،و قوس و أسهم،و ما زهرة و الخلافة،و أمور الناس؟! (1).

أو قال:سعد صاحب مقنب یقاتل به،أما والی أمر فلا (2).

أو قال:و إن تولوا سعدا فأهلها هو،و إلا فلیستعن به الوالی،فإنی لم أعز له عن خیانة و لا ضعف (3).

أو قال لابنته حفصة:ما عسی أن یقولوا فی سعد؟!

سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم بدر،و قد أوتر قوسه أربع

ص :272


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 62 و 185 و 186 عن السفیانیة للجاحظ، و عن جماعة غیره،و الإمام علی بن أبی طالب لعبد الفتاح عبد المقصود(ط الأولی)ج 1 ص 310 و بحار الأنوار ج 31 ص 389 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 568 و أعیان الشیعة ج 1 ص 437 و حلیف مخزوم(عمار بن یاسر) ص 168.
2- 2) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 84 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 325 و راجع:دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 118 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1119 و بحار الأنوار ج 49 ص 279 و ج 31 ص 354 و 364 و الإحتجاج ج 2 ص 320.
3- 3) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 229 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 294 و الإستیعاب ج 2 ص 609 و تاریخ مدینة دمشق ج 20 ص 287 و تهذیب الکمال ج 10 ص 313 و تهذیب التهذیب ج 3 ص 420 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 924 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 67 و فتح الباری ج 7 ص 45.

عشرة مرة،فیدفعها له،و یقول:إرم فداک أبی و أمی (1).

2-و قال لعبد الرحمان:و ما یمنعنی منک یا عبد الرحمان إلا أنک فرعون هذه الأمة (2).

أو قال له:لو وزن إیمان(نصف إیمان)المسلمین بإیمانک لرجح إیمانک به،و لکنه لیس یصلح هذا الأمر لمن فیه ضعف کضعفک،و ما زهرة و هذا الأمر (3).

أو قال:رأیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی منزل فاطمة، و الحسن و الحسین«علیهم السلام»یبکیان جوعا،و یتضوران.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:من یصلنا بشیء؟!

ص :273


1- 1) الریاض النضرة ج 1 ص 413 و 414 و تاریخ مدینة دمشق ج 18 ص 394 و ج 33 ص 202 و ج 35 ص 429 و کنز العمال ج 13 ص 246 و جامع المسانید و المراسیل ج 13 ص 137 و 400.
2- 2) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 24 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 29 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 43 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 309 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 117.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 62 و 185 و 186 عن السفیانیة للجاحظ، و عن جماعة غیره،و الإمام علی بن أبی طالب لعبد المقصود(الطبعة الأولی)ج 1 ص 310 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 566-568 و بحار الأنوار ج 31 ص 388 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 311-313.

فطلع عبد الرحمان بصحفة فیها حیس و رغیفان بینهما إهالة.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:کفاک اللّه أمر دنیاک،و أما أمر آخرتک فأنا لها ضامن (1).

أو قال:نعم الرجل ذکرت یا ابن عباس،رجل مسلم غیر أنه ضعیف، و أمره فی ید امرأته.

و لا یصلح هذا الأمر إلا لقوی من غیر عنف،و اللین فی غیر ضعف، الممسک من غیر بخل،و الجواد فی غیر سرف (2).

أو قال:و نعم ذو الرأی عبد الرحمان بن عوف،مسدد رشید،له من اللّه حافظ،فاسمعوا منه (3).

ص :274


1- 1) الریاض النضرة ج 1 ص 413 و 414 و تاریخ مدینة دمشق ج 18 ص 394 و ج 33 ص 202 و ج 35 ص 428-429 و کنز العمال ج 11 ص 717 و جامع المسانید و المراسیل ج 5 ص 424 و ج 9 ص 173.
2- 2) الفتوح لابن اعثم ج 2 ص 86 و 87 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1119 و راجع:دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 118 عن الإستیعاب ترجمة علی«علیه السلام»،و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 879 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 158 و بحار الأنوار ج 31 ص 364 و راجع ص 62 و 390 و الفائق ج 3 ص 275 و 276 و الغدیر ج 5 ص 364 و ج 7 ص 145 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 259 و الوضاعون و أحادیثهم ص 480.
3- 3) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 229 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 294.

أو قال له:فإنک رجل عاجز،تحب قومک جمیعا (1).

أو قال لابن عباس:نعم الرجل ذکرت،و لکنه ضعیف عن ذلک (2).

أو قال:ذلک رجل لین،أو قال:ضعیف (3).

أو قال:رجل لیس یحسن أن یکفی عیاله (4).

أو قال:فو اللّه إنک لما جاءک من خیر أهل (5).

3-و قال للزبیر:و ما یمنعنی منک یا زبیر إلا أنک مؤمن الرضا کافر

ص :275


1- 1) نهج الحق(مطبوع ضمن دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 113 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 259 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 309 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 204 و نهج الحق ص 287 و إحقاق الحق (الأصل)ص 245 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 158.
2- 2) دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 118 عن الإستیعاب ترجمة علی«علیه السلام».و أنساب الأشراف ج 5 ص 16 و بحار الأنوار ج 31 ص 364 و 394 و راجع:الشافی ج 4 ص 202 و 203 و ج 3 ص 197 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 259 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 325 و الإیضاح لابن شاذان ص 166 و مواقف الشیعة ج 3 ص 139 و الإستیعاب ج 3 ص 1119 و العدد القویة ص 252.
3- 3) الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1120 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 118 عنه.و راجع:أنساب الأشراف ج 5 ص 16 و بحار الأنوار ج 31 ص 364.
4- 4) بحار الأنوار ج 31 ص 354 و ج 49 ص 281 و الإحتجاج(ط دار النعمان)ج 2 ص 154.
5- 5) الأمالی للمفید ص 63 و بحار الأنوار ج 31 ص 360.

الغضب (1).

أو قال له:أما أنت یا زبیر فوعق لقس (2)،مؤمن الرضا کافر الغضب، یوما إنسان،و یوما شیطان.و لعلها لو أفضت إلیک ظلت یومک تلاطم بالبطحاء علی مد من شعیر،فرأیت إن أفضت إلیک فلیت شعری،من یکون للناس یوم تکون شیطانا،و من یکون یوم تغضب،إماما.و ما کان اللّه لیجمع لک أمر هذه الأمة،و أنت علی هذه الصفة (3).

ص :276


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 24 و 25 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 29 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 43 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 117 و الإیضاح لابن شاذان ص 498 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 309 و فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 127.
2- 2) الوعق:الضجر المتبرم.و اللقس:من لا یستقیم علی وجه.و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 259.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 62 و 185 و 186 عن الجاحظ فی السفیانیة، و عن جماعة غیره و الإمام علی بن أبی طالب لعبد الفتاح عبد المقصود(ط أولی)ج 1 ص 310.و راجع:دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 118 عن کنز العمال ج 3 ص 158 عن ابن عساکر،و کتاب الأربعین للشیرازی ص 566 و الغدیر ج 10 ص 126 و أعیان الشیعة ج 1 ص 437 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 311 و الأمالی للمفید ص 62 و بحار الأنوار ج 31 ص 359 و راجع ص 364 و 387 و راجع ص 390 و 394 و الشافی ج 4 ص 202 و 203 و ج 3 ص 197.

أو قال لحفصة:رأیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و قد نام،فجلس الزبیر یذب عن وجهه حتی استیقظ،فقال له:یا أبا عبد اللّه،لم تزل؟!

فقال:لم أزل بأبی أنت و أمی.

قال:هذا جبریل یقرئک السلام و یقول:أنا معک یوم القیامة،حتی أذب عن وجهک شرر جهنم (1).

أو قال لابن عباس:فارس بطل،و معه ضیق و جشع،یظل یومه بالبقیع یصال علی الصاع و المد،یخاصم فی قفیز من حنطة،و لا یصلح هذا الأمر إلا للسخی من غیر تبذیر،الممسک من غیر إقتار (2).

أو قال له:أما أنت یا زبیر،فو اللّه ما لان قلبک یوما و لا لیلة،و ما زلت جلفا جافیا،مؤمن الرضا،کافر الغضب،یوما شیطان،و یوما رحمان، شحیح (3).

ص :277


1- 1) الریاض النضرة ج 1 ص 413 و 414 و کنز العمال ج 11 ص 682 و ج 13 ص 264 و تاریخ مدینة دمشق ج 18 ص 394 و ج 33 ص 202 و ج 35 ص 429 و المعجم الأوسط ج 3 ص 288.
2- 2) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 86 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 325.
3- 3) نهج الحق(مطبوع ضمن دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 113 و(ط دار الهجرة) ص 287 و إحقاق الحق(الأصل)ص 245 و راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 63 و الغدیر ج 10 ص 126 و شرح نهج البلاغة ج 12 ص 259 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 204 و تقریب المعارف ص 350.

أو قال:إذا،یلاطم الناس فی الصاع و المد (1).

أو قال:کثیر الغضب،یسیر الرضا (2).

أو قال:إذن تستخلفونه شحیحا غلقا،یعنی سیء الخلق (3).

أو قال:لقیس،مؤمن الرضا،کافر الغضب،شحیح (4).

أو قال:رجل بخیل،رأیته یماکس امرأته فی کبة من غزل (5).

4-و قال عن طلحة:و ما یمنعنی من طلحة إلا نخوته و کبره،و لو ولیها وضع خاتمه فی اصبع امرأته (6).

أو أقبل علیه،و کان له مبغضا منذ قال لأبی بکر یوم وفاته ما قال فی عمر،حیث قال له:أتولی فظا غلیظا؟!ما تقول لربک إذا لقیته؟!

ص :278


1- 1) الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1119 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 118 عنه،و العدد القویة ص 252.
2- 2) الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1120 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 118 عنه.
3- 3) کنز العمال ج 3 ص 158 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 5 ص 735 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 118 عنه.
4- 4) أنساب الأشراف ج 5 ص 16 و الغدیر ج 5 ص 364 و ج 7 ص 145 عنه، و الوضاعون و أحادیثهم ص 479.
5- 5) بحار الأنوار ج 31 ص 354 و ج 49 ص 281 و الإحتجاج ج 2 ص 320 و(ط دار النعمان)ج 2 ص 154.
6- 6) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 25 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 117.

فقال له:أقول أم أسکت؟!

قال:قل،فإنک لا تقول من الخیر شیئا.

قال:إنی أعرفک منذ أصیبت إصبعک یوم أحد،و البأو(الکبر)الذی حدث لک.و لقد مات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ساخطا علیک بالکلمة التی قلتها یوم أنزلت آیة الحجاب (1).

أو قال:فیه نخوة یعنی کبرا (2).

أو قال:لولا بأو فیه (3).

أو قال:سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول لیلة-و قد سقط

ص :279


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 62 و 185 و 186 عن الجاحظ فی سفیانیته، و عن جماعة غیره و الإمام علی بن أبی طالب لعبد الفتاح عبد المقصود(ط أولی) ج 1 ص 301 و بحار الأنوار ج 31 ص 387 و 388 و الغدیر ج 10 ص 127 و أعیان الشیعة ج 1 ص 437 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 312 و حلیف مخزوم(عمار بن یاسر)لصدر الدین شرف الدین ص 167.
2- 2) الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1120 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 118 عنه،و بحار الأنوار ج 31 ص 364 و 365 و العدد القویة ص 252 و النهایة فی غریب الحدیث ج 4 ص 204 و ج 5 ص 34 و لسان العرب ج 8 ص 315.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 142 و الفایق فی غریب الحدیث ج 3 ص 168 و غریب الحدیث لابن سلام ج 3 ص 331 و 333 و بحار الأنوار ج 31 ص 390 و تاریخ مدینة دمشق ج 28 ص 167 و النهایة فی غریب الحدیث ج 1 ص 91.

رحله-من یسوی رحلی فهو فی الجنة،فبدر طلحة بن عبید اللّه فسواه حتی رکب،فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:یا طلحة،هذا جبریل یقرئک السلام و یقول:أنا معک یوم القیامة حتی أنجیک منها (1).

أو قال:هیهات یا ابن عباس،ما کان اللّه تبارک و تعالی لیولیه شیئا من أمر هذه الأمة مع ما یعلم من تیهه و زهوه،و عجبه بنفسه (2).

أو قال له:أفلست القائل:إن قبض النبی لننکحن أزواجه من بعده، فما جعل اللّه محمدا أحق ببنات عمنا منا؟!فأنزل اللّه فیک وَ مٰا کٰانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّٰهِ.. (3)» (4).

أو قال:الأکیع(الصحیح:الأکنع)هو أزهی من ذلک ما کان اللّه لیرانی أولیه أمر أمة محمد و هو علی ما هو علیه من الزهو (5).

ص :280


1- 1) الریاض النضرة ج 1 ص 413 و 414 و کنز العمال ج 11 ص 696 و ج 13 ص 246 و تاریخ مدینة دمشق ج 18 ص 393 و ج 35 ص 429 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 309 و جامع المسانید و المراسیل ج 9 ص 170 و ج 13 ص 137 و 400.
2- 2) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 86 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 325.
3- 3) الآیة 53 من سورة الأحزاب.
4- 4) نهج الحق(مطبوع ضمن دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 113 و(ط دار الهجرة) ص 286 و الأنوار العلویة ص 324.
5- 5) الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1119 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 118 عنه و بحار الأنوار ج 31 ص 364 و العدد القویة ص 252.

أو قال له:مات رسول اللّه و إنه علیک لعاتب (1).

أو قال:أین الزهو و النخوة؟! (2).

أو قال:أنفه فی السماء،و أسته فی الماء (3).

أو قال:رجل له حدّة (4).

5-و قال لعثمان:و ما یمنعنی منک یا عثمان إلا عصبیتک،و حبک قومک (5).

ص :281


1- 1) کنز العمال ج 5 ص 742 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 118 عنه،و تاریخ مدینة دمشق ج 45 ص 453 و الأمالی للمفید ص 62 و بحار الأنوار ج 31 ص 359 و مسند الشامیین ج 3 ص 51.
2- 2) أنساب الأشراف ج 5 ص 16 و بحار الأنوار ج 31 ص 62 و 394 و الشافی ج 4 ص 203 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 259 و الغدیر ج 5 ص 364 و ج 7 ص 145 و الوضاعون و أحادیثهم ص 480 و تقریب المعارف ص 349 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 157.
3- 3) أنساب الأشراف ج 5 ص 17 عن الواقدی،و الغدیر ج 7 ص 145.
4- 4) بحار الأنوار ج 31 ص 354 و ج 49 ص 281 و الإحتجاج ج 2 ص 320 و(ط دار النعمان)ج 2 ص 153.
5- 5) الإمامة و السیاسة ج 4 ص 25 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 29 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 43 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 117 عنه،و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 309 و فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 128.

أو قال:هیهات إلیک،کأنی بک قد قلدتک قریش هذا الأمر لحبها إیاک،فحملت بنی أمیة و بنی أبی معیط علی رقاب الناس،و آثرتهم بالفیء، فسارت إلیک عصابة من ذؤبان العرب،فذبحوک علی فراشک ذبحا.و اللّه لئن فعلت لتفعلن،و لئن فعلت لیفعلن.

ثم أخذ بناصیته و قال:فإذا کان ذلک،فاذکر قولی،فإنه کائن (1).

أو قال عنه لابنته حفصة:و ما عسی أن یقولوا فی عثمان؟!سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:یموت عثمان یصلی علیه ملائکة السماء،قلت:یا رسول اللّه،عثمان خاصة؟!أم الناس عامة؟!

قال:عثمان خاصة (2).

أو قال لابن عباس:هو أهل لذلک لشرفه و فضله،و لکنی اتقی علیه أن یحمل آل أبی معیط علی رقاب الناس فیقتل،و لو ولیته لفعل،و لو فعل

ص :282


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 62 و 185 و 186 عن الجاحظ فی سفیانیته، و عن جماعة غیره و الإمام علی بن أبی طالب لعبد الفتاح عبد المقصود(الطبعة الأولی)ج 1 ص 310 و بحار الأنوار ج 31 ص 389 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 568 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 314 و حلیف مخزوم(عمار بن یاسر)ص 168.
2- 2) الریاض النضرة ج 1 ص 413 و 414 و تاریخ مدینة دمشق ج 18 ص 393 و ج 33 ص 202.

لفعلوا (1).

أو قال:فإن ولی عثمان فرجل فیه لین (2).

أو قال له:أما أنت یا عثمان،لروثة خیر منک،و لئن ولیتها لتحملن بنی أبی معیط علی رقاب الناس،و لئن فعلتها لتقتلن-ثلاث مرات (3).

أو قال لابن عباس:لو فعلت لحمل بنی أبی معیط علی رقاب الناس یعملون فیهم بمعصیة اللّه،و لو فعلت لفعل،و لو فعل لفعلوا،فوثب الناس علیه فقتلوه (4).

أو قال:کلف بأقاربه (5).

ص :283


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 85 و 86 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 325.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 229 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 293 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 67 و نیل الأوطار ج 6 ص 165 و فتح الباری ج 7 ص 55 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 924.
3- 3) نهج الحق(مطبوع ضمن دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 113 و(ط دار الهجرة) ص 287 و الإحتجاج ج 2 ص 320 و بحار الأنوار ج 31 ص 354 و 395 و الصراط المستقیم ج 3 ص 23 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 275 و حیاة الإمام الحسین للقرشی ج 1 ص 309 و تقریب المعارف ص 350.
4- 4) الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1119 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 117 و 118 عنه،و بحار الأنوار ج 31 ص 364 و العدد القویة ص 252.
5- 5) راجع:المبسوط للسرخسی ج 11 ص 53 و الإیضاح لابن شاذان ص 236 و بحار-

زاد فی نص آخر قوله:أخشی حفده و أثرته (1).

أو قال:و کیف بحب عثمان المال،و بره لأهل بیته؟! (2).

أو قال:إن منکم لرجلا لو قسم إیمانه بین جند من الأجناد لوسعهم، و هو عثمان (3).

5)

-الأنوار ج 31 ص 149 و 364 و 390 و الفایق فی غریب الحدیث ج 3 ص 168 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 11 و ج 12 ص 142 و کنز العمال ج 5 ص 738 و 741 و المنخول للغزالی ص 580 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 439 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 883 و غریب الحدیث لابن سلام ج 3 ص 331 و النهایة فی غریب الحدیث ج 4 ص 197 و لسان العرب ج 9 ص 307 و تاج العروس ج 12 ص 465.

ص :284


1- 1) الفایق فی غریب الحدیث ج 3 ص 375 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 1 ص 260 و ج 3 ص 168 و بحار الأنوار ج 31 ص 390 و النهایة فی غریب الحدیث ج 1 ص 22 و 406 و لسان العرب ج 3 ص 153 و ج 4 ص 8 و تاج العروس ج 6 ص 9.
2- 2) کنز العمال ج 3 ص 158 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 5 ص 735 عن ابن راهویه.
3- 3) الأمالی للمفید ص 63 و بحار الأنوار ج 31 ص 360 و جامع المسانید و المراسیل ج 13 ص 375 و 395 و ج 15 ص 100 و مسند الشامیین ج 3 ص 52 و کنز العمال ج 5 ص 741 و ج 13 ص 28 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 219 و ج 45 ص 453.

6-و قال لعلی:و ما یمنعنی منک یا علی إلا حرصک علیها.و إنک أحری القوم إن ولیتها أن تقیم علی الحق المبین،و الصراط المستقیم (1).

أو قال له:للّه أنت لولا دعابة فیک،و اللّه لئن ولیتهم لتحملنهم علی الحق الواضح،و المحجة البیضاء (2).

أو قال لابنته حفصة:فما عسی أن یقولوا فی علی بن أبی طالب؟! سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:یا علی،یدک فی یدی،تدخل معی حیث أدخل (3).

ص :285


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 25 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 29 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 43 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 117 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 309 و فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 128.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 62 و 185 و 186 عن الجاحظ فی سفیانیته، و عن جماعة غیره و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»لعبد الفتاح عبد المقصود(الطبعة الأولی)ج 1 ص 310 و راجع:الغیث المنسجم للصفدی ج 1 ص 276 و کتاب الأربعین ص 567 و أعیان الشیعة ج 1 ص 437 و حلیف مخزوم(عمار بن یاسر)ص 168.و راجع:دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 118 عن الإستیعاب ترجمة علی«علیه السلام».
3- 3) الریاض النضرة ج 1 ص 413 و 414 و جامع المسانید و المراسیل ج 9 ص 181 و ج 13 ص 137 و 400 و ذخائر العقبی ص 89 و کنز العمال ج 11 ص 627 و ج 13 ص 246 و تاریخ مدینة دمشق ج 18 ص 393 و ج 33 ص 202 و ج 35-

أو قال لابن عباس:لو أنه ولی هذا الأمر من بعدی لحملکم-و اللّه- علی طریقة من الحق تعرفونها،و لکنه رجل به دعابة،و هو حریص علی هذا الأمر،و لا یصلح هذا الأمر لمن حرص علیه (1).

أو قال له:أما أنت یا علی فو اللّه لو وزن إیمانک بإیمان أهل الأرض لرجحهم.

فقام علی مولیا،یخرج.فقال عمر:و اللّه إنی لأعلم مکان الرجل،لو ولیتموه أمرکم حملکم علی المحجة البیضاء.

قالوا:و من هو؟!

قال:هذا المولی عنکم،إن ولوها الأجلح سلک بهم الطریق المستقیم.

قالوا:فما یمنعک من ذلک؟!

قال:لیس إلی ذلک سبیل الخ.. (2).

3)

-ص 429 و ج 42 ص 328 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 499 و 500 و ج 17 ص 39 و ج 22 ص 489 و 490 و ج 31 ص 74.

ص :286


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 85 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 325 و راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 395 و الأحکام السلطانیة(بیروت 1982)ص 11-12.
2- 2) نهج الحق(مطبوع ضمن دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 113 و(ط دار الهجرة) ص 287 و بحار الأنوار ج 31 ص 63 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 259 و 260 و الأنوار العلویة ص 325 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 309 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 204 و تقریب-

أو أنه وافق ابن عباس علی أن علیا«علیه السلام»أولی بالخلافة فی سابقته،و علمه،و قرابته،و صهره،و لکنه کثیر الدعابة.

أو قال:فیه دعابة (1).

أو قال:لو استخلفتموه أقامکم علی الحق و لو کرهتم (2).

أو قال:إن فیه بطالة و فکاهة(مزاح) (3).

2)

-المعارف ص 349 و إحقاق الحق(الأصل)ص 245 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 158.

ص :287


1- 1) الإیضاح لابن شاذان ص 163 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 880 و تقریب المعارف ص 349 و غایة المرام ج 6 ص 126 و العدد القویة ص 251-253 و بحار الأنوار ج 31 ص 363 و راجع ص 394 و راجع:الإستیعاب ج 3 ص 1120 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 117 عنه،و الشافی ج 4 ص 202 و 203 و ج 3 ص 197.
2- 2) أنساب الأشراف ص 214 و کنز العمال ج 3 ص 158 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 5 ص 736 عن ابن راهویه،و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 118 عنه.
3- 3) أنساب الأشراف ج 5 ص 16 و الأمالی للمفید ص 63 و بحار الأنوار ج 31 ص 61 و 360 و 394 و الغدیر ج 5 ص 364 و ج 7 ص 145 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 259 و الوضاعون و أحادیثهم ص 480 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 203 و تقریب المعارف ص 349 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 157.

أو قال:رجل قعدد (1).

الروایة الصحیحة عند ابن روزبهان

و قد أنکر ابن روزبهان(صحة)نسبة تلک المطاعن إلی عمر،قال:

«فهذا أمر باطل لا شک فیه.و صاحب هذه الروایة جاهل بالأخبار،کذاب لا یعلم الوضع.

إلی أن قال:«فإن الرجل مجروح،و هؤلاء کانوا أکابر قریش،و أقرانه فی الحسب و النسب.أتراه یأخذ فی أعینهم،و یشتمهم عند الموت،و هو یرید استخلافهم.

و یقول لزبیر شیخ المهاجرین بمحضر الناس:إنک جاف جلف.

و یقول لطلحة کذا،و لسعد کذا،فهذا من أطوار الصحابة و حکایاتهم إنه من الموضوعات إلخ..» (2).

ثم ذکر أن أحد علماء الشیعة و هو برهان الدین إبراهیم البغدادی وافقه علی أن هذا کذب صراح..و أن الصحیح هو:أنه قال لابن عباس فی

ص :288


1- 1) الآثار للقاضی أبی یوسف الأنصاری ص 217.و راجع:الغدیر ج 7 ص 144 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 883 و الإحتجاج ج 2 ص 154 و الصراط المستقیم ج 3 ص 23 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 568 و بحار الأنوار ج 31 ص 354 و ج 49 ص 281.
2- 2) راجع:دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 114 و إحقاق الحق(الأصل)ص 245.

خلوة:أنه متفکر فی من یولیه هذا الأمر.

فقال ابن عباس:قلت:أین لک من عثمان؟!.

قال:أخاف أن یولی بنی أمیة علی الناس،ثم لم یلبث العرب إلا أن یضربوا عنقه،و اللّه لو فعلت لفعل،و لو فعل لفعلوا.

فقلت:أین لک من طلحة؟!

قال:نعوذ باللّه من زهوه.

قلت:أین لک من الزبیر؟!

قال:شجاع جاف.

قلت:أین لک من سعد؟!

قال:قائد عسکر،و لا یصلح للخلافة.

قلت:أین لک من عبد الرحمان؟!

فقال:ضعیف..

قلت:أین لک من علی بن أبی طالب؟!

قال:فیه دعابة،و إذن یحملهم علی الحق الذی لا یطیقونه.

ثم ما مر أسبوع حتی ضربه أبو لؤلؤة،هکذا سمعت منه،ثم بعد هذا رأیت فی الأحکام السلطانیة،لأقضی القضاة الماوردی:ذکر علی نحو ما سمعته من الشیخ برهان الدین البغدادی.

ثم إنا لو فرضنا صحة ما ذکر،فإنه لم یذکر المعائب القادحة للإمامة،

ص :289

بل هذا من مناصحة الناس،فذکر ما کان من العیوب (1).

و نقول:

1-إن إنکار ابن روزبهان لا أثر له،فقد صدر من عمر فی المقامات المختلفة،ما لا یمنع صدور هذا و أکثر منه فی هذا المقام.

2-إن ما اعترف ابن روزبهان بصحته مما نقله عن برهان الدین البغدادی لا یبعد کثیرا عن المضامین التی انکرها.

3-مجرد کون هؤلاء من أقرانه و یرشحهم للخلافة لا یمنعه من ذکر معایبهم لتأکید هیمنته و لأسباب أخری،و منها ما عرف عنه من طبیعته الخشنة،و شدته علی القریب و البعید،و مبادرته لضرب الناس بدرته لمجرد اذلالهم،کما ذکرناه فی موضع سابق.

و قد قال عمر بن الخطاب لعلی«علیه السلام»:إنک علی هذا الأمر لحریص.

فقال«علیه السلام»:أنتم و اللّه احرص و أبعد،و أنا أخص و أقرب (2).

ص :290


1- 1) هذا ما ذکره ابن روزبهان،فراجع:دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 114 و 115.
2- 2) راجع:نهج البلاغة ج 2 ص 84 و بحار الأنوار للمجلسی ج 29 ص 605 و الغارات للثقفی ج 2 ص 767 و مناقب آل أبی طالب لابن شهر آشوب ج 2 ص 19 و ج 38 ص 318.

الفصل الرابع

اشارة

مطاعن عمر تحت المجهر..

ص :291

ص :292

کیف یشتم أقرانه؟!

هناک أمر تحسن ملاحظته هنا،و هو:أن عمر-کما تقدم فی روایة المعتزلی و غیره-یقول لأهل الشوری:أکلکم یطمع فی الخلافة من بعدی؟!

فیجیبه الزبیر،بقوله:«و ما یبعدنا منها؟!ولیتها أنت فقمت بها،و لسنا دونک فی قریش،و لا فی السابقة و لا فی القرابة».

فهذا النص یعطی:أنه لا معنی لقول عمر فی طعونه التی أوردها حین وصل إلی سعد،و إلی ابن عوف:ما زهرة و هذا الأمر؟!

أو ما یؤدی هذا المعنی،مما یدل علی عدم الصلاحیة للخلافة،حسب معاییره..

و لعله أراد بذلک أن یفهمنا:أن هؤلاء الذین لا أهلیة لهم لهذا الأمر متقاربون فی المؤهلات،و لا فوارق تذکر فیما بینهم..فعلی لسعد و طلحة کعثمان الخ..و یکون بذلک قد حط من مقام علی«علیه السلام»،و أوجد قرناء و منافسین له.

و لعل تحسر عمر علی أبی عبیدة و خالد و سالم و معاذ،لأنه وجد أنهم أقوی من هؤلاء الخمسة علی منافسة علی«علیه السلام»،و أکثر جرأة علیه و علی بنی هاشم..بل إن أمثلهم و أقواهم بنظر عمر-و هو عثمان-،لا

ص :293

یطمئن عمر إلی حسن قیامه بهذا الأمر،و سیبقی قلقا علی مصیره فیه..

و کذا لا معنی لکثیر من مطاعنه فی أهل الشوری التی أراد أن یسقطهم بها عن الصلاحیة،لأن الذین اختارهم إذا کانوا لیسوا دونه،فلا معنی لاستبعادهم منها وفق منطقه،إذ لا معنی لأن تجرّ باء عمر،و لا تجرّ باء غیره..

و لأجل ذلک شکّک ابن روزبهان بصحة روایات هذه الطعون عنه..

و إن کان هذا الإستبعاد فی غیر محله،فقد تعودنا من عمر أمثال هذه المفارقات.

المدح و الذم للإضرار بعلی علیه السّلام

و یروی ابن قتیبة:أن أصحاب الشوری هم الذین قالوا لعمر:قل فینا یا أمیر المؤمنین مقالة نستدل فیها برأیک،و نقتدی به (1).

و نقول:

إننا لا نرجح أن یکون علی«علیه السلام»فی جملة من طلب منه ذلک، أو رضی بأن یطلب منه التصریح برأیه فیهم،فهو یعرف أنه سوف یقول فیه و فیهم ما یوجب تعمیة الأمر علی الناس،و إیهامهم بأنه لا یرجح أحدا منهم علی من عداه،فإن الترجیح و التجنی قد بان و ظهر.

ص :294


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 24 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 29 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 43 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 309 و فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 127.

و کان علی«علیه السلام»قد عرف و رأی،إلی ما سیؤول الأمر،بمجرد نطق عمر بالأسماء،و بیانه طریقة العمل و الأداء..و قد ذکرنا ذلک فیما یأتی إن شاء اللّه تعالی..

و لم یکن علی یرغب فی مساعدة عمر علی تعمیة الأمور،لأن ذلک یضر بقضیته،بل کان یرید أن یعرّف الناس بتعمد عمر صرف الأمر عنه..

و کان من الطبیعی أن یتوقع علی«علیه السلام»أن یساوی عمر بینه و بین الباقین،فی المدح و الذم علی حد سواء،و کلاهما مضرّ بقضیة الحق و الدین،و لا یصح السعی إلیه،لأن المساواة بین الجمیع فیها غمط لحق علی «علیه السلام»،و تصغیر لشأنه،و حط من مقامه،و رفعة لشأن من لا یستحق الرفعة..

و قد قال«علیه السلام»:«متی اعترض الریب فیّ مع الأول منهم، حتی صرت أقرن إلی هذه النظائر؟!»..

و إن ساواه بهم فی الذم و العیب و الإنتقاص..فحراجة الموقف ستمنعه من الرد علیه..

و قد یجد هذا الذم من یصدق به،إذا نقل إلی أناس لا یعرفون علیا «علیه السلام»..أکثر من معرفتهم بغیره..

أما من عدا علی«علیه السلام»من أهل الشوری،فهو رابح علی کل حال،لأنه إذا عابهم و عاب علیا فذلک لا یزعجهم،إن لم نقل إنه یرضیهم و یسعدهم..و إن مدحهم بما لیس فیهم،و ساوی بینهم و بین علی«علیه السلام»،فذلک غایة أمنیاتهم،و منتهی آمالهم..

ص :295

هی عدة وقائع

إن من یراجع نصوص الروایات التی ذکرت القصة المتقدمة یتضح له:

أن عمر طعن أو أثنی علی أصحاب الشوری عدة مرات،إحداها فی خلوة بینهم،و الأخری حین عینهم،و طلب منه بعضهم أن یقول فیهم قولا یستدلون به علی رأیه،و علی ما هو محط نظره (1).و یبدو أنه قد صرح بهذا التعیین أکثر من مرة..

و مرة أخری:طعن بهم فی حدیثه مع ابن عباس فی خلوة له به،و ذلک قبل أن یطعنه أبو لؤلؤة بیومین أو ثلاثة.

و فی بعض النصوص:أنه قال لهم ذلک بعد ما طعنه أو لؤلؤة،و جمعهم، لیبلغهم قرار تشکیل الشوری منهم.

و فی بعضها أنه قال للناس:من تستخلفون بعدی،فاقتر حوا علیه هذا تارة و ذاک أخری،فصار یوجه إلیهم طعونه.

التناقض..و الإختلاف

و ملاحظة النصوص المختلفة تفید و تظهر أن فی أقوال عمر نوعین من الإختلاف:

أحدهما:لا یصل إلی حد التناقض،بل هو بعد ضم صفة إلی أخری یفید فی استکمال ملامح الصورة الحقیقیة،لأنه یتضمن إثبات خصوصیتین،

ص :296


1- 1) راجع:الإمامة و السیاسة ج 1 ص 24 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 29 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 43 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 117 عنه.

لا مانع من اجتماعهما فی شخص واحد..

الثانی:الإختلاف إلی حد التضارب و التباین،و هذا هو الأکثر و الأوفر فی کلامه،کوصفه لعبد الرحمان بن عوف تارة بأنه ضعیف،أمره بید امرأته، ثم یصفه أخری بأنه فرعون هذه الأمة..

کما أنه تارة:یصفه بفرعون الأمة.إلا إن المقصود:أن هذا الضعیف أمام امرأته،تراه فی ظلمة للناس مثل فرعون..

و أخری یقول:لو وزن إیمان المسلمین بإیمان عبد الرحمن بن عوف لرجح إیمان عبد الرحمان به،فهل یکون فرعون الأمة الطاغیة و المستکبر،الذی لا یتورع عن ذبح الأبناء،و یدعی لنفسه الربوبیة مؤمنا إلی هذا الحد؟!

و لا ندری إن کان قد ذکر ذلک علی سبیل الروایة عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی حق عبد الرحمان بن عوف،أو هو من عند نفسه..

ثم وصف سعدا-فیما قاله لابنته حفصة-بأنه أهل للخلافة تارة، و وصفه أخری بأنه لا یقوم بقریة لو حمل أمرها..

و هو یقول:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»مات و هو راض عن الستة..

و یقول لطلحة:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»سوف ینجیه من النار یوم القیامة..

ثم ینقض هذا و ذاک حین یعود فیقول لطلحة:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»مات و هو علیه ساخط.

و لعل رغبة عمر الجامحة فی تمریر بعض الأمور هی التی توقعه فی التناقض،حیث یتفوه بکل ما یخطر علی باله،و یجری علی لسانه،دون تدبر

ص :297

و لا تذکر لما کان قد صدر عنه فی مناسبة أخری..فإذا جمع الناس کلامه فی الموارد المختلفة ظهر التناقض بین أطرافه..

رمتنی بدائها

تقدم:أن عمر بن الخطاب قد عاب سعد بن أبی وقاص بالشدة و الغلظة،مع أنه یزعم:أن سعدا رجل حرب،و قال:إن هذا هو ما یمنعه من استخلافه..و إن کنا لم نر و لم نسمع لسعد شیئا یدل علی شجاعته و إقدامه،الذی یحاولون نسبته إلیه.کما أنه قد عاب الزبیر بالبخل،و عاب عبد الرحمان بن عوف بالضعف.

و أقول:

لیت شعری کیف صح لأبی بکر إذن أن یستخلف عمر بن الخطاب نفسه،مع شدته و غلظته؟!!و لم یکن سعد إلا نقطة فی بحر عمر فی الغلظة و الشدة؛فإن هذه الصفات إن کانت تمنع من استخلاف سعد،فمنعها من استخلاف أبی بکر لعمر کان بطریق أولی..

مع أن هذه الشدة و الغلظة فی عمر لم تتغیر فیه بعد استخلافه عما کانت علیه قبل ذلک،إلا إن کانت قد تغیرت إلی الأشد و الأسوأ..

و کذلک الحال بالنسبة للبخل و الضعف،فإن عمر بن الخطاب یقول عن نفسه فی أول کلام تکلم به علی المنبر بعد استخلافه:«اللهم إنی شدید فلیّنی،و إنی ضعیف فقونی،و إنی بخیل فسخّنی» (1).

ص :298


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 241 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی-

و قد قال تعالی: بَلِ الْإِنْسٰانُ عَلیٰ نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ (1).

فهل یصح،أو فقل:هل صدق المثل القائل:رمتنی بدائها و انسلت؟! أم أن المثل قد غلط فی ذلک.

و کان الأولی أن یقال:رمتنی بدائها و اعترفت به.

سعد رجل حرب

و قد طعن عمر بن الخطاب فی صلاحیة سعد بن أبی وقاص للخلافة بأنه رجل حرب،و صاحب مقنب و قتال.

و نقول:

إننا و إن کنا نعتقد أن سعدا و خالدا لم یکونا رجال حرب بل هما من أهل البطش و الفتک-نشیر إلی ما یلی:

أولا:إذا صح کلامه هذا،فلماذا یتحسر علی فقد خالد بن الولید؟!

و هل کان خالد إلا رجل حرب،و صاحب مقنب و قتال؟!

و هل خالد أصلح من سعد لهذا الأمر؟!

ثانیا:هل عرف عن خالد شیء من العلم،و من الحکمة،و التدبیر، و الإلتزام بحدود اللّه،و الورع و التقوی؟!سوی أنه قتل مالک بن نویرة، و هو رجل مسلم من صحابة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ثم زنی

1)

-ص 352 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 274.

ص :299


1- 1) الآیة 14 من سورة القیامة.

بامرأته فی نفس یوم قتله!!

إلا إن کان عمر یرید أن یقول:إن سعدا صاحب مقنب و قتال،و هذا لا یکفی لمقام الخلافة،بل یحتاج إلی دهاء و سیاسة و حیلة..و صفات أخری لا نحب ذکرها..و لکن هل وجد هذه الصفات،أو تلک فی خالد أیضا؟!

و ماذا عرف عن طلحة و الزبیر،أکثر مما عرفه عن سعد؟!فإنهما مثل سعد من جملة المقاتلین..

ثالثا:إن ما ذم به سعدا،و اعتبره لأجله غیر لائق بمقام الخلافة هو نفسه الذی استدل به لابنته حفصة علی أهلیة سعد للخلافة،حیث قال:ما عسی أن أقول فی سعد؟!

سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم بدر،و قد أوتر قوسه أربع عشرة مرة،فیدفعها له،و یقول:إرم فداک أبی و أمی..

رغم أننا قد أثبتنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله» (1)عدم صحة ذلک..مع الإشارة إلی أن روایاتهم تقول:إن ذلک قد حصل یوم أحد،لا یوم بدر.

رابعا:إذا کان سعد لیس أهلا للخلافة لأی سبب کان،فلماذا جعله عمر نفسه فی الشوری،ألیس ذلک یعد تغریرا بالناس،و استهانة بهم و بمصیرهم و بمصالحهم؟!

ص :300


1- 1) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة) ج 7 ص 213-217 و(الطبعة الرابعة)ج 6 ص 214-218.
ما زهرة و أمور الناس

و ثمة مفارقة أخری ظهرت فیما عاب به عمر بن الخطاب سعد بن أبی وقاص،و هی أنه عابه بأنه صاحب عصبیة،و جعل ذلک دلیلا علی عدم أهلیة سعد لهذا المقام..

و نقول:

أولا:إن عمر نفسه قد قال عن سعد:و ما زهرة و الخلافة،و أمور الناس؟!و هذا منطق أهل العصبیة العشائریة،التی توجب حسب منطق عمر سقوط عمر نفسه عن الصلاحیة لمقام الخلافة.

ثانیا:إن الجمع بین هذین الأمرین غیر ممکن،بل هو نوع من الإزدواجیة غیر المقبولة،إذ لا یعقل أن تکون العصبیة سببا لفقد الصلاحیة لمقام الخلافة،ثم نرضی بأن تکون هذه العصبیة بالذات من صفات من یعتبرونه جامعا للصفات المطلوبة لهذا المقام..

ثالثا:ألم یکن سعد قرشیا؟!و قد احتج عمر نفسه علی الأنصار بأن الأئمة من قریش..فلماذا هذا التمییز من عمر بین قبائل قریش؟!

فإن هذا یؤدی إلی أن یکون سبب الثبوت هو نفسه سبب الإنتفاء..

مع أن بنی زهرة لیسوا بأقل من قبیلتی تیم وعدی..و لماذا صارت قبیلتا تیم وعدی أهلا للخلافة،و لم تکن زهرة أهلا لها؟!.

سعد صاحب فتنة

و لا ندری کیف یکون من یوصف بأنه صاحب فتنة-و هو سعد-

ص :301

أهلا لأن یحکم البلاد و العباد،و یکون مسؤولا عن أمن الناس،و عن استقرارهم،و عن إبعاد شبح الفتن عنهم.

علی أن علینا أن نبحث فی تاریخ سعد،فلعلنا نجد فیه ما یصدق هذه التهمة العمریة له..

و علینا أن نسال عمر عن السبب فی ترشیح سعد له للخلافة،و جعله ضمن الشوری،و هو علی هذه الحال؟!

سعد لا یقوم بقریة

و ثمة تناقض آخر فی کلام عمر عن سعد،فهو تارة یصفه بأنه لا یقوم بقریة لو حمّل أمرها،ثم هو یقول:إن تولوا سعدا فأهلها هو..فکیف یکون أهلا للخلافة،و لتحمل مسؤولیة قیادة الأمة بأسرها رجل بلغ فی الضعف و العجز إلی حد أنه لا یقوم بقریة لو حمّل أمرها..

ابن عوف فرعون هذه الأمة

لقد وصف عمر عبد الرحمان بن عوف بأنه فرعون هذه الأمة..

و نقول:

أولا:قال اللّه تعالی عن نبی الأمة: لَقَدْ جٰاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مٰا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ (1).

و روی عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قوله:لا تصلح الإمامة إلا

ص :302


1- 1) الآیة 128 من سورة التوبة.

لرجل فیه ثلاث خصال:ورع یحجزه عن محارم اللّه.و حلم یملک به غضبه، و حسن الولایة علی من یلی،حتی یکون لهم کالوالد الرحیم (1).

فکیف یرشح عمر بن الخطاب لولایة أمور المسلمین رجلا یقول هو عنه:إنه فرعون هذه الأمة..فهل یمکن أن نتصور فرعون الأمة إنسانا رحیما،و حلیما،و ورعا؟!

ثانیا:کیف یجعل عمر فرعون هذه الأمة إلی جانب من یصفه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأنه أب هذه الأمة،و له علی الأمة حق الوالد علی ولده،و هو علی بن أبی طالب«علیه السلام»..الأمر الذی یدل علی أنه «علیه السلام»کان یسعی إلی حفظ الأمة،و تربیتها،و تدبیر شؤونها، و إرشادها و تعلیمها من موقع الحکمة و التعقل،تماما کما هو حال الأب مع أولاده..

فقد روی عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:أنا و علی أبوا هذه الأمة (2).

ص :303


1- 1) الکافی ج 1 ص 407 و الإمامة و التبصرة ص 138 و الخصال للصدوق ص 116 و بحار الأنوار ج 25 ص 137 و ج 27 ص 250 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 512 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 4 ص 234 و 125.
2- 2) راجع:البرهان(تفسیر)ج 1 ص 369 و معانی الأخبار 52 و 118 و عیون أخبار الرضا ج 2 ص 85 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 1 ص 91 و علل الشرائع ص 127 و کمال الدین ص 261 و الأمالی للصدوق ص 65 و 411 و 755 و المیزان ج 4-

2)

-ص 357 و بحار الأنوار ج 16 ص 95 و 364 و ج 23 ص 128 و 259 و ج 26 ص 264 و 342 و ج 36 ص 6 و 9 و 11 و 14 و 255 و ج 38 ص 92 و 152 و ج 39 ص 93 و ج 40 ص 45 و ج 66 ص 343 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 238 و المراجعات ص 286 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 149 و ج 18 ص 311 و 312 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 264 و ج 10 ص 455 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 300 و روضة الواعظین ص 322 و خاتمة المستدرک ج 5 ص 14 و الغارات للثقفی ج 2 ص 717 و 745 و کنز الفوائد للکراجکی ص 186 و العمدة لابن البطریق ص 345 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 133 و سعد السعود ص 275 و العقد النضید و الدر الفرید ص 70 و المحتضر للحلی ص 73 و الصراط المستقیم ج 1 ص 242 و 243 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 47 و 74 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 76 و 787 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام»للعطاردی ج 1 ص 80 و 221 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 7 ص 243 و تفسیر أبی حمزة الثمالی ص 159 و التفسیر المنسوب للإمام العسکری«علیه السلام»ص 330 و الصافی(تفسیر)ج 1 ص 150 و ج 4 ص 165 و 166 و ج 5 ص 52 و ج 6 ص 12 و 13 و 520 و نور الثقلین ج 4 ص 237 و 238 و کنز الدقائق ج 1 ص 286 و ج 2 ص 440 و مفردات غریب القرآن للراغب ص 7 و تفسیر الآلوسی ج 22 ص 31 و بشارة المصطفی ص 97 و 254 و نهج الإیمان ص 625 و 629 و تأویل الآیات لشرف الدین الحسینی ج 1 ص 74 و 128 و ینابیع المودة ج 1 ص 370 و اللمعة البیضاء ص 81-

ص :304

و عنه«صلی اللّه علیه و آله»:حق علی بن أبی طالب علی هذه الأمة(أو علی کل مسلم)کحق الوالد علی ولده (1).

2)

-و 123 و مشارق أنوار الیقین ص 43 و 289 و غایة المرام ج 1 ص 177 و 250 و ج 2 ص 179 و 211 و ج 3 ص 70 و ج 5 ص 118 و 122 و 299 و 301 و 303 و ج 6 ص 66 و 155 و 166 و 167 و ج 7 ص 128 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 4 ص 100 و 227 و 366 و ج 5 ص 95 و ج 7 ص 216 و ج 13 ص 77 و ج 15 ص 518 و 519 و ج 20 ص 230 و ج 22 ص 280 و 282 و 346 و ج 23 ص 580 و 621.

ص :305


1- 1) فرائد السمطین ج 1 ص 397 و أمالی الشیخ الطوسی ج 2 ص 277 و(ط دار الثقافة) ص 45 و 334 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 300 و العمدة لابن البطریق ص 280 و 345 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 131 و المناقب للخوارزمی ص 219 و 230 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 310 و مناقب الإمام علی«علیه السلام»لابن المغازلی ص 48 و ترجمة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»لابن عساکر(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 271 و 272 و غایة المرام ص 544 و لسان المیزان ج 4 ص 399 و میزان الإعتدال ج 3 ص 316 و الصراط المستقیم ج 1 ص 242 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 73 و بحار الأنوار ج 36 ص 5 و 11 و الغدیر ج 7 ص 243 و مستدرکات علم رجال الحدیث للشاهرودی ج 8 ص 72 و کتاب المجروحین لابن حبان ج 2 ص 122 و الکامل لابن عدی ج 5 ص 243 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 307 و 308 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه-

ثالثا:کیف یکون فرعون هذه الأمة المستکبر المدعی للربوبیة،الذی لا یتورع عن ذبح الأطفال مؤمنا إلی حد أنه لو وزن إیمانه بإیمان المسلمین لرجح إیمانه کما ادعاه عمر فی حق عبد الرحمان؟!.

و کیف یکون فرعون الأمة ضعیفا إلی الحد الذی یسقطه ضعفه عن الصلاحیة للخلافة؟!

و هل یکون أمر فرعون الأمة بید امرأته؟!و هل؟!و هل؟!

قد یقال:نعم إن هذه هی صفة الظلمة و الطواغیت،فهم یخضعون لمن فوقهم إلی حد الذل،و یبطشون بمن هم دونهم بنفس الشدة و الحدة للتشفی و الإنتقام.

رابعا:ما هذا المنطق القائم علی أساس العصبیات العشائریة،البعید عن منطق الإسلام الذی تحدثنا عنه آنفا،حین ذکر أن بنی زهرة لا أهلیة لهم لمقام الخلافة.

خامسا:کیف یأمر عمر بطاعة فرعون الأمة،و یقول:إنه مسدد

1)

-السلام»لابن مردویه الأصفهانی ص 180 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام» لابن عقدة ص 77 و بشارة المصطفی ص 414 و نهج الإیمان لابن جبر ص 629 و کشف الیقین ص 300 و ینابیع المودة ج 1 ص 369 و 370 و ج 2 ص 76 و 238 و معارج الیقین للسبزواری ص 53 و غایة المرام ج 5 ص 296 و 298 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 488 و 491 و 492 و ج 17 ص 25 و 26 و 27 و ج 21 ص 577 و ج 23 ص 272.

ص :306

و رشید؟!و کیف یأمر بطاعة ضعیف یجعل أمره فی ید امرأته؟!

و کیف یجعل القول النهائی لعبد الرحمان،و یأمر بقتل من یخالفه إذا کان عبد الرحمان فرعون هذه الأمة؟!

أو کیف یأمر بقتل من خالف هذا الرجل العاجز الضعیف إلی الحد الذی یجعل أمره فی ید امرأته.

و من الذی یضمن له أن لا تصل الخلافة إلی هذا الرجل العاجز و الضعیف،و الذی یجعل أمره فی ید امرأته؟!

أو إلی هذا الفرعون الطاغی و الباغی و الجبار؟!

ضعف عبد الرحمان

و إذا کان عبد الرحمان مؤمنا ضعیفا کما یقول عمر،و فی بعض الروایات:إنک رجل عاجز تحب قومک (1).

و فی نص ثالث:أنه إن ولی الناس یجعل القرار بید امرأته.

فکیف جعل الأمر إلیه،حین یجتمع معه اثنان؟!

و لماذا لا یجعل القرار بید أحد الأقویاء،مثل علی«علیه السلام»الذی یحملهم علی المحجة باعترافه؟!

ص :307


1- 1) راجع:نهج الحق للعلامة الحلی(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 113 و (ط ار الهجرة-قم)ص 287 و بحار الأنوار ج 31 ص 63 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 259 و إحقاق الحق(الأصل)ص 245.

و لو أن الستة اجتمعوا علی عبد الرحمان فولوه الخلافة،فهل یرضی عمر بتولیته و هو رجل ضعیف؟!لا سیما مع قول علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»:

«إن أحق الناس بهذا الأمر أقواهم علیه،و أعلمهم بأمر اللّه فیه» (1).

و قد أجاب ابن روزبهان:بأن هذا من اجتهادات عمر فی اختیار الإمام،فلا اعتراض،و نقول:

أولا:لا یصح الإجتهاد مع وجود النص من رسول اللّه.

ثانیا:لو سلمنا:أنه من اجتهادات عمر،و لکن لا مجال للاجتهاد فی سفک دماء الناس،لمجرد مخالفتهم لرأی غیرهم،أو لمجرد عدم قدرتهم علی الإتفاق،أو لمخالفتهم لرأی ابن عوف.

و لعلک تقول:إن علیا«علیه السلام»کان یرید الخلافة لنفسه،فکیف یجعل رأیه هو المرجح؟!

و نجیب:

أولا:إذا کان السبب فی إناطة الأمر بابن عوف هو علم عمر:بأنه لم یکن یرید الأمر لنفسه،فلماذا جعله عمر فی ضمن الستة أصلا؟!و لماذا احتاج ابن عوف إلی أن یخرج نفسه،و یخرج سعد بن أبی وقاص منها،کما

ص :308


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 86 الخطبة رقم 173 و بحار الأنوار ج 34 ص 249 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 328.

ورد فی بعض الروایات؟! (1).

ثانیا:من أین علم عمر أن عبد الرحمان بن عوف سوف لا یعدل عن رأیه،و تحلو الدنیا فی عینه،و لا سیما بعد جعل الأمر فی یده؟!

لکن مشکلة ابن عوف هی وجود علی من جهة،و معه من معه، و وجود بنی أمیة و حزبهم،فلعله فضل أن یتناغم مع عثمان لیرد إلیه الأمر من بعده إن قدّر له البقاء بعده..

و لکن فأله خاب و عرف أن عثمان لن یؤثره علی بنی أبیه،فدق اللّه بینهما عطر منشم کما قال«علیه السلام»..

و مما یدل علی شراکة ابن عوف التامة:قول سعد بن أبی وقاص لعبد الرحمان بن عوف:أیها الرجل بایع لنفسک و أرحنا و ارفع رؤوسنا؟! (2).

ص :309


1- 1) أنساب الأشراف ج 5 ص 21 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 333 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 300 و 296 و راجع:أصول السرخسی ج 2 ص 132 و أسد الغابة ج 3 ص 315 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 334 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 278 و الفصول فی الأصول للجصاص ج 4 ص 55 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 162 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 928 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 1 ص 126 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 70.
2- 2) تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 928 و الغدیر ج 10 ص 12 و بحار الأنوار ج 31 ص 401 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 70 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 232 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 296 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 1 ص 126.

و قد اعتذر بعضهم عن وصف عمر لابن عوف بالضعف بقوله:

«و الضعف الذی وصف به عبد الرحمن،إنما أراد به الضعف عن القیام بالإمامة،لا ضعف الرأی» (1).

و الجواب:

إن ذلک أشر و أضر،إذ قد کان من الممکن أن یختار المجتمعون ابن عوف للخلافة،و هو غیر قادر علی القیام بأعبائها.

و لعل المقصود الحقیقی بضعف ابن عوف:هو ضعفه عن التصدی لعلی«علیه السلام»و بنی هاشم.

الجبر الإلهی و خلافة الزبیر

أما ما ذکره عمر فی أوصاف الزبیر فلا یحتاج إلی تعلیق،غیر أننا نشیر إلی ما یلی:

1-کیف یجعل فی الشوری رجلا هو یوما إنسان و یوما شیطان،و من لا یلین قلبه یوما و لیلة و..و..إلخ..؟!کیف یجعله فی جملة من یراد اختیار أحدهم للإمامة و الخلافة؟!و هل یصح اختیار الشیطان خلیفة للأمة؟!

و کیف یرضی أن یصل إلی الخلافة من هو شیطان فی بعض حالاته؟! و لا یتحمل أن یولیها علیا الذی یحملهم فی جمیع الأحوال علی المحجة الواضحة،و الطریق المستقیم؟!

ص :310


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 258 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 202 و 217.

و لعله کان یخشی من میل الزبیر لعلی«علیه السلام»،لأنه ابن عمته، و هذا المیل هو الحالة الشیطانیة التی یخشاها..و لکنه کان یری فیه جهة رحمانیة لعلها هی التی تطمئنه..و هی أنه سمع من النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أن الزبیر سیقاتل علیا«علیه السلام»و هو له ظالم..و لکنه غفل عن أن نفس هذه الکلمة النبویة تدل علی أن علیا«علیه السلام»سیصل إلی الحکم،و سیقاتله الزبیر فی هذا الحال..

2-إذا کان یری أن اللّه تعالی لا یجمع للزبیر أمر الأمة،و کذلک الحال بالنسبة لطلحة،فکیف یجعلهما فی ضمن شوری الخلافة؟!و هل ادخلهما فی الشوری لیکونا متممین للعدد؟!أو لأجل المجاملة؟!.

أم أنه أراد إسکات عائشة و بنی تیم بطلحة من جهة،و لیکونوا فی مقابل علی«علیه السلام»من جهة أخری..

3-من أین علم أن الزبیر لا یصل إلی هذا المقام؟!هل أطلعه اللّه علی غیبه؟!أم أنه کان یعرف میول أرکان الشوری و آراءهم؟!فکیف یدخل بینهم من یعلم علما قطعیا بعدم وصوله إلی شیء..و إنما سیکون مجرد آلة و وسیلة؟!

4-إن کان عمر بکلامه هذا یرید أن یقرر أن القضیة تدخل فی دائرة الجبر الإلهی..فیرد سؤال:لماذا إذن کان مهموما و غاضبا من قول عمار أو غیره:إن مات عمر بایعت علیا؟!فإن الجبر الإلهی سوف لا یمکّن علیا و لا الزبیر و لا غیرهما من مزاحمة عثمان..

بل لماذا کانت الشوری من أساسها؟!ألا یعد ذلک القول مناقضا لهذا

ص :311

التصرف؟!

5-و هل من یکون شیطانا یکون النبی«صلی اللّه علیه و آله»معه یوم القیامة یذب عن وجهه نار جهنم؟!و کیف یرضی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن الشیاطین..و یشهد لهم بأنهم فی الجنة؟!

الزبیر فی نظر عمر بن الخطاب

إن الأوصاف و النعوت التی أغدقها عمر بن الخطاب علی الزبیر، بالإضافة إلی أنها تسقطه عن الأهلیة لمقام الخلافة،و إنما هی أیضا تجعله فی عداد الفسقة الفجرة الذین لا بد من إقصائهم و الحذر منهم،و إیصاد کل الأبواب التی یمکن أن یتسللوا منها إلی أی موقع..

و بغض النظر عن ذلک فإن عمر کان هو الذی منع الزبیر من الغزو، و أمره بالجلوس فی بیته،خوفا من إفساده،فقد استأذنه الزبیر فی الغزو ثلاث أو أربع مرات،فقال له فی المرة الأخیرة:

«اقعد فی بیتک،فو اللّه لأجد بطرف المدینة منک و من أصحابک أن تخرجوا فتفسدوا علی أصحاب محمد» (1).

فکیف أصبح هذا الذی یخشی إفساده أهلا للإمامة و الخلافة التی تهدف إلی الإصلاح..علما بأن هذا الرجل نفسه قد حمل لواء الفساد

ص :312


1- 1) المستدرک للحاکم ج 3 ص 120 و تلخیصه للذهبی(مطبوع بهامشه)نفس الجزء و الصفحة،و عون المعبود ج 11 ص 246 و کنز العمال ج 11 ص 267.

و الإفساد بالفعل،و قاد جیش الفتنة فی حرب الجمل،و تسبب بقتل الألوف من المسلمین.

إلا إن کان عمر لا یری هذا فسادا،بل صلاح..و یری أن سیره فی خط علی«علیه السلام»فی بدایة الأمر هو الفساد الذی خشی أن یشیعه الزبیر فی الناس لو خرج إلیهم..

و هذا و ذاک مما لا یمکن قبوله منه و لا من غیره.

طلحة یتحدی عمر بن الخطاب

و الذی لفت نظرنا بالنسبة لطلحة:أنه قد تحدی عمر فی اللحظة الحساسة،و سجل علیه أنه لا یقول من الخیر شیئا..و لم یخش من أن یستبعده عمر من الشوری..

و لعل الذی شجعه علی ذلک أنه کان یعلم أن عمر غیر قادر علی استبعاده فی تلک اللحظة بالذات..لأن ذلک من شأنه أن یثیر ضده عاصفة تتزعمها عائشة،من حیث أن طلحة کان تیمیا،و کان لعائشة هوی فی أن یکون له نصیب من الأمر..

و یؤکد ذلک:

أن طلحة کان مضمونا من حیث المؤدی و النتیجة لدی عمر،فیما یرتبط بالالتزام بتنفیذ مراد عمر من هذه الشوری،فإن طلحة لن یقف إلی جانب علی«علیه السلام».بل المهم عنده هو إبعاد علی«علیه السلام»عن الخلافة.و هذا کان هو الهمّ الأکبر لعمر.و لا یهم بعد ذلک أن یلی الخلافة المصلح أو المفسد،حتی لو کان أعرابیا أو مولی،کسالم مولی حذیفة.

ص :313

علی أن هذا النوع من التعابیر لا یضر عمر فیما یرمی إلیه..

طلحة یؤذی الرسول صلّی اللّه علیه و آله

إن ما صدر عن طلحة فی حق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حتی نزل القرآن فی تقبیحه و إدانته یجعل طلحة غیر صالح لشیء من أمور المسلمین،بل هو یوجب أن یعامل بالشدة و الإهانة،و الإدانة،و إظهار الإستیاء مما مما صدر منه..لا أن یکافئه عمر بجعله ضمن شوری الخلافة..

کما أن الذنب الذی صدر منه،یظهر سقوطه من الناحیة الأخلاقیة،إلی الحضیض،فإن من یتجرأ علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی عرضه، و یؤذیه فیه،لا یمکن أن یؤتمن علی أعراض الناس و أخلاقهم،فضلا عما سوی ذلک..

إلا أن یقال:لقد رضی الناس بخلافة عمر،مع أنه اتهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالهجر و الهذیان،و اعتدی بالضرب و إسقاط الجنین علی الزهراء «علیها السلام»و غیر ذلک..

النبی صلّی اللّه علیه و آله راض علی طلحة أم ساخط

ثم إننا لا ندری کیف نجمع بین قول عمر:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»مات و هو ساخط علی طلحة،و بین جعله طلحة فی جملة الذین مات النبی«صلی اللّه علیه و آله»و هو راض عنهم..أو قوله:إن جبریل یقرئ طلحة السلام،و یقول له:إنه معه یوم القیامة حتی ینجیه منها..

إلا إن کان المراد تبریر ترشحه للخلافة فی جملة أهل الشوری..حتی

ص :314

لو کان کلامه هذا قد جاء مناقضا لکلامه الآخر،فقد کان عمر یعلم أن أحدا لا یجرؤ علی مطالبته بهذا الأمر أو إثارته،و لا سیما فی تلک الظروف الحساسة..

و هل یصلح للخلافة من مات النبی«صلی اللّه علیه و آله»و هو ساخط علیه؟!.و جاء القرآن بتقبیح ما صدر منه من إیذاء لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی عرضه؟!

ذنب طلحة

تقدم:أن ذنب طلحة عند عمر هو اعتراضه علی أبی بکر لتولیته عمر من بعده،و عمر فظ غلیظ..بقوله:«و لیت علینا فظا غلیظا».و قد کان عمر یبغض طلحة لأجل ذلک..

و هذا الذی وقع فیه طلحة،و أوجب حقد عمر علیه هو نفسه الذی وقع فیه عمر أیضا مع أهل الشوری،فإن طعونه الجارحة لأرکان الشوری بلغت حدا یجعل الذی یتفوه بها مبغوضا،و ساقطا عن الإعتبار بنظر أهل الشوری اذ لا یمکن لمن یوصف منهم بأنه شیطان،أو فرعون أن یحب عمر،حتی مع صدق عمر فی قوله هذا..

و أما الذی ظلمه عمر فی الطعن علیه،بل کانت هذه العملیة کلها لتکریس هذا الظلم،فهو علی«علیه السلام»،لتوصیفه إیاه بأن فیه دعابة، فإن هذا الطعن سیسقط عمر نفسه،فضلا عن قوله عن الإعتبار،من حیث ظهور بطلانه و عدم صحته..

و فی جمیع الأحوال نقول

ص :315

لماذا یتعامل عمر مع الناس بالحقد و الضغینة،لمجرد أن أحدهم أعطی رأیه کشخص؟!و هل یصح اضطهاد إنسان لمجرد رأی أظهره سواء أخطأ ذلک الشخص فی رأیه أو أصاب؟!

الجاحظ یلاحظ!!

قال الجاحظ:«لو قال لعمر قائل:أنت قلت:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مات و هو راض عن الستة،فکیف تقول الآن لطلحة:إنه مات«علیه السلام»و هو ساخط علیک للکلمة التی قلتها..لکان قد رماه بمشاقصه (1).

و لکن من الذی کان یجسر علی عمر أن یقول له ما دون هذا فکیف هذا»؟! (2).

أما الکلمة التی ذکر عمر أن طلحة قالها،فهی:أن طلحة لما نزلت آیة الحجاب قال:ما الذی یغنیه حجابهن الیوم،و سیموت غدا فننکحهن (3).

ص :316


1- 1) المشاقص:جمع مشقص.و هو نصل السهم إذا کان طویلا.
2- 2) شرح نهج البلاغة ج 1 ص 186 و بحار الأنوار ج 31 ص 388 و الغدیر ج 10 ص 127.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 186 و الغدیر ج 10 ص 127 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 567 مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 348 و أعیان الشیعة ج 1 ص 437 و بحار الأنوار ج 31 ص 388.و راجع:الصراط المستقیم ج 3 ص 23 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 203 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 350 و نهج الحق ص 286 و إحقاق الحق(الأصل)ص 245.

أو قال-کما عن مقاتل-:لئن قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» لأنکحن عائشة بنت أبی بکر،فنزلت:

..وَ مٰا کٰانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّٰهِ وَ لاٰ أَنْ تَنْکِحُوا أَزْوٰاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذٰلِکُمْ کٰانَ عِنْدَ اللّٰهِ عَظِیماً

(1)

» (2).

أو قال:لئن أمات اللّه محمدا لنرکضن بین خلاخیل نسائه،کما رکض بین خلاخیل نسائنا (3).

عمر بن الخطاب أکثر من رافضی!!

و یتابع ابن أبی الحدید،فیذکر:أن عمر قد زاد فی الطین بلة حین زعم:

ص :317


1- 1) الآیة 53 من سورة الأحزاب.
2- 2) بحار الأنوار ج 31 ص 388 و التفسیر الکبیر للرازی ج 25 ص 225 و تفسیر البغوی ج 3 ص 541 و نور الثقلین ج 4 ص 298 و مجمع البیان ج 8 ص 174 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 348 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 3 ص 127 و 128 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 448 و ج 3 ص 362.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 56 و 323 و بحار الأنوار ج 17 ص 27 و ج 22 ص 190 و ج 31 ص 388 و ج 32 ص 107 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 217 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 375 و الأصفی (تفسیر)ج 2 ص 1000 و الصافی(تفسیر)ج 4 ص 199 و ج 6 ص 61 و نور الثقلین ج 4 ص 298.

أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»توفی و هو راض عن هؤلاء الستة،«ثم یأمر بضرب أعناقهم إن أخروا فصل حال الإمامة».

هذا بعد أن ثلبهم،و قال فی حقهم ما لو سمعه العامة الیوم من قائل لوضعت ثوبه فی عنقه سحبا إلی السلطان،ثم شهدت علیه بالرفض، و استحلت دمه.

فإن کان الطعن علی بعض الصحابة،رفضا فعمر بن الخطاب أرفض الناس،و إمام الروافض کلهم (1).

عصبیة عثمان

و أغرب من ذلک کله..ما وصف به عمر عثمان من أوصاف متناقضة أیضا،حیث اعتبره تارة أنه إذا مات تصلی علیه ملائکة السماء.و اعتبره أخری من أهل العصبیة التی یرفضها الإسلام و یدینها،و قال:إن عصبیته سوف تؤدی به إلی أن یسیر الناس إلیه و یقتلوه ذبحا علی فراشه..و إلی أن یحمل علی رقاب الناس من یعمل فی الناس بمعصیة اللّه..

و وصفه أیضا بأنه یحب المال..

و قال:إن روثة خیر منه.

فهل من یکون کذلک تصلی علیه الملائکة؟!

ص :318


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 20 ص 21 و الإیضاح لابن شاذان ص 515 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 324 و الدرجات الرفیعة ص 19.

و قد أشرنا إلی بعض الکلام فی ذلک فی فقرة تقدمت،فلا حاجة إلی الإعادة.

عمر یتنبأ بما یجری لعثمان

و صرحت الروایات:بأن عمر ذکر:أن عثمان إن ولی الخلافة فسیحمل قومه من بنی أمیة علی رقاب الناس،و سیعملون فیهم بمعصیة اللّه،و أن الناس سوف یسیرون إلیه لیقتلوه،و سیقتلونه بالفعل..

و نقول:

الذی یبدو لنا:أن هذه التنبؤات لم یأت بها عمر من عند نفسه،و لا کانت قراءة سیاسیة له،مکنه منها و قوفه علی دخیلة عثمان،و معرفته بنفسیات الناس..

و لکنه أخذ ذلک من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فإنه هو الذی أخبر بما یکون بعده من تمکن بنی أمیة من رقاب الناس.و بما ستؤول إلیه الأحوال حین یخضمون مال اللّه خضم الإبل نبتة الربیع،و حین یتجاهرون بالمعاصی،و الظلم و الإستبداد،و الإستئثار،و یشیعون ذلک فی کل اتجاه،ثم ما یکون بعد ذلک.

و قد رووا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:إذا بلغ ولد الحکم،أو بنو أبی العاص ثلاثین رجلا جعلوا مال اللّه دولا،و عباده خولا (1).

ص :319


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 56 و ج 8 ص 258 و قاموس الرجال ج 6 ص 262 و 263 عنه،و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 235-

و روی محبوا عثمان:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حدیث تبشیر عثمان بالجنة قال لأنس:«و أخبره أنه یلی أمتی من بعد أبی بکر و عمر،و أنه سیلقی منهم بلاء یبلغون دمه (1).

و فی روایة أخری أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعثمان:و أنت مقتول (2)،

1)

-و کتاب سلیم بن قیس ص 303 و 362 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 586 و 607 و بحار الأنوار ج 22 ص 416 و ج 31 ص 177 و ج 33 ص 152 و الغدیر ج 8 ص 305 و 346 و 389 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 696 و الدرجات الرفیعة ص 244 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 374 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 295 و تقریب المعارف ص 270 و نهج الحق(ط دار الهجرة)ص 299 و إحقاق الحق(الأصل)ص 256 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 252.

ص :320


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 146 و مختصر تاریخ دمشق ج 16 ص 140.
2- 2) تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 174 و 184 و 290 و ج 44 ص 165 و مختصر تاریخ دمشق ج 16 ص 148 و کنز العمال ج 5 ص 743 و ج 13 ص 66 و 96 و التاریخ الکبیر للبخاری ج 1 ص 262 و مجمع الزوائد ج 5 ص 176 و ج 9 ص 89 و عمدة القاری ج 16 ص 177 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 544 و مسند أبی یعلی ج 7 ص 45 و ج 12 ص 474 و الوضاعون و أحادیثهم ص 422 و الکامل لابن عدی ج 1 ص 264 و ج 4 ص 92 و تاریخ بغداد ج 9 ص 340 و لسان المیزان ج 3 ص 193 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 249.

و هناک روایات أخری بهذا المعنی.

و حینئذ لا بد من الإجابة علی سؤال:لماذا یرید عمر إیهام الناس بأنه یخبر عن الغیب،و یقول ذلک من عند نفسه؟!و لماذا أیضا یقدم علی جعل عثمان فی الشوری،بل هو یسوق الأمر إلیه،و یتیقن بحصوله علیه،مع کونه قد سمع بما یکون منه و بما یجری له من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، الذی لا ینطق عن الهوی؟!

هل أراد له أن یقتل لیکون ذلک ذریعة لتشبث معاویة و عمرو بن العاص و أضرابهما بالأمر عن هذا الطریق؟!

و یکون ذلک ذریعة لمحاربة علی«علیه السلام»و منعه،و منع بنی هاشم من نیل هذا الأمر،و لأجل ذلک اتهموا بنی هاشم بالتحریض علی قتل عثمان،و المشارکة فیه،تمهیدا لمواجهتهم بالحرب و القتال؟!..و لعل فی النصوص التی تظهر حرص عمر علی اطماع معاویة و ابن العاص،و بنی أمیة بهذا الأمر ما یشهد لهذه الحقیقة،و اللّه هو العالم..

عثمان رجل فیه لین

و قد وصف عمر بن الخطاب عثمان:بأنه رجل فیه لین..مع أنه هو الآخر کان معروفا بالزهو و التکبر..

و لکننا لم نلحظ هذا اللین فی عثمان..فهل هذا من قبیل الدعایات الإنتخابیة؟!کیف و هو قد داس فی بطن عمار بن یاسر حتی أحدث له فتقا (1).

ص :321


1- 1) راجع:کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 373 و بحار الأنوار ج 31 ص 194-

و عمار هو الذی یقول فیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إنه ملیء إیمانا إلی مشاشه (1).

1)

-و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 290 و الغدیر ج 9 ص 16 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 50 و راجع ج 10 ص 102 و ج 20 ص 36 و الدرجات الرفیعة ص 263 و راجع ص 255 و الإستغاثة ج 1 ص 53 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 366 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 247 و فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 156 و راجع:مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 362 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 21 و الإستیعاب (ط دار الجیل)ج 3 ص 1136 و الوافی بالوفیات ج 22 ص 233 و عن أنساب الأشراف ج 6 ص 162 و عن الریاض النضرة ج 3 ص 85.

ص :322


1- 1) راجع:الأمالی للصدوق ص 324 و روضة الواعظین ص 281 و بحار الأنوار ج 22 ص 319 و ج 33 ص 25 و ج 43 ص 46 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 379 و الغدیر ج 9 ص 24 و 25 و ج 10 ص 18 و 87 و 312 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 52 و سنن النسائی ج 8 ص 111 و فضائل الصحابة للنسائی ص 50 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 392 و مجمع الزوائد ج 9 ص 295 و فتح الباری ج 7 ص 72 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 217 و 524 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 74 و ج 6 ص 532 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 552 و الإستیعاب ج 3 ص 1137 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 103 و ج 20 ص 38 و الجامع الصغیر ج 2 ص 178 و 539 و کنز العمال-

و عثمان هو الذی یصر علی العمل بما یخالف سنة النبی«صلی اللّه علیه و آله»..رغم تذکیره بها (1).

و هو الذی أمر ابن زمعة بأن یعنف بابن مسعود،فاحتمله فضرب به

1)

-ج 11 ص 722 و 724 و فیض القدیر ج 4 ص 473 و ج 6 ص 5 و الدرجات الرفیعة ص 257 و علل الدار قطنی ج 4 ص 152 و تاریخ مدینة دمشق ج 43 ص 359 و 391 و 392 و 393 و ج 60 ص 168 و أسد الغابة ج 5 ص 383 و تهذیب الکمال ج 21 ص 222. و راجع:سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 413 و الإصابة ج 4 ص 473 و تهذیب التهذیب ج 7 ص 358 و تاریخ الإسلام ج 3 ص 573 و الوافی بالوفیات ج 22 ص 233 و البدایة و النهایة ج 7 ص 345 و صفین للمنقری ص 323 و ینابیع المودة ج 2 ص 77 و النهایة فی غریب الحدیث ج 4 ص 333 و لسان العرب ج 6 ص 347 و تاج العروس ج 9 ص 196 و حلیف مخزوم(عمار بن یاسر)ص 75 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 285 و ج 6 ص 134 و ج 16 ص 503.

ص :323


1- 1) راجع:راجع:تاریخ الأمم الملوک ج 3 ص 322 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 327 و الغدیر ج 8 ص 101 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 قسم 2 ص 140 و البدایة و النهایة ج 7 ص 154 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 103 و 104 و الصراط المستقیم ج 3 ص 32 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 586 و بحار الأنوار ج 31 ص 269 و تقریب المعارف ص 262.

الأرض،فکسر ضلعا من أضلاعه (1).

و هو الذی لم یرض بالتراجع عن مواقفه و أعماله التی نقمها الناس علیه، حتی قتل.

و یمکن حشد الکثیر من الشواهد الدالة علی قسوته،و جرأته علی عظائم الأمور،فما معنی وصف عمر له بأنه رجل فیه لین.

إلا أن کان یرید حثه علی القسوة و الشدة علی الناس خوفا من علی«علیه السلام»و بنی هاشم.

حب عثمان للمال

و لکن قد ظهر صدق قول عمر فی عثمان:أنه یحب المال و یحب قومه.

و قد کان به عارفا.فإن حب عثمان هذا،هو الذی أودی به إلی القتل..حتی ذبح علی فراشه.

و قد قلنا آنفا:إن عمر و إن أوهم أنه یتنبأ بهذا الأمر لعثمان،فصدقت نبوءته..و لکن الحقیقة هی أن عمر کان قد سمع ذلک من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نفسه.

ص :324


1- 1) راجع:قاموس الرجال(ط مرکز نشر الکتاب-طهران)ج 6 ص 138 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 43 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 281 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 263 و مستدرکات علم رجال الحدیث للشاهرودی ج 5 ص 19 و الغدیر ج 9 ص 4 و بحار الأنوار ج 31 ص 188 عن الواقدی.
صلاة الملائکة علی عثمان

تقول بعض الروایات المتقدمة:یوم یموت عثمان تصلی علیه ملائکة السماء.

قالت حفصة:قلت یا رسول اللّه عثمان خاصة أم للناس عامة.

قال:عثمان خاصة.

و هذا کلام غیر صحیح،فإن صلاة الملائکة تعم المؤمنین.

و قد قال تعالی: هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلاٰئِکَتُهُ (1).

فالملائکة تصلی علی جمیع المؤمنین.

فلماذا ترید الروایة إخراجهم منها،و تخصیص عثمان بها؟!..

و کیف یقتل الصحابة العدول من تصلی علیه الملائکة دون سواه؟!..

ص :325


1- 1) الآیة 43 من سورة الأحزاب.

ص :326

الفصل الخامس

اشارة

لهذا أبعد علی علیه السّلام!!!

ص :327

ص :328

من طعون عمر فی أصحاب الشوری

1-عن ابن عباس،قال:طرقنی عمر بعد هدأة من اللیل،فقال:

أخرج بنا نحرس نواحی المدینة،فخرج،و علی عنقه درته،حافیا.حتی أتی بقیع الغرقد.فاستلقی علی ظهره،و جعل یضرب أخمص قدمیه بیده،و تأوه صعدا،فقلت له:یا أمیر المؤمنین،ما أخرجک إلی هذا الأمر؟

قال:غص غواص،إن کنت لتقول فتحسن.

قال:أمر اللّه یا ابن عباس.

قال:إن شئت أخبرتک بما فی نفسک.قال:ذکرت هذا الأمر بعینه و إلی من تصیّره.

قال:صدقت.

قال:فقلت له:أین أنت عن عبد الرحمان بن عوف؟!

فقال:ذلک رجل ممسک.و هذا الأمر لا یصلح إلا لمعط من غیر سرف،و مانع من غیر إقتار.

قال:فقلت:سعد بن أبی وقاص؟!

قال:مؤمن ضعیف.

قال:فقلت:طلحة بن عبد اللّه(عبید اللّه)؟

ص :329

قال:ذاک رجل یناول للشرف و المدیح.یعطی ماله حتی یصل إلی مال غیره.و فیه بأو و کبر.

قال:فقلت:فالزبیر بن العوام؟!فهو فارس الإسلام.

قال:ذاک یوم إنسان،و یوم شیطان،و عقة لقس (1)،و إن کان لیکادح علی المکیلة من بکرة إلی الظهر،حتی تفوته الصلاة.

قال:فقلت:عثمان بن عفان؟!

قال:إن ولی حمل آل إبی معیط،و بنی أمیة علی رقاب الناس،و أعطاهم مال اللّه.و لئن ولی لیفعلن و اللّه،و لئن فعل لتسیرن العرب إلیه حتی تقتله فی بیته.

ثم سکت.

قال:فقال:امضها یا ابن عباس،أتری صاحبکم لها موضعا؟

قال:فقلت:و أین یبتعد من ذلک مع فضله،و سابقته،و قرابته،و علمه؟!.

قال:هو و اللّه کما ذکرت،و لو ولیهم لحملهم علی منهج الطریق،فأخذ المحجة،إلا أن فیه خصالا:الدعابة فی المجلس،و استبداد الرأی،و التبکیت للناس مع حداثة السن.

قال:فقلت:یا أمیر المؤمنین،هلاّ استحدثتم سنه یوم الخندق،إذ خرج عمر بن عبد ودّ،و قد کعم عنه الأبطال،و تأخرت عنه الأشیاخ،و یوم بدر

ص :330


1- 1) و عقة:أی یتضجر و یتبرم.و اللقس:السیء الخلق،و قیل:الشحیح..

إذ کان یقط الأقران قطا؟!

هلاّ سبقتموه بالإسلام،إذ کان جعلته السعب(الشعب)،و قریش یستوفیکم (1).

فقال:إلیک یا ابن عباس،أترید أن تفعل بی کما فعل أبوک و علی بأبی بکر یوم دخلا علیه؟!

قال:فکرهت أن أغضبه،فسکّت.

فقال:و اللّه یا ابن عباس،إن علیا«علیه السلام»ابن عمک لأحق الناس به،و لکن قریشا لا تحتمله،و لئن ولیهم لیأخذنهم بمرّ الحق،لا یجدون عنده رخصة،و لئن فعل لینکثن بیعته،ثم لیتحاربن (2).

و نقول:

نستفید من هذه الروایة عدة أمور،نجملها علی النحو التالی

ص :331


1- 1) وردت هذه العبارة فی المصدر علی هذا النحو.و هی غیر مفهومة لنا،فلتحرر. و لعل المقصود:القول:إذ کانت قریش جعلته أو حصرته فی الشعب(أی شعب أبی طالب)و قد کان علی«علیه السلام»ینام فی فراش النبی«صلی اللّه علیه و آله» یفدیه بنفسه کما تقدم..و بذلک یکون«علیه السلام»أو فی من کل أحد فی ذلک..
2- 2) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 158 و 159 و مواقف الشیعة ج 2 ص 328 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»ج 3 ص 102 و راجع:تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 882 و الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 325 و الإستیعاب ج 3 ص 215.

1-إن إشکالات عمر علی علی«علیه السلام»تشیر إلی أن عمر کان یتساهل مع قریش و لا یأخذها بمرّ الحق..علی عکس ما هو شائع عنه أنه کان شدیدا فی أمور الدین.

2-ما معنی أن یستقل عمر بن الخطاب بحراسة نواحی المدینة؟!

و هل کان عمر قادرا علی دفع عدو،أو مواجهة و لو فارس واحد فی حرب و نزال؟!..

و أین هو سیف عمر الذی یقاتل به؟!

و ماذا یمکن لدرته أن تصنع لو قصده أحد قد استعدّ له؟!

و ما الذی هیأه عمر لأی مفاجأة یحتمل حصولها؟!.

إلا إن کان مقصوده بالحراسة مراقبة السارقین أو المتسترین بمعاصیهم..

و إن کان ذلک خلاف ظاهر العبارة..

3-إن ابن عباس قد أدرک أن خروج عمر إلی بقیع الغر قد لم یکن لأجل الحراسة..و قد أقر عمر له بذلک،حین طلب منه أن یتنبأ له بسبب ذلک..

4-ما معنی أن یعتبر سبب خروجه هذا الذی کان من صنعه و اختیاره هو أمر اللّه تبارک و تعالی؟!

و من الذی قال لعمر:إن اللّه تعالی کان راضیا بخروجه هذا؟!

ألیس هذا هو التهرب من المسؤولیة،و إحالة الأمر علی اللّه سبحانه، انطلاقا من اعتقاده بالجبر الإلهی،الذی عاد فأحیاه بین أهل الإسلام،بعد

ص :332

أن کان قد انحسر أو کاد،و لکنه تقوقع فی زوایا بعض النفوس،و حنایا بعض القلوب لأکثر من سبب؟!

و لعل علی رأس أسباب العودة إلی عقیدة الجبر حمل الناس علی التسلیم بالأمر الواقع،و الإستسلام و الخضوع لإرادات الآخرین،و خصوصا الحکام،و الإنقیاد لهم،و التراجع أمام خططهم،و عدم مقاومتها،أو حتی الإعتراض علیها..

5-سیاق هذه القضیة یشیر إلی أنها حصلت فی وقت إحساس عمر بالحاجة إلی حسم أمر الخلافة بعده،و إیجاد المخارج،و السبل العملیة لإقصاء علی«علیه السلام»عن هذا الأمر بصورة لا تثیر أمامه الکثیر من المصاعب.

6-المؤاخذات التی أطلقها عمر فی حق علی«علیه السلام»لا تمثل طعنا یضر فی التصدی لهذا الأمر،بل هی من أسباب الترجیح و الترشیح له،فلاحظ ما یلی:

بالنسبة للدعابة نقول

ألف:سیأتی أنها تهمة باطلة،أو غیر دقیقة.

ب:إن هذه التهمة حتی لو صحت،فهی لا تضر فی مقام الإمامة،بل هی من موجبات إخراج الناس من أجواء الرهبة و الخوف إلی أجواء الراحة و الرضا،و العلاقة الروحیة بالحاکم،و الأنس به و المحبة له،و العفویة و الصراحة معه،و الجرأة علی إبداء الرأی لدیه،و إسداء النصیحة له.

ج:بالنسبة إلی الإستبداد بالرأی،نقول:

ص :333

إنه السمة التی أمر اللّه تعالی نبیه بها،و هی سمة الحزم التی لا بد منها لکی لا یکون الإنسان إمّعة تتلاعب به أهواء المشیرین،و تأسره جهالاتهم..

قال تعالی: وَ شٰاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذٰا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّٰهِ.. (1).

و لم یکن عمر یرضی فی سیاسته للرعیة بأقل من هذا.بل کان یسعی لفرض آرائه و قراراته و لو استلزم ذلک الظلم و التعدی..

بل هو قد مارس فرض آرائه علی أبی بکر من قبل،و کان یسعی لذلک باستمرار مع الرسول الأعظم نفسه.

و قد نزلت الآیات فی موارد کثیرة لکی تضع حدا لهذه التصرفات منه..و لکنها استمرت..و کان آخرها ما جری فی مرض النبی،لیس فی قضیة الإمتناع عن السیر فی جیش أسامة و حسب،و إنما فی موضوع کتابة الکتاب الذی لن یضلوا بعده،حیث منع النبی من کتابته،و اتهمه بالهجر الذی یعلم کل أحد أنه لا تصح نسبته للأنبیاء«علیهم السلام».

د:و أما تبکیت الناس مع حداثة السن..فلست أدری ما أقول فیه،

فأولا:إنه إذا کان علی«علیه السلام»یفعل ذلک،فإن عمر کان یضرب الناس بدرته من دون سبب،بل لمحض إذلالهم،و اسقاط عزتهم، بل هو یضرب الرجل لمجرد أنه یراه یلبس ثوبا جدیدا،لیطأطئ منه بزعمه..فضلا عن ضربه الناس لسؤالهم عن حکم شرعی،أو عن تفسیر آیة،أو نحو ذلک..

ص :334


1- 1) الآیة 159 من سورة آل عمران.

ثانیا:ما المانع من تبکیت المعتدین و المذنبین إذا صدر منهم ما یستحق اللوم و التبکیت؟!و ما شأن السن فی ذلک؟!

و لماذا کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یفعل ذلک مع شیوخ قریش،الذین کانوا أسن منه،حین یراهم یعبدون الأصنام،و یظلمون الناس،و یقطعون أرحامهم،و یرتکبون العظائم و الجرائم؟!

و هکذا الحال بالنسبة لسائر الأنبیاء،فقد کانوا یبکتون من کان من قومهم أسن منهم،علی کفرهم و معاصیهم.

ثالثا:إن هذه الصفة،و کذلک صفة الإستبداد بالرأی حین ظهور وجه الصواب و الحق،و تألیف الناس،و الأنس بهم،و عدم إشاعة الخوف و الرهبة فیهم،إن کل هذه الأمور اذا انضمت إلی سائر الصفات و المیزات فیه«علیه السلام»،و هی العلم،و الشجاعة،و حسن التدبیر و التقوی و العصمة،و غیر ذلک تجعل من یتحلی بها أوفر حظا لنیل مقام الخلافة..

رابعا:ألم یکن اللّه سبحانه و تعالی،و کذلک رسوله«صلی اللّه علیه و آله»یعرفان هذه الصفات فی علی«علیه السلام»؟!حین نزلت الآیات القرآنیة فیه،و نصبه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إماما للأمة فی یوم غدیر خم و سواه!!

و إذا کان فی ذلک الوقت لم یکن یتحلی بها،فهل لم یکن اللّه یعلم أنها سوف تصبح فیه..و لماذا ینصبه إماما للأمة،و یعرض الأمة للخطر،و لا یختار لها،من تکون هذه الصفات فیه بالفعل؟!

ه:و فی مقابل ذلک اعترف عمر لعلی«علیه السلام»بجامعیته لکل

ص :335

الصفات الضروریة لمقام الخلافة-و التی کان عمر نفسه فاقدا لها-و هی:

العلم،و الفضل،و السابقة،بالإضافة إلی القرابة،و أنه لو ولیهم لحملهم علی الطریق المستقیم،و المحجة الواضحة.

و:إن الطعون التی سجلها عمر فی حق ابن عوف،و سعد،و طلحة، و الزبیر،و عثمان،تجعلهم جمیعا غیر جدیرین بمقام الخلافة لرسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله».فکیف إذا کان بعضهم متصفا بما هو أشر و أضرّ، حتی إنه لیکون یوما شیطانا و یوما إنسانا.

أو أنه یناول علی المدیح،حتی یصل إلی مال غیره.

أو یکادح علی المکیلة من بکرة إلی أن تفوته صلاة الظهر.

أو أنه یحمل عشیرته علی رقاب الناس.

أو یعطی مال اللّه لعشیرته و أقاربه،حتی ینتهی به الأمر إلی أن یقتله الناس.

أو کان ضعیفا،ممسکا،بحیث یضر ذلک بالناس..

إن ذلک کله یجعل من أی کان من الناس غیر صالح للخلافة و الإمامة إذا تحلی بواحدة منها،فکیف إذا فقد صفة العلم،أو صفة العصمة،أو غیرها من الصفات الضروریة لمقام الأمامة؟!..

و لماذا یجعل أمثال هؤلاء فی جملة أهل الشوری الذین یصبحون فی دائرة الإحتمال حاضرا و مستقبلا؟!.

7-إن سیاسة الأمة لا ترتبط بالسن..و لم یجعل السن شرطا للسیادة و لا للإمامة،بل و لا للنبوة أیضا،و قد أشرنا إلی ذلک أکثر من مرة،بل المهم

ص :336

هو القدرة علی تحمل المسؤولیة،و إنجاز المهمات الموکلة إلیه..

و قد أشار ابن عباس إلی إنجازات علی«علیه السلام»فی الخندق و فی بدر،حیث تأخرت الأشیاخ،و أشار أیضا إلی قبوله دین اللّه و سبقه إلیه، حیث تلکأ الأشیاخ،بل کانوا فی موقع المناوئ و المحارب.

و هذا یدل علی أنه«علیه السلام»کان مع الحق فی عقله،و فکره، و قلبه.و معه فی جهاده و حرکته فی الحیاة..

أما الأشیاخ فلم یکونوا کذلک،لا فی فکرهم و عقلهم و قلبهم،و لا فی جهادهم و حرکتهم،و لذلک کان«علیه السلام»أحق منهم بهذا الأمر..

و هذا هو ما ضایق عمر بن الخطاب،و أغضبه،حتی اضطر ابن عباس للسکوت..

8-یبدو أن عمر کان یعیش أزمة من نتائج ما جری بین العباس، و علی«علیه السلام»من جهة،و بین أبی بکر من جهة أخری،و لم یکن قادرا علی تجاوزها أو نسیانها،مما یدل علی أن النتیجة کانت ضد توجهاته،و أن أبا بکر فشل فی مواجهة حجة العباس و علی«علیه السلام».

و یبدو أن هذه الحادثة ترکت آثارا بالغة فی وعی الناس للحقیقة،لم یکن یحب عمر و حزبه أن تکون..و لم یکن یرغب فی تکرار مثل هذه الأمور..و لذلک ذکر ابن عباس بها فی هذه المناسبة..

9-إن عمر لم یکن یرید التفریط بعلاقته بابن عباس خصوصا فی هذا الظرف الذی یتهیأ فیه لاتخاذ قرارات حاسمة،و مصیریة بالنسبة لکل ما یخطط له،فکان بحاجة دائما إلی استنکاه الأجواء التی تحیط بعلی«علیه

ص :337

السلام»من خلال استدراج ابن عباس،و لذلک نری:أنه عاد لملاینتة و أبقی علی العلاقة معه..

10-ثم إن عمر قد عاد إلی إلقاء تبعة إقصاء علی«علیه السلام»علی غیره،و علی قریش بالذات،مدعیا أنها لا تحتمله لأنه یعمل فیهم بمرّ الحق..مع أنه هو الذی عمل علی إقصاء علی«علیه السلام»عن مقامه، و قریش إنما تبعته و تابعته.

11-کان المفروض بعمر الذی لم یزل یظهر التشدد فی تطبیق الأحکام أن یقف إلی جانب علی«علیه السلام»،و یشد علی یده،و یختاره دون کل من سواه،لکی یحمل الناس علی الطریق المستقیم،و یعمل فیهم بمرّ الحق.

و أن یکون معه ضد قریش التی ترید أن لا تعمل بالحق،لا أن یکون هو حامل رایة الخلاف علیه،بل هو رائد قریش فی ذلک،و یکون الناس کلهم له تبع،فلماذا یلقی بالتبعة علیهم؟!.

12-إنه یبدو لنا:أنه کان یحاول تخویف الناس من حکم علی«علیه السلام»،و یدعوهم بهذا الأسلوب إلی مناوأته و منعه من الوصول إلی الخلافة..و لذلک نجده یقول فی بعض النصوص:لیس إلی تولیة علی سبیل..

و یقول فی نص آخر:لو ولیهم لا انتقضوا علیه،و حاربوه،کما اتضح..

13-اللافت هنا:أن ابن عباس لم یعرض علی عمر إلا أسماء الذین جعلهم عمر شوری..مما یعنی:أن ابن عباس کان علی علم بما دبره عمر لصرف الأمر عن علی«علیه السلام».فهل کان قد علم ذلک من علی«علیه

ص :338

السلام»،الذی کان یخبر بالکثیر مما یجری قبل وقوعه،و کان قد علم ذلک من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و بما هیأه اللّه تعالی له من وسائل معرفة خاصة به«علیه السلام».

دعابة علی علیه السّلام..خرافة

قال أبو العباس،أحمد بن یحیی،ثعلب،فی کتاب الأمالی:کان عبد اللّه بن عباس عند عمر،فتنفس عمر نفسا عالیا،قال ابن عباس:ظننت أن أضلاعه قد انفجرت،فقلت له:ما هذا النفس منک یا أمیر المؤمنین!إلا هم شدید؟!

قال:أی و اللّه یا ابن عباس،إنی فکرت فی من أجعل الأمر بعدی.

ثم قال:لعلک تری صاحبک لها أهلا؟!

قلت:و ما یمنعه من ذلک مع جهاده،و سابقته،و قرابته،و علمه؟!

قال:صدقت،و لکنه امرؤ فیه دعابة.

و قال:ثم أقبل علی،ثم قال:إن أحراهم أن یحملهم علی کتاب ربهم، و سنة نبیهم لصاحبک.و اللّه،لئن ولیها لیحملنهم علی المحجة البیضاء، و الصراط المستقیم (1).

و فی روایة:أنه حین طعن عمر دخل علیه ابن عباس فرآه مغتما بمن

ص :339


1- 1) راجع:مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 451 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 326 و مواقف الشیعة ج 1 ص 149.

یستخلف بعده،فذکر عثمان،فقال:کلف بأقاربه.

قال:فعلی؟!

قال:فیه دعابة.

قال:فطلحة؟!

قال:لولا بأوفیه.

قال:فالزبیر؟!

قال:و عقة لقس.

قال:فعبد الرحمن؟!

قال:أوه!ذکرت رجلا صالحا،و لکنه ضعیف.و هذا الأمر لا یصلح له إلا اللین من غیر ضعف،و القوی من غیر عنف.

قال:فسعد.

قال:ذاک یکون فی مقنب من مقانبکم (1).

قال المعتزلی:قوله:«کلف بأقاربه أی:شدید الحب لهم.

و الدعابة:المزاح.

و البأو:الکبر و العظمة.

و قوله:و عقة لقس،و یروی:ضبیس،و معناه:کله الشراسة،و شدة

ص :340


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 142 و الفایق فی غریب الحدیث ج 3 ص 168 و غریب الحدیث لابن سلام ج 3 ص 331 و بحار الأنوار ج 31 ص 390.

الخلق،و خبث النفس،

و المقنب:جماعة من الفرسان» (1).

و نقول:

أولا:قال ابن أبی الحدید،مفندا دعوی عمر:أن فی علی«علیه السلام» دعابة ما یلی:

«و أنت إذا تأملت حال علی«علیه السلام»فی أیام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و جدته بعیدا عن أن ینسب إلی الدعابة و المزاح،لأنه لم ینقل عنه شیء من ذلک أصلا،لا فی کتب الشیعة،و لا فی کتب المحدثین.

و کذلک إذا تأملت حاله فی أیام الخلیفتین أبی بکر و عمر،لم تجد فی کتب السیرة حدیثا واحدا یمکن أن یتعلق به،متعلق فی دعابته و مزاحه»؟!! (2).

ثانیا:قال المعتزلی أیضا:«فأما ما کان یقوله عمرو بن العاص فی علی «علیه السلام»لأهل الشام:إن فیه دعابة،یرید أن یعیبه بذلک عندهم، فأصل ذلک کلمة قالها عمر،فتلقفها منه من تلقفها،حتی جعلها أعداؤه عیبا له،و طعنا علیه» (3).

و قال أیضا:«فأما أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فإذا نظرت إلی کتب الحدیث و السیر لم تجد أحدا من خلق اللّه عدوا و لا صدیقا روی عنه شیئا

ص :341


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 142.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 328.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 326.

من هذا الفن،لا قولا،و لا فعلا و لم یکن وقار أتم من وقاره.

و ما هزل قط،و لا لعب،و لا فارق الحق و الناموس الدینی سرا و لا جهرا.

و لکنه خلق علی سجیة لطیفة،و أخلاق سهلة،و وجه طلق،و قول حسن،و بشر ظاهر،و ذلک من فضائله«علیه السلام»التی اختصه اللّه بمزیتها،و إنما کانت غلظته فعلا لا قولا» (1).

و کانت غلظته شدة علی الکافرین،کما قال تعالی: أَشِدّٰاءُ عَلَی الْکُفّٰارِ رُحَمٰاءُ بَیْنَهُمْ (2).

ثالثا:لقد وصف علی«علیه السلام»المؤمن بقوله:«بشره فی وجهه، و حزنه فی قلبه» (3).

رابعا:لو صح أنه کان فی علی«علیه السلام»دعابة،فهی لا تضر فی صلاحیته لمقام الإمامة.و قد أشرنا إلی ذلک فیما سبق.

خامسا:إن الدعابة التی لا تصل إلی حد المیوعة محبوبة و مطلوبة،حین تکون من موجبات الإنبساط،و إخراج الناس من أجواء الخوف و الرهبة

ص :342


1- 1) الآیة 29 من سورة الفتح.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 337.
3- 3) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 4 ص 78،الحکمة رقم 333 و الکافی ج 2 ص 226 و شرح أصول الکافی ج 9 ص 137 و مستدرک الوسائل ج 8 ص 452 و ج 11 ص 180 و بحار الأنوار ج 64 ص 305 و ج 66 ص 410 و ج 70 ص 317 و جامع أحادیث الشیعة ج 15 ص 525.

إلی أجواء الأنس و الرضا،و العفویة و الصراحة مع الحاکم،و الجرأة علی ابداء الرأی المخالف،و إسداء النصیحة له..

سادسا:قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»مکذبا هذه الشائعة:

«عجبا لابن النابغة،یزعم لأهل الشام:أن فیّ دعابه،و أنی امرؤ تلعابة، أعافس و أمارس،لقد قال باطلا،و نطق آثما.

أما-و شر القول الکذب-إنه لیقول فیکذب،و یعد فیخلف،و یسأل فیلحف،و یسأل فیبخل،و یخون العهد،و یقطع الإلّ.فإذا کان عند الحرب، فأی زاجر و آمر هو:ما لم تأخذ السیوف مآخذها،فإذا کان ذلک کان أکبر مکیدته أن یمنح القرم سبته.

أما و اللّه،إنه لیمنعنی من اللعب ذکر الموت،و انه لیمنعه من قول الحق نسیان الآخرة،إنه لم یبایع معاویة حتی شرط له أن یؤتیه أتیة،و یرضخ له علی ترک الدین رضیخة (1).

سابعا:نقل ابن أبی الحدید بمناسبة قول عمر عن علی«علیه السلام»:

«إن فیه دعابة»جملة من الروایات التی تضمنت مزاحات النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و صرح بأنها من الأحادیث الصحیحة،و الآثار المستفیضة.

ص :343


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 147 و الإحتجاج ج 1 ص 268 و شرح مئة کلمة لأمیر المؤمنین لابن میثم البحرانی ص 162 و بحار الأنوار ج 33 ص 221 و الغدیر ج 2 ص 128 و عن عیون الأخبار لابن قتیبة،و العقد الفرید،و الأمالی لأبی علی الطوسی ج 1 ص 131.

ثم ذکر ما رووه عنه«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:إنی لأمزح و لا أقول إلا حقا (1).

و قال لامرأة من الأنصار:الحقی زوجک فإن فی عینه بیاضا (2).

و قال لامرأة طلبت منه دابة تحملها:إنا حاملوک علی ولد الناقة (3).

ص :344


1- 1) راجع:مکارم الأخلاق للطبرسی ص 21 و بحار الأنوار ج 16 ص 116 و 298 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 172 و مجمع الزوائد ج 8 ص 89 و ج 9 ص 17 و عمدة القاری ج 22 ص 169 و المعجم الأوسط ج 1 ص 298 و ج 7 ص 32 و 219 و المعجم الصغیر للطبرانی ج 2 ص 7 و المعجم الکبیر ج 12 ص 299 و الجامع الصغیر للسیوطی ج 1 ص 402 و کشف الخفاء ج 1 ص 234 و قاموس الرجال للتستری ج 9 ص 658 و تاریخ بغداد ج 4 ص 149 و لسان المیزان ج 2 ص 251 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 256 و الشفا للقاضی عیاض ج 2 ص 188 و کشف الغمة ج 1 ص 9 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 10 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 440 و مجمع البحرین ج 4 ص 196 و جامع السعادات للنراقی ج 2 ص 224.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 330 و الوافی بالوفیات ج 1 ص 74 و جامع السعادات للنراقی ج 2 ص 224 و التحفة السنیة(مخطوط)للجزائری ص 323 و زاد المسیر ج 5 ص 251.
3- 3) راجع:المغنی لابن قدامة ج 11 ص 244 و تاریخ مدینة دمشق ج 4 ص 41 و سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 113 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 8 ص 453 و مستدرک الوسائل ج 8 ص 410 و البدایة و النهایة ج 6 ص 52 و مناقب آل أبی طالب ج 1-

و ذکر أیضا أمورا أخری (1)..

لکنه خلط الصحیح بالسقیم کما یعلم بالمراجعة..

و أخیرا نقول:

نحن لا ننکر أن یکون لعلی شیء من البشر،و الملاطفة للمؤمنین، للحصول علی ثواب ادخال السرور علی قلوبهم،و لکن لا إلی الحد الذی یخرجه عن حالة الإعتدال و التوازن إلی الإبتذال و المیوعة،و لا بالنحو الذی یخرج الإنسان المؤمن،و یشعره بالمذلة و الصغار.کما أنه لا یتضمن خروجا عن جادة الحق و الصدق.بل هو کملاطفات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و قد روی:أن علیا«علیه السلام»کان یأکل تمرا مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».فکان«صلی اللّه علیه و آله»یضع النوی أمام علی«علیه السلام»،فلما کثر النوی،قال«صلی اللّه علیه و آله»لعلی:إنک لأکول!!

فقال علی«علیه السلام»:الأکول من یأکل التمر و نواه (2).

3)

-ص 128 و حلیة الأبرار ج 1 ص 312 و بحار الأنوار ج 16 ص 294 و جامع أحادیث الشیعة ج 15 ص 546 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 377 و سنن أبی داود ج 2 ص 477 و السنن الکبری للبیهقی ج 10 ص 248 و مسند أحمد ج 3 ص 267 و مسند أبی یعلی ج 6 ص 412 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 253 و سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 113.

ص :345


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 330.
2- 2) راجع:التحفة السنیة(مخطوط)للجزائری ص 323.
أسباب حرص علی علیه السّلام علی الخلافة

لقد وصف عمر بن الخطاب علیا«علیه السلام»بأنه حریص علی الخلافة،و لا یصلح هذا الأمر لمن حرص علیه..

و نقول:

إن حرص علی«علیه السلام»علی هذا الأمر لم یکن طمعا بالدنیا، لکی یصح کلام عمر،فإن سیرة علی«علیه السلام»تدل علی خلاف ذلک، فقد کانت الدنیا عنده«علیه السلام»أهون من عفطة عنز (1)،و کانت الخلافة عنده أقل شأنا من نعل بالیة إلا أن یقیم حقا،و یبطل باطلا (2).

ص :346


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 37 و الإقتصاد للطوسی ص 210 و علل الشرائع ج 1 ص 151 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 289 و الرسائل العشر للطوسی ص 124 و مسألتان فی النص علی علی«علیه السلام»للشیخ المفید ج 2 ص 27 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 288 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 168 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 269 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 460 و النهایة فی غریب الحدیث ج 3 ص 264 و لسان العرب ج 7 ص 352 و مجمع البحرین ج 3 ص 208 و تاج العروس ج 10 ص 339 و الأمالی للطوسی ص 374 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 49 و عیون الحکم و المواعظ للواسطی ص 507 و الطرائف لابن طاووس ص 419 و 421.
2- 2) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 80 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 93 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 247 و مناقب آل أبی طالب-

کما أن حرصه«علیه السلام»علی الخلافة إنما هو لأنه یرید تنفیذ حکم اللّه،و العمل بوصیة رسوله،من حیث أن القیام بهذا الأمر هو من الواجبات الشرعیة علی علی«علیه السلام»دون سواه،لا لأجل ارادة تحقیق رغبة شخصیة،و استجابة إلی میل و هوی،و اندفاع غرائزی.

و قد ذکر«علیه السلام»هذا الأمر،الذی أرید به الباطل،فقال:«و قال قائل:إنک علی هذا الأمر یا ابن أبی طالب لحریص،فقلت:بل أنتم و اللّه لأحرص و أبعد،و أنا أخص و أقرب،و إنما طلبت حقا لی و أنتم تحولون بینی و بینه،و تضربون وجهی دونه» (1).

الحرص المانع من الخلافة

و قد جاء فی بعض النصوص أن عمر ذکر:أن علیا«علیه السلام»لو

2)

-ج 1 ص 370 و شرح مئة کلمة لأمیر المؤمنین لابن میثم البحرانی ص 228 و الجمل لابن شدقم ص 111 و بحار الأنوار ج 32 ص 76 و 113 و نهج السعادة ج 1 ص 249 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 185 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 262 و ج 18 ص 6.

ص :347


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 84 و الغارات للثقفی ج 2 ص 767 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 19 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 190 و بحار الأنوار ج 29 ص 605 و ج 38 ص 318 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام» للشیروانی ص 446 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 305 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 352.

ولیهم یحمل الناس علی الطریق المستقیم،أو علی طریقة من الحق یعرفونها..

ثم عابه بأنه حریص علی هذا الأمر،«و لا یصلح هذا الأمر لمن حرص علیه».

و یلاحظ علی ذلک ما یلی

1-إن الطریقة من الحق التی یعرفونها إنما هی طریقة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»دون سواه،أو هی المتوافقة مع أحکام اللّه و شرائعه..

2-تقدم أن حرص علی«علیه السلام»علی هذا الأمر هو لأجل حفظ مصلحة الدین و الأمة،لأن من یحمل الأمة علی الطریق المستقیم حتی لو کرهوا،لا یمکن أن یکون حرصه علی الخلافة لأجل الحصول علی منافع شخصیة..

لا سیما إذا کان ذلک سوف یواجه بکراهة الناس له و لسیاساته، و کراهتهم لطاعته فی إجراء أحکام اللّه،و التزام شرائعه..و من یتحمل ذلک و یرضی بهذه النتائج الصعبة،فهو غایة فی الإخلاص و التفانی.و إن لم یکن من أهل الإخلاص،فهو غایة فی الحمق و البلاهة.

3-إن من یحرص علی هذا الأمر من المنطلق الذی أشرنا إلیه هو الذی یصلح له هذا الأمر و لا یصلح لغیره..فکیف یدعی عمر عکس ذلک؟!

لا سبیل إلی تولیة علی علیه السّلام

ثم إن تعللات عمر التی ساقها لتبریر استبعاد علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»من الخلافة..لیست هی المبررات الحقیقیة.و الحقیقی منها هو اتفاقهم علی استبعاده،منذ أن کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»حیا،بسبب

ص :348

حسدهم و بغضهم له،و لأنهم طامعون فی هذا الأمر،و یظنون أنها إن صارت إلی بنی هاشم لم تخرج منهم إلی غیرهم..

و لأجل ذلک ذکرت بعض النصوص:أن عمر حین سأله ولده عبد اللّه بن عمر عن سبب عدم تولیة علی«علیه السلام»،أجابه بقوله:لیس إلی ذلک سبیل..

بل لعل الأظهر أن مراد عمر من قوله:لیس إلی ذلک سبیل:أنه سیمنع من ذلک بکل قوة،و یدل علی ذلک:قوله بعد ذلک:لا أجمع لبنی هاشم النبوة و الخلافة،و لا یرید أن ینسب إلیه أنه جمع بینهما لهم فی حال حیاته، و لا أن یکون له أی دور فی هذا الجمع بعد مماته..

ص :349

ص :350

الفهارس

اشارة

1-الفهرس الإجمالی

2-الفهرس التفصیلی

ص :351

ص :352

1-الفهرس الإجمالی

الباب الثامن:أحداث..و تفاصیل

الفصل الأول:عاتکة و أم کلثوم 7-40

الفصل الثانی:حدیث ساریة..و أحداث أخری 41-84

الفصل الثالث:حرکات..لیست عفویة!!85-116

الفصل الرابع:هکذا قتل عمر بن الخطاب 117-144

الفصل الخامس:علی علیه السّلام و ابن عباس یثنیان علی عمر 145-174

الفصل السادس:قتل عمر..و اتهام علی علیه السّلام 175-204

الباب التاسع:إرهاصات الشوری..

الفصل الأول:بیعة أبی بکر لیست فلتة 207-226

الفصل الثانی:لو کان سالم حیا 227-256

الفصل الثالث:أرکان الشوری بنظر عمر 257-290

الفصل الرابع:مطاعن عمر تحت المجهر 291-326

الفصل الخامس:لهذا أبعد علی علیه السّلام!!!!327-355

الفهارس:351-363

ص :353

ص :354

2-الفهرس التفصیلی

الباب الثامن:أحداث..و تفاصیل

الفصل الأول:عاتکة و أم کلثوم..

علی علیه السّلام و زواج عمر بعاتکة:9

علی علیه السّلام یخطب عاتکة،و الحسین علیه السّلام یتزوجها:14

تزوجها بعد أن استفتی علیا علیه السّلام:16

زواج عمر بأم کلثوم بنت علی علیه السّلام:17

الزواج بأم کلثوم تحت التهدید:20

هل هی بنت الزهراء علیها السّلام؟!:21

هذا الزواج لا یدفع الإشکال عن عمر:22

أبو القاسم الکوفی یتحدث:26

هل للحاکم أن یعمل بعلمه:28

روایات لئیمة و حاقدة:29

روایة مکذوبة:32

عمر یقول:رفئونی:36

إعتذار،أم إدانة؟!38

ص :355

إعتذار،أم إدانة؟!38

الروایة الأغرب و الأعجب:38

الفصل الثانی:حدیث ساریة..و أحداث أخری

یا ساریة الجبل:43

التناقض و الإختلاف:44

ضعف سند الروایة:45

أبو حنیفة و مؤمن الطاق:46

أبو القاسم الکوفی ماذا یقول؟!:50

راویة الخصیبی:51

أین الإنصاف؟!:53

علی علیه السّلام و وضع الجزیة علی بنی تغلب:54

الفطرة..و التنصر،و التهوید:55

سیاسة عمر مع نصاری تغلب خاطئة:58

تدخل علی علیه السّلام أنقذ الموقف:59

حیرة عمر فی أمر المجوس:59

للمجوس کتاب،و رفع:60

علی علیه السّلام یجلد عبید اللّه بن عمر الحد:61

ظاهرة شرب الخمر فی بیت الخلیفة:65

إختلاف الصحابة فی الموؤودة:69

ص :356

وزن القید فی رجل السجین:71

علی علیه السّلام ینجی طفلا من موت محتم:72

عمر و تفسیر سبحان اللّه:77

رجفة بالمدینة فی عهد عمر:79

الفصل الثالث:حرکات..لیست عفویة!!

علی علیه السّلام عمر القوی الأمین؟!:87

یوم الغدیر..یوم عید:88

انتقاص علی علیه السّلام یؤذی النبی صلّی اللّه علیه و آله فی قبره:91

عمر لو صرفناکم عما تعرفون!:93

هل یرید عمر اختبارهم؟!:94

رعب عمر من علی علیه السّلام:95

ذرو من قول!:99

هل نجحت سیاساتهم؟!:103

و الإمام الحسین علیه السّلام أیضا:107

عمر یتهدد الناس بعلی علیه السّلام:109

الحجر الأسود یضر و ینفع:112

الفصل الرابع:هکذا قتل عمر بن الخطاب..

علی علیه السّلام قاتل الخلفاء کلهم:119

أبو لؤلؤة یتهدد عمر بن الخطاب:121

ص :357

الثناء علی عمر:124

عمر یتهم علیا علیه السّلام و الصحابة!!:125

علی علیه السّلام غسّل عمر و حنطه و کفنه:126

تناقض الروایات:127

الموالی لا یدخلون المدینة:128

تهدید أبی لؤلؤة لعمر:129

تنکر أبی لؤلؤة:130

هنات و هنات فی روایة ابن سعد:132

متی لحق الناس بأبی لؤلؤة؟!:134

من الذی غسل و کفن و حنط عمر؟!:135

کبّر علیه أربعا:137

الصلاة علی عمر بن الخطاب:138

روایة الصلاة علی عمر بطریقة أخری:140

عمر یستأذن عائشة لیدفن مع النبی صلّی اللّه علیه و آله!!:142

الحجر ملک الأزواج فلا بد من الإستئذان:143

الفصل الخامس:علی علیه السّلام و ابن عباس یثنیان علی عمر..

ثناء ابن عباس علی عمر:147

هل یتهم عمر الصحابة أم یتهم نفسه؟!:151

خطبة علی علیه السّلام هنا تناقض الشقشقیة:153

ص :358

لقب الفاروق لمن؟!:154

قرن من حدید:158

رحمة عمر:160

الشفیق الرؤوف:164

عمر علی بینة من ربه:165

یحب أن یلقی اللّه بمثل عمل عمر:166

رثاء علی علیه السّلام لعمر:166

تمحلات المعتزلی:171

الفصل السادس:قتل عمر..و اتهام علی علیه السّلام..

تاریخ قتل عمر:177

هل کان أبو لؤلؤة مجوسیا؟!:186

هل انتحر أبو لؤلؤة؟:195

لماذا یقتل أبو لؤلؤة عمر بن الخطاب؟!:201

التاسع من ربیع الأول..یوم عید!!204

الباب التاسع:إرهاصات الشوری..

الفصل الأول:بیعة أبی بکر لیست فلتة..

بیعة أبی بکر کانت فلتة:209

هل کانت فلتة؟!:211

ص :359

هل کانت فلتة؟!:211

بیعة أبی بکر من غیر مشورة:213

من دعا إلی إمارة نفسه أو غیره فاقتلوه:215

عائشة و ابن عمر ینصحان عمر بالإستخلاف:217

حسب آل الخطاب ما تحملوا منها:219

لا أتحملها حیا و میتا:221

هل ترک النبی صلّی اللّه علیه و آله الإستخلاف؟!:223

الفصل الثانی:لو کان سالم حیا..

لو کان سالم حیا لولیته:229

لو أدرکت خالد بن الولید،لولیته:233

الذین تحسر عمر علی فقدانهم:234

تحسر عمر علی سالم و معاذ و أبی عبیدة:238

الحسرات لماذا؟!:240

العشرة المبشرة،حدیث لا یصح:241

العشرة المبشرة فی حدیث أبی ذر:250

أبو عبیدة أمین هذه الأمة:253

لا خیر للمسلمین فیهم:254

لماذا لیس لابن عمر نصیب؟!:256

ص :360

الفصل الثالث:أرکان الشوری بنظر عمر..

عمر و نفاق أرکان الشوری!!:259

مطاعن عمر فی أرکان الشوری:261

جمع متفرقات المطاعن:271

الروایة الصحیحة عند ابن روزبهان:288

الفصل الرابع:مطاعن عمر تحت المجهر..

کیف یشتم أقرانه؟!:293

المدح و الذم للإضرار بعلی علیه السّلام:294

هی عدة وقائع:296

التناقض..و الإختلاف:296

رمتنی بدائها:298

سعد رجل حرب:299

ما زهرة و أمور الناس:301

سعد صاحب فتنة:301

سعد لا یقوم بقریة:302

ابن عوف فرعون هذه الأمة:302

ضعف عبد الرحمان:307

الجبر الإلهی و خلافة الزبیر:310

الزبیر فی نظر عمر بن الخطاب:312

ص :361

النبی صلّی اللّه علیه و آله راض علی طلحة أم ساخط:314

ذنب طلحة:315

الجاحظ یلاحظ!!:316

عمر بن الخطاب أکثر من رافضی!!:317

عصبیة عثمان:318

عمر یتنبأ بما یجری لعثمان:319

عثمان رجل فیه لین:321

حب عثمان للمال:324

صلاة الملائکة علی عثمان:325

الفصل الخامس:لهذا أبعد علی علیه السّلام!!!!

من طعون عمر فی أصحاب الشوری:329

دعابة علی علیه السّلام..خرافة:339

أسباب حرص علی علیه السّلام علی الخلافة:346

الحرص المانع من الخلافة:347

لا سبیل إلی تولیة علی علیه السّلام:348

الفهارس:

1-الفهرس الإجمالی 353

2-الفهرس التفصیلی 355

ص :362

المجلد 15

اشاره

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

تتمة الباب التاسع

الفصل السادس

اشارة

عمر و خلافة علی علیه السّلام

ص :5

ص :6

الشوری بنظر علی علیه السّلام

و قد تحدث أمیر المؤمنین«علیه السلام»عن الشوری فی خطبته الشقشقیة، فقال:

«فیا للّه،و للشوری!!متی اعترض الریب فیّ مع الأول منهم حتی صرت أقرن مع هذه النظائر؟!لکننی أسففت إذ أسفوا،و طرت إذ طاروا، فصغی رجل منهم لضغنه،و مال الآخر لصهره،مع هن و هن،إلی أن قام ثالث القوم نافجا حضنیه،بین نثیله و معتلفه،و قام معه بنو أبیه یخضمون مال اللّه خضم الإبل نبتة الربیع إلخ...» (1).

و نقول:

1-إننا نرید أن نعالج توهما قد یراود ذهن بعض الناس،و هو أنه کیف یرضی الإمام«علیه السلام»بأن یمارس الإسفاف؟!فحتی لو أسفّ الآخرون،فالمفروض هو أن ینأی بنفسه عن ذلک..

و هذا وهم باطل،فإن المقصود هو أنه«علیه السلام»اختار مجاراتهم فیما یختارونه من مواقف،حتی لقد رضی الدخول فی الشوری،و قرنوه بهذه

ص :7


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 30.

النظائر،مع علمهم بأنه لا یقاس به أحد.و رضی هو بذلک حفظا للدین، و رعایة لمصلحة المسلمین.و لم یبادر لمواجهتهم بما یدخل فی دائرة التحدی.

و المقصود بالإسفاف هنا إسفاف الطائر،و هو دنوه من الأرض حتی یکاد یضربها برجله.و لیس المراد به الأخذ بالأمور الدنیئة و الخسیسة..

2-قد أظهر«علیه السلام»فی کلمته هذه أن القوم قد أتوا ما أتوا و هم علی علم بتقدمه علیهم،و علی یقین بأنهم لا یقاسون به..و هذا یضع علامة استفهام کبیرة علی المحاولات التی تبذل لإعطاء أبی بکر و عمر و سواهما أحجاما بارزة فی مقابله..

ثم هو یدلل علی أن ما فعلوه لم یراعوا به طریق الورع و الإلتزام بالحدود الشرعیة..

3-إن من عداه کانوا نظائر لبعضهم البعض،و لم یکن یصح أن یقرن هو«علیه السلام»بهم..و هذا یشیر إلی أن ما یدعی لبعضهم من تمییز علی من عداه فی تقوی أو فی علم،أو فی سیاسة،لم یکن دقیقا.

4-إن أسباب میلهم إلی غیر علی«علیه السلام»لیست مقبولة من الناحیة الشرعیة و العقلیة،فإنه لا یجوز لمن یجعل نفسه فی موضع الأمین علی مصیر الأمة،و یوکل إلیه اختیار ما یصلحها فی دینها و دنیاها-لا یجوز-أن یمیل مع أضغانه الجاهلیة التی لا یرضاها اللّه تعالی..أو أن یمیل مع عصبیاته العشائریة،فإن ذلک لا یحقق الهدف الذی انتدب إلی تحقیقه.کما أنه لیس له مبرر فی العقل و الشرع.و قد أوضحنا ذلک فی موضع آخر.

5-و أما بالنسبة لما وصف به عثمان من أنه قام نافجا حضنیه،بین نثیلیه

ص :8

و معتلفه،فهو أصدق تعبیر عن اهتمامات عثمان و انشغالاته التی ظهر أنها اتجهت بصورة انحداریة حتی بلغت هذا المستوی فأصبح همه بطنه،و التملی من مال اللّه سبحانه،ثم التخلی للتنفیس عن الکرب الناشئ من التخمة..

مع أن المفروض هو أن یفکر بسیاسة الأمة بصورة صحیحة..توصلها إلی الأهداف السامیة التی رسمها اللّه تعالی لها.

لماذا زویت الخلافة عن أهلها؟!
اشارة

و نذکر هنا جانبا من تبریرات عمر،لمواصلة سیاساته الرامیة للإستمرار فی إقصاء الخلیفة الشرعی عن موقعه الذی جعله اللّه تعالی له،فلاحظ ما یلی:

1-عن ابن عباس قال:إنی لأماشی عمر فی سکة من سکک المدینة، یده فی یدی،فقال:یا ابن عباس،ما أظن صاحبک إلا مظلوما.

فقلت فی نفسی:و اللّه لا یسبقنی بها.فقلت:یا أمیر المؤمنین،فاردد إلیه ظلامته.

فانتزع یده من یدی،ثم مرّ یهمهم ساعة،ثم وقف،فلحقته،فقال لی:

یا ابن عباس،ما أظن القوم منعهم صاحبک إلا أنهم استصغروه.

فقلت فی نفسی:هذه شر من الأولی-فقلت:و اللّه،ما استصغره اللّه حین أمره اللّه أن یأخذ سورة براءة من أبی بکر.

فأعرض عنی و أسرع (1).

ص :9


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 45 و ج 12 ص 46 و عن الریاض النضرة-

2-و یقول نص آخر:إن عمر قال لابن عباس،و هو یسیر معه فی بعض أسفاره:یا بن عباس،ما منع علیا من الخروج معنا؟!

قلت:لا أدری.

قال:یا بن عباس،أبوک عم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أنت ابن عمه،فما منع قومکم منکم؟!

قلت:لا أدری.

قال:لکنی أدری،یکرهون ولایتکم لهم!

قلت:لم،و نحن لهم کالخیر؟!

قال:اللهم غفرا،یکرهون أن تجتمع فیکم النبوّة و الخلافة،فیکون بجحا بجحا،لعلکم تقولون:إن أبا بکر فعل ذلک!!لا و اللّه،و لکن أبا بکر

1)

-ج 2 ص 173 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 226 و حلیة الأبرار ج 2 ص 317 و بحار الأنوار ج 40 ص 125 عن الموفقیات،و مناقب أهل البیت «علیهم السلام»للشیروانی ص 450 و المراجعات ص 396 و السقیفة و فدک للجوهری ص 72 و الدرجات الرفیعة ص 105 و أبو هریرة للسید شرف الدین ص 122 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 349 و کشف الغمة للإربلی ج 2 ص 46 و کشف الیقین ص 175 و 470 و التحفة العسجدیة ص 145 و غایة المرام ج 6 ص 122 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 22 ص 426 و ج 31 ص 37.

ص :10

أتی أحزم ما حضره و لو جعله لکم ما نفعکم مع قربکم (1).

3-و فی نص آخر:أن عمر قال لابن عباس:أشکو إلیک ابن عمک، سألته أن یخرج فلم یفعل،فلم أزل أراه واجدا،فبم تظن موجدته؟!

قلت:یا أمیر المؤمنین،إنک لتعلم.

قال:أظنه لا یزال کئیبا لفوت الخلافة.

قلت:هو ذاک،إنه یزعم أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أراد الأمر له.

فقال:یا ابن عباس:و أراد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»له فکان ماذا،إذا لم یرد اللّه تعالی ذلک؟!إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أراد ذلک و أراد اللّه غیره،فنفذ مراد اللّه،و لم ینفذ مراد رسوله،أو کلما أراد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان؟!

إنه أراد إسلام عمه و لم یرده اللّه أن یسلم.

و قد روی معنی هذا الخبر بغیر هذا اللفظ و هو قوله:إن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»أراد أن یذکره للأمر فی مرضه فصددته عنه خوفا من الفتنة،و انتشار أمر الإسلام،فعلم رسول اللّه ما فی نفسی و أمسک،و أبی اللّه إلا إمضاء ما حتم (2).

ص :11


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 288 و راجع:مواقف الشیعة ج 1 ص 220 و ج 2 ص 363 و الإیضاح لابن شاذان ص 166-169.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 78 و 79 و بحار الأنوار ج 29 ص 639-

4-و نص رابع یقول:إن عمر قال:یابن عباس،أتدری ما منع قومکم منکم بعد محمد؟!

فکرهت أن أجیبه،فقلت:إن لم أکن أدری فأمیر المؤمنین یدرینی.

فقال عمر:کرهوا أن یجمعوا لکم النبوّة و الخلافة،فتبجحوا علی قومکم بجحا بجحا،فاختارت قریش لأنفسها،فأصابت و وفّقت.

فقلت:یا أمیر المؤمنین،إن تأذن لی فی الکلام،و تمط عنی الغضب تکلمت.

فقال:تکلم یا بن عباس.

فقلت:أمّا قولک یا أمیر المؤمنین:اختارت قریش لأنفسها فأصابت و وفّقت،فلو أن قریشا اختارت لأنفسها حیث اختار اللّه عزّ و جلّ لها لکان الصواب بیدها غیر مردود و لا محسود.

و أما قولک:إنهم کرهوا أن تکون لنا النبوّة و الخلافة،فإنّ اللّه عزّ و جلّ وصف قوما بالکراهیة فقال: ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کَرِهُوا مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَأَحْبَطَ أَعْمٰالَهُمْ (1).

فقال عمر:هیهات و اللّه یابن عباس!قد کانت تبلغنی عنک أشیاء، کنت أکره أن أقرک علیها فتزیل منزلتک منی.

فقلت:و ما هی یا أمیر المؤمنین؟!

2)

-و ج 30 ص 555 و غایة المرام ج 6 ص 93 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 706.

ص :12


1- 1) الآیة 9 من سورة محمد.

فإن کانت حقا فما ینبغی أن تزیل منزلتی منک،و إن کانت باطلا فمثلی أماط الباطل عن نفسه.

فقال عمر:بلغنی أنک تقول:إنما صرفوها عنا حسدا،و بغیا،و ظلما.

فقلت:أما قولک یا أمیر المؤمنین ظلما،فقد تبین للجاهل و الحلیم.

و أما قولک حسدا،فإن إبلیس حسد آدم،فنحن ولده المحسودون.

فقال عمر:هیهات،أبت قلوبکم یا بنی هاشم إلا حسدا ما یحول، و ضغنا و غشا ما یزول.

فقلت:مهلا یا أمیر المؤمنین،لا تصف قلوب قوم أذهب اللّه عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا بالحسد و الغش،فإن قلب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من قلوب بنی هاشم.

فقال عمر:إلیک عنی یا ابن عباس.

فقلت:افعل،فلما ذهبت لأقوم استحیا منی،فقال:یا ابن عباس، مکانک الخ... (1).

5-قال المعتزلی:«و قد روی عن ابن عباس أیضا،قال:دخلت علی عمر یوما،فقال:یا ابن العباس،لقد أجهد هذا الرجل نفسه فی العبادة حتی نحلته،ریاء.

ص :13


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 223 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 289 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 63 و 64 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 107 و المراجعات ص 394 و السقیفة و فدک للجوهری ص 131.

قلت:من هو؟!

فقال:هذا ابن عمک-یعنی علیا«علیه السلام»-.

قلت:و ما یقصد بالریاء یا أمیر المؤمنین؟!

قال:یرشح نفسه بین الناس للخلافة.

قلت:و ما یصنع بالترشیح؟!قد رشحه لها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فصرفت عنه.

قال:إنه کان شابا حدثا،فاستصغرت العرب سنه،و قد کمل الآن.ألم تعلم أن اللّه تعالی لم یبعث نبیا إلا بعد الأربعین؟!

قلت:یا أمیر المؤمنین،أما أهل الحجی و النهی،فإنهم ما زالوا یعدونه کاملا منذ رفع اللّه منار الإسلام،و لکنه یعدونه محروما مجدودا.

فقال:أما إنه سیلیها بعد هیاط و میاط (1)،ثم تزل فیها قدمه،و لا یقضی منها أربه إلخ... (2).

و نقول:

إن لنا ملاحظات علی هذه النصوص،نجملها فیما یلی:

ص :14


1- 1) الهیاط:الإقبال،و المیاط:الإدبار،کما عن اللحیانی،و قال غیره:الهیاط:اجتماع الناس للصلح،و المیاط:تفرقهم عن ذلک.راجع:لسان العرب.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 80 و بحار الأنوار ج 29 ص 637 و ج 31 ص 69 و التحفة العسجدیة ص 147 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 237 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 448 و مواقف الشیعة ج 1 ص 154.
ألف:ما أظن صاحبک إلا مظلوما

1-إن کثرة اسئلة عمر لابن عباس عن علی«علیه السلام»،و عن أسباب استبعاده من الخلافة و غیر ذلک من شؤون،یجعلنا نظن أنه کان یعیش هاجس الخوف المستمر من وصول علی«علیه السلام»للخلافة بعده.

2-إنه یدل علی أنه کان باستمرار بصدد جس النبض،و معرفة الأجواء عن قرب،فابن عباس کان من بنی هاشم،و هو ابن عم أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»مباشرة...و هو شاب عاقل،و فهیم،و لبیب.

و لعل عمر کان یقربه لیرضی بذلک غروره،فإن صداقة الخلیفة،و الحصول علی الإحترام و التبجیل من قبله أمر تمیل إلیه النفوس،فکیف بشاب طموح و لبیب،و مثقف مثل ابن عباس!!

3-لعل قول عمر لابن عباس:ما أظن صاحبک إلا مظلوما،قد جاء علی سبیل الإستدراج له،لیعرف منه إن کان الحدیث عن المظلومیة متداولا فی بیوت بین هاشم،لیعرف إن کانت النفوس غاضبة و العواطف متشنجة تجاهه هو شخصیا أم لا،حیث إنه کان یعیش عقدة ترقب نتائج أفعاله،فإنه هو الذی تولی مهاجمة أقدس بیت فی بنی هاشم،و فی جمیع البشر علی الإطلاق...

4-و لکن ما نکأ الجرح عنده هو جواب ابن عباس،الذی بیّن له أن ظلامة علی«علیه السلام»هی عند عمر بالذات..فأزعجه ذلک..حتی إذا استعاد السیطرة علی نفسه،و استجمع أفکاره طلع بالمخرج الذی لم یزل یردده،و هو أن قوم علی«علیه السلام»استبعدوه لأنهم استصغروه..

ص :15

و بذلک یکون قد ألقی تبعة إبعاده علی غیره،و تحول هو إلی الظل حیث لا یراه أحد إلا بمزید من التحدیق،و التبصر.

و قد قلنا إن کلا الأمرین غیر دقیق،فإن عمر بن الخطاب کان علی رأس الذین ابعدوا علیا«علیه السلام»..کما أن صغر السن لم یکن هو السبب فی إبعاده کما بیناه.

بل السبب هو الإتفاق المسبق علی ذلک،و الإعداد له وفق ما بیناه فی هذا الکتاب،و فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»..

و هذا بالذات هو ما جهر به ابن عباس،حین بین لعمر أن المعیار لیس هو رأی الناس فی ذلک،بل المعیار هو الإختیار الإلهی.

و لم یستصغره اللّه حین عزل أبا بکر،و نصبه هو لتبلیغ سورة البراءة.

و یلاحظ:أنه هذه المعادلة الإلهیة کانت بین علی«علیه السّلام»و بین أبی بکر بالذات،و أبو بکر الذی کان الرقم الأول الذی و اجهوا فیه علیا «علیه السلام»فی یوم السقیفة.

ب:ما منع علیا علیه السّلام من الخروج معنا؟!

1-أما النص المتقدم برقم(2)فقد سجل مؤاخذة لعمر علی علی «علیه السلام»مفادها أن علیا«علیه السلام»لم یرض بالخروج مع عمر فی سفره ذاک..

مع أن الصحیح هو اعتبار امتناع علی«علیه السلام»عن الخروج مع

ص :16

عمر فی سفره مؤاخذة لعمر نفسه،من حیث أن هذا الإمتناع یؤذن باستمرار الموانع و بقاء المبررات لموقف التحفظ و الإنکار لشرعیة السلطة الحاکمة،و علی رأسها عمر بن الخطاب.

2-إن علی الناس أن یفهموا أن ما یلمحه الناس من انسجام ظاهری و تعامل إیجابی لعلی«علیه السلام»مع السلطة الغاصبة لحقه،فإنما جاء علی سبیل العض علی الجراح لمصلحة أهم و أغلی،و قد صرح أمیر المؤمنین «علیه السلام»بذلک فقال فی خطبته المعروفة«بالشقشقیة»:

«فصبرت و فی العین قذی،و فی الحلق شجا،أری تراثی نهبا».

3-إن عمر قد ذکر أن سبب عدم قبول العرب بولایة بنی هاشم هو أنهم یکرهون ولایتهم لهم،مع أنه کان قد صرح فی عدة موارد بأن الذی منع قومهم منهم أنهم استصغروا سن علی«علیه السلام».

و فی مواضع أخری یقول:إنهم کرهوا أن تجتمع النبوة،و الخلافة فی بنی هاشم،فیکون بجحا بجحا.و البجح هو الفرح.

بل لقد ظهر هذا الإختلاف فی الروایة الواحدة،و هی الروایة الثانیة، حیث قرر عمر أولا:أن المانع هو کراهة ولایتهم لهم.

ثم أضرب عن ذلک بقوله:اللهم غفرا،لیقول:إن الذی منعهم هو کراهة اجتماع النبوة و الخلافة إلخ...

4-قد حرص عمر أن یبرئ أبا بکر من أن یکون هو الذی منع من وصول علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»للخلافة..و لعل سبب ذلک أنه أراد أن یدفع عن نفسه حیث کان هو المبادر لبیعة أبی بکر یوم السقیفة،و عن أبی

ص :17

بکر تهمة التعدی و الظلم لأهل البیت،و یجعل ذلک علی عاتق جماعات باسرها،حیث تضیع الحقیقة فی زحمة الناس...تماما کما أرادت قریش قتل النبی «صلی اللّه علیه و آله»لیلة الهجرة بنحو یضیع دمه بین القبائل،فلا یقوی بنو هاشم علی حربها جمیعا.کما أنه أراد أن یجعل استبعاد علی«علیه السلام»قرارا جماهیریا،لیصوره إنسانا منبوذا من الناس و مکروها.

و من الواضح:أنه لو توجه الطعن إلی خلافة أبی بکر،فإن ذلک سیطیح بشرعیة خلافة عمر،لأن خلافته رشحت من خلافة أبی بکر،لأنها بوصیة منه.

5-من أین و کیف یستطیع عمر بن الخطاب أن یقنع الناس بأن الخلافة لو جعلت لبنی هاشم لم ینفعهم ذلک؟!فإن ذلک یأتی علی خلاف ما قرره اللّه و رسوله،و بلّغه علی أتم وجه،حتی لقد أخذ البیعة لعلی«علیه السلام»فی یوم الغدیر من الناس جمیعا،بما فیهم أبو بکر و عمر إلی غیر ذلک من مواقف و سیاسات له«صلی اللّه علیه و آله»کانت تهدف إلی تکریس هذا الأمر و تأکیده.فلو أن أبا بکر و عمر،و من تابعهما لم یقدما علی ما أقدما علیه،فإن الناس کانوا لا یشکون فی أن الأمر صائر إلی علی«علیه السلام»...

6-ما معنی قول عمر:«و لو جعلها لکم ما نفعکم إلخ..»فإن الضمیر بقوله:«جعلها»یعود إلی أبی بکر،فیکون قد نسب إعطاء الخلافة و جعلها إلی أبی بکر،مع أن فاقد الشیء لا یعطیه.فلیس لأبی بکر أن یعطی و لا لأحد من الناس ما لیس له..

و قد ذکرنا:أن اللّه سبحانه قد جعل هذا الأمر لعلی«علیه السلام»،

ص :18

فلما ذا انتزعه منه أبو بکر..

ج:موجدة علی علیه السّلام

و أما الحدیث الثالث الذی سأل فیه عمر بن الخطاب عن سبب موجدة علی«علیه السلام»،فنلاحظ فیه ما یلی:

1-إن ظهور موجدة علی«علیه السلام»و استمرارها،حتی لیقول عمر:«فلم أزل أراه واجدا»،یدل علی أنه«علیه السلام»کان یجمع بین أمرین:

أحدهما:أن یکون له«علیه السلام»حضور و تأثیر فی محیط الهیئة الحاکمة،لیتسنی له إحقاق الحق،و إبطال الباطل،و إقامة الشریعة،و عدم السماح بتعطیل الحدود و الأحکام کما أظهرته الوقائع...فی مختلف الموارد..

الثانی:أن یحفظ لمظلومیته حیویتها،و لقضیة الإمامة حضورها فی وجدان الأمة،لتتمکن من نقلها إلی الأجیال التالیة التی لها الحق فی معرفتها کما کان للجیل الأول الحق فی ذلک أیضا.

2-إن سؤال عمر عن سبب موجدة علی«علیه السلام»،هو سؤال العارف الساعی لاستدراج الطرف الآخر لیقول ما عنده،و لذلک قال ابن عباس:مستخدما المزید من المؤکدات:«إنک لتعلم».

فلما جهر عمر بالأمر وافقه علیه ابن عباس.

3-لکن ما یدعو للدهشة هنا هو لغة أو فقل:نبرة الإستهتار العمری بقرار رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،زاعما أن إرادة رسول اللّه«صلی اللّه

ص :19

علیه و آله»قد تخالف إرادة اللّه تعالی.مما یعنی أنه«صلی اللّه علیه و آله» نصب علیا«علیه السلام»من عند نفسه...

مع أن اللّه تعالی یقول: وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ، إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ ..و مع أن ثمة آیات قرآنیة تدل علی أن إرادة اللّه تعالی هی إرادة رسوله«صلی اللّه علیه و آله»،مثل آیة: یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ (1).و آیة إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکِعُونَ (2)و غیر ذلک من آیات.

4-ما ذکره عمر من أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أراد إسلام عمه أبی طالب،و لم یرد اللّه له أن یسلم،غیر صحیح.

أولا:لأن عم النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان مسلما بلا ریب کما أثبتناه فی کتابنا ظلامة أبی طالب.

ثانیا:إن اللّه سبحانه یحب للبشر جمیعا أن یؤمنوا به،و أن یطیعوا أمره.

ثالثا:نحن لا نؤمن بالجبر الإلهی فی قضایا الإیمان،و فی الأفعال الإختیاریة،و قد قال تعالی: فَمَنْ شٰاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شٰاءَ فَلْیَکْفُرْ (3)،فما معنی قوله:لم یرد اللّه له أن یسلم..

ص :20


1- 1) الآیة 67 من سورة المائدة.
2- 2) الآیة 55 من سورة المائدة.
3- 3) الآیة 29 من سورة الکهف.

و قد بحثنا هذا الموضوع فی کتب لنا أخری.

5-إن عمر قد صد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن کتابة اسم علی «علیه السلام»فی مرضه،حین قال عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»:إنه لیهجر،أو غلبه الوجع...مدعیا أن ذلک کان منه خوفا من الفتنة،فهل هو أعرف من النبی«صلی اللّه علیه و آله»الذی لا ینطق عن الهوی.و هل یکون التخلص من الفتنة المتوهمة بصده عن فعل ما عزم علی فعله،و باتهامه بالهجر و الجنون،و إهانته،و إلحاق الأذی به؟!

6-إنه اعتبر ما فعله مع رسول اللّه من اتهامه بأنه یهجر،و منعه من کتابة کتاب لن یضل الناس بعده-اعتبره-من مفردات الجبر الإلهی أیضا.

و لا شک فی بطلان هذا الإدعاء،و یعلم ذلک مما سبق و سواه.

و قد تکلمنا عن بعض ما له مساس بهذا الأمر فی جزء سابق من هذا الکتاب.

د:الحسد و الظلم

1-فی الروایة الرابعة ذکر ابن عباس:أن قریشا لو اختارت ما کان اللّه اختاره لها لکان الصواب بیدها غیر مردود و لا محسود..

و هذا یدل علی وجود النص علی الخلافة الذی لا یمکن دفعه و لا المراء فیه عن اللّه تعالی:و لو أمکن لعمر إثارة أیة شبهة فیه لبادر إلی إثارتها،لإنقاذ موقفه علی الأقل...

2-إن عمر قد صوّب قریشا فیما اختارته..مع کون ما اختارته جاء

ص :21

مخالفا لما اختاره اللّه تعالی لها و للبشر کلهم،و هذا ما لم یکن متوقعا منه.

و کان علیه أن یراعی مشاعر الناس فی ذلک،فلا یعلن ما یتضمن تخطئة للّه سبحانه و رسوله،أو علی الأقل ما ظاهره ذلک..

3-إن قول ابن عباس إن کراهة قریش جمع النبوة و الخلافة لبنی هاشم یدخل فی دائرة کراهة ما أنزل اللّه..قد تضمن التقدم خطوة أخری نحو تأکید النص،بالتصریح بأن جمع الخلافة و النبوة لبنی هاشم هو مما أنزله اللّه تبارک و تعالی،و لیس لأحد أن یکره ما أنزل اللّه سبحانه..

و لعله یشیر بذلک إلی آیات الولایة:

إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکِعُونَ

(1)

.

و قوله تعالی:

یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّٰاسِ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکٰافِرِینَ

(2)

.

فلما بلغهم ولایة علی«علیه السلام»فی یوم الغدیر نزل قول تعالی:

اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاٰمَ دِیناً

(3)

.

ص :22


1- 1) الآیة 55 من سورة المائدة.
2- 2) الآیة 67 من سورة المائدة.
3- 3) الآیة 3 من سورة المائدة.

4-قول ابن عباس:«لکان غیر مردود و لا محسود»یشیر:

أولا:إلی أن قریشا قد ردت ما اختاره اللّه و رسوله لها..

و یشیر ثانیا:إلی أن الداعی لها إلی ذلک هو الحسد.و لیس إیثار رضا اللّه تبارک و تعالی،و لا التفکیر أو الإهتمام بمصلحة الأمة و الدین..

5-لم یکن من المستحب و لا المرضی أن یعرّض عمر لإبن عباس بأن موقفه هذا و سائر مواقفه فی هذا الإتجاه قد أثرت علی منزلته عنده،بل کان ینبغی أن یظهر له أن ذلک قد زاده إحتراما و إکبارا،من حیث دلالته علی أن ابن عباس متقید بالعمل بما یریده اللّه تعالی و یرضاه.و یدعو الناس إلی العودة إلی ما اختاره اللّه تعالی لهم.

6-إن ابن عباس لم ینکر ما نسبه إلیه عمر،من أنه کان یقول:إنما صرفوا الخلافة عن بنی هاشم حسدا و بغیا و ظلما،بل هو قد أید ذلک، و قرره مرة بعد أخری،مع إعلانه مرة ثانیة بأنه لیس بوسع أحد إنکار الظلم الذی حاق ببنی هاشم فی أمر الخلافة،فقد تبین ذلک للجاهل و الحلیم.

و أما الحسد،فهو و إن کان قد أشار إلی حصوله بقوله:«غیر مردود و لا محسود»،و لکنه أحال الأمر فیه علی إبلیس«لعنه اللّه»،حیث حسد آدم «علیه السلام».

فهو لم یواجه الخلیفة بتهمة الحسد،و لا اتهم قریشا مباشرة بذلک، و لکنه لم یتنازل عن تهمة الحسد من أساسها،بل بقی مصرا علیها حین قال:

بل نحن أبناؤه المحسودون،فأبقاها غیر واضحة المعالم،حیث لم یبین أنهم

ص :23

محسودون من قبل حسد إبلیس لأبیهم آدم؟!أم أنهم محسودون من قبل قریش لهم؟!و هذا من لطائف التوریة..

و مما یذکر هنا علی سبیل الإستظراف ما یقال من أن خیاطا أعور قال لأحد الشعراء:لأخیطن لک ثوبا لا یدری،هل هو قباء،أم شیء آخر...

فقال الشاعر:لئن فعلت ذلک لأقولن فیک شعرا لا یدری،أمدیح هو أم هجاء..

فلما خاطه له الخیاط حسبما وصف،قال ذلک الشاعر فیه:

خاط لی عمرو قباء

لیت عینیه سواء

لیت شعری من سیدری

أمدیح أم هجاء؟

7-إن عمر بن الخطاب لم یسکت عن ذلک،بل رد التهمة بمثلها، و لکن لا لإبن عباس و حسب،و إنما لبنی هاشم کلهم،فوصف قلوب جمیعهم بالحسد،و الغش،و الضغن الدائم.

فأبطل ابن عباس دعواه بصورة رصینة و مبرهنة لم یجد معها عمر بن الخطاب بدا من البخوع و التسلیم،حیث بین له أن تهمته هذه استهدفت بالدرجة الأولی علیا«علیه السلام».و هی تهمة قد أبطلها القرآن الکریم، لأن آیة التطهیر تدل علی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علیا و فاطمة و الحسنین«علیهم السلام»لا یمکن أن یتطرق الحسد و الضغینة،و لا الغش إلی قلوبهم،لأنه من الرجس الذی نفته الآیة المبارکة..

ثم أحرجه أیما إحراج حین لفت نظره إلی أن کلامه هذا یشمل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فإنه سید بنی هاشم و فخرهم،و لا یمکن أن

ص :24

یوصف بمثل هذه الأوصاف.

ه:الریاء فی عبادة علی علیه السّلام

تضمنت الروایة الثانیة ما یلی:

ألف:الدلالة علی أن اجتهاد علی«علیه السلام»فی العبادة کان ظاهرا للعیان،و أن آثاره قد ظهرت فیه«علیه السلام»ذبولا و نحولا..

ب:إن هذا الظهور قد ضایق عمر بن الخطاب،و رأی فیه خطرا و ضررا،فأراد أن یفرغه من محتواه،و لو بما یتضمن الطعن فی طهر علی «علیه السلام»،و فی إخلاصه و خلوصه...

2-إن هذا الإتهام الذی وجهه إلی سید الوصیین،منفی عنه«علیه السلام»بآیة التطهیر أیضا،فإن الریاء من مفردات الرجس الذی طهرهم اللّه تعالی عنه..

3-إن هذه التهمة تحتاج إلی الإطلاع علی ما فی القلوب و النفوس من قبل من یطلقها،فکیف عرف عمر أن علیا«علیه السلام»أو أیا کان من الناس یفعل ما یفعله ریاء؟!.

4-لا نظن عمر بن الخطاب کان جاهلا بطهارة أمیر المؤمنین عما نسبه إلیه،بل هو یعلم أنه بریء من تهمته هذه براءة الذئب من دم یوسف، و لکن الهدف من إطلاق هذه الشائعات هو کسر هیبته«علیه السلام»، بإثارة أجواء الشبهة من حوله صلوات اللّه و سلامه علیه.و تهیئة الأجواء لإقصائه من جدید عن مقام الخلافة بهدوء،و بأقل قدر ممکن من المتاعب.

و لکن بأکبر قدر ممکن من الأضرار بسمعته«علیه السلام»..

ص :25

و یدلنا علی ذلک:تصریحه لابن عباس بأنه«علیه السلام»إنما یرید بهذا الریاء-و العیاذ باللّه-ترشیح نفسه للخلافة.

أو أنه أراد أن یحط من مقام أمیر المؤمنین«علیه السلام»من جهة، و یرفع من شأن من یرید أن یجعلهم منافسین له«علیه السلام»،من جهة أخری،لتصبح الشوری مقبولة بنظر الناس،حیث یتساوی من یسمیهم لها بنظرهم..ثم إذا جاءت النتائج بعد ذلک وفق ما خطط و دبر،فلن تتسبب لهم بصدمة،و لن تواجه باعتراضات خطرة،أو حتی مزعجة.

5-إن اعتماد عمر هذه الأسالیب لمواجهة علی«علیه السلام»فی أمر الخلافة یهدف إلی الإیحاء بأنه«علیه السلام»لیس أهلا لهذا المقام فی نفسه، کما لم یکن أهلا له فیما سبق،و یرید أن یضیف إلی ذلک التشکیک بتقوی و بورع علی«علیه السلام»،الذی هو من شروط الخلیفة و الإمام.

6-إن جواب ابن عباس قد عرّف الخلیفة بأن الناس لم ینسوا بعد أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی رشح علیا للخلافة.و کان عمر أحد الساعین فی صرفها عنه،و ذلک یعنی:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان یری علیا أهلا لمقام الخلافة،و بذلک تسقط تشکیکات عمر فیه «علیه السلام».

7-إن عمر عاد لیدعی:أن ترشیح النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا «علیه السلام»للخلافة،إنما هو لأن علیا حینئذ صغیر السن،فلم تظهر للنبی فیه أیة موانع لنیل هذا المقام...

ثم ادعی بصورة صریحة أو مبطنة أمورا لا یمکن إقراره علیها،و هی

ص :26

التالیة:

ألف:إن العرب هم الذین أبعدوا علیا«علیه السلام»عن المقام الذی رشحه له النبی«صلی اللّه علیه و آله».

ب:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أخطأ فی اختیاره و ترشیحه لعلی الذی لم یکن قد بلغ الأربعین،فی حین أن اللّه تعالی لم یبعث نبیا قبل الأربعین.

و کلا هذین الأمرین مردود علی عمر جملة و تفصیلا..

فأولا:إن الذین أبعدوا علیا«علیه السلام»لیسوا هم العرب،بل کان الناس حین وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لا یشکون أن الأمر سیکون له«علیه السلام»کما ذکرناه أکثر من مرة..و الذین دبروا لإبعاده و ابعدوه بالفعل متوسلین بالقوة و القهر،هم عمر نفسه و أبو بکر،و أبو عبیدة،و معهم:معاذ،و اسید بن حضیر،و بشیر بن سعد،و ابن عوف، و خالد بن الولید،و محمد بن مسلمة،و أضرابهم،حیث استطاعوا أن یهیمنوا علی الناس،و أن یبتزوا هذا الأمر من صاحبه الشرعی بالقهر و الغلبة بعد أن استعانوا ببنی أسلم،و غیرهم ممن کانوا حول المدینة،و أشار إلیهم القرآن..

ثانیا:إن اللّه تعالی قد جعل عیسی نبیا و هو فی المهد،فقد قال سبحانه:

فَأَشٰارَتْ إِلَیْهِ قٰالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کٰانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا، قٰالَ إِنِّی عَبْدُ اللّٰهِ

ص :27

آتٰانِیَ الْکِتٰابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا

(1)

.

و قال تعالی عن یحیی:

وَ آتَیْنٰاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا

(2)

.

7-إن ابن عباس قد جهر بالحقیقة،و هی أن العرب علی قسمین:

أحدهما:أولئک الذین لا لون لهم و لا طعم و لا رائحة،و هم العوام الذین ینعقون مع کل ناعق،و یسیرون فی رکاب کل قبیل..فهؤلاء لیس لهم رأی..أو لا یعتدّ برأیهم.

الثانی:أهل النهی و الحجی،و هم العقلاء..و هؤلاء یعرفون کمال علی «علیه السلام»،و فضله و علمه و زهده و تقواه،و أنه أهل لهذا الأمر، و یعرفون فضائله و کمالاته منذ رفع اللّه منار الإسلام..و إن کان بعض هؤلاء یمیل إلی الدنیا،و یسعی لإبعاده عن هذا الأمر،و لکن علی قاعدة:

وَ جَحَدُوا بِهٰا وَ اسْتَیْقَنَتْهٰا أَنْفُسُهُمْ

(3)

.

فالعقلاء یرون علیا«علیه السلام»محروما-علی حد قول ابن عباس- أی أن صناع السیاسة و الطامعین فی الدنیا هم الذین حرموه.

و مجدودا:أی لا حظ له،فإن الجدّ هو الحظ.

ص :28


1- 1) الآیتان 29 و 30 من سورة مریم.
2- 2) الآیة 12 من سورة مریم.
3- 3) الآیة 14 من سورة النمل.

8-و یبقی أن نشیر إلی بطلان ما تنبأ به عمر بن الخطاب من أنه«علیه السلام»حین یلی الخلافة سوف تزل فیها قدمه،فإن علیا«علیه السلام» کان مصانا من زلة القدم،لأنه مطهر من أی رجس،و لم یکن ینقصه علم، و لا تقوی،و لا معرفة،و لا بصیرة بزمانه و أهله،و لا کان عاجزا عن التدبیر الصحیح،فلما ذا تزل قدمه؟!و متی؟!و کیف؟!

و لکنه سیواجه بمکائد قریش،و فنونها فی المکر و الفجور کما أشار إلیه عمر نفسه حین قال:إنه«علیه السلام»لیأخذنهم بمر الحق،لا یجدون عنده رخصة،و لئن فعل لینکثن بیعته ثم لیتحاربن..فلذلک تبرع عمر بالعمل علی صرف الأمر عنه«علیه السلام»خدمة لقریش،حتی لا یأخذها بمر الحق..و تنکث بیعته!!ما عشت اراک الدهر عجبا...

التخویف من علی علیه السّلام

و قد ذکرت النصوص:أن عمر بن الخطاب أشار إلی أن علیا«علیه السلام»هو الذی یحمل الناس علی الحق،و یسلک بهم الصراط المستقیم و إن کرهوا..

و هذا الکلام و إن کان بظاهره مدحا و ثناء،و لکن بعض العلماء قال:

«..و ظنی أن عمر إنما وصف علیا بأنه یسلک بهم الطریق المستقیم تحذیرا لهم،و تنبیها علی لزوم معارضته،لأنه یحول بینهم و بین مقاصدهم و شهواتهم.و هم عبید الدنیا.

و لذا قال عمر فی بعض الأخبار السابقة:«لو استخلفتموه لأقامکم

ص :29

علی الحق،و لو کرهتم» (1).

و قد جری ذلک لهم بالفعل حین أعلن علی«علیه السلام»أنه سیسترجع الأموال التی حازها الأمویون من بیت مال المسلمین قائلا:

«و اللّه لو وجدته قد تزوج به النساء،و ملک به الإماء،لرددته» (2).و هذا بعض ما کانوا یخشونه منه«علیه السلام».

ص :30


1- 1) دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 120 و راجع:کنز العمال ج 5 ص 735 و 736 و أنساب الأشراف ص 214.
2- 2) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 46 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 377 و دعائم الإسلام ج 1 ص 396 و مستدرک الوسائل ج 13 ص 66 و شرح الأخبار ج 1 ص 373 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 14 و 275 و بحار الأنوار ج 32 ص 16 و ج 41 ص 116 و ج 97 ص 59 و جامع أحادیث الشیعة ج 17 ص 155 و الغدیر ج 8 ص 287 و ج 9 ص 315 و 357 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 269 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 198.

الباب العاشر هذه هی الشوری

اشارة

الفصل الأول:الشوری العمریة:حدث و نص..

الفصل الثانی:الخطة العمریة..

الفصل الثالث:قبل أن تبدأ الشوری..

الفصل الرابع:لمحات من داخل الشوری..

الفصل الخامس:کلام علی علیه السّلام مسک الختام..

الفصل السادس:مناشدات علی علیه السّلام لأهل الشوری..

الفصل السابع:إیضاحات عامة لحدیث المناشدة..

الفصل الثامن:وقفات مع مضامین المناشدات..

ص :31

ص :32

الفصل الأول

اشارة

الشوری العمریة:حدث و نص

ص :33

ص :34

بدایة

نعرض فی هذا الفصل بعض نصوص الشوری التی قررها عمر لاختیار الخلیفة من بعده،ثم نتبعه بفصل آخر نحاول فیه عرض بعض اللفتات..و الملاحظات التی توضح أو تصحح بعض ما لعله یحتاج إلی التوضیح أو التصحیح..

و لکننا نشیر أولا إلی قیمة الشوری فی الإسلام فنقول:

قیمة الشوری فی الإسلام

لا ریب فی ان للشوری فی الأمور التی یعود أمر البت فیها للناس دورا فی التأیید و التسدید،و إصلاح الأمور،و لکن لا صحة لما یدعیه البعض، من أن الإسلام قد جعل لها دورا حاسما فی إنتاج السلطة..و ما استدلوا به من آیات قرآنیة لا یصح الإستدلال به کما سنری.

و شاورهم فی الأمر

هناک آیتان تعرضتا للشوری،و هما:

الآیة الأولی،قوله تعالی: وَ شٰاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذٰا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّٰهِ (1).

ص :35


1- 1) الآیة 159 من سورة آل عمران.
و لا یصح الإستدلال بهذه الآیة علی ما ذکروه،لما یلی

أولا:إن المقصود بکلمة الأمر لیس کل أمر،فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن یفعل ذلک..فلم یشاورو أحدا فی الأمور کلها،کما أنه لیس المقصود خصوص أمر الخلافة،لأنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یشاورهم فی من یجعله خلیفة له من بعده.

بل المقصود:هو أمر الحرب،فتکون الألف و اللام فی کلمة«الأمر» للعهد،لا الجنس.و الآیات السابقة و اللاحقة لهذه الآیة تتحدث عن الحرب دون سواها،فالتعدی عن ذلک إلی غیره،و اعتبار(ال)جنسیة لا عهدیة.ثم تخصیص(ال)الجنسیة بخصوص الحکم و الحاکمیة یحتاج إلی دلیل.

ثانیا:إن الآیة إن کانت توجب المشاورة،لکنها لا توجب الطاعة منه لهم فیما یشیرون به علیه،و الإنصیاع لرأیهم فیه..بل هی تعطیه حق اتخاذ القرار دونهم.فقد قالت: فَإِذٰا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّٰهِ (1).و لا توجب علیه الإنصیاع لا للأکثریة و لا للأقلیة،أو للإجماع لو حصل،بل توجب علیه أختیار الرأی المناسب،سواء صدر من الأقلیة أو الأکثریة،أو لم یصدر من أی منهم.

ثالثا:تضمنت الآیة ما یشیر إلی أن هذه المشاورة قد جاءت علی سبیل التألیف و التودد،بعد أن صدر من المسلمین ما یحتاج إلی العفو عنهم،

ص :36


1- 1) الآیة 159 من سورة آل عمران.

و التسامح و اللین معهم،و الإستغفار لهم.و أن لا یعاملهم بما یستحقونه.

فقد قال تعالی: فَبِمٰا رَحْمَةٍ مِنَ اللّٰهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شٰاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ (1).

بل قد یقال:إن الأمر بالمشاورة لهم بعد صدور هذه الأفعال و القبائح، إنما هو أمر عقیب توهم الحظر،إذ قد یتوهم:أن أمثالهم لا تصح مشاورتهم،و لا الرفق بهم،و لا التودد لهم.فرفع اللّه تعالی عن نبیه«صلی اللّه علیه و آله»هذا الحظر،و قال له:لا مانع من أن تفعل ذلک..و الأمر عقیب توهم الحظر لا یفید أکثر من رفع الحظر عن الفعل.

رابعا:و یدل علی ذلک:ما روی من أن اللّه و رسوله غنیان عن المشاورة.فأفاد ذلک:أن مشاورته لهم إنما هی لمصلحة تعود إلیهم هم، و هی تألیفهم،و إعادة الإعتبار إلیهم،و بث الثقة فی نفوسهم و ما إلی ذلک.

خامسا:إن الآیة تتحدث عن مشاورة الحاکم لرعیته،و لا تتحدث عن إنتاج السلطة من خلال الشوری.

و أمرهم شوری بینهم

الآیة الثانیة قوله تعالی: وَ أَمْرُهُمْ شُوریٰ بَیْنَهُمْ (2).

و یرد علی الإستدلال بها ما یلی:

ص :37


1- 1) الآیة 159 من سورة آل عمران.
2- 2) الآیة 38 من سورة الشوری.

1-إن قوله تعالی: وَ أَمْرُهُمْ شُوریٰ بَیْنَهُمْ لیس إلا أمرا تعلیمیا أخلاقیا،و لیس إلزامیا یوجب التخلف عنه العقاب،و إنما یمکن أن یوجب عدم الإلتزام بمقتضاه وقوع الإنسان فی بعض الأخطاء،فیکون علیه هو أن یتحمل آثارها،و یعانی من نتائجها.

2-إن الضمیر فی قوله: أَمْرُهُمْ یرجع إلی المؤمنین،و المراد به الأمر الذی یرتبط بهم؛أی أن الشوری تکون فی الأمور التی یرجع البیت و القرار فیها إلی المؤمنین و تکون من شؤونهم الخاصة بهم،و لیس للشرع فیها إلزام أو مدخلیة،کما فی أمور معاشهم و نحوها،مما یفترض فی الإنسان أن یقوم هو به.أما إذا کان ثمة قرار شرعی ف مٰا کٰانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاٰ مُؤْمِنَةٍ إِذٰا قَضَی اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ (1)وَ أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ (2).

فمورد الحکم،و السیاسة،و الإدارة،و غیر ذلک،لا یمکن أن یکون شورائیا إلا إذا ثبت أن الشارع أو کله إلی المکلفین،و لیس له فیه حکم،أو نظر خاص.

و قد قال العلامة الطباطبائی«رحمه اللّه»:«و الروایات فی المشاورة کثیرة جدا،و موردها ما یجوز للمستشیر فعله و ترکه بحسب المرجحات.

و أما الأحکام الإلهیة الثابتة،فلا مورد للاستشارة فیها،کما لا رخصة

ص :38


1- 1) الآیة 36 من سورة الأحزاب.
2- 2) الآیة 132 من سورة آل عمران.

فیها لأحد،و إلا کان اختلاف الحوادث الجاریة ناسخا لکلام اللّه تعالی» (1).

3-إن هذه الشوری التی دل علیها قوله تعالی: وَ أَمْرُهُمْ شُوریٰ بَیْنَهُمْ لیست لکل أحد،و إنما هی خاصة بأولئک المؤمنین الذین لهم تلک الصفات المذکورة فی الآیات قبل و بعد هذه الفقرة.و لیس ثمة ما یدل علی تعمیمها لغیرهم،بل ربما یقال بعدم التعمیم قطعا،فقد قال تعالی:

فَمٰا أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَمَتٰاعُ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ مٰا عِنْدَ اللّٰهِ خَیْرٌ وَ أَبْقیٰ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلیٰ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ، وَ الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبٰائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَوٰاحِشَ وَ إِذٰا مٰا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ، وَ الَّذِینَ اسْتَجٰابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقٰامُوا الصَّلاٰةَ وَ أَمْرُهُمْ شُوریٰ بَیْنَهُمْ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ، وَ الَّذِینَ إِذٰا أَصٰابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنْتَصِرُونَ

(2)

.

فهؤلاء الذین صرحت الآیات بإیمانهم و بحیازتهم لهذه الصفات،هم أهل الشوری دون سواهم (3)،و لیس لغیرهم الحق فی أن یشارکهم فیها،

ص :39


1- 1) المیزان ج 4 ص 70.
2- 2) الآیات 36-39 من سورة الشوری.
3- 3) و احتمال:أن یکون المعنی:ما عند اللّه خیر و أبقی لجماعات مختلفة و هم: ألف:الذین آمنوا. ب:الذین یجتنبون کبائر الإثم الخ..هذا الإحتمال خلاف الظاهر هنا،فإن المراد أن الذین یجمعون هذه الصفات هم الذین یکون ما عند اللّه خیر و أبقی لهم.و إلا فلو کان أحد ینتصر علی من بغی علیه،و لکنه غیر مؤمن مثلا،فلا شک فی أن ما عند اللّه لیس خیرا و أبقی له.و کذا لو کان أمرهم شوری بینهم،و هم غیر مؤمنین.

و هی تتناول أمورهم،و لا تشمل أمور غیرهم.فتکون الآیة دلیلا علی عدم شمول الأحکام التی تنتج عن الشوری لغیر أهلها،فتکون الآیة دالة علی ضد المدعی.

و أما الذین لا یتحلون بتلک الصفات فلا شوری لهم لأن من لا یؤمن علی نفسه،کیف یؤمن علی مصالح العباد،و دمائهم،و أموالهم،و أعراضهم؟!.

و اللافت:أننا لا نجد لعلی«علیه السلام»أی حضور فی مواقع الاعتراض أو الاقتراح علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و لم یشارک فی أی من الموارد التی استشار النبی«صلی اللّه علیه و آله»فیها أصحابه،لأنه کان دائما فی موقع التابع الذی لیس لدیه إلا التسلیم له،و الرضا بما یرضاه صلوات اللّه و سلامه علیهما.

و بعد ما تقدم نقول:

قالوا لعمر:لو عهدت.

فقال:کنت أجمعت بعد مقالتی لکم أن أولی رجلا أمرکم،یحملکم علی الحق،و أشار إلی علی بن أبی طالب،ثم رأیت أن لا أتحمله حیا و میتا (1).

إجمال الحدث أولا

قال ابن واضح:إن عمر صیر الأمر شوری بین ستة نفر،هم:علی «علیه السلام»،و طلحة و الزبیر،و عثمان،و سعد بن أبی وقاص،و عبد

ص :40


1- 1) الفتوحات الإسلامیة ج 2 ص 427.

الرحمان بن عوف..

و قال:أخرجت سعید بن زید لقرابته منی.

فقیل له فی ابنه عبد اللّه،فقال:حسب آل الخطاب ما تحملوا منها:إن عبد اللّه لم یحسن یطلق امرأته.

و أمر صهیبا أن یصلی بالناس حتی یتراضوا من الستة بواحد.

و استعمل زید بن سهل الأنصاری و قال:إن رضی أربعة و خالف إثنان،فاضرب عنق الإثنین،و إن رضی ثلاثة،و خالف ثلاثة،فاضرب أعناق الثلاثة الذین لیس فیهم عبد الرحمان.

و إن جازت الثلاثة أیام و لم یتراضوا بأحد،فاضرب أعناقهم جمیعا (1)، زاد الدمیری قوله:فلا خیر للمسلمین فیهم (2).

من التفاصیل

و نذکر من التفاصیل التی قد تحمل معها بعض اللمحات،و الإشارات إلی بعض السیاسات روایتی ابن اعثم و الطبری..،فلاحظ ما یلی:

الشوری بروایة ابن أعثم

قال ابن أعثم:إن عمر خطب الناس بعد صلاة الفجر فکان مما قال:

ص :41


1- 1) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 160 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 333 عنه،و راجع شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 187.
2- 2) حیاة الحیوان ج 1 ص 346 و فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 128 عنه.

إن استخلفت علیکم خلیفة،فقد استخلف من هو خیر منی،و إن أهلک قبل ذلک،فأمرکم إلی هؤلاء الستة الذین فارقهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هو عنهم راض:علی بن أبی طالب«علیه السّلام»،و عثمان بن عفان،و طلحة بن عبید اللّه،و الزبیر بن العوام،و سعد بن أبی وقاص، و عبد الرحمان بن عوف (1).

قال:ثم نزل عمر عن المنبر،و أخذ بید عبد اللّه بن عباس فخرج من المسجد،و جعل یماشیه ساعة،ثم تنفس و زفر زفرة.

فقال له ابن عباس:یا أمیر المؤمنین!إن ما أخرج هذا النفس و الزفیر إلا الحزن.

فقال:و یحک یا بن عباس!إن نفسی لتحدثنی باقتراب أجلی،و لست أحذر الموت،لأنه سبیل لابد منه،و لکنی مغموم لهذا الامر الذی أنا فیه،لا أدری أقوم فیه أم أقعد!!

فقال له ابن عباس:یا أمیر المؤمنین!فأین أنت عن صاحبنا علی بن أبی طالب«علیه السلام»:فی هجرته،و قرابته،و قدمه،و سابقته،و فضیلته و شجاعته؟! (2).

(ثم تذکر الروایة:ما عاب به الخلیفة أرکان الشوری الستة.و هو ما أفردنا له فصلا تقدم فی هذا الکتاب،ثم تقول:)

ص :42


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 84 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 324-325.
2- 2) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 84 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 324-325.

ثم قال(یعنی عمر):یا ابن عباس!لو کان معاذ بن جبل حیا لما تخالفتنی فیه الأمور،لأنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:إن معاذا لأمة،یجیء یوم القیامة و بینه و بین العلماء نبذة لیس بینه و بین اللّه عز و جل إلا النبیون و المرسلون.

و لو أن سالما مولی أبی حذیفة کان حیا لما شککت فیه،لأنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:[إن]سالما رجل أحب اللّه عز و جل حبا،و خافه خوفا لم یحب معه سواه.

و لو أن أبا عبیدة بن الجراح حیا لکان أهلا لهذا الأمر،فإنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:لکل أمة أمین،و أمین هذه الأمة أبو عبیدة بن الجراح (1).

عمر یسأل جاثلیق النصاری

قال:ثم دخل عمر إلی منزله،و أرسل إلی وجوه أصحاب رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فأحضرهم،ثم أرسل إلی جاثلیق النصاری فدعاه،فلما دخل علیه أمره بالجلوس فجلس.

ثم قال:یا جاثلیق!اصدقنی عما أسألک عنه.

قال:سل یا أمیر المؤمنین!

قال:تجدون نعت نبینا فی الإنجیل؟!

ص :43


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 86 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 325.

قال:نعم،إنی لأجده:فارقلیط.

قال عمر:و ما معنی ذلک؟!

قال الجاثلیق:معناه:أنه یفرق بین الحق و الباطل.

فقال عمر و من حضر:الحمد للّه الذی جعلنا من أمته،و لکن کیف تجدنا فی کتابکم؟!

فقال الجاثلیق:أجد بعد محمد رجلا عظیم الذکر،مبارک الأمر.

فقال عمر:یرحم اللّه أبا بکر!

قال:ثم ماذا-و یحک-یا جاثلیق؟!

فقال:من بعده قرن من حدید،قوی شدید.

قال عمر:ثم ماذا؟!

قال:ثم من بعده خلیفة یؤثر أقاربه علی من سواهم.

قال:فنظر إلی عثمان بن عفان،قال:ثم ماذا-و یحک-یا جاثلیق؟!

قال:ثم سیف مسلول،و دم مهراق.

قال:فضرب عمر بإحدی یدیه علی الأخری،ثم التفت إلی عثمان فقال:أبا عمرو!اتق اللّه عز و جل!و إن ولیت هذا الأمر من بعدی فلا تحملن آل معیط علی رقاب المسلمین.

و أنت یا أبا الحسن فاتق اللّه!و إن ولیت هذا الأمر من بعدی،فلا

ص :44

تحملن آل أبی لهب (1)علی رقاب الناس.

قال:ثم انصرف الناس من عنده.و ذلک فی یوم الجمعة (2).

ثم ذکر ابن اعثم حدیث طعن أبی لؤلؤة لعمر،ثم قال:

ثم أقبل عمر علی الناس فقال:أیها الناس!إذا أنا مت و واریتمونی فی حفرتی فانتظروا ثلاثا،فإن قدم علیکم طلحة بن عبید اللّه،و إلا فاختاروا لأنفسکم من ارتضیتموه من هؤلاء الستة:

علی بن أبی طالب«علیه السلام».

و عثمان بن عفان.

و الزبیر بن العوام.

و سعد بن أبی وقاص.

و عبد الرحمن بن عوف.

و طلحة بن عبید اللّه،فإنی قد جعلت الامر فی هؤلاء الستة.

و أدخلوا ابنی عبد اللّه فی المشورة،علی أنه لیس له من الامر شیء.

و هذا هو صهیب بن سنان یصلی بکم فی هذه الأیام إلی أن یتفق رضاؤکم علی رجل من هؤلاء الستة.

فمن ارتضیتموه و استخلفتموه من هؤلاء الستة فهو الخلیفة من بعدی،

ص :45


1- 1) یحتمل أن یکون الصحیح:آل أبی طالب.
2- 2) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 87 و 88 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 325-326.

فإذا أنتم بایعتم رجلا من بعدی،و اتفقت آراؤکم علیه،و عقدتم له البیعة،ثم خالفکم أحد فاقتلوه (1).

نصوص الشوری عند الطبری

أما الطبری فیذکر:أنه لما طعن عمر بن الخطاب دعا عبد الرحمن بن عوف،فقال إنی أرید أن أعهد إلیک.

فقال:یا أمیر المؤمنین،نعم.إن أشرت علی قبلت منک.

قال:و ما ترید؟!

قال:أنشدک اللّه،أتشیر علی بذلک؟!

قال:اللهم لا.

قال:و اللّه لا أدخل فیه أبدا.

قال:فهب لی صمتا حتی أعهد إلی النفر الذین توفی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و هو عنهم راض.

ادع لی علیا«علیه السلام»،و عثمان،و الزبیر،و سعدا.

قال:و انتظروا أخاکم طلحة ثلاثا،فان جاء و الا فاقضوا أمرکم.

أنشدک اللّه یا علی،ان ولیت من أمور الناس شیئا أن تحمل بنی هاشم علی رقاب الناس.

ص :46


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 90 و 91 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 326 و 327 و فی هامشه:عن البیان و التبیین ج 2 ص 48 باختلافات کثیرة.

أنشدک اللّه یا عثمان،ان ولیت من أمور الناس شیئا أن تحمل بنی أبی معیط علی رقاب الناس.

أنشدک اللّه یا سعد،ان ولیت من أمور الناس شیئا أن تحمل أقاربک علی رقاب الناس.قوموا فتشاوروا ثم اقضوا أمرکم،و لیصل بالناس صهیب.

ثم دعا أبا طلحة الأنصاری فقال:قم علی بابهم فلا تدع أحدا یدخل إلیهم.

و أوصی الخلیفة من بعدی بالأنصار الذین تبوؤا الدار و الایمان أن یحسن إلی محسنهم،و أن یعفو عن مسیئهم.

و أوصی الخلیفة من بعدی بالعرب،فإنها مادة الاسلام،أن یؤخذ من صدقاتهم حقها،فتوضع فی فقرائهم.

و أوصی الخلیفة من بعدی بذمة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یوفی لهم بعهدهم.اللهم هل بلغت؟ترکت الخلیفة من بعدی علی أنقی من الراحة.

یا عبد اللّه بن عمر،أخرج فانظر من قتلنی؟!

فقال:یا أمیر المؤمنین،قتلک أبو لؤلؤة غلام المغیرة بن شعبة.

قال:الحمد للّه الذی لم یجعل منیتی بید رجل سجد للّه سجدة واحدة.

یا عبد اللّه بن عمر،اذهب إلی عائشة،فسلها أن تأذن لی أن أدفن مع النبی «صلی اللّه علیه و آله»و أبی بکر.

یا عبد اللّه بن عمر،إن اختلف القوم فکن مع الأکثر،و إن کانوا ثلاثة

ص :47

و ثلاثة فاتبع الحزب الذی فیه عبد الرحمن (1).

الشوری العمریة فی حیز التنفیذ

و ذکر الطبری:أن عمر بن الخطاب لما طعن قیل له:یا أمیر المؤمنین لو استخلفت!

قال:من أستخلف؟!لو کان أبو عبیدة ابن الجراح حیا استخلفته،فإن سألنی ربی قلت:سمعت نبیک یقول:إنه أمین هذه الأمة.

و لو کان سالم مولی أبی حذیفة حیا استخلفته،فإن سألنی ربی قلت:

سمعت نبیک یقول:إن سالما شدید الحب للّه.

فقال له رجل:أدلک علیه،عبد اللّه بن عمر.

فقال:قاتلک اللّه،و اللّه ما أردت اللّه بهذا،و یحک کیف أستخلف رجلا عجز عن طلاق امرأته؟! (2).

ص :48


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 191 و 192 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 264 و 265 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 50 و 51 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 337 و 338 و 346 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 1 ص 125.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 227 و 228 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 292 و 293 و راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 248 و تاریخ الخلفاء ص 145 و بحار الأنوار ج 28 ص 383 و الغدیر ج 5 ص 360 و الشافی فی الإمامة ج 3 ص 197.

و تابع عمر یقول:

لا أرب لنا فی أمورکم،ما حمدتها فأرغب فیها لأحد من أهل بیتی،إن کان خیرا فقد أصبنا منه،و إن کان شرا فشّر.عنّا آل عمر (1).بحسب آل عمر أن یحاسب منهم رجل واحد،و یسأل عن أمر أمة محمد.

أما لقد جهدت نفسی،و حرمت أهلی،و إن نجوت کفافا لا وزر و لا أجر،إنی لسعید.

انظر فإن استخلفت فقد استخلف من هو خیر منی،و إن أترک فقد ترک من هو خیر منی،و لن یضیع اللّه دینه.

فخرجوا،ثم راحوا فقالوا:یا أمیر المؤمنین،لو عهدت عهدا..

فقال:قد کنت أجمعت بعد مقالتی لکم أن أنظر فأولی رجلا أمرکم هو أحراکم أن یحملکم علی الحق،و أشار إلی علی.و رهقتنی غشیة،فرأیت رجلا دخل جنة قد غرسها،فجعل یقطف کل غضة و یانعة فیضمه إلیه، و یصیره تحته،فعلمت أن اللّه غالب أمره،و متوف عمر،فما أرید أتحملها حیا و میتا.

علیکم هؤلاء الرهط الذین قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إنهم من أهل الجنة:سعید بن زید بن عمرو بن نفیل منهم،و لست مدخله.

و لکن الستة:علی«علیه السلام»،و عثمان ابنا عبد مناف،و عبد الرحمن، و سعد خالا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و الزبیر بن العوام حواری

ص :49


1- 1) عنّا،آل عمر:أی ابعدو هذا الشرعنّا یا آل عمر..

رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و ابن عمته،و طلحة الخیر ابن عبید اللّه.

فلیختاروا منهم رجلا،فإذا ولوا والیا فأحسنوا مؤازرته و أعینوه،إن أئتمن أحدا منکم فلیؤد إلیه أمانته و خرجوا.

فقال العباس لعلی:لا تدخل معهم.

قال:أکره الخلاف.

قال:إذا تری ما تکره.

فلما أصبح عمر دعا علیا«علیه السلام»و عثمان،و سعدا،و عبد الرحمن بن عوف،و الزبیر بن العوام.

فقال:إنی نظرت فوجدتکم رؤساء الناس و قادتهم،و لا یکون هذا الامر إلا فیکم،و قد قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و هو عنکم راض.إنی لا أخاف الناس علیکم إن استقمتم،و لکنی أخاف علیکم اختلافکم فیما بینکم،فیختلف الناس،فانهضوا إلی حجرة عائشة بإذن منها فتشاوروا و اختاروا رجلا منکم.

ثم قال:لا تدخلوا حجرة عائشة،و لکن کونوا قریبا،و وضع رأسه و قد نزفه الدم.

فدخلوا فتناجوا،ثم ارتفعت أصواتهم.

فقال عبد اللّه بن عمر:سبحان اللّه،إن أمیر المؤمنین لم یمت بعد، فأسمعه فانتبه فقال:ألا أعرضوا عن هذا أجمعون،فإذا مت فتشاوروا ثلاثة أیام،و لیصل بالناس صهیب،و لا یأتین الیوم الرابع إلا و علیکم أمیر منکم،و یحضر عبد اللّه بن عمر مشیرا و لا شیء له من الامر،و طلحة

ص :50

شریککم فی الامر،فإن قدم فی الأیام الثلاثة فأحضروه أمرکم،و إن مضت الأیام الثلاثة قبل قدومه،فاقضوا أمرکم.و من لی بطلحة!!

فقال سعد بن أبی وقاص:أنا لک به،و لا یخالف إن شاء اللّه.

فقال عمر:أرجو أن لا یخالف إن شاء اللّه.و ما أظن أن یلی إلا أحد هذین الرجلین:علی،أو عثمان،فان ولی عثمان،فرجل فیه لین،و إن ولی علی ففیه دعابة،و أحر به أن یحملهم علی طریق الحق،و إن تولوا سعدا فأهلها هو،و إلا فلیستعن به الوالی،فانی لم أعزله عن خیانة و لا ضعف.و نعم ذو الرأی عبد الرحمن بن عوف.مسدد رشید،له من اللّه حافظ،فاسمعوا منه.

و قال لأبی طلحة الأنصاری:یا أبا طلحة،إن اللّه عز و جل طالما أعز الاسلام بکم،فاختر خمسین رجلا من الأنصار،فاستحث هؤلاء الرهط حتی یختاروا رجلا منهم.

و قال للمقداد بن الأسود:إذا وضعتمونی فی حفرتی،فاجمع هؤلاء الرهط فی بیت حتی یختاروا رجلا منهم.

و قال لصهیب:صل بالناس ثلاثة أیام،و أدخل علیا و عثمان،و الزبیر و سعدا،و عبد الرحمن بن عوف،و طلحة إن قدم.و أحضر عبد اللّه بن عمر.

و لا شیء له من الأمر.و قم علی رؤسهم،فإن اجتمع خمسة و رضوا رجلا و أبی واحد،فاشدخ رأسه أو اضرب رأسه بالسیف.و إن اتفق أربعة فرضوا رجلا منهم و أبی اثنان،فاضرب رؤسهما،فإن رضی ثلاثة رجلا منهم و ثلاثة رجلا منهم،فحکموا عبد اللّه بن عمر،فأی الفریقین حکم له فلیختاروا رجلا منهم،فإن لم یرضوا بحکم عبد اللّه بن عمر فکونوا مع

ص :51

الذین فیهم عبد الرحمن بن عوف،و اقتلوا الباقین إن رغبوا عما اجتمع علیه الناس (1).

ثم یذکر الطبری قول علی«علیه السلام»لبنی هاشم:إن الخلافة صرفت عنه،لأن عثمان قرن به،و ما جری بینه و بین العباس فی ذلک،ثم یقول:

فلما مات عمر،و أخرجت جنازته تصدی علی و عثمان:أیهما یصلی علیه.

فقال عبد الرحمن:کلاکما یحب الإمرة،لستما من هذا فی شیء.هذا إلی صهیب،استخلفه عمر یصلی بالناس ثلاثا حتی یجتمع الناس علی إمام.

فصلی علیه صهیب.

فلما دفن عمر،جمع المقداد أهل الشوری فی بیت المسور بن مخرمة -و یقال:فی بیت المال،و یقال:فی حجرة عائشة بإذنها-و هم خمسة معهم، ابن عمر،و طلحة غائب.و أمروا أبا طلحة أن یحجبهم.

و جاء عمرو بن العاص و المغیرة بن شعبة فجلسا بالباب،فحصبهما سعد و أقامهما،و قال:تریدان أن تقولا:حضرنا و کنا فی أهل الشوری؟!

فتنافس القوم فی الامر،و کثر بینهم الکلام،فقال أبو طلحة:أنا کنت لان تدفعوها أخوف منی لان تنافسوها،لا و الذی ذهب بنفس عمر لا

ص :52


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 228 و 229 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 293 و 294 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 66 و 67 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 28 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 339 و 341 و 347 و بحار الأنوار ج 31 ص 77 و الغدیر ج 5 ص 360 و 375 و نهج السعادة ج 1 ص 113.

أزیدکم علی الأیام الثلاثة التی أمرتم،ثم أجلس فی بیتی فأنظر ما تصنعون.

فقال عبد الرحمن:أیکم یخرج منها نفسه و یتقلدها علی أن یولیها أفضلکم؟!فلم یجبه أحد.

فقال:فأنا أنخلع منها.

فقال عثمان:أنا أول من رضی،فانی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:أمین فی الأرض،أمین فی السماء.

فقال القوم:قد رضینا-و علی ساکت-فقال:ما تقول یا أبا الحسن؟!

قال:أعطنی موثقا لتؤثرن الحق و لا تتبع الهوی،و لا تخص ذا رحم، و لا تألوا الأمة!

فقال:أعطونی مواثیقکم علی أن تکونوا معی علی من بدّل و غیّر،و أن ترضوا من اخترت لکم.

علی میثاق اللّه أن لا أخص ذا رحم لرحمه،و لا آلو المسلمین.

فأخذ منهم میثاقا،و أعطاهم مثله.

فقال لعلی:إنک تقول:إنی أحق من حضر بالامر لقرابتک و سابقتک، و حسن أثرک فی الدین و لم تبعد؛و لکن أرأیت لو صرف هذا الامر عنک فلم تحضر،من کنت تری من هؤلاء الرهط أحق بالامر؟!

قال:عثمان.

و خلا بعثمان؛فقال:تقول:شیخ من بنی عبد مناف؛و صهر رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»و ابن عمه،لی سابقة و فضل-لم تبعد-فلم یصرف هذا

ص :53

الامر عنی؟!و لکن لو لم تحضر فأی هؤلاء الرهط تراه أحق به؟!

قال:علی.

ثم خلا بالزبیر،فکلمه بمثل ما کلم به علیا و عثمان،فقال:عثمان.

ثم خلا بسعد،فکلمه،فقال:عثمان.

فلقی علی سعدا،فقال: وَ اتَّقُوا اللّٰهَ الَّذِی تَسٰائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحٰامَ إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً (1)أسألک برحم ابنی هذا من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و برحم عمی حمزة منک أن لا تکون مع عبد الرحمن لعثمان ظهیرا علی؛فإنی أدلی بما لا یدلی به عثمان (2).

و دار عبد الرحمن لیالیه یلقی أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و من وافی المدینة من أمراء الأجناد و أشراف الناس،یشاورهم،و لا یخلو برجل إلا أمره بعثمان؛حتی إذا کانت اللیلة التی یستکمل فی صبیحتها الاجل،أتی منزل المسور بن مخرمة بعد ابهیرار من اللیل (3)؛فأیقظه فقال:

ألا أراک نائما و لم أذق فی هذه اللیلة کثیر غمض!انطلق فادع الزبیر و سعدا.

ص :54


1- 1) الآیة 1 من سورة النساء.
2- 2) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 230-232 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 295 و 296 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 68 و 69 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 193 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 927 و 928.
3- 3) ابهیرار اللیل:طلوع نجومه،إذا تتامت و استنارت.راجع:تاج العروس ج 6 ص 123 و لسان العرب ج 4 ص 81.

فدعاهما،فبدأ بالزبیر فی مؤخر المسجد فی الصفة التی تلی دار مروان، فقال له:خل ابنی عبد مناف و هذا الامر.

قال:نصیبی لعلی.

و قال لسعد:أنا و أنت کلالة،فاجعل نصیبک لی فأختار.

قال:إن اخترت نفسک فنعم،و إن اخترت عثمان فعلی أحب إلی.أیها الرجل بایع لنفسک و أرحنا،و ارفع رؤسنا (1).

إلی أن قال الطبری:

و بعث إلی من حضره من المهاجرین،و أهل السابقة و الفضل من الأنصار،و إلی أمراء الأجناد،فاجتمعوا حتی ارتج المسجد بأهله،فقال:

أیها الناس،إن الناس قد أحبوا أن یلحق أهل الأمصار بأمصارهم و قد علموا من أمیرهم.

فقال سعید بن زید:إنا نراک لها أهلا.

فقال:أشیروا علی بغیر هذا.

فقال عمار:إن أردت ألا یختلف المسلمون فبایع علیا.

فقال المقداد بن الأسود:صدق عمار،إن بایعت علیا قلنا:سمعنا و أطعنا.

ص :55


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 231-232 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 296 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 69 و 70 و راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 400 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 928.

قال ابن أبی سرح:إن أردت أن لا تختلف قریش فبایع عثمان.

فقال عبد اللّه بن أبی ربیعة:صدق؛إن بایعت عثمان قلنا سمعنا و أطعنا.

فشتم عمار ابن أبی سرح،و قال:متی کنت تنصح المسلمین!!

فتکلم بنو هاشم و بنو أمیة،فقال عمار:أیها الناس؛إن اللّه عز و جل أکرمنا بنبیه،و أعزنا بدینه،فأنی تصرفون هذا الامر عن أهل بیت نبیکم!

فقال رجل من بنی مخزوم:لقد عدوت طورک یا ابن سمیة؛و ما أنت و تأمیر قریش لانفسها!!

فقال سعد بن أبی وقاص:یا عبد الرحمن،أفرغ قبل أن یفتتن الناس.

فقال عبد الرحمن:إنی قد نظرت و شاورت،فلا تجعلن أیها الرهط علی أنفسکم سبیلا.

و دعا علیا،فقال:علیک عهد اللّه و میثاقه لتعملن بکتاب اللّه و سنة رسوله،و سیرة الخلیفتین من بعده؟!

قال:أرجو أن أفعل،و أعمل بمبلغ علمی و طاقتی.

و دعا عثمان فقال له مثل ما قال لعلی،قال:نعم،فبایعه.

فقال علی:حبوته حبو دهر،لیس هذا أول یوم تظاهرتم فیه علینا؛ فصبر جمیل و اللّه المستعان علی ما تصفون؛و اللّه ما ولیت عثمان إلا لیرد الامر إلیک؛و اللّه کل یوم هو فی شأن.

فقال عبد الرحمن:یا علی لا تجعل علی نفسک سبیلا؛فإنی قد نظرت و شاورت الناس؛فإذا هم لا یعدلون بعثمان.

ص :56

فخرج علی و هو یقول:سیبلغ الکتاب أجله (1).

و فی نص آخر:أنه لما صفق عبد الرحمان علی ید عثمان،قال علی«علیه السلام»لعبد الرحمان:

«حرکک الصهر،و بعثک علی ما فعلت.و اللّه ما أملت منه إلا ما أمل صاحبک من صاحبه.دقّ اللّه بینکما عطر منشم» (2).

و عند المفید:لما صفق عبد الرحمان علی ید عثمان همس أمیر المؤمنین «علیه السلام»و قال:«مال الرجل إلی صهره،و نبذ دینه وراء ظهره» (3).

نعود إلی کلام الطبری:

فقال المقداد:یا عبد الرحمن،أما و اللّه لقد ترکته من الذین یقضون بالحق و به یعدلون.

ص :57


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 232 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 297 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 193 و 194 و الغدیر ج 9 ص 115 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 929 و 930.
2- 2) بحار الأنوار ج 31 ص 358 و راجع ص 400 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 286 و 287.و راجع:الصراط المستقیم ج 3 ص 117 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 216 و 570 و السقیفة و فدک للجوهری ص 89 و الجمل للمفید ص 61 و 93 و الغدیر ج 9 ص 88 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 188 و ج 9 ص 55 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»القرشی ج 1 ص 330.
3- 3) الجمل للمفید ص 122 و 123 و راجع ص 172 و(ط مکتبة الداوری)ص 61.

فقال:یا مقداد،و اللّه لقد اجتهدت للمسلمین.

قال:إن کنت أردت بذلک اللّه فأثابک اللّه ثواب المحسنین.

فقال المقداد:ما رأیت مثل ما أتی إلی أهل هذا البیت بعد نبیهم.

إنی لا عجب من قریش أنهم ترکوا رجلا ما أقول أن أحدا أعلم و لا أقضی منه بالعدل،أما و اللّه لو أجد علیه أعوانا!.

فقال عبد الرحمن:یا مقداد،اتق اللّه،فإنی خائف علیک الفتنة.

فقال رجل للمقداد:رحمک اللّه!من أهل هذا البیت؟!و من هذا الرجل؟! قال:أهل البیت بنو عبد المطلب،و الرجل علی بن أبی طالب.

فقال علی:إن الناس ینظرون إلی قریش،و قریش تنظر إلی بیتها فتقول:

إن ولی علیکم بنو هاشم لم تخرج منهم أبدا،و ما کانت فی غیرهم من قریش تداولتموها بینکم (1).

و قدم طلحة فی الیوم الذی بویع فیه لعثمان،فقیل له:بایع عثمان.

فقال:أکل قریش راض به؟!

قال:نعم.

ص :58


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 232 و 233 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 297 و 298 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 71 و 72 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 931 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 194 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 340 و 348 و عن العقد الفرید ج 3 ص 286-288.

فأتی عثمان،فقال له عثمان:أنت علی رأس أمرک،إن أبیت رددتها.

قال:أتردها؟!

قال:نعم.

قال:أکل الناس بایعوک؟!

قال:نعم.

قال:قد رضیت؛لا أرغب عما قد أجمعوا علیه،و بایعه (1).

5-و تفصل روایة أخری ما جری بین أهل الشوری،فتذکر:أن عبد الرحمان بن عوف تکلم،و طلب من الحاضرین أن یقلدوا أمرهم واحدا منهم.

فتکلم عثمان و قلد عبد الرحمان امره،ثم تکلم الزبیر،فوعده بالمعونة، و إجابة الدعوة.

ثم تکلم سعد فقلد ابن عوف أیضا أمره عن نفسه،و عن طلحة الذی کان فیما بعد غائبا..

قالوا:ثم تکلم علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فقال:

الحمد للّه الذی بعث محمدا منا نبیا،و بعثه إلینا رسولا،فنحن بیت النبوة،و معدن الحکمة،و أمان أهل الأرض،و نجاة لمن طلب.

ص :59


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 233 و 234 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 297 و 298 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 931.

لنا حق إن نعطه نأخذه،و إن نمنعه نرکب أعجاز الإبل،و لو طال السری.

لو عهد إلینا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عهدا لأنفذنا عهده.

و لو قال لنا قولا لجادلنا علیه حتی نموت.

لن یسرع أحد قبلی إلی دعوة حق،وصلة رحم.

و لا حول و لا قوة إلا باللّه.

اسمعوا کلامی،و عوا منطقی،عسی أن تروا هذا الامر من بعد هذا المجمع تنتضی فیه السیوف،و تخان فیه العهود،حتی تکونوا جماعة،و یکون بعضکم أئمة لأهل الضلالة،و شیعة لأهل الجهالة،ثم أنشأ یقول:

فإن تک جاسم هلکت فإنی

بما فعلت بنو عبد بن ضخم

مطیع فی الهواجر کل عی

بصیر بالنوی من کل نجم

فقال عبد الرحمن:أیکم یطیب نفسا أن یخرج نفسه من هذا الامر و یولیه غیره؟!

قال:فأمسکوا عنه.

قال:فإنی أخرج نفسی و ابن عمی،فقلده القوم الامر،و أحلفهم عند المنبر،فحلفوا لیبایعن من بایع،و إن بایع بإحدی یدیه الأخری (1).

ص :60


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 235-237 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 299 و 300 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 195 و کلام أمیر المؤمنین«علیه-

ثم ذکرت الروایة:أنه بعد أن مضت ثلاثة أیام بعث عبد الرحمان بن عوف إلی علی«علیه السلام»،و عثمان،فقال لهما:

إنی قد سألت عنکما و عن غیرکما،فلم أجد الناس یعدلون بکما،هل أنت یا علی مبایعی علی کتاب اللّه و سنة نبیه و فعل أبی بکر و عمر.

فقال:اللهم لا،و لکن جهدی من ذلک و طاقتی.

فالتفت إلی عثمان فقال:هل أنت مبایعی علی کتاب اللّه و سنة نبیه و فعل أبی بکر و عمر.

قال:اللهم نعم.

فأشار بیده إلی کتفیه،و قال:إذا شئتما.فنهضنا حتی دخلنا المسجد، و صاح صائح الصلاة جامعة.

قال عثمان:فتأخرت و اللّه حیاء لما رأیت من إسراعه إلی علی،فکنت فی آخر المسجد.

قال:و خرج عبد الرحمن بن عوف،و علیه عمامته التی عممه بها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»متقلدا سیفه حتی رکب المنبر،فوقف وقوفا طویلا،ثم دعا بما لم یسمعه الناس،ثم تکلم فقال:

أیها الناس إنی قد سألتکم سرا و جهرا عن إمامکم،فلم أجدکم تعدلون بأحد هذین الرجلین:إما علی،و إما عثمان،فقم إلیّ یا علی.

1)

-السلام»مذکور فی نهج البلاغة الخطبة رقم 139 و فی بحار الأنوار ج 31 ص 365.

ص :61

فقام إلیه علی،فوقف تحت المنبر.

فأخذ عبد الرحمن بیده فقال:هل أنت مبایعی علی کتاب اللّه و سنة نبیه، و فعل أبی بکر و عمر.

قال:اللهم لا،و لکن علی جهدی من ذلک و طاقتی.

قال:فأرسل یده.

ثم نادی:قم إلی یا عثمان،فأخذ بیده و هو فی موقف علی الذی کان فیه.

فقال:هل أنت مبایعی علی کتاب اللّه و سنة نبیه،و فعل أبی بکر و عمر.

قال:اللهم نعم.

قال:فرفع رأسه إلی سقف المسجد و یده فی ید عثمان ثم قال:اللهم اسمع و اشهد،اللهم إنی قد جعلت ما فی رقبتی من ذاک فی رقبة عثمان.

قال:و ازدحم الناس یبایعون عثمان حتی غشوه عند المنبر،فقعد عبد الرحمن مقعد النبی«صلی اللّه علیه و آله»من المنبر،و أقعد عثمان علی الدرجة الثانیة،فجعل الناس یبایعونه.

و تلکأ علیّ،فقال عبد الرحمن: فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمٰا یَنْکُثُ عَلیٰ نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفیٰ بِمٰا عٰاهَدَ عَلَیْهُ اللّٰهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً (1)،فرجع علیّ یشق الناس حتی بایع و هو یقول:خدعة و أیما خدعة.

قال عبد العزیز:و انما سبب قول علی خدعة:أن عمرو بن العاص کان

ص :62


1- 1) الآیة 10 من سورة الفتح.

قد لقی علیا فی لیالی الشوری.

فقال:إن عبد الرحمن رجل مجتهد،و إنه متی أعطیته العزیمة کان أزهد له فیک،و لکن الجهد و الطاقة فإنه أرغب له فیک.

قال:ثم لقی عثمان.

فقال:إن عبد الرحمن رجل مجتهد و لیس و اللّه یبایعک إلا بالعزیمة، فاقبل.فلذلک قال علی«علیه السلام»:خدعة.

قال:ثم انصرف بعثمان إلی بیت فاطمة ابنة قیس،فجلس و الناس معه، فقام المغیرة بن شعبة خطیبا.

فقال:یا أبا محمد الحمد للّه الذی وفقک،و اللّه ما کان لها غیر عثمان.

و علی جالس.

فقال عبد الرحمن:یا ابن الدباغ،ما أنت و ذاک؟!و اللّه ما کنت أبایع أحدا إلا قلت فیه هذه المقالة (1).

و بعد..فإننا أردنا أن یکون هذا الفصل خاصا بالنصوص،أما المناقشة و التأیید و التفنید فإنه یکون فی الفصل التالی و الذی بعده إن شاء اللّه تعالی..

ص :63


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 238 و 239 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 300-302.

ص :64

الفصل الثانی

اشارة

الخطة العمریة

ص :65

ص :66

إرشاد و هدایة

إننا فی هذا الفصل و الفصل الذی بعده سوف نناقش،و نؤید أو نفند النصوص التی وردت فی الفصل السابق...

فعلی القارئ أن یلاحظ ذلک..و یتعامل مع مناقشاتنا و تحلیلاتنا علی هذا الأساس...

أطماع حدثت

إن ما حصل فی السقیفة قد أطمع عامة الناس بالخلافة،فإن حصول أبی بکر ثم من بعده عمر علی الخلافة،و هما من أقل و أذل بیت فی قریش علی حد تعبیر أبی سفیان،قد جعل أعناق الرجال تشرئب إلی هذا المقام و قد قال«علیه السلام»:

«فلما رق أمرنا طمعت رعیان إلبهم من قریش فینا» (1).

و قد قال طلحة لعمر:إنه ولیها(یعنی عمر)و هم لیسوا دونه،ثم جاءت الشوری فأکدت هذه الأطماع و أذکتها...

لکن آیة اللّه السید عبد الحسین شرف الدین یری أن الشوری هی التی

ص :67


1- 1) الأمالی للمفید ص 224 و البحار ج 29 ص 582.

قد فتحت شهیة أناس إلی الخلافة،فی حین أنهم لو لا الشوری لم یکونوا یطمعون بها هو أقل شأنا من ذلک بمرات..

قال«رحمه اللّه»

«و لم یکونوا قبل الشوری علی هذا الرأی،بل کان عبد الرحمن تبعا لعثمان،و سعد کان تبعا لعبد الرحمن.

و الزبیر إنما کان من شیعة علی،و القائمین بنصرته یوم السقیفة علی ساق،و هو الذی استل سیفه ذودا عن حیاض أمیر المؤمنین و کان فیمن شیع جنازة الزهراء«علیها السلام»،و حضر الصلاة علیها إذ دفنت سرا فی ظلام اللیل بوصیة منها(لکننا ذکرنا:أن ذلک لم یثبت)،و هو القائل علی عهد عمر:

و اللّه لو مات عمر بایعت علیا لکن الشوری سولت له الطمع بالخلافة،ففارق علیا مع المفارقین،و خرج علیه یوم الجمل الأصغر،و یوم الجمل الأکبر مع الخارجین.

کما أن عبد الرحمن بن عوف ندم علی ما فعله من إیثار عثمان علی نفسه بالخلافة،ففارقه و عمل علی خلعه،فلم یأل جهدا،و لم یدخر وسعا فی ذلک.لکنه لم یفلح.

و قد علم الناس ما کان من طلحة و الزبیر من التألیب علی عثمان، و انضمام عائشة فی ذلک إلیهما نصرة لطلحة،و أملا منها برجوع الخلافة إلی تیم.و کانت تقول:

ص :68

«اقتلوا نعثلا فقد کفر (1)» (2).

و قد عمل هؤلاء و أولیاؤهم من الإنکار علی عثمان،ما أهاب بأهل المدینة و أهل الأمصار إلی خلعه و قتله،فلما قتل و بایع الناس علیا کان طلحة و الزبیر أول من بایع.لکن مکانتهما فی الشوری أطمعتهما بالخلافة،

ص :69


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 143 و 167 و الغدیر ج 9 ص 80 و الفتنة و وقعة الجمل لسیف بن عمر الضبی ص 115 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 40 و ج 11 ص 590 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 459 و(ط مؤسسة الأعلمی) ج 3 ص 477. و راجع:الکامل فی التاریخ ج 3 ص 206 و الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 437 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 356 و(ط المطبعة البهیة بمصر سنة 1320 ه) ج 3 ص 286 و تذکرة الخواص ص 61 و 64 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 2 ص 157 و حیاة الإمام الحسین للقرشی ج 2 ص 25 و صلح الحسن«علیه السلام»للسید شرف الدین ص 313 و عن العقد الفرید ج 3 ص 300 و الفصول المهمة للسید شرف الدین ص 126 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 32 ص 442 و الغدیر ج 9 ص 80 و 85 و 145 و 279 و 323 و 351 و ج 10 ص 305 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 51 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 72.
2- 2) راجع:النص و الإجتهاد للسید شرف الدین ص 394.

و حملتهما علی نکث البیعة،و الخروج علی الإمام (1)،فخرجا علیه،و خرجت معهما عائشة طمعا باستخلاف طلحة،و کان ما کان فی البصرة و صفین و النهروان من الفتن الطاغیة،و الحروب الطاحنة:

و کلها من آثار الشوری،حیث صورت أندادا لعلی ینافسونه فی حقه، و یحاربونه علیه،بل نبهت (2)معاویة إلی هذا،و أطمعته بالخلافة،فکان معاویة و کل واحد من أصحاب الشوری عقبة کؤودا فی سبیل ما یبتغیه الإمام من إصلاح الخلائق،و إظهار الحقائق».

إلی أن قال

«علی أن فی الستة من هو من رسول اللّه کالصنو من الصنو،و الذراع من العضد،و کان منه بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لیس بنبی،و لکنه الوزیر و الوصی،و أبو السبطین،و صاحب بدر و أحد و حنین،و من عنده علم الکتاب.

فما کان أغنی فاروق الأمة عن تعریضه و تعریض بقیة الستة لهذا الخطر،و هذه المهانة،و قد کان فی وسعه أن لا یعهد إلی أحد ما،فیذر الأمر شوری بین أفراد الأمة کافة،یختارون لأنفسهم من شاؤوا،و حینئذ یکون

ص :70


1- 1) و قد قلنا:إن عمر ذکر هذا النکث،و لعله استنادا إلی ما سمعه من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»من أن الزبیر سیقاتل علیا و هو له ظالم.
2- 2) بل قول عمر لأصحاب الشوری:إن اختلفتم،علیکم علی هذا الأمر معاویة.. و قوله عن معاویة:هذا کسری العرب،هو الذی أطمع معاویة بهذا الأمر.

قد صدق فی قوله:لا أتحملها حیا و میتا (1).

أو یعهد إلی عثمان بکل صراحة،کما عهد أبو بکر إلیه،فیکون حینئذ صریحا فیما یرید-غیر مماکر و لا مداور-حیث رتب أمر الشوری ترتیبا یفضی إلی استخلاف عثمان لا محالة،فإن ترجیح عبد الرحمن علی الخمسة لیس إلا لعلمه بأنه سیؤثره بالأمر،و أن سعدا لا یخالف عبد الرحمن أبدا.

و قد علم الناس هذا من فاروقهم،و إن ظن أنه موه الأمر علی الناس،و حین قال لابن عباس جوابا علی قوله:رد علیه ظلامته:لا أتحملها حیا و میتا.

و ورد أنه قال ذلک حین عرض علیه أن یولی ولده عبد اللّه.لیظهر بمظهر الزاهد فی الدنیا مع أنه إنما رغب عن ولده لأنه یعرف ضعف شخصیته مقابل علی«علیه السّلام»،و إنما حرفها عن علی«علیه السلام»، لأن خطته و سیاسته کانت تقضی بذلک.

و هل فی تمکین علی«علیه السلام»من حقه(الخلافة)وزر علی عمر أو علی غیره؟!أم هو طاعة للّه و رسوله،و امتثال للأوامر الشرعیة الصادرة للأمة؟!

و ما رأی المسلمین لو سمع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عمر یأمر أبا طلحة فیقول:

«إن اجتمع خمسة و أبی واحد فاشدخ رأسه بالسیف،و إن اتفق أربعة و أبی اثنان فأضرب رأسیهما،و إن افترقوا ثلاثة و ثلاثة فالخلیفة فی الذین

ص :71


1- 1) ذکرنا فی بعض الفصول السابقة مراده من هذه العبارة،فلا نعید..

فیهم عبد الرحمن،و اقتلوا أولئک إن خالفوا،فإن مضت ثلاثة أیام و لم یتفقوا علی واحد منهم فاضربوا أعناق الستة» (1).

و علی کل حال،فإن الأحداث التی ترتبت علی هذه الشوری التی صرفت الأمر عن علی«علیه السلام»إلی غیره،و أفرزت کل تلک الآثار قد تحملها عمر میتا بعد أن تحملها حیا.

العرب و قریش لا یریدون علیا علیه السّلام

إن جهود قریش و علی رأسها أبو بکر و عمر قد نجحت،و الشجرة التی غرسوها قد أثمرت،و ثمارها أینعت،فقد أصبح العرب و قریش یجهرون بأنهم لا یریدون علیا«علیه السلام»،بعد أن کانوا یتهامسون بذلک فی الخفاء.

قال أبو جعفر یحیی بن محمد بن أبی زید،الذی وصفه المعتزلی بأنه لم یکن إمامی المذهب،و لا کان یبرأ من السلف،و لا یرتضی قول المسرفین من

ص :72


1- 1) راجع:الکامل فی التاریخ ج 3 ص 66 حوادث سنة 23 و تاریخ اللأمم و الملوک ج 4 ص 428 حوادث سنة 23 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 294 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 924 و بحار الأنوار ج 31 ص 398 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 349 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 339 و 342 و 347 و النص و الإجتهاد ص 384 و 398 و الغدیر ج 5 ص 375 و نهج السعادة ج 1 ص 113 و الوضاعون و أحادیثهم ص 499 و الشافی فی الإمامة ج 3 ص 212.

الشیعة،و لکنه کلام أجراه علی لسانه البحث و الجدل بینی و بینه! (1).

قال أبو جعفر،کما نقله عنه المعتزلی:

«و القوم الذین کانوا قد غلب علی ظنونهم أن العرب لا تطیع علیا «علیه السلام».

فبعضها للحسد.

و بعضها للوتر و الثأر.

و بعضها لاستحداثهم سنه.

و بعضها لاستطالته علیهم،و رفعه عنهم.

و بعضها کراهة اجتماع النبوة و الخلافة فی بیت واحد.

و بعضها للخوف من شدة و طأته،و شدته فی دین اللّه.

و بعضها خوفا لرجاء تداول قبائل العرب الخلافة،إذا لم یقتصر بها علی بیت مخصوص علیه،فیکون رجاء کل حی لوصولهم إلیها ثابتا مستمرا.

و بعضها ببغضه،لبغضهم من قرابته لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و هم المنافقون من الناس،و من فی قلبه زیغ من أمر النبوة.

فأصفق الکل إصفاقا واحدا علی صرف الامر عنه لغیره.

و قال رؤساؤهم:إنا خفنا الفتنة،و علمنا أن العرب لا تطیعه و لا تترکه،

ص :73


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 90 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 256 و غایة المرام ج 6 ص 94.

و تأولوا عند أنفسهم النص،و لا ینکر النص.و قالوا:إنه النص،و لکن الحاضر یری ما لا یری الغائب،و الغائب قد یترک لأجل المصلحة الکلیة.

و أعانهم علی ذلک مسارعة الأنصار إلی ادعائهم الأمر،و إخراجهم سعد بن عبادة من بیته و هو مریض لینصبوه خلیفة فیما زعموا.

و اختلط الناس،و کثر الخبط،و کادت الفتنة أن تشتعل نارها،فوثب رؤساء المهاجرین،فبایعوا أبا بکر و کانت فلتة-کما قال قائلهم-و زعموا أنهم أطفأوا بها نائرة الأنصار.

فمن سکت من المسلمین،و أغضی و لم یتعرض،فقد کفاهم أمر نفسه، و من قال سرا أو جهرا:إن فلانا قد کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» ذکره،أو نص علیه،أو أشار إلیه،أسکتوه فی الجواب بأنا بادرنا إلی عقد البیعة مخافة الفتنة،و اعتذروا عنده ببعض ما تقدم:إما أنه حدیث السن،أو تبغضه العرب،لأنه وترها و سفک دماءها،أو لأنه صاحب زهو وتیه،أو کیف تجتمع النبوة و الخلافة فی مغرس واحد!

بل قد قالوا فی العذر ما هو أقوی من هذا و أوکد،قالوا:أبو بکر أقوی علی هذا الأمر منه،لا سیما و عمر یعضده و یساعده،و العرب تحب أبا بکر، و یعجبها لینه و رفقه.و هو شیخ مجرب للأمور لا یحسده أحد،و لا یحقد علیه أحد،و لا یبغضه أحد،و لیس بذی شرف فی النسب،فیشمخ علی الناس بشرفه،و لا بذی قربی من الرسول«صلی اللّه علیه و آله»فیدل بقربه.

و دع ذا کله فإنه فضل مستغنی عنه.

قالوا:لو نصبنا علیا«علیه السلام»،ارتد الناس عن الاسلام،و عادت

ص :74

الجاهلیة کما کانت،فأیما أصلح فی الدین؟!الوقوف مع النص المفضی إلی ارتداد الخلق،و رجوعهم إلی الأصنام و الجاهلیة؟!أم العمل بمقتضی الأصلح،و استبقاء الإسلام،و استدامة العمل بالدین،و إن کان فیه مخالفة النص!

قال«رحمه اللّه»:

و سکت الناس عن الإنکار،فإنهم کانوا متفرقین:

فمنهم من هو مبغض شانئ لعلی«علیه السلام»،فالذی تم من صرف الأمر عنه هو قرة عینه،و برد فؤاده.

و منهم ذو الدین و صحة الیقین،إلا أنه لما رأی کبراء الصحابة قد اتفقوا علی صرف الأمر عنه،ظن أنهم إنما فعلوا ذلک لنص سمعوه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ینسخ ما قد کان سمعه من النص علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،لا سیما ما رواه أبو بکر من قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«الأئمة من قریش»،فإن کثیرا من الناس توهموا أنه ناسخ للنص الخاص،و أن معنی الخبر أنکم مباحون فی نصب إمام من قریش،من أی بطون قریش کان،فإنه یکون إماما..انتهی (1).

و نقول:

إن بعض هذا الکلام و إن کان جیدا..و لکن معظمه کلام ماکر

ص :75


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 84 و 85 و 86 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 252.

و خبیث یهدف إلی تعمیة الحقیقة علی الناس..فقد:

1-ادعی:أن رؤساء المهاجرین هم الذین بایعوا أبا بکر،مع أن الذین بایعوه هم أبو عبیدة،و عمر بن الخطاب،بالإضافة إلی قریبه أسید بن حضیر،و بشیر بن سعد،ثم انضم إلیهم خالد،و المغیرة،و معاذ بن جبل، و محمد بن مسلمة و أضرابهم بعد ذلک.

2-انه یوهم القارئ بأن الأمور قد جاءت بعفویة،مع أنه قد اتضح مما ذکرناه فی کتابنا هذا،و فی کتاب الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و من کلمات علی«علیه السلام»و غیرها:أن الإستئثار بالخلافة کان أمرا دبر بلیل،و أن إرهاصاته بدأت تظهر من زمان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

3-إنه حصر النفاق بمن یبغض علیا لقرابته من رسول اللّه.و هذا غیر صحیح،فإن من یبغضه للوتر و الثأر منافق أیضا..و کذلک من یکره ما قرره اللّه و رسوله فی حقه«علیه السلام»،و یسعی فی إبطاله..و غیر ذلک.

4-زعم أن خوفهم الفتنة هو الذی دعاهم لصرف الأمر عن علی «علیه السلام»..و لیس هذا صحیحا،فإن تولیته أمان من الفتنة و صرف الأمر عنه کان هو الفتنة.

5-ادعی أنهم تأولوا النص،و الصحیح أنهم ردوا النص عن علم بآرائهم،و نکثوا البیعة.

6-زعم أنهم ردوا النص لأجل المصلحة الکلیة،و هو غیر صحیح بل ردوه لأجل المصلحة الشخصیة..

ص :76

7-هل القربی من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فضل مستغنی عنه؟!و کیف یجتمع هذا مع قوله تعالی قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبیٰ ؟

8-زعم أنهم قالوا:لو نصبنا علیا ارتد الناس عن الإسلام و لم یقل هذا منهم أحد..و لا یجرؤون علی التفوه به لأنه رد علی اللّه و رسوله..کیف و قد أقامه الرسول بأمر من اللّه تعالی و بایعوه و لا یفعل اللّه و رسوله ما یوجب ردة الناس عن الدین.

9-و زعم أن کبراء الصحابة اتفقوا علی صرف الأمر عن علی«علیه السلام».و هذا غیر صحیح،فإن بنی هاشم،و سلمان و عمارا،و أباذر، و المقداد،و أبی بن کعب،و کثیرین غیرهم لم یرضوا بصرف الأمر عن علی «علیه السلام»..و إن کانوا لم یجرؤا علی تحمل مسؤولیاتهم فی مواجهة القوم بالحدة و الشدة اللازمة لإعادة الحق إلی صاحبه..

و هؤلاء و کثیر آخرون کانوا علی مثل رأیهم،هم عظماء الصحابة عند رسول اللّه..و کثیر منهم من الکبار عند الناس أیضا..

و فی کلامه مواضع أخری للنظر،و ما ذکرناه کاف فیما قصدنا إلیه إن شاء اللّه تعالی..

الشوری العمریة تدبیر متقن و سابق

إن مراجعة النصوص تعطی:أن الشوری کانت أمرا دبر بلیل،و أن نتائجها کانت محسومة سلفا.و أنها کانت تهدف إلی تشتیت أمر المسلمین، و اضعاف فئات بعینها،و ذلک بایجاد منافسین لهم،و أن عمر کان یسعی

ص :77

لإیصال شخص بعینه إلی الخلافة،و إبعاد علی«علیه السلام»،و بنی هاشم عنها..و أنه کان مهتما بتوطئة الأمر لمعاویة..بل و لعمرو بن العاص أیضا، أو أی شخص آخر من بنی أمیة،یستطیع متابعة هذه الأهداف،فلاحظ ما یلی:

ألف-فمما دل علی أنه یدبر لإیصال شخص بعینه نذکر الشواهد التالیة:

1-ذکروا:أن عمر بن الخطاب أعطی سعید بن العاص أرضا فی المدینة،فاستزاده،فقال له عمر:«حسبک.و اختبیء عندک:أن سیلی الأمر بعدی من یصل رحمک،و یقضی حاجتک.

قال:فمکثت خلافة عمر بن الخطاب حتی استخلف عثمان،و أخذها عن شوری و رضی،فوصلنی،و أحسن،و قضی حاجتی» (1).

2-و عن أبی ظبیان الأزدی قال:قال لی عمر بن الخطاب:ما مالک یا أبا الظبیان؟!

قال:قلت:أنا فی ألفین.

قال:فاتخذ سائما،فإنه یوشک أن یجیء أغیلمة من قریش یمنعون هذا

ص :78


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 31 و منتخب کنز العمال(بهامش مسند أحمد)ج 4 ص 389 و 390 و کنز العمال ج 12 ص 580 و تاریخ مدینة دمشق ج 21 ص 119.

العطاء» (1).

ب:و مما یدل علی السعی لایجاد المنافسین لعلی«علیه السلام»،و بنی هاشم،ما یلی:

قول معاویة لابن حصین:«إنه لم یشتت بین المسلمین،و لا فرق أهواءهم،و لا خالف بینهم إلا الشوری،التی جعلها عمر إلی ستة نفر..

إلی أن قال:فلم یکن رجل منهم إلا رجاها لنفسه،و رجاها له قومه.

و تطلعت إلی ذلک نفسه» (2).

غیر أننا قد ذکرنا:أن السقیفة قد سبقت الشوری فی ذلک،لکن الشوری أذکت الطموحات،و رسختها.

ج:بالنسبة لإبعاد الأمر عن علی«علیه السلام»و بنی هاشم نقول:

قد ذکرنا نصوصا کثیرة یصرح فیها عمر:بأنه استبعد علیا«علیه السلام»،لأن قریشا لا تریده،غیر أننا نقول:

تحدثنا النصوص:أن عمر کان یستشیر کعب الأحبار فیمن یولیه الأمر

ص :79


1- 1) جامع بیان العلم ج 2 ص 18 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 14 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 694.
2- 2) العقد الفرید ج 2 ص 281 و الطرائف لابن طاووس ص 482 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 571 و بحار الأنوار ج 31 ص 53 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 322 و نهج الحق ص 355 و إحقاق الحق(الأصل) ص 294.

بعده(!!)حسبما یجدونه فی کتبهم(!!)فینفی کعب أن یصل إلیها علی «علیه السلام»و ولده،و یؤکد علی انتقالها بعد الشیخین إلی بنی أمیة، فیصدّق عمر ذلک،و یستشهد له بما ورد عن النبی فی شأن بنی أمیة (1).

و لکن الوقائع أثبتت أن کعبا کان یکذب فی أقواله،و أنه قد کذب فیما ادعاه هنا أیضا.فإن الخلافة وصلت للإمام علی«علیه السلام»،ثم إلی ولده الإمام الحسن«علیه السلام»من بعده..

و إنما ادعی کعب ذلک لعمر،لأنه کان قد اطلع علی ما یجری،و عرف المیول السیاسیة،و الأهواء التی تتحکم فی مسار هذا الأمر..فأراد أن یشجع الخلیفة علی مواصلة سعیه لإبعاد الخلافة عن علی«علیه السلام» و بنی هاشم،و یتخذ بذلک یدا عنده.

کما أن کعب الأحبار ربما یکون قد أحس من سؤال عمر أن عمر بن الخطاب یرید أن یجعل عدم نیل علی«علیه السلام»للخلافة فی دائرة القضاء الإلهی الذی لا حیلة للبشر فیه..و ذلک من شأنه أن یؤثر فی الناس تخاذلا عن علی«علیه السلام»،و یقلل من حماسهم لقضیته،فبادر کعب إلی تلبیة رغبة عمر علی النحو المتقدم.

د:لقد کان ثمة ترکیز خاص من قبل عمر بن الخطاب علی معاویة بن أبی سفیان،و اهتمام کبیر بتأهیله للخلافة،و تهیئة الأجواء له،رغم أنه کان

ص :80


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 81 فإنها قضیة هامة.و لیراجع أیضا الفتوح لابن أعثم ج 3 ص 87 و 88 فإنها قضیة هامة أیضا.

من الطلقاء..و یکفی أن نذکر هنا ما یلی:

إنه أبقاه علی ولایة الشام لسنوات عدة،من دون أن یعرضه فی کل عام للمساءلة،التی کان یتعرض لها عماله فی سائر الأقطار (1)،و التی کانت ربما تصل فی کثیر الأحیان إلی حد الإهانة،و المس بالکرامة،ثم الإستیلاء علی الأموال من دون سبب ظاهر،سوی رغبة الخلیفة بمقاسمتهم أموالهم،مع أنه کان لا یولی أحدا أکثر من عامین (2).

و حینما یطلب منه معاویة:أن یصدر له أوامره لینتهی إلیها،یقول له:

لا آمرک و لا أنهاک (3).

هذا بالإضافة إلی أمور أخری یراها و یعرفها عنه،و یغضی عنها، کتعامل معاویة بالربا،و اظهاره البذخ و الترف و غیر ذلک.

و حول تظاهر معاویة بالقبائح راجع:دلائل الصدق (4)للمظفر«رحمه اللّه»..

ص :81


1- 1) دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 209 و 211.و راجع النص و الإجتهاد ص 271.
2- 2) التراتیب الإداریة ج 1 ص 269.
3- 3) دلائل الصدق ج 3 قسم 1 ص 212 و تاریخ الأمم و الملوک ج 6 ص 184 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 461 و الإستیعاب ج 3 ص 1417 و تاریخ مدینة دمشق ج 59 ص 112 و 113 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 133 و البدایة و النهایة ج 8 ص 133 و راجع:العقد الفرید ج 1 ص 14 و صلح الحسن«علیه السلام»للسید شرف الدین ص 9.
4- 4) دلائل الصدق للمظفر ج 3 قسم 1 ص 212 و 213 و مسند أحمد ج 5 ص 347-

و قد ذمّ معاویة مرة عند عمر،فقال:دعونا من ذم فتی قریش،من یضحک فی الغضب الخ (1)..

و فی نص آخر:

أن عمر قال فیه:«احذروا آدم قریش،و ابن کریمها،من لا ینام إلا علی الرضا،و یضحک فی الغضب،و یأخذ ما فوقه من تحته» (2).

و کان یجری علیه فی کل شهر ألف دینار.

و فی روایة أخری:کان یجری علیه فی السنة عشرة آلاف دینار،و مع ذلک یزعمون:أن عمر حج سنة عشر من خلافته،فکانت نفقته ستة عشر

4)

-و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 60 و الغدیر ج 10 ص 179 و الوضاعون و أحادیثهم ص 26 و تاریخ مدینة دمشق ج 27 ص 127 و سیر أعلام النبلاء ج 5 ص 52.

ص :82


1- 1) الاستیعاب(بهامش الأصابة)ج 3 ص 397 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1418 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 117 و إحقاق الحق(الأصل)ص 263 و تاریخ مدینة دمشق ج 59 ص 112 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام» للقرشی ج 1 ص 296 و دلائل الصدق ج 3 قسم 1 ص 211 و فی العقد الفرید ج 1 ص 25 نسبة هذه الکلمات إلی عمرو بن العاص فی معاویة.
2- 2) عیون الأخبار لابن قتیبة ج 1 ص 9 و کنز العمال ج 13 ص 587 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 97 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 281 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 60.

دینارا،فقال:أسرفنا فی هذا المال (1).فلماذا الألف دینار فی کل شهر إذن..

و کان عمر إذا نظر إلی معاویة یقول:هذا کسری العرب (2).

و قال مرة لجلسائه:تذکرون کسری و قیصر،و دهاءهما،و عندکم معاویة؟! (3).

و فی محاولة لفتح و إذکاء شهیة معاویة للخلافة فی اللحظة الحاسمة، نجده یقول:إیاکم و الفرقة بعدی،فإن فعلتم،فاعلموا:أن معاویة بالشام،

ص :83


1- 1) دلائل الصدق ج 3 قسم 1 ص 212 عن تاریخ الخلفاء ص 141،و الصواعق المحرقة فی سیرة عمر.و کنز العمال ج 12 ص 569 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 308 و البدایة و النهایة ج 7 ص 152.
2- 2) الاستیعاب(بهامش الإصابة)ج 3 ص 369 و 397 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1417 و فیه:أنه کان إذا دخل الشام،و نظر إلیه،قال ذلک،و الإصابة ج 3 ص 434 و أسد الغابة ج 4 ص 386 و الغدیر ج 10 ص 226 عنهم،و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 212 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 134 و الأعلام للزرکلی ج 7 ص 262 و تاریخ الإسلام ج 4 ص 311 و البدایة و النهایة ج 8 ص 125 و(ط دار إحیاء التراث)ج 8 ص 134 و شرح الأخبار ج 2 ص 164 و تاریخ مدینة دمشق ج 59 ص 114 و إحقاق الحق(الأصل)ص 263.
3- 3) الفخری فی الآداب السلطانیة ص 105 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 118 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 244 و الکامل فی التاریخ ج 4 ص 11 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 295.

فإذا وکلتم إلی رأیکم(یعرف ظ.)کیف یستبزها منکم»أو«و ستعلمون إذا وکلتم إلی رأیکم کیف سیبتزها دونکم» (1).

و یقول لأهل الشوری:«إن تحاسدتم،و تقاعدتم،و تدابرتم،و تباغضتم، غلبکم علی هذا الأمر معاویة بن أبی سفیان.

و کان معاویة یومئذ أمیر الشام من قبل عمر» (2).

و فی نص آخر:أنه قال لأهل الشوری:«إن اختلفتم دخل علیکم معاویة بن أبی سفیان من الشام،و بعده عبد اللّه بن أبی ربیعة من الیمن،فلا یریان لکم فضلا إلا بسابقتکم» (3).

هذا..و قد احتج عثمان علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»حینما طلب منه أن یعزل معاویة:بأن عمر هو الذی استعمله (4).

کما و احتج معاویة نفسه علی صعصعة،و علی صلحاء الکوفة بتولیة

ص :84


1- 1) الإصابة ج 3 ص 434 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 6 ص 122 و البدایة و النهایة ج 8 ص 136 و تاریخ مدینة دمشق ج 59 ص 124.
2- 2) راجع:شرح النهج للمعتزلی ج 1 ص 187 و النص و الاجتهاد هامش ص 281 عنه،و کتاب الأربعین للشیرازی ص 568.
3- 3) کنز العمال ج 5 ص 735 عن ابن سعد،و تاریخ مدینة دمشق ج 59 ص 124 و الغدیر ج 10 ص 30 و الإصابة ج 4 ص 70.
4- 4) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 24.

عمر له أیضا (1)...الأمر الذی یعنی:أن قول عمر کان قد أصبح کالشرع المتبع،کما أوضحناه فی بحثنا حول الخوارج.

و بعد..فإننا نری:أن کعب الأحبار کان یلوح بالخلافة لمعاویة فی عهد عثمان أیضا (2)..

کما أن معاویة نفسه یصرح:بأنه قد دبر الأمر من زمن عمر (3).

ه-و حتی بالنسبة لعمرو بن العاص،نجد عمر بن الخطاب یقول:

«ما ینبغی لعمرو أن یمشی علی الأرض إلا أمیرا» (4).

ص :85


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 132-133 و الغدیر ج 9 ص 35 و تاریخ الأمم و الملوک ج 5 ص 88-90 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 366 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 57-60 و(ط دار صادر)ج 3 ص 143 و مواقف الشیعة ج 1 ص 259.
2- 2) البدایة و النهایة ج 8 ص 127 و(ط دار إحیاء التراث)ج 8 ص 136 و نسخة وکیع ص 91 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 586 و أضواء علی السنة المحمدیة ص 180 و تاریخ مدینة دمشق ج 59 ص 123 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 136 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 156 و النزاع و التخاصم ص 82.
3- 3) الأذکیاء لابن الجوزی ص 28.
4- 4) فتوح مصر و أخبارها ص 180 و(ط دار الفکر)ص 307 و الإصابة ج 3 ص 2 و (ط دار الکتب العلمیة)ج 4 ص 539 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 70 و تاریخ مدینة دمشق ج 46 ص 155 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 4 ص 92.

و-ثم أمعن عمر فی التوسع فی أمر الخلافة،و إسقاطها،و جعلها فی دائرة الإبتذال و الهوان،فأطمع بها حتی أمثال عبد اللّه بن أبی ربیعة..کما تقدم..

کما أن جمیع النصوص المتقدمة تدلنا علی أنه کان یراهن علی تحرک معاویة،و ابن ربیعة،و الزبیر،و عمرو بن العاص..لو فشلت الشوری فی تحقیق أغراضه.و هذا بالذات ما حصل حتی بعد قتل عثمان..

خطة عمر

و قال الزبیر لولده عبد اللّه فی حرب الجمل:

«أنت و اللّه قطعت بیننا،و فرقت ألفتنا،بما بلیت به من هذا المسیر.و ما کنت مبالیا من ولی هذا الأمر و قام به.

و اللّه،لا یقوم أحد من الناس إلا من قام مقام عمر بن الخطاب فیهم، فمن ذا یقوم مقام عمر بن الخطاب؟!فإن سرنا بسیرة عثمان قتلنا،فما أصنع بهذا المسیر،و ضرب الناس بعضهم ببعض!!.

فقال عبد اللّه ابنه:أفتدع علیا یستولی علی الأمر،و أنت تعلم أنه کان أحسن أهل الشوری عند عمر بن الخطاب؟!و لقد أشار عمر و هو مطعون،یقول لأهل الشوری:و یلکم،أطمعوا علیا فیها،لا یفتق فی الإسلام فتقا عظیما،و منّوه حتی تجمعوا علی رجل سواه» (1).

ص :86


1- 1) الجمل للشیخ المفید ص 289 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 155.

و فی مناسبة أخری قال ابن الزبیر لعبد اللّه بن عباس:«و لقد سئل عبد الرحمان بن عوف عن أصحاب الشوری،فکان صاحبکم أحسنهم عنده،و ما أدخله عمر فی الشوری إلا و هو یعرفه،و لکن خاف فتقه فی الإسلام (1).

و نقول:

إننا نستخلص من هذا النص عدة أمور،نذکر منها ما یلی:

الزبیر لم یکن صادقا

إن کلام الزبیر هذا یشیر أیضا إلی أنه لم یکن مستعدا للتضحیة من أجل علی«علیه السلام»،و حقه،فتأییده له یوم السقیفة لم یکن عن قناعة،و لا کان صادقا فیما یظهره من استعداد للتضحیة فی هذا السبیل.

تحیر الزبیر؟!

تقدم أن الزبیر بن العوام أظهر تحیره فی السیرة العملیة التی یختارها، هل یختار سیرة عمر؟!أم یختار سیرة عثمان؟!و قد أظهر أنه غیر قادر علی سیرة عثمان لأنه یخشی القتل،أما سیرة عمر فلا أحد یستطیع أن یکون مثل عمر..و کأنه کان یمیل إلی العمل بسیرة عثمان،لکن یمنعه الخوف من القتل.

و اللافت هنا أمور ثلاثة

الأول:إنه لم یذکر سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»..و لا أشار إلیها،

ص :87


1- 1) الجمل للشیخ المفید ص 318 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 170.

و کأن من المفروغ عنه أنها لیست فی دائرة الإحتمال أصلا،فما هو السبب فی ذلک یا تری؟!.ألم یسمع قول اللّه تعالی: لَقَدْ کٰانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللّٰهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ (1)؟!ألم یأمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالعمل بسنته،و التزام نهجه؟!.

و من جهة أخری:إن الزبیر اختار الحدیث عن سیرة عمر و عثمان، فلماذا لم یشر إلی سیرة أبی بکر أیضا؟!..

الثانی:لماذا لا یقدر علی العمل بسیرة عمر؟!

هل هو لأجل صعوبتها؟!

أم لأجل خطورتها؟!

أم لعدم رضی الناس بها؟!

ألیسوا یذکرون:أن علیا«علیه السلام»قال لطلحة و الزبیر فی حرب الجمل:ما الذی کرهتما من أمری،و نقمتما من تأمیری،و رأیتما من خلافی؟! قالا:خلافک عمر بن الخطاب فی القسم،و انتقاصنا حقنا فی الفیء (2).

ص :88


1- 1) الآیة 21 من سورة الأحزاب.
2- 2) المعیار و الموازنة ص 113 و الأمالی للطوسی ص 732 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 41 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 280 و بحار الأنوار ج 32 ص 21 و 30 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»لابن عقدة ص 94.

و نادی أصحاب الجمل أیضا بأمیر المؤمنین:أعطنا سنة العمرین (1).

و المقصود هو سنتهما فی العطاء.

و قادة أصحاب الجمل هم:عائشة،و طلحة و الزبیر.

فإن کان ذلک یزعجهم،فلماذا لم یردعوا أصحابهم عن هذا الطلب؟! أو لماذا لم یصححوا لهم خطأهم فیه؟!

الثالث:ألم یکن الزبیر من الذین حرضوا علی عثمان،و باشروا مناوأته، و حصروه،و قتلوه،اعتراضا منهم علی سیرته؟!

فلماذا حلیت سیرته الآن فی عین الزبیر یا تری؟!

و لو لا أنه کان یخشی القتل لاختار خصوص سیرة عثمان..بل هو لأجل عجزه عن العمل بسیرة عثمان کان یرید الإنصراف عن هذه الحرب التی أثارها،فما عشت أراک الدهر عجبا!!

لماذا یدخل عمر علیا علیه السّلام فی الشوری؟!

إن الذی یراجع ما اعتذروا به عن صرف الأمر عن علی«علیه السلام»

ص :89


1- 1) الکامل للمبرد(ط دار نهضة مصر)ج 1 ص 144 و راجع:الکافی ج 8 ص 59 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 269 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 343 و الأخبار الطوال ص 207 و أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 370-371 و تنقیح المقال ج 2 ص 83 و معانی القرآن للنحاس ج 6 ص 362 و تفسیر السمعانی ج 5 ص 103 و البرهان للزرکشی ج 3 ص 312.

سیجد:أنه کله-تقریبا-قد ورد علی لسان عمر بن الخطاب!!.

فهو المصدر الأساس،لهذه المزاعم،و هو الذی کان یسوّق لها إذن..

فلماذا یدخل علیا«علیه السلام»فی الشوری؟!و لماذا هذا الإطراء منه لعلی «علیه السلام»؟!و سنجیب عن هذا السؤال عن قریب إن شاء اللّه تعالی..

ماذا لو لم یدخل علی علیه السّلام معهم؟!

قد ذکرت بعض الروایات:أن أرکان الشوری بعد أن سمعوا مناشدات علی«علیه السلام»أسرّ بعضهم إلی بعض بأن الأمر لو وصل إلی علی و بنی هاشم لم یخرج منهم أبدا (1).

و کأن هذا النص یرید أن یوحی لنا بأن احتمال استئثار بنی هاشم بالأمر،و عدم التمکن من إزاحتهم عنه هو السبب فی عزوف المتشاورین عن علی«علیه السلام»..

غیر أن الحقیقة هی:أن القضیة لیست قضیة تشبث بنی هاشم بالأمر، و منعهم غیرهم من الوصول إلیه..بل القضیة قضیة النص الإلهی،

ص :90


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 298 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 194 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 72 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 116 و بحار الأنوار ج 31 ص 403 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 341 و 348 و نهج السعادة ج 1 ص 145 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 931 و حلیف مخزوم(عمار بن یاسر)لصدر الدین شرف الدین ص 180.

و النصب النبوی،الذی حصر ولایة الأمر بأمیر المؤمنین و الأئمة«علیهم السلام»من بعده،الذین عینهم اللّه تعالی و رسوله..

و لعل الأمر کان معکوسا فی بعض وجوهه،فإن من الواضح:أنه «علیه السلام»لو لم یدخل فی الشوری..فلعل الخمسة کانوا سیتفقون علی تداول الخلافة فیما بینهم،فلا یسمحون بوصولها إلی علی«علیه السلام»، و الحال أنه یجب علی علی«علیه السلام»أن لا یفرط فی هذا الأمر،من حیث أنه تکلیف إلهی،لا من حیث أنه امتیاز له کشخص.لأن علیه أن یحفظ الشریعة بالمقدار الممکن..

علی أن علیا«علیه السلام»کان یعلم أن الشوری،و إن کانت لها سلبیات کبیرة جدا لکن کان لها إیجابیة لم یردها أربابها،و هی أنه«علیه السلام»کان یعلم أن هذه الشوری قد جعلت الأمر منحصرا بعلی بعد عثمان،بعد أن انقسم أرکانها إلی فریقین،رأس أحدهما علی«علیه السلام»، فإن فرض عمر اختیار عثمان هذه المرة،فإن الأمر لن یتجاوز علیا«علیه السلام»فی المرة التالیة بإقرار من أهل الشوری أنفسهم.

و لا یوجد من یفرض شوری جدیدة تأتی بنظیر عثمان مرة أخری.

لماذا لم یوص عمر لعثمان؟!

و قد یقول قائل:لو کان عمر یقصد بالشوری إیصال عثمان إلی الخلافة لکان بامکانه أن یوصی إلیه کما أوصی أبو بکر لعمر،و لم یکن أبو بکر أقوی من عمر فی هذا المجال..

و نجیب:بأن وجود علی«علیه السلام»،و مکانته فی المسلمین..

ص :91

و ملکاته و علمه،و موقعه فی الدین،و ظهور ضعف عمر فی بیان الأحکام، و فی القضاء،و حتی فی العدید من سیاساته،و احتیاجه المستمر إلی علی «علیه السلام»طیلة تلک السنوات-إن ذلک-قد جعل النص علی عثمان، مع وجود علی«علیه السلام»أمرا متعذرا.و کیف یمکن ذلک و قد ظهر فضل علی«علیه السلام»علی جمیع الصحابة،و عرف الناس أن غیره لا یمکن أن یقاس به،فالجهر و التصریح بالوصیة لغیر علی«علیه السلام» أصبح غیر مقبول،لا من عمر،و لا من غیره..

کما أن البناء علی نقل الخلافة من السابق إلی اللاحق بالوصیة و النص یبطل ما تشبثوا به لتصحیح خلافة أبی بکر..و یضعف منطقهم فی مقابل علی «علیه السلام»الذی لم یزل یحتج علیهم بالنص من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..فلا بد من إعادة تلمیع الصورة،و صرف الأذهان عن النص.

یضاف إلی ذلک:أن انتقال الأمر فجأة إلی الأمویین الذین دأبوا علی محاربة الإسلام و أهله طیلة کل تلک السنین سوف یثیر مخاوف أکثر الناس الذین لیس لهم موقع سلطوی.

السؤال المحیر

و نعود إلی طرح السؤال المحیر الذی یقول:

لماذا لم یستبعد عمر علیا«علیه السلام»من هذه الشوری؟!و کیف یخاطر بإشراکه«علیه السلام»فیها!!..

و الجواب الصریح و الواضح جاء من قبل عمر نفسه،و هو ما تقدم من أنه کان قد دبر الأمر بنحو یستحیل معه أن یصل علی«علیه السلام»إلی شیء..

ص :92

و هو الذی أمر جماعته أن یطمعوا علیا فیها حتی لا یفتق علیهم فتقا عظیما، و أن یمنعوه حتی یجمعوا علی رجل سواه،و قد أسس الشوری علی هذا الأساس،فالمطلوب هو احتواء علی«علیه السلام»،و منعه من القیام بأیة حرکة معارضة.لأن عمر کان یعلم:أنه«علیه السلام»لو أراد ذلک،فستکون حرکته خطیرة،و غیر مأمونة العواقب،إذ ربما یتمکن«علیه السلام»من تضییع الخطط التی دبرها عمر و فریقه،و من وراءهم من قریش و العرب..

إنه یرید أن لا یجد علی«علیه السلام»المبرر لأی تحرک عبر عنه عمر:

«بالفتق العظیم».و عمر کان یعلم أنه لا یتمکن من تحاشی ذلک إلا إذا أظهر لعلی«علیه السلام»الموافقة،و المسایرة،و أبقاه فی دائرة الرجاء و الأمل بالوصول إلی حقه،فإنه إذا أراد أن یقوم بأیة حرکة فی هذا الحال،فسیجد الناس حرجا فی مناصرته،لأنه لا یرون لتحرکه المناوئ مبررا،ما دام أنه لم یستبعد عن دائرة الإحتمال بصورة نهائیة..

فإذا جاءت النتیجة فی اللحظة الأخیرة لتظهر أنهم أجمعوا علی غیره، و أن سنة الشیخین قد تکرست فی سیاسة الحلفاء،ابتداء من قمة الهرم فإن الفرصة تکون قد فاتت،و المجال سیکون أضیق،لأن نفس هذه النتیجة لا بد أن یفهمها بسطاء الناس علی أنها طبیعیة،و علی أن أرکان الشوری لیس لهم موقف سلبی مسبق تجاه علی«علیه السلام»،و أنهم إنما اختاروا غیره لأنهم وجدوا فیه مرجحات له علیه..

و قد یتوهم الناس السذج-أن أرکان الشوری ربما یکونون قد اطلعوا علی أمور تسقط حظه من هذا الأمر،و تخرجه من دائرة الأهلیة،و لکنهم لا

ص :93

یریدون الإفصاح عنها إحسانا منهم إلیه،و تفضلا علیه..

فلماذا یبادیهم هو بالإساءة إذن؟!

و لماذا یرفض قرارهم؟!

ألا یمکن اعتبار فعله هذا بالذات دلیلا علی حبه للدنیا،و علی صحة اختیارهم لغیره،و سلامة قرارهم؟!

علی علیه السّلام یعلم بالمکیدة

و الکلام الوارد علی لسان علی«علیه السلام»،بعد تشکیل الشوری،یدل علی أنه کان علی علم بما یدبر له فیما یرتبط بالشوری،و علی علم بالنتائج التی سوف تتمخض عنها،و لکنه لم یبادر إلی رفضها،فیرد سؤالان:

أحدهما:کیف عرف ذلک؟!

الثانی:کیف رضی بالاستمرار إلی النهایة؟!

و الجواب عنهما معا نجده فی کلماته«علیه السلام»،فقد صرح:بأن الخلافة إنما صرفت عنه قبل أن یموت عمر،و قبل اجتماع أرکانها،و ذلک بمجرد سماعه أوامر عمر بقتل أرکان الشوری إن لم یتفقوا،فلاحظ ما یلی:

1-إنهم بمجرد أن سمعوا أقوال عمر«خرجوا،فقال علی لقوم کانوا معه من بنی هاشم:إن أطیع فیکم قومکم لم تؤمروا أبدا».

و تلقاه العباس،فقال:عدلت عنا.

فقال:و ما علمک؟!

قال:قرن بی عثمان.و قال:کونوا مع الأکثر،فإن رضی رجلان رجلا،

ص :94

و رجلان رجلا،فکونوا مع الذین فیهم عبد الرحمان بن عوف؟!

فسعد لا یخالف ابن عمه عبد الرحمان،و عبد الرحمان صهر عثمان لا یختلفون،فیولیها عثمان عبد الرحمان،أو یولیها عبد الرحمان عثمان.

فلو کان الآخران معی لم ینفعانی،بل إنی لا أرجو إلا أحدهما (1).

إلی أن تقول الروایة:فقال«علیه السلام»:أما إنی أعلم أنهم سیولون عثمان،و لیحدثن البدع و الأحداث،و لئن بقی لأذکرنک،و إن قتل أو مات لیتداولنها بنو أمیة الخ.. (2).

2-حین جعل عبد الرحمان الأمر إلی عثمان قال له«علیه السلام»:

«حبوته حبو دهر،لیس هذا أول یوم تظاهرتم فیه علینا،فصبر جمیل و اللّه المستعان علی ما تصفون.و اللّه،ما ولیت عثمان إلا لیرد الأمر إلیک،و اللّه کل یوم هو فی شأن..

ص :95


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 229 و 230 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 294 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 67 و 68 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 116 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 349 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 339 و 347 و نهج السعادة ج 1 ص 113 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 925.
2- 2) بحار الأنوار ج 31 ص 396 و 397 و راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 229 و 230 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 294 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 67 و 68 و الغدیر ج 9 ص 88 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 192.

فقال عبد الرحمان:یا علی،لا تجعل علی نفسک سبیلا».

إلی أن قال:

«قال«علیه السلام»:إن الناس ینظرون إلی قریش،و قریش تنظر إلیّ بینها،فتقول:إن ولی علیکم بنو هاشم لم تخرج منکم أبدا،و ما کانت فی غیرهم من قریش تداولتموها بینکم» (1).

3-عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»قال:لما کتب عمر کتاب الشوری بدأ بعثمان فی أول الصحیفة،و أخر علیا أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فجعله فی آخر القوم،فقال العباس:یا أمیر المؤمنین یا أبا الحسن،أشرت علیک فی یوم قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن تمد یدک فنبایعک،فإن هذا الأمر لمن سبق إلیه،فعصیتنی حتی بویع أبو بکر.و أنا أشیر علیک الیوم:إن عمر قد کتب اسمک فی الشوری،و جعلک آخر القوم،و هم یخرجونک منها،فأطعنی و لا تدخل فی الشوری.

فلم یجبه بشیء،فلما بویع عثمان،قال له العباس:ألم أقل لک.

ص :96


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 233 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 297 و 298 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 116 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 930 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 340 و 347 و راجع:الغدیر ج 10 ص 12 و نهج السعادة ج 1 ص 144 و راجع فی الفقرة الأخیرة عن نظر الناس إلی قریش، و نظر قریش لنفسها أو إلیه«علیه السلام»:بحار الأنوار ج 31 ص 403 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 72.

قال له:یا عم،إنه قد خفی علیک أمر،أما سمعت قوله علی المنبر:ما کان اللّه لیجمع لأهل هذا البیت الخلافة و النبوة؟!فأردت أن یکذب نفسه بلسانه،فیعلم الناس:أن قوله بالأمس کان کذبا باطلا،و أنا نصلح للخلافة.

فسکت العباس (1).

4-عن أبی صادق قال:لما جعلها عمر شوری فی ستة،فقال:إن بایع اثنان لواحد،و اثنان لواحد،فکونوا مع الثلاثة الذین فیهم عبد الرحمان، و اقتلوا الثلاثة الذین لیس فیهم عبد الرحمان.

خرج أمیر المؤمنین«علیه السلام»من الدار،و هو معتمد علی ید عبد اللّه بن العباس،فقال:یا ابن العباس:إن القوم قد عادوکم بعد نبیکم کمعاداتهم لنبیکم«صلی اللّه علیه و آله»فی حیاته،أم و اللّه،لا ینیب بهم إلی الحق إلا السیف.

فقال له ابن عباس:و کیف ذلک؟!

قال:أما سمعت قول عمر:إن بایع إثنان لواحد،فکونوا مع الثلاثة الذین عبد الرحمان فیهم،و اقتلوا الثلاثة الذین لیس فیهم عبد الرحمان!!

قال ابن عباس:بلی.

قال:أولا تعلم أن عبد الرحمان ابن عم سعد،و أن عثمان صهر عبد الرحمان؟!

ص :97


1- 1) علل الشرایع ص 170 باب 134 ح 1 و بحار الأنوار ج 31 ص 355.

قال:بلی.

قال:فإن عمر قد علم:أن سعد،و عبد الرحمان،و عثمان لا یختلفون فی الرأی،و أنه من بویع منهم کان الإثنان معه،و أمر بقتل من خالفهم،و لم یبال أن یقتل طلحة إذا قتلنی و قتل الزبیر.

أم و اللّه!لئن عاش عمر لأعرفنه سوء رأیه فینا قدیما و حدیثا،و لئن مات لیجمعنی و إیاه یوم یکون فیه فصل الخطاب (1).

فقال العباس:لم أرفعک إلی شیء...إلخ..

إلی أن قال:

فقال علی«علیه السلام»:أما إنی أعلم أنهم سیولون عثمان،و لیحدثن البدع و الأحداث،و لئن بقی لأذکرنک.و إن قتل أو مات لیتداولها بنو أمیة.

و إن کان حیا لتجدنی حیث یکرهون إلخ.. (2).

موقف علی علیه السّلام

و یبقی سؤال:إذا کان علی«علیه السلام»یعلم بخطتهم،أو یعلم- علی الأقل-بنتائج الشوری العمریة،فلماذا رضی بالدخول فیها؟!و لماذا

ص :98


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 357 و 358 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 285 و 286.
2- 2) بحار الأنوار ج 31 ص 396 و 397 و راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 229 و 230 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 294 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 67 و 68 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 192 و 193.

مکّن عمر من تمریر خطته؟!ألم یکن بإمکانه أن یعلن رفضه الدخول فی هذا الأمر بمجرد تفوه عمر به؟!

و یمکن أن یجاب:بأن ذلک و إن کان ممکنا فی حد نفسه،و لکنه«علیه السلام»اختار البقاء،لأنه رأی أن ذلک هو أهون الشرین،و أقل الضررین..

إنه«علیه السلام»لو فعل ذلک،فسیصبح موضع لوم و إدانة من أکثر الناس،و سیتخذ ذلک مناوؤوه رأس حربة،و ذریعة و مبررا للطعن فی نوایاه،و سیساعدهم علی التظاهر بالمظلومیة،و حسن النیة و سلامة الطویة، و أنه لا مبرر لاتخاذه هذا الموقف إلا طمعه بالدنیا،و سعیه لإثارة الفتن ضد من لا ینوون له إلا الخیر و السلامة،و لا یزالون یطرونه و یمدحونه، و یقدمونه،و یستجیبون لمطالبه،و یعتبرونها بمثابة أوامر..

ماذا لو انتخب الستة شخصا من غیرهم؟!

و یبقی هنا سؤال یقول:لماذا ألزمهم عمر بأن یختاروا الخلیفة من ضمن الستة..فلو اختاروا شخصا من غیرهم بالإجماع،أو باتفاق أربعة منهم،أو باتفاق علی«علیه السلام»و عثمان،أو باتفاق ثلاثة فیهم عبد الرحمان بن عوف،فهل هذا الإختیار لا یحقق رغبة عمر!!و لماذا لا یحققها؟!

و هل سیرضی الناس به منهم؟!

و لا یعترض أحد منهم علیه؟!

و هل سوف یعتبرونه خلیفة شرعیا للمسلمین،لأن ستة من أهل الحل و العقد قد بایعوه؟!

ص :99

و الماوردی یقول:بیعة خمسة من المسلمین تکفی لعقد الإمامة!! (1).

إن هذا السؤال ینتظر الإجابة من الذین یصححون هذه الطریقة العمریة فی اختیار الخلیفة.

ص :100


1- 1) الأحکام السلطانیة ص 15 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 6.

الفصل الثالث

اشارة

قبل أن تبدأ الشوری...

ص :101

ص :102

وقفات أخری مع الشوری

حان الآن موعد الوقفة الحاسمة التی نتوخی منها لفت النظر إلی أمور ذکرت فی نصوص الشوری التی وردت فی الفصل الأول من هذا الباب.

و ربما لم یکن عمر و کثیر آخرون یرغبون فی تنبه أحد إلیها..و لکن لیس کل ما یتمنی المرء یدرکه،فان وضوح هذه الأمور و بداهتها قد حال دون تحقیق رغبة الخلیفة هذه..

و غایة ما یمکننا أن نفعله هنا هو الإختصار الشدید،و الإقتصار الأکید علی لفتات محدودة تستطیع أن تکون مصداقا للمثل الشعبی الذی یقول:

نرید أن لا یموت الذئب،و لا یفنی الغنم..

و نعرض وقفاتنا هذه کما یلی:

المعیار المتناقض فی الشوری

إننا لم نستطع أن نعرف المعیار،و لا عرفنا لمن القرار فی الشوری..هل القرار فی الشوری بید الستة،بحیث لا یصبح الخلیفة خلیفة إلا بموافقتهم؟!.

أم القرار إلی أربعة منهم..و الإثنان الآخران لا رأی لهم..بل یجب قتلهم؟!

أم القرار إلی رجل واحد فقط،و هو عبد الرحمان بن عوف؟!فمن

ص :103

نصبه عبد الرحمان کان هو الخلیفة؟!

أم القرار بید الثلاثة الذین فیهم ابن عوف؟!

أم هو لاثنین فقط،و هما:علی و عثمان،حیث قال:«إن اجتمع علی و عثمان،فالقول ما قالاه» (1).

و هل یمکن أن یتفق علی و عثمان علی رأی واحد؟!

أم القرار لابن عمر،حیث أرجع الأمر إلیه إن اختلفوا،فمن خالفه قتل؟!مع أن ابن عمر لم یکن من أهل الشوری!!

المستهدف هو علی علیه السّلام

قلنا أکثر من مرة:إن المستهدف بالشوری العمریة هو:إقصاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»..و کان هذا هو المطلوب حصوله بأی ثمن،فإن لم یمکن إبعاده سیاسیا،فالمطلوب اغتیاله جسدیا..

فإن لم یمکن لا هذا و لا ذاک،فلا بد من اغتیاله معنویا.

و هذا الفهم لما جری لا یختص بنا،و لیس هو من الأمور التی یصعب فهمها،و لا هو من الخفاء بحیث یحتاج إلی تحقیق و تدقیق،و رصد،و لا هو

ص :104


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 256 و نهج الحق للعلامة الحلی (مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 113 و(ط ار الهجرة-قم)ص 2 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 199 و منهاج الکرامة ص 106 و إحقاق الحق (الأصل)ص 245 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 156.

بحاجة إلی استخراج معادلات صعبة و معقدة،بل هو یکاد یلحق بالبدیهیات لدی أی باحث أو قارئ منصف.

و یکفی أن نشیر هنا إلی ما ذکره الدکتور علی شلق،الذی قال:

«لکن عمر-و هو الذکی الألمعی الرأی-خشی من هذا المرکب الصعب، و جهد جهدا لیبعدها عن علی،لینجو من تولیة النخبة القرشیة،فأوکل إلی الستة أن یختاروا،و هؤلاء الستة مخیرون لاختیار أی واحد منهم سوی علی بن أبی طالب،علی الرغم من أنه کان أجدرهم» (1).

و نستطیع أن نجمل من دلائل ذلک ما یلی:

1-إن الشوری لیست لستة أشخاص،بل هی لرجل واحد،هو عبد الرحمان بن عوف،فإن عمر قد فوضه نصب خلیفة للمسلمین..بعد أن ضمن أن الذین عینهم للشوری سوف ینقسمون إلی قسمین:أحدهما علی و الزبیر فی جانب،و قد ینضم طلحة إلیهما.و ابن عوف،و سعد و عثمان فی جانب آخر.

و بذلک یکون قد ضمن:أن لا یصل علی«علیه السلام»إلی الخلافة فإذا أصر علی المعارضة،فسیکون قد غرر بنفسه،و عرضها للقتل..

2-إن عمر بین لنا أنه یسوق الأمور باتجاه شخص بعینه فی وقت مبکر،یدلنا علی ذلک:

ألف:روی:أن سعید بن العاص جاءه مرة فی حاجة،فقال له عمر:

ص :105


1- 1) کوکب الإسلام،علی بن أبی طالب«علیه السلام»(ط دار السیرة 1979 م)ص 42.

«حسبک،و اختبئ عندک أن سیلی الأمر بعدی من یصل رحمک،و یقضی حاجتک.

قال سعید:فمکثت خلافة عمر بن الخطاب،حتی استخلف عثمان و أخذها، فوصلنی،و قضی حاجتی،و أشرکنی فی أمانته (1).و قد ذکرنا ذلک فیما تقدم.

ب:تقدم أیضا قول عمر لأبی ظبیان الأزدی:ما مالک یا أبا الظبیان؟!

قال:قلت:أنا فی ألفین..

قال:فاتخذ سائما،فإنه یوشک أن یجئ أغیلمة من قریش یمنعون هذا العطاء» (2).

ج:إن علیا«علیه السلام»حین عرض علیه عبد الرحمان الخلافة شرط علیه أن یعمل بکتاب اللّه تعالی،و سنة نبیه«صلی اللّه علیه و آله»و سیرة أبی بکر و عمر،فرفض«علیه السلام»إلا العمل بکتاب اللّه و سنة نبیه،و قبل عثمان منه ذلک.

فکرر ابن عوف ذلک علی علی«علیه السلام»ثلاث مرات،و هو مصر

ص :106


1- 1) راجع:الطبقات الکبری لابن سعد(ط دار صادر)ج 5 ص 31 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 5 ص 3 و کنز العمال ج 12 ص 580 و تاریخ مدینة دمشق ج 21 ص 119 و منتخب کنز العمال(بهامش مسند أحمد)ج 4 ص 389 و 390 و جامع المسانید و المراسیل ج 13 ص 294.
2- 2) جامع بیان العلم ج 2 ص 18 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 14 و جامع المسانید و المراسیل ج 15 ص 34 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 694 و کنز العمال ج 11 ص 268.

علی موقفه،حتی قال له علی«علیه السلام»:«أنت مجتهد أن تزوی هذا الأمر عنی» (1).

و قال له حین عقد الأمر لعثمان:لیس هذا أول یوم تظاهرتهم فیه علینا..

د:إن عمر أمر بقتل من یخالف عبد الرحمان بن عوف،و کان علی یقین من أن الوحید الذی یمکن أن یقف موقف المخالف هو أمیر المؤمنین علی «علیه السلام».

و هذا یعنی:أنه أراد قتل علی«علیه السلام»،و أراد أن یتوجه اللوم إلی المقتول،فیقال:إنه هو الذی جنی علی نفسه،حیث رفض الإنضمام إلی فریق عبد الرحمان بن عوف،أو رفض الإنصیاع لقراره.

ه:إن تصریحات عمر المتکررة حول عدم قبول قریش و العرب بولایة علی«علیه السلام»،بحجة أن النبوة و الخلافة لا تجتمعان فی بیت واحد.أو بغیر ذلک من تعللات سبقت الإشارة إلیها یدلنا علی أنه کان یسوق الأمر باتجاه غیر علی«علیه السلام»،إذ لم یکن لیکرر هذا الأمر علی مسامع هذا و ذاک،ثم یبادر إلی العمل بما یثیر قریشا و العرب!

ص :107


1- 1) راجع:تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 162 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 335 و نهج السعادة ج 1 ص 143.
لماذا لم یعهد عمر إلی علی علیه السّلام؟!

و قد ادعی عمر بن الخطاب أنه کان قد عزم علی أن یولی أمر الناس رجلا هو أحری أن یحملهم علی الحق،و أشار إلی علی،لکن الذی منعه هو رؤیا رآها،رأی رجلا دخل جنة قد غرسها،فجعل یقطف کل غضة و یانعة،فیضمه و یصیّره تحته.

و نقول:

أولا:إن الرؤیا لا حجیة فیها علی أحد،إلا إن کانت رؤیا نبی أو وصی نبی...و عمر لا یدعی لنفسه لا هذا و لا ذاک.

ثانیا:ما هو ربط هذه الرؤیا بموضوع العهد بالخلافة لعلی«علیه السلام»أو لغیره؟!و کیف صارت هذه الرؤیا سببا فی المنع من العهد إلیه «علیه السلام»؟!.

ثالثا:هل أراد عمر أن یربط اقصاء علی«علیه السلام»بالجبر الإلهی، حین قال:فعلمت أن اللّه بالغ أمره،و متوفّ عمر؟!و أیة دلالة فی هذه الرؤیا علی وفاة عمر؟!و لو سلم أنه علم أن اللّه متوفیه،فماذا یضره لو استخلف؟!..بل ذلک أدعی للاستخلاف..

رابعا:قد صرح عمر لابن عباس:أن سبب عدم إرجاعه الحق إلی علی «علیه السلام»هو أنه لا یرید أن یتحملها حیا و میتا.

و هو یقول هنا:إن الرؤیا هی التی منعته من ذلک!!فلاحظ و تأمل..

ص :108

لذرّ الرماد فی العیون

هذا..و یذکر العلامة الحلی«رحمه اللّه»:أن عمر قال لأهل الشوری:إن اجتمع علی و عثمان،فالقول ما قالاه (1).

و نقول:

إن هذا الکلام لا هدف له سوی ذرّ الرماد فی العیون،و التعمیة علی البسطاء من الناس،و إلا،فإن عمر کان یعلم بأن علیا«علیه السلام» و عثمان لا یجتمعان.

و یعلم أیضا:أن عبد الرحمان لا یعدل بالأمر عن عثمان،أما سعد،فهو تابع لعبد الرحمان..

و قد صرح أمیر المؤمنین«علیه السلام»بذلک،کما ذکرناه آنفا.

ملاحظة أخیرة

و آخر ما نشیر إلیه هنا:هو اختیار عدد الزوج لا الفرد فی الشوری، لأن عدد الفرد یمنع من تساوی الآراء..فلا یبقی مجال لفرض عبد الرحمن بن عوف رأیه..

ص :109


1- 1) راجع:نهج الحق للعلامة الحلی(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 113 و (ط دار الهجرة-قم)ص 285 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 256 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 199 و منهاج الکرامة ص 106 و إحقاق الحق (الأصل)ص 245 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 156.

کما أنه لا یمکن الأمر بقتل الثلاثة الذین لیس فیهم عبد الرحمن بن عوف،و سیکون علی«علیه السلام»فیهم علی سبیل الجزم و الیقین.

لماذا أخرج سعید بن زید؟!

قد تقدم فی الفصل ما قبل السابق:أن عمر بن الخطاب قال:إنه أخرج سعید بن زید من الشوری لقرابته منه،مع أنه-علی حد قوله و زعمه-فی جملة الذین شهد النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهم بالجنة.

و نقول:

إن علینا أن نأخذ بنظر الإعتبار ما یلی:

ألف:قلنا فیما سبق:أنه«صلی اللّه علیه و آله»لو قال:من فعل کذا فله الجنة،فذلک لا یعنی إلا أنه یستحق الجنة،إذا حصل سائر الشروط التی تؤهله لها،و لم ینکص علی عقبیه،و من هذه الشروط الوفاء ببیعته،و الإلتزام بعهده مع اللّه..

ب:ان نسبة هذا الأمر إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..إذا کان لا واقع له،یهدف إلی خلط الأمور و إضاعة الحق،و تضلیل الناس عنه، و ضمان استمرار هذا التضلیل جیلا بعد جیل.فکیف إذا لزم منه نسبة المتناقضات إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و الإیحاء للناس بأنه«صلی اللّه علیه و آله»یرضی و یغضب علی أهل الجنة بلا موجب مقبول أو معقول.

ج:ظهر من هذا النص أن عمر یعتمد علی حدیث العشرة المبشرة، الذی تفرد به واحد أو إثنان جعلا لأنفسهما نصیبا فیه،حیث حجزا به لهما

ص :110

مکانا فی الجنة..و قد تقدم بعض ما فی هذا الحدیث من هنات،فراجع..

د:إن کان سعید بن زید أهلا لمقام الخلافة،و یسیر فی الناس بما یرضی اللّه سبحانه،فلماذا تمنع هذه القرابة من عمر من تولیه؟!فإن المعیار فی هذا الأمر إن کان هو القرشیة،فهی متوفرة فیه،و إن کان المعیار هو قبول الشارع ورده،و ورود النص و عدمه،کما قرره اللّه تعالی و رسوله،و کان النص قد عین هذا الرجل أو ذاک،فلا بد من الإنتهاء إلیه و الإلتزام به.

سواء أکان من أقارب عمر و من غیرهم..

و إن کان المعیار هو تعیین أهل الحل و العقد لمن تکون فیه الأهلیة، و تجتمع فیه الشرائط،فلیس من الشرائط أن لا یکون قریبا لعمر أیضا.

ه:هل یرید عمر من تکریسه،مبدأ استبعاد الأقارب أن یضع علامة استفهام علی نصب النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»من قبل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأمر من اللّه تعالی،لکی تستحکم الشبهة لدی الأجیال الآتیة حول صحة هذا الأمر..أو المراد تخطئة الرسول فی هذا الأمر،و اعتباره أمرا صدر عن اجتهاد لا عن وحی،و قد أخطأ النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی هذا الإجتهاد؟!و لعل هذا هو ما یوحی به قول عمر:أراد محمد أمرا و أراد اللّه خلافه،أو کلما أراد محمد کان؟!

و:إذا کانت القرابة من عمر مانعة من تولیة سعید بن زید،فینبغی أن تمنع من تولیة أبی بکر و عمر قبل ذلک،فقد استدلا علی الأنصار بقرابتهما من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و بقولهما نحن أولیاؤه و عشیرته،و أن الأئمة من قریش،فأسقطا بذلک دعوی الأنصار..

ص :111

الإتفاق السری بین عمر و ابن عوف

و أظهرت روایة الطبری المتقدمة فی فصل ما قبل السابق:أنه قد کان ثمة اتفاق سری بین عمر بن الخطاب و عبد الرحمان بن عوف..حیث إن عمر أجری إمتحانا لعبد الرحمان بن عوف،حین قال له:إنی أرید أن أعهد إلیک..

و کان ابن عوف یعلم:أن من السفه أن یفکر فی هذا الأمر..مع وجود علی فی بنی هاشم،و مع وجود أطماع الأمویین الظاهرة..

و لا نبعد إذا قلنا:إنه لم یغب عنه قول أبی بکر لعثمان حین کتب عثمان إسم عمر،فی حال إغماء أبی بکر:لو کتبت نفسک لکنت لها أهلا..

و سمع أن عمر کان یقول:إن الأمر یدور بین علی و عثمان،و قریش لا ترضی بعلی،أو لیس إلی تولیة علی سبیل..أو أن النبوة و الخلافة لا تجتمعان فی بیت واحد..أو نحو ذلک.

إلی غیر ذلک من الدلائل و الشواهد التی لا تخفی علی مثل عبد الرحمان بن عوف..

و لذلک نقول:إن ابن عوف قد فهم أن عمر یرید امتحانه بقوله له:

أرید أن أعهد إلیک.

فبادر إلی سؤاله:إن کان یشیر علیه بذلک،فجاءه الجواب بالنفی، فتأکد له مغزی هذا العرض العمری..فأعلن رفضه له..

فطلب منه عمر أن یکتم ذلک،ثم أدخله فی الشوری،و جعل الأمر بید

ص :112

ولده عبد اللّه بن عمر،فإن لم یقبل منه،فالأمر إلی عبد الرحمان،و وصف عبد الرحمان بأنه مسدد رشید،له من اللّه حافظ،فاسمعوا منه.

فدخل عبد الرحمان فی الشوری،و دبر الأمر لعثمان،کما تذکره الروایات، و لم یحتج إلی حشر ابن عمر فی هذا الأمر.

إستئذان عائشة..و حجرتها

ذکرت الروایات فی الفصل ما قبل السابق:أن عمر قد استأذن من عائشة بأن یدفن مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»و أبی بکر،و نقول:

لا معنی لاستئذان عمر منها بذلک،فقد قلنا:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»دفن فی بیت فاطمة،لا فی بیت عائشة..

و الظاهر هو:أن عائشة قد استولت علی المکان بعد استشهاد الزهراء، فأخرجت الزهراء«علیها السلام»من ذلک المکان،بحجة أن أهل المدینة قد تأذوا ببکائها،ثم جاءت عائشة بعد استشهاد الزهراء«علیها السلام»، فجاورت فی تلک البقعة،و أصبح کل قادم إلی زیارة قبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»یحتاج إلی إذنها بالدخول للسلام علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و فی أی تصرف آخر..

ثم ادعوا:أن المکان لعائشة،من حیث أنها زوجة النبی،و بنت أبی بکر المدفونین فی ذلک الموضع..غافلین أو متغافلین عن الحدیث الذی نسبه أبو بکر إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«نحن معاشر الأنبیاء لا نورث».

ص :113

تحریف لا یخفی

و قد ذکرت روایة ابن أعثم المتقدمة فی الفصل ما قبل السابق وصیة عمر بقتل أهل الشوری بطریقة یفهم منها:أنه أوصی بقتل المخالفین لمن یعقد أهل الشوری البیعة له.

و هو کلام غیر صحیح،فإن اجماع النصوص یدل علی:أن عمر قد أمر بقتل المخالف من أرکان الشوری أنفسهم،و بقتل جمیعهم أخری..

و لکن ذلک لما کان فی غایة القبح لجأوا إلی تحریف النص..

عمر ینشد علیا و عثمان و سعدا

و فی روایة الطبری المتقدمة فی الفصل ما قبل السابق:أن عمر نشد علیا «علیه السلام»،و عثمان و سعد بن أبی وقاص إن ولوا شیئا من أمور المسلمین أن لا یحملوا بنی هاشم،و بنی أبی معیط،و بنی زهرة علی رقاب الناس..

و لم یذکر الزبیر و لا ابن عوف و لا طلحة..

فهل یقصد عمر تسویة علی«علیه السلام»بعثمان فی میله مع عصبیته العشائریة،و أدخل سعدا معهما للتمویه،و أراد حفظ مقام ابن عوف لأنه جعله حکما،و لم یرد الطعن فی طلحة و الزبیر لیستمیلهما إلی جانب ابن عوف،و لیخوفهما من تولیة علی«علیه السلام»؟!..

لعل الفطن الذکی یدری..

ص :114

علی علیه السّلام..و آل أبی طالب

و ذکرت روایة ابن أعثم المتقدمة فی الفصل ما قبل السابق:أن عمر بن الخطاب قال لعلی:إن ولیت هذا الأمر من بعدی،فلا تحملن آل أبی لهب علی رقاب الناس..

و هو کلام غیر معقول و لا مقبول:

أولا:لأن من یقول عنه عمر:إنه لو ولی أمر المسلمین لحمل الناس علی الحق و لو کرهوا..أو لحملهم علی المحجة البیضاء،لا یمکن أن یحمل آل أبی لهب و لا غیرهم علی رقاب الناس،لأن هذا لیس هو المحجة البیضاء، و لا الطریق المستقیم..

إلا إذا کان یورد ذلک علی سبیل الوصیة الإفتراضیة،لیساوی بینه و بین سائر أعضاء الشوری،الذین أوصاهم بنحو ذلک.

ثانیا:لماذا اختار عمر آل أبی لهب؟!و أی رابط بین علی«علیه السلام» و بین هؤلاء الناس؟!و لماذا لا یذکر من یحبهم علی«علیه السلام»،من خیار بنی هاشم،و غیرهم،من أمثال سلمان،و عمار و المقداد،و الأشتر و سواهم؟!.

أم أن عمر أراد أن ینفر الناس من علی«علیه السلام»؟!أو أن یثیر الشکوک حول استقامته و صحة التزامه بالدین و الحق و الشرع؟!مستفیدا لتحقیق غرضه هذا من ذکر ذم أبی لهب فی سورة قرآنیة کریمة.

أم أن ثمة تصحیفا،و الصحیح:هو بنو هاشم،أو آل أبی طالب،مثل أبناء جعفر،و عقیل،حیث کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»یصرح بحبه لهم..

ص :115

حضور طلحة فی الشوری

و لا یهمنا حضور طلحة فی الشوری أو عدم حضوره إلا فی حدود معرفة صحة قولهم بانقسام أرکان الشوری إلی ثلاثة مقابل ثلاثة..و أن طلحة،کما ذکرته بعض الروایات أخذ جانب عثمان،و الزبیر جانب علی، و سعد بن أبی وقاص جانب عبد الرحمان بن عوف..

مع أن ثمة روایات تقول:إن طلحة کان غائبا،و لم یحضر إلا بعد ثلاثة أیام.

و یمکن أن نقول:

إن عمر کان قد رتب الشوری قبل أن یطعنه أبو لؤلؤة..و کان طلحة حاضرا،فی الأیام الأولی،و لذلک تذکر الروایات التی حکت لنا مطاعن عمر فی الستة:أن طلحة قد تصدی لعمر بن الخطاب،و ان عمر قال له:

أقول أم أسکت؟!و أنه خاطبه خطاب الحاضر فی المجلس..

و یبدو أن طلحة قد غاب بعد ذلک،فلما طعن عمر،و أراد التأکید علی قراره الأول لم یکن طلحة حاضرا..و لعل حضوره تأخر إلی ما بعد انتهاء الشوری.

و تکفل سعد بن أبی وقاص بموافقة طلحة علی ما یقرره عمر قد یستفاد منه أن طلحة عهد إلیه برأیه لعلمه بأنها لا تصل إلیه..

کما أن من الجائز أن یکون طلحة قد قدم قبل انتهاء أهل الشوری، و شارک فی الساعات الأخیرة،التی حسم فیها الأمر..،فتبرع بعض مناوئی علی«علیه السلام»بإظهار إنصاف طلحة،و أن یعززوا مکانة عثمان،

ص :116

بإظهاره زهده فی الخلافة،فطولوا غیبته إلی ما بعد الشوری،ثم اخترعوا قصة قبول عثمان بالإستقالة نزولا تحت رغبة طلحة،و مبادرة طلحة للبیعة ثقة منه بعثمان،أو تسلیما لاختیار أهل الشوری..

و بذلک تتکدس الفضائل للرجلین،فإن الموقف دقیق،و یحتاج إلی ذلک،و إلی اکثر منه،و اللّه هو العالم..

صهیب یصلی بالناس

و قد جعل عمر إمامة الصلاة فی أیام الشوری لصهیب،الذی کان عبدا رومیا..

و نقول:

فإذا کان أبو بکر قد صلح للخلافة،لأنه قد صلح لإمامة الصلاة حسب زعمهم.بل ورد ذلک علی لسان عمر نفسه،فلماذا لم یجعل عمر صهیبا إماما من بعده،ما دام أنه یراه أهلا لإمامة المسلمین فی صلاتهم الیومیة،کما أنه أوصی بأن یصلی علیه بعد موته صهیب نفسه.

فهل کان هو الأصلح لصلاة الجنازة،و للصلوات الخمس من الستة، و من سلمان،و أبی ذر،و المقداد،و ابن مسعود،و العباس و..و..

و لعلک تقول:إن الإمامة فی قریش،کما رووه عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و صهیب فاقد لشرط الإمامة،لأنه عبد رومی..

فنجیب:إن عمر بن الخطاب قد أسقط شرط القرشیة حین قال:لو

ص :117

کان سالم مولی أبی حذیفة حیا لولیته (1)،و سالم لم یکن قرشیا و لا عربیا،بل کان أعجمیا من اصطخر،أو من کرمد (2).

ص :118


1- 1) راجع:الصواعق المحرقة ص 6 و الطرائف لابن طاووس ص 400 و الصوارم المهرقة ص 59 و 190 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 313 و ج 9 ص 325 و فتح الباری ج 12 ص 135 و التفسیر الکبیر للرازی ج 3 ص 147 و الإحکام لابن حزم ج 7 ص 988 و المحصول للرازی ج 2 ص 357 و ج 4 ص 322 و 368 و 383 و ج 6 ص 51 و الإحکام للآمدی ج 2 ص 203 و 211 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 339 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 227 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 292 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 65 و العقد الفرید ج 4 ص 97 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 1 ص 194 و راجع:البحر المحیط ج 4 ص 314 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 190 و ج 12 ص 86 و الفصول المهمة للسید شرف الدین ص 95 و الشافی فی الإمامة ج 3 ص 196 و الوضاعون و أحادیثهم ص 473 و تاریخ مدینة دمشق ج 58 ص 404 و 405 و النص و الإجتهاد ص 384 و 391 و الغدیر ج 5 ص 360 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 4 ص 11 و بحار الأنوار ج 28 ص 383 و ج 31 ص 77 و 385 ج 34 ص 377 و التمهید للباقلانی ص 204 و طرح التثریب ج 1 ص 49.
2- 2) راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 343 و(ط دار صادر)ج 3 ص 85 و أسد الغابة ج 2 ص 245 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 2 ص 561 و(ط دار الجیل)ج 2 ص 567 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 225 و عمدة القاری ج 5-

و الذی لفت نظرنا هنا:هذا الإهتمام العمری بصهیب،حتی جعله یصلی بالناس،و أوصی أن یصلی هو علیه بعد موته،مع وجود عظماء الصحابة، و أوتاد الأرض،خصوصا علی«علیه السلام»،و الحسنان و سلمان،و أبو ذر، و عمار،و المقداد،و کثیر آخرون..

کما أنه یهتم بسالم مولی أبی حذیفة،حتی إنه لینقض کلام رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و إجماع الأمة القائم علی أن الإمامة فی قریش...و یقدم سالما علی جمیع الصحابة بما فیهم من ذکرناهم آنفا،و یقول:إنه لو کان حیا لما خالجه شک فیه،ثم هو یطعن و یشکک بصلاحیة أرکان الشوری، و یتهمهم بما یسقط أهلیتهم،و یجرئ الناس علیهم..

مع أن سیاسته التی لا تزال آثارها ماثلة للعیان حتی یومنا هذا هی تقدیم العرب علی العجم،و إسقاط العجم من أی اعتبار،بل هو کان قد منع غیر العرب من دخول المدینة.و اضطهدهم بصورة لا یمکن فهمها و لا تبریرها،کما أوضحناه فی فصل سابق..و لعله کان فی الباطن یقصد خصوص الفرس الذین سمع من النبی«صلی اللّه علیه و آله»أنهم هم الذین سیستبدل بهم قریشا،و لیس صهیب و لا سالم منهم...

2)

-ص 227 و 245 و ج 24 ص 253 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 212 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 98 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 167 و المعارف لابن قتیبة ص 273 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 54 و الوافی بالوفیات ج 15 ص 57 و الفصول المهمة للسید شرف الدین ص 95.

ص :119

و لعل قیمة سالم عنده قد نشأت من مشارکته فی الصحیفة التی تعاقدوا و تعاهدوا فیها علی إقصاء علی«علیه السلام»عن مقام الخلافة الذی جعله اللّه تعالی له..بالإضافة إلی الجهد الذی بذله عملیا فی هذا السبیل،و مشارکته العملیة فی أحداث السقیفة،حسبما بیناه،أو فقل:بیّنا طرفا منه فی هذا الکتاب.

لماذا صهیب؟!

ثم إن تعیین صهیب للصلاة قد کان لأجل أن لا یصلی أحد من أهل الشوری،و لا سیما علی«علیه السلام»،لکی یجعل ذلک ذریعة للخلافة،کما حاول محبوا أبی بکر أن یروجوا له،و إن کان ذلک لم یثمر شیئا،لأن أبا بکر قد عزل عن تلک الصلاة مباشرة،کما هو معلوم.

الإمام الحسن علیه السّلام فی الشوری

و حینما طعن عمر بن الخطاب،و رتب قضیة الشوری علی النحو المعروف،قال للمرشحین:«و احضروا معکم من شیوخ الأنصار،و لیس لهم من أمرکم شیء.و أحضروا معکم الحسن بن علی،و عبد اللّه بن عباس، فإن لهما قرابة،و أرجو لکم البرکة فی حضورهما.و لیس لهما من أمرکم شیء.

و یحضر ابنی عبد اللّه مستشارا،و لیس له من الأمر شیء..».فحضر هؤلاء (1).

ص :120


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 24 و 25 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 28 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 42 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»ج 1 ص 315.

و نقول:

1-یبدو:أن هذه أول مشارکة سیاسیة فعلیة معترف بها حتی من مناوئی البیت العلوی الهاشمی للإمام الحسن«علیه السلام»،بعد وفاة الرسول الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»،أی بعد بیعة الرضوان،و بعد أن جعلت الزهراء«صلوات اللّه و سلامه علیها»الحسنین«علیهما السلام» شاهدین فی قضیة فدک،علی النحو الذی تقدم.

2-یلاحظ هنا:أن عمر هنا قد اکتفی بذکر الإمام الحسن«علیه السلام»،و لم یذکر الإمام الحسین«علیه السلام»،و لعل سبب ذلک:أن قول الإمام الحسین«علیه السلام»له:انزل عن منبر أبی،لم یعزب عن ذهن الخلیفة بعد.

3-ذکر عمر هنا اسم عبد اللّه بن عباس،الذی کان عمر یقربه،و یهتم بشأنه،ربما تزلفا لأبیه العباس،الذی لم یکن یشکل أیة خطورة علی حکمهم و سلطانهم،إن لم نقل:إنه قد ساهم فی تخفیف حدة التوتر فی أحیان کثیرة فیما بینهم و بین علی«علیه السلام»،کما أنه لم یساهم فی قتل القرشیین فی بدر و لا فی غیرها،بل کان معهم،و نحر من الإبل لمقاتلیهم مثل ما نحروا،و أسر مثل ما أسروا..

بالإضافة إلی أن عمر یرید أن یوجد قرناء و مشاریع منافسة للإمام الحسن«علیه السلام»إن استطاع.

4-إنه ادخل ولده عبد اللّه أیضا-لیکون فی مقابل الإمام الحسن «علیه السلام»،و بذلک یکون قد صغر من شأن الإمام الحسن«علیه

ص :121

السلام»بالرغم من أنه أحد أهل الکساء،و سید شباب أهل الجنة،و أحد موارد آیة التطهیر،و سورة هل أتی،و آیات کثیرة أخری..و هل یقاس به ابن عمر الذی لم یحسن أن یطلق إمرأته؟!

ثم إنه منح ولده دورا فی الشوری و لم یعط للإمام الحسن أی امتیاز..

5-هناک الدور الذی رصده عمر لولده عبد اللّه بن عمر،الذی کان یری فی والده المثل الأعلی له،و لا بد من الإنتهاء إلی رغباته و آرائه،و لا یجوز تجاوزها..

و کان عمر یدرک طبعا مدی هیمنته و تأثیره علی ولده،و یثق بأن ولده سیجهد فی تنفیذ المهمة التی یوکلها إلیه..

و لکن..لا بد له من التخفیف من التساؤلات التی ربما تطرح حول سر اختصاص ولده بهذا الدور دون سواه،فکانت هذه التغطیة باشراک ابن عباس، و الإمام الحسن«علیه السلام»،التی لا تضر،و التی یأمن معها غائلة طغیان الشکوک و التفسیرات،التی لا یرغب فی أن ینتهی الناس إلیها فی ظروف کهذه..

6-و من جهة أخری..فإنه بإشراک الحسن«علیه السلام»و ابن عباس «رحمه اللّه»،علی النحو الذی ذکره،من رجائه البرکة فی حضورهما..یکون قد أضفی صفة الورع و التقوی علی خطته تلک،و تمکن من التخفیف من شکوک المشککین،و اتهاماتهم..

7-إن موقف أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی الشوری،و مناشداته بمواقفه و بفضائله،و بأقوال النبی«صلی اللّه علیه و آله»فیه،قد أفسدت علی عمر بن الخطاب کل تدبیر،و أکدت تلک الشکوک،و أذکتها..حیث

ص :122

أظهرت أن هذه الشوری تخالف النص،و أن عمر قد قرنه بمن لا یقاس به بصورة ظالمة له و للأمة بأسرها.

8-و أما بالنسبة لقبول الإمام الحسن«علیه السلام»الحضور فی الشوری،فهو:

ألف:کحضور علی«علیه السلام»فیها..فکما أن أمیر المؤمنین اشترک فیها من أجل أن یضع علامة استفهام علی ما یقوله عمر-الذی کان رأیه کالشرع المتبع-من أن النبوة و الخلافة لا تجتمعان فی بیت واحد أبدا.

ب:هذه المشارکة تمنع من أن ینسی الناس قضیتهم..

ج:إن حضور الإمام الحسن«علیه السلام»فی هذه المناسبة إنما یعنی انتزاع اعتراف من عمر بأنه«علیه السلام»ممن یحق لهم المشارکة السیاسیة، حتی فی أعظم و أخطر قضیة تواجهها الأمة..

و لا بد من الأسف،و ذم الزمان الذی أحوج الأخیار-من أجل شیعتهم-إلی انتزاع اعتراف من هذا و ذاک بأنهم یحق لهم المشارکة فی قضایا الأمة.

9-إن هذه المشارکة مطلوبة أیضا،لکی یتمکن فی کل حین و فی المستقبل من إظهار رأیه فی القضایا المصیریة،و لو لم یقبل منه..و لکی یری الناس أن من الممکن قول کلمة«لا»..و أن یسمع الطواغیت هذه الکلمة، و لا یمکنهم ردها،بحجة:أنها صدرت من هاشمی..و قد قبل عمر-و هو الذی لا یمکنهم إلا قبول کل ما یصدر عنه-بمشارکة الهاشمیین فی القضایا السیاسیة و المصیریة الکبری،و حتی فی هذه القضیة بالذات..

ص :123

ه-إن مشارکة الإمام الحسن«علیه السلام»قد اسهمت فی انتزاع اعتراف من عمر بن الخطاب،بأنه ذلک الرجل الذی تلتمس منه البرکة، -و إن لم یرض الوهابیون بذلک-و لا بد أن ینظر إلیه الناس نظرة تقدیس، و أن یتعاملوا معه علی هذا المستوی..فلا معنی لمنازعته أمرا هو له،و لا یجوز لمعاویة أن یحاربه،و أن یدس له السم تحت أیة ذریعة کانت..

إن عمر کان یعلم،من أقوال و مواقف النبی الأکرم بالنسبة للإمام الحسن،و لأخیه الحسین السبط علیهما الصلاة و السلام ما یمنع من قبول الناس منه أن یشرک ولده،و یتجاهل سبطی هذه الأمة..

فکل من یعامل الحسنین«علیهما السلام»بالإقصاء،و التجاهل و الإستبداد بالأمر دونهما،حتی لو کان عمر قد نصبه،و أعطاه حبه و ثقته و تکریمه،فإنه یکون متعدیا و ظالما..و حتی مخالفا لما اعترف به و قرره ذلک الذی یصول علی الناس و یجول بعلاقته و ارتباطه به.

و بذلک یعلم مغزی قول الإمام الرضا«علیه السلام»:إن الذی دعاه للدخول فی ولایة العهد،هو نفس الذی دعا أمیر المؤمنین«علیه السلام» للدخول فی الشوری (1).

ص :124


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 364 و(ط مکتبة الحیدری)ج 3 ص 473 و معادن الحکمة ص 192 و عیون أخبار الرضا ج 2 ص 140 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 1 ص 152 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 17 ص 205 و(ط دار الإسلامیة)ج 12 ص 148 و بحار الأنوار ج 49 ص 140 و مسند الإمام الرضا-

فاتضح أن عمر أراد بإشراک الإمام الحسن«علیه السلام»إضفاء صبغة دینیة علی عمله الرامی إلی إقصاء علی«علیه السلام»عن منصب الإمامة.و أراد اللّه و أهل بیت النبوة بالمشارکة حفظ الدین بحفظ رکنه و هو الإمامة و الأئمة.فکان ما أراده اللّه و أهل البیت،لأنهم هم فقط الرجال الذین إذا أرادوا أراد و سقط ما أراده غیرهم.

جاثلیق النصاری!

و لم نستطع أن نغض الطرف عما ورد فی الفصل السابق من إقدام عمر علی استدعاء جاثلیق النصاری لیسأله عن أمر الخلافة و ذلک لما یلی:

أولا:إن ما نعرفه عن عمر هو انبهاره بأهل الکتاب،حیث کان یتردد علیهم فی مدارس«ماسکة»فی المدینة (1).

1)

-«علیه السلام»للعطاردی ج 1 ص 68 و حیاة الإمام الرضا للقرشی ج 2 ص 311 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 5 ص 450 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 7 ص 207 و الحیاة السیاسیة للإمام الرضا«علیه السلام» ص 306.

ص :125


1- 1) راجع حول ذلک:جامع بیان العلم ج 2 ص 123-124 و کنز العمال عن الشعبی و عن قتادة و السدی ج 2 ص 228 و الدر المنثور ج 1 ص 90 عن ابن جریر، و مصنف ابن أبی شیبة،و مسند إسحاق بن راهویه،و ابن أبی حاتم. و الإسرائیلیات و أثرها فی کتب التفسیر ص 107 و 108.و کون اسم مدارس الیهود(ماسکة)مذکور فی مصادر أخری.

و کان یأتی إلی النبی بترجمة التوراة و یقرؤها علیه و وجه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»یتمعر و یتقبض (1).

ص :126


1- 1) للحدیث ألفاظ مختلفة و له مصادر کثیرة،فراجع علی سبیل المثال:المصنف للصنعانی ج 10 ص 113 و ج 6 ص 112 و ج 11 ص 111 و تقیید العلم ص 52 و فی هامشه عن مصادر أخری و جامع بیان العلم ج 2 ص 52-53 و راجع ص 50 و الفائق ج 4 ص 116 و مسند أحمد ج 3 ص 387 و 470-471 و ج 4 ص 266 و غریب الحدیث ج 4 ص 48-49 و ج 3 ص 28 و 29 و البدایة و النهایة ج 2 ص 133 و قال:تفرد به أحمد و إسناده علی شرط مسلم و لسان المیزان ج 2 ص 408 و کنز العمال ج 1 ص 233 و 234 عن عدة مصادر،و بحار الأنوار(ط مؤسسة الوفاء)ج 73 ص 347 و ج 2 ص 99 و الدعوات للراوندی ص 170 و أسد الغابة ج 3 ص 126-127 و ج 1 ص 235 و النهایة فی اللغة ج 5 ص 282 و میزان الاعتدال ج 1 ص 666 و مجمع الزوائد ج 1 ص 182 و 174 و 173 و سنن الدارمی ج 1 ص 115 و 116. و راجع أیضا:المقدمة لابن خلدون ص 436 و الضعفاء الکبیر ج 2 ص 21 و صفة الصفوة ج 1 ص 184 و الیهود و الیهودیة ص 14 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 230 و التراتیب الإداریة ج 2 ص 229 و کشف الأستار ج 1 ص 79 و فتح الباری ج 13 ص 281 عن أحمد،و ابن أبی شیبة،و البزار و الإسرائیلیات فی کتب التفسیر ص 86 و أضواء علی السنة المحمدیة ص 162 و القصاص و المذکرین ص 10 و أصول السرخسی ج 2 ص 152.

و کان الیهود یعتبرونه أحب أصحاب محمد إلیهم (1).

و لکننا لم نعهده علی صلة بعلماء النصاری،بحیث یطلب منهم تزویده بالمعارف و النبوءات عما یجری،و ما یکون..

و لعل الخلیفة قد تأثر بتمیم الداری الذی کان فی الأصل من علماء النصاری،و أشاع بین المسلمین بعض الأباطیل و الترهات..

ثانیا:لماذا بدأ عمر سؤاله للجاثلیق إن کان یوجد نعت النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی کتبهم مع احتمال أن ینکر الجاثلیق ذلک،فیکون سببا فی عروض الریب فی قلب بعض الضعفاء،إلا إذا فرض:أن عمر کان مطمئنا إلی أنه سوف یرد بالإیجاب..لأجل ما کان یسمعه من النصاری حول هذا الأمر.

غیر أنه لا یمکن لعمر أن یطمئن إلی ذلک إلا إن کان قد أخذ من ذلک الجاثلیق تعهدا بذلک قبل هذا المجلس.و هذا ما لا مجال لتأکیده.

و یبدو لنا:أن السؤال عن نعت النبی«صلی اللّه علیه و آله»عند النصاری کان بهدف التمهید إلی السؤال عن حال أبی بکر و عمر و عثمان، بهدف تزکیتهم عن هذا الطریق،و یبدو:أن الجاثلیق قد عرف مراد عمر فأجابه بما یرضیه.

ثالثا:إن هذا الجاثلیق قد کذب فی إجابته،حیث ذکر أن«الفارقلیط» معناه:أنه یفرق بین الحق و الباطل..مع أن الفارقلیط فی العبرانیة من ألفاظ

ص :127


1- 1) راجع الهامش ما قبل السابق.

الحمد،إما أحمد،أو محمد،أو حامد،أو نحو ذلک.

و یدل علی ذلک قول یوشع:«من عمل حسنة تکون له فارقلیط جیدا» أی حمد جید.

و فسره أکثر النصاری ب«المخلص»و هی کلمة سریانیة،و قالت طائفة أخری من النصاری معناه:«المعزّ».و کذلک هو بالیونانیة..

و هو غلط،فإن لغة المسیح عبرانیة،و لیست سریانیة و لا یونانیة (1).

رابعا:من أین عرف عمر أن المقصود بالذی یکون بعد محمد عظیم الذکر،مبارک الأمر هو أبو بکر؟!و لم لا یکون هو علی بن أبی طالب؟!..

و قد عرفنا أن الإنجیل ذکر إیلیا بعد ذکره لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقد سأل الکهنة و اللاویون یوحنا من أنت،«فاعترف و لم ینکر، و أقر:إنی لست أنا المسیح.

فسألوه:إذن ماذا؟!إیلیا؟!

فقال:لست أنا.

النبی أنت،فأجاب لا (2).

فالمراد بإلیا لیس إلیاسا،کما قد یدعی،لأنه کان قبل عیسی بقرون، فالظاهر أن المقصود بالنبی،و إیلیا:النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علی«علیه

ص :128


1- 1) الجواب الفسیح لما لفقه عبد المسیح للآلوسی ج 1 ص 283.
2- 2) إنجیل یوحنا،الإصحاح الأول،الفقرة 19-21.

السلام».

خامسا:بالنسبة لما ذکره الجاثلیق عن الذی یأتی بعد النبی،و بعد الذی یلیه،من أنه قرن من حدید،قوی شدید..نقول:

لا یوجد فی کتاب النصاری و هو هذا الإنجیل المتداول أیة فقرات من هذا القبیل،بل قد ذکرنا أن هذه أوصاف علی«علیه السلام»علی لسان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و کذلک الحال بالنسبة للفقرات التی طبقها عمر علی عثمان..فإنها هی الأخری لا توجد فیما بین أیدینا،مما یطلق علیه إسم الإنجیل..

أما الإنجیل و التوراة الحقیقیان فلیسا بین أیدینا لنتأکد من صحة ادعاء ثبوت هذا النص المزعوم فیهما..

غیر أننا نستطیع أن نقول:

إن النصاری و الیهود کانوا مهتمین بکل ما یصدر عن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و یرون أنه یعنیهم بصورة مباشرة،و لا مجال لاستبعاد أن تبلغهم أقواله«صلی اللّه علیه و آله»عن مستقبل هذا الدین،و ما یجری علی أهل بیته من بعده،و ما یکون من بنی أمیة،و کیف أن الناس سوف یرکبون سنن من کان قبلهم..و غیر ذلک.

و هذا یجعلنا نظن:أن ذلک النصرانی کان قد سمع عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»إخباره بما یجری علی عثمان،أو بلغه ذلک من عمر أو من غیره، فزعم له أنه موجود فی إنجیلهم،لیؤکد له ما یحتاج إلی تأکیده.

و یؤید ذلک:أن عمر قد طبق ذلک علی عثمان مباشرة..

ص :129

کما أن السیاق الذی أورده ابن أعثم یظهر أن دعوة عمر لهذا الجاثلیق کانت بعد أن جری تداول هذه الأسماء بالذات بین ابن عباس و عمر بن الخطاب، الأمر الذی یدل علی أن موضوع اختیار الخلیفة من خصوص هؤلاء کان مطروحا و متداولا.فما الذی یمنع من أن یکون ذلک قد بلغ الجاثلیق،فأجری الکلام وفق ما عرف أنه سیکون هو مسار الأمور فی ذهن عمر بن الخطاب.

سادسا:هذه الروایة تصرح بأن عمر ضرب بإحدی یدیه علی الأخری،ثم التفت إلی عثمان،فقال:أبا عمرو!إتق اللّه عز و جل،و إن و لیت هذا الأمر من بعدی فلا تحملن آل معیط علی رقاب الناس-مما یعنی ان وصول الأمر إلی عثمان کان أمرا ظاهرا و محسوما حتی بالنسبة لذلک الجاثلیق،فضلا عن عمر نفسه-و یلاحظ أنه لم یوص علیا بمثل هذه الوصیة؛بل خص بها عثمان و ابن عوف.

أما قوله لعلی«علیه السلام»ما یشبه ذلک الذی قاله لعثمان،فربما یکون قد أورده لأجل التعمیة علی بعض الحاضرین،و لا سیما علی«علیه السلام»..و ربما یکون قد استفاده من قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی «علیه السلام»:ستقاتل بعدی الناکثین و القاسطین و المارقین:أن الخلافة ستؤول إلیه«علیه السلام».

کعب الأحبار و عمر،و الخلافة

کما شاور عمر الجاثلیق النصرانی،فإنه شاور کعب الأحبار الذی لم یزل یتهم بالیهودیة کما ورد علی لسان أبی ذر..حسبما سیأتی فی عهد عثمان، فقد روی عن ابن عباس،أنه قال:تبرم عمر بالخلافة فی آخر أیامه،و خاف

ص :130

العجز،و ضجر من سیاسة الرعیة،فکان لا یزال یدعو اللّه بأن یتوفاه،فقال لکعب الأحبار یوما و أنا عنده:

إنی قد أحببت أن أعهد إلی من یقوم بهذا الأمر،و أظن وفاتی قد دنت، فما تقول فی علی؟!أشر علی فی رأیک،و اذکر لی ما تجدونه عندکم،فإنکم تزعمون أن أمرنا هذا مسطور فی کتبکم.

فقال:أما من طریق الرأی فإنه لا یصلح،إنه رجل متین الدین،لا یغضی علی عورة،و لا یحلم عن زلة،و لا یعمل باجتهاد رأیه،و لیس هذا من سیاسة الرعیة فی شیء.

و أما ما نجده فی کتبنا فنجده لا یلی الأمر و لا ولده،و إن ولیه کان هرج شدید.

قال:کیف ذاک؟!

قال:لأنه أراق الدماء،فحرمه اللّه الملک.إن داود لما أراد أن یبنی حیطان بیت المقدس أوحی اللّه إلیه:إنک لا تبنیه لأنک أرقت الدماء،و إنما یبنیه سلیمان.

فقال عمر:ألیس بحق أراقها؟!

قال کعب:و داود بحق أراقها یا أمیر المؤمنین.

قال:فإلی من یفضی الأمر تجدونه عندکم؟!

قال:نجده ینتقل بعد صاحب الشریعة و الاثنین من أصحابه،إلی أعدائه الذین حاربهم و حاربوه علی الدین.

ص :131

فاسترجع عمر مرارا،و قال:أتسمع یا بن عباس؟!أما و اللّه لقد سمعت من رسول اللّه ما یشابه هذا،سمعته یقول:لیصعدن بنو أمیة علی منبری (1).

و قال التستری:

الأمور لها جهتان:تقدیر من اللّه تعالی بمعنی علمه بما یصدر عنهم من الشرور و أعمال السوء،بخبث سرائرهم.و تدبیر من الناس فی تهیئة مقدمات مقاصدهم السیئة،و أغراضهم الفاسدة.

و الأولی لا تکون عذرا للثانیة،فهل حط من قدر أمیر المؤمنین،إلا هو و صاحبه أبو بکر؟!و هل أعلی أمر بنی أمیة إلا هو و صاحبه؟! (2).

و نقول:

لقد طالعنا هذا النص بأمور لا بد من الوقوف عندها،و هی التالیة:

عمر یتبرم بالخلافة

أننا نعرف أن عمر کان یخشی من وصول الخلافة إلی علی«علیه السلام»بعده،و من أن یفاجئه أمر لا یتوقعه حیث لم یستطع اطفاء نو إمامة علی«علیه السلام».غیر أننا لم نفهم المقصود من تبرم عمر بالخلافة،و لا

ص :132


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 282 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 81 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 448 و عن أمالی المحاملی.
2- 2) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 282 و 283.

السبب فی تبرمه هذا،فإنه هو الذی سعی للحصول علیها بحرص بالغ، وضحی من أجلها بالغالی و النفیس،و هاجم الآمنین،و أخذ الحق بالقوة من أصحابه الشرعیین.فإن کان قد أصبح یستثقل هذا الأمر،و یرید التخلص منه،فلیرجعه إلی أصحابه الذین أخذ حقهم منهم..

لماذا کعب الأحبار؟!

و لا ندری لماذا یلتجئ عمر بن الخطاب فی هذا الأمر الخطیر جدا إلی کعب الأحبار؟!

و هل أصبح هذا الرجل موثوقا عنده إلی هذا الحد؟!

و بأی شیء استطاع أن یحصل علی هذه الوثاقة عنده؟!

و مع غض النظر عن ذلک،فلماذا لا یرجع إلی علماء الصحابة و خیارهم؟!

و هل آراء کعب أو غیره تستطیع أن تلغی النص علی أمیر المؤمنین «علیه السلام»من اللّه و رسوله؟!فلیرجع إلی تلک النصوص،و لیعمل بها، و لیستغن بها عن رأی من لا یمکن إثبات سلامة نوایاه فیما یشیر به..

أحببت أن أعهد

و قد صرح عمر:بأنه حین أحس أن وفاته قد دنت أحب أن یعهد،و لا شک،أن هذا منه کان لأجل ضمان وصول الأمر إلی من یحب،أو من یراه أهلا للقیام به علی النحو الذی یراه وافیا بأهداف عمر،أو علی النحو الذی رسمه و أراده.

ص :133

و لکن لا ندری لماذا یقول هؤلاء:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم یفکر بمستقبل أمته،و لم ینصب لهم من یحفظ لهم وحدتهم.و یصونهم فی دینهم،و فی التزامهم،و یدفع عنهم عدوان أهل الباطل،و کید المتربصین شرابهم و بدینهم؟!

ما فی کتب أهل الکتاب

إن ما یخبر عنه الرسول أو غیره من الأنبیاء السابقین،قد یکون من الأمور المرضیة عند اللّه،کالإخبار عن خروج الإمام:قائم آل محمد علیه و علیهم السلام،و أنه یملأ الأرض قسطا و عدلا.و قد یکون غیر مرضی..

کالإخبار عن السفیانی و الدجال.فالإخبارات لا تعطی مشروعیة لأحد، حتی لو صحت،بل هی قد تخبر عن حدوث أمر حسن،و قد تخبر عن أمر یتضمن ظلما،أو جرأة علی اللّه و رسوله،و ما إلی ذلک..

رأی کعب فی ولایة علی علیه السّلام

و حین أفصح کعب عن رأیه فی ولایة علی«علیه السلام»،فإنه أراد أن ینتقص،و ینال من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالدرجة الأولی،و إن لم یصرح باسمه..فإن ما أخذه علی علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و اعتبره لأجله غیر صالح لولایة الأمر هو بعینه ما امتاز به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..فإنه«صلی اللّه علیه و آله»أیضا:

1-رجل متین الدین.

2-لا یغضی علی عورة.

ص :134

3-لا یحلم عن زلة.

4-لا یعمل باجتهاد.

بل هذا هو ما أمر اللّه به نبیه و ولیه،و کل حاکم عادل،یطلب منه أن یشیع الأمن علی الأنفس،و الأموال و الأعراض،و أن یشیع الفضائل، و یقتلع الرذائل،و یدفع الأعداء و الأسواء،و یترقی بالأمة فی مدارج المجد و الکمال و العظمة،لتکون خیر أمة أخرجت للناس،یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر.

فلماذا یرید کعب أن یتجرأ علی مقام العزة الإلهیة،و أن یوهن أمر الشریعة و یهین مقام النبوة،و الإمام و الإمامة؟!

و لماذا یرید أن یعتبر السیاسة فی قلة الدین،و فی الإغضاء عن العورات الظاهرة للمنحرفین،و الحلم عن زلات الفاسقین،و العمل بالآراء السقیمة،و ترک أحکام الدین و الشریعة؟!

و کیف رضی منه عمر هذه الجرأة علی اللّه و رسوله؟!

بل إن کعبا قد طعن فی أبی بکر و عمر نفسه،لأن عمر لا یرضی لنفسه و لا لسلفه أبی بکر بأن یوصفا بضعف الدین،و بغیر ذلک من أوصاف.

و یبدو لنا:أن کعبا أراد تخویف الناس من علی«علیه السلام»،و أن حکمه لا یمکن أن یحتمله أحد،و لا سیما بعد اعتیاد الناس علی التساهل و الأغضاء عن الکبائر و الصغائر!!

ص :135

لا یلی الأمر علی علیه السّلام و لا ولده

و أما ما زعم کعب أنه یجد فی کتبه:من أن علیا و ولده لا یلون هذا الأمر،فهو إما مکذوب من قبل کعب..أو أنه أخذه مما کتبته أیدی أعوان السلطة التی استولت علی الحکم،أو من یهود موتورین علی ید علی«علیه السلام»،یریدون التزلف لمن عرفوا أنهم لا یرضون بعلی«علیه السلام» حاکما بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هم یعدّون العدة لإقصائه عن مقامه بکل حیلة و وسیلة..

و دلیلنا علی أن هذا الخبر مکذوب من أساسه:

أولا:شهادة الوقائع بکذبه،لأن علیا«علیه السلام»قد ولی الأمر بالفعل حوالی خمس سنوات،و ولیه أیضا ولده الإمام الحسن«علیه السلام» بعده أشهرا کثیرة..

ثانیا:إن النص الذی نقله کعب متناقض..فهو ینفی أولا بصورة قاطعة ولایة علی«علیه السلام»و ولده لهذا الأمر..

ثم یعود لینقض ذلک بقوله:و إن ولیه کان هرج شدید..إذ لا معنی لهذا التردید بالإستفادة من کلمة«إن»المفیدة للشک!!

و لو أنه قال:«و لو ولیه»لارتفع التناقض،لأن کلمة«لو»حرف امتناع.

ثالثا:لا معنی للتنظیر،و لا للإستشهاد بقضیة داود علیه و علی نبینا و آله السلام،فإن داود کان ملکا بالفعل..و سفکه للدماء بالحق لم یحرمه الملک..و لو صح أنه حرم من بناء حیطان المسجد لأجل ذلک،فإن بناء

ص :136

الحیطان لیس من الملک،لیقاس علیه سفک أمیر المؤمنین لدماء المعتدین من أهل الشرک،ثم حرمانه من الملک لأجل ذلک بزعم کعب..

رابعا:إن نبینا محمدا«صلی اللّه علیه و آله»قد خاض غمار عشرات الغزوات،و بث عشرات السرایا حتی لقد أناف مجموعها علی ثمانین غزوة و سریة،و سفکت دماء الظالمین بقیادته و بأمره..و لم یحرمه اللّه الملک.و کان عمله«صلی اللّه علیه و آله»علی حد عمل داود لا یختلف عنه فی ذلک.

خامسا:إن سائر الخلفاء و الملوک،بما فیهم العادلون و الظالمون کانوا و ما زالوا یسفکون الدماء بحق،و بغیر حق،فلماذا لم تصدق القاعدة التی أطلقها کعب علیهم،زاعما أنه أخذها من کتبه المقدسة؟!

سادسا:قال کعب:إن کتبه المقدسة تقول:إن الأمر ینتقل بعد أبی بکر و عمر إلی أعداء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فهل یری عمر:أن عثمان و من معه کانوا أعداء لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و الحال أن عثمان کان قد سبق عمر إلی الدخول فی الإسلام..

و قد تولی عمر تسلیم الأمر إلی الذی بعده،فهل اختار عمر للخلافة أعداء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و من جهة أخری،فإن بنی عدی،و هم قوم عمر،و بنی تیم،و هم قوم أبی بکر،قد شارکوا بنی أمیة فی حروبهم ضد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلماذا لم یحرموا من الملک؟!و کون الزعامة لبنی أمیة فیها أمر فرضته أحوال القبائل فی تلک الفترة..بل إن قاعدة کعب ینبغی أن تشمل بنی أمیة أیضا،فیحرمون من الملک لأنهم سفکوا الدماء..

ص :137

و لا ندری لماذا لم تشمل القاعدة التی أطلقها کعب معاویة بن أبی سفیان،الذی سفک دماء عشرات الألوف من المسلمین؟!

و لماذا لم یحرمه اللّه الملک هو و ذریته؟!و کذلک الحال بالنسبة لیزید؟!

تصدیق عمر لکعب

و بعد..فإن عمر قد أظهر تصدیقه أقوال کعب،و خاطب ابن عباس متعجبا من توافق ما یسمعه عن کعب مع ما یسمعه عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،مستشهدا بحدیث نزو بنی أمیة علی منبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».مع أن ما سمعه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لا یشبه حدیث کعب أصلا..بل هو مجرد إخبار عن حکم بنی أمیة،و أن حکمهم سیتوالی،و سیستولون علی منبره واحدا بعد الآخر..

و هذا إنما حصل فی زمن متأخر بعد ما استولی معاویة علی الحکم أما قبل ذلک،فقد کانت الولایة للإمام الحسن و لعلی«علیهما السلام».

ص :138

الفصل الرابع

اشارة

لمحات من داخل الشوری..

ص :139

ص :140

لماذا الأنصار؟!

و قد ذکروا:أن عمر حین عهد بالشوری«قال للأنصار:أدخلوهم بیتا ثلاثة أیام،و إلا فادخلوا علیهم و اضربوا أعناقهم» (1).

و فی نصر آخر:أنه طلب من أبی طلحة أن یعدّ خمسین رجلا من الأنصار بأسلحتهم (2)و أمره بقتل أرکان الشوری علی النحو المذکور

ص :141


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 342 و کنز العمال ج 6 ص 359 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 12 ص 681 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 119 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 330 و تثبیت الإمامة للهادی یحیی ابن الحسین ص 41 و راجع:الطرائف لابن طاووس ص 480.
2- 2) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 294 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 67 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 339 و 347 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 187 و الشافی فی الإمامة ج 3 ص 212 و الأربعین للشیرازی ص 568 و بحار الأنوار ج 31 ص 398 و ج 30 ص 13 و التنبیه و الإشراف ص 252 و النص و الإجتهاد ص 385 و نهج السعادة ج 5 ص 212 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 76 و المسترشد ص 415 و کشف المحجة لابن طاووس ص 178.

تفصیله فی النصوص..

و نقول:

إن اختیار الأنصار لهذه المهمة دون سواهم،حتی إنه لم یخلط بهم أحدا من قریش،و لا من غیرهم من قبائل العرب و الجماعات،یثیر أکثر من سؤال حول مقاصد عمر من هذا الإجراء،لا سیما مع علمه بأن قریشا لم تنس بعد قتلاها فی بدر و أحد و الخندق،و غیر ذلک،و هی لا تزال تعاقب علیا و بنی هاشم علی هذا الأمر،رغم علمها بأن علیا قد قتلهم لأجل دفع شرهم عن رسول اللّه و عن المسلمین،و عن دین اللّه سبحانه.

و قد قال عثمان نفسه لعلی«علیه السلام»:ما ذنبی إذا لم تحبک قریش و قد قتلت منهم سبعین رجلا کأن وجوههم سیوف الذهب (1).

لو قتل أصحاب الشوری

و هنا سؤال یقول:لو أن أصحاب الشوری قتلوا أو قتل نصفهم،أو أربعة منهم،فکیف ستکون الحال حینئذ..

و نجیب:لعل عمر قد هیأ معاویة للإنقضاض علی هذا الأمر،و هو الذی کان یصفه بکسری العرب (2)،و قد قال لأصحاب الشوری إن

ص :142


1- 1) موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»ج 11 ص 246 عن معرفة الصحابة ج 1 ص 86 و 338.
2- 2) راجع:شرح الأخبار للقاضی النعمان ج 2 ص 164 و الغدیر ج 10 ص 226-

اختلفتم غلبکم علی هذا الأمر معاویة بن أبی سفیان (1).

هددهم بالقتل لکی لا یشقوا العصا

و قد زعم بعضهم:أن عمر إنما هدد أرکان الشوری بالقتل فی صورة ما إذا طلبوا الأمر عن طریق شق العصا،و طلب الأمر من غیر وجهه (2).

و هو کلام غیر مقبول أیضا.

أولا:لأن شق العصا إنما یتصور بعد نصب الإمام.

2)

-و الاستیعاب لابن عبد البر ج 3 ص 1417 و تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر ج 59 ص 114 و 115 و أسد الغابة لابن الأثیر ج 4 ص 386 و سیر أعلام النبلاء للذهبی ج 3 ص 134 و الإصابة لابن حجر ج 6 ص 121 و الأعلام خیر الدین الزرکلی ج 7 ص 262 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 4 ص 311 و البدایة و النهایة لابن کثیر ج 8 ص 134 و إحقاق الحق(الأصل)ص 263.

ص :143


1- 1) راجع:کتاب الأربعین للقمی الشیرازی ص 568 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 187 و ج 3 ص 99 و کتاب الفتن للمروزی ص 70 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 296 و بحار الأنوار ج 31 ص 54 و کنز العمال ج 11 ص 267.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 258 و 261 و الصراط المستقیم ج 3 ص 24 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 205 و نهج الحق ص 288 و 246 و إحقاق الحق(الأصل)ص 245 و ذکر ذلک الفضل بن روزبهان،کما فی دلائل الصدق ج 3 ص 1 ص 115.

ثانیا:إن من یسعی فی الفتنة و شق العصا یجب وضع حد له،و لو أدی إلی قتاله،بمجرد ظهور ذلک منه،و لا یحتاج ذلک إلی الصبر ثلاثة أیام کما شرط عمر.

ثالثا:إن عمر لم یذکر هذا القید أعنی قید«شق العصا»فی کلامه، فلماذا یتبرع هؤلاء بما لا یعلم أنه کان من قصده و لا من نیته.

رابعا:ما الذی سلطه علی دماء أرکان الشوری،بعد موته،فإن موته ینزع عنه صفة الحاکم،و المتولی للأمر.

خامسا:لو سلمنا صحة صدور هذا الأمر بهذا الداعی،فما الذی جعل ابن عوف هو المیزان للحق و الباطل،حتی سوغت مخالفته سفک دماء الأبریاء و فیهم خیر أهل الأرض بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

سادسا:ورد فی بعض النصوص:أنه أمر بقتل من یخالف ما یحکم به ولده عبد اللّه أیضا (1).مع أنه هو نفسه یقول:إن ولده لا یحسن أن یطلق امرأته..

لا بیعة لمکره تنقض الشوری العمریة

ثم إن المعروف عند أهل السنة من أن الإمامة إنما تثبت بأحد أمرین:

أحدهما:النص من السابق علی اللاحق.

الثانی:الشوری و إختیار الناس.

و لکن عمر لم ینص علی الخلیفة بعده..کما أنه لم یترک للناس أن

ص :144


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 24 و 25 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 29 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 42 و 43.

یختاروا،فخالف بذلک الأمرین معا،بل هو قد جاء بطریق ثالث،لا دلیل علیه من شرع و لا من عقل.

أما أهل البیت و شیعتهم،فیقولون:إن الإمامة لا تثبت إلا بالنص..

بل فی أهل السنة من یری أن البیعة تنعقد بواحد،أو بإثنین،أو بثلاثة أو بغیر ذلک،فلو بایع أی من أهل الحل و العقد رجلا من غیر الستة،فبیعته لازمة..فکیف حصر عمر بن الخطاب الأمر بهؤلاء الستة (1).

و لماذا لم یدخل معهم غیرهم،ألم یکن فی المسلمین من هؤلاء-علی حد تعبیرهم-من أهل الحل و العقد غیر هؤلاء.

و من جهة أخری:إن شوری عمر غیر ملزمة،لأنه بعد موته لا سلطة له،فما معنی أمره بقتل أرکان الشوری،أو قتل شطر منهم؟!

یضاف إلی ما تقدم:أن أمره بقتل الستة أو بعضهم،و منعهم من حمل السلاح،و إعطاء السلاح لخصوص عبد الرحمان بن عوف،و للخمسین رجلا الذین جعلهم بقیادة أبی طلحة..یجعل هذه البیعة غیر نافذة،لأنها وقعت تحت طائلة التهدید بالقتل..و لا بیعة لمکره..

کما أنه لا یعلم تحقق رضا سائر المسلمین بهذه الشوری التی فرضت علیهم بقوة السلاح أیضا،فإنه إذا لم یکن لدماء أرکان الشوری قیمة،فما ظنک بدماء غیرهم ممن لا موقع له.

ص :145


1- 1) قد یقال:إن عمر حصرها فی ستة،لأن الذین اختاروا أبا بکر کانوا خمسة.. فیجعل عمر الشوری فی ستة لیختار الخمسة واحدا هو السادس.
الإستخفاف بدماء أهل الشوری

و قد أمر عمر بن الخطاب بقتل أصحاب الشوری جمیعا،إن لم یتفقوا، و إن اتفق ثلاثة فالذین لیس فیهم عبد الرحمان بن عوف یقتلون.و إن اتفق أربعة أو خمسة،یقتل الإثنان،أو الواحد (1)..

و تقدم أن علیا«علیه السلام»یقول:إن عمر کان جادا حین أمر بقتلهم و ذکر«علیه السلام»أن عمر کان یتوقع أن یقتل علی«علیه السلام»علی کل حال،و معه الزبیر..و أما طلحة،فإن مال إلی علی«علیه السلام»،فهو یضحی به أیضا.

و نقول:

لا بد من الأخذ بنظر الإعتبار ما یلی:

ص :146


1- 1) راجع:الکامل فی التاریخ ج 3 ص 66 حوادث سنة 23 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 428 حوادث سنة 23 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 294 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 28 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 42 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 187 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام» للشیروانی ص 349 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 339 و 347 و الوضاعون و أحادیثهم ص 499 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 924 و الشافی فی الإمامة ج 3 ص 212 و النص و الإجتهاد ص 384 و 398 و الغدیر ج 5 ص 375 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 568 و بحار الأنوار ج 31 ص 398 و نهج السعادة ج 1 ص 113.

أولا:هناک تناقض فی أحکام عمر علی أهل الشوری،فهو یأمر بقتل الثلاثة الذین لیس فیهم عبد الرحمن بن عوف..مما یعنی:أن قتل عبد الرحمان ممنوع..لأنه یعلم بأهواء و میول الأشخاص الذین اختارهم.

أما إذا جرت الأمور علی خلاف ما یرید،فلیقتل ابن عوف إذا لم یستطع ان ینجز المهمة الموکلة إلیه،و هذا ما یفسر أمره بقتل الواحد لو اتفق الخمسة-حتی لو کان ذلک الواحد هو ابن عوف نفسه.

و أمره بقتل الإثنین-لو اتفق الأربعة-حتی لو کان ابن عوف هو أحد هذین الإثنین.

و أمره بقتل الستة بما فیهم عبد الرحمان بن عوف أیضا،إن لم یحصل أی اتفاق.

ثانیا:کیف یقتل أناسا شهد هو لهم بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله» مات و هو راض عنهم؟!و فیهم من لو وزن إیمانه بإیمان أهل الأرض لرجح إیمانه،باعتراف عمر نفسه.

ثالثا:ما هو المبرر لقتلهم،حتی لو لم یتفقوا علی خلیفة منهم؟!.و من أین نشأ وجوب اتفاقهم؟!هل نشأ من آیة،أو روایة؟!أو لمجرد أن عمر هو الذی یحب حصول هذا الإتفاق؟!

و لو سلمنا لزوم اتفاقهم،فلماذا خصه بثلاثة أیام؟!فلعل الظروف تفرض علیهم التداول فی الأمر أربعة أو خمسة أیام أو أکثر.

ص :147

التأخر علی نحو شق العصا یوجب القتل

قال العلامة الحلی«رحمه اللّه»:«..و من العجب اعتذار قاضی القضاة بأن المراد القتل إذا تأخروا علی طریق شق العصا،و طلبوا الأمر من غیر وجه» (1).

و نقول:

نعم،إن هذا الکلام عجیب و غریب،و ذلک لما یلی:

ألف:إن شق العصا لا یکون لمجرد عدم قبول رأی ابن عوف،إذا انقسموا إلی رأیین،ثلاثة بثلاثة.

ب:إن هذا التفسیر من القاضی مجرد تکهن لا دلیل علی صحته.

ج:إن عمر ذکر:أنهم إن لم یتفقوا وجب قتلهم،و عدم اتفاقهم شیء، و شق العصا و العصیان و التمرد شیء آخر..

مجرد تهدید

و قد اعتذر ابن روزبهان هنا،بأن هذا من عمر کان مجرد تهدید،إظهارا لشدة الإهتمام بهذا الأمر (2).

و نجیب:

ألف:إن هذا لو صح لم یکن لتهدید عبد الرحمان بن عوف علیا«علیه

ص :148


1- 1) دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 115 و(ط دار الهجرة-قم)ص 288.
2- 2) المصدر السابق.

السلام»بالقتل إن لم یرض بعثمان أی معنی (1).

ب:من الذی قال:إن الصحابة قد فهموا:أن الأمر کان مجرد تهدید؟! و لو فهموا التهدید لم یبق له أثر..فکیف فهم هذا الذی ولد بعد مئات السنین أنه أراد التهدید دون الذین وجه الخطاب إلیهم؟!

و إذا لم یکن الصحابة قد فهموا التهدید فکیف کانوا سیتصرفون لو حصل المحذور و حصل الإختلاف؟!هل سیقتلونهم،أم لا؟!

و إذا کان التهدید مفهوما للصحابة،لم یکن لکلام عمر قیمة،لأنه لا یوجب انصیاع اصحاب الشوری.و إذا کان هذا مجرد تهدید لم ینسجم مع قول ابن روزبهان:لأن التأخیر مظنة لقیام الفتن،و عروض الحوادث (2).

ج:إن عمر إنما أوصاهم أن یفعلوا ذلک بعد وفاته.فمن یمکنه أن یؤکد أنهم سوف لا یعملون بوصیته،و لن یقع المحذور،لا سیما و أن أمره قد جاء جازما و حازما،و لم تظهر لهم منه أیة رخصة..

ص :149


1- 1) راجع:الغدیر ج 9 ص 197 و 379 و ج 10 ص 26 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 194 و ج 6 ص 168 و ج 12 ص 265 و الوضاعون و أحادیثهم ص 498 و 499 و تقریب المعارف ص 351 و التحفة العسجدیة ص 129 و غایة المرام ج 2 ص 68 و ج 6 ص 8 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 193 و بحار الأنوار ج 31 ص 66 و 403 و صحیح البخاری ج 8 ص 123 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 147 و عمدة القاری ج 24 ص 272 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 304.
2- 2) إحقاق الحق(الأصل)للتستری ص 246

د:من أین علم من یدعی قصد التهدید صحة هذه الدعوی؟!فإن اللّه لم یطلعه علی ما فی القلوب و الضمائر،فهو إنما یتکهن،و یرجم بالغیب.

رابعا:لماذا لم یقتل أهل السقیفة،و الذین لم یتفقوا علی خلیفة؟!أو لماذا لم یدع الناس إلی قتلهم علی أقل تقدیر؟!

و لا أقل من قتل سعد بن عبادة،و سائر بنی هاشم،و جماعات آخرین لم یوافقوا و لم یرضوا بخلافة أبی بکر،و منهم من لم یبایعه إلی أن مات؟!.

خامسا:لماذا عصم دم عبد الرحمان بن عوف و الإثنین الذین یکونان معه فی الشوری،و لم یأمر بقتلهم أیضا..

سادسا:لماذا لا یجعل القرار منحصرا بالأکثر،و یعطی الحریة لمن أراد أن یخالف من دون أن یعرّضه للقتل..

سابعا:ما هذه الدکتاتوریة القاسیة،التی تنتج قتل من یخالف غیره بالرأی؟! خصوصا،و أن الستة لم یکن لهم حق التملص و التخلص من هذه الشوری المفروضة علیهم..و کیف یصح اتهام من أذهب اللّه عنهم الرجس بالمعصیة؟!

ثامنا:ما هذا الإستخفاف بدماء جماعة من المسلمین،و من أعیان الصحابة؟!و فیهم من هو نفس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أخوه، و ابن عمه،و صهره،و من طهره اللّه تطهیرا،و من عنده علم الکتاب..

ألم یکن هذا الإستخفاف من أسباب جرأة الناس علی الدماء،و علی دماء نفس هؤلاء الخلفاء؟!حیث سعی الناس إلی قتل عثمان (1).و سعوا

ص :150


1- 1) قال ابن أبی الحدید المعتزلی فی شرح نهج البلاغة ج 1 ص 186 نقلا عن کتاب-

أیضا بقیادة عائشة و طلحة و الزبیر إلی قتل علی،و أبنائه«علیه و علیهم السلام»،و صحبه و شیعته،و سائر المسلمین معه فی حرب الجمل.

ثم بقیادة معاویة لقتل هؤلاء بالذات فی حرب صفین.

ثم تجرأ الأعراب و الأجلاف الذین عرفوا بالخوارج علی قتل هؤلاء و قتل کل مسلم.فکانت حروب النهروان؟!.

ألم یکن هذا الإستخفاف هو الذی جرأ یزید بن معاویة،و عبید اللّه بن زیاد،و عمر بن سعد،و من معهم من شیعة آل أبی سفیان علی قتل الإمام الحسین بن علی،ریحانة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و سید شباب الجنة، و نجوم الأرض من بنی عبد المطلب،و صفوة الخلق من أهل بیته، و أصحابه.

تاسعا:إن عمر تارة یقول:إن الأمر یدور مدار رأی عبد الرحمان بن عوف و أخری یقول-کما یقول ابن قتیبة-:

إن الأمر إن اختلفوا بید ولده عبد اللّه،فلأی الثلاثة قضی فالخلیفة

1)

-السفیانیة للجاحظ:إن عمر قال لعثمان یوم عهده بالشوری:«کأنی بک و قد قلدتک قریش هذا،فحملت بنی أمیة،و بنی أبی معیط علی رقاب الناس، و آثرتهم بالفیء،فسارت إلیک عصابة من ذؤبان العرب فذبحوک علی فراشک ذبحا،و اللّه،لئن فعلوا لتفعلن،و إن فعلت لیفعلن.ثم أخذ بناصیة عثمان فقال: إذا کان ذلک فاذکر قولی فإنه کائن».

ص :151

منهم و فیهم،فإن أبی الثلاثة الأخر فأضربوا أعناقهم (1).إلا أن یکون قد خشی من أن یطلب ابن عوف الأمر لنفسه،فیکون ولده عبد اللّه هو المرجح لعثمان.

سکوت علی علیه السّلام أیام الشوری

و قد صرح علی«علیه السلام»فی کلامه مع الیهودی:بأن أهل الشوری مکثوا أیامهم کلها،کل یخطب لنفسه،و هو«علیه السلام»ممسک إلی أن سألوه عن أمره،فناظرهم.

و أشارت روایة الطبری أیضا إلی سکوت علی«علیه السلام»فی البدایة،و لکنها أبقت الأمر علی درجة من الإلتباس و الإبهام،قال الطبری:

«فتنافس القوم فی الأمر،و کثر بینهم الکلام،فقال أبو طلحة:أنا کنت لأن تدفعوها أخوف منی لأن تنافسوها،لا و الذی ذهب بنفس عمر،لا أزیدکم علی الأیام الثلاثة التی أمرتم،ثم أجلس فی بیتی و أنظر ما تصنعون.

فقال عبد الرحمان:أیکم یخرج نفسه..

إلی أن قال:فقال القوم:قد رضینا-و علی ساکت-فقال:ما تقول یا أبا الحسن؟!إلخ..» (2).

ص :152


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 28 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 29 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 42.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 230 و 231 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3-

و نستطیع أن نقول:

إن ما نقله الطبری عن أبی طلحة إنما أراد به سائر أهل الشوری باستثناء علی«علیه السلام»،لأن علیا«علیه السلام»بقی ساکتا فی حین أن سائرهم بقوا أیاما کل یخطب لنفسه..

و قد أظهر سکوته هذا دخائل نفوسهم،و أن کل همهم هو الوصول إلی هذا الأمر،حتی أدرکه أبو طلحة،و واجههم به..

علی علیه السّلام فی مداولات الشوری

و قد بین لنا علی«علیه السلام»فی نقله لما جری فی الشوری کیف أنه «علیه السلام»کشف نوایا أعضاء الشوری،و جعلهم یصرحون بطموحاتهم..فکانت خلواته بهم تفسح لهم المجال لطرح وعدهم إلی جانب طلبهم الوحید،و هو أنهم یبایعونه شرط أن یصیرها إلی کل واحد منهم بعده..

مع أن الجمیع کانوا أسن من علی«علیه السلام»بسنوات کثیرة، باستثناء الزبیر،فإنه کان أسن منه«علیه السلام»بسنتین.

أما سعد،فیکبره بحوالی تسع سنوات،و طلحة یکبره بست سنوات، و ابن عوف بحوالی عشرین سنة،فضلا عن عثمان الذی کان یکبره بأکثر من خمس و عشرین سنة.

2)

-ص 295 و 296 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 68 و 69 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 343 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 192 و 193 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 927.

ص :153

و ذریعتهم فی ذلک،الإقتداء بأبی بکر و عمر الذین مضیا قبلهم.

و الدافع إلی ذلک حسب تصریح أمیر المؤمنین«علیه السلام»هو حبهم للإمارة،و بسط الأیدی و الألسن فی الأمر و النهی،و الرکون إلی الدنیا.

علی علیه السّلام لا یثق بابن عوف

و قد تبرع ابن عوف وفقا للخطة المتفق علیها بینه و بین عمر بأن یسحب ترشحه للخلافة مقابل أن یتولی هو اختیار الخلیفة من بینهم..

فرضی بذلک سائرهم،و سکت علی«علیه السلام»،الذی کان یعرف میول ابن عوف إلی قریبه عثمان.

و لکن علیا«علیه السلام»أصبح أمام خیارین:

أحدهما:أن یعلن رفضه لتولی عبد الرحمان ذلک،فیکون وحده فی مواجهة الباقین،و یصبح تولیة غیره فی هذه الحال استنادا لمنطق الأکثریة الذی قرره عمر،أمرا مبررا و مقبولا،و لا یمکن الإعتراض علیه.

الثانی:أن یضع عبد الرحمان تحت طائلة القسم،و یجعل نفوذ قراره مشروطا بشروط لا تتوفر بغیره«علیه السلام»،و لا یمکن لأحد أن یعترض علیها..و یجد بذلک السبیل إلی توضیح عدم مشروعیة قرار عبد الرحمان،و یکون معذورا فی الجهر بعدم رضاه به..و لکنه مع ذلک کان لا یرید أن یتجاوز قاعدة:«لنا حق فإن أعطیناه،و إلا رکبنا اعجاز الإبل،و إن طال السری».

و کان هذا الخیار الثانی هو المتعین..فلما طالبه ابن عوف بالإفصاح عن رأیه طلب منه أن یعطیه موثقا بأن یؤثر الحق،و لا یتبع الهوی،و لا یخص ذا

ص :154

رحم،مقابل أن یرضی علی«علیه السلام»بقراره،ضمن هذه الشروط..

و کان من الواضح:أن هذا القرار-لو التزم عبد الرحمان بشروط علی «علیه السلام»-لا بد أن یأتی لصالح علی«علیه السلام»،فإنه هو صاحب الحق،کما أعلن عمر فی مناسبات کثیرة،و قد بایعه هؤلاء و غیرهم یوم الغدیر، و نص القرآن علی ولایته،کما فی آیة التصدق بالخاتم و آیة إکمال الدین..

و لم یزل النبی یؤکد علی هذا الأمر إلی أن استشهد«صلی اللّه علیه و آله»..

و لکن عبد الرحمان بن عوف لم یلتزم بالمیثاق،و آثر قرابته..فأعلن علی «علیه السلام»ذلک و قال له:

«حبوته حبو دهر،لیس هذا أول یوم تظاهرتم فیه علینا،فصبر جمیل و اللّه المستعان علی ما تصفون.و اللّه ما ولیت عثمان إلا لیرد الأمر إلیک».

فکان جواب ابن عوف هو التهدید و الوعید،و التلویح له بالقتل بالسیف.

ابن عوف یحرک أعداء علی علیه السّلام

و یستفاد من النصوص أیضا:أن ابن عوف قد نقل المداولات من داخل الشوری إلی خارجها،و أشرک الآخرین فیها،فأعطی الفرصة للفریق الأموی،و کثیر من غیرهم لإعلان موقفهم الرافض لتولی علی«علیه السلام»،لیظهر بذلک أن تولیه سوف یخلق مشکلة فی داخل المجتمع الإسلامی،أو هو علی الأقل لا یساعد کثیرا علی حل المشکلة..

أی أن ابن عوف أراد أن یوظف المشاعر العدائیة الموروثة من الذین

ص :155

حاربوا اللّه و رسوله،الذین وترهم علی«علیه السلام»و قتل آباءهم، و ابناءهم،و إخوانهم،و هو یحاربهم دفاعا عن دینه..

و تمکن من تألیب القبائل و الجماعات لیعلنوا موقفهم الرافض لتولیه، و لیستفید من ذلک فی إضعاف موقعه صلوات اللّه و سلامه علیه،و الحد من حرکته،و الضغط علیه،و تقویة موقع عثمان فی مقابله.

ابن عوف ألغی دور ابن عمر

و قد لوحظ:أن عبد الرحمان بن عوف لم یحتج إلی ابن عمر فی تحقیق مآرب عمر بن الخطاب،رغم أن عمر کان قد أوصاه باستشارته (1)..بل فی بعض النصوص عن علی«علیه السلام»:و صیّر ابنه فیها حاکما علینا (2).

فکأن ابن عمر قد بقی بمثابة الرصید الإحتیاطی الذی أراد أبوه له أن یکون ضمانة حاسمة لو حدث أی تحول فی طموحات ابن عوف نفسه، باتجاه الإستئثار بهذا الأمر لنفسه،مستفیدا من صلاحیاته مقابل علی«علیه السلام»و عثمان،لو اعتزل سعد و الزبیر و طلحة،فیکون ابن عمر هو الذی یحسم الموقف لصالح عثمان..

ص :156


1- 1) حیاة الحیوان ج 1 ص 346(ترجمة عمر).
2- 2) الخصال ج 2 ص 375 و بحار الأنوار ج 31 ص 347 و ج 38 ص 177 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 139 و شرح الأخبار ج 1 ص 351 و حلیة الأبرار ج 2 ص 371.

و حیث إن ابن عوف سار فی الإتجاه المرسوم له،لم تبق حاجة إلی تدخل ابن عمر،و لم یحتج ابن عوف إلی مساعدته،بل تولی هو حسم الأمر.

و یؤید ما قلناه:أن عمر قد أعطی الخیار لولده من دون أن یقیده بأی شرط،فلم یشترط علیه ترجیح الفئة التی فیها عبد الرحمان مثلا.

عبد اللّه بن عمر و الخلافة

و هنا أمور یحسن الإلماح إلیها،ترتبط بعبد اللّه بن عمر،و دوره فی الشوری..و هی:

1-إن أباه لم یره أهلا للخلافة،لأنه کما یقول أبوه:لم یحسن أن یطلق امرأته (1).

ص :157


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 227 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 292 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 343 و بحار الأنوار ج 28 ص 383 و 384 و ج 31 ص 77 و 78 و 354 و 356 و 385 و 394 و ج 49 ص 279 و الإحتجاج ج 2 ص 320 و(ط دار النعمان)ج 2 ص 154 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 65 و نیل الأوطار ج 6 ص 164 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 330 و 334 و الغدیر ج 5 ص 360 و ج 10 ص 39 و فتح الباری ج 7 ص 54 و کنز العمال ج 2 ص 681 و الشافی فی الإمامة ج 3 ص 197 و تقریب المعارف ص 349 و قرب الإسناد ص 100 و الإیضاح لابن شاذان ص 237 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 922 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 160 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 190.

2-إن أباه نفسه یجعل دماء الناس بید هذا الولد بالذات..و یأمر بقتل من یخالفه،حتی لو کان من أوصیاء خاتم الأنبیاء و أفضل البشر!!

3-إن أباه نفسه یجعل مصیر الخلافة الإسلامیة کلها بید هذا الولد أیضا،حیث أمرهم بأن یعملوا برأی عبد اللّه،و یقول لهم:فإن رضی ثلاثة رجلا،و ثلاثة رجلا فحکموا عبد اللّه بن عمر،فأی الفریقین حکم فلیختاروا رجلا،فإن لم یرضوا بحکم عبد اللّه بن عمر،فکونوا مع الذین فیهم عبد الرحمان بن عوف،و اقتلوا الباقین (1).

و فی نص آخر:فاحتکموا إلی ابنی عبد اللّه،فلأی الثلاثة قضی فالخلیفة منهم و فیهم،فإن أبی الثلاثة الأخر فاضربوا أعناقهم (2).

ص :158


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 294 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 67 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 116 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 925 و بحار الأنوار ج 31 ص 398 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 339 و 342 و 347 و نهج السعادة ج 1 ص 113 و الغدیر ج 5 ص 375 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 349 و فتح الباری ج 7 ص 55 و الوضاعون و أحادیثهم ص 499 و الشافی فی الإمامة ج 3 ص 212 و راجع:الإمامة و السیاسة ج 1 ص 24 و 25 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 29 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 42 و 43.
2- 2) راجع:دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 117 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 24 و (تحقیق الزینی)ج 1 ص 29 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 43.
الإجماع علی عثمان..أکذوبة

و فی الطبری أکذوبة ظاهرة تحکی لنا تحرک عبد الرحمان فی داخل الشوری،حیث ذکرت:

أن عبد الرحمان بن عوف سأل عثمان عن رأیه،فأشار بعلی،فاستخرج رأی علی فأشار بعثمان،و أشار الزبیر بعثمان،و کذلک فعل سعد بن أبی وقاص...و دار عبد الرحمان لیالیه یلقی أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و من ورد المدینة من أمراء الأجناد،و أشراف الناس یشاورهم،و لا یخلو برجل إلا أمره بعثمان..

ثم جمعهم و عرض علی علی«علیه السلام»العمل بسنة الشیخین،ثم بایع لعثمان..

و نقول:

أولا:لماذا یدخل عبد الرحمان سائر الناس فی هذا الأمر،فیسأل فیه کل من وافی المدینة من أمراء الأجناد،و أشراف الناس،و لماذا یدور لیالیه یسأل أصحاب محمد..

ثانیا:هل سأل عبد الرحمان سلمان،و أبا ذر،و المقداد،و عمارا،و بنی هاشم،و خالد بن سعید و الأشتر،و أبا الهیثم بن التیهان،و قیس بن سعد و..و..فأشاروا علیه بعثمان؟!.

ثالثا:کیف یشیر علیه علی«علیه السلام»بعثمان،و لم یظهر لعثمان أی خصوصیة أو فضل یمیزه عن غیره من أرکان الشوری،لا فی الجهاد فی سبیل اللّه،و لا فی العلم،و لا فی التقوی،بل هو حین تحدی عمار بن یاسر فی

ص :159

بناء المسجد،انتصر النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعمار (1)،و قد عرفنا موقف النبی«صلی اللّه علیه و آله»منه حین ماتت زوجته و بات ملتحفا بجاریتها، فحرمه النبی«صلی اللّه علیه و آله»من حضور جنازتها.

و حین فر فی أحد و عاد بعد ثلاثة أیام،قال النبی«صلی اللّه علیه و آله» له و لمن معه:لقد ذهبتم بها عریضة..و غیر ذلک..

رابعا:لو صح أن بعض الجماعات أشارت علی عبد الرحمان بن عوف بتولیة عثمان،فذلک لا یدل علی سلامة هذا الرأی،فإن أکثر الناس إنما یهتمون بشؤون دنیاهم،و یشیرون بتولیة من یرون مصالحهم محفوظة فی ظل ولایته..

و کان عمر قد أطلق العنان لنفسه بتخویف الناس من ولایة علی«علیه السلام»،الذی سوف یحملهم علی الحق و إن کرهوا علی حد تعبیره..

و تنبأ بأن یحاربه الناس بسبب ذلک..

خامسا:إن کان سعد قد أشار بعثمان،فکیف قال سعد لعبد الرحمان:

«إن اخترت نفسک فنعم،و إن اخترت عثمان فعلی أحب إلی».

ص :160


1- 1) قاموس الرجال(الطبعة الأولی)ج 7 ص 118 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 43 و بحار الأنوار ج 30 ص 238 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 39 و 50 و الدرجات الرفیعة ص 259 و السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 344 و الغدیر ج 9 ص 27 و عن العقد الفرید ج 2 ص 289 و فی سبل الهدی و الرشاد ج 3 ص 336 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 262:عثمان بن مظعون.

سادسا:کیف أشار الزبیر بعثمان..ثم لما جرت الأمور جعل نصیبه لعلی؟!..فقد کان الأحری به-لو صحت تلک الروایة-أن یجعل نصیبه لعثمان.

سنة الشیخین

و یقولون:إن عبد الرحمان بن عوف خلا بعلی«علیه السلام»و قال له:

لنا اللّه علیک،إن ولیت هذا الأمر أن تسیر فینا بکتاب اللّه،و سنة نبیه، و سیرة أبی بکر و عمر..

فقال«علیه السلام»:أسیر فیکم بکتاب اللّه و سنة نبیه ما استطعت.

فخلا عبد الرحمان بعثمان،فقال له:لنا اللّه علیک إن ولیت هذا الأمر أن تسیر فینا بکتاب اللّه و سنة نبیه،و سیرة أبی بکر و عمر.

فقال:لکم أن أسیر فیکم بکتاب اللّه و سنة نبیه،و سیرة أبی بکر و عمر.

ثم خلا بعلی فقال له مثل مقالته الأولی،فأجابه الجواب الأول.

ثم خلا بعثمان فقال له مثل المقالة الأولی،فأجابه مثلما کان أجابه.

ثم خلا بعلی فقال له مثل المقالة الأولی،فقال علی«علیه السلام»:إن کتاب اللّه و سنة نبیه لا یحتاج إلی أجّیری[أی طریقة]أحد،أنت مجتهد أن تزوی هذا الأمر عنی.

فخلا بعثمان،فأعاد علیه القول،فأجابه بذلک الجواب،و صفق علی

ص :161

یده (1).

و نقول:

أولا:ان الکل یعلم أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:إن علیا مع الحق و القرآن، و القرآن و الحق مع علی..و بأن علیا«علیه السلام»کما لم یکن راضیا عن أصل خلافة أبی بکر و عمر،فإنه کان معترضا علی کثیر من سیاساتهما و أحکامهما، و کان یصحح لهما أخطاء هما باستمرار،و کانا یرجعان إلیه فی المعضلات.

و من المشهورات قول عمر:لولا علی لهلک عمر.فکیف یرضی علی «علیه السلام»بأن یلتزم بالعمل بسیرة من کانا یحتاجان إلیه و هو مستغن عنهما؟!و لولاه لفضحتهما مخالفاتهما،و هو«علیه السلام»یعلم أکثر من غیره کثرة أخطائهما،بل هو یعلم تعمدهما إصدار فتاوی،و انتهاج سیاسات تخالف ما ثبت فی القرآن الکریم،و علی لسان النبی العظیم؟!

و أیضا:کیف یجعل سیرتهما موازیة لسیرة رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :162


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 368-369 و 371 و 372 و 399 و أمالی للطوسی ج 2 ص 166 و 168 و 169 و 170 و 320 و شرح نهج البلاغة ج 1 ص 187 و 188 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 162.و راجع:مسند أحمد ج 1 ص 75 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 238 و الصواعق المحرقة ص 106 و التمهید للباقلانی ص 209 و تاریخ الخلفاء للسیوطی ص 114 و فتح الباری ج 13 ص 197 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 334 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 570 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 715.

و آله»،و هو النبی المعصوم..و هما لیسا کذلک قطعا..

من أجل ذلک نقول:

إن وضع هذا الشرط الذی یستحیل علی علی«علیه السلام»أن یرضی به هو بنفسه قرار مسبق باستبعاد وصی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و ذریعة لجعل الخلافة لعثمان.

ثانیا:إن هذا النص هو الأصح من ذلک النص الذی یقول:إنه«علیه السلام»رد علی ابن عوف بأنه یعمل بکتاب اللّه و سنة نبیه،و اجتهاد رأیه (1)،فإن علیا«علیه السلام»لم یکن یجیز العمل بالرأی فی أحکام اللّه تعالی..و هذا هو النهج الذی أخذه عنه و منه أهل بیته و شیعته و ساروا علیه،علی مر العصور و الدهور.

و کیف یرضی بما عرضه علیه ابن عوف،و هو«علیه السلام»الذی یقول:

«إیاکم و أصحاب الرأی،فإنهم أعداء السنن،تفلتت منهم الأحادیث أن یحفظوها،و أعیتهم السنة أن یعوها،فاتخذوا عباد اللّه خولا،و ماله دولا، فذلت لهم الرقاب،و أطاعهم الخلق أشباه الکلاب،و نازعوا الحق أهله، و تمثلوا بالأئمة الصادقین،و هم من الکفار الملاعین،فسئلوا عمّا لا یعلمون،

ص :163


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 399 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 570 و شرح نهج البلاغة ج 1 ص 188 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 715 و الفصول فی الأصول للجصاص ج 4 ص 55.

فأنفوا أن یعترفوا بأنهم لا یعلمون،فعارضوا الدین بآرائهم،فضلوا و أضلوا.

أما لو کان الدین بالقیاس لکان باطن الرجلین أحق بالمسح من ظاهرهما» (1).

و لعل قوله«علیه السلام»:و هم الکفار الملاعین یراد منه معناه اللغوی، و هو التستر علی الحق و طمسه..و لیس المراد منه الکفر مقابل الإیمان..إلا إذا فرض أنهم یستخفون بسنة النبی«صلی اللّه علیه و آله»و یقدمون آراءهم علیها.

ثالثا:إن هذا الموقف منه«علیه السلام»یستبطن الحکم علی سنة الشیخین بالخطأ و البوار،و عدم شرعیتها...

کما أن نفس جعل عبد الرحمان سنتهما فی عرض کتاب اللّه و سنة نبیه یدل علی أن عبد الرحمان بن عوف نفسه یری سننهما مخالفة لکتاب اللّه و سنة نبیه.

رابعا:إن عمر بن الخطاب شهد لعلی«علیه السلام»بأنهم لو و لوه لحملهم علی المحجة البیضاء،و سلک بهم الطریق المستقیم..فإذا کان علی «علیه السلام»یرفض العمل بسنة الشیخین،فذلک یعنی:أن الصراط المستقیم و المحجة البیضاء بخلاف سنتهما،بنص من عمر نفسه..إذ لو کانت غیر مخالفة لوجب علی علی«علیه السلام»أن یأخذ بها.

ص :164


1- 1) بحار الأنوار ج 2 ص 84 و نهج السعادة ج 7 ص 36 و التفسیر المنسوب للإمام الحسن العسکری«علیه السلام»ص 53.و راجع:مستدرک الوسائل ج 17 ص 308 و عوالی اللآلی ج 4 ص 65 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 14.

خامسا:إن الروایة التی تنسب إلی علی«علیه السلام»قوله:إنه مستعد لأن یعمل بکتاب اللّه،و سنة نبیه،و سیرة أبی بکر و عمر فیما استطاع (1).إن صحت فلا بد أن یکون المراد بها أن علیا«علیه السلام»یستطیع أن یعمل بکتاب اللّه و سنة نبیه،لکنه یشترط للعمل بسنة الشیخین بأن یستطیع ذلک.

إذ لیس المراد عجزه عن العمل بالحق،لأن الحق یدور معه حیث دار.بل لأنه یری أنها لا توافق الحق فی بعض الأحیان علی الأقل.لأن ما انفردت به سنتهما عن الکتاب و السنة النبویة مخالف للحق بلا ریب.

و یبدو لنا:أن الروایة الصحیحة هی تلک التی تقول:إنه یعمل بکتاب اللّه و سنة نبیه فیما استطاع،و ذلک فی إشارة منه إلی أن الناس سوف لا یخضعون لکتاب اللّه و سنة نبیه بعد أن ترکوا العمل بها،و سیواجه صعوبات بالغة فی ذلک،و ستأتی الإشارة إلی ما جری فی صلاة التراویح، و إلی أسباب حرب الجمل و صفین و النهروان،و أن المطلوب کان هو سنة العمرین لا سنة النبی«صلی اللّه علیه و آله».

سادسا:إن جواب علی«علیه السلام»لابن عوف کان یجب أن یکفی لدفع ابن عوف للتراجع عن هذا الشرط،لأن هذا الجواب قد اوضح أن قبول هذا الشرط معناه القبول بأن الشریعة ناقصة،و بأنها تحتاج إلی متمم.

ص :165


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 75 و مجمع الزوائد ج 5 ص 184 و فتح الباری ج 13 ص 170 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 139 و أسد الغابة ج 4 ص 32 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 304 و أعیان الشیعة ج 1 ص 438.

و هذا کلام خطیر جدا،و طعن فی الدین،و فی النبی«صلی اللّه علیه و آله»..و النبوة لمن عقل و تدبر..فلا بد من التراجع عنه،و استغفار اللّه تعالی منه..

فلماذا یصر عبد الرحمان علیه،و یجعله هو المعیار فی الرد و القبول،فی أمر هو من أخطر الأمور و أعظمها أهمیة؟!

و هل هو إلا مجرد اقتراح شخصی،لا دلیل علیه،لا من عقل و لا من شرع،بل الدلیل قائم علی فساده،و إفساده من حیث أنه یؤدی إلی الإدخال فی الدین لما لیس منه؟!

سابعا:لقد أوضح علی«علیه السلام»لابن عوف أن اقتراحه هذا یدل دلالة واضحة علی أن کل همه هو أن یصرف الخلافة عنه..لأن ابن عوف کان یعلم أن من المستحیل علی علی«علیه السلام»أن یقبل بشرط کهذا..

و ذلک للأسباب التی أشرنا إلیها فی معالجتنا هذه.

حبوته حبو دهر

و کما کان عمر بن الخطاب یسعی لتشیید سلطان أبی بکر،لیکون له هو نصیب منه..کذلک کان عبد الرحمان یسعی بالأمر لعثمان،لیرد له عثمان و بنو أمیة هذه الید فی الوقت المناسب.لعلمه بأن الأمر لا یصل إلیه من علی «علیه السلام»،لأکثر من سبب،و منها فارق السن..و کون الحسن و الحسین«علیهما السلام»و هما سیدا شباب أهل الجنة إبنیه..و لا یعدل أحد ابن عوف بهما فی الفضل و العلم،و الطهر و القداسة..بالإضافة إلی أن فی بنی هاشم من لا یدانیه عبد الرحمان بن عوف و لا غیره فی ذلک..

ص :166

أما عثمان فهو رجل مسن،و لا شیء یمنع من انتعاش الأمل لدی عبد الرحمان بنیل الخلافة من بعده..بعد أن تکون قد اتسعت فی قریش،و أصبح لبنی زهرة أمل بالوصول إلی هذا المقام،إذا أفسح لهم المجال بنو أمیة الذین حاربوا النبی«صلی اللّه علیه و آله»بکل ما أمکنهم،و قد وصلوا إلی مقام لم یکن أحد منهم یحلم بالإقتراب منه،فضلا عن أن یناله،و ذلک لأن عبد الرحمان بالاستناد إلی توصیة عمر یکون قد أسقط عملیا جمیع المعاییر، و أزال کل العقبات و الموانع،من وصول أی کان من الناس إلی هذا الأمر الخطیر.

و هذا هو السر فی أهمیة الإنجاز الذی حققه عبد الرحمان بن عوف لعثمان و لبنی أمیة،و لسائر بطون قریش..فلماذا لا یتوقع منهم رد هذا الجمیل إلیه،و أن ینیلوه منه کلعقة الأنف،مهما کانت قصیرة فیما تبقی له من عمره،فقد کان عمر عثمان حین البیعة له سبعین سنة و أشهرا و هو یکبر عبد الرحمان بن عوف یوم الشوری بخمس أو بست سنین فقط..

أما علی«علیه السلام»فلم یتجاوز عمره یوم الشوری الست و الأربعین سنة..

فلو قدر لعبد الرحمان أن یعیش،فهو یأمل أن یعیش بضع سنوات بعد عثمان..و لکنه أمله سیکون أضعف بالبقاء إلی ما بعد خلافة علی«علیه السلام»..

فما المانع من أن یفسح بنو امیة المجال له،و لو بأن یکون له الإسم، و یکون لهم الرسم،و الحسم،ثم تعود إلیهم إسما و رسما،کما کانت فی عهد

ص :167

عثمان؟!

و لذلک قال له علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»:«حبوته حبو دهر» و قال له:«و اللّه ما ولیت عثمان إلا لیرد الأمر إلیک،و اللّه کل یوم فی شأن».

و قد أشار«علیه السلام»بقوله:«و اللّه کل یوم فی شأن»إلی أن أمل عبد الرحمان سوف لن یتحقق،لأن الأمور سوف تتغیر،لا سیما و أنه«علیه السلام»قد دعا اللّه،فقال لعبد الرحمان،و عثمان:دق اللّه بینکما عطر منشم، فاستحکم العداء بین الرجلین،حتی مات عبد الرحمان بن عوف و هما متهاجران.

کما أن عبد الرحمان لم یکن یعلم بأن عثمان سوف یسیء السیرة فی حکمه،حتی یسیر إلیه الناس من البلاد،لقتله..مع أن عمر قد صرح له بذلک بحضور عبد الرحمان..

و قد قلنا:إن الظاهر هو أن عمر کان قد سمع بذلک من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله».

حالان مختلفان

و تبقی لنا هنا وقفة و لفتة،نبین فیها الفرق بین حال عبد الرحمان و عثمان من جهة،و حال أبی بکر و عمر من جهة أخری،فإنهما حالان مختلفان،و قد اقتضی هذا الإختلاف بینهما أن یختلف بیان علی«علیه السلام»فی الموردین.

فقد قال«علیه السلام»لعمر،حین کان بصدد اغتصاب الخلافة لصالح

ص :168

أبی بکر:«إحلب حلبا لک شطره» (1).

و قال فی خطبته الشقشقیة:«لشدّ ما تشطرا ضرعیها» (2).

و قد ظهر مصداق کلامه حین أصبح أبو بکر و عمر یتصرفان فی الأمور معا،حتی أن بعضهم سأل أبا بکر:أنت الخلیفة أم هو؟!.

فقال:بل هو إن شاء (3).

و لکنه«علیه السلام»بالنسبة لعبد الرحمان و عثمان اقتصر علی القول:

«و اللّه،ما ولیت عثمان إلا لیرد الأمر إلیک»،ثم أردف ذلک بما یشیر إلی تبدل الأمور،و عدم جریانها وفق ما یشتهی عبد الرحمان،و هکذا کان..

هل بایع علی علیه السّلام عثمان بن عفان؟!

تدعی بعض النصوص:أن علیا«علیه السلام»بایع عثمان بن عفان، بعد تهدید عبد الرحمان بن عوف إیاه بالقتل..

ص :169


1- 1) تقدم ذلک مع مصادره.
2- 2) تقدمت الإشارة إلی هذه الخطبة فی أکثر من موضع.
3- 3) راجع:الجوهرة النیرة ج 1 ص 128 و الدر المنثور ج 4 ص 224 و المنار ج 10 ص 496 و تاریخ مدینة دمشق ج 9 ص 195 و راجع ص 196 و تفسیر الآلوسی ج 10 ص 122 و کنز العمال ج 3 ص 914 و راجع ج 12 ص 546 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 375 حوادث سنة 11 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 58 و 59 و الإصابة ترجمة عیینة بن حصن.و راجع:المبسوط للسرخسی ج 3 ص 9.

فقد ذکر البلاذری:أنه لما بایع أصحاب الشوری عثمان کان علی.فقعد (أی قعد عن البیعة)،فقال له عبد الرحمان بایع،و إلا ضربت عنقک،و لم یکن مع أحد سیف غیره.

فیقال:إن علیا خرج مغضبا،فلحقه أصحاب الشوری،فقالوا:بایع و إلا جاهدناک،فأقبل معهم حتی بایع عثمان (1).

و فی الطبری:و جعل الناس یبایعونه،و تلکأ علی،فقال عبد الرحمان:

فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمٰا یَنْکُثُ عَلیٰ نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفیٰ بِمٰا عٰاهَدَ عَلَیْهُ اللّٰهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً

(2)

فرجع علی یشق الناس حتی بایع،و هو یقول:خدعة و أیما خدعة (3).

و عند ابن قتیبة:قال عبد الرحمان لا تجعل یا علی سبیلا إلی نفسک،فإنه السیف لا غیره (4).

ص :170


1- 1) أنساب الأشراف ج 5 ص 22 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 265 و الغدیر ج 5 ص 374 و ج 9 ص 197 و 379 و ج 10 ص 26 و الوضاعون و أحادیثهم ص 498 و تقریب المعارف ص 351 و غایة المرام ج 6 ص 8.
2- 2) الآیة 10 من سورة الفتح.
3- 3) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 238 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 302 و الغدیر ج 5 ص 375 و الوضاعون و أحادیثهم ص 499 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 305.
4- 4) الإمامة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 31 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 45 و الغدیر-

و لکن الشیخ المفید«رحمه اللّه»لا یوافق علی هذا الذی زعموه،و یقول:

«و انصرف مظهرا النکیر علی عبد الرحمان.و اعتزل بیعة عثمان.فلم یبایعه، حتی کان من أمره مع المسلمین ما کان» (1).

و ربما یکون هذا النص الأخیر هو الأقرب إلی الإعتبار،مع الإلتفات إلی أنه یمکن الجمع بین هذه الروایات بتقدیر أن یکون«علیه السلام»قد أعطی وعدا بعدم الخروج علی الذی بویع،فاکتفوا منه بذلک،و اعتبروه بمثابة البیعة،و أشاعوا ذلک بین الناس..

و لعلهم أخذوا یده بالقوة و القهر حتی مسح علیها عثمان،فقالوا بایع علی،تماما کما جری فی حدیث البیعة لأبی بکر..

و حتی لو بایع«علیه السلام»تحت وطأة التهدید بالقتل،فإنه لیس لهذه البیعة قیمة و لا أثر،إذ لا بیعة لمکره..و لا سیما مع وجود خمسین مسلحا.

بالإضافة إلی سیف عبد الرحمان بن عوف،و عدم وجود سلاح مع أحد سواه.

4)

-ج 5 ص 375 و الوضاعون و أحادیثهم ص 499. و راجع:صحیح البخاری ج 6 ص 2635 ح 6781 و(ط دار الفکر)ج 8 ص 123 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 147 و عمدة القاری ج 24 ص 272 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 477 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 193 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 304.

ص :171


1- 1) الجمل للمفید ص 123 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 61.
خدعة و أی خدعة

أما ما یذکرونه عن خدعة عمرو بن العاص لعلی«علیه السلام»، فسیأتی الحدیث عنه فی الفصل التالی إن شاء اللّه تعالی..

ص :172

الفصل الخامس

اشارة

کلام علی علیه السّلام مسک الختام..

ص :173

ص :174

کلام علی علیه السّلام مسک الختام

روی أبو مخنف أن عمارا قال هذا البیت ذلک الیوم(أی یوم الشوری):

یا ناعی الإسلام قم فانعه

قد مات عرف و أتی منکر!

أما و اللّه لو أن لی أعوانا لقاتلتهم.

و قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:لئن قاتلتهم بواحد لأکونن ثانیا، فقال:و اللّه ما أجد علیهم أعوانا،و لا أحب أن أعرضکم لما لا تطیقون (1).

أی أنه«علیه السلام»یحذر عمارا من أی تحرک فی هذا الإتجاه،لأن ذلک سوف یدفع بعلی بن أبی طالب«علیه السلام»إلی الدفع عن عمار،ثم ینجر جمیع أنصاره إلی الدخول فی الحرب،و هو لا یرید أن یعرضهم لما لا یطیقون..

و روی أبو مخنف،عن عبد الرحمان بن جندب،عن أبیه قال:دخلت

ص :175


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 265 و 266 و ج 9 ص 55 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 211 و غایة المرام ج 6 ص 21 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 216 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 409 و السقیفة و فدک للجوهری ص 88 و الدرجات الرفیعة ص 262.

علی علی«علیه السلام»و کنت حاضرا بالمدینة یوم بویع عثمان،فإذا هو واجم کئیب،فقلت:ما أصاب قوم صرفوا هذا الأمر عنکم؟!

فقال:صبر جمیل!

فقلت:سبحان اللّه،إنک لصبور.

قال:فأصنع ماذا؟!

قلت:تقوم فی الناس خطیبا،فتدعو هم إلی نفسک،و تخبرهم أنک أولی بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»بالعمل و السابقة،و تسألهم النصر علی هؤلاء المتظاهرین علیک،فإن أجابک عشرة من مائة شددت بالعشرة علی المائة، فإن دانوا لک کان ما أحببت،و إن أبوا قاتلتهم،فإن ظهرت علیهم فهو سلطان اللّه آتاه نبیه«صلی اللّه علیه و آله»،و کنت أولی به منهم إذ ذهبوا بذلک،فرده اللّه إلیک،و إن قتلت فی طلبه فقتلت شهیدا،و کنت أولی بالعذر عند اللّه تعالی فی الدنیا و الآخرة.

فقال«علیه السلام»:أوتراه کان تابعی من کل مائه عشرة؟!

قلت:لأرجو ذلک.

قال:لکنی لا أرجو،و لا و اللّه من المائة اثنین.و سأخبرک من أین ذلک! إن الناس إنما ینظرون إلی قریش،فیقولون:هم قوم محمد«صلی اللّه علیه و آله»و قبیلته،و إن قریشا تنظر إلینا فتقول:إن لهم بالنبوة فضلا علی سائر قریش،و إنهم أولیاء هذا الأمر دون قریش و الناس،و إنهم إن ولوه لم یخرج هذا السلطان منهم إلی أحد أبدا،و متی کان فی غیرهم تداولتموه بینکم،فلا و اللّه لا تدفع قریش إلینا هذا السلطان طائعة أبدا.

ص :176

قلت:أفلا أرجع إلی المصر،فأخبر الناس بمقالتک هذه،و أدعو الناس إلیک.

فقال:یا جندب،لیس هذا زمان ذلک.

فرجعت،فکلما ذکرت للناس شیئا من فضل علی زبرونی و نهرونی، حتی رفع ذلک من أمری للولید بن عقبة،فبعث إلی فحبسنی (1).

بیت النبوة و معدن الرسالة

و قال علی«علیه السلام»فی الشوری:«نحن بیت النبوة،و معدن الحکمة، و أمان أهل الأرض،و نجاة لمن طلب» (2).

و نقول:

إنه«علیه السلام»یرید أن یقول لهؤلاء المتوثبین علی الخلافة:أین تذهبون؟!إنکم لستم من أهل الخلافة بجمیع المعاییر..إذ حتی لو أغمضنا النظر عن النص الذی سمعوه و وعوه،و عن البیعة التی أعطوها له«علیه

ص :177


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 266 و 267 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 734 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 212 و غایة المرام ج 6 ص 21.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 195 و ج 19 ص 134 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 429 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 300 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 74 و غریب الحدیث لابن قتیبة ج 1 ص 370 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 316 و بحار الأنوار ج 31 ص 404 و غایة المرام ج 6 ص 7.

السلام»فی یوم الغدیر..فإنهم لا یملکون أدنی مبرر لسعیهم هذا،و ذلک لما یلی:

1-إنهم إنما یتوثبون علی خلافة النبوة،و مقام الإمامة،و یریدون أن یحکموا الناس بإسم الدین،و أن یضطلعوا بمهمات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الذی صنعه اللّه تعالی علی عینه،و کان مسددا بالوحی،و أن یستأثروا بمقام علی«علیه السلام»،الذی کان«صلی اللّه علیه و آله»قد ضمه إلیه منذ صغره،و قال«علیه السلام»:

«کنت أتبعه اتباع الفصیل إثر أمه،یرفع لی فی کل یوم من أخلاقه علما، و یأمرنی بالإقتداء به.

و لقد کان کل سنة یجاور بحراء،فأراه و لا یراه غیری،و لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الإسلام غیر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و خدیجة،و أنا ثالثهما،أری نور الوحی و الرسالة،و أشم ریح النبوة.

و لقد سمعت رنة الشیطان حین نزل الوحی علیه«صلی اللّه علیه و آله»،فقلت:یا رسول اللّه،ما هذه الرنة؟!

فقال:هذا الشیطان قد أیس من عبادته،إنک تسمع ما أسمع،و تری ما أری غیر أنک لست بنبی،و لکنک لوزیر،و إنک لعلی خیر إلخ..» (1).

ص :178


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 137-160(الخطبة القاصعة)رقم 192 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 28 و الطرائف لابن طاووس ص 415 و شرح مئة کلمة لأمیر المؤمنین لابن میثم البحرانی ص 220 و الصراط المستقیم-

فإذا کان علی تربی فی بیت النبوة فهو یستمد معارفه و أخلاقه و قیمه من مصدر الوحی الإلهی و من رسول رب العالمین،فلا معنی لأن یقرن به أو أن یزاحمه من عاش فی بیوت الضلال و الإنحراف و أهل الجاهلیة،التی لا أثر فیها للمعرفة فضلا عن أن تکون معرفة من خلال النبوة،التی تأخذ عن اللّه تبارک و تعالی..

کما لا یمکن أن یقاس بمن عاش فی أحضان أهل المآثم و الإنحراف، الذین لا یملکون شیئا من القیم،و لا یراعون أبسط قواعد الأدب،و لا یمارسون سوی ما تملیه علیهم أهواؤهم و عصبیاتهم،و مفاهیمهم الجاهلیة، و الشریرة.

فکیف یمکن لهؤلاء أن یکونوا فی موقع خلافة النبوة،و أن یقوموا بما کان یقوم به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..لا سیما و أن من مهماته«صلی اللّه علیه و آله»تعلیم الناس أحکام اللّه،و تربیتهم تربیة إلهیة صحیحة، و تزکیتهم و تطهیرهم.

1)

-ج 2 ص 65 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 223 و بحار الأنوار ج 14 ص 476 و ج 18 ص 223 و ج 38 ص 320 و ج 60 ص 264 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 68 و الغدیر ج 3 ص 240 و سنن النبی«صلی اللّه علیه و آله»للطباطبائی ص 403 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 407 و نهج السعادة ج 7 ص 33 و 145 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 197 و خصائص الوحی المبین ص 28 و نهج الإیمان لابن جبر ص 532 و ینابیع المودة ج 1 ص 209.

ص :179

و هل یمکن لهذا النوع من الناس أن یؤتمن علی دماء الناس و أموالهم و أعراضهم؟!..ثم أن یحفظ لهم مستقبلهم فی محیطهم،و یدفع عنهم الأعداء،و یحل مشکلاتهم،و یحکم بینهم بما یرضی اللّه تبارک و تعالی؟!

إن أی منصف عاقل یری أنه لا مجال للمقایسة بین هؤلاء و بین بیت النبوة،الذی هو مصدر التشریع،و معدن الوحی و التنزیل،و هم الأصل و المنشأ الذی تستقی منه السنن و الأحکام و المفاهیم و القیم و الأخلاق الصافیة و الصحیحة..

2-و إذا کان لابد للحاکم من تدبیر أمور الناس،و وضع کل شیء فی موضعه و هو ما یعبر عنه ب«الحکمة»،فإن هذه الحکمة لیست أمرا عادیا و بسیطا،أو قریب المنال،بل هی تحتاج إلی تعلیم إلهی فقد،قال تعالی:

هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ

(1)

.

و ذلک لأن وضع الأمور فی مواضعها یحتاج إلی معرفة حقائق الأشیاء بدقة،و حقیقة ارتباطاتها،و درجات تأثیرها و تأثراتها..و هذا غیر ممکن إلا لمن أطلعه اللّه علی غیبه،و کشف له عن الحقائق بالوحی،أو بتعلیم ینتهی إلی الوحی الإلهی.

و لأجل ذلک لم یقل علی«علیه السلام»:نحن«لدینا تدبیر و حکمة»، أو نحن أهل الحکمة؛إذ یمکن أن یقال له:و نحن أیضا کذلک..

ص :180


1- 1) الآیة 2 من سورة الجمعة.

بل أراد«علیه السلام»أن یبین لهم أمرا خاصا به،لیس لأحد سواه، و هو أنه هو أصل الحکمة و منشؤها،فمن لا یأتی إلی بیته و یأخذها منه،فلن یجد هذه الحکمة فی موضع آخر..لأن الحکمة تحتاج إلی تعلیم إلهی کما قلنا.

3-ثم إنه«علیه السلام»أشار إلی خصوصیة أخری منحصرة فیه، و یفقدها سائر أهل الشوری،و هی أنه«علیه السلام»«أمان لأهل الأرض».

و هذا الکلام یلمح إلی نصوص یعرفها أهل الشوری،و سمعوها من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فکما أن النجوم تحفط النظام الکونی،فإذا اختل وضع النجوم فلا أمان للسماء و لا لأهلها،و سیکون الدمار و الخراب لها،و الهلاک و الفناء لسکانها،کذلک الحال بالنسبة لأهل البیت«علیهم السلام»،فإنهم هم الذین یحفظون للناس أمنهم،و وجودهم،و توازنهم فی الحیاة،و بدونهم لا بد من السقوط،حیث لا یتمکن أحد من حفظ وجوده، و لا یستطیع أن یتماسک و یتوازن.

و قد روی عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:النجوم أمان لأهل السماء،و أهل بیتی أمان لأمتی (1).

ص :181


1- 1) ذخائر العقبی ص 17 و نظم درر السمطین ص 234 و منتخب کنز العمال(بهامش مسند أحمد)ج 5 ص 92 و 93 و الصواعق المحرقة ص 185 و مشارق الأنوار للصغانی ص 109 و مجمع الزوائد ج 9 ص 174 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 7 ص 22 و الجامع الصغیر للسیوطی ج 2 ص 680 و کنز العمال ج 12 ص 96-

4-و إذا عصفت الریاح المدمرة لدین الناس،و لأخلاقهم،و لخصائصهم الإنسانیة،و لأمنهم و اقتصادهم،و کل جهات وجودهم و حیاتهم..و ذلک

1)

-و 101 و 102 و مستدرک الحاکم ج 2 ص 448 و ج 3 ص 149 و 457 و تلخیصه للذهبی(مطبوع بهامشه)،و مقتل الحسین للخوارزمی ص 19 و کشف الخفاء ج 2 ص 135 و 327 و فیض القدیر ج 6 ص 386 و مسند زید بن علی ص 463 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام»ج 1 ص 30 و کمال الدین ص 205 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 133 و 142 و 174 و شرح الأخبار ج 3 ص 13 و التفسیر المنسوب للإمام العسکری «علیه السلام»ص 546 و نور الثقلین ج 4 ص 542 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 6 و 7 و ینابیع المودة ج 1 ص 71 و 72 و ج 2 ص 104 و 114 و 442 و 443 و 474 و ج 3 ص 142 و کتاب المجروحین لابن حبان ج 2 ص 236 و تاریخ بغداد ج 3 ص 281 و تاریخ مدینة دمشق ج 40 ص 20 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 44 و النصائح الکافیة ص 45 و الدر النظیم ص 771 و التعجب للکراجکی ص 151 و الأمالی للطوسی ص 259 و 379 و بحار الأنوار ج 23 ص 122 و ج 27 ص 308 و 309 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 353 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 176 و خلاصة عبقات الأنوار ج 4 ص 116 و 315 و 316 و 317 و 318 و المراجعات ص 76 و 384 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 19 و الغدیر ج 3 ص 81 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 561.

ص :182

بسوء اختیارهم،فإن أهل البیت«علیهم السلام»یبقون هم سفن النجاة لجمیع البشر،و لکن بشرط واحد،و هو أن یعودوا هم إلیهم،و یطلبوا النجاة منهم.

أما إذا بقوا سادرین فی غیهم،مصرین علی استبعاد أهل البیت«علیهم السلام»من دائرة حیاتهم،و تعطیل دورهم،فإنهم هم الذین یکونون قد جنوا علی أنفسهم،و رضوا لها بالهلاک و البوار،و لحیاتهم بالخراب و الدمار..

و قد قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح،من رکب فیها نجا و من تخلف عنها غرق (1).

نرکب أعجاز الإبل،و إن طال السری

ثم قال«علیه السلام»لأهل الشوری:«لنا حق إن نعطه نأخذه،و إن نمنعه نرکب أعجاز الإبل،و إن طال السری (2).لو عهد رسول اللّه«صلی

ص :183


1- 1) راجع:المعجم الصغیر ص 78(ط دهلی)و عیون الأخبار لابن قتیبة ج 1 ص 211 و المعارف(ط مصر)ص 86 و الصواعق المحرقة ص 184 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 150 و مجمع الزوائد ج 9 ص 168 و تاریخ الخلفاء ص 573 و الخصائص الکبری ج 2 ص 266 و ینابیع المودة(ط اسلامبول)ص 28 و 27 و 183 و 161.
2- 2) هذه الفقرة وردت فی:تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 236 و 237 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 300 و نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 4 ص 6 و الفایق فی غریب الحدیث ج 2 ص 336 و غریب الحدیث لابن قتیبة ج 2 ص 139 و(ط-

اللّه علیه و آله»عهدا لأنفذنا عهده،و لو قال لنا قولا لجادلنا علیه إلخ..».

و نقول:

1-إن هذا الکلام قد دسّ فیه ما لیس منه،و أضیف السقیم إلی السلیم،کیدا منهم لعلی«علیه السلام»،و سعیا فی إبطال أمره،و التشویش علی الحق بالباطل،فإنه«علیه السلام»یقول:فی الفقرة الأولی:إن الخلافة حق لنا مأخوذ منا،و علی آخذه أن یرجعه إلینا،و سوف نأخذه منه،فلا یتوهمن أحد أننا صرفنا النظر عنه..

ثم یقول:إن لم یعطنا الغاصب حقنا،فسوف لا نکف عن طلبه، و السعی إلیه و تحمل المشقات،و رکوب المصاعب من أجل الوصول إلیه، تماما کما یرکب المسافر أعجاز الإبل التی یصعب و یشق علی الراکب

2)

-دار الکتب العلمیة)ج 1 ص 371 و النهایة فی غریب الحدیث ج 3 ص 185 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 18 ص 132 و 133 و مجموعة ورام ص 4 و تهذیب اللغة للأزهری ج 1 ص 341 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 74 و المناقب لابن شهر آشوب ج 1 ص 274 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 316 و بحار الأنوار ج 29 ص 600 و ج 31 ص 404 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 400 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 271 و مجمع البحرین ج 3 ص 124 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 429 و 431 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 332 و لسان العرب ج 5 ص 371 و ج 10 ص 270 و تاج العروس ج 8 ص 96.

ص :184

مواصلة رکوبه علیها،و لا سیما مع طول المسیر.

و بالأخص إذا کان المسیر لیلا،حیث یلتقی الجهد الجسدی،مع انسداد الأفق عن أی أمل ظاهر،لأن الراکب لا یتبین فیه غایة،و لا یستقر بصره علی شیء.

فمن یقول هذا الکلام،و یقرر هذه الحقیقة کیف یعود لیبطله من أساسه،فیقول:«لو عهد إلینا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عهدا لأنفذنا عهده،و لو قال لنا قولا لجادلنا علیه حتی نموت»فإن استعمال کلمة«لو» هنا،التی هی حرف امتناع فی غیر محله،لأنها تستتبع القول:و لکن النبی «صلی اللّه علیه و آله»لم یعهد إلینا بشیء،و لو عهد إلینا عهدا لأنفذناه،و لو قال لنا قولا لجادلنا علیه؟!و هذا لا یتلاءم مع قوله:«لنا حق،فإن أعطیناه الخ..»،فإن الحق الذی یرید أن یرکب أعجاز الإبل و یتحمل المشقات فی طلبه،إنما ثبت له بعهد الرسول،و ببیعة الغدیر،و بالنص علیه بالأقوال الواضحة التی لم یزل یؤکدها و یرددها طیلة حیاته،و الآیات الصریحة التی تؤکد أن الإمامة و الخلافة له،دون کل أحد..

و لم یثبت له هذا الحق بالتمنی،و لا بالتخیل و التظنی.

و لم یکن أمیر المؤمنین«علیه السلام»من الذین یقررون الشیء و نقیضه..و لذلک فنحن لا نرتاب فی أن الحدیث عن عدم وجود عهد أو قول من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مکذوب علی أمیر المؤمنین الذی لم یزل هو و کل أنصاره و شیعته و أهل بیته و محبیه یلهجون به،و بالتندید بمن غلبه علیه،و أخذه منه..و یذکّرون الناس بمظلومیته فیه..

ص :185

و هو أساس الخلاف فی الأمة،منذ استشهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و إلی یومنا هذا..

2-و قد ظهر من البیان السابق معنی قوله«علیه السلام»:«و إلا رکبنا اعجاز الإبل،و إن طال السری»،فلا حاجة إلی الإعادة..

و هذا المعنی الذی ذکرناه هو الظاهر المتبادر من هذه الفقرة،و هو أقرب من المعنی الذی ذکره الشریف الرضی«رحمه اللّه»،حیث قال:المراد «إننا إن لم نعط حقنا کنا أذلاء،و ذلک أن الردیف یرکب عجز البعیر، کالعبد و الأسیر،و من یجری مجراهما» (1).

إذ إن الإنسان قد یردف ولده أو صدیقه،أو أخاه أیضا،و قد کان المسلمون فی بدر یعتقب الإثنان و الثلاثة بل الأربعة منهم البعیر الواحد..

فهل ذلک یعنی الذل و المهانة لهم،أو لأی من الراکبین منهم؟!..

حروب أصحاب الشوری

و قد ذکر علی«علیه السلام»:أن من نتائج هذه الشوری الأمور التالیة:

1-نشوء حروب تزهق فیها الأرواح.

2-أن تخان العهود التی تعطی فی أمر الخلافة.

ص :186


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 4 ص 6 و بحار الأنوار ج 29 ص 600 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 272 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 18 ص 132 و مجمع البحرین ج 3 ص 125.

3-أن یکون بعض أهل الشوری أئمة لأهل الضلالة..

4-أن یصبح بعضهم الآخر شیعة لأهل الجهالة..

و قد أظهرت الأحداث:أن من قصدهم علی«علیه السلام»بکلامه هذا هم جمیع من عداه من أهل الشوری،فإنهم صاروا بعد ذلک شیعة لعثمان،و لسائر أهل الجهالة من بنی أمیة،و وقعت خیانة العهود،و نشبت الحروب التی أزهقت فیها ألوف الأرواح.

و أما علی«علیه السلام»فقد التزم بعدم تحریک أی ساکن طیلة حکومة عثمان..بل هو قد حاول أن یساعد عثمان علی تصحیح المسار،و أن یخرجه من ورطته باقتراح الحلول الناجعة.فکان یستجیب له فی البدایة،ثم یتراجع بتأثیر من مروان و غیره من بنی أمیة..

بل هو-کما یقال و سیأتی بیان ذلک-قد أرسل أبناءه لیمنعوا الناس من اقتحام بیته،و قتله..

و بعد قتل عثمان،و إصرار الناس علی البیعة له«علیه السلام»خان بعض أرکان الشوری عهدهم،و نکثوا بیعتهم،و جمعوا الجموع لقتال خلیفتهم و إمامهم،و شنوا الحروب علیه..و رضوا لأنفسهم بأن یکونوا أئمة لأهل الضلالة..

فصلوات اللّه و سلامه علی علی أمیر المؤمنین،و وصی رسول رب العالمین،فقد کان ینظر إلی الغیب من ستر رقیق..لأنه هو حامل علم الإمامة،و قد نشأ فی بیت النبوة،و معدن الرسالة..کما أشار إلیه«علیه السلام»..

ص :187

خدعة عمرو بن العاص

و قد حاولت بعض الروایات التی ذکرها الطبری أیضا أن تقول:إن عمرو بن العاص،خدع علیا«علیه السلام»حیث أشار علیه بأن یقول لعبد الرحمان:اعمل بمقدار الجهد و الطاقة،لکی یرغب فیه ابن عوف، و یجعل الخلافة له..فکان ذلک سببا لابعاده«علیه السلام»عنها.و أن عمروا أوصی عثمان بأن یجیب بأنه سوف یفعل ما یطلبه منه بصورة قاطعة..فکان ذلک هو السبب فی صیرورة الأمر إلی عثمان..

و نقول:

أولا:هذه الروایة إن دلت علی شیء فهی تدل علی وجود تواطؤ علی علی«علیه السلام»لإبعاده عن الخلافة،بدلیل أنها ذکرت أن ابن العاص کان علی علم مسبق بنوایا ابن عوف،و بما سیطلبه من أهل الشوری..

ثانیا:إن التواطؤ و إن کان غیر مستبعد عن عمرو بن العاص،و ابن عوف..و لکن الحقیقة هی أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»لم ینخدع بما قاله عمرو بن العاص،و لم یجب عبد الرحمان بما أجاب به استجابة لتوصیة عمرو..بل أجاب به لأنه هو الصواب الذی لا یمکنه أن یحید عنه..لأن علیا«علیه السلام»مع الحق،و الحق مع علی،یدور معه حیثما دار،فلا یحتاج «علیه السلام»إلی تعلیم ابن العاص،و لا إلی تعلیم غیره،و یشهد لذلک أن عمروا لو نصح علیا«علیه السلام»بما نصح به عثمان،فإنه لا یقبل منه،لأنه لا یرضی بأن تصبح سنة أبی بکر و عمر،بما فیها من أخطاء و تعدیات عدلا لسنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»المسددة بالوحی الإلهی.

ص :188

ثالثا:ذکرنا فی موضع آخر أن علیا«علیه السلام»إنما شرط قدر الجهد و الطاقة،فیما یرتبط بالعمل بالکتاب و السنة فقط.

أما سنة أبی بکر و عمر،فرفض العمل بها من الأساس لأنها لا یجوز تسمیتها بالسنة إذا خالفت سنة الرسول..

و یشهد لذلک أن عددا من النصوص تقول:إن علیا اقتصر علی العمل بالکتاب و سنة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و لم یشر إلی سنة أبی بکر و عمر بشیء أصلا..

و لعلک تقول:لعل علیا«علیه السلام»کان یقصد بالعمل بالجهد و الطاقة ما یکون فی سنة أبی بکر و عمر،موافقا للکتاب و السنة.

و نجیب:بأنها إذا وافقت کتاب اللّه و سنة نبیه لم تعد سنة أبی بکر و عمر..بل تلک هی سنة اللّه و رسوله..

و لو سلمنا ذلک،فإن ابن عوف کان یرید أن یحمله حتی علی ما خالف کتاب اللّه و سنة نبیه،و لأجل ذلک رفض أمیر المؤمنین«علیه السلام».

رابعا:عرفنا من خلال تصریحات علی«علیه السلام»نفسه أنه«علیه السلام»کان یعلم منذ اللحظة الأولی بأن الخلافة قد صرفت عنه،و أنه لم یفاجأ بما حصل.

خامسا:إن هذه الروایة و إن کان لا یبعد حصولها،لأنهم أرادوا أن یطمئنوا إلی طبیعة جواب علی«علیه السلام»،لکن الإیحاء بأن علیا«علیه السلام»لم یصل إلی الخلافة بسبب أن خدعة عمرو بن العاص قد جازت علیه هو الذی نرفضه و لا نرضاه،لأن القرائن کلها علی خلاف ذلک.

ص :189

فإن علیا لم یکن ساذجا و لا مغفلا إلی هذا الحد..کما أنه لم یکن یرید الوصول إلی الخلافة بأی ثمن کما هو حال غیره.بل هو یریدها لکی یحق الحق،و یبطل بها الباطل،فلا یتوسل بالباطل للوصول إلیها..

و نحن علی یقین من أن عبد الرحمان لو سمع من علی«علیه السلام»، نفس الجواب الذی سمعه من عثمان،لکان قد طرح مطلبا تعجیزیا آخر، یرفضه علی«علیه السلام»،و یؤدی إلی ابعاده عن الخلافة جزما،کأن یطلب منه أن یعترف بعدم وجود نص علیه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و یعلن ذلک صراحة،أو ما إلی ذلک.

ذنب علی علیه السّلام عدله

و قد أثرت تخویفات عمر لقریش و غیرها من علی«علیه السلام»، أثرها،و عرفوا صحة قوله:إنه إن ولیهم«علیه السلام»،فسیحملهم علی الصراط المستقیم،و المحجة البیضاء،و إن کرهوا.

و المحجة و الصراط المستقیم هی نفس الذی حاربهم علیه الرسول فی حیاته،و رفضوا الإذعان له..و هو نفس ما یریده منهم«علیه السلام».و هو نهج الإسلام الحق الذی ظنوا أنهم أصبحوا فی حل منه،و فی منأی عنه بمجرد إبعاد علی«علیه السلام»عن الخلافة من یوم وفاة رسول اللّه..

و قد أکد لهم صحة تخویفات عمر لهم نفس سیرة علی«علیه السلام»علی مدی السنین التی سلفت..و أکده أیضا علی«علیه السلام»نفسه،حین ناشدهم«علیه السلام»بفضائله و مزایاه،فأقروا له بها.و أنهی«علیه السلام» کلامه ببیان المعیار الذی یعتمده،و یطلب منهم الإلتزام به،حین قال لهم:

ص :190

«وردوا الحق إلی أهله،و اتبعوا سنة نبیکم(و فی نص آخر:و سنتی من بعده)،فإنکم إذا خالفتم(خالفتمونی)خالفتم اللّه،فقد سمع ذلک منه جمیعکم،فادفعوها إلی من هو أهلها،و هی له» (1).

فالمعیار عنده«علیه السلام»هو الحق و طاعة اللّه سبحانه،و عدم مخالفة أوامره و نواهیه.و هذا یوجب علیهم التخلی عن کثیر من طموحاتهم التی لا مجال لها فی ظل هذا المنهج،القائم علی التزام الحق و العدل الشامل فی کل حیاته،و مواقفه،و سیاساته بکل حزم و إصرار.

و هذا بالذات هو ما یخشونه و یرفضونه،فإنهم لما سمعوا مناشداته هذه و کلامه المذکور آنفا،و قام إلی الصلاة:

«تغامزوا بینهم،و تشاوروا،و قالوا:قد عرفنا فضله،و علمنا أنه أحق الناس بها،و لکنه رجل لا یفضل أحدا علی أحد،(و یجعلکم و موالیکم سواء)،فإن ولیتموها إیاه جعلکم و جمیع الناس فیها شرعا سواء،و لکن ولوها عثمان،فإنه یهوی الذین تهوون،فدفعوها إلیه» (2).

و فی نص آخر:إن ولیتموه إیاها ساوی بین أسودکم و أبیضکم،

ص :191


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 336 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 210 و بحار الأنوار ج 31 ص 344 و 383 عنه،و عن إرشاد القلوب ج 2 ص 57 و مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 231 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام» للهمدانی ص 718 و غایة المرام ج 2 ص 138.
2- 2) راجع:الهامش السابق.

و وضع السیف علی عاتقه (1).

نعم،إن عدل علی«علیه السلام»هو ذنب علی..و موافقة هوی عثمان لأهواء قومه و میولهم هو الذی أوصل عثمان إلی الخلافة،و رجحه بنظرهم علی علی«علیه السلام»..فهم لم یفوا إذن بعهودهم،و لا التزموا بالمواثیق التی أعطوها..

فإنا للّه و إنا إلیه راجعون.

الشوری فی کلام علی علیه السّلام

و جاء فیما أجاب به أمیر المؤمنین«علیه السلام»الیهودی الذی سأله عما امتحن به من بین الأوصیاء قوله:

«..و أما الرابعة-یا أخا الیهود-:فإن القائم بعد صاحبه(یعنی عمر) کان یشاورنی فی موارد الأمور فیصدرها عن أمری،و یناظرنی فی غوامضها فیمضیها عن رأیی،لا أعلمه أحدا و لا یعلمه أصحابی،لا یناظره فی ذلک غیری،و لا یطمع فی الامر بعده سوای.

فلما أن أتته منیته علی فجأة،بلا مرض کان قبله،و لا أمر کان أمضاه فی صحة من بدنه،لم أشک أنی قد استرجعت حقی فی عافیة بالمنزلة التی کنت

ص :192


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 383 و إرشاد القلوب للدیلمی ص 57 و الأمالی للطوسی ص 554 و حلیة الأبرار ج 2 ص 334 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام» للهمدانی ص 719.

أطلبها،و العاقبة التی کنت التمسها،و إن اللّه سیأتی بذلک علی أحسن ما رجوت و أفضل ما أملت.

فکان من فعله أن ختم أمره بأن سمی قوما أنا سادسهم،و لم یسوّنی بواحد منهم،و لا ذکر لی حالا فی وراثة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»و لا قرابة،و لا صهرا،و لا نسبا،و لا کان لواحد منهم مثل سابقة من سوابقی، و لا أثر من آثاری.

و صیرها شوری بیننا،و صیر ابنه فیها حاکما علینا،و أمره أن یضرب أعناق النفر الستة الذین صیر الامر فیهم إن لم ینفذوا أمره.

و کفی بالصبر علی هذا-یا أخا الیهود-صبرا.

فمکث القوم أیامهم کلها کل یخطب لنفسه و أنا ممسک،إلی أن سألونی عن أمری،فناظرتهم فی أیامی و أیامهم،و آثاری و آثارهم،و أوضحت لهم ما لم یجهلوه من وجوه استحقاقی لها دونهم،و ذکرتهم عهد رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»إلیهم،و تأکید ما أکده من البیعة لی فی أعناقهم.

دعاهم حب الإمارة،و بسط الأیدی و الألسن فی الأمر و النهی، و الرکون إلی الدنیا،و الاقتداء بالماضین قبلهم إلی تناول ما لم یجعل اللّه لهم.

فإذا خلوت بالواحد ذکرته أیام اللّه،و حذرته ما هو قادم علیه و صائر إلیه،التمس منی شرطا أن أصیرها له بعدی.

فلما لم یجدوا عندی إلا المحجة البیضاء،و الحمل علی کتاب اللّه عز و جل،و وصیة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و إعطاء کل امرئ منهم ما جعله اللّه له،و منعه ما لم یجعل اللّه له،أزالوها عنی إلی ابن عفان،طمعا إلی

ص :193

التبجح معه فیها.

و ابن عفان رجل لم تسو به و بواحد ممن حضره حال له قط،فضلا عمن دونهم،لا ببدر-التی هی سنام فخرهم-و لا غیرها من المآثر التی أکرم اللّه بها رسوله«صلی اللّه علیه و آله»،و من اختصه معه من أهل بیته.

ثم لم أعلم القوم أمسوا من یومهم ذلک حتی ظهرت ندامتهم، و نکصوا علی أعقابهم،و أحال بعضهم علی بعض،کل یلوم نفسه،و یلوم أصحابه.

ثم تذکر الروایة أحداث عثمان،و غیرها (1).

و نقول:

إن لنا مع النص المتقدم عدة وقفات،نذکر منها ما یلی:

عمر یصدر و یورد عن أمر علی علیه السّلام

لقد صرح أمیر المؤمنین«علیه السلام»:بأن عمر بن الخطاب کان یشاوره فی موارد الأمور،فیصدرها عن أمره،و یناظره فی غوامضها، فیمضیها عن رأیه..و صرح بأنه«علیه السلام»کان یعلم بذلک،و لا یعلمه أحد من أصحاب علی«علیه السلام».

ص :194


1- 1) الخصال ج 2 ص 374-376 و بحار الأنوار ج 31 ص 347-349 و ج 38 ص 176 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 138 و الإختصاص للمفید ص 173 و حلیة الأبرار ج 2 ص 370.

و قال:«و لا یناظره فی ذلک غیری».

و یؤید هذا الأمر..ما تقدم من أن عمر کان قد أمرهم بأن لا یعصوا لعلی«علیه السلام»أمرا..

و ذلک یعطی:

ألف:إن عمر لم یکن هو الحلاّل الحقیقی للمشاکل،و لا کان هو الکاشف لغوامض الأمور،أو الواقف علی دقائقها،بل کان یستفید ذلک من غیره..

ب:إن هذا التدخل المباشر فی الأمور من شأنه أن یطمئن أمیر المؤمنین «علیه السلام»إلی سلامة أمور المسلمین،حتی لو کان ذلک بقیمة تعرضه هو للحیف و الظلم من قبل غاصبی حقه،و الذین لا یمکن أن یدانوه فی علم أو فضل أو مقام،أو کرامة أو حکمة،أو تدبیر..و ما إلی ذلک..

و هذا یفسر لنا قول علی«علیه السلام»:«لأسلمن ما سلمت أمور المسلمین،و لم یکن جور إلا علی خاصة» (1)کما سیأتی..و قد کان ذلک فی أشد الفترات حساسیة،و هی فترة تأسیس الدین.کما أشرنا إلیه فی موضع آخر من هذا الکتاب.

ج:إن ذلک یجعل عمر بن الخطاب یأمن جانب علی«علیه السلام»..

ص :195


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 124 و بحار الأنوار ج 29 ص 612 و الإمام علی بن أبی طالب«علیهم السلام»للهمدانی ص 703 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 166.

الذی کان هو مصدر الخوف الحقیقی له،و یضمن سکوت علی و رضاه..

د:إن عمر یری نفسه:أنه هو الرابح من هذه السیاسة،من حیث إنه یکون قد حل المشکلات التی تعرض له بأفضل وجه و أتمه،و یضمن بذلک استمرار حکمه بقوة و فاعلیة و ثبات..

ه:إذا کان المراد من عبارة:لا أعلّمه أحدا،و لا یعلمه أصحابی هو کتمانه«علیه السلام»ذلک.جاز لنا أن نقول:

إن الحفاظ علی سریة هذا الأمر،و عدم البوح به لأحد هو ضمانة استمراره،حیث یبقی مصونا من وسوسات أهل الأهواء و کید أهل الباطل،و ما أکثرهم..

و سنری أن هذا هو بلاء عثمان حین کان علی«علیه السلام»یسعی فی حل المشکلات له،و للناس معه.

لم أشک أننی استرجعت حقی

و یواجهنا فی جواب أمیر المؤمنین«علیه السلام»لذلک الیهودی قوله:

إنه لما طعن عمر«لم أشک أنی قد استرجعت حقی فی عافیة،بالمنزلة التی کنت أطلبها».

و السؤال هنا هو:أننا نعلم أن علیا«علیه السلام»کان یخبر بالغیوب، و قد سمع من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الشیء الکثیر عما یجری بعده، و من ذلک حکومة بنی أمیة،و قتل عثمان،و ما یجری علی الإمام الحسین «علیه السلام»،و ما یجری علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»نفسه..فکیف

ص :196

یمکن القبول بأنه«علیه السلام»کان حین قتل عمر متیقنا بأن الأمر سیصیر له»؟!

و نجیب:بأن علیا«علیه السلام»لا یتحدث مع الیهودی من خلال اطلاعه علی الغیب،فإن ذلک مما لا یتعقله ذلک الیهودی،بل و لا أکثر المسلمین،بل کان«علیه السلام»یحدثه عن مسار الأمور بحسب الظاهر، فالمناسب هو طرح الأمر له وفق حرکة الأحداث فی الواقع الخارجی،لکی یدرک المفارقة فی التعامل الذی کان یمارسه عمر بن الخطاب تجاه علی بن أبی طالب«علیه السلام».

فهو یتعامل معه بطریقة تجعله یطمئن إلی أن حقه سیعود إلیه..ثم یفاجئه بالشوری التی أراد أن تکون بمثابة إهانة لعلی«علیه السلام»، و إسقاط لمقامه و سببا للذهاب بحقه.

و قد أشار«علیه السلام»إلی أن هذا الواقع الجدید،إذا لوحظ مع الأجواء التی سبقته فإنه یعطی الحق لعلی«علیه السلام»و لکل من عداه بأن یتوقع مبادرة عمر إلی تصحیح الخلل الذی نشأ عن هذه الشوری التی اخترعها و نسقها علی النحو الذی عرفناه..

و لأجل ذلک جهر«علیه السلام»بالشکوی من عدم ذکره لخصوصیات علی«علیه السلام»التی تمیزه عن سائر الذین اختارهم للشوری..

و قد اعتبر«علیه السلام»هذا منه من مفردات غمط حقه،باعتبار أن أحدا من أولئک الأشخاص لم یکن له مثل سوابق علی«علیه السلام»،و لا له أثر من آثاره..فضلا عن أن تصح مساواته به.

ص :197

و لم یکن یصح أن یقرن«علیه السلام»إلی هذه النظائر.

و هذا یبین لذلک الیهودی و لغیره..أن ما کان یطلبه عمر کان أکثر من مجرد السلطان..إذ یفترض فیه أن یعید الحق إلی أهله بعد موته،لا سیما و أن أهله قد عضوا علی الجرح.و ساعدوه فی إدارة الأمور،و جنبوه الأخطار و المشکلات فیها..و لکنه لم یفعل ما کان یتوقع منه،و لم یقابل الجمیل بمثله،کما کان متوقعا،بل قابله بضده،و تعامل مع من أحسن إلیه کل هذا الإحسان من منطلق الحسد و الضغینة،و بأسلوب التعمیة و التضلیل،و لا نرید أن نقول أکثر من ذلک،لئلا یظن ظان بتا أننا خرجنا عن اللغة العلمیة،أو عن الموضوعیة..

القرابة و الصهر دلیل الإمامة

و اللافت هنا:أنه«علیه السلام»تحدث إلی هذا الیهودی عن أن عمر لم یفعل ما کان ینبغی أن یفعله،حین شکل الشوری،فهو لم یذکر له حالا فی وراثة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و لا قرابة،و لا صهرا،و لا نسبا..

فیرد سؤال،و هو:أن علیا و شیعته،یستدلون علی إمامته«علیه السلام»بالنص القرآنی،و النبوی،لا بالوراثة،و لا بالصهر و لا بالنسب.

یضاف إلی ذلک:أن علیا«علیه السلام»لا یرث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی ماله مع وجود السیدة الزهراء،فإنها«علیها السلام»هی التی ترث أباها،دون سواها.

و نقول:

أولا:إن الذی استدل بالقرابة هو أبو بکر و عمر فی سقیفة بنی ساعدة،

ص :198

و بذلک منعوا الأنصار بشخص سعد بن عبادة من مواصلة سعیهم لهذا الأمر،فلعلی«علیه السلام»الحق فی أن یلزم عمر،و أبا بکر و شیعتهما بما ألزموا به أنفسهم،لیظهر أنهم قد تناقضوا مع نفسهم،و تجاهلوا المبرر الذی أتی بعمر نفسه إلی الحکم..

و لیکن هذا الکلام جاریا علی نفس النسق الذی تضمنه قوله«علیه السلام»فی الشعر المنسوب إلیه مخاطبا أبا بکر فی شأن السقیفة:

فإن کنت بالشوری ملکت أمورهم

فکیف بهذا و المشیرون غیب

و إن کنت بالقربی حججت خصیمهم

فغیرک أولی بالنبی و أقرب (1)

ثانیا:إذا علم أن فاطمة«علیها السلام»وحدها هی التی ترث رسول

ص :199


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 4 ص 43(الحکمة رقم 190)،و خصائص الأئمة للشریف الرضی ص 111 و التعجب للکراجکی ص 53 و الصراط المستقیم ج 1 ص 67 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 187 و بحار الأنوار ج 29 ص 609 و ج 34 ص 405 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 254 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 317 و المراجعات ص 340 و النص و الإجتهاد ص 21 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 564 و 710 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 5 ص 453 و ج 7 ص 89 و ج 9 ص 118 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 18 ص 416 و نهج الإیمان ص 384 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 247 و غایة المرام ج 6 ص 7 و بیت الأحزان ص 119 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 123.

اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،دل ذلک علی أنه«علیه السلام»یشیر بقوله:«و لا ذکر لی حالا فی وراثة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،إلی الأحادیث الصادرة عنه«صلی اللّه علیه و آله»،و فیها:أنه«علیه السلام»وصیه و وارثه،و أنها تتحدث عن وراثة مقامه«صلی اللّه علیه و آله»..و کذا الأحادیث التی أشارت إلی وراثة علمه:

مثل قوله«صلی اللّه علیه و آله»عنه«علیه السلام»:إن علیا وصیی و وارثی،أو ما بمعناه (1).

ص :200


1- 1) ذخائر العقبی(مطبعة القدسی)ص 71 و الأمالی للصدوق ص 450 و الیقین لابن طاووس ص 488 و الخصال ص 430 و کفایة الأثر ص 124 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 35 و العمدة لابن البطریق ص 76 و 234 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 95 و الطرائف لابن طاووس ص 22 و 23 و 35 و الصراط المستقیم ج 1 ص 66 و 326 و ج 2 ص 29 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 36 و 47 و حلیة الأبرار ج 2 ص 443 و 445 و بحار الأنوار ج 22 ص 536 و ج 24 ص 324 و ج 36 ص 264 و 328 و ج 38 ص 19 و 103 و 147 و 154 و 339 و ج 39 ص 339 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 192 و المراجعات ص 135 و 301 و 399 و النص و الإجتهاد ص 562 و السقیفة للمظفر ص 63 و شواهد التنزیل ج 1 ص 99 و الکامل لابن عدی ج 4 ص 14 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 392 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 374 و 376 و ج 2 ص 31 و بشارة المصطفی ص 101 و المناقب للخوارزمی ص 85 و کشف الغمة ج 1 ص 112 و 347-

و قوله«صلی اللّه علیه و آله»عن علی«علیه السلام»:وارث علم النبیین (1).

و قوله«صلی اللّه علیه و آله»عنه«علیه السلام»:مستودع مواریث الأنبیاء (2).

1)

-و نهج الإیمان ص 198 و 380 و کشف الیقین ص 262 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 107 و تأویل الآیات ج 2 ص 624 و ینابیع المودة ج 1 ص 167 و 235 و 255 و 369 و 370 و ج 2 ص 79 و 163 و 232 و 279 و بناء المقالة الفاطمیة ص 428 و منهاج الکرامة ص 86 و نهج الحق ص 214 و غایة المرام ج 1 ص 178 و ج 2 ص 144 و 146 و 147 و 202 و 239 و ج 5 ص 106 و ج 6 ص 153 و 163 و 331 و نفس الرحمن للطبرسی ص 423 و 434 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 71 و 72 و 75 و ج 4 ص 100 و 160 و 227 و ج 5 ص 50 و ج 7 ص 213 و 414 و 418 و ج 15 ص 130 و 131 و 132 و 154 و 156 و ج 20 ص 230 و 383 و 445 و 446 و ج 21 ص 129 و ج 22 ص 234 و 280 و 281 و 282 و 291 و 310 و 324 و ج 23 ص 350 و 404 و 580 و ج 30 ص 621.

ص :201


1- 1) راجع:إحقاق الحق(الملحقات)للمرعشی النجفی ج 4 ص 10 و 104 و ج 7 ص 578.و تأویل الآیات ج 1 ص 275.
2- 2) ینابیع المودة(ط إسلامبول)ص 133 و الأمالی للصدوق ص 382 و المحتضر للحلی ص 141 و بحار الأنوار ج 38 ص 100 و ج 40 ص 52 و الإمام علی بن أبی طالب «علیه السلام»للهمدانی ص 159 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»-

ثالثا:إن الحدیث عن النسب و الصهر فی خصوص هذا المورد مهم جدا،فإنه من أدلة إمامته«علیه السلام»أیضا،حیث إن هذا التزویج قد تضمن التصریح بأنه لو لا علی«علیه السلام»لم یکن لفاطمة کفؤ،آدم فمن دونه (1)،و لا سیما مع ما رافق ذلک من رد خطبة أبی بکر و عمر لها،

2)

-للنجفی ج 9 ص 13 و 317 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 2 ص 294 و بشارة المصطفی ص 95 و نهج الإیمان لابن جبر ص 541 و ینابیع المودة ج 1 ص 397 و غایة المرام ج 1 ص 177 و ج 3 ص 78 و ج 6 ص 162 و ج 7 ص 41 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 7 و 170 و ج 20 ص 309 و 311 و 407 و ج 22 ص 295.

ص :202


1- 1) الکافی للکلینی ج 1 ص 461 و من لا یحضره الفقیه للصدوق ج 3 ص 393 و عیون أخبار الرضا ج 2 ص 203 و(ط أخری)ج 1 ص 225 و الخصال ص 414 و بشارة المصطفی ص 328 و فی(ط أخری)ص 267 و کشف الغمة للإربلی ج 2 ص 100 و فی(ط أخری)ص 188 عن مصباح الأنوار،و غیره و مجمع النورین للمرندی ص 27 و 43 و اللمعة البیضاء للتبریزی الأنصاری ص 96 و بیت الأحزان للشیخ عباس القمی ص 24 و حیاة أمیر المؤمنین لمحمدیان ج 1 ص 107 و تفسیر القمی لعلی بن إبراهیم ج 2 ص 338 و حیاة الإمام الحسن للقرشی ج 1 ص 15 و ص 321 عن تلخیص الشافی ج 2 ص 277 و المحتضر لحسن بن سلیمان الحلی ص 240 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 1 ص 119 و الأنوار القدسیة للشیخ محمد حسین الأصفهانی ص 36 عن المحجة البیضاء ج 4 ص 200 و شرح أصول الکافی-

1)

-للمازندرانی ج 7 ص 222 و وسائل الشیعة للحر العاملی(ط مؤسسة آل البیت) ج 20 ص 74 و(ط دار الإسلامیة)ج 14 ص 49 و دلائل الإمامة للطبری ص 80 و علل الشرائع ج 2 ص 178 و أمالی الصدوق ص 474،و نوادر المعجزات ج 6 ص 84 و تفضیل أمیر المؤمنین«علیه السلام»للشیخ المفید ص 32 و مناقب آل أبی طالب لابن شهر آشوب ج 2 ص 290 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 1 ص 408 و ج 3 ص 411 و بحار الأنوار ج 8 ص 6 و ج 43 ص 10 و 92-93 و 97 و 107 و 141 و 145 و روضة الواعظین ص 148 و کنوز الحقائق للمناوی(مطبوع مع الجامع الصغیر)ج 2 ص 75(و ط بولاق مصر)ص 133 و إعلام الوری ج 1 ص 290 و تسلیة المجالس و زینة المجالس ج 1 ص 547 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 83 و أمالی الطوسی ج 1 ص 42 و نور البراهین للسید نعمة اللّه الجزائری ج 1 ص 315 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 126 و 288 و الإمام علی «علیه السلام»لأحمد الرحمانی الهمدانی ص 126 و 334 و مستدرک الإمام الرضا للعطاردی ج 1 ص 241 و الحدائق الناضرة للمحقق البحرانی ج 23 ص 108 و التهذیب ج 7 ص 470 ح 90 و ص 475 ح 116 و إحقاق الحق(قسم الملحقات) ج 7 ص 1-2 و ج 17 ص 35 ج 19 ص 117 عن عدد من المصادر التالیة:مودة القربی للهمدانی(ط لاهور)ص 18 و 57 و أهل البیت لتوفیق أبی علم ص 139 و مقتل الحسین للخوارزمی(ط الغری)ص 95 و(ط أخری)ج 1 ص 66 و الفردوس ج 3 ص 373 و 418 و 513 و السیدة الزهراء«علیها السلام»للحاج حسین الشاکری ص 23 و المناقب المرتضویة لمحمد صالح الترمذی،و ینابیع المودة-

ص :203

و التأکید علی أن اللّه تعالی هو الذی زوجها من علی«علیه السلام»دونهما..

رابعا:بالنسبة للحدیث عن النسب و القرابة،نقول:

إنه لا یراد بها ذلک المعنی العشائری المرفوض و المدان إسلامیا،و الذی هو من الأمور غیر الإختیاریة،التی لا أثر لها حاسما فی موضوع الإمامة..

بل المراد هو ما ینسجم مع قوله«علیه السلام»:نحن بیت النبوة و معدن الحکمة،وفق ما ذکرناه فی المقصود منها حین تحدثنا عن تلک الفقرة،فی موضع آخر من هذا الکتاب (1).

خامسا:و أخیرا:یبدو أن سبب الحدیث عن النسب و الصهر مع ذلک الیهودی هو دلالته علی ما ورد فی کتب أهل الملل من التعریف بوصی نبی آخر الزمان:بأنه ابن عمه،و صهره.و لیس المقصود الإستدلال به علی مقام الإمامة.

إحتقار..و إهانة

و بعد..ألیس من الأمور المؤلمة جدا لمن علّمه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ألف باب من العلم،یفتح له من کل باب ألف باب:أن یجعل

1)

-لذوی القربی للقندوزی الحنفی ج 2 ص 80 و 244 و 286.لکن أکثر مصادر أهل السنة اقتصرت علی عبارة لولا علی لم یکن لفاطمة کفؤ..و لم تذکر کلمة،آدم فمن دونه.

ص :204


1- 1) راجع:نثر الدر ج 1 ص 310.

عمر بن الخطاب ولده عبد اللّه،الذی لا یحسن أن یطلق امرأته-کما یقول عمر نفسه-حاکما علی ذلک العالم،و الوصی الخاتم،و أن یجعل مصیر الدین و الأمة کلها،و کل جهود الأنبیاء بید إنسان من هذا القبیل؟!..

ألا یعد الصبر علی هذا المصاب الجلل من أعظم فضائل علی«علیه السلام»،و من دلائل إمامته،و من شواهد حرصه علی الدین و أهله..و هو تطبیق عملی لقوله«علیه السلام»:لأسلمن ما سلمت أمور المسلمین،و لم یکن جور إلی علی خاصة (1).

و هذا الألم هو ما عبر عنه«علیه السلام»فی حدیثه مع ذلک الیهودی، حیث قال له:«و کفی بالصبر علی هذا-یا أخا الیهود-صبرا» (2).

لا یوجد نص علی الخلفاء

قال المعتزلی:«قال أبو بکر(أی الجوهری):و أخبرنا أبو زید،قال:

حدثنا عبد العزیز بن الخطاب،قال:حدثنا علی بن هشام،مرفوعا إلی عاصم بن عمر بن قتادة،قال:

ص :205


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 124 و بحار الأنوار ج 29 ص 612 و الإمام علی بن أبی طالب«علیهم السلام»للهمدانی ص 703 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 166.
2- 2) الخصال ج 2 ص 374-376 و بحار الأنوار ج 31 ص 347-349 و ج 38 ص 176 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 138 و الإختصاص للمفید ص 173 و حلیة الأبرار ج 2 ص 370.

لقی علی«علیه السلام»عمر،فقال له علی«علیه السلام»:أنشدک اللّه، هل استخلفک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

قال:لا.

قال:فکیف تصنع أنت و صاحبک؟!

قال:أما صاحبی فقد مضی لسبیله،و أما أنا فسأخلعها من عنقی إلی عنقک.

فقال«علیه السلام»:جدع اللّه أنف من ینقذک منها.لا،و لکن جعلنی اللّه علما،فإذا قمت فمن خالفنی ضل» (1).

و نقول:

لسنا بحاجة إلی التوسع فی بیان مرامی هذه الحادثة،ففیها ما یلی:

1-إقرار من عمر بن الخطاب:بأن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم یستخلفه،و ذلک یبطل محاولات اتباع الخلفاء ادعاء شیء من هذا القبیل.

2-أقر أیضا:بأن عدم وجود النص له تبعات مخیفة،لا بد من التفکیر فیها و فی تحاشیها..

3-ثم أقر:بأن أبا بکر قد مضی لسبیله دون أن یحل مشکلته،و أنه سوف یواجه نتائج فعله.

ص :206


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 58 و حلیة الأبرار ج 2 ص 318 و 319 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 460 و السقیفة و فدک للجوهری ص 55 و غایة المرام ج 5 ص 325.

4-إن ما اقترحه عمر هو فیما یظهر:الإحتفاظ بالموقع،و تحمیل المسؤولیة لعلی«علیه السلام».

5-إنه«علیه السلام»:قد أفهم عمر أن ذلک لا یصح،لأنه یتضمن المساعدة علی اغتصاب المقام الذی جعله اللّه لأمیر المؤمنین،و الأئمة من بعده«علیهم السلام».

6-إنه«علیه السلام»قد بین:أن علی عمر أن ینصاع لأوامره«علیه السلام»،لا أن ینفذ هو أوامر من غصب الحق من أهله..

7-قد بین له:أن عدم الإنقیاد و الطاعة لعلی معناه الوقوع فی الضلال و الهلاک.

العیون تظلم العین

قال حذیفة بن الیمان لأمیر المؤمنین«علیه السلام»فی زمن عثمان:إنی و اللّه ما فهمت قولک،و لا عرفت تأویله،حتی بلغت لیلتی.أتذکر ما قلت لی بالحرة؟!و إنی مقبل:کیف أنت یا حذیفة إذا ظلمت العیون العین و النبی «صلی اللّه علیه و آله»بین أظهرنا؟!

و لم أعرف تأویل کلامک إلا البارحة.رأیت عتیقا،ثم عمر تقدما علیک،و أول اسمهما عین.

فقال:یا حذیفة نسیت عبد الرحمن حیث مال بها إلی عثمان!!

و فی روایة:و سیضم إلیهم عمرو بن العاص مع معاویة بن آکلة الأکباد،

ص :207

فهؤلاء العیون المجتمعة علی ظلمی (1).

و نقول:

1-إن هذا الحدیث یتعرض لإخبار غیبی ألقاه علی«علیه السلام»إلی حذیفة،و هو مما اختصه اللّه به«علیه السلام»،و أبلغه إیاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أوصاه«صلی اللّه علیه و آله»بما ینبغی أن یفعله فی هذه الأحوال..

2-إن حذیفة یقر بأنه لم یعرف تأویل کلام أمیر المؤمنین إلا فی زمن خلافة عثمان..و رأی ما جری علیه فی زمان أبی بکر و عمر..

3-صرحت الروایة:بأنه«علیه السلام»قد أخبر حذیفة بما یجری قبل استشهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أی أن ما جری بعده إلی زمان عثمان لم یفاجئ علیا«علیه السلام».و أنه کان یعرف الأحداث و الأشخاص بأسمائهم..

و قد صحح لحذیفة،أو نبهه إلی أنه قد غفل عن عبد الرحمان بن عوف، فإنه هو الآخر من جملة المشارکین فی ظلم العین،یعنی علیا«علیه السلام»..

4-ثم أشار«علیه السلام»إلی أن مضمون ما أخبره به لم یتحقق کله، بل بقی جزء آخر یتمثل بظلم عمرو بن العاص له،و أول اسمه عین،فإنه

ص :208


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 112 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 103 و الصراط المستقیم ج 3 ص 12 و مدینة المعاجز ج 2 ص 183 و بحار الأنوار ج 41 ص 311.

سیتشارک مع معاویة فی ظلمه.

5-إنه«علیه السلام»قد أخبر حذیفة بذلک،و بقی حذیفة یتذکر هذا الخبر هذه السنین الکثیرة..فدل ذلک علی أن من أهداف هذه الأخبار هو حفظ إیمان حذیفة،و صیانته من الإختلال بفعل الإعتیاد علی الواقع الجدید،و حسبان أن الأمور تجری بصورة طبیعیة،کی لا یتوهم أن تولیة علی«علیه السلام»کانت رغبة ترجیحیة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و لیست أساسا فی هذا الدین،و أن العمل علی خلاف هذه الرغبة لا یخل بالمسار العام للإیمان و الإسلام..

فإذا ظهر لحذیفة:أن اللّه تعالی یری و یعلم و یخبر بأدق تفاصیل ما یجری،و أن معرفة ذلک کله لیس أمرا عبثیا،فلا بد أن یتوقف و یتأمل بعمق بکل ما یجری.و هکذا کان..

ص :209

ص :210

الفصل السادس

اشارة

مناشدات علی علیه السّلام لأهل الشوری..

ص :211

ص :212

بدایة

مما لا شک فیه أن علیا«علیه السلام»قد احتج علی أهل الشوری، و ناشدهم الإقرار بأمور یعرفونها،من شأنها أن تثبت حقه،و تقوم بها الحجة علیهم و علی کل أحد،و ذلک لیصون هذا الحق من الشبهات التی قد یطلقها حوله ذوو العصبیات و الأهواء..

و لکن نقل هذه المناشدات قد اختلف و تفاوت من حیث التطویل و الإختصار،و التفصیل و الإقتصار علی المضامین العامة..

و حیث إن إیراد جمیع تلک النصوص سوف یؤدی إلی التطویل الممل و المخل،فقد آثرنا أن نقتصر منها هنا علی ثلاثة نصوص فی البدایة،ثم نذکر طائفة من الفقرات المتناثرة فی سائر الروایات،مما لم تتضمنه الروایة التی نختارها..

و لا نستطیع أن نضمن عدم تکرار بعض المضامین،لأننا لم نر ضرورة للتدقیق فی المقارنة..

کما أننا لا ندّعی أننا استقصینا جمیع الروایات،فإننا لم نر حاجة إلی ذلک..

ص :213

النصوص التی اخترناها
1-النص الأول

قال ابن عساکر:أخبرنا أبو عبد اللّه محمد بن إبراهیم،أنبأنا أبو الفضل أحمد بن عبد المنعم بن أحمد بن بندار،أنبأنا أبو الحسن العتیقی،أنبأنا أبو الحسن الدارقطنی،أنبأنا أحمد بن محمد بن سعید،أنبأنا یحیی بن زکریا بن شیبان،أنبأنا یعقوب بن معبد،حدثنی مثنی أبو عبد اللّه،عن سفیان الثوری،عن أبی إسحاق السبیعی:عن عاصم بن ضمرة،و هبیرة.و عن العلاء بن صالح،عن المنهال بن عمرو،عن عباد بن عبد اللّه الأسدی، و عن عمرو بن واثلة قالوا:قال علی بن أبی طالب یوم الشوری:

و اللّه لأحتجن علیهم بما لا یستطیع قرشیهم،و لا عربیهم،و لا عجمیهم رده،و لا یقول خلافه.

ثم قال لعثمان بن عفان،و لعبد الرحمن بن عوف،و الزبیر،و لطلحة، و سعد،و هم أصحاب الشوری،و کلهم من قریش،و قد کان قدم طلحة:

أنشدکم باللّه،الذی لا إله ألا هو،أفیکم أحد وحد اللّه قبلی؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:أنشدکم باللّه،هل فیکم أحد صلی اللّه قبلی،و صلی القبلتین.

قالوا:اللهم لا.

قال:أنشدکم باللّه،أفیکم أحد أخو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» غیری،إذ آخی بین المؤمنین،فآخی بینی و بین نفسه،و جعلنی منه بمنزلة

ص :214

هارون من موسی إلا أنی لست بنبی؟!

قالوا:لا.

قال:أنشدکم باللّه،أفیکم مطهر غیری،إذ سد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أبوابکم و فتح بابی،و کنت معه فی مساکنه و مسجده،فقام إلیه عمه فقال:یا رسول اللّه،غلقت أبوابنا و فتحت باب علی.

قال:نعم،اللّه أمر بفتح بابه و سد أبوابکم.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،أفیکم أحد أحب إلی اللّه و إلی رسوله منی،إذ دفع الرایة إلی یوم خیبر،فقال:لأعطین الرایة إلی من یحب اللّه و رسوله،و یحبه اللّه و رسوله؟!

و یوم الطائر إذ یقول:اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک یأکل معی، فجئت،فقال:اللهم و إلی رسولک،اللهم و إلی رسولک،غیری؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،أفیکم أحد قدم بین یدی نجواه صدقة غیری حتی رفع اللّه ذلک الحکم؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،أفیکم من قتل مشرکی قریش و العرب فی اللّه و فی رسوله غیری؟!

قالوا:اللهم لا.

ص :215

قال:نشدتکم باللّه،أفیکم أحد دعا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»له فی العلم،و أن یکون أذنه الواعیة مثل ما دعا لی؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد أقرب إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی الرحم،و من جعله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نفسه،و أبناءه أبناءه،و نساءه نساءه غیری؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،أفیکم أحد کان یأخذ الخمس مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»قبل أن یؤمن أحد من قرابته غیری،و غیر فاطمة؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،أفیکم الیوم أحد له زوجة مثل زوجتی فاطمة بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»سیدة نساء عالمها؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد له ابنان مثل ابنی الحسن و الحسین سیدی شباب أهل الجنة ما خلا النبیین غیری؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،أفیکم أحد له أخ کأخی جعفر الطیار فی الجنة، المزین بالجناحین مع الملائکة غیری؟!

قالوا:اللهم لا.

ص :216

قال:نشدتکم باللّه،أفیکم أحد له عم مثل عمی أسد اللّه و أسد رسوله سید الشهداء حمزة غیری؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،أفیکم أحد ولی غمض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مع الملائکة غیری؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،أفیکم أحد ولی غسل النبی«صلی اللّه علیه و آله» مع الملائکة،یقلبونه لی کیف أشاء غیری؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،أفیکم أحد کان آخر عهده رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حتی وضعه فی حفرته غیری؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،أفیکم أحد قضی عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعده دیونه و مواعیده غیری؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:و قد قال اللّه عز و جل: وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتٰاعٌ إِلیٰ حِینٍ» (1).

ص :217


1- 1) الآیة 111 من سورة الأنبیاء.راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 431 و نهج السعادة ج 1 ص 127 و ینابیع المودة ج 2 ص 344 و کتاب الولایة لابن عقدة-
2-النص الثانی

قال ابن عساکر أیضا:أخبرنا أبو البرکات الأنماطی،أنبأنا أبو بکر محمد بن المظفر،أنبأنا أبو الحسن العتیقی،أنبأنا یوسف بن أحمد،أنبأنا أبو جعفر العقیلی،أنبأنا محمد بن أحمد الورامینی،أنبأنا یحیی بن المغیرة الرازی، أنبأنا زافر،عن رجل،عن الحرث بن محمد،عن أبی الطفیل عامر بن واثلة الکنانی.

قال أبو الطفیل:کنت واقفا علی الباب یوم الشوری،فارتفعت الأصوات بینهم،فسمعت علیا یقول:

بایع الناس لأبی بکر و أنا و اللّه أولی بالأمر منه،و أحق منه،فسمعت، و أطعت،مخافة أن یرجع الناس کفارا یضرب بعضهم رقاب بعض بالسیف.

ثم بایع الناس عمر،و أنا و اللّه أولی بالأمر منه،و أحق منه،فسمعت و أطعت،مخافة أن یرجع الناس کفارا یضرب بعضهم رقاب بعض بالسیف.

ثم أنتم تریدون أن تبایعوا عثمان؟!إذا أسمع و أطیع!!

و إن عمر جعلنی فی خمسة نفر أنا سادسهم،لا یعرف لی فضلا علیهم فی الصلاح،و لا یعرفونه لی!!کلنا فیه شرع سواء!!و أیم اللّه لو أشاء أن أتکلم،ثم لا یستطیع عربیهم و لا عجمیهم،و لا المعاهد منهم،و لا المشرک أن یرد خصلة منها،لفعلت.

1)

-ص 176 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 15 ص 683 و 687 و ج 21 ص 604 و راجع:الأمالی للطوسی ص 333 و 667 و بشارة المصطفی ص 243.

ص :218

ثم قال:نشدتکم باللّه،أیها النفر جمیعا،أفیکم أحد آخی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»غیری؟!

قالوا:اللهم لا.

ثم قال:نشدتکم باللّه أیها النفر جمیعا،أفیکم أحد له عم مثل عمی حمزة،أسد اللّه و أسد رسوله،و سید الشهداء؟!

قالوا:اللهم لا.

فقال:أفیکم أحد له أخ مثل أخی جعفر،ذو الجناحین،الموشی بالجوهر،یطیر بهما فی الجنة حیث یشاء؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:أفیکم أحد له مثل سبطی الحسن و الحسین سیدی شباب أهل الجنة؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:أفیکم أحد له مثل زوجی فاطمة بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:أفیکم أحد کان أقتل لمشرکی قریش عند کل شدیدة تنزل برسول اللّه منی؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:أفیکم أحد کان أعظم غناء عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»

ص :219

حین اضطجعت علی فراشه،و وقیته بنفسی،و بذلک له مهجة دمی؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:أفیکم أحد کان یأخذ الخمس غیری و غیر فاطمة؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:أفیکم أحد کان له سهم فی الحاضر و سهم فی الغائب؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:أکان فیکم أحد مطهر فی کتاب اللّه غیری،حین سد النبی«صلی اللّه علیه و آله»أبواب المهاجرین و فتح بابی،فقام إلیه عماه حمزة و العباس فقالا:یا رسول اللّه،سددت أبوابنا و فتحت باب علی؟!

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:ما أنا فتحت بابه،و لا سددت أبوابکم،بل اللّه فتح بابه،و سد أبوابکم؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:أفیکم أحد تمم اللّه نوره من السماء غیری،حین قال: وَ آتِ ذَا الْقُرْبیٰ حَقَّهُ.. ؟! (1).

قالوا:اللهم لا.

قال:أفیکم أحد ناجاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ثنتی عشرة مرة غیری،حین قال اللّه: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا نٰاجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ

ص :220


1- 1) الآیة 26 من سورة الإسراء.

یَدَیْ نَجْوٰاکُمْ صَدَقَةً ؟! (1).

قالوا:اللهم لا.

قال:أفیکم أحد تولی غمض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»غیری؟! قالوا:اللهم لا.

قال:أفیکم أحد آخر عهد برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حتی وضعه فی حفرته غیری؟!

قالوا:اللهم لا (2).

قال أبو جعفر العقیلی:هکذا حدثنا محمد بن أحمد،عن یحیی بن المغیرة،عن زافر،عن رجل،عن الحارث بن محمد،عن أبی الطفیل عامر بن واثلة.فیه رجلان مجهولان:رجل لم یسمه زافر،و الثانی:الحارث بن محمد.

قال:و حدثنی جعفر بن محمد،حدثنا محمد بن حمید الرازی،حدثنا

ص :221


1- 1) الآیة 12 من سورة المجادلة.
2- 2) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 433-435 و کنز العمال ج 5 ص 724 و الطرائف لابن طاووس ص 411 و الصراط المستقیم ج 2 ص 64 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 220 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 432 و ضعفاء العقیلی ج 1 ص 211 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 378 و لسان المیزان ج 2 ص 156 و المناقب للخوارزمی ص 313 و بناء المقالة الفاطمیة ص 410 و غایة المرام ج 5 ص 77 و ج 6 ص 5 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 361 و شرح إحقاق الحق (الأصل)ج 5 ص 31 و ج 15 ص 684.

زافر،حدثنا الحارث بن محمد،عن أبی الطفیل عامر بن واثلة،عن علی قال:

فذکر نحوه.

و قال أبو جعفر العقیلی:و هذا من عمل ابن حمید.أسقط الرجل،و أراد أن یجود الحدیث،و الصواب:ما قاله یحیی بن المغیرة-و یحیی بن المغیرة ثقة-:

و هذا الحدیث لا أصل له عن علی.

و فی هذا الحدیث ما یدل علی أنه موضوع و هو قوله:«و صلی القبلتین».

و کل أصحاب الشوری قد صلی القبلتین.

و قوله:«أفیکم أحد له زوجة مثل زوجتی فاطمة»و قد کان لعثمان مثل ما له من هذه الفضیلة و زیادة (1).

3-النص الثالث

قال الشیخ الصدوق«رحمه اللّه»:أبی و ابن الولید معا،عن سعد،عن ابن أبی الخطاب،عن الحکم بن مسکین،عن أبی الجارود،و هشیم بن أبی ساسان،و أبی طارق السراج،عن عامر بن واثلة،قال:

کنت فی البیت یوم الشوری،فسمعت علیا«علیه السلام»و هو یقول:

استخلف الناس أبا بکر و أنا و اللّه أحق بالأمر و أولی به منه.

و استخلف أبو بکر عمر و أنا و اللّه أحق بالامر،و أولی به منه،إلا أن عمر جعلنی مع خمسة أنا سادسهم لا یعرف لهم علی فضل!!و لو أشاء

ص :222


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 435-436.

لاحتججت علیهم بما لا یستطیع-عربیهم و لا عجمیهم،المعاهد منهم و المشرک-تغییر ذلک.

ثم قال:نشدتکم باللّه أیها النفر!هل فیکم أحد وحد اللّه قبلی؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدی،غیری؟!.

(زاد فی نص قوله:و لو کان بعدی لکنته یا علی؟!غیری).

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد ساق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لرب العالمین هدیا فأشرکه فیه،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد أتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بطیر یأکل منه،فقال:اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک یأکل معی من هذا الطیر،فجئته،فقال:اللهم و إلی رسولک..و إلی رسولک،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حین رجع عمر یجبن أصحابه و یجبنونه،قد رد رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منهزما،فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:لأعطین الرایة غدا رجلا لیس بفرار،یحبه اللّه و رسوله و یحب اللّه و رسوله،لا یرجع

ص :223

حتی یفتح اللّه علیه،فلما أصبح قال:ادعوا لی علیا.

فقالوا:یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»!هو رمد ما یطرف.

فقال:جیئونی به،فلما قمت بین یدیه تفل فی عینی و قال:اللهم اذهب عنه الحر و البرد.

فاذهب اللّه عنی الحر و البرد إلی ساعتی هذه،و أخذت الرایة فهزم اللّه المشرکین و اظفرنی بهم،غیری؟!.

(و فی نص آخر:فقتلت مقاتلیهم-و فیهم مرحب-و سبیت ذراریهم).

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد له أخ مثل أخی جعفر المزین بالجناحین فی الجنة یحل فیها حیث یشاء،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد له عم مثل عمی حمزة أسد اللّه و أسد رسوله،و سید الشهداء،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد له سبطان مثل سبطی الحسن و الحسین ابنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و سیدی شباب أهل الجنة، غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد له زوجة مثل زوجتی فاطمة بنت

ص :224

رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و بضعة منه،و سیدة نساء أهل الجنة، غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:من فارقک فارقنی و من فارقنی فارق اللّه،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:لینتهین بنو ولیعة أو لأبعثن إلیهم رجلا کنفسی،طاعته کطاعتی، و معصیته کمعصیتی،یغشاهم بالسیف،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:ما من مسلم وصل إلی قلبه حبی إلا کفر اللّه عنه ذنوبه،و من وصل حبی إلی قلبه فقد وصل حبک إلی قلبه،و کذب من زعم أنه یحبنی و یبغضک،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت الخلیفة فی الأهل و الولد و المسلمین فی کل غیبة.عدوک عدوی، و عدوی عدو اللّه،و ولیک ولیی،و ولیی ولی اللّه،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

ص :225

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی!من أحبک و والاک سبقت له الرحمة،و من أبغضک و عاداک سبقت له اللعنة.

فقالت عائشة:یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»!ادع اللّه لی و لأبی،لا یکون(لا نکون.ظ.)ممن یبغضه و یعادیه.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:اسکتی،إن کنت أنت و أبوک ممن یتولاه و یحبه،فقد سبقت لکما الرحمة،و إن کنتما ممن یبغضه و یعادیه فقد سبقت لکما اللعنة،و لقد خبثت أنت.و أبوک أول من یظلمه،و أنت أول من یقاتله،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مثل ما قال لی:یا علی!أنت أخی و أنا أخوک فی الدنیا و الآخرة، و منزلک مواجه منزلی،کما یتواجه الاخوان فی الخلد؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی!إن اللّه خصک بأمر و أعطاکه،لیس من الأعمال شیء أحب إلیه و لا أفضل منه عنده،الزهد فی الدنیا،فلیس تنال منها شیئا و لا تنال منک،و هی زینة الأبرار عند اللّه عز و جل یوم القیامة،فطوبی لمن أحبک و صدق علیک،و ویل لمن أبغضک و کذب علیک،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

ص :226

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد بعثه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لیجئ بالماء کما بعثنی،فذهبت حتی حملت القربة علی ظهری و مشیت بها،فاستقبلتنی ریح فردتنی حتی أجلستنی.

ثم قمت فاستقبلتنی ریح فردتنی ثم أجلستنی.

ثم قمت؛فجئت إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فقال لی:ما حبسک؟!

فقصصت علیه القصة.

فقال:قد جائنی جبرئیل فأخبرنی،أما الریح الأولی،فجبرئیل کان فی ألف من الملائکة یسلمون علیک،و أما الثانیة فمیکائیل جاء فی ألف من الملائکة یسلمون علیک،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم من قال له جبرئیل:یا محمد«صلی اللّه علیه و آله»!أتری هذه المواساة من علی«علیه السلام»،

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إنه منی و أنا منه.

فقال جبرئیل:و أنا منکما،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد کان یکتب لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کما جعلت أکتب فأغفی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأنا أری أنه یملی علی،فلما انتبه قال له:

ص :227

یا علی!من أملی علیک من هاهنا إلی هاهنا.

فقلت:أنت یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال:لا،و لکن جبرئیل أملا علیک،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کما قال لی:لولا أن لا یبقی أحد إلا قبض من أثرک قبضة یطلب بها البرکة لعقبه من بعده لقلت فیک قولا لا یبقی أحد إلا قبض من أثرک قبضة؟!.

فقالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:احفظ الباب فإن زوارا من الملائکة یزورونی،فلا تأذن لأحد منهم، فجاء عمر فرددته ثلاث مرات،و أخبرته أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» محتجب و عنده زوار من الملائکة،و عدتهم کذا و کذا،ثم أذنت له فدخل.

فقال:یا رسول اللّه!إنی جئت غیر مرة کل ذلک یردنی علی،و یقول:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»محتجب،و عنده زوار من الملائکة،وعدتهم کذا و کذا،فکیف علم بالعدة؟!أعاینهم؟!.

فقال:لا،یا علی!قد صدق،کیف علمت بعدتهم؟!

فقلت:اختلفت علی التحیات و سمعت الأصوات فأحصیت العدد.

قال:صدقت،فإن فیک سنة من أخی عیسی،فخرج عمر و هو یقول:

ص :228

ضربه لابن مریم مثلا،فأنزل اللّه عز و جل: وَ لَمّٰا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلاً إِذٰا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ (1)-قال یضجون- وَ قٰالُوا أَ آلِهَتُنٰا خَیْرٌ أَمْ هُوَ مٰا ضَرَبُوهُ لَکَ إِلاّٰ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ إِنْ هُوَ إِلاّٰ عَبْدٌ أَنْعَمْنٰا عَلَیْهِ وَ جَعَلْنٰاهُ مَثَلاً لِبَنِی إِسْرٰائِیلَ وَ لَوْ نَشٰاءُ لَجَعَلْنٰا مِنْکُمْ مَلاٰئِکَةً فِی الْأَرْضِ یَخْلُفُونَ (2)غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کما قال لی:إن طوبی شجرة فی الجنة أصلها فی دار علی«علیه السلام»،لیس من مؤمن إلا و فی منزله غصن من أغصانها،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:تقاتل علی سنتی،و تبرئ ذمتی،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:تقاتل الناکثین،و القاسطین،و المارقین،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد جاء إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :229


1- 1) الآیة 57 من سورة الزخرف.
2- 2) الآیات 58-60 من سورة الزخرف.

و آله»و رأسه فی حجر جبرئیل«علیه السلام»فقال لی:ادن،دونک رأس ابن عمک فأنت أولی به منی،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد وضع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»رأسه فی حجره حتی غابت الشمس(أو کادت)،و لم یصل العصر، فلما انتبه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:یا علی!صلیت؟!

قلت:لا.

فدعا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فردت الشمس بیضاء نقیة، فصلیت ثم انحدرت،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد أمر اللّه عز و جل رسوله«صلی اللّه علیه و آله»أن یبعث ببراءة،فبعث بها مع أبی بکر،فأتاه جبرئیل،فقال:یا محمد!إنه لا یؤدی عنک إلا أنت أو رجل منک.

فبعثنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأخذتها من أبی بکر،فمضیت بها،و أدیتها عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فأثبت اللّه علی لسان رسوله:أنی منه،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت إمام من أطاعنی،و نور أولیائی،و الکلمة التی ألزمتها المتقین،

ص :230

غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:من سره أن یحیا حیاتی،و یموت موتی،و یسکن جنتی التی و عدنی ربی جنات عدن،قضیب غرسه اللّه بیده،ثم قال له:کن،فکان،فلیوال علی بن أبی طالب«علیه السلام»و ذریته من بعده،فهم الأئمة،و هم الأوصیاء أعطاهم اللّه علمی و فهمی،لا یدخلونکم فی باب ضلال،و لا یخرجونکم من باب هدی،لا تعلموهم فهم أعلم منکم،یزول الحق معهم أینما زالوا، غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:قضی فانقضی،إنه لا یحبک إلا مؤمن و لا یبغضک إلا منافق(و فی روایة:إلا کافر)،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مثل ما قال لی:أهل ولایتک یخرجون یوم القیامة من قبورهم علی نوق بیض،شراک نعالهم نور یتلألأ،قد سهلت علیهم الموارد،و فرجت عنهم الشدائد،و أعطوا الأمان،و انقطعت عنهم الأحزان،حتی ینطلق بهم إلی ظل عرش الرحمن،توضع بین أیدیهم مائدة یأکلون منها حتی یفرغ من الحساب،یخاف الناس و لا یخافون،و یحزن الناس و لا یحزنون،غیری؟!.

ص :231

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حین جاء أبو بکر یخطب فاطمة«علیها السلام»،فأبی أن یزوجه، و جاء عمر یخطبها،فأبی أن یزوجه،فخطبت إلیه فزوجنی.

فجاء أبو بکر و عمر فقالا:أبیت أن تزوجنا و زوجته؟!.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:ما منعتکما و زوجته،بل اللّه منعکما و زوجه،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل سمعتم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:

کل سبب و نسب منقطع یوم القیامة إلا سببی و نسبی،فأی سبب أفضل من سببی؟!و أی نسب أفضل من نسبی؟!إن أبی و أبا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لأخوان،و إن الحسن و الحسین ابنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و سیدی شباب أهل الجنة ابنای،و فاطمة بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»زوجتی سیدة نساء أهل الجنة،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إن اللّه خلق الخلق ففرقهم فرقتین،فجعلنی فی خیر الفرقتین،ثم جعلهم شعوبا فجعلنی فی خیر شعبة،ثم جعلهم قبائل فجعلنی فی خیر قبیلة،ثم جعلهم بیوتا فجعلنی فی خیر بیت،ثم اختار من أهل بیتی:أنا و علیا و جعفرا،فجعلنی خیرهم،فکنت نائما بین ابنی أبی طالب«علیه

ص :232

السلام»فجاء جبرئیل و معه ملک فقال:یا جبرئیل!إلی أی هؤلاء أرسلت؟!

فقال:إلی هذا،ثم أخذ بیدی فأجلسنی،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد سد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» أبواب المسلمین کلهم و لم یسد بابی،فجاءه العباس و حمزة و قالا:أخرجتنا و أسکنته؟!

فقال لهما:ما أنا أخرجتکم و أسکنته بل اللّه أخرجکم و أسکنه،إن اللّه عز و جل أوحی إلی أخی موسی«علیه السلام»أن اتخذ مسجدا طهورا و أسکنه أنت و هارون و ابنا هارون،و إن اللّه عز و جل أوحی إلی أن اتخذ مسجدا طهورا،و اسکنه أنت و علی،و ابنا علی،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:الحق مع علی و علی مع الحق،لا یفترقان حتی یردا علی الحوض، غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد وقی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حیث جاء المشرکون یریدون قتله،فاضطجعت فی مضجعه،و ذهب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نحو الغار،و هم یرون أنی أنا هو،فقالوا:

أین ابن عمک؟!

ص :233

فقلت:لا أدری،فضربونی حتی کادوا یقتلوننی؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کما قال لی:إن اللّه أمرنی بولایة علی،فولایته ولایتی،و ولایتی ولایة ربی،عهد عهده إلی ربی و أمرنی أن أبلغکموه،فهل سمعتم؟!

قالوا:نعم،قد سمعناه.

قال:أما إن فیکم من یقول:قد سمعت،و هو یحمل الناس علی کتفیه و یعادیه.

قالوا:یا رسول اللّه!أخبرنا بهم.

قال:أما إن ربی قد أخبرنی بهم،و أمرنی بالاعراض عنهم لأمر قد سبق،و إنما یکتفی أحدکم بما یجد لعلی فی قلبه؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قتل من بنی عبد الدار تسعة مبارزة غیری،کلهم یأخذ اللواء،ثم جاء صواب الحبشی مولاهم و هو یقول:و اللّه لا أقتل بسادتی إلا محمدا،قد أزبد شدقاه،و احمرتا عیناه،فاتقیتموه و حدتم عنه،و خرجت إلیه.

فلما أقبل کأنه قبة مبنیة،فاختلفت أنا و هو ضربتین،فقطعته بنصفین، و بقیت رجلاه و عجزه و فخذاه قائمة علی الأرض،ینظر إلیه المسلمون، و یضحکون منه؟!.

ص :234

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قتل من مشرکی قریش مثل قتلی؟!.

قالوا:اللهم لا..

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد جاء عمرو بن عبد ود ینادی:هل من مبارز،فکعتم عنه کلکم،فقمت أنا،فقال لی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إلی أین تذهب؟!

فقلت:أقوم إلی هذا الفاسق.

فقال:إنه عمرو بن عبدود.

فقلت:یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،إن کان هو عمرو بن عبد ود فأنا علی بن أبی طالب.

فأعاد علی«صلی اللّه علیه و آله»الکلام،و أعدت علیه،فقال:امض علی اسم اللّه.

فلما قربت منه قال:من الرجل؟!

قلت:علی بن أبی طالب.

قال:کفؤ کریم،ارجع یا ابن أخی،فقد کان لأبیک معی صحبة و محادثة،فأنا أکره قتلک.

فقلت له:یا عمرو!إنک قد عاهدت اللّه أن لا یخیرک أحد ثلاث خصال إلا اخترت إحداهن.

فقال:اعرض علی.

ص :235

قلت:تشهد أن لا إله إلا اللّه و أن محمدا رسول اللّه،و تقر بما جاء من عند اللّه.

قال:هات غیر هذه.

قلت:ترجع من حیث جئت.

قال:و اللّه لا تحدث نساء قریش بهذا أنی رجعت عنک.

فقلت:فأنزل فأقاتلک.

قال:أما هذه فنعم،فنزل،فاختلف أنا و هو ضربتین،فأصاب الحجفة و أصاب السیف رأسی،و ضربته ضربة فانکشف رجلیه،فقتله اللّه علی یدی،ففیکم أحد فعل هذا؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد حین جاء مرحب و هو یقول:

أنا الذی سمتنی أمی مرحب

شاک السلاح بطل مجرب

أطعن أحیانا و حینا أضرب

فخرجت إلیه،فضربنی و ضربته،و علی رأسه نقیر من جبل حجر لم یکن تصلح علی رأسه بیضة من عظم رأسه،ففلقت النقیر،و وصل السیف إلی رأسه فقتلته،ففیکم أحد فعل هذا؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد أنزل اللّه فیه آیة التطهیر علی رسوله «صلی اللّه علیه و آله»: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ

ص :236

وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً

(1)

،فأخذ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کساء خیبریا، فضمنی فیه و فاطمة و الحسن و الحسین،ثم قال:یا رب!هؤلاء أهل بیتی فأذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا؟!.

(أضاف فی نص آخر قوله:ثم قال:اللهم أنا و أهل بیتی إلیک لا إلی الجنة).

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم،باللّه هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنا سید ولد آدم،و أنت یا علی سید العرب؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» فی المسجد إذ نظر إلی شیء ینزل من السماء فبادره و لحقه أصحابه،فانتهی إلی سودان أربعة یحملون سریرا،فقال لهم:ضعوا،فوضعوا.

فقال:اکشفوا عنه،فکشفوا،فإذا أسود مطوق بالحدید،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:من هذا؟!.

قالوا:غلام الریاحین،کان قد أبق عنهم خبثا و فسقا،فأمرونا أن ندفنه فی حدیده کما هو.

فنظرت إلیه،فقلت:یا رسول اللّه!ما رآنی قط إلا قال:أنا و اللّه أحبک، و اللّه ما أحبک إلا مؤمن،و لا أبغضک إلا کافر.

ص :237


1- 1) الآیة 33 من سورة الأحزاب.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی!لقد أثابه اللّه بذا،هذا سبعون قبیلا من الملائکة-کل قبیل علی ألف قبیل-قد نزلوا یصلون علیه، ففک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حدیدته و صلی علیه و دفنه؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مثل ما قال لی:أذن لی البارحة فی الدعاء،فما سألت ربی شیئا إلا أعطانیه،و ما سألت لنفسی شیئا إلا سألت لک مثله و أعطانیه.فقلت:

الحمد للّه؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل علمتم أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بعث خالد بن الولید إلی بنی خزیمة،ففعل ما فعل،فصعد رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»المنبر فقال:إنی أبرأ إلیک مما صنع خالد بن الولید..

ثلاث مرات،ثم قال:اذهب یا علی،فذهبت فودیتهم،ثم ناشدتهم باللّه هل بقی شیء؟!

فقالوا:إذ نشدتنا باللّه فمیلغة کلابنا،و عقال بعیرنا،فأعطیتهم لهما، و بقی معی ذهب کثیر فأعطیتهم إیاه،و قلت:هذا لذمة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لما تعلمون و لما لا تعلمون،و لروعات النساء و الصبیان،ثم جئت إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فأخبرته،قال:و اللّه ما یسرنی یا علی أن لی بما صنعت حمر النعم؟!.

قالوا:اللهم نعم.

ص :238

قال:نشدتکم باللّه،هل سمعتم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:

یا علی!عرضت علی أمتی البارحة فمر بی أصحاب الرایات،فاستغفرت لک و لشیعتک؟!.

فقالوا:اللهم نعم.

قال:نشدتکم باللّه،هل سمعتم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:یا أبا بکر!اذهب فاضرب عنق ذلک الرجل الذی تجده فی موضع..کذا و کذا.

فرجع،فقال:قتلته؟!

قال:لا،وجدته یصلی.

قال:یا عمر!اذهب فاقتله.

فرجع قال له:قتلته؟!

قال:لا،وجدته یصلی.

فقال:آمرکما بقتله،فتقولان وجدناه یصلی؟!

فقال:یا علی!اذهب فاقتله،فلما مضیت قال:إن أدرکه قتله.

فرجعت فقلت:یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم أجد أحدا.

فقال:صدقت،أما إنک لو وجدته لقتلته؟!.

فقالوا:اللهم نعم.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کما قال لی:إن ولیک فی الجنة،و عدوک فی النار؟!.

قالوا:اللهم لا.

ص :239

قال:نشدتکم باللّه،هل علمتم أن عائشة قالت لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إن إبراهیم لیس منک،و إنه ابن فلان القبطی.

قال:یا علی!اذهب فاقتله.

فقلت:یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»!إذا بعثتنی أکون کالمسمار المحمی فی الوبر،أو أتثبت؟!

قال:لا،بل تثبت.

فذهبت فلما نظر إلی استند إلی حائط فطرح نفسه فیه،فطرحت نفسی علی أثره،فصعد علی نخل فصعدت خلفه،فلما رآنی قد صعدت رمی بإزاره،فإذا لیس له شیء مما یکون للرجال.

فجئت فأخبرت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:الحمد للّه الذی صرف عنا السوء أهل البیت؟!.

فقالوا:اللهم نعم.

فقال:اللهم اشهد (1).

4-زیادات فی روایة الطبرسی

و ورد فی روایة الطبرسی زیادة علی ما تقدم بصورة متفرقة ما یلی:

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم من بایع البیعتین-بیعة الفتح و بیعة

ص :240


1- 1) الخصال للصدوق ص 553-563 و بحار الأنوار ج 31 ص 315-329 و غایة المرام ج 3 ص 196.

الرضوان-غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد عرف الناسخ من المنسوخ،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد عاین جبرئیل«علیه السلام»فی مثال دحیة الکلبی،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد أخو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی الحضر و رفیقه فی السفر،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم من سماه اللّه فی عشر آیات من القرآن مؤمنا،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد ناول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قبضة من تراب،فرمی به فی وجوه الکفار فانهزموا،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد اشتاقت الجنة إلی رؤیته،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد شهد وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :241

و آله»،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد غسل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و کفنه،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد ورث سلاح رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و رایته و خاتمه،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد نودی باسمه یوم بدر:

لا سیف إلا ذو الفقار

و لا فتی إلا علی

غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد یخصف نعل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:اللهم علی أحب الخلق إلی،و أقولهم بالحق،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد استقی مائة دلو بمائة تمرة،و جاء

ص :242

بالتمر فأطعمه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»-و هو جائع-غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد سلم علیه جبرئیل،و میکائیل، و إسرافیل فی ثلاثة آلاف من الملائکة یوم بدر،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد مشی مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فمر علی حدیقة،فقلت:ما أحسن هذه الحدیقة؟

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:و حدیقتک فی الجنة أحسن من هذه..حتی مررت علی ثلاث حدائق،کل ذلک یقول رسول اللّه:حدیقتک فی الجنة أحسن من هذه،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت أول من آمن بی،و أول من یصافحنی یوم القیامة،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أول طالع یطلع علیکم من هذا الباب-یا أنس!-فإنه أمیر المؤمنین، و سید المسلمین،و خیر الوصیین،و أولی الناس بالناس.

فقال أنس:اللهم اجعله رجلا من الأنصار،فکنت أنا الطالع.

فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لانس:ما أنت یا أنس بأول

ص :243

رجل أحب قومه،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد نزلت فیه هذه الآیة: إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکِعُونَ (1)،غیری؟!

قالوا:لا.

قال:نشدتک باللّه هل فیکم أحد أنزل اللّه فیه و فی ولده: إِنَّ الْأَبْرٰارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کٰانَ مِزٰاجُهٰا کٰافُوراً إلی آخر السورة،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد علمه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ألف کلمة،کل کلمة مفتاح الف کلمة،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد ناجاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم الطائف،فقال أبو بکر و عمر:ناجیت علیا دوننا؟!

فقال لهم«صلی اللّه علیه و آله»:ما أنا ناجیته،بل اللّه أمرنی بذلک، غیری؟!.

قالوا:لا.

ص :244


1- 1) الآیة 55 من سورة المائدة.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت أقرب الخلق منی یوم القیامة،یدخل بشفاعتک الجنة أکثر الخلق من ربیعة و مضر،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی!أنت تکسی حین أکسی،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت خیر البشر بعد النبیین،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت الفاروق،تفرق بین الحق و الباطل،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت أفضل الخلائق عملا یوم القیامة بعد النبیین،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد کان یبعث إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الطعام و هو فی الغار،و یخبره الأخبار،غیری؟!.

قالوا:لا.

ص :245

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:لا سر دونک،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت أخی،و وزیری،و صاحبی من أهلی،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت أقدمهم سلما،و أفضلهم علما،و أکثرهم حلما،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد عرض علیه النبی«صلی اللّه علیه و آله»الاسلام.

فقال له:أنظرنی حتی ألقی والدی.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:فإنها أمانة عندک.

فقلت:و إن کانت أمانة عندی فقد أسلمت،غیری؟!.

قالوا:لا.

(و فی نص آخر:هل فیکم رجل ناجی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» عشر مرات،یقدم بین یدی نجواه صدقة غیری؟!

قالوا:لا).

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :246

و آله»:من سب علیا فقد سبنی،و من سبنی فقد سب اللّه،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:قاتل اللّه من قاتلک،و عادی اللّه من عاداک،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد صلی قبل الناس بسبع سنین و أشهر،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنا یوم القیامة آخذ بحجزة ربی-و الحجزة النور-و أنت آخذ بحجزتی،و أهل بیتی آخذون بحجزتک،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت کنفسی،و حبک حبی،و بغضک بغضی،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:اللهم اجعله لی عونا و عضدا و ناصرا،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :247

و آله»:المال یعسوب الظلمة،و أنت یعسوب المؤمنین،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت أقومهم بأمر اللّه،و أوفاهم بعهد اللّه،و أعلمهم بالقضیة، و أقسمهم بالسویة،و أعظمهم عند اللّه مزیة،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:فضلک علی هذه الأمة کفضل الشمس علی القمر،و کفضل القمر علی النجوم،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:الناس من أشجار شتی و أنا و أنت من شجرة واحدة،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد رضی اللّه عنه فی آیتین من القرآن، غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:موعدک موعدی،و موعد شیعتک الحوض إذا خافت الأمم و وضعت الموازین،غیری؟!.

ص :248

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:اللهم إنی أحبه فأحبه،اللهم إنی أستودعکه،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت تحاج الناس فتحجهم بإقامة الصلاة،و إیتاء الزکاة،و الأمر بالمعروف،و النهی عن المنکر،و إقامة الحدود،و القسم بالسویة،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد أخذ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم بدر بیده فرفعها حتی نظر الناس إلی بیاض إبطه و یقول:ألا إن هذا ابن عمی و وزیری،فوازروه و ناصحوه و صدقوه،فإنه ولیکم، غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد أنزلت فیه هذه الآیة: وَ یُؤْثِرُونَ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (1)،غیری؟!.

قالوا:لا.

ص :249


1- 1) الآیة 9 من سورة الحشر.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد کان جبرئیل أحد ضیفانه،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد أعطاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حنوطا من حنوط الجنة،ثم قال:أقسمه أثلاثا:ثلثا لی تحنطنی به، و ثلثا لابنتی،و ثلثا لک،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد کان إذا دخل علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حیاه و أدناه،و تهلل له وجهه،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنا أفتخر بک یوم القیامة إذا افتخرت الأنبیاء بأوصیائها،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أدی اللّه عن أمانتک،أدی اللّه عن ذمتک،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد فتح حصن خیبر،و سبا بنت مرحب،فأداها إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت

ص :250

قسیم النار،تخرج منها من زکا،و تذر فیها کل کافر،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:ترد علی الحوض أنت و شیعتک رواء مرویین،مبیضة وجوههم،و یرد علی عدوک ظماء مظمئین،مفحمین،مسودة وجوههم،غیری؟!.

قالوا:لا.

ثم قال لهم أمیر المؤمنین«صلوات اللّه علیه و آله و رضوانه»:أما إذا أقررتم علی أنفسکم،و استبان لکم ذلک من قول نبیکم«صلی اللّه علیه و آله»،فعلیکم بتقوی اللّه وحده لا شریک له،و أنهاکم عن سخطه،و لا تعصوا أمره.و ردوا الحق إلی أهله،و اتبعوا سنة نبیکم،فإنکم إذا خالفتم خالفتم اللّه،فادفعوها إلی من هو أهلها و هی له (1).

5-زیادات روایة ابن شاذان

و فی روایة الروضة لابن شاذان وردت الفقرات التالیة بصورة متفرقة:

أم هل فیکم أحد أعظم عند رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مکانا منی؟!

ص :251


1- 1) الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 192-210 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 215-231 و بحار الأنوار ج 31 ص 330-344 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 718.

أم هل فیکم أحد من کان یأخذ ثلاثة أسهم:سهم القرابة و سهم الخاصة و سهم الهجرة،غیری؟!.

أم هل فیکم أحد جاء إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»باثنتی عشر تمرة،غیری؟!.

أم هل فیکم أحد أخذ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بیده یوم غدیر خم و قال:من کنت مولاه فعلی مولاه،اللهم وال من والاه و عاد من عاداه،و لیبلغ الحاضر الغائب؟!فهل کان فی أحد،غیری؟!.

أم هل فیکم من أمر اللّه عز و جل بمودته فی القرآن حیث یقول: قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبیٰ (1)،هل قال من قبل لاحد، غیری؟!.

أم هل فیکم من قاتل و جبرئیل عن یمینه،و میکائیل عن شماله، غیری؟!.

أم هل فیکم من سماه اللّه عز و جل:ولیه،غیری؟! (2).

6-زیادات فی روایة الدیلمی

و جاء فی روایة الدیلمی فقرات أخری،هی:

قال:فهل فیکم أحد أمر بقول اللّه عز و جل: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا

ص :252


1- 1) الآیة 23 من سورة الشوری.
2- 2) الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 117-119 و بحار الأنوار ج 31 ص 360-363.

أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ

(1)

سوای؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:فهل فیکم أحد نصر أبوه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و کفله، غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:فهل فیکم من سلم علیه فی ساعة واحدة ثلاثة آلاف من الملائکة،و فیهم جبرئیل و میکائیل و إسرافیل لیلة القلیب،لما جئت بالماء إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إنی قاتلت علی تنزیل القرآن،و ستقاتل أنت-یا علی-علی تأویله،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد بعث اللّه عز و جل إلیه بالتعزیة،حیث قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و فاطمة«علیها السلام»تبکیه،إذ سمعنا حسا علی الباب و قائلا یقول-نسمع حسه و لا نری شخصه و هو یقول-:

السلام علیکم أهل البیت و رحمة اللّه و برکاته..

ربکم عز و جل یقرئکم السلام و یقول لکم:إن فی اللّه خلفا من کل

ص :253


1- 1) الآیة 59 من سورة النساء.

مصیبة،و عزاء من کل هالک،و درکا من کل فوت،فتعزوا بعزاء اللّه، و اعلموا أن أهل الأرض یموتون،و أن أهل السماء لا یبقون،و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.

و أنا فی البیت و فاطمة،و الحسن،و الحسین،أربعة لا خامس لنا سوی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مسجی بیننا،غیرنا؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل تعلمون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:إنی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی،و أنهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض،و إنکم لن تضلوا ما اتبعتموهما و استمسکتم بهما؟!

قالوا:نعم.

قال:فهل أحد ذکره اللّه عز و جل بما ذکرنی إذ قال: وَ السّٰابِقُونَ السّٰابِقُونَ أُولٰئِکَ الْمُقَرَّبُونَ (1)،غیری؟!.

قال:فهل سبقنی منکم أحد إلی اللّه و رسوله؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد کان صاحب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی المواطن کلها،غیری؟!.

قالوا:لا.

ص :254


1- 1) الآیتان 10 و 11 من سورة الواقعة.

قال:فهل فیکم أحد اشتاقت الملائکة إلی رؤیته،فاستأذنت اللّه تعالی فی زیارته،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد استخلفه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی أهله (و ماله)،و جعل أمر(طلاق)أزواجه إلیه من بعده،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد حمله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی کتفه حتی کسر الأصنام التی کانت علی الکعبة،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد اضطجع هو و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی لحاف واحد إذ کفلنی،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد کان أول داخل علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و آخر خارج من عنده،و لا یحجب عنه،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم من نزلت فیه و فی زوجته و ولدیه: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعٰامَ عَلیٰ حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً (1)..إلی سائر ما اقتص اللّه تعالی من ذکرنا

ص :255


1- 1) الآیة 8 من سورة هل أتی.

فی هذه السورة،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد نزلت فیه هذه الآیة: أَ جَعَلْتُمْ سِقٰایَةَ الْحٰاجِّ وَ عِمٰارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ جٰاهَدَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ (1)،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد أنزل اللّه تعالی فیه: أَ فَمَنْ کٰانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کٰانَ فٰاسِقاً لاٰ یَسْتَوُونَ (2)إلی آخر ما اقتص اللّه تعالی من خبر المؤمنین،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد أنزل اللّه فیه و فی زوجته و ولدیه آیة المباهلة، و جعل اللّه عز و جل نفسه نفس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،غیری؟!.

قالوا:اللهم لا.

قال:فهل فیکم أحد سقی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من المهراس لما اشتد ظمأه،و أحجم عن ذلک أصحابه،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:اللهم إنی

ص :256


1- 1) الآیة 19 من سورة التوبة.
2- 2) الآیة 18 من سورة السجدة.

أقول کما قال عبدک موسی: رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسٰانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هٰارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی (1)إلی آخر دعوة موسی«علیه السلام»إلا النبوة،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إن من شیعتک رجلا یدخل فی شفاعته الجنة مثل ربیعة و مضر،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت و شیعتک هم الفائزون،تردون یوم القیامة رواء مرویین،و یرد عدوکم ظماء مقمحین،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:من أحب هذه الشعرات فقد أحبنی،و من أحبنی فقد أحب اللّه تعالی،و من أبغضها و آذاها فقد أبغضنی و آذانی،و من آذانی فقد آذی اللّه تعالی،و من آذی اللّه تعالی لعنه اللّه و أعد له جهنم و ساءت مصیرا.

فقال أصحابه:و ما شعراتک هذه یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

قال:علی،و فاطمة،و الحسن،و الحسین،غیری؟!.

ص :257


1- 1) الآیات 25-31 من سورة طه.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت یعسوب المؤمنین،و المال یعسوب الظالمین،و أنت الصدیق الأکبر،و أنت الفاروق الأعظم،الذی یفرق بین الحق و الباطل،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالجحفة بالشجیرات من خم:من أطاعک فقد أطاعنی،و من أطاعنی فقد أطاع اللّه.

و من عصاک فقد عصانی،و من عصانی فقد عصی اللّه تعالی،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بینه و بین زوجته؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد جلس بین رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و زوجته،فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:لا ستر دونک یا علی، غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد احتمل باب خیبر یوم فتحت حصنها،ثم مشی به ساعة(مئة ذراع)،ثم ألقاه،فعالجه بعد ذلک أربعون رجلا فلم یقلوه من الأرض،غیری؟!.

ص :258

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت معی فی قصری،و منزلک تجاه منزلی فی الجنة،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت أولی الناس بأمتی من بعدی،والی اللّه من والاک،و عادی اللّه من عاداک،و قاتل اللّه من قاتلک بعدی،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد صلی مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»سبع سنین و أشهرا قبل الناس،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إنک عن یمین العرش یا علی یوم القیامة یکسوک اللّه عز و جل بردین:أحدهما أحمر، و الآخر أخضر،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد أطعمه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من فاکهة الجنة لما هبط بها جبرئیل«علیه السلام»و قال:لا ینبغی أن یأکله فی الدنیا إلا نبی،أو وصی نبی،غیری؟!.

قالوا:لا.

ص :259

قال:فهل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت أقومهم بأمر اللّه،و أوفاهم بعهد اللّه،و أعلمهم بالقضیة،و أقسمهم بالسویة،و أرأفهم بالرعیة،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت قسیم النار،تخرج منها من آمن و أقر،و تدع فیها من کفر،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد قال للعین و قد غاضت:انفجری!فانفجرت، فشرب منها القوم،و أقبل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و المسلمون معه فشرب و شربوا،و شربت خیلهم،و ملأوا روایاهم،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:فهل فیکم أحد أعطاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حنوطا من حنوط الجنة،قال:اقسم هذا أثلاثا:ثلثا لی حنطنی به،و ثلثا لابنتی،و ثلثا لک،غیری؟!.

قالوا:لا.

قال:..فما زال یناشدهم و یذکر لهم ما أکرمه اللّه تعالی،و أنعم علیه به، حتی قام قائم الظهیرة،و دنت الصلاة،ثم أقبل علیهم و قال:

أما إذا أقررتم علی أنفسکم،و بان لکم من سببی الذی ذکرت،فعلیکم بتقوی اللّه وحده،و أنهاکم عن سخط اللّه،فلا تعرضوا له و لا تضیعوا أمری،و ردوا الحق إلی أهله،و اتبعوا سنة نبیکم«صلی اللّه علیه و آله»

ص :260

و سنتی من بعده،فإنکم إن خالفتمونی خالفتم نبیکم،فقد سمع ذلک منه جمیعکم،و سلموها إلی من هو لها أهل و هی له أهل.

أما و اللّه،ما أنا بالراغب فی دنیاکم،و لا قلت ما قلت لکم افتخارا و لا تزکیة لنفسی،و لکن حدثت بنعمة ربی،و أخذت علیکم بالحجة..

و نهض إلی الصلاة،قال:

فتوامر القوم فیما بینهم و تشاوروا،فقالوا:قد فضل اللّه علی بن أبی طالب بما ذکر لکم،و لکنه رجل لا یفضل أحدا علی أحد،و یجعلکم و موالیکم سواء،و إن ولیتموه إیاها ساوی بین أسودکم و أبیضکم،و وضع السیف علی عاتقه،و لکن ولوها عثمان،فهو أقدمکم میلادا،و ألینکم عریکة،و أجدر أن یتبع مسرتکم،و اللّه رؤوف رحیم (1).

ص :261


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 372-383 عن إرشاد القلوب ج 2 ص 51-57 و راجع:الأمالی للطوسی ص 545 و حلیة الأبرار ج 2 ص 323.

ص :262

الفصل السابع

اشارة

إیضاحات عامة لحدیث المناشدة..

ص :263

ص :264

مع حدیث المناشدة

إن لنا مع المناشدات المتقدمة العدید من الوقفات،التی نذکرها ضمن العناوین التالیة:

مصادر حدیث المناشدة

روی حدیث المناشدة مطولا تارة و مختصرا أخری..مع اختلاف فی مراتب اختصاره..فهناک من یقتصر علی ذکر فقرة واحدة،و هناک من یذکر فقرتین،أو ثلاثة،و هناک من یذکر العدید من الفقرات،تصل إلی نصف صفحة،أو صفحة أو صفحتین،أو صفحات،یسیرة تارة و کثیرة أخری..

و لکنها تتفق کلها علی أن ثمة مناشدة حصلت من قبل علی«علیه السلام»لأصحاب الشوری..

و إلیک طائفة من المصادر التی ذکرت ذلک،و هی التالیة:

المناقب للخوارزمی ص 313 ح 314.

و فرائد السمطین ج 1 ص 19-322.

و کنز العمال ج 5 ص 716-726.

و کفایة الطالب ص 386 و 387،عن کتاب الطیر للحاکم النیسابوری و لسان المیزان ج 2 ص 156 و 157.

ص :265

و میزان الإعتدال ج 1 ص 441 و 442.

و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 431-436.

و الخصال ج 2 ص 553.

و بحار الأنوار ج 31 ص 315.

و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 167 و 168.

و الإستیعاب(مطبوع بهامش الإصابة)ج 3 ص 35.

و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 361-363.

و غایة المرام ص 564.

و الصواعق المحرقة ص 126 و 156.

و الأمالی للطوسی ص 7 و 212(و فی ط أخری:322 ح 667 و ص 554 ح 1169)و فی(ط أخری)ج 1 ص 343 و ج 1 ص 159 و 166).

و الضعفاء الکبیر للعقیلی ج 1 ص 211 ح 258.

و التاریخ الکبیر للبخاری ج 2 ص 382.

و الغدیر لابن جریر الطبری،و رواه الذهبی عنه.

و رواه الطبرانی بطوله.

و الدار قطنی.

و الأمالی للحسین بن هارون الضبی(مخطوط)الورق 140 فی المجموع 22 فی المکتبة الظاهریة..

و عن ابن مردویه.

ص :266

و الأمالی لعلی بن عمر القزوینی(مخطوط)فی مجامیع المکتبة الظاهریة.

و مناقب الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»لابن المغازلی ص 112 ح 155.

و جمع الجوامع ج 2 ص 165 و 166 عن أبی ذر،و ج 2 ص 166 و 167.

و التفسیر الکبیر للرازی ج 12 ص 28.

و الدر النظیم ج 1 ص 116.

و ابن عقدة.

و مختصر تاریخ دمشق ج 16 ص 157 و 158.

و إرشاد القلوب للدیلمی ج 2 ص 51.

و الطرائف لابن طاووس ج 2 ص 411.

و...و...

سند روایات المناشدة

تقدم نقل ابن عساکر عن العقیلی قوله عن سند إحدی روایتی أبی الطفیل:

«فیه رجلان مجهولان:رجل لم یسمه زافر،و الثانی:الحارث بن محمد..» (1).

و قال:«قال أبو جعفر العقیلی:و هذا من عمل ابن حمید،أسقط الرجل، و أراد أن یجوّد الحدیث،و الصواب ما قاله یحی بن المغیرة،و یحی بن المغیرة ثقة.

ص :267


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 435 و کنز العمال ج 5 ص 726 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 31 ص 324.

و هذا الحدیث لا أصل له عن علی» (1).

و عن البخاری:لم یتابع زافر علیه (2).

و قال الذهبی عن العقیلی:«فهذا من عمل ابن حمید،أراد أن یجوده، قلت:فأفسد،و هو خبر منکر» (3).

و قال:«فهذا غیر صحیح،و حاشا أمیر المؤمنین من قول هذا» (4).

قال العسقلانی:لعل الآفة فی هذا الحدیث من زافر (5).

و حکم ابن الجوزی علی الحدیث المذکور بالوضع،لمکان زافر (6).

و نقول:

ص :268


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 436 و ضعفاء العقیلی ج 1 ص 212 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 380 و لسان المیزان ج 2 ص 157.
2- 2) میزان الإعتدال ج 1 ص 441 و لسان المیزان ج 2 ص 156 و کنز العمال ج 5 ص 726 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 324 و 325.
3- 3) میزان الإعتدال ج 1 ص 441 و لسان المیزان ج 2 ص 156 و راجع کنز العمال ج 5 ص 726.
4- 4) میزان الإعتدال ج 1 ص 442 و کنز العمال ج 5 ص 726.
5- 5) لسان المیزان ج 2 ص 157 و کنز العمال ج 5 ص 726 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 31 ص 325.
6- 6) الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 380 و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 361-363 و کنز العمال ج 5 ص 726 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 325.

أولا:إن ضعف السند لا یحتم الحکم بأن الحدیث مکذوب و موضوع، و لا سیما إذا کان الضعف بسبب الجهالة بالراوی،أو بحاله..

بل حتی لو کان الراوی معروفا بالکذب،فإن ذلک لا یوجب الحکم علی کل روایة تصدر عنه بأنها مکذوبة،لأن الکاذب یروی الصحیح و المکذوب..غایة الأمر أن روایة المجهول،و الکذاب لا تصلح للإحتجاج بها

ثانیا:إن من یقرأ کلام ابن عساکر،و الذهبی،و العقیلی،و العسقلانی و غیرهم یتوهم أن المناشدات فی الشوری لم ترو إلا بهذا السند،و عن خصوص أبی الطفیل عامر بن واثلة،بواسطة الحارث بن محمد،و زافر، و رجل لم یذکر اسمه..مع أن مراجعة النصوص فی المصادر التی ذکرناها آنفا تعطی غیر ذلک،فإن للروایة اسانید عدیدة..فلاحظ مثلا:

السند المذکور فی الإستیعاب.

و السند المذکور فی کفایة الطالب..

و السند المذکور فی تاریخ مدینة دمشق للنص الأول.

و سند روایة الدر النظیم.

و السند الذی ذکره ابن عقدة کما فی أمالی الطوسی.

و ما عن الطبری فی کتابه:الغدیر.

و ما أورده فی کنز العمال عن أبی ذر.

و ما ذکره فی مختصر تاریخ دمشق أیضا و غیر ذلک.

ص :269

ثالثا:اعتبر ابن أبی الحدید المعتزلی روایة المناشدة من المستفیض،و قال:

إن الناس قد رووا ذلک فأکثروا،ثم ذکر نصا للمناشدة،قال:إنه قد صح عنده (1).

و ذلک یدل علی عدم صحة قول بعضهم:هذا الحدیث لا أصل له عن علی«علیه السلام».

و لا قول بعضهم الآخر:فهذا غیر صحیح،و حاشا أمیر المؤمنین من قول هذا.و ذلک لأنهم إنما ضعفوا أحد أسانید الحدیث..و لم یتعرضوا لسائرها.و تنزیه أمیر المؤمنین عن صدور مضمون المناشدة عنه ما هو إلا اجتهاد من القائل نشأ عن اعتقاد کونه مؤثرات أخری لا یوافقه علیها أهل العلم،لأنهم یرون أنها لا تصلح لإثبات شئ من ذلک..

رابعا:إن الحفاظ قد أخرجوا بعض الأحادیث عن الضعفاء،لأجل قرائن توفرت لدیهم دلتهم علی صحة روایاتهم..

خامسا:لم نعرف السبب فی حکم الذهبی علی هذا الحدیث بأنه منکر، و غیر صحیح،و حاشا أمیر المؤمنین من قول هذا،فإننا لم نجد فیه کفرا،و لا غلوا،و لا إنتقاصا،و لا تحریفا،بل هو یحکی وقائع ثابته،و صحیحة،قد رواها الأثبات،و لیس فیها افتئات علی اللّه و لا علی رسوله بشیء،فهل تذکیر علی «علیه السلام»بالوقائع الصحیحة منقصة له،و لا بد من تنزیهه عنها؟!

ص :270


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 167 و الغدیر ج 1 ص 161 و التحفة العسجدیة ص 128 و المناشدة و الإحتجاج بحدیث الغدیر ص 7.
هل حدیث المناشدة موضوع؟!
اشارة

و قد ادعی بعضهم:ان حدیث المناشدة هذا موضوع و إستدل علی ذلک بأمرین لا یصح الإستدلال بهما،و هما:

الف-علی علیه السّلام صلی القبلتین و کذلک غیره

قال ابن عساکر:عن حدیث المناشدة:«و فی هذا الحدیث ما یدل علی أنه موضوع،و هو قوله:(و صلی القبلتین)،و کل أصحاب الشوری قد صلوا القبلتین» (1).

و نقول:

إن هذا الإستدلال غیر صحیح،و ذلک لما یلی:

أولا:لو سلمنا عدم صحة المناشدة بهذه الفقرة،فذلک لا یدل علی أن المناشدة موضوعة کلها من الأساس.

ثانیا:ذکروا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان فی مکة یستقبل الکعبة و بیت المقدس فی آن واحد،فإذا کان«صلوات اللّه و سلامه علیه»قد صلی قبل الناس بسبع سنین أو أکثر،فذلک یعنی:أنه کان قبل أن یبعث اللّه النبی رسولا یتعبد مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،إما بدین إبراهیم،و هو دین الحنیفیة،کما ورد فی قوله تعالی: ثُمَّ أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرٰاهِیمَ

ص :271


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 436.

حَنِیفاً وَ مٰا کٰانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ

(1)

أو بدین الإسلام،فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان نبیا منذ صغره،کما أثبتناه فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی «صلی اللّه علیه و آله»الجزء الثانی.

فیکون«علیه السلام»قد جمع فی صلاته بین استقبال الکعبة و بیت المقدس فی مکة المکرمة قبل أن یسلم أحد من الناس..فتصح المناشدة منه لهم بذلک..فإنه قد صلی إلی القبلتین وحده دونهم فی تلک السبع سنین کلها..

ب:لعثمان زوجتان مثل فاطمة

و استدل ابن عساکر علی أن حدیث المناشدة موضوع بقوله«علیه السلام»:«أفیکم أحد له زوجة مثل زوجتی فاطمة»؟!و قد کان لعثمان مثل ما له من هذه الفضیلة و زیادة (2).

و نقول:

أولا:إنه«علیه السلام»لم یقل:إن أحدا غیری لم یتزوج بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لیقال له:بل تزوج فلان بنتا أو بنتین للرسول «صلی اللّه علیه و آله»،بل قال:أفیکم له زوجة مثل زوجتی؟!

ص :272


1- 1) الآیة 123 من سورة النحل.
2- 2) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 436.

و من المعلوم:أن فاطمة«علیها السلام»هی سیدة نساء العالمین (1).

و هی حوراء إنسیة (2).

ص :273


1- 1) راجع:أرجح المطالب ص 241 و تجهیز الجیش(مخطوط)ص 96 و جامع الأحادیث للسیوطی ج 7 ص 734 و أشعة اللمعات فی شرح المشکاة(ط لکهنو)ج 4 ص 693 و وسیلة النجاة ص 228 و عیون المعجزات ص 51 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 137 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 27 و أسد الغابة ج 5 ص 522 و ج 8 ص 266 و اللمعة البیضاء للتبریزی ص 46 و شرح إحقاق الحق ج 10 ص 30 و ج 25 ص 48 و ج 33 ص 295 و راجع:إحقاق الحق(الملحقات) ج 10 عن کثیر من المصادر و ج 19 ص 19 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 127 و ینابیع المودة ص 198 و فتح الملک المعبود ج 4 ص 8 و مرآة المؤمنین ص 183.
2- 2) راجع:الأمالی للصدوق ص 546 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام»ج 2 ص 107 و معانی الأخبار ص 396 و روضة الواعظین ص 149 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 191 و التوحید للصدوق ص 118 و علل الشرائع ج 1 ص 184 و الإحتجاج للطبرسی ج 2 ص 191 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 114 و المحتضر للحلی ص 239 و مدینة المعاجز ج 3 ص 225 و 423 و بحار الأنوار ج 4 ص 4 و ج 8 ص 119 و 151 و 189 و 190 و ج 18 ص 351 و ج 36 ص 361 و ج 37 ص 82 و ج 43 ص 4 و 6 و 18 و 43 و ج 44 ص 241 و نور البراهین للجزائری ج 1 ص 302 و العوالم(الإمام الحسین«علیه السلام»)للبحرانی ص 121 و تفسیر فرات الکوفی ص 76 و 211 و 216-

کما أنها أم أبیها (1).و یغضب اللّه لغضبها،و یرضی لرضاها.

و فضائلها أکثر من أن تحصی و لا یقاس بها أحد.

2)

-و 221 و مجمع البیان ج 6 ص 37 و نور الثقلین ج 2 ص 502 و ج 13 ص 119 و تاریخ بغداد ج 5 ص 293 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 411 و 412 و ذکر أخبار إصبهان ج 1 ص 78 و الدر النظیم ص 459 و کشف الغمة ج 2 ص 87 و اللمعة البیضاء ص 114 و 116 و نفس الرحمن للطبرسی ص 400 و بیت الأحزان ص 18 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 6 و ج 10 ص 222.

ص :274


1- 1) راجع:مقاتل الطالبیین ص 29 و تاج الموالید(المجموعة)ص 20 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 140 و بحار الأنوار ج 22 ص 152 و ج 43 ص 19 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 22 ص 397 و الإستیعاب(مطبوع بهامش الإصابة)ج 4 ص 380 و(ط دار الجیل)ج 4 ص 1899 و التعدیل و التجریح للباجی ج 3 ص 1498 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 158 و أسد الغابة ج 5 ص 520 و تهذیب الکمال ج 35 ص 247 و الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب الستة للذهبی ج 2 ص 514 و الإصابة ج 8 ص 262 و تهذیب التهذیب ج 12 ص 391 و المنتخب من ذیل المذیل ص 6 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 43 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 37 و اللمعة البیضاء ص 53 و 122 و 123 و عمدة القاری ج 16 ص 222 و البدایة و النهایة ج 6 ص 365 و کشف الغمة ج 2 ص 90 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 25 ص 29 و ج 33 ص 377.

ثانیا:أثبتنا فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»و فی أربعة کتب أخری ألفناها حول هذا الموضوع:أن زوجتی عثمان لسن بنات لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی الحقیقة،و إنما هن بنات لغیره.لکنهن تربین عنده،و لذلک نسبن إلیه،لأنهن بناته بالتربیة.

و الکتب التی ألفناها فی إثبات هذا الأمر هی التالیة:

1-البنات ربائب:قل هاتوا برهانکم.

2-بنات النبی أم ربائبه..

3-القول الصائب فی إثبات الربائب.

4-ربائب الرسول:شبهات وردود.

یناشدهم بالنص علیه أم بفضائله

و نلاحظ:أنه«علیه السلام»،فی هذه المناشدات،قد أورد النصوص علیه من اللّه و رسوله بصیغة الفضائل..و لم یصرح بأنه یقصد بها اثبات إمامته و خلافته الإلهیة..

و لعل السبب فی ذلک یعود إلی أنه«علیه السلام»لم یکن یرید أن یدخل فی مواجهة تؤدی إلی تصعید التحدی،فإن ذکر النص،و الوقوف عنده سوف یفسر علی أنه حکم بضلال الذین تقدموا علیه،أو تفسیقهم..

و سیجد لدی الآخرین حماسا منقطع النظیر لتبریر و تصحیح ما أقدما علیه، و لو بقیمة إنکار النص،أو تحریض العامة علیه،أو إثارة الأحقاد الموروثة ضده.

ص :275

و قد یجعلون ذلک ذریعة لمجاهدته بحجة،أنه هو الذی أثار الفتنة فی الأمة،و قد حدث ذلک بالفعل حین حرک عبد الرحمان بن عوف بنی أمیة لرفض تولی علی للخلافة،و الإصرار علی تولیة عثمان..و انجر الأمر إلی تهدید المقداد أو غیره بالویل و الثبور،و عظائم الأمور..کما تقدم فی روایة الطبری..

فاعتمد«علیه السلام»طریقة الدخول إلی هذا الأمر بوسائل و مداخل هادئة،بنحو یغنی فیها التلمیح عن التصریح.

فهو یورد فی المناشدة الکثیر من نصوص الإمامة،و منها قضیة الغدیر، و سائر الآیات و الروایات المصرحة،أو المشیرة إلی الإمامة،و لکن بعنوان الفضیلة و الکرامة،و علی المنصف الواعی أن یتدبر،و أن یفهم،علی قاعدة أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلیٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا (1).

و نستطیع أن ندعی:أنه لو لم یکن لدخوله«علیه السلام»فی الشوری من فائدة سوی أنه«علیه السلام»قد تمکن من القیام بهذه المناشدة لکفی.

مناشدة أم مناشدات

قد یری البعض:أن اختلاف نصوص المناشدات من حیث الطول و القصر،و کثرة النقاط المطروحة و قلتها،و تفصیل الکلام حول کل نقطة و اختصاره قد یراه دلیلا علی تعدد وقوع هذه المناشدة فی أیام الشوری الثلاثة.

ص :276


1- 1) الآیة 24 من سورة محمد.

غیر أننا نقول:

إن ذلک لم یثبت،إذ لعل الإختصار و التطویل،و الحذف و عدمه قد جاء من قبل الرواة،روما للإختصار تارة،و لأن بعضهم حفظ،و البعض الآخر لم یحفظ..أو لأن بعض الرواة لم یشأ التصریح بکامل الحقیقة لسبب بعینه،و لم یتوفر هذا السبب لدی غیره.

اختلاف السیاق

قد یحاول البعض أن یدّعی:أن ثمة خللا فی المناشدة،یشیر إلی حصول الدس،و التصرف فیها،فقد ورد فیها ما یشیر إلی أنه یتحدث عن غائبین عن مجلس المناشدة،فتارة یقول:«لأحتجن علیهم».

و فی نص آخر یقول:«و لو أشاء لاحتججت علیهم».

و فی نص آخر یقول:«إن عمر جعلنی فی خمسة نفر أنا سادسهم»..

مع أن المناسب هو أن یکون خطابه موجها إلیهم بصیغة خطاب الحاضر،فیقول:لأحتجن علیکم،و نحو ذلک..

و یمکن أن یجاب:بأن من الممکن أن یوجه الخطاب للغائب لغرض من الأغراض،ثم یلتفت فی خطابه للحاضرین،کقوله تعالی: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ اَلرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ مٰالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (1)،ثم قال: إِیّٰاکَ نَعْبُدُ

ص :277


1- 1) الآیات 2-4 من سورة الفاتحة.

وَ إِیّٰاکَ نَسْتَعِینُ اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِیمَ

(1)

.و مثله قوله تعالی: عَبَسَ وَ تَوَلّٰی أَنْ جٰاءَهُ الْأَعْمیٰ (2).إلی أن قال: وَ مٰا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکّٰی.. (3).

مع احتمال أن تکون المناشدة بحضور جماعات أخری غیر أعضاء الشوری،کان«علیه السلام»یوجه الخطاب إلیهم،ثم التفت لیخاطب أعضاء الشوری أنفسهم.

ما یتوخاه علی علیه السّلام من المناشدات

و قد حدد علی«علیه السلام»ما کان یتوخاه من مناشداته لأهل الشوری بقوله:«فناظرتهم فی أیامی و أیامهم،و آثاری و آثارهم،و أوضحت لهم ما لم یجهلوه،من وجوه استحقاقی لها دونهم.

و ذکرتهم عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و تأکید ما أکده من البیعة لی فی أعناقهم» (4).

فیلاحظ:

أنه«علیه السلام»کان یتوخی من ذکر ذلک کله أمورا،هی:

ص :278


1- 1) الآیتان 5 و 6 من سورة الفاتحة.
2- 2) الآیتان 1 و 2 من سورة عبس.
3- 3) الآیة 3 من سورة عبس.
4- 4) الخصال ج 2 ص 375 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 139 و الإختصاص للمفید ص 173 و حلیة الأبرار ج 2 ص 371 و بحار الأنوار ج 31 ص 347 و ج 38 ص 177.

الأول:أراد«علیه السلام»بیان أنه ثمة عهدا من النبی«صلی اللّه علیه و آله» لعلی«علیه السلام»،و لیس الأمر لمجرد التلذذ بمدائح،و بیان مزایا،تشبه قصائد الشعراء،و ثناء المحبین و الأولیاء،و الأصدقاء الأصفیاء و الأوفیاء..

الثانی:إن هذا العهد کان بمرأی و بمسمع منهم،و لا یحتاج استحضارهم له إلی أکثر من التذکیر به..لکی لا یتذرع أحد بالغفلة عنه أو بالنسیان له..

الثالث:إن هناک بیعة کانت له«علیه السلام»فی أعناقهم..و ان النبی «صلی اللّه علیه و آله»هو الذی أخذها منهم له،و أن هدف النبی«صلی اللّه علیه و آله»من هذه البیعة هو تأکید ذلک العهد..

الرابع:إن المطلوب لم یکن مجرد تذکیرهم بتلک الوقائع،بل المطلوب هو إیضاح وجوه دلالتها،و لو من خلال الإیحاء،و الإلماح لهم بارتباطها بأمر الإمامة و الخلافة،و إفهامهم أنها لیست مجرد أقوال عابرة،دفعت إلیها المحبة،أو القرابة،أو المصاهرة،أو الإلفة،أو إظهار الإعجاب بالإنجازات، أو التشجیع..و إنما هی أوسمة استحقاق تظهر المزایا المطلوبة فی أمر الإمامة و الخلافة بعد الرسول«صلی اللّه علیه و آله».

الخامس:قد ظهر من قوله:«فناظرتهم»أنه«علیه السلام»أراد أن یکون المقام مقام احتجاج و إثبات،و مفاضلة،بهدف اسقاط مقولة أراد مؤسس هذه الشوری تکریسها بصورة عفویة و تلقائیة،و هی أن علیا قد قرن بنظائره و أقرانه..

السادس:دلتنا هذه المناظرة علی أن الهدف هو تکریس حقیقة أن أمر

ص :279

الإمامة أجلّ من أن یکون خاضعا للتجاذبات القائمة علی مجرد التّنطّح و الإدعاء،أو أن یخضع لأسباب القوة المادیة،أو العشائریة،أو العسکریة، أو أی شیئ دنیوی،بل هو مقام إلهی،عظیم الخطر،بالغ الأهمیة،له معاییره و مرتکزاته التی تناسبه.و لیس ملکا عضوضا،بل هو خلافة النبوة..

و لا بد أن تثبت الأفعال،و السیرة العملیة،و الإمتحان المباشر صحة کل الأقوال و الإدعاءات التی تطلق حوله..و لأجل ذلک ناظرهم فی أیامه و أیامهم،و آثاره و آثارهم..

المناشدات بنظر المعتزلی

و لعل نفس هذا الذی ذکرناه قد أزعج محبی الخلفاء،و أثار حفائظهم، فاهتموا بالتشکیک فی هذه المناشدات،و سعوا ما أمکنهم إلی تکذیبها، و الحد من تأثیرها..

قال المعتزلی:

«و نحن نذکر فی هذا الموضع ما استفاض فی الروایات من مناشدته أصحاب الشوری،و تعدیده فضائله و خصائصه التی بان بها منهم و من غیر هم.

قد روی الناس ذلک فأکثروا،و الذی صح عندنا أنه لم یکن الامر کما روی من تلک التعدیدات الطویلة،و لکنه قال لهم بعد أن بایع عبد الرحمن و الحاضرون عثمان،و تلکأ هو«علیه السلام»عن البیعة:

إن لنا حقا،إن نعطه نأخذه،و إن نمنعه نرکب أعجاز الإبل و إن طال السری..فی کلام قد ذکره أهل السیرة،و قد أوردنا بعضه فیما تقدم.

ص :280

ثم قال لهم:أنشدکم اللّه!أفیکم أحد آخی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بینه و بین نفسه،حیث آخی بین بعض المسلمین و بعض،غیری؟!

فقالوا:لا.

فقال:أفیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«من کنت مولاه فهذا مولاه»غیری؟!

فقالوا:لا.

فقال:أفیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«أنت منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدی»،غیری؟!

قالوا:لا.

قال:أفیکم من اؤتمن علی سورة براءة،و قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«إنه لا یؤدی عنی إلا أنا أو رجل منی»غیری؟!

قالوا:لا.

قال:ألا تعلمون أن أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فروا عنه فی مأقط الحرب فی غیر موطن،و ما فررت قط؟!

قالوا:بلی.

قال:ألا تعلمون أنی أول الناس إسلاما؟!

قالوا:بلی.

قال:فأینا أقرب إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نسبا؟!

قالوا:أنت.

ص :281

فقطع علیه عبد الرحمن بن عوف کلامه،و قال:یا علی،قد أبی الناس إلا عثمان،فلا تجعلن علی نفسک سبیلا.

ثم قال:یا أبا طلحة،ما الذی أمرک به عمر؟!

قال:أن أقتل من شق عصا الجماعة.

فقال عبد الرحمن لعلی:بایع إذن،و إلا کنت متبعا غیر سبیل المؤمنین، و أنفذنا فیک ما أمرنا به.

فقال:«لقد علمتم أنی أحق بها من غیری،و اللّه لأسلمن..»الفصل إلی آخره،ثم مد یده فبایع (1).

و نقول:

إننا لا نوافق ابن أبی الحدید علی کثیر من النقاط التی أوردها فی کلامه هذا..فلاحظ مثلا الأمور التالیة:

1-من أین و کیف ثبت للمعتزلی أن تلک التعدیدات الطویلة لم تکن قد حصلت،فإن هناک المئات من السنین التی تفصله عن ذلک الحدث..

و لا سبیل إلی إثبات شیء أو نفیه بالتشهی،و محض الرغبة.

2-لو جمعنا تلک المناشدات کلها،و حذفنا ما کرره الرواة منها،فإن المجموع لا یحتاج إلی أکثر من ساعة أو ساعتین لتداوله.و هذا وقت قصیر جدا بالقیاس إلی الثلاثة أیام التی قضوها فی البحث و المناظرة.

ص :282


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 167 و 168 و غایة المرام ج 2 ص 67 و 68 و ج 6 ص 8.

3-بالنسبة لما جری فی الشوری نفسها نقول:

لو أردنا أن نقصر النظر علی النصوص التی یتداولها الناس،و اقتصرنا فی المناشدات علی ما ذکره المعتزلی،لما احتاجت الشوری کلها إلی أکثر من نصف ساعة،فلماذا بقوا ثلاثة أیام ساکتین؟

و هل نقول:إنه لم یحصل طیلة الثلاثة أیام سوی هذا الذی ذکروه؟!أم أن الإحتمال سوف یقوی عندنا لیصل إلی درجة الإطمینان بأن هناک مداولات کثیرة هی أضعاف أضعاف ما بلغنا جرت فیما بینهم،و لم تصل إلینا..؟!

فإذا جاز لنا أن نترقی فی هذا الأمر إلی درجة الیقین،فلم لا یرقی بنا الظن إلی القول بأن ما بلغنا من المناشدات حتی المطولة منها هو جزء الحقیقة أیضا؟

4-قول المعتزلی عن علی«علیه السلام»:«ثم مد یده فبایع»،غیر ثابت،فقد تقدم أن المفید رحمه اللّه تعالی قال:إنه لم یبایع أبدا..

و تقدم:أن من المحتمل أن یکون قد جری له معهم ما یشبه الذی حدث له فی بیعة أبی بکر،حیث تکاثروا علیه،فمدوا یده،و هو یقبضها، فجاء أبو بکر،فمسح یده علیها..فقالوا:بایع أبو الحسن،أو نحو ذلک.

5-و کنا نتوقع أن یبادر المعتزلی إلی تسجیل تحفظه علی تهدید عبد الرحمان بن عوف لعلی بن أبی طالب بالقتل،و استدعائه أبا طلحة لیؤکد جدیة هذا التهدید..من حیث أن هذا التهدید یسقط بیعة علی«علیه السلام»عن الإعتبار،إذ لا بیعة لمکره..

ص :283

6-إن عبد الرحمان بن عوف لم یستند فی أمره بقتل علی«علیه السلام» إلی أن علیا خالف عهده الذی أعطاه أن یرضی بمن یختاره عبد الرحمان بن عوف،بل استند إلی وصیة عمر لهم بقتله..لأن ابن عوف کان یعلم:أنه- هو الذی-لم یف بالشرط الذی احلفه علی«علیه السلام»علی العمل به، فهو الذی خان العهد،و علی هو الذی و فی به،و بیّن له عدم صحة عمله.

هل المناشدات أبطلت خلافة عثمان؟!

و صرحت بعض نصوص المناشدات بأنها حصلت قبل حسم الأمر بالبیعة لعثمان،الأمر الذی یعنی:أنه«علیه السلام»قد اسقط حجتهم و مشروعیة اختیارهم غیره،و أبطل هذا الإختیار-بالدلیل القاطع، و البرهان الساطع،من حیث أنه أثبت أنه یقع مخالفا للشرط الذی شرطه «علیه السلام»علی عبد الرحمان بن عوف و الزمه به بواسطة القسم.

فلا أثر لهذا الإختیار الذی جاء علی خلاف الشرط،و یتحقق به الحنث بالقسم..و لا أثر لبیعة تقع بالإستناد إلیه..

أوهام المعتزلی و المعتزلة

و قد أحرجت کلمات علی«علیه السلام»و مواقفه من الخلفاء ابن ابی الحدید المعتزلی و سائر المعتزلة،و منهم البغدادیون القائلون بتقدم علی«علیه السلام»علی جمیع الصحابة فی الفضل،و لکنهم أجازوا تقدیم المفضول علی الفاضل فی الإمامة..فصححوا بذلک خلافة أبی بکر و عمر،و جهروا بأفضلیة أمیر المؤمنین«علیه السلام»علیهما و علی جمیع الصحابة..

ص :284

و قد ظهر هذا الحرج علی موقف ابن أبی الحدید المعتزلی حین بلغ فی شرحه لنهج البلاغة إلی قوله«علیه السلام»لما عزموا علی بیعة عثمان:

«لقد علمتم أنی أحق بها من غیری،و و اللّه لأسلمن ما سلمت أمور المسلمین،و لم یکن فیها جور إلا علی خاصة،التماسا لأجر ذلک و فضله، و زهدا فیما تنافستموه من زخرفه و زبرجه».

فقد قال:«یقول لأهل الشوری:إنکم تعلمون أنی أحق بالخلافة من غیری،و تعدلون عنی.ثم أقسم لیسلمن و لیترکن المخالفة لهم،إذا کان فی تسلیمه و نزوله عن حقه سلامة أمور المسلمین،و لم یکن الجور و الحیف إلا علیه خاصة.

و هذا کلام مثله«علیه السلام»،لأنه إذا علم أو غلب علی ظنه أنه إن نازع و حارب دخل علی الاسلام و هن و ثلم لم یختر له المنازعة،و إن کان یطلب بالمنازعدة ما هو حق،و إن علم أو غلب علی ظنه بالإمساک عن طلب حقه إنما یدخل الثلم و الوهن علیه خاصة،و یسلم الاسلام من الفتنة، وجب علیه أن یغضی و یصبر علی ما أتوا إلیه من أخذ حقه،و کف یده، حراسة للاسلام من الفتنة.

فإن قلت:فهلا سلم إلی معاویة،و إلی أصحاب الجمل،و أغضی علی اغتصاب حقه حفظا للاسلام من الفتنة؟!

قلت:إن الجور الداخل علیه من أصحاب الجمل و من معاویة و أهل الشام،لم یکن مقصورا علیه خاصة،بل کان یعم الإسلام و المسلمین جمیعا، لأن أحدا غیر علی«علیه السلام»لم یکن یصلح لریاسة الأمة،و تحمل أعباء

ص :285

الخلافة،فلم یکن الشرط الذی اشترطه متحققا،و هو قوله:(و لم یکن فیه جور إلا علی خاصة).

و هذا الکلام یدل علی:أنه«علیه السلام»لم یکن یذهب إلی أن خلافة عثمان کانت تتضمن جورا علی المسلمین و الإسلام،و إنما کانت تتضمن جورا علیه خاصة،و أنها وقعت علی جهة مخالفة الأولی،لا علی جهة الفساد الکلی،و البطلان الأصلی.و هذا محض مذهب أصحابنا (1).

و نقول:

إن هذا الکلام مرفوض من جهات عدیدة،نذکر منها ما یلی:

لأسلمن ما سلمت أمور المسلمین

أولا:إن قوله«علیه السلام»:لأسلمن ما سلمت أمور المسلمین،لا یعنی أنه یری أن أمور المسلمین قد سلمت بالبیعة لعثمان،و انتهی الأمر.بل هو یقول:إنی منتظر لما یجری،و راصد للتحولات..و لکنه مجرد انتظار و ترقب،من دون أن تفرض علیه بیعة،إذ هو لم یضمن سلامة أمور المسلمین بعد..

ثانیا:إن هذه الکلمة قد تضمنت التصریح بما یمنع من مبادرته للبیعة، و هو قوله:«و لم یکن جور إلا علی خاصة»،إذا لا یجوز مبایعة الجائر،حتی لو کان جوره یستهدف شخصا بعینه،لأن ذلک یفقده شرط الإمامة بأدنی مراتبه،و هو العدالة،فضلا عن العصمة التی هی الشرط الحقیقی..

ص :286


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 166 و 167.

کما أن ذلک لا یمنع من أن یکون هذا الجائر فاقدا لسائر الشرائط و الصفات المعتبرة فی الإمام و الخلیفة،و یکون توثبه علی الخلافة من مفردات العدوان علی الحقوق و المخالفات لما أمر اللّه و رسوله به..

ثالثا:إن الروایة تقول:لأسلمنّ-و هو من التسلیم،و القبول بما هو بالأمر الواقع الذی فرض علیه سبب تقصیر الناس فی القیام بواجبهم تجاه امامهم..فقراءة بعض الناس لها بصیغة لأسالمن الذی هو من المسالمة،فی مقابل المحاربة..فی غیر محلها،إذ لم یکن«علیه السلام»قد أعلن الحرب علی أحد..

رابعا:لقد قرر«علیه السلام»أن الحاضرین معه فی الشوری قد علموا بأنه«علیه السلام»أحق بها من غیره..و نحن هنا نذکّر القارئ الکریم بما یلی:

ألف:إن ذلک ینتج أنهم یتوثبون علی أمر لیس لهم.

ب:إن عدم وجود حق لهم فی هذا الأمر معروف لدیهم،و لیس أمرا یغفلون عنه،و یدعیه من لا علم لهم بصحة دعواه،أو بصدقها.

ج:الظاهر من سیاق الکلام هو أن مناشداته لهم هی التی قطعت الشک بالیقین،و اظهرت أنهم إنما علموا ذلک من خلال شهودهم، للوقائع،و سماعهم المباشر لما کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد قاله فی حقه«علیه السلام».

د:إن مناشداته لهم بتلک المواقف و الأقوال،و الآیات القرآنیة کانت تهدف إلی مساعدتهم لاستحضار ما شهدوه و سمعوه،و لم تکن لمجرد الإفتخار.

ص :287

خامسا:إن ما ساقه«علیه السلام»من مضامین له هدف ظاهر،و هو تأکید حقه«علیه السلام»فی الإمامة،و الخلافة دون کل أحد سواه..

فلاحظ استدلاله بحدیث الغدیر،و بحدیث أنت منی بمنزلة هارون من موسی،و غیر ذلک.

سادسا:إن عبد الرحمان بن عوف قد رد کل ما سمعه من مناشدات بادعاء أن الناس یصرون علی تولیة عثمان،لأنهم نظروا لأنفسهم فی دنیاهم، و لم یهتموا لأمر دینهم.

و یلاحظ علی ذلک:

ألف:إن الذین أبوا إلا تولیة عثمان هم عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح، و بنو أمیة..و ذلک فی مقابل عمار و المقداد،و سلمان،و أبی ذر،و بنی هاشم، و سائر الأنصار،و غیرهم..

ب:إن ما ناشدهم به تضمن تأکید حق الإمامة،و فیه النص و التأکید من اللّه و رسوله..فلا یصح مقابلته بأقوال الناس،و طلاب اللبانات فی الدنیا،و لا یصح الإحتجاج بمواقفهم المستندة إلی میولهم و أهوائهم،و لا یجوز طاعة الناس و معصیة اللّه فی ذلک..بل لا بد من حمل الناس علی طاعة اللّه،و الإنقیاد لأوامره،و الإنتهاء بزواجره..

ج:إن ادعاء الناس:أن تولیة عثمان أصلح لهم فی دنیاهم لا مبرر له، و لا دلیل لهم علیه،و لا منطق یساعده.بل جاءت الوقائع لتدل علی خلافه، لا سیما و أن الموقع هو موقع خلافة الرسول،مما یعنی أن مهمة الخلیفة هی تطبیق أحکام اللّه تعالی فیهم،و هدایتهم،و رعایتهم و حل مشاکلهم،و توفیر

ص :288

فیئهم،و دفع عدوهم،و تأمین سبلهم و حل مشاکلهم،و تزکیتهم و تربیتهم تربیة صالحة..و ما إلی ذلک..

و هل یمکن لأحد أن یقول:إن حکم أی إنسان آخر للناس کان أنفع للناس من حکم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لهم؟!..لأن حکم هذا المتوثب علی ما لیس له ینفعهم فی دنیاهم،و حکم النبی یرتبط بآخرتهم؟!.

سابعا:قوله«علیه السلام»:و لم یکن جور إلا علی خاصة،یرید به أن خلافة عثمان تحمل فی طیاتها جورا علی علی«علیه السلام»خاصة،لأنه هو وحده الذی له حق فی الخلافة،و یغتصب منه هذا الحق،أما سائر أعضاء الشوری فیشارکون فی ظلمه«علیه السلام»،لأنهم یسعون لاقتناص حقه منه..

و من الواضح:أن ظلم علی«علیه السلام»فی هذا الأمر ظلم لجمیع المسلمین،لأن إبعاده عن الخلافة یؤدی إلی الحیف علی الناس،و حرمانهم من حکومة الحق و العدل التی جعلها اللّه تعالی لهم من خلال علی«علیه السلام».

فظهر أن قوله«علیه السلام»و لم یکن جور أو ظلم إلا علی خاصة یرید به المقابلة بینه«علیه السلام»و بین أعضاء الشوری،لا المقابلة بینه و بین الأمة.أی أنه«علیه السلام»وحده الذی ظلم من بین سائر أرکان الشوری،لأن الآخرین لا حق لهم فی الخلافة..لیقال:إنهم ظلموهم بأخذ حقهم منهم..

کما أنه«علیه السلام»یظلم بالمباشرة،و الأمة تظلم بالواسطة أی بحرمانها من حکمه العادل الذی جعله اللّه لها.و ما ستتبعه من هدایات،

ص :289

و توفیقات،و عنایات،و نفحات،و برکات.

فظهر عدم صحة قول المعتزلی:إنه«علیه السلام»یذهب إلی أن خلافة عثمان لا تتضمن جورا علی المسلمین و الإسلام،بل تتضمن جورا علیه وحده..

ثامنا:و مما یدل علی عدم صحة ما ادعاه المعتزلی،من أن الظلم فی عهد عثمان لم یکن عاما:أن الأحداث قد أظهرت کم کان الإسلام مظلوما فی عهد عثمان،حتی لقد ذکروا:أنهم لیلة بیعة عثمان سمعوا هاتفا یقول:

یا ناعی الإسلام قم فانعه

قد مات حق و بدا منکر

(1)

کما أن أبا سفیان مرّ أیام عثمان بقبر حمزة،فضربه برجله،و قال:یا أبا عمارة!إن الأمر الذی اجتلدنا علیه بالسیف أمس فی ید غلماننا الیوم یتلعبون به (2).

و حین وصلت الخلافة لعثمان قال له أبو سفیان:صارت إلیک بعد تیم و عدی،فأدرها کالکرة،و اجعل أوتادها بنی أمیة،فإنما هو الملک،و لا أدری ما جنة و لا نار (3).

ص :290


1- 1) کشف المحجة ص 179 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 78 و نهج السعادة ج 5 ص 215 و بحار الأنوار ج 30 ص 14.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 136 و بحار الأنوار ج 33 ص 89 و الغدیر ج 10 ص 83 و قاموس الرجال للتستری ج 11 ص 352.
3- 3) الإستیعاب(مطبوع مع الإصابة)ج 2 ص 690 و(ط دار الجیل)ج 4 ص 1679 و-

و دخل علی عثمان فقال:ها هنا أحد؟!

فقالوا:لا.

فقال:اللهم اجعل الأمر أمر جاهلیة،و الملک ملک غاصبیة،و اجعل أوتاد الأرض لبنی أمیة (1)فلم یزد عثمان علی أن زجره،و أظهر استیاءه..

تاسعا:صرح«علیه السلام»:بأن الذین معه فی الشوری یتنافسون علی زخرف الدنیا و زبرجها..و قد میز نفسه عنهم بأنه یزهد فیما یتنافسون فیه..

و أن الداعی له للمطالبة بهذا الأمر هو التکلیف الشرعی المناط به من خلال تنصیب اللّه تعالی و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»له..

أما دخولهم فی هذا الأمر،و تنافسهم فیه،و حرص کل منهم علی الوصول إلیه،فلیس له مبرر من شرع،و لا کان لأجل غیرتهم علی مصلحة الأمة،و لو من حیث أنهم یرون فی أنفسهم مؤهلات لا توجد فی الذی نص اللّه و رسوله علیه..بل المبرر هو محض الطمع بالدنیا،و حبهم للذهب و غیره من حطامها..

3)

-(ط دار الکتب العلمیة)ج 4 ص 240 و شرح الأخبار ج 2 ص 528 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 407 و الغدیر ج 8 ص 278 و 331 و ج 10 ص 83 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 8 ص 398 و قاموس الرجال للتستری ج 11 ص 352 و النزاع و التخاصم ص 59 و النصائح الکافیة ص 110.

ص :291


1- 1) مختصر تاریخ مدینة دمشق ج 11 ص 67 و تاریخ مدینة دمشق ج 23 ص 471 و الغدیر ج 8 ص 278 و ج 10 ص 83.

عاشرا:إن هذا الکلام یدل علی أن غرضه«علیه السلام»من طلب الخلافة هو استقامة أمور المسلمین،و صلاح حالهم،و تحقیق السلامة لهم من الفتن،و لو فی أدنی مستویاتها،إذ لا بد من الکف عن المطالبة إذا کانت ستؤدی إلی ظهور النزاع،و حدوث القلاقل،بسبب سعی دعاة الباطل، و بعض أهل الأهواء إلی ایقاد نار الفتنة،و التحریض علی الفوضی،و اللعب علی الوتر العشائری،و إنعاش الأحقاد.

حادی عشر:قد یدعی البعض:أن الخلافة منصب دنیوی،و لا یتوقع من علی«علیه السلام»العابد الزاهد المعرض عن الدنیا أن ینافس فیه.

و هو کلام غیر صحیح،فإن الدنیا هی مضمار الآخرة،و بالخلافة یحفظ الدین،و تصان کرامات الناس،و دماؤهم،و أموالهم و أعراضهم،و سائر شؤونهم.و هذا من أهم الواجبات الدینیة،التی لا یمکن التخلی عنها،حین ینحصر الأمر به،من خلال التکلیف الإلهی له..

ثانی عشر:بالنسبة لما ذکره المعتزلی من أنه إذا جاز تسلیمه«علیه السلام»الأمر لعثمان،و لأبی بکر و عمر،و کانت أمور المسلمین تسلم بذلک،فلم لم یسلم الخلافة لطلحة و الزبیر و معاویة منعا للفتنة،و صیانة لدماء المسلمین،و لکی تسلم أمورهم؟!

و أجاب بالفرق بین هذا و ذاک،فإن ما یدعیه معاویة و طلحة و الزبیر فیه جور علی الأمة،بخلاف أبی بکر و عمر و عثمان.

و نقول:

1-لا فرق بین الحکومات المبنیة علی غصب الحق و التعدی،فإنها کلها

ص :292

لا مشروعیة لها،و لا أهلیة للمتصدین للأمر و النهی فیها.و لا بد من منعهم من ذلک،و العمل علی إرجاع الحق إلی أهله مع الإمکان..

2-إن بیعة عثمان قامت علی الإکراه إلی حد أنهم أرادوا قتله«علیه السلام»،کما أنها خلافة بنیت علی التعدی علی الحق الظاهر،بعد إقامة الحجة فیه،و وضوحه إلی حد البداهة..خصوصا بعد تلک المناشدات.

3-إن خلافة عثمان بنیت علی خلافة سابقیه أبی بکر و عمر،و من المعلوم أن خلافتهما بنیت علی أخذ الحق من صاحبه الشرعی بالقوة و القهر، کما تقدم.

4-إن مسار خلافة عثمان تضمن مفاسد جلیلة،حیث بسط بنو أمیة أیدیهم و أکدوا هیمنتهم علی الناس،و أوغلوا فی تعدیاتهم و ظلمهم لهم، و نهبوا ثروات الأمة،و عاثوا فی الأرض فسادا،حتی استحل الصحابة و التابعون دم عثمان،و وقعت الواقعة،و قتله الناس..

و لم یکن علی«علیه السلام»لیرضی هذا المسار،لا من الأمویین فی عهد عثمان،و لا فی عهد معاویة،و لا فی أی عهد کان..

5-أما السبب الذی دعا علیا«علیه السلام»للتسلیم فی عهد أبی بکر و عمر و عثمان،فیمکننا أن نلخصه علی النحو التالی:

ألف:إن المقصود بقوله«علیه السلام»:ما سلمت امور المسلمین هو سلامتهم من أن یفتنوا عن دینهم،بان یرجعوا کفارا یضرب بعضهم رقاب بعض،و سلامة أمر الإمامة الذی به حفظ دینهم من التشویه و من الشبهات حوله،و لیس مقصوده بهذه الکلمة مجرد حفظ مصالحهم،و سلامة أحکام

ص :293

دینهم من التعدی..

إذ المهم بقاء أصل الدین،فان تعدی أحد علی أحکامه،فیمکن التصحیح و التوضیح..

لکن إذا ارتد الناس،و صار یضرب بعضهم رقاب بعض،فتلک هی المصیبة الکبری..

و یشیر إلی أن هذا هو المقصود بسلامة أمور المسلمین:أن علیا«علیه السلام»قد أوضح فی الشوری نفسها،و فی حدیث المناشدة بالذات:أنه لا یری صحة خلافة أبی بکر و لا عمر،و لا عثمان،و کان لا یری أن أمور المسلمین قد سلمت،أو تسلم بخلافتهم:و لکنه سمع و أطاع،لأنه خاف من ارتداد الناس.

فقد روی أبو الطفیل عامر بن واثلة:أنه کان علی الباب یوم الشوری، فارتفعت الأصوات بینهم،قال:فسمعت علیا«علیه السلام»یقول:«بایع الناس أبا بکر،و أنا-و اللّه-أولی بالأمر منه،و أحق به منه،فسمعت و أطعت،مخافة أن یرجع الناس کفارا،أو یضرب بعضهم رقاب بعض.

ثم بایع أبو بکر لعمر،و أنا أولی بالأمر منه،فسمعت و أطعت مخافة أن یرجع الناس کفارا،ثم أنتم تریدون أن تبایعوا عثمان إلخ..» (1).

ص :294


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 433-435 و کنز العمال ج 5 ص 724 و الطرائف لابن طاووس ص 411 و الصراط المستقیم ج 2 ص 64 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 220 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 432 و ضعفاء العقیلی ج 1-

ب:إن الأمر فی عهد عثمان کان أشد خطرا و سوءا منه فی عهد معاویة، لأن الجور فی عهد عثمان قد انضم إلیه الإفساد الشدید الذی أدی إلی انتقاض الأمور،فی الدولة بأسرها،حتی انتهی الأمر بقتله..

و الجور و الإفساد و إن کان حاصلا فی عهد معاویة،و لکنه لم یصل إلی الحد الذی بلغه فی عهد عثمان،بل کانت حکومة الحق و العدل قائمة فی الجانب الآخر..ثم إن الناس قد عرفوا أن ثمة حقا و باطلا..و أن حکومة معاویة لا تمثل دولة الحق بالتأکید..

و لکننا نجد من جهة أخری:أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»بعد وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»واجه المحنة وحده،بعد أن خذله الأکثرون، و أحبوا السلامة،أو رکنوا إلی الدنیا،و التزم«علیه السلام»بوصیة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأن لا یواجه القوم إلا إذا وجد أنصارا.ثم هددوه بالإحراق و القتل،و جری ما جری علی زوجته فاطمة الزهراء،من ضرب، و اسقاط جنین،و غیر ذلک.

و أوصی أبو بکر بالأمر لعمر،ثم قرر عمر الشوری،و نفذت أوامر عمر بکل إصرار و شراسة،و هددوا علیا بضرب عنقه إن لم یسلّم لهم..

1)

-ص 211 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 378 و لسان المیزان ج 2 ص 156 و المناقب للخوارزمی ص 313 و بناء المقالة الفاطمیة ص 410 و غایة المرام ج 5 ص 77 و ج 6 ص 5 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 361 و شرح إحقاق الحق(الأصل)ج 5 ص 31 و ج 15 ص 684.

ص :295

فلم یکن علی«علیه السلام»قادرا علی استرجاع الحق،إلا إن کان یرید أن یقتل أو ینتهی الأمر إلی فتنة عارمة،و تفجیر الأوضاع،و انفلات الزمام، و سفک الکثیر من الدماء..

و لکن الأمر فی عهد أمیر المؤمنین قد اختلف،فکان هو«علیه السلام» صاحب السلطة..و قد أراد طلحة و الزبیر نقضها،و أراد معاویة أن یتخلف عنها،و شرع بالعمل علی تقویضها.

فکان الواجب الشرعی یفرض علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»أن یدفع هؤلاء البغاة الخارجین علی امام زمانهم،و الذین کان أمرهم علی درجة عالیة من الوضوح لأکثر الناس..

فبادر«علیه السلام»إلی دفعهم،موضحا هذه الخصوصیة بقوله:

«لو لا حضور الحاضر،و قیام الحجة بوجود الناصر،و ما أخذ اللّه علی العلماء أن لا یقاروّا علی کظة ظالم،و لا علی سغب مظلوم،لألقیت حبلها علی غاربها،و لسقیت آخرها بکأس أولها» (1).

و قال«علیه السلام»:«فما وجدتنی یسعنی إلا قتالهم أو الجحود بما جاءنی به محمد» (2).

ص :296


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)الخطبة رقم 3 ج 1 ص 30.
2- 2) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 103 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 6 و بحار الأنوار ج 32 ص 555.

الفصل الثامن

اشارة

وقفات مع مضامین المناشدات..

ص :297

ص :298

سیدة نساء العالمین

ورد فی بعض نصوص المناشدة المتقدمة فی الفصل السابق،أنه«علیه السلام»قال عن السیدة الزهراء«علیها السلام»:إنها سیدة نساء عالمها،مع أن الثابت أنها«علیها السلام»سیدة نساء العالمین من الأولین و الآخرین.

و مریم هی التی ذکروا:أنها سیدة عالمها..

فلاحظ:النصوص التالیة:

1-روی الصدوق باسناده عن الإمام الصادق«علیه السلام»:أن الملائکة کانت تهبط إلی فاطمة«علیها السلام»،فتحدثهم و یحدثونها..

فقالت لهم ذات لیلة:ألیست المفضلة علی نساء العالمین مریم بنت عمران؟! فقالوا:إن مریم کانت سیدة نساء عالمها،و إن اللّه عز و جل جعلک سیدة نساء عالمک و عالمها،و سیدة نساء الأولین و الآخرین (1).

ص :299


1- 1) بحار الأنوار ج 14 ص 206 و ج 43 ص 78 و 79 و علل الشرایع ص 72 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 182 و دلائل الإمامة ص 152 و الصافی ج 1 ص 336 و نور الثقلین ج 1 ص 337 و کنز الدقائق ج 2 ص 84 و تأویل الآیات ج 1 ص 111 و اللمعة البیضاء ص 195.

2-ورووا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»سارّ فاطمة،و قال لها:ألا ترضین أن تکونی سیدة نساء العالمین،أو سیدة نساء هذه الأمة؟!

فقالت:فأین مریم بنت عمران،و آسیة امرأة فرعون.

فقال:مریم سیدة نساء عالمها،و آسیة سیدة نساء عالمها (1).

3-و فی نص آخر عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حدیث:و إنها سیدة نساء العالمین.

فقیل:یا رسول اللّه،هی سیدة نساء عالمها؟!

فقال:ذاک لمریم بنت عمران.فأما ابنتی فاطمة فهی سیدة نساء العالمین

ص :300


1- 1) العمدة لابن البطریق ص 387 و الطرائف لابن طاووس ص 262 و 263 و إحقاق الحق(الأصل)ص 301 و بحار الأنوار ج 37 ص 68 و راجع ص 69 و ج 39 ص 278 و ج 43 ص 37 عن الجمع بین الصحاح الستة من سنن أبی داود،و عن حلیة الأولیاء،و عن بشارة المصطفی،و عن المناقب لابن شهر آشوب. و راجع:و ذخائر العقبی ص 43 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 486 و 485 و فضائل سیدة النساء لابن شاهین ص 25 و قاموس الرجال ج 12 ص 334 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 4 ص 1895 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 134 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 126 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 45 و بشارة المصطفی ص 118 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 44 و ج 10 ص 37 و ج 15 ص 52 و ج 19 ص 19 و ج 25 ص 43 و 45 و ج 30 ص 643 و ج 33 ص 294.

من الأولین و الآخرین إلخ.. (1).

و روی عن الإمام الصادق ما یقرب من ذلک (2).

فإما أن یکون ما ورد فی حدیث المناشدة قد تعرض لتحریف أهل الأهواء،بهدف الحط من شأن فاطمة«علیها السلام»کما تعودناه منهم.

و إما أن یکون مراده«علیه السلام»ب«عالمها»هو هذه الدنیا بأسرها.

و لیس المراد به طائفة من الناس،أو قسما محدودا بالزمان منهم فی مقابل سائر الأزمنة التی یعیش فیها البشر.

لأن کلمة العالم قد یراد بها الدنیا.و قد یراد بها(عالم البشر)مقابل عالم الجن،و الطیر و نحو ذلک.

الإستشفاء و التبرک لیس حراما

ورد فی الروایة رقم(2)قوله«علیه السلام»:نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کما قال لی:لو لا أن لا یبقی أحد إلا قبض من أثرک قبضة،یطلب بها البرکة لعقبه من بعده،لقلت فیک قولا

ص :301


1- 1) بحار الأنوار ج 37 ص 84 و ج 43 ص 24 و بشارة المصطفی ص 218 و 219 و (ط مرکز النشر الإسلامی)ص 274 و أمالی للصدوق ص 574 و نور الثقلین ج 1 ص 337 و کنز الدقائق ج 2 ص 85.
2- 2) بحار الأنوار ج 43 ص 26 و 21 و معانی الأخبار للصدوق ص 107 و شرح الأخبار ج 3 ص 520 و دلائل الإمامة ص 149.

لا یبقی أحد إلا قبض من أثرک قبضة؟!

و هذا یدل علی عدم جواز الإستشفاء و التبرک بتراب قدم الإمام،و هذا خلاف ما هو ثابت من جواز ذلک فی الإسلام..

و نقول:

ان التبرک قد یکون لإعتقاد القداسة لشخص ما،و أن له جاها و مقاما، و شفاعة عند اللّه،و قد یکون لأجل الإنتساب و الإرتباط المباشر باللّه سبحانه.و الذی یشیر النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلیه هنا هو هذا الثانی.أی أن المقصود هو التعبیر عن خشیته«صلی اللّه علیه و آله»من أن یؤدی قوله هذا إلی غلو بعض الناس فی علی«علیه السلام»،باعتقاد ألوهیته و العیاذ باللّه..

و قد ورد فی أخبار أخری جاء فیها:لو لا أن تقول فیک طوائف(الغالون) من أمتی ما قالت النصاری فی عیسی بن مریم لقلت فیک قولا،لا تمر بملأ (من الناس)إلا أخذوا التراب من تحت قدمیک،یلتمسون بذلک البرکة(أو یستشفون به) (1).

ص :302


1- 1) راجع:الکافی ج 8 ص 57 و الأمالی للصدوق ص 709 و الخصال ص 575 و المناقب للخوارزمی ص 311 و خاتمة المستدرک للنوری ج 4 ص 330 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 173 و کتاب سلیم بن قیس ص 412 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 249 و 459 و 494 و ج 2 ص 614 و 615 و شرح الأخبار ج 2 ص 411 و 412 و الإرشاد-

1)

-للمفید ج 1 ص 117 و 165 و الإختصاص للمفید ص 150 و کنز الفوائد ص 281 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 75 و المستجاد من الإرشاد (المجموعة)ص 104 و المحتضر للحلی ص 105 و الصراط المستقیم ج 3 ص 80 و عوالی اللآلی ج 4 ص 86 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 454 و 455 و مدینة المعاجز ج 1 ص 216 و ج 2 ص 265 و بحار الأنوار ج 10 ص 216 و ج 21 ص 79 و 82 و ج 31 ص 438 و ج 35 ص 315 و 321 و 323 و ج 36 ص 179 و ج 37 ص 272 و ج 40 ص 43 و 81 و 105 و ج 41 ص 181 و ج 47 ص 167 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 179 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 476 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام» للهمدانی ص 92 و 99 و مجمع الزوائد ج 9 ص 131 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 320 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 5 ص 4 و ج 9 ص 168 و ج 18 ص 282 و تفسیر فرات الکوفی ص 406 و 407 و التبیان للطوسی ج 9 ص 209 و الأصفی ج 2 ص 1145 و الصافی ج 4 ص 397 و ج 6 ص 404 و نور الثقلین ج 2 ص 531 و 609 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 117 و بشارة المصطفی ص 246 و کشف الغمة ج 1 ص 232 و 303 و کشف الیقین ص 152 و 281 و تأویل الآیات ج 2 ص 569 و 655 و 841 و ینابیع المودة ج 1 ص 393 و ج 2 ص 486 و التحفة العسجدیة ص 135 و نهج الحق ص 194 و غایة المرام ج 2 ص 45 و ج 4 ص 193 و 292 و 293 و ج 6 ص 56 و 214 و ج 7 ص 50 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 293 و 294 و ج 23 ص 410 و 411.

ص :303

علی مع الحق،و الحق مع علی علیه السّلام

و تقدم أنه«علیه السلام»أشار إلی حدیث علی مع الحق و الحق مع علی..

و نقول:

إن الروایات عن أهل البیت«علیهم السلام»و عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،تقول:

یعرف الرجال بالحق،و لا یعرف الحق بالرجال..إلا أن هذه الکلمة من النبی«صلی اللّه علیه و آله»،تعکس هذا المفهوم فی حق علی«علیه السلام»،فإن الحق یعرف بعلی..و هذا استثناء من تلک القاعدة،کما هو معلوم.و لتوضیح ذلک مجال آخر.

جبریل علی صورة دحیة

و ما ذکر فی المناشدة من أنه«علیه السلام»رأی جبرئیل علی صورة دحیة الکعبی،موضع ریب عندنا.و قد ذکرنا مبررات هذا الریب فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»..إذ لماذا لا یراه علی صورة سلمان الفارسی،أو المقداد مثلا،و یراه علی صورة إنسان لیس له أثر فی هذا الدین،و أن له أثرا لا نستطیع أن نؤیده..

أنت خیر البشر بعد النبیین

و تقدم فی النص رقم(3):أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لأمیر المؤمنین «علیه السلام»:إنه خیر البشر بعد النبیین،و قال:إنه أفضل الناس عملا بعد النبیین.

ص :304

و لا شک فی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»غیر مقصود بهذا الکلام و هو منصرف عنه بملاحظة أنه«صلی اللّه علیه و آله»هو المتکلم..

مع أن الروایات و الأدلة من الآیات تفید:أنه«علیه السلام»خیر البشر بما فیهم الأنبیاء،باستثناء إبراهیم«علیه السلام»،و عمله أفضل من عملهم أیضا کذلک.بل الروایة التی تصرح بأن لولا علی لم یکن لفاطمة کفؤ آدم فما دونه،تدل علی أنه«علیه السلام»أفضل حتی من ابراهیم«علیه السلام»..و لا شک فی أن النبی محمد«صلی اللّه علیه و آله»،غیر مقصود بهذا الکلام،و هو منصرف عنه بملاحظة أنه«صلی اللّه علیه و آله»هو المتکلم به.کما أن آیة المباهلة تدل علی أنه«علیه السلام»نفس النبی..و لا شک فی أنه«صلی اللّه علیه و آله»أفضل من سائر الأنبیاء،فکذلک علی «علیه السلام»..

و نقول:

لعله«علیه السلام»قد اخرج الأنبیاء عن دائرة الحدیث،لکی لا یتهم بالمبالغة فی الثناء علی نفسه،و لکی یحفظ الناس من الغلو فیه إلی حد التألیه.

علی بایع البیعتین،و کذلک غیره

و ذکرت بعض روایات المناشدة:أنه«علیه السلام»بایع البیعتین:بیعة الفتح و بیعة الرضوان..راجع النص المتقدم فی الفصل السابق برقم(3).

مع أن أعضاء الشوری قد حضروا بیعة الرضوان،و البیعة الأخری لا بد من التدقیق فی أمرها،إذ لم تحصل بیعة یوم الفتح..و إنما هناک بیعة العقبة،فالظاهر أنها هی المقصودة..

ص :305

و نقول:

لعل المقصود ببیعة الفتح ما جری فی مناسبة نزول قوله تعالی: وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ حیث جمع النبی«صلی اللّه علیه و آله»بنی هاشم و بنی المطلب،و طلب منهم من یؤازره علی هذا الأمر،فلم یستجب له منهم سوی امیر المؤمنین«علیه السلام»،فأعلن«صلی اللّه علیه و آله»أنه خلیفته و وصیه و أخوه إلخ..

علی أن من المحتمل أن یکون أعضاء الشوری أو بعضهم لم یبایعوا فی بیعة الرضوان،أو أن بعضهم لم یبایع فی بیعة الفتح،فلم تجتمع البیعتان لأی واحد منهم سوی علی«علیه السلام»..

إستئذان علی علیه السّلام أباه فی أن یسلم

و ذکر النص المتقدم فی نص المناشدة رقم(3):أنه«علیه السلام»حین عرض علیه النبی«صلی اللّه علیه و آله»الإسلام طلب منه یمهله حتی یلقی والده.

فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:فإنما أمانة عندک.

فقال«علیه السلام»:و إن کانت أمانة عندی فقد أسلمت.

مع أن قبول الإسلام لا یحتاج إلی استئذان الوالد،بل هو مما یوجب العقل المبادرة إلیه،و عدم التخلف عنه.

و جوابه:

أولا:قد یکون المقصود هو البر و الوفاء لوالده،لعلمه بأن ذلک یسره،

ص :306

و یفرحه،فلما أعلمه النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأن المطلوب هو الکتمان فی تلک المرحلة،جهر بإسلامه..

ثانیا:إن علیا«علیه السلام»کان مسلما منذ ولادته،کما دلت علیه الروایات،و إنما کان یرید الإعلان و الجهر،و لو فی المحیط الضیق الذی یعیش فیه..

آیتان نزلتا فی علی علیه السّلام

و تقدم فی روایة المناشدة رقم(3)أیضا:أنه«علیه السلام»ذکر أن آیتین من القرآن صرحتا بأن اللّه تعالی قد رضی عنه«علیه السلام»فیهما.

فأی آیتین قصد«علیه السلام»؟!و کیف وافقه الحاضرون علی أمر مبهم؟!و لم لم یبین مقصوده لهم؟!.

و نقول:

1-لعل المراد بالآیتین هو آیات سورة البینة،فقد روی أن قوله تعالی:

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ، جَزٰاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّٰاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً رَضِیَ اللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذٰلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ

(1)

قد نزل فیه«علیه السلام»و فی شیعته (2).

ص :307


1- 1) الآیتان 7 و 8 من سورة البینة.
2- 2) راجع:البرهان ج 8 ص 346-353 و تأویل الآیات ج 2 ص 831 و 832 و 833-

2)

-و الأمالی للطوسی ج 2 ص 19 و ج 1 ص 257 و 283 و روضة الواعظین ص 119 و(ط منشورات الشریف الرضی)ص 105 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 68 و 69 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 266 و مشکاة الأنوار ص 167 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 266 و المناقب للخوارزمی ص 187 و 296 و جامع البیان ج 30 ص 335 و بشارة المصطفی ص 296 و تفسیر الحبری ص 328 و مجمع البیان ج 10 ص 415 و شرح الأخبار ج 1 ص 202 و وصول الأخیار إلی أصول الأخبار ص 57 و بحار الأنوار ج 7 ص 182 و ج 22 ص 458 و ج 23 ص 390 و ج 24 ص 264 و ج 27 ص 130 و 220 و ج 31 ص 659 و ج 35 ص 344 و 345 و 346 و ج 38 ص 8 و ج 65 ص 25 و 53 و 71 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 78 و 177 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 16 ص 182 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 444 و المسترشد ص 354 و الأمالی للطوسی ص 405 و 671 و الغدیر ج 2 ص 57 و 58 و المحتضر للحلی ص 223 و الصراط المستقیم ج 2 ص 69 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 297 و 299 و نظم درر السمطین ص 92 و شواهد التنزیل ج 2 ص 459 و 460 و 463 و 464 و 465 و 466 و 473 و الدر المنثور ج 6 ص 379 و فتح القدیر ج 5 ص 477 و تفسیر الآلوسی ج 30 ص 207 و طرائف المقال ج 2 ص 298 و مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»لابن مردویه ص 346 و 347 و کشف الغمة ج 1 ص 307 و 322 و نهج الإیمان ص 556 و کشف الیقین ص 366 و الفصول المهمة ج 1 ص 576 و ینابیع المودة ج 2 ص 357 و 452.

ص :308

2-أما بالنسبة لعلم المخاطبین بمقصوده نقول:لعل نزول هاتین الآیتین فیه«علیه السلام»و فی شیعته کان من الأمور الشائعة،إلی حد:أن أدنی إلماحة إلیهما،و لو بهذا المقدار توجب الإلتفات إلیهما،فاعتمد«علیه السلام»علی القرینة الحالیة،و لم یکن المقصود مبهما.

لعلی سهم فی الخاص،و سهم فی العام

و ورد فی بعض النصوص المتقدمة قوله«علیه السلام»:هل فیکم من أحد له سهمان:سهم فی الخاص،و سهم فی العام؟!

فما المقصود بهذین السهمین؟!

و نقول:

قال المجلسی:«السهم فی الخاص إشارة إلی السهم الذی أعطاه رسول اللّه لقتال الملائکة معه،أو إلی السهم الذی خصه الرسول«صلی اللّه علیه و آله»من تعلیمه،و معاشرته فی الخلوة،مضافا إلی ما کان له«علیه السلام» مع سائر الصحابة.

و الأول أظهر» (1).

و نضیف:

أولا:أن من المحتمل أن یکون قد عرض تصحیف لکلمتی الخاص و العام عن کلمتی الحاضر و الغائب،لتقاربهما فی رسم الخط.و یؤید ذلک أن

ص :309


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 370.

التعبیر فی الروایة الأخری للمناشدة هو:أفیکم من کان له سهم فی الحاضر و سهم فی الغائب؟!.

ثانیا:لعل المقصود أنه فی غنائم الحرب کان علی«علیه السلام»یأخذ الخمس،و هو سهم الخاص،و یأخذ سهمه من الغنائم،و هو سهم العام..

الخمس فی مکة

و تقدم فی الروایة الأولی لابن عساکر قوله«علیه السلام»:أفیکم أحد کان یأخذ الخمس من النبی«صلی اللّه علیه و آله»قبل أن یؤمن أحد من قرابته غیری؟!

فیرد علی هذا:أن جعفر أسلم فی الیوم الثانی أو الثالث:حین قال له أبوه،أبو طالب:صل جناح ابن عمک،حین کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»یصلی بعلی و خدیجة.فکان جعفر ثالث المسلمین.

فمن کان یعطی من الناس قبل أن یسلم أحد من قرابته؟!

و یمکن أن یجاب:

أولا:الظاهر أن المقصود هو أخذ الخمس قبل حدیث:و انذر عشیرتک الأقربین،حین امتنع اقاربه من الإسلام آنئذ بصورة جماعیة.

ثانیا:لعل خدیجة کانت هی التی تعطی الخمس،فقد کان لدیها أموال کبیرة و کثیرة.و لعلها أعطت خمس أموالها بمجرد اسلامها،و ذلک قبل أن یظهر جعفر اسلامه فی الیوم التالی أو فی الذی بعده،أو بعد سنة أو سنوات.

ثالثا:إنه لم یثبت لنا أن جعفر بن أبی طالب قد أظهر اسلامه فی وقت

ص :310

مبکر،لما سیأتی حین الحدیث عن آیة:«و أنذر عشیرتک الأقربین»،إذ من المحتمل أن یکون قد تأخر اظهار اسلامه إلی ما بعد حدیث انذار العشیرة..

حیث استظهرنا أن الإسلام بقی محصورا بالنبی و علی و خدیجة«صلوات اللّه و سلامه علیهم»طیلة تلک المدة..

فلعل جعفرا لم یکن قد أجاب فی حدیث إنذار العشیرة..ثم لما وجد النبی«صلی اللّه علیه و آله»یصلی مع علی و خدیجة بادر إلی وصل جناحه بأمر أبیه..

بل لعل جعفرا کان یکتم إیمانه،فلم یکن مجال لإعطائه الخمس.

و هکذا یقال بالنسبة لأبی طالب فإن اسلامه کان متقدما،و لکنه لم یعلنه رعایة لمصلحة الإسلام،کما هو معلوم.

و لا بد من التذکیر بأن روایة رقم(2)المتقدمة فی الفصل السابق، تقول:أفیکم أحد کان یأخذ الخمس غیری و غیر فاطمة؟!

فهو«علیه السلام»و فاطمة کانا یأخذان الخمس فی مکة المکرمة فی غیبة جعفر إلی الحبشة،و استثناء عمه الحمزة و أبی طالب کما یبدو،لعله لأجل عدم حاجتهما إلی الخمس،أو لأنهما لم یظهرا اسلامهما،فلم یکن من المصلحة اظهار اعطائهما من الخمس أیضا..

لکن هناک نص آخر یجعلنا نستبعد وقوع التصحیف،فقد ورد فی المناشدات المتقدمة،قوله«علیه السلام»:

«هل فیکم أحد کان یأخذ ثلاثة أسهم:سهم القرابة،و سهم فی

ص :311

الخاصة،و سهم الهجرة»؟! (1).

اللهم..و إلی رسولک

تقدم فی الروایة الأولی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»اقتصر أولا علی قوله:اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک..فلما جاء علی«علیه السلام»أضاف قوله:اللهم و إلی رسولک،غیری..

و فی هذا إشارة إلی أنه«صلی اللّه علیه و آله»یرید أن یکون حبه لعلی خالصا من أیة شائبة سوی أن حبّه له للّه،و فی اللّه..فلا یکون للقرابة و لا للصهر و لا العشرة،و لا لغیر ذلک أی أثر فیه..

و لذلک انتظر«صلی اللّه علیه و آله»حتی تجسدت الإرادة الإلهیة بإتیان علی«علیه السلام»،و تبلور الحب الإلهی له«علیه السلام»و ظهر أنه أحب خلقه إلیه..لکی یصرح بأن علیا«علیه السلام»أحب الخلق إلی النبی «صلی اللّه علیه و آله»،و یعرف الناس:أن حبه له کان من منطلق کونه«علیه السلام»أحب الخلق إلی اللّه تبارک و تعالی أیضا.

و لیکن هذا أیضا من أدلة تفضیل علی«علیه السلام»علی سائر الأنبیاء،فإنه إذا کان أحب الخلق إلی اللّه و رسوله،فذلک یعنی أنه أحب إلیهما حتی من إبراهیم،و موسی،و عیسی أیضا.فلو لا تقدمه علیهم فی الفضل لم یکن أحب إلی اللّه منهم.

ص :312


1- 1) راجع:الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 118 و بحار الأنوار ج 31 ص 361 و غایة المرام ج 3 ص 192 و ج 6 ص 243.

و اللافت هنا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد قال:کلمته الثانیة بنحو لا تفهم بدون الرجوع إلی سابقتها و ربطها بها.

فما أشبه هذه الکلمة بما کان من الإمام الرضا«علیه السلام»فی نیشابور،فإنه روی للناس عن أبیه عن أجداده الطاهرین«علیهم السلام»، إلی أن انتهی إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،عن جبرائیل«علیه السلام»عن اللّه تبارک و تعالی:«کلمة لا إله إلا اللّه حصنی،فمن دخل حصنی أمن من عذابی».

ثم أسدل الستارة،فمرت الراحلة به،و إذ به یخرج رأسه من العماریة ثانیة،و یقول لتلک الحشود:بشروطها و أنا من شروطها..

و قد شرحنا هذه الحادثة فی کتابنا الحیاة السیاسیة للإمام الرضا«علیه السلام»بما قد تکون مراجعته نافعة فی الوقوف علی شیء مما یرمی إلیه «صلی اللّه علیه و آله»هنا.

الملائکة تساعد علیا علیه السّلام

و قد ذکرت الروایة المتقدمة فی الفصل السابق عن ابن عساکر:أنه «علیه السلام»قد ولی تغسیل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و الملائکة معه یقلبونه له کیف یشاء،و ذکرت أیضا أنه«علیه السلام»ولی غمضه مع الملائکة أیضا..

و قد شهد الحاضرون له بذلک أیضا،فکیف علم الحاضرون بحضور الملائکة و مساعدتهم؟!فإن الناس لم یحضروا تغسیل النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و لم یروا الملائکة تفعل ذلک،فهل اعتمدوا فی قبول ذلک،و فی

ص :313

الشهادة به علی إخبار علی«علیه السلام»لهم بما جری له؟!.

و الجواب:

أولا:لا مانع من أن یکون علی«علیه السلام»هو الذی أخبرهم، فأخذوا ذلک عنه،لأن اللّه تعالی قد طهره من کل رجس حسب نص القرآن الکریم..

ثانیا:لعل البعض قد رأی من ظواهر الأمور،و جریان الأحداث وجود من کان یقلب جسد النبی الکریم«صلی اللّه علیه و آله»أثناء تغسیل علی«علیه السلام»له..

کما أنه لا مانع من أن یحضر بعض من یثقون به،و یلاحظون وجود ما یدل علی حضور الملائکة مع علی«علیه السلام»حین غمض رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»..

ثالثا:لماذا لا یکونون قد سمعوا ذلک من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نفسه قبل استشهاده.فأشهدهم«علیه السلام»..فشهدوا له به بناء علی ذلک.

الإختلاف فی النجوی

و یلاحظ:أنه«علیه السلام»قد ذکر فی إحدی الروایات المتقدمة و هی التی برقم(2)أنه ناجی النبی«صلی اللّه علیه و آله»ثنتی عشرة مرة..و لکنه ذکر فی نص آخر أنه ناجاه عشر مرات.

فما هذا الإختلاف و التناقض؟!..أ لا یدل ذلک علی أن إحدی الروایتین

ص :314

مکذوبة؟!

و نجیب:

أولا:إن سقوط فقرة عن الإعتبار لا یعنی سقوط حدیث المناشدة کله عن الإعتبار..

ثانیا:لا تعارض و لا اختلاف بین النصین،فلعله«علیه السلام»ذکرهما معا فی مناشدة واحدة أو أکثر..فإن أولهما ناظر إلی عدد المرات التی ناجی فیها الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و هو اثنتا عشرة مرة..

و النص الثانی ناظر للصدقات التی أعطاها طاعة للآیة الشریفة الآمرة بذلک،و هی قوله تعالی: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا نٰاجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْوٰاکُمْ صَدَقَةً ذٰلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ (1)،و هی الآیة التی لم یعمل بها سوی علی«علیه السلام».

و یظهر ذلک بمراجعة کلا النصین و المقارنة بینهما..و ربما تکون المرتان اللتان لم یتصدق فیها کانتا قبل نزول الآیة..

فی حین أن غیره کانت أمواله أحب إلیه من لقاء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و اللافت هنا:أن آیة النجوی لم تفرض إعطاء الأموال لرسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،بل فرضت التصدق بشئ من المال مهما کان قلیلا علی الفقراء و المساکین الذین قد یکون بعضهم أخا أو عما أو خالا أو أی قریب

ص :315


1- 1) الآیة 12 من سورة المجادلة.

آخر..لذلک المعطی المتصدق.

لو کان بعدی نبی لکنته یا علی

و قد ذکرت الروایة المتقدمة برقم(3):أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» قال لعلی«علیه السلام»:أنت منی بمنزلة هارون من موسی،إلا أنه لا نبی بعدی،و لو کان بعدی لکنته یا علی.

و هذا التذییل بقوله:لو کان بعدی لکنته..متناسب جدا مع مضمون ما تقدمه،و هو قوله:أنت منی بمنزلة هارون من موسی..

و کیف لا یکون کذلک،و هو بیت النبوة،و معدن الرسالة،حسبما تقدم فی کلامه مع أهل الشوری..

أما القول:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد قال ما یشبه هذه الکلمة (أعنی قوله:لو کان بعدی لکنته یا علی)فی حق عمر بن الخطاب،فلا یمکن القبول به،فإن عمر الذی قضی شطرا من عمره فی الجاهلیة،و عبادة غیر اللّه تبارک و تعالی،و ارتکب الکثیر من المآثم فی تلک الحقبة،لا یمکن أن یقول النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حقه کما یروی عن بلال:لو لم أبعث فیکم لبعث عمر (1).

ص :316


1- 1) الکامل فی ضعفاء الرجال لابن عدی ج 3 ص 155 و 216 و ج 4 ص 194 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 320 و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 302 و الغدیر ج 5 ص 312 و 316 و ج 6 ص 331 و ج 7 ص 110 و 111 و شرح-

أو:لو کان بعدی نبی لکان عمر (1).

1)

-نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 178 و کنز العمال ج 11 ص 581 و تذکرة الموضوعات للفتنی ص 94 و تمهید الأوائل ص 466 و 502 و الوضاعون و أحادیثهم ص 381 و 390 و میزان الإعتدال ج 2 ص 50 و 519 و کشف الخفاء للعجلونی ج 2 ص 163 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 114 و 116 و التفسیر الکبیر للرازی ج 16 ص 152.

ص :317


1- 1) مختصر تاریخ مدینة دمشق ج 5 ص 242 و تاریخ مدینة دمشق ج 10 ص 383 و ج 44 ص 114 و 115 و 116 و أسد الغابة ج 4 ص 64 و إعانة الطالبین ج 2 ص 357 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 269 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 25 و الوافی بالوفیات ج 22 ص 284 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 261 و الصوارم المهرقة ص 238 و الغدیر ج 5 ص 312 و مسند أحمد ج 4 ص 154 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 85 و مجمع الزوائد ج 9 ص 68 و الکامل لابن عدی ج 3 ص 155 و 216 و فتح الباری ج 7 ص 41 و فتوح مصر و أخبارها ص 485 و تهذیب الکمال ج 21 ص 324 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 5 و میزان الإعتدال ج 2 ص 50 و تهذیب التهذیب ج 7 ص 387 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 17 ص 298 و 310 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1147 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 178 و الجامع الصغیر للسیوطی ج 2 ص 435 و کنز العمال ج 11 ص 578 و 581 و ج 12 ص 597 و تذکرة الموضوعات ص 94 و فیض القدیر ج 5 ص 414 و کشف الخفاء ج 2 ص 154 و 157 و 158 و تمهید الأوائل ص 466 و 502 و الوضاعون و أحادیثهم ص 382.

أو:ما أبطأ عنی الوحی إلا ظننت أنه نزل فی آل الخطاب (1)،أو نحو ذلک..

و قد أورد ابن الجوزی حدیث بلال فی الموضوعات،و حکم علیه ابن عدی بأنه لا یصح (2).

و نظن أن ذیل حدیث المنزلة الوارد فی حق علی«علیه السلام»،قد استعیر،أو فقل:قد استلب و انتهب لمصلحة عمر بن الخطاب،و قد جاء حدیث المناشدة لیفضح هذه القرصنة،و لیعید ما استعیر إلی أهله..

و مما یدل علی ذلک:قوله تعالی: لاٰ یَنٰالُ عَهْدِی الظّٰالِمِینَ ،إذ لا یصح أن یراد به من یظلم بالفعل،لأن ذلک لا یتوهمه أحد،و لا من سوف یظلم فی المستقبل،لأن اللّه تعالی لا یمکن أن یرضی بتسلیم الإمامة لمن یمارس الظلم بالفعل،أو سوف یمارسه فی المستقبل..

فالذی یبقی مبهما،و یقع السؤال عنه و یحتاج إلی بیان و تعریف،هو الظلم الذی مضی و انقضی،فیصح نفی نیل العهد عمن تلبس به و لو آنا ما.

رد الشمس لأمیر المؤمنین علیه السّلام

و ذکرت المناشدات حدیث رد الشمس لعلی«علیه السلام»،و قد

ص :318


1- 1) راجع:المسترشد ص 184 و التعجب ص 145 و الصراط المستقیم ج 3 ص 254 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 606 و الإستغاثة ج 2 ص 44.
2- 2) راجع:اللآلی المصنوعة ج 1 ص 302 و الکامل لابن عدی ج 3 ص 216 و ج 4 ص 194 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 320.

صرح فیه علی«علیه السلام»بأنه لم یصل العصر حتی غابت الشمس أو کادت..

و هنا سؤالان:

أحدهما:کیف یقر علی«علیه السلام»علی نفسه بأنه ترک الصلاة؟!

و الثانی:کیف لم یحدد«علیه السلام»-کما فی بعض نصوص الروایة- إن کانت الشمس قد غابت،أم لم تغب،بل قال:غابت الشمس أو کادت؟!و کیف غاب عنه هذا الأمر،و هو یعنیه دون سواه؟!

و نقول فی الجواب:

أولا:إن بعض الروایات قد صرحت:بأنه«علیه السلام»قد صلی العصر جالسا،یومی لرکوعه و سجوده إیماء (1)..

ثانیا:لقد تکررت هذه الحادثة له«علیه السلام»مرات کثیرة،و فی بعضها:

أن اللّه تعالی قد رد علیه الشمس-أو حبسها-بعدما کادت تغیب، و فی بعضها:أنها ردت بعد مغیبها (2)..

ص :319


1- 1) بحار الأنوار ج 41 ص 171 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 345 و 346 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 136 و رسائل فی حدیث رد الشمس للشیخ المحمودی ص 216 و کشف الیقین ص 111.
2- 2) راجع کتابنا:رد الشمس لعلی«علیه السلام»،تجد طائفة کبیرة من المصادر التی ذکرت هذا الحدث،و تجد أیضا توضیحات و ردودا علی ما زعموه ردا لهذه الواقعة الثابتة.

فالتردید فی کلامه«علیه السلام»بأنها ردت إلیه بعدما غابت أو کادت،یرید أن یشیر إلی تعدد حصول ذلک،فتارة غابت ثم ردت،و أخری کادت أن تغیب ثم ردت،أو حبست.

ثالثا:لا یعاب الإنسان بصدقه،بل یعاب إذا لم یکن صادقا..و الذی یقر علی نفسه یکون موضع تقدیر و ثناء،لا موضع لوم و ازدراء..

ابتهاج النبی صلّی اللّه علیه و آله بعلی علیه السّلام

و تقدم أنه ناشدهم بأنه کان إذا دخل علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حیاه،و أدناه،و تهلل له وجهه..

و السؤال هو:إن من المعلوم أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یفعل ذلک بغیره،فلا معنی للقول بتفرده فی هذا الأمر.فضلا عن کونه قد تضمن کرامة و فضلا علی غیره.

و نجیب:

أولا:بأنه«علیه السلام»لم ینف حصول ذلک لغیره،لکنه«علیه السلام»یقول:إنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یفعل به ذلک دائما.فهو دائما موضع رضا،و سبب بهجة له«صلی اللّه علیه و آله»أما غیره،فربما حصل أن ابتهج«صلی اللّه علیه و آله»له فی بعض الأحیان..

ثانیا:إن اجتماع الأمور الثلاثة ربما لم یحصل لغیره«علیه السلام»،أی أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یجی أحدا،و یدنیه،و یتهلل له وجهه فی آن واحد..

ص :320

ثالثا:لم نعهد من النبی أن یبتدئ من یدخل علیه بالتحیة،فمن بلغه روایة عن أنه«صلی اللّه علیه و آله»فعل ذلک بغیر علی،فلا بأس بإطلاعنا علیها..و له منا الشکر،و من اللّه الثواب و الأجر..

علی علیه السّلام و الحر و البرد

و قد ذکرت الروایة المتقدمة برقم(3):أن علیا«علیه السلام»ذکر لأهل الشوری أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال له فی خیبر:اللهم أذهب عنه الحر و البرد.

قال:فأذهب اللّه عنی الحر و البرد إلی ساعتی هذه..

و قد ذکرنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ما یدل علی أن هذا الحدیث موضع ریب..و ذلک لما یلی:

أولا:إنه لا ربط لحدیث رمد علی«علیه السلام»بدعاء النبی«صلی اللّه علیه و آله»له بأن یذهب اللّه عنه الحر و البرد..

ثانیا:إنهم یروون:أن رجلا دخل علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»، و هو یرعد تحت سمل قطیفة(أی قطیفة خلقة)،فقال:یا أمیر المؤمنین،إن اللّه جعل لک فی هذا المال نصیبا،و أنت تصنع بنفسک هکذا؟!

فقال:لا أرزؤکم من مالکم شیئا إلخ.. (1).

ص :321


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 36 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 735 و حلیة الأبرار ج 2 ص 246 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 477 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3-

و حلّ هذا الإشکال هو بالجمع بین الروایتین،بأن یکون اللّه تعالی قد أذهب عنه«علیه السلام»الحر و البرد فی تلک الساعة التی دعا له فیها،ثم بعد أن أنجز المهمة العظیمة صار-بالنسبة للحر و البرد-کسائر الناس..

و قرینة ذلک هو الروایة التی ذکرناها آنفا حول اکتفائه«علیه السلام» بقطیفة خلقة وبالیة،فکان یرعد تحتها..

و قد احتمل البعض:أن امراض الحر و البرد هی التی ذهبت عنه بدعاء الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،لا نفس الحر و البرد..

لکن الرمد لم یصبه إلی آخر حیاته«علیه السلام»ببرکة مسح رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»علی عینیه.

إذا قومک منه یصدون

أما ما ورد فی حدیث المناشدة حول تشبیه علی«علیه السلام»بعیسی،

1)

-ص 644 و مطالب السؤول ص 179 و عن ینابیع المودة ج 2 ص 195 و بحار الأنوار ج 40 ص 334 و التذکرة الحمدونیة(ط بیروت)ص 69 و مختصر حیاة الصحابة(ط دار الإیمان)ص 253 و الأموال(ط دار الکتب العلمیة)ص 284 و قمع الحرص بالزهد و القناعة ص 79 و صفة الصفوة(ط حیدر آباد الدکن)ج 1 ص 122 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 82 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 295 و ج 32 ص 240 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 284 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 172.

ص :322

و نزول الآیات المبارکة فی إدانة و تقریع شخص بعینه،فلعله من باب انطباق المضمون العام للآیة النازلة فی مورد مشابه علی مورد بخصوصه،فیصح اعتبارها نازلة فی هذا المورد أیضا لأجل هذا التشابه،و إن لم یکن تشابه من جمیع الجهات،و فی سائر الخصوصیات..

سبقت اللعنة لمبغض علی علیه السّلام

و أما المناشدة بحدیث ان الرحمة سبقت لمحب علی«علیه السلام»، و سبقت اللعنة لمبغضه،و أن عائشة طلبت أن یدعو لها و لأبیها بأن لا یکونا من مبغضی علی«علیه السلام»،فأجابها النبی«صلی اللّه علیه و آله»إجابة غامضة،و لکنها حادة جدا،صرحت بأن عائشة قد خبثت و أبوها أول من یظلم علیا.

و هذا و إن کان یمکن لعلی أن یصرح به لأنه«علیه السلام»قد ظلم فی السقیفة،و استلب حقه منه،لکن التصریح بخبث عائشة غیر مستساغ من علی«علیه السلام»،فإن الأمور لم تکن قد تکشفت إلی هذا الحد،فلم یکن الناس یتقبلون هذا التصریح منه«علیه السلام»،و یرونه بلا مبرر..

غیر أن التدقیق فی النص یعطی أنه لا یدل علی أن المقصود به حرفیا هو عائشة و أبو بکر..بل هو حدیث یعطی قاعدة کلیة،لا استثناء فیها،حتی إنه«صلی اللّه علیه و آله»بالنسبة لأبی بکر و عائشة جعل الأمر معلقا علی شرط فقال:إن کنتما ممن یبغضه و یعادیه،فقد سبقت لکما اللعنة،و من المعلوم:أن صدق الشرطیة،لا یلزم منه صدق طرفیها،و وقوعهما..فقد تکون صادقة و واقعة فعلا،و قد لا تکون.

ص :323

و لعله«صلی اللّه علیه و آله»قد راعی بعض المصالح فعبر لها بهذه الطریقة.

و لعل إبعاد الموضوع عن توهم الجبر الإلهی فیه هو أحد المصالح التی راعاها فی هذا المورد.

و قوله«صلی اللّه علیه و آله»لعائشة:أبوک أول من یظلمه،و أنت أول من یقاتله لیس فیه تصریح بالبغض المستوجب لسبق اللعنة..حیث إن هذا البعض قد یحدث فی المستقبل و یتعاظم إلی حد الإقدام علی القتال..

و یجب أن لا ننسی أن المقصود هو البغض و الحب المستمر إلی حین مفارقة الدنیا،أما إذا زال هذا البغض أو ذلک الحب،فإن الأمر مرهون بخواتیمه..فهو من قبیل صحة الصوم المشروط بمواصلته إلی المغرب الشرعی..کما أن صحة الصلاة مشروطة بالبقاء و الإستمرار فیها بسائر شرائطها إلی حین الإنتهاء من التسلیم..و ذلک ظاهر..

ص :324

الفهارس

اشارة

1-الفهرس الإجمالی

2-الفهرس التفصیلی

ص :325

ص :326

1-الفهرس الإجمالی

الفصل السادس:عمر و خلافة علی علیه السّلام 5-30

الباب العاشر:هذه هی الشوری..

الفصل الأول:الشوری العمریة:حدث و نص 33

الفصل الثانی:الخطة العمریة 65-100

الفصل الثالث:قبل أن تبدأ الشوری 101-138

الفصل الرابع:لمحات من داخل الشوری 139-172

الفصل الخامس:کلام علی علیه السّلام مسک الختام 173-210

الفصل السادس:مناشدات علی علیه السّلام لأهل الشوری 211-263

الفصل السابع:إیضاحات عامة لحدیث المناشدة 263-296

الفصل الثامن:وقفات مع مضامین المناشدات 297-324

الفهارس: 325-336

ص :327

ص :328

2-الفهرس التفصیلی

الفصل السادس:عمر و خلافة علی علیه السّلام الشوری بنظ علی علیه السّلام: 7

لماذا زویت الخلافة عن أهلها؟!: 9

ألف:ما أظن صاحبک إلا مظلوما:15

ب:ما منع علیا علیه السّلام من الخروج معنا؟! 16

ج:موجدة علی علیه السّلام: 19

د:الحسد و الظلم: 21

ه:الریاء فی عبادة علی علیه السّلام: 25

التخویف من علی علیه السّلام: 29

الباب العاشر:هذه هی الشوری..

الفصل الأول:الشوری العمریة:حدث و نص..

بدایة: 35

قیمة الشوری فی الإسلام: 35

و شاورهم فی الأمر: 35

ص :329

و أمرهم شوری بینهم: 37

إجمال الحدث أولا: 40

من التفاصیل: 41

الشوری بروایة ابن أعثم: 41

عمر یسأل جاثلیق النصاری: 43

نصوص الشوری عند الطبری: 46

الشوری العمریة فی حیز التنفیذ: 48

الفصل الثانی:الخطة العمریة..

إرشاد و هدایة: 67

أطماع حدثت: 67

العرب و قریش لا یریدون علیا علیه السّلام: 72

الشوری العمریة تدبیر متقن و سابق:77

خطة عمر: 86

الزبیر لم یکن صادقا:87

تحیر الزبیر؟!: 87

لماذا یدخل عمر علیا علیه السّلام فی الشوری؟!: 89

ماذا لو لم یدخل علی علیه السّلام معهم؟!: 90

لماذا لم یوص عمر لعثمان؟!: 91

السؤال المحیر: 92

ص :330

علی علیه السّلام یعلم بالمکیدة:94

موقف علی علیه السّلام:98

ماذا لو انتخب الستة شخصا من غیرهم؟!: 99

الفصل الثالث:قبل أن تبدأ الشوری..

وقفات أخری مع الشوری: 103

المعیار المتناقض فی الشوری: 103

المستهدف هو علی علیه السّلام: 104

لماذا لم یعهد عمر إلی علی علیه السّلام؟!: 108

لذرّ الرماد فی العیون: 109

لماذا أخرج سعید بن زید؟!: 110

الإتفاق السری بین عمر و ابن عوف:112

إستئذان عائشة..و حجرتها: 113

تحریف لا یخفی: 114

عمر ینشد علیا و عثمان و سعدا: 114

علی علیه السّلام..و آل أبی طالب: 115

حضور طلحة فی الشوری: 116

صهیب یصلی بالناس:117

لماذا صهیب؟!: 120

الإمام الحسن علیه السّلام فی الشوری: 120

ص :331

جاثلیق النصاری!: 125

کعب الأحبار و عمر،و الخلافة: 130

عمر یتبرم بالخلافة: 132

لماذا کعب الأحبار؟!: 133

أحببت أن أعهد: 133

ما فی کتب أهل الکتاب: 134

رأی کعب فی ولایة علی علیه السّلام: 134

لا یلی الأمر علی علیه السّلام و لا ولده: 136

تصدیق عمر لکعب: 138

الفصل الرابع:لمحات من داخل الشوری..

لماذا الأنصار؟!: 141

لو قتل أصحاب الشوری: 142

هددهم بالقتل لکی لا یشقوا العصا:143

لا بیعة لمکره تنقض الشوری العمریة: 144

الإستخفاف بدماء أهل الشوری:146

التأخر علی نحو شق العصا یوجب القتل:148

مجرد تهدید: 148

سکوت علی علیه السّلام أیام الشوری: 152

علی علیه السّلام فی مداولات الشوری: 153

ص :332

علی علیه السّلام لا یثق بابن عوف: 154

ابن عوف یحرک أعداء علی علیه السّلام: 155

ابن عوف ألغی دور ابن عمر: 156

عبد اللّه بن عمر و الخلافة:157

الإجماع علی عثمان..أکذوبة: 159

سنة الشیخین: 161

حبوته حبو دهر: 166

حالان مختلفان: 168

هل بایع علی علیه السّلام عثمان بن عفان؟! 169

خدعة و أی خدعة: 172

الفصل الخامس:کلام علی علیه السّلام مسک الختام..

کلام علی علیه السّلام مسک الختام: 175

بیت النبوة و معدن الرسالة: 177

نرکب أعجاز الإبل،و إن طال السری: 183

حروب أصحاب الشوری:186

خدعة عمرو بن العاص:188

ذنب علی علیه السّلام عدله: 190

الشوری فی کلام علی علیه السّلام: 192

عمر یصدر و یورد عن أمر علی علیه السّلام: 194

ص :333

لم أشک أننی استرجعت حقی: 196

القرابة و الصهر دلیل الإمامة: 198

إحتقار..و إهانة: 204

لا یوجد نص علی الخلفاء:205

العیون تظلم العین: 207

الفصل السادس:مناشدات علی علیه السّلام لأهل الشوری

بدایة: 213

النصوص التی اخترناها: 214

1-النص الأول: 214

2-النص الثانی: 218

3-النص الثالث:222

4-زیادات فی روایة الطبرسی: 240

5-زیادات روایة ابن شاذان: 251

6-زیادات فی روایة الدیلمی:252

الفصل السابع:إیضاحات عامة لحدیث المناشدة..

مع حدیث المناشدة: 265

مصادر حدیث المناشدة: 265

سند روایات المناشدة: 267

هل حدیث المناشدة موضوع؟!: 271

ص :334

الف-علی علیه السّلام صلی القبلتین و کذلک غیره: 271

ب:لعثمان زوجتان مثل فاطمة: 272

یناشدهم بالنص علیه أم بفضائله: 275

مناشدة أم مناشدات: 276

اختلاف السیاق: 277

ما یتوخاه علی علیه السّلام من المناشدات: 278

المناشدات بنظر المعتزلی: 280

هل المناشدات أبطلت خلافة عثمان؟!: 284

أوهام المعتزلی و المعتزلة: 284

لأسلمن ما سلمت أمور المسلمین: 286

الفصل الثامن:وقفات مع مضامین المناشدات..

سیدة نساء العالمین: 299

الإستشفاء و التبرک لیس حراما: 301

علی مع الحق،و الحق مع علی علیه السّلام: 304

جبریل علی صورة دحیة: 304

أنت خیر البشر بعد النبیین: 304

علی بایع البیعتین،و کذلک غیره:305

إستئذان علی علیه السّلام أباه فی أن یسلم:306

آیتان نزلتا فی علی علیه السّلام: 307

ص :335

لعلی سهم فی الخاص،و سهم فی العام: 309

الخمس فی مکة:310

اللهم..و إلی رسولک: 312

الملائکة تساعد علیا علیه السّلام:313

الإختلاف فی النجوی: 314

لو کان بعدی نبی لکنته یا علی: 316

رد الشمس لأمیر المؤمنین علیه السّلام: 318

ابتهاج النبی صلّی اللّه علیه و آله بعلی علیه السّلام: 320

علی علیه السّلام و الحر و البرد: 321

إذا قومک منه یصدون: 322

سبقت اللعنة لمبغض علی علیه السّلام: 323

الفهارس:

1-الفهرس الإجمالی 327

2-الفهرس التفصیلی 329

ص :336

المجلد 16

اشارة

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

الباب الحادی عشر عثمان و علی علیه السّلام:علوم.و فضائل.و سیاسات

اشارة

الفصل الأول:فضائل تؤکد الإمامة..

الفصل الثانی:حلال المشاکل فی العقائد و الفقه و القضاء..

الفصل الثالث:صید الحرم..اصرار و تراجع..

الفصل الرابع:الفقه فی خدمة السیاسة..

الفصل الخامس:مما قل و دل..

ص :5

ص :6

الفصل الأول

اشارة

فضائل تؤکد الإمامة

ص :7

ص :8

فضائل علی علیه السّلام تفرض نفسها

قال العلامة المجلسی:

روی عن سلیم بن قیس الهلالی،أنه قال:رأیت علیا«علیه السلام»فی مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی خلافة عثمان،و جماعة یتحدثون و یتذاکرون العلم،فذکروا قریشا و فضلها،و سوابقها،و هجرتها،و ما قال فیها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من الفضل،مثل قوله«صلی اللّه علیه و آله»:الأئمة من قریش.

و قوله«صلی اللّه علیه و آله»:الناس تبع لقریش.و قریش أئمة العرب.

و قوله:لا تسبوا قریشا.

و قوله:إن للقرشی مثل قوة رجلین من غیرهم.

و قوله:من أبغض قریشا أبغضه اللّه.

و قوله:من أراد هوان قریش أهانه اللّه..

و ذکروا الأنصار و فضلها،و سوابقها،و نصرتها،و ما أثنی اللّه علیهم فی کتابه،و ما قال فیهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من الفضل،و ذکروا ما قاله فی سعد بن معاذ،و فی جنازته.و الذی غسلته الملائکة،و الذی حمته الدبر..

ص :9

فلم یدعوا شیئا من فضلهم حتی قال کل حی:منا فلان و فلان.

و قالت قریش:منا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و منا حمزة،و منا جعفر،و منا عبیدة بن الحارث،و زید بن حارثة،و منا أبو بکر،و عمر، و سعد،و أبو عبیدة،و سالم،و ابن عوف..

فلم یدعوا من الحیین أحدا من أهل السابقة إلا سموه،و فی الحلقة أکثر من مائتی رجل،فیهم علی بن أبی طالب«علیه السّلام»،و سعد بن أبی و قاص،و عبد الرحمن بن عوف،و طلحة،و الزبیر،و عمار،و المقداد،و أبو ذر،و هاشم بن عتبة،و ابن عمر،و الحسن و الحسین«علیهما السلام»،و ابن عباس،و محمد بن أبی بکر،و عبد اللّه بن جعفر.

و من الأنصار:أبی بن کعب،و زید بن ثابت،و أبو أیوب الأنصاری، و أبو الهیثم بن التیهان،و محمد بن مسلمة،و قیس بن سعد بن عبادة،و جابر بن عبد اللّه،و أبو مریم،و أنس بن مالک،و زید بن أرقم،و عبد اللّه بن أبی أوفی،و أبو لیلی،و معه ابنه عبد الرحمن قاعدا بجنبه،غلام صبیح الوجه، مدید القامة،أمرد.

فجاء أبو الحسن البصری،و معه ابنه الحسن،غلام أمرد،صبیح الوجه،معتدل القامة،قال:فجعلت أنظر إلیه،و إلی عبد الرحمن ابن أبی لیلی،فلا أدری أیهما أجمل،غیر أن الحسن أعظمهما و أطولهما.

و أکثر القوم.و ذلک من بکرة إلی حین الزوال،و عثمان فی داره،لا یعلم بشیء مما هم فیه.

و علی بن أبی طالب«علیه السّلام»لا ینطق هو و لا أحد من أهل بیته،

ص :10

فأقبل القوم علیه،فقالوا:یا أبا الحسن!ما یمنعک أن تتکلم؟.

فقال:ما من الحیین أحد إلا و قد ذکر فضلا،و قال حقا،فأنا أسألکم- یا معاشر قریش و الأنصار!-بمن أعطاکم اللّه هذا الفضل؟!أ بأنفسکم و عشائرکم،و أهل بیوتاتکم،أم بغیرکم؟!

قالوا:بل أعطانا اللّه،و منّ به علینا بمحمد«صلی اللّه علیه و آله» و عشیرته،لا بأنفسنا و عشائرنا،و لا بأهل بیوتاتنا.

قال:صدقتم،یا معاشر قریش و الأنصار!ألستم تعلمون أن الذی نلتم به من خیر الدنیا و الآخرة منا أهل البیت خاصة دون غیرهم؟!

فإن ابن عمی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:إنی و أهل بیتی کنا نورا بین یدی اللّه تبارک و تعالی قبل أن یخلق اللّه آدم«علیه السلام»بأربعة عشر ألف سنة،فلما خلق اللّه آدم وضع ذلک النور فی صلبه،و أهبطه إلی الأرض.

ثم حمله فی السفینة فی صلب نوح«علیه السّلام».

ثم قذف به فی النار فی صلب إبراهیم«علیه السّلام».

ثم لم یزل اللّه عز و جل،ینقلنا من الأصلاب الکریمة إلی الأرحام الطاهرة،و من الأرحام الطاهرة،إلی الأصلاب الکریمة من الآباء و الأمهات، لم یلتق واحد منهم علی سفاح قط.

فقال أهل السابقة و القدمة،و أهل بدر،و أهل أحد:نعم قد سمعنا ذلک من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ثم قال:أنشدکم باللّه،أتعلمون أنی أول الأمة إیمانا باللّه و برسوله؟!

ص :11

قالوا:اللهم نعم.

قال:نشدتکم باللّه،أتعلمون أن اللّه عز و جل فضل فی کتابه السابق علی المسبوق فی غیر آیة.و إنی لم یسبقنی إلی اللّه عز و جل و إلی رسوله«صلی اللّه علیه و آله»أحد من هذه الأمة؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:أنشدکم باللّه،أتعلمون حیث نزلت: وَ السّٰابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهٰاجِرِینَ وَ الْأَنْصٰارِ (1)، وَ السّٰابِقُونَ السّٰابِقُونَ أُولٰئِکَ الْمُقَرَّبُونَ (2)سئل عنها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:أنزلها اللّه عز و جل فی الأنبیاء و فی أوصیائهم،فأنا أفضل أنبیاء اللّه و رسله،و علی بن أبی طالب «علیه السّلام»وصیی أفضل الأوصیاء؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:فأنشدکم باللّه،أتعلمون حیث نزلت: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (3).

و حیث نزلت: إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکِعُونَ (4).

ص :12


1- 1) الآیة 100 من سورة التوبة.
2- 2) الآیتان 10 و 11 من سورة الواقعة.
3- 3) الآیة 59 من سورة النساء.
4- 4) الآیة 56 من سورة المائدة.

و حیث نزلت: وَ لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَ لاٰ رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً (1)،قال الناس:یا رسول اللّه!أخاصة فی بعض المؤمنین،أم عامة بجمیعهم؟!

فأمر اللّه عز و جل نبیه أن یعلمهم ولاة أمرهم،و أن یفسر لهم من الولایة ما فسر لهم من صلاتهم و زکاتهم،و صومهم و حجهم،فنصبنی للناس بغدیر خم،ثم خطب فقال:

أیها الناس!إن اللّه أرسلنی برسالة ضاق بها صدری،فظننت أن الناس مکذبونی،فأوعدنی لأبلغها،أو لیعذبنّی.

ثم أمر فنودی بالصلاة جامعة ثم خطب،فقال:أیها الناس!أ تعلمون أن اللّه عز و جل مولای و أنا مولی المؤمنین،و أنا أولی بهم من أنفسهم؟!

قالوا:بلی یا رسول اللّه.

قال:قم یا علی.

فقمت،فقال:من کنت مولاه فعلی مولاه،اللهم و ال من والاه،و عاد من عاداه.

فقام سلمان،فقال:یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»!ولاء کماذا؟!

قال:ولاء کولائی،من کنت أولی به من نفسه،فعلی أولی به من نفسه، فأنزل اللّه عز و جل: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی

ص :13


1- 1) الآیة 16 من سورة التوبة.

وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاٰمَ دِیناً

(1)

،فکبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و قال:اللّه أکبر،تمام نبوتی،و تمام دین اللّه ولایة علی بعدی.

فقام أبو بکر و عمر و قالا:یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»!هذه الآیات خاصة فی علی؟!

قال:بلی،فیه و فی أوصیائی إلی یوم القیامة.

قالا:یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»!بینهم لنا.

قال:أخی و وزیری و وصیی،و خلیفتی فی أمتی،و ولی کل مؤمن و مؤمنة بعدی.ثم ابنی الحسن،ثم ابنی الحسین،ثم تسعة من ولد الحسین واحدا بعد واحد.القرآن معهم،و هم مع القرآن،لا یفارقونه و لا یفارقهم حتی یردوا علی الحوض.

فقالوا کلهم:اللهم نعم،قد سمعنا ذلک و شهدنا کما قلت سواء.

و قال بعضهم:قد حفظنا جل ما قلت،و لم نحفظ کله،و هؤلاء الذین حفظوا أخیارنا و أفاضلنا.

فقال علی«علیه السّلام»:صدقتم،لیس کل الناس یستوی فی الحفظ.

أنشدکم باللّه عز و جل من حفظ ذلک من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لما قام،و أخبر به.

فقام زید بن أرقم،و البراء بن عازب،و أبو ذر،و المقداد،و عمار،

ص :14


1- 1) الآیة 3 من سورة المائدة.

فقالوا:نشهد لقد حفظنا قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و هو قائم علی المنبر،و أنت إلی جنبه،و هو یقول:

أیها الناس!إن اللّه أمرنی أن أنصب لکم إمامکم،و القائم فیکم بعدی، و وصیی و خلیفتی،و الذی فرض اللّه علی المؤمنین فی کتابه طاعته،و قرنه بطاعته و طاعتی،و أمرکم بولایته،و إنی راجعت ربی خشیة طعن أهل النفاق و تکذیبهم،فأوعدنی ربی لأبلغنها أو یعذبنی.

أیها الناس!إن اللّه أمرکم فی کتابه بالصلاة،فقد بینتها لکم،و الزکاة و الصوم و الحج،فبینتها لکم و فسرتها.و أمرکم بالولایة،و إنی أشهدکم أنها لهذا خاصة-و وضع یده علی ید علی بن أبی طالب«علیه السّلام»-ثم لا بنیه من بعده،ثم للأوصیاء من بعدهم من ولدهم«علیهم السّلام»،لا یفارقون القرآن و لا یفارقهم حتی یردوا علیّ الحوض.

أیها الناس!قد بینت لکم مفزعکم بعدی،و إمامکم،و دلیلکم، و هادیکم،و هو أخی علی بن أبی طالب،و هو فیکم بمنزلتی فیکم،فقلدوه دینکم و أطیعوه فی جمیع أمورکم،فإن عنده جمیع ما علمنی اللّه عز و جل من علمه و حکمته،فاسألوه،و تعلموا منه و من أوصیائه بعده،و لا تعلموهم، و لا تتقدموهم،و لا تخلّفوا عنهم،فإنهم مع الحق و الحق معهم،و لا یزایلونه و لا یزایلهم..ثم جلسوا.

قال سلیم:ثم قال علی«علیه السّلام»:أیها الناس!أتعلمون أن اللّه عز و جل أنزل فی کتابه: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ

ص :15

وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً

(1)

،فجمعنی و فاطمة و ابنی حسنا و حسینا،ثم ألقی علینا کساء،و قال:اللهم إن هؤلاء أهل بیتی و لحمتی،یؤلمنی ما یؤلمهم، و یجرحنی ما یجرحهم،فأذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا.

فقالت أم سلمة:و أنا یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

فقال:أنت إلی خیر،إنما نزلت فیّ،و فی أخی علی،(و فی ابنتی فاطمة (2)) و فی ابنی،و فی تسعة من ولد الحسین خاصة،لیس معنا أحد غیرنا.

فقالوا کلهم:نشهد أن أم سلمة حدثتنا بذلک،فسألنا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فحدثنا کما حدثتنا به أم سلمة.

ثم قال علی«علیه السّلام»:أنشدکم باللّه،أتعلمون أن اللّه أنزل: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ کُونُوا مَعَ الصّٰادِقِینَ ؟! (3).

فقال سلمان:یا رسول اللّه!عامة هذه الآیة،أم خاصة؟!

فقال:أما المأمورون فعامة المؤمنین،أمروا بذلک،و أما الصادقون فخاصة لأخی علی«علیه السّلام»و أوصیائی بعده إلی یوم القیامة..

فقالوا:اللهم نعم.

قال:فأنشدکم باللّه،أ تعلمون أنی قلت لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» فی غزوة تبوک:و لم خلفتنی مع النساء و الصبیان؟!

ص :16


1- 1) الآیة 33 من سورة الأحزاب.
2- 2) الزیادة من الإحتجاج.
3- 3) الآیة 119 من سورة التوبة.

فقال:إن المدینة لا تصلح إلا بی أوبک،و أنت منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدی؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:فأنشدکم باللّه،أتعلمون أن اللّه عز و جل أنزل فی سورة الحج:

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ وَ جٰاهِدُوا فِی اللّٰهِ حَقَّ جِهٰادِهِ هُوَ اجْتَبٰاکُمْ وَ مٰا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرٰاهِیمَ هُوَ سَمّٰاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَ فِی هٰذٰا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ وَ تَکُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَی النّٰاسِ فَأَقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّکٰاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللّٰهِ هُوَ مَوْلاٰکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلیٰ وَ نِعْمَ النَّصِیرُ ؟! (1).

فقام سلمان،فقال:یا رسول اللّه!من هؤلاء الذین أنت علیهم شهید، و هم شهداء علی الناس،الذین اجتباهم اللّه،و لم یجعل علیهم فی الدین من حرج ملة أبیهم إبراهیم؟!

قال:عنی بذلک ثلاثة عشر رجلا خاصة دون هذه الأمة.

فقال سلمان:بینهم لنا یا رسول اللّه؟!

فقال:أنا،و أخی علی،و أحد عشر من ولدی؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:أنشدکم باللّه،أتعلمون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قام خطیبا-و لم یخطب بعد ذلک-فقال:

ص :17


1- 1) الآیتان 77 و 78 من سورة الحج.

أیها الناس!إنی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی، فتمسکوا بهما لا تضلوا،فإن اللطیف الخبیر أخبرنی و عهد إلی أنهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض.

فقام عمر بن الخطاب-و هو شبه المغضب-فقال:یا رسول اللّه!أکل أهل بیتک؟!

فقال:لا،و لکن أوصیائی منهم،أولهم علی أخی،و وزیری،و خلیفتی فی أمتی،و ولی کل مؤمن بعدی.هو أولهم،ثم ابنی الحسن،ثم ابنی الحسین،ثم تسعة من ولد الحسین،واحد بعد واحد،حتی یردوا علی الحوض،شهداء للّه فی أرضه،و حججه علی خلقه،و خزان علمه،و معادن حکمته،من أطاعهم أطاع اللّه،و من عصاهم فقد عصی اللّه.

فقالوا کلهم:نشهد أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال ذلک.

ثم تمادی بعلی«علیه السّلام»السؤال:فما ترک شیئا إلا ناشدهم اللّه فیه و سألهم عنه حتی أتی علی آخر مناقبه،و ما قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،کل ذلک یصدقونه و یشهدون أنه حق،ثم قال حین فرغ:اللهم اشهد علیهم.

و قالوا:اللهم اشهد أنّا لم نقل إلا ما سمعناه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و ما حدثناه من نثق به من هؤلاء و غیرهم أنهم سمعوه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

قال:أتقرون بأن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:من زعم أنه یحبنی و یبغض علیا فقد کذب و لیس یحبنی؟!و وضع یده علی رأسی.

ص :18

فقال له قائل:کیف ذلک یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

قال:لأنه منی و أنا منه،و من أحبه فقد أحبنی،و من أحبنی فقد أحب اللّه،و من أبغضه فقد أبغضنی،و من أبغضنی فقد أبغض اللّه.

قال:نحو من عشرین رجلا من أفاضل الحیین:اللهم نعم.

و سکت بقیتهم.

فقال للسکوت:ما لکم سکتم؟!.

قالوا:هؤلاء الذین شهدوا عندنا ثقات فی قولهم و فضلهم و سابقتهم.

قالوا(لعل الصحیح:قال):اللهم اشهد علیهم.

فقال طلحة بن عبید اللّه-و کان یقال له داهیة قریش-:فکیف تصنع بما ادعی أبو بکر و أصحابه الذین صدقوه،و شهدوا علی مقالته یوم أتوه بک تقاد و فی عنقک حبل،فقالوا لک:بایع،فاحتججت بما احتججت به، فصدقوک جمیعا.

ثم ادعی أنه سمع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:أبی اللّه أن یجمع لنا أهل البیت النبوة و الخلافة،فصدقه بذلک عمر،و أبو عبیدة، و سالم،و معاذ بن جبل.

ثم قال طلحة:کل الذی قلت و ادعیت،و احتججت به من السابقة و الفضل حق نقر به و نعرفه.

فأما الخلافة فقد شهد أولئک الأربعة بما سمعت.

فقام علی«علیه السّلام»-عند ذلک و غضب من مقالته-فأخرج شیئا

ص :19

قد کان یکتمه،و فسر شیئا قاله یوم مات عمر لم یدر ما عنی به،فأقبل علی طلحة و الناس یسمعون.

فقال:أما و اللّه-یا طلحة-ما صحیفة ألقی اللّه بها یوم القیامة أحب إلی من صحیفة الأربعة،الذین تعاهدوا و تعاقدوا علی الوفاء بها فی الکعبة فی حجة الوداع:إن قتل اللّه محمدا أو توفاه أن یتوازروا علی و یتظاهروا،فلا تصل إلی الخلافة.

و الدلیل-و اللّه-علی باطل ما شهدوا و ما قلت-یا طلحة-قول نبی اللّه یوم غدیر خم:من کنت أولی به من نفسه فعلی أولی به من نفسه،فکیف أکون أولی بهم من أنفسهم،و هم أمراء علی و حکام؟!

و قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنت منی بمنزلة هارون من موسی غیر النبوة،فلو کان مع النبوة غیرها لاستثناه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و قوله:إنی قد ترکت فیکم أمرین:کتاب اللّه و عترتی،لن تضلوا ما تمسکتم بهما،لا تتقدموهم و لا تخلفوا عنهم،و لا تعلموهم،فإنهم أعلم منکم.

أفینبغی أن یکون الخلیفة علی الأمة إلا أعلمهم بکتاب اللّه و سنة نبیه، و قد قال اللّه عز و جل: أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لاٰ یَهِدِّی إِلاّٰ أَنْ یُهْدیٰ فَمٰا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ ؟! (1)،و قال: وَ زٰادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ

ص :20


1- 1) الآیة 36 من سورة یونس.

وَ الْجِسْمِ

(1)

،و قال: اِئْتُونِی بِکِتٰابٍ مِنْ قَبْلِ هٰذٰا أَوْ أَثٰارَةٍ مِنْ عِلْمٍ (2)؟!.

و قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:ما ولت أمة قط أمرها رجلا و فیهم من هو أعلم منه إلا لم یزل یذهب أمرهم سفالا حتی یرجعوا إلی ما ترکوا.

فأما الولایة فهی غیر الإمارة،و الدلیل علی کذبهم و باطلهم و فجورهم أنهم سلموا علیّ بإمرة المؤمنین بأمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و من الحجة علیهم،و علیک خاصة،و علی هذا معک-یعنی الزبیر- و علی الأمة رأسا،و علی سعد،و ابن عوف،و خلیفتکم هذا القائم-یعنی عثمان-فإنا معشر الشوری الستة أحیاء کلنا-أن جعلنی عمر بن الخطاب فی الشوری (3)،إن کان قد صدق هو و أصحابه علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أجعلنا شوری فی الخلافة أو فی غیرها؟!فإن زعمتم أنه جعلها شوری فی غیر الإمارة،فلیس لعثمان إمارة،و إنما أمرنا أن نتشاور فی غیرها، و إن کانت الشوری فیها،فلم أدخلنی فیکم؟!فهلا أخرجنی؟!

و قد قال:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أخرج أهل بیته من الخلافة،و أخبر أنه لیس لهم فیها نصیب؟!

ص :21


1- 1) الآیة 247 من سورة البقرة.
2- 2) الآیة 4 من سورة الأحقاف.
3- 3) المراد:إن من الحجج علیهم جعل عمر بن الخطاب علیا«علیه السّلام»فی الشوری الخ..

و لم قال عمر حین دعانا رجلا رجلا،فقال لعبد اللّه ابنه-و ها هو إذا-:

أنشدک باللّه یا عبد اللّه بن عمر!ما قال لک حین خرجت؟!

قال:أما إذا ناشدتنی باللّه،فإنه قال:إن یتبعوا أصلع قریش لحملهم علی المحجة البیضاء،و أقامهم علی کتاب ربهم و سنة نبیهم.

قال:یا بن عمر!فما قلت له عند ذلک؟!

قال:قلت له:فما یمنعک أن تستخلفه؟!

قال:و ما رد علیک؟!

قال:رد علی شیئا أکتمه.

قال«علیه السّلام»:فإن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أخبرنی به فی حیاته،ثم أخبرنی به لیلة مات أبوک فی منامی،و من رأی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی نومه فقد رآه فی یقظته.

قال:فما أخبرک؟!

قال«علیه السّلام»:فأنشدک باللّه یا ابن عمر!لئن أخبرتک به لتصدقن؟!

قال:إذا أسکت.

قال:فإنه قال لک حین قلت له:فما یمنعک أن تستخلفه؟!

قال:الصحیفة التی کتبناها بیننا و العهد فی الکعبة،فسکت ابن عمر و قال:أسألک بحق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لما سکت عنی.

قال سلیم:فرأیت ابن عمر فی ذلک المجلس خنقته العبرة و عیناه تسیلان.

ص :22

و أقبل أمیر المؤمنین علی«علیه السّلام»علی طلحة،و الزبیر،و ابن عوف،و سعد،فقال:و اللّه لئن کان أولئک الخمسة(أو الأربعة (1))کذبوا علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ما یحل لکم ولایتهم،و إن کانوا صدقوا ما حل لکم أیها الخمسة أن تدخلونی معکم فی الشوری،لأن إدخالکم إیای فیها خلاف علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ورد علیه.

ثم أقبل علی الناس،فقال:أخبرونی عن منزلتی فیکم و ما تعرفونی به، أصادق أنا فیکم أم کاذب؟!.

قالوا:بل صدیق صدوق،و اللّه ما علمناک کذبت کذبة قط فی جاهلیة و لا إسلام.

قال:فو اللّه الذی أکرمنا أهل البیت بالنبوة،و جعل منا محمدا«صلی اللّه علیه و آله»،و أکرمنا بعده بأن جعلنا أئمة المؤمنین،لا یبلغ عنه غیرنا،و لا تصلح الإمامة و الخلافة إلا فینا،و لم یجعل لأحد من الناس فیها معنا أهل البیت نصیبا و لا حقا.

أما رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فخاتم النبیین،و لیس بعده نبی و لا رسول،ختم برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الأنبیاء إلی یوم القیامة، و جعلنا من بعد محمد«صلی اللّه علیه و آله»خلفاء فی أرضه،و شهداء علی خلقه،و فرض طاعتنا فی کتابه،و قرننا بنفسه فی کتابه المنزل،و بینه فی غیر آیة من القرآن.

ص :23


1- 1) لعل التردید من الراوی.

ثم إن اللّه تبارک و تعالی أمر نبیه«صلی اللّه علیه و آله»أن یبلغ ذلک أمته، فبلغهم کما أمره اللّه..فأیهما أحق بمجلس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و مکانه.

و قد سمعتم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین بعثنی ببراءة،فقال:

لا یبلغ عنی إلا رجل منی،أنشدکم باللّه،أسمعتم ذلک من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»؟!

قالوا:اللهم نعم،نشهد أنا سمعنا ذلک من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین بعثک ببراءة.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السّلام»:لا یصلح لصاحبکم أن یبلغ عنه صحیفة قدر أربع أصابع،و إنه لا یصلح أن یکون المبلغ عنه غیری،فأیهما أحق بمجلسه و مکانه-الذی سمی بخاصته أنه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أو من حضر مجلسه من الأمة-؟!

فقال طلحة:قد سمعنا ذلک من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، ففسر لنا کیف لا یصلح لاحد أن یبلغ عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» غیرک؟!

و لقد قال لنا و لسائر الناس:لیبلغ الشاهد الغائب.

فقال-بعرفة فی حجة الوداع-:نضر اللّه امرءا سمع مقالتی ثم بلغها غیره،فرب حامل فقه لا فقه له،و رب حامل فقه إلی من هو أفقه منه،ثلاث لا یغل علیهن قلب امرئ مسلم:إخلاص العمل للّه عز و جل،و السمع و الطاعة،و المناصحة لولاة الأمر،و لزوم جماعتهم،فإن دعوتهم محیلة من

ص :24

ورائهم،و قال فی غیر موطن:لیبلغ الشاهد الغائب.

فقال علی«علیه السّلام»:إن الذی قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یوم غدیر خم،و یوم عرفة فی حجة الوداع،و یوم قبض فی آخر خطبة خطبها حین قال:

إنی قد ترکت فیکم أمرین لن تضلوا ما تمسکتم بهما:کتاب اللّه تعالی و أهل بیتی،فإن اللطیف الخبیر قد عهد إلی أنهما لا یفترقان حتی یردا علی الحوض کهاتین الإصبعین،ألا إن أحدهما قدام الآخر،فتمسکوا بهما لا تضلوا و لا تزلوا،و لا تقدموهم و لا تخلفوا عنهم،و لا تعلموهم فإنهم أعلم منکم.

و إنما أمر العامة جمیعا أن یبلغوا من لقوا من العامة إیجاب طاعة الأئمة من آل محمد علیه و علیهم السّلام،و إیجاب حقهم،و لم یقل ذلک فی شیء من الأشیاء غیر ذلک،و إنما أمر العامة أن یبلغوا العامة حجة من لا یبلغ عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»جمیع ما یبعثه اللّه به غیرهم.

ألا تری-یا طلحة-!أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال لی- و أنتم تسمعون-:یا أخی إنه لا یقضی عنی دینی و لا یبرء ذمتی غیرک، تبرئ ذمتی،و تؤدی دینی و غراماتی،و تقاتل علی سنتی؟!.

فلما ولی أبو بکر قضی عن نبی اللّه دینه و عداته،فاتبعتموه جمیعا؟! فقضیت دینه و عداته،و قد أخبرهم إنه لا یقضی عنه دینه و عداته غیری،و لم یکن ما أعطاهم أبو بکر قضاء لدینه و عداته،و إنما کان الذی قضی من الدین و العدة هو الذی أبرأه منه.

ص :25

و إنما بلغ عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»جمیع ما جاء به من عند اللّه من بعده الأئمة الذین فرض اللّه فی الکتاب طاعتهم،و أمر بولایتهم، الذین من أطاعهم أطاع اللّه،و من عصاهم عصی اللّه.

فقال طلحة:فرجت عنی،ما کنت أدری ما عنی بذلک رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»حتی فسرته لی،فجزاک اللّه یا أبا الحسن عن جمیع أمة محمد«صلی اللّه علیه و آله»الجنة.

یا أبا الحسن!شیء أرید أن أسألک عنه،رأیتک خرجت بثوب مختوم، فقلت:أیها الناس!إنی لم أزل مشتغلا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بغسله و کفنه و دفنه،ثم اشتغلت بکتاب اللّه حتی جمعته.

فهذا کتاب اللّه عندی مجموعا لم یسقط عنی حرف واحد.

و لم أر ذلک الذی کتبت و ألفت،و قد رأیت عمر بعث إلیک أن ابعث به إلی،فأبیت أن تفعل،فدعا عمر الناس فإذا شهد رجلان علی آیة کتبها، و إذا ما لم یشهد علیها غیر رجل واحد أرجاها فلم یکتب،فقال عمر-و أنا أسمع-:إنه قد قتل یوم الیمامة قوم کانوا یقرأون قرآنا لا یقرأه غیرهم فقد ذهب.

و قد جاءت شاة إلی صحیفة،و کتاب یکتبون فأکلتها و ذهب ما فیها، و الکاتب یومئذ عثمان.

و سمعت عمر و أصحابه الذین ألفوا ما کتبوا علی عهد عمر و علی عهد عثمان یقولون:إن الأحزاب کانت تعدل سورة البقرة،و أن النور نیف و مائة آیة،و الحجر مائة و تسعون آیة،فما هذا؟!و ما یمنعک-یرحمک اللّه-

ص :26

أن تخرج کتاب اللّه إلی الناس؟!

و قد عهد عثمان حین أخذ ما ألف عمر فجمع له الکتاب،و حمل الناس علی قراءة واحدة،فمزق مصحف أبی بن کعب،و ابن مسعود،و أحرقهما بالنار؟!

فقال له علی«علیه السّلام»:یا طلحة!إن کل آیة أنزلها اللّه جل و علا علی محمد«صلی اللّه علیه و آله»عندی بإملاء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و خط یدی،و تأویل کل آیة أنزلها اللّه علی محمد«صلی اللّه علیه و آله»، و کل حلال و حرام،أو حد،أو حکم،أو شیء تحتاج إلیه الأمة إلی یوم القیامة عندی مکتوب بإملاء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و خط یدی، حتی أرش الخدش.

فقال طلحة:کل شیء من صغیر أو کبیر،أو خاص أو عام،أو کان أو یکون إلی یوم القیامة فهو عندک مکتوب؟!

قال:نعم،و سوی ذلک إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أسر إلی فی مرضه مفتاح ألف باب من العلم یفتح کل باب ألف باب.

و لو أن الأمة منذ قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»اتبعونی و أطاعونی لأکلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم.

یا طلحة!ألست قد شهدت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین دعا بالکتف لیکتب فیه ما لا تضل أمته،فقال صاحبک:إن نبی اللّه یهجر، فغضب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فترکها؟!

قال:بلی،قد شهدته.

ص :27

قال:فإنکم لما خرجتم أخبرنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالذی أراد أن یکتب و یشهد علیه العامة،فأخبره جبرئیل«علیه السّلام»أن اللّه عز و جل قد قضی علی أمته الإختلاف و الفرقة.

ثم دعا بصحیفة فأملی علی ما أراد أن یکتب فی الکتف،و أشهد علی ذلک ثلاثة رهط:سلمان و أبو ذر(لعل الصحیح:أبا ذر)و المقداد،و سمی من یکون من أئمة الهدی الذین أمر اللّه بطاعتهم إلی یوم القیامة،فسمانی أولهم،ثم ابنی هذا،ثم ابنی هذا-و أشار إلی الحسن و الحسین-ثم تسعة من ولد ابنی الحسین.

أکذلک کان یا أبا ذر و یا مقداد؟!

فقاما ثم قالا:نشهد بذلک علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال طلحة:و اللّه،لقد سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:

ما أقلت الغبراء و لا أظلت الخضراء علی ذی لهجة أصدق و لا أبر عند اللّه من أبی ذر،و أنا أشهد أنهما لم یشهدا إلا بحق.و أنت عندی أصدق و أبر منهما.

ثم أقبل علی«علیه السّلام»،فقال:اتق اللّه عز و جل یا طلحة!و أنت یا زبیر!و أنت یا سعد!و أنت یا بن عوف!اتقوا اللّه و آثروا رضاه،و اختاروا ما عنده،و لا تخافوا فی اللّه لومه لائم.

ثم قال طلحة:لا أراک یا أبا الحسن أجبتنی عما سألتک عنه من أمر القرآن،ألا تظهره للناس؟!.

قال:یا طلحة!عمدا کففت عن جوابک،فأخبرنی عما کتب عمر،

ص :28

و عثمان،أقرآن کله؟!أم فیه ما لیس بقرآن؟!

قال طلحة:بل قرآن کله.

قال:إن أخذتم بما فیه نجوتم من النار و دخلتم الجنة،فإن فیه حجتنا، و بیان حقنا،و فرض طاعتنا.

قال طلحة:حسبی،أما إذا کان قرآنا فحسبی.

ثم قال طلحة:أخبرنی عما فی یدیک من القرآن،و تأویله،و علم الحلال و الحرام إلی من تدفعه؟و من صاحبه بعدک؟!

قال:إلی الذی أمرنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن أدفعه إلیه.

قال:من هو؟!

قال وصیی و أولی الناس بعدی بالناس،ابنی الحسن.ثم یدفعه ابنی الحسن عند موته إلی ابنی الحسین،ثم یصیر إلی واحد بعد واحد من ولد الحسین حتی یرد آخرهم علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حوضه.هم مع القرآن لا یفارقونه،و القرآن معهم لا یفارقهم.

أما إن معاویة و ابنه سیلیان بعد عثمان،ثم یلیهما سبعة من ولد الحکم بن أبی العاص،واحد بعد واحد،تکملة اثنی عشر إمام ضلالة،و هم الذین رأی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی منبره یردون الأمة علی أدبارهم القهقری،عشرة منهم من بنی أمیة و رجلان أسسا ذلک لهم،و علیهما مثل جمیع أوزار هذه الأمة إلی یوم القیامة.

ثم قال المجلسی«رحمه اللّه»:

ص :29

و لنذکر بعض الزوائد التی وجدناها فی کتاب سلیم،و بعض الإختلافات بینه و بین سائر الروایات.

قال-بعد قوله-:لم یلتق واحد منهم علی سفاح قط.

فقال أهل السابقة و القدمة،و أهل بدر،و أهل أحد:نعم قد سمعنا ذلک من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

قال:فأنشدکم اللّه،أتقرون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»آخا بین کل رجلین من أصحابه و آخی بینی و بین نفسه،و قال:أنت أخی و أنا أخوک فی الدنیا و الآخرة؟!

فقالوا:اللهم نعم.

قال:أتقرون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»اشتری موضع مسجده و منازله،فأتیناه،ثم بنی عشرة منازل تسعة له،و جعل لی عاشرها فی وسطها،ثم سد کل باب شارع إلی المسجد غیر بابی،فتکلم فی ذلک من تکلم،فقال:ما أنا سددت أبوابکم و فتحت بابه،و لکن اللّه أمرنی بسد أبوابکم و فتح بابه؟!

و لقد نهی الناس جمیعا أن یناموا فی المسجد غیری،و کنت أجنب فی المسجد (1)،و منزلی و منزل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی المسجد،یولد

ص :30


1- 1) لا یجوز مقاربة الزوجة فی المسجد،و لعامة الناس.فتجویز ذلک للنبی«صلی اللّه علیه و آله»و لعلی«علیه السلام»یدل علی أنهما لیسا فی هذا الأمر کسائر الناس، حیث یکون ذلک منهما لا ینافی حرمة المسجد،إما لأن لبیت سکناهما حرمة-

لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ولی فیه أولاد؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:أفتقرون أن عمر حرص علی کوة قدر عینه یدعها من منزله إلی المسجد فأبی علیه،ثم قال«صلی اللّه علیه و آله»:إن اللّه أمر موسی«علیه السلام»أن یبنی مسجدا طاهرا لا یسکنه غیره و غیر هارون و ابنیه،و إن اللّه أمرنی أن أبنی مسجدا طاهرا،لا یسکنه غیری و غیر أخی و ابنیه؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:أفتقرون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال-فی غزوة تبوک -:أنت منی بمنزلة هارون من موسی،و أنت ولی کل مؤمن من بعدی؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:أفتقرون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین دعا أهل نجران إلی المباهلة أنه لم یأت إلا بی و بصاحبتی و ابنی؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:أتعلمون أنه دفع إلی اللواء یوم خیبر،ثم قال:لأدفعن الرایة غدا إلی رجل یحبه اللّه و رسوله و یحب اللّه و رسوله،لیس بجبان و لا فرار،

1)

-المسجد أو أکثر..أو لأن حرمتهما من سنخ حرمة المسجد،فلا یضر هذا الأمر منهما فیه.فکان هذا التصرف النبوی من موجبات إظهار هذا المقام الجلیل له و لعلی«صلوات اللّه و سلامه علیه».

ص :31

یفتحها اللّه علی یدیه؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:أفتقرون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعثنی ببراءة و قال:لا یبلغ عنی إلا رجل منی؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:أفتقرون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم ینزل به شدیدة قط إلا قدمنی لها ثقة بی،و أنه لم یدع باسمی قط إلا أن یقول:یا أخی..و ادعوا لی أخی؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:أفتقرون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قضی بینی و بین جعفر و زید فی ابنة حمزة،فقال:یا علی!أنت منی و أنا منک،و أنت ولی کل مؤمن بعدی؟.

قالوا:اللهم نعم.

قال:أفتقرون أنه کانت لی من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی کل یوم و لیلة دخلة و خلوة،إذا سألته أعطانی،و إذا سکتت ابتدأنی؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:أفتقرون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فضلنی علی حمزة و جعفر،فقال لفاطمة:إن زوجک خیر أهلی و خیر أمتی،أقدمهم سلما، و أعظمهم حلما؟!

ص :32

قالوا:اللهم نعم.

قال:أفتقرون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:أنا سید ولد آدم «علیه السّلام»و أخی علی سید العرب،و فاطمة سیدة نساء أهل الجنة؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:أفتقرون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أمرنی بغسله، و أخبرنی أن جبرئیل«علیه السّلام»یعیننی علیه؟.

قالوا:اللهم نعم.

قال:أفتقرون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال فی آخر خطبة خطبکم:أیها الناس!إنی قد ترکت فیکم أمرین لن تضلوا ما تمسکتم بهما:

کتاب اللّه و أهل بیتی؟!

قالوا:اللهم نعم.

قال:فلم یدع شیئا مما أنزل اللّه فیه خاصة،و فی أهل بیته من القرآن، و لا علی لسان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلا ناشدهم اللّه به،فمنه ما یقولون جمیعا:نعم.و منه ما یسکت بعضهم،و یقول بعضهم:اللهم نعم.

و یقول الذین سکتوا:أنتم عندنا ثقات،و قد حدثنا غیرکم ممن نثق به أنهم سمعوا من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ثم قال حین فرغ:اللهم اشهد علیهم (1).

ص :33


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 407-427 و 428-432 و کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 636-660 و غایة المرام ج 2 ص 102 و 103 و ج 6 ص 103 و إکمال-

و نقول:

لا بد من التذکیر بأمور لعلها تفید فی إعطاء الإنطباع الصحیح عن مضامین هذا الحوار فلا حظ ما یلی:

حقیقة تلک الفضائل

لقد ادعی اولئک الناس فضائل مختلفة لقریش و سواها.و السؤال هو هل یمکن الحکم بصحة کل ما أوردوه من ذلک،استنادا إلی أن نفس تصدیق هذا الجمع الکثیر یدل علی صحة تلک الفضائل لأصحابها،و علی أنها قد صدرت من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!..

یجاب عن هذا:

أولا:بالنفی،إذ لا یجب أن یکون جمیع من لم یعترض علی تلک المرویات قد سمعها من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مباشرة..

فلعله لم یسمعها،أو سمعها من أشخاص کان یهمهم روایتها و إشاعتها

1)

-الدین ج 1 ص 247-279 مختصرا،و عن المصادر التالیة:منهاج الفاضلین للحموئی الخراسانی(مخطوط)،و إثبات الهداة ج 1 ص 108 و 620 و ج 2 ص 447 و 184 و فضائل السادات ج 2 ص 284 و اللوامع النورانیة ص 237 و الغیبیة للنعمانی ص 52 و التحصین لابن طاووس باب 25 و نور الثقلین ج 5 ص 516 و فرائد السمطین ج 1 ص 312 و ینابیع المودة ص 114 و 445 و کفایة الموحدین ج 2 ص 343 و 359 و ج 3 ص 202 و نزهة الکرام لمحمد حسین الرازی ص 539.

ص :34

بین الناس..

کما أنه قد لا یری مصلحة فی تکذیبها،أو فی الإعتراض علیها،لأن ذلک ربما یثیر عصبیات فئات لا یرید أن یثیرها فیها.

ثانیا:إن تلک الفضائل التی ذکرت إنما کان ملاک الفضل فیها هو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..أو الحمزة،أو جعفر،أو علی،أو بنو هاشم،فلا یمکن عدها فی جملة فضائل قریش کقبیلة و حی..

کما أن فضائل الأنصار إن ثبتت،فإنما ثبتت لهم لعین ما ذکرناه آنفا، فلیلا حظ ذلک..

و قد قررهم«علیه السّلام»بهذا الأمر،فأقروا به،فقد قال لهم:بمن أعطاکم اللّه هذا الفضل،أبأنفسکم؟أو بعشائرکم؟!و أهل بیوتاتکم؟!أم بغیرکم؟!

قالو:بل أعطانا اللّه،و منّ به علینا بمحمد و عشیرته،لا بأنفسنا و عشائرنا،و لا بأهل بیوتنا.

قال:صدقتم،یا معشر قریش،و الأنصار،أتعلمون الذی نلتم به من خیر الدنیا و الآخرة منا أهل البیت خاصة دون غیرهم؟!

فیعترفون لعلی«علیه السّلام».

و قد لا حظنا:أن علیا«علیه السّلام»حین بیّن لهم ما حباه اللّه به قد تعمد أن ینتزع منهم الإعتراف بصحة کل مفردة علی حدة مما یسوقه لهم، مقررا جمیع من حضر ذلک الإجتماع..

أما ما ذکروه لأنفسهم،فإنهم قد اکتفوا بذکر ما راق لهم،و لم یحاولوا

ص :35

الحصول علی اعتراف جمیع الحاضرین به لهم.

من فمک أدینک

إن غرض علی«علیه السّلام»من التذکیر بتلک المکرمات لم یکن هو الإفتخار و الإستطالة بها علی الناس،من حضر منهم،و من لم یحضر..بل هو یرید تکریس مفهوم الإمامة لصاحبه الشرعی،بعد ما کانت السیاسات تسعی لتقویضه و إسقاطه..

و ذلک خدمة منه«علیه السّلام»للناس،و عملا بالتکلیف الإلهی، الذی یفرض علیه توعیة الأمة علی حقائق دینها،التی یراد تعمیة السبل إلیها..

و لکننا حین نقرأ ما طرحه الآخرون من فضائل توهموها،نلاحظ:

أنهم تحدثوا عن انتمائهم القبلی،و بروحیة عشائریة،لعل الکثیرین من الذین حضروا کانوا یجدون فیها ما یبرر حالة الزهو و الخیلاء و الإعتزاز الشخصی لهم بأمر لو طلب منهم أن ینهضوا بأعبائه،و أن یتحملوا مسؤولیاته،و أن یطبعوا حیاتهم بالطابع الذی یفرضه علیهم لوجدتهم یبادرون لرفض ذلک،بل ربما کانوا من أشد الناس منابذة له،و حربا علیه، و اضطهادا له و لکل رموزه..

و شاهدنا علی ذلک قول الروایة نفسها عن الأنصار:..فلم یدعوا شیئا من فضلهم،حتی قال کل حی منها،منا فلان و فلان.

و قالت قریش:منا رسول اللّه،و منا حمزة،و..و..

ص :36

أحادیث لها أغراضها

إن بعض ما ذکره المجتمعون من روایات عن النبی«صلی اللّه علیه و آله» بعنوان فضائل لأنفسهم إنما صدر عنه«صلی اللّه علیه و آله»فی سیاق إثبات الإمامة،أو للتوطئة لها،مثل قوله«صلی اللّه علیه و آله»:«الأئمة من قریش» (1).

ص :37


1- 1) فتح الباری ج 12 ص 135 و ج 13 ص 68 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 24 و 29 و 37 و الصراط المستقیم ج 1 ص 82 و ج 2 ص 286 و 301 و وصول الأخیار إلی أصول الأخبار ص 69 و الصوارم المهرقة ص 59 و 73 و 168 و 170 و بحار الأنوار ج 18 ص 133 و ج 25 ص 104 و ج 28 ص 171 و 261 و ج 29 ص 378 و ج 30 ص 10 و 291 و ج 31 ص 76 و 80 و 407 و ج 34 ص 377 و تحفة الأحوذی ج 7 ص 366 و مسند أحمد ج 3 ص 129 و 183 و ج 4 ص 421 و المستدرک للحاکم ج 4 ص 75 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 121 و ج 8 ص 143 و 144 و مجمع الزوائد ج 5 ص 192 و 194 و مغنی المحتاج ج 4 ص 130 و بدائع الصنائع ج 2 ص 319 و حاشیة رد المحتار ج 1 ص 590 و کشاف القناع ج 1 ص 574 و ج 6 ص 202 و المحلی لابن حزم ج 7 ص 491 و الکافی ج 8 ص 343 و عیون أخبار الرضا ج 1 ص 69 و کمال الدین و تمام النعمة ص 274 و الإیضاح لابن شاذان ص 235 و الهدایة الکبری ص 138 و 408 و الإحتجاج ج 1 ص 211 و تذکرة الفقهاء(ط.ج)ج 4 ص 309 و ج 9 ص 394 و مختصر المزنی ص 24 و المجموع للنووی ج 1 ص 7 و ج 19 ص 192 و فتح الوهاب ج 2 ص 268 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 96 و 310 و التحصین لابن طاووس ص 630-

و نزید فی توضیح تلک النصوص بذکر المثال و النموذج،فلا حظ ما یلی:

ألف:لعل الحدیث القائل من أبغض قریشا أبغضه اللّه،یراد به التحذیر من بغضها علی سبیل العصبیة و الحمیة الجاهلیة،أو بغضها لأن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»منها..

ب:حدیث:«الناس تبع لقریش،و قریش أئمة العرب»یرمی إلی بیان واقع عملی خارجی،من شأنه أن یرتب علی قریش واجبات،و یحملها مسؤولیات یجمل بها أن تلتفت إلیها.

أی أن هذا الحدیث یهدف إلی حمل قریش علی التزام طریق الإستقامة، و لذلک خصص إمامتها بالعرب،و لو کان المقصود الإمامة الإلهیة لعمم الکلام لیشمل جمیع الأمم..

أی أنه«صلی اللّه علیه و آله»یرید أن یقول:إن الناس ینقادون عملیا لقریش،برهم لأبرارها،و فاجرهم لفجارها،کما ورد فی بعض نصوص هذا الحدیث (1).

1)

-و کشف المحجة لابن طاووس ص 44 و 176 و المصنف للصنعانی ج 11 ص 58 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 545 و مسند أبی یعلی ج 6 ص 321 و ج 7 ص 94 و السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 467.

ص :38


1- 1) راجع:بصائر الدرجات ص 53 و بحار الأنوار ج 24 ص 157 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 546 و 737 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 622 و کنز العمال ج 14 ص 77 و الدر النظیم ص 45.

و قد حصلت قریش علی هذه الموقعیة بسبب سدانتها للبیت،و لغیر ذلک من عوامل،فعلیها أن تحسن النّظر لنفسها،و لا تکون سببا فی جر الناس إلی الشقاء و البلاء.

ج:حین نصل إلی أحادیث الثناء علی الأنصار،نکاد نطمئن إلی أن الهدف هو تحصین الأنصار من بغی قبائل العرب علیهم،و لا سیما قریش التی کان الکثیرون منها یتربصون بالأنصار شرا،لأنه یرون أنهم هم السبب فی ظهور النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیهم فی حروبهم له..

و من الواضح:أن بغض قریش و غیرها للأنصار،یتنافی مع الإیمان باللّه و رسوله،لأنهم إنما یبغضونهم لنصرتهم اللّه و رسوله.

سکوت علی علیه السّلام و أهل بیته

إن علیا«علیه السّلام»و أهل بیته الذین کانوا فی ذلک المجلس،قد بقوا ساکتین طیلة تلک الفترة التی استمرت من بکرة إلی الزوال..

فأما سکوت أهل بیته«علیه السّلام»،فهو طبیعی،فإنهم لم یکونوا لیتقدموا سیدهم و عظیمهم فی ذلک..و لعلهم أدرکوا أن سکوته کان لحکمة بالغة،اقتضته..

و لعلهم شعروا أن هذه الأجواء التی هیمنت علی المجتمعین لم تکن سلیمة من الناحیة الأخلاقیة و الشرعیة،حین فاحت منها روائح العصبیات الجاهلیة،و العاهات الأخلاقیة..

و لکن المهم هنا هو أن علیا«علیه السّلام»لم یشارک فی شیء..و لکنه لم

ص :39

یترک ذلک المجلس،ربما لأنه رأی فیه فرصة لتصحیح المسار،و وضع الأمور فی نصابها..حین یصحح لهم البوصلة،و یعطی تلک الأحادیث التی احتجوا بها معناها الحقیقی..

و هکذا کان..فإنه«علیه السّلام»قد تمکن من تذکیرهم بأصل أصیل لو عادوا إلیه لکان فی تلک العودة نجاتهم،و نجاة الأمة بأسرها.ألا و هو أصل الإمامة،الذی لا بد من مواصلة التذکیر به،و إقامة الحجة علیهم فیه رحمة بهم،و بالأجیال التی ستأتی بعدهم..و قد فعل«علیه السّلام»ذلک..

هل صدق علی علیه السّلام تلک الأحادیث؟!

إن قوله«علیه السّلام»:ما من الحیین أحد إلا و قد ذکر فضلا،و قال حقا..لا یدل علی أنهم لم یقولوا غیر حق أیضا،و لا علی صحة کل ما قالوه..فلعل بعضه لم یکن کذلک.

و حتی لو کان کل ما ذکروه حقا،فإن المهم هو أن یوظفوه فی الإتجاه الصحیح،و یبقوه فی السیاق الذی کان فیه..فلا یحرفوه عن مساره،باتجاه آخر کما هو ظاهر..

أشهد اثنین و ترک الثالث

و یلاحظ:أن علیا«علیه السّلام»ذکر:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» أشهد سلمان،و أبا ذر،و المقداد علی ما کتبه،و لکن علیا«علیه السّلام» اکتفی بالطلب من المقداد و أبی ذر أن یشهدا علی صحة کلامه،فهل غاب سلمان عن ذلک المجلس فی تلک اللحظة؟!

ص :40

أو أنه«علیه السّلام»خاف أن یقول قائل:سلمان أعجمی لا یفصح کما قالوا عن أم أیمن حین شهدت للزهراء«علیها السلام»بفدک؟!

تعابیر لم نعهدها

و قد وردت فی مناشدات علی«علیه السّلام»للحاضرین تعابیر لم نعهدها منه فی أمثال هذه المجالس،مثل وصفه للخلیفتین الأولین بالکذب و الباطل و الفجور،مع أنه«علیه السّلام»کان ینهی أهل بیته و أصحابه عن ذکرهما علی هذا النحو،فما عدا مما بدا؟!

إلا إن کانت هذه الکلمات قد زیدت من قبل الرواة،أو أرید بها معنی أخف مما توحی به،فیراد بالکذب مجرد عدم موافقة أقوالهم تلک للحقیقة، و کذا بالنسبة لکلمة الباطل..

و یراد بکلمة الفجور:ما یلتقی مع معنی الجرأة علی التفوه بخلاف الواقع..

من رأی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی المنام

و ذکر«علیه السّلام»فی مناشدته:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» أخبره فی المنام لیلة مات عمر-و من رأی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» منّا،فقد رآه.

فهل المقصود بقوله هذا خصوص الأئمة الطاهرین إذا رأی أی منهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی المنام،فقد رآه؟!.

أم أن المقصود:أن کل من رأی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی المنام فقد

ص :41

رآه.حتی لو کان الرائی من سائر الناس،بل حتی لو کان غیر مسلم؟!.

و کیف یمکن الجمع بین هذا و بین الروایة التی تقول:من رآنا فکذبوه؟!.

أم أن المراد بهذا الحدیث هو ادعاء رؤیة الإمام«علیه السّلام»فی غیبته قطعا لدابر الدعاوی الباطلة الهادفة إلی تضلیل الناس؟!

فإن کان هذا هو المراد،فکیف نفسر ما ینقل عن طائفة کبیرة من علمائنا الأبرار أنهم رأوه«علیه السّلام»فی حال غیبته؟!..

إلا أن یقال:المراد تکذیب من یدّعی ذلک،و یرید من الناس أن یصدقوه،و أن یعملوا بالأوامر و التوجیهات التی یدعی أنها صدرت عنهم.

و علماؤنا ما کانوا لیفعلوا ذلک.

أما المقصود بما روی عنهم«علیه السّلام»:من رآنا فقد رآنا،فإن الشیطان لا یتمثل بنا،فقد یکون هو رؤیة الأئمة«علیهم السلام»فی مناطق بعیدة عن محل سکناهم،کما فی رؤیتهم علیا«علیه السّلام»یغسل سلمان الفارسی فی المدائن،و المفروض أنه«علیه السّلام»فی المدینة،و رؤیتهم الإمام الجواد فی خراسان عند وفاة والده الإمام الرضا«علیه السّلام»، و المفروض:أنه فی المدینة أیضا.

و رؤیتهم الإمام السجاد فی کربلاء یدفن الشهداء،و المفروض أنه فی الکوفة.

فلعل الناس صاروا یخبرون بما یرون..فصار أعداءهم«علیه السّلام» یدفعون أقوال الناس حول ذلک بأن الذی رأیتموه شیطان..فجاء الرد علیهم بالقول:إن الشیطان لا یتمثل بنا..

ص :42

و علی کل حال،إن هذه المسألة تحتاج إلی بیان أوفی،نسأل اللّه أن یوفقنا لذلک.

مصحف علی علیه السّلام

و قد ذکرت الروایة:أن سورا فی القرآن،و منها سورة الأحزاب،کانت أطول مما هی علیه الآن،و أن علیا«علیه السّلام»لم یسلم مصحفه لعمر و لا لغیره..

و نحن نذکر القارئ بأن هذا لا یعنی:أن القرآن قد حرف و حذف منه، بل المقصود أن مصحف علی«علیه السّلام»کان فیه بیان الناسخ و المنسوخ، و المحکم و المتشابه،و فی من نزلت کل آیة،و أین و متی نزلت،فی لیل أو نهار..و فیه تأویل آیاته،و بیان أسباب نزولها،و غیر ذلک..

و لم یکن هناک رغبة لدی المتضررین من ظهور هذه الأمور بالإحتفاظ بمصحف یشتمل علیها..و لذلک رفضه الحاکمون فی البدایة،و عملوا علی جمع القرآن مجردا من کل ذلک،و أصدروا المرسوم المعروف عنهم:«جردوا هذا القرآن».ثم طلبوه بعد ذلک من علی«علیه السّلام»،ربما لکی یخفوه، أو لیتلفوه،فلم یرهم إیاه..

ص :43

ص :44

الفصل الثانی

اشارة

حلال المشاکل..

فی العقائد،و الفقه،و القضاء

ص :45

ص :46

حلال المشاکل علی علیه السّلام

و مرة أخری نجد عثمان بن عفان یتبع سنة صاحبه عمر بن الخطاب، فی قضیة رواها لنا العاصمی من طریق شیخه محمد بن إسحاق بن محمشاد، یرفعه:

أن رجلا أتی عثمان بن عفان،و هو أمیر المؤمنین،و بیده جمجمة إنسان میت،فقال:إنکم تزعمون النار یعرض علی هذا،و إنه یعذب فی القبر؟! و أنا قد وضعت علیها یدی فلا أحس منها حرارة النار.

فسکت عنه عثمان،و أرسل إلی علی بن أبی طالب المرتضی یستحضره.

فلما أتاه و هو فی ملأ من أصحابه قال للرجل:أعد المسألة.

فأعادها،ثم قال عثمان بن عفان:أجب الرجل عنها یا أبا الحسن!

فقال علی«علیه السّلام»:إیتونی بزند و حجر.و الرجل السائل و الناس ینظرون إلیه.

فأتی بهما،فأخذهما و قدح منهما النار،ثم قال للرجل:ضع یدک علی الحجر.

فوضعها علیه.

ثم قال:ضع یدک علی الزند.

ص :47

فوضعها علیه.

فقال:هل أحسست منهما حرارة النار؟!

فبهت الرجل.

فقال عثمان:لو لا علی لهلک عثمان (1).

و نقول:

إن هذه القضیة من الوضوح بحیث لا تحتاج إلی بیان.

غیر أننا نقول:

إن الدلیل الذی قدمه«علیه السّلام»لم یکن من الأدلة العقلیة التی تحتاج إلی دقة و تأمل،بل هو دلیل قریب المأخذ،قد جاء منسجما مع نفس المنطق الذی جاء به ذلک الرجل.و استفاد من نفس العناصر التی استفاد منها.

و بتعبیر آخر:إن عذاب القبر أمر غیبی،یثبت بإخبار اللّه تعالی عنه فی کتابه،أو علی لسان نبیه.

و کان یمکن البحث مع ذلک الرجل بنحو آخر،یبدأ بإثبات الألوهیة، ثم النبوة.من خلال الدلیل العقلی و المعجزة،المثبتة للصدق،ثم ینقل الکلام إلی ما أخبر به اللّه تعالی و رسوله حول عذاب القبر.

و هذا دلیل إجمالی یعتمد علی هذا الیقین الکلی.و لا یحتاج إلی الدخول فی التفاصیل،و لا إلی التطرق لحقیقة العذاب و کیفیته.

ص :48


1- 1) الغدیر ج 8 ص 214 و زین الفتی ج 1 ص 318 و عن روائح القرآن فی فضائل أمناء الرحمن ص 51.

و لکن علیا«علیه السّلام»آثر أن یبطل الشبهة فی مضمونها العلمی.

و أن یقتلعها من جذورها،لکی لا تترک أی أثر سلبی علی أهل الإیمان، بحیث تبقی عالقة فی أذهانهم..و تضعف إیمانهم،و یقینهم.

و لأجل ذلک،لم یکتف«علیه السّلام»بالبیان الکلامی،الذی یعتمد علی الإستحضار الذهنی للصور،بل بادر إلی إحضار العناصر نفسها لکی یتلمس الحاضر و الناظر المعنی فیها بصورة محسوسة،یستغنی بها عن الصور التی یحتاج لبذل جهد إضافی لاستحضارها،و للاحتفاظ بها، و المحافظة علیها فی مواقعها،فلا تنفلت منه،و لا تختلط علیه.

فأحضر«علیه السّلام»الزند و الحجر،و لم یکتف ببیان فکرته و تطبیقها علیهما.بالإشارة إلیهما.بل قدح منهما النار أیضا.

ثم لم یکتف بذلک لبیان فکرته،بل دعا ذلک الرجل للمس الزند و الحجر،لیتحسس وجود الحرارة فیها،و عدم وجودها.

فإذا لم یجد الحرارة،فی الزند و الحجر،فسیجد جوابه مباشرة،فإن النار قد خرجت من الزند و الحجر بلا ریب.و ها هو یلمسهما بیده،فلا یجد حرارة النار.

إذن فمن الذی قال:إن تلک الجمجمة لا تعذب بنار لا یراها و لا یلمسها ذلک الرجل،بل هی کامنة فیها کمون النار فی الزند و الحجر؟!أی أنه«علیه السّلام»أفهمه أن الموجود الحسی لیس هو کل شیء،بل هناک أنحاء وجودات أخری لا ینالها الحس.

ص :49

فلماذا یجعل ذلک الرجل حسّه الفعلی ملاکا للنفی و للإثبات،و للوجود و العدم؟!

الجمع بین الأختین بملک الیمین

عن ابن شهاب،عن قبیصة بن ذؤیب:أن رجلا سأل عثمان بن عفان عن الأختین من ملک الیمین،هل یجمع بینهما؟!

فقال عثمان:أحلتهما آیة،و حرمتهما آیة،أما أنا فلا أحب أن أصنع ذلک.

قال:فخرج من عنده،فلقی رجلا من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فسأله عن ذلک،فقال:لو کان لی من الأمر شیء،ثم وجدت أحدا فعل ذلک لجعلته نکالا.

قال ابن شهاب:أراه علی بن أبی طالب.

قال ابن عبد البر فی کتاب الإستذکار:«إنما کنی قبیصة بن ذؤیب عن علی بن أبی طالب لصحبته عبد الملک بن مروان،و کانوا یستثقلون ذکر علی بن أبی طالب«علیه السّلام» (1).

ص :50


1- 1) الموطأ ج 2 ص 538 ح 34 و الغدیر ج 8 ص 215 عنه،و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 484. و راجع المصادر التالیة:السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 164 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 158 و المحلی لابن حزم ج 9 ص 522 و تفسیر الزمخشری ج 1 ص 496 و الجامع لأحکام القرآن ج 5 ص 117 و بدایع الصنایع لملک العلماء ج 2 ص 264-

و نقول:

لا نرید هنا أن ندخل فی بحث فقهی جامع،بل نکتفی بالإلماح إلی نقاط یسیرة،ربما تصلح مدخلا لإیضاح بعض ما یحتاج إلی إیضاح،و ذلک کما یلی:

1-حبذا لو أن عثمان أرجع الحکم فی هذه القضیة إلی من اعتاد الرجوع و الإرجاع إلیه فی الموارد المشابهة،ألا و هو علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،باب مدینة علم النبی«صلی اللّه علیه و آله».و قد أوردنا بعضا من ذلک فی کتابنا هذا..

2-إن قوله تعالی: وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ (1)مطلق و شامل للنکاح بالعقد و ملک الیمین معا..و مورد الآیة هو النهی عن خصوص الجمع من هذه الناحیة..

3-لم یستطع المدافعون عن عثمان أن یذکروا لنا آیة واحدة یمکن الإستدلال بها،لجواز الجمع بین الأختین فی النکاح بملک الیمین..و الذی ذکروه فی هذا المجال لا یستحق الذکر بین أهل العلم و المعرفة،و لو بأدنی مستویاتها،لیصح أن یقال:إنها هی التی قصدها عثمان بقوله:أحلتها آیة،

1)

-و تفسیر الخازن ج 1 ص 356 و الدر المنثور ج 2 ص 136 نقلا عن:مالک و الشافعی،و عبد بن حمید،و عبد الرزاق،و ابن أبی شیبة،و ابن أبی حاتم،و البیهقی، و تفسیر الشوکانی ج 1 ص 418 نقلا عن الحفاظ المذکورین.

ص :51


1- 1) الآیة 23 من سورة النساء.

فقد قالوا:

ألف:إن المقصود هو قوله تعالی: وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ النِّسٰاءِ إِلاّٰ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ (1)» (2)،و هی لا تصلح للإستدلال بها.

أولا:روی أن ابن مسعود سئل عن الجمع بین الأختین فکرهه،فقیل له:یقول اللّه تعالی: إِلاّٰ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ.

فقال:جملک(و بعیرک)أیضا مما ملکت یمینک (3).

کما أنه لا إشکال فی حرمة وطء أم الزوجة بملک الیمین،و لا یجوز أیضا وطء حلیلة الابن بملک الیمین،و لا یجوز وطء الأخت و الأم من الرضاعة بملک الیمین،کما لا یجوز وطء الأمة إذا کان أبو مالکها قد تزوجها و وطأها..

و ذلک یدل علی أن هذه الآیة لا إطلاق لها بحیث یشمل الجمع بین

ص :52


1- 1) الآیة 24 من سورة النساء.
2- 2) راجع:الغدیر ج 8 ص 218 عن أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 158 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 164 و التفسیر الکبیر للرازی ج 10 ص 36.
3- 3) المصنف للصنعانی ج 7 ص 193 و المصنف لابن أبی شیبة ج 3 ص 306 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 9 ص 335 و مجمع الزوائد ج 4 ص 269 و المحلی لابن حزم ج 9 ص 524 و الدر المنثور ج 2 ص 137 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 3 ص 914 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 272 و(ط دار المعرفة)ج 1 ص 483 و الغدیر ج 8 ص 218 و فتح القدیر ج 1 ص 454.

الأختین.

ثانیا:قالوا:إن سبب نزول آیة: مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ هو أن المسلمین توهموا أن سبی المرأة لا یقطع علاقتها بزوجها المشرک،فنزلت الآیة لتبین لهم أن سبیها یقطع الزوجیة بینها و بین زوجها الأول (1).

ب:قالوا:إن مقصود عثمان هو قوله تعالی: إِلاّٰ عَلیٰ أَزْوٰاجِهِمْ أَوْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ (2)» (3)،و هذه الآیة لا تصلح للدلالة

ص :53


1- 1) راجع:أسباب نزول الآیات ص 99 و السنن الکبری ج 7 ص 167 و المحلی ج 9 ص 447 و ج 10 ص 319 و نیل الأوطار ج 6 ص 308 و المغنی ج 7 ص 507 و فتح القدیر ج 1 ص 454 و الدر المنثور ج 2 ص 137 و العجاب فی بیان الأسباب ج 2 ص 855 و سنن النسائی ج 6 ص 110 و تحفة الأحوذی ج 4 ص 237 و ج 8 ص 294 و المصنف ج 3 ص 372 و التمهید لابن عبد البر ج 3 ص 146 و شرح مسلم للنووی ج 10 ص 35 و مسند أحمد ج 3 ص 72 و 84 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 165 و الجامع الصحیح ج 5 ص 218 و مصابیح السنة ج 2 ص 421 و الغدیر ج 8 ص 219 و 220 عمن ذکرنا،و عن:صحیح مسلم ج 1 ص 416 و 417 و(ط دار الفکر)ج 4 ص 170 و سنن أبی داود(ط دار الفکر)ج 1 ص 477 و الجامع لأحکام القرآن ج 5 ص 121 و تفسیر البیضاوی ج 1 ص 269 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 473 و تفسیر الخازن ج 1 ص 375.
2- 2) الآیة 6 من سورة المؤمنون.
3- 3) ذکر أن مقصود عثمان بآیة التحلیل هو هذه الآیة فراجع:بدائع الصنائع ج 2-

علی ذلک أیضا.

أولا:لأن الآیة-کما یقول العلامة الأمینی-تتحدث عن عفة الرجل عما سوی ما أباحه له الشارع،و هو زوجته،و ملک یمینه..و هذا لا ینافی اشتراط شروط فی کل منهما،مثل أن تکون لیست من محارمه،و أن لا یجمع بین الأختین.هذا..عدا عن أن لا تکون المرأة فی حال الحیض أو النفاس، أو فی الإحرام،و غیر ذلک..

ثانیا:لو أخذنا بعموم الآیة بحیث تشمل الجمع بین الأختین فی ملک الیمین لجاز الأخذ بعمومها فی موارد أخری،کوطء الأم و الأخت،و أم الزوجة من الرضاعة بملک الیمین،و غیر ذلک مما تقدم.

ج:و قیل:إن الآیة المحللة للجمع بین الأختین بملک الیمین هی قوله تعالی: وَ أُحِلَّ لَکُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِکُمْ (1)» (2).

و أجابوا:

أولا:بأن قوله تعالی: وَ أُحِلَّ لَکُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِکُمْ بمنزلة الإستثناء مما قبله من المحرمات،و منها الجمع بین الأختین الذی هو محرم بإجماع

3)

-ص 264 و الکشاف للزمخشری ج 1 ص 496 و الغدیر ج 8 ص 221 و الإحکام للآمدی ج 2 ص 202.

ص :54


1- 1) الآیة 24 من سورة النساء.
2- 2) راجع:الغدیر ج 8 ص 222 و الجامع لأحکام القرآن ج 5 ص 117 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 474 و(ط دار المعرفة)ج 1 ص 485.

الأمة،و لم یفرق العلماء بین الجمع بین الأختین فی الوطء بین أن یکون علی سبیل النکاح،أو أن یکون بملک الیمین (1).

ثانیا:رووا عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنه قال:من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلا یجمعن ماءه فی رحم أختین (2).

ثالثا:قال الأمینی:لو أغضینا النظر عن کل ما ذکرناه،و سلمنا بوجود التعارض بین الآیتین اللتین قصدهما عثمان بقوله:«أحلتهما آیة،و حرمتهما آیة..»بحسب الظاهر،و لم یعرف الناسخ من المنسوخ،فإن دلیل الحظر مقدم علی دلیل الإباحة (3).

بطلان ما نسب إلی علی علیه السّلام

و بعدما تقدم نقول:

قد نسبوا إلی علی«علیه السّلام»:أنه قال فی هذه المسألة بمثل قول عثمان:أحلتهما آیة،و حرمتهما آیة،فسأله أیاس بن عامر عما یقال عنه فی

ص :55


1- 1) الغدیر ج 8 ص 222.
2- 2) الغدیر ج 8 ص 218 و بدائع الصنائع ج 2 ص 264 و البحر الرائق لابن نجیم ج 3 ص 95 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 3 ص 168 و تذکرة الفقهاء(ط.ق)ج 2 ص 635 و نصب الرایة ج 3 ص 319 و تفسیر أبی السعود ج 2 ص 162.
3- 3) راجع:الغدیر ج 8 ص 222 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 158 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 164 و عن التفسیر الکبیر للرازی ج 3 ص 193.

ذلک،فقال«علیه السّلام»:کذبوا (1).

و الظاهر:هو أنه«علیه السّلام»یرید تکذیبهم فی نسبة التحیر فی المسألة إلیه،أو یرید تکذیبهم فی نسبة التحلیل.

فقد روی العیاشی عن أبی عون قال:سمعت أبا صالح الحنفی،قال:

قال علی«علیه السّلام»ذات یوم:سلونی.

فقال ابن الکوا:أخبرنی عن بنت الأخ من الرضاعة،و عن المملوکتین الأختین.

فقال:إنک لذاهب فی التیه،فسل عما یعنیک،أو ینفع.

فقال ابن الکوا:إنما نسألک عما لا نعلم،فأما ما نعلم فلا نسألک عنه.

ثم قال:أما الأختان المملوکتان أحلتهما آیة و حرمتهما آیة،و لا أحلّه و لا أحرّمه.و لا أفعله أنا و لا واحد من أهل بیتی (2).

ص :56


1- 1) الغدیر ج 8 ص 218 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 158.
2- 2) تفسیر العیاشی(ط مؤسسة البعثة)ج 1 ص 383 و 384 و(ط المکتبة العلمیة الإسلامیة)ج 1 ص 232 و بحار الأنوار ج 100 ص 336 و راجع:و سائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 20 ص 486 و(ط دار الإسلامیة)ج 14 ص 374 و الفتح السماوی ج 2 ص 473 و جامع بیان العلم و فضله ج 1 ص 116 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 496 و مجمع الزوائد ج 4 ص 269 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 301 و المیزان ج 4 ص 285 و راجع:الدر المنثور ج 2 ص 137 عن البیهقی و ابن أبی شیبة.

و روی الشیخ بإسناده عن معمّر بن یحیی بن سالم،قال:سألت أبا جعفر«علیه السّلام»عمّ یروی الناس عن أمیر المؤمنین«علیه السّلام»عن أشیاء من الفروج لم یکن یأمر بها و لا ینهی عنها إلا نفسه و ولده،فقلت:

کیف یکون ذلک؟

قال:أحلتها آیة،و حرمتها آیة أخری.

فقلنا:هل الآیتان تکون إحداهما نسخت الأخری؟!أم هما محکمتان ینبغی أن یعمل بهما؟

فقال:قد بین لهم إذا نهی نفسه و ولده.

قلنا:ما منعه أن یبین ذلک للناس؟

قال:خشی أن لا یطاع،فلو أن أمیر المؤمنین«علیه السّلام»ثبتت قدماه أقام کتاب اللّه کله،و الحق کله (1).

فظهر أن علیا«علیه السّلام»لا یرضی بالجمع بین الأختین،و لا یری رأی عثمان،و لکنه«علیه السّلام»بین ذلک بنحو یتحاشی فیه سلبیات المواجهة الصریحة مع أنصار عثمان.

ص :57


1- 1) راجع:تهذیب الأحکام ج 7 ص 463 و مسائل علی بن جعفر ص 145 و الکافی ج 5 ص 556 و الإستبصار ج 3 ص 173 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت) ج 20 ص 397 و(ط دار الإسلامیة)ج 14 ص 301 و بحار الأنوار ج 2 ص 252 و ج 10 ص 266 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 403 و الصافی ج 1 ص 437 و المیزان ج 4 ص 285.
البکر قد تحمل أیضا

رووا:أن امرأة نکحها شیخ کبیر،فحملت،فزعم الشیخ أنه لم یصل إلیها،و أنکر حملها،فسأل عثمان المرأة:هل افتضک الشیخ؟!و کانت بکرا.

فقالت:لا.

فأمر بالحد.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السّلام»:إن للمرأة سمّین:سمّ الحیض،و سم البول.

فلعل الشیخ کان ینال منها،فسال ماؤه فی سم المحیض،فحملت منه!!

فقال الرجل:قد کنت أنزل الماء فی قبلها،من غیر وصول إلیها بالإفتضاض.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السّلام»:الحمل له،و الولد له،و أری عقوبته علی الإنکار له.

فصار عثمان إلی قضائه بذلک،و تعجب منه (1).

ص :58


1- 1) الإرشاد للمفید(ط دار المفید)ج 1 ص 210 و 211 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 370 و 371 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 192 و بحار الأنوار ج 40 ص 256 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 21 ص 379 و(ط دار الإسلامیة)ج 15 ص 114 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 119 و جامع أحادیث الشیعة ج 21 ص 324 و الدر النظیم ص 392 و کشف الیقین ص 73 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السّلام»ص 89.

و نقول:

1-لو لا حضور أمیر المؤمنین«علیه السّلام»فی ذلک المجلس لحدّت تلک المرأة،و تلوثت سمعتها بین الناس،و أحرج أقاربها بها.

2-إن کل هذه المصائب کانت سوف تصیبها لمجرد أن الخلیفة لا یعرف شیئا من علوم التشریح،یؤهله لأن یحکم بما یریده اللّه فی عباده..

3-إن الحکم-کما رأینا-قد انقلب من إدانة للمرأة إلی حد المباشرة بإقامة الحد علیها،إلی براءة لها أولا،ثم إدانة لزوجها المدعی علیها،الذی تجری علیه عقوبة الإنکار ثانیا..

4-قد تلافی«علیه السّلام»بحکمه هذا نفی الولد عن أبیه،و هو أمر له تبعاته السیئة علی الولد فی حیاته من دون أب یرعاه،ثم العار الذی یلحق به،حیث سیعتبر ابن زنا،و سیعانی من هذه التهمة و النظرة،ما یعانیه من اختلال فی موقعه الإجتماعی،و من عذاب روحی..بالإضافة إلی ما یترتب علی ذلک من حرمانه من الإرث..و ما إلی ذلک..

5-لقد کان یکفی الخلیفة أن یتأکد من بکارة تلک المرأة،فإذا ثبت له أنها لا تزال باقیة،فإن ذلک یبرؤها من تهمة الزنی.و یجعله یتوقف عن رجمها للاحتمال الذی أبداه علی«علیه السّلام»فیما یرتبط بمقاربة زوجها الشیخ لها.

6-إن العقوبة التی أثبتها«علیه السّلام»علی زوج تلک المرأة،و هی عقوبة الإنکار،إنما هی لأنه یعلم ببقاء بکارتها،و یعلم بأن حملها قد یکون بإراقة الماء علی فرجها..و یعلم:بأن ذلک قد حصل منه،فالولید یلحق به،

ص :59

لأن الولد للفراش.

7-المراد بإنکار زوجها لحملها هو إنکار أن یکون حملها منه.

8-إن ذلک یعطی أن موضوع خلافة الرسول لا یتلخص بالإدارة السیاسیة،و تدبیر الحروب..بل هناک أمور کثیرة لا بد أن یکون الخلیفة واجدا لشرائطها،عارفا بأسرارها،و بالحق و الباطل منها..حتی إنه قد یحتاج إلی علم التشریح و سواه من علوم،کما أظهرته هذه الحادثة،و أحداث کثیرة غیرها،ذکرنا شطرا منها فی هذا الکتاب..

المکاتبة تجلد بحساب الحریة و الرق معا

و رووا:أن مکاتبة زنت علی عهد عثمان،و قد عتق منها ثلاثة أرباعها، فسأل عثمان أمیر المؤمنین«علیه السّلام»فقال:تجلد بحساب الحریة،و تجلد منها بحساب الرق.

فقال زید بن ثابت:تجلد بحساب الرق.

قال أمیر المؤمنین«علیه السّلام»:کیف تجلد بحساب الرق،و قد عتق ثلاثة أرباعها؟!

و هلا جلدتها بحساب الحریة،فإنها فیها أکثر؟!

فقال:لو کان ذلک کذلک لوجب توریثها بحساب الحریة.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السّلام»:أجل ذلک واجب.

ص :60

فأفحم زید (1).

زاد المفید هنا قوله:«و خالف عثمان أمیر المؤمنین«علیه السّلام»، و صار إلی قول زید،و لم یصغ إلی ما قال بعد ظهور الحجة علیه» (2).

و نقول:

1-إن عثمان یسأل علیا«علیه السّلام»عن الحکم،فلما أخبر به عمد إلی مخالفته،و الأخذ بقول زید،و کان علیه أن یعمل بقول باب مدینة علم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و بمن هو مع الحق و القرآن،و الحق و القرآن معه..

2-إن الحجة التی أقامها علی«علیه السّلام»علی زید،واضحة المأخذ، بینة الرشد،و قد أفحم زید بها،فکیف یأخذ عثمان بفتوی من أفحمته الحجة؟!

ص :61


1- 1) الإرشاد للمفید(ط دار المفید)ج 1 ص 211 و 212 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 371 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 192 و بحار الأنوار ج 40 ص 257 و ج 76 ص 50 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 138 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 405 و قاموس الرجال ج 4 ص 240 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 401 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السّلام»ص 90.
2- 2) راجع:الإرشاد للمفید(ط دار المفید)ج 1 ص 212 بحار الأنوار ج 40 ص 257 و ج 76 ص 50 و قاموس الرجال ج 4 ص 239 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 401.

3-إن الحوار الذی جری بین علی«علیه السّلام»و بین زید دل علی أن زیدا یجهل حکم الإرث،بالإضافة إلی حکم الجلد فی الزنا..

4-إنهم یزعمون:أن زید بن ثابت متمیز فی الفرائض،و یدّعون:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:أفرضکم زید (1)،و إذ به یجهل أبسط أحکام الإرث،و هو مقدار إرث الأمة المکاتبة،التی تحرر جزء منها بالکتابة.

ألا یدل ذلک علی عدم صحة ما نسبوه إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی حق زید؟!

و ألا یفسر هذا لنا ما روی عن الإمام الباقر«علیه السّلام»،من أنه قال:أشهد علی زید بن ثابت لقد حکم فی الفرائض بحکم الجاهلیة (2).

ص :62


1- 1) سبل السلام ج 3 ص 102 و فتح الباری ج 7 ص 84 و ج 12 ص 17 و المواقف للإیجی ج 3 ص 627 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 2 ص 297 و الإنصاف للمرداوی ج 7 ص 306 و فیض القدیر ج 2 ص 28 و کشف الخفاء ج 1 ص 149 و البرهان للزرکشی ج 2 ص 172 و الإتقان فی علوم القرآن ج 2 ص 483 و المنخول للغزالی ص 557 و أسد الغابة ج 2 ص 222 و الإصابة ج 1 ص 55 و ج 2 ص 492 و إسعاف المبطأ برجال الموطأ ص 35 و العثمانیة للجاحظ ص 94 و وفیات الأعیان لابن خلکان ج 2 ص 223 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 383 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 155 و مغنی المحتاج ج 3 ص 3 و المبسوط للسرخسی ج 29 ص 136 و المغنی لابن قدامة ج 2 ص 18.
2- 2) الکافی ج 7 ص 407 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 218 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة-

5-إن زیدا استفاد من القیاس الذی لا یجوز استعماله فی الشریعة، و الأحکام،فإن الملاکات و الحیثیات تختلف و تتفاوت من حکم لآخر، و لذلک تقضی المرأة الصیام و لا تقضی الصلاة فی أیام الحیض..کما أنها فی الدیات تختلف عن الرجل،فإنها تعاقله إلی نصف الدیة،فإذا بلغت الثلث رجعت إلی النصف (1).و هذا هو الحکم الشرعی فی دیة الأصابع.

6-إنه«علیه السّلام»قد استدرج زیدا إلی الإقرار بأنه قد أفتی برأیه، لا بالإستناد إلی ما سمعه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و إلا لاحتج بما سمعه..

7-إن علیا«علیه السّلام»حین سأل زیدا عن سبب عدم جلد الأمة

2)

-آل البیت)ج 27 ص 23 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 11 و فقه القرآن للراوندی ج 2 ص 7 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 24 و قاموس الرجال (الطبعة الأولی)ج 4 ص 239 و الکافی للحلبی ص 425 و 426 و جواهر الکلام ج 40 ص 16 و الصافی ج 2 ص 41 و الفوائد المدنیة و الشواهد المکیة ص 203 و جامع الرواة للأردبیلی ج 1 ص 341 و طرائف المقال للبروجردی ج 2 ص 137.

ص :63


1- 1) راجع:الکافی ج 7 ص 299 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 184 و من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 88 و المقنعة ص 120 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت) ج 29 ص 352 و 353 و(ط دار الإسلامیة)ج 19 ص 268 و 269 و جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 380 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السّلام» للنجفی ج 9 ص 241.

بحساب الحریة فإنها فیها أکثر،لم یکن یرید أن یستفید من الإستحسانات فی استنباط الحکم الشرعی،بل أراد أن یکلم زیدا وفق منطقه،لکی یلزمه بالحجة،بعد إقراره بمستنده،الذی اعتبره کافیا لإبطال حجة علی«علیه السلام»..

و لم یرد أن یهیء له فرصة تعمیة الحقیقة،و لو بإیهام الناس بأنه یفتی بما سمعه من النبی«صلی اللّه علیه و آله».

8-و الذی لم نجد له تفسیرا هو ما أرسله زید إرسال المسلمات،من أن توریث المکاتبة یکون بحساب الرق،فمن أین أخذ هذا،و لماذا توهم أنه هو الحق الذی لا مراء فیه؟!أتراه سمع ذلک من بعض من کان یعاشرهم من المتنفذین و غیرهم،فصدقه،من دون أن یتثبت فیه؟!

أم أنه اجتهد فیه من عند نفسه،متوهما أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یصرح بحکم اللّه فیه؟!

فلما واجهه علی«علیه السّلام»بالحقیقة أدرک أن الأمر علی عکس ما توهمه،فإن ثمة نصا صادرا عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی هذا المورد،و أن المکابرة فیه ستجره إلی فضیحة لا یستطیع تحملها..

رجم من ولدت لستة أشهر

و دخلت امرأة علی زوجها،فولدت لستة أشهر،فذکر ذلک لعثمان، فأمر أن ترجم.

فدخل علیه علی«علیه السّلام»،فقال:إن اللّه عز و جل یقول: وَ حَمْلُهُ

ص :64

وَ فِصٰالُهُ ثَلاٰثُونَ شَهْراً

(1)

،و قال أیضا: وَ فِصٰالُهُ فِی عٰامَیْنِ (2).

قال:فو اللّه ما کان عند عثمان إلا أن بعث إلیها فرجمت.

و فی نص آخر:فلم یصل رسوله إلیهم إلا بعد الفراغ من رجمها (3).

و اعتذر ابن روزبهان عن عثمان بقوله:«ربما کان له فیه اجتهاد اقتضی رجمها،فهو عمل بعلمه و اجتهاده» (4).

و نقول:

أولا:إن الآیتین اللتین استدل بهما علی«علیه السّلام»علی عثمان لا تدعان مجالا لأی اجتهاد.

ثانیا:لو کان لعثمان حجة لأصحر بها،و دفع اللوم و العیب عن نفسه.

ثالثا:إن ظاهر الروایة:أن عثمان قد أصرّ علی رجم المرأة علی سبیل

ص :65


1- 1) الآیة 15 من سورة الأحقاف.
2- 2) الآیة 14 من سورة القمان.
3- 3) نهج الحق(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 196 و(ط دار الهجرة-قم) ص 303 عن مسلم،و إحقاق الحق(الأصل)ص 258 و بحار الأنوار ج 31 ص 246 و 247 و فی هامشه عن المصادر التالیة:الموطأ لمالک ج 2 ص 176 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 442 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 157 و تیسیر الوصول ج 2 ص 9 و عمدة القاری ج 9 ص 642 و الدر المنثور ج 6 ص 40 و کتاب العلم لابن عبد البر ص 150.
4- 4) إبطال الباطل(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 196.

العناد،الذی لم یکن تصدیقه عنه فی مثل هذا المورد ممکنا لدی العقلاء و أهل الدین،حتی احتاج الراوی لتأکید حصول الرجم بالقسم.

رابعا:إن الزنا الموجب للرجم هو ما کان حال الإحصان،و أمّا الزنا من غیر المحصن،فجزاؤه الجلد مئة جلدة.

إلا إن کان قد عقد علیها قبل الستة أشهر،و لم یدخل.فاعتبرت محصنة،و حکموا برجمها لأجل ذلک.

ملاحظة:تقدم:أن قصة أخری شبیهة بهذه القصة کانت قد حصلت فی عهد عمر،فنجت تلک المرأة بتدخل علی«علیه السّلام».

هل هذا تلطیف و تخفیف؟!

و تذکر بعض نصوص روایة الرجم المتقدمة عن بعجة بن عبد اللّه الجهنی:أن علیا«علیه السّلام»قال لعثمان:إن خاصمتک بکتاب اللّه خصمتک،ثم إنه«علیه السّلام»احتج علیه بالآیات،فأمر عثمان بردها.

فقال«علیه السّلام»:ما عند عثمان بعد أن بعث إلیها ترد (1).

أی لیس عند عثمان حجة،بعد أن اعترف بخطأه،و قد ظهر ذلک بإرساله بطلبها،وردها لئلا ترجم.

و فی نص آخر:أنّه لما احتج«علیه السّلام»علی عثمان فی أمر تلک المرأة

ص :66


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 371 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 192 عن کشاف الثعلبی،و کشاف الخطیب،و موطأ مالک،و بحار الأنوار ج 40 ص 236.

قال عثمان:و اللّه ما فطنت لهذا.

فأمر بها عثمان أن ترد،فوجدت قد رجمت.

و کان من قولها لأختها:یا أخیة لا تحزنی!فو اللّه ما کشف فرجی أحد قط غیره.

قال:فشب الغلام بعد،فاعترف الرجل به،و کان أشبه الناس به.

و قال:فرأیت الرجل بعد یتساقط عضوا عضوا علی فراشه (1).

و قال بعجة:إن المرأة کانت من قومه،من جهینة (2).

و نقول:

أولا:لعل روایة بعجة هذه قد تعمدت تلطیف الجو،و التخفیف من حدة النقد الذی یوجه لعثمان،لعمله هذا الذی أودی بحیاة بریئة،لا ذنب

ص :67


1- 1) راجع:الموطأ لمالک ج 2 ص 825 حدیث 11 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 442 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 158 و تیسیر الوصول ج 2 ص 11 و عمدة القاری ج 21 ص 18 و الدر المنثور ج 6 ص 40 و عن جامع بیان العلم ص 150 و عن ابن المنذر،و ابن أبی حاتم.و راجع:الغدیر ج 6 ص 94 و ج 8 ص 97 و المیزان ج 18 ص 207 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 289 و تأویل مختلف الحدیث ص 107.
2- 2) راجع:الغدیر ج 6 ص 94 و 97 و المیزان ج 18 ص 207 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 10 ص 3293 و الدر المنثور ج 6 ص 40 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 289.

لها إلا أن الخلیفة کان لا یعرف أحکام اللّه،و لا یتثبت فیها،رغم وجود باب مدینة العلم علی«علیه السّلام»علی بعد خطوات یسیرة منه.

و قد لفت نظرنا:أن ابن روزبهان لم یشر إلی هذا النص الذی یخفف من بشاعة هذه الحادثة،مما قد یشیر إلی أنه لم یجد سبیلا لتسویقه به،و هو المعروف بالتشبث بما هو أدنی من الطحلب،فإن لم یجد بادر إلی الإبتداع و الإختراع.

ثانیا:ما ذنب هؤلاء الناس حتی یتسلط علیهم من لا یعرف أحکام اللّه تعالی،و لا یجد الداعی إلی سؤال العارف بها،و هو لا یبعد عنه سوی بضع خطوات؟!

علی أنه قد کان یمکنه أن یفوض أمور الفقه و القضاء إلی العارفین بهما، و لا ینقص ذلک من قدره،و لا یؤثر علی نفوذ کلمته،بل هو یزیده قوة و نفوذا،حین یسد عنه باب النقد من قبل الصلحاء و الأخیار،الذین لن یروق لهم أن یروا أحکام اللّه تنتهک،و حرمات الناس تستباح.کما أنه یجنبه نقمة الناس المظلومین،الذین سیکونون هم و ذووهم ضحایا أخطائه العفویة و العمدیة.

ثالثا:إن هذا الذی صدر من عثمان لم یکن مجرد عدوان علی حیاة تلک المرأة،بل هو قد ترک آثاره علی کرامتها،و کرامة أهلها،و عشیرتها،حیث أثار الشبهة حول عفتها إلی حدّ التصدیق لدی کثیر من الناس،فأصبحت فی عداد من یتهم بالفاحشة لدی عامة الناس،و علی رؤوس الأشهاد.

رابعا:إننّا لا نصدق أن ما جری فی عهد عمر أکثر من مرة،لم یره أو لم

ص :68

یسمع به عثمان،فقد منع أمیر المؤمنین«علیه السّلام»و کذلک ابن عباس من رجم نساء ولدن لستة أشهر،و أمثال هذه القضایا مما تتوافر الدواعی علی روایته و نقله،مع ندرة حصوله،و غرابته،و حساسیة موضوعه.

و لا سیما إذا تضمن تخطئة لمن یتبوأ أعظم مقام فی الأمة.و لا سیما إذا کان عمر بن الخطاب.

خامسا:لم تذکر لنا تلک الروایات إن کان عثمان قد تحمل مسؤولیة خطأه،فودی تلک المرأة،و أعلن علی الملأ براءتها مما نسب إلیها،و منع الناس من تداول اسمها فی جملة أهل الفاحشة،فإن غایة ما أشارت إلیه روایة بعجة هو أنه قال بعد بیان علی«علیه السّلام»الحکم له:«و اللّه،ما فطنت لهذا»!!

کما أننا لم نجد فی الروایة ما یشیر إلی أیة مشکلة حصلت بسبب حکمه هذا الذی أودی بحیاة و بسمعة تلک المرأة،و لکننا لا حظنا أنّها تصرح بأن بلاء أصاب زوجها(الذی قد لا یکون له ذنب سوی أنه ظن بها السوء) فهل استحق هذا البلاء لمجرد ظنه هذا؟!و کیف لم یصب غیره بأی مکروه، مع أن ذلک الغیر هو الذی أوصل الأمور إلی ذلک الحد؟!

إلا إن کان المقصود:أنه کان یتهاوی عضوا عضوا علی فراشه،بسبب ما ألم به من الحزن علیها..

سادسا:أظهرت روایة بعجة:أن کلام علی«علیه السّلام»لم یکن مجرد استفادة قرآنیة،قد یحاول البعض أن یدّعی:أنها بمستوی الرأی الفقهی الأقرب أو الأصوب.

بل هی قد تأیدت بأمر تکوینی،بلغ من الظهور حدا دعا ذلک الذی

ص :69

کان زوجا للمرأة إلی الإعتراف بذلک الولد،و یشهد بذلک لها بطهارة الذیل و البراءة من کل سوء،مع أنه ربما کان یری أن له مصلحة بقتل المرأة لصیانة شرفه،و حفظ کرامته و سمعته.

سابعا:إن ذلک الزوج اعترف بالولد،و الحقة بنفسه،و لم یعترض علیه عثمان،و لا غیره..فدل ذلک علی أن عثمان یعترف بالخطأ،و یری أن المرأة رجمت بغیر حق..

التی ملکت زوجها

روی:أن رجلا کانت لدیه سریة،فأولدها،ثم اعتزلها،و أنکحها عبدا له،ثم توفی،فعتقت بملک ابنها لها،فورث زوجها ولدها.

ثم توفی الابن،فورثت من ولدها زوجها.

فارتفعا إلی عثمان یختصمان،تقول:هذا عبدی.

و یقول هو:هی إمرأتی،و لست مفرجا عنها.

فقال عثمان:هذه قضیة مشکلة،و أمیر المؤمنین«علیه السّلام»حاضر، فقال«علیه السّلام»:سلوها،هل جامعها بعد میراثها له؟

فقالت:لا.

فقال:لو أعلم أنه فعل ذلک لعذبته.اذهبی،فإنه عبدک،لیس له علیک سبیل،إن شئت تعتقیه،أو تسترقیه،أو تبیعیه،فذلک لک (1).

ص :70


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 317 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 192-

و نقول:

1-إن قول علی«علیه السّلام»:لو فعل لعذبته،إما لأنه«علیه السلام»کان یعلم أن ذلک العبد کان عارفا بالحکم الشرعی،و یسعی إلی مخالفته،و لو بالإستفادة من جهل غیره بالحکم،حتی لو کان الخلیفة نفسه..

أو لأنه کان یعلم أن ذلک العبد،و إن کان جاهلا بالحکم،و لکن کان علیه أن لا یقدم علی هذا الأمر إلا بعد إحراز جوازه شرعا.

2-لا ندری ما هو الشعور الذی انتاب خلیفة المسلمین،الذی یفترض أن یکون هو الذی یتصدی للمعضلات،و یحل المشکلات،حین تصدی علی «علیه السّلام»لحل المشکلة،بعد اعتراف عثمان بأن القضیة مشکلة!

هل حدثته نفسه بأنه لم یکن هو الرجل المناسب فی المکان المناسب،بل کان حلال المشکلات،و مزیل المعضلات أولی بمقامه منه؟!

3-إنه«علیه السّلام»قال عن ذلک العبد:«لو أعلم أنه فعل ذلک لعذبته».فنسب فعل التعذیب إلی نفسه مباشرة،و بصورة جازمة و حازمة، فأعلمنا بذلک أن له الحق فی ذلک،و أنه سیمارس هذا الحق..و لم یشر إلی رضا عثمان بذلک أو عدم رضاه،و لا علق قراره علی شیء من ذلک..

4-و یتأکد ما ذکرناه آنفا بملاحظة أن عثمان لم یطلب منه الحکم فی

1)

-و الإرشاد ج 1 ص 211 و بحار الأنوار ج 40 ص 257 و المستجاد من الإرشاد (المجموعة)ص 119 و جامع أحادیث الشیعة ج 21 ص 145 و الدر النظیم ص 392 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین ص 89.

ص :71

المسألة،و لا ندبه لحل المشکل فیها،بل کان هو المبادر لذلک..من دون مسألة و من دون استئذان من أحد،کما هو ظاهر الروایة..

عثمان یرجع الحکم إلی علی علیه السّلام

روی الحسن بن سعد،عن أبیه:أن یحیس(أو یحنس)و صفیّة،کانا من سبی الخمس،فزنت صفیة برجل من الخمس،و ولدت غلاما.فادعی الزانی و یحنس،فاختصما إلی عثمان.فرفعهما عثمان إلی علی بن أبی طالب.

فقال علی«علیه السّلام»:أقضی فیهما بقضاء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«الولد للفراش،و للعاهر الحجر»،و جلدهما خمسین جلدة (1).

و نقول:

لا یرتاب مسلم فی أن حکم الزانی المحصن هو الرجم..و فی أن الولد للفراش و للعاهر الحجر..و لا یلیق بعثمان أن یکون غیر عارف بهذین الحکمین..

إذن،فما الذی حیر عثمان،و اضطره إلی رفع القضیة إلی علی«علیه السلام»؟!

قد یری البعض:أن عثمان لم یکن یعرف أن حکم الأمة و المملوک هو

ص :72


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 104 و کنز العمال ج 6 ص 198 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 478 و(ط دار المعرفة)ج 1 ص 489 و الغدیر ج 8 ص 195 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 135 و مجمع الزوائد ج 5 ص 13.

الجلد خمسین جلدة،محصنا کان أو غیر محصن،ذکرا کان أو أنثی،فأرجع الحکم إلی علی«علیه السّلام»لأجل ذلک..

غیر أننا لا نکاد نصدق ذلک،فإن هذا الحکم أیضا مما نص علیه القرآن،فقد قال تعالی عن الإماء: فَإِذٰا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفٰاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ مٰا عَلَی الْمُحْصَنٰاتِ مِنَ الْعَذٰابِ (1).

لکن ظاهر کلام علی«علیه السّلام»هو:أنهم اختلفوا فی حکم الولد، و فی حد الزانی،فأجاب«علیه السّلام»بقوله:

«إنما أقضی فیهما بقضاء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:الولد للفراش و للعاهر الحجر،و جلدهما خمسین جلدة».

مراجعة علی علیه السّلام فی کیفیة الإقتصاص

و قال العاصمی:ذکر فی الأحادیث أن مولی لعثمان بن عفان لطم أعرابیا،فذهبت عینه الواحدة،و أعطاه عثمان الدیة،و أضعف،فأبی أن یقبل الدیة،دون القود.

فرفعها عثمان إلی علی المرتضی«علیه السّلام»،فأمر علی أن یوضع علی إحدی عینی الجانی قطنة،ثم یجاء بمرآة،فتقرب من العین الأخری،و الجانی فاتحها،ففعل ذلک.

فأمر،فأدنیت المرآة المحماة من العین الأخری،فسالت،و نجت الواحدة

ص :73


1- 1) الآیة 25 من سورة النساء.

بالقطنة (1).

و لعل الصحیح:«نجت الواحدة».

و نقول:

1-لا لوم علی ذلک الأعرابی فی مطالبته بالقود،و إصراره علیه،فإن ذلک من حقه.

2-إن عثمان لم یدر کیف یمکن الإقتصاص من الجانی،بحیث یستوفی حقه دون زیادة أو نقیصة،و بنحو لا تتأثر العین الأخری بما یجری علی أختها،فاضطر إلی مراجعة سید الوصیین فیها،فمثّل ذلک اعترفا منه بمرجعیته فی الأمور..رغم أنه کان یتضایق من بیانه«علیه السّلام»لأحکام اللّه،و یعتبر ذلک خلافا علیه،و مساسا بموقعه.کما سلف.

3-إن هذه المراجعة ذات وجهین:

أحدهما:أنه کان یرید منه حلا فقهیا یخرجه من الإحراج..و ذلک معناه:الإعتراف له بالفقاهة و العلم فی الدین،و أن عثمان و سواه لا یصلون إلیه فی ذلک،و إلا لکان عثمان قد حل المشکل،أو حله له أحد الصحابة أو غیرهم.

الثانی:أنه لم یکن یرید منه حلا فقهیا،بل حلا عملیا،یتصل بکیفیة الإقتصاص..لأنه یریده فی غایة الدقة،بحیث لا یزید و لا ینقص عن المقدار المطلوب.و هذا یحتاج إلی خبرة و مهارة،و معرفة تامة،و علم وافر

ص :74


1- 1) زین الفتی ج 1 ص 318.

بالوسائل التی تحقق ذلک.

و هذا من العلوم الحیاتیة الدنیویة،و لیس من العلوم الشرعیة.

فتکون هذه المراجعة العثمانیة لعلی أمیر المؤمنین«علیه السّلام»قد تضمنت أیضا اعترافا بأعلمیته«علیه السّلام»بأمور الدنیا،و بالعلوم و المعارف التی یحتاج الناس إلیها فی دنیاهم.

4-إن المطلوب من الحاکم هو أن یجری الأحکام بدقة،و یبدو أن عثمان،و إن کان یرغب بإرضاء الأعرابی من دون أی قصاص إلا أنه حین أصر الأعرابی علی حقه خاف من لحوق ضرر بمولاه یزید علی ما هو مطلوب،لم یدر کیف ینفذ الحکم علی الوجه الأتم،و من دون زیادة،فلجأ إلی علی«علیه السّلام»،لیحل له المشکة.

5-و لعل ثمة من یرید أن یسیء الظن،فیقول:لو کان هذا قد حصل لأحد من سائر الناس،ممن لا یهم عثمان أمره،فهل کان یستدعی علیا«علیه السلام»للحکم،أو لإیجاد الوسیلة التی تمنع من تأثیر الإقتصاص علی العین الأخری.أم أنه یقتص منه کیفما اتفق؟!

إن الوقائع تؤید هذا الإحتمال الأخیر.

و یؤید ما نقول:أنه یصر علی رجم التی ولدت لسته أشهر،رغم بیان براءتها،و علی الأکل من الصید و هو محرم..و علی الصلاة تماما بمنی،رغم بیان الحکم له فی هذین الأمرین و غیر ذلک..

و لکنه هنا یعطی المجنی علیه ضعف الدیة لیعفی مولاه من القصاص!! و لا نتحمل نحن مسؤولیة صحة هذا الإحتمال،و لا نلزم أنفسنا بتأییده،أو

ص :75

تفنیده.إذ لعل لرجوع عثمان لعلی«علیه السّلام»فی هذه الواقعة أهدافا أخری،ککونه أراد أن یعرف طریقة حل المعضلة!أو أنه أراد أن یراعی سنة العدل فی هذه الواقعة علی الأقل،أو غیر ذلک من الدواعی.فإن اللّه هو علام الغیوب،و المطلع علی ما فی الضمائر و القلوب.

طریقة دقیقة للإقتصاص

روی عن الإمام الصادق«علیه السّلام»أنه قال:إن عثمان أتاه رجل من قیس بمولی له قد لطم عینه،فأنزل الماء فیها،و هی قائمة،لیس یبصر بها شیئا،فقال له:أعطیک الدیة.فأبی.

قال:فأرسل بهما إلی علی«علیه السّلام»و قال:احکم بین هذین.

فأعطاه الدیة،فأبی.

قال:فلم یزالوا یعطونهم حتی أعطوه دیتین.

قال:فقال:لیس أرید إلا القصاص.

قال:فدعا علی«علیه السّلام»بمرآة فحماها،ثم دعا بکرسف(و هو القطن)فبلّه،ثم جعله علی أشفار عینیه،و علی حوالیها.ثم استقبل بعینه عین الشمس.

قال:و جاء بالمرآة،فقال:انظر.

فنظر،فذاب الشحم،و بقیت عینه قائمة،و ذهب البصر (1).

ص :76


1- 1) الکافی ج 7 ص 319 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 276 و وسائل الشیعة(ط-

و نقول:

1-ذکر هذه الروایة الشیخ الطوسی فی تهذیب الأحکام و فیه«عمر» بدل عثمان.و کلاهما مروی عن رفاعة.

2-إن سند الروایة لا یضر،فقد عمل بها المشهور،و إن کان لا یتیقن إذهاب البصر مع بقاء الحدقة بما ذکر.

3-رغم کثرة الصحابة الذین یدعون لهم جزافا العلم بالقضاء و الأحکام،و یمنحون الأوسمة بمناسبة،و بلا مناسبة،لم یرسل عثمان أو عمر هذه القضیة لأی منهم،لیبت فیها.و لو کان یحتمل و لو بنسبة واحد بالمئة،بل بالألف أن یتمکن أحد منهم من حلها لما تردد فی اختیاره.

لأسباب مختلفة..لا یجهلها أحد..

4-إن الطریقة التی اختارها«علیه السّلام»لإذهاب البصر،من إحدی العینین،و تعطیل حدقتها عن العمل،مع بقاء الحدقة سلیمة و قائمة کانت فریدة،و سدیدة.و لن یستطیع غیر أهل بیت النبوة المعصومین الإهتداء إلیها.

5-الظاهر:أن المراد هو:أن یقابل بمرآة محماة مواجهة للشمس،بأن یکلف النظر إلیها حتی یذهب الضوء..و لیس المراد جعل الرجل مواجها للشمس لا للمرآة کما هو ظاهر الروایة،فإن ذلک لا یوجب ذوبان الشحم،

1)

-مؤسسة آل البیت)ج 29 ص 173 و(ط دار الإسلامیة)ج 19 ص 130 و جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 290.

ص :77

و ذهاب نور العین مع بقاء الحدقة.

6-و إنما یجعل القطن علی أشفار العینین و حولها،لئلا تحترق اشفار العینین کما عن الشیخ فی النهایة.

ص :78

الفصل الثالث

اشارة

صید الحرم..اصرار و تراجع

ص :79

ص :80

علی علیه السّلام و عثمان و صید الحرم

روی أحمد و غیره بإسناد صحیح،عن عبد اللّه بن الحارث بن نوفل قال:

أقبل عثمان إلی مکة،فاستقبلته بقدید،فاصطاد أهل الماء حجلا، فطبخناه بماء و ملح،فقدمناه إلی عثمان و أصحابه،فأمسکوا،فقال عثمان:

صید لم نصده و لم نأمر بصیده،اصطاده قوم حل فأطعموناه،فما بأس به؟!

فبعث إلی علی،فجاء،فذکر له،فغضب علی و قال:أنشد رجلا شهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین أتی بقائمة حمار و حش،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إنا قوم حرم،فأطعموه أهل الحل؟!

فشهد اثنا عشر رجلا من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ثم قال علی«علیه السّلام»:أنشد اللّه رجلا شهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین أتی ببیض النعام،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إنا قوم حرم أطعموه أهل الحل؟!

فشهد دونهم من العدة من الإثنی عشر.

قال:فثنی عثمان ورکه من الطعام فدخل رحله،و أکل الطعام أهل

ص :81

الماء (1).

و فی لفظ آخر لأحمد عن عبد اللّه بن الحرث:إن أباه ولی طعام عثمان قال:فکأنی أنظر إلی الحجل حوالی الجفان،فجاء رجل فقال:إن علیا رضی اللّه عنه یکره هذا.

فبعث إلی علی فجاء و هو ملطخ یدیه بالخبط فقال:إنک لکثیر الخلاف علینا.

فقال علی«علیه السّلام»:أذکر اللّه من شهد النبی«صلی اللّه علیه و آله» أتی بعجز حمار و حش و هو محرم فقال:إنا محرمون،فأطعموه أهل الحل؟!

فقام رجال فشهدوا.

ثم قال:أذکر اللّه رجلا شهد النبی«صلی اللّه علیه و آله»أتی بخمس بیضات بیض نعام فقال:إنا محرمون،فأطعموه أهل الحل؟!

ص :82


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 250 و فی هامشه عن:صحیح مسلم ج 1 ص 449 و مسند أحمد ج 1 ص 290 و 338 و 341 و ج 4 ص 37 و سنن الدارمی ج 2 ص 39 و سنن ابن ماجة ج 2 ص 462 و سنن النسائی ج 5 ص 184 و 185 و السنن الکبری للبیهقی ج 5 ص 192 و 193 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 586 و جامع البیان ج 7 ص 48 و تیسیر الوصول ج 1 ص 272 و المحلی لابن حزم ج 7 ص 249 و الجامع لأحکام القرآن ج 6 ص 322 و شرح معانی الآثار(کتاب الحج)ص 386 و کنز العمال ج 3 ص 53 عن ابن جریر و صححه،و أبی یعلی، و الطحاوی،و مجمع الزوائد ج 3 ص 229.

فقام رجال فشهدوا.

فقام عثمان فدخل فسطاطه،و ترکوا الطعام علی أهل الماء.

و فی لفظ الشافعی:إن عثمان أهدیت له حجل و هو محرم،فأکل القوم إلا علیا فإنه کره ذلک.

و فی لفظ لابن جریر:حج عثمان بن عفان،فحج علی معه،فأتی عثمان بلحم صید صاده حلاّل،فأکل منه،و لم یأکله علی،فقال عثمان:و اللّه ما صدنا،و لا أمرنا،و لا أشرنا.

فقال علی: وَ حُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ الْبَرِّ مٰا دُمْتُمْ حُرُماً (1).

و فی لفظ:إن عثمان بن عفان نزل قدیدا،فأتی بالحجل فی الجفان شائلة بأرجلها،فأرسل إلی علی«علیه السّلام»و هو یضفر بعیرا له،فجاء و الخبط ینحات من یدیه،فأمسک علی و أمسک الناس،فقال علی:من هاهنا من أشجع؟!هل تعلمون أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»جاء أعرابی ببیضات نعام و تتمیر وحش فقال:أطعمهن أهلک،فإنا حرم؟!

قالوا:بلی.

فتورک عثمان عن سریره و نزل،فقال:خبثت علینا (2).

و أخرج الطبری من طریق صبیح بن عبد اللّه العبسی قال:بعث عثمان بن عفان أبا سفیان بن الحرث علی العروض،فنزل قدیدا،فمر به رجل من أهل

ص :83


1- 1) الآیة 96 من سورة المائدة.
2- 2) الغدیر ج 8 ص 187-188 و مسند أحمد ج 1 ص 104 و مجمع الزوائد ج 3 ص 230.

الشام معه باز و صقر،فاستعاره منه،فاصطاد به من الیعاقیب،فجعلهن فی حظیرة،فلما مر به عثمان طبخهن،ثم قدمهن إلیه،فقال عثمان:کلوا.

فقال بعضهم:حتی یجیء علی بن أبی طالب.

فلما جاء فرأی ما بین أیدیهم قال علی«علیه السّلام»:إنا لا نأکل منه.

فقال عثمان:ما لک لا تأکل؟!

فقال:هو صید لا یحل أکله و أنا محرم.

فقال عثمان:بیّن لنا.

فقال علی: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ (1).

فقال عثمان:أو نحن قتلناه؟!

فقرأ علیه: أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَ طَعٰامُهُ مَتٰاعاً لَکُمْ وَ لِلسَّیّٰارَةِ وَ حُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ الْبَرِّ مٰا دُمْتُمْ حُرُماً (2).

و أخرج سعید بن منصور-کما ذکره ابن حزم-من طریق بسر بن سعید قال:إن عثمان بن عفان کان یصاد له الوحش علی المنازل،ثم یذبح، فیأکله و هو محرم سنتین من خلافته.

ثم إن الزبیر کلمه،فقال:ما أدری ما هذا،یصاد لنا و من أجلنا،لو ترکناه.

ص :84


1- 1) الآیة 95 من سورة المائدة.
2- 2) الآیة 96 من سورة المائدة.

فترکه (1).

و نقول:

فی هذه النصوص أمور یحسن لفت النظر إلیها.فقد دلت علی ما یلی:

المعیار قول علی علیه السّلام

إن قول علی«علیه السّلام»هو المقبول و المرضی عند الناس،و هو المعیار للحق و الباطل،و للصحیح و الخطأ فیه،حتی إن خلیفتهم یصر علیهم،و یحتج بما رآه کافیا لإقناعهم،فلا یلتفتون إلی قوله،و لا إلی حججه، فهو یقول لهم-کما فی بعض الروایات-:کلوا.

فیقول بعضهم:حتی یجیء علی بن أبی طالب.

و فی بعضها:أنهم و هم حول الجفان جاء رجل فقال:إن علیا«علیه السلام»یکرهه،فأرسلوا إلی علی.و هذا یدل علی أنهم لا یثقون بعلم خلیفتهم،و لا یطمئنون إلی أنه یحتاط فی أحکام الشرع و الدین..

و نحن لم یمر معنا مورد واحد یتهیأ فیه الخلیفة و سائر من معه للمباشرة فی فعل،فیقول شخص:إن فلانا یکره ذلک،فیتوقف الجمیع، بانتظار معرفة رأی ذلک الشخص،إلا ما نراه هنا بالنسبة لأمیر المؤمنین «علیه السّلام»،فإن مجرد احتمال مخالفته جعل الخلیفة المعروف بتمرده علی آراء الآخرین،و تعمده فرض رأیه،کما ظهر فی التمتع بالعمرة إلی الحج، و فی إتمام الصلاة بمنی،و غیر ذلک جعله یتوقف،و یستطلع رأی و حکم

ص :85


1- 1) الغدیر ج 8 ص 188 و المحلی لابن حزم ج 7 ص 254.

علی«علیه السّلام»فی هذا الأمر..

و لعل سبب ذلک:هو أنه وجد نفسه أمام أمر مبهم،فخاف إن بادر إلیه،أن یواجه بما لم یکن بالحسبان،أو لعله أراد أن یفحم علیا«علیه السلام»بحجة ظن أنها تفیده فی ذلک.

و سیکون الیوم الذی ینتصر فیه عثمان علی علی«علیه السّلام»یوم عید؛ بل هو العید الأعظم عند حاسدی علی«علیه السّلام»و مناوئیه،و شائنیه.

و هذه الحجة هی قوله:ما صدنا،و لا أمرنا،و لا أشرنا.لم تنفع مطلقها شیئا،و لا أغنت عنه فتیلا..

و ما أروعه من مشهد یکون علی«علیه السّلام»فیه مشغولا بتهیئة مائدة لبعیره،و یأتیهم و یداه ملطختان بالخبط،الذی هو طعام ذلک البعیر، و مناوؤا علی«علیه السّلام»یجلسون حول مائدة طعام أخری یشغلهم النظر إلیها،و هم ینتظرون الإفراج عنها بفتواه«علیه السّلام»..و إذ به یمنعهم عنها،و یحرمهم منها.

أکل القوم إلا علیا

و قد لفت نظرنا ما یشبه التناقض الذی ظهر بین الروایات،حیث جاء فی بعضها قوله:«و أکل الطعام أهل الماء»أو نحو ذلک..

و فی بعضها الآخر قوله:«فأکل القوم إلا علیا».

و فی بعضها:أن عثمان«أکل منه،و لم یأکله علی».

و لعل عثمان و من معه،أو بعضهم أصابوا من ذلک الطعام،قبل أن یعرفوا أن علیا«علیه السّلام»یکره ذلک..فلما جاءهم«علیه السّلام»،

ص :86

و أقام علیهم الحجة انسحب عثمان و من معه،و ترکوا الطعام لأهل الماء.

الصید حرام للمحرم

إن هذا الإنسان الذی یطغیه المال کَلاّٰ إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَیَطْغیٰ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنیٰ، و تبطره النعمة،و یزهو بقوته،و یتیه بکبریائه،و یستکبر بخیلائه، یرید اللّه تعالی أن یعیده إلی حجمه الطبیعی،و أن یعود إلی اللّه تعالی،مقرا مذعنا معترفا،مستعینا به،لاجئا إلیه،معتمدا علیه.لیعید إلیه حالة التوازن و الإنضباط،و لیعرّفه:أنه هو الذی یجب أن یهیمن علی نفسه،و أنه قادر علی ذلک بالفعل،فبدل أن یکون عبدا لنفسه الأمارة بالسوء،منقادا لأهوائه و شهواته،یرید أن یذیقه حلاوة العبودیة و الطاعة للّه تبارک و تعالی،و أن یکون فانیا فیه،لا یری لنفسه حولا و لا قوة إلا به.

فکان أن حرم علیه فی إحرامه بعض ما کان قد أحله له..و کان الصید فعلا و أکلا..هو أحد تلک المحرمات فی حال الإحرام،لأن فی الصید إحساسا بالظفر،و شعورا بالقوة،و إیقاظا لهوی النفس.

و هذا الإحساس و الشعور بتشاطره الصائد و الآکل علی حد سواء، و إن کان فی الصائد أکثر تجلیا و بروزا منه فی سواه..

الخوف و الإحترام للحاکم

و لم یجد الناس فی کثیر من الحکام ما یبعث السکینة إلی قلوبهم،و یؤکد الثقة لدیهم فی صحة کثیر مما یجعلونه لأنفسهم من صلاحیات،و ما یتصدون له من أعمال..بل هو أمن مصطنع،و سکینة موهومة.و ثقة الغفلة أو التغافل،لا ثقة الرویة و البصیرة.

ص :87

فالخلفاء الذین یجعلون لأنفسهم حق الفتوی،و التعبیر عن الحکم الشرعی الإلهی.لا یجدون إلا القلیل من الناس یصدقونهم فی دعواهم أنهم یصیبون کبد الحقیقة فیما ینقلونه،أو یشرعونه،أو یفتون به لهم.

و الحکام الذین یجعلون لأنفسهم حق التشریع الذی جعله اللّه تعالی لنفسه دونهم؛لا یجد أکثر الناس فیما یشرعونه ما یضمن لهم صحة ذلک التشریع،أو عدم النقص أو الخلل فیه.

و حتی فی مسألة الأمن الإجتماعی و الإقتصادی،و السیاسی،و غیره..

لا تجد أحدا یطمئن لغیر الأنبیاء و أوصیائهم،و من نصبوهم،لأنهم یراعون مصالحهم فی ذلک کله و سواه.

فاحترام الناس لأولئک الحکام و خضوعهم لهم،لیس لأجل قناعتهم بعدلهم،و بصحة أحکامهم،و إنما هو احترام الخوف من السیف و العصا،أو رغبة فی نیل بعض الفتات الذی یلقونه لهم،فلا عجب إذا رأینا السکینة و الأمن و الثقة مهاجرة عنهم إلی موقع آخر،و إلی شخص یکرهه أولئک الخلفاء و الحکام کل الکره.

و ربما یهاجر الأمن و سواه عن هؤلاء الحکام،و یبقی تائها لا یستقر علی أرض،و لا یستظل بسماء،بسبب ما تصنعه الأهواء،و تثیره الشبهات من أباطیل و أضالیل یغرق بها الناس العادیون و تشککهم،أو تحرفهم و تبعدهم عن ملجئهم،و ملاذهم،و إمامهم،و صانع الأمن الحقیقی لهم.

و لعل هذه القضیة التی نحن بصدد الحدیث عنها تصلح مثالا لهجرة الشعور بالسکینة و الأمن و الثقة عن الحکام،و إستقرارها فی الموضع الذی

ص :88

یکرهه أولئک الحکام،حیث وجدنا الناس لا یقبلون من عثمان فتواه،و لا تقنعهم حججه علیها،و ینتظرون علیا«علیه السّلام»لیعرفهم الحق، و یکشف لهم عنه.

فهم بعلی یثقون،و إلی علمه و تقواه و ورعه یسکنون،و معه من أی حیف أو استجابة لهوی یأمنون.

خبثت علینا

و لعل الکلمة التی أطلقها عثمان فی هذا المورد بعد أن سدت أمامه السبل، و أخذ من بین یدیه و من خلفه،و هی قوله:«خبثت علینا»-بتشدید الباء- تستطیع أن تحمل لنا أکثر من دلالة،فی أکثر من اتجاه،فقد صرحت،أو ألمحت إلی ما یلی:

1-لعل عثمان رأی أن ما فعله علی«علیه السّلام»قد أنتج خباثة للطعام،مع أن حرمة ذلک الطعام علی المحرم،لا تعنی صیرورته من الخبائث التی حرمها اللّه،بل یبقی من الطیبات،کما هو مفاد قوله تعالی:

وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبٰاتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبٰائِثَ

(1)

.

فالإحرام مانع من تناول الطعام الطیب،و لیس من موجبات خباثته، فهو کالطعام الذی یمنع المرض من تناوله،فإنه یبقی علی طیبه.

و قد یقال:إن عثمان قد قصد معنی أبسط من ذلک و أیسر،و هو المعنی

ص :89


1- 1) الآیة 157 من سورة الأعراف.

الذی یلتقی بتحریم أکل مال الیتیم،حیث قال تعالی: وَ آتُوا الْیَتٰامیٰ أَمْوٰالَهُمْ وَ لاٰ تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ.

و نقول:

إن هذا المعنی لیس هو الظاهر من الآیة،بل الظاهر منها هو النهی عن تبدیل أموال الیتامی الطیبة التی لهم عندکم،فتأخذونها لأنفسکم، و تعطونهم أموالا ردیئة عوضا عنها،و هذا ما یستفاد من قوله تعالی بعده مباشرة: وَ لاٰ تَأْکُلُوا أَمْوٰالَهُمْ إِلیٰ أَمْوٰالِکُمْ إِنَّهُ کٰانَ حُوباً کَبِیراً (1).

و ربما یقال:إن عثمان أراد أن یقول لعلی:إنک نغّصت علینا طعامنا و مجلسنا..لیدل بذلک علی أنه لا یترک ذلک الطعام بطیب خاطر،لکن کشف علی«علیه السّلام»عن الحکم الشرعی أرغم عثمان علی ترک ذلک الطعام بعد أن ظهر قصوره،و بعد أن صغر مقامه فی أعین الذین من حوله..

2-إن عثمان قد نسب تخبیث الطعام إلی علی«علیه السّلام»مع أن علیا «علیه السّلام»لم یزد علی أن بین له الحکم الشرعی فیه،استنادا إلی الآیات المبارکة،و إلی فعل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فهل أراد بذلک الإیحاء بأن ما احتج به علی«علیه السّلام»لا یکفی لإثبات حکم اللّه تعالی،و لا یخرج المورد عن کونه رأیا لعلی«علیه السّلام» قد یخطئ فیه و قد یصیب؟!و بذلک یکون قد حفظ لنفسه بعض ماء

ص :90


1- 1) الآیة 2 من سورة النساء

الوجه!!

أم أنه أطلق الکلام بعفویة و براءة،و یرید أن یبین بها أن نفس بیان علی «علیه السّلام»للحکم الشرعی قد جعل الطعام بهذه المثابة؟!

إن التأمل فی حرکات و کلمات عثمان الأخری لا یؤید هذا المعنی الأخیر،لا سیما و أنه واجه علیا«علیه السّلام»بالإتهام المستبطن للتهدید بمجرد حضوره فی المجلس،و قبل أن ینبس ببنت شفة،حیث قال له- مؤکدا قوله باللام،و بإن،و بالجملة الإسمیة-:إنک لکثیر الخلاف علینا!!.

و لعل هذا هو ما أغضب علیا«علیه السّلام»و أحوجه إلی ابتغاء الشهود من أشجع،و إلی أن ینشد القوم مرة بعد أخری،لیشهدوا بما رأوه و سمعوه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لیستدل علیه بالآیات الشریفة..

هذا کله لو قرئت کلمة«خبثت»بتشدید الباء أما لو قرئت بتخفیفها و ضمها،فلا مجال لقبولها أیضا:لأن حرمة الأکل لا تجعل ذلک الحرام من الخبائث إلا بضرب من التأویل..

مع ملاحظة:أن سیاق الکلام مع علی«علیه السّلام»قد أظهر انزعاج عثمان مما جری.کما أظهره قوله:إنک کثیر الخلاف علینا.

عثمان یتهم..و یتهدد

و لا ندری ما الذی دعا عثمان لمواجهة علی«علیه السّلام»بهذه القسوة، فإنه هو الذی طلب إلیه أن یحضر،فلما حضر وجه إلیه ما یشبه التهدید، و صرح بالإتهام له بکثرة الخلاف علیه!!

ص :91

فهل بیان الأحکام الشرعیة یعتبر خلافا علی الحاکم؟!أو هو خدمة للناس،و حفظ لدینهم،و نصیحة لهم،و غیرة علیهم،بما فیهم الحاکم نفسه؟!

و قوله هذا:«إنک لکثیر الخلاف علینا»-المؤکد باللام،و بإن،و بالجملة الإسمیة-إن کان یرید به ما یرتبط ببیان الأحکام،فهو یشیر إلی کثرة أخطاء عثمان و فریقه فی بیانها للناس،و کثرة الحاجة إلی تدخل علی«علیه السّلام» للتصحیح و للتوضیح..و إلی أن الأمر قد بلغ حدا أصبح عثمان یشعر معه بالإحراج الکبیر،أو بخطر انفلات الأمور من یدیه،من خلال سقوط الهیبة،و فقدان الثقة..

و عثمان لم یقل«علیّ»،بل قال:«علینا».یشیر به-فیما یظهر-إلی أن تدخلات علی«علیه السّلام»لتصحیح الأحکام لم تکن تنحصر بشخص الخلیفة،بل تعدته إلی سائر بطانته،و حزبه..حتی فضحهم بذلک،و لم یعودوا یطیقونه منه؟!

علی علیه السّلام یطلب الشهادة من الصحابة

و تقدم:أن عثمان قد أغضب علیا«علیه السلام»خصوصا و أنه سعی للإیحاء باتهامه بأنه یزور أحکام اللّه تعالی،و یحرف الکلم عن مواضعه، لیظهر جهل الحاکم،و یضعف أمره،و یسقط هیبته،و أن داعیه إلی ذلک هو أهواؤه و مآربه الشخصیة..

فبادر«علیه السّلام»إلی إقامة الحجة القاطعة،لیرد الحجر من حیث جاء،فأثبت له:أن هذا الحکم هو صریح القرآن،و هو قول الرسول و فعله..و أشهد علیه أناساهم جلساء عثمان،و لیست لهم أیة علاقة بعلی

ص :92

«علیه السّلام»،بل لعل قبیلة أشجع بأسرها کانت أقرب إلی عثمان و حزبه منها لعلی و أهل بیته..

و ظهر:أن علیا«علیه السّلام»لم یقل برأیه،و لا مال مع هواه،و لا هو بصدد الخلاف علی أحد.

لم یعترض الشهود علی عثمان

و السؤال الذی یحتاج إلی إجابة هو:إذا کان قد شهد لعلی«علیه السلام»اثنا عشر رجلا بأنهم رأوا و سمعوا و شهدوا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال و فعل ذلک،حین أتی بقائمة حمار وحش،ثم شهد دونهم فی العدة،فی قضیة بیض النعام،فلماذا لم ینبهوا عثمان إلی ذلک قبل أن یحضر علی«علیه السّلام»؟!و لو فعلوا ذلک لم تبق حاجة إلی دعوته و حضوره «علیه السّلام».

و الحال أن الذین شهدوا کانوا فی مجلس عثمان،و لعله کان من المفروض أن یشارکوه فی تناول ذلک الطعام؟!

و نجیب:

بأنه قد یکون السبب فی ذلک هو خوفهم من غضب عثمان،و علی «علیه السّلام»وحده الذی یقدم علی بیان الأحکام المخالفة لهوی الحکام، و لا یهاب أحدا،کما أظهرته الوقائع التی جرت فی خلافة أبی بکر و عمر و بعده..و قد عرضنا بعض مفردات ذلک فی أجزاء سابقة من هذا الکتاب، فآثروا الإحتماء بعلی«علیه السّلام»،علی تعریض أنفسهم لما لا تحمد عقباه.

ص :93

حفظت شیئا و غابت عنک أشیاء

ظن عثمان أنه یملک الحجة المقنعة التی تخوله مواجهة علی«علیه السلام»،و کسب المعرکة،التی ظن عثمان للمرة الثانیة أنها معرکة آراء..

و للمرة الثالثة ظن أیضا،أنها تنتحل الدین لتحقیق مکاسب للدنیا.

و کانت حجته کلمات ثلاث هی:ما صدنا و لا أمرنا،و لا أشرنا..

و إذا بعلی«علیه السّلام»یقول له بلسان الحجة من الکتاب و من السنة النبویة،قولا و فعلا:حفظت شیئا،و غابت عنک أشیاء.

فإن حرمة الصید علی المحرم لیس معناها أن لا یقتل الفریسة،أو أن لا یأمر بقتلها،و لا یشیر علی أحد به،بل معناها ذلک،بالإضافة إلی حرمة أکل الصید علی المحرم.

و قد أطلق اللّه تبارک و تعالی کلمة الصید علی المصید فی آیة صریحة،لا مجال للتأویل فیها؛فقال: لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللّٰهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنٰالُهُ أَیْدِیکُمْ وَ رِمٰاحُکُمْ (1).

و قال: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ (2).

ثم جاء«علیه السّلام»بالشاهد من فعل النبی«صلی اللّه علیه و آله»، لیکون القرینة القاطعة علی هذا التعمیم.لتصبح الآیة دالة علی حرمة فعل

ص :94


1- 1) الآیة 94 من سورة المائدة.
2- 2) الآیة 95 من سورة المائدة.

الصید،و حرمة أکله.

الإستدراج فی الإستدلال

و لم نعد بحاجة إلی التذکیر بأنه«علیه السّلام»قد استدرج عثمان فی تقریر الحجة علیه..لیعرف الناس:أن القضیة تنطلق من خلل حقیقی فی معرفته بعناصر الحجة علی هذا الحکم الشرعی،حیث اقتصر«علیه السّلام» أولا علی الإستشهاد بالآیة الشریفة علی حرمة قتل الصید.

فقد قال له عثمان:بیّن لنا؟!

فقال علی«علیه السّلام»: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ (1).

فظن عثمان أنه ظفر بمطلوبه،فاعترض علیه:بأنه لا یجدها صریحة فی تقریر الحکم بتحریم أکل الصید.

فبادره«علیه السّلام»بالآیة الثانیة الأکثر اقترابا من الصراحة،من حیث أنها تتحدث عن حلیة الصید،و عن حلیة أکله فی الحل،ثم تعطف علیه الصید المحرم،و هو ما کان فی حال الإحرام، و هی قوله تعالی: أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَ طَعٰامُهُ مَتٰاعاً لَکُمْ وَ لِلسَّیّٰارَةِ وَ حُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ الْبَرِّ مٰا دُمْتُمْ حُرُماً (2).

ص :95


1- 1) الآیة 95 من سورة المائدة.
2- 2) الآیة 96 من سورة المائدة.

و من المعلوم:أن المعطوف یأخذ حکم المعطوف علیه،فما حلل فی المعطوف علیه صیدا و أکلا حرم فی المعطوف صیدا و أکلا أیضا..ثم بین صحة هذه النتیجة بما ظهر من فعل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و شهد به الإثنا عشر،ثم الشهود الآخرون الذین انضموا إلیهم،و قضی الأمر.

هذا..و یبدو لنا:أن الروایات المتقدمة تحکی واقعة واحدة،فیحتاج إلی ضم الخصوصیات المتفرقة إلی بعضها..لتصبح الصورة أکثر وضوحا، فلیلاحظ ذلک.

سنتان مضتا..لماذا؟!

و قد ذکرت روایة سعید بن منصور:أن عثمان کان یصاد له الوحش علی المنازل،ثم یذبح فیأکله،و هو محرم سنتین من خلافته،ثم کلمه الزبیر، فترکه..

و سؤالنا هو:

أین کان«علیه السّلام»عن عثمان فی هاتین السنتین اللتین کان یأکل فیهما الصید و هو محرم؟!

و یجاب:بأن من الممکن أن لا یکون«علیه السّلام»قد حج فی تینک السنتین.

و من الجائز أن یکون قد حج«علیه السّلام»فیهما،و لم یحضر فی مجلس عثمان الذی أکل فیه من ذلک الصید،و لعل أحدا لم یتجرأ علی الاعتراض علی ما یجری،لیصار إلی استدعاء علی«علیه السّلام»لحل الإشکال..أو لعل معترضا اعترض،فزجره عثمان.

ص :96

و لا یجوز لنا أن نحتمل أن یکون علی«علیه السّلام»قد علم بالأمر و سکت عنه سنتین،إلا إذا فرضنا:أنه کان قد یئس من استجابتهم لهذا الأمر.

و لکنهم استجابوا فی الثالثة حین أقام الحجة علیها..فلماذا لم یقمها فی السنتین الأولیین لو کان حاضرا؟!..

إلا إذا فرض أن مقصود الروایة:أن بیان علی«علیه السّلام»لحرمة أکل الصید قد حصل فی السنة الأولی،و کان عثمان قد أکل من ذلک الصید، و انتهی الأمر..ثم أصرّ عثمان علی أکل الصید بعد ذلک،فرأی الزبیر أن ینصحه بالکف حتی لا تنشأ مضاعفات تضعف موقع عثمان،و تجرئ الناس علیه،لأنه یخالف حکم اللّه بعد إیضاحه و اتضاحه.فاستجاب عثمان عندئذ،و ترک الأکل!!!

و لعل هذا الإحتمال هو الأقرب إلی الإعتبار!!!

ص :97

ص :98

الفصل الرابع

اشارة

الفقه فی خدمة السیاسة..

ص :99

ص :100

بدایة
اشارة

و نقدم فی هذا الفصل نماذج تظهر بوضوح مساعی تهدف إلی الإستفادة السیاسیة من مسائل الفقه،و التشریع،و هی:

1-تقدیم الخطبة علی صلاة العید..

2-قصر الصلاة فی منی..

فلاحظ ما یلی:

1-تقدیم الخطبة علی الصلاة فی العید
اشارة

قالوا:إن أول من قدم الخطبة علی صلاة العید عثمان بن عفان (1).

و فی مقابل ذلک التزام علی«علیه السّلام»بسنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هو تقدیم الصلاة علی الخطبة،فقد روی عن أبی عبید،مولی ابن أزهر،قال:شهدت العید مع علی بن أبی طالب،و عثمان محصور،فجاء فصلی،ثم انصرف،فخطب (2).

ص :101


1- 1) راجع:فتح الباری ج 2 ص 451 و(ط أخری)ص 361 و محاضرة الأوائل ص 145 و تاریخ الخلفاء ص 154.
2- 2) الموطأ لمالک ج 1 ص 147 و(ط أخری)ص 178 و کتاب الأم ج 1 ص 171.

و نقول:

أولا:إن الناس علی دین ملوکهم،و کم غیّر الحکام من الأحکام الشرعیة بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!و لم یعترض علیهم إلا قلة قلیلة من الناس،و فی مقدمتهم علی«علیه السّلام»،فکانوا یستجیبون أحیانا،و یصرون علی موقفهم أحیانا أخری..

و لکن هذا الإصرار لا یعنی أن ما فعله علی«علیه السّلام»قد ذهب هباء،بل کانت ثمرته معرفة الأمة بأن حکم اللّه الذی یعرفه علی غیر الذی یسوّق له غیره..

و قد تداول الناس هذا الخلاف بصورة ظاهرة عبر الأحقاب و الأجیال..

و إلی یومنا هنا..لا سیما و أن جمیع المسلمین یقرون لعلی«علیه السّلام»بالعلم و الفضل،و هو علی أقل تقدیر خلیفتهم الذی لا یمکن إنکار ذلک له..

و لو أن علیا«علیه السّلام»لم یعترض علی تلک الأحکام لبقیت ساریة و مقبولة للناس،علی أنها هی الحق و الدین،و لم یخالج أحدا شک فی صوابیتها و فی نسبتها إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

ثانیا:یلاحظ:أن علیا«علیه السّلام»قد نقض سنة عثمان فی حیاة عثمان،و فی أیام خلافته و حکومته،و قد تکرر ذلک منه«علیه السّلام»فی أمور کثیرة،و هذا أقوی فی الدلالة علی أن علیا«علیه السّلام»کان یرید أن یری الناس فعله هذا،و أن یقارنوا بینه و بین فعل عثمان..و أن یتأکد لدیهم أن موقع الخلافة و السلطة لا یخول أحدا تغییر شرع اللّه تبارک و تعالی..و أن العودة عما یحدثه الحاکم من ذلک أمر لا بد منه،و لا غنی عنه.

ص :102

ثالثا:ذکر العلامة الأمینی«رحمه اللّه»طائفة من النصوص عن النبی «صلی اللّه علیه و آله»تؤکد علی أن الحکم الإلهی هو تأخیر الخطبة عن صلاة العید،و ذکر طائفة أخری من کلام علماء أهل السنة،المؤکد علی هذه الحقیقة،فراجع کلامه (1).

رابعا:قال الشوکانی:اختلف فی صحة العیدین مع تقدم الخطبة،ففی مختصر المزنی عن الشافعی،ما یدل علی عدم الإعتداد بها،و کذا قال النووی فی شرح المهذب:إن ظاهر نص الشافعی أنه لا یعتد بها.

قال:و هو الصواب (2).

سبب تقدیم الخطبة

و قالوا:إن سبب تقدیم عثمان الخطبة علی الصلاة فی العید أنه صلی بالناس،ثم خطبهم،فرأی ناسا لم یدرکوا الصلاة،ففعل ذلک.

«و هذه العلة غیر التی اعتل بها مروان،لأن عثمان رأی مصلحة الجماعة فی إدراکهم الصلاة،و أما مروان فرأی مصلحتهم فی إسماعهم الخطبة».

لأنهم کانوا فی زمن مروان یتعمدون ترک سماع خطبته لما فیها من سب

ص :103


1- 1) الغدیر ج 8 ص 160 فما بعدها عن مصادر کثیرة..
2- 2) نیل الأوطار ج 3 ص 335 و(ط أخری)ج 3 ص 363 و الفقرة الأخیرة مرویة فی مصادر کثیرة،فراجع:المحلی ج 5 ص 86 و بدائع الصنائع ج 1 ص 276 و شرح السدی لسنن ابن ماجة ج 1 ص 386.

من لا یستحق السب و هو علی«علیه السّلام»،و الإفراط فی مدح بعض الناس (1).

و نقول:

أولا:إن هذه المصلحة التی یدّعون أن عثمان لا حظها،کانت قائمة فی عهد من سبقه أیضا،فلماذا لم یراعها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لا أبو بکر،و لا عمر،و لا عثمان نفسه فی شطر من خلافته؟!و هل هذا إلا من الإجتهاد فی مقابل النص؟!

ثانیا:إن هذا التعلیل یدخل فی دائرة الأهداف و النوایا.و الذین ذکروه لا یعلمون الغیب..و لم یذکروا لنا أنهم استندوا فیه إلی روایة بلغتهم و لم تبلغنا.

و لو کان ثمة نص لم یعدّ الناس هذه الحادثة من أخطاء عثمان.

2-متعة الحج بین علی علیه السّلام و عثمان
اشارة

1-عن عبد اللّه بن الزبیر،قال:و اللّه،إنّا لمع عثمان بن عفان بالجحفة، و معه رهط من أهل الشام،فیهم حبیب بن مسلمة الفهری،إذ قال عثمان-

ص :104


1- 1) فتح الباری ج 2 ص 451 و(ط أخری)ص 361 و عن الشوکانی فی نیل الأوطار ج 3 ص 334-345 و(ط أخری)ج 3 ص 362. و الفقرة الأخیرة مرویة فی مصادر کثیرة،فراجع:المحلی ج 5 ص 86 و بدائع الصنائع ج 1 ص 276 و شرح السدی لسنن ابن ماجة ج 1 ص 386.

و ذکر له التمتع بالعمرة إلی الحج-:إنه أتم للعمرة و الحج أن لا یکونا فی أشهر الحج،فلو أخرتم هذه العمرة حتی تزوروا هذا البیت زورتین کان أفضل،فإن اللّه تعالی قد وسع الخیر..

و علی بن أبی طالب فی بطن الوادی،یعلف بعیرا له،قال:فبلغه الذی قال عثمان،فأقبل حتی وقف علی عثمان،فقال:أعمدت إلی سنة سنها رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و رخصة رخص اللّه تعالی بها للعباد فی کتابه،تضیق علیهم فیها،و تنهی عنها،و قد کانت لذی الحاجة،و لنائی الدار؟

ثم أهلّ بحجة و عمرة معا.

فأقبل عثمان علی الناس،فقال:و هل نهیت عنها؟!إنی لم أنه عنها،و إنما کان رأیا أشرت به،فمن شاء أخذ به،و من شاء ترکه (1).

2-و فی روایة عبد اللّه بن شقیق:أن علیا«علیه السّلام»قال لعثمان:

لقد علمت أنّا تمتعنا مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».فقال عثمان:أجل و لکنا کنا خائفین (2).

ص :105


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 92 حدیث 707،و ذخائر المواریث ص 416 و راجع:موطأ مالک(باب القرآن فی الحج 336)الحدیث 40،و البدایة و النهایة لابن کثیر ج 5 ص 129 و الغدیر ج 6 ص 219 و 220 و جامع بیان العلم ج 2 ص 30 و الإحکام لابن حزم ج 6 ص 785 و مختصر جامع بیان العلم ص 198.
2- 2) مسند أحمد ج 1 ص 61 و 97 و المجموع للنووی ج 7 ص 159 و نیل الأوطار ج 5 ص 38 و النص و الإجتهاد ص 201 و تحفة الأحوذی ج 3 ص 470 و کنز العمال-

و فی نص آخر للروایة:قال شعبة:فقلت لقتادة:ما کان خوفهم؟

قال:لا أدری (1).

3-و عن سعید بن المسیب قال:اجتمع علی و عثمان بعسفان،و کان عثمان ینهی عن المتعة أو العمرة،فقال علی:ما ترید إلی أمر فعله رسول اللّه تنهی عنه؟

فقال عثمان:دعنا منک.

قال:لا أستطیع أن أدعک منی.

فلما رأی علی ذلک أهل بهما جمیعا (2).

2)

-ج 5 ص 168 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 144 و 147 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 248 و 254 و الدر المنثور ج 1 ص 216 و صحیح مسلم،کتاب الحج ج 3 ص 68 حدیث 158 و(ط دار الفکر)ج 4 ص 46 و السنن الکبری للبیهقی ج 5 ص 22 و راجع:الغدیر ج 8 ص 130 عن مصادر کثیرة.

ص :106


1- 1) راجع:مسند أحمد ج 1 ص 61 و الغدیر ج 8 ص 131.
2- 2) منحة المعبود ج 1 ص 210 و شرح معانی الآثار ج 1 ص 371 و زاد المعاد ج 1 ص 218 و المجموع للنووی ج 7 ص 156 و بحار الأنوار ج 30 ص 613 و 633 و النص و الإجتهاد ص 201 و الغدیر ج 8 ص 130 و مسند أحمد ج 1 ص 136 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 2 ص 153 و صحیح مسلم(ط دار الفکر) ج 4 ص 46 و السنن الکبری للبیهقی ج 5 ص 22 و عمدة القاری ج 9 ص 203 و مسند أبی داود ص 16 و تنقیح التحقیق فی أحادیث التعلیق ج 2 ص 15 و نصب-

4-و عن سعید بن المسیب:خرج علی«علیه السّلام»حاجا،حتی إذا کان ببعض الطریق قیل لعلی«علیه السّلام»:إنه قد نهی عن التمتع بالعمرة إلی الحج.

فقال علی«علیه السّلام»لأصحابه:إذا ارتحل فارتحلوا.

فأهل علی«علیه السّلام»و أصحابه بعمرة،فلم یکلمه عثمان فی ذلک.

فقال له علی«علیه السّلام»:ألم أخبر أنک نهیت عن التمتع بالعمرة؟!

فقال:بلی.

فقال:ألم تسمع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»تمتع؟!

قال:بلی إلخ.. (1).

2)

-الرایة ج 3 ص 199 و کنز العمال ج 5 ص 167 و شرح مسند أبی حنیفة ص 114 و الدر المنثور ج 1 ص 216 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 144 و 146 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 248 و 253 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 268 و فتح الباری لابن حجر ج 3 ص 336 و أحکام القرآن لابن العربی ج 1 ص 181.

ص :107


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 57 و سنن النسائی ج 5 ص 152 و المستدرک للحاکم ج 1 ص 472 و شرح معانی الآثار ج 2 ص 141 و کنز العمال ج 5 ص 166 و السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 348 و سنن الدارقطنی ج 2 ص 252 و الحصون المنیعة للسید محسن الأمین ص 141 و حاشیة السندی علی النسائی ج 5 ص 152 و البدایة و النهایة ج 5 ص 126 و 129.

5-و عن مروان بن الحکم قال:شهدت عثمان و علیا،و عثمان ینهی عن المتعة،و أن یجمع بینهما،فلما رأی علی أهل بهما:لبیک بعمرة و حجة معا، قال:ما کنت لأدع سنة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لقول أحد (1)..

و عند النسائی:فقال عثمان:أتفعلها!و أنا أنهی عنها؟!.

فقال علی«علیه السّلام»:لم أکن لأدع سنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لأحد من الناس (2).

ص :108


1- 1) راجع:صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 2 ص 151 و بدایة المجتهد ج 1 ص 269 و نیل الأوطار ج 5 ص 46 و الطرائف ص 488 و الصراط المستقیم ج 3 ص 35 و نهج الحق(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 196 عن الجمع بین الصحیحین،و فتح الباری ج 3 ص 336 و عمدة القاری ج 9 ص 198 و الإستذکار لابن عبد البر ج 4 ص 66 و تذکرة الحفاظ ج 3 ص 786 و سیر أعلام النبلاء ج 14 ص 294 و ج 26 ص 445 و البدایة و النهایة ج 5 ص 147 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 253.
2- 2) راجع:الغدیر ج 6 ص 219 عن صحیح البخاری(ط سنة 1372 ه)ج 3 ص 69 و سنن النسائی ج 5 ص 148 و مسند أحمد ج 1 ص 136 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 352 و ج 5 ص 22 و مسند أبی داود ص 16 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 342 و کنز العمال ج 5 ص 160 و سیر أعلام النبلاء ج 14 ص 294 و ج 21 ص 409 و الشفا للقاضی عیاض ج 2 ص 14 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 279 و البدایة و النهایة ج 5 ص 159 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 26 ص 445.

و فی روایة أخری:لقولک (1).

6-و روی ابن حزم أن عثمان سمع رجلا یهلّ بعمرة و حج،فقال:علیّ بالمهلّ (2).فضربه،و حلقه (3).

و نقول:

إننا نلفت نظر القارئ إلی الأمور التالیة:

1-إن اعتراف عثمان بأنه یعلم:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد حج حج تمتع،و إقدامه علی منع الناس من ذلک یعطی معنی نربأ بأی کان من الناس أن ینسب إلیه،ألا و هو تخطئة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله» فی أمور التشریع.

2-و یتأکد هذا المحذور حین نری عثمان یحکم بأفضلیة ما عدا حج التمتع علی المتمتع،استنادا إلی إستحسانات،و قیاسات،و ذوقیّات،یراها تصلح لأن تکون ناقضة لفعل و قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و مرجحة لرأی عثمان علیه!!

3-إن عثمان یعاقب من أهلّ بعمرة و حج..فهل لو کان رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»معه و أهلّ بعمرة و حج،و کانت السلطة لعثمان هل

ص :109


1- 1) راجع:مسند أحمد ج 1 ص 95 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 454 و شرح معانی الآثار ج 2 ص 149 و الغدیر ج 8 ص 130 و ج 9 ص 280.
2- 2) المهلّ:أی الذی أهل بالعمرة فی حج التمتع.
3- 3) راجع:المحلّی لابن حزم ج 7 ص 107.

کان سیضرب الرسول«صلی اللّه علیه و آله»و یحلقه أیضا؟!

4-کانت النتیجة التی انتهی إلیها عثمان هی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یستطع أن یعرف الأفضل من الأعمال..و استطاع هو أن یعرفه استنادا إلی ما ساقه من آراء و استحسانات،یظن أنه اکتشفها و عرفها، و عجز النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن معرفتها و عن اکتشافها!!

5-إن عثمان یفرض علی الناس أن یعملوا باجتهاده الذی یرید إبطال عبادات الناس به،ثم یعود لیمنع الناس من العمل بالنص.

6-إن عثمان تارة یلوم علیا علی تعمده العمل بما ینهی عنه،و تارة یقول لعلی:إنه لم ینه أحدا عن حج التمتع،و إنما هو رأی رآه،من شاء فعله و من شاء ترکه..و یبدو أن ذلک حصل فی واقعتین،فکانت تخییره فی المرة الأولی،ثم لومه علیا«علیه السّلام»علی خلافه حین رأی انصیاع الناس لرأیه!!

و تصریح الروایات بنهی عثمان الناس عن حج التمتع،بل و ضربه و معاقبته من أهلّ به تجده فی غالب النصوص المتوافرة لدینا.

7-إن الکلمة التی أطلقها«علیه السّلام»فی هذا المقام:«ما کنت لأدع سنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لأحد من الناس»..ما هی إلا تعبیر آخر،أو تطبیق عملی للقول المأثور:لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق.

8-إن هذه الکلمة تشیر إلی أن ثمة قدرا من عدم الإکتراث بشخصیة من یطلب منه ذلک،حتی لو کان یتبوّأ موقع الخلافة بالذات.

9-إنه«علیه السّلام»یفتح بذلک أمام الأمة باب الإعتراض علی

ص :110

مخالفات الحکام،و یکسر أجواء الهیمنة،و القهر التی یرید الخلفاء فرضها علی الناس،من خلال التعدی علی أحکام الشریعة.

و قد عرفهم موقفه هذا بأن علیهم أن لا یأمنوا من أن یتمرد علیهم أهل الصلاح،و یواجهوهم بالحق،و لو کان ثمن ذلک هو سقوط هیبة أولئک الحکام،أو بلغ ذلک إلی حد قیام ثورة عارمة،تطیح بالکثیر من آمالهم..

10-إننا لا نلوم علیا«علیه السّلام»علی اصراره علی الإلتزام بسنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مهما کانت النتائج السلبیة التی ربما یتعرض لها..فإن موقعه یفرض علیه اتخاذ الموقف الذی من شأنه أن یحفظ أحکام اللّه سبحانه من التحریف.

و لیس له«علیه السّلام»أن یلجأ إلی التقیة،إذا کان ذلک یوجب تضییع حکم اللّه،و لو بأن یتخیل الناس أن هذا الحکم الطارئ هو حکم اللّه تبارک و تعالی،و لو بتوهم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد نسخ الحکم الأول،و قد اطلع هو«علیه السّلام»علی ذلک الناسخ دون سائر الناس..

11-لقد بین«علیه السّلام»حکم اللّه بالقول،ثم بالفعل الذی لا مجال للإدعاء و لا للتأویل فیه.و هذا یبین لنا سبب قوله«علیه السّلام»لعثمان:لا استطیع أن أدعک،ثم أهل بعمرة و بحجة معا..

بل لقد أظهر النص المروی عن سعید بن المسیب:أن علیا«علیه السلام»هو الذی یسأل عثمان عن سبب ما أقدم علیه،ثم یتعمد إظهار مخالفته له،ثم ینتزع إقرارا من عثمان بأنه سمع و عرف أن رسول اللّه«صلی

ص :111

اللّه علیه و آله»قد حج حج تمتع..

12-ما اعتذر به عثمان من أنهم کانوا فی عهد رسول اللّه خائفین،لا معنی له،إذ لم یکن خوف فی حجة الوداع،التی هی الحجة الوحیدة (الظاهرة)له«صلی اللّه علیه و آله»..

و لذلک تحیر شعبة و قتادة،و لم یعرفا سبب ذلک الخوف المدعی کما عرفت آنفا.

کما أن ابن کثیر لم یدر علام یحمل هذا الخوف؟!و من أی جهة کان؟! (1).

13-قد تعمد علی«علیه السّلام»أن یهل بعمرة هو و أصحابه،و أن یرتحل هو و اصحابه مع ارتحال عثمان..لیظهر أنه هو و اصحابه یخالفون عثمان بمرأی و مسمع منه..لأنه لو ارتحل بعده أو قبله،و انفصل هو و اصحابه عن عثمان و من معه،فربما یشیع محبو عثمان أن علیا«علیه السّلام» و اصحابه لم یسمعوا بالنهی،و لم یعرفوا به،و لو عرفوا به لالتزموا بمقتضاه..

أو لعلهم یقولون:إن عثمان هو الموافق للسنة النبویة،و علی«علیه السلام»هو المخالف لها،و لذلک استخفی هو و اصحابه بفعلهم.

أو یقولون أی شیء آخر یصب فی مصلحة تکریس سنة عثمان المخالفة لسنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

ص :112


1- 1) البدایة و النهایة ج 5 ص 137 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 154 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 270.

13-بالنسبة لأسباب اصرار هؤلاء الناس علی مخالفة سنة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فی الحج نقول:

ربما یکون السبب هو الرغبة فی العودة إلی سنة الجاهلیة التی کانت تمنع من هذا الأمر..

کما أن عمر بن الخطاب قد اعترض علی التمتع بالعمرة إلی الحج علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نفسه و کلامه فی هذا الصدد معروف و مشهور..

الإجتهاد فی مقابل النص

بقی هنا أمور:

الأول:اعتذر ابن روزبهان عن عثمان بقوله:«هذا محل الإختلاف.

و کل عمل باجتهاده،و لا اعتراض للمجتهد علی المجتهد».

و نجیب:

أولا:إذا کان لا إعتراض للمجتهد علی المجتهد،فلماذا اعترض عثمان علی علی«علیه السّلام»؟!.

ثانیا:لا اجتهاد فی مقابل النص النبوی علی ذلک،و هذا هو ما رد به أمیر المؤمنین«علیه السّلام»علی عثمان حیث قال له:ما کنت لأدع سنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لقول أحد،أی أن عثمان یرید منه«علیه السلام»أن یترک سنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و لا یرضی علی«علیه السلام»بذلک..بل صرح«علیه السّلام»بأن عثمان یتعمد النهی عن أمر صنعه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،کما تقدم عن البخاری و مسلم و غیرهما.

ص :113

الثانی:لم یجد عثمان جوابا علی حجة أمیر المؤمنین هذه التی تستند إلی عمل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلا قوله:«دعنا منک» (1).

الثالث:لقد أثمر موقف علی«علیه السّلام»أمرین:

أحدهما:تراجع عثمان،و اعترافه بأنه کان رأیا رآه.

الثانی:أنه سمح للناس بأن یفعلوا ما یروق لهم،فمن شاء أخذ به، و من شاء ترکه..

و لکنه لما رأی انصیاع أکثر الناس لرغبته عاد إلی متابعة العمل علی تکریس حکم الجاهلیة،فضرب و حلق الذی خالف رأیه فی هذا المورد حسبما تقدم.

ص :114


1- 1) راجع:المجموع للنووی ج 7 ص 156 و بحار الأنوار ج 30 ص 613 و 633 و النص و الإجتهاد ص 201 و الغدیر ج 8 ص 130 و مسند أحمد ج 1 ص 136 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 2 ص 153 و صحیح مسلم(ط دار الفکر) ج 4 ص 46 و السنن الکبری للبیهقی ج 5 ص 22 و عمدة القاری ج 9 ص 203 و مسند أبی داود ص 16 و نصب الرایة ج 3 ص 199 و کنز العمال ج 5 ص 167 و شرح مسند أبی حنیفة ص 114 و الدر المنثور ج 1 ص 216 و البدایة و النهایة (ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 144 و 146 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 248 و 253 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 268.
3-قصر الصلاة فی منی و إتمامها
اشارة

لا شک فی أن قصر الصلاة فی السفر حکم شرعی ثابت،و قد قصر النبی«صلی اللّه علیه و آله»الصلاة فی عرفات و منی،و کذلک أبو بکر و عمر،و عثمان نفسه عدة سنوات من خلافته (1).

ص :115


1- 1) راجع:صحیح البخاری ج 1 ص 126 و 189 و(ط دار الفکر)ج 2 ص 34 و 173 و صحیح مسلم ج 2 ص 145 و 146 و(ط دار الفکر)ج 2 ص 146 و الموطأ (مطبوع مع تنویر الحوالک)ج 1 ص 314 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 1 ص 402 و نصب الرایة ج 2 ص 192 و 187 و سنن النسائی ج 3 ص 121 و مسند أحمد ج 1 ص 378 و ج 2 ص 16 و 55 و 57 و 140 و ج 3 ص 168 و المصنف للصنعانی ج 2 ص 516 و 518 و المصنف لابن أبی شیبة ج 2 ص 339 و ج 4 ص 340 و السنن الکبری للنسائی ج 1 ص 587 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 136 و 126 و 143 و 144 و 153 و صحیح ابن حبان ج 6 ص 463 و المغنی لابن قدامة ج 3 ص 482 و سنن أبی داود ج 2 ص 199 و مسند أبی یعلی ج 7 ص 260 و صحیح ابن خزیمة ج 4 ص 314 و شرح معانی الآثار ج 1 ص 417 و کتاب الأم للشافعی ج 7 ص 175 و ج 1 ص 159 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 190 و نیل الأوطار ج 3 ص 245 و 249 و المحلی لابن حزم ج 4 ص 270 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 1 ص 238 و بحار الأنوار ج 31 ص 231 و 233 و 235 و مسند الشامیین ج 4 ص 125 و تاریخ مدینة دمشق ج 36 ص 16 و سبل الهدی و الرشاد ج 8 ص 231 و سنن الترمذی ج 2 ص 228 و 230 و ج 3 ص 229-

و فی سنة تسع و عشرین-و قبل سنة ثلاثین-حج عثمان،فضرب فسطاطه بمنی،و کان أول فسطاط ضربه عثمان بمنی،و أتم الصلاة بها و بعرفة،و کان أول ما تکلم به الناس فی عثمان ظاهرا حین أتم الصلاة بمنی (1).

و ذکروا:أن عثمان أتم الصلاة بمنی،بعد أن کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد صلاها قصرا،و کذلک أبو بکر،و عمر،و عثمان ست سنین من خلافته.

و قد عاب علیه الصحابة ذلک،حتی جاء علی«علیه السّلام»فی من جاء،فقال:

و اللّه ما حدث أمر،و لا قدم عهد،و لقد عهدت نبیک«صلی اللّه علیه

1)

-و(ط دار الفکر)ج 2 ص 183 و کنز العمال ج 8 ص 151 و 152 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 8 ص 240.

ص :116


1- 1) الکامل فی التاریخ ج 3 ص 51 و(ط دار الکتاب العربی-بیروت)ج 3 ص 42 و (ط دار صادر)ج 3 ص 103 و تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 322 و البدایة و النهایة ج 7 ص 154 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 173 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ص 386 و أنساب الأشراف ج 5 ص 39 و بحار الأنوار ج 31 ص 235-236 و 269 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 366 و الغدیر ج 8 ص 101 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 254 و تقریب المعارف ص 262.

و آله»یصلی رکعتین،ثم أبا بکر و عمر،و أنت صدرا من ولایتک.

فما دری ما یرجع إلیه(أو فما أدری ما ترجع إلیه)،فقال:هذا رأی رأیته.

و کان هذا أول ما تکلم الناس فی عثمان ظاهرا،کما قاله الطبری و غیره (1).

و قد کان ابن عمر بعد أن یتمّ خلف عثمان،یعید صلاته بعد أن یرجع إلی بیته (2).

أما ابن مسعود الذی اعترض علی عثمان،لفعله ذاک،فإنه عاد فصار

ص :117


1- 1) الکامل فی التاریخ ج 3 ص 51 و(ط دار الکتاب العربی-بیروت)ج 3 ص 42 و (ط دار صادر)ج 3 ص 103 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 267(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 322 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 366 و البدایة و النهایة ج 7 ص 154 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 173 و بحار الأنوار ج 31 ص 235 و راجع ص 269 و حیاة الصحابة ج 3 ص 507 و 508 عن کنز العمال ج 4 ص 239 عن ابن عساکر و البیهقی،و الغدیر ج 8 ص 101 و 102 عن أنساب الأشراف ج 5 ص 39 و عن العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ص 386 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 328.
2- 2) المحلی لابن حزم ج 4 ص 270 و الغدیر ج 8 ص 98 و راجع:الموطأ(مطبوع مع تنویر الحوالک)ج 1 ص 164 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 1 ص 149 و کتاب الأم للشافعی ج 7 ص 262 و المدونة الکبری ج 1 ص 121 و شرح معانی الآثار ج 1 ص 420 و معرفة السنن و الآثار ج 2 ص 427 و الإستذکار لابن عبد البر ج 2 ص 250.

یصلی أربعا،بحجة أن الخلاف شر (1).

و کذلک تماما فعل عبد الرحمن بن عوف،فإنه ناقش عثمان أولا،ثم تابعه و عمل بعمله أخیرا (2).

و سیأتی إن شاء اللّه بیان موقف أمیر المؤمنین«علیه السّلام».

إعتذارات عثمان لابن عوف

و قد أنکر عبد الرحمن بن عوف علی عثمان هذا الأمر،أعنی إتمامه

ص :118


1- 1) کتاب الأم ج 1 ص 159 و ج 7 ص 175 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 208 و ج 7 ص 199 و 263 و سنن أبی داود ج 1 ص 438 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 144 و الغدیر ج 8 ص 99 و 102 و 117 و صحیح البخاری ج 1 ص 126 و البدایة و النهایة ج 7 ص 154 و المصنف للصنعانی ج 2 ص 516 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 104 و تأویل مختلف الحدیث لابن قتیبة ص 27 و مسند أبی یعلی ج 9 ص 256 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 6 ص 368 و معرفة السنن و الآثار ج 2 ص 426 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 8 ص 245 و اختلاف الحدیث للشافعی ص 491 و فتح الباری ج 2 ص 333 و 465 و عمدة القاری ج 7 ص 120 و عون المعبود ج 5 ص 307 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 244.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 322 و أنساب الأشراف ج 5 ص 39 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 103 و البدایة و النهایة ج 7 ص 154 و راجع:العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 قسم 2 ص 140 و الغدیر ج 8 ص 98-102 عنهم.

بمنی،فقال عثمان:

«یا أبا محمد،إنی أخبرت:أن بعض من حج من أهل الیمن،و جفاة الناس قد قالوا فی عامنا الماضی:إن الصلاة للمقیم رکعتان،هذا إمامکم یصلی رکعتین.

و قد اتخذت بمکة أهلا،فرأیت أن أصلی أربعا لخوف ما أخاف علی الناس.

و أخری قد اتخذت بها زوجة.

ولی بالطائف مال،فربما أطلعته،فأقمت فیه بعد الصّدر.

فقال عبد الرحمن:ما من هذا شیء لک فیه عذر،أمّا قولک:اتخذت أهلا،فزوجتک بالمدینة،تخرج بها إذا شئت،و تقدم بها إذا شئت،إنما تسکن بسکناک.

و أمّا قولک:لی مال بالطائف،فإن بینک و بین الطائف مسیرة ثلاث لیالی،و أنت لست من أهل الطائف.

و أمّا قولک:یرجع من أهل الیمن و غیرهم،فیقولون:هذا إمامکم عثمان یصلی رکعتین و هو مقیم،فقد کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» ینزل علیه الوحی،و الناس یومئذ الإسلام فیهم قلیل،ثم أبو بکر مثل ذلک،ثم عمر،فضرب الإسلام بجرانه،فصلی بهم حتی مات رکعتین.

فقال عثمان:هذا رأی رأیته.

فخرج عبد الرحمن،فلقی ابن مسعود،فقال:أبا محمد غیّر ما یعلم؟!

قال:لا.

ص :119

قال:فما أصنع؟!

قال:اعمل،تعلم.

فقال ابن مسعود:الخلاف شر.

ثم تذکر الروایة:أن عبد الرحمن صلی أیضا أربعا،لأن الخلاف شر، حسب زعمهم (1).

قال العلامة الجلیل الشیخ محمد حسن المظفر،ما مضمونه:

لیت شعری ما معنی الرأی بعد انقطاع الحجة،و ما الداعی للشریعة

ص :120


1- 1) دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 199 و 200 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 268 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 51 و(ط دار الکتاب العربی-بیروت)ج 3 ص 42 و البدایة و النهایة ج 7 ص 154 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 244 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ص 386 و أنساب الأشراف ج 5 ص 39. و راجع:کتاب الأم ج 1 ص 159 و ج 7 ص 175 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 208 و ج 7 ص 199 و 263 و سنن أبی داود ج 1 ص 438 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 144 و الغدیر ج 8 ص 99 و 102 و 117 و صحیح البخاری ج 1 ص 126 و المصنف للصنعانی ج 2 ص 516 و تأویل مختلف الحدیث لابن قتیبة ص 27 و مسند أبی یعلی ج 9 ص 256 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 6 ص 368 و معرفة السنن و الآثار ج 2 ص 426 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 8 ص 245 و اختلاف الحدیث للشافعی ص 491 و فتح الباری ج 2 ص 333 و 465 و عمدة القاری ج 7 ص 120 و عون المعبود ج 5 ص 307.

بعد اتضاح المحجة؟!

و یرد علی عثمان أیضا:

1-إن اتخاذ الأهل بمکة لا یوجب الإتمام بمنی،بعد الذهاب إلی عرفات،و قد تقدم:أن أهل مکة کانوا إذا حجوا یقصرون الصلاة فی منی أیضا.هذا لو کانت ساکنة فی مکة بالفعل،مع أن ابن عوف صرح بأن زوجة عثمان کانت مع زوجها فی المدینة.

2-إن المرأة هی التی تتبع الزوج فی الإقامة و السفر،و لیس العکس.

و مجرد قرب الزوجة من بیئتها الأصلیة لا یجعل زوجها مقیما.

3-لو صح ما ذکروه من إیجاب ذلک الإتمام علی الزوج لم یعترض أحد علی عثمان.

4-لو صح ذلک،فإنما یصح بالنسبة لعثمان وحده دون سائر الناس، فلماذا لا یوکل رجلا آخر یصلی بالناس قصرا؟!أو لماذا لم یخبر الناس قبل بدئه بالصلاة بأن علیهم التقصیر دونه؟!و إن کان قد أحدث زواجا فی ذلک السفر بالذات،فالمفروض:أنه لم یحج حج تمتع،بل حج قران،و لا یجوز النکاح للمحرم.

5-کیف یمکن أن یستدل أهل الیمن بصلاة عثمان بمنی رکعتین علی أن صلاة المقیم رکعتین،و الحال أن عثمان لم یکن مقیما بمنی،و هم یعرفون ذلک.

6-إذا کان أهل الیمن هم المقصودون بالإفهام،فلماذا یجبر جمیع

ص :121

الناس علی الإتمام،و هم بین مقیم و غیر مقیم؟! (1).

7-إن رفع الوهم لا یصح أن یکون بإیجاد و هم آخر،من شأنه إبطال صلاة القصر فی منی،کما حصل بعد عثمان حیث أصرّ بنو أمیة علی إتمام الصلاة فی منی،و حاولوا أن یفرضوه علی الناس،و اعتبروا ذلک تشریعا یجب علی الناس کلهم الإلتزام به.

8-إن عودة ابن مسعود و ابن عوف إلی رأی عثمان،لأن الخلاف شر، غیر مفهومة لنا،لأن مخالفة الرسول و تغییر الأحکام أعظم شرا.

و ابن عمر أیضا

و إذا کان ابن مسعود و ابن عوف قد عادا إلی متابعة عثمان،لأن الخلاف شر،فإن عبد اللّه بن عمر أیضا،قال:صلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بمنی رکعتین،و أبو بکر بعده،و عمر بعد أبی بکر،و عثمان صدرا من خلافته،ثم إن عثمان صلی بعد أربعا.

فکان ابن عمر إذا صلی مع الإمام صلی أربعا.و إذا صلی وحده صلی رکعتین (2).

ص :122


1- 1) دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 200.
2- 2) صحیح البخاری ج 2 ص 596 ح 1572 و صحیح مسلم ج 2 ص 142 ح 17 کتاب صلاة المسافرین،باب قصر الصلاة بمنی،و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 126 و مسند أحمد ج 2 ص 16 و 44 و 55 و 56 و 145 و 148 و 378-

و قال ابن حزم:إن ابن عمر کان إذا صلی مع الإمام بمنی أربع رکعات،انصرف إلی منزله،فصلی رکعتین،أعادها (1).

و لا ندری إن کان ابن عمر قد عمل بالتقیة،التی لم یزل المخالفون لعلی «علیه السّلام»و شیعته یعیبونها علیهم،و یتهمونهم بأنواع من التهم الباطلة من أجلها،و یطالبونهم بالتخلی عنها،لیلاحقوهم بأنواع الأذی،و لیغروا بهم السلطان الذی یطلبهم تحت کل حجر و مدر،لیقتلهم،و ینکل بهم کما یحلو له.

أم أن ابن عمر کان یشجع السلطان بموافقته علی صلاة تخالف صلاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حیث صلی معه أربعا لیتشجع ذلک السلطان علی إماتة سنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و تشییدا للبدعة؟!

أم أنّه کان یلتمس بفعله هذا رضی العامة،و رضی بنی أمیة،لتبقی له المکانة المرموقة عند هؤلاء و أولئک؟!

2)

-و بحار الأنوار ج 31 ص 232 و جامع الأصول ج 5 ص 705 و شرح معانی الآثار،باب صلاة المسافرین،و الغدیر ج 8 ص 98.

ص :123


1- 1) راجع:المحلی لابن حزم ج 4 ص 270 و الغدیر ج 8 ص 98 و راجع:الموطأ (مطبوع مع تنویر الحوالک)ج 1 ص 164 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 1 ص 149 و کتاب الأم للشافعی ج 7 ص 262 و المدونة الکبری ج 1 ص 121 و شرح معانی الآثار ج 1 ص 420 و معرفة السنن و الآثار ج 2 ص 427 و الإستذکار لابن عبد البر ج 2 ص 250 و عن صحیح مسلم(باب قصر الصلاة بمنی،کتاب الحج).

أم أن کل هذه الاحتمالات قد اجتمعت له؟!..

قد یرجح البعض الإحتمال الأول،فإن حمل فعل ابن عمر علی التقیة و المجاراة أولی من اتهامه بما لا یرضی مسلم بأن یتهم به.

و لکننا نتحفظ علی هذا الترجیح..

أعذار لا تصح

1-و قد اعتذر عن ذلک عثمان:بأنه إنما أتم فی منی و عرفات لأنه کان قد تأهل بمکة لما قدمها (1)..

ص :124


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 62 و أنساب الأشراف ج 5 ص 39 و مجمع الزوائد ج 2 ص 156 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 322 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 2 ص 110 و البدایة و النهایة ج 7 ص 154 و(ط دار إحیاء التراث)ج 7 ص 173 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 103 و شرح مسند أبی حنیفة ص 110 و المبسوط للسرخسی ج 1 ص 240 و بدائع الصنائع ج 1 ص 92 و نیل الأوطار ج 3 ص 259 و البحر الرائق ج 2 ص 239 و المغنی لابن قدامة ج 2 ص 135 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 256 و فیض القدیر ج 6 ص 128 و التمهید لابن عبد البر ج 16 ص 305 و عمدة القاری ج 7 ص 120 و فتح الباری ج 2 ص 470 و راجع:أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 319 و تفسیر أبی السعود ج 2 ص 225 و تفسیر الآلوسی ج 5 ص 132 و زاد المعاد ج 1 ص 129 و فیه:أنه کان قد تأهل بمنی،و أحکام القرآن ج 2 ص 254.
ما اعتذر به عثمان

و قالوا:إن عثمان اعتذر لأهل الأمصار المعترضین علیه لإتمامه الصلاة بمنی:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»و أبا بکر و عمر،کانوا إذا حجوا لم یکن لهم بمکة بیوت و منازل،و لم یکونوا عازمین علی السکون،و إنی کان لی منازل و بیوت فی مکة،فنویت الإقامة فی تلک الأیام،فأتممت الصلاة،لأن مکة کانت منزلی،و وطنی (1).

و یجاب:

أولا:إن هذا الحدیث لا یصح (2).

ثانیا:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یسافر بزوجاته و یقصر (3).

ثالثا:إن عمر قد منع من حج التمتع،و لم یکن عثمان لیجرؤ علی مخالفته،فذلک یعنی:أن عثمان قد دخل مکة محرما بالحج..و لا یجوز للمحرم أن یتزوج..

ص :125


1- 1) إبطال نهج الباطل(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 197 و إحقاق الحق (الأصل)ص 259.
2- 2) راجع:فتح الباری ج 2 ص 470 و النص و الإجتهاد ص 409 و شرح مسلم للنووی ج 5 ص 195 و عمدة القاری ج 4 ص 53 و نیل الأوطار ج 3 ص 259 و الغدیر ج 8 ص 103 و فیض القدیر ج 6 ص 128.
3- 3) الدیباج علی مسلم ج 2 ص 323 و فتح الباری ج 2 ص 470 و النص و الإجتهاد ص 409 و شرح مسلم للنووی ج 5 ص 195 و عمدة القاری ج 4 ص 53.

و قد روی عثمان نفسه عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:لا ینکح المحرم و لا ینکح،و لا یخطب (1)..

ص :126


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص ص 57 و 64 و 65 و 68 و 73 و صحیح مسلم(ط دار الفکر) ج 4 ص 136 و 137 و سنن أبی داود ج 1 ص 413 و سنن النسائی ج 6 ص 88 و 89 و السنن الکبری للبیهقی ج 5 ص 65 و ج 7 ص 210 و مجمع الزوائد ج 4 ص 268 و کتاب الأم للشافعی(ط دار الفکر)ج 5 ص 84 و 190 و مختصر المزنی ص 175 و المجموع للنووی ج 7 ص 283 و 288 و الثمر الدانی للآبی الأزهری ص 462 و المبسوط للسرخسی ج 4 ص 191 و الجوهر النقی ج 7 ص 210 و المغنی لابن قدامة ج 3 ص 312 و 314 و 578 و کتاب المسند للشافعی ص 180 و 253 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 3 ص 312 و 507 و کشاف القناع ج 2 ص 513 و ج 5 ص 91 و المحلی لابن حزم ج 7 ص 140 و 198 و 199 و بدایة المجتهد لابن رشد الحفید ج 2 ص 37 و نیل الأوطار ج 5 ص 81 و إختلاف الحدیث للشافعی ص 530 و فتح الباری ج 4 ص 45 و ج 9 ص 142 و عمدة القاری ج 10 ص 195 و تحفة الأحوذی ج 3 ص 490 و 491 و منتخب مسند عبد بن حمید ص 45 و السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 289 و المنتقی من السنن المسندة ص 117 و 174 و صحیح ابن خزیمة ج 4 ص 183 و صحیح ابن حبان ج 5 ص 484 و ج 9 ص 434 و 437 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 7 ص 240 و سنن الدارقطنی ج 3 ص 181 و ناسخ الحدیث و منسوخه ص 497 و معرفة علوم الحدیث ص 127 و معرفة السنن و الآثار ج 4 ص 35 و ج 5 ص 349 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 5 ص 40.

رابعا:إن المرأة إذا تزوجت هی التی تتبع الرجل فی الإقامة و السفر، و لا یتبع الرجل المرأة فی ذلک.

خامسا:إن علیا«علیه السّلام»لم یتزوج فی سفره إلی الحج،فلماذا یصرّ علیه عثمان بأن یصلی بالناس تماما..کما سیأتی إن شاء اللّه تعالی..

سادسا:لأن المنازل و البیوت فی مکة،إن کانت تقتضی الإتمام فهی تقتضیه فی مکة،لا فی منی،و کان أهل مکة أنفسهم إذا خرجوا إلی منی قصروا.

قال مالک فی أهل مکة:«إنهم یصلون بمنی إذا حجوا رکعتین،حتی ینصرفوا إلی مکة» (1).

سابعا:إذا کانت وظیفة عثمان هی الإتمام لأجل منازله و بیوته فی مکة، فإن سائر الناس لم تکن لهم منازل،فلماذا یحملهم علی الإتمام أیضا؟!فإن واجبه هو أن ینبههم إلی أن حکمه غیر حکمهم،و أن علیهم التقصیر دونه.

ثامنا:لنفترض-من باب فرض المحال-:أنه هو الآخر قد تزوج،فهل تزوج سائر الناس الذین سوف یأتمون به؟!

2-و اعتذروا أیضا:بأنه کان لعثمان مال بالطائف..

و یرد علیه،أولا:إن کان له مال،فإنه لم یکن لعلی مال،لا فی الطائف و لا فی غیرها،فلماذا أصر علیه بأن یتم؟!

ص :127


1- 1) کتاب الموطأ لمالک ج 1 ص 402 و الإستذکار لابن عبد البر ج 4 ص 335 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 199.

ثانیا:مجرد وجود المال لا یوجب الإتمام.

ثالثا:أین الطائف من عرفات و منی؟!و ما ربط هذه بتلک؟!

رابعا:إنه لم یمر بالطائف لینقطع سفره بذلک..

خامسا:ما ذنب الذین یأتمون به؟و لماذا یتمون؟!

و ثمة أعذار أخری بینّا أنها لا تصح فراجع کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،فصل:«حدث و تشریع».

الحمیة العشائریة الأمویة

و لکن بنی أمیة أصروا بعد ذلک علی فرض رأی عثمان علی الناس، رغم أن عثمان نفسه قد تراجع عن إلزام الناس به،فقد قالوا:

1-لما کان فی خلافة معاویة،و اجتمع الناس علیه،و قتل أمیر المؤمنین «علیه السّلام»حج معاویة،فصلی بالناس بمنی رکعتین الظهر،ثم سلم.

فنظرت بنو أمیة بعضهم إلی بعض،و ثقیف،و من کان من شیعة عثمان، ثم قالوا:قد قضی علی صاحبکم،و خالف،و أشمت به عدوه.

فقاموا،فدخلوا علیه،فقالوا:أتدری ما صنعت؟!ما زدت علی أن قضیت علی صاحبنا،و أشمت به عدوه،و رغّبت عن صنیعه و سنته.

فقال:ویلکم،أما تعلمون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»صلی فی هذا المکان رکعتین،و أبو بکر و عمر،و صلی صاحبکم ست سنین کذلک، فتأمرونی أن أدع سنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و ما صنع أبو بکر، و عمر،و عثمان قبل أن یحدث؟!

ص :128

فقالوا:لا و اللّه،ما نرضی عنک إلا بذلک.

قال:فأقیلوا،فإنی مشفعکم،و راجع إلی سنة صاحبکم،فصلی العصر أربعا،فلم یزل الخلفاء و الأمراء علی ذلک إلی الیوم (1).

2-روی:أن معاویة حج فصلی بالناس الظهر فی مکة رکعتین، فاعترض علیه مروان،و عمرو بن عثمان،و قالا له:ما عاب أحد ابن عمک بأقبح مما عبته به.

فقال لهما:و ما ذاک؟!

فقالا له:ألم تعلم أنّه أتمّ الصلاة بمکة؟!

فقال لهما:و یحکما،و هل کان غیر ما صنعت؟!قد صلیتهما مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و مع أبی بکر و عمر؟!

قالا:فإن ابن عمک قد کان أتمهما،و إن خلافک إیاه له عیب.

قال:فخرج معاویة إلی العصر،فصلاها بنا أربعا (2).

ص :129


1- 1) الکافی ج 4 ص 518-519 و بحار الأنوار ج 31 ص 467 و 468 و جامع أحادیث الشیعة ج 7 ص 39 و 40 و منتقی الجمان ج 2 ص 202 و وسائل الشیعة (ط مؤسسة آل البیت)ج 8 ص 465 و 499 و(ط دار الإسلامیة)ج 5 ص 500 و 501 و الحدائق الناضرة ج 17 ص 374 و التحفة السنیة(مخطوط)للجزائری ص 117.
2- 2) راجع:الغدیر ج 8 ص 116 و 262 و ج 10 ص 191 و 355 و مسند أحمد ج 4 ص 94 و مجمع الزوائد ج 2 ص 156 و 157.و المعجم الکبیر للطبرانی ج 19 ص 330.

فإن قیل:المکلف مخیر فی مکة بین القصر و الاتمام فما هو العیب فی اتمام عثمان فیها..

فالجواب:أن صلاة معاویة إنما تعد عیبا لو کان القصر واجبا و قد خالفه عثمان بالإتمام..فیریدون من معاویة أن یوافق عثمان فی الإتمام حتی لا یقال:إن عثمان قد غلط و خالف حکم اللّه و رسوله فی هذا المورد.و هذا لا یکون إلا فی منی،أما فی مکة فلا یتحقق ذلک فیها لأجل أن الحکم هو التخییر،فلا تتحقق المخالفة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی أی من الأمرین..

و لعل ذکر مکة قد جاء للتضلیل أو ارید به مکة بالمعنی الأعم الشامل لمنی أیضا.

و الذی یهون الخطب أن روایة الإمام الباقر الآتیة فی آخر هذا الفصل تصرح بأن ذلک کان فی منی.

و هذا معناه:أن عثمان کما جعل الإتمام بمنی سنة،فإنّه جعله بمکة سنة أیضا سواء نوی المسافر عشرة أیام،أم لم ینوها.

بین عثمان و علی علیه السّلام

و الذی تحسن الإشارة إلیه هنا أیضا:

1-بالنسبة لضرب الفسطاط فی منی نقول:

أنکر الأصحاب علی عثمان ضرب الفسطاط،و إطعامه الناس فی منی، لأن ذلک کان من شعار الجاهلیة،و لم یقدم علیه أحد منذ بعث رسول اللّه

ص :130

«صلی اللّه علیه و آله»إلی ذلک الوقت.و قد سألوا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقالوا:لنضربنّ لک فسطاطا بمنی.

فقال:منی مناخ من سبق (1).

2-إنّه«علیه السّلام»لم یبدأ کلامه بالهجوم علی عثمان،و لم یصفه بأی وصف یثیره،أو یبرر له أی موقف انفعالی،یضیع الحق الذی یرید الإمام «علیه السّلام»إظهاره،بل ساواه بغیره،و أعطاه صفة العارف،و الحاضر و الناظر،الذی لا یتوقع منه الجهل بما یعرفه غیره.

3-إنّه«علیه السّلام»قد أبطل لعثمان أی مبرر یمکن أن یلجأ إلیه، و أی عذر قد یعتمد علیه،و ذلک بطریقة عفویة،قرر بها مراده،مرسلا کلامه إرسال المسلمات التی لا یحسن النقاش فیها،أو إثارة أیة شبهة حولها، و ذلک حین قال له:«ما حدث أمر،و لا قدم عهد»،فلیس لعثمان أن یتعلل بأن أمرا قد استجد،و دعاه إلی هذا العمل،و لا أن یعتذر بالنسیان بسبب قدم العهد.

4-إنّه«علیه السّلام»ألزمه الحجة حین ذکر له اتصال السیرة العملیة علی ذلک،من عهد النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی ذلک الیوم،مذکرا إیاه بأنّه هو نفسه قد مارس القصر طیلة السنوات الست التی خلت.

5-إنّه ذکّره بأمور ثلاثة:لا مناص له من الإلتزام بواحد منها.

ألف:فرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو النبی الذی یلزم کل مسلم

ص :131


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 236 عن روضة الأحباب.

أن یقتدی به،و ینتهی إلی أمره و نهیه، ب:و أبو بکر و عمر،قد وفرا الإتصال العملی لهذه السنة النبویة بممارستها طیلة سنی حکمهما.

و هما أیضا:الرجلان اللذان یلتزم عثمان بخطهما،و یرفض اتهامه بأدنی مخالفة لهما.

ج:و الأهم من ذلک هو التزام عثمان نفسه بالعمل بهذا الحکم الشرعی طیلة ست سنوات من حکومته.

فلماذا ضرب عثمان بذلک کله عرض الحائط؟

6-فلذلک تحیر عثمان،و لم یدر ما یجیب به علیا«علیه السّلام»، و صرح بالحقیقة التی أسقطت إجراءه عن التأثیر،أو سلبته أیة قیمة، و عرّفت الناس:أن إلزامهم به من قبل بنی أمیة مبنی علی اللجاج،و المکابرة و یشیر إلی قلة المبالات بالدین و بأحکامه.

علی علیه السّلام لا یصلی إلا قصرا

و عدا عما قدمناه من اعتراض علی«علیه السّلام»علی عثمان،فإنا نقول:

روی ابن حزم،من طریق سفیان بن عیینة،عن جعفر بن محمد،عن أبیه،قال:اعتل عثمان،و هو بمنی،فأتی علی،فقیل له:صلی بالناس.

فقال:إن شئتم صلیت بکم صلاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یعنی رکعتین.

قالوا:لا،إلا صلاة أمیر المؤمنین-یعنون عثمان-أربعا.

ص :132

فأبی (1).

و روی علی بن إبراهیم،عن أبیه،عن ابن أبی عمیر،عن عمر بن أذینة، عن زرارة،عن أبی جعفر«علیه السّلام»قال:

حج النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فأقام بمنی ثلاثا یصلی رکعتین،ثم صنع ذلک أبو بکر،و صنع ذلک عمر،ثم صنع ذلک عثمان ست سنین،ثم أکملها عثمان أربعا،فصلی الظهر أربعا،ثم تمارض لیشد بذلک بدعته،فقال للمؤذن:اذهب إلی علی،فقل له فلیصل بالناس العصر.

فأتی المؤذن علیا«علیه السّلام»،فقال له:إن أمیر المؤمنین عثمان یأمرک أن تصلی بالناس العصر.

فقال:إذن لا أصلی إلا رکعتین کما صلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فذهب المؤذن،فأخبر عثمان بما قال علی«علیه السّلام».

فقال:اذهب إلیه،فقل له:إنک لست من هذا فی شیء،اذهب فصل کما تؤمر.

قال علی«علیه السّلام»:لا و اللّه،لا أفعل.

فخرج عثمان،فصلی بهم أربعا.

ص :133


1- 1) المحلی لابن حزم ج 4 ص 270 و الغدیر ج 8 ص 100 و الجوهر النقی للماردینی ج 3 ص 144 و 145 و راجع:ذیل سنن البیهقی لابن الترکمانی(مطبوع بهامش السنن)ج 3 ص 144 و الغدیر ج 8 ص 100.

و نقول:

1-إن کل منصف سیلاحظ کیف أن ابن عوف،الذی أراده عمر حاکما فی أخطر منصب بعد منصب النبوة،ألا و هو الخلافة لرسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»و کذلک ابن مسعود و ابن عمر،و أضرابهم،ممن یعتبرونهم کبارا بین الصحابة..نعم،إن هؤلاء یعترضون علی البدعة، و یستدلون علی بطلانها،ثم یمارسونها،و یکونون سببا فی إشاعتها،و فی إلزام الناس بها.فهل تری معاویة یتورع عن موافقة عثمان علیها؟!..و لکنها السیاسة و ما أدراک ما السیاسة!!

أمّا أمیر المؤمنین«علیه السّلام»،فیعترض علی الباطل،و یتخذ الموقف الشرعی الصحیح منه،و یصرّ علی موقفه،لیس فی هذا المورد و حسب،و إنما فی جمیع الموارد،و فی مواجهة أی کان من الناس،و فی جمیع أدوار حیاته.

2-کان یمکن لعلی«علیه السّلام»أن یبادر إلی الصلاة،و یصلی بالناس وفق ما قرره الشرع الشریف،و لا یخبرهم مسبقا بأنه سیصلی بهم قصرا أو تماما،و بعد أن تنتهی الصلاة،فلیرض من یرضی،و لیسخط من یسخط.

و لکنه«علیه السّلام»لم یفعل ذلک،بل أرجع الأمر إلیهم،لأنه یرید أن یسجل لهم موقفه،و یجعلهم أمام الخیار الصعب،لیعبروا هم للأجیال عن موقفهم:هل یختارون اتباع الرسول؟!أم یختارون معصیته تزلفا للحاکم؟!لکی لا یدعی الناس لهم النزاهة و العصمة عن الأخذ بخلاف الشریعة عن سابق علم و تصمیم.

ص :134

3-و أراد أیضا:أن یعرّفهم أنه لا یرغب بثواب الصلاة جماعة بمأمومین تکون لهم هذه النظرة للرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و هم یقدمون حکم أمیرهم علی حکم ربهم و نبیهم،لا سیما و أنه یعلم أنهم بعد أن یفرغوا من تلک الصلاة سیظهرون نفرتهم منها،و سیعتبرون أنه قد غرر بهم،و سیعتذرون لعثمان و بطانته عنها،

و هذا سیزید عثمان شعورا بالقوة و یدعوه للإصرار علی مخالفته،و ربما یشجعه ذلک علی مخالفات أخری.

ص :135

ص :136

الفصل الخامس

اشارة

مما قل و دل..

ص :137

ص :138

إقطاعات علی علیه السّلام دلیل إقطاعات عثمان

و حاول محبوا عثمان الدفاع عنه فیما یرتبط بإقطاعاته غیر المشروعة،بأن علیا«علیه السّلام»قد أقطع کردوس بن هانی الکردوسیة،و اقطع سوید بن غفلة الجعفی.

و عن سیف،عن ثابت بن هریم،عن سوید بن غفلة،قال:استقطعت علیا«علیه السّلام»،فقال:اکتب:هذا ما أقطع علی سویدا أرضا لدا ذویه، ما بین کذا إلی کذا،و ما شاء اللّه (1).

و نقول:

إننا نلاحظ هنا أمرین:

أولهما:إن قیاس إقطاعات عثمان لذویه و موالیه و حزبه بإقطاعات علی «علیه السّلام»قیاس مع الفارق..

فعثمان کان یقطع أقاربه و محبیه محاباة لهم،و بنحو یزید عن قدرتهم علی إحیاء الأرض،و یصیبهم بالتخمة المالیة..و ذلک علی القاعدة التی أطلقها

ص :139


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 589 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 89.

أحد أقاربه،و التی تقول:السواد بستان لقریش (1).

و أما علی«علیه السّلام»فهو یقطع القادرین علی إحیاء الأرض،و لا یقطع محاباة لقریب،و لا لصدیق أو حبیب،و إنما لأهل الحاجة و ذوی الإستحقاق..

و شاهد ذلک:أحدا من الأمة لم یعترض علی إقطاعاته«علیه السّلام»، بل رأوها صورة طبق الأصل عن إقطاعات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و لکن صلحاء الأمة و علماءها اعترضوا علی عثمان فی إقطاعاته و فی عطایاه علی حد سواء،و رأوها مخالفة لأحکام الشرع و الدین،و من

ص :140


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 365 و الصراط المستقیم ج 3 ص 30 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 580 و الغدیر ج 9 ص 31 و 32 و مواقف الشیعة ج 2 ص 227 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 129 و ج 3 ص 21 و أعیان الشیعة ج 3 ص 443 و حیاة الإمام الحسین«علیه السّلام»للقرشی ج 1 ص 342 و ج 2 ص 279 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 256 و تقریب المعارف ص 229 و نهج الحق ص 291 و الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 171 و أنساب الأشراف ج 5 ص 40-42 و الإستیعاب ترجمة سعید بن العاص،و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 139 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 140 و تاریخ الکوفة للبراقی ص 305 و راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 32 و تاریخ مدینة دمشق ج 21 ص 114 و 115 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 431.

موجبات سقوطه عن الأهلیة للموقع الذی وضع نفسه فیه،بل هم قد استحلوا قتله بسبب ذلک..

ثانیهما:إن لنفس استدلال أتباع عثمان علی مشروعیة فعل خلیفتهم بفعل علی«علیه السّلام»،دلالة واضحة علی أن علیا«علیه السّلام»کان هو المیزان و المعیار للحق و الباطل بنظر الناس الذین إذا بلغهم شیء عنه أذعنوا و رضوا بقوله و فعله،فإنه هو الذی تطمئن النفوس إلی أخذ الشرع و الدین منه و عنه..و قد قیل«و الفضل ما شهدت به الأعداء»..

الإعتراض علی عثمان فی عطایاه

قال أبو مخنف و الواقدی:أنکر الناس علی عثمان إعطاءه سعید بن العاص مئة ألف درهم،فکلمه علی«علیه السّلام»،و الزبیر،و طلحة و سعد،و عبد الرحمان بن عوف فی ذلک،فقال:إن لی قرابة و رحما.

قالوا:أفما کان لأبی بکر،و عمر قرابة،و ذو رحم؟!

فقال:إن أبا بکر و عمر کانا یحتسبان فی منع قرابتهما،و أنا أحتسب فی إعطاء قرابتی.

قالوا:فهدیهما-و اللّه-أحب إلینا من هدیک.

فقال:لا حول و لا قوة إلا باللّه!! (1).

ص :141


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 219 و راجع:و الغدیر ج 8 ص 269 و عن أنساب الأشراف ج 5 ص 28 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 35.

و نقول:

أولا:إن الذی یرید أن یصل قرابته یمکنه أن یصلها من ماله،لا من مال غیره،و خصوصا إذا کانوا من المستضعفین و الفقراء.

ثانیا:إن کان یرید أن یعطیهم من بیت المال،فلا بد أن تکون تلک القرابة من أهل الحاجة،و من مصادیق العناوین التی جعل اللّه تعالی لها أموال الفیء و الصدقات،کأن یکون ابن سبیل،أو فقیرا،أو من المؤلفة قلوبهم،أو من المساکین،أو غیر ذلک..

ثالثا:لو سلمنا أن له الحق أن یصل رحمه و لو بأموال غیره..فإن الصلة تتحقق بما هو أقل من تلک المبالغ الهائلة بکثیر،فلو أعطاه مئة درهم لتحققت الصلة.

أما أن یجمع أموال الفقراء و المساکین،و یعطیها کلها لواحد أو أکثر من أهل قرابته الأغنیاء جدا،فهذا غیر معقول فی التدبیر،و لا مقبول فی أی شرع و دین..

رابعا:إن هذه الصلة لا بد أن تکون مما یرضاه اللّه،أما إذا کانت معونة علی الطغیان،و علی معصیة اللّه،و للتقویة علی أهل الإیمان..فإنها تکون قطیعة للّه و لرسوله،و لأهل الإیمان.

و سعید بن العاص هو القائل لما ولاه عثمان الکوفة بعد الولید بن عقبة:إن هذا السواد بستان لقریش (1).

ص :142


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 365 و الصراط المستقیم ج 3 ص 30 و کتاب-

و سعید هذا هو الذی ضرب هاشم المرقال و حرق داره،لأنه رأی هلال العید،و عمل بما رأی،وفقا لقول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«إذا رأیتم الهلال فصوموا،و إذا رأیتموه فأفطروا»،أو:«صوموا لرؤیته، و أفطروا لرؤیته» (1).

1)

-الأربعین للشیرازی ص 580 و الغدیر ج 9 ص 31 و 32 و مواقف الشیعة ج 2 ص 227 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 129 و ج 3 ص 21 و أعیان الشیعة ج 3 ص 443 و حیاة الإمام الحسین«علیه السّلام»للقرشی ج 1 ص 342 و ج 2 ص 279 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 256 و تقریب المعارف ص 229 و نهج الحق ص 291 و الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 171 و أنساب الأشراف ج 5 ص 40-42 و الإستیعاب ترجمة سعید بن العاص،و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 139 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 140 و تاریخ الکوفة للبراقی ص 305 و راجع: الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 32 و تاریخ مدینة دمشق ج 21 ص 114 و 115 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 431.

ص :143


1- 1) راجع:السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 204 و 205 و 206 و 207 و 209 و 247 و 252 و شرح مسلم للنووی ج 7 ص 186 و 189 و 190 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 529 و 530 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 2 ص 227 و 229 و ج 3 ص 122 و 124 و صحیح مسلم ج 2 ص 461 ح 19 و(ط دار الفکر)ج 3 ص 124 و سنن الترمذی ج 2 ص 96 و 98 و سنن النسائی ج 2 ص 69 و 61 و ج 4 ص 133 و 134 و 135 و 136 و 139 و 154 و فتح-

فقد روی ابن سعد:أن سعید بن العاص قال مرة بالکوفة:من رأی الهلال منکم؟!و ذلک فی فطر رمضان.

فقال القوم:ما رأیناه.

فقال هاشم بن عتبة بن أبی و قاص:أنا رأیته.

1)

-الباری ج 11 ص 493 و عمدة القاری ج 10 ص 271 و 272 و 274 و 279 و 280 و عون المعبود ج 6 ص 322 و المستدرک للحاکم ج 1 ص 423 و 425 و المصنف للصنعانی ج 4 ص 155 و 156 و مسند الحمیدی ج 1 ص 238 و المصنف لابن أبی شیبة ج 2 ص 437 و السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 69 و 70 و 71 و 74 و مسند أبی یعلی ج 4 ص 171 و 277 و ج 9 ص 337 و 342 و ج 11 ص 126 و مسند ابن راهویه ج 1 ص 429 و راجع:الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 169 و 170 و الکافی ج 4 ص 77 و من لا یحضره الفقیه ج 2 ص 123 و الإستبصار ج 2 ص 63 و تهذیب الأحکام ج 4 ص 156 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 10 ص 252 و 289 و(ط دار الإسلامیة)ج 7 ص 182 و 209 و عوالی اللآلی ج 1 ص 137 و جامع أحادیث الشیعة ج 9 ص 124 و الغدیر ج 8 ص 270 و اختلاف الحدیث للشافعی ص 546 و کتاب المسند للشافعی ص 187 و مسند أحمد ج 1 ص 222 و 226 و 258 و ج 2 ص 145 و 259 و 263 و 281 و 287 و 422 و 430 و 438 و 454 و 456 و 469 و 497 و ج 3 ص 329 و ج 4 ص 23 و 321 و سنن الدارمی ج 2 ص 2 و 3 و مجمع الزوائد ج 3 ص 145 و 146 و مصادر کثیرة أخری.

ص :144

فقال له سعید:بعینک هذه العوراء رأیته من بین القوم؟!

فقال هاشم:تعیرنی بعینی،و إنما فقئت فی سبیل اللّه؟!-و کانت عینه أصیبت یوم الیرموک.

ثم أصبح هاشم فی داره مفطرا،و غدی الناس عنده،فبلغ ذلک سعیدا،فأرسل إلیه فضربه،و حرق داره (1).

خامسا:إن المعترضین علی عثمان فی عطایاه هم شرکاؤه فی الشوری، و فیهم عبد الرحمان بن عوف الذی اشترط علی عثمان أن یعمل بسنة أبی بکر و عمر..و ها هو یحتج علیه هنا بسنة أبی بکر و عمر بالذات،فیصر عثمان علی مخالفتهما فیها..

إعتراض علی علیه السّلام علی تولیة الولید

و ذکر البلاذری:أنه لما ولی عثمان الولید بن عقبة الکوفة،اعترض علیه علی«علیه السّلام»،و طلحة و الزبیر،و قالوا له:

ألم یوصک عمر ألاّ تحمل آل أبی معیط،و بنی أمیة علی رقاب الناس؟!

فلم یجبهم بشیء (2).

ص :145


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 32 و تاریخ مدینة دمشق ج 21 ص 114 و الغدیر ج 8 ص 270.
2- 2) الغدیر ج 8 ص 289 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 393.

و نقول:

لا بأس بملاحظة النقاط التالیة:

1-إن عثمان قد ولی الولید بن عقبة الکوفة سنة ست و عشرین فی قول الواقدی (1)،و قال خلیفة بن خیاط:فی سنة خمس و عشرین (2)فاستعظم الناس ذلک (3).

2-إن علیا«علیه السّلام»،و من معه لم یحتجوا علی عثمان بقول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لأبیه عقبة،حین أراد«صلی اللّه علیه و آله»قتله فی بدر فقال له عقبة:من للصبیة؟!

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:النار (4).

ص :146


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 251 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 310 و البدایة و النهایة ج 7 ص 170.
2- 2) تاریخ خلیفة بن خیاط ص 114 و الإستیعاب(مطبوع مع الإصابة)ج 3 ص 438 و تاریخ مدینة دمشق ج 20 ص 352 و ج 21 ص 470 و ج 63 ص 236 و تهذیب الکمال ج 31 ص 59 و تهذیب التهذیب ج 11 ص 126 و راجع:العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 1 ص 127.
3- 3) الإصابة ج 3 ص 638.
4- 4) المصنف للصنعانی ج 5 ص 205 و 352 و 356 و ربیع الأبرار ج 1 ص 187 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 131 و السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 298 و الأغانی(ط ساسی)ج 1 ص 10 و 11.

و لم یحتجوا علیه بقول اللّه تعالی فی الولید: إِنْ جٰاءَکُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا (1)إذ لا خلاف بین أهل العلم بتأویل القرآن أنها نزلت فیه (2).

بل احتجوا علیه بقول عمر و وصیته له بشأن حمله بنی أبی معیط علی رقاب الناس..رغم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی حذر أصحابه و قومه منهم..و هذا یمثل إدانة ضمنیة لعثمان،من حیث أنه یهتم بوصیة عمر أکثر مما یهتم بإطاعة اللّه و رسوله..

3-إن عثمان و إن کان حین البیعة له قد التزم بالعمل بسنة الشیخین، و لکن علیا«علیه السّلام»لم یحتج علیه بذلک،لأنه قد یدعی أن من سنة عمر و أبی بکر تولیة أمثال الولید،بل ألزمه بوصیة عمر،فإنها نص فی المطلوب،و لذلک نری أن عثمان لم یجبهم بشیء،کما صرحت به الروایة.

ما أصنع إن کانت قریش لا تحبکم؟!

و روی أبو سعد فی کتابه،عن ابن عباس قال:

وقع بین عثمان و علی«علیه السّلام»کلام،و ذلک فی حیاة عمر بن الخطاب (3).

فقال عثمان:ما أصنع إن کانت قریش لا تحبکم،و قد قتلتم منهم یوم

ص :147


1- 1) الآیة 6 من سورة الحجرات.
2- 2) الإصابة ج 3 ص 438.
3- 3) الجمل للمفید ص 186 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 99.

بدر سبعین کأنّ وجوههم شنوف الذهب،تصرع أنفهم قبل شفاههم (1).

و الشنوف:هو القرط الأعلی.

و نحن نستغرب هذا التوصیف لقتلی المشرکین فی بدر..و کأنه یرید أن یظهر جمالهم الباهر،و أنهم أهل عزة و شمم،بحیث تصرع آنافهم قبل شفاههم،و کأنه یسعی لنیل عطف الناس،و أسفهم علی فقدان أمثال هؤلاء..ثم إثارة الناس و خصوصا قریش ضد علی«علیه السّلام»الذی قتل نصف هؤلاء و شارک فی قتل النصف الباقی.

علی أن هذا الکلام من عثمان یدل علی أن قریشا لا تحب رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و لا أحدا من المسلمین،الذین شارکوا فی قتل هؤلاء فی بدر.

یمنعون علیا علیه السّلام من الفیء

و حین منع سعید بن العاص-و هو یومئذ أمیر علی الکوفة،من قبل عثمان-علیا«علیه السّلام»حقه فی الفیء،قال«علیه السّلام»:

«إن بنی أمیة لیفوّقوننی تراث محمد«صلی اللّه علیه و آله»تفویقا.أما

ص :148


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 22 و 23 و بحار الأنوار ج 31 ص 461 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 202 و التحفة العسجدیة ص 131 و حیاة الإمام الحسین للقرشی ج 1 ص 235 و راجع:الجمل للشیخ المفید ص 99.

و اللّه،لئن بقیت لهم لأنفضنّهم نفض اللحّام(القصّاب)الوذام التربة» (1).

أصل هذا الخبر رواه أبو الفرج الأصفهانی فی کتاب الأغانی،بإسناد رفعه إلی حرب بن حبیش،قال:

بعثنی سعید بن العاص-و هو یومئذ أمیر الکوفة من قبل عثمان- بهدایا إلی أهل المدینة،و بعث معی هدیة إلی علی«علیه السّلام»،و کتب إلیه:

أنی لم أبعث إلی أحد أکثر مما بعثت به إلیک،إلا أمیر المؤمنین.

فلما أتیت علیا و قرأ کتابه قال:لشد ما تخطر علی بنو أمیة تراث محمد «صلی اللّه علیه و آله»،أما و اللّه،لئن ولیتها لأنفضنها نفض القصاب التراب الوذمة.

قال أبو الفرج:و هذا خطأ،و إنما هو:الوذام التربة.

قال:و حدثنی بذلک أحمد بن عبد العزیز الجوهری،عن عمر بن أبی شیبة،بإسناده-ذکره فی الکتاب-:أن سعید بن العاص،حیث کان أمیر الکوفة،بعث مع ابن أبی عائشة مولاه إلی علی بن أبی طالب«علیه السّلام» بصلة،فقال علی«علیه السّلام»:

و اللّه،لا یزال غلام من غلمان بنی أمیة یبعث إلینا مما أفاء اللّه علی رسوله بمثل قوت الأرملة،و اللّه لئن بقیت لأنفضنها کما ینفض القصاب

ص :149


1- 1) نهج البلاغة الخطبة رقم 77 و بحار الأنوار(ط قدیم)ج 8 ص 350 و نهج السعادة ج 1 ص 165 و نثر الدر للآبی ج 1 ص 305.

التراب الوذمة (1).

و نقول:

لاحظ ما یلی:

1-الوذام:الکرش و الأمعاء.فالوذام إذا وقعت فی التراب فإن القصاب یأخذها و ینفضها،لیلقی عنها ما علق بها منه.

2-إن القصاب هو الذی یتحکم بالوذام و الأمعاء،و یجری فیها ما یرید.

و الوذام:هی من الأمور التی لا یرغب بها الناس و لا یهتمون لها، فکیف إذا مرغت بالتراب،و أصبحت تربة؟!..فإن القصاب الذی ینفضها لا بد أن یشتد فی نفضها،مع علمه بأنها لن تصبح نظیفة کما یرغب..فهو زاهد بها،و لا یهتم لما یجری علیها حین نفضه لها.و هذا هو حال علی«علیه السلام»مع بنی أمیة فی تلک الحقبة..

أو فقل:إنه یرید أن ینفضهم حتی یزول عنهم ما علق بهم من مال اللّه، و أن یستخرج منهم حقوق اللّه تعالی،و حقوق الناس،و یجازیهم علی سیئاتهم.

3-التفویق:هو إعطاء الشیء آنا فآنا..أی أنهم یعطونه تراثه علی دفعات،و آنا بعد آن..

4-إنه«علیه السّلام»یشیر بکلمته هذه إلی أن فیء العراق و سواه هو

ص :150


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 471.

تراث النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فلا یحق لأحد الإستئثار به،بل و لا التصرف فیه،و لا أن یمن به علی أحد،و لا أن یحبسه عن أهله،و لو بأن یعطیهم إیاه بصورة تدریجیة،و علی شکل دفعات..

5-إن علیا«علیه السّلام»أولی الناس برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فهو أخوه و ابن عمه،و وصیه،و وارث علمه،و الإمام من بعده..

و أین بنو أمیة من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!فإنهم قد حاربوه و نابذوه إلی أن عجزوا..ثم هم لم یکونوا الحریصین علی العمل بدین اللّه سبحانه..بل کانوا أکثر الناس تعدیا علی حدوده،و انتهاکا لحرمات الدین..

و قد تمردوا و ساعدوا علی التمرد علی أمر اللّه فی موضوع الإمامة بعد النبی«صلی اللّه علیه و آله»و ساعدوا علی إقصائه«علیه السّلام»عن المقام الذی جعله اللّه تعالی له،و ابطلوا تدبیر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فیه.

و ها هم یمنعون تراث محمد أولی الناس بمحمد«صلی اللّه علیه و آله»..

6-یظهر هذا النص:أنه«علیه السّلام»کان علی یقین من أنه إن بقی لهم،فیسکون قادرا علی فعل ذلک ببنی أمیة.مما یعنی:أنه کان عارفا بأنه سیصل إلی الحکم،إلا إن کان الأجل مانعا له من ذلک،جریا علی قانون البداء.

و علمه بما سیکون لا بد أن یکون قد أخذه من ذی علم اختصه به دون کل أحد..

ص :151

یریدون أن یخجلوا علیا علیه السّلام

عن أحمد بن محمد بن عیسی،عن ابن محبوب،عن علی بن رئاب،عن أبی عبد اللّه«علیه السّلام»،قال:إن جماعة من بنی أمیة فی إمرة عثمان اجتمعوا فی مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی یوم جمعة،و هم یریدون أن یزوجوا رجلا منهم،و أمیر المؤمنین«علیه السّلام»قریب منهم، فقال بعضهم لبعض:

هل لکم أن نخجل علیا«علیه السّلام»الساعة؟!نسأله أن یخطب بنا و یتکلم،فإنه یخجل و یعیا بالکلام؟!

فأقبلوا إلیه،فقالوا:یا أبا الحسن!إنا نرید أن نزوج فلانا،فلانة.و نحن نرید أن تخطب.

فقال:فهل تنتظرون أحدا؟!

فقالوا:لا.

فو اللّه ما لبث حتی قال:الحمد للّه المختص بالتوحید،المقدم بالوعید، الفعال لما یرید،المحتجب بالنور دون خلقه،ذی الأفق الطامح،و العز الشامخ،و الملک الباذخ،المعبود بالآلاء،رب الأرض و السماء،أحمده علی حسن البلاء،و فضل العطاء،و سوابغ النعماء،و علی ما یدفع ربنا من البلاء، حمدا یستهل له العباد،و ینمو به البلاد.

و أشهد أن لا إله إلا اللّه،وحده لا شریک له،لم یکن شیء قبله،و لا یکون شیء بعده.

ص :152

و أشهد أن محمدا«صلی اللّه علیه و آله»عبده و رسوله،اصطفاه بالتفضیل،و هدی به من التضلیل،اختصه لنفسه،و بعثه إلی خلقه برسالاته و بکلامه،یدعوهم إلی عبادته و توحیده،و الإقرار بربوبیته،و التصدیق بنبیه «صلی اللّه علیه و آله»،بعثه علی حین فترة من الرسل،و صدف عن الحق، و جهالة،و کفر بالبعث و الوعید،فبلغ رسالاته،و جاهد فی سبیله،و نصح لامته،و عبده حتی أتاه الیقین«صلی اللّه علیه و آله»کثیرا.

أوصیکم و نفسی بتقوی اللّه العظیم،فإن اللّه عز و جل قد جعل للمتقین المخرج مما یکرهون،و الرزق من حیث لا یحتسبون،فتنجزوا من اللّه موعده،و اطلبوا ما عنده بطاعته،و العمل بمحابه،فإنه لا یدرک الخیر إلا به،و لا ینال ما عنده إلا بطاعته،و لا تکلان فیما هو کائن إلا علیه،و لا حول و لا قوة إلا باللّه:

أما بعد..فإن اللّه أبرم الأمور و أمضاها علی مقادیرها،فهی غیر متناهیة عن مجاریها دون بلوغ غایاتها فیما قدر و قضی من ذلک.

و قد کان فیما قدر و قضی من أمره المحتوم،و قضایاه المبرمة ما قد تشعبت به الأخلاق،و جرت به الأسباب من تناهی القضایا بنا و بکم إلی حضور هذا المجلس الذی خصنا اللّه و إیاکم للذی کان من تذکرنا آلائه، و حسن بلائه،و تظاهر نعمائه.

فنسأل اللّه لنا و لکم برکة ما جمعنا و إیاکم علیه،و ساقنا و إیاکم إلیه.

ثم إن فلان بن فلان ذکر فلانة بنت فلان،و هو فی الحسب من قد عرفتموه،و فی النسب من لا تجهلونه،و قد بذل لها من الصداق ما قد

ص :153

عرفتموه،فردوا خیرا تحمدوا علیه،و تنسبوا إلیه،و صلی اللّه علی محمد و آله و سلم (1).

أسئلة کعب الأحبار!!

و روی بإسناد مرفوع قال:اجتمع نفر من الصحابة علی باب عثمان بن عفان،فقال کعب الأحبار:و اللّه لوددت أنّ أعلم أصحاب محمد عندی الساعة،فأسأله عن أشیاء ما أعلم أحدا علی وجه الأرض یعرفها ما خلا رجلا أو رجلین إن کانا.

قال:فبینا نحن کذلک،إذ طلع علی بن أبی طالب«علیه السّلام».قال:

فتبسم القوم.

قال:فکأن علیا«علیه السّلام»دخله من ذلک بعض الغضاضة،فقال لهم:لشیء مّا تبسمتم؟!

فقالوا:لغیر ریبة،و لا بأس یا أبا الحسن،إلا أن کعبا تمنی أمنیة فعجبنا من سرعة إجابة اللّه له فی أمنیته.

فقال«علیه السّلام»لهم:و ما ذاک؟!

قالوا:تمنی أن یکون عنده أعلم أصحاب محمد«صلی اللّه علیه و آله»

ص :154


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 464-466 حدیث 4 و الکافی ج 5 ص 369-370 و جامع أحادیث الشیعة ج 20 ص 109-111 و نهج السعادة ج 1 ص 147- 150.

لیسأله عن أشیاء زعم أنه لا یعرف أحدا علی وجه الأرض یعرفها.

قال:فجلس«علیه السّلام»،ثم قال:هات یا کعب مسائلک.

فقال:یا أبا الحسن،أخبرنی عن أول شجرة اهتزت علی وجه الأرض؟!

فقال«علیه السّلام»:فی قولنا؟!أو فی قولکم؟!

فقال:بل أخبرنا عن قولنا و قولکم.

فقال«علیه السّلام»:تزعم یا کعب أنت و أصحابک أنها الشجرة التی شق منها السفینة.

قال کعب:کذلک نقول.

فقال«علیه السّلام»:کذبتم یا کعب،و لکنها النخلة التی أهبطها اللّه تعالی مع آدم«علیه السّلام»من الجنة،فاستظل بظلها،و أکل من ثمرها.

هات یا کعب.

فقال:یا أبا الحسن،أخبرنی عن أول عین جرت علی وجه الأرض.

فقال«علیه السّلام»:فی قولنا؟!أو فی قولکم؟!

فقال کعب:أخبرنی عن الأمرین جمیعا.

فقال«علیه السّلام»:تزعم أنت و أصحابک أنها العین التی علیها صخرة بیت المقدس.

قال کعب:کذلک نقول.

قال:کذبتم یا کعب،و لکنها عین الحیوان،و هی التی شرب منها

ص :155

الخضر فبقی فی الدنیا.

قال«علیه السّلام»:هات یا کعب.

قال:أخبرنی یا أبا الحسن عن شیء من الجنة فی الأرض.

فقال«علیه السّلام»:فی قولنا؟!أو فی قولکم؟!

فقال:عن الأمرین جمیعا.

فقال«علیه السّلام»:تزعم أنت و أصحابک أنه حجر أنزله اللّه من الجنة أبیض،فاسود من ذنوب العباد.

قال:کذلک نقول.

قال:کذبتم یا کعب،و لکن اللّه أهبط البیت من لؤلؤة بیضاء،جوفاء من السماء إلی الأرض،فلما کان الطوفان رفع اللّه البیت و بقی أساسه.هات یا کعب.

قال:أخبرنی یا أبا الحسن عمن لا أب له،و عمن لا عشیرة له،و عمن لا قبلة له.

قال:أما من لا أب له فعیسی«علیه السّلام»،و أما من لا عشیرة له فآدم«علیه السّلام»،و أما من لا قبلة له فهو البیت الحرام،هو قبلة و لا قبلة لها.هات یا کعب.

فقال:أخبرنی یا أبا الحسن عن ثلاثة أشیاء لم ترتکض فی رحم،و لم تخرج من بدن.

فقال«علیه السّلام»له:هی عصا موسی«علیه السّلام»،و ناقة ثمود،

ص :156

و کبش إبراهیم.

ثم قال:هات یا کعب.

فقال:یا أبا الحسن بقیت خصلة،فإن أنت أخبرتنی بها فأنت أنت.

قال:هلمها یا کعب.

قال:قبر سار بصاحبه.

قال:ذلک یونس بن متی،إذ سجنه اللّه فی بطن الحوت (1).

و نقول:

لاحظ ما یلی:

إن کعب الأحبار یحاول أن یدعی:أن لدیه علما لا یعرفه علی وجه الأرض أحد ما خلاه رجلا أو رجلین.و لیسا هما من أصحاب محمد!!ما یعنی أنه أعلم من علی وجه الأرض.

و لعله أعلم من هذین الرجلین أیضا!!بل هو قد شکک بوجود هذین الرجلین من الأساس.

و بهذه الأسالیب و الإنتفاخات الکاذبة کان علماء أهل الکتاب یهیمنون علی عقول الناس.

ص :157


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السّلام»ص 104 و خصائص الأئمة ص 89-90.
لماذا تبسموا؟!

و قد تضمن کلام کعب الأحبار تشکیکا،إن لم نقل نفیا مبطنا لوجود العلم الذی یدعیه لنفسه لدی أحد من الناس حتی علی«علیه السّلام»..

و کان الناس قد عاینوا من علوم علی«علیه السّلام»طیلة عهد أبی بکر و عمر،بل و فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ما بهرهم..و لذلک تبسموا حین طلع علیهم علی«علیه السّلام»،و کأنهم أحسوا أن اللّه سبحانه قد أرسله لیکذب کعب الأحبار.

و علینا أن لا ننسی أن کعبا کان قد مضی علیه بین المسلمین سنوات کثیرة،فإنه أسلم فی عهد أبی بکر کما عن أبی مسهر (1).و قیل:فی زمن عمر کما عن أبی نعیم (2).بل قیل:إنه أسلم فی زمن النبی«صلی اللّه علیه

ص :158


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 50 ص 157 و تهذیب الکمال ج 24 ص 190 و مختصر تاریخ دمشق ج 21 ص 181.
2- 2) جامع البیان للطبری ج 5 ص 174 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 520 و الدر المنثور ج 2 ص 169 و تفسیر الآلوسی ج 5 ص 49 و مختصر تاریخ دمشق ج 21 ص 181 و 182 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 7 ص 446 و عمدة القاری ج 18 ص 42 و التمهید لابن عبد البر ج 23 ص 39 و تاریخ مدینة دمشق ج 50 ص 157-162 و حقائق التأویل ص 351 و التبیان للشیخ الطوسی ج 3 ص 216 و مجمع البیان ج 3 ص 99 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 4 ص 326 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 276.

و آله» (1).

فلا یعقل أن یکون قد مضی علیه هذا الزمن کله،و هو یخالط المسلمین و یتنسم أخبارهم،و لا یعرف عن علم علی«علیه السّلام»ما یصده عن هذا القول..المتضمن لإنکار الفضل لأهل الفضل،و التکذیب لرسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»و کتاب اللّه تعالی فیما أخبر به عن علم علی«علیه السلام»..

و ملاحظة أخری نسجلها هنا:هو التسالم الذی أظهرته هذه الروایة علی أن علیا«علیه السّلام»أعلم الصحابة،و ذلک یضاف إلی عشرات الأدلة الأخری التی تکذب ما یزعمونه من أعلمیة بعض الناس فی القضاء أو فی غیره بالنسبة لعلی«علیه السّلام».

التحدی البدیع..و الفشل الذریع

و قد ظهر کعب الأحبار فی هذا الموقف بمظهر التحدی لأهل الإسلام..و کأنه یرید أن یسقط قول القرآن:أنه مهیمن علی الدین کله.و أن علیا«علیه السّلام»دون سواه هو الذی عنده علم الکتاب..

و لکن اللّه سبحانه أبطل کیده،و أبار جهده،و عاد بالفشل الذریع، و الذل المریع،و بمقام الخزی الشنیع..

ص :159


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 50 ص 162 و 163 و مختصر تاریخ دمشق ج 21 ص 182 و 183 و فتح الباری ج 8 ص 84 و عمدة القاری ج 18 ص 42.

و لذلک نلاحظ:أن علیا«علیه السّلام»لم یجامل کعبا و من وراءه،و قد وصفهم بالکذب ثلاث مرات.و کان صارما و حازما،و لذلک لم یقل له:

أخطأتم مثلا..

هات یا کعب

و قد لوحظ:أن کعبا لم یکن متحمسا لسؤال أمیر المؤمنین،و لو لا أن أمیر المؤمنین«علیه السّلام»کان یستحثه علی طرح أسئلته بقوله:هات یا کعب،ثم کان یفتح له آفاقا تثیره،فلعلنا لا نجده یواصلها.لأنه لا یرید أن یفقد الهالة التی أحاط نفسه بها،و البریق الذی یظن أنه ینبثق و یتفایض عنه.

و قد بقی«علیه السّلام»یستنزفه حتی أقر أنه لم یبق لدیه شیء یمکنه أن یدعی أن له خصوصیة أو قیمة..

علی أن من الأسئلة ما کان قد سئل و أجاب عنه علی«علیه السّلام»فی مناسبات سابقة،و من البعید أن لا یکون خبرها قد بلغ کعبا،فإنها تعنیه أکثر من أی شخص آخر.

ص :160

الباب الثانی عشر عینات من سیاسات عثمان..

اشارة

الفصل الأول:الإنکار علی عثمان..

الفصل الثانی:عبید الله بن عمر..و الهرمزان..

الفصل الثالث:عثمان..یرید طرید رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله..

الفصل الرابع:لتدعونی قریش جلادها..

ص :161

ص :162

الفصل الأول

اشارة

الإنکار علی عثمان..

ص :163

ص :164

علی علیه السّلام من أعظم المنکرین علی عثمان

ذکر الواقدی فی کتاب الدار،قال:دخل سعد بن أبی وقاص،و عبد الرحمان بن عوف،و الزبیر،و طلحة،و علی بن أبی طالب«علیه السّلام»علی عثمان،فکلموه فی بعض ما رأوا منه،فکثر الکلام بینهم،و کان علی«علیه السلام»من أعظمهم علیه.

فقام علی«علیه السّلام»مغضبا،فأخذ الزبیر بثوبه.

فقال:إجلس،فأبی.

فقال عثمان:دعه،فو اللّه ما علمت أنه لمّا یکلّ،و اللّه،لقد علم أنها لا تکون فیه،و لا فی واحد من ولده (1).

و نقول:

أظهرت الوقائع:

1-أن قول عثمان:إنها لا تکون فیه و لا فی أحد من ولده أی الخلافة غیر صحیح،فإنها-أعنی الخلافة-کانت فیه،و فی ولده الإمام الحسن

ص :165


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 268 و 269 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 262.

«علیه السّلام»،فلماذا یحلف عثمان علی أمر لا علم له به؟!

هذا إذا أرارد الإخبار،أما إذا أراد الإنشاء،فالأمر یکون أدعی للتساؤل،إذ هو لا یشارک العزة الإلهیة فی المشیئة و القضاء و التدبیر،و لیس له قدرة علی تغییر إرادة اللّه تعالی فی أمور الخلق.

2-من أین علم عثمان:أن علیا«علیه السّلام»یعلم بأنها لا تکون فیه و لا فی ولده،فإن اللّه لم یکشف له عن قلبه؟!

إلا إن کان قد أخذ ذلک من کعب الأحبار،أو من ابن سلام،أو من غیرهما من علماء أهل الکتاب،الذین کانوا یدسون أنوفهم فی شؤون المسلمین!!

3-إنه لا معنی لأن یکلّ أو أن یتعب علی«علیه السّلام»من الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر،و هو یری أنه قادر علی ذلک..

4-إن هذا الجواب من عثمان لیس فی محله،بل یجب علیه أن یستجیب لما یطلبه منه ناصحوه،أو علی الأقل أن ینظر فیه،فإن کان حقا عمل به، و إن کان باطلا،دفعه عن نفسه ببیان وجه بطلانه للناس.و علیهم أن یقبلوا منه ما کان محقا فیه.

و لکن طول الکلام فی تلک الأمور،و غضب علی«علیه السّلام»قد أظهر أن ثمة عنادا و لجاجا لا مجال لتحمله،و لا بد من رفضه،و الإحتجاج علیه،و لو بمغادرة المجلس.

5-إن ما قاله عثمان عن علی«علیه السّلام»قد یبین أن عثمان کان یتهم ناصحیه بأنهم یریدون الإیقاع به،للإستیلاء علی مقامه،مما یعنی:أنهم-

ص :166

بنظره-لا یملکون الإخلاص المطلوب فی نصیحتهم.

الآن و قد عصیت؟!

عن ابی إسحاق،قال:ضج الناس یوما حین صلوا الفجر فی خلافة عثمان،فنادوا بعبد الرحمان بن عوف،فحول وجهه إلیهم،و استدبر القبلة، ثم خلع قمیصه من جیبه،فقال:

یا معشر أصحاب محمد،یا معشر المسلمین!!أشهد اللّه،و أشهدکم:

أنی قد خلعت عثمان من الخلافة کما خلعت سربالی هذا..

فأجاب مجیب من الصف الأول: آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ (1).

فنظروا من الرجل؟!

فإذا هو علی بن أبی طالب«علیه السّلام» (2).

و نقول:

1-إن ضجیج الناس عند صلاة الفجر من مخالفات عثمان و عماله یدل علی عظیم أثر تلک المخالفات علی الناس،حتی لیبدوا أنها أصبحت هاجسهم الأکبر،و مصدر القلق لهم فی لیلهم و نهارهم..

ص :167


1- 1) الآیة 91 من سورة یونس.
2- 2) بحار الأنوار ج 31 ص 288 و 289 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 281.

2-ما ذکر الروایة من أن عبد الرحمان بن عوف حین أعلن خلع عثمان علی النحو المذکور منها یحتاج إلی توضیح،فإن کان یرید خلع یده من طاعته،و الرجوع ببیعته،فیقال له:إن بیعته له کانت باطلة من أول الأمر، لأنها مبنیة علی تعمد إقصاء صاحب الحق الشرعی،الذی نص اللّه تعالی علیه،و نصبه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إمتثالا لأمر اللّه تعالی..

و مع ذلک،فإن هذا الخلع و الرجوع بالبیعة،کان بعد فوات الأوان، و لذلک قال أمیر المؤمنین«علیه السّلام»: آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ (1).

3-إن الآیة التی قرأها«علیه السّلام»تضمنت أن الذی أفسد الأمور من الأساس هو عبد الرحمان بن عوف نفسه..و أن عمله هذا لا یصلح ما أفسده..

4-و یحتمل أن یکون ابن عوف کان لا یزال یری أن له الحق فی النصب و العزل،إنطلاقا من تفویض عمر له حین موته،حیث جعل له کلمة الفصل فی تعیین الخلیفة،فعیّن عثمان تنفیذا لا تفاق سری کان بینه و بین عمر.

و کان هذا الإتفاق منسجما مع میول ابن عوف،و مع أطماعه،حیث أخذ عهدا من عثمان أن یجعل الخلافة له من بعده کما قد قدمنا..

و هذا کلام و تصرف لا یبتنی علی أساس یرضاه اللّه،إذ لم یکن یحق

ص :168


1- 1) الآیة 91 من سورة یونس.

ذلک لعمر نفسه کما أوضحناه فی محله،بل هو تصرف باطل،فما بنی علیه یکون مثله فی البطلان..

و لو سلمنا بصحة ذلک فی موضوع الشوری،فلا دلیل علی إعطائه هذا الحق علی نحو الإطلاق..مع العلم بأنه لیس لعمر ولایة علی الناس بعد موته..

و قد بایع ابن عوف عثمان،فلو سلمنا أن للناس الحق فی نصب الخلیفة بالبیعة له،فلا دلیل علی أن لهم الحق فی عزله..إذ لو کان لهم ذلک لم یکن نکث البیعة حراما،بل لم یتحقق النکث أصلا.

5-إنه إذا کان ابن عوف منابذا لعثمان إلی هذا الحد،فلا یعقل أن یأنم به فی الصلاة فحضوره فی المسجد للصلاة لا یعنی أنه یصلی مأموما..

و بذلک یعرف أیضا حال حضور علی«علیه السّلام»فی المسجد.

علی علیه السّلام و جمع الناس علی قراءة واحدة

و فی سنة خمس و عشرین قال ابن حجر:و غفل بعض من أدرکناه، فزعم أنه کان فی حدود سنة ثلاثین-و لم یذکر له مستندا-جمع عثمان الناس علی قراءة واحدة (1).

ص :169


1- 1) الإتقان فی علوم القرآن(ط سنة 1363 ه.ش)ج 1 ص 209 و(ط دار الفکر سنة 1416 ه)ج 1 ص 165 و فتح الباری ج 9 ص 15 و تاریخ القرآن الکریم لمحمد طاهر الکردی ص 40 و أعیان الشیعة ج 4 ص 597.

فقد قالوا ما یلی:

1-فی زمن تولی الولید بن عقبة علی الکوفة،قال یزید النخعی:إنی لفی مسجد الکوفة؛إذ هتف هاتف:من کان یقرأ علی قراءة أبی موسی:

فلیأت الزاویة التی عند باب کندة،و من کان یقرأ علی قراءة ابن مسعود، فلیأت الزاویة،التی عند دار عبد اللّه.

و اختلفا فی آیة من سورة البقرة،قرأ هذا:و أتموا الحج و العمرة للبیت.

و قرأ هذا:و أتموا الحج و العمرة للّه.

فغضب حذیفة،و کان حاضرا،ثم جری بینه و بین ابن مسعود کلام فی ذلک..

ثم طلب بعد ذلک من عثمان أن یتصدی لحل المشکل (1).

2-عن أنس:أن حذیفة بن الیمان قدم علی عثمان،و کان یغازی أهل الشام فی فتح أرمینیة،و آذربایجان مع أهل العراق،فأفزع حذیفة اختلافهم فی القراءة.

فقال لعثمان:أدرک الأمة قبل أن یختلفوا اختلاف الیهود و النصاری.

فأرسل إلی حفصة:أن أرسلی إلینا الصحف،ننسخها فی المصاحف،ثم نردها إلیک..

فأرسلت بها حفصة،فأمر زید بن ثابت،و عبد اللّه بن الزبیر،و سعید

ص :170


1- 1) الدر المنثور ج 1 ص 208 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 240 و راجع:التمهید ج 1 ص 278 عن المصاحف ص 11-14 و راجع:فتح الباری ج 9 ص 15.

بن العاص،و عبد الرحمان بن الحارث بن هشام،فنسخوها فی المصاحف.

و قال عثمان للرهط القرشیین الثلاثة:إذا اختلفتم أنتم و زید بن ثابت فی شیء من القرآن،فاکتبوه بلسان قریش،فإنه إنما نزل بلسانهم.

ففعلوا،حتی إذا نسخوا الصحف فی المصاحف،رد عثمان الصحف إلی حفصة،و أرسل إلی کل أفق بمصحف مما نسخوا،و أمر بما سواه من القرآن فی کل صحیفة و مصحف أن یحرق (1).

و مهما یکن من أمر،فإن المصادر الکثیرة (2)صرحت:بأن الإختلاف

ص :171


1- 1) صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 6 ص 99 و سنن الترمذی ج 4 ص 348 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 92 و 93 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 2 ص 581 و بحار الأنوار ج 89 ص 76 و 77 عن البخاری،و الترمذی، و صاحب جامع الأصول،و الإتقان(ط سنة 1363 ه.ش)ج 1 ص 208 و 209 و(ط دار الفکر سنة 1416 ه)ج 1 ص 165 عن الحاکم،و راجع: مشکل الآثار ج 1 ص 193 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 453 و المیزان ج 12 ص 122 و أحکام القرآن لابن العربی ج 2 ص 608 و البرهان للزرکشی ج 1 ص 236 و الدر المنثور ج 1 ص 317 و تاریخ القرآن الکریم للکردی ص 33 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 991 و إمتاع الأسماع ج 4 ص 246.
2- 2) مصادر ذلک کثیرة؛فراجع علی سبیل المثال:صحیح البخاری ج 3 ص 145 و جامع البیان ج 1 ص 21 و 22 و 23 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 46 و الإتقان ج 1 ص 59 عن البخاری.و فتح الباری ج 9 ص 15 و 16 و کنز العمال ج 2-

قد نما وازداد،حتی أفزع ذلک حذیفة،و طلب من عثمان:أن یتصدی لهذا الأمر،ففعل.

3-قال السیوطی:«و أخرج أبو داود بسند صحیح،عن سوید بن غفلة،قال:قال علی«علیه السّلام»:لا تقولوا فی عثمان إلا خیرا،فو اللّه ما فعل الذی فعل فی المصاحف إلا عن ملأ منا..

قال:ما تقولون فی هذه القراءة؟،فقد بلغنی أن بعضهم یقول:إن قراءتی خیر من قراءتک،و هذا یکاد یکون کفرا.

قلنا:فما تری؟!

قال:أری أن یجمع الناس علی مصحف واحد،فلا تکون فرقة و لا اختلاف.

قلنا:نعم ما رأیت (1).

2)

-ص 368 عن البخاری،و الترمذی،و ابن سعد،و النسائی،و ابن أبی داود و ابن الأنباری معا فی المصاحف،و ابن حبان،و النشر ج 1 ص 7 و عن الکامل فی التاریخ ج 3 ص 55 و عن المصاحف ص 19-20 و صحیح ابن حبان ج 10 ص 365 و تاریخ مدینة دمشق ج 19 ص 308 و ج 39 ص 241 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 992 و السنن الکبری للبیهقی ج 2 ص 41 و صحیح ابن حبان ج 10 ص 365 و مسند الشامیین ج 4 ص 156 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 243 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 286.

ص :172


1- 1) الإتقان فی علوم القرآن(ط سنة 1363 ه.ش)ج 1 ص 210 و(ط دار الفکر)-

4-و رووا عن علی«علیه السّلام»،أنه قال:لو ولیت لعملت بالمصاحف عمل عثمان بها،أو لئن ولیت لفعلت مثل الذی فعل (1).

1)

-ج 1 ص 165 و تفسیر المیزان ج 12 ص 123 و تاریخ القرآن الکریم للکردی ص 38 و فتح الباری ج 9 ص 16 و تحفة الأحوذی ج 8 ص 411 و کنز العمال ج 2 ص 583 و الجامع لأحکام القرآن ج 1 ص 52 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 245 و 248 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 995 و 996.

ص :173


1- 1) الإتقان(ط سنة 1363 ه.ش)ج 1 ص 211 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 166 و راجع:البرهان فی علوم القرآن ج 1 ص 240 و 235 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 (الخاتمة)ص 11 و غرائب القرآن(بهامش الطبری)ج 1 ص 24 و تاریخ القرآن للزنجانی ص 68 و السنن الکبری للبیهقی ج 2 ص 42 و مناهل العرفان ج 1 ص 255 و 275 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 244 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 286 و راجع:سعد السعود ص 278 و إرشاد الساری ج 7 ص 448 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 995 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 245 و الجامع لأحکام القرآن ج 1 ص 54 و الفتنة الکبری ج 1 ص 183 و تاریخ القرآن للأبیاری ص 111 و کنز العمال ج 2 ص 370 و 373 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 2 ص 584 عن الصابونی فی المأتین،و عن ابن أبی داود،و ابن الأنباری، و الحاکم،و البیهقی،و بحوث فی تاریخ القرآن و علومه ص 163 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 112 و التمهید ج 1 ص 289 و 288 و النشر فی القراءات العشر ج 1 ص 8 و 33 و مباحث فی علوم القرآن ص 138 و راجع فتح الباری ج 9 ص 16.

و قال الحارث المحاسبی:«إنما حمل عثمان الناس علی القراءة بوجه واحد،علی اختیار وقع بینه و بین من شهد من المهاجرین و الأنصار،لما خشی الفتنة عند اختلاف أهل العراق و الشام فی حروف القراءات..

فأما قبل ذلک،فقد کانت المصاحف بوجوه من القراءات المطلقات علی الحروف السبعة التی نزل بها القرآن (1).

و نقول:

1-إنما غضب حذیفة و فزع لأن الأمر قد بلغ حدا من الخطورة لا یمکن السکوت علیه،فهو یمس معجزة الإسلام الخالدة،فلا بد من التصدی لهذا الخطر..و لا یکون ذلک إلا من خلال السلطة،بعد أن أصبحت النصائح القولیة عاجزة عن التأثیر..

و أصحاب أمیر المؤمنین«علیه السّلام»-و منهم حذیفة-هم دائما الذین یهتمون بحفظ دین الناس أکثر من کل أحد سواهم،لعمق و عیهم، و سعة أفق تفکیرهم،و صائب نظرتهم،لأن ولاءهم لأمیر المؤمنین،و قربهم منه،و سماعهم توجیهاته و نصائحه یعطیهم المزید من الحرص علی الدین و أهله،و المزید من الوعی و من الیقظة..

و قد قال معاویة لعکرشة بنت الأطرش:هیهات یا أهل العراق،لقد

ص :174


1- 1) الإتقان(ط سنة 1363 ه.ش)ج 1 ص 211 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 166 و البرهان للزرکشی ج 1 ص 239.

نبهکم علی بن أبی طالب (1).

و قال لسودة بنت عمارة:هیهات:لمظکم ابن أبی طالب الجرأة علی السلطان،فبطیئا ما تفطمون إلخ.. (2).

2-إن إحراق المصاحف غیر جائز،و یدل علی ذلک الروایات التالیة:

ألف:روی ابن بطریق فی المستدرک من کتاب الفردوس،بإسناده عن جابر،قال:قال رسول«صلی اللّه علیه و آله»:یجیء یوم القیامة ثلاثة:

المصحف،و المسجد،و العترة.

یقول المصحف:حرقونی،و مزقونی.

و یقول المسجد:خربونی،و عطلونی،و ضیعونی.

و تقول العترة:یا رب قتلونا،و طردونا و شردونا،و جثوا بارکین للخصومة.

فیقول اللّه تبارک و تعالی:ذلک إلی،و أنا أولی بذلک (3).

ص :175


1- 1) راجع:العقد الفرید ج 2 ص 108 و 111 و بلاغات النساء ص 71 و محادثة النساء ص 81 و قاموس الرجال ج 11 ص 2.
2- 2) العقد الفرید ج 1 ص 325 و قاموس الرجال ج 10 ص 461 عن بلاغات النساء، و الفتوح لابن أعثم ج 3 ص 93.
3- 3) کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 11 ص 193 و بحار الأنوار ج 7 ص 222 و ج 24 ص 186 و 187 و ج 89 ص 49 و ج 108 ص 333 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 38 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 9 ص 427 و الخصال ص 175 و جامع أحادیث الشیعة ج 4 ص 441.

و روی نحو ذلک الصدوق عن محمد بن عمر الجعابی،عن عبد اللّه بن بشر،و عن الحسین بن الزبرقان،عن أبی بکر بن عیاش،عن الأبطح،عن أبی الزبیر،عن جابر (1)..

ب:إن أبا ذر نهی عثمان عن حرق المصاحف،فقد روی الثقفی فی تاریخه:أن أبا ذر لما رأی أن عثمان قد أمر بتحریق المصاحف قال:یا عثمان، لا تکن أول من حرق کتاب اللّه،فیکون دمک أول دم یهراق (2).

ج:و یدل علیه أیضا:أن ذلک یعد استخفافا بالدین،و إهانة لکتاب اللّه تبارک و تعالی،الذی یجب صیانته عن البذلة و الإستخفاف (3).

3-قال الیعقوبی:«و کتب فی جمع المصاحف من الآفاق حتی جمعت، ثم سلقها بالماء الحار و الخل،و قیل:أحرقها،فلم یبق مصحف إلا فعل به ذلک خلا مصحف ابن مسعود».

ثم ذکر کسر أضلاع ابن مسعود بسبب امتناعه عن تسلیم مصحفه (4).

ص :176


1- 1) بحار الأنوار ج 24 ص 186 و 187 و ج 80 ص 368 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 5 ص 202 و(ط دار الإسلامیة)ج 3 ص 484 و الخصال ج 1 ص 83 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 10 ص 296.
2- 2) بحار الأنوار ج 31 ص 270 و تقریب المعارف ص 263.
3- 3) الشافی فی الإمامة ج 4 ص 285 و تلخیص الشافی ج 4 ص 109 و 110 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 47.
4- 4) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 170.

و سلق المصاحف بالماء الحار و الخل،لأنه قد یکون أشد قبحا من الإحراق.

4-إن مراد علی«علیه السّلام»هو تصویب فعل عثمان فی حمله الناس علی قراءة واحدة..و لم یرد تصویبه فی حرقه للمصاحف..لأنه لا یرضی بفعل ما فیه إهانة للقرآن،و ما نهی عنه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

5-قول الحارث المحاسبی:إن القرآن کان یقرأ علی الوجوه السبعة، المطلقات علی الحروف السبعة التی نزل بها القرآن،لا یصح.لأن القرآن نزل علی حرف واحد من عند الواحد،کما ذکرنا فی کتابنا:حقائق هامة حول القرآن الکریم.

و لا یصح أیضا قولهم:إن القراءات السبع هی الأحرف السبعة،فإنه مجرد رجم بالغیب..

کما أننا لا نرتاب فی بطلان کثیر من القراآت،و أنها تدخل فی نطاق وصمة التحریف التی یسعی الأعداء لإلحاقها بالقرآن (1)..

المرسوم العلوی العام

إن علیا«علیه السّلام»هو الذی أطلق کلمته المشهورة:القرآن لا یهاج و لا یحوّل بعد الیوم،لکی یمنع من أی شیء یوجب توهم التحریف،حتی لو جاء علی سبیل التفسیر و البیان.

ص :177


1- 1) حقائق هامة حول القرآن الکریم ص 177 فصل:القراءات و الأحرف السبعة.

فقد روی:أن رجلا قرأ عنده«علیه السّلام»: وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ (1).

فقال«علیه السّلام»:و ما شأن الطلح؟!إنما هو و طلع منضود،ثم قرأ:

طَلْعُهٰا هَضِیمٌ

(2)

.

فقلنا:ألا نحوّلها؟!

قال:إن القرآن لا یهاج بعد الیوم،و لا یحول (3).

ص :178


1- 1) الآیة 29 من سورة الواقعة.
2- 2) الآیة 148 من سورة الشعراء.
3- 3) راجع:کنز العمال ج 2 ص 328 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 2 ص 519 عن ابن الأنباری فی المصاحف،و ابن جریر،و جامع البیان ج 27 ص 104 و(ط دار الفکر)ج 27 ص 234 و التبیان للطوسی ج 9 ص 495 و مجمع البیان ج 9 ص 364 و التفسیر الصافی ج 5 ص 122 و ج 7 ص 90 و نور الثقلین ج 5 ص 215 و الدر المنثور ج 6 ص 157 و فتح القدیر ج 5 ص 155 و تفسیر الآلوسی ج 27 ص 141 و تفسیر البغوی ج 4 ص 282 و تفسیر الثعلبی ج 9 ص 207 و تفسیر المیزان ج 19 ص 128 و المحجة البیضاء ج 2 ص 262 و القراءات القرآنیة:تاریخ و تعریف ص 99 عن کولد تسیهر ص 55 و التمهید فی علوم القرآن ج 1 ص 289 و 322 و ج 2 ص 110 عن ابن جریر،و عن القراءات الشاذة ص 151 و راجع:مستدرک الوسائل ج 4 ص 226 و فتح الباری ج 6 ص 228 و عمدة القاری ج 15 ص 150 و المحرر الوجیز ج 5 ص 244 و الجامع لأحکام القرآن ج 17 ص 208 و إمتاع الأسماع ج 4 ص 325.

و نقول:

یلاحظ:أن صدر الروایة،قد صیغ بصورة غیر واضحة.و الحقیقة هی:أنه علیه السّلام،قصد إلی تصحیح المفهوم الشائع عند الناس عن الطلح،حیث رأی أنهم یفسرون الطلح،بشجر العظاه،و هو شجر عظیم، ترعاه الإبل.

فأوضح لهم:أن المقصود بالطلح،الذی یمتن اللّه علیهم بکونه فی الجنة،هو الذی یوصف بأنه منضود،و هو الذی یکون هضیما.

و الطلع من النخل:شیء یخرج،کأنه نعلان مطبقان،و الحمل بینهما منضود و الطرف محدد (1).کذا یقول أهل اللغة.

أما شجر العظاه،الذی ترعاه الإبل؛فلیس کذلک.

فتخیل السائلون،بعد هذا التفسیر،و الإستدلال،لزوم تغییر الحرف (أی تغییر الکلمة القرآنیة).و لعلهم کانوا یرون جواز تبدیل الکلمات بمرادفاتها،بقرینة قولهم:«أولا نحوّلها»؟!فعرضوا علیه ذلک،فرفض «علیه السّلام»..

ثم بینّ لهم قاعدة کلیة،تقضی بعدم المساس بأی شأن من شؤون

ص :179


1- 1) راجع:محیط المحیط ص 553 و 554 و القاموس المحیط ج 3 ص 59 و تاج العروس ج 1 ص 93 و ج 11 ص 322 و راجع:بحار الأنوار ج 55 ص 167 و ج 63 ص 59 و 126 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 12 ص 44 و تفسیر أبی السعود ج 3 ص 166.

القرآن إطلاقا؛فالقرآن لا یهاج،و لا یحول أیضا..لأن السماح بذلک معناه:

القبول بما من شأنه أن یزید الأمر سوءا،و الطین بلة،ما دام أن الأجیال اللاحقة،قد یلتبس علیها الأمر،و تقع فی المحذور الکبیر،حینما تخلط التفسیر بالقرآن،و یترتب علی ذلک من المفاسد ما لا خفاء به علی أحد (1)..

اقرؤا کما علّمتم

و قد روی عن علی«علیه السّلام»قوله:إن رسول اللّه یأمرکم أن تقرؤا القرآن کما علّمتم (2).

و ثمة روایات عدیدة مرویة عن أئمة أهل البیت«علیهم السّلام»تأمر الناس بالإلتزام بأن یقرؤا کما علّموا،أو کما یقرأ الناس و أن لا یتجاوزا ذلک.

و قد ورد ذلک فی روایة عن الإمام الصادق«علیه السّلام» (3).

ص :180


1- 1) حقائق هامة حول القرآن الکریم ص 265.
2- 2) کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 2 ص 339 و النشر فی القراءات العشر ج 1 ص 33 و القراءات القرآنیة:تاریخ و تعریف ص 82 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 42.
3- 3) الکافی ج 2 ص 631 و المحجة البیضاء ج 2 ص 263 و الوافی ج 5 ص 273 و کتاب الصلاة من مصباح الفقیه ص 275 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 6 ص 163 و(ط دار الإسلامیة)ج 4 ص 821 و أوائل المقالات ص 329 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 3 ص 315 و عدة رسائل للمفید ص 225 و 226 و المسائل السرویة.

و حدیث آخر عن أبی الحسن«علیه السّلام» (1).

یضاف إلی ذلک:الحدیث المروی عن الإمام الباقر«علیه السّلام» (2).

و حدیث آخر:مروی عن أبی عبد اللّه«علیه السّلام» (3)و غیر ذلک.

ص :181


1- 1) الکافی ج 2 ص 619 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 6 ص 163 و(ط دار الإسلامیة)ج 4 ص 821 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 3 ص 315 و کتاب الصلاة من مصباح الفقیه ص 275 و نور الثقلین ج 3 ص 170 و التفسیر الصافی ج 1 ص 40 و التمهید فی علوم القرآن ج 1 ص 289 و البحر الزخار ج 2 ص 247 و قال فی هامشه:حکاه فی الإنتصار.
2- 2) تفسیر فرات ص 91 و 92 و(ط وزارة الإرشاد-طهران)ص 257 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 27 ص 202 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 149 و بحار الأنوار ج 27 ص 197 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 164 و تفسیر أبی حمزة الثمالی ص 6.
3- 3) الکافی ج 2 ص 633 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 6 ص 163 و(ط دار الإسلامیة)ج 4 ص 821 عنه،و مستدرک الوسائل ج 4 ص 226 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 3 ص 315 و بحار الأنوار ج 89 ص 88 و نور الثقلین ج 3 ص 170.

ص :182

الفصل الثانی

اشارة

عبید اللّه بن عمر..و الهرمزان

ص :183

ص :184

قتل الهرمزان:أقوال و تفاصیل

1-ذکر ابن سعد:أن عبید اللّه بن عمر قتل الهرمزان و جفینة،«و قتل ابنة أبی لؤلؤة،و کانت تدعی الإسلام».

و کان ذلک فی الأیام الثلاثة للشوری،قبل أن یبایع عثمان (1).

و ذکر:أن عبید اللّه کان یناصی عثمان،و عثمان یقول:قاتلک اللّه قتلت رجلا یصلی،و صبیة صغیرة،و آخر من ذمة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

فعن وجزة عن أبیه:فعجبت لعثمان حین ولی کیف ترکه (3).

و ذکر أیضا:أن عبید اللّه حبس فی السجن حتی أطلقه عثمان حین ولی (4).

ص :185


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 15-16 و الغدیر ج 8 ص 133 و عن أنساب الأشراف ج 5 ص 24.
2- 2) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 357 و ج 5 ص 16 و الغدیر ج 8 ص 133 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 64 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 297.
3- 3) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 357 و ج 5 ص 16 و الغدیر ج 8 ص 134 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 64.
4- 4) الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 16 و الغدیر ج 8 ص 134.

و قال محمود بن لبید:فکنت أحسب أن عثمان إن ولی سیقتله،لما کنت أراه صنع به (1).

2-و عن عبد اللّه بن حنطب قال:قال علی لعبید اللّه بن عمر:ما ذنب بنت أبی لؤلؤة حین قتلتها؟!

قال:فکان رأی علی حین استشاره عثمان و رأی الأکابر من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی قتله،لکن عمرو بن العاص کلم عثمان حتی ترکه.

فکان علی یقول:لو قدرت علی عبید اللّه بن عمر ولی سلطان لاقتصصت منه (2).

3-أخبرنا محمد بن عمر قال:حدثنی هشام بن سعد،قال:حدثنی من سمع عکرمة مولی ابن عباس قال:

کان رأی علی أن یقتل عبید اللّه بن عمر لو قدر علیه (3).

أخبرنا محمد بن عمر،قال:حدثنی محمد بن عبد اللّه،عن الزهری قال:لما استخلف عثمان دعا المهاجرین و الأنصار،فقال:أشیروا فی قتل هذا الذی فتق فی الدین ما فتق.

ص :186


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 357 و ج 5 ص 16 و الغدیر ج 8 ص 134 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 64.
2- 2) الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 16 و 17 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 68.
3- 3) الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 17 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 68 و 69.

فأجمع رأی المهاجرین و الأنصار علی کلمة واحدة یشجعون عثمان علی قتله،و قال جل الناس:أبعد اللّه الهرمزان،و جفینة،یریدون یتبعون عبید اللّه أباه،فکثر ذلک القول.

فقال عمرو بن العاص:یا أمیر المؤمنین،إن هذا الأمر قد کان قبل أن یکون لک سلطان علی الناس،فأعرض عنه.فتفرق الناس عن کلام عمرو بن العاص (1).

(زاد الطبری قوله:قال عثمان:أنا ولیهم،و قد جعلتها دیة،و احتملتها فی مالی (2)).

و نقول:

قد یقال:إن هذا یدل علی کثرة أموال عثمان؛و علی أنه کان ینفق أمواله هذه فی الدیات،و فی مصالح المسلمین..

و یجاب:بأن هذه قضیته فی واقعة،و هی لا تدل علی أن صدور غیر هذا المورد،لو أنه ذلک قد حصل بالفعل..و نحن لم نستطع تأکید ذلک،فإن

ص :187


1- 1) راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 17 و الغدیر ج 8 ص 134 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 65 و 61 و راجع:شرح معانی الآثار ج 3 ص 194 و نصب الرایة ج 6 ص 334.
2- 2) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 239 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 302 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 75 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 306 و الغدیر ج 8 ص 135.

التاریخ لم یصفح لنا عن أی من التفاصیل المتعلقة بهذا الأمر..

علی أن هذا لا بد أن یعد من تصرفاته التی لم یرد بها مصلحة المسلمین، بل أراد بها ارضاء آل عمر،و لو بابطال حد من حدود اللّه،کما سیتضح..

أخبرنا محمد بن عمر قال:فحدثنی ابن جریج:أن عثمان استشار المسلمین،فأجمعوا علی دیتهما،و لا یقتل بهما عبید اللّه بن عمر.و کانا قد أسلما.و فرض لهما عمر.

و کان علی بن أبی طالب لما بویع له أراد قتل عبید اللّه بن عمر،فهرب منه إلی معاویة بن أبی سفیان،فلم یزل معه،فقتل بصفین (1).

4-عن عبید اللّه بن عبید بن عمیر قال:لما طعن عمر و ثب عبید اللّه بن عمر علی الهرمزان،فقتله،فقیل لعمر:إن عبید اللّه بن عمر قتل الهرمزان.

قال:و لم قتله؟!

قال:إنه قتل أبی.

قیل:و کیف ذلک؟!

قال:رأیته قبل ذلک مستخلیا بأبی لؤلؤة،و هو أمره بقتل أبی.

ص :188


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 17 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 69 و الغدیر ج 8 ص 134 و راجع:نصب الرایة ج 6 ص 334 و أسد الغابة ج 3 ص 343 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1012 و الفایق فی غریب الحدیث ج 2 ص 259 و المعارف لابن قتیبة ص 187.

و قال عمر:ما أدری ما هذا،انظروا إذا أنا مت فاسألوا عبید اللّه البینة علی الهرمزان،هو قتلنی؟!فإن أقام البینة فدمه بدمی،و إن لم یقم البینة فأقیدوا عبید اللّه من الهرمزان.

فلما ولی عثمان قیل له:ألا تمضی وصیة عمر فی عبید اللّه؟!

قال:و من ولی الهرمزان؟!

قالوا:أنت یا أمیر المؤمنین!

فقال:قد عفوت عن عبید اللّه بن عمر (1).

5-و فی نص آخر:أن عمرو بن العاص قال لعثمان:«إن هذا الأمر کان و لیس لک علی الناس سلطان،فذهب دم الهرمزان هدرا» (2).

6-و قالوا:إن عثمان رجع إلی علی«علیه السّلام»فی أمر عبید اللّه، فقال له«علیه السّلام»:أقتل عبید اللّه.

فقال عثمان:کیف أقتل رجلا قتل أبوه أمس؟!لا أفعل،و لکن هذا

ص :189


1- 1) السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 61 و 62 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 63 و الغدیر ج 8 ص 133.
2- 2) الغدیر ج 8 ص 132 عن الکرابیسی فی أدب القضاء،و قال:و أخرجه الطبری فی تاریخه ج 5 ص 42 بتغییر یسیر،و المحب الطبری فی الریاض ج 2 ص 150 و ذکره ابن حجر فی الإصابة ج 3 ص 619 و صححه باللفظ المذکور.و راجع: الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 17.

رجل من أهل الأرض،و أنا ولیه أعفو عنه،و أودی دیته (1).

7-و نجد عند المفید الصورة الأوضح و الأتم،فهو یقول ما ملخصه:

إن عثمان تعلل تارة بأن أباه قتل،و لا یری قتله الیوم،لکی لا یحزن المسلمون بذلک،و تواتر علیهم الهموم و الغموم،و لما یخاف من الإضطراب به و الفساد.

فرد علیه أمیر المؤمنین«علیه السّلام»هذا الرأی،و أعلمه أن حدود اللّه لا تسقط،و لا یجوز تضییعها بمثل هذا الإعتلال..

فعدل عثمان إلی التعلل بالرای فی إسقاط الحد عن ابن عمر..و قال:

الهرمزان رجل غریب،لا ولی له.و قد رأیت العفو عن قاتله.

فقال له أمیر المؤمنین«علیه السّلام»:لیس للإمام أن یعفو عن حد یتعلق بالمخلوقین إلا أن یعفو الأولیاء عنه.و لیس لک أن تعفو عن ابن عمر.

و لکن إن أردت أن تدرأ الحد عنه،فأد الدیة إلی المسلمین الذین هم أولیاء الهرمزان،و اقسمها مع ما فی بیت المال علی مستحقیه..

فلما رأی«علیه السّلام»تعلل عثمان فی ذلک قال له:أما أنت فمطالب بدم الهرمزان یوم یعرض اللّه الخلق للحساب.

و أما أنا فإننی أقسم باللّه لئن وقعت عینی علی عبید اللّه بن عمر لآخذن

ص :190


1- 1) بدائع الصنائع ج 7 ص 245 و راجع:المبسوط للسرخسی ج 10 ص 219 و ج 26 ص 133 و الغدیر ج 8 ص 139.

حق اللّه منه.و إن رغم أنف من رغم.

فاستدعی عثمان عبید اللّه لیلا،و أمره بالهرب من أمیر المؤمنین«علیه السلام».فخرج من المدینة لیلا،و قد أصحبه عثمان کتابا أقطعه فیه الکوفة، فهی تسمی کویفة ابن عمر،فلم یزل بها حتی ولی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فکان عبید اللّه فی جملة المباینین له.و اجتهد فی حربه مع جند الشام،فقتله اللّه ببغیه إلخ.. (1).

8-و قالوا أیضا:بعد أن طعن أبو لؤلؤة عمر بن الخطاب بادر عبید اللّه بن عمر إلی قتل الهرمزان،و رجلا اسمه جفینة،و بنتا لأبی لؤلؤ(و فی نص آخر:الهرمزان و ابنته (2).و لعله غلط لمخالفته لسائر النصوص)و ذلک بحجة أن عبید اللّه بن عمر سمع أن عبد الرحمان بن أبی بکر ادعی أنّه رأی الهرمزان و جفینة،و أبا لؤلؤة یتناجون،فلما رأوه ثاروا،فسقط منهم خنجر له رأسان (3).

ص :191


1- 1) راجع:الجمل ص 175 و 176 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 94 و 95 و أشار فی هامشه إلی المصادر التالیة:أنساب الإشراف 4 ج 1 ص 510 و الأخبار الطوال ص 161 و 178 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 163 و 164 و المغنی لعبد الجبار ج 20 ق 2 ص 56 و الشافی ج 4 ص 303-305 و تلخیص الشافی ج 4 ص 123 -125 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 54-55 و ج 3 ص 59-62.
2- 2) أسد الغابة ج 3 ص 342.
3- 3) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 240 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 303-

9-و لما ولی عثمان طلب المسلمون قتل عبید اللّه بالهرمزان،فدافعهم عثمان،و عللهم،و حمله إلی الکوفة،و أقطعه بها دارا،و أرضا فنسب الموضع إلیه-کویفة ابن عمر-فنقم المسلمون منه ذلک (1).

و کان أمیر المؤمنین یتوعد ابن عمر بالقتل،فقدم علیه یوما،فقال له:

أما و اللّه،لئن ظفرت بک یوما من الدهر لأضربن عنقک (2).

3)

-و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 75 و أسد الغابة ج 3 ص 343 و الریاض النضرة ج 3 ص 89 و الإصابة ج 3 ص 619 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 5 ص 42 و ج 6 ص 449 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 296 و الغدیر ج 8 ص 132 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 478 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 110 و شرح معانی الآثار ج 3 ص 194 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 61 و 62 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 355 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 509 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 2 ص 263.

ص :192


1- 1) نهج الحق(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 184 و(ط دار الهجرة-قم) ص 301 عن المرتضی،و راجع:تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 163 و بحار الأنوار ج 31 ص 225 و الغدیر ج 8 ص 136 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 61.
2- 2) نهج الحق(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 184 و راجع:إبطال الباطل لابن روزبهان(نفس الجزء و الصفحة)و راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 224 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 61 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 304.

و طلبه فی أیام خلافته لیقتله،فهرب إلی معاویة (1)،فقال«علیه السلام»:لئن فاتنی فی هذا الیوم لا یفوتنی فی غیره (2).

10-و خطب عثمان حین استخلف،فکان مما قال:

«و قد کان من قضاء اللّه:أن عبید اللّه بن عمر أصاب الهرمزان،و کان الهرمزان من المسلمین،و لا وراث له إلا المسلمون عامة،و أنا إمامکم و قد عفوت،أفتعفون؟!

قالوا:نعم.

فقال علی«علیه السّلام»:أقد الفاسق،فإنه أتی عظیما،فقتل مسلما بلا ذنب.

و قال لعبید اللّه:یا فاسق،لئن ظفرت بک یوما لأقتلنک بالهرمزان (3).

ص :193


1- 1) نهج الحق(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 184 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 186 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 17 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 69 و الغدیر ج 8 ص 134 و راجع:نصب الرایة ج 6 ص 334 و أسد الغابة ج 3 ص 343 و الوافی بالوفیات ج 19 ص 261 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1012 و الفایق فی غریب الحدیث ج 2 ص 259 و المعارف لابن قتیبة ص 187.
2- 2) مروج الذهب ج 2 ص 385 و الغدیر ج 8 ص 137 و الدر النظیم ص 363 و أعیان الشیعة ج 4 ص 616.
3- 3) أنساب الأشراف ج 5 ص 24 و الغدیر ج 8 ص 132.

11-عن محمود بن لبید:أن الناس کلموا عثمان فی أمر عبید اللّه بن عمر و قتله الهرمزان،فصعد المنبر،فحمد اللّه و أثنی علیه،ثم قال:أیها الناس،قد أکثرتم فی أمر عبید اللّه بن عمر و الهرمزان،و إنما قتله عبید اللّه تهمة بدم أبیه،و إن أولی الناس بدم الهرمزان اللّه،ثم الخلیفة،ألا و إنی قد و هبت دمه لعبید اللّه.

فقام المقداد بن الأسود،فقال:یا أمیر المؤمنین،ما کان للّه کان اللّه أملک به منک،و لیس لک أن تهب ما اللّه أملک به منک.

فقال:ننظر و تنظرون.

فبلغ قول عثمان علیا«علیه السّلام»،فقال:و اللّه لئن ملکت لأقتلن عبید اللّه بالهرمزان.

فبلغ ذلک عبید اللّه،فقال:و اللّه لئن ملک لیفعلن (1).

12-عن زیاد بن عبد اللّه البکائی،عن محمد بن إسحاق،عن أبان بن صالح:أن أمیر المؤمنین«علیه السّلام»أتی عثمان بعد ما استخلف،فکلمه فی عبید اللّه،و لم یکلمه أحد غیره،فقال:اقتل هذا الفاسق الخبیث الذی قتل امرءا مسلما.

فقال عثمان:قتلوا أباه بالأمس و أقتله الیوم؟!إنما هو رجل من أهل الأرض.

ص :194


1- 1) الأمالی للطوسی ج 2 ص 320 و 321 و(ط دار الثقافة-قم)ص 709 و 710 و بحار الأنوار ج 31 ص 226 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السّلام»لابن عقدة ص 41.

فلما أبی علیه مر عبید اللّه علی علی«علیه السّلام»،فقال له:«یا فاسق! إیه!أما و اللّه لئن ظفرت بک یوما من الدهر لأضربن عنقک..» (1).

و روی القباد،عن الحسن بن عیسی،عن زید،عن أبیه:أن المسلمین لما قال عثمان:إنی قد عفوت عن عبید اللّه بن عمر،قالوا:لیس لک أن تعفو عنه.

قال:بلی،إنه لیس لجفینة و الهرمزان قرابة من أهل الإسلام،و أنا أولی بهما-لأنی ولی المسلمین-فقد عفوت.

فقال علی«علیه السّلام»:إنه لیس کما تقول،إنما أنت فی أمر هما بمنزلة أقصی المسلمین،و إنما قتلهما فی إمرة غیرک،و قد حکم الوالی الذی قبلک الذی قتلا فی إمارته بقتله،و لو کان قتلهما فی إمارتک لم یکن لک العفو عنه، فاتق اللّه!فإن اللّه سائلک عن هذا.

و لما رأی عثمان أن المسلمین قد أبوا إلا قتل عبید اللّه أمره فارتحل إلی الکوفة،و أقطعه بها دارا و أرضا،و هی التی یقال لها:کویفة ابن عمر،فعظم ذلک عند المسلمین و أکبروه و کثر کلامهم فیه (2).

ص :195


1- 1) الشافی فی الإمامة ج 4 ص 304 و بحار الأنوار ج 31 ص 224 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 61.
2- 2) بحار الأنوار ج 31 ص 225 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 61 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 304.

و نقول:

إن لنا هنا وقفات عدیدة،فلاحظ ما یلی:

نحن و ما تقدم

1-إن کان دم الهرمزان قد ذهب هدرا فماذا عن دم غیره؟!و أین أصبح دم جفینة،و بنت أبی لؤلؤة؟!

2-القاتل یقتل بحکم الشرع الشریف،سواء وقع القتل فی عهد هذا الخلیفة أو ذاک.

3-إنهم یقولون:إن عمر قد حکم علی عبید اللّه بالقتل،إن لم یقم عبید اللّه البینة علی الهرمزان بأنه قتله،أو شارک فی قتله،فکیف یلغی الخلیفة اللاحق حکم الخلیفة السابق بعد صدوره؟!

4-إذا کانت الجریمة قد وقعت فی سلطان غیره،و لا مسؤولیة له فی ذلک،و أصبح دم الهرمزان و من معه هدرا،فما الحاجة إلی عفو عثمان،و إلی ولایته،و إلی استیهابه من المسلمین؟!

5-إذا کان لا بدّ من هبة المسلمین حقهم،فلا تکفی هبة بعضهم دون البعض الآخر،و من المعلوم أن عثمان لم یستوهب إلا من ثلة قلیلة جدا من الحاضرین عنده.و هی لا تقاس بمن غاب عن ذلک المجلس،و کانوا مصرین علی الإقتصاص.بل لقد اضطر عثمان بسبب إصرار المسلمین علی القصاص إلی ترحیل عبید اللّه إلی الکوفة.

یضاف إلی ذلک:أن علیا«علیه السّلام»الذی کان الشخصیة الأولی فی المسلمین لم یهب حقه،بل بقی مصرا علی الإقتصاص من عبید اللّه بن

ص :196

عمر إلی أیام خلافته،حتی فرّ عبید اللّه منه إلی معاویة،و قتل معه.

6-هل للمسلمین و لخلیفتهم رفع حکم القصاص،و هبة حدّ من حدود اللّه تبارک و تعالی؟!

7-إن حکم اللّه تعالی بقتل القاتل بلا فرق بین ابن الخلیفة و غیره،و لا بین ما لو کان المقتول هو الخلیفة ثم ابنه،أو أی شخص آخر-إن ذلک-یرد ما یزعمه البعض،من أن عثمان أراد أن لا یشمت الأعداء،و أن یدفع تشنیعهم علی المسلمین،و عیبهم لهم بأنهم یقتلون خلیفتهم و ابنه،فکیف إذا کان عمر نفسه قد أمرهم بقتل ولده إن لم تقم البینة علی الهرمزان بأنه قتل عمر،أو شارک فی قتله؟!

8-و لو صح ذلک لکان ینبغی رفع الید عن کثیر من أحکام الإسلام التی یشنع الأعداء علی المسلمین فیها.

9-نقل الأمینی«رحمه اللّه»عن ملک العلماء الحنفی:أنهم یقولون:

«إن للإمام أن یصالح علی الدیة،إلا أنه لا یملک العفو،لأن القصاص حق المسلمین بدلیل:أن میراثه لهم،و إنما الإمام نائب عنهم فی الإقامة.

و فی العفو إسقاط حقهم أصلا و رأسا،و هذا لا یجوز،و لهذا لا یملکه الاب و الجد،و إن کانا یملکان استیفاء القصاص،و له أن یصالح علی الدیة (1).

10-لعل ما رواه ابن إسحاق من أن أحدا لم یطالب بالإقتصاص من

ص :197


1- 1) بدائع الصنائع ج 7 ص 245 و الغدیر ج 8 ص 138 عنه.

ابن عمر إلا علی«علیه السّلام»هو الأقرب للصواب..فقد کان أکثر الناس لا یجرؤون علی المطالبة بقتل عبید اللّه،خوفا من أن یتخذ ذلک ذریعة لملاحقتهم،بحجة أنهم قد تجرأوا علی عمر نفسه،لا سیما مع کون عبید اللّه قد ارتکب جریمته بحجة الإنتقام لأبیه.

و لکن بعد مطالبة علی«علیه السّلام»،و إصراره علی الإقتصاص قد یکون الکثیرون تشجعوا للمطالبة به،حتی صار من جملة ما ینقم الناس علی عثمان.

11-إنهم ینسبون کلمة عثمان عن عبید اللّه:«قتلوا أباه بالأمس و أقتله الیوم»-ینسبونها-لعمرو بن العاص،للتخفیف من حدة النقد الموجه لعثمان،لا سیما و أن هذه الکلمة تخالف الموازین الشرعیة المقررة بلزوم قتل القاتل،سواء أکان أبوه مقتولا أیضا،أم کان المقتول شخص آخر.

12-و یظهر من النص المنقول أخیرا عن البلاذری:أن عثمان یرید أن یحیل مقتل الهرمزان علی القضاء الإلهی،لیخفف من جرم عبید اللّه بن عمر، لیتمکن من إقناع الناس بترک الإقتصاص من القاتل،و لکنه وجد علیا «علیه السّلام»له بالمرصاد،حیث أصر علی إجراء حکم اللّه تعالی،إن عاجلا أو آجلا،معلنا:أن ما یقدم علیه عثمان لن ینفع فی إبطال حد من حدود اللّه.

13-إن تواتر الهموم و الغموم لا یمنع من إقامة حدود اللّه،فإن الهم إن کان لأجل التضایق من إقامة حدود اللّه،یکون خروجا عن جادة الحق و الصواب،و اعتراض علی اللّه فی أحکامه..و إن کان من أجل قتل الأب

ص :198

و الابن معا،فإذا کان قتل الابن إقامة لشرع اللّه فلماذا یغتم له الإنسان المسلم؟!

14-أما الخوف من الإضطراب و الفساد،فهو:

أولا:لا یدعو إلی العفو عن القاتل،و إبطال حدود اللّه،بل یدعو لمجرد التأجیل إلی حین زوال المانع.

ثانیا:قتل القاتل لا یوجب الفتنة و لا الفساد،لا سیما مع کون عمر نفسه قد أمر بقتل عبید اللّه،إن لم یأت بالبینة علی تورط الهرمزان.

کیف عرف عبید اللّه بالخنجر؟!

و من الدلائل علی التلاعب الحاصل فی هذه القضیة أن ابن روزبهان یدّعی:أن عبید اللّه بن عمر مر علی الهرمزان و هو علی باب داره مع أبی لؤلؤة،فقام له الهرمزان،فوقع الخنجر الذی قتل به عمر من حجر الهرمزان،فسأله عنه عبید اللّه،فأخبره أنّه من سلاح الحبشة.

فلما رجعوا من دفن عمر عدا عبید اللّه علی الهرمزان فقتله،لاتهامه إیاه بالمشارکة فی قتل أبیه.

و زعم ابن روزبهان أیضا:أنّهم اتفقوا علی أن قتل الهرمزان کان بعد دفن عمر (1).

ص :199


1- 1) إبطال الباطل لابن روزبهان(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 184 و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 63.

و نقول:

أولا:إن هذا کله غیر مسلّم،فقد ذکر ابن الأثیر و الطبری و غیرهما:أن عبد الرحمن بن أبی بکر هو الذی أخبر عبید اللّه بن عمر غداة قتل عمر بأنّه رأی عشیة أمس الهرمزان،و أبا لؤلؤة و جفینة،و هم یتناجون،فلما رأوه ثاروا،و سقط منهم خنجر له رأسان،فقتلهم عبید اللّه (1).

ثانیا:إن ذلک لا یثبت أن الهرمزان قد عرف بنوایا أبی لؤلؤة،فضلا عن أن یکون متآمرا معه.

ثالثا:ذکر نص آخر:أنه حین دفن عمر«قیل لعبید اللّه:قد رأینا أبا لؤلؤة و الهرمزان تناجیا،و الهرمزان یقلب هذا الخنجر بیده» (2).

رابعا:روی ابن الأثیر أیضا:أن أبا لؤلؤة مر بالهرمزان،و معه خنجر له

ص :200


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 240 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 303 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 75 و أسد الغابة ج 3 ص 343 و الریاض النضرة ج 3 ص 89 و الإصابة ج 3 ص 619 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 5 ص 42 و ج 6 ص 449 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 296 و الغدیر ج 8 ص 132 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 478 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 110 و شرح معانی الآثار ج 3 ص 194 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 61 و 62 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 355 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 509 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 2 ص 263.
2- 2) تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 64 و أسد الغابة ج 3 ص 342.

رأسان،فتناوله منه،و قال:ما تصنع به؟

قال:أسن به،(أبس به)(أی أحطم به).

فرآه رجل،فلما أصیب عمر قال:رأیت الهرمزان دفعه إلی فیروز، فأقبل عبید اللّه فقتله (1).

و کل ذلک یدل:علی أن عبید اللّه لم یر الخنجر مع الهرمزان و أبی لؤلؤة، فکیف یمکن التوفیق بینهما.

خامسا:ذکر السید المرتضی:أنّ عبید اللّه قتلهم قبل موت عمر،و أن عمر أوصی بأن یقتل عبید اللّه،إن لم تقم البیّنة العادلة علی الهرمزان و جفینة:

أنّهما أمرا أبا لؤلؤة بقتله،و کانت وصیته إلی أهل الشوری.

فلما مات عمر طالب المسلمون عثمان بقتل عبید اللّه،فدافع،و عللهم، و حمله إلی الکوفة،و أقطعه بها دارا و أرضا،فنقم المسلمون منه ذلک، و أکثروا الکلام فیه (2).

فلا معنی لدعوی اتفاق المؤرخین علی أن قتل الهرمزان و صحبه کان بعد دفن عمر.

ص :201


1- 1) الکامل فی التاریخ ج 3 ص 76 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 24 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 305 و أسد الغابة ج 3 ص 342 و الغدیر ج 8 ص 138.
2- 2) نهج الحق(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 184 و(ط دار الهجرة-قم) ص 301 عن المرتضی،و راجع:تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 163 و بحار الأنوار ج 31 ص 225 و الغدیر ج 8 ص 136 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 61.
الأشتر..و عبید اللّه

و قد صرح عبید اللّه:بأن خوفه من القصاص هو الذی دعاه لحرب علی«علیه السّلام»فقد برز إلی الأشتر فی صفین،فقال له الأشتر:یا مسکین!ما ألجاک إلی هذا؟!هلا اعتزلت کما اعتزل أخوک و سعد؟!

فقال:خفت القصاص بیوم الهرمزان.

فقال له:کنت أقمت بمکة؟!

فقال:دع عنک الخطاب و العتاب.

فحمل علیه الأشتر،فانهزم (1).

و نقول:

إن عبید اللّه أراد أن یموه علی الأشتر،و یظهر أنّه کان مضطرا إلی اتخاذ هذا الموقف،ملوحا له بأن علیا«علیه السّلام»هو الذی ألجاه إلیه،حیث کان یطلبه لیقتله بالهرمزان.

و إذ الأشتر یغض النظر عن تذکیره بأنّه کان مستحقا للقتل،لأن القصاص حکم إلهی ثابت،فلا غضاضة علی علی«علیه السّلام»فی طلبه، بل یجب علی المجرم أن یسلم نفسه لإجراء حکم اللّه فیه.

و یغض النظر أیضا عن أن طلبه«علیه السّلام»للإقتصاص من عبید اللّه لا یبرر لابن عمر ارتکاب جریمة أشنع و أفظع،و هی خروجه علی إمام

ص :202


1- 1) تذکرة الخواص ج 1 ص 410.

زمانه،و نصرته لأعداء اللّه،و معونة أهل الضلال و الفتنة.

نعم،إن الأشتر یغض النظر عن هذا و ذاک،و کأنه یرید أن یماشی عبید اللّه، و یتنازل له عن هذین الأمرین،لکی یلزمه الحجة بما هو أبسط من ذلک و أوضح،و هو أنه قد فر من عقوبة ذنب لیوقع نفسه فی ذنب أعظم،و هو حربه لإمامه مع أنّه کان یکفیه لحفظ نفسه من علی«علیه السّلام»-لو جاز له ذلک- أن یلتجئ إلی مکة،فإن علیا«علیه السّلام»لا یمکن أن یتعدی حدود اللّه.

و من الأحکام الثابتة:أن من جنی فی الحل،ثم فرّ إلی الحرم أو لجأ إلیه، فلا یجوز أن یقام علیه الحدّ أو أن یقتص منه ما دام هناک،لکن یضیق علیه فی المطعم و المشرب،و یمنع من السوق،و لا یکلم،حتی یخرج منه إلی الحلّ.

و کلام الأشتر هذا،الذی أحرج عبید اللّه،یدفع ما ذهب إلیه المالکیة و الشافعیة من أنّه یجب اخراجه من الحرم و إقامة الحدّ علیه،و خالفهم الأحناف و الحنابلة،و قالوا بمضمون کلام الأشتر (1).

ابن عمر یدخل علی علی علیه السّلام فی صفین

و ذکروا:أن ابن عمر دخل علی علی«علیه السّلام»فی عسکره فی صفین،فقال:أنت قاتل الهرمزان،و قد کان أبوک فرض له فی الدیوان، و أدخله الإسلام؟!

فقال له عبید اللّه:الحمد للّه الذی جعلک تطلبنی بدم الهرمزان،

ص :203


1- 1) راجع:الفقه علی المذاهب الأربعة ج 5 ص 308-310.

و أطلبک بدم عثمان.

فقال«علیه السّلام»:لا علیک،سیجمعنی و إیاک الحرب غدا (1).

و نقول:

ألف:إن دخول ابن عمر علی علی«علیه السّلام»فی صفین و عدم أخذ علی«علیه السّلام»له إنما کان فی ساعات الأمان،أو قبل نشوب الحرب، حیث لا سبیل إلی التعرض له،لأن ذلک یعطی المبرر للطرف الآخر لقتل الأبریاء الذین یظفر بهم فی ساعات الأمان أیضا.

کما أن ذلک یعطی الذریعة لمعاویة لإنشاب الحرب،بحجة أنّه«علیه السلام»هو الذی بدأها،بما فعله بابن عمر،و سینخدع بذلک الکثیرون، و یقعون فی براثن معاویة و حزبه.

فکان لا بدّ من حفظ هؤلاء،و إیصاد أبواب الخدیعة و المکر أمام أهل الضلال،حتی یسفر الصبح لذی له عینین،و یری الناس بأم أعینهم غدر الغادرین،و مکر الماکرین.

ب:إنّه«علیه السّلام»قد ألزم ابن عمر بفعل أبیه نفسه،و لم یکتف بذکر إسلام الهرمزان،بل أضاف إسلامه إلی عمر نفسه،و أنه هو الذی أدخله فیه..

کما أنّه لم یبق الأمر فی نطاق الدعوی أو الإخبار،بل قدم شاهدا عملیا، و من فعل عمر نفسه أیضا یثبت صحة هذا الخبر،و هو أنّه قد ثبّت اسم

ص :204


1- 1) صفین للمنقری ص 186 و راجع:الأخبار الطوال ص 169.

الهرمزان،و فرض له فی الدیوان.

ج:و لم یبق أمام عبید اللّه إلا المکابرة،و الجهر بالإصرار علی العدوان.

و کأنّه ینقض بذلک قوله للأشتر إنه مضطر إلی موقفه هذا،لأنّه یرید أن یجنب نفسه خطر الاقتصاص منه.

د:صرح ابن عمر بأنه یعتبر عدوانه علی إمام زمانه من التوفیقات التی یحمد اللّه علیها،إنّه یحمد اللّه الذی جعله یطلبه بدم الهرمزان،و کأنه یرید أن ینسب قتل الهرمزان إلی اللّه تعالی،من خلال مقولة الجبر الإلهی.لکی یصبح قتل المسلم بلا مبرر لیس جریمة،و لا توجب الخلود فی جهنم.

ه:کما أنّه یتهم علیا زورا و بهتانا بقتل عثمان.

و:ثم هو یجعل لنفسه حق المطالبة بدمه،مع أنّه لیس فی العیر و لا فی النفیر من هذا الأمر:مبررا بهذه الأکذوبة جریمته الکبری الأخری،و هی بغیه علی إمام زمانه،و نصرته للضالین الظالمین،و القاسطین..

عثمان ولی الهرمزان

و زعموا:أن عثمان قال للمسلمین:من ولی الهرمزان؟!

قالوا:أنت.

قال:قد عفوت عن عبید اللّه (1).

ص :205


1- 1) أسد الغابة ج 3 ص 342 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 63 و الإصابة ج 5 ص 43 و الغدیر ج 8 ص 133 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 62.

و نقول:

أولا:ذکروا:أن للهرمزان ابنا اسمه(القماذبان).فیکون هو ولیه، و لیس عثمان.

ثانیا:لو کان عثمان قد عفا عنه لکونه هو ولیه،فلماذا ینقم علیه المسلمون ذلک،و هو إنما صنع ما هو حق له.

ثالثا:لو صحّ هذا فلماذا یطلبه علی«علیه السّلام»بعد ذلک لیقتله.

رابعا:لماذا احتاج عثمان إلی الاستیذان من المسلمین،و استیهاب عبید اللّه منهم؟!

و ماذا عن جفینة،و بنت أبی لؤلؤة أیضا؟!

القماذبان هو الذی عفا

و زعموا:أن عثمان سلم عبید اللّه بن عمر إلی«القماذبان»بن الهرمزان لیقتله بأبیه،قال القماذبان:فأطاف بی الناس،و سألونی فی العفو عنه، فقلت:هل لأحد أن یمنعنی منه؟!

قالوا:لا.

قلت:ألیس إن شئت قتلته؟!

قالوا:بلی.

قلت:قد عفوت عنه (1).

ص :206


1- 1) أسد الغابة ج 3 ص 343 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 68 و راجع:الکامل فی التاریخ ج 3 ص 76 و تاریخ الأمم و الملولک ج 4 ص 243 و(ط مؤسسة-

و نقول:

إن هذا لا یصح أیضا:

أولا:إذا کان ولی الدم قد عفا عن عبید اللّه،فلماذا یرید علی«علیه السلام»أن یقتله فی أیام خلافته؟!

ثانیا:لو کان الولی قد عفا،فلا معنی لقول ابن المسیب:فذهب دم الهرمزان هدرا.

ثالثا:سلمنا أن ولی دم الهرمزان قد عفا،لکن ذلک لا یعنی أن یکون عبید اللّه غیر مستحق للقتل أیضا بقتله ابنة أبی لؤلؤة،التی کانت تدعی الإسلام..أو بقتله جفینة،و إن کانوا قد زعموا:أنه نصرانی من أهل الحیرة (1)،فإن هذا غیر ظاهر،لأن عمر لم یکن یأذن لأحد من العلوج بدخول المدینة،و إنّما دخل أبو لؤلؤة المدینة بتوسط المغیرة بن شعبة.

رابعا:قال ابن الأثیر بعد ذکره قصة القماذبان:و الأول-یعنی عفو عثمان عنه،و إعطاءه دیته من ماله-أصح فی إطلاق عبید اللّه،لأن علیا لما ولی الخلافة أراد قتله،فهرب منه إلی معاویة بالشام.و لو کان إطلاقه بأمر

1)

-التاریخ ج 3 ص 76 و تاریخ الأمم و الملولک ج 4 ص 243 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 305 و الغدیر ج 8 ص 138.

ص :207


1- 1) الکامل فی التاریخ ج 3 ص 75 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 1 ص 126 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 356 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 61 و فتوح البلدان ج 3 ص 583 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 303.

ولی الدم لم یتعرض له علی (1).

خامسا:قال ابن الأثیر:إن عبید اللّه بن عمر هو الذی قتل أبا لؤلؤة (2)، و هم و إن کانوا یزعمون أن أبا لؤلؤة لم یکن مسلما،لکن ثمة شواهد تشیر إلی ضد ذلک،فلاحظ ما یلی:

1-اختلفوا فی دین أبی لؤلؤة،هل هو نصرانی؟! (3)،أم مجوسی؟! (4)،

ص :208


1- 1) الکامل فی التاریخ ج 3 ص 76 و بحار الأنوار ج 31 ص 227 و الغدیر ج 8 ص 140.
2- 2) الکامل فی التاریخ ج 3 ص 75.
3- 3) راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 118 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 2 ص 470 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 115 و سفینة البحار ج 7 ص 561 عن ریاض العلماء،عن الذهبی،و تاریخ الأمم و الملوک(ط عز الدین)المجلد الثانی ص 405 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 236 و الوافی بالوفیات ج 24 ص 73 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 49 و دول الإسلام ص 10 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 248 و 249 و البدء و التاریخ ج 5 ص 188 و 189 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر المجلد الثانی قسم 2 ص 124 و عمدة القاری ج 16 ص 211 و راجع: فتوح مصر و أخبارها ص 137 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 91 و شرح السیر الکبیر ج 2 ص 592 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 214.
4- 4) سفینة البحار ج 7 ص 561 عن ریاض العلماء،و بحار الأنوار ج 3 ص 118 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 214 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 423-

أم مسلم؟! (1).

بل قیل:إنّه کان من أکابر المسلمین و المجاهدین (2)،بل ذکروا:أنّه کان من خیار شیعة علی«علیه السّلام» (3).

2-قال عیینة بن حصن لعمر:«إنی أری هذه الأعاجم قد کثرت

4)

-و المصنف للصنعانی ج 5 ص 474 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 112 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 71 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 281 و راجع: تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 913 و کنز العمال ج 12 ص 691 و 693 عن ابن أبی شیبة،و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 2 ص 470 و(ط دار الجیل) ج 3 ص 115 و تاریخ الخلفاء ص 126 و راجع:الإمامة و السیاسة ج 1 ص 22 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 249 و مروج الذهب ج 2 ص 320 و الفتوح لابن أعثم(ط دار الأضواء)المجلد الأول ج 2 ص 323 و البدء و التاریخ ج 5 ص 194 و إرشاد الساری ج 6 ص 112 و الوافی بالوفیات ج 24 ص 73 و شرح السیر الکبیر ج 2 ص 592.

ص :209


1- 1) سفینة البحار ج 7 ص 560 عن ریاض العلماء،و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 214 و عمدة القاری ج 16 ص 211.
2- 2) سفینة البحار ج 7 ص 559 عن ریاض العلماء،و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 214.
3- 3) ریاض العلماء ج 5 ص 507 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 890 و فی هامشه عن:الریاض النضرة ج 2 ص 100 و سیرة عمر ج 2 ص 604.

ببلدک،فاحترس منهم.

قال:إنّهم قد اعتصموا بالإسلام.

قال:أما و اللّه،لکأنی انظر إلی أحمر أزرق منهم قد جال فی هذه فی بطن عمر.

فلما طعن عمر قال:ما فعل عیینة؟!إلخ.. (1).

3-و قال عمر لابن عباس بعد أن طعن:«لقد کنت و أبوک تحبان أن تکثر العلوج بالمدینة.

فقال:إنّ شئت فعلت،أی إن شئت قتلنا.

قال:کذبت،بعد ما تکلموا بکلامکم،و صلوا قبلتکم،و حجوا حجکم؟!

و حسب نص ابن أبی شیبة:أن ابن عباس قال:«إن شئت قتلناه».

فأجابه عمر بما ذکر (2).

ص :210


1- 1) تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 890 و فی هامشه عن الریاض النضرة ج 2 ص 100 و سیرة عمر ج 2 ص 604.
2- 2) صحیح البخاری(ط المکتبة الثقافیة-بیروت)ج 5 ص 84 و 85 و نیل الأوطار ج 6 ص 158 و تاریخ مدینة دمشق ج 44 ص 416 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 188 و أسد الغابة ج 4 ص 75 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 47 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 934 و فتح الباری ج 7 ص 51 و إرشاد الساری ج 6 ص 112 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 337.

و هذا یعنی:أن عمر بن الخطاب قد أقر بإسلام أبی لؤلؤة.

سادسا:قالوا:إنّه بعد قتل عمر بادر عبید اللّه بن عمر،فقتل الهرمزان، و جفینة،و بنتا لأبی لؤلؤة،فأشار الإمام علی«علیه السّلام»علی عثمان بقتله بهم،فأبی (1).

فهذا یشیر:إلی أن المقتولین کانوا مسلمین،إذ لا یقتل مسلم بکافر.

و یبدو أن بنت أبی لؤلؤة کانت قد بلغت سن التکلیف،کما یشیر إلیه قول ابن سعد عنها:«کانت تدعی الإسلام» (2).

سابعا:قولهم:إن عثمان قد عفا عن عبید اللّه،و طلب من المسلمین أن یعفوا یدل علی أنه لم یکن للهرمزان ولی اسمه القماذبان.

کما أنه لو کان القماذبان قد عفا،فلماذا یطلب علی«علیه السّلام»عبید اللّه بالهرمزان حسب تصریح الروایات التی تقدمت لیقتله؟!

ص :211


1- 1) سفینة البحار ج 7 ص 561 و بحار الأنوار ج 31 ص 226 و(طبعة قدیمة)ج 8 ص 331 و مصادر کثیرة تقدمت.
2- 2) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 356 و ج 5 ص 15 و معرفة السنن و الآثار ج 6 ص 270 و المحلی لابن حزم ج 10 ص 351 و ج 11 ص 115 و الغدیر ج 8 ص 133 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 479 و شرح معانی الآثار ج 3 ص 194 و نصب الرایة ج 6 ص 334 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 2 ص 263 و 264 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 62 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 296.

و لماذا جعلوا هذا الأمر من المطاعن علی عثمان؟!

دفاع فاسد عن عثمان

زعم بعضهم دفاعا عن عثمان:أن للإمام أن یعفو،و لم یثبت أن أمیر المؤمنین«علیه السّلام»کان یطلب عبید اللّه لیقتله قصاصا،بل لیضع من قدره،و للإیذاء و التعزیر (1).

و نقول:

ألف:إن النصوص المتقدمة أوضحت:أن عبید اللّه بن عمر لم یفهم ذلک،فکیف فهمه هذا المدافع الغیور؟!و من أین فهمه؟!و ما هی القرائن التی دلته علیه؟!

فإننا نعلم:أن اللّه تعالی لم یطلعه علی ما فی قلب علی«علیه السّلام»، و لا علی ما فی قلب غیره؟!

کما أنه لا شیء یثبت أن غیر عبید اللّه قد فهم ذلک أیضا.

ب:إذا کان عثمان قد عفا و کان یحق له ذلک،فلا یحق لعلی«علیه السلام»الحط من قدر عبید اللّه،و لا تعزیره،و لا إیذاؤه،لأن الحق،و هو القود،قد سقط عنه.

ص :212


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 59 و 60 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 300 و نهج الحق و کشف الصدق(ط دار الهجرة-قم)ص 301 و إبطال الباطل (مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1.

ج:إذا کان القود بالهرمزان قد سقط،فأین ذهب دم بنت أبی لؤلؤة التی کانت تدعی الإسلام،فضلا عن جفینة،أو بنت الهرمزان إن صحت الروایة فیها؟!

المحب الطبری یدافع عن عثمان

و قد حاول المحب الطبری أن یدافع عن عثمان،فأجاب بجوابین:

«الأول:إن الهرمزان شارک أبا لؤلؤة فی ذلک و مالأه،و إن کان المباشر أبو(أبا-ظ)لؤلؤة وحده،لکن المعین علی قتل الإمام العادل یباح قتله عند جماعة من الأئمة،و قد أوجب کثیر من الفقهاء القود علی الآمر و المأمور.

و بهذا اعتذر عبید اللّه بن عمر و قال:إن عبد الرحمن بن أبی بکر أخبره:

أنه رأی أبا لؤلؤة و الهرمزان و جفینة یدخلون فی مکان،و یتشاورون، و بینهم خنجر له رأسان،مقبضه فی وسطه،فقتل عمر فی صبیحة تلک اللیلة،فاستدعی عثمان عبد الرحمن،فسأله عن ذلک،فقال:انظروا إلی السکین،فإن کانت ذات طرفین،فلا أری القوم إلا و قد اجتمعوا علی قتله.

فنظروا إلیها فوجدوها کما وصف عبد الرحمن،فلذلک ترک عثمان قتل عبید اللّه بن عمر،لرؤیته عدم وجوب القود لذلک،أو لتردده فیه،فلم یر الوجوب بالشک.

و الثانی:إن عثمان خاف من قتله ثوران فتنة عظیمة،لأنه کان بنو تیم و بنو عدی مانعون(مانعین)من قتله،و دافعون(دافعین)عنه،و کان بنو أمیة أیضا جانحون(جانحین)إلیه،حتی قال له عمرو بن العاص:قتل أمیر المؤمنین عمر بالأمس،و یقتل ابنه الیوم؟!لا و اللّه لا یکون هذا أبدا،

ص :213

و مال فی بنی جمح،فلما رأی عثمان ذلک اغتنم تسکین الفتنة و قال:أمره إلی، و سأرضی أهل الهرمزان منه» (1).

و نقول:

بالنسبة لجوابه الأول:

ألف:إن شبه الخنجر الذی استعمله أبو لؤلؤة بالخنجر الذی رآه عبد الرحمن بن أبی بکر لا یعنی أن یکون هو عینه.

ب:حتی لو کان الخنجر هو عینه،و کان أبو لؤلؤة قد اشتراه من الهرمزان،فذلک لا یعنی معرفة الهرمزان بما ینویه أبو لؤلؤة،فضلا عن أن یکون قد شارک أو أمر،بل لعله نهاه عن ذلک الفعل،لو کان قد أخبره به.

ج:إن شهادة عبد الرحمن بن أبی بکر لا تکفی للإقدام علی قتل مسلم، و لذلک أوصی عمر بأنه إن قامت البیّنة علی الهرمزان بالمشارکة،و إلا فلیقتل عبید اللّه به.

د:إن عبید اللّه هو أحد أولیاء الدم بالنسبة لعمر،فلعل غیره یعفو عن القاتل أو یرضی بالدیة.

ه:إن علیا«علیه السّلام»أصرّ علی قتل عبید اللّه،و لو وجد له عذرا فی ذلک لما أصرّ علی القود،و لم یحتج عثمان إلی استیهاب عبید اللّه من المسلمین،و لا إلی هبة عثمان و عفوه.

و:لو صحّ ذلک بالنسبة للهرمزان لم یصح بالنسبة لجفینة،و لا بالنسبة

ص :214


1- 1) الغدیر ج 8 ص 141.

لبنت أبی لؤلؤة التی کانت تدعی الإسلام.

و بالنسبة لجوابه الثانی نقول:

ألف:لا شاهد نعرفه لقیام بنی عدی،و تیم،و جمح،و أمیة بالمنع من الإقتصاص من عبید اللّه بن عمر.

ب:لو صحّ ذلک،لقامت کل قبیلة بالمنع من الإقتصاص من أفرادها إذا ارتکبوا الجرائم،و تساعدها علی ذلک القبائل المتحالفة معها،و تتعطل الاحکام و یمنع من إجراء القصاصات و الحدود.

ج:لو صحّ ذلک،فإن عدالة الصحابة تصبح فی مهب الریح.

ص :215

ص :216

الفصل الثالث

اشارة

عثمان..یرید طرید رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله..

ص :217

ص :218

الحکم طرید الرسول صلّی اللّه علیه و آله

لما قدم الحکم بن أبی العاص المدینة بعد فتح مکة،أخرجه النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی الطائف،و قال:لا یساکننی فی بلد أبدا.

و سبب ذلک:أنّ الحکم کان یتظاهر بعداوة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و الوقیعة به،حتی بلغ به الأمر إلی أنّه کان یعیب النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی مشیه.فطرده«صلی اللّه علیه و آله»،و أبعده،و لعنه،و أباح دمه متی وجد بالمدینة،و لم یبق أحد یعرفه إلا بأنه طرید رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و کان یتسلق علی حائط بیته لیری النبی«صلی اللّه علیه و آله»مع أزواجه،فبصر به«صلی اللّه علیه و آله»و هو متطلع علیه،فلما وقعت عیناه فی عینیه کلح فی وجه النبی«صلی اللّه علیه و آله»،ثم نزل (1).

و کان«صلی اللّه علیه و آله»یداری قومه من قبل بالصبر (2).

ص :219


1- 1) الجمل للشیخ المفید ص 180 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 96
2- 2) الجمل للشیخ المفید ص 181 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 97
ضرورة نفی الحکم

و بعد فقد کان نفی الحکم إلی الطائف قرارا إلهیا أجراه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و نستطیع أن نتلمس من وجوه الحکمة فیه أن بقاءه فی المدینة سیکون مضرا بالدعوة إلی اللّه،و سیؤثر علی ضعفاء النفوس،و یزلزل یقینهم بدینهم،و قد یجرئ المنافقین علی ممارسة نفس الأسالیب التی یمارسها الحکم ضد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و إذا اعتبرنا الحکم مفسدا فی الأرض،فجزاؤه إما القتل،أو الصلب، أو النفی من الأرض،و لم یختر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أحد الأولین،لأن ذلک لن یسهل تقبله علی کثیر من ذویهم و عشائرهم.بل قد یؤدی إلی ردات فعل غیر حمیدة،و لا یجوز إثارتها..

و ربما یخل ذلک بحالة السکون و الإستقرار،و ینشط حرکة المجاهرة بالإستهانة بالرمز الاقدس،بالإضافة إلی الفرصة التی یقدمها لإثارة العصبیات و النعرات،و تحریک الأحقاد،و بث الفرقة بین الناس.

فکان الإجراء الأمثل و الأفضل هم لجم الفتنة بإخراج عنصر إثارتها و إبعاده،دون أن یعاقبه بالقتل أو الصلب،رغم استحقاقه له،فإن ذلک قد یدفع بالأمور إلی ما لا تحمد عقباه،فأخرج الحکم،و معه عثمان الأزرق، و الحارث،و غیرهما من بنیه (1).

ص :220


1- 1) أنساب الأشراف ج 5 ص 125 و الغدیر ج 8 ص 244.
عثمان یردّ الحکم

فجاء عثمان إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فکلمه فیه،فأبی.

ثم جاء إلی أبی بکر و عمر فی زمان ولایتهما،فکلمهما فیه،فأبیا،و أغلظا علیه القول،و زبراه،و قال له عمر:یخرجه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و تأمرنی أن أدخله؟!و اللّه،لو أدخلته لم آمن من قول قائل غیّر عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و کیف أخالف رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟! فإیاک-یا ابن عفان-أن تعاودنی فیه بعد الیوم (1).

فلما ولی عثمان ردّ الحکم إلی المدینة،و حباه،و أعطاه،و أقطعه المربد بمدینة الرسول«صلی اللّه علیه و آله».

فعظم ذلک علی المسلمین..و صاروا إلی علی«علیه السّلام»،فسألوه أن یکلمه فی إخراجه عن المدینة،ورده إلی منفاه الأول (2).

فجاءه علی«علیه السّلام»،و طلحة و الزبیر،و سعد و عبد الرحمن بن عوف،و عمار بن یاسر،فقالوا:إنّک أدخلت الحکم و من معه،و قد کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»أخرجهم،و أبو بکر،و عمر.و إنّا نذکرک اللّه

ص :221


1- 1) نهج الحق(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 150-151 و راجع:الجمل للشیخ المفید ص 180 و 181 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 96 و 97 و أنساب الأشراف ج 5 ص 27 و راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 170-172 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 269 و 270 و 271.
2- 2) الجمل للشیخ المفید ص 181 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 97.

و الإسلام،و معادک،فإن لک معادا و منقلبا.و قد أبت ذلک الولاة قبلک، و لم یطمع أحد أن یکلمهم فیهم،و هذا شیء نخاف اللّه علیک فیه.

فقال عثمان:إن قرابتهم منی ما تعلمون،و قد کان رسول اللّه حیث کلمته أطمعنی فی أن یأذن لهم.و إنما أخرجهم لکلمة بلغته عن الحکم،و لن یضرکم مکانهم شیئا،و فی الناس من هو شر منهم.

و عند المفید:فقال عثمان:یا علی،قد علمت مکان هذا الرجل منی، و أنه عمی،و قد کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»أخرجه لیلا عنه لبلاغه ما لم یصح علیه.

و قد مضی النبی«صلی اللّه علیه و آله»لسبیله،و رأی أبو بکر و عمر ما رأیاه.و أنا أری أن أصل رحمی،و أقضی حق عمی.و لیس هو شر أهل الأرض.و فی الناس من هو شر منه.

أو فقال«علیه السّلام»:«و اللّه،لئن أبقیته یا عثمان لیقولن الناس فیک شرا من هذا،أو شرا من هذا» (1).

(أو فقال أمیر المؤمنین«علیه السّلام»:لا أحد(أو لا أجد)شرّ منه، و لا منهم).

ثم قال:هل تعلم عمر یقول:و اللّه لیحملن بنی أبی معیط علی رقاب الناس؟و اللّه لئن فعل لیقتلنه!

فقال عثمان:ما کان منکم أحد لیکون بینه و بینه من القرابة ما بینی و بینه،

ص :222


1- 1) الجمل للشیخ المفید ص 181 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 97.

و ینال من المقدرة ما نلت إلا کان سیدخله،و فی الناس من هو شرّ منه.

فغضب علی«علیه السّلام»،و قال:و اللّه،لتأتینا بشر من هذا إن سلمت.

و ستری یا عثمان غب ما تفعل.ثم خرجوا من عنده (1).

و نقول:

تضمن هذا الحدث أمورا یحسن الوقوف عندها،فلاحظ ما یلی:

هل استأذن عثمان بإرجاع الحکم

إن إرجاع الحکم کان من المآخذ التی نقمها الصحابة علی عثمان،و قد حاول أتباعه إیجاد المخارج،و التماس المبررات له،و التخفیف من آثار فعله هذا،فقال بعضهم:

«روی أرباب الصحاح لما قیل له:لم أدخلت الحکم بن أبی العاص؟! قال:استأذنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی إدخاله،فأذن لی،و ذکرت ذلک لأبی بکر و عمر،فلم یصدقانی،فلما صرت والیا عملت بعلمی فی إعادتهم إلی المدینة.

ص :223


1- 1) نهج الحق(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 151 و(ط دار الهجرة-قم) 292 و 293 و بحار الأنوار ج 31 ص 170-171 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 269 و 270 و الصراط المستقیم ج 3 ص 31 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 582 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 30 و 31 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 270.

و هذا مذکور فی الصحاح،و إنکار هذا النقل من قاضی القضاة إنکار باطل،لا یوافقه نقل الصحاح.

و یؤید هذا:ما ذکر فی الصحاح:«أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أمر یوم الفتح بقتل عبد اللّه بن أبی سرح،فجاء عثمان،و استأمن منه،فلم یؤمنه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأتی من الیمین و الیسار،و القدام و الخلف،و فی کل هذه المرات کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لا یقبل منه،و هو یبالغ،حتی قبل فی آخر الأمر،و کان هذا من حرص عثمان علی صلة الرحم..

إلی أن قال:فلا مخالفة له،و لا طعن» (1).

و عن ابن الأثیر:إن عثمان لما ولی الخلافة ردّ عمه الحکم،و قال:کنت قد شفعت فیه إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فوعدنی برده (2).

هذا..و لا بأس بمراجعة ما ذکره:البلاذری،و محب الدین الطبری، و الیافعی،و الهیثمی،و الحلبی هنا (3).

ص :224


1- 1) إبطال الباطل(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 151 و إحقاق الحق (الأصل)ص 251.
2- 2) أسد الغابة ج 2 ص 35 و الإصابة ج 2 ص 92 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة) ج 1 ص 509.
3- 3) راجع:مرآة الجنان ج 1 ص 85 و أنساب الأشراف ج 5 ص 27 و الریاض النضرة ج 2 ص 143 و الصواعق المحرقة ص 68 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 86 و(ط دار المعرفة)ج 1 ص 509.

و یجاب عن هذا:بما ذکره العلامة المظفر«رحمه اللّه»حیث ذکر ما مضمونه:

أولا:«لا أثر لهذا الخبر فی صحاحهم،بحسب التتبع،و لم أجد من نقله عنها،و لو کان موجودا فیها فلم لم یعین الکتاب،و محل ذکره منه،بعد إنکار المرتضی«رحمه اللّه»،حتی لا یحتاج إلی التأیید بذکر الخبر المتعلق بابن أبی سرح»؟! (1).

ثانیا:إن الخبر المتقدم ینقل عن عثمان:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» أطمعه فی ردهم.

ثالثا:إن عثمان یصرح هنا:بأن أبا بکر و عمر لم یصدقاه،فلماذا یصدقه غیرهما من أتباعهما؟!فإنهما أعرف به،و أقرب إلیه منهم؟!

رابعا:کیف لم یصدقه عمر فی هذا الأمر،ثم جعله فی جملة أهل الشوری، و ساق الأمور إلیه؟!

خامسا:إن کان عثمان قد استأذن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی ذلک، فلماذا لم یبادر إلیه فی زمان النبی«صلی اللّه علیه و آله»؟!

و إن کان قد استأذن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی أیام مرضه،فإن عمر و أتباعه لا بدّ أن یردوا ذلک علیه،لحکم عمر علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»بعدم صحة تصرفاته،لأنّه کان یهجر،أو غلبه الوجع،و العیاذ باللّه!!

سادسا:قد احتج عثمان لنفسه حین تکلم الناس فی إرجاعه الحکم

ص :225


1- 1) دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 151-152.

بقوله:«ما ینقم الناس منی؟!إنی وصلت رحما،و أقررت عینا» (1).

فلماذا لم یحتج علیهم بأن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أذن له؟!

سابعا:إذا کان عبد الرحمن قد جعل الخلافة فی الشوری لعثمان بشرط أن یسیر بسیرة الشیخین:أبی بکر و عمر،فإن مخالفته سیرتهما فی قضیة الحکم،تفقده شرط الخلافة هذا.

ثامنا:إذا کان الحکم و ابن أبی سرح عدوا اللّه،و عدوا رسوله،و قد لعنهما رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلماذا لا یعادیهما عثمان،و لا یتبرأ منهما؟!

و قد قال تعالی: قُلْ إِنْ کٰانَ آبٰاؤُکُمْ وَ أَبْنٰاؤُکُمْ وَ إِخْوٰانُکُمْ وَ أَزْوٰاجُکُمْ وَ عَشِیرَتُکُمْ وَ أَمْوٰالٌ اقْتَرَفْتُمُوهٰا وَ تِجٰارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسٰادَهٰا وَ مَسٰاکِنُ تَرْضَوْنَهٰا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهٰادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّٰی یَأْتِیَ اللّٰهُ بِأَمْرِهِ وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفٰاسِقِینَ (2).

و قال سبحانه: لاٰ تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوٰادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کٰانُوا آبٰاءَهُمْ أَوْ أَبْنٰاءَهُمْ أَوْ إِخْوٰانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولٰئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمٰانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا رَضِیَ اللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولٰئِکَ حِزْبُ اللّٰهِ أَلاٰ

ص :226


1- 1) العقد الفرید ج 4 ص 118 و الغدیر ج 8 ص 257.
2- 2) الآیة 24 من سورة التوبة.

إِنَّ حِزْبَ اللّٰهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

(1)

.

و لماذا یصرّ علی إعادة طرید الرسول الذی لم یؤوه،لا أبو بکر و لا عمر؟!

و لماذا یقدمه فی العطاء،حتی لقد أعطاه مئة ألف؟! (2).

بل لقد ولاه صدقات قضاعة،فبلغت ثلاث مئة ألف،فوهبها له حین أتاه بها (3).

و یقدمه أیضا فی الإکرام،علی وجوه المهاجرین و الأنصار،فقد کان لا یجلس معه علی سریره إلا أربعة،هم:أبو سفیان،و العباس،و الحکم،

ص :227


1- 1) الآیة 22 من سورة المجادلة.
2- 2) العقد الفرید ج 4 ص 103 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 198 و 199 و تاریخ الإسلام للذهبی(حوادث سنة 31)ص 365-366 و راجع:المعارف لابن قتیبة ص 194 و المحاضرات للراغب المجلد الثانی ج 4 ص 476 و مرآة الجنان ج 1 ص 85 و الغدیر ج 8 ص 242 و الجمل للشیخ المفید ص 181 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 97.
3- 3) بحار الأنوار ج 31 ص 218 و 219 و أنساب الأشراف ج 5 ص 28 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 41 و الصراط المستقیم ج 3 ص 32 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 584 و الغدیر ج 8 ص 242 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 35 و حیاة الإمام الحسین«علیه السّلام»للقرشی ج 1 ص 357 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 273 و نهج الحق ص 294 و إحقاق الحق(الأصل)ص 251.

و الولید بن عقبة،و لم یکن ذلک السریر یسع إلا واحدا مع عثمان (1).

ثم جعل بطانته و خاصته ولده مروان الذی لعنه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و هو فی صلب أبیه إلخ.. (2).

تبریر یحتاج إلی تبریر

و قد برر عمر رفضه لطلب عثمان:بأنه لو أدخل الحکم إلی المدینة لم یأمن قول قائل:غیّر عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و ینبغی التوقف عند هذا الکلام من جهتین:

إحداهما:أن المتوقع:هو أن یکون الداعی لعمر و لکل مسلم فی رفضه إعادة الحکم هو إطاعة أمر اللّه و رسوله،و التقرب إلی اللّه بمعاداة من یعادی اللّه و رسوله،رضی الناس أم غضبوا،و لیس هو الخوف من أقوال الناس،

ص :228


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی(ط دار الکتب العربیة-مصر)ج 4 ص 192 و(ط مؤسسة إسماعیلیان)ج 17 ص 227 و السقیفة و فدک للجوهری ص 121 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 144 عن الأغانی.
2- 2) راجع دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 152-153 و راجع:حیاة الإمام الحسین «علیه السّلام»للقرشی ج 1 ص 377 و فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 56 و شرح الأخبار ج 2 ص 530 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 416 و بحار الأنوار ج 44 ص 85 و الغدیر ج 8 ص 262 و مجمع الزوائد ج 5 ص 240 و مسند أبی یعلی ج 12 ص 136 و المعجم الکبیر ج 3 ص 85 و کنز العمال ج 11 ص 357 و نور الثقلین ج 3 ص 179 و تاریخ مدینة دمشق ج 57 ص 245.

و التماس ما یروق لهم،و یکف ألسنتهم..لا سیما مع قلتهم،و مع کون التیار العام ضد مقولتهم هذه.

الثانیة:أن عمر نفسه قد غیر الکثیر من الأمور التی کانت علی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و لم یرهب قول أحد من الناس.و من ذلک تحریمه المتعتین:متعة الحج و النساء،و إسقاطه حی علی خیر العمل، و إضافة فقرة:«الصلاة خیر من النوم»فی أذان الفجر،و صلاة التراویح فی شهر رمضان،و کان یجترئ علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی حیاته، و تجرأ علی ابنته بعد وفاته،و غیر ذلک..

و قد سمع و عرف رفض فضلاء الصحابة لذلک منه،و تهددهم بالعقوبة علی مخالفة ما قرره.

و لعل حقیقة الأمر هی:أن رفض إرجاعه إما لخوفه من أن یتعرض الحکم للقتل،أو لغیره من قبل بعض المؤمنین،و تنشأ بسبب ذلک مشکلات لا یرید عمر و لا أبو بکر أن یواجهوها،لأنها قد لا تکون مأمونة العواقب..أو خوفا من أن یتحقق ما أخبر به«صلی اللّه علیه و آله»،من أنه إذا بلغ بنو أبی العاص ثلاثین رجلا جعلوا مال اللّه دولا،و عباد اللّه خولا.

و معنی هذا:أن تذهب الخلافة من عمر،أو من ید أبی بکر..و هذا ما لا یمکنهما من قبوله بأی حال.

تبریرات عثمان

و قد برر عثمان ما أقدم علیه من إرجاع الحکم و من معه بأمور أربعة، هی:

ص :229

1-قرابة الحکم و من معه من عثمان،و رغبته فی صلة رحمهم.

2-أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أخرج الحکم لکلمة بلغته عنه.

3-أن مکانهم و وجودهم بین الناس لن یضر الناس شیئا.

4-أن فی الناس من هو شرّ منهم.

و نلاحظ علی ذلک ما یلی:

ألف:بالنسبة لقرابتهم من عثمان نقول:

أولا:لو صحّ هذا المبرر،لکان یجوز لعثمان أن یرجع أقاربه و لو لم یرض الرسول«صلی اللّه علیه و آله»فی عهد الرسول نفسه،فإن ذلک من البرّ بهم حسب زعمه،لأنهم أقاربه،کما و یجوز له ذلک أیضا فی عهد أبی بکر و عمر،و لم یحتج إلی إذنهم،بل و لو أغضبهم ذلک.

ثانیا:إذا کان المعیار فی جواز فعل ذلک هو قدرته علیه،فلماذا یغضب اللّه تعالی،و النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أبو بکر،و عمر،و علی،و ابن عوف،و سائر الصحابة؟!فإن من حقه أن یفعل ذلک،فالکل یعلم أن اللّه لا یغضب،و لا النبی و لا المؤمنون من ممارسة الحق،بل یجب علیهم أن یؤیدوه،و یشجعوه،و یعینوه علیه.

و لیس من حق النبی أن یمنعه،و لا لأبی بکر و عمر أن یغلظا علیه القول،و أن یزبراه،و لا لعمر أن یحذره من أن یعاوده فیه بعد الیوم،علی حدّ تعبیره.

ب:و عن سبب إخراج النبی«صلی اللّه علیه و آله»الحکم نقول:

إن طریقة عثمان فی بیان ذلک توحی،بأن الأمر لم یکن أکثر من کلمة

ص :230

بلغت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و لعلها تصحّ،أو لا تصحّ،و لعلها زید فیها أو نقص منها،أو بلغته علی حالها،و لعلها تستحق هذا الإجراء القاسی،و لعلها لا تستحق،و لعل العفو عنها کان أقرب إلی الحکمة،و إلی الخلق الرضی،و لعله لم یکن کذلک.

و کل ذلک یرخی بظلاله الثقیلة و السیئة لتضمنه التشکیک بصحة و صوابیة موقف النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و کرم أخلاقه،و رحمته، و صفحه،و تسامحه،و غیر ذلک من صفات فیه«صلی اللّه علیه و آله».

بل لقد صرح عثمان-حسب روایة المفید-:بعدم صحة ما بلغ النبی «صلی اللّه علیه و آله»عن الحکم (1).مع أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد رآه یراه،و هو یتجسس علی بیته،و رآاه،و هو یحکیه فی مشیته و کلامه،و فی غیر ذلک.

أما مجاهرة الحکم بعداوة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ثم عیبه النبی «صلی اللّه علیه و آله»فی مشیته،حیث إنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یتکفأ فی مشیته،فالتفت«صلی اللّه علیه و آله»یوما فرآه یتخلج فی مشیته،فقال:کن کذلک،أو نحو ذلک..فلم یکن یقدر علی المشی بعدها إلا مختلجا (2).

ص :231


1- 1) الجمل للشیخ المفید ص 181 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 97.
2- 2) راجع:الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 1 ص 118 و(ط دار الجیل)ج 1 ص 359 و أسد الغابة ج 2 ص 34 و بحار الانوار ج 31 ص 173 و الجمل للشیخ المفید ص 180 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 96 و قاموس الرجال للتستری-

و کان یقف نصب عینیه،فإذا تکلم النبی«صلی اللّه علیه و آله»بشیء من الوحی أو الأحکام لوّی الحکم شدقیه فی وجهه،یحکیه،و یعیب به (1).

أما هذا و سواه فلم یشر إلیه عثمان..و قد ذکره عبد الرحمن بن حسان فی هجائه لعبد الرحمن بن الحکم،فقال:

إن اللعین أباک فارم عظامه

إن ترم ترم مخلجا مجنونا

یمشی خمیص البطن من عمل التقی

و یظل من عمل الخبیث بطینا (2)

و قیل فی سبب نفیه أیضا:أنّه کان یتسمع سر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یفشی ما یسره«صلی اللّه علیه و آله»إلی أصحابه فی مشرکی قریش،

2)

-ج 10 ص 39 و الکامل فی التاریخ ج 4 ص 193 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 297 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 149 و إمتاع الأسماع ج 12 ص 100 و بحار الأنوار ج 31 ص 173 و مناقب أهل البیت«علیه السّلام» للشیروانی ص 364.

ص :232


1- 1) الجمل للشیخ المفید ص 180 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 97.
2- 2) أسد الغابة ج 2 ص 34 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 1 ص 118 و(ط دار الجیل)ج 1 ص 360 و أنساب الأشراف ج 5 ص 125 و مناقب أهل البیت «علیهم السّلام»للشیروانی ص 364 و الغدیر ج 1 ص 260 و ج 8 ص 244 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 150 و النزاع و التخاصم ص 53 و إمتاع الأسماع ج 12 ص 101.

و سائر الکفار و المنافقین (1).

و کان یطلع علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»من باب بیته،حتی لقد أراد «صلی اللّه علیه و آله»أن یفقأ عینه بمدری فی یده لما اطلع علیه من الباب، و هو فی بعض حجر نسائه،أو خرج إلیه بعنزة (2).

نعم..إن ذلک کله و سواه قد تجاهله عثمان،و اعتبره کأنه لم یکن،رغم بقاء معجزة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ظاهرة فی الحکم یراها کل أحد فیه..و هی اختلاجه المتواصل،الذی من شأنه أن یلفت الأنظار.

ج:و عن التبریر الثالث و هو قول عثمان:«لن یضرکم مکانهم شیئا»، نقول:

من أین علم عثمان أن وجود هؤلاء بین المسلمین لن یضر المسلمین شیئا؟!

فإن أحدا لا یستطیع أن یمنع هؤلاء من الإقدام علی تشکیک الناس الذین یخالطونهم بدینهم،و من السعایة بهم إلی من یضرهم،و من إثارة

ص :233


1- 1) راجع:الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 1 ص 118 و(ط دار الجیل)ج 1 ص 359 و أسد الغابة ج 2 ص 34 و بحار الأنوار ج 31 ص 173 و مناقب أهل البیت«علیه السّلام»للشیروانی ص 364 و الغدیر ج 8 ص 244 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 149.
2- 2) أسد الغابة ج 2 ص 34 و أنساب الأشراف ج 5 ص 27 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 317 و(طبعة أخری)ص 337 و الغدیر ج 8 ص 243 و النزاع و التخاصم ص 52 و سبل الهدی و الرشاد ج 2 ص 462.

الفتن بینهم،و من إلحاق الأذی بهم بمختلف أنواعه،و لو بجرهم إلی التهاون فی دینهم،و إشاعة المنکرات بینهم،کالکذب،و الغیبة،و شرب الخمر،و غیر ذلک،سرا أو جهرا.

د:و أمّا قول عثمان:«و فی الناس من هو شرّ منهم»،فیرد علیه:

أولا:أنّ عثمان لا یعلم الغیب،و لم یکشف اللّه تعالی له عن دفائن النفوس،و خفایا القلوب،و لا أوقفه علی أفعال العباد.

ثانیا:إنّ أمیر المؤمنین«علیه السّلام»الذی علمه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الف باب من العلم،یفتح له من کل باب ألف باب،و هو قسیم الجنّة و النار،و هو مع الحق و القرآن،و القرآن و الحق معه،قد أخبر عثمان بعدم صحة مقولته هذه،و قال له:«لا أحد شرّ منه و لا منهم».

و إذا کان أتباع عثمان یعترفون لعلی«علیه السّلام»بالعلم،و یصدقون بکل ما قاله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فیه،فعلیهم أن یقبلوا شهادته هذه.و لا یحق لهم قبول دعوی عثمان إلاّ إن أرادوا الجمع بین النقائض و الأضداد.

و لا سیما مع کون کلام علی«علیه السّلام»مؤیدا بالشاهد و العیان، فإن رسول اللّه لعن الحکم و طرده،و أخرجه،و منعه من مساکنته فی أرض هو فیها،و الذین یقصدهم عثمان لم یکونوا کذلک،کما هو ظاهر.

علی علیه السّلام یحذر عثمان

ثم إن علیا«علیه السّلام»صعّد تحذیره لعثمان،حین أعاد«علیه السلام»علی مسامعه تحذیر عمر له بان لا یحمل آل أبی معیط علی رقاب

ص :234

الناس.و عمر أقرب إلی قلب عثمان من غیره،و لکلامه وقع فی نفسه،لأنه من إخوان الصفاء بالنسبة إلیه.

و قد تضمّن قوله هذا دق ناقوس الخطر لعثمان،فی هذا الأمر بالذات، لما یعلمه من حرصه علی أقاربه،حتی لو کانوا مثل الحکم،و مروان، و الولید.

و لم یکن هذا الأمر بالذی یخفی علی أحد،فإن ما فعله عثمان بالنسبة لعبد اللّه بن سعد بن أبی سرح فی فتح مکة،و قبل ذلک کان قد قتل زوجته ربیبة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لتوهمه أنّها دلّت علی معاویة بن المغیرة خیر شاهد علی هذا الأمر.

عثمان یصرّ و علی علیه السّلام یخبر بما یکون

و لکن عثمان أصرّ علی موقفه،بل تقدم خطوة أخری باتجاه تأکید هذا الموقف،و تکریسه،حین ادعی:أن جمیع الذین یعترضون علیه،سیتخذون نفس موقفه لو کانوا فی موقعه.

و هو کلام لا مبرر له،فإن علیا«علیه السّلام»لیس کعثمان،کما أثبتته الوقائع،و عمار بن یاسر لیس مثل طلحة و الزبیر و سعد،و قد قرر عمر بن الخطاب نفسه بعض الفوارق بین أرکان الشوری الذین کانوا جمیعا، یعترضون علی عثمان.فضلا عن اعتراض غیرهم،مثل أمثال:عمار و أبی ذر،و ابن مسعود،و سواهم.

و قد جرت بین ابن عوف و عثمان،و بین عمار و عثمان،و بین طلحة و الزبیر و عثمان و بین علی«علیه السّلام»و طلحة و الزبیر خطوب و أحیانا

ص :235

حروب،یعرفها الناس،و کثیر منها دوّن فی کتب التاریخ،و رواه الرواة، و تناقلته الأفواه.

و حین لوح عثمان بمقدرته،و ظهر أنه مصمم علی الإستفادة من موقعه و نفوذه،و أعلن إصراره علی ما ادعاه،بالرغم من بوار حجته فیه،أعلن علی «علیه السّلام»علی الملأ ثلاثة أمور:

أولها:أن الأمور قد اتخذت منحی أشدّ صعوبة،و أعظم خطرا،و أنّها تسیر من سیء إلی أسوء،و لم تعد علی و تیرة واحدة،و لذا أکد«علیه السّلام» بالقسم،و باللام المؤکدة،و بنون التوکید الثقیلة،علی أن عثمان سیأتیهم بشر من هذا.

ثانیها:أن هذا الشر سینتهی بخسران عثمان سلامته(أو فقل:حیاته).

و هذا یشیر ضمنا إلی خطورة الممارسات التی یعتمدها،و مقدار حساسیتها.

ثالثها:أن قانون التسبیب سنة إلهیة جاریة لم یکن عثمان لیستثنی منها، و أن ما سیجری علیه هو النتیجة الطبیعیة لممارساته و أفعاله.

خلیط غیر متجانس

و نحن إذا نظرنا إلی الجماعة التی بادرت إلی الإعتراض علی عثمان، فسنجد أنها خلیط غیر متجانس،فی أهدافه و مواقفه،و فی ممارساته و سیاساته،و فی خصوصیاته الشخصیة،و فی درجات الإیمان و التقوی؛ فأین الإمام«علیه السّلام»فی علمه و إیمانه،و قیمته عند اللّه عز و جل من سائرهم؟!فإنه لا یقاس به أحد.

ص :236

و أین عمار من سعد،أو من عبد الرحمن بن عوف؟!و أین أم سلمة من عائشة؟!و أین أبو ذر من طلحة و الزبیر؟!

و لسنا بحاجة إلی الخوض فی التفاصیل،و لکن ما یعنینا هنا هو الإشارة إلی اتفاق هؤلاء علی ادانة فعل عثمان هذا،مهما اختلفت مبررات أو دوافع هذه الإدانة لدی کل منهم بالنسبة لغیره.

و لعل هذه الملاحظة وحدها کانت تکفی عثمان لیعید النظر فی قراره، و أن یدرک خطأه فیه،و أن إصراره علیه سوف یحرک کل الشرائح التی تلتقی مع أی واحد من هؤلاء المعترضین،أو تنسجم معه،فإن ذلک یشیر إلی سعة دائرة الرفض لما أقدم علیه،لو کان یقیم وزنا لآراء الناس،و یهمه بقاء الأمور هادئة،بعد أن یکون قد تخلی عن العمل،بما قرره اللّه و رسوله فی حق الحکم،و لم یقدم أبو بکر و لا عمر علی نقضه کما تقدم.

الحکم فی موقف الذل و الخیبة

إن الأحادیث المتضمّنة للعن النبی«صلی اللّه علیه و آله»للحکم بن أبی العاص،و من فی صلبه کثیرة،و قد ذکر العلامة الأمینی«رحمه اللّه»فی کتابه:

(الغدیر ج 8)طائفة منها،و نذکر هنا روایة واحدة منها،و هی تلک المرویة عن عبد اللّه بن عمر،قال:

«هجرت الرواح إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فجاء أبو الحسن، فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:ادن.

فلم یزل یدنیه حتی التقم أذنیه،فبینما النبی«صلی اللّه علیه و آله»یساره، إذ رفع رأسه کالفزع،قال:فدعّ بسیفه الباب،فقال لعلی:إذهب فقده کما تقاد

ص :237

الشاة إلی حالبها.

فإذا علی یدخل الحکم بن أبی العاص آخذا بإذنه،و لها زنمة،حتی أوقفه بین یدی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فلعنه نبی اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ثلاثا ثم قال:أحلّه ناحیة.حتی راح إلیه قوم من المهاجرین و الأنصار.

ثم دعا به،فلعنه،ثم قال:إن هذا سیخالف کتاب اللّه و سنة نبیه، و سیخرج من صلبه فتن یبلغ دخانها السماء.

فقال ناس من القوم:هو أقل و أذل من أن یکون هذا منه.

قال:بلی،و بعضکم یومئذ شیعته» (1).

و نقول:

دلتنا هذه الروایة علی ما یلی:

1-إن هذه الحادثة هی من موارد تجسس الحکم علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و استراقه السمع،علّه یحصل علی بعض الأسرار لیعمل علی إفشائها،و قد أظهرت أنّ غضب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد اشتد إلی حد أنه أراد أن یذیقه بعضا من طعم الذل الذی یستحقه.و کان علی «علیه السّلام»هو المتولی لذلک منه.ثم أن یواجه الفضیحة القاتلة حیث جعله ناحیة،حتی راح إلیه قوم من المهاجرین و الأنصار،فشفعوا فیه..

و لکنه لم یطلقه حتی لعنه مرة أخری،و عرفهم بأمور لم یکونوا یعرفونها.

ص :238


1- 1) الغدیر ج 8 ص 245 و المعجم الکبیر ج 12 ص 336 و کنز العمال ج 11 ص 359 عنه،و عن ابن عساکر،و الدارقطنی فی الأفراد.

2-إن علیا«علیه السّلام»قد نفذ فی الحکم أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حرفیا،حیث جاء به یقوده کما تقاد الشاة إلی حالبها.

و لهذه الدقة فی تنفیذ أوامر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نظائر تدل علی أن هذا النوع من الطاعة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»سجیة فی علی «علیه السّلام»لم یکن لها نظیر فی الصحابة علی الإطلاق.

و قد قرأنا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال له حین أعطاه رایة الفتح فی خیبر:إذهب و لا تلتفت.

فسار قلیلا،ثم وقف و لم یلتفت،و قال للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:

علام أقاتلهم؟!إلخ.. (1).

مع أنّه لو التفت فی هذه الحال لسماع جواب سؤاله،لم یره أحد مخالفا لأمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

3-إنّ النبی«صلی اللّه علیه و آله»أراد أن یعاقب الحکم بما یسانخ فعله فی الجوهر و المظهر،فإن الحکم تخفّی لیطّلع علی الأسرار و الخفایا،لیفضحها و لیتوصل-بزعمه-إلی إحراج النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و توهین أمره، و إیجاد المشکلات فی طریق دعوته.

فجازاه النبی«صلی اللّه علیه و آله»بفضح أمره،و إظهار ما أخفاه، و ایقافه موقف المحرج الذلیل أمام المهاجرین و الأنصار،و الخائب الذی یواجه المشکلات فی طریق وصوله لا هدافه الشریرة.

ص :239


1- 1) تقدمت مصادر ذلک فی غزوة خیبر.

کما أنّه«صلی اللّه علیه و آله»کشف للناس عن بعض ما سیکون علیه حال الحکم،و حال ذریته،و مآله فی المستقبل،حیث أخبرهم أنّهم محض صناع فتن،لا ینتج عنها صفاء و لا بهاء،بل دخان بغیض یبلغ السماء.

4-ثم سجل«صلی اللّه علیه و آله»حقیقة لا بدّ أن تدعو سامعیها لاستحضار هذا الموقف عبر الأحقاب و الأجیال،و یجعله عصیا علی النسیان،حیث سیبقی أولئک الذین سمعوه فی دائرة الحذر و الوجل،من أن یکونوا هم المصداق لقول من لا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ (1)،حیث قال:«بلی،و بعضکم یومئذ شیعته».

لعن الحکم زکاة و رحمة له

قال ابن ظفر:«و کان الحکم هذا یرمی بالداء العضال،و کذلک أبو جهل.کذا ذکره الدمیری فی حیاة الحیوان.

و لعنته«صلی اللّه علیه و آله»للحکم و ابنه لا تضرهما،لأنه«صلی اللّه علیه و آله»تدارک ذلک بقوله مما بینه فی الحدیث الآخر:إنه بشر یغضب کما یغضب البشر،و إنه سأل ربه أن من سبه،أو لعنه،أو دعا علیه،أن یکون رحمة،و زکاة،و کفارة،و طهارة.

و ما نقله«الدمیری»عن ابن ظفر فی أبی جهل لا تأویل علیه فیه، بخلافه فی الحکم،فإنه صحابی،و قبیح أی قبیح أن یرمی صحابی بذلک،

ص :240


1- 1) الآیتان 3-4 من سورة النجم.

فلیحمل علی أنه إن صح ذلک کان یرمی به قبل الاسلام.أه» (1).

و نقول:

أولا:إن مجرد کون الحکم صحابیا لا یبرئه من ارتکاب الموبقات و العظائم،و لا یمنع من ابتلائه بالأدواء،و لا یصونه عن متابعة شهواته، و قد علم أن من الصحابة من قطع فی السرقة،و رجم و جلد فی الزنا،و فی شرب الخمر،و سوی ذلک من موبقات.

و إنما یجنبه ذلک أن یختار هو طریق الإستقامة،و یجاهد نفسه فی سلوکه.

ثانیا:بالنسبة لما ذکره من أن لعن النبی«صلی اللّه علیه و آله»للحکم لا یضره،بل هو له زکاة و رحمة،و کفارة و طهارة،فیرد علیه ما یلی:

1-إن هذا الکلام مأخوذ من الحدیث المروی عن أبی هریرة:«أیما مؤمن آذیته،أو سببته،أو لعنته،أو جلدته،فاجعلها له کفارة و قربة تقربه بها إلیک»أو نحو ذلک من ألفاظ (2).

ص :241


1- 1) الغدیر ج 8 ص 251 الصواعق المحرقة ص 181.
2- 2) راجع:مسند أحمد ج 2 ص 243 و 317 و 390 و 449 و 488 و 493 و 496 و ج 3 ص 33 و 391 و 400 و ج 5 ص 437 و 439 و ج 6 ص 45 و 52 و صحیح مسلم ج 8 ص 24 و 25 و 26 و 27 و ج 2 ص 391 کتاب البر و الصلة،و الغدیر ج 11 ص 89 و ج 8 ص 252 عنه،و شرح مسلم للنووی ج 16 ص 151 و مجمع الزوائد ج 8 ص 267 و فتح الباری ج 11 ص 147 و أبو هریرة لشرف الدین ص 43 ص 91 و قاموس الرجال ج 10 ص 125 و التاریخ الکبیر للبخاری ج 4-

و یرد علی الإستدلال بهذا الحدیث ما یلی:

ألف:إنّه حدبث خاص بالمؤمنین،فلا یشمل المنافقین،فقد قال:«أیما مؤمن..»،و لم یکن الحکم من المؤمنین،و إن کان مظهرا للإسلام.

ب:ظاهر الحدیث أنّه«صلی اللّه علیه و آله»یتکلم عمّا یصدر منه علی سبیل العقوبة لمستحقها،فإذا اقترن ذلک بتوبة المجلود،و الذی وقع علیه الأذی،فإنه یکون کفارة له.

و قد ورد هذا المعنی فی أحادیث أخری تحدثت عمن تجری علیهم

2)

-ص 109 و تاریخ مدینة دمشق ج 67 ص 326 و أسد الغابة ج 4 ص 386 و البدایة و النهایة ج 8 ص 113 و 119 عن صحیح البخاری(کتاب الدعوات)ج 4 ص 71 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 267 و ج 2 ص 251 و 252 و سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 434 و عمدة القاری ج 22 ص 310 و عون المعبود ج 12 ص 270 و 271 و مسند ابن راهویه ج 1 ص 275 و ج 2 ص 543 و الآحاد و المثانی ج 2 ص 200 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 444 و الإستذکار ج 2 ص 75 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 2 ص 261 و اللمع فی أسباب ورود الحدیث ص 82 و کنز العمال ج 3 ص 609 و 611 و 613 و الفتح السماوی ج 2 ص 768 و سنن الدارمی ج 2 ص 315 و تفسیر السمعانی ج 2 ص 369 و ج 3 ص 223 و أحکام القرآن ج 3 ص 431 و التفسیر الکبیر ج 22 ص 231 و الجامع لأحکام القرآن ج 10 ص 227 و تفسیر الآلوسی ج 15 ص 24 و 25 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 587 و 589 و 617.

ص :242

الحدود و القصاصات،و التعزیرات إذا تابوا.

ج:إن هذا المعنی لا بدّ أن یقترن بالإعتراف بأنه قد زید فی الحدیث کلمتا:أو سببته أو لعنته،فإن السب لا یصدر من النبی«صلی اللّه علیه و آله»قطعا لأن سباب المسلم فسوق (1).

ص :243


1- 1) راجع:مسند أحمد ج 1 ص 385 و 411 و 446 و 454 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 1 ص 17 و ج 7 ص 84 و ج 8 ص 91 و صحیح مسلم ج 1 ص 58 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 27 و ج 2 ص 1299 و سنن الترمذی ج 3 ص 238 و ج 4 ص 132 و سنن النسائی ج 7 ص 121 و 122 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 20 و ج 10 ص 209 و شرح مسلم للنووی ج 2 ص 53 و ج 16 ص 141 و مجمع الزوائد ج 4 ص 172 و ج 7 ص 300 و ج 8 ص 73 و فتح الباری ج 11 ص 448 و ج 13 ص 22 و عمدة القاری ج 1 ص 277 و 279 و ج 9 ص 190 و ج 22 ص 123 و ج 24 ص 188 و الدیباج علی مسلم ج 1 ص 85 و تحفة الأحوذی ج 6 ص 100 و مسند الحمیدی ج 1 ص 58 و مسند ابن راهویه ج 1 ص 379 و الأدب المفرد للبخاری ص 97 و کتاب الصمت و آداب اللسان لابن أبی الدنیا ص 273 و الآحاد و المثانی ج 2 ص 321 و السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 313 و 314 و مسند أبی یعلی ج 8 ص 408 و ج 9 ص 56 و 183 و ج 10 ص 441 و ج 13 ص 266 و المعجم الأوسط ج 1 ص 223 و ج 4 ص 44 و ج 6 ص 37 و المعجم الکبیر ج 1 ص 145 و ج 10 ص 105 و نیل الأوطار ج 1 ص 375 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 12 ص 281-

أما اللعن،فهو إن صدر منه«صلی اللّه علیه و آله»،فإنما هو لمستحقه.

و هو دعاء یستجیبه اللّه تعالی لرسوله«صلی اللّه علیه و آله»فی هذه الحال.

د:ورد فی الحدیث کلمات السب،و الأذیة،و اللعن،و الجلد،و من المعلوم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یمکن أن یؤذی،أو أن یسب،أو أن یلعن،أو أن یجلد أحدا بغیر حق،لأنه لو فعل ذلک لاختلت عصمته، و لم یکن أهلا لمقام النبوة،لأن ذلک معناه:أنه«صلی اللّه علیه و آله»لا یتعامل مع الأمور من موقع المسؤولیة و التعقل و الإنصاف،و إنما من موقع النزق و الطیش و الإنفعال.

ه:إن اعتبار النبی«صلی اللّه علیه و آله»بشرا یرضی و یغضب، فیصدر منه فی الحالتین ما لا یرضاه اللّه تعالی فیه حط من مقام الرسول «صلی اللّه علیه و آله»،و إسقاط کلامه عن أن یکون له قیمة..فلا قیمة لثنائه علی علی و أهل بیته«علیهم السّلام»و غیرهم،کما لا قیمة لما أخبر به عن

1)

-و(ط دار الإسلامیة)ج 8 ص 598 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 215 و الأمالی للطوسی ص 537 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 616 و بحار الأنوار ج 71 ص 246 و ج 72 ص 165 و ج 74 ص 89 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 393 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 437 و ج 16 ص 324 و ج 23 ص 145 و ج 26 ص 104 و الغدیر ج 2 ص 174 و ج 8 ص 252 و ج 10 ص 213 و 267 و 272 و ج 11 ص 91 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 426.

ص :244

رذائل أعدائه و أعدائهم.کما أنه یهدف إلی تبریر ما یصدر عن الخلفاء حین یصدر منهم الأذی و السب و اللعن للناس،و التعدی علیهم..

فهم قد رضوا بالحط من مقام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لحفظ ماء وجه أناس ظالمین متسلطین علی الناس بالقهر و الغلبة،صدرت و تصدر منهم المآثم،و الجرائم،و العظائم،علی مدی مئات من السنین،و إلی یومنا هذا.

و قد روی:أن لعن المؤمن کقتله (1)،أو لاعن المؤمن کقاتله (2).

ص :245


1- 1) صحیح البخاری ج 4 ص 38 و(ط دار الفکر)ج 7 ص 97 و 223 و صحیح مسلم ج 1 ص 73 و مسند أحمد ج 4 ص 33 و سنن الدارمی ج 2 ص 192 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 23 و ج 10 ص 30 و الصوارم المهرقة ص 223 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 267 و شرح مسلم للنووی ج 2 ص 67 و 119 و 125 و ج 16 ص 148 و مجمع الزوائد ج 8 ص 73 و عمدة القاری ج 1 ص 203 و ج 22 ص 158 و ج 23 ص 180 و المصنف للصنعانی ج 8 ص 482 و ج 10 ص 463 و مسند أبی داود الطیالسی ص 166 و الدیباج علی مسلم ج 1 ص 125 و الأدب المفرد للبخاری ص 166 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 72-75 و ج 18 ص 194 و معرفة السنن و الآثار ج 7 ص 306 و الأذکار النوویة ص 351 و کنز العمال ج 3 ص 616 و أحکام القرآن لابن العربی ج 1 ص 75 و الإحکام لابن حزم ج 7 ص 1038 و علل الدارقطنی ج 6 ص 196 و تذکرة الحفاظ ج 2 ص 584 و فتح الباری ج 11 ص 468 و الآحاد و المثانی ج 4 ص 147.
2- 2) سنن الترمذی ج 4 ص 132 و تحفة الأحوذی ج 7 ص 325.

و لو صحّ هذا الحدیث:من سببته أو لعنته الخ..لکان علی المسلمین أن یتعرضوا له«صلی اللّه علیه و آله»بالإساءات و الموبقات لکی یلعنهم!!إلا إن کانوا یزهدون بالثواب،و بالطهارة و الرحمة!!

ز:لو صح هذا الحدیث،لکان ینبغی أن یعتز الملعونون بلعنات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لکانوا قد ألفوا الکتب عن الملعونین علی لسان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و لکننا لم نجد منهم إلا التألم،و النفور من نسبة ذلک إلیهم،و تجنب أتباعهم إشاعة ذلک عنهم.

ح:إن الصحابة کانوا یسجلون هذا اللعن علی أنّه سبب إدانة لأولئک المعلونین،و قد فعلت ذلک عائشة،و أبو ذر،و علی«علیه السّلام»،و غیرهم.

ص :246

الفصل الرابع

اشارة

لتدعونی قریش جلادها..

ص :247

ص :248

علی علیه السّلام یجلد الولید الحد

و من الأمور التی یحسن التوقف عندها أنه بعد سبع سنین من إمارة عثمان،أی فی سنة ثلاثین للهجرة (1)جلد الولید بن عقبة فی الخمر،و کان والیا علی الکوفة من قبل عثمان،و کان لعثمان موقف لافت من هذه القضیة،أثار انتقادات الصحابة،حتی لیقول العلامة الأمینی«رحمه اللّه»:

بالإسناد عن أبی إسحاق الهمدانی:إن الولید بن عقبة شرب فسکر، فصلی بالناس الغداة رکعتین،ثم التفت فقال:أزیدکم؟!

فقالوا:لا قد قضینا صلاتنا.

ثم دخل علیه بعد ذلک أبو زینب و جندب بن زهیر الأزدی و هو سکران،فانتزعا خاتمه من یده و هو لا یشعر سکرا.

قال أبو إسحاق:و أخبرنی مسروق:أنه حین صلی لم یرم حتی قاء، فخرج فی أمره إلی عثمان أربعة نفر:أبو زینب.و جندب بن زهیر.و أبو حبیبة الغفاری.و الصعب بن جثامة.فأخبروا عثمان خبره،فقال عبد

ص :249


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 276-278 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 104 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 329.

الرحمن بن عوف:ما له؟!أجن؟!

قالوا:لا،و لکنه سکر.

قال:فأوعدهم عثمان و تهددهم.

و قال لجندب:أنت رأیت أخی یشرب الخمر؟!

قال:معاذ اللّه،و لکنی أشهد إنی رأیته سکران یقسلها من جوفه،و إنی أخذت خاتمه من یده و هو سکران لا یعقل.

قال أبو إسحاق:فأتی الشهود عائشة،فأخبروها بما جری بینهم و بین عثمان،و أن عثمان زبرهم،فنادت عائشة:إن عثمان أبطل الحدود،و توعد الشهود.

و قال الواقدی:و قد یقال:إن عثمان ضرب بعض الشهود أسواطا، فأتوا علیا،فشکوا ذلک إلیه.

فأتی عثمان،فقال:عطلت الحدود،و ضربت قوما شهدوا علی أخیک، فقلبت الحکم،و قد قال عمر:لا تحمل بنی أمیة و آل أبی معیط خاصة علی رقاب الناس.

قال:فما تری؟!

قال:أری أن تعزله و لا تولیه شیئا من أمور المسلمین،و أن تسأل عن الشهود،فإن لم یکونوا أهل ظنة و لا عداوة أقمت علی صاحبک الحد (1).

ص :250


1- 1) الغدیر ج 8 ص 120 عن أنساب الأشراف ج 5 ص 33 و راجع:شرح نهج-

و فی نص آخر قال عن موقف عثمان من الشهود:

(فزبرهما و دفع فی صدورهما،و قال:تنحیا عنی!

فخرجا و أتیا علی بن أبی طالب«علیه السّلام»،فأخبراه بالقصة،فأتی عثمان و هو یقول:دفعت الشهود و أبطلت الحدود؟!

فقال له عثمان:فما تری؟!

قال:أری أن تبعث إلی صاحبک،فإن أقاما الشهادة علیه فی وجهه و لم یدل بحجة) (1).

و قال المفید«رحمه اللّه»:و لما حضر الولید لإقامة الحد علیه أخذ عثمان السوط،فألقاه إلی من حضره من الصحابة،و قال-و هو مغضب-:من شاء فلیقم الحد علی أخی (2).

1)

-البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 19.

ص :251


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 156 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 440 و 441 و راجع:الجمل ص 177 و فی هامشه عن:تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 165 و مروج الذهب ج 2 ص 344 و 345 و(ط دار الأندلس)ج 2 ص 336 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 106 و 107 و الأغانی ج 5 ص 126 و 129 و 130.
2- 2) الجمل ص 179 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 96 و أشار فی هامش النسخة الأولی إلی المصادر التی فی الهامش السابق،بالإضافة إلی:أنساب الأشراف ج 1 ق 4 ص 520 و 521 و العقد الفرید ج 4 ص 307 و 308 و الشافی ج 4 ص 245 و الریاض النضرة ج 2 ص 78 و شرح نهج البلاغة ج 3 ص 18-20.

و یقال:إن عائشة أغلظت لعثمان و أغلظ لها و قال:و ما أنت و هذا؟! إنما أمرت أن تقری فی بیتک.

فقال قوم مثل قوله،و قال آخرون:و من أولی بذلک منها،فاضطربوا بالنعال،و کان ذلک أول قتال بین المسلمین بعد النبی«صلی اللّه علیه و آله» (1).

و أخرج من عدة طرق:أن طلحة و الزبیر أتیا عثمان،فقالا له:قد نهیناک عن تولیة الولید شیئا من أمور المسلمین،فأبیت،و قد شهد علیه بشرب الخمر و السکر،فاعزله.

و قال له علی:اعزله،و حدّه إذا شهد الشهود علیه فی وجهه.

فولی عثمان سعید بن العاص الکوفة،و أمره بإشخاص الولید،فلما قدم سعید الکوفة غسل المنبر،و دار الإمامة،و أشخص الولید.

فلما شهد علیه فی وجهه و أراد عثمان أن یحده ألبسه جبة حبر،و أدخله بیتا،فجعل إذا بعث إلیه رجلا من قریش لیضربه قال له الولید:أنشدک اللّه أن تقطع رحمی،و تغضب أمیر المؤمنین علیک.فیکف.

فلما رأی ذلک علی بن أبی طالب أخذ السوط،و دخل علیه،و معه ابنه الحسن،فقال له الولید مثل تلک المقالة.

فقال له الحسن:صدق یا أبت.

فقال علی:ما أنا إذا بمؤمن.و جلده بسوط له شعبتان.

ص :252


1- 1) الغدیر ج 8 ص 120 و 121 و عن أنساب الأشراف ج 5 ج 33 و(ط أخری)ج 6 ص 144 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 19.

و فی لفظ:فقال علی للحسن ابنه:قم یا بنی فاجلده.

فقال عثمان:یکفیک ذلک بعض من تری،فأخذ علی السوط،و مشی إلیه،فجعل یضربه و الولید یسبه (1).

و فی لفظ الأغانی:فقال له الولید:نشدتک باللّه و بالقرابة.

فقال له علی:اسکت أبا وهب!فإنما هلکت بنو إسرائیل بتعطیلهم الحدود،فضربه و قال:

لتدعونی قریش بعد هذا جلادها (2).

قالوا:و سئل عثمان أن یحلق،و قیل له:إن عمر حلق مثله.

فقال:قد کان فعل ذلک ثم ترکه (3).

و عند المفید:أن الولید لما رأی علیا«علیه السّلام»یقصد نحوه لیضربه،نهض من موضعه لینصرف،فبادر إلیه«علیه السّلام»فقبضه، فشتمه الولید،فسبه أمیر المؤمنین«علیه السّلام»بما کان أهله،و تعتعه حتی أثبت إقامة الحد علیه.

ص :253


1- 1) الغدیر ج 8 ص 121 و عن أنساب الأشراف ج 5 ج 35.
2- 2) راجع:الغدیر ج 8 ص 121 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 409 و بحار الأنوار ج 76 ص 99 و الأغانی(ط ساسی)ج 4 ص 177 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 230.
3- 3) الغدیر ج 8 ص 121 و عن أنساب الأشراف ج 5 ج 35.

فاستشاط عثمان من ذلک،و قال له:لیس لک أن تتعتعه یا علی،و لا لک أن تسبه.

فقال له«علیه السّلام»:بل لی أن أقهره علی الصبر علی الحد.و ما سببته إلا لما سبنی بباطل،فقلت فیه حقا.

ثم ضربه بالسوط-و کان له رأسان-أربعین جلدة فی الحساب بثمانین.

فحقدها علیه عثمان (1).

و فی الولید یقول الحطیئة جرول بن أوس بن مالک العبسی:

شهد الحطیئة یوم یلقی ربه

أن الولید أحق بالعذر

نادی و قد نفدت صلاتهم

أ أزیدکم؟ثملا و ما یدری

لیزیدهم خیرا و لو قبلوا

منه لزادهم علی عشر

فأبوا أبا أبا وهب!و لو فعلوا

لقرنت بین الشفع و الوتر

حبسوا عنانک إذ جریت و لو

خلوا عنانک لم تزل تجری (2)

ص :254


1- 1) راجع:الجمل للمفید ص 179 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 96 و سائر المصادر فی الهامش السابق.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 153 و الغدیر ج 8 ص 121 و 122 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 18 و تهذیب الکمال ج 31 ص 58 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 107 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 252 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 11 ص 214 و السقیفة و فدک للجوهری ص 123 و إمتاع الأسماع ج 13 ص 218-

و ذکر أبو الفرج فی«الأغانی»ج 4 ص 178 و أبو عمر فی«الإستیعاب» بعد هذه الأبیات لحطیئة أیضا قوله:

تکلم فی الصلاة و زاد فیها

علانیة و جاهر بالنفاق

و مج الخمر فی سنن المصلی

و نادی و الجمیع إلی افتراق

أزیدکم؟!علی أن تحمدونی

فما لکم و ما لی من خلاق (1)

و نقول:

هنا أمور تحسن الإشارة إلیها،و هی التالیة:

سبه بما أهله

إن شتم الولید لعلی«علیه السّلام»،لمجرد أنه یرید أن یقیم الحد علیه هو ظلم و عدوان،لأن علیا«علیه السّلام»لیس بصدد الإنتقام منه لنفسه، و لا أن یتلذذ بآلام غیره،بل یرید أن یؤدی واجبه الإلهی،فإن کان للولید أن یعترض،و لعثمان أن یحقد علی أحد،فلیحقدا علی رب العالمین الذی أمرهما بإقامة الحدود.

2)

-و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 441.

ص :255


1- 1) الغدیر ج 8 ص 122 و السقیفة و فدک للجوهری ص 123 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 4 ص 1555 و تهذیب الکمال ج 31 ص 58 و إمتاع الأسماع ج 13 ص 218 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 253 و النصائح الکافیة ص 171 و الوافی بالوفیات ج 27 ص 277 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 19 و ج 17 ص 230 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 442.

و اللافت هنا:أن الولید یشتم علیا بالباطل الذی یدرک براءته«علیه السلام»منه.أما علی فیسب الولید بما فیه،و ذلک أوجع لقلبه،من حیث إنه یذکر الناس بصفاته و ممارساته التی تصغره فی أعینهم..

و من الواضح:أن ذکر الإنسان بما فیه لردعه عن عدوانه،أو للمقابلة بالمثل لیس هو السب المبغوض للّه،و القبیح عند العقلاء،بل هو عبادة و قربة إلی اللّه تعالی..و إن أطلق علیه سب،فهو علی سبیل المجاز،لموافقته من حیث الشکل مع السب..مع أنه لیس منه،بل هو نعته بما فیه،و ما هو أهله.

هذا هو حکم اللّه

إن عثمان یعترض علی علی«علیه السّلام»،زاعما:أنه خالف حکم اللّه حین رد علی الولید بما هو أهله،و تعتعه،و إذ به یفاجأ بأن علیا«علیه السلام»کان یراعی حکم اللّه فی هذا و ذاک،فإن من یمنع من حکم اللّه علیه لا بد أن یقهر علی ذلک..

و من یسب الناس بالباطل،فلا غضاضة فی أن یؤخذ منه هذا الحق أیضا،و هو أن یوصف بالحق،و بما هو فیه،و إن سمی هذا سبا مجازا.

أسکت أبا وهب

و حین ناشد الولید علیا«علیه السّلام»باللّه و الرحم،قال له«علیه السلام»:اسکت أبا أبا وهب،فإنّما هلکت بنو إسرائیل بتعطیلهم الحدود.

ص :256

و نقول:

أولا:إن الولید حین أظهر أنّه یرید من علی«علیه السّلام»أن یراعی رضی اللّه تعالی فیه،و أن یراعی أیضا حرمة الرحم،فإنّه قد عبر عن أمرین:

أحدهما:أنّه یری:أن للّه تعالی حرمة،و أن رضاه تعالی مطلوب، و کذلک الحال بالنسبة للرحم،فإن لها حرمة أیضا.و هذا أمر إیجابی،و هو صحیح فی نفسه،سواء أصدق فیه ابن عقبة،أم لم یصدق..

الثانی:أنّه أراد أن یستفید من هذا الأمر الصحیح فی اتجاه مخالف لرضا اللّه و لصلة الرحم،ألا و هو تعطیل حدود اللّه تبارک و تعالی،و تشجیع العصاة علی الإستمرار فی معاصیهم.

کما أنّه یتضمن قطیعة للرحم،لأن تشجیع الأقارب علی المنکر لا یعد صلة لهم،بل هو قطیعة و عقوق،و جنایة علیهم.

فجاء جواب علی«علیه السّلام»للولید حاملا لخصوصیتین أیضا، إحداهما ترضی الولید،و الأخری تغضبه،و هو کلام حق و صحیح فی نفسه،و صحیح فی موقعه أیضا.فقد قال له:

ألف:أسکت.و هی کلمة لا یرضاها لنفسه الولید،المعتاد علی تزلف المتزلفین،و لکنها تعبر عن واقع لا بدّ من حصوله،لأن ما ینطق به الولید ما هو إلا کلمة حق یراد بها باطل.

ب:ثم خاطبه«علیه السّلام»بکنیته التی ترضی غروره،لیتجانس مع ظاهر کلام الولید المخالف لباطنه،لأنه بمطالبته علیا«علیه السّلام»برعایة رضا اللّه و حق الرحم،أراد أن یجعل ذلک ذریعة لحمل علی«علیه السّلام»

ص :257

علی فعل ما یسخط اللّه،و یتسبب بقطیعة الرحم.

فیتجانس معه کلام علی«علیه السّلام»المظهر للإحترام الظاهری من خلال خطابه بالکنیة،و المستبطن للإصرار علی إجراء الحدّ علیه،و المصاحب لأمره بالسکوت عن الکلام الذی یراد به باطل.

ج:ثم جاء التعلیل القاضی بلزوم إجراء الحدّ علی الولید لیبین:أن القضیة لیست مسألة شخصیة،ترتبط بصلة الرحم و قطعها،و إنما هی تمس الأمة بأسرها فی مصیرها الذی لا بدّ لها من التأکد من کونه مرضیا لها، و منسجما مع آمالها،و طموحاتها و توقعاتها.

و بذلک یکون«علیه السّلام»قد وضع الولید فی مواجهة الأمة،عوضا من کونه فی مواجهة شخص علی«علیه السّلام».

و قد أسس«علیه السّلام»بذلک حقا للأمة،لا بدّ لها أن تمارسه فی الدفاع عن علی«علیه السّلام»،حین یتعرض للسباب من قبل الولید، لمجرد أنّه یجری علیه الحدّ الذی هو حق للأمة،و لو أنها لم تمارس حقها هذا، فإنها ستهلک کما هلک بنو اسرائیل.

الجبة لماذا؟!

و لا بدّ من السؤال عن السبب فی الباس الولید جبة حبر،فإن المفروض هو إقامة الحدّ علیه مجردا إلا من ساتر عورته.و یضرب أشد الضرب.فهل أراد عثمان أن یخفف من إحساس الولید بألم الضرب الوارد علیه؟!و ألا تعتبر هذه مخالفة أخری لأحکام الشریعة؟!

ص :258

و قد صرح الطبری:بأنه کانت علی الولید خمیصة یوم أمر به أن یجلد، فنزعها عنه علی بن أبی طالب«علیه السّلام» (1).

و لنفترض:أن علیا«علیه السّلام»لم یعترض علی ذلک،فلا بد أن یکون سبب ذلک خوفه من جعل ذلک ذریعة لتعطیل الحدّ،بحجة أنهم لم یسمعوا من النبی«صلی اللّه علیه و آله»نصا یلزمهم بذلک!!

موقف علی علیه السّلام یختلف عن موقف عائشة

تقدم:أن عثمان أوعد الشهود،و تهددهم و زبرهم.

و أنهم شکوه إلی عائشة،فنادت عائشة:إن عثمان أبطل الحدود،و توعد الشهود.

و تقدم:أنّه ضرب بعضهم أسواطا،فشکوه إلی علی«علیه السّلام»، فأتاه«علیه السّلام»و طالبه بذلک.

و نحن لا نحتاج إلی التأکید علی حرمة التهدید و الوعید للشاهد،فضلا عن حرمة ضربه.

و لا أن نتوقف عند شکوی الشهود لعائشة و موقفها،فإنّه قد احرج الخلیفة بصورة کبیرة،فهو مدین لأبیها فی تسهیل وصوله إلی المقام الذی هو فیه،و لعائشة تأثیر کبیر علی التیار الذی ینتمی إلیه عثمان،و یحتمی به.

ص :259


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 267 و 277 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 330 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 106 و أعیان الشیعة ج 1 ص 440.

و لکننا نتوقف عند شکوی الشهود إلی علی«علیه السّلام»ما فعله بهم عثمان،و دقة علی«علیه السّلام»فی موقفه الذی اتخذه من هذه القضیة.

و البارز هنا:هو هذا الاختلاف الظاهر بین موقفه«علیه السّلام» و موقف غیره،فعائشة مثلا بادرت إلی الإعلان بإدانة عثمان و الولید بصورة قاطعة،حیث نادت:إن عثمان أبطل الحدود،و توعد الشهود،و ذلک بمجرد شکوی الشهود لها.

أمّا علی«علیه السّلام»فلم یستسغ موقفا کهذا،فقد یدعی مدع أن الشهود کاذبون أو مخطؤن فی شهادتهم علی الولید،فإن شربه للخمر لم یکن قد ثبت بعد عند قاض،و شهادتهم لم توثق بعد من قبل من یتصدی لذلک، فلعل فیها خللا من بعض الجهات یسقطها عن الإعتبار،و لعل..و لعل.

کما أنّه لم یثبت بعد صحة ما ادعوه-عند عائشة و غیرها-علی عثمان من التهدید و الوعید لهم،فإن القضیة لا تزال فی دائرة الإدعاء علیه.

و حتی لو ثبت أنه فعل ذلک،فلا یصح إصدار حکم ضده قبل سؤاله عن مبررات فعله هذا،ف«لعل لها عذرا و أنت تلوم».

کما أنّه لا یجوز تجاهل أمر کهذا،بل لا بدّ متابعته،و إحقاق الحق فیه، وفق أصول الشریعة،و ما تقتضیه أحکامها.

و لذلک بادر علی«علیه السّلام»إلی الحضور بنفسه لیسمع من عثمان، و لم یکتف بأقوال الشهود فی حقه،فیحکم علیه و هو غائب.

و حین أتاه لم یواجهه بإدانة حازمة،و لا بحکم قاطع بأنه قد عطل الحدود،و ضرب الشهود.بل طرح علیه سؤالا ینتظر منه الإجابة علیه،ثم

ص :260

یتصرف وفق ما یقتضیه.

و جاءته الإجابة التی فتحت له باب التدخل للإصلاح،و وضع الأمور فی نصابها،فقد أقرّ عثمان بأنّه یواجه مشکلة فیما یرتبط بأخیه الولید بن عقبة.

فجاءه الإقتراح الملزم له،و الذی لا مجال له للتنصل منه،أو التقاعس فیه،و المزیل لأی و هم فی أن یکون لدی علی«علیه السّلام»أی تحامل،أو تجنّ علی الولید،إستجابة لأی داع غیر رعایة أحکام الشرع.

بل هو قد فتح له باب احتمال براءة أخیه،کما سنری فی الفقرة التالیة:

ماذا فی اقتراح علی علیه السّلام؟!

و قد تضمن اقتراح علی«علیه السّلام»أمرین،هما فی غایة الدقة،و هما موافقان لأحکام اللّه تعالی،و لیس فیهما ضرر علی عثمان و الهیئة الحاکمة،بل ربما یجدون أن الأخذ بهما مفید و سدید.و هذان الأمران هما:

الأول:عزل الولید عن موقعه،و عدم تولیته بعد ذلک شیئا من أمور المسلمین،لأن تولیة شخص عرفت عنه أمور کهذه،سیکون من موجبات سوء الظن بالحکم و الحاکمین،و تضعیف الثقة به و بهم،و عدم الإطمئنان إلیه و إلیهم،کما أن ذلک قد یهیء الفرصة للولید و حزبه للإنتقام،و إثارة البلابل و القلائل.

و قد تزداد الأمور سوءا،و یحدث ما لم یکن بالحسبان،و یتسع الخرق علی راقعه،و تنتهی الأمور إلی حیث لا ینفع الندم.

ص :261

الثانی:إنّه«علیه السّلام»أفسح المجال أمام الولید و حزبه للدفاع عن أنفسهم،بل هو قد فتح الباب أمام التأکد من صدق الشهود،حیث أعطی الحق للمشهود علیه،بأن یثبت بالدلیل المقبول و المعقول عدم صحة الاستناد إلی شهادتهم،إذا کانوا من أهل الظنة،أو من أهل العداوة له.

و بذلک یکون«علیه السّلام»:

أولا:قد عمل بمقتضی الآیة الکریمة: وَ لاٰ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلیٰ أَلاّٰ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْویٰ (1)،حیث دلت علی أنه لا بدّ من رعایة حقوق المتهم،و حفظها له،و أدائها إلیه علی أتم وجه.

و أعطی الأمثولة فی العدل،و رعایة الحقوق،و الإلتزام بأحکام الشرع الشریف.

ثانیا:إنّه«علیه السّلام»قد أکد مضمون القاعدة التی تقول:

إن المتهم بریء إلی أن تثبت إدانته،و إن مجرد شهادة الشهود لا یبرر التجنی علیه،و لا یسقط حقه فی الدفاع عن نفسه،و لا أیا من حقوقه الأخری.

ثالثا:لقد شرط«علیه السّلام»لإدانة الولید:أن تتم شهادة الشهود علیه فی وجهه،و هذه ضمانة أخری لحق المشهود علیه،لیس فقط لأجل أن المواجهة تصعّب علی الشاهد الإفتراء و الکذب،و الشهادة علی الغائب هی الأیسر و الأسهل علی الشاهد،حیث یتکلم بلا رقیب أو حسیب،و إنما

ص :262


1- 1) الآیة 8 من سورة المائدة.

یضاف إلی ذلک:أن الشهادة الحاضرة تعطی المشهود علیه الفرصة لإثارة الکثیر من علامات الإستفهام حول ما یدلی به الشاهد،و قد یتمکن من کشف بعض مواضع الوهن فی الشهادة،و بالتالی من إسقاطها.

موقف الإمام الحسن علیه السّلام من جلد الولید

و تقدم:أن عثمان ألقی السوط إلی من حضره من الصحابة،و قال- و هو مغضب-:من شاء منکم فلیقم الحد علی أخی.فتراه قد ضمّن کلامه ما دل الحاضرین علی أن جلد الولید سیعتبره عثمان بمثابة تعد علیه هو شخصیا،و لذلک قال:فلیقم الحد علی أخی.

و قد قال ذلک،و هو مغضب،فأحجم الحاضرون عن ذلک ربما خوفا من عاقبة هذا الموقف الذی یشبه التهدید.

و تقدم:أن الولید کان یقول لمن یرید أن یجلده من قریش:أنشدک اللّه أن تقطع رحمی،و تغضب أمیر المؤمنین علیک.فینصرفون عنه،و أنّه قال لعلی«علیه السّلام»ذلک،فقال الحسن«علیه السّلام»:صدق یا أبت.

فقال علی«علیه السّلام»:ما أنا إذا بمؤمن.

و نقول:

أولا:إن علیا«علیه السّلام»لم یر فی جلد الولید قطیعة لرحمه،بل رأی «علیه السّلام»فی إجراء حدود اللّه الرادعة للمذنبین،و الموجبة لعبرة المعتبرین سببا فی صلة الرحم،لأنها من وسائل صدهم عن المنکرات، و حملهم علی التزام سبیل الصلاح و الرشاد،و هذا غایة الإحسان إلیهم، و الصلة لهم.

ص :263

ثانیا:إنّه«علیه السّلام»لم یکن یهتم لغضب أی کان من الناس إذا کان یغضب من إجراء أحکام اللّه،و إقامة حدوده،فإن المطلوب هو رضا اللّه دون سواه،فإنّه لا طاعة لمخلوق و لا قیمة لرضاه فی جانب سخط الخالق تبارک و تعالی.

ثالثا:إن هذه الکلمة التی تنسب للإمام الحسن«علیه السّلام»-لو صحت عنه-إنّما أرید بها إسماع الناس موقف أمیر المؤمنین«علیه السّلام» من هذه المقولة،و تعریفهم:بأن الإلتزام بها معناه الخروج عن دائرة الإیمان، لأنها تؤدی إلی تخطئة الساحة الإلهیة فیما شرعته،و شراء رضا المخلوق بسخط الخالق.

بل هی تعنی تخصیص أحکام الشریعة بفئات من الناس دون سواهم.

و القول بلزوم إجراء حدود اللّه بغیر أقارب الخلفاء،و بغیر ذوی الأرحام و هذا هو التشریع الباطل،المخرج عن دائرة الإیمان کما هو ظاهر.

عثمان لا یرضی بتولی الحسن علیه السّلام جلد الولید

و تقدم:أن علیا«علیه السّلام»أمر الإمام الحسن«علیه السّلام»بجلد الولید،فمنعه عثمان بقوله:یکفیک ذلک بعض من تری.

فقد دلّ عثمان بقوله هذا علی أنّه یرغب بأن یتولی مهمة الجلد أحد المتعاطفین مع الولید،ربما لأنه ظن أنهم سیکونون به أرفق،لا سیما مع علمه بأن الحسن کعلی«علیهما السلام»،لا یحابی و لا یتساهل فی إجراء حدّ اللّه،و لا یمکن أن تأخذه الرقة علی الولید.

غیر أن تولی علی«علیه السّلام»نفسه لهذه المهمة قد أفشل ما خطط له

ص :264

عثمان،و لم یکن یمکنه الإعتراض علیه فی ذلک،لأن الأمر سیصبح مکشوفا إلی حدّ الفضیحة.

و هذا یعطی:أنه لا مجال لتأیید الروایة التی تقول بتولی عبد اللّه بن جعفر لجلد الولید بأمر علی«علیه السّلام»،لأن عثمان الذی لم یرض بالإمام الحسن«علیه السّلام»..لا یرضی بابن جعفر لنفس السبب الذی ذکرناه.

التزییف و التحریف فی موقف الإمام الحسن علیه السّلام

و عند ابن قتیبة:أن عثمان قال لعلی«علیه السّلام»:دونک ابن عمک، فأقم علیه الحد.

فقال علی للحسن«علیهما السلام»:قم فاجلده.

فقال الحسن:ما أنت و ذاک؟!هذا لغیرک.

قال علی:لا،و لکنک عجزت و فشلت.یا عبد اللّه بن جعفر،قم فاجلده.

فقام فضربه و علی یعدّ،فلما بلغ أربعین أمسک و قال:جلد رسول اللّه أربعین،و أبو بکر أربعین،و کملها عمر ثمانین.و کلّ سنّة (1).

و نقول:

أولا:إن هذا الحدیث قد تضمن طعنا بالإمام الحسن«علیه السّلام»،

ص :265


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 34 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 37 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 52.

حیث نسب إلیه إساءة أدب الخطاب مع أبیه،و قد نزّهته آیة التطهیر عن أی شین و عیب..

ثانیا:إنه تضمن أن الإمام الحسن«علیه السّلام»یری أن أباه یتدخل فیما لا یعنیه،و ما لیس من شأنه،حین یتصدی لجلد الولید الحد،حیث قال له:و ما أنت و ذاک؟!هذا لغیرک.

بل هذه الکلمة توحی بأن الإمام الحسن«علیه السّلام»یری أباه جاهلا بالحکم الشرعی،و أنه بصدد تعلیمه.

و إذا کان هذا لغیر علی«علیه السّلام»،فکیف رضیه علی«علیه السلام»لنفسه؟!و إذا کان علی«علیه السّلام»لا یدری الحکم الشرعی، و هو باب مدینة العلم،فمن یدریه؟!

و ألا یعد هذا تکذیبا للنبی«صلی اللّه علیه و آله»الذی أعلن أن علیا «علیه السّلام»مع الحق،و مع القرآن،و الحق و القرآن مع علی«علیه السلام»؟!

بل کیف رضی النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السّلام»هذا الأمر حین أمره بجلد الأمة التی زنت،فجلدها،بعد أن طهرت من استحاضتها؟! (1).

ثالثا:هل صحیح أن الإمام الحسن«علیه السّلام»یعجز و یفشل عن

ص :266


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 136 و نیل الأوطار ج 7 ص 292 و الغدیر ج 8 ص 196 و تهذیب الکمال ج 29 ص 195 و مصادر کثیرة أخری ذکرناها فی موضعها.

أمر کهذا؟!و من یکون کذلک هل یصلح لإمامة الأمة؟!

و هل معنی ذلک:أن یکون النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أخطأ فی نصبه فی هذا المقام حین قال:«الحسن و الحسین إمامان قاما أو قعدا»؟!.

و إذا کان«صلی اللّه علیه و آله»لا ینطق عن الهوی،ألا یکون من الکفر القول عمن رضیه اللّه و رسوله إماما للأمة:إنه عاجز و فاشل؟!أم أن من أوصاف الإمام هو العجز و الفشل؟!

رابعا:بالنسبة للجلد أربعین أو ثمانین فی الخمر،و قول أمیر المؤمنین «علیه السّلام»:و کل سنة،نقول:

إن الحد فی الخمر هو ثمانون جلدة،إذا جلده بسوط واحد..أما إذا جلده بسوط له شعبتان أربعین جلدة،فإنها تحتسب ثمانین..

و قد یکون اختیار جلد الولید بسوط له شعبتان لمصلحة رآها«علیه السلام»،و هی تأکید جواز ذلک شرعا.و قد یکون هو السوط الذی توفر لهم آنئذ.

خامسا:تقدم أن عثمان هو الذی رفض أن یتولی الإمام الحسن«علیه السلام»جلد الولید.و لعل قول الروایة هنا:إن الحسن«علیه السّلام»قال:

ما أنت و ذاک؟!قد حرّف،و أن عثمان هو الذی قال ذلک.

لتدعونی قریش جلادها

و عن قول علی«علیه السّلام»:«لتدعونی قریش بعد هذا جلادها» نقول:

ص :267

ألف:إنّه علیه یخبر عن المستقبل،فإنّه أعرف الناس بنفسیات بنی قومه،و بأفق تفکیرهم،و نطاق تصرفاتهم،غیر أن التأکید باللام و بالنون المؤکدة الثقیلة یعطی:أن الأمر أکثر من مجرد توقع،فإنّه علم مأخوذ من ذی علم،و قد عودنا أمیر المؤمنین«علیه السّلام»علی مثل هذه الأخبار الصادقة.

هذا و قد تحققت نبوءته«علیه السّلام»بالفعل،فصاروا یعدونه ممن یضرب الحدود بین یدی الخلفاء الذین سبقوه،بل لقد رووا ذلک علی لسانه أیضا (1).

ب:إنّه«علیه السّلام»قد دل علی أن قریشا تقیس الأمور بما یخالف طریقة أهل الإیمان و التسلیم لحکم اللّه تعالی.فتری حتی إقامة الحدّ علی الزانی أو شارب الخمر منها تعدیا علیها و انتهاکا لحرمتها.

و ذلک یشیر إلی أمرین:

أحدهما:أنها تتعامل مع الأمور من خلال النظرة القبلیة و العشائریة، و تنظر إلیها بمنظار الجاهلیة.

الثانی:أنها تری:أن من حقها أن تعصی اللّه فی أمره و نهیه،و أن أحکام الحدود و القصاص لا تشملها،ربما علی قاعدة:شعب اللّه المختار،المأخوذ من الیهود.

ص :268


1- 1) راجع:تاریخ الخلفاء ص 119 و 120 و المحاسن و المساوی(طبع مصر)ج 1 ص 79 و الفتوحات الإسلامیة لدحلان(ط مصطفی محمد)ج 2 ص 368.

ج:أن قریشا تری:أن من یقیم حدود اللّه علی مرتکبی الفواحش جلادا،فی حین أن ذلک عند اللّه تعالی یعد من العبادات التی یثاب فاعلها.

د:أنها تری فی الولید بن عقبة و أضرابه ممثلا لها،و تعبیرا عنها،فلیت شعری!ما حال قبیلة یکون أمثال الولید عنوان شرفها،و مصدر عزها و فخرها،و لیس صلحاؤها،إن کان فیها صلحاء؟!و لا أتقیاؤها و أبرارها، إن کان ثمة أبرار و أتقیاء،و قلیل ما هم.

سعید بن العاص یجلد الولید

و زعم الطبری:أن الذی جلد الولید هو سعید بن العاص،فأورث ذلک عداوة بین ولدیهما حتی الیوم (1).

و نقول:

إن ذلک موضع ریب،فإن المشهور المعروف هو:أن علیا«علیه السلام»هو الذی جلده،و من المشهور أیضا قوله«علیه السّلام»:«لتدعونی قریش بعد هذا جلادها».و لعله لأجل ذلک ادعوا:أن علیا«علیه السّلام» کان یقیم الحدود بین یدی الخلفاء.

أما العداوة بین سعید بن العاص،و الولید و ولداهما،فلعلها لأجل تولیة سعید الکوفة مکان الولید،فسیر سعید الولید إلی عثمان،و غسل المنبر

ص :269


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 276 و 277 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 329 و 330 و تاریخ مدینة دمشق ج 63 ص 244 و 245 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 106 و تاریخ الکوفة للسید البراقی ص 302.

فی الکوفة..کما تقدم.

و هذا یعطی:أن سعید بن العاص لم یحضر جلد الولید فی المدینة.

فکیف یکون هو الذی جلده الحد؟!

لا قیمة لروایات الطبری

أما ما ذکره الطبری،من مروایات تحاول تبرئة الولید (1)،فلا قیمة لها..بعد ظهور الإجماع علی جلد الولید..

و یتأکد سقوط هذه الروایات،بملاحظة:أنها تعتمد علی ادعاء العداوة السابقة بین الولید و بین الشهود لأمور کانت بینه و بینهم..مع العلم بأن علیا«علیه السّلام»قد قال لعثمان:إن العداوة بین الشاهد و المشهود تسقط شهادته عن الإعتبار.و قد کان عثمان حریصا کل الحرص علی التشبث بأدنی سبب لتبرئة أخیه الولید..

فدلنا ذلک:علی سقوط دعوی العداوة و التجنی من قبل الشهود علی الولید.

ص :270


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 275-280 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 328-333.

الباب الثالث عشر عینات من عنف عثمان

اشارة

عمار،ابن عبدة،ابن حنبل،و..

الفصل الأول:عثمان یبطش بالشاکین..و بابن عبده..

الفصل الثانی:عثمان و عمار..

الفصل الثالث:محاولة نفی عمار..

الفصل الرابع:ابن مسعود..و ابن حنبل..

ص :271

ص :272

الفصل الأول

اشارة

عثمان یبطش بالشاکین..و بابن عبدة..

ص :273

ص :274

عثمان یبطش بالشاکین من عماله

و بعد أن شکی الناس عمالهم فی جمیع البلاد إلی عثمان،و أرسل إلی عماله،فجاؤوه و طالبهم بذلک،و أشاروا علیه بإتباع سیاسات ظالمة فی مواجهة الشاکین،ردهم إلی أعمالهم،و حذرهم الشکایات،فلم یزدادوا علی الناس إلا جفا و غلظة،و جورا فی الأحکام،و عدولا عن السنة.

قال:فجلس نفر من أهل الکوفة منهم یزید بن قیس الأرحبی،و مالک بن حبیب الیربوعی،و حجر بن عدی الکندی،و عمرو بن الحمق الخزاعی، و زیاد بن حفیظة التمیمی،و عبد اللّه بن الطفیل البکائی،و زیاد بن النضر الحارثی،و کرام بن الحضرمی المالکی،و معقل بن قیس الریاحی،و زید بن حصن السنبسی،و سلیمان بن صرد الخزاعی،و المسیب بن نجبة الفزاری، و رجال کثیر من قری أهل الکوفة و رؤسائهم،فکتبوا إلی عثمان بن عفان:

بسم اللّه الرحمن الرحیم،

لعبد اللّه عثمان أمیر المؤمنین من الملأ المسلمین من أهل الکوفة،سلام علیک!

فإنا نحمد إلیک اللّه الذی لا إله إلا هو،أما بعد!

فإننا کتبنا إلیک هذا الکتاب نصیحة لک،و اعتذارا و شفقة علی هذه

ص :275

الأمة من الفرقة،و قد خشینا أن تکون خلقت لها فتنة،و إن لک ناصرا ظالما، و ناقما علیک مظلوما،فمتی نقم علیک الناقم،و نصرک الظالم،اختلفت الکلمتان،و تباین الفریقان،و حدثت أمور متفاقمة أنت جنیتها بأحداقک، یا عثمان!

فاتق اللّه،و الزم سنة الصالحین من قبلک،و انزع عن ضرب قرابتنا، و نفی صلحائنا،و قسم فیئنا بین أشرارنا،و الإستبدال عنا،و اتخاذک بطانة من الطلقاء و ابن(أبناء.ظ.)الطلقاء دوننا،فأنت أمیرنا ما أطعت اللّه، و اتبعت ما فی کتابه،و أنبت إلیه،و أحییت أهله(أی أهل القرآن)و جانبت الشر و أهله.و کنت للضعفاء،و رددت من نفیت منا.و کان القریب و البعید عندک فی الحق سواء.

فقد قضینا ما علینا من النصیحة لک،و قد بقی ما علیک من الحق،فإن تبت من هذه الأفاعیل نکون لک علی الحق أنصارا و أعوانا،و إلا،فلا تلوم إلا نفسک،فإننا لن نصالحک علی البدعة و ترک السنة.و لن نجد عند اللّه عذرا إن ترکنا أمره لطاعتک،و لن نعصی اللّه فیما یرضیک.هو أعز فی أنفسنا،و أجل من ذلک..

نشهد اللّه علی ذلک و کفی باللّه شهیدا،و نستعینه و کفی باللّه ظهیرا، راجع اللّه بک إلی طاعته،یعصمک بتقواه من معصیته-و السلام-.

قال:فلما کتبوا الکتاب و فرغوا منه..قال رجل منهم:من یبلغه عنا کتابنا؟

فو اللّه إن ما نری أحدا یجترئ علی ذلک.

ص :276

قال:فقال(لعل الصحیح:فقام)رجل من عنزة،آدم ممشوق(اسمه أبو ربیعة).

فقال:و اللّه ما یبلغ هذا الکتاب إلا رجل لا یبالی:أضرب،أم حبس، أم قتل،أم نفی،أم حرم.فأیکم عزم علی أن یصیبه خصلة من هذه الخصال فلیأخذه.

فقال القوم:ما ههنا أحد یحب أن یبتلی بخصلة من هذه الخصال.

فقال العنزی:هاتوا کتابکم،فو اللّه إنی لا عافیة[لی]،و إن ابتلیت،فما أنا یائس أن یرزقنی ربی صبرا و أجرا.

قال:فدفعوا إلیه کتابهم.

و بلغ ذلک کعب بن عبیدة النهدی-و کان من المتعبدین-فقال:و اللّه لأکتبن إلی عثمان کتابا باسمی و اسم أبی،بلغ ذلک من عنده ما بلغ!

ثم کتب إلیه:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

لعبد اللّه عثمان أمیر المؤمنین من کعب بن عبیدة،أما بعد!

فإنی نذیر لک من الفتنة،متخوف علیک فراق هذه الأمة،و ذلک أنک قد نفیت خیارهم،و ولیت أشرارهم،و قسمت فیأهم فی عدوهم، و استأثرت بفضلهم،و مزقت(لعل الصحیح:و حرقت)کتابهم،و حمیت قطر السماء و نبت الأرض،و حملت بنی أبیک علی رقاب الناس،حتی قد أوغرت صدورهم،و اخترت عداوتهم.

و لعمری لئن فعلت ذلک،فإنک تعلم أنک إذا فعلت ذلک و تکرمت،

ص :277

فإنما تفعله من فیئنا و بلادنا،و اللّه حسیبک یحکم بیننا و بینک.

و إن أنت أبیت،و عنیت قتلنا و أذانا و لم تفعل،فإننا نستعین اللّه و نستجیره من ظلمک لنا بکرة و عشیا-و السلام-.

ثم جاء کعب بن عبیدة بکتابه هذا إلی العنزی،و قد رکب یرید المدینة، فقال:أحب أن تدفع کتابی هذا إلی عثمان،فإن فیه نصیحة له،و حثا علی الاحسان إلی الرعیة،و الکف عن ظلمها.

فقال:أفعل ذلک.

قال:ثم أخذ الکتاب منه و مضی إلی المدینة.

و رجع کعب بن عبیدة حتی دخل المسجد الأعظم،فجعل یحدث أصحابه بما کتب إلی عثمان،فقالوا:و اللّه یا هذا لقد اجترأت و عرضت نفسک لسطوة هذا الرجل!

فقال:لا علیکم،فإنی أرجو العافیة و الاجر العظیم،و لکن ألا أخبرکم بمن هو أجرأ منی؟

قالوا:بلی،و من ذلک؟

فقال:الذی ذهب بالکتاب.

فقالوا:بلی صدقت،إنه لکذلک.و إنا لنرجو أن یکون أعظم هذا المصر أجرا عند اللّه غدا.

قال:و قدم العنزی علی عثمان بالمدینة،فدخل و سلم علیه،ثم ناوله الکتاب الأول،و عنده نفر من أهل المدینة،فلما قرأه عثمان اربدّ لونه،و تغیر

ص :278

وجهه،ثم قال:من کتب إلی هذا الکتاب؟

فقال العنزی:کتبه إلیک ناس کثیر من صلحاء أهل الکوفة و قرائها، و أهل الدین و الفضل.

فقال عثمان:کذبت!

إنما کتبه السفهاء و أهل البغی و الحسد،فأخبرنی من هم؟

فقال العنزی:ما أنا بفاعل.

فقال عثمان:إذا و اللّه أوجع جنبک،و أطیل حبسک.

فقال العنزی:و اللّه لقد جئتک و أنا أعلم أنی لا أسلم منک.

فقال عثمان:جردوه!

فقال العنزی:و هذا کتاب آخر،فاقرأه من قبل أن تجردنی.

فقال عثمان:آت به،فناوله إیاه.

فلما قرأه قال:من کعب بن عبیدة هذا؟

قال العنزی:إیه!قد نسب لک نفسه..

قال عثمان:فمن أی قبیل هو؟

قال العنزی:ما أنا مخبرک عنه إلا ما أخبرک عن نفسه.

قال:فالتفت عثمان إلی کثیر بن شهاب الحارثی فقال:یا کثیر!هل تعرف کعب بن عبیدة.

قال کثیر:نعم یا أمیر المؤمنین!هو رجل من بنی نهد.

قال:فأمر عثمان بالعنزی،فجردوه من ثیابه لیضرب،فقال علی بن أبی

ص :279

طالب«علیه السّلام»:

لماذا یضرب هذا الرجل؟

إنما هو رسول جاء بکتاب،و أبلغک رسالة حملها،فلم یجب علیه فی هذا ضرب.

فقال عثمان:أفتری أن أحبسه؟

قال:لا،و لا یجب علیه الحبس.

قال:فخلی عثمان عن العنزی.

و انصرف إلی الکوفة و أصحابه لا یشکون أنه قد حبس،أو ضرب،أو قتل.

قال:فلم یشعروا به إلا و قد طلع علیهم،فما بقی فی الکوفة رجل مذکور إلا أتاه ممن کان علی رأیه،ثم سألوه عن حاله فأخبرهم بما قال و ما قیل له.

ثم أخبرهم بصنع علی«علیه السّلام».

فعجب أهل الکوفة من ذلک،و دعوا لعلی«علیه السّلام»بخیر، و شکروه علی ما فعله.

قال:و کتب عثمان إلی سعید بن العاص أن(یضرب کعب بن عبدة عشرین سوطا،و یحول دیوانه إلی الری.ففعل.کما فی بعض النصوص.و فی نص آخر:)سرح إلیّ کعب بن عبیدة مع سائق عنیف،حتی یقدم علی به- و السلام.

ص :280

قال:فلما ورد کتاب عثمان علی سعید بن العاص،و نظر فیه،أرسل إلی کعب بن عبیدة فشده فی وثاق،و وجه به إلی عثمان مع رجل فظ غلیظ.

فلما صار فی بعض الطریق جعل الرجل ینظر إلی صلاة کعب بن عبیدة،و تسبیحه و اجتهاده فقال:إنا للّه و إنا إلیه راجعون،بعثت مع رجل مثل هذا،أهدیه إلی القتل و العقوبة الشدیدة،أو الحبس الطویل؟!

ثم أقبل بکعب بن عبیدة حتی أدخله علی عثمان.

فلما سلم علیه جعل عثمان ینظر إلیه ثم قال:(تسمع بالمعیدی خیر من أن تراه)!(و کان شابا حدیث السن نحیفا).

أنت تعلمنی الحق،و قد قرأت القرآن و أنت فی صلب أب مشرک؟!

قال کعب:علی رسلک یا بن عفان،فإن کتاب اللّه لو کان للأول دون الاخر لم یبق للآخر شیء،و لکن القرآن للأول و الآخر.

(أو قال:إن امارة المؤمنین إنما کانت لک بما أوجبته الشوری،حین عاهدت اللّه علی نفسک فی أن تسیرن(کذا)بسیرة نبیه،لا تقصر عنها،و ان یشاورنا فیک ثانیة،نقلناها عنک،یا عثمان الخ..).

فقال عثمان:و اللّه ما أراک تدری أین ربک!

قال:بلی یا عثمان!هو لی و لک بالمرصاد.

فقال مروان:یا أمیر المؤمنین!حلمک علی مثل هذا و أصحابه أطمع فیک الناس.

فقال کعب:یا عثمان!إن هذا و أصحابه أغمروک و أغرونا بک.

ص :281

قال عثمان:جردوه،فجردوه،و ضربه عشرین سوطا،ثم أمر به فرد إلی الکوفة،و کتب إلی سعید بن العاص:

أما بعد،فإذا قدم علیک کعب بن عبیدة هذا،فوجه به مع رجل فظ غلیظ إلی جبال کذا،(إلی دباوند.و یقال:إلی جبل الدخان)فلیکن منفیا عن بلده و قراره.

قال:فلما قدم کعب علی سعید بن العاص دعا به،فضمه إلی رجل من أصحابه یقال له بکیر بن حمران الأحمری،فخرج به حتی جعله کذلک حیث أمر عثمان.

(ثم ذکر ابن أعثم دخول طلحة و الزبیر علی عثمان،و مطالبتهما إیاه ببعض مخالفاته.و ذکر ما أجاب به عثمان).

ثم قال ابن أعثم:

قال:فدعا عثمان من ساعته بدواة و قرطاس،و کتب إلی عامله بالکوفة سعید بن العاص:

أما بعد،فإنی خشیت أن أکون قد اقترفت ذنبا عظیما و إثما کبیرا من کعب بن عبیدة،و إذا ورد کتابی هذا إلیک،فابعث إلیه فلیقدم علیک،ثم عجل به علی-و السلام.-

قال:فلما ورد الکتاب علی سعید بن العاص دعا ببکیر بن حمران الأحمری،و أنفذه إلی کعب بن عبیدة فأشخصه إلیه،ثم وجه به إلی المدینة،فلما أدخل علی عثمان سلم،فرد«علیه السّلام»ثم أدنی مجلسه و قال:یا أخا بنی نهد!(إنه کانت منی طیرة،ثم نزع ثیابه،و ألقی إلیه سوطا،و قال:اقتص).

ص :282

أو قال:إنک کتبت إلی کتابا غلیظا،و لو کتبت أنت لی فیه بعض اللین، و سهلت بعض التسهیل لقبلت مشورتک و نصیحتک،و لکنک أغلظت لی، و تهددتنی و اتهمتنی حتی أغضبتنی،فنلت منک ما نلت،و إنه و إن کان لکم علی حق فلی علیکم مثله مما لا ینبغی أن تجهلوه.

قال:ثم نزع عثمان قمیصه،و دعا بالسوط فدفعه إلیه و قال:ثم(قم.

ظ.)یا أخا بنی نهد!اقتص منی ما ضربتک.

فقال کعب بن عبیدة:أما أنا فلا أفعل ذلک،فإنی أدعه للّه تعالی،و لا أکون أول من سن الاقتصاص من الأئمة،و اللّه لئن تصلح أحب إلی من أن تفسد،و لئن تعدل أحب إلی من أن تجور،و لئن تطیع اللّه أحب إلی من أن تغضبه.

ثم وثب کعب بن عبیدة فخرج من عند عثمان،فتلقاه قوم من أصحابه فقالوا:ما منعک أن تقتص منه،و قد أمکنک من نفسه؟

فقال:سبحان اللّه والی أمر هذه الأمة!و لو شاء لما أفدانی(لعل الصحیح:أقادنی)من نفسه،و قد وعد التوبة،و أرجو أن یفعل (1).

و نقول:

ص :283


1- 1) الفتوح لابن أعثم(ط الهند)ج 2 ص 179-188 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 390- 394 و أنساب الأشراف ج 5 ص 41-43 و الغدیر ج 9 ص 47 و 48 عنه،و عن تاریخ الأمم و الملوک ج 5 ص 137 و عن الریاض النضرة ج 2 ص 140-149 و عن شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 168 و عن الصواعق المحرقة ص 68.

إن هذا النص یحتاج إلی وقفات عدیدة نقتصر علی القلیل منها، خصوصا ما یرتبط بأمیر المؤمنین«علیه السّلام»،فلاحظ ما یلی:

أسباب النقمة

إن مراجعة النصوص التی بین أیدینا تعطی:أن ما یطلبه الصحابة و سائر الناس فی الجملة من عثمان لم یکن أکثر من الإلتزام بسنة العدل و الإنصاف،و العمل بأحکام اللّه التی ترکت،و شرائعه التی انتهکت..

و لکن ذلک لا یعنی أن جمیع المعترضین،کانوا یریدون باعتراضاتهم وجه اللّه تبارک و تعالی..بل کان بعضهم یسعی للحصول علی شیء من حطام الدنیا،و لا نبرئ عمرو بن العاص و طلحة و الزبیر من ذلک،بل إن الوقائع تؤکد ذلک علیهم..

کما أن بعضهم کان یحرض الناس علیه،لأنه قطع عنه العطاء الذی کان عمر قد قرره له.أو أخر بعض أرزاقهم.و من هؤلاء أم المؤمنین عائشة،کما یذکره المؤرخون (1).و قد تقدم ذلک.

و بعض ثالث کعبد الرحمان بن عوف ربما کان یجد علیه فی نفسه،لأنه

ص :284


1- 1) راجع:الأمالی للمفید ص 125 و بحار الأنوار ج 31 ص 295 و 483 و کشف الغمة ج 2 ص 107 و تقریب المعارف لأبی الصلاح ص 286 و اللمعة البیضاء ص 800 و بیت الأحزان ص 156 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 1 ص 509.

أدرک أن عثمان سوف لن یفی له بما کان قد وعده به،من جعل الخلافة له من بعده (1).

و لکن الجمیع بدون استثناء کانوا یطالبونه بالعودة عن مخالفاته، و بکف ید عماله عن ظلم الناس،و منعهم من التعدیات علی أحکام اللّه و شرائعه..

فعثمان کان قد أعطی مناوئیه الکثیر الکثیر من المفردات التی یمکنهم الإستفادة منها فی مناوأته،و لم یستطع أن یفی بوعوده لهم بإصلاح الأمور، بل کان بإصراره علی مواصلة التمسک بما هو علیه،و بطریقة تعامله مع منتقدیه یضیف المزید من المؤاخذات،و المزید من التقویة لهم،فهو الذی کان یعینهم علی نفسه،فهو فی ذلک کالذی یسعی إلی حتفه بظلفه.

بطش عثمان بناصحیه و منتقدیه

و کانت شدة عثمان علی ناصحیه و منتقدیه،و حرصه علی البطش بهم، و إیصال الأذی إلیهم لمجرد توجیه النصیحة له،و ملاحقتهم و ملاحقة کل من یسمع عنه أنه تفوه بشیء من ذلک،تزید الأمور تعقیدا،و الطین بلة..

ص :285


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 288 و 289 و 403 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 281 و 282 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 348 و الغدیر ج 9 ص 115 و ج 10 ص 12 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 264 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 930 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 297 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 71 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 210.

هذا عدا عن بطش عماله بکل من یوجه إلیهم کلمة نقد أو نصیحة- إلی حد القتل،کما فعله عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح عامله علی مصر-مهما علا شأنه،و ظهر صلاحه..

و ما جری لکعب بن عبیدة،و لعمار بن یاسر،و للرجل العنزی،و سائر الناس الذین ضربهم عثمان أو آذهم خیر شاهد علی ما نقول..

و قد رأینا کیف أن أولئک العشرة الذین کتبوا کتابا ل عثمان لم یجرؤا علی تسلیمه له،لعلمهم بأن مصیر من یفعل ذلک سیکون غیر حمید،و قد حصل ذلک بالفعل،حیث تعرض عمار«رحمه اللّه»لأعنف الضرب،حتی أصابه الفتق علی ید عثمان نفسه..

و قد لا حظنا:أن أهل الکوفة لم یجرؤا علی کتابة أسمائهم فی کتاب النصیحة،کما أنهم یتحیرون فی الطریقة التی یوصلون بها کتابهم إلی عثمان، حتی لیقسم بعضهم علی قوله:ما نری أحدا یجترئ علی ذلک..

و حین تبرع أحدهم بإیصال الکتاب،رأوا أنه قد وطن نفسه علی الصبر علی ما یصیبه من ضرب،أو حبس،أو قتل،أو نفی،أو حرمان- طمعا،منه بالأجر و الثواب..

کما أن کعب بن عبیدة حین صرح بأنه یرید أن یکتب إلیه کتاب نصیحة،و قال إنه سیصرح له باسمه و إسم أبیه،بلغ ذلک من عنده ما بلغ..

و حین صرح کعب بن عبیدة لبعض إخوانه بما کتب به إلیه،قالوا:لقد اجترأت،و عرضت نفسک لسطوة هذا الرجل..

فقال:لا علیکم،فإنی لأرجو العافیة و الأجر العظیم،ثم أخبرهم أن

ص :286

الذی ذهب بالکتاب أجرأ منه..

فقالوا:بلی،صدقت،إنه لکذلک،و إنا لنرجو أن یکون أعظم هذا المصر أجرا عند اللّه غدا.

و قد ذکر العنزی لعثمان:أنه کان یعلم بأنه لا یسلم منه..

و کان أهل الکوفة لا یشکون أنه قد حبس،أو ضرب،أو قتل..و حین عاد إلیهم لم یبق فی الکوفة رجل مذکور إلا أتاه..

و کیف لا یعامل عثمان الأخیار و الصلحاء هذه المعاملة،و عنده مروان یزین له التنکیل بالناس،و التعدی علی حرماتهم کما ظهر مما تقدم؟!

موقف عثمان و تدخل علی علیه السّلام

و قد ذکر النص المتقدم:أن عثمان بادر إلی تکذیب رسول الکوفیین حین وصف له مرسلی کتاب النصیحة بالصلحاء،و القراء،و أهل الدین، و الفضل،فنعتهم عثمان ب«السفهاء،و أهل البغی و الحسد»،فلاحظ ما یلی:

أولا:صرح عثمان بأنه لا یعرفهم،و هو یطالب الرسول بأن یخبره بأسمائهم.

ثانیا:إذا کان لا یعرفهم فمن أین عرف أنهم من أهل البغی و الحسد، و أنهم سفهاء،و الحال أنه لا شیء فی کتابهم یدل علی شیء من ذلک..

ثالثا:المفروض بعثمان أن ینظر إلی ما قیل،فإن کان حقا قبله،و إن کان باطلا بحث عن سبب رواج هذا الباطل،فإن کان هو الوقوع فی الشبهة و الغلط بسبب الجهل،أزال جهلهم،و إن کان لدوافع أخری عالج

ص :287

الموضوع بما یتناسب مع ما یظهر له بالوسائل المشروعة،و بالمقدار المسموح به شرعا..

رابعا:ما ذنب حامل الکتاب حتی یصب علیه عثمان جام غضبه،فإن من حقه و من حق مرسلیه علیه أن لا یبوح بالأسماء فی مثل هذه الحالات، إذ لیس فی کتمانها أی خطر علی الحاکم،و لا علی الحکم؟!

خامسا:لیس من حق عثمان أن یتعرف علی الأسماء،فضلا عن أن یعاقب غیره علی کتمانها،و لأجل ذلک تدخل أمیر المؤمنین«علیه السّلام» معترضا علی تصرفه،و أوضح له أنه لا یحق له أن یضرب ذلک الرسول..

فإنما هو رسول،لا یطلب منه إلا إبلاغ الرسالة التی یحملها،و لا یستحق أیة عقوبة علی ذلک.و قد کانت الرسل تحفظ لدی أهل الجاهلیة..فکیف یعتدی علیهم بعد أن جاء الإسلام؟!

هذا إن لم نقل:إنه یستحق المثوبة،من حیث کونه محسنا للمرسل، و للمرسل إلیه علی حد سواء..

سادسا:إن الذی یطلبه عثمان من ذلک الرسول هو من قبیل مهمات التجسس،و نقل معلومات عن الغیر،لا مبرر لقولها و نقلها،لأنها لا ترتبط بأمن الدولة،و لا بأمن الأشخاص،و إنما یراد الإستفادة منها فی إلحاق الأذی بالأبریاء،و الناصحین،و الأخیار المصلحین،الآمرین بالمعروف، و الناهین عن المنکر..

سابعا:رأینا أن عثمان قد تراجع مباشرة أمام تساؤل علی«علیه السلام»عن مبرر هذا القرار..و لعل ذلک یعود لسببین:

ص :288

أحدهما:أن عثمان وجد نفسه غیر قادر علی تبریر قراره إلا بالإعتراف بالعشوائیة أو بالغطرسة،أو بالتشفی،و کل ذلک لا یتوقع و لا یقبل منه..

الثانی:أن أولئک الناس کانوا غیر قادرین فی معظم الحالات علی رد کلمة علی«علیه السّلام»،لأنهم یعرفون أن ذلک یکلفهم غالیا،و لم تکن معرفة أسماء مرسلی الکتاب بالأمر الذی یستحق إغضاب علی«علیه السلام»،لا سیما مع ما یرونه من سعیه الحثیث لإصلاح الأمور.و دفع الشرور..

و لأجل ذلک عدل عثمان عن ضرب الرجل..

ثامنا:إن عثمان توهم أن تخلیه عن ضرب ذلک الرجل یرضی علیا..

و أنه لا یمانع من إنزال عقوبة أخری به،أخف من الضرب..فسأل علیا «علیه السّلام»عن ذلک قائلا:أفتری أن أحبسه؟!فقال:لا،و لا یجب علیه الحبس..

فلم یکن أمام عثمان أی خیار سوی إطلاق سراح العنزی لیعود سالما إلی بلاده..

عثمان..و کعب بن عبیدة(عبدة)

و عن عثمان و کعب بن عبدة(أو عبیدة)نقول:

أولا:لسنا بحاجة إلی التذکیر بالسؤال عن السبب و المبرر لأمر عثمان بالإتیان بکعب بن عبیدة من الکوفة،مشدود الوثاق،مع سائق عنیف؟!

و کیف یصدر علیه حکمه قبل سؤاله عن أمره،و سماع جوابه؟!

ص :289

و هل وجد فی رسالة هذا الرجل ما یوجب عقوبته؟!أم أنها تضمنت ما یوجب مکافأته بکل جمیل؟!

ثانیا:ما معنی احتقار عثمان للرجل،حیث قال له حین رآه:تسمع بالمعیدی خیر من أن تراه؟!هل احتقر فیه شکله؟أم حجمه؟أم ماذا؟.

و لماذا لا یتمثل عوضا عن حدیثه عن المعیدی-بقول الشاعر:

تری الرجل الحقیر فتزدریه

و تحت ثیابه أسد هصور..

ثالثا:لماذا لا یکون کعب بن عبیدة ممن یعلّم عثمان الحق؟.و هل قراءة عثمان للقرآن قبل کعب تجعله أفضل منه،و تمنع کعبا من أن یعلمه الحق؟!

ألیس قد قرأ الکثیرون القرآن،و لم ینتفعوا به،لأسباب تعود إلیهم؟!

و ألا یتفاوت قارئوا القرآن فی فهمهم،و فی معارفهم،و فی دینهم و فی وعیهم.و فی التزامهم؟!

و ألا یجوز تذکیر الناس باللّه،و أمرهم بتقوی اللّه،و بالتزام أحکامه و شرائعه؟!حتی لو کانوا یعرفون ما یوعظون به،أو ما یراد حثهم علی الإلتزام به؟!

رابعا:إن عثمان کان هو الآخر فی صلب أب مشرک،و کذلک سائر الصحابة بما فیهم أبو بکر و عمر،فما الذی یمیزه عن کعب یا تری..

و لماذا لا یعترف عثمان و أبو بکر و عمر،و سواهم لعلی«علیه السّلام» بالتقدم علیهم،فإنه لم یسجد لصنم قط،و هم قد أشرکوا باللّه مدة من حیاتهم؟!

ص :290

خامسا:ألم یکن بعض الصحابة-بما فیهم عثمان-علی الشرک مدة مدیدة من حیاتهم،و کانوا فی صلب آبائهم المشرکین؟!ألم یکونوا-بزعم عثمان-أفضل من بعض من ولدوا علی الإسلام و من آباء مسلمین؟!

سادسا:کیف یقول عثمان لکعب:و اللّه ما أراک تدری أین ربک.و هو لم یسمع منه بعد سوی جواب واحد،جاء قویا و حاسما؟!و هل یصح أن یقال لمن یجیب بهذا الجواب الصحیح و الصریح:إنه لا یدری أین ربه؟!..

و هل للّه تعالی مکان یکون فیه؟!لکی یسعی الناس للتعرف علی مکانه؟!

و بما استحق کعب الضرب،و النفی و الإبعاد مع رجل فظ غلیظ؟!

استرضاء کعب بن عبیدة(عبدة)

أما فیما یرتبط بخشیة عثمان من أن یکون قد أذنب فی حق کعب بن عبیدة(أو عبدة)،ثم سعیه لإسترضائه،فنقول:

أولا:إذا کان قد أذنب إلی کعب،و أراد استرضاءه فقد أذنب إلی غیره، و منهم عمار بن یاسر،و ابن مسعود،و ابن عوف،و أبو ذر،و سواهم،فضلا عن أمیر المؤمنین علی«علیه السّلام»،فلماذا لم یسع لإسترضائهم،و أداء حقوقهم،و سل سخیمتهم،و لو بأن یتواضع لهم بمثل تواضعه لکعب؟!

أم أنه رأی أن إرضاء کعب لا یکلفه أکثر من بضع کلمات علیها مسحة من التواضع،و إظهار الندم،و الوعد بالتوبة..من دون أن یتراجع عن شیء.

ص :291

أما إرضاؤه لعمار،و ابن مسعود،و ابن عوف،و أبی ذر،و علی، و المصریین،و الأشتر،و أهل الکوفة،و أهل مصر،فإنه یکلفه تغییرا فی سیاساته،و تراجعا عن ممارساته،و محاسبة لعماله،و إقامة لحدود اللّه علیهم و علی غیرهم ممن یستحق ذلک..فإرضاء هؤلاء دونه خرط القتاد!!

ثانیا:لو أن عثمان کان یعلم أن کعب بن عبیدة سوف یقتص منه بالفعل، فهل ینزع قمیصه،و یعطیه السوط،و یمکنه من الإقتصاص من نفسه؟!

إننا نشک فی ذلک،فإن ما فعله به من حمله من بلد إلی بلد،و من مشقات مصاحبة الناس القساة،ثم من ضرب،و إبعاد،لمجرد أن کتابه إلیه لم یکن لینا،و لا سهلا،یدل علی أن عثمان لم یکن جادا فی عرضه علی کعب الإقتصاص منه.

و قد ذکر له عثمان ذلک حتی و هو یسترضیه،و یطلب أن یقتص منه!!

بل هو قد زاد علی ذلک بأن ذکّره بأن له علیه حقوقا لم یکن ینبغی له أن یجهلها،مشیرا بذلک إلی أن کعبا لم یراع تلک الحقوق..مما دل علی أن عثمان یری نفسه محقا فیما أتاه إلی کعب..

ثالثا:إن عثمان کان یتوخی من عمله هذا أن یذهب ذکره فی طول البلاد و عرضها،و أن یترک أثرا إیجابیا علی سمعته،و یخفف من درجة الغلیان ضده..

و لکن کلمات کعب التی أکد فیها علی أن المطلوب هو صلاح عثمان، و عدله و طاعته للّه،فإن صلاحه أحب إلی کعب من فساده،و عدله أحب إلیه من جوره،و طاعته للّه أحب إلیه من أن یغضبه سبحانه..

ص :292

إن هذه الکلمات قد ارشدت الناس الذین یسمعون بما جری:أن المطلوب هو مراقبة الإفعال،إذ لا تکفی الأقوال،فإن کانت أمور عثمان قد تغیرت،و أحواله قد تبدلت إلی ما هو أصلح،فهو المطلوب.و إلا،فإن علیهم أن یواصلوا القیام بواجب الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر.

رابعا:إن استرضاء کعب لا یجدی،فإن من یتسرع فی أموره،و یبطش بالناس لمجرد نصیحتهم له،بدل أن یشکرهم علیها لا یجدیه ندمه فی إثبات صلاحیته لإمامة الأمة،و رعایة شؤونها،بحیث یکون للناس بمثابة الأب الرحیم کما ورد فی الروایات (1).

و یا لیته طلب الصفح من جمیع من تعدی علیهم بالضرب الوجیع، و الشتم الشنیع،و هدر الحقوق الفظیع..

عثمان لا یقید من نفسه

ما زعموه من أن عثمان أحضر کعب بن عبده،و طلب منه أن یقتص

ص :293


1- 1) راجع:الإمامة و التبصرة ص 138 و الکافی ج 1 ص 407 و الأمالی للصدوق ص 453 و الخصال ص 116 و 567 و من لا یحضره الفقیه ج 2 ص 621 و بحار الأنوار ج 25 ص 137 و ج 27 ص 250 و ج 71 ص 5 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 103 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 3 ص 159 و ج 4 ص 234 و ج 8 ص 125 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 174 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 134 و مکارم الأخلاق للطبرسی ص 420 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 512.

منه،فرفض کعب ذلک-قد یکون غیر مقبول من أساسه،لرجحان أن یکون ذلک من الموضوعات،التی أرید بها تخفیف حدة النقد الموجه له، بسبب ما فعله بکعب..

و کذلک الحال بالنسبة لما زعموه من أنه رضی بأن یقید عمار بن یاسر من نفسه..و ما إلی ذلک..

و المبرر لشکنا هذا هو:

أولا:ما قدمناه،من أن عثمان بین لکعب بن عبدة:أن کعبا هو المذنب الذی لم یراع حقه..فلماذا یقدم البریء نفسه لیقتص منه،من دون ذنب أتاه،بل مع کون المذنب شخصا آخر.

إلا إذا کان ذلک علی سبیل العبث منه بکعب،و التظاهر أمام الناس بما یوجب له المزید من المحبة،و الإعجاب.

ثانیا:ما روی من أنه حین اشتد الحصار علیه و ظهور الخطر العظیم علی حیاته قال:«إنهم یخیرونی إحدی ثلاث:إما یقیدوننی بکل رجل أصبته،خطأ أو صوابا،غیر متروک منه شیء.

فقلت لهم:أما إقادتی من نفسی،فقد کان من قبلی خلفاء تخطئ و تصیب،فلم یستقد من أحد منهم (1)..

ص :294


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 437 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی) ج 1 ص 43 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 60 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1164 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 376 و الغدیر ج 9 ص 50.

و إذا کان عثمان قد تحرج مما فعله بکعب لمجرد الإحتمال،حیث قال:

إنه خشی من أن یکون قد أثم بذلک،فلماذا لا یرضی بأن یقید من نفسه فی خصوص ما علم و ثبت بالقطع و الیقین أنه تعدی فیه علی خیار و کبار الصحابة بغیر حق،کما هو الحال بالنسبة لعمار،و أبی ذر،و ابن مسعود،و..

و..

کعب بن عبیدة(عبدة)یعالج ما یشبه السحر

و زعمت روایة للطبری:عن السری،عن شعیب،عن محمد و طلحة:

أن کعبا کان یعالج نیرنخا،(و هو:أخذ کالسحر،و لیس به).

فبلغ ذلک عثمان،فأرسل إلی الولید بن عقبة لیسأله عن ذلک،فإن أقر به فأوجعه.

فدعا به فسأله،فقال:إنما هو رفق،و أمر یعجب منه،فأمر به فعزر، و أخبر الناس خبره،و قرأ علیهم کتاب عثمان:إنه قد جد بکم،فعلیکم بالجد،و إیاکم و الهزال،فکان الناس علیه.و تعجبوا من وقوف عثمان علی مثل خبره.

فغضب،فنفر فی الذین نفروا فضرب معهم،فکتب إلی عثمان فیه،فلما سیّر إلی الشام من سیّر،سیّر کعب بن ذی الحبکة و مالک بن عبد اللّه.و کان دینه کدینه إلی دنباوند،لأنها أرض سحرة.

فقال فی ذلک کعب بن ذی الحبکة للولید:

لعمری لئن طردتنی ما إلی التی

طمعت بها من سقطتی لسبیل

ص :295

رجوت رجوعی یا ابن أروی و رجعتی

إلی الحق دهرا غال ذلک غول

و إن اغترابی فی البلاد و جفوتی

و شتمی فی ذات الإله قلیل

و إن دعائی کل یوم و لیلة

علیک بدنبا و ندکم لطویل

فلما ولی سعید أقفله،و أحسن إلیه،و استصلحه فکفره فلم یزدد إلا فسادا (1).

و نقول:

هذه القصة،إما مکذوبة،أو یقصد بها رجل آخر اسمه کعب.و قد صرحت الروایة المزعومة بأن المقصود هو کعب بن ذی الحبکة،فلعله غیر کعب بن عبدة..

و یدل علی ما نقول بالإضافة إلی ضعف سند الروایة،و عدم وجود أی شاهد لها فی أی من المصادر الأخری،الأمور التالیة:

1-إن تسییر صلحاء الکوفة إلی الشام کان فی ولایة سعید بن العاص علی الکوفة،لا فی ولایة الولید بن عقبة..

2-إن کعب بن عبدة کان من نساک الکوفة و قرائها،فمن غیر المعقول أن یمارس ما یشبه السحر.

3-إن کتاب عثمان المزعوم یدل علی أن الذی کان یمارسه کعب(لو صح ذلک عنه)هو ما یضحک الناس،و یدخل فی دائرة الهزل،و الأیام أیام جد.

ص :296


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 430 و الغدیر ج 9 ص 51 و الفتنة و وقعة الجمل لسیف بن عمر الضبی ص 80.

و یؤید ذلک:قول کعب:إنما هو رفق،و أمر یعجب منه..فهل فعل ما یدخل فی دائرة الهزل و یعجب الناس یوجب تعزیرا؟!أو أن یوجع فاعله ضربا؟!

4-لقد ذکر المؤرخون أسماء الذین سیّروا إلی الشام،و لیس من بینهم من اسمه مالک بن عبد اللّه..بل فیهم مالک بن الحارث الأشتر،و مالک بن حبیب..

5-لا نعلم أن دنباوند(أو دماوند)کانت أرض سحرة،و لو سلمنا أنها کانت کذلک،فلماذا ینفیه إلی أرض السحرة،التی یجد فیها ما یشجعه علی مواصلة هذا العمل المرفوض،و لا ینفیه إلی أرض یکون مکثه فیها من موجبات صلاحه؟!

6-إن الأبیات المنسوبة إلی کعب ذکرت:أن الولید هو ابن أروی و لیس الأمر کذلک،بل ابن أروی بنت کریز هو عثمان..

7-إن الأبیات تضمنت:أن نفی کعب کان فی ذات اللّه..و الذی یعترف بممارسته لما یشبه السحر،و یعاقب علیه،أو یعترف بأنه یعالج ما یوجب الضحک و التعجب،لیس له أن یدعی أنه قد ظلم،و أنه أبعد فی ذات اللّه..

8-إذا کان قد نفی إلی دنباوند فی ذات اللّه،فما معنی قول الروایة إنه لم یزدد إلا فسادا..

ألا یکون المقصود بفساده هو انتقاده لعثمان و عماله..

9-و أخیرا..إذا کانت عقوبة من یمارس النارجیات هی الضرب

ص :297

الوجیع،فلماذا الشتم و التغریب إلی دنباوند،أو إلی غیرها؟!

هنا الخلل

و قالوا أیضا:

تقدم قوم من أهل الشام فشکوا معاویة إلی عثمان،و تقدم قوم من خیار أهل الکوفة فشکوا سعید بن العاص إلی عثمان،فقال عثمان:یا هؤلاء!إلی کم تکون هذه الشکوی من هذین الرجلین؟!

فقال له الحجاج بن غزیة الأنصاری:یا هذا!إنهم لا یشکون هذین الرجلین فقط،و لکنهم یشکون جمیع عمالک،و قد بعثت إلیهم فأشخصتهم إلیک،ثم بادرت فرددتهم إلی أعمالهم،فابعث إلیهم ثانیة،ثم أحضرهم فی هذا المسجد بحضرة أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،ثم خذ علیهم المواثیق و العهود أنهم لا یظلمون أحدا،و استحلفهم علی ذلک،ثم ردهم إلی أعمالهم،و إلا فاستبدل بهم غیرهم،فإن صلحاء المسلمین کثیر.

قال:و أشار علیه عامة الناس بمثل ذلک،فأرسل عثمان إلی جمیع عماله فأشخصهم إلیه من جمیع البلاد،ثم أحضرهم و أقبل علی أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فقال:

أیها الناس!هؤلاء عمالی الذین أعتمدهم،فإن أحببتم عزلتهم و ولیت من تحبون.

قال:فتکلم علی بن أبی طالب«علیه السّلام»و قال:یا عثمان!

إن الحق ثقیل مر،و إن الباطل خفیف،و أنت رجل إذا صدقت سخطت،

ص :298

و إذا کذبت رضیت،و قد بلغ الناس عنک أمور ترکها خیر لک من الإقامة علیها،فاتق اللّه یا عثمان،و تب إلیه مما یکرهه الناس منک.

قال:ثم تکلم طلحة بن عبید اللّه فقال:یا عثمان!إن الناس قد سفهوک و کرهوک لهذه البدع و الاحداث التی أحدثتها،و لم یکونوا یعهدونها،فإن تستقم فهو خیر لک،و إن أبیت لم یکن أحد أضر بذلک فی الدنیا و الآخرة منک.

قال:فغضب عثمان،ثم قال:ما تدعونی و لا تدعون عتبی،ما أحدثت حدثا،و لکنکم تفسدون علی الناس،هلم یا بن الحضرمیة!

ما هذه الاحداث التی أحدثت؟

فقال طلحة:إنه قد کلمک علی من قبلی،فهلا سألته عن هذه الأحوال التی أحدثت فیخبرک بها.

ثم قام طلحة فخرج من عند عثمان.

و جعل یدبر رأیه بینه و بین نفسه،أیرد عماله إلی أعمالهم؟!أم یعزلهم و یولی غیرهم؟! (1).

و نقول:

أولا:لو أن عمال عثمان کانوا قد غیروا من سلوکهم،و من طبیعة تعاملهم من الناس،فبدلوا الظلم بالعدل،و الحیف و التجنی بالإنصاف،

ص :299


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 188-190 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 294-395 و راجع:أنساب الأشراف ج 6 ص 156.

و الإستئثار بإعطاء کل ذی حق حقه،و التعدی علی الشرائع و الحقوق بالإلتزام بحدود اللّه،و برعایة حقوق عباده،لکان لعثمان أن یتساءل،أو أن یسأل:إلی کم تکون هذه الشکوی..

و لکن ما دامت الأمور علی حالها،فسیأتیه الجواب:ستستمر شکوی الناس إلی حین الإستجابة لشکواهم بإصلاح الأمور..

و کان جواب الحجاج بن غزیة هو الصحیح،و اقتراحه علیه هو التدبیر الواقعی و الحازم..

ثانیا:إن علیا«علیه السّلام»قد وضع یده علی الجرح،حین بین لعثمان أن العیب الأهم،و الذی یحتاج إلی إصلاح أولا و قبل کل شیء یکمن فی شخص عثمان..فلا بد لعثمان من أن یغیر سیاساته و سلوکه قبل أن یطلب ذلک من غیره..و إلا،فإنه حتی لو غیر عماله،فسیستبدلهم بمن هم علی شاکلتهم،أو أسوأ..

کما أنه قد یوصی عماله ببعض الأمور فی تلک الساعة،ثم یوصیهم بغیره فی ساعة أخری..و قد یأخذ علیهم العهود و المواثیق علی أمر أو علی سلوک بعینه،ثم یخالفون أمره،فلا یصنع شیئا،بل یبطش بمن یلجأ إلیه بالشکوی..

فالمعالجة یجب أن تکون حقیقیة و جذریة.

ثالثا:لقد قرر«علیه السّلام»فی کلامه أمورا هامة جدا حول إصلاح أمور عثمان،و هی التالیة:

1-إن الحق ثقیل و مر،و الباطل بخلافه..و قد کان عثمان یشعر بثقل

ص :300

الحق و بمرارته کلما سمع أن أحدا تفوه بشیء منه،و کان أیضا لا یستثقل من الباطل الذی یمارسه عماله..مع أن الإسلام یرید منا أن نحب الحق،و أن نأنس به،و أن یخف علینا سماعه،و قبوله،و الإلتزام به..

2-إن عثمان یسخط إذا قیل له الصدق.و هذا هو لب مشکلته مع ناصحیه،و منتقدیه،فإنهم یرون أبواب إیصال الحقائق إلیه موصدة،و أیة محاولة تبذل فی هذا السبیل تواجه بالعدوان علی کراماتهم و حیاتهم، و بالبطش الذی لا یرحم أحدا،و لا یرثی لأحد..

3-إن عثمان یرضی إذا کذب علیه،و هذا یفسح المجال لتزویر الحقائق و تشویهها،و الإستفادة من هیبة السلطان لتمکین الباطل،و ترویجه، و إشاعته..

4-ثم إنه«علیه السّلام»تقدم خطوة أخری بإشارته إلی أمور بلغت الناس عنه..فلم یصرح«علیه السّلام»بتلک الأمور،و ترکها لذاکرة عثمان نفسه،لکی لا یثیر غضبه،و لیتمکن من مراجعة حساباته،و یستحث هو ذاکرته لإستحضار تلک الأمور،و یتخذ قراره فیها..

5-إنه لم یصرح بإدانة عثمان،بل وضعه أمام موازنة معقولة و مرضیة، تفضی به إلی إختیار ما هو أصلح له..حتی لو کان یظن أن فی الخیار الآخر بعض الصلاح،علی قاعدة: وَ إِثْمُهُمٰا أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمٰا (1)..

مع إشارة منه«علیه السّلام»إلی أنه لا یطلب منه التنازل لصالح غیره،

ص :301


1- 1) الآیة 219 من سورة البقرة.

بل یرید منه أن یختار ما هو أصلح له هو شخصیا،لکی ینطلق إلی ذلک من موقع الحرص علیه،المنطلق من حرصه علی نفسه..

6-ثم إنه«علیه السّلام»سجل علی عثمان مسؤولیة أخری،و هی لزوم رعایة حق اللّه تعالی و حق الناس أیضا فی هذا الأمر..

رابعا:إن عثمان لم یستطع أن یجیب علیا«علیه السّلام»علی ما طرحه علیه،و لکنه صب جام غضبه علی طلحة،لأن طلحة أثار غضب عثمان و واجهه بالتهدید و الوعید الصریح..

ففوجئ طلحة بهذا الغضب،و تساءل عن مبرر ذلک ما دام أن علیا «علیه السّلام»قد أشار هو الآخر إلی ما صرح به طلحة.

و لکن شتان ما بین أسلوب علی«علیه السّلام»الوادع و الرضی، و الحازم و بین الطریقة الفجة،و النشاز التی اعتمدها طلحة و الآخرون.

ص :302

الفصل الثانی

اشارة

عثمان و عمار..

ص :303

ص :304

عثمان یتهدد عمار بن یاسر

روی ابن أبی الحدید المعتزلی،عن ابن عباس أن عثمان،قال لعمار أما إنک من شنّائنا،و اتباعهم.و أیم اللّه،إن الید علیک منبسطة،و إن السبیل إلیک لسهلة،و لو لا إیثار العافیة و لمّ الشعث لزجرتک زجرة تکفی ما مضی، و تمنع ما بقی.

فقال له عمار:و اللّه ما أعتذر من حبی علیا«علیه السّلام».و ما الید بمنبسطة و لا السبیل بسهلة،إنی لازم حجة،و مقیم علی سنة.

و أما إیثار العافیة و لم الشعث فلازم ذلک.

و أما زجری فأمسک عنه،فقد کفاک معلمی تعلیمی.

فقال له عثمان:إنک-و اللّه-ما علمت لمن أعوان الشر،الحاضین علیه، الخذلة(عند)،عن الخیر،و المثبطین عنه.

فقال عمار:مهلا یا عثمان،فقد سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یصفنی بغیر ذلک.

فقال عثمان:و متی؟!

قال:یوم دخلت أنا علیه منصرفه عن الجمعة،و لیس عنده غیرک،و قد ألقی ثیابه،و قعد فی فضله،فقبلت أنا صدره،و نحره،و جبهته،فقال:یا

ص :305

عمار،إنک لتحبنا و إنا لنحبک،و إنک لمن الأعوان علی الخیر،و المثبطین عن الشر.

فقال عثمان:أجل،و لکنک غیرت و بدلت.

فرفع عمار یدیه یدعو،و قال:أمّن یا ابن عباس،اللهم من غیّر،فغیّر به.

قال:و دخلنا المسجد،فأهوی عمار إلی مصلاه،و مضیت مع عثمان إلی القبلة،فدخل المحراب،و قال:تلبث علی إذا انصرفنا.

فلما رآنی عمار وحدی أتانی،فقال:أما رأیت ما بلغ بی آنفا!

قلت:أما و اللّه لقد أصعبت به و أصعب بک،و أن له لسنه،و فضله، و قرابته.

قال:إن له لذلک،و لکن لا حق لمن لا حق علیه.و انصرف.

و صلی عثمان و انصرفت معه یتوکأ علی،فقال:هل سمعت ما قال عمار؟!

قلت:نعم،فسرنی ذلک و ساءنی،أما مساءته إیای فما بلغ بک،و أما مسرته لی فحلمک و احتمالک.

فقال:إن علیا فارقنی منذ أیام علی المقاربة،و إن عمارا آتیه فقائل له و قائل،فابدره إلیه،فإنک أوثق عنده منه،و أصدق قولا،فألق الأمر إلیه علی وجهه.

فقلت:نعم،و انصرفت أرید علیا«علیه السّلام»فی المسجد،فإذا هو خارج منه.

ص :306

فلما رآنی تفجع لی من فوت الصلاة،و قال:ما أدرکتها!

قلت:بلی،و لکنی خرجت مع أمیر المؤمنین،ثم اقتصصت علیه القصة.

فقال:أما و اللّه یا بن عباس،إنه لیقرف قرحة،لیحورن علیه ألمها.

فقلت:إن له سنه و سابقته،و قرابته و صهره.

قال:إن ذلک له،و لکن لا حق لمن لا حق علیه.

قال:ثم رهقنا عمار فبش به علی،و تبسم فی وجهه،و سأله.

فقال عمار:یا ابن عباس،هل ألقیت إلیه ما کنا فیه؟

قلت:نعم.

قال:أما و اللّه إذا لقد قلت بلسان عثمان،و نطقت بهواه!

قلت:ما عدوت الحق جهدی،و لا ذلک من فعلی،و إنک لتعلم أی الحظین أحب إلی،و أی الحقین أوجب علی!

قال:فظن علی أن عند عمار غیر ما ألقیت إلیه،فأخذ بیده و ترک یدی، فعلمت أنه یکره مکانی،فتخلفت عنهما،و انشعب بنا الطریق،فسلکاه و لم یدعنی،فانطلقت إلی منزلی،فإذا رسول عثمان یدعونی،فأتیته،فأجد ببابه مروان و سعید بن العاص.فی رجال من بنی أمیة،فأذن لی و ألطفنی، و قربنی و أدنی مجلسی،ثم قال:ما صنعت؟!

فأخبرته بالخبر علی وجهه،و ما قال الرجل،و قلت له-و کتمته قوله:

«إنه لیقرف قرحة لیحورن علیه ألمها»-إبقاء علیه،و إجلالا له،و ذکرت مجیء عمار،و بش علی له،و ظن علی أن قبله غیر ما ألقیت علیه،و سلوکهما

ص :307

حیث سلکا.

قال:و فعلا؟!

قلت:نعم.

فاستقبل القبلة،ثم قال:اللهم رب السماوات و الأرض،عالم الغیب و الشهادة،الرحمن الرحیم،أصلح لی علیا،و أصلحنی له!أمّن یا ابن عباس.

فأمنت.ثم تحدثنا طویلا،و فارقته و أتیت منزلی (1).

فهذا النص یعطی:

1-أن عثمان یهدد عمارا،بأنه تحت یده،و لا یصعب علیه الإیقاع به، فلا یظنن عمار أنه یستطیع أن یمتنع منه بأی کان من الناس.و لکن عثمان یتخذ سبیل الإحسان و العفو،إیثارا منه للعافیة،و روما لجمع الکلمة،و لم الشعث.

2-إن ذنب عمار هو أنه ینتقد عثمان،و یعیبه،و أنه من أتباع من یشنؤه و یعیبه..مع أن مجرد کون شخص من أتباع شخص یعیب الحاکم،لا یجعل للحاکم سبیلا علی ذلک التابع لمجرد تابعیته.فما معنی أن یجعل عثمان هذه التابعیة من ذنوب عمار التی تبرر تهدیده بالإیقاع به؟!

و قد بین عمار لعثمان هذه الحقیقة،و هی أنه إنما یتبع علیا«علیه السّلام» لا جزافا،و إنما استنادا إلی حجة واضحة،و سنّة بینة..

ص :308


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 11-13.

3-إن عمارا قال:إن حبه لعلی«علیه السّلام»لیس من الذنوب التی یعتذر منها،کما أنه لیس من مفردات التبعیة التی تکون علی حد تبعیة الأبناء للآباء لمجرد أبوتهم لهم،و للقرابة فیما بینهم،بل لأنه یحب خصال الخیر فی علی«علیه السّلام»،و لأن اللّه تعالی و رسوله أمرا بحبه«علیه السلام»..فهو مطیع للّه،راج لمثوبته فی حبه هذا.فکیف یعتذر من حب أمر اللّه تعالی و رسوله به؟!..

4-و لذلک حاول عثمان التنکر لهذه الحقیقة بادعاء:أن عمارا یعین علیا «علیه السّلام»علی فعل الشر،و التخذیل عن الخیر..معتبرا نفسه-بذلک- معیارا للخیر و الشر،لتصبح النتیجة هی:أن من وافق عثمان،و أعانه علی سیاساته التی یؤاخذونه علیها،و رضی بما یأتیه عمّاله من موبقات و مآثم، فهو معین علی الخیر..و من لم یرض بتلک الأفاعیل،کان من أعوان الشر.

و هذا فی الحقیقة من مصادیق صیرورة المنکر معروفا،و المعروف منکرا..

و هو ما حذر النبی«صلی اللّه علیه و آله»الناس من الوقوع فیه.

5-إن عمارا أرجع عثمان إلی نقطة الصفر ببیانه له:أن قول عثمان فیه یناقض قول رسول اللّه«صلّی اللّه علیه و آله»فیه:إنک لمن الأعوان علی الخیر،و المثبطین عن الشر،بعد أن قرر«صلی اللّه علیه و آله»أنه یحب عمارا.

و هل أحب النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلا الأخیار و الأبرار و الصالحین؟! الذین لم یغیروا و لم یبدلوا.و لم یرتابوا!!

6-و حین لم یجد عثمان بدا من الإعتراف،ادعی أن عمارا قد غیّر و بدل عما کان علیه فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..مع أن الأمر لیس

ص :309

کذلک،بل الذی غیّر و بدّل هو الذی أصبح یری المعروف منکرا و المنکر معروفا،و یصر علی حمل الناس علی تأییده فی نظرته هذه،و مساعدته علی تکریسها،فإن لم یفعلوا ذلک نا بذهم،و اتهمهم،و کفّرهم،و حاربهم..

و أرسل إلی عماله لیرسلوا له الجیوش للإیقاع بهم.

7-إذا أخذنا بمنطق عثمان هذا فلیسمح لنا بأن نقول له-و نحن علی حق فیما نقول-:

إن جمیع ما ادعاه عثمان لنفسه،و ادعاه له محبوه من فضائل،و مقامات، و وعود بالجنان،و بالحور الحسان مشروط بعدم تغییره و تبدیله..

و قد شهدت الأمة علیه بأنه غیّر و بدّل،و مشی إلیه المسلمون فقتلوه و أیدهم الصحابة فی ذلک،باستثناء مروان،و معاویة،و الولید بن عقبة، و سعید بن العاص،و عبد اللّه بن عامر،و عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح.و الکل یعلم أن هؤلاء من الطلقاء،و من المرتکبین للفظائع و المآثم و الموبقات.

8-و قد استجیبت دعوة عمار علی من غیّر بأن یغیّر اللّه به..و کان ما کان مما جری علی عثمان،و لا یجهله أحد..

9-ذکرت الروایة:أن ابن عباس و عمارا اتفقا علی أن لعثمان سنه، و فضله،و قرابته،و أن المطلوب هو مراعاة ذلک له..

و ربما یشکک البعض فی موافقة عمار علی ذلک،فإنه إذا کان یراه کافرا، فلا یمکن أن یعترف له بالفضل،و بالقرابة التی تستحق المراعاة..إلا إن کان هذا قد حصل قبل أن یصل عمار إلی هذه النتیجة،و یحکم علی عثمان بالکفر...

ص :310

10-أظهرت الروایة أن ابن عباس کان لینا مع عثمان،موافقا له، مدعیا أن له حقوقا ینبغی حفظها له.و أظهرت أیضا أنه کان یحظی بمکانة لدی عثمان.و کان عثمان یتودد له،و یستفید منه فی تمشیة أموره.

11-إن الرد الذی سمعه من علی«علیه السّلام»کان نفس الرد الذی سمعه من عمار،حیث قررا معا:أنه لا حق لمن لا یری أن لأحد حقا عنده.

و هذا أصل أصیل فی العلاقة بین الناس.و فی مستوی التعامل معهم.فإنه إذا کان إنسان یعتقد بأن لغیره حقا.ثم یقصر فی أدائه،فهذا التقصیر لا یعفی الطرف الآخر من لزوم أداء الحق إلیه.

و لکنه إذا اعتقد أن الآخرین لا حق لهم عنده أصلا،و أن اللّه تعالی لم یجعل إلا حقا واحدا و هو علیهم،فإن هذه النظرة تسقط حقه علیهم من الأساس أیضا،عملا بمبدأ المقابلة بالمثل..

12-قد أظهرت الروایة أیضا حرص عثمان علی أن یعرف علی«علیه السلام»بما جری بنحو لا یضر بمصلحته،و أنه یری أن عمارا لن یکون أمینا فی نقله لعلی«علیه السّلام»ما جری،بل هو سوف ینقله بنحو یوجب زیادة تأزم العلاقة بینه و بین علی«علیه السّلام».و کان یری أن ابن عباس سینقل ما جری بنحو مرضی له.

و هذا لا یمکن تصدیقه فی حق من یقول فیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:عمار مع الحق،و الحق مع عمار.

و یقول فیه:عمار جلدة ما بین عینی..

و یقول:إن عمارا ملئ إیمانا إلی مشاشه.

ص :311

13-من أین عرف عثمان أن ابن عباس أوثق عند علی«علیه السّلام» من عمار،و أصدق قولا منه؟!و لماذا لا یکون عکس ذلک هو الصحیح..لا سیما مع علم علی«علیه السّلام»بما قاله«صلی اللّه علیه و آله»فی حق عمار.

و کیف جاز له أن یشکک فی وثاقة عمار؟!و فی صدقه؟!..

14-إن عمارا یتهم ابن عباس بأنه یتکلم بلسان عثمان،و ینطق بهواه.

و هذا معناه:أنه لم یکن یثق به،و أنه کان یتعامل معه علی هذا الأساس.

15-و عن دعاء عثمان:بأن یصلح اللّه له علیا،و یصلحه له نقول:

إن قرائن الأحوال،و منها:عدم قبوله أیة نصیحة من علی«علیه السلام»،و من غیره تدل علی أنه إنما کان یرید بدعائه هذا أن یغیر اللّه تعالی علیا«علیه السّلام»،و یجعله وفق ما یریده عثمان،راضیا بجمیع أعماله، و مؤیدا لکل تعدیاته علی بیت المال،مدافعا عن سائر مخالفاته،بحیث تصیر نظرته لا تختلف عن نظرة عثمان،لکی تصبح نصائح علی«علیه السّلام»له تشبه فی مضمونها و أهدافها نصائح مروان.

و لو لا ذلک لکان من الممکن أن یحصل علی رضا علی«علیه السّلام» بدون هذا الدعاء،و ذلک بأن یقبل بنصائحه،و بنصائح الخیار و الکبار من الصحابة و غیرهم،و یصلح الأمور علی أساسها.و یلتزم بما یفرضه علیه العقل،و الشرع و الضمیر..و تنحل المشکلات،و تزول المتاعب و العقبات..

16-إن کلمة علی«علیه السّلام»لابن عباس عن عثمان:إنه لیقرف (أی یقشر)قرحة،لیحورنّ(أی لیرجعن)علیه ألمها.تدل علی أنه«علیه السلام»قد تلقی ما جری علی أنه تحرش من عثمان،او أنه اعتبره من ذیول

ص :312

تصرفات صدرت عنه،کان عثمان البادئ بها،و المحرک لها.فیکون کالذی یقشر قرحة فی جسده،یکون هو الذی یبتلی بآلامها و أسقامها..

و بعد،فإن هناک أمورا أخری یمکن استفادتها من هذا الذی جری، نری أنه لا بد من الإغماض عنها،لکی نوفر الوقت و الجهد لغیرها..

أسباب ضرب عثمان لعمار

روی عباس بن هشام الکلبی،عن أبی مخنف فی إسناده:أنه کان فی بیت المال بالمدینة سفط فیه حلی و جوهر،فأخذ منه عثمان ما حلی به بعض أهله.

فأظهر الناس الطعن علیه فی ذلک و کلموه فیه بکل کلام شدید حتی غضب فخطب،و قال:لنأخذن حاجتنا من هذا الفئ و إن رغمت أنوف أقوام.

فقال له علی«علیه السّلام»:إذا تمنع من ذلک،و یحال بینک و بینه.

فقال عمار:أشهد اللّه أن أنفی أول راغم من ذلک.

فقال عثمان:أعلی-یا بن یاسر و سمیة-تجترئ؟!

خذوه..

فأخذوه،و دخل عثمان فدعا به،و ضربه حتی غشی علیه،ثم أخرج فحمل إلی منزل أم سلمة زوج النبی«صلی اللّه علیه و آله»فلم یصل الظهر و العصر و المغرب،فلما أفاق توضأ و صلی.

و قال:الحمد للّه،لیس هذا أول یوم أوذینا فیه فی اللّه تعالی.

فقال هشام بن الولید بن المغیرة المخزومی-و کان عمار حلیفا لبنی

ص :313

مخزوم-:یا عثمان!أما علی فاتقیته.و أما نحن فاجترأت علینا،و ضربت أخانا حتی أشفیت به علی التلف،أما و اللّه لئن مات لأقتلن به رجلا من بنی أمیة عظیم الشأن.

فقال عثمان:و إنک لها هنا یا بن القسریة!.

قال:فإنهما قسریتان-و کانت أمه و جدته قسریتین من بجیلة-،فشتمه عثمان،و أمر به فأخرج،فأتی به أم سلمة،فإذا هی قد غضبت لعمار.

و بلغ عائشة ما صنع بعمار فغضبت،و أخرجت شعرا من شعر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و نعلا من نعاله،و ثوبا من ثیابه،و قالت:ما أسرع ما ترکتم سنة نبیکم،و هذا ثوبه و شعره و نعله لم یبل بعد.

و روی آخرون:أن السبب فی ذلک:أن عثمان مر بقبر جدید،فسأل عنه،فقیل:عبد اللّه بن مسعود.

فغضب علی عمار لکتمانه إیاه موته-إذ کان المتولی للصلاة علیه و القیام بشأنه-فعندها و طئ عثمان عمارا حتی أصابه الفتق (1).

و روی آخرون:أن المقداد،و طلحة،و الزبیر،و عمارا و عدة من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کتبوا کتابا،عددوا فیه أحداث عثمان،و خوفوه ربه،و أعلموه أنه مواثبوه إن لم یقلع،فأخذ عمار الکتاب فأتاه به،فقرأ منه صدرا.

ص :314


1- 1) أنساب الأشراف ج 5 ص 48 و 49 و بحار الأنوار ج 31 ص 193 و 194 و شرح نهج البلاغة ج 3 ص 150 الخطبة رقم 43 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 170.

فقال عثمان:أعلی تقدم من بینهم؟!

فقال:لأنی أنصحهم لک.

فقال:کذبت یا بن سمیة!.

فقال:أنا و اللّه ابن سمیة و أنا ابن عمار.

فأمر غلمانه فمدوا بیدیه و رجلیه،ثم ضربه عثمان برجلیه-و هما فی الخفین-علی مذاکیره فأصابه الفتق،و کان ضعیفا کبیرا فغشی علیه (1).

و فی نص الثقفی:أن عثمان لما خطب،و قال:إنه سیؤثر بنی أمیة علی رغم أنف من رغم.

قال عمار:أنفی و اللّه ترغم من ذلک.

قال عثمان:فأرغم اللّه أنفک.

قال عمار:و أنف أبی بکر و عمر ترغم؟!

قال:و إنک لهناک یا ابن سمیة.

ثم نزل إلیه فوطأه،فاستخرج من تحته و قد غشی علیه،و فتقه (2)..

ص :315


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 193-195 و الشافی للسید المرتضی ج 4 ص 289-291 و أنساب الأشراف ج 5 ص 48 و 49 و الغدیر ج 9 ص 16 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 50 و إحقاق الحق(الأصل)ص 254 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 247.
2- 2) بحار الأنوار ج 31 ص 279 و 280 و عن الثقفی فی تاریخه.

و نقول:

أولا:هناک روایة تقول:إن السبب فی ضرب عثمان لعمار حتی أصیب بالفتق هو الکتاب الذی کتبه عشرة من الصحابة..حیث اتهمه عثمان بأنه یجتری علیه من بینهم..

و تقدم قولهم:إن سبب ضربه لعمار هو قضیة ابن مسعود.

و روایة ثالثة تذکر:أن السبب هو إعلانه إیثار بنی أمیة.

فهل الأسباب الثلاثة قد حصلت فی أوقات متقاربة،فضربه عثمان عندها،فحکی ضربه له،و أسنده کل راو إلی سبب منها،و کلهم صادق فی ذلک؟!

أو یقال:إن التناقضات التی ظهرت کانت أوهاما من الرواة..

و الأرجح:هو تعدد ضرب عثمان لعمار..لتعدد الأسباب.

و یؤیده:وجود تناقضات لا تحلّ إلا بتقدیر تعدد الواقعة.

ثانیا:إن علیا«علیه السّلام»یقول لعثمان الذی کان یخطب،و یعلن أنه سیأخذ حاجته من الفیء:إذا تمنع من ذلک،و یحال بینک و بینه.و لا یجیبه عثمان بشیء..و لکنه بطش بعمار،لمجرد أنه أعلن عدم رضاه بما یقول عثمان.

و قد صرح هشام بن الولید لعثمان بقوله:أما علی فقد اتقیته،و أما نحن فاجترأت علینا..

ثالثا:إن کلمة علی«علیه السّلام»لعثمان أوضحت ما یلی:

ص :316

1-إنه«علیه السّلام»کان مرهوب الجانب،لا یجترئ علیه أحد،حین یجد الجد،و یبلغ السیل الزبی،و إن کانوا حین یأمنون جانبه یسیئون معاملته، و یجترئون علیه،و یظهرون ما یعتلج فی صدروهم من حسد و حقد..

و لهذا الموقف نظائر کثیرة یمکن تتبعها،و الوقوف علیها،و منها رفضه «علیه السّلام»للقبول بمنع عثمان من تشییع أبی ذر،و غضبه من مساوات عثمان له بمروان..

2-إنه«علیه السّلام»لم یصرح بإسم و لا بهویة من یمنعون عثمان من فعل ما یرید..بل أبقی الأمر فی دائرة الإبهام،لکی لا یفسح المجال للجدل العقیم،أو لإثارة العصبیات،و تحریک الأهواء..

رابعا:إن عثمان لم یکن یملک منطقا یواجه به عمارا،لأن خطابه مبنی- أساسا-علی الجبریة و القهر،و فرض القرار بالقوة..

بل إن کلمة عمار لم تتضمن جرأة ظاهرة علی عثمان،و إنما تضمنت الإقرار بالعجز عن مواجهة القوة بالقوة،و إعلانا لعدم الرضا بالفعل..

خامسا:إن عثمان یعرض لهشام بن الولید بأمه،و کأنه یرید تنقصه بنسبته إلیها..

سادسا:هل کان یجب علی عمار أن یخبر عثمان بموت ابن مسعود، حتی لو کان عثمان قد طلب منه أن یخبره بذلک؟!

و هل کان یجب علیه أن یساعد عثمان فی تلمیع صورته أمام الناس؟! من دون أن یتراجع عثمان عن أی شیء من مخالفاته؟!و منها ضربه لابن مسعود نفسه،حیث لم یتراجع عنه،و لا عن موجباته،و لم یصلح ما أفسده

ص :317

بفعله هذا..

سابعا:هب أنه کان یجب علیه أن یخبره بذلک،أو اشتبه علیه الأمر فی وجوب الطاعة فی هذه القضیة،بل لنفرض:أنه عصی هذا الأمر عمدا، فهل تصح عقوبته علی ذلک؟!..و هل العقوبة هی بإحداث الفتق له؟!و فی أی کتاب أو سنة وجد ذلک؟!

عثمان،و عمار،و سعد

عن أبی کعب الحارثی:..خرجت حتی أتیت المدینة،فأتیت عثمان بن عفان،و هو الخلیفة یومئذ،فسألته عن شیء من أمر دینی.

و قلت:یا أمیر المؤمنین،إنی رجل من أهل الیمن من بنی الحارث بن کعب،و إنی أرید أن أسألک،فأمر حاجبک ألا یحجبنی.

فقال:یا وثاب،إذا جاءک هذا الحارثی،فأذن له.

قال:فکنت إذا جئت،فقرعت الباب.قال:من ذا؟!

فقلت:الحارثی.

فیقول:ادخل.

فدخلت یوما،فإذا عثمان جالس،و حوله نفر سکوت لا یتکلمون، کأن علی رؤوسهم الطیر،فسلمت ثم جلست،فلم أسأله عن شیء لما رأیت من حالهم و حاله،فبینا أنا کذلک إذ جاء نفر،فقالوا:إنه أبی أن یجیء.

قال:فغضب.

و قال:أبی أن یجیء!اذهبوا فجیئوا به،فإن أبی فجروه جرا.

ص :318

قال:فمکثت قلیلا،فجاءوا و معهم رجل آدم طوال أصلع،فی مقدم رأسه شعرات،و فی قفاه شعرات،فقلت:من هذا؟!

قالوا:عمار بن یاسر.

فقال له عثمان:أنت الذی تأتیک رسلنا فتأبی أن تجیء!

قال:فکلمه بشیء لم أدر ما هو،ثم خرج.

فما زالوا ینفضون من عنده حتی ما بقی غیری فقام،فقلت:و اللّه لا أسأل عن هذا الامر أحدا أقول حدثنی فلان حتی أدری ما یصنع.

فتبعته حتی دخل المسجد،فإذا عمار جالس إلی ساریة،و حوله نفر من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یبکون.

فقال عثمان:یا وثاب علی بالشرط،فجاؤوا.

فقال:فرقوا بین هؤلاء،ففرقوا بینهم.

ثم أقیمت الصلاة،فتقدم عثمان فصلی بهم،فلما کبر قالت امرأة من حجرتها:یا أیها الناس.

ثم تکلمت،و ذکرت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و ما بعثه اللّه به.

ثم قالت:ترکتم أمر اللّه،و خالفتهم عهده و نحو هذا،ثم صمتت، و تکلمت امرأة أخری بمثل ذلک،فإذا هما عائشة و حفصة.

قال:فسلم عثمان،ثم أقبل علی الناس،و قال:إن هاتین لفتانتان،یحل لی سبهما،و أنا بأصلهما عالم.

فقال له سعد بن أبی وقاص:أتقول هذا لحبائب رسول اللّه«صلی اللّه

ص :319

علیه و آله»!

فقال:و فیم أنت!و ما هاهنا!

ثم أقبل نحو سعد عامدا لیضربه،فانسل سعد.

فخرج من المسجد،فاتبعه عثمان،فلقی علیا«علیه السّلام»بباب المسجد.

فقال له«علیه السّلام»:أین ترید؟!

قال:أرید هذا الذی کذا و کذا-یعنی سعدا یشتمه-.

فقال له علی«علیه السّلام»:أیها الرجل،دع عنک هذا.

قال:فلم یزل بینهما کلام،حتی غضبا.

فقال عثمان:ألست الذی خلفک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»له یوم تبوک!

فقال علی«علیه السّلام»:ألست الفار عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم أحد.

قال:ثم حجز الناس بینهما.

قال:ثم خرجت من المدینة حتی انتهیت إلی الکوفة،فوجدت أهلها أیضا وقع بینهم شر،و نشبوا فی الفتنة.

إلی أن قال:فلما رأیت ذلک رجعت حتی أتیت بلاد قومی (1).

ص :320


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 3-5 و بحار الأنوار ج 31 ص 198-201 و السقیفة و فدک للجوهری ص 81-83 و المصنف ج 11 ص 353-356.

و نقول:

إننا نشیر هنا إلی الأمور التالیة:

1-لا ندری بأی حق یأمر عثمان بالإتیان بعمار بن یاسر إلیه و لو جرا..

إلا إن کان عمار قد ارتکب ذنبا،و یرید عثمان أن یجری فیه حکم اللّه تبارک و تعالی..

و لکن ذلک لو کان لرأینا عثمان یغتنمها فرصة فی عمار،الذی کان یضایقه جدا بمطالباته و نصائحه.

و یدل علی ذلک:أنه حین جاؤوه بعمار لم یظهر منه أی شیء یدل علی أنه قد فعل ما یستحق علیه العقوبة،و لیس من حقوق الحاکم،و لا من صلاحیاته أن یطیعه الناس فی المجیء إلیه إذا طلبهم،بل علیه هو أن یقصدهم،و یکلمهم فیما یرید..فإن أحبوا أجابوا،و إن اختاروا السکوت کان لهم ذلک.

2-إن امتناع عمار عن المجیء ربما یکون لأجل أنه فهم أن عثمان یرید أن یفرض علیه عدم ذکر شیء عن المخالفات التی یراها من عثمان،و من أعوانه أو عماله،فإن هذا هو ما کان یحاوله باستمرار..فأراد بهذا الإمتناع أن یفهمه أن ما یحاوله منه لن یحصل علیه..

3-لیس من حق الحاکم استعمال القوة،و الإستعانة بالشرط للتفریق بین الناس المجتمعین فی المسجد،فإن هذا ظلم لهم،و تعد منه علیهم غیر مقبول..و سیزید ذلک من النقمة علی ذلک الحاکم.

4-إن عائشة و حفصة إنما تکلمتا بما رأتاه و لمستاه،و یوافقهما علیه

ص :321

سائر الصحابة آنئذ،فبأی شیء استحقتا السب من عثمان؟!

5-المهم هو النظر إلی مضمون کلام حفصة و عائشة،و تطبیقه علی الواقع الخارجی،فإن کان حقا،أعاد الأمور إلی نصابها،و أصلح ما فسد، سواء أکان هذا الکلام صدر من فتّان،أو من مخلص..

و إن کان ذلک الکلام باطلا،فقد کان علیه أن یراعی حرمة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و لا یؤاخذهما بما صدر منهما..

6-علی أننا لم نستسغ تشکیکه بأصل عائشة و حفصة،حیث قال:و أنا بأصلهما عالم،فإن هذا الأمر مؤسف من رجل لم یحفظ حتی أبا بکر و عمر فی ابنتیهما،رغم أنهما اللذان وضعاه فی ذلک المقام،و أوصلاه إلی ما هو فیه، و إن کان ذلک قد تم بقیمة التعدی علی أهل بیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و ضرب الزهراء«علیها السّلام»..إلی آخر ما هو معلوم و مفهوم، و ذکرنا شطرا منه فی هذا الکتاب..

7-إن سعد ابن أبی وقاص لم یزد علی أن ذکّر عثمان بلزوم مراعاة جانب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی زوجتیه،فلماذا یهجم علیه لیضربه،و یتبعه إلی خارج المسجد؟!و لماذا یشتمه؟!

8-إن تخلف علی«علیه السّلام»فی غزوة تبوک،لم ینقص من قدره،بل هو من أسباب رفعة شأنه،و علو مقامه،و لا سیما بعد أن منحه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»ذلک الوسام الجلیل،الذی یقض مضاجع مناوئیه و یحرجهم،و یحرج أتباعهم،و سیبقی إلی یوم القیامة،حیث قال له«صلی اللّه علیه و آله»:أنت منی بمنزلة هارون من موسی،إلا أنه لا نبی بعدی..

ص :322

و قد تکلمنا فیما سبق عن بعض ما یرمی إلیه«صلی اللّه علیه و آله» بکلامه هذا..

فکیف یعیره عثمان بما هو فضیلة له؟!

9-إن علیا«علیه السّلام»حین ذکر لعثمان حدیث فراره فی أحد،إنما ذکر له أمرا لا یرضاه أحد لنفسه،و لا شک فی أنه یعد من أعظم العیوب، فإن الفرار من الزحف من الکبائر.فهل یصح ممن صدر منه مثل هذا الذنب العظیم،أن یعیب علی علی«علیه السّلام»بما هو من أعظم فضائله، و أجل مقاماته؟!

ما الذی جناه عمار؟!

قالوا بالنسبة لسیاسات عثمان:

فلم یزل عثمان کذلک حتی مضت له سنة من السنین کانت فیها أمور کثیرة من أمور عثمان،کلها کانت عندهم مکروهة،فعاتبه المسلمون علیها، فلم یعینهم و لم ینزع عنها.

قال:و اجتمع نفر من أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»ثم إنهم کتبوا کتابا،و ذکروا فیه کل حدث أحدثه عثمان منذ یوم ولی الخلافة إلی ذلک الیوم،ثم إنهم خوفوه فی الکتاب و أعلموه[أنه]إن لم ینزع عما هو علیه خلعوه،و استبدلوا به غیره.

قال:فکتبوا هذا الکتاب،ثم قالوا:ننطلق به جمیعا حتی نضعه فی یده، فإننا إن ذهبنا نکلمه و لیس معنا کتاب لم یحضرنا من الکلام ما نرید.

ص :323

ثم أقبلوا علی عمار بن یاسر و قالوا له:یا أبا الیقظان!هل لک أن تکفینا هذا الأمر،و تنطلق بالکتاب إلی عثمان؟!

فقال عمار:أفعله،ثم أخذ الکتاب و انطلق إلی عثمان،فإذا عثمان و قد لبس ثیابه و خفیه فی رجلیه،فلما خرج من باب منزله نظر إلی عمار واقفا و الکتاب فی یده،فقال له:حاجة یا أبا الیقظان؟!

فقال عمار:ما لی حاجة،و لکنا اجتمعنا فکتبنا کتابا نذکر فیه أمورا من أمورک لا نرضاها لک،قال:ثم دفع إلیه الکتاب،فأخذه عثمان فنظر فیه حتی قرأ سطرا منه،ثم غضب و رمی به من یده.

فقال له عمار:لا ترم بالکتاب و انظر فیه حسنا،فإنه کتاب أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أنا و اللّه ناصح لک!

فقال له عثمان:کذبت یا بن سمیة!

فقال عمار:أنا و اللّه ناصح لک!

فقال عثمان:کذبت یا بن سمیة!

فقال عمار:أنا و اللّه ابن سمیة و ابن یاسر.

قال:فأمر عثمان غلمانه،فضربوه ضربا شدیدا حتی وقع لجنبه،ثم تقدم إلیه عثمان فوطئ بطنه و مذاکیره،حتی غشی علیه،و أصابه الفتق، فسقط لما به لا یعقل من أمر شیئا.

قال:و اتصل الخبر ببنی مخزوم،فأقبل هشام بن الولید بن المغیرة فی نفر من بنی مخزوم فاحتملوا عمارا من موضعه ذلک،و جعلوا یقولون:و اللّه لئن مات الآن لنقتلن به شیخا عظیما من بنی أمیة.

ص :324

ثم انطلقوا بعمار إلی منزله مغشیا علیه،فلم یصل ظهرا و لا عصرا و لا مغربا و لا عشاء حتی ذهب بعض اللیل،ثم أفاق بعد ذلک من غشیته،فقام فقضی ما فاته من صلواته کلها.

قال:فکان هذا من إحداثه الذی نقموا علیه (1).

و عند المفید:أن عمارا أعطاه الکتاب«فلما قرأه تغیر و استشاط غضبا، ثم قال له:یا ماص بظر أمه،أنت تجتری علی و تلقانی بما أکره؟!

و وثب إلیه فدفعه حتی انصرع علی الأرض،و داس بطنه و عورته، حتی أحدث و أغمی علیه،فلم یصل الظهر و العصر،و المغرب و العشاء الآخرة.

و عرف المسلمون ذلک فأنکروه.

و قال فیه ما هو مشهور (2).

و نص آخر لهذا الحدث یقول:

اجتمع ناس من أصحاب النبی علیه الصلاة و السلام،فکتبوا کتابا

ص :325


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 153-155 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 372-374 و راجع:العقد الفرید ج 2 ص 272 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 32 و بحار الأنوار ج 31 ص 194 و 195 و أنساب الأشراف ج 5 ص 49 و شرح نهج البلاغة ج 3 ص 50.
2- 2) الجمل للشیخ المفید 185 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 99 و أشار فی هامش النسخة الأولی إلی مصادر کثیرة فراجع.

ذکروا فیه:

ما خالف فیه عثمان من سنة رسول اللّه و سنة صاحبیه.

و ما کان من هبته خمس أفریقیة لمروان و فیه حق اللّه و رسوله،و منهم ذوو القربی و الیتامی و المساکین.

و ما کان من تطاوله فی البنیان،حتی عدوا سبع دور بناها بالمدینة:دارا لنائلة،و دارا لعائشة و غیرهما من أهله و بناته.

و بنیان مروان القصور بذی خشب،و عمارة الأموال بها من الخمس الواجب للّه و لرسوله.

و ما کان من إفشائه العمل و الولایات فی أهله،و بنی عمه من بنی أمیة، أحداث و غلمة لا صحبة لهم من الرسول،و لا تجربة لهم بالأمور.

و ما کان من الولید بن عقبة بالکوفة،إذ صلی بهم الصبح و هو أمیر علیها سکران أربع رکعات ثم قال لهم:إن شئتم أزیدکم صلاة زدتکم، و تعطیله إقامة الحد علیه،و تأخیره ذلک عنه.

و ترکه المهاجرین و الأنصار لا یستعملهم علی شیء،و لا یستشیرهم، و استغنی برأیه عن رأیهم.

و ما کان من الحمی الذی حمی حول المدینة.

و ما کان من إدراره القطائع و الأرزاق،و الأعطیات علی أقوام بالمدینة لیست لهم صحبة من النبی علیه الصلاة و السلام،ثم لا یغزون و لا یذبون.

و ما کان من مجاوزته الخیزران إلی السوط،و أنه أول من ضرب

ص :326

بالسیاط ظهور الناس،و إنما کان ضرب الخلیفتین قبله بالدرة و الخیزران.

ثم تعاهد القوم لیدفعن الکتاب فی ید عثمان.

و کان ممن حضر الکتاب عمار بن یاسر،و المقداد بن الأسود.و کانوا عشرة.

فلما خرجوا بالکتاب لیدفعوه إلی عثمان و الکتاب فی ید عمار،جعلوا یتسللون عن عمار حتی بقی وحده،فمضی حتی جاء دار عثمان،فاستأذن علیه،فأذن له فی یوم شات،فدخل علیه و عنده مروان بن الحکم و أهله من بنی أمیة،فدفع إلیه الکتاب فقرأه.

فقال له:أنت کتبت هذا الکتاب؟!

قال:نعم.

قال:و من کان معک؟!

قال:کان معی نفر تفرقوا فرقا منک.

قال:من هم؟!

قال:لا أخبرک بهم.

قال:فلم اجترأت علی من بینهم؟!

فقال مروان:یا أمیر المؤمنین،إن هذا العبد الأسود(یعنی عمارا)قد جرأ علیک الناس،و إنک إن قتلته نکلت به من وراءه.

قال عثمان:اضربوه.

فضربوه،و ضربه عثمان معهم حتی فتقوا بطنه،فغشی علیه،فجروه

ص :327

حتی طرحوه علی باب الدار.

فأمرت به أم سلمة زوج النبی علیه الصلاة و السلام،فأدخل منزلها، و غضب فیه بنو المغیرة،و کان حلیفهم.

فلما خرج عثمان لصلاة الظهر،عرض له هاشم بن الولید بن المغیرة، فقال:أما و اللّه لئن مات عمار من ضربه هذا لأقتلن به رجلا عظیما من بنی أمیة.

فقال عثمان:لست هناک (1).

قال ابن عبد ربه:کتب أصحاب عثمان عیبه و ما ینقمه الناس علیه فی صحیفة،فقالوا:من یذهب بها إلیه؟!

قال عمار:أنا.

فذهب بها إلیه،فلما قرأها قال:أرغم اللّه أنفک.

قال:و بأنف أبی بکر و عمر.

قال:فقام إلیه فوطئه حتی غشی علیه.

ثم ندم عثمان،و بعث إلیه طلحة و الزبیر یقولان له:إختر إحدی ثلاث:

إما أن تعفو،و إما أن تأخذ الأرش،و إما أن تقتص.

فقال:و اللّه لا قبلت واحدة منها حتی ألقی اللّه (2).

ص :328


1- 1) الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 35-36 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 50-51.
2- 1) الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 35-36 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 50-51.

و نقول:

1-إن مراجعة ما جری بین عثمان و عمار بن یاسر تعطی أن عمارا لم یقترف أی ذنب یدعو عثمان إلی مهاجمته بهذه الطریقة..غایة ما هناک:أنه حمل کتابا کتبه له نفر من الصحابة،ذکروا فیه أمورا لو أن عثمان لم یصر علیها لم تصل الأمور إلی حد الثورة علیه و قتله..

و قد کان المفروض بعثمان:أن یتقبل النقد،و أن ینظر فی الأمور التی أخذوها علیه،فإن کانت صحیحة،أصلح و أناب..

و یفترض به:أن یشکرهم علی نصیحتهم،لأنه یعلم أن النصیحة لأئمة المسلمین واجبة علی الناس..کما أن من الأقوال التی تداولها أو یعرفها عامة الناس:القول المأثور:رحم اللّه من أهدی إلی عیوبی (1).

ص :329


1- 1) 1العقد الفرید ج 4 ص 119 و(ط أخری)ج 2 ص 272 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 20 و الغدیر ج 9 ص 18.

و إن لم یرد الإعتراف لهم بهذا الجمیل،أو استغشهم فی أهداف نصیحتهم،فإن إصلاحه للأمور معناه سحب الذرائع منهم..

و إن کانت تلک الأمور مکذوبة علیه،فبإمکانه أن یوضح لهم و للناس ذلک،و یعرفهم مدی التجنی و الظلم الذی یتعرض له..

2-إن من الغرائب أن نری عثمان متشنجا ثائرا إلی هذا الحد،من کتاب لم یطلع علیه،بل لم یکد یقرأ سطرا منه!!

و أغرب منه إصراره علی تکذیب عمار فی أن یکون ناصحا له!!..مع أن اللّه تعالی لم یکشف له عن قلب عمار،و لا فضح له نوایاه؟!

و هو علی درایة بما قاله الرسول«صلی اللّه علیه و آله»بحق عمار..

علی أن المرء إنما یؤخذ بأقواله و أفعاله..و لیس لأحد من الناس أن یحاسب علی النوایا،حتی لو صحت عنده..

3-لنفترض:أن عمارا کان کاذبا فی ادعائه النصح لعثمان،فهل یبرر ذلک بطش عثمان و موالیه به علی النحو الذی تقدم ذکره؟!.

4-هل ذنب عمار الذی استحق به کل هذه القسوة فی البطش به هو حبه و قربه من علی«علیه السّلام»و بنی هاشم،و مواقف عرفت عنه تدین غضب الخلافة منهم؟!

2)

-ص 72 و ج 7 ص 501 و ج 10 ص 498 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 6 ص 41 و ج 7 ص 387 و ج 12 ص 36 و میزان الحکمة ج 3 ص 2207.

ص :330

أم أن ذنبه هو مجرد حمله رسالة نصیحة له من جماعة من الصحابة؟!

فإن کانت الرسالة هی السبب،فلماذا اکتفی بمهاجمة عمار؟!و هل عرف عثمان بقیة الجماعة؟!و هل طالبهم؟!أو عاتبهم؟!

5-لماذا یصر عثمان علی نسبة عمار إلی أمه؟!هل یرید أن یعیبه بذلک؟!

و هل فی سمیة الشهیدة الصابرة المجاهدة التی ماتت تحت وطأة التعذیب القرشی ما تعاب به؟!

أم أنه کان یحتقر عنصر المرأة،و یرید أن ینتقص عمارا بنسبته إلی المرأة؟!

أم أنه یعیره ببشرة أمه.فهل هذا مما یعاب الناس به؟!

و لماذا استعر حتی تشظّی غضبا،حین نسب عمار نفسه إلی سمیة و إلی یاسر معا؟!..

6-إن عثمان بدل أن یعالج الأمور،و یصلح ما فسد،و یتقوی بذلک علی مناوئیه..زاد بما فعله بعمار الطین بلة،و الخرق اتساعا..و أصبح ما فعله بعمار فی عداد المآخذ و الأحداث التی نقمها الناس منه..

و قد کان ذلک نتیجة تسرّع عثمان،و شعوره بالقوة،و انقیاده لمشاعره الملتهبة،و انسیاقه مع غضبه العارم..و لم یعط للرویة و التعقل أیة فرصة للتدخل للجم هذا الغضب،و السیطرة علی تلک المشاعر.

و یا لیت عثمان اعتذر من عمار کما اعتذر من کعب بن عبدة بعد أن جلده عشرین جلدة،و کان من صلحاء أهل الکوفة،لمجرد أنه کتب إلیه بنصیحته..

ص :331

7-إن عثمان قد أفحش فی سبه لعمار،حیث قال له:یا ماصّ بظر أمه.

و هذا لا یصدر من إنسان عادی،فکیف بمن هو فی موقع الخلافة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یرید أن ینشر فی الناس أخلاق و تعالیم الرسول..

و هل هذا جزاء عمار و سمیة الشهیدة الصابرة؟!

8-لماذا أنکر عثمان النصیحة،و غضب منها إلی هذا الحد؟!

9-و إذا کان الکتاب هو کتاب المسلمین و هو رأی طائفة کبیرة من الصحابة،و کان عمار مجرد رسول،فلماذا لا یراعی جانبهم،و یمتنع حتی عن قراءة کتابهم؟!ثم یبادر إلی عقوبة رسولهم إلیه بهذه الحدة و الشدة،و ما الذنب الذی جناه عمار لیستحق منه کل هذه العقوبة؟!

متی ضرب عمار؟!

و یفهم من روایة المفید:أن ضرب عمار کان قبل وفاة أبی ذر«رحمه اللّه» سنة 32 للهجرة علی الأشهر.و قیل:سنة 31.

فإنه«رحمه اللّه»بعد أن ذکر ضرب عثمان لعمار،حتی أصابه الفتق، قال:ثم إن عمارا«رحمه اللّه»صلح من مرضه،فخرج إلی مسجد رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فبینما هو کذلک إذ دخل ناعی أبی ذر علی عثمان من الربذة،فقال:إن أبا ذر مات بالربذة وحیدا،و دفنه قوم سفر.

فاسترجع عثمان،و قال:رحمه اللّه.

فقال عمار:رحم اللّه أبا ذر من کل أنفسنا.

ص :332

فقال له عثمان:و إنک لهناک بعد،یا عاض أیر أبیه(و فی نص البحار:

و إنک لهناک؟!بعد ما برئت)،أترانی ندمت علی تسییری إیاه؟!الخ..» (1).

فهذا النص یدل علی أنه بمجرد برء عمار من الضرب و الفتق الذی أصابه خرج إلی المسجد،فصادف وصول نعی أبی ذر.فإذا جمعنا بین هذه الروایة و بین غیرها یتضح:أن عمارا ضرب،فبلغ ذلک أبا ذر،فأنکره.

فلما برئ عمار من الفتق الذی أصابه وصل نعی أبی ذر،فأراد عثمان أن ینفی عمار إلی الربذة أیضا،فتدخل علی«علیه السّلام»،و منع من ذلک..

أما بالنسبة للسؤال القائل:إذ کان علی«علیه السّلام»قادرا علی المنع من نفی عمار،فلماذا لم یمنع قبل ذلک من نفی أبی ذر إلی الشام،ثم إلی الربذة..فسیأتی:أن الأمور تشیر إلی أنه«علیه السّلام»لم یکن قادرا علی المنع من نفی أبی ذر.

ثم تغیرت الأمور،و أصبح قادرا علی المنع من نفی عمار.

مشورة مروان

و نری:أن مشورة مروان بن الحکم التحریضیة لعثمان علی عمار لیس فقط لم تکن موفقة،و إنما کانت مغرضة تهدف إلی إغراق عثمان فی بحر الهلاک،و لا ندری حقیقة الدوافع التی ساقته إلی مثل هذا الموقف..

إلا إن کان مروان قد تصور أن عثمان فی مأزق حقیقی(و لو أنه أطاع

ص :333


1- 1) الأمالی للمفید ص 69-72 و بحار الأنوار ج 31 ص 482 عنه.

مروان لتفاقم الأمر)و أن بوادر نتائج هذا المأزق قد ظهرت فی التهدیدات التی تلقاها عثمان من بنی المغیرة،و بنی مخزوم،بعد ضربه عمارا.

فلعل مروان قد فکر فی أن الأمور إذا سارت علی هذا النحو،فستنتهی إلی سقوط عثمان،ثم إمساکه هو بالسلطة إذا هب إلی نصرته معاویة و سواه من رجالات بنی أمیة الذین کانوا یهیمنون علی البلاد و العباد فی شرق الأرض و غربها..

غیر أن الأعجب و الأغرب هو أن نری عثمان یستجیب لطلب مروان، و لو بنسبة أقل مما توخاه مروان،فیبادر إلی البطش بعمار،و یسجل هذا العدوان الکبیر فی صحائف مخالفاته،کما صرح به ابن أعثم بقوله:«فکان هذا من أحداثه الذی نقموا علیه».

عمار عبد أسود

و قد وصف مروان عمارا بالعبد الأسود،بهدف تحقیره،و تصغیر شأنه..و قد علمنا:أن هذه النزعة قد رفضها الإسلام و أدانها،قال تعالی:

وَ جَعَلْنٰاکُمْ شُعُوباً وَ قَبٰائِلَ لِتَعٰارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاکُمْ

(1)

.

و عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»:لا فضل لعربی علی أعجمی و لا لأبیض علی أسود..إلا بالتقوی» (2).

ص :334


1- 1) الآیة 13 من سورة الحجرات.
2- 2) کنز العمال ج 3 ص 699 حدیث 8502 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 2 ص 42 و ج 3 ص 93 و 699 و نیل الأوطار ج 5 ص 164 و مسند أحمد ج 5 ص 411-

فما معنی تعییر الإنسان بلونه،الذی لم یکن باختیاره،تماما کما یکون طول قامته أو قصرها و کونه بحاجة إلی مکان،و إلی طعام و شراب،و إلی هواء یتنفسه،لیس باختیاره أیضا،و إنما یتفاضل الناس فی إنجازاتهم التی یحققونها،و بالطریق التی یختارونها..

علی علیه السّلام أفضل من عمار

قیل لحذیفة:إن عثمان قد قتل،فما تأمرنا؟!

قال:الزموا عمارا.

قیل:إن عمارا لا یفارق علیا.

قال:إن الحسد هو أهلک الجسد،و إنما ینفرکم من عمار قربه من علی! فو اللّه،لعلی أفضل من عمار،أبعد ما بین التراب و السحاب،و إن عمارا من

2)

-و مجمع الزوائد ج 3 ص 266 و ج 3 ص 277 و ج 8 ص 84 و فتح الباری ج 6 ص 382 و العهود المحمدیة ص 873 و مسند ابن المبارک ص 106 و المعجم الأوسط ج 5 ص 86 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 18 ص 13 و الغدیر ج 6 ص 188 و الدر المنثور ج 6 ص 98 و 99 و تفسیر الآلوسی ج 26 ص 163 و سبل الهدی و الرشاد ج 8 ص 482 و دقائق التفسیر لابن تیمیة ج 2 ص 22 و معدن الجواهر للکراجکی ص 21 و تفسیر المیزان ج 18 ص 334 و الجامع لأحکام القرآن ج 16 ص 342.

ص :335

الأخیار (1).

و نقول:

1-قلنا فی بعض فصول هذا الکتاب:إن علیا«علیه السّلام»هو إمام هذه الأمة و رائدها،و لکن کان من المعلوم:أن الأمة ستغدر به بعد استشهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و سیتعرض للکثیر من التجنی، و الافتراء علیه،و الدس و التحریف فی کل ما له مساس به..و سیطری الآخرون أعداءه،و سیغیرون علی فضائله،لیمنحوها لمناوئیه و المنحرفین عنه..

2-و من الواضح:أن الذین سمعوا و رأوا،و عرفوا الأمور علی حقیقتها،و یریدون أن یبلغوها للناس کما هی،هم قلة قلیلة،لا یمکنها القیام بهذا الواجب لکثرة ما ستواجهه من عقبات و موانع،و صوارف و روادع.

3-ثم من المعلوم أیضا:أن الأکثریة الکاثرة،و لا سیما بعد فتح البلاد، و دخول الأمم المختلفة فی هذا الدین،لا یعرفون الکثیر عن علی و أهل البیت«علیهم السّلام»،و لم یعیشوا الأحداث بأنفسهم،و لم یسمعوا من النبی«صلی اللّه علیه و آله»مباشرة،و سیضیعون فی خضم الادعاءات التی

ص :336


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 43 ص 456 و کنز العمال ج 7 ص 73 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 532 عن ابن عساکر،و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 12 و الغدیر ج 9 ص 28.

یسمعونها،و الشبهات التی سیواجهونها فی کل اتجاه..

فکان لا بد من فتح نوافذ هدایة إلی الحق لکل هؤلاء،و توفیر مفاتیح تسهل لهم تمییز الحق من الباطل،و الواقعی من الزائف.فکان«صلی اللّه علیه و آله»یضع للناس أعلاما،یختارهم من خیار الصحابة،لیکونوا لهم هداة إلی الحق.و یطلق فی حقهم ما یدل الناس علی انهم هم المرجعیة لهم فی مثل هذه الحالات،کما جری لعمار بن یاسر مع عثمان حین بناء المسجد فی أول الهجرة،حیث أنشد عمار:

لا یستوی من یعمر المساجد

یدأب فیها قائما و قاعدا

و من یری عن التراب حائدا

فتهدده عثمان،فسمعها النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فغضب و قال:إن عمار بن یاسر جلدة ما بین عینی و أنفی،فإذا بلغ ذلک من المرء فقد بلغ.

و حینئذ أخذ بید عمار،فطاف به فی المسجد،و جعل یمسح و فرته من التراب و یقول:

«یا بن سمیة،لا یقتلک أصحابی،و لکن تقتلک الفئة الباغیة» (1).

ص :337


1- 1) راجع:السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 142 و(ط مکتبة محمد علی صبیح) ج 2 ص 345 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 345 و الأعلاق النفیسة،و وفاء الوفاء ج 1 ص 329 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 72 و حیاة الإمام الحسین للقرشی ج 1 ص 365 و حلیف مخزوم(عمار بن یاسر)ص 81 و راجع:خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 40 و 50 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 44 و سبل-

فإذا کان عمار جلدة ما بین عینی الرسول،فمن یضرب عمارا یکون قد ضرب أعز و أکرم موضع فی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هو جلدة ما بین عینیه..و من بلغ إلی هذا الحد،فإنه یکون قد بلغ أقصی المدی فی الجرأة و التحدی و العدوان.

کما أنه إذا کانت الفئة الباغیة هی التی تقتل عمارا،فیکون«صلی اللّه علیه و آله»قد دل الناس علی المحق و المبطل،و الباغی فی حرب صفین،و هو معاویة بلا ریب.

کما أنه حین یقول:عمار مع الحق،و الحق مع عمار،و کان عمار مع علی، فلا بد أن یعرف الناس:أنه«علیه السّلام»هو المحق و غیره هو المبطل.

و إذا کان أبو ذر أصدق أهل الأرض،فلا بد أن یعرف الناس أن الذی یکذّبه،أو یضربه،ظالم له،و مفتر علیه.

و من المعلوم:أن هذه الکلمات فی عمار،و فی أبی ذر،و فی سلمان و المقداد،کانت تنقل للناس من جمیع الفئات حتی من أعداء هؤلاء الأشخاص:فکان یسهل علیهم تمییزها عن تلک الأمور التی کانت تنقل

1)

-الهدی و الرشاد ج 3 ص 336 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 423 عن العقد الفرید(ط الشرقیة بمصر)ج 2 ص 204 و قد ذکره فی الغدیر ج 9 ص 21 و 22 و 27 و ج 10 ص 312 عن مصادر کثیرة جدا،لکنه أخذ منه بعض فقراته،فلا بد من مراجعة تلک المصادر الکثیرة لمن أراد المزید من التحقیق.

ص :338

من جانب واحد،فی مدح فریق بعینه.

هذا..و قد صرّح حذیفة:بأن علیا«علیه السّلام»أفضل من عمار،و أنه لا یقاس به،بل هو بالنسبة إلیه أبعد ما بین السحاب و التراب..و لا نرید أن نزید علی هذا شیئا من عند أنفسنا.

ص :339

ص :340

الفهارس

اشارة

1-الفهرس الإجمالی 2-الفهرس التفصیلی

ص :341

ص :342

1-الفهرس الإجمالی

الباب الحادی عشر:

عثمان و علی علیه السّلام..علوم،و فضائل،و سیاسات..

الفصل الأول:فضائل تؤکد الإمامة 7-44

الفصل الثانی:حلال المشاکل..فی العقائد،و الفقه،و القضاء 45-78

الفصل الثالث:صید الحرم..اصرار و تراجع 79-98

الفصل الرابع:الفقه فی خدمة السیاسة 99-136

الفصل الخامس:مما قل و دل 137-160

الباب الثانی عشر:عینات من سیاسات عثمان..

الفصل الأول:الإنکار علی عثمان 163-182

الفصل الثانی:عبید اللّه بن عمر..و الهرمزان 183-216

الفصل الثالث:عثمان..یرد طرید رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله 217-246

الفصل الرابع:لتدعونی قریش جلادها 247-270

ص :343

الباب الثالث عشر:

عینات من عنف عثمان:عمار،ابن عبدة،ابن حنبل،و..

الفصل الأول:عثمان یبطش بالشاکین..و بابن عبدة 273-302

الفصل الثانی:عثمان و عمار 303-340

الفهارس:341-352

ص :344

2-الفهرس التفصیلی

الباب الحادی عشر:

عثمان و علی علیه السّلام..علوم،و فضائل،و سیاسات..

الفصل الأول:فضائل تؤکد الإمامة..

فضائل علی علیه السّلام تفرض نفسها:9

حقیقة تلک الفضائل:34

من فمک أدینک:36

أحادیث لها أغراضها:37

سکوت علی علیه السّلام و أهل بیته:39

هل صدق علی علیه السّلام تلک الأحادیث؟!:40

أشهد اثنین و ترک الثالث:40

تعابیر لم نعهدها:41

من رأی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی المنام:41

مصحف علی علیه السّلام:43

ص :345

الفصل الثانی:حلال المشاکل..فی العقائد،و الفقه،و القضاء..

حلال المشاکل علی علیه السّلام:47

الجمع بین الأختین بملک الیمین:50

بطلان ما نسب إلی علی علیه السّلام:55

البکر قد تحمل أیضا:58

المکاتبة تجلد بحساب الحریة و الرق معا:60

رجم من ولدت لستة أشهر:64

هل هذا تلطیف و تخفیف؟!:66

التی ملکت زوجها:70

عثمان یرجع الحکم إلی علی علیه السّلام:72

مراجعة علی علیه السّلام فی کیفیة الإقتصاص:73

طریقة دقیقة للإقتصاص:76

الفصل الثالث:صید الحرم..اصرار و تراجع..

علی علیه السّلام و عثمان و صید الحرم:81

المعیار قول علی علیه السّلام:85

أکل القوم إلا علیا:86

الصید حرام للمحرم:87

الخوف و الإحترام للحاکم:87

خبثت علینا:89

ص :346

عثمان یتهم..و یتهدد:91

علی علیه السّلام یطلب الشهادة من الصحابة:92

لم یعترض الشهود علی عثمان:93

حفظت شیئا و غابت عنک أشیاء:94

الإستدراج فی الإستدلال:95

سنتان مضتا..لماذا؟!:96

الفصل الرابع:الفقه فی خدمة السیاسة..

بدایة:101

1-تقدیم الخطبة علی الصلاة فی العید:101

سبب تقدیم الخطبة:103

2-متعة الحج بین علی علیه السّلام و عثمان:104

الإجتهاد فی مقابل النص:113

3-قصر الصلاة فی منی و إتمامها:115

إعتذارات عثمان لابن عوف:118

و ابن عمر أیضا:122

أعذار لا تصح:124

ما اعتذر به عثمان:125

الحمیة العشائریة الأمویة:128

بین عثمان و علی علیه السّلام:130

ص :347

علی علیه السّلام لا یصلی إلا قصرا:132

الفصل الخامس:مما قل و دل..

إقطاعات علی علیه السّلام دلیل إقطاعات عثمان:139

الإعتراض علی عثمان فی عطایاه:141

إعتراض علی علیه السّلام علی تولیة الولید:145

ما أصنع إن کانت قریش لا تحبکم؟!:147

یمنعون علیا علیه السّلام من الفیء:148

یریدون أن یخجلوا علیا علیه السّلام:152

أسئلة کعب الأحبار!!:154

لماذا تبسموا؟!:158

التحدی البدیع..و الفشل الذریع:159

هات یا کعب:160

الباب الثانی عشر:عینات من سیاسات عثمان..

الفصل الأول:الإنکار علی عثمان..

علی علیه السّلام من أعظم المنکرین علی عثمان:165

الآن و قد عصیت؟!:167

علی علیه السّلام و جمع الناس علی قراءة واحدة:169

المرسوم العلوی العام:177

ص :348

اقرؤا کما علّمتم:180

الفصل الثانی:عبید اللّه بن عمر..و الهرمزان..

قتل الهرمزان:أقوال و تفاصیل:185

نحن و ما تقدم:196

کیف عرف عبید اللّه بالخنجر؟!:199

الأشتر..و عبید اللّه:202

ابن عمر یدخل علی علی علیه السّلام فی صفین:203

عثمان ولی الهرمزان:205

القماذبان هو الذی عفا:206

دفاع فاسد عن عثمان:212

المحب الطبری یدافع عن عثمان:213

الفصل الثالث:عثمان..یرد طرید رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله الحکم طرید الرسول صلّی اللّه علیه و آله:219

ضرورة نفی الحکم:220

عثمان یردّ الحکم:221

هل استأذن عثمان بإرجاع الحکم:223

تبریر یحتاج إلی تبریر:228

تبریرات عثمان:229

علی علیه السّلام یحذر عثمان:234

ص :349

عثمان یصرّ و علی علیه السّلام یخبر بما یکون:235

خلیط غیر متجانس:236

الحکم فی موقف الذل و الخیبة:237

لعن الحکم زکاة و رحمة له:240

الفصل الرابع:لتدعونی قریش جلادها..

علی علیه السّلام یجلد الولید الحد:249

سبه بما أهله:255

هذا هو حکم اللّه:256

أسکت أبا وهب:256

الجبة لماذا؟!:258

موقف علی علیه السّلام یختلف عن موقف عائشة:259

ماذا فی اقتراح علی علیه السّلام؟!:261

موقف الإمام الحسن علیه السّلام من جلد الولید:263

عثمان لا یرضی بتولی الحسن علیه السّلام جلد الولید:264

التزییف و التحریف فی موقف الإمام الحسن علیه السّلام:265

لتدعونی قریش جلادها:267

سعید بن العاص یجلد الولید:269

لا قیمة لروایات الطبری:270

ص :350

الباب الثالث عشر:

عینات من عنف عثمان:عمار،ابن عبدة،ابن حنبل،و..

الفصل الأول:عثمان یبطش بالشاکین..و بابن عبدة..

عثمان یبطش بالشاکین من عماله:275

أسباب النقمة:284

بطش عثمان بناصحیه و منتقدیه:285

موقف عثمان و تدخل علی علیه السّلام:287

عثمان..و کعب بن عبیدة(عبدة):289

استرضاء کعب بن عبیدة(عبدة):291

عثمان لا یقید من نفسه:293

کعب بن عبیدة(عبدة)یعالج ما یشبه السحر:295

هنا الخلل:298

الفصل الثانی:عثمان و عمار..

عثمان یتهدد عمار بن یاسر:305

أسباب ضرب عثمان لعمار:313

عثمان،و عمار،و سعد:318

ما الذی جناه عمار؟!:323

متی ضرب عمار؟!:332

ص :351

مشورة مروان:333

عمار عبد أسود:334

علی علیه السّلام أفضل من عمار:335

الفهارس:

1-الفهرس الإجمالی 343

2-الفهرس التفصیلی 345

ص :352

المجلد 17

اشارة

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

[الجزء السابع عشر]

[ادامة الباب الثالث عشر]

ادامة الباب الثالث عشر

الفصل الثالث

اشارة

محاولة نفی عمار..

ص :5

ص :6

هل ضرب عمار مرة أخری؟!

ذکر الثقفی فی تاریخه،عن سالم بن أبی الجعد،قال:خطب عثمان الناس، فقال:و اللّه لأوثرن بنی أمیة،و لو کان بیدی مفاتیح الجنة لأدخلنهم إیاها، و لکنی سأعطیهم من هذا المال علی رغم أنف من رغم.

فقال عمار بن یاسر:أنفی و اللّه ترغم من ذلک.

قال عثمان:فأرغم اللّه أنفک.

فقال عمار:و أنف أبی بکر و عمر ترغم.

قال:و إنک لهناک یا بن سمیة..ثم نزل إلیه فوطئه،فاستخرج من تحته و قد غشی علیه،و فتقه (1).

و بالإسناد من طریق أبی مخنف قال:کان فی بیت المال بالمدینة سفط فیه حلی و جوهر،فأخذ منه عثمان،ما حلی به بعض أهله،فأظهر الناس الطعن علیه فی ذلک،و کلموه فیه بکلام شدید حتی أغضبوه،فخطب فقال:

لنأخذن حاجتنا من هذا الفیء و إن رغمت أنوف أقوام.

ص :7


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 279 و 280 و الغدیر ج 9 ص 18 عن العقد الفرید ج 2 ص 272 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 273.

فقال له علی:إذا تمنع من ذلک،و یحال بینک و بینه.

و قال عمار بن یاسر:أشهد اللّه أن أنفی أول راغم من ذلک.

فقال عثمان:أعلی یا ابن المتکاء تجترئ؟خذوه.

فأخذ،و دخل عثمان و دعا به فضربه حتی غشی علیه،ثم أخرج فحمل حتی أتی به منزل أم سلمة زوج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلم یصل الظهر و العصر و المغرب،فلما أفاق توضأ و صلی و قال:الحمد للّه،لیس هذا أول یوم أوذینا فیه فی اللّه.

و قام هشام بن الولید بن المغیرة المخزومی-و کان عمار حلیفا لبنی مخزوم-فقال:یا عثمان،أما علی فاتقیته و بنی أبیه،و أما نحن فاجترأت علینا،و ضربت أخانا حتی أشفیت به علی التلف،أما و اللّه لئن مات لأقتلن به رجلا من بنی أمیة عظیم السرة.

فقال عثمان:و إنک لها هنا یا ابن القسریة؟

قال:فإنهما قسریتان.و کانت أمه وجدته قسریتین من بجیلة.

فشتمه عثمان،و أمر به فأخرج،فأتی أم سلمة فإذا هی قد غضبت لعمار،و بلغ عائشة ما صنع بعمار،فغضبت و أخرجت شعرا من شعر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و ثوبا من ثیابه،و نعلا من نعاله ثم قالت:

ما أسرع ما ترکتم سنة نبیکم،و هذا شعره و ثوبه و نعله لم یبل بعد.

فغضب عثمان غضبا شدیدا حتی ما دری ما یقول،فالتج المسجد(أی ارتفعت الأصوات)و قال الناس:سبحان اللّه،سبحان اللّه.

و کان عمرو بن العاص واجدا علی عثمان،لعزله إیاه عن مصر،و تولیته

ص :8

إیاها عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح،فجعل یکثر التعجب و التسبیح.

و بلغ عثمان مصیر هشام بن الولید،و من مشی معه من بنی مخزوم إلی أم سلمة،و غضبها لعمار،فأرسل إلیها:ما هذا الجمع؟

فأرسلت إلیه:دع ذا عنک یا عثمان!و لا تحمل الناس فی أمرک علی ما یکرهون (1).

و نقول:

أولا: صحیح أن ثمة روایات عدیدة تضمنت أن عثمان قد ضرب عمارا حتی أصابه الفتق،و لکنها قد اختلفت فیما بینها فی تحدید سبب ذلک..

و یبدو أن عثمان قد ضرب عمارا أکثر من مرة،لکن بالنسبة للفتق الذی أصابه،یحتمل أمران:

أحدهما:أن یکون قد أصابه الفتق أکثر من مرة..

الثانی: أن یکون قد ضرب عمارا أکثر من مرة،و أصیب عمار بالفتق مرة واحدة،لکن لم یستطع الرواة تحدید المناسبة التی حصل فیها ذلک بدقة فاختلفت أقوالهم فیه..

ص :9


1- 1) راجع:أنساب الأشراف ج 5 ص 48 و راجع ص 88 و بحار الأنوار ج 31 ص 193 و الغدیر ج 8 ص 285 و ج 9 ص 15 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 49 و الدرجات الرفیعة ص 262 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 289 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 246.

ثانیا:إننا لا نجد مبررا لهذا الخطاب الناری العثمانی إلا إرادة قمع إرادات الناس،و التحدی لأولئک الناصحین أو المنتقدین له..

و إلا،فإن بنی أمیة لا یستحقون هذا الإیثار من عثمان،إن لم نقل إنهم یستحقون الحرمان..فإن الصالحین فیهم کانوا أقل منهم فی غیرهم من الفئات و القبائل..

ثالثا: إن عمارا قد عرض لعثمان بأن ما یفعله مخالف لسیرة أبی بکر و عمر،و قد اشترط علیه ابن عوف حین خصه بالخلافة:أن یعمل بسیرة الشیخین و سنتهما..

و هذا کلام صحیح،فلما یغضب منه عثمان؟!فإن التعریض بهذا الأمر لا یستوجب هذا الغضب العثمانی الهائل..بل هو تحذیر له من أن یتخذ ذلک مناوئوه ذریعة للإقدام علی خلعه،بحجة أنه خالف الشرط الذی أخذ علیه عند تخصیصه بالخلافة..

لماذا لم یدافع علی علیه السّلام عن عمار؟!

إن عثمان قد تصرف بطریقة لا تسمح بتدخل علی«علیه السلام»لمنع عثمان من ضرب عمار،فإن عثمان أمرهم بأخذ عمار،فأخذ و انقطع الإتصال به،ثم دخل عثمان البیت و دعا به،و اعتدی علیه بالضرب..فتم الأمر بسرعة،و بالخفاء،و لم یفسح المجال لإنقاذه إلا بطریقة من شأنها إثارة معرکة قد تؤدی إلی سقوط قتلی لم یکن من المصلحة أن یسقطوا فی هذا الوقت علی الأقل.

ص :10

عثمان یحاول نفی عمار بن یاسر

و ذکر ابن أعثم و البلاذری و غیرهما-و النص لابن أعثم-:أنه لما مات أبو ذر بالربذة بلغ ذلک عثمان،فقال:رحم اللّه أبا ذر!

فقال عمار بن یاسر:فرحم اللّه أبا ذر من کل قلوبنا!

قال:فغضب عثمان ثم قال:یا کذا و کذا(یا عاض أیر أبیه،کما ذکره البلاذری)أتظن أنی ندمت علی تسییره إلی ربذة؟

قال عمار:لا و اللّه ما أری ذلک!

قال عثمان:ادفعوا فی قفاه،و أنت فالحق بالمکان الذی کان فیه أبو ذر و لا تبرحه أبدا ما بقیت و أنا حی.

فقال عمار:و اللّه إن جوار السباع لا حب إلی من جوارک،ثم قام عمار فخرج من عنده.

قال:و عزم عثمان علی نفی عمار،(فلما تهیأ للخروج)أقبلت بنو مخزوم إلی علی بن أبی طالب«علیه السلام»فقالوا:إنه یا أبا الحسن قد علمت بأنا أخوال أبیک أبی طالب،و هذا عثمان بن عفان قد أمر بتسییر عمار بن یاسر، و قد أحببنا أن نلقاه فنکلمه فی ذلک،و نسأله أن یکف عنه،و لا یؤذینا فیه، فقد وثب علیه مرة ففعل به ما فعل،و هذه ثانیة،و نخاف أن یخرج معه إلی أمر یندم و نندم نحن علیه.

فقال:أفعل ذلک،فلا تعجلوا،فو اللّه!لو لم تأتونی فی هذا لکان ذلک من الحق الذی لا یسعنی ترکه،و لا عذر لی فیه.

ص :11

قال:ثم أقبل علی«علیه السلام»حتی دخل علی عثمان فسلم و جلس فقال:اتق اللّه أیها الرجل،و کف عن عمار و غیر عمار من الصحابة،فإنک قد سیرت رجلا من صلحاء المسلمین،و خیار المهاجرین الأولین حتی هلک فی تسییرک إیاه غریبا،ثم إنک الآن ترید أن تنفی نظیره من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»!

فقال عثمان:لانت أحق بالمسیر منه،فو اللّه ما أفسد علی عمارا و غیره سواک!

فقال علی«علیه السلام»:و اللّه یا عثمان!ما أنت بقادر علی ذلک،و لا إلیه بواصل،فرم ذلک إن شئت.

و أما قولک:إنی أفسدهم علیک،فو اللّه ما یفسدهم علیک إلا نفسک، لأنهم یرون ما ینکروه(کذا)،فلا یسعهم إلا تغییر ما یرون.

قال:ثم وثب علی«علیه السلام»فخرج.

(زاد ابن أعثم قوله):و استقبله الناس فقالوا له:ما صنعت یا أبا الحسن؟

فقال:صنعت!!إنه قال لی کذا و کذا،و قلت له کذا.

فقالوا له:أحسنت و اللّه و أصبت یا أبا الحسن!

فو اللّه لئن کان هذا شأن عثمان و رأیه فینا،کلما غضب علی رجل منا نفاه إلی بلد غیر بلده،فلا یموت أحد منا إلا غریبا فی غیر أهل و لا عشیرة، و إلی من یوصی الرجل عند موته،و بمن یستعین فیما ینوبه؟!

و اللّه!لئن نموت فی رحالنا خیر لنا من حیاة الأبد بالمکان الذی مات

ص :12

فیه أبو ذر«رحمه اللّه تعالی».

قال:ثم أقبل علی«علیه السلام»علی عمار بن یاسر فقال له:اجلس فی بیتک،و لا تبرح منه.فإن اللّه تبارک و تعالی مانعک من عثمان و غیر عثمان، و هؤلاء المسلمون معک.

فقالت بنو مخزوم:و اللّه یا أبا الحسن!لئن نصرتنا و کنت معنا لا وصل إلینا عثمان بشیء نکرهه أبدا.

و بلغ ذلک عثمان،فکف عن عمار،و ندم علی ما کان منه (1).

و نقول:

إن لنا مع النص المتقدم وقفات،نذکر منها ما یلی:

الألفاظ الفاحشة

أولا:إن التفوه بالألفاظ الفاحشة محظور من الناحیة الشرعیة،و کان من صفات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أنه لم یکن فاحشا و لا متفحشا (2).

ص :13


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 162-164 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 378 و الغدیر ج 8 ص 294 و 372 و ج 9 ص 18 و راجع:نهج السعادة ج 1 ص 173 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 1 ص 161 و أنساب الأشراف ج 5 ص 54 و عن تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 150 و الأمالی للشیخ المفید ص 72 و حیاة الإمام الحسین «علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 366.
2- 2) راجع:الشمائل المحمدیة ص 187 و التواضع و الخمول لابن أبی الدنیا ص 223-

فالمفروض بمن یجعل نفسه فی موقع خلافة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن

2)

-و کتاب الصمت و آداب اللسان ص 177 و العهود المحمدیة ص 462 و 666 و 832 و مسند أحمد ج 2 ص 161 و 189 و 193 و ج 2 ص 328 و 448 و ج 6 ص 174 و 236 و 246 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 4 ص 166 و 218 و ج 7 ص 81 و 82 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 7 ص 78 و سنن الترمذی ج 3 ص 249 و السنن الکبری للبیهقی ج 10 ص 192 و شرح مسلم للنووی ج 16 ص 152 و فتح الباری ج 6 ص 419 و عمدة القاری ج 16 ص 111 و مسند أبی داود ص 214 و 297 و 305 و المصنف لابن أبی شیبة ج 6 ص 88 و 89 و الکرم و الجود للبرجلانی ص 32 و 33 و مسند ابن راهویه ج 3 ص 920 و الأدب المفرد للبخاری ص 67 و حدیث خیثمة ص 186 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 354 و ریاض الصالحین ص 323 و نظم درر السمطین ص 58 و 59 و کنز العمال ج 7 ص 162 و 220 و 222 و تفسیر البغوی ج 2 ص 224 و ج 4 ص 376 و الدر المنثور ج 2 ص 74 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 ص 365 و 377 و 414 و الکامل لابن عدی ج 4 ص 56 و تاریخ بغداد ج 6 ص 156 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 268 و 269 و 372 و 380 و 381 و 382 و ج 16 ص 286 و ج 54 ص 118 و میزان الإعتدال ج 2 ص 304 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 2 ص 607 و 637 و ذکر أخبار إصبهان ج 2 ص 212 و البدایة و النهایة ج 6 ص 41 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 200 و 201 و عیون الأثر ج 2 ص 423 و سبل الهدی و الرشاد ج 1 ص 482 و ج 9 ص 70 و ج 10 ص 435 و ج 11 ص 147.

ص :14

یکون کذلک أیضا..

ثانیا: و عدا ذلک،فإن هذا الأمر مما لا یلیق صدوره من الخلیفة، و القدوة و المربی،بل هو لا یلیق بأی إنسان یحترم نفسه،و لذلک فنحن لا نری صحة نسبة شیء من ذلک إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،أو إلی خلفائه من الأئمة الطاهرین صلوات اللّه علیهم أجمعین..

ثالثا: روی عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قوله:من یحقر عمارا یحقره اللّه،و من یسب عمارا یسبه اللّه،و من ینتقص عمارا ینتقصه اللّه،و من یعاد عمارا یعاده اللّه (1).

ص :15


1- 1) راجع:غوالی اللآلی ج 1 ص 113 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 23 و مجمع الزوائد ج 9 ص 294 و فضائل الصحابة للنسائی ص 50 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 4 ص 113 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 74 و تاریخ مدینة دمشق ج 43 ص 400 و الغدیر ج 1 ص 331 و ج 9 ص 27 و 28 و کنز العمال ج 6 ص 185 و ج 7 ص 71-75 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 11 ص 726 و ج 13 ص 534 و مسند أحمد ج 4 ص 90 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 390-391 و تاریخ بغداد ج 1 ص 163 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1138 و أسد الغابة ج 4 ص 45 و البدایة و النهایة ج 7 ص 311 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 345 و الإصابة ج 2 ص 512 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 4 ص 474 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 335 و أسباب نزول الآیات ص 106 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 530 و تهذیب الکمال ج 25 ص 366 و 652 و طرح التثریب ج 1 ص 88.
حتی نبرات الصوت

1-لقد غضب عثمان لمجرد أن عمار بن یاسر کرر نفس کلماته، و صادق علیها بقوة،فقال:فرحم اللّه أبا ذر من کل قلوبنا..

فما الذی أزعج عثمان من ذلک؟

هل أزعجه تصریح عمار بالترحم علی أبی ذر؟!

أم أزعجته إضافة کلمة:«من کل قلوبنا»،فاعتبر ذلک تعریضا به،بأنه لا یترحم علیه من کل قلبه،بل هو یتظاهر بذلک لیغطی علی ما صنعه به؟! فهو کالذی یقتل القتیل ثم یمشی فی جنازته؟

أم أن الذی أزعجه هو نبرات صوت عمار المشیرة إلی أن موت أبی ذر غریبا قد کان بسبب عثمان نفسه..

کل ذلک محتمل..و کله لیس فی صالح عثمان..

2-إن نبرات صوت عمار قد دفعت عثمان إلی أن یفضح نفسه،و یری الناس أنه لیس نادما عل ما فرط منه فی حق أبی ذر،و ذلک یدل علی أن ترحمه علیه ما کان إلا لذر الرماد بالعیون،بالإعلان عن تخلصه من إحدی المشکلات التی کانت تواجهه،و تقض مضجعه..

ما الذی جناه عمار؟!

1-إن استعراض ما جری یعطی:أن کلام عمار مع عثمان لم یتضمن أی شیء من التصعید،أو التحدی،بل اقتصر علی مجرد إظهار الموافقة علی کلام عثمان،أو إعادته و تردیده..

ص :16

فعثمان قد قال أولا:رحم اللّه أبا ذر..

فکرر عمار کلامه قائلا:فرحم اللّه أبا ذر من کل قلوبنا..

ثم قال عثمان بعد أن شتم عمارا:أتظن أنی ندمت علی تسییره إلی ربذة؟..

فقال عمار:لا و اللّه ما أری ذلک..و هو جواب یتضمن الموافقة علی ما یرمی إلیه،فلماذا یشتمه علی تردیده لکلامه..ثم یأمرهم بأن یدفعوا فی قفاه،ثم یعلن قرار نفیه إلی نفس الموضع الذی نفی إلیه أبا ذر،و وافته المنیة فیه؟!

2-و قد یبدو أن رد فعل عمار علی قرار عثمان بنفیه کان قاسیا فی ظاهره،و لکنه أیضا کان عین الواقع و الحقیقة،حین قال له:جوار السباع أحب إلی من جوارک..فعثمان یبطش بکل من تناله یده،و لا یراعی حرمات الناس،و هو یفعل ذلک مع علمه بأنه محظور علیه شرعا،و منافر للفطرة الإنسانیة..أما السباع،فإنها حین تبطش بفریستها،تنسجم بذلک مع فطرتها،و ذلک هو مقتضی طبعها..

فجوار السباع یحتم التحرز منها،من دون أن یکون هناک أی عذاب روحی،أو جرح للمشاعر فیما عدا ما ینتاب الإنسان من خوف منها،فإذا أمکن للإنسان أن یتحرز منها زال خوفه،و عادت حیاته إلی طبیعتها..

و لتصبح من ثم حیاة رضیة و هادئة و هانئة..

بخلاف جواز من یفعل ما یخالف فطرته،و ما یناقض ما یحکم به عقله،و ضد ما یرتضیه وجدانه و ضمیره.

ص :17

و هذا بالذات هو ما یرید عمار أن یقوله لنا،و لم نضف إلیه شیئا من عند أنفسنا.

تهدید هشام بن الولید لا قیمة له

بالنسبة لتهدید هشام بن الولید بن المغیرة و بنی مخزوم بقتل شیخ عظیم من بنی أمیة نقول:

أولا: ربما یقال:إن هذا التهدید لم یکن لأجل الإنتصار للحق و للمظلوم،بل هو للإلتزام العشائری،أو لأجل الحلف،أی أن بنی المغیرة غضبوا لعمار لکونه حلیفهم،کما أن بنی مخزوم لم ینتصروا لعمار إلا لأنه من قبیلتهم..

ثانیا: إن عثمان لم یکترث بتهدیدات هشام بن الولید،بل هو قد تحداه بقوله:لست هناک..ربما لأنه أدرک أن قومه الأمویین هم الأقوی،و أنه خلیفة یملک السلاح و الرجال،و یستطیع أن یحشد ما شاء من ذلک.

بنو مخزوم أخوال أبی طالب

و قد صرحت النصوص بأن بنی مخزوم قبیلة عمار بن یاسر لجأوا إلی علی لیحل المشکلة،و قد تقربوا إلیه بخؤولتهم لأبیه أبی طالب،و ما ذلک إلا لعلمهم بما یراه«علیه السلام»لأبی طالب من حق علیه،حتی إنه لا یرد سائلا یتوسل إلیه به..

إستجابة علی علیه السّلام عملا بالواجب

و لکن علیا قد صرح لبنی مخزوم بأنه مصمم علی حسم هذه القضیة،

ص :18

لا لأجل أن بنی مخزوم طلبوا منه ذلک،و یرید أن یلبی طلبهم استجلابا لرضاهم،و لا لأجل علاقته الشخصیة بأبی طالب،من حیث أنه أبوه،بل لأن ذلک من الحق الذی لا یسعه ترکه،و لا عذر له فیه،علی حد تعبیره..

فهو لم یتحرک إستجابة لمشاعره القبلیة..و لا تلبیة لرغبة شخصیة فی أن یکون له فضل و منّة علی بنی مخزوم..

بل تحرک امتثالا منه للواجب الإلهی،و التکلیف الشرعی..

و هذا یعطی للناس درسا فی العمل الرسالی،و الطاعة للّه تعالی،بروح صافیة،و نیة صالحة،و بدافع خالص من أیة شائبة غیر إلهیة..

الحق مع عمار

و قد یقول قائل:ما الذی یمنع من أن یکون عمار هو المتعدی علی عثمان؟!

و نجیب:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أخبرنا بخلاف ذلک.

فأولا:قد رووا:أن رجلا جاء إلی ابن مسعود،فقال:أرأیت إذا نزلت فتنة،کیف أصنع؟!

فقال:علیک بکتاب اللّه..

قال:أرأیت:إن جاء قوم کلهم یدعون إلی کتاب اللّه؟!

فقال:سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:إذا اختلف

ص :19

الناس کان ابن سمیة مع الحق (1)..

ثانیا: أخرج ابن عبد البر من طریق حذیفة:علیکم بابن سمیة،فإنه لن یفارق الحق حتی یموت (2).

أو قال:فإنه یدور مع الحق حیث دار (3).

ص :20


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 43 ص 403 و 406 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 415 و ج 3 ص 575 و البدایة و النهایة ج 7 ص 270 و(ط دار إحیاء التراث العربی) ج 6 ص 239 و ج 7 ص 300 و إمتاع الأسماع ج 12 ص 202 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 98 و الغدیر ج 9 ص 25 و ج 1 ص 330 و ج 10 ص 312 عن الطبرانی،و البیهقی و الحاکم،و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 380 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 54 و مجمع الزوائد ج 7 ص 243 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 10 ص 96 و کنز العمال ج 11 ص 721 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 262 و غایة المرام ج 6 ص 127 و راجع:و الإکمال فی أسماء الرجال ص 203.
2- 2) الإستیعاب ج 2 ص 436 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1139 و الغدیر ج 9 ص 25 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 105 و الدرجات الرفیعة ص 257 و حلیف مخزوم(عمار بن یاسر)لصدر الدین شرف الدین ص 75.
3- 3) الإستیعاب ج 2 ص 436 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1139 و الغدیر ج 9 ص 25 و 259 و ج 10 ص 87 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 105.و راجع: علل الشرائع ج 1 ص 223 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 2 ص 351-

ثالثا:روی ابن سعد مرفوعا:أن عمارا مع الحق،و الحق معه،یدور عمار مع الحق أینما دار،و قاتل عمار فی النار (1).

و فی نص آخر:یزول مع الحق حیث زال (2).

رابعا:عن عائشة و ابن مسعود مرفوعا:عمار ما عرض علیه أمران إلا اختار الأرشد منهما،أو نحو ذلک (3).

3)

-و کتاب الأربعین للشیرازی ص 261 و بحار الأنوار ج 30 ص 372 و ج 44 ص 35 و الجوهرة فی نسب الإمام علی و آله ص 101 و الإستغاثة للکوفی ج 1 ص 54.

ص :21


1- 1) الغدیر ج 1 ص 331 و ج 9 ص 25 و ج 10 ص 312 و الطبقات الکبری(ط لیدن) ج 3 ص 187 و(ط دار صادر)ج 3 ص 262 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 61 و نهج السعادة ج 2 ص 239 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 539 و تاریخ مدینة دمشق ج 43 ص 476 و الجوهرة فی نسب الإمام علی و آله ص 101 و حلیف مخزوم(عمار بن یاسر)ص 245.
2- 2) الغدیر ج 9 ص 24 و ج 10 ص 312 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 105 و الجامع الصغیر ج 2 ص 178 و کنز العمال ج 6 ص 183 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 11 ص 720 عن ابن عساکر،و فیض القدیر ج 4 ص 473 و الدرجات الرفیعة ص 257 و تاریخ مدینة دمشق ج 43 ص 393 و 408.
3- 3) سنن ابن ماجة ج 1 ص 66 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 52 و مسند أحمد ج 1 ص 389 و ج 6 ص 113 و الغدیر ج 9 ص 25 و 26 و 259 و 325 و عن-

فالأحادیث المتقدمة کلها تدین عثمان،و تبین أن الحق مع عمار رضوان اللّه تعالی علیه و لیس معه..

کما أنها ترید أن تهیء أسباب الهدایة للناس العادیین الذین لم یستضیئوا بنور العلم،و لم یروا علیا«علیه السلام»و لا عرفوه عن قرب،و لم یسمعوا ما قاله النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حقه،فإذا و اجهوا الحملات التی تهدف إلی تشویه سمعته،و الذهاب بحقه،و لم یعرف الناس إلی أین یذهبون،و اشتبهت الأمور علیهم،فإن هذه الأحادیث تجعل لهم مرجعا

3)

-مصابیح السنة ج 2 ص 288 و الجامع لأحکام القرآن ج 10 ص 181 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 274 و کنز العمال ج 6 ص 184 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 11 ص 721 و 722 و الإصابة ج 9 ص 512 و الأعلام للزرکلی ج 5 ص 36 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 298 و غایة المرام ج 6 ص 127 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 360 و أسد الغابة ج 4 ص 45 و فتح الباری ج 7 ص 72 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 213 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 523 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 388 و سنن الترمذی ج 5 ص 332 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 23 و الجامع الصغیر ج 2 ص 178 و 495 و فیض القدیر ج 2 ص 73 و ج 4 ص 473 و ج 5 ص 567 و تاریخ مدینة دمشق ج 43 ص 404 و 405 و 407 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 416 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 262 و 265 و المراجعات ص 319 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 575.

ص :22

یمکنهم من خلاله معرفة المحق من غیره،و تحدد لهم المحق و المظلوم و تمیزه عن المبطل و المعتدی..فیما یرتبط بالخلاف الذی یراه بین علی«علیه السلام» و بین مناوئیه..

خامسا:لقد أکد ذلک«صلی اللّه علیه و آله»،و زاده إیضاحا،و بین حین قال للناس:إن ضرب عمار و التعدی علیه یوازی العدوان علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه..

و ذلک فی قضیة حدثت لعمار مع عثمان بالذات،و جاءت الشکوی إلی رسول اللّه،فقال«صلی اللّه علیه و آله»محذرا من التعدی علی عمار:«ما لهم و لعمار،یدعوهم إلی الجنة،و یدعونه إلی النار؟إن عمارا جلدة ما بین عینی و أنفی،فإذا بلغ ذلک الرجل فلم یستبق فاجتنبوه..» (1).

ص :23


1- 1) راجع:السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 142 و(ط مکتبة محمد علی صبیح) ج 2 ص 345 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 345 و الأعلاق النفیسة،و وفاء الوفاء ج 1 ص 329 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 72 و حیاة الإمام الحسین للقرشی ج 1 ص 365 و حلیف مخزوم(عمار بن یاسر)ص 81 و راجع:خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 40 و 50 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 44 و سبل الهدی و الرشاد ج 3 ص 336 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 423 عن العقد الفرید(ط الشرقیة بمصر)ج 2 ص 204 و قد ذکره فی الغدیر ج 9 ص 21 و 22 و 27 و ج 10 ص 312 عن مصادر کثیرة جدا،لکنه أخذ منه بعض فقراته،فلا بد من مراجعة تلک المصادر الکثیرة لمن أراد المزید من التحقیق.

سادسا:عن خالد بن الولید عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:من عادی عمارا عاداه اللّه،و من أبغض عمارا أبغضه اللّه (1).

و فی لفظ آخر:من حقر عمارا یحقره اللّه (2)،أو نحو ذلک..

و هذه الأحادیث تبین حال من یعتدی علی عمار،و من یشتمه و یبغضه..

التنکیل بخصوص الأخیار و الکبار

و هناک مفارقة لافتة فی سیاسات عثمان..و هو أننا لم نجده عبس فی

ص :24


1- 1) فضائل الصحابة للنسائی ص 49 و المستدرک ج 3 ص 390 و مسند أحمد ج 4 ص 89 و مجمع الزوائد ج 9 ص 293 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 523 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 73 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 556 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 52 و کنز العمال ج 11 ص 722 و ج 13 ص 532 و تاریخ مدینة دمشق ج 43 ص 398 و أسد الغابة ج 4 ص 45 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 415 و الإصابة ج 4 ص 474 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 574 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 361 و الغدیر ج 9 ص 27 و راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 196 و 203 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 381 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 22 و الدرجات الرفیعة ص 257 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 293.
2- 2) مسند أحمد ج 4 ص 89 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 390 و 391 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 4 ص 113 و کنز العمال ج 13 ص 533 و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 43 ص 359 و الغدیر ج 1 ص 331 و ج 9 ص 27 و ج 10 ص 312.

وجه أی من عماله الذین کانوا أساس بلائه،فضلا عن أن یعاقب أحدا منهم بالضرب،أو الحبس،أو القتل،أو العزل،جزاء علی ما اقترفوه من جرائم.

و لکننا نجده یفعل بأبی ذر و عمار،و کعب بن عبیدة،و ابن مسعود و حتی علیا«علیه السلام»،و سواهم الأفاعیل،و یوسعهم ضربا،و نفیا، و اتهاما،و شتما،و أذی،و ما إلی ذلک..فما هذه المفارقة،و لماذا کانت،و کیف نفسرها،و هل یمکن اعتبارها صدفة؟!

کف عن عمار و غیر عمار

ثم إن علیا«علیه السلام»:لم یخص کلامه بعمار،بل طلب من عثمان الکف عنه و عن غیره...و معنی هذا:

1-إن عثمان کان هو المبادر إلی التحرش بصحابة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..کما أظهره النص المتقدم نفسه،فقد رأیناه یصب الزیت علی النار.بل کان هو الذی یقتدح زنادها مرة بعد أخری...و کأنه یسعی للتخلص من رموز الصحابة و کبارهم و خیارهم،و أصحاب الکلمة المؤثرة فیهم بهذه الطریقة..لیرتاح باله ممن یخشی صراحتهم،و یخاف من غیرتهم علی دینهم،و علی مصالح أمتهم.

و ربما کان یرید إلی إضعاف أمیر المؤمنین«علیه السلام»بالتنکیل بأکابر أصحابه،و بکل من یری رأیه أو یمیل إلیه،کما جری بالنسبة لصلحاء الکوفة،أیضا..

2-قد أظهر الناس خشیتهم من أن تؤدی الطریقة التی اتبعها عثمان

ص :25

إلی نفی جمیع الصحابة..و هذا یدل علی اتساع دائرة الإعتراض علی عثمان حتی شملت جمیع الصحابة(أو علی الأقل جمیع أهل الشأن و أصحاب الکلمة المؤثرة منهم).

و هذا یفسر لنا قول علی«علیه السلام»له:کف عن عمار،و غیر عمار..

3-إن إشارة علی«علیه السلام»إلی أبی ذر،و عمار،و غیرهما إنما تهدف إلی تحذیر عثمان من التمادی فی هذه السیاسة التی کانت فی غیر صالحه، و تعطی لمناوئیه الحجة علیه،و تمنحهم وسیلة إقناع مؤثرة أخری..أی أنه «علیه السلام»لم یرد تأنیب عثمان،بل أراد لفت نظره إلی خطورة هذه السیاسة علی ثبات حکمه.

و لکن عثمان کان فی عالم آخر،کما ظهر من ردة فعله تجاه علی«علیه السلام»،الذی لا یدخر وسعا فی نصحه،و فی إصلاح شأنه..

من الذی أفسد عمارا علی عثمان؟!

1-إن الإسلام حین جعل الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر تکلیفا شرعیا،یجب علی جمیع الناس القیام به،فیکون قد حتم علیهم،تثقیف أنفسهم بالأحکام و غیرها لیتمکنوا من معرفة الحق،و تمییزه عن الباطل..

کما أنه فرض علیهم أن یتحلوا بالشعور بالمسؤولیة،و تربیة المشاعر التی من شأنها رفع مستوی التعلق بالدین،و أحکامه،و تؤثر فی تنامی الرغبة بالإلتزام بشرائعه،ثم إیجاد حساسیة تجاه الباطل تؤدی إلی النفور منه،و تدعو إلی رفضه،و التأذی برؤیة أی مظهر من مظاهره،مهما کان، و من أی کان..

ص :26

و لأجل ذلک نلاحظ:أنه کلما زاد وعی الإنسان،المسلم و ازدادت معرفته بدینه،و تنامی تعلقه به،و حرصه علی الإلتزام به..کلما زاد حرصه علی الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر..

و قد ربی النبی«صلی اللّه علیه و آله»هذا الوجدان الإنسانی،ورعی هذه الروح،و طهرها و صفاها لدی ثلة من أصحابه،الذین کانوا یلتفون غالبا حول أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و لهم علاقة حمیمة به،و محبة و ولاء له..

ثم ربی علی«علیه السلام»ثلة أخری بعد وفاة رسول«صلی اللّه علیه و آله»کانت هی الأخری علی درجة عالیة من المعرفة و الوعی،و فی مستوی رفیع من الصفاء و الطهر الروحی،و لدیها الکثیر من الحماس و الإندفاع للأمر بالمعروف و النهی عن المنکر أیضا..

و هذا بالذات هو ما عناه«علیه السلام»فی قوله لعثمان:«فو اللّه،ما یفسدهم علیک إلا نفسک،لأنهم یرون ما ینکروه(کذا)،فلا یسعهم إلا تغییر ما یرون»..

2-و فی مقابل هؤلاء نجد من یرید أن یتخذ من الدین ذریعة للحصول علی الدنیا و حطامها،و من یحاول أن یستغل الواقع الراهن لمآربه، و طموحاته الشخصیة،علی قاعدة کلمة حق یراد بها باطل..

و لذلک فلا عجب أن یتصدی الأخیار من صحابة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و علی رأسهم علی«علیه السلام»للأمر بالمعروف و النهی عن المنکر،و الإنکار علی من یوجب الإسلام الإنکار علیه..و أن یحاول

ص :27

الطامحون و الطامعون أن یستغلوا الأمور لصالحهم..و یحرفوها عن مسارها الصحیح،حتی لو أدی ذلک إلی محق دین اللّه،و غذلال عباده الصالحین، و أولیائه المقربین.

3-و لأن الأخیار من الصحابة،و من أصحاب أمیر المؤمنین-و کلهم کان ینقاد لما جاء عن اللّه و رسوله فی علی«علیه السلام»-کانوا هم المتحمسین للأمر بالمعروف و النهی عن المنکر،فقد کان عثمان بسبب ذلک- إذا أردنا أن نغض النظر عن سائر الدلائل و الشواهد-یتهم علیا«علیه السلام»بأنه کان هو الذی یدفعهم لتوجیه النقد إلیه،و الإعتراض علی تصرفاته و تصرفات عماله.

مع أنهم إنما کانوا یعملون بواجبهم،و یلبون نداء اللّه تعالی لهم..

و یمکن أن یکون هذا هو سبب اتهام عثمان لعلی«علیه السلام»بأنه هو الذی أفسد عمارا و سواه علیه.

أما إذا أردنا أن نتخلی عن هذا الإحتمال،و عن احتمال أن یکون الدافع هو شدة البغض لعلی و الحسد و سواه-فإننا استنادا إلی ما نشهده من تصلب عثمان فی مواقفه،و فی الإحتفاظ بعماله،و عدم مؤاخذة أی منهم علی أفاعیله،ثم غضبه من أی نقد یوجه إلیه و إلیهم،و بطشه بناصحیه، و بالآمرین له بالمعروف،و المعترضین علی السیاسات الخاطئة و سواها-إننا استنادا إلی ذلک کله-لا محیص لنا عن اعتبار عثمان غیر مهتم بشیء سوی حفظ السطلة،التی انتهی بها الأمر إلی هذا الحال،و حفظ کل رموزها،مهما کان الثمن لذلک..و لم یکن یرید تغییر أی شیء مما هو قائم..سوی قمع

ص :28

المعترضین علیه،و إخماد کل صوت،و القضاء علی کل تحرک.

انحسار الظل الطویل

تقدم:أن عثمان قال لعلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»:لأنت أحق بالمسیر منه(أی من عمار).و لکنه سمع من علی«علیه السلام»جوابا هزه من الأعماق،فقد قال«علیه السلام»له:

«ما أنت بقادر علی ذلک،و لا إلیه بواصل،فرم ذلک إن شئت إلخ..».

أی أن عثمان ربما تخیل أنه یملک قدرات تمکنه من ارتکاب هذه الجریمة-جریمة إبعاد علی«علیه السلام»-و کأنی به قد أشبه ذلک الذی رأی ظله طویلا فی آخر ساعات النهار،فظن أن قامته بطول ذلک الظل، فوقف بإزاء النخلة یرید أن یسامیها فی طولها!!

2-و قد أسقط فی ید عثمان بمجرد سماعه جواب علی«علیه السلام»، و لم یستطع أن یسجل أی تحفظ،أو أیة ملاحظة،مهما کانت علی کلامه «علیه السلام»،و انحسر ذلک الظل الطویل،و عادت الأمور إلی طبیعتها، و ندم من کان یجب أن لا یورط نفسه فی مثل هذا المأزق..

3-و اللافت هنا:أن علیا«علیه السلام»قد حشر عثمان فی الزوایة، و لم یترک له مجالا إلا للإقدام،أو الإنسحاب،فاختار هذا الثانی منهما،فلم یقل حتی کلمة:بل أنا قادر علی ذلک لکننی اعفو،أو أغض النظر،أو نحو ذلک..

ص :29

إجلس فی بیتک،و المسلمون معک

و قد أصدر علی«علیه السلام»الأمر لعمار بعدم تنفیذ أمر عثمان بالمسیر إلی الربذة،و یلاحظ:

1-إنه«علیه السلام»لم یکن قد فعل ذلک«علیه السلام»حین نفی عثمان أبا ذر إلی الشام،ثم إلی الربذة أیضا،و لعل ذلک یعود إلی أن الأمور لم تکن قد نضجت بعد،فإن تفاقم الأمور علی عثمان و ولاته،و اتساع دائرة الإعتراض علیه و علیهم،و علی أقاربه،و صیرورة عامة الناس ضده و ضدهم.مکن علیا«علیه السلام»من الوقوف فی وجهه فی قضیة عمار «رحمه اللّه»،و لم تکن الأمور هکذا عند نفی أبی ذر،بل لعله حاول«علیه السلام»فی تلک الفترة الوقوف فی وجه الحکام فی شأنه لتعرض سائر المؤمنین للخطر و الضرر..و کان ما جری لأبی ذر قد أسهم فی جلاء الأمور للناس،و أصبحت البقیة الباقیة من أهل الإیمان أکثر حصانة،و اکثر قوة بفضل ثبات و صبر أبی ذر«رحمه اللّه»،و بسبب نشاطه الإعلامی الهادف إلی توعیة الناس بشأن بنی أمیة،و تعریفهم بما قاله النبی«صلی اللّه علیه و آله» فیهم،ثم نشره لفضائل علی و أهل البیت«علیهم السلام»،و تعریفهم بمظلومیتهم،و ما ارتکب فی حقهم،و ما یجری علیهم.

و قد یتمکن الأمویون و انصارهم من إدخال الشبهة علی الناس فی أن یکون علی«علیه السلام»قد تجنی علی عثمان،و ربما یتمکنون من تصویر أبی ذر علی أنه قد تجاوز الحدود المسموح بها فی نصح أولی الأمر..و قد یفترون علی أبی ذر أمورا تبرر لهم نفیه إلی الشام،ثم علی الربذة..

ص :30

و لکن بعد أن طال الزمن،و بلغ السیل الزبی،و الحزام الطبیین و أسفر الصبح لذی عینین،فإن الناس سیرون أن هذا الإقدام من علی«علیه السلام»هو الصواب الذی لا بد منه،و لا محیص عنه.

2-إن الذی یمنع عثمان من ارتکاب ما عزم علیه فی حق عمار لم یکن هو مراعاة حکم اللّه فیه..فقد نبهه علی و المسلمون إلی ذلک،مرات و مرات،کانت دائما تنتهی بالفشل،و بتعقید الأمور،و الإقدام علی خطوات أخطر من سابقاتها..

بل الرادع لمن یمسک بأزمة الحکم هو الخوف من الناس..و لذلک قال علی«علیه السلام»لعمار:إن اللّه تبارک و تعالی مانعک من عثمان و غیر عثمان،و هؤلاء المسلمون معک.أی أن اللّه یمنعه،حین یری أولئک الذین یقصدونه،بالأذی أن الناس معه..

و هذا بالذات ما عبر عنه بنو مخزوم،حین أقسموا باللّه له قائلین:یا أبا الحسن،لئن نصرتنا،و کنت معنا،لا وصل إلینا عثمان بشیء نکرهه أبدا.

و بلغ ذلک عثمان،فکف عن عمار،و ندم علی ما کان منه.

ثم جاءت وساطة زید بن ثابت،و ما جری للمغیرة بن الأخنس لتؤکد ذلک أیضا..فلاحظ مایلی:

یا ابن اللعین الأبتر

و ذکروا:أن عثمان بعد أن واجهه علی«علیه السلام»بما قدمناه فی أمر عمار«جعل لا یدخل علیه أحد من وجوه المسلمین إلا شکا إلیه علی بن أبی

ص :31

طالب«علیه السلام»،فقال له زید بن ثابت:یا أمیر المؤمنین!

أ فلا أمشی إلیه فأخبره بموجدتک علیه؟!

فقال عثمان:بلی،إن شئت ذلک.

قال:فأقبل زید بن ثابت و معه المغیرة بن الأخنس بن شریق الثقفی حتی دخلوا علی علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فسلموا و جلسوا،و بدأ زید بن ثابت بالکلام،فقال:أما بعد یا أبا الحسن!

فإن لک سلفا صالحا فی الإسلام،و أنت من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالمکان الذی لا یعدله أحد،فأنت للخیر کله أهل و معدن،و أمیر المؤمنین أصلحه اللّه عثمان بن عفان،ابن عمک،و ولی أمر هذه الأمة،و له علیک حقان،حق القرابة و حق الولایة،و قد شکاک إلینا،و ذکر أنک تعترض علیه فی أمره،و قد مشینا إلیک نصحا لک،و کراهة أن یقع بینک و بین ابن عمک أمر نکرهه،و تکرهه لکم صلحاء المسلمین.

فقال علی«علیه السلام»:و اللّه ما أرید الاعتراض علیه فی أمر من الأمور إلا أن یأتی منکرا،فلا یسعنا أن نقول فیه إلا بالحق،و لکن و اللّه لأکفن عنه ما وسعنی الکف.

قال:فتکلم المغیرة بن الأخنس فقال:و اللّه!لتکفن عنه شئت أو أبیت، و هو و اللّه أقدر علیک،منک علیه،و إنما بعثنا إلیک لنکون له شهودا علیک، و لیعذر فیما بینک و بینه،فیکون له علیک الحجة بعد هذا الیوم.

قال:فغضب علی«علیه السلام»من کلام المغیرة ثم قال:یا بن المغیرة الأبتر،و الشجرة التی لا أصل لها و لا فرع،یا بن العبد الآبق!

ص :32

أنت تکفنی عنه،فو اللّه ما أعز اللّه من أنت ناصره!

أخرج.أبعد اللّه نواءک،و اجهد بلاءک.ثم اجهد بعدها جهدک،فلا أبقی اللّه علیک إن أبقیت.

قال:فسکت المغیرة لا یقول شیئا.و تکلم زید بن ثابت فقال:لا و اللّه یا أبا الحسن!

ما جئناک لنکون علیک شهودا،و لکننا مشینا إلیک،التماسا للأجر فی أن یصلح اللّه تبارک و تعالی بینک و بین ابن عمک،و أن یجمع کلمتکم علی أحسن الأحوال.

قال:فدعا له علی«علیه السلام»و لقومه بخیر.

ثم قام زید بن ثابت و المغیرة بن الأخنس إلی عثمان،فأخبراه بما کان من الکلام (1).

و قد وقعت مشاجرة بین علی«علیه السلام»و بین عثمان،فقال المغیرة بن أخنس بن شریق لعثمان:أنا أکفیکه.

فقال له أمیر المؤمنین«علیه السلام»:یا ابن اللعین الأبتر،و الشجرة التی لا أصل لها و لا فرع،یا ابن العبد الآبق،أنت تکفینی؟!فو اللّه ما أعز اللّه من أنت ناصره،و لا قام من أنت منهضه.

أخرج عنا،أبعد اللّه نواک،ثم أبلغ جهدک،فلا أبقی اللّه علیک،و لا

ص :33


1- 1) الفتوح لابن أعثم(ط الهند)ج 2 ص 165 و 166 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 380 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 303.

علی أصحابک،إن أبقیت علی (1).

و نقول:

1-قال ابن میثم:«هذه المشاجرة کانت فی زمن ثوران الفتنة علی عثمان فی خلافته،و کان الناس یستسفرونه«علیه السلام»إلیه» (2).

غیر أننا نقول:إن الصحیح هو أن ذلک قد حصل بعد ضرب عمار مباشرة کما أظهرته الروایة الأخری..

2-إن ضم أصحاب الأخنس إلیه فی کلام علی«علیه السلام»،الذی أظهر احتقاره له و لهم،یدلنا علی أنه«علیه السلام»کان یعلم أن الأخنس إنما یصول بغیره..

فأراد أن یفهمه و یفهمهم أنه لا یقیم لهم وزنا إذا جدّ الجد،و دعیت نزال.

3-لا ندری ماذا قصد«علیه السلام»بوصفه الأخنس بن شریق بالأبتر،فقد یقول بعضهم:إنه یقصد أن ذریته غیر صالحة،فهو بمثابة الأبتر،و قد یکون ذلک أشد علیه من انقطاع نسله..کما أن من لا عقب له خیر منه..

و قد یجاب عن هذا:إن الأخنس کان من کبار المنافقین،و من المؤلفة قلوبهم،الذین أعطاهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»مئة من الإبل من غنائم

ص :34


1- 1) نهج البلاغة الخطبة رقم 135 و الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 379 و نهج السعادة ج 1 ص 175.
2- 2) شرح نهج البلاغة لابن میثم ج 3 ص 163.

حنین (1).

و لیس ثمة ما یثبت أنه قد صلح بعد ذلک،صلاحه بعد ذلک،و کان قد مات فی آخر خلافة عمر،و لم یکن أبناؤه یرون فی انتسابهم إلیه أیة حزازة،أو منقصة.

کما أن أولاده إذا کانوا غیر صالحین،فلا یرون أن ما هم فیه من انحراف من موجبات الطعن بهم.

و یجاب عن هذا:بأن نفس وصف الأخنس بالأبتر إنما یؤذی أبناءه،بما یشتمل علیه من التحقیر و الإهانة،أو فضح أمرهم بین الناس،من حیث إنهم یظهرون الإسلام،و یبطنون النفاق.

أو لأنه بوصفه بالأبتر یکون مهینا له،من حیث إنه یستحق هذه العقوبة،و مهینا لأبنائه من حیث تضمنه لتحقیرهم و إظهار نفاقهم.

أو یقال:إنه«علیه السلام»کان قد قصد الإخبار عن الغیب بانقطاع ذریة الأخنس هذا،و لو بعد حین،و قد قتل المغیرة ابن الأخنس مع عثمان بعد ذلک،و قتل أخوه الحکم بن الأخنس قبل ذلک فی یوم أحد علی ید علی أمیر المؤمنین«علیه السلام».

3-و أما قوله«علیه السلام»:«و الشجرة التی لا أصل لها و لا فرع»قد یکون للإشارة إلی ما ذکره البعض:من وجود طعن فی نسب ثقیف قبیلة

ص :35


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 301.

الأخنس (1).

و قد یکون المقصود:أنها لا أصل لها و لا فرع فی المجد،و الشرف، و المکرمات،بل هی شجرة تکاد تعد فی الأموات من هذه الجهة..

روایة المعتزلی

قال المعتزلی:«و اعلم أن هذا الکلام لم یکن بحضرة عثمان،و لکن عوانة روی عن إسماعیل ابن أبی خالد،عن الشعبی،أن عثمان لما کثرت شکایته من علی«علیه السلام»،أقبل لا یدخل إلیه من أصحاب رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»أحد إلا شکی إلیه علیا.

فقال له زید بن ثابت الأنصاری-و کان من شیعته و خاصته:أفلا أمشی إلیه فأخبره بموجدتک فیما یأتی إلیک!

قال:بلی.

فأتاه زید و معه المغیرة بن الأخنس بن شریق الثقفی-و عداده فی بنی زهرة،و أمه عمة عثمان بن عفان-فی جماعة،فدخلوا علیه،فحمد زید اللّه و أثنی علیه،ثم قال:

أما بعد..فإن اللّه قدم لک سلفا صالحا فی الاسلام،و جعلک من الرسول بالمکان الذی أنت به،فأنت للخیر کل الخیر أهل،و أمیر المؤمنین

ص :36


1- 1) بحار الأنوار(ط کمیانی)ج 8 ص 372 و(ط تبریز)ص 350 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 303 و 304 و عن الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 390.

عثمان ابن عمک،و والی هذه الأمة،فله علیک حقان:حق الولایة،و حق القرابة.و قد شکا إلینا أن علیا یعرض لی،و یرد أمری علی.و قد مشینا إلیک نصیحة لک،و کراهیة أن یقع بینک و بین ابن عمک أمر نکرهه لکما.

قال:فحمد علی«علیه السلام»اللّه،و أثنی علیه و صلی علی رسوله.ثم قال:

أما بعد..فو اللّه ما أحب الاعتراض،و لا الرد علیه،إلا أن یأبی حقا للّه،لا یسعنی أن أقول فیه إلا بالحق،و و اللّه لأکفن عنه ما وسعنی الکف.

فقال المغیرة بن الأخنس،و کان رجلا وقاحا،و کان من شیعة عثمان و خلصائه:إنک و اللّه لتکفّنّ عنه أو لتکفّنّ،فإنه أقدر علیک منک علیه!

و إنما أرسل هؤلاء القوم من المسلمین إعزازا،لتکون له الحجة عندهم علیک.

فقال له علی«علیه السلام»:یا بن اللعین الأبتر،و الشجرة التی لا أصل لها و لا فرع،أنت تکفّنی!

فو اللّه ما أعز اللّه امرأ أنت ناصره،اخرج،أبعد اللّه نواک،ثم اجهد جهدک،فلا أبقی اللّه علیک و لا علی أصحابک إن أبقیتم.

فقال له زید:إنا و اللّه ما جئناک لنکون علیک شهودا،و لا لیکون ممشانا إلیک حجة،و لکن مشینا فیما بینکما التماس الأجر أن یصلح اللّه ذات بینکما، و یجمع کلمتکما.

ثم دعا له و لعثمان،و قام فقاموا معه (1).

ص :37


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 302 و 303.

و نقول:

تضمنت هذه الروایة أمورا،نکتفی منها بالإشارة إلی ما یلی:

إن شکایات عثمان من علی«علیه السلام»قد کثرت،حتی إن أحدا من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لا یدخل علیه إلا شکاه إلیه..

و لکن مراجعة الأحداث التی جرت تظهر:

أولا: إن تدخلات علی«علیه السلام»کانت کلها لإصلاح الأمور، و لو تم ذلک لکان لصالح عثمان،و لدفع الناس عنه،و یکفی أن نذکر هنا نصین یدلان علی ذلک،هما:

1-قول علی«علیه السلام»لابن عباس:«و اللّه،لقد دفعت عنه حتی خشیت أن أکون آثما» (1).

2-قول مروان بن الحکم:«ما کان أحد أدفع عن عثمان من علی.

فقیل له:ما لکم تسبونه علی المنابر؟!

قال:إنه لا یستقیم لنا الأمر إلا بذلک» (2).

ثانیا: إنه«علیه السلام»کان یتدخل لرد التعدیات علی الحق،أی حین لا بد من الأمر بالمعروف،و الجهر بکلمة الحق لرد المنکر..

ص :38


1- 1) نهج البلاغة الخطبة رقم 240 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 398.
2- 2) الغدیر ج 7 ص 147 عن الصواعق المحرقة ص 33 و(ط أخری)ص 55 عن الدارقطنی.

الفصل الرابع

اشارة

ابن مسعود..و ابن حنبل..

ص :39

ص :40

علی علیه السّلام یدافع عن ابن مسعود

أخرج البلاذری فی الأنساب،قال:حدثنی عباس بن هشام،عن أبیه، عن أبی مخنف و عوانة فی إسنادهما:أن عبد اللّه بن مسعود حین ألقی مفاتیح بیت المال إلی الولید بن عقبة قال:

من غیر غیر اللّه ما به.و من بدل أسخط اللّه علیه،و ما أری صاحبکم إلا و قد غیر و بدل،أیعزل مثل سعد بن أبی وقاص و یولی الولید؟!

و کان یتکلم بکلام لا یدعه و هو:إن أصدق القول کتاب اللّه،و أحسن الهدی هدی محمد صلی اللّه علیه و سلم،و شر الأمور محدثاتها،و کل محدث بدعة،و کل بدعة ضلالة،و کل ضلالة فی النار.

فکتب الولید إلی عثمان بذلک و قال:إنه یعیبک و یطعن علیک،فکتب إلیه عثمان یأمره بإشخاصه،فاجتمع الناس فقالوا:أقم و نحن نمنعک لن یصل إلیک شیء تکرهه.

فقال:إن له علی حق الطاعة،و لا أحب أن أکون أول من فتح باب الفتن.

و فی لفظ أبی عمر:إنها ستکون أمور و فتن،لا أحب أن أکون أول من فتحها.

ص :41

فرد الناس.و خرج إلیه.

قال البلاذری:و شیعه أهل الکوفة فأوصاهم بتقوی اللّه،و لزوم القرآن.

فقالوا له:جزیت خیرا فلقد علمت جاهلنا،و ثبت عالمنا،و أقرأتنا القرآن، و فقهتنا فی الدین،فنعم أخو الاسلام أنت،و نعم الخلیل.ثم و دعوه و انصرفوا.

و قدم ابن مسعود المدینة و عثمان یخطب علی منبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلما رآه قال:ألا إنه قد قدمت علیکم دویبة سوء،من یمشی علی طعامه،یقیء و یسلح.

فقال ابن مسعود:لست کذلک،و لکنی صاحب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم بدر،و یوم بیعة الرضوان.

و نادت عائشة:أی عثمان!أتقول هذا لصاحب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

ثم أمر عثمان به فأخرج من المسجد إخراجا عنیفا،و ضرب به عبد اللّه ابن زمعة الأرض،و یقال:بل احتمله«یحموم»غلام عثمان و رجلاه تختلفان علی عنقه حتی ضرب به الأرض،فدق ضلعه.

فقال علی:یا عثمان!أتفعل هذا بصاحب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بقول الولید بن عقبة؟!

فقال:ما بقول الولید فعلت هذا،و لکن وجهت زبید بن الصلت الکندی إلی الکوفة.

فقال له ابن مسعود:إن دم عثمان حلال.

ص :42

فقال علی«علیه السلام»:أحلت عن زبید!علی غیر ثقة؟!

و قال البلاذری:و قام علی بأمر ابن مسعود حتی أتی به منزله،فأقام ابن مسعود بالمدینة لا یأذن له عثمان فی الخروج منها إلی ناحیة من النواحی، و أراد حین برئ الغزو فمنعه من ذلک.

و قال له مروان:إن ابن مسعود أفسد علیک العراق،أفترید أن یفسد علیک الشام؟!

فلم یبرح المدینة حتی توفی قبل مقتل عثمان بسنتین،و کان مقیما بالمدینة ثلاث سنین (1).

و نقول:

إن ما یعنینا فیما جری لابن مسعود هو موقف علی«علیه السلام»منه، فنحن نشیر إلی مایلی:

لماذا ضرب ابن مسعود؟!

قد ذکروا فی سبب ضرب عثمان لابن مسعود أمورا هی التالیة:

الأمر الأول:قالوا:إن عثمان ضربه أربعین سوطا فی دفنه أبا ذر (2).

ص :43


1- 1) راجع:الغدیر ج 9 ص 3 و 4 و أنساب الأشراف للبلاذری ج 5 ص 36 و(ط أخری)ج 6 ص 147 و عن المطالب العالیة لابن حجر ج 3 ص 142 و 144.
2- 2) بحار الأنوار ج 31 ص 190 و الغدیر ج 9 ص 6 و 13 و 14 و 110 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 44 و إحقاق الحق(الأصل)ص 253 و الشافی فی-

و یحق لنا أن نسأل:

1-هل دفن المسلم یعد جریمة یعاقب الإسلام علیها؟!أم أنه فریضة واجبة علی سبیل الکفایة،و ینال فاعلها المثوبة من اللّه تعالی،و لا سیما إذا کان المدفون من أعاظم صحابة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و من خیرة أولیاء اللّه سبحانه.

2-لم یتضح لنا سبب تحدید عدد السیاط بالأربعین!!إذ لماذا لم یکن أزید أو أقل من ذلک؟!

3-ذکرنا فی بعض المواضع من هذا الکتاب:أن التعزیر یجب أن لا یبلغ الحد،و حدد فی بعض الروایات بعشرة أسواط،فلماذا بلغ الحد فی هذا المورد؟!

4-إنه لا مانع من دفن جثة الکافر،لدفع أذاها عن الناس،فکیف بصحابی جلیل و عظیم کأبی ذر«رحمه اللّه»؟!

5-هل یرید عثمان أن یبقی جثة أبی ذر حتی تتعفن،و یتأذی الناس بها،و أن تأکلها الطیور و الوحوش،حتی لا یبقی له قبر یعرف؟!

6-ألم یصف النبی«صلی اللّه علیه و آله»أبا ذر بأجل الأوصاف،

2)

-الإمامة ج 4 ص 282 و نهج الحق و کشف الصدق(ط دار الهجرة-قم) ص 295 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 264 و الصراط المستقیم ج 3 ص 32 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 586 عن ابن طاهر فی لطائف المعارف.و راجع: تمهید الأوائل للباقلانی ص 530.

ص :44

و أحمدها؟!

و ألم یخبره«صلی اللّه علیه و آله»:بأنه یموت فی حال غربة،و یشهد موته عصابة من المؤمنین.

و لفظ البلاذری:یلی دفنه رهط صالحون (1).

و بالمناسبة نشیر إلی أن الأشتر کان فی جملة الذین دفنوا أبا ذر..فهو من المؤمنین الصالحین بنص رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و لکن ابن حجر الهیثمی وصف الأشتر بالمارق (2)،فاقرأ و اعجب،فما عشت أراک الدهر عجبا.

فکیف جاز لعثمان أن یضرب من یصفهم النبی«صلی اللّه علیه و آله» بأنهم مؤمنون صالحون.

7-لنفترض:أن ابن مسعود قد ارتکب ذنبا فی مواراته جثمان ذلک الصحابی الجلیل،و لکن ألیس ابن مسعود من أهل بدر؟!

و قد رووا:أن عمر قال للنبی«صلی اللّه علیه و آله»عن حاطب بن أبی بلتعة،حین کشف الکتاب الذی کان قد أرسله إلی مشرکی قریش یفشی لهم فیه سر النبی«صلی اللّه علیه و آله»و المسلمین:إئذن لی یا رسول اللّه فأضرب

ص :45


1- 1) راجع:أنساب الأشراف ج 5 ص 55 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 170 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 337 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 99 و الإستیعاب ج 1 ص 83.
2- 2) الصواعق المحرقة ص 115 و(ط أخری)ص 68 و الغدیر ج 9 ص 41.

عنقه.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:مهلا یا ابن الخطاب،إنه قد شهد بدرا، و ما یدریک لعل اللّه قد اطلع علی أهل بدر،فقال:اعملوا ما شئتم فإنی غافر لکم؟! (1).

ص :46


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 80 و 296 و سنن الدارمی ج 2 ص 313 و صحیح البخاری ج 4 ص 19 و ج 5 ص 10 و 89 و ج 6 ص 60 و صحیح مسلم ج 7 ص 168 و سنن أبی داود ج 1 ص 597 و ج 2 ص 403 و سنن الترمذی ج 5 ص 83 و المستدرک للحاکم ج 4 ص 77 و 78 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 146 و 147 و شرح مسلم للنووی ج 16 ص 56 و مجمع الزوائد ج 6 ص 106 و ج 9 ص 160 و 304 و فتح الباری ج 4 ص 218 ج 7 ص 237 و ج 8 ص 90 و 369 و 486 و عمدة القاری ج 14 ص 254 و 257 و ج 17 ص 95 و 96 و 274 و تحفة الأحوذی ج 8 ص 403 و ج 9 ص 142 و ج 10 ص 133 و عون المعبود ج 12 ص 120 و مسند الحمیدی ج 1 ص 28 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 539 و 482 و 483 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 255 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 113 و ج 6 ص 478 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 316 و 321 و صحیح ابن حبان ج 11 ص 123 و ج 14 ص 425 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 1 ص 205 و ج 3 ص 112 و معرفة علوم الحدیث ص 23 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 68 و ج 4 ص 100 و ج 17 ص 267 و ج 20 ص 11 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 3 ص 448 و 449 و موارد الظمآن ج 7 ص 165 و کنز-

و نحن نقول لعثمان:

ما یدریک،لعل اللّه اطلع علی أهل بدر،فقال:افعلوا ما شئتم،فإنی غافر لکم.

الأمر الثانی:و قالوا:إنه ضربه بسبب و شایة الولید بن عقبة به إلی عثمان بأنه یعیبه (1).

و یحق لنا أن نسأل:

کیف یصدق عثمان الولید بن عقبة،و هو الذی سماه القرآن فاسقا،

1)

-العمال ج 10 ص 522 و ج 12 ص 39 و ج 14 ص 69 و کشف الخفاء ج 2 ص 128 و مجمع البیان ج 9 ص 446 و تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 301 و الجامع الصغیر ج 1 ص 257 و الدرر لابن عبد البر ص 214 و معرفة السنن و الآثار ج 7 ص 103 و الإستذکار لابن عبد البر ج 5 ص 106 و الإستیعاب ج 1 ص 8 و جامع البیان ج 28 ص 77 و أسباب نزول الآیات ص 283 و أحکام القرآن لابن العربی ج 4 ص 225 و التمهید لابن عبد البر ج 10 ص 160 و أحکام القرآن للجصاص(ط دار الکتب العلمیة)ج 3 ص 582 و أحکام القرآن لابن إدریس ج 2 ص 48 و البحر الرائق ج 5 ص 196 و المجموع للنووی ج 19 ص 341 و نیل الأوطار ج 8 ص 154 و 156 و 237 و المسند للشافعی ص 316.

ص :47


1- 1) الغدیر ج 9 ص 3 و 4 و أنساب الأشراف للبلاذری ج 5 ص 36 و(ط أخری) ج 6 ص 147 و عن المطالب العالیة لابن حجر ج 3 ص 142 و 144.

و أمر الناس،و منهم عثمان بأن یتبینوا فی کل ما یخبرهم به،فلماذا لم یتبین عثمان،و یتأکد من صحة خبر الولید؟!.

و یلاحظ:أن علیا«علیه السلام»حین طالبه بهذا أنکره،و قال:ما بقول الولید فعلت؟!

الأمر الثالث:اعتذر عثمان بأنه ضرب ابن مسعود،لأجل ما نقله له عنه زبید بن الصلت الکندی،من أنه قال فی الکوفة:إن دم عثمان حلال.

و هو کلام غیر مقبول من عثمان أیضا لما یلی

1-إن علیا«علیه السلام»ذکر أن زبید بن الصلت لیس بثقة،فحاله حال الولید بن عقبة،مشمول بقوله تعالی: إِنْ جٰاءَکُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهٰالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلیٰ مٰا فَعَلْتُمْ نٰادِمِینَ (1).

2-و سواء أکان الولید هو الذی أخبره أو زبید بن الصلت،فإنه لا یحق له أن ینزل به العقوبة قبل أن یسأله عن الأمر،و ینظر فی جوابه،إذا لعلهم کذبوا علیه،أو(لعل لها عذرا و أنت تلوم)..

3-حتی لو صح ما نمی له عن ابن مسعود،فهل حمله و ضرب الأرض به،حتی دق ضلعه هو العقوبة المقررة شرعا لهذا الذنب لو کان هذا الرجل قد ارتکبه حقا؟!

4-و هل ما قاله عثمان علی المنبر فی حق ابن مسعود،من أنه دویبة سوء،یمشی علی طعامه یقیء و یسلح،یدخل فی سلسلة العقوبات المقررة

ص :48


1- 1) الآیة 6 من سورة الحجرات.

فی الشرع الشریف لأمثال هذه الذنوب؟!..

5-إن عثمان لم ینکر أن یکون هو الذی صنع بابن مسعود کل ما حل به..بل قدم أعذارا تستبطن الإعتراف،و القبول بالمسؤولیة عما حدث..

صاحب النبی صلی اللّه علیه و آله فی بدر و فی بیعة الرضوان

و قد ذکرت النصوص:أن ابن مسعود أجاب عثمان علی شتیمته:بأنه صاحب النبی«صلی اللّه علیه و آله»یوم بدر،و یوم بیعة الرضوان،معرضا بعثمان أنه لیست له هذه الفضیلة.

فما یعتذر به عن عثمان لعدم حضوره بدرا،و دعواهم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»ضرب له بسهمه و أجره و هو غائب..لا یصح،إذ لو کان ذلک لکان من أعظم فضائله.

فلماذا سکت عثمان عن جوابه؟!

کما أن عدم حضوره بیعة الرضوان کان من المؤاخذات علیه،و لم یکن له عذر مقبول فی التخلف عن تلک البیعة..و لذلک عیره ابن مسعود بذلک هنا..

و هذا یشیر إلی عدم صحة کل ما یدعونه له من فضائل فیها..

ابن حنبل یستنجد بعلی علیه السّلام و عمار

هذا..و قد ضرب عثمان عبد الرحمان بن حنبل أیضا مئة سوط،و حمله علی جمل یطاف به فی المدینة،لإنکاره علیه الأحداث،و إظهاره عیوبه فی الشعر.

ص :49

و حبسه بعد ذلک موثقا بالحدید (1)حتی کتب إلی علی و عمار من الحبس:

أبلغ علیا و عمارا فإنهما

بمنزل الرشد إن الرشد مبتدر

لا تترکا جاهلا حتی توقره

دین الإله و إن هاجت به مرر

لم یبق لی منه إلا السیف إذ علقت

حبائل الموت فینا الصادق البرر

یعلم بأنی مظلوم إذا ذکرت

وسط الندی حجاج القوم و الغدر

فلم یزل علی«علیه السلام»بعثمان یکلمه،حتی خلی سبیله علی أن لا یساکنه بالمدینة،فسیره إلی خیبر،فأنزله قلعة بها تسمی:القموص،فلم یزل بها حتی ناهض المسلمون عثمان،و ساروا إلیه من کل بلد.

فقال فی الشعر:

لو لا علی فإن اللّه أنقذنی

علی یدیه من الأغلال و الصفد

لما رجوت لدی شد بجامعة

یمنی یدی غیاث الفوت من أحد

نفسی فداء علی إذ یخلصنی

من کافر بعد ما أغضی علی صمد (2)

و قال الیعقوبی:سیر عبد الرحمن صاحب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی القموص من خیبر،و کان سبب تسییره إیاه أنه بلغه کرهه مساوئ

ص :50


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 263 و 284 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 231.
2- 2) بحار الأنوار ج 31 ص 263 و 264 و الغدیر ج 9 ص 59 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 231

ابنه و خاله،و أنه هجاه (1).

و قال العلائی عن مصعب،و أبو عمر فی الإستیعاب:إنه لما أعطی عثمان مروان خمس مائة ألف من خمس أفریقیة قال عبد الرحمن:

و أحلف باللّه جهد الیمین

ما ترک اللّه أمرا سدی

و لکن جعلت لنا فتنة

لکی نبتلی بک أو تبتلی

دعوت الطرید فأدنیته

خلافا لما سنه المصطفی

و ولیت قرباک أمر العباد

خلافا لسنة من قد مضی

و أعطیت مروان خمس الغنیمة

آثرته و حمیت الحمی

و مالا أتاک به الأشعری

من الفئ أعطیته من دنا

فإن الأمینین قد بینا

منار الطریق علیه الهدی

فما أخذا درهما غیلة

و لا قسما درهما فی هوی

فأمر به فحبس بخیبر (2).

و أنشد له المرزبانی فی معجم الشعراء أنه قال و هو فی السجن:

ص :51


1- 1) راجع:تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 150 و(ط دار صادر)ج 2 ص 173 و الغدیر ج 9 ص 59.
2- 2) راجع:الغدیر ج 9 ص 59 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 359 و الإستیعاب (ط دار الجیل)ج 2 ص 828 و تاریخ مدینة دمشق ج 34 ص 321 و الإصابة ج 4 ص 252.

إلی اللّه أشکو لا إلی الناس ما عدا

أبا حسن غلا شدیدا أکابده

بخیبر فی قعر القموص کأنها

جوانب قبر أعمق اللحد لا حده

أإن قلت حقا أو نشدت أمانة

قتلت فمن للحق إن مات ناشده (1)

و نقول:

1-لم یکن لهذا الرجل المضطهد ذنب إلا أنه اعترض علی المخالفات التی کان یراها،و کان اعتراضا عملا منه بالتکلیف الشرعی،القاضی بالأمر بالمعروف و النهی عن المنکر..

2-و إذا استثنینا علیا«علیه السلام»،فالذی یبدو لنا:هو أن عمارا کان هو المتبقی من الصحابة الکبار القادرین علی تحریک الأمور بصورة معقولة و مثمرة،و ربما یدور بخلد البعض أن نصائحه لا تؤثر فی عثمان،لأن الآخرین أصبحوا من المغضوب علیهم عند عثمان و بطانته..و لا یمکن أن یقبل منهم نصیحة،و لا مشورة و لا شفاعة.أو لعل الکثیرین منهم کان قد مات،مثل سلمان،و ابن مسعود،و أبی ذر،و المقداد،و ابن عوف، و أضرابهم..

أما طلحة و الزبیر فکانوا فی جملة المهاجمین لعثمان،و الطامعین بما تحت یده،و الغاضبین علیه لعدم حصولهم منه علی مثل ما یحبو به أقاربه..

3-و یبدو من شعر عبد الرحمان بن حنبل هذا:أنه کان یتخوف من

ص :52


1- 1) راجع:الغدیر ج 9 ص 59 و تاریخ مدینة دمشق ج 34 ص 322 و الإصابة ج 4 ص 252.

سفک دمه علی أیدی الذین سجنوه،فکان یسعی لدرء هذا الخطر عن نفسه،و قد نجح علی«علیه السلام»فی استنقاذه،و إن کان قد تحول من السجن إلی المنفی،لکن خطر القتل قد زال عنه بذلک..

4-و أخیرا:فقد ذکرنا فی هذا الکتاب:أن التعزیر یجب أن یکون بما لا یبلغ الحد..فما معنی ضرب عبد الرحمن بن حنبل مئة سوط؟!

و ما معنی عقوبته بحمله علی جمل،و الطواف به فی المدینة ثم نفیه إلی خیبر؟!

و هل انتقاد الخلیفة علی أعماله یوجب العقوبة؟!لو سلمنا أن له عقوبة،فهل هی کل هذه العقوبات؟!

ص :53

ص :54

الباب الرابع عشر اضطهاد أبی ذر

اشارة

الفصل الأول:أبو ذر إلی الشام..أسباب و ممهدات..

الفصل الثانی:إن کان لک بالشام حاجة..

الفصل الثالث:أبو ذر إلی المدینة:نصوص و آثار..

الفصل الرابع:وقفات مع نصوص الفصل السابق..

الفصل الخامس:لهذا أعید أبو ذر..

الفصل السادس:علی علیه السّلام فی وداع أبی ذر..

الفصل السابع:اشتراکیة..أم مزدکیة؟!..

ص :55

ص :56

الفصل الأول

اشارة

أبو ذر إلی الشام:أسباب و ممهدات

ص :57

ص :58

أبو ذر..و المال الحرام

عن الإمام الصادق«علیه السلام»أنه قال:أرسل عثمان إلی أبی ذر مولیین،و معهما مئتا دینار،فقال لهما:انطلقا بها إلی أبی ذر،فقولا له:إن عثمان یقرؤک السلام،و هو یقول لک:هذه مائتا دینار،فاستعن بها علی ما نابک.

فقال أبو ذر:فهل أعطی أحدا من المسلمین مثل ما أعطانی؟!

فقالا:لا.

قال:فأنا رجل من المسلمین،یسعنی ما یسعهم.

فقالا له:إنه یقول:هذا من صلب مالی.و باللّه الذی لا إله إلا هو ما خالطها حرام،و لا بعثت بها إلیک إلا من حلال.

فقال:لا حاجة لی فیها.و قد أصبحت یومی هذا و أنا من أغنی الناس.

فقالا له:عافاک اللّه و أصلحک،ما نری فی بیتک قلیلا و لا کثیرا مما تستمتع به.

فقال:بلی،تحت هذا الأکاف الذی ترون رغیفا شعیر،قد أتی علیهما أیام،فما أصنع بهذه الدنانیر؟!لا و اللّه،حتی یعلم اللّه أنی لا أقدر علی قلیل و لا کثیر،و قد أصبحت غنیا بولایة علی بن أبی طالب،و عترته الهادین

ص :59

«علیهم السلام»،الذین یهدون بالحق و به یعدلون.

و کذلک سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:إنه لقبیح بالشیخ أن یکذب.فردها(لعل الصحیح:فرداها)علیه،و أعلماه أنه لا حاجة لی فیها، و لا فیما عنده،حتی ألقی اللّه ربی،فیکون هو الحاکم فیما بینی و بینه (1).

و نقول:

لا بد من التوقف لملاحظة النقاط التالیة:

هل أعطی أحدا غیری؟!

1-إن أبا ذر حین سأل إن کان عثمان قد أعطی أحدا من المسلمین مثل ما أعطاه یکون قد حقق أمرین:

الأول: أنه أعطی درسا مفاده:أن علی الإنسان أن یفکر بغیره کما یفکر بنفسه،و أنه یجب ألا یشغله حرصه علی الدنیا عن العمل للآخرة..و لذلک نلاحظ أنه قبل أن یذکر أی شیء عن حاجته و عدمها،و قبوله أو عدم قبوله سأل إن کان عثمان قد أرسل إلی سائر المسلمین أموالا مثل ما أرسل إلیه أم لا!!

ص :60


1- 1) راجع:إختیار معرفة الرجال(ط مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث سنة 1404 ه)ج 1 ص 118 بحار الأنوار ج 22 ص 398 عنه،و روضة الواعظین ص 285 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 617 و مواقف الشیعة ج 2 ص 359 و الدرجات الرفیعة ص 241.

الثانی:إنه علی أساس الإجابة التی سیتلقاها ینتقل للتفکیر بنفسه، و یلاحظ الجوانب الأخری التی تؤثر فی قبوله أو فی رده..

2-إن الإجابة علی هذا السؤال هی التی تحدد طبیعة هذا العطاء و السخاء إن کان بنیة صالحة و سلیمة،أو هو رشوة،یشتری بها سکوته،أو دینه،أو تتخذ ذریعة لإسکاته،أو مرتکزا لتوجیه التهم له،و تشویه سمعته.

إنما أنا رجل من المسلمین

و قول أبی ذر:«إنما أنا رجل من المسلمین،یسعنی ما یسعهم»،تحقیق لمعنی الأسوة التی تعنی رفض الإستئثار بشیء عن الآخرین..و هو یحمل إدانة أخری لعثمان،من حیث إنه یؤثر بالأموال و الصلات فئات بعینها، و لا یراعی العدل و الإنصاف فی ذلک.

الخلیفة و المال الحرام

لاحظنا أن عثمان یقسم لأبی ذر أنها من خالص ماله،و أنها لم یخالطها حرام..و أن مصدرها حلال أیضا،و هذا یعطی:أنه کان یعلم أن أبا ذر یدقق المال فی الذی یأتیه،و یحاول التمییز بین ما هو حلال و ما هو حرام، و یبحث أیضا عن مصادر و مبادئ تکوین ذلک المال.

و یعطی أیضا:أن وجود أموال محرمة فیما ینفقه عثمان کان أمرا معروفا و شائعا بین الناس..و کان الصلحاء یحاذرون من الارتطام به..کما أن عثمان نفسه یعترف بذلک هنا..

فکیف یرضی خلیفة المسلمین،الذی یضع نفسه فی موقع الرسول،

ص :61

و یقوم بمهماته أن یتعامل بالمال الحرام؟!و لماذا لا یسعی لتجنبه،و رفضه، و إزالة صفة الحرمة عنه بالوسائل الصحیحة و المشروعة؟کما سعی لتجنیب إبی ذر الأرتطام به

أبو ذر من أغنی الناس

و قد ذکر أبو ذر أنه أصبح و هو من أغنی الناس،لأنه یملک رغیفی شعیر،مضت علیهما أیام.و نحن نعلم أن الأغنیاء کابن عوف،و عثمان، و طلحة و الزبیر،و ابن عامر،و مروان کانوا یملکون الذهب و الفضة و الأنعام و الضیاع بمقادیر هائلة..فکیف یضع أبو ذر نفسه فی مصاف هؤلاء،و یعتبر نفسه من أغنی الناس؟!

و یجاب:إنه لا بد من تحدید مفهوم الغنی عنده و عندهم،فهم من أفقر الناس عند أبی ذر..و أبو ذر الذی کان لا یملک سوی رغیفین من شعیر أغنی منهم،بل هو من أغنی الناس،لأن الغنی عنده هو غنی النفس.

و هؤلاء الذین یملکون القناطیر المقنطرة من الذهب و الفضة، و الأنعام المسومة و غیرها.فقراء،لأنهم لا یزالون یشعرون بالحاجة إلی ما سوی ذلک کله..و یسعون للحصول علی أی شیء آخر یضیفونه إلیه،و لا یشعرون بالاستغناء عن شیء.

أما أبو ذر،فلا تدعوه نفسه إلی الحصول علی شیء من حطام الدنیا،بل یشعر بالغنی و عدم الحاجة إلی أی شیء..فهو إذن من أغنی الناس.

و هو إذا شعر بالحاجة إلی شیء فحینئذ یسعی للحصول علی ما یسد حاجته..و لکن بالطرق المحللة و المشروعة..و بالتدقیق فی المال،و فی

ص :62

مصادره،و مکوناته..

الغنی بولایة علی علیه السّلام

و قد قرر أبو ذر:أنه أصبح غنیا بولایة علی«علیه السلام»و عترته الهادین..و توضیح ذلک:أننا نعلم:أن رزق العباد هو من اللّه تعالی و من رسوله،قال تعالی: وَ مٰا نَقَمُوا إِلاّٰ أَنْ أَغْنٰاهُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ (1).

و قال تعالی: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقٰاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهٰا رَضُوا وَ إِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْهٰا إِذٰا هُمْ یَسْخَطُونَ وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ قٰالُوا حَسْبُنَا اللّٰهُ سَیُؤْتِینَا اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنّٰا إِلَی اللّٰهِ رٰاغِبُونَ (2).

و من الواضح:أن رزق أهل الإیمان برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و بعلی«علیه السلام»و أهل بیته إنما هو بالولاء،و الطاعة،و المحبة لهم، و الإلتزام بنهجهم..

غیر أن أبا ذر یرمی إلی معنی أوسع من مجرد الرزق،المتمثل بالمال الدنیوی،بل یتعداه إلی الغنی بالخیر و البرکات،و الإیمان،و التقوی،و معرفة اللّه تعالی،و التوکل علیه،و التحلی بالأخلاق الفاضلة،و السجایا الکریمة، من خلال محبة و ولایة علی و عترته الهادین صلوات اللّه علیهم أجمعین..

فإذا حصل علی ولایة علی«علیه السلام»و أهل بیته،فقد حصل علی

ص :63


1- 1) من الآیة 74 من سورة التوبة.
2- 2) الآیتان 58 و 59 من سورة التوبة.

کل خیر و صلاح،و فلاح و نجاح،و لم یشعر أنه بحاجة إلی أحد..

و لا شک فی أن هذا سیزعج عثمان و بنی أبیه بما لا مزید علیه، و سیزیدهم إصرارا و تصمیما علی مناوأته،و عزله عن الناس و محاصرته..

من هم عترة علی علیه السّلام؟!

و لسنا بحاجة إلی التذکیر بأن مراد أبی ذر بعترة علی«علیهم السلام»، الذین یحصل بولایتهم علی الغنی،لیس سائر بنی هاشم،بل خصوص الزهراء و الحسنین،و الأئمة من ذریة الإمام الحسین«علیهم السلام».الذین أخبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عنهم،و لا سیما فی حجة الوداع فی حدیث:الأئمة(أو الخلفاء)بعدی اثنا عشر،کلهم من قریش(أو کلهم من بنی هاشم).

و إنما قلنا:إن هؤلاء هم الذین قصدهم أبو ذر،لأنهم هم الذین یهدون بالحق،و به یعدلون..کما صرّح به فی تتمة کلامه.

أما سائر بنی هاشم،فإنهم یحتاجون-کأبی ذر-إلی الهدایة و الرعایة، و التعاهد و الوقایة،و التربیة و الإصلاح،و التعلیم،و التقلیم و التطعیم-بل قد یکون أکثرهم أحوج منه رحمه اللّه تعالی إلی ذلک..

بمن یعرض أبو ذر؟!

و قد ألحق أبو ذر بکلامه عن الغنی و الفقر کلاما لیس من سنخه،فقد عطف عنان کلامه لیتناول عاهة الکذب فی الشیخ المسن،و قد قتل عثمان

ص :64

عن تسعین،أو ثمان و ثمانین سنة،أو ست و ثمانین،و قیل غیر ذلک (1).

فروی عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قوله:إنه لقبیح بالشیخ أن یکذب.و کأنه یتهم عثمان بهذا الأمر القبیح:إما لأنه لم یصدقه القول فی حلیة المال المرسل إلیه،أو فی حلیة مصادره..أو فی زعمه أنه من خالص ماله و لیس من مال المسلمین.

أو لأنه لم یصدقه القول فی هدفه من إرسال ذلک المال إلیه،حیث ادعی له أنه یرید أن یعینه به علی ما ینوبه،و لا یرید به شراء ضمیره،و حمله علی التخلی عن القیام بواجب الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر.أو لأنه یری أن عثمان غاصب لموقعه،و هو یرتزق لأجله من بیت المال..فما یأخذه لأجل هذا المقام المغتصب لیس حلالا عند أبی ذر.

ص :65


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 417-419 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 441-443 و راجع:مسند أحمد ج 1 ص 74 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 96 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 127 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 45 و مجمع الزوائد ج 9 ص 99 و بحار الأنوار ج 31 ص 494 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 77 و 78 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 2 ص 817 و ج 3 ص 1048 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 132 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 515 و 516 و 520 و 522 و 524 و 525 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 433.
عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لأبی ذر؟!

قال سلیم بن قیس:بینا أنا و حبش بن معمر بمکة،إذ قام أبو ذر و أخذ بحلقة الباب ثم نادی بأعلا صوته فی الموسم:«أیها الناس،من عرفنی فقد عرفنی،و من جهلنی فأنا جندب بن جنادة،أنا أبو ذر.أیها الناس،إنی قد سمعت نبیکم یقول:«إن مثل أهل بیتی فی أمتی کمثل سفینة نوح فی قومه، من رکبها نجی،و من ترکها غرق.و مثل باب حطة فی بنی إسرائیل».

أیها الناس،إنی سمعت نبیکم یقول:«إنی ترکت فیکم أمرین،لن تضلوا ما إن تمسکتم بهما،کتاب اللّه و أهل بیتی..»إلی آخر الحدیث.

فلما قدم إلی المدینة بعث إلیه عثمان و قال له:«ما حملک علی ما قمت به فی الموسم».

قال:عهد عهده إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أمرنی به.

فقال:من یشهد بذلک.

فقام علی و المقداد.

فشهدا،ثم انصرفوا یمشون ثلاثتهم.

فقال عثمان:«إن هذا و صاحبیه یحسبون أنهم فی شیء» (1).

ص :66


1- 1) الإحتجاج(ط النجف سنة 1386 ه)ج 1 ص 229 و بحار الأنوار ج 23 ص 119 و خلاصة عبقات الأنوار ج 4 ص 119 و کتاب سلیم بن قیس(تحقیق محمد باقر الأنصاری-مجلد واحد)ص 457.

و نقول:

أولا: إن هذا التدبیر النبوی قد فاجأ عثمان،و لم یکن یملک تلافی حصوله،بأیة صورة..إذ لم یکن یعلم بالوصیة،و لا بالموصی،و لا بما تخبئه الأیام..

ثانیا: إنه«صلی اللّه علیه و آله»قد حصن أبا ذر من بطش الهیئة الحاکمة بإشهاده علیها من لا یمکنه رد شهادته،و لا تکذیبه،ألا و هو علی«علیه السلام»،و من لا یمکنه اتهامه بأنه یجر النار إلی قرصه،و هو المقداد«رحمه اللّه».

ثالثا: إن عثمان بقی عاجزا عن فعل أی شیء،سوی أنه أحال الأمر علی علی«علیه السلام»،و کأنه یرید أن یتهمه بأنه هو الذی یدبر هذا الأمر مع صاحبیه:أبی ذر و المقداد،و ذلک حین قال:«إن هذا و صاحبیه یحسبون أنهم فی شیء».

و ربما یکون قد قصد:أنهم یتوهمون أنهم سینالون شیئا ذا بال من خلال هذه التحرکات التی یقومون بها..

و لعله یرید:أنه یخالفهم فیما یعتقدونه و یرونه حقا..

مع أن الحقیقة هی أنهم إنما یعملون بواجبهم فی توعیة الناس،و إقامة الحجة علی من یجب إقامتها علیه،و لا یهمهم بعد ذلک ما یکون.بل إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی أعلم علیا بما یجری،و لم یکن«علیه السلام»ینطلق من فراغ،و لا من طمع بشیء من حطام الدنیا.

رابعا:و الأهم من ذلک:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد اختار مکة و الکعبة بالذات لتکون هی التی یقوم أبو ذر فیها ذلک المقام..و أن یکون

ص :67

ذلک فی موسم الحج..لأن الناس یأتون إلی مکة لأداء فریضة الحج من کل حدب و صوب..

کما أن قیامه بهذا الأمر علی باب الکعبة یجعله فی مأمن من أی تعد علیه،أو محاولة لإسکاته بالقوة..

خامسا:إن الذی نادی به أبو ذر هو ثلاثة أحادیث،لها ثلاث خصوصیات:

الأولی:أن کلا الحدیثین معروف عند أکثر الناس،و لا مجال للتشکیک به من أحد..

فإنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یطلب منه أن یبلغ الناس نصا خاصا جدیدا،و مبتکرا،لیتطرق احتمال فی أن یکون هذا النص مصنوعا من الأساس،أو أنه قد توهّم فیه،أو غفل عن بعض خصوصیاته..

الثانیة: إن الحدیث الأول ناظر لأمریهم کل أحد أن یحسم خیاره فیه، ألا و هو النجاة من المهالک،و لا سیما فیما یرتبط بالآخرة،التی لا مناص من الورود علیها،و الوصول إلیها..

الثالثة: إن الحدیث الأخیر ناظر إلی موضوع الهدی و الضلال بعد فقد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،إذ بفقده یشعر الناس بحاجتهم إلی الهدایة، و إلی المرجعیة فی الأمور الحادثة..فقرر«صلی اللّه علیه و آله»أن المرجع لهم بعد موته«صلی اللّه علیه و آله»هو کتاب اللّه و أهل بیت نبیه،و لم یرجع الناس إلی حکامهم لمعرفة أحکامهم،و أخذ معالم دینهم؟!کما قضت به السیاسة العمریة بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حیث منع من الفتوی إلا للأمراء..

ص :68

فإذا سمع الناس هذا و ذاک،فلا بد أن یراجعوا حساباتهم،و أن یکون موقع الخلیفة،و کذلک الخلافة فی معرض إعادة النظر فیه،علی أساس هذین الحدیثین الشریفین..

سادسا:إن هذا بالذات هو ما أحفظ عثمان.و إلا،فلم یکن هناک داع لإستدعائه أبا ذر،و مطالبته إیاه بما کان منه،فإن للناس الحق فی أن یرووا للناس ما سمعوه من نبیهم،و أن یبینوا لهم أحکام دینهم،فی موسم الحج و فی غیره،و عند باب الکعبة و سواها،و فی حال الإمساک بحلقة بابها،و فی غیر هذه الحال،و لیس لأحد أن یمنعهم من ذلک،أو أن یسألهم عن أسبابه..

ممهدات..و دواع

هناک مسیرة اعتراضات و تعریضات طویلة من قبل أبی ذر تجاه السلطة کانت تضایق أهلها و تزعجهم بشکل کبیر،و قد بذلت محاولات کثیرة معه لیکف عن ذلک،فلم تنفع،حتی بلغ الإنزعاج بهم إلی حد التفکیر فی التخلص منه،و لو بالأبعاد و النفی،و نذکر من هذه الإعتراضات ما یلی:

1-عن الثقفی فی تاریخه،عن الأحنف بن قیس،قال:بینما نحن جلوس مع أبی هریرة إذ جاء أبو ذر،فقال:یا أبا هریرة!هل افتقر اللّه منذ استغنی؟!

فقال أبو هریرة:سبحان اللّه!بل اللّه الغنی الحمید،لا یفتقر أبدا، و نحن الفقراء إلیه.

قال أبو ذر:فما بال هذا المال یجمع بعضه إلی بعض.

ص :69

فقال:مال اللّه قد منعوه أهله،من الیتامی و المساکین.

ثم انطلق.

فقلت لأبی هریرة:ما لکم لا تأبون مثل هذا؟.

قال:إن هذا رجل قد وطن نفسه علی أن یذبح فی اللّه.أما إنی أشهد أنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:ما أظلت الخضراء و لا أقلت الغبراء علی ذی لهجة أصدق من أبی ذر،فإذا أردتم أن تنظروا إلی أشبه الناس بعیسی بن مریم برا و زهدا و نسکا فعلیکم به (1).

2-و روی الثقفی فی تاریخه:أن أبا ذر دخل علی عثمان-و عنده جماعة- فقال:أشهد أنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:لیجاء بی

ص :70


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 277 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 268. و أخرجه باختلاف ألفاظه و أسانیده:ابن سعد،و الترمذی،و ابن ماجة،و أحمد،و ابن أبی شیبة،و ابن جریر،و أبو عمر،و أبو نعیم،و البغوی،و الحاکم،و ابن عساکر، و الطبرانی،و ابن الجوزی و غیرهم،انظر مثلا:صحیح الترمذی ج 2 ص 221 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 68 و مسند أحمد ج 2 ص 163 و 175 و 223 و ج 5 ص 197 و 426 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 342 و الإستیعاب ج 1 ص 84 و مجمع الزوائد ج 9 ص 329 و الإصابة ج 3 ص 622 و ج 4 ص 64 و کنز العمال ج 6 ص 169 و ج 8 ص 15-17 و غیرهم.و راجع الغدیر ج 8 ص 303-306 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 257 و ج 3 ص 55 و قاموس الرجال ج 6 ص 262 و بهج الصباغة ج 5 ص 247.

یوم القیامة و بک و بأصحابک حتی نکون بمنزلة الجوزاء من السماء،ثم یرمی بنا إلی الأرض،فتوطأ علینا البهائم،حتی یفرغ من محاسبة العباد.

فقال عثمان:یا أبا هریرة!هل سمعت هذا من النبی«صلی اللّه علیه و آله»؟!

فقال:لا.

قال أبو ذر:أنشدک اللّه سمعت النبی«صلی اللّه علیه و آله»یقول:ما أقلت الغبراء و لا أظلت الخضراء علی ذی لهجة أصدق من أبی ذر.

قال:أما هذا فقد سمعت.

فرجع أبو ذر و هو یقول:و اللّه ما کذبت (1).

3-و فی نص آخر رواه الثقفی فی تاریخه بإسناده،عن ابن عباس،قال:

استأذن أبو ذر علی عثمان،فأبی أن یأذن له.

فقال لی:استأذن لی علیه.

قال ابن عباس:فرجعت إلی عثمان فاستأذنت له علیه.

قال:إنه یؤذینی.

قلت: عسی أن لا یفعل.

فأذن له من أجلی،فلما دخل علیه قال له:إتق اللّه یا عثمان!

فجعل یقول:اتق اللّه..و عثمان یتوعده،قال أبو ذر:إنه قد حدثنی نبی

ص :71


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 271 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 264.

اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أنه یجاء بک و بأصحابک یوم القیامة فتبطحون علی وجوهکم،فتمر علیکم البهائم فتطأکم،کلما مرت آخرها ردت أولها، حتی یفصل بین الناس.

قال یحیی بن سلمة:فحدثنی العرزمی أن فی هذا الحدیث:ترفعونی حتی إذا کنتم مع الثریا ضرب بکم علی وجوهکم،فتطأکم البهائم (1).

و قد ذکر الدیاربکری:أن عثمان حبس عن أبی ذر عطاءه (2).

4-و ذکر الثقفی فی تاریخه،عن ثعلبة بن حکیم،قال:بینا أنا جالس عند عثمان-و عنده أناس من أصحاب محمد«صلی اللّه علیه و آله»من أهل بدر و غیرهم-فجاء أبو ذر یتوکأ علی عصاه،فقال:السلام علیکم.

فقال:اتق اللّه یا عثمان!

إنک تسمع کذا و کذا..و تصنع کذا و کذا..و ذکر مساویه.

فسکت عثمان حتی إذا انصرف،قال:من یعذرنی من هذا الذی لا یدع مساءة إلا ذکرها.

فسکت القوم فلم یجیبوه،فأرسل إلی علی«علیه السلام»،فجاء،فقام فی مقام أبی الذر،فقال:یا أبا الحسن!

ما تری أبا الذر لا یدع لی مساءة إلا ذکرها؟!

ص :72


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 270 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 263.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 2 ص 268 و الغدیر ج 9 ص 6 و فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 156.

فقال:یا عثمان!إنی أنهاک عن أبی ذر،یا عثمان أنهاک عن أبی ذر..- ثلاث مرات-أترکه کما قال اللّه تعالی لمؤمن آل فرعون: وَ إِنْ یَکُ کٰاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَ إِنْ یَکُ صٰادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذّٰابٌ (1).

قال له عثمان:بفیک التراب!.

قال له علی«علیه السلام»:بل بفیک التراب،ثم انصرف (2).

5-و عنه فی تاریخه،عن المغرور بن سوید،قال:کان عثمان یخطب، فأخذ أبو ذر بحلقة الباب،فقال:

أنا أبو ذر!من عرفنی فقد عرفنی،و من لم یعرفنی فأنا جندب،سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:إنما مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح فی قومه،من تخلف عنها هلک،و من رکبها نجا.

قال له عثمان:کذبت.

فقال له علی«علیه السلام»:إنما کان علیک أن تقول کما قال العبد الصالح: وَ إِنْ یَکُ کٰاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَ إِنْ یَکُ صٰادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ (3).

ص :73


1- 1) الآیة 28 من سورة غافر.
2- 2) بحار الأنوار ج 31 ص 270 و 271 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 263 و 264.
3- 3) الآیة 28 من سورة غافر.

فما أتم حتی قال عثمان:بفیک التراب.

فقال علی«علیه السلام»:بل بفیک التراب (1).

6-و ذکر الثقفی فی تاریخه:أن أبا ذر ألقی بین یدی عثمان،فقال:یا کذاب!.

فقال علی«علیه السلام»:ما هو بکذاب.

قال:بلی،و اللّه إنه لکذاب.

قال علی«علیه السلام»:ما هو بکذاب.

قال عثمان:الترباء فی فیک یا علی!.

قال علی«علیه السلام»:بل الترباء فی فیک یا عثمان.

قال علی«علیه السلام»:سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:

ما أظلت الخضراء و لا أقلت الغبراء علی ذی لهجة أصدق من أبی ذر.

قال:أما و اللّه علی ذلک لأسیرنه.

قال أبو ذر:أما و اللّه لقد حدثنی خلیلی علیه الصلاة و السلام:إنکم

ص :74


1- 1) تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 269 و بحار الأنوار ج 31 ص 277 و 278 عن الثقفی:و قال فی هامشه،و قریب منه ما جاء فی روایة الواقدی من طریق صهبان مولی الأسلمیین کما فی الأنساب ج 5 ص 52 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 241.

تخرجونی من جزیرة العرب (1).

و نقول:

دلت النصوص السابقة علی أمور کثیرة لا نرید أن نتوسع فی بیانها، و ذکر تفاصیلها،لأن ما یهمنا هو ما یرتبط بعلی«علیه السلام».و لسنا بصدد التأریخ لما جری بین عثمان و أبی ذر.

من أجل ذلک نشیر إلی بعض النقاط علی سبیل الفهرسة،و الإلماح الاجمالی،فنقول
ألف:بالنسبة للحدیث الأول نقول

1-إن سؤال أبی ذر لأبی هریرة إن کان قد افتقر قد جاء صاعقا و مثیرا.و لا یمکن لأبی هریرة و لا لغیره تجاهله.لأن الإجابة عنه بالإیجاب تخالف ابده البدیهیات العقائدیة فی اکثر الأمور حساسیة فی الاعتقاد،و هو صادر عن رجل مثل أبی ذر،فی فضله و علمه،و صفاء إیمانه..

2-إنه حین سمع جواب أبی هریرة رماه بالسؤال الأصعب المتضمن لاتهام لا مجال لأبی هریرة،و لا لغیره إلا أن یدفعه عن نفسه،و أن یبرر موقفه المخالف لما یتوقع من مثله.

3-إن أبا هریرة یقول:إن التصریح بمثل هذه الأمور معناه تعریض الإنسان نفسه للذبح،مع أنها أمور من صمیم هذا الدین.و من مسلماته.

و لا بد أن یتخفی بها مرتکبوها.و أن یتظاهروا بالتنزه عنها.

ص :75


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 272 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 265.

فما معنی أن تشیع عنهم،و أن یذبحوا من یطالبهم بالإقلاع عنها؟! و هل هذا یساعد علی تبرئتهم منها؟

4-ثم جاءت شهادة أبی هریرة لأبی ذر بصدقه الذی لا یضارعه فیه أحد.و التی نقلها عن رسول اللّه.

فما معنی إنکار صدقه،و اتهامه بالکذب من قبل عثمان،ثم محاولات تبرئة عثمان و عماله التحامل من قبل محبی عثمان.

5-و جاءت بعدها الفقرة التی تجعل أبا ذر أشبه الناس بعیسی«علیه السلام»فی زهده و نسکه و بره،لتشهد بصفاء نیته،و بأنه لا یرید بمواقفه هذه جر نفع لنفسه،و لا هو بصدد تحقیق مآرب سیاسیة،و إنما هو یرید وجه اللّه،و إصلاح ما أفسده المتسلطون.

ب:بالنسبة للحدیث الثانی و الثالث نقول

1-إن أول ما یواجهنا هو التزویر الحاصل فی الحدیث رقم 2 و أن الصحیح هو ما ورد فی الحدیث الثالث.و ربما یکون الجمع بین مضمونی الحدیثین-بعد إصلاح الحدیث الأول-أقرب و أنسب..لأننا لم نر ما یوجب إسقاط الحدیث الثانی عن الإعتبار بجمیع فقراته..و مورد التحریف فی الحدیث الأول هو قوله:یجاء بی أو بک و بأصحابک،و قوله:

ثم یرمی بنا إلی الأرض فتوطأ علینا البهائم..فإن هذا لا یصح:

أولا: لأن أبا ذر لم یصدر منه ما یوجب أن یرمی من السماء،و أن تطأه البهائم إلی أن یفرغ من محاسبة العباد.

ثانیا: ما هذا التردید فی قوله:«بی أو بک»؟!

ص :76

ثالثا:إن وطء البهائم فی یوم القیامة هو بحسب الظاهر لأنهم کانوا یملکون إبلا،و بقرا و یموتون و لا یؤدون زکاتها.و قد روی أبو ذر عن النبی «صلی اللّه علیه و آله»قوله:لا یموت أحد منکم فیدع إبلا و بقرا لم یؤد زکاتها إلا جاءته یوم القیامة أعظم مما کانت و أسمن تطؤه بأخفافها الخ.. (1).

و ربما یکون ذلک لأنهم متکبرون متجبرون فی الدنیا،فیذلهم اللّه تعالی فی الآخرة بهذا النحو و غیره.

و اللافت هنا:أن عثمان کان یستفید من اسلوب یشیر إلی هذا المعنی، فقد وطأ عمارا حتی فتقه.

2-إن عثمان قد اختص أبا هریرة بالسؤال عن حدیث أبی ذر،مع أن الروایة تصرح:بوجود جماعة عند عثمان..إلا أن یقال:إن الحاضرین لم یکونوا من الصحابة.و لکنه احتمال لا شاهد له.و لو صح لکان المناسب

ص :77


1- 1) راجع:مسند أحمد ج 5 ص 157 و 158 و صحیح مسلم ج 3 ص 75 و 74 و سنن النسائی ج 5 ص 29 و 27 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 97 و 182 و عمدة القاری ج 9 ص 27 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 240 و کنز العمال ج 6 ص 301 و 309 و کشف الخفاء ج 1 ص 219 و السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 14 و 12 و المغنی لابن قدامة ج 2 ص 467 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 2 ص 496 و کشاف القناع ج 2 ص 220 و المحلی لابن حزم ج 6 ص 8 و جواهر العقود ج 1 ص 169 و نیل الأوطار ج 6 ص 44 و سنن الدارمی ج 1 ص 380 و صحیح ابن خزیمة ج 4 ص 9.

تصریح الراوی بذلک.

3-لنفترض أن أبا هریرة لم یسمع بذلک الحدیث،فهل یکون أبو ذر کاذبا فیما ینقله؟!و حتی لو کان الناقل یکذب فی بعض الأحیان،فذلک لا یعنی کذب هذا الحدیث،فإن الکاذب یصدق کثیرا..غایة الأمر:أننا لا نستطیع أن نجزم بصدق خبره،و عدم إمکان الإحتجاج به.

4-ما تضمنه هذا الحدیث یدل علی سبب تصلّب الحکام فی المنع من روایة حدیث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..فإن السماح بذلک من شأنه أن یحرجهم فی أمور حساسة لا یطیقون سماعها،و یحاذرون أشد الحذر من انتشارها و شیوعها عنهم.

5-إن عثمان لا یأذن لأبی ذر بالدخول علیه،بحجة أنه یؤذیه.و الذی رأیناه هو أنه«رحمه اللّه»کان یسدی إلیه النصائح،و یذکره بما سمعه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یطلب منه إصلاح الأمور،و کف عماله عن ظلم الناس.و منعهم من ارتکاب ما حرم اللّه تعالی..فکان عثمان یتأذی بذلک..أما أن یؤذی عثمان بأکثر من ذلک،فذلک مما لا یمکن صدوره من أبی ذر أحد الأربعة الذین تشتاق الجنة إلیهم..

6-و لفت نظرنا هنا أمران:

أحدهما:أن عثمان لا یأذن لأبی ذر بالدخول..و هو ذو المنزلة الرفیعة عند اللّه و عند رسوله.ولدی الناس عامة،لأجل صدقه و علمه،و تقواه و زهده.

فإن منع أمثاله من الدخول علی السلطان،لمجرد أنه ینطق بکلمة الحق.

فأی حق یمکن أن یعود لصاحبه إذا کان صاحب الحق لیست له شوکة،

ص :78

و لا سلطان؟!

و اللافت:أن بطانة عثمان المکرمین عنده کانوا من أمثال مروان، و الولید بن عقبة،و معاویة.و أن الذین یقصیهم عثمان و یهینهم،و یعتدی علی کرامتهم حتی بالضرب و النفی و غیره،هم من أمثال عمار،و أبی ذر، و کعب بن عبدة،و حتی علی بن أبی طالب..و کثیرین آخرین من ذوی المکانة بین الناس،مثل ابن مسعود،و ابن عوف..و..

الثانی: إصرار أبی ذر علی الدخول علی عثمان،و توسیطه ابن عباس لأجل ذلک..

ثم لما أذن له،و دخل علیه لم یزد علی أن صار یأمره بتقوی اللّه تعالی..

و کان جواب عثمان علی أمر أبی ذر له بتقوی اللّه هو التهدید و الوعید، و الإعتزاز بالشوکة و السلطان..فأین هذا الجواب من ذلک الخطاب؟!

7-إن الحدیث الذی لجأ إلیه أبو ذر بعد ما رأی من اعتداد عثمان بقوته،و بعد تهدیده و وعیده،یشیر إلی المهانة التی سیتعرض لها فی الآخرة، فإنه هو و أصحابه(الذین یعتد بهم و یتوعد،و یهدد أبا ذر بالاعتماد علیهم) سیلقون من السماء،حیث تطأ علیهم البهائم،و لیس الخلائق.و لیس للبهائم شأن أو قیمة فی مقابل بنی الانسان.بل هی تکون فی خدمة الانسان و فی قبضته.

ج:و أما بالنسبة للحدیث الرابع،فلا یحتاج إلی بیان،و لکننا نقول

1-إن الذی صنعه أبو ذر هو الأمر بتقوی اللّه،ثم ذکر لعثمان ما یسمع و یصنع،و لم یجد عثمان ما یجیبه به سوی التهدید و الوعید..و لو أمکنه

ص :79

تسجیل أیة مؤاخذة علی کلام أبی ذر لبادر إلیها..

و الناصح إنما یشیر إلی المعایب لکی تجتنب،و لم یکن أبو ذر ممن یدخل علی الأمراء لمجرد إطرائهم و کیل المدیح لهم،فإنهم فی حکمهم إنما یقومون بواجباتهم،و یفترض فیهم أن لا یقصروا،و أن لا یعتدوا.

فمتی حصل شیء من ذلک وجب علی جمیع الناس تقویمهم،و منهم أبو ذر..فما فعله«رحمه اللّه»هو التصرف الطبیعی،و المتوقع من أمثاله.

2-لو أن عثمان أخذ بنصائح أبی ذر و سواه لم یبق مبرر لذکر ما یسوءه و یزعجه..

3-إن نفس إرسال عثمان إلی علی«علیه السلام»لیحضر،و لیشتکی له أبا ذر یشیر إلی أن عثمان کان بصدد الإقدام علی شیء غیر حمید..و لکنه یخشی من تصدی علی«علیه السلام»له،و لذلک بادر«علیه السلام»إلی تحذیره-من التعدی علی أبی ذر،و کرر ذلک ثلاث مرات بعبارة واحدة هی:«یا عثمان،إنی أنهاک عن أبی ذر».لیؤکد له خطورة ما یفکر فیه تجاه ذلک الصحابی الجلیل.

4-و قد لفت نظر راوی الحادثة:أن علیا«علیه السلام»حین حضر إلی مجلس عثمان،قام فی نفس مقام أبی ذر«رحمه اللّه»..فهل کانت صدفة؟! أم هی إشارة و دلالة؟!لا ندری..غیر أننا لم نجد فی فعل علی«علیه السلام»إلا ما یشیر إلی الوعی لکل حرکة،و التدبر فی کل تصرف..

5-الإستشهاد بالآیة الکریمة التی تذکر مؤمن آل فرعون لم یتضمن أی شیء یوجب هذه الجرأة من عثمان علی علی«علیه السلام»،و هتک

ص :80

حرمته بقوله:بفیک التراب..

لأن هذه الآیة إنما قررت معادلة عقلیة مفادها:أنه إن کان کاذبا فکذبه سیعود علیه بالضرر،لأنه یظهر:أنه ظالم،لا یتورع عن التجنی علی الأبریاء،و ذلک یسقطه عن منازل الکرامة و الشهامة،و یعرضه لعذاب اللّه الألیم،و یورده الجحیم.

و إن کان صادقا،فعلیهم أن یصلحوا ما أفسدوا،و أن یقوّموا،و أن یسددوا،حتی لا یصیبهم بعض الذی یعدهم به..

کما أن أحد الفریقین مسرف علی نفسه کاذب،فیحتمل أن یکون ذلک القائل هو المسرف الکاذب،و یحتمل أن یکونوا هم المبتلین بالإسراف و بالکذب.و اللّه تعالی مطلع علی السرائر،واقف علی ما فی الضمائر،یعرف المحق من المبطل،و الصادق من الکاذب،و العادل من المسرف،و لن یشمل بلطفه المسرف الذی یمتهن الکذب للفوز بالدنیا،و تحقیق مآربه الرخیصة فیها.

6-و بعد أن لفت علی«علیه السلام»النظر إلی أنه کان بالإمکان أن یراجع الناس الوقائع التی شهدوها و عاینوها.لیعرفوا الصادق من غیره، و المسرف من غیر المسرف.

و لم یعد بید عثمان وسیلة للتستر علی الحقیقة،و لملمة الأمور لجأ عثمان إلی وسیلة العاجز،و هو إذلال الآخرین،و البطش بهم،و المسّ بکراماتهم و لو بلسانه..فقال لعلی«علیه السلام»-لیصرف انظار الناس عن الواقع الذی انطلقوا إلیه لیستعرضوه فی ذاکرتهم و مخیلتهم.و لیؤذی علیا«علیه

ص :81

السلام»بلسانه و یشفی غیظه منه عن هذا الطریق-فقال:بفیک التراب..

و أجابه«علیه السلام»:بل بفیک التراب..لأن علیا«علیه السلام»قد فلج بحجته،و عثمان هو الذی لا یملک الحجة..فهو أولی بالتراب و أجدر.

د-و عن الروایة الخامسة و السادسة،نقول

1-إن حدیث السفینة متواتر عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و قد رواه عنه أبو ذر،و ابن عباس،و ابو سعید الخدری،و أنس،و علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و عبد اللّه بن الزبیر،و عامر بن واثلة،و سلمة بن الأکوع..و ربما غیر هؤلاء هذا عدا رواته من طرق الشیعة..

فکیف یقول عثمان لأبی ذر،کذبت؟!و لماذا أغفل هنا قول رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فی حق أبی ذر:ما أظلت الخضراء،و لا أقلت الغبراء علی ذی لهجة أصدق من أبی ذر..

2-إن علیا«علیه السلام»ما زاد علی أن قدم نصیحة لعثمان بأن لا یستعجل فی حکمه علی أبی ذر بالکذب..و أرشده إلی الاقتداء بالعبد الصالح،بأن یقول: وَ إِنْ یَکُ کٰاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَ إِنْ یَکُ صٰادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ (1).

فبماذا استحق علی هذه الکلمة الجارحة من عثمان؟!

3-و حدیث أبی ذر لعثمان:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أخبره بأنهم سیخرجونه من جریرة العرب،کان کافیا لاستیحاش عثمان من

ص :82


1- 1) الآیة 28 من سورة غافر.

تصرفاته الخشنه مع أبی ذر.و عدم إقدامه علی نفیه إلی الشام،ثم إلی الربذة و لکن عثمان إنما یهتم بإسکات الصوت الذی یجاهر بما یکره..أو خنقه قدر الإمکان،مهما کانت النتائج.

4-و قد لاحظنا:أن عثمان یهتم بإلصاق تهمة الکذب بأبی ذر،رغم إخبارهم إیاه بقول النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حق أبی ذر و تأکیده«صلی اللّه علیه و آله»صدقه،فهل کان عثمان یسعی لإسقاط هذه الکلمة عن الاعتبار؟و لماذا؟!

و هل یقاس الوحی الإلهی علی لسان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بالتهم الجزافیة،التی تدعو الأهواء لإطلاقها و إلصاقها بالأبرار و الأخیار؟!

5-و الأدهی و الأمر،و الأغرب و الأعجب من ذلک کله:أن یصرح خلیفة المسلمین،الذی یحکم الأمة باسم نبیها الأکرم،بأنه مصمم علی التنکیل بأبی ذر،و نفیه،لأنه یصر علی تکذیبه و تحدی قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فیه«رحمه اللّه»،و فی تأکید صدقه،فیقول لعلی«علیه السلام» بعد روایة حدیث أصدقیة أبی ذر:«أما و اللّه علی ذلک لأسیرنه».

السبب المباشر
قال ابن أبی الحدید المعتزلی

إن الذی علیه أکثر أرباب السیرة،و علماء الأخبار و النقل،أن عثمان نفی أبا ذر أولا إلی الشام،ثم استقدمه إلی المدینة لما شکا منه معاویة،ثم نفاه من المدینة إلی الربذة لما عمل بالمدینة نظیر ما کان یعمل بالشام.

أصل هذه الواقعة:أن عثمان لما أعطی مروان بن الحکم و غیره بیوت

ص :83

الأموال،و اختص زید بن ثابت بشیء منها،(مئة ألف درهم،و أعطی الحارث بن الحکم بن أبی العاص ثلاث مئة ألف درهم)جعل أبو ذر یقول بین الناس،و فی الطرقات و الشوارع: بَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ.

و یرفع بذلک صوته،و یتلو قوله تعالی: وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاٰ یُنْفِقُونَهٰا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ (1).

فرفع ذلک إلی عثمان مرارا و هو ساکت.

ثم إنه أرسل إلیه مولی من موالیه(اسمه نائل):أن انته عما بلغنی عنک.

فقال أبو ذر:أو ینهانی عثمان عن قراءة کتاب اللّه تعالی،و عیب من ترک أمر اللّه تعالی؟!فو اللّه لأن أرضی اللّه بسخط عثمان أحب إلی و خیر لی من أن أسخط اللّه برضا عثمان.

فأغضب عثمان ذلک و أحفظه،فتصابر و تماسک.

إلی أن قال عثمان یوما،و الناس حوله:أیجوز للإمام أن یأخذ من المال شیئا قرضا،فإذا أیسر قضی؟

فقال کعب الأحبار:لا بأس بذلک.

فقال أبو ذر:یا بن الیهودیین،أتعلمنا دیننا!

فقال عثمان:قد کثر أذاک لی،و تولعک بأصحابی،الحق بالشام.

ص :84


1- 1) الآیة 34 من سورة التوبة.

فأخرجه إلیها (1).

و ذکر الثقفی فی تاریخه،عن سهل بن الساعدی،قال:کان أبو ذر جالسا عند عثمان،و کنت عنده جالسا،إذ قال عثمان:أرأیتم من أدی زکاة ماله،هل فی ماله حق غیره؟!

قال کعب:لا.

فدفع أبو ذر بعصاه فی صدر کعب،ثم قال:یا ابن الیهودیین!أنت تفسر کتاب اللّه برأیک؟! لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لٰکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ.

إلی قوله: وَ آتَی الْمٰالَ عَلیٰ حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبیٰ وَ الْیَتٰامیٰ وَ الْمَسٰاکِینَ (2).

ثم قال:ألا تری أن علی المصلی بعد إیتاء الزکاة حقا فی ماله؟!

ثم قال عثمان:أترون بأسا أن نأخذ من بیت مال المسلمین مالا،فنفرقه فیما ینوبنا من أمرنا،ثم نقضیه؟!

ثم قال أناس منهم:لیس بذلک بأس.و أبو ذر ساکت.

فقال عثمان:یا کعب!ما تقول؟!

ص :85


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 255 و 256 و بحار الأنوار ج 22 ص 414 و ج 31 ص 174 و 175 عنه،و الغدیر ج 8 ص 303 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 604 و الشافی ج 4 ص 293-297 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 250.
2- 2) الآیة 177 من سورة البقرة.

فقال کعب:لا بأس بذلک.

فرفع أبو ذر عصاه فوجأ بها فی صدره،ثم قال:أنت یا بن الیهودیین تعلمنا دیننا؟!.

فقال عثمان:ما أکثر أذاک لی و أولعک بأصحابی؟!

ألحق بمکینک،و غیب عنی وجهک.

أو قال:ما أکثر أذاک لی،غیب وجهک عنی،فقد آذیتنی (1).

فخرج أبو ذر إلی الشام.

و ذکر الثقفی،عن الحسین بن عیسی بن زید،عن أبیه:أن أبا ذر أظهر عیب عثمان و فراقه للدین،و أغلظ له حتی شتمه علی رؤوس الناس،و برئ منه،فسیره عثمان إلی الشام (2).

و نقول: علینا أن نشیر هنا إلی الأمور التالیة:

بشر الکافرین بعذاب ألیم

1-إن قول أبی ذر بین الناس فی الطرقات و الشوارع:بشر الکافرین

ص :86


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 272 و 273 و ج 93 ص 93 و مروج الذهب(تحقیق شارل بلا)ج 3 ص 83 و الغدیر ج 8 ص 295 و راجع:تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 265 و مستدرک الوسائل ج 7 ص 37 و جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 321.
2- 2) بحار الأنوار ج 31 ص 273 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 265.

بعذاب ألیم..یدل علی أن أبا ذر کان یکفر من یتصرف ببیت مال المسلمین علی هذا النحو..و لم یکن هذا محصورا بأبی ذر،فقد کانت عائشة تکفر عثمان،و من مقولاتها المشهورة:اقتلوا نعثلا فقد کفر..

إلا إن کانت تکفره لأسباب أخری غیر هذه..و کان عمار و غیره یکفرونه أیضا.و لسنا بحاجة إلی إیراد الشواهد،و لا تتبع أقوال الصحابة فی کفر و إیمان عثمان..

2-لا ینحصر سبب الکفر بإنکار الألوهیة أو النبوة،و اتخاذ دین آخر غیر دین الإسلام..بل قد یحصل الکفر بالاستهزاء بأحکام اللّه،أو بإنکار بعض ضروریات الدین..و غیر ذلک.

3-إن هذه المنادات فی الطرقات و الشوارع،و عدم اعتراض أحد من الناس علی أبی ذر فی ذلک،یدل علی أن أذهان الناس کانت قد قبلت هذا الأمر بالنسبة للمتسلطین و الحاکمین،أو هی-علی الأقل مستعدة لقبوله..

و هو یشیر أیضا إلی تناقص التأیید لعثمان بدرجة کبیرة و خطیرة..

و لذلک لم یجترئ هو،و لا حزبه علی مواجهة أبی ذر فی البدایة..

و لذلک،رفع أمر أبی ذر إلی عثمان مرارا،و هو ساکت.

4-إن ذهاب أعاظم الصحابة إلی تکفیر عثمان..علما بأن هؤلاء الکبار لم یکونوا من فریق واحد،بل هم من جمیع الفئات..کما أن من بینهم أعاظم الذین کانوا من مؤیدیه،و الساعین إلی تکریس الأمر له،و فیهم أیضا أبرار الصحابة و خیارهم و علماؤهم،من أمثال أبی ذر،و عمار،و فیهم أیضا:ابن مسعود،و عبد الرحمن بن عوف،و عائشة..بل فیهم:علی بن أبی طالب

ص :87

«علیه السلام»کما ورد فی بعض الأحادیث عنه،إن ذهابهم إلی ذلک یدل علی أن أمر عثمان لم یکن یمکن الإغضاء عنه،و المرور علیه بلا اکتراث.

فلا یجوز تبسیط الأمور باتهام هذا،و الطعن فی ذاک،و لا یصح التشبث بتبریرات واهیة،و توجیهات خاویة،و استحسانات بالیة،و فتاوی غبیة و شعارات ردیة،تضحک الثکلی،و شر البلیة ما یضحک.

5-و اللافت هنا:أن أبا ذر لم یصرح باسم عثمان،بل اتبع طریقة تجعل التدخل لإسکاته غیر مبرر و لا مقبول..فهو إنما یقرأ القرآن،و هو یتحدث عن قواعد عامة تتضمن إدانات لمن یترک أمر اللّه تعالی..

و لیس هو مسؤولا عن تطبیقات الناس،و لا عن توهماتهم،أصاب الناس فی ذلک أم أخطأوا.

و لیس لعثمان أن یسخط،أو أن یمنع من إدانة أهل الکفر و الباطل.

فتاوی کعب الأحبار

1-إن أبا ذر کان یعرف أن کعب الأحبار یرید بفتاواه هذه التزلف لعثمان،و الحصول علی المکانة الرفیعة لدیه..الأمر الذی یعطیه القدرة علی تمریر أمور قد تکون علی درجة کبیرة من الخطورة علی الدین و أهله..

2-و کان یعلم أیضا:أن عثمان کان یسعی للإستغناء بکعب عن کثیر ممن لم یکن یسعد بأن یحتاج إلیهم،فکان یحاول أن یضع کعب الأحبار فی مقام علمی رفیع،لم یکن کعب أهلا له.فکان یطلب منه الفتوی،لأنه یعلم أن طلب خلیفة المسلمین الفتوی من کعب سوف یدفع الکثیرین للأخذ

ص :88

عنه کل شاردة و واردة.و الغث و السمین..

و هذا یعطی الفرصة لکعب لأن یدس فی هذا الدین من إسرائلیاته ما شاء..

فرأی أبو ذر:أن من الضروری کسر هیبة کعب أمام الناس.و وضع الأمور فی نصابها،لیحیا من حیی عن بینة،و یضل من یضل عن بینة..

و هکذا کان..

3-لقد کان علی خلیفة المسلمین أن لا یهتم بهذا المقدار برجل کان من علماء أهل الکتاب،و قد تظاهر بالإسلام فی زمن عمر..و ظهر للناس أنه کان مهتما بالدس فی هذا الدین،فما معنی أن یسأله خلیفة المسلمین عن أمور دینه،و عن تکلیفه الشرعی،فإن المفروض:هو أن یکون عثمان-الذی وضع نفسه فی مقام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یدّعی لنفسه وظائفه و صلاحیاته-هو المعلم للناس.و العالم بأمور الدین،و الذی یسأله الناس عن الأحکام،و عن الحلال و الحرام.

فإذا رأی الناس أنه یجهلها،و یتعلمها من کعب،فسیرون أن کعبا أعلم أهل الأرض و السماء،و سیتخذونه مرجعا لهم،و کهفا و ملاذا فی أمور دینهم و دنیاهم..و هذا تغریر بالناس،و هو أمر فی غایة الخطورة.

و قد أدرک ذلک أبو ذر،و واجهه بالنحو الذی رأینا.

4-إن أبا ذر یصف کعبا بأنه ابن الیهودیین،لیفهم الناس أن هذا الرجل لیس له قدم فی هذا الدین.و أنه حدیث عهد به،فمن أین یأتیه علم رسول اللّه،و علم کتاب اللّه؟!

ص :89

و عثمان،و الصحابة من حوله،قد قرأوا و سمعوا،و عاشوا مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..فهم أولی بالفتیا منه.

5-إذا کان خلیفة المسلمین لا یعرف مثل هذا الحکم البدیهی،و لا یجد فی الصحابة الأخیار من یعرفه،فعلی الإسلام السلام.

و أین کان باب مدینة علم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن عثمان؟! و لماذا لا یسأله عما یجهله،کما کان یسأله أسلافه:أبو بکر و عمر فی مناسبات أخری..بل کان عثمان نفسه یرجع إلیه«علیه السلام»فی أمور کان یعجز عنها.

6-لا ندری لماذا اصبح کعب الأحبار من أصحاب عثمان،و أصبح أبو ذر من الغرباء عنه،إلی حد أنه صار یستحق العقوبة بالنفی و التغریب، لمجرد أنه أراد نهی کعب الأحبار عن المنکر،فهل صار کعب الأحبار الیهودی أحب إلی عثمان من أبی ذر الذی تشتاق إلیه الجنة؟!..

7-و عن الحکم الذی سأل عنه عثمان نقول:

إذا جاز لعثمان أن یتصرف فی بیت المال بالإقتراض،لیصرفه فیما ینوبه من أموره الخاصة،فلماذا لا یجوز لذوی الحاجة من المسلمین أن یقترضوا من بیت المال لأجل أمورهم الشخصیة؟!

فإن غیر عثمان کان أحوج من عثمان إلی الإقتراض من بیت المال.

8-إن عثمان لم یکن بحاجة إلی الإقتراض،فهو یملک من الأموال ما لا یخطر علی البال،حتی قال المسعودی:«ذکر عبد اللّه بن عتبة:أن عثمان یوم قتل کان له عند خازنه من المال خمسون و مئة ألف دینار،و ألف ألف درهم،

ص :90

و قیمة ضیاعه بوادی القری و حنین،و غیرهما مئة ألف دینار،و خلف خیلا، و إبلا کثیرة» (1).

و ما معنی فتح هذا الباب علی بیت المال،الذی سیؤدی إلی محقه و تبدیده علی أیدی الطامحین و الطامعین.

9-ثم إن أبا ذر قدم دلیلا حسیا علی جهل کعب بآیة إیتاء المال علی حبه ذوی القربی،و الیتامی و المساکین.،و أثبت جهله بکتاب اللّه،فما معنی عودة عثمان لسؤاله؟!و ما معنی تصدیه للإجابة،بعد أن لامست عصا أبی ذر صدره و جسده؟!

و من یفتی بغیر علم یستحق أکثر من الضرب بعصا أبی ذر..

ص :91


1- 1) مروج الذهب ج 1 ص 433 و(تحقیق شارل بلا)ج 3 ص 76 و الغدیر ج 8 ص 285 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 1 ص 204 و أعیان الشیعة ج 1 ص 346.

ص :92

الفصل الثانی

اشارة

إن کان لک بالشام حاجة..

ص :93

ص :94

تأثیر أبی ذر فی أهل الشام

قال ابن أبی الحدید المعتزلی:فکان أبو ذر ینکر علی معاویة أشیاء یفعلها،فبعث إلیه معاویة یوما ثلاثمائة دینار،فقال أبو ذر لرسوله:إن کانت من عطائی الذی حرمتمونیه عامی هذا أقبلها،و إن کانت صلة فلا حاجة لی فیها،وردها علیه.

ثم بنی معاویة الخضراء بدمشق،فقال أبو ذر:یا معاویة،إن کانت هذه من مال اللّه فهی الخیانة،و إن کانت من مالک فهی الإسراف (1).

و کان أبو ذر یقول بالشام:و اللّه،لقد حدثت أعمال ما أعرفها.و اللّه ما هی فی کتاب اللّه و لا سنة نبیه«صلی اللّه علیه و آله».

و اللّه إنی لأری حقا یطفأ،و باطلا یحیا،و صادقا مکذبا،و أثرة بغیر تقی،

ص :95


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 54 و 55 و ج 8 ص 256 و أنساب الأشراف ج 5 ص 53 و بحار الأنوار ج 22 ص 415 و ج 31 ص 175 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 294 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 605 و الغدیر ج 8 ص 293 و 304 و أعیان الشیعة ج 4 ص 237 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 251.

و صالحا مستأثرا علیه (1).

و قال حبیب بن مسلمة الفهری لمعاویة:إن أبا ذر لمفسد علیکم الشام، فتدارک أهله إن کان لک فیه حاجة.فکتب معاویة إلی عثمان..ألخ.. (2).

و ذکر الثقفی،عن إبراهیم التیمی،عن أبیه،عن أبی ذر،قال:قلت لمعاویة:أما أنا فأشهد أنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:إن أحدنا فرعون هذه الأمة.

فقال معاویة:أما أنا فلا (3).

و روی أبو عثمان الجاحظ فی کتاب«السفیانیة»،عن جلام بن جندل

ص :96


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 55 و ج 8 ص 256 و 257 و بحار الأنوار ج 22 ص 415 و ج 31 ص 175 و 176 و الغدیر ج 8 ص 293 و 304 و 338 و الدرجات الرفیعة ص 243 و الفوائد الرجالیة للسید بحر العلوم ج 2 ص 152 و حیاة الإمام الحسین للقرشی ج 1 ص 369 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 294.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 55 و ج 8 ص 257 و بحار الأنوار ج 22 ص 415 و ج 31 ص 176 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 295 و نهج الحق و کشف الصدق ص 299 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 251 و الغدیر ج 8 ص 304 و الدرجات الرفیعة ص 243 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 2 ص 302.
3- 3) بحار الأنوار ح 31 ص 274 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 266 و العمدة لابن البطریق ص 339 و راجع:علل الدارقطنی ج 6 ص 271 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 378.

الغفاری،قال:کنت غلاما لمعاویة علی قنسرین و العواصم،فی خلافة عثمان،فجئت إلیه یوما أسأله عن حال عملی،إذ سمعت صارخا علی باب داره یقول:أتتکم القطار بحمل النار.

اللهم العن الآمرین بالمعروف،التارکین له.اللهم العن الناهین عن المنکر المرتکبین له.

فازبأر معاویة،و تغیر لونه و قال:یا جلام،أتعرف الصارخ؟

فقلت:اللهم لا.

قال:من عذیری من جندب بن جنادة!یأتینا کل یوم فیصرخ علی باب قصرنا بما سمعت!

ثم قال:أدخلوه علی،فجیء بأبی ذر بین قوم یقودونه،حتی وقف بین یدیه،فقال له معاویة:

یا عدو اللّه و عدو رسوله!تأتینا فی کل یوم فتصنع ما تصنع!

أما إنی لو کنت قاتل رجل من أصحاب محمد من غیر إذن أمیر المؤمنین عثمان لقتلتک،و لکنی أستأذن فیک.

قال جلام:و کنت أحب أن أری أبا ذر،لأنه رجل من قومی،فالتفت إلیه فإذا رجل أسمر ضرب (1)من الرجال،خفیف العارضین،فی ظهره

ص :97


1- 1) الضرب:الخفیف اللحم.

جنأ (1).

فأقبل علی معاویة و قال:ما أنا بعدو للّه و لا لرسوله،بل أنت و أبوک عدوان للّه و لرسوله،أظهرتما الاسلام و أبطنتما الکفر،و لقد لعنک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و دعا علیک مرات ألا تشبع.سمعت رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،یقول:«إذا ولی الأمة الأعین الواسع البلعوم،الذی یأکل و لا یشبع،فلتأخذ الأمة حذرها منه».

فقال معاویة:ما أنا ذاک.

قال أبو ذر:بل أنت ذلک الرجل،أخبرنی بذلک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و سمعته یقول و قد مررت به:«اللهم العنه و لا تشبعه إلا بالتراب».

و سمعته«صلی اللّه علیه و آله»یقول:«است معاویة فی النار».

فضحک معاویة،و أمر بحبسه.و کتب إلی عثمان فیه (2).

و ذکر الثقفی فی تاریخه بإسناده،قال:قام معاویة خطیبا بالشام،فقال:

أیها الناس!إنما أنا خازن،فمن أعطیته فاللّه یعطیه،و من حرمته فاللّه یحرمه.

فقام إلیه أبو ذر،فقال:کذبت-و اللّه-یا معاویة،إنک لتعطی من حرم

ص :98


1- 1) جنأ:إذا أشرف کاهله علی ظهره حدبا.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة ج 8 ص 257 و 258 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 605 و بحار الأنوار ج 22 ص 415 و الغدیر ج 8 ص 304 و الدرجات الرفیعة ص 243 و أعیان الشیعة ج 4 ص 237.

اللّه،و تمنع من أعطی اللّه (1).

و نقول:

تستوقفنا فی النصوص المتقدمة أمور کثیرة،نذکر منها علی سبیل المثال ما یلی:

التطاول فی البنیان

إن التطاول فی البنیان کان عند أمم الفرس،و الروم و سواهما..و لم نجد له أثرا یذکر فی العرب فی زمن البعثة النبویة،و فی حیاة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»سوی ما حفل به القرآن الکریم من حدیث عن الأمم البائدة،کحدیثه عن إرم ذات العماد..و سواها..

و لم یحرم الإسلام البناء الواسع و الکبیر،و لکنه حدّ فی إنفاق الأموال حدودا و وضع قیودا.و فرض علی الناس الالتزام بها..و مخالفة هذه الحدود و القیود هی التی أخذها أبو ذر علی معاویة و غیره من المتصدین لسیاسة العباد،و البلاد..

و قد وضع أبو ذر معاویة أمام خیارین کل منهما مرّ..فإما أن یعترف بأنه بنی الخضراء من مال اللّه تعالی..و هذه هی الخیانة التی یستحق بها العقوبة،التی سوف تسقطه عن مقامه..

أو أنه بناها من ماله-و من أین لمعاویة المال-فیکون قد وقع فی الإسراف الذی ورد النهی عنه فی کتاب اللّه سبحانه.و ذم اللّه المسرفین فیه،

ص :99


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 274 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 266.

فقال: وَ لاٰ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاٰ یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ (1).

و قال تعالی: وَ لاٰ تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ (2).

و قال: وَ أَنَّ الْمُسْرِفِینَ هُمْ أَصْحٰابُ النّٰارِ (3).

و آیات کثیرة أخری..فمعاویة خاسر فی کلا الحالتین..

رشوات معاویة لأبی ذر

1-و قد کثرت إشکلات أبی ذر،و شاعت و ذاعت،و تضایق معاویة، و أشفق من أثارها،فحاول اسکات أبی ذر بأسالیب کثیرة:و منها المال فأرسل به معاویة إلی أبی ذر..و لکن فأله قد خاب حین قدّر أن أبا ذر سوف یسیل لعابه حین یری المال..و سیقبله إما لأجل نفسه،و إما لأجل أن یفرقه بین أهل الحاجة..فیکون معاویة رابحا فی الحالتین،حیث سیتمکن من أن یقول لأهل الشام:إن ما یشنع به علی قد وقع هو فیه..و سیشیع بین الناس:

أن أبا ذر قد أنفق ذلک المال أو بعضه علی نفسه،و سیشکک فی أن یکون قد أنفق شیئا منه علی غیره..و ستنطلق أبواق معاویة لتشویه سمعة أبی ذر، و ستعمل أقصی طاقتها..

2-و جاء موقف أبی ذر الصاعق و الماحق..حین بیّن أن الفریق

ص :100


1- 1) الآیة 141 من سورة الأنعام.
2- 2) الآیة 151 من سورة الشعراء.
3- 3) الآیة 43 من سورة غافر.

الأموی الحاکم قد حرمه من عطائه طیلة ذلک العام..فإن اعترف معاویة له بذلک،فمعاویة إذن لا یتفضل علیه،و لا یحسن بهذا المال إلیه،بل هو یأکل حقه،و یظلمه..

و إن کان یعطیه إیاه صلة یستجلب رضاه بها،و یربح محبته و ولاءه، فذلک مرفوض،لأن ولاءه و محبته و رضاه لا تنال بالمال،بل بإرجاع الحقوق إلی أصحابها،و الکف عن مخالفة أحکام الشرع الشریف،و العمل بما یرضی اللّه تعالی..

أحدنا فرعون الأمة

أما حدیث:أحدنا فرعون هذه الأمة (1)..فإن کان صیغته هذه هی الصحیحة،فیکون المطلوب هو إیکال هذا الأمر إلی وجدان الناس،لکی لا یأخذوا هذه الکلمة علی أنها مجرد توصیف یراد منه تصغیر شأن من یطلق علیه..

بل یراد به دعوة الناس إلی استحضار شخصیة أبی ذر،و شخصیة معاویة،ثم المقارنة بین الرجلین،و الخروج بنتائج یلمس الناس واقعیتها، و حقیقتها بأنفسهم..لا أن تلقی إلیهم،و تمر علی أسماعهم بلا توقف!!..

ص :101


1- 1) یلاحظ:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یصف معاویة بأنه فرعون هذه الأمة، و یصفه عمر بأنه کسری العرب.و لعل عمر یقصد معنی لا یتنافی مع قول الرسول هذا.

یضاف إلی ما تقدم:أن فرعون هو الذی کان یحکم بالناس و یملی علیهم إرادته..و هو الذی یملک المال و الرجال،و یهیمن علی البلاد و العباد،و یبطش بهذا و یعتدی علی ذاک،و یخیف زیدا،و یضرب أو یسجن أو یشرد عمرا،أو یقتل بکرا.

أما أبو ذر فکان هو الملاحق،و المضطهد و المحروم من عطائه،و المبعد عن بلده،و قومه،و أهله،و أحبته،و الذی یهدّد بالقتل،و تمارس علیه الضعوط..فهل ینفع معاویة بعد هذا أن یقول:أما أنا فلا؟!

علی باب قصر معاویة

تقدم فی حدیث جلام:أن أبا ذر کان یصرخ علی باب قصر معاویة:

أتتکم القطار بحمل النار،اللهم ألعن الآمرین بالمعروف،و التارکین له.

اللهم ألعن الناهین عن المنکر المرتکبین له.

و هو نداء من شأنه أن ینبه الناس إلی أن الأمور لا یجوز أن تسیر وفق الأهواء و الآراء،بل هناک منکر و معروف،لا بد من معرفتهما و مراعاة أحکام الشرع فیها،و ضبط الحرکة و المراقبة،و اتخاذ الموقف،و الإقدام و الإحجام من خلال هذه المعرفة و علی أساسها..

و المنادات بذلک علی باب قصر معاویة هو بیت القصید..فإن معاویة لا یرید لأحد أن یحاسبه و یتعامل معه علی أساس الحق و الباطل،لأن صفقة معاویة ستکون خاسرة فی هذه الحالة،و ستصبح حرکته مقیدة،و خطواته قصیرة.و هذا ما یزعجه،و یقض مضجعه.

و لذلک کان یری أنه لا بد لهذا الصوت أن یخفت،و لهذا النداء أن یتوقف.

ص :102

من هو عدو اللّه و عدو رسوله!

و قد وصف معاویة أبا ذر:بأنه عدو اللّه،و عدو رسوله..و لا ندری بماذا استحق أبو ذر هذا التصنیف الظالم،فإن مضمون ندائه لا یدل علی شیء من ذلک.بل هو علی ضده أدل،لأنه یرید من معاویة،و من کل الناس أن لا یتعدوا دائرة ما یرضی اللّه تبارک و تعالی..

و معاویة حین یرید إسکات هذا النداء إنما یفعل ما یغضب اللّه و رسوله..

فیکون هذا التوصیف لأبی ذر من باب إسقاط صفة المتکلم علی المخاطب..و هذا ظلم آخر لا بد من الإقلاع عنه من أی کان من الناس.

بماذا استحق أبو ذر القتل؟!

هل نداء أبی ذر بلزوم العمل بالمعروف و الانتهاء عن المنکر یجعله مستحقا للقتل؟!أو هو یستحق لأجله الثناء و الإحترام و الإکبار،و منحه أکبر الأوسمة،و أجلها؟!

و هل انقلبت المفاهیم،فأصبحت الفضائل رذائل..و صار المنکر معروفا،و المعروف منکرا؟!

و تهدید معاویة لأبی ذر بالقتل،لأمره بالمعروف و نهیه عن المنکر ألیس هو من مفردات الأمر بالمعروف و الترک له،و النهی عن المنکر،و ارتکابه..

و قد دعا هذا التصرف الأرعن أبا ذر إلی مواجهة معاویة بالحقیقة المرة، التی یعرفها الناس کلهم عنه و عن و أبیه..فبیّن للناس أن معاویة یقلب الحقائق،

ص :103

و یتجنی علی الأبریاء،و یرمیهم بدائه،علی قاعدة:«رمتنی بدائها و انسلت».

و ذلک یفقد معاویة مصداقیته لدی الناس،و یعریه أمامهم.

لتأخذ الأمة حذرها

إن الحدیث الذی واجه به أبو ذر معاویة،و تضمن تحذیر الأمة منه، یمثل ضربة ماحقة و ساحقة لمعاویة فی أعز شیء لدیه،ألا و هو طمأنینة الناس إلیه،و طاعتهم له.

فإذا کان«صلی اللّه علیه و آله»قد أوجب علی الأمة الحذر منه،فإن إمساکه بالأمور لن یکون سهلا..إلا عن طریق التمرد علی اللّه و علی رسوله بصورة ظاهرة.

و هذا الحدیث قد حمل دلیل صدقه معه،لتضمنه الإخبار عن أمر لا یمکن الوصول إلیه بالتحلیلات العقلیة،و إنما یؤخذ من عالم الغیب و الشهادة،و هو و إن لم یصرح بالاسم،لکنه حمل معه مواصفات تنطبق علی معاویة دون سواه..

و حین أراد معاویة التملص و التخلص من هذه الورطة،لم ینکر الحدیث من أصله،لعلمه بأن ذلک لن یقبل منه،بل هو سیزید الطین بلة و الخرق اتساعا،لتضمنه تکذیبا لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی قوله:

ما أظلت الخضراء و لا أقلت الغبراء من ذی لهجة أصدق من أبی ذر.

فادعی:أن المواصفات المذکورة کما تنطبق علیه،فإنها تنطبق علی غیره، فلیکن ذلک الغیر هو المقصود بها.

ص :104

و لکن أبا ذر الرجل الصادق و التقی زاد فی البیان،حین ذکر:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»صرح بأن المقصود هو معاویة بالذات..

تزویر المفاهیم

1-و الأمر الأهم هو أن معاویة کان یشیع فی الناس مفاهیم مزورة، یؤسس علیها سیاساته الظالمة،و یکون لها وظیفة ضبط حرکة الناس، و التحکم بردات فعلهم تجاه تلک السیاسات..

فمعاویة یجعل فعله هو فعل اللّه تبارک و تعالی،و کأنه یتلقی الأمر منه سبحانه..فهو یدعی للناس أنه خازن،فمن أعطاه فاللّه یعطیه..

و لکنه لم یبین للناس کیف حصل معاویة علی معرفة مراد اللّه فی الإعطاء،أو المنع،هل هو بنحو الإلهام أو هو إلقاء شیطانی؟!و کیف میز الإلهام الإلهی عن الإلقاء الشیطانی،و أن ما سمعه من إخبار جبرئیل له عن اللّه،أو من وسوسات بعض شیاطین الجن؟!

و نحن نعلم أن جبرئیل قد انقطع عن الإتیان بالوحی الإلهی منذ ارتحل رسول اللّه إلی الرفیق الأعلی..

إلا إن کان معاویة یدّعی الرسولیة مجددا،أو یدعی مرتبة من الربوبیة للناس..و من حیث جعل فعله هو نفس فعل اللّه سبحانه،حیث قال:

«فمن أعطیته فاللّه یعطیه،و من حرمته فاللّه یحرمه».

و بذلک یتحقق مصداق قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن معاویة:بأنه فرعون هذه الأمة،فإن فرعون قد سبقه إلی ادعاء الربوبیة.

ص :105

2-و قد تصدی أبو ذر لمعاویة فی هذا الأمر بالذات،و بیّن للناس کذبه فیما یدعیه فقال:کذبت و اللّه یا معاویة.

ثم قدّم الدلیل العملی القاطع علی ذلک،حین قال:إنک لتعطی من حرم اللّه،و تمنع من أعطی اللّه..أی أن اللّه سبحانه قد جعل-مثلا-للیتامی و المساکین،و أبناء السبیل،و العاملین علیها حقا فی المال،و لکن معاویة یحرمهم من هذا الحق..

کما أن اللّه تعالی قد منع من إعطاء الأغنیاء أموالا جعلها سبحانه للفقراء،و لکن معاویة یعطیهم إیاها،و یخالف بذلک ما أمر اللّه به.

التوفیق الجبری لأصحاب علی علیه السّلام

لقد کان همّ الخلفاء و أعوانهم..و جمیع المناوئین لعلی و أهل بیته «علیهم السلام»هو إخمال ذکر علی«علیه السلام»،و أهل بیته،و منع الأخیار من الصحابة من الإتصال بالناس،لتعریفهم علی حقائق الدین و مفاهیمه بل کانوا یخشون من أن یری الناس صلاح الصالحین من الصحابة و یقارنونه بسلوک أولئک الحکام الذی لا یقره شرع و لا دین..

إن أولئک الحکام یریدون أن یهیمنوا علی الناس،و أن یتصرفوا حسبما یحلولهم،فلا یعترض علیهم معترض،و لا یلومهم علی ما یفعلونه لائم..

فیسرحون و یمرحون،و لأحکام اللّه یعصون،و علی عباده یعتدون، و بهم یتحکمون و علی بیوت الأموال یستولون.و یرتکبون العظائم، و یمارسون المآثم،و لا تأخذهم فی طاعة الشیطان،و معصیة الرحمان لومة لائم.

ص :106

ثم هم یریدون للناس أن یبقوا فی أطباق من الجهل..و فی سنة من الغفلة،و طمس الوجدان،و تعطیل العقل..

و قد حبسوا مشاهیر صحابة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی المدینة، حتی لا یخرجوا للناس،و لا یعلموهم أحکام اللّه و شرائعه..لأن ذلک یفسد الناس علیهم-بزعمهم.

و لکن فألهم قد خاب،فإن خروج أصحاب علی«علیه السلام»فی الفتوح،و انتشارهم فی البلاد،و تولیتهم بعضها قد هیّأ لهم الفرصة لنشر تعالیم الإسلام الصحیح،و عرف کثیر من الناس من خلالهم إسلام علی «علیه السلام»،و أهل بیته،و أصحابه،و محبیه.و رأوا مدی التفاوت بینهم و بین أولئک الذین یسیرون فی الاتجاه الآخر..

کما أن عثمان و أعوانه و عماله قد وقعوا فی المحذور الذی فرّ منه الذین سبقوه،و ذلک حین نفی فنفی أبا ذر إلی الشام،و نفی صلحاء الکوفة إلی بلاد الشام أیضا.هذا بالإضافة إلی وصول بعض هؤلاء و أولئک إلی أقطار أخری دخلت فی الإسلام،کمصر،و الیمن و سواها..

فقد تمکن الأخیار الأبرار من الصحابة من تعریف الناس بأحکام دینهم،و تنبیههم إلی أن من حقهم أن یعترضوا علی الحکام فیما یرتکبونه من موبقات،و ما یمارسونه من مآثم.و ظهر الفرق الکبیر بین النهج النبوی الصحیح،و بین ممارسات الحکام..

و أفلت الزمام من ید الحکام.و انقلب السحر علی الساحر،و أصبح رفض الظلم و التعدی و ضرورة الإلتزام بالحق،و الإلزام به حتی للحکام

ص :107

و المتسلطین أصلا أصیلا متجذرا فی الناس،رغم جهود الحکام لإستئصاله أو التشکیک به علی الأقل..و شاعت المطالبات لهم بلزوم رعایة شرع اللّه، و تطبیق أحکامه علی الکبیر و الصغیر،و الحاکم و السوقة،و القریب و البعید.

و بدأت فی المجتمع الإسلامی حرکة جدیدة..ساعد الحکام أنفسهم علی نشوئها،و علی تقویتها..فکانوا کمن أعان علی نفسه،و سار إلی حتفه بظلفه،و جعل اللّه کلمته هی العلیا و کلمة الباطل هی السفلی.

ص :108

الفصل الثالث

اشارة

أبو ذر إلی المدینة:نصوص و آثار..

ص :109

ص :110

بدایة

إن ما جری بین علی«علیه السلام»و أبی ذر من جهة،و معاویة و عثمان و غیرهما من جهة أخری..یحتاج إلی بسط فی البیان،و توفر تام علی دراسته، و استنتاج العبر و الإشارات منه.

و لکننا نصرف النظر عن ذلک هنا،لأسباب کثیرة،لا نرهق القارئ الکریم فی بیانها.نقتصر علی المیسور منها،فإنه لا یسقط بالمعسور.

و نبدأ أولا بذکر طائفة من النصوص،ثم نعقب علیها فی فصل مستقل بما نراه مجدیا فی عجالة کهذه فنقول:

من الشام إلی المدینة

ذکرت النصوص التاریخیة بعض ما یرتبط بعودة أبی ذر من الشام إلی المدینة،فلا خط النصوص التالیة:

1-ذکر الثقفی فی تاریخه،عن عبد الرحمن:أن أبا ذر زار أبا الدرداء بحمص،فمکث عنده لیالی،فأمر بحماره فأوکف.

فقال أبو الدرداء:لا أرانی اللّه مشیعک،و أمر بحماره فأسرج.

فسارا جمیعا علی حماریهما،فلقیا رجلا شهد الجمعة عند معاویة بالجابیة،

ص :111

فعرفهما الرجل و لم یعرفاه،فأخبرهما خبر الناس،ثم إن الرجل قال:و خبر آخر کرهت أن أخبرکم به الآن،و أراکم تکرهانه.

قال أبو الدرداء:لعل أبا ذر قد نفی؟!

قال:نعم و اللّه.

فاسترجع أبو الدرداء و صاحبه قریبا من عشر مرات،ثم قال أبو الدرداء:فارتقبهم و اصطبر،کما قیل لأصحاب الناقة.

اللهم إن کانوا کذبوا أبا ذر فإنی لا أکذبه!

و إن اتهموه فإنی لا أتهمه!

و إن استغشوه فإنی لا أستغشه!

إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان یأتمنه حیث لا یأتمن أحدا، و یسر إلیه حیث لا یسر إلی أحد.

أما و الذی نفس أبی الدرداء بیده،لو أن أبا ذر قطع یمینی ما أبغضته بعد ما سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:ما أظلت الخضراء و لا أقلت الغبراء علی ذی لهجة أصدق من أبی ذر.

2-و ذکر الواقدی فی تاریخه،عن سعید بن عطاء،عن أبی مروان الأسلمی،عن أبیه،عن جده،قال:لما صد الناس عن الحج فی سنة ثلاثین أظهر أبو ذر بالشام عیب عثمان،فجعل کلما دخل المسجد أو خرج شتم عثمان،و ذکر منه خصالا کلها قبیحة،فکتب معاویة بن أبی سفیان إلی عثمان

ص :112

کتابا یذکر له ما یصنع أبو ذر (1).

و فی نص آخر:أنه کتب إلیه:إن أبا ذر قد حرف قلوب أهل الشام، و بغضک إلیهم،فما یستفتون غیره،و لا یقضی بینهم إلا هو.

فکتب إلی معاویة:أن احمل أبا ذر علی ناب (2)صعب وقتب،ثم ابعث معه من ینجش (3)به نجشا عنیفا (4).

4-و فی نص المسعودی:فکتب معاویة إلی عثمان:إن أبا ذر تجتمع إلیه الجموع،و لا آمن أن یفسدهم علیک.فإن کان لک فی القوم حاجة،فاحمله إلیک (5).

فکتب إلیه عثمان

أما بعد..فقد جاءنی کتابک،و فهمت ما ذکرت فیه من أمر أبی ذر، جندب بن جنادة،فإذا ورد علیک کتابی هذا فابعث به إلیّ،و احمله علی أغلظ المراکب و أوعرها.و ابعث معه دلیلا یسیر به اللیل مع النهار،حتی

ص :113


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 278 و 279 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 269 و الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 155.
2- 2) الناب:الناقة الحسنة.
3- 3) النجش:الإسراع.
4- 4) بحار الأنوار ج 31 ص 274 و 275 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 266 و راجع:الفوائد الرجالیة ج 2 ص 152.
5- 5) مروج الذهب(تحقیق شارل بلا)ج 3 ص 83 و الغدیر ج 8 ص 295.

یغلبه النوم،فینسیه ذکری و ذکرک.

قال:فلما ورد الکتاب علی معاویة حمله علی شارف لیس علیه إلا قتب، و بعث معه دلیلا،و أمر أن یغذّ به السیر حتی قدم به المدینة،و قد سقط لحم فخذیه.

قال:فلقد أتانا آت و نحن فی المسجد ضحوة مع علی بن أبی طالب «علیه السلام»،فقیل:أبو ذر قد قدم المدینة.

فخرجت أعدو،فکنت أول من سبق إلیه،فإذا شیخ نحیف،آدم طوال،أبیض الرأس و اللحیة،یمشی مشیا متقاربا،فدنوت إلیه،فقلت:یا عم!ما لی أراک لا تخطو إلا خطوا قریبا؟!

قال:عمل ابن عفان،حملنی علی مرکب و عر،و أمر بی أن أتعب،ثم قدم بی علیه لیری فی رأیه.

قال:فدخل به علی عثمان،فقال له عثمان:لا أنعم اللّه لک(بک)عینا یا جنیدب.. (1).

5-و فی روایة الواقدی:أن أبا ذر لما دخل علی عثمان قال له:

لا أنعم اللّه بقین عینا

نعم و لا لقاه یوما زینا

تحیة السخط إذا التقینا

ص :114


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 278 و 279 و الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 156 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 374 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 269.

فقال أبو ذر:ما عرفت اسمی قینا قط (1).

6-و فی روایة أخری:لا أنعم اللّه بک عینا یا جنیدب.

فقال أبو ذر:أنا جندب،و سمانی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«عبد اللّه»فاخترت اسم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الذی سمانی به علی اسمی.

فقال له عثمان:أنت الذی تزعم أنا نقول:ید اللّه مغلولة،و أن اللّه فقیر و نحن أغنیاء!

فقال أبو ذر:لو کنتم لا تقولون هذا لأنفقتم مال اللّه علی عباده.

و لکنی أشهد أنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،یقول:«إذا بلغ بنو أبی العاص ثلاثین رجلا،جعلوا مال اللّه دولا،و عباده خولا،و دینه دخلا(ثم یریح اللّه العباد منهم).

فقال عثمان لمن حضر:أسمعتموها من رسول اللّه؟!

قالوا:لا.

قال عثمان:ویلک یا أبا ذر!أتکذب علی رسول اللّه؟!.

فقال أبو ذر لمن حضر:أما تدرون أنی صدقت؟!

قالوا:لا و اللّه ما ندری.

ص :115


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 257 و 258 و بحار الأنوار ج 31 ص 275 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 607 و الغدیر ج 8 ص 305 و الدرجات الرفیعة ص 244 و أعیان الشیعة ج 4 ص 238.

فقال عثمان:ادعوا لی علیا.

فلما جاء،قال عثمان لأبی ذر:أقصص علیه حدیثک فی بنی أبی العاص.

فأعاده،فقال عثمان لعلی«علیه السلام»:(یا أبا الحسن)،أسمعت هذا من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

قال:لا،و قد صدق أبو ذر.

فقال:کیف عرفت صدقه؟!

قال:لأنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:«ما أظلت الخضراء،و لا أقلت الغبراء من ذی لهجة أصدق من أبی ذر».

فقال(جمیع)من حضر(من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:

صدق علی«علیه السلام»):أما هذا فسمعناه کلنا من رسول اللّه.

فقال أبو ذر:أحدثکم أنی سمعت هذا من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فتتهموننی!ما کنت أظن أنی أعیش حتی أسمع هذا من أصحاب محمد«صلی اللّه علیه و آله»! (1).

7-روی الواقدی فی خبر آخر بإسناده عن صهبان،مولی الأسلمیین،قال:

ص :116


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 55 و 56 و ج 8 ص 258 و 259 و بحار الأنوار ج 31 ص 176 و 177 و الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 156-158 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 374 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 607 و 608 و الغدیر ج 8 ص 305 و 306 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 295 و 296.

رأیت أبا ذر یوم دخل به علی عثمان،فقال له:أنت الذی فعلت و فعلت؟!

فقال أبو ذر:نصحتک فاستغششتنی،و نصحت صاحبک فاستغشنی!

قال عثمان:کذبت،و لکنک ترید الفتنة و تحبها،قد أنغلت (1)(قلبت) الشام علینا.

فقال له أبو ذر:اتبع سنة صاحبیک لا یکن لأحد علیک کلام.

فقال عثمان:ما لک و ذلک لا أم لک!

قال أبو ذر:و اللّه ما وجدت لی عذرا(ما أعرف لی إلیک ذنبا)إلا الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر.

فغضب عثمان،و قال:أشیروا علیّ فی هذا الشیخ الکذاب،إما أن أضربه،أو أحبسه،أو أقتله.فإنه قد فرق جماعة المسلمین،أو أنفیه من أرض الإسلام.

فتکلم علی«علیه السلام»-و کان حاضرا-فقال:أشیر علیک بما قال مؤمن آل فرعون:

وَ إِنْ یَکُ کٰاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَ إِنْ یَکُ صٰادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذّٰابٌ

(2)

.

فأجابه عثمان بجواب غلیظ،و أجابه علی«علیه السلام»بمثله،و لم

ص :117


1- 1) النغل:الإفساد بین القوم.
2- 2) الآیة 28 من سورة غافر.

نذکر الجوابین تذمما منهما (1).

8-و عند ابن أعثم:فقال عثمان:التراب بفیک یا علی!

فقال علی:بل بفیک یا عثمان!أتصنع هذا بأبی ذر و هو حبیب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی کتاب کتبه إلیک معاویة،من قد عرفت رفقه (رهقه أو فسقه.ظ.)و ظلمه؟!

قال:فأمسک عثمان عن علی،ثم أقبل علی أبی ذر فقال:اخرج عنا إلخ.. (2).

9-ثم إن عثمان حظر علی الناس أن یقاعدوا أبا ذر و یکلموه،فمکث کذلک أیاما،ثم أمر أن یؤتی به،فلما أتی به و وقف بین یدیه،قال:

و یحک یا عثمان!أما رأیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و رأیت أبا بکر و عمر؟!هل هدیک کهدیهم؟!أما إنک لتبطش بی بطش جبار!.

فقال:اخرج عنا من بلادنا.

ص :118


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 56 و ج 8 ص 259 و 260 و بحار الأنوار ج 22 ص 417 و ج 31 ص 177 و 178 و الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 158 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 608 و الغدیر ج 8 ص 297 و 306 و الدرجات الرفیعة ص 245 و أعیان الشیعة ج 4 ص 238 و حیاة الإمام الحسین للقرشی ج 1 ص 370 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 296 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 271 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 252.
2- 2) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 158 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 375.

فقال أبو ذر:ما أبغض إلی جوارک!فإلی أین أخرج؟!

قال:حیث شئت.

قال:فأخرج إلی الشام،أرض الجهاد؟!

فقال:إنما جلبتک من الشام لما قد أفسدتها،أفأردک إلیها؟!

قال:أفأخرج إلی العراق..

قال:لا.

قال:و لم؟!

قال:تقدم علی قوم أهل شبهة و طعن علی الأئمة.

قال:فأخرج إلی مصر؟!

قال:لا.

قال:(فقال أبو ذر:فإنی حیث کنت فلا بد لی من قول الحق)فإلی أین (تحب أن)أخرج؟!

قال:إلی البادیة.

قال أبو ذر:أصیر بعد الهجرة أعرابیا؟!

قال:نعم.

فقال أبو ذر:هو إذن التعرب بعد الهجرة،أخرج إلی نجد؟.

قال عثمان:(إلی بلد هو بغض إلیک،قال:الربذة؟!)،بل إلی الشرق الأبعد،أقصی،فأقصی.إمض علی وجهک هذا،فلا تعدون الربذة..

ص :119

فخرج إلیها (1).

10-و فی نص آخر:فلما قدم بعث إلیه عثمان:إلحق بأی أرض شئت.

قال:بمکة؟!

قال:لا.

قال:بیت المقدس؟!

قال:لا.

قال:بأحد المصرین؟!(أی:الکوفة أو البصرة)

قال:لا،و لکنی مسیرک إلی ربذة.فسیره إلیها فلم یزل بها حتی مات (2).

ص :120


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 57 و ج 8 ص 260 و بحار الأنوار ج 22 ص 418 و ج 31 ص 178 و 179 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 297 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 272 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 253 و الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 158 و 159 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 608 و الغدیر ج 8 ص 298 و 306 و الدرجات الرفیعة ص 245.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 55 و ج 8 ص 257 و 258 و بحار الأنوار ج 22 ص 416 و ج 31 ص 176 و راجع ص 275 عن الشافی.و کتاب الأربعین للشیرازی ص 607 و الغدیر ج 8 ص 293 و 305 و الدرجات الرفیعة ص 244 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 295 و نهج الحق و کشف الصدق ص 299 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 251.

11-و فی آخر یقول:و بلّغنا عثمان ما لقی أبو ذر من الوجع و الجهد، فحجبه جمعة و جمعة،حتی مضت عشرون لیلة أو نحوها.و أفاق أبو ذر،ثم أرسل إلیه-و هو معتمد علی یدی-فدخلنا علیه و هو متکی.فاستوی قاعدا،فلما دنا أبو ذر منه قال عثمان:

لا أنعم اللّه بعمرو عینا

تحیة السخط إذا التقینا

فقال له أبو ذر:لم؟!فو اللّه ما سمانی اللّه عمروا،و لا سمانی أبو ای عمروا،و إنی علی العهد الذی فارقت علیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، ما غیرت و لا بدلت.

فقال له عثمان:کذبت!لقد کذبت علی نبینا،و طعنت فی دیننا،و فارقت رأینا،و ضغنت قلوب المسلمین علینا.

ثم قال لبعض غلمانه:ادع لی قریشا.

فانطلق رسوله،فما لبثنا أن امتلأ البیت من رجال قریش.

فقال لهم عثمان:إنا أرسلنا إلیکم فی هذا الشیخ الکذاب،الذی کذب علی نبینا،و طعن فی دیننا،و ضغن قلوب المسلمین علینا،و إنی قد رأیت أن أقتله،أو أصلبه،أو أنفیه من الأرض.

فقال بعضهم:رأینا لرأیک تبع.

و قال بعضهم:لا تفعل،فإنه صاحب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و له حق،فما منهم أحد أدی الذی علیه.

فبینا هم کذلک،إذ جاء علی بن أبی طالب«علیه السلام»،یتوکأ علی

ص :121

عصی سترا.فسلم علیه،و نظر و لم یجد مقعدا،فاعتمد علی عصاه.فما أدری أ تخلف عهد،أم یظن به غیر ذلک.

ثم قال علی«علیه السلام»:فیما أرسلتم إلینا؟!

قال عثمان:أرسلنا إلیکم فی أمر قد فرق لنا فیه الرأی،فاجمع رأینا و رأی المسلمین فیه علی أمر.

قال علی«علیه السلام»:و للّه الحمد،أما إنکم لو استشر تمونا لم نألکم نصیحة.

فقال عثمان:إنا أرسلنا إلیکم فی هذا الشیخ الذی قد کذب علی نبینا، و طعن فی دیننا،و خالف رأینا،و ضغن قلوب المسلمین علینا،و قد رأینا أن نقتله،أو نصلبه،أو ننفیه من الأرض.

قال علی«علیه السلام»:أفلا أدلکم علی خیر من ذلکم و أقرب رشدا؟! تترکونه بمنزلة مؤمن آل فرعون، وَ إِنْ یَکُ کٰاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَ إِنْ یَکُ صٰادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذّٰابٌ (1).

قال له عثمان:بفیک التراب!

فقال له علی«علیه السلام»:بل بفیک التراب،و سیکون به.

فأمر بالناس فأخرجوا (2).

ص :122


1- 1) الآیة 28 من سورة غافر.
2- 2) بحار الأنوار ج 31 ص 275 و 276 عن الثقفی،و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 267 و 268.

12-و عن الثقفی فی تاریخه،بإسناده،عن عبد الرحمن بن معمر،عن أبیه،قال:لما قدم بأبی ذر من الشام إلی عثمان کان مما أبنه به أن قال:أیها الناس!إنه یقول:إنه خیر من أبی بکر و عمر.

قال أبو ذر:أجل أنا أقول،و اللّه لقد رأیتنی رابع أربعة مع رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»ما أسلم غیرنا،و ما أسلم أبو بکر و لا عمر،و لقد ولیا و ما ولیت،و لقد ماتا و إنی لحی.

فقال علی«علیه السلام»:و اللّه لقد رأیته،و إنه لربع الإسلام.

فرد عثمان ذلک علی علی«علیه السلام»،و کان بینهما کلام،فقال عثمان:

و اللّه لقد هممت بک.

قال علی«علیه السلام»:و أنا و اللّه لأهم بک.

فقام عثمان،و دخل بیته،و تفرق الناس (1).

13-و قال المسعودی:لما رد عثمان أبا ذر«رحمه اللّه»إلی المدینة علی بعیر علیه قتب یابس،معه(خمسة)خمسمائة من الصقالبة،یطیرون به حتی أتوا به المدینة،و قد تسلخت بواطن أفخاذه و کاد یتلف،فقیل له:إنک تموت من ذلک؟.

فقال:هیهات!لن أموت حتی أنفی..و ذکر ما ینزل به من هؤلاء

ص :123


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 276 و 277 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 268.

فیه (1).

إلی أن قال المسعودی:و کان فی ذلک الیوم قد أتی عثمان بترکة عبد الرحمان بن عوف الزهری من المال،فنثرت البدر حتی حالت بین عثمان و بین الرجل القائم،فقال عثمان:إنی لأرجو لعبد الرحمان خیرا،لأنه کان یتصدق،و یقری الضیف،و ترک ما ترون.

فقال کعب الأحبار:صدقت یا أمیر المؤمنین.

فشال أبو ذر العصا و ضرب بها رأس کعب،و لم یشغله ما کان فیه من الألم،و قال:یا ابن الیهودیّ تقول لرجل مات و خلف هذه(هذا.ظ.) المال:إن اللّه أعطاه خیر الدنیا و الآخرة،و تقطع علی اللّه بذلک؟!و إنما سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:ما یسرنی أن أموت و أدع ما یزن قیراطا.

فقال له عثمان:وار وجهک عنی.

قال:أسیر إلی مکة؟!

قال:لا و اللّه.

قال:فتمنعنی من بیت ربی أعبده فیه حتی أموت؟!

قال:إی و اللّه!

ص :124


1- 1) مروج الذهب(تحقیق شارل بلا)ج 3 ص 83 و بحار الأنوار ج 31 ص 180 و 181 عنه،و الغدیر ج 8 ص 296 و راجع:النصائح الکافیة ص 127.

قال:فإلی الشام؟!

قال:لا و اللّه.

قال:البصرة؟!

قال:لا و اللّه.فاختر غیر هذه البلدان.

قال:لا و اللّه لا أختار غیر ما ذکرت لک،و لو ترکتنی فی دار هجرتی ما أردت شیئا من البلدان،فسیرنی حیث شئت.

قال:فإنی مسیرک إلی الربذة.

قال:الله أکبر!صدق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،قد أخبرنی بکل ما أنا لاق!

قال عثمان:و ما قال لک؟!

قال:أخبرنی أنی أمنع من مکة و المدینة،و أموت بالربذة،و یتولی دفنی نفر یردون من العراق إلی الحجاز (1).

ص :125


1- 1) مروج الذهب(تحقیق شارل بلا)ج 3 ص 83 و 84 و الغدیر ج 8 ص 296 و 351 عنه.و راجع:مروج الذهب ج 2 ص 340 و مسند أحمد ج 1 ص 63 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 160 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 336 و ج 4 ص 284 و أنساب الأشراف ج 5 ص 52 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 54 و ج 8 ص 256 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 67-69 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 232 و الأوائل ج 1 ص 279 و مجمع الزوائد ج 10 ص 239 و حیاة-
إعادة أبی ذر إلی المدینة

و قالوا:إنه حین کان أبو ذر منفیا فی الشام بلغه ما جری لعمار،فجعل یظهر عیب عثمان هناک،و یذکر منه خصالا قبیحة،فکتب معاویة بن أبی سفیان بذلک إلی عثمان:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

لعبد اللّه عثمان أمیر المؤمنین من معاویة بن صخر..

أما بعد..

فإنی أخبرک یا أمیر المؤمنین بأن أبا ذر قد أفسد علیک الشام.و ذلک أنه یظهر لأبی بکر و عمر بکل جمیل،فإذا ذکرک أظهر عیبک،و قال فیک القبیح.و إنی أکره أن یکون مثله بالشام،أو بمصر،أو بالعراق،لأنهم قوم سراع إلی الفتن،و أحب الأمور إلیهم الشبهات،و لیسوا بأهل طاعة و لا جماعة-و السلام-.

قال:فکتب إلیه عثمان:أما بعد!فقد جاءنی کتابک،و فهمت ما ذکرت فیه من أمر أبی ذر جندب بن جنادة،فإذا ورد علیک کتابی هذا،فابعث به إلی،و احمله علی أغلظ المراکب و أوعرها،و ابعث معه دلیلا یسیر به اللیل مع النهار حتی یغلبه النوم،فینسیه ذکری و ذکرک-و السلام-.

قال:فلما ورد کتاب عثمان علی معاویة دعا بأبی ذر،فحمله علی شارف

1)

-الصحابة ج 2 ص 157 و 158 و 259 و عن کنز العمال ج 3 ص 310.و أشار إلیه العلامة الطباطبائی فی المیزان ج 9 ص 258 و 251.

ص :126

من الإبل بغیر وطاء،و بعث معه دلیلا عنیفا،یعنف علیه حتی یقدم المدینة.

قال:فقدم بأبی ذر المدینة و قد سقط لحم فخذیه.

و کان أبو ذر«رحمه اللّه»رجلا آدم طویلا،ضعیفا،نحیفا،شیخا،أبیض الرأس و اللحیة،فلما أدخل علی عثمان و نظر إلیه قال:لا أنعم اللّه بک عینا یا جنیدب!

فقال أبو ذر:أنا جندب بن جنادة،و سمانی النبی«صلی اللّه علیه و آله» عبد اللّه،فقال عثمان:أنت الذی تزعم بأننا نقول:إن ید اللّه مغلولة،و إن اللّه فقیر و نحن أغنیاء؟!

فقال أبو ذر:لو کنتم لا تقولون ذلک لأنفقتم مال اللّه علی عباده المؤمنین!!

إنی لم أقل ذلک،و لکنی أشهد لقد سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و هو یقول:(إذا بلغ بنو أبی العاص ثلاثین رجلا،جعلوا مال اللّه دولا،و عباد اللّه خولا،و دین اللّه دخلا،ثم یریح اللّه العباد منهم).

فقال عثمان لمن بحضرته من المسلمین:أسمعتم هذا الحدیث من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟

فقالوا:ما سمعناه.

فقال عثمان:ویلک یا جندب!أتکذب علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

فقال أبو ذر لمن حضر:أتظنون أنی کذبت،و لم أصدق فی هذا الحدیث!

فقال عثمان:ادعوا لی علی بن أبی طالب،فدعی له،فلما جلس قال عثمان

ص :127

لأبی ذر:أقصص علیه حدیثک فی بنی أبی العاص،قال:فأعاد الحدیث أبو ذر.

فقال عثمان:یا أبا الحسن!هل سمعت هذا من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

فقال علی«علیه السلام»:لم أسمع هذا،و لکن قد صدق أبو ذر.

فقال عثمان:و بماذا صدقته؟!

فقال علی«علیه السلام»:بحدیث النبی«صلی اللّه علیه و آله»،قال:

(ما أظلت الخضراء و لا أقلت الغبراء أحدا أصدق لهجة من أبی ذر).

فقال جمیع من حضر من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:

صدق علی«علیه السلام».

و قال أبو ذر:أحدثکم أنی سمعت هذا من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و تتهمونی!!ما کنت أظن أنی أعیش حتی أسمع هذا منکم!!

فقال عثمان:کذبت،أنت رجل محب للفتنة.

فقال أبو ذر:اتبع سنة صاحبیک أبی بکر و عمر،حتی لا یکون لاحد علیک کلام.

فقال عثمان:ما أنت و ذاک،لا أم لک؟!

فقال أبو ذر:و اللّه ما أعرف لی إلیک ذنبا إلا الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر.

قال:فاشتد غضب عثمان.

ثم قال:أشیروا علی فی أمر هذا الشیخ الکذاب،فقد فرق جماعة المسلمین!

ص :128

فقال علی«علیه السلام»:أما أنا فأشیر علیک بما قال مؤمن آل فرعون:

وَ إِنْ یَکُ کٰاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَ إِنْ یَکُ صٰادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذّٰابٌ

(1)

.

فقال عثمان:التراب بفیک یا علی!

فقال علی«علیه السلام»:بل بفیک یا عثمان!أتصنع هذا بأبی ذر،و هو حبیب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی کتاب کتبه إلیک معاویة من قد عرفت زهقه(رهقه.أو فسقه.ظ.)و ظلمه؟!

قال:فأمسک عثمان عن علی،ثم أقبل علی أبی ذر فقال:اخرج عنا من بلدنا!

فقال أبو ذر:ما أبغض إلی جوارک،و لکن إلی أین أخرج؟!

فقال عثمان:إلی حیث شئت.

فقال:أرجع إلی الشام،فإنها أرض الجهاد.

فقال عثمان:إنی إنما جئت بک من الشام لما تفسد بها علی،و لا أحب أن أردک إلیها.

قال أبو ذر:فأخرج إلی العراق.

قال عثمان:لا،لأنهم قوم أهل شبهة و طعن علی الأئمة.

فقال أبو ذر:فإنی حیث کنت فلا بد لی من قول الحق،فإلی أین تحب أن

ص :129


1- 1) الآیة 28 من سورة غافر.

أخرج؟

فقال عثمان:إلی بلد هو أبغض إلیک.

قال:الربذة.

قال:فاخرج إلیها و لا تعدها (1).

ص :130


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 155-159 و(ط دار الأضواء)ج 3 ص 373- 375.

الفصل الرابع

اشارة

وقفات مع نصوص الفصل السابق..

ص :131

ص :132

بدایة

إننا نستفید من نصوص الفصل السابق أمورا هامة نجملها فیما یلی من عناوین و مطالب:

کتاب..أو کتب معاویة؟

إن مراجعة النصوص المختلفة لما کتبه معاویة لعثمان بشأن أبی ذر،قد یفسر علی أن الجمیع یحکی عن کتاب واحد،ذکر کل راو من فقراته ما راق له..

و لکن الذی یبدوا لنا من إختلاف فی النصوص المعبرة عن حتی عن المضمون الواحد أن معاویة قد کتب لعثمان عدة مرات یلح علیه فی استعادة أبی ذر من الشام..بل یکون عثمان أیضا قد کتب لمعاویة أکثر من کتاب بهذا الخصوص،و اللّه هو العالم بالحقائق.

إفساد أهل الشامعلی عثمان

إن إفساد الشام الذی تذرع به معاویة للتخلص من أبی ذر لا یکون إلا إذا کان أبو ذر یتحرک فیها فی کل اتجاه..و أن یکون استمرار حرکته هذه من موجبات خروج الشام بأسرها من ید عثمان..

ص :133

و لیس المقصود بالشام خصوص دمشق.فإن أبا ذر کان عند أبی الدرداء فی حمص،کما دل علیه النص المتقدم فی الروایة رقم (1).

کما أن صلحاء الکوفة کان لهم أثر کبیر فی بلاد الشام عموما،بل إن سلمان الفارسی قد وصل إلی بیروت،و نقل عنه فیها حدیثه عن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله» (2).

و قد کتب معاویة لعثمان

«إن أبا ذر قد حرف قلوب أهل الشام»أو«قد أفسد علیک الشام»أو «إنی أکره أن یکون مثله فی الشام أو بمصر،أو بالعراق».

و قال له عثمان:«قد أنغلت(قلبت)الشام علینا».

أو قال:«إنما جلبتک من الشام لما قد أفسدتها».

و قال:«وضغنت قلوب المسلمین علینا».

فلو لم یکن أبو ذر یقوم بنشاط واسع یؤثر فی بلاد الشام کلها،لم یصح الحدیث عنها إلی جانب الحدیث عن مصر و العراق،و فی سیاق واحد..

و انتقاض الشام علی عثمان و سقوطها من یده،إنما یکتسب أهمیته إذا کان السقوط للمقاطعة کلها،لا مجرد سقوط بلد أو قریة منها.

ص :134


1- 1) راجع:تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 513 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 505 و تاریخ مدینة دمشق ج 10 ص 294 و ج 21 ص 374.
2- 1) راجع:تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 513 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 505 و تاریخ مدینة دمشق ج 10 ص 294 و ج 21 ص 374.
مقارنة ذات مغزی

و قد رأینا کیف أن معاویة ینذر عثمان بأن بلاد الشام،ستخرج من یده، و یجعل عواقب ترک أبی ذر فی تلک البلاد تنال من عثمان نفسه،و کأن معاویة لا ناقة له فی هذا الأمر و لا جمل.

و هذا یشبه إلی حد کبیر قول فرعون للملأ حوله حین أراهم موسی الآیات:

إِنَّ هٰذٰا لَسٰاحِرٌ عَلِیمٌ یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ فَمٰا ذٰا تَأْمُرُونَ

(1)

.

و قال للسحرة حین آمنوا بموسی«علیه السلام»: إِنَّ هٰذٰا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْهٰا أَهْلَهٰا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (2).

أی أن فرعون حین لم یجد سبیلا لمقاومة آیات موسی«علیه السلام»، و خشی من أن یمیل الناس إلی دعوته لجأ إلی طرح عنوان غامض،لا سبیل لقومه لاکتشاف التزویر فیه،و انسحب هو من المواجهة قائلا لهم:إن الأمر لا یعنیه،بل مصیرهم هم أصبح فی خطر،و علیهم أن یدافعوا عن أنفسهم.

ثم اتخذ موقف الناصح الباذل جهده فی استخراج الصواب لهم،فقال: مٰا أُرِیکُمْ إِلاّٰ مٰا أَریٰ وَ مٰا أَهْدِیکُمْ إِلاّٰ سَبِیلَ الرَّشٰادِ (3).

ص :135


1- 1) الآیتان 109 و 110 من سورة الأعراف.
2- 2) الآیة 123 من سورة الأعراف.
3- 3) الآیة 29 من سورة الأعراف.

و هذا بالذات هو ما حصل لأبی ذر مع معاویة،فبعد أن ظهرت براهین أبی ذر للناس،و لم یعد یمکن لمعاویة مقاومتها،و خشی من أن یمیل الناس إلی دعوته حاول التخلص منه بإخراج نفسه من المواجهة.و کتب إلی عثمان یدعی له:أن عثمان و سمعته فی خطر..و أنه إن کان له بالشام حاجة فلیخرج منها أبا ذر.أی أن بقاء أبی ذر فی الشام یوجب خسارة عثمان.أما معاویة فکأنه لا شأن له فی ذلک،و لا ناقة له و لا جمل.

الحکم بالنفی غیابیا

یفهم من الحدیث الأول:ان الحکم بإعادة أبی ذر إلی المدینة قد صدر فی غیاب أبی ذر عن الشام..و أنه بلغه الخبر و هو فی حمص عند أبی الدرداء..

ثم صار أبو الدرداء یتحدث عن أبی ذر،و ما سمع فیه من أحادیث و أبو ذر ساکت..

و ذلک یشیر إلی أن موافقة عثمان علی إعادة أبی ذر إلی المدینة قد وصلت إلی معاویة فأعلنها علی الملأ مباشرة قبل أن یحضر أبو ذر و یبلغه إیاها،ثم یسیره إلی المدینة،علی النحو الذی سبق بیانه.

الإبعاد من الشام کان متوقعا

و قد دل الحدیث الأول المذکور آنفا علی أن نفی أبی ذر کان متوقعا.

ربما لأن أبا الدرداء کان من المقربین إلی معاویة،و کان مطلعا علی نوایاه تجاه ذلک الصحابی الجلیل..و ربما لأن الأمور کانت واضحة فی مسارها،لما یعرفه الناس من سیاسات معاویة..و أنه لا یقدم علی قتل أبی ذر،لأنه

ص :136

یعرف عاقبة ذلک.و إنما سیسعی إلی إبعاده عن المحیط الذی یهمه بسط سیطرته علیه،و الاحتفاظ به فی قبضته..

أبو ذر لا یشتم عثمان.بل یظهر الحقائق!!

و قد ادعی الواقدی فی بعض روایاته..و ربما ادعی ذلک غیره أیضا:أن أبا ذر جعل کلما دخل المسجد أو خرج شتم عثمان..

و نقول:

إن هذا الکلام مبالغ فیه،فقد صرحت رسائل معاویة إلی عثمان و سائر کلماتهم بما کان یقوله فی حقه،و بحقیقة ذنبه.و قد تضمنت الأمور التالیة:

1-کان لا یقول فی أبی بکر و عمر ما یسیئ،فإذا ذکر عثمان أظهر عیبه.

و قال فیه القبیح.

2-قد ألمح إلی أنه کان یثیر الشبهة حول تصرفات عثمان..و أهل الشام یحبون الشبهات.

3-إنه بغّض عثمان إلی أهل الشام،و حرف(صرف)قلوبهم عنه.

4-إن نتیجة ذلک هی أنهم کانوا لا یستفتون غیر أبی ذر.

5-إن نتیجة ذلک أنهم لا یقضی بینهم إلا هو.

6-إنه تجتمع إلیه الجموع،و لا یأمن معاویة من أن یفسدهم علی عثمان.

و ذکرت الروایات أمورا أخری،مثل

7-إنه کان یقول:إن بنی أمیة یقولون:ید اللّه مغلولة.و أن اللّه فقیر،

ص :137

و هم الأغنیاء.

8-إنه«رحمه اللّه»قد نصح عثمان فاستغشه،و نصح معاویة فکذلک.

9-إنه یتهم عثمان بمخالفة سنة أبی بکر و عمر.

10-إنه یأمرهم بالمعروف،و ینهاهم عن المنکر.

11-اتهمه عثمان،بأنه طعن فی دینهم.

12-و اتهمه بأنه فارق رأیهم.

13-و اتهمه بأنه ضغن قلوب المسلمین علیهم.

14-اتهموه بأنه یکذب(خصوصا حین أخبرهم بقول النبی«صلی اللّه علیه و آله»عما یفعله آل أبی العاص حین بلوغهم ثلاثین رجلا).

15-إنه یقول عن نفسه:إنه خیر من أبی بکر و عمر.

هذه هی مآخذهم علی أبی ذر،و لیس فیها ما یصلح أن یعتبر شتما،کما زعمه معاویة و مؤیدوا بنی أمیة،بل هو عین الواقع و الحقیقة..و لعلنا نشیر إلی شیء من ذلک..

ذکر الشیخین بالجمیل

و من المعلوم:أن ذکر الناس بالجمیل لیس من الممنوعات،لا شرعا و لا عرفا.إن لم نقل إنه حسن إذا کان لغایات حسنة،مثل حفظ النفوس کما فی مورد التقیة،أو فی مورد التعریض بمن یخالف سنة الرسول بهدف حثه علی الإلتزام بها،و دفع ظلمه عن الناس..و لو لأجل إلزامه بما یلزم به نفسه من المتابعة لهذا أو ذاک فی سیرته و فی سیاسته.

ص :138

و ها نحن نری معاویة یحرض عثمان علی أبی ذر فی هذا الأمر بالذات، فیعتبر إطراء أبی ذر لأبی بکر و عمر ذنبا..لکن معاویة قد بالغ فی الأمر لعثمان،فإن أبا ذر لم یکن یثنی علی أبی بکر فی کل ما فعل،فأنه قد تعدی علی الزهراء«علیها السلام»و لم یکن أبو ذر یرضی ذلک بل کان أبو ذر یثنی علی سیرة أبی بکر فی خصوص العطاء،لأنه أبقی الأمور علی ما کانت علیه فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و کذلک فعل عمر شطرا من خلافته..

و لکن الذی أزعج معاویة هو المقارنة بین سیرة أبی بکر و عمر فی الأموال و سیرة عثمان و عماله،التی تجاوزت کل الحدود المقبولة و المعقولة و کان الناس یطالبون عثمان بالتزام نهج صاحبیه.

و قد قلنا:إن المقصود هو نهج أبی بکر الذی التزم بالبقاء علی ما رسمه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی العطاء،ثم تابعه عمر مدة من خلافته، ثم عدل عن ذلک فدون الدواوین.و تصرف بطریقة أخری ظهرت فیها مناح و اعتبارات یأباها النهج الإسلامی من حیث إنه أرسی قواعد فی التمییز القبلی،و العنصری و غیر ذلک مما لا یقره الشرع.

و لکنه مع ذلک قد بقی یقسم بیت المال علی الناس،و لو وفق قاعدة تعانی من إشکالات و نقائص،عرضنا لبعضها حین تعرضنا لهذا الأمر حین الحدیث عن عمر بن الخطاب.و لکنه لم یکن یعطی أقاربه،و یحرم غیرهم علی أقل تقدیر.

أما عثمان،فقد محق بیت المال حین اختص به أقاربه و أنسبائه،و مؤیدیه الذین یعتبرون السواد بستانا لقریش،و یرون أن بیت المال لهم و لیس

ص :139

للمسلمین فیه حق،کما سنبینه إن شاء اللّه تعالی..

و قد قال عثمان لأبی ذر:أنت الذی تزعم أنا نقول:ید اللّه مغلولة،و أن اللّه فقیر و نحن أغنیاء؟!

فأجابه أبو ذر:لو کنتم لا تقولون هذا لأنفقتم مال اللّه علی عباده.

ثم إنه«رحمه اللّه»أکد صحة کلامه بالحدیث الذی رواه عن النبی «صلی اللّه علیه و آله»عن أن بنی أبی العاص إذا بلغوا ثلاثین رجلا جعلوا مال اللّه دولا،و عباده خولا،و دینه دخلا..

فحاول عثمان تکذیب أبی ذر«رحمه اللّه»فی ذلک،فواجهه علی«علیه السلام»بحدیث أصدقیة أبی ذر علی البشر کلهم.

و لکن عثمان أصر علی موقفه،غیر آبه بحدیث الرسول«صلی اللّه علیه و آله».

مرجعیة أبی ذر لأهل الشام

و قد تبین من کلام معاویة:أن أبا ذر قد أصبح مرجعا لأهل الشام فی القضاء و الأحکام.و هذا لا یسعد معاویة و لا عثمان،و لا أحدا من الحکام، لأنه یمثل نقیضا عملیا للسیاسة التی أرساها عمر بن الخطاب،و فرضها بالسیف و السوط،و هیبة السلطان،القاضیة باختصاص الفتوی بالأمراء، و من ینصبونهم لذلک.

و من أقوال عمر المشهورة:کیف تفتی الناس،و لست بأمیر؟!ولی

ص :140

حارها من ولی قارها (1).

و ما ذلک إلا لأن هذا الإختصاص یخولهم الفتوی بما یوافق مصالحهم، و یمنع من ظهور خطلهم و خطأهم،و یکرس الإیحاء بالقداسة لهم من حیث أنهم یمارسون ما هو من شؤون النبی«صلی اللّه علیه و آله»من منطلق إمساکهم بمقام خلافة النبوة.

علی أن هذا التوجه العام من الناس إلی أبی ذر،و اجتماع الجموع إلیه، و بلوغه هذا المستوی من العلاقة بالناس،و علاقة الناس به،لا بد أن یخیف معاویة و عثمان مما هو أخطر و أعظم..

ص :141


1- 1) راجع:جامع بیان العلم ج 2 ص 175 و 203 و 194 و 174 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 143 و 166 و تاریخ مدینة دمشق ج 40 ص 521 و منتخب کنز العمال(مطبوع بهامش مسند أحمد)ج 4 ص 62 و سنن الدارمی ج 1 ص 61 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 6 ص 179 و 258 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 495 و ج 4 ص 612 و المصنف للصنعانی ج 8 ص 301 و ج 11 ص 329 و راجع ص 231 و أخبار القضاة لوکیع ج 1 ص 83 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 658 و تهذیب تاریخ دمشق ج 1 ص 54 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 79 و راجع:حیاة الصحابة ج 3 ص 286 و کنز العمال ج 1 ص 185 و راجع ص 189 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 10 ص 299 عن عبد الرزاق،و ابن عساکر، و ابن عبد البر،و الدینوری فی المجالسة.
المسارعون إلی الفتنة و الشبهات

و لا أدری السبب فی توصیف معاویة لأهل الشام و مصر و العراق بأن أحب الأمور إلیهم الشبهات.فهل کانوا یجدون فی الشبهات لذة بعینها، فیحبونها لأجلها؟!

و لماذا حرم غیرهم من الإلتذاذ بالشبهات؟!

و کیف یمیزون الشبهة عن غیرها،فیلتذون بهذه،و لا یلتذون بما سواها؟!

و من أین اکتسب معاویة هذه الخبرة فی شعوب الأرض؟!هل عاشرهم؟! هل خالطهم،فعرف حب هؤلاء للشبهة،و عدم حب أولئک لها؟!

أم أنه أطلق هذا القول لکی یسلم هو و رفقاؤه من سائر عمال عثمان کابن عامر بن کریز،و ابن عقبة،و ابن أبی سرح،و سعید بن العاص،فلا تظهر فضائحهم و لا قبائحهم علی لسان أبی ذر،الذی لا یستطیع أحد أن یشک فی صدقه؟!مع علم معاویة بأن عثمان جریء علی أبی ذر،و لا یهتم لعواقب جرأته ما دام مروان هو الذی یلقی إلیه بآرائه المثیرة و الخطیرة.

و یسعی لإیقاع عثمان فی الشرک،لیتمکن معاویة و نظراؤه من الإستقلال بالأمور،و یصفو الحکم لبنی أمیة،و تتلاشی احتمالات وصول مناوئیهم إلیه،و یمکنهم تکریس هیمنتهم علی ما سوی المدینة من البلاد.

لیسوا بأهل طاعة و لا جماعة

و الأسئلة عینها تأتی حول حکم معاویة علی أهل مصر،و العراق و الشام بأنهم أیضا لیسوا بأهل طاعة و لا جماعة..مع أن أهل الشام کانوا منقادین

ص :142

لولاتهم،و کذلک أهل مصر و العراق،فإنهم إنما شکو ظلم الولاة و عسفهم، و استئثارهم بمال اللّه،و تجاوزهم حدود اللّه،و ارتکابهم الموبقات،کالزنا و شرب الخمر،و قتل النفس المحترمة،و ما إلی ذلک من فضائح و شناعات.

و لم نرهم خلعوا یدا من طاعة حتی مع ابتلائهم بحکام هذا حالهم،بل شکوهم،و طلبوا إصلاح الأمور،و الکف عن المآثم.و لم یزیدوا علی ذلک.

ینسیه ذکری و ذکرک

و جاء کتاب عثمان إلی معاویة لیؤکد علی أن القضیة المحوریة و الحساسة لدی عثمان هی نفسه،و نفس معاویة،و لذلک أمره فی کتابه بأن یسیر الدلیل بأبی ذر لیلا و نهارا،و لا یسمح له بالنزول عن مرکبه،فیغلبه النوم،فینسیه ذکر عثمان و معاویة.

إذن..فلم تکن مشکلة عثمان مع أبی ذر تمس الأمة فی دینها،أو فی أمنها،و استقرارها،أو أی شیء آخر یعود بالنفع علیها،أو بدفع الضرر عنها..بل المطلوب:هو أن ینسی أبو ذر شخصا اسمه عثمان،و آخر اسمه معاویة!!

الحکم بدون محاکمة

و قد أظهرت النصوص المتقدمة:أن عثمان أدان أبا ذر،و حدد عقوبته، و نفذها فیه..و اتبعها بشتائم،و باتهامات،و بحجب،و إهمال نحو عشرین یوما،و بغیر ذلک مما تضمنته النصوص السابقة،لمجرد کتاب جاءه من معاویة،من دون أن یسأل أبا ذر عن صحة أو سقم ما أخبره به خصمه.

ص :143

مع أنه حتی لو کان معاویة عدلا،فإن شهادته لا تقبل فی حق خصمه، فکیف یقبلها عثمان و هو یعرف معاویة،و ظلمه و عداوته لأبی ذر،و سائر أحواله؟!

عثمان یصدق قول معاویة

و یلاحظ:أن بعض النصوص المتقدمة أظهرت أن عثمان یستفید من حواره مع أبی ذر مما کتبه له معاویة،فیذکر له:أن أحب شیء إلی أهل العراق،و مصر و الشام،هو الشبهات..فإنه حین أراد نفیه،و عرض علیه أبو ذر أن یسیر إلی العراق:

قال له:لا،إنک إن تخرج إلیها تقدم علی قوم أولی شبه و طعن علی الأئمة و الولاة..

کما أنه منعه من العودة إلی الشام،لأنه قد أفسدها کما أخبره معاویة.

لا بد لی من قول الحق

و لنا أن نتصور کم کانت کلمة أبی ذر مؤلمة لعثمان حین کان یقترح علیه البلدان التی یسیّره إلیها منفیا،فیأباها واحدة بعد الأخری،فلم یرض بنفیه إلی:مصر،العراق،الشام،مکة،بیت المقدس،بادیة نجد،الکوفة، البصرة..

و هنا قال له أبو ذر کلمته الرائعة،و الرائدة:«فإنی حیث کنت فلا بد لی من قول الحق».

و هذا معناه:أن ما یسعی إلیه عثمان لن یصل إلیه.و لن یحصد من

ص :144

جهده هذا سوی المزید من نقمة الناس علیه،و ظهوره لهم بصفة المعتدی علی الأبریاء،و المنکل بأجلاء الصحابة،و خیارهم،و الأبرار الأتقیاء.

فرحم اللّه أبا ذر،و أعلی مقامه،فإنه قد أعطی أعظم الدروس فی الصبر و الصلابة فی الدین.و فی الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر..

کذبت علی نبینا

و یعلن أبو ذر أنه بقی علی العهد الذی فارق علیه رسوله اللّه«علیه السلام»،لم یغیر و لم یبدل.

و هذا بمثابة استثارة لفضول الناس للمقارنة،فینظروا فی حال الذین ینکلون به،و یؤذونه،و ینفونه من المدینة إلی الشام،و یحملونه من الشام إلی الحجاز علی مرکب صعب،یتسلخ منه لحم فخذیه،و یکاد یتلف..

و لیتساءلوا عن سبب هذا العدوان،و هذه القسوة علی رجل لم یزل کما کان علی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لم یغیر و لم یبدل..و کان و لا یزال مکرما و معظما عند رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ثم عند صحابته الکبار و الصغار..

إنه إذا کان أبو ذر لم یغیر و لم یبدل،و لا یزال علی العهد،فلا بد أن یکون الذین یفعلون به ذلک هم الذین غیروا و بدلوا..

و سیصبح أبو ذر معیارا و مقیاسا لغیره،یقیسون حالهم علی حاله، لیعرفوا مدی بعدهم عن النهج الذی کان مرضیا لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أو قربهم منه..

ص :145

و سیکون مضرا جدا بحال مناوئی أبی ذر،و من موجبات سقوط هیبتهم،بل حرمتهم عند الناس..

و إذا کان الذین یضطهدون أبا ذر،یتهمونه بالکذب علی الرسول، فیقول له عثمان:لقد کذبت علی نبینا..فذلک یدعو الناس إلی مراجعة أقواله،لیروا إن کان ذلک صحیحا أو غیر صحیح.

و حین یرجعون إلی کلماته،فلن یجدوا فبها إلا الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر،و الاعتراض علی فسق الفاسقین،و ظلم الظالمین،و استئثار المستأثرین ببیت مال المسلمین..و نحو ذلک..

علی أن نفس هذا التکذیب لأبی ذر سوف یثیر السؤال الکبیر عما تضمنه من تکذیب لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی قوله:ما أظلت الخضراء،و لا أقلت الغبراء من ذی لهجة أصدق من ابی ذر..و سیحتفظ الإنسان المسلم فی ذاکرته بهذه الجرأة العظیمة علی مقام الرسول«صلی اللّه علیه و آله»..

طعنت فی دیننا

و المؤاخذة الأخری هنا هی قول عثمان لأبی ذر:و طعنت فی دیننا.فإنه إذا لم یکن تحت السماء،و لا فوق الأرض أحد أصدق من أبی ذر،فإن تصریح عثمان هذا یمثل إدانة خطیرة له(أی لعثمان)..و یحتم علیه أن یعرض ما یدین به علی أبی ذر،أو علی العارفین بهذا الدین،لتلمّس علی مواضع الخلل التی عرضت لدینه،و یبادر إلی تصحیحها،لا أن یبادر إلی اضطهاد و معاقبة من یصدقه القول لمجرد صدقه..

ص :146

بل إن علیه أن یکون شاکرا له و ممتنا،لأنه یکون من أعظم المحسنین إلیه،و الغیورین علیه.

فارقت رأینا

و عن قول عثمان لأبی ذر:«و فارقت رأینا»نقول:

أولا: إن مفارقة الرأی لیست من الذنوب التی توجب العقوبة..

فللإنسان أن یری الرأی الذی یرید،و أن یوافق و أن یخالف،فلماذا یعامل أبو ذر هذه المعاملة الخشنة و القاسیة إذن لمجرد الإختلاف فی الرأی؟!

ثانیا: إذا کان أبو ذر یری أن عثمان یتبنی آراء ضارة بالناس،أو بالدین و أهله،فیجب علیه:أن یتجنب تلک الآراء،و أن یفارقها.و علی عثمان و فریقه أن یتخلوا عن آرائهم،و یکونوا إلی جانب أبی ذر.

ضغنت قلوب المسلمین علینا

و عن قول عثمان لأبی ذر:«و ضغنت قلوب المسلمین علینا»،نقول:لم یکن ما فعله أبو ذر علی سبیل العدوان و التجنی،بل کان ذلک فی سیاق الأمر بالمعروف،و النهی عن المنکر،فظهرت الحقائق للمسلمین،فوجدوا فیها ما یسوؤهم،و تعریف الناس بالحقائق الدینیة و الإیمانیة واجب علی أبی ذر.و علی مرتکب المنکر ان یکف عن معصیة اللّه سبحانه.

فأبو ذر لم یدخل الضغینة إلی قلوب الناس،بل هو قد امتثل أمر اللّه تعالی..و لا شأن له بما یکون بعد ذلک.

ص :147

أدع لی قریشا

و لا ندری لماذا خص عثمان الدعوة بقریش،لیطلب رأیهم فیما یفعله بأبی ذر،الذی لم یکن قرشیا!!

هل کانت قریش هی المخولة بالتصرف فی مصائر الناس.و فی تحدید العقوبات لهم؟!و من الذی خولها؟!

و لماذا یحتاج إلی قریش،و لا یراجع أحکام اللّه فی مثل هذه الحالات، و یعمل بمقتضاها؟!فهذا کتاب اللّه بین یدیه،و أقوال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لیست مجهولة..فإن کان عثمان یجهلها،فیمکنه أن یطلب حضور العارفین بالدین،و العلماء بالشریعة،سواء کانوا من قریش،أو من غیرها..و کان یکفیه أن یسأل علیا عن هذا الأمر لیعطیه الجواب القاطع بالبرهان الساطع،بل هو قد أعطاه إیاه أکثر من مرة،و لکنه یأبی الانصیاع له...

و إن کان یرید استشارة العقلاء فی أمر أبی ذر،و لا یرید معرفة الحکم الشرعی،فقد کان فی غیر قریش عقلاء أیضا..کما أنه لو کان هذا هو المراد لم یکن بحاجة إلی دعوة قریش کلها،حتی امتلأ البیت من رجالها،حتی إن علیا«علیه السلام»الذی وصل متأخرا لم یجد مکانا یجلس فیه،فوقف متکئا علی عصاه.

إن الحقیقة:هی أن عثمان أراد أن یقدم علی أمر عظیم،و هو قتل أبی ذر،بالدرجة الأولی خصوصا،حین قال أبو ذر:«إنی حیث کنت،فلا بد لی من قول الحق».

ص :148

فأراد أن یحصل علی تفویض من قریش یخوله ذلک،و أن یتحقق من حمایتها له لو أقدم علی ارتکاب هذا الأمر العظیم و الهائل.

أجمع رأینا علی قتل أبی ذر

و الأدهی و الأمر من ذلک:أن عثمان حاول إیقاع علی«علیه السلام» فی الشّرک،فإنه بالرغم من أن عثمان وجد ترددا و رفضا لدی بعض رجال قریش لما عرضه علیهم فی حق أبی ذر،حیث قال له بعضهم:رأینا لرأیک.

و قال بعضهم:لا تفعل.فإنه صاحب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و له حق.فما أحد أدی الذی علیه.

نعم..إن عثمان بالرغم من ذلک ادعی إجماع الحاضرین علی قتل،أو صلب أبی ذر،أو نفیه من الأرض!!فأین هذا الإجماع الذی ادعاه یا تری؟! و ما معنی قوله:«أجمع رأینا و رأی المسلمین علی اختیار عقوبة من ثلاث، هی،قتل أبی ذر،أو صلبه،أو نفیه من الأرض؟!..فإن قریشا لیست هی المسلمین جمیعا..

و قریش نفسها لم تجمع علی ذلک،بل افترقت إلی فرقتین،فلماذا زعم عثمان ذلک لعلی«علیه السلام»؟!هل ظن أن علیا«علیه السلام»لا یجرؤ علی مخالفة الإجماع؟!أم أنه أراد إیهامه بأن الأمر محسوم،لکی یضعف عزیمته عن المعارضة له،حین یقدم علی أحد هذه الأمور الثلاثة؟!

استدراج عثمان للبوح بما یضمره

و قد لا حظنا:أن علیا«علیه السلام»تصرف بطریقة استدرج بها عثمان

ص :149

إلی طرح الأمر علیه.حیث إن عثمان قد بدا-فی أول الأمر-حریصا علی عدم البوح بما انتهت إلیه مشاوراتهم،و اکتفی بإجابة مبهمة علی سؤاله «علیه السلام»عن سبب دعوته فقال:

«أرسلنا إلیکم فی أمر قد فرق لنا فیه الرأی.فأجمع أمرنا،و أمر المسلمین علی أمر».

فقال«علیه السلام»:و للّه الحمد..ثم أتبع هذه الکلمة بما دفع عثمان للبوح بما أخفاه،حیث عرفه أنه یعلم بعدم رغبته باستشارته،حیث جاء بکلمة لو،فقال:لو استشر تمونا إلخ..

فکان علی عثمان أن یبرئ نفسه و بنی أمیة من ذلک،فبادر إلی إخباره بالنتیجة التی انتهی إلیها هو و قریش،موهما إیاه بأنها محسومة،و لا نقاش فیها،ألا و هی قتل أبی ذر،أو صلبه،أو نفیه من الأرض..

موقف علی علیه السّلام

و إذ بعلی«علیه السلام»یعلن رأیه الذی أحبط مسعی عثمان،و بنی أمیة،و فوت علیهم الفرصة،حین قرر أن الأمر یشبه قضیة فرعون حین تآمر مع الملأ من قومه علی قتل موسی،فقال لهم المؤمن: ...أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللّٰهُ وَ قَدْ جٰاءَکُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ مِنْ رَبِّکُمْ وَ إِنْ یَکُ کٰاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَ إِنْ یَکُ صٰادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ.. (1).فأبو ذر بمنزله موسی،و علی«علیه السلام»نزل نفسه

ص :150


1- 1) الآیة 28 من سورة غافر.

بمنزلة المؤمن و قال لهم نفس قول مؤمن آل فرعون.

فلیس لهم و لا علیهم الحدیث عن صدق أبی ذر و کذبه..بل علیهم أن یصلحوا أمرهم،حتی لا یصیبهم اللّه ببعض ما یعدهم به.

و أما صدق أبی ذر،فقد حسمه حدیث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» فیه..فالکلام فیه بعد هذا ضرب من العدوان علی اللّه و رسوله.

و جاء ذیل الآیة الشریفة: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذّٰابٌ (1)، لیکون بمثابة النار المحرقة،بما یمثله من صراحة فی الإدانة..

و قد مثلت هذه الآیة المبارکة القول الفصل،لأنها الخیار الذی لا بد منه شرعا و عقلا،و سقطت کل أحلام أعداء أبی ذر،و تهاوت و تلاشت، فلم یجد بعضهم وسیلة للتنفیس عن کربه سوی العدوان علی أمیر المؤمنین و سید الوصیین«علیه السلام»،فقیل له:بفیک التراب.

و جاء جواب علی«علیه السلام»لا لیکون دعاءا أو تعبیرا عن تمنیات، بل لیکون إخبارا عن الواقع الذی یراه و یلمسه من خلال آثار تلک الممارسات التی شاهدها،و یعرف نتائجها،حیث قال له:و سیکون ذلک.

أبو ذر أسلم قبل أبی بکر

قال عثمان:إن أبا ذر یقول عن نفسه:إنه خیر من أبی بکر و عمر..ظنا منه أن ذلک یحرج أبا ذر،و یضطره للإنکار و التراجع،و بذلک یکون قد

ص :151


1- 1) الآیة 28 من سورة غافر.

أکذب نفسه،و إن أصر علی هذا الموقف،فإنه یکون قد ألب کل محبی أبی بکر عمر علی نفسه.

و لکن أبا ذر بادر إلی تصدیق القول المنسوب إلیه،و استدل علیه بأمور ثلاثة لا یمکن دفعها..و هی:

أولا: إن أبا ذر قد أسلم قبل أبی بکر و عمر،و إن إسلام أبی بکر قد تأخر عن البعثة عدة سنوات..فلا صحة لما یدعیه محبو أبی بکر من أنه أول من أسلم.

و التأمل فی هذا الأمر یعطی أن ثمة مفارقة لا حل لها إلا بتقدیر أن یکون أبو ذر أفضل من أبی بکر و عمر،فإنهما عاشا فی مکة،و عرفا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منذ صغره،و شاهدا سلوکه و فضائله،و عاینا کراماته،و وقفا علی أخلاقیاته،و رأیا استقامته علی طریق الحق و الهدی، و عرفا من دلائله و آیاته ما لم یره أبو ذر.

ثم جاءهم«صلی اللّه علیه و آله»بالهدی و دین الحق.المنسجم مع الفطرة،و المتوافق مع أحکام العقل.و ظهرت لهم المعجزات القاهرة، و الکرامات الباهرة علی یدیه..ثم لم یؤمنا به.

أما أبو ذر فیعیش فی البادیة،و لم یعرف عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ما عرف،و لا عاش معه،و لا رأی شیئا من براهینه و معجزاته..

و قد بعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و ظهرت آیاته و معجزاته و براهینه للناس.

و بعد أن تداولوها..و تناقلوها بلغت أخبارها أبا ذر فی بادیته،فلم

ص :152

یصبر حتی بعث أخاه إلی مکة لیکشف له الأمر،رغبة منه فی تحری الحق، و طلبا لسبیل النجاة.

فلما عاد إلیه،و لم یشف له غلیلا سعی هو بنفسه باحثا عن الحق، متلهفا للوصول إلیه،مندفعا بکل وجوده إلیه،فلما صادفه تلقفته روحه، فعاشت به حیاتها الحقیقیة،و انتعش به وجوده،و عرف به نفسه،فعرف ربه..

فأین هذا من ذاک.هذا کله فی خط البدایة و الانطلاق.

ثانیا: بالنسبة للإستمرار و البقاء،فإن من دلائل خیریة أبی ذر و امتیازه علی أبی بکر و عمر أنهما ولیا أمور الناس،و لم یل هو شیئا من ذلک..أی أنهما أصابا من هذه الدنیا،و أقدما علی أمر محفوف بالمخاطر،و یحتاج إلی إذن و نصب من اللّه و رسوله،لمن یملک المؤهلات التی أودعها اللّه فیه،و صنعه علی عینه،و منها:العلم الإلهی،و العصمة،و صفات أخری.

و لم یکن لدی أبی بکر و عمر العصمة التی یحتاج إلیها هذا المقام،و لا العلم الربانی،و أعنی به:علم الإمامة،الذی یختص اللّه به من یشاء من عباده..و لا کانت لدیهما المواصفات الکثیرة الأخری التی لا بد منها لممارسة هذا الشأن الخطیر..

فعرضا أنفسهما لأخطاء و أخطار جمة،لا یمکن لأی کان من الناس أن یجزم بخروجهما سالمین منها..بل أثبتت الوقائع الکثیرة أنهما لم یوفقا إلی الصواب فی کثیر منها..

و قد احتاجا إلی آراء الناس،و إلی مساعدة أمیر المؤمنین لهما حتی قال

ص :153

أحدهم سبعین مرة لو لا علی لهلک عمر..

و قال عثمان نفسه مثل هذه الکلمة أیضا..

أما أبو ذر فلم یتعد طوره،و لا تجاوز حده،بل بقی فی دائرة الأمان، و لم یواجه شیئا من ذلک،فاحتفظ بحالة الصفاء و السلامة..فکان خیرا منهما من هذه الناحیة أیضا..

ثالثا: أما فی خط النهایة،فقد سقط بموتهما خیارهما.و لم یعد یمکنهما تصحیح أی خطأ،أو التراجع عن أی زلل أو خطل..

أما أبو ذر فلا یزال باب الإستزادة من الخیر مفتوحا أمامه،و إن اکتشف أی خلل أو خطل،فبإمکانه التراجع عنه،و التوبة منه..و التصحیح له..

و هذه میزة فضل له علیهما.و هو فی هذا خیر منهما..

شهادة علی علیه السّلام حدث،و دلالة

و عن شهادة علی«علیه السلام»لأبی ذر بأنه ربع الإسلام نقول:

1-إن شهادة علی«علیه السلام»لأبی ذر،کانت عن شهود و حس و حضور،لأن أبا ذر حین قدم مکة باحثا عن دینه قد نزل ضیفا علی علی «علیه السلام»،و جمعه علی«علیه السلام»برسول اللّه«علیه السلام»، فأسلم رحمه اللّه علی یدیه..

و لم یکن عثمان قد أسلم آنئذ،فلیس له أن یجادل فی هذا الأمر،و أن یؤید أو أن یفنّد.

2-و من جهة أخری،فإن القرآن قد حظّر علی عثمان تکذیب علی

ص :154

«علیه السلام»،لأنه تعالی قد حکم بطهارته«علیه السلام»من کل رجس، و الکذب من أظهر مفردات الرجس.

3-و أیضا لیس لعثمان أن یکذب أبا ذر بعد أن قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی حقه:«ما أظلت الخضراء،و لا أقلت الغبراء من ذی لهجة أصدق من أبی ذر».

4-فسعی عثمان لتکذیب علی«علیه السلام»و أبی ذر لا مبرر له،و لا منطق یساعده..و لا بد من ردعه عن هذا الأمر الذی یخالف صریح القرآن،و صریح قول الرسول الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،الذی لا ینطق عن الهوی إن هو إلا وحی یوحی.

5-و بعد هذا أو ذاک یتضح:أن تهدید عثمان لعلی«علیه السلام» بقوله:«و اللّه لقد هممت بک»یعتبر عدوانا آخر علی حدود اللّه تبارک و تعالی.و لا بد من التصدی له،و ردعه عنه.

فبادر علی«علیه السلام»إلی ذلک،فقال:«و أنا-و اللّه-لأهم بک»، و بذلک یعرف عثمان:أن سلطانه لا یبیح له المحرمات،و لا یعفیه من المسؤولیة عن أعماله..

6-قد ظهر من قول عثمان لعلی:إنی لأهم بک،ثم جواب علی«علیه السلام»له کقوله تعالی: هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهٰا، لا یقصد به أنه هم بنکاحها و همت بنکاحه..بل هی عبارة یقصد بها التهدید أی همت بمهاجمته،أو بضربه أو بقتله،و هم هو بضربها أو نحو ذلک.

ص :155

أبو ذر علی بینة من أمره

و قد ورد فی النص الذی ذکره المسعودی:أنه قیل لأبی ذر حین وصوله من الشام،و قد تسلخ لحم فخذیه،و کاد یتلف:إنک تموت من ذلک.

فقال لهم:هیهات،لن أموت حتی أنفی إلخ..

و هذا یعطی:أن أبا ذر کان علی بینة من أمره،و أنه کان یعتمد فی مواقفه تلک علی الغیوب التی أخبره بها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و لم یکن یخامره أی شک أو شبهة فی تحققها و فی صحتها.

و قد صرح:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أخبره بتفاصیل دقیقة.

و منها نفیه،و المکان الذی ینفی إلیه،و أین یموت،و من یتولی دفنه،و من أین تأتی الجماعة التی تتولی ذلک،و إلی أین تقصد..

الیهود هم الداء الدوی!!

و کما کان کعب الأحبار الیهودی الأصل السبب المباشر لنفی أبی ذر إلی الشام،کان کعب الأحبار نفسه سببا فی نفی أبی ذر إلی الربذة..حیث ضربه أبو ذر«رحمه اللّه»کعبا بعصاه حین رآه یفتی فی دیننا بما یخالف قول نبینا«صلی اللّه علیه و آله»..

و اللافت هنا:أن أبا ذر بادر إلی ذلک بالرغم من أنه کان لا یزال یعانی من الآلام التی سببها له حمله من الشام علی قتب یابس..و کانوا لا یدعونه یستریح لیلا و لا نهارا حتی تسلخ لحم فخذیه،و کاد یتلف کما تقدم..

و هذا الموقف من أبی ذر«رحمه اللّه»،لم یکن إلا لأنه کان یعلم:أن

ص :156

الیهود یسعون لإفساد دین الناس،و التلاعب بعقائدهم،کیدا منهم للحق و أهله.و تنفیسا عن أحقاد یجدونها فی نفوسهم،بسبب ما جنوه هم علی أنفسهم.

و کان الناس باستثناء علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»مبهورین بهم، و یظنون:أن لدیهم علوما لیست لدی غیرهم..و یحاول الیهود إشاعة هذا الإنطباع و تکریسه بأسالیب عدیدة و مختلفة،

و قد أوجب هذا الإنبهار و سیاسات أخری المزید من النفوذ لهم، و لغیرهم من أهل الکتاب،و مکنهم من دس الکثیر من سمومهم فی عقائد الناس،و فی سائر معارفهم..و کانت لهم هیمنة علی العدید من الخلفاء و الحکام.

و قد ذکرنا طرفا مفیدا مما یربط بهذا الموضوع فی الجزء الأول من کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»..فراجع.

تعدد الوقائع

و المراجع للنصوص المختلفة یعرف:ان هناک العدید من المواجهات الکلامیة الحادة،قد وقعت بین علی«علیه السلام»و عثمان،و بین عثمان، و أبی ذر،و بین أبی ذر و معاویة.و أن مساعیهم للتخلص من أبی ذر تواصلت و تعددت مظاهرها.و أن الجرأة علیه و علی علی«علیه السلام»قد تکررت..و وسائل الضغط قد اختلفت.

و کانت النتیجة واحدة هی إصرار أهل الحق علی حقهم،و کان

ص :157

الآخرون هم المتحیرون،الذین وقعوا فی الأخطاء الکبیرة و الخطیرة علی مرأی و مسمع من الصحابة و سائر الناس.

هل هذا تقصیر أم قصور؟!

و تقدم فی الروایة رقم(7)أن عثمان اتهم أبا ذر بالکذب،فیما رواه عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حق بنی أبی العاص إذا بلغوا ثلاثین رجلا..

فقال أبو ذر لمن حضر:أما تدرون أنی صدقت؟

قالوا:لا و اللّه ما ندری.

ثم لما روی لهم علی«علیه السلام»:حدیث ما أظلت الخضراء إلخ..

فقال جمیع من حضر أما هذا فسمعناه کلنا من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و السؤال هو:إذا کانوا قد سمعوا الحدیث أن أبا ذر أصدق من کل ذی لهجة،فکیف یقولون إنهم لا یدرون أنه صدق فی نقله حدیث بنی أبی العاص؟!

فهم إما کذبوا فی قولهم هذا..أو أنهم لم یحسنوا الإستفادة من حدیث أصدقیة أبی ذر..و هذا قصور معیب.

کما إن من البعید أن لا یفهم جمیعهم أو أن لا یحسن الجمیع الإستفادة من هذا الحدیث..فیکون بعضهم قد عمل بالتقیة.

و أما القول بأنهم یرون الحدیث النبوی لا یعبر عن الواقع،فهو بمثابة الإنکار للنبوة..و فیه تکذیب للقرآن..

ص :158

تأسف أبی ذر

و حین قال أبو ذر لهم:ما کنت أظن أنی أعیش حتی أسمع هذا منکم، فإنه قد عبر عن دهشته من جرأتهم علی تکذیب النبی«صلی اللّه علیه و آله»، أو علی کذبهم،و لم یدخل فی وهمه:أنهم لم یفهموا کلام النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أنهم لم یحسنوا تطبیقة.

علم علی علیه السّلام

و تذکر الروایة رقم(7)أیضا أن عثمان سأل علیا إن کان قد سمع الحدیث عن بنی أبی العاص من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

فقال:لا،و قد صدق أبو ذر..

ثم استدل علی صدق بحدیث:ما أظلت الخضراء..

و هذا معناه:أن علیا«علیه السلام»لا یعرف جمیع الأحادیث عن رسول اللّه،فکیف یکون باب مدینة علم الرسول«صلی اللّه علیه و آله»؟!

و نجیب:

أولا: لعل المطلوب هو أن یشهد بأنه حضر المجلس الذی سمع فیه أبو ذر هذه الکلمة من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..فأجاب بأنه لم یکن حاضرا آنئذ..و لکن ذلک لا یمنع من أن یکون«صلی اللّه علیه و آله»قد ذکر له هو نفسه هذا الحدیث فی مناسبات أخری.

ثانیا: لعله«علیه السلام»سمع هذا المعنی الذی ذکره أبو ذر،و لکن بلفظ آخر،فلا یصح أن یشهد بسماعه نفس هذه الألفاظ التی ذکرها أبو ذر.

ص :159

ثالثا:قد یکون«علیه السلام»قد استفاد هذه المعانی التی ذکرها أبو ذر من بعض أبواب العلم التی فتحت له من خلال الألف باب التی تعلمها من رسول اللّه.؟و الطریق الذی استفاد منه هذه الأبواب لیس هو الطریق العادی المیسور لسائر البشر..

إساءة أدب

و بعد أن ذکر المعتزلی ما جری بین عثمان و علی«علیه السلام»بشأن أبی ذر،و قرأءة علی«علیه السلام»آیة مؤمن آل فرعون لتکون هی المشورة التی یقدمها لثمان،قال:«فأجابه عثمان بجواب غلیظ،و أجابه«علیه السلام» بمثله..و لم نذکر الجوابین تذمما منهما».

و نقول:

أولا: قال عثمان لعلی«علیه السلام»بفیک تراب یا علی،فقال علی «علیه السلام»بل بفیک التراب یا عثمان،مما یعنی أن علیا قد أجاب عثمان علی سبیل المقابلة بالمثل،إنطلاقا من قوله تعالی: فَمَنِ اعْتَدیٰ عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدیٰ عَلَیْکُمْ (1)و آیات آخری..

فعلی قد ظلم،و للمظلوم أن ینتصر لنفسه،و یدفع الظلم عنها،فلماذا یتذمم ابن أبی الحدید من إستعمال علی«علیه السلام»حقه؟..

إن التذمم لا بد أن یکون من المضون الذی استفید منه فی العدوان و الظلم..

لا من المضمون الذی رضی الشارق بالإستفادة منه للدفاع عن النفس..

ص :160


1- 1) الآیة 194 من سورة البقرة.

ثانیا:إن کلمة عثمان کانت دعاء بالسوء علی علی«علیه السلام».

أما کلمة علی«علیه السلام»فهی إخبار منه«علیه السلام»بالغیب، و إن ذلک سیجری علی عثمان بسوء إختیاره،و لذلک شفع کلمته بأن ذلک سیجری و سیکون کما تقدم..

و لماذا یتذمم المعتزلی من ذکر کلام یخبر به«علیه السلام»عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن اللّه عن أمر سیکون؟!

فإن ذلک لیس من الأجوبه الغلیظة،و لا هو مما لا یحسن التصریح به..

ص :161

ص :162

الفصل الخامس

اشارة

لهذا أعید أبو ذر..

ص :163

ص :164

سر إعادة أبی ذر من الشام

عن أبی جهضم الأزدی،عن أبیه قال:لما أخرج عثمان أبا ذر الغفاری «رحمه اللّه»من المدینة إلی الشام کان یقوم فی کل یوم،فیعظ الناس، و یأمرهم بالتمسک بطاعة اللّه،و یحذرهم من ارتکاب معاصیه،و یروی عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ما سمعه منه فی فضائل أهل بیته«علیه و علیهم السلام»،و یحضهم علی التمسک بعترته.فکتب معاویة إلی عثمان:

أما بعد..فإن أبا ذر یصبح إذا أصبح،و یمسی إذا أمسی و جماعة من الناس کثیرة عنده،فیقول کیت و کیت،فإن کان لک حاجة فی الناس قبلی فأقدم أبا ذر إلیک،فإنی أخاف أن یفسد الناس علیک،و السلام..

فکتب إلیه عثمان

أما بعد..فأشخص إلیّ أبا ذر حین تنظر فی کتابی هذا،و السلام.

فبعث معاویة إلی أبی ذر فدعاه،و أقرأه کتاب عثمان،و قال له:النجا الساعة.

فخرج أبو ذر إلی راحلته،فشدها بکورها،و أنساعها.

فاجتمع إلیه الناس،فقالوا له:یا أبا ذر رحمک اللّه أین ترید؟

قال:أخرجونی إلیکم غضبا علی،و أخرجونی منکم إلیهم الآن عبثا بی،

ص :165

و لا یزال هذا الأمر فیما أری شأنهم فیما بینی و بینهم حتی یستریح بر،أو یستراح من فاجر،و مضی.

و سمع الناس بمخرجه،فأتبعوه حتی خرج من دمشق،فساروا معه حتی انتهی إلی دیر مران،فنزل،و نزل معه الناس،فاستقدم فصلی بهم،ثم قال:

أیها الناس،إنی موصیکم بما ینفعکم،و تارک الخطب و التشقیق،احمدوا اللّه عز و جل.

قالوا:الحمد للّه.

قال:أشهد أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا عبده و رسوله.

فأجابوه بمثل ما قال.

فقال:أشهد أن البعث حق،و أن الجنة حق،و أن النار حق،و أقر بما جاء من عند اللّه،فاشهدوا علی بذلک.

قالوا:نحن علی ذلک من الشاهدین.

قال:لیبشر من مات منکم علی هذه الخصال برحمة اللّه و کرامته ما لم یکن للمجرمین ظهیرا،و لا لأعمال الظلمة مصلحا،و لا لهم معینا.

أیها الناس،إجمعوا مع صلاتکم و صومکم غضبا للّه عز و جل إذا عصی فی الأرض،و لا ترضوا أئمتکم بسخط اللّه،و إن أحدثوا ما لا تعرفون فجانبوهم،و أزروا علیهم،و إن عذبتم،و حرمتم،و سیرتم،حتی یرضی اللّه عز و جل،فإن اللّه أعلا و أجل لا ینبغی أن یسخط برضی المخلوقین.

ص :166

غفر اللّه لی و لکم،أستودعکم اللّه،و أقرأ علیکم السلام و رحمة اللّه.

فناداه الناس:أن سلم اللّه علیک و رحمک یا أبا ذر،یا صاحب رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،ألا نردک إن کان هؤلاء القوم أخرجوک،ألا نمنعک؟!

فقال لهم:ارجعوا رحمکم اللّه،فإنی أصبر منکم علی البلوی،و إیاکم و الفرقة و الإختلاف.

فمضی حتی قدم علی عثمان،فلما دخل علیه قال له:

لا قرب(کذا)اللّه بعمرو عینا.

فقال أبو ذر:و اللّه ما سمانی أبوای عمروا،و لکن لا قرب(کذا)اللّه من عصاه،و خالف أمره،و ارتکب هواه.

فقام إلیه کعب الأحبار،فقال له:أ لا تتقی اللّه یا شیخ،تجیب أمیر المؤمنین بهذا الکلام؟!

فرفع أبو ذر عصا کانت فی یده،فضرب بها رأس کعب،ثم قال له:یا ابن الیهودیین ما کلامک مع المسلمین؟!فو اللّه ما خرجت الیهودیة من قلبک بعد.

فقال عثمان:و اللّه لا جمعتنی و إیاک دار،قد خرفت،و ذهب عقلک.

أخرجوه من بین یدی حتی ترکبوه قتب ناقته بغیر وطاء،ثم أنخسوا به الناقة،و تعتعوه حتی توصلوه الربذة،فنزلوه بها من غیر أنیس حتی یقضی اللّه فیه ما هو قاض.

فأخرجوه متعتعا،ملهوزا بالعصی.

ص :167

و تقدم:أن لا یشیعه أحد من الناس،فبلغ ذلک أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فبکی حتی بل لحیته بدموعه،ثم قال:أهکذا یصنع بصاحب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟! إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ، ثم نهض و معه الحسن و الحسین«علیهما السلام»،و عبد اللّه بن العباس، و الفضل،و قثم،و عبید اللّه حتی لحقوا أبا ذر،فشیعوه.

فلما بصر بهم أبو ذر«رحمه اللّه»حنّ إلیهم،و بکی علیهم،و قال:بأبی وجوه إذا رأیتها ذکرت بها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و شملتنی البرکة برؤیتها.ثم رفع یدیه إلی السماء و قال:اللهم إنی أحبهم،و لو قطعت إربا إربا فی محبتهم ما زلت عنها ابتغاء وجهک و الدار الآخرة.

فارجعوا رحمکم اللّه،و اللّه أسأل أن یخلفنی فیکم أحسن الخلافة.

فودعه القوم،و رجعوا و هم یبکون علی فراقه (1).

و نقول:

لنا مع هذا النص وقفات،هی التالیة:

أحادیث العترة أخرجته من الشام

1-النص المتقدم صریح فی أن أبا ذر لم یحدث أهل الشام بما یضر عثمان أو معاویة،بل هو لم یشر إلی أنه قد ذکرهما،أو أشار إلیهما فی قلیل أو کثیر..

ص :168


1- 1) الأمالی للشیخ المفید ص 161-165 و بحار الأنوار ج 22 ص 395-397 و راجع:مستدرک الوسائل ج 8 ص 206 و ج 12 ص 199 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 453 و ج 16 ص 473.

و لا نظن أنهما یتضرران من أمر الناس بطاعة اللّه،و تحذیرهم من ارتکاب المعاصی..فلماذا..انزعج معاویة من أبی ذر حتی کتب فیه إلی عثمان،ثم أمره عثمان بحمله إلیه؟!

إننا لا نجد مبررا لذلک إلا روایة أبی ذر للناس ما سمعه من النبی «صلی اللّه علیه و آله»فی فضائل أهل بیته،و الترغیب و الحض علی التمسک بعترته..

و هذا یمثل خطرا علی معاویة و عثمان من ناحیتین

أحداهما:أنه کسر للحظر الذی فرضوه علی روایة الحدیث عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».فإنه إذا انفتح هذا الباب،فستظهر أمور کثیرة کانوا یجهدون لکتمانها،و لا سیما ما قاله النبی«صلی اللّه علیه و آله»عنهم مما یبین حالهم و بعدهم عن الدین،و محاربتهم له و لأهله،و سیسد الباب علیهم فی کثیر من سیاساتهم،و سیجعلهم عاجزین عن توجیه الناس وفق ما یحلو لهم،أو هو علی الأقل سیصعّب علیهم ذلک بدرجة کبیرة..

بل إن ذلک سیؤدی إلی ظهور مخالفاتهم لکثیر من السنن و الأحکام.

و سیفضح أمرهم،و یضعف ثقة الناس بهم..

الثانیة: أن یعرف الناس حقیقة أهل بیت النبی«صلی اللّه علیه و آله» و عترته،و موقعهم من هذا الدین.و الحال أن رأسهم و سیدهم و إمامهم هو علی«علیه السلام»الذی لا یطیقون ذکر اسمه..

و سیدرک الناس أنهم واقعون تحت وطأة خداع غیر عادی،و لا یمکنهم السکوت علیه،لأنه یمحق دینهم،و یدمر آخرتهم،و حتی دنیاهم أیضا..

ص :169

و من شأن هذا أن یفشل مشاریع معاویة و سائر الأمویین،و یبطل کیدهم..و سیحاول الناس أن یتعرفوا علی هذا النمط من الناس،و سیقارنون بین ما قیل لهم عنهم،و بین الواقع الذی یعاینونه..

و قد تأکدت خشیة معاویة،و تضاعف خوف عثمان من أبی ذر أن جماعة کثیرة من الناس کانت تجتمع عند أبی ذر فی الصباح و المساء..

3-یبدو لنا:أن أبا ذر قد مر فی الشام بعدة حالات،جهر فی بعضها بنقد عثمان،و خصوصا حین بلغه ما فعله بعمار بن یاسر،و جهر فی بعضها بنقد معاویة،و سیاساته المالیة و غیرها..

و انصرف فی بعضها إلی موعظة الناس،و بیان العقائد و الأحکام لهم، و تعریفهم بأهل بیت نبیهم علیه و علیهم الصلاة و السلام.

إجتماع الناس علی أبی ذر

و قد ذکر النص المتقدم:أن جماعة کثیرة من الناس کانت تأتی أبا ذر فی الصباح و المساء،فیعظهم،و یحدثهم بما قاله النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حق عترته ثم ذکر:أن الناس حین علموا بخروجه«رحمه اللّه»اجتمعوا إلیه.و ساروا حتی انتهی إلی دیر مرّان (1).فنزل،و نزل معه الناس.

فصلی بهم و خطبهم بما تقدم..و لکن الأهم من ذلک هو قول الناس له

ص :170


1- 1) قال یاقوت فی معجم البلدان ج 2 ص 33:هو دیر بالقرب من دمشق،علی تل مشرف علی مزارع الزعفران،و ریاض حسنة،و بناؤه بالجص.

حین ودعهم:«ألا نردک إن کان هؤلاء القوم أخرجوک؟!ألا نمنعک»؟!

فإن ذلک یشیر إلی شدة تعلق الناس به،و مدی تأثیره فیهم..

و قد رفض«رحمه اللّه»طلبهم،لأنهم لو فعلوا لتعرضوا لبلاء عظیم، قد لا یکون لهم به طاقة،و لکن أبا ذر کان علی استعداد لتحمل البلاء، و سیکون أصبر منهم علیه،کما أشار هو إلی ذلک،لأنهم لم تحکمهم التجارب بعد،و لا هذبوا أنفسهم،بالمقدار الذی ینالون ذلک المقام فی الصبر علی البلاء..

أخرج أبو ذر إلی الشام غضبا

و قد ذکر أبو ذر للناس:أنه لم یأت إلی الشام باختیاره،بل أخرجوه إلیها،لا لأجل مصلحة توخوها من إخراجه فلا ینبغی أن یتوهم أحد ذلک.بل حنقا و غضبا.و علی الناس أنفسهم أن یبحثوا عن أسباب هذا الغضب،و أن ینظروا فی تلک الأسباب،و مدی مطابقتها للشرع و الدین و الإنصاف،و الخلق الرضی.

کما أن الإنسیاق مع هذا الغضب لم یکن من الحکمة و التدبیر فی شیء.

و بهذا یکون«رحمه اللّه»قد فتح أعین الناس علی أمور لم یکن یسعد معاویة و لا عثمان،و لا غیرهما من الأمویین و الحاکمین أن یبحث الناس عنها،ثم أن یحصلوا علی معرفتها..

و تلک ضربة أخری یسددها ذلک الرجل الصالح و المجاهد لمن یرید طمس الحقائق،و تجهیل الناس.

ص :171

إخراج أبی ذر من الشام کان عبثا

و قد قال أبو ذر:إن إخراجه من بین أهل الشام،و إرجاعه إلی المدینة کان یهدف إلی العبث به،ربما لأنهم تأکدوا:أن هذا النوع من التصرفات الضاغطة علیه،لا یثنی عزمه علی مواصلة العمل بتکلیفه الشرعی،و هو هدایة الأمة،و الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر،و ذلک یجعل عملهم هذا بلا هدف معقول أو مقبول.و هذا هو العبث بعینه..

و قد حرص أبو ذر علی بیان أنه«رحمه اللّه»سیواصل العمل بوظیفته، و سیواصلون عبثهم إلی أن یلقی ربه..معتبرا أنه هو البر الذی یستریح بلقاء ربه،و هم مصداق الفاجر الذی یطلب الناس الراحة منه..

و علینا أن لا ننسی هذه اللفتة التی سجلها أبو ذر هنا حین قال:أخرجونی منکم إلیهم،و لم یقل أخرجونی من الشام أو من هذا البلد،لیشیر إلی هذه الصلة القویة التی تکونت بینه«رحمه اللّه»و بین الناس.حیث یصبح إخراجه من بینهم علی حد الإساءة لهم،کما هو،إساءة إلیه.

خطبة أبی ذر

أما خطبة أبی ذر فی ذلک الجمع الذی أحبه و تعلق به،و أراد أن یعبر عن هذا الحب بهذا النحو الذی عرفناه..فهی من أروع ما سمعناه و قرأناه عن أبی ذر،حیث تضمنت تذکیر ذلک الجمع،بأمور بالغة الأهمیة و الحساسیة بالنسبة إلیهم،و لذلک کانوا یرددونها معه،و یقرون بها بثقة و صراحة.و هی تلک المبانی العقائدیة الأساسیة،مشفوعة بالبشارة لکل فرد

ص :172

فرد برحمة اللّه تعالی و کرامته،بشرط أن لا یکون ظهیرا للمجرمین،و لا مصلحا لأعمال الظالمین،و لا معینا لهم.

و ذکر«رحمه اللّه»لهم:أن علیهم أن یجمعوا مع عباداتهم الغضب للّه إذا عصی فی الأرض،و أن لا یشتروا رضا أئمتهم بسخط الخالق.

و إن أحدثوا البدع فعلیهم أن یعیبوهم بذلک،و إن عذبوا،و حرموا، و تعرضوا للنفی و الإبعاد.

ثم أوصاهم بعدم الفرقة و الاختلاف..

و الإلتزام بهذه العناصر،و سلوک هذا الطریق هو مفتاح السعادة فی الدنیا و الآخرة..

رد أبی ذر علی تزلف کعب الأحبار

و قد حاول کعب الأحبار أن یتصید الفرصة،و یتزلف إلی عثمان،فبادر إلی الإعتراض علی أبی ذر فی أمر لا یرتاب أحد فی أن أبا ذر کان محقا فیه، و لا یصح الاعتراض علیه من أحد،فإن أبا ذر لم یزد علی أن أخبر عثمان بأن أباه لم یسمه عمروا،و هو صادق فی ذلک.

ثم أخبره:أن قول عثمان:لا قرب اللّه بعمرو عینا،إنما یلیق بمن عصی اللّه تعالی و خالفه،حیث قال له:«و لکن لا قرب اللّه من عصاه،و خالف أمره،و ارتکب هواه».و هو مصیب فی کلامه هذا کبد الحقیقة.

فما معنی أن یعترض کعب الأحبار علی هذا القول الصائب و الصحیح و الصادق؟!و لماذا یعتبره کلاما لا یلیق بمقام الخلیفة..و أی شیء رآه فی

ص :173

هذا الکلام یدعو إلی الإعتراض علی قائله؟!

إننا لا نجد تفسیرا لموقف کعب هذا إلا أنه أراد التحریض علی أبی ذر، و تعمیق الخلاف بینه و بین عثمان.و إرادة التزلف لعثمان بإظهار التأیید له، و شد أزره مقابل ذلک الصحابی الجلیل.

أبو ذر أعرف بکعب الأحبار

و قد یخطر ببال البعض:أن کعب الأحبار أسلم فی عهد عمر،و قد مضی علی إسلامه العدید من السنوات،فما معنی اتهامه بالیهودیة من قبل أبی ذر«رحمه اللّه»؟!

و نجیب:بأنه لا مانع من أن یتظاهر بعض الناس بالاسلام لأهداف مختلفة،منها ما یعود إلیه کشخص یحب جلب المنافع لنفسه،أو دفع بعض الأسواء عنها..و منها ما یکون هدفا شریرا،یدخل فی دائرة الکید الخفی، و التآمر علی الخط،أو علی الواقع السیاسی،أو الإجتماعی أو الأمنی،أو ما إلی ذلک.

و من الذی قال:إن کعبا لم یکن من هؤلاء أو أولئک؟!

و لا شک فی أن أبا ذر کان أقرب إلی معرفة أحوال کعب الأحبار منا.

بل إن قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«ما أقلت الغبراء،و لا أظلت الخضراء من ذی لهجة أصدق من أبی ذر»،یضطرنا للجزم بصحة ما أخبرنا به«رحمه اللّه»عن کعب الأحبار،لا سیما و هو یقسم علیه باللّه تبارک و تعالی.

ص :174

أبو ذر خرف و مجنون

و یستوقفنا قول عثمان لأبی ذر:قد خرفت و ذهب عقلک..ثم أمره بأن یخرجوه،و یرکبوه قتب ناقة بغیر وطاء،و أن ینخسوا به الناقة و یتعتعوه، و ینزلوه الربذة حیث لا أنیس له.

فأخرجوه متعتعا ملهوزا بالعصی،و أمر أن لا یشیعه أحد..

فأولا:فکیف یحکم عثمان علی أبی ذر بالخرف و الجنون،ثم ینزل به هذه العقوبات الشدیدة؟!

ألیس قد رفع القلم عن المجنون حتی یفیق؟! (1)،و هل یؤاخذ عاقل

ص :175


1- 1) الخصال للصدوق ص 175 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 45 و ج 28 ص 33 و(ط دار الإسلامیة)ج 1 ص 32 و ج 18 ص 317 و فتح الباری ج 12 ص 107 و عمدة القاری ج 20 ص 254 و مسند الشامیین ج 4 ص 344 و موارد الظمآن ج 5 ص 40 و نصب الرایة للزیلعی ج 5 ص 376 و معرفة السنن و الآثار ج 6 ص 402 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 7 ص 287 و صحیح ابن حبان ج 1 ص 355 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 1 ص 656 و مسند ابن الجعد ص 120 و شرح معانی الآثار ج 2 ص 74 و مسند أبی یعلی ج 7 ص 366 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 269 و 325 و ج 6 ص 57 و ج 8 ص 264 و ج 10 ص 317 و مجمع الزوائد ج 6 ص 251 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 6 ص 169 و ج 8 ص 21 و مستدرک الوسائل ج 1 ص 84 و ج 18 ص 3 و الإرشاد-

الشیخ الخرف؟!

ثانیا: لم نجد فی العقوبات الاسلامیة أن یلهز أحد بالعصی،(لهزه بالرمح:طعنه فی صدره)و أن یتعتعوه(أی أن یقلقوه و یزعجوه).و أن یرکب علی ناقة بغیر وطاء.و أن ینفی إلی حیث لا أنیس له.و أن تنخس الناقة التی یرکبها،و أن لا یشیعه أحد..

فکیف إذا کان هذا الذی یراد عقوبته بذلک کله،خرفا و ذاهب العقل، بنظر نفس ذلک الحاکم علیه بهذه العقوبات؟!..

البرکة بالرؤیة

و قد بکی أمیر المؤمنین«علیه السلام»لأجل ما یفعل بصاحب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لکنه بکاء المجاهدین العاملین،و الصامدین، الذین لا یفرطون بواجباتهم،و لا یتراجعون عن مواقف الحق مهما نالهم من الأذی و البلاء.

و قد بادر إلی وداع الرجل الوفی،و الصادق التقی،الذی یعلن بدوره

1)

-للمفید ج 1 ص 204 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 188 و الخلاف للطوسی ج 2 ص 41 و المبسوط للطوسی ج 7 ص 15 و مسند زید بن علی ص 326 و الأم للشافعی ج 5 ص 275 و المجموع للنووی ج 3 ص 6 و ج 4 ص 250 و ج 6 ص 253 و بحار الأنوار ج 40 ص 250 و ج 76 ص 87 و 88 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 347 و مصادر کثیرة أخری.

ص :176

أن البرکة تشمله برؤیة تلک الوجوه التی إذا رآها ذکر بها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و هذا معنی بالغ الدقة و الأهمیة،فیما یرتبط بالتبرک بالأنبیاء و الأوصیاء، و بأثارهم،و آثار التواصل معهم،حتی علی مستوی رؤیة وجوههم المبارکة..

أبو ذر یحبهم و لو قطع إربا إربا

و ذکرت الروایة:أن أبا ذر رفع یدیه إلی السماء و قال:اللهم إنی أحبهم.

و لو قطعت إربا إربا فی محبتهم ما زلت عنها،ابتغاء وجهک و الدار الآخرة..

إذن..فهذا هو السر الأعمق لما یواجهه أبو ذر،و هو حبه لعلی و أهل بیته«علیهم السلام»..لا سیما هو یعلن أنه غیر مستعد للتخلی عن محبتهم، و لو قطع إربا إربا،فعلی الذین یبالغون فی إلحاق الأذی به من أجل ذلک أن یعلموا أن ذلک لن یؤثر فی زعزعة هذه المحبة..

ثم ذکر«علیه السلام»أن محبته لهم لم تکن لاستجلاب منافع دنیویة، بل هی ابتغاء وجه اللّه و الدار الآخرة..فلا حیلة لأحد إذن فیها،و لا یمکن اقتلاعها بأیة وسیلة دنیویة..

ص :177

ص :178

الفصل السادس

اشارة

علی علیه السّلام فی وداع أبی ذر..

ص :179

ص :180

أبو ذر إلی الربذة

و ورد فی نهج البلاغة مایلی:

و من کلام له«علیه السلام»لأبی ذر«رحمه اللّه»لما خرج إلی الربذة:

یا أبا ذر،إنک غضبت للّه فارج من غضبت له.

إن القوم خافوک علی دنیاهم،و خفتهم علی دینک،فاترک فی أیدیهم ما خافوک علیه،و اهرب منهم بما خفتهم علیه.

فما أحوجهم إلی ما منعتهم،و ما أغناک عما منعوک.

و ستعلم من الرابح غدا،و الأکثر حسّدا.

و لو أن السماوات و الأرضین کانتا علی عبد رتقا ثم اتقی اللّه لجعل اللّه له منهما مخرجا،

و لا یؤنسنک إلا الحق،و لا یوحشنک إلا الباطل.

فلو قبلت دنیاهم لأحبوک،و لو قرضت منها لأمنوک (1).

ص :181


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 12 الخطبة رقم 130 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 252 و عیون الحکم و المواعظ للواسطی ص 552 و جامع-

قال المعتزلی:

واقعة أبی ذر«رحمه اللّه»و إخراجه إلی الربذة،أحد الأحداث التی نقمت علی عثمان.

و قد روی هذا الکلام أبو بکر أحمد بن عبد العزیز الجوهری فی کتاب «السقیفة»عن عبد الرزاق،عن أبیه،عن عکرمة،عن ابن عباس،قال:لما أخرج أبو ذر إلی الربذة،أمر عثمان،فنودی فی الناس:ألا یکلم أحد أبا ذر، و لا یشیعه.

و أمر مروان بن الحکم أن یخرج به(بغیر وطاء).

فخرج به،و تحاماه الناس إلا علی بن أبی طالب«علیه السلام»،و عقیلا أخاه،و حسنا و حسینا«علیهما السلام»،و عمارا(و المقداد بن الأسود،و عبد اللّه بن عباس)،فإنهم خرجوا معه یشیعونه.

فجعل الحسن«علیه السلام»یکلم أبا ذر،فقال له مروان:إیها یا حسن!ألا تعلم أن أمیر المؤمنین قد نهی عن کلام هذا الرجل!

(و فی نص ابن أعثم:و تقدم علی«علیه السلام»إلی أبی ذر فجعل یعزیه فیما قد نزل به،و یأمره بالصبر و الإحتساب إلی وقت الفرج.

قال:و تقدم مروان بن الحکم إلی علی«علیه السلام»فقال:ألیس قد

1)

-أحادیث الشیعة ج 14 ص 453 و الغدیر ج 8 ص 300 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 4 ص 113 و ج 8 ص 18 و نهج السعادة ج 4 ص 11 و حیاة الإمام الحسین للقرشی ج 1 ص 373.

ص :182

أمر أمیر المؤمنین أن لا یخرج أحد مع هذا الشیخ،و لا یشیعه أحد من الصحابة؟!).

فإن کنت لا تعلم فاعلم ذلک.

فحمل علی«علیه السلام»علی مروان فضرب بالسوط بین أذنی راحلته،و قال:تنح لحاک(نحاک)اللّه إلی النار!

(أو قال:إلیک عنا یا ابن الزرقاء،أمثلک یعترض علینا فیما نصنع)؟! (1).

فرجع مروان مغضبا إلی عثمان:فأخبره الخبر،فتلظی علی علی«علیه السلام».

و وقف أبو ذر فودعه القوم،و معه ذکوان مولی أم هانئ بنت أبی طالب.

قال ذکوان:فحفظت کلام القوم-و کان حافظا-فقال علی«علیه السلام»:یا أبا ذر،إنک غضبت للّه!إن القوم خافوک علی دنیاهم،و خفتهم علی دینک.فامتحنوک بالقلی،و نفوک إلی الفلا،و اللّه لو کانت السماوات و الأرض علی عبد رتقا،ثم اتقی اللّه لجعل له منها مخرجا.

یا أبا ذر لا یؤنسنک إلا الحق،و لا یوحشنک إلا الباطل.

ثم قال لأصحابه:و دعوا عمکم.

ص :183


1- 1) راجع:الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 159 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 376.

و قال لعقیل:ودع أخاک.

فتکلم عقیل،فقال:ما عسی أن نقول یا أبا ذر،و أنت تعلم أنا نحبک، و أنت تحبنا!فاتق اللّه،فإن التقوی نجاة،و اصبر فإن الصبر کرم،و أعلم أن استثقالک الصبر من الجزع،و استبطاءک العافیة من الیأس،فدع الیأس و الجزع.

ثم تکلم الحسن،فقال:یا عماه،لو لا أنه لا ینبغی للمودع أن یسکت، و للمشیع أن ینصرف،لقصر الکلام و إن طال الأسف،و قد أتی القوم إلیک ما تری،فضع عنک الدنیا بتذکر فراغها(قها)،و شدة ما اشتد منها برجاء ما بعدها،و اصبر حتی تلقی نبیک«صلی اللّه علیه و آله»و هو عنک راض.

ثم تکلم الحسین«علیه السلام»،فقال:یا عماه،إن اللّه تعالی قادر أن یغیر ما قد تری،و اللّه کل یوم هو فی شأن،و قد منعک القوم دنیاهم و منعتهم دینک،فما أغناک عما منعوک،و أحوجهم إلی ما منعتهم!

فأسال اللّه الصبر و النصر،و استعذ به من الجشع و الجزع،فإن الصبر من الدین و الکرم،و إن الجشع لا یقدم رزقا،و الجزع لا یؤخر أجلا.

ثم تکلم عمار«رحمه اللّه»مغضبا،فقال:لا آنس اللّه من أوحشک،و لا آمن من أخافک.أما و اللّه لو أردت دنیاهم لأمنوک،و لو رضیت أعمالهم لأحبوک،و ما منع الناس أن یقولوا بقولک إلا الرضا بالدنیا،و الجزع من الموت،مالوا إلی ما سلطان جماعتهم علیه،و الملک لمن غلب،فوهبوا لهم دینهم،و منحهم القوم دنیاهم،فخسروا الدنیا و الآخرة،ألا ذلک هو الخسران المبین!

ص :184

فبکی أبو ذر«رحمه اللّه»،و کان شیخا کبیرا،و قال:رحمکم اللّه یا أهل بیت الرحمة!إذا رأیتکم ذکرت بکم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ما لی بالمدینة سکن و لا شجن غیرکم،

إنی ثقلت علی عثمان بالحجاز،کما ثقلت علی معاویة بالشام،و کره أن أجاور أخاه و ابن خاله بالمصرین،فأفسد الناس علیهما،فسیرنی إلی بلد لیس لی به ناصر و لا دافع إلا اللّه.

و اللّه ما أرید إلا اللّه صاحبا،و ما أخشی مع اللّه وحشة (1).

و رجع القوم إلی المدینة(فأرسل إلیه عثمان،فدعاه)،فجاء علی«علیه السلام»إلی عثمان،فقال له:ما حملک علی رد رسولی،و تصغیر أمری؟!

فقال علی«علیه السلام»:أما رسولک،فأراد أن یرد وجهی فرددته، و أما أمرک فلم أصغره.

قال:أما بلغک نهیی عن کلام أبی ذر؟!

قال:أو کلما أمرت بأمر معصیة أطعناک فیه؟!

ص :185


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 252-254 و بحار الأنوار ج 22 ص 441- 413 و 435-437 و روضة الکافی ص 206 و 208 و منهاج البراعة ج 8 ص 249 و ج 16 ص 302 و نهج السعادة ج 1 ص 168 و الغدیر ج 8 ص 301 و 302 و السقیفة و فدک للجوهری ص 78-80 و الدرجات الرفیعة ص 248 و 249 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 602-604.

قال عثمان:أقد مروان من نفسک.

قال:مم ذا؟!

قال:من شتمه،و جذب راحلته.

قال:أما راحلته فراحلتی بها،و أما شتمه إیای،فو اللّه لا یشتمنی شتمة إلا شتمتک مثلها،لا أکذب علیک.

(أو قال:و أما الشتیمة،فو اللّه لئن شتمنی مروان لا شتمته،لأن مروان لیس لی بکفؤ فأشاتمه) (1).

فغضب عثمان،و قال:لم لا یشتمک!کأنک خیر منه!

قال علی«علیه السلام»:أی و اللّه و منک!

ثم قام فخرج.

فأرسل عثمان إلی وجوه المهاجرین و الأنصار،و إلی بنی أمیة،یشکو إلیهم علیا«علیه السلام»،

فقال القوم:أنت الوالی علیه،و إصلاحه أجمل.

قال:وددت ذاک.

فأتوا علیا«علیه السلام»،فقالوا:لو اعتذرت إلی مروان و أتیته!

فقال:کلا،أما مروان فلا آتیه و لا أعتذر منه،و لکن إن أحب عثمان أتیته.

فرجعوا إلی عثمان،فأخبروه.

ص :186


1- 1) راجع:الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 159 و 160 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 376.

فأرسل عثمان إلیه،فأتاه و معه بنو هاشم،فتکلم علی«علیه السلام»، فحمد اللّه و أثنی علیه،ثم قال:أما ما وجدت علیّ فیه من کلام أبی ذر و وداعه،فو اللّه ما أردت مساءتک،و لا الخلاف علیک،و لکن أردت به قضاء حقه.

و أما مروان فإنه اعترض،یرید ردی عن قضاء حق اللّه عز و جل، فرددته رد مثلی مثله.

و أما ما کان منی إلیک،فإنک أغضبتنی،فأخرج الغضب منی ما لم أرده.

فتکلم عثمان،فحمد اللّه و أثنی علیه،ثم قال:أما ما کان منک إلی فقد و هبته لک،و أما ما کان منک إلی مروان،فقد عفا اللّه عنک،و أما ما حلفت علیه فأنت البر الصادق،فأدن یدک.فأخذ یده فضمها إلی صدره.

فلما نهض قالت قریش و بنو أمیة لمروان:أأنت رجل؟!جبهک علی، و ضرب راحلتک،و قد تفانت وائل فی ضرع ناقة،و ذبیان و عبس فی لطمة فرس،و الأوس و الخزرج فی نسعة!

أفتحمل لعلی«علیه السلام»ما أتاه إلیک؟!

فقال مروان:و اللّه لو أردت ذلک لما قدرت علیه (1).

ص :187


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 252-255 و الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 159 و راجع کلماتهم«علیهم السلام»فی وداع أبی ذر فی:بحار الأنوار ج 22 ص 411-414 و 435-437 و روضة الکافی ص 206-208 و کتاب-
و فی نص آخر

فشکا مروان إلی عثمان ما فعل به علی«علیه السلام»،فقال عثمان:یا معشر المسلمین!من یعدونی(یعذرنی)من علی؟

رد رسولی عما وجهته له،و فعل و فعل،و اللّه لنعطیه(لنعطینه)حقه.

فلما رجع علی استقبله الناس و قالوا:إن أمیر المؤمنین علیک غضبان لتشییعک أبا ذر!.

فقال علی«علیه السلام»:غضب الخیل علی اللجم.

فلما کان بالعشی و جاء عثمان،فقال له:ما حملک علی ما صنعت بمروان؟و لم اجترأت علیّ،و رددت رسولی و أمری؟!

فقال:أما مروان فاستقبلنی بردی(یردنی)فرددته عن ردی،و أما أمرک فلم أرده.

فقال عثمان:ألم یبلغک أنی قد نهیت الناس عن أبی ذر و عن تشییعه؟!.

فقال علی«علیه السلام»:أو کلما أمرتنا به من شیء نری طاعة اللّه و الحق فی خلافه اتبعنا فیه أمرک،لعمرو اللّه ما نفعل.

فقال عثمان:أقد مروان.

قال:و مم أقیده؟!

1)

-الأربعین للشیرازی ص 602-604 و الغدیر ج 8 ص 301-303 و السقیفة و فدک للجوهری ص 78-81 و الدرجات الرفیعة ص 248-250.

ص :188

قال:ضربت بین أذنی راحلته،و شتمته،فهو شاتمک،و ضارب بین أذنی راحلتک!!.

قال علی«علیه السلام»:أما راحلتی فهی تلک،فإن أراد أن یضربها کما ضربت راحلته فعل،و أما أنا فو اللّه لئن شتمنی لأشتمنک بمثله بما لا أکذب فیه،و لا أقول إلا حقا.

قال عثمان:و لم لا یشتمک إذا شتمته،فو اللّه ما أنت بأفضل عندی منه!

فغضب علی«علیه السلام»و قال:ألی تقول هذا القول؟!و بمروان تعدلنی؟!!!

فأنا و اللّه أفضل منک،و أبی أفضل من أبیک،و أمی أفضل من أمک، و هذه نبلی قد نثلتها،و هلم،فانثل نبلک.

فغضب عثمان،و احمر وجهه،و قام فدخل.

و انصرف علی«علیه السلام»،فاجتمع إلیه أهل بیته،و رجال المهاجرین و الأنصار.

فلما کان من الغد،و اجتمع الناس إلی عثمان،شکا إلیهم علیا«علیه السلام»و قال:إنه یعیبنی،و یظاهر من یعیبنی-یرید بذلک أبا ذر و عمارا و غیرهما-فدخل الناس بینهما حتی اصطلحا.

و قال علی«علیه السلام»:و اللّه ما أردت بتشییعی أبا ذر إلا اللّه تعالی (1).

ص :189


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 180-184 و مروج الذهب(تحقیق شارل بلا)ج 3 ص 84 و 85 و 86.

و نقول:

سنحاول هنا أیضا أن نقتصر علی لمحات یسیرة،مما یرتبط بأمیر المؤمنین«علیه السلام»و نحن علی یقین من أن کلماته«علیه السلام»قد تضمنت الکثیر من الحقائق التی تحتاج إلی الکثیرین من جهابذة العلم، للکشف عن بعض جوانبها من خلال دراسات معمقة،و تضافر جهود، و تأمل و تدبر یلیق بکلام أمیر المؤمنین«علیه السلام»،الذی هو فوق کلام المخلوق،و دون کلام الخالق.

و ما نود الإشارة إلیه هو الأمور التالیة:

إساءات مروان

إن علیا«علیه السلام»لم یظلم مروان حین طرده،و ضرب بالسوط بین أذنی راحلته.لکی تتحیر و ترتبک،و یرتبک مروان معها.

أولا: لأن مروان کان یعین علی معصیة اللّه،فی منع الناس من أداء حق أبی ذر،و فی ترحیله و نفیه بغیر حق.

ثانیا: لأن مروان یعترض علی الإمام المعصوم المنصوب من قبل اللّه تعالی،مع أن واجبه التسلیم له.

ثالثا: لأن مروان قد أساء للإمام الحسن«صلوات اللّه و سلامه علیه»، و توعده و تهدده بما لا یلیق بمقامه«علیه السلام»،حین قال له-قبل أن یکلم أباه علیا«علیه السلام»:إیها حسن،ألا تعلم أن أمیر المؤمنین قد نهی عن کلام هذا الرجل؟!فإن کنت لا تعلم فاعلم ذلک..

رابعا:إن مروان طرید رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و لعینه،إنما

ص :190

تصرف من عند نفسه،لا بأمر من أحد،و کان علیه أن یراجع عثمان فی ذلک،و لا یرضی منه بتکلیفه بمهمة تتضمن التعدی علی الذین طهرهم اللّه بنص کتابه،و منعهم من ممارسة حریاتهم،التی جعلها اللّه تعالی لهم،فلما لم یفعل ذلک،کان لا بد من زجره،و تعریفه بموقعه و موقع غیره الطبیعی الذی لا یحق له و لهم أن یتجاوزوه..

إلیک عنا یا ابن الزرقاء

إن مروان وضع نفسه فی موقع الآمر الناهی،و لیس هذا الموقع لأمثال مروان،فإنه من أبناء الطلقاء.و من أبناء الزنا،و قد نسب مروان إلی الحکم، کما نسب عمرو بن العاص إلی أبیه.إذ کان مروان لا یعرف له أب (1).

و أمه هی الزرقاء بنت علقمة بن صفوان الکنانیة.

(قیل:اسمها آمنة (2).

ص :191


1- 1) تذکرة الخواص ج 2 ص 47 عن الأصمعی،عن ابن إسحاق،و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 39.
2- 2) تاریخ مدینة دمشق ج 11 ص 413 و ج 34 ص 312 و ج 38 ص 331 و ج 57 ص 225 و 232 و 233 و 235 و 237 و 277 و 256 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 199 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 392 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 35 و طبقات خلیفة بن خیاط ص 405 و إکمال الکمال ج 2 ص 124 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 315 و مختصر تاریخ دمشق ج 24 ص 172 و تذکرة الخواص ج 2-

و قیل:أرنب (1).

و کانت تسمی:أم حبتل الزرقاء (2)).

و کانت من البغایا فی الجاهلیة.

و کانت لها رایة مثل رایة البیطار تعرف بها (3).

و کان یعیر بها عبد الملک و غیره من بنی مروان (4).

و مما یدل علی تعییر مروان و أبنائه بها

1-أنه لما رد عثمان الحکم بن أبی العاص،و شق ذلک علی المسلمین،

2)

-ص 46 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 148 و تهذیب الکمال ج 27 ص 388 و تهذیب التهذیب ج 10 ص 82 و کتاب المحبر للبغدادی ص 22 و التنبیه و الإشراف ص 266 و الکامل فی التاریخ ج 4 ص 193 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 475 و الإصابة ج 6 ص 323 و تاریخ الإسلام للذهبی(حوادث سنة 61- 80).

ص :192


1- 1) جمهرة أنساب العرب لابن حزم ص 87.
2- 2) تذکرة الخواص ج 2 ص 47 عن الأصمعی،عن ابن إسحاق،و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 39.
3- 3) تذکرة الخواص ج 2 ص 47 عن الأصمعی،عن ابن إسحاق،و راجع:الغدیر ج 10 ص 219 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 39.
4- 4) جمهرة أنساب العرب لابن حزم ص 87.

حتی امتنع جماعة من الصحابة عن الصلاة خلف عثمان لذلک (1)،و أنکرت عائشة ذلک أیضا،و أمرت بقتل عثمان..جاء إلیها مروان یعاتبها،فقالت له:أخرج یا ابن الزرقاء.إنی أشهد علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أنه لعن أباک و أنت فی صلبه (2).

2-إن الإمام الحسین«علیه السلام»قال لمروان،حین بلغه أنه فی خطبته قد وقع فی علی«علیه السلام»:«یا ابن الزرقاء،أنت الواقع فی علی» (3).

ص :193


1- 1) تذکرة الخواص ج 2 ص 49 و أشار المعلق علیه فی هامشه إلی مصادر عدیدة، و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 39.
2- 2) تذکرة الخواص ج 2 ص 51.و راجع:شرح الأخبار ج 2 ص 158 و العمدة لابن البطریق ص 454 و عین العبرة فی غبن العترة ص 52 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 364 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 1 ص 360 و الفایق فی غریب الحدیث للزمخشری ج 3 ص 398 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 150 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 3 ص 281 و الإنصاف فیما تضمنه الکشاف ج 3 ص 522 و تفسیر الثعلبی ج 9 ص 13 و تفسیر النسفی ج 4 ص 139 و التفسیر الکبیر للرازی ج 28 ص 23 و أسد الغابة ج 2 ص 34 و الإصابة ج 2 ص 92 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 4 ص 148 و السیرة الحلبیة (ط دار المعرفة)ج 1 ص 510 و بناء المقالة الفاطمیة ص 251.
3- 3) مناقب آل أبی طالب(ط الحیدریة)ج 3 ص 184 و بحار الأنوار ج 43 ص 344.

و فی نص آخر:أنه قال له:«یا ابن الزرقاء،و یا ابن آکلة القمل،أنت الواقع فی علی» (1).

3-و حین أبدی مروان انزعاجه من تسمیة الإمام الحسین«علیه السلام»أکثر من ولد واحد باسم علی«علیه السلام»،و بلغ ذلک الإمام الحسین«علیه السلام»قال:«ویلی علی ابن الزرقاء،و دباغة الأدم،لو ولد لی مئة،لأحببت أن لا أسمی أحدا منهم إلا علیا» (2).

4-و الأهم من ذلک کله:ما ذکره هشام بن محمد الکلبی،عن محمد بن إسحاق،من أن مروان حین کان والیا علی المدینة بعث رسولا إلی الإمام الحسن«علیه السلام»،فقال له:یقول لک مروان:«أبوک الذی فرق الجماعة،و قتل أمیر المؤمنین عثمان،و أباد العلماء و الزهاد-یعنی الخوارج- و أنت تفخر بغیرک،فإذا قیل لک:من أبوک؟

ص :194


1- 1) تفسیر فرات ص 253 الحدیث رقم(345)و بحار الأنوار ج 44 ص 211 و العوالم،(الإمام الحسین«علیه السلام»)للبحرانی ص 89 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 594.
2- 2) الکافی ج 6 ص 19 و بحار الأنوار ج 44 ص 211 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 21 ص 395 و(ط دار الإسلامیة)ج 15 ص 128 و العوالم،الإمام الحسین«علیه السلام»للبحرانی ص 89 و جامع أحادیث الشیعة ج 21 ص 339 و 340 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 448 و موسوعة أحادیث أهل البیت «علیهم السلام»للنجفی ج 12 ص 243.

تقول:خالی الفرس.

فجاء الرسول إلی الحسن،فقال له:یا أبا محمد!إنی أتیتک برسالة ممن یخاف سطوته،و یحذر سیفه،فإن کرهت لم أبلغک إیاها،و وقیتک بنفسی.

فقال الحسن«علیه السلام»:لا،بل تؤدیها،و نستعین علیه باللّه،فأداها.

فقال له:تقول لمروان:إن کنت صادقا فاللّه یجزیک بصدقک،و إن کنت کاذبا،فاللّه أشد نقمة.

فخرج الرسول من عنده،فلقیه الحسین«علیه السلام»،فقال:من أین أقبلت؟

فقال:من عند أخیک الحسن.

فقال:و ما کنت تصنع؟!

قال:أتیت برسالة من عند مروان.

فقال:و ما هی؟!

فامتنع الرسول من أدائها.

فقال:لتخبرنی،أو لأقتلنک!(و فی نص ابن سعد عن عمیر بن إسحاق:

لآمرنّ بک،فلتضربن حتی لا تدری متی رفع عنک.

فقال:ارجع.

فرجع،فلما رآه الحسن قال:أرسله.

قال:إنی لا أستطیع.

قال:لم.

ص :195

قال:إنی قد حلفت.

قال:قد لج فأخبره الخ..)

و عند محمد بن إسحاق:لتخبرنی أو لأقتلنک،فسمع الحسن،فخرج و قال لأخیه:خل عن الرجل.

فقال:لا و اللّه حتی أسمعها.

فأعادها الرسول علیه،فقال:قل له:«یقول لک الحسین بن علی،و ابن فاطمة:یا ابن الزرقاء،و الداعیة إلی نفسها بسوق ذی المجاز،صاحبة الرایة بسوق عکاظ،و یا ابن طرید رسول اللّه و لعینه،إعرف من أنت،و من أبوک، و من أمک.

فجاء الرسول إلی مروان،فأعاد علیه ما قالا،و قال له:ارجع إلی الحسن و قل له:أشهد أنک ابن رسول اللّه،و قل للحسین:أشهد أنک ابن علی بن أبی طالب.

فجاء الرسول إلیهما و أدی.

فقال الحسین«علیه السلام»له:قل له:کلاهما لی،و رغما» (1).

5-علی أن نفس وصف إنسان بأنه أزرق لم یکن مرضیا..بل کان هذا

ص :196


1- 1) تذکرة الخواص ج 2 ص 45 و 46 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 38 و 39 و الطبقات الکبری لابن سعد ج ص 33 رقم(227)من القسم الذی لم یطبع من الطبقات.

الوصف من صفات الذم عند العرب (1).

و قد ورد ذم الإنسان الأزرق فی الشرع الشریف أیضا،فراجع (2).

و قال الإمام الحسن لمعاویة:لعمرو اللّه یا أزرق ما شتمنی غیرک (3).

و بعد ما تقدم نقول:

إن من کان بهذا المستوی من المهانة و الضعة.و هو لعین رسول اللّه

ص :197


1- 1) راجع:فیض القدیر ج 4 ص 94 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 288 و المبسوط للسرخسی ج 9 ص 126 و بحار الأنوار ج 1 ص 153 و ج 13 ص 213 و ج 28 ص 237 و ج 35 ص 336 و ج 49 ص 252 و ج 72 ص 178 و ج 83 ص 224 و ج 84 ص 275 و وفیات الأعیان ج 7 ص 38 و تفسیر البیضاوی ج 4 ص 70 و تفسیر أبی السعود ج 6 ص 41 و تفسیر الآلوسی ج 16 ص 260 و قصص الأنبیاء للجزائری ص 306 و مجمع البحرین ج 2 ص 275 و المیزان ج 14 ص 209.
2- 2) راجع:المحاسن للبرقی ج 1 ص 113 و ثواب الأعمال ص 238 و(منشورات الشریف الرضی)ص 267 و جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 446 و مستدرک سفینة البحار ج 3 ص 69 و ج 6 ص 133 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 3 ص 260 و الخصال للصدوق ج 1 ص 54 و 107 و 138 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 224 و بحار الأنوار ج 93 ص 151 و ج 69 ص 210 و ج 72 ص 345 و ج 76 ص 29 و 68 و ج 101 ص 79 و ج 5 ص 277.
3- 3) الإحتجاج ج 2 ص 23 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 455 و بحار الأنوار ج 44 ص 73.

«صلی اللّه علیه و آله».و لا یعرف من أبوه.و أمه من ذوات الرایات بسوق عکاظ.و هی زرقاء،تأکل القمّل،و تدبغ الأدم.و من ذوات الرایات بذی المجاز.و لها رایة مثل رایة البیطار تعرف بها..إن شخصا کهذا لیس له أن یتوثب علی أهل بیت العصمة و الطهارة،و أن یمنعهم من أداء حقوق اللّه و حقوق الناس.فضلا عن أن یرشح نفسه لمقام سیاسة العباد،و الأمر و النهی،و الهیمنة علی قرار الأمة،و یتحکم بمصیرها و مستقبلها..و التدخل فیما لا یعنیه.فلا بد من ذکر أمه و أبیه لیعرف حده فیقف عنده..

و هو قول الإمام الحسین«علیه السلام»له،حین تعدی طوره و وقع فی أمیر المؤمنین و سید الوصیین«علیه السلام»،حسبما تقدم.

لفتات لا بد منها

تضمنت روایة ابن إسحاق الآنفة الذکر أمورا تحتاج إلی توضیح،أو تصحیح..مثل:

1-إن الحسین«علیه السلام»هدد الرسول بالقتل،أو بالضرب الشدید،إن لم یصرح له بمضمون الرسالة التی جاء بها،فإنه لا مبرر للتهدید بهذا..و لم یکن هذا من شیم الحسین و أهل البیت«علیهم السلام»، فإن کان قد حصل شیء من ذلک،فهو أن یکون قد أخذ الطریق علی الرسول،و حلف أن لا یدعه حتی یبلغه الرسالة.

و ربما یتأید هذا الإحتمال،بالإضافة إلی ما ذکرناه:بأن الرسول قال للإمام الحسین«علیه السلام»:أتیت برسالة من عند مروان.و ذلک یشعر بأن الرسالة لا تختص بالإمام الحسن«علیه السلام»،و أن للإمام الحسین

ص :198

«علیه السلام»حق فیها،فلماذا یرید الرسول أن یمنعه حقه..

فإن کان الأمر کذلک،فلا بد للإمام الحسین«علیه السلام»من أن یبعث بجوابه مع نفس هذا الرسول،و أن لا یمکنه من العودة إلی مروان بدون ذلک،لأن ذلک قد یلحق ضررا بالإمام«علیه السلام»،أو بقضیة تعنیه.فیحق له فی هذه الحال أن یحتجزه حتی یعرف الرسالة،و یرد جوابها.

و بهذا یتضح:أنه لم یکن من المصلحة تخلیة سبیل الرسول،ثم دخول الإمام إلی أخیه لیسمع منه،لأن الغرض یفوت بذلک.

2-إن مروان یعتبر الخوارج زهادا و علماء..و قد ذکرنا فی کتابنا:علی «علیه السلام»و الخوارج:أن ذلک غیر صحیح..و إذا کان مروان یمتدح الخوارج هنا،کیدا منه لعلی«علیه السلام»،فإنه لم یکن یدری أن الحکم الأموی سیتهاوی تحت ضربات الخوارج أنفسهم،و ضربات العباسیین.

3-و أما أن الإمام الحسن«علیه السلام»یفخر بغیره،فإن القرآن کآیة المباهلة و التطهیر،و سورة هل أتی،و سوی ذلک.و کذلک التاریخ،و کلمات الرسول«صلی اللّه علیه و آله»فی حق الإمام الحسن«علیه السلام»، و الصفوة المعصومة من أهل البیت«علیهم السلام»یکذب مروان فی مقولته هذه،و سواها من مقولات أهل الباطل ممن هم علی شاکلته ممن مضی و من غبر،منهم و من غیرهم..

4-و جوابا الإمامین الحسنین«علیهما السلام»لمروان کلاهما مطلوب..و لیس فی أی منهما قصور عن المراد..لکن الفرق هو أن الإمام الحسین«علیه السلام»اتخذ صفة الناصر للمظلوم.مؤثرا کسر شوکة

ص :199

الظالم،و سحق طغیانه و کبره و عتوه.وفق المعاییر الدینیة و العقلیة الصحیحة.أما الإمام الحسن«علیه السلام»فقد احتفظ بصفة الإمام المعتدی علیه،و المظلوم الذی یرید أن یخاطب الفطرة و الوجدان و الضمیر.

مفسحا بذلک المجال للناس لتقییم الأمور بهدوء و موضوعیة و إنصاف.

5-بالنسبة لما ذکرته روایة محمد بن إسحاق،من أن الإمام الحسن «علیه السلام»قال لأخیه:خلّ عن الرجل.

فقال الإمام الحسین«علیه السلام»:لا و اللّه،حتی أسمعها..نقول:

لعل الأقرب إلی الإعتبار،و إلی طبیعة التعامل بین الإمامین«علیهما السلام»،هو ما ذکرته الروایة الأخری،من أن الإمام الحسین«علیه السلام» قال لأخیه:إنی لا أستطیع.

قال:لم.

قال:إنی قد حلفت.

6-إن مروان حین شهد بأن الإمام الحسین،ابن علی«علیهما السلام»، و أن الحسن«علیه السلام»،ابن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أراد أن یتهم علیا«علیه السلام»بالتشدد،و العنف،و أنه علی خلاف ما کان علیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من السماحة و الرصانة،و التوازن..

و لکن الإمام الحسین«علیه السلام»أفشل خطته،و أبطل کیده،حین قال:قل له،کلاهما لی،و رغما!!لأن عنف علی«علیه السلام»إنما هو فی نصرة الحق،و سحق الباطل و محقه،و هذا ما یثلج صدر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،الذی یعفو و یصفح عن المخطئین النادمین،و یسامح أصحاب

ص :200

الزلات إذا جاؤوا تائبین معترفین..و کذلک کان علی«علیهم السلام»، و أهل بیته و شیعته.

بل هم یصفحون حتی عن غیر النادمین أیضا،فقد صفح«علیهم السلام»عن مروان بالذات فی حرب الجمل بشفاعة نفس الحسنین «صلوات اللّه علیهما».

هل هی إجراءات رادعة؟!

إن نفی أبی ذر إلی الشام ثم إعادته إلی المدینة علی ذلک النحو القبیح و الشنیع،حتی کادت نفسه أن تتلف،ثم نفیه إلی الربذة،و النداء فی الناس بأن لا یکلموه و لا یشیعوه،إخراجه إلیها بغیر وطاء-إن ذلک-لا یهدف لمجرد إبعاد أبی ذر عن الناس،حتی لا یسمعوا منه ما یفسدهم علی الحاکم، إذ لو کان الهدف هو ذاک لاکتفوا بمجرد ترحیل أبی ذر،حتی لا یسمع الناس صوته،و لا یتمکن من بث ما یحذرون منه فیهم.

بل کان هناک هدفان آخران أیضا،هما

1-التشفی من أبی ذر،و مواجهته بالمزید من المکروه..و الأذی الروحی له،و لمن یتعاطفون معه،أو یعتقدون أنهم وراءه.

2-أن یری الناس ما یعانیه أبو ذر من آلام،و ما یواجهه من مصائب و مصاعب،لکی لا تسول لأحد نفسه الإقتداء به،و محاکاته فی سلوکه و مواقفه.

و قد کان أبو ذر شخصیة کبیرة جدا عند رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :201

و آله»،و ربما لم یکن أحد یبلغ هذا المقام بعد علی و الحسنین«علیهم السلام» سوی سلمان،و إن کانت لعمار و المقداد مکانتهما المتمیزة أیضا.

فإذا کانت الأمور قد بلغت بهذا الرجل العظیم،إلی هذا الحد،و هذا هو مصیره،و هذه هی حاله و مآله..فهل یمکن تصور مقدار و کیفیات البطش الذی سیواجهه،أی کان من الناس..لو أنه قلد أبا ذر فی بعض مواقفه؟!

لو أن الناس قاموا بما یجب

و لو أن الناس قاموا بما یجب علیهم انطلاقا من قاعدة:لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق.و من قاعدة:أو کلما أمرت بأمر معصیة أطعناک فیه؟!

نعم..لو عمل الناس کلهم بواجبهم تجاه أبی ذر،و فعلوا کما فعل علی و الحسنان«علیهم السلام»،و ابن جعفر،و ابن عباس،و المقداد،و عمار، و عقیل،لم یجرؤ عثمان و لا غیره علی توجیه کلمة لوم لأبی ذر،فضلا عن أن یتجرأ علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»..و لکانوا عضدا و سندا قویا یمکّن علیا«علیه السلام»من دفع الظلم عن أبی ذر،و عن عمار،و ابن مسعود،بل کان سیتمکن من دفع کل ظلم،و تعد علی الحق و أهله.

و لا یستطیع أحد أن یعتذر بأن علیا«علیه السلام»کان مرهوب الجانب،و لم یکن غیره کذلک،.فإن عمارا،و المقداد،و سواهما لم یکونوا کذلک،و قد رأیناهم یبادرون إلی القیام بواجب الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر،و یبادرون إلی أداء حق أبی ذر..

و قد لحق بعمار من قبل عثمان الکثیر من الأذی،حتی لقد داس بطنه حتی

ص :202

فتقه،و کان بصدد نفیه إلی نفس المکان الذی نفی إلیه أبا ذر،و مات فیه..

فارج من غضبت له

لا یمکن أن تجد کلاما أدق و أعمق،و أوفق بالحال فی هذه المناسبة غیر ما قاله هؤلاء الصفوة الأخیار،و الأبرار الأطهار فی وداعهم لهذا الشیخ التقی.الذی غضب للّه تبارک و تعالی.

و حین نقرأ الفقرة الأولی من کلمات أمیر المؤمنین«علیه السلام»هنا نجده یتحدث فیها عن الرجاء،و عن الذی ینبغی أن یتعلق الرجاء به، فبین:أن الحال التی انتهی إلیها أبو ذر،قد تطرح سؤالا عن الرجاء و الیأس،و لأیهما تکون الغلبة،فقرر«علیه السلام»:أن الرجاء و التوقع هو الأساس،لا القنوط و الیأس،و لا التمنی،لغیر الممکن.

و هذا ینسجم مع الحقیقة القرآنیة التی تربط الیأس بالکفر فی قوله تعالی: إِنَّهُ لاٰ یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّٰهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکٰافِرُونَ (1).و التمنی یتناغم مع هذا الیأس،و یتنامی أو یتضاءل فی کنفه.

و ربط الرجاء بالإیمان فی قوله تعالی: وَ تَرْجُونَ مِنَ اللّٰهِ مٰا لاٰ یَرْجُونَ (2).

و هو إنما یتنامی فی ظل الإعتقاد باللّه القادر العلیم و الحکیم،و الرؤوف الرحیم،حیث یجد الغنی به تعالی..فلا یشعر بفقدان أی شیء،لأنه یلجأ

ص :203


1- 1) الآیة 87 من سورة یوسف.
2- 2) الآیة 104 من سورة النساء.

للمالک الحقیقی،و القادر علی کل شیء..و الواهب لکل شیء.وفق ما تقتضیه حکمته تبارک و تعالی..

و أقوی کلمة یمکن أن تقال فی هذه اللحظات التی قد یشعر فیها المخلدون إلی الأرض من أهل الدنیا و طلابها:أن أبا ذر قد هزم فیها..و فقد الملاذ و الملجأ،و السند.و هی هذه الکلمة التی تعکس الصورة الواقعیة للإنسان المؤمن،و توضح:أن الذین اضطهدوا أبا ذر هم الذین لا ملاذ لهم،و لا رجاء..و هم الأخسرون أعمالا اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً (1).

الغربة سعادة..و الغنی فی الفقر

ثم إنه«علیه السلام»أوضح:أن غربة أبی ذر من شأنها أن تمکنه من الإحتفاظ بأغلی ما فی هذا الوجود.و هذه هی سعادته و انسه،و غبطته، وقوته،و غناه.

و لو أنه لم یهرب من أولئک الناس،و لم یعتزلهم لفقد کل شیء..فقد ما فیه غناه،و سعادته،و قوته،و مستقبله..ألا و هو دینه،و سیبقی الذین اضطهدوه فی فقرهم،و فی حاجتهم و فی ضعفهم.

و لذلک قال له علی«علیه السلام»:و اهرب منهم بما خفتهم علیه،فما أحوجهم إلی ما منعتهم،و ما أغناک عما منعوک..

ص :204


1- 1) الآیة 104 من سورة مریم.

و قال:لا یؤنسنک إلا الحق،و لا یوحشنک إلا الباطل.

من الرابح..و الأکثر حسّدا؟!

و من الواضح:أن الأمور بخواتیمها و غایاتها.و الکل یطلب السعادة و النجاح،و الفلاح فی الدنیا و الآخرة،غیر أن هناک من یصل إلی ذلک، و هناک من یخیب سعیه..لأن بلوغ الغایة یحتاج إلی منطلقات صحیحة،و إلی جهد و تعب.و إلی وسائل قادرة علی إیصاله..

فإذا کانت السعادة الحقیقیة فی الدنیا و الآخرة تحتاج إلی نیل رضا اللّه تعالی،من خلال الإلتزام بأحکامه،و إقامة و نصرة دینه،و العمل بالحق الذی بینته تعالیمه،و هدت إلیه الفطرة السلیمة،التی أودعها فیه،و قاده إلیه العقل الذی و هبه إیاه..فإن من تخلف عن ذلک و خالف لا یمکن أن ینال مبتغاه،و سیسقط فی حلبة السباق بین أنیاب سباع الأهواء و الشهوات، و الشبهات،و البغی،و الباطل..و ما أکثر هؤلاء الذین سیحسدون من وصل إلی الغایة،و بلغ خط النهایة..

التقوی تحل العقدة

إن الأزمات و الشدائد التی یواجهها الناس عادة قد تکون من النوع الذی یکون الخیار فیه للشخص نفسه،فإن اختار لها أن تستمر استمرت، و إن اختار إیقافها وقفت،و ذلک إما بإزالتها بصورة مباشرة،أو بإزالة أسبابها..

و قد تکون من النوع الذی یکون الخیار فی بقائه أو توقفه بید غیره،

ص :205

کالعدوان أو الظلم الذی یورده البشر الأقویاء علی غیرهم من الضعفاء..

فلا تزول إلا بقرار من ذلک الظالم أو المعتدی نفسه،أو بتسلط من هو أقوی منه علیه،و منعه من ذلک.

و لکن أمیر المؤمنین«علیه السلام»قدم قراءة مختلفة لهذا الأمر حین قرر لأبی ذر:أن زوال ما یرد علیه من ظلم و حیف و عدوان لا یحتاج لاختیار المعتدین و الظالمین،بل یمکن للمظلوم نفسه أن یزیله عن نفسه، فإن تقوی المظلوم نفسه،و مراقبته إیاه و طلبه رضاه فی کل فعل و ترک، و الحضور الدائم فی مواقع رضاه سوف ینشأ عنها و عنه تدخل إلهی یزیل ذلک التعدی،و یدفع ذلک الظلم.مهما عظم و عنف،و مها اشتدت تلک الأزمة،إلی حد أن أصبحت السماوات و الأرضون علی عبد رتقا،حیث تنسد أبواب الخلاص بصورة تامة و نهائیة.

فتقوی المظلوم للّه ینشأ منها فتق السماوات و الأرض،و أن یجعل اللّه تعالی له منهما مخرجا،به یکون الفرج له.

و بنحو آخر من البیان نقول

قال تعالی: وَ مٰا أَصٰابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ (1).

و قال: ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِی النّٰاسِ (2).ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت أیدی الناس.

ص :206


1- 1) الآیة 30 من سورة الشوری.
2- 2) الآیة 41 من سورة الروم.

و قال: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُریٰ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ بَرَکٰاتٍ مِنَ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ (1).

و آیات کثیرة أخری تدل کلها علی أن التقوی تؤثر فی الصلاح و الإصلاح و إبعاد شبح الأسواء عن الحیاة کلها..و التقوی لها مراتب و مستویات و لذلک دوره فی ذلک فی الإسهام فی ذلک،و فی درجات تأثیره فی دفع البلاء،و فی قوته کما أن للإبتعاد عن التقوی تأثیره فی استجلاب البلاء و شدته و ضعفه.

و لا بد من:استثناء الأنبیاء و الأوصیاء،فإنهم لا یتصور غیر التقوی فی حقهم.فلا مجال للقول بشمول الآیة المذکورة لهم.

و أما بالنسبة للبلاء الذی یتعرض له الأنبیاء و الأوصیاء،و بعض شیعتهم من امثال سلمان،و أبی ذر،و المقداد..و..و،فإنما هو لإظهار صبرهم،و زیادة ثوابهم و أجرهم،و لمزید ارتقائهم فی مقامات القرب و الزلفی.

و لعل قوله تعالی: مٰا أَصٰابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لاٰ فِی أَنْفُسِکُمْ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهٰا إِنَّ ذٰلِکَ عَلَی اللّٰهِ یَسِیرٌ، لِکَیْلاٰ تَأْسَوْا عَلیٰ مٰا فٰاتَکُمْ وَ لاٰ تَفْرَحُوا بِمٰا آتٰاکُمْ وَ اللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتٰالٍ فَخُورٍ (2).یقصد به الأنبیاء و الأوصیاء،لبیان أن ما یتعرضون له من مصائب و بلاءات هو مما کتبه اللّه لأجل بیان أهلیتهم و زیادة مقاماتهم کما أشرنا إلیه.

ص :207


1- 1) الآیة 96 من سورة الأعراف.
2- 2) الآیات 22 و 23 من سورة الحدید.

و لذلک نلاحظ:أن علیا«علیهم السلام»أشار إلی أن الفرج إنما یحصل له من خلال التقوی،تماما کالذی جری لمؤمن آل فرعون الذی وقاه اللّه سیئات ما مکروا لأجل تفویضه أمره إلی اللّه،فقد روی عن الإمام الصادق «علیهم السلام»قوله عن مؤمن آل فرعون:اما لقد تسلطوا(أو فسلطوا) علیه،و قتلوه.و لکن ا تدرون ما وقاه؟!وقاه أن یفتنوه فی دینه (1).

و فی روایة أخری قال«علیهم السلام»:و اللّه،لقد قطعوه إربا إربا،و لکن وقاه أن یفتنوه فی دینه (2).

غضب الخیل علی اللجم

و حین قیل لعلی«علیه السلام»:إن عثمان غضبان قال:غضب الخیل علی اللجم.لکی یدلل علی عجز عثمان عن فعل أی شیء..بل یبقی هو المکروب و المقهور،تماما،کما هو حال الخیل مع لجمها..و هذا ما حصل بالفعل،و لا نرید أن نقول أکثر من ذلک..

یضاف إلی ذلک:أنه یرید الإیحاء بأن غضب عثمان لن یؤثر فی صلابة

ص :208


1- 1) راجع:المحاسن للبرقی ج 1 ص 219 و کتاب المؤمن ص 15 و الکافی للکلینی ج 2 ص 216 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 409 و مشکاة الأنوار للطبرسی ص 193.
2- 2) بحار الأنوار للمجلسی ج 13 ص 162 و میزان الحکمة للریشهری ج 2 ص 948 و تفسیر القمی ج 2 ص 258 و الأصفی ج 2 ص 1102 و راجع:مشکاة الأنوار للطبرسی ص 497.

علی«علیهم السلام»و فی إصراره علی أداء واجبه الشرعی تجاه أبی ذر رحمه اللّه.فعلی عثمان أن یکف عن محاولاته فی هذا الإتجاه.

علی علیه السّلام لیس بأفضل من مروان

حین تختل المعاییر،أو تسقط الضوابط،تضیع الحقوق،و تشیع التعدیات، و یستخف بالقیم،و تهیمن الشبهات،و تختلط الأمور علی الناس،فلا یمتاز حق من باطل،و یصبح المنکر معروفا،و المعروف منکرا،و الصالح طالحا، و الطالح صالحا،و یصبح الشر خیرا،و الخیر شرا بنظر الناس.

و هذا بالذات هو ما حذر منه النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أخبر أنه حاصل بعده فیهم حین قال لهم:کیف بکم إذا أصبح المنکر معروفا و المعروف منکرا؟!

قالوا:أکائن ذلک یا رسول اللّه (1)؟!

نعم..و هذا ما حصل لعلی«علیه السلام»حین قال له عثمان عن مروان بن الحکم:

«لم لا یشتمک(مروان)إذا شتمته،فو اللّه،ما أنت عندی بأفضل منه.

مع أن علیا سید الوصیین،و أخو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،بل هو نفسه بنصّ آیة المباهلة،و هو منه بمنزلة هارون من موسی..و هو مع

ص :209


1- 1) راجع:جامع أحادیث الشیعة للبروجردی ج 14 ص 412 و مجمع الزوائد ج 7 ص 281 و مسند أبی یعلی ج 11 ص 304.

الحق و الحق معه..و..و..و..

و مروان خیط باطل،طرید رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لعینه، و ابن لعینه،و لا یعرف له أب.

و لا بد من إظهار النفرة من ممارساته و أحواله التی لا یرضاها اللّه تبارک و تعالی..

و لکن الأمر عند عثمان لیس کذلک،فهو یقسم علی أن علیا عنده لیس بأفضل من مروان،فمن شاء فلیغضب،و من شاء فلیرض،فإن الأمر سیان!!و هذه مخالفة صریحة للآیات و الروایات،و لکل الموازین:العقلیة و الفطریة و الوجدانیة،و الدینیة،و العقلائیة و سواها.

إنما هو شتم بشتم!!

و الذی یزید هذا الأمر وضوحا:أن هناک فرقا بین مروان،الذی لا یتورع عن إغضاب اللّه و رسوله،و یأکل مال اللّه بغیر حق،و یفسد حیاة الناس،و یستحق اللعن و الطرد عن ساحة الرحمة.

فإذا بادر هذا الشخص إلی ظلم عباد اللّه،و منعهم من ممارسة حقوقهم، فلا بد أن یزجر و یطرد،و یهان،حتی لو کان الخلیفة هو الذی أمره بذلک،فإنه لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق..

و قد یحتاج ردعه عن هذه الأمور و الأحوال إلی الجهد بها،بل إن تحذیر الناس من الوقوع فی حبائله،و الإبتلاء بموبقاته،التی لا بد من أدائها لهم، و من الأحکام التی جعلها اللّه لعباده..لیصونوا بها أنفسهم،و یحفظوا

ص :210

دینهم،و إن عدّها الناس إظهارا للعیب،و شتما..

فشتم علی«علیه السلام»لمروان،لا یتعدی قول الحق،و لا یخرج عن هذه الدائرة التی أشرنا إلیها.

و هذا هو ما هدد«علیه السلام»به عثمان،حین بیّن له أن مروان لیس له بکفؤ،فإن أقدم مروان علی شتم علی«علیه السلام»عدوانا علیه،و قولا بالباطل،و بهتانا و إفکا،فإنه«علیه السلام»سوف یقول فی عثمان نفسه ما هو حق و صدق،و إن عدّه الناس شتما و عیبا..لأن عثمان هو الذی تسبب بإقدام مروان علی البهتان و الکذب و التعدی علی کرامات الناس بغیر حق..خصوصا و أن عدوانه علی خیر البشر،و أخی الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و یستبطن تکذیب القرآن القاضی بطهارة علی«علیه السلام»عن کل عیب و شین،و تکذیب رسوله فی عشرات النصوص التی تبیّن مقام علی «علیه السلام»فی هذا الدین،و تقرر عصمته و طهارته أیضا..

و هذا بالذات هو ما قصده«علیه السلام»بقوله لعثمان:«و أما الشتیمة، فو اللّه لئن شتمنی مروان لا شتمته،لأن مروان لیس لی بکفؤ فأشاتمه (1).

و فی نص آخر:و أما أنا فو اللّه،لئن شتمنی لأشتمنک أنت مثلها بما لا أکذب فیه،و لا أقول إلا حقا (2).

ص :211


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 159 و 160 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 376.
2- 2) راجع:الغدیر ج 1 ص 297 و بحار الأنوار ج 31 ص 183 و حیاة الإمام الحسین للقرشی ج 1 ص 376.

فاتضح بذلک:أنه لا یصح القول:إن لمروان الحق فی أن یقتص من علی«علیه السلام»،فیشتمه کما شتمه؛فإن شتم مروان لعلی عدوان علیه و معصیة للّه..و شتم علی«علیه السلام»لمروان عبادة و طاعة للّه،و إحسان إلیه و إصلاح،و حفظ للأمة من الوقوع فی أحابیله..

لمن شکا عثمان علیا علیه السّلام

و قد رأینا:أن عثمان حین وجد أنه غیر قادر علی مواجهة علی«علیه السلام»..جمع وجوه المهاجرین و الأنصار،و بنی أمیة لکی یشکوه لهم،عله یستطیع أن یجد فیهم من یتعاطف معه،أو من یعید النظر فیما یعتقده فی علی «علیه السلام»..

و قد جمع معهم بنی أمیة،لکی یحمی نفسه بهم من مغبة غضب قد یتعاظم لدی بعض محبی علی«علیه السلام»،الذی یحسب له ألف حساب..

و لکنه حین أراد أن ینزل ضربته بأبی ذر جمع خصوص قریش،لأنه یعرف أن أکثر رجالها لا یحبون علیا«علیه السلام»،و لا أیا من مناصریه، أو من یمیل إلیه..

بنو هاشم حضروا مع علی علیه السّلام

و تقدم:أنه لما أرسل عثمان إلی علی«علیه السلام»لیأتیه،فی سیاق المصالحة المقترحة من وجوه المهاجرین و الأنصار،جاء«علیه السلام»، و معه بنو هاشم..

و لا شک فی أنه«علیه السلام»لم یرد أن یکون حضور بنی هاشم معه

ص :212

ردا علی استحضار عثمان لبنی أمیة حین شکی علیا«علیه السلام»إلی وجوه المهاجرین و الأنصار،لأن علیا«علیه السلام»لا یرتضی المنطق العشائری،و لا یتعامل بمثل هذه الأسالیب،لأن الإعتماد علی المنطق العشائری لا یرضاه اللّه،و علی«علیه السلام»لا یمکن أن یرضی إلا ما کان فیه رضا و قربة للّه..

و لکنه جاء بهم..لأن قسما منهم قد شارک فی وداع أبی ذر«رحمه اللّه»..

و عاین ما فعله مروان،و ما کان من صدّ علی«علیه السلام»له علی النحو الذی تقدم.

فلا بد أن لا تبقی هناک أیة ثغرة یمکن أن ینفذ منها الحاقدون من بنی أمیة،لتحریض عثمان علی الإنتقام من سائر الذین شارکوا فی الوداع، بدعوی أن قضیة علی قد حسمها عثمان،لکن لا بد من محاسبة غیره ممن خالف أمر خلیفتهم.

و هذا من شأنه أن یزید الأمور تعقیدا،و ربما یؤدی إلی ما لا تحمد عقباه..

الخطاب..و العتاب

و قد لاحظنا:أن الخطاب الذی جری بین علی«علیه السلام»و عثمان لم یتضمن أی تراجع لعلی«علیه السلام»عن موقفه،بل هو قد أکده،و زاده بیانا و توضیحا..فلاحظ مایلی:

1-إنه«علیه السلام»أوضح لعثمان:أنه لم یرد بوداعه لأبی ذر

ص :213

مساءته،فإنه أجل و أسمی خلقا،و أشرف نفسا،و أصح غایة من أن یتعامل بهذه النظرة الضیقة،فیکون همه مساءة شخص بعینه،بالعدوان علی آخر، أو بالإحسان له فهو لم یشیع أبا ذر و لم یودعه لیغیظ عثمان،بل فعل ذلک أداء لحق اللّه فی عباده المؤمنین،المتقین،المخلصین،المجاهدین و المظلومین خالصا للّه و لا یرید به إلا وجه اللّه.

کما أنه لم یرد الخلاف علی عثمان بالتعدی علی مروان..بل أراد بعمله قضاء حق أبی ذر.و هو هدف شریف یأمر به الدین،و یقضی به العقل و یرضاه الوجدان..

2-ما جری لمروان إنما کان عقوبة له،لتدخله لمنع أداء حق اللّه تبارک و تعالی..

3-إنه«علیه السلام»یصرح:بأن وداع أبی ذر من حقوق اللّه تبارک و تعالی،کما هو من حقوق أبی ذر،فلماذا ینکره علیه عثمان أو غیره..و لماذا یریدون المنع من أداء حق اللّه و حق المسلم.

نعم..هو حق للّه من حیث هو نصرة لدینه،و دفاع عن عباده،و تقویة لهم فی جهادهم لإقامة دینه،و إحیاء شرائعه،و حمل الآخرین علی التراجع عن المخالفات التی صدرت،أو یراد لها أن تصدر..

4-یلاحظ هنا:أنه«علیه السلام»قال:«فرددته رد مثلی لمثله»،أی لأنه«علیه السلام»نفس النبی«صلی اللّه علیه و آله»و سید الوصیین،و باب مدینة العلم،و المجاهد فی سبیل اللّه،و..و..و مروان خیط باطل و لا یعرف له أب،و هو ابن طلیق..و..و..إلی آخر ما ذکرناه و غیره مما لم نذکره..فرد

ص :214

أوصیاء الأنبیاء یکون بالموعظة و الهدایة ثم بالتأدیب،و وضع الأمور فی نصابها.

5-قول علی«علیه السلام»:«أما ما کان منی إلیک،فإنک أغضبتنی، فأخرج الغضب منی ما لم أرده..»یتضمن إدانة صریحة لعثمان،و لم یتصد عثمان لدفعها،أو لإثارة أیة شبهة حولها.

فهو صریح بأن عثمان هو الذی بادر إلی إغضاب علی«علیه السلام».

فما کان منه«علیه السلام»إلا أن مارس حق الرد بالمثل،علی قاعدة: فَمَنِ اعْتَدیٰ عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدیٰ عَلَیْکُمْ (1)..و هو حق مشروع فی الدین،و فی العقل،ولدی العقلاء أیضا..

و قد بین«علیه السلام»:أن المقابلة بالمثل إنما تأتی علی قاعدة:«مکره أخاک لا بطل»..إذ لا بد للإمام«علیهم السلام»من ردع المعتدی بما یستحقه،و إن کان یتمنی لو أن المذنب لم یذنب و لم یحتج إلی العقوبة من الأساس.

عثمان یعفو حیث لا یحق له

و اللافت هنا:أن عثمان یقول لعلی:«و أما ما کان منک إلی مروان،فقد عفا اللّه عنک».

فإنه لم یکن لمروان حق یحتاج إلی العفو،و لو کان لمروان حق،فإنه هو الذی یعفو عنه أو لا یعفو،و لیس لعثمان أن یفعل ذلک..و ذلک واضح.

ص :215


1- 1) الآیة 194 من سورة البقرة.
علیکم بالشیخ علی بن أبی طالب علیه السّلام

من کتاب عتیق فی المناقب قال:أخبرنی مخول بن إبراهیم،عن عبد الرحمن بن أبی رافع،عن أبیه،عن أبی ذر قال:لما سیر عثمان أبا ذر إلی الربذة أتیته أسلم علیه،فقال أبو ذر:ان اصبر لی و لأناس معی(کذا فی المصدر) عدة(لعل الصحیح:فقال لی و لأناس معی عدة:ان اصبر،)إنها ستکون فتنة و لست أدرکها،و لعلکم تدرکونها،فاتقوا اللّه،و علیکم بالشیخ علی أبی طالب،فإنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و هو یقول:

أنت أول من آمن بی،و أول من یصافحنی یوم القیامة،و أنت الصدیق الأکبر،و أنت الفاروق الذی یفرق بین الحق و الباطل،و أنت یعسوب المؤمنین،و المال یعسوب الکفرة (1).

و نقول:

ص :216


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 435 عن کشف الیقین ص 201 و 202 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 228 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 1 ص 277 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 169 و شرح الأخبار ج 2 ص 278 و المسترشد للطبری ص 214 و 290 و الفصول المختارة ص 263 و خلاصة عبقات الأنوار ج 9 ص 279 و الغدیر ج 2 ص 313 و جامع الرواة للأردبیلی ج 2 ص 387 و قاموس الرجال للتستری ج 9 ص 402 و ج 11 ص 341 و العثمانیة للجاحظ ص 290 و غایة المرام ج 5 ص 11 و 114 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 34 و ج 15 ص 341.

1-إن أبا ذر«رحمه اللّه»لم یأمر هؤلاء القوم بمتابعة أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلا بعد أن أخبرهم بأمر غیبی.و ذلک لیقترن التوجیه بالدلالة الإعجازیة القادرة علی ترسیخ الیقین لدیهم.

و التوجیه إذا اقترن بأمر خارق للعادة،فالإلتزام به یکون أقوی، و الیقین بصحته أعمق،و التفاعل معه أشد،لأن هذا الإقتران یبین لهم أنه لا یخبرهم من عند نفسه،بل هو علم من ذی علم.

2-إن المناسبة التی قرن بها هذا التوجیه حساسة جدا بالنسبة إلیهم، فإنها فتنة مقبلة علیهم،و الفتنة هی التی یخشی الناس علی أنفسهم فیها من الهلاک..

و ذلک لیدلهم علی أن المتابعة التی یأمرهم بها لا یراد منها مجرد أمرهم بالإستفادة من شخص لا یمتاز عنهم بالشیء الکثیر..بل ذلک الشخص هو ملاذهم،و المنقذ لهم من الفتنة التی هی أخطر ما یواجهونه فی حیاتهم.

و الفتنة هی الأمر الذی لا یعرف وجه الحق فیه إلا الأوحدی من الناس،المرتبط بالغیب الالهی،الذی یتلقی منه تعالی دون سواه الهدایات و المنجیات فی الفتن.

3-إن أبا ذر«رحمه اللّه»بین لهم أیضا مبررات و حیثیات أمره لهم، بمتابعة شخص بعینه،حین روی لهم الحدیث عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی علی«علیه السلام»،و قد تضمن هذا الحدیث کل المعانی التی یحتاجونها فی الذی یخلصهم من الفتن،و یهدیهم من الضلال.

ص :217

ص :218

الفصل السابع

اشارة

اشتراکیة..أم مزدکیة؟!

ص :219

ص :220

بدایة

عرفنا:أن أبا ذر قد نفی إلی الشام ثم إلی الربذة،فقتلوه فقرا و جوعا، و ذلا،و ضرا و صبرا..و قد فعلوا به ذلک لأسباب عدیدة،نذکر منها ما یلی:

1-إصراره علی نشر حدیث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،رغم منع السلطات،و عدم اکتراثه بتهدیداتهم،و قد قال:«و اللّه لو وضعتم الصمصامة علی هذه(و أشار إلی حلقه)علی أن أترک کلمة سمعتها من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لأنفذتها قبل أن یکون ذلک» (1).

2-موقفه من تدخلات الیهود و أحبارهم فی شؤون المسلمین و قراراتهم.

3-إعتراضه علی سیرة الحکام فی بیت مال المسلمین،و علی ممارسات أخری ظالمة،أو غیر مشروعة.

4-نشره لفضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و وصی رسول رب

ص :221


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 354 و تاریخ مدینة دمشق ج 66 ص 194 و سنن الدارمی ج 1 ص 136 و سیر أعلام النبلاء للذهبی ج 2 ص 64 و ج 3 ص 410 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 1 ص 25 و عمدة القاری ج 2 ص 42 و تغلیق التعلیق ج 2 ص 79.

العالمین،و النجص علی إمامته و خلافته.

جهل أم تجاهل؟!

و لکن بعض الناس أرادوا أن یفهموا ما جری بأنحاء أخری،فأتوا بتحلیلات و تصویرات مختلفة،تبعا«لاختلاف العصبیات و الدوافع.حتی لقد وصم بعضهم هذا الصحابی الجلیل أخیرا»،بأنه یتبنی الإشتراکیة تارة، و المزدکیة أخری،و غیر ذلک.و لا نستطیع أن نصنف هذا التجنی علیه علی أنه جهل بالحقائق بل هو تجاهل فاضح لها؛فإن النصوص متواترة، و الدلائل ظاهرة و باهرة،لا تسمح لأحد بالوهم و الخطأ فیها.

و ما ذکرناه فی هذا الکتاب هو أقل القلیل مما یدل علی صحة مواقف هذا الرجل الجلیل و العظیم.

و فی جمیع الأحوال نقول

لا بد لنا أولا من ذکر بعض أقوال و نظریات هؤلاء.ثم نعقب ذلک بما نراه مقنعا و مقبولا،لنجیب به علی التساؤلات المطروحة،فنقول:

هذه هی آراؤهم!!
1-قال ابن الأثیر و أبو هلال العسکری

کان أبو ذر یذهب إلی أن المسلم لا ینبغی أن یکون له فی ملکه أکثر من قوت یومه و لیلته،أو شیء ینفقه فی سبیل اللّه،أو یعده لغریم.و یأخذ بظاهر القرآن:

وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاٰ یُنْفِقُونَهٰا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ فَبَشِّرْهُمْ

ص :222

بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ

(1)

،فکان یقوم بالشام،و یقول:

یا معشر الأغنیاء و الفقراء،بشر الذین یکنزون الذهب و الفضة و لا ینفقونها فی سبیل اللّه بمکاو من نار،تکوی بها جباههم،و جنوبهم، و ظهورهم.فما زال حتی ولع الفقراء بمثل ذلک و أوجبوه علی الأغنیاء، و شکی الأغنیاء ما یلقون منه.

فأرسل إلیه معاویة بألف دینار فی جنح اللیل،فأنفقها،فلما صلی معاویة الصبح دعا رسوله الذی أرسله إلیه،فقال:إذهب إلی أبی ذر فقل له:

انقذ جسدی من عذاب معاویة،فإنه أرسلنی إلی غیرک،و إنی أخطأت بک، ففعل ذلک.

فقال له أبو ذر:یا بنی،قل له:و اللّه ما أصبح عندنا من دنانیرک دینار، و لکن أخرنا ثلاثة أیام حتی نجمعها.

فلما رأی معاویة بأن فعله یصدق قوله،کتب إلی عثمان الخ.. (2).

2-رأی ابن کثیر

قال ابن کثیر:قلت:کان من مذهب أبی ذر«رحمه اللّه»تحریم ادخار ما زاد علی نفقة العیال.

ص :223


1- 1) الآیة 34 من سورة التوبة.
2- 2) الکامل فی التاریخ ج 3 ص 115 و لیراجع:الأوائل ج 1 ص 276-277. و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 66 ص 199 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 69 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 1040.

و کان یفتی بذلک،و یحثهم علیه،و یأمرهم به،و یغلظ فی خلافه.

فنهاه معاویة؛فخشی أن یضر بالناس فی هذا،فکتب یشکوه إلی أمیر المؤمنین عثمان،و أن یأخذه إلیه؛فاستقدمه عثمان إلی المدینة،و أنزله بالربذة، وحده،و بها مات«رحمه اللّه»فی خلافة عثمان (1).

و قال فی أبی ذر:إنه کان ینکر علی من یقتنی مالا من الأغنیاء،و یمنع ان یدخر فوق القوت،و یوجب أن یتصدق بالفضل،و یتأول قول اللّه سبحانه و تعالی: وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاٰ یُنْفِقُونَهٰا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ (2)،فینهاه معاویة عن إشاعة ذلک،فلا یمتنع،فبعث یشکوه الخ.. (3).

3-الشوکانی

قال الشوکانی:«..و اختلف أهل العلم فی المال الذی أدیت زکاته:هل یسمی کنزا؟!أم لا؟!

فقال قوم:هو کنز.

و قال آخرون:لیس بکنز.

ص :224


1- 1) تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 352 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 366 و الغدیر ج 8 ص 362.
2- 2) الآیة 34 من سورة التوبة.
3- 3) البدایة و النهایة ج 7 ص 155 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 157 و الغدیر ج 8 ص 331 و نظرة فی کتاب البدایة و النهایة ص 114.

و من القائلین بالأول:أبو ذر،و قیده بما فضل عن الحاجة» (1).

4-الآلوسی

کما أن الآلوسی«..أخذ بظاهر الآیة فأوجب إنفاق جمیع المال، و الفاضل عن الحاجة أبو ذر«رحمه اللّه»،و جری لذلک بینه و بین معاویة فی الشام ما شکاه إلی عثمان فی المدینة،فاستدعاه فرآه مصرا الخ..» (2).

5-لجنة الفتوی بالأزهر

و قالت لجنة الفتوی،بالأزهر:«..و ذهب أبو ذر الغفاری«رحمه اللّه» إلی أنه یجب علی کل شخص أن یدفع ما فضل عن حاجته من مال مجموع ما عنده فی سبیل اللّه،أی فی سبیل البر و الخیر،و أنه یحرم ادخار ما زاد عن حاجته،و نفقة عیاله.

إلی أن تقول:و الحق أن هذا مذهب غریب من صحابی جلیل کأبی ذر، و ذلک لبعده عن مبادئ الإسلام،و عما هو الحق الظاهر الواضح،و لذلک استنکره الناس فی زمنه و استغربوه» (3).

و الظاهر:أن مرادهم بالناس هو الهیئة الحاکمة،فإن الصحابة کانوا معه.

6-جبران ملکوت

و قریب من ذلک ما قاله الکاتب المسیحی جبران ملکوت فی مقال له

ص :225


1- 1) فتح القدیر ج 2 ص 356 و راجع:الجامع لأحکام القرآن ج 8 ص 125.
2- 2) تفسیر الآلوسی ج 10 ص 87 و الغدیر ج 8 ص 367 عنه.
3- 3) الغدیر ج 8 ص 362 عن مجلة الوقت المصریة الصادرة سنة 1367 عدد 1.

فی جریدة الأخبار العراقیة عدد 2503 سنة 1368.

7-الرصافی

قال الرصافی شاعر العراق:

إنما الحق مذهب الإشتراکیة

فیما یختص فی الأموال

مذهب قد نحی إلیه أبو ذر

قدیما،فی غابر الأجیال

8-أحمد أمین

کما أحمد أمین:بعد أن ذکر روایة الطبری قال:«فتری من هذا أن رأیه قریب جدا من رأی مزدک فی الأموال..».

ثم ذکر:أنه تلقاه من ابن سبأ الیهودی،ثم قال:«..فمن المحتمل القریب:أن یکون قد تلقی هذه الفکرة من مزدکیة العراق أو الیمن، و اعتنقها أبو ذر،حسن النیة فی اعتقادها،و صبغها بصبغة الزهد التی کانت تجنح إلیها نفسه الخ.. (1).

9-آخرون

و قد أشار العلامة الأمینی فی الغدیر (2)إلی ما ذکره الخضری فی محاضراته (3).

ص :226


1- 1) راجع:فجر الإسلام ص 110 و 111.
2- 2) راجع:الغدیر ج 8 ص 380.
3- 3) راجع:محاضرات تاریخ الأمم الإسلامیة ج 2 ص 36 و 37.

و عبد الحمید العبادی فی کتابه (1)،تحت عنوان:أبو ذر الغفاری..

و محمد أحمد جاد المولی فی کتاب:إنصاف عثمان (2).

و صادق إبراهیم عرجون فی:عثمان بن عفان (3).

و عبد الوهاب النجار فی:الخلفاء الراشدون (4).

10-الغضبان

و قد حاول منیر الغضبان فی کتابه:«أبو ذر الغفاری:الزاهد المجاهد» أن یظهر أنه لم یکن هناک خلاف بین أبی ذر و عثمان بل کانا علی تمام الوفاق و الإنسجام.

و أن کلا منهما کان یعظم الآخر و یجله،و لم یحصل بینهما أیة کدورة و مشاجرة و أن عثمان لم ینف أبا ذر إلی الشام،و لا إلی الربذة،و إنما کان أبو ذر ینصح الناس بالزهد بالدنیا لا أکثر و لا أقل.

و أنه لم یکن ثمة فقراء یخاف من ثورتهم ضد الهیئة الحاکمة،إلی آخر ما هنالک من أمور یذکرها تخالف ضرورة التاریخ (5).

ص :227


1- 1) راجع:صور من التاریخ الإسلامی ص 109.
2- 2) راجع:إنصاف عثمان ص 41 و 45.
3- 3) راجع:عثمان بن عفان ص 35.
4- 4) راجع:الخلفاء الراشدون ص 317.
5- 5) راجع کتاب:أبو ذر الغفاری:الزاهد المجاهد.
11-العلامة الطباطبائی

یقول العلامة الطباطبائی«رحمه اللّه»:«فالآیة ناظرة إلی الکنز الذی یصاحبه الإمتناع عن الإنفاق فی الحقوق المالیة الواجبة،لا بمعنی الزکاة الواجبة فقط،بل بمعنی یعمها و غیرها من کل ما یقوم علیه ضرورة المجتمع الدینی،من الجهاد،و حفظ النفوس من الهلکة،و نحو ذلک».

و قال:«فالآیة إنما تنهی عن الکنز لهذه الخصیصة،التی هی إیثار الکانز نفسه بالمال من غیر حاجة إلیه علی سبیل اللّه،مع قیام الحاجة إلیه» (1).

و قال:«و قصص أبی ذر و اختلافه مع عثمان و معاویة معروفة، مضبوطة فی کتب التاریخ،و التدبر فیما مر من أحادیثه و ما قاله لمعاویة:إن الآیة لا تخصص بأهل الکتاب،و ما خاطب به عثمان،و واجه به کعبا»یدل:

علی أنه إنما فهم من الآیة ما قدمناه:أنها توعد علی الکف عن الإنفاق فی السبیل الواجب (2).

حقیقة موقف أبی ذر

و بعد ما تقدم نقول:

إن أبا ذر لم یکن یؤمن بوجوب إنفاق کل ما زاد علی النفقة،و لا کان ینکر علی الهیئة الحاکمة تملک الأموال..و لا کان یدعو إلی التزمت و ترک الدنیا،و الإعراض عنها بحیث یضر بالعیش،و عمران الحیاة..و لا کان

ص :228


1- 1) المیزان ج 9 ص 251 و 258.
2- 2) المیزان ج 9 ص 251 و 258.

یدعو إلی الانفاق الواجب الزائد علی الزکاة،مما لا بد منه فی السبیل الواجب.

و إنما هو یقول بجواز ملکیة کل ما یأتی بالطرق المشروعة،بعد إخراج حقوق اللّه منه،من الزکاة و الخمس،و ما إلی ذلک،و لا یجب إنفاقه.

و لکنه ینکر علی الحکام،و الولاة،و علی معاویة و الأمویین استئثارهم ببیت مال المسلمین،و انفاقه علی شهواتهم،و مآربهم،و لذائذهم الشخصیة، و حرمان الآخرین منه.

و ما جری بین أبی ذر و بین کعب الأحبار لم یکن هو لب المشکلة و أساسها،لکی یتشبث به العلامة الطباطبائی.و یبنی کل خلاف إبی ذر مع الحکام علیه..بل کان مفردة عابرة استفاد منها عثمان لقدح زناد التنکیل بأبی ذر،و مباشرة نفیه إلی الربذة،لیموت هناک جوعا و ضرا..إن ما أنکره أبو ذر هو الذی حذره منه رسول اللّه أصحابه و أمته من أن بنی أبی العاص سیتخذون بمال اللّه دولا و عباده خولا و دینه دخلا و أحادیث أخری.و عمر بن الخطاب أیضا قد حذر عثمان من هذه الأمور و هذه الطریقة فی الحکم و الإدارة و التصرف،و أکد له أن المسلمین و علی رأسهم الصحابة سیثورون علیه،إن فعل ذلک.و حذر منه أیضا علی و عمار،و أبو ذر،و غیرهم کسعد و عبد الرحمان.و کل هذه الإعتراضات و الإحتجاجات إنما هی علی الإستئثار بالأموال العامة،أعنی أموال المسلمین لا الأموال الخاصة التی جمعت من طرق مشروعة فإنه لم یناقش احد،لا أبو ذر و لا غیره فی المقدار المسموح منها و غیر المسموح و لا تجد لذلک أثرا أبدا.

ص :229

دلیلنا علی ما نقول

و أما أدلة الإثبات لذلک فقد تقدم شطر هام منها،و نستطیع أن نجمل شطرا منها هنا فی الأمور التالیة:

أولا: إن أبا ذر یأمر عثمان باتباع سنة صاحبیه:أبی بکر و عمر فی الأموال.

قال عثمان:کذبت،و لکنک ترید الفتنة،و تحبها،و قد انغلت الشام علینا.

فقال أبو ذر:اتبع سنة صاحبیک لا یکن لأحد علیک کلام (1).

و لما فعل عثمان بأبی ذر ما فعل،و أرسله إلی الشام؛لیکون بعیدا عنه، و یعیش تحت إشراف و رقابة معاویة و أعوانه..و لیواجه الکثیر من الأذی، و أنواع المصاعب و الإهانات-لما کان ذلک-قال علی«علیه السلام»لعبد الرحمن بن عوف:هذا عملک.فی إشارة منه إلی دور ابن عوف فی الشوری العمریة فی تکریس الأمر لصالح عثمان.

فقال عبد الرحمن:إذا شئت فخذ سیفک،و آخذ سیفی؛إنه قد خالف

ص :230


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 56 و ج 8 ص 259 و 260 و بحار الأنوار ج 22 ص 417 و ج 31 ص 177 و 178 و الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 158 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 608 و الغدیر ج 8 ص 297 و 306 و الدرجات الرفیعة ص 245 و أعیان الشیعة ج 4 ص 238 و حیاة الإمام الحسین للقرشی ج 1 ص 370 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 296 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 271 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 252.

ما أعطانی (1).أی خالف ما أخذه علیه فی قضیة الشوری،من العمل بالکتاب و السنة،و سنة أبی بکر و عمر.

و من الواضح:أن صاحبیه«أبا بکر و عمر»کانا یقبلان بملکیة ما زاد عن الحاجة،إذا کان قد أدی حق اللّه فیه.و لا یوجبان إنفاق الزیادة.

ثانیا: إن غضب الصحابة لأبی ذر،و منهم علی و الحسنان«علیهم السلام»،و کذلک عمار،و عبد الرحمن بن عوف،-إن غضبهم هذا-یدل علی أنهم کلهم کانوا یشاطرونه رأیه،و یذهبون مذهبه،مع أن من بینهم -و هو ابن عوف-قد ترک من الذهب ما یکسر بالفؤوس،و قد مات بعد إرجاع أبی ذر من الشام.

و لو کان أبو ذر ینکر علیهم مجرد جمع المال،لما کان عبد الرحمن بن عوف من مؤیدیه،فإنه لما مات،و جیء بترکته حالت البدر بین عثمان و بین الرجل القائم.و حینما سأل عثمان کعب الأحبار عن رأیه فیمن ترک هذا المقدار من المال،و أعطاه کعب رأیه،ضربه أبو ذر بعصاه..و کانت النتیجة هی نفیه إلی الربذة،حسبما هو معلوم (2).

ص :231


1- 1) أنساب الأشراف ج 5 ص 57 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 28 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 282 و الغدیر ج 9 ص 86 و 215 و ج 10 ص 124.
2- 2) راجع:مروج الذهب ج 2 ص 340 و مسند أحمد ج 1 ص 63 و الغدیر ج 8 ص 369 و مجمع الزوائد ج 10 ص 239 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 411 و راجع:حلیة الأولیاء ج 1 ص 160.
و مما یدل علی غضب الصحابة له

ما قاله البلاذری و غیره:«و قد کانت من عثمان قبل هنات إلی عبد اللّه بن مسعود،و أبی ذر،فکان فی قلوب هذیل و بنی زهرة،و بنی غفار و أحلافهما،من غضب لأبی ذر ما فیها،و حنقت بنو مخزوم لحال عمار بن یاسر» (1).

و قال الشریف المرتضی عن أبی ذر:«لم یکن فی أهل المدینة إلا من کان راضیا،بقوله عاتبا بمثل عتبه،إلا أنهم کانوا بین مجاهر بما فی نفسه،مخف ما عنده،و ما فی أهل المدینة إلا من رثی لأبی ذر مما حدث علیه،و من استفظعه.و من رجع إلی کتب السیرة عرف ما ذکرناه» (2).

و تقدم:تذاکر علی«علیه السلام»و عبد الرحمن بن عوف فعل عثمان.

فقال علی«علیه السلام»:هذا عملک.

ص :232


1- 1) أنساب الأشراف ج 5 ص 26 و 68 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 261 و کتاب الثقات لابن حبان ج 2 ص 258 و 259 و الغدیر ج 8 ص 359 و ج 9 ص 169 عن بعض من تقدم،و عن:تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 150 و مروج الذهب ج 1 ص 438 و 441 و الریاض النضرة ج 2 ص 124 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ص 385 و الصواعق المحرقة ص 68.و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 415 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1157.
2- 2) الشافی فی الإمامة ج 4 ص 299 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 58 و 59 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 255.

فقال عبد الرحمن:إذا شئت فخذ سیفک،و آخذ سیفی؛إنه قد خالف ما أعطانی.

و لکن الراوی ذکر:أن هذا الکلام کان بعد وفاة أبی ذر..و ذلک لا یصح،لأن ابن عوف قد توفی بعد رجوع أبی ذر من الشام،و قبل نفیه إلی الربذة،کما یدل علیه مشادة أبی ذر مع کعب الأحبار،و ضربه له حتی غضب عثمان لکعب و نفا أبا ذر.

فلعل هذه القضیة بین علی«علیه السلام»و عبد الرحمن قد حصلت حین نفی أبی ذر إلی الشام،لا بعد وفاة أبی ذر،و لعلها حرفت لحاجة فی النفس قضیت.

و علی کل حال،فإن عد ما فعله عثمان بأبی ذر من المطاعن علی عثمان،و من موجبات الثورة ضده لا یخفی علی أی ناظر فی کتب الحدیث و التاریخ (1).

ثالثا: لماذا لا نجد أبا ذر ینکر علی غیر عثمان و عماله،فقد کان فی الصحابة و غیرهم أغنیاء کثیرون؟!

و لماذا ینحصر خلافه مع قریش (2)و لا یتعداها إلی الأنصار،و غیرهم

ص :233


1- 1) راجع:تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 173 و 174 و مروج الذهب ج 2 ص 438 و 439 و الصواعق المحرقة ص 112 و الأوائل ج 1 ص 276-279.
2- 2) صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 3 ص 77 و مسند أحمد ج 5 ص 167 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 359 و صحیح ابن حبان ج 8 ص 51 و تهذیب الکمال ج 8 ص 311 و الغدیر ج 8 ص 320.

من أصحاب الثروات؟!و لماذا تفسد الشام علی معاویة،و یخاف عثمان منه أن یفسد المدینة؟!

نعم...لماذا تتوجه نقمة الناس علی خصوص الحکام فی هذه القضیة، و هم لا تقصیر لهم،و لا مخالفة منهم.لقد کان الأجدر أن ینقم الناس علی الأغنیاء کلهم،لا علی خصوص الحکام!..فنقمتهم علی خصوص الحکام تدل علی أنه إنما یتعرض لأمر یختص بالحاکم،و تکون مخالفته منحصرة به و فیه..

قال الزمخشری:«و لقد کان کثیر من الصحابة،کعبد الرحمن بن عوف، و طلحة بن عبید اللّه یقتنون الأموال،و یتصرفون فیها،و ما عابهم أحد ممن أعرض عن القنیة؛لأن الإعراض اختیار للأفضل..» (1).

و من أغنیاء الصحابة نذکر

1-عبد الرحمن بن عوف،الذی کان علی مربطه مئة فرس،و له ألف بعیر،و عشرة آلاف من الغنم،و قد بلغ ثمن ماله أربعة و ثمانین ألف دینار (2).بالإضافة إلی الذهب الذی خلفه عند موته.

ص :234


1- 1) الکشاف للزمخشری ج 2 ص 267 و(ط مطبعة مصطفی البابی)ج 2 ص 187 و تفسیر النسفی ج 2 ص 87 و البحر المحیط ج 5 ص 39.
2- 2) راجع:مروج الذهب ج 2 ص 342 و البدایة و النهایة ج 7 ص 164 و مشاکلة الناس لزمانهم ص 14. و حدیث ربع الثمن موجود فی:جامع بیان العلم ج 2 ص 16 و 17 و الغدیر ج 8-

2-طلحة بن عبید اللّه الذی بنی من البیوت ما قیمته مئة ألف دینار، و کانت غلته بالعراق کل یوم ألفا مما یسمی ب«الوافی»،و فی الشام عشرة آلاف دینار،و خلف مقادیر هائلة من الذهب و الفضة (1).

3-4-قیس بن سعد،و عبد اللّه بن جعفر،اللذین کانا یهبان المئات و الألوف،و أخبار کرمهما قد سارت فی الآفاق.

5-أبا سعید الخدری الذی کان یقول:ما أعلم أهل بیت من الأنصار

2)

-ص 284 عن:الطبقات الکبری لابن سعد(ط لیدن)ج 3 ص 96 و(ط دار صادر)ج 3 ص 136 و مروج الذهب ج 1 ص 434 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 146 و صفة الصفوة لابن الجوزی ج 1 ص 138 و الریاض النضرة لمحب الطبری ج 2 ص 291 و راجع:العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 1 ص 204 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 2 ص 847 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 138 و تاریخ مدینة دمشق ج 35 ص 305 و الوافی بالوفیات ج 18 ص 126 و نصب الرایة ج 5 ص 218.

ص :235


1- 1) راجع:مشاکلة الناس لزمانهم ص 14 و الغدیر ج 8 ص 283 عن مروج الذهب ج 1 ص 434 و تاریخ مدینة دمشق ج 25 ص 101 و 102 و 120 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 32 و الوافی بالوفیات ج 16 ص 273 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 114 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 221 و 222 و تهذیب الکمال ج 13 ص 423.

أکثر أموالا منا (1).

6-زید بن ثابت الذی کان ورثته یکسرون ما خلفه من الذهب و الفضة بالفؤوس،لیقتسموها فیما بینهم،و خلف من المزارع،و الآبار و الأموال الأخری ما قیمته مئة و خمسون ألف دینار (2).

7-و لحکیم بن حزام حکایات تدل علی ثرائه الفاحش أیضا (3).

8-یعلی بن منبه(منیة)أو(یعلی بن أمیة)الذی خلف خمس مئة ألف

ص :236


1- 1) صفة الصفوة لابن الجوزی ج 1 ص 715 و الغدیر ج 8 ص 337 عنه،و مسند أبی داود الطیالسی ص 294 و مسند ابن الجعد ص 195 و تاریخ مدینة دمشق ج 20 ص 388 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 100 و سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 52.
2- 2) مشاکلة الناس لزمانهم ص 14 و الغدیر ج 8 ص 338-337 و راجع ج 2 ص 85 -88 عن مروج الذهب ج 1 ص 434 و العلل لابن حنبل ج 2 ص 5 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 1 ص 204 و حیاة الإمام الحسین للقرشی ج 1 ص 359 و حلیف مخزوم(عمار بن یاسر)ص 204.
3- 3) صفة الصفوة لابن الجوزی ج 1 ص 715 و تاریخ مدینة دمشق ج 15 ص 325- 344 و(ط دار الفکر)ج 15 ص 119-125 و الغدیر ج 8 ص 337-338 عنهما،و راجع ج 2 ص 85-88 و تهذیب الکمال ج 7 ص 185-190 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 50 و 51 و الإصابة ج 2 ص 98 و راجع:السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 35 و معرفة السنن و الآثار ج 4 ص 427 و الإستیعاب ج 1 ص 362 و أضواء البیان ج 2 ص 74.

دینار ذهبا،و من البیوت و الأراضی و الدیون ما یبلغ ثلاث مئة ألف دینار (1).

9-عمر بن الخطاب..الذی کان یملک أربعة آلاف فرس (2)و غیر ذلک (3).

ص :237


1- 1) مشاکلة الناس لزمانهم ص 14 و الغدیر ج 8 ص 284 عن مروج الذهب ج 1 ص 434 و أعیان الشیعة ج 1 ص 346.و راجع:الوافی بالوفیات ج 29 ص 14 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 453 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الشیری) ج 1 ص 79 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 355 و الجمل للشیخ المفید ص 89 و 123 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 250 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 32 ص 422 و الإستیعاب ج 4 ص 1585-1587 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 146 و الجمل لابن شدقم ص 108 و بحار الأنوار ج 32 ص 145 و قاموس الرجال للتستری ج 11 ص 143 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 372 و عمدة القاری ج 15 ص 49 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 279 و البدایة و النهایة ج 7 ص 258.
2- 2) المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 644 و الخراج لأبی یوسف ص 51 و إن کان یقول:إنها کانت موسومة فی سبیل اللّه تعالی.و راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 155.
3- 3) راجع کتابنا:الحیاة السیاسیة للإمام الحسن«علیه السلام»..الفصل الثالث.حین الکلام علی آثار الفتوح علی الفاتحین.

10-بل إن عثمان نفسه کانت له أموال هائلة،حسبما قدمناه فی فصل سابق.

و راجع المزید من المصادر کتابنا:الحیاة السیاسیة للإمام الحسن«علیه السلام»،الفصل الثالث،حین الکلام علی آثار الفتوح علی الفاتحین.

رابعا:قال الأمینی:«..تشریع الزکاة یدل علی أن الباقی مباح لصاحبه،و لأبی ذر نفسه فی آداب الزکاة أحادیث أخرجها البخاری، و مسلم،و غیرهما من رجال الصحاح،و أحمد،و البیهقی،و غیرهم؛فلو کان یجب إنفاق بعد إخراج الزکاة،فما معنی التحدید بالنّصب،و الإخراج منها» (1).

و عن أبی ذر فی حدیث له عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«لا یموت أحد منکم،فیدع إبلا و بقرا لم یؤد زکاتها إلا جاءته یوم القیامة أعظم ما کانت و اسمنه،تطؤه بأخفافها الخ..» (2).

ص :238


1- 1) الغدیر ج 8 ص 338-339.
2- 2) راجع:مسند أحمد ج 5 ص 157 و 158 و صحیح مسلم ج 3 ص 75 و 74 و سنن النسائی ج 5 ص 29 و 27 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 97 و 182 و عمدة القاری ج 9 ص 27 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 240 و کنز العمال ج 6 ص 301 و 309. و راجع:کشف الخفاء ج 1 ص 219 و السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 14 و 12 و المغنی لابن قدامة ج 2 ص 467 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 2 ص 496-

هذا کله عدا ما رواه أبو ذر فی الأموال،و النفقات و الصدقات المستحبة، و قد ذکره الأمینی فی الغدیر عن مصادر کثیرة (1).

فروایته لذلک تدل:علی أنه لم یکن یوجب إنفاق ما زاد علی الحاجة، إلا ما أوجبه اللّه تعالی من حق الزکاة،و الخمس،و نحوهما،و إلا..لم یکن بالإمکان فهم المبرر للصدقات المستحبة و غیرها من النفقات..

و مع غض النظر عن ذلک،و فرضنا أن أبا ذر لم یرو من ذلک شیئا، فهل لم یکن أبو ذر یحفظ من القرآن إلا آیة الکنز؟!ألم یمر أمامه أیة آیة ترتبط بالزکاة،و النفقات،و الصدقات المستحبة؟!ألم یقرأ قوله تعالی:

وَ آتَیْتُمْ إِحْدٰاهُنَّ قِنْطٰاراً فَلاٰ تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتٰاناً وَ إِثْماً

2)

-و کشاف القناع ج 2 ص 220 و المحلی لابن حزم ج 6 ص 8 و جواهر العقود ج 1 ص 169 و نیل الأوطار ج 6 ص 44 و سنن الدارمی ج 1 ص 380 و صحیح ابن خزیمة ج 4 ص 9.

ص :239


1- 1) الغدیر ج 8 عن:مسند أحمد ج 5 ص 151-178 و تاریخ الأمم و الملوک ج 5 ص 67 و الأموال لأبی عبید ص 355 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 544 و صحیح مسلم ج 3 ص 82 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 188 و الترغیب و الترهیب ج 1 ص 47 و ج 2 ص 38/230 و عن أبی داود،و ابن خزیمة،و النسائی، و الترمذی،و ابن حبان،و الحاکم،و الدر المنثور ج 3 ص 233،عن ابن أبی شیبة، و ابن مردویه.

مُبِیناً

(1)

.

ألا تدل هذه الآیة علی أن:للإنسان أن یملک قنطارا،و أن یملّکه؟!

ألم یقرأ آیات البیع،و الشراء،و التجارة،عن تراض؟!

ألم یقرأ آیات الإرث؟!و غیر ذلک مما یدل علی جواز تملک المال،و کون الإنسان بالخیار بین الإنفاق و الإمساک؟و إن کان الإنفاق أفضل؟!

خامسا:مما روی عن أبی ذر:

1-أنه قال لعثمان:لا ترضوا من الناس بکف الأذی حتی یبذلوا المعروف.و قد ینبغی لمؤدی الزکاة:أن لا یقتصر علیها حتی یحسن إلی الجیران و الإخوان،و یصل القرابات.

فقال کعب:من أدی الفریضة فقد قضی ما علیه.

فرفع أبو ذر محجنه،فضربه فشجه (2).

قال العلامة الطباطبائی:«فإن لفظه کالصریح،أو هو صریح فی أنه لا یری کل إنفاق فیما یفضل من المؤنة بعد الزکاة واجبا،و أنه یقسم الإنفاق فی سبیل اللّه إلی ما یجب و ما ینبغی،غیر أنه یعترض بانقطاع سبیل الإنفاق من

ص :240


1- 1) الآیة 20 من سورة النساء.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 336 و الغدیر ج 8 ص 351 عنه،و تاریخ مدینة دمشق ج 66 ص 198 و المیزان ج 9 ص 258.

غیر جهة الزکاة،و انسداد باب الخیرات» (1).

2-إن اعتراض أبی ذر الآتی علی معاویة لبنائه الخضراء،و قوله له:إن کانت هذه الدار من مال اللّه فهی الخیانة،و إن کانت من مالک فهو الإسراف..هذا القول یدل علی أن أبا ذر یعتقد:أن المال بعضه للّه تعالی و هو بیت المال.و بعضه للإنسان.و أن للإنسان حق فی أن یتملک ما یبنی به الخضراء،لکنه یقول:إن صرفه بهذا النحو یکون سرفا..

سادسا:فی کلام أبی ذر نفسه شواهد أخری علی أنه إنما کان ینکر علی الحکام أکلهم مال اللّه،و استئثار هم بالفیء،و بیوت الأموال..فلاحظ ما یلی:

1-قال البلاذری و المعتزلی،و النص له:«إن عثمان لما أعطی مروان بن الحکم و غیره بیوت الأموال،و اختص زید بن ثابت بشیء منها،جعل أبو ذر یقول بین الناس،و فی الطرقات و الشوارع:بشر الکانزین بعذاب ألیم، و یرفع بذلک صوته،و یتلو قوله تعالی: وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاٰ یُنْفِقُونَهٰا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ (2).

فرفع ذلک(مروان)إلی عثمان مرارا و هو ساکت،ثم إنه أرسل إلیه مولی من موالیه:أن انته عما بلغنی عنک.

فقال أبو ذر:أینهانی عثمان عن قراءة کتاب اللّه،و عیب من ترک أمر

ص :241


1- 1) المیزان ج 9 ص 263-264.
2- 2) الآیة 34 من سورة التوبة.

اللّه؟!فو اللّه الخ..» (1).

2-عن سفیانیة الجاحظ:فقال له عثمان:أنت الذی تزعم أنا نقول:

«ید اللّه مغلولة،و إن اللّه فقیر و نحن أغنیاء»؟!

فقال أبو ذر:لو کنتم لا تقولون هذا لأنفقتم مال اللّه علی عباده،و لکنی أشهد أنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:إذا بلغ بنو أبی العاص ثلاثین رجلا جعلوا مال اللّه دولا،و عباد اللّه خولا،و دینه دخلا (2).

3-لما قدم أبو ذر المدینة(أی من الشام)جعل یقول:«تستعمل الصبیان،و تحمی الحمی،و تقرب أولاد الطلقاء الخ..» (3).

ص :242


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 54 و ج 8 ص 256 و بحار الأنوار ج 22 ص 414 و ج 31 ص 174 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 293 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 250 و أنساب الأشراف للبلاذری ج 5 ص 52 و الغدیر ج 8 ص 292 و 303.
2- 2) راجع:الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 156-157 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 374 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 55-56 و ج 8 ص 258 و الصراط المستقیم ج 3 ص 33 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 607 و بحار الأنوار ج 22 ص 416 و ج 31 ص 176 و الغدیر ج 8 ص 305 و الدرجات الرفیعة ص 244 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 295.
3- 3) أنساب الأشراف ج 5 ص 53 و الغدیر ج 8 ص 293 و حیاة الإمام الحسین للقرشی ج 1 ص 371.

«فهو ینکر علیه إذن مخالفته الصارخة لأحکام الإسلام،و کونه یحمی الحمی،و غیر ذلک مما ثبت مخالفته للشرع،لا عدم انفاقه ما زاد عن حاجته».

4-لقد رأینا النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه یتنبأ بما یجری علی أبی ذر،و بسببه،و نراه لا ینکر علی أبی ذر موقفه،و لا یقول له:إن الحق سوف یکون معهم،فاقبل منهم و اسکت عنهم.و إنما هو فقط یامره أن لا یشهر السیف؛لأن معنی ذلک:أن یقتل من دون أن یترتب اثر علی ذلک..

فقد قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»له:کیف أنت و أئمة(ولاة)بعدی یستأثرون بهذا الفیء؟!

قال:قلت:إذن و الذی بعثک بالحق اضع سیفی علی عاتقی،ثم أضرب به حتی ألقاک،أو ألحق بک.

قال:أولا أدلک علی ما هو خیر من ذلک؟تصبر حتی تلقانی (1).

و فی نص آخر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال له:«یا أبا ذر أنت رجل

ص :243


1- 1) کشف الأستار عن مسند البزار ج 2 ص 250 و 251 و کتاب السنة لأبی عاصم ص 511 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 11 ص 210 و قاموس الرجال للتستری ج 11 ص 322 و إمتاع الأسماع ج 12 ص 307 و سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 83 و مسند أحمد ج 5 ص 180 بطریقین صحیحین کما قال الأمینی. و راجع ص 178 و 179 و 156 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 166 و الغدیر ج 8 ص 316-317 و سنن أبی داود ج 2 ص 282.

صالح،و سیصیبک بلاء بعدی.

قلت: فی اللّه؟!

قال:فی اللّه.

قلت: مرحبا بأمر اللّه» (1).

5-قال العسقلانی حکایة عن غیره،و نقله العینی عن عیاض:

«و الصحیح:أن إنکار أبی ذر،کان علی السلاطین الذین یأخذون المال لأنفسهم و لا ینفقونه فی وجهه.و تعقبه النووی بالإبطال،لأن السلاطین حینئذ کانوا مثل أبی بکر،و عمر،و عثمان،و هؤلاء لم یخونوا..» (2).

و نتعقب نحن النووی هنا بما تعقبه به أبو ذر من قبل،من أن عثمان لم یتّبع سنة صاحبیه فی الأموال،و قد قال له:«اتبع سنة صاحبیک لا یکن لأحد علیک کلام».

6-بنی معاویة الخضراء بدمشق،فقال أبو ذر:یا معاویة،إن کانت هذه الدار من مال اللّه فهی الخیانة،و إن کانت من مالک فهی الإسراف کما تقدم (3).

ص :244


1- 1) حلیة الأولیاء ج 1 ص 162 و الغدیر ج 8 ص 316 و 339 و تاریخ مدینة دمشق ج 66 ص 192 و راجع:کنز العمال ج 5 ص 787.
2- 2) فتح الباری ج 3 ص 218 و الغدیر ج 8 ص 321 و عمدة القاری ج 8 ص 264 و فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 155.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 54 و 55 و ج 8 ص 256 و أنساب الأشراف-

7-و أخیرا..فإننا نجد عثمان،یحاول أن یتستر علی ما یجری علی بیت المال فیقول:

أ ترون بأسا«أن نأخذ مالا من بیت مال المسلمین فننفقه فیما ینوبنا من أمورنا و نعطیکموه؟!

فقال کعب:لا بأس؛فرفع أبو ذر العصا فوجأ بها فی صدر کعب الخ..» (1).

و هکذا یتضح:أن أبا ذر کان ینکر علی الهیئة الحاکمة تصرفها فی بیت مال المسلمین،و استئثارها بالفیء،و یصرح به فی کلماته بما یزیل الریب،و لم یکن بصدد إنکار الملکیة لما یزید عن الحاجة،و لا بصدد الوعظ و التزهید بالدنیا،إلی غیر ذلک مما تقدم..

سابعا:إن أبا ذر کان یستشهد بقوله تعالی: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبٰارِ وَ الرُّهْبٰانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوٰالَ النّٰاسِ بِالْبٰاطِلِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ

3)

-ج 5 ص 53 و بحار الأنوار ج 22 ص 415 و ج 31 ص 175 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 294 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 605 و الغدیر ج 8 ص 293 و 304 و أعیان الشیعة ج 4 ص 237 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 251.

ص :245


1- 1) راجع:أنساب الأشراف ج 5 ص 52 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 54 و ج 8 ص 256 و راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 272 و 273 و ج 93 ص 93 و مروج الذهب ج 2 ص 240(و تحقیق شارل بلا)ج 3 ص 83 و الغدیر ج 8 ص 295 و راجع:تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 265 و مستدرک الوسائل ج 7 ص 37 و جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 321.

سَبِیلِ اللّٰهِ وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاٰ یُنْفِقُونَهٰا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ

(1)

.

و کان ینادی«رحمه اللّه»بهذه الآیة فی الشوارع و الطرقات..و المال الذی کان یأخذه الأحبار و الرهبان هو أموال الکنائس و البیع،و ما یهدی إلیها،و الکفارات المذکورة فی التوراة و أشباهها،و هی أموال عامة،فکان الأحبار و الرهبان یکنزونها لأنفسهم،و یجعلونها من أموالهم الخاصة و ینفقونها علی شهواتهم..فاللّه تعالی یخاطب المسلمین بهذه الآیة،و یعطیهم قاعدة کلیة،مفادها:أن کل من یأکل الأموال العامة،سواء أکان من أهل الکتاب،أو من غیرهم،محکوم علیه بالهلاک و العذاب..

فالآیة ناظرة إلی التصرف فی هذه الأموال،التی یجب صرفها فی سبیل اللّه،المعبر عنها فی الإسلام ببیت المال تارة،و بمال اللّه أخری-و لیست ناظرة إلی الأموال التی یملکها الشخص بالوسائل المشروعة و تزید عن حاجته،لأن ما یملکه الشخص لیس من أموال الناس بدیهة،و لیست من الأموال التی تصرف فی الجهات العامة.

کما أن تخصیص الأحبار و الرهبان بالذکر فی الآیة دون غیرهم من سائر أغنیاء الیهود و النصاری،الذین یأکلون أموال الناس بالباطل و ما أکثرهم..لیس إلا لخصوصیة فیهم،و هی أنهم هم الذین،کانت لهم الهیمنة و السیطرة و النفوذ آنئذ،و کانت بیدهم الأموال العامة(لا الخاصة)،و کانت

ص :246


1- 1) الآیة 34 من سورة التوبة.

تأتیهم من الطرق الآنفة الذکر..

و مهما نوقش فی دلالة الآیة علی ما ذکرناه..فإن مما لا ریب فیه أن کل کلمات و مواقف أبی ذر تدل دلالة قاطعة علی أنه«رحمه اللّه»،لم یفهم منها إلا الاستئثار بالفیء،و نهب بیت مال المسلمین.

و الغریب هنا:أن البعض،کالفضل بن روزبهان و غیره یحاولون دعوی النسخ،و یقولون:إن مذهب عامة الصحابة و العلماء:أن آیة تحریم کنز الذهب و الفضة منسوخة بالزکاة،و مذهب أبی ذر أنها محکمة (1).

و قد أجاب العلامة المظفر«رحمه اللّه»:بأن هذا الکلام سخیف؛إذ لا معنی لنسخ الآیة بالزکاة لعدم التنافی بینهما؛إذ یمکن أن تجب الزکاة مع الزائد کما یمکن أن تجب دون الزائد؛لتعلقها بمال الفقیر،أو یجب الزائد دون الزکاة؛حین لا یکون مال الغنی زکویا.. (2).

خطط الأمویین فی مواجهة أبی ذر

و قد اتبع الحکام آنذاک أسالیب متعددة لضرب حرکة أبی ذر،و مواجهة مسیرة الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر،التی احرجتهم إیما إحراج، و نستطیع أن نشیر هنا إلی ما یلی:

ص :247


1- 1) راجع:دلائل الصدق ج 3 قسم 1 ص 177 و إحقاق الحق(الأصل)ص 256 و فتح القدیر ج 2 فی تفسیر الآیة.و الکشاف للزمخشری ج 2 ص 266 و 267.
2- 2) راجع:دلائل الصدق ج 3 قسم 1 ص 180.

1-إن جمع عثمان الناس علی مصحف واحد،قد کان فی نفس سنة ثلاثین،و هی سنة استفحال الخلاف بین السلطة و بین أبی ذر (1).

و یلاحظ:أن أتباع عثمان أصروا علی حذف الواو من آیة: وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاٰ یُنْفِقُونَهٰا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ (2)، و هی نفس الآیة التی کان أبو ذر یستشهد و ینادی بها فی الشوارع..

و إنما أرادوا حذفها لیظهروا:أنها لیست قاعدة کلیة،بل هی خاصة بأهل الکتاب،و لا تعم المسلمین؛لأن الواو إذا حذفت من قوله تعالی:

وَ الَّذِینَ أمکن أن تکون مرتبطة بما قبلها،و جیء بها لبیان صفة للمذکورین قبلها،و هم الأحبار و الرهبان.

و قد بلغ إصرارهم علی حذفها حدا اضطر أبی بن کعب إلی التهدید باللجوء إلی السیف.

فعن علباء بن أحمر:أن عثمان بن عفان لما أراد أن یکتب المصاحف أرادوا أن یلقوا الواو التی فی براءة وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ

ص :248


1- 1) راجع:الکامل فی التاریخ ج 3 ص 111 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 135 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 211 و راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 502 و تاریخ مدینة دمشق ج 7 ص 346 و تهذیب الکمال ج 2 ص 272 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 400 و 402 و تاریخ القرآن الکریم لمحمد طاهر الکردی ص 39 و فتح الباری ج 9 ص 15.
2- 2) الآیة 34 من سورة التوبة.

وَ الْفِضَّةَ...

(1)

.

قال أبی:لتلحقنها،أو لأضعن سیفی علی عاتقی؛فألحقوها (2).

2-کما أن معاویة یصر-من جهته أیضا-«علی تخصیص هذه الآیة بأهل الکتاب،لیکون معذورا فی إجرائه قاعدته المعروفة عنه:إن مال اللّه له؛فلا حرج علیه أن یفعل فی مال اللّه ما یشاء.

فرد علیه الأحنف،و صعصعة» (3)،و واجهاه بشکل سافر،منعه من تحقیق ما کان یصبو إلی تحقیقه.

و هذه القاعدة هی التی اختارها المأمون حین عرضت علیه سیرة معاویة،فرآه یأخذ المال من حقوقه،و یضعه کیف یشاء.. (4).

ص :249


1- 1) الآیة 34 من سورة التوبة.
2- 2) الدر المنثور ج 3 ص 233 و قال:أخرجه ابن الضریس،و المیزان ج 9 ص 256 و ج 12 ص 123 عنه،و المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز ج 3 ص 27.
3- 3) النصائح الکافیة ص 103 و 106 عن ربیع الأبرار،و ابن حجر،و المسعودی، و مروج الذهب ج 3 ص 43 و لیراجع:حیاة الصحابة ج 2 ص 79 و مجمع الزوائد ج 5 ص 236 و إن کان الرواة قد زادو فی الروایة ما تکذبه کل الشواهد و الدلائل التاریخیة،بل یکذبه نفس ما ذکره فی حیاة الصحابة ج 2 ص 80 و 81 و الحاکم فی المستدرک ج 3 ص 442 مما فعله بالحکم ابن عمرو الغفاری.
4- 4) المحاسن و المساوئ للبیهقی(ط دار صادر)ص 495 و الحیاة السیاسیة للإمام الرضا«علیه السلام»ص 181 عنه.

نعم..لقد أصر معاویة علی هذا،و أصر أبو ذر علی ذاک؛لیمنع معاویة من التصرف ببیت مال المسلمین..یقول زید بن وهب:مررت علی أبی ذر بالربذة؛فقلت:ما أنزلک بهذه الأرض؟!

قال:کنا بالشام،فقرأت: وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاٰ یُنْفِقُونَهٰا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ (1)،فقال معاویة:ما هذه فینا، هذه فی أهل الکتاب.

قلت أنا:إنها لفینا و فیهم. (2).

إذن..فإن من أسباب نفی أبی ذر إلی الربذة إصراره علی شمول هذه الآیة للمسلمین!!«ما عشت أراک الدهر عجبا»!!

ص :250


1- 1) الآیة 34 من سورة التوبة.
2- 2) صحیح البخاری فی کتابی الزکاة و التفسیر،(ط دار الفکر)ج 5 ص 203 و عمدة القاری ج 8 ص 248 و ج 18 ص 264 و المصنف لابن أبی شیبة ج 3 ص 102 و ج 7 ص 261 و جامع البیان ج 10 ص 157 و فتح القدیر ج 2 ص 358 و شرح نهج البلاغة المعتزلی ج 8 ص 261 و ج 3 ص 53 و صفة الصفوة ج 1 ص 596 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 قسم 1 ص 166 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 352 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 366 و الدر المنثور ج 3 ص 233 عن:ابن سعد،و ابن أبی شیبة،و البخاری،و ابن أبی حاتم،و أبی الشیخ،و ابن مردویه، و الغدیر ج 8 ص 295 عن البخاری،و المیزان ج 9 ص 257 عن الدر المنثور، و فتح الباری ج 1 ص 148 و راجع البدایة و النهایة ج 7 ص 155.

و لکننا مع ذلک نجد العدید من العلماء یصرون علی مخالفة معاویة، و تأیید قول أبی ذر:بأن الآیة تعم المسلمین.

یقول القرطبی:«قال أبو ذر و غیره:المراد بها أهل الکتاب و غیرهم من المسلمین،و هو الصحیح،لأنه لو اراد أهل الکتاب خاصة لقال:و یکنزون بغیر: وَ الَّذِینَ فلما قال:و الذین،فقد استأنف معنی آخر،یبین أنه عطف جملة علی جملة.فالذین یکنزون کلام مستأنف،و هو رفع علی الإبتداء.. (1).

و وافق أبا ذر أیضا:«ابن عباس،فقال:إنها عامة» (2).

و قال الشوکانی:«و الأولی حمل الآیة علی عموم اللفظ،فهو أوسع من ذلک» (3).

بل نجد البعض یتشدد أکثر،و یقول:المراد بها المسلمون الکانزون غیر المنفقین،کما عن السدی (4).

و قد استنسبه الآلوسی،لیناسب قوله تعالی: وَ لاٰ یُنْفِقُونَهٰا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ

ص :251


1- 1) الجامع الأحکام القرآن ج 8 ص 123 و الغدیر ج 8 ص 374 عنه.
2- 2) راجع:تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 352 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 366 و الغدیر ج 8 ص 373.
3- 3) فتح القدیر ج 2 ص 356 و الغدیر ج 8 ص 374 عنه.
4- 4) الدر المنثور ج 3 ص 232 عن ابن أبی حاتم،و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 352 و الجامع لأحکام القرآن ج 2 ص 123 و الغدیر عنه.

فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ

(1)

.

و جوز إرادة المسلمین الکانزین غیر المنفقین،الزمخشری و البیضاوی أیضا (2)إلی غیر ذلک مما لا مجال لتتبعه..

و مع أن هؤلاء کانوا أکثر تطرفا من أبی ذر فی تفسیرهم للآیة،إلا أننا لم نجد أحدا و صمهم بالإشتراکیة،أو اتهمهم بالمزدکیة و الیهودیة،و لا احتاجوا إلی من یؤول أقوالهم،و لا إلی من یفسر و یوجه مواقفهم و أفعالهم!!

3-أسلوب الإقناع بالکف عما کان ینادی به،و لأجل ذلک یرسل معاویة إلیه-و هو فی الشام-من یقنعه بذلک.

فقد کان أبو ذر یغلظ لمعاویة؛فشکاه إلی عبادة بن الصامت،و أبی الدرداء،و عمرو بن العاص،و أم حرام،فقال لهم:إنکم قد صحبتم کما صحب،و رأیتم کما رأی،فإن رأیتم أن تکلموه،ثم أرسل إلی أبی ذر فجاء؛ فکلموه.

فقال:أما أنت یا أبا الولید الخ..

ثم تذکر الروایة نصیحته«رحمه اللّه»لهم،حتی قال عبادة بن الصامت:

ص :252


1- 1) الآیة 34 من سورة التوبة.
2- 2) تفسیر الآلوسی ج 10 ص 87 و الکشاف للزمخشری ج 2 ص 266 و(ط مکتبة مصطفی البابی)ج 2 ص 187 و تفسیر النسفی ج 2 ص 87 و الغدیر ج 8 ص 374 عنه،و عن تفسیر البیضاوی ج 1 ص 499.

«لا جرم،لا جلست مثل هذا المجلس أبدا» (1).

4-إتباع أسلوب المقاطعة و الهجران.

5-بالإضافة إلی أسلوب التهدید و الوعید:بالفقر،و الجوع،و القتل؛ فقد روی سفیان بن عیینة،من طریق أبی ذر،قال:إن بنی أمیة تهددنی بالفقر،و القتل،و لبطن الأرض أحب إلی من ظهرها،و للفقر أحب إلی من الغنی.

فقال له رجل:یا أبا ذر،ما لک إذا جلست إلی قوم قاموا و ترکوک؟!

قال:إنی أنهاهم عن الکنوز (2).

و قیامهم عنه إنما هو لنهی عثمان الناس عن مجالسته«رحمه اللّه».

فلماذا اختص بنو أمیة بتهدیده بالقتل،و الجوع،من دون سائر الأغنیاء،لو کان-حقا-ینکر الغنی علی جمیع الناس؟!..

إن الحقیقة هی کما یقول الأمینی«رحمه اللّه»:أن بنی أمیة هم الذین کانوا یخضمون مال اللّه خضم الإبل نبتة الربیع،حسب تعبیر علی«علیه

ص :253


1- 1) مسند أحمد ج 5 ص 147 و مجمع الزوائد ج 8 ص 84 و کنز العمال ج 13 ص 316 و تاریخ مدینة دمشق ج 49 ص 289.
2- 2) حلیة الأولیاء ج 1 ص 162 و مسند أحمد ج 5 ص 164 و الغدیر ج 8 ص 321 عنه و عن تهدیدهم إیاه بالقتل راجع:الکامل فی التاریخ ج 3 ص 113 و 114 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 56 و غیره.

السلام» (1).

و هم الذین عناهم یزید بن قیس الأرحبی بقوله فی صفین:«یحدث، أحدهم فی مجلسه بذیت و ذیت،و یأخذ مال اللّه،و یقول:لا إثم علی فیه، کأنما أعطی تراثه من أبیه،کیف؟!إنما هو مال اللّه أفاءه اللّه علینا بأسیافنا و أرماحنا»؟! (2).

6-محاولة نبذه إجتماعیا،و منع الناس من الإتصال به،أو الإقتراب منه؛فعن الأحنف بن قیس،قال:«کنت بالمدینة؛فإذا أنا برجل یفر الناس منه حین یرونه.

قال:قلت:من أنت؟!

قال:أبو ذر الخ..» (3).

و قد أشرنا إلی ذلک آنفا،فراجع..

7-ثم تعرض أبو ذر للنفی إلی الشام (4)،کأسلوب من أسالیب

ص :254


1- 1) نهج البلاغة فی الخطبة الشقشقیة.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 5 ص 194 و النص له.و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 12 و قاموس الرجال للتستری ج 11 ص 110 و صفین للمنقری ص 248 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 298 و الغدیر ج 8 ص 344 و ج 9 ص 45 و ج 10 ص 59.
3- 3) راجع:مسند أحمد ج 5 ص 164 و 167 و الغدیر ج 8 ص 320 عنه،و المستدرک للحاکم ج 4 ص 522.
4- 1) نهج البلاغة فی الخطبة الشقشقیة.

الضغط علیه،علّه یستسلم،أو یمل،و لکن فألهم خاب،فقد زاده ذلک صلابة فی دینه،و إیمانا بحقّیة موقفه..

8-محاولة استدراجه،لیقبل بعض المال،و لیتسنی لهم التشهیر به أمام الملاء،علی اعتبار:أنه رجل لا ینسجم قوله مع فعله..

و یبدو:أن هذه السیاسة بدأت قبل استفحال الأمر بینه و بین معاویة و الهیئة الحاکمة،و قبل قطعهم عطاءه.

قال ابن کثیر،و ابن الأثیر،و أبو الهلال العسکری

«و قد اختبره معاویة و هو عنده فی الشام،هل یوافق عمله قوله؛فبعث إلیه فی جنح اللیل بألف دینار،ففرقها من یومه،ثم بعث إلیه الذی أتاه بها، فقال:إن معاویة إنما بعثنی إلی غیرک فأخطأت،فهات الذهب،فقال:

ویحک،إنها خرجت،و لکن إذا جاء مالی حاسبناک به..

و أضاف ابن الأثیر،و أبو هلال العسکری،قوله:فلما رأی معاویة أن فعله یصدق قوله:کتب إلی عثمان:إن أبا ذر قد ضیق علی الخ..» (1).

و عثمان نفسه،قد أرسل إلی أبی ذر«بصرة فیها نفقة علی ید عبد له، و قال:إن قبلها فأنت حر.

ص :255


1- 3) 1شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 255 و 256 و مسند أحمد ج 5 ص 156 و 144 و 178 و مصادر ذلک لا تکاد تحصی کثرة.

فأتاه بها،فلم یقبلها،فقال:اقبلها یرحمک اللّه؛فإن فیها عتقی.

فقال:إن کان فیها عتقک،ففیها رقی.و أبی أن یقبلها» (1).

9-ثم قطع الحکام الأمویون عطاء أبی ذر«رحمه اللّه»فی محاولة منهم للضغط الإقتصادی علیه،علّه یستسلم ویلین.فلم تنجح المحاولة و لم یستسلم،بل صعّد حملته ضد جشعهم و استئثارهم؛فکان لهم معه أسلوب آخر..

10-هو معاودة الإغراء بالمال،بعد أن ذاق مس الحاجة و الجوع.

قال البلاذری،و المعتزلی:«و کان أبو ذر ینکر علی معاویة أشیاء یفعلها، فبعث إلیه معاویة ثلاثمائة دینار،فقال:إن کانت هذه من عطائی الذی حرمتمونیه عامی هذا قبلتها،و إن کانت صلة فلا حاجة لی فیها» (2).

فلما لم یفلح معاویة قام أحد أعوانه بمحاولة مماثلة،فأرسل إلیه حبیب

ص :256


1- 1) لباب الآداب ص 305 و أعیان الشیعة ج 4 ص 231 عنه،و شجرة طوبی ج 1 ص 75.
2- 2) أنساب الأشراف ج 5 ص 53 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 54 و 55 و ج 8 ص 256 و الغدیر ج 8 ص 293 و 350 عنهما.و راجع:کتاب الأربعین للشیرازی ص 605 و بحار الأنوار ج 22 ص 415 و ج 31 ص 175 و الدرجات الرفیعة ص 243 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 294 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 251.

بن مسلمة بثلاثماءة دینار فرفضها أیضا (1).

کما أنه لما صار أبو ذر بالربذة«ذهب إلیه حبیب بن مسلمة،و حاول أن یعطیه مالا،فرفض أیضا» (2).

و قیل له:ألا تتخذ ضیعة،کما اتخذ فلان و فلان؟!

فقال:و ما أصنع بأن أکون الخ.. (3).

و حبیب هذا هو الذی نبه معاویة إلی الخطر المحدق به من قبل أبی ذر، و أنه إن بقی فی الشام أفسدها علیهم (4).

ص :257


1- 1) أنساب الأشراف ج 5 ص 53 و صفة الصفوة ج 1 ص 595 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 184 و الدر المنثور ج 3 ص 234 عن أحمد فی الزهد،و المیزان ج 9 ص 257 عنه،و تاریخ مدینة دمشق ج 66 ص 208 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 161.و راجع:الغدیر ج 8 ص 293.
2- 2) أنساب الأشراف ج 5 ص 53 و 54 و راجع:حلیة الأولیاء ج 1 ص 162.
3- 3) حلیة الأولیاء ج 1 ص 163 و راجع:المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 183.
4- 4) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 55 و ج 8 ص 257 و الغدیر ج 8 ص 304 و أنساب الأشراف ج 5 ص 53 و بحار الأنوار ج 22 ص 415 و ج 31 ص 176 و الدرجات الرفیعة ص 243 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 2 ص 302 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 295 و نهج الحق و کشف الصدق ص 299 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 251.

و عدا ذلک..فإن معاویة و حبیب بن مسلمة ربما کانا یهدفان،من وراء هذه العطایا إلی أنه لا یخلو الأمر:أما أن یسکت أبو ذر،فهو المطلوب،و أما أن لا یسکت فیصیر لهما ذریعة قویة للتشهیر به،حتی لا یبقی لکلامه قیمة، و لا لمواقفهم الحادة منه أثر سلبی علیهم.

و لکن أبا ذر رفض کل ذلک..و کیف لا یرفض،و هو الذی عندما سأله الأحنف عن هذا العطاء أجابه بقوله:خذه فإن فیه الیوم معونة،فإذا کان ثمنا لدینک فدعه (1).

بل إن عثمان نفسه.بعد أن فعل بأبی ذر ما فعل،کرر نفس المحاولة، من أجل نفس ذلک الهدف..فأرسل إلی أبی ذر مائتی دینار مع مولیین له، فقال أبو ذر:«هل أعطی أحدا من المسلمین مثل ما أعطانی»؟!

قالا:لا.

فردّها،و قال لهما:أعلماه:إنی لا حاجة لی فیها،و لا فیما عنده،حتی ألقی اللّه ربی،فیکون هو الحاکم فیما بینی و بینه.. (2).

11-ثم کانت إعادة أبی ذر من الشام إلی المدینة علی أخشن مرکب،

ص :258


1- 1) السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 359 و مسند أحمد ج 5 ص 169 و 167 و الغدیر ج 8 ص 320 و صحیح ابن حبان ج 8 ص 52 و تهذیب الکمال ج 8 ص 311.
2- 2) قاموس الرجال ج 2 ص 448 و 449 باختصار.و راجع:اختیار معرفة الرجال للطوسی ج 1 ص 118 و بحار الأنوار ج 22 ص 398 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 617 و الدرجات الرفیعة ص 241.

و قد تسلخ لحم فخذیه (1).

12-کما أن عثمان حظّر علی الناس:أن یقاعدوا أبا ذر،أو یکلموه (2).

و هذا أسلوب آخر للضغط علی ذلک الصحابی الجلیل،انتهی بالفشل الذریع أیضا..

13-التکذیب،و الإهانة،و التحقیر و الإذلال.

14-النفی إلی الربذة،ذلک المکان الصعب،الذی کان یکرهه أبو ذر.

موقف أبی ذر

و عمل أبو ذر بوصیة النبی«صلی اللّه علیه و آله»له بان یصبر حتی یلقاه،فصبر علی الشدائد،و کافح الصعوبات،و تحمل کل تلک الإهانات القاسیة،و لم یتنازل عن مبدئه،و لم یساوم علی دینه و لم یتزحزح قید شعرة.

ص :259


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 278 و 279 و الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 156 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 374 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 269.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 57 و ج 8 ص 256 عن الواقدی، و بحار الأنوار ج 22 ص 418 و ج 31 ص 178 و 179 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 297 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 272 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 253 و الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 158 و 159 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 608 و الغدیر ج 8 ص 298 و 306 و الدرجات الرفیعة ص 245.

و لکنه لم یلجأ إلی حمل السیف و القتال؛لأن النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»قال:إن الصبر حتی یلقاه خیر من ذلک..لأنه«صلی اللّه علیه و آله»یعرف أن قتله لا یجدی،بل قد یفجر الأمور بنحو یوقع الناس فی محنة أشد،و بلاء أعظم.

فالنبی«صلی اللّه علیه و آله»یؤید موقف أبی ذر من الحکام،و لا یمانع أن یعلن رأیه فی مخالفاتهم تلک..و لکنه یرشد أبا ذر إلی أن هذا الإعلان یجب أن لا یتطور إلی القتال؛لأن ذلک ربما یضر بهدف أبی ذر الأسمی، و مبدئه الأعلی..أو علی الأقل لن یکون له نفع یذکر فیه،للدین و أهله.

فتحمل أبو ذر مشاق النفی إلی الربذة أبغض الأمکنة إلیه،و أشدها صعوبة علیه..و لکنهم لم یترکوه،بل لحقوه إلا هناک،کما ظهر من فعل حبیب بن مسلمة،و محاولة إغرائه بالمال؛للأهداف المتقدمة..فآثر الجوع علی المال،لأنه لا یرید أن یصبح رقیقا لغیر اللّه..

یلاحظ:أنهم حین نفوا أبا ذر إلی الربذة«أخرج معاویة إلیه أهله؛ فخرجوا،و معهم جراب مثقل ید الرجل،فقال:انظروا إلی هذا الذی یزهّد فی الدنیا ما عنده!

فقالت امرأته:و اللّه،ما هو دینار و لا درهم،و لکنها فلوس،کان إذا خرج عطاؤه ابتاع منه فلوسا لحوائجنا..» (1).

ص :260


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 336 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 115 و 116.
خلاصة..و بیان

و بعد تلک الجولة الطویلة فیما جری مع أبی ذر،و علیه یتضح مصداق قول علی«علیه السلام»،و الحسین،و عمار له:إنهم خافوه علی دنیاهم، و خافهم هو علی دینه،أو ما فی معناه (1).

و یعرف أیضا:سر التأیید المطلق من قبل علی علیه السلام،و الحسن و الحسین«علیهما السلام»،و عقیل،و ابن جعفر،و ابن عباس،و المقداد، و عمار لأبی ذر«رحمه اللّه»،و موقفهم القوی معه و إلی جانبه.

و یعرف أیضا:لماذا کان النفی من بلد إلی بلد،و لماذا کان التهدید بالقتل و بالفقر.و لماذا الرشوة،و لماذا قطع العطاء..إلی غیر ذلک مما تقدم..

و أیضا یعرف:معنی قولهم:إنه أفسد الشام علیهم (2)،و لماذا کانت خشیتهم علی المدینة (3).

ص :261


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 353 و الغدیر ج 8 ص 301 عنه.
2- 2) راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 168 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 259 و 260 عن الواقدی و ج 3 ص 56 عن الیعقوبی ج 2 ص 172 و الغدیر ج 8 ص 298 و 297 و 300 و 306 عنه،و عن عمدة القاری ج 4 ص 291.
3- 3) فتح الباری ج 3 ص 218 و عمدة القاری ج 8 ص 262 و الغدیر ج 8 ص 295 عنه.

و لا یبقی بعد مجال للإصغاء إلی قول لجنة الفتوی فی الأزهر و غیرها:

من أن أبا ذر،إنما کان ینکر علی الناس تملکهم فوق حاجتهم..أو انه کان یوجب إنفاق ذلک،أو أنه کان یوجب الإنفاق فی السبل الواجبة غیر الزکاة..أو أنه کان یدعو إلی الزهد فی الدنیا،إلی آخر ما تقدم..

رأی عمر فی الأموال

و الحقیقة:هی أن ما نسب إلی أبی ذر،من إیجابه إنفاق کل ما زاد عن الحاجة،و الذی قلنا:إنها نسبة لا تصح..هو نفس قول و رأی عمر بن الخطاب،الذی لم یوفق إلی تطبیقه،و مات قبل أن یخرجه إلی حیز التنفیذ.

و لا ندری حقیقة دوافعه لإتخاذ هذا القرار،إلا ان کان یرید ان یجعلهم تابعین له،من حیث أن قوت یومهم یصبح بیده.

قال الرفاعی:«..حرم عمر بن الخطاب علی المسلمین اقتناء الضیاع، و الزراعة،لأن أرزاقهم،و أرزاق عیالهم،و ما یملکون من عبید و موال،کل ذلک یدفعه إلیهم من بیت المال؛فمالهم إلی اقتناء المال من حاجة..» (1).

بل لقد ورد عنه بسند وصفه ابن حزم بأنه:فی غایة الصحة،و الجلالة، قوله:«لو استقبلت من أمری ما استدبرت،لأخذت فضول أموال الأغنیاء؛فقسمتها علی فقراء المهاجرین» (2).

ص :262


1- 1) عصر المأمون ج 1 ص 2 و الغدیر ج 8 ص 370 عنه.
2- 2) المحلی لابن حزم ج 6 ص 158 و الغدیر ج 8 ص 370 عنه،و تاریخ الأمم و الملوک ج 5 ص 33 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 291.

و لیلاحظ:تخصیصه ذلک بأولاد المهاجرین،دون أولاد الأنصار، الذین بدأ تجاهلهم و إهمالهم،بل تفضیل غیرهم،و التجنی علیهم منذ وفاة الرسول الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،لأسباب لا تخفی،أهمها:

أ-إن قریشا کانت حانقة علیهم لما قد نالها منهم،و لما کان لهم من أثر فی الإسلام،و تصدیهم مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لها فی بدر و غیرها،أمر لم تستطع قریش رغم إظهارها الإسلام أن تنساه،أو أن تتغاضی عنه.

2-و ذنبهم الآخر مناصرتهم و میلهم لأمیر المؤمنین علیه السلام،منذ قضیة السقیفة.

3-ثم هناک موقفهم فی قضیة سعد بن عبادة..و غیر ذلک من أمور..

ملاحظات أخیرة لبعض الأعلام

و هناک ملاحظات ثلاث أشرنا إلیها فی تضاعیف کلامنا السابق..

و اشار إلیها بعض الأعلام أیضا بإیجاز..نعید التذکیر بها هنا.

و هی التالیة

أولا:إن الأمویین لم یستطیعوا أن یقبلوا أبدا:أن یکون المال مال اللّه، و یجب إنفاقه علی عباد اللّه،و فی سبیل اللّه،بل کانوا یرون:أن ما فی بیت المال ملک لهم.و لهم فقط.

و یدل علی ذلک

1-ما ورد:من أنه لما قتل عثمان أرسل علی«علیه السلام»فأخذ ما

ص :263

کان فی داره من السلاح،و إبلا من إبل الصدقة،ورده إلی بیت المال،فقال الولید بن عقبة أبیاتا منها:

بنی هاشم ردوا سلاح ابن أختکم

و لا تنهبوه لا تحل مناهبه

بنی هاشم کیف الهوادة بیننا

و عند علی سیفه و نجائبه

بنی هاشم کیف التودد بیننا

و تبر ابن أروی عندکم و جوائبه

و منها عند أبی الفرج:

بنی هاشم لا تعجلوا بإقادة

سواء علینا قاتلوه و سالبه

فقد یجبر العظم الکسیر و ینبری

لذی الحق یوما حقه فیطالبه (1)

و قال المفید:«..قد ذکر الناس فی هذه الأدراع و النجائب:أنها من الفیء الذی یستحقه المسلمون؛فغلب علیها عثمان،و اصطفاها لنفسه؛فلما بایع الناس علیا انتزعها«علیه السلام»من موضعها؛لیجعلها فی مستحقیها» (2).

ص :264


1- 1) راجع:الجمل للشیخ المفید ص 111 و 112 و الأغانی لأبی الفرج ج 4 ص 176 و 175 و 188 و 189 و مروج الذهب ج 2 ص 356 و 357 و الکامل فی الأدب ج 2 ص 44 و نسب قریش لمصعب الزبیری ص 139 و 140 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 270 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 403 و راجع:الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 4 ص 1552 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 541.
2- 2) الجمل للشیخ المفید ص 116.

2-قول سعید بن العاص:السواد بستان لقریش:فجری بینه و بین صلحاء الکوفة ما جری من اعتراضهم علیه؛فانتصر عثمان،و الأمویون له.

و کان لذلک مضاعفات لیس هنا محل ذکرها.. (1).

3-قول معاویة المتقدم:إن مال اللّه لهم،و الأرض أرضهم،فاعترض علیه صعصعة تارة،و الأحنف أخری.

4-و قالوا:إن علیا«علیه السلام»«أمر أن ترتجع الأموال التی أجاز بها عثمان حیث أصیبت،أو أصیب أصحابها.فبلغ ذلک عمرو بن العاص ،و کان بأیلة من أرض الشام،أتاها حیث وثب الناس علی عثمان،فنزلها فکتب إلی معاویة:ما کنت صانعا فاصنع،إذ قشرک ابن أبی طالب من کل مال تملکه کما تقشر عن العصا لحاها» (2).

5-کان ابن برصاء اللیثی من جلساء مروان بن الحکم و محدثیه،و کان یسمر معه.فذکروا عند مروان الفیء،فقالوا:مال اللّه.و قد بین اللّه قسمه، فوضعه عمر مواضعه!!

فقال مروان:المال مال أمیر المؤمنین معاویة،یقسمه فیمن یشاء،و یمنعه

ص :265


1- 1) راجع:الغدیر ج 9 ص 31 و 32 فإنه قد ذکر لذلک العدید من المصادر.إضافة إلی مصادر أخری تقدم ذکرها.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 270 و الغدیر ج 8 ص 287 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 665.

ممن یشاء،و ما أمضی فیه من شیء فهو مصیب فیه!!الحدیث.. (1).

ثانیا: إن هؤلاء الغیورین علی الخلیفة الثالث،و علی معاویة،و الأمویین، و الذین و صموا أبا ذر من أجل ذلک بالمزدکیة تارة و بالإشتراکیة أخری، و بالیهودیة ثالثة،و جعلوه مخالفا لما ثبت ضرورة من الدین رابعة-إن هؤلاء- قد ابتلوا بأعظم مما و صموه به،فقد دخلت الشیوعیة إلی أروقة الأزهر نفسه، و هو المؤسسة التی أصدرت الفتوی الظالمة فی حق أبی ذر،و دخلت أیضا دوائر الأوقاف فی مصر(کما یقول صلاح الدین المنجد فی کتابه:بلشفة الإسلام)، و أصبح نفس شیخ الأزهر عبد الحلیم محمود فی وقته یذهب لاستقبال الزعیم الشیوعی،ألکسی کوسیغین،فی مطار القاهرة،و لا من یرد،و لا من یسمع..

ثالثا: إنه بعد أن دخلت خلافة عثمان فی جملة عقائد بعض الفرق، و رأی أصحابها ما فعله الخلیفة بأبی ذر الصحابی العظیم،لم یکن لهم مناص إلا بأن ضحوا بأبی ذر من أجل الحفاظ و الإبقاء علی عثمان،فنسبوا إلیه ما نسبوا مما لا یشک بفساده أحد.

خاتمة و اعتذار

و بعد..فقد کانت تلک لمحة موجزة عن حقیقة رأی أبی ذر فی

ص :266


1- 1) تهذیب الکمال ج 7 ص 179 و تاریخ مدینة دمشق ج 15 ص 115 و ج 38 ص 250 و الإصابة ج 1 ص 688 و نسب قریش لمصعب الزبیری،و تهذیب تاریخ ابن عساکر ج 4 ص 422 بتصرف.و نقله المعلق علی نسب قریش عن:الأغانی ج 4 ص 186- 187 و عن الطبری ج 2 ص 278 و عن الإصابة.

الأموال،و قد رأینا:أنه لم یکن له رأی یخالف ما علیه جمهور الصحابة، و تنطق به ضرورة الإسلام،و القرآن..

و ظهر أن کل ما ینسب إلیه من آراء تخالف الإسلام،و القرآن محض افتراء،لا حقیقة له،و لا واقع وراءه،و هو بهم أوفق و ألیق..

ص :267

ص :268

الباب الخامس عشر علی علیه السّلام فی حصار عثمان

اشارة

الفصل الأول:لا تجدی النصائح..بدء التحرک..

الفصل الثانی:مما جری فی الحصار..

الفصل الثالث:أحداث جرت فی الحصار..

الفصل الخامس:وساطات مع الوفد المصری..

الفصل السادس:لیست توبة..بل حوبة..

الفصل السابع:عثمان یشکو علیا علیه السّلام و یستنجد به..

الفصل الثامن:إیضاحات لمواقف علی علیه السّلام..

ص :269

ص :270

الفصل الأول

اشارة

لا تجدی النصائح..بدء التحرک..

ص :271

ص :272

عثمان لا یقیم کتاب اللّه

وروی الثقفی:أن العباس کلم علیا فی عثمان،فقال:لو أمرنی أن أخرج من داری لخرجت،و لکن أبی أن یقیم کتاب اللّه (1).

و تقدم أن هذه الکلمة قد نسبت إلی أبی ذر و لا مانع من ذلک،فإن نهج أبی ذر هو نهج علی«علیه السلام»..

و هو یترسم خطاه و آخذ منه و یرجع لأنه إمامه..

و نقول:

1-لقد أفهمنا«علیه السلام»أن مشکلته مع عثمان لیست شخصیة، إذ لو کانت کذلک،فإنه«علیه السلام»سوف یتنازل فیها حتی عن بیته، فضلا عما هو دون ذلک..

و لکنها قضیة الدین و الحق،و العمل بکتاب اللّه تبارک و تعالی..و هو لا یملک أن یتنازل عن شیء من ذلک..لأن الأمر لا یعود إلیه..

2-إنه«علیه السلام»اقتصر علی ذکر کتاب اللّه تبارک و تعالی..لأن

ص :273


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 268 و 271 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 261.

کتاب اللّه نص حاضر مکتوب،و محفوظ،و له قداسة لا یمکن المراء فیها..

أما النص النبوی أو السیرة النبویة،فقد یدعی البعض:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»بشر مثلهم یرضی و یغضب،و أنه قد لا یطلع علی بعض الحیثیات التی لو اطلع علیها لتغیر قراره..

کما أنهم قد یزعمون:أن ما یأتی به قد لا یکون له خبرة فیه،بزعم أنه من أمور الدنیا،و هم أعلم منه بأمور دنیاهم،علی حد التعبیر المزعوم المنسوب إلیه«صلی اللّه علیه و آله».

و قد ذکرنا فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»:أن هذا الحدیث لا یمکن تصحیحه،فلیراجع.

3-إنه«علیه السلام»حین اقتصر علی ذکر کتاب اللّه یکون قد سد علیهم باب التعلّل و التسویف و التساهل..و فرض علیهم أن یبادروا إما إلی التصحیح فی مواقفهم و ممارساتهم،أو إلی توضیحها،و بیان ما أبهم منها للناس،و أصبحوا مطالبین برد التهمة عنهم،و لو بأن یبحثوا فی صحة أو عدم صحة ما ینسب إلیهم من مخالفات لکتاب اللّه،و تحدید موارد تقصیرهم فی إقامة شرائعه.و لیس من المقبول أن یقفوا مواقف اللامبالاة من هذا الأمر..

عثمان لا یرید سماع الشکوی

قالوا:کان علی«علیه السلام»کلما اشتکی الناس عثمان أرسل ابنه الإمام الحسن«علیه السلام»إلیه،فلما کثر علیه،قال له:إن أباک یری:أن أحدا لا یعلم ما یعلم؟!و نحن أعلم بما نفعل.

ص :274

فکف«علیه السلام»عنه (1).

و نقول:

فی هذا النص-علی قصره-عدة دلالات،مثل:

1-أن علیا«علیه السلام»کان هو الملجأ و الملاذ للناس،الذین یرون أنه هو الذی یتفهم آمالهم المشروعة،و یعیش و یشعر بآلامهم..و لذلک کان هو موضع شکواهم،و المرجع فی الملمات و المهمات لهم.

2-إن شکوی الناس إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»من عثمان قد تکررت بتکرر موجباتها..

3-إن علیا«علیه السلام»لم یکن یهمل شکاوی الناس هذه،بل کان یوصلها إلی عثمان باستمرار و یطالبه بالعمل علی معالجة مناشئها،إلی أن سد عثمان الباب أمامه.

4-إنه«علیه السلام»کان یرسل ولده الإمام الحسن صلوات اللّه و سلامه علیه لیبلغه شکاوی الناس،باعتباره الرجل المأمون،الذی لا یتجاوز حدود ما یرسم له،لأنه«علیه السلام»یرید أن یطمئن عثمان إلی أنه لیس بصدد التشهیر به،و لا یرمی إلی إشاعة تلک المخالفات عنه..

کما أنه بذلک یکون قد أظهر قدرا من الإحترام لعثمان،لکونه أرسل إلیه ولده،و أعز و أکرم الناس علیه،له وقع فی نفس عثمان،و أقرب إلی

ص :275


1- 1) العقد الفرید ج 2 ص 274 و(ط أخری)ج 3 ص 92 و الغدیر ج 9 ص 71 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 180.

حصول الإنعطاف فی موقفه.

5-لکن الغریب هنا:هو جواب عثمان الذی لم یتضمن أیة إشارة إلی صحة أو سقم ما یقال فیه،و لا أی تبریر للمؤاخذات التی تؤخذ علیه و علی عماله،و لا تضمن و لو وعدا بمراجعة هذا الأمر أو النظر فی تلک الشکاوی..

کما أنه لم یشکر جهود علی«علیه السلام»لتسدیده و نصحه،و لم یقل له:لا تتدخل فی هذا الأمر..و لم یهاجم منتقدیه،و الشاکین له..بل بادر إلی الهجوم علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»بالذات،و اتهمه بما یشیر إلی أنه مغرور بنفسه،و أنه یری أن أحدا لا یعلم ما یعلم..فلماذا هذا التسرع للمساءة،و سد أبواب الصلاح و الإصلاح.

6-إن عثمان ادعی لنفسه أنه أعلم من علی«علیه السلام»بما یفعل..

فدل بذلک علی أنه لم یکن غافلا،و لا جاهلا بعواقب ما یقدم علیه..

و دل أیضا علی إصراره علی مواصلة طریقه،و علی أنه لن یصغی لنصح أحد،فکان لا بد من الکف عن مراودته فیه..

ینصح عثمان بالعمل بسنة الشیخین

عن عطاء:إن عثمان دعا علیا،فقال:یا أبا الحسن،إنک لو شئت لاستقامت علیّ هذه الأمة،فلم یخالفنی واحد.

فقال علی«علیه السلام»:لو کانت لی أموال الدنیا و زخرفها ما استطعت أن أدفع عنک أکف الناس،و لکنی سأدلک علی أمر هو أفضل مما سألتنی:

ص :276

تعمل بعمل أخویک:أبی بکر و عمر،و أنا لک بالناس،لا یخالفک أحد (1).

و نقول:

لا بد من ملاحظة الأمور التالیة:

أولا: إن أطماع الناس لا حدود لها،کیف و قد قال تعالی: وَ تُحِبُّونَ الْمٰالَ حُبًّا جَمًّا (2).

و روی عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:منهومان لا یشبعان:طالب علم،و طالب دنیا (3)،بالإضافة إلی روایات کثیرة أخری..

و هذا یدلنا:أن علاج الأزمات التی کان عثمان یواجهها یکون ببذل

ص :277


1- 1) الغدیر ج 9 ص 75 عن الریاض النضرة ج 2 ص 129 عن ابن السمان.
2- 2) الآیة 20 من سورة الحجر.
3- 3) الکافی ج 1 ص 46 و بحار الأنوار ج 1 ص 182 و ج 2 ص 34 و 35 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 328 و جامع أحادیث الشیعة ج 17 ص 25 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 217 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 17 ص 36 و (ط دار الإسلامیة)ج 12 ص 21 و غوالی اللآلی ج 4 ص 77 و منیة المرید ص 138 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 1 ص 196 و ج 3 ص 452 و ج 7 ص 262 و المستدرک للحاکم ج 1 ص 92 و مجمع الزوائد ج 1 ص 135 و مسند الشهاب لابن سلامة ج 1 ص 212 و کتاب المجروحین لابن حبان ج 2 ص 22 و الکامل لابن عدی ج 4 ص 139 و ج 6 ص 296 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 565.

المال لاستجلاب رضا الناس،فإنک لو بذلت أموال الدنیا کلها لرجل واحد،لما انفک یقول:هل من مزید؟!

فالحکمة تقضی بعدم إثارة أطماع الناس،و السعی إلی ضبط الأمور، و التزام ضابطة واضحة،من شأنها طمأنة الناس إلی أن الأموال ستصل إلی مستحقیها..و لن تتعرض هذه الأموال لأی عدوان علیها،و لن یتم تجاوز تلک الضابطة فیها..

ثانیا: إنه«علیه السلام»لم یشر علی عثمان بأن یعمل بسنة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»..و هی التی وجد أبو بکر نفسه-و لو ظاهرا-ملزما بعدم تخطیها فی کثیر من الأمور،و لا سیما فی موضوع قسمة الأموال بحسب الظاهر..ثم سار علیها عمر برهة من خلافته،ثم تجاوزها-إنه «علیه السلام»لم یشر علیه بذلک-لأنه لا یجد لدی عثمان حافزا قویا للعمل بهذه السنّة،و لا ندری سبب ذلک بالتحدید،غیر أننا نعلم أن العمل بسنة أبی بکر و عمر هو الشرط الذی أنیطت به خلافته حین أفضت إلیه..فهو یخشی أن یتطرق التشکیک إلی شرعیة حکمه،إذا ظهر أنه أخل بهذا الشرط،و لم یعمل بسیرة الشیخین..و لذلک ألزمه«علیه السلام»بما الزم به نفسه..

ثالثا: إن عمر و إن کان قد عدل عن سنة أبی بکر حین دون الدواوین علی أساس التمیز العرقی،و القبلی،و غیره من الأمور المرفوضة شرعا..

و لکن هذه الجهة لا یمکن أن تکون مقصودة بکلام علی«علیه السلام»،بل المقصود هو خصوص ما توافق علیه مع أبی بکر..لا ما أنفرد به عنه..

ص :278

رابعا:إن السنة المشار إلیه بها هی سنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و لا یمکن إلا أن تکون مرضیة لدی الناس،لأنها تمثل حقیقة العدل، و تعطی کل ذی حق حقه.

خامسا:إن قول عثمان لعلی:لو شئت لاستقامت علی هذه الأمة إلخ..

یدل علی أن علیا«علیه السلام»رغم کل الحرب التی شنها علیه أعداؤه، لتشویه سمعته،و التستر علی فضائله قد ذهب ذکره فی الخافقین،و أصبحت الأمة کلها شاهدة علی فضله،مقرة بعظیم منزلته..و له عظیم الأثر فیهم بإقرار عثمان نفسه..

عثمان فی المأزق

لما کانت سنة 34 کتب أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بعضهم إلی بعض:أن اقدموا،فإن کنتم تریدون الجهاد فعندنا الجهاد.

و کثر الناس علی عثمان،و نالوا منه أقبح ما نیل من أحد،و أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یرون و یسمعون؛لیس فیهم أحد ینهی و لا یذب إلا نفیر،(منهم)زید بن ثابت،و أبو أسید الساعدی،و کعب بن مالک،و حسان بن ثابت.

فاجتمع الناس،و کلموا علی بن أبی طالب.

فدخل علی عثمان،فقال:الناس ورائی،و قد کلمونی فیک،و اللّه ما أدری ما أقول لک،و ما أعرف شیئا تجهله،و لا أدلک علی أمر لا تعرفه، إنک لتعلم ما نعلم،ما سبقناک إلی شیء فنخبرک عنه،و لا خلونا بشیء

ص :279

فنبلغکه،و ما خصصنا بأمر دونک،و قد رأیت و سمعت،و صحبت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و نلت صهره.

و ما ابن أبی قحافة بأولی بعمل الحق منک،و لا ابن الخطاب بأولی بشیء من الخیر منک،و إنک أقرب إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»رحما،و لقد نلت من صهر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ما لم ینالا،و لا سبقاک إلی شیء.

فاللّه اللّه فی نفسک،فإنک و اللّه ما تبصّر من عمی،و لا تعلّم من جهل، و إن الطریق لواضح بین،و إن أعلام الدین لقائمة.

تعلم یا عثمان أن أفضل عباد اللّه عند اللّه إمام عادل،هدی و هدی، فأقام سنة معلومة،و أمات بدعة متروکة،فو اللّه إنّ کلاّ لبیّن،و إن السنن لقائمة لها أعلام،و إن البدع لقائمة لها أعلام،و ان شر الناس عند اللّه امام جائر،ضلّ و ضلّ به فأمات سنة معلومة،و أحیا بدعة متروکة،و إنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:

«یؤتی یوم القیامة بالإمام الجائر،و لیس معه نصیر و لا عاذر،فیلقی فی جهنم،فیدور فی جهنم کما تدور الرحی،ثم یرتطم فی غمرة جهنم».

و إنی أحذرک اللّه،و أحذرک سطوته و نقماته،فان عذابه شدید ألیم.

و أحذرک أن تکون إمام هذه الأمة المقتول،فإنه یقال:یقتل فی هذه الأمة امام،فیفتح علیها القتل و القتال إلی یوم القیامة،و تلبس أمورها علیها،و یترکهم شیعا،فلا یبصرون الحق لعلو الباطل،یموجون فیها موجا،و یمرجون فیها مرجا.

ص :280

(زاد فی بعض المصادر قوله:فلا تکونن لمروان سیقة،یسوقک حیث شاء،بعد جلال السن،و تقضّی العمر) (1).

فقال عثمان:قد و اللّه علمت،لیقولن الذی قلت،أما و اللّه لو کنت مکانی ما عنفتک،و لا أسلمتک،و لا عبت علیک،و لا جئت منکرا أن وصلت رحما،و سددت خلة،و آویت ضائعا،و ولیت شبیها بمن کان عمر یولی.

أنشدک اللّه یا علی،هل تعلم أن المغیرة بن شعبة لیس هناک!

قال:نعم.

قال:فتعلم أن عمر ولاه.

قال:نعم.

قال:فلم تلومنی أن ولیت ابن عامر فی رحمه و قرابته؟

قال علی«علیه السلام»:سأخبرک،إن عمر بن الخطاب کان کل من ولی فإنما یطأ علی صماخه،إن بلغه عنه حرف جلبه،ثم بلغ به أقصی الغایة، و أنت لا تفعل،ضعفت و رققت علی أقربائک.

قال عثمان:هم أقرباؤک أیضا.

فقال علی«علیه السلام»:لعمری إن رحمهم منی لقریبة،و لکن الفضل

ص :281


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 68 و الغدیر ج 9 ص 75 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 262.

فی غیرهم.

قال عثمان:هل تعلم أن عمر ولی معاویة خلافته کلها؟فقد ولیته.

فقال علی«علیه السلام»:أنشدک اللّه،هل تعلم أن معاویة کان أخوف من عمر من یرفأ غلام عمر منه؟!

قال:نعم.

قال علی«علیه السلام»:فإن معاویة یقتطع الأمور دونک و أنت تعلمها،فیقول للناس:هذا أمر عثمان،فیبلغک،و لا تغیر علی معاویة.

ثم خرج علی من عنده،و خرج عثمان علی أثره(و فی نص المفید:فلما کان بعد أیام عاد إلیه أمیر المؤمنین«علیه السلام»فوعظه فقال) (1).

فجلس علی المنبر،فقال

أما بعد..فإن لکل شیء آفة،و لکل أمر عاهة،و إن آفة هذه الأمة، و عاهة هذه النعمة،عیابون طعانون،یرونکم ما تحبون،و یسرون ما تکرهون،یقولون لکم و یقولون،أمثال النعام یتبعون أول ناعق،أحب مواردها إلیها البعید،لا یشربون إلا نغصا و لا یردون إلا عکرا،لا یقوم لهم رائد،و قد أعیتهم الأمور،و تعذرت علیهم المکاسب.

ألا فقد و اللّه عبتم علی بما أقررتم لابن الخطاب بمثله،و لکنه وطئکم برجله،و ضربکم بیده،و قمعکم بلسانه،فدنتم له علی ما أحببتم أو کرهتم، و لنت لکم،و أوطأت لکم کنفی،و کففت یدی و لسانی عنکم،فاجترأتم علی.

ص :282


1- 1) کتاب الجمل للمفید ص 190 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 102.

أما و اللّه لأنا أعز نفرا،و أقرب ناصرا،و أکثر عددا،و أقمن،إن قلت هلم أتی إلی،و لقد أعددت لکم أقرانکم،و أفضلت علیکم فضولا، و کشرت لکم عن نابی،و أخرجتم منی خلقا لم أکن أحسنه،و منطقا لم أنطق به،فکفوا علیکم ألسنتکم،و طعنکم و عیبکم علی ولاتکم،فإنی قد کففت عنکم من لو کان هو الذی یکلمکم لرضیتم منه بدون منطقی هذا.

ألا فما تفقدون من حقکم؟!و اللّه ما قصرت فی بلوغ ما کان یبلغ من کان قبلی،و من لم تکونوا تختلفون علیه.

فضل فضل من مال،فما لی لا أصنع فی الفضل ما أرید!فلم کنت إماما؟!

فقام مروان بن الحکم،فقال:إن شئتم حکمنا و اللّه بیننا و بینکم السیف،نحن و اللّه و أنتم،کما قال الشاعر:

فرشنا لکم أعراضنا فنبت بکم

معارسکم تبنون فی دمن الثری

فقال عثمان:اسکت لاسکت،دعنی و أصحابی،ما منطقک فی هذا!أ لم أتقدم إلیک ألا تنطق!

فسکت مروان،و نزل عثمان (1).

ص :283


1- 1) الغدیر ج 9 ص 172 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 336-339 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 376-378 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 150-153 و أنساب الأشراف ج 5 ص 60 و العقد الفرید ج 5 ص 58 و البدایة و النهایة ج 7-

و نقول:

تضمن هذا النص أمورا،نذکر منها مایلی:

عندنا الجهاد

قد بین هذا النص:أن الصحابة هم الذین أرسلوا یدعون الناس إلی قدوم المدینة لأجل الجهاد مستفیدین من تعابیر تشیر إلی وضوح الأمور لدیهم إلی حد أنهم صاروا یرون إرسال الجنود للجهاد ضد خلیفتهم أولی من إرسالهم لجهاد الکفار..مما یعنی أنهم یرون عثمان أعظم خطرا من الکفار علی الإسلام و المسلمین،لا سیما و أنهم حصروا الجهاد بالمدینة،و لم یعد یوازیه جهاد الأعداء علی الثغور،بل و أصبح هو الجهاد،و ما عداه لیس جهادا أصلا..

قد یقال:لعل الباعث علی ذلک أنه بلغهم أن عثمان أرسل إلی معاویة فی الشام یستنصره،و أرسل إلی غیر معاویة من ولاته علی الأمصار یستنجد بهم،فأرادوا أن یقابلوا الجیش بجیش مثله.و ربما أرادوا أن یشارکهم غیرهم من المسلمین من أهل الأمصار توسیعا لقاعدة المعارضة و تحاشیا لمعاذیر،مثل:

1)

-ص 175 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 188 و 189 و کتاب الجمل للمفید ص 187-190 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 100-102 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 31 و 32 و راجع:و نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 68 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 318.

ص :284

أن لا یقال إن الخارجین علی عثمان هم مجرد عصابة و شرذمة من المشاغبین المتمردین العاصین،الذین لا یخضعون لمنطق،و لا ینقادون لشرع.

و قد یقال:لا یکفی لتبریر هذه الحدة و الشدة فی التعاطی هو أنهم- و العیاذ باللّه-قد حکموا بکفر عثمان فإن ذلک لا یجعل الجهاد منحصرا بالمدینة،و لا یزیل صفة الجهاد عن قتال الأعداء علی الثغور..

علی أنه لا بد من السؤال عن السبب الذی أوجب حکمهم علیه بالکفر،هل هو اعتقادههم أنه یهدم أساس الدین بإسم الدین؟!و لکنهم لم یفصحوا فی رسائلهم:کیف ذلک؟!..و متی؟!و لماذا؟!..

و لماذا لم یزل عمار بن یاسر یلهج بتکفیره،و عمار جلدة ما بین عینی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و قد ملئ إیمانا إلی مشاشه؟!..و لماذا لا یزجره علی«علیه السلام»،و علی مع الحق و الحق معه،یدور معه کیفما دار.فلماذا لا یمنعه من ذلک،أمرا بالمعروف،و نهیا عن المنکر؟!إن کان ما یقوله عمار منکرا؟!

الذابون عن عثمان

و قد صرح النص المتقدم:بأن الناهین للناس عن الثورة،و الذابین عن عثمان هم مجرد نفیر(أی قلة قلیلة جدا لا تصلح لإطلاق کلمة نفر علیها) منهم:زید بن ثابت،و أبو أسید الساعدی،و کعب بن مالک،و حسان بن ثابت..

فأین باقی الصحابة عنه؟!

ص :285

و لماذا عادوه و نابذوه،کبارهم و صغارهم؟!

هل لأنهم یئسوا من إنابته و صلاحه و إصلاحه؟!

أم لأنه ارتکب فی حقهم أمورا لم تترک لهم مجالا لغیر ذلک الموقف؟!

أم هما معا؟!

أی أن بعضهم یئس من الصلاح و الإصلاح..و بعضهم الآخر رأی منه ما یسوءه،و ما دعاه لمنابذته..

أما علی«علیه السلام»فرغم أنه قد عانی معه الأمرّین،و واجه أشد الأذایا مما لم یواجهه أحد من عثمان..و کان عالما بأنه لا ینزع و لا یرجع،فإنه واصل محاولاته معه..إقامة منه للحجة،و استنفادا للوسع،و دفعا لما هو أعظم،و تقلیلا للخسائر،التی لا بد أن تنجم عن سیاسات عثمان و من معه،ثم عن أعمال المناوئین له و الثائرین علیه..

ما أعرف شیئا تجهله

قد یتخیل،بعض قاصری النظر:أن قوله«علیه السلام»لعثمان:«ما أعرف شیئا تجهله،و لا أدلک علی أمر لا تعرفه».و قوله:«إنک لتعلم ما نعلم،ما سبقناک إلی شیء فنخبرک عنه،و لا خلونا بشیء فنبلغکه،و ما خصصنا بأمر دونک،و قد رأیت و سمعت،و صحبت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الخ..».یدل علی أن علیا«علیه السلام»لم یکن أعلم من عثمان..

و هو خیال زائف،فإن مقصوده«علیه السلام»:هو بیان أن الأمور

ص :286

التی ینقمها الناس علی عثمان،و یرید«علیه السلام»أن یکلمه فیها هی من الواضحات التی یعرفها عثمان و غیره..و معنی ذلک:أن عثمان لا یرتکب ما یرتکبه بسبب جهله بأحکام تلک الأمور.

قال المعتزلی:«و هذا حق،لأن علیا«علیه السلام»لم یکن یعلم منها ما یجهله عثمان،بل کان أحداث الصبیان،فضلا عن العقلاء الممیزین،یعلمون وجهی الصواب و الخطأ فیها» (1).

و من المعلوم:أن توضیح الواضحات من أشکل المشکلات،و موعظة العالم بالأمر،و صرف الإنسان عن فعل یرتکبه و هو عالم بکل حیثیاته و أحکامه أمر محیر و صعب.

و لذلک قال له«علیه السلام»:و اللّه ما أدری ما أقول لک!!و قال:

«و لا أدلک علی أمر لا تعرفه».أی مما ینقمه الناس علیه،و یؤاخذونه به.

و هکذا یقال بالنسبة لسائر الفقرات.

و أما قوله«علیه السلام»:«ما سبقناک إلی شیء فنخبرک عنه،و لا خلونا بشیء فنبلغکه»،فهو ناظر إلی الأحداث و السیاسات التی کانت فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و یفترض بعثمان أن یتأسی برسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فیها..فإنه کان-کغیره من الصحابة-یری و یسمع قول و فعل و سیاسات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..فلماذا یعمل بخلاف ما رآه و سمعه؟!

ص :287


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 262-263.

و یدل علی ما قلناه:قوله أخیرا:«إن الطریق لواضح بیّن،و إن أعلام الدین لقائمة»بل کل کلامه«علیه السلام»الذی خاطب به عثمان یدل علی أنه یرید به أن الحق الذی یخالفه عثمان و عصابته،لا یمکن أن یخفی علی أحد:فکیف لا یعمل به عثمان.

فاتضح:أن هذا لا ربط له بموضوع اعلمیة عثمان من علی«علیه السلام»فی الأحکام،أو فی غیر ذلک من علوم و معارف..

صهر عثمان

أما قوله«علیه السلام»لعثمان:«ونلت صهره»،فقد یقال:إن ذلک یدل علی أن زوجتی عثمان:«رقیة و أم کلثوم»کانتا بنتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی الحقیقة،و هذا لا یتوافق مع القول بأنهما کانتا ربیبتیه..

غیر أننا نقول:

إن الأدلة الکثیرة دلت علی أن رقیة و أم کلثوم زوجتی عثمان لم تکونا بنتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی الحقیقة..و أن من الممکن أن یکون للنبی «صلی اللّه علیه و آله»بنتان بهذا الاسم،و لکنهما ماتتا صغیرتین..

و نحن نعلم:أن کلمة«بنت فلان»قد تطلق علی التی یربیها الشخص الذی تنسب إلیه..و قد تطلق علی بنت الزوجة،و قد تطلق علی البنت الحقیقیة.

فإذا أثبتت الأدلة أن زوجتی عثمان لم تکونا بنتی النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی الحقیقة،و لا کانت ابنتی زوجته.فلا بد من القول:بأن إطلاق کلمة بنتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیهما قد جاء علی سبیل التوسع،و المراد:

ص :288

أنهما بنتاه بالتربیة.و تکون معروفیة ذلک بین الناس قرینة علی إرادة هذا المعنی..

فقول أمیر المؤمنین«علیه السلام»لعثمان:«ونلت من صهره»یرید به ذلک المعنی أیضا،لتکون حصیلة المعنی أنک یا عثمان أقرب إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،من أبی بکر و عمر،فأنت أولی منهما بإلتزام جانب الحق و العمل به..

عناصر إقناع اعتمد علیها علی علیه السّلام

و المراجع لکلام علی«علیه السلام»مع عثمان یجد:أنه اعتمد فیه علی عدة عناصر،کان لا بد من الإعتماد علیها فی إیجاد دواعی المبادرة لتصحیح المسار،فلاحظ ما یلی:

1-إنه«علیه السلام»قد اعتمد علی الرأی العام،الذی لا بد أن یدفع عثمان لإعادة حساباته،و النظر فی أمره،فإنه قد وضع نفسه فی موضع الوکیل عن الناس،و الحافظ لمصالحهم،و قد یکون لموقفهم تأثیر علی موقعه،الذی یخوله التصرف فی الأموال العامة،و اختیار السیاسات التی تعنیهم،و تلامس مصالحهم،و حیاتهم الیومیة،و ربما مصیرهم..

و لذلک قال لعثمان:الناس ورائی،و قد کلمونی فیک..

2-إنه«علیه السلام»لم یظهر نفسه بمظهر المعلم،لیکون عثمان بمثابة التلمیذ،بل ساواه بنفسه،و أظهر أن مثله واقف علی الأمور،عارف بما یصلح و ما یفسد،و یمیز بین الحق و الباطل،فلم ینتقص من بصیرته و لا من

ص :289

معرفته بالأمور..

3-إنه أفسح المجال لطموح عثمان،و جعله فی مکانة کان یطمح لها و یتوثب إلیها حین لم یقدم أبا بکر و عمر علیه،بل قدمه علیهما فی بعض المیزات،و وضعه فی حلبة السباق معهما.

و لعل هذا ما لم یکن عثمان یحلم بأن یسمعه من أحد،فکیف إذا کان علی«علیه السلام»هو الذی یقوله له،و هو الذی یرجع إلیه الناس،و لا یعدلون به أحدا فی العلم و الصدق و الإستقامة،و فی کل خصال الخیر و الفضل..

4-إنه«علیه السلام»قد حرک فیه النازع الذاتی الذی لا یقاوم،و هو نزعة حفظ الذات من البلایا و الرزایا،و قد استحضر صورة هذا الخطر بأقوی أسالیب الإستحضار،و جسد الخطر و مداه أدق تجسید حین قال له:

اللّه،اللّه فی نفسک..

5-إنه«علیه السلام»کلم عثمان بعنوان الإنسان المشفق المستشعر للخطر،لا بعنوان المقرر لحقائق یرید أن یقررها لتکون حجة علی عثمان، و سبیل تخطئة و إدانة له،لأن هذا الأسلوب و إن کان صحیحا فی نفسه، و لکن لا بد من الإبتعاد عنه،إن کان یوجب اللجاج و العناد لدی الطرف الآخر..

6-إن ترکیزه«علیه السلام»علی شدة وضوح أمر الدین،و التصریح بأن أعلامه قائمة،ثم الحدیث عن البدع و الضلالات،من شأنه أن یخلق شعورا بالحرج مما یحدث،و أن تتوهج الرغبة بلملمة الأمور،و التستر علی

ص :290

ما کان منها فاضحا و کریها،و إیجاد المخارج منه،و الإعتذار عنه..

7-ثم إنه«علیه السلام»قدم له عناوین یرغب الحکام بالتظاهر بها، و بإشاعتها عن أنفسهم،فتحدث عن عنوان الإمام(و هو الوصف المحبب المستعذب للحاکم.

و هو أیضا یحب أن ینظر إلیه علی أنه یتحلی بسمة العدل،و یمارس واجب الهدایة،و یعطی الإنطباع عن نفسه،بأنه یهتدی للحق و یهدی إلیه، و یسمع النصیحة،و یعمل بها،و أنه یقیم السنن المعلومة،و یمیت البدع المتروکة.

و لکنه قدم له هذه المفاهیم من خلال ربطها باللّه تبارک و تعالی..الذی هو مصدر القوة له،و المتفضل بالنعم علیه..أی أنه لم یعطه هذه المفاهیم لتعینه علی الدنیا،بل أعطاه إیاها لیتخذ منها له ذخرا عند اللّه،و سببا لحل مشاکله من قبل مصدر العطاء،و واهب النعم،و العالم القادر و المهیمن علی کل شیء..

8-ثم أعطاه الصورة المقابلة التی تنفر منها الفطرة،و یتأذی بها الوجدان و تضع الحواجز بینه و بین اللّه،مصدر القدرة و العطاء،و الحفظ، من حیث أنها تغضبه تعالی،فتحدث عن الإمام الجائر،الذی ضلّ،و ضلّ به،و أمات السنن و أحیا البدع،الذی هو شر الناس عند اللّه تعالی..

9-و لم یغفل«علیه السلام»الحدیث عن الآخرة،التی هی المستقبل الذی لا مفر منه،و لا محید عنه،و حدثه عماله مساس بخصوص ذاته و هو العذاب الجسدی الألیم..

ص :291

10-و أشار«علیه السلام»أیضا إلی أن الذین ینتصر بهم الیوم،لن یجدهم یوم القیامة فی موقع الناصر..

و الذین یوجدون له المخارج و المعاذیر الیوم-و لو بالباطل،لن یجدهم فی موقع العاذر له یوم الحساب..بل سیقولون عنه:إنه یستحق ذلک العذاب،لأنه هو الذی مهد مقدماته،و أوجد موجباته..

11-و إن کان عثمان یفکر فی الدنیا و حسب،فإنه«علیه السلام»قد بین له:أن مصیره سیکون الموت قتلا أیضا،و هذا أیضا قتل ذل و خزی و مهانة علی ید عامة الناس،و بالإستناد إلی أمور و مبررات مهینة و مشینة له، لأنها قتلته لکونه ظالما،و آثما،و معتدیا علی کرامات الناس،مستأثرا بأموال الأمة،و ما إلی ذلک من أمور کانوا یطالبونه بالإصلاح فیها.

و من الواضح:أن القتل نفسه أمر تنفر منه النفوس،و تقشعر له الأبدان،و تتأذی و لو بسماعه الأرواح،فکیف إذا انضمت إلیه هذه المنفرات.فإن کان ثمة من یطمئنه إلی أن أحدا لا یجرؤ علی ذلک،فإن إخبار علی«علیه السلام»له بحصول ذلک علی نحو الحتم لا بد أن یحدث ثغرة فی هذه الطمأنینة،لأن علیا«علیه السلام»عارف بالأمور،ربما أکثر ممن یسمع منهم عثمان.

12-و لعل عثمان ابتلی بمن کان یزین له الإصرار علی موقفه بشعارات طنانة و رنانة،تتحدث عن شرف الشهادة،و عن الذکر الجمیل،و عن الإعجاب بمن لا یتراجع علی موقفه حتی لو قتل.

أو قد یکون هناک من یقول له:إن قتله سوف یتسبب بانتفاضة أمویة

ص :292

أو غیرها..تکون من القوة بحیث تنتقم له من جمیع أعدائه..

أو کان هناک من یعلله بقدوم الجیوش الجرارة لنصرته..و یطلب منه الصبر و الإنتظار،حتی یأتیه هذا النصر،و تنتهی الأمور لصالحه و صالح بنی أمیة و بنی أبی معیط الذین یحبهم عثمان.

فجاء قول علی«علیه السلام»لیضع علامة استفهام کبیرة حول صحة هذه التصویرات،و لیقول له:إنها مجرد تخیلات و أوهام لا واقع لها..

بل هو مقتول لا محالة،إن لم یتراجع،و إن نتیجة قتله ستکون وبالا علی محبیه قبل مناوئیه..و قد جسد له ما ستؤول إلیه الحال کما یلی:

ألف:إن ذلک سیکون سببا فی فتح باب القتل و القتال فی الأمة إلی یوم القیامة..

و هذا یعنی:أن الأمور سوف لا تستتب لبنی أمیة و لا لغیرهم.

کما أن ذلک یعنی:أن یکون الذین یحبهم سیکونون فی معرض القتل بید الآخرین،و أن العداوات سوف تستمر.

و هو یعنی أیضا:أن یعتبر قتله باب شؤم علی الأمة..

ب:إن أمر قتل عثمان سیبقی ملتبسا علی الناس،و لن یکون عثمان ذلک الرجل المعترف بشهادته،و بأنه قد قتل مظلوما،و الذی سیترحم علیه الناس من بعده،بل سیکونون من الشامتین،و الأکثر جرأة علی إشاعة أجواء النفور منه.و إظهار العیوب و نشر ما یعرف و ما لا یعرف عنه،و عن کل حزبه..

ص :293

ج:إنه لن ینال الإعجاب علی صبره و رجولته،و لن یعتبر ذلک من البطولة و الرجولة فی شیء..

د:إن أحدا لن یستطیع أن ینتقم له من أعدائه..

ه:إن قتله سوف یتسبب بتمزیق أوصال الأمة،و یترک الناس شیعا..

و لن یصل أحد من بنی أمیة إلی شیء ذی بال.

و:إن قتله سیوجب إثارة الشبهات،و التباس الأمور فی جهات أخری أیضا.

ز:إن قتله سیزید من علو الباطل علی الحق،إلی الحد الذی لا یری فیه الحق بسبب علو الباطل..

13-ثم إنه«علیه السلام»:أشار إلی أمر آخر،تأباه النفوس،و تنفر منه الطباع،و هو أن ینظر الناس إلی الشخص علی أنه ألعوبة بید شخص آخر یحرکه کیف یشاء،فقال له:فلا تکون لمروان سیقة یسوقک حیث شاء..

14-ثم أعطاه نفحة من الإباء،و الترفع،حین أشار إلی جلال السن..

فإن الرجل المسن یأنف عادة من أن یکون من هم بمثابة أبنائه أعرف منه، فکیف إذا أرادوا أن یحرکوه حسب أهوائهم..

و یلاحظ هنا:اختیاره«علیه السلام»التعبیر بکلمة(جلال)المشعرة بالوقار و المهابة،و هذا لا یتلاءم مع الإنقیاد الأعمی للآخرین..

ص :294

جواب عثمان

و قد اختلفت النصوص فی حقیقة موقف عثمان،فطائفة من المصادر و منها نهج البلاغة تقول:إن عثمان قال لعلی«علیه السلام»کلم الناس أن یؤجلونی حتی أخرج إلیهم من مظالمهم.

فقال«علیه السلام»:ما کان بالمدینة فلا أجل فیه،و ما غاب فأجله وصول أمرک إلیه..

زاد المفید قوله:فقال له عثمان:و اللّه،قد علمت ما تقول،أما و اللّه لو کنت بمکانی ما عنفتک،و لا ثلبتک،و لا عبت علیک،و لا جئت منکرا،و لا عملت سوءا،إن وصلت رحما،أو سددت خلة..

و بعض المصادر تذکر النص وفق ما جاء فی تاریخ الطبری،حسبما ذکرناه آنفا..

و لعل الحقیقة هی صحة جمیع ما ورد،فقد عرفنا أن عثمان کان یعد بالإصلاح،ثم سرعان ما یتراجع عثمان عن رأیه،و یتخذ موقفا مضادا.

و الظاهر:أن هذا هو ما حدث هنا،فإنه خطب الناس و تهددهم و عنفهم حسبما تقدم،و سارت الأمور بعد ذلک فی هذا الإتجاه..

جواب عثمان النهائی

و لا نرید أن نفیض فی شرح جواب عثمان علی نصیحة علی«علیه السلام»المتقدمة له،بعد أن کان قد وعده بالإصلاح،ثم أخلف وعده، و اتخذ موقفا قویا و شرسا،و سارت الأمور باتجاه التصعید و التحدی کما

ص :295

تقدم..و نستخلص من خطاب عثمان ما یلی:

1-أراد أن یستفید من عناوین براقة،و شعارات رنانة لا تسمن و لا تغنی من جوع،فهو یقول:

أولا: إنه لم یأت منکرا حین وصل رحمه بعطایاه الجزیلة لأقربائه، و نقول:

ألف:إنه کان یعلم:أن أحدا لا یلومه علی صلة رحمه لو أنه وصلهم من ماله..و لکنهم یلومونه علی إعطاء أقاربه مئات الألوف من بیت مال المسلمین..

ب:إن سد خلة المحتاج إنما تکون بما یساویه بسائر الناس من أقرانه، لا بإعطائه مئات آلاف الدراهم و الدنانیر من بیت المال،و المئات من إبل الصدقة،ثم بأن یحمی الحمی لأقاربه دون سائر المسلمین!!

ج:هل کان الذین أعطاهم تلک العطایا الجزیلة و الجلیلة من أهل الخلة؟!الذین لا یملکون قوت یومهم؟!أم أنهم کانوا یملکون الأموال الطائلة،و لدیهم منها الأکداس الهائلة،و عندهم من الأراضی،و الدور و القصور،ما لا یمکن إخفاؤه،أو التستر علیه؟!

ثانیا: بالنسبة لإیوائه الضائع..و المقصود به إرجاع الحکم بن العاص، نقول:

ألف:إن سکنی الحکم فی بلاد ثقیف لا یعنی أنه کان ضائعا..

ب:إن الذی یطرده رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بسبب أفاعیله، و ما ظهر من عداوته لا یحق لأحد أن یدفع أو أن یرفع العقوبة عنه،سواء

ص :296

أضاع أم لم یضع،و إن کان قد ضاع حقا،فإنما علی نفسها جنت براقش.

مع أن عقوبته بالنفی کانت تخفیفا علیه من الرسول«صلی اللّه علیه و آله»ألجأته إلیه الظروف.

ج:هل یصح لأحد أن یؤوی الضائع بعصیان أمر اللّه تعالی؟!و نقض فعل رسوله«صلی اللّه علیه و آله»؟!

ثالثا: بالنسبة لاختیار الولاة،نقول:

لقد أجابه علی«علیه السلام»بما هو کاف و شاف..و لعله«علیه السلام»ترک التعرض للأمرین الأولین،لأن الأمر فیهما من الواضحات، و لکنه تعرض لهذا الأمر الأخیر،لیحصن الناس من الشبهة التی أثارها عثمان.

ولاه لقرابته

و اللافت هنا:أن عثمان یرید أن لا یلومه أحد علی تولیته ابن عامر لأجل رحمه و قرابته منه!!

و نقول:

1-هل کان عثمان یری أن الولایات هی من الأمور التی یوصل بها الرحم؟!و هل یصح الإستفادة منها لجلب المنافع الشخصیة للمتولی؟!

2-و هل رأی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یصل رحمه بتولیة أهل بیته البلاد و العباد؟!.

3-إن علیا«علیه السلام»قد ولی أبناء عباس فی عهده،فلماذا لم

ص :297

یعترض أحد من الناس علیه فی ذلک طیلة فترة حکمه..

بل لماذا لم یعترض علیه أحد فی أی من عماله الذین نصبهم أیام خلافته..

أ لیس لأنه کان یحاسب أولئک العمال حسابا دقیقا،و یراقب أعمالهم،و لا تصدر أیة هنات منهم مهما صغرت إلا و یطالبهم بها،و یعاقبهم علیها؟!

و لکن الفضل فی غیرهم

و قد قال عثمان لعلی«علیه السلام»عن أولئک العمال الذین یعترض الناس علیهم:«هم أقرباءک أیضا»و کأنه یرید أن یتهم علیا«علیه السلام» بأنه لا یرق علی أقربائه،و لا یصل رحمه..و لعله لأجل أن یبلغهم ذلک، و یحرکهم ضد علی«علیه السلام»..

أو لعله أراد أن یبطل اعتراض علی«علیه السلام»علی عثمان بمحاباة الأقرباء،و یظهره علی أنه إنما یعترض لمصلحته الشخصیة التی یقدمها علی مصلحة الأقارب.

فأجابه«علیه السلام»:بأن المعیار عنده لیس هو القرابة،و إنما هو الفضل و الصلاح،بما أن الفضل کان فی غیر أقاربه،فلا یجوز له تولیة الأقارب،و ترک الأفاضل،فإن هذا لیس من النصیحة للأمة فی شیء..

عثمان یصر و یتهدد

إن علیا«علیه السلام»واجه عثمان بأنه ضعف ورق علی أقربائه،فلم یحاسبهم علی مخالفاتهم،فلم ینکر عثمان ذلک.

و اعترف عثمان أیضا:بأن معاویة کان أخوف من عمر من یرفأ غلام عمر..

ص :298

و اعترف:بأنه یعلم بأن معاویة یقتطع الأمور دونه،ثم یقول للناس هذا أمر عثمان،فیبلغ ذلک عثمان،و لا یغیّر علی معاویة..

و لکنه بالرغم من ذلک کله یخرج مباشرة إلی المسجد،و یبدأ بمهاجمة منتقدیه حتی اعتبرهم آفة الأمة و عاهتها..

و هذا من قبیل تطبیق نظریة الإسقاط،لأن انتقادات أولئک الناس قد کانت لأجل تخلیص الأمة من الفساد و العاهات و الآفات،التی یتهمون بها عثمان و أعوانه..و إذ بعثمان یصفهم بأنهم هم الفساد بعینه،و هم العاهة و الآفة..

کما أنه أصر علی تکرار نفس الأمور التی قالها لعلی«علیه السلام»،و فندها «علیه السلام»له..

و التأمل فی کلمات عثمان یبین للناظر أمورا کثیرة لا حاجة لنا إلی الإفاضة فیها،و إنما ذکرنا هنا ما یتصل بأمیر المؤمنین«علیه السلام»..و لا نرید محاکمة تصرفات عثمان و سیاساته..

ص :299

ص :300

الفصل الثانی

اشارة

مما جری فی الحصار..

ص :301

ص :302

تحرک الأشتر فی أهل الکوفة

و کان الأشتر و جماعة معه یعیشون فی منفاهم بالشام،فکتب جماعة من أهل الکوفة إلی الأشتر،و هو فی منفاه یطلبون منه القدوم علیهم،فقدم هو و أصحابه،فاستولوا علی الکوفة.

قال ابن أعثم

ثم خرج الأشتر فعسکر بالجرعة بین الکوفة و الحیرة،و بعث بعائذ بن حملة الظهری،فعسکر فی طریق البصرة فی خمسمائة فارس،و بعث حمزة بن سنان الأسدی إلی عین التمر فعسکر هنالک،لیکون مصلحة(مسلحة)فیما بینه و بین أهل الشام فی خمسمائة فارس،و بعث بعمرو بن أبی حنة الوداعی إلی حلوان و ما والاها فی ألف فارس،و بعث یزید بن حجیة التیمی إلی المدائن و کوخی و ما والاها فی سبعمائة فارس.

کما أرسل کعب بن مالک الأرحبی إلی مکان یدعی العذیب مع خمسمائة فارس و أمره قائلا،إن جاء سعید بن العاص من المدینة أمیرا علی الکوفة فأعده،و لا تسمح له بدخول الکوفة،و خذ کل ما معه من مال و متاع،و ضعه أمانة فی منزل الولید بن عقبة فی الکوفة.

فتقدم الأشتر(عند ما سمع الخبر)و معه ثلاثمائة فارس،و جاء إلی باب

ص :303

المنزل،(لعل المقصود منزل والی الکوفة)و أمرهم بأن ینهبوا ما فی البیت.

فدخل الناس و أخذوا کل ما وجدوه و أخرجوه،ثم قلعوا الأبواب و أحرقوها حتی احترق کل ما بقی فی البیت.

و حین علم عثمان بذلک(و قد بلغه ما صنعه الأشتر)ضاق صدره بذلک،و اعتبر أن هذا العمل کان بتحریض أو تأیید من علی«علیه السلام» و قال:لا أعلم ماذا أفعل مع علی الذی یظهر محاسنی للناس علی شکل نقائص،و یحرض الناس علی و علی عمالی (1).

ثم ذکر ابن أعثم:أن عثمان عاد فأرسل سعید بن العاص إلی الکوفة، فلم یستطع أن یدخلها،و عاد إلیه خائفا.

و نقول:

1-إن هذا الذی جری یبیّن لنا الموقع المتمیز للأشتر لدی أهل العراق، حتی إن أهل الکوفة لم یقدموا علی أی تحرک ذی بال باتجاه والی الکوفة إلا بعد أن کتبوا إلی الأشتر رضوان اللّه تعالی علیه لیقدم من منفاه بالشام.

فلما قدم علیهم و أصحابه کان هو القائد و المدبّر،و المهیمن علی الأمور..

فلما بلغ عثمان ما صنعه الأشتر ضاق صدره،و اتهم علیا«علیه السلام» بأنه هو المحرّض علی ذلک..دون أن یکون لدیه حجة أو شاهد علی ما یتوهمه فیه.

و معنی ذلک أن عثمان لم یراعی فی اتهاماته هذه حدود الشرع الشریف!!

ص :304


1- 1) الفتوح لابن أعثم(ط دار الأضواء)ج 2 ص 398.

2-إن عثمان کان یعلم بما یرضی علیا«علیه السلام»و غیره من صحابة الرسول،و هو أن یکف أیدی الظلمة و الفساق من عماله عن الناس،و یصلح الأمور،و یقیم حکم اللّه،و یعطی کل ذی حق حقه..

و لکنه یصر علی عدم الإستجابة لهذه المطالب،و لم یزل یشکو و یتظلم، و یتوب،و یتراجع و یتعهد،و ینقض تعهداته،و یضرب المعترضین علیه و یؤذیهم و..و..الخ..

و لو فرضنا:أنه کان لا یعلم بما یریدون فی أول الأمر،فإن علیا«علیه السلام»قد أعلمه به مرات عدیدة،فلماذا لم یحاول تصدیقه و الإستجابة له، و الوفاء بوعوده و لو مرة واحدة منها؟!

3-و أما إظهار علی«علیه السلام»المحاسن بصورة المساوئ،فهو یخالف ما ورد عن الرسول«صلی اللّه علیه و آله»فی حق علی«علیه السلام» من أن علیا«علیه السلام»مع الحق،و الحق مع علی.إلا إن کان عثمان یری کونه مع الحق،و الحق معه من المعایب التی یأخذها علیه،أو أن أفعال عثمان نفسها عند اللّه و رسوله من المعایب و النقائص.و لکن عثمان یراها محاسن..فیری الظلم عدلا،و الرذیلة فضیلة،و الباطل حقا،وفق ما ورد عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مخاطبا أصحابه:کیف بکم إذا رأیتم المعروف منکرا،و المنکر معروفا (1).

ص :305


1- 1) راجع:قرب الاسناد للحمیری القمی ص 55 و الکافی ج 5 ص 59 و تحف العقول لابن شعبة الحرانی ص 49 و تهذیب الأحکام للشیخ الطوسی ج 6-
الثورة علی عثمان:نصوص...و آثار

قالوا:

1-و فی عهد عثمان ظهرت أمور کثیرة،أنکرها صحابة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»و سائر الناس علیه،و لم یطیقوها منه..و منها تولیة عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح مصر عدة سنین،فتولاهم بالعسف و الظلم.

و قدم أهل مصر إلی عثمان یشکونه،و یتظلمون منه،فأرسل إلیه ینهاه عن الإستمرار فی سیاسته تلک،فأبی ابن أبی سرح الإنتهاء عما نهی عنه، و ضرب رجلا ممن أتوا عثمان فقتله.

فخرج من أهل مصر سبع مئة رجل إلی المدینة،فنزلوا المسجد،و شکوا إلی الصحابة ما صنع ابن أبی سرح..

فقام طلحة و تکلم بکلام شدید..

و أرسلت عائشة إلی عثمان تقول:قد تقدم إلیک أصحاب رسول«صلی اللّه علیه و آله»،و سألوک عزل هذا الرجل،فأبیت أن تعزله.فهذا قد قتل رجلا،فأنصفهم من عاملک.

و دخل علیه علی«علیه السلام»،و کان متکلم القوم،و قال:إنما سألوک رجلا مکان رجل،و قد ادعوا قبله دما،فاعزله عنهم،و اقض بینهم.

1)

-ص 177 و روضة الواعظین للفتال النیسابوری ص 365 و وسائل الشیعة (ط مؤسسة آل البیت)ج 16 ص 122 مستدرک الوسائل ج 12 ص 331 و غیر ذلک من المصادر.

ص :306

و انتهی الأمر بصرف ابن أبی سرح،و تولیة محمد بن أبی بکر،فأرسله إلی مصر،و معه جمع من الصحابة،فلما کانوا علی مسیرة ثلاثة أیام من المدینة إذا هم بغلام أسود علی بعیر،ففتشوه،و أخرجوا منه کتابا من عثمان إلی ابن أبی سرح یأمره فیه بقتل محمد بن أبی بکر و من معه،و قطعهم،و صلبهم.

فرجعوا به إلی المدینة،فاغتم أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» من ذلک.

و دخل علی«علیه السلام»و جماعة علی عثمان،و معهم الکتاب و الغلام، و البعیر..

إلی أن تقول الروایة:

فقال له علی«علیه السلام»:هذا الغلام غلامک؟!

قال:نعم.

و البعیر بعیرک؟!

قال:نعم..

و الخاتم خاتمک؟!

قال:نعم.

قال:فأنت کتبت الکتاب؟

قال:لا.

إلی أن قالت الروایة:فعرفوا أنه خط مروان،و سألوه أن یدفع إلیهم

ص :307

مروان،فأبی (1).

2-و فی نص آخر عند الطبری و غیره:أنهم قالوا له:فالکتاب کتاب کاتبک؟

قال:أجل،و لکنه کتبه بغیر أمری؟

قالوا:فإن الرسول الذی وجدنا معه الکتاب غلامک؟

قال:أجل،و لکنه خرج بغیر إذنی.

قالوا:فالجمل جملک.

قال:أجل،و لکنه أخذ بغیر علمی.

قالوا:ما أنت إلا صادق أو کاذب،فإن کنت کاذبا فقد استحققت الخلع،لما أمرت به من سفک دمائنا بغیر حقها.

و إن کنت صادقا،فقد استحققت أن تخلع،لضعفک،و غفلتک،و خبث بطانتک،لأنه لا ینبغی لنا أن نترک علی رقابنا من یقتطع مثل هذا الأمر دونه لضعفه و غفلته.

إلی آخر ما ذکرته الروایة من احتجاجات لهم علیه (2).

ص :308


1- 1) راجع:الغدیر ج 9 ص 179-181 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 256-259 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 416-417 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1157-1160 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 270 و 271 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 148.
2- 1) راجع:الغدیر ج 9 ص 179-181 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 256-259 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 416-417 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1157-1160 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 270 و 271 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 148.

3-و فی نص ثالث یفصل ما جری فیقول:

فأرسل عثمان إلی علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فدعاه فقال:یا أبا الحسن،أنت لهؤلاء القوم،فادعوهم إلی کتاب اللّه عز و جل و سنة نبیه، و اکفنی مما یکرهون.

فقال له علی«علیه السلام»:إن أعطیتنی عهد اللّه و میثاقه أنک توفی لهم بکل ما أعطیهم فعلت ذلک.

فقال عثمان:نعم یا أبا الحسن،اضمن لهم عنی جمیع ما یریدون.

قال:فأخذ علی«علیه السلام»علیه عهدا غلیظا،و میثاقا مؤکدا،ثم خرج من عنده فأقبل نحو القوم،فلما دنا منهم قالوا:ما وراءک یا أبا الحسن فإننا نجلک.

فقال:إنکم تعطون ما تریدون،و تعافون من کل ما أسخطکم،و یولی علیکم من تحبون،و یعزل عنکم من تکرهون.

فقالوا:و من یضمن لنا ذلک؟!

قال علی«علیه السلام»:أنا أضمن لکم ذلک.

فقالوا:رضینا.

قال:فأقبل علی«علیه السلام»إلی عثمان،و معه وجوه القوم و أشرافهم،

ص :309

فلما دخلوا عاتبوه،فأعتبهم من کل ما کرهوا،فقالوا:اکتب لنا بذلک کتابا، و أدخل لنا فی هذا الضمان علیا بالوفاء لنا بما فی کتابنا.

فقال عثمان:اکتبوا ما أحببتم،و أدخلوا فی هذا الضمان من أردتم.

قال:فکتبوا:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

هذا کتاب من عبد اللّه،عثمان بن عفان أمیر المؤمنین لجمیع من نقم علیه من أهل البصرة،و الکوفة،و أهل مصر،أن لکم علیّ أن أعمل فیکم بکتاب اللّه عز و جل و سنة نبیه محمد«صلی اللّه علیه و آله»،و أن المحروم یعطی،و الخائف یؤمن،و المنفی یرد،و أن المال یرد علی أهل الحقوق،و أن یعزل عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح عن أهل مصر،و یولی علیهم من یرضون.

قال:فقال أهل مصر:نرید أن تولی علینا محمد بن أبی بکر.

فقال عثمان:لکم ذلک.

ثم أثبتوا فی الکتاب:و أن علی بن أبی طالب ضمین للمؤمنین بالوفاء لهم بما فی هذا الکتاب.

شهد علی ذلک الزبیر بن العوام،و طلحة بن عبید اللّه،و سعد بن أبی وقاص،و عبد اللّه بن عمر،و زید بن ثابت،و سهل بن حنیف،و أبو أیوب خالد بن زید.

و کتب فی ذی الحجة سنة خمس و ثلاثین.

قال:فأخذ أهل مصر کتابهم و انصرفوا،و معهم محمد بن أبی بکر أمیرا

ص :310

علیهم،حتی إذا کانوا علی مسیرة ثلاثة أیام من المدینة،و إذا هم بغلام أسود علی بعیر له،یخبط خبطا عنیفا،فقالوا:یا هذا!اربع قلیلا ما شأنک؟!کأنک هارب،أو طالب،من أنت؟!

فقال:أنا غلام أمیر المؤمنین عثمان،وجهنی إلی عامل مصر.

فقال له رجل منهم:یا هذا!فإن عامل مصر معنا.

فقال:لیس هذا الذی أرید.

فقال محمد بن أبی بکر:أنزلوه عن البعیر،فحطوه،فقال له محمد بن أبی بکر:أصدقنی غلام من أنت؟!

قال:أنا غلام أمیر المؤمنین.

قال:فإلی من أرسلت؟!

قال:إلی عبد اللّه بن سعد عامل مصر.

قال:و بماذا أرسلت؟!

قال:برسالة.

قال محمد بن أبی بکر:أفمعک کتاب؟!

قال:لا.

قال:فقال أهل مصر:لو فتشناه أیها الأمیر،فإننا نخاف أن یکون صاحبه قد کتب فینا بشیء،ففتشوا رحله،و متاعه،و نزعوا ثیابه حتی عروه،فلم یجدوا معه شیئا،و کانت علی راحلته إداوة فیها ماء،فحرکوها فإذا فیها شیء یتقلقل،فحرکوه لیخرج فلم یخرج.

ص :311

فقال کنانة بن بشر التجیبی:و اللّه!إن نفسی لتحدثنی:أن فی هذه الإداوة کتابا.

فقال أصحابه:ویحک!و یکون کتاب فی ماء؟

قال:إن الناس لهم حیل،فشقوا الإداوة،فإذا فیها قارورة مختومة بشمع،و فی جوف القارورة کتاب،فکسروا القارورة،و أخرجوا الکتاب، فقرأه محمد بن أبی بکر،فإذا فیه:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

من عبد اللّه عثمان أمیر المؤمنین،إلی عبد اللّه بن سعد.

أما بعد..فإذا قدم علیک عمرو بن یزید بن ورقاء،فاضرب عنقه صبرا.

و أما علقمة بن عدیس البلوی،و کنانة بن بشر التجیبی،و عروة بن سهم اللیثی،فاقطع أیدیهم و أرجلهم من خلاف،و دعهم یتشحطون فی دمائهم حتی یموتوا،فإذا ماتوا فاصلبهم علی جذوع النخل.

و أما محمد بن أبی بکر فلا یقبل منه کتابه،وشد یدک به،و احتل فی قتله،وقر علی عملک حتی یأتیک أمری إن شاء اللّه تعالی..

قال:فلما قرأ محمد بن أبی بکر الکتاب رجع إلی المدینة هو و من معه، ثم جمع أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»و قرأ علیهم الکتاب،و أخبرهم بقصة الکتاب.

قال:فلم یبق بالمدینة أحد إلا حنق علی عثمان،و اشتد حنق بنی هذیل خاصة علیه لأجل صاحبهم عبد اللّه بن مسعود،و هاجت بنو مخزوم لأجل

ص :312

صاحبهم عمار بن یاسر،و کذلک غفار لأجل صاحبهم أبی ذر.

ثم إن علیا«علیه السلام»أخذ الکتاب و أقبل حتی دخل علی عثمان، فقال له:ویحک لا أدری علی ماذا أنزل!استعتبک القوم فأعتبتهم بزعمک، و ضمنتنی،ثم أخفرتنی و کتبت فیهم هذا الکتاب!

قال:فنظر عثمان فی الکتاب،ثم قال:ما أعرف شیئا من هذا.

فقال علی«علیه السلام»:الغلام غلامک أم لا؟!

قال عثمان:بل هو و اللّه غلامی،و البعیر بعیری،و هذا الخاتم خاتمی، و الخط خط کاتبی.

قال علی«علیه السلام»:فیخرج غلامک علی بعیرک بکتاب و أنت لا تعلم به؟!

فقال عثمان:حیرتک یا أبا الحسن!و قد یشبه الخط الخط،و قد تختم علی الخاتم،و لا و اللّه ما کتبت هذا الکتاب،و لا أمرت به،و لا وجهت هذا الغلام إلی مصر.

فقال علی«علیه السلام»:لا علیک فمن نتهم؟!

قال:أتهمک،و أتهم کاتبی.

قال علی«علیه السلام»:بل هو فعلک و أمرک،ثم خرج من عنده مغضبا.

قال:و عرف الناس الخط أنه خط مروان،و إنما کتبه عن غیر علم عثمان،و مروان کان کاتب عثمان،و خاتم عثمان فی إصبع مروان.و شک

ص :313

الناس فی مروان.

قال:ثم خرج عثمان بن عفان إلی المسجد،و صعد المنبر،فحمد اللّه و أثنی علیه،ثم قال:

أیها الناس!لا تتهمونی فی هذا الکتاب،و لا تظنوا أنی کتبته،فإنکم إن قلتم ذلک أثمتم،فو اللّه ما کتبته،و لا أمرت به،و الآن فإنکم تعطون الحق، و یعمل فیکم بکتاب اللّه و سنة نبیه محمد«صلی اللّه علیه و آله»،حتی ترضوا و تعتبوا.

قال:فوثب إلیه کنانة بن بشر التجیبی،فقال:یا عثمان!إننا لا نرضی بالصفة دون العمل،قد عاتبناک فأعتبتنا بزعمک،فکتبت لنا بالوفاء إلی ذلک کتابا،و أشهدت شهودا،و أعطیتنا عهد اللّه و میثاقه،ثم إنک کتبت فینا ما کتبت!

فقال عثمان:إنی لم أکتب،و قد حلفت لکم،و لیس یجب علی شیء هو أکبر من الیمین.

فقال کنانة بن بشر:إننا لا نصدقک علی یمینک.

قال:ثم وثب کثیر بن عبد اللّه الحارثی،فقال:یا عثمان!أتظن أنک تنجو منا و قد فعلت ما فعلت؟

فقال عثمان:یا سبحان اللّه!أما لهذا أحد یکفینیه؟

قال:فقام إلیه موالی عثمان فأثخنوهم ضربا،ثم إنهم حصبوا عثمان من کل جانب حتی نزل عن المنبر،و قد کاد أن یغشی علیه،فحملوه حملا حتی أدخلوه إلی منزله.

ص :314

قال:و دخل علیه نفر من الصحابة یتوجعون له لما نزل به،و فی جملة من[دخل]علیه علی بن أبی طالب،فقالت له بنو أمیة:یا بن أبی طالب! إنک کدرت علینا العیش،و أفسدت علینا أمرنا،و قبحت محاسن صاحبنا، أما و اللّه لئن بلغت الذی ترجو لنجاهدنک أشد الجهاد.

قال:فزبرهم علی«علیه السلام»و قال:أعزبوا فما بلغ اللّه لکم من القدر ما تحابون!فإنکم سفهاء و أبناء سفهاء،و طلقاء و أبناء طلقاء،إنکم لتعلمون أنه ما لی فی هذا الأمر ناقة و لا جمل.

ثم خرج علی من عند عثمان مغضبا.

قال:فلما کان من غد جلس عثمان و کتب إلیهم کتابا،نسخته:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

من عبد اللّه عثمان أمیر المؤمنین إلی المؤمنین المسلمین،سلام علیکم..

أما بعد..فإنی أذکرکم اللّه الذی أنعم علیکم بالإسلام،و هداکم من الضلال،و أنقذکم من الکفر،و أراکم الیسار،و أوسع علیکم فی الرزق، و بصرکم من العمی، وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظٰاهِرَةً وَ بٰاطِنَةً (1)، وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَظَلُومٌ کَفّٰارٌ (2)،فاتقوا اللّه! وَ لاٰ تَمُوتُنَّ إِلاّٰ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (3)، وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ

ص :315


1- 1) الآیة 20 من سورة لقمان.
2- 2) الآیة 34 من سورة إبراهیم.
3- 3) الآیة 102 من سورة آل عمران.

بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ لاٰ تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَهُمُ الْبَیِّنٰاتُ وَ أُولٰئِکَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ

(1)

، یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ مِیثٰاقَهُ الَّذِی وٰاثَقَکُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا وَ اتَّقُوا اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ عَلِیمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ (2)، یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جٰاءَکُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهٰالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلیٰ مٰا فَعَلْتُمْ نٰادِمِینَ (3)، إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّٰهِ وَ أَیْمٰانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلاً أُولٰئِکَ لاٰ خَلاٰقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ وَ لاٰ یُکَلِّمُهُمُ اللّٰهُ وَ لاٰ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ وَ لاٰ یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (4).

ألا!و قد علمتم أن اللّه تعالی رضی لکم السمع و الطاعة،و حذرکم المعصیة و الفرقة،و تقدم إلیکم فی ذلک لتکون له الحجة علیکم إن عصیتموه،فاقبلوا نصیحة اللّه و احذروا عذابه،فإنکم لم تجدوا أمة هلکت من قبلکم إلا من بعد ما اختلفت،و لم یکن لها رأس یجمعها،و متی تفعلون بی ما قد أزمعتم علیه فإنکم لا تقیمون صلاة جمیعا،و لا تخرجون زکاة جمیعا،و یسلط علیکم عدوکم،و یستحل بعضکم حرمات بعض،ثم تکونوا شیعا،کما قال اللّه تعالی: إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کٰانُوا شِیَعاً لَسْتَ

ص :316


1- 1) الآیة 105 من سورة آل عمران.
2- 2) الآیة 7 من سورة المائدة.
3- 3) الآیة 6 من سورة الحجرات.
4- 4) الآیة 77 من سورة آل عمران.

مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ إِنَّمٰا أَمْرُهُمْ إِلَی اللّٰهِ ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَفْعَلُونَ

(1)

.

ألا و إنی أوصیکم بما أوصاکم اللّه به،و أحذرکم بما حذرکم اللّه به من عذابه،فقد علمتم أن شعیبا«علیه السلام»لما نسبه قومه إلی الشقاق قال اللّه تعالی: لاٰ یَجْرِمَنَّکُمْ شِقٰاقِی أَنْ یُصِیبَکُمْ مِثْلُ مٰا أَصٰابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صٰالِحٍ وَ مٰا قَوْمُ لُوطٍ مِنْکُمْ بِبَعِیدٍ (2).

و اعلموا أیها الناس!أنی قد أنصفتکم و أعطیتکم من نفسی الرضا،علی أن أعمل فیکم بالکتاب و السنة،و أسیر فیکم بالسیرة،و أعزل عن أمصارکم من کرهتم،و أولی علیکم من أحببتم،و أنا أضمن لکم من نفسی أن أعمل فیکم بما کانا یعملان الخلیفتان من قبلی جهدی و طاقتی،فقد علمتم أن من تولی أمر الرعیة یصیب و یخطئ،و کتابی هذا معذرة إلی اللّه و إلیکم،و یتصل إلیکم مما کرهتم وَ مٰا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّٰ مٰا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ (3).

فاکتفوا منی بهذا العهد إِنَّ الْعَهْدَ کٰانَ مَسْؤُلاً (4)،و إنی أتوب إلی اللّه من کل شیء کرهتموه،و أستغفره من ذلک،فإنه لا یغفر الذنوب إلا اللّه،و قد تبت إلی اللّه من کل ما کرهتموه،فإن رحمته وسعت کل شیء..

ص :317


1- 1) الآیة 159 من سورة الأعراف.
2- 2) الآیة 89 من سورة هود.
3- 3) الآیة 53 من سورة یوسف.
4- 4) الآیة 34 من سورة الإسراء.

و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.

قال:فلما جاءهم کتاب عثمان،و قرأوا لم یقبلوا شیئا مما وعظهم به،ثم نادوا من کل ناحیة،و أحاطوا بداره و خاصموه،و عزموا علی قتله و خلعه.

قال:و خشی أن یعالجه القوم فیقتل،فکتب إلی عبد اللّه بن عامر بن کریز،و هو الأمیر بالبصرة،و إلی معاویة بن أبی سفیان،و هو أمیر الشام بأجمعها،فکتب إلیهم عثمان نسخة واحدة:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

أما بعد..فإن أهل البغی،و السفه،و الجهل،و العدوان من أهل الکوفة،و أهل مصر،و أهل المدینة قد أحاطوا بداری،و لم یرضهم شیء دون قتلی أو خلعی سربالا سربلنیه ربی.

ألا!و إنی ملاق ربی فأعنی برجال ذوی نجدة و رأی،فلعل ربی یدفع بهم عنی بغی هؤلاء الظالمین الباغین علی،و السلام.

قال:و أما معاویة،فإنه أتاه بالکتاب المسور بن مخرمة،فقرأ لما أتاه ثم قال:یا معاویة!إن عثمان مقتول،فانظر فیما کتبت به إلیه.

فقال معاویة:یا مسور!إنی مصرح أن عثمان بدأ فعمل بما یحب اللّه و یرضاه،ثم غیر فغیر اللّه علیه،أفیتهیأ لی أن أرد ما غیر اللّه عز و جل.

قال:و أما عبد اللّه بن عامر فإنه لما ورد علیه کتاب عثمان نادی فی أهل البصرة،فجمعهم ثم قال:

أیها الناس!إن أمیر المؤمنین کتب إلی یخبرنی أن شرذمة من أهل الکوفة،و أهل المدینة،و أهل مصر نزلوا بساحته،فأعطاهم من نفسه

ص :318

النصفة،و دعاهم إلی الحق،فلم یقبلوا ذلک منه.و إنه کتب إلی یسألنی أن أبعث إلیه منکم نفرا من أهل الدین و الصلاح،فلعل اللّه أن یدفع بکم عنه ظلم الظالمین،و عدوان المعتدین.

قال:فأمسک الناس عنه و لم یجبه أحد منهم بشیء.

قال:و علم أهل المدینة،و أهل الکوفة،و أهل مصر:أن عثمان قد کتب إلی أهل الشام و أهل البصرة یستنجدهم،فکبس علیهم،فلجوا فی حصاره، و منعوه من الماء،فأشرف علیهم من جدار داره.

ثم قال:أیها الناس!هل فیکم علی بن أبی طالب؟!

قالوا:لا،فسکت و نزل.

قال:و بلغ ذلک علیا«علیه السلام»و هو فی منزله،فأرسل إلیه بغلامه قنبر،فقال:انطلق إلی عثمان فسله ماذا یرید.

فجاء قنبر إلی عثمان،فدخل و سلم ثم قال:إن مولای أرسلنی إلیک یقول لک:ما الذی ترید؟

فقال عثمان:أردته أن یوجه إلی بشیء من الماء فإنی قد منعته،و قد أضر بی العطش،و بمن معی فی هذه الدار!

فرجع قنبر إلی علی فأخبره بذلک،فأرسل إلیه علی ثلاث قرب من الماء مع نفر من بنی هاشم،فلم یتعرض لهم أحد حتی دخلوا علی عثمان، فأوصلوا إلیه الماء،فشرب و شرب من کان معه فی الدار.

قال:و دخل عمرو بن العاص علی عثمان مسلما،فقال له عثمان:یا بن

ص :319

العاص!و أنت أیضا ممن تولیت علی الناس فیما بلغنی،و تسعی فی الساعین علی حتی قد أضرمتها و أسعرتها ثم تدخل مسلما علی!

فقال عمرو بن العاص:یا أمیر المؤمنین!إنه لا خیر لی فی جوارک بعد هذا،ثم خرج عمرو من ساعته،و مضی حتی قد صار إلی الشام،و نزل بأرض فلسطین،و کان بها مقیما.

قال:ثم أقبل عثمان حتی أشرف علی الناس ثانیة فسلم علیهم،فردوا علیه سلاما ضعیفا،فقال عثمان:أفیکم طلحة؟

قال:نعم ها أنا ذا.

فقال عثمان:سبحان اللّه!ما کنت أظن أن أسلم علی جماعة أنت فیهم، و لا ترد علی السلام.

فقال طلحة:إنی قد رددت علیک.

فقال عثمان:لا و اللّه ما ذلک لک یا أبا محمد!إنی أسمعتک السلام،و لم تسمعنی الرد.

قال:و سمع عثمان بعضهم یقول:لا نقتله و لکنا نعزله.

فقال عثمان:أما عزلی فلا یکون،و أما قتلی فعسی،و أنا أرجو أن ألقی اللّه و بأسکم بینکم.

قال:و تکلم رجل من الأنصار یقال له:مجمع بن جاریة،فقال: إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ، أخاف و اللّه أن یقتل هذا الرجل.

فقال له رجل من الصحابة:و إن قتل،فماذا و اللّه نبی مرسل،و لا ملک

ص :320

مقرب!

قال:و عثمان مشرف من جدار داره یسمع ذلک.

فقال عثمان:أههنا سعد بن أبی وقاص؟أههنا الزبیر بن العوام؟

فقالا:نعم،نحن ههنا فقل ما تشاء!

فقال:ناشدتکم اللّه تعالی جمیعا بالذی لا إله إلا هو،هل تعلمون أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال یوما:«من یبتاع لی مربد بنی فلان غفر اللّه له».

فابتعته ثم أتیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقلت:یا رسول اللّه!إنی قد ابتعت لک مربد فلان.

فقال:«اجعله فی المسجد و أجره لک»،ففعلت ذلک؟!

فقالوا:قد کان ذلک.

قال عثمان:اللهم اشهد!

ثم قال:أنشدکم باللّه الذی لا إله إلا هو،هل تعلمون أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال یوما:«من یبتاع بئر رومة غفر اللّه له»،فابتعتها،فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«اجعلها سقایة للمسلمین و أجرها لک»، ففعلت ذلک؟!

فقالوا:قد کان ذلک.

قال عثمان:اللهم اشهد!ثم قال:أنشدکم باللّه الذی لا إله إلا هو.هل تعلمون أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»نظر ذات یوم فی وجوه أصحابه

ص :321

و ذلک فی یوم جیش العسرة،فقال:«من جهز هؤلاء غفر اللّه له»،فجهزتهم حتی ما فقدوا خطاما و لا عقالا؟!

فقالوا:قد کان کل الذی ذکرت،و لکنک غیرت و بدلت.

فقال عثمان:یا سبحان اللّه!ألستم تعلمون أنکم دعوتم اللّه ربکم یوم توفی عمر بن الخطاب أن یختارنی لکم؟

قالوا:بلی.

قال عثمان:فما ظنکم باللّه تبارک و تعالی،أتقولون:إنه لم یستجب لکم و هنتم علیه؟

أم تقولون:إنه هان علیه هذا الدین فلم یبال من ولاه أمره؟!

أم تقولون:إن اللّه لم یعلم ما فی عاقبة أمری،حین کنت فی بعض أمری محسنا،ثم إنی أحدثت من ذلک ما أسخط اللّه عز و جل؟فهل لا عافاکم اللّه؟فقد تعلمون ما لی من الفضائل الشریفة،و السوابق الجمیلة مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فارتدعوا عما قد أزمعتم علیه من قتلی،فإنکم إن قتلتمونی وضعتم السیف علی رقابکم،ثم لم یرفعه اللّه عز و جل عنکم أبدا إلی یوم القیامة.

فاتقوا اللّه،فإنی أدعوکم إلی کتاب اللّه عز و جل و سنة نبیه محمد«صلی اللّه علیه و آله»،و هذه مفاتیح بیوت أموالکم ادفعوها إلی من شئتم،و أمروا علی أمصارکم من أحببتم،و أنتم معتبون من کل ما ساءکم.

و أما ما ادعیتم علی أنی کتبت فیکم فهاتوا بینتکم،و إلا فأنا أحلف لکم باللّه العظیم أنی ما کتبت هذا الکتاب،و لا أمرت به.

ص :322

قال:فنادته قوم من المصریین:یا هذا،إننا قد اتهمناک،فاعتزلنا و إلا قتلناک.

قال:فسکت عثمان،و تکلم زید بن ثابت،و کان إلی جانب عثمان، فقال: إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کٰانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ إِنَّمٰا أَمْرُهُمْ إِلَی اللّٰهِ ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَفْعَلُونَ (1).

قال:فصاح به الناس:یا زید!إن عثمان قد أشبعک من أموال الأرامل، و لا بد لک من نصره.

قال:فنزل عثمان من موضعه ذلک إلی داره،و اقبل إلیه عبد اللّه بن سلام،فقال:یا أمیر المؤمنین!إن حقک الیوم علی کل مسلم کحق الوالد علی الولد،فأمرنی بأمرک!

فقال له عثمان:تخرج إلی هؤلاء القوم تکلمهم،فعسی اللّه تبارک و تعالی أن یجری علی یدیک خیرا،أو یدفع بک شرا.

قال:فخرج عبد اللّه بن سلام إلی الناس،فلما نظروا إلیه ظنوا أنه إنما جاء لیکون معهم،فرحبوا به و أوسعوا له فی المجلس،فلما جلس حمد اللّه و أثنی علیه و صلی علی نبیه محمد«صلی اللّه علیه و آله»،ثم وعظهم و ذکرهم و قال:

أیها الناس!إن اللّه تبارک و تعالی اختار من الأدیان کلها دین الاسلام، ثم اختار لدینه رسولا جعله بشیرا و نذیرا،و داعیا إلی اللّه بإذنه و سراجا

ص :323


1- 1) الآیة 159 من سورة الأعراف.

منیرا،ثم اختار له من البقاع المدینة،فجعلها دار الهجرة و دار الإسلام،فلم تزل الملائکة تحف بها مذ سکنها رسوله محمد«صلی اللّه علیه و آله»إلی یومکم هذا،و ما زال سیف اللّه مغمودا عنکم.

فأنشدکم اللّه أن لا تطردوا جیرانکم من الملائکة،و أن لا تسلوا سیف اللّه المغمود،فإن للّه عز و جل سیفا لم یسله قط علی قوم حتی یسلوه علی أنفسهم،فإذا سلوه لم یغمده عنهم إلی یوم القیامة.

فإیاکم و قتل هذا الشیخ!فإنه خلیفة،و و اللّه!ما قتل نبی قط إلا قتل به سبعون ألفا من أمته عقوبة لهم،و لا قتل خلیفة من بعده إلا قتل به خمسة و ثلاثون ألفا،فاتقوا اللّه ربکم فی هذا الشیخ.

قال:فنادوه من کل جانب:کذبت یا یهودی!

فقال عبد اللّه بن سلام:بل کذبتم أنتم،لست بیهودی،و لکنی ترکت الیهودیة و تبرأت منها،و اخترت اللّه و رسوله،و دار الهجرة و السلام،و قد سمانی اللّه تبارک و تعالی بذلک مؤمنا،فقال عز و جل فیما أنزل علی نبیه محمد «صلی اللّه علیه و آله»: قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کٰانَ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ وَ کَفَرْتُمْ بِهِ وَ شَهِدَ شٰاهِدٌ مِنْ بَنِی إِسْرٰائِیلَ عَلیٰ مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَکْبَرْتُمْ (1).

و لقد أنزل اللّه تعالی آیة أخری إذ یقول اللّه عز و جل: قُلْ کَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتٰابِ (2).

ص :324


1- 1) الآیة 10 من سورة الأحقاف.
2- 2) الآیة 43 من سورة إبراهیم.

قال:ثم وثب عبد اللّه بن سلام من عند القوم،فصار إلی عثمان، فأخبره بذلک،فبقی عثمان لا یدری ما یصنع.

قال:و عزمت عائشة علی الحج،و کان بینها و بین عثمان قبل ذلک کلام،و ذلک أنه أخر عنها بعض أرزاقها إلی وقت من الأوقات فغضبت، ثم قالت:یا عثمان!أکلت أمانتک و ضیقت رعیتک،و سلطت علیهم الأشرار من أهل بیتک،لا سقاک اللّه الماء من فوقک،و حرمک البرکة من تحتک!أما و اللّه لو لا الصلوات الخمس لمشی إلیک قوم ذو ثیاب و بصائر یذبحوک کما یذبح الجمل.

فقال لها عثمان: ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کٰانَتٰا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبٰادِنٰا صٰالِحَیْنِ فَخٰانَتٰاهُمٰا فَلَمْ یُغْنِیٰا عَنْهُمٰا مِنَ اللّٰهِ شَیْئاً وَ قِیلَ ادْخُلاَ النّٰارَ مَعَ الدّٰاخِلِینَ (1).

قال:و کانت عائشة تحرض علی قتل عثمان جهدها و طاقتها و تقول:

أیها الناس!هذا قمیص رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم یبل و بلیت سنته،اقتلوا نعثلا،قتل اللّه نعثلا.

قال:فلما نظرت عائشة إلی ما قد نزل بعثمان من إحصار القوم له قربت راحلتها،و عزمت علی الحج.فقال لها مروان بن الحکم:یا أم المؤمنین!لو أنک أقمت لکان أعظم لأجرک،فإن هذا الرجل قد حوصر فعسی اللّه تبارک و تعالی أن یدفع بک عن دمه!

ص :325


1- 1) الآیة 10 من سورة التحریم.

فقالت:الآن تقول هذا و قد أوجبت الحج علی نفسی،لا و اللّه لا أقمت،و جعل مروان یتمثل بهذا البیت:

ضرم قیس علیّ البلاد دما

إذا اضطرمت یوم به أحجما (1)

فقالت عائشة:قد فهمت ما قلت یا مروان!

فقال مروان:قد تبینت ما فی نفسک.

فقالت:هو ذاک.

ثم إنها خرجت ترید مکة،فلقیها ابن عباس،فقالت له:یا بن عباس! إنک قد أوتیت عقلا و بیانا،فإیاک أن ترد الناس عن قتل هذا الطاغی عثمان،فإنی أعلم أنه سیشأم قومه،کما شأم أبو سفیان قومه یوم بدر.

ثم إنها مضت إلی مکة،و ترکت عثمان علی ما هو فیه من ذلک الحصار و الشدة.

قال:و أقبل سعید بن العاص علی عثمان فقال:یا أمیر المؤمنین!أری لک من الرأی أن تخرج علی القوم،و أنت ملب کأنک ترید الحج،فإنی أرجو أن لا یتعرضوا لک إذا نظروا إلیک ملبیا،ثم تأتی مکة،فإذا أتیتها لم یقدم علیک أحد بما تکرهه.

فقال عثمان:لا و اللّه،لا أختار علی هذه المدینة التی أختارها اللّه تعالی

ص :326


1- 1) هذا بیت من الشعر،و الظاهر أن أصله: و ضرم قیس علیّ البلا د حتی إذا اضطرمت أحجما

لرسوله محمد«صلی اللّه علیه و آله».

قال:فقال له سعید بن العاص الثقفی:یا أمیر المؤمنین!فإنی أخیرک بثلاث خصال فاختر واحدة.

قال عثمان:و ما ذلک؟

قال:إما أن تقاتل القوم و تجاهدهم،فنقاتل معک حتی نفنی أرواحنا.

قال عثمان:ما أرید ذلک.

قال:فترکب نجائبک حتی تأتی الشام،فإن بها معاویة،و هو ابن عمک، و بها شیعتک و أنصارک.

قال عثمان:و اللّه لا أرید ذلک!

قال:فأقلک علی نجائبی حتی أقدم بک البصرة،فإن بها قوما من الأزد،و فیهم معروف لی،و هم لی شاکرون،فتنزل بین أظهرهم فیمنعوک.

فقال عثمان:لا و اللّه لا خرجت من المدینة کائنا فی ذلک ما کان.

قال:و أقبل أسامة بن زید إلی علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فقال:

یا أبا الحسن!و اللّه لإنک أعز علی من سمعی و بصری،و إنی أعلمک أن هذا الرجل لیقتل،فأخرج من المدینة،و سر إلی ضیعتک ینبع،فإنه إن قتل و أنت بالمدینة شاهد رماک الناس بقتله،و إن قتل و أنت غائب لم یعدل بک أحد من الناس بعده.

فقال له علی:ویحک!و اللّه إنک لتعلم أنی ما کنت فی هذا الأمر إلا کالآخذ بذنب الأسد،و ما کان لی فیه من أمر و لا نهی.

ص :327

قال:ثم دعا علی بابنه الحسن،(و قال:)انطلق یا ابنی إلی عثمان،فقل له:یقول لک أبی:أفتحب أن أنصرک!

فأقبل الحسن إلی عثمان برسالة أبیه،فقال عثمان:لا ما أرید ذلک،لأنی قد رأیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی منامی،فقال:یا عثمان!إن قاتلتهم نصرت علیهم،و إن لم تقاتلهم فإنک مفطر عندی.

و إنی قد أحببت الإفطار عند رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فسکت الحسن،و انصرف إلی أبیه،فأخبره بذلک.

قالوا:قد کان طلحة بن عبید اللّه قد استولی علی حصار عثمان مع نفر من بنی تیم،و بلغ ذلک عثمان فأرسل إلی علی بهذا البیت:

فإن کنت مأکولا فکن أنت آکلی

و إلا فأدرکنی و لما أمزق

أترضی أن یقتل ابن عمک و ابن عمتک،و یسلب نعمتک و أمرک؟

فقال علی«علیه السلام»:صدق و اللّه عثمان!لا و اللّه لا نترک ابن الحضرمیة یأکلها.

ثم خرج علی إلی الناس،فصلی بهم الظهر و العصر،و تفرق الناس عن طلحة،و مالوا إلی علی،فلما رأی طلحة ذلک أقبل حتی دخل علی عثمان فاعتذر إلیه مما کان منه.

فقال له عثمان:یا بن الحضرمیة!و لیت علی الناس و دعوتهم إلی قتلی، حتی إذا فاتک ما کنت ترجو و علاک علی«علیه السلام»علی الأمر جئتنی معتذرا،لا قبل اللّه ممن قبل منک.

ص :328

قال:فخرج طلحة من عنده،و أشرف عثمان علی الناس،فقال:أیها الناس!إن لی من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نصیبا جلیلا و سابقة فی الإسلام،و أنا وال مجتهد،و إن أخطأت فی الإجتهاد أو تعمدت فأقبلوا منی،فإنی أتوب إلی اللّه تعالی و أستغفره مما کان منی.

قال:فشتمه المصریون خاصة شتما قبیحا.

فتکلم زید بن ثابت،و قال:یا معشر الأنصار!إنکم قد نصرتم النبی «صلی اللّه علیه و آله»فکنتم أنصار اللّه،فانصروا خلیفته الیوم لتکونوا أنصار اللّه مرتین،فتستحقوا الأجرین.

قال:فناداه جبلة بن عمرو الساعدی و قال:کلا و اللّه یا زید!لا یقبل ذلک منک،و لا نحب أن نکون عند اللّه غدا من أولئک الذین قالوا: إِنّٰا أَطَعْنٰا سٰادَتَنٰا وَ کُبَرٰاءَنٰا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلاَ (1)،و اللّه یا زید!إذا لم یبق من عمره إلا من بین العصر إلی اللیل،لتقربنا إلی اللّه بدمه.

قال:و صاح الحجاج بن غزیة الأنصاری بالقاعة من أهل مصر،فقال:

لا تسمعوا من هذا القائل ما قال،و اعزموا علی ما أنتم علیه عازمون،فو اللّه ما تدری هذه البقرة ما تقول.

قال:فسب القوم زید بن ثابت.و بادر رجل من القوم إلی شیء من الحطب،فأضرم فیه النار،و جاء به حتی وضعه فی إحدی البابین،فاحترق الباب و سقط.

ص :329


1- 1) الآیة 67 من سورة سبأ.

و دفع الناس الباب الثانی فسقط أیضا.

فأنشأ المغیرة بن الأخنس بن شریق یقول:

لما تهدمت الأبواب و احترقت

تممت منهن بابا غیر محترق

شدا أقول لعبد اللّه آمره

إن لم تقاتل لذی عثمان فانطلق

هو الإمام فلست الیوم تارکه

إن الفرار علی الیوم کالسرق

فلست أترکه ما دام بی رمق

حتی یفرق بین الرأس و العنق

قال:فلما نظر عثمان إلی الباب و قد احترق،قال لمن عنده فی الدار:ما أحرق الباب إلا لأمر هو أعظم من إحراقه.

ثم اقتحم الناس الدار علی عثمان و هو صائم،و ذلک فی یوم الخمیس أو یوم الجمعة لثمانی عشرة أو سبع عشرة خلت من ذی الحجة سنة خمس و ثلاثین علی رأس إحدی عشرة سنة و أحد عشر شهرا خلت من مقتل عمر بن الخطاب.

قال:و التفت عثمان إلی الحسن بن علی و هو جالس عنده،فقال:

سألتک باللّه یا بن الأخ إلا ما خرجت!فإنی أعلم ما فی قلب أبیک من الشفقة علیک.

فخرج الحسن بن علی«علیه السلام»،و خرج معه عبد اللّه بن عمر (1).

ص :330


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 410-425 و راجع:الأمالی للطوسی ص 712- 715 و بحار الأنوار ج 31 ص 485-488 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1158-1160 و(ط دار الفکر)ج 3 ص 1137-1139.

و نقول:

لا بد من بیان بعض ما تعرضت له النصوص المتقدمة،و سنقتصر منها علی ما یرتبط بعلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،أو ما له مساس قریب به، فلاحظ ما نذکره من العناوین التالیة:

مقارنة بین الولید و ابن أبی سرح

قلنا فی بعض فصول هذا الکتاب:إنه حین شرب الولید بن عقبة الخمر فی الکوفة،طلب علی«علیه السلام»من عثمان أن یعزله،و أن یقضی بینه و بین الذین یدعون علیه شرب الخمر،فإن شهدوا علیه فی وجهه،و لم یأت بما یدحض حجتهم جلده الحد..

و ها هو«علیه السلام»یطلب من عثمان هنا أیضا نفس هذه المطالب، بالنسبة لسعد بن أبی سرح،فقد طلب من عثمان أن یعزله عن مصر،و أن یقضی بینه و بین الذین یدعون علیه أنه قتل رجلا کان قد اشتکی علیه عنده.

و السبب فی هذا و ذاک هو أن تشابه بین الحادثتین قد اقتضی وحدة الإجراءات فیهما معا..

فأولا:إن ابن أبی سرح حین یتهم بسفک الدماء البریئة،و بارتکاب المخالفات فی سیاسته للرعیة،و بأنه لم یکن أمینا علی ما تحت یده..لا یعود صالحا لتولی أمر ذلک البلد،لانعدام الثقة به..و لحصول النفرة بینه و بین أهل تلک البلاد.

ص :331

و بالتالی..فإن ذلک سیفتح باب الطعن بصحة تصرفات،و سلامة سیاسات،و رعایة جانب العدل و الإنصاف و تنامی حالة الشک و التهمة لمن نصب ذلک الحاکم،و یرفض التخلی عنه..

ثانیا: إنه«علیه السلام»قد حفظ لابن أبی سرح حقه،حیث لم ینسب إلیه القتل بصورة قاطعة..بل أحال ذلک إلی القضاء،و الحکم وفق ما یتوفر للقاضی من أدلة و شواهد،و إثباتات بعد ملاحظة دفاعات المتهم،و تقدیر مدی قیمتها و صحتها..

و لکننا نجد فی مقابل ذلک:أن طلحة و عائشة قد سجلا إدانة صریحة لابن أبی سرح،حیث صرحت عائشة بارتکابه جریمة القتل بالفعل،لمجرد إخبارها بذلک من قبل المدعین علیه به،و من دون سماع أی شیء من ابن أبی سرح نفسه حول هذا الموضوع..

دلالات استجواب عثمان

إن علیا«علیه السلام»وجه أسئلة عدیدة لعثمان،فلما أجاب عنها وضعه أمام النتیجة المحرجة..

فقد اعترف بأن الغلام غلامه،و الجمل جمله،و الخاتم خاتمه..ثم أنکر أن یکون هو الذی أرسل ذلک الکتاب،فلم یبق إلا أن یکون الذی کتب الکتاب هو ذلک الذی یحمل ختم عثمان،و یستطیع أن یأمر غلام عثمان فیطیعه،و یقرر الإستفادة من جمل عثمان فینفذ قراره..و هذا کله منحصر بمروان..

فإن صح أن عثمان لم یکتب و لم یعلم..فإن هذا الإستجواب یکون قد

ص :332

أظهر الکاتب،و الآمر للغلام،و المتصرف بالجمل،و المستعمل للختم الذی ختم به ذلک الکتاب الذی لم یکتبه عثمان.و هو مروان بالتحدید..

و بما أن تصرف مروان هذا کان بالغ الخطورة،فقد کان ینبغی لعثمان أن یتخذ موقفا منه،و لو بأن یسترد منه خاتمه،و یحد من تصرفاته،و یبعده عن موقعه،و لا یشرکه فی الأمور،و لا یجعله من أهل مشورته و بطانته..

و هذا أضعف الإیمان بالنسبة لمن یرتکب هذا الجرم الخطیر..

ملاحظة حول تصرف مروان

و یلاحظ هنا:

1-أن الغلام الذی أرسله مروان،و الجمل الذی أرکبه إیاه کانا لعثمان،فمن یری هذا الغلام،و ذلک الجمل لا بد أن یعرف أن لعثمان غرضا من السماح للغلام برکوب ذلک الجمل،و الکون فی تلک المنطقة، و فی المقصد الذی سینتهی إلیه..

2-إنه أرسل الجمل و الغلام فی نفس الوقت الذی یخرج فیه و فد مصر.

3-أن محمد بن أبی بکر،و جماعة من الصحابة الذین کانوا یعرفون الغلام و الجمل..کانوا مع ذلک الوفد..

4-أن الغلام لا یستطیع أن یسافر من المدینة إلی مصر وحده،أو فقل إن ذلک سیکون صعبا علیه،و فیه أخطار و مشقات یصعب علیه مواجهتها..فکان من المتوقع أن یبحث عن رکب یضم نفسه إلیه فی ذلک

ص :333

السفر الطویل..

5-کان بإمکان مروان أن یدس إلی ابن أبی سرح وصیة بقتل ابن أبی بکر أو غیره..و سیری أنه سیکون علی استعداد لتنفیذ تلک الوصیة،من أی جهة جاءته..فلماذا أراد أن یکون عثمان طرفا فیها؟و أن تکون علی ید غلامه و علی جمله و بخاتمه،و علی لسانه و باسمه.

و هل کان یرید من ابن أبی سرح أن ینفذ الوصیة معلنا:أن ذلک کان بأمر عثمان؟!و أن یظهر للناس ذلک الکتاب المختوم بخاتمه..و ماذا سیکون موقف عثمان حین یطلع علی هذا الأمر؟!

و لماذا أقر لهم ذلک الغلام بمهمته بمجرد سؤالهم إیاه؟!و هل سألوه عن مضمون الرسالة التی یحملها لوالی مصر..و بماذا أجابهم.

أم یعقل أن یکون ذلک کله خافیا علی مروان؟!

ألم یکن یتوقع أن یتعرف علی هذا الغلام و علی هذا الجمل أحد ممن کان فی ذلک الرکب؟!ثم أن یشک فی سبب وجوده معهم،و أن یتساءل عن سبب مسیره معهم إلی مصر؟!..

و إذا کان یعلم ذلک،فهل أراد أن تنکشف الرسالة،و أن تتأزم الأمور، و أن یعود المصریون إلی عثمان،و بیدهم حجة کبیرة ضده،و أن ینتهی الأمر بقتل عثمان،لأن ذلک یعطی مروان و حزبه فرصة لتکریس الأمر لصالحهم، بعد اتهام علی«علیه السلام»بالممالأة علی قتله،أو بالمشارکة فیه؟!

6-إن الفقرة الأخیرة التی تحدثت عن استحقاق عثمان للخلع کانت هی الأشد وقعا علیه،و الأکثر إیلاما لقلبه،فإن عثمان کان شدید التعلق

ص :334

بمنصبه،یدللنا علی ذلک:أنه تشبث به إلی أن صافح الموت الزؤام..من دون أی داع إلی ذلک سوی هذا التعلق،الذی یجعل أیة إشارة لا نتزاع الخلافة منه بمثابة الضرب بالسیوف،و الطعن بالرماح..

أسباب حدة موقف عائشة

و قد رأینا:أن موقف عائشة من عثمان قد جاء قویا و حادا للغایة، و کذلک کان موقف طلحة،و قد بدت عائشة قاطعة باتهام عامله بقتل الرجل..کذلک کان حال طلحة أیضا..

فهل کان الدافع لها و له هو الغیرة علی مصالح العباد،و الحرص علی العمل بأحکام الشرع؟!أم أنه کان وراء الأکمة ما وراءها؟!

قد یقال:إن الثانی هو الصحیح،فإنها إنما غضبت من عثمان،لأنه منعها العطاء الذی کان عمر یعطیها إیاه (1).

و علی حد تعبیر الروایة المتقدمة:إنه أخر عنها بعض أرزاقها.

و روی أن عائشة جاءت إلی عثمان،فقالت:أعطنی ما کان یعطینی أبی و عمر.

قال:لا أجد له موضعا فی الکتاب و لا فی السنة.و لکن کان أبوک

ص :335


1- 1) راجع:الأمالی للمفید ص 125 و بحار الأنوار ج 31 ص 295 و 483 و کشف الغمة ج 2 ص 107 و تقریب المعارف لأبی الصلاح ص 286 و اللمعة البیضاء ص 800 و بیت الأحزان ص 156 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 1 ص 509.

و عمر یعطیانک عن طیبة أنفسهما،و أنا لا أفعل.

قالت:فأعطنی میراثی من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!.

قال:أو لم تجئ فاطمة«علیها السلام»تطلب میراثها من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فشهدت أنت و مالک بن أوس البصری:أن النبی «صلی اللّه علیه و آله»لا یورث،و أبطلت حق فاطمة و جئت تطلبینه؟!لا أفعل.

و فی نص الطبری:و کان عثمان متکئا،فاستوی جالسا،و قال:ستعلم فاطمة أی ابن عم لها منی الیوم؟!ألست و أعرابی یتوضأ ببوله شهدت عند أبیک؟!الخ..

فکان إذا خرج عثمان إلی الصلاة أخرجت قمیص رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و تنادی أنه قد خالف صاحب هذا القمیص (1).

و یدل علی أن دوافع عائشة لم تکن متوافقة مع سائر المعترضین رغم حدتها فی مواجهة عثمان،و أمرها الناس بقتله فی قولها المشهور:اقتلوا نعثلا فقد کفر (2)،و إظهار فرحها بقتله حین بلغها ذلک،انقلب موقفها رأسا علی

ص :336


1- 1) راجع:الأمالی للمفید ص 125 و بحار الأنوار ج 31 ص 295 و 483 و کشف الغمة ج 2 ص 107 و تقریب المعارف لأبی الصلاح ص 286 و اللمعة البیضاء ص 800 و بیت الأحزان ص 156 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 1 ص 510.
2- 2) بحار الأنوار ج 32 ص 143 و 167 و الغدیر ج 9 ص 80 و الفتنة و وقعة الجمل لسیف بن عمر الضبی ص 115 و قاموس الرجال للتستری ج 10 ص 40-

عقب فی نفس اللحظة،حین علمت أن علیا«علیه السلام»هو الذی تولی بعده،فإنها کانت تظن أن طلحة سیفوز بهذا الأمر،ثم جمعت الجیوش هی و طلحة و الزبیر،و خرجت لحرب علی«علیه السلام»بحجة الطلب بدم عثمان..

ابن العاص یحرض علی عثمان

و لم یقتصر الأمر علی عائشة،و ابن عوف،و ابن مسعود،و الزبیر، و طلحة،و سعد،و أبی ذر،و عمار،و سواهم بل کان لعمرو بن العاص موقف مماثل أیضا،فقد روی الواقدی فی تاریخه:

2)

-و ج 11 ص 590 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 459 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 477 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 206 و الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 437 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 356 و(ط المطبعة البهیة بمصر سنة 1320 ه)ج 3 ص 286 و تذکرة الخواص ص 61 و 64 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 2 ص 157 و حیاة الإمام الحسین للقرشی ج 2 ص 25 و صلح الحسن«علیه السلام»للسید شرف الدین ص 313 و عن العقد الفرید ج 3 ص 300 و الفصول المهمة للسید شرف الدین ص 126 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 442 و الغدیر ج 9 ص 80 و 85 و 145 و 279 و 323 و 351 و ج 10 ص 305 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 51 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 72.

ص :337

أن عثمان عزل عمرو بن العاص عن مصر و استعمل علیها عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح،فقدم عمرو المدینة فجعل یأتی علیا«علیه السلام»فیؤلبه علی عثمان،و یأتی الزبیر،و یأتی طلحة،و یلقی الرکبان یخبرهم بإحداث عثمان.

فلما حصر عثمان الحصار الأول خرج إلی أرض فلسطین،فلم یزل بها حتی جاءه خبر قتله،فقال:أنا أبو عبد اللّه،إنی إذا أحل قرحة نکأتها،إنی کنت لا حرص علیه،حتی أنی لا حرص علیه[من]الراعی فی غنمه.

فلما بلغه بیعة الناس علیا«علیه السلام»کره ذلک،و تربص حتی قتل طلحة و الزبیر،ثم لحق بمعاویة (1).

و نقول:

1-إن محاولة عمرو بن العاص تألیب علی«علیه السلام»و تحریض طلحة و الزبیر،علی عثمان،و کان یلقی الرکبان یخبرهم بأحداثه..لمجرد أنه عزله عن مصر،و استبدله بقرشی آخر هو عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح..

یشیر إلی أن الملتفین حول عثمان،و المساعدین له الذین کان الناس یعترضون علی تولیتهم،و علی عطایا عثمان لهم،إنما کانوا یدافعون عن مصالحهم،

ص :338


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 291 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 283 و نهج السعادة ج 2 ص 62 و تاریخ مدینة دمشق ج 55 ص 26 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 392 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 163 و الغدیر ج 2 ص 154 و ج 9 ص 136.

و عن امتیازاتهم و مواقعهم..

2-إن النصوص لم تذکر لنا جواب علی«علیه السلام»لعمرو بن العاص حین کان یؤلبه علی عثمان..و لکن الأحداث أجابت و بینت بوضوح أن مسعی عمرو بن العاص قد باء بالفشل،لأنه«علیه السلام» بقی یمارس قناعاته،و یلتزم بحدود التکلیف الشرعی،الذی کان یفرض علیه أن یدفع عن عثمان تلک الممارسات التی تخرج عن حدود الشرع..و أن یطلب من عثمان أن ینصف الناس،و یعید الأمور إلی نصابها..

3-إن طلحة و الزبیر،قد أغرقا فی عداءهما لعثمان،حتی أتیا علی نفسه،و معهما جماعات کثیرة من الصحابة و غیرهم من الناس الذین حضروا إلی المدینة من سائر البلاد..

و قد نسب عمرو بن العاص ما جری لنفسه،زاعما أنه هو السبب فی قتل عثمان..و لعله أراد بذلک أن یجد لنفسه موقعا،و یحصل علی حصته فی الواقع المستجد،و ربما کان یظن أن الأمر سیصل إلی طلحة و أضرابه..

و لکنه حین بلغه أن الأمر قد انتهی إلی علی«علیه السلام»علم أنه لن یحصل علی ما کان یصبو إلیه،فکره ذلک و تربص.

لماذا لم یرفض علی علیه السّلام طلب عثمان؟!

تقدم عن ابن أعثم:أن عثمان طلب من علی«علیه السلام»أن یتدخل مع الثائرین علیه،و یدفعهم عنه،و یحل المشکلة.فبادر«علیه السلام»إلی ذلک،و لم یمتنع،لأن امتناعه سوف یذکی أوهام عثمان،و من یریدون

ص :339

استغلال قمیص عثمان،و یستثیر بلابل صدره و صدورهم.

نعم..لقد بادر إلی ذلک،مع أنه یصرح بأنه عالم بأخلاق عثمان، و أحواله و طریقته،کما ذکرناها فی موضع آخر من هذا الکتاب.

حدیث أسامة موضع ریب

و ذکر ابن أعثم حدیث أسامه بن زید مع علی«علیه السلام»و نصیحته له بأن یخرج إلی ینبع،و جواب علی«علیه السلام».

و لکننا نشک فی ذلک

أولا:لأن أسامة کان فی ذلک الحین منحرفا عن علی«علیه السلام»..

و قد حبس عنه علی«علیه السلام»عطاءه (1).و إن کانت الروایات تذکر:

أنه صلح بعد ذلک..

ثانیا: إن خروج علی«علیه السلام»من المدینة و بقاءه فیها لا یقدم و لا یؤخر فی اتهامه«علیه السلام»بذلک و عدمه..فإن براءته من دم عثمان کانت کالنار علی المنار،و الذین اتهموا علیا«علیه السلام»إنما اتهموه لمرض فی أنفسهم،و لأنهم اتخذوا ذلک ذریعة لابتزاز الأمة أمرها،و لأجل إثارة الفتنة،و إلقاء الشبهة،و هؤلاء سوف یفعلون ذلک سواء حضر علی«علیه السلام»أو غاب..

بل إن غیبته ستسهل علیهم اتهامه علی قاعدة:(رمتنی بدائها و أنست).

ص :340


1- 1) راجع:قاموس الرجال للتستری ج 11 ص 68.

ثالثا:إن جواب علی«علیه السلام»أوضح أن أسامة یعلم أن علیا «علیه السلام»کان کالآخذ بذنب الأسد،مع أن أسامة لم یکن یتحدث عن نفسه،و لا ظهر من کلامه أنه یتهم علیا فی أمر عثمان..و إنما هو یحاذر من أن یتمکن الناس من توجیه اتهام لعلی«علیه السلام».

و ما أحسن تعبیره«علیه السلام»:أنه کالآخذ بذنب الأسد،فإنه یرید أن یحد من جماحه و من انطلاقته نحو فریسته،و إذ به لا یسلم من أنیابه التی تنوشه تارة من هذا الجانب،و أخری من ذلک الجانب.

الخط خط کاتبی

و قد تضمن النص الذی ذکره ابن اعثم قول عثمان أولا:«الخط خط کاتبی»،لکنه عاد فقال لعلی بعد ذلک مباشرة:«أتهمک و أتهم کاتبی»، فکیف یجزم بنسبة الخط إلی کاتبه ثم یتهم علیا بالکتاب؟!

إلا إن کان یقصد:أنه یتهم علیا بالتواطؤ مع مروان علی هذا الأمر، و لو بأن أشار علی«علیه السلام»و کتب مروان..

و لکن کیف یصح هذا الإحتمال و عداوة مروان لعلی«علیه السلام» و نفور علی«علیه السلام»من ممارسات مروان کالنار علی المنار،و کالشمس فی رابعة النهار؟!

أتهمک و أتهم کاتبی

و ذکر ابن أعثم:أنه بعد أن قرر عثمان أن الغلام و الجمل،و الختم، و خط الکاتب کلها تعود إلیه،ثم أنکر أن یکون هو الذی کتب الکتاب،

ص :341

قال له علی«علیه السلام»:لا علیک،فمن نتهم؟!

قال:أتهمک،و أتهم کاتبی.

قال علی:بل هو فعلک،و أمرک.ثم خرج من عنده مغضبا.

ثم زعم ابن أعثم:أن الناس عرفوا أن الخط خط مروان،و أنه کتبه بدون علم عثمان..و مروان کان کاتب عثمان،و خاتم عثمان فی أصبع مروان.و شک الناس فی مروان (1).

و نقول:

1-إننا فی نفس الوقت الذی نتعجب و نستغرب،و یفاجؤنا أن نری عثمان یواجه علیا«علیه السلام»باتهامه إیاه بأنه هو کاتب الکتاب المختوم بخاتمه الذی وجد مع غلامه،الراکب علی جمله؟!

و ما هی المبررات التی یمکن أن یسوقها فی اتهامه هذا..

فإننا نجد علیا«علیه السلام»جازما بأن الکتاب من فعل عثمان،و قد کتب بأمره..فدلنا ذلک علی أنه لم یصدق ما ادعاه عثمان من عدم اطلاعه علی هذا الأمر.

یضاف إلی ذلک

أن من لا یطلع علی هذا الأمر لا یحق له أن یرمی التهم علی الآخرین جزافا،و من دون تثبت،ثم من دون أن یأتی بشاهد.

ص :342


1- 1) الفتوح لابن أعثم(ط الهند)ج 2 ص 212 و 213 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 413.

2-کیف یمکن لعثمان أن یتهم علیا:و الجمل جمل عثمان،و الغلام غلامه،و الختم ختمه،و الخط خط کاتبه؟!

و ما هی المبررات لجعله علیا«علیه السلام»شریکا لمروان فی التهمة؟!

هل کان خاتم عثمان عند علی«علیه السلام»،کما کان عند مروان؟! و هل کان علی«علیه السلام»کاتبا عند عثمان،و له سلطة علی غلامه؟!

و إذا کانت الخطوط قد تتشابه،فماذا یصنع بالختم،و الغلام و الجمل؟!..

هل تتشابه هی الأخری؟!

3-لماذا لم یقرر عثمان الغلام،و لم یسأله عن الذی سلمه الکتاب، و أرسله.ألا یشیر ذلک إلی أنه کان یخشی من أن یقر الغلام علیه بما یسوؤه؟!و أن یظهر ما کان یسعی عثمان لکتمانه؟!

4-لماذا لم یقرر عثمان مروان أیضا..و یسأله عن الخاتم الذی کان فی أصبعه،کیف خرج منها لیختم به الکتاب؟!و من الذی أخرجه؟!

5-ألا یکفی عثمان دلیلا علی براءة علی«علیه السلام»کل هذه المعونة منه له،و مساعی التهدئة،التی قام بها«علیه السلام»لدفع الأخطار عنه، و کان عثمان هو الذی یتخلف عن الوفاء بعهوده،و البر بإیمانه؟

6-إذا کان الناس قد عرفوا أن الخط خط مروان،فلماذا ادعی عثمان أن الخطوط تتشابه؟!ألیس اعتذاره هذا یدل علی صحة قول علی«علیه السلام»:«بل هو فعلک و أمرک»؟!

و ما معنی قول ابن أعثم أولا:عرف الناس أن الخط خط مروان..ثم

ص :343

قوله بعد سطر واحد:و شک الناس فی مروان؟!

فضلا عن قوله:إن علیا قال له-بجزم و حزم:بل هو فعلک و أمرک.

عثمان یخبر عن الغیب

و قد أظهرت النصوص المتقدمة عثمان و هو یخبر الناس عما یحصل لهم لو أنهم قتلوه.و کان یرید محاکاة علی«علیه السلام»فی ذلک..و لعل هدفه هو تخویف الناس من الإقدام علی قتله..إلا إذا کان یخبرنا بما سمع من النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أنه سیحصل بعد قتل أحد الخلفاء.

و لکن من الذی أخبر عثمان بأنه هو المقصود و لیس علیا«علیه السلام»الذی استشهد بید ابن ملجم«لعنه اللّه»،و جری ما جری بعده لولده الإمام الحسن،ثم تحکم بنو أمیة بالناس،و ارتکبوا الجرائم و العظائم فی حق الدین و أهل البیت و الأمة.و کل ذلک معروف و مشهور و فی کتب المسلمین مسطور.

مناشدة عثمان

و زعموا:أن عثمان ناشدهم فأقروا له بابتیاع بئر رومة،و تجهیز جیش العسرة،و بأنهم دعوا اللّه یوم قتل عمر أن یختار عثمان لهم.

و قد تکلمنا عن بئر رومة،و عن تجهیز جیش العسرة فی موضع آخر من هذا الکتاب،و أثبتنا أن ذلک غیر صحیح.

و أما بالنسبة لدعائهم اللّه أن یختاره لهم،فهو غیر مقبول،فإن اللّه لم یختر لهم عثمان للخلافة،بل اختار لهم علیا«علیه السلام»،و قد بایعوه و نکثوا بیعته.

ص :344

کما أن خلافة عثمان لیست خاضعة للجبر الإلهی،و لا هی من فعل اللّه بصورة مباشرة.بل هی تدبیر بشری،کان عبد الرحمان بن عوف قد تولاه و أنجزه وفق خطة وضعها عمر بن الخطاب..و قد ذکرنا ذلک فیما سبق.

مشارکة ابن سلام

و قد شارک ابن سلام فی الإخبارات الغیبیة،و أوعد الناس بأن یقتل منهم خمسة و ثلاثون ألفا..

و لکن ابن سلام قد نسی أن جبله قد تمخض فأولد فأرة میتة،فإن عمر بن الخطاب قتل قبل أکثر من عشر سنوات-و هو خلیفة عنده-و لم یقتل بسببه خمسة و ثلاثون ألفا.و قتل عثمان و خلفاء کثیرون بعد ذلک،و لم یقتل هذا العدد.

علی أن هذا الحدیث لو صح فإنما یقصد به الخلیفة المنصوب من قبل اللّه و رسوله لا الذی ینصبه عبد الرحمان بن عوف،أو یوصی إلیه أبو بکر، و ما إلی ذلک..

لا نترک ابن الحنظلیة یأکلها

و قد صرحت الروایة المتقدمة:بأن عثمان أرسل إلی علی«علیه السلام»:

یسأله إن کان یرضی أن یقتل ابن عمه و ابن عمته،و یسلب نعمتک.

فقال«علیه السلام»:صدق و اللّه عثمان،لا نترک ابن الحنظلیة یأکلها.

ثم تذکر الروایة:أنه«علیه السلام»خرج فصلی بالناس،فتفرق الناس عن طلحة..فبادر طلحة و اعتذر من عثمان..فلم یقبل عذره.

ص :345

و بقصد بهذا الکلام إظهار أن علیا«علیه السلام»کان طامعا بهذا الأمر،و یتصرف بهذه الخلفیة،و سعی لمنع طلحة من أن یأکلها،و لیفوز هو «علیه السلام»بأکلها..

و من الواضح:أن علیا«علیه السلام»لا یفکر بهذه الطریقة،و إنما هذا مدسوس علیه«صلوات اللّه و سلامه علیه»..و اعتذار عثمان من طلحة إنما هو حین امتنع طلحة من السماح بوصول الماء إلی عثمان،فعمل«علیه السلام»علی تفریق الناس عنه،فلما حصل ذلک بادر طلحة للإعتذار؛فلم یقبل عثمان منه ذلک.

ص :346

ص :347

ص :348

الفهارس

1-الفهرس الإجمالی

1-الفهرس الإجمالی

الفصل الثالث:محاولة نفی عمار 5-38

الفصل الرابع:ابن مسعود..و ابن حنبل 39-54

الباب الرابع عشر:إضطهاد أبی ذر..

الفصل الأول:أبو ذر:إلی الشام..أسباب و ممهدات 57-92

الفصل الثانی:إن کان لک بالشام حاجة 93-108

الفصل الثالث:أبو ذر إلی المدینة..نصوص و آثار 109-130

الفصل الرابع:وقفات مع نصوص الفصل السابق 131-162

الفصل الخامس:لهذا أعید أبو ذر 163-178

الفصل السادس:علی علیه السلام فی وداع أبی ذر 179-218

الفصل السابع:إشتراکیة..أم مزدکیة؟!219-268

الباب الخامس عشر:علی علیه السّلام فی حصار عثمان..

الفصل الأول:لا تجدی النصائح..بدء التحرک 271-300

الفصل الثانی:مما جری فی الحصار 301-346

الفهارس:347-360

ص :349

ص :350

2-الفهرس التفصیلی

2-الفهرس التفصیلی الفصل الثالث:محاولة نفی عمار..

هل ضرب عمار مرة أخری؟!:7

لماذا لم یدافع علی علیه السّلام عن عمار؟!:10

عثمان یحاول نفی عمار بن یاسر:11

الألفاظ الفاحشة:13

حتی نبرات الصوت:16

ما الذی جناه عمار؟!:16

تهدید هشام بن الولید لا قیمة له:18

بنو مخزوم أخوال أبی طالب:18

إستجابة علی علیه السّلام عملا بالواجب:18

الحق مع عمار:19

التنکیل بخصوص الأخیار و الکبار:24

کف عن عمار و غیر عمار:25

من الذی أفسد عمارا علی عثمان؟!:26

ص :351

انحسار الظل الطویل:29

إجلس فی بیتک،و المسلمون معک:30

یا ابن اللعین الأبتر:31

روایة المعتزلی:36

الفصل الرابع:ابن مسعود..و ابن حنبل..

علی علیه السّلام یدافع عن ابن مسعود:41

لماذا ضرب ابن مسعود؟!:43

صاحب النبی صلی اللّه علیه و اله فی بدر و فی بیعة الرضوان:49

ابن حنبل یستنجد بعلی علیه السّلام و عمار:49

الباب الرابع عشر:إضطهاد أبی ذر..

الفصل الأول:أبو ذر:إلی الشام..أسباب و ممهدات..

أبو ذر..و المال الحرام:59

هل أعطی أحدا غیری؟!60

إنما أنا رجل من المسلمین:61

الخلیفة و المال الحرام:61

أبو ذر من أغنی الناس:62

الغنی بولایة علی علیه السّلام:63

من هم عترة علی علیه السّلام؟!:64

ص :352

بمن یعرض أبو ذر؟!64

عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله لأبی ذر؟!:66

ممهدات..و دواع:69

السبب المباشر:83

بشر الکافرین بعذاب ألیم:86

فتاوی کعب الأحبار:88

الفصل الثانی:إن کان لک بالشام حاجة..

تأثیر أبی ذر فی أهل الشام:95

التطاول فی البنیان:99

رشوات معاویة لأبی ذر:100

أحدنا فرعون الأمة:101

علی باب قصر معاویة:102

من هو عدو اللّه و عدو رسوله!103

بماذا استحق أبو ذر القتل؟!103

لتأخذ الأمة حذرها:104

تزویر المفاهیم:105

التوفیق الجبری لأصحاب علی علیه السّلام:106

الفصل الثالث:أبو ذر إلی المدینة..نصوص و آثار..

بدایة:111

ص :353

من الشام إلی المدینة:111

إعادة أبی ذر إلی المدینة:126

الفصل الرابع:وقفات مع نصوص الفصل السابق..

بدایة:133

کتاب..أو کتب معاویة؟:133

إفساد أهل الشامعلی عثمان:133

مقارنة ذات مغزی:135

الحکم بالنفی غیابیا:136

الإبعاد من الشام کان متوقعا:136

أبو ذر لا یشتم عثمان.بل یظهر الحقائق!!:137

ذکر الشیخین بالجمیل:138

مرجعیة أبی ذر لأهل الشام:140

المسارعون إلی الفتنة و الشبهات:142

لیسوا بأهل طاعة و لا جماعة:142

ینسیه ذکری و ذکرک:143

الحکم بدون محاکمة:143

عثمان یصدق قول معاویة:144

لا بد لی من قول الحق:144

کذبت علی نبینا:145

ص :354

طعنت فی دیننا:146

فارقت رأینا:147

ضغنت قلوب المسلمین علینا:147

أدع لی قریشا:148

أجمع رأینا علی قتل أبی ذر:149

استدراج عثمان للبوح بما یضمره:149

موقف علی علیه السّلام:150

أبو ذر أسلم قبل أبی بکر:151

شهادة علی علیه السّلام حدث،و دلالة:154

أبو ذر علی بینة من أمره:156

الیهود هم الداء الدوی!!:156

تعدد الوقائع:157

هل هذا تقصیر أم قصور؟!158

تأسف أبی ذر:159

علم علی علیه السّلام:159

إساءة أدب:160

الفصل الخامس:لهذا أعید أبو ذر..

سر إعادة أبی ذر من الشام:165

ص :355

أحادیث العترة أخرجته من الشام:168

إجتماع الناس علی أبی ذر:170

أخرج أبو ذر إلی الشام غضبا:171

إخراج أبی ذر من الشام کان عبثا:172

خطبة أبی ذر:172

رد أبی ذر علی تزلف کعب الأحبار:173

أبو ذر أعرف بکعب الأحبار:174

أبو ذر خرف و مجنون:175

البرکة بالرؤیة:176

أبو ذر یحبهم و لو قطع إربا إربا:177

الفصل السادس:علی علیه السّلام فی وداع أبی ذر..

أبو ذر إلی الربذة:181

و فی نص آخر:188

إساءات مروان:190

إلیک عنا یا ابن الزرقاء:191

لفتات لا بد منها:198

هل هی إجراءات رادعة؟!:201

لو أن الناس قاموا بما یجب:202

فارج من غضبت له:203

ص :356

الغربة سعادة..و الغنی فی الفقر:204

من الرابح..و الأکثر حسّدا؟!:205

التقوی تحل العقدة:205

غضب الخیل علی اللجم:208

علی علیه السّلام لیس بأفضل من مروان:209

إنما هو شتم بشتم!!:210

لمن شکا عثمان علیا علیه السّلام:212

بنو هاشم حضروا مع علی علیه السّلام:212

الخطاب..و العتاب:213

عثمان یعفو حیث لا یحق له:215

علیکم بالشیخ علی بن أبی طالب علیه السّلام:216

الفصل السابع:إشتراکیة...أم مزدکیة؟!..

بدایة:221

جهل أم تجاهل؟!:222

هذه هی آراؤهم!!:222

حقیقة موقف أبی ذر:228

دلیلنا علی ما نقول:230

خطط الأمویین فی مواجهة أبی ذر:247

ص :357

موقف أبی ذر:259

خلاصة..و بیان:261

رأی عمر فی الأموال:262

ملاحظات أخیرة لبعض الأعلام:263

خاتمة و اعتذار:266

الباب الخامس عشر:علی علیه السّلام فی حصار عثمان...

الفصل الأول:لا تجدی النصائح..بدء التحرک..

عثمان لا یقیم کتاب اللّه:273

عثمان لا یرید سماع الشکوی:274

ینصح عثمان بالعمل بسنة الشیخین:276

عثمان فی المأزق:279

عندنا الجهاد:284

الذابون عن عثمان:285

ما أعرف شیئا تجهله:286

صهر عثمان:288

عناصر إقناع اعتمد علیها علی علیه السّلام:289

جواب عثمان:295

جواب عثمان النهائی:295

ص :358

ولاه لقرابته:297

و لکن الفضل فی غیرهم:298

عثمان یصر و یتهدد:298

الفصل الثانی:مما جری فی الحصار..

تحرک الأشتر فی أهل الکوفة:303

الثورة علی عثمان:نصوص..و آثار:306

مقارنة بین الولید و ابن أبی سرح:331

دلالات استجواب عثمان:332

ملاحظة حول تصرف مروان:333

أسباب حدة موقف عائشة:335

ابن العاص یحرض علی عثمان:337

لماذا لم یرفض علی علیه السّلام طلب عثمان؟!:339

حدیث أسامة موضع ریب:340

الخط خط کاتبی:341

أتهمک و أتهم کاتبی:341

عثمان یخبر عن الغیب:344

مناشدة عثمان:344

مشارکة ابن سلام:345

ص :359

لا نترک ابن الحنظلیة یأکلها:345

الفهارس:

1-الفهرس الإجمالی 349

2-الفهرس التفصیلی 351

ص :360

المجلد 18

اشارة

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

تتمة القسم الثانی: من وفاة النبی صلی الله علیه و آله و سلم.. الی بیعة علی علیه السلام

تتمة الباب الخامس عشر

الفصل الثالث
اشارة

أحداث جرت فی الحصار..

ص :5

ص :6

عثمان یستقیل من الخلافة
اشارة

قال حویطب بن عبد العزی:أرسل إلیّ عثمان حین اشتد حصاره، فقال:قد بدا لی أن أتهم نفسی لهؤلاء،فأت علیا و طلحة و الزبیر،فقل لهم:

هذا أمرکم تولوه،و اصنعوا فیه ما شئتم.

فخرجت حتی جئت علیا،فوجدت علی بابه مثل الجبال من الناس، و الباب مغلق،لا یدخل علیه أحد.

ثم انصرفت،فأتیت الزبیر،فوجدته فی منزله لیس ببابه أحد،فأخبرته بما أرسلنی به عثمان.

فقال:قد و اللّه قضی ما علیه أمیر المؤمنین،هل جئت علیا؟!

قلت:نعم،فلم أخلص إلیه.

فقمنا جمیعا،فأتینا طلحة بن عبید اللّه فوجدناه فی داره و عنده ابنه محمد،فقصصنا علیه ما قال عثمان،فقال:قد و اللّه قضی ما علیه أمیر المؤمنین،هل جئتم علیا؟!

قلنا:نعم،فلم نخلص إلیه.

فأرسل طلحة إلی الأشتر،فأتاه فقال لی:أخبره،فأخبرته بما قال عثمان.

فقال طلحة و قد دمعت عیناه:قد و اللّه قضی ما علیه أمیر المؤمنین.

ص :7

فقام الأشتر فقال:تبعثون إلینا،و جاءنا رسولکم بکتابکم،وها هو ذا.

فأخرج کتابا فیه:

بسم اللّه الرحمن الرحیم من المهاجرین الأولین و بقیة الشوری،إلی من بمصر من الصحابة و التابعین..

أما بعد..أن تعالوا إلینا،و تدارکوا خلافة رسول اللّه قبل أن یسلبها أهلها،فإن کتاب اللّه قد بدل،و سنة رسوله قد غیرت،و أحکام الخلیفتین قد بدلت،فننشد اللّه من قرأ کتابنا من بقیة أصحاب رسول اللّه و التابعین بإحسان،إلا أقبل إلینا،و أخذ الحق لنا،و أعطاناه.

فأقبلوا إلینا إن کنتم تؤمنون باللّه و الیوم الآخر،و أقیموا الحق علی المنهاج الواضح الذی فارقتم علیه نبیکم،و فارقکم علیه الخلفاء.

غلبنا علی حقنا و استولی علی فیئنا،و حیل بیننا و بین أمرنا،و کانت الخلافة بعد نبینا خلافة نبوة و رحمة،و هی الیوم ملک عضوض.

من غلب علی شیء أکله.

ألیس هذا کتابکم إلینا؟

فبکی طلحة،فقال الأشتر:لما حضرنا أقبلتم تعصرون أعینکم،و اللّه لا نفارقه حتی نقتله،و انصرف.

قال:ثم کتب عثمان کتابا بعثه مع نافع بن طریف إلی أهل مکة و من حضر الموسم یستغیثهم،فوافی به نافع یوم عرفة بمکة،و ابن عباس یخطب، و هو یومئذ علی الناس،کان قد استعمله عثمان علی الموسم،فقام نافع ففتح

ص :8

الکتاب،فقرأ،فإذا فیه:

بسم اللّه الرحمن الرحیم من عبد اللّه عثمان أمیر المؤمنین،إلی من حضر الحج من المسلمین.

أما بعد..

فإنی کتبت إلیکم کتابی هذا و أنا محصور،أشرب من بئر القصر،و لا آکل من الطعام ما یکفینی،خیفة أن تنفد ذخیرتی.فأموت جوعا أنا و من معی،لا أدعی إلی توبة أقبلها،و لا تسمع منی حجة أقولها.

فأنشد اللّه رجلا من المسلمین بلغه کتابی إلا قدم علی،فأخذ الحق فی، و منعنی من الظلم و الباطل.

قال:ثم قام ابن عباس،فأتم خطبته،و لم یعرض لشیء من شأنه.

و کتب إلی أهل الشام عامة،و إلی معاویة و أهل دمشق خاصة:

أما بعد..فإنی فی قوم طال فیهم مقامی،و استعجلوا القدر فی،و قد خیرونی بین أن یحملونی علی شارف من الإبل إلی دخل.و بین أن أنزع لهم رداء اللّه الذی کسانی.و بین أن أقیدهم ممن قتلت.

و من کان علی سلطان یخطئ و یصیب،فیا غوثاه یا غوثاه،و لا أمیر علیکم دونی،فالعجل العجل یا معاویة،و أدرک ثم أدرک،و ما أراک تدرک (1).

ص :9


1- 1) الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 37 و 38 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 53-55 و الغدیر ج 9 ص 189-190

و نقول:

تضمن هذا النص بعض ما یحتاج إلی بیان،فلاحظ ما یلی:

بدا له أن یتهم نفسه

تقدم:أن عثمان بدا له أن یتهم نفسه،و نقول:

إن هذا التعبیر الذی بدا به عثمان حرکته باتجاه المعترضین علیه، و ناصحیه،لا یبشر بخیر کثیر.بل هو بالمناورة أشبه منه بالقرار الجدی الحازم..إذ قد یترائ للناظر فیه:أن عثمان لم یکن مقتنعا حتی و هو یقوم بهذه المبادرة أنه قد أخطأ أو خالف فی شیء مما یأخذه علیه الآخرون.

علی أن عثمان لو کان جادا فی الأمر لکان قد بادر إلی إصلاح بعض ما فسد،و لو بعزل واحد من عماله،و إرجاع بعض الحقوق إلی أصحابها أو بعض الأموال المستلبة إلی بیت المال،أو نحو ذلک.

القرار عند علی علیه السّلام

و قد أظهر النص المتقدم:ان الناس کلهم کانوا ینظرون إلی علی«علیه السلام»،لأنهم یعلمون أنه مع الحق و الحق معه،فإن صادق«علیه السلام» علی هذا الفعل من عثمان أو ذاک علموا:أن عثمان قد أناب إلی الحق، و خضع له،أو علموا:أن مصلحة الإسلام و المسلمین هی القبول منه،و لو علی سبیل الإمتحان و الإختبار..

و إن جاهر«علیه السلام»بالرفض علموا:أنه لا سبیل لهم إلی الإستمرار فیما هم علیه..لأن الرفض العلوی دلیل علی أن اللّه لا یرضی بذلک

ص :10

الفعل..و علی«علیه السلام»لا یمکن أن یرضی بما یسخط اللّه تعالی..

و إن سکت و أعرض علموا:أن الأمر لا یبلغ درجة الخطورة القصوی..

و أن لهم فسحة فی مواصلة الاعتراض.و أن کل إنسان سیکون مرهونا بعمله.

و یؤخذ بما یکون منه،إن خیرا فخیر،و إن شرا فشر.

و لأجل ذلک سأل الزبیر و طلحة حویطبا إن کان أتی علیا«علیه السلام»أم لا..لا لأجل أن علیا«علیه السلام»کان هو الذی یدیر الأمور، و یتزعم الحرکة،بل لیعرفوا إن کان له موقف مناهض لهم،لکی یتجنبوه، و لا یصطدموا به..

و شاهدنا علی ذلک:أن الناس کانوا علی باب علی«علیه السلام» کأمثال الجبال،و هو مغلق بابه دونهم،لأنه لا یرید أن یدخل فی هذا الأمر، لأنه یعرف أن هناک طامحون و طامعون..و أنهم سوف یواصلون حرکتهم إلی حین تحقیقهم غایاتهم مهما تکن النتائج.

و لا یرید«علیه السلام»أن یکون مطیة لهؤلاء،کما أنه لا یرید أن یبرئ عثمان و عماله من المخالفات،و لا أن یحامی عنها و عنهم،خصوصا و أنهم مصرون علیها..

فجلس فی بیته،و أغلق بابه دون الناس..الذین کان یعرف أن فیهم المؤمن الخالص..و فیهم الساعی وراء أهوائه..و فیهم من لا یدرک الکثیر مما یجری حوله..بل یتأثر بالشعارات،أو ینفذ أوامر هذا أو ذاک.

غیر أن ثمة حقیقة ناصعة،و هی أنه«علیه السلام»کان هو الوحید الذی یمنحه الناس کل ثقتهم..و لا یختلفون فی ذلک..و لا یراود أیا منهم

ص :11

شک أو ریب فیه..و لم یکن لغیره هذه المکانة فی نفوسهم..

طلحة و الأشتر

و قد حاولت الراویة المتقدمة إظهار رقة طلحة علی عثمان،حتی لقد دمعت عیناه و إظهار مدی إنصافه هو و صدیقه الزبیر حین قالا:إن عثمان برسالته هذه قد قضی ما علیه..

و لا شک فی کذب هذه الفقرات فطلحة و الزبیر..کانا من أشد الناس علی عثمان،فلماذا تدمع عیناهما من أجله؟!

مع أنهما یعلمان أن عثمان قد وعد أکثر من مرة،و أخلف،و أقسم الایمان و حنث بها،و أعطی المواثیق و نقضها.

کما أن طلحة نفسه هو الذی منع عثمان الماء،حتی استغاث بعلی«علیه السلام»،فأغاثه أکثر من مرة،و قد نجح فی بعضها،و تمکن طلحة من رد طلبه فی بعضها الآخر،کما ذکرناه فی هذا الکتاب.

فهل هذا القاسی هنا هو ذلک الباکی الذی یعتصر عینیه هناک؟!

أم أن المقصود هو إظهار غلظة الأشتر،و قسوته،و تکریس اتهامه بقتل عثمان،لأنه کان من أنصار علی و محبیه،و التخفیف من مظاهر قسوة طلحة، الذی منع الماء عن عثمان،لمجرد أنه حارب علیا،فغفر الأمویون له ذنبه، و أرادوا أن تنصب النقمات و الأحقاد علی رأس الأشتر،دون طلحة؟!

عثمان یستقیل و یستنجد

و قد أظهر النص المتقدم تناقضا صریحا فی موقف عثمان،فهو یرسل إلی

ص :12

علی«علیه السلام»:«هذا أمرکم تولوه و اصنعوا فیه ما شئتم»،ثم هو یصرح بأنه لم یکن لینزع قمیصا ألبسه اللّه إیاه،یعنی الخلافة..ففی أیهما کان جادا و صادقا یا تری؟!

یتنحی علی علیه السّلام فیطمع طلحة و الزبیر

و ذکروا أنه لما اشتد الطعن علی عثمان:استأذنه علی فی بعض بوادیه ینتحی إلیها!

فأذن له؟

و اشتد الطعن علی عثمان بعد خروج علی.و رجا الزبیر و طلحة أن یمیلا إلیهما قلوب الناس،و یغلبا علیهم،و اغتنما غیبة علی،فکتب عثمان إلی علی إذ اشتد الطعن علیه.

أما بعد..فقد بلغ السیل الزبی!

و جاوز الحزام الطبیین.

و ارتفع أمر الناس فی شأنی فوق قدره!

و زعموا أنهم لا یرضون دون دمی.

و طمع فی من لا یدفع عن نفسه.

و إنک لم یفخر علیک کفاخر

ضعیف و لم یغلبک مثل مغلّب

و قد کان یقال:أکل السبع خیر من افتراس الثعلب:فأقبل،علی أولی.

ص :13

فإن کنت مأکولا فکن خیر آکل

و إلا فأدرکنی و لما أمزق (1).

و نقول:

لا بأس بلاحظة الأمور التالیة:

1-انظر إلی هذین الرجلین:طلحة و الزبیر،بماذا یفکران،و إلی أی شیء یسعیان،و لا تنس أن تتأمل کیف أنهما لا یرجعان إلی قاعدة إیمانیة،أو شرعیة،أو وجدانیة..فلم ینظر إلی أن علیا«علیه السلام»یملک صفات الإمامة العظمی،و لیس لهما شئ من ذلک،و قد أثبتنا عملیا أنهما لیست لدیهما..و لا یهمهما ما یصلح حال الناس،و لم یکونا بصدد اختیار الأصلح للأمة،بل رجیا أن یمیلا إلیهما قلوب الناس.و اغتنما غیبة علی!!

2-إن هذه الرسالة تبین الحال المزریة و الذلیلة التی انتهی إلیها حال عثمان.

3-إن عثمان أراد أن یستعطف علیا«علیه السلام»من خلال إثارة العصبیة القبلیة،من حیث هو ابن عم عثمان.

4-إنه أراد أن یحرک فیه عاطفة الرحم،فذکره بأنه ابن عمته،فکیف یرضی بأن یقتل؟!

و لم یدر أن علیا و هو أوصل الناس،و أبرهم بأرحامه،کان ینظر إلی الأمر أولا و قبل کل شیء من ناحیة التکلیف الشرعی،فهو لا یهتم للرحم

ص :14


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 37 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 37 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 52 و راجع:تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1200 و 1201.

و لا لغیره،إذا کان الأمر یتعلق بالأمر بالمعروف و النهی عن المنکر،أو یرتبط بحد أو قصاص،أو عقوبة علی جریمة اقتضت ذلک..فالمعیار عنده هو حکم اللّه،و ما یحقق رضاه تبارک و تعالی..

بل إن الرحم تدعوه لأن یکون أحرص الناس علی ذوی رحمه عن المنکرات و دفعهم لالتزام المعروف،و لیس العکس.

5-إن عثمان اعتبر أن الخلافة التی تقمصها هی من النعم التی تعود علی علی«علیه السلام».و هی من شؤون علی«علیه السلام»،و من أمره الذی یعنیه حفظه و الدفاع عنه..

مع أن هذه الخلافة بالذات هی ذلک الحق الذی اغتصبه هو نفسه من علی«علیه السلام»بالذات.

و لا بد لنا من أن نذکر عثمان هنا بأنه لم ینصر علیا«علیه السلام»حین أخذ منه أبو بکر،نفس هذا الأمر،و سلبت منه هذه النعمة فور وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،بل کان عثمان من الممالئین علی ذلک،و المساعدین علیه..ثم ساعد علی صرفه عنه إلی عمر،ثم یقبضه منه الآن،و یسعی لتکریسه فی بنی أبیه.

6-إن ما ذکرناه آنفا یدلنا علی عدم صحة دعواهم أن علیا«علیه السلام»قال:صدق-و اللّه-عثمان.لا نترک ابن الحضرمیة یأکلها(و المراد هنا طلحة)خصوصا و أن الذی أکلها و أخذها من علی یوم السقیفة هو ابن عم طلحة هذا..أعنی أبا بکر التیمی

7-یضاف إلی ذلک أن کلمة:یأکلها..لا تنسجم مع نظرة علی«علیه

ص :15

السلام»للخلافة،فلیست هی عنده أکلة له،و لا لغیره.بل هی مسؤولیة و واجب کما هو معلوم.

8-إن تفرق الناس عن طلحة فی هذه المناسبة إن کان قد حصل،فإنما حصل لمجرد خروج علی«علیه السلام»للصلاة،و هذا یدل علی موقعه «علیه السلام»فی القلوب..و علی أن متابعة الناس لطلحة لا تعنی إعجابهم به،و لا تفضیله علی غیره،بل هی مجرد مشارکة فی الوصول إلی هدف واحد،ثم یکون أمر الخلافة تابعا لضوابطه و شرائطه.

علی أننا نحتمل أن یکون تفرق الناس عن طلحة و اعتذاره لعثمان قد حصل مرتین:مرة عند منعه الماء عن عثمان،و مرة عند صلاة علی«علیه السلام»بالناس.

9-ما زعمته الروایة من أن عثمان قد ادعی لنفسه الإجتهاد و الخطأ فیه ربما یکون مصنوعا من قبل محبی عثمان.

علی علیه السلام یفرق الناس عن طلحة یوم الحصار

قال أبو مخنف:صلی علی بالناس یوم النحر،و عثمان محصور،فبعث إلیه عثمان ببیت الممزق،(أی الممزق العبدی:شاس،بن لها،بن الأسود) و هو قوله:

و إن کنت مأکولا فکن خیر آکل

و إلا فأدرکنی و لما أمزق

و کان رسوله به عبد اللّه بن الحارث،بن نوفل بن الحارث بن عبد المطلب، ففرق علی الناس عن طلحة،فلما رأی طلحة ذلک دخل علی عثمان فاعتذر.

ص :16

فقال له عثمان:یا ابن الحضرمیة،ألّبت علی الناس،و دعوتهم إلی قتلی، حتی إذا فاتک ما ترید جئت معتذرا؟!لا قبل اللّه ممن قبل عذرک (1).

و فی نص آخر:

أخرج الطبری بالإسناد قال:حصر عثمان و علی بخیبر،فلما قدم أرسل إلیه عثمان یدعوه،فانطلق.

فقلت:لأنطلقن معه و لأسمعن مقالتهما،فلما دخل علیه کلمه عثمان فحمد اللّه و أثنی علیه ثم قال:

أما بعد..

فإن لی علیک حقوقا:حق الإسلام،و حق الإخاء،و قد علمت أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین آخی بین الصحابة آخی بینی و بینک، و بیّن حق القرابة و الصهر،و ما جعلت لی فی عنقک من العهد و المیثاق.

فو اللّه لو لم یکن من هذا شیء،ثم کنا إنما نحن فی جاهلیة لکان مبطأ علی بنی عبد مناف أن یبتزهم أخو بنی تیم ملکهم.

فتکلم علی«علیه السلام»،فحمد اللّه و أثنی علیه ثم قال:

أما بعد..

فکل ما ذکرت من حقک علیّ علی ما ذکرت.

أما قولک:لو کنا فی جاهلیة لکان مبطأ علی بنی عبد مناف أن یبتزهم أخو بنی تیم ملکهم،فصدقت و سیأتیک الخبر.

ص :17


1- 1) أنساب الأشراف ج 5 ص 77 و الغدیر ج 9 ص 96.

ثم خرج فدخل المسجد،فرأی أسامة جالسا،فدعاه،فاعتمد علی یده فخرج یمشی إلی طلحة،و تبعته،فدخلنا دار طلحة بن عبید اللّه و هی رجاس (1)من الناس.فقام إلیه فقال:یا طلحة!ما هذا الأمر الذی وقعت فیه؟!

فقال:یا أبا حسن!بعد ما مس الحزام الطبیین؟!

فانصرف علی و لم یحر إلیه شیئا حتی أتی بیت المال.

فقال:افتحوا هذا الباب.

فلم یقدر علی المفاتیح.

فقال:اکسروه.

فکسر باب بیت المال.

فقال:أخرجوا المال.

فجعل یعطی الناس،فبلغ الذین فی دار طلحة الذی صنع علی، فجعلوا یتسللون إلیه حتی ترک طلحة وحده.و بلغ الخبر عثمان فسر بذلک.

ثم أقبل طلحة یمشی عائدا إلی دار عثمان.

فقلت:و اللّه لأنظرن ما یقول هذا،فتتبعته،فاستأذن علی عثمان فلما دخل علیه قال:یا أمیر المؤمنین!أستغفر اللّه و أتوب إلیه،أردت أمرا فحال اللّه بینی و بینه.

ص :18


1- 1) الرجاس:صوت الشیء المختلط العظیم.

فقال عثمان:إنک و اللّه ما جئت تائبا،ولکنک جئت مغلوبا،اللّه حسیبک یا طلحة (1).

و نقول:

هنا أمور یحسن التنبیه إلیها،و هی التالیة:

حق الإخاء

ما زعموه من أن لعثمان حق الإخاء علی علی«علیه السلام»،غیر مقبول لما یلی:

أولا:قال الأمینی لا صحة لقوله:«و حق الإخاء»،لسببین:

أولهما:أن المعتزلی قد نقل هذا النص عن الطبری و لیس فیه ذکر لحق الإخاء،فقد قال:«روی الطبری فی التاریخ»:أن عثمان لما حصر کان علی «علیه السلام»بخیبر فی أمواله،فلما قدم أرسل إلیه یدعوه،فلما دخل علیه قال له:إن لی علیک حقوقا:حق الإسلام،و حق النسب،و حق مالی علیک من العهد و المیثاق،و و اللّه،أن لو لم یکن من هذا کله شیء،و کنا فی جاهلیة، لکان عارا علی بنی عبد مناف أن یبتزهم أخوتیم ملکهم-یعنی طلحة-.

ص :19


1- 1) الغدیر:ج 9 ص 93 و 94 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 430 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 453 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 286 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1198 و(ط أخری)ج 4 ص 1202 و التمهید و البیان ص 122 و 123 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ص 397 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 148 و 153 و 154.

فقال:سآتیک..الخبر..إلی آخر الحدیث باللفظ المذکور (1).

الثانی:أنه«رحمه اللّه»قد ذکر حدیث المؤاخاة عن مصادر کثیرة جدا و کلها تؤکد:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد آخی بین علی«علیه السلام»و بین نفسه«صلی اللّه علیه و آله»،لا بینه و بین عثمان.

ثانیا:إن علیا«علیه السلام»إن کان قد بایع عثمان،فإن بیعته لم تکن عن اختیار منه،بل کانت تحت طائلة التهدید بالقتل،کما صرحت به النصوص..فلا معنی لأن یقول له عثمان:«و ما جعلت لی فی عنقک من العهد و المیثاق».

ثالثا:إن عثمان اعتبر أن ابتزاز طلحة-و هو من بنی تیم-الملک منه، عیب لا یجوز أن یرضی به بنو عبد مناف،بل لا بد من أن یتصدوا لمنع بنی تیم من ذلک.

و السؤال هو:إذا صح هذا فلماذا أعان عثمان أخا تیم الآخر-أعنی أبا بکر التیمی علی ابتزاز بنی عبد مناف حقهم،الذی هو لعلی«علیه السلام»؟!

و سؤال آخر:و هو أنه إذا لم یجز لتیمی أن یبتز حق بنی عبد مناف،فهل یجوز لبنی أمیة أن یبتزوا حق بنی هاشم فی الخلافة؟!و ألیس عثمان یبتز علیا حقه هذا بالذات؟!فکیف یطالبه بدفع طلحة عن ابتزازه منه؟!و کیف جرّت باء عثمان،و لم تجر باء طلحة؟!.

ص :20


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 8 و الغدیر ج 9 ص 95.
قاتل عثمان یطلب ثأر عثمان

لا شک فی أن طلحة کان من أعظم المجلبین علی عثمان،و یکفی أن نذکر:أن مروان بن الحکم هو الذی قتل طلحة حین وقعت علیهم الهزیمة فی حرب الجمل،و ذلک ثأرا منه بدم عثمان (1).

و یذکر المؤرخون هنا:أن علیا«علیه السلام»نادی طلحة یوم الجمل.

فقال له:«یا أبا محمد،ما الذی أخرجک»؟!

قال:الطلب بدم عثمان..

قال علی«علیه السلام»:قتل اللّه أولانا بدم عثمان (2)..

ص :21


1- 1) راجع نصوص ذلک فی کتاب الغدیر ج 9 ص 95-100 و راجع:الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 2 ص 766 و رسائل المرتضی ج 4 ص 75 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 239 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 343 و الملاحم و الفتن لابن طاووس ص 223 و الصراط المستقیم ج 3 ص 170 و بحار الأنوار ج 32 ص 177 و 201 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 373 و 374 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 369 و الطبقات الکبری ج 3 ص 223 و تاریخ مدینة دمشق ج 68 ص 155 و ج 69 ص 261 و تهذیب التهذیب ج 5 ص 20 و الوافی بالوفیات ج 16 ص 272.
2- 2) مروج الذهب ج 2 ص 382 و الغدیر ج 1 ص 186 و ج 9 ص 99 و 102 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 33 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 353 و النصائح الکافیة ص 48 و 49 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 239.

و قد ذکر العلامة الأمینی طائفة کبیرة من النصوص الدالة علی مشارکة طلحة،و عظیم أثره فی قتل عثمان فراجع (1).

بماذا فرق علی علیه السّلام الناس عن طلحة؟!

و ذکر النص المتقدم:أن علیا«علیه السّلام»فرق الناس عن طلحة، و فک الحصار عن عثمان،لمجرد أنه فرق أموال بیت المال فی الناس،فإن هذه الأموال هی حقهم الذی یطالبون به عثمان..أی أنهم حین شعروا:أن حقهم قد وصل إلیهم لم یعد لدیهم اعتراض..

مما یعنی:أن قتالهم لعثمان لم یکن لأنهم یبغضون شخصه،بل کان لأنهم یریدون تحصیل حقهم،و إعادة الأمور إلی مسارها الصحیح..فکانت مبادرة علی«علیه السّلام»إلی إیصال حقهم لهم بمثابة إعلان عام بأن ما یریدونه قد تحقق.

یضاف إلی ذلک:أن هذا قد أفهم طلحة:أن الذین حوله لا یرونه إماما لهم،فعلیه أن لا یعول علی کثرتهم و علی اجتماعهم عنده.

عذر طلحة أقبح من ذنب

و اعتذار طلحة لعثمان کان بمثابة اعتراف بأنه کان بصدد ارتکاب جریمة،و أن الذی منعه من ذلک هو عجزه عنها،و لیس هو خوف اللّه تعالی،لأنه قال لعثمان:«أردت أمرا فحال اللّه بینی و بینه..».

ص :22


1- 1) الغدیر ج 9 ص 91-101.

و لأجل ذلک قال عثمان:ما جئت تائبا،ولکنک جئت مغلوبا..و قد صدق عثمان فی قوله هذا..

تصدیق علی علیه السّلام لعثمان

أما بالنسبة لقول علی«علیه السلام»لعثمان:«أما قولک:لو کنا فی جاهلیة لکان مبطأ علی بنی عبد مناف أن یبتزهم أخوتیم ملکهم،فصدقت».

فهو یدین عثمان نفسه حسبما أو ضحناه آنفا،فإن عثمان قد مالأ بنی تیم علی ابتزاز بنی عبد مناف أمرهم،فی قضیة السقیفة،حین ساعد أبا بکر علی ابتزاز علی حقه..

و هو یؤکد علی أن ابتزاز الناس حقوقهم مرفوض حتی فی منطق أهل الجاهلیة..و إن کان أهل الجاهلیة یدخلون الإعتبارات القبلیة أیضا فی حسابات الصواب و الخطأ..

سرور عثمان لم یدم

لقد قدم علی«علیه السلام»درسا لعثمان یعلمه فیه کیفیة الخروج من المأزق الذی وضع نفسه فیه،و قد سر عثمان بالنتائج التی حققها تصرف علی«علیه السلام»هذا..

ولکنه سرور لم یدم لأن عثمان عاد فنقض هذا التدبیر،و أعطی مناوئیه الذریعة لمعاودة حصاره،و اقناع الناس بأنه لا یفی بعهوده و وعوده،کیف و قد نقضها أکثر من مرة!!

ص :23

ص :24

الفصل الرابع
اشارة

اعتماد عثمان علی معاویة..

ص :25

ص :26

معاویة یشیر بقتل علی علیه السّلام
اشارة

ابن عباس قال:خرجت إلی المسجد فإنی لجالس فیه مع علی حین صلیت العصر،إذ جاء رسول عثمان یدعو علیا.

فقال علی«علیه السلام»:نعم.

فلما أن ولی الرسول أقبل علی فقال:لم تراه دعانی؟!

قلت له:دعاک لیکلمک.

فقال:انطلق معی.

فأقبلت فإذا طلحة و الزبیر و سعد،و أناس من المهاجرین،فجلسنا، فإذا عثمان علیه ثوبان أبیضان،فسکت القوم،و نظر بعضهم إلی بعض، فحمد اللّه عثمان،ثم قال:

أما بعد،فإن ابن عمی معاویة هذا قد کان غائبا عنکم و عما نلتم منی،و ما عاتبتکم علیه و عاتبتمونی،و قد سألنی أن یکلمکم،و أن یکلمه من أراد.

فقال سعد بن أبی و قاص:و ما عسی أن یقال لمعاویة أو یقول إلا ما قلت أو قیل لک؟!

فقال علی ذلکم،تکلم یا معاویة،فحمد اللّه و أثنی علیه ثم قال:

أما بعد یا معشر المهاجرین و بقیة الشوری،فإیاکم أعنی،و إیاکم أرید،

ص :27

فمن أجابنی بشئ فمنکم واحد،فإنی لم أرد غیرکم،توفی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فبایع الناس أحد المهاجرین التسعة،ثم دفنوا نبیهم، فأصبحوا سالما أمرهم،کأن نبیهم بین أظهرهم.

فلما أیس الرجل من نفسه بایع رجلا من بعده أحد المهاجرین،فلما احتضر ذلک الرجل شک فی واحد أن یختاره،فجعلها فی ستة نفر بقیة المهاجرین،فأخذوا رجلا منهم لا یألون عن الخیر فیه،فبایعوه و هم ینظرون إلی الذی هو کائن من بعده،لا یشکون و لا یمترون.

مهلا مهلا معشر المهاجرین،فإن وراءکم من إن دفعتموه الیوم اندفع عنکم،و من إن فعلتم الذی أنتم فاعلوه دفعکم بأشد من رکنکم،و أعد من جمعکم،ثم استن علیکم بسنتکم،و رأی أن دم الباقی لیس بممتنع بعد دم الماضی،فسددوا و ارفقوا،لا یغلبکم علی أمرکم من حذرتکم.

فقال علی بن أبی طالب«علیه السلام»:کأنک ترید نفسک یابن اللخناء، لست هنالک.

فقال معاویة:مهلا عن شتم بنت عمک،فإنها لیست بشر نسائک.

یا معشر المهاجرین،و ولاة هذا الأمر،ولاکم اللّه إیاه فأنتم أهله، و هذان البلدان مکة و المدینة مأوی الحق و منتهاه،إنما ینظر التابعون إلی السابقین،و البلدان إلی البلدین فإن استقاموا استقاموا.

و أیم اللّه الذی لا إله إلا هو لئن صفقت إحدی الیدین علی الأخری لا یقوم السابقون للتابعین،و لا البلدان للبلدین،و لیسلبن أمرکم،و لینقلن الملک من بین أظهرکم،و ما أنتم فی الناس إلا کالشامة السوداء فی الثور

ص :28

الأبیض،فإنی رأیتکم نشبتم فی الطعن علی خلیفتکم،و بطرتم معیشتکم، و سفهتم أحلامکم.و ما کل نصیحة مقبولة،و الصبر علی بعض المکروه خیر من تحمله کله (1).

قال:ثم خرج القوم،و أمسک عثمان ابن عباس،فقال له عثمان:یا بن عمی و یا بن خالتی،فإنه لم یبلغنی عنک فی أمری شیء أحبه و لا أکرهه علی و لا لی،و قد علمت أنک رأیت بعض ما رأی الناس،فمنعک عقلک و حلمک من أن تظهر ما أظهروا،و قد أحببت أن تعلمنی رأیک فیما بینی و بینک فأعتذر.

قال ابن عباس:فقلت یا أمیر المؤمنین،إنک قد ابتلیتنی بعد العافیة، و أدخلتنی فی الضیق بعد السعة،و و اللّه إن رأیی لک أن یجل سنک،و یعرف قدرک،و سابقتک،و اللّه لوددت أنک لم تفعل ما فعلت مما ترک الخلیفتان قبلک،فإن کان شیئا ترکاه لما رأیا أنه لیس لهما علمت أنه لیس لک کما لم یکن لهما،و إن کان ذلک لهما فترکاه،خیفة أن أن ینال منهما مثل الذی نیل منک ترکته لما ترکاه له،و لم یکونا أحق بإکرام أنفسهما منک بإکرام نفسک.

قال:فما منعک أن تشیر علی بهذا قبل أن أفعل ما فعلت؟!

قال:و ما علمی أنک تفعل ذلک قبل أن تفعل؟!

قال:فهب لی صمتا حتی تری رأیی.

قال:فخرج ابن عباس،فقال عثمان لمعاویة:ما تری،فإن هؤلاء

ص :29


1- 1) الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 33 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 47- 48 و عن بهج الصباغة ج 6 ص 59.

المهاجرین قد استعجلوا القدر،و لا بد لهم مما فی أنفسهم.

فقال معاویة:الرأی أن تأذن لی فأضرب أعناق هؤلاء القوم.

قال:من؟!

قال:علی و طلحة و الزبیر.

قال عثمان:سبحان اللّه!أقتل أصحاب رسول اللّه بلا حدث أحدثوه، و لا ذنب رکبوه؟!

قال معاویة:فإن لم تقتلهم فإنهم سیقتلونک.

قال عثمان:لا أکون أول من خلف رسول اللّه فی أمته بإهراق الدماء.

قال معاویة:فاختر منی إحدی ثلاث خصال؟!

قال عثمان:و ما هی؟!

قال معاویة:أرتب لک ها هنا أربعة آلاف فارس من خیل أهل الشام، یکونون لک ردءا،و بین یدیک یدا.

قال عثمان:أرزقهم من أین؟!

قال:من بیت المال.

قال عثمان:أرزق أربعة آلاف من الجند من بیت مال المسلمین لحرز دمی؟!لا فعلت هذا.

قال:فثانیة.

قال:و ما هی؟!

قال:فرقهم عنک،فلا یجتمع منهم اثنان فی مصر واحد،و اضرب

ص :30

علیهم البعوث و الندب،حتی یکون دبر بعیر أحدهم أهم علیه من صلاته.

قال عثمان:سبحان اللّه!!شیوخ المهاجرین،و کبار أصحاب رسول اللّه،و بقیة الشوری،أخرجهم من دیارهم،و أفرق بینهم و بین أهلهم و أبنائهم؟!لا أفعل هذا.

قال معاویة:فثالثة.

قال:و ما هی؟!

قال:اجعل لی الطلب بدمک إن قتلت.

قال عثمان:نعم هذه لک،إن قتلت فلا یطل دمی (1).

و نقول:

قد تضمن هذا النص العدید من الأمور التی یحسن التوقف عندها، فلاحظ ما یلی:

المهاجرون التسعة

حین ذکر معاویة:أن الناس بعد وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بایعوا أحد المهاجرین التسعة،کأنه یرید الإیحاء بأن الخلافة إنما هی للمهاجرین دون غیرهم،فالمهاجرون متقدمون علی من عداهم.و إن هؤلاء التسعة هم المتقدمون علی سائر المهاجرین،فتکون الخلافة منحصرة فیهم.

ص :31


1- 1) الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 33 و 34 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 48-49.

و بذلک یکون ما فعله أبو بکر مشروعا و خلافته صحیحة..و ما فعله سعد بن عبادة خارجا عن دائرة الشرعیة.

و هو کلام باطل،فإن الأمر بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یضعه حیث یشاء،و لیس للبشر فیه أی خیار،و لا یحق لهم الإختیار.

و قد اختار اللّه و رسوله علیا«علیه السلام»..و قد نصبه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»للناس ولیا و هادیا فی غدیر خم،و فی سواه..و کل من تصدی لهذا الأمر سواه فهو غاصب له منه،معتد فیه علیه..

لماذا یدعو عثمان علیا و سواه؟!

ذکر النص المتقدم:أن عثمان أرسل إلی علی«علیه السلام»،و هو فی المسجد یدعوه..فلما أتاه وجد عند جماعة من الصحابة.و جری ما جری..

و ظاهر السیاق:أن عثمان أراد أن یهدد علیا«علیه السلام»و طلحة، و سعدا،و الزبیر،و غیرهم من خلال معاویة..و قد دلّت کلمات عثمان بالذات علی ذلک،فقد قال لهم:إن معاویة کان غائبا عنکم و عما نلتم منی، و ما عاتبتکم علیه و عاتبتمونی..فظهر ما یلی:

1-إنه یأتی بعلی من المسجد لیوجه له و لمن أمرهم أن یأتوا معه اتهاما صریحا بأنهم قد نالوا منه،

2-إنه یرید من معاویة أن یدلی بدلوه فی هذا الأمر،و یصدر هذا التهدید لهم.

ص :32

3-إنه یرید من علی«علیه السلام»أن یسمع ما یقوله لهم معاویة.

4-إن معاویة یبادر إلی ذلک،و یتهدد هؤلاء الصحابة بالفعل..

و یا لیته یتهددهم بأهل الشام،و إنما هو یتهددهم بنفسه.و یعتبر أن رکنه أشد من رکنهم،و جمعه أعد من جمعهم..و أن دماءهم مهدورة إن قتل عثمان..و کأن البلاد ملک له،و العباد خول عنده.

5-إن علیا«علیه السلام»بادر إلی کسر طغیانه،و لجم اندفاعه بکلمة واحدة،انقلبت بها الآیة،و تهاوت الأحلام،و تبخرت الأوهام،و تحولت إلی ملاینة و ملاطفة،و نصیحة..

یا ابن اللخناء!!

و قد قال له علی«علیه السلام»:«کأنک ترید نفسک یا ابن اللخناء؟! لست هناک».

فقد تضمنت هذه الکلمة أمرین:

الأول:وصف هند أم معاویة باللخن،و هو النتن.و لم تکن لهند حرمة، لأنها کانت من أهل النار کما دل علیه قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»فیها، لأنها حین أکلت من کبد حمزة«رضوان اللّه تعالی علیه»حین استشهد فی أحد،و لاکتها و لم تستطع أن تسیغها،قال«صلی اللّه علیه و آله»:إن اللّه حرّم علی النار أن تذوق من لحم حمزة شیئا أبدا (1).

ص :33


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 13 و تاریخ مدینة دمشق ج 70 ص 175-

أو قال:ما کان اللّه لیدخل شیئا من حمزة النار (1).

و زعم بعضهم:أن مراده«صلی اللّه علیه و آله»بکلمته هذه:أنها«لو أکلت منه أی استقر فی جوفها لم تمسها النار» (2).

و هو کلام زائف،إذ لو صحّ ذلک لکان اللازم أن تسیغ هند ما أکلته، لأنها صحابیة،لا بد أن تدخل الجنة-بزعمهم-فلتکن تلک القطعة فی جوفها کی تستقر معها فی الجنة.

و هذه الإجابة العلویة،و تراجع معاویة یدل علی:

ألف:هیبة علی«علیه السلام»،فی صدورهم،و شدة تأثیر و مدی وقع کلامه علیهم.

1)

و إمتاع الأسماع ج 1 ص 166 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 244 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 529 و النصائح الکافیة ص 112 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 41 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 241.

ص :34


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 463 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 413 و(ط دار المعرفة) ج 1 ص 422 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 81 و ینابیع المودة ج 2 ص 217 و البدایة و النهایة ج 4 ص 41 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 46 و الدر المنثور ج 2 ص 84 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 492 و ذخائر العقبی ص 182 و مجمع الزوائد ج 6 ص 110 و تفسیر المیزان ج 4 ص 14 و تفسیر القمی ج 1 ص 117 و بحار الأنوار ج 20 ص 55 عنه.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 2 ص 244 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 529.

ب:إنه«علیه السلام»واجه معاویة بأصعب الأشیاء،و هو وصف أمه بما یشینها،لیبیّن مدی جبن معاویة و ضعفه فی نفس هذا الوقت الذی یبرق فیه معاویة و یرعد!!و یتوقع منه أن لا یسکت علی هذا التحدی..و أن یتصرف بما یتناسب مع تلک العنجهیة التی أظهرها،و إذ به یتراجع و یتضاءل و کأنه زق منفوخ،و قد ثقب،فتغیرت اللهجة،و کانت غایة جهده:أنه طلب من علی«علیه السلام»الرفق،و عدم تناول بنت عمه.

و الأغرب من ذلک:أنه لم ینکر ما قاله علی«علیه السلام»،و إنما اکتفی بادعاء أنها لیست بشرّ النساء..مما یعنی:أنها شر،ولکنه یدعی أن ثمة من هو شر منها!!

الأمر الثانی:إنه«علیه السلام»أسقط تهدیدات معاویة عن الإعتبار بکلمة واحدة هی قوله:لست هناک..

و لم یجب معاویة علی ذلک.و لو بکلمة واحدة تشیر إلی أن لدیه من القدرة ما یتمکن من استعراضه و التهویل به..

بل انقلب تهدیده بقدراته إلی التهدید بأمر غامض،بالإحالة علی أناس لا یعرفون.و هم التابعون الذین یأتون بعدهم،و سینتقضون علیهم من سائر البلاد،و هم أکثر عددا منهم،ثم نصحهم بالصبر علی بعض المکروه حتی لا یتحملوا المکروه کله..

و قد زاد تجلی هذا الفشل الأموی فیما جری بین عثمان و ابن عباس،بعد أن انفض المجلس الأول،و خرج من کان قد حضره..فلاحظ حواره معه.

ص :35

مشورة معاویة علی عثمان

و لا شک فی أن ما عرضه معاویة علی عثمان کان مجرد جعجعة من دون طحین..أراد بها التغطیة علی فشله الذریع..لأنه لو أراد أن یفعل شیئا مما عرضه علی عثمان،و یتعرض لقتل أحد من الصحابة..لأهلک بذلک نفسه، و جمیع من حوله،لا سیما و أن علیا«علیه السلام»،سیکون له بالمرصاد.

و إذا کان معاویة یرید أن یوقع بعثمان،بهذه المشورة،فذلک یدل علی خبث طویته،و علی أنه کان یرید الفتنة،ظنا منه أن عرشه فی الشام سوف یسلم بذلک..و ان إثارة فتنة کهذه هی الطریق الأقصر للوصول إلی الخلافة بأقل قدر ممکن من الخسائر.

الأربعة آلاف مقاتل

و قد عرض معاویة علی عثمان أن یرتب له أربعة آلاف مقاتل،و زعمت الروایة أن عثمان رفض ذلک أیضا..غیر أن النصوص الأخری لا تؤید ذلک.

فأولا:هناک ما یدل علی أنه کان لدی عثمان من أهل بیته و موالیه و أصحابه أکثر من أربعة آلاف رجل،ولکنه لم یجرؤ علی تحریکهم للدفاع عنه..

ثانیا:قول الروایة:إن عثمان رفض الأربعة آلاف،لأنه لا یرید أن یرزقهم من بیت المال..غیر مقبول لما یلی:

ألف:إن رفضه هذا کان-فیما یبدو-خوفا من أن لا یتمکنوا من الدفع

ص :36

عنه..و لذلک نری:أنه حین ضاق علیه الخناق،و اشتد الحصار أرسل إلی معاویة،و غیره من عماله یستغیث بهم،و یستحثهم إرسال العساکر إلیه..

ب:إن عثمان لم یکن یهتم لإنفاق بیت المال،و کانت عطایاه لأقاربه بمئات الألوف و الملایین..فهل یتأثم من أعطاه الرواتب من بیت المال لمن یدافع عنه و عنهم؟!و الحال أن أعظم بلائه کان بسبب إنفاقه بیت المال علی غیر المستحقین ممن لعنهم اللّه و رسوله،و طردهم،و أباح دمهم.و نزلت الآیات فیهم،مثل:مروان،و الحکم،و عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح، و الولید،و سعید بن العاص و غیرهم..

ثالثا:بالنسبة لتفریق الصحابة فی البلاد،و ضرب البعوث علیهم.

نقول:

ألف:إن معاویة کان غاشا لعثمان فی ذلک أیضا،لأن عمر قد علمهم أن السماح لکبار الصحابة بالتفرق،معناه:أن یفسح المجال لالتفاف الناس حولهم،و ظهور علم العلماء منهم،و نشر الکثیر مما کانت السیاسة العمریة تقضی بعدم التفوه به،و تعاقب من یفعل ذلک..و ما کان الذی جری علی أبی ذر إلا بسبب ذلک.

ب:إن ذلک سوف یمکن الناس من رؤیة الأمور علی حقیقتها، و سیعترضون،و یحرضون الناس علی الاعتراض علی مخالفات عثمان و ممارسات عماله المخالفة لأحکام الدین و الشرع،و لسنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و سیرته..

ج:إن أبا بکر و عمر لم یستطیعا حمل علی«علیه السلام»علی المشارکة

ص :37

فی حروبهما،و لا حتی علی السفر إلی أی من البلاد،ولو برفقة الخلیفة نفسه، و قد تقدم فی الفصول التی تکفلت بعرض ما جری فی عهد أبی بکر و عمر بن الخطاب بعض من ذلک..

رابعا:جعل عثمان لمعاویة الطلب بدمه إذا قتل لا یصح..إذ لیس لعثمان،و لا لغیره جعل ذلک لأی کان من الناس.لأن اللّه سبحانه قد جعل هذا الحق لخصوص ورثة مال المقتول،و لیس معاویة منهم..و لیس للمقتول أیضا أن یهبه لأحد،و لا أن یسلبهم هذا الحق.کما أنه لیس حقا للمقتول قبل أن یقتل و لا بعده..

خامسا:یضاف إلی ذلک:أن عثمان قد منع من الإقتصاص من عبید اللّه بن عمر..و أعطی لنفسه الحق فی العفو عنه..فلماذا لا یحق للخلیفة الذی یتولی الأمر بعده أن یعفو أیضا عن قاتلی عثمان؟!

سادسا:لم یثبت أن حکم قاتلی عثمان هنا هو القصاص،فقد یقال:إن القتل قد حصل لشبهة عرضت لهم،و هم صحابة مجتهدون،و لا یقتل المجتهد إذا أخطأ،و لا یعاقب علی خطأه فی اجتهاده..

و لأجل ذلک لم یر أتباع الخلفاء أن أحدا من محاربی علی«علیه السلام» یستحق القتل،بل رأینا بعضهم یحکم باجتهاد أبی الغادیة قاتل عمار (1).

ص :38


1- 1) راجع:الفصل لابن حزم ج 4 ص 161 و الإحکام فی أصول الأحکام(مطبعة العاصمة-القاهرة)ج 2 ص 205 و الإصابة ج 4 ص 151 و الغدیر ج 1 ص 328 و نظرة فی کتاب الفصل فی الملل ص 131.

و باجتهاد ابن ملجم قاتل علی«علیه السلام» (1).و الذین قتلوا عثمان،أو أمروا بقتله کانوا من الصحابة،و فیهم عائشة و طلحة و غیرهما،فلماذا لا یحکمون علی طلحة و عائشة باستحقاقهما القتل؟!

کتاب عثمان لمعاویة

قال ابن شهر آشوب:

نقلت المرجئة و الناصبة،عن أبی الجهم العدوی-و کان معادیا لعلی «علیه السلام»-قال:خرجت بکتاب عثمان-و المصریون قد نزلوا بذی خشب-إلی معاویة،و قد طویته طیا لطیفا،و جعلته فی قراب سیفی،و قد تنکبت عن الطریق،و توخیت سواد اللیل،حتی کنت بجانب الجرف،إذا رجل علی حمار مستقبلی و معه رجلان یمشیان أمامه،فإذا هو علی بن أبی طالب«علیه السلام»قد أتی من ناحیة البدو،فأثبتنی،و لم أثبته حتی سمعت کلامه،فقال:أین ترید یا صخر؟!

قلت:البدو،فأدع الصحابة.

قال:فما هذا الذی فی قراب سیفک؟!

ص :39


1- 1) راجع:المحلی لابن حزم ج 10 ص 484 و الجوهر النقی(مطبوع بهامش سنن البیهقی)ج 8 ص 58 عن الطبری فی التهذیب.و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 61 و الغدیر ج 9 ص 393.

قلت:لا تدع مزاحک أبدا،ثم جزته (1).

و نقول:

لا یحتاج هذا النص إلی توضیح،فقد تضمن:

1-أن علیا«علیه السلام»قد أخبر حامل الرسالة عن أمر غیبی یفترض بمن عاینه و شاهده أن یقلع عن مناوأته و بغضه فإن مقام معرفة الغیوب لا یناله إلا الأوحدی من الناس.الذی یستحق کل محبة و ولاء و طاعة.

2-إن المرجئة و الناصبة هم الذین یروون هذا الحدث عن رجل لا یتوهم فیه أن یظهر أو أن یقرّ بأیة کرامة و فضیلة لعلی«علیه السلام»،بل یهمه إشاعة عکس ذلک،و لو عن طریق الدس و التزویر.

3-إن الظاهر من هذا الحدیث:أن المطلوب کان هو التخفی بکتاب عثمان إلی معاویة،خصوصا من المصریین،و من علی أیضا.ربما لأن ذلک الکتاب یتضمن طلب عثمان من معاویة أن ینجده بالعساکر،و لعله تضمن أیضا هجوما شرسا علی المصریین و من معهم.

4-کان عثمان یخشی إطلاعهم علی ذلک الکتاب..لکی لا یتخذوه دلیلا علی صحة نسبة الکتاب الذی ضبطوه مع غلامه حیث کان ذاهبا به

ص :40


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 259 و 260 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 96 و بحار الأنوار ج 31 ص 480 و 481 و ج 41 ص 305 و 306 و المسترشد ص 672 و قاموس الرجال للتستری ج 11 ص 265 و 366.

إلی ابن أبی سرح بمصر،و فیه أمره بالقتل و بالتنکیل بعدد منهم..

5-إن حامل الرسالة ظن أنه کان ذکیا حین حول الکلام مع علی «علیه السلام»إلی المزاح،ثم جاز عنه و مضی.و کأنه یتغافل عن حقیقة أن من یخبره بکتابه فی قراب سیفه عارف بکل ألاعیبه،و هو قادر علی أن یأخذه بنفسه،ولکنه«علیه السلام»یتغافل عنه،لأنه لم یکن یرید منه أکثر مما کان.

6-إن هذا لیس هو الکتاب الوحید الذی أرسله إلی معاویة أیام الحصار،فإن کتبه إلیه تعددت،لأنه کان یرید منه و من سائر عماله أن ینجدوه،ولکنهم لم یفعلوا..

عثمان یستقوی بمعاویة

قالوا:و قدم معاویة بن أبی سفیان علی أثر ذلک من الشام،فأتی مجلسا فیه علی بن أبی طالب،و طلحة بن عبید اللّه،و الزبیر بن العوام،و سعد بن أبی وقاص،و عبد الرحمن بن عوف،و عمار بن یاسر،فقال لهم:

یا معشر الصحابة،أوصیکم بشیخی هذا خیرا،فو اللّه لئن قتل بین أظهرکم لأملأنها علیکم خیلا و رجالا.

ثم أقبل علی عمار بن یاسر فقال:یا عمار،إن بالشام مئة ألف فارس، کل یأخذ العطاء،مع مثلهم من أبنائهم و عبدانهم،لا یعرفون علیا و لا قرابته،و لا عمارا و لا سابقته،و لا الزبیر و لا صحابته،و لا طلحة و لا هجرته.

ص :41

و لا یهابون ابن عوف و لا ماله،و لا یتقون سعدا و لا دعوته.

فإیاک یا عمار أن تقعد غدا فی فتنة تنجلی،فیقال:هذا قاتل عثمان،و هذا قاتل علی.

ثم أقبل علی ابن عباس،فقال:یا ابن عباس،إنا کنا و إیاکم فی زمان لا نرجو فیه ثوابا،و لا نخاف عقابا،و کنا أکثر منکم،فو اللّه ما ظلمناکم،و لا قهرناکم،و لا أخرناکم عن مقام تقدمناه،حتی بعث اللّه رسوله منکم، فسبق إلیه صاحبکم،فو اللّه ما زال یکره شرکنا،و یتغافل به عنا حتی ولی الأمر علینا و علیکم.

ثم صار الأمر إلینا و إلیکم،فأخذ صاحبنا علی صاحبکم لسنه،ثم غبر فنطق،و نطق علی لسانه،فقد أوقدتم نارا لا تطفأ بالماء.

فقال ابن عباس:کنا کما ذکرت حتی بعث اللّه رسوله منا و منکم،ثم ولی الأمر علینا و علیکم،ثم صار الأمر إلینا و إلیکم،فأخذ صاحبکم علی صاحبنا لسنه،و لما هو أفضل من سنه،فو اللّه ما قلنا إلا ما قال غیرنا،و لا نطقنا إلا بما نطق به سوانا،فترکتم الناس جانبا،و صیرتمونا بین أن أقمنا متهمین،أو نزعنا معتبین.

و صاحبنا من قد علمتم،و اللّه لا یهجهج مهجهج إلا رکبه،و لا یرد حوضا إلا أفرطه.

و قد أصبحت أحب منک ما أحببت:و أکره ما کرهت،و لعلی لا ألقاک

ص :42

إلا فی خیر (1).

و نقول:

إن هذا النص موضع ریب،بل نحن نجزم بکذبه،أو بتحریفه،فلاحظ ما یلی:

أولا:إن معاویة لم یکن له من الصولة،و الدولة ما یخوله تهدید صحابة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و علی رأسهم علی«علیه السلام»بهذه الطریقة الوقحة و الفجة..

ثانیا:إن النص الذی یلیه فی نفس ذلک الکتاب،و هو کتاب:الإمامة و السیاسة صرح:بأن عثمان أرسل إلیهم فحضروا،فأعلمهم أن معاویة یرید أن یکلمهم..فتکلم معاویة بما فیه شائبة التهدید.

فقال له علی«علیه السلام»:«کأنک ترید نفسک یا ابن اللخناء،لست هناک.

فلم یجرؤ معاویة علی مواجهته،بل قال له:«مهلا عن شتم بنت عمک فإنها لیست بشر نسائک» (2).و قد تقدم ذلک.

مع أن معاویة کان مستنصرا فی ذلک المجلس بعثمان،و هو الخلیفة،

ص :43


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 28 و 29 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 32 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 46 و 47 و مواقف الشیعة ج 3 ص 27 و 28
2- 2) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 30 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 33 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 48.

الذی لا یراعی الناس،و لا یتأمل کثیرا فیما یقدم علیه فی أمثال هذه المواقف.

و أنا علی یقین من أن معاویة لو کان قال لعلی:لأملأنها علیکم خیلا و رجالا،أو هددهم بمئة ألف فارس فی الشام لا یعرفون علیا و لا قرابته..

و قال:إیاک یا عمار أن تقعد غدا فی فتنة تنجلی،فیقال:هذا قاتل عثمان.

و هذا قاتل علی-نعم لو أن معاویة قال ذلک أو بعضه بحضور علی«علیه السلام»،لسمعنا لعلی«علیه السلام»زئیرا یجعل معاویة یحدث فی ثیابه، و لکان یقول لمعاویة ما هو أشد من قوله له:

«أنا أبو الحسن حقا،قاتل جدک عتبة،و عمک شیبة،و خالک الولید، و أخیک حنظلة،الذین سفک اللّه دماءهم علی یدی فی یوم بدر.و ذلک السیف معی،و بذلک القلب ألقی عدوی» (1).

ثالثا:لماذا یخص معاویة الخطاب بعمار بن یاسر،و لم یخاطب ابن عوف، أو سعدا أو الزبیر،أو طلحة،أو علیا«علیه السلام»نفسه لو کان لدیه کل هذه الشجاعة؟!

رابعا:لو کانت الشام تحشد مئتی ألف مقاتل،فلماذا لم یحشد معاویة فی

ص :44


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 351 و بحار الأنوار ج 32 ص 572 و راجع ج 33 ص 102 و 124 و الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 435 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 536 و نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 11 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 62 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 79 و 82.

صفین أکثر من مئة و عشرین ألفا مع کل ما أثاره من شبهات،و قام به من دعایات؟!و مع أن الأمر کان بالنسبة إلیه قضیة حیاة أو موت؟!

خامسا:ذکرت الروایة أمورا و صفات نسبها لأشخاص بأسمائهم.مع أن التحقیق یثبت أنهم لا علاقة لهم بتلک الصفات،و لا یصح نسبتها إلیهم.

مثل قوله:و لا طلحة و لا هجرته..و لا یتقون سعدا و لا دعوته..فإن الناس کانو یعرفون أن طلحة و سعدا لیسوا بهذه المثابة..

سادسا:ما العلاقة بین الهیبة و بین کثرة المال..لکی یقول معاویة و لا یهابون ابن عوف و لا ماله..بل هم یتزلفون لصاحب المال،و یراعون خاطره طمعا بالإنتفاع..

سابعا:هل یمکن لمعاویة أن یطلق هذه الکذبة الفاجرة من دون أن یعترض علیه أحد فیها،فیقول له:«کنا أکثر منکم،فو اللّه،ما ظلمناکم،و لا قهرناکم،و لا أخرناکم عن مقام تقدمناه»..

فقد ظلموهم،و قهروهم،«صلوات اللّه و سلامه علیهم»و أخروهم عن مقامهم..

ثامنا:قد أثبتنا فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أن أبا بکر لم یکن أول من أسلم،بل کان علی«علیه السلام»أول الأمة إسلاما، أما أبو بکر فتأخر إسلامه عدة سنوات.فما معنی أن یدعی معاویة أن أبا بکر أول من أسلم،و یسکت عنه علی«علیه السلام»،و عمار و غیرهما ممن حضر؟!

تاسعا:ما معنی هذه الموافقة الظاهرة لمعاویة من قبل ابن عباس، و کیف سکت علی«علیه السلام»و عمار علیها؟!و کیف؟و کیف؟.

ص :45

ص :46

الفصل الخامس
اشارة

وساطات مع الوفد المصری

ص :47

ص :48

علی علیه السلام و وفد المصریین

ورد عن ابن أعثم:أنه جماعة من مصر من الوجهاء،جاؤا إلی المدینة، یشتکون عاملهم،و دخلوا إلی المسجد النبوی،فرأوا عدة من المهاجرین و الأنصار،فسلموا علیهم،فردوا علیهم السلام،و سألوهم عن الامر الذی دعاهم للحضور،فقالوا:لقد جئنا استنکارا لبعض الاعمال التی صدرت عن عاملنا.

فقال لهم علی بن أبی طالب«علیه السلام»:لا تتعجلوا فی أمرکم، و أخبروا الإمام(یعنی عثمان)ما تریدون مشافهة،و قولوا:إن العامل کان یفعل ما یشاء.بحسب رأیه،و لیس حسب أوامر الخلیفة،و أخبروه بکل الأمور التی تنکرونها علیه.

ثم هو یعاتبه و یستدعیه،فیحصل مطلوبکم.

أما إذا لم ینکر علیه و ترکه فی مکانه،حینئذ تأملوا فی وجه المصلحة و ما یجب أن تفعلوه.

فدعا له المصریون و قالوا:نأمل أن تتلطف بنا،و تکلف نفسک بالمجیء معنا إلی عثمان.

فقال علی«علیه السلام»:لا حاجة لکم بحضوری ففیکم الکفایة.

ص :49

فقالوا:صحیح،ولکننا نرغب فی حضورک لتشهد علینا.

فقال علی:هناک شاهد أقوی منی سیکون.

(و کل ما یجری سیراه و یسمعه.

فقالوا:من ذاک الذی ستکون شهادته أعظم من شهادتک،و حضوره أعظم من حضورک،و أنت أخ للرسول«صلی اللّه علیه و آله»؟!

فقال علی:اللّه جل جلاله).

إنه أعظم من جمیع المخلوقات،و أرحم بعباده من أنفسهم،(فاترکونی و شأنی و اذهبوا إلی أمیر المؤمنین و اشرحوا حالکم،و ما تنقمونه علی العامل فقولوا:لعله یحصل مقصودکم،و تکونون راضین).

حینئذ توجه المصریون إلی منزل عثمان،و طلبوا الإذن علیه،فلما أذن لهم دخلوا و سلموا علیه (1).ثم تذکر الروایة ما جری لهم معه.

و نقول:

1-یبدو لنا:أن هذا النص مترجم عن النسخة الفارسیة لکتاب الفتوح،و لذلک لا نراه متوافقا مع السیاق العام للکتاب،لا فی المتانة و لا فی الرصانة،و لا فی الدقة فی المصطلحات،و لا فی التعابیر عن المقاصد..

2-إن علیا«علیه السلام»أرشد الوفد المصری إلی لزوم مراجعة الخلیفة نفسه،لیتولی هو معالجة الأمر.و لم یر من المصلحة طرح المشکلة علی سائر الناس،لأن ذلک سیکون ضرره أکبر من نفعه..و هذا هو التصرف

ص :50


1- 1) الفتوح لابن أعثم(ط دار الأضواء)ج 2 ص 403.

الحکیم و المسؤول؛و وفق ما یملیه الحق و الوجدان.و لو أنه«علیه السلام» کان یرید الکید لعثمان لدعاهم إلی التشهیر به،و إثارة الناس ضده..

3-إنه«علیه السلام»رفض طلبهم بمرافقته،لکی لا یحرج عثمان بوجوده،و حتی لا تذهب بعثمان الظنون و الأوهام فی أن یکون له«علیه السلام»أی أثر فی تحریکهم،أو فی الإیحاء إلیهم بشیء،أو فی تدبیر الأمر معهم..

4-إنه«علیه السلام»لم یقل لهم:إذا لم یستجب عثمان لمطالبکم:جاز لکم أن تتصرفوا کما یروق لکم،بل ارجعهم إلی ضابطة قیدهم بها،و هی أن یراعوا المصلحة فی أی تصرف،فلا یجوز أن یفقدوا توازنهم،و لا أن یدفعهم غیظهم و انفعالهم إلی تصرف أرعن یزید الأمر سوءا..و یکون ذلک من مبررات اتخاذ مواقف حادة ضدهم،ثم إیذاؤهم و التنکیل بهم..

5-إنه«علیه السلام»قد جعل اللّه تعالی رقیبا و شاهدا علیهم..لأنهم یدرکون:أنه سبحانه عالم بسرهم و نجواهم،مطلع علی ضمائرهم و سرائرهم..و یجب أن یشعروا برقابته و هیمنته أکثر من أی من المخلوقینن و المربوبین..کما أنه تعالی هو الضامن و الکافل و المعین..

المصریون غضبوا للّه

و کتب«علیه السلام»إلی أهل مصر،حین ولّی علیهم الأشتر:«من عبد اللّه علی أمیر المؤمنین،إلی القوم الذین غضبوا للّه حین عصی فی أرضه، و ذهب بحقه،فضرب الجور سرادقه علی البر و الفاجر،و المقیم و الظاعن،

ص :51

فلا معروف یستراح إلیه،و لا منکر یتناهی عنه (1)..

فقد یقال:ان هذا الکتاب تضمن ثناء علی أهل مصر،لأجل ما فعلوه بعثمان..و هذا لا ینسجم مع سیاسات علی«علیه السلام»فی موضوع عثمان.

و نقول:

1-قال المعتزلی:«هذا الفصل یشکل علیّ تأویله،لأن أهل مصر هم الذین قتلوا عثمان،و إذا شهد أمیر المؤمنین أنهم غضبوا للّه حین عصی فی الأرض،فهذه شهادة قاطعة علی عثمان بالعصیان،و إتیان المنکر» (2).

2-إن کلمات علی«علیه السلام»تدل علی أن الجور کان قد عم الأمة الإسلامیة بأسرها..و شمل الصالح و الطالح،و الظاعن و المقیم،و البر و الفاجر،و کان هو المهیمن و المسیطر.

3-و دل کلامه أیضا:علی أن المعروف کان قد اختفی من بین الناس، و لم یعد یری له أثر..

ص :52


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 63 و بحار الأنوار ج 29 ص 622 و 595 و الغدیر ج 9 ص 74 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 156 و تاریخ الأمم و الملوک ج 5 ص 96 و الغارات للثقفی ج 1 ص 263-266 و الأمالی للمفید ص 79-82 و الإختصاص ص 79 و 80 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 366.
2- 2) بحار الأنوار ج 33 ص 596 و الغدیر ج 9 ص 74 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 156 و نهج البلاغة(صبحی الصالح)الکتاب 38 ص 410.

4-إن المعروف هو الذی یعطی الناس الطمأنینة و الراحة..

5-لم یعد الناس ینهی بعضهم بعضا عن المنکر..

6-إنه قد ذهب بحق اللّه،و حقه تعالی هو العبودیة له،و الإعتراف بألوهیته، و ربوبیته،فأصبح الناس عبیدا للدنیا،و أسری لشهواتهم و أهوائهم..

7-إن هذه الرسالة التی کتبها«علیه السلام»إلی أهل مصر بعد سنوات من قتل عثمان،تدل..علی أن المصریین کانوا مخلصین فی عبودیتهم للّه حین ثاروا علی عثمان..و أنهم لم یغضبوا لأنفسهم،و لم یطلبوا الدنیا فی ثورتهم تلک،بل غضبوا للّه تبارک و تعالی،علی عکس ما یذکره عثمان عنهم فی رسالته لعماله التی یطلب فیها إرسال ألف کر إلیه..

و هذه الرسالة تدل علی أنه ینبغی حفظ الفضل لأهل الفضل،و الثناء علیهم لأجله،و أن تطاول الزمن لا یقلل من قیمة العمل.

8-إن هذا الإخلاص،المصاحب للتضحیة و الجهاد،و بذل الجهد،لا یسقط عن الإعتبار لمجرد الخطأ فی بعض مفردات الممارسة،فإن من یعطی ماله فی الصدقة قربة للّه،لا ینقص من ثوابه وقوعها بید الغنی،لأجل خطأ فی تشخیص مورد الإستحقاق.

عثمان یرسل المغیرة إلی الثائرین
اشارة

قال ابن أعثم:ثم طلب المغیرة بن شعبة و قال له:اذهب إلی أولئک القوم و استرضهم.

و تعهد لهم بأداء کل ما یطلبونه.

ص :53

و أخبرهم:بأن عثمان یحتکم و إیاهم إلی کتاب اللّه و سنة رسوله(و فی کل حال لا یود خلافکم).

فقال المغیرة:أفعل.

فذهب إلیهم،و حین اقترب منهم صاحوا به:ارجع یا أعور،ارجع یا فاسق،ارجع یا فاجر.

فرجع المغیرة،و أخبر عثمان بما أسمعوه إیاه.

ثم استدعی عثمان عمرو بن العاص،و حمله إلیهم الرسالة السابقة.

فکان ردهم علیهم أقبح،و قالوا له:لا سلام علیک،ارجع یا عدو اللّه!!یابن النابغة،فلست عندنا بمأمون و لا نثق بک!!

فعاد عمرو بن العاص،و أخبر عثمان بما لقی منهم.

حینئذ قال عبد اللّه بن عمر:یا أمیر المؤمنین،إن أولئک القوم لم یستمعوا إلا لعلی بن أبی طالب،فإن أرسلته إلیهم یمکن أن یسمعوا کلامه فیطیعوا الأمر (1).

و نقول:

لا بأس بملاحظة ما نذکره ضمن العناوین التالیة:

ارجع یا فاسق!!ارجع یا فاجر!!

1-لقد ظن المغیرة أن الناس لا یعرفون تاریخه،أو أنهم نسوا ما اشتهر

ص :54


1- 1) الفتوح لابن أعثم(ط دار الأضواء)ج 2 ص 410.

عنه من الغدر،و أنهم ذهبت عنهم قضیة زناه،حین کان والیا من قبل عمر، و ان عمر قد سعی لدرء الحد عنه،فکان له ما أراد،حسبما أوضحنا فی فصل سابق من هذا الکتاب.

علی أن المغیرة کان قد تولی الکوفة و البصرة،و عرفه أهل تلک البلاد، و عرف أیضا أهل المدینة فسقه و فجوره،و نالهم من ظلمه و عسفه الشئ الکثیر.

و ها هو یرید الآن أن یتوسط بین الخلیفة و بین الثائرین علیه لیتبجح بذلک،و یستطیل به علی غیره،و یظهر للناس أنه من أهل الکرامة و السؤدد.

و یبدو أنه توهم أن المصریین یجهلون هذه الأمور عنه..و إذ به یفاجأ بهذا الموقف الصریح و الحازم،الذی عرّفه حجمه،و موقعه،و أفهمه أنه لا کرامة له عندهم.و أن فسقه و فجوره لیس بخاف عنهم.و أنه قد سارت به الرکبان،حتی بلغ أهل مصر..

یضاف إلی ذلک:أن أهل مصر الذین جاؤوا إلی المدینة لم یکونوا فیها منعزلین عن سائر الناس،بل کان فیهم من أهل المدینة،و من أهل العراق، فهل یسکت هؤلاء،و لا یخبرون الناس الذین حولهم بمخازیه؟!

2-هل یستطیع الذی غدر بالأبریاء،و قتلهم (1)فی عهد رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»أن یقنع الناس فی مثل هذه القضیة الحساسة و الخطیرة بأنه سیفی بما یتعهد به لهم؟!و هل یرون أن عثمان یقبل ضمانه،و یراعی

ص :55


1- 1) راجع:قاموس الرجال ج 9 ص 84.

مقامه و شأنه.

و هل یمکن أن یصدقوا أن المغیرة و أمثاله یهتمون لإصلاح عثمان، و حمله هو و عماله علی الالتزام بأحکام الشرع و الدین..

و هل یری المغیرة ضرورة الوفاء بهذا الالتزام؟!

و هل الفاجر و الفاسق یقتنع بذلک،أو یستطیع أن یقنع غیره به!

إن الجواب البدیهی الذی سیسمعه هو:لماذا لا تصلح أنت نفسک، و تعود إلی شرع اللّه،و تسلم نفسک لتقام الحدود علیک؟!

3-إن عثمان حین یوسط للثائرین علیه أمثال المغیرة و عمرو بن العاص،یکون قد أعلن عن إفلاسه من تأیید أی من الصحابة الکبار، و الأبرار الأخیار فی هذه الأمة..و لم یبق عنده إلا أمثال هؤلاء..

إن إرساله لهؤلاء یدینه عند الثائرین،و یضعف من درجة الثقة به إذا رأوا أن أمثال المغیرة و ابن العاص هم ثقاته،و هم بطانته،و من یعتمد علیهم فی مهمات أموره.

و أما علی«علیه السلام»فالناس یعرفون صدقه،و طهارته،و جهاده،و رأیه فی عثمان و عماله و مخالفاتهم،و هو یسعی لإصلاحه و إصلاحهم علی الحقیقة..

عمرو بن العاص لیس بمأمون

و أما عمرو بن العاص فإن إرساله إلی الثائرین کان الأغرب و الأعجب،فهو:

أولا:کان یحرض علی عثمان منذ أن عزله عثمان عن مصر،و ولاّها

ص :56

عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح،فإنه قدم المدینة و جعل یأتی علیا فیؤلبه علی عثمان بزعمه،و یأتی الزبیر،و یأتی طلحة،و یلقی الرکبان یخبرهم بأحداث عثمان.

فلما حصر عثمان،خرج إلی أرض فلسطین،و تربص حتی قتل عثمان، فقال:أنا أبو عبد اللّه،إنی إذا نکأت قرحة أدمیتها (1).

و تربص حتی قتل طلحة و الزبیر،فلحق بالشام.

فإذا کان إبن العاص لم یزل یؤلب و یحرض علی عثمان،فکیف یوسطه

ص :57


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 290 و 291 عن الثقفی،و الواقدی،و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 144 و ج 6 ص 291 و تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 558 و الوافی بالوفیات ج 17 ص 101 و النصائح الکافیة ص 58 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 918 و 919 ترجمة عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح،و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 163 و أنساب الأشراف ج 5 ص 74 و(ط مؤسسة الأعلمی)ص 283 و القول الصراح فی البخاری و صحیحه الجامع للأصبهانی ص 223 و الغدیر ج 2 ص 135 و 153 ج 9 ص 138 و 139 و أعیان الشیعة ج 1 ص 442 و الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب ص 232 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 283 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 11 ص 214 و ج 26 ص 543 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 426 و ج 55 ص 28 و نهج السعادة ج 2 ص 68 و تاریخ عمرو بن العاص للدکتور حسن إبراهیم حسن ص 235.

عثمان لدی الثائرین علیه؟!..

ثانیا:إن عمرو بن العاص کان والیا علی مصر قبل عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح،و هم یعرفونه حق المعرفة،و قد ذاقوا الویلات معه.فکیف یجعله عثمان رسوله إلیهم؟!.

أم یعقل أن یکون عثمان لا یعرف عن عمرو بن العاص و المغیرة ما یعرفه عنه غیره،من استهتار و تعد علی أحکام الشرع و الدین؟!

علی أنه لو کان بین أؤلئک الناس من لا یعرف عمروا و أفاعلیه،فقد کان من بینهم الصحابة الذین یعرفونه و هو بینهم و معهم،و هو سیخاطب علیة القوم.و هم إما من الصحابة أو من أعیان البلاد،و من الرؤساء الذین سیسألون الصحابة عن هذا الوسیط،و عن موقعه،و عن إمکانیة الاعتماد علی أقواله،و تعهداته و ضماناته.

ثالثا:یلاحظ:أنهم لم یرضوا برد السلام علی عمرو،بل قالوا له:لا سلام علیک..مما یدل علی أنهم لا یرونه من أهل الإیمان و الإسلام،و لعلهم رأوا منه بعض ما یدل علی کفره و عداوته للّه تبارک و تعالی..

فإن رد السلام واجب علی الفاسق و الفاجر،إذا کان مسلما..دون الکافر.

رابعا:لقد خاطبوه بخطاب مقذع،حین قالوا له:«یا ابن النابغة»،فدل علی أنهم کانوا یعرفون أن أم عمرو بن العاص کانت من ذوات الرایات فی الجاهلیة،و قد حملت به و ولدته من عهر و سفاح.و قد اختلف فیه أربعة، فغلب علیه جزارها.أعنی العاص بن وائل.فلا مجال للتخفی فی أمرها و أمره.فلم تکن له ولادة شریفة و لا طاهرة..

ص :58

مشورة ابن عمر

و تقدم:أنه بعد أن رجع المغیرة و ابن العاص خائبین أشار ابن عمر علی عثمان بأن یرسل علیا«علیه السلام»إلیهم،فإن مکانته تفرض علیهم القبول منه.

و لا نظن أن عثمان کان یجهل ذلک.ولکنه کان یکابر،و یحاول أن یتجاهل الحقیقة الناصعة..لأنه یتوهم أن علیا هو الذی سیفوز بالأمر من بعده..و لا یرید أن یقبل أیة مشورة تأتی من قبله.

و لعل إصرار علی«علیه السلام»علی إصلاح الأمور،قد زاد توهمات عثمان،و أذکاها،و هو یری أنه«علیه السلام»لا یخطئ ناصحی عثمان و منتقدیه،بل هو یشارکهم الرأی فی لزوم إصلاح للخلل،و التراجع عن الأخطاء..

مع أنه لا مبرر لخوفه،فإن علیا أثبت له بالعمل قبل القول:أنه یرید الإصلاح،و لا یرید الانتقام،و لا الحصول علی أی امتیاز..

و قد اظهرت الوقائع قبل و بعد قتل عثمان:أن غیر علی«علیه السلام» کان هو الطامح و الطامع،و علی«علیه السلام»وحده هو البعید کل البعد عن التفکیر بهذه الطریقة،بل بلغ به الأمر:أنه بعد مقتل عثمان کان یهرب منهم،و یقول:دعونی و التمسوا غیری،و بقی خمسة أیام یدافعهم،و یتواری عنهم فی حیطان(أی بساتین)المدینة.و هم یلاحقونه و یصرون علیه.

إن حب عثمان للخلافة،و شدة تعلقه بها،و التزامه حمایة عماله و أقاربه، و الدفاع عن کل جرائمهم،و مخالفاتهم هو الذی کان یأسره و یهیمن علیه..

ص :59

و یفسح له المجال للتبصّر فی الأمور،و تفهم حقیقة موقف علی«علیه السلام»، و أهدافه..

ص :60

الفصل السادس
اشارة

لیست توبة..بل حوبة..

ص :61

ص :62

توبة عثمان..و عودته عنها

أخرج الطبری من طریق علی بن عمر،عن أبیه،قال:إن علیا جاء عثمان بعد انصراف المصریین فقال له:تکلم کلاما یسمعه الناس منک، و یشهدون علیه و یشهد اللّه علی ما فی قلبک من النزوع و الإنابة،فإن البلاد قد تمخضت علیک،فلا آمن رکبا آخرین یقدمون من الکوفة فتقول:یا علی إرکب إلیهم.

و لا أقدر أن أرکب إلیهم،و لا أسمع عذرا.

و یقدم رکب آخرون من البصرة فتقول:یا علی إرکب إلیهم.

فإن لم أفعل،رأیتنی قد قطعت،رحمک،و استخففت بحقک.

قال:فخرج عثمان و خطب الخطبة التی نزع فیها،و أعطی الناس من نفسه التوبة،فقام فحمد اللّه و أثنی علیه بما هو أهله ثم قال:أما بعد..

إلخ.. (1).

و ذکرت الروایات:أنه بعد أن أعلن عثمان توبته علی المنبر،و دفعه مروان

ص :63


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 395 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 164 و الغدیر ج 9 ص 172 و عن أنساب الأشراف ج 6 ص 180.

إلی التنصل منها،و زبر الناس حین اجتمعوا علی باب عثمان مبتهجین.

«بلغ علیا الخبر،فأتی عثمان و هو مغضب،فقال:أما رضیت من مروان و لا رضی منک إلا بإفساد دینک،و خدیعتک عن عقلک؟!و إنی لأراه سیوردک ثم لا یصدرک.و ما أنا بعائد بعد مقامی هذا لمعاتبتک».

و لامته زوجته نائلة بنت الفرافصة.و قالت له:«قد أطعت مروان،و لا قدر له عند الناس و لا هیبة».

فبعث إلی علی،فلم یأته (1).

و قال عبد الرحمان بن الأسود بن عبد یغوث:

فجئت إلی علی فأجده بین القبر و المنبر،و أجد عنده عمار بن یاسر، و محمد بن أبی بکر،و هما یقولان:صنع مروان بالناس و صنع.

قال:فأقبل علیّ علیّ فقال:أحضرت خطبة عثمان؟!

قلت:نعم.

قال:أفحضرت مقالة مروان للناس؟!

قلت:نعم.

قال علی«علیه السلام»:عیاذ اللّه یا للمسلمین،إنی إن قعدت فی بیتی

ص :64


1- 1) الغدیر ج 9 ص 172 و 174 و ج 8 ص 331 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 360 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 397 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 147 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 166.

قال لی:ترکتنی و قرابتی و حقی،و إنی إن تکلمت فجاء ما یرید یلعب به مروان،فصار سیقة له یسوقه حیث شاء،بعد کبر السن،و صحبة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

قال عبد الرحمن بن الأسود:فلم یزل حتی جاء رسول عثمان:إئتنی.

فقال علی بصوت مرتفع عال مغضب:قل له:ما أنا بداخل علیک و لا عائد.

قال:فانصرف الرسول.فلقیت عثمان بعد ذلک بلیلتین جائیا،فسألت ناتلا غلامه من أین جاء أمیر المؤمنین؟

فقال:کان عند علی،فقال عبد الرحمن بن الأسود:فغدوت فجلست مع علی«علیه السلام»فقال لی:جاءنی عثمان البارحة فجعل یقول:إنی غیر عائد و إنی فاعل.

قال:فقلت له:بعد ما تکلمت به علی منبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أعطیت من نفسک،ثم دخلت بیتک،و خرج مروان إلی الناس فشتمهم علی بابک و یؤذیهم؟!

قال:فرجع و هو یقول:قطعت رحمی،و خذلتنی،و جرأت الناس علی.

فقلت:و اللّه إنی لأذب الناس عنک،ولکنی کلما جئتک بهنة أظنها لک رضی جاء بأخری.فسمعت قول مروان علی،و استدخلت مروان.

قال:ثم انصرف إلی بیته.

ص :65

فلم أزل أری علیا منکبا عنه،لا یفعل ما کان یفعل (1).

فرصة مروان
اشارة

إن مروان لم یکن قادرا علی شیء من الفساد و الإفساد،لو لم یکن یجد السبیل ممهدا لدی عثمان قبل و قد أعلن هذه التوبة لأنه خاف القتل،تماما کما أعلن التوبة فی المقدمة الأولی التی کانت لأهل مصر..و لکن حین شجعه مروان علی نقضها عاد فنقضها،و لم یهب

أخرج الطبری من طریق عبد اللّه بن الزبیر عن أبیه قال:کتب أهل المدینة إلی عثمان یدعونه إلی التوبة،و یحتجون و یقسمون له باللّه لا یمسکون عنه أبدا حتی یقتلوه،أو یعطیهم ما یلزمه من حق اللّه.

فلما خاف القتل شاور نصحاءه و أهل بیته،فقال لهم:قد صنع القوم ما قد رأیتم فما المخرج؟!

فأشاروا علیه أن یرسل إلی علی بن أبی طالب،فیطلب إلیه أن یردهم عنه،و یعطیهم ما یرضیهم،لیطاولهم حتی یأتیه أمداده.

فقال:إن القوم لن یقبلوا التعلیل،و هم محملی عهدا.و قد کان منی فی قدمتهم الأولی ما کان،فمتی أعطهم ذلک یسألونی الوفاء به.

فقال مروان بن الحکم:یا أمیر المؤمنین!مقاربتهم حتی تقوی أمثل من

ص :66


1- 1) الغدیر ج 9 ص 175 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 359 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 398 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 165.

مکاثرتهم علی القرب،فاعطهم ما سألوک،و طاولهم ما طاولوک،فإنما هم بغوا علیک فلا عهد لهم.

فأرسل إلی علی فدعاه،فلما جاءه قال:یا أبا حسن!إنه قد کان من الناس ما قد رأیت.و کان منی ما قد علمت،و لست آمنهم علی قتلی، فارددهم عنی؛فإن لهم اللّه عز و جل أن اعتبهم من کل ما یکرهون،و أن أعطیهم الحق من نفسی و من غیری،و إن کان فی ذلک سفک دمی.

فقال له علی«علیه السلام»:الناس إلی عدلک أحوج منهم إلی قتلک، و إنی لأری قوما لا یرضون إلا بالرضا،و قد کنت أعطیتهم فی قدمتهم الأولی عهدا من اللّه لترجعن عن جمیع ما نقموا فرددتهم عنک،ثم لم تف لهم بشیء من ذلک،فلا تغرنی هذه المرة من شئ،فإنی معطیهم علیک الحق.

قال:نعم،فاعطهم،فو اللّه لأفین لهم.

فخرج علی إلی الناس فقال:أیها الناس،إنکم إنما طلبتم الحق فقد أعطیتموه.إن عثمان قد زعم أنه منصفکم من نفسه و من غیره،و راجع عن جمیع ما تکرهون،فاقبلوا منه،و وکدوا علیه.

قال الناس:قد قبلنا،فاستوثق منه لنا،فإنا و اللّه لا نرضی بقول دون فعل.

فقال لهم علی:ذلک لکم.

ثم دخل علیه فأخبره الخبر،فقال عثمان:اضرب بینی و بینهم أجلا یکون لی فیه مهلة،فإنی لا أقدر علی رد ما کرهوا فی یوم واحد.

قال له علی«علیه السلام»:ما حضر بالمدینة فلا أجل فیه،و ما غاب فأجله وصول أمرک.

ص :67

قال:نعم،و لکن أجلنی فیما بالمدینة ثلاثة أیام.

قال علی:نعم.

فخرج إلی الناس فأخبرهم بذلک،و کتب بینهم و بین عثمان کتابا أجله فیه ثلاثا علی أن یرد کل مظلمة،و یعزل کل عامل کرهوه.

ثم أخذ علیه فی الکتاب أعظم ما أخذ اللّه علی أحد من خلقه من عهد و میثاق،و أشهد علیه ناسا من وجوه المهاجرین و الأنصار.

فکف المسلمون عنه،و رجعوا إلی أن یفی لهم بما أعطاهم من نفسه، فجعل یتأهب للقتال،و یستعد بالسلاح،و قد کان اتخذ جندا عظیما من رقیق الخمس.

فلما مضت الأیام الثلاثة و هو علی حاله،لم یغیر شیئا مما کرهوه،و لم یعزل عاملا،ثار به الناس.

و خرج عمرو بن حزم الأنصاری حتی أتی المصریین و هم بذی خشب،فأخبرهم الخبر،و سار معهم حتی قدموا المدینة،فأرسلوا إلی عثمان:ألم نفارقک علی أنک زعمت أنک تائب من أحداثک،و راجع عما کرهنا منک،و أعطیتنا علی ذلک عهد اللّه و میثاقه؟

قال:بلی،أنا علی ذلک.

قال:فما هذا الکتاب الذی وجدنا مع رسولک (1).

ص :68


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 5 ص 116 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 403 و الغدیر ج 9 ص 162 و 176.

و تذکر بعض النصوص:أنه لما راجع علی«علیه السلام»عثمان فی أمر الکتاب إلی عامله بمصر،و أنکر عثمان أن یکون قد کتبه أقبل عثمان علی علی «علیه السلام»فقال:إن لی قرابة و رحما،و اللّه لو کنت فی هذه الحلقة لفککتها عنک،فاخرج إلیهم فکلمهم،فإنهم یسمعون منک.

قال علی«علیه السلام»:و اللّه ما أنا بفاعل.و لکن أدخلهم حتی تعتذر إلیهم،فادخلوا (1).

و نقول:

لا بد من ملاحظة الأمور التالیة:

أی ذلک صحیح؟!

1-نلاحظ هنا:أن عثمان یتوب علی المنبر،و یکتب کتابا لأهل مصر یضمنه توبته هذه.ولکنه حین یرجع عنه المصریون یصعد المنبر و یقول:

«إن هؤلاء القوم من أهل مصر کان بلغهم عن إمامهم أمر،فلما تیقنوا أنه باطل ما بلغهم عنه رجعوا إلی بلادهم» (2).

فما هذا التناقض فی أقوال و أفعال هذا الرجل..فتوبته السابقة تدل علی أنه قد فعل تلک الأمور التی أخذت علیه..

ص :69


1- 1) الغدیر ج 9 ص 182 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 407.
2- 2) راجع:الغدیر ج 2 ص 153 و ج 9 ص 137 و 177 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 395 و حیاة الإمام الحسین للقرشی ج 1 ص 385.

و قوله ثانیا:إن ما بلغهم عنه کان باطلا یدل علی ضد ذلک،فأی ذلک هو الصحیح؟!

و کیف یجرؤ علی مواجهة الناس بهذه المواقف المتناقضة؟!.

و کیف یطلب منهم أن یثقوا به،و أن یطیعوه؟!

2-ما معنی:أن یکتب عثمان إلی أهل مکة:«لا أدعی إلی توبة أقبلها، و لا تسمع منی حجة أقولها..»؟! (1).

فإنه قد دعی إلی توبة،فأعلنها علی المنبر،ثم نقضها،حتی اضطر علی «علیه السلام»إلی إعلان مقاطعته..

یکفرهم و یستحل دماءهم

إن عثمان قد کفر أهل المدینة،و صار یسعی لاستقدام الجنود للبطش بهم،لمجرد أنهم یطالبونه بإصلاح الأمور،و بالإقلاع عن المخالفات، و بوضع حد لعماله فی انتهاکهم الحرمات،و إقدامهم علی المحرمات..

فهل هذه المطالبة من موجبات کفرهم؟و استحلال دمائهم؟!..

و کیف یطلب منهم أن لا یبادروه بما هو من سنخ ما أراده بهم؟لا سیما، و هم یرون إصراره علی مخالفة سنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و ما قرره الشرع الحنیف؟!..

ص :70


1- 1) الغدیر ج 9 ص 192 و 195 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 38 و (تحقیق الشیری)ج 1 ص 54.
التکفیر متبادل

ثم إن لعثمان موقفا تکفیریا من الصحابة ظهر جلیا فی قوله عن المهاجرین و الأنصار فی المدینة:«إن أهل المدینة کفروا،و أخلفوا الطاعة، و نکثوا البیعة».

و قال:«هم کالأحزاب أیام الأحزاب،أو من غزانا بأحد».

مع أن أهل السنة یقولون عن الصحابة:إنهم عدول بأجمعهم.و لا ریب فی أنه من بینهم صفوة کبار،و علماء أخیار أبرار،لا یدانیهم أحد فی الفضل و الاستقامة و البر و الصلاح.

و تکفیرهم من قبل عثمان معناه:أنه یستحل دماءهم،لذلک کتب إلی عماله بإرسال الجیوش إلیه لکی ینتقم منهم..

فالتکفیر و استحلال الدم متبادل بین الصحابة و بین عثمان..و هذا ما یزید من الشبهة فی جواز مبادرة علی«علیه السلام»إلی عقوبتهم،أو فی السماح بالإعتداء علیهم بحجة إرادة الإقتصاص منهم.

موقف علی علیه السّلام من التکفیر

قال المرتضی:«روی أن عمارا نازع الحسن بن علی،فقال عمار:قتل عثمان کافرا،و قال الحسن:قتل مؤمنا.

و تعلق بعضهما ببعض،فصارا إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقال:

ماذا ترید من ابن أخیک؟!

فقال:إنی قلت کذا،و قال کذا.

ص :71

فقال له أمیر المؤمنین«علیه السلام»:أتکفر برب کان یؤمن به عثمان؟

فسکت عمار» (1).

و نقول:

لا بد من الإشارة فیما یلی إلی بعض التوضیحات و هی:

ألف:إن تکفیر عمار و غیره لعثمان لأجل حکمه بغیر ما أنزل اللّه تعالی لا یعنی تکفیر سائر الصحابة له أیضا،بل لعل الکثیرین منهم کانوا یرون لزوم قتله بسبب امتناعه من الخلع،أو لأسباب أخری،قد لا تکون موجبة للکفر بنظرهم..کقتله بعض النفوس المحترمة،فقد تقدم فی بعض فصول هذا الکتاب أن عثمان شکا من أنهم یطالبونه بالقود ببعض من قتلهم.

ب:إن جواب أمیر المؤمنین«علیه السلام»یدل علی أنه«علیه السلام» لا یکفر عثمان من ناحیة إخلاله بالتوحید،أو إنکاره الألوهیة،فإنه قد أسکت عمارا بسؤاله إن کان یکفر برب کان یؤمن به عثمان،لأن عمارا لا یستطیع أن یدعی أنه مطلع علی ضمیر عثمان،لیحکم علیه فی إیمانه صحة و فسادا،و لذلک کان لا بد له من السکوت فی مقابل هذا السؤال..

غیر أن الجمیع یعلم أن الکفر لا ینحصر بإنکار الألوهیة،أو بالإخلال بالتوحید،فإن عمارا کان یکفر عثمان لحکمه بغیر ما أنزل اللّه تعالی،و یستشهد

ص :72


1- 1) شرح نهج البلاغة ج 3 ص 48 و دلائل الصدق ج 3 ص 175 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 286.

بقوله تعالی: وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْکٰافِرُونَ (1)» (2).

و الخلاصة:

إنه«علیه السلام»کان یعلم أن الکفر لا ینحصر بإنکار الرب و الربوبیة، بل هناک کفر بالصفات،و کفر بالنبوة،و کفر بالمعاد،و غیر ذلک،ولکنه أراد أن یشیر إلی عمار:أنه لیس من المقبول أن یطرح أمثال هذه الموضوعات،فإنها قد تنسب إلی علی و أهل البیت«علیهم السلام»،و أنهم هم الذین یثیرونها، و یلقونها إلی عمار«رحمه اللّه»و نظرائه،لمکان عمار منهم.

و قد أبقی«علیه السلام»الأمر فی دائرة الإبهام،و سکت عمار أیضا عن مطالبته بالتوضیح و البیان،ربما لأنه«رحمه اللّه»قد فهم ما یرمی إلیه صلوات اللّه و سلامه علیه..

ج:لعل ما ذکرناه آنفا هو الذی دعا الإمام الحسن«علیه السلام» لإثارة هذا الموضوع مع عمار«رحمه اللّه»و لکن ما معنی أن تتحدث الروایة عن تنازع حصل بین عمار بن یاسر،و بین الإمام الحسن«علیه السلام»، حتی تعلق أحدهما بالآخر؟!..فهل یتجرأ عمار علی الإمام الحسن«علیه السلام»فی شیء من أمور الدین أو الدنیا إلی هذا الحد؟و هو قد عرف نزول الآیات القرآنیة فی حقه،و منها آیة التطهیر،و عرف قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:الحسن و الحسین إمامان قاما أو قعدا..و غیر ذلک..

ص :73


1- 1) الآیة 44 من سورة المائدة.
2- 2) دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 175.

فلعل المقصود هو أن الإمام الحسن«علیه السلام»أثار الموضوع مع عمار،ثم أخذه إلی علی«علیه السلام»للسماع منه،و لم یکن هناک أی خلاف حقیقی فعلا،تماما کما جری للملکین حینما رفعا أمرهما إلی داود علیه و علی نبینا و آله الصلاة و السلام فی قضیة النعاج.. إِنَّ هٰذٰا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِیَ نَعْجَةٌ وٰاحِدَةٌ فَقٰالَ أَکْفِلْنِیهٰا وَ عَزَّنِی فِی الْخِطٰابِ، قٰالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤٰالِ نَعْجَتِکَ إِلیٰ نِعٰاجِهِ وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطٰاءِ لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ وَ قَلِیلٌ مٰا هُمْ وَ ظَنَّ دٰاوُدُ أَنَّمٰا فَتَنّٰاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ رٰاکِعاً وَ أَنٰابَ (1)..

د:یلاحظ هنا هذا التعظیم و الإجلال العلوی لعمار«رحمه اللّه»،حیث قال له«علیه السلام»:ماذا ترید من ابن أخیک؟!فجعل عمارا«رحمه اللّه» أخا له،و الحال:أنه«علیه السلام»إمامه،و کذلک الإمام الحسن..

ه:إنه«علیه السلام»لم یسأل ولده الإمام الحسن،بل سأل عمارا عما یریده من الإمام الحسن«علیه السلام»،لأنه یعلم أن الإمام الحسن«علیه السلام»کان علی یقین مما یقول،و عمار فقط کان هو الذی یحتاج إلی التوضیح و البیان،و یسعی لتحصیل الیقین،فهو الطالب،و هو الذی ینبغی أن یوجه السؤال إلیه..

و:لا حاجة إلی الإفاضة فیما قصده الإمام الحسن«علیه السلام»بإیمان عثمان،فإن مقصوده هو نفس ما ذکره الإمام علی«علیه السلام»،و هو

ص :74


1- 1) الآیتان 23 و 24 من سورة ص.

إثبات أنه لا ینکر الألوهیة،و لا یشرک به أحدا..

البیعة..و الطاعة

إن الصحابة إنما قاموا فی وجه عثمان لأنهم رأوا أنه لم یقم بما شرط علیه فی عقد البیعة،فلم یعمل بکتاب اللّه و سنة نبیه،و خالف ما شرطه علیه عبد الرحمان بن عوف من العمل أیضا بسنة أبی بکر و عمر.

و الظاهر:أنهم یرون البیعة ملزمة لهم،إذا قام صاحبها بالشروط التی أخذت علیه،فإذا لم یف لهم لم یجب علیهم الوفاء له..فکیف إذا رأوا أنه یجمع الجنود،و یهیء السلاح لأجل الإیقاع بهم و قتلهم؟!

البلاد کلها ضد عثمان

صرحت روایة الطبری المتقدمة:«أن علیا«علیه السلام»قال لعثمان:

«إن البلاد قد تمخضت علیک..»بل إن معاویة نفسه لم یرض بإنجاده،لأنه یری أنه بدل و غیّر فبدل-اللّه علیه..فلا یستطیع معاویة أن یفعل له شیئا.

و هذا یسقط ما تحاول بعض الرویات الأخری التسویق له من أن الذین یعترضون علی عثمان کانوا قلة،لا شأن لها و لا مقدار..

علی أن هذه الروایات لو صحت لکان ینبغی للصحابة أن یؤازروه و ینصروه علیهم..لا أن یترکوه یحاصر شهرین،أو أکثر أو أقل،و یمنع عنه الماء،ثم یقتل.

إن رجع هؤلاء،فسیأتی غیرهم

ظاهر کلام أمیر المؤمنین«علیه السلام»لعثمان هو أن الذین قدموا

ص :75

المدینة من أهل الکوفة،أو مصر،أو البصرة،أو غیرها..لم یکونوا وحدهم یعترضون علیه،بل کان من ورائهم أمثالهم،ممن کان من المتوقع أن یقدموا المدینة أیضا،إن ظهر لهم فشل هؤلاء فی مهمتهم..

فعلی عثمان إذن،أن لا یتوقع انتهاء الأزمة،برد هذا الفریق بحفنة من الوعود یزجیها له..بل لا بد من قرار واقعی حاسم یرضی هؤلاء،و یرضی من خلفهم.

الإصرار حتی الموت

إن إصرار عثمان علی عدم القبول بالخلع.ثم شحذ مروان عزیمته علی هذا الإصرار.فلم یسمح له بأن یتراجع عن شیء مما طلب منه التراجع عنه..و عدم إنجاد معاویة له بالجیوش حتی قتل-إن ذلک کله-لم یأت من فراغ،بل الظاهر أنهم فکروا فی الأمر،فظهر لهم:

1-إن عزل عثمان معناه:أن لا یبقی أمل للأمویین بالخلافة،لأن الناس سوف یستهینون بهم،و یذلونهم،و لا یبقی لهم قیمة و لا شأن..

2-إن ذلک قد یمهد الطریق لملاحقة کل ذلک الفریق بالجرائم التی ارتکبوها،و المآثم التی مارسوها.و ستسترد الأموال التی استولوا علیها، و سیعزلون من مناصبهم.بل قد تنال العقوبة الخلیفة المخلوع نفسه،و کان هو أعرف الناس بما صدر منه،و بما یأخذونه علیه،أو یطالبونه به.

3-إن قتل عثمان سیکون هو الأکثر نفعا لمعاویة و مروان و سواهما من بنی أمیة،لأنه یفسح المجال لإثارة الشبهة فی الناس،و ادعاء مظلومیته، و رفع شعار المطالبة بدمه،و یمکّنهم من تخیّر النخبة الإیمانیة فی سیاساتهم

ص :76

الإنتقامیة.

لا ینصر عثمان بل ینصر دینه

إن من غیر المعقول أن یستمر علی«علیه السلام»بالتوسط لدی الذین یطالبون بالإصلاح،و یردهم،ثم یظهر لهم أنها وعود فارغة،و أنهم لن یحصلوا علی شیء من مطالبهم،لأن ذلک یفقد علیا«علیه السلام» مصداقیته عندهم و عند غیرهم.بل هو یظهره لهم علی أنه-و العیاذ باللّه- مداهن فی دین اللّه،راض بالتعدی علی حدوده..أو أنه ألعوبة،و ضعیف لا یملک من أمره شیئا.

من أجل ذلک کان لا بد له«علیه السلام»من أن یوضح لعثمان..أن علیه أن لا یتوقع منه هذه المعونة التی من شأنها أن تسیء إلی کرامته،و إلی سلامة دینه.و تؤدی إلی إسقاط حرمته..لأن حرمته و کل ما لدیه إنما یدخره لحمایة الدین..فإذا فقده و أنفقه علی عثمان،و لم یبق لدیه ما یجدی فی هذا السبیل،یکون قد ضحی بدینه و بکرامته من أجل شخص،بدل أن یضحی بکل شیئ فی سبیل دینه،الذی یحفظ له کرامته و عزته.

إفساد الدین و الخدیعة عن العقل

اعتبر علی«علیه السلام»هذا التنصل العثمانی من التوبة،فسادا للدین، و خدیعة عن العقل..

و هو کلام دقیق،فهو یفسد الدین،من حیث أنه یکرس الخروج علی أحکامه،و مسلماته،و یعطیها صفة الشرعیة،من خلال حمایة مقام خلافة

ص :77

الرسول«صلی اللّه علیه و آله»لتلک المخالفات،و الإصرار علی استمرارها، و عدم التراجع عنها.

بل إن الرجوع عن التوبة معناه:حکم الخلیفة بأن المعصیة طاعة، و الخطأ صواب.

و ذلک أیضا خدیعة للعقل،فإن ما یجری لا یصب فی مصلحة عثمان، و لا یزیده إلا بلاء و عناء،فی حین أن مروان یزینه له بصورة انتصارات، و إنجازات تزیده قوة و شوکة.

و کأنه یطلب منه أن یدع عقله جانبا،لینقاد له،لیورده موارد الهلکة، حیث لا یمکنه أن یصدر عنها،لأن مروان لا یرید له النجاة من الهلکات، أو لا یستطیع ذلک.

لماذا لا یعود علی علیه السّلام إلی عثمان؟!

و قد أدرکت زوجة عثمان بعضا من الحقیقة،و نصحت زوجها بأن یکف عن طاعة مروان..فحرکه ذلک إلی أن یرسل إلی علی«علیه السلام».

و لکن علیا«علیه السلام»لم یأته هذه المرة،ربما لأنه یعلم:أنها لن تکون أفضل من سابقاتها،إن لم تکن ستزید الأمر سوءا علی عثمان نفسه،لأن عودته إلیه،و قبوله بوعوده،ثم نقضها مرة أخری سیقرب النهایة السیئة لعثمان،إذ سیتأکد للثائرین أنه یتلاعب بهم،و بالخیرة من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و ربما لا یتمکن أحد بعد هذا من صدهم عن ممارسة أسالیب من العنف،ربما تلحق أضرارا هائلة بالکیان کله.

فعدم مجیء علی«علیه السلام»کان أنفع له،و هو بمثابة صدمة و فرصة

ص :78

لعثمان لمراجعة حساباته،و التراجع عن الأمور التی یأخذها الناس علیه،إن کان حقا یعنی ما یقول..

و لکن الأیام کانت تمضی،و لا یبادر إلی شیء من ذلک،بل هو یزداد إصرارا علی طاعة مروان،و أضرابه،و أصبح أکثر عنادا فی الدفاع عن مآثم عماله.

فظهر بذلک صوابیة موقف أمیر المؤمنین«علیه السلام»،حیث رفض العودة حین أرسل إلیه.

قطعت رحمی و خذلتنی

و قد أظهر النص المذکور أیضا:أن عثمان حین لم یجد عند علی«علیه السلام»ما یجب،لأنه نقض توبته علی المنبر،أظهر سخطه علی علی«علیه السلام»،و اعتبره قاطعا لرحمه،خاذلا له،مجرئا الناس علیه..

فدل ذلک علی:أنه ینظر إلی الأمر،و کأنه أمر شخصی،لا بد لعلی«علیه السلام»أن یکون معه فیه،ظالما کان أو مظلوما،و أن ینصره حین یعد، و ینصره حین یخیس بوعوده،و یکون معه حیث یتوب،و حین ینقض توبته، و یدفع عنه حین یعصی اللّه،و حین یطیعه..و هذا هو عین منطق أهل الجاهلیة الذی رفضه الإسلام و أدانه..

المطاولة إلی أن یأتی المدد

ثم أظهرت الوقائع:أن عثمان لا یرید أن یتخلی عن أی من عماله، الذین کانوا یقتلون الناس،و یظلمونهم،و یتخذون مال اللّه دولا،و عباده

ص :79

خولا..و یرید أن یطاول الناس حتی یأتیه المدد،فینتقم منهم..کما ورد فی النص الذی رواه الطبری،عن عبد اللّه بن الزبیر،عن أبیه.

و هذا هو اقتراح مروان علیه،و حجته فی ذلک:أنهم قد بغوا علیه،فلا عهد لهم.

و لا ندری ما الذی حمل مروان علی اعتبارهم بغاة،فإنهم کانوا إلی تلک الساعة یطالبون الخلیفة بإنصافهم،و بالرجوع عن المخالفات لأحکام الشرع و الدین..و حین قبل ذلک منهم رجعوا إلی بلادهم فی مصر، ففاجأهم کتابه إلی ابن أبی سرح الذی یأمر فیه بقتل البعض من رؤسائهم، و بالتنکیل بالبعض الآخر.

هل الخداع حلال؟!

و لو سلمنا ما ادعاه مروان من أنهم لا عهد لهم،لأنهم قد بغوا،فإن السؤال الکبیر هو:کیف جاز لعثمان أن یخدع علیا بإیهامه أنه مقلع عما طلب منه الإقلاع عنه،و تائب عما بدر منه،و أنه سوف یصلح الأمور،فی حین أنه یبطن خلاف ذلک،و یرید المطاولة إلی أن یأتیه المدد،لیبطش بالناس و هم غافلون؟!

و لو حصل ذلک،یکون قد عرّض أمیر المؤمنین«علیه السلام»لنقمة أولئک الناس علیه،لکونه أصبح سببا فی حلول البلاء بهم،و آلة غدر و وسیلة خداع،قد تنتهی بإحراق الأخضر و الیابس.

و أین هی کرامات الناس؟!

ص :80

و کیف،و متی تقدم العهود،و یکون الوفاء بالوعود؟و هی وعود سیکون ثمن نقضها الأرواح و المهج،و ربما مصیر الأمة بأسرها؟!.

یقسم و یحنث

و قد ذکّره«علیه السلام»بنکثه،و نقضه للعهد و الوعد الذی أعطاه للمصریین فی قدمتهم الأولی.و عبر عن خشیته من أن یکون الهدف هو التغریر و الخدیعة..

و یقسم عثمان له بأنه سیفی بما یعطیه من الحق..فعثمان یعترف بالحق هنا،فهل یصح العدول عن الحق إلی الباطل،حتی لو لم یکن عهد و وعد و قسم؟!فکیف إذا کان ذلک کذلک..فقد اجتمعت الأسباب کافة علی لزوم الوفاء..

دلالات حنث الإیمان

و قد قدمت هذه المبادرة العلویة للناس دلیلا آخر،و حجة بالغة و دامغة تتمثل بنکث عثمان لعهوده،و إخلافه بوعوده،و حنثه بأیمانه، و نقضه لمواثیقه التی أعطاها..کما تدل علیه النصوص الروائیة و التاریخیة..

و هذا النقض للمواثیق،و الحنث بالإیمان من شأنه:

أولا:أن یؤکد صحة ما یقال عن عثمان،و أن یکون حجة أخری علیه.

ثانیا:هو یعطی دلیلا حسیا آخر علی أن عثمان لم یکن ینطلق فی موقفه هذا من مبادئ و أصول تحکم حرکته و تهیمن علیها،و لا کان یحنث بإیمانه، و یخل بوعوده و عهوده،ابتغاء رضا اللّه تعالی..فإن الحنث بالإیمان محرم

ص :81

شرعا.و لا یطلب رضاه تعالی بارتکاب المحرمات.

ثالثا:إن هذا النقض و الحنث یدعو الناس إلی المقارنة بین علی«علیه السلام»و بین غاصبی حقه،و المستأثرین بمقامه..و إلی التفکیر فی حاله، و هو یواجه أناسا لهم هذه الصفات،و هاتیک الحالات،و لا یأبون عن التعامل معه،و مع سائر الناس بهذه الطریقة،و بمثل هذه الروح!!

رابعا:من یحنث بأیمانه،و ینقض عهوده،و یخلف بوعوده فی القضایا الکبری،و مع کبار القوم و خیارهم.لا یمکن المبادرة إلی تکذیب ما ینسب إلیه من مخالفات کبیرة و خطیرة،فضلا عما ینسب إلی عماله،الذین هم من الطلقاء و السفهاء؟!و بعضهم اهدر النبی«صلی اللّه علیه و آله»دمه..

و أیة قاعدة و ضابطة تعطی الناس الطمأنینة و السکینة إلی المستقبل مع هؤلاء.و ما الذی یضمن أن لا تنکث الوعود و العهود،ثم ینتقم هؤلاء الحکام من مخالفیهم شر انتقام.

الشروط الفاضحة

و جاءت الشروط التی لا یمکن لأحد الجدال فی أنها عین العدل و الإنصاف،و هی أن یبدأ التنفیذ فیما هو حاضر،أما البعید فأجله وصول أمره.

و لکن عثمان قد ماحک حتی فی هذا أیضا،فطلب منه أن یؤجله ثلاثة أیام فی خصوص ما کان بالمدینة..و هذا یثیر الریب و الشبهة،إذا لماذا یؤجل هذا الحاضر القریب إلی ثلاثة أیام..و الحال أنه لا یجوز الإبقاء علی الباطل و الخطأ لحظة واحدة..

ص :82

و لکن علیا«علیه السلام»منحه هذه الفرصة،لأنه«علیه السلام»لم یرد أن یفسح له المجال لادعاء أنه یتعرض للابتزاز،و الإهانة،و الإذلال، فیصیر بنظر الناس مظلوما،و یصیر علی ظالما،أو قاسیا،أو ما إلی ذلک..

فعسی أن تظهر الأیام الثلاثة نوایاه،و بعض ما ینطوی علیه.

و إذ بالثلاثة أیام تتمخض عن تأهب للقتال،و استعداد بالسلاح، و إعادة تجمیع جنده العظیم،الذی کان عنده من رقیق الخمس.

و قد ذکرت بعض الروایات عن علی«علیه السلام»أنهم کانوا أربعة آلاف،ثم ظهر کتابه مع رسوله،و تفاقمت المشکلة کما تقدم.

ص :83

ص :84

الفصل السابع
اشارة

عثمان یشکو علیا علیه السّلام و یستنجد به..

ص :85

ص :86

عثمان یشکو و یضج من علی علیه السّلام

و روی الزبیر بن بکار،عن عمه،عن عیسی بن داود،عن رجاله،عن ابن عباس،قال:لما بنی عثمان داره بالمدینة أکثر الناس علیه فی ذلک،فبلغه، فخطبنا فی یوم الجمعة،ثم صلی بنا،ثم عاد إلی المنبر،فحمد اللّه و أثنی علیه و صلی علی رسوله،ثم قال:

أما بعد..فإن النعمة إذا حدثت حدث لها حساد حسبها،و أعداء قدرها،و إن اللّه لم یحدث لنا نعما لیحدث لها حساد علیها،و متنافسون فیها، ولکنه قد کان من بناء منزلنا هذا ما کان،إرادة جمع المال فیه،و ضم القاصیة إلیه،فأتانا عن أناس منکم أنهم یقولون:أخذ فیئنا،و أنفق شیئنا،و استأثر بأموالنا،یمشون خمرا،و ینطقون سرا،کأنّا غیب عنهم،و کأنهم یهابون مواجهتنا،معرفة منهم بدحوض حجتهم،فإذا غابوا عنا یروح بعضهم إلی بعضهم یذکرنا،و قد وجدوا علی ذلک أعوانا من نظرائهم،و مؤازرین من شبهائهم،فبعدا بعدا!و رغما رغما!.

قال:ثم أنشد بیتین یومئ فیهما إلی علی«علیه السلام»:

توقد بنار أینما کنت و اشتعل

فلست تری مما تعالج شافیا

تشط فیقضی الامر دونک أهله

وشیکا و لا تدعی إذا کنت نائیا

ص :87

و ذکر تمام خطبته،ثم قال:ثم هم بالنزول،فبصر بعلی بن أبی طالب «علیه السلام»و معه عمار بن یاسر«رحمه اللّه»و ناس من أهل هواه یتناجون،فقال:أیها..أیها!إسرارا لا جهارا؟!

أما و الذی نفسی بیده،ما أحنق علی جرة،و لا أوتی من ضعف مرة، و لو لا النظر منی،ولی و لکم،و الرفق بی و بکم،لعاجلتکم،فقد اغتررتم، و أقلتم من أنفسکم.

ثم رفع یدیه یدعو و هو یقول:اللهم قد تعلم حبی للعافیة،و إیثاری للسلامة فآتنیها.

قال:فتفرق القوم عن علی«علیه السلام»،و قام عدی بن الخیاد..

و کلمه بکلام ذکره،ثم قال:و نزل عثمان،فأتی منزله،و أتاه الناس و فیهم ابن عباس،فلما أخذوا مجالسهم أقبل علی ابن عباس.

فقال:ما لی و لکم یابن عباس؟!

ما أغراکم بی،و أولعکم بتعقیب أمری،لتنقمون علی أمر العامة..

و عاتبه بکلام طویل،فأجابه ابن عباس،و قال-فی جملة کلامه-:..اخسأ الشیطان عنک لا یرکبک،و اغلب غضبک و لا یغلبک،فما دعاک إلی هذا الأمر الذی کان منک؟!

قال:دعانی إلیه ابن عمک علی بن أبی طالب.

قال ابن عباس:و عسی أن یکذب مبلغک!.

قال عثمان:إنه ثقة.

ص :88

قال ابن عباس:إنه لیس بثقة من أولع و أغری.

قال عثمان:یابن عباس!اللّه إنک ما تعلم من علی ما شکوت منه؟.

قال:اللهم لا،إلا أن یقول کما یقول الناس،و ینقم کما ینقمون،فمن أغراک به و أولعک بذکره دونهم؟!

قال عثمان:إنما آفتی من أعظم الداء الذی ینصب نفسه لرأس الأمر، و هو علی ابن عمک،و هذا-و اللّه-کله من نکده و شؤمه.

قال ابن عباس:مهلا!استثن یا أمیر المؤمنین!قل:إن شاء اللّه.

فقال:إن شاء اللّه.

ثم قال:إنی أنشدک یابن عباس!الإسلام و الرحم،فقد و اللّه غلبت و ابتلیت بکم،و اللّه لوددت أن هذا الأمر کان صائرا إلیکم دونی، فحملتموه عنی،و کنت أحد أعوانکم علیه،إذا و اللّه لوجدتمونی لکم خیرا مما وجدتکم لی.

و لقد علمت أن الأمر لکم،و لکن قومکم دفعوکم عنه،و اختزلوه دونکم،فو اللّه ما أدری أرفعوکم(عنه.ظ.)؟!أم رفعوه عنکم؟!

قال ابن عباس:مهلا یا أمیر المؤمنین!

فإنا ننشدک اللّه و الاسلام و الرحم مثل ما نشدتنا،أن تطمع فینا و فیک عدوا،و تشمت بنا و بک حسودا،إن أمرک إلیک ما کان قولا،فإذا صار فعلا فلیس إلیک و لا فی یدک،و إنا و اللّه لتخالفن إن خولفنا،و لتنازعن إن نوزعنا،و ما یمتنک أن یکون الأمر صار إلینا دونک،إلا أن یقول قائل منا ما یقوله الناس،و یعیب کما عابوا!

ص :89

و أما صرف قومنا عنا الأمر فعن حسد قد و اللّه عرفته،و بغی و اللّه علمته،فاللّه بیننا و بین قومنا.

و أما قولک إنک لا تدری أرفعوه عنا أم رفعونا عنه؟!فلعمری إنک لتعرف أنه لو صار إلینا هذا الأمر ما ازددنا به فضلا إلی فضلنا،و لا قدرا إلی قدرنا،و إنا لأهل الفضل و أهل القدر،و ما فضل فاضل إلا بفضلنا،و لا سبق سابق إلا بسبقنا،و لو لا هدانا ما اهتدی أحد،و لا أبصروا من عمی، و لا قصدوا من جور.

فقال عثمان:حتی متی-یابن عباس-یأتینی عنکم ما یأتینی؟!

هبونی کنت بعیدا،أما کان لی من الحق علیکم أن أراقب و أن أناظر؟!

بلی،و رب الکعبة و لکن الفرقة سهلت لکم القول فی،و تقدمت بکم إلی الإسراع إلی،و اللّه المستعان.

قال ابن عباس:فخرجت فلقیت علیا«علیه السلام»،و إذا به من الغضب و التلظی أضعاف ما بعثمان،فأردت تسکینه فامتنع،فأتیت منزلی، و أغلقت بابی،و اعتزلتهما.

فبلغ ذلک عثمان،فأرسل إلی،فأتیته و قد هدأ غضبه،فنظر إلی ثم ضحک،و قال:یابن عباس!ما أبطأ بک عنا،إن ترکک العود إلینا دلیل علی ما رأیت عن صاحبک،و عرفت من حاله،فاللّه بیننا و بینه،خذ بنا فی غیر ذلک.

قال ابن عباس:فکان عثمان بعد ذلک إذا أتاه عن علی«علیه السلام» شیء فأردت التکذیب عنه یقول:و لا یوم الجمعة حین أبطأت عنا و ترکت

ص :90

العود إلینا،فلا أدری کیف أرد علیه (1).

و نقول:

1-تحدث هذا النص عن أن عثمان واجه مشکلة فحاول معالجتها، و ذلک حین بنی داره الفخمة فی المدینة،فعاب علیه الناس ذلک و أکثروا، و اتهموه بأنه أخذ فیأهم،و أنفق شیئهم(أی مالهم)،و استأثر بأموالهم..

و قد لاحظنا:أن علاجه قد اقتصر علی عرض العضلات،و علی التأنیب و التقریع،لأنهم لا یواجهونه و بنی أبیه بذلک..

ثم ادعی:أنه یملک القوة علی مواجهة مناوئیه،ولکنه یحاول أن یرفق بهم،و لا یعالجهم بالعقوبة،رغم استحقاقهم لها،بسبب جرأتهم و غرورهم.

و أضاف إلی ذلک:التعریض بعلی،و اتهمه بأنه یشتعل حقدا،و أن الأمور تقضی دونه،و لا یدعی إلی أمر إذا غاب عنه..

و هذه معالجة فاشلة،فإنها لم تتضمن ما یقنع،أو یشفی الغلیل،بل تضمنت تهدیدات و اتهامات تزید الطین بلة،و الأمر سوءا..

أی أن عثمان لم یبین لهم أن المال الذی استفاد منه فی بناء داره،هل کان من مال المسلمین،أو من فیئهم و شیئهم أم لا..

مع أن عثمان کان لا یحتاج إلی الأخذ من بیت المال،فهو علی حد تعبیره فی خطبته هذه نفسها:من أکثر قریش مالا،و أظهرهم من اللّه نعمة.ألم أکن

ص :91


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 453-456 و الموفقیات ص 601-607 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 6-10 باختلاف.

علی ذلک قبل الإسلام و بعده؟!

و لکن السؤال هو:إذا کان یملک الأموال الجزیلة،و ینفق النفقات الجلیلة،و منها ما زعموه من شرائه بئر رومة،و تجهیزه جیش العسرة..فلماذا یتهمونه بأخذ أموال بیت المال؟!و لماذا یتهدد و یغضب؟!ألم یکن یکفیه أن یبین کذبهم علیه؟!

فلو لم یکن خازن بیت المال قد أعلن ذلک..و إنما یعترض الناس لأنهم یعلمون أن الأموال التی دخلت إلی بیت المال لم تصرف بعد علی أحد، ولکنهم یجدونها قد تبخرت..أو رأوا کیف أخذت و من أخذها و متی نقله منه.فلماذا یمد یده علی بیت المال،ثم ینکر ذلک؟!

و لماذا یلجأ إلی التهدید و الذم و الإتهام إذا کان یستطیع أن یثبت کذب التهمة الموجهة إلیه؟!

و لمن و إلی متی یدخر تلک الأموال الطائلة و الهائلة؟!..

ألا یدری أن التهدید و الوعید،و التقریع و الذم،یزید الناس إصرارا علی المطالبة بحقهم،و بأموالهم المنهوبة..

2-إن ما طلبه من ابن عباس حین عاد إلی منزله،و عاد الناس معه إلیه،هو مجرد أن یکف بنو هاشم عن تعقب أمره..و کشف سره.

فلماذا یرید عثمان أن یجعل أمور بیت المال،و ما یرتکبه عماله أسرارا؟! أو أمورا یمنع علی الناس أن یتعقبوها؟!و أن یسألوا عنها؟!و أن یطالبوا أهل السلطة بإصلاح ما فسد منها؟!

و أین هذا من تحریض علی«علیه السلام»للناس علی مراقبة أعماله فی

ص :92

خلافته«علیه السلام»،فیقول:فلا تکفوا عن مقالة بحق،أو مشورة بعدل؟! (1).

و أین هو من قوله«علیه السلام»:إن لکم أن لا أحتجز دونکم سرا إلا فی حرب؟! (2).

و أین هو عما أوجبه اللّه تعالی علی الناس من النصیحة لأئمة المسلمین؟! (3).

ص :93


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 201 و الکافی ج 8 ص 356 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 69 و بحار الأنوار ج 27 ص 253 و ج 34 ص 186 و ج 41 ص 154 و ج 74 ص 359 و نهج السعادة ج 2 ص 186 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 11 ص 102 و تفسیر الآلوسی ج 22 ص 18.
2- 2) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 79 و الأمالی للطوسی ج 1 ص 217 و بحار الأنوار ج 33 ص 76 و 469 و ج 72 ص 354 و نهج السعادة ج 4 ص 229 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 16 و صفین للمنقری ص 107.
3- 3) راجع:الکافی ج 1 ص 403 و 404 و دعائم الإسلام ج 1 ص 378 و الأمالی للصدوق ص 432 و الخصال ص 149 و تحف العقول ص 43 و مستدرک الوسائل ج 11 ص 45 و الأمالی للمفید ص 187 و فقه الرضا ص 369 و بحار الأنوار ج 2 ص 148 و ج 21 ص 139 و ج 27 ص 68 و 69 و 70 و 114 و ج 47 ص 365 و ج 67 ص 242 و ج 72 ص 66 و ج 74 ص 130 و 146-

3-صرح عثمان فی کلامه لابن عباس:بأن علیا«علیه السلام»و بنی هاشم،و من هم فی خطهم إنما ینقمون علیه تعدیه علی أمور عامة الناس..

فلم یکونوا إذن یریدون الحصول علی شیء لأنفسهم،و لا الوصول إلی الملک و السلطان..و إنما یریدون إصلاح ما فسد من أمور الأمة،فلماذا یغضب عثمان إذن؟!و لماذا یحتاج إلی ابن عباس،لیطلب منه أن یبعد الشیطان عن نفسه؟!

4-إن ابن عباس نبه عثمان إلی أنه إنما یتصرف بإیحاءات من أهل النمیمة،و المفسدین الذین یهمهم إلقاح الفتنة،و کانوا یغرون عثمان بالصحابة و بعلی«علیه السلام»علی وجه الخصوص،و یوغرون صدره علیهم و علیه.

5-إن ابن عباس أعلم عثمان بأن علیا«علیه السلام»لم یکن یزید علی

3)

و ج 97 ص 46 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 230 و 231 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 513 و ج 3 ص 83 و مجمع الزوائد ج 1 ص 139 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 127 و تفسیر القمی ج 1 ص 173 و ج 2 ص 447 و نور الثقلین ج 1 ص 656 و ج 5 ص 690 و تأویل الآیات ج 2 ص 859 و حاشیة السندی علی النسائی ج 7 ص 158 و عون المعبود ج 13 ص 196 و راجع:شرح مسلم للنووی ج 2 ص 38 و الإثنا عشریة للحر العاملی ص 177 و الفتوحات المکیة لابن العربی ج 4 ص 469 و الثمر الدانی ص 672 و سبل السلام ج 4 ص 210 و فتح الباری ج 1 ص 128 و الدیباج علی مسلم ج 1 ص 74.

ص :94

ما یتداوله الناس من أمور عثمان،و ما یجری فی حکومته..

6-إن عثمان أوضح أنه یری فی علی«علیه السلام»أعظم الداء له، و الذی یزعجه منه:أنه«علیه السلام»ینصب نفسه لیکون رأس هذا الأمر..

7-یقول عثمان:إنه یود لو کان بنو هاشم هم الذین یتولون الأمور، و یکون عثمان أحد أعوانهم..و نحن لا ندری لماذا لا یبادر إلی ذلک،و یحقق أمنیته،و یریح نفسه،و یریح الناس،فإن هذا الأمر کان میسورا له،و هو بیده،إذ کان یمکنه أن یعترف لعلی«علیه السلام»بهذا الحق،و یسلمه إلیه، و یثبت القول بالفعل..

8-إن عثمان یعترف بأنه یعلم بأن الأمر لعلی و بنی هاشم،و لکن قومهم اختزلوه دونهم،و دفعوهم عنه..

و ثمة أمور أخری،تضمنها النص المتقدم تعلم بالمراجعة و التأمل، و حسبنا هنا ما أشرنا إلیه،و اللّه هو الموفق و المعین..

عثمان یشکو علیا علیه السّلام للعباس رحمه اللّه

و مما جری فی السنة الثانیة و الثلاثین للهجرة،ما روی عن ابن عباس من أنه قال:

ما سمعت من أبی قط شیئا فی أمر عثمان یلومه فیه أو یعذره،و لا سألته عن شیء من ذلک،مخافة أن أهجم منه علی ما لا یوافقه،فإنا عنده لیلة- و نحن نتعشی-إذ قیل:هذا أمیر المؤمنین عثمان بالباب.

فقال:إئذنوا له.

ص :95

فدخل،فأوسع له علی فراشه،و أصاب من العشاء معه،فلما رفع قام من کان هناک و ثبتّ أنا،فحمد عثمان اللّه و أثنی علیه،ثم قال:

أما بعد یا خال!فإنی جئتک أستعذرک من ابن أخیک علی،شتمنی، و شهر أمری،و قطع رحمی،و طعن فی دینی،و إنی أعوذ باللّه منکم یا بنی عبد المطلب،إن لکم حقا تزعمون أنکم غلبتم علیه،فقد ترکتموه فی یدی من فعل ذلک بکم،و أنا أقرب إلیکم رحما منه؟!

و ما لمت منکم أحدا إلا علیا،و لقد دعیت أن أبسط علیه فترکته للّه و الرحم،و أنا أخاف أن لا یترکنی فلا أترکه.

قال ابن عباس:فحمد أبی اللّه و أثنی علیه،ثم قال:

أما بعد،یابن أختی،فإن کنت لا تحمد علیا لنفسک فإنی لا أحمدک لعلی،و ما علی وحده قال فیک،بل غیره.فلو أنک اتهمت نفسک للناس اتهم الناس أنفسهم لک،و لو أنک نزلت مما رقیت،و ارتقوا مما نزلوا، فأخذت منهم و أخذوا منک ما کان بذلک بأس.

قال عثمان:فذلک إلیک یا خال،و أنت بینی و بینهم.

قال:فأذکر لهم ذلک عنک.

قال:نعم،و انصرف.

فما لبثنا أن قیل:هذا أمیر المؤمنین قد رجع بالباب.

قال أبی:إئذنوا له،فدخل،فقام قائما و لم یجلس و قال:لا تعجل یا خال حتی أوذنک،فنظرنا فإذا مروان بن الحکم کان جالسا بالباب ینتظره حتی خرج،فهو الذی فثأه عن رأیه الأول.

ص :96

فأقبل علی أبی،و قال:یا بنی!ما إلی هذا من أمره من شیء.

ثم قال:یا بنی!أملک علیک لسانک حتی تری ما لا بد منه،ثم رفع یدیه،فقال:اللهم أسبق بی ما لا خیر لی فی إدراکه،فما مرت جمعة حتی مات «رحمه اللّه» (1).

و نقول:

1-کان عثمان فی غنی عن هذه الشکاوی،لو أنه کان یستجیب لنصائح أهل الفضل و العقل،و الغیرة علی مصالح الدین و الأمة،و قبل بأن یصلح بعض شأنه.ولکنه یرید أن یصر علی کل ما أخطأ فیه،و أن یضیف إلیها أخطاء جمیع عماله،و جمیع بنی أبیه،و بنی أمیة،و یرید من الناس أن یرضوا عنه،و أن یعظموه و یبجلوه،و أن لا یذکروا من ذلک شیئا،سرا و جهرا،و أن لا یقول المظلوم:آخ،و لا المعتدی علیه أن یطلب النجدة من أحد..

و هذا ظلم آخر أعظم و أشد،و أمر و أدهی..

2-بل لقد أصبح المظلوم فی نظره ظالما،و الناصر للمظلوم جبارا، و المطالب بالإصلاح خارجا عن الدین،و الناصح شاتما،و الناهی عن المنکر معلنا بالخلاف،ناصبا للعداء،قاطعا للرحم..

و هذا بالذات هو ما انتهی إلیه أمر علی«علیه السلام»بنظر عثمان..

ص :97


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 457 و 458 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 13 و 14 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 1046 و 1047.

و قد تقدم اعتراف عثمان بأنه«علیه السلام»لم یکن ینقم علی عثمان سوی أمر العامة..و لم یکن له معه أی غرض آخر،شخصی أو غیره..

3-إن عثمان یدعی أنه أراد أن یبسط(العقوبة)علی علی«علیه السلام»،ولکنه ترکه للّه و للرحم..

و نحن نعلم:أن الذی کان یمنعه من النیل من علی«علیه السلام»هو عجزه عن ذلک،و لیس مراعاته للرحم،و مراقبة اللّه فیه..

یدلنا علی ذلک:أنه لم یزل یتهمه بدون دلیل،و یتلمس السبل إلی النیل منه فلا یجدها..

و قد أظهرت الوقائع:أن علیا«علیه السلام»ما فتئ یدفع عنه، و یضمن للناس أن یفی بتعهداته،ثم یخیس عثمان بوعده،و ینکث عهده مرة بعد أخری،و قد دفع عنه«علیه السلام»حتی خشی أن یکون آثما،علی حد قوله صلوات اللّه و سلامه علیه..

و قال مروان:ما کان أدفع عن عثمان من علی«علیه السلام»،ولکنهم لا یترکون سبه،لأن أمورهم لا تستقیم إلا بذلک،علی حد قول مروان..

4-أما قول عثمان عن علی«علیه السلام»:«و أنا أخاف أن لا یترکنی فلا أترکه».فقد أوهم فیه:أن علیا«علیه السلام»هو المتشبث بعثمان، المتعدی علیه،مع أن عثمان کان هو الذی یرسل إلی علی«علیه السلام»، و یطلب منه المساعدة فی دفع الناس عنه،و کان«علیه السلام»یفعل ذلک، و لکن عثمان کان ینقض تعهداته،بمجرد إحساسه بزوال الخطر عنه، و عودة بعض القدرة إلیه-فیما یزعم..

ص :98

و کان«علیه السلام»باستمرار-من موقع الحرص علیه-یواجهه بالحقائق،و یصر علیه بأن یبادر للإصلاح قبل فوات الأوان..

و کان الآخرون یترددون کثیرا فی ذلک،خوفا من بطشه بهم،و من کان یبادر نصیحته یواجه أعظم المصائب،و تحل به أجلّ النوائب،مهما کان موقعه و مقامه،و قد رأی الناس ما فعل عثمان بعمار،و أبی ذر،و ابن مسعود، و عبد الرحمان بن عوف،و سواهم من الأکابر،فضلا عن الأصاغر..

بل إن عثمان قد تجرأ حتی علی علی«علیه السلام»،و یواجهه بالإهانات و الشتائم فی بعض الأحیان،و یقول له:بفیک التراب یا علی..و یعلن أنه لا یراه أفضل من مروان،الوزغ ابن الوزغ،الذی لعنه النبی«صلی اللّه علیه و آله»و هو فی صلب أبیه،بل هو یحاول رشوته بالقوة،فلما عجز عن ذلک بادره بالضرب کما تقدم.

5-و قد بین له العباس«رحمه اللّه»:أن سیاسته مع علی«علیه السلام» کانت خاطئة،و غیر محمودة..و أن عثمان فقط هو الذی لا یحمد علیا معه..

و أن علاقته هو بعلی کانت مذمومة من علی«علیه السلام»و من غیره..

6-و صرح العباس له أمرا بالغ الأهمیة،و هو أنه یری نفسه بریئا من أی ذنب أو عیب،و لا یستجیب لنصائح الناصحین،و لا یقبل نقدهم..

و هذا هو بیت القصید،فإن من یری نفسه معصوما،و أن کل نقد یوجه إلیه باطل،لا یمکن إصلاحه،و لا استصلاح الناس له..

فلا بد من أن یتخلی عن المقام الذی یدعیه لنفسه،و یعترف بالواقع و الحق..و أن یتحلی بالمرونة فی تعامله مع غیره،فیأخذ و یعطی و یتدبر

ص :99

الأمور برویة و تعقل..

7-و قد أظهر عثمان:أنه قبل من العباس ذلک،و افترقا علیه..ولکنه ما لبث أن عاد إلیه طالبا منه إقالته مما تعهد به،و ذلک بتأثیر من ابن عمه مروان الذی کان یسمی(خیط باطل)،فإنه بمجرد أن تجاوز الباب رده عن رأیه،و عادت حلیمة إلی عادتها القدیمة..

علی علیه السّلام یرید مقاطعة عثمان

عن ابن عباس«رحمه اللّه»،قال:صلیت العصر یوما،ثم خرجت فإذا أنا بعثمان بن عفان فی أیام خلافته فی بعض أزقة المدینة و حده،فأتیته إجلالا و توقیرا لمکانه،فقال لی:هل رأیت علیا؟!

قلت:خلفته فی المسجد،فإن لم یکن الآن فیه فهو فی منزله.

قال:أما منزله فلیس فیه،فابغه لنا فی المسجد.

فتوجهنا إلی المسجد،و إذا علی«علیه السلام»یخرج منه.

قال ابن عباس:و قد کنت أمس ذلک الیوم عند علی فذکر عثمان و تجرّمه علیه،و قال:أما و اللّه یابن عباس،إن من دوائه لقطع کلامه،و ترک لقائه.

فقلت له:یرحمک اللّه!کیف لک بهذا!فإن ترکته ثم أرسل إلیک فما أنت صانع؟!

قال:أعتل،و أعتل،فمن یقسرنی!

قال:لا أحد.

ص :100

قال ابن عباس:فلما تراءینا له و هو خارج من المسجد،ظهر منه من التفلت و الطلب للانصراف ما استبان لعثمان.

فنظر إلی عثمان،و قال:یابن عباس،أما تری ابن خالنا یکره لقاءنا.

فقلت:و لم؟!و حقک ألزم،و هو بالفضل أعلم؟!

فلما تقاربا رماه عثمان بالسلام،فرد علیه.

فقال عثمان:إن تدخل فإیاک أردنا،و إن تمض فإیاک طلبنا.

فقال علی:أی ذلک أحببت؟!

قال:تدخل،فدخلا،و أخذ عثمان بیده،فأهوی به إلی القبلة،فقصر عنها،و جلس قبالتها،فجلس عثمان إلی جانبه،فنکصت عنهما،فدعوانی جمیعا،فأتیتهما،فحمد عثمان اللّه،و أثنی علیه،و صلی علی رسوله.ثم قال:

أما بعد..یا بنی خالی،و ابنی عمی،فإذ جمعتکما فی النداء فأستجمعکما فی الشکایة عن رضای علی أحدکما،و وجدی علی الاخر.

إنی أستعذرکما من أنفسکما،و أسألکما فیئتکما،و أستوهبکما رجعتکما، فو اللّه لو غالبنی الناس ما انتصرت إلا بکما،و لو تهضمونی ما تعززت إلا بعزکما،و لقد طال هذا الامر بیننا حتی تخوفت أن یجوز قدره،و یعظم الخطر فیه.

و لقد هاجنی العدو علیکما،و أغرانی بکما،فمنعنی اللّه و الرحم مما أراد.

و قد خلونا فی مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و إلی جانب قبره، و قد أحببت أن تظهرا لی رأیکما فی،و ما تنطویان لی علیه،و تصدقا،فإن

ص :101

الصدق أنجی و أسلم،و استغفر اللّه لی و لکما.

قال ابن عباس:فأطرق علی«علیه السلام»،و أطرقت معه طویلا،أما أنا فأجللته أن أتکلم قبله،و أما هو فأراد أن أجیب عنی و عنه.

ثم قلت له:أتتکلم،أم أتکلم أنا عنک؟!

قال:بل تکلم عنی و عنک.

فحمدت اللّه،و أثنیت علیه،و صلیت علی رسوله،ثم قلت:

أما بعد..یابن عمنا و عمتنا،فقد سمعنا کلامک لنا،و خلطک فی الشکایة بیننا علی رضاک-زعمت-عن أحدنا،و وجدک علی الآخر، و سنفعل فی ذلک،فنذمک و نحمدک،اقتداء منک بفعلک فینا،فإنا نذم مثل تهمتک إیانا علی ما اتهمتنا علیه بلا ثقة إلا ظنا،و نحمد منک غیر ذلک من مخالفتک عشیرتک،ثم نستعذرک من نفسک استعذارک إیانا من أنفسنا، و نستوهبک فیئتک استیهابک إیانا فیئتنا،و نسألک رجعتک مسألتک إیانا رجعتنا،فإنا معا أیما حمدت و ذممت منا،کمثلک فی أمر نفسک،لیس بیننا فرق و لا اختلاف،بل کلانا شریک صاحبه فی رأیه و قوله.

فو اللّه ما تعلمنا غیر معذرین فیما بیننا و بینک،و لا تعرفنا غیر قانتین علیک،و لا تجدنا غیر راجعین إلیک،فنحن نسألک من نفسک مثل ما سألتنا من أنفسنا.

و أما قولک:لو غالبتنی الناس ما انتصرت إلا بکما،أو تهضمونی ما تعززت إلا بعزکما،فأین بنا و بک عن ذلک،و نحن و أنت کما قال أخو کنانة:

ص :102

بدا بحتر ما رام نال و إن یرم

یخض دونه غمرا من الغر رائمه

لنا و لهم منا و منهم علی العدی

مراتب عز مصعدات سلالمه

و أما قولک فی هیج العدو إیاک علینا،و إغرائه لک بنا،فو اللّه ما أتاک العدو من ذلک شیئا إلا و قد أتانا بأعظم منه،فمنعنا مما أراد ما منعک من مراقبة اللّه و الرحم،و ما أبقیت أنت و نحن إلا علی أدیاننا و أعراضنا و مروءاتنا،و لقد لعمری طال بنا و بک هذا الامر حتی تخوفنا منه علی أنفسنا،و راقبنا منه ما راقبت.

و أما مساءلتک إیانا عن رأینا فیک،و ما ننطوی علیه لک،فإنا نخبرک أن ذلک إلی ما تحب،لا یعلم واحد منا من صاحبه إلا ذلک،و لا یقبل منه غیره،و کلانا ضامن علی صاحبه ذلک و کفیل به،و قد برأت أحدنا و زکیته، و أنطقت الاخر و أسکته،و لیس السقیم منا مما کرهت بأنطق من البریء فیما ذکرت،و لا البریء منا مما سخطت بأظهر من السقیم فیما وصفت،فإما جمعتنا فی الرضا،و إما جمعتنا فی السخط،لنجازیک بمثل ما تفعل بنا فی ذلک،مکایلة الصاع بالصاع.

فقد أعلمناک رأینا،و أظهرنا لک ذات أنفسنا،و صدقناک،و الصدق کما ذکرت أنجی و أسلم،فأجب إلی ما دعوت إلیه،و أجلل عن النقض و الغدر مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و موضع قبره،و اصدق تنج و تسلم، و نستغفر اللّه لنا و لک.

قال ابن عباس:فنظر إلی علی«علیه السلام»نظر هیبة،و قال:دعه حتی یبلغ رضاه فیما هو فیه،فو اللّه لو ظهرت له قلوبنا،و بدت له سرائرنا،

ص :103

حتی رآها بعینه کما یسمع الخبر عنها بأذنه،ما زال متجرما منتقما.

و اللّه ما أنا ملقی علی وضمة،و إنی لمانع ما وراء ظهری،و إن هذا الکلام لمخالفة منه،و سوء عشرة.

فقال عثمان:مهلا أبا حسن!فو اللّه إنک لتعلم أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»وصفنی بغیر ذلک یوم یقول و أنت عنده:

«إن من أصحابی لقوما سالمین لهم،و إن عثمان لمنهم،إنه لأحسنهم بهم ظنا،و أنصحهم لهم حبا».

فقال علی«علیه السلام»:فتصدق قوله«صلی اللّه علیه و آله»بفعلک.

و خالف ما أنت الآن علیه،فقد قیل لک ما سمعت،و هو کاف إن قبلت.

قال عثمان:تثق یا أبا الحسن!

قال:نعم أثق،و لا أظنک فاعلا.

قال عثمان:قد وثقت و أنت ممن لا یخفر صاحبه،و لا یکذب لقیله.

قال ابن عباس:فأخذت بأیدیهما،حتی تصافحا و تصالحا و تمازحا، و نهضت عنهما،فتشاورا و تآمرا و تذاکرا،ثم افترقا،فو اللّه ما مرت ثالثة حتی لقینی کل واحد منهما یذکر من صاحبه ما لا تبرک علیه الإبل.

فعلمت أن لا سبیل إلی صلحهما بعدها (1).

ص :104


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 18-21 و الموفقیات ص 614-617 و بحار الأنوار ج 31 ص 658-460.

و نقول:

1-إن الشعور بالأمن هو من أهم النعم التی یحتاجها الإنسان فی هذه الدنیا،و هو یعطی الإنسان الفرصة للتأمل و للتفکیر،و للتخطیط للمستقبل.

و فی ظل السلام و الأمن تبنی الحضارات،و تتحقق الإنجازات،و تنهض الأمم..و فی ظله تتبلور الآمال،و تستنهض همم الرجال..

و الأمن لا یؤخذ بالقوة،بل هو ثقافة و وعی،و قرار ینبع من داخل الإنسان،بالإستناد إلی عوامل،و ضوابط و مفاهیم و قیم معینة تنتجه و تنمیه،و شعور یفرضه و یحمیه..

و إن تجوال خلیفة المسلمین فی أزقة المدینة وحده،لم یکن نتیجة استهتار أو رعونة من عثمان،الذی کان یواجه صعوبات بالغة فی حیاته السیاسیة، و هو یزرع الخصوم،و المناوئین،و المنتقدین،و الغاضبین فی کل اتجاه،یوما بعد یوم طیلة فترة حکمه.

و لم تخل فترة حکمه من هؤلاء الناس،و فی مقدمتهم علی«علیه السلام» و بنو هاشم،فما الذی جعل عثمان یشعر بالأمن،فی الوقت الذی کانت العلاقة بینه و بین علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»قد بلغت حدها الأقصی-حتی أصبح یری أن علیا«علیه السلام»داءه الأعظم،الذی لا یجد له دواء..و أنه القذا فی العین،و الشجا فی الحلق،لأنه صاحب الحق،المغتصب الذی بمجرد رؤیة الناس له یتذکرون ما جری له و علیه..و نفس وجوده یمثل إدانة لهم، و من موجبات إحراجهم.

و هو یعرف جرأة علی«علیه السلام»،و إقدامه،و یتلمس ذلک فیه

ص :105

باستمرار،حیث یسجل«علیه السلام»الموقف تلو الموقف،بصراحة،لا یجدها عثمان لدی أحد من منتقدیه.

و هو یعرف أیضا:أن العرب إلی الأمس القریب کانوا لا یأمنون جانب بعضهم بعضا،بل کل منهم یتربص بالآخر لیبطش به-فی ساعة غفلته، و یستولی علی ماله و عرضه و ولده،أو لیأخذ ثأره منه إن کان له ثأر عنده.

إن الإجابة علی هذا السؤال هی أن هذا الأمن هو نتیجة تلک الثقافة الإیمانیة التی جاء بها الإسلام،و فرضها علی الناس،حتی أصبحت ثقافة و رؤیة،ترعاها قیم أخلاقیة و إنسانیة،و تفرضها و تحمیها شریعة تعاقب الجانی،و تصد المتهور،و عقیدة تجعل من أی عبث بأمن الناس،أو عدوان علی سلامتهم أو کرامتهم عدوانا علی اللّه سبحانه..فإن المؤمن أعز من الکعبة..

2-أظهرت الروایة المتقدمة:أن تجرّم عثمان لعلی«علیه السلام»قد بلغ حدا رأی فیه علی«علیه السلام»أنه غیر قادر علی التأثیر فی قرار الخلیفة بإصلاح الأمور،و تلافی الأخطاء،فأراد«علیه السلام»أن یقاوم هذا الواقع الذی یزداد سوءا بموقف سلبی،یعرّف الناس:أن الأمور أصبحت میؤوسا منها،فلعل ذلک یدفع عثمان و بطانته لمعاودة النظر فی حسابات الربح و الخسارة.

3-لاحظ عثمان:أن الإمام«علیه السلام»،یتفلت من لقائه،و یطلب الإنصراف..ولکنه بقی محتفظا بهدوئه،ملتزما بفروض المداراة و المجاراة، فقد وصلت الرسالة إلی أهلها،و علیهم أن یتدبروا أمرهم علی ضوئها..

ص :106

4-إن عثمان بعد هذا الذی رآه من علی«علیه السلام»یظهر لیونة معه غیر متوقعة،حتی إنه خاطب علیا«علیه السلام»بصیغ تشیر إلی شعور مختلف یحاول أن یظهر له:انه قد تبلور لدیه،فلاحظ قوله له و لابن عباس:

یا ابنی خالی،و ابنی عمی،و تعابیر أخری فی هذا السیاق..

5-إن کان قوله:أهوی إلی القبلة بضم القاف،فمعنی ذلک:أن عثمان أراد تقبیل ید علی«علیه السلام»توددا له..

و یکون قوله:«جلس قبالتها»قد تعرض لتحریف من الراوی،حیث لم یتعقل أن یفعل عثمان ذلک،فصرف المعنی إلی قبلة الصلاة،و زاد ألفا فی آخر کلمة«قبالته»لیکون المراد أنه جلس قبالة القبلة،لا قبالة علی«علیه السلام»..

أما إرادة أنه جلس مقابل القبلة،فهو و إن کان الأقرب إلی سیاق الکلام،إلا أن السؤال هو:ما معنی قول الراوی:فقصر عنها،و لماذا یهتم عثمان بالجلوس فی مقابلها؟!و لماذا اهتم الراوی بإظهار هذا المعنی؟!

إلا إن کان المراد أن علیا«علیه السلام»لم یرض بأن یجلس و ظهره للقبلة،فجلس فی مقابلها،فجلس عثمان إلی جانبه..

6-إن عثمان قد ضمّن کلامه طرفا من التهدید بالبطش بعلی،استجابة لمن یغریه به،و هدفه من ذلک اللین و هذه الشدة هو الحصول علی ضمان لانسحاب علی من دائرة الإعتراض علی سیاساته،و مغادرة معسکر المعترضین،لأنه یرید أن یتفرد بهم،لیتمکن من سحقهم،و لا یمکنه ذلک، و فیهم علی«علیه السلام»الذی لا یسکت علی مثل هذه التصرفات..

ص :107

7-إن ابن عباس أوضح أنه لیس لدی عثمان حجة تبرر له هذا الموقف منه،و من علی«علیه السلام»سوی مجرد الظن و التهمة..

و قابله ابن عباس بمثل کلامه،مراعیا حالة التوازن،و السعی لتهدئة الأمور،من دون أن یحسم شیئا معه فیما یرتبط بما یشتکیه الناس منه..و فیما یتعلق بموقفه من علی«علیه السلام»..

8-أما علی«علیه السلام»،فأراد أن یضع الأمور علی جادة التصویب، و أن ینتزع من عثمان قرارا عملیا فیها..و لا یمکن ذلک مادام عثمان یستطیل علی الناس بموقعه،و بقوته،کما صرح به فی قضیة إرجاعه للحکم بن أبی العاص إلی المدینة،حیث ذکر أن غیره لو کان یملک من القوة ما یملک عثمان لفعل مثل ما فعل،لو کان له أقرباء نفاهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و مما یدل علی اعتزازه بقوته النص التالی:

روی:أن عثمان لما نقم الناس علیه ما نقموا،قام متوکئا علی مروان فخطب الناس،فقال:إن لکل أمة آفة،و لکل نعمة عاهة،و إن آفة هذه الأمة،و عاهة هذه النعمة قوم عیابون طعانون،یظهرون لکم ما تحبون، و یسرون ما تکرهون،طغام مثل النعام،یتبعون أول ناعق،و لقد نقموا علی ما نقموا علی عمر مثله،فقمعهم و وقمهم.و إنی لأقرب ناصرا،و أعز نفرا، فما لی لا أفعل فی فضول الأموال ما أشاء! (1).

ص :108


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 23 و بحار الأنوار ج 31 ص 461 و تفسیر أبی حمزة الثمالی ص 24 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 31.

فکان لا بد من کسر هیبة هذه القوة،و الإثبات العملی لعثمان:أنه إذا استمر علی موقفه،فسیواجه خطر التحدی و التصدی،فبادر«علیه السلام» إلی التصریح:بأن علی عثمان أن لا یظن أن قادر علی التعرض لعلی«علیه السلام»،فإنه«علیه السلام»لیس بمثابة قطعة من اللحم ملقاة علی خشبة الجزار(و هی الوضمة)،و أنه إن حدثته نفسه بذلک،فسیواجه مقاومة علویة قویة إلی حد أن سیمنع ماوراء ظهره،و لن یمکنه الوصول إلی شیء مما یمنعه علی«علیه السلام»و یحامی عنه..

9-إنه«علیه السلام»قد أحبط مسعی عثمان لتحییده«علیه السلام» من ساحة الصراع،حین بدأ کلامه بإعلان أن المطلوب هو أن یرجع عثمان إلی داخل ذاته،و یبدأ عملیة التغییر و الإصلاح من هناک..فإنه لا یتصرف بوحی من عقله و وجدانه،و لا یراعی ما تقتضیه الحکمة،و یفرضه العدل و الإنصاف،بل هو یتصرف بمشاعره،و هو یؤذی الناس،و یسعی للإنتقام منهم،مع أن المفروض أن یکون لهم بمثابة الأب الرحیم الذی یراعی حال أولاده،و یهتم بإصلاحهم من موقع الحکمة،و التعقل،و الشفقة،لا من موقع التشفی و الإنتقام..

و قد عبر«علیه السلام»عن یأسه من أن یفعل عثمان ذلک.و أن ما یقدمه لهم من تواضع تارة،و تودد أخری،و قسوة ثالثة،إنما یهدف إلی تکریس واقع لا یمکن القبول به،بل هو یخفی وراءه سعیا حثیثا لتوفیر فرص الإیقاع بالآخرین،و الإنتقام منهم..

10-و قد بدا من کلام علی«علیه السلام»أنه لا یصدق ما نسبه عثمان

ص :109

لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من أنه قال شیئا فی حقه،فإنه قال له:

فصدق قوله«صلی اللّه علیه و آله»بفعلک.

و لو کان«علیه السلام»یری أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد قال ذلک لتراجع عما نسبه إلی عثمان من السعی للإنتقام،و من تجرمه للأبریاء..

ولکان تحرج من القول:بأن فعل عثمان لا یصدق قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و لم یطالبه بأن یخالف ما هو علیه آنئذ،فإنه«علیه السلام»لا یمکن إلا أن یری قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»صادقا،و واقعا..

کما أن علیه أن یقول له:إنه یثق بقوله،و یظنه فاعلا لما یقول،بل یتیقن بذلک..و لیس له أن یقول له:و لا أظنک فاعلا.

عثمان یعود علیا علیه السّلام فی مرضه

قال المعتزلی:«و ذکر شیخنا أبو عثمان الجاحظ فی الکتاب الذی أورد فیه المعاذیر عن أحداث عثمان:أن علیا اشتکی،فعاده عثمان من شکایته، فقال علی«علیه السلام»:

و عائدة تعود لغیر ود

تود لو أن ذا دنف یموت

فقال عثمان:و اللّه ما أدری أحیاتک أحب إلی؟!أم موتک؟!

إن مت هاضنی فقدک،و إن حییت فتنتنی حیاتک،لا أعدم ما بقیت طاعنا یتخذک ردیئة یلجأ إلیها.

فقال علی«علیه السلام»:ما الذی جعلنی ردیئة للطاعنین العائبین!

إنما سوء ظنک بی أحلنی من قلبک هذا المحل،فإن کنت تخاف جانبی

ص :110

فلک علی عهد اللّه و میثاقه أن لا بأس علیک منی،ما بل بحر صوفه،و إنی لک لراع،و إنی منک لمحام،و لکن لا ینفعنی ذلک عندک.

و أما قولک:«إن فقدی یهیضک»،فکلاّ أن تهاض لفقدی ما بقی لک الولید و مروان.

فقام عثمان فخرج.

و قد روی:أن عثمان هو الذی أنشد هذا البیت،و قد کان اشتکی، فعاده علی«علیه السلام»فقال عثمان:

و عائدة تعود بغیر نصح

تود لو أن ذا دنف یموت (1)

و روی أیضا:أن علیا«علیه السلام»اشتکی فعاده عثمان،فقال:ما أراک أصبحت إلا ثقیلا!

قال:أجل.

قال:و اللّه ما أدری أموتک أحب إلی،أم حیاتک!إنی لأحب موتک، و أکره أن أعیش بعدک،فلو شئت جعلت لنا من نفسک مخرجا،إما صدیقا مسالما،و إما عدوا مغالبا،و إنک لکما قال أخو إیاد:

جرت لما بیننا حبل الشموس فلا

یأسا مبینا نری منها و لا طمعا

فقال علی«علیه السلام»:لیس لک عندی ما تخافه،و إن أجبتک لم

ص :111


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 22 و بحار الأنوار ج 31 ص 460 و 461.

أجبک إلا بما تکرهه (1).

و کتب عثمان إلی علی«علیه السلام»حین أحیط به:

أما بعد..فقد جاوز الماء الزبی،و بلغ الحزام الطبیین،و تجاوز الأمر فی قدره،فطمع فی من لا یدفع عن نفسه.

فإن کنت مأکولا فکن خیر آکل

و إلا فأدرکنی و لما أمزق (2)

ثم خرج عثمان إلی المسجد،فإذا هو بعلی،و هو شاک معصوب الرأس، فقال له عثمان:و اللّه یا أبا الحسن ما أدری:أشتهی موتک أم أشتهی حیاتک؟!فو اللّه لئن مت ما أحب أن أبقی بعدک لغیرک،لأنی لا أجد منک خلفا،و لئن بقیت لا أعدم طاغیا یتخذک سلما و عضدا،و یعدک کهفا و ملجأ،لا یمنعنی منه إلا مکانه منک،و مکانک منه.

فأنا منک کالابن العاق من أبیه:إن مات فجعه،و إن عاش عقه.

ص :112


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 23.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 23 و 24 و الأمالی للطوسی ص 712 و بحار الأنوار ج 31 ص 476 و 485 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 280 و الفایق فی غریب الحدیث للزمخشری ج 2 ص 76 و کنز العمال ج 13 ص 103 و إعجاز القرآن للباقلانی ص 143 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 361 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 448 و الوافی بالوفیات ج 20 ص 32 و الإمامة و السیاسة (تحقیق الزینی)ج 1 ص 37 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 53 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 181 و غریب الحدیث لابن سلام ج 3 ص 428.

فإما سلم فنسالم،و إما حرب فنحارب،فلا تجعلنی بین السماء و الأرض، فإنک و اللّه إن قتلتنی لا تجد منی خلفا،و لئن قتلتک لا أجد منک خلفا،و لن یلی أمر هذه الأمة بادئ فتنة.

فقال علی«علیه السلام»:إن فیما تکلمت به لجوابا،ولکنی عن جوابک مشغول بوجعی.فأنا أقول کما قال العبد الصالح: فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اللّٰهُ الْمُسْتَعٰانُ عَلیٰ مٰا تَصِفُونَ (1).

قال مروان:إنا و اللّه إذا لنکسرن رماحنا،و لنقطعن سیوفنا،و لا یکون فی هذا الأمر خیر لمن بعدنا.

فقال له عثمان:اسکت،ما أنت و هذا؟! (2).

و ذکروا أیضا:أن عثمان صلی العصر ثم خرج إلی علی یعوده فی مرضه و مروان معه فرآه ثقیلا،فقال:

أما و اللّه لو لا ما أری منک ما کنت أتکلم بما أرید أن أتکلم به،و اللّه ما أدری أی یومیک أحب إلی أو أبغض،أیوم حیاتک؟أو یوم موتک؟!

أما و اللّه لئن بقیت لا أعدم شامتا یعدک کهفا،و یتخذک عضدا،و لئن مت لأفجعن بک،فحظی منک حظ الوالد المشفق من الولد العاق،إن عاش عقه،و إن مات فجعه.

ص :113


1- 1) الآیة 18 من سورة یوسف.
2- 2) الإمامة و السیاسة ص 23 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 36 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 51 و الغدیر ج 9 ص 18 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 1045.

فلیتک جعلت لنا من أمرک لنا علما نقف علیه و نعرفه،إما صدیق مسالم،و إما عدو مغالب،و لا تجعلنی کالمختنق بین السماء و الأرض،لا یرقی بید،و لا یهبط برجل.

أما و اللّه لئن قتلتک لا أصیب منک خلفا،و لئن قتلتنی لا تصیب منی خلفا،و ما أحب أن أبقی بعدک.

قال مروان:إی و اللّه،و أخری أنه لا ینال ماوراء ظهورنا حتی تکسر رماحنا،و تقطع سیوفنا،فما خیر العیش بعد هذا؟!

فضرب عثمان فی صدره و قال:ما یدخلک فی کلامنا؟!

فقال علی«علیه السلام»:إنی و اللّه فی شغل عن جوابکما،ولکنی أقول کما قال أبو یوسف: فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اللّٰهُ الْمُسْتَعٰانُ عَلیٰ مٰا تَصِفُونَ (1)» (2).

و نقول:

لاحظ ما یلی:

1-إن عثمان فی هذا النص یعتبر الذین یعترضون علیه طغاة.

2-إن هؤلاء الطغاة لهم مکان قریب من علی،و لعلی«علیه السلام» مکان قریب منهم.

3-من المعلوم:أن علیا«علیه السلام»لا یقرب و لا یتقرب إلا إلی أهل الدین و التقوی و الطاعة للّه،و لم نجد أحدا من الفساق یحب علیا أو

ص :114


1- 1) الآیة 18 من سورة یوسف.
2- 2) الغدیر ج 9 ص 71.

یحبه علی«علیه السلام»..ما یعنی:أن الذین یقصدهم عثمان هم خیار الصحابة،أمثال عمار و أبی ذر،و أضرابهما.مع أنه یعلم أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السلام»:لا یحبک إلا مؤمن،و لا یبغضک إلا منافق..

و قال:علی مع الحق،و الحق مع علی..

4-إن عثمان یتهم علیا«علیه السلام»بأنه أصبح ذریعة یستفید منها الطغاة للوصول إلی مآربهم،و أنه عضد لهم،و لم نجد فی علی«علیه السلام» شیئا من ذلک،فلم نره سلّما لمآرب أحد،و لا عضدا لغیر أهل الحق..

کما أننا لم نجد أیا من الظالمین و الطغاة اتخذ علیا کهفا و ملجأ.

5-لو سلمنا:أن طاغیا سعی للإستفادة من شخص ما للوصول إلی مآربه،فإن المذنب هو ذلک الطاغی،أما الشخص الآخر،فإن استجاب لذلک الطاغی عن سابق معرفة صار مذنبا مثله،و إن لم یستجب له فلا ذنب له،و لا یعد عاقا لأحد من الناس..

6-وجدنا علیا«علیه السلام»أدفع الناس عن عثمان کما اعترف به مروان،و قد دفع«علیه السلام»عنه حتی خشی أن یکون آثما..بل یدعون أنه أرسل أولاده للدفاع عنه حین حوصر،حتی جرح أحدهما،و خضب بالدماء..فمن کان کذلک هل یعد عاقا؟!..

و هل یصح أن یقال:إنه کهف و ملجأ،و سلّم،و عضد للطاغین؟!

7-إن علیا«علیه السلام»قد میز نفسه عن الثائرین علی عثمان حین قال فی کتاب منه لمعاویة:«لقد علمت أنی کنت من أمره فی عزلة،إلا أن

ص :115

تجنی فتجن ما شئت (1).

و حین قال:إن عثمان استأثر فأساء الأثرة،و جزعوا فأساؤوا الجزع»..

و حین قال:إن قتل عثمان ما سره و لا ساءه..و غیر ذلک..

إلا إن کان عثمان یرید من علی«علیه السلام»أن یطبق فمه،و لا یبدی رأیه فی شیء مما یراه،أو یریده عضدا و سلما لأغراضه،یوافقه علی کل ما یقول و یفعل،و یکون له و لأعوانه کهفا و ملجأ،لا یعترض علی شیء،و لا یخالفهم فی شیء بل یؤید و یسدد،و یشجع علی الإمعان فی مخالفاتهم..

و حینئذ لا یکون علی علیا،بل یکون شخصا آخر بلا ریب.

و من شواهد سعی علی«علیه السلام»إلی تمییز نفسه عن الثأئرین علی عثمان..ما یلی:

ألف:أخرج البلاذری فی الأنساب:من طریق أبی حادة:أنه سمع علیا «علیه السلام»یقول و هو یخطب فذکر عثمان فقال:و اللّه الذی لا إله إلا هو ما قتلته،و لا مالأت علی قتله،و لا ساءنی.

ص :116


1- 1) صفین للمنقری ص 102 و(المؤسسة العربیة الحدیثة-القاهرة)ص 91 و نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 7 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 33 و بحار الأنوار ج 33 ص 77 و 113 و شجرة طوبی ج 1 ص 45 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 35 و ج 15 ص 78 و الغدیر ج 10 ص 300 و المناقب للخوارزمی ص 254 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 5 ص 453 و نهج السعادة ج 4 ص 183 و العقد الفرید ج 2 ص 286.

ب:أخرج ابن سعد من طریق عمار بن یاسر قال:رأیت علیا علی منبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین قتل عثمان و هو یقول:ما أحببت قتله و لا کرهته،و لا أمرت به و لا نهیت عنه.

ج:الأنساب للبلاذری:و أوعز شاعر أهل الشام کعب بن جعیل إلی قول الإمام«علیه السلام»بأبیات له،فقال:

و ما فی علی لمستعتب

مقال سوی ضمه المحدثینا

و إیثاره الیوم أهل الذنوب

و رفع القصاص عن القاتلینا

إذا سیل عنه حذا شبهة

و عمی الجواب علی السائلینا

فلیس براض و لا ساخط

و لا فی النهاة و لا الآمرینا

و لا هو ساء و لا سره

و لا بد من بعض ذا أن یکونا

د:قال ابن أبی الحدید بعد ذکر هذه الأبیات:ما قال هذا الشعر إلا بعد أن نقل إلی أهل الشام کلام کثیر لأمیر المؤمنین فی عثمان یجری هذا المجری نحو قوله:ما سرنی و لا ساءنی.

و قیل له:أرضیت بقتله؟!

فقال:لم أرض.

فقیل له:أسخطت قتله؟!

فقال:لم أسخط.

و قوله تارة:اللّه قتله و أنا معه.

و قوله تارة أخری:ما قتلت عثمان و لا مالأت فی قتله.

ص :117

و قوله تارة أخری:کنت رجلا من المسلمین أوردت إذا و ردوا،و أصدرت إذا صدروا.

و لکل شیء من کلامه إذا صح عنه تأویل یعرفه أولو الألباب.

ه:أخرج أبو مخنف من طریق عبد الرحمن بن عبید:أن معاویة بعث إلی علی حبیب من مسلمة الفهری،و شرحبیل بن سمط،و معن بن یزید بن الأخنس،فدخلوا علیه و أنا عنده(إلی أن قال بعد کلام حبیب و شرحبیل، و ذکر جواب مولانا أمیر المؤمنین):فقالا أتشهد أن عثمان قتل مظلوما؟!

فقال لهما:لا أقول ذلک.

قالا:فمن لم یشهد أن عثمان قتل مظلوما فنحن منه برءاء.

ثم قاما فانصرفا،فقال علی«علیه السلام»: إِنَّکَ لاٰ تُسْمِعُ الْمَوْتیٰ وَ لاٰ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعٰاءَ إِذٰا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ وَ مٰا أَنْتَ بِهٰادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلاٰلَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاّٰ مَنْ یُؤْمِنُ بِآیٰاتِنٰا فَهُمْ مُسْلِمُونَ (1)» (2).

8-ما معنی أن یتمنی عثمان موت سید الوصیین،و من هو من النبی «صلی اللّه علیه و آله»بمنزلة هارون من موسی،بل ما معنی أن یتمنی موت أی کان من سائر المسلمین،فإن المطلوب هو أن یتمنی حیاتهم و صلاحهم، لیکونوا قوة للإسلام،و عضدا و سندا لأهل الإیمان..

9-لماذا یرید عثمان أن یحصر أمر علی«علیه السلام»فی العدو و المعاند،

ص :118


1- 1) الآیتان 80 و 81 من سورة النمل.
2- 2) الغدیر ج 9 ص 69 و 70 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 128.

و فی الصدیق المساعد،و لا یکون هناک قسم ثالث،و هو المؤمن المسدد، و العاتب،و الناصح،الذی یأبی عثمان إلا أن یجعله فی دائرة الأعداء،لأنه یأبی الإقلاع عما یطالبه بالإقلاع عنه،و إصلاح ما یرید اللّه و رسوله و المؤمنون إصلاحه..

10-إن علیا«علیه السلام»بیّن موقفه من عثمان مرات کثیرة،و هو أن علیه أن یقلع عن مخالفاته،و یحاسب عماله،و یأخذهم بأعمالهم،و کان أیضا یدفع الناس عنه استنادا إلی وعود له بالإقلاع لم یکن عثمان یفی بها،فلیس فی موقف علی«علیه السلام»منه أی لبس أو غموض،لیطالبه عثمان بإیضاحه،و یدعی التحیّر فیه..

11-و کان جواب علی-رغم ما کان یعانیه من شدة المرض-واضحا و حاسما،حین قرأ الآیة الشریفة فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اللّٰهُ الْمُسْتَعٰانُ عَلیٰ مٰا تَصِفُونَ، فإن هؤلاء-أی عثمان و من وراءه-یتجنون علیه،و لا یقدرون جهده و جهاده فی إصلاح ما یفسدونه..بل یطلبون منه أن یخالف أحکام الشرع،و أن یعصی اللّه فی تأییدهم و نصرتهم و تقویتهم علی بطشهم بأناس یطالبونهم بالإنابة إلی الحق،و هم یصرون علی عدم التراجع عن شیء،بل و یضیفون کل یوم مخالفة جدیدة إلی سجل مخالفاتهم..

12-و علی وحده یواجه استئثار هؤلاء،و إمعانهم و إصرارهم علی الباطل،لیعیدهم إلی الحق..و یواجه عنف أولئک،و جزعهم الذی یتجاوز الحدود،لیعیده إلی حدوده المقبولة و المعقولة،فأولئک المستأثرون شانئون متهمون له،معاندون للحق..رافضون له..و هؤلاء الجازعون عاتبون

ص :119

علیه،یتوقعون منه المعونة و المشارکة بالموقف الحاد،الذی یقطع کل الجسور،و ینتهی بتفاقم الأمور،و الوقوع فی المحذور..

13-إننا نلاحظ:أن عثمان یتهم علیا باستمرار بأن الطاعنین علیه یجعلونه ردءا لهم،و یتسترون به..

أما علی«علیه السلام»،و سائر من یسمع أقوال عثمان هذه،فیقولون:

إن عثمان یعتمد فی ذلک علی الظن السیء،و التهمة التی لا مبرر لها..

و یعلن«علیه السلام»:أن عثمان لیس علی استعداد لقبول ذلک من علی مهما قدم له من ضمانات..

14-إن علیا«علیه السلام»رد علی عثمان دعواه أن فقد علی«علیه السلام»یهیضه،أی یکسره بعد جبوره،و یضعفه،لأنه إنما یتعزز و یتقوی- بزعمه-بالولید بن عقبة،و بمروان،اللذین هما أساس بلاء عثمان..

أقول ما تکره،و لک عندی ما تحب

عن قنبر مولی علی«علیه السلام»قال:دخلت مع علی بن أبی طالب «علیه السلام»علی عثمان بن عفان،فأحب الخلوة،و أومی إلی علی«علیه السلام»بالتنحی،فتنحیت غیر بعید.

فجعل عثمان یعاتب علیا«علیه السلام»،و علی«علیه السلام»مطرق.

فأقبل علیه عثمان،فقال:ما لک لا تقول؟!

ص :120

فقال:إن قلت لم أقل إلا ما تکره،و لیس لک عندی إلا ما تحب (1).

و نقول:

قال المعتزلی:«أی إنی إن قلت و اعتذرت،فأی شیء حسنته من الأعذار لم یکن عندک مصدقا،و لم یکن إلا مکروها غیر مقبول،و اللّه تعالی یعلم أنه لیس لک عندی فی باطنی،و ما أطوی علیه جوانحی إلا ما تحب،و إن کنت لا تقبل المعاذیر التی اذکرها،بل تکرهها،و تنبو نفسک عنها» (2)..

غیر أننا نقول:

1-إن علیا«علیه السلام»لا یعتذر إلا بما هو حق و صدق،و لذلک یکون أی عذر یعتذر به«علیه السلام»مکروها و غیر مصدّق،و ما یرضاه عثمان من الأعذار لا یعتذر به علی«علیه السلام»..

2-إن ابن أبی الحدید فرض الإمام«علیه السلام»یرید أن یعتذر لعثمان عن أمر صدر منه.و أن هذا هو ما یقصده بقوله:«إن قلت لم أقل إلا ما تکره».

مع أن علیا«علیه السلام»لم یشر إلی أنه یرید أن یقدم أعذارا،بل المقصود بهذه الکلمة:هو أنه إن قال ما عنده من مؤاخذات علی عثمان

ص :121


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 14 و بحار الأنوار ج 31 ص 468 و معانی الأخبار ص 239 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 308 و 309 و الکامل فی الأدب للمبرد ج 1 ص 13 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 364.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 14.

بهدف نصیحته،و سعیا وراء إصلاح الأمور،فإن عثمان سوف یکره ذلک، کما عودناه،لا سیما إذا کان ما یقوله«علیه السلام»سیتضمن إظهار سیئات أعمال عماله،و ما صدر منه من مخالفات فی بیوت الأموال،و ما ارتکبه فی حق الصحابة من أمثال أبی ذر،و ابن مسعود،و عمار،و ابن عوف و سواهم، و غیر ذلک مما لا یبتهج عثمان لذکره،و لا یتحمل حتی الإشارة إلیه..

مع علم عثمان بأن هدف علی«علیه السلام»هو إصلاح أمر عثمان، و أمر الناس،و إبعاد أی شیء یوجب استعار الفتنة..

ص :122

الفصل الثامن
اشارة

إیضاحات لمواقف علی علیه السّلام..

ص :123

ص :124

بدایة

نذکر فی هذا الفصل بعض ما یوضح حقیقة مواقف علی«علیه السلام»مما یجری،و لا سیما ما یصدر من قبل الفریق الحاکم من ممارسات، و سیاسات..

و لم یقتصر الأمر علی ذلک،إذ سوف یمر معنا بعض ما یبین موقفه «علیه السلام»من ردات الفعل لمناوئی عثمان و أعوانه،فلاحظ ما یلی:

کان علی عثمان أن یعتزل

و ذکروا:أنه حین تحدث علی«علیه السلام»عما حاق به من الظلم، و انتهی إلی قوله:

فأکرهونی و قهرونی،فقلت کما قال هارون لأخیه: اِبْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کٰادُوا یَقْتُلُونَنِی (1).

فلی بهارون أسوة حسنة،ولی بعهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» حجة قویة.

ص :125


1- 1) الآیة 150 من سورة الأعراف.

فقال الأشعث:کذلک صنع عثمان،استغاث بالناس و دعاهم إلی نصرته فلم یجد أعوانا،فکف یده حتی قتل مظلوما.

قال«علیه السلام»:ویلک یابن قیس،إن القوم-حین قهرونی، و استضعفونی،و کادوا یقتلوننی-لو قالوا لی:(نقتلک البتة)لامتنعت من قتلهم إیای،و لو لم أجد غیر نفسی وحدی،و لکن قالوا:(إن بایعت کففنا عنک،و أکرمناک،و قربناک،و فضلناک،و إن لم تفعل قتلناک).

فلما لم أجد أحدا بایعتهم،و بیعتی إیاهم لا یحق لهم باطلا،و لا یوجب لهم حقا.

فلو کان عثمان-حین قال له الناس:(اخلعها و نکف عنک)-خلعها لم یقتلوه،ولکنه قال:(لا أخلعها).

قالوا:(فإنا قاتلوک)،فکف یده عنهم حتی قتلوه.

و لعمری لخلعه إیاها کان خیرا له،لأنه أخذها بغیر حق،و لم یکن له فیها نصیب،و ادعی ما لیس له،و تناول حق غیره.

عثمان أعان علی قتل نفسه.

ویلک یابن قیس،إن عثمان لا یعدو أن یکون أحد رجلین:إما أن یکون دعا الناس إلی نصرته فلم ینصروه،و إما أن یکون القوم دعوه إلی أن ینصروه فنهاهم عن نصرته،فلم یکن یحل له أن ینهی المسلمین عن أن ینصروا إماما هادیا مهتدیا،لم یحدث حدثا،و لم یؤو محدثا.

و بئس ما صنع حین نهاهم،و بئس ما صنعوا حین أطاعوه.

و إما أن یکون جوره و سوء سریرته قضی أنهم لم یروه أهلا لنصرته،

ص :126

لجوره و حکمه بخلاف الکتاب و السنة.

و قد کان مع عثمان-من أهل بیته و موالیه و أصحابه-أکثر من أربعة آلاف رجل،و لو شاء أن یمتنع بهم لفعل.

فلم نهاهم عن نصرته؟!

و لو کنت وجدت یوم بویع أخو تیم تتمة أربعین رجلا مطیعین لی لجاهدتهم،و أما یوم بویع عمر و عثمان فلا،لأنی قد کنت بایعت،و مثلی لا ینکث بیعته (1).

و نقول:

الکلام المتقدم هام و دقیق،و هو یفتح آفاقا حافلة بالحیویة و العطاء.

غیر أننا نحب أن نشیر إلی أنه«علیه السلام»قد فرق بین موقفه من عمر و عثمان،و موقفه من أبی بکر..بفارق یقوم علی حقیقة:أنه قد بایعهما و لم یبایع أبا بکر.

فإن صحت هذه الفقرة عنه«علیه السلام»،و لم نأخذ بالنص الذی یقول:إنهم أتوا به ملببا،و مسحوا علی یده،و قالوا:بایع،بایع أبو الحسن.

و لم نأخذ أیضا بالنص الذی یقول:إنه لم یبایع لعثمان،حسبما قدمناه حین

ص :127


1- 1) کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 665-667 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 3-10 و مستدرک الوسائل ج 11 ص 74-76 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 40-41 و راجع:إرشاد القلوب ص 394 و بحار الأنوار ج 29 ص 465-469.

الحدیث عن الشوری العمریة..کما أنه لم تکن هناک حاجة إلی تجدید البیعة لعمر،بعد أن انتهی الأمر إلیه بالوصیة من سلفه أبی بکر.

فإن تجاوزنا هذا،أو ذاک،فلا بد أن نقول:إنه«علیه السلام»یقصد:أنه أجبر علی البیعة تحت طائلة التهدید بالقتل،کما ذکرته بعض الروایات الأخری..التی صرحت بتهدید ابن عوف و غیره له،حین جعل ابن عوف الخلافة لعثمان.

لا ینکث الإمام بیعته

و قد ذکر النص المتقدم:أنه«علیه السلام»لا ینکث بیعته..و قد تحدثنا عن هذه النقطة فی موضع آخر من هذا الکتاب.و قلنا:إنه«علیه السلام» حتی حین یکرهه الناس علی البیعة لهم،و هی بیعة باطلة،و لا تعد عقدا و لا عهدا،و لا أثر لها شرعا فی الإلزام و لا فی الالتزام..و لکن إذا فهم عامة الناس أنها حصلت،فإن الإمام«علیه السلام»لا یمکن أن یفعل ما یرونه نقضا لها..لأن سلبیات ذلک ستکون خطیرة و کبیرة..فیحتاج التخلص من بیعة کهذه إلی جهد واسع فی تعریف الناس بما جری،و فی تثقیفهم بما شرعه اللّه تعالی لهذه الحالة من أحکام،و إفهامهم أن الوفاء ببیعة کهذه التی قامت علی الإکراه و القهر لا یصح فی الظروف العادیة و الملائمة..

و لعلک تقول:لو صح ذلک فلماذا یطلب من الأنصار نکث بیعتهم لأبی بکر،حین جال علی بیوتهم و معه الزهراء«علیهما السلام»؟!

و نجیب:لأن بیعة الأنصار لأبی بکر قد استبطنت نکثهم بیعة علی «علیه السلام»یوم الغدیر،فهی غیر شرعیة،حتی فی أعراف الجاهلیة،

ص :128

و البیعة التی أخذت منه قهرا،و إن کانت مسبوقة ببیعة الغدیر منهم له أیضا..و لکن الشبهات التی کانوا یلقونها من شأنها أن تضل أکثر الناس عن الحقیقة..لا سیما مع ادعائهم أنه هو الذی انصرف عن هذا الأمر ثم حلا فی عینیه،و أنه یرید الفتنة و غیر ذلک..

علی علیه السّلام یأنف لنفسه ما جری علی عثمان

کان علی«علیه السلام»یخطب،و یلوم الناس علی تثبیطهم،و تقاعدهم، و یستفزهم إلی أهل الشام،فقال له الأشعث بن قیس:هلا فعلت فعل ابن عفان؟!

فقال له:إن فعل ابن عفان لمخزاة علی من لا دین له،و لا وثیقة معه.

إن امرءا أمکن عدوه من نفسه،یهشم عظمه،و یفری جلده،لضعیف رأیه، مأفون عقله.انت فکن ذاک،إن أحببت،فأما أنا فدون أن أعطی ذاک ضرب بالمشرفیة الفصل (1).

و نقول:

تضمنت إجابة علی«علیه السلام»للأشعث الأمور التالیة:

1-إن الأشعث کان یرید من علی«علیه السلام»أن یترک المیدان

ص :129


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 191 و الغدیر ج 9 ص 73 و 74 عنه، و الغارات للثقفی ج 2 ص 495 و الأمالی للمفید ص 148 و بحار الأنوار ج 34 ص 157 و نهج السعادة ج 2 ص 528 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 131 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 172.

لمعاویة،لیصول و یجول،و یزبد و یرعد،و یظلم الناس،و یهتک الحرمات، و یعتدی علی الکرامات،و یستولی علی البلاد،و یذل العباد.و یمیت السنة و یحیی البدعة.

ثم یغیر علی علی«علیه السلام»،و یبطش و لا یحرک علی«علیه السلام» ساکنا.و لا یدفع ظلما،و لا یجازی ظالما..

2-إن علیا«علیه السلام»بین فی کلامه هذا:أن ما یطلبه منه الأشعث لا یرضاه أحد لنفسه حتی أهل الدنیا،و من لا دین له،و لا وثیقة معه.بل هم یأنفون من میتة الذل و الهوان،فکیف إذا کانت القیم و المثل العلیا، و الوازع الدینی هو المهیمن،و هو الذی یدعو إلی جهاد الظالمین،و دفع شر الأشرار،و إعزاز الدین و أهله؟!کما هو الحال بالنسبة لعلی«علیه السلام»؟!

و کیف إذا کان المعنی بذلک هو علی«علیه السلام»الذی کان علی بینة من ربه،و لدیه وثیقة من اللّه و رسوله،تشد أزره،و تقوی عزیمته،و ترسخ یقینه؟!فإنه سیکون مع هذه الوثیقة و البینة أقوی جنانا،و أعظم تضحیة، و أشد إباء..

3-و لو لم یفعل«علیه السلام»ذلک،فإنه یکون ضعیف الرأی،بل ناقص العقل..و لم یکن علی«علیه السلام»هو ذلک الرجل،و لا یمکن أن یرضی لنفسه أن تکون بهذه المثابة فإن الإسلام قد منحه العزة و الکرامة، و أیده بالعقل و بالحکمة،و شد ازره بالصبر و العزیمة.

4-ثم إنه أعلن للأشعث و لغیره:أن هذا الموقف إنما یتخذه أهل

ص :130

الحفاظ،و أصحاب المروءات،و معدن السؤدد و الکرامة..

و علی الأشعث أن یراجع حساباته،و أن یضع نفسه فی الموضع الذی تستحق أن تکون فیه.فإن وجد أنها تقصر عن ذلک،فعلیه أن یسعی لإخراجها من هذا الحال بالتربیة الصالحة،و بالتزکیة و التطهیر،ثم بشحنها بالقیم الصحیحة،و المثل العلیا،و بمعانی الخیر و الفلاح و الصلاح..

و علیه أن لا یحب لنفسه أن تکون فی موقع الذل و المهانة،و التخلف و السقوط..و لذلک قال له:«إن أحببت».

5-ثم أعلن«علیه السلام»:أن غیره إن کان یتردد و یشک فی الموضع الذی یضع فیه نفسه،فإنه«علیه السلام»لا یتردد و لا یشک فی ذلک،لأنه قراره الحاسم الذی یحمیه بالمشرفیة التی تقطع کل صلة بین الحقیقی و الزائف،و بین العز و الذل،و الموت و الحیاة..

6-أما عثمان..فقد أعطی بیده إعطاء الذلیل.و هی خطة یرفضها أهل الحفاظ و النجدة،حتی لو کانوا لا یملکون أی داع دینی یحتم علیهم هذا الرفض..أو لا یملکون أیة وثیقة یلجأون إلیها،و یعتمدون علیها..

مع أنه کان بإمکان عثمان أن یتلافی کل ما جری علیه بالتخلی عن دواعی الدنیا.و الرضا منها بما یرضاه اللّه تعالی له،بالتزام جادة الحق و إنصاف الناس،و إرجاع الحقوق إلی أصحابها،و منع عماله من ظلم الناس،و من العدوان علی الدین و أهل الدین،و علی المستضعفین.

و لو أنه رضی و لو بممارسة القلیل من ذلک لم یکن قد وصل إلی ما وصل إلیه،و لکان قد احتفظ لنفسه بقسط من العزة و الکرامة.

ص :131

رمتنی بدائها

و قد سمع«علیه السلام»قوما یذمون عثمان بما یضرون به أنفسهم، فقال:«إنما أنتم و ما تعیرون به عثمان کالطاعن نفسه،لیقتل ردفه» (1).

و نقول:

إنه«علیه السلام»یرید أن یقول:إن جماعة من الطاعنین علی عثمان کانوا یطعنون علیه بأمور کانوا هم مبتلین بها،و من هؤلاء طلحة،و الزبیر، و عمرو بن العاص،و أضرابهم،من أهل الدنیا،کما أثبتته الوقائع،فلم یکونوا یطعنون علی عثمان لکی یردوه إلی حکم اللّه تبارک و تعالی،بل لیستأثروا هم بالأمر لأنفسهم دونه..

و شاهدنا علی ذلک:أن عمرو بن العاص الطاعن هو الآخر علی عثمان قد شرط علی معاویة أن یعطیه مصر طعمة،لیعاونه علی حرب علی«علیه السلام»طلبا بدم عثمان حسب زعمهم (2).

ص :132


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 4 ص 72 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 330 و تاریخ مدینة دمشق ج 63 ص 246 و بحار الأنوار ج 72 ص 212 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 202.
2- 2) راجع:الغارات للثقفی ج 1 ص 272 و بحار الأنوار ج 32 ص 373 و الغدیر ج 2 ص 142 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 64 و 67 و الأخبار الطوال ص 158 و راجع:نهج السعادة ج 2 ص 149 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 186 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 74 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 355 و صفین للمنقری-

کما أن حرب الجمل،إنما کانت لأن علیا«علیه السلام»رفض طلب طلحة و الزبیر بأن یولیهما بعض بلاد الإسلام (1).

و عائشة بالذات إنما ثارت علی عثمان لأنه منعها من العطاء الذی کان عمر قد اختصها به..و کانت تقول:اقتلوا نعثلا فقد کفر.و تأمل أن یتولی الأمر طلحة..

فلما تولی علی«علیه السلام»،و کانت تعرف أنه لن یکون لها معه أیة خصوصیة تستحقها،رفعت رایة الخلاف علیه،و قالت:و اللّه لیوم من عثمان خیر من علی الدهر کله (2)،ثم خرجت علی علی بحجة الطلب بدم عثمان،الذی کانت هی التی أمرت الناس بقتله!!

و من الواضح:أن من یطعن علی شخص بأمر،ثم یظهر أنه لا یختلف عنه،بل هو فیه أکثر إمعانا و غوصا-إن هذا-سیکون کالطاعن نفسه لیقتل الذی یکون خلفه کما قال«علیه السلام»..

2)

-ص 37 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 88 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 88و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 118 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 368 و ج 2 ص 74.

ص :133


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 451 و أنساب الأشراف ص 218 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 11 ص 17 و راجع ج 19 ص 22 و راجع:نهج البلاغة (بشرح عبده)ج 4 ص 46 و خصائص الأئمة ص 114 و کشف المحجة ص 181 و بحار الأنوار ج 30 ص 17 و ج 32 ص 31 و 48 و نهج السعادة ج 5 ص 225.
2- 2) راجع:المحصول للرازی ج 4 ص 343 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 437.
الفرق بین موقف طلحة،و الزبیر،و موقف علی علیه السّلام؟!

عن مسروق،قال:دخلت المدینة.فبدأنا بطلحة،فخرج مشتملا بقطیفة له حمراء.فذکرنا له أمر عثمان فصیّح القوم،فقال:قد کاد سفهاؤکم أن یغلبوا حلماءکم علی المنطق.

قال:أجئتم معکم بحطب؟!و إلا فخذوا هاتین الحزمتین،فاذهبوا بهما إلی بابه.

فخرجنا من عنده،و أتینا الزبیر،فقال مثل قوله.

فخرجنا حتی أتینا علیا«علیه السلام»عند أحجار الزیت،فذکرنا أمره،فقال:«استتیبوا الرجل و لا تعجلوا،فإن رجع مما هو علیه و تاب، فاقبلوا منه» (1).

و نقول:

1-إن علیا«علیه السلام»هو الذی أخذ العهود و المواثیق من عثمان، ورد الناس من المصریین و غیرهم عنه،و أعلن عثمان توبته أکثر من مرة،ثم نقض عهده،و تراجع عن توبته.

ولکنه«علیه السلام»لم ییأس،فلعل عثمان یتراجع و یتوب علی الحقیقة،و یوفر علی الأمة مشاکل هی فی غنی عنها.

2-و قد ظهر فی النص المذکور آنفا:الفرق الشاسع بین تصرفات طلحة

ص :134


1- 1) الکافئة للمفید ص 9 و 10 و بحار الأنوار ج 31 ص 492 و الجمل للمفید ص 232.

و الزبیر العشوائیة،و العدوانیة تجاه عثمان،و بین العقلانیة و الإنصاف،و بعد النظر،و المسؤولیة الشرعیة و الأخلاقیة تجاه قضایا الأمة،التی ظهرت فی موقف أمیر المؤمنین«علیه السلام».

3-و لا بد من تذکر الموقف الآخر لطلحة و الزبیر بعد قتل عثمان، و وصول الأمر إلی علی«علیه السلام»،حیث انقلبا رأسا علی عقب..و أصبح طلحة و الزبیر هما حملة لواء الخلاف،و قادة العساکر،للأخذ بثارات عثمان من علی نفسه،الذی رأینا موقفه آنفا من قتل عثمان،و کذلک موقفهما!!

4-إن هذا النص یدل علی أن الزبیر لم یکتف بالإشارة من بعید کما زعم سعد بن أبی وقاص.و قد ذکرنا فی موضع آخر من هذا الکتاب،أنه شارک فی التحریض الصریح و القوی.

موقف أمیر المؤمنین علیه السّلام من قتل عثمان

رووا عن علی«علیه السلام»أنه قال عن عثمان:اللّه قتله،و أنا معه (1).

قال العلامة الحلی:أی أنا مع اللّه أحکم بما حکم اللّه (2).

ص :135


1- 1) نهج الحق(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 187 و بحار الأنوار ج 31 ص 163 و 164 و 308 و 165 و الشافی ج 4 ص 230 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 128.
2- 2) إحقاق الحق(الأصل)ص 257 و 258 و راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 165 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 66 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 308.

و روی ذلک أیضا عن ابن عباس (1).

و قد ادعی ابن روزبهان:أن العلامة الحلی بکلامه هذا یتهم علیا«علیه السلام»بالمشارکة فی قتل عثمان،ثم قال:

«و قد ذکر صاحب کتاب نهج البلاغة فی مواضع من کلامه أنه کان یتبرأ من قتل عثمان غایة التبری،و کان أشد الأشیاء علی أمیر المؤمنین أن یشرکه أحد فی قتل عثمان،حتی إنه قال:لو أنی أعلم أنه یذهب من صدور بنی أمیة الوهج من مشارکتی فی قتل عثمان،لحلفت لهم بین الرکن و المقام خمسین حلفة أنی ما شارکت فی قتل عثمان،و لا رضیت به،و لا أمرت به» (2).

و نقول:

1-لعل مراد العلامة«رضوان اللّه تعالی علیه»:أن اللّه لم یقتله علی الحقیقة،فإضافة الفعل إلیه لا یکون إلا علی معنی الحکم و الرضا..و علی مع اللّه فی ذلک،و إن کان«علیه السلام»لم یباشر ذلک بنفسه،و لا شایع فیه، و لا آزر علیه.

ص :136


1- 1) نهج الحق(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 187 و بحار الأنوار ج 31 ص 165 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 66 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 308.
2- 2) نهج الحق(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 187 و راجع:إحقاق الحق (الأصل)ص 257.

و توضیح ذلک:أن السنة الإلهیة قد جرت بأن من یتجاوز حدود اللّه تعالی لا بد أن یجد آثار أعماله،و یبتلی بنتائجها التی قد تودی به إلی الهلاک، فالسنة الإلهیة هی التی قتلت عثمان،فصح قوله«علیه السلام»:قتله اللّه أی بما أودعه فی هذه الحیاة من سنن،و أنا معه راض بما رضیه اللّه..

و یشهد لما نقول:قوله«علیه السلام»عنه فی الخطبة الشقشقیة:«أجهز علیه عمله،و کبت به بطنته» (1).

و بذلک یتضح عدم صحة قول ابن روزبهان:إن العلامة یتهم علیا بالمشارکة فی قتل عثمان.

و لو صح قوله هذا لکان الإتهام الحقیقی موجها إلی اللّه تعالی،و مجرد کون علی«علیه السلام»مع اللّه فی ذلک لا یعنی مشارکته فی الفعل الإلهی، بل یعنی رضاه به،و تسلیمه له.

2-إن تبری علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»المتکرر من قتل عثمان یؤید هذا الذی ذکرناه آنفا فی معنی کلام علی«علیه السلام»وفق تفسیر العلامة الحلی،فإن رضاه«علیه السلام»بفعل اللّه لا یعنی مشارکته فیه کما قلنا.

ص :137


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 35(الخطبة رقم 23)و الإحتجاج ج 1 ص 287 و الطرائف لابن طاووس ص 418 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 168 و بحار الأنوار ج 29 ص 536 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 458 و النص و الإجتهاد ص 384 و الغدیر ج 7 ص 82 و ج 9 ص 315 و 357 و 381 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 197 و الدرجات الرفیعة ص 35.

فادعاء ذلک علیه ظلم له،و افتراء علیه،لا سیما و أن هذا الإتهام یهدف إلی إثارة الفتنة،و التوصل به إلی ظلم أشد،و باطل أعظم،یستهدف تضلیل الناس،و إرباک الأمة فی مفاهیمها،و قیمها و اعتقاداتها.

3-إن قوله«علیه السلام»:ما أحببت قتله و لا کرهته،و لا أمرت به، و لا نهیت عنه (1)،و قوله علی المنبر:«و اللّه الذی لا إله إلا هو ما قتلته،و لا مالأت علی قتله،و لا ساءنی» (2)،صحیح أیضا،و لا یتعارض مع ما سبق.

ص :138


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 164 و الشافی ج 4 ص 307 و 308 و أنساب الأشراف ج 5 ص 101 و الغدیر ج 9 ص 70 و 315 و 375 و نهج السعادة ج 1 ص 176 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 65.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 164 و أنساب الأشراف ج 5 ص 98 و الغدیر ج 9 ص 69 و 375 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 308 و نهج السعادة ج 1 ص 214 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 66 و راجع ج 1 ص 200 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1263 و راجع ص 1221 و 1265 و راجع:المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 685 و الفصول المختارة ص 229 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 10 ص 3324 و تمهید الأوائل ص 515 و 528 و 555 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 292 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 69 و الثقات لابن حبان ج 4 ص 352 و تاریخ مدینة دمشق ج 12 ص 295 و ج 39 ص 370 و 453 و الصحاح للجوهری ج 1 ص 73 و لسان العرب ج 1 ص 160 و تاج العروس ج 1 ص 253.

4-قد یقال:إن عثمان بنظر أمیر المؤمنین لم یکن معصوم الدم،محرم القتل،و إلا لنهی و دافع عنه،لوجوب النهی عن المنکر،الذی یرتکب فی حقه.

و یدل علی ذلک أو یؤیده:أنه«علیه السلام»لم یخطّئ قاتلی عثمان،بل أعطاهم الحق فی الجزع،من أفعاله ولکنه خطأهم فی طریقة و مقدار جزعهم،فقال:استأثر فأساء الإثرة،و جزعتم فأسأتم الجزع (1).

فدل ذلک علی:أنه کان یری أن طریقة قتله کانت غیر سلیمة،لأنها ستفسح المجال لمعاویة و بنی أمیة،لإتهام الأبریاء،و اتخاذ ذلک ذریعة لتنفیذ مآربهم بالعودة إلی المناصب،و إثارة الفتن،و التسبب بسفک الدماء،و خداع عوام الناس بالشبهات و الأباطیل.

و یمکن أن یجاب:بأنه«علیه السلام»لم یصرح بأن عثمان مهدور الدم، و إنما هو قد وصف حال عثمان،و حال الناس معه،فإن إساءة الأثرة لا توجب هدر الدم ما لم تصل إلی حد الإفساد فی الأرض،و قتل النفس المحترمة،و التکذیب للرسول،و الإستخفاف بالشریعة،و غیر ذلک من موجبات القتل.

ص :139


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 75 و 76 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 81 و کشف المحجة لابن طاووس ص 181 و بحار الأنوار ج 31 ص 499 و الغدیر ج 9 ص 69 و نهج السعادة ج 5 ص 222 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 126 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 527.

5-و قد یقال أیضا:لو کان«علیه السلام»یری عثمان غیر مستحق للقتل بنظره لجفا قاتلیه،و الذین أعانوا علیه،مع أن منهم من هو من أشد الناس لصوقا به،کعمار بن یاسر،و مالک الأشتر،و محمد بن أبی بکر، و عمرو بن الحمق الخزاعی،الذی یقال:إنه وثب و جلس علی صدر عثمان، و طعنه تسع طعنات،ثلاث منهن للّه،و الباقی لما یجده فی صدره علیه (1).

فی حین أننا نجده یتوعد عبید اللّه بن عمر بالقتل،و یصر علی ملاحقته لقتله بالهرمزان و جفینة..

إلا أن یقال:إن هذا یدخل فی دائرة الفعل الذی لم یعرف وجهه،فلا یمکن الجزم بدلالته علی ما ذکر..

6-بالنسبة لما زعموه من أن علیا«علیه السلام»لو علم أنه یذهب من صدور بنی أمیة الوهج لحلف لهم خمسین یمینا بین الرکن و المقام أنه لم یشارک فی قتل عثمان نقول:

إنه کلام باطل،یراد به اعذار بنی أمیة فی محاربتهم لعلی«علیه السلام»،

ص :140


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 158 و تمهید الأوائل ص 526 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 74 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 409 و راجع ج 45 ص 499 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 456 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 394 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 424 و راجع ج 4 ص 197 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 179 و البدایة و النهایة ج 7 ص 207 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1232 و الغدیر ج 9 ص 207.

تحت شعار الأخذ بثأر عثمان،و تخفیف وقع جریمتهم هذه..مع أن بنی أمیة و علی رأسهم معاویة هم الذین أسهموا فی قتل عثمان.

و حقدهم علی علی«علیه السلام»لیس لأجل اتهامه بالمشارکة فی قتله، لعلمهم ببراءته من هذه التهمة،لأنهم هم الذین صنعوها و روجوها طلبا منهم للدنیا.

إنهم یحقدون علیه لأن الدین قام بسیفه،و أظهره اللّه به علی الدین کله، و بیده قتل اللّه شیاطین أهل الشرک فی بدر و أحد،و الخندق و حنین،و أسقط کل هیمنتهم یوم الفتح..

و قد قال له عثمان نفسه فی زمن عمر:فما ذنبی،و اللّه ما تحبکم قریش أبدا بعد سبعین رجلا،قتلتم منهم یوم بدر،کأنهم شنوف الذهب (1).

أحداث عثمان فی حدیث علی علیه السّلام
اشارة

و ذکر علی«علیه السلام»فی حدیثه لأحد الیهود ملخصا عن أحداث عثمان،و ما جری له،و ما انتهت إلیه الحال،فقال:

ثم لم تطل الأیام بالمستبد بالأمر ابن عفان حتی أکفروه و تبرؤوا منه، و مشی إلی أصحابه خاصة،و سائر أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»

ص :141


1- 1) الجمل للشیخ المفید ص 99 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 22 و 23 و بحار الأنوار ج 31 ص 461 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 202 و التحفة العسجدیة ص 131 و حیاة الإمام الحسین للقرشی ج 1 ص 235.

عامة یستقیلهم من بیعته،و یتوب إلی اللّه من فلتته.

فکانت هذه-یا أخا الیهود-أکبر من أختها و أفظع،و أحری أن لا یصبر علیها،فنالنی منها الذی لا یبلغ وصفه،و لا یحد وقته،و لم یکن عندی فیها إلا الصبر علی ما أمض و أبلغ منها.

و لقد أتانی الباقون من الستة من یومهم،کل راجع عما کان رکب منی، یسألنی خلع ابن عفان،و الوثوب علیه،و أخذ حقی،و یؤتینی صفقته و بیعته علی الموت تحت رایتی،أو یرد اللّه عز و جل علی حقی.

فو اللّه-یا أخا الیهود-ما منعنی منها إلا الذی منعنی من أختیها قبلها، و رأیت الإبقاء علی من بقی من الطائفة أبهج لی و آنس لقلبی من فنائها، و علمت أنی إن حملتها علی دعوة الموت رکبته.

فأما نفسی فقد علم من حضر ممن تری و من غاب من أصحاب محمد «صلی اللّه علیه و آله»أن الموت عندی بمنزلة الشربة الباردة فی الیوم الشدید الحر من ذی العطش الصدیّ.

و لقد کنت عاهدت اللّه عز و جل و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»،أنا، و عمی حمزة،و أخی جعفر،و ابن عمی عبیدة علی أمر وفینا به للّه عز و جل و لرسوله،فتقدمنی أصحابی،و تخلفت بعدهم لما أراد اللّه عز و جل،فأنزل اللّه فینا: مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجٰالٌ صَدَقُوا مٰا عٰاهَدُوا اللّٰهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضیٰ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ مٰا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً (1)،حمزة،و جعفر،و عبیدة.

ص :142


1- 1) الآیة 23 من سورة الأحزاب.

و أنا و اللّه المنتظر-یا أخ الیهود-و ما بدلت تبدیلا.

و ما سکتنی عن ابن عفان،و حثنی علی الإمساک عنه إلا أنی عرفت من أخلاقه فیما اختبرت منه بما لن یدعه حتی یستدعی الأباعد إلی قتله و خلعه، فضلا عن الأقارب،و أنا فی عزلة.

فصبرت حتی کان ذلک،لم أنطق فیه بحرف من«لا»،و لا«نعم».

ثم أتانی القوم و أنا-علم اللّه-کاره.لمعرفتی بما تطاعموا به:من اعتقال الأموال،و المرح فی الأرض،و علمهم بأن تلک لیست لهم عندی، و شدید عادة منتزعة.

فلما لم یجدوا عندی تعللوا الأعالیل.

ثم التفت«علیه السلام»إلی أصحابه،فقال:ألیس کذلک؟!

فقالوا:بلی یا أمیر المؤمنین (1).

و نقول:

إن لنا مع هذا النص وقفات عدیدة،نذکر منها ما یلی:

أقیلونی..قلب للحقائق

قد عرفنا أنا أبا بکر هو صاحب المقولة المشهورة:«أقیلونی،فلست

ص :143


1- 1) الخصال ج 2 ص 375-376 و ج 38 ص 177-178 و بحار الأنوار ج 31 ص 348-350 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 140 و الإختصاص للمفید ص 174 و حلیة الأبرار ج 2 ص 372.

بخیرکم»و هذا عثمان أیضا یقوم بنفس الدور،و یطلب الإقالة أیضا..

و هو أمر غریب و عجیب..

فأولا:إذا کان الأمر عند عثمان بهذه السهولة،فلماذا لا یرضی بالخلع حین اجتمع علیه الناس من مختلف البلاد،و معهم عامة الصحابة لیخلعوه، أو یتوب،حتی انتهی الأمر بقتله؟!

و یتأکد هذا الأمر إذا علمنا:أنهم حین أخذوا علیه إرسال الکتاب إلی مصر مختوما بخاتمه،و مع خادمه و علی جمله..قد استدلوا علیه بأن ذلک إن کان بعلمه،فهو قد أمر بقتل المسلمین من دون مبرر،کما أنه نقض عهده، و أخلف بوعده،و لا یصلح للخلافة من فعل ذلک..

و إن کان بغیر علمه،فمن بلغ به الضعف إلی هذا الحد لا یصلح أیضا لهذا المقام،فلا بد له من التنحی کل حال..

ثانیا:لو صح هذا لم یتلاءم مع کلمته المشهورة حین طلب منه التنحی:

ما کنت لأخلع قمیصا قمصنیه اللّه (1)،و أقام علی إصراره علی ذلک حتی قتل،مع ملاحظة:أنه نسب إلباسه الخلافة إلی اللّه تعالی..مع أن الذی فعل ذلک هو عمر بن الخطاب،و عبد الرحمان بن عوف،مخالفین بذلک النص

ص :144


1- 1) راجع:الغدیر ج 9 ص 179 و 184 و الفتنة و وقعة الجمل لسیف بن عمر الضبی ص 21 و العثمانیة للجاحظ ص 243 و الفصول المختارة ص 246 و الصراط المستقیم ج 3 ص 117 و بحار الأنوار ج 30 ص 505 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 405 و 409.

القرآنی،و الکثیر من النصوص و المواقف النبویة الصریحة بجعل الأمر لعلی بن أبی طالب«علیه السلام»،و لا سیما ما جری فی یوم الغدیر،حیث أخذ النبی«صلی اللّه علیه و آله»البیعة له من عشرات ألوف المسلمین..

إلا إن کان عثمان یشیر بإلباس اللّه له ذلک القمیص إلی ما یزعمونه من الجبر الإلهی للبشر..و هی المقولة التی لا شک فی فسادها،و عدم صحة الإعتقاد بها،إذ لا یجوز نسبة أفعال العباد للّه تعالی بنحو الجبر و الإکراه لهم..لا سیما علی قاعدة(الکسب)التی وضعها أبو الحسن الأشعری، لیقلل من بشاعة عقیدة الجبر هذه..

حیث زعم:أن اللّه یخلق قدرة للعبد حین إیجاد الفعل،من دون أن یکون لتلک القدرة أی دور سوی أنها تصحح نسبة الفعل للعبد،فتکون تلک القدرة کالحجر فی جنب الإنسان.

ثالثا:قلنا:إن المطلوب هو أن یقیلهم عثمان بیعتهم له،و کذلک أبو بکر من قبله.فکان علیه أن یقول:«أقلتکم بیعتکم»،فلن أطالبکم بالوفاء،أو لا یجب علیکم الوفاء بها.لا أن یقول لهم:أقیلونی!!

رابعا:قلنا:إذا کان اللّه هو الذی ألبسه الخلافة،فلیطلب من اللّه تعالی أن یقیله منها،فإنه لا یحق للناس التدخل لإلغاء التصرفات الإلهیة..

و إذا جاز للناس هذا التدخل،فإنه یجوز لعثمان نفسه ذلک،فلماذا لا یخلع ذلک القمیص الذی ألبسه اللّه إیاه؟!

خامسا:صرحت الروایات:بأن عبد الرحمان بن عوف قد خلع عثمان من الخلافة کما یخلع قمیصه..و عبد الرحمن هو الذی اختار عثمان لهذا

ص :145

الأمر،و نصبه فیه بتدبیر من عمر بن الخطاب،فألا یکفیه أن یخلعه نفس الذی نصبه؟!

و الذی یبدو لنا:هو أن عثمان أراد أن یظهر مدی تعلق أصحابه الأقربین به،و أن یعرف مقدار وفائهم له فی محنته،فخاطبهم بهذا الخطاب.

أما سائر الصحابة فلعله لم یکلمهم فی هذا-و إنما کانوا ثابتین علی رأیهم بلزوم تنحیه..

فقول النص:«مشی إلی أصحابه خاصة»یدل علی ما نقول،إذ لا معنی لکلمة«خاصة»إذا کان قد مشی إلی سائر الصحابة أیضا.فکلمة و سائر الصحابة عامة لیست هی الکلمة المناسبة هنا،بل المناسب هو أن تکون کلمة:«و سائر أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی هذا جملة معترضة..بین کلمتی«مشی إلی أصحابه خاصة»و«یستقیلهم من بیعته».

و کأن عثمان یری أن قبول خصوص أصحابه به یکفی لإصراره علی التمسک بموقعه،و عدم الإستجابة إلی مطالب الناس فی سائر البلاد،بما فیهم الصحابة،و سائر أهل المدینة..فی حین أنه لو أن أحدا یفترض أنه لا حق له فی التدخل فی أمر الخلافة فهم أصحاب عثمان خاصة،لأنهم بین من لعنه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و بین من أباح دمه و لو کان معلقا بأستار الکعبة،و بین من طرده و نفاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،زیادة علی لعنه،و کلهم مباح الدم لا حرمة له و لا کرامة.

علی علیه السّلام و باقی أعضاء الشوری

و ذکر«علیه السلام»:أن بقیة الستة-ما عدا عثمان-قد جاؤوا إلیه

ص :146

«علیه السلام»،یسألونه خلع عثمان،و أخذ حقه،و یبایعونه علی الموت تحت رایته،أو یرد اللّه عز و جل إلیه حقه..

ولکنه«علیه السلام»رفض ذلک.

و ذلک یشیر إلی ما یلی:

ألف:إن هؤلاء الستة یستسهلون خلع خلیفتهم،و قد ذکروا:أن ابن عوف قد خلع عثمان من الخلافة کما خلع قمیصه.فناداه علی«علیه السلام»: آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ (1).

ولکننا لم نسمع من علی«علیه السلام»أنه خلع عثمان و لا غیره..رغم أنه کان یری أنهم غاصبون لحقه،معتدون علیه..

ب:إنه«علیه السلام»لم یرض منهم ذلک،ربما لأنه یرید أن یکرس لزوم الوفاء بالعهود و العقود،و لا یسمح بنقضها بصورة عشوائیة،لأن ذلک سوف یؤسس لطریقة خاطئة فی التعامل،من شأنها أن تنسف کل الضمانات و الأسس الضروریة لبناء الحیاة الإنسانیة..و تصبح الهیمنة للقوة،و القرار فی فسخ عقد البیعة و عدمه للأهواء،و استطراف الآراء و من دون أن یری أحد نفسه ملزما برعایة أی قید أو ضابطة.و بذلک یقع الإستخفاف بأمر البیعة و العقود و العهود،فیبایعون الیوم،و ینکثون غدا.

و هذا من شأنه أن یعطی الفرصة و الذریعة لاستئصال کل مواقع الخیر و الصلاح فی المجتمع الإنسانی،و لذلک قال«علیه السلام»:إنه رفض ما

ص :147


1- 1) الآیة 91 من سورة یونس.

عرضه علیه باقی الستة،لأنه رأی:«أن الإبقاء علی من بقی من الطائفة أبهج له،و آنس لقلبه من فنائها»،لأن هذه الطائفة لا تستطیع مواجهة الظروف القاسیة التی سوف تنشأ من ذلک.

علی أن هؤلاء لا یریدون نکث البیعة توصلا للدنیا.و لو لا ذلک لاستجابوا لطلب علی«علیه السلام»بعدم قتل عثمان،و الإکتفاء بحصاره إلی أن یتوب و یتراجع و یخلع نفسه،و لو أنهم أطاعوا الإمام،لم تصل الأمور إلی هذا الحد الذی ألحق الضرر به نفسه،و أوجد له المشکلات و تسبب بالحروب الکبیرة و الخطیرة..

ج:إنه«علیه السلام»قد بین أن موقفه هذا ینطلق من حرصه علی الآخرین،لا علی نفسه،لأن الأمر بالنسبة إلیه لیس بذی أهمیة،لأن الکل یعلم أن الموت بالنسبة إلیه بمنزلة الشربة الباردة فی الحر الشدید..

سکوت علی علیه السّلام عن عثمان

و قد بین«علیه السلام»أن سبب سکوته و إمساکه عن عثمان أمران:

الأول:ما یعرفه-من خلال خبرته العملیة-من أن أخلاق عثمان ستدعو الأباعد إلی قتله و خلعه،فضلا عن الأقارب..

فعلی«علیه السلام»إذن کان یعرف مآل الأمور،و أنها ستکون فی غیر صالح عثمان و فریقه..فلم یکن لتدخله فائدة سوی بلورة مفردات مشتبهة، یستطیع مناوئوا علی«علیه السلام»أن یستفیدوا منها لتضلیل الناس حول حقیقة ما یجری.

الثانی:إن الأقارب-کما الأباعد-کانوا مستائین من تصرفات عثمان..

ص :148

و هذا یدل علی أن مخالفاته کانت أمرا واقعا،و مشهودا،فلا أثر لإنکار بعضهم لها،و لا جدوی من محاولات تبریرها و تصغیرها،فإن الأقارب و الأباعد من الصحابة و غیرهم قد رأوا أنها لتبریر موقفهم الحاد منه.

و لعله یقصد بالأقارب أهل المدینة،و بالأباعد أهل الأمصار..

ثم ذکر:أنه اعتزلهم،فلم ینطق بلا أو بنعم..حتی قتل عثمان..

من أسباب کراهة تولی الأمر

و قد أشار«علیه السلام»إلی سبب کراهته قبول ما یعرضونه علیه من البیعة له:فذکر أنه کان یعرف أن أهدافهم من طلبهم هذا لم تکن سلیمة، فإنهم کانوا یریدون أن یجعلوا ذلک ذریعة للوصول إلی الأموال..و المرج (أو المرح)فی الأرض..

و کلا الأمرین مرفوض عند علی«علیه السلام»،الذی لا یرضی بمخالفة سنة العدل..و یرفض أن یتصرفوا حسب هواهم،و أن یتعدوا حدود اللّه،فی بلاده تعالی و عباده..و کانوا یعلمون بأن هذه خطة مرفوضة عند علی«علیه السلام»،ولکنهم کانوا یأملون بإنتزاعها منه..فلما لم یحصلوا علی ما أرادوا غیروا مواقفهم،و نابذوه،ثم حاربوه..و لعلنا نوضح ذلک فی موضعه إن شاء اللّه تعالی..

دفعت عنه حتی خشیت أن أکون آثما

و جاء ابن عباس برسالة من عثمان و هو محصور إلی علی«علیه السلام»، یسأله فیها الخروج إلی مائه بینبع،لیقل هتف الناس بإسمه للخلافة،بعد أن

ص :149

سأله مثل ذلک من قبل،فقال«علیه السلام»:

«یا ابن عباس،ما یرید عثمان إلا أن یجعلنی جملا ناضحا بالغرب،أقبل و أدبر:بعث إلی أن أخرج،ثم بعث إلی أن أقدم،ثم هو الآن یبعث إلی أن أخرج..

و اللّه،لقد دفعت عنه حتی خشیت أن أکون آثما (1).

و قد اعترف مروان بن الحکم بذلک،فقال:ما کان أحد أدفع عن عثمان من علی.

فقیل له:ما لکم تسبونه علی المنابر؟!

قال:إنه لا یستقیم لنا الأمر إلا بذلک (2).

ص :150


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 233 و الغدیر ج 8 ص 381 و ج 9 ص 69 و شرح نهج البلاغة ج 13 ص 296 و بحار الأنوار ج 31 ص 473 و أعیان الشیعة ج 1 ص 443 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 398 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 433 و عن العقد الفرید ج 2 ص 274 و(ط أخری)ج 4 ص 309 و مصادر نهج البلاغة ج 3 ص 189 عن العدید من المصادر،و بهج الصباغة ج 6 ص 79 عن الطبری،و فیه:و اللّه،ما زلت أذب عنه حتی إنی لأستحی الخ..
2- 2) النصائح الکافیة ص 114 و الغدیر ج 7 ص 147 و ج 8 ص 264 عن الصواعق المحرقة ص 33 و(ط أخری)ص 55 عن الدارقطنی.و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 220 و العثمانیة للجاحظ ص 283.

و نقول:

أولا:الغریب فی الأمر هنا أن عثمان یتضایق من وجود علی«علیه السلام»بالقرب منه،لمجرد أن الناس یهتفون باسمه..فهو یرید إبعاده لیقل هذا الهتاف..

و السؤال هو:هل هتاف الناس بإسم شخص یسوغ للحاکم عقوبته و إبعاده؟و هل یلزم ذلک الشخص أن یطیع أوامره بفعل ما یوجب تقلیل ذلک الهتاف؟!

ثانیا:هل هناک أیة إشارة إلی أن علیا«علیه السلام»کان بصدد توظیف هذا الهتاف فی الإستیلاء علی الحکم،و إقصاء عثمان عن الخلافة؟! أم أن الإشارات کلها تدل علی أن مواقفه«علیه السلام»کانت تصب فی اتجاه حفظ مصلحة الأمة،و تهدئة الأمور؟!

و قد کان سعیه الدائب و الدائم هو لدفع الناس عن عثمان بإقناعه بالتراجع عن مخالفاته،و حلّ العقد المستعصیة،و إصلاح الأمور بینه و بینهم لأنه یری أن هذا مصلحة للدین و الأمة،و إن کان یلتقی مع مصلحة الحاکم فی ذلک الظرف؟!

ثالثا:هل وقف هتاف الناس بإسم علی«علیه السلام»للخلافة یحل مشکلة عثمان مع الناس،و یمنعهم من حصاره و قتله؟!

و هل لا یجدون غیر علی لمقام الخلافة مع کثرة الطامحین و العاملین لها..

رابعا:لا بد من المقارنة بین أمرین،من خلال الإجابة علی أسئلة معینة.

الأول:هل وصول علی للخلافة یحفظ عثمان،أم یوجب وقوع الظلم

ص :151

و التجنی علیه،أم یوجب قتله..

الثانی:هل وصول غیر علی«علیه السلام»کطلحة إلی الخلافة یحفظ عثمان؟أم یوجب وقوع الظلم و التجنی علیه؟!أم یوجب قتله..

إن الشواهد العملیة قد دلت:علی أن علیا هو الذی یحفظ عثمان..فقد دفع عنه حتی خشی أن یکون آثما..بل لم یکن أحد أدفع عن عثمان من علی..کما أن الوقائع دلت علی أنه«علیه السلام»وحده الذی یلتزم بأحکام اللّه،و لا یتعداها..

أما طلحة،فهو الذی ساهم عملیا فی سفک دم عثمان..و معه کثیر من الصحابة و غیرهم..بل کان یرید أن یقتل عثمان عطشا..و قد رد وساطة علی«علیه السلام»لأیصال الماء إلی عثمان..

رابعا:لقد أوضح«علیه السلام»:أن ما یهم عثمان هو أن ینقاد له علی «علیه السلام»،بحیث لا یبقی له معه أی اختیار،فی حین أن عثمان نفسه منقاد لمروان إلی حد أنه لیس له أی اختیار معه!!مع أن مروان یورد عثمان المهالک،و هو السبب فی کثیر مما یجری له،أما علی«علیه السلام»،فهو الذی لم یزل یسعی لیجنب عثمان تلک المهالک،و یرشده إلی ما یصلحه، و یخفف من مآسیه..

خامسا:و السؤال الأهم هو الذی یقول:

ما معنی قوله«علیه السلام»:حتی خشیت أن أکون آثما؟ألا یدل ذلک علی الأمور التالیة:

الأول:إمکانیة أن یرتکب علی«علیه السلام»بعض المآثم.

ص :152

الثانی:إنه«علیه السلام»لا یعرف حدود تکلیفه الشرعی؟!

الثالث:إنه إذا کان لا یعرف إن کان هذا الأمر جائزا له أم لا..ألا تجری فی حقه الأصول و القواعد المقررة للشاک؟!فلماذا لا یستند إلیها؟!

و نجیب:

إن علیا و هو یتعامل مع الناس العادیین ینزّل نفسه منزلتهم،و یضع نفسه فی موضعهم،لأن هذه هی نظرة الناس إلیه،و هی أساس تعاملهم معه.و الناس إذا بلغوا هذا الحد من الدفاع عن شخص یصرّ علی مخالفات کبیرة من النوع الذی کان یصدر من عثمان و عماله،فإنهم یخافون و یتوجسون من أن یکونوا قد تجاوزوا الحدود المسموح بها شرعا،و یحاولون سؤال أهل المعرفة عن ذلک..

و بذلک یتضح الجواب عن السؤال الثانی و الثالث أیضا،فإنه«علیه السلام»ینزل نفسه منزلة غیر العارف،لیتمکن من بیان المستوی الذی بلغه فی الدفاع عن هذا الرجل.

و قد اتضح بذلک:أنه«علیه السلام»لیس بجاهل و لا شاک بما یجب علیه، و ما لا یجب،لیحتاج إلی اللجوء إلی الأصول و القواعد المقررة لأمثال هؤلاء.

سمیته باسم عثمان بن مظعون

عن هبیرة بن مریم،قال:کنا جلوسا عند علی«علیه السلام»،فدعا ابنه عثمان،فقال له:یا عثمان:ثم قال:إنی لم أسمه باسم عثمان الشیخ الکافر،إنما

ص :153

سمیته باسم عثمان بن مظعون (1).

و نقول:

ألف:إن هذا النص قد تضمن وصف عثمان بالشیخ الکافر..و هذا أمر لا یصدر منه«علیه السلام»،لا سیما و أنه«علیه السلام»کان ینهی أصحابه عن التفوه بأمثال هذه الأمور..

و حین سمع فی صفین ابن الحنفیة یتحامل علی عبید اللّه بن عمر و أبیه، قال له:لا تذکر أباه،و لا تقل فیه إلا خیرا (2).

بل إن معاویة نفسه قد کتب لعثمان:إن أبا ذر یذکر أبا بکر و عمر بأحسن القول،ولکنه حین یذکر عثمان یقع فیه،و یذکر عیوبه و مخالفاته فراجع (3).

بل إن هذا النوع من التعابیر لو صدر منه«علیه السلام»،فإن من شأنه أن یعطی الآخرین الذریعة و الحجة أمام الناس فی محاربته،و یمکنهم من حشد المزید من الناس ضده.

إلا أن کان یقصد به کفران النعمة کما فی قوله تعالی: بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ کُفْراً (4).و لعل الناس کانوا لا یمانعون من إطلاق هذا الوصف بهذا

ص :154


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 307 و تقریب المعارف ص 294.
2- 2) راجع:صفین للمنقری ص 221 و الفتوح لابن أعثم ج 3 ص 128.
3- 3) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 153-155 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 374.
4- 4) الآیة 28 من سورة إبراهیم.

المعنی علی عثمان،و لا سیما فی ذلک الزمان الذی نقم الناس فیه علی عثمان..

و قد رأینا الصحابة و غیرهم یخاطبونه بخطابات حادة و صعبة..مما یدل علی أن الهالة قد صنعت له بعد قتله،و بعد تسلط بنی أمیة علی الناس.

ب:ذکرنا فی بعض فصول الجزء الأول من هذا الکتاب ما یفید فی معرفة أسباب تسمیة علی«علیه السلام»بعض أبنائه بأسماء مناوئیه:أبی بکر و عمر و عثمان..فلا بأس بالرجوع إلیه..

ج:إن التسمیة باسم الأحباء و هم أحیاء برّ بهم،و صلة لهم..و التسمیة بأسمائهم بعد موتهم،وفاء لهم،و إحیاء لذکرهم..و علی هو خیر من وصل، و برّ و وفا لأمثال عثمان بن مظعون..

ص :155

ص :156

الباب السادس عشر للدعایة و الإعلان

اشارة

الفصل الأول:یتهمون علیا علیه السّلام..

الفصل الثانی:عثمان یتهم علیا علیه السّلام..

الفصل الثالث:التزویر للدعایة..

الفصل الرابع:خلط الحقائق بالأباطیل..

الفصل الخامس:مناشدات عثمان..لا تصح..

ص :157

ص :158

الفصل الأول
اشارة

یتهمون علیا علیه السّلام..

ص :159

ص :160

السیف الذی سمّه علی علیه السّلام

و ذکروا:أن غلاما من جهینة قال لمحمد بن طلحة-یوم الجمل-و کان ابن طلحة رجلا عابدا-:أخبرنی عن قتلة عثمان.

فقال:نعم،دم عثمان ثلاثة أثلاث:ثلث علی صاحبة الهودج،یعنی عائشة،و ثلث علی صاحب الجمل الأحمر،یعنی طلحة،و ثلث علی علی بن أبی طالب.

و ضحک الغلام،و قال:ألا أرانی علی ضلال،و لحق بعلی،و قال فی ذلک شعرا:

سألت ابن طلحة عن هالک

بجوف المدینة لم یقبر

فقال:ثلاثة رهط هم

أماتوا ابن عفان و استعبر

فثلث علی تلک فی خدرها

و ثلث علی راکب الأحمر

و ثلث علی ابن أبی طالب

و نحن بدوّیّة قرقر

فقلت:صدقت علی الأولین

و أخطأت فی الثالث الأزهر (1)

ص :161


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 482 و 483 و الفتنة و وقعة الجمل لسیف بن عمر الضبی ص 125 و قاموس الرجال للتستری ج 9 ص 342 و شرح إحقاق الحق-

و أجاب سعد بن أبی وقاص رجلا من بنی لیث سأله عن قاتل عثمان، فقال:قتله سیف سلته عائشة،و شحذه طلحة،و سمّه علی.

قال:فما حال الزبیر؟!

قال:أشار بیده،و صمت بلسانه (1).

و بمثل هذا الجواب أجاب سعد عمرو بن العاص أیضا (2).

و نقول:

1-ما هذا العابد الذی یقاتل إلی جانب عائشة و طلحة لیأخذ بثارات عثمان،و الحال أنه یعترف و یقر بأن ثلثی دم عثمان یقع علی قائدی عسکره، و هما:أبوه طلحة،و أم المؤمنین عائشة؟!

و هل کان یعبد اللّه فی معونته لمرتکبی جریمة قتل من یعترف هو بأنه لم

1)

-(الملحقات)ج 32 ص 467 و النص و الإجتهاد ص 438 و الغدیر ج 9 ص 80 عن الطبری،و ابن قتیبة.و راجع:الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 62 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 84.

ص :162


1- 1) الغدیر ج 9 ص 83 و 230 و ج 10 ص 128 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1174 و العقد الفرید ج 3 ص 84 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 192 و عن علی بن أبی طالب بقیة النبوة لعبد الکریم الخطیب ص 253.
2- 2) الغدیر ج 9 ص 84 و ج 9 ص 140 عن الإمامة و السیاسة ج 1 ص 43،و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 363 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 48 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 67 و إحقاق الحق(الأصل)ص 295.

یرتکب من الجرم بقدر ما ارتکبا؟!

2-و قد أوضح ذلک الغلام:أنه کان یعلم براءة علی«علیه السلام» من تهمة قتل عثمان..ولکنه یشک فی دور قادة العسکر الذین جاء معهم لقتاله،و ها هو یسمع إقرارا بهذه البراءة من رجل یقاتل تحت لواء هؤلاء القادة،و هو ابن أحدهم،فلا یعقل أن یکذب علی أبیه،و هو عارف بالأمور شاهد لها عن کثب،بل و مطلع علی خفایاها..و هو بالتالی یتظاهر بالعبادة، فلیس من مصلحته أن ینقض هذا الظاهر،و یلجأ إلی الکذب المفضوح..

علی أن هذا العابد!!کان یعلم أن تألیب عائشة و طلحة علی عثمان لا یمکن إخفاؤه،فلا معنی للکذب فی أمر یعرفه الناس،و هو عندهم کالنار علی المنار،و کالشمس فی رابعة النهار..

3-بالنسبة لقول سعد بن أبی وقاص:إن السیف الذی قتل به عثمان سمه علی«علیه السلام»نقول:

ألف:إن سعدا کان من المناوئین لعلی«علیه السلام»،و المنحرفین عنه، فلا تقبل شهادته فی حقه.

ب:ذکرنا:أن موافقة علی«علیه السلام»للآخرین فیما یعترضون به علی عثمان و عماله،و مطالبته إیاه بالتصحیح..لا تعنی أنه کان یشجع علی قتله..

و قد أظهرت النصوص الکثیرة:أنه کان یحاول إصلاح الأمور،و دفع القتل عنه،حتی اعترف مروان بأنه لم یکن أحد أدفع عن عثمان من علی «علیه السلام»،کما أن علیا نفسه یقول:إنه قد دفع عن عثمان حتی خشی أن

ص :163

یکون آثما..

و لکن ذلک لا یعنی أنه کان یری أن عثمان بریء من أی ذنب،بل هو یعنی:أنه یری عدم مشروعیة قتل عثمان بهذه الطریقة،کما أن الناس الذین یقومون به لیسوا مخولین بأمر کهذا،و لا یحق لهم القیام به،و أن حصول ذلک بهذا النحو مضر،و مرفوض..

ج:علی أننا قد قلنا فی بعض الفصول أن عمال عثمان،بما فیهم معاویة هم الذین أعانوا علی قتل عثمان،ولکنهم یرمون علیا«علیه السلام»بهذا الأمر علی قاعدة:رمتنی بدائها و انسلّت،لیوظفوا ذلک فی التشویش علی علی«علیه السلام»،و إثارة الفتنة..

بنو أمیة یتهمون علیا علیه السّلام

أخرج الطبری من طریق إسماعیل بن محمد،قال:إن عثمان صعد یوم الجمعة المنبر،فحمد اللّه،و أثنی علیه،فقام رجل،فقال:أقم کتاب اللّه..

فقال عثمان:إجلس.

فجلس،حتی قام ثلاثا،فأمر به عثمان فجلس.

فتحاثوا بالحصباء حتی أصبح ما تری السماء،و سقط عن المنبر،و حمل، فأدخل داره مغشیا علیه..

فخرج رجل من حجاب عثمان،و معه مصحف فی یده،و هو ینادی:

إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کٰانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ إِنَّمٰا أَمْرُهُمْ إِلَی

ص :164

اللّٰهِ

(1)

.

و دخل علی بن أبی طالب علی عثمان و هو مغشی علیه،و بنو أمیة حوله، فقال له:مالک یا أمیر المؤمنین؟!

فأقبلت بنو أمیة بمنطق واحد،فقالوا:یا علی،أهلکتنا،و صنعت هذا الصنیع بأمیر المؤمنین!!أما و اللّه لئن بلغت الذی ترید لتمرنّ علیک الدنیا، فقام علی مغضبا (2).

و عند ابن أعثم:قالت بنو أمیة:«یا ابن أبی طالب،إنک کدرت علینا العیش،و أفسدت علینا أمرنا و قبحت محاسن صاحبنا،أما و اللّه،لئن بلغت الذی ترجو لنجاهدنک أشد الجهاد.

قال:فزبرهم علی«علیه السلام»،و قال:اعزبوا،فما بلغ اللّه لکم من القدر مما تحابون،فإنکم سفهاء و أبناء سفهاء،و طلقاء و أبناء طلقاء،إنکم لتعلمون أنه ما لی فی هذا الأمر ناقة و لا جمل،ثم خرج من عند عثمان مغضبا (3).

ص :165


1- 1) الآیة 159 من سورة الأنعام.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 5 ص 113 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 399 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 67 و(ط دار صادر)ج 3 ص 161 و الغدیر ج 9 ص 72 عنهما.و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 142 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 1 ص 146.
3- 3) الفتوح لابن أعثم(ط الهند)ج 2 ص 214 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 414.

أو قالوا:یا علی،أفسدت علینا أمرنا،و دسست و ألبت.

فقال:یا سفهاء!إنکم لتعلمون أنه لا ناقة لی فی هذا و لا جمل،و إنی رددت أهل مصر عن عثمان،ثم أصلحت أمره مرة بعد أخری.فما حیلتی؟!

و انصرف و هو یقول:اللهم إنی بریء مما یقولون،و من دمه،إن حدث به حدث (1).

و نقول:

1-إن هذا الأمر قد جری بعد انکشاف أمر کتاب عثمان إلی عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح الذی أمره فیه بقتل محمد بن أبی بکر،و غیره من کبار الوفد المصری أو التنکیل بهم..

2-إن ما جری لعثمان فی هذه الحادثة یدل علی سقوط هیبة الخلیفة و الخلافة،بعد أن کانت المرأة تسقط جنینها لمجرد أن یقال لها:إن عمر أرسل إلیها یأمرها بالحضور (2)..

و قد قال الشعبی:کانت درة عمر أهیب من سیف الحجاج (3).

ص :166


1- 1) الغدیر ج 9 ص 178 و 179 و نهج السعادة ج 1 ص 174 و عن أنساب الأشراف ج 6 ص 182.
2- 2) ذکرنا هذه الروایة فی فصل«قضاء علی«علیه السلام»حتی علی عمر».تحت عنوان:فزعت من عمر فأسقطت.
3- 3) راجع:مغنی المحتاج ج 4 ص 390 و حواشی الشروانی ج 10 ص 134 و وفیات الأعیان ج 3 ص 14 و بحار الأنوار ج 31 ص 28 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی-

3-و الأغرب من ذلک،هذا الموقف الإتهامی الحاد لبنی أمیة تجاه علی «علیه السلام»مع أنه هو الذی دفع المصریین عن عثمان،و ضمنه لهم.

و لکن عثمان هو الذی نقض العهد،و الوعد،و حنث بالأیمان..

فما معنی القول:بأنه«علیه السلام»هو السبب فیما جری لعثمان؟!

4-لقد قال بنو أمیة لعلی«علیه السلام»:إنه هو الذی صنع بهم ذلک..مع أن الوقائع العملیة تقول:إن عثمان إنما اصطدم بغیر علی«علیه السلام»،و هو الذی أمر غلمانه بالتدخل بمهاجمة المعترضین،فبدأت المعرکة..

و الغریب هنا هو تهدید بنی أمیة علیا«علیه السلام»:أنه إن بلغ ما یرید لتمرّنّ علیه الدنیا،و الحال مع أن مروان یعترف بأنه لم یکن أدفع عن عثمان من علی«علیه السلام»..فما هذا البغی منهم علیه؟!و لماذا هذه المکابرة و العناد؟!و لماذا یکون الناس بلا وفاء إلی هذا الحد؟!

و ما سبب هذه الوقاحة فی الإفتراء علی من لم یزل یسدی لهم النصائح، و یرد عنهم الأخطار،و یکفلهم،و یضمنهم،و یضع صدقیته علی المحک لحفظ أرواحهم؟!

5-قد أظهر الذی ذکره ابن أعثم:أن ما یأخذه بنو أمیة علی أمیر المؤمنین هو تقبیح محاسن صاحبهم..

و لا ندری أی المحاسن کانت فی عثمان،و قد قبحها علی؟!و هل یمکن

3)

-ج 1 ص 181 و ج 12 ص 75 و أعیان الشیعة ج 1 ص 62.

ص :167

تقبیح المحاسن؟!و هل تقبیح المحاسن یتوافق مع نهج و خلق،و طریقة و أهداف علی فی حیاته؟!..

إلا إن کانت المحاسن التی یقصدونها،هی تلک المآخذ التی کان الناس یطالبون عثمان بالتراجع عنها،مثل ضرب خیار الصحابة و غیرهم، و نفیهم،و إلحاق أشد الأذی بهم..و أمره بقتل المصریین و التنکیل بهم، و أمرهم بقتل محمد بن أبی بکر،و ما إلی ذلک مما حفلت به کتب التاریخ و الروایة..

6-و اللافت هنا:هو ما ظهر من احتقار علی«علیه السلام»لبنی أمیة، و الإستهانة بهم،و اعتبارهم سفهاء،و أبناء سفهاء کما قال اللّه تعالی:

وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمٰا آمَنَ النّٰاسُ قٰالُوا أَ نُؤْمِنُ کَمٰا آمَنَ السُّفَهٰاءُ أَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهٰاءُ وَ لٰکِنْ لاٰ یَعْلَمُونَ

(1)

.

فدلنا ذلک علی أن المراد بهذه الآیة هو هؤلاء و آباؤهم..

و وصفهم أیضا بأنهم طلقاء و أبناء طلقاء..و لم یمکنهم الرد علیه و لو بکلمة واحدة..

و مقصوده بهذا التوصیف هو إفهامهم و إفهام غیرهم أن السفهاء و الطلقاء لیس لهم نصیب فی الخلافة،فهم ظالمون فی طلبها،متوثبون علی ما لیس لهم بحق..

ص :168


1- 1) الآیة 13 من سورة البقرة.
بنو أمیة یعلمون ببراءة علی علیه السّلام

و قد قال علی«علیه السلام»:«أو لم ینه أمیة علمها بی عن قرفی؟!أو ما وزع الجهال سابقتی عن تهمتی؟!و لما وعظهم اللّه به أبلغ من لسانی» (1).

و نقول:

یستفاد من هذا الکلام:

1-إنه«علیه السلام»لم یشارک فی قتل عثمان لا مباشرة،و لا بنحو التسبب بالأمر و الإغراء.و قال«علیه السلام»:إن بنی أمیة یعلمون حقیقة الأمر،فلماذا یتهمونه بما یعلمون أنه لم یصدر منه.

2-کما أن سابقته«علیه السلام»،و تعامله مع عثمان کان ینبغی أن یمنع الجهال من اتهامه،لأن الجاهل إذا رأی هذا التعامل،لا یوجه اتهام کهذا..

3-إن منزلة علی«علیه السلام»فی الإسلام و سابقته فی الدین أیضا کان ینبغی أن تردع بنی أمیة و الجهال عن الجرأة علی مقامه،و عن اتهامه بالباطل.

4-ادعی المعتزلی:أن مراده«علیه السلام»من هذه الکلمة:أن علم بنی أمیة بمنزلته«علیه السلام»فی الدین التی لا منزلة أعلی منها،و علمها

ص :169


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 125(الخطبة رقم 75)و بحار الأنوار ج 31 ص 500 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 169 و النهایة فی غریب الحدیث ج 4 ص 46 و غایة المرام ج 2 ص 68.

بطهارته«علیه السلام»بنص الکتاب و أقوال النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حقه یجعل بنی أمیة الشاهدین لما یجری یحکمون بأنه«علیه السلام»لا یمکن أن یسعی فی إراقة دم أمیر مسلم،لم یحدث حدثا یستوجب إحلال دمه (1).

و هو کلام باطل لما یلی:

أولا:إن کلمته«علیه السلام»لا تدل علی أکثر من أنهم یعلمون أنه لم یشارک فی قتله.

ثانیا:بالنسبة لکون عثمان لم یحدث حدثا إلخ..لاحظ النصوص التالیة:

ألف:إنه فی صفین دخل شرحبیل بن السمط و معن بن یزید السلمی، و حبیب بن مسلمة،علی علی بن أبی طالب«علیه السلام»،و سألوه:أتشهد أن عثمان قتل مظلوما؟!

فقال:إنی لا أقول ذلک (2).

ص :170


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 169 و 170 و راجع:غایة المرام ج 2 ص 68.
2- 2) صفین للمنقری ص 200 و 201 و بحار الأنوار ج 32 ص 456 و الغدیر ج 9 ص 316 و نهج السعادة ج 2 ص 165-168 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 23-24 و عیون الأخبار ج 2 ص 206 و 207 و العقد الفرید ج 5 ص 72 و تاریخ الأمم و الملوک ج 5 ص 8 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 308 و أعیان الشیعة ج 1 ص 484.

ب:و یدل علی ذلک أیضا:قوله«علیه السلام»:قتله اللّه و أنا معه (1).

فهل یکون من یقتله اللّه سبحانه(بحکمه فیه،أو بأخذه بنتائج أعماله) محقون الدم بنظر علی«علیه السلام»،أو غیر علی؟!

ج:قوله«علیه السلام»و قد سئل عن قتل عثمان:ما سرنی و لا ساءنی (2).یدل علی أنه«علیه السلام»لا یری دمه محقونا،لأن قتل محقون

ص :171


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 47 و 48 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 685 و بحار الأنوار ج 31 ص 164 و 165 و شرح الأخبار ج 2 ص 80 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 610 و 613 و خلاصة عبقات الأنوار ج 4 ص 225 و الغدیر ج 9 ص 70 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 128 و ج 3 ص 62 و 64-67 و تمهید الأوائل للباقلانی ص 555 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 457 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 230 و 302 و 308 و 309 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1259 و المبسوط للسرخسی ج 30 ص 212 و إحقاق الحق(الأصل) ص 257 و 258.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 164 و أنساب الأشراف ج 5 ص 98 و الغدیر ج 9 ص 69 و 375 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 308 و نهج السعادة ج 1 ص 214 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 66 و راجع ج 1 ص 200 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1263 و راجع ص 1221 و 1265 و راجع:المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 685 و الفصول المختارة ص 229 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 10 ص 3324 و تمهید الأوائل ص 515 و 528 و 555 و تفسیر القرآن العظیم-

الدم لا بد أن یوجب مساءة علی«علیه السلام»،لما یتضمنه من جرأة علی اللّه،و هو من المنکر الذی لا بد أن ینکره علی«علیه السلام»بیده،ثم بلسانه،ثم بقلبه،و هو أضعف الإیمان..

و قد نفی«علیه السلام»أن یکون قد أنکر قتل عثمان بقلبه،فدل ذلک علی أنه لا یراه من المنکر أصلا..

د:و قال ابن المغیرة بن الأخنس:

حکیم و عمار الشجا و محمد

و أشتر و المکشوح جروا الدواهیا

و قد کان فیها للزبیر عجاجة

و صاحبه الأدنی أشاب النواصیا

فأما علی فاستغاث ببیته

فلا آمر فیها و لم یک ناهیا

فلما بلغ شعره علیا«علیه السلام»قال:و اللّه،ما أخطأ الغلام شیئا (1).

ه:قال حسان بن ثابت لعلی«علیه السلام»:إنک تقول:ما قتلت عثمان و لکن خذلته،و لا آمر به و لکن لم أنه عنه،فالخاذل شریک القاتل،

2)

-ج 4 ص 292 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 69 و الثقات لابن حبان ج 4 ص 352 و تاریخ مدینة دمشق ج 12 ص 295 و ج 39 ص 370 و 453 و الصحاح للجوهری ج 1 ص 73 و لسان العرب ج 1 ص 160 و تاج العروس ج 1 ص 253.

ص :172


1- 1) صفین للمنقری ص 54 و 55 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 86 و 87 و الغدیر ج 9 ص 103 و أعیان الشیعة ج 1 ص 74 و صفین للمنقری ص 55 و الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 522.

و الساکت شریک القاتل (1).

و:قال أبو ثور:کنت فی من حاصر عثمان؛فکنت آخذ سلاحی و أضعه،و علی ینظر إلی،لا یأمرنی و لا ینهانی،فلما کانت البیعة له،خرجت فی أثره (2).

ز:قال عبید اللّه بن عمر:

ولکنه قد قرب القوم جهده

و دبوا حوالیه دبیب العقارب

فما قال:أحسنتم و لا قد أسأتم

و أطرق إطراق الشجاع المواثب (3)

ح:قال زید بن ثابت:رأیت علیا مضطجعا فی المسجد،فقلت:أبا الحسن،إن الناس یرون أنک لو شئت رددت الناس عن عثمان.

فجلس ثم قال:«و اللّه،ما أمرتهم بشیء،و لا دخلت فی شیء من شأنهم».

قال:فأتیت عثمان فأخبرته،فقال:

و حرق قیس علی البلاد

حتی إذا اضطرمت(أحجما)أجذما (4)

ص :173


1- 1) العقد الفرید ج 2 ص 267 و(ط أخری)ج 5 ص 47 و الغدیر ج 9 ص 76 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 86 و 87 و أعیان الشیعة ج 4 ص 74 و صفین للمنقری ص 54 و 55.
2- 2) الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 46 و 47 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 66.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 100-102 و صفین للمنقری ص 82-84.
4- 1) العقد الفرید ج 2 ص 267 و(ط أخری)ج 5 ص 47 و الغدیر ج 9 ص 76 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 86 و 87 و أعیان الشیعة ج 4 ص 74 و صفین للمنقری ص 54 و 55.

ط:عن محمد بن عمار بن یاسر،عن أبیه،قال:رأیت علیا«علیه السلام»علی منبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین قتل عثمان،و هو یقول:ما أحببت قتله و لا کرهته،و لا أمرت به و لا نهیت عنه (1).

ی:عن أبی خلده(جلدة)قال:سمعت علیا«علیه السلام»یقول- و هو یخطب فذکر عثمان:و قال-:و اللّه الذی لا إله إلا هو ما قتلته،و لا مالأت علی قتله،و لا ساءنی (2).

ثالثا:لیس صحیحا ما زعموه من أن علیا«علیه السلام»کان منقادا للعشرین ألفا الذین کانوا فی عسکره،و قد تجمعوا و لبسوا السلاح،و زعموا أنهم کلهم قد قتلوا عثمان (3).

بل کان من بین الذین حرضوا علی عثمان أمثال عمار بن یاسر،الذی یقول

ص :174


1- 3) 1العقد الفرید ج 5 ص 49 و(ط أخری)ج 4 ص 99.
2- 2) الشافی فی الإمامة ج 4 ص 307 و 308 و بحار الأنوار ج 31 ص 164 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 65 و الغدیر ج 9 ص 70 و نهج السعادة ج 1 ص 176 و عن أنساب الأشراف ج 5 ص 101 و راجع:تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1258.
3- 3) الشافی فی الإمامة ج 4 ص 308 و بحار الأنوار ج 31 ص 164 و الغدیر ج 9 ص 69 و نهج السعادة ج 1 ص 214 ج 5 ص 101 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1263.

لعلی«علیه السلام»:لو علم أن رضا اللّه فی أن یقذف بنفسه فی البحر لفعل (1).

و منهم محمد بن أبی بکر،الذی کان أطوع له من ولده غیر الحسنین «علیهما السلام» (2).

و یقول«علیه السلام»عن الأشتر:کان لی الأشتر کما کنت لرسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله» (3).

و کان یقول عن الأشتر:و لیت فیکم مثله اثنین،بل لیت فیکم مثله واحدا،یری فی عدوکم ما یری،إذا لخفت علی مؤنتکم (4).

لا یستقیم أمرهم إلا بسب علی علیه السّلام

و عن قول مروان لسائله:إنه لا یستقیم لهم الأمر إلا بسب علی«علیه

ص :175


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 253 و صفین للمنقری ص 320.
2- 2) سفینة البحار ج 1 ص 312 و 313.
3- 3) تقدمت مصادر ذلک.
4- 4) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 240 و صفین للمنقری ص 521 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 300 و الإرشاد للشیخ المفید ج 1 ص 269 و بحار الأنوار ج 33 ص 310 و نهج السعادة ج 2 ص 281 و تاریخ الأمم و الملوک ج 5 ص 59 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 4 ص 43 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 163 و(ط دار صادر)ج 3 ص 322 و أعیان الشیعة ج 1 ص 514 و ینابیع المودة ج 2 ص 21.

السلام»نقول:

لا ندری ما هی مشاعر ذلک الرجل حین سماعه هذا الکلام من مروان،فإنه قد اعترف له بأنهم حین یتهمون علیا«علیه السلام»بقتل عثمان،و یقودون الجیوش لحربه،لأجل ذلک،کانوا یکذبون علی الناس عن سابق علم و تصمیم.إنهم یتسببون بسفک دماء أهل الإیمان،و یرتکبون جریمة البغی و الخروج علی إمامهم،فضلا عن أنهم قد سنّوا سن سبه علی المنابر،و عملوا علی تنشئة الناس علی بغضه،لمجرد الحصول علی حطام الدنیا،و الإمساک و الإحتفاظ بما ینالونه منها!.

فمن یفعل ذلک،و یعترف به،کیف یمکن أن یؤتمن علی مستقبل الأمة و علی دینها و مصالحها،و علی دماء الناس و أعراضهم و أموالهم؟!..

عائشة تمهد لطلحة

و یقولون:إن ابن عباس التقی بعائشة فی الصلصل،و کانت فی طریقها إلی مکة،فطلبت منه أن یخذل الناس عن عثمان،فإن الناس قد عرفوا الحق، و اجتموا من بلدانهم لأمر قد جم.

قالت:«و قد رأیت طلحة بن عبید اللّه قد اتخذ علی بیوت الأموال و الخزائن مفاتیح،فإن یلی یسیر بسیرة ابن عمه أبی بکر..

قال:قلت:یا أمه،لو حدث بالرجل حدث ما فزع الناس إلا إلی صاحبنا.

ص :176

فقالت:أیها عنک،إنی لست أرید مکابرتک و لا مجادلتک» (1).

و نقول:

1-الصلصل موضع بنواحی المدینة علی سبعة أمیال منها.

2-أظهر النص المتقدم أن عائشة کانت تمهد لطلحة،و تری أنه هو الذی سیفوز بمقام الخلافة حین یقتل عثمان..

و ربما کان سبب تبلور هذا الأمر لدیها هو:

ألف:إن طلحة کان من أشد الناس حماسا و جهدا فی قتل عثمان، و توطئة الأمر لنفسه.

ب:إن الناس کانوا معه،و حوله،یشارکونه فی جهده ضد عثمان، و کانوا یترددون علیه فی داره التی کانت تغص بهم..فکانت عائشة تعتبر هذا التلاقی،و التعاون،و الإلتفاف دلیلا علی الولاء،و من مظاهر التبعیة له،و الخضوع لأمره،و البخوع بفضله،و الإقرار بأهلیته،و أحقیته لهذا الأمر.و لم تلتفت إلی ذلک التوافق لیس لأجل ما توهمته،بل کان ذلک لأجل توافق المصالح،بدلیل أنهم تفرقوا عن طلحة حین بادرهم علی«علیه السلام»بما یرغبون فیه،حتی اضطر طلحة إلی الاعتذار من عثمان.کما قلنا فی هذا الکتاب..

ص :177


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 435 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 6 و شرح إحقاق الحق ج 32 ص 455 و 456 و الغدیر ج 9 ص 78 و عن بهج الصباغة ج 6 ص 135 و عن أنساب الأشراف ج 1 ص 54.

ج:إنها لم تکن تجد شیئا من ذلک عند علی«علیه السلام»،فلم یکن عنده تجمعات،و لم یکن نشیطا،و لا مبادرا و لا فاعلا فی موضوع قتل عثمان،بل کان مدافعا عنه،و مثبطا لعزائم الناس علی قتله..

د:و إذا کانت کلمة الفصل فی الخلافة بعد قتل عثمان ستکون للثائرین القاتلین لعثمان،فإن الثائرین بنظر عائشة لن یختاروا علیا«علیه السلام»،بل سیکونون متحفظین بل ناقمین علیه..

و لأجل ذلک کانت عائشة مهتمة بتسریع قتل عثمان،لکی یتسلم طلحة زمام الأمور،کما ظهر من کلامها مع ابن عباس..

3-إن طلحة کان قد قطع شوطا کبیرا فی الإستیلاء علی الأمور،فإنه کما ذکره النص المتقدم استولی علی بیوت الأموال و الخزائن،و اتخذ علیها مفاتیح،و قد ذکرت بعض النصوص أیضا:أنه استولی علی الإبل،فلما بویع علی«علیه السلام»سلمها إلیه (1)..

4-إن عائشة کانت تعد الناس بأن طلحة سوف یسیر فیهم بسیرة أبیها أبی بکر..و لم تذکر اسم عمر(کما ظهر فی النص المتقدم)مع أن ما أغاظها من عثمان هو تغییره سنة عمر،فی العطاء..فإن عمر قد دون الدواوین،و جعل الناس طبقات فی العطاء،فیزید عطاؤهم و ینقص بحسبها،و تلک الطبقات قد کرست الطبقیة العنصریة و القبلیة..

ص :178


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 215 و النص و الإجتهاد ص 419 و 426 و الغدیر ج 9 ص 82 و بحار الأنوار ج 32 ص 137.

و کان قد فرض لعائشة اثنی عشر ألفا ممیزا لها عن سائر نساء النبی «صلی اللّه علیه و آله»فی ذلک (1)،فلم یرض عثمان أن یمیزها،و حبس عنها أرزاقها کما فی بعض التعابیر،فغضبت و أعلنت العداء له،و دعت الناس إلی قتله،و واصلت حملتها هذه ضده إلی أن کان لها ما أرادت.

و لعل عثمان فهم أن عمر إنما یمیز عائشة لأنه کان بحاجة إلی تأییدها أو إلی سکوتها عنه.أما عثمان فرأی أنه کبر بقومه،و أنه مستغن بهم عنها و عن نصرتها.

5-و السبب فی أن عائشة لم تعد الناس بأن یسیر فیهم طلحة بسنة عمر فی العطاء.أن ما فعله عمر و إن کان قد ارضی طبقات معینة،إلا أنه قد أسخط آخرین،لأنه قد خالف سنة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،التی لم یجرؤ أبو بکر علی مخالفتها،و کان قد سار علیها عمر نفسه سنوات من خلافته،

ص :179


1- 1) راجع:المستدرک للحاکم ج 4 ص 8 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 614 و مسند سعد بن أبی وقاص ص 125 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 106 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 214 و فتوح البلدان ج 3 ص 556 و 557 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 109 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 503 و بحار الأنوار ج 31 ص 46 و 52.و راجع:تاریخ عمر بن الخطاب لابن الجوزی ص 103 و مسند ابن راهویه ج 2 ص 20 و تاریخ بغداد ج 4 ص 282 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 72 و راجع:أنساب الأشراف ج 1 ص 442.

فکان علی و شیعته،و الخیار من الصحابة غیر راضین عن تصرفه هذا..

ولکنهم لم یتمکنوا من ردعه،لأنه کان یری أن هذا یمکنه من الإمساک بالرؤوس المؤثرة فی الناس..و یکرس مفاهیم یرید لها أن تقوی و تتجذر من جدید..

کما أنها ترید أن تحتفظ بولاء الطبقات التی غمط حقها فی دیوان عمر، و لترضی أیضا خیار الصحابة الذین لم یرضوا منه بهذا العمل،و بکثیر من أعماله الأخری،و منها:غلظته،و شدته،و درته.و لکن عائشة ربما کانت تعد نفسها فی الباطن بالحصول علی أکثر من ذلک الإمتیاز الذی کان عمر قد منحها إیاه بطریقة أو بأخری..

6-إن عائشة تتجاهل النبی«صلی اللّه علیه و آله»و تنسب السنة إلی أبیها!!لتعظم أمره،و لتعطیه الحق فی أن یکون له هو الآخر سنة یجریها الخلفاء من بعده..

7-لم یسکت ابن عباس علی ما سمعه من عائشة،بل بادر إلی بعثرة أحلامها..بل حولها إلی کوابیس مخیفة و مؤلمة لها حین أخبرها:أنها واهمة جدا فیما تقول،فإن علیا«علیه السلام»الذی تبغضه أشد البغض هو الذی تجتمع علیه القلوب،و تلتقی علیه عقول الناس.

أما التفاف الناس حول طلحة فلا یعنی أنهم یفضلونه علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»..لأن اتفاقهم معه علی قتل عثمان،و حضورهم مجالسه،و دخولهم داره شیء،و ثقتهم بصلاحه و أهلیته،و سلامة و صحة نوایاه شیء آخر..

ص :180

و کان علی«علیه السلام»قد بین لطلحة أن علیه أن یکون واقعیا فی نظرته للأمور..و ذلک حین لم یقبل منه«علیه السلام»أن یقلع عن خطأه حین منع عثمان من الماء حتی یموت عطشا،فخرج«علیه السلام»إلی بیت المال ففرقه بین الناس،فتفرق الناس عن طلحة حتی خلت داره منهم، فبادر إلی الإعتذار من عثمان کما ذکرناه فی هذا الکتاب..

و هذه الحادثة فضحت طلحة،و بینت للناس:

أولا:أنه لا یراعی مقامات الناس،و لا یحترم أهل الشأن منهم،حتی الوصی و أخا النبی،و صهره،و ابن عمه،فکیف إذن ستکون معاملته للناس العادیین؟!

ثانیا:إنها دلت أهل الفضل و العلم و المعرفة علی أن طلحة لا یلتزم بالشرع،و لا ینقاد لأحکامه،حتی بعد بیانها له..

ثالثا:قد بینت هذه الحادثة أن اجتماع الناس حول طلحة لا یعنی إیمانهم بصلاحه،و لا یدل علی ثقتهم به،و لا یشیر إلی ترشیحهم له لأی مقام کان..فلا ینبغی أن یغتر هو أو عائشة أو سواهما بذلک..

و یبدو:أن الناس کانوا یعرفون أطماع طلحة،و أنه لا یرید قتل عثمان لأجل إحیاء دین اللّه و الدفع عن عباده،و إنما یرید الحصول علی مآربه، و الوصول إلی أهوائه و شهواته.و قد سعی فی قتل عثمان ثم طالب بدمه.

الخاذل شریک القاتل

قال حسان بن ثابت لعلی«علیه السلام»:إنک تقول:ما قتلت عثمان، و لکن خذلته،و لا آمر،و لکن لم أنه عنه،فالخاذل شریک القاتل،و الساکت

ص :181

شریک القاتل (1).

و نقول:

1-إن المقتول قد لا یستحق النصر،بل یستحق الخذلان،و لا سیما إذا کان هو السبب فیما یجری له،لإصراره-رغم کثرة إسداء النصائح له-علی مخالفاته، و علی حمایة أناس یمارسون القتل و العسف و العدوان علی الناس،و علی أحکام اللّه تبارک و تعالی،و حفظ مواقعهم لهم،و دفع کل ما یسوؤهم عنهم..

2-إن علیا«علیه السلام»لم یخذل عثمان إلا بعد أن عجز عن إقناعه بالتراجع عن تلک المخالفات،و بقی مصرا علی تکریسها کحقیقة راهنة لا یجیز لأحد المساس بها،و لا الإعتراض علیها،و لا المطالبة بالإقلاع عنها..

و محاربته لخیار الأمة و أبرارها حمایة للظالمین،و المبطلین،و حمایة ظلمهم و باطلهم بالسیف و السوط هی أو صلته علی ما وصل إلیه..

فالذی خذل عثمان علی الحقیقة هو مروان و معاویة،لا علی«علیه السلام».

3-و عدم النهی عن قتل شخص:إنما یکون ذنبا..لو کان ذلک الشخص غیر مستحق للقتل شرعا..و أیضا إذا کان النهی عن قتله مؤثرا، و لا دلیل علی توفر هذین الشرطین فی موضوع قتل عثمان..

4-إن الخاذل و الساکت إنما یکون شریک القاتل،إذا لم یکن خذلانه له و سکوته مستندا إلی مبرر صحیح..و حجة شرعیة.

و قد کان علی«علیه السلام»یملک هذا المبرر،و هو عجزه عن ردع

ص :182


1- 1) العقد الفرید ج 2 ص 267 و(ط أخری)ج 5 ص 47 و الغدیر ج 9 ص 75.

عثمان و عماله عن مخالفاتهم،و عدم تمکنه أیضا من ردع الثائرین علیه عن قتله،بل هم لم یرضوا منه حتی بأن یوصل الماء إلیه..و قد ساعدهم علی ذلک أنه«علیه السلام»قد ضمن عثمان لهم،و ثناهم عن عزمهم عدة مرات،و لکن عثمان لم یف بعهد،و لا بعقد،و لا بوعد.

و إنما یکون الخذلان قبیحا،و کذلک السکوت إذا کان القتل نفسه قبیحا.و إذا کان ثمة قدرة علی المعونة..

و عثمان نفسه هو الذی کان یعین علی نفسه،حین کان یتوب و یتراجع، و حین لم یتراجع عن أی شیء من مخالفاته،و ما فتئ یحمی عماله الظالمین و المعتدین،و ینکل بخیار الصحابة و أبرارهم الناصحین له،و المعترضین علیه..فهل یلام خاذله بعد هذا؟!

5-و أخیرا فإن حسان بن ثابت کان عثمانیا،منحرفا عن علی«علیه السلام»،فلا عبرة بهذه الأهازیج التی یحاول تردیدها..

خلط-و اللّه-أبو الحسن!

و بعد قتل عثمان سأل عمرو بن العاص أحد الرکبان:ما الخبر؟!

قال:قتل عثمان.

قال:فما فعل الناس؟!

فقال:بایعوا علیا.

قال:فما فعل علی فی قتلة عثمان؟!

قال:دخل علیه ولید بن عقبة،فسأله عن قتله.فقال:ما أمرت و لا

ص :183

نهیت،و لا سرنی،و لا ساءنی.

قال:فما فعل بقتلة عثمان؟!

فقال:آوی و لم یرض.

و قد قال له مروان:إن لا تکن أمرت فقد تولیت الأمر،و إن لا تکن قتلت،فقد آویت القاتلین.

فقال عمرو بن العاص:خلط-و اللّه-أبو الحسن (1).

و نقول:

1-إما أن عمرو بن العاص یعرف الحقیقة،و یدرک مراد أبی الحسن «علیه السلام»،ولکنه یرید بکلامه هذا أن یخدع الناس،و یوقعهم فی الشبهة..و إما أنه لم یفهم مراد أبی الحسن«علیه السلام»حقا..

أو أنه أراد أن یقول:إن هذا الموقف من علی«علیه السلام»لا ینسجم مع قواعد السیاسة التی اعتاد علیها ابن العاص و من هم علی شاکلته،المبنیة علی الخداع،و المناورات،و الکذب علی الناس..

2-إن علیا«علیه السلام»لم یأمر بقتل عثمان..و هذا صحیح،کما أنه إن کان قد ارتکب ما یوجب القتل،فإنه«علیه السلام»لم ینه عن قتله.و إنما نهی عن أن یقتل بهذه الطریقة الموجبة للفتنة،و التی سوف تلحق بالإسلام و أهله ضررا بالغا..

ص :184


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 42 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 47 و 48 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 67 و الغدیر ج 9 ص 72.

و نهی الناس الذین لیس لهم الحق،فی إجراء الأحکام و العقوبات عن أن یتصدوا لما لا حق لهم به،لأن ذلک للإمام العادل،فإنه هو الذی یجری أحکام اللّه،وفق القواعد المقررة شرعا..

3-إن قتل عثمان لم یسر علیا«علیه السلام»،لأنه کان بطریقة غیر سلیمة،و لا مشروعة من حیث و سائلها..

کما أنه لم یسؤه..لأن عثمان هو الذی جنی علی نفسه،و لم یرتدع عن المخالفات التی أدت به إلی هذه النتیجة.

4-أما بالنسبة لقتلة عثمان،فقد ذکر النص المتقدم:أنه«علیه السلام» آواهم..ولکنه لم یرض بفعلهم،فلا بد من الإشارة إلی هذین الأمرین معا، فنقول:

ألف:إنه«علیه السلام»لم یرض بفعلهم،قد یکون لأن عثمان معصوم الدم..و قد یکون لأجل أنهم أعطوا لأنفسهم صلاحیات لیست لهم..کما أن الطریقة التی اتبعوها لم تکن صحیحة،لأنها تفتح أبوابا لا یجوز فتحها فهی:

أولا:تجریء الناس علی نقض عهودهم،و التخلی عن التزاماتهم.

ثانیا:إنها تجرئهم علی التصدی لأمور لا یحق لهم التصدی لها..

ثالثا:لو کان یحق لهم شیء من ذلک..فإن أسلوب عملهم کان یحمل معه الکثیر من المخالفات التی لا یقرها الشرع،مثل منع الماء و ترویع الأطفال و النساء،و غیر ذلک..

رابعا:إن ما فعلوه أفسح المجال لأهل الأطماع للتحرک لنیل ما

ص :185

یریدون،و لأهل الأهواء و الأحقاد للتصرف من دون وازع أو رادع..

خامسا:إنهم أعطوا الذریعة للمتربصین لإثارة الشبهات،و بعث الفتنة،و تحریک الأحقاد..

سادسا:إنهم تسببوا فی نشوء مشکلات شغلت أهل الإسلام،و کان المسلمون فی غنی عنها،و قد نشأت عنها خسائر هائلة و جلیلة،و ترکت آثارا سلبیة علی واقع المجتمع الإسلامی فی عقائده و سیاساته،و علاقاته، و أخلاقیاته و غیر ذلک..

ب:إنه«علیه السلام»قد آواهم،و لم یقتص منهم لأنه رآهم معذورین فیما أتوه:و لم یجد سبیلا علیهم،و إن أخذنا بمنطق أتباع الخلفاء کان علینا أن نقول:إنهم اجتهدوا فأخطأوا،فهم مأجورون علی فعلهم هذا أجرا واحدا..

و لذلک اعتبروا معاویة و عائشة،و طلحة و الزبیر مجتهدین فی حربهم علیا،و مخطئین.فلهم أجر واحد بنظرهم،و أتباع الخلفاء لا یرون أنه یجوز عقوبة عائشة،و معاویة،و عمرو بن العاص بالقتل،رغم أنهم خرجوا علی إمام زمانهم الذی لم یجدوا أی مأخذ علیه و حاربوه،و قتلوا أو أمروا بقتل المئات و الألوف..

لقد حاربوه،و هم یقرون بأنه الصائن لدین اللّه،المراعی لأحکامه، و الملتزم بشرائعه،و یجعلون تشدده فی ذلک من مآخذهم علیه.

و إذا أخذنا بما وجدناه من کلمات صرح بها قاتلوا عثمان،فإنه یفهم منها أن علیا کان یری أنه یستحق القتل،و لکن قاتلیه أخطأوا فی أمرین:

ص :186

أحدهما:أنهم هم الذین تولوا ذلک،مع أن ذلک للإمام العادل المخول بإجراء حدود اللّه..و لو بأن یعزلوه،ثم یمکنون الإمام العادل من الإمساک بزمام الأمور،ثم معاقبة من یستحق العقاب،أو العفو عمن یستحق العفو، و قد کان ذلک بمقدورهم..

الثانی:إن تولیهم لقتله بهذا النحو قد أفسح المجال لدعاة الفتنة للتوثب علی هذا الأمر،و نفث سمومهم،و إلقاء شبهاتهم..و جر الناس إلی حروب و مشاحنات ترکت آثارها السلبیة علی الإسلام و أهله إلی یومنا هذا..

هذا بالإضافة إلی المخالفات التی ارتکبوها،فی طریقة قتله،و هو ما عبر عنه«علیه السلام»بقوله:«جزعتم فأسأتم الجزع».

5-إن کلام مروان الوارد فی الروایة المتقدمة یدل علی أنه یعتبر نفس تولی علی«علیه السلام»للأمر بعد عثمان ذنبا،یوازی فی خطورته الأمر بقتل عثمان،فقد قال له:إن لا تکن أمرت،فقد تولیت الأمر..

و لا ندری إن کان مروان یری أیضا:أن تولی عثمان للأمر بعد قتل عمر هو الآخر من ذنوب عثمان،فإن عثمان إن لا یکن أمر بقتل عمر،فقد تولی الأمر بعده..کما أن الإمام الحسن قد تولی الأمر بعد قتل أبیه،فهل یمکن عدّه مذنبا حسب هذه المقولة؟!

أم أن مروان یرید أن یقتل عثمان،و لا یتولی أحد الأمر،لکی یضیع الناس فی متاهات الفتنة،و یحصل الهرج و المرج..لیتمکن مروان،و فریقه من جمع شملهم،ثم الوثوب علی مقام الخلافة لیبتزوها مرة أخری، و لینتقموا من الناس شر انتقام؟!

ص :187

6-أما قول مروان لعلی«علیه السلام»:إن لا تکن قتلت فقد آویت القاتلین،فهو و إن کان فی بعض وجوهه صحیحا،ولکنه لا یوصل إلی النتیجة التی أرادها مروان،و هی إدانة علی«علیه السلام»فإن إیواء القاتل لیس ذنبا..إذ قد یکون القاتل محقا..و قد یکون غیر مستحق لأن یقتصّ منه،بل یرید طالبوه أن یقتلوه ظلما و بغیا منهم علیه..

فلا ضیر فی إیواء القاتل فی مثل هذه الأحوال،لکی یمنع الناس من ظلمه،لا سیما و أن الذین یلاحقونه لا یحق لهم ملاحقته،لأنهم لیسوا أولیاء الدم،و إنما یریدون بقتله إذکاء الفتنة،و التوصل إلی العبث بأمن الناس و التسلط علیهم بغیر حق..

ص :188

الفصل الثانی
اشارة

عثمان یتهم علیا علیه السّلام..

ص :189

ص :190

عثمان یتهم علیا علیه السّلام

قال الطبرسی:«روی أن یوما من الأیام قال عثمان بن عفان لعلی بن أبی طالب«علیه السلام»:إن تربصت بی فقد تربصت بمن هو خیر منی و منک..

قال علی«علیه السلام»:و من هو خیر منی؟!

قال:أبو بکر و عمر.

فقال علی«علیه السلام»:کذبت،أنا خیر منک و منهما،عبدت اللّه قبلکم،و عبدته بعدکم» (1).

و نقول:

أولا:یلاحظ:إنه«علیه السلام»لم یعر اهتماما لإتهام عثمان إیاه بالتربص به،فإن أمثال هذه الإتهامات التی لا تستند إلی دلیل لا تحتاج إلا إلی الإهمال،و عدم الإکتراث بها.

یضاف إلی ذلک:أن لصاحب الحق أن یتربص بالغاصب حقه لاسترجاعه

ص :191


1- 1) الإحتجاج(ط النجف سنة 1386 ه)ج 1 ص 229 و بحار الأنوار ج 31 ص 464.

منه،بالطرق المشروعة التی یرضاها اللّه تعالی..

ثانیا:إنه«علیه السلام»تصدی لرد دعوی لها تأثیرها علی إیمان الناس، و هی أن فی الأمة من هو أفضل من علی«علیه السلام»،فلو سکت علی «علیه السلام»عن ذلک لاعتبر الناس ذلک إقرارا منه،و لزعموا:أن هذا کان من المسلمات فی ذلک العهد..

و هذا یمثل إخلالا بأحد شرائط الإمامة،فإن الإمام یجب أن یکون أفضل الخلق بعد الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،فإذا ظهر أن هناک من هو أفضل من علی،فذلک الأفضل یکون هو الإمام لا علی«علیه السلام»..

فکان لا بد من التصدی لهذا الإدعاء،و بیان بطلانه.

ثالثا:لم یقتصر«علیه السلام»علی مجرد إنکار ما ادعاه عثمان،إذ قد یقال:إن دعاوی الأفضلیة قد اختلفت،فقبول قول علی لیس بأولی من قبول قول عثمان،لا سیما و أن علیا«علیه السلام»یجر النار إلی قرصه، و لیس کذلک حال عثمان..

فکان لا بد من إبطال دعوی عثمان بالدلیل و الحجة،و هذا ما فعله «علیه السلام»،حین استدل بقوله:«عبدت اللّه قبلکم،و عبدته بعدکم».

أسئلة تحتاج إلی جواب

و هنا أسئلة ثلاثة تقول:

أولا:هل مجرد السبق إلی العبادة،و طول زمانها یوجب الأفضلیة؟!..

ثانیا:هل استمرار العبادة إلی زمان لاحق علی زمان الآخرین یوجب

ص :192

الأفضلیة أیضا؟!.

ثالثا:ما معنی أن یکون علی«علیه السلام»قد عبد اللّه بعد عثمان؟مع أنه هو و عثمان کانا لا یزالان علی قید الحیاة،و لا دلیل علی أنه«علیه السلام»سیبقی حیا إلی ما بعد عثمان،و لا یصح الإحتجاج علی شخص إلا بما هو مقبول عنده،و مسلّم و معلوم لدیه.

و نجیب:

أولا:بالنسبة لسبق العبادة،فالمقصود:هو أنه«علیه السلام»منذ خلقه اللّه لم یعبد غیر اللّه تبارک و تعالی..أما الآخرون فعبدوا الأصنام،و ظلموا أنفسهم،قبل إسلامهم،و قد قال تعالی حکایة عن إبراهیم«علیه السلام»:

وَ إِذِ ابْتَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمٰاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قٰالَ إِنِّی جٰاعِلُکَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً قٰالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قٰالَ لاٰ یَنٰالُ عَهْدِی الظّٰالِمِینَ

(1)

.

فلا یحق لغیر علی«علیه السلام»-بمقتضی هذه الآیة أن یتصدی لإمامة الأمة.

ثانیا:بالنسبة لعبادته للّه تعالی بعدهم نقول:

إنه«علیه السلام»یشیر فیه إلی أن عبادته للّه لم تنقطع،بل استمرت إلی تلک اللحظة،و قد أثبتت الوقائع و التضحیات أنه«علیه السلام»کان فی موقع التسلیم و الرضا بکل ما یجری علیه..

أما الآخرون..فلا شیء یثبت أنهم أخلصوا العبادة للّه،بل قال تعالی

ص :193


1- 1) الآیة 124 من سورة البقرة.

عنهم:أنهم أهمتهم أنفسهم حین کان علی«علیه السلام»باذلا نفسه فی سبیل اللّه.

و کان«علیه السلام»الراضی و المسلم و المطیع لحرفیة وصایا الرسول «صلی اللّه علیه و آله»حین کان الآخرون یجهدون فی أخذ حقه،و یعرضون أنفسهم لغضب ابنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»التی یغضب اللّه لغضبها و یرضی لرضاها،حتی ماتت و هی مهاجرة لهم..

کما أن عثمان لا یزال یهیمن علی شؤون الخلافة التی هی حق علی«علیه السلام»،و علی یسکت،بل و یدافع عن الدین و الأمة،و یکفل إیمان الناس، و أمن المجتمع من الفتن حتی لو لزم من ذلک الدفاع عن غاصب حقه و هو عثمان نفسه..

فهو لم یغیر و لم یبدل،بل وفی بما عاهد علیه اللّه،و لکن غیره لم یکن کذلک..

عثمان یضرب و یرشو علیا علیه السّلام!!

عن علی«علیه السلام»،قال:أرسل إلیّ عثمان فی الهاجرة،فتقنعت بثوبی و أتیته،فدخلت و هو علی سریره-و فی یده قضیب و بین یدیه مال دثر، صبرتان من ورق و ذهب-فقال:دونک خذ من هذا حتی تملأ بطنک،فقد أحرقتنی.

فقلت:وصلتک رحم!

إن کان هذا المال ورثته،أو أعطاکه معط،أو اکتسبته من تجارة،کنت

ص :194

أحد رجلین:إما آخذ و أشکر،أو أوفر و أجهد.

و إن کان من مال اللّه،و فیه حق المسلمین،و الیتیم،و ابن السبیل،فو اللّه ما لک ان تعطینیه،و لا لی أن آخذه.

فقال:أبیت و اللّه إلا ما أبیت.ثم قام إلی بالقضیب فضربنی،و اللّه ما أردیده حتی قضی حاجته.

فتقنعت بثوبی،و رجعت إلی منزلی،و قلت:اللّه بینی و بینک،إن کنت أمرتک بمعروف،و نهیتک عن منکر (1).

و نقول:

1-المال الدثر:الکثیر.

2-لقد أراد عثمان أن یشتری علیا«علیه السلام»بالمال..ففشلت المحاولة،و بقی«علیه السلام»ذلک النور الذی لا یخبو،و الخیر-الذی-لا ینتهی،و ماء الحیاة حیث لا ینضب،و لا یمکن أن یکون إلا العذب الزلال..

و تبقی الوصمة علی جبین أولئک الذین یظنون به الظنون،و علیه یتجنون،و بمقامه یستخفون..

3-قد أظهر عثمان أنه من مدرسة أخری غیر مدرسة علی«علیه

ص :195


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 16 و أخبار الموفقیات للزبیر بن بکار ص 612 و بحار الأنوار ج 31 ص 452 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 730.

السلام»،التی هی مدرسة النبوة و الوحی..فهو یحاول أن یرشو علیا«علیه السلام»بالمال،فإذا فشلت محاولته تعدی علیه بالضرب،فأظهر بذلک أنه ممن لا یقیمون وزنا للرجال،و لا یرون لهم قیمة إلا بمقدار حفنة من المال، یبذلونها لشراء ضمائرهم،و یسممون بها وجدانهم،و تمرض بها قلوبهم، و تمسخ بها أرواحهم و حقیقتهم الإنسانیة،و لا یبقی منها سوی مجرد صورة تحمل فی حنایاها مضمونا آخر،لا یشبه الإنسان فی شیء،و لا تستطیع تلک الصورة أن تحکیه،أو أن تنطق به،أو أن تعبر عنه..

4-لقد کان أسلوب عثمان،و هو یحاول إعطاء المال لعلی مقیتا و قاسیا، و مهینا،و الغریب أنه بدا و کأنه واثق من تعلق علی«علیه السلام»بذلک المال،و اندفاعه إلیه،بمجرد عرضه علیه..و کان یحسب أنه متلهف له شدید الشره إلیه،و لذلک قال له:«خذ هذا حتی تملأ بطنک»..

و هل کان عثمان یظن أن زهد علی«علیه السلام»کان مصطنعا،یخفی وراءه حب الدنیا،و التعلق بها.و أنه متی قدر علیها،فسیکف عن إظهار الخلاف،و سیحید عن جادة العدل و الإنصاف؟!

5-إن عثمان لم یحمل العصا بید و الجزرة بید،بل هو قد حمل العصا فی الحالتین.فهو یرید أن یعطی المال بالقوة،و بتوجیه الإهانات،و بالتعدی و انتهاک الحرمات لمن یعطیه.

فهو یضرب أقدس البشر حین یأخذ المال،و یضربه إن امتنع عن أخذه.

و هذا غایة ما وصل إلیه هؤلاء القوم فی أسالیبهم لقهره«صلوات اللّه و سلامه علیه».

ص :196

6-ما معنی قوله:«حتی تملأ بطنک»؟!فإن کان علی«علیه السلام» نهما إلی المال،شدید الشره إلیه،لم یکن بمقدور عثمان و لا غیر عثمان أن یشبعه منه.

فقد روی عن علی«علیه السلام»نفسه قوله:منهومان لا یشبعان:

طالب علم،و طالب مال (1).

7-و کانت الفاجعة الأشد إیلاما لعثمان،و الحرقة التی لا یجد ما یطفئوها هی أن یری علیا«علیه السلام»لیس فقط لا یقبل عطیته،و إنما هو یقرعه و یؤنبه علیها أشد التأنیب،و یثبت له أنه قد أخطأ المرمی،و خانه التوفیق فیما أقدم علیه..و لذلک بادر إلی إهانته مرة أخری،و لکن بالضرب هذه المرة!!

8-ثم إنه«علیه السلام»وضع عثمان أمام معادلة تتمثل بخیارین لیس له فیهما إلا المساءة،و هما:

الخیار الأول:أن یکون هذا المال حلالا قد حازه عثمان بالإرث من أسلافه،أو أعطاه إیاه معط،أو اکتسبه من تجارة،فهو و إن کان له أن یعطیه لمن شاء،لکن ذلک لا یلزم الآخر بقبول تلک العطیة،فإن رأی أن قبولها لا یضیره،و لا یرتب علیه أیة مسؤولیة،فله أن یقبله،و إن رأی أنها عطیة تخفی

ص :197


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 4 ص 105 و الخصال ص 53 و مشکاة الأنوار للطبرسی ص 246 و بحار الأنوار ج 1 ص 168 و ج 70 ص 161 و میزان الحکمة ج 1 ص 587 و ج 3 ص 2071.

وراءها نوایا،و مطالب،فبإمکانه أن یردها علی معطیها..

و قد أظهرت طریقة عثمان فی العطاء،و أقواله حینها:أن الأمر لیس بعیدا عن هذه المعانی السلبیة..

الخیار الثانی:أن یکون هذا المال للمسلمین،و لا یراعی عثمان فیه أحکام الشرع الشریف،بل هو یأخذه من الیتیم و ابن السبیل،و سائر المسلمین،و یرید أن یعطیه لهذا و ذاک،حسبما یحلو له..و الحال أنه لیس لعثمان أن یعطیه لغیر أهله،و لا یجوز لعلی أن یأخذه إذا کان لغیره..

9-و اللافت:أن عثمان لم یدع أن المال ماله،لا بالوراثة،و لا بالکسب بالتجارة،و لا بغیر ذلک،بل بادر إلی استعمال عضلاته،لیضیف إلی مخالفاته تلک کلها مخالفة جدیدة،ألا و هی العدوان علی وصی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،من دون أی داع إلی ذلک،إذ لا یجب علی علی«علیه السلام»أن یقبل من عثمان عطایاه،حتی لو کانت من ماله الخالص،فلماذا کان هذا العدوان الذی یتعرض له یا تری؟!..

10-لم یکن علی«علیه السلام»عاجزا عن رد الصاع صاعین،و عثمان و جمیع الناس یعلمون أنه قادر علی ذلک،ولکنه«علیه السلام»یری أن هذا سیکون بمثابة انتقام لنفسه ممن یظلمه..و هو لا یرید أن یثأر لنفسه،حتی لو کان مظلوما..کیف و هو یقول:(لأسلمن(أو لأسالمن)ما سلمت أمور المسلمین،و لم یکن جور إلا علی خاصة) (1).

ص :198


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 124 و بحار الأنوار ج 29 ص 612-

کما أنه«علیه السلام»قد تعرض لما هو أفحش من ضرب عثمان له، و ذلک حین هجموا علیه فی بیته،و أحرقوا بابه،و ضربوا زوجته،و عصروها بین الباب و الحائط،و لطموها علی خدها،و رفسوها حتی اسقطت جنینها، و..و..إلخ..

و من البدیهی:أن الضرب بالسوط أهون بمراتب کثیرة من ذلک کله..

و لا سیما إذا کان ذلک مکافأة له علی أمره بالمعروف و نهیه عن المنکر..کما صرح به«علیه السلام»حین قال:

«اللّه بینی و بینک إن کنت أمرتک بمعروف و نهیتک عن منکر» (1).

11-و هذه الحادثة تظهر لنا أیضا مدی عظمة علی«علیه السلام» و بعد نظره،و ثاقب فکره..و تظهر أیضا طبیعة الناس الذین فرضت علیه الظروف أن یتعامل معهم،و مدی البون الشاسع بینه و بینهم..

علی علیه السّلام یرفع العصا علی عثمان

روی الطبرانی من طریق سعید بن المسیب،قال:

کان لعثمان آذن،فکان یخرج بین یدیه إلی الصلاة،قال:فخرج یوما فصلی و الآذن بین یدیه.ثم جاء فجلس الآذن ناحیة،و لف ردائه فوضعه

1)

-و الإمام علی بن أبی طالب«علیهم السلام»للهمدانی ص 703 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 166.

ص :199


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 452 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 16.

تحت رأسه و اضطجع،و وضع الدرة بین یدیه،فأقبل علی فی إزار و رداء و بیده عصا،فلما رآه الآذن من بعید قال:هذا علی قد أقبل.

فجلس عثمان فأخذ علیه رداءه،فجاء حتی قام علی رأسه،فقال:

اشتریت ضیعة آل فلان و لوقف رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی مائها حق؟!أما إنی قد علمت إنه لا یشتریها غیرک.

فقام عثمان و جری بینهما کلام لا أذکره حتی ألقی اللّه عز و جل،و جاء العباس فدخل بینهما،و رفع عثمان علی علی الدرة،و رفع علی علی عثمان العصا،فجعل العباس یسکنهما،و یقول لعلی:أمیر المؤمنین.

و یقول لعثمان:ابن عمک.

فلم یزل حتی سکتا.

فلما أن کان من الغد رأیتهما و کل منهما آخذ بید صاحبه و هما یتحدثان (1).

و نقول:

لا بأس بالتأمل فی الأمور التالیة:

1-قال العلامة الأمینی:

یعلمنا الحدیث:أن الخلیفة ابتاع الضیعة و ماءها،و فیه حق لوقف

ص :200


1- 1) المعجم الأوسط للطبرانی ج 8 ص 363 حدیث 7740،و الغدیر ج 8 ص 230 و 231 و مجمع الزوائد ج 7 ص 226 و راجع:أنساب الأشراف(ط مؤسسة الأعلمی)ص 132.

رسول اللّه لا یجوز ابتیاعه،فإن کان یعلم بذلک؟!-و هو المستفاد من سیاق الحدیث حیث إنه لم یعتذر بعدم العلم،و هو الذی یلمح إلیه قول الإمام «علیه السلام»:و قد علمت أنه لا یشتریها غیرک-فبأی مبرر استساغ ذلک الشراء؟

و إن کان لا یعلم؟!فقد أعلمه الإمام«علیه السلام»،فما هذه المماراة و التلاحی و رفع الدرة؟!الذی اضطر الإمام إلی رفع العصا،حتی فصل بینهما العباس،أو فی الحق مغضبة؟

و هل یکون تنبیه الغافل،أو إرشاد الجاهل مجلبة لغضب الإنسان، الدینی؟!فضلا عمن یقله أکبر منصة فی الإسلام (1).

2-إن ذیل الروایة،و إن کان أرید به إظهار أن حالة من الصفاء و الوئام کانت تهیمن علی العلاقة بین علی«علیه السلام»و عثمان..و لکن یعسر علی الإنسان المنصف أن یقنع نفسه بذلک،فإنه یعلم أن عثمان لم یقدّم ما یدل علی أنه قد خضع لحکم اللّه،و لم یرجع الأمور إلی نصابها.

و الکل یعلم أیضا:أن علیا«علیه السلام»لا یقنعه و لا یرضیه ما هو أقل من ذلک،فمن أین یأتی الوئام و الصفاء للعلاقة بین رجلین غضب أحدهما لنفسه،و غضب الآخر للّه؟!..

3-لیت ابن المسیب ذکر لنا ذلک الکلام الذی جری بین علی«علیه السلام»و عثمان لننظر فیه،و نستفید من مضامینه الفکرة و العبرة و الموقف..

ص :201


1- 1) الغدیر ج 8 ص 231.

غیر أن ما نود أن نعرفه أیضا هو السبب الذی دعا ابن المسیب إلی کتمانه،و إلی أن یتعهد بأن لا یذکره طیلة حیاته.

فهل اتخذ هذا القرار استفظاعا للمضامین التی وردت فیه،أو لما تضمنته من فضائح،لا یرید البوح بها حفاظا علی ماء الوجه لمن صدرت منه؟!علما بأننا علی یقین بأن علیا«علیه السلام»قد غضب للّه تعالی..و بأنه مع الحق و القرآن،و الحق و القرآن معه بنص رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلم یصدر منه إلا الحق..

فهل أفصح علی«علیه السلام»عما دل علی وجود مخالفات کبیرة و فضائح خطیرة لدی عثمان؟!و لا یحب ابن المسیب إنقاص قدر عثمان بإطلاع الناس علیها؟!

أم أنه کتمها خوفا و تقیة من حزب عثمان،حتی لا یوصلوا إلیه الأذی بسبب ذلک؟!

أم أنه قد صدر من عثمان فی مواجهة علی«علیه السلام»،ما یضیف مخالفات جدیدة إلی مخالفاته الکبیرة،الأمر الذی یؤکدها،و یزیدها وضوحا،و یثبت إصراره علی مخالفة أحکام اللّه تعالی..و یضیف إلی مخالفته التی یطالبه علی«علیه السلام»بها مثیلات لها تضارعها أو تزید علیها،فی الهجنة و الغرابة؟!

4-أضاف عثمان فی موقفه هنا إلی تعدیه علی وقف رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مخالفات عدیدة،و منها:إصراره علی ذلک،ثم مخاصمته من جاء لینصحه و یرده إلی الحق،و ینجیه من المؤاخذة الإلهیة،و هی مخاصمة

ص :202

وصلت إلی حد المبادرة إلی العنف،و استعمال الدرة،مع أن المتوقع منه هو أن یستحی و یعتذر من إقدامه علی التصرف فی الوقف،و أن یشکر الذی جاء لینصحه و یجنبه المؤاخذة الإلهیة!!

الفرق بین عثمان و عمر

قال المعتزلی:و روی شیخنا أبو عثمان الجاحظ،عن زید بن أرقم،قال:

سمعت عثمان و هو یقول لعلی«علیه السلام»:«أنکرت علی استعمال معاویة،و أنت تعلم أن عمرا استعمله».

قال علی«علیه السلام»:«نشدتک اللّه!ألا تعلم أن معاویة کان أطوع لعمر من یرفأ غلامه!إن عمر کان إذا استعمل عاملا وطئ علی صماخه، و إن القوم رکبوک و غلبوک،و استبدوا بالأمر دونک».

فسکت عثمان (1).

و نقول:

1-إن هذا یشیر إلی عمق تأثیر عمر فی الناس،حتی إنهم کانوا یحتجون بأفعاله لتبریر أفعالهم،بل هم یحتجون بها علی التشریع و الأحکام،

ص :203


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 24 و راجع:العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 143 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 183 و النصائح الکافیة ص 208 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 377 و نهج السعادة ج 1 ص 167 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 152 و الغدیر ج 9 ص 159.

حتی مع مخالفتها لنص القرآن،و لما سنه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و قد تحدثنا عن هذا الأمر فی موضع آخر من هذا الکتاب..

2-قد بین أمیر المؤمنین«علیه السلام»الفرق بین عمر و عثمان فیما یرتبط بمعاملة الولاة،و الهیمنة علیهم،فلا حاجة إلی المزید من البسط فی ذلک.

عثمان ینوی مهاجمة علی علیه السّلام

عن صهیب مولی العباس قال:إن العباس قال لعثمان:أذکرک اللّه فی أمر ابن عمک،و ابن خالک،و صهرک،و صاحبک مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقد بلغنی أنک ترید أن تقوم به و بأصحابه..

فقال:أول ما أجیبک به أنی قد شفعتک،إن علیا لو شاء لم یکن أحد عندی إلا دونه،ولکنه أبی إلا رأیه..

ثم قال لعلی«علیه السلام»مثل قوله لعثمان.

فقال علی«علیه السلام»:لو أمرنی عثمان أن أخرج من داری لخرجت (1).

و نقول:

ص :204


1- 1) أنساب الأشراف ج 5 ص 14 و الغدیر ج 9 ص 76 و راجع:بحار الأنوار ج 31 ص 268 و 271 و مجمع الزوائد ج 4 ص 208 و 209 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 686 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 261.

1-إن شکاوی عثمان من علی قد بدأت قبل تحرک المصریین،و قدوم أهل الأمصار إلی المدینة،و محاصرته،و قد صرحوا:بأنها بدأت بعد أن مضت ست سنین من خلافته (1).

و نحن نقول:بل بدأت من أول أیام خلافته،حیث منع من الإقتصاص من عبید اللّه بن عمر،لقتله الهرمزان،و جفینه،و بنت أبی لؤلؤة،حسبما قدمناه..ثم توالت المخالفات بتولیته بعض من لا مجال للسکوت علی تولیته، و بغیر ذلک من أمور.

2-إن مراد علی«علیه السلام»بقوله:لو أمرنی عثمان أن أخرج من داری لخرجت هو التدلیل علی أنه«علیه السلام»لا یطلب بإعتراضاته علی عثمان إلا إصلاح الأمور،و حفظ عثمان و إعادته إلی طریق العدل،و مراعاة أحکام الشریعة فی ممارساته السلطویة،و بیان أنه«علیه السلام»لیس فقط لا یطلب الحصول علی منفعة شخصیة،و إنما هو علی استعداد للتضحیة بکل ما یملک من أجل إصلاح الأمور..

ص :205


1- 1) راجع:کنز العمال ج 5 ص 714 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 297 و أنساب الأشراف ج 6 ص 133 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 64 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 431 و فتح الباری ج 13 ص 185 و راجع:بحار الأنوار ج 33 ص 350 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 305 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 274 و ج 5 ص 80 و الأعلام للزرکلی ج 4 ص 226 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 259.

3-إن علیا«علیه السلام»لو کان یستطیع السکوت علی تلک المخالفات لفعل..و لکن ماذا یصنع إذا کان الأمر بالمعروف و دفع الظلم، و التعدیات،و حمل الناس علی مراعات الأحکام الشرعیة واجب شرعی،لا مجال للتخلی عنه بأی حال؟!

4-قد أظهر هذا النص أن عثمان کان مصمما علی مهاجمة علی«علیه السلام»و أصحابه.و أن ذلک قد بلغ العباس بن عبد المطلب،فطالبه به،و لم ینکره عثمان.

و هذا یدل أن عثمان و من معه کانوا یشعرون بأنهم یملکون من القوة و المنعة،و السلطان ما یخولهم الدخول فی مخاطرة کهذه..

5-إن مبادرة عثمان إلی توسیط العباس أظهرت أنه لم یکن مطمئنا إلی أن نتیجة ما سیقوم علیه ستأتی وفق هواه..

6-إن کلمات عثمان للعباس عن علی تشیر إلی أنه یطمح إلی أن یصبح علی«علیه السلام»فی خدمة مشروعه،و یرید منه أن یکون السامع المطیع، و أن یتخلی عن قناعاته،و عما یفکر فیه،و یصیر تابعا و خاضعا.

7-بالنسبة لقوله:لو أمرنی أن أخرج من داری لخرجت،نقول:

ذکر الثقفی فی تاریخه،عن عبد اللّه شیدان السلمی،أنه قال لأبی ذر:ما لکم و لعثمان؟!ما تهوّن علیه.

فقال:بلی و اللّه،لو أمرنی أن أخرج من داری لخرجت و لو حبوا،ولکنه

ص :206

أبی أن یقیم کتاب اللّه (1).

فنسب هذه الفقرة الأخیرة إلی أبی ذر،مع أن النص المتقدم نسبها إلی علی«علیه السلام»..

غیر أننا نقول:

لا مانع من أن یقولها علی«علیه السلام»و أبو ذر معا،حین تقتضی المناسبة ذلک،لا سیما و أن أبا ذر ملتزم بخط علی«علیه السلام»،و یتعلم منه،و یأخذ عنه..

و التوافق فی أمثال هذه الأمور کثیر،و شائع..

8-ذکر الثقفی فی تاریخه نصا آخر،یبدو أنه قد تعرض للتلاعب.

و هو:أن عثمان قد وصف أبا ذر بأنه«کذاب»،فلما اعترض علیه علی«علیه السلام»أکد عثمان ذلک،مستشهدا و مستندا إلی الفقرة المذکورة،قال الثقفی:إن أبا ذر ألقی بین یدی عثمان،فقال یا کذاب!.

فقال علی«علیه السلام»:ما هو بکذاب.

قال:بلی،و اللّه،لو أمرنی أن أخرج من داری لخرجت و لو حبوا،ولکنه أبی أن یقیم کتاب اللّه (2).

ص :207


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 271 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 264.
2- 2) بحار ج 31 ص 271 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 686 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 263 و 264 و 265 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 432 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 264.

و من الواضح:أن هذا الکلام لا معنی له..فإن عثمان هو المتهم بأنه أبی أن یقیم کتاب اللّه،و أبو ذر و علی«علیه السلام»و سائر الصحابة هم الذین یطالبون عثمان بالعودة إلی کتاب اللّه تعالی،و العمل بسنة رسوله «صلی اللّه علیه و آله»..

کلام العلامة الأمینی

قال العلامة الأمینی:«و بعد هذه کلها یزحزحه«علیه السلام»عن مدینة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»و یقلقه من عقر داره،و یخرجه إلی ینبع مرة بعد أخری قائلا لابن عباس:

قل له فلیخرج إلی ماله بالینبع،فلا أغتم به و لا یغتم بی.ألا مسائل الرجل عما أوجب أولویة الإمام الطاهر المنزه عن الخطل،المعصوم من الزلل بالنفی ممن نفاهم من الأمة الصالحة؟!

أکان-بزعمه-علی«علیه السلام»شیوعیا إشتراکیا،شیخا کذابا (1)، کأبی ذر،الصادق المصدق؟!

أم کان عنده دویبة سوء،کابن مسعود،أشبه (2)الناس هدیا و دلا، و سمتا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

ص :208


1- 1) هذه أقوالهم فی أبی ذر.
2- 2) هذا ما رواه أهل السنة فی حق ابن مسعود،مع أن هذه الصفات هی صفات جعفر بن أبی طالب«رضوان اللّه تعالی علیه».

أم کان الرجل یراه ابن متکاء،عاضا أیر أبیه،طاغیا کذابا،یجترئ علیه،و یجرئ علیه الناس (1)،کعمار جلدة ما بین عینی النبی«صلی اللّه علیه و آله»؟!

أم کان یحسبه معالجا نیرنجا ککعب بن عبدة،الصالح الناسک؟!

أم کان یراه تارکا الجبن،و اللحم،و الجمعة،و التزویج،کعامر بن عبد قیس،القارئ الزاهد المتعبد؟!

أم کان الإمام متکلما بألسنة الشیاطین،غیر عاقل و لا دین له،کصلحاء الکوفة المنفیین؟! (2).

حاشا صنو النبی الأقدس عن أن یرمی بسقطة فی القول أو فی العمل بعد ما طهره الجلیل،و اتخذه نفسا لنبیه،و اختارهما من بین بریته نبیا و وصیا.

و حاشا أولئک المنفیون من الصحابة الأولین الأبرار،و التابعین لهم بإحسان عن تلکم الطامات و الأفائک،و النسب المفتعلة.

نعم..کان یری الرجل(أی عثمان)کلا من أولئک الصفوة البررة، الآمرین بالمعروف و الناهین عن المنکر،طاغیا اتخذ علیا«علیه السلام» سلما.و یعده کهفا و ملجأ،یدافع عنهم بوادر غضب الخلیفة،و یحول بینهم و بین ما یرومه من عقوبة تلک الفئة الصالحة الناقمة علیه لما رکبه من النهابیر.

ص :209


1- 1) هذه کلمات عثمان فی عمار بن یاسر«رحمه اللّه».
2- 2) الأوصاف السیئة أطلقها عثمان علی هؤلاء و أولئک.

فدفع هذا المانع الوحید عن تحقق هواجس الرجل،کان عنده أولی بالنفی من أولئک الرجال المنفیین،و لولاه لکان یشفی منهم غلیله،و یتسنی له ما کان یبتغیه من البغی علیهم،و اللّه یدافع عن الذین آمنوا،و إنه علی نصرهم لقدیر.

علی أنه لیس من المعقول أن یکون من یأوی إلی مولانا أمیر المؤمنین و آواه هو،طاغیا کما یحسبه هذا الخلیفة،فإنه لا یأوی إلی مثله إلا الصالح الراشد من المظلومین.و هو«علیه السلام»لا یحمی إلا من هو کذلک،و هو ولی المؤمنین،و أمیر البررة،و قائد الغر المحجلین،و إمام المتقین،و سید المسلمین،کل ذلک نصا من الرسول الصادق الأمین.

و لیتنی أدری مم کان یغتم عثمان من مکان أمیر المؤمنین«علیه السلام» بالمدینة؟!

و وجوده رحمة و لطف من اللّه سبحانه و تعالی علی الأمة جمعاء،لا سیما فی البیئة التی تقله،یکسح عن أهلها الفساد،و یکبح جماح المتغلبین،و یقف أمام نعرات المتهوسین،و یسیر بالناس علی المنهج اللاحب سیرا سجحا» (1).

انتهی کلام العلامة الأمینی«رحمه اللّه».

و نضیف إلی ما تقدم:

1-إننا نلاحظ:هذا التردد الظاهر لعثمان فی قراراته،الدال علی عدم وضوح الرؤیة لدیه،فلا یدری ما هو من مصلحته مما لا یکون منها..

ص :210


1- 1) راجع:الغدیر ج 9 ص 61 و 62.

2-إنه لم یحسب عواقب تردده هذا،و ماله من أثر علی نظرة الناس إلیه،و تعاملهم معه..

3-إنه یدل علی مدی تحمل أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و مدی تواضعه و صبره علی هذا الرجل الذی لا یعرف أقدار الرجال،و لا یعطیهم بعضا من حقهم فی أن یکون لهم رأیهم و قرارهم،و فی أن تحفظ کرامتهم.

فهو یتعامل مع أفضل الخلق و أکرمهم علی اللّه،و کأنه یریده ألعوبة فی یده،بلا قرار،و بلا رأی،و بلا حریة،إنه یرید أن یتصرف به کیف یشاء، دون أن یکون له و لو حق إبداء الرأی،و إسداء النصیحة له..

4-إن أحدا من الناس مهما کان شأنه لا یرضی بأن یصبح ألعوبة فی ید أحد،فإن هذا ثقیل علی النفوس،فکیف یجوز أن یطلب عثمان ذلک من إمام الأحرار،و سید الأبرار،لا سیما إذا کان المطلوب هو حمایة التصرفات الخاطئة،و تبریرها من دون أن یکون هناک أی أمل بالتراجع عنها..

إنه یریده حاملا لأثقاله،ساعیا فی تنفیذ رغباته،واضعا عقله و حکمته و فهمه للأمور جانبا،یریده بلا وجدان،و بلا ضمیر،و بلا إحساس بالمسؤولیة الشرعیة و الإنسانیة..

ص :211

ص :212

الفصل الثالث
اشارة

التزویر للدعایة

ص :213

ص :214

التزویر الرخیص

قال الطبری:

عن محمد و طلحة و أبی حارثة و أبی عثمان،قالوا:لما کان فی شوال سنة خمس و ثلاثین خرج أهل مصر فی أربع رفاق علی أربعة أمراء،المقلل یقول ستمائة،و المکثر یقول ألف،علی الرفاق عبد الرحمن بن عدیس البلوی، و کنانة بن بشر اللیثی،و سودان بن حمران السکونی،و قتیرة بن فلان السکونی،و علی القوم جمیعا الغافقی بن حرب العکی،و لم یجترئوا أن یعلموا الناس بخروجهم إلی الحرب،و إنما أخرجوا کالحجاج،و معهم ابن السوداء.

و خرج أهل الکوفة فی أربع رفاق،و علی الرفاق زید بن صوحان العبدی،و الأشتر النخعی،و زیاد بن النضر الحارثی،و عبد اللّه بن الأصم أحد بنی عامر ابن صعصعة،و عددهم کعدد أهل مصر،و علیهم جمیعا عمرو بن الأصم.

و خرج أهل البصرة فی أربع رفاق،و علی الرفاق حکیم بن جبلة العبدی،و ذریح بن عباد العبدی،و بشر بن شریح الحطم بن ضبیعة القیسی،و ابن المحرش بن عبد بن عمرو الحنفی،و عددهم کعدد أهل

ص :215

مصر،و أمیرهم جمیعا حرقوص بن زهیر السعدی،سوی من تلاحق بهم من الناس..

فأما أهل مصر فإنهم کانوا یشتهون علیا.

و أما أهل البصرة فإنهم کانوا یشتهون طلحة.

و أما أهل الکوفة فإنهم کانوا یشتهون الزبیر.

فخرجوا،و هم علی الخروج جمیع،و فی الناس شتی لا یشک کل فرقة إلا أن الفلج معها و أن أمرها سیتم دون الأخریین،فخرجوا حتی إذا کانوا من المدینة علی ثلاث.

تقدم ناس من أهل البصرة،فنزلوا ذا خشب و ناس من أهل الکوفة فنزلوا الأعوص،و جاءهم ناس من أهل مصر،و ترکوا عامتهم بذی المروة و مشی فیها بین أهل مصر و أهل البصرة زیاد بن النضر،و عبد اللّه بن الأصم،و قالا:

لا تعجلوا و لا تعجلونا حتی ندخل لکم المدینة،و نرتاد،فإنه بلغنا أنهم قد عسکروا لنا.فو اللّه،إن کان أهل المدینة قد خافونا،و استحلوا قتالنا،و لم یعلموا علمنا،فهم إذا علموا علمنا أشد،و إن أمرنا هذا لباطل،و إن لم یستحلوا قتالنا،و وجدنا الذی بلغنا باطلا لنرجعن إلیکم بالخبر.

قالوا:اذهبا.

فدخل الرجلان،فلقیا أزواج النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علیا«علیه السلام»و طلحة و الزبیر و قالا:إنما نأتم هذا البیت،و نستعفی هذا الوالی من بعض عمالنا ما جئنا إلا لذلک.

ص :216

و استأذناهم للناس بالدخول فکلهم أبی و نهی.

و قال:بیض ما یفرخن فرجعا إلیهم.

فاجتمع من أهل مصر نفر فأتوا علیا،و من أهل البصرة نفر فأتوا طلحة،و من أهل الکوفة نفر فأتوا الزبیر،و قال کل فریق منهم:إن بایعوا صاحبنا و إلا کدناهم،و فرقنا جماعتهم،ثم کررنا حتی نبغتهم.

فأتی المصریون علیا و هو فی عسکر عند أحجار الزیت،علیه حلة أفواف،معتم بشقیقة حمراء یمانیة،متقلد السیف،لیس علیه قمیص،و قد سرح الحسن إلی عثمان فیمن اجتمع إلیه،فالحسن جالس عند عثمان و علی عند أحجار الزیت،فسلم علیه المصریون،و عرضوا له.

فصاح بهم و أطردهم،و قال:لقد علم الصالحون أن جیش ذی المروة و ذی خشب ملعونون علی لسان محمد«صلی اللّه علیه و آله»،فارجعوا لا صحبکم اللّه.

قالوا:نعم.

فانصرفوا من عنده علی ذلک.

و أتی البصریون طلحة،و هو فی جماعة أخری إلی جنب علی،و قد أرسل ابنیه إلی عثمان،فسلم البصریون علیه،و عرضوا له.

فصاح بهم و أطردهم،و قال:لقد علم المؤمنون إن جیش ذی المروة فی ذی خشب و الأعوص ملعونون علی لسان محمد«صلی اللّه علیه و آله».

و أتی الکوفیون الزبیر و هو فی جماعة أخری،و قد سرح ابنه عبد اللّه إلی عثمان،فسلموا علیه،و عرضوا له،فصاح بهم و أطردهم و قال:لقد علم

ص :217

المسلمون أن جیش ذی المروة و ذی خشب و الأعوص ملعونون علی لسان محمد«صلی اللّه علیه و آله».

فخرج القوم،و أروهم أنهم یرجعون،فانفشوا عن ذی خشب و الأعوص حتی انتهوا إلی عساکرهم،و هی ثلاث مراحل کی یفترق أهل المدینة ثم یکروا راجعین.فافترق أهل المدینة لخروجهم.

فلما بلغ القوم عساکرهم کروا بهم فبغتوهم،فلم یفجأ أهل المدینة إلا و التکبیر فی نواحی المدینة،فنزلوا فی مواضع عساکرهم،و أحاطوا بعثمان و قالوا:من کف یده فهو آمن.

و صلی عثمان بالناس أیاما،و لزم الناس بیوتهم،و لم یمنعوا أحدا من کلام.

فأتاهم الناس فکلموهم،و فیهم علی،فقال:ما ردکم بعد ذهابکم و رجوعکم عن رأیکم؟!

قالوا:أخذنا مع برید کتابا بقتلنا.

و أتاهم طلحة،فقال البصریون مثل ذلک.

و أتاهم الزبیر،فقال الکوفیون[مثل ذلک.

و قال الکوفیون]و البصریون:فنحن ننصر إخواننا و نمنعهم جمیعا.

کأنما کانوا علی میعاد.

فقال لهم علی«علیه السلام»:کیف علمتم یا أهل الکوفة!و یا أهل البصرة!بما لقی أهل مصر و قد سرتم مراحل ثم طویتم نحونا،هذا و اللّه أمر أبرم بالمدینة.

ص :218

قالوا:فضعوه علی ما شئتم،لا حاجة لنا فی هذا الرجل،لیعتزلنا.

و هو فی ذلک یصلی بهم،و هم یصلون خلفه،و یغشی من شاء عثمان.

و هم فی عینه أدق من التراب،و کانوا لا یمنعون أحدا من الکلام.و کانوا زمرا بالمدینة،یمنعون الناس من الاجتماع إلخ.. (1).

قال الأمینی:

«تعطی هذه الروایة أن الذی رد الکتائب المقبلة من مصر و البصرة و الکوفة هو زعماء جیش أحجار الزیت:أمیر المؤمنین علی،و طلحة، و الزبیر،یوم صاحوا بهم و طردوهم.

و رووا روایة اللعن عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و فیهم البدریون و غیرهم من أصحاب محمد العدول،فما تمکنت الکتائب من دخول المدینة.

و قد أسلفنا إصفاق المؤرخین علی أنهم دخلوها،و حاصروا الدار مع المدنیین أربعین یوما،أو أکثر أو أقل،حتی توسل عثمان بعلی أمیر المؤمنین «علیه السلام»،فکان هو الوسیط بینه و بین القوم.

و جری هنالک ما مر تفصیله من توبة عثمان علی صهوة المنبر،و من کتاب عهده إلی البلاد علی ذلک،فانکفأت عنه الجماهیر الثائرة بعد ضمان علی«علیه السلام»و محمد بن مسلمة بما عهد عثمان علی نفسه.

ص :219


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 348 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 386 و الغدیر ج 9 ص 225-226 و الفتنة و وقعة الجمل لسیف بن عمر الضبی ص 59 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 318 و البدایة و النهایة ج 7 ص 195.

لکنهم ارتجعوا إلیه بعد ما وقفوا علی نکوصه،و کتابه المتضمن بقتل من شخص إلیه من مصر،فوقع الحصار الثانی المفضی إلی الإجهاز علیه.

و أنت إذا عطفت النظرة إلی ما سبق من أخبار الحصارین،و أعمال طلحة و الزبیر فیهما،و قبلهما و بعدهما نظرة ممعنة لا تکاد أن تستصح دفاعهما عنه فی هذا الموقف.

و کان طلحة أشد الناس علیه،حتی منع من إیصال الماء إلیه،و من دفنه فی مقابر المسلمین.

لکن رواة السوء المتسلسلة فی هذه الأحادیث راقهم إخفاء مناوأة القوم لعثمان،فاختلقوا له هذه و أمثالها (1).

و نزید نحن هنا:

أولا:تقول الروایة:إن علیا«علیه السلام»کان فی عسکر عند أحجار الزیت.

و السؤال هو:من أین أتی هذا العسکر؟!و لماذا وجد؟!و ممن و متی تکوّن؟!و لماذا لم یدافع عن عثمان حین تألبت تلک الجموع علیه،إن کان یرید دفع القتل عنه؟!أو لماذا لم یشارک فی الهجوم علی عثمان؟!إن کان یعمل علی التخلص منه،کما یدعیه بنو أمیة؟؟

ثانیا:إن موقف طلحة من عثمان و منعه الماء لا یحتاج إلی بیان.و قد قتله مروان فی حرب الجمل،لأنه أراد أن یثأر لعثمان بذلک.

ص :220


1- 1) الغدیر ج 9 ص 312.

ثالثا:ما هذا التقسیم البدیع للبلاد الثلاثة،الذی جعل مصر لعلی «علیه السلام»،و الکوفة للزبیر،و البصرة لطلحة؟!و هل هو تقسیم صحیح و دقیق؟!

و لماذا اختص هذا بهذا البلد،و ذاک بالبلد الآخر؟!مع العلم بأن الناس یقولون:إن الکوفة کانت لعلی«علیه السلام»،و منها نفی صلحاء الکوفة إلی الشام.

رابعا:ما هذا التوافق فی الأعداد بین الذین جاؤوا من مصر،و الذین جاؤوا من الکوفة،و الذین جاؤوا من البصرة؟!.

فقد صرحت الروایة:أن العدد کان هو العدد!!و أبدع منه التوافق فی الرفاق الأربعة،و فی الأمراء الأربعة لهؤلاء،و أولئک،و أولئک!!

و لکن الإختلاف جاء فقط فی الهوی و المیل،فهؤلاء یمیلون إلی علی «علیه السلام»،و أولئک یشتهون طلحة،و الآخرون یشتهون الزبیر!! حسب تعبیر الروایة.

و اللافت:أن المرشحین الثلاثة کانوا أیضا قد أرسل کل واحد منهم ولده إلی عثمان لنصرته،ثم توافقت أجوبة الثلاثة للفرقاء الثلاثة علی نسق واحد أیضا.

خامسا:و الأبدع من هذا التوافق..أن راوی الروایة لا یعرف مقدار العدد لکل فریق،لأن الرواة اختلفوا بین رقمین متباعدین بصورة لافتة، فالمقل یقول:ست مئة،و المکثر یقول ألف!!

سادسا:إذا کانت الفرق مختلفة إلی هذا الحد فیما بینها،و کان أهل

ص :221

المدینة یخالفونهم أیضا،فهل من المعقول أن تقول تلک الروایة:«لا یشک کل فرقة إلا أن الفلج معها،و أمرها سیتم دون الآخرین..فما المبرر لهذا الیقین الذی لا یتزعزع لدی کل فرقة،مع أن مقابلها فئات أکبر و أقدر منها تخالفها الرأی..

سابعا:إن سیاق الأحداث الوارد فی الروایة،لا بد أن یخل بعزمهم، و یظهر لهم أنهم علی الباطل،و لا سیما بعد أن طردهم علی«علیه السلام» و طلحة و الزبیر،و لم یعد لهم نصیر،و لا ظهیر.

کما أنه إذا کان الذین یرید هؤلاء قتل عثمان من أجلهم قد طردوهم، و أصبحوا ضدهم،فلمن إذن یعملون،و لماذا یقتلون عثمان؟!

ثامنا:إن حجة علی«علیه السلام»قد فضحت مؤامرتهم،و بینت أنه أمر أبرم بالمدینة،فکیف سکت،و سکت معه الناس عنهم،و مکنوهم من حصار عثمان شهرین أو أقل أو أکثر حتی قتلوه؟!

هوی أهل الکوفة فی الزبیر

و زعمت الروایة المتقدمة:أن هوی الکوفیین کان فی الزبیر..

و هذا غیر صحیح،فإن الأشتر الذی کان لعلی«علیه السلام»کما کان علی«علیه السلام»لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان رئیس أهل الکوفة، و معه زید بن صوحان،الذی قیل فیه:دینه دین علی«علیه السلام».

فکیف یمکن أن یکون هوی هؤلاء فی الزبیر؟!

و ما هو الرابط بین الزبیر و بین أهل الکوفة؟!

ص :222

و ما السبب فی هذا التعلق المفاجئ لهم به؟!

أضف إلی ذلک:أن عمار بن یاسر«رحمه اللّه»الذی تولی علی الکوفة، کان من حواریّی علی«علیه السلام».

و زعمت تلک الروایة أیضا:أن هوی أهل البصرة کان مع طلحة..

و هذا غیر صحیح أیضا،فإن زعیم البصریین کان حکیم بن جبلة، الذی حارب طلحة فی البصرة قبل قدوم أمیر المؤمنین«علیه السلام»..و قد استشهد حکیم،و جماعة کانوا معه..

و یبدو:أنهم یریدون بهذه الأباطیل أن یبرروا طمع الزبیر بولایة الکوفة،و طمع طلحة بولایة البصرة.و أن طلبهما من علی«علیه السلام»أن یولیهما إیاهما،کان فی محله،لا سیما و ان أهل الکوفة و البصرة یرید انهما و فرفض«علیه السلام»ذلک،و لا مبرر لهذا الرفض.

نصیحة المغیرة لعلی علیه السّلام
اشارة

قال المغیرة بن شعبة لعلی«علیه السلام»:إن هذا الرجل مقتول.و إنه إن قتل و أنت بالمدینة اتخذوا أو اتحدوا فیک،فاخرج فکن بمکان کذا و کذا.

فإنک إن فعلت و کنت فی غار بالیمن طلبک الناس.فأبی (1).

و نقول:

ص :223


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 392 و ج 3 ص 422 و الغدیر ج 9 ص 234 و الفتنة و وقعة الجمل ص 74 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 410.

1-کأن المغیرة بن شعبة یرید أن یوحی بأن علیا«علیه السلام»لا یرید مغادرة المدینة خوفا من فوات الخلافة منه،و عدم بیعة الناس له،فإنهم إذا لم یجدوه قریبا منهم عدلوا إلی غیره فبایعوه.مع أن علیا«علیه السلام»لم یکن یفکر فی هذا الأمر.

أولا:لأنه کان یعلم حال الناس،فهو حاضر بینهم،و یعیش فی متن الأمور،و یعرف الناس و میولهم أکثر من المغیرة الغادر.

ثانیا:إنه«علیه السلام»إنما یقیم بالمدینة لیعالج الفتنة،و لیخفف من وقعها السیء،و یمنع من تطورها.و من انفلات الأمور بصورة خطیرة.

و من قتل عثمان بهذه الصورة إن أمکن..

ثالثا:قد یکون المغیرة بصدد خداع علی«علیه السلام»،و توطئة الأمر لغیره،کطلحة مثلا..لأنه یعلم أن وجود علی«علیه السلام»فی المدینة لا یبقی لغیره أیة فرصة أو منفذ لهذا الأمر.

2-ذکر ما یشبه هذه القضیة بین الإمام علی«علیه السلام»و بین الإمام الحسن«علیه السلام»..و هی التالیة:

مشورة الإمام الحسن علی أبیه علیهما السّلام

قالوا:و قال الحسن بن علی«علیهما السلام»لعلی«علیه السلام»حین أحاط الناس بعثمان:اخرج من المدینة و اعتزل،فإن الناس لا بد لهم منک، و إن هم لیأتونک(لعله:و إنهم لیأتونک)و لو کنت بصنعاء الیمن،و أخاف أن یقتل هذا الرجل و أنت حاضره.

ص :224

فقال:یا بنی،أخرج عن دار هجرتی؟!و ما أظن أحدا یجترئ علی هذا القول کله (1).

و نقول:

إن کان رأی الإمام الحسن«علیه السلام»هو الصواب،فلا بد أن یختاره علی«علیه السلام»،و یجب أن یلتفت إلیه من أول الأمر،و لا حاجة إلی أن یشیر به احد علیه..حتی الإمام الحسن«علیه السلام»

و إن أشار به علیه الإمام الحسن«علیه السلام»،و ظهر له أنه الحق بعد خفائه لم یجز له العدول عنه،و لکن هذا یوجب الطعن فی إمامته«علیه السلام»و علمه و حکمته..

و إن لم یظهر له صواب هذا الرأی،فإن أحدهما:هو،أو ولده لیس أهلا لمقام الإمامة و الهدایة،لأن أحدهما مخطئ..بلا ریب.

و إن کان الحق مع علی«علیه السلام»،فالحسن«علیه السلام»لا یشیر علیه بغیر الحق لأنه الإمام المعصوم.و إن أشار به لم یکن معصوما و لا إماما.

من أجل ذلک نقول:

الصحیح:هو أن هذه القضیة قد حدثت بین علی«علیه السلام»و بین المغیرة بن شعبة کما ذکرناه..

ص :225


1- 1) الأمالی للطوسی ج 2 ص 324 و 325 و(ط دار الثقافة-قم)ص 714 و بحار الأنوار ج 31 ص 487 عنه.

لعل هذا هو الصحیح:

و لو سلمنا جدلا أن شیئا من هذا القبیل قد حدث بین الإمام«علیه السلام»و بین ولده الحسن«علیه السلام»،فلا بد أن یکون الغرض من هذا الخطاب،و ذلک الجواب هو إسماع الناس هذا الجواب،و تعریفهم بأنه «علیه السلام»لم یکن غافلا عما ربما یدور فی خلدهم،أو فقل عما یتداولونه فیما بینهم،فإنه إنما یتصرف وفق ما یملیه علیه الواجب.

و یدل علی أن الکلام مسوق فی هذا الإتجاه قول علی«علیه السلام»:ما أظن أحدا یجترئ علی هذا القول کله..مشیرا بذلک إلی أن الإمام الحسن «علیه السلام»کان یتحدث بلسان غیره.مما قیل،أو یحتمل أن یقال،أو مما لا یصرح به البعض،لأنه یتضمن جرأة علی الحق و الحقیقة.

و الذی یدعو علیا«علیه السلام»للمقام فی المدینة،رغم أن بوادر قتل عثمان کانت ظاهرة:هو أن خروجه«علیه السلام»منها قد یکون أدعی لترویج التهمة الباطلة ضده،و التی تقول:إنه«علیه السلام»قد حرض الناس علیه،ثم تظاهر بأنه غیر معنی بالأمر،و ابتعد عن الساحة فی الظاهر، مع أنه هو الذی حرکها و یحرکها فی الباطن.

و قد یتوسل بعض أهل الأهواء لتأکید هذه التهمة بقول عمرو بن العاص حین قتل عثمان:إنی إذا نکأت قرحة أدمیتها.

یعنی:أنه کان و هو بفلسطین یحرک الناس فی المدینة علی عثمان.

علی علیه السّلام و مغالطة طلحة

من کلام لمولانا أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی طلحة:و اللّه ما استعجل

ص :226

متجردا للطلب بدم عثمان إلا خوفا من أن یطالب بدمه،لأنه مظنته،و لم یکن فی القوم أحرص علیه منه،فأراد أن یغالط بما أجلب فیه،لیلبس الأمر، و یقع الشک.

و و اللّه ما صنع فی أمر عثمان واحدة من ثلاث:لئن کان ابن عفان ظالما- کما کان یزعم-لقد کان ینبغی له أن یوازر قاتلیه،أو ینابذ ناصریه.

و لئن کان مظلوما لقد کان ینبغی له أن یکون من المنهنهین عنه، و المعذرین فیه.

و لئن کان فی شک من الخصلتین لقد کان ینبغی له أن یعتزله،و یرکد جانبا،و یدع الناس معه.

فما فعل واحدة من الثلاث،و جاء بأمر لم یعرف بابه،و لم تسلم معاذیره.

قال ابن أبی الحدید:فإن قلت:یمکن أن یکون طلحة إعتقد إباحة دم عثمان أولا،ثم تبدل ذلک الإعتقاد بعد قتله،فاعتقد أن قتله حرام،و أنه یجب أن یقتص من قاتلیه.

قلت:لو اعترف بذلک لم یقسّم علی«علیه السلام»هذا التقسیم،و إنما قسمه لبقائه علی اعتقاد واحد،و هذا التقسیم مع فرض بقائه علی اعتقاد واحد صحیح لا مطعن فیه،و کذا کان حال طلحة،فإنه لم ینقل عنه أنه قال:ندمت علی ما فعلت بعثمان.

فإن قلت:کیف قال أمیر المؤمنین:فما فعل واحدة من الثلاث؟

و قد فعل واحدة منها،لأنه وازر قاتلیه حیث کان محصورا.

ص :227

قلت:مراده:أنه إن کان عثمان ظالما وجب أن یوازر قاتلیه بعد قتله، یحامی عنهم،و یمنعهم ممن یروم دماءهم،و معلوم أنه لم یفعل ذلک.

و إنما وازرهم و عثمان حی،و ذلک غیر داخل فی التقسیم (1).

عثمان یتعوذ بالمصحف

قالوا:و بعد أن حصر عثمان،و أحرق الباب علیه،«خرج الناس کلهم، و دعا بالمصحف،یقرأ فیه،و الحسن عنده؛فقال:إن أباک الآن لفی أمر عظیم،فأقسمت علیک لما خرجت» (2).

و نقول:

لعل عثمان تعوذ بالمصحف حقا،و جعله ردءا یمنع مهاجمیه من قتله، و لکن،هل صحیح أن الدماء قد سالت علی المصحف،و خصوصا علی قوله تعالی: فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللّٰهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (3).

ولکننا نشک فی صحة ذلک.

فأولا:لو صح ذلک لأخذ معاویة هذا المصحف و نصبه فی الشام

ص :228


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 9 و الغدیر ج 9 ص 91.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 392 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 422 و الفتنة و وقعة الجمل ص 74 و الغدیر ج 9 ص 234 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 410.
3- 3) الآیة 137 من سورة البقرة.

لیحرض به الناس علی علی«علیه السلام».و من معه کما أخذ قمیص عثمان،و نصبه للناس فی دمشق لأجل ذلک.

ثانیا:ما زعمته بعض الروایات من أن الغافقی أحد قاتلی عثمان ضرب المصحف برجله فاستدار المصحف فاستقر بین یدیه و سالت علیه الدماء (1).لا یبعد أن یکون مصنوعا من قبل بنی أمیة و حزبهم بهدف الدعایة و التحریض..و إلا،فإن الإشکال یتوجه علی عثمان حیث عرض المصحف،لما لا ینبغی تعریضه له فی ظروف کهذه،مع أنه کان بإمکانه أن یدفع کل ما یجری و یتخلص من هذا البلاء بالالتزام بالعمل بما فی المصحف،و التراجع عن مخالفاته لأحکامه..

ثالثا:إن ما أرید الإیحاء به من أن اللّه تعالی سینتقم لعثمان من قاتلیه..

غیر موفق،فإن الآیة ترید أن تقول للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:إن اللّه سیدفع عنک أعداءک،و سوف تنجو من کیدهم،و لن ینالک بطشهم،فی حین أن ما جری لعثمان کان عکس ذلک،فإن اللّه لم یکف أعداءه،و لم یدفعهم عنه،و لم ینجه منهم.

رابعا:بالنسبة لحضور الإمام الحسن عنده و طلبه منه أن یخرج،نقول:

ص :229


1- 1) راجع:الغدیر ج 9 ص 233 و الفتنة و وقعة الجمل ص 72 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 157 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 439 و ج 70 ص 138 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 421 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 178 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 210.

عرفنا مدی حرص عثمان علی جمع الأنصار حوله..و کم من مرة استنجد بأبیه علی«علیه السلام»،فأنجده،فلما تکرر منه نقضه لعهوده ترکه.

و قد قال عبد الرحمان بن الأسود:«ثم انصرف إلی بیته،فلم أزل أری علیا منکبا عنه،لا یفعل ما کان یفعل» (1)،فما معنی أن یرسل ولده للدفاع عنه!!

ص :230


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 363 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 398 و الغدیر ج 9 ص 175.
الفصل الرابع
اشارة

خلط الحقائق بالأباطیل..

ص :231

ص :232

أباطیل..مفضوحة

قالوا:ثم بلغ علیا أنهم یریدون قتل عثمان،فقال:إنما أردنا منه مروان، فأما قتل عثمان فلا.و قال للحسن و الحسین:اذهبا بسیفکما حتی تقوما علی باب عثمان،فلا تدعا أحدا یصل إلیه،و بعث الزبیر ابنه،و بعث طلحة ابنه.

و بعث عدة من أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»أبناءهم یمنعون الناس أن یدخلوا علی عثمان،و یسألونه إخراج مروان.

فلما رأی الناس ذلک رموا باب عثمان بالسهام،حتی خضب الحسن بن علی بدمائه،و أصاب مروان سهم و هو فی الدار،و کذلک محمد بن طلحة،و شج قنبر مولی علی.

ثم إن بعض من حصر عثمان(و هو محمد بن أبی بکر)خشی أن یغضب بنو هاشم لأجل الحسن و الحسین،فتنتشر الفتنة.

فأخذ بید رجلین فقال لهما:إن جاء بنو هاشم فرأوا الدم علی وجه الحسن کشفوا الناس عن عثمان،و بطل ما تریدون،و لکن اذهبوا بنا نتسور علیه الدار فنقتله من غیر أن یعلم أحد.

فتسوروا من دار رجل من الأنصار،حتی دخلوا علی عثمان،و ما یعلم أحد ممن کان معه،لأن کل من کان معه کان فوق البیت،و لم یکن معه إلا

ص :233

امرأته،فقتلوه،و خرجوا هاربین من حیث دخلوا،و صرخت امرأته،فلم یسمع صراخها من الجلبة.

فصعدت إلی الناس فقالت:إن أمیر المؤمنین قتل.فدخل علیه الحسن و الحسین و من کان معهما فوجدوا عثمان مذبوحا،فانکبوا علیه یبکون، و دخل الناس فوجدوا عثمان مقتولا.

فبلغ علیا،و طلحة،و الزبیر،و سعدا،و من کان بالمدینة،فخرجوا و قد ذهبت عقولهم حتی دخلوا علی عثمان فوجدوه مقتولا،فاسترجعوا.و قال علی لابنیه:کیف قتل أمیر المؤمنین و أنتما علی الباب؟!.

و رفع یده فلطم الحسن،و ضرب صدر الحسین،و شتم محمد بن طلحة.و لعن عبد اللّه بن الزبیر،و خرج علی و هو غضبان،فلقیه طلحة فقال:مالک یا أبا الحسن!ضربت الحسن و الحسین؟

و کان یری أنه أعان علی قتل عثمان.

فقال:علیک کذا و کذا،رجل من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،بدری،لم تقم علیه بینة و لا حجة.

فقال طلحة:لو دفع مروان لم یقتل.

فقال علی«علیه السلام»:لو أخرج إلیکم مروان لقتل قبل أن تثبت علیه حکومة.

و خرج علی«علیه السلام»فأتی منزله،و جاء الناس کلهم إلی علی لیبایعوه،فقال لهم:

لیس هذا إلیکم إنما هو إلی أهل بدر فمن رضی به أهل بدر فهو

ص :234

الخلیفة،فلم یبق أحد من أهل بدر إلا قال:ما نری أحق لها(بها.ظ.) منک.

فلما رأی علی ذلک جاء المسجد،فصعد المنبر و کان أول من صعد إلیه، و بایعه طلحة و الزبیر،و سعد،و أصحاب محمد«صلی اللّه علیه و آله»، و طلب مروان فهرب،و طلب نفرا من ولد مروان بنی أبی معیط فهربوا (1).

و روی ابن الجوزی فی التبصرة،من طریق ابن عمر قال:جاء علی «علیه السلام»إلی عثمان یوم الدار،و قد أغلق الباب،و معه الحسن بن علی «علیهما السلام»،و علیه سلاحه،فقال للحسن:ادخل إلی أمیر المؤمنین فاقرأه السلام و قل له:إنما جئت لنصرتک فمرنی بأمرک.

فدخل الحسن،ثم خرج،فقال لأبیه:إن أمیر المؤمنین یقرئک السلام و یقول لک:لا حاجة لی بقتال و إهراق الدماء.

قال:فنزع علی عمامة سوداء و رمی بها،بین یدی الباب،و جعل ینادی:

ذٰلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَ أَنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی کَیْدَ الْخٰائِنِینَ

(2)

.

و عن شداد بن أوس،نزیل الشام،و المتوفی بها فی عهد معاویة،أنه قال:

ص :235


1- 1) الغدیر ج 9 ص 236 و 237 و فی هامشه عن:الریاض النضرة ج 2 ص 125 و تاریخ الخلفاء للسیوطی ص 108 نقلا عن ابن عساکر،و تاریخ الخمیس ج 2 ص 261 و 262 نقلا عن الریاض.و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 418 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1304.
2- 2) الآیة 52 من سورة یوسف.

لما اشتد الحصار بعثمان یوم الدار رأیت علیا خارجا من منزله،معتما بعمامة رسول اللّه،متقلدا سیفه،و أمامه ابنه الحسن و الحسین،و عبد اللّه بن عمر فی نفر من المهاجرین و الأنصار،فحملوا علی الناس و فرقوهم،ثم دخلوا علی عثمان فقال علی:السلام علیک یا أمیر المؤمنین!إن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»لم یلحق هذا الأمر حتی ضرب بالمقبل المدبر،و إنی و اللّه لا أری القوم إلا قاتلیک،فمرنا فلنقاتل.

فقال عثمان:انشد اللّه رجلا رأی للّه عز و جل علیه حقا،و أقر أن لی علیه حقا:أن یهریق فی سببی ملء محجمة من دم،أو یهریق دمه فی.

فأعاد علی«علیه السلام»القول،فأجاب عثمان بمثل ما أجاب،فرأیت علیا خارجا من الباب و هو یقول:اللهم إنک تعلم أنا قد بذلنا المجهود.

ثم دخل المسجد،و حضرت الصلاة،فقالوا له:یا أبا الحسن!

تقدم فصل بالناس،فقال:لا أصلی بکم و الإمام محصور،و لکن أصلی وحدی،فصلی وحده و انصرف إلی منزله،فلحقه ابنه و قال:و اللّه یا أبت! قد اقتحموا علیه الدار قال:إنا للّه و إنا إلیه راجعون،هم و اللّه قاتلوه.

قالوا:أین هو یا أبا الحسن؟!

قال:فی الجنة و اللّه زلفی.

قالوا:و أین هم یا أبا الحسن؟!

قال:فی النار و اللّه.ثلاثا (1).

ص :236


1- 1) الغدیر ج 9 ص 238 و 239 و الریاض النضرة ج 3 ص 60 و تاریخ الخمیس ج 2-

و من طریق محمد بن طلحة،عن کنانة مولی صفیة:شهدت مقتل عثمان،فأخرج من الدار أمامی أربعة من شباب قریش مضرجین بالدم، محمولین.کانوا یدرؤون عن عثمان و هم:الحسن بن علی،و عبد اللّه بن الزبیر،و محمد بن حاطب،و مروان،فقلت له:هل تدری محمد بن أبی بکر بشیء من دونه؟!

قال:معاذ اللّه،دخل علیه فقال له عثمان:یا ابن أخی!لست بصاحبی.

و کلمه بکلام،فخرج (1).

قال العلامة الأمینی:فی الإسناد کنانة ذکره الأزدی فی الضعفاء (2)، و قال:لا یقوم إسناد حدیثه (3).

و قال الترمذی:لیس إسناده بذاک (4).

و قال أیضا:لیس إسناده بمعروف (5).

1)

-ص 262.

ص :237


1- 1) الغدیر ج 9 ص 238 و 239 عن تاریخ البخاری ج 4 قسم 1 ص 237 و تهذیب الکمال ج 19 ص 456 و الوافی بالوفیات ج 20 ص 30 و العدد القویة ص 203 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1046 و تهذیب التهذیب ج 7 ص 129.
2- 2) الغدیر ج 9 ص 239.
3- 3) الغدیر ج 9 ص 239 و تهذیب التهذیب ج 8 ص 404.
4- 4) المصدر السابق.
5- 5) المصدر السابق.

و من طریق کنانة مولی صفیة قال:کنت أقود بصفیة لتردّ عن عثمان، فلقیها الأشتر،فضرب وجه بغلتها حتی قالت:ردونی،لا یفضحنی هذا الکلب.

و کنت فیمن حمل الحسن جریحا،و رأیت قاتل عثمان من أهل مصر، یقال له:جبلة (1).

و فی روایة أخری عن أمامة الباهلی بعد أن ذکر نحو ما تقدم عن شداد بن أوس،قال:و دخلوا علی عثمان و هو محصور،فقال له علی«علیه السلام»:السلام علیک یا أمیر المؤمنین!إنک إمام العامة،و قد نزل بک ما تری،و إنی أعرض علیک خصالا ثلاثا إختر إحداهن:

إما أن تخرج فتقاتلهم و نحن معک،و أنت علی الحق و هم علی الباطل.

و إما أن تخرق بابا سوی الباب الذی هم علیه،فترکب رواحلک، و تلحق بمکة،فإنهم لن یستحلوک و أنت بها.

و إما أن تلحق بالشام،فإنهم أهل الشام و فیهم معاویة.

فقال عثمان:أما أن أخرج إلی مکة،فإنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:یلحد رجل من قریش بمکة،یکون علیه نصف عذاب

ص :238


1- 1) الغدیر ج 9 ص 238 و 239 و تاریخ البخاری ج 4 قسم 1 ص 237 و(ط المکتبة الإسلامیة-دیار بکر)ج 7 ص 237 و راجع:مسند ابن الجعد ص 390 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 128 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 415 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 237 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1311.

العالم.فلن أکون أنا.

و أما أن ألحق بالشام،فلن أفارق دار هجرتی،و مجاورة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله» (1).

قال:فأذن لنا أن نقاتلهم و نکشفهم عنک.

قال:فلا أکون أول من یأذن فی محاربة أمة محمد«صلی اللّه علیه و آله».

فخرج علی و هو یسترجع.

و قال للحسن و الحسین«علیهما السلام»:إذهبا بسیفکما حتی تقوما علی باب عثمان،فلا تدعا أحدا یصل إلیه،

و بعث الزبیر ابنه.

و بعث طلحة ابنه.

و بعث عدة من أصحاب محمد أبناءهم،یمنعون الناس أن یدخلوا علی عثمان،و یسألونه إخراج مروان.

فلما رأی ذلک محمد بن أبی بکر،و قد رمی الناس عثمان بالسهام حتی خضب الحسن بالدماء علی بابه و غیره،فخشی محمد بن أبی بکر أن یغضب بنو هاشم لحال الحسن،و یکشفوا الناس عن عثمان،فأخذ بید رجلین من أهل مصر،فدخلوا من بیت کان بجواره،لأن من کان مع عثمان کانوا فوق .

ص :239


1- 1) الغدیر ج 9 ص 240-241 و مجمع الزوائد ج 7 ص 229 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 381 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 236

البیوت،و لم یکن فی الدار عند عثمان إلا امرأته،فنقبوا الحائط،فدخل علیه محمد بن أبی بکر،فوجده یتلو القرآن،فأخذ بلحیته.

فقال له عثمان:و اللّه لو رآک أبوک لساءه فعلک.فتراخت یده،و دخل الرجلان علیه فقتلاه،و خرجوا هاربین من حیث دخلوا.

و قیل:جلس عمرو بن الحمق علی صدره،و ضربه حتی مات،و وطأ عمیر بن ضابئ علی بطنه فکسر له ضلعین من أضلاعه،و صرخت امرأته فلم یسمع صراخها لما کان حول الدار من الناس،و صعدت امرأته فقالت:

إن أمیر المؤمنین قد قتل،فدخل الناس فوجدوه مذبوحا،و انتشر الدم علی المصحف علی قوله تعالی: فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللّٰهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (1).

و بلغ الخبر علیا،و طلحة و الزبیر،و سعدا،و من کان بالمدینة،فخرجوا و قد ذهبت عقولهم للخبر الذی أتاهم حتی دخلوا علی عثمان،فوجدوه مقتولا فاسترجعوا.

و قال علی لابنیه:کیف قتل أمیر المؤمنین و أنتما علی الباب؟و رفع یده فلطم الحسن،و ضرب علی صدر الحسین،و شتم محمد بن طلحة،و عبد اللّه بن الزبیر،و خرج و هو غضبان حتی أتی منزله،و جاء الناس یهرعون إلیه فقالوا له:نبایعک،فمد یدک،فلا بد لنا من أمیر.

فقال علی:و اللّه أنی لأستحی أن أبایع قوما قتلوا عثمان،و إنی لأستحی من اللّه تعالی أن أبایع و عثمان لم یدفن بعد،

ص :240


1- 1) الآیة 137 من سورة البقرة.

فافترقوا،ثم رجعوا فسألوه البیعة فقال:اللهم إنی مشفق مما أقدم علیه،فقال لهم:لیس ذلک إلیکم إنما ذلک لأهل بدر،فمن رضی به أهل بدر فهو خلیفة،فلم یبق أحد من أهل بدر حتی أتی علیا فقالوا:ما نری أحدا أحق بها منک،مد یدک نبایعک.فبایعوه،فهرب مروان و ولده.

و جاء علی و سأل امرأة عثمان فقال لها:من قتل عثمان؟

قالت:لا أدری،دخل علیه محمد بن أبی بکر و معه رجلان لا أعرفهما، فدعا محمدا فسأله عما ذکرت امرأة عثمان.

فقال محمد:لم تکذب و اللّه دخلت علیه و أنا أرید قتله،فذکر لی أبی فقمت عنه و أنا تائب إلی اللّه تعالی،و اللّه ما قتلته و لا أمسکته.

فقالت امرأته:صدق،ولکنه أدخلهما علیه (1).

و نقول:

تستوقفنا أمور کثیرة فی هذه النصوص،و لکن بما أن الأمور أصبحت واضحة،و دلائل التزویر فی أمثال هذه الروایة لائحة.و لأن استقصاء الکلام فی رد أمثال هذه الترهات و الأباطیل معناه استنزاف الوقت،و بعثرة جهد الباحث و القارئ،و تفویت ما هو أهم،و نفعه أعم،فقد رأینا أن نقتصر علی لمحات یسیرة،عازفین عن التفصیل،قانعین بالقلیل..

فنقول،و نتوکل علی خیر مأمول،و أکرم مسؤول..

ص :241


1- 1) الغدیر ج 9 ص 240-242 و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 418.
إنما أردنا منه مروان

تقول الروایة المتقدمة:«ثم بلغ علیا أنهم یریدون قتل عثمان فقال:إنما أردنا منه مروان،فأما قتل عثمان فلا.ثم بعث بولدیه لنصرته..و بعث طلحة بولده،و کذلک الزبیر،و بعث عدة من الصحابة أبناءهم».

و نقول:

أولا:إن علیا لم یکن هو صاحب القرار فی قیام الناس ضد عثمان،و لم یکن هو الذی حدد الأهداف للثائرین،و الذین طالبوا بمروان هم المصریون،بعد أن وجدوا الکتاب المرسل إلی عامل مصر،و فیه الأمر بقتلهم و التنکیل بهم.

و قد طلبوا من عثمان أن یتخلی عن حمایة مروان،لیبحثوا عن أمر الکتاب.

ثانیا:إن الروایة نفسها تقول:إن علیا«علیه السلام»قال لطلحة:لو خرج إلیکم مروان لقتل قبل أن یثبت علیه حکومة،فکیف یقول:أردنا منه مروان،ثم ینقض قوله هذا بما یدل علی عدم إمکان تسلیم مروان لهم،لأنه سیقتل قبل أن یسأل عن شیء،فهل یطلب علی«علیه السلام»أمرا سینتهی إلی هذه النتیجة؟!

لو دفع لهم مروان

عرفنا أن الصحابة وجدوا کتابا مع غلام عثمان،مختوما بختمه،مرسلا إلی عامله علی مصر،یأمره فیه بقتل بعض وفد مصر،و التنکیل ببعضهم

ص :242

الآخر فغضبوا و طلبوا منه أن یدفع إلیهم مروان،و کان عنده فی الدار،لکی یسألوه عن موضوع الکتاب،فأبی أن یدفعه إلیهم،فخرجوا غضابا.

و قالوا:«کیف یؤمر بقتل رجال من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بغیر حق.فإن کان عثمان کتبه عزلناه،و إن یکن مروان کتبه عن لسان عثمان نظرنا ما یکون منا فی أمر مروان.

فلزم الصحابة بیوتهم،فحاصر الناس عثمان،و منعوه الماء إلخ..» (1).

و نقول:

1-إن کان عثمان خاف علی حیاة مروان،من غضب الناس،فقد کان یمکنه أن یستجوبه بنفسه،بحضورهم.ثم یتخذ القرار المناسب بحقه..

کما أنه کان یستطیع أن یبعده عن محیطه،و یکف ألسنة الناس،و یسلم من نقدهم و اتهامهم..

2-إن کان ذلک الکتاب کتب بغیر علم الخلیفة،ففاعل ذلک یستحق العقوبة،لأنه تضمن أمورا خطیرة،تودی بحیاة أناس مسلمین.و ربما ینتهی الأمر بفتنة یعرف أولها،و لا یعرف آخرها..

و إن کان کتب بعلم عثمان،فالمصیبة أعظم.و لعله إن أراد معاقبة مروان فی هذه الحال لأقرّ مروان علی عثمان بمشارکته له،و بأنه کتبه بأمره..

ص :243


1- 1) الغدیر ج 9 ص 181 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 259 و 260 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 417 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1160 و السیرة الحلبیة (ط دار المعرفة)ج 2 ص 271.

و هنا الخطر الأعظم الذی لا قبل لعثمان به.

لا سیما و أن مروان لا یتورع عن اتهام عثمان بذلک،حتی لو کان عثمان بریئا..و لربما یکون قد هدد عثمان بأنه إن أراد التخلی عنه،فسیتهمه بهذه التهمة،حتی لو لم یکن لها أصل.

ابنا طلحة و الزبیر ینصران عثمان

أما بالنسبة لإرسال علی ولدیه«علیهم السلام»لنصرة عثمان،و کذلک طلحة و الزبیر فنقول:

أولا:إن طلحة و الزبیر هما اللذین کانا یسعیان فی قتل عثمان،فکیف یرسلان بولدیهما لنصرته،و الدفاع عنه؟!

ثانیا:لماذا یرسل علی و طلحة و الزبیر و طائفة من الصحابة أبناءهم للدفاع عن عثمان،و لا یبادرون هم إلی ذلک بأنفسهم.و قد کان یکفی أن یحضر أولئک الکبار و الأعیان من الصحابة إلی المکان،و یحجزوا الناس عن مهاجمة الرجل.و کان علی«علیه السلام»وحده قد رد الناس عن عثمان أکثر من مرة..

ابن الزبیر عثمانی،و أبوه ضد عثمان

أما بالنسبة للزبیر و ابنه،فالأمر مختلف..فإن الزبیر کان یحرض علی عثمان بلا ریب،کما تدل علیه الشواهد الکثیرة.و قد اشتد الحصار بعثمان، فنادی:أیها الناس!أسقونا شربة من الماء،و أطعمونا مما رزقکم اللّه.

ص :244

فناداه الزبیر بن العوام:یا نعثل!لا و اللّه،لا تذوقه (1).

و قد صرح علی«علیه السلام»بمناوأة الزبیر لعثمان فی کثیر من کلماته.

و ذکر العلامة الأمینی فی کتابه الغدیر شواهد کثیرة علی ذلک.

أما ولده عبد اللّه،فلم یکن تابعا لأبیه،بل کان یسعی-فیما یظهر- للحصول علی ما یبرر له ادعاء الخلافة،و لو بادعاء الوصایة له من قبل عثمان.و هذا ما حصل بالفعل،فقد ادعی:أن عثمان أوصی إلیه یوم الدار (2).

و لعل سبب ذلک:أن عبد اللّه کان یعلم:أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»هو الأوفر حظا بهذا الأمر لو قتل عثمان..و کان عبد اللّه شدید البغض له«علیه السلام»،و یسعی لتضعیف أمره،و کان-کأبیه-طامحا للخلافة.فرأی أن ادعاء الوصایة له من قبل عثمان أقرب إلی قبول الناس، من المنافسة مع الآخرین فی الجهات و الأحوال و المؤهلات الأخری..

و هذا ما قاله معاویة صراحة لابن الزبیر (3).

و یؤید ذلک قول الزبیر:ما أکره أن یقتل عثمان و لو بدئ بابنی (4).

ص :245


1- 1) راجع:الجمل لابن شدقم ص 19 و الجمل للشیخ المفید ص 75.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 166 و العثمانیة للجاحظ ص 223.
3- 3) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 389 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 20 ص 126 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 8 ص 372 و تاریخ مدینة دمشق ج 28 ص 201.
4- 1) راجع:الجمل لابن شدقم ص 19 و الجمل للشیخ المفید ص 75.
المهاجرون و الأنصار لم ینصروا عثمان

و فی جمیع الأحوال نقول:

إن النصوص الکثیرة لا تدع مجالا للشک لیس فقط فی أن المهاجرین و الأنصار لم ینصروا عثمان-کما صرح به أبو الطفیل الکنانی (1).بل هم قد ساعدوا و ألبوا الناس علیه،و شارکوا فی قتله،و قد اعتبرهم عثمان مرتدین.

من هم قتلة عثمان؟!

قال عمار بن یاسر فی صفین عن عثمان:«إنما قتله الصالحون المنکرون للعدوان الآمرون بالإحسان» (2).

ص :246


1- 3) 1راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 36 و الغدیر ج 9 ص 102 و 230 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 374 و بحار الأنوار ج 31 ص 85 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 584 و 681 و شرح نهج البلاغة ج 2 ص 166 و ج 9- -ص 29 و 110 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 70 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 395 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 453.
2- 2) راجع:الإمامة و السیاسة ج 1 ص 192 و 193 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 165 و (تحقیق الشیری)ج 1 ص 214 و مختصر أخبار شعراء الشیعة للمرزبانی الخراسانی ص 26 و الغدیر ج 9 ص 151 و تاریخ مدینة دمشق ج 26 ص 116 و 117.

و قد دعاهم إلی قتله الصحابة:المهاجرون و الأنصار منهم علی حد سواء.فضلا عن قول عائشة الشهیر:اقتلوا نعثلا فقد کفر.

الصحابة هم قتلة عثمان

خلاصة جامعة:

و یمکننا أن نوجز ما ذکرناه بإیراد ما فی کتاب الغدیر للعلامة الأمینی، فقد قال ما ملخصه:

هذه الموضوعات اختلقت فی مقابل التاریخ الصحیح المتسالم علیه المأخوذ من مئات الآثار الثابتة،المعتضد بعضها ببعض،

و یدفعها ما أسلفناه فی البحث عن آراء أعاظم الصحابة فی عثمان،و ما جری بینهم و بینه من سئ القول و الفعل،و فیهم بقیة أصحاب الشوری و عدد من العشرة المبشرة و عدة من البدریین،و قد جاء فیه ما یربو علی مائة و خمسین حدیثا.

و تکذبها أحادیث جمة عن أن المهاجرین و الأنصار هم قتلة عثمان.

و یکذب أیضا حدیث کتاب أهل المدینة إلی الصحابة فی الثغور و فیه أن الرجل أفسد دین محمد،فهلموا و أقیموا دین محمد«صلی اللّه علیه و آله».

و کتاب أهل المدینة إلی عثمان،یدعونه إلی التوبة،و یقسمون له باللّه أنهم لا یمسکون عنه أبدا حتی یقتلوه،أو یعطیهم ما یلزمه من اللّه.

3)

الأنوار ج 32 ص 489 و الغدیر ج 9 ص 110 و 111 و 114.

ص :247

و حدیث کتاب المهاجرین إلی مصر أن تعالوا إلینا،و تدارکوا خلافة رسول اللّه قبل أن یسلبها أهلها،فإن کتاب اللّه قد بدل،و سنة رسوله قد غیرت.

و حدیث الحصار الأول.

و کتاب المصریین إلی عثمان:إنا لن نضع سیوفنا عن عواتقنا حتی تأتینا منک توبة مصرحة،أو ضلالة مجلحة مبلجة.

و حدیث عهد الخلیفة علی نفسه أن یعمل بالکتاب و السنة.

و حدیث توبته مرة بعد أخری.

و حدیث الحصار الثانی.

و کتاب عثمان إلی معاویة فی أن أهل المدینة قد کفروا،و أخلفوا الطاعة.

و کتابه إلی الشام عامة:إنی فی قوم طال فیهم مقامی،و استعجلوا القدر فی.و خیرونی بین أن یحملونی علی شارف من الإبل الدحیل،و بین أن أنزع لهم رداء اللّه.

و کتابه إلی أهل البصرة.

و کتابه إلی أهل الأمصار مستنجدا یدعوهم إلی الجهاد مع أهل المدینة، و اللحوق به لنصره.

و کتابه إلی أهل مکة و من حضر الموسم ینشد اللّه رجلا من المسلمین بلغه کتابه إلا قدم علیه.إلخ.

و حدیث یوم الدار،و القتال فیه،و حدیث من قتل فی ذلک المعترک.

ص :248

و مقتل عثمان و تجهیزه و دفنه بحش کوکب،بدیر سلع مقابر الیهود.

و مما ثبت من أحوال هؤلاء الذین زعمت الروایة:أنهم بعثوا أبنائهم للدفاع عن عثمان،هو أنهم لم یفتأوا مناوئین له إلی أن قتل،و بعد مقتله إلی أن قبر فی أشنع الحالات.

أما علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»فمن المتسالم علیه أنه لم یحضر مقتل الرجل فی المدینة،فکیف یزعمون دخوله علیه قبیل ذلک،و استیذانه منه للذب عنه،و بعد مقتله،و بکاءه علیه،و صفعه،و دفعه،و سبه،و لعنه، و حواره حول الواقعة.

قال الهیثمی ردا علی الحدیث:الظاهر:أن هذا ضعیف،لأن علیا لم یکن بالمدینة حین حصر عثمان،و لا شهد قتله (1).

و قد سأله عثمان أن یخرج إلی ماله بینبع،لیقلّ هتف الناس باسمه للخلافة،و کان ذلک مرة بعد أخری.

و فی إحداهما قال لابن عباس:قل له فلیخرج إلی ماله بینبع،فلا أغتم به و لا یغتم بی.

فأخبر ابن عباس علیا،فقال«علیه السلام»:یا ابن عباس!ما یرید عثمان إلا أن یجعلنی جملا ناضحا بالغرب،أقبل و أدبر،بعث إلی أن أخرج، ثم بعث إلی أن أقدم،ثم هو الآن یبعث إلی أن أخرج.

و علی«علیه السلام»هو الذی مر حدیث رأیه فی عثمان مما یدل علی أنه

ص :249


1- 1) مجمع الزوائد ج 7 ص 230 و الغدیر ج 9 ص 244.

صلوات اللّه علیه لم یکن کالواله الحزین،و لم یکن ذاهبا عقله یوم الدار.

و أما طلحة فکان أشد الناس علی عثمان نقمة،و له أیام الحصارین و فی یومی الدار و التجهیز خطوات واسعة،و مواقف هائلة،خطرة ثائرة علی الرجل.

و قد قال مولانا أمیر المؤمنین«علیه السلام»:و اللّه ما استعجل متجردا للطلب بدم عثمان إلا خوفا من أن یطالب بدمه لأنه مظنته،و لم یکن فی القوم أحرص علیه منه،فأراد أن یغالط مما أجلب فیه،لیلبس الأمر،و یقع الشک.

و قوله:لحا اللّه ابن الصعبة،أعطاه عثمان ما أعطاه،و فعل به ما فعل.

إلی أقواله الأخری التی أوقفناک علیها.

و سل عنه عثمان نفسه،فله فیه کلمات تعرب عن جلیة الحال،و سل عنه مروان لماذا قتله؟

و ما معنی قوله-حین قتله-لأبان بن عثمان:قد کفیتک بعض قتلة أبیک؟

و سل عنه سعدا،و محمد بن طلحة،و غیرهما ممن مر حدیثهم.

و أما الزبیر فقد قال مولانا أمیر المؤمنین«علیه السلام»له:أتطلب منی دم عثمان و أنت قتلته؟سلط اللّه علی أشدنا علیه الیوم ما یکره.

و قال فیه و فی طلحة:إنهم یطلبون حقا هم ترکوه،و دماهم سفکوه، فإن کنت شریکهم فیه فإن لهم نصیبهم منه،و إن کان و لوه دونی فما الطلبة إلا قبلهم.إلی غیر ذلک من کلماته«علیه السلام».

ص :250

و قد مر قول ابن عباس:أما طلحة و الزبیر فإنهما أجلبا علیه،و ضیقا خناقه.

و قول عمار بن یاسر فی خطبة له:إن طلحة و الزبیر کانا أول من طعن، و آخر من أمر.

و قول سعید بن العاص لمروان:هؤلاء قتلة عثمان معک،إن هذین الرجلین قتلا عثمان:طلحة و الزبیر.و هما یریدان الأمر لأنفسهما،فلما غلبا علیه قالا:نغسل الدم بالدم،و الحوبة بالحوبة.

و أما سعد بن أبی وقاص فهو القائل:و أمسکنا نحن،و لو شئنا دفعنا عنه.و لکن عثمان غیر و تغیر،و أحسن و أساء،فإن کنا أحسنا فقد أحسنا، و إن کنا أسأنا فنستغفر اللّه.

و اعطف علی هؤلاء بقیة الصحابة الذین حسب واضعوا هذه الروایات أنهم بعثوا أبناءهم للدفاع عن عثمان،و قد أسلفنا إجماعهم عدا ثلاثة رجال منهم علی مقته المفضی إلی قتله،و هل تری من المعقول أن یمقته الآباء إلی هذا الحد الموصوف،ثم یبعثوا أبنائهم للمجالدة عنه؟إن هذا إلا اختلاق.

و هل من المعقول أن القوم کانوا یمحضون له الولاء،و حضروا للمناضلة عنه،فباغتهم الرجلان اللذان أجهزا علیه،وفرا و لم یعلم بهما أحد إلی أن أخبرتهم بهما بنت الفرافصة،و لم تعرفهما هی أیضا،و کانت إلی جنب القتیل تراهما و تبصر ما ارتکباه منه؟.

و هل عرف مختلق الروایة التهافت الشائن بین طرفی ما وضعه من تحریه تقلیل عدد المناوئین لعثمان المجهزین علیه،حتی کاد أن یخرج

ص :251

الصحابة الآباء منهم و الأبناء عن ذلک الجمهور،

و مما عزاه إلی مولانا أمیر المؤمنین«علیه السلام»من قوله:لما انثال إلیه القوم لیبایعوه:و اللّه إنی لأستحی أن أبایع قوما قتلوا عثمان.الخ؟

و هو نص علی أن مبایعیه أولئک هم کانوا قتلوا عثمان،و هم هم، المهاجرون و الأنصار،و الصحابة الأولون الذین جاء عنهم یوم صفین لما طلب معاویة من الإمام«علیه السلام»قتلة عثمان،و أمر«علیه السلام»بأن یبرزوا أنفسهم،فنهض أکثر من عشرة آلاف قائلین:نحن قتلته،یقدمهم عمار بن یاسر،و مالک الأشتر،و محمد بن أبی بکر،و فیهم البدریون،فهل الکلمة المعزوة إلی الإمام«علیه السلام»لمبایعیه عبارة أخری عن الرجلین المجهولین اللذین فرا و لم یعرف أحد خبرهما؟

أو هما و أخلاط من الناس الذین کانت الصحابة تضادهم فی المرمی؟

و هل أراد هذا الإنسان الوضاع أن ینحت عذرا مقبولا لأولئک الصحابة العدول،الذابین عن عثمان بأنفسهم و أبنائهم،الناقمین علی من ناوآه فی تأخیرهم دفنه ثلاثا،و قد ألقی فی المزبلة حتی زج بجثمانه إلی حش کوکب،دیر سلع،مقبرة الیهود،و رمی بالحجارة،و شیع بالمهانة،و کسر ضلع من أضلاعه،و أودع الجدث بأثیابه من غیر غسل و لا کفن،و لم یشیعه إلا أربعة،و لم یمکنهم الصلاة علیه؟

فهل کل هذا مشروع فی الاسلام،و الصحابة العدول یرونه و یعتقدون بأنه خلیفة المسلمین،و أن من قتله ظالم،و لا ینبسون فیه ببنت شفة،و لا یجرون فیه أحکام الاسلام؟!

ص :252

أو أنهم ارتکبوا ذلک الحوب الکبیر و هم لا یتحوبون متعمدین؟!

معاذ اللّه من أن یقال ذلک.

و من الکذب الصریح فی هذه الروایات عد سعد بن أبی وقاص فی الرعیل الأول ممن بایع علیا«علیه السلام»،و هو من المتقاعدین عن بیعته إلی آخر نفس لفظه.و هذا هو المعروف منه،و المتسالم علیه عند رواة الحدیث و رجال التاریخ.و قد نحتت ید الإفتعال فی ذلک له عذرا أشنع من العمل (1).

و من المضحک جدا ما حکاه البلاذری عن ابن سیرین من قوله:

لقد قتل عثمان و إن فی الدار لسبعمائة منهم الحسن و ابن الزبیر،فلو أذن لهم لأخرجوهم من أقطار المدینة (2).

و عن الحسن البصری قال:أتت الأنصار عثمان فقالوا:یا أمیر المؤمنین! ننصر اللّه مرتین،نصرنا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و ننصرک.

قال:لا حاجة لی فی ذلک،ارجعوا.

قال الحسن:و اللّه لو أرادوا أن یمنعوه بأردیتهم لمنعوه (3).

ص :253


1- 1) راجع:المستدرک للحاکم ج 3 ص 116 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 104 و الغدیر ج 1 ص 39 و أعیان الشیعة ج 1 ص 445.
2- 2) راجع:أنساب الأشراف ج 5 ص 93 و الغدیر ج 9 ص 246.
3- 3) راجع:إزالة الخفاء ج 2 ص 242 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 692 و الغدیر ج 9 ص 246 و راجع:تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1271.

أی عذر معقول أو مشروع هذا؟!

یقتل خلیفة المسلمین فی عقر داره،بین ظهرانی سبعمائة صحابی عادل، و هم ینظرون إلیه.

و محمد بن أبی بکر قابض علی لحیته عال بها حتی سمع وقع أضراسه، و شحطه من البیت إلی باب داره.

و عمرو بن الحمق یثب و یجلس علی صدره.

و عمیر بن ضابئ یکسر أضلاعه.

و جبینه موجوء بمشقص کنانة بن بشر.

و رأسه مضروس بعمود التجیبی.

و الغافقی یضرب فمه بحدید،ترد علیه طعنة بعد أخری حتی أثخنته الجراح و به حیاة،فأرادوا قطع رأسه،فألقت زوجتاه بنفسیهما علیه.

کل هذه الأمور تحدث بین یدی أولئک المئات العدول،أنصار الخلیفة، غیر أنهم ینتظرون حتی الیوم أن یأذن القتیل،و إلا کانوا أخرجوهم من أقطار المدینة،و لو أرادوا أن یمنعوه بأردیتهم لمنعوه.

أین هذه الأضحوکة من الإسلام،و الکتاب و السنة،و العقل،و العاطفة، و المنطق،و الإجماع،و التاریخ الصحیح؟! (1).

ص :254


1- 1) الغدیر ج 9 ص 242-247 بتصرف و تلخیص.
غضب بنی هاشم

و تقدم:أن محمد بن أبی بکر خشی أن یتحرک بنو هاشم لنصرة عثمان بسبب جرح الإمام الحسن«علیه السلام»..فنقب البیت علیه،و کان السبب فی تعجیل قتله.

و یلاحظ هنا:

أولا:لماذا خشی محمد بن أبی بکر غضب خصوص بنی هاشم،و لم یخش من غضب الزبیریین و التیمیین،و غیرهم ممن جرح أبناؤهم فی تلک المعرکة..

ثانیا:إن هؤلاء الذین خشی غضبهم کانوا یعرفون أن الحسنین أصبحا فی موضع الخطر،لأن الإمام«علیه السلام»أمرهما بالدفع عن عثمان بسیفیهما.فلماذا رضوا بذلک؟!ثم لماذا لم یتبرع أی من بنی هاشم بالقیام بهذه المهمة عوضا عن الحسنین«علیهما السلام»؟أو لم یحضر أحد منهم لمساعدتهما،أو للحفاظ علیهما من أن ینهالهما أحد بسوء؟!..

و لماذا غاب بنو هاشم و بنو تیم و سواهم عن کل ما یجری؟!..

ثالثا:إذا کان بنو هاشم قادرین علی کشف الناس عن دار عثمان،و علی إبطال ما یریده الثائرون،فلماذا یرسل علی«علیه السلام»غیر القادرین.و لا یرسل القادرین لحسم مادة الخلاف؟!.

رابعا:قد ذکرت بعض الروایات:أن عدد الثائرین کان بعد بالمئات و الألوف،فهل یقدر بنو هاشم علی دفع هذه الأعداد الهائلة؟!و کیف؟!..

ص :255

هو طلحة،لا محمد بن أبی بکر!

ما ذکرته الروایة من أن محمد بن أبی بکر هو الذی خاف من أن یغصب بنو هاشم للحسن«علیه السلام»،فیکشفون الناس عن عثمان..

غیر مسلّم و لا مقبول أیضا،فقد قال ابن أبی الحدید المعتزلی:

«رووا:أنه لما امتنع علی الذین حصروه الدخول من باب الدار،حملهم طلحة إلی دار لبعض الأنصار،فأصعدهم إلی سطحها،و تسوروا منها علی عثمان داره فقتلوه (1).

فلماذا یبرّأ طلحة فی هذه الواقعة،و یستبدل بمحمد بن أبی بکر؟!هل لأجل قرب محمد هذا من علی،لتأکید تواطؤه معه«علیه السلام»فی أمر عثمان؟!أم لأجل التخفیف من ذنب طلحة،لکی یتسنی لهم توجیه طلبه بدم عثمان؟!أم للأمرین معا؟!

نقب حائط دار عثمان

و قد ذکرت الروایة المتقدمة:أن الذین قتلوا عثمان بقیادة محمد بن أبی بکر قد نقبوا الحائط علیه من دار لبعض الأنصار.

غیر أننا نقول:

1-قد عرفنا:أن طلحة-و لیس محمد بن أبی بکر-هو الذی قادهم إلی

ص :256


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 35 و 36 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 373.

دار عثمان من دار الأنصاری.

2-إن طلحة أصعدهم إلی سطح دار الأنصاری،و تسوروا منها علی عثمان داره..

3-بل فی الطبری،عن عبد الرحمان بن أبزی،قال:رأیت الیوم الذی دخل فیه علی عثمان،فدخلوا من دار عمرو بن حزم،من خوخة هناک.

فو اللّه،ما نسیت أن خرج سودان بن حمران یقول:أین طلحة،قد قتلنا ابن عفان (1).

و هذا یشیر إلی أن طلحة قد أدخلهم علی عثمان،و خلی بینهم و بینه، و خرج لمتابعة الأمور،تحسبا لردات الفعل علی قتل عثمان.

4-إنه«علیه السلام»أمرهم بإغلاق الباب حین لحقوه لکی لا یدخل علیه الذین لحقوه،و ذلک لیبایعوه،لیقطع الطریق علی أهل الکید و الشنآن، فلا یشیعوا أنه«علیه السلام»هو الذی دعاهم إلی ذلک المکان،المنعزل عن الناس،لینفرد بهم،و لیفرض علیهم قراره و رأیه..

فإغلاق الباب،ثم قرع الناس له،و استفتاحهم یدل علی أنهم هم الذین کانوا یطلبونه و یسعون خلفه من مکان إلی مکان،حتی وجدوه فی هذا المکان الذی آثر أن یختفی به عنهم.

و یلاحظ:أن النص لم یصرح بأن الباب قد فتح لهم من قبل أصحاب القرار فی فتحه و غلقه.و لم یشر إلی استئذان الناس بالدخول،و لا إلی أنه قد

ص :257


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 379 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 411.

أذن لهم من یحق له أن یأذن،و أن لا یأذن..

بل النص یقول:قرعوا الباب،فدخلوا..فلعلهم تکاثروا علی الباب، و عالجوه و فتحوه،و دخلوا من غیر إذن،و لعل الراوی اختصر الکلام، و طوی بعضه اعتمادا علی معرفة الناس بالحال التی تجری علیها فی الموارد المشابهة..

3-بالنسبة لتشاؤم حبیب بن ذؤیب بالید الشلاء نقول:لقد خاب فأل حبیب،و تم الأمر لعلی«علیه السلام»،و حارب أعداء اللّه.و قام بالأمر أکثر من خمس سنوات..

و نکث الناکثین لبیعته،و حرب القاسطین و المارقین لا یضره«علیه السلام»..کما لم یضر النبی«صلی اللّه علیه و آله»حربه للمشرکین فی بدر و أحد،و الأحزاب،و حنین،و سواها..و کذلک حربه للیهود فی قینقاع، و النضیر،و خبیر.و حربه للنصاری فی مؤتة..

و هذا الحال ینسحب علی الکثیرین من الحکام و الخلفاء،الذین حاربوا من اعتبروهم أعداء لهم،سواء أکانوا محقین فی حربهم أم مبطلین..

الجمع بین الأربعة مقصود

ذکرت الروایة التی ذکرناها أولا:أنه لما قتل عثمان بلغ علیا«علیه السلام»،و طلحة و الزبیر،و سعدا،و من کان بالمدینة،فخرجوا،و قد ذهبت عقولهم،حتی دخلوا علی عثمان،فوجدوه مقتولا،فاسترجعوا.

و نقول:

ص :258

أولا:أن من یلاحظ الروایات یجد أن ثمة اهتماما بالغا بالجمع بین هؤلاء الأربعة فی مختلف المواضع.و هم:علی،و طلحة،الزبیر،و سعد،و هو أمر مثیر الریب..

ثانیا:زعم هذا النص:أن هؤلاء و من کان بالمدینة..ذهبت عقولهم لمقتل عثمان،مما یعنی أن أهل المدینة کلهم کانوا یحبون عثمان،و قد عزّ مقتله علیهم..مع أن عثمان نفسه یکتب لعماله:إن أهل المدینة قد کفروا،و أنهم بمثابة المشرکین الذین تألبوا علی المسلمین فی أحد و غیرها.

و لو صح ما ذکر عن أهل المدینة،فالسؤال البدیهی هو:لماذا سمحوا إذن لتلک القلة القلیلة بزعمهم بمحاصرة عثمان شهرین أو أقل أو أکثر، و أن تمنع الماء عنه..ثم قتلوه بعد ذلک؟!

ثالثا:لو کان طلحة فی جملة من هرع إلی عثمان حین قتل،و قد ذهب عقله.فما معنی قول الروایة نفسها عن طلحة:«و کان یری أنه أعان علی قتل عثمان»؟!

و یشیر إلی ذلک قول الروایة نفسها:إن علیا«علیه السلام»قال لطلحة:لو خرج إلیکم مروان لقتل.فجعل طلحة فی جملة المجلبین المحاصرین لعثمان.

عثمان بدری بریء!!

نسبت الروایة المشار إلیها إلی علی«علیه السلام»:قوله لطلحة مستغربا قتل عثمان:رجل من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،بدری،لم تقم علیه بینة و لا حجة؟!

ص :259

و هو کلام لا یصح..

أولا:إن عثمان لم یکن بدریا.

و زعموا أنه تخلف علی زوجتة لیمرضها..و هذا لا یصح،فراجع کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»و غیره من مؤلفاتنا.

ثانیا:لا معنی للقول:بأنه لم تقم علی عثمان حجة و لا بینة،فإن علیا «علیه السلام»نفسه قد طلب من عثمان أن یتوب مما فعل،و قد تاب علی المنبر،ثم تراجع عن توبته.

کما أنه أعطی العهود و المواثیق،و حلف الإیمان علی إصلاح الأمور،ثم لم یف بوعده و عهده.

جئت لنصرتک

ما زعمته روایة بن الجوزی،عن ابن عمر،و الروایة التی بعدها،من أن علیا جاء لنصرة عثمان،فلم یرض،لأنه لا یرید إراقة الدماء،غیر مقبول.

أولا:لأنه کان کما صرحت الروایات الأخری یعد السلاح،و یهیئ الرجال،و کتب إلی عماله فی سائر الأمصار لیرسلوا الرجال إلیه،لیقاتل بهم أهل المدینة،لأنهم کفروا بحسب زعمه..

ثانیا:إن الدفاع عن المظلوم،و المنع من قتل البریء،لا یحتاج إلی إجازة أحد،و لا یطاع النهی عنه،لأن النهی عن فعل الواجب ساقط عن الاعتبار..

ص :260

لا أصلی بکم و الإمام محصور

ما ذکرته روایة شداد بن أوس،من أن علیا«علیه السلام»قال:لا أصلی بکم و الإمام محصور،و لکن أصلی وحدی..غیر صحیح أیضا،لأنه «علیه السلام»قد صلی بهم یوم النحر (1).و کان عثمان محصورا،و قتل فی نفس الیوم،أو بعده بیوم أو یومین علی الأکثر الأظهر..و قد ذکرنا ذلک فی موضع آخر من هذا الکتاب..

علی علیه السّلام یقول:عثمان فی الجنة

و تقول روایة شداد بن أوس:أنهم سألوا الإمام علیا«علیه السلام» عن عثمان و قاتلیه،فقالوا:أین هو یا أبا الحسن؟!

فقال:فی الجنة و اللّه زلفی..

قالوا:و أین هم یا أبا الحسن؟!

قال:فی النار و اللّه-ثلاثا.

و نقول:

أولا:کیف نوفق بین هذه الأیمان التی یدّعون أنه«علیه السلام»کان یقسمها،لیؤکد بها أن قاتلی عثمان فی النار.و الحال أنهم یقولون:إن الصحابة کلهم عدول،و أنهم مجتهدون مثابون عن الخطأ و الصواب.

و کلهم فی الجنة.

ص :261


1- 1) الغدیر ج 9 ص 239 و الریاض النضرة ج 2 ص 127 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 262.

ثانیا:لا ریب فی أن طلحة کان من أشد الناس علی عثمان..کما أن عائشة قد أمرت بقتله،و قالت:اقتلوا نعثلا فقد کفر..و أن الزبیر حرض، و کذلک عمرو بن العاص و سعد.هذا فضلا عن عمار و غیره من الصحابة الأخیار..

فکیف یکون عثمان فی الجنة،و عائشة تحکم بکفره،و تأمر بقتله و قد أکفره أیضا عمار و سواه؟!و کیف تکون عائشة و الزبیر و طلحة و سواهم فی النار؟!

مع أنهم زعموا:أن الزبیر و طلحة من العشرة المبشرة بالجنة.

و زعموا أیضا:أن أزواجه«صلی اللّه علیه و آله»بالجنة.

ردونی،لا یفضحنی هذا الکلب

و من الأمور التی یندی لها الجبین هنا هذا التجنی علی مالک الأشتر، الذی أخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»أنه من الصالحین.فی قوله لأبی ذر:

إنه یموت فی أرض غربة،ویلی غسله و دفنه،و الصلاة علیه رجال من أمته صالحون،أو تشهده عصابة من المؤمنین (1).

کان علی«علیه السلام»یتلهف و یتأوه حزنا لموت الأشتر،و قال فیه:

ص :262


1- 1) راجع:أنساب الأشراف ج 5 ص 55 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 170 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 337 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 99 و الإستیعاب ج 1 ص 83 و قاموس الرجال ج 7 ص 463 و 464 عن الکشی،و عن الإستیعاب.

رحم اللّه مالکا،فلقد کان لی کما کنت لرسول اللّه (1).

و إذ بهم یضعون علی لسان صفیة هنا،أنها قالت:ردونی لا یفضحنی هذا الکلب!!

فاقرأ،و اعجب،فما عشت أراک الدهر عجبا..

یلحد رجل بمکة

و ذکرت الروایة الأخیرة:أن عثمان لم یرض بالذهاب إلی مکة حین اقترح علی«علیه السلام»ذلک علیه،لأنه یخشی أن یکون هو الرجل القرشی الذی یلحد بمکة.«یکون علیه نصف عذاب العالم».

و هذا معناه:أن ما یروونه عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حق عثمان

ص :263


1- 1) بحار الأنوار ج 42 ص 176 و الغدیر ج 9 ص 40 و الأعلام للزرکلی ج 5 ص 259 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 30 ص 453 و(ط دار الإسلامیة)ج 20 ص 306 و شجرة طوبی ج 2 ص 332 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 351 و 352 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 214 و ج 15 ص 98 و ینابیع المودة ج 2 ص 28 و نهج الإیمان ص 551 و خلاصة الأقوال- -ص 276 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 3 ص 318 و رجال ابن داود ص 157 و نقد الرجال للتفرشی ج 4 ص 81 و جامع الرواة للأردبیلی ج 2 ص 37 و طرائف المقال للبروجردی ج 2 ص 105 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 6 ص 331 و قاموس الرجال ج 7 ص 464.

من أنه من العشرة المبشرة بالجنة،و أنه یدخل الجنة لأجل حفره بئر رومة.

أو لتجهیزه جیش العسرة،أو لأنه یقتل مظلوما..

إن ذلک کله یصبح إما مکذوبا،و أما هو مشروط بعدم التغییر و التبدیل،و إن کنا نرجح أنه مکذوب لأسباب ذکرناها فی هذا الکتاب، و فی کتابنا:الصحیح من سیرة التی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»..

الأذن فی محاربة أمة محمد

و قد ذکرت الروایة الأخیرة:أن عثمان رفض أن یکون أول من یأذن بمحاربة أمة محمد«صلی اللّه علیه و آله»..

و نقول:

1-إن رسائله إلی عماله قد تضمنت إکفاره أهل المدینة،و قد طلب أن تأتیه الجنود الجنود من الأمصار لمحاربتهم،فمن کان کافرا یخرج من أمة محمد..فیجوز قتاله..

2-ذکرت الروایات الأخری:انه کان یعد السلاح،و یجمع الرجال للحرب،بعد أن أعطی عهده لعلی«علیه السلام»بإصلاح الأمور،ثم أخلف،و تخلف..

3-إن أبا بکر سبقه إلی محاربة أمة محمد،حین حارب مالک بن نویره و قتله هو و قومه،و کانوا من أمة محمد..أو هو علی الأقل قد حمی قاتلهم!!

4-قلنا آنفا:إن دفع الناس عن قتل النفس المحترمة واجب،و لا یحتاج إلی إذن..بل إن عدم الإذن فی هذه الحال یکون محرما،إذا کان یمنع

ص :264

من دفع الفساد و الإفساد،و یفسح المجال لارتکاب المنکر،الذی هو قتل النفس المحترمة.

5-إن إرسال علی ولدیه للدفاع عن عثمان هو بذاته مخالفة لعثمان، الذی رفض ذلک،فلماذا یطیع علی«علیه السلام»الأمر فی نفسه،و یخالفه فی ولدیه؟!

ص :265

ص :266

الفصل الخامس
اشارة

مناشدات عثمان..لا تصح..

ص :267

ص :268

طلحة یمنع عثمان الماء

و قال المفید:و لما أبی عثمان أن یخلع نفسه تولی طلحة و الزبیر حصاره، و الناس معهما علی ذلک،فحصروه حصرا شدیدا،و منعوه الماء،فأنفذ إلی علی«علیه السلام»یقول:إن طلحة و الزبیر قد قتلانی بالعطش،و الموت بالسلاح أحسن.

فخرج علی«علیه السلام»معتمدا علی ید المسور بن مخرمة الزهری حتی دخل علی طلحة بن عبید اللّه،و هو جالس فی داره یبری نبلا،و علیه قمیص هندی،فلما رآه طلحة رحب به،و وسع له علی الوسادة.

فقال علی«علیه السلام»:«إن عثمان قد أرسل إلی أنکم قد قتلتموه عطشا،و أن ذلک لیس بالحسن،و القتل بالسلاح أحسن له،و کنت آلیت علی نفسی أن لا أرد عنه أحدا بعد أهل مصر،و أنا أحب أن تدخلوا علیه الماء حتی تروا رأیکم فیه».

فقال طلحة:لا و اللّه،و لا نعمة عین،و لا نترکه یأکل و لا یشرب.

فقال علی«علیه السلام»:ما کنت أظن أن أکلم أحدا من قریش فیردنی.دع ما کنت فیه یا طلحة.

فقال طلحة:ما کنت أنت یا علی فی ذلک من شیء.

ص :269

فقام علی«علیه السلام»مغضبا،و قال:ستعلم یا ابن الحضرمیة أکون فی ذلک من شیء أم لا.ثم انصرف (1).

و ذکر الواقدی:أن طلحة منع عثمان و من معه من الماء،ورد شفاعة علی«علیه السلام»فی حمل الماء إلیهم،و قال له:لا و اللّه،و لا نعمت عین و لا برکت(برکة.ظ.)،و لا یأکل و لا یشرب حتی یعطی بنو أمیة الحق من أنفسها (2).

و فی نص الطبری:قال علی«علیه السلام»لطلحة-و عثمان محصور-:

«أنشدک اللّه إلا رددت الناس عن عثمان».

قال:لا و اللّه،حتی تعطی بنو أمیة الحق من أنفسها» (3).

ص :270


1- 1) الجمل للمفید ص 145 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 74 و الجمل لابن شدقم ص 15.
2- 2) بحار الأنوار ج 31 ص 287 و راجع ص 488 و 491 و ج 32 ص 58 و تقریب المعارف ص 280 و راجع:الأمالی للطوسی ص 715 و الجمل لابن شدقم ص 19 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 684 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 161 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 402 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1169 و 1287.
3- 3) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 405 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 433 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 183 و شرح نهج البلاغة ج 2 ص 161 و ج 10 ص 5 و الغدیر ج 9 ص 91.
الروایا إلی دار عثمان

و روی أیضا:أنه قیل لعلی«علیه السلام»:إن عثمان قد منع الماء،فأمر بالروایا فعکمت(شدت بثوب)،و جاء للناس علی«علیه السلام»فصاح بهم صیحة فانفرجوا،فدخلت الروایا.

فلما رأی علی«علیه السلام»اجتماع الناس و وجوههم،دخل علی طلحة بن عبید اللّه و هو متکئ علی وسائد،فقال:إن هذا الرجل مقتول فامنعوه.

فقال:أما و اللّه دون أن تعطی بنو أمیة الحق من أنفسها (1).

و الحاصل:أن الذی منع الماء عن عثمان هو طلحة بالذات،و لذلک قال:البلاذری«و اشتد علیه طلحة بن عبید اللّه فی الحصار،و منع من أن یدخل إلیه الماء،حتی غضب علی بن أبی طالب من ذلک،فأدخلت علیه روایا الماء» (2).

و فی بعض النصوص:«فحاصر الناس عثمان،و منعوه الماء،فأشرف علی الناس فقال:أفیکم علی؟!

قالوا:لا.

ص :271


1- 1) الأمالی للطوسی ج 2 ص 325 و(ط دار الثقافة-قم)ص 715 و بحار الأنوار ج 31 ص 488.
2- 2) أنساب الأشراف ج 5 ص 71 و الغدیر ج 9 ص 95.

قال:أفیکم سعد؟!

فقالوا:لا.

فسکت،ثم قال:ألا أحد یبلغ علیا فیسقینا ماء!!.

فبلغ ذلک علیا،فبعث إلیه بثلاث قرب مملوءة ماء،فما کادت تصل إلیه،و جرح بسببها عدة من موالی بنی هاشم و بنی أمیة حتی وصلت (1).

و فی نص آخر:أن جبیر بن مطعم هو الذی أخبر علیا (2).

و فی نص آخر:أنه«علیه السلام»کان هو و أم حبیبة أو لهم إنجادا له.

و أنه«علیه السلام»جاءهم و کلمهم،فکان مما قاله لهم:«فبم تستحلون حصره و قتله؟!

قالوا:لا و اللّه،و لا نعمة عین،لا نترکه یأکل و لا یشرب.

فرمی بعمامته فی الدار بأنّی قد نهضت فیما أنهضتنی (3).

و نقول:

ص :272


1- 1) الغدیر ج 9 ص 181 و 240 و أنساب الأشراف ج 5 ص 68 و 69 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1304 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 459 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 260 و 261 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 418.
2- 2) تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 367 و الغدیر ج 9 ص 205.
3- 3) الفتنة و وقعة الجمل للضبی ص 66 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 434 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 417 و الغدیر ج 9 ص 228.

1-فعلی«علیه السلام»هو الذی أوصل الماء لعثمان،حین منع منه أیام حصاره.و هو دلیل آخر علی عدم صحة اتهامهم إیاه«علیه السلام»بأنه مالأ علی قتله..

2-إنه«علیه السلام»قد طلب من طلحة أن یمنع من قتل عثمان.لا مجرد أن یکف عنه.

3-إنه«علیه السلام»إنما طلب من طلحة منع قتل عثمان حین رأی اجتماع الناس؛فدخل علیه بحضورهم،و خاطبه بذلک علی مسمعهم..

و سمع الناس جواب طلحة و وعوه..لیکون ذلک حجة له«علیه السلام» علی طلحة أمام اللّه و أمامهم،و لکی لا یبقی للذین سینضوون تحت لواء طلحة بدعوی الطلب بدم عثمان أی عذر.

4-یلاحظ:أن علیا«علیه السلام»الذی لاقی ما لاقی من أذی قریش،و ظلمها،و کان هو المبغض لها،و خصوصا بنی أمیة،و هو الذی یحرقون علیه الأرّم حقدا و حسدا-إن علیا«علیه السلام»-یکون هو الساقی لنفس هؤلاء القرشیین فی ساعات الشدائد،و یسعی لدفع الأخطار عنهم،و یبذل ما أمکنه من جهد فی هذا السبیل،حتی لدی طلحة المعروف ببأوه و کبره.

أما طلحة،فإنه سیتخذ من بنی أمیة أنفسهم بما فیهم مروان سندا و عضدا لحرب علی«علیه السلام»،بحجة الطلب بدم عثمان!!

5-و الأعجب من هذا و ذاک هذا المنطق العشائری القبلی الذی برر به طلحة إصراره علی قتل عثمان،و هو إرادة إذلال بنی أمیة و ترویضهم،

ص :273

و لکن لیس علی إقامة الدین،و حفظ الشریعة،و حفظ حقوق الناس،بل إشباعا منه لشهوة التسلط و الهیمنة،و البأو و الکبر الذی یعانی منه..

و لو کان الأمر غیر ذلک،فقد کان علیه أن لا یمنع الماء عن أحد من الناس..

و لو فرض أنه غفل عن ذلک،فالمفروض:هو أن یتراجع عن الخطأ بمجرد لفت نظره إلیه..

و لو لم یقتنع بأنه قد أخطأ،فالمفروض:أن یکرم سید الوصیین،و أخا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین طلب منه ذلک.

6-إن علیا«علیه السلام»لم یزل هو الساقی للناس بما فیهم بنو أمیة و شیعتهم،و کذلک الحسنان«علیهما السلام».و هو«علیه السلام»و بنوه کانوا الممنوعین من الماء من قبل بنی أمیة و شیعتهم،و قد منعهم معاویة الماء فی صفین،و سقاهم علی«علیه السلام».

و سقا الحسین«علیه السلام»جیش ابن زیاد،بقیادة الحر الریاحی فی طریق کربلاء،ثم منعوه من الماء حتی قضی هو و أهل بیته و أصحابه مظلومین عطاشی..

7-إن علیا«علیه السلام»قد أصر علی إیصال الماء لعثمان،و لم یتراجع عن قراره ذاک حتی حصل له ما أراد،فقد حکی البلاذری:أنه لما منع عثمان من الماء غضب علی بن أبی طالب«علیه السلام»من ذلک،فأدخلت علیه

ص :274

روایا الماء (1).

و ذلک یجعلنا نشک فی صحة الحدیث الآخر الذی یقول:«کان الزبیر و طلحة قد استولیا علی الأمر،و منع طلحة عثمان من أن یدخل علیه الماء العذب،فأرسل علی إلی طلحة و هو فی أرض له،علی میل من المدینة:أن دع الرجل فلیشرب من مائه،و من بئره-یعنی بئر رومة-و لا تقتلوه من العطش.

فأبی،فقال علی«علیه السلام»لو لا أنی قد آلیت یوم ذی خشب:أنه إن لم یطعنی لا أرد عنه أحدا لأدخلت علیه الماء» (2).

فإن صح ذلک،فإنه یکون حدث فی بعض المرات التی حاول فیها علی «علیه السلام»إیصال الماء لعثمان،دون بعضها الآخر.

8-لیس من حق أحد أن یمنع الماء و الطعام عن أحد،حتی عمن ینتظر القتل قصاصا،أو من کان مفسدا فی الأرض إلا إذا التجأ المجرم إلی الحرم فی مکة،فإنه یضیق علیه فی المطعم و المشرب حتی یخرج فیجری علیه حکم اللّه.

و قد رأینا کیف أن علیا«علیه السلام»یوصی بابن ملجم،فیقول:

«أطعموه من طعامی،و اسقوه من شرابی،فإن عشت فأنا أولی بحقی،و إن

ص :275


1- 1) أنساب الأشراف ج 5 ص 71 و الغدیر ج 9 ص 95 عنه.
2- 2) أنساب الأشراف ج 5 ص 90 و الغدیر ج 9 ص 95 عنه.

مت،فاضربوه و لا تزیدوه» (1)..

9-لعل منع الماء عن عثمان و من معه قد تکرر،فتکررت محاولات علی «علیه السلام»إیصال الماء إلیهم،فنجحت محاولاته فی بعضها،و فشلت فی بعضها الآخر..

و قد صرحت الروایات:بأن حصارهم لعثمان قد طال و استمر عشرات الأیام.

و قد لاحظنا وقاحة طلحة فی إجابته لعلی«علیه السلام».

10-لاحظنا أیضا:أن علیا«علیه السلام»قد استصحب معه المسور بن مخرمة،ربما لیسمعه و لیریه کیف أن الذین یحاولون قتل عثمان لا یأتمرون بأمره..بل قد تبلغ الأمور بینه و بینهم حد الصدام من أجل عثمان..

ص :276


1- 1) المناقب للخوارزمی ص 280 و 281 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 388 و عن مقتل أمیر المؤمنین لابن أبی الدنیا ص 65 و کشف الغمة ج 2 ص 60 و راجع:الثقات ج 2 ص 303 و الأخبار الطوال ص 215 و الطبقات الکبری لابن سعد(ط لیدن)ج 3 ق 1 ص 25 و 26 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 10 ص 52 و 73 و کشاف القناع ج 6 ص 212 و المجموع للنووی ج 19 ص 216 و المغنی لابن قدامة ج 10 ص 51 و الجوهر النقی للماردینی ج 8 ص 58 و راجع: أنساب الأشراف ج 2 ص 495 و 502 و 504 و المبسوط للشیخ الطوسی ج 7 ص 268 و قرب الإسناد ص 143.
بئر رومة..و جیش العسرة

أخرج سیف بن عمر فی الفتوح،من طریق صعصعة بن معاویة التیمی،قال:أرسل عثمان و هو محصور إلی علی«علیه السلام»،و طلحة و الزبیر،و غیرهم،فقال:احضروا غدا.

فأشرف و قال:أنشدکم اللّه،و لا أنشد إلا أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله».ألستم تعلمون أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:من حفر حفرة رومة،فله الجنة،فحفرتها؟!

ألستم تعلمون أنه قال:من جهز جیش العسرة فله الجنة،فجهزته؟!

قال:فصدقوه بما قال (1).

قال ابن حجر:و للنسائی من طریق الأحنف بن قیس:ان الذین صدقوه بذلک هم:علی بن أبی طالب،و طلحة،و الزبیر،و سعد بن أبی وقاص (2).

ص :277


1- 1) فتح الباری ج 5 ص 314 و(ط دار الکتاب العربی سنة 1397)ج 5 ص 306 و الغدیر ج 9 ص 334 عنه،و المجموع للنووی ج 15 ص 330 و نیل الأوطار ج 6 ص 131 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 131 و سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 227 و صحیح البخاری(ط سنة 1309 ه)ج 2 ص 83 و(ط دار الفکر) ج 3 ص 198 و لم یذکر أسماء من حضر المناشدة..و راجع:السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 167 و عمدة القاری ج 14 ص 72.
2- 2) راجع:فتح الباری ج 5 ص 314 و(ط دار الکتاب العربی سنة 1397)ج 5-

و نقول:

1-لا شک فی ضعف سند الروایة،فإن سیف بن عمر کذاب و ضاع، متروک ساقط،و اتهم بالزندقة (1).

2-لو صحت هذه الروایة،و صح أن علیا«علیه السلام»و من معه صدقوه فیما قاله،فإن عدم نصرتهم التامة له.بل أن بعضهم کان من أشد الناس علیه،و لا سیما طلحة الذی منعه الماء.یدل علی أن حدیث رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فیه کان مشروطا بعدم تغییره و تبدیله..أی أنه«صلی اللّه علیه و آله»أخبر-لو صح أنه أخبر-عن أن عمله هذا یقتضی دخوله الجنة..إلا إذا وجد المانع.

و فی بعض النصوص:أن الصحابة صرحوا بوجود هذا المانع،فقد أجابوا عثمان علی مناشدته:أما ما ذکرت من قدمک و سبقک مع رسول اللّه

2)

-ص 306 و الغدیر ج 9 ص 334 عنه،و المجموع للنووی ج 15 ص 330 و نیل الأوطار ج 6 ص 131 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 131 و سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 227.

ص :278


1- 1) الغدیر ج 9 ص 334 و ج 5 ص 233 و ج 10 ص 141 و الوضاعون و أحادیثهم ص 191 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 510 و راجع:کتاب الضعفاء و المتروکین ص 187 و ضعفاء العقیلی ج 2 ص 175 و الجرح و التعدیل ج 4 ص 278 و کتاب المجروحین ج 1 ص 345 و الکامل لابن عدی ج 3 ص 435 و کتاب الضعفاء ص 91.

«صلی اللّه علیه و آله»صحیح..ولکنک بدلت بعد ذلک،و أحدثت ما قد علمت (1).

و رووا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال لأصحابه:من قال:اللّه أکبر مرة غرس اللّه له بها شجرة فی الجنة..

فقال رجل من قریش:إن شجرنا فی الجنة لکثیر.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:نعم،و لکن إیاکم أن ترسلوا علیها نیرانا فتحرقوها (2).

3-لو صحت هذه المناشدة،و کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أخبر أن عثمان فی الجنة،فلماذا لم یذهب عثمان إلی مکة حین عرضوا ذلک علیه، و قال:إنه یخشی أن یکون هو الرجل الذی قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :279


1- 1) الغدیر ج 9 ص 204 و 205 و 334 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 425 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 172.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 8 ص 187 و ج 90 ص 168 و الأمالی للصدوق ص 392 و(ط مؤسسة البعثة)ص 705 و ثواب الأعمال(منشورات الشریف الرضی) ص 11 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 7 ص 187 و(ط دار الإسلامیة)ج 4 ص 1206 و عدة الداعی لابن فهد الحلی ص 248 و جامع أحادیث الشیعة ج 15 ص 404 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 429 و الصافی ج 5 ص 30 و ج 6 ص 484 و نور الثقلین ج 5 ص 45.

و آله»عنه:یلحد بمکة رجل علیه نصف عذاب أهل الأرض (1).

4-و عن تجهیز جیش العسرة نقول:

إذا أسقطت الروایة بما قدمناه،فهی ساقطة بالنسبة لهذه الفقرة أیضا، و قد ذکرنا دلائل کثیرة علی عدم صحة هذه الدعوی أیضا فی کتابنا:

الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»فی الجزء التاسع و العشرین،فصل تجهیز جیش العسرة..و لو لا أن الکلام یطول لنقلنا ما ذکرناه هناک أیضا.ولکننا نؤثر إحالة القارئ إلی ذلک الکتاب،فراجع.

5-بالنسبة لحفر بئر رومة نقول:

ذکروا فی جملة فضائل عثمان:أنه لما قدم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» المدینة،و لیس بها ماء یستعذب غیر بئر رومة،قال:من یشتری بئر رومة من خالص ماله؛فیجعل فیها دلوه مع دلاء المسلمین،بخیر له منها فی الجنة؟!

فاشتراها عثمان من صلب ماله،و جعل دلوه فیها مع دلاء المسلمین، ثم لما حصر عثمان منعوه من الشرب منها،حتی شرب ماء البحر.

و للروایات نصوص مختلفة جدا کما سنری،و سنشیر إلی بعض مصادرها فیما یأتی.

ص :280


1- 1) راجع:الغدیر ج 9 ص 152 و ج 10 ص 110 و 125 و راجع:بغیة الباحث ص 293 و 294 و تاریخ بغداد ج 14 ص 274 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 382 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 41 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 58.

و نحن نشک فی صحتها،استنادا إلی ما یلی:

أولا:تناقض نصوصها الشدید جدا،حتی إنک لا تجد نصا إلا و یوجد ما ینافیه و یناقضه،و نذکر علی سبیل المثال:

أنهم یروون:أن عثمان ناشد الصحابة بقضیة بئر رومة،و ذلک حین الثورة علیه (1).

فروایة تقول:إنه اطلع علیهم من داره و هو محصور فناشدهم (2).

ص :281


1- 1) راجع:تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 153 و ج 4 ص 1195 و الغدیر ج 9 ص 339 و سنن الترمذی ج 5 ص 288 و المستدرک للحاکم ج 1 ص 419 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 167 و صحیح ابن خزیمة ج 4 ص 121 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 2 ص 39 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 348 و سنن الدارقطنی ج 4 ص 123 و 124 و موارد الظمآن ج 7 ص 120 و کنز العمال ج 13 ص 73 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 334 و 339 و مسند أحمد ج 1 ص 59 و أسد الغابة ج 3 ص 380.
2- 2) راجع:تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1195 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 348 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 167 و فتح الباری ج 5 ص 305 و صحیح ابن خزیمة ج 4 ص 121 و سنن الدارقطنی ج 4 ص 123 و 124 و موارد الظمآن ج 7 ص 120 و کنز العمال ج 13 ص 73 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 260 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 334 و 339 و مسند أحمد ج 1 ص 59 و سنن النسائی ج 6 ص 236 و السنن الکبری للنسائی ج 4 ص 97 و البدایة و النهایة ج 7 ص 201.

و أخری تقول:ناشدهم فی المسجد (1).

و روایة تقول:إنه اشتری نصفها بمائة بکرة،و النصف الآخر بشیء یسیر (2).

و أخری تقول:إنه اشتراها بأربعین ألفا (3).(و لا ندری لماذا هذه الأثمان الباهظة،خصوصا فی تلک الفترة)؟!

و ثالثة:بخمس و ثلاثین (4).

ص :282


1- 1) راجع:تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 152 و ج 3 ص 1113 و سنن النسائی ج 6 ص 47 و 234 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 579 و السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 31 و 96 و سنن الدارقطنی ج 4 ص 121 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 69.
2- 2) راجع:معجم البلدان ج 1 ص 299.
3- 3) راجع:الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 40 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 57 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 153.
4- 4) راجع:کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 35 و المجموع للنووی ج 15 ص 330 و نیل الأوطار ج 6 ص 131 و مجمع الزوائد ج 3 ص 129 و فتح الباری ج 5 ص 305 و عمدة القاری ج 14 ص 72 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 135 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 42 و نصب الرایة ج 4 ص 408 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 71 و أسد الغابة ج 2 ص 190 و الإصابة ج 2 ص 448 و معجم البلدان ج 1 ص 300 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 471 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 280.

و رابعة:إنه اشتری نصفها باثنی عشر ألف درهم،و النصف الآخر بثمانیة آلاف (1).

و خامسة:إنه اشتراها بعشرین ألفا (2).

و سادسة:بخمسة و عشرین ألفا (3).

و روایة تقول:إن هذه البئر کانت لیهودی لا یسقی أحدا منها قطرة إلا بثمن (4).

ص :283


1- 1) راجع:الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1040 و تهذیب الکمال ج 19 ص 450 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 4 ص 22 و الوافی بالوفیات ج 20 ص 29 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 268 و المعارف لابن قتیبة ص 192 و المغنی لابن قدامة ج 4 ص 201.
2- 2) راجع:سنن الدارقطنی ج 4 ص 121 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 20 و معجم ما استعجم ج 2 ص 685 و عمدة القاری ج 14 ص 72 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 131.
3- 3) راجع:سنن الدارقطنی ج 4 ص 121.
4- 4) راجع:الإصابة ج 2 ص 449 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 153 و الامامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 40 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 57 و راجع: المغنی لابن قدامة ج 4 ص 201 و نیل الأوطار ج 5 ص 241 و تحفة الأحوذی ج 4 ص 409.

و أخری:إنها کانت لرجل من مزینة (1).

و ثالثة:لرجل من بنی غفار (2).

و روایة تقول:إنه اشتری البئر (3).

ص :284


1- 1) راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 ص 506 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 72 و إمتاع الأسماع ج 7 ص 350 و سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 227 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 153 و وفاء الوفاء ج 3 ص 967.
2- 2) راجع:نیل الأوطار ج 6 ص 131 و فتح الباری ج 5 ص 305 و ج 9 ص 491 و عمدة القاری ج 14 ص 72 و ج 21 ص 69 و کنز العمال ج 13 ص 36 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 71 و نصب الرایة ج 4 ص 408 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 41 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 135 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 2 ص 145 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 471 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 280 و أسد الغابة ج 2 ص 190 و الإصابة ج 2 ص 448 و معجم البلدان ج 1 ص 299 و المجموع للنووی ج 15 ص 330 و مجمع الزوائد ج 3 ص 129.
3- 3) راجع:معجم البلدان ج 1 ص 299 و 300 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی) ج 1 ص 40 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 57 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 153 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 35 و المجموع للنووی ج 15 ص 330 و نیل الأوطار ج 5 ص 241 و ج 6 ص 131 و مجمع الزوائد ج 3 ص 129 و فتح الباری ج 5 ص 305 و عمدة القاری ج 14 ص 72 و تحفة-

و أخری تقول:إنه حفرها (1).

و الجمع:بأنه اشتراها،ثم احتاجت إلی الحفر (2)لا یصح،لأنهم یقولون:إن عثمان قال ذلک حین المناشدة،و المناشدة کانت واحدة و لم تتکرر.و المهم هو شراؤها.فالمناشدة به أنسب.

و روایة تقول:إنها کانت عینا (3).(أی فیها نبع و سیلان علی وجه الأرض).

3)

-الأحوذی ج 4 ص 409 و ج 10 ص 135 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 42 و نصب الرایة ج 4 ص 408 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 71 و أسد الغابة ج 2 ص 190 و الإصابة ج 2 ص 448 و 449 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 471 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 280 و الإستیعاب(ط دار الجیل) ج 3 ص 1040 و تهذیب الکمال ج 19 ص 450 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 4 ص 22 و الوافی بالوفیات ج 20 ص 29 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 268 و المعارف لابن قتیبة ص 192 و المغنی لابن قدامة ج 4 ص 201.

ص :285


1- 1) راجع:الغدیر ج 9 ص 153 و 334 و 340 و صحیح البخاری(ط دار الفکر) ج 3 ص 198 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 167 و فتح الباری ج 5 ص 305 و عمدة القاری ج 14 ص 72 و ج 16 ص 201 و سنن الدارقطنی ج 4 ص 125 و الأذکار النوویة ص 279 و تغلیق التعلیق ج 3 ص 428 و سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 227.
2- 2) هذا الجمع ذکره السمهودی فی وفاء الوفاء ج 3 ص 970.
3- 3) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 231 و ج 11 ص 280 و عمدة القاری-

و أخری تقول:کانت بئرا (1).

3)

-ج 14 ص 72 و الإصابة ج 2 ص 448 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 471 و المجموع للنووی ج 15 ص 330 و نیل الأوطار ج 6 ص 131 و مجمع الزوائد ج 3 ص 129 و فتح الباری ج 5 ص 305 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 135 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 41 و نصب الرایة ج 4 ص 408 و کنز العمال ج 13 ص 35 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 71 و أسد الغابة ج 2 ص 190 و معجم البلدان ج 1 ص 300.

ص :286


1- 1) راجع:المغنی لابن قدامة ج 4 ص 201 و ج 6 ص 193 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 4 ص 22 و ج 6 ص 195 و کشاف القناع ج 4 ص 302 و المحلی لابن حزم ج 9 ص 180 و سبل السلام ج 3 ص 13 و نیل الأوطار ج 5 ص 241 و ج 6 ص 128 و 131 و بحار الأنوار ج 33 ص 55 و الغدیر ج 9 ص 95 و 332 و 337 و 338 و 340 و مسند أحمد ج 1 ص 70 و 75 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 3 ص 74 و ج 4 ص 302 و سنن الترمذی ج 5 ص 290 و سنن النسائی ج 6 ص 47 و 234 و 235 و السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 31 و ج 4 ص 96 و 97 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 167 و 168 و شرح مسلم للنووی ج 16 ص 17 و فتح الباری ج 5 ص 22 و 40 و 307 و ج 7 ص 43 و ج 9 ص 491 و عمدة القاری ج 12 ص 190 و ج 14 ص 72 و ج 16 ص 201 و 217 و تحفة الأحوذی ج 4 ص 409 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 487 و ج 8 ص 713 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 580 و صحیح ابن خزیمة ج 4-

و روایة تقول:إنه اشتراها عند مقدم النبی«صلی اللّه علیه و آله» و المهاجرین المدینة (1).

1)

-ص 120 و 122 و سنن الدارقطنی ج 4 ص 121-125 و الإستیعاب ج 3 ص 1039 و 1043 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 154 و الأذکار النوویة ص 279 و موارد الظمآن ج 7 ص 131 و تغلیق التعلیق ج 3 ص 314 و ج 4 ص 66 و کنز العمال ج 13 ص 30 و 54 و 70 و 74 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 10 ص 3430 و تفسیر السمرقندی ج 1 ص 201.

ص :287


1- 1) راجع:المجموع للنووی ج 15 ص 330 و نیل الأوطار ج 6 ص 127 و أسد الغابة ج 2 ص 190 و کشاف القناع ج 4 ص 302 و الغدیر ج 9 ص 332 و مسند أحمد ج 1 ص 75 و سنن الترمذی ج 5 ص 290 و سنن النسائی ج 6 ص 235 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 168 و مجمع الزوائد ج 3 ص 129 و فتح الباری ج 5 ص 22 و 305 و 307 و عمدة القاری ج 14 ص 72 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 135 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 580 و السنن الکبری للنسائی ج 4 ص 97 و صحیح ابن خزیمة ج 4 ص 122 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 41 و سنن الدارقطنی ج 4 ص 121 و 122 و نصب الرایة ج 4 ص 408 و تغلیق التعلیق ج 3 ص 314 و کنز العمال ج 13 ص 35 و 74 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 71 و 335 و الإصابة ج 2 ص 448 و معجم البلدان ج 1 ص 299 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 444 و 471 و البدایة و النهایة ج 7 ص 200 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 280 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 268.

و أخری تقول:إنه اشتراها و هو خلیفة (1).

و روایة تقول:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»طلب منه ذلک (2).

و أخری تقول:إنه«صلی اللّه علیه و آله»ناشد المسلمین من یشتریها منهم (3).

و ثالثة تقول:إن غفاریا أبی بیعها للنبی بعین فی الجنة!!فبلغ ذلک عثمان فاشتراها منه بخمسة و ثلاثین ألفا (4).

ص :288


1- 1) راجع:تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 153 و وفاء الوفاء ج 3 ص 967 عنه. و روی ذلک الزبیر بن بکار أیضا.
2- 2) راجع:المغنی لابن قدامة ج 4 ص 201 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 4 ص 22.
3- 3) راجع:الغدیر ج 9 ص 332 و مسند أحمد ج 1 ص 75 و صحیح البخاری ج 3 ص 74 و 198 و ج 4 ص 202 و سنن الترمذی ج 5 ص 290 و سنن النسائی ج 6 ص 47 و 233 و 234 و 235 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 167 و 168 و فتح الباری ج 5 ص 22 و 307 و عمدة القاری ج 12 ص 190 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 487 و 713 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 580 و السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 31 و ج 4 ص 96 و 97 و 98 و صحیح ابن خزیمة ج 4 ص 120 و 122 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 362 و سنن الدارقطنی ج 4 ص 121 و کنز العمال ج 13 ص 54.
4- 4) راجع:نیل الأوطار ج 6 ص 131 و مجمع الزوائد ج 3 ص 129 و فتح الباری ج 5 ص 305 و عمدة القاری ج 14 ص 72 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 2 ص 41-

وثمة تناقضات کثیرة أخری لا مجال لذکرها؛فمن أراد المزید فلیراجع و لیقارن.

ثانیا:ما ورد فی الروایة-کما عند النسائی و أحمد و الترمذی-من أنه «صلی اللّه علیه و آله»قدم المدینة و لیس بها ماء یستعذب،لا یصح بوجه، فقد کان فی المدینة آبار کثیرة عذبة،و قد استمر النبی«صلی اللّه علیه و آله» علی الإستقاء و الشرب منها إلی آخر حیاته،و منها:بئر السقیا،و بئر بضاعة، و بئر جاسوم،و بئر دار أنس التی تفل فیها النبی«صلی اللّه علیه و آله»فلم یکن فی المدینة بئر أعذب منها (1)،و بئر البویریة،و بئر الحفیر،و بئر أریس، و بئر الهجیر،و غیر ذلک من آبار لا مجال لذکرها (2).

ثالثا:لو صح حدیث بئر رومة؛فلا بد من الإجابة علی التساؤلات فی

4)

-و نصب الرایة ج 4 ص 408 و کنز العمال ج 13 ص 35 و المجموع للنووی ج 15 ص 330 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 135 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 71 و أسد الغابة ج 2 ص 190 و الإصابة ج 2 ص 448 و معجم البلدان ج 1 ص 299 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 471 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 280.

ص :289


1- 1) راجع:وفاء الوفاء للسمهودی ج 3 ص 972 و 956 و 958 و 959 و 951 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 140 و سبل الهدی و الرشاد ج 7 ص 223.
2- 2) راجع:تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 169 و وفاء الوفاء للسمهودی،فصل آبار المدینة.

المجالات التالیة:

ألف:إنه إذا کان عثمان قدم حدیثا من الحبشة،و لم یکن له مال؛فمن أین جاء بالأربعین،أو الخمسة و الثلاثین،أو العشرین ألفا من الدراهم،أو المئة بکرة؟!و متی و کیف اکتسب هذا المال؟!.

ب:لماذا لا یعین المسلمین فی حرب بدر بشیء من تلک المبالغ الهائلة من الدراهم؟أو بشیء من تلک البکرات التی أخرج منها مئة من صلب ماله،حسبما تنص علیه الروایة؟!.مع أن المسلمین کانوا فی بدر بأمس الحاجة إلی أقل القلیل من ذلک،و کان الإثنان و الثلاثة منهم یعتقبون البعیر الواحد،و مع أنه لم یکن معهم إلا فرس واحد،و إلا ستة أدرع و ثمانیة سیوف،و الباقون یقاتلون بالعصی و جرید النخل (1).

أو لماذا لا یطعم المسلمین المهاجرین،و یسد حاجاتهم،و یکفیهم معونة الأنصار؟!

و لماذا لا یعین النبی نفسه بشیء من ماله،و قد کان یعانی أشد

ص :290


1- 1) راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 187 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 162 و بحار الأنوار ج 19 ص 206 و 323 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 300 و مجمع البیان ج 2 ص 214 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 247 و(ط دار إحیاء التراث)المجلد الأول ص 415 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 371 و تفسیر المیزان ج 3 ص 93 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 21 و تفسیر البغوی ج 1 ص 283 و تفسیر أبی السعود ج 2 ص 13 و تفسیر الآلوسی ج 3 ص 96.

الصعوبات،و لم یتسع الحال علیه و علیهم إلا بعد سنوات من الهجرة؟!

ج:و تقول روایات المناشدة:إنهم قد منعوه من الشرب من تلک البئر، حتی اضطر إلی الشرب من ماء البحر.

و هذا عجیب حقا!!فإنه إذا کان یستطیع الحصول علی الماء،فلماذا لا یشرب من غیرها من العیون العذبة التی کانت فی المدینة و التی تعد بالعشرات؟!أو من العیون التی کانت بین المدینة إلی البحر؟!

کما أن من کان یمنعه من شرب الماء،لم یکن لیسمح بدخول أی ماء کان إلیه،و من أی مصدر کان.

و یقولون:إن عمارا أراد أن یدخل إلیه روایا ماء؛فمنعه طلحة (1)و لم یستطع الحصول علی الماء إلا من قبل علی الذی أرسل إلیه الماء مع أولاده، و عرضهم للأخطار الجسیمة،کما هو معلوم.

و هل یمکن أن نصدق أنه شرب من ماء البحر حقا؛مع أن البحر یبعد مسافات کبیرة جدا عن المدینة،أم أن ذلک کنایة عن شربه للمیاه غیر العذبة و المالحة؟!

د:إذا کان عثمان قد بذل هذا المال حقا،فلماذا لم تنزل فیه و لو آیة واحدة تمدح فعله،و تثنی علیه؟!

و کیف استحق علی أن تنزل فیه آیات حینما تصدق بثلاثة أقراص من شعیر،و حینما تصدق بخاتمه،و حینما تصدق بأربعة دراهم،و حین قضیة

ص :291


1- 1) تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 154 و وفاء الوفاء ج 3 ص 945.

النجوی؟!

و هذا عثمان یبذل عشرات الآلاف،و مئة بکرة من الإبل،و لا یذکره اللّه بشیء،و لا یشیر له بکلمة و لا بحرف؟!

و بعد..لماذا امتنع عثمان-کغیره-عن التصدق بدرهم فی آیة النجوی، حتی نزل القرآن یلوم الصحابة و هو معهم علی إشفاقهم:أن یقدموا بین یدی نجواهم صدقة؟!!.

بئر أریس

و أخیرا:فلسنا ندری لماذا اختصت بئر رومة بهذا التعظیم و التبجیل، دون بئر أریس،مع أنها أیضا-کما یدّعون!!-قد اشتراها عثمان؛و قد اشتراها أیضا من یهودی،و کذلک هو قد تصدق بها!! (1).

بارک اللّه فی آبار عثمان،و لیمت الیهود بغیظهم،فإنهم یملکون الآبار، و یشتریها منهم عثمان،و یتصدق بها،و ینال الأوسمة،و یحصل علی الفضائل و الکرامات!!.

حقیقة القضیة

و بعد..فإن کان للقضیة أصل،فلعله ما رواه ابن شبة:«عن عدی بن ثابت،قال:أصاب رجل من مزینة بئرا یقال لها:رومة؛فذکرت لعثمان بن

ص :292


1- 1) البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 214 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 187 و وفاء الوفاء ج 3 ص 945 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 442.

عفان،و هو خلیفة،فابتاعها بثلاثین ألفا من مال المسلمین،و تصدق بها علیهم» (1).

و قد ضعف السمهودی هذه الروایة:بأن فی سندها متروکا،و رواها الزبیر بن بکار فی عتیقه،و ردها بقوله:و لیس هذا بشیء،و ثبت عندنا:أن عثمان اشتراها بماله،و تصدق بها علی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

و نقول نحن:

لقد ثبت عدم صحة تلک الروایات التی أشار إلیها الزبیر بن بکار بأی وجه،و لا سیما مع تناقضها،و مع ما تقدم من الإیراد علیها و وجوه الإشکال فیها،مما لا دافع له.

هذا،عدا ما فی أسانیدها من نقاش کبیر و کثیر،فوجود المتروک فی سند هذه الروایة لا یضر،و لا یعنی أنها مکذوبة،ما دامت منسجمة مع الواقع التاریخی،و مع الظروف التی کانت قائمة آنذاک.

و ما دام لا یمکن أن یصح غیرها،فالظاهر:أنها حرفت و حورت لیمکن الاستفادة منها فی إثبات فضیلة لعثمان،لا یمکن أن تثبت له بدون هذا التحویر و التزویر.

ولکننا لم نفهم قوله:«ابتاعها بثلاثین ألفا من مال المسلمین،و تصدق

ص :293


1- 1) تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 153 و وفاء الوفاء ج 3 ص 967 عنه،و روی ذلک الزبیر بن بکار أیضا.
2- 2) وفاء الوفاء ج 3 ص 967.

بها علیهم»؛فإنها إذا کانت من مالهم،فما معنی الصدقة بها علیهم؟

إلا أن یقال:إن عثمان و الهیئة الحاکمة کانوا یرون أنهم یملکون بیوت الأموال حقا،فلا بأس إذن بأن یشتریها من مال المسلمین،ثم یتصدق بها علییهم!!و قد ذکرنا بعض الشواهد و الدلائل علی نظرتهم هذه حین الحدیث عما جری لأبی ذر«رحمه اللّه»فی مورد آخر،فراجع.

و أخیرا..فقد ذکرنا فی ضمن هذه الفصول:أن علیا«علیه السلام» طلب من الذین منعوا الماء عن عثمان أن یسمحوا له بالشرب من بئره، و ذلک یشیر إلی أنها لم تکن للمسلمین،و إنما هی من أملاک عثمان.

إلا إن فرض أن إضافته إلیه کانت لأدنی ملابسة،کإضافة البیوت لأزواج النبی«صلی اللّه علیه و آله»مع أنها لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

بئر رومة..حدیث خرافة

و قد یقال:إن قوله«علیه السلام»:«دع الرجل،فلیشرب من مائه، و من بئره»یدل علی أن عثمان لم یجعل بئر رومة وقفا علی المسلمین،بل اشتراها لنفسه،و بقیت ملکا له إلی حین موته..

و یجاب أولا:بأن الإضافة قد تکون لأدنی ملابسة،کإضافة البیوت إلی الأزواج،مع أنها ملک للنبی«صلی اللّه علیه و آله»فی آیة: وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ (1).

ص :294


1- 1) الآیة 33 من سورة الأحزاب.

و قد قلنا:إن عثمان قد اشتری البئر من أموال المسلمین،فنسبت إلیه.

و إن کنا لا نمنع من أن یکون قد اشتراها بأموال بیت المال،ثم سمح لأقاربه بالإستفادة منها،فظنّ بعض الناس أنه أطلقها للناس..

و لربما تکون قد بقیت فی ملکه إلی أن قتل،فاستباحها المسلمون بعد قتله،إما لأنهم یرون أنه اشتراها من بیت مال المسلمین،لا من أمواله الشخصیة،و إما لأن ورثته لم یمنعوا الناس عنها للظروف القاهرة التی هیمنت علی الواقع العام آنئذ.

و هکذا،فإنه«علیه السلام»قد أشار إلی بطلان حدیث وقف عثمان بئر رومة بصورة عابرة،و من دون اکتراث..

ص :295

ص :296

الباب السابع عشر علی علیه السّلام و قتل عثمان

اشارة

الفصل الأول:هل دافع الحسنان علیهما السّلام عن عثمان..

الفصل الثانی:العتاب و الإستعتاب ل(حمال الخطایا)..

الفصل الثالث:علی علیه السّلام و قتل و دفن عثمان..

ص :297

ص :298

الفصل الأول
اشارة

هل دافع الحسنان علیهما السّلام عن عثمان؟!

ص :299

ص :300

علی علیه السّلام یعرض نصره علی عثمان

و لا نستطیع القبول بالحدیث القائل:إن علیا«علیه السلام»أرسل ولده الحسن«علیه السلام»إلی عثمان یقول:أفتحب أن أنصرک؟!

و ذلک لما یلی:

أولا:إن علیا«علیه السلام»إن کان یری عثمان مظلوما،فیجب علیه نصر المظلوم،و دفع الناس عن ارتکاب مثل هذا المنکر العظیم فی حقه، و هو قتل النفس المحترمة و البریئة،و لا یحتاج ذلک إلی سؤاله.

و إن کان عثمان مستحقا للقتل،فکیف یعرض علیه النصر.و کیف یشارک فی منع إجراء حکم اللّه تعالی فیه..

و إن کان یراه مستحقا للقتل،و لکن لا بهذا النحو و لا بأیدی الناس الذین لم یأذن لهم الشارع بإجراء الحدود و الأحکام..فعلیه أن ینهاهم عن المخالفة من دون أن ینصر ذلک الذی یراه مستحقا للعقوبة.و من دون أن یساعده علی البقاء حاکما و متسلطا علی الناس..

فلا معنی لإرسال هذه الرسالة علی جمیع التقادیر،إلا إن کان یرید أن یبین لأسامة و لغیره ما یقطع به عذر الذین یتهمونه بالأمر بقتل عثمان..

ثانیا:إذا أخذنا بهذا الإحتمال الأخیر،فیرد سؤال:کیف سیکون

ص :301

موقفه«علیه السلام»لو أن عثمان طلب منه النصر بالفعل؟!

و نجیب:

بأن من الجائز أنه«علیه السلام»بعد أن تأتیه موافقة عثمان علی نصره سوف یأخذ العهود و المواثیق علی عثمان.کما فعل فی السابق بالتراجع عن المخالفة،و بالتصدی لعماله.لأنه«علیه السلام»یعلم أن الناس لن یرضوا بالتخلی عن مطالبهم،و أن الأمور ستنتهی إلی وقوع ضحایا،فلم یکن یری «علیه السلام»جواز المشارکة فی قتلهم دفاعا عمن یرید أن یمسک بالحکم، و یعود إلی ممارساته التی لا یقرها الشرع،و لا یرضاها أحد من الناس..

و یرید أن یبقی عماله علی حالهم،و لا یغیروا من سیاساتهم شیئا.

و لعل عثمان أدرک أن علیا«علیه السلام»إذا عاد إلی التدخل،فإنه سیشترط علیه أمورا صعبة لا یرید الالتزام بها..و کان لا یزال یأمل بأن تأتیه العساکر من الشام،و العراق،و سائر البلاد..لنصرته فرفض طلب علی«علیه السلام»..و عاجله محاصروه،بعد أن بلغهم طلبه النصر من عماله،و أجهزوا علیه..

ثالثا:إذا کان عثمان رفض نصرة علی«علیه السلام»،و رجع الإمام الحسن إلی أبیه و أخبره بذلک،فلا معنی لقولهم:إنه لما اقتحم الناس الدار «التفت عثمان إلی الحسن بن علی«علیه السلام»،و هو جالس عنده،فقال:

سألتک باللّه یا ابن الأخ إلا ما خرجت،فإنی أعلم ما فی قلب أبیک من الشفقة علیک الخ..».

رابعا:و یدل علی أن عثمان قد رفض نصرة علی«علیه السلام»خوفا

ص :302

من شروطه:أنه هو الذی کان قد طلب منه النصرة،و أرسل إلیه بقول الممزق:

فإن کنت مأکولا فکن خیر آکل

و إلا فأدرکنی و لما أمزق

و حینئذ أخذ«علیه السلام»الشروط التی تاب منها،ثم رجع و عوده و عن توبته.

و بعد،فإننا إذا جمعنا أطراف ما ذکرناه فالنتیجة هی أنه لا صحة لقولهم:إنه«علیه السلام»عرض علی عثمان أن ینصره،فأبی عثمان ذلک طلبا للثواب الإلهی.

الحسنان علیهما السّلام یدافعان عن عثمان

و حین حوصر عثمان بعث علی«علیه السلام»ولدیه الحسن و الحسین «علیهما السلام»،و محمد بن الحنفیة و أولاد جعفر شاکین بالسلاح لیعینوه.

فطلبهم عثمان،و أنشدهم باللّه أن یرجعوا،و قال لهم:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»عهد إلیّ إنی أدخل الجنة علی بلوی أصیبها.و أنا أصبر و أحتسب،فارجعوا.

و روی فی الصحاح،عن أبی سهلة قال:قال لی عثمان یوم الدار:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد عهد إلیّ عهدا،و أنا صابر علیه.

فکیف یقال:إن الصحابة أسلموه إلی من أجلب علیه من أهل الأمصار،و لم یدفعوا عنه؟!

و قد ثبت:أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»أعانه بأولاده و أفلاذ کبده.

ص :303

و هذا مما اتفق علیه الرواة.کذا ذکر ابن روزبهان (1).

و زادوا علی ذلک:أن طلحة و الزبیر بعثا بولدیهما أیضا..

و قالوا:لما قتل عثمان جاء علی«علیه السلام»کالواله الحزین.

و إن الإمام الحسن«علیه السلام»جرح،و خضب بالدماء علی باب عثمان، من جراء رمی الناس عثمان بالسهام،ثم تسوّر الثائرون الدار علیه،و قتلوه.

و جاء الإمام علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،کالواله الحزین،فلطم الحسن،و ضرب صدر الحسین«علیهما السلام»،و شتم آخرین،منکرا علیهم أن یقتل عثمان،و هم علی الباب (2).

ص :304


1- 1) إبطال نهج الباطل لابن روزبهان(مطبوع ضمن دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 188 و إحقاق الحق(الأصل)ص 57.
2- 2) راجع:الحیاة السیاسیة للإمام للحسن«علیه السلام»(الطبعة الأولی)ص 114 عن المصادر التالیة:الصواعق المحرقة ص 115 و 116 و مروج الذهب ج 2 ص 344 و 345 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 44 و 43 و أنساب الأشراف ج 5 ص 70 و 69 و 74 و 80 و 93 و 95 و البدء و التاریخ ج 5 ص 206 و تاریخ مختصر الدول ص 105 و سیرة الأئمة الإثنی عشر ج 1 ص 527 و 540 عن ابن کثیر،و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 418 و 419 و العقد الفرید ج 4 ص 290 و 291 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 193 عن بعض من تقدم و عن:ابن الأثیر، و ابن عبد البر،و الفخری فی الأداب السلطانیة ص 98 و فیه:أن الحسن قاتل قتالا شدیدا،حتی کان یستکفه،و هو یقاتل عنه،و یبذل نفسه دونه.

و نقول:

أولا:لو صح ذلک لم یکن لمعاویة و أشباهه أن یتهموا علیا«علیه السلام»یقتل عثمان،لأنهم لن یجدوا أحدا یصدقهم فی ذلک.

ثانیا:إن موقف علی«علیه السلام»من عثمان کان سلبیا،و کان یقول:

إن قتل عثمان لم یسره و لم یسؤه،و غیر ذلک مما قدمناه.کما أن عثمان لم یزل یشتکی من علی«علیه السلام»،و یتهمه بأنه هو السبب فی کثیر مما یجری له..کما أظهرته نصوص کثیرة جدا ذکرنا شطرا کبیرا منها فی هذا الکتاب.

یضاف إلی ذلک:أنه قد تجرأ مرات کثیرة علی مقام أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و قال له-أکثر من مرة-:بفیک التراب یا علی.

فأجابه علی«علیه السلام»بقوله:بل بفیک التراب یا عثمان..

و هدده أیضا بالإبعاد و النفی،فأخبره«علیه السلام»:بأنه لیس بقادر علی ذلک،و قال له:رم ذلک إن شئت (1).

ثالثا:استغل طلحة و الزبیر،و عائشة،و معاویة و سواهم هذا الموقف الناصح لعثمان،و الساعی إلی حمله علی إصلاح الأمور،فوجهوا التهم إلیه، مع أنهم کانوا أشد المحرضین،و أقوی المشارکین للناس فیه،أما علی«علیه

ص :305


1- 1) راجع:کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 379 و الغدیر ج 9 ص 19 عن أنساب الأشراف ج 5 ص 54 و(ط أخری)ج 6 ص 169 و نهج السعادة ج 1 ص 161 و عن بهج الصباغة ج 4 ص 653 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 367.

السلام»فلم یکن یرید لعثمان أن یقتل علی هذا النحو،ولکنه لم یکن یری أیضا:أن الإعتراضات علی عثمان کانت باطلة.بل کان یجاهر بمؤاخذاته له،و یدعوه إلی التراجع عنها.و قد وعده عثمان بذلک أکثر من مرة،ثم یخلف بوعده..

و هذا التوافق فی المؤاخذات بین علی«علیه السلام»،و بین الثائرین قد استغله سعد بن أبی وقاص،الذی کان هو الآخر من المحرضین علی عثمان، و کان یتربص به الدوائر علی أمل أن یصل إلی شیء-استغله-لاتهامه«علیه السلام»بما هو بریء منه،فقد سئل سعد عمن قتل عثمان،فقال:قتله سیف سلته عائشة،و شحذه طلحة،و سمه علی.

قال السائل:قلت:فما حال الزبیر؟!

قال:أشار بیده،و صمت بلسانه (1).

و کان سعد یهدف بکلامه هذا إلی التحریض علی علی«علیه السلام».

و کان سعد یحسد علیا«علیه السلام»و یخافه فی آن واحد،لما یعرفه عنه من إیمان و یقین،و صلابة فی الدین.

و عن علی«علیه السلام»:من کان سائلا عن دم عثمان،فإن اللّه قتله،

ص :306


1- 1) الغدیر ج 9 ص 83 و 230 و ج 10 ص 128 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1174 و العقد الفرید ج 3 ص 84 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 192 و عن علی بن أبی طالب بقیة النبوة لعبد الکریم الخطیب ص 253.

و أنا معه (1).

و نقول:

أولا:ما ذکر فی الروایة المتقدمة من أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أمر عثمان بالصبر علی ما ینزل به،لا تؤیده الشواهد و الأدلة التی بین أیدینا، فلاحظ ما یلی:

ألف:إن ذلک لو صح لبلغ الصحابة،و لاحتج به بعضهم علی بعض، و لبلغتنا الأجوبة و المبررات التی تذرعوا بها..

بل کان المتوقع هو أن یحذر النبی«صلی اللّه علیه و آله»الصحابة من ارتکاب هذا الأمر فی حق عثمان.و کان علی عثمان أن یذکرهم به،ولکنه لم یفعل،فإنهم یقولون:إن عثمان قد ناشد الصحابة،و ذکر عدة أمور اعترفوا له بها،و لیس ذلک من بینها..و إن کانت لنا مؤاخذات کثیرة علی تلک المناشدات المدعاة..

ب:إن عثمان لم یصبر،بل کتب إلی معاویة،و ابن عامر،و یزید بن

ص :307


1- 1) المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 685 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 308 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 294 و کنز العمال ج 13 ص 97 عن ابن أبی شیبة،و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 192 و العمدة لابن البطریق ص 339 و بحار الأنوار ج 31 ص 165 و 308 و تأویل مختلف الحدیث ص 40 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1268 و صحیح ابن حبان ج 2 ص 336 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 66.

أسد،و أهل الشام یستنفرهم لحرب أهل المدینة،و قال:إنهم کفروا،و نزعوا یدهم من الطاعة،و نکثوا البیعة (1)..

و حین کتب أهل المدینة إلیه یدعونه إلی التوبة أو القتل شاور نصحاءه و أهل بیته،فأشاروا علیه بمطاولتهم حتی یأتیه المدد..

إلی أن یقول النص:فجعل یتأهب،و یستعد بالسلاح،و قد کان اتخذ جندا عظیما من رقیق الخمس،فلما مضت الأیام الثلاثة ثار به الناس (2)،إذ کان عثمان قد مر بالقرب منهم..

رابعا:ما زعمته الروایات من أن علیا«علیه السلام»قد ضرب و لطم ولدیه،لا یصح،إذ کیف یضرب علی«علیه السلام»صدر الحسین«علیه السلام»،و یلطم الحسن«علیه السلام»،و هما لم یقترفا ذنبا؟!و لا ارتکبا جرما؟!

خامسا:لنفترض أن أحدا اخبره بأنهما قد قصرا فی المهمة الموکلة إلیهما،

ص :308


1- 1) دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 194 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی) ج 7 ص 202 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 1 ص 148 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 151 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 170 و أعیان الشیعة ج 1 ص 443.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 404 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 171 و الغدیر ج 9 ص 176 و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 194 عن الطبری و الواقدی و غیرهما..

فکیف یضربهما قبل أن یسألهما عن ذلک،و یسمع دفاعهما،و دفعهما للتهمة الموجهة إلیهما؟!

سادسا:کیف یصدق«علیه السلام»أنهما خالفا أمره،أو قصرا فی أداء المهمة،و الحال أن القرآن یعلن طهارتهما و عصمتهما.و هو«علیه السلام» أبوهما و أعرف الناس بهما،و بما أنزل اللّه تعالی من القرآن فی حقهما،و بما صدر عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی فضلهما؟!

سابعا:إن کان الدفاع عن عثمان واجبا و لازما إلی هذا الحد،فلماذا لم یبادر هو«علیه السلام»إلی ذلک بنفسه،فان هیبته و موقعه،و سطوته و عظمته فی الناس ستمنع الناس من الإقدام علی قتل عثمان..

ثامنا:متی کان علی«علیه السلام»شاتما للناس..و من أهل العدوان علیهم؟!

تاسعا:إذا صح أن الإمام الحسن«علیه السلام»قد جرح فی الدفاع عن عثمان حتی خضب بالدماء،فلماذا یلطمه أبوه؟!ألا یدل حاله،و ما نزل به علی أنه لم یقصر فی أداء المهمة الموکلة إلیه؟!..

عاشرا:إذا کان عثمان قد طلب من الحسن و الحسین«علیهما السلام»، و ابن الحنفیة،و أولاد جعفر أن ینصرفوا،فإن کانوا قد عصوه و بقوا یدافعون،فلماذا لم تصرح الروایة بذلک؟!لإظهار مدی حرصهم علیه، و تفانیهم فی الحفاظ علی حیاته،و أنهم لم یقصروا فی الدفاع عنه إذن،فلماذا یلطم علی«علیه السلام»هذا،و یضرب ذاک،و یشتم أولئک کما یزعمون!!

و إن کانوا قد أطاعوا عثمان،و انصرفوا عن المشارکة فی الدفاع عنه،

ص :309

فلماذا یضربهم،و یشتمهم و یلطمهم علی«علیه السلام»،فإنهم لم یحضروا ما جری،و قد منعهم صاحب العلاقة من معونته.

حادی عشر:ما معنی ذکر طلحة و الزبیر فی جملة من لم یرض بقتل عثمان،فإنهما و خصوصا طلحة کانا فی طلیعة المجلبین علیه،و طلحة هو الذی منع الماء عنه.

بل إن مروان هو الذی قتل طلحة فی حرب الجمل ثارا منه لعثمان..

و قد تحدثنا عن ذلک حین تعرضنا لحصار عثمان،و منع الماء عنه،و محاولة علی«علیه السلام»إیصال الماء إلیه..

ثانی عشر:ذکر العلامة الشیخ محمد حسن المظفر«رحمه اللّه»:أن دعوی ابن روزبهان:إتفاق المؤرخین علی أن علیا«علیه السلام»قد أرسل الحسنین «علیهما السلام»لنصرة عثمان غیر سدیدة..لأن عددا منهم إقتصر علی ذکر الإمام الحسن«علیه السلام»..و یضیف بعضهم الإمام الحسین«علیه السلام»أیضا (1).

کما أن السید المرتضی یستبعد ذلک (2).

ثالث عشر:إنه«علیه السلام»قال:إن قتل عثمان لم یسره و لم یسؤه (3).

ص :310


1- 1) راجع:دلائل الصدق ج 1 ص 192 عن الطبری،و ابن الأثیر،و ابن عبد البر.
2- 2) راجع:الشافی فی الإمامة ج 4 ص 242 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 8.
3- 3) راجع:شرح الأخبار ج 2 ص 80 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 610 و الغدیر ج 9 ص 70 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 128.

و صرح أیضا:بأن عثمان استأثر فأساء الأثرة،و جزعتم فأسأتم الجزع (1).

فمن یقول هذا،لا یطیر لبه،و لا یطیش عقله،و لا یکون کالواله الحزین حین قتل عثمان..

و إن کان قد حصل شیء من ذلک فقد لا یکون لأجل أنه یری أنه قتل مظلوما،بل لعله لأجل أن قتله بهذه الطریقة سیفتح باب الفتنة،و سینتهی باستغلال أهل الأطماع لهذا الحدث فی الوصول إلی مآربهم.

رابع عشر:قد یقال:إن إرسال أمیر المؤمنین«علیه السلام»ولده الإمام الحسن«علیه السلام»للدفاع عن عثمان لا یتلاءم مع ما عرف عن الإمام علی«علیه السلام»،من أنه کان یکف الإمامین الحسنین«علیهما السلام»عن الحرب فی صفین،لألا ینقطع بهما نسل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و قد یجاب عن ذلک:بأنه لم یکن یرید منهما«علیهما السلام»أن یردا الناس عن عثمان بالقوة،فإن کثرة الناس و حماستهم قد تجعل هذا العمل یصل إلی حد المجازفة.بل الهدف من ارسالهما هو إظهار تصمیمه علی الحفاظ علی حیاة عثمان،لکی لا یقتل بهذا النحو،لا إلی إدخال ولدیه فی

ص :311


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 75 و 76 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 81 و کشف المحجة لابن طاووس ص 181 و بحار الأنوار ج 31 ص 499 و الغدیر ج 9 ص 69 و نهج السعادة ج 5 ص 222 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 126 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 527.

حرب ضروس،فیها خطر کبیر علیهما.

و قد یقال أیضا:لو کان قد أرسلهما للدفاع عن عثمان لکان«علیه السلام»قد ذکر ذلک لمعاویة،حین کان یتهمه بالمساعدة علی قتله..

کما أن عمرو بن العاص رأی الإمام الحسن«علیه السلام»یطوف بالبیت،فقال له:أو من الحق أن تطوف بالبیت،کما یدور الجمل بالطحین، علیک ثیاب کغرقئ البیض،و أنت قاتل عثمان؟! (1).

فلم یجبه الإمام الحسن«علیه السلام»بأنه قد دافع عن عثمان بسیفه، فکیف یکون قاتله؟!

و یمکن أن یجاب عن هذا:بأن معلومیة کذب ابن العاص للناس فیما یفتریه علی الإمام«علیه السلام»تغنی الإمام الحسن«علیه السلام»عن ذکر ذلک..

ولکنه جواب لا یکفی،فإن أکثر الناس قد لا یکونون واقفین علی کذب عمرو،لأنهم لم یحضروا ما جری..و الذین حضروا کانوا قلة بالنسبة إلی سائر الناس فی مجتمع الإسلام.

ص :312


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 244 و ج 16 ص 27 و 28 و بحار الأنوار ج 44 ص 102 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 11 ص 225 و نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 212 و تاریخ الأمم و الملوک(ط الإستقامة)ج 4 ص 44 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 492 و 493 و الإختصاص ص 179.
الرأی الأمثل حول نصرة عثمان

و قد استبعد البعض دفاع الحسنین«علیهما السلام»عن عثمان،استنادا إلی أن خطة عثمان و سیرته،تبعّد کل البعد إقدام علی و ولدیه«علیهم السلام»علی نصرته.

کما و یبعد:أن یتخذوا موقفا یخالف موقف البقیة الصالحة من الصحابة، و ینفصلوا عنهم.

و لو فرض حدوث ذلک،فإنه لم یکن إلا لدفع التهمة عن ابنیه«علیهما الصلاة و السلام»بالإشتراک فی دمه (1).

و یلوح من کلام السید المرتضی«رحمه اللّه»أیضا شکّه فی إرسال أمیر المؤمنین«علیه السلام»ولدیه للدفاع عن عثمان،قال:«فإنما أنفذهما-إن کان أنفذهما-لیمنعا من انتهاک حریمه،و تعمد قتله،و منع حرمه و نسائه من الطعام و الشراب.و لم ینفذهما لیمنعا من مطالبته بالخلع» (2).

و علی حد تعبیر العلامة الحسنی«رحمه اللّه»:«من المستبعد أن یزج بریحانتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی تلک المعرکة للدفاع عن الظالمین،و هو الذی وهب نفسه و کل حیاته للحق و العدالة،و إنصاف المظلومین (3).

ص :313


1- 1) راجع:حیاة الإمام الحسن«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 115 و 116.
2- 2) الشافی فی الإمامة ج 4 ص 242 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 8.
3- 3) سیرة الأئمة الإثنی عشر ج 1 ص 428.

و أوضح ذلک باحث آخر،فقال:«إن الخلیفة کان مستحقا للقتل بسوء فعله،کما أن قتلته،أو الراضون بقتله هم جمهرة الصحابة الأخیار،و لا یعقل أن یقف الحسنان فی وجه هؤلاء و ضدهم» (1).

و نقول:

إننا لا نشک فی کذب الروایة التی تقول:إن الإمام الحسن«علیه السلام»قد جرح فی الدفاع عن عثمان،لأن الإمام علیا«علیه السلام»،و إن کان یمکن أن یکون قد أرسل ابنیه-أو أحدهما-لیعرضنا علی عثمان أن یدافعا عنه،فعرضا له المهمة،فردهما،و لم یقبل منهما ذلک..

و لعل الرواة قد زادوا علی الروایة بعض ما هو فی مصلحة عثمان-و قد ذکرنا فیما سبق أنها زیادات لا تجد ما یؤیدها فی الواقع العملی..

و من النصوص التی تدل علی ما نقول:

1-قال ابن أعثم:«ثم دعا علی بابنه الحسن،فقال:انطلق یا ابنی إلی عثمان،فقل له:یقول لک أبی:أفتحب أن أنصرک؟!

فأقبل الحسن إلی عثمان برسالة أبیه،فقال عثمان:لا،ما أرید ذلک،لأنی قد رأیت رسول اللّه..

إلی أن قال:فسکت الحسن،و انصرف إلی أبیه،فأخبره بذلک» (2).

و یلاحظ:أن رؤیا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی المنام ربما تکون

ص :314


1- 1) الإمام الحسن بن علی«علیه السلام»لآل یس ص 50 و 51.
2- 2) الفتوح لابن اعثم ج 2 ص 228 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 423.

من زیادات الرواة،أو أن عثمان أراد أن یذکر هذه الفضیلة لنفسه،لتخویف أعدائه من مغبة الإقدام علی قتله..و ربما..و ربما..

2-قال ابن أعثم أیضا:«ثم اقتحم الناس الدار علی عثمان و هو صائم..

إلی أن قال:و التفت عثمان إلی الحسن بن علی،و هو جالس عنده،فقال:

سألتک باللّه یا ابن الأخ إلا ما خرجت؟فإنی أعلم ما فی قلب أبیک من الشفقة علیک..

فخرج الحسن«رضی اللّه عنه»،و خرج معه عبد اللّه بن عمر» (1).

3-قال ابن قتیبة:«ثم دخل علیه الحسن بن علی،فقال:مرنی بما شئت،فإنی طوع یدیک.فقال له عثمان:ارجع یا ابن أخی،اجلس فی بیتک، حتی یأتی اللّه بأمره» (2).

4-«و شمّر أناس من الناس،فاستقتلوا،منهم:سعد بن مالک،و أبو هریرة،و زید بن ثابت،و الحسن بن علی،فبعث إلیهم عثمان بعزمه لما انصرفوا،فانصرفوا» (3).

ص :315


1- 1) الفتوح لابن اعثم ج 2 ص 231 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 425.
2- 2) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 39 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 41 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 58 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 390 و حیاة الصحابة ج 2 ص 134 عن الریاض النضرة ج 2 ص 269.
3- 3) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 389 و الفتنة و وقعة الجمل لسیف بن عمر الضبی ص 63 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 321.

5-«بعث عثمان إلی علی بن أبی طالب:أن ائتنی.

فبعث حسینا ابنه،فلما جاءه،قال له عثمان:یا ابن أخی،أتقدر علی أن تمنعنی من الناس؟!

قال:لا.

قال:فأنت فی حل من بیعتی،فقل لأبیک یأتنی.

فجاء الحسین إلی علی،فأخبره بقول عثمان،فقام علی لیأتیه.فقام إلیه ابن الحنفیة،فأخذ بضبعیه،یمنعه من ذلک..».

و فی هذه الأثناء جاء الصریخ:أن قد قتل عثمان (1).

6-قال أبو مخنف فی روایته:«نظر مروان بن الحکم إلی الحسین بن علی فقال:ما جاء بک؟!

قال:الوفاء ببیعتی.

قال:اخرج عنا،أبوک یؤلب الناس علینا،و أنت هاهنا معنا؟!

و قال له عثمان:انصرف،فلست أرید قتالا و لا آمر به» (2).

و نحن و إن کنا نری أن قول الإمام الحسین«علیه السلام»:«الوفاء ببیعتی»غیر صحیح،فإنه-إن کان قد بایع فإنما بایع مکرها،تحت طائلة التهدید بالقتل،و هی بیعة باطلة..

ص :316


1- 1) أنساب الأشراف ج 5 ص 94.
2- 2) أنساب الأشراف ج 5 ص 78.

علی أنه قد کان علی مروان أن یتخذ من نصر الحسین«علیه السلام»له ذریعة للتشنیع علی أبیه،لو کان صادقا فیما یدعیه من تألیبه الناس علیهم..

و من جهة أخری نقول:

قد علمنا:أن عثمان کان بصدد القتال..و قد أرسل یطلب النجدة من الأقطار،فلا یصح قول الروایة،إنه قال:

لست أرید قتالا،و لا آمر به.

غیر أن مما لا شک فیه:أن ما تقدم یشیر إلی أن عثمان قد رفض مساعدة الإمام الحسن،أو هو مع الحسین«علیهما السلام»و أنهما لم یشارکا«علیهما السلام»فی دفع الثائرین عنه.

و لعل العرض و الرفض قد تعدد عدة مرات،کما أنه لم یمکن تأیید الروایة القائلة بأن الإمام الحسن«علیه السلام»قد جرح فی هذه القضیة،ثم کان من علی«علیه السلام»بالنسبة إلیه و لأخیه ما کان،مما تقدمت الإشارة إلی أنه مردود و مرفوض.

نعم،ربما یکون الإمام الحسن«علیه السلام»قد ساعد علی نجاة البعض،من دون اشتراک فی القتال،و إنما بما له من احترام خاص فی النفوس،ففی محاورة جرت بینه و بین مروان بن الحکم،قال«علیه السلام» لمروان:«أفلا أرقت دم من وثب علی عثمان فی الدار،فذبحه کما یذبح الجمل،و أنت تثغو ثغاء النعجة،و تنادی بالویل و الثبور،کالأمة اللکعاء.

ألا دفعت عنه بید؟!أو ناضلت عنه بسهم؟!لقد ارتعدت فرائصک، و غشی بصرک،فاستغثت بی کما یستغیث العبد بربه،فأنجیتک من القتل،

ص :317

و منعتک منه،ثم تحث معاویة علی قتلی؟!و لو رام ذلک لذبح کما ذبح ابن عفان الخ..» (1).

وجهة نظر معقولة

و أما بالنسبة للدفاع عن عثمان.فإنّ ثمة وجهة نظر أخری جدیرة بالتقدیر،و قمینة بأن تقدم تفسیرا صحیحا،و منطلقا موضوعیا و منطقیا لموقف أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی هذه القضیة.القاضی بعدم الدخول المباشر للدفع عن عثمان،و بعدم الرضا عن الأسلوب الذی اتبع فی قتله.

و ملخص ما یمکن اعتباره کافیا لتبریر هذا الموقف:

أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و إن کان لا یری خلافة عثمان شرعیة، و کان علی اطلاع تام علی جمیع المخالفات و التجاوزات،التی حصلت فی أیام حکمه.

و یری رأی العین:أن الفساد قد استشری،و تفاقم خطره،حتی لم یعد من السهل تحمله،أو الإغضاء عنه..

إنه..و إن کان یری ذلک-إلا أنه لم یکن یری:أن علاج الأمر بهذا الأسلوب الإنفعالی العنیف هو الطریقة المثلی و الفضلی..

و قد نقل عنه«علیه السلام»قوله عن عثمان:إنه استأثر فأساء الأثرة،

ص :318


1- 1) المحاسن و المساوی ج 1 ص 135 و فی هامشه عن المحاسن و الأضداد.

و جزعتم فأسأتم(و جزعوا فأساؤوا)الجزع (1).

و ما ذلک..إلا لأن قتل عثمان فی تلک الظروف،و علی النحو الذی کان،لم یکن بالذی یخدم قضیة الإسلام،بل کان من شأنه أن یلحق به ضررا فادحا،و جسیما..إذ هو یعطی الفرصة لأولئک المترصدین من أصحاب المطالع و الأهواء لإستغلال جهل الناس،و ضعفهم،و ظروف حیاتهم،و ما ترکته السیاسات من آثار سلبیة علی مفاهیمهم،و فی عقلیتهم، و نظرتهم،و فی عقائدهم،و غیر ذلک..الأمر الذی هیأ الفرصة لأولئک المترصدین،لرفع شعار الأخذ بثارات عثمان،و اتخاذ ذلک ذریعة للوقوف فی وجه الشرعیة المتمثلة بأمیر المؤمنین«علیه السلام»،و إلقاء الشبهات و التشکیکات حول موقفه و موقف أصحابه«علیه السلام»..و هذا ما حصل بالفعل،و نشأت عنه حروب الجمل،و صفین،و النهروان،علی النحو الذی سجله التاریخ..

و لو أنهم اکتفوا بخلع عثمان،و لم یقتلوه لکفاهم ذلک،و لکن الأمور لم تقف عند هذا الحد،و لربما کان ذلک أمرا مدبرا بلیل،خصوصا من قبل طلحة و الزبیر..و برضی من معاویة و عمرو بن العاص و غیرهم..

ص :319


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 75 و 76 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 81 و کشف المحجة لابن طاووس ص 181 و بحار الأنوار ج 31 ص 499 و الغدیر ج 9 ص 69 و نهج السعادة ج 5 ص 222 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 126 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 527.

و قد کان أمیر المؤمنین«علیه السلام»واقفا علی ذلک کله،بصورة تامة،حتی انه حینما جاءه الیمنیون لتهنئته بالخلافة،قال لهم:«إنکم صنادید الیمن و ساداتها،فلیت شعری،إن دهمنا أمر من الأمور کیف صبرکم علی ضرب الطلا،و طعن الکلا» (1)..مما یعنی:أنه«علیه السلام»کان یتوقع منذئذ حروبا،لا بد له من خوضها،ضد أصحاب المطامع و المنحرفین.

و قد کان ذلک بطبیعة الحال وبالا علی الإسلام،و علی المسلمین،و سببا للکثیر من المصائب و البلایا،التی لا یزال یعانی الإسلام و المسلمون من آثارها..

فاتضح:أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»لم یکن یرغب فی قتل عثمان بهذه الصورة التی حدثت،و إذا کان قد أرسل الحسنین«علیهما السلام» لیعرضا علیه الذب عنه،فلم یرض بذلک عثمان،فسببه هو أن یعرف الناس أن ما سوف یدعیه بنو أمیة و طلحة و الزبیر و..و..علیه فی أمر عثمان لا صحة له هذا..و قد بلغ فی دفاعه عنه حتی لا یقتل بهذا النحو حدا جعل مروان یعترف بذلک و یقول:«ما کان أحد أدفع عن عثمان من علی.

فقیل له:ما لکم تسبونه علی المنابر؟!

قال:إنه لا یستقیم لنا الأمر إلا بذلک» (2).

ص :320


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 255 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 441.
2- 2) الصواعق المحرقة ص 53 و النصائح الکافیة ص 88 و(ط دار الثقافة-قم) ص 114 عن الدارقطنی،و الغدیر ج 7 ص 147 و 264 و راجع:شرح نهج-

و یقول علی«علیه السلام»:«و اللّه،لقد دفعت عنه،حتی خشیت أن أکون آثما» (1).

و هو إنما یدفع عنه بالطلب من عثمان أن یصلح الأمور،و یصحح الأخطاء،و یبعد بطانة السوء عنه..و یطمئن الناس إلی مصیرهم و مستقبلهم..

کما أنه من جهة أخری لم یکن یرید أن تکون محاولاته دفع القتل عن عثمان،موجبا لفهم خاطیء لحقیقة رأیه فی عثمان،و فی مخالفاته..فکان یذکر تلک المخالفات تصریحا تارة،و تلویحا أخری،و یجیب سائلیه عن أمر عثمان بأجوبة صریحة أحیانا،و مبهمة أحیانا أخری،أو علی الأقل لا تسمح بالتشبث بها و استغلالها،من قبل المغرضین و المستغلین (2)..

إنه«علیه السلام»لم یکن یسکت عن تلک المخالفات التی کان یری بها خطرا داهما و مدمرا..بل ما انفک«علیه السلام»یجهر بالحقیقة مرة بعد أخری،و قد حاول إسداء النصیحة لعثمان فی العدید من المناسبات،حتی

2)

-البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 220 و العثمانیة للجاحظ ص 283 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 461.

ص :321


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 233 و الغدیر ج 8 ص 381 و ج 9 ص 69 و شرح نهج البلاغة ج 13 ص 296 و بحار الأنوار ج 31 ص 473 و مصادر نهج البلاغة ج 3 ص 189 عن العدید من المصادر،و بهج الصباغة ج 6 ص 79 عن الطبری،و فیه:و اللّه،ما زلت أذب عنه حتی إنی لأستحی الخ..
2- 2) راجع هذه الأجوبة فی:کتاب الغدیر ج 9 ص 69-77.

ضاق عثمان به ذرعا،فأمره أن یخرج إلی أرضه بینبع (1).

کما أن النصوص صرحت:بأن عثمان قد واجه الإمام الحسن«علیه السلام»بأنه لا یرغب بنصائح أبیه،فقد«کان علیّ کلما اشتکی الناس إلیه أمر عثمان،أرسل ابنه الحسن«علیه السلام»إلیه،فلما أکثر علیه،قال:إن أباک یری أن أحدا لا یعلم ما یعلم؟!و نحن أعلم بما نفعل،فکف عنا.

فلم یبعث علی ابنه فی شیء بعد ذلک..» (2).

و هکذا..یتضح:أن عرض الحسنین«علیهما السلام»نصرتهما علی عثمان کان بأمر من أبیهما أمیر المؤمنین صلوات اللّه و سلامه علیه،و هذا منسجم کل الإنسجام مع خطهم«علیهم السلام»،الذی هو خط الإسلام الصافی،و الصحیح.و هو یدخل فی عداد تضحیاتهما الجسام-و ما أکثرها- فی سبیل هذا الدین،و من أجل إعلاء کلمة الحق..

ص :322


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 233 و بحار الأنوار ج 31 ص 473 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 296 و بهج الصباغة ج 6 ص 79 عن الطبری، و مصادر نهج البلاغة ج 3 ص 189 عن العدید من المصادر،و الغدیر ج 9 ص 60-62 و 69 عن مصادر أخری أیضا.
2- 2) الغدیر ج 9 ص 71 عن العقد الفرید ج 2 ص 274 و عن الإمامة و السیاسة ج 1 ص 30 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 180.
معاویة هو قاتل عثمان

و لا نذهب بعیدا إذا قلنا:إن معاویة قد أدرک منذ البدایة:أن قتل عثمان یخدم مصالحه و أهدافه،و أنه کان یرغب فی أن یتم علی عثمان ما تم..و یشهد لما نقول:

1-إن عثمان قد استنجده،فتلکأ عنه،و تربص به،ثم أرسل جیشا، و أمره بالمقام بذی خشب،و لا یتجاوزها.و حذر قائده من أن یقول:

«الشاهد یری ما لا یری الغائب،فإننی أنا الشاهد و أنت الغائب.

قال:فأقام بذی خشب،حتی قتل عثمان،فاستقدمه حینئذ معاویة، فعاد إلی الشام بالجیش الذی کان أرسل معه.و إنما صنع ذلک معاویة لیقتل عثمان،فیدعو إلی نفسه» (1).

2-کتب علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلیه:«و لعمری،ما قتله غیرک،و لا خذله سواک،و لقد تربصت به الدوائر،و تمنیت له الأمانی» (2).

ص :323


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 154 و بحار الأنوار ج 33 ص 98 و الغدیر ج 9 ص 150 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1289 و النصائح الکافیة ص 20 عن البلاذری،و الإمام علی بن أبی طالب،سیرة و تاریخ ص 166.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی(ط قدیم)ج 3 ص 411 و(ط دار إحیاء الکتب العربیة)ج 15 ص 84 و الغدیر ج 9 ص 150 و النصائح الکافیة ص 20 عن الکامل،و البیهقی فی المحاسن و المساوی،و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»سیرة و تاریخ ص 167 عن المعتزلی،و مصباح البلاغة(مستدرک نهج-

3-و عنه«علیه السلام»فیما کتبه له:«إنک إنما نصرت عثمان حینما کان النصر لک،و خذلته حینما کان النصر له» (1).

4-و کتب أبو أیوب الأنصاری لمعاویة:«فما نحن و قتلة عثمان؟!إن الذی تربص بعثمان،و ثبط أهل الشام عن نصرته لأنت الخ..» (2).

5-و کتب إلیه شبث بن ربعی:«إنک لا تجد شیئا تستغوی به الناس، و تستمیل له أهواءهم،و تستخلص به طاعتهم،إلا أن قلت لهم:قتل إمامکم مظلوما،فهلموا نطلب بدمه،فاستجاب لک سفهاء طغام رذال،و قد علمنا أنک قد أبطأت عنه بالنصر،و أحببت له القتل بهذه المنزلة التی تطلب» (3).

2)

-البلاغة)ج 4 ص 56 و بحار الأنوار ج 33 ص 125.

ص :324


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 62 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 55 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 265 و بحار الأنوار ج 33 ص 98 و الغدیر ج 9 ص 149 و نهج السعادة ج 4 ص 168 و النصائح الکافیة ص 20 و(ط دار الثقافة-قم)ص 40 و شرح نهج البلاغة لابن میثم ج 5 ص 81 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 153.
2- 2) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 109 و 110 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 97 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 130 و الغدیر ج 9 ص 151 عنه،و عن شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 281 و ج 8 ص 44 و بحار الأنوار ج 32 ص 502 و الدرجات الرفیعة ص 319 و أعیان الشیعة ج 6 ص 286 و صفین للمنقری ص 368.
3- 3) صفین للمنقری ص 187 و 188 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 570 و الغدیر ج 9-

6-و قال الطبری:فلما جاء معاویة الکتاب تربص به،و کره إظهار مخالفة أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و قد علم اجتماعهم.فلما أبطأ أمره علی عثمان الخ.. (1).

7-و کتب إلیه ابن عباس:«..فأقسم باللّه،لأنت المتربص بقتله، و المحب لهلاکه،و الحابس الناس قبلک عنه علی بصیرة من أمره..

و لقد أتاک کتابه و صریخه،یستغیث بک و یستصرخ،فما حفلت به..

فقتل کما کنت أردت..فإن یک قتل مظلوما فأنت أظلم الظالمین» (2).

8-و لابن عباس کتاب آخر یذکر له فیه ذلک أیضا (3).

3)

-ص 150 و ج 10 ص 307 عنهما،و الکامل لابن الأثیر ج 3 ص 286 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 15 و بحار الأنوار ج 32 ص 449 و النصائح الکافیة ص 42 و مواقف الشیعة ج 2 ص 427 و أعیان الشیعة ج 1 ص 482 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 335.

ص :325


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 402 و الغدیر ج 9 ص 190.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 154 و 155 و بحار الأنوار ج 33 ص 99 و الإمام علی بن أبی طالب،سیرة و تاریخ ص 167 عنه،و الغدیر ج 9 ص 134 و 150.
3- 3) الفتوح لابن أعثم ج 3 ص 256 و المناقب للخوارزمی ص 181 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 257 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 113 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 100 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 133 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 66 و الغدیر ج 9 ص 150 و ج 10 ص 325 و أعیان الشیعة ج 1 ص 504-

9-کما أن المنقری یقول:إنه لما نعی عثمان إلی معاویة:«ضاق معاویة صدرا بما أتاه،و ندم علی خذلانه عثمان،و قال فی جملة أبیات له:

ندمت علی ما کان من تبعی الهوی

و قصری فیه حسرة و عویل (1)

10-و حینما سأل معاویة أبا الطفیل الکنانی عن سبب عدم نصره عثمان،قال له:«منعنی ما منعک،إذ تربّص به ریب المنون،و أنت بالشام.

قال:أو ما تری طلبی بدمه نصرة له؟!

فضحک أبو الطفیل،ثم قال:أنت و عثمان کما قال الشاعر الجعدی:

لا ألفینک بعد الموت تندبنی

و فی حیاتی ما زودتنی زادا (2)

3)

-و ج 8 ص 55 و صفین للمنقری ص 415 و الدرجات الرفیعة ص 113 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 372.

ص :326


1- 1) صفین للمنقری ص 79 و الإمام علی بن أبی طالب سیرة و تاریخ ص 166 و 167 عنه،و الغدیر ج 9 ص 151 و الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 266.
2- 2) مروج الذهب ج 3 ص 20 و النصائح الکافیة ص 21 و(ط دار الثقافة-قم) ص 41 و العقد الفرید ج 4 ص 30 و الإمام علی بن أبی طالب سیرة و تاریخ ص 168 و الغدیر ج 9 ص 139 و 140 عن تاریخ الخلفاء للسیوطی ص 33 و تاریخ مدینة دمشق ج 7 ص 201 و(ط دار الفکر)ج 26 ص 117 و عن الإستیعاب فی الکنی،و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 151 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 165 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 215 و مختصر أخبار شعراء الشیعة ص 26 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 4 ص 327.

11-ذکر الیعقوبی:أن معاویة أمر الجیش بالمقام فی أوائل الشام،و أن یکونوا مکانهم،حتی یأتی عثمان لیعرف صحة الأمر،فأتی عثمان و سأله عن المدة،فقال:قد قدمت لأعرف رأیک و أعود إلیهم،فأجیئک بهم.قال:«لا و اللّه،ولکنک أردت أن أقتل فتقول:أنا ولی الثار.إرجع فجئنی بالناس، فرجع و لم یعد إلیه حتی قتل..» (1).

12-و قد اعترف معاویة نفسه للحجاج بن خزیمة:بأنه قعد عن عثمان،و قد استغاث به فلم یجبه،و أنه قال فی ذلک أبیاتا (2)،و هی الأبیات اللامیة التی أشرنا إلیها آنفا.

13-و صرح الشهرستانی:بأن جمیع عمال عثمان و أمراءه قد«خذلوه، و رفضوه حتی أتی قدره علیه»،و هم:معاویة،و سعد بن أبی وقاص، و الولید بن عقبة،و عبد اللّه بن عامر،و عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح (3).

14-و قال له ابن عباس فی المدینة،حینما اتهم بنی هاشم بقتل عثمان:

«أنت قتلت عثمان،ثم قمت تغمص علی الناس أنک تطلب بدمه،فانکسر معاویة» (4).

ص :327


1- 1) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 175.
2- 2) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 265 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 446.
3- 3) الملل و النحل للشهرستانی ج 1 ص 26 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 358 و الغدیر ج 11 ص 69 و راجع هامش:الشیعة فی التاریخ ص 142.
4- 4) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 222 و 223.

15-و کتب محمد بن مسلمة لمعاویة:«..و لعمری یا معاویة،ما طلبت إلا الدنیا،و لا اتبعت إلا الهوی،و لئن کنت نصرت عثمان میتا،خذلته حیا» (1).

16-و من کتاب لأمیر المؤمنین«علیه السلام»إلیه:«أما بعد،فو اللّه ما قتل ابن عمک غیرک،و إنی لأرجو أن ألحقک به علی مثل ذنبه،و أعظم من خطیئته» (2).

17-کما أن الأصبغ بن نباته واجهه بمثل ما تقدم عن غیر واحد (3).

18-و کذلک..فإن الإمام الحسن«علیه السلام»قال له:«ثم ولاک عثمان فتربصت علیه» (4).

ص :328


1- 1) الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 91 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 121 و الغدیر ج 10 ص 333 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 531.
2- 2) الغدیر ج 9 ص 76 و العقد الفرید ج 4 ص 334 و نهج السعادة ج 4 ص 79 و العقد الفرید(ط 2)ج 3 ص 107 و فی(ط أخری)ج 2 ص 223 و فی(ط غیرها)ج 5 ص 77،و رواه عنه تحت الرقم(429)من جمهرة الرسائل ج 1 ص 417.
3- 3) تذکرة الخواص ص 85 و المناقب للخوارزمی ص 134 و 135 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 205 و الغدیر ج 1 ص 203 و غایة المرام ج 1 ص 286 و کشف المهم فی طریق خبر غدیر خم ص 126.
4- 4) تذکرة الخواص ص 201 و الغدیر ج 10 ص 169 و راجع:الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 409 و بحار الأنوار ج 44 ص 79.

19-و قال معاویة لعمرو بن العاص:

«صدقت،ولکننا نقاتله علی ما فی أیدینا،و نلزمه قتل عثمان.

قال عمرو:وا سوأتاه،إن أحق الناس ألا یذکر عثمان لا أنا و لا أنت.

قال:و لم؟ویحک.

قال:أما أنت فخذلته و معک أهل الشام،حتی استغاث بیزید بن أسد البجلی،فسار إلیه.

و أما أنا فترکته عیانا،و هربت إلی فلسطین.

فقال معاویة:دعنی من هذا الخ..» (1).

20-و لما وصلت رسالة عثمان الإستنجادیة إلی معاویة،قال له المسور بن مخرمة:«یا معاویة،إن عثمان مقتول،فانظر فیما کتبت به إلیه.

فقال معاویة:یا مسور،إنی مصرح:إن عثمان بدأ فعمل بما یحب اللّه و یرضاه،ثم غیر و بدل،فغیر اللّه علیه،أفیتهیأ لی أن أرد ما غیر اللّه عز و جل»؟! (2).

ص :329


1- 1) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 186 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 98 و(تحقیق الزینی) ج 1 ص 88 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 118 و نهج السعادة ج 2 ص 64 و أنساب الأشراف ج 3 ص 74 و(ط مؤسسة الأعلمی)ص 287.
2- 2) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 228 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 417 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 386.

فهو یستدل بالجبر من أجل تبریر تخاذله عن نصر عثمان!!.

و حسبنا ما ذکرناه،فإن الحر تکفیه الإشارة..

ص :330

الفصل الثانی
اشارة

العتاب و الإستعتاب ل(حمال الخطایا)

ص :331

ص :332

بدایة

إنه بالرغم من أن علیا«علیه السلام»کان یجهر بمؤاخذاته لعثمان، و رغم أن الخصوم کانوا یحاولون التشبث حتی بالأکاذیب و الإفتراءات و الأباطیل لتشویه صورة علی«علیه السلام»،و اتهامه بالباطل فی موضوع قتل عثمان و غیره،فإن ذلک لم یمنعه من الجهر بحقیقة رأیه فیه حیث وصفه بأنه«حمال خطایا»،بالإضافة إلی کلمات أخری اطلقها حوله،لا نری حاجة للتعرض لها فی هذا الفصل..

ثم صرح للناس بنمط التعامل الذی اختاره تجاهه و معه..غیر آبه بکل ما یثار من عجیج،و ما یفتعل من ضجیج،فإنه«علیه السلام»-بالرغم من ذلک-کان یری أن الحق و الحقیقة امانة فی عنقه لا بد من أدائها إلی أهلها علی أکمل وجه و أتمه،و هذا ما کان یمارسه باستمرار طیلة حیاته«علیه السلام»..

و نعرض فی هذا الفصل إلی کلمته المشار إلیها:«حمال الخطایا»ثم إلی کلمته الأخری التی تشیر إلی النهج الذی اختاره للتعامل معه،فنقول:

حمّال الخطایا

عن إسماعیل بن أبی خالد قال:جاء رجل إلی علی«علیه السلام»

ص :333

یستشفع به إلی عثمان،فقال:حمال الخطایا؟!لا و اللّه لا أعود إلیه أبدا.

فآیسه منه (1).

و قد وصفه«علیه السلام»بحمال الخطایا فی خطبة له علی منبر الکوفة أیضا،فراجع (2).

و من الواضح:أنه«علیه السلام»کان یرید أن یبلغ کلامه هذا عثمان، لیکون حجة علیه،من باب الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر..

و یرید أیضا:أن یعرف الناس:أن من حقهم الإعتراض علی الخطأ، و أن المقام و المنصب لا یعطی حصانة لصاحبه،و لا ینأی به عن الحساب و المؤاخذة..

و یرید کذلک:أن تتخذ مقاومته للمنکر منحی سلبیا،بعد أن لم یستجب عثمان لما هو إیجابی منها،و بذلک یکون قد استنفد جمیع طرق و وسائل الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر..

ص :334


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 17 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 585 و نهج السعادة ج 1 ص 173.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 194 و الغارات للثقفی ج 1 ص 40 و بحار الأنوار ج 31 ص 267 و 268 و 307 و ج 34 ص 50 و الغدیر ج 9 ص 72 و نهج السعادة ج 2 ص 522 و تقریب المعارف ص 294 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 7 ص 201.
من هو حمّال الخطایا؟

زعم ابن أبی الحدید المعتزلی:أن حمال الخطایا هو معاویة،قال:لأنهم یحامون عن دم عثمان،و من حامی عن دم إنسان،فقد قاتل علیه.

و نقول:

إن هذا باطل لما یلی:

أولا:قال الأمینی عن هذا الحمل:إنه من التافه البعید عن سیاق العربیة،نظیر تأویل معاویة الحدیث الوارد فی عمار عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»:تقتلک الفئة الباغیة (1)،فإن معاویة بعد أن قتل عمارا فی صفین زعم أن علیا قتله،لأنه هو الذی رماه بین أسیافهم(رماحهم)،أو هو الذی جاء به (2).

ص :335


1- 1) السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 142 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 345 و الأعلاق النفیسة،و وفاء الوفاء ج 1 ص 329 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 72 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 40 و 50 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 44 و شرح إحقاق الحق ج 8 ص 423 عن العقد الفرید(ط الشرقیة بمصر)ج 2 ص 204.
2- 2) راجع:معانی الأخبار ص 35 و الإحتجاج ج 1 ص 268 و بحار الأنوار ج 33 ص 7 و 10 و 16 و 32 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 31 و 33 و 36 و 37 و 40 و 41 و 43 و 46 و 48 و 51-58 و 62 و جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 416 و الغدیر ج 1 ص 329 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 658-

ثانیا:إذا کان عثمان قد قتل مظلوما،فما المانع من المطالبة بقتل قاتله، تماما کما طالب علی«علیه السلام»بقتل عبید اللّه بن عمر،حین قتل جفینة، و الهرمزان،و بنت أبی لؤلؤة.

2)

-و روضة الواعظین ص 286 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 311 و العقد الفرید ج 4 ص 319 و مسند أحمد ج 2 ص 161 و ج 4 ص 199 و المستدرک للحاکم ج 2 ص 155 و 156 و ج 3 ص 387 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 189 و مجمع الزوائد ج 7 ص 242 و المصنف للصنعانی ج 11 ص 240 و المعیار و الموازنة ص 96 و المعجم الأوسط ج 8 ص 44 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 26 و ج 20 ص 334 و فیض القدیر ج 6 ص 474 و أحکام القرآن للجصاص ج 3 ص 532 و الإحکام لابن حزم ج 7 ص 1022 و الدرجات الرفیعة ص 281 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 253 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 291 و تاریخ مدینة دمشق ج 43 ص 414 و 425 و 431 و 480 و تهذیب الکمال ج 17 ص 114 و سیر أعلام النبلاء للذهبی ج 1 ص 420 و أنساب الأشراف ص 317 و البدایة و النهایة ج 6 ص 240 و ج 7 ص 298 و 300 و إمتاع الأسماع ج 12 ص 200 و 201 و صفین للمنقری ص 343 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 110 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 146 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 3 ص 159 و المناقب للخوارزمی ص 234 و قصص الأنبیاء للراوندی ص 306 و کشف الغمة ج 1 ص 263 و سبل الهدی و الرشاد ج 3 ص 344 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 264 و النصائح الکافیة ص 39.

ص :336

و حین لم یستجب عثمان لهذا الطلب،توعد«علیه السلام»عبید اللّه بأن یقتص منه حین یقدر علیه،و لذلک انحاز إلی معاویة،و قاتل علیا«علیه السلام»فی صفین،و قتل فیها..

إلا أن یقال:إن معاویة لم یکتف بالمطالبة بقتل قتلة عثمان،بل تجاوز ذلک إلی تجییش الجیوش لقتال الخلیفة و الإمام،و سفک بسبب ذلک دم عشرات الألوف من المسلمین..

ضعف سند حدیث حمّال الخطایا

و أورد المعتزلی علی هذا الحدیث:بأنه ضعیف بقیس بن أبی حازم،فإنه هو الذی روی حدیث رؤیة الناس ربهم یوم القیامة،کما یرون القمر لیلة البدر،لا یضامون فی رؤیته..

کما أن المتکلمین من مشایخ المعتزلی قد طعنوا بهذا الرجل،لأنه فاسق، لأنه قال:سمعت علیا یخطب علی منبر الکوفة،و یقول:انفروا إلی بقیة الأحزاب،فأبغضته،و دخل بغضه فی قلبی،و من یبغض علیا«علیه السلام»لا تقبل روایته (1).

و نقول:

قال العلامة الأمینی ما ملخصه:إن حدیث الرؤیة مخرج فی صحیحی البخاری و مسلم،و مسند أحمد و غیرهما،فلماذا لا یطعنون فی أحادیث الصحاح لأجله،و قد روی البخاری عن عمران بن حطان،مادح عبد

ص :337


1- 1) الغدیر ج 9 ص 73 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 195.

الرحمان بن ملجم،لأجل قتله أمیر المؤمنین«علیه السلام»..فإذا کان فاسقا فکیف یروی له البخاری..

و إذا کان قیس بن حازم فاسقا لبغضه علیا،فکیف یروی له أصحاب الصحاح فی صحاحهم أیضا..و کیف یوثقه أئمة الجرح و التعدیل عندهم، و قالوا عنه:متقن الروایة،و الحدیث عنه من أصح الإسناد،و قال ابن خراش:کوفی جلیل،و قال ابن معین ثقة،و ذکره ابن حبّان فی الثقات، و قال:أجمعوا علی الإحتجاج به،و من تکلم فیه فقد آذی نفسه (1).

و الحقیقة:هی أن تضعیفاتهم لهذا أو ذاک هی لاتهامهم إیاهم بالتشیع، أو لروایة له فی فضل علی،أو لمیل-و لو ضئیل-إلیه،أو إذا اعتبروه متحاملا علی معاویة مثلا،أو لروایته بعض ما جری علی أهل البیت«علیه السلام»من حیف و ظلم،أو نحو ذلک.

أما التوثیقات،فهی لأکثر الناس حبا و تعلقا،بمناوئی علی«علیه السلام»،و إطراء لمن حاربه،أو آذاه،أو لمن عرفوا بانحرافهم الشدید عنه «علیه السلام»،أو لما دحی قاتلیهم،و الموثقین لأمثال عمر بن سعد قاتل الإمام الحسین،الذی وثقه العجلی،و أمثال أبی الغادیة،و عمران بن حطان، و أضرابهم..

ص :338


1- 1) الغدیر:ج 9 ص 73 و التوثیقات مأخوذة من تهذیب التهذیب ج 8 ص 386 و(ط دار الفکر)ج 3 ص 347 و راجع:میزان الإعتدال ج 3 ص 393 و الکواکب النیرات لابن کیال الشافعی ص 85.

و تلک هی مجامیعهم الرجالیة شاهد صدق علی ما نقول..

حمّال الخطایا:کیف؟!و لماذا؟!

و للمزید من توضیح المراد من کون عثمان حمال الخطایا نقول:

إن معاویة قال لعثمان:«اجعل لی الطلب بدمک إن قتلت.

فقال عثمان:نعم،هذه لک.إن قتلت،فلا یطل دمی» (1).

و معنی هذا:أن کل قتال حصل،تحت هذا الشعار و کل حقد،و فرقة، و بلاء قام علی هذا الأساس،و من ذلک قتل عمار بن یاسر،و التأسیس لتمکین معاویة،و حکومة یزید،و قتل سید الشهداء الإمام الحسین«علیه السلام»و صحبه یوم عاشوراء،ثم سائر الجرائم و المآثم التی ارتکبها بنو أمیة و سواهم-إن کل ذلک-بسبب هذا القرار الذی جاء بمثابة التأسیس و التوطئة لذلک،بصورة مباشرة،أو غیر مباشرة.

و قد صرح أمیر المؤمنین«علیه السلام»بهذا المعنی أیضا،فعن قیس بن أبی حازم:أنه سمع علیا«علیه السلام»یقول علی منبر الکوفة:

«یا أبناء المهاجرین،انفروا إلی أئمة الکفر،و بقیة الأحزاب،و أولیاء الشیطان،انفروا إلی من یقاتل علی دم حمال الخطایا.فو الذی فلق الحبة،و برأ النسمة،إنه لیحمل خطایاهم إلی یوم القیامة،لا ینقص من أوزارهم شیئا».

ص :339


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 31 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 34 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 49.

قال قیس:و لما سمعته قال:انفروا إلی بقیة الأحزاب دخل بغضه فی قلبی (1).

و هناک العدید من النصوص التی تدل علی أن من یؤسس لنهج،أو لمسار بعینه،یتحمل المآثم و الأوزار التی تنشأ عنه،مهما طال الزمن،ما دام له أثر قائم إلی یوم القیامة.و هو أمر صحیح و واقعی لا یأباه العقل، و یرضاه العقلاء..کما یعلم بأدنی التفات.

عتاب عثمان لعلی علیه السّلام

عن ابن عباس«رحمه اللّه»قال:شهدت عتاب عثمان لعلی«علیه السلام»یوما،قال فی بعض ما قاله:نشدتک اللّه أن تفتح للفرقة بابا، فلعهدی بک و أنت تطیع عتیقا و ابن الخطاب طاعتک لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لست بدون واحد منهما،و أنا أمس بک رحما،و أقرب إلیک صهرا.

فإن کنت تزعم أن هذا الأمر جعله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» لک،فقد رأیناک حین توفی نازعت ثم أقررت؛فإن کانا لم یرکبا من الأمر جددا،فکیف أذعنت لهما بالبیعة،و بخعت بالطاعة،و إن کانا أحسنا فیما

ص :340


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 194 و 195 و راجع:نهج السعادة ج 2 ص 522 و الغارات للثقفی ج 1 ص 40 و بحار الأنوار ج 34 ص 50 و ج 31 ص 307 و الغدیر ج 9 ص 72 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 294 و و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 201.

ولیا،و لم أقصر عنهما فی دینی،و حسبی،و قرابتی،فکن لی کما کنت لهما.

فقال علی«علیه السلام»:أما الفرقة فمعاذ اللّه أن أفتح لها بابا،و أسهل إلیها سبیلا.ولکنی أنهاک عما ینهاک اللّه و رسوله عنه،و أهدیک إلی رشدک.

و أما عتیق و ابن الخطاب،فإن کانا أخذا ما جعله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأنت أعلم بذلک و المسلمون.و مالی و لهذا الأمر و قد ترکته منذ حین!!!

فاما ألاّ یکون حقی،بل المسلمون فیه شرع،فقد أصاب السهم الثغرة (أی نقرة النحر).

و إما أن یکون حقی دونهم،فقد ترکته لهم،طبت به نفسا.و نفضت یدی عنه استصلاحا.

و أما التسویة بینک و بینهما،فلست کأحدهما،إنهما ولیا هذا الأمر، فظلفا أنفسهما و أهلهما عنه،و عمت فیه و قومک عوم السابح فی اللجة.

فارجع إلی اللّه-أبا عمرو-و انظر هل بقی من عمرک إلا کظمئ الحمار، فحتی متی؟!و إلی متی؟!ألا تنهی سفهاء بنی أمیة عن أعراض المسلمین، و أبشارهم،و أموالهم.و اللّه لو ظلم عامل من عمالک حیث تغرب الشمس لکان إثمه مشترکا بینه و بینک.

قال ابن عباس:فقال عثمان:لک العتبی،و افعل،و اعزل من عمالی کل من تکرهه،و یکرهه المسلمون.

ثم افترقا،فصده مروان بن الحکم عن ذلک،و قال:یجترئ علیک

ص :341

الناس،فلا تعزل أحدا منهم (1).

و نقول:

قد یحتاج هذا النص إلی بعض التوضیح،فنقول:

1-إن ما دعا عثمان للطلب من علی«علیه السلام»أن لا یفتح للفرقة بابا هو تلک المحاولات التی کان«علیه السلام»بیذلها معه لمنع حدوث المخالفات،و لدفع عثمان لمحاسبة عماله،و منع المنکرات التی کانت تحصل منهم..إذ لم یصدر من علی«علیه السلام»تجاه عثمان أی شیء سوی ذلک..

2-إن عثمان یرید من علی«علیه السلام»أن یطیعه علی حد طاعته لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلا یکون له معه أمر و لا رأی،و قد استدل علیه بأن طاعته لأبی بکر و عمر کانت علی حد طاعته للرسول «صلی اللّه علیه و آله»..و هو أولی بذلک منهما،لأنه أمس به رحما،و أقرب إلیه صهرا.

3-تحدث عثمان عن أنه إن کان المانع من طاعة علی«علیه السلام»له کطاعته لأبی بکر و عمر هو أن الحق لعلی دونه..فقد کان هذا هو رأی علی «علیه السلام»معهما..و قد عارض قلیلا،ثم رضی و اطاع..فلماذا لا یفعل مثل ذلک معه،و إن کان المانع من الطاعة له،و الداعی للطاعة لهما هو أن سیرته و سیرتهما لم تکن حمیدة.فلماذا أطاعهما.و عصاه.

ص :342


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 15 و 16 عن الواقدی فی کتاب الشوری، و کتاب الأربعین للشیرازی ص 227 و 228.

و إن کانت سیرتهما حمیدة،فسیرة عثمان کذلک،فإنه لم یقصر عنهما فی دینه،و لا فی قرابته و حسبه،فلماذا لا یطیعه کما کان یطیعهما؟!

4-ما ادعاه عثمان من أنه أقرب إلی علی«علیه السلام»صهرا من أبی بکر،و عمر،لیس معناه:أن زوجتی عثمان کانتا بنتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،إذ یکفی لصحة ادعاء الصهریة کونهما قد تربتا فی بیت الرسول بحیث یحتاج من یرید الزواج إلی استئذانه«صلی اللّه علیه و آله»-و لو تأدبا و رعایة للأخلاق و الآداب-کما قلناه أکثر من مرة..

علی أن أم عثمان هی أروی بنت کریز،و أمها(أعنی جدة عثمان لأمه) هی أم حکیم بنت عبد المطلب،فهی عمة علی«علیه السلام»..فلعل المراد بالصهر هو هذا،و بالرحم الإجتماع مع علی«علیه السلام»من قبل الأب بعبد مناف.

5-إن جواب علی«علیه السلام»جاء لیؤکد علی أنه إنما ینهی عثمان عما ینهاه اللّه و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»عنه.فإن عثمان بعد هذا هو الذی فتح بابا للفرقة،و سهّل السبیل إلیها،فعلیه أن یتوقع من الأمة کلها موقفا صریحا و حازما،لن یکون سعیدا به..

6-ثم أعلمه أیضا:أنه قد ضل عن رشده.و أصبح یحتاج إلی من یهدیه إلیه.و هذا من مفردات الإحسان إلیه،و هل جزاء الإحسان إلا الإحسان؟!.

7-و حول ما فعله الشیخان،أبو بکر و عمر قال:إما أن عثمان یری کما یری علی«علیه السلام»أنهما قد غصبا حقه المنصوص علیه من اللّه و رسوله

ص :343

له،و هذا هو الصحیح،و عثمان و سائر المسلمین یعرفون حقیقة هذا الأمر، و یعرفون النص علیه.و یکون«علیه السلام»قد طالب أولا بحقه،ثم سکت،لمصلحة الإسلام و المسلمین طیلة تلک السنین.

و أما یکون عثمان لا یری لعلی«علیه السلام»حقا فی هذا الأمر، فیکون قد أصاب من الحق و الدین مقتلا.(أو فقد أصاب السهم الثغرة).

أو یکون الحق لعلی«علیه السلام»،لأنه الأفضل و الأعلم،و الأشجع، و المطهر و المعصوم،و الأحکم،و الأعقل،و الأتقی،و الأورع..و..و..

فیکون«علیه السلام»قد ترک حقه،لأنه رأی الصلاح فی ذلک.فإذا زالت تلک المصلحة،فلماذا لا یطالب بحقه.

و ذلک یدل علی أن طاعته«علیه السلام»لهما لیست لأجل أنهما یستحقان ذلک،بل لأنه یرید استصلاح الأمور،و حفظ الدین،و رعایة مصلحة المسلمین..

8-إنه«علیه السلام»أبطل ما ادعاه عثمان من أنه أولی منهما بأن یطیعه «علیه السلام»،فإنه لا طاعة لهما علیه،فضلا عن أن یکون لعثمان مثل هذه الطاعة،أو أن یکون أولی منهما فی ذلک.

و لا یجوز لعثمان أن یسوی نفسه بهما،لأنهما کفّا أنفسهما و أهلهما عن بیت مال المسلمین،و عن اختصاص أقاربهما بالولایات،و لم یفعل عثمان ذلک،بل عام فیه هو و قومه عوم السابح فی اللجة..

9-أما أن تکون القرابة و الصهر،سببا فی تأکید حق الطاعة،فهو مرفوض أیضا،لأنها لا توجب ذلک فی نفسها.کما أن أصل ثبوت الطاعة

ص :344

لهما و لعثمان باطل،بل هو حق مغتصب،و قد کف علی«علیه السلام»عن طلبه استصلاحا..

10-إنه«علیه السلام»بالرغم من أنه أبطل کل ما استدل به عثمان..

لم یحاول أن یواصل ما بدأه،بل لوّح له بصورة عملیة أنه مستمر فی موقفه الرامی إلی إصلاح حال عثمان،من دون مساس بموقعه فی السلطة..و ذلک حین وعظه،و طلب منه أن ینهی سفهاء بنی أمیة عن ممارساتهم.

و قد تضمن کلامه أمورا:

منها:أنه صرح بأن مصدر المخالفات هو أناس سفهاء.

و منها:تصریحه بأن هؤلاء السفهاء المخالفین هم بعض بنو أمیة،و لیس کلهم.

و منها:أن لم یصرح بمشارکة عثمان لهم،و لا برضاه بفعلهم،بل اکتفی بقوله:إنه لم ینههم.

و منها:أنه بیّن أن أولئک السفهاء من بنی أمیة کانوا یعتدون علی أعراض المسلمین،و أبشارهم،و أموالهم.و المفروض و المطلوب و المتوقع منهم-بحکم موقعهم فی السلطة هو أن یکونوا مصدر شعور الناس بالأمن علی الأعراض،و الأموال و الأنفس..

و منها:إعلام عثمان بأنه یشارک عمّاله بالإثم علی الظلم حتی لو صدر ذلک الظلم من عامله حیث تغرب الشمس.لقدرته علی استعمال الأخیار بدل الأشرار،و أهل العقل و الحکمة و التدبیر،بدل السفهاء،و أهل الرعونة و الطیش،و أصحاب الأهواء..

ص :345

العتاب و الإستعتاب
اشارة

من کتاب له«علیه السلام»إلی أهل الکوفة عند مسیره من المدینة إلی البصرة:

«إن الناس طعنوا علیه(أی عثمان)،فکنت رجلا من المهاجرین،أکثر استعتابه،و أقل عتابه.و کان طلحة و الزبیر أهون سیرهما فیه الوجیف، و أرفق حدائهما العنیف الخ..» (1).

و نقول:

مناقشة کلام المعتزلی

قال المعتزلی:إنه«علیه السلام»:«جعل نفسه کواحد من عرض المهاجرین الذین بنفر یسیر منهم انعقدت خلافة أبی بکر،و هم أهل الحل و العقد،و إنما کان الإجماع حجة لدخولهم فیه» (2).

و هو کلام باطل من جهات:

فأولا:من الذی قال:إن خلافة أبی بکر قد انعقدت بحیث أصبحت

ص :346


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 2 الکتاب رقم 1 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 109 و الأمالی للطوسی ص 718 و بحار الأنوار ج 32 ص 72 و 84 و الغدیر ج 9 ص 104 و نهج السعادة ج 4 ص 54 و 56 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 6 و الجمل للمفید ص 131.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 7.

مرضیة عند اللّه،و ملزمة للناس لمجرد بیعة عمر،و أبی عبیدة،و أسید بن حضیر له؟!..

فإنها بیعة حصل بها رد قول اللّه تعالی،و رسوله«صلی اللّه علیه و آله» و إبطال تدبیره.و إنما أتت نتیجة تعد علی صاحب الحق،و مهاجمته،و ضرب زوجته سیدة نساء العالمین.

کما أنها بیعة نکثت بها بیعتهم یوم الغدیر لعلی«علیه السلام».

ثانیا:إن الحل و العقد فی هذا الأمر بید اللّه تعالی و رسوله،و لیس بید البشر..لأن هذا الأمر للّه تعالی یضعه حیث یشاء.کما قاله النبی«صلی اللّه علیه و آله»لبنی عامر بن صعصعة،حین اشترطوا لإسلامهم أن یجعل النبی «صلی اللّه علیه و آله»لهم الأمر من بعده..و قال ذلک أیضا لعامر بن الطفیل لنفس السبب..و قد ذکرنا ذلک فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم «صلی اللّه علیه و آله».

و قوله تعالی: وَ أَمْرُهُمْ شُوریٰ بَیْنَهُمْ (1)،إنما یختص بالأمور العائدة إلیهم،و لیست الخلافة منها..

ثالثا:من الذی جعل خصوص المهاجرین أهل الحل و العقد؟!

و لم و لم یکن أهل الحل و العقد الأنصار؟!أو المهاجرین و الأنصار معا؟!

أو غیرهم من الناس؟!و کیف یحصل التمییز بین الناس،فیکون هذا

ص :347


1- 1) الآیة 39 من سورة الشوری.

من أهل الحل و العقد،و لا یکون ذاک منهم؟!..

رابعا:ما الدلیل علی أن حجیة الإجماع تستند إلی دخول المهاجرین فی المجمعین؟!

و لم لا یکون دخول المعصوم فی المجمعین هو سر حجیة الاجماع؟!کما هو مذهب الشیعة!!

خامسا:المراد بالاجماع هو اجماع المسلمین بجمیع فئاتهم و انتماءاتهم و مذاهبهم و مشاربهم،و لم یحصل إجماع کهذا علی أبی بکر مع مخالفة سعد بن عبادة و من معه و علی«علیه السلام»و بنی هاشم،و سلمان و أبی ذر و المقداد و عمار و کثیرین آخرین...

سادسا:إن طلحة و الزبیر کانا من المهاجرین،مع أنه«علیه السلام» یصرح:بأن أهون سیرهما فی عثمان الوجیف..أما عائشة فقد أمرت بقتل عثمان،حین قالت:اقتلوا نعثلا فقد کفر..و کذلک الحال بالنسبة لعمر و بن العاص،و عمار،و أبی ذر،و ابن مسعود،و ابن عوف و حذیفة و سعد و سواهم من المهاجرین الذین حرضوا علی عثمان،و کفروه،و دفعوا بالأمور حتی انتهت بقتله.

سابعا:إنه«علیه السلام»حین جعل نفسه رجلا من المهاجرین،لا یقصد بهم أمثال عمرو بن العاص،و لا طلحة و لا الزبیر،و نظراءهم.بل هو یجعل نفسه مع عمار،و حذیفة،و أبی ذر،و المقداد،و نظرائهم..و لا یقصد بهم أیضا الغوغاء و الهمج الرعاع الذین ینعقون مع کل ناعق.

ص :348

المراد بالعتاب و الإستعتاب

إنه«علیه السلام»أراد بقوله:أکثر استعتابه،و أقل عتابه:أنه یکثر حثه علی التراجع عن المخالفات،و یطلب منه إصلاح الأمور،و الأخذ علی ایدی عماله،و منعهم من الظلم و التعدی.فهو یطلب منه أفعالا ترفع عتب الناس عنه.

و هو یقل عتابه،من حیث أنه لا یظهر موجدته علیه،و إن کان مستحقا لکل موجدة.و ذلک رفقا منه به،و توخیا لإبعاد توهماته فی أن یکون«علیه السلام»یتعامل معه من منطلق الأغراض و الأهواء الشخصیة.

ثم قدم«علیه السلام»نموذجا للتشدد الذی یدخل فی معنی کثرة العتاب،و إظهار الغضب و الموجدة الشخصیة و ذلک بوصفه لحال طلحة و الزبیر مع عثمان..فقد قتلوه لأجل طموحات شخصیة،ثم هؤلاء أنفسهم یأتون للطلب بدمه،ممن هو أبرأ الناس منه..مع أن دم عثمان عند هذین الرجلین أکثر من أی شخص آخر!!

ص :349

ص :350

الفهارس

اشارة

1-الفهرس الإجمالی

2-الفهرس التفصیلی

ص :351

ص :352

1-الفهرس الإجمالی

الفصل الثالث:أحداث جرت فی الحصار 5-24

الفصل الرابع:إعتماد عثمان علی معاویة 25-46

الفصل الخامس:وساطات مع الوفد المصری 47-60

الفصل السادس:لیست توبة..بل حوبة 61-84

الفصل السابع:عثمان یشکو علیا علیه السّلام و یستنجد به 85-122

الفصل الثامن:إیضاحات لمواقف علی علیه السّلام 123-156

الباب السادس عشر:للدعایة و الإعلان..

الفصل الأول:یتهمون علیا علیه السّلام 159-188

الفصل الثانی:عثمان یتهم علیا علیه السّلام 189-212

الفصل الثالث:التزویر للدعایة 213-230

الفصل الرابع:خلط الحقائق بالأباطیل 231-266

الفصل الخامس:مناشدات عثمان..لا تصح 267-296

الباب السابع عشر:علی علیه السّلام و قتل عثمان..

الفصل الأول:هل دافع الحسنان علیهما السّلام عن عثمان؟!:299-330

ص :353

الفصل الثانی:العتاب و الإستعتاب ل«حمال الخطایا»331-350

الفهارس:351-363

ص :354

2-الفهرس التفصیلی

الفصل الثالث:أحداث جرت فی الحصار..

عثمان یستقیل من الخلافة:7

بدا له أن یتهم نفسه:10

القرار عند علی علیه السّلام:10

طلحة و الأشتر:12

عثمان یستقیل و یستنجد:12

یتنحی علی علیه السّلام فیطمع طلحة و الزبیر:13

علی علیه السّلام یفرق الناس عن طلحة یوم الحصار:16

حق الإخاء:19

قاتل عثمان یطلب ثأر عثمان:21

بماذا فرق علی علیه السّلام الناس عن طلحة؟!:22

عذر طلحة أقبح من ذنب:22

تصدیق علی علیه السّلام لعثمان:23

سرور عثمان لم یدم:23

ص :355

الفصل الرابع:إعتماد عثمان علی معاویة..

معاویة یشیر بقتل علی علیه السّلام:27

المهاجرون التسعة:31

لماذا یدعو عثمان علیا و سواه؟!32

یا ابن اللخناء!!:33

مشورة معاویة علی عثمان:36

الأربعة آلاف مقاتل:36

کتاب عثمان لمعاویة:39

عثمان یستقوی بمعاویة:41

الفصل الخامس:وساطات مع الوفد المصری..

علی علیه السّلام و وفد المصریین:49

المصریون غضبوا للّه:51

عثمان یرسل المغیرة إلی الثائرین:53

ارجع یا فاسق!!ارجع یا فاجر!!:54

عمرو بن العاص لیس بمأمون:56

مشورة ابن عمر:59

الفصل السادس:لیست توبة..بل حوبة..

توبة عثمان..و عودته عنها:63

فرصة مروان:66

ص :356

أی ذلک صحیح؟!:69

یکفرهم و یستحل دماءهم:70

التکفیر متبادل:71

موقف علی علیه السّلام من التکفیر:71

البیعة..و الطاعة:75

البلاد کلها ضد عثمان:75

إن رجع هؤلاء،فسیأتی غیرهم:75

الإصرار حتی الموت:76

لا ینصر عثمان بل ینصر دینه:77

إفساد الدین و الخدیعة عن العقل:77

لماذا لا یعود علی علیه السّلام إلی عثمان؟!:78

قطعت رحمی و خذلتنی:79

المطاولة إلی أن یأتی المدد:79

هل الخداع حلال؟!:80

یقسم و یحنث:81

دلالات حنث الإیمان:81

الشروط الفاضحة:82

الفصل السابع:عثمان یشکو علیا علیه السّلام و یستنجد به..

عثمان یشکو و یضج من علی علیه السّلام:87

ص :357

عثمان یشکو علیا علیه السّلام للعباس رحمه اللّه:95

علی علیه السّلام یرید مقاطعة عثمان:100

عثمان یعود علیا علیه السّلام فی مرضه:110

أقول ما تکره،و لک عندی ما تحب:120

الفصل الثامن:إیضاحات لمواقف علی علیه السّلام..

بدایة:125

کان علی عثمان أن یعتزل:125

لا ینکث الإمام بیعته:128

علی علیه السّلام یأنف لنفسه ما جری علی عثمان:129

رمتنی بدائها:132

الفرق بین موقف طلحة،و الزبیر،و موقف علی علیه السّلام؟!134

موقف أمیر المؤمنین علیه السّلام من قتل عثمان:135

أحداث عثمان فی حدیث علی علیه السّلام:141

أقیلونی..قلب للحقائق:143

علی علیه السّلام و باقی أعضاء الشوری:146

سکوت علی علیه السّلام عن عثمان:148

من أسباب کراهة تولی الأمر:149

دفعت عنه حتی خشیت أن أکون آثما:149

سمیته باسم عثمان بن مظعون:153

ص :358

الباب السادس عشر:للدعایة و الإعلان..

الفصل الأول:یتهمون علیا علیه السّلام..

السیف الذی سمّه علی علیه السّلام:161

بنو أمیة یتهمون علیا علیه السّلام:164

بنو أمیة یعلمون ببراءة علی علیه السّلام:169

لا یستقیم أمرهم إلا بسب علی علیه السّلام:175

عائشة تمهد لطلحة:176

الخاذل شریک القاتل:181

خلط-و اللّه-أبو الحسن!:183

الفصل الثانی:عثمان یتهم علیا علیه السّلام

عثمان یتهم علیا علیه السّلام:191

أسئلة تحتاج إلی جواب:192

عثمان یضرب و یرشو علیا علیه السّلام!!:194

علی علیه السّلام یرفع العصا علی عثمان:199

الفرق بین عثمان و عمر:203

عثمان ینوی مهاجمة علی علیه السّلام:204

کلام العلامة الأمینی:208

الفصل الثالث:التزویر للدعایة..

التزویر الرخیص:215

ص :359

هوی أهل الکوفة فی الزبیر:222

نصیحة المغیرة لعلی علیه السّلام:223

مشورة الإمام الحسن علی أبیه علیهما السّلام:224

علی علیه السّلام و مغالطة طلحة:226

عثمان یتعوذ بالمصحف:228

الفصل الرابع:خلط الحقائق بالأباطیل..

أباطیل..مفضوحة:233

إنما أردنا منه مروان:242

لو دفع لهم مروان:242

ابنا طلحة و الزبیر ینصران عثمان:244

ابن الزبیر عثمانی،و أبوه ضد عثمان:244

المهاجرون و الأنصار لم ینصروا عثمان:246

من هم قتلة عثمان؟!:246

الصحابة هم قتلة عثمان:247

غضب بنی هاشم:255

هو طلحة،لا محمد بن أبی بکر!:256

نقب حائط دار عثمان:256

الجمع بین الأربعة مقصود:258

عثمان بدری بریء!!:259

ص :360

جئت لنصرتک:260

لا أصلی بکم و الإمام محصور:261

علی علیه السّلام یقول:عثمان فی الجنة:261

ردونی،لا یفضحنی هذا الکلب:262

یلحد رجل بمکة:263

الأذن فی محاربة أمة محمد:264

الفصل الخامس:مناشدات عثمان..لا تصح..

طلحة یمنع عثمان الماء:269

الروایا إلی دار عثمان:271

بئر رومة..و جیش العسرة:277

بئر أریس:292

حقیقة القضیة:292

بئر رومة..حدیث خرافة:294

الباب السابع عشر:علی علیه السّلام و قتل عثمان

الفصل الأول:هل دافع الحسنان علیهما السّلام عن عثمان؟!

علی علیه السّلام یعرض نصره علی عثمان:301

الحسنان علیهما السّلام یدافعان عن عثمان:303

الرأی الأمثل حول نصرة عثمان:313

ص :361

وجهة نظر معقولة:318

معاویة هو قاتل عثمان:323

الفصل الثانی:العتاب و الإستعتاب ل«حمال الخطایا»..

بدایة:333

حمّال الخطایا:333

من هو حمّال الخطایا؟:335

ضعف سند حدیث حمّال الخطایا:337

حمّال الخطایا:کیف؟!و لماذا؟!:339

عتاب عثمان لعلی علیه السّلام:340

العتاب و الإستعتاب:346

مناقشة کلام المعتزلی:346

المراد بالعتاب و الإستعتاب:349

الفهارس:

1-الفهرس الإجمالی 353

2-الفهرس التفصیلی 355

ص :362

المجلد 19

اشارة

ص :1

ص :2

[الجزء التاسع عشر]

الصّحیح من سیرة الإمام علی علیه السّلام (المرتضی من سیرة المرتضی)

العلاّمة المحقّق السّیّد جعفر مرتضی العاملی

الجزء التاسع عشر المرکز الإسلامی للدراسات

ص :3

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :4

[بقیة القسم الثانی]

بقیة القسم الثانی

الفصل الثالث

اشارة

علی علیه السّلام و قتل و دفن عثمان

ص :5

ص :6

الصلاة بالناس فی اللحظات الأخیرة

تقدم قول بعض الرویات:أن المؤذن جاء إلی علی«علیه السلام»فی الیوم الذی منع فیه عثمان الصلاة،فقال من یصلی بالناس؟

فقال:ادع خالد بن زید.

فدعاه،فصلی بالناس.فهو أول یوم عرف أن اسم أبی أیوب الأنصاری خالد بن زید.فصلی أیاما،ثم صلی علی بعد ذلک بالناس (1).

صلاة الجمعة و العید لعلی علیه السّلام

و الذی صلی بالناس الجمعة و العید حتی قتل عثمان هو علی«علیه السلام»کما صرحت به بعض النصوص (2).

وثمة نص آخر یقول:إنه«علیه السلام»أمر سهل بن حنیف،فصلی الیوم الذی حصر فیه عثمان الحصر الآخر بالناس،و هو لیلة أول ذی الحجة

ص :7


1- 1) راجع:الکامل فی التاریخ ج 3 ص 187 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 447 و (ط أخری)ص 423 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 1 ص 146.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 447 و(ط أخری)ص 423 و الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 3 ص 187 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 1 ص 146.

إلی یوم العید.ثم صلی علی بالناس العید،ثم صلی بهم حتی قتل عثمان (1)..

و نقول:

نحب أن نشیر هنا إلی أمور..

أولها: إن المؤذن-و هو سعد القرظ-قد جاء إلی علی«علیه السلام» یسأله من یصلی بالناس،و لم یأت الزبیر،و لا طلحة،و لا سعدا،و لا غیر هؤلاء من الصحابة،فدل ذلک علی أن محط أنظار الناس من حیث الوثاقة و القرار هو علی«علیه السلام»،فلا یصح قیاس أحد به..

الثانی: إنه«علیه السلام»لم یقدم نفسه للصلاة بالناس،ربما لأنه لم یرد أن یدخل فی وهم أحد أنه«علیه السلام»یرید أن یتخذ ذلک ذریعة للخلافة،أو مبررا للحضور الأدبی فی محافل تداول الحدیث عن هذا الموضوع..

فربما یهیئ ذلک فرصة لبعض الفئات لإدعاء أن أبا بکر کان محقا فیما أقدم علیه،لأنه صلی بالناس فی أیام رسول اللّه،کما یزعمه له بعض محبیه..

و هذا الأمر و إن کان لم یکن صحیحا فی حد نفسه،لکن من الذی سیتمکن من إقناع الناس بکذب ما یزعم حول هذا الموضوع؟!..

ص :8


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 447 و(ط أخری)ص 423 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 187 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ق 1 ص 146 و(ط دار الفکر-تحقیق خلیل شحادة،سنة 1408 ه 1988 م)ج 2 ص 597.

و کیف یمکن إقناع البسطاء بعدم صحة الإستدلال بهذا الأمر علی الخلافة حتی لو فرض حصول ذلک بالفعل-بالنسبه لأبی بکر أو غیره؟!..

الثالث: ادعت الروایة المتقدمة أن اسم أبی أیوب عرف فی ذلک الیوم الذی صلی فیه یوم الحصار بسبب تصریح علی«علیه السلام»به..

و نحن نشک فی ذلک؛فإن الروایة لم تذکر إن کان سعد القرظ قد سأل علیا«علیه السلام»عن المقصود بهذا الإسم،فلو کان مجهولا لدیه لسأله عن ذلک..

و معرفة سعد القرظ باسمه لیس بأولی من معرفة سائر الناس من أهل بلده و غیرهم به..

کما أن من غیر الطبیعی أن یبقی اسم هذا الرجل مجهولا للناس کلهم طیلة خمسة و ثلاثین عاما،و هم یعیشون معه،و لیسوا معزولین عنه..فلماذا لم یخطر علی بال أی منهم أن یسأل عن إسم هذا الرجل المجهول؟!

الرابع: إن الإمام«علیه السلام»إذا کان حاضرا بنفسه،فإنه هو الذی یتولی صلاة الجمعة و العیدین،و لا یتقدم علیه أحد إلا علی سبیل التعدی.

فلذلک نلاحظ أنه«علیه السلام»أو کل أمر الصلاة الیومیة لشخص،و تولی هو بنفسه ما یعود الأمر فیه للإمام حال حضوره،و لم یکله إلی أحد..

و هذه إشارة منه«علیه السلام»لمن یرید التوثب علی أمر الخلافة بغیر حق،بأن علیه أن یعرف حده،فیقف عنده..

الخامس: إن الروایتین المتقدمتین تتعارضان حول صلاة أبی دجانة أو سهل بن حنیف بالناس،ابتداء من أول ذی الحجة.

ص :9

و لا یندفع التعارض بالقول:بأن أحدهما صلی بعض الأیام،و صلی الآخر بعضها الآخر،لأن التعارض یبقی قائما فیما یرتبط بأول أیام ذی الحجة علی الأقل..

إلا إن کان احدهما قد صلی الظهرین،و الآخر قد صلی الصبح و العشاءین و لکنه جمع لا شاهد له..

إلا إذا قلنا:إن أحدهما صلی المغرب و العشاء.

علی علیه السّلام فی لحظة قتل عثمان

و قد قال مروان لسعد بن أبی وقاص:«إن کنت ترید أن تذب عنه(أی عن عثمان)فعلیک بابن أبی طالب،فإنه متستر،و هو لا یجبه».

فخرج سعد،حتی أتی علیا و هو بین القبر و المنبر،فقال:یا أبا الحسن، قم فداک أبی و أمی،جئتک-و اللّه-بخیر ما جاء به أحد قط إلی أحد:تصل رحم ابن عمک،و تأخذ بالفضل علیه،و تحقن دمه،و یرجع الأمر علی ما نحب،قد أعطی خلیفتک من نفسه الرضا.

فقال علی«علیه السلام»:تقبل اللّه منه یا أبا إسحاق.و اللّه ما زلت أذب عنه حتی أنی لا ستحیی.و لکن مروان،و معاویة،و عبد اللّه بن عامر، و سعید بن العاص هم صنعوا به ما تری؛فإذا نصحته،و أمرته أن ینحیهم استغشنی حتی جاء ما تری.

قال:فبینما هم کذلک،جاء محمد بن أبی بکر فسارّ علیا،فأخذ علی بیدی.و نهض علی و هو یقول:«و أی خیر توبته هذه»؟!

ص :10

فو اللّه ما بلغت داری حتی سمعت الهائعة:«إن عثمان قد قتل إلخ..» (1).

و نقول:

1-قد یقال:إن هذا لا ینسجم مع ما ذکره بعضهم من أنه«علیه السلام»لم یکن فی المدینة حین حصر عثمان،و لا شهد قتله (2).

2-إن اعتراف مروان بمکانة أمیر المؤمنین«علیه السلام»،یؤکد بغیه علیه حین خرج علیه فی حرب الجمل.

3-إن علیا«علیه السلام»بیّن لسعد:أنه قام بواجبه علی أتم وجه، و استنفد ما عنده.فلا معنی لترغیبه بمعونته بهذه الصورة،و کأنه یرید أن یتحف علیا بأمر لا عهد له به..

4-إن إحالة الأمر علی معاویة و ابن عامر،و مروان،و سعید یعنی:أن الأمر لا یحسمه قول عثمان،لأن قراره لیس بیده،بل بید غیره.

5-إنه«علیه السلام»قد أفهم سعدا أن الوساطة لا تجدی،بل ستکون عواقبها سیئة،فإنه«علیه السلام»إذا نصحه،و أمره أن ینحی هؤلاء-یعنی معاویة،و مروان،و سعید،و ابن عامر-عنه،فإنه یستغشه.

6-و قوله:حتی جاء ما تری،یشیر إلی أن الأمر تفاقم إلی حد لم یعد لهم فیه حیلة،فقد فات الأوان،و ظهر أن علیا«علیه السلام»کان محقا فی

ص :11


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 377 و 378 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 410 و الغدیر ج 9 ص 141.
2- 2) راجع:مجمع الزوائد ج 7 ص 230 و الغدیر ج 9 ص 244.

موقفه،فقد جاء الخبر بقتل عثمان فی تلک اللحظة.

و هنا جاء السؤال:و أی خیر توبته هذه!

اللهم خذ لعثمان حتی ترضی؟!

عن قیس بن عباد البصری،قال:شهدت علیا«علیه السلام»یوم الجمل یقول کذا:اللهم إنی أبرأ إلیک من دم عثمان.و لقد طاش عقلی یوم قتل عثمان،و أنکرت نفسی.و أرادونی علی البیعة،فقلت:و اللّه،إنی لأستحی من اللّه أن أبایع قوما قتلوا رجلا قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:ألا أستحی ممن تستحی منه الملائکة؟!و إنی لأستحیی من اللّه أن أبایع-و عثمان قتیل علی الأرض،لم یدفن-من بعده.

فانصرفوا،فلما دفن رجع الناس إلی فسألونی البیعة،فقلت:اللهم إنی مشفق لما أقدم علیه،ثم جاءت عزیمة فبایعت،فلقد قالوا:یا أمیر المؤمنین، فکأنما صدع قلبی.فقلت:اللهم خذ منی لعثمان حتی ترضی (1).

و فی لفظ ابن کثیر:فلما قالوا:أمیر المؤمنین.کأن صدع قلبی.و أمسکت (2).

ص :12


1- 1) راجع:المستدرک للحاکم ج 3 ص 95 و 103 و البدایة و النهایة ج 7 ص 193 و (ط دار إحیاء التراث)ج 7 ص 216 و مختصر تاریخ دمشق ج 16 ص 252 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 450 رقم 4619 و تاریخ الخلفاء ص 152 و الغدیر ج 9 ص 313.
2- 2) راجع:البدایة و النهایة ج 7 ص 193 و(ط دار إحیاء التراث)ج 7 ص 216 و الغدیر ج 9 ص 313.

و نقول:

أولا: إن من المعلوم:أن لقب أمیر المؤمنین خاص بعلی«علیه السلام» حباه اللّه و رسوله به..و قد جمع العلامة ابن طاووس مئات الأحادیث الدالة علی هذه المنحة فی کتاب سماه:الیقین،و کتاب آخر،اسمه:

التحصین،و قد طبعا کلاهما..

و کان الناس یخاطبونه«علیه السلام»بهذا الاسم منذئذ.ثم عدا الآخرون علی هذه الفضیلة،و سلبوها منه،و أطلقوها علی أنفسهم..

فما معنی تصویر هذه الروایة علیا«علیه السلام»،و کأنه قد فوجئ حین خوطب بأمیر المؤمنین و تحرج،حتی لیصدع قلبه منه؟!..

ثانیا: هذا الحدیث فی غایة الضعف بمحمد بن یونس الکدیمی،الذی کان یضع الحدیث علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و قد وضع أکثر من ألف حدیث..و وصفوه بأنه کذاب.فراجع ما قاله فیه أبو داود،و القطان، و الشاذکونی،و القاسم المطرز،و الدارقطنی،و ابن حبان،و ابن عدی،و ابن صاعد،و عبد اللّه بن محمد،و الحاکم أبو أحمد،و ابن عقدة و غیرهم (1).

ص :13


1- 1) راجع:الکامل لابن عدی ج 6 ص 292 و 294 و تهذیب التهذیب ج 9 ص 539 و الموضوعات لابن الجوزی ج 3 ص 262 و کتاب المجروحین لابن حبان ج 2 ص 312 و الضعفاء و المتروکین ص 351 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 21 ص 302 و فیض القدیر ج 1 ص 696 و الجرح و التعدیل للرازی ج 8 ص 122 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 2 ص 126 و الغدیر ج 5-

ثالثا:لو کان عقل علی«علیه السلام»قد طاش یوم قتل عثمان،و کان متألما لقتله،حتی لقد صدع قلبه حین خوطب بکلمة یا امیر المؤمنین،فلماذا لا یسعی فی تکفینه و تغسیله،و الصلاة علیه،و دفنه؟!بل بقی ثلاثة أیام ملقی علی بعض مزابل المدینة؟!

و لماذا لا یأمرهم بدفنه فی مقابر المسلمین؟!

و لماذا لم یذکره بکلمة ثناء؟!و لم یذکر مظلومیته؟!و لم یحضر إلی قبره؟! و لم یلم قاتلیه؟!

رابعا: إن کان عثمان عزیزا إلی هذا الحد،فلماذا لم یسل سیفه ذا الفقار، و یبادر إلی نصرته،و کان یستغیث به بشعر الممزق:

فإن کنت مأکولا فکن خیر آکل

و إلا فأدرکنی و لما أمزق

و لا یصح قولهم:إن عثمان لم یرض بنصرة علی«علیه السلام»،إذ-فضلا عما ذکرناه آنفا-لما ذا رضی بنصرة معاویة،و عبد اللّه بن عامر،و سعید بن العاص،و ابن أبی سرح،و طلب الجنود منهم.و لا یرضی بنصرة علی«علیه السلام»؟!

فإن قیل:لعله خاف من أن یستفید علی«علیه السلام»من ذلک لجهة

1)

-ص 266 و ج 9 ص 313 و ج 10 ص 101 و الوضاعون و أحادیثهم ص 285 عن المصادر التالیة:تاریخ بغداد ج 3 ص 441 و تذکرة الموضوعات ص 14 و 18 و شذرات الذهب ج 2 ص 194 و میزان الإعتدال ج 3 ص 152 و اللآلئ المصنوعة ج 2 ص 142 و 215 و طبقات الحفاظ ج 2 ص 175.

ص :14

انتقال الخلافة إلیه بعده.

فإنه یقال:إذا احتفظ عثمان بحیاته کخلیفة،فباستطاعته أن یتدبر هذا الأمر.کما فعل عمر فی قصة الشوری..فإنه رتبها بطریقة لا یمکن لغیر عثمان أن ینال هذا الأمر.

خامسا: قال العلامة الأمینی:

«و لیته کان یسکت عنه یوم قام به و قعد،و قال علی رؤس الاشهاد:قام ثالث القوم،نافجا حضنیه،بین نثیله و معتلفه،و قام معه بنو أبیه،یخضمون مال اللّه خضم الإبل نبتة الربیع،إلی أن انتکث فتله،و أجهز علیه عمله، و کبت به بطنته.

و قال فی الیوم الثانی من بیعته فی خطبة له:ألا إن کل قطیعة أقطعها عثمان،و کل مال أعطاه من مال اللّه فهو مردود فی بیت المال،فإن الحق القدیم لا یبطله شیء،و لو وجدته قد تزوج به النساء،و فرق فی البلدان، لرددته إلی حاله.الخ.

و لیته کان لم یجابهه بقوله:ما رضیت من مروان و لا رضی منک إلا بتحرفک عن دینک و عقلک،و إن مثلک مثل جمل الظعینة سار حیث یسار به.

و لیته کان لم یکتب إلی المصریین بقوله:إلی القوم الذین غضبوا للّه حین عصی فی أرضه،و ذهب بحقه،فضرب الجور سرادقه علی البر و الفاجر، و المقیم و الظاعن،فلا معروف یستراح إلیه،و لا منکر یتناهی عنه.

و لیته کان لم یقل:ما أحببت قتله و لا کرهته،و لا أمرت به و لا نهیت عنه.

أو کان لم یقل:ما أمرت و لا نهیت،و لا سرنی و لا ساءنی.

ص :15

و لیته کان لم یخطب بقوله:من نصره لا یستطیع أن یقول:خذله من أنا خیر منه،و من خذله لا یستطیع أن یقول:نصره من هو خیر منی.

و لیته کان لم ینفر أصحابه إلی قتال طالبی دم عثمان بقوله علی صهوة المنبر:

یا أبناء المهاجرین،انفروا إلی من یقاتل علی دم حمال الخطایا.الخ.

و لیته لما قال له حبیب و شر حبیل:أتشهد أن عثمان قتل مظلوما.کان لم یجب بقوله:لا أقول بذلک.

و لیته..و لیته (1)..

سادسا:بالنسبة لحیاء عثمان و استحیاء الملائکة منه،فلا ندری ما نقول فیه،فهل تستحی الملائکة ممن یقول لعمار بن یاسر:یا عاض أیر أبیه؟!أو یا ماص بظر أمه؟!.

و هل تستحی الملائکة ممن یعلن توبته علی المنبر،و یعترف بمخالفاته، ثم بعد ذلک یتراجع عن التوبة،و ینقض ما اعترف به،و یدعی أن المصریین قد عرفوا أن ما بلغهم عن إمامهم کان باطلا،فرجعوا إلی بلادهم؟!

و هل تستحی الملائکة ممن یکفّر صحابة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و یکتب الآفاق یستقدم الجند للبطش بهم و قتلهم،لمجرد أنهم یطالبونه بالکف عن المخالفات التی یمارسها هو و عماله؟!..

سابعا:ذکرنا فی الجزء الثانی من کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم «صلی اللّه علیه و آله»:أنهم یزعمون:أن الحدیث عن استحیاء الملائکة من

ص :16


1- 1) الغدیر ج 9 ص 315 و 316.

عثمان.قد قاله«صلی اللّه علیه و آله»بمناسبة کشفه«صلی اللّه علیه و آله» فخذه أمام أبی بکر و عمر،ثم سترها أمام عثمان..

و قد بینا:أنها قصة مفتراة جملة و تفصیلا،فلا یمکن أن یکون علی «علیه السلام»قد اعتمد علیها فی کلامه.

ثامنا:ما معنی قوله«علیه السلام»:اللهم خذ منی لعثمان حتی ترضی؟هل أذنب فی حق عثمان؟!أو هل قصّر فی مد ید العون له؟!ألم ینصره مرة بعد أخری،ثم کان عثمان هو الذی ینکث عهوده.و لا یفی بوعوده؟!

و عدا ذلک،ألم یکن عثمان من المهاجمین لبیت الزهراء«علیها السلام»؟ و من غاصبی موقعه و مقامه؟!

تاسعا:کیف ینسبون إلی علی«علیه السلام»أنه قد صدع قلبه، و استحیا من أن یبایعه قتلة عثمان،ثم یقولون:«تهافت الناس علی علی بالبیعة تهافت الفراش حتی ضلت(أو ضاعت)النعل،و سقط الرداء، و وطئ الشیخ.و لم یذکر عثمان،و لم یذکر له» (1)..

و ذکر الطبری:أن المصریین قالوا لعثمان-حین أنکر أن یکون کتب الکتاب-:فالکتاب کتاب کاتبک؟!

ص :17


1- 1) و صفین للمنقری ص 65 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 111 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 78 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 105 و الغدیر ج 9 ص 105.

قال:أجل.و لکنه کتبه بغیر إذنی.

قالوا:فالجمل جملک؟!

قال:أجل،و لکنه أخذ بغیر علمی.

قالوا:ما أنت إلا صادق أو کاذب.

فإن کنت کاذبا،فقد استحققت الخلع.لما أمرت من سفک دمائنا بغیر حقها.

و إن کنت صادقا فقد استحققت أن تخلع لضعفک و غفلتک،و خبث بطانتک؛لأنه لا ینبغی لنا أن نترک علی رقابنا من یقتطع مثل هذا الأمر دونه،لضعفه و غفلته إلخ.. (1).

فکیف یصح نسبة هذا الإستدلال إلی علی«علیه السلام»،و الحال أنهم یقولون إنه قد بلغ به«علیه السلام»الأسف علی عثمان إلی الحد الذی یجعله یطلب من اللّه أن یأخذ لعثمان منه حتی یرضی..

یا للّه،و للدعوی الکاذبة!!

قالوا:ثم أمر علی«علیه السلام»بدفن عثمان،فحمل و قد کان مطروحا علی مزبلة ثلاثة أیام حتی ذهبت الکلاب بفرد رجلیه،فقال رجل من المصریین و أمة(کذا):لا ندفنه إلا فی مقابر الیهود!

ص :18


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 375 و 376 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 408 و الغدیر ج 9 ص 183.

قال حکیم بن حزام:کذبت أیها المتکلم!لا یکون ذلک أبدا ما بقی رجل من ولد قصی.

قال:فحمل عثمان علی باب صغیر،قد جازت رجلاه من الباب،و إن رأسه لیتقعقع،و أتی به إلی حفرته،فتقدم حکیم بن حزام فصلی علیه (1).

و نقول:

نلاحظ فی هذا النص أمرین:

أولهما:ألم یکن عثمان و بنو أمیة فی غنی عن هذه المهانة؟!فبعد أن کانت الدنیا کلها فی أیدیهم أصبح الرمز و الرجل الأول فیهم مطروحا علی مزبلة ثلاثة أیام..تنهشه الکلاب،و تذهب بفرد رجله،ثم یدفن فی مقبرة الیهود!!مع أنه یکفی عثمان أن یفی ببعض الوعود التی قطعها علی نفسه لعلی«علیه السلام»،و أعلن التزامه بها علی المنبر،لتطفأ النائرة،و تعود الأمور إلی مجراها الطبیعی،أو شبه الطبیعی.

ثانیهما:إننا لا ندری کیف نعالج موقف حکیم بن حزام،و نحن نری:

ألف:أنه لم یکن لحکیم ذلک الأثر فی الدفاع عن عثمان،أو فی مساعدته أیام الحصار..کما أننا لم نجده بادر إلی رفع عثمان عن المزبلة التی کان مطروحا علیها،و لا طرد الکلاب عنه،و لا منعها من نهش جثته حتی ذهبت بفرد رجله..

ب:و قد دفن عثمان فی حش کوکب-مقبرة الیهود بالفعل..و لم یحرک

ص :19


1- 1) کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 247 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 436.

حکیم بن حزام و لا غیره من بنی أمیة ساکنا،و لم یقتل أحد من ولد قصی فی سبیل المنع من ذلک!!

بل هم لم یحضروا لتشییع جنازته،و لا شهدوا دفنه!!

علی علیه السّلام یتدخل لدفن عثمان

قال الشریف المرتضی«رحمه اللّه»عن منع الصحابة من دفن عثمان:«و لم یقع التمکن من دفنه إلا بعد أن أنکر أمیر المؤمنین«علیه السلام»المنع من دفنه،و أمر أهله بتولی ذلک منه» (1).

و عن أبی بشیر العابدی،قال:«نبذ عثمان ثلاثة أیام لا یدفن،ثم إن حکیم بن حزام القرشی،و جبیر بن مطعم بن عدی کلّما علیا فی دفنه،و طلبا إلیه أن یأذن لأهله فی فعل ذلک،و أذن لهم علی.

فلما سمع الناس بذلک قعدوا له فی الطریق بالحجارة،و خرج به ناس یسیر من أهله،و معهم الحسن بن علی«علیه السلام»،و ابن الزبیر،و أبو جهم بن حذیفة،بین المغرب و العشاء،و هم یریدون به حائطا بالمدینة یقال له:حش کوکب،کانت الیهود تدفن فیه موتاهم.

فلما خرج به علی الناس رجموا سریره،و هموا بطرحه،فبلغ ذلک علیا،

ص :20


1- 1) الشافی فی الإمامة ج 4 ص 306 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 64 و إحقاق الحق(الأصل)ص 257 و نهج الحق ج 3 ق 1 ص 187 و(ط دار الهجرة) ص 302.

فأرسل إلیهم یعزم علیهم:لیکفّن عنه،فانطلقوا به حتی دفن فی حش کوکب (1)..

زاد فی نص آخر قوله:و جاء أناس من الأنصار لیمنعوا من الصلاة علیه،فأرسل علی«علیه السلام»،فمنع من رجم سریره.و کف الذین راموا منع الصلاة علیه.

و دفن فی حش کوکب،فلما ظهر معاویة علی الأمرة،أمر بذلک الحائط، فهدم و أدخل فی البقیع،و أمر الناس فدفنوا موتاهم حول قبره حتی اتصل بمقابر المسلمین بالبقیع (2)..

و نقول:

لا بأس بملاحظة ما یلی:

ص :21


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 438 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 6 و 7 و ج 2 ص 158 و الغدیر ج 9 ص 208 و 93 و راجع:الفتوح لابن أعثم(ط الهند)ج 2 ص 242 و عن(الترجمة الفارسیة)ص 195 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 436 و عن الکامل فی التاریخ ج 3 ص 91 و بحار الأنوار ج 31 ص 307 و 308 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 294 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 614 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 371.
2- 2) بحار الأنوار ج 31 ص 167 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 158 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 180.
أنت الخصم و الحکم

لا شک فی أن قریشا قد تمالأت علی إقصاء علی«علیه السلام»، و عملت علی تصغیر عظیم منزلته،و قطع رحمه..و لکن ذلک لم یمنع علیا «علیه السلام»من الإصرار علی معاملتها بالحق،و بما یقتضیه النبل و الکرم، و العفو و الصفح عمن یکفر و لا یشکر.

و ها هی قریش تجد نفسها مضطرة إلی اللجوء إلی علی«علیه السلام» لمداواة بعض الجراح التی کانت هی التی أعطت المبررات لإلحاقها بها..و لم یکن لعلی«علیه السلام»ید فی شیء من ذلک کله..

رغم أنه جرح نشأ من إصرارهم علی اغتصاب حقه«علیه السلام»، ثم من سوء الاستفادة من ذلک الحق الذی اغتصب بالذات..

فوجدت فی علی«علیه السلام»الرجل الذی ینأی بنفسه عن کل ما هو صغیر..و کل ما هو شخصی لیفکر-فقط-فی مصلحة الإسلام العلیا،و یعمل بما یملیه علیه واجبه الشرعی،بکل حرص و صدق و اندفاع،فحاول أن یدفع أی تعد حتی علی أعدی أعدائه،و أبغض الخلق إلی اللّه و إلیه..

لماذا حش کوکب؟!

1-و قد دفن عثمان فی حش کوکب،و إنما دفنه هناک محبوه بعد ثلاثة أیام من قتله..مع أنه لا یجوز دفن المسلم فی مقابر غیر المسلمین..

و لم نجد أحدا حتی علیا«علیه السلام»اعترض علی ذلک،أو أدانه و لو بکلمة.

ص :22

و نحسب أن الظروف الصعبة التی واجهوها هی التی دعت المهتمین بدفن جنازته لهذا التصرف..کما أن هذا الواقع الألیم و ربما أمور أخری هو الذی فرض علی علی«علیه السلام»و علی غیره من الصحابة السکوت، و عدم التدخل فی هذا الأمر،ما دامت النفوس ثائرة،و الجراح فائرة..

و قد یستسیغ بعضهم أن یقول:إنه بعد مضی عدة أیام علی دفنه فی ذلک الموضع،أصبح«علیه السلام»أمام محذورین:

أحدهما:أنه لم یعد بالإمکان الکشف عن الجثة،لأن ذلک یعتبر هتکا للمیت،لا یرضاه الإسلام..

و الثانی: إبقاؤه فی مقابر غیر المسلمین،فکان لا بد من الرضا بأقل المحذورین خطرا و ضررا..

و هذا أمر یحتاج علی المزید من التروی و التقصی لمعرفة مبرراته،و حیثیاته.

2-إن معاویة حاول أن یتخلص من غائلة دفن عثمان فی مقابر الیهود، و فی مکان کان حشّا،فارتکب خطأ فاحشا بإلحاقه مقبرة الیهود و الموضع الذی کان حشّا بمقابر المسلمین..

و بذلک یکون قد کرس ما هو خطأ بنظره بخطأ أکبر و أخطر..لا سیما و أنه صار یفرض علی الناس أن یدفنوا موتاهم فی موضع یمنع الشارع من دفن المسلمین فیه من جهتین:

إحداهما:أنه حشّ.

و الأخری:أنه مقبرة للیهود..

و لو أنه أبقی الأمر علی ما کان علیه لکان أولی،لأن الأمر یقتصر علی

ص :23

إبقاء جثة عثمان فی موضع دعت الضرورة إلی دفنها فیه،و لم یعد بالإمکان تلافی ذلک..

توضیح

الحشّ:هو المخرج،أو فقل:الموضع الذی یتخلی فیه الناس،فإن الناس کانوا یقضون حوائجهم فی البساتین.

و حش کوکب:بستان بظاهر المدینة خارج البقیع،لرجل اسمه کوکب (1).

خوف علی علیه السّلام من تشییع جنازة عثمان

و ذکر ابن روزبهان:أن الصحابة کانوا یخافون من قتلة عثمان،فلذلک لم یحضروا جنازته:«حتی إن أمیر المؤمنین فر منهم،و التجأ إلی حائط من حوائط المدینة،کما هو مذکور فی التواریخ» (2).

و نقول:

ألف:لقد خلط ابن روزبهان بین الأمور،فوقع فی المحذور،فإن التجاء أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی بعض حوائط المدینة إنما هو لأجل أن الناس کانوا یلاحقونه لیبایعوه بالخلافة،و هو یأبی ذلک علیهم..و قد بقی

ص :24


1- 1) راجع:صحاح اللغة ج 3 ص 1001 و النهایة فی اللغة لابن الأثیر ج 1 ص 390 و ج 4 ص 290 و لسان العرب ج 6 ص 286 و تاج العروس ج 9 ص 91 و مجمع البحرین ج 1 ص 518 و راجع:بحار الأنوار ج 48 ص 298.
2- 2) إبطال نهج الباطل(مطبوع مع دلائل الصدق)ج 3 ق 1 ص 189.

الأمر علی هذا الحال إلی أن مضت خمسة أیام من مقتل عثمان..

و لم یکن«علیه السلام»یهرب من قتلة عثمان خوفا منهم..

ب:إن عثمان قد دفن بعد قتله بثلاثة أیام..و المفروض:أن لجوء علی «علیه السلام»إلی بعض بساتین المدینة قد تجاوز دفن عثمان حتی مضت خمسة أیام من مقتله..فهل فر من دفنه خمسة أیام،مع أنه دفن بعد الأیام الثلاثة الأولی؟!

ج:إن عثمان لم یدفن إلا بعد أن تدخل علی«علیه السلام»لدی الثائرین،فسمحوا حینئذ بدفنه..کما أنهم حین منعوا من الصلاة علیه تدخل«علیه السلام»،فکفوا عن الممانعة..و حین رجموا جنازاته بالحجارة، تدخل لدیهم حتی امتنعوا من ذلک.

د:إن غالب الصحابة کانوا من الممالئین علی قتل عثمان،و قد کتبوا إلی العباد فی البلاد یدعونهم للجهاد فی المدینة،و ترک جهاد الکفار..و لم یکونوا خائفین من قتلة عثمان..

و الحقیقة هی:أن عدم حضور جنازة عثمان،لم یکن خوفا من قتلة عثمان،بل کان لقناعة تکونت لدی عامة الصحابة تقضی بعدم تشییع جنازته،کما قضت بعدم حضور علی«علیه السلام»الذی لولاه لم یسمح الثائرون بدفن عثمان و لا بالصلاة علیه.

ص :25

ص :26

القسم الثالث خلافة علی علیه السّلام

اشارة

ص :27

ص :28

الباب الأول البیعة

اشارة

الفصل الأول:بعد قتل عثمان..و قبل البیعة..

الفصل الثانی:لما ذا یمتنع علی علیه السّلام؟!

الفصل الثالث:البیعة و تاریخها..

الفصل الرابع:البیعة:حدیث..و روایة..

الفصل الخامس:البیعة بروایة ابن أعثم..

الفصل السادس:المزید من تفاصیل البیعة!!

الفصل السابع:أفراح،و تهانی..

ص :29

ص :30

الفصل الأول
اشارة

بعد قتل عثمان..و قبل البیعة..

ص :31

ص :32

إن الأمیر بعده علی علیه السّلام

1-و قالوا:إن عمر بن الخطاب کان یناجی رجلا من الأنصار،من بنی حارثة،فقال:من تحدّثون أنه یستخلف من بعدی؟!

فعد الأنصاری المهاجرین،و لم یذکر علیا.

فقال عمر:فأین أنتم عن علی؟!فو اللّه،إنی لأری أنه إن ولی شیئا من أمرکم سیحملکم علی طریقة الحق (1).

2-و عن عبد الجلیل القیسی قال:ذکر عمر من یستخلف بعده،فقال رجل:یا أمیر المؤمنین،علی.

فقال:أیم اللّه،لا یستخلفونه،و لئن استخلفتموه أقامکم علی الحق و إن کرهتموه (2).

3-عن حارثة قال:حججت مع عمر،فسمعت حادی عمر یحدو:إن الأمیر بعده ابن عفان..

قال:و سمعت الحادی یحدو فی إمارة عثمان:

ص :33


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 214.
2- 2) المصدر السابق.

إن الأمیر بعده علی

و فی الزبیر خلف رضی (1)

و نقول:

1-دلت هذه الأخبار علی أن عمر کان یمهد لعثمان..

2-إن عمر بن الخطاب کان یسعی لصد الناس عن علی«علیه السلام»،بتدبیر،من شأنه أن یحقق له هذا الغرض،ثم بتخویف الناس منه «علیه السلام»باعتباره رجلا صعبا لا انعطاف لدیه،و لا خیار معه سوی الإستسلام،أو الخصام إلی حد الصدام..

3-إن عمر یطلق کلامه بصورة الواثق من صحة ما یقول،فیقول:لا یستخلفونه.و رأی عمر هذا سیجد الکثیرین لا یتجاوزونه،بل یحرصون علی تنفیذه بحرفیته،لا سیما و أنه یتوافق مع میولهم،و مع نفورهم ممن یسعی لحملهم علی ما یکرهونه؟!

4-إن ذلک الحادی لم یکن لیحدو بخلافة عثمان لو لم یکن عمر راضیا بذلک،بل هو الذی أمره بذلک،و قد أثبتت الأیام:أن عمر کان لا یسمح لأحد بتجاوز أمره،فضلا عن أن یفتئت علیه،من دون رضاه و رأیه.

5-إن عمر-کما ظهر من الروایة الأولی-کان یحاول أن یعرف میول الناس،و یسألهم عما یدور فی خلواتهم من أحادیث عن الذی یستخلف

ص :34


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 214 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 187 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 932 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 474.

بعده..

6-لقد أقسم عمر بأنهم لا یستخلفون علیا.فمن هم أولئک الذین لا یفعلون ذلک؟!و إلی من کان یشیر عمر؟!

7-لقد بایع الناس علیا«علیه السلام»،حین ترک الخیار لهم،بعد قتل عثمان..بل لقد أصروا علیه بقبول هذا الأمر إلی حد لم نر له مثیلا..

8-إن عدم ذکر ذلک الأنصاری علیا«علیه السلام»فی جملة من یتحدث الناس عن استخلافهم،إنما هو لمعرفته بهوی عمر،و بهوی فریقه من قریش،و أنهم مصممون علی إبعاد علی«علیه السلام»فی هذه المرة أیضا،کما أبعدوه فی المرتین السابقتین.

9-أما حداء الحادی فی إمارة عثمان،فنحن نشک فی صحة ما نسب إلیه حول علی«علیه السلام»،فان أحدا لا یجرؤ علی الحداء أمام عثمان بما یخالف رأیه و رأی بنی أمیة.

و نحن نعلم:أن إمارة علی«علیه السلام»لا تروق لعثمان و لا لبنی أمیة..کما هو ظاهر لا یخفی.

و الأمر بالنسبة للزبیر أیضا لا یخرج عن هذا السیاق.

طلحة یأمر ببیعة علی علیه السّلام

و حدث إسرائیل عن أصحابه:أن الأحنف بن قیس لقی طلحة و الزبیر،فقالا له:بایعت علیا و آزرته.

فقال:نعم،ألم تأمرانی بذلک؟!

ص :35

فقالا له:إنما أنت ذباب طمع،و تابع لمن غلب.

فقال:یغفر اللّه لکما (1).

و نقول:

1-ما معنی أن یأخذ الزبیر علی الأحنف بیعة علی«علیه السلام»، و مؤازرته له؟!ألم یکن الزبیر قد آزر علیا«علیه السلام»،و امتشق سیفه لیدافع عنه یوم السقیفة،حتی تکاثروا علیه،و أخذوا سیفه منه،و ضربوا به الحجر حتی کسروه؟!

2-تقدم:أن الأحنف سأل طلحة-بعد أن حوصر عثمان،و أجمعوا علی قتله-:فإن قتل فإلی من؟!

فقال طلحة:إلی علی بن أبی طالب..

فما معنی أن یعیب طلحة و الزبیر عمله بما أمراه به إذن؟!و قد صدق ذلک ما حدث به إسرائیل عن أصحابه..فإن الأحنف واجههما بأقوالهما.

و لم ینکر ذلک.

3-إنهما قد وصفا الأحنف بأنه ذباب طمع،و تابع لمن غلب.و هذا أیضا من المآخذ علیهما،فإنهما لم یقتلا عثمان إلا بعد أن فرغت یداهما من الحصول علی شیء من حطام الدنیا معه،و رجیا بأن یحصلا علی شیء من حطام الدنیا بعده.فلما لم یجدا عند علی«علیه السلام»شیئا من ذلک نکثا بیعته،و خرجا إلی حربه،فکان ما کان.

ص :36


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 208.
الأئمة قوام اللّه و عرفاؤه

و من خطبة له«علیه السلام»:قد طلع طالع،و لمع لامع،و لاح لایح، و اعتدل مائل،و استبدل اللّه بقوم قوما،و بیوم یوما،و انتظرنا الغیر انتظار المجدب المطر.

و إنما الأئمة قوام اللّه علی خلقه،و عرفاؤه علی عباده،و لا یدخل الجنة إلا من عرفهم و عرفوه،و لا یدخل النار إلا من أنکرهم و أنکروه.

و إن اللّه تعالی خصکم بالإسلام و استخلصکم له،و ذلک لأنه اسم سلامة،و جماع کرامة.اصطفی اللّه تعالی منهجه،و بین حججه من ظاهر علم،و باطن حکم.لا تفنی غرائبه،و لا تنقضی عجائبه،فیه مرابیع النعم، و مصابیح الظلم،لا تفتح الخیرات إلا بمفاتیحه،و لا تکشف الظلمات إلا بمصابیحه،قد أحمی حماه،و أرعی مرعاه.فیه شفاء المشتفی،و کفایة المکتفی (1).

و نقول:

1-قال العلامة المجلسی أعلی اللّه مقامه:«قیل:هذه خطبة خطب بها «علیه السلام»بعد قتل عثمان،و انتقال الخلافة إلیه» (2).

ص :37


1- 1) نهج البلاغة الخطبة(بشرح عبده)ج 2 ص 39-41 و بحار الأنوار ج 32 ص 39 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 1 ص 312 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 152 و أعلام الدین فی صفات المؤمنین للدیلمی ص 64.
2- 2) بحار الأنوار ج 32 ص 39.

غیر أن الظاهر:أنه«علیه السلام»قد قال هذا الکلام قبل البیعة،و ربما حین کان الناس یصرون علیه بقبولها.و قد یشیر إلی ذلک قوله«علیه السلام»:«طلع طالع،و لمع لامع،و لاح لایح»الدال علی ترقب تغییر فی المسار قریب الحدوث.أو لعله قاله حین شروع البیعة.

2-إنه«علیه السلام»قد رکز علی أمرین:

الأول: موقع الأئمة«علیهم السلام»و مقامهم.

و الثانی: عظمة الإسلام و حقائق الدین،فإنه بالإضافة إلی إشارته إلی ظهور بوادر وصول الخلافة إلی صاحبها الشرعی،و استبدال اللّه بقوم قوما بعد طول انتظار تضمن ما یلی:

أولا: تقدیم المرجعیة الحقیقیة و الإلهیة للناس المتمثلة بالإمام الضامن، و المدیر و المدبر و المهیمن علی المسیرة و علی التطبیق و الإلتزام العملی،فإنه هو المعتضد بالرعایة و الضمانة الإلهیة،من خلال موقعه فی البناء الإیمانی و ارتباطه بموقع الإمام و الإمامة فی البناء الإعتقادی للإنسان المسلم.فبین لنا:

ألف:أن الأئمة هم قوام اللّه علی خلقه،یقومون بمصالحهم،و یدبرون شؤونهم،و یوجهونهم إلی ما یسعدهم.

ب:و عرفاؤه علی عباده.و قد جعلهم اللّه تعالی فی هذا المقام،لأن مهمة العریف هی التعرف علی حاجات الناس و أحوالهم،و ما یجری لمن هم تحت نظره،و یرفع أمرهم إلی من نصبه فی موقعه هذا.

فهذا النصب الإلهی للأئمة فی هذا الموقع یشیر إلی أنه تعالی یرید أن یکون لهؤلاء العرفاء أثر فی تلبیة حاجات الناس،و فی حل مشاکلهم،و لو

ص :38

علی مستوی توسیط الناس لهم عند اللّه تعالی.و هذا یعمق ارتباط الناس بهم،و السعی للالتزام مما یدعونهم للالتزام به من أحکام و آداب و طاعات.

ج:إن الأئمة لیسوا مجرد حکام و مربین،و هداة و معلمین للناس فی الدنیا..کما أنهم لیسوا مجرد شفعاء و وسطاء فی الآخرة.

بل هم نقطة الإرتکاز فی مصیر هذا الإنسان فی الدنیا،من لأن أمور الناس بیدهم،و لا یصل إلیهم شیء إلا من خلالهم..و فی الآخرة أیضا من حیث إنه لا یدخل الجنة إلا من عرفهم و عرفوه.و لا یدخل النار إلا من أنکرهم و أنکروه.

ثانیا: لقد قدم«علیه السلام»المنهج الشامل،و الدقیق و العمیق، و المستوعب لکل قضایا الحیاة بجمیع حالاتها،و بسائر مجالاتها،المتمثل بدین الإسلام الحنیف الذی یضمن السلامة،کما أنه یحفظ و یرفد الکرامة.

3-ثم ذکر«علیه السلام»:

ألف:أن هذا الدین لا یرضاه اللّه إلا لمن امتحن قلبه للإیمان،و ذلک هو ما أشار إلیه«علیه السلام»بقوله:«خصکم بالإسلام،و استخلصکم له».أی أن تخصیصکم به إنما نتج عن هذا الاستخلاص لکم،لأن هذا الاستخلاص أی طلب الخلوص إعدادا لتقبله و التمازج و التفاعل معه بوسائله المحققة له،هو الذی هیأ لذلک التخصیص به..

ب:إنه«علیه السلام»ذکر أن هذا التخصیص الناشئ عن ذلک الاستخلاص لم یکن اقتراحا،بل کانت له موجباته،و هی:

أولا: إن الإسلام اسم سلامة،فهو یحتاج إلی هذا الاستخلاص الذی

ص :39

یترتب علیه ذلک التخصیص.

ثانیا: إنه جماع کرامة،فلا یستحقه إلا أهل الکرامة،و الطهارة،و النبل، و دلیل هذین الأمرین:

ألف:قوله تعالی: وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاٰمَ دِیناً (1).فإن اللّه لا یرضی لعباده إلا السلامة و الکرامة.

و قال تعالی أیضا: حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمٰانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیٰانَ (2).

ب:إنه تعالی قد بین حججه،و هی صریحة فی جامعیة دینه لهذه الخصوصیة..

4-و قد دلنا کلامه«علیه السلام»هنا علی أن المناهج التی تعالج قضایا الإنسان،لا بد أن یکون اللّه تعالی هو الواضع لها،لأنه تعالی هو الخالق المطلع علی الحقائق.و العالم بما یصلح هذا الإنسان و یبلغه إلی مقاصده و الغایات من خلقه.

5-و علی أن النهج لا یفرض و لا یتعامل معه بغباء و لا ببّغائیة،بل لا بد من تأصیله فی عقل و وجدان المطالبین بالالتزام به بالدلیل و الحجة، و لذلک قال«علیه السلام»:«اصطفی اللّه تعالی منهجه،و بین حججه».

6-ثم بین أن هذا الدلیل و الحجة لا بد أن یکون ظاهرا و میسورا

ص :40


1- 1) الآیة 3 من سورة المائدة.
2- 2) الآیة 7 من سورة الحجرات.

للناس،لا بالإحالة علی المصطلحات الغائمة،و الإیغال فی الإبهامات و التعقیدات.

و ذکر أن هذه الحجة تندرج تحت عنوانین:

أحدهما:ظاهر علم.

و الآخر:باطن حکمة..

فالتعبیر بکلمة«ظاهر»بالنسبة للعلم یشیر إلی أن هذا العلم میسور للناس،من حیث أنهم یملکون الطرق إلیه..و یمکن لکل أحد أن یناله..

عادلا أم فاسقا،بل مسلما أو غیر مسلم..

و التعبیر بکلمة«باطن»بالنسبة للحکمة ربما للإشارة إلی أن الحکمة هی أسرار و خفایا،تؤخذ من خالق الکون و الحیاة،بتعلیم من أنبیائه و أوصیائه،لأن الحکمة هی واقع نظامی اقتضته حقائق التکوین و أهدافه.

و هذا لا یعلمه إلا اللّه تبارک و تعالی.

7-و بدیهی أن ما اقتضت الحکمة بیانه من بواطن الحکمة،و ما تیسر الوصول إلیه من العلوم،من خلال الوسائل المتوفرة،هو أقل القلیل.و لا بد أن تکتشف البشریة المزید،تبعا لما أحرزته من تقدم فی العلوم..کما أن الإمام المعصوم لا بد أن یبین من أسرار الحکمة کلما تفرض المصلحة و الحکمة بیانه للناس،بملاحظة ما یستجد من حاجات.

و هذا ما أشار إلیه«علیه السلام»بقوله:«لا تفنی غرائبه،و لا تنقضی عجائبه».

و الظاهر:أنه«علیه السلام»یقصد غرائب ما سیکشفه العلم من أمور

ص :41

جدیدة و غریبة،و غیر مألوفة،و لا معروفة..

و یقصد بالعجائب:ما یبینه المعصوم من أسرار الحکمة،حیث تبدو للناس،کعجائب لا یدرکون-فی الغالب-لها تفسیرا و لا تبریرا..

8-ثم ذکر«علیه السلام»:أن هذا الإسلام یتکفل بأمرین أساسیین، لا یمکن للحیاة أن تستقر أو أن تستمر بدونهما،و هما:

الأول: إن فیه مرابیع النعم.و المرابیع هی الأمطار التی تجیء فی أول الربیع،فتکون سببا فی ظهور الربیع،و فی حیاة الأشجار،و فی تکوّن الثمار، و بدون هذه المرابیع لا نبات،و لا حیاة،و لا ثمار.

و إنما عبر بالمرابیع هنا لأن الإسلام یحمل معه الوسائل التی تجعل الإنسان قادرا علی الإستفادة من آثارها،بمقدار ما یختار أن یقوم به من جهد فی توظیف تلک المرابیع.أی أن الإسلام لا یحدد لک قدرا محدودا من النعم بنحو یجعل لک الخیار فی زیادته و فی نقیصته،بل یحمل لک وسائل الحصول علی ما تشاء،و یقول لک:أنت تختار أن تحصل علی النعم،و تختار أن لا تحصل،و أن تحدد المقدار الذی تریده منها.فإن المرابیع تعطیک ما یصلح لک الأرض کلها،و یهیؤها للعطاء..

الثانی: إن الإنسان یدخل علی هذا العالم،و یبدأ هو باکتشافه،و یجد أن فیه الحلو و المر،و الخیر و الشر،و الحسن و القبیح،و الضار و النافع،و یجد الواضحات و المبهمات،و یواجه الأنوار و الظلمات،فیصیر بحاجة إلی الدلالة و الهدایة،لأنه یحتاج فی الظلمة إلی نور،و فی الشبهة إلی التبصر، و الإسلام هو الذی یعطیه هذا النور.

ص :42

و هذا ما قصده«علیه السلام»بقوله:«فیه مرابیع النعم،و مصابیح الظلم،لا تفتح الخیرات إلا بمفاتیحه،و لا تکشف الظلمات إلا بمصابیحه إلخ..».

و نحن نکتفی بهذا المقدار،و نعتذر عن متابعة شرح سائر الفقرات..

تفضیل علی علیه السّلام علی المسلمین

قال الإسکافی:«لما اجتمعت الصحابة بعد قتل عثمان فی مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی أمر الإمامة أشار أبو الهیثم بن التیهان،و رفاعة بن رفاعة،و مالک بن العجلان،و أبو أیوب الأنصاری،و عمار بن یاسر بعلی«علیه السلام»،و ذکروا فضله و سابقته،و جهاده،و قرابته.

فأجابهم الناس.

فقام کل واحد منهم خطیبا یذکر فضل علی«علیه السلام»،فمنهم من فضله علی أهل عصره خاصة،و منهم من فضله علی المسلمین کافة (1).

بایعوا أفضلهم

عن عوف،قال:کنت عند الحسن،فقال له أبو جوشن الغطفانی:ما أزری بأبی موسی إلا اتباعه علیا.

ص :43


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 36 و المعیار و الموازنة ص 51 و بحار الأنوار ج 32 ص 16 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 6 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 665.

قال:فغضب الحسن،ثم قال:و من یتبع؟!قتل عثمان مظلوما؛فعمدوا إلی أفضلهم فبایعوه،فجاء معاویة باغیا ظالما،فإذا لم یتبع أبو موسی علیا فمن یتبع؟! (1).

و نقول:

أولا: بالنسبة لقول الحسن:قتل عثمان مظلوما.نلاحظ:أنه لا ینسجم مع الخطبة الشقشقیة لأمیر المؤمنین«علیه السلام»حیث قال عن عثمان:

«کبت به بطنته،و أجهز علیه عمله».

و قوله«علیه السلام»:«استأثر فأساء الأثرة،و جزعتم فأسأتم الجزع».

ثانیا: لقد بلغ حقد أبی جوشن الغطفانی علی علی«علیه السلام»مبلغا حتی صار یری اتباع علی«علیه السلام»منقصة یفترض التنزه عنها..

و لا نرید أن نذکّر القارئ الکریم بفضل و مقام علی«علیه السلام»، فإن الحسن البصری قد أجاب أبا جوشن بما أسکته و أفحمه،حین قرر له أن علیا«علیه السلام»کان أفضل الناس،و قد بایعه الناس لأنه أفضلهم، و أن معاویة کان باغیا و طاغیا..و لو وجد أبو جوشن مناصا و خلاصا من هذا لبادر إلیه.

و لعله کان یری أن الحسن منحرف عن علی«علیه السلام»،فأطلق تلک الکلمة الخبیثة،ففاجأه الحسن بما یخالف توقعاته..

ص :44


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 215.
ذلک لأهل بدر

عن سعید بن المسیب،قال:لما قتل عثمان جاء الناس إلی أمیر المؤمنین «علیه السلام»،حتی دخلوا داره،فقالوا:نبایعک،فمد یدک،فلا بد للناس من أمیر.

فقال:لیس ذلک إلیکم و إنما ذلک لأهل بدر،فمن رضوا به فهو خلیفة.

فلم یبق أحد من أهل بدر إلا أتی علیا«علیه السلام»،و قالوا:ما نری أحدا أحق بها منک،فمد یدک نبایعک.

فقال:أین طلحة و الزبیر،فکان أول من بایعه طلحة (1).

و عند ابن الدمشقی الباعونی،بعد ما ذکر ما تقدم:أنه«علیه السلام» قال:أین طلحة و الزبیر و سعد؟!

فأقبلوا إلیه و بایعوه،ثم بایعه المهاجرون و الأنصار،و لم یتخلف عنه أحد (2).

و نقول:

لا بأس بالتوقف عند الأمور التالیة:

ص :45


1- 1) کشف الغمة للأربلی(ط سنة 1426 ه)ج 1 ص 150 و(ط دار الأضواء سنة 1405 ه)ج 1 ص 77 و المناقب للخوارزمی ص 49.
2- 2) جواهر المطالب لابن الدمشقی الباعونی الشافعی ج 1 ص 294 و ج 2 ص 5 و عن العقد الفرید ج 3 ص 311 و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 419.

1-قوله«علیه السلام»:ذلک لأهل بدر:قد استبعد به المبادرة من ید العامة،إذ لولا ذلک لتخیلوا:أن الرفع و الوضع بیدهم،و أن ذلک یخولهم الحصول علی امتیازات و حقوق لیست لهم.

و ربما ظن بعضهم أن علی علی«علیه السلام»:أن یکون السامع المطیع لما یطلبه الناس،و أن یخضع لأهوائهم و إرادتهم و قراراتهم،مهما کانت خاطئة،و عشوائیة،أو متأثرة بالمصالح الشخصیة،و بالعصبیات غیر المشروعة..

2-إن حصر الأمر فی أهل بدر یحجب عن الطلقاء و أبنائهم فرصة التوثب علی هذا الأمر،و یمنع من تأثیرهم السلبی فیه،و یحد من نفوذهم..

و هو بذلک یکون قد حفظ لأهل السابقة حقهم فی منع من دونهم من التقدم علیهم و أدب الناس بحفظ هذه الحقوق و عدم تجاوزها..

و هو بذلک یکون قد حفظ لأهل السابقة حقهم فی منع من دونهم من التقدم علیهم،و أدب الناس بحفظ هذه الحقوق و عدم تجاوزها.

3-إن المتوقع أن یکون أهل بدر الذین حضر أکثرهم سائر المشاهد، أقرب إلی الغیرة علی هذا الدین،و أکثر حرصا علی صیانته من الحوادث و الأخطار،لأن المفروض أن الکثیرین منهم قد بذلوا من أجل هذا الدین جهدا،و ربما قدموا تضحیات،و صار لهم تاریخ مجید فی حرکته و مسیرته، و أصبح عزیزا علیهم،و یصعب علی الکثیرین منهم التفریط به،لأنهم یرون أنهم یفرطون بکراماتهم،و بمجدهم،و تاریخهم..

و لعل هذا و ما سبقه هو السبب فی حصر الأمر فی أهل بدر.

ص :46

و حین یجتمع أهل بدر علی أمر،فمعنی ذلک:أن أهل الدین و أهل السابقة و الفضل قد اجتمعوا علیه.

و هذا یبعد أجواء التکاثر و التباهی،و الإحتجاج بالأرقام و الأعداد، فإن أهل الأطماع،و طلاب اللبانات هم الأکثر فی کثیر من الأحیان.

4-و اللافت هنا:أن أهل بدر لم یکتفوا بالمبادرة إلی بیعته،بل هم قد سجلوا اعترافا قبل البیعة بأنهم لا یجدون أحق بالخلافة منه،ثم بایعوه علی أساس هذا الإعتراف..

5-صرحت الروایة بأن طلحة کان أول من بایعه.

6-و صرحت أیضا ببیعة سعد بن أبی وقاص له أیضا..

7-و کان التصریح الأقوی و الأوفی و الأتم هو أن المهاجرین و الأنصار قد بایعوه«و لم یتخلف عنه أحد».

8-إنه«علیه السلام»قد حدد بموقفه هذا ضابطة یمکن الرجوع إلیها فی الحالات المشابهة،تبین أن أهل الحل و العقد لا بد أن یکون لهم سوابق فی التضحیة و الجهاد،و تاریخ مشهود فی الإستقامة علی طریق الحق.و لا تکفی الوجاهة و الزعامة،التی قد یکون لکثرة العشیرة،أو لوفرة المال،أو لغیر ذلک أثر فی صنعها،مع عدم وجود مقومات حقیقیة لها..

الزبیر أعلن خلافة علی علیه السّلام

قال ابن قتیبة:و ذکروا:أنه لما کان فی الصباح(بعد قتل عثمان)اجتمع الناس فی المسجد،و کثر الندم و التأسف علی عثمان،و سقط فی أیدیهم،

ص :47

و أکثر الناس علی طلحة و الزبیر،و اتهموهما بقتل عثمان،فقال الناس لهما:

أیها الرجلان،قد وقعتما فی أمر عثمان،فخلیا عن أنفسکما.

فقام طلحة،فحمد اللّه و أثنی علیه،ثم قال:

«أیها الناس،إنّا و اللّه ما نقول الیوم إلا ما قلناه أمس،إن عثمان خلط الذنب بالتوبة،حتی کرهنا ولایته،و کرهنا أن نقتله،و سرّنا أن نکفاه،و قد کثر فیه اللجاج،و أمره إلی اللّه».

ثم قام الزبیر،فحمد اللّه و أثنی علیه،ثم قال:

«أیها الناس،إن اللّه قد رضی لکم الشوری،فأذهب بها الهوی،و قد تشاورنا فرضینا علیا فبایعوه.

و أما قتل عثمان فإنا نقول فیه:إن أمره إلی اللّه،و قد أحدث أحداثا، و اللّه ولیه فیما کان».

فقام الناس،فأتوا علیا فی داره،فقالوا:نبایعک (1).

و نقول:

ربما أراد هذا النص أن یخلط الوقائع بالأباطیل،لحاجات فی النفس یعرفها من اطلع علی حقائق الأمور،فلاحظ الأمور التالیة:

1-إن التأسف علی عثمان بالنحو الذی تصوره الروایة لا معنی له، بعد کل هذا الإصرار الذی أظهره المهاجرون و الأنصار علی قتله،و بعد

ص :48


1- 1) الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 46 و 47 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 65.

حصاره الذی استمر شهرین أو أکثر.

کما أن التأسف و الندم علی قتل عثمان مباشرة،و فی الیوم الثانی بالذات، لا یتلاءم مع إلقائهم جثته علی المزابل طیلة ثلاثة أیام،و مع منعهم من دفنه فی مقابر المسلمین،و منعهم من الصلاة علیه.

و لو صح أنهم تأسفوا علیه،لکانوا أو بعض منهم شیعوا جنازته..

فکیف لم یشارک أحد فی ذلک سوی أربعة؟!و کیف یمنعون من دفنه،حتی أمرهم علی«علیه السلام»بالتخلی عن هذه الممانعة،فلم یمکنهم مخالفته؟!

و کیف یتلاءم ذلک مع إعلان عشرین ألفا مسربلین بالحدید أنهم هم قتلة عثمان؟!کما أنهم فی مورد آخر سألهم أمیر المؤمنین عن قتلته،فقام الناس کلهم،إلا نفر یسیر-و قالوا:کلنا قتله.

و لعل المقصود:أنهم حین لم یرض علی«علیه السلام»أن یبایعوه بالخلافة أشفقوا من انتشار الأمر،و انفلات الزمام،و من أن تحدث أمور بینهم و بین عمال عثمان فی مصر و الشام و العراق.و لا یکون لهم قائد یجمعهم،و یقود مسیرتهم،و یحفظ حوزتهم.و لذلک یقول النص:و سقط فی أیدیهم.

2-هذا النص یشیر إلی أن طلحة و الزبیر قدما أنفسهما لتولی الأمر، و لعل ذلک بعد رفض علی«علیه السلام»قبول ذلک.فرد علیهما الناس بالقول:فخلیا عن أنفسکما،لأنکما باشرتما قتل عثمان،الأمر الذی سیتخذه معاویة،و ابن أبی سرح،و ابن عامر،و سواهم ذریعة للخلاف،و رفض البیعة،و ظهور الشقاق.

فحاول طلحة ان یخفف من و طأة ذلک،و أن یتکلم بکلام یجعله

ص :49

مقبولا حتی لدی الحزب الأموی..فلم ینفع ذلک..

3-و أدرک الزبیر أن الناس لن یرضوا بغیر أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فعاد لیؤکد علی التزام جانب علی«علیه السلام»..فادعی أنه من أهل الشوری،و ادعی أنه تشاور مع نظرائه فی هذا الأمر،و أنهم اختاروا علیا«علیه السلام».

4-غیر أن الغریب فی الأمر هنا قول الزبیر:إن اللّه قد اختار للناس الشوری،و هذا غیر صحیح،فإن عمر هو الذی اختارها،و اللّه سبحانه قد أسقطها.لأنه تعالی قرر أن الخلافة و الإمامة بعد النبی«صلی اللّه علیه و آله» لعلی..و لم یکل الأمر إلی الشوری و لا رضیها لهم.

5-قول الزبیر:إن اللّه تعالی قد اذهب الهوی بالشوری،غیر صحیح أیضا،فقد قال علی«علیه السلام»فی خطبته المعروفة بالشقشقیة:«فصغی رجل منهم لضغنه،و مال الآخر لصهره،مع هن و هن» (1).

علی أمیر المؤمنین حقا

عن أبی راشد:انتهت بیعة علی إلی حذیفة،و هو فی مدائن،فبایعه بیمینه و بشماله،ثم قال:

لا أبایع بعده لأحد من قریش ما بعده إلا أشعر أو أبتر.

ص :50


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 35(الخطبة رقم 3)و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 49 و الصراط المستقیم ج 3 ص 43 و الأربعین للشیرازی ص 168.

و حسب نص الحاکم:«قال:لا أبایع بعده إلا أصعر أو أبتر» (1).

قال أحمد بن إبراهیم:إن حذیفة قال:من أراد أن یلقی أمیر المؤمنین حقا فلیأت علیا (2).

و نقول:

نلاحظ هنا ما یلی:

1-إننا لم نعهد فی تاریخ الخلافة بعد الرسول:أن یبایع الأشخاص بمفردهم لخلیفة غائب،تفصله عنهم مئات الأمیال؛بمصافحة إحدی الیدین للأخری.و إن کنا لا نرفض ذلک لو نقل عن غیر علی،بنحو یمکن السکون و الرکون إلیه.

2-ربما تکون العبارة التی نقلها الحاکم عن حذیفة أقرب و أصوب، فقد دلت علی أن من یتصدی من قریش لهذا الأمر غیر علی«علیه السلام»، إما مستکبر مصعّر خدّه للناس،أو أبتر،و هو المنقطع من الخیر أثره (3).

و أما النص الآخر فمفاده:أنه یرفض البیعة لأحد من قریش بعد أمیر المؤمنین«علیه السلام».و سبب رفضه هذا هو أن من سیتصدی هو إما أشعر(و لعل الصحیح أصعر)أو أبتر.

ص :51


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 216 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 115.
2- 2) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 216.
3- 3) المختار من صحاح اللغة ص 30.

و لعله یرید الإخبار عما تلقاه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أو عن علی«علیه السلام»من أخبار عما سیکون.أو أنه یخبر عن المنافقین الذین عرّفه النبی«صلی اللّه علیه و آله»بهم،و ذکر له أسماءهم فهو یقول:إن الطامحین لهذا الأمر بعد علی«علیه السلام»هم من هؤلاء،أو هو علی الأقل یرید الإخبار عن معرفته بهم.

3-أما قوله:من أراد أن یلقی أمیر المؤمنین حقا إلخ..فلعله تعریض بمن سبق علیا«علیه السلام»،فإنه لیس أمیر المؤمنین حقا،لأن هذا اللقب قد اختص اللّه و رسوله به علیا«علیه السلام»،دون کل أحد.و قد تقدم بعض الکلام فی ذلک.

ص :52

الفصل الثانی
اشارة

لماذا یمتنع علی علیه السّلام..

ص :53

ص :54

بین الوزارة و الإمارة

و قال«علیه السلام»لما أرید علی البیعة بعد قتل عثمان:

«دعونی و التمسوا غیری،فإنا مستقبلون أمرا له وجوه و ألوان،لا تقوم له القلوب،و لا تثبت علیه العقول،و إن الآفاق قد أغامت،و المحجة قد تنکرت.و اعلموا أنی إن أجبتکم رکبت بکم ما أعلم،و لم أصغ إلی قول القائل،و عتب العاتب،و إن ترکتمونی فأنا کأحدکم،و لعلی أسمعکم و أطوعکم لمن و لیتموه أمرکم،و أنا لکم وزیرا خیر لکم منی أمیرا» (1).

کراهة علی علیه السّلام للولایة لما ذا؟!

أظهرت النصوص الکثیرة:أن الناس بعد قتل عثمان أرادوا علیا«علیه السلام»علی البیعة،فامتنع،فما زالوا یصرون علیه مرة بعد أخری حتی رضی،و لکن بشروط،و ذلک بعد مضی عدة أیام من قتل عثمان..

و قد صرح هو«علیه السلام»بکراهته لهذه البیعة فی نفس خطبة

ص :55


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 181 بحار الأنوار ج 32 ص 35 و 36 و ج 41 ص 116 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 33 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 12 ص 157 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 378.

البیعة،حیث قال:

«أما بعد،فإنی قد کنت کارها لهذه الولایة-یعلم اللّه فی سماواته و فوق عرشه-علی أمة محمد«صلی اللّه علیه و آله»حتی اجتمعتم علی ذلک، فدخلت فیه» (1).

و فی نص آخر:«إنی قد کنت کارها لأمرکم،فأبیتم إلا أن أکون علیکم» (2).

و من کلماته المعروفة حین أرادوه علی البیعة:«دعونی و التمسوا غیری.

فإنا مستقبلون أمرا له وجوه و ألوان.لا تقوم له القلوب و لا تثبت علیه العقول الخ..» (3).

و من أقواله«علیه السلام»لهم حین عرضوا الولایة علیه:«لا تفعلوا

ص :56


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 32 ص 26 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 6.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 32 ص 8 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 427 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 451 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 193 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 401 و راجع:العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 1 ص 151.
3- 3) راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 378 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 33 و ج 11 ص 9 و أعیان الشیعة ج 1 ص 444 و بحار الأنوار ج 32 ص 8 و 23 و 35 و ج 41 ص 116 و الفتنة و وقعة الجمل ص 93 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 456 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 193.

فإنی أکون وزیرا خیر من أن أکون أمیرا» (1).

و قال:«لم أرد الناس حتی أرادونی،و لم أبایعهم حتی أکرهونی» (2).

و قال«علیه السلام»فی جواب طلحة و الزبیر:«و اللّه،ما کانت لی فی الخلافة رغبة،و لا فی الولایة إربة.و لکنکم دعوتمونی إلیها،و حملتمونی علیها» (3).

ص :57


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 32 ص 7 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 450 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 1 ص 150 و أنساب الأشراف ج 3 ص 11 و شرح إحقاق الحق(الأصل)ج 18 ص 148.
2- 2) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 111 و بحار الأنوار ج 32 ص 120 و 126 و 135 و کشف الغمة ج 1 ص 238 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 240 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 165 و 169 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 338 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 7 ص 13 و نهج السعادة ج 4 ص 63 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 131 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 66 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 90 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 465 و المناقب للخوارزمی ص 183 و مطالب السؤول ص 212 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 386 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 271.
3- 3) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 184 و الأمالی للشیخ الطوسی ص 340 و(ط دار الثقافة-قم سنة 1414 ه)ص 732 و بحار الأنوار ج 32-

و عنه«علیه السلام»:«عدا الناس علی هذا الرجل و أنا معتزل،فقتلوه، ثم ولونی و أنا کاره،و لو لا خشیة علی الدین لم أجبهم» (1).

دعونی،و التمسوا غیری

و لنا هنا سؤال یقول:لا ریب فی أن علیا«علیه السلام»لم یزل یلهج بأن الآخرین الذین سبقوه قد غصبوا حقه،و خالفوه علی أمره،فلماذا یقول للناس الآن-و هو یری انثیال الناس علیه للبیعة-:إن کونه لهم وزیرا خیر لهم منه أمیرا،و یقول:«دعونی،و التمسوا غیری»؟!

و لماذا یفر منهم إلی حیطان المدینة،حتی مضت خمسة أیام؟!

هل یرید أن یتعزز علیهم،لعلمه بأنه لا غنی لهم عنه،أو أنه أراد أن یزید من حماسهم لهذا الأمر؟!

أم أنه خاف من تحمل المسؤولیة فی مثل تلک الظروف الصعبة،أم ماذا؟!

و نجیب:

إن الهدف قد یکون أمورا عدیدة،لعل منها:

3)

-ص 30 و 50 و المعیار و الموازنة ص 114 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 11 ص 7 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»لابن عقدة الکوفی ص 94.

ص :58


1- 1) راجع:فتح الباری ج 13 ص 48 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 491 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 505.

أولا:إنه«علیه السلام»کان یری أن هذه البیعة التی جاءته بعد مقتل عثمان سوف تواجه بالرفض من بنی أمیة و أعوانهم،الذین رأوا أنهم خسروا مجدا،و فاتتهم منافع هائلة کان یمکنهم الحصول علیها،لو بقیت السلطة فی أیدیهم..و سیکون عدوهم الأکبر هو من تصل الأمور إلیه،لا من قتل شیخهم عثمان،فإن قتله لم یکن یهمهم بقدر ما کان یهمهم استعادة ما فقدوه..و التوثب علی سلطان أهل بیت النبوة«علیهم السلام»، للتوصل إلی ثروات البلاد،و التسلط علی العباد.

و لذلک لم ینجده معاویة و لا أی من عماله،بل ترکوه یقتل،رغم أن ذلک کان بمقدورهم.

و واضح:أن هؤلاء الناس سیجدون من قتل عثمان ذریعة لجمع الناس من حولهم،و سیجدون فی الناس من یستجیب للإثارات العاطفیة، و تضخیم موضوع قتل عثمان إلی أقصی حد ممکن.و سیصورون لهم ان المتهم الأول عندهم هو علی«علیه السلام».

ثانیا: إنه«علیه السلام»سیواجه مهمة محفوفة بالمعوقات و المثبطات عن القیام بأی إصلاح یذکر فی الأمة،بل یلوح فی الأفق ما یشیر إلی أنه سوف یتعرض لتحدیات کبری،تنتهی بحروب کبیرة،و فتن خطیرة.

و هو الذی یقول:

«اللهم إنک تعلم:أنی لم أرد الإمرة،و لا علو الملک و الریاسة،و إنما أردت القیام بحدودک،و الأداء لشرعک،و وضع الأمور فی مواضعها، و توفیر الحقوق علی أهلها،و المضی علی منهاج نبیک،و إرشاد الضال إلی

ص :59

أنوار هدایتک» (1).

و بعد..فإن حمل الناس علی مر الحق سیکون صعبا،و لن تکون المهمة سهلة،و سیدفع ذلک الکثیرین من طلاب الدنیا إلی إثارة المشکلات فی کل اتجاه،و سیضع و فاء الذین یرون أنفسهم متضررین من العمل بالحق علی المحک،کما أن ذلک سیکون ثقیلا علی النفوس الأمارة بالسوء.

و بتعبیر أوضح:إن إعادة الأمور إلی نصابها،و نقض سیاسات الخلفاء قبله،و العودة بالأمور إلی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و إحیاء سننه،و إفشاء حدیثه،و دعوة الناس إلی التأسی به«صلی اللّه علیه و آله»، و إدانة التمییز العنصری و القبلی و غیر ذلک؛سوف تنتج عنه هزات کبیرة و خطیرة فی الواقع السیاسی و الإجتماعی الذی أقیم علی أسس خاطئة و مرفوضة فی الشرع و الدین.

إن الناس الذین أسخطتهم سیاسات عثمان حتی قتلوه أو رضوا بقتله لن ترضیهم سیاسة العدل الإلهیة،و لن یکون من السهل إخضاعهم لأحکام الشریعة حین تخالف رغباتهم أو تتصادم مع أهوائهم.خصوصا و أن سخط الکثیرین من عثمان لم یکن لأجل حرص علی رعایة أحکام اللّه.

بل کان اتباعا للهوی،و حرصا علی الدنیا،و ما فاتهم من حطامها بعد أن خص به بنی أبیه.

ص :60


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 20 ص 299 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 728 و الدرجات الرفیعة ص 38.

ثالثا:إنه یرید للناس أن یروا هذا الإندفاع إلیه،و هذا الإصرار علیه، و أن یشاهدوا بأم أعینهم الحرص من أعدائه قبل أصدقائه علی البیعة له، لکی یروا بعد ذلک نکث الناکثین،و بغی الباغین علیه،لتکون الحجة له علیهم أبلغ،و لتکون الأمور فی غایة الوضوح للناس کلهم،للذکی و الغبی،و العالم و الجاهل،و الکبیر و الصغیر..

رابعا: إن ذلک یثبت للناس عدم صحة الدعایات التی سوف یطلقها أعداؤه و مناوؤوه،و محاربوه من الزبیریین،و الأمویین،و بعض نساء النبی «صلی اللّه علیه و آله»و سواهم،من أنه«علیه السلام»هو الذی حرک الناس لقتل عثمان،لتکون له الخلافة من بعده.

خامسا: یرید للناس أن یعرفوا أن نظرته للخلافة لیست نظرة من یرید الحصول علی المکاسب،بل هی نظرة من یری أن الخلافة لا تساوی عنده جناح بعوضة،أو أهون من عفطة عنز..إلا أن یقیم حقا،أو یبطل باطلا.

سادسا:إنه یرید أن یأخذ منهم تعهدات بالعمل بشرع اللّه فیهم،حتی لا یتخذوا ذلک ذریعة لخداع الناس،و جرهم لحربه،و للخلاف علیه، بحجة أنه خالف فلانا من الناس،أو وافقه..

سابعا:إنه«علیه السلام»کان یعلم:أن أکثر الذین یبایعونه لا یبایعونه لأنهم یرونه إماما مفترض الطاعة من اللّه،منصوبا من قبل اللّه و رسوله، و أن الأمر قد عاد إلی أهله و یجب علی الناس عدم تحویله عن مقره.إنه «علیه السلام»یرید أن یعرفهم:أن أی إخلال ببیعته إنما یلحق الضرر بهم، و بإیمانهم و عقیدتهم،قبل أن یلحق الضرر بإمامهم.

ص :61

و لأجل ذلک کان«علیه السلام»یرید تغلیظ الأمر علیهم،لا سیما مع وجود الشائنین و الحاقدین،و المتربصین بینهم.حتی إذا حصل النکث فی المستقبل،عرفوا من أین یأتی البلاء،و من المخادع الطامع،و من الزاهد المجاهد المضحی،و الباذل نفسه فی سبیل حفظ الدین و أهله..

ثامنا:قال المجلسی«رحمه اللّه»:«کنت کارها أی طبعا،و إن أحبها شرعا.أو کنت کارها قبل دعوتکم لعدم تحقق الشرائط.

و المراد بالوالی:الوالی بغیر الإستحقاق،و العامل بغیر أمر اللّه فیها.

فعلی الوجه الأول:التعلیل للکراهة طبعا،لعسر العمل بأمر اللّه فیها.

و علی[الوجه]الثانی:التعلیل لعدم التعرض قبل تحقق الشرائط،لأنها تکون حینئذ ولایة جور أیضا» (1).

تاسعا:إن الخلافة بحد ذاتها لیست هدفا یسعی له علی«علیه السلام»، و إنما هی وسیلة لإقامة الحق و إبطال الباطل.و لم یکن علی«علیه السلام» یجامل الناس حین حاول إبعادهم عن نفسه،بل هو إنما یفعل ذلک لقناعته بأن المصلحة تکمن فی ذلک،لأن الأمور قد تغیرت،و المفاهیم قد تبدلت فی أذهان الناس.و نشأت عوضا عنها مفاهیم عوجاء و تفسیرات خاطئة للدین،و أحکامه،و شرائعه،و مفاهیمه،کرسها الحکام فی سیاساتهم و ممارساتهم،أصبحت هی المانع الأکبر من إحقاق الحق،و إقامة العدل، و نشر الدین.

ص :62


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 23.

عاشرا:إن نصب الخلیفة إنما یکون من قبل اللّه تعالی و رسوله،و لیس للناس أی دور فیه،و لکن الخلفاء بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد نقضوا هذا القرار الإلهی،و جعلوا نصب الخلیفة بأیدی الناس،فهم ینصبون و یعزلون،و أصبح ذلک تابعا للأهواء و المیول،و یتأثر بالمصالح الفردیة و الفئویة،و ما إلی ذلک..

حادی عشر:إن خضوع الطامعین و الطامحین لحکومة علی«علیه السلام»و قبولهم بها بعد قتل عثمان إنما جاء انحناءا أمام التیار،حیث وجدوا أنه لیس باستطاعتهم مقاومة هذا المد العارم المطالب بتولی أمیر المؤمنین«علیه السلام»لمقام الخلافة.

إن هؤلاء الطامحین إنما قتلوا عثمان طمعا بهذا الأمر بالذات،فإذا وجدوا أن علیا«علیه السلام»سوف یکرس سیاسة تضرّ بطموحاتهم، و ستخضعهم لسنة العدل،و لأحکام الشریعة،فإن ذلک سیثیرهم، و سیتداعون لمقاومته و إسقاط حکمه،و التخلص منه.و هذا سیجر البلاء العظیم علی الناس.فلذلک کره«علیه السلام»ولایته علیهم.

ثانی عشر:إنهم إذا کانوا یرون:أن صلاحهم هو فی التزام خط الخلفاء الذین سبقوا علیا«علیه السلام»،فلا شک فی أن إمارته«علیه السلام» و ولایته سوف تتصادم مع واقعهم هذا و ستنقلهم إلی واقع آخر لا ینسجم مع قناعاتهم و مفاهیمهم هذه..

و هذا ما سوف یرفضونه و یقاومونه،و یعرضون أنفسهم للمهالک بسببه.و سیکون ما یصیبهم کارثة حقیقیة علیهم فی الدنیا و الآخرة،لأن

ص :63

مقاومتهم للتغییر إنما هی تحدّ لإرادة اللّه،و رفض لما کان علی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و فی هذا الهلاک و البوار فی الدنیا و فی الآخرة.

أما ترکهم فی واقعهم هذا،و بقاؤه«علیه السلام»فی موقع المشیر و الوزیر،الذی یقبل قوله تارة و یرفض أخری،فإنه یحمل معه احتمالات إصلاح الوضع بالتوبة و الإنابة إلی الحق فی یوم من الأیام.

ثالث عشر:إنه«علیه السلام»بکلامه هذا،و بسائر ما أورده فی خطبته حین البیعة یرید أن یستعید الناس استذکار المعاییر الصحیحة للتعامل،لیختاروا مستقبلهم،و نهجهم،و طریقهم بأناة و وعی،و لیکونوا علی بصیرة من أمرهم،لکی لا یقول أحد:لو علمت بأن الأمور تصیر إلی ما صارت إلیه لم أدخل فیما دخلت فیه.

رابع عشر:إنه«علیه السلام»أراد أن لا یمتن علیه احد بأنه قد سعی لإیصاله إلی الخلافة،فله أن یطالبه بحصة له فیها..فإن تعالی الصیحات لبیعته إنما تعنی حاجة الناس إلیه،و لا تعنی أن یکون لهم فضل علیه.و لا یجیز لهم ذلک فرض آرائهم،و لا تبرر لهم حمله علی العمل بما یتوافق مع أهوائهم..

خامس عشر:إنه«علیه السلام»یری:أن الثورة علی عثمان لم تکن لدی الأکثریة الثائرة لأجل إعادة الأمور إلی ما کانت علیه علی عهد الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و إلزام الحاکم بالعمل بأحکام الشرع و الدین،بل هی ثورة زادت الطین بلة،و الخرق اتساعا..و تکونت بسببها

ص :64

ذهنیات عوجاء،و مفاهیم عرجاء،و سیاسات هوجاء کانت لها آثار سلبیة کثیرة علی النفسیات،و علی العلاقات،و علی کل الواقع الذی کان یعیشه الناس.

یکرهها فلماذا یقبلها؟!

و قد بین الإمام«علیه السلام»أسباب قبوله للولایة کما یلی:

1-کتب«علیه السلام»لأهل الکوفة:«و اللّه یعلم أنی لم أجد بدا من الدخول فی هذا الأمر،و لو علمت أن أحدا أولی به منی لما تقدمت إلیه» (1).

2-و قال«علیه السلام»:«و اللّه ما تقدمت علیها(أی علی الخلافة)إلا خوفا من أن ینزو علی الأمر تیس من بنی أمیة،فیلعب بکتاب اللّه عز و جل» (2).

3-و عنه«علیه السلام»:«عدا الناس علی هذا الرجل و أنا معتزل، فقتلوه،ثم ولونی و أنا کاره،و لولا خشیة علی الدین لم أجبهم» (3).

ص :65


1- 1) الجمل للشیخ المفید ص 259 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 140 مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 183 و نهج السعادة ج 4 ص 60.
2- 2) أنساب الأشراف للبلاذری ج 2 ص 353 و(ط مؤسسة الأعلمی سنة 1394 ه 1974 م)ص 103 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 400.
3- 3) راجع:فتح الباری ج 13 ص 48 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 491 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 505.

4-و قال«علیه السلام»فی خطبته المعروفة بالشقشقیة:«أما و الذی فلق الحبة،و برأ النسمة لولا حضور الحاضر،و قیام الحجة بوجود الناصر، و ما أخذ اللّه علی العلماء أن لا یقاروا علی کظة ظالم،و لا سغب مظلوم لألقیت حبلها علی غاربها،و لسقیت آخرها بکأس أولها،و لألفیتم دنیاکم هذه أزهد عندی من عفطة عنز» (1).

5-و عنه«علیه السلام»:«اللهم إنک تعلم أنی لم أرد الإمرة،و لا علو الملک و الریاسة،و إنما أردت القیام بحدودک،و الأداء لشرعک،و وضع الأمور فی مواضعها،و توفیر الحقوق علی أهلها،و المضی علی منهاج نبیک، و إرشاد الضال إلی أنوار هدایتک» (2).

6-و قال«علیه السلام»-فیما روی عنه-:«اللهم إنک تعلم أنه لم یکن الذی کان منا منافسة فی سلطان،و لا التماس شیء من فضول الحطام،

ص :66


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 37 و علل الشرائع ج 1 ص 51 و الإرشاد ج 1 ص 289 و الإفصاح للشیخ المفید ص 46 و الأمالی للشیخ الطوسی ص 374 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 288 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 49 و الطرائف لابن طاووس ص 419 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 168 و حلیة الأبرار ج 2 ص 290 و بحار الأنوار ج 29 ص 499 و تذکرة الخواص(ط النجف)ص 125 و نثر الدرج 1 ص 275 و معانی الأخبار ص 362.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 20 ص 299 و الدرجات الرفیعة ص 38 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 728.

و لکن لنرد المعالم من دینک،و نظهر الإصلاح فی بلادک،فیأمن المظلومون من عبادک،و تقام المعطلة من حدودک» (1).

سیاسات لا یمکن المساس بها

قلنا فی فصل سابق:إن السیاسات التی اتبعت بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،قد ترکت آثارها فی الناس،و أصبح التخلی عنها صعبا و المنع عنها خطرا للغایة،و قد شکی علی«علیه السلام»من هذا الأمر، و بین مدی خطورة المساس بها و التصدی لها،و أنه قد یؤدی إلی الإطاحة بکل شیء..

و کان التمییز العنصری،و تفضیل الرؤساء فی العطاء و فی غیره،و تقدیم طلاب الدنیا،و تفویض أمور الناس إلیهم،و تخصیصهم بالولایات،و إطلاق أیدیهم فی التصرفات و حمایتهم حتی فی قبال أحکام الشرع الشریف قد أذکی الطموحات،و أخرج الأمور عن دائرة السیطرة..

یضاف إلی ذلک،سیاسات عدیدة أخری استهدفت الجذور،أشرنا إلی بعضها فی کتابنا:الحیاة السیاسیة للإمام الحسن«علیه السلام»،و فی کتابنا:

الصحیح من سیرة النبی الأعظم،فی الجزء الأول منه.

ص :67


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 13 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 194 و المعیار و الموازنة ص 277 و تحف العقول ص 239 و بحار الأنوار ج 34 ص 110 و ج 74 ص 295 و السقیفة للمظفر ص 158 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 263 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للقرشی ج 1 ص 310.

و منها:إن إحراق ما کتبوه من حدیث الرسول«صلی اللّه علیه و آله» و المنع من روایته،و من السؤال عن معانی القرآن،و من الفتوی إلا للأمراء، و إفساح المجال لعلماء الیهود و النصاری للروایة عن بنی إسرائیل،قد نشأ عنه شیوع الأباطیل و الترهات و الأضالیل حتی حجبت غیومها شمس الحق و عمیت السبل إلی الحقائق لولا جهود أهل البیت«علیهم السلام».

و قد رأینا کیف أن نقمة الکثیرین علی عثمان إنما کانت لأجل استئثاره أو استئثار عماله بالأموال و بالولایات،و إن کان الثائرون علیه یحاولون الاستفادة من سائر المخالفات لإذکاء الشعور بالنقمة علیه و علی عماله..

ثم لما جاءت حکومة علی«علیه السلام»کان أول ما أخذوه علی علی «علیه السلام»مساواته و عدله فی القسم و العطاء،و رفضه التمییز العنصری فیه،و قالوا له:آسیت بیننا و بین الأعاجم؟!رغم أنه«علیه السلام»لم یزد علی أن سار فیهم بسنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و هی التی جری علیها أبو بکر،و کذلک عمر شطرا من خلافته.

ثم و لأجل ذلک،صرح«علیه السلام»فی أول خطبة له:بأن الآفاق قد أغامت،و المحجة قد تنکرت.و قال لهم:دعونی و التمسوا غیری،و أعلمهم بأنهم مستقبلون أمورا لها وجوه و ألوان،لا یصبرون علیها..

و أخبرهم بأنه سوف لا یستجیب إلی مطامعهم،و لن یصغی إلی قول القائل،و عتب العاتب،بل سوف یقیمهم علی المحجة البیضاء،و یسیر فیهم بسیرة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

ص :68

شکوی علی علیه السّلام

و یوضح ما ذکرناه ما رواه علی بن إبراهیم،عن أبیه،عن حماد بن عیسی،عن إبراهیم بن عثمان،عن سلیم بن قیس الهلالی،قال:خطب أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فحمد اللّه و أثنی علیه،ثم صلی علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،ثم قال:

ألا إن أخوف ما أخاف علیکم خلتان:اتباع الهوی،و طول الأمل.

أما اتباع الهوی فیصد عن الحق.

و أما طول الأمل فینسی الآخرة.

ألا إن الدنیا قد ترحلت مدبرة،و إن الآخرة قد ترحلت مقبلة.و لکن لکل واحدة بنون،فکونوا من أبناء الآخرة،و لا تکونوا من أبناء الدنیا،فإن الیوم عمل و لا حساب،و إن غدا حساب و لا عمل.

و إنما بدء وقوع الفتن أهواء تتبع،و أحکام تبتدع،یخالف فیها حکم اللّه،یتولی فیها رجال رجالا.

ألا إن الحق لو خلص لم یکن اختلاف،و لو أن الباطل خلص لم یخف علی ذی حجی،لکنه یؤخذ من هذا ضغث،و من هذا ضغث،فیمزجان فیجللان معا،فهنالک یستولی الشیطان علی أولیائه،و نجا الذین سبقت لهم من اللّه الحسنی.

إنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:کیف أنتم إذا لبستم فتنة یربو فیها الصغیر،و یهرم فیها الکبیر،یجری الناس علیها و یتخذونها

ص :69

سنة،فإذا غیر منها شیء قیل:قد غیرت السنة،و قد أتی الناس منکرا.

ثم تشتد البلیة،و تسبی الذریة،و تدقهم الفتنة کما تدق النار الحطب، و کما تدق الرحا بثفالها،و یتفقهون لغیر اللّه،و یتعلمون لغیر العمل، و یطلبون الدنیا بأعمال الآخرة.

ثم أقبل بوجهه و حوله ناس من أهل بیته و خاصته و شیعته،فقال:قد عملت الولاة قبلی أعمالا خالفوا فیها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، متعمدین لخلافه،ناقضین لعهده،مغیرین لسنته.

و لو حملت الناس علی ترکها،و حولتها إلی مواضعها،و إلی ما کانت فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لتفرق عنی جندی حتی أبقی وحدی، أو قلیل من شیعتی الذین عرفوا فضلی،و فرض إمامتی من کتاب اللّه عز و جل و سنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

أرأیتم لو أمرت بمقام إبراهیم«علیه السلام»،فرددته إلی الموضع الذی وضعه فیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و رددت فدک إلی ورثة فاطمة«علیها السلام».

و رددت صاع رسول«صلی اللّه علیه و آله»کما کان.

و أمضیت قطائع أقطعها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لأقوام لم تمض لهم و لم تنفذ.

و رددت دار جعفر إلی ورثته،و هدمتها من المسجد.

و رددت قضایا من الجور قضی بها.

ص :70

و نزعت نساءا تحت رجال بغیر حق فرددتهن إلی أزواجهن،و استقبلت بهن الحکم فی الفروج و الأرحام.

و سبیت ذراری بنی تغلب.

و رددت ما قسم من أرض خیبر.

و محوت دواوین العطایا.

و أعطیت کما کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یعطی بالسویة،و لم أجعلها دولة بین الأغنیاء.

و ألقیت المساحة.

و سویت بین المناکح.

و أنفذت خمس الرسول کما أنزل اللّه عز و جل و فرضه.

و رددت مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی ما کان علیه.

و سددت ما فتح فیه من الأبواب،و فتحت ما سد منه.

و حرمت المسح علی الخفین.

و حددت علی النبیذ.

و أمرت بإحلال المتعتین.

و أمرت بالتکبیر علی الجنائز خمس تکبیرات.

و ألزمت الناس الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحیم.

و أخرجت من أدخل مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی مسجده ممن کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أخرجه.

ص :71

و أدخلت من أخرج بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ممن کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أدخله.

و حملت الناس علی حکم القرآن و علی الطلاق علی السنة.

و أخذت الصدقات علی أصنافها و حدودها.

و رددت الوضوء،و الغسل،و الصلاة إلی مواقیتها و شرائعها و مواضعها.

و رددت أهل نجران إلی مواضعهم.

و رددت سبایا فارس و سائر الأمم إلی کتاب اللّه و سنة نبیه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

إذا لتفرقوا عنی.

و اللّه لقد أمرت الناس أن لا یجتمعوا فی شهر رمضان إلا فی فریضة، و أعلمتهم أن اجتماعهم فی النوافل بدعة،فتنادی بعض أهل عسکری ممن یقاتل معی:یا أهل الإسلام،غیرت سنة عمر،ینهانا عن الصلاة فی شهر رمضان تطوعا!!و لقد خفت أن یثوروا فی ناحیة جانب عسکری.

ما لقیت من هذه الأمة من الفرقة،و طاعة أئمة الضلالة و الدعاة إلی النار!!و أعطیت من ذلک سهم ذی القربی الذی قال اللّه عز و جل: ..إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّٰهِ وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلیٰ عَبْدِنٰا یَوْمَ الْفُرْقٰانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعٰانِ.. (1).

فنحن و اللّه عنی بذی القربی الذی قرننا اللّه بنفسه و برسوله«صلی اللّه علیه و آله»فقال تعالی: ..فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبیٰ وَ الْیَتٰامیٰ وَ الْمَسٰاکِینِ وَ ابْنِ

ص :72


1- 1) الآیة 41 من سورة الأنفال.

اَلسَّبِیلِ (فینا خاصة) کَیْ لاٰ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیٰاءِ مِنْکُمْ وَ مٰا آتٰاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللّٰهَ (فی ظلم آل محمد) إِنَّ اللّٰهَ شَدِیدُ الْعِقٰابِ (1).لمن ظلمهم،رحمة منه لنا،و غنی أغنانا اللّه به،و وصی به نبیه «صلی اللّه علیه و آله»،و لم یجعل لنا فی سهم الصدقة نصیبا،أکرم اللّه رسوله «صلی اللّه علیه و آله»و أکرمنا أهل البیت أن یطعمنا من أوساخ الناس.

فکذبوا اللّه،و کذبوا رسوله،و جحدوا کتاب اللّه الناطق بحقنا، و منعونا فرضا فرضه اللّه لنا.

ما لقی أهل بیت نبی من أمته،ما لقینا بعد نبینا«صلی اللّه علیه و آله»، و اللّه المستعان علی من ظلمنا،و لا حول و لا قوة إلا باللّه العلی العظیم (2).

دعونی و التمسوا غیری مرة أخری

قد یقال:إذا کان«علیه السلام»هو صاحب الحق،فبیعة الناس له تکون واجبة،فما معنی قوله لهم:دعونی،و التمسوا غیری؟!ألیس هذا نهیا لهم عن فعل ما یجب علیهم؟!

و نجیب:

بأنه«علیه السلام»یرید:أنهم إذا کانوا یریدون بیعته لیسیر فیهم وفق السیاسات التی اتبعها أسلافه،و وفق أهوائهم و عصبیاتهم،فلا یراعی فیهم

ص :73


1- 1) الآیة 7 من سورة الحشر.
2- 2) الکافی ج 8 ص 58-63 و بحار الأنوار ج 34 ص 172-175 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 734-736.

أحکام الشرع،و لا یعمل فیهم بکتاب اللّه و سنة نبیه،فیجب علیه ردعهم و منعهم عن بیعة تستبطن هذه الشروط..

و لیس هؤلاء-و الحال هذه-هم الذین یمکنه أن ینتصر و یستعین بهم علی إقامة الحق،و کبح جماح الباطل..

و هذا ما أراده«علیه السلام»بقوله فی الخطبة الشقشقیة:«لو لا حضور الحاضر،و قیام الحجة بوجود الناصر لألقیت حبلها علی غاربها،و لسقیت آخرها بکأس أولها».

دعونی و التمسوا غیری مرة ثالثة

1-قد یقال:من الواضح:أن الإمام«علیه السلام»منصوص علیه، و منصوب من قبل اللّه سبحانه و تعالی..و لا خیار له فی هذا الأمر،و لیس له أن یتخلی عن هذا المقام بأی وجه..

فالإمامة کالنبوة،لا یبطلها کف الید و لا بسطها،فلا معنی لقوله:

دعونی و التمسوا غیری،إذا کان یقصد بذلک ترک التصدی لما فرض اللّه علیه التصدی له:

و أما إذا کان یقصد رفض نصب الناس له،و عدم الرضا بأن یکون سلطانه مأخوذا منهم و مستندا إلیهم،و من خلال بیعتهم له،فإن رفضه لهذه السلطنة یکون فی محله..لأن له کل الحق أن یرفض سلطنتهم المصطنعة و الموهومة،و التی یریدون التوسل بها إلی أغراضهم الدنیویة..

2-و بالنسبة لتعهده بأن یکون أطوعهم لمن ولوه أمرهم،نقول:

ص :74

لا بد أن یفهم علی أنه قرار فرضته التقیة و المداراة فی الحدود التی لا توقعه فی محذور المخالفة لأحکام اللّه و شرائعه..

3-و أما کونه لهم وزیرا خیر لهم منه أمیرا،فإنما لوحظ فیه حالتهم التی هم علیها،و التی لا یریدون الخروج منها،فإن إمارته سوف تصادم أهواءهم و رغباتهم،و لربما یزین لهم الشیطان أن یخرجوا علیه و یحاربوه.

و لا شک فی أن هذا سیؤدی بهم إلی الهلاک المحتم فی الدنیا و الآخرة..

فبقاءهم فی الدرجات الدنیا من المخالفة خیر لهم من أن ینتقلوا إلی الدرجات العلیا منها،التی هی غایة فی الخزی و الشقاء.

و ربما یکون المقصود إجراء الکلام حسب زعمهم و اعتقادهم،و وفق ما یفکرون به،و یرونه لأنفسهم،و هذا أسلوب معهود فی المحاورات..

و اللّه العالم بالحقائق..

تجنیات المعتزلی

قال المعتزلی:«هذا الکلام یحمله أصحابنا علی ظاهره،و یقولون:إنه «علیه السلام»لم یکن منصوصا علیه بالإمامة،و إن کان أولی الناس بها، لأنه لو کان منصوصا علیه لما جاز أن یقول:دعونی،و التمسوا غیری».

ثم ذکر أن الإمامیة قالوا فی تأویل هذا الکلام:

ألف:إنه أراد أن یقول:إنه سوف لا یسیر فیهم بسیرة الخلفاء، و یفضل بعضهم علی بعض فی العطاء.

ب:أن الکلام جار مجری التضجر و التسخط لأفعال الذین أعرضوا

ص :75

عنه فی السابق للأغراض الدنیویة.

ج:إنه کلام خرج مخرج التهکم،کقوله تعالی:ذق إنک أنت العزیز الکریم.أی بزعمک.

ثم قال:و اعلم أن ما ذکروه لیس ببعید أن یحمل الکلام علیه لو کان الدلیل قد دل علی ذلک،فأما إذا لم یدل علیه دلیل،فلا یجوز صرف اللفظ عن ظاهره (1).

و نجیب المعتزلی علی کلامه هذا:

بما ذکره العلامة المجلسی رضوان اللّه تعالی علیه،حیث قال ما محصله:

أولا: إن المعتزلی و أصحابه یقولون بأفضلیة علی«علیه السلام»علی غیره.و لکن کلامه هذا یقتضی أن تکون خلافته«علیه السلام»مرجوحة، و أن کونه وزیرا أولی من کونه أمیرا.و هذا ینافی القول بأفضلیته«علیه السلام»..لأن أفضلیته تعنی أنه لا یصح تفضیل المفضول علیه.

و لا یجوز للناس أن یعدلوا عنه إلی غیره.

و لا یجوز له هو«علیه السلام»أن یأمرهم بترکه،و التماس غیره،مع عدم ضرورة تدعو إلی ترک هذا الأفضل.

ثانیا: لنفترض أن الضرورة دعت إلی تقدیم المفضول،فلا فرق بین قول الإمامیة و قول غیرهم،إذ کما یجوز تقدیم المفضول علی الأفضل فی الإمامة الواجبة بالدلیل لأجل تلک الضرورة،کذلک یجوز تقدیم المفضول

ص :76


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 35 و بحار الأنوار ج 32 ص 37.

علی الأفضل فی الإمامة الواجبة بالنص-لأجل الضرورة أیضا.

فالتأویل لازم علی قول الإمامیة و المعتزلة علی حد سواء..

و لا نعلم أحدا قال بتفضیل غیره علیه،و رجحان العدول إلی أحد سواه فی ذلک الزمان.

ثالثا: إن ظاهر الکلام،بل صریحه،أنه«علیه السلام»حین قال لهم:

دعونی و التمسوا غیری قد بیّن:أن سبب قوله هذا هو أن الآفاق قد أغامت،و المحجة قد تنکرت،و أنهم مستقبلون أمرا له وجوه و ألوان،و أنه إن أجابهم حملهم علی المحجة.

و ذلک یعنی:أن السبب هو وجود المانع من القبول،و لیس هو عدم النص و لا أنه لم یکن متعینا للإمامة،أو لم یکن أحق و أولی بها (1).

و کانه«علیه السلام»یقول لهم:إن تصمیمکم علی متابعة شهواتکم، و عدم تراجعکم عنه یجعل من الأفضل لکم ترکی،لأن إصرارکم هذا یمنع من قبولی ما تعرضونه علیّ.و أما بعد إصرارکم،فإن الموضوع یکون قد تغیر بسبب هذا الإصرار،و صار هذا القبول واجبا.

لعلی أسمعکم و أطوعکم

و من الواضح:أن قوله«علیه السلام»:«لعلی أسمعکم و أطوعکم» یشیر إلی أن الظروف کانت لا تزال تفرض المجارات فی هذا الأمر،رعایة

ص :77


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 37 و 38.

لمصلحة الإسلام العلیا..کما أنه یشیر بکلمة«لعل»،إلی أن طاعته مشروطة بأمرین:

أحدهما:ما إذا تفاقم الأمر،إلی حد المساس بأسس الإسلام،و إلحاق ضرر به أعظم من ضرر مخالفتهم و معصیتهم.

الثانی: ما إذا کان عصیانهم لا یشکل أی خطر،بل یکون مفیدا فی تصحیح الخطأ،أو فی أی مجال آخر..کما جری حین مخالفته لعمر فی لباس إحرامه،و لعثمان فی إتمام الصلاة بمنی،حیث لم یترتب علی تلک المخالفة إلا ما هو خیر و صلاح للدین..

أنا لکم وزیرا خیر لکم منی أمیرا

و قد ذکرنا أیضا:أنه«علیه السلام»أراد ب«الخیریة»فی قوله:أنا لکم وزیرا خیر لکم منی أمیرا:أنهم إذا کانوا مصممین علی الاستمرار فی النهج الذی کرسه الخلفاء السابقون،و ظهرت بعض نتائجه فی عهد عثمان، و یریدون البیعة لعلی«علیه السلام»علی هذا الأساس،فمن الواضح:أن ذلک سوف یقود إلی أحداث بالغة الخطورة،لا یمکن تلافیها إلا بأن یصرفوا النظر عن علی«علیه السلام»الذی لن یرضی بأن یکون مطیة لهم لتنفیذ أهوائهم،و السیر فی طریق لا یرضاه اللّه سبحانه..

فترک علی«علیه السلام»لهم أوفق بما یطمحون إلیه،و یوفر علیهم مواجهة أخطار لا یحبون مواجهتها،و کونه-فی هذه الحال-وزیرا یشیر علی الأمیر بالحق،و یقلل من وقوع المخالفات،و یعلن حکم اللّه و یبینه لهم، و یقیم الحجة علیه و علیهم،و یواجههم بالحق،لیحیا من حیی عن بینة..إن

ص :78

هذا خیر لهم،بحسب ما یفکرون فیه،و یطمحون إلیه.و لیهلک من هلک عن بینة..

و هذا فی الحقیقة انصیاع لقاعدة الأهم و المهم،فإن حفظ الکیان العام من التصدع أهم من الوقوع فی مخالفة بعض الأحکام،شرط أن لا یتحول الانحراف و الباطل لیصبح هو الشرع و الحق.

و هذا إنما یصح فی صورة ما لو کانت وزارة علی«علیه السلام»تعطیه الفرصة فی بیان ما هو حق و شرع،و المنع من التباس الحق بالباطل..

کما أن هذا البیان و التصدی یصبح مشروعا و مطلوبا،و یکرّس فی الأمة علی أنه نهج و طریقة متبعة فی مجالات التعامل،و إجراء السیاسات العامة..

و الشاهد علی أن هذا هو ما یرمی إلیه«علیه السلام»:أنه حین بویع «علیه السلام»بادر طلحة و الزبیر،و من معهما إلی نکث البیعة،و خوض حرب طاحنة،ثم کان تمرد القاسطین و المارقین،لأنهم یریدون أن یکون علی«علیه السلام»کما کان عثمان و غیره لهم.

فظهر أن إمارته«علیه السلام»سوف تحمل معها مسؤولیات لا یحبون تحملها..لأن علیا«علیه السلام»لا یرضی إلا بمرّ الحق،و لن یقر له قرار حتی یحملهم علی الجادة..

إذا کان علی علیه السّلام أمیرا

لقد بات واضحا:أن تکلیف علی«علیه السلام»حین یکون إماما

ص :79

مبسوط الید یختلف عن تکلیفه حین تکفّ یده،و یغتصب حقه.فإذا أصبح إماما مبسوط الید صار مسؤولا عن کل ما یجری،و لا بد من متابعته و إقامة الحق و العدل بکل صورة ممکنة..و إن کان قد یحتاج إلی إجراء قاعدة الأهم و المهم فی بعض الموارد،و لکن لا بصورة انتقائیة،أو بدوافع شخصیة،بل لا بد أن ینبع المحرک و الداعی لاعتماد هذه القاعدة من المعطیات الواقعیة، وفق المعاییر و الموازیین الصحیحة،التی یعرفها علی«علیه السلام»أکثر من کل أحد.

أما حین یکون علی«علیه السلام»فی خارج دائرة الحکم،فإن مسؤولیاته تصبح مقصورة علی حفظ الشریعة و مصالح الأمة،بالمقدار الذی لا یخل بالکیان،و لا یسقطه،و تکون المعونة علی حفظه،و المشورة فی نطاق حفظ الدین،و صیانة أحکام الشریعة هی المجال المفتوح أمام حرکته العملیة«صلوات اللّه و سلامه علیه»..

لهم الخیار

و لا بد من الإشارة هنا إلی أن قوله«علیه السلام»دعونی و التمسوا غیری،قد جاء علی سبیل إرجاع الخیار لهم،لأنهم هم الذین یقررون إن کانوا سیتخلون عن مطامعهم،و عن النهج الذی تکرس علی خلاف ما سنه اللّه و رسوله،أو لا یتخلون عنه.

فإن اختاروا التخلی عن ذلک و بایعوه کان لهم الفضل العظیم،و المقام الکریم عند اللّه،و کانت لهم السعادة و الفلاح،و السداد و النجاح فی الدنیا

ص :80

و الآخرة،کما أشار«علیه السلام»فی إحدی خطبه المذکورة فیما تقدم (1).

و إن أصروا علی متابعة طریقهم،فهم أمام خیارین

أحدهما:أن یصروا علی البیعة له«علیه السلام»،و حینئذ یتوجب علیهم أن یتحملوا أعباء و تبعات ما تجنیه أیدیهم،حیث سیجدون فی علی «علیه السلام»السد المنیع أمام أهوائهم و أطماعهم،حتی لو کلفه ذلک خوض اللجج،و بذل المهج،حین ینکثون بیعتهم و حین یبغون علیه، و یسعون للفساد فی الأرض..

الثانی: أن یصرفوا النظر عن البیعة له،و یرضوا به وزیرا معینا لهم فی دفع الأخطار عن الإسلام و أهله،و مشیرا علیهم بما هو حق و صدق،حین تجدی المشورة،أو مجاهرا بالحق و نصرته،و بإدانة الباطل و الإنحراف، بمقدار ما تیسّر و أفاد،و فی حدود حفظ الکیان العام..

ص :81


1- 1) راجع الخطبة المتقدمة.

ص :82

الفصل الثالث
اشارة

البیعة و تاریخها

ص :83

ص :84

کلام علی علیه السّلام

قال«علیه السلام»فی وصف بیعته بالخلافة:

«و بسطتم یدی فکففتها،و مددتموها فقبضتها.ثم تداککتم علی تداک الابل الهیم علی حیاضها یوم ورودها،حتی انقطعت النعل،و سقطت الرداء،و وطئ الضعیف.

و بلغ من سرور الناس ببیعتهم إیای أن ابتهج بها الصغیر،و هدج إلیها الکبیر،و تحامل نحوها العلیل،و حسرت إلیها الکعاب (1).

و قال الجوهری:الهدجان:مشیة الشیخ.و هدج الظلیم:إذا مشی فی ارتعاش.و الکعاب:المرأة حین تبدو ثدیها للنهود (2).

ص :85


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 222 و بحار الأنوار ج 32 ص 51 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 149 و المسترشد للطبری ص 418 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 3.
2- 2) بحار الأنوار ج 32 ص 52 و الصحاح للجوهری ج 1 ص 349 و 213 و کتاب العین للفراهیدی ج 3 ص 386 و معجم مقاییس اللغة ج 6 ص 44 و لسان العرب لابن منظور ج 2 ص 388 و ج 1 ص 719 و القاموس المحیط ج 1 ص 212.

و الهیم:العطاش.

و قال«علیه السلام»:«ثم استخرجتمونی أیها الناس من بیتی،فبایعتمونی علی شنأ منی لأمرکم،و فراسة تصدقنی عما فی قلوب کثیر منکم.و بایعنی هذان الرجلان فی أول من بایع-تعلمون ذلک-و قد نکثا و غدرا» (1).

و قال«علیه السلام»:«ثم إن الناس بایعونی غیر مستکرهین.و کان هذان الرجلان أول من فعل،علی ما بویع علیه من کان قبلی (2).

و قال«علیه السلام»:«أتیتمونی لتبایعونی،فقلت:لا حاجة فی ذلک.

و دخلت منزلی،فاستخرجتمونی،فقبضت یدی،فبسطتموها.و تداککتم علی حتی ظننت أنکم قاتلی،و أن بعضکم قاتل بعض.فبایعتمونی و أنا غیر مسرور بذلک،و لا جذل.

و قد علم اللّه سبحانه أنی کنت کارها للحکومة بین أمة محمد«صلی اللّه

ص :86


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 61 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 286 و نهج السعادة ج 1 ص 242 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 307 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 72 و الجمل للمفید(ط مکتبة الداوری-قم)ص 234.
2- 2) بحار الأنوار ج 32 ص 72 عن أمالی الطوسی(ط 1)ج 2 ص 87 و(ط دار الثقافة-قم سنة 1414 ه)ص 718 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة) ج 4 ص 109 و نهج السعادة للمحمودی ج 4 ص 55 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 63 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 86.

علیه و آله».و لقد سمعته«صلی اللّه علیه و آله»یقول:«ما من وال یلی شیئا من أمر أمتی إلا أتی به یوم القیامة مغلولة یداه إلی عنقه علی رؤوس الخلائق،ثم ینشر کتابه،فإن کان عادلا نجا،و إن کان جائرا هوی: (1)حتی اجتمع علی ملؤکم،و بایعنی طلحة و الزبیر،و أنا أعرف الغدر فی أوجههما و النکث فی أعینهما.ثم استأذنانی إلخ.. (2).

الإختصار المفید للشیخ المفید رحمه اللّه

قال الشیخ المفید«رحمه اللّه»ما یلی:

«قد ثبت بتواتر الأخبار و متظاهر الحدیث و الآثار:أن أمیر المؤمنین «علیه السلام»کان معتزلا للفتنة بقتل عثمان،و أنه بعد عن منزله فی المدینة لئلا تتطرّق علیه الظنون برغبته فی البیعة للإمرة علی الناس،و أن الصحابة لما کان من أمر عثمان ما کان التمسوه،و بحثوا عن مکانه حتی وجدوه، فصاروا إلیه و سألوه القیام بأمر الأمة،و شکوا إلیه ما یخافونه من فساد الأمة.

فکره إجابتهم إلی ذلک علی الفور و البدء،لعلمه بعاقبة الأمور و إقدام

ص :87


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 63 و نهج السعادة ج 1 ص 284 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 310 و الجمل لمفید(ط مکتبة الداوری-قم)ص 144 و راجع:مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 466.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 310 و بحار الأنوار ج 32 ص 63 و نهج السعادة ج 1 ص 284.

القوم علی الخلاف علیه و المظاهرة له بالعداوة له و الشنآن.

فلم یمنعهم إباؤه من الإجابة عن الإلحاح فیما دعوه إلیه،و ذکروه باللّه عز و جل و قالوا له:إنه لا یصلح لإمامة المسلمین سواک،و لا نجد أحدا یقوم بهذا الأمر غیرک،فاتق اللّه فی الدین،و کافة المسلمین.

فامتحنهم عند ذلک بذکر من نکث بیعته بعد أن أعطاها بیده علی الإیثار،و أومأ لهم إلی مبایعة أحد الرجلین،و ضمن النصرة لهما متی أرادوا إصلاح الدین و حیاطة الإسلام.

فأبی القوم علیه تأمیر من سواه و البیعة لمن عاداه.

و بلغ ذلک طلحة و الزبیر،فصارا إلیه راغبین فی بیعته،منتظرین للرضا بتقدمه علیهما و إمامته علیهما،فامتنع،فألحا علیه فی قبول بیعتهما له.

و اتفقت الجماعة کلها علی الرضا به و ترک العدول عنه إلی سواه، و قالوا:إن تجبنا إلی ما دعوناک إلیه من تقلید الأمر و قبول البیعة و إلا انفتق فی الإسلام ما لا یمکن رتقه،و انصدع فی الدین ما لا یستطاع شعبه.

فلما سمع ذلک منهم بعد الذی ذکرناه من الإباء علیهم،و الإمتناع لتأکید الحجة لنفسه بسط یده لبیعتهم،فتداکوا علیه تداک الإبل علی حیاضها یوم ورودها،حتی شقوا أعطافه،و وطأوا ابنیه الحسن و الحسین بأرجلهم،لشدة ازدحامهم علیه،و حرصهم علی البیعة له،و الصفقة بها علی یده،رغبة بتقدیمه علی کافتهم،و تولیته أمر جماعتهم،لا یجدون عنه معدلا، و لا یخطر ببالهم سواه لهم موئلا،فتمت بیعة المهاجرین و البدریین و الأنصار العقبیین المجاهدین فی الدین،و السابقین إلی الإسلام،من المؤمنین و أهل

ص :88

البلاء الحسن مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»،من الخیرة البررة الصالحین.

و لم تکن بیعته«علیه السلام»مقصورة علی واحد أو اثنین أو ثلاثة و نحوها فی العدد».

إلی أن قال المفید«رحمه اللّه»:

«و إذا ثبت بالإجماع من وجوه المسلمین و أفاضل المؤمنین و الأنصار و المهاجرین علی إمامة أمیر المؤمنین«علیه السلام»و البیعة له علی الطوع و الإیثار.و کان العقد علی الوجه الذی ثبت به إمامة الثلاثة قبله عند الخصوم بالإختیار،و علی أوکد منه بما ذکرناه فی الرغبة إلیه فی ذلک، و الإجماع علیه ممن سمیناه من المهاجرین و الأنصار،و التابعین بإحسان، حسبما بیناه،ثبت فرض طاعته،و حرم علی کل أحد من الخلق التعرض لخلافه و معصیته،و وضح الحق فی الحکم علی مخالفیه و محاربیه إلخ.. (1)».

من المبایعین لعلی علیه السّلام؟!

لقد ذکر المفید أسماء عدد کبیر ممن بایع علیا«علیه السلام»بالخلافة فقال:

و نحن نذکر الآن جملة ممّن بایع أمیر المؤمنین«علیه السلام»،الراضین بإمامته،الباذلین لأنفسهم فی طاعته،بعد الذی أجملناه من الخبر عنهم ممن یعترف المنصف بوقوفه علی أسمائهم،تحقیق ما وصفناه عن عنایتهم فی الدین،و تقدمهم فی الإسلام،و مکانهم من نبی الهدی.

و إن الواحد منهم لو ولی العقد لإمام لا نعقد الأمر به خاصة عند

ص :89


1- 1) الجمل ص 89-92 و(ط مکتبة الداوری-قم-إیران)ص 40-42.

خصومنا،فضلا عن جماعتهم،و علی مذهبهم،فیما یدعونه من ثبوت الإمامة بالإختیار و آراء الرجال.

و تضمحل بذلک عنده شبهات الأمویة فیما راموه من القدح فی دلیلنا بما ذکروه من خلاف من سموه حسبما قدمنا.

و من بایع أمیر المؤمنین بغیر ارتیاب و دان بإمامته علی الإجماع و الاتفاق،و اعتقد فرض طاعته و التحریم لخلافه و معصیته،و الحاضرون معه فی حرب البصرة ألف و خمسمائة رجل،من وجوه المهاجرین الأولین و السابقین إلی الإسلام،و الأنصار البدریین العقبیین،و أهل بیعة الرضوان من جملتهم سبعمائة من المهاجرین،و ثمانمائة من الأنصار سوی أبنائهم و حلفائهم،و موالیهم،و غیرهم من بطون العرب و التابعین بإحسان علی ما جاء به الثبت من الأخبار (1).

بیعة المهاجرین

فمن جملة المهاجرین:عمار بن یاسر،صاحب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و ولیه،و أخص الأصحاب کان به.و الثقة قبل البعثة و بعدها،و أنصر

ص :90


1- 1) راجع:الجمل للشیخ المفید ص 100 و 101 و(نشر مکتبة الداوری-قم- إیران)ص 49. و قال فی هامشه:أمالی الطوسی ج 2 ص 336 و قارن بکتاب سلیم ص 172 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 184 و مروج الذهب ج 2 ص 367 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 54 و تاریخ الإسلام ص 484 و بحار الأنوار ج 3 ص 215.

الناس له،و أشدهم اجتهادا فی طاعته،المعذب فی اللّه أبوه و أمه فی أول الإسلام،الذی لم یکن لأحد من الصحابة فی المحنة ما کان له،و لا نال أحد منهم فی الدین من المکروه و الصبر علی الإسلام کما ناله.

لم تأخذه فی اللّه لومة لائم،مقیم مع شدة البلاء علی الإیمان،الذی اختص من رسول اللّه بمدیح لم یسبقه فیها سواه من الصحابة (1)کلها،مع شهادته له بالجنة مع القطع و البیان لإنذاره من قتله،و التبشیر لقاتله بالنار، علی ما اتفق علیه أهل النقل من حملة الآثار.

فمن ذلک قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إن الجنة لتشتاق إلی عمار،فإنها إلیه أشوق منه إلیها (2).

و قوله:بشر قاتل عمار و سالبه بالنار (3).

ص :91


1- 1) باستثناء سلمان الفارسی«رحمه اللّه».
2- 2) قال فی الهامش:قارن بسنن الترمذی ج 5 ص 626 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 137 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 142 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 104 و تاریخ الإسلام للذهبی ص 574 و مجمع الزوائد ج 9 ص 344 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 189-200.
3- 3) مسند أحمد ج 4 ص 198 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 261 و مختصر تاریخ دمشق ج 18 ص 219 و الجوهرة ج 2 ص 261 و تاریخ الإسلام للذهبی ص 582 و مجمع الزوائد ج 9 ص 297 و کنز العمال ج 11 ص 724 و الغدیر ج 9 ص 27 مع اختلاف یسیر.

و قوله«صلی اللّه علیه و آله»:عمار جلدة بین عینی و أنفی (1).

و قوله:لا تؤذونی فی عمار (2).

و قوله:عمار ملئ إیمانا و علما (3).

فی أمثال ذلک من المدایح و التعظیمات التی اختص بها علی ما ذکرناه.

ثم الحصین بن الحرث بن عبد المطلب،و الطفیل بن الحرث،المهاجران البدریان،و مسطح بن أثاثة،و حجار بن سعد الغفاری،و عبد الرحمن بن جمیل الجمحی،و عبد اللّه و محمد ابنا بدیل الخزاعی،و الحرث بن عوف،

ص :92


1- 1) السیرة النبویة لابن هشام ح 2 ص 143 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 52 و نهج الحق ص 297 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 72 و الدر المنثور ج 2 ص 174 و الغدیر ج 9 ص 215.
2- 2) جاء فی المستدرک ج 3 ص 389 عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:«من یسب عمارا یسبه اللّه و من یعاد عمارا یعاده اللّه»و النظر أیضا مختصر تاریخ دمشق ج 18 ص 215.
3- 3) فضائل الصحابة ج 3 ص 858-859 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 52 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 392 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 139 و الإستیعاب ج 2 ص 478 و صفة الصفوة ج 1 ص 231 و مختصر تاریخ دمشق ج 18 ص 213 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 103 و تاریخ الإسلام للذهبی ص 573 و کنز العمال ج 11 ص 724 و الغدیر ج 9 ص 24-25.مع اختلاف یسیر.

و أبو عابد اللیثی،و البراء بن عازب (1)،و زید بن صوحان،و یزید بن نویرة (2)،الذی شهد له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالجنة،و هاشم بن عتبة المرقال،و بریدة الأسلمی،و عمرو بن الحمق الخزاعی.

و هجرته إلی اللّه و رسوله معروفة،و مکانه منه مشهور،و مدحه له مذکور.

و الحرث بن سراقة،و أبو أسید بن ربیعة (3)،و مسعود بن أبی عمر، و عبد اللّه بن عقیل،و عمر بن محصن،و عدی بن حاتم،و عقبة بن عامر.

و من فی عدادهم ممن أدرک عصر النبی کحجر بن عدی الکندی، و شداد بن أوس (4)فی نظرائهما من الأصحاب.

و أمثال من تقدم ذکره،من المهاجرین علی طبقاتهم فی التقی،و مراتبهم فی الدین،ممن یطول تعداد ذکره،و الکلام فیه.

ص :93


1- 1) قال المعلق فی الهامش:لیس هو من المهاجرین.راجع:الإستیعاب ج 1 ص 136 و الإصابة ج 1 ص 142.
2- 2) قال المعلق فی الهامش:لیس هو من المهاجرین.انظر:الإستیعاب ج 3 ص 655 و أسد الغابة ج 5 ص 122.
3- 3) قال المعلق فی الهامش:لیس هو من المهاجرین.راجع:الإستیعاب ج 3 ص 371 و الإصابة ج 3 ص 344.
4- 4) قال المعلق فی الهامش:لیس هو من المهاجرین.راجع:الإستیعاب ج 2 ص 135 و الإصابة ج 2 ص 139.
بیعة الأنصار

و من الأنصار:أبو أیوب،خالد بن زید صاحب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین،و أبو الهیثم بن التیهان،و أبو سعید الخدری،و عبادة بن الصامت،و سهل و عثمان ابنا حنیف،و أبو عباس الزرقی فارس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم أحد،و زید بن أرقم،و سعد و قیس ابنا سعد بن عبادة،و جابر بن عبد اللّه بن حزام، و مسعود بن أسلم،و عامر بن أجبل،و سهل بن سعید،و النعمان بن حجلان،و سعد بن زیاد،و رفاعة بن سعد،و مخلد و خالد ابنی أبی خلف، و ضرار بن الصامت،و مسعود بن قیس،و عمر بن بلال،و عمار بن أوس، و مرة الساعدی،و رفاعة بن مالک الزرقی،و جبلة بن عمرو الساعدی، و عمر بن حزم،و سهل بن سعد الساعدی.

فی أمثالهم من الأنصار الذین بایعوا البیعتین،و صلوا القبلین، و اختصوا من مدایح القرآن و الثناء علیهم من نبی الهدی«علیه و آله السلام»مما لم یختلف فیه من أهل العلم اثنان،و ممن لو أثبتنا أسماءهم لطال بها الکتاب،و لم یحتمل استیفاء العدد الذی حددناه.

بیعة الهاشمیین

و من بنی هاشم:أهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مهبط الوحی و مختلف الملائکة:الحسن و الحسین سبطا الرحمة،و سیدا شباب أهل الجنة «علیهما السلام».

ص :94

و محمد بن الحنفیة،و عبد اللّه بن جعفر،و محمد و عون ابنا جعفر الطیار،و عبد اللّه بن عباس بن عبد المطلب ابن عم رسول اللّه،و الفضل و قثم و عبید اللّه بنو العباس،و عبد اللّه بن أبی لهب،و عبد اللّه بن الزبیر بن عبد المطلب،و عبد اللّه بن أبی سفیان بن الحرث بن عبد المطلب،و کافة بنی هاشم و بنی عبد المطلب.

بیعة باقی الشیعة

و من یلحق منهم بالذکر من أولیائهم،و علیه شیعتهم،و أهل الفضل فی الدین و الإیمان،و العلم و الفقه و القرآن،المنقطعین إلی اللّه تعالی بالعبادة و الجهاد و التمسک بحقائق الإیمان:

محمد بن أبی بکر ربیب أمیر المؤمنین و حبیبه،و محمد بن أبی حذیفة ولیه و خاصته المستشهد فی طاعته،و مالک بن الحرث الأشتر النخعی سیفه المخلص فی ولایته.

و ثابت بن قیس النخعی،و کمیل بن زیاد،و صعصعة بن صوحان العبدی،و عمر بن زرارة النخعی،و عبد اللّه بن أرقم،و زید بن الملفق، و سلیمان بن صرد الخزاعی،و قبیصة،و جابر،و عبد اللّه،و محمد بن بدیل الخزاعی،و عبد الرحمن بن عدیس السلولی،و أویس القرنی،و هند الجملی، و جندب الأزدی،و الأشعث بن سوار،و حکیم بن جبلة،و رشید الهجری، و معقل بن قیس بن حنظلة،و سوید بن الحارث،و سعد بن مبشر،و عبد اللّه بن وال،و مالک بن ضمرة،و الحارث الهمدانی،و حبة بن جوین العرنی.

ممن کانوا بالمدینة عند قتل عثمان،و أطبقوا علی الرضا بأمیر المؤمنین

ص :95

«علیه السلام»،فبایعوه علی حرب من حارب،و سلم من سالم،و أن لا یولوا فی نصرته الأدبار،و حضروا مشاهده کلها،لا یتأخر عنه منهم أحد حتی مضی الشهید منهم علی نصرته،و بقی المتأخر منهم علی حجته،حتی مضی أمیر المؤمنین«علیه السلام»لسبیله،و کان من بقی منهم بعده علی ولایته،و الإعتقاد بفضله علی الکافة بإمامته.

و إذا کان الأمر فی بیعته حسب ما ذکرناه،و إجماع من سمیناه و نعتناه، علی الرضا به و الطاعة له،و الإعتقاد کما وصفناه،بطل اعتراض المعترض فی ثبوت إمامته بتأخر من سمیناه من البیعة،و تفردهم عن الحرب معه، و وضح حصر عددهم.

و قلت:إن الإجماع کان من کافة أهل الهجرة علیه،إذ لو کان هناک سوی النفر المعدودین فی خلاف أمیر المؤمنین«علیه السلام»لشرکهم فی الرأی،و ذکرهم الناس فی جملتهم،و أحصوهم فی عددهم،و ألحقوهم بهم فیما انفردوا به من جماعتهم،و لم یکن لغیرهم ذکر فی ذلک.

فصح ما حکیناه من اتفاق المهاجرین و الأنصار،و أهل بدر،و أهل بیعة الرضوان،و التابعین بإحسان علی إمامته کما قدمناه فیما سلف، و ذکرناه،و المنة للّه» (1).انتهی کلام المفید«رحمه اللّه».

و إنما قال الشیخ المفید هذا علی سبیل التنزل،و إلا فإن ولایته حق، و طاعته واجبة،و لا یضر بذلک تفرق جمیع الخلق عنه.

ص :96


1- 1) راجع:الجمل للشیخ المفید ص 101-110 و(ط الداوری-قم)ص 50-59.
متی بویع علی علیه السّلام؟!

و قد قتل عثمان فی الثامن عشر (1)من ذی الحجة من سنة خمس و ثلاثین من الهجرة.

و قیل:فی یوم الأضحی (2).

و قیل:وسط أیام التشریق (3).

ص :97


1- 1) التنبیه و الإشراف ص 253 و سبل السلام ج 1 ص 44 و بحار الأنوار ج 31 ص 493 و 494 و ج 95 ص 195 و مجمع الزوائد ج 7 ص 232 و عمدة القاری ج 3 ص 5 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1044 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 158 و البدایة و النهایة ج 7 ص 212 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 441 و 442 و 451 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 206 و 210 و 516 و 517 و 518 و 522 و 525 و کتاب المحبر لابن حبیب ص 16 و أسد الغابة ج 3 ص 382 و الإصابة ج 4 ص 379 و العدد القویة ص 200 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 132 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 433.
2- 2) التنبیه و الإشراف ص 253 و الفایق فی غریب الحدیث ج 2 ص 129 و المعارف لابن قتیبة ص 197 و غریب الحدیث لابن قتیبة ج 2 ص 169 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 516 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1239 و البدایة و النهایة ج 7 ص 212 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 132.
3- 3) تاریخ الخمیس ج 2 ص 264 و مجمع الزوائد ج 7 ص 232 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 158 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 442 و البدایة و النهایة ج 7-

و قیل:لثلاث عشرة أو لثمانی عشرة لیلة خلت من ذی الحجة (1).

و الذین قالوا:قتل یوم الأضحی استشهدوا بقول الفرزدق:

عثمان إذ قتلوه و انتهکوا

دمه صبیحة لیلة النحر (2)

و قول أیمن بن خریم:

تعاقد الذابحو عثمان ضاحیة

فأی ذبح حرام و یحهم ذبحوا (3)

3)

-ص 212 و ج 8 ص 221 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 433 و تهذیب الکمال ج 19 ص 454 و أسد الغابة ج 3 ص 382 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 513 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 79 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1044 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 131 و مسند أحمد ج 1 ص 74 و بحار الأنوار ج 31 ص 494 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 49 و 694 و الآحاد و المثانی ج 1 ص 124 و 131 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 76.

ص :98


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 264 و 278 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 520 و 521 و راجع:جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 294 و ج 2 ص 5 و عن العقد الفرید ج 3 ص 311.
2- 2) التنبیه و الإشراف ص 253 و المعارف لابن قتیبة ص 197 و غریب الحدیث لابن قتیبة ج 2 ص 169 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 132 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1239.
3- 3) التنبیه و الإشراف ص 253 و تهذیب الکمال ج 19 ص 459 و المعارف لابن قتیبة ص 198 و الوافی بالوفیات ج 20 ص 31.

و بقول حسان بن ثابت:

ضحوا بأشمط عنوان السجود به

یقطع اللیل تسبیحا و قرآنا (1)

و لأجل ذلک بقی ثلاثة أیام بلا دفن،فلما دفن بویع علی«علیه السلام» (2).

و قیل:بویع بعد خمسة أیام من دفن عثمان (3).

ص :99


1- 1) التنبیه و الإشراف ص 253 و الفصول المختارة ص 258 و بحار الأنوار ج 38 ص 266 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1049 و جامع البیان ج 1 ص 66 و المحرر الوجیز ج 1 ص 56 و ج 5 ص 404 و التفسیر الکبیر للرازی ج 5 ص 94 و الجامع لأحکام القرآن ج 2 ص 298 و البحر المحیط ج 8 ص 379 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 52 و تفسیر الثعالبی ج 1 ص 151 و فتح القدیر ج 1 ص 182 و أسد الغابة ج 3 ص 383 و تهذیب الکمال ج 19 ص 458 و المعارف لابن قتیبة ص 197 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 189 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 462 و البدایة و النهایة ج 7 ص 212 و 219 و 240 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 285 و الوافی بالوفیات ج 20 ص 31.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 2 ص 276 عن شرح العقائد العضدیة،و المستدرک للحاکم ج 3 ص 114 و الأخبار الطوال للدینوری ص 140 و کتاب سلیم بن قیس(بتحقیق الأنصاری)ص 416.
3- 3) تاریخ الخمیس ج 2 ص 276 عن شرح العقائد العضدیة،و المستدرک للحاکم ج 3 ص 114 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 6 و کتاب الأربعین-

و قیل:بعد أربعة أیام (1).

و نقول:

1-ذکر هذا النص:أن بیعة علی«علیه السلام»کانت فی الثامن عشر من ذی الحجة..فإذا کان«علیه السلام»قد بویع بعد خمسة (2)أو ثلاثة أیام من قتل عثمان،فقتل عثمان کان فی الخامس عشر أو الثالث عشر من ذی الحجة.

2-إن ثمة خلافا فی تحدید یوم قتل عثمان..و قد تقدم:أن ثمة أقوالا بأنه فی الثامن عشر من ذی الحجة،أو فی الثالث عشر،أو فی وسط أیام التشریق.و هذا یتلاءم مع قولهم:إن علیا«علیه السلام»بویع فی الثامن عشر من ذی الحجة.

3-کما أن القول:بأن عثمان قتل فی الثامن عشر من ذی الحجة یتلاءم

3)

-للشیرازی ص 614 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 371 و الغدیر ج 9 ص 93.

ص :100


1- 1) المستدرک للحاکم ج 3 ص 114 و أعیان الشیعة ج 1 ص 444 و عن مروج الذهب للمسعودی ج 2 ص 359.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 6 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 614 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 371 و الغدیر ج 9 ص 93 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 288 و الدرجات الرفیعة ص 107.

مع القول:بأن علیا«علیه السلام»قد بویع فی نفس یوم قتل عثمان (1).

و تتوافق هذه البیعة مع بیعة یوم الغدیر.

4-و أما الشعر المنسوب إلی الفرزدق،و أیمن بن خریم،و حسان، فیمکن أن یکون قد جاء علی سبیل المسامحة،و تصرفات الشعراء بهدف الإثارة،و تجییش العواطف باعتبار أنه قتل فی أیام العید.

لفتات فی تاریخ البیعة

إن هذا النص یصرح بأن البیعة لعلی«علیه السلام»کانت فی الثامن عشر من ذی الحجة،و هو نفس الیوم الذی نصب فیه النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»فی غدیر خم،و أخذ له البیعة من الصحابة.

و لا شک فی أن هذا التوافق قد جاء برعایة الهیة،و خطة ربانیة،حیث لا بد أن یربط هؤلاء المبایعون-و خصوصا الصحابة منهم-بین بیعتهم له «علیه السلام»فی هذا الیوم هنا،و بیعتهم هم و سائر الصحابة له فی یوم

ص :101


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 277 عن المختصر الجامع،و الإستیعاب(ط دار الجیل) ج 3 ص 1121 و وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان ج 7 ص 217 و شرح أصول الکافی ج 12 ص 483 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 17 ص 365 و ج 30 ص 178 و 232 عن مروج الذهب(ط دار الأندلس-بیروت)ج 2 ص 349 و سعد السعود ص 170 و راجع:المستدرک للحاکم ج 3 ص 114 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 437 و تهذیب الکمال ج 20 ص 487 و تهذیب التهذیب ج 7 ص 297 و إسعاف المبطأ برجال الموطأ ص 79.

غدیر خم..

و لعلهم یقارنون بین نکث البیعة بعد غدیر خم بسبعین یوما،ثم نکث هؤلاء بیعته هذه.

هذا الذی سیعلنه نفس هؤلاء الذین یبایعونه الآن أول الناس بعد وقت یسیر قد لا یصل إلی سبعین یوما أیضا.

یوم البیعة لعلی علیه السّلام

و قالوا أیضا:فی یوم البیعة لعلی«علیه السلام»:«فلج موسی بن عمران علی السحرة،و أخزی اللّه عز و جل فرعون و جنوده من أهل الکفر و الضلال.

و فیه:نجی اللّه تعالی إبراهیم«علیه السلام»من النار،و جعلها بردا و سلاما،کما نطق به القرآن.

و فیه:نصب موسی بن عمران«علیه السلام»وصیه یوشع بن نون، و نطق بفضله علی رؤوس الأشهاد.

و فیه:أظهر عیسی وصیه شمعون الصفا.

و فیه:أشهد سلیمان بن داود«علیهما السلام»سائر رعیته علی استخلاف آصف وصیه«علیه السلام».

و فیه:نصب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و دل علی فضله بالآیات و البینات،و هو یوم کثیر البرکات».

ص :102

و فیه:بایع الناس علیا«علیه السلام»بالخلافة بعد قتل عثمان (1).

البیعة الأولی فی یوم الغدیر

و تقول بعض الروایات،مثل روایة أبی الملیح:إن البیعة لعلی«علیه السلام»حصلت فی یوم الغدیر..و کان أول من بایعه طلحة و الزبیر.

و غنی عن البیان:أنّ أبا بکر و عمر (2)کانا أوّل من بایع علیّا یوم الغدیر أیضا،ثم کانا أول من تراجع و أخذا الحق من أهله بالقوة و القهر.

و ها نحن نری طلحة و الزبیر أیضا أنهما کانا أوّل من بایع علیا یوم الغدیر فی سنة 35 للهجرة،ثم کانا أوّل من نکث،و قاتل علیا«علیه السلام»و سعی لاغتصاب الخلافة منه!!

ص :103


1- 1) العدد القویة فی المخاوف الیومیة ص 200 و 201 و بحار الأنوار ج 31 ص 493 و ج 95 ص 194 و ج 56 ص 92 عنه،و مسار الشیعة للمفید(ط دار المفید سنة 1414 ه)ص 40 و 41 و(ط سنة 1406 ه)ص 22.
2- 2) الغدیر للعلامة الأمینی ج 1 ص 508 و 509 و(ط دار الکتاب العربی)ص 270 و عن الطبری فی کتاب الولایة،و عن الخلیلی فی مناقب علی بن أبی طالب.و عن کتاب النشر والطی.و راجع:الصراط المستقیم ج 1 ص 303 و الإحتجاج ج 1 ص 84 و الیقین لابن طاووس ص 360 و بحار الأنوار ج 37 ص 217 و التفسیر الصافی ج 2 ص 67 و نهج الإیمان لابن جبر ص 112 و العدد القویة للحلی ص 1183.
البیعتان:فی یوم النیروز!!کیف؟!

روی عن المعلی بن خنیس،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»:أن الیوم الذی بویع فیه أمیر المؤمنین«علیه السلام»ثانیة کان یوم النیروز (1).

و فی روایة معلی بن خنیس عن الصادق حول یوم النیروز،قال«علیه السلام»:و هو الذی أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»أصحابه أن یبایعوا علیا «علیه السلام»بإمرة المؤمنین..

إلی أن قال:و هو الیوم الذی بویع لأمیر المؤمنین«علیه السلام»البیعة الثانیة..

إلی أن قال:و هو أول یوم من سنة الفرس» (2)

بل یقال:إن یوم النیروز هو الیوم العاشر من شهر أیار!! (3).

و فی نص آخر عن المعلی بن خنیس،عن الصادق«علیه السلام»،قال:

إن یوم النیروز هو الیوم الذی أخذ فیه النبی«صلی اللّه علیه و آله»لأمیر

ص :104


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 35 و ج 56 ص 92 عن بعض الکتب المعتبرة.
2- 2) بحار الأنوار ج 56 ص 92 عن بعض الکتب المعتبرة،و جامع أحادیث الشیعة ج 7 ص 422.
3- 3) بحار الأنوار ج 56 ص 116 و 117 و 122 و 123 عن ابن إدریس عن بعض أهل الحساب،و السرائر لابن إدریس ج 1 ص 315 و غنائم الأیام للقمی ج 1 ص 260.

المؤمنین«علیه السلام»العهد بغدیر خم،فأقروا له بالولایة،فطوبی لمن ثبت علیها،و الویل لمن نکثها..

إلی أن قال:و هو أول یوم من سنه الفرس (1).

قال المجلسی«رحمه اللّه»:«إن الضوابط الحسابیة-کما سیتضح-علی أن أول فروردین ماه الفرس(أی شهر الفرس)الموسوم بالنیروز عندهم کان فی السنة العاشرة من الهجرة قریبا من نزول الشمس أول برج الحمل.و کان ذلک موافقا لأواسط آذار من الرومیة.و مطابقا لثامن عشر ذی الحجة من العربیة، یوم عهد النبی«صلی اللّه علیه و آله»لأمیر المؤمنین«علیه السلام»بالولایة فی غدیر خم،بعد الرجوع من حجة الوداع.کما صرح به فی الروایة.

ثم فی السنة الحادیة عشرة منها،بعد رحلة النبی«صلی اللّه علیه و آله» انتقلت سلطة العجم إلی یزدجرد آخر ملوکهم،فأسقطوا ما مضی من السنة،و جعل یوم جلوسه أول فروردین،و یوم النیروز.و کان ذلک موافقا لأواسط حزیران و مطابقا للثانی و العشرین من ربیع الأول الخ..» (2).

و بعد ما تقدّم نقول:

إنّ بین واقعة الغدیر فی زمن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و البیعة لعلی

ص :105


1- 1) بحار الأنوار ج 56 ص 119 و راجع:الحدائق الناضرة ج 4 ص 215 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 8 ص 173 و(ط دار الإسلامیة)ج 5 ص 288 و عوالی اللآلی ج 3 ص 41 و جامع أحادیث الشیعة ج 7 ص 421.
2- 2) بحار الأنوار ج 56 ص 123.

«علیه السلام»بالخلافة فی سنة خمس و ثلاثین،خمس و عشرون سنة و لا یمکن أن تکون کلتا الواقعتین قد حصلتا فی یوم النیروز و فی الثامن عشر من شهر ذی الحجة،إلا إذا أسقطنا ما أسقطه یزدجرد،إذ مع عدم الإسقاط المذکور لا یمکن حصول توافق للبیعتین فی یوم واحد إلا بعد ثلاث و ثلاثین سنة..و ذلک ظاهر.

دلالات تاریخ البیعة

تصرح روایة أبی الملیح (1)،و یصرح عدد من المؤرخین:

إن هذا النص یصرح بأن البیعة لعلی«علیه السلام»کانت فی الثامن عشر من ذی الحجة،و هو نفس الیوم الذی نصب فیه النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»فی غدیر خم،و أخذ له البیعة من الصحابة.

و لا شک فی أن هذا التوافق قد جاء برعایة الهیة،و خطة ربانیة،حیث لا بد أن یربط هؤلاء المبایعون و خصوصا الصحابة منهم بین بیعتهم له «علیه السلام»فی هذا الیوم هنا،و بیعتهم هم و سائر الصحابة له فی یوم غدیر خم..

و لعلهم یقارنون بین نکث البیعة بعد غدیر خم بسبعین یوما،ثم نکث هؤلاء بیعته هذه.

ص :106


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 428 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 451 و راجع:الکامل فی التاریخ ج 3 ص 191 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت)ج 7 ص 253.

هذا الذی سیعلنه نفس هؤلاء الذین یبایعونه الآن أول الناس بعد وقت یسیر قد لا یصل إلی سبعین یوما أیضا.

أکثر من بیعة

و قد أظهرت النصوص المتقدمة أیضا أن طلحة و الزبیر قد بایعا علیا أکثر من مرة،فالأولی منها کانت فی حائط بنی مبذول،و کانت الثانیة فی المسجد.

و قد یظهر من روایة الشعبی المتقدمة:أنهم بایعوه فی سوق المدینة.

و فی النص المنقول عن أبی أروی:أنهم بایعوه عند بیت المال.

و فی نص آخر تقدم أیضا:أن البیعة کانت عند منبر الرسول.

و لا مانع من التعدد.فتکون هناک بیعة للخاصة،ثم تکون بیعة العامة..و ربما تکون بیعة لجماعة فی مکان،ثم بیعة لجماعة أخری فی مکان آخر.و لا سیما مع کثرة الناس..

أو أن البیعة قد تمت فی عدة أیام متتالیة،لأن یوما واحدا لا یکفی، و کان عمدتها ما حصل فی الیوم الأول.

مدة خلافة علی علیه السّلام

فی الصفوة:استخلف علی«علیه السلام»فی التاسع عشر من ذی الحجة سنة خمس و ثلاثین من الهجرة (1).

ص :107


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 276 و راجع:البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث-

و مدة خلافته ست سنین (1).

و قیل:خمس سنین و ستة أشهر (2).

و قال الدوانی:«فقام بأمر الخلافة ست سنین،و استشهد علی رأس ثلاثین سنة من وفاة الرسول«صلی اللّه علیه و آله».

و قیل:أن الثلاثین إنما تتم بخلافة أمیر المؤمنین حسن بن علی ستة أشهر بعد وفاة أبیه» (3).

و نقول:

فی هذا النص أمور غیر ظاهرة الوجه:

فأولا:تقدم:أن الأرجح هو أن علیا«علیه السلام»قد بویع فی الثامن عشر من ذی الحجة،فراجع..

ثانیا: إدعاؤه أن مدة خلافته«علیه السلام»ست سنین أو خمس سنین و ستة أشهر غیر ظاهر أیضا،و ذلک لما یلی:

1)

-العربی-بیروت-لبنان)ج 7 ص 253 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 288 و سبل السلام للکحلانی ج 1 ص 44.

ص :108


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 276.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 2 ص 276 و مجمع الزوائد ج 9 ص 146 و المعجم الکبیر ج 1 ص 106 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 663 عن السیوطی فی القول الجلی فی فضائل علی(ط مؤسسة نادر للطباعة و النشر)ص 61.
3- 3) تاریخ الخمیس ج 2 ص 276 عن العقائد العضدیة للدوانی.

ألف:ما أبعد ما بین هذا القول و بین قول المحب الطبری:«کانت خلافته أربع سنین و سبعة أشهر و ستة أیام،و قیل ثمانیة،و قیل:ثلاثة أیام.

و قیل:أربعة عشر یوما» (1).

ثم ما أبعد بینه و ما بین ما فی تاریخ ابن عاصم:أنه«علیه السلام»توفی سنة تسع و ثلاثین (2)،مما یعنی:أنه بقی فی الخلافة ثلاث سنین و تسعة أشهر و نیفا (3).

و کذلک الأمر بالنسبة لقولهم:إن الثلاثین سنة إنما تتم بخلافة الإمام الحسن«علیه السلام»ستة أشهر بعد استشهاد علی«علیه السلام».

ب:کیف یمکن أن تکون مدة خلافته«علیه السلام»ست أو خمس سنین و ستة أشهر إذا کانت خلافته قد بدأت فی الثامن عشر من ذی الحجة، و کان استشهاده فی الحادی و العشرین من شهر رمضان سنة أربعین،فإن هذا یحتم أن تکون مدة خلافته«علیه السلام»أربع سنوات و تسعة أشهر و نیفا.

بل إن ذلک یظهر:أن ما ذکر الطبری فی ذخائر العقبی-من أن خلافته «علیه السلام»کانت أربع سنوات و سبعة أشهر إلخ..-قد تعرض لتصحیف من قبل الکتّاب،و أن سبعة هی فی الحقیقة تسعة،غیّرها الکتّاب بسبب عدم النقط..

ص :109


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 276 و ذخائر العقبی ص 116.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 2 ص 283
3- 3) تاریخ الخمیس ج 2 ص 283

ص :110

الفصل الرابع
اشارة

البیعة:حدیث..و روایة..

ص :111

ص :112

صیغة البیعة

و قد دلنا ما جری للإمام الرضا«علیه السلام»حین بویع بولایة العهد علی أمور هامة ترتبط بصیغة البیعة،و بصحة بعض صیغها و بطلانه، فلاحظ ما یلی:

1-قال أبو الفرج عن البیعة للإمام الرضا«علیه السلام»بولایة العهد:«فلما کان ذلک الیوم رکب الناس من القواد و القضاة،و غیرهم من الناس فی الخضرة،و جلس المأمون،و وضع للرضا و سادتین عظیمتین حتی لحق بمجلسه و فرشه.و أجلس الرضا علیهما فی الخضرة،و علیه عمامة و سیف.

ثم أمر ابنه العباس بن المأمون فبایع له أول الناس،فرفع الرضا یده، فتلقی بظهرها وجه نفسه و ببطنها وجوههم.

فقال له المأمون:ابسط یدک للبیعة.

فقال له:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هکذا کان یبایع،فبایعه الناس (1).

ص :113


1- 1) مقاتل الطالبیین ص 563 و 564 و(ط 2 المکتبة الحیدریة سنة 1385 ه-

2-روی:أن الناس کلهم بایعوا للإمام الرضا«علیه السلام»فی ذلک المجلس،فکانوا یصفقون بأیمانهم علی یمینه من أعلی الإبهام إلی الخنصر، و یخرجون،حتی بایع فی آخر الناس فتی من الأنصار،فصفق بیمینه من أعلی الخنصر إلی أعلی الإبهام،فتبسم أبو الحسن الرضا«علیه السلام»ثم قال:«کل من بایعنا بایع بفسخ البیعة غیر هذا الفتی،فإنه بایعنا بعقدها».

فقال المأمون:و ما فسخ البیعة و ما عقدها؟!

قال أبو الحسن«علیه السلام»:عقد البیعة هو من أعلی الخنصر إلی أعلی الإبهام.و فسخها من أعلی الإبهام إلی أعلی الخنصر.

قال:فماج الناس فی ذلک،و أمر المأمون بإعادة الناس إلی البیعة علی ما وصفه أبو الحسن«علیه السلام».

و قال الناس:کیف یستحق الإمامة من لا یعرف عقد البیعة؟!إن من علم لأولی بها ممن لا یعلم.

قال فحمله ذلک علی ما فعله من سمه (1).

1)

-1965 م)ص 376 و مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 369 و 364 و(ط المکتبة الحیدریة سنة 1376 ه 1956 م)ج 3 ص 473 و بحار الأنوار ج 49 ص 146 و الإرشاد للمفید ج 2 ص 261 و مسند الإمام الرضا للعطاردی ج 1 ص 100 و 121 و أعیان الشیعة ج 2 ص 19 و إعلام الوری ج 2 ص 73 و الدر النظیم ص 679 و کشف الغمة ج 3 ص 70.

ص :114


1- 1) بحار الأنوار ج 49 ص 144 و ج 64 ص 184 و 185 و علل الشرائع ج 1-

و نقول:

ألف:قد تضمنت الروایتان حدثین هامین حصلا فی مجلس البیعة للإمام الرضا«علیه السلام»،و قد أشارت أولاهما إلی أحدهما،و الثانیة إلی الحدث الآخر.

و نحن نشیر إلی کل واحدة منهما علی النحو التالی:

ألف:بالنسبة للروایة الأولی نقول:

1-من الواضح:أن نفس اختیار المأمون العباسی،الذی أوغل آباؤه فی دماء آل أبی طالب أیّما إیغال،حتی لقد أنسوا الناس ما فعله بنو أمیة فیهم؛ إن هذا الإختیار کان مثیرا إلی أقصی درجات الإثارة،و هو یهم کل فرد فرد فی أقطار الدولة الإسلامیة من أقصاها إلی أقصاها،و سیهتمون برصد کل حرکة تجری فی مجلس البیعة،و قبله و بعده،بدقة متناهیة،و سیسعون إلی فهم مرامیه و معانیه بعمق،و ستطیر الأخبار بکل حرکة،و لفتة فی کل اتجاه.

2-إذا رأی الناس أن أول حرکة فی البیعة و فی أبسط حالاتها،و هو

1)

-ص 228 و(ط المکتبة الحیدریة سنة 1385 ه 1966 م)ج 1 ص 239 و عیون أخبار الرضا ج 2 ص 238 و(ط مؤسسة الأعلمی سنة 1404 ه 1984 م)ج 1 ص 265 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة سنة 1376 ه 1956 م)ج 3 ص 477 و 478 و مسند الإمام الرضا للعطاردی ج 1 ص 101 و 128 و تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 60 و شرح میمیة أبی الفراس ص 204.و علل الشرائع،و عیون أخبار الرضا،و نور الأبصار،و نزهة الجلیس.

ص :115

رفع الید،أو بسطها قد جاءت مغایرة لما عرفوه و ألفوه،و ظهر لهم أن الخلیفة و أسلافه کانوا یجهلون وجه الصواب فیها،فإن ذلک سیثیر لدیهم سیلا من الأسئلة،و سیرفد مخیلتهم بکثیر من الصور المتزاحمة عن مدی صحة خلافة المأمون،و خلافة أسلافة،و عن جامعیتها لشرائط القبول و عدمه.

3-یؤکد مشروعیة هذه الخواطر أن جهل الخلیفة و أسلافة قد ظهر فی أمر فعله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مرات عدیدة مع ألوف من المسلمین المنتشرین فی أقطار الدولة الإسلامیة،فإنه قد بایعه المسلمون عدة مرات،بدأ من بیعتی العقبتین الأولی و الثانیة،ثم بیعة الرضوان،انتهاء ببیعة الغدیر التی یقال:إن الذین حضروها و شارکوا فیها و مارسوها قد أنافوا علی المائة و عشرین ألفا،اجتمعوا إلیه من کل بلد،و صقع،و حی،و عشیرة دخل الإسلام إلیه و إلیها.

فإذا کان بدء البیعة فی شکلها الظاهری،و فی حرکتها الأولی قد جاء خطأ،فما بالک بسائر تفاصیلها.

و یؤکد هذه الحقیقة نفس اعتراض المأمون و طلبه من الإمام أن یبسط یده للبیعة.

فأجابه«علیه السلام»بقوله:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هکذا کان یبایع.

ب:و أما بالنسبة للحدث الآخر الذی تضمنته الروایة الثانیة،فنقول:

1-إنه بالرغم من أن بیعة الناس کانت بفسخ البیعة،فإن الإمام«علیه

ص :116

السلام»لم یبادر إلی التصحیح و التوضیح من أول الأمر،بل سکت إلی أن بایع جمیع الناس،بما فیهم القواد و القضاة و تحقق من فسخ بیعتهم للمأمون أولا،و له هو«علیه السلام»ثانیا.و بایعه آخر شخص بعقد البیعة،فحینئذ قال«علیه السلام»ما قال.

و بذلک وجد المأمون نفسه معزولا عن مقام الخلافة تلقائیا،و لم یعد له بیعة عند أحد،حتی و لو موهومة.و هذا یعد کارثة بالنسبة إلیه.

2-قد ظهر لکل أحد أن سبب هذا المأزق الذی وقع فیه المأمون هو جهله،و عدم معرفته بکیفیة عقد البیعة الشرعیة،و أصبح هو بحاجة إلی التماسها من الناس الذین یمکن أن لا یعطوها له بعد أن أصبحوا فی حل منها إلا بالتذرع بالقوة و البطش،و الإکراه،و هو یرید أن یتظاهر بخلاف هذا.

3-ظهر أیضا:أن البیعة لأسلافه کانت فسخا للبیعة لا عقدا لها.

4-إنه لم یعد له أی فضل أو منة علی الإمام الرضا«علیه السلام»،بل صار مصیر خلافته مرتبطا باختیار الناس،کما أنه لم یعد هو الذی جعل ولایة العهد له«علیه السلام».

5-إذا کان المأمون یحتج بأسلافه،و یعتمد علی نظریة إرث الخلافة منهم،فقد ظهر أن أسلافه قد فرطوا بهذا الأمر،بسبب جهلهم،و أفسحوا المجال للناس بفسخ بیعتهم لهم و له مرة بعد أخری.

6-إن أمر المأمون بإعادة البیعة فضیحة ما بعدها فضیحة،حیث لا یمکن التغاضی عن بیعة أی فرد منهم،و إعادة البیعة سوف یعرّف کل فرد فرد بأنه هو المتفضل علی المأمون،و أنه إن کان هناک عهد موهوم،فقد زال.

ص :117

7-إن إعادة البیعة تشتمل علی اعتراف من المأمون بفسخ البیعة فعلا، کما أنه لو لم یفعل ذلک،فإن شیوع هذه الکلمة عن الإمام«علیه السلام» سیؤدی إلی زلزلة الأرض تحت قدمیه،و إلی بلبلة کبیرة،و إفساح المجال أمام التشکیک،و سیسهل علی مناوئی المأمون تحویل ولاء الناس عنه إلی غیره،ما دام أن أصل البیعة صار موضع ریب و شک،لا سیما علی لسان نفس الذی رضیه المامون شریکا له فی الحکم.

طلحة أول من بایع

عن أبی الملیح قال:خرج علی«علیه السلام»إلی السوق،و ذلک یوم السبت لثمانی عشرة خلت من ذی الحجة-فاتبعه الناس،و بهشوا (1)فی وجهه، فدخل حایط بنی عمرو بن مبذول.و قال لأبی عمرة بن محصن:أغلق الباب.

فجاء الناس،فقرعوا الباب،فدخلوا،و فیهم طلحة و الزبیر،فقالا:یا علی،أبسط یدک.

فبایعه طلحة و الزبیر.

فنظر حبیب بن ذؤیب إلی طلحة حین بایع،فقال:أول من بدأ بالبیعة ید شلاء.لا یتم هذا الأمر.

و خرج علی إلی المسجد،فصعد المنبر و علیه إزار و طاق (2)و عمامة خز،

ص :118


1- 1) بهشوا:بهش؛إذا تهیأ للضحک،فأصل البهش:الإقبال علی الشیء.
2- 2) الطاق:الطیلسان.

و نعلاه فی یده،متوکئا علی قوس،فبایعه الناس و جاؤوا بسعد،فقال علی «علیه السلام»:بایع.

قال:لا أبایع حتی یبایع الناس،و اللّه ما علیک منی بأس.

قال:خلوا سبیله،و جاؤوا بابن عمر،فقال:بایع.

قال:لا أبایع حتی یبایع الناس.

قال:ائتنی بحمیل.

قال:لا أری حمیلا.

قال الأشتر:خلّ عنی أضرب عنقه.

قال علی«علیه السلام»:دعوه،أنا حمیله،إنک ما علمت لسیّء الخلق صغیرا و کبیرا (1).

و نقول:

یرجی إمعان النظر بالأمور التالیة:

اغلق الباب

إنه«علیه السلام»أمرهم باغلاق الباب،لیفهمهم:أن رفضه البیعة لیس مجرد کلام یطلقه علی سبیل المجاملة و التعزز،بل هو رفض له مبرراته

ص :119


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 428 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 451 و راجع:الکامل فی التاریخ ج 3 ص 191 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت)ج 7 ص 253.

الحقیقیة.و ها هو یؤکد لهم ذلک بتواریه عنهم داخل البستان،ثم یأمره بإغلاق الباب فی وجههم،لیقطع الطریق علی أهل الکید و الشنآن،لکی لا یشیعوا أنه«علیه السلام»هو الذی دعاهم إلی ذلک المکان،المنعزل عن الناس،لینفرد بهم،و لیفرض علیهم قراره،و رأیه..

فإغلاق الباب،ثم قرع الناس له،و استفتاحهم یدل علی أنهم هم الذین کانوا یطلبونه،و یسعون خلفه من مکان إلی مکان،حتی وجدوه فی هذا المکان،الذی آثر أن یختفی به عنهم..

و یلاحظ:أن النص لم یصرح بأن الباب قد فتح لهم من قبل أصحاب القرار فی فتحه و غلقه.و لا أشار إلی استئذان الناس بالدخول،فحصلوا علی الأذن ممن یحق له أن یأذن،و أن لا یأذن..

بل النص یقول:قرعوا الباب،فدخلوا،فلعلهم تکاثروا علی الباب، و عالجوه و فتحوه،و دخلوا من غیر اذن.

و لعل الراوی اختصر الکلام،و طوی بعضه اعتمادا علی معرفة الناس بالحال التی جرت علیها الأمور..

و ظاهر النص:أن البیعة الأولی کانت فی داخل ذلک البستان.

تشاؤم لا مورد له

لقد خاب فأل حبیب،و تم الأمر لعلی«علیه السلام»،و حارب أعداء اللّه.و قام بالأمر أکثر من خمس سنوات..

و نکث الناکثین لبیعته،و حرب القاسطین و المارقین له لا یضره«علیه

ص :120

السلام»..کما لم یضر النبی«صلی اللّه علیه و آله»حربه للمشرکین فی بدر و أحد،و الأحزاب،و حنین،و سواها..و کذلک حربه للیهود فی فینقاع، و النضیر و خیبر.و حربه للنصاری فی مؤتة..

و هذا الحال ینسحب علی الکثیرین من الحکام و الخلفاء الذین حاربوا من اعتبروهم اعداء لهم..سواء أکانوا محقین فی حربهم أم مبطلین..

الید الشلاء

زعموا:أن طلحة کان أول من بایع علیا«علیه السلام»،و کانت یده شلاء..فنظر إلیه حبیب بن ذؤیب،فقال:أول من بدأ بالبیعة ید شلاء.لا یتم هذا الأمر (1).

و فی نص آخر:أنه«علیه السلام»صعد المنبر،فصعد إلیه طلحة بن عبید اللّه،فصفق علی یده،و رجل من بنی أسد یزجر الطیر قائم ینظر إلیه.

ص :121


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 428 و 435 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 451 و 456 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 351 و راجع:تاریخ مختصر الدول ص 105 و نهایة الأرب ج 20 ص 10 و بحار الأنوار ج 32 ص 7 و نور الأبصار(ط الیوسفیة)ص 88 و راجع:العقد الفرید ج 4 ص 310 و المغنی لعبد الجبار ج 20 ق 2 ص 66 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 191 و البدایة و النهایة ج 7 ص 238 و(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت)ج 7 ص 253 و تذکرة الخواص ج 1 ص 347 و أنساب الأشراف(تحقیق المحمودی)ج 2 ص 205 و 206 و راجع:الفصول المختارة ص 181 و 182.

فلما رأی أول یده صفقت علی ید أمیر المؤمنین«علیه السلام»ید طلحة، و هی شلاء قال:إنا للّه،و إنا إلیه راجعون.أول ید صفقت علی یده شلاء یوشک أن لا یتم هذا الأمر.

ثم نزل طلحة و الزبیر،و بایعه الناس بعدهما (1).

و نقول:

إن هذا الحدیث یستوقفنا من جهات:

أولا: هل الذی تطیر بالید الشلاء هو حبیب بن ذؤیب أو قبیصة بن ذؤیب،أو قبیصة بن جابر (2).أو رجل من بنی أسد؟!

ثانیا: إن هذا التطیر لا أثر له،فقد تم الأمر لعلی«علیه السلام»، و حارب أعداءه،و حکم الناس عدة سنوات،ثم تم الأمر لولده الحسن من بعده.

ثالثا: ورد النهی عن الطیرة،و التطیر.و قد روی أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان لا یتطیر من شیء (3).و کان«صلی اللّه علیه و آله»یحب الفأل

ص :122


1- 1) الجمل للشیخ المفید ص 130 و(ط مکتبة الدواری-قم)ص 65 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ح 4 ص 7 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 435 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 451 و 456 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 194.
2- 2) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 246 و أنساب الأشراف(تحقیق المحمودی)ج 2 ص 205 و 206.
3- 3) مسند أحمد ج 1 ص 257 و 304 و 319 و ج 5 ص 347 و مجمع الزوائد ج 8-

الحسن،و یکره الطیرة (1).

و حدیث:لا عدوی و لا طیرة روی فی صحاح أهل السنة و غیرها (2).

3)

-ص 47 و مسند أبی داود الطیالسی ص 350 و أمالی المحاملی ص 281 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 11 ص 114 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 7 ص 136 و فیض القدیر ج 5 ص 183 و الکامل لابن عدی ج 5 ص 255 و السیرة الحلبیة (ط دار المعرفة)ج 2 ص 231 و سن أبی داود(کتاب الطب)باب 24.

ص :123


1- 1) راجع:مکارم الأخلاق،الطبعة الأولی ج 1 ص 191 و البحار ج 92 ص 2 و 3 و فی ج 74 ص 165:إن اللّه تعالی یحب الفأل الحسن،و عوالی اللآلی ج 1 ص 291 و میزان الحکمة ج 2 ص 1760 و ج 3 ص 2348 و مسند أحمد ج 2 ص 332 و سنن ابن ماجة ج 2 ص 117 و عن فتح الباری ج 10 ص 181 و المصنف لابن أبی شیبة ج 6 ص 225 و صحیح ابن حبان ج 13 ص 49 و شرح النهج للمعتزلی ج 14 ص 230 و موارد الظمآن ص 346 و الجامع الصغیر ج 5 ص 294 و کنز العمال ج 7 ص 136 و ج 10 ص 115 و فیض القدیر ج 5 ص 294 و کشف الخفاء ج 1 ص 66 و معجم البلدان ج 5 ص 102 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 117 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 293.
2- 2) راجع:صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 7 ص 17 و 27 و 31 و 32 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 7 ص 31 و 32 و 33 و 34 و مسند أحمد ج 1 ص 180 و 269 و ج 2 ص 24 و 153 و 222 و 420 و 434 و 507 و ج 3 ص 130 و 154 و 173 و 178 و 251 و 276 و 278 و 293 و سنن ابن ماجة ج 1-

رابعا:إن صح هذا الحدیث،فلا بد أن یحمل علی أنه قیل من عدو و حاقد،أو معاند یرید أن یضعف أمر علی«علیه السلام»،و یزعزع ثقة الناس بحکومته.

علی علیه السّلام یخبر..و لا یتطیر

و روی عن علی«علیه السلام»أیضا:أن أول من صعد المنبر طلحة، فبایعه بیده.و کانت أصابعه شلاء،فتطیر منها علی«علیه السلام»،فقال:ما أخلقها أن تنکث.

ثم بایعه الزبیر و سعد،و أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»جمیعا (1).

2)

-ص 34 و سنن أبی داود ج 2 ص 231 و 232 و سنن الترمذی ج 3 ص 85 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 216 و ج 8 ص 139 و بحار الأنوار ج 60 ص 18 و 315 و ج 62 ص 82 و ج 72 ص 131 و ج 55 ص 318 و کنز العمال (ط الهند)ج 10 ص 68-73 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 11 ص 506 و(ط دار الإسلامیة)ج 8 ص 370 و الأمالی للمرتضی ج 2 ص 44 و ج 4 ص 110 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 3 ص 281 و مصادر أخری کثیرة.

ص :124


1- 1) راجع:المستدرک للحاکم ج 3 ص 114 و المعیار و الموازنة ص 22 و 51 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 31 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 66 و العقد الفرید ج 3 ص 311 و المناقب للخوارزمی ص 49 و أسد الغابة ج 4 ص 31 و کشف الغمة ج 1 ص 150 و تذکرة الخواص ج 1 ص 346 و جواهر المطالب للباعونی

و فی نص آخر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:«ید شلاء،أمر لا یتم.ما أخلقه أن ینکث بیعته» (1).

و نقول:

أولا: إن علیا«علیه السلام»لا یمکن أن یتطیر بعد أن ورد النهی عن الطیرة (2)کما تقدم.

1)

ج 1 ص 294.

ص :125


1- 1) راجع:تذکرة الخواص ج 1 ص 346.
2- 2) راجع:باب النهی عن الطیرة فی بحار الأنوار ج 55 ص 312 فما بعدها.. و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 11 ص 361 باب استحباب ترک التطیر و الخروج یوم الأربعاء و نحوه خلافا علی أهل الطیرة،و توکلا علی اللّه..و (ط دار الإسلامیة)ج 8 ص 262 و راجع:و مسند أبی داود ص 150 و شرح معانی الآثار ج 4 ص 313 و مسند أحمد ج 3 ص 477 و ج 5 ص 60 و سنن أبی داود ج 2 ص 230 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 139 و المصنف لابن أبی شیبة ج 6 ص 225 و صحیح ابن حبان ج 13 ص 502 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 18 ص 369 و ریاض الصالحین للنووی ص 654 و موارد الظمآن ج 4 ص 414 و الجامع الصغیر للسیوطی ج 2 ص 196 و العهود المحمدیة للشعرانی ص 879 و تهذیب التهذیب ج 3 ص 60 و تهذیب الکمال ج 7 ص 474 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 173 و کشاف القناع للبهوتی ج 6 ص 394 و مکارم الأخلاق للطبرسی ص 350 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 3 ص 340-

ثانیا:لا مجال للقبول بأنه«علیه السلام»قد قال ذلک حین البیعة حتی علی سبیل الإخبار بالغیب،لأن ذلک خلاف الحکمة و خلاف السیاسة، و لا یرضاه منه عقلاء الناس،بل یعتبرونه عدوانا علی طلحة،و اتهاما بلا مبرر معقول أو مقبول.

و سیکون طلحة معذورا حین یکون سلبیا-إلی حد ما-فی تعامله مع أمیر المؤمنین«علیه السلام»..

و ربما یکون هذا من دواعی التصرف أو الجعل و التزییف فی هذه القضیة.

ثالثا: إن القول بأنه«علیه السلام»قد تطیر إنما هو اجتهاد من الراوی و تکهن و رجم بالغیب،لأن اللّه تعالی لم یطلعه علی قلب علی«علیه السلام» لیری فیه التطیر أو غیره..

فإن کان«علیه السلام»قد قال شیئا یشیر إلی ذلک،فلا بد أن یکون بعد أن ظهرت بوادر النکث لدی طلحة،و ذلک حین خرج إلی مکة.أو فی مناسبة أخری..تشیر إلی الشروع فی مقدمات إعلان العصیان.

لباس علی علیه السّلام

و قد لفت نظرنا:الکیفیة التی ظهر فیها أمیر المؤمنین«علیه السلام» حین البیعة فی المسجد..فکان لباسه«علیه السلام»فی غایة التواضع

2)

-و الغدیر ج 3 ص 44 و سنن النبی«صلی اللّه علیه و آله»للسید الطباطبائی ص 135 و النص و الإجتهاد للسید شرف الدین ص 308.

ص :126

و البساطة،لیس فیه أی شیء یشیر إلی مظهر غیر عادی،أو یختلف عن مظهره فی سائر الأیام..بل لعله أضاف إلی ذلک المظهر الطبیعی أنه جاء إلی المسجد و نعلاه فی یده متوکئا علی قوس،ربما لیشیر إلی ما ینتظرهم من مسؤولیات و مهمات،ربما تحتاج إلی استعداد،و إعداد للقوة..و تهیئة لأسبابها..

جاؤوا بسعد و بابن عمر!!

و قد أوحت روایة أبی الملیح:بأن ثمة ممارسة لأسالیب الترهیب و القهر ضد الناس،حیث قالت:جاؤوا بسعد،فقال علی«علیه السلام»:بایع.

إلی أن قالت:و جاؤوا بابن عمر،فقال:بایع.الخ..و إنهما قد امتنعا عن البیعة..و أن الأشتر«رحمه اللّه»قال:خل عنی أضرب عنقه.

و لا شک فی أن هذا من التزویر الرخیص و الکذب الصراح..

فأولا:ذکرنا فی موضع آخر:أن جمیع الصحابة و غیرهم ممن کان فی المدینة قد بایع مختارا..

ثانیا: إن الروایة نفسها تدل علی ما نقول.فقد قالت:إنه«علیه السلام»جاء متوکئا علی قوس،فبایعه الناس.فجاؤوا بسعد،فقال علی «علیه السلام»:بایع.

قال:لا أبایع حتی یبایع الناس..و کذلک قال ابن عمر.

فإذا کان الناس قد بایعوا فما معنی هذا التعلل من سعد،و من ابن عمر؟!

ص :127

و قد کان المفروض-حسب سیاق الروایة-هو أن یجیبهما علی«علیه السلام»بقوله:ألا تریان الناس قد بایعوا؟!فما معنی هذا التعلل منکما؟!

ثالثا: لا معنی لقول الأشتر:خل عنی أضرب عنقه،فإن أحدا لم یکن ممسکا بالأشتر لیصح قوله:خل عنی الخ..إذ التعبیر المناسب فی مثل هذه الحال هو أن یقول:خلنی..أو ائذن لی أضرب عنقه.

رابعا: إن علیا«علیه السلام»قد اشترط علیهم أن یبایعوه طائعین، فکیف یقول الأشتر هذا القول مع وجود هذا الإشتراط؟!ألا یخشی من أن یتخلی علی«علیه السلام»عن هذا الأمر،بحجة أنهم قد نقضوا ما اشترطه علیهم فی أول لحظة؟!

و لماذا لم یعترض علی«علیه السلام»علی الأشتر،و لم یتهدده بذلک؟!

بیعة الزبیر و طلحة لعلی علیه السّلام

سبق أن قلنا:إن عمر بن الخطاب بایع أبا بکر لیکون له الأمر من بعده.فکان الأمر کذلک،حتی إن عثمان کتب اسم عمر فی وصیة أبی بکر فی حال غشیة أبی بکر،فلما أفاق لم یعترض علیه،بل أید و أکد..

و إنما فعل عثمان ذلک،لأنه أراد أن یرد له عمر هذا الجمیل من بعده، فکان له ذلک..فدبر أمر الشوری،و جعل ابن عوف حکما.

فحکم ابن عوف لعثمان أیضا،لیرد إلیه عثمان الأمر أیضا من بعده، و یکون شریکه فیه،کما کان عمر مع أبی بکر فخاب فأله،و تلاشی أمله..

و کان عمر قد حذر عثمان من أن یقدم أقاربه علی غیرهم-و لعل عمر

ص :128

یقصد بذلک الغیر ابن عوف نفسه-فلم تنفع وصیة عمر هذه،و اختار أقاربه،و قدمهم بالفعل..

و ربما یکون تحذیر عمر لعثمان من ذلک خوفا من أن تصل الأمور إلی حد ینتقض الأمر علی عثمان،و تفلت الأمور من یده،و ینتقض الأمر علی معاویة بسبب حمل عثمان علی رقاب الناس،حیث یظهر من بعض النصوص أن عمر کان له هوی بمعاویة.و یجب أن یصل الأمر إلیه فخاف أن تجری الأمور بعکس ذلک.

و مهما یکن من أمر،فإن ابن عوف لما أدرک أنه لن یصل إلی ما أمّل، نابذ عثمان،و صار یسعی فی عزله إلی أن مات قبله..و تحقق مصداق قول علی«علیه السلام»لهما:«دق اللّه بینکما عطر منشم».

ثم قتل طلحة و الزبیر عثمان،طمعا فی أن یکون لهما الأمر من بعده أیضا،فوجدا أن ذلک مستحیل مع وجود علی«علیه السلام»،فإن الناس تداکوا علیه لبیعته،حتی لقد کاد بعضهم یقتل بعضا.فاضطرا إلی أن یبایعاه،علی أمل أن یشرکهما فی شیء مما فی یده،ثم أن یکون لهما الأمر من بعده.

فلما وجدا أن آمالهما تتبخر أیضا،نابذاه و اتهماه،و حارباه.و قد صرح الزبیر بقوله:ما اللوم إلا علینا،کنا معه أهل الشوری ثلاثة(و هم:طلحة و الزبیر و سعد بن أبی وقاص)،فکرهه أحدنا-یعنی سعدا-و بایعناه، فأعطیناه ما فی أیدینا،و منعنا ما فی یده،فأصبحنا قد أخطأنا الیوم ما رجوناه

ص :129

أمس،و لا نرجو غدا ما أخطأنا الیوم (1).

طلب و رفض

قال الیعقوبی ما ملخصه:

و قد بایعه«علیه السلام»الناس إلا ثلاثة من قریش:مروان بن الحکم، و سعید بن العاص،و الولید بن عقبة،و کان لسان القوم،فقال له:یا هذا، إنک قد وترتنا جمیعا:أما أنا فقتلت أبی یوم بدر صبرا.و أما سعید فقتلت أباه یوم بدر،و کان أبوه نور قریش.و أما مروان فشتمت أباه،و عبت علی عثمان حین ضمه إلیه.

إلی أن قال:و تبایعنا علی أن تضع عنا ما أصبنا،و تعفی لنا عما فی أیدینا، و تقتل قتلة صاحبنا.

فغضب علی«علیه السلام»و قال:أما ذکرت من وتری إیاکم،فالحق وترکم.و أما وضعی عنکم ما أصبتم،فلیس لی أن أضع حق اللّه.

و أما إعفائی عما فی أیدیکم،فما کان للّه و للمسلمین،فالعدل یعدل بینکم.

و أما قتلة عثمان،فلو لزمنی قتلهم الیوم لزمنی قتالهم غدا.

و لکم أن أحملکم علی کتاب اللّه و سنة رسوله،فمن ضاق علیه الحق،

ص :130


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 42 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 51 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 71.

فالباطل علیه أضیق،و إن شئتم فالحقوا بملاحقکم (1).

و قال المعتزلی:«قد کان عثمان أقطع کثیرا من بنی أمیة،و غیرهم من أولیائه و أصحابه قطائع من أرض بیت المال،صلة لرحمه» (2).

و قال ابن أعثم:

و ذکروا:أن علیا«علیه السلام»بعث إلی مروان بن الحکم،و سعید بن العاص،و الولید بن عقبة،فقال لهم:ما لی أراکم قد أبطأتم عن بیعتی؟!

قال:فتکلم الولید بن عقبة،فقال:یا أبا الحسن،إنک و ترتنا بأجمعنا، أما أنا فقتلت أبی صبرا یوم مکة (3)،و خذلت أخی عثمان بن عفان فلم تنصره،و أما سعید بن العاص،فقتلت أباه یوم بدر و کان سید بنی أمیة، و أما مروان فسحقت أباه عند عثمان لما رده إلی المدینة و ضمه إلیه.

و نحن نبایعک الآن علی أن تقتل من قتل صاحبنا عثمان،و علی أنک تسوغنا ما یکون منا،و علی أنّا إن خفناک علی أنفسنا لحقنا بالشام عند ابن عمنا معاویة.

فقال علی«علیه السلام»:أما ما ذکرتم أنی و ترتکم فإن الحق وترکم.

و أما وضعی عنکم ما یکون منکم فلیس لی أن أضع عنکم حقا للّه

ص :131


1- 1) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 178 و 179 بتصرف،و راجع:نهج السعادة ج 1 ص 216 و 217.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 269.
3- 3) الصحیح:یوم بدر.

تعالی قد وجب علیکم.

و أما قتلی لقتلة عثمان فلو لزمنی الیوم قتلهم لقتلتهم أمس.

و أما خوفکم إیای فإنی أؤ منکم مما تخافون.

قال:فقال له مروان:أفرأیت إن نحن لم نبایعک ماذا تصنع بنا؟!

فقال علی«علیه السلام»:أصنع بکم أنی أحبسکم حتی تدخلوا فیما دخل فیه المسلمون،و إن طعنتم ذلک عاقبتکم أشد العقوبة.

قالوا:فإننا نبایع.

قال:فبایع مروان،و الولید بن عقبة،و سعید بن العاص صاغرین.

ثم إن الولید بن عقبة أنشأ أبیاتا مطلعها:

تقدمت لما لم أجد لی مقدما

أمامی و لا خلفی من الموت مرحلا

إلی آخرها (1).

قال:فبلغ علیا هذا الشعر،فأرسل إلی الولید بن عقبة،و إلی صاحبیه

ص :132


1- 1) فی موضعها خمسة أبیات لکنها مطموسة،و فی الترجمة ص 164. تقدمت لما لم أجد لی مقدما أمامی و لا خلفی من الموت مرحل و أودی ابن أمی و الحوادث جمة فوافی المنایا و الکتاب المؤجل أتیت علیا کنت راض بأمره و لا ناظر فیه محق و مبطل لعله:أتیت علیا«علیه السلام»لیس راض بأمره. و أقول:لعلها:لست راض.

مروان و سعید بن العاص،فقال:إن خفتم من أمری شیئا أمنتکم منه،و إن أبیتم إلا ما فی أنفسکم فالحقوا بأی بلدة شئتم.

فقال مروان:لا بل نقیم.

فقال علی«علیه السلام»:ذاک إلیکم.

قال:فأقام القوم بالمدینة،فقال رجل:یا مروان!کم أتت علیک من السنین؟!فلست من أعمارنا،و ذلک لأنّا لا نأمن علیا علی أنفسنا.

قال:فقال الرجل:یا مروان!احذر علیا و لا یبلغه عنک هذا.

فقال مروان:و اللّه ما أبالی أن قصّر عنی یده،و إن طوّل علیّ لسانه.

فقال له الرجل:مهلا!فإنه إن طال علیک لسانه طال علیک سیفه.

فقال مروان:کلا،إن اللسان أدب،و السیف خطر.

قال:ثم انصرف مروان إلی منزله،و جعل یقول أبیاتا مطلعها:

إن تکن یا علی لم تصب الذن

ب جهارا فإن ذلک سرا

إلی آخرها.

قال:ففشا هذا الشعر بالمدینة،و همّ المسلمون بقتل مروان،فقال علی «علیه السلام»:دعوه فإنه لم یرد بهذا الشعر غیری.

قال:و بلغ الولید بن عقبة ما قاله مروان،فعذله علی ذلک،و بعث إلیه أبیاتا مطلعها:

ص :133

حللت المدینة رخو الخناق

و قد کانت النفس عند الحقم (1)

إلی آخرها.

قال:ففشا هذا الشعر و بلغ علیا،فقال:کل ما قال حسن إلا البیت الأخیر،فإنه یخوفنا فیه بحربه إیانا.

قال:فکف مروان بن الحکم،و لم یقل شیئا (2).

ص :134


1- 1) قال محقق الکتاب فی الهامش:فی د:موضعها أبیات کما یلیه: یقول علی برخو الخناق و من ذا یناظره إن عزم فی د:رخو و صححناه لیستقیم الوزن. فإیاک إیاک لا تغره بنفسک عند انقطاع الحزم فإن علیا له صورة إذا ما نتبّع فداء حسم فی د:داء.فزدنا فیه حرفا لیستقیم الوزن. فإن قال قولا له علة فقل عند أول حرف نعم و إن غرک القوم(فی)حلمه فلا تأمن اللیث وقت الأحم و إن جرّؤوک علی حربه فقل فی لسانی عنها بکم و لا یبسطن إلیه الیدین و لا ینقلن إلیه القدم إلی أن تری الکف فیها البنان و قرنا..لنا قد نجم موضع النقاط مطموس فی د.
2- 2) کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 259-262 و(ط دار الأضواء سنة 1411) ج 2 ص 442-444.

و مما یدل علی بیعة مروان لأمیر المؤمنین«علیه السلام»أنه بعد هزیمتهم فی حرب الجمل أراد مروان أن یبایع الإمام«علیه السلام»،فلم یرض«علیه السلام»و قال:أولم یبایعنی بعد قتل عثمان؟!لا حاجة لی فی بیعته،إنها کف یهودیة (1).

و لعله«علیه السلام»یقصد تشبیهه بالیهود الذین ینکثون عهودهم باستمرار..

و نقول:

1-إن مجرد السؤال عن سبب الإبطاء عن البیعة لا یعد إکراها.و لم نجد ما یدل علی أن المسؤولین کانوا خائفین من شیء،بل کانوا یعیشون بأمن و سلام فی بیوتهم،و لعل سیاق ما جری یدل علی أنهم کانوا بانتظار هذا السؤال لیساوموا علی هذه البیعة،و لیحصلوا علی امتیازات بسببها و من خلالها.

2-و الغریب هنا:أن یبلغ الأمر بالولید بن عقبة فی أمنه لجانب علی «علیه السلام»:أن یعتذر له عن تخلفه عن بیعته بأعذار من هذا القبیل،فإن العذر الذی ساقه الولید عن نفسه و عن صاحبیه یتضمن أمرین:

أحدهما:أنه«علیه السلام»خذل عثمان،و قد تجاهله«علیه السلام»، و لم یجبه علیه.ربما لأنه لم یرد أن یصرح له بأن نصره لم یکن یجب علیه.لا سیما بعد أن أصر عثمان علی مواقفه،و تراجع عن توباته التی أعلنها،و لم

ص :135


1- 1) نهج البلاغة الخطبة رقم 73 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 197 ح 35.

یف بوعوده التی قطعها،مع علم الولید و غیره بالجهد الذی بذله«علیه السلام»فی سبیل إصلاح الوضع.

الثانی: إنه وترهم جمیعا،فقتل أباه یوم بدر.و قتل العاص أبا سعید، و اتخذ موقفا سلبیا من إعادة الحکم بن العاص من منفاه.

و قد أجاب«علیه السلام»عن هذا کله بکلمة واحدة،و هی:أن الحق هو الذی وترهم،و هو إنما کان ینفذ هذا الحق،فمعاداتهم یجب أن تکون للحق لا للذی ینفذ أحکامه..و لا یستطیع أحد أن یقول:إننی لا أرید الحق،و لا أرضاه.

3-ثم یتضاعف العجب،حین ان هؤلاء الثلاثة-و هم یعرفون مدی التزامه بالحق و شدته فیه-یطلبون منه أن لا یجری علیهم أحکام اللّه تعالی.

و قد رد«علیه السلام»طلبهم بالاستناد إلی الدلیل،لا بالعنف و الزجر و التقریع.و بین لهم:أنه لا یستطیع أن یسوّغهم ما لیس له الحق فی تسویغه.

إلا إذا کان یرید أن یکون خائنا للأمانة و العیاذ باللّه.و هذا ما لا یمکن تصوره فی حقه مع تطهیر اللّه له.

4-قد یقال:إنه حین سأله مروان عما یفعله بهم إن لم یبایعوه.أجابه «علیه السلام»بأنه یحبسهم،فإن طعنوا عاقبهم أشد العقوبة..و هذا معناه:

أنه یرید أن یکرههم علی البیعة.

و قد یجاب:

أولا: أن هذا أیضا لا یعنی أنه بصدد إکراههم علی البیعة.بل هو حکم المتمرد علی أحکام اللّه،الممتنع عن القیام بواجباته الشرعیة.

ص :136

فإن من تکون الأمور واضحة له،و لیس له أی عذر فی الإمتناع عن البیعة سوی أنه یرید أن یقبض ثمنها انتهاکا للحرمات،و تعدیا علی المحرمات،و یری أن له الحق فی الخلاف،و فی فعل أی شیء ما دام أنه لم یبایع-إن من یکون کذلک-فلا بد من حبسه،لمنعه عن الإفساد و الفساد، و حمله علی الإلتزام بأوامر اللّه تبارک و تعالی،و الخضوع لأحکامه..

و قد یشهد لذلک:بأنه«علیه السلام»لم یقل لمروان:أجبرکم علی البیعة،أو أحبسکم حتی تبایعوا،بل قال له:أحبسکم حتی تدخلوا فیما دخل فیه المسلمون،فیمکن أن یکون المراد بالحبس المنع،و لعله یرید به المنع من السفر،و التنقل فی البلاد لإضلال العباد لا وضعهم فی الحبس المعروف.و أن یکون المراد بالدخول فیما دخل فیه المسلمون هو القبول بالإلتزام بأحکام اللّه،و العمل بشرائعه.ثم أن یکون المراد بالطعن شق العصا،و التمرد و الخروج،و إعلان الحرب علیه.

ثانیا: یمکن أن یکون قوله«علیه السلام»:«أحبسکم حتی تدخلوا فیما دخل فیه المسلمون»مدسوسا فی کلام علی«علیه السلام»،أو محرفا تحریفا أرید له أن یکون شنیعا.یصل بها إلی حد المناقضة لأقواله الأخری الناطقة بأنه لا یکره أحدا علی البیعة.

أما ما نسب إلیه من أنه قال:لو کرهه رجل واحد لم یرض بالخلافة من الأساس..فهو غیر مقبول إن کان المقصود ظاهره،لأن طلحة و الزبیر مثلا قد بایعاه،و لکنهما کانا کارهین لبیعته،و إن کانا غیر مکرهین علیها.

إلا إن کان المقصود الکراهة التی تحتاج إلی إکراه..لا مجرد الکراهة

ص :137

القلبیة.

و الشاهد علی أن المطلوب هو الطعن فی خلافته«علیه السلام»علی النحو الذی ذکرناه،ما یلی:

ألف:قول الروایة نفسها بعد ذلک:«فبایع مروان و الولید بن عقبة، و سعید بن العاص صاغرین.

ب:إن الشعر المنسوب للولید بن عقبة یدل علی ما نقول أیضا،فقد قال:

تقدمت لما لم أجد لی مقدما

أمامی و لا خلفی من الموت مرحلا

إلا إن کان یرید أنه تقدم فی الدفاع عن عثمان حین ضاقت الأمور،و لم یجد بدا من مواجهة الموت.

و لکن إرسال علی«علیه السلام»إلیهم بما یطمئنهم یدل علی أنهم یریدون التعبیر عن خوفهم من علی«علیه السلام»نفسه.

ج:لو أن علیا«علیه السلام»یرید أن یحبسهم لمجرد عدم بیعتهم له،لم یقل لهم:إن خفتم من أمری شیئا أمنتکم منه،و إن أبیتم إلا ما فی أنفسکم فالحقوا بأی بلدة شئتم.

بل کان یقول لهم:إن أبیتم إلا ما فی أنفسکم عاقبتکم،أو حبستکم حتی تتراجعوا عنه..فإن الحبس إنما یحتاج إلیه من یرید أن یحبس فی أمثال هذه الحال..

5-یبدو أن ثمة سقطا فی الروایة المتقدمة أیضا،و ذلک فی قول ذلک الرجل لمروان:فلست من أعمارنا،و ذلک لأنا لا نأمن علیا علی أنفسنا.

ص :138

حیث یبدو أن جواب مروان قد سقط قسم منه.إذ إن کلام الرجل قد تم بقوله:فلست من أعمارنا..ثم ابتدأت إجابة مروان،و کان آخرها قوله:

و ذلک لأنا لا نأمن علیا علی أنفسنا..و لذلک عقب ذلک الرجل بقوله:یا مروان،إحذر علیا،و لا یبلغه عنک هذا.

6-و یلاحظ:أن مروان لم یستطع أن یتهم علیا«علیه السلام»بشیء یمکنه أن یأتی علیه بأدنی شاهد،فحاول أن یدعی:أنه«علیه السلام»قد أصاب الذنب سرا..و اعترف بأنه لم یصبه جهارا.

و ذلک یشیر إلی حرصه علی اتهام علی«علیه السلام»و لو من دون دلیل.

و لکن ظهور تنزه علی«علیه السلام»عن أی خطأ،و طهارته من أی ذنب قد أثار حفیظة المسلمین علی مروان إلی حد أنهم هموا بقتله.لو لا أن علیا«علیه السلام»کان هو المنقذ له،تفضلا منه و تکرما.

7-الکلمات المطموسة فی البیت الأخیر فی الهامش هی بیت القصید، و هی التی لم تعجب علیا«علیه السلام»،و لعل المطموس کان هکذا:

«و قرنا لحرب لنا قد نجم».لیدل علی أن علی مروان أن یبقی فی موقع المهادنة لعلی«علیه السلام»،و إظهار الرضا و الملاینة،لیتم استعدادهم لحربه«علیه السلام»،و یکون هذا البیت من أدلة تبییتهم نوایا النکث و الغدر.و هذا ما حصل و تجسد بالفعل من خلال الوقائع بعد ذلک.

عثمان یصل رحمه

و تقدم:أن المعتزلی زعم أن عثمان کان یقطع أقاربه من أرض بیت المال

ص :139

صلة لرحمه.

و نقول:

أولا: کان علی عثمان أن یصل رحمه من ماله،لا من بیت مال المسلمین..و هل هذا إلا من قبیل من یسرق المال ثم یتصدق به،و یقول:

السرقة سیئة واحدة،و الصدقة بعشر حسنات،فیبقی لی تسع حسنات!!..

ثانیا: إن التأمل فیما فعله علی«علیه السلام»یعطی:أنه تعامله مع ما ترکه عثمان من مال و سلاح یشبه تعامله مع أصحاب الجمل،فإنه«علیه السلام»اعتبر ما حواه العسکر و ما قاتلوه به من الغنائم.و لکنه لم یتعرض لسائر ما ترکوه من مال و سلاح و غیره مما لم یتقووا به..

و هکذا فعل«علیه السلام»مع عثمان،فإنه أخذ السلاح،و سائر ما تقوی به علی المسلمین،دون ما عداه.و ترک أمواله التی وجدت فی داره و غیر داره.

و لکنه لم یأخذ سلاح الذین هاجموا عثمان،و قتلوه،و لا أخذ ما تقووا به علیه،و لا تعرض لهم بشیء.

فهل هذا یدل علی أنه یعتبرهم محقین فی قتالهم لعثمان،و فی قتلهم إیاه؟! و یعتبر موقف عثمان الرافض لأی تراجع عن المخالفات التی کانوا یطالبونه بالتراجع عنها،یبیح لهم قتله،لأنه یرفض الانصیاع لضروریات الدین، و لصریح القرآن..و یجعل قتاله لهم بغیا منه علیهم؟!..

ربما..و لعل..و لعل..و ربما..

ثالثا: إنه«علیه السلام»قد قبض الأموال التی للمسلمین،و استرد ما

ص :140

أجاز به عثمان أصحابه و أقاربه..و استرجع نجائب الصدقة.و لم یرض بما عرضه علیه الولید،و مروان،و سعید،بأن یترک لهم ما أصابوه،لأنه لا یحق له التخلی عن أموال المسلمین..و تعهد لهم بأن یعاملهم بالعدل،و أن یحملهم علی کتاب اللّه و سنة رسوله.

بایعنی الذین بایعوا عثمان

و ربما یقال:إن بیعة عثمان صحیحة..و کذلک البیعة لأبی بکر و عمر، لأن علیا«علیه السلام»استدل علی صحة بیعته بقوله:«إنه بایعنی القوم الذین بایعوا أبا بکر و عمر،و عثمان علی ما بایعوهم علیه،فلم یکن للشاهد أن یختار و لا للغائب أن یرد،و إنما الشوری للمهاجرین و الأنصار،فإن اجتمعوا علی رجل و سموه إماما کان ذلک للّه رضا» (1).

ص :141


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 7 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة) ج 3 ص 28 و ج 4 ص 23 و کتاب سلیم بن قیس(تحقیق الأنصاری مجلد واحد) ص 292 و بحار الأنوار ج 32 ص 368 و ج 33 ص 76 و 144 و الغدیر ج 10 ص 316 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 5 ص 453 و نهج السعادة ج 4 ص 90 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 75 و ج 14 ص 35 و نور الثقلین ج 1 ص 551 و الأخبار الطوال ص 156 و 157 و تاریخ مدینة دمشق ج 59 ص 128 و صفین للمنقری ص 29 و الإمامة و السیاسة ص 93 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 84 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 113 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 494 و المناقب للخوارزمی ص 202 و جواهر-

و زاد المعتزلی علی ذلک:أن هذا یدل أیضا علی أن الإجماع علی الإمام غیر مطلوب،فإن إمامة أبی بکر قد ثبتت مع مخالفة سعد بن عبادة،إذ لم یبایعه سعد،و لا أحد من أهل بیته و ولده،و لم یبایعه فی بدء الأمر علی«علیه السلام»و بنو هاشم،و من انضوی إلیهم..

و حمله الإمامیة علی التقیة،إذ لم یکن یمکنه«علیه السلام»أن یصرح لمعاویة بأنه منصوص علیه من النبی«صلی اللّه علیه و آله»بلا فصل.

قال المعتزلی:«و هذا القول من الإمامیة دعوی لو عضدها دلیل لوجب أن یقال بها،و یصار إلیها،و لکن لا دلیل لهم علی ما یذهبون إلیه» (1).

و نقول:

أولا: إنه لا ریب فی أن الاحتجاج علی الخصم بما هو مسلم عنده أسلوب عقلائی صحیح و مقبول..و هو أقرب الطرق إلی حسم الأمور، و تحقیق النتائج المتوخاة.فلیکن کلام أمیر المؤمنین«علیه السلام»هنا جاریا علی قاعدة إلزام الخصم بما ألزم به نفسه..و لیس هذا من قبیل التقیة،کما نقله المعتزلی عن الشیعة.

ثانیا: لا یصح قول المعتزلی:لا دلیل للإمامیة علی النص علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،إذ کفی بیوم الغدیر دلیلا لهم،فضلا عن حدیث

1)

-المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 367 و النجاة فی القیامة فی تحقیق أمر الإمامة لابن میثم ص 84 و العقد الفرید ج 5 ص 8.

ص :142


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 36 و 37.

المنزلة:أنت منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدی،و غیر ذلک مما یورده الإمامیة من کتب خصومهم..

و الشبهات التی یثیرها خصومهم حول تلک الأدلة،قد أظهر علماء الإمامیة زیفها..و لم یأتهم جواب من أحد علی ذلک.

ثالثا: قوله«علیه السلام»عن المهاجرین و الأنصار:«فإن اجتمعوا علی رجل و سموه إماما کان ذلک للّه رضا»،لا یدل علی صحة خلافة أبی بکر و عمر و عثمان..و لکنه یصحح خلافة علی«علیه السلام»فقط،لأن المقصود باجتماع المهاجرین و الأنصار هو اجتماع الفئات المتباینة فی نظرتها و فی توجهاتها.و فی نهجها.و لم یجتمع المهاجرون و الأنصار علی أبی بکر لمخالفة فریق سعد بن عبادة،و فریق بنی هاشم و من تابعهم..

و خلافة عمر فرع عن خلافة أبی بکر،کما أن خلافة عثمان قد استندت إلی خلافة أبی بکر أیضا،فإذا لم تصح هذه لم یصح ما بنی علیها،و استند إلیها..

بل إن خلافة عثمان باطلة بنفسها،لأن مخالفة علی«علیه السلام»فیها الذی یمثل فریق بنی هاشم،و من تابعهم-بل و معه طلحة و الزبیر أیضا- تکفی لإسقاطها..

و الرضا بها تحت و طأة التهدید بالسیف الذی لم یکن إلا بید ابن عوف، لا یجدی فی تصحیحها،فإنه لا بیعة لمکره.

أما خلافة أمیر المؤمنین«علیه السلام»بعد قتل عثمان،فقد اجتمعت علیها جمیع الفئات،باستثناء ثلاثة رجال من قریش هم:مروان،و سعید بن

ص :143

العاص،و الولید بن عقبة (1).و ربما بعددهم من غیرهم.و هؤلاء لا یمثلون فریقا یسقط البیعة عن مشروعیتها..و لم یکن هناک مرشح آخر تکون دعوة هؤلاء له..کی تعارض دعوتهم إلیه إجماع الصحابة علی أمیر المؤمنین«علیه السلام».

رابعا: بقی أن نشیر إلی سؤال یقول:

إن الذین بایعوا عثمان لم یبایعوا علیا لأن ابن عوف و عثمان کانا قد ماتا.و سعد ابن أبی وقاص لم یبایعه لحسده له،فلم یبق إلا طلحة و الزبیر.

فما معنی قوله«علیه السلام»:بایعنی الذین بایعوا عثمان؟!

و یجاب:بأن المقصود هو صحابة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بصورة عامة..و امتناع شخص واحد هو سعد-الذی کان حسودا-لا یضر فی صحة البیعة و فی شمولها..و لو أضر ذلک،لم تصح بیعة أبی بکر، فإن الذین لم یرضوا بخلافته و بایعوه تحت التهدید کانوا جماعات کثیرة..

ص :144


1- 1) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 178 و نهج السعادة ج 1 ص 216 و راجع:کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 442.
الفصل الخامس
اشارة

البیعة بروایة ابن أعثم

ص :145

ص :146

البیعة بروایة ابن أعثم

قال ابن أعثم:

قال:و أقبل الناس إلی علی بن أبی طالب بعرف الضبع فقالوا:یا أبا الحسن!إنه قد قتل هذا الرجل،و لا بد من إمام،و لیس لهذا الأمر أحد سواک،فهلم فبایع الناس حتی یدفن هذا الرجل،فإنه فی داره قتیل:

فقال علی:لا حاجة لی فی البیعة..

فقال له بعض القوم:یا سبحان اللّه!لم لا تجیب القوم إلی البیعة و قد تعلم أن قتل عثمان کان للّه عز و جل رضا؟!

فقال علی:لیس الأمر کما تقولون.لقد قتلتموه بلا دیة و لا قود، فدعونی و التمسوا غیری لهذا الأمر،فإنی أری أمرا له وجوه،و لا تقوم لها القلوب،و لا تثبت علیها العقول،فعلیکم بطلحة و الزبیر!

قالوا:فانطلق معنا إلی طلحة و الزبیر.

فقال علی:أفعل ذلک.

ثم خرج من منزله مع القوم حتی صار إلی طلحة فی داره،فقال یا أبا محمد!إن الناس قد اجتمعوا إلی فی البیعة،و أما أنا فلا حاجة لی فیها، فابسط یدک حتی یبایعک الناس.

ص :147

فقال طلحة:یا أبا الحسن أنت أولی بهذا الأمر و أحق به منی،لفضلک، و قرابتک،و سابقتک.

فقال له علی:إنی أخاف إن بایعنی الناس و استقاموا علی بیعتی أن یکون منک أمر من الأمور!

فقال طلحة:مهلا یا أبا الحسن!فلا و اللّه لا یأتیک منی شیء تکرهه أبدا.

قال علی«علیه السلام»:فاللّه تبارک و تعالی علیک راع و کفیل!

قال طلحة:یا أبا الحسن نعم!

قال علی«علیه السلام»:فقم بنا إذا إلی الزبیر بن العوام.

فأقبل معه طلحة إلی الزبیر فکلمه علی ما کلم به طلحة،فرد علیه الزبیر شبیها بکلام طلحة،و عاقده،و عاهده أنه لا یغدر به،و لا یحبس بیعته.

قال:فرجع علی إلی المسجد و اجتمع الناس،فقام نفر من الأنصار منهم أبو الهیثم بن التیهان،و رفاعة بن رافع،و مالک بن العجلان،و خزیمة بن ثابت،و الحجاج بن[عمرو بن]غزیة،و أبو أیوب خالد بن زید،فقالوا:

أیها الناس!إنکم رأیتم ما سار فیکم عثمان،و أنتم الیوم علی شرف أن تقعوا فی مثلها،فاسمعوا قولنا و أطیعوا أمرنا.

قال:فقال لهم الکوفیون و المصریون:فإننا قد قبلنا منکم،فأشیروا علینا،فإنکم أهل السابقة،و قد سماکم اللّه أنصارا،فأمرونا بأمرکم.

فقالت الأنصار:إنکم قد عرفتم فضل علی بن أبی طالب،و سابقته،

ص :148

و قرابته و منزلته من النبی«صلی اللّه علیه و آله»،مع علمه بحلالکم و حرامکم،و حاجتکم إلیه من بین الصحابة.و لن یألوکم نصحا،و لو علمنا مکان أحد هو أفضل منه و أجمل لهذا الأمر و أولی به منه لدعوناکم إلیه.

فقال الناس کلهم بکلمة واحدة:رضینا به طائعین غیر کارهین.

[فقال لهم علی«علیه السلام»:أخبرونی عن قولکم هذا رضینا به طائعین غیر کارهین]أحق واجب للّه علیکم؟!أم رأی رأیتموه من عند أنفسکم؟!

قالوا بل هو واجب أوجبه اللّه عز و جل لک علینا.

فقال علی«علیه السلام»:فانصرفوا یومکم هذا إلی غد.

قال:فانصرف الناس.

فلما کان من غد أقبل الناس إلی المسجد،و جاء علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فصعد المنبر،فحمد اللّه و أثنی علیه،ثم قال:أیها الناس،إن الأمر أمرکم فاختاروا لأنفسکم من أحببتم و أنا سامع مطیع لکم!

قال:فصاح الناس من کل ناحیة و قالوا:نحن علی ما کنا علیه بالأمس،فابسط یدک حتی یبایعک الناس!

قال:فسکت علی،و قام طلحة إلی علی فبایعه،و ضرب بیده علی ید علی،و کان به شلل من ضربة أصابته یوم أحد.

فلما وقعت یده علی ید علی قال قبیصة بن جابر:إنا للّه و إنا إلیه راجعون!أول ید وقعت علی کف[علی]أمیر المؤمنین ید شلاء،لا و اللّه لا

ص :149

یتم هذا الأمر من قبل طلحة بن عبید اللّه أبدا.

قال:ثم وثب الزبیر و بایع،و بایع الناس بعد ذلک بالبیعة من المهاجرین و الأنصار،و من حضر من العرب و العجم و الموالی.

قال:و تقدم رجل من أهل مصر یقال له سودان بن حمران المرادی، فقال له:یا أبا الحسن!إننا قد بایعناک علی إن عملت فینا کما عمل عثمان قتلناک!!

فقال علی«علیه السلام»:اللهم فنعم.

قال:فبایعه الناس علی کتاب اللّه عز و جل و سنة نبیه«صلی اللّه علیه و آله».

قال:و أنشأ عبد الرحمن بن حنبل الجمحی قصیدة مطلعها:

لعمری إذا بایعتم ذا حفیظة

علی الدین معروف العفاف موفقا

إلی آخره.. (1).

ص :150


1- 1) قال المعلق علی الکتاب:فی د:فی موضعها أبیات،و هی: عفیفا عن الفحشاء أبیض ساجد صدوقا مع الجبار قدسا مصدقا أبا حسن فارضوا به و تمسکوا فلیس لمن فیه یری العیب مطلقا علیا:وصی المصطفی و ابن عمه و أول من صلی لذی العرش واثقا فی د«عفیف»مکان«عفیفا»و«علی»مکان«علیا». و النص المذکور أعلاه مذکور فی الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 243-247 و(ط دار الأضواء سنة 1411 ه)ج 2 ص 434-436.

و نقول:

إن لنا هنا وقفات:

عثمان فی داره قتیل

ذکرت الروایة المتقدمة:أن الناس قالوا لعلی«علیه السلام»عن عثمان:

إنه فی داره قتیل..و هذا هو المفروض و المتوقع..

و لکننا نجد نصا آخر ذکره ابن أعثم نفسه أیضا بعد صفحات یسیرة یقول:

«ثم أمر علی«علیه السلام»بدفن عثمان،فحمل-و قد کان مطروحا علی مزبلة ثلاثة أیام،حتی ذهبت الکلاب بفرد رجلیه-فقال رجل من المصریین:لا ندفنه إلا فی مقابر الیهود.

قال حکیم بن حزام:کذبت أیها المتکلم،لا یکون ذلک أبدا ما بقی رجل من ولد قصی.

قال:فحمل عثمان علی باب صغیر قد جازت رجلاه من الباب،و إن رأسه لیتقعقع،و أتی به إلی حفرته إلخ.. (1).

و لکن حکیم بن حزام لم یکن صادقا فی قوله هذا أیضا،فقد دفن عثمان فی حش کوکب،و هو مقبرة الیهود بالفعل،و إن ألحقه معاویة بالبقیع فیما بعد.

و أما بالنسبة لکونه فی بیته،أو علی المزبلة یمکن الجمع بین الکلامین،

ص :151


1- 1) الفتوح لابن أعثم ص 247 و(ط دار الأضواء سنة 1411 ه)ج 2 ص 436.

بأن یکون فی بادیء الأمر قتیلا فی بیته،ثم ألقی علی مزبلة ثلاثة أیام، و تعرض لما تعرض له،ثم دفن بأمر علی«علیه السلام».

بعرف الضبع

قال ابن أعثم:«و أقبل الناس إلی علی بن أبی طالب بعرف الضبع، فقالوا:یا أبا الحسن قد قتل هذا الرجل،و لا بد للناس من إمام و لیس لهذا الأمر أحد سواک» (1).

و نقول:

أولا: لعل المراد بعرف الضبع:المکان المعروف باسم«الضبع»قرب حرّة بنی سلیم (2).

و لعل سبب تسمیته بالضبع هو کونه أکمة سوداء مستطیلة قلیلا..

و ربما یکون فیها حجارة کثیرة تشبه عرف الضبع..و هو ما التف علی عنقها من الشعر..و یضرب به المثل فی الکثرة (3).

ثانیا: لعل فی کتابة الکلمة تشویها،و أن أصل الکلمة هو«کعرف الضبع»،و یکون ابن أعثم قد اقتبسها من قوله«علیه السلام»فی الخطبة

ص :152


1- 1) الفتوح لابن أعثم(ط حیدر آباد الدکن)ج 2 ص 243 و(ط دار الأضواء سنة 1411 ه)ج 2 ص 434.
2- 2) معجم البلدان ج 3 ص 452 و تاج العروس ج 11 ص 296.
3- 3) راجع:معجم البلدان ج 3 ص 451.

الشقشقیة:«فما راعنی إلا و الناس کعرف الضبع ینهالون علی من کل جانب،حتی لقد وطئ الحسنان،و شق عطفای» (1).

قتلتموه بلا دیة و لا قود

إن من المعلوم:أن عثمان کان مطالبا بالتراجع عن الأمور التی کان یؤاخذ علیها،و بالتوبة منها،و بإفساح المجال لمحاسبة عمّاله،و مجازاتهم علی أفاعیلهم.

بل حتی لو قلنا:إنه کان مستحقا للقتل،فإن ذلک لا یبرر قتله من قبل أی کان من الناس.أی أن الطریقة التی قتل فیها لم تکن مقبولة من الناحیة الشرعیة،إذ لیس للناس أن یتولّوا تنفیذ الأحکام بأنفسهم،بل لا بد من إصدار الحکم من قبل أهل الحکم،و هم الذین یتولون إجراء العقوبات علی

ص :153


1- 1) مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه ص 135 و الدرجات الرفیعة ص 35 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 2 ص 1185 و اللمعة البیضاء ص 198 و رسائل المرتضی ج 2 ص 112 و علل الشرائع ج 1 ص 151 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 289 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 287 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 49 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 168 و نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 35 الخطبة رقم 3 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 200 و تذکرة الخواص ص 117 و بحار الأنوار ج 29 ص 499 عن المناقب لابن الجوزی، و العقد الفرید لابن عبد ربه ج 4 و أبی علی الجبائی فی کتابه و ابن الخشاب فی درسه،و الحسن بن عبد اللّه،بن سعید العسکری فی المواعظ و الزواجر.

مستحقیها..

و إذ قد انتهی الأمر بعثمان إلی القتل علی ید عامة الناس،فلا مجال للقود،و لا للدیة،لوجود الشبهة القویة لدیهم،من حیث استحقاقه للقتل بنظرهم.لما اعتقدوه فیه من الإقدام علی إبطال أحکام الشریعة،و طمس معالمها.و غیر ذلک..

علیکم بطلحة و الزبیر

و قد صرحت الروایة هنا:بأنه«علیه السلام»رفض قبول الخلافة، و قال للناس علیکم بطلحة و الزبیر.

و کلامه هذا لا یعنی أنه«علیه السلام»یعترف بأنهما أحق منه بهذا الأمر،بل هو لا یدل علی أن لهما أی شیء من الحق،و إنما هو یدل علی أنه یرید من الناس أن یترکوه،و یذهبوا إلی طالبی هذا الأمر،بحق أو بباطل.

و ذلک بسبب ما ظهر من طموحهما إلی هذا الأمر.

کما أنه«علیه السلام»أراد استدراجهما للإعتراف بأنهما لا حق لهما، و لیمهد الطریق لأخذ عهد و وعد منهما بأن لا ینکثا بیعتهما له بعد إعطائها، و هکذا کان.

و لکن ما أظهرته هذه الروایة-و لعله هو الصحیح-هو أنه«علیه السلام»لم یعرض علی طلحة و الزبیر أن یبایعهما..بل قال لطلحة و الزبیر:

«فابسط یدک حتی یبایعک الناس».

ص :154

إعتراف طلحة و الزبیر

و قد لوحظ:أن طلحة و الزبیر قد اعترفا بأنه«علیه السلام»أولی و أحق بالخلافة منهما،و ذکرا أن هذه الأحقیة تعود إلی أمور ثلاثة هی:

1-فضله«علیه السلام».

2-قرابته.

3-سابقته.

و لکنهما لم یشیرا إلی النص علیه و لا إلی البیعة له فی غدیر خم،لأن ذلک یعنی أن لا تبقی لهم أیة فرصة لا دعاء شیء من الحق لأنفسهما فی هذا الأمر:

للتأکید و البیان

قال الطبری:و أخبرنا علی بن مسلم،قال:حدثنا حبان بن هلال،قال:

حدثنا جعفر بن سلیمان،عن عوف،قال:أما أنا فأشهد أنی سمعت محمد بن سیرین یقول:إن علیا جاء فقال لطلحة:ابسط یدک یا طلحة لأبایعک.

فقال طلحة:أنت أحق،و أنت أمیر المؤمنین،فابسط یدک.

قال:فبسط علی یده فبایعه (1).

و فی نص آخر عن أبی أروی:لما برز الناس للبیعة عند بیت المال،قال علی«علیه السلام»لطلحة:أبسط یدک للبیعة..

ص :155


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 434 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 455.

فقال طلحة:أنت أحق بذلک منی،و قد استجمع لک الناس،و لم یجتمعوا إلی.

فقال علی«علیه السلام»لطلحة:و اللّه،ما أخشی غیرک.

فقال طلحة:لا تخش.فو اللّه لا تؤتی من قبلی أبدا.

فبایعه،و بایعه الناس (1).

و نلاحظ من ما یلی:

أولا: إنه«علیه السلام»قال لطلحة-حسب نص روایة أبی أروی-:

أبسط یدک للبیعة.و لم یقل له لأبایعک..

فإن کانت کلمة للبیعة تعنی الطلب منه أن یرضی ببیعة الناس له..

فعلی«علیه السلام»مسکوت عنه،و لیس بالضرورة أن یکون فی جملة المبایعین له.

بل لعله یتعامل معه کما تعامل مع أبی بکر و عمر و عثمان.حیث دلت بعض النصوص علی أنه لم یبایع أحدا منهم،و قد رضوا منه بذلک.

و هذا النص یضع علامة استفهام علی صحة ما ورد فی روایة عن عوف،من أنه قال:أبسط یدک لأبایعک..

ثانیا: إن عرض علی«علیه السلام»البیعة لطلحة لیس بالأمر

ص :156


1- 1) الکافئة للمفید ص 12 و بحار الأنوار ج 32 ص 32 و راجع:أنساب الأشراف للبلاذری(ط مؤسسة الأعلمی سنة 1394 ه 1974 م)ص 215 و تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 455.

المستهجن،لا سیما و أنه قد قال لهم:إنی لأسمعکم و أطوعکم لمن ولیتموه أمرکم.و قال:أنا لکم وزیر خیر لکم منی أمیرا..و نحو ذلک..

ثالثا: إنه«علیه السلام»کان یعلم بأن طلحة لا یرضی بأن یبایع علی «علیه السلام»له،لا لأجل معرفة طلحة بالحق،و إیثاره العمل به،بل لأنه یعلم أن أحدا لا یرضاه مع وجود أمیر المؤمنین«علیه السلام».و قد رأی انثیال الناس علی أمیر المؤمنین،و ملاحقتهم له من مکان إلی مکان و إصرارهم علی أن یبایعوه،و هو یأبی ذلک طیلة خمسة أیام مضت من قتل عثمان..

و کان«علیه السلام»یعرف أنه لا محیص له هو عن قبول هذا الأمر.

و إذا قبله«علیه السلام»فإن أخشی ما یخشاه هو نکث طلحة و الزبیر بالذات،فلماذا لا یدفع أولئک الطامعین لتسجیل اعتراف صریح-و لا سیما من طلحة الذی تدعمه عائشة-بأن علیا«علیه السلام»هو الأولی و الأحق بهذا الأمر.

فإذا أراد طلحة(الزبیر أو غیره)أن ینکث،و أمکن أن یخدع بعض السذج بدعواه أن یده بایعته،و لم یبایعه قلبه،کما حدث ذلک بالفعل (1)، فإنه لا یستطیع أن یتملص من کلامه الصادر عنه باختیاره فی وقت لم یکن

ص :157


1- 1) راجع:الجمل للمفید(ط مکتبة الداوری-قم-إیران)ص 175 و کتاب الفتوح لابن أعثم(ط دار الأضواء سنة 1411 ه)ج 2 ص 466.و نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 42.

لعلی سلطة،و کان علی«علیه السلام»نفسه هو الذی یعرض علیه البیعة و الخلافة،بملء إرادته و اختیاره،و کان طلحة هو الرافض لها،متبرعا بتسجیل اعتراف بأحقیة علی«علیه السلام»بالخلافة..

و یبدو:أن عرض علی«علیه السلام»هذا الأمر علی طلحة قد تکرر، و قد اعترف طلحة بما یلی:

أولا: بما دل علی أن الأمر لعلی«علیه السلام»من اللّه و رسوله فقد قال له کما فی روایة عوف:أنت أحق منی،و أنت أمیر المؤمنین،فإن هذا اللقب قد منحه اللّه و رسوله لعلی«علیه السلام».و قد أورده طلحة للتدلیل علی أحقیة علی«علیه السلام»بهذا الأمر دونه.

ثانیا: بأنه الأحق لاجتماع الناس له،و لم یجتمعوا لطلحة و لا لسواه.

فإن کان مصدر السلطة هو اللّه و رسوله فقد اعترف به طلحة لعلی «علیه السلام»،و إن کان مصدرها هو الناس،فقد استجمع الناس له،و لم یجتمعوا لغیره«علیه السلام».

فما معنی أن یبادر إلی النکث بعد ذلک العرض،و بعد هذا الإعتراف؟!

علی وصی المصطفی

قد یقال:إن قول عبد الرحمان بن حنبل فی شعره:

«علی وصی المصطفی و ابن عمه»..

و قول خزیمة بن ثابت:

«وصی رسول اللّه من دون أهله»..

ص :158

لا یحرج أحدا،لأنه قول شاعر،و لم تؤخذ البیعة له استنادا إلی هذه الوصیة،بل لإعتبارات أخری أشرنا إلیها سابقا و لا حقا.

و نقول:

إن المطلوب هنا لیس هو الإحراج فی أمر البیعة،بل المطلوب هو إقامة الحجة و بیان الحقیقة التی أرادوا طمسها و تعمیة السبل الموصلة إلیها.

الأنصار یضیفون صفة العلم

و قد سجل الأنصار إضافة إلی ما ذکره طلحة و الزبیر اعترافهم بسبب آخر من أسباب أحقیة علی«علیه السلام»بالخلافة،و هو أنه الأعلم بالحلال و الحرام،و هی صفة امتاز بها علی«علیه السلام»علی سائر الصحابة،حتی أصبح الناس کلهم یحتاجون إلیه من بین الصحابة،و لا یحتاج هو إلی أحد..

و سجلوا له أیضا صفة أخری لا یدانیه فیها أحد،حین لم یکتفوا بإثبات صفة الفضل له«علیه السلام»،بل صرّحوا بأنهم لا یعلمون أحدا أفضل و أجمل منه لأمر الخلافة..

و لعل اکتفاءهم بهذه الأمور،و عدم ذکر النص إما کان لأجل وضوحه لدی کل أحد،أو لأجل تحاشی إثارة حفیظة محبی أبی بکر و عمر،إذا اعتبروا:أن المقصود هو إبطال خلافتهما،لمخالفتها للنص..

و بذلک اتضح:أن الداعی لدی الأنصار لعدم ذکر النص یختلف عن الداعی الذی دعا طلحة و الزبیر لعدم ذکره..

ص :159

لماذا أجلهم علیه السّلام إلی الغد؟!

و قد ذکرت النصوص:أن علیا«علیه السلام»قد أجّل بیعة الناس له إلی الیوم التالی،لتکون البیعة فی المسجد..

و قد قلنا:إن من جملة أهداف هذا التأجیل هو أن لا یتوهم متوهم أنه «علیه السلام»قد اهتبل الفرصة،و استغل موافقتهم لفرض بیعته علیهم، و علی غیرهم،و مستعدا من هذا الاحساس لهذه الجماعة الصغیرة بالفراغ و الضیاع،و بالحاجة إلی الوالی،و الخوف من عواقب التأجیل..

و أنه أراد أن یلزم الأکثریة ببیعة جماعة قلیلة قد یدعی مدع أنها لم تتدبر الأمر بالمقدار الکافی.

فإذا أجلهم إلی الغد..و انضم إلیهم سائر الناس،فإن کل هذه التوهمات تصبح بلا معنی و لا مبرر..و تکون البیعة ملزمة،و بعیدة عن أی شبهة..

و قد أشرنا إلی ذلک فی موضع آخر فی هذا الکتاب.

لا یجتمع سیفان فی غمد

و ذکروا:أن طلحة و الزبیر قالا لعلی«علیه السلام»:نبایعک علی أنا شرکاءک فی هذا الأمر.

فقال«علیه السلام»:لا،و لکنکما شریکان فی القوة و الاستعانة، و عونان علی العجز و الأود (1).

ص :160


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 4 ص 46 و خصائص الأئمة ص 114-

و فی نص آخر ذکره الإسکافی:أنه«علیه السلام»قال لهما:لا،و لکنکما شریکای فی الفیء،لا أستأثر علیکما و لا علی عبد حبشی مجدع بدرهم فما دونه،لا أنا و لا ولدای هذان،فإن أبیتما إلا لفظ الشرکة،فانهما عونان لی عند العجز و الفاقة،لا عند القوة و الإستقامة.

قال أبو جعفر الإسکافی:فاشترطا ما لا یجوز فی عقد الأمانة،و شرط «علیه السلام»لهما ما یجب فی الدین و الشریعة (1).

و نقول:

لاحظ ما یلی:

تفسیرات و توضیحات

قال المعتزلی:لقد أحسن فیما قال،لما سألاه أن یشرکاه فی الأمر،فقال:

أما المشارکة فی الخلافة،فکیف یکون ذلک؟!و هل یصح أن یدبر أمر الرعیة إمامان؟!و هل یجمع السیفان-ویحک-فی غمد؟!و إنما تشرکانی فی القوة و الاستعانة،أی إذا قوی أمری و أمر الإسلام بی قویتما أنتما أیضا،و إذا عجزت عن أمر،أو تأوّد علی أمر-أی اعوجّ-کنتما عونین لی و مساعدین

1)

-و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 22 و بحار الأنوار ج 32 ص 48 و راجع ج 30 ص 17 و راجع:مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 82 و کشف المحجة لابن طاووس ص 181 و نهج السعادة ج 5 ص 225 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 180.

ص :161


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 42.

علی إصلاحه.

و قال أیضا:المراد بالإستعانة هنا:الفوز و الظفر (1).

و نقول:

لا نظن هذا صحیحا

إننا نستبعد أن یکون طلحة و الزبیر قد تجرءا علی طرح هذا الشرط -شرط المشارکة فی بیعتهما له«علیه السلام»-سواء فی حائط بنی مبذول، أو عند بیت المال،أو فی المسجد،أو فی أی مکان آخر..فقد کانت هجمة الناس علیه،و إصرارهم علی البیعة له لا تقاوم،و لا تسمح بطرح أمثال هذه الشروط..

من أجل ذلک نقول:

لعل طلحة و الزبیر قد طرحا هذا الأمر حین جاءا یطلبان ولایة الکوفة و البصرة،حیث تدل علیه بعض نصوص هذه الحادثة أنهما کانا یحاولان الحصول علی نصیب من هذا الأمر.فردهما«علیه السلام».

ما المقصود براویة الشراکة؟!

و بعد..فإنه إن کان المقصود هو إعطاؤهما بعض العذر فی نکثهما، و خروجهما علیه فاشترطا الشراکة،و أجابهما«علیه السلام»بما تقدم،فإن ذلک لا یبرر خروجهما و نکثهما.بل هو یزیده قباحة و شناعة،لأن هذا

ص :162


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 22 و بحار الأنوار ج 32 ص 48 عنه.

الإشتراط و ذلک الرد یعنی زوال أی وهم لدیهما فی أن یکون لهما الحق بشیء،و قد أصبحت مطالبتهما بالشراکة،مسبوقة بالتنصیص علی نفیها و رفضها،فما معنی أن یقدما علی البیعة له«علیه السلام»بعد هذا التنصیص الصریح و الظاهر؟!

ألا یعنی ذلک:البغی علیه،و السعی لاستلاب حق رضیا مسبقا بالتخلی عنه،و جرت البیعة علی رفض قبوله،و علی التخلی عن مطالبتهما به؟!

لا شراکة فی الحکم

إن هذا الطلب غیر معقول و لا مقبول،و هو یعنی تعریض مصالح الناس لخطر الضیاع،و علی«علیه السلام»هو القائل:الشرکة فی الملک تؤدی إلی الاضطراب (1).

و عن الإمام الصادق«علیه السلام»:ما لکم و للریاسات،إنما للمسلمین رأس واحد (2).

و لیس من المعقول و لا المقبول:أن یدبر أمر الرعیة إمامان،و هل یجتمع

ص :163


1- 1) غرر الحکم و درر الحکم(مطبوع مع الترجمة الفارسیة)ج 1 ص 83 و مستدرک الوسائل ج 13 ص 452 و جامع أحادیث الشیعة ج 18 ص 414.
2- 2) إختیار معرفة الرجال ص 293 و(ط مرکز النشر الإسلامی سنة 1419 ه)ج 9 ص 596 و قصار الجمل ج 1 ص 262 عن مستدرک الوسائل ج 2 ص 322 و بحار الأنوار ج 69 ص 215 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 462.

سیفان فی غمد واحد؟!

فکیف إذا کانوا ثلاثة سیوف،و کانت سیوفا متناقضة الهوی،متخالفة الاتجاهات،هذا سیف یضرب فی سبیل اللّه،و ذاک سیف یراد له أن یکرس الأطماع،و یلبی الشهوات،و یستجیب للأهواء،و یحمی الظلم و البغی و الانحراف؟!

و أما القبول بشراکة طلحة و الزبیر فی القوة و الاستعانة،فذلک یعنی أنه یریدهما أن یشارکا فی بناء قوة الدولة فإن سائر المسلمین شرکاء فی بناء القوة التی یحتاجها أمیرهم و حاکمهم و قائدهم فی إقامة الدولة القویة و المقتدرة،التی لا یطمع بها أعداؤها،و یریدهم أن یعینوه علی إحقاق الحق و إبطال الباطل،حیث یحتاج إلی العون منهما،أو إلی العون علی العدو فی محاربته و دفعه،أی أنه یریدهما سیفا فی یده یذب به عن الحق،و یزهق به الباطل..

کما أنه یریدهما عونین له حین یرید تقویم الأود و الاعوجاج الداخلی، و عونین له حین ظهور العجز العام فیما یرتبط بالحاجات الداخلیة،لإزالة ذلک العجز،و تبدیله إلی قوة و غنی.

شریکای فی الفیء

أما النص المنقول عن الإسکافی،و هو:أنهما قالا لعلی«علیه السلام»:

نبایعک علی أنا شرکاؤک فی الأمر.

فقال:لا،و لکنکما شریکای فی الفیء،لا أستأثر علیکما و لا علی عبد حبشی مجدع بدرهم فما دونه،لا أنا و لا ولدای هذان.

ص :164

فإن صحت هذه الروایة،فلا معنی لقولهما بعد قسم ما فی بیت المال:

أعطیناک بیعتنا علی ألا تقضی الأمور،و لا تقطعها دوننا.لأن المفروض:

أنهما اشترطا الشراکة فی الأمر وقت البیعة،و لم یرض بالشرط،بل قبل بشراکتهما فی الفیء بحیث یکون نصیبهما منه مثل نصیبه،و نصیب أی من أولاده و غیرهم.

کما أنه لا ینسجم مع قولهما:إنهما نقما منه تسویته لهما مع غیرهما فی قسم الأموال..

المساواة مع العبد الحبشی المجدع

و قد صرح«علیه السلام»لطلحة و الزبیر بإصراره علی المساواة فی العطاء لنفسه و ولدیه حتی مع العبد الحبشی المجدع،و هذا قرار حاسم منه بإدانة و إبطال نزعة التمییز بین الناس علی أساس لا یرضاه اللّه و رسوله، و لا یقرها عقل و لا شرع،حتی لو کان من أسّس لهذا التمییز من هو أکثر الناس نفوذا فی الناس،و هو عمر بن الخطاب.

إنه«علیه السلام»رفض إشراکهما فی الحکم و فی القرار السلطانی من جهة..و أقر لهما بالمساواة معه و مع ولدیه فی الفیء..و لکنه رفض أن یمیزهما فیه،و ابطل السیاسة التی ألفوها و أحبوها.

العبارات المطاطة

کما أنه«علیه السلام»قد أظهر لهما الموافقة و المرونة،بقبوله إطلاق لفظ الشراکة،و لکنه حصرها و حاصرها فی الدائرة المشروعة و النافقة،التی

ص :165

تؤدی إلی حفظ الکیان،و تقویته،و إبعاد الأذی عنه،لا تلک الشراکة التی توجب الخلاف،و تضعف الحاکم أو تمنعه من الإمساک بالأمور و حل المشکلات کما یرضاه اللّه تعالی..

إن لفظ الشراکة فی الأمر مبهم و مطاط..فلا بد من بیانه و تحدیده، حتی لا یبقی أی مبرر للاتهام أو السعی.و للابتزاز الذی لا یمکن أن یرضخ له علی«علیه السلام»بأی حال.

علی علیه السّلام یتوقع غدر الزبیر

قال المعتزلی:

قال علی«علیه السلام»للزبیر یوم بایعه:إنی لخائف أن تغدر بی، فتنکث بیعتی.

قال:لا تخافنّ،فإن ذلک لا یکون منی أبدا.

فقال علی«علیه السلام»:فلی اللّه علیک بذلک راع و کفیل!!

قال:نعم،اللّه لک علیّ بذلک راع و کفیل (1).

فأنه«علیه السلام»لم یکن متوقعا لذلک فحسب،بل هو قد صارح طلحة:بأنه یخاف أن یغدر به،فأجابه بنفی ذلک عن نفسه.

و نقول:

ص :166


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 230 و بحار الأنوار ج 32 ص 5 و شجرة طوبی ج 2 ص 317.

لعل سائلا یسأل:هل یعقل أن یواجه علی«علیه السلام»من یبایعه، و یرضی بحکومته،بل یکون من أول المبایعین له بأنه یخاف أن یغدر به،و أن ینکث بیعته؟!

ألا یستبطن ذلک قدرا من التجنی علی الزبیر و علی طلحة،و تشهیرا بهما،و اتهاما لهما بما یأبی أهل الشهامة و السؤدد أن یواجههم أحد به،و یرون فیه إهانة و احتقارا لهم؟!!

و لماذا خص علی«علیه السلام»الزبیر و طلحة بهذا الاتهام،دون سواهما.فلم یوجّه مثله إلی أبی أیوب،أو سهل بن حنیف،أو غیرهما؟!

و یمکن أن یجاب:

أولا: بأن النص قد لا یکون دقیقا فی نقل الصورة،فکیف إذا کان الرواة یرغبون فی حفظ شأن و مقام أحد الأطراف الرئیسیة فی الحدث المنقول،أو یراد تبرئته من أمر قبیح،أو التخفیف من بشاعة أفعاله و مواقفه،و ربما رافق ذلک رغبة فی الحیف و التجنی علی طرف أساسی آخر فی ذلک الحدث بالذات..

فلعل الرواة المهرة قد حرفوا تاریخ هذا الإصرار العلوی علی التأکد من عدم نکث طلحة،أو الزبیر..بأن کانت کلمة«یوم بایعه»مقحمة فی النص.

ثانیا: لعل الصحیح:أنه«علیه السلام»قد قال ذلک للزبیر أو لطلحة بعد أن ظهرت أمارات نکثهما،حین استأذناه فی العمرة،و قال لهما:ما العمرة تریدان،و إنما تریدان الغدرة،کما سیأتی إن شاء اللّه.

ص :167

فحلفا له علی أنهما لا یریدان نکث بیعته.

فقال لهما:فأعیدا البیعة لی ثانیة.

فبایعاه مرة أخری بأشد ما یکون من الأیمان و المواثیق (1).

بل یظهر من کلام المجلسی:أن تفکیر طلحة و الزبیر بنکث بیعتهم قد بدأ فی یوم البیعة أو فی الیوم التالی.فإن القسم الذی قسمه فیهم بعد البیعة مباشرة قد أثار حفیظتهم،قال:

«فلذا نکث طلحة و الزبیر فی الیوم التالی من بیعته،و قالوا:آسیت بیننا و بین الأعاجم،و کذلک عبد اللّه بن عمر،و سعید بن العاص،و مروان و أضرابهم،و لم یقبلوا ما قسم لهم» (2).

و لعلهما تدرجا فی إظهار السخط.فبدأ ذلک من حین قسم المال بینهم، ثم تصاعد حتی بلغ الذروة و اشتهر بین الناس قبل إتمام الشهر.

فقد قال علی«علیه السلام»:«و هذا طلحة و الزبیر لیسا من أهل بیت النبوة،و لا من ذریة الرسول حین رأیا أن اللّه قد رد علینا حقنا بعد أعصر، فلم یصبرا حولا کاملا،و لا شهرا کاملا حتی و ثبا علی دأب الماضین قبلهما،

ص :168


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 6 و 99 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 232 و الإحتجاج(ط الغری)ج 1 ص 235 و الإرشاد للمفید ص 130 فصل 17 و أعیان الشیعة ج 1 ص 448 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 210 و شجرة طوبی ج 2 ص 318.
2- 2) بحار الأنوار ج 32 ص 36.

لیذهبا بحقی،و یفرقا جماعة المسلمین عنی.ثم دعا علیهما (1).

غیر أن علینا أن نشیر إلی أن هذین الذین سعیا هذا السعی الحثیث لقتل عثمان،ثم نکثا بیعة علی«علیه السلام»بهذه السرعة لا بد أن یکونا قد بیتا نیة الغدر،منذ اللحظة الأولی.فإنه حتی و لو سوّی علی«علیه السلام» بین الناس فی العطاء،فهو لا یستحق إظهار النکث بهذه السرعة،و هذا یدل علی أن البیعة لعلی«علیه السلام»کانت مجرد انحناء منهما أمام العاصفة.

حیث وجدا أن أحدا لا یقبل بهما مع وجود علی«علیه السلام»فاضطرا لمجاراة الناس،انتظارا لسنوح الفرصة..

ثم کانت مبادرتهما إلی بیعته مکرا منهما به.أو أنهما أرادا أن یجعلا من هذه المبادرة یدا عنده لیبادلهما بتولیتهما الکوفة و البصرة،حتی إذا أصبحت بأیدیهما البلاد و رقاب العباد،و ثبوا و ثبتهم الأخری لإزاحة علی«علیه السلام»،و استلاب ما تبقی من البلاد من یده.

ص :169


1- 1) الإحتجاج(ط بیروت)ج 1 ص 162 و(ط دار النعمان سنة 1386 ه 1966 م) ج 1 ص 236 و بحار الأنوار ج 32 ص 99 و 62 و 115 و نهج السعادة ج 1 ص 267 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 290 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 249.

ص :170

الفصل السادس
اشارة

المزید من تفاصیل البیعة!!

ص :171

ص :172

نصوص و تفاصیل أخری

1-عن محمد بن الحنفیة،قال:

کنت مع أبی حین قتل عثمان،فقام فدخل منزله[و أغلق بابه]،فأتاه أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقالوا:إن هذا الرجل قد قتل، و لا بد للناس من إمام،و لا نجد(أو لا نعلم)الیوم أحدا أحق بهذا الأمر منک،لا أقدم سابقة،و لا أقرب من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال:لا تفعلوا،فإنی أکون وزیرا خیر من أن أکون أمیرا.

[فقالوا:و اللّه،لا نعلم أحق بها منک..أو]..

فقالوا:لا و اللّه،ما نحن بفاعلین حتی نبایعک.

قال:ففی المسجد،فإن بیعتی لا تکون خفیا (1)،و لا تکون إلا عن رضا المسلمین..

و فی نص آخر:فمن شاء أن یبایعنی بایعنی.

قال:فخرج إلی المسجد فبایعه الناس (2).

ص :173


1- 1) خفیة.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 427 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 450-

قال سالم بن أبی جعد:فقال عبد اللّه بن عباس:فلقد کرهت أن یأتی المسجد مخافة أن یشغب علیه؛و أبی هو إلا المسجد،فلما دخل دخل المهاجرون و الأنصار فبایعوه،ثم بایعه الناس (1).

2-عن أبی بشیر العابدی،قال:کنت بالمدینة حین قتل عثمان،و اجتمع المهاجرون و الأنصار،فیهم طلحة و الزبیر،فأتوا علیا فقالوا:یا أبا الحسن؛ هلم نبایعک.

فقال:لا حاجة لی فی أمرکم،أنا معکم فمن اخترتم فقد رضیت به، فاختاروا.

فقالوا:و اللّه ما نختار غیرک؛و اختلفوا إلیه بعد قتل عثمان مرارا،ثم أتوه فی آخر ذلک،فقالوا له:إنه لا یصلح الناس إلا بإمرة،و قد طال الأمر..

فقال لهم:إنکم قد اختلفتم إلی و أتیتم،و إنی قائل لکم قولا إن قبلتموه قبلت أمرکم،و إلاّ لا حاجة لی فیه.

2)

-و راجع:الکامل فی التاریخ ج 3 ص 190 و 191 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 276 عن أحمد فی المناقب،و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 349 و 350 و مناقب أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب لأحمد بن حنبل ص 131 و الریاض النضرة ج 3 ص 292 و أنساب الأشراف ج 2 ص 209 و 210 و تذکرة الخواص ج 1 ص 347 و نور الأبصار(ط الیوسفیة)ص 88 عن أحمد، و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 5 ص 749.

ص :174


1- 1) جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 293 و ذخائر العقبی ص 111.

قالوا:ما قلت من شیء قبلناه إن شاء اللّه.فجاء فصعد المنبر،فاجتمع الناس إلیه،فقال:إنی قد کنت کارها لأمرکم،فأبیتم إلا أن أکون علیکم؛ ألا و لیس لی أمر دونکم،إلا أن مفاتیح مالکم معی،ألا و إنه لیس لی أن آخذ درهما دونکم.رضیتم؟!

قالوا:نعم.

قال:اللهم اشهد علیهم.ثم بایعوه علی ذلک (1).

قال أبو بشیر:و أنا یومئذ عند منبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قائم أسمع ما یقول.

3-و حدثنی محمد بن سنان القزاز،قال:حدثنا إسحاق بن إدریس، قال:حدثنا هشیم،قال:أخبرنا حمید،عن الحسن،قال:رأیت الزبیر بن العوام بایع علیا فی حش من حشان المدینة (2).

4-عن محمد بن الحنفیة،قال:کنت أمشی مع أبی حین قتل عثمان حتی دخل بیته،فأتاه ناس من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقالوا:

ص :175


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 427 و 428 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 450 و 451 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 190 و 193 و 194 و بحار الأنوار ج 32 ص 31 و الکافئة فی إبطال توبة الخاطئة ص 12 و تذکرة الخواص ج 1 ص 647.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 429 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 451 و أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 216.

إن هذا الرجل قد قتل،و لا بد من إمام للناس.

قال:أو تکون شوری؟!

قالوا:أنت لنا رضا.

قال:فالمسجد إذا یکون عن رضا من الناس.

فخرج إلی المسجد فبایعه من بایعه؛و بایعت الأنصار علیا إلا نفیرا یسیرا،فقال طلحة:ما لنا من هذا الأمر إلا کحسة أنف الکلب (1).

5-و فی نص آخر:«فحضر طلحة،و الزبیر،و سعد بن أبی وقاص، و الأعیان.فأول من بایعه طلحة و الزبیر،و الأعیان (2).

قال ابن إسحاق:بایع له أهل البصرة،و بایع له بالمدینة طلحة و الزبیر (3).

قال أبو عمرو:و اجتمع علی بیعته المهاجرون و الأنصار،و تخلف عن بیعته نفر.فلم یکرههم» (4).

ص :176


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 429 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 452.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 2 ص 276 و عن حیاة الحیوان(ط مصر عام 1306 ه)ج 1 ص 50.
3- 3) تاریخ الخمیس ج 2 ص 276 و ذخائر العقبی ص 111 و المعارف لابن قتیبة ص 208.
4- 4) تاریخ الخمیس ج 2 ص 276 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 1121 و ذخائر العقبی ص 111 و الوافی بالوفیات ج 21 ص 181 و الجوهرة فی نسب الإمام علی ص 98 و عن حیاة الحیوان(ط مصر عام 1306 ه)ج 1 ص 50 و راجع:شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 18 ص 148 عن وسیلة المآل لمحمد مبین الهندی(مخطوط)ص 152.

6-قال الدوانی:اجتمع کبار المهاجرین و الأنصار بعد ثلاثة أو خمسة أیام من موت عثمان علی علی«علیه السلام».فالتمسوا منه قبول الخلافة، فقبل بعد مدافعة طویلة،و امتناع کثیر،فبایعوه (1).

7-و حدثنی عمر بن شبة،قال:حدثنا أبو الحسن المدائنی،قال:

أخبرنا مسلمة بن محارب،عن داود بن أبی هند،عن الشعبی،قال:لما قتل عثمان أتی الناس علیا و هو فی سوق المدینة،و قالوا له:ابسط یدک نبایعک.

قال:لا تعجلوا،فإن عمر کان رجلا مبارکا،و قد أوصی بها شوری، فأمهلوا یجتمع الناس و یتشاورون.

فارتد الناس عن علی.

ثم قال بعضهم:إن رجع الناس إلی أمصارهم بقتل عثمان،و لم یقم بعده قائم بهذا الأمر لم نأمن اختلاف الناس و فساد الأمة.

فعادوا إلی علی،فأخذ الأشتر بیده فقبضها علی.

فقال:أبعد ثلاثة!أما و اللّه لئن ترکتها لتقصرن عنیتک علیها عینا، فبایعته العامة.

و أهل الکوفة یقولون:إن أول من بایعه الأشتر (2).

8-و قالوا:إنه خطبهم«علیه السلام»،فقام إلیه الناس فبایعوه.فأول من قام فبایعه طلحة و الزبیر،ثم قام المهاجرون و الأنصار،و سائر الناس،

ص :177


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 276 عن العقائد العضدیة للدوانی.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 433 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 455.

حتی بایعه الناس.

و کان الذی یأخذ علیهم البیعة عمار بن یاسر،و أبو الهیثم بن التیهان، و هما یقولان:نبایعکم علی طاعة اللّه و سنة رسوله«صلی اللّه علیه و آله»، و إن لم نف لکم،فلا طاعة لنا علیکم،و لا بیعة فی أعناقکم.و القرآن إمامنا و إمامکم (1).

و نقول:

إن لنا مع النصوص المتقدمة وقفات عدیدة،نجملها ضمن عناوین.

و سنراعی التسلسل الذی وضعنا الروایات فیه.فلاحظ ما یلی:

لا بد من إمام

تقدم:أن الصحابة حین کلموا علیا«علیه السلام»فی أمر الخلافة،کان أول ما قالوه له:«لا بد للناس من إمام».

و هذه الکلمة قد وردت فی إحدی خطب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی نهج البلاغة،حیث قال«علیه السلام»:

«لا بد للناس من أمیر،بر أو فاجر.یعمل فی إمرته المؤمن.و یستمتع فیها الکافر.و یبلغ اللّه فیها الأجل.و یجمع به الفیء،و یقاتل به العدو، و تأمن به السبل.و یؤخذ به للضعیف من القوی،حتی یستریح به بر،

ص :178


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 27 و الأمالی للطوسی ج 2 ص 338 و(ط دار الثقافة- قم)ص 728 و فضائل أمیر المؤمنین لابن عقدة ص 91.

و یستراح من فاجر (1).

و هذا هو ما أدرکوه بالتجربة،و قضت عقولهم فی المجال العملی بحتمیة وجود الأمراء للأسباب التی ذکرها«علیه السلام».و کلها تدخل فی نطاق الأمور الحسبیة التی لیس لها مخاطب بخصوصه..

و نحن نورد هنا فقرات یسیرة نقتطعها من کتابنا:«السوق فی ظل الدولة الإسلامیة»قد تفید فی توضیح ما نرمی إلیه،فنقول:

إن ما یتصدی له الأمراء علی أنحاء:

أحدهما:ما یتخذ صفة الإجراء و التنفیذ للأحکام الإلهیة الثابتة لموضوعاتها،بعناوینها الأولیة،أو الثانویة علی حد سواء،من دون أی تدخل أو تصرف من قبل النبی«صلی اللّه علیه و آله»،أو الإمام«علیه الصلاة و السلام»،أو الحاکم العادل سوی ممارسته صلاحیاته،کمنفذ و مجر لها.

الثانی: ما یدخل ضمن نطاق الأوامر التدبیریة،و من موقع کون النبی

ص :179


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 91 الخطبة رقم 39 و راجع:أنساب الأشراف (بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 352 و 377 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 209 و بحار الأنوار ج 72 ص 358 و کنز العمال ج 11 ص 286 و 309 و ج 5 ص 448 و قوت القلوب ج 1 ص 530 و عن عبد الرزاق،و ابن جریر،و خشیش فی الإستقامة،و البیهقی،و عن تاریخ الطبری ج 6 ص 41 المصنف لابن شیبة ج 15 ص 338 و کتاب الأم،و غیر ذلک.

«صلی اللّه علیه و آله»،و الإمام«علیه السلام»و الحاکم العادل ولیا للأمر، و حاکما للمسلمین،لا من موقع کونه نبیا و إماما،یرید إبلاغ أو تعلیم الأحکام الثابتة للناس،و التی تتخذ صفة الفعلیة،حینما تجد موضوعها..

فإن الأحکام بملاحظة موضوعاتها تنقسم إلی قسمین:

أحدهما:ما یکون موضوعه فعل خاص،لمخاطب خاص،کالصلاة، و الکذب و شرب الخمر،و غیر ذلک مما یکون المخاطب فیه کل شخص بخصوصه.

و یدخل فی هذا القسم،الواجبات الکفائیة أیضا،فإن المخاطب فیها أیضا کل شخص بخصوصه،و لکن حین لا یبقی الموضوع فی الخارج و یزول،فإن التکلیف یسقط عن الباقین بسبب انتفاء موضوعه..

الثانی: ما یکون موضوعه الفعل مطلقا،من دون أن یکون له مخاطب خاص،کالواجبات النظامیة،و الأحکام الاجتماعیة،التی بها یکون صلاح المجتمع،و سداد أمره..کالأمور التی تتعلق بحفظ النظام العام،و الدفاع عن أعراض،و أموال،و دماء الناس،مقابل الأعداء و غیر ذلک..

و هذا القسم علی نحوین:

الأول: ما یکون به حفظ نظام المجتمع،و وجوده..

و الثانی: ما یوجب مزید قوة له،من دون أن یتوقف حفظ وجوده علیه..

و فی هذین القسمین،قد یتعارض التصدی للفعل مع حقوق الآخرین -التی قد لا یتنازلون عنها-و قد لا یتعارض مع شیء من ذلک..

ص :180

فقد یقال:إن القدر المتیقن هو جواز أن یتصدی الولی الفقیه لخصوص الواجبات النظامیة،و الأمور الحسبیة الواجبة التحصیل.

و قد یقال:بل الدلیل یدل علی ما هو أوسع من ذلک،فیدل علی شمول ولایته حتی للأمور التدبیریة الصلاحیة،و التی لم یصل الأمر فیها إلی حد اختلال النظام بترکها.

و علی کل حال،فإنه لا شک فی أن من مهمات ولی الأمر-بما یملک من سلطة-العمل علی تطبیق الأحکام التی لیس لها مخاطب خاص،کالأمر بالمعروف و النهی عن المنکر،اللذین أمر اللّه بأن یتولاهما جماعة أو أمة من أهل الإیمان،فقال: وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ (1).

و من مهمات ولی الأمر أیضا حفظ النظام الواجب،و تولی الأمور التی لا بقاء للمجتمعات بدونها.

و قد یقال:إن من مهماته أیضا کل ما یتعلق بتدبیر المجتمع،و إصلاح شؤونه،و نظمه و غیر ذلک،تماما کما أن کل إنسان مکلف بحفظ بیته و تدبیره،و الإشراف علی شؤون الأسرة،و توجیهها و تسدیدها.. (2).

و لا بد من الإلماح هنا:إلی أن ما أراده الناس من علی«علیه السلام» لیس هو أن یتولی الامامة بمعناها الدینی الصحیح،فإن الکثیرین منهم،بل

ص :181


1- 1) الآیة 104 من سورة آل عمران.
2- 2) السوق فی ظل الدولة الإسلامیة ص 17-19.

أکثرهم ما کانوا من أهل المعرفة به.بل أرادوا منه أن یتولی أمور دنیاهم کحاکم یرون أن مصلحتهم فی البیعة له،و لا یهمهم بعد ذلک إن کان یمکنه أن یراعی أحکام الشرع فی حکومته،و یقیم العدل،و یشیع الأمن،و یحفظ بیضة الإسلام،و یدفع الأعداء،إلا بمقدار ما ینسجم مع مصالحهم و أهوائهم..و ما إلی ذلک..

هذا یجاحش علی السلب

و قد رفع المعتزلی عقیدته..و صدح و شدا و هو یقارن بین سعد و علی «علیه السلام»،فقال:«قلت:شتان بین علی و سعد،هذا یجاحش علی السلب و یتأسف علی فواته،و ذلک یقتل عمرو بن عبد ود یوم الخندق، و هو فارس قریش و صندیدها و مبارزه،فیعرض عن سلبه،فیقال له:کیف ترکت سلبه و هو أنفس سلب؟!

فیقول:کرهت أن أبز السبی ثیابه.

فکأن حبیبا عناه بقوله:

إن الأسود أسود الغاب همتها

یوم الکریهة فی المسلوب لا السلب» (1)

و لیتنا سمعناه لا یشدو و لا یصدح،بل یتفوه بخفوت یقترب من السکوت بکلمة واحدة فی المقارنة بین علی«علیه السلام»هنا،و بین أبی بکر و حزبه بما فیهم عمر و عثمان هناک،حیث إن علیا یهرب من البیعة له

ص :182


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 237.

بالخلافة من مکان إلی مکان،کما أنه یرضی بالتخلی عنها فی الشوری حتی لا یعطی وعدا بالعمل بسنة الشیخین..أما أبو بکر،و عمر و عثمان،فقد عرفنا فی هذا الکتاب بعض ما فعلوه فی علی،و أهل بیته و کل من تابعهم و شایعهم فی سبیل الحصول علی الإمرة..و لا نرید أن نقول أکثر من ذلک.

لا نجد أحق منک

و قد تضمنت الروایات المتقدمة تصریحا من الصحابة:بأنهم لا یجدون، أو لا یعلمون أحق بالخلافة من أمیر المؤمنین«علیه السلام».

و لیس المقصود:أن ثمة من یساویه أو یدانیه فی هذه الأحقیة،بل المقصود إثبات الأحقیة له«علیه السلام»،بدلیل أنهم اتبعوا ذلک ببیان مستندهم فی حکمهم هذا فقالوا:«لا أقدم سابقة،و لا أقرب من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»..».

و هذا یتضمن تعریضا بتخطئة عمر بن الخطاب حین ساوی یوم الشوری علیا بغیره.فأطمع بعلی و بمقامه الذی جعله اللّه تعالی له،من لا یقاس به من أمثال سعد،و طلحة،و الزبیر،الذین کانوا لا یزالون علی قید الحیاة،فضلا عن ابن عوف و عثمان و سواهما..

و لکن هذا التعریض جاء قاصرا جدا عن إدراک المعنی الأصوب و الأصرح،و هو:أنه الأحق بهذا الأمر،لأنه منصوص علی إمامته من اللّه و رسوله،و لأنهم قد بایعوه یوم غدیر خم.

أو لأنه هو المطهر المعصوم،الذی یکون دائما مع الحق،و الحق معه، و مع القرآن،و القرآن معه..

ص :183

أو لأنه وحده الذی یملک علم الإمامة،أو بأنه الوصی و الولی..و ما إلی ذلک.

لأنهم لا یریدون-فیما یظهر-أن یسجلوا علی أنفسهم أنهم خالفوا اللّه و رسوله طیلة خمس و عشرین سنة.

فلجأوا إلی الاستدلال بسابقته و بأقربیته من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فقط،لیتجنبوا أی اعتراف بالنص أو بالعصمة أو بأی امتیاز علمی، أو بغیره من المزایا،و منها المعجزات و الکرامات،و کل ما دل علی التفضیل الإلهی،أو ما إلی ذلک..

علما بأن مجرد الأقربیة لا تعنی الأفضلیة عند من ینظر إلی الأمور بنظرة سطحیة،و یری أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد یقرب إلیه إنسانا ما لمجرد قرابته النسبیة أو السببیة،أو ما إلی ذلک..

إخفاء البیعة،و الرضا بها

و قوله«علیه السلام»:إن بیعتی لا تکون خفیة.و لا تکون إلا عن رضا المسلمین یعطی معیارا لا بد من التزامه فی أمر الخلافة.و هو:

1-أن استغفال الناس أمر مرفوض عند من هو مع الحق و الحق معه..

فلا معنی إذن للرضا بالفلتات،فضلا عن المساهمة فی صنعها.

2-إن فرض الامر الواقع فی شان الخلافة،مرفوض عند علی«علیه السلام»،فلا معنی لما صنعه أسلافه،من فرض بیعتهم علی الناس کأمر واقع،و سعیهم علی إجبارهم علیها.و لا یصح اعتباره منشأ للشرعیة بأی

ص :184

حال..فضلا عن أن یستعاض به عن النص من اللّه و رسوله.أو أن یراه الناس مبررا لنقض بیعة یوم الغدیر..

3-إنه یرید إفهام الناس:أنه لا یصح اعتبار بیعة السقیفة لأبی بکر من قبل رجل،أو رجلین،أو ثلاثة،صحیحة،لأنها لم تکن معلنة،و لم یکن فعل سعد بن عبادة،و من معه فی السقیفة مرضیا و لا مقبولا.لأن عامة المسلمین غابوا عن ذلک الاجتماع.

4-إن ما جری فی بیعة السقیفة من سحب الناس من بیوتهم إلی المسجد إلی البیعة،و إکراههم علیها بالضرب و الإهانة مرفوض هو الآخر..

کما أنه لا معنی لفرض خلافة عمر علی الناس من قبل أبی بکر بوصیة منه..بعد ان کانت خلافة أبی بکر مختلة من أساسها..فضلا عن أن الأوامر العمریة القاضیة بقتل أهل الشوری أو بعضهم إن لم یختاروا أحدهم خلال ثلاثة أیام..لا یمکن إعطاءها صفة الشرعیة..

و بذلک لا یبقی معنی لفرض من یختاره أهل الشوری علی سائر المسلمین،و معاقبة من یمتنع عن البیعة لمن یختاره ابن عوف أو ابن عمر،أو هذا أو ذاک،فإن البیعة یجب أن تکون طوعیة.

5-إنه حین یوجد النص فهو المرجع،لأنه اختیار من اللّه و رسوله، و البیعة إنما تطلب من الناس لتأکید الالتزام و الطاعة..فإن رضوا بها فبها، و إن کرهوها فلا یکرهون.لأن البیعة عقد بین المتبایعین و لا بد فی العقد من الرضا و الاختیار،فإذا لم یرض به لم یتحقق العقد،إذ لا بیعة لمکره.حتی لو کانت بیعته واجبة علیه..

ص :185

و لکن حین تکون البیعة بیعة حق،و یریدها اللّه و رسوله فلا بد من وعظ المتخلف عنها،و إرشاده إلی ما هو حق و صلاح و إزاحة الشبهة عنه إن کانت،فإن أصر،فلا بد من تقبیح عمله،و بیان خطأه فیه،و إقامة الحجة علیه،و التعامل معه،وفق ما اختاره هو لنفسه.

الخوف من الشغب علی علی علیه السّلام

و لا نستطیع أن نصدق ما نسبه الطبری إلی ابن عباس،من أنه کره أن یأتی علی«علیه السلام»المسجد للبیعة،مخافة أن یشغب علیه..

بل نحن لا نشک فی کذب ذلک:

أولا: لأن ابن عباس لم یکن فی المدینة حین البیعة لعلی«علیه السلام»، بل کان فی مکة (1).

ثانیا: إن سعی الناس وراء علی«علیه السلام»لحمله علی قبول البیعة کان ظاهرا لکل أحد،و بنو أمیة کانوا فی أسوأ حال،حتی إنهم لم یستطیعوا دفن خلیفتهم المقتول إلا بعد عدة أیام،حتی اضطروا إلی دفنه فی حش کوکب،مقبرة الیهود،و لم یجرؤوا علی تشییعه بل وضعوه علی باب و أسرعوا به،و کان رأسه یضرب الباب:طق.طق.

ص :186


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 439 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 438 و 460 و 461 و الغدیر ج 9 ص 104 و تاریخ مدینة دمشق ج 59 ص 121 و 122 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 58 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 197 و الدرجات الرفیعة ص 107 و راجع:البدایة و النهایة ج 7 ص 229.

و لم یکن یمکن أن یتوهم أحد أن یشغب شاغب علی أمیر المؤمنین «علیه السلام»فی تلک الحال.و قد ثبت ذلک بصورة عملیة حیث لم یتخلف أحد أبدا عن بیعته«علیه السلام»،و لم یستطع أعداؤه أن یذکروا سوی بضعة أسماء ادعوا أنهم امتنعوا عن البیعة.ثم أظهر التحقیق کذب ذلک کله،و أن هؤلاء الأفراد إنما امتنعوا عن الخروج معه لقتال الناکثین و القاسطین و المارقین،حبا بالسلامة،و إیثارا للدنیا،و قد تعللوا فی ذلک بما ظهر عواره،و لم یرضه لهم حتی محبوهم..

و یبدو لنا:أن أمثال هذه الفقاعات قد أطلقها مناوؤو علی«علیه السلام»بعد البیعة بزمان،لأجل التخفیف من وهجها،و اختطاف ما أمکنهم من بهجتها لصالح الذین حاربوه و قاتلوه.

و قد اختاروا ابن عباس،لأن ما ینسب إلیه أقرب إلی تصدیق العامة، و یمکن الترویج له،بعیدا عن الظنون و الشکوک.مع أن ابن عباس لم یکن فی المدینة أصلا..

لیس لی أمر دونکم

و من السیاسات التی تمیز بها عهد أمیر المؤمنین«علیه السلام»علی عهد غیره من الخلفاء السابقین و اللاحقین هو:أنه اتخذ مبدأ الصراحة و الوضوح مع الأمة،حسبما قرره هو نفسه بقوله هنا:«ألا و إنه لیس لی أمر دونکم».

و قال فی مورد آخر:إن لکم علی أن لا أحتجز عنکم سرا إلا فی حرب،

ص :187

و لا أطوی دونکم أمرا إلا فی حکم» (1).

حیث إن اظهار أسرار الحرب قد یؤدی إلی کارثة،فیما لو تسربت تلک الأسرار للأعداء..

و لأن إعلام الناس بخفایا الأحکام و حیثیاتها،قد یؤدی إلی تضییع الحقوق،و تعطیل الأحکام،حیث یتمکن الخصم المعتدی من الاحتیال لصرف الحکم عن نفسه.

و یلاحظ هنا:أنه«علیه السلام»قد ساق الکلام بنحو نفی فیه أن یکون له أمر یختص به دون سائر الناس،و قرر أن الأمور تکون للجمیع.مما یعنی أن جعلها له دونهم ظلم لهم،و تعدّ علی حقهم..

و یلاحظ:أنه فی النص الآخر عبر بالاحتجاز لیفید أن الأصل و الأساس هو إطلاق هذا السر،و أن احتجازه یکون فی غیر غیر محله.

مفاتیح أموالکم معی

1-و استثنی«علیه السلام»لنفسه أمرا واحدا،و هو أن مفاتیح أموالهم معه،کما ورد فی روایة أبی بشر العابدی.فدل علی أن الأموال التی فی بیت

ص :188


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 79 و الأمالی للطوسی ج 1 ص 221 و(ط دار الثقافة-قم)ص 217 صفین للمنقری ص 107 و بحار الأنوار ج 33 ص 76 و 469 و ج 72 ص 354 و میزان الحکمة للریشهری ج 1 ص 124 و أعیان الشیعة ج 1 ص 463 و المعیار و الموازنة ص 104 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 16.

المال(الخزینة)هی لهم،و لیست له..و هذا یسقط ما یدعیه الحکام قبله من أن سواد العراق بستان لقریش،و یدین أی عدوان علی بیت مال المسلمین فی أی وقت کان..

2-إن ذلک یؤکد أیضا:أن الناس سواسیة فی بیت المال،فلا یصح إیثار أحد علی حساب أحد،و لا مجال لتمییز أحد علی أحد فی العطاء،فان المال مالهم،فهم مالکون له منذ حصوله.لا أنهم یملکونه من خلال قسمه بینهم من قبل الخلیفة،فلا مجال لا دعاء أن الحق له فی إعطاء هذا و حرمان ذاک،أو أن له أن یمیز بینهم فی العطاء.فإنه مجرد حافظ له یوفره علیهم، و یمنع من التعدی علیه و الإستئثار به دونهم.

3-إنه أعلن لهم:أنه لیس له أن یأخذ منه درهما دونهم.و لم یسق الکلام بصورة الوعد،بل بطریقة نفی الحق له فی ذلک،فلم یقل:و لا آخذ، أو سوف لن آخذ منه درهما دونکم،لکی لا یتوهم متوهم أن له حقا فیه، و لکنه ترکه لهم تفضلا و تکرما..

و أین هذا من سیاسة عثمان فی بیت المال فإنه کان یعطی بنی أبیه مئات الألوف من بیت المال بحجة أنه یصل رحمه بذلک..

و قد قال علی«علیه السلام»:«قام ثالث القوم نافجا حضنیه بین نثیله و معتلفه،و قام معه بنو أبیه،یخضمون مال اللّه خضم الإبل نبتة الربیع» (1).

ص :189


1- 1) راجع الخطبة الشقشقیة فی:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 30-38 و بحار الأنوار ج 29 ص 497-500 و نهج السعادة ج 2 ص 499-511 و علل-
اللهم اشهد علیهم

و قد اعتدنا أن نری الناس یسعون إلی أخذ الاعتراف أو الإقرار أو التعهد من غیرهم بما یکون لمصلحتهم،ثم یشهدون اللّه علیهم،لیلزموهم بالوفاء بتعهداتهم تلک.

و لکننا هنا نری أمیر المؤمنین«علیه السلام»یعطی الامتیازات لغیره، و یلزم نفسه بتعهدات،و یسلب عن نفسه حقوقا،و یطلب من الناس أن یبایعوه علی أساس نفی هذه الحقوق،ثم یشهد اللّه تعالی علی الناس بذلک.

و هذا ما لم نشاهده،و لم نعهده لدی غیر علی«علیه السلام»،بالرغم من أنه«علیه السلام»کان أحوج من کل أحد إلی الاحتفاظ بأکبر قدر من الامتیازات،لأنه یعرف ما کان ینتظره من مشکلات،و من معضلات، و حروب،و ما سیتعرض له من أهوال و نکبات..

و لکن إنصاف علی«علیه السلام»،و عدله،وثقته باللّه تعالی،و التزامه بحدود الشریعة،و إیثاره اللّه تعالی علی کل ما فی هذا الکون هو الذی سیمیزه عن غیره خصوصا من یریدون الدنیا..و هی أکبر همهم.

1)

-الشرائع ج 1 ص 150-153 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 282-288 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 48-49 و الطرائف لابن طاووس ص 418-419 و حلیة الأبرار ج 2 ص 289-291 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 457-458 و الدرجات الرفیعة ص 34-35 و مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه ص 134-135.

ص :190

ما لنا إلا کحسة أنف الکلب

و قول طلحة-علی ما فی روایة ابن الحنفیة-:ما لنا فی هذا الأمر إلا کحسة أنف الکلب یشیر إلی:

1-طمع طلحة فی الحصول علی شیء من أمر الخلافة.

2-إن طمعه قد تضاءل إلی حد أنه أصبح یری أن ما سیحصل علیه یساوی حسة أنف الکلب..

3-و نظن أن کلامه هذا قد کان بعد ظهور دلائل تشیر إلی طبیعة السیاسة التی سوف ینتهجها«علیه السلام»،حیث ساوی فی العطاء بین الکبیر و الصغیر،و الشریف و الوضیع،و المولی و العبد.

أو قاله بعد أن طلب هو و الزبیر من علی«علیه السلام»أن یؤمرهما علی الکوفة و البصرة،فقال:تکونان عندی،فأتجمل بکما،فإنی وحش لفراقکما (1).

خمسة أیام أم أربعون

و ذکر غیر سیف و ابن جریر:أن الناس،اختلفوا إلی علی«علیه السلام»بعدما قتل عثمان أربعین لیلة فی المهاجرین و الأنصار،یسألون

ص :191


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 11 ص 17 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 429 و (ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 452 و أنساب الأشراف(مؤسسة الأعلمی سنة 1394)ص 218.

البیعة،و هو یقول:لا حاجة لی فیها،انظروا لهذا الأمر غیری،و من تختارونه أکن معکم.

و هم یقولون:لیس له سواک.

فقال:أصلی بکم،و یکون مفتاح بیت المال بیدی.و لیس لی أمر دونکم.

فرفضوا.

و قال:لا أعطی أحدا دون أحد درهما.

قالوا:نعم.

فبایعوه.فنزل من المنبر،و أعطی کل ذی حق حقه (1).

أو تکون شوری؟!

و ذکر فی النص المتقدم،المروی عن الحسین:أنه حین قال الناس لعلی «علیه السلام»:لا بد من إمام للناس.قال«علیه السلام»:أو تکون شوری.

قالوا:أنت لنا رضا.

قال:فالمسجد إذن یکون عن رضا الناس..

و نقول:

1-إن قوله«علیه السلام»:أو تکون شوری؟!إن کان بفتح الواو فی کلمة:«أو تکون»،فهو سؤال لهم،أو عرض منه علیهم،یهدف إلی

ص :192


1- 1) تذکرة الخواص ج 1 ص 350.

إستدراجهم للإقرار بعدم صلاحیة الشوری لحسم هذا الأمر،بل هی ستکون مثار خلاف،و ربما تنتهی الأمور إلی ما لا تحمد عقباه.

و قد جاء الجواب مطابقا لما توقعه،و هو رفض الشوری،و الإصرار علی البیعة لمن یرضاه الناس..لأن الشوری تستبطن الإکراه،و حمل الناس علی الانصیاع لآراء افراد بأعیانهم.و لا بد فی البیعة من الرضا..

و إنما قال«علیه السلام»ذلک بعد أن أصبح واضحا أنهم لیسوا بصدد الاحتکام إلی النص الوارد عن اللّه تعالی و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»..

و إن کانت الواو فی قوله:«أو تکون»ساکنة،فهی أیضا تعنی عرض هذا الأمر علیهم،لإظهار دخائلهم،و التعریف بآرائهم فی الشوری،فجاءه الجواب الذی کان یتوقعه أیضا،و هو رفض الاحتکام إلیها،لما ذکرناه آنفا.

و هذا یسقط دعوی صلاحیة الشوری للحسم فی هذا الأمر،سواء أکانت الشوری العمریة،أم الشوری التی تدعی فی السقیفة،التی کانت أبعد ما تکون عن الشوری أیضا.

2-و علینا أن لا نغفل هنا عن النتیجة التی سجلها أمیر المؤمنین«علیه السلام»علی ذلک السؤال و الجواب،حیث قال:«فالمسجد إذن یکون عن رضا من الناس».فانه یؤکد ما قلناه من أن سؤاله«علیه السلام»کان استدراجیا،بهدف تقریرهم بحقیقة أرید لها أن تبقی أسیرة الأهواء،و رهینة الکید و البغی..

3-و فی الروایة المتقدمة عن الشعبی:یقول لهم علی«علیه السلام»:لا تعجلوا،فان عمر کان رجلا مبارکا.فإن هذا لو صح فیکون«علیه

ص :193

السلام»قد أجری کلامه هنا وفق اعتقاد من کان یخاطبهم،أو علی الأقل وفق ما یعلنونه من ذلک،فکأنه«علیه السلام»یرید أن یبین بصورة عملیة سقوط قضیة الشوری العمریة،فضلا عن الشوری التی زعموها یوم السقیفة..

و قد أدرک الناس ذلک بالفعل،حیث تبین لهم أن الاعتماد علی الشوری سیبقیهم من دون حاکم،و أن ذلک من شأنه أن یفسد الأمور، و یثیر الفتنة فی الأمة.و لا بد أن یکون ذلک قد أیقظهم،و عرفهم أن ما ادعوه فیما سبق من الشوری ما کان إلا فرض القرار و الرأی بالقوة و القهر.

لتقصرن عنیتک

و زعمت روایة الشعبی المتقدمة أیضا:أن الأشتر رضوان اللّه تعالی علیه قال لأمیر المؤمنین«علیه السلام»حین قبض یده:«أما و اللّه،لئن ترکتها لتقصرن عنیتک علیها حینا..».

و نقول:

إن هذا الکلام غیر دقیق من جهتین:

أولا: لأنه تعرض للتحریف أو التصحیف،لأن الظاهر أن الصحیح هو«لتعصرن عینیک علیها»،لکن تشابه رسم الکلمتین،أو الکلمات، و عدم وجود النقط للأحرف فی تلک الأزمنة أوقع القراء فی الاشتباه.

و یؤید ذلک:أن الموجود فی بعض نسخ الطبری هو:«عینیک».

ثانیا: إن علیا«علیه السلام»کان فی عین الأشتر أجل من أن یخاطبه بهذا الخطاب المتضمن لإساءة الأدب معه«علیه السلام».کما أنه یحمل معه

ص :194

اتهاما لعلی«علیه السلام»،أنه طالب للخلافة،إلی حد أنه سیبکی علیها، و یعصر عینیه إذا فقدها..

و لیس هذا هو علی الذی نعرفه،و یعرفه جمیع الناس،و الذی یقول فی الخطبة الشقشقیة:«لولا حضور الحاضر،و قیام الحجة بوجود الناصر، لألقیت حبلها علی غاربها،و لسقیت آخرها بکأس أولها» (1).و الذی تکون الدنیا عنده أهون من عفطة عنز،إلا أن یقیم حقا،و یبطل باطلا (2).

أول من بایع علیا علیه السّلام

و زعمت روایة الشعبی المتقدمة:أن أهل الکوفة یزعمون أن الأشتر هو أول من بایع علیا«علیه السلام»..

و لکن قد تقدم:أن أول من بایعه هو طلحة.فلماذا هذا التحریف یا تری؟!

إلا إن کان المقصود:أن أول من بایعه من أهل الکوفة هو الأشتر..

ص :195


1- 1) راجع:المصادر المتقدمة للخطبة الشقشقیة.
2- 2) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 37 و 80 و علل الشرائع ج 1 ص 151 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 289 و 247 و الجمل لابن شدقم ص 112 و بحار الأنوار ج 32 ص 76 و 114 و ج 40 ص 328 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 370 و الأمالی للطوسی ص 374 و رسائل المرتضی ج 2 ص 113 و الإقتصاد للطوسی ص 210 و الرسائل العشر للطوسی ص 124.
الوفاء شرط البیعة

و قد تقدم:أن عمار بن یاسر،و أبا الهیثم بن التیهان کانا یأخذان البیعة علی الناس،و یقولان:إن لم نف لکم،فلا طاعة لنا علیکم،و لا بیعة فی أعناقکم.

و هذا ما لم یفعله أحد-فیما نعلم-سوی علی«علیه السلام»الإمام المعصوم،لأن غیر أئمة أهل بیت النبوة لم ینص القرآن و لا دلت کلمات الرسول«صلی اللّه علیه و آله»علی عصمتهم..فلا یؤمن من صدور الخطأ منهم عن عمد،أو عن غیر عمد.إلا من کان مثل سلمان،و من شهد له النبی بالجنة،فإنه لا یفعل ما یخرجه منها..

و نلاحظ هنا:أنه رغم کثرة المناوئین لعلی«علیه السلام»،و توفر الدواعی علی تخطئته،و لو فی أبسط الأمور،و رغم السعی الحثیث لجماعات کثیرة من الناس فی هذا الإتجاه،فإن أحدا لم یستطع أن یسجل علیه أدنی مخالفة،أو خطأ فی حکم أو فی ممارسة،و لو بمستوی الإقدام علی فعل مکروه،أو علی ما هو خلاف الأولی طیلة حکومته الحافلة بالعداوات و التشنجات،بل طیلة حیاته کلها صلوات اللّه و سلامه علیه.

هل من کاره؟!

عن عمار و ابن عباس:أنه لما صعد علی«علیه السلام»المنبر قال لنا:

قوموا فتخللوا الصفوف و نادوا هل من کاره؟!

فتصارخ الناس من کل جانب:اللهم قد رضینا و سلمنا و أطعنا

ص :196

رسولک و ابن عمه.

فقال:یا عمار،قم إلی بیت المال فأعط الناس ثلاثة دنانیر لکل إنسان، و ارفع لی ثلاثة دنانیر.

فمضی عمار و أبو الهیثم مع جماعة من المسلمین إلی بیت المال،و مضی أمیر المؤمنین إلی مسجد قبا یصلی فیه،فوجدوا فیه ثلاث مائة ألف دینار، و وجدوا الناس مائة ألف،فقال عمار:جاء و اللّه الحق من ربکم،و اللّه ما علم بالمال و لا بالناس،و إن هذه لآیة وجبت علیکم بها طاعة هذا الرجل.

فأبی طلحة و الزبیر و عقیل أن یقبلوها..القصة (1).

و نقول:

ما أروع هذا النداء الذی أطلقه علی«علیه السلام»فی الناس:«هل من کاره»؟!لا سیما و أنه أمر المنادین أن یتخللوا الصفوف من أجل ذلک،لأنه یرید أن یسمع کل أحد هذا النداء یأتیه من أکثر من اتجاه،فلا یدعی أحد منهم الغفلة أو الذهول،و انصراف الذهن،و لو ذهل أحدهم عن سماع النداء،فإن تصارخ الناس من کل جانب:اللهم قد رضینا،و سلمنا الخ..

لا بد أن یوقظ کل أحد،و أن یفتح الأسماع و القلوب علی سماع و وعی النداء و مضمونه،و أن یکون ثمة استجابة لها،مهما کان نوع تلک الاستجابة،و یکون بذلک قد أبطل دعوی من سینکر ذلک،و یدعی

ص :197


1- 1) بحار الأنوار:ج 32 ص 123 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة- النجف سنة 1376)ج 2 ص 95.

الإکراه،إذ بهذا النداء یصبح قادرا علی إحراج علی«علیه السلام»،و لو بالقول:نعم أنا کاره.

بل یمکن القول:بأن ذلک یدفع دعوی من أدّعی بأن أحدا تخلف عن بیعته«علیه السلام»،حتی ابن عمر،و سعد بن أبی وقاص و سواهما،إلا إذا فرض أنهما لم یحضرا تلک البیعة.

و حتی لو فرضنا أن أحدا من هؤلاء غاب عنها،فإن ذلک یجعل من إحضار أولئک الغائبین مخفورین أمرا غیر مقبول من الناس.فکیف بتهدیدهم بالقتل..و لیکن هذا النداء دلیلا علی سقوط أمثال هذه الدعاوی،و مؤیدا للقول بأن من تخلف إنما تخلف عن قتال الناکثین و القاسطین،لا عن البیعة.

ص :198

الفصل السابع
اشارة

أفراح،و تهانی..

ص :199

ص :200

الفرحة بالبیعة

قد تقدم:أن الناس حین لقوا علیا فی السوق بعد قتل عثمان بهشوا فی وجهه،أی ارتاحوا له،و خفوا إلیه.و أقبلوا إلیه مسرورین ضاحکین (1).

و فی نهج البلاغة فی کلام له«علیه السلام»فی وصف بیعتهم له بالخلافة:

«و بسطتم یدی فکففتها،و مددتموها فقبضتها،ثم تداککتم علی تداک الإبل الهیم علی حیاضها یوم ورودها،حتی انقطعت النعل،و سقط الرداء.

و وطئ الضعیف.

و بلغ من سرور الناس ببیعتهم إیای أن ابتهج بها الصغیر،و هدج إلیها الکبیر،و تحامل نحوها العلیل،و حسرت إلیها الکعاب» (2).

ص :201


1- 1) أقرب الموارد ج 1 ص 64.
2- 2) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 222 المختار رقم 227،و مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 149 و 277 و بحار الأنوار ج 32 ص 51 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 96 و ج 13 ص 3 و الغارات للثقفی ج 1 ص 310 و المسترشد للطبری ص 418 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 186.

و لکنها فرحة تبقی فی حدود وعی الصفوة من أصحابه،و عمق شعورهم بالمسؤولیة و الاستعداد لمواجهة الصعاب من أجل دینهم مع مزید من الوضوح لدیهم فی مدی توقعاتهم من خلافته«علیه السلام»،و موارد هذه التوقعات.أما بالنسبة لعامة الناس،فإنها کانت فی حدود رفع الظلم الذی کان ینالهم من حکامهم بصورة مباشرة..

یضاف إلی ذلک،اطمئنانهم إلی صحة معارفه«علیه السلام»بأحکام الدین و الشریعة،و طمأنینتهم إلی حرصه علی مصالحهم،و علی مستقبلهم، و معرفتهم بمدی إصراره علی معاملتهم بالحق و الصدق،و من دون مواربة، أو خداع.

و لکن حین یتصادم الحق مع مصالحهم الدنیویة،فسیجد الکثیرین من غیر الواعین أو من الذین همهم الدنیا و حطامها یتطلعون للتخلص و التملص من حکمه..

هذا هو علی علیه السّلام

قال ابن واضح:بعد ذکر بیعة الناس لعلی«علیه السلام»:و قام قوم من الأنصار فتکلموا،و کان أول من تکلم ثابت بن قیس بن شماس الأنصاری-و کان خطیب الأنصار،فقال:

«و اللّه،یا أمیر المؤمنین،لئن کانوا تقدموک فی الولایة فما تقدموک فی الدین،و لئن کانوا سبقوک أمس فقد لحقتهم الیوم،و لقد کانوا و کنت لا یخفی موضعک،و لا یجهل مکانک،یحتاجون إلیک فیما لا یعلمون،و ما احتجت إلی أحد مع علمک.

ص :202

ثم قام خزیمة بن ثابت الأنصاری-و هو ذو الشهادتین،فقال:یا أمیر المؤمنین،ما أصبنا لأمرنا هذا غیرک،و لا کان المنقلب إلا إلیک،و لئن صدقنا أنفسنا فیک،فلأنت أقدم الناس إیمانا،و أعلم الناس باللّه،و أولی المؤمنین برسول اللّه،لک ما لهم،و لیس لهم ما لک.

و قام صعصعة بن صوحان فقال:و اللّه،یا أمیر المؤمنین،لقد زینت الخلافة و ما زانتک،و رفعتها و ما رفعتک،و لهی إلیک أحوج منک إلیها.

ثم قام مالک بن الحارث الأشتر فقال:أیها الناس،هذا وصی الأوصیاء، و وارث علم الأنبیاء،العظیم البلاء،الحسن العناء[الغناء]،الذی شهد له کتاب اللّه بالإیمان،و رسوله بجنة الرضوان،من کملت فیه الفضائل،و لم یشک فی سابقته و علمه و فضله الأواخر و لا الأوائل.

ثم قام عقبة بن عمرو فقال:من له یوم کیوم العقبة،و بیعة کبیعة الرضوان،و الإمام الأهدی الذی لا یخاف جوره،و العالم الذی لا یخاف جهله» (1).

و نقول:

إن هذه الکلمات تدلل علی ما کان الناس قد سمعوه فی حق علی،و ما عاینوه له من فضائل،و ما ظهر لهم من تقدمه فی المواقف.

و لعل الأمر الذی کان حاضرا فی ذهن الجمیع هو علمه الذی احتاج

ص :203


1- 1) تاریخ الیعقوبی(ط صادر)ج 2 ص 179 و(ط الحیدریة-النجف)ج 2 ص 166 و بهج الصباغة ج 9 ص 561.

إلیه الکل،و استغنی هو به عن الکل.

کما أن تصریح الأشتر بأنه«علیه السلام»لم یشک فی سابقته و علمه و فضله الأواخر و لا الأوائل یشیر إلی هذا التسالم،و یؤکد بخوع الناس له، و تسلیمهم به.و لا نرید أن نقول أکثر من ذلک.

ذو الشهادتین یشهد

و لما بویع علی«علیه السلام»جعل خزیمة بن ثابت یقول:

إذا نحن بأیعنا علیا فحسبنا

أبو حسن مما نخاف من الفتن

وجدناه أولی الناس بالناس إنه

أطب قریش بالکتاب و بالسنن

و إن قریشا لا تشق غباره

إذا ما جری یوما علی ضمّر البدن

ففیه الذی فیهم من الخیر کله

و ما فیهم مثل الذی فیه من حسن

وصی رسول اللّه من دون أهله

و فارسه قد کان فی سالف الزمن

و أول من صلی من الناس کلهم

سوی خیرة النسوان و اللّه ذی المنن

و صاحب کبش القوم فی کل وقعة

یکون لها نفس الشجاع لدی الذقن

فذاک الذی تثنی الخناصر باسمه

إمامهم حتی أغیب بی الکفن

و قال أبو العباس:أحمد بن عطیة:

رأیت علیا خیر من وطئ الحصا

و أکرم خلق اللّه من بعد أحمد

وصی الرسول المرتضی و ابن عمه

و فارسه المشهور فی کل مشهد

تخیره الرحمان من خیر أسرة

لأطهر مولود و أطیب مولد

ص :204

إذا نحن بایعنا علیا فحسبنا

ببیعته بعد النبی محمد (1)

و قد تضمنت أشعار خزیمة أمورا جدیرة بالتوقف عندها،و منها:

1-أن خلافته و إمامته ضمان من الوقوع فی الفتن التی یخافونها.

و المقصود بالفتن ما یوجب الفتنة عن الدین،من خلال إثارة الشبهات و السعی لتضلیل الناس عن الحق.و لا شک فی أنه«علیه السلام»ضمان و أمان للأمة،فهو مع الحق و القرآن،و القرآن و الحق معه..

2-إنه«علیه السلام»أعرف قریش بالکتاب و السنن.و المفروض أن تکون قریش أعرف الناس بهذین الأمرین،لأنهم عشیرة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و الأکثر قدرة علی توفیر الوقت للکون معه،و التعلم منه.

فمن یکون أعلم من قریش کلها،فهو أعلم من الناس کلهم..فکیف إذا کانت قریش لا تشق له غبارا فی العلوم و المعارف..أی أنه یمعن فی البعد عنها،حتی لا تکاد تصل إلی الغبار الذی یثیره سیره خلال انطلاقته..

3-إنه أولی الناس بالناس و بتدبیر أمورهم،و حفظ شؤونهم..و قد

ص :205


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 32 ص 35 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 196 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 375 و الفصول المختارة ص 267 و 268 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 322 و 323 و الدرجات الرفیعة ص 311 و 312 و أبیات خزیمة توجد کلها أو بعضها فی:المستدرک للحاکم ج 3 ص 114-115 و کشف الغمة للأربلی(ط سنة 1426 ه)ج 1 ص 150 و 151 و المناقب للخوارزمی ص 51 فصل 3.

لمس الناس ذلک بأنفسهم بصورة عملیة.

4-إنه«علیه السلام»أحسن الناس تصرفا فیما یملک من علوم و معارف قرآنیة،کما أشار إلیه قوله:أطب قریش بالکتاب و بالسنن،فإن کثرة العلم لا تعنی حسن التصرف و التدبّر لدی کثیر من الناس سوی علی «علیه السلام».

5-إن الأمر لم یقتصر علی تفرده فی العلوم،و المعارف،بل هو قد جمع کل المحاسن،و کل الخیر الذی فی الناس ثم تفرد عنهم.بأنه لیس فیهم مثل الذی فیه من محاسن المزایا،و من الخیر.

6-إنه«علیه السلام»وصی الرسول«صلی اللّه علیه و آله»دون سائر أهله،و عشیرته الأقربین،و قریش کلها،و هم الذین یفترض أن یکون لهم خصوصیة لیست لغیرهم فی مزایا الفضل.

7-ثم إنه قد ساق له العدید من المزایا فی الشجاعة،و التضحیة، و سبقه إلی الإسلام..

8-ثم إن هذا الشعر تضمن التنصیص علی سبقه«علیه السلام»کل الناس إلی الإسلام مستثنیا سیدة النسوان،یعنی خدیجة سلام اللّه علیها..

و لکننا قلنا فی أوائل هذا الکتاب:إن النصوص صریحة فی أنه«علیه السلام»کان أول الأمة أو أول الناس إسلاما،بل یکفی فی ذلک الروایات التی تقول:إنه«علیه السلام»أول من صلی،أو إنه صلی قبل الناس بسبع سنین،و لم تستثن الروایة أحدا حتی خدیجة صلوات اللّه و سلامه علیها..

و من المعلوم:أن خزیمة لم یکن فی تلک الفترة فی مکة،و لم یر و لم

ص :206

یشهد..فلعله لم یتحقق من هذا الأمر،فسمع أن خدیجة کانت أول من صلی و أن علیا أول من صلی..فذکر الأمرین جمیعا فی شعره،و لم یعین الأسبق منهما..

أو أنه«رحمه اللّه»قد نظر إلی الصلاة المعلنة التی بدأ إعلانها بالمجاهرة بها بعد بعثته«صلی اللّه علیه و آله».و لم ینظر إلی ما سبق ذلک حین کان «صلی اللّه علیه و آله»نبیا،و لم یکن رسولا قد أمر بدعوة الناس بعد..فإنه إنما أمر بذلک و هو فی سن الأربعین..

9-و البیت الأخیر لخزیمة لا یخلو من إشارة إلی أنه«رحمه اللّه»کان بصدد تقریر إمامة علی«علیه السلام»،و الشهادة بها،و لذلک اعتبر علیا «علیه السلام»إمام الناس.و أنه یثبت له هذه الإمامة حتی یغیّب فی الکفن.

بیعة أهل الحجاز و العراق لعلی علیه السّلام

قال البلاذری:«لما بویع علی أتی الکوفة الخبر،فبایع هشام بن عتبة (الصحیح هاشم)لعلی،و قال هذه یمینی و شمالی لعلی.و قال:

أبایع غیر مکتتم علیا

و لا أخشی أمیری الأشعریا

و قدم ببیعته علی أهل الکوفة یزید بن عاصم المحاربی.فبایع أبو موسی لعلی.

فقال عمار حین بلغته بیعته له:و اللّه لینکثن عهده،و لینقضن عقده، و لیغرّن جهده،و لیسلمن جنده.

فلما کان من طلحة و الزبیر ما کان قال أبو موسی:الإمرة ما أمر فیه،

ص :207

و الملک ما غلب علیه إلخ..» (1).

قال ابن أعثم:

و بلغ أهل الکوفة قتل عثمان و بیعة الناس لعلی بن أبی طالب«علیه السلام»،فقامت الناس إلی أمیرهم أبی موسی الأشعری فقالوا:أیها الرجل!لم لا تبایع علیا،و تدعو الناس إلی بیعته؟!فقد بایعه المهاجرون و الأنصار!

فقال أبو موسی:حتی أری ما یکون،و ما یصنع الناس بعد هذا

قال:فأنشأ رجل من أهل الکوفة أبیاتا مطلعها:

أبایع غیر مکتتم علیا

و إن لم یرض ذاک الأشعریا (2)

إلی آخره..

قال:و أقبل هاشم بن عتبة بن أبی وقاص إلی أبی موسی الأشعری

ص :208


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق الحمودی)ج 2 ص 213 عن أبی الحسن المدائنی،عن أشیاخ ذکرهم.و علی من مجاهد.و لعل الصواب:علی بن مجاهد.
2- 2) فی الإصابة ج 6 ص 276:«لما جاء قتل عثمان إلی أهل الکوفة قال هاشم لأبی موسی الأشعری:تعال یا أبا موسی بایع لخیر هذه الأمة علی،فقال:لا تعجل، فوضع هاشم یده علی الأخری فقال:هذه لعلی و هذه لی و قد بایعت علیا، و أنشده: أبایع غیر مکترث علیا و لا أخشی أمیرا أشعریا أبایعه و أعلم أن سأرضی بذاک اللّه حقا و النبیا

فقال:یا أبا موسی!ما الذی یمنعک أن تبایع علیا؟

فقال:أنتظر الخبر.

قال:و أی خبر تنتظر و قد قتل عثمان؟!أتظن أنه یرجع إلی الدنیا؟!إن کنت مبایعا لأمیر المؤمنین و إلا فاعتزل أمرنا،ثم أنشأ أبیاتا مطلعها:

إن ابن عفان إذ أودی بشقوته

طغی فحل به من ذلکم غیر

إلی آخره..

قال:ثم ضرب هاشم بن عتبة بیده علی الأخری،و قال:لی شمالی، و یمینی لعلی بن أبی طالب.

فلما قال هاشم ذلک وثب أبو موسی الأشعری فبایع،و لم یجد بدّا من ذلک.

قال:و بایعت أهل الکوفة علیا«علیه السلام»بأجمعهم،و أنشأ هاشم بن عتبة أبیاتا مطلعها:

أبایعه فی اللّه حقا و ما أنا

أبایعه منی اعتذارا و لا بطلا

إلی آخره.

قال:فبایعت أهل الحجاز و أهل العراقین لعلی بن أبی طالب«علیه السلام» (1).

ص :209


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 250-252 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 438 و 439.

و قال البلاذری:«فبایع علیا أهل الأمصار،إلا ما کان من معاویة و أهل الشام،و خواص من الناس» (1).

یشیر بذلک إلی ما یزعمونه من امتناع سعد،و ابن عمر،و ابن ثابت عن البیعة،و قد قلنا:إن ذلک غیر صحیح.

کیف وصل الخبر إلی الیمن؟!

«قال أبو عمر:و بایع لعلی أهل الیمن بالخلافة یوم قتل عثمان» (2).

و نقول:

لم نستطع استکناه مراد هذا القائل،فإن وصول الخبر إلی الیمن یوم بیعة علی«علیه السلام»لا یمکن تأییده بحسب ظواهر الأمور،لتعذر وصول الخبر من المدینة إلی الیمن بهذه السرعة..إلا إن کان قد وصل بواسطة الحمام الزاجل..أو أیة وسیلة أخری لا نستطیع تأییدها،إن لم یرد لنا نص یؤکدها،إلا إن کان المراد هو أهل الیمن الذین کانوا فی المدینة،أو بالقرب منها؛و أن هؤلاء قد سبقوا إلی بیعة أمیر المؤمنین«علیه السلام».

و لعل بعض أهل الیمن کان قد قدم إلی المدینة لمواجهة عثمان کما قدم إلیها أهل مصر،و أهل الکوفة و غیرهم..

ص :210


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 212.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 2 ص 276 عن الریاض النضرة،و عن سیرة مغلطای.
المفید یقارن و یستنتج

و قد قال المفید«رحمه اللّه»:

«و لم تکن بیعته«علیه السلام»مقصورة علی واحد و اثنین و ثلاثة و نحوها فی العدد،کما کانت بیعة أبی بکر مقصورة عن بعض أصحابه،علی بشیر بن سعد،فتمت بها عنده،ثم اتبعه علیها من تابعه علیها من الناس.

و قال بعضهم:بل تمت ببشیر بن سعد،و عمر بن الخطاب.

و قال بعضهم:بل تمت بالرجلین المذکورین،و أبی عبیدة بن الجراح، و سالم مولی أبی حذیفة.

و اعتمدوا ذلک:فی أن البیعة لا تتم بأقل من أربعة نفر من المسلمین.

و قال بعضهم:بل تمت بخمسة نفر:قیس بن سعد،و أسید بن حضیر من الأنصار،و عمر،و أبو عبیدة،و سالم من المهاجرین.

ثم تابعهم الناس بعدها بالخمسة المذکورین.و من ذهب إلی هذا المذهب:الجبائی و أبوه،و البقیة من أصحابهما فی هذا الزمان.

و قالوا فی بیعة عمر بن الخطاب مثل ذلک،فزعم من یذهب إلی أن البیعة تتم بواحد من الناس،و هم جماعة من المتکلمین منهم:الخیاط، و البلخی،و ابن مجالد،و من ذهب مذهبهم من أصحاب الإختیار:أن الإمامة تمت لعمر بأبی بکر وحده،و عقد له إیاها دون من سواه.

و کذلک قالوا فی عثمان بن عفان و العقد له:أنه تم بعبد الرحمن بن عوف خاصة.

ص :211

و خالفهم علی ذلک من أضاف إلی المذکورین غیرهما فی العقد،و زعم:

أن بیعة عمر انفردت من الاختیار له عن الإمام.و عثمان إنما تم له الأمر ببیعة بقیة أهل الشوری و هم خمسة نفر،أحدهم عبد الرحمن،فاعترفت الجماعة من مخالفینا بما هو حجة علیهم فی الخلاف علی أئمتهم،و بشذوذ العاقدین لهم،و انحصار عددهم بمن ذکرناه.

و ثبتت البیعة لأمیر المؤمنین«علیه السلام»بإجماع من حوته مدینة الرسول من المهاجرین و الأنصار،و أهل بیعة الرضوان،و من انضاف إلیهم من أهل مصر و العراق فی تلک الحال من الصحابة و التابعین بإحسان،و لم یدع أحد من الناس أنه تمت له بواحد مذکور،و لا إنسان مشهور،و لا بعدد یحصی محصور،فیقال:تمت بیعته بفلان واحد،و فلان،و فلان،کما قیل فی بیعة أبی بکر،و عمر،و عثمان» (1).انتهی.

وفود التهنئة من الیمن

و بلغ ذلک أهل الیمن فبایعوا طائعین غیر مکرهین،ثم إنهم قدموا علیه یهنونه بالخلافة؛فأول من قدم علیه رفاعة بن وائل الهمدانی فی قومه من همدان و هو یقول أبیاتا مطلعها:

نسیر إلی علی ذی المعالی

بخیر عصابة یمن کرام

إلی آخره.

ص :212


1- 1) الجمل للمفید ص 91 و 92 و(ط مکتبة الداوری-قم-إیران)ص 41 و 42.

قال:و قدم علیه کیسون بن سلمة الجهنی فی قومه من جهینة و أنشأ یقول أبیاتا مطلعها:

أجبنا علیا بعل بنت نبینا

علی کل خنذیذ من الخیل سابح

إلی آخره.

قال:ثم قدم علیه رویبة بن وبر البجلی فی قومه من بجیلة،و أنشأ یقول أبیاتا مطلعها:

أجبناه دون الهاشمی سوابخ

و موّاه برق مقفرات موادخ

إلی آخره.

قال:فکانت هؤلاء الوفود یسیرون من بلاد الیمن یریدون المدینة اللیل مع النهار،و لا یفترون من السیر؛و قد ذکر بعضهم ذلک فی أرجوزة له حیث یقول أبیاتا مطلعها:

سیروا بنا فی ظلمة الحنادس

فی مهمة قفر الفلاة و اهس

إلی آخره.

قال:و بلغ ذلک علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فدعا بالأشتر النخعی فأمره أن یخرج فیلقاهم فی أهل المدینة؛فخرج الأشتر فی تعبیة حسنة حتی یلقاهم فرحب بهم،و قال:قدمتم خیر مقدم إلی قوم یحبونکم و تحبونهم؛و إلی إمام عادل،خلیفة فاضل،قد رضی به المسلمون،و بایعه الأنصار و المهاجرون.

قال:فدخل القوم المدینة فنزلوا،و جاء الأشتر حتی دخل علی علی «علیه السلام»رافعا صوته و هو یقول أبیاتا مطلعها:

ص :213

أتتک عصابة من خیر قوم

بما ینوون من حضر و بادی

إلی آخره.

قال:و أقام القوم یومهم ذلک،فلما کان من الغد بعث إلیهم،فأقبل رؤساء القوم منهم العیاض بن خلیل الأزدی،و رفاعة بن وائل الهدانی، و کیسون بن سلمة الجهنی،و رویبة بن وبر البجلی،و رفاعة بن شداد الخولانی،و هشام بن أبرهة النخعی،و جمیع بن خیثم الکندی،و الأخنس بن قیس العتکی،و عقبة بن النعمان النجدی،و عبد الرحمن بن ملجم المرادی.

قال:فلما دخل إلیه هؤلاء العشرة،و سلموا علیه رد«علیهم السلام»، ثم قربهم و أدناهم و قال لهم:

إنکم صنادید الیمن،و سادتها.فلیت شعری إن دهمنا أمر من الأمور کیف صبرکم علی ضرب الطلا،و طعن الکلا؟!

قال:فبادر عبد الرحمن بن ملجم بالکلام فقال:یا أمیر المؤمنین!إرم بنا حیث شئت،إذا شئت تعلم ذلک،فو اللّه!ما فینا إلا کل بطل أهیس، و حازم أکیس،و شجاع أشرس،و لیث أعبس،و رثنا ذلک عن الآباء و الأجداد،و کذلک یرثه عنا صالح الأولاد؛و أنشأ یقول أبیاتا مطلعها.

أبادر فی الحروب إلی الأعادی

بکل مهند یوم الضراب

إلی آخره.

قال:فدعا علی«علیه السلام»بالحبر الیمانیة،و الثیاب الألحمیة،

ص :214

فجعلها علیهم،و انصرفوا إلی رحالهم فرحین مسرورین (1).

و نقول:

لاحظ ما یلی:

السرعة لماذا

صرح النص المتقدم:بأن وفودا خرجت من الیمن لتهنئة أمیر المؤمنین «علیه السلام»بالخلافة..و یستوقفنا هنا أمران:

أحدهما:هذا الاهتمام الظاهر لأهل الیمن بتقدیم التهانی لعلی«علیه السلام»بالخلافة،و هو ما لم نجد نظیرا له فیما یرتبط باهتمام أهل الیمن باستخلاف الخلفاء الذین سبقوا علیا«علیه السلام».فقد تعددت وفودهم إلیه دون سواه..و یبدو أنها خصوصیة کانت لعلی«علیه السلام»لدی أهل الیمن،الذین أسلموا علی یدیه«علیه السلام»..

الثانی: هذه السرعة التی طبعت مسیرهم من الیمن إلی المدینة،حتی کانوا یصلون اللیل بالنهار،و لا یفترون من السیر.و هذا یعبر عن لهفة و شوق،یدعوهم إلی تحمل مشقات السفر الطویل و بذل مزید من الجهد..

و لیت العوادی صفحت لنا عن الأشعار التی کانوا ینشدونها فی سفرهم ذاک،و لم تستهدفها بالطمس،إلی حد إسقاطها عن صلاحیتها للاستفادة منها..

ص :215


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 252-256 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 439- 441.
مراسم استقبال الوفود

و قد بادلهم علی«علیه السلام»الإکرام بمثله،و أرسل«علیه السلام» الأشتر النخعی«رحمه اللّه»،الذی هو شخصیة یمانیة مرموقة،و معه أهل المدینة لاستقبالهم.و هذه الشخصیة هی من أحب الناس و أقربهم إلیه، و أوثقهم لدیه،و أجلهم محلا عنده..

و لم تترک الأمور فی مراسم الإستقبال لتجری بعفویة،تنتهی عادة إلی العشوائیة،بل سارت وفق نظم خاصة،و تعبئة حسنة،تشیر إلی مزید من الاهتمام و الاحترام لهذا الوفد العتید..

و قد حملت خطبة الأشتر لهم فی مراسم الاستقبال بشائر تشتاقها القلوب،و تلتذ بها النفوس..فقد اشتملت علی الترحیب،و التقدیر لمسیرهم،کما أنها تضمنت إعلامهم بأن الذی یربط أهل الیمن بعلی«علیه السلام»و من معه،هو الحب.و لیس أی شیء آخرن کالمصالح و نحوها..

و أعلن أیضا أن نهج علی«علیه السلام»هو العدل و الفضل،و أنه «علیه السلام»یتأمر علی المسلمین برضا منهم،و ببیعة خیارهم و کبارهم و أفاضلهم،فلا إکراه من أحد لأحد.

کما أن الذین قاموا بأمر البیعة هم من أهل الاستقامة و العقل و العدل، و هم المأمونون،الذین أزیحوا عن مواقعهم و مقاماتهم فی المرات السابقة، لیحل محلهم من لم یعد خافیا أمرهم علی أحد،حیث ارتکبوا الموبقات، و أفحشوا فی المخالفات و التعدیات..

و حین دخلوا إلی المدینة،و دخل الأشتر إلی علی«علیه السلام»خاطبه

ص :216

بأبیات تضمنت الثناء علی الوافدین.و وصفهم بأنه خیر قوم،و بأن نوایاهم حسنة،و أن باطنهم یوافق ظاهرهم..

ابن ملجم یتکلم

و اللافت هنا:أن ابن ملجم کان فی جملة الوافدین علی أمیر المؤمنین «علیه السلام».و کان هو المبادر للکلام المتضمن لإظهار الطاعة و الانقیاد المطلق لأمیر المؤمنین«علیه السلام»،و للإعلان عن الاستعداد لتنفیذ أوامره«علیه السلام»،و خوض اللجج،فی محاربة أعدائه صلوات اللّه و سلامه علیه.

فکان کلامه هذا حجة علیه أمام اللّه،و أمام المؤمنین،و سیطالبه اللّه تعالی به حین یقدم علیه ناکثا بیعة سید الأولیاء،قاتلا أفضل الأوصیاء، یلعنه أهل السموات و أهل الأرضین،و یکون أشقی الأولین و الآخرین.

علی علیه السّلام لا یغرر بأحد

و قد بادر علی«علیه السلام»إلی إعلام هؤلاء الوافدین بما ینتظرهم من تحدیات،لأنه لا یرید أن تفاجئهم الأحداث،و لا أن یتوهم متوهم أنه «علیه السلام»قد غرر بهم،و أخفی عنهم نوایاه فی البدایة،ثم ساقهم إلی ما لم یکونوا راغبین بالدخول فیه.و لو أنهم توهموه من أول الأمر لکان لهم موقف آخر من البیعة و صاحبها..

و یلاحظ:أنه«علیه السلام»قد بین لهم ما ینتظرهم بأصرح التعابیر، و أوضحها،و لم یلجأ إلی التعریضات و التلمیحات.فقد قال:

ص :217

«فلیت شعری إن دهمنا أمر من الأمور کیف صبرکم علی ضرب الطلا،و طعن الکلا»!! (1).

الحفاوة و التکریم

و قد زاد علی«علیه السلام»فی حفاوته بهم،و تکریمه لهم،حین«دعا «علیه السلام»بالحبر الیمانیة،و الثیاب الألحمیة،فجعلها علیهم،و انصرفوا إلی رحالهم فرحین مسرورین».

ص :218


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 256 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 440 و 441.

الباب الثانی وقفات لا بد منها

اشارة

الفصل الأول:خلط الغث بالسمین..

الفصل الثانی:لا طمع و لا إکراه..

الفصل الثالث:لم یتخلف أحد..

الفصل الرابع:البیعة بنظر علی علیه السّلام..

ص :219

ص :220

الفصل الأول
اشارة

خلط الغث بالسمین

ص :221

ص :222

علی ماذا کانت البیعة؟!

و قد تقدم:أنه«علیه السلام»قد بایعهم علی طاعة اللّه،و سنة رسوله.

و علی أن القرآن إمامه و إمامهم..

و نحن لا نرید أن نفیض فی بیان أهمیة هذه الأمور،بل نکتفی بالإشارة إلی ما یلی:

إنه«علیه السلام»قد أبطل کل سنة سوی سنة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»..و أبطل کل طاعة سوی طاعة اللّه سبحانه..و أبطل کل مصدر للمعرفة سوی القرآن الکریم..و تکون النتیجة هی التالیة:

1-إن طاعة الحاکم لا بد أن تکون عبر طاعة اللّه سبحانه،فلا طاعة لحاکم و لا لغیره إذا انفصلت طاعته عن طاعته تبارک و تعالی..من أی جهة بلغه هذا الأمر الالهی:من نبی،أو من وصی،أو من حکم عقل،أو إجماع، أو استفادة من آیة،أو غیر ذلک من الحجج..

2-لقد أبطل«علیه السلام»کل سنة سوی سنة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،فلا اعتداد بما سنه الصحابة،أو الخلفاء،إلا إذا أمضاها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بصورة صریحة و واضحة..و کیف المصیر إلی إمضائه«صلوات اللّه و سلامه علیه»،و إنما حدثت هذه الأمور بعد انتقاله

ص :223

«صلی اللّه علیه و آله»إلی الرفیق الأعلی،و لم یمضها وصیه من بعده کما هو صریح قوله هذا.

و هذا یصلح تفسیرا للحدیث الذی یقول:علیکم بسنتی و سنة الخلفاء الراشدین من بعدی..حیث یتبین أن المراد بالخلفاء الراشدین هم الخلفاء الإثنا عشر،الذین هم من قریش،و من خصوص بنی هاشم دون سواهم و کان علی و الحسنان«علیهم السلام»أول هؤلاء الأئمة،کما أثبتته النصوص القطعیة الصادرة عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و لیس المراد بالخلفاء کل من حکم الناس من قریش،و لو علی سبیل التغلب و القهر..

3-إنه«علیه السلام»حین قال:«و القرآن إمامنا و إمامکم»قد حصر مصدر المعرفة الإیمانیة و الدینیة الصحیحة بالقرآن،فلا تؤخذ معارف الدین من الأمراء،لمجرد کونهم أمراء،و لا من الصحابة لمجرد صحابیتهم،کما لا یمکن الحکم بعصمة الأمة،و لیس الإجماع نبوة بعد نبوة،إلا إذا علم أن الأئمة موافقون علی مضمون هذا الإجماع.

فإذا أخطأ الحاکم و الأمیر فی أحکامه،فلا بد من إرشاده،و لا یجوز تنفیذ أحکامه المخالفة لشرع اللّه سبحانه،و لا تؤخذ الأحکام من إجماع فقهاء السلطة،و لا یکون عمل أهل المدینة معارضا للروایة الصحیحة عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و لا،و لا..

من روایات سیف

و قد روی الطبری روایات عدیدة عن سیف،نذکر منها ما یلی:

ص :224

1-قال الطبری:

و مما کتب به إلیّ السریّ عن شعیب،عن سیف بن عمر،قال:حدثنا محمد بن عبد اللّه بن سواد بن نویرة،و طلحة بن الأعلم،و أبو حارثة،و أبو عثمان،قالوا:

بقیت المدینة بعد قتل عثمان خمسة أیام،و أمیرها الغافقیّ بن حرب یلتمسون من یجیبهم إلی القیام بالأمر فلا یجدونه،یأتی المصریون علیّا فیختبئ منهم،و یلوذ بحیطان المدینة،فإذا لا قوه باعدهم و تبرأ منهم و من مقالتهم مرة بعد مرة.

و یطلب الکوفیون الزبیر فلا یجدونه،فأرسلوا إلیه رسلا،فباعدهم، و تبرأ من مقالتهم.

و یطلب البصریون طلحة فإذا لقیهم باعدهم،و تبرأ من مقالتهم مرة بعد مرة؛و کانوا مجتمعین علی قتل عثمان،مختلفین فیمن یهوون فلما لم یجدوا ممالئا و لا مجیبا جمعهم الشر علی أول من أجابهم،و قالوا:لا نولّی أحدا من هؤلاء الثلاثة.فبعثوا إلی سعد بن أبی وقاص و قالوا:إنک من أهل الشوری،فرأینا فیک مجتمع،فأقدم نبایعک.فبعث إلیهم:إنی و ابن عمر قد خرجنا منها،فلا حاجة لی فیها علی حال،و تمثّل:

لا تخلطنّ خبیثات بطیّبة

و اخلع ثیابک منها و انج عریانا

ثم إنهم أتوا ابن عمر عبد اللّه،فقالوا:أنت ابن عمر،فقم بهذا الأمر.

فقال:إن لهذا انتقاما و اللّه لا أتعرض له،فالتمسوا غیری.

ص :225

فبقوا حیاری لا یدرون ما یصنعون،و الأمر أمرهم (1).

2-و قال الطبری أیضا:

و کتب إلیّ السریّ،عن شعیب،عن سیف،عن سهل بن یوسف،عن القاسم بن محمد،قال:کانوا إذا لقوا طلحة أبی و قال:

و من عجب الأیام و الدهر أننی

بقیت وحیدا لا أمرّ و لا أحلی

فیقولون:إنک لتوعدنا!

فیقومون فیترکونه،فإذا لقوا الزبیر و أرادوه أبی و قال:

متی أنت عن دار بفیحان راحل

و باحتها تحنو علیک الکتائب

فیقولون:إنک لتوعدنا!

فإذا لقوا علیا و أرادوه أبی،و قال:

لو أنّ قومی طاوعتنی سراتهم

أمرتهم أمرا یدیخ الأعادیا

فیقولون:إنک لتوعدنا!فیقومون و یترکونه (2).

3-عن السریّ،عن شعیب،عن سیف،عن أبی حارثة و أبی عثمان،قالا:

ص :226


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 432 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 454 و الفتنة و وقعة الجمل ص 91 و 92 و راجع الکامل فی التاریخ ج 3 ص 192 و تذکرة الخواص ج 1 ص 350 و الجمل للشیخ المفید ص 63.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 432 و 433 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 455 و الفتنة و وقعة الجمل ص 92 و تذکرة الخواص ج 1 ص 351.

لما کان یوم الخمیس علی رأس خمسة أیام من مقتل عثمان،جمعوا أهل المدینة فوجدوا سعدا و الزبیر خارجین،و وجدوا طلحة فی حائط له، و وجدوا بنی أمیة قد هربوا إلا من لم یطق الهرب،و هرب الولید و سعید إلی مکة فی أول من خرج،و تبعهم مروان،و تتابع علی ذلک من تتابع.

فلما اجتمع لهم أهل المدینة قال لهم أهل مصر:أنتم أهل الشوری، و أنتم تعقدون الإمامة،و أمرکم عابر علی الأمة،فانظروا رجلا تنصبونه، و نحن لکم تبع.

فقال الجمهور:علی بن أبی طالب نحن به راضون (1).

4-و لما قتل عثمان جاء المسلمون و الصحابة أرسالا إلی علی«علیه السلام»لیبایعوه،فلم یفعل حتی قالوا له:و اللّه لئن لم تفعل لنلحقنّک بعثمان (2).

5-و روی السری عن شعیب،عن سیف،عن محمد و طلحة،قالا:

فقالوا لهم:دونکم یا أهل البیت فقد أجلناکم یومین (3)،فو اللّه لئن لم

ص :227


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 433 و 434 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 455 و الفتنة و وقعة الجمل ص 92 و 93 و راجع الکامل فی التاریخ ج 3 ص 192.
2- 2) تذکرة الخواص ج 11 ص 354.
3- 3) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 434 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 456 و الفتنة و وقعة الجمل ص 93 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 192 و 193.

تفرغوا لنقتلن غدا علیا و طلحة و الزبیر،و أناسا کثیرا.

فغشی الناس علیا،فقالوا:نبایعک فقد تری ما نزل بالإسلام؛و ما ابتلینا به من ذوی القربی (1).

فقال علی:دعونی و التمسوا غیری،فإنا مستقبلون أمرا له وجوه،و له ألوان،لا تقوم له القلوب،و لا تثبت علیه العقول.

فقالوا:ننشدک اللّه ألا تری ما نری؟!ألا تری الإسلام؟!ألا تری الفتنة؟!ألا تخاف اللّه؟!

فقال:قد أجبتکم لما أری،و اعلموا إن أجبتکم رکبت بکم ما أعلم، و إن ترکتمونی فإنما أنا کأحدکم،إلا أنی أسمعکم و أطوعکم لمن ولیتموه أمرکم.ثم افترقوا علی ذلک و اتعدوا الغد.

و تشاور الناس فیما بینهم و قالوا:إن دخل طلحة و الزبیر فقد استقامت.

فبعث البصریون إلی الزبیر بصریا (2)..إلی آخر الروایة التی سنذکر

ص :228


1- 1) نفس المصدر.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 434 و 435 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 456 و راجع:الکامل فی التاریخ ج 3 ص 192 و 193 و 194 و بحار الأنوار ج 32 ص 23 و 24 و 8 و الفتنة و وقعة الجمل ص 93 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 11 ص 9 و تذکرة الخواص ج 1 ص 350 و أعیان الشیعة ج 1 ص 444.

باقیها حین نتحدث عن نصوص الإکراه علی البیعة إن شاء اللّه..

و الغافقی ابن حرب العکی هو مقدم المصریین،الذین قصدوا عثمان بالمدینة (1).

و نقول:

إن لنا هنا وقفات هی التالیة:

المصریون..و علی علیه السّلام

1-لقد حاولت الروایة المتقدمة رقم:[1]الإیحاء بأن هوی المصریین کان فی علی..و هوی الکوفیین فی الزبیر،و هوی البصریین فی طلحة..

و هذا کلام باطل،فان النصوص تؤکد علی أن الناس کانوا مجمعین علی علی«علیه السلام»..

2-کما أن إظهار طلحة و الزبیر فی صورة من یهرب من تولی الأمر،لا یعدو کونه خیالا و سرابا،فإن تهالکهما علی الخلافة،و سعیهما إلیها لا یخفی علی ذی مسکة..

و لکن المغرضین یریدون التخفیف من تألق علی«علیه السلام»فی زهده و فی عزوفه عن الدنیا،باختلاق شرکاء له هم أشد الناس تعلقا بها، و تهالکا علیها.

ص :229


1- 1) الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 349 و راجع:العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 1 ص 146.

کما أن المطلوب فی هذا النص هو تبییض وجه عثمان قدر الإمکان، بإظهار أن أعیان الصحابة کانوا ناقمین علی قتلته،متبرئین منهم،و أن قتلته لیس لهم دین،و لا مبادئ..

مقالة قتلة عثمان

و قد تضمنت الروایة المتقدمة برقم:[1]أیضا:أن علیا،و طلحة و الزبیر،کانوا یتبرؤون من المحاصرین لعثمان،و من مقالتهم..

و قد عرفنا:أن سبب البراءة منهم،هو قتل عثمان.و لکننا لم نعرف مقالتهم التی تبرأ منها علی«علیه السلام»و طلحة و الزبیر،فإننا لا نعلم للمصریین و البصریین و الکوفیین و سائر من معهم من الصحابة مقالة غیر الإسلام.و قد کان طلحة و الزبیر شرکاء لهم فی فعلهم هذا و فی مقالتهم هذه..

إلا إن کان المقصود بمقالتهم هو ما کانوا یطعنون به عثمان،و یطالبونه بالإقلاع عنه..و لکن علیا لم یکن ینکر صحة مطالبهم،بل کان یطلب من عثمان تلبیتها،مرة بعد أخری..

و قد أجابه عثمان إلی ذلک،و أعلن توبته،ثم عاد عنه.کما أن عمر قد أوصاه بعدم فعل ما أدی إلی ثورة الناس علیه.

کما أن طلحة و الزبیر کانا علی رأس المطالبین له بذلک،و المحرضین علی قتله،و المشارکین لقاتلیه فی التألیب و التضییق علیه فی الحصار.

فکیف یتبرأ طلحة و الزبیر من مقالتهم مرة بعد أخری یا تری؟!

ص :230

إنک لتوعدنا؟!

و أما بالنسبة لروایة القاسم بن محمد المتقدمة برقم 2،فإنها لا تستقیم، لأن قول طلحة:

و من عجب الأیام و الدهر أننی

بقیت و حبدا لا أمر و لا أحلی

لا یتضمن تهدیدا،بل هو مجرد تحسر علی ترک الناس له،و انصرافهم عنه،و علی أنه لا یستطیع فعل شیء،لا سلبا و لا إیجابا..

فلماذا اعتبروا قوله هذا تهدیدا و وعیدا؟!

و حتی لو کان تهدیدا و وعیدا،فلماذا اعتبروه موجها لهم،و هم یریدون أن یولوه المقام الذی یطمح إلیه؟!فلعله یرید تهدید غیرهم ممن یخشی مناوأتهم له لو تولی الخلافة..

و قول الزبیر أیضا لم یتضمن أی تهدید أو وعید للذین کان الزبیر نفسه إلی تلک اللحظة معهم،و هم الآن یطلبون منه أن یتولی الخلافة،التی کان یحن إلیها بکل وجوده.

بل هو یتمنی الرحیل عن داره إلی دار أخری تحنو علیه الکتائب فیها..

و لعله أراد أن یتمنی الموت و الهلاک لیتخلص مما هو فیه.أو أراد أن تکثر الکتائب حوله،لکی یحقق ما یصبو إلیه و هو نیل الخلافة،فی الوقت الذی یراها أبعد منالا.

فلماذا یهدد الزبیر شرکاءه و أعوانه،الذین کانوا ینفذون ما یحب، و یمهدون له الطریق إلی تحقیق أغلی أمنیاته..

ص :231

کما أنه لم یظهر من البیت الذی أورده علی«علیه السلام»:أنه یقصد بالأعادی هؤلاء الناس بالذات.

و قد حکم علی«علیه السلام»الأمة،و بایعه نفس هؤلاء الناس، و أصبحت الأمور بیده،فهل أمرهم ذلک الأمر الذی یدیخ الأعادیا؟!

و من هم هؤلاء الأعادی الذین یرید الراوی أن یوجه الأصابع إلیهم؟!

أم أنه لم یرض بالتعرض لهم بشیء؟!حسبما یتهمه به مناوؤوه؟!

هروب بنی أمیة إلی مکة

1-زعمت روایة أبی حارثة و أبی عثمان،المتقدمة برقم:[3]:أنه بعد خمسة أیام من مقتل عثمان،جمعوا أهل المدینة،فوجدوا سعدا و الزبیر خارجین..

و لم تذکر الروایة إلی أین خرجا!!و هل عثروا علیهما أم لا؟!

و هل بایعا علیا أم لا؟!و إن کانت ترید الإیهام بأنهما لم یحضرا البیعة، فإن النصوص تؤکد علی أن طلحة و الزبیر کانا أول من بایع.

کما أن سعدا قد بایع أیضا کما تدل علیه نصوص أخری..و علی فرض أنه لم یبایع،فإنه لم یغب عن المدینة حین البیعة..

و لو فرضنا أنهما قد خرجا من المدینة،فلعل ذلک قد حصل لفترة قصیرة حین اضطربت الأمور ثم عادا إلیها،و حضرا البیعة،ثم کان الزبیر و طلحة أول من بایع،و بایع سعد أیضا،لکن الراوی أراد أن یثبت عکس

ص :232

ذلک..

2-و ذکرت الروایة هروب الولید و سعید إلی مکة أیضا،مع أن الروایة تذکر أنهما کانا حاضرین فی المدینة،و أن علیا«علیه السلام» استدعاهما إلیه،و کذلک مروان.و طالبهما بکلام بلغه عنهما،و حاولا أن یشترطا لبیعتهما شروطا،فلما فندها علی«علیه السلام»بادرا إلی البیعة..

3-إن ظاهر هذه الروایة،و روایة محمد و طلحة و سواهما:أن أهل مصر هم القادة الآمرون و الناهون فی أهل المدینة،و من حضرها من أهل الکوفة و البصرة،و لیس الأمر کذلک بل کان انثیال الناس علی علی«علیه السلام»عفویا،و لم یکن بطلب من أحد..

و کأن المطلوب هو الإیحاء بأن أهل مصر قد تحکموا بالناس بعد قتل عثمان،و أجبروهم علی تنفیذ ما یریدون،و أن البیعة لعلی«علیه السلام»لم تکن عن اختیار.

4-و هذا التصویر البشع لتصرفات الثوار علی عثمان مع أهل المدینة قد تجلی أیضا فی الروایة رقم:[4]المرویة عن محمد و طلحة.حتی إنهم لیهددونهم بقتل علی،و طلحة و الزبیر.و کأن هؤلاء الثائرین هم قطاع طرق،و قتلة و مجرمون..مع أن من بینهم کثیر من الصحابة،و غیرهم ممن عرف بالدین و الإستقامة و الورع..

جرأة عمار علی إمامه

عن أبی المتوکل قال:قتل عثمان،و علی بأرض له،یقال لها:«البغیبغة» فوق المدینة بأربعة فراسخ.

ص :233

فأقبل علی.

فقال عمار بن یاسر:لتنصبن لنا نفسک،أو لنبدأن بک.

فنصب لهم نفسه،فبایعوه (1).

و نقول:

1-یتضمن هذا النص کذبة واضحة،عن جرأة فاضحة من عمار بن یاسر علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،حیث هدده بالقتل إن لم ینصب «علیه السلام»نفسه لهم.

و هذا مکذوب علی عمار،الذی ملئ إیمانا إلی مشاشه،و کان یعلم:أن علیا«علیه السلام»مع الحق و الحق معه.فهل یمکن لهذا الممتلئ إیمانا إلی مشاشه أن یقتل أو أن یسیء إلی من یکون الحق معه،و القرآن معه..

کما أن عمارا قد بایع علیا«علیه السلام»علی السمع و الطاعة یوم الغدیر،فهل یمکن أن ینکث بیعته،و یخرج إلی إمامه و یقتله؟!

2-هل یمکن أن یکون علی«علیه السلام»قد أکره علی هذا الأمر، و قبله خوفا من القتل؟!و ما الذی یؤمننا من أن یکون قد أکره أیضا علی کثیر من الأمور التی أقدم علیها،مثل حروب الجمل و صفین و النهروان، و علی إجراء بعض السیاسات،مثل سیاسة التسویة فی العطاء،و رفض التمییز العنصری؟!

3-إذا کان إکراه الحاکم للناس علی البیعة یسقط تلک البیعة من

ص :234


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 206.

الاعتبار،فهل إکراه الناس للحاکم علی التصدی للحکومة یسقط بیعتهم له عن الإعتبار أیضا؟!و هل یصبح نکث الناکثین مبررا فی هذه الحال؟!

معاویة لیس باغیا!!

قال الطبری:«سأل أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب أن یتقلد لهم و للمسلمین أمرهم،فأبی علیهم.

فلما أبوا علیه،و طلبوا إلیه،تقلد ذلک لهم (1).

و نقول:

هذا النص یشیر إلی خباثة و شیطنة فائقة،لأنه یرید أن یقول:إن بیعة و لو قلة قلیلة من أهل الحل و العقد،تحقق المشروعیة،و یصبح بذلک إماما لجمیع المسلمین،و یجب نصرته و معونته،و امتثال أوامره،و یحرم الخروج علیه،و الخروج عن طاعته.و لکن ذلک مشروط بقبول ذلک الإمام نفسه بشمول إمامته،و عموم طاعته للغائب و الحاضر.فإذا لم یرض بهذا التعمیم، و اعتبر بیعته خاصة بالذین بایعوه دون سواهم..فلا طاعة له علی غیر من بایعه،و لا یحرم الخروج علیه من قبل من لم یبایعه..

و ها هو علی«علیه السلام»هنا یشترط علی من بایعه بأن یتقلد الأمر لمن بایعه فقط،و یرفض أن یتقلد لهم و للمسلمین،مما یعنی أن بیعتهم لعلی لا تلزم معاویة و من معه من أهل الشام،و لا تلزم بعض بنی أمیة الذین

ص :235


1- 1) تذکرة الخواص ج 1 ص 346.و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 427 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 450.

یدعون أنهم لم یبایعوه،بل هربوا قبل حصول البیعة..

غیر أننا نقول:

لقد خاب من کذب و افتری..

فأولا:لقد کتب«علیه السلام»لمعاویة:إن بیعتی و أنا فی المدینة لزمتک و أنت فی الشام (1).

و هذا یکذب دعوی اختصاص بیعته«علیه السلام»بمن بایعه،و أنه تقلد لهم،و لم یتقلد لهم و للمسلمین..

کما أنه لو صح ذلک،لکان«علیه السلام»هو الباغی علی معاویة، و الظالم له،و المتعدی علیه،و المخطئ فی حقه،لا العکس.

کما أن عائشة،و أکثر من شارک فی حرب الجمل لا یکونون من الناکثین،و لا من البغاة علیه«علیه السلام»لأن الکثیرین منهم لم یکونوا قد

ص :236


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 393 و ج 33 ص 77 و 81 و الغدیر ج 10 ص 316 و 320 و نهج السعادة ج 4 ص 89 و 90 و 263 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 75 و ج 14 ص 35 و 43 و تاریخ مدینة دمشق للمعتزلی ج 59 ص 128 و صفین للمنقری ص 29 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 84 و (تحقیق الشیری)ج 1 ص 113 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 367 و النجاة فی القیامة فی تحقیق أمر الإمامة لابن میثم البحرانی ص 84 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 23 و کتاب الفتوح لابن أعثم(ط دار صادر)ج 2 ص 494.

بایعوه

ثانیا: لو صح ذلک لصح أن یکون لکل عشیرة إمام و لکل بلد إمام، بل یصح أن یکون لکل رجل أو رجلین أو ثلاثة أو أکثر إمام..و قد یکون فی البیت الواحد إمامان أو أکثر،لا سیما إذا جوزنا انعقاد الإمامة بالواحد و الاثنین و الثلاثة،و الخمسة،أو نحو ذلک.

ثالثا: إن هذا یتنافی مع الحدیث المروی عن الصادق«علیه السلام»:

«ما لکم و للریاسات،إنما للمسلمین رأس واحد» (1).و یتنافی مع حدیث:

من مات و لم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیة.فهذا الحدیث أیضا یفرض أن یکون المسلمون أمام واحد لکل عصر.

رابعا: لا یبقی موضع للحدیث الذی یقول:إذا بویع لخلیفتین،فاقتلوا الآخر(الأحدث)منهما (2).إلا فی صورة ما إذا کان قد تقلد لمن بایعه

ص :237


1- 1) إختیار معرفة الرجال ص 293 و(ط مرکز النشر الإسلامی سنة 1419 ه)ج 9 ص 596 و قصار الجمل ج 1 ص 262 عن مستدرک الوسائل ج 2 ص 322 و بحار الأنوار ج 69 ص 214 و 215 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 462 و قاموس الرجال للتستری ج 9 ص 596 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 4 ص 87.
2- 2) راجع:صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 6 ص 23 و شرح مسلم للنووی ج 12 ص 242 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 144 و الدیباج علی مسلم للسیوطی ج 4 ص 461 و المحلی ج 1 ص 46 و ج 9 ص 360 و العمدة لابن البطریق-

و للمسلمین،و بیان هذا الشرط یحتاج إلی مؤونة زائدة،و لم نجد الشارع بینه..

خامسا: إن إمامة علی«علیه السلام»،للأمة کلها ثابتة بالنص.فلا یمکنه الاستقالة منها،و لا التخلی عنها بالنسبة لفریق،و القبول بها بالنسبة لفریق آخر..

بیعة أهل مکة

عن صالح بن کیسان قال:لما بایع الناس علیا کتب إلی خالد بن العاص بن هشام بن المغیرة یؤمره علی مکة،و أمره بأخذ البیعة له.

فأبی أهل مکة أن یبایعوا علیا.فأخذ فتی من قریش،یقال له عبد اللّه بن الولید بن زید بن ربیعة بن عبد العزی بن عبد شمس الصحیفة(أی کتاب علی«علیه السلام»)فمضغها و ألقاها،فوطئت فی سقایة زمزم.

2)

-ص 317 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 349 و الغدیر ج 10 ص 27 و 145 و 372 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 3 ص 144 و مسند الشهاب ج 1 ص 447 و الإستذکار لابن عبد البر ج 7 ص 496 و کنز العمال ج 6 ص 52 و فیض القدیر ج 1 ص 566 و کشف الخفاء ج 1 ص 84 و الجامع لأحکام القرآن ج 1 ص 272 و ج 7 ص 133 و أضواء البیان للشنقیطی ج 1 ص 30 و تاریخ بغداد ج 1 ص 254 و تاریخ مدینة دمشق ج 43 ص 151 و سیر أعلام النبلاء ج 6 ص 155 و میزان الإعتدال ج 2 ص 128 و ج 3 ص 547 و النصائح الکافیة لابن عقیل ص 59.

ص :238

فقتل ذلک الفتی یوم الجمل مع عائشة (1).

و نقول:

تقدم:أن معتمر بن سلیمان قد نقل عن أبیه قوله:إن أهل الحرمین قد بایعوا علیا.و بذلک تکون بیعته قد تمت و صحت..و هذا صالح بن کیسان یقول:إن أهل مکة لم یبایعوا..فهل ذلک یعنی عدم شرعیة خلافته«علیه السلام»؟!

هذا مع العلم بأن المؤرخین یؤکدون علی أن الناس قد بایعوا علیا فی جمیع الأقطار و الأمصار،إلا ما کان من معاویة و حزبه..

إلا إن کانوا یریدون أن یزعموا:أن أهل مکة لم یبایعوا علیا،تأییدا منهم لعائشة!و طلحة و الزبیر.

و ما الذی یضر علیا«علیه السلام»لو تخلف عنه أهل مکة؟!ألیست الإمامة و الخلافة تنعقد ببیعة خمسة،أو ستة أو سبعة أو واحد،أو اثنین إلخ..؟!حسب زعمهم..

و لعل هذا الفتی فقط کان هو الذی امتنع عن البیعة،و تصرف برعونة و حمق تجاه رسالة علی«علیه السلام»،حیث مضغها و ألقاها.

و ما الذی یضر خلافه و خلاف بعض الأفراد معه إرضاء لأم المؤمنین عائشة،أو لأی داع آخر،ما دام أنه لیس من أهل الحل و العقد حسب تعبیراتهم؟!

ص :239


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 210 و 211.
البیعة لأهل الحرمین

معتمر بن سلیمان،قال:قلت لأبی:إن الناس یقولون:إن بیعة علی لم تتم!!قال:یا بنیّ بایعه أهل الحرمین،و إنما البیعة لأهل الحرمین (1).

و نقول:

أولا: إذا کان المعیار فی صحة الخلافة و الإمامة هو النص،فهو موجود،و إن کان المعیار هو البیعة،فإن بیعة یوم الغدیر لم تبق عذرا لمعتذر..لا سیما و أنها کانت بأمر من اللّه و رسوله..

و إن کان المیزان هو بیعة أهل الحل و العقد،فهم لا ینحصرون بأهل الحرمین،بل یشمل ذلک کل من کانت له صفة کونه من أهل الحل و العقد..

ثانیا: إن أهل السنة یقولون:إن صحة البیعة لا تحتاج إلی أهل الحرمین، بل یکفی عند بعضهم أن یعقدها ثمانیة أو سبعة،أو خمسة،أو اثنان، أو ثلاثة،بل بعضهم یکتفی بواحد.

و دلیل هؤلاء هو عدد من عقدها لأبی بکر فی السقیفة،فقیل:عقدها له عمر وحده،و قیل هو و أبو عبیدة،و قیل..و قیل..

ثالثا: إن علیا«علیه السلام»قال:إن عقد الإمامة إنما هو لأهل بدر، و سکت عن ذکر عدد من یعقدها منهم.

ص :240


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 208.

رابعا:لم یذکر سلیمان لولده:عدد من تعقد ببیعتهم الإمامة من أهل الحرمین..

خامسا: ما الدلیل علی حصر البیعة الصحیحة ببیعة أهل الحرمین دون سواهم!!

سادسا:لا ندری لماذا لم تتم بیعة علی الذی لم یبق أحد یحسن السکوت علیه إلا بایعه،و بایعه جمیع المسلمین باستثناء معاویة و من معه من أهل الشام،مع أن بیعة أبی بکر قد تمت لمجرد أن عمر و أبا عبیدة قد بایعاه؟! و تمت خلافة عمر لمجرد أن أبا بکر أوصی إلیه،و تمت بیعة عثمان لبیعة عبد الرحمان بن عوف له،و صاروا یستحلون الخوض فی دماء الناس و الحکم علیهم بالارتداد لاعتبارهم الإمامة قد انعقدت بذلک.

و إنما بایع أهل المدینة أبا بکر بقوة السلاح و بالضغط و بالقهر.

هل الأشتر أول المبایعین؟!

عن صهبان-مولی الأسلمیین-قال:جاء علی و الناس-و الصبیان یعدون و معهم الجرید الرطب-فدخل حائطا فی بنی مبذول.و طرح الأشتر النخفی خمیصته علیه،ثم قال:ماذا تنتظرون؟!یا علی،ابسط یدک، فبسط یده فبایعه.

ثم قال:قوموا فبایعوا،قم یا طلحة،قم یا زبیر.

ص :241

فقاما،فبایعا،و بایع الناس (1).

و نقول:

تضمنت هذه الروایة:أن الأشتر کان أول من بایع علیا،مع أنهم یقولون:إن طلحة کان أول المبایعین،ثم الزبیر..

إلا أن یقال:إن الأشتر کان أول من بایعه فی حائط بنی مبذول،و کان طلحة أول من بایعه فی المسجد..

و هو کلام غیر مقبول أیضا،فقد صرحت الروایات بأنه«علیه السلام»رفض البیعة له خفیة،فاتعدوا المسجد فی الیوم التالی..و حین اجتمع الناس فی المسجد سألهم إن کانوا لا یزالون مصرین علی موقفهم.

فلما أجابوه بالإیجاب رضی ببیعتهم،و کان أول المبایعین طلحة..

و بعد..فما هذه الطاعة من طلحة و الزبیر للأشتر!!و هما یریان أنفسهما أکبر و أخطر من الأشتر،و لا سیما بعد أن اختارهما عمر فی ضمن الستة الذین تکونت الشوری منهم.

علی علیه السّلام لم یدع الناس إلی البیعة

عن الزهری قال:کان علی قد خلّی بین طلحة و بین عثمان،فلما قتل عثمان برز علی للناس،فدعاهم إلی البیعة،فبایعوه.

و ذلک أنه خشی أن یبایع الناس طلحة،فلما دعاهم إلی البیعة لم یعدلوا

ص :242


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 215 و 216.

به طلحة و لا غیره (1).

و نقول:

أولا: لیس فی سعی علی«علیه السلام»للبیعة غضاضة،فإنه إذا کان صاحب الحق یخشی من ضیاع حقه الذی جعله اللّه تعالی له بنص یوم الغدیر،فما المانع من أن یبادر إلی فعل ما یحفظ ذلک الحق،و یعیده إلی أهله؟!

ثانیا: بل إننا حتی لو قلنا:إنه لا یوجد نص فی البین علی إمامة أحد، و عرف أهل الاستقامة و الدین و العلم و التقوی،و أحسن الناس تدبیرا و سیاسة،و أحرصهم علی مصلحة الأمة أن عدم تصدیهم سوف یفسح المجال لمن لو أمسک بأزمة الحکم لأفسد أمور الناس،و ظلمهم،و ضیع ما یجب حفظه من مصالحهم،فلا یعذر أولئک الصالحون المؤهلون بالتراجع، و بإفساح المجال لأولئک.

ثالثا: إن هذا النص یقول:«کان علی قد خلی بین طلحة و بین عثمان، فلما قتل عثمان إلخ..»فهل یرید أن یوهم الناس بأن سبب قتل عثمان هو علی«علیه السلام»،إذ لو لم یخل بینه و بین طلحة لم یقتل؟!

رابعا: إن علیا«علیه السلام»لم یدع الناس إلی البیعة له-کما یزعم هذا النص-بل الناس هم الذین لا حقوه بالإصرار الشدید لیقبل منهم أن یبایعوه، و بقی أیاما یفر منهم من موضع إلی موضع،حتی قبلها و هو کاره لها..

ص :243


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 215.

خامسا:إن طلحة کان فی جملة من لا حق علیا«علیه السلام»،و أصر علیه بالبیعة له.و کان طلحة یعلم أن الناس لا یرضون به مع وجود علی «علیه السلام».و قد قال له:إن الناس قد اجتمعوا لک،و لم یجتمعوا إلی.

و قال:أنت أحق..و أنت أمیر المؤمنین.

الشعبی یروی حدیث البیعة

عن الشعبی:أنه لما قتل عثمان أقبل الناس إلی علی«علیه السلام» لیبایعوه،و مالوا إلیه،فمدوا یده فکفها،و بسطوها فقبضها،و قالوا:بایع، فإنا لا نرضی إلا بک،و لا نأمن من اختلاف الناس و فرقتهم.

فبایعه الناس،و خرج حتی صعد المنبر.

و أخذ طلحة بن عبید اللّه و الزبیر بن العوام مفتاح بیت المال،و تخلفا عن البیعة فمضی الأشتر حتی جاء بطلحة یتله تلا عنیفا.و هو یقول:دعنی حتی أنظر ما یصنع الناس.فلم یدعه حتی بایع علیا.

فقال رجل من بنی أسد،یقال له:قبیصة بن ذؤیب:أول ید بایعت الرجل من أصحاب محمد شلاء،و اللّه ما أری هذا الأمر یتم.

و کان طلحة أول من بایع من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و بعث علی بن أبی طالب من أخذ مفاتیح بیت المال من طلحة.

و خرج حکیم بن جبلة العبدی إلی الزبیر بن العوام حتی جاء به فبایع.

فکان الزبیر یقول:ساقنی لص من لصوص عبد القیس،حتی بایعت مکرها.

ص :244

قال الشعبی:و أتی علی بعبد اللّه بن عمر بن الخطاب ملبیا،و السیف مشهور علیه،فقال له:بایع.

فقال:لا أبایع حتی یجتمع الناس علیک.

قال:فأعطنی حمیلا ألا تبرح.

فقال:لا أعطیک حمیلا.

فقال الأشتر:إن هذا رجل قد أمن سوطک و سیفک.فأمکنّی منه.

فقال علی:دعه،فأنا حمیله.فو اللّه ما علمته إلا سیء الخلق صغیرا و کبیرا.

قال:و جیء بسعد بن أبی وقاص.فقیل له:بایع.

فقال:یا أبا الحسن إذا لم یبق غیری بایعتک.

فقال علی:خلوا سبیل أبی إسحاق.

و بعث علی إلی محمد بن مسلمة الأنصاری لیبایع،فقال:إن رسول اللّه أمرنی إذا اختلف الناس أن أخرج بسیفی،فأضرب به عرض(أحد)حتی ینقطع،فإذا انقطع أتیت بیتی،فکنت فیه،لا أبرح حتی تأتینی ید خاطفة، أو میتة قاضیة.

قال:فانطلق إذن.فخلی سبیله.

و بعث إلی وهب بن سیفی الأنصاری لیبایعه،فقال:إن خلیلی و ابن عمک قال لی:قاتل المشرکین بسیفک،فإذا رأیت فتنة فاکسره،و اتخذ سیفا من خشب،و اجلس فی بیتک.

ص :245

فترکه.

قال:و دعا أسامة بن زید بن حارثة،مولی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی البیعة،فقال:أنت أحب الناس إلی،و آثرهم عندی.و لو کنت بین لحیی أسد لأحببت أن أکون معک،و لکنی عاهدت اللّه أن لا أقاتل رجلا یقول:لا إله إلا اللّه.

قال:فبایع أهل المدینة علیا.

فأتاه ابن عمر،فقال له:یا علی،اتق اللّه،و لا تنتزین علی أمر الأمة بغیر مشورة.

و مضی إلی مکة (1).

و نقول:

هکذا صور لنا الشعبی البیعة لعلی«علیه السلام».و نحن و إن کنا قد تحدثنا عن أمور عدیدة تضمنها هذا النص،إلا أن التذکیر ببعضها، و التوقف عند بعض آخر لم نشر إلیه لا یخلو من بعض الفائدة،فلاحظ ما یلی:

مفاتیح بیت المال

قال العلامة المحمودی أعلی اللّه مقامه:«إن مفاتیح بیت المال قد أخذها

ص :246


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 206-207.

طلحة فی أیام حصار عثمان،و تألیبه علیه» (1)..

و یشهد لذلک:ما ذکره الراوندی،من أن علیا«علیه السلام»أرسل إلی طلحة بعد البیعة:أن ابعث بمفاتیح بیت المال.فأبی.

فأمر علی«علیه السلام»فکسر،ثم قسم ما فیه علی الناس (2).

و هذا لا ینافی ما تقدم فی بعض الفصول السابقة من:أن علیا«علیه السلام»قد فتح بیت المال،و فرق بین الناس ما فیه.فانکفأ الناس عن عثمان،و کان ذلک فی أیام الحصار.إذ لعله أعاد المفتاح إلی المسؤول عنه، و هو زید بن ثابت،أو لعله لم یستلم المفتاح أصلا،بل أمر المسؤول عنه بفتحه له.فامتثل لأمره،ثم استولی علیه طلحة بعد ذلک.

تناقض روایة الشعبی

قد یدعی:أن فی روایة الشعبی تناقضا ظاهرا،فإنها تصرح أولا ببیعة الناس له«علیه السلام»،و تخلف طلحة و الزبیر عنها..ثم تصرح بأن طلحة کان أول من بایعه،حتی تشاءم قبیصة بن ذؤیب ببیعته..

و یمکن أن یجاب:بأن من الجائز أن یکون طلحة أول من بایع فی المسجد،حیث أتی به الأشتر قهرا فبایع مرة أخری.

ص :247


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 هامش ص 206.
2- 2) مکارم أخلاق النبی«صلی اللّه علیه و آله»و أهل بیت النبوة(مخطوط فی مکتبة مجلس الشوری بطهران).
یتله تلا عنیفا

و عن أن الأشتر جاء بطلحة یتله تلا عنیفا نقول:

أولا: قد ذکرنا فی کتابنا هذا نصوصا کثیرة تدل علی أن طلحة و الزبیر قد بایعا علیا«علیه السلام»طائعین غیر مکرهین..

ثانیا: إن علیا«علیه السلام»،و کذلک سائر من معه کانوا أهل معرفة بالفقه،و بأحکام الشریعة التی تقول:لا بیعة لمکره.فما معنی أن یمارسوا هذا الإکراه،و هم الذین کانوا قد ذاقوا مرارة الإکراه؟!و علموا الناس:أن الإکراه لا یعطی شرعیة،و لا یلزم من وقع علیه الإکراه بشیء..

ثالثا: إن ممانعة طلحة لم تزد علی ممانعة غیره،حیث إن طلبه المهلة لینظر فی الأمر لا یستحق هذا العنف علیه..

فلماذا یتله الأشتر؟!ثم لماذا یکون التل عنیفا؟!و لم لم یفعل مثل ذلک بغیره ممن امتنع عن البیعة بزعمهم؟!و ما سبب ذلک الرفق بغیره،و هذا العنف به؟!

رمز وحدة الأمة

و قد أظهر النص:أن الناس کانوا یتوقعون اختلاف الناس و فرقتهم، و یرون أن البیعة لعلی«علیه السلام»ضمانة لعدم حصول ذلک..

و یبدو:أن کل الذی جری بعد ذلک من حروب کان أهون مما کان متوقعا لو لم یبایع لعلی«علیه السلام»..

و یؤکد هذا المعنی:أن هذا الذی جری قد أسهم فی تنامی وعی الناس،

ص :248

و زوال الشبهات عنهم.و هی شبهات لو ترکت لفتکت فی حقائق الإسلام و هدمت الکثیر من عقائده و شرائعه،و قوضت دعائمه،نتیجة بقائه أسیرا بأیدی الأشرار،و أصحاب الأهواء.

و لأجل ذلک نلاحظ:أنه رغم کل تلک الحروب الهائلة،فإن أحدا لم یظهر ندما علی بیعته لعلی«علیه السلام»،بل کانوا یرونها نعمة کبری، و سعادة لهم،و فوزا و نجاحا،و سدادا و فلاحا.

تخلف طلحة و الزبیر عن البیعة

و زعم الشعبی:أن طلحة و الزبیر تخلفا عن البیعة حتی جاء الأشتر بطلحة،فلم یدعه حتی بایع علیا،و جاء حکیم بن جبلة بالزبیر فبایع.و کان ذلک بعد أن بایعه الناس..

و لسنا بحاجة إلی التذکیر بالنصوص الصریحة:بأن طلحة و الزبیر کانا أول من بایع.و قد بایعا طائعین غیر مکرهین..

و ادعاؤهما البیعة الظاهریة،و تبییتهما نیة الغدر لا تسمع..بل هی تدینهما،و تسقط محلهما و کلامهما عن الاعتبار.

حکیم بن جبلة لص!!

و زعم الشعبی:أن الزبیر کان یقول:ساقنی لص من لصوص عبد القیس،حتی بایعت مکرها..

مع أن ما یصف المؤرخون به حکیم بن جبلة یخالف ذلک،فقد ذکر الطوسی«رحمه اللّه»:«أنه من أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،کان

ص :249

رجلا صالحا،مطاعا فی قومه،و حارب طلحة و الزبیر قبل قدوم أمیر المؤمنین«علیه السلام»و استشهد» (1).

و کان أشد الناس،و قد قطعت ساقه،فضمها إلیه،حتی مر به الذی قطعها،فرماه بها فجدله عن دابته،ثم جاء إلیه فقتله و اتکأ علیه،فمر به الناس فقالوا له:یا حکیم من قطع ساقک؟!

قال:وسادی.و أنشأ یقول:

یا ساق لا تراعی

إن معی ذراعی أحمی بها کراعی

و قاتل و رجله مقطوعة،حتی قتله سحیم الحدانی (2).

و لا قیمة لحکایات الشعبی عن الإتیان بابن عمر،و السیف مشهور علیه،و کذلک حدیثه عن إبائه عن البیعة،و عن إعطائه الحمیل.ثم طلب

ص :250


1- 1) قاموس الرجال(ط سنة 1379)ج 3 ص 385 عن الأمالی للطوسی رحمه اللّه. و راجع:الغدیر ج 9 ص 148 و 186 و الإستیعاب ج 1 ص 366 و طرائف المقال للبروجردی ج 2 ص 80 و أسد الغابة ج 2 ص 39 و 40 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 407.
2- 2) قاموس الرجال ج 3 ص 385 عن العقد الفرید،و الاستیعاب،و أسد الغابة ج 2 ص 40 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 495 و راجع:الفتنة و وقعة الجمل ص 130 و 131 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 18 ص 56 و الأعلام للزرکلی ج 2 ص 269 و أنساب الأشراف ج 2 ص 228 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 487 و 488 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 218.

الأشتر من علی«علیه السلام»أن یمکنه منه،ثم الإتیان بسعد،و بمحمد بن مسلمة،و وهب بن صیفی،و أسامة بن زید.

فإن هذا منقوض بالتنصیص علی بیعة سعد،و ابن مسلمة،و سائر الناس.

و منقوض بالنص المروی عنه«علیه السلام»علی عدم إکراهه أحدا علی بیعته،بل هم الذین بایعوه علی کره منه..

فإن کانت ثمة ممانعة من هؤلاء،فإنما هی عن الخروج معه للقتال،لا عن البیعة.و قد تحدثنا عن ذلک فی موضع آخر من هذا الکتاب..

غیر أن لنا أن نسأل عن السبب فی طلب الحمیل من ابن عمر،دون سواه ممن امتنع عن متابعته«علیه السلام».

و الجواب:أنه«علیه السلام»قد طلب منه الحمیل حین طلب منه أن یخرج معه إلی حرب الأعداء،فرفض،فقال له«علیه السلام»:ائتنی بحمیل فرفض،فقال«علیه السلام»فیه کلمته المعروفة،و سیأتی ذلک فی موضعه إن شاء اللّه تعالی.

عذر ابن مسلمة

أما ما اعتذر به محمد بن مسلمة من أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»له بأنه إذا اختلف الناس ضرب بسیفه عرض أحد،فنقول:

1-لماذا خص النبی«صلی اللّه علیه و آله»ابن مسلمة بهذه الوصیة دون سائر الناس؟!ألا یشیر ذلک إلی أنه«صلی اللّه علیه و آله»یحذره من الدخول

ص :251

فی القتال،الذی هو من مصادیق الفتنة التی لا یعرف وجه الحق فیها؟!

2-و یؤید ما ذکرناه آنفا:أنه قال:إذا اختلف الناس..إذ لیس المراد مطلق الاختلاف،لأن ذلک یخالف نص القرآن الذی یأمر یقتال الفئة الباغیة،قال تعالی: وَ إِنْ طٰائِفَتٰانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمٰا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدٰاهُمٰا عَلَی الْأُخْریٰ فَقٰاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّٰی تَفِیءَ إِلیٰ أَمْرِ اللّٰهِ (1).

3-قد یقال:إن تخصیص هذه الوصیة بابن مسلمة-إن صحت-فهی تدل علی قابلیة ابن مسلمة للدخول فی الفتن،و التأثیر فی تأجیجها و تعقید الأمور فیها.فأوصاه أن لا یدخل فی الفتن،کما جری فی السقیفة و غیرها.

و لم یوصه بعدم البیعة لإمام زمانه،و لا بعدم قتال الفئة الباغیة من الناکثین و القاسطین و المارقین.

حتی ابن صیفی!!

و ما ذکرته روایة الشعبی عن وهب بن صیفی(و لعل الصحیح:

و هبان،أو أهبان بن صیفی)فحاله حال ما تقدم عن ابن مسلمة.

و یضاف إلیه ما یلی:

1-إنه یصرح بالفتنة،فیقول:«فإذا رأیت فتنة فاکسره».

2-إن اعتبار البیعة لعلی«علیه السلام»من مصادیق الفتنة لم یظهر لنا وجهه،بعد أن بین لهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أن علیا مع الحق

ص :252


1- 1) الآیة 9 من سورة الحجرات.

و الحق مع علی.و أنه مع القرآن و القرآن معه..

بالإضافة إلی عشرات الدلائل و الشواهد الأخری التی تشیر إلی هذا المعنی،و نظائره..

3-و قد وصف الفضل بن شاذان ابن صیفی:بأنه کان فاجرا مرائیا، و کان صاحب معاویة،و کان یحث الناس علی قتال علی«علیه السلام».

و قال لعلی«علیه السلام»:ادفع إلینا المهاجرین و الأنصار حتی نقتلهم بعثمان،فأبی«علیه السلام».

فقال أبو مسلم(أی ابن صیفی):الآن طاب الضراب إلخ.. (1).

لا تنتزین بغیر مشورة

و لا ینقضی عجبنا مما نقله الشعبی عن ابن عمر،من أن أهل المدینة بایعوا علیا،فأتاه ابن عمر فقال:یا علی،اتق اللّه لا تنتزین علی أمر الخلافة بغیر مشورة.

فهل کان علی«علیه السلام»هو الطالب للخلافة،و الساعی لها

ص :253


1- 1) قاموس الرجال للتستری ج 2 ص 135 و(ط مرکز النشر الإسلامی سنة 1422 ه)ج 11 ص 515 عن الکشی،و إختیار معرفة الرجال للطوسی ج 1 ص 314 و جامع الرواة للأردبیلی ج 1 ص 110 و ج 2 ص 418 و طرائف المقال للبروجردی ج 2 ص 119 و 592 و أعیان الشیعة ج 3 ص 508 و 513 و ج 7 ص 69 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 159.

لیوصف بهذا الوصف القبیح؟!

و إذا کانت بیعة علی«علیه السلام»قد حصلت بإجماع أهل بدر،و أهل بیعة الرضوان و جمیع المهاجرین و الأنصار،و قد فرضوها علیه فرضا، فکیف یکون«علیه السلام»قد انتزی علی أمر الأمة بغیر مشورة؟!

إلا إن کان یرید ابن عمر من علی«علیه السلام»أن یشاور معاویة و الولید بن عقبة،و سعید بن العاص،و مروان بن الحکم،و عبد اللّه بن عامر کریز.و غیرهم من أبناء الطلقاء..

و هل بعد بیعة المهاجرین و الأنصار،و أهل الحرمین،و أهل العراق و الیمن،و مصر و إلخ..بیعة اختیاریة طوعیة منهم.

نعم،هل بعد بیعة هؤلاء یصح وصفه«علیه السلام»بما وصفه به ابن عمر؟!

و هل یجرؤ ابن عمر علی مخاطبة علی«علیه السلام»بمثل هذا الخطاب؟!

و هل سیرضی الناس هذا الکلام منه،و یصدقونه فیه؟!

و أین هو جواب علی«علیه السلام»له؟!

أم یعقل أن یکون قد سکت عنه؟!

و لماذا یسکت؟!أعجزا عن جوابه أم ترفعا عن خطابه؟!

و هل یعجز علی«علیه السلام»أمام هکذا خطاب؟!و لا یرضی محبوا ابن عمر أن تنتهی الأمور به إلی هذا الحد الذی یظهر فیه ضعفه،و سقوط

ص :254

محله،و صبیانیة تصرفاته؟!

سعی علی علیه السّلام للخلافة

1-عن المسور بن مخرمة،قال:قتل عثمان،و علی فی المسجد،فمال الناس إلی طلحة.

قال:فانصرف علی یرید منزله،فلقیه رجل من قریش عند موضع الجنائز،فقال:انظروا إلی رجل قتل ابن عمه،و سلب ملکه.

قال:فولی راجعا،فرقی المنبر،فقیل:ذاک علی علی المنبر،فمال الناس علیه،فبایعوه،و ترکوا طلحة (1).

2-عن محمد بن عطیة الثقفی:أن عطیة أخبره،قال:لما کان الغد من یوم قتل عثمان أقبلت مع علی فدخلت المسجد،فوجدت جماعة من الناس قد اجتمعوا علی طلحة،فخرج أبو جهم بن حذیفة فقال:یا علی،إن الناس قد اجتمعوا علی طلحة و أنت غافل.

فقال:أیقتل ابن عمتی و أغلب علی ملکه؟!

ثم أتی بیت المال ففتحه.فلما سمع الناس بذلک ترکوا طلحة،و أقبلوا

ص :255


1- 1) فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب لأحمد بن حنبل ص 133 و الریاض النضرة ج 3 ص 293 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 293 و أنساب الأشراف (بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 210.

إلیه (1).

و نقول:

إننا لا نرتاب فی عدم صحة هذه الروایة،لیس فقط لأن سمرة بن جندب کان من المنحرفین عن علی«علیه السلام» (2)،و من الذین یقبضون الأموال من معاویة لوضع الأحادیث فی ذم علی«علیه السلام»و نسبتها إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (3).

و لیس فقط لأننا لم نسطع أن نجد ما یوجب رفع الجهالة عن حال محمد بن عطیة الثقفی،و حال أبیه،بل لما یلی أیضا:

1-بالنسبة لفتح بیت المال نقول:

ص :256


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 215.
2- 2) الإیضاح لابن شاذان ص 542 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 143 و الکنی و الألقاب ج 3 ص 29 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 262.
3- 3) الغارات للثقفی ج 2 ص 840 و فرحة الغری لابن طاووس ص 46 و الصراط المستقیم ج 1 ص 152 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 289 و بحار الأنوار ج 33 ص 215 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 386 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 262 و شجرة طوبی ج 1 ص 97 و الغدیر ج 2 ص 101 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 73 و شواهد التنزیل ج 1 ص 132 و الکنی و الألقاب ج 3 ص 29 و إحقاق الحق(الأصل)ص 196 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 303.

ظاهر الروایة المتقدمة:أنه«علیه السلام»قد فتح بیت المال قبل البیعة له،مع أنه تقدم:أنه کسره بعد بیعة طلحة و الزبیر و الناس له«علیه السلام».

2-إن رفضه«علیه السلام»لتولی الخلافة،و إیثاره الابتعاد عنهم، و التخفی فی بیته،أو فی حوائط المدینة حتی إنه لم یقبل ذلک منهم إلا بعد مضی خمسة أیام لا یبقی مجالا لاحتمال أن یکون قد استولی علی مفاتیح بیت المال لحظة قتل عثمان،أو فی الیوم التالی من قتله.

3-لا معنی لما ذکرته هذه الروایة،بعد تصریح أمیر المؤمنین«علیه السلام»بقوله:فی کتاب له إلی طلحة و الزبیر:«و إن العامة لم تبایعنی لسلطان غالب،و لا لعرض حاضر» (1).

4-هل الملک کان لابن عفان؟!

و هل کان«علیه السلام»یرید الحصول علی هذا الملک؟!

و کیف نجمع بین قوله:«أیقتل ابن عمی و أغلب علی ملکه»؟!و بین کراهته لهذا الأمر،و فراره من الناس حتی لا یفرضوه علیه؟!

5-إذا کان«علیه السلام»یری أن قتل عثمان ممنوع إلی هذا الحد،فلماذا

ص :257


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 32 ص 125-127 و نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 111 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 131 و راجع:کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 465 و المناقب للخوارزمی ص 183 و مطالب السؤول ص 212 و کشف الغمة ج 1 ص 240.

لم ینصره بسیفه؟!و لماذا قال حین سئل عن قتله:لم یسرنی،و لم یسؤنی؟.

6-هل مال الناس إلی علی«علیه السلام»لمجرد سماع أنه علی المنبر؟! أم أنهم إلیه مالوا لأنهم سمعوا أنه فتح بیت المال؟!أو مالوا إلیه خوفا من تطور الأمور إذا استمر الناس بلا إمام؟!

7-هل أخبروه باجتماع الناس علی طلحة بعد خروجه«علیه السلام» من المسجد،و توجهه إلی بیته؟!أم أخبروه بذلک حین أقبل إلی المسجد، و دخله،فقیل له:إن الناس اجتمعوا علی طلحة..و هو غافل؟!

یتهدده المصریون..و یعترف بالعجز

و روی السری،عن شعیب،عن سیف،عن سلیمان بن أبی المغیرة،عن علی بن الحسین:أول خطبة خطبها علی«علیه السلام»-ثم ذکرها-ثم قال:

و لما فرغ علی من خطبته،و هو علی المنبر،قال المصریون:

خذها...وا حذرا أبا حسن

إنا نمّر الأمر إمرار الرسن

و إنما الشعر:

خذها إلیک وا حذرا أبا حسن

فقال علی مجیبا:

إنی عجزت عجزة ما أعتذر

سوف أکیس بعدها و أستمر

و کتب إلی السری عن شعیب،عن سیف،عن محمد و طلحة قالا:و لما أراد علی الذهاب إلی بیته قالت السبائیة:

ص :258

خذها إلیک وا حذرا أبا حسن

إنا نمّر الأمر إمرار الرسن

صولة أقوام کأسداد السفن

بمشرفیات کغدران اللبن

و نطعن الملک بلین کالشطن

حتی یمرن علی غیر عنن

فقال علی-و ذکر ترکهم العسکر،و الکینونة علی عدة ما منّوا حین غمزوهم،و رجعوا إلیهم،فلم یستطیعوا أن یمتنعوا حتی-:

إنی عجزت عجزة لا أعتذر

سوف أکیس بعدها و أستمر

أرفع من ذیلی ما کنت أجر

و أجمع الأمر الشتیت المنتشر

إن لم یشاغبنی العجول المنتصر

أو یترکونی و السلاح یبتدر (1)

و نقول:

إننا لا نکاد نصدق هذا الکلام:

أولا: إن علیا«علیه السلام»قد عمل بتکلیفه الشرعی،و نفذ وصیة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و لم یعجز،و لم یفعل ما یتنافی مع الکیاسة و الفطنة.إلا إن کان هؤلاء یریدون نسبة العجز إلی اللّه و رسوله أیضا..

فإنهما هما اللذان أمراه باتخاذ هذه المواقف،کما هو معلوم.

ثانیا: لو سلمنا:أن ذلک قد حصل،فإن الاعتراف به بهذه الطریقة عجز آخر،لا ینسجم مع الکیاسة و الفطنة.

ثالثا: لا یمکن أن یقدم المصریون علی تهدید علی«علیه السلام»بهذه

ص :259


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 435 و 436 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 457 و 458 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 195.

الطریقة البعیدة عن الأدب و اللیاقة،و قد رأینا مدی احترامهم له«علیه السلام»فیما جری بینهم و بین عثمان،حیث قبلوا منه ما عرضه علیهم، و میزوه علی سائر الصحابة،و رضوا به ضامنا لعثمان.

رابعا: ما معنی هذا الخوف منه«علیه السلام»،فإنه هو الذی یقول:

«لقد کنت و ما أهدد بالحرب،و لا أرهّب بالضرب» (1).

و یقول:«إن أکرم الموت القتل،و الذی نفس ابن أبی طالب بیده، لألف ضربة بالسیف لأهون علی من الموت علی الفراش فی غیر طاعة اللّه» (2).

ص :260


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 60 و ج 2 ص 88 و الکافی ج 5 ص 53 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 268 و الأمالی للطوسی ص 169 و عیون الحکم و المواعظ للواسطی ص 406 و بحار الأنوار ج 31 ص 599 و ج 32 ص 54 و 60 و 95 و 100 و 188 و 193 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 7 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 5 ص 434 و نهج السعادة ج 1 ص 295 و 300 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 303 و ج 10 ص 3 و مطالب السؤول ص 213 و کشف الغمة ج 1 ص 241.
2- 2) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 2 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة) ج 2 ص 269 و ج 3 ص 289 و بحار الأنوار ج 32 ص 61 و 100 و 189 و 194 و ج 33 ص 455 و ج 34 ص 146 و ج 68 ص 264 و ج 74 ص 403 و ج 97 ص 11 و 14 و 40 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 7 و 127

و یقول:«ألا إن ابن أبی طالب آنس بالموت من الطفل بثدی أمه» (1).

خامسا: إن الرجز الذی یدّعون أنه«علیه السلام»أجاب به علی رجز المصریین لا یصلح جوابا له،فإنهم قد حذروه و تهددوه،فما معنی قوله لهم:

إنی عجزت عجزة ما أعتذر

الخ..

فإن هذا لیس جوابا لذاک!!

2)

و الإرشاد للشیخ المفید ج 1 ص 238 و الأمالی للطوسی ص 169 و 216 و الکافی ج 5 ص 54 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 14 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 8 و عیون الحکم و المواعظ ص 154.

ص :261


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 41 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة) ج 4 ص 115 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 128 و بحار الأنوار ج 28 ص 234 و ج 29 ص 141 و ج 71 ص 57 و ج 74 ص 332 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 503 و نهج السعادة ج 1 ص 42 و ج 7 ص 134 و نزهة الناظر و تنبیه الخاطر ص 56 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 213 و الدرجات الرفیعة ص 86 و مطالب السؤول ص 288 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 306.

ص :262

الفصل الثانی
اشارة

لا طمع و لا إکراه..

ص :263

ص :264

روایات الإجبار علی البیعة لعلی علیه السّلام

و زعموا:أن طلحة و الزبیر،و بعض آخر قد اکرهوا علی البیعة لعلی «علیه السلام»،و الروایات التی تشیر إلی ذلک هی التالیة:

1-قال جماعة من الناس:إنما بایع طلحة و الزبیر علیا کرها (1).

2-روی الواقدی،عن هاشم بن عاصم،عن المنذر بن الجهم،قال:

سألت عبد اللّه بن ثعلبة:کیف کانت بیعة علی«علیه السلام»؟!

قال:رأیت بیعة رأسها الأشتر یقول:من لم یبایع ضربت عنقه، و حکیم بن جبلة،و ذو و هما.فما ظنک بما یکون أجبر فیه جبرا؟!

ثم قال:أشهد لرأیت الناس یحشرون إلی بیعته،فیتفرقون،فیؤتی بهم فیضربون،و یعسفون،فبایع من بایع،و انفلت من انفلت! (2).

ص :265


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 430 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 452 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 192.
2- 2) الجمل ص 111 و(ط مکتبة الداوری-قم-إیران)ص 53 و الشافی ج 4 ص 312 و 313 و راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 430 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 452.

3-و روی الواقدی أیضا عن سعید بن المسیب،قال:لقیت سعید بن زید بن نفیل،فقلت:بایعت؟!

قال:ما أصنع؟!إن لم أفعل قتلنی الأشتر و ذووه (1).

4-قال:و قد عرف الناس:أن طلحة و الزبیر کانا یقولان:بایعنا مکرهین (2).

5-و روی عنهما أنهما قالا:و اللّه،ما بایعنا بقلوبنا،إن کنا بایعنا بألسنتنا (3).

6-عن طلحة أنه کان یقول:بایعت و اللج (4)علی رقبتی(قفای أو

ص :266


1- 1) الجمل ص 112 و(ط مکتبة الداوری-قم-إیران)ص 53 و الشافی ج 4 ص 313.
2- 2) الجمل ص 112 و(ط مکتبة الداوری-قم-إیران)ص 53 و الشافی ج 4 ص 312 و 213.
3- 3) الجمل ص 112 و(ط مکتبة الداوری-قم-إیران)ص 88 قال:و الخبر مشهور عن طلحة بذلک،و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 462 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 239 و العقد الفرید ج 4 ص 314 و النص و الاجتهاد ص 447 و راجع: شرح الأخبار ج 1 ص 487 و الکافئة للشیخ المفید ص 15 و بحار الأنوار ج 32 ص 33 و وفیات الأعیان لابن خلکان ج 7 ص 59 و الوافی بالوفیات ج 13 ص 80.
4- 4) اللج:السیف.قال ابن الکلبی:کان للأشتر سیف یسمیه اللج و الیم.

قفی) (1).

7-عن الزهری،قال:بایع الناس علی بن أبی طالب،فأرسل إلی الزبیر و طلحة،فدعاهما إلی البیعة،فتلکأ طلحة،فقام مالک الأشتر،و سل سیفه، و قال:و اللّه لتبایعن،أو لأضربن به ما بین عینیک.

فقال طلحة:و أین المهرب عنه؟!

فبایعه.و بایعه الزبیر و الناس (2).

8-و قال الزهری:و قد بلغنا أنه قال لهما:إن أحببتما أن تبایعا لی،و إن أحببتما بایعتکما(أو قال:بایعت أیکما شئتما).

فقالا:بل نبایعک.و قالا بعد ذلک:إنما صنعنا ذلک خشیة علی أنفسنا، و قد عرفنا أنه لم یکن لیبایعنا (3).

ص :267


1- 1) الفتنة و وقعة الجمل للضبی ص 95 و 122 و تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 457 و 480 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی- بیروت)ج 7 ص 254 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 259 و ج 8 ص 709 و کتاب الفتن للمروزی ص 89 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 7 و تمهید الأوائل للباقلانی ص 518 و العثمانیة للجاحظ ص 173 و 175.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 429 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 451 و تذکرة الخواص ج 1 ص 348.
3- 3) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 429 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 452 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 191 و تذکرة الخواص ج 1 ص 349 و أنساب

ثم طمرا(أی ذهبا)إلی مکة بعد قتل عثمان بأربعة أشهر (1).

9-روی الواقدی عن أبی بکر بن إسماعیل بن محمد بن إسماعیل بن سعد بن أبی وقاص،عن أبیه،عن سعد قال:قال طلحة:بایعت و السیف فوق رأسی.

فقال سعد:لا أدری،و السیف علی رأسه أم لا.إلا أنی أعلم أنه بایع کارها (2).

10-و روی الطبری:أنه بعد أن غشی الناس علیا،و امتنع من قبول البیعة له،ثم رضی،و اتعدوا الغد-روی-أن الناس تشاوروا فیما بینهم و قالوا:إن دخل طلحة و الزبیر،فقد استقامت.

فبعث البصریون إلی الزبیر بصریا،قالوا:احذر لا تحاده-و کان رسولهم حکیم بن جبلة العبدی فی نفر-فجاءوا به یحدونه بالسیف.

و إلی طلحة کوفیا و قالوا له:احذر لا تحاده،فبعثوا الأشتر فی نفر فجاءوا به یحدونه بالسیف.

و أهل الکوفة و أهل البصرة شامتون بصاحبهم،و أهل مصر فرحون بما اجتمع علیه أهل المدینة.

3)

-الأشراف(بتحقیق الحمودی)ج 2 ص 219 و بحار الأنوار ج 32 ص 7.

ص :268


1- 1) أنساب الأشراف للبلاذری(ط مؤسسة الأعلمی سنة 1394 ه 1974 م) ص 219.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 435 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 453.

و قد خشع أهل الکوفة و أهل البصرة أن صاروا أتباعا لأهل مصر و حشوة فیهم،و ازدادوا بذلک علی طلحة و الزبیر غیظا.

فلما أصبحوا من یوم الجمعة حضر الناس إلی المسجد،و جاء علی حتی صعد المنبر،فقال:یا أیها الناس-عن ملإ و إذن-إن هذا أمرکم لیس لأحد فیه حق إلا من أمرتم،و قد افترقنا بالأمس علی أمر،فإن شئتم قعدت لکم، و إلا فلا أجد علی أحد.

فقالوا:نحن علی ما فارقناک علیه بالأمس.

و جاء القوم بطلحة فقالوا:بایع.

فقال:إنی إنما أبایع کارها،فبایع-و کان به شلل-أول الناس،و فی الناس رجل یعتاف،فنظر من بعید،فلما رأی طلحة أول من بایع قال:إنا للّه و إنا إلیه راجعون!أول ید بایعت أمیر المؤمنین ید شلاء،لا یتم هذا الأمر!

ثم جیء بالزبیر فقال مثل ذلک و بایع-و فی الزبیر اختلاف-ثم جیء بقوم کانوا قد تخلفوا فقالوا:نبایع علی إقامة کتاب اللّه فی القریب و البعید، و العزیز و الذلیل،ثم قام العامة فبایعوا (1).

11-قالوا:لما قتل عثمان،و اجتمع الناس علی علی«علیه السلام» ذهب الأشتر فجاء بطلحة،فقال له:دعنی أنظر ما یصنع الناس،فلم یدعه،

ص :269


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 434 و 435 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 456 و 457 و راجع:الکامل فی التاریخ ج 3 ص 192 و 193 و 194 و بحار الأنوار ج 32 ص 23 و 24 و الفتنة و وقعة الجمل ص 93 و 94.

و جاء به یتله تلا عنیفا،و صعد المنبر فبایع (1).

12-و عن الحارث الوالبی:جاء حکیم بن جبلة بالزبیر حتی بایع.

فکان الزبیر یقول:جاءنی لص من لصوص عبد القیس،فبایعت،و اللج علی عنقی (2).

رد المفید لروایات الإکراه

و نقول:

قد أجاب المفید«رحمه اللّه»عن روایات الإکراه المتقدمة بما یلی:

أولا: إن الواقدی عثمانی المذهب،معروف بالمیل عن علی..

ثانیا: هو خبر واحد یخالف و یضاد المتواتر الوارد بخلاف معناه.

ثالثا: إن سعید بن المسیب صرح بإقرار سعید بن زید بالبیعة.و دعواه الخوف من الأشتر تخالف ظاهره حین البیعة.

و لیس کل من خاف شیئا کان خوفه فی موقعه،فلعله ظان للباطل،

ص :270


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 435 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 457 و الفتنة و وقعة الجمل ص 94 و أنساب الأشراف(ط مؤسسة الأعلمی)ص 206 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 193.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 435 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 457 و الفتنة و وقعة الجمل ص 95 و أنساب الأشراف(ط مؤسسة الأعلمی)ص 207 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 193.

متخیل للفاسد.

رابعا: لم یذکر أحد أن الأشتر أو غیره من شیعة علی«علیه السلام»، کلموا ممتنعا عن بیعته فی الحال،و لا ضربوا أحدا منهم بسوط و لا نهروه، فضلا عن القتل،فلماذا یخاف سعید بن زید من الأشتر؟!

خامسا: بالنسبة لما روی عن طلحة و الزبیر نقول:

إنه یرد علیه بالإضافة إلی ما تقدم:أنهما جعلا دعواهما الإکراه عذرا فی نکثهما البیعة،و طلب الرئاسة و الإمرة.مع أن ذلک مخالف لظاهر حالهما.

و الإحالة علی الضمائر لا تکفی للإثبات.و الإسلام یؤاخذهما بفعلهما الظاهر،و لا یقبل حینها دعوی إضمار خلاف ما أظهراه.

و ظهور عداوتهما لعلی«علیه السلام».و نکثهما بیعته،و مبادرتهما إلی سفک الدماء،تسقط ما یدعونه فی حقه.

سادسا:إن إمامته«علیه السلام»ثابتة علی کل حال.

أما علی مذهب الشیعة فإن ثبوتها بالنص عندهم.و للإمام المنصوص علیه من الرسول،المفترض الطاعة علی الأنام أن یکره من أبی طاعته، و یضربه بالسوط و السیف حتی یفیئ إلی أمر اللّه،و یأمن بذلک ما یحذر من فتنته و فساده.

و أما علی مذهب غیر الشیعة فإن إمامته ثابتة ببیعة الناس له فیحق له إکراه من أبی البیعة،و رام الخلاف.و له أن یستعمل السوط و السیف لرده عن ذلک.

و معلوم:أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»قد بایعه علی الرضا من لا

ص :271

یحصی عددهم کثرة،ممن جاهد معه فی حروبه،و بذل دمه فی نصرته،من المهاجرین البدریین،و الأنصار العقبیین،و أهل بیعة الرضوان و التابعین بإحسان (1).انتهی کلام المفید بتصرف و تلخیص منا.

و قال أیضا:إن کان الخبر باکراه قوم علی البیعة یقدح فی إمامة علی «علیه السلام»،فقد تواترت الأخبار بإکراه من أکره علی بیعة أبی بکر و عمر و عثمان.فقد امتنع من البیعة له سعد بن عبادة و عامة الأنصار،و بنو هاشم، و أنکر بیعته الزبیر،حتی خرج مصلتا سیفه و کذلک الحال بالنسبة لسلمان، و غیره من الصحابة..

و الأخبار فی إکراه الناس علی البیعة لأبی بکر کثیرة.

و کذلک الحال بالنسبة للإکراه فی بیعة عمر،و عثمان بعده (2).

و لنا أیضا مناقشات أخری

و نضیف إلی ما ذکر الشیخ المفید«رحمه اللّه»ما یلی:

1-ما ورد علی لسان ابن ثعلبة فی الروایة رقم[2]مردود،فإن الأشتر و غیره لا یستطیعون فعل أی شیء،من دون إذن علی«علیه السلام».

ص :272


1- 1) الجمل ص 112-114 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 39-41 بتصرف و تلخیص.
2- 2) الجمل ص 117-119 فما بعدها،و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 56-58.

و قد ذکر ابن أعثم:أنه«علیه السلام»لم یرض من الأشتر حتی نصیحته بأن لا یدع المتثاقلین عن البیعة،و قال له:یا مالک،جدی و رأیی، فإنی أعرف بالناس منک.

قالوا:و کأن الأشتر وجد فی نفسه (1).

کما أن من المعلوم:أن أی تصرف من هذا النوع من شأنه أن یدفع علیا «علیه السلام»إلی رفض البیعة من أساسها،لأنه اشترط قبول الناس ببیعته طوعا.و هذا یثیر حفیظة الناس علی من تسبب بذلک.

2-لو صح هذا لم یصح من علی«علیه السلام»و سائر أصحابه أن یحتج و یحتجوا علی مناوئیهم بأنهم بایعوه طائعین غیر مکرهین.

3-بالنسبة لما زعمه سعید بن زید من أنه إن لم یبایع قتله الأشتر نقول:

إنهم یزعمون:أن أسامة و سعدا،و ابن مسلمة،و ابن ثابت،و غیرهم لم یبایعوا،فهل قتلهم الأشتر؟!

4-و عن معرفة الناس بقول طلحة و الزبیر نقول:إن طلحة و الزبیر إنما ادعیا ذلک للناس الذین لم یکونوا فی المدینة حین بایعا لعلی«علیه السلام».و هذا ما ذکره النص الرابع و الخامس،و السادس.

و لا غرابة فی أن یدعیا ذلک لهم،لکی یبررا لهم نکثهما للبیعة.علما بأن قولهما هذا یتضمن اعترافا منهما بالبیعة و ادعاء للإکراه،و لا أثر لمجرد

ص :273


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 256 و 257 و(ط دار الأضواء سنة 1411)ج 2 ص 441.

الادعاء،إن لم یثبت بدلیل،فکیف و الأدلة علی خلافه موجودة؟!

5-أما النص المروی عن الزهری فیلاحظ علیه:

ألف:ذکره أن طلحة قد بایع علیا بعد بیعة الناس..مع أن النصوص المختلفة تفید أنه کان أول من بایع.بل فی بعض الروایات أن البعض قد تشاءم من بیعته لأن یده کانت شلاء..

ب:إن علیا«علیه السلام»لم یکن لیغض الطرف عن تهدید الأشتر لطلحة،لو أنه سمعه یتهدده کما یقوله الزهری.

6-بالنسبة للنص الثامن،المروی عن الزهری أیضا نقول:

لقد کان علی«علیه السلام»رافضا للبیعة له،مما یعنی أنه لن تکون لدیه مشکلة لو بایعوا لغیره..کما أنه کان یصرح بأنه وزیرا لهم خیر لهم منه أن یکون أمیرا،و هذا لا یتلاءم مع قوله-حسب ادعاء الزهری-لطلحة و الزبیر:إن أحببتما أن تبایعا لی،و إن أحببتما بایعتکما.

7-إذا کان علی«علیه السلام»یعرض علی طلحة و الزبیر أن یبایعهما، فلماذا یخافان علی أنفسهما.فإن کانا یخافان من علی«علیه السلام»،فهما یعرفان أن الغدر لیس من أخلاقه«علیه السلام»،و لا هو ممن یستحله.

و إن کانا یخافان من غیر علی«علیه السلام»،فهل سیسمح علی«علیه السلام»لمن یدعی محبته و نصرته أن یلحق بهما سوءا لمجرد أن اختارا أحد خیارین عرضهما علی«علیه السلام»نفسه علیهما؟!

و إن کان المراد أنهما اضطرا لاستبعاد أنفسهما لأنهما نظرا إلی العواقب، فخشیا أمورا مستقبلیة قد تحدث لهما إما من قبل بنی أمیة أو من غیرهم،

ص :274

بسبب مشارکتهما فی قتل عثمان،فذلک لا یعنی أن علیا أکرههما علی البیعة، بل یعنی أنهما قد اضطرا للبیعة خوفا من شغب بنی أمیة و محبی عثمان علیهما..

و یبدو لنا:أن هذا الذی ذکرناه من خوفهما من شغب بنی أمیة علیهما کان من أسباب إصرارهما علی البیعة لعلی«علیه السلام»بالإضافة إلی أمور أخری.

8-ذکر طلحة و الزبیر فی الروایة عن الزهری:أنهما عرفا أن علیا لا یبایعهما..و لکن لیت شعری،من أین عرفا ذلک؟!و علی«علیه السلام»لا یقول إلا الحق..و لم یجرب علیه أحد أنه أخلف بوعد،أو نطق بباطل..

و الحقیقة هی أنهما عرفا أن الناس لا یبایعونهما.و أن بنی أمیة و سائر محبی عثمان لم ینسوا بعد،ما کان منهما فی حق عثمان..

9-إذا کان سعد الذی کان فی المدینة،لا یدری إن کان طلحة صادقا فیما یدعیه من الإکراه،و إذا کانت کلمته المتقدمة فی النص رقم 9 تدل علی أنه لا یثق بصدق طلحة،فکیف یمکننا نحن أن نصدق ما یدعیه طلحة، و هو متهم فیه،من حیث أنه یرید تبریر نکثه،و التخفیف من قبح ما یقدم علیه من الخروج علی إمام زمانه،و سفک دماء المسلمین؟!

و نحن نعلم:أن الإکراه لو حصل لطار خبره فی کل اتجاه،و لکان سعد من أوائل من یعرف به،کما أن سعدا کان یستطیع أن یتثبت من صدق طلحة بسؤال بعض ثقاته إن کان قد رأی السیف علی رأس طلحة حین بایع أم لا.و ما أکثر الناس الذین حضروا تلک البیعة،فإنها لم تکن فی الخفاء،بل

ص :275

کانت فی المسجد،و علی رؤوس الأشهاد و قد بلغ ازدحام الناس علی البیعة فیها حدا یفوق الوصف..

10-إن سعدا عاد فاستدرک بالقول:«إلا أنی أعلم أنه بایع کارها»و لم یقل مکرها..لأن الکراهة تعنی عدم الرغبة،و هی قد تکون لأجل اضطراره إلی تلک البیعة،لأنه یعلم بأن محبی عثمان لن یرضوا به،و أن الناس لن یقدموه علی علی«علیه السلام»..

11-أما ما رواه الطبری،من أن البصریین بعثوا إلی طلحة بصریا هو حکیم بن جبلة،و بعث الکوفیین کوفیا إلی الزبیر،غیر مقبول،فإن حکیم بن جبلة،کان رأس البصریین و الأشتر کان رأس الکوفیین،فهم الذین یرسلون هذا أو ذاک.فما معنی إرسالهما من قبل هؤلاء و أولئک؟!

و لماذا خالفا معا وصیة قومهما لهما؟!و ماذا کان موقف الذین أرسلوهما حین رأوا مخالفتهما؟!

12-و ما معنی قول الطبری:خشع أهل الکوفة و أهل البصرة أن صاروا أتباعا لأهل مصر،و حشوة فیهم؟!و هل هذا صحیح؟!و کیف یرضی الکوفیون و البصریون بأن یصبحوا أتباعا و حشوة لأهل مصر؟!.

و ما هو الدور الممیز الذی قام به المصریون لیکون الکوفیون و البصریون أتباعا لهم فیه؟!.

13-ما معنی قول طلحة و الزبیر فی مجلس البیعة بأنهما یبایعان کرها، ثم قبول علی«علیه السلام»بیعتهما و ثم یلزمهما بها؟!و الحال أنه لا بیعة لمکره!ثم ما معنی قوله لهما:أنهما بایعا طائعین غیر مکرهین؟!.

ص :276

البیعة خوفا و طمعا

فی کتاب له«علیه السلام»إلی طلحة و الزبیر:

«أما بعد،فقد علمتما-و إن کتمتما-أنی لم أرد الناس حتی أرادونی،و لم أبایعهم حتی بایعونی.و إنکما ممن أرادنی و بایعنی.

و إن العامة لم تبایعنی لسلطان غالب،و لا لعرض حاضر» (1).

و نقول:

1-إنه«علیه السلام»یقول:إن البیعة علی أنحاء أربعة:

الأول: أن تکون بالجبر و الإکراه،و تحت و طأة السیف و السوط.

الثانی: أن تکون رهبة من سلطان غالب.أی أنه و إن لم یکن هناک إکراه مباشر،لکن هناک سلطان قائم و غالب،یبادر بعض الناس للبیعة لمن یرشح للخلافة،لأنه یخشی إن لم یبایع أن یتعرض فی المستقبل لبعض العناء،و لو بحجب بعض المنافع عنه،أو إلحاق ضرر من نوع ما به..

الثالث: أن یبادر للبیعة طمعا بالحصول علی بعض المنافع الحاضرة..

الرابع: أن یبایع رغبة بالبیعة من دون وجود أی نوع من أنواع الإکراه،

ص :277


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 111(قسم الکتب)الکتاب رقم 54 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 131 و راجع:الإمامة و السیاسة ج 1 ص 90 و الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 465 و عن کشف الغمة ج 1 ص 239 و بحار الأنوار ج 32 ص 126 و 135 و 136.

بل من دون أن یکون هناک سلطان غالب،أو عرض حاضر..

بایعه الناس مختارین

لا شک فی أن الإکراه علی البیعة یفقدها معناها،و یسقطها عن الاعتبار،و یکون وجودها کعدمها،و لا تکون ملزمة للمکره بشیء.

و قد بایع کثیر من الناس أبا بکر مستکرهین.ثم ترتبت علیها البیعة لعمر،ثم کان الإکراه الظاهر فی الشوری التی عینها عمر لیأتی بعثمان، و الإکراه علی قبول رأی ابن عوف کما تقدم فی بعض فصول هذا الکتاب.

و الاکراه علی البیعة أمر شائع فی التاریخ،فإنه سمة حکومات المتغلبین، و الظالمین..

أما بیعة الناس لعلی«علیه السلام»،فرغم أنها کانت عامة و شاملة و لم یتخلف عنها أحد،و لکنها کانت طوعیة بالنسبة لکل فرد فرد من الناس..

و هذا لم یتوفر لأیة بیعة علی الإطلاق إلا لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی بیعة العقبة،و بیعة الرضوان..

و کان علی«علیه السلام»یذکر ذلک للناس،و یذکره الناس له.و من أمثلة ذلک:

1-کتب«علیه السلام»إلی أهل الکوفة عند مسیره من المدینة إلی البصرة یقول:«و بایعنی الناس غیر مستکرهین،و لا مجبرین،بل طائعین مخیرین» (1).

ص :278


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 3(قسم الکتب)الکتاب رقم 1 و شرح نهج-

2-و عنه«علیه السلام»فی کلام ینسب إلیه:«ثم إن عثمان قتل، فبایعونی طائعین غیر مکرهین» (1).

3-کتب«علیه السلام»إلی طلحة و الزبیر:«إنی لم أرد الناس حتی أرادونی،و لم أبایعهم حتی بایعونی،(أو حتی أکرهونی)و إنکما ممن أرادنی و بایعنی» (2).

1)

-البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 6 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 109 و راجع:کتاب الجمل ص 244 و الأمالی للطوسی ج 2 ص 87 و(ط دار الثقافة سنة 1414 ه)ص 718 و بحار الأنوار ج 32 ص 72 و 84 و الغدیر ج 9 ص 104 و نهج السعادة ج 4 ص 55 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 63 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 86.

ص :279


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 439 و أسد الغابة ج 4 ص 106 ح 3789 و(ط دار الکتاب العربی)ج 4 ص 31 و تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 476 و کتاب سلیم بن قیس(تحقیق الأنصاری-مجلد واحد)ص 437 و راجع:جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 327.
2- 2) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 111(قسم الکتب)الکتاب رقم 54 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 165 و 169 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 338 و نهج السعادة ج 4 ص 63 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 131 و راجع:الإمامة و السیاسة ج 1 ص 90(تحقیق الزینی)ج 1 ص 66 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 90 و الفتوح لابن أعثم(ط دار الأضواء سنة 1411)ج 2-

4-و حین قال الناس کلهم بکلمة واحدة:رضینا به طائعین غیر کارهین.قال لهم«علیه السلام»:«أخبرونی عن قولکم هذا«رضینا به طائعین غیر کارهین»أحق واجب هذا من اللّه علیکم،أم رأی رأیتموه من عند أنفسکم؟!

قالوا:بل هو واجب أوجبه اللّه عز و جل لک علینا» (1).

5-و قال عمار لعلی«علیه السلام»:«إن الناس قد بایعوک طائعین غیر کارهین» (2).

6-من کلام لعلی«علیه السلام»یذکر فیه طلحة و الزبیر:

«فأقبلتم إلی إقبال العوذ المطافیل علی أولادها،تقولون:البیعة،البیعة.

قبضت کفی فبسطتموها،و نازعتکم فجاذبتموها» (3).

قال الجوهری:العوّذ:حدیثات النتایج من الظباء،و الخیل و الإبل،

2)

-ص 465 و المناقب للخوارزمی ص 183 و مطالب السؤول ص 212 و کشف الغمة ج 1 ص 238 و 239 و(ط دار الأضواء سنة 1405 ه)ج 1 ص 240 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 386 و بحار الأنوار ج 32 ص 120 و 126 و 135 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 271.

ص :280


1- 1) الفتوح لابن أعثم(ط دار الأضواء سنة 1411)ج 2 ص 435.
2- 2) الفتوح لابن أعثم(ط دار الأضواء سنة 1411)ج 2 ص 441.
3- 3) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 20 المختار من کلامه رقم 135 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 38 و بحار الأنوار ج 32 ص 78.

واحدها:عائذ،مثل حائل و حوّل.و ذلک إذا ولدت،عشرة أیام أو خمسة عشر یوما،ثم هی مطفل (1).

7-و فی خطبة الإمام الحسن«علیه السلام»حین ذهب مع عمار إلی الکوفة یستنفران أهلها:

«..ثم و اللّه ما دعاهم إلی نفسه،و لقد تداک الناس علیه تداک الإبل الهیم عند ورودها،فبایعوه طائعین،ثم نکث منهم ناکثون بلا حدث أحدثه،و لا خلاف أتاه،حسدا له و بغیا علیه» (2).

و قال«علیه السلام»حین توجه طلحة و الزبیر إلی مکة للاجتماع مع عائشة لمتابعة التألیب علیه:«ثم تولی عثمان،فلما کان من أمره ما کان أتیتمونی فقلتم:بایعنا.

فقلت:لا أفعل.

قلتم:بلی.

فقلت:لا.

و قبضت یدی فبستطموها،و نازعتکم فجذبتموها،و حتی تداککتم علی کتداک الإبل الهیم علی حیاضها یوم ورودها،حتی ظننت أنکم قاتلی،

ص :281


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 79 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 38 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 38.
2- 2) بحار الأنوار ج 32 ص 89 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 12 و الدرجات الرفیعة ص 265.

و أن بعضکم قاتل بعض.

و بسطت یدی فبایعتمونی مختارین،طائعین،غیر مکرهین إلخ..» (1).

التصریح باسم طلحة و الزبیر

تقدم:أنه«علیه السلام»لم یزل یذکر کیف لا حقه الناس یطالبونه بقبول البیعة له،و یجاذبونه یده لیبسطوها للبیعة،و هو یأبی علیهم ذلک، و یمسکها عنهم..حتی بایعوه فی نهایة الأمر طائعین مختارین،و لم یستثن من کلامه هذا طلحة و الزبیر،و لا غیرهما..

و قد قال عن طلحة و الزبیر صراحة فی إحدی خطبه:«یا عجبی لطلحة ألب علی ابن عفان حتی إذا قتل أعطانی صفقة یمینه طائعا،ثم نکث بیعتی، و طفق ینعی ابن عفان ظالما،و جاء یطلبنی-یزعم-بدمه..

إلی أن قال:ألا و إن الزبیر قطع رحمی و قرابتی،و نکث بیعتی،و نصب لی الحرب،و هو یعلم أنه ظالم لی.اللهم فاکفنیه بما شئت» (2).

ص :282


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 98 و 99 و الإرشاد ص 130 فصل 17 و(ط دار المفید سنة 1414 ه)ج 1 ص 244 و 245 و الإحتجاج(ط الغری)ج 1 ص 235 و (ط بیروت)ص 161 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 236 و نهج السعادة ج 1 ص 234 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 434 و 435.
2- 2) بحار الأنوار ج 32 ص 60 و 61 و 100 و الأمالی للطوسی ج 1 ص 106 و(ط بیروت)ص 171 و(ط دار الثقافة قم سنة 1414 ه)ص 169 و 170 و شرح-

و قال«علیه السلام»:«عذیری من طلحة و الزبیر،بایعانی طائعین غیر مکرهین،ثم نکثا بیعتی من غیر حدث» (1).

و قال«علیه السلام»:«و قد بایعتمونی و بایعنی هذان الرجلان:طلحة و الزبیر،علی الطوع منهما و منکم و الإیثار» (2).

و قال«علیه السلام»عن طلحة و الزبیر:«و نازعانی أمرا لم یجعل اللّه لهما إلیه سبیلا بعد أن بایعا طائعین غیر مکرهین» (3).

2)

-نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 306 و نهج السعادة(ط مؤسسة الأعلمی)ج 1 ص 300-302 و(ط 2)ج 1 ص 309.

ص :283


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 124 و راجع ص 233 و الأمالی للمفید(ط النجف) ص 53 و(ط دار المفید سنة 1414 ه)ص 73 و راجع:الأمالی للطوسی(ط بیروت)ج 1 ص 131 و البرهان(تفسیر)ج 2 ص 107 و راجع:جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 87 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 2 ص 379 و 417 و تفسیر العیاشی ج 2 ص 79 و التفسیر الأصفی ج 1 ص 455 و التفسیر الصافی ج 2 ص 325 و تفسیر نور الثقلین ج 2 ص 190 و تفسیر المیزان ج 9 ص 182 و شواهد التنزیل ج 1 ص 276.
2- 2) بحار الأنوار ج 32 ص 111 و الإرشاد للمفید(ط النجف)ص 131 و(ط دار المفید سنة 141 ه)ج 1 ص 246 و الکافئة للشیخ المفید ص 19 و راجع:الجمل (ط 1)ص 233 و الجمل لابن شدقم ص 99 و راجع:الأمالی للمفید ص 99.
3- 3) بحار الأنوار ج 32 ص 62 و شرح نهج البلاغة المعتزلی ج 1 ص 308 و مصباح-

و قال«علیه السلام»فی خطبة له بأهل الکوفة فی ذی قار:«لقد علمتم -معاشر المسلمین-أن طلحة و الزبیر بایعانی طائعین غیر مکرهین،راغبین إلخ..» (1).

و کتب«علیه السلام»لطلحة و الزبیر:

«و أنتما ممن أرادوا بیعتی و بایعوا،و لم تبایعا لسلطان غالب،و لا لعرض حاضر(و فی نص:و إن العامة لن تبایعنی لسلطان غاصب و لا لحرص حاضر) (2).

فإن کنتما بایعتما طائعین،فتوبا إلی اللّه عز و جل عما أنتما علیه،و إن کنتما بایعتما مکرهین،فقد جعلتما السبیل علیکما بإظهارکما الطاعة،و إسرارکما المعصیة..

إلی أن قال بعد ذلک حسب نص الإرشاد:«و دفعکما هذا الأمر قبل أن

3)

-البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 268 و الغدیر ج 9 ص 108 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 702.

ص :284


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 135 و 136 و 120 و 116 عن کشف الغمة ج 1 ص 238 عن الإرشاد ص 133 فصل 22 و(ط دار المفید سنة 1414 ه)ج 1 ص 250 و عن نهج البلاغة قسم الکتب(الکتاب رقم 35)و مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 291 و أعیان الشیعة ج 1 ص 455.
2- 2) بحار الأنوار ج 32 ص 136 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 7 ص 13 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 271.

تدخلا فیه کان أوسع لکما من خروجکما منه بعد إقرارکما» (1).

و قال«علیه السلام»:«ثم إن الناس بایعونی غیر مستکرهین.و کان هذان الرجلان أول من فعل إلخ..» (2).

و قال«علیه السلام»حین توجه طلحة و الزبیر إلی مکة:«و بایعنی أولکم طلحة و الزبیر،طائعین غیر مکرهین.

ثم لم یلبثا أن استأذنانی فی العمرة،و اللّه یعلم أنهما أرادا الغدرة، فجددت علیهما العهد فی الطاعة،و أن لا یبغیا الأمة الغوائل،فعاهدانی،ثم لم یفیا لی،و نکثا بیعتی،و نقضا عهدی» (3).

ص :285


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 111 و بحار الأنوار ج 32 ص 120 و 126 و 136 عن الفتوح لابن أعثم،و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 7 ص 13 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 131 و المناقب للخوارزمی ص 183 و مطالب السؤول ص 212 و کشف الغمة ج 1 ص 240 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 271.
2- 2) نهج السعادة ج 4 ص 55 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 109 و بحار الأنوار ج 32 ص 72 و الأمالی للطوسی ج 2 ص 87 و(ط دار الثقافة- قم)ص 718.
3- 3) بحار الأنوار ج 32 ص 98 و 99 عن الإرشاد ص 130 فصل 17 و(ط دار المفید سنة 1414 ه)ج 1 ص 245 و عن الإحتجاج(ط الغری)ج 1 ص 235.و(ط بیروت)ص 161 و(ط دار النعمان-النجف)ج 1 ص 236 و نهج السعادة-

و قال لطلحة و الزبیر:«نشدتکما اللّه هل جئتمانی طائعین للبیعة، و دعوتمانی إلیها و أنا کاره لها؟!

قالا:نعم.

فقال:غیر مجبرین و لا مقسورین،فأسلمتما لی بیعتکما،و أعطیتمانی عهدکما؟!

قالا:نعم.

قال:فما دعاکما بعد إلی ما أری؟!

قالا:أعطیناک بیعتنا علی أن لا تقضی فی الأمور و لا تقطعها دوننا إلخ..» (1).

و فی نص آخر:أنه«علیه السلام»قال لطلحة و الزبیر:«ألم تأتیانی و تبایعانی طائعین،غیر مکرهین؟!فما أنکرتم؟!أجور فی حکم،أو استئثار فی فیء؟!.

قالا:لا.

3)

-ج 1 ص 234 و أعیان الشیعة ج 1 ص 450 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 32 ص 435.

ص :286


1- 1) شرح نهج البلاغة ج 7 ص 40 و 41 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة) ج 2 ص 279 و 280 و الجمل لابن شدقم ص 71 و بحار الأنوار ج 32 ص 21 عنه،و فی هامشه عن المعیار و الموازنة ص 51.

قال:أو فی أمر دعوتمانی إلیه إلخ..» (1).

عن الحسن«علیه السلام»،قال:بایع طلحة و الزبیر علیا«علیه السلام»علی منبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»طائعین غیر مکرهین (2).

سعد یعترف بأحقیة علی علیه السّلام

و روی ابن قتیبة:أن معاویة کتب إلی سعد بن أبی وقاص عن عثمان:

و قد نصره طلحة و الزبیر،و هما شریکاک فی الأمر و الشوری..

فکتب إلیه سعد:

أما بعد،فإن أهل الشوری لیس منهم[أحد]أحق بها من صاحبه،غیر أن علیا کان[له]من السابقة،و لم یکن فینا ما فیه،فشارکنا فی محاسننا،و لم نشارکه فی محاسنه،و کان أحقنا کلنا بالخلافة.

و لکن مقادیر اللّه تعالی التی صرفتها عنه،حیث شاء لعلمه و قدره.و قد علمنا أنه أحق بها منا،و لکن لم یکن بد من الکلام فی ذلک و التشاجر (3).

ص :287


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 30 و فضائل أمیر المؤمنین لابن عقدة ص 94 و الأمالی للطوسی ج 2 ص 430 و(ط دار الثقافة-قم سنة 1414 ه)ص 731.
2- 2) بحار الأنوار ج 32 ص 32 عن الکافئة فی إبطال التوبة الخاطئة للشیخ المفید ص 13.
3- 3) الإمامة و السیاسة ح 1 ص 100 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 90 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 120 و راجع:الغدیر ج 10 ص 333.

و نقول:

أولا: إن من یقول هذا،و لا ینصر علیا«علیه السلام»و لا ینقاد له ألا یعد مفتونا و حسودا،و منقادا لهواه؟!

و أما إحالة الأمر علی المقادیر فلا یصلح لتبرئة سعد من تبعة التخلف عنه«علیه السلام»..

و هل یجوز لأبلیس أن یعتذر عن معصیته،و لیزید أن یبرر جریمته بقتل سید الشهداء«علیه السلام»،و لسائر الکفرة و القتلة و العصاة،-هل یجوز لهم أن یعتذروا عن أفاعیلهم-بالمقادیر؟!و هل یقبل ذلک منهم لو فعلوه؟!

ثانیا: متی نصر طلحة و الزبیر عثمان؟!ألم یکونا هما من حرض علی قتله؟!و باشر حصاره؟!و منع عنه الماء؟!و..و..الخ..

ثالثا: لا معنی لقول سعد:إن علیا أحق بالخلافة منه،إذ لا حق لأحد منهم فیها مهما کان ضئیلا،بل الحق کله لعلی«علیه السلام»دون سواه.

رابعا: لا معنی لقول سعد:«و لکن لم یکن بد من الکلام فی ذلک و التشاجر»إلا علی فرض القول بمقولة الجبر الإلهی،و هو باطل من الأساس حتما و جزما،فإن اللّه قد حرم علیهم منافسة علی فی الأمر، و اعتبرهم معتدین غاصبین،و قد کان بإمکانهم التسلیم له،و العمل بما یرضی اللّه تعالی،فمن أین جاءنا سعد بلا بدیة النزاع و التشاجر؟!

ص :288

سعد یعترف بالخطأ

عن خیثمة بن عبد الرحمان قال:«سمعت سعد بن مالک(أی ابن أبی وقاص)،و قال له رجل:إن علیا یقع فیک،أنک تخلفت عنه.

فقال سعد:و اللّه إنه لرأی رأیته،و أخطأ رأیی.إن علی بن أبی طالب أعطی ثلاثا لأن أکون أعطیت إحداهن أحب إلی من الدنیا و ما فیها إلخ..» (1).ثم ذکر الفضائل التی هی محط نظره.

و نقول:

1-لعل القارئ الکریم یری فی هذا الکلام دلیلا علی إنصاف سعد، و ندمه علی ما بدر منه،و لا سیما و هو یعترف بالخطأ،و یثبت لعلی«علیه السلام»فضائل لها هذه القیمة العظیمة..

و لکن ماذا لو أن أحدا خالف فی هذا و قال:إن سعدا لم یتراجع و لم یعد إلی ولاء علی«علیه السلام»،و إنما هو یعبر بکلامه عن طموح یعتلج فی صدره إلی ما لا یستحقه..

و یدلنا علی ذلک:أنه لم یصدق القول بالفعل،و لم یلتحق بعلی«علیه السلام»لیکون معه فی سائر حروبه،فإنه«علیه السلام»لم یزل فی حالة حرب أو إعداد لها،فهو یخرج من حرب إلی أخری و قد استشهد،و هو

ص :289


1- 1) المستدرک للحاکم ج 3 ص 116 و مناقب علی بن أبی طالب للکوفی ج 2 ص 401 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 104 و الغدیر ج 3 ص 206 و أعیان الشیعة ج 1 ص 445.

یستعد للمسیر إلی حرب معاویة مرة أخری..

2-قد یکون قول علی«علیه السلام»هذا فی سعد من دلائل بیعة سعد له،ثم قعوده عن نصرته،و تخلفه عن المسیر معه إلی حرب الناکثین و غیره.

3-یلاحظ:أن ذلک الرجل یستخدم مع سعد لغة تحریضیة حین یقول له:إن علیا یقع فیک.مع أن ما ذکره شاهدا علی ذلک،لا یعدو قوله«علیه السلام»:إنه تخلف عنه،و هذا أمر ظاهر،و موقف لم یتردد سعد فی إعلانه، و لم یظهر أنه یخجل به،أو أنه یراه عیبا..غایة ما هناک أنه یراه من الخطأ فی الرأی..

4-یلاحظ:أن سعدا یعتبر مخالفته لنص القرآن الآمر بقتال الفئة الباغیة،و عصیانه لأحکام اللّه القاضیة بلزوم قتال الناکثین الخارجین علی إمامهم.یعتبر ذلک رأیا،لا تمردا علی اللّه.

و غایة ما فعله:أنه أجاز لنفسه أن یصف هذا الرأی بالخطأ.

5-إن مجرد ذکر بعض الفضائل لعلی لا یعفی سعدا من تبعات تمرده علی الأوامر الإلهیة التی لا یعذر أحد فی التمرد علیها.

ص :290

الفصل الثالث
اشارة

لم یتخلف أحد..

ص :291

ص :292

المتخلفون عن بیعة علی علیه السّلام

زعموا:أن قلة قلیلة من الصحابة لم یبایعوا علیا«علیه السلام»..

و کأنهم یریدون أن یقولوا:إن الإجماع لم یتحقق علی بیعته«علیه السلام».

و علی کل حال،نقول:

قد اختلفوا فی أسماء هذه القلة،و نحن نذکر هنا کل من عثرنا علی اسمه،حتی مع ظهور الغلط فیه،فنقول:

1-أسامة بن زید:ذکروا أنه لم یبایع علیا«علیه السلام»،و اعتذر بمعاذیر (1).

ص :293


1- 1) أسد الغابة ج 2 ص 196 و(ط دار الکتاب العربی-بیروت)ج 1 ص 64 و 65 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 8 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 191 و 192 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 431 و الجمل ص 94 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 353 و راجع:بحار الأنوار ج 19 ص 147 و مجمع البیان ج 3 ص 163 و إکلیل المنهج فی تحقیق المطلب للکرباسی ص 131 و مستدرکات علم رجال الحدیث للنمازی ج 1 ص 537.

و فی بعض النصوص:أن الإمام علیا«علیه السلام»قبل عذره (1).

و روی عن الإمام الباقر«علیه السلام»قوله:قد رجع،فلا تقولوا إلا خیرا (2).

2-محمد بن مسلمة:أبی بیعة علی«علیه السلام»،و سماها:«فتنة»، و اعتزل،و اتخذ سیفا من خشب (3).

ص :294


1- 1) رجال الکشی ج 1 ص 197 و إکلیل المنهج فی تحقیق المطلب للکرباسی ص 131 و مستدرکات علم رجال الحدیث للنمازی ج 1 ص 537.
2- 2) رجال الکشی ج 1 ص 95 و مستدرکات علم رجال الحدیث للنمازی ج 1 ص 135 و 136 و إختیار معرفة الرجال ج 1 ص 194 و 195 و نقد الرجال للتفرشی ج 1 ص 186 و 187 و الدرجات الرفیعة ص 445 و مستدرکات علم رجال الحدیث للنمازی ج 1 ص 537.
3- 3) سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 369 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 445 و أنساب الأشراف للبلاذری ج 2 ص 207 و أسد الغابة ج 5 ص 107 و(ط دار الکتاب العربی-بیروت)ج 4 ص 330 و 331 و الإصابة(ط جدید)ج 6 ص 29 الإستیعاب ج 3 ص 434 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1377 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 8 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 429 و 431 و الکامل فی التاریخ ج 1 ص 191 و 192 و الجمل ص 96 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 351 و 353 و نور الأبصار(ط الیوسفیة)ص 88 و عمدة القاری ج 17 ص 132 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 19 ص 233 و المعارف-

3-سعد بن أبی وقاص:لم یبایع علیا (1)،و اعتزل جانبا،و لم یشهد معه أیا من حروبه (2).

و مدح سعد علیا،و ذکر له خصالا تمنی أن تکون له واحدة منها،فقال له معاویة:«ما کنت عندی قط ألأم منک الآن،فهلا نصرته؟!و لم قعدت عن بیعته؟!فإنی لو سمعت من النبی«صلی اللّه علیه و آله»مثل الذی سمعت فیه لکنت خادما لعلی ما عشت.

فقال سعد:و اللّه إنی لأحق بموضعک منک.

فقال معاویة:یأبی علیک ذلک بنو عذرة.

و کان سعد-فیما یقال-لرجل من بنی عذرة (3).

3)

-لابن قتیبة ص 269 و تهذیب الکمال ج 26 ص 457 و تمهید الأوائل للباقلانی ص 554 و تاریخ مدینة دمشق ج 55 ص 285.

ص :295


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 9 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 31 و أنساب الأشراف ج 3 ص 9 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 437 و الکامل فی التاریخ ج 1 ص 191 و 192 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 431 و الجمل ص 94.
2- 2) سیر إعلام النبلاء ج 1 ص 122 و راجع:طرق حدیث الأئمة الإثنا عشر ص 26 و الغدیر ج 7 ص 143.
3- 3) مروج الذهب ج 3 ص 24 و الغدیر ج 3 ص 200 و ج 10 ص 258 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 307.

4-عبد اللّه بن عمر (1).

و روی الطبری عن عبد اللّه بن حسن:أن من الأنصار الذین قعدوا عن علی«علیه السلام»:

5-کعب بن مالک.

6-مسلمة بن مخلّد.

7-أبو سعید الخدری.

8-النعمان بن بشیر.

9-رافع بن خدیج.

10-فضالة بن عبید.

11-کعب بن عجرة (2).

ص :296


1- 1) الإستیعاب ج 3 ص 472 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 625 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 8 عن کعب بن مالک،و الجمل ص 94 و تذکرة الخواص ج 1 ص 349 و راجع:فتح الباری ج 13 ص 195 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 431 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 451 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 191 و 192 و المعیار و الموازنة ص 107 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی- بیروت)ج 7 ص 253 و طرق حدیث الأئمة الإثنا عشر ص 26.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 429 و 430 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 452 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 191 و 192 و تذکرة الخواص ج 1-

12-عبد اللّه بن سلام (1).

13-حسان بن ثابت (2).

14-قدامة بن مظعون (3).

15-المغیرة بن شعبة (4).

16-صهیب بن سنان.

17-سلمة بن سلامة بن وقش (5).

2)

-ص 349 و بحار الأنوار ج 32 ص 8 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت)ج 7 ص 253 و العبر و دیوان المبتدا و الخبر ج 2 ق 1 ص 151 و فی نور الأبصار ص 88 استثنی ابن مسلمة و النعمان بن بشیر و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 353.

ص :297


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 9 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 430 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 452 و 454 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 191.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 429 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 452 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 303 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 9.
3- 3) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 430 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 452 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 192.
4- 4) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 431 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 452 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 192.
5- 5) الکامل فی التاریخ ج 3 ص 191 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 431 و(ط-

18-الزبیر بن العوام (1).

19-زید بن ثابت (2).

و نقول:

إن ما ذکر آنفا غیر صحیح،فلاحظ ما یلی:

1-قال الشیخ المفید«رحمه اللّه»:«أما تأخر من سمیت عن الخروج مع أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی البصرة فمشهور،و رأیهم فی القعود عن القتال معه ظاهر معروف،و لیس ذلک بمناف لبیعتهم له علی الإیثار،و لا مضاد للتسلیم لإمامته علی الاختیار.

و الذی ادعی علیه الامتناع فی البیعة،و أشکل علیه الأمر،فظن أنهم لو تأخروا عن نصرته کان ذلک منهم لامتناعهم عن بیعته.

و لیس الأمر کما توهموا،إلا أنه قد یعرض للإنسان شک فی من تیقن سلطانه فی صوابه،و لا یری لسلطان حمله علی ما هو شاک فیه،لضرب من الرأی یقتضیه الحال فی صواب التدبیر.

5)

-مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 454 و راجع:الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 353 فیما یرتبط بصهیب.

ص :298


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 431 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 454 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 192.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 431 و 430 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 191 و 192.

و قد یعتقد الإنسان أیضا صواب غیره فی شیء،و یحمله الهوی علی خلافه،فیظهر فیما صار إلیه من ذلک شبهة،تعذّره عند کثیر من الناس فی فعاله.

و لیس کل من اعتقد طاعة إمامه کان مضطرا إلی وفاقه،بل قد یجمع الاعتقاد لحق الرئیس المقدم فی الدین مع العصیان له فی بعض أوامره و نواهیه،و لولا أن ذلک کذلک لما عصی اللّه من یعرفه،و لا خالف نبیه «صلی اللّه علیه و آله»من یؤمن به،و لیس هذا من مذهب خصومنا فی الإمامة» (1).

2-قال المعتزلی عن اعتذارات ابن عمر،و سعد،و أسامة،و محمد بن مسلمة:«فأما أصحابنا فإنهم یذکرون فی کتبهم:أن هؤلاء الرهط إنما اعتذروا بما اعتذروا به لما ندبهم إلی الشخوص معه لحرب أصحاب الجمل، و أنهم لم یتخلفوا عن البیعة،و إنما تخلفوا عن الحرب» (2).

3-قال المعتزلی أیضا:روی شیخنا أبو الحسین فی کتاب الغرر:أنهم لما اعتذروا إلیه بهذه الأعذار،قال لهم:

ما کل مفتون یعاتب.أعندکم شک فی بیعتی؟!

قالوا:لا.

ص :299


1- 1) الجمل ص 94 و 95 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 44 و 45.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 8 و 9.

قال:فإذا بایعتم،فقد قاتلتم.و أعفاهم من حضور الحرب (1).

4-إن القول المروی عن علی«علیه السلام»:«إن کرهنی رجل واحد من الناس لم أدخل فی هذا الأمر» (2).ینفی أن یکون جماعة من المعروفین فی المهاجرین و الأنصار قد امتنعوا عن بیعته؛و لأجل ذلک ذکر المعتزلی:أن کراهتهم إنما کانت بعد البیعة (3).

5-و قال الیعقوبی:«بایع الناس إلا ثلاثة نفر من قریش:مروان بن الحکم،و سعید بن العاص،و الولید بن عقبة..ثم ذکر ما جری..

إلی أن قال:فقال مروان:بل نبایعک،و نقیم معک،فتری،و نری» (4).

6-و قال العسقلانی:«بایعه المهاجرون و الأنصار،و کل من حضر» (5).

7-قال ابن سعد:«بایعه طلحة،و الزبیر،و سعد بن أبی وقاص، و سعید بن زید بن عمرو بن نفیل،و عمار بن یاسر،و أسامة بن زید،و سهل بن حنیف،و أبو أیوب الأنصاری،و محمد بن مسلمة،و زید بن ثابت، و خزیمة بن ثابت.و جمیع من کان بالمدینة من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه

ص :300


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 9.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 9.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 9.
4- 4) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 178 و 179 و نهج السعادة ج 1 ص 216 و 217.
5- 5) الغدیر ج 10 ص 29 و فتح الباری ج 7 ص 58(و فی ط أخری)ص 72.

علیه و آله»،و غیرهم» (1).

8-و فی نص آخر:اتفق علی بیعته المهاجرون و الأنصار (2).

9-و قالوا:«لما قتل عثمان صبرا سعا الناس إلی دار علی«علیه السلام»، و أخرجوه،و قالوا:لا بد للناس من إمام.فحضر طلحة و الزبیر،و سعد بن أبی وقاص و الأعیان،فأول من بایعه طلحة و الزبیر،ثم سائر الناس» (3).

10-و فی نص آخر:لم یتخلف أحد من الأنصار إلا بایع فیما نعلم (4).

11-و حین جاؤا لیبایعوه،قالوا له:مد یدک لنبایعک.

فقال:أین طلحة و الزبیر و سعد؟!

فأقبلوا إلیه و بایعوه.ثم بایعه المهاجرون و الأنصار،و لم یتخلف عنه أحد (5).

ص :301


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 31 و تذکرة الخواص ج 1 ص 346.
2- 2) تذکرة الخواص ج 1 ص 445.
3- 3) تاریخ الخمیس ج 2 ص 276 عن دول الإسلام،و راجع:حیاة الحیوان(ط مصر عام 1306 ه)ج 1 ص 50.
4- 4) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 430 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 454 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت-لبنان)ج 7 ص 253 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 191 و 192.
5- 5) جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 294 ج 2 ص 5 و راجع:کشف الغمة ج 1 ص 150 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 77 و المناقب للخوارزمی ص 49 و أسد الغابة ج 4 ص 32 و 33.

12-و قال سلیم بن قیس بعد ذکره بیعة الناس لعلی«علیه السلام» طائعین:غیر ثلاثة رهط بایعوه ثم شکوا فی القتال معه،و قعدوا فی بیوتهم:

محمد بن مسلمة،و سعد بن أبی وقاص،و ابن عمر.

و أسامة بن زید،سلم بعد ذلک،و رضی.و دعا لعلی«علیه السلام»، و استغفر له،و برئ من عدوه،و شهد أنه علی حق و من خالفه ملعون حلال الدم (1).

13-قال الحاکم فی المستدرک:

«أما قول من زعم:أن عبد اللّه بن عمر،و أبا مسعود الأنصاری، و سعد بن أبی وقاص،و أبا موسی الأشعری،و محمد بن مسلمة الأنصاری، و أسامة بن زید قعدوا عن بیعته،فإن هذا قول من یجحد تلک الأحوال..».

ثم قال بعد أن ذکر أسباب اعتزالهم:«فبهذه الأسباب و ما جانسها کان اعتزال من اعتزل عن القتال مع علی«علیه السلام»،و قتال من قاتله» (2).

14-عن أبی مخنف:أنه«علیه السلام»لما هم بالمسیر إلی البصرة،بلغه عن سعد بن أبی وقاص،و ابن مسلمة،و أسامة بن زید،و ابن عمر تثاقل عنه،فبعث إلیهم،فلما حضروا قال لهم:قد بلغنی عنک[عنکم]هنات

ص :302


1- 1) منتهی المقال ج 2 ص 8 و سلیم بن قیس ج 2 ص 797 و بحار الأنوار ج 32 ص 215 و 216 و أعیان الشیعة ج 3 ص 250.
2- 2) المستدرک للحاکم ج 3 ص 115 و 118 و تلخیص المستدرک للذهبی بهامشه.

کرهتها.و أنا لا أکرهکم علی المسیر معی،ألستم علی بیعتی؟!

قالوا:بلی.

قال:فما یقعدکم عن صحبتی؟!

قال سعد:أکره الخروج فی هذه الحرب لئلا أصیب مؤمنا.فإن أعطیتنی سیفا یعرف المؤمن من الکافر قاتلت معک.

و قال له أسامة:أنت أعز الخلق علی،عاهدت اللّه أن لا أقاتل أهل لا إله إلا اللّه.

ثم ذکر قصة قتل أسامة علی عهد رسول اللّه رجلا مشرکا بعد أن قال لا إله إلا اللّه.و أنه حین اعتذر لرسول اللّه بأنه قالها متعوذا،قال له النبی «صلی اللّه علیه و آله»:ألا شققت عن قلبه!

فزعم أسامة أنه«صلی اللّه علیه و آله»أمره حینذاک أن لا یقاتل إلا المشرکین،فإذا قاتل المسلمین ضرب بسیفه الحجر فکسره.

و قال ابن عمر لعلی«علیه السلام»:لست أعرف فی ذلک الحرب شیئا.

أسألک ألا تحملنی علی ما لا أعرف.

فقال لهم«علیه السلام»:ما کل مفتون معاتب.و أخبرهم أن اللّه سیغنی عنهم.

أو قال لهم«علیه السلام»:لیس کل مفتون معاتب ألستم علی بیعتی..

قالوا:بلی.

ص :303

قال:انصرفوا،فسیغنی اللّه تعالی عنکم (1).

لماذا لا یعاتب کل مفتون؟!

و أما المراد من قوله«علیه السلام»:«ما کل مفتون یعاتب»،فهو أن الفتنة إن کانت بسبب عروض شبهة أوجبت التباس الأمور علی ذلک المفتون،فیصح أن یعاتب و یقال له:إن حقیقة الأمر هی کذا و کذا..

و المفترض:أن یفید هذا العتاب فی إرجاعه إلی جادة الصواب.

و أما إذا کان سبب افتتانه هو مرض قلبه،و حبه للدنیا،فلا محل للعتاب معه،لأن العتاب لا یجدی فی إرجاع الأمور إلی نصابها.

و هذا یفسر لنا ذکره«علیه السلام»العاهات التی أدت إلی افتتان هؤلاء الناس.فإن ابن عمر ضعیف.أما سعد فحسود.

و أما ابن مسلمة فذنب علی«علیه السلام»إلیه أنه قتل أخاه یوم خیبر.

و ذلک کله یدل علی أن فتنتهم لم تکن لشبهة عرضت لهم،بحیث لو

ص :304


1- 1) الجمل للمفید ص 95 و 96 و(ط مکتبة الداوری-قم-إیران)ص 45 و 46 و أشار فی هامشه إلی المصادر التالیة:الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 444 و 445 و المعیار و الموازنة ص 105 و 106 و الأخبار الطوال ص 142 و 143 و السیرة النبویة و أخبار الخلفاء ص 524 و 525 و المغنی ج 20 ق 2 ص 66 و 67 و الأمالی للطوسی ج 2 ص 327 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 18 ص 119 و بحار الأنوار ج 32 ص 170.

عولجت لعادوا إلی الصواب،بل هی فتنة منشؤها مرض القلب مثل الحسد،أو ضعف الشخصیة،أو الحقد و الضغینة،و نحو ذلک.

و یبدو أن المراد بالفتنة هنا:هو الافتتان بالدنیا،و التعلق بها،و لیس المراد بها:الفتنة بمعنی التباس الحق علیهم بالباطل،لأن هؤلاء کانوا یعرفون الحق،و یعترفون به.

و شاهد ذلک ندم ابن عمر علی تخلفه عنه«علیه السلام»،کما أن سعدا اعترف بأن الحق لعلی«علیه السلام»..

علی أنه حتی لو کان المراد بالفتنة هنا هو الشبهة،و عدم اتضاح الحق، فإن علیا«علیه السلام»قد أزال ببیاناته المتکررة تلک الشبهة،و أوضح الحق لهم بما لا مزید علیه.

إذا بایعتم فقد قاتلتم

تقدم:أن علیا«علیه السلام»لما دعا سعدا و ابن عمر و غیرهما إلی القتال معه،امتنعوا،و اعتذروا بما اعتذروا به،فقال لهم علی«علیه السلام»:

«أتنکرون هذه البیعة»؟!

قالوا:لا،لکننا لا نقاتل.

فقال:«إذا بایعتم فقد قاتلتم».

قال:فسلموا من الذم (1).

ص :305


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 18 ص 115 و بحار الأنوار ج 34 ص 286.

و نقول:

إن هذا موضع شک و ریب شدید،لما یلی:

أولا: إن هذه الروایة،و إن دلت علی بیعة هؤلاء القوم له«علیه السلام»،و لکنها تدعی:أنه«علیه السلام»قد قبل منهم تخلفهم عن القتال،من دون أن یکون لهم عذر صحیح فی ذلک،و علی«علیه السلام»لا یفعل ذلک،فإن اللّه تعالی قد ذم المتخلفین عن القتال متذرعین بحجج واهیة،فقال: وَ جٰاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرٰابِ لِیُؤْذَنَ لَهُمْ وَ قَعَدَ الَّذِینَ کَذَبُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ سَیُصِیبُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (1).

ثانیا: ما معنی قوله:«إذا بایعتم فقد قاتلتم»،فإن البیعة لا تعنی حصول القتال منهم.

ثالثا: لو قبلنا ذلک لوقعنا فی محذور أکبر،و هو:أنه«علیه السلام» یعطی بذلک الفرصة لتملص جمیع الناس من القتال،استنادا إلی هذه الحجة الواهیة.

رابعا: إنهم لم یذکروا له البیعة،و لا أنکروها،فلماذا عطف هو«علیه السلام»عنان الکلام إلی البیعة،و ما ربط تخلفهم عن القتال؟!و ما المبرر لسؤالهم عنها،و عن إنکارهم إیاها و عدمه؟!

خامسا: ما معنی أن یکون تخلفهم عن القتال و عدم إنکارهم لبیعته قد أوجب سلامتهم من الذم؟!و لماذا لا یکون ذلک من موجبات تأکد

ص :306


1- 1) الآیة 90 من سورة التوبة.

ذمهم؟!فإن الالتزام بالبیعة یفرض علیهم القیام بما تقتضیه،و هو نصرته، و معاونته علی أعدائه،إذ لیس معنی البیعة مجرد قبض العطاء من بیت المال.

وقفة مع الأعذار

و نقول:

إننا نسجل هنا العدید من الأمور،و نستفید فی بعضها مما ذکره الشیخ المفید«رحمه اللّه»،و ذلک کما یلی:

أولا: إنه«علیه السلام»وصفهم بأنهم مفتونون عن الجهاد،مجانبون للصواب فی خلافه.فإن هذا الکلام یدل علی أن الإمتناع إنما هو عن السیر معه إلی الحرب،و أن هناک ما یصرفهم عن هذه المشارکة،و ذلک لأن کل أحد یعلم بما جری فی غدیر خم،و تسامع الناس ما قاله«صلی اللّه علیه و آله»فی حقه«علیه السلام»یوم تبوک..و فی مختلف المناسبات و الأحوال..

الأمر الذی لا حاجة معه إلی الاستدلال و الاحتجاج..و قد دلت أعذارهم التی ساقوها علی أنهم بصدد خداعه،و خداع الناس و التلبیس علیهم.

ثانیا: إن الأسباب التی دعت هؤلاء للقعود هی غیر ما ذکره هؤلاء.

فأما سعد بن أبی وقاص،فسبب قعوده عن نصرة علی«علیه السلام» هو حسده له«علیه السلام»،فإن جعل عمر له فی الشوری قد أطمعه و جرأه علی طلب ما لیس أهلا له..

و أما أسامة،فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أمّره فی مرض موته علی

ص :307

أبی بکر و عمر و عثمان (1).

و لم یتحرک ذلک الجیش حسب أوامر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و لکن الخلفاء خدعوه بمخاطبته بلقب الأمیر مدة حیاتهم.

و لا شک بأن أسامة لا یرتاح و لا یرضی بأن یحطه أحد عن المرتبة التی وضعوه فیها.و کان یعلم:أن علیا«علیه السلام»لن یرضی بقعوده عنه بهذا الأمر،و سیعامله کما یعامل سائر الناس.

أما محمد بن مسلمة،فإنه کان صدیق عثمان،و خاصته و بطانته..

و أما ابن عمر،فکان ضعیف العقل،کثیر الجهل-کما یقول المفید «رحمه اللّه»-و کان ماقتا لعلی«علیه السلام».

و قد زاد الطین بلة:أن علیا«علیه السلام»أحزنه حین أهدر دم أخیه عبید اللّه لقتله الهرمزان،و أجلاه عن المدینة،و شرده فی البلاد.و قد صرح

ص :308


1- 1) راجع:المغازی للواقدی ج 2 ص 117 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 184 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 462 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 334 و تاریخ الاسلام للذهبی ص 19 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 113 و السیرة النبویة لابن هشام ج 4 ص 174 و تلخیص الشافی ج 3 ص 177 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 189 و المغنی لعبد الجبار ج 20 ق 1 ص 348 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 159 و الدرجات الرفیعة ص 441 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 10 ص 578 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 49.

علی«علیه السلام»بذلک (1).

ثالثا: لو سلمنا أن هؤلاء و أضعافهم من بنی أمیة و غیرهم قد قعدوا عن علی«علیه السلام»فإن ذلک لا یقدح فی إمامته،لا علی مذهب الشیعة القائلین بأن دلیل إمامته هو النص،و لا علی مذهب غیرهم من القائلین بثبوتها بالاختیار،لأنهم یقولون:یکفی فی ثبوتها بیعة بعض أهل الحل و العقد،خمسة نفر،أو أربعة،أو اثنین،أو واحد،حسب قول أکثرهم.

فکیف إذا کان قد بایعه المهاجرون الأولون،و عیون الأنصار و فضلاء المسلمین،و التابعین لهم بإحسان،و الخیرة من أهل الحجاز،و مصر و العراق و غیرها الذین کانوا فی المدینة.

رابعا: إن عبد اللّه بن حسن حین سئل عن سبب إباء حسان بن ثابت البیعة قال:إن حسان کان شاعرا،لا یبالی ما یصنع.

و زید بن ثابت أیضا:ولاه عثمان الدیوان،و بیت المال.فلما حضر عثمان قال:یا معشر الأنصار،کونوا أنصارا للّه..مرتین.

فقال له أبو أیوب:ما تنصره إلا أنه أکثر لک من العضدان (2).

ص :309


1- 1) راجع:المعیار و الموازنة ص 108 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 53 و 54 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 73 و المغنی لعبد الجبار ج 20 ق 2 ص 68 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 27 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 461.
2- 2) جمع عضید.و هی النخلة التی لها جذع،یتناول منها المتناول.

و کعب بن مالک یقال:إن عثمان استعمله علی صدقة مزینة،و ترک له ما أخذه منهم (1).

کلمة الزهری فی المیزان

و قال الزهری:«و العجب أن عبد اللّه بن عمر و سعد بن أبی وقاص لم یبایعا علیا،و بایعا یزید بن معاویة» (2).

و یرد علی کلام الزهری هذا:أن سعدا قد توفی فی عهد معاویة،فیرون أنه سمه.فکیف یکون قد بایع لیزید؟!

إلا أن یقال:إن سعدا قد توفی مسموما،بعد أن بایع لیزید فی عهد أبیه، و یکون معاویة قد دس إلیه السم خوفا من عدم وفائه ببیعته أو بوعده بها.. (3).

ص :310


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 429 و 430 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 452 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 191 و 192 و أعیان الشیعة ج 1 ص 444.
2- 2) تذکرة الخواص ج 1 ص 349 و القول الصراح فی البخاری و صحیحه الجامع للأصبهانی ص 169.
3- 3) مقاتل الطالبیین ص 57 و(ط المکتبة الحیدریة)ص 47 و شرح الأخبار ج 3 ص 128 و النص و الإجتهاد ص 472 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 49 و الفصول المهمة فی تألیف الأمة للسید شرف الدین ص 132.
لا حاجة بمن لا یرغب فینا

قال ابن أعثم:

أقبل عمار بن یاسر إلی علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فقال:یا أمیر المؤمنین!إن الناس قد بایعوک طائعین غیر کارهین،فلو بعثت إلی أسامة بن زید،و عبد اللّه بن عمر،و محمد بن مسلمة،و حسان بن ثابت،و کعب بن مالک،فدعوتهم لیدخلوا فیما دخل فیه الناس من المهاجرین و الأنصار!

فقال علی«علیه السلام»:إنه لا حاجة لنا فی من لا یرغب فینا.

قال:فقال له الأشتر:یا أمیر المؤمنین!إننا و إن لم یکن لنا فی السابقة ما لهم،فإنهم لیسوا بشیء أولی من أمور المسلمین منا.و هذه بیعة عامة،الخارج منها طاعن علینا،فلا تدعهم أو یبایعوا،فإن الناس الیوم إنما هم باللسان و غدا بالسنان،و لیس کل من یتثاقل علیک کمن یخفف عنک،و إنما أرادک القوم لأنفسهم،فردهم لنفسک.

فقال له علی«علیه السلام»:یا مالک جدی و رأیی،فإنی أعرف بالناس منک.

قال:و کأن الأشتر وجد من ذلک فی نفسه،فأنشأ أبیاتا مطلعها:

منحت أمیر المؤمنین نصیحة

فکان أمرأ تهدی إلیه النصائح

إلی آخره.

قال:فوثب إلی علی«علیه السلام»(رجل اسمه)زیاد بن حنطلة التمیمی،فقال:یا أمیر المؤمنین!ما الرأی إلا ما رأیت،و إنه من عاند نفسه

ص :311

فإنک غیر مشفع به،فإن بایعک کرها.فدع عنک هؤلاء الراغبین عنک، فو اللّه لأنت الأمین و المأمون علی الدین و الدنیا،و السلام.

ثم أنشأ التمیمی أبیاتا مطلعها:

أبا حسن متی ما تدع فینا

نجبک کأننا دفاع بحر

إلی آخرها (1).

و نقول:

1-یبدو لنا:أن النص،المذکور آنفا قد تعرض للتحریف و التزییف، فقد قلنا فیما سبق:إن النصوص و ظواهر الأحوال تدل علی أن جمیع من زعموا:أنهم لم یبایعوا علیا کانوا قد بایعوه بالفعل.و أنهم إنما امتنعوا أو امتنع بعضهم عن الخروج معه لقتال الناکثین..

و قبل أن نلم ببعض ما نرید أن نقوله نشیر إلی أننا حین نجد الدس و التحریف فی کل اتجاه من قبل مناوئی علی«علیه السلام»،فلا یبقی مجال إلا للشک و الریب فی أکثر ما نراه بین أیدینا..و نجد أنفسنا مضطرین للنظر إلی الروایات الأخری التی لا تؤیدها السلطة،و لا تشجعها بل تعاقب علیها..

و قد بینت الوقائع الکثیرة:أن المنحرفین عن علی«علیه السلام»و أهل بیته لا یتورعون عن إیذاء کل من یتفوه بخلاف ما یحبون،أو یروی غیر ما

ص :312


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 256-258 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 440- 442.

یتوقعون..

2-إن هذه الروایة،و إن کانت مسوقة-بحسب الظاهر-للترویج لمقولة تخلف أسامة،و ابن عمر،و ابن مسلمة،و ابن ثابت،و ابن مالک عن بیعة علی«علیه السلام»..

و لکننا قد بینا:أن ذلک غیر صحیح،و أن الصحیح هو:أن عمارا طلب من علی«علیه السلام»أن یرسل إلی هؤلاء النفر،و یدعوهم إلی الخروج معه لقتال الناکثین و المارقین،فقول عمار:«لیدخلوا فیما دخل فیه الناس إلخ..»یرید به دخولهم فی الحرب التی أثارها طلحة و الزبیر..

3-یؤید ذلک:قول عمار فی أول کلامه:إن الناس قد بایعوک طائعین غیر کارهین..فإنه لا یجوز جعل بیعة الناس طائعین مبررا لإکراه من لم یبایع علی البیعة.

فهذا التبریر لا یستقیم إلا إذا کان یرید به أن بیعتهم الطوعیة تبرر له أن یلزمهم بلوازم البیعة التی اختاروها.و من لوازمها الظاهرة قتال البغاة علیه.فهو یقول له:إذا کانوا قد بایعوک طائعین فلماذا یتخلفون عنک؟! و لماذا لا تلزمهم بالخروج معک،و الدخول فیما دخل فیه الناس بما فیهم المهاجرون و الأنصار و هو قتال البغاة،إذ لا معنی لامتناعهم عن أمر لم یتحرج منه إلا من یکون فی قلبه مرض،أو من یجهل أحکام الشریعة (1).

4-لعلک تقول:إن الکلام المنسوب إلی الأشتر«رحمه اللّه»فی هذه

ص :313


1- 1) الفتوح لابن أعثم(ط دار الأضواء)ج 2 ص 441.

الروایة قد لا یساعد علی هذا الفهم لکلام عمار،لأن الأشتر«رحمه اللّه»قد ذکر أن الخارج من هذه البیعة العامة یعد طاعنا فیها«فلا تدعهم أو یبایعوا».

غیر أن هذا التأمل فی الکلام یعطی:أن الأشتر لم یخرج عن سیاق کلام عمار فی شیء..و أنه یرید أن یقول:أن هؤلاء القوم لا یحق لهم الخروج من هذا البیعة،لأنها کانت بیعة عامة فقوله:الخارج منها(و الضمیر یعود للبیعة)طاعن علینا یدل علی سبق الدخول فیها منهم..فلا یجوز السماح لهم بالخروج مما هم فیه،لأن هذا الخروج یعد طعنا فی البیعة،و تشکیکا بصحتها و بشرعیتها..

5-و أما قوله«رحمه اللّه»:«فلا تدعهم أو یبایعوا»،فلعله قد تعرض للتصحیف من قبل الرواة،و أن الصحیح هو«یتابعوا»بدل«یبایعوا»،لأن عدم وجود النقط فی السابق یجعل صورة هاتین الکلمتین واحدة..و لو لم یکن کذلک لحصل الإختلاف بسبب قوله:أو یبایعوا.

6-و شاهد آخر أیضا علی ما نقول:هو قوله«رحمه اللّه»:الخارج منها، حیث لم یقل:الخارج عنها..

7-و شاهد آخر یدل علی ذلک هو قوله«رحمه اللّه»:«و لیس کل من یتثاقل علیک کمن یخف معک»،فإن هذا إنما یناسب التحرک معه«علیه السلام»لقتال الأعداء،فإن المتثاقل عن المسیر معه إلی حرب عدوه لیس کالذی یخف معه..

8-أما الحدیث عن موجدة الأشتر،فلا أثر له..فإن قوله«رحمه اللّه»

ص :314

عن أمیر المؤمنین:و کان امرأ تهدی إلیه النصائح،یدل علی أنه لا زال یری فی أمیر المؤمنین«علیه السلام»القدوة و المثل الأعلی،و لا یجد فی نفسه علیه، بل هو لا یعتبر رده«علیه السلام»ردا للتضحیة.

9-و أما کلام زیاد بن حنظلة،فلم یظهر لنا مراده منه،و لعل فیه سقطا أو تحریفا..و لعل..و لعل..

غیر أن الشعر المنسوب إلی زیاد یشیر إلی أن الکلام کان عن إجابتهم لعلی«علیه السلام»إلی قتال أعدائه،و أنهم یجیبون دعوته کأنهم دفاع بحر..

و لیس المراد إجابتهم إلی البیعة،فإنهم هم الذین دعوه لیبایعوه،و لم یدعهم هو إلی بیعته.

روایة ابن أعثم،و ما فیها

إن ابن أعثم قد ذکر نفس هذه القضیة،و لکنه اقتصر منها علی ذکر سعد،فقال:

«أقبل سعد بن أبی وقاص إلی علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فقال:

یا أبا الحسن،و اللّه ما أشک فیک أنک علی حق،و لکنی أعلم أنک تنازع فی هذا الأمر.و الذی ینازعک فیه هم أهل الصلاة،فإن أحببت أنی أبایعک، فأعطنی سیفا له لسان و شفتان،یعرف المؤمن من الکافر،حتی أقاتل معک من خالفک بعد هذا الیوم..

فقال علی«علیه السلام»:یا ابن نجاح!یا سعد!أتری لو أن سیفا نطق بخلاف ما نزل به جبرائیل«علیه السلام»هل کان إلا شیطانا؟!

ص :315

لیس هکذا یشترط الناس علی و الیهم.بایع،و اجلس فی بیتک،فإنی لا أکرهک علی شیء.

فقال سعد:حتی أنظر فی ذلک یا أبا الحسن.

قال:فوثب عمار بن یاسر،فقال:ویحک یا سعد!أما تتقی اللّه الذی إلیه معادک؟!

أ یدعوک أمیر المؤمنین إلی البیعة،فتسأله أن یعطیک سیفا له لسان و شفتان؟!

أما و اللّه،إن فیک لهنات.

ثم أنشأ عمار أبیاتا مطلعها:

قال سعد لذی الإمام و سعد

فی الذی قاله حقیق ظلوم.. (1)

و نقول:

لا بأس بملاحظة ما یلی:

1-اقتصرت هذه الروایة علی ذکر سعد..و صرحت بأن الکلام کان حول البیعة لا عن القتال..فهل هی واقعة أخری غیر الواقعة المتقدمة التی أرسل فیها علی«علیه السلام»إلی حسان بن ثابت،و کعب بن مالک، و أسامة،و ابن عمر،و ابن مسلمة،فإنها کانت حین همّ«علیه السلام» بالمسیر إلی البصرة..ثم نظر سعد فی أمره،فرأی أن البیعة هی الخیار الصحیح له..

ص :316


1- 1) الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 258 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 442.

فإن کان الأمر کذلک..فلماذا عاد سعد إلی تکرار طلبه السیف الناطق الذی أبطله له علی«علیه السلام»؟!ألا یعنی ذلک:أن الأرجح هو أن روایة أبی مخنف تعرضت للتلاعب و التشویه؟!

2-إذا کان سعد لا یشک فی أن علیا«علیه السلام»علی الحق،فلا معنی لطلب السیف الناطق،لأنه«علیه السلام»هو الذی ینطق بالحق.فإن قال له:قاتل هؤلاء،فإن قدرت علی قتل أحد منهم فاقتله.أغناه ذلک عن نطق السیف.

3-إن اللّه تعالی قد أمر سعدا و غیره بقتال البغاة،فقال: وَ إِنْ طٰائِفَتٰانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمٰا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدٰاهُمٰا عَلَی الْأُخْریٰ فَقٰاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی (1)،مع أن البغاة هم من أهل لا إله إلا اللّه أیضا،فهل أعطی «علیه السلام»کل مسلم سیفا ناطقا یعرف المؤمن من الکافر منهم؟!

4-إن القتال الجائز-بل الواجب-لا ینحصر بقتال الکفار،بل یجب قتال البغاة،و المفسدین فی الأرض.و یجب قتال المهاجم و دفعه عن النفس و لو أدی ذلک إلی قتله.

فهل لو هجم أحد المسلمین علی سعد لیقتله أو لیسلبه ماله،هل یحتاج سعد إلی سیف ناطق یمیز له المؤمن لیکف عنه،عن الکافر لیقاتله به؟! و ممن سیأخذ هذا السیف؟!

5-لقد أفهم علی«علیه السلام»سعدا:أن السیف الذی ینطق قد

ص :317


1- 1) الآیة 9 من سورة الحجرات.

ینطق بما یریده الرحمان.و قد ینطق بخلاف ما جاء به جبریل فیکون شیطانا، فکیف یمیز سعد أحدهما من الآخر؟!

6-إنه«علیه السلام»قد میز لسعد بین البیعة،و بین المشارکة بالقتال، و أفهمه أنهما أمران مختلفان،و واجبان مستقلان،فیمکن لسعد أن یبایع،ثم یقعد عن القتال بسبب عجز أو مرض،أو غیر ذلک مما یسوّغ القعود.و قد یقعد عن القتال عصیانا..فلماذا یجمع بین معصیتین،و لا سیما بعد أن أمن من عقوبة علی«علیه السلام»،حین أخبره بأنه«علیه السلام»لا یکرهه علی القتال معه،بایع أو لم یبایع؟!و لماذا قال:حتی أنظر فی ذلک؟!

لا یعطی یدا فی فرقة

قیل لنافع:ما بال ابن عمر بایع معاویة،و لم یبایع علیا؟!

فقال:کان ابن عمر لا یعطی یدا فی فرقة،و لا یمنعها من جماعة،و لم یبایع معاویة حتی اجتمعوا علیه (1).

و نقول:

أولا: من أین علم ابن عمر أن بیعة علی«علیه السلام»ستکون من مصادیق إعطاء الید فی فرقة.

ثانیا: إنه حین باشر یزید قتل الحسین«علیه السلام»،و کذلک حین استباح المدینة،و ضرب الکعبة بالمنجنیق،فإن ید ابن عمر کانت مع یزید،

ص :318


1- 1) الإستیعاب ج 3 ص 472 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1418.

فهل کانت فی فرقة،أم فی جماعة؟!

ثالثا: إذا صح قولهم:إن ابن عمر لم یبایع أحدا طیلة حکومة علی«علیه السلام»و حکومة ولده الحسن«علیه السلام»،فلا بد أن نسأل:هل کان قد أخذ صکا علی اللّه تعالی بأن لا یمیته طیلة تلک السنوات میتة جاهلیة؟! فإنه هو نفسه أحد رواة حدیث:«من مات و لا إمام له مات میتة جاهلیة» (1).

رابعا: هل تریث ابن عمر فی بیعته لأبی بکر؟!أم سارع إلیها،و هو یری مخالفة علی«علیه السلام»و بنی هاشم،و سعد بن عبادة و کثیر من الصحابة،و بعد أن رأی ما یمارسونه من عنف ضد علی و الزهراء«علیهما السلام»،و سواهما،بل استمر خلاف القبائل علی أبی بکر،و استمر یحاربهم متهما إیاهم بالردة؟!

و هل لم یکن ابن عمر یعلم بأن الناس لم یجتمعوا علی بیعة أبی بکر،و لا علی بیعة عمر،بل انعقدت إمامة عمر بواحد،هو أبو بکر.و انعقدت خلافة عثمان بواحد هو ابن عوف؟!

و انعقدت إمامة أبی بکر بخمسة کما زعموا (2).

ص :319


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 242 و العثمانیة للجاحظ ص 301 و راجع: الفصول المختارة ص 245 و مجمع الزوائد ج 5 ص 218 و مسند الطیالسی ص 259.
2- 2) راجع:الغدیر ج 7 ص 141 و 142 عن الأحکام السلطانیة ص 4 و کتاب-

بل زعموا:أنها انعقدت بواحد،هو عمر (1).

خامسا: إن ابن عمر کان یقول:«أنا مع أهل المدینة،إنما أنا رجل منهم،و قد دخلوا فی هذا الأمر،فدخلت معهم لا أفارقهم،فإن یخرجوا أخرج،و إن یقعدوا أقعد» (2).

و قد دخل أهل المدینة فی بیعة علی«علیه السلام»،فلماذا لم یدخل معهم؟!

و قاتلوا مع علی«علیه السلام»الناکثین و القاسطین و المارقین،و لم یفعل ذلک ابن عمر..أم أن کلامه هذا کان مجرد ذریعة!!

کما أنه بایع یزید بن معاویة،و رفضه أهل المدینة بسبب أفاعیله،و لکن ابن عمر لم یتابعهم فی ذلک،بل کان یتهدد أهله و أبناءه بالصیلم إن هم

2)

-الأربعین للشیرازی ص 396 و طرق حدیث الأئمة الإثنا عشر ص 26 و الشافی فی الإمامة ج 1 ص 6.

ص :320


1- 1) الجامع لأحکام القرآن ص 230(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت)ج 1 ص 269 و 172 و الغدیر ج 7 ص 143 و الشافی فی الإمامة ج 1 ص 6 و المعیار و الموازنة ص 47.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 446 و 460 و(ط مؤسسة ألأعلمی)ج 3 ص 466 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 312 و 314 و الفتنة و وقعة الجمل ص 109 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 460.

فعلوا کما فعل أهل المدینة (1).

ندم ابن عمر

و قد رووا عن ابن عمر أنه کان یقول:ما آسی علی شیء إلا علی أنی لم أقاتل مع علی الفئة الباغیة.. (2).

و الفئة الباغیة علی علی«علیه السلام»هم جمیع من حاربوه«علیه السلام»،و قد دل قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لعمار«رحمه اللّه»:

ص :321


1- 1) راجع:مسند أحمد ج 2 ص 412 الحدیث رقم 5713 و ص 304 رقم 5088 و (ط دار صادر)ج 2 ص 48 و 96 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 159 و فتح الباری ج 8 ص 247 و الغدیر ج 7 ص 146 و ج 10 ص 34 و الفایق فی غریب الحدیث ج 2 ص 196 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 183 و طرق حدیث الأئمة الإثنا عشر ص 28 و کشف الغمة ج 1 ص 124 و راجع:البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت)ج 8 ص 238.
2- 2) راجع:أسد الغابة ج 4 ص 109 و الغدیر ج 10 ص 49 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 291 و راجع ج 3 ص 339 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 643 و الإستیعاب ج 3 ص 1630/83 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1117 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 231 و أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 404 و أعیان الشیعة ج 1 ص 359 و النصائح الکافیة لابن عقیل ص 40 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 442 و ج 31 ص 352 و راجع:الطبقات الکبری ج 4 ص 187 و لیس فیه کلمة«مع علی».

تقتلک الفئة الباغیة،علی أن معاویة و حزبه من الفئة الباغیة بلا ریب.

مع أن حدیث النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی عمار ینطبق علی معاویة بصورة مباشرة..و لکن بعضهم حاول التعمیة علی ذلک،فزعهم:أن الفئة الباغیة هم خصوص الخوارج (1).

کما أن الآیة الشریفة فی سورة الحجرات تعم کل فئة تبغی علی أختها، فلا فرق بین الناکثین و القاسطین و المارقین..

و أما ما زعمه بعضهم،من أن مقصود ابن عمر بالفئة الباغیة هو الحجاج (2)،أو ابن الزبیر (3)،فهو أکثر شذوذا و وهنا.

إذ یضاف إلی ما ذکرناه آنفا:أن الحجاج لم یحارب علیا،و لم یکن علی عهده.کما أن ابن الزبیر حین حارب علیا کان تابعا..و لم یکن رأسا،بل کان الرأس عائشة و طلحة و الزبیر.فلا بد أن یقصد أنه باغ علی عبد الملک بن مروان..و لم یکن علی«علیه السلام»علی قید الحیاة فی عهد عبد الملک،لتقع الحرب بینهما.

ص :322


1- 1) راجع:فتح الباری ج 12 ص 286 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 1 ص 451 و عمدة القاری ج 4 ص 209.
2- 2) الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 185 و 187 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 232 و تاریخ مدینة دمشق ج 31 ص 197 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 5 ص 465.
3- 3) السنن الکبری ج 8 ص 298 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 229 و تاریخ مدینة دمشق ج 31 ص 193 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 5 ص 465.
من مات و لا إمام له

و کیف یمکن أن یکون ابن عمر قد تخلف عن بیعة علی«علیه السلام» و هو الذی طرق الباب علی الحجاج لیلا لیبایع لعبد الملک،کی لا یبیت تلک اللیلة بلا إمام،متذرعا بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:من مات و لا إمام له مات میتة جاهلیة.

فاحتقره الحجاج،و استرذل حاله،فأخرج رجلیه من الفراش فقال:

اصفق علیها.

أو قال له:أما یدی عنک ففی شغل،هاک رجلی فبایعها (1).

و حسب نص المعتزلی:إن الحجاج قال له:بالأمس تتأخر عن بیعة علی بن أبی طالب،مع روایتک الحدیث ثم تأتینی الآن لأبایعک لعبد الملک؟!

أما یدی فمشغولة عنک،و لکن هذه رجلی فبایعها (2).

و هذا من غرائب الأمور،فقد رأینا أن الحجاج ینتصر لعلی بن أبی طالب.

ما عشت أراک الدهر عجبا!!

ص :323


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 242 و العثمانیة للجاحظ ص 301 و الإیضاح لابن شاذان ص 73 و التعجب للکراجکی ص 152 و 153 و الصوارم المهرقة ص 96 و القول الصراح فی البخاری و صحیحه الجامع ص 169 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 363 و إحقاق الحق(الأصل)ص 195.
2- 2) الفصول المختارة ص 245 و جامع الشتات للخواجوئی ص 167.
ابن عمر سیء الخلق

و فی الطبری:أن علیا«علیه السلام»بعث إلی عبد اللّه بن عمر کمیلا النخعی،فجاء به،فقال:انهض معی.

فقال:أنا مع أهل المدینة،إنما أنا رجل منهم،و قد دخلوا فی هذا الأمر فدخلت معهم،لا أفارقهم،فإن یخرجوا أخرج،و إن یقعدوا أقعد.

قال:فأعطنی زعیما بألا تخرج.

قال:و لا أعطیک زعیما.

قال:لولا ما أعرف من سوء خلقک صغیرا و کبیرا لأنکرتنی،دعوه فأنا به زعیم (1).

و نقول:

إن علینا أن لا نغفل الأمور التالیة:

1-إن علیا«علیه السلام»لم یکن یرید إلا نصرة الإسلام،و تقویة شوکته،و تضییق السبل علی ضعفاء البصیرة،لکی لا یقعوا فی فخ أهل الضلال و الانحراف،و یکونون من ثم من وسائل قوتهم،و من أسباب تمکینهم من تحقیق مآربهم.

ص :324


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 446 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 466 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 312 و أعیان الشیعة ج 1 ص 448 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 460.

2-لا ضیر فی أن علیا«علیه السلام»قد أراد أن ینضم ابن عمر إلیه أیضا محبوا أبیه،فتخف بذلک وطأة أهل الباطل،و یضیق علیهم مجال حرکتهم.

3-إن من الغرائب:أن نجد ابن عمر یتمترس وراء أهل المدینة، و یجهر بأنهم هم المعیار لمواقفه.مع العلم بأن جمیع أهل الفضل و الدین منهم کانوا إلی جانب علی«علیه السلام»،لم یخالفه إلا بعض أهل الأطماع،الذین لا أثارة لهم من علم،و لا یعرفون بالاستقامة،و لا یعدون من أهل المقام و الکرامة..فهو إذن یجعل رأیه تابعا لآراء العوام،الذین غالبا ما یتخذون مواقفهم انقیادا لأهوائهم،و استجابة لشهواتهم.

4-حتی لو کان جمیع أهل المدینة یقولون ما یخالف قول اللّه و رسوله، و قول وصیه،فالمعیار یجب أن یکون هو قول اللّه و رسوله،و قول وصیه دون سواه.

5-إن ابن عمر لم یأخذ بقول أهل المدینة حین خرجوا علی یزید یعترضون علی فسقه و فجوره،بل وقف إلی جانب یزید،و لم یرض بموقف أهل المدینة بأی حال..مما یعنی:أن المعیار لدیه لیس قول أهل المدینة و مواقفهم،بل أهواؤه و مصالحه.

6-قد صرحت هذه الروایة:بأن علیا«علیه السلام»أرسل إلی ابن عمر فأحضره لیطلب منه أن ینهض معه لحرب الجمل،و لم یطلب منه أن یبایعه،و أنه إنما طلب منه الکفیل فی هذه المناسبة..

و هذه الروایة تتوافق و تؤید ما تقدم،من أن ابن عمر إنما امتنع عن

ص :325

الخروج معه«علیه السلام»إلی الحرب،و لم یمتنع عن المبایعة له.

7-و یلاحظ هنا:قول الروایة:أنه حین امتنع عن الخروج معه طلب منه«علیه السلام»الحمیل و الکفیل،فرفض إعطاء ذلک،فوصفه«علیه السلام»بأنه سیء الخلق صغیرا و کبیرا،ثم قال«علیه السلام»:بأنه هو کفیله..و إن هذا کله قد حصل حین امتنع من الخروج معه..

مع أنهم یقولون:إن ذلک کله قد حصل حین أحضره لیطلب منه أن یبایعه..

8-إن ذلک یدل علی أن ثمة محاولة للتحریف و التزییف لإظهار عدم حصول إجماع علی البیعة لعلی«علیه السلام»..و لیخف بذلک ذنب معاویة و سائر من معه من الفئة الباغیة.

9-إن نفس طلب الکفیل من الذین یطمحون إلی السلطان،أو من الذین یمکن أن یخدعهم الطامحون،و یتخذونهم وسیلة لمآربهم-إن نفس هذا الطلب-یفهم الجمیع بأن علیا«علیه السلام»لیس غافلا عنهم،و هو یعرف ما یفکرون به،أو یخططون له..فلا یظنن أحد أنه یمکن أن یخدعه، أو أن یکون فی منأی عن مراقبته«علیه السلام»لتحرکاته..

و لن یکون علی«علیه السلام»متسامحا مع أی کان من الناس إذا أراد أن یثیر القلاقل،و یزید البلایا و البلابل.

و الشاهد علی ذلک:أنه لا یتردد بطلب الکفلاء حتی من ابن عمر، و سعد بن أبی وقاص و غیرهما حین تلوح له أیة بادرة من أی منهم.کما أنه إذا کان«علیه السلام»یرصد و یراقب حتی هؤلاء،فما بالک بغیرهم ممن

ص :326

هم أقل شأنا فی الناس.

اقتراح ابن عمر العجیب

و روی:أن ابن عمر أتی علیا«علیه السلام»فی الیوم الثانی من البیعة، فقال:إنی لک ناصح،إن بیعتک لم یرض بها الناس کلهم،فلو نظرت لدینک،و رددت الأمر شوری بین المسلمین.

فقال علی«علیه السلام»:ویحک،و هل ما کان عن طلب منی؟!ألم یبلغک صنیعهم بی؟!قم یا أحمق،ما أنت و هذا الکلام؟!

فخرج ثم أتی علیا«علیه السلام»آت فی الیوم الثالث،فقال:إن ابن عمر قد خرج إلی مکة یفسد الناس علیک.

فأمر بالبعثة فی أثره،فجاءت أم کلثوم ابنته،فسألته،و ضرعت إلیه فیه،و قالت:یا أمیر المؤمنین!إنما خرج إلی مکة لیقیم بها،و إنه لیس بصاحب سلطان،و لا هو من رجال هذا الشأن،و طلبت إلیه أن یقبل شفاعتها فی أمره لأنه ابن بعلها.

فأجابها و کف البعثة إلیه و قال:دعوه و ما أراد.

و نقول:

تضمنت هذه الروایة أمورا هی التالیة:

1-إذا کان المعیار هو رضا الناس کلهم،فلماذا بایع أبا بکر؟!فإن الناس لم یرضوا به کلهم،و لم یبایعه سعد بن عبادة؟!و لماذا بایع عمر و عثمان،فإن خلافتهما مستندة إلی وصیة أبی بکر؟!و لماذا بایع یزید،فإن

ص :327

الناس کلهم لم یرضوا به.

بل هم یقولون:إن خلافة أبی بکر قد انعقدت ببیعة اثنین،أو أربعة أو خمسة (1).

و الاختلاف الموجود فی الأمة إلی یومنا قد نشأ عن البیعة لأبی بکر، و صیرورته خلیفة علی النحو الذی یعرفه کل أحد.

2-قال ابن حجر:عن علی«علیه السلام»:بایعه المهاجرون و الأنصار، و کل من حضر.و کتب ببیعته إلی الآفاق،فأذعنوا کلهم إلا معاویة فی أهل الشام،فکان بینهم بعد ما کان (2).

فدل هذا علی أن جمیع أهل الحل و العقد قد بایعوا علیا«علیها السلام»،فکان یجب علی ابن عمر أن یبایع و یقاتل معاویة و غیره ممن خرج علی علی«علیه السلام».

3-إن عمر بن الخطاب یقول:هذا الأمر فی أهل بدر ما بقی منهم أحد،ثم فی أهل أحد،ثم فی کذا،و لیس فیها لطلیق و لا لمسلمة الفتح شیء (3).

ص :328


1- 1) جواهر الأخبار و الآثار المستخرة من لجة البحر الزخار(مطبوع مع البحر الزخار)ج 6 ص 71 و الغدیر ج 7 ص 93.
2- 2) فتح الباری ج 7 ص 72 و(ط دار المعرفة)ج 7 ص 58 و الغدیر ج 10 ص 29.
3- 3) الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 342 و تاریخ مدینة دمشق ج 59 ص 145 و النصائح الکافیة لابن عقیل ص 191 و فتح الباری ج 13 ص 207 و(ط دار-

و قال:«إن هذا الأمر لا یصلح للطلقاء،و لا لأبناء الطلقاء» (1).

و کتب علی«علیه السلام»إلی معاویة:«و اعلم أنک من الطلقاء الذین لا تحل لهم الخلافة،و لا تعقد معهم الإمامة،و لا یدخلون فی الشوری» (2).

و کتب ابن عباس إلی معاویة:ما أنت و ذکر الخلافة؟!و إنما أنت طلیق ابن طلیق و الخلافة للمهاجرین الأولین،و لیس الطلقاء منها فی شیء (3).

3)

-المعرفة)ج 13 ص 178 و أسد الغابة ج 4 ص 387 و الغدیر ج 7 ص 144 و ج 10 ص 30 و کنز العمال ج 12 ص 681.

ص :329


1- 1) الإصابة ج 2 ص 305 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 4 ص 70 و الغدیر ج 7 ص 144 و ج 10 ص 30 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 5 ص 735.
2- 2) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 81 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 85 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 114 و العقد الفرید ج 4 ص 136 و نهج البلاغة الخطبة رقم 43 و الکتاب رقم 6 و الغدیر ج 10 ص 30 و 317 و راجع:مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 24 و بحار الأنوار ج 32 ص 368 و ج 33 ص 78 و نهج السعادة ج 4 ص 91 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 36 و تاریخ مدینة دمشق ج 59 ص 128 و صفین للمنقری ص 29.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 8 ص 66 و الدرجات الرفیعة ص 113 و صفین للمنقری ص 415 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 373 و الغدیر ج 10 ص 30 و 325.

و فی کتاب آخر(فیما یظهر)من ابن عباس لمعاویة (1).

و قال المسور بن مخرمة لمعاویة:«و ما أنت و الخلافة یا معاویة؟!و أنت طلیق و أبوک من الأحزاب؟!فکف عنا فلیس لک قبلنا ولی و لا نصیر الخ..» (2).

و قال سعنة بن عریض لمعاویة:«منعت ولد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الخلافة،و ما أنت و هی،و أنت طلیق ابن طلیق»؟! (3).

و قال عبد الرحمن بن غنم الأشعری لأبی هریرة،و أبی الدرداء:«و أی مدخل لمعاویة فی الشوری،و هو من الطلقاء الذین لا تجوز لهم الخلافة الخ..»؟! (4).

و قال صعصعة بن صوحان لمعاویة:إنما أنت طلیق ابن طلیق،أطلقکما

ص :330


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 97 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 100 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 134.
2- 2) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 85 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 89 و (تحقیق الشیری)ج 1 ص 119 و الغدیر ج 9 ص 157 و ج 10 ص 31.
3- 3) الوافی بالوفیات ج 16 ص 92 و النصائح الکافیة لابن عقیل ص 133 و الغدیر ج 10 ص 31 و 177 و عن قاموس الرجال ج 5 ص 79-80.
4- 4) الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 2 ص 850 و 851 و أسد الغابة(ط دار الکتاب العربی-بیروت)ج 3 ص 318 و تهذیب الکمال ج 17 ص 342 و 343 و الغدیر ج 10 ص 31 و 331 و شیخ المضیرة أبو هریرة ص 230.

رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأنی تصح الخلافة لطلیق؟! (1).

4-إن العدالة شرط فی الإمامة بإجماع الأمة.و لو فسق بعد عقد الإمامة له،فقد قال الجمهور:إن إمامته تنفسخ أیضا (2)،فکیف یرضی ابن عمر بیزید إماما للأمة،و حاله ظاهر،لا سیما بعد قتله الإمام الحسین«علیه السلام»،و بعد وقعة الحرة،و بعد رمیه الکعبة بالمنجنیق..و لا یرضی بأمیر المؤمنین«علیه السلام»إماما و حاکما؟!

و الظاهر:أنه أراد أن یفی بتعهداته لمعاویة الذی أعطاه مائة ألف درهم لأجل البیعة لولده یزید (3).

ص :331


1- 1) الغدیر ج 10 ص 31 و 175 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 268 و شیخ المضیرة أبو هریرة ص 197 و مروج الذهب ج 1 ص 78 و(ط السعادة سنة 1377 ه)ج 3 ص 50 و النصائح الکافیة لابن عقیل ص 198 و صلح الحسن للسید شرف الدین ص 269 و 358.
2- 2) الجامع لأحکام القرآن ج 1 ص 232 و(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت) ج 1 ص 271 و الغدیر ج 10 ص 32.
3- 3) الکامل فی التاریخ ج 3 ص 214 و 215 و(ط دار صادر سنة 1368 ه)ج 3 ص 506 و فتح الباری ج 13 ص 60 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 225 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 159 و غریب الحدیث للحربی ج 3 ص 962 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 182 و الغدیر ج 10 ص 230 و فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 60.

5-إن ابن عمر یظهر لنا هنا فی صورة الواعظ لأمیر المؤمنین،و کأنه یرید أن یتهمه بأنه لم یهتم لدینه،حین قبل الخلافة،و قد کان الأحری بابن عمر أن یتعلم کیف یکون طلاق المرأة قبل أن یتطاول علی باب مدینة علم النبوة و أحد الثقلین اللذین لن یضل من تمسک بهما.

6-لا ندری أیة شوری قصدها ابن عمر؟!هل هی شوری أبیه عمر؟!أم هی شوری العامة؟!أم هی شوری بمعنی الوصیة التی جاءت بعمر؟!أم هی شوری الرجلین؟!أم الأربعة؟!أم الخمسة التی جاءت بأبی بکر؟!أم التی جاءت بعثمان؟!

و لماذا یرید إرجاع الأمر إلی الشوری،و لا یرجعه إلی أهل بدر،أو إلی أهل بدر و أحد،و بیعة الرضوان،أو إلی المهاجرین و الأنصار؟!

و لکن ذلک لا یمنعنا من أن نسأل ابن عمر:هل الشوری التی قصدها ستخلو من الخلاف؟!و هل ستحقق إجماعا أعظم من الإجماع الذی تحقق علی البیعة لعلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»..فإن الإجماع الذی حصل علیه لا یمکن اللحاق به فی أی وقت،و لم تبلغه أیة بیعة،و لا وجد ما یدینه عبر العصور و الدهور،و لأجل ذلک استنکر أمیر المؤمنین«علیه السلام» کلامه،مذکرا إیاه بهذه الحقیقة التی أشرنا إلیها،فلاحظ قوله:«أ و لم یبلغک صنیعهم بی»؟!.

7-إن قول علی«علیه السلام»لابن عمر:قم یا أحمق یشیر إلی أنه «علیه السلام»کان قاصدا لمضمون هذه الکلمة فی ابن عمر کما اتضح مما سبق،و یؤکده:أن کل أحد حتی الطفل یدرک أن تخلی علی«علیه السلام»

ص :332

عن الأمر سیضع الأمة علی شفیر الهاویة،و سینشأ عنه فتنة هائلة،لا تبقی و لا تذر،و إن من یشیر بتصرف کهذا،لا بد أن یکون مصابا فی عقله،و فی مشاعره.

8-و ما ذکرته الروایة من وساطة أم کلثوم لدی أبیها،بالکف عن ملاحقة ابن عمر،ربما یکون قد ألحق بالروایة لحاجة فی النفس.

أولا: لأن علیا«علیه السلام»إن کان یعرف أن ابن عمر لیس بصاحب سلطان،و لا من رجال هذا الشأن،و کان هذا هو السبب فی کفه عنه،فلماذا أرسل لإرجاعه من الأساس؟!

و إن کان لا یعرف عنه ذلک،فلماذا لم یستفسر عن حاله قبل أن یرسل خلفه لإرجاعه؟!

ثانیا: إنه«علیه السلام»قد أرسل من یرد ابن عمر،لأنه یخشی أن یفسد علیه الناس،لا خوفا من طلبه السلطة،و التصدی لشأن الحکم.فما معنی أن یکف عنه لمجرد أنه لیس بصاحب سلطان؟!

ثالثا: إذا کان«علیه السلام»یری أن ابن عمر أحمق،فهل یخاف منه علی سلطانه؟!و إذا کان-کما قال علی«علیه السلام»-لیس هناک أی شیء له تلک القیمة،و الجدارة للکلام فی موضوع البیعة،فهل یخشی منه علی سلطانه؟!

9-إن کلمة علی«علیه السلام»عن ابن عمر:لست هناک،ثم وصفه بالأحمق یدل علی مدی ما کان لابن عمر من قیمة لدی علی«علیه السلام».

هذا بالإضافة إلی الشک فی موضوع زواج عمر بأم کلثوم.

ص :333

ابن عمر یفر إلی مکة

قال البلاذری:

حدثنا عفان بن مسلم أبو عثمان،حدثنا الأسود بن شیبان،أنبأنا خالد بن سمیر قال:

غدا علی علی ابن عمر صبیحة قتل عثمان،فقال:أیّم أبو عبد الرحمان، أیم الرجل (1)،اخرج إلینا.

فقال له:هذه کتبنا قد فرغنا منها،فارکب بها إلی الشام.

فقال[ابن عمر]:أذکرک اللّه و الیوم الآخر،فإن هذا أمر لم أکن فی أوله و لا آخره،فلئن کان أهل الشام یریدونک لتأتینک طاعتهم،و إن کانوا لا یریدونک فما أنا براد منهم عنک شیئا.

فقال:لترکبن طائعا أو کارها.

ثم انصرف.

فلما أمسی دعا بنجائبه-أو قال:برواحله-فی سواد اللیل.فرمی بها مکة،و ترک علیا یتذمر علیه بالمدینة (2).

ص :334


1- 1) کذا فی النسخة،و الظاهر:أن فیها تصحیف و حذف،و صوابه:مهیم أبو عبد الرحمان،مهیم الرجل؟!اخرج إلینا.فخرج[ابن عمر]إلیه،فقال له:هذه کتبنا قد فرغنا منها...و مهیم-کمقعد-:ما الذی أنت فیه؟!و ما أمرک و شأنک؟!
2- 2) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ص 118 و 119.

و نقول:

1-ألیس غریبا أن نجد ابن عمر و أمثاله یتمرد علی اللّه و رسوله و یخضعون لمن یظلم الناس،و یرتکب العظائم و الجرائم،من أمثال الحجاج الذی رضی ابن عمر بأن یبایع رجله،بدلا عن یده.

و الحال أن الحجاج کان نادرة دهره فی عسفه و ظلمه،و جرأته علی اللّه سبحانه..و هو الذی رمی الکعبة بالعذرة بواسطة المنجنیق (1)،و حاول أن یضع رجله علی مقام إبراهیم«علیه السلام»فزجره عن ذلک محمد بن الحنفیة؟! (2).

و لکنهم یتمردون علی أولیاء اللّه،و أحبائه،و یعصون أمر وصیه، و إمامهم،و خلیفة زمانهم،و من بایعوه طوعا..و یریدون منه أن یعطیهم کل ما یطلبون،و یوافقهم فی کل ما یحبون و یشتهون،و لا یریدون أن یطیعوه فی شیء،و لا أن یعینوه و لو بکلمة..بل هم یریدون إضعافه،

ص :335


1- 1) عقلاء المجانین ص 178 الفتوح لابن الأعثم ج 2 ص 486.و راجع:السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 1 ص 290 و النصائح الکافیة ص 167 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 623 و تهذیب التهذیب ج 2 ص 184 و 185 و الوافی بالوفیات ج 11 ص 240.
2- 2) الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 84 و(ط دار صادر)ج 5 ص 113 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 49 و ربیع الأبرار ج 1 ص 843 و سیر أعلام النبلاء ج 4 ص 126 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 6 ص 192.

و توهین أمره و کسره،فراجع مواقف ابن عمر السلبیة تجاه علی«علیه السلام».

2-إن ابن عمر لا یرضی بحمل کتاب من قبل علی«علیه السلام» لمعاویة،مع أن معاویة لا یجرؤ علی الإساءة إلیه و لو بکلمة،مراعاة لمقام أبیه،و معرفة منه بما یترتب علی تلک الإساءة من سلبیات لا یجب أن یتورط فیها..

3-إن استدلال ابن عمر علی علی«علیه السلام»لا وقع له،بل هو باطل من الأساس،فقد کان ابن عمر فی أول هذا الأمر و فی آخره،فکان من حزب أبی بکر،و من مؤیدیه و مبایعیه،و کان تابعا لأبیه عمر،ثم کان له دور فی الشوری التی رتبها أبوه..ثم کان مدافعا عن یزید،مهتما بعدم إقدام أحد من أهل بیته علی التخلی عن بیعته،بعد قتله الإمام الحسین«علیه السلام»،و کان من القاعدین عن حرب الناکثین،و القاسطین،و المارقین الذین أخبر عنهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و کان کذلک من المهتمین بالبیعة لعبد الملک بن مروان،و لو من خلال بیعته لرجل الحجاج، بالإضافة إلی أن سلبیته مع علی«علیه السلام»من شأنها أن تقوی خصوم علی علی علی«علیه السلام».

4-إن علیا«علیه السلام»لم یطلب من ابن عمر أن یأتیه بطاعة أهل الشام،بل طلب منه أن یوصل کتابه إلی معاویة.

فما معنی قوله:«فلئن کان أهل الشام یریدونک لتأتینک طاعتهم،و إن کانوا لا یریدونک فما أنا براد منهم عنک شیئا»؟!

ص :336

5-یضاف إلی ذلک:أن قول ابن عمر هذا لا یصح،فإن الدعوة إلی الطاعة و البیعة لازمة،و لا ینتظر فیها میل الناس،و مبادرتهم.لا سیما مع وجود من یزین للناس العصیان و التمرد من أمثال معاویة،الذی لا یتورع عن الخداع و المکر،الممارس له.

و قد أثبتت التجربة أن أکثر الناس همج رعاع،ینعقون مع کل ناعق، و أن ثمة من یسعی لحملهم علی البیعة،لغیر علی«علیه السلام»،لکی یقیدهم و یحجزهم بها عن الاستجابة لدعوة علی«علیه السلام».

و قد حصل نظیر ذلک فی السقیفة،حیث اعتذر الأنصار للسیدة الزهراء«علیها السلام»عن قعودهم عن نصرتها بسبق بیعتهم لأبی بکر..

فادعوا:أنهم یتحرجون من نقض بیعتهم،مع أن بیعتهم لعلی«علیه السلام»یوم الغدیر قد سبقتها،و لم یتحرجوا من نقضها ببیعة السقیفة!!

6-و کان لا بد لعلی«علیه السلام»من أن یعلن لابن عمر أنه لیس فوق القانون،و أن الأحکام تجری علیه کما تجری علی غیره،فکونه ابن الخلیفة لا یعفیه من القیام بما أوجبه اللّه علیه،و لذلک قال له«علیه السلام»:«لترکبن طائعا أو کارها»،فإن للإمام أن یجبر من یعصی اللّه علی العودة إلی الطاعة،و لکن ابن عمر أصر علی معصیة اللّه بمعصیة الإمام المفترض الطاعة،و لو بالفرار إلی مکة.

7-و أما تذمر علی«علیه السلام»علی ابن عمر بعد فراره إلی مکة، فیهدف إلی فضح أمره،و تعریف الناس بسوء ما أتاه بامتناعه عن تلبیة طلب إمامه،ثم بفراره منه إلی مکة.

ص :337

و قد اختار ابن عمر مکة بالذات،لأنه یری أن علیا«علیه السلام»لا یقصده فیها،لأنها حرم اللّه الآمن.

هل قعدوا عن البیعة أم عن القتال؟!

قال أبو عمرو:«و تخلف عن بیعته نفر،فلم یکرههم،و سئل عنهم، فقال:أولئک قوم قعدوا عن الحق،و لم یقوموا مع الباطل» (1).

و نقول:

إن هذه الکلمة المنسوبة إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»قد تبدو للوهلة الأولی غیر مفهومة..فهل المراد بالحق الذی قعدوا عنه هو البیعة له «علیه السلام»،أم المراد قعودهم عن نصرة عثمان؟!

فإن کان المراد بالحق هو بیعته«علیه السلام»،فقد عرفنا أن أحدا لم یتخلف عنها،و أن ما زعموه من ذلک فإنما هو إما تشویش علی هذه البیعة، أو لعدم التفاتهم للمراد من النصوص التی تلقوها،أو لوقوعهم فی الخطأ فی فهمها.ثم جاء من بعدهم فتابعهم علی هذا الخطأ،أو أنه أخذ بکلامهم لموافقته لهواه،أو لغیر ذلک من أسباب..

و إن کان المراد بنصرة الحق هو نصرة عثمان،فنحن نعلم أن علیا«علیه السلام»لم ینصر عثمان إلا بمستوی النصیحة له و لقاتلیه،و لم یر وجوب نصرته بأکثر من ذلک..

ص :338


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 276 و ذخائر العقبی ص 111 و تهذیب الکمال ج 20 ص 487.

و کان یری:أنه استأثر فأساء الإثرة،و جزعوا فأساؤوا الجزع..

و یقول:إن قتل عثمان لم یسره،و لم یسؤه..و غیر ذلک مما تقدم..

و الحقیقة:هی أن انضمام هذا النص إلی النصوص الأخری،یبین:أن مراده«علیه السلام»أنهم قعدوا عن قتال الناکثین و القاسطین و المارقین معه،و قتالهم حق و واجب فی شرع الإسلام،لأنهم یخرجون علی الإمام المنصوب من قبل اللّه،الذی بایع له المهاجرون و الأنصار،و عامة المسلمین.

فبیعته شرعیة بجمیع المقاییس،و الخروج علیه بغی علی الإمام یجب علی المسلمین دفعه..

و أما کلمة«تخلف عن بیعته»،فهی من کلام الراوی.و لعله اشتبه علیه الأمر،أو انساق وراء أهل الأغراض و الأهواء فیه،کما ذکرناه آنفا.

ص :339

الفصل الرابع
اشارة

البیعة بنظر علی علیه السّلام

ص :340

ص :341

ص :342

بیعة علی علیه السّلام و بیعة غیره

و روی:أن مما قاله«علیه السلام»لأبی هریرة،و أبی الدرداء لیبلغاه إلی معاویة:

«إن عثمان بن عفان لا یعدو أن یکون أحد رجلین:إما إمام هدی حرام الدم،واجب النصرة،لا تحل معصیته،و لا یسع الأمة خذلانه.أو إمام ضلالة،حلال الدم،لا تحل ولایته و لا نصرته.[فلا یخلو من إحدی الخصلتین].

و الواجب فی حکم اللّه و حکم الإسلام علی المسلمین بعد ما یموت إمامهم أو یقتل-ضالا کان أو مهتدیا،مظلوما کان أو ظالما،حلال الدم أو حرام الدم-أن لا یعملوا عملا،و لا یحدثوا حدثا،و لا یقدموا یدا و لا رجلا،و لا یبدؤوا بشیء قبل أن یختاروا لأنفسهم إماما،عفیفا،عالما،و رعا، عارفا بالقضاء و السنة،یجمع أمرهم،و یحکم بینهم،و یأخذ للمظلوم من الظالم حقه،و یحفظ أطرافه،و یجبی فیئهم،و یقیم حجتهم،و جمعتهم،و یجبی صداقاتهم.

ثم یحتکمون إلیه فی إمامهم المقتول ظلما[و یحاکمون قتلته إلیه]، لیحکم بینهم بالحق:فإن کان إمامهم قتل مظلوما حکم لأولیائه بدمه،و إن

ص :343

کان قتل ظالما نظر کیف الحکم فی ذلک.

هذا أول ما ینبغی أن یفعلوه:أن یختاروا إماما یجمع أمرهم-إن کانت الخیرة لهم-و یتابعوه و یطیعوه.

و إن کانت الخیرة إلی اللّه عز و جل،و إلی رسوله،فإن اللّه قد کفاهم النظر فی ذلک الاختیار،[و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد رضی لهم إماما،و أمرهم بطاعته و اتباعه].

و قد بایعنی الناس بعد قتل عثمان،بایعنی المهاجرون و الأنصار،بعد ما تشاوروا فی ثلاثة أیام،و هم الذین بایعوا أبا بکر و عمر و عثمان،و عقدوا إمامتهم،ولی ذلک أهل بدر،و السابقة من المهاجرین و الأنصار،غیر أنهم بایعوهم قبلی علی غیر مشورة من العامة[و إن بیعتی کانت بمشورة من العامة].

فإن کان اللّه جل اسمه قد جعل الاختیار إلی الأمة،و هم الذین یختارون و ینظرون لأنفسهم.و اختیارهم لأنفسهم و نظرهم لها خیر لهم من اختیار اللّه و رسوله لهم،و کان من اختاروا و بایعوه بیعته بیعة هدی،و کان إماما،واجبا علی الناس طاعته و نصرته،فقد تشاوروا فیّ و اختارونی بإجماع منهم.

و إن کان اللّه عز و جل هو الذی[یختار،له الخیرة فقد]اختارنی للأمة، و استخلفنی علیهم،و أمرهم بطاعتی و نصرتی فی کتابه المنزل و سنة نبیه «صلی اللّه علیه و آله»،فذلک أقوی لحجتی،و أوجب لحقی» (1).

ص :344


1- 1) کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 752 و 753 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج-

و نقول:

قد بین هذا النص أمورا هامة،لا بد من توفیرها بعد قتل الخلیفة أو موته،و هی ترتبط بجهات ثلاث،و هی التالیة:

1-لزوم نصب الحاکم:

لا یجوز الفراغ فی سدة الحکم،بل لا بد من المبادرة إلی ملئها،بل إن هذه المبادرة هی من أوجب الواجبات..و قاعدة تقدیم الأهم تقضی بذلک.

2-صفات الحاکم:

ذکر«علیه السلام»أن من صفات الإمام ما یلی:

ألف:العفة،و قد قدمها علی العلم،لأن العلم إذا لم تهیمن العفة علیه، فإنه یصبح أداة لإیذاء الناس،و العدوان علی کل ما یعود إلیهم، و استغلالهم،و استعبادهم،و ما إلی ذلک.

ب:العلم،فلا یجوز تولیة الجاهل أمور الناس،لأنه یقودهم بجهله إلی الهلاک،و یوقعهم فی المحذور.

ج:الورع عن المحارم،و عدم الانسیاق وراء المغریات و الشهوات.

د:المعرفة بالقضاء،لیتمکن الناس من حفظ الأنفس و الأموال، و إعادة الحقوق لأصحابها،و تأدیب المذنبین بالطریقة الصحیحة المشروعة.

ه:أن یکون عارفا بالسنة،لیستلهم منها سیاساته فی مختلف المجالات.

1)

-البلاغة)ج 3 ص 27 و 28 و بحار الأنوار ج 33 ص 143 و 144 و 145.

ص :345

3-مهمات الحاکم:

ثم ذکر مهمات ذلک الحاکم،فکان منها:

ألف:أن یجمع أمر الناس،و لا یدعهم متفرقین.بل إن بعض الحکام هم الذین یذکون الخلافات بین الناس لحفظ سلطتهم بزعمهم.

ب:أن یعمل علی توطید و ترسیخ العلاقة و الربط و التلاحم بین الناس.

ج:أن یأخذ للمظلوم حقه ممن ظلمه.

د:أن یحفظ أطرافهم.

ه:أن یجبی فیأهم.

و:أن یقیم لهم حجهم،و جمعتهم،و یتولی هو رعایتهم الدینیة،و یهتم بأدائهم لعبادتهم علی الوجه الصحیح.

ز:أن یجبی صدقاتهم..

لماذا یتحاکمون؟!

فإذا قتل الخلیفة،و یراد محاکمة قتلته،فذلک یحتم نصب الخلیفة الجامع للشرائط المذکورة آنفا،لأداء مهمات ذکرت،فإذا توفرت هذه الشروط، فإنهم یحتکمون إلیه فی إمامهم المقتول،لیحکم بینهم بالحق.

فإن کان ذلک الخلیفة قتل مظلوما حکم لأولیائه بدمه.

و إن کان قتل و هو لهم ظالم مستحق للقتل نظر کیف یکون الحکم فی تلک الواقعة.هذا کله إن کانت إلیهم الخیرة فی اختیار الإمام.

ص :346

أما إن کانت الخیرة فی الإمام إلی اللّه تعالی،فإن المطلوب منهم هو مجرد الطاعة للذی اختاره اللّه تعالی و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»لهم.

مقایسة بین بیعة علی علیه السّلام و بیعة غیره

ثم ذکر«علیه السلام»:أن بیعته قد حصلت علی جمیع العناصر التی تؤکد شرعیتها،مهما اختلفت الأنظار فی مناشیء الشرعیة.فامتازت بذلک علی کل بیعة غیرها.

فقد بایعه لیس فقط رجلان،أو بضعة رجال من أهل الحل و العقد، و لیس فقط أهل بدر،أو أهل بیعة الرضوان،أو هما معا،أو السابقون من المهاجرین و الأنصار،بل بایعه جمیع الأنصار،و بایعه أهل السابقة و الفضل من المهاجرین و بایعه أهل الحرمین،و بایعه الذین بایعوا أبا بکر،و الذین بایعوا عمر،و الذین بایعوا عثمان.

و قد بایعه هؤلاء،مع الفوارق التالیة:

أولا: إن البیعة له کانت عن رویة و تبصر،و تأمل منهم،استمر خمسة أیام،و لم تکن مجرد ردة فعل غیر مدروسة و لا ناضجة،و لا مسؤولة بخلاف البیعة لغیره،فإنها لم تکن کذلک..

ثانیا: إنها کانت علی غیر رغبة منه«علیه السلام»و لا سعی..بل کان لها کارها،بخلاف غیره ممن سبقه،فإن رغبته،و اندفاعه للبیعة له کانت ظاهرة،بل بلغ بهم الأمر حد استعمال العنف،فضلا عن التخویف، و التهدید،و الترغیب،و الرشوة،و ما إلی ذلک..

ثالثا: إن المخالفین للبیعة لغیره کانوا أفاضل الناس،و أهل الدین

ص :347

و العقل الراجح،و أهل الاستقامة،و العلم و المعرفة،و الزاهدین فی الدنیا، و لم یکن حال المخالفین لبیعته کذلک..

رابعا: إن البیعة له«علیه السلام»قد روعی فیها أن تکون الخلافة لمن هو القمة فی جامعیته للشرائط المعتبرة فی الحاکم..و قد أظهرت الوقائع أن البیعات الأخری لم تکن-عموما-موفقة فی توفیر الحد الأدنی من تلک الشرائط،فضلا عن أقصاها..

خامسا: إن البیعة لغیره اقتصرت علی أشخاص أو فئات بعینها،و لم یشارک العامة فی الاختیار و الرضا فیها،أما البیعة له فقد توفر لها عنصر المشارکة لمختلف الفئات و الطبقات،فی الرأی،و فی الإختیار،و الرضا..

و قد سجل«علیه السلام»هذه الملاحظة بصراحة فی کلمته التی نحن بصدد الحدیث عنها.

فاجتمع النص الإلهی و النبوی الصریح،مع البیعة فی یوم الغدیر،ثم مع البیعة بعد قتل عثمان،مع اختیار العامة و رضاهم،بما فیهم أهل بدر، و أهل السابقة،إلی غیر ذلک مما تقدم..

سادسا:لقد تحقق الإجماع علی البیعة لعلی«علیه السلام»،و لم یتوفر ذلک لأیة بیعة أخری غیرها.

المعیار هو النص،و لیس الناس

إنه«علیه السلام»قد بیّن عدم صحة تصدی الناس لعقد الإمامة، سواء أکانوا من أهل الحل و العقد-کما یزعمون-أم کانوا من غیرهم.فإن

ص :348

الأمر للّه یجعله حیث یشاء،لأن معنی جعل الاختیار للناس،هو أن یکون اختیارهم و نظرهم لأنفسهم خیر لهم من اختیار اللّه و رسوله لهم..

و هذا ما لا یمکن لمسلم أن یتفوه به،فضلا عن أن یرضاه و یتبناه..

قیاس الأولویة

إنه«علیه السلام»بعد أن ذکر ذلک کله،جعله رکیزة لقیاس الأولویة، الذی هو من الظهورات التی یعتمد علیها فی مقام التخاطب،فإذا قال اللّه للولد عن والدیه: فَلاٰ تَقُلْ لَهُمٰا أُفٍّ وَ لاٰ تَنْهَرْهُمٰا (1).فهم من ذلک حرمة ضربهما أیضا،فکیف بقتلهما؟!

و الأمر هنا أیضا کذلک،فإن البیعة لأمیر المؤمنین«علیه السلام»،إذا کانت منصوصة من اللّه و رسوله،و مجمعا علیها من الناس،و قد شارک فی الاختیار و الرضا جمیع الفئات و الطبقات،و کانت عن تأمل و رویة و تعقل من الجمیع،و شارک فیها السابقون الأولون،و أهل بدر،و المهاجرون و الأنصار و غیرهم-نعم،إذا کان الأمر کذلک-فطاعته«علیه السلام» أولی من طاعة من یبایع بالطریقة الفاقدة لأکثر أو لجمیع هذه العناصر.

الخیار للناس قبل أن یبایعوا

و قال الشعبی:لما اعتزل سعد،و من سمیناه أمیر المؤمنین«علیه السلام»، و توقفوا عن بیعته،حمد اللّه و أثنی علیه،ثم قال:

ص :349


1- 1) الآیة 23 من سورة الإسراء.

أیها الناس،إنکم بایعتمونی علی ما بویع علیه من کان قبلی،و إنما الخیار للناس قبل أن یبایعوا،فإذا بایعوا فلا خیار لهم.

و إن علی الإمام الاستقامة و علی الرعیة التسلیم.و هذه بیعة عامة من رغب عنها رغب عن دین الإسلام،و اتّبع غیر سبیل أهله.

و لم تکن بیعتکم إیای فلتة،و لیس أمری و أمرکم واحدا،و إنی أریدکم للّه،و أنتم تریدوننی لأنفسکم.و أیم اللّه لأنصحن للخصم،و لأنصفن للمظلوم.

و قد بلغنی عن سعد،و ابن مسلمة،و أسامة و عبد اللّه،و حسان بن ثابت،أمور کرهتها.و الحق بینی و بینهم (1).

و نقول:

1-إن کلام علی«علیه السلام»هنا یدل علی أن اعتزال سعد،و ابن عمر،و ابن مسلمة،و حسان بن ثابت،و أسامة لم یکن عن البیعة،بل کان عن امر تفرض علیهم البیعة القیام به..

إذ هو یقول لهم:إنکم بعد أن بایعتم لا یحق لکم الاعتزال و عدم القیام بما یجب علیکم القیام به..و إنما یحق لکم هذا قبل أن تبایعوا،أما بعد البیعة فلا خیار لکم.

ص :350


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 33 و الإرشاد للمفید ص 130 فی الفصل رقم 16 و(ط دار المفید سنة 1414 ه)ج 1 ص 234 و نهج السعادة ج 1 ص 208 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 1 ص 196 و أعیان الشیعة ج 1 ص 444.

و هذا یؤید بل یدل علی صحة قول المفید و غیره:إنهم قد بایعوا، و لکنهم رفضوا المسیر معه للقتال.و طلب أحدهم سیفا له لسان و شفتان یمیز بین المؤمن و الکافر..

و زعم آخر:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أوصاه بأن یتخذ سیفا من خشب،و یجلس فی بیته،و لا یقاتل أحدا..و ما إلی ذلک..

2-إن امتناعهم عن القتال معه یدل علی أنهم یریدونه«علیه السلام» لأنفسهم،و لا یریدون ببیعتهم له تحقیق رضا اللّه تعالی من خلال طاعة أوامره و الذب عن دینه و عن عباده..

3-إنهم حین بایعوه و أوجبوا علی أنفسهم طاعته،قد أطلقوا هذه البیعة لتشمل جمیع الموارد،و لم یستثنوا منها القتال و لا غیره..تماما کما بایعوا أبا بکر و عمر،و عثمان من قبل..فإنهم لم یستثنوا موضوع القتال..

و حین دعاهم أبو بکر و عمر و عثمان إلی المشارکة فی الحروب لم یقولوا لهم:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أمرهم باتخاذ سیف من خشب، و الجلوس فی بیوتهم..و لم یطلبوا منهم سیوفا لها لسان و شفتان لتخبرهم بالمؤمن فیترکونه،و بالکافر فیقتلونه..

و هذا معنی قوله«علیه السلام»:«إنکم بایعتمونی علی ما بویع علیه من کان قبلی»..فما معنی هذا التمییز منهم بینه«علیه السلام»و بین من سبقه، فیطیعونهم،و یعصونه.و یطلقون بیعتهم و طاعتهم لهم..ثم یشترطونها و یستثنون فیها بعد إطلاقها معه؟!.

4-ثم ذکر«علیه السلام»قاعدة کلیة صحیحة،تنظم العلاقة بین

ص :351

الحاکم و الرعیة،و لا بد من مراعاتها بین الحاکم و المحکوم..و هی:أن علی الحاکم أن یستقیم علی جادة الحق،و علی المحکوم الطاعة و التسلیم.

و المفروض:اعتراف الجمیع باستقامته«علیه السلام»علی طریق الهدی و الحق،بل هم یقولون:إنه«علیه السلام»أفضل هذه الأمة و أعلمها.و قد أخبرهم نبیهم:بأنه«علیه السلام»مع الحق و مع القرآن،و الحق معه، و القرآن معه..

فهل هناک استقامة أبین و أظهر من هذه الاستقامة،فأین هی الطاعة منهم.

5-و قد أقر«علیه السلام»قاعدة هامة مفادها:أن من رغب عن البیعة العامة،رغب عن دین الإسلام،و اتبع غیر سبیل أهله..

و ذلک لأنه إذا کان المطلوب بالبیعة العامة هو حفظ الکیان العام، مقدمة لحفظ دین اللّه تبارک و تعالی،و کان الإخلال بالبیعة العامة و ما یلزم منها یعطی الفرصة لأعداء هذا الدین،لیوردوا علیه ضربتهم القاصمة، فذلک یعنی التخلی منهم عن هذا الدین،و الرغبة عنه..

و إذا کان سبیل أهل الإسلام هو أن یؤسسوا و ینشئوا الکیان الذی یحفظ وحدتهم،و یزید من قوتهم،و یؤکد عزیمتهم.و الإلتزام بلوازم البیعة هو أحد سبل ذلک،فإن التخلف و الرغبة عنها اتباع لغیر سبیل أهل الإسلام..

و هذا یؤکد لزوم التدقیق فی أیة حرکة و موقف فی هذا الإتجاه..و أنه لا مجال للحیاد.و لا یوجد خیط رمادی،بل هو إما أبیض أو أسود..و تصبح

ص :352

القضیة مرددة بین خیارین لا ثالث لهما.

فإما البیعة و الإلتزام بما تلزم به و حفظ الدین بها،و اتباع سبیل المؤمنین،و الکون فی معسکر الإسلام..

و إما الخروج عن هذا الدین،و اتباع سبیل غیر المؤمنین..

و تصح هنا القاعدة التی تقول:من لم یکن لنا فهو علینا..و لا یوجد خیار آخر أبدا،و تبطل مقولة:«لا لنا و لا علینا».

6-ثم إنه«علیه السلام»قد استنتج أن موقف سعد،و ابن مسلمة، و أسامة،و حسان،و ابن عمر،فی دائرة الباطل..

و لأجل ذلک قال:«و الحق بینی و بینهم»،لیشیر إلی القاعدة القرآنیة التی تقول: فَمٰا ذٰا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاٰلُ (1)،و قوله تعالی: وَ إِنّٰا أَوْ إِیّٰاکُمْ لَعَلیٰ هُدیً أَوْ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (2)،و آیات کثیرة أخری..

فإذا لم یکن هؤلاء فی دائرة الحق،فهم وفق النص القرآنی فی الدائرة الأخری،و هی الباطل لا غیر..

7-و قد ظهر:أن قول الشعبی:إنه«علیه السلام»قال کلماته هذه حین بلغه أن سعدا و ابن عمر،و مسلمة،و حسانا و أسامة قد توقفوا عن بیعته، غیر دقیق.بل هو کلام قاله بعد أن توقفوا عن الخروج معه للقتال،بعد بیعتهم له..

ص :353


1- 1) الآیة 32 من سورة یونس.
2- 2) الآیة 24 من سورة سبأ.

و لعل الروایة قد تعرضت لتحریف متعمد،أو ناتج عن سوء فهم، بسبب الشائعات و الشبهات التی کانت تثار ضده«علیه السلام»فی أکثر من اتجاه..

هل ندم علی علیه السّلام؟!

و رووا عن علی«علیه السلام»أنه قال:«لو ظننت أن الأمر یبلغ ما بلغ ما دخلت فیه» (1).

و نقول:

إن هذه الأباطیل لا یمکن ان تخدع أهل الحق،و هم یعلمون أن الهدف منها هو بلبلة الأفکار،و تسمیمها تجاه علی«علیه السلام»،و نحن نلاحظ هنا ما یلی:

1-إن هذا النص المزعوم یرید أن یبطل جمیع ما صدر عن علی«علیه السلام»من أخبار عن الغیب،تدل علی أنه«علیه السلام»کان عالما بأدق تفاصیل ما یجری قبل وقوعه.

2-إنهم یریدون الإیحاء بأنه«علیه السلام»هو الذی یقرر الدخول فی أمر الخلافة و عدمه،و أنه لم یکن لدیه أوامر محددة یعمل بموجبها،و لا کان یعمل بوصیة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لا کان منصوصا علیه من اللّه و رسوله.

ص :354


1- 1) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 213.

3-إنهم یریدون التسویق لمقولة:أنه«علیه السلام»کان قاصر النظر فی السیاسة،و لم یکن یعرف طموحات معاویة،و طلحة و الزبیر،و عائشة، و عداواتهم له،و أنهم لا یرضون منه بالحق و العدل،بل هم سوف یواجهونه بالحرب إن لم یحصلوا علی ما یریدون،و لم یستطع أن یحسب الأمور حسابا دقیقا یمکنه من استشراف الأحداث قبل وقوعها.

4-إنه«علیه السلام»قد أقدم علی أمر أوجب له الندم،فدل ذلک علی أنه لم یکن مسددا و لا معصوما،و لا منزها عن الخطأ.فها هو یخطئ فی تقدیر الأمور،فیدخل فیها،ثم یکتشف خطأه و یندم..

5-و یکذب ذلک کله:أن علیا«علیه السلام»قد أخبرهم قبل أن یدخل فی الأمر:بأنهم مقدمون علی أمر له وجوه و ألوان..و بأنهم یواجهون فتنا مقبلة علیهم کقطع اللیل المظلم،فما معنی القول هنا:بأنه لم یکن یعلم بأن الأمور تبلغ ما بلغت؟!

بل هو قد أخبر بما یکون من طلحة و الزبیر،و معاویة،و من الخوارج بالتفصیل..و کان«علیه السلام»و الناس کلهم یعلمون أن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»قد عهد إلیه بقتال الناکثین و القاسطین و المارقین الذین وصفهم بأنهم شر أهل الأرض،و لا یقتلهم إلا خیر خلق اللّه.

ص :355

ص :356

الفهارس

1-الفهرس الإجمالی

1-الفهرس الإجمالی

الفصل الثالث:علی علیه السّلام و قتل و دفن عثمان 5-26

القسم الثالث:خلافة علی علیه السّلام

الباب الأول:البیعة..

الفصل الأول:بعد قتل عثمان..و قبل البیعة 31-52

الفصل الثانی:لماذا یمتنع علی علیه السّلام؟!53-82

الفصل الثالث:البیعة و تاریخها 83-110

الفصل الرابع:البیعة:حدیث..و روایة 111-144

الفصل الخامس:البیعة بروایة ابن أعثم 145-170

الفصل السادس:المزید من تفاصیل البیعة!!171-198

الفصل السابع:أفراح،و تهانی 199-218

الباب الثانی:وقفات لا بد منها..

الفصل الأول:خلط الغث بالسمین 221-262

الفصل الثانی:لا طمع و لا إکراه 263-290

ص :357

الفصل الثالث:لم یتخلف أحد 291-340

الفصل الرابع:البیعة بنظر علی علیه السّلام 341-366

الفهارس:355-368

ص :358

2-الفهرس التفصیلی

2-الفهرس التفصیلی الفصل الثالث:علی علیه السّلام و قتل و دفن عثمان..

الصلاة بالناس فی اللحظات الأخیرة:7

صلاة الجمعة و العید لعلی علیه السّلام:7

علی علیه السّلام فی لحظة قتل عثمان:10

اللهم خذ لعثمان حتی ترضی؟!:12

یا للّه،و للدعوی الکاذبة!!:18

علی علیه السّلام یتدخل لدفن عثمان:20

أنت الخصم و الحکم:22

لماذا حش کوکب؟!:22

توضیح:24

خوف علی علیه السّلام من تشییع جنازة عثمان:24

ص :359

القسم الثالث:خلافة علی علیه السّلام الباب الأول:البیعة..

الفصل الأول:بعد قتل عثمان..و قبل البیعة..

إن الأمیر بعده علی علیه السّلام:33

طلحة یأمر ببیعة علی علیه السّلام:35

الأئمة قوام اللّه و عرفاؤه:37

تفضیل علی علیه السّلام علی المسلمین:43

بایعوا أفضلهم:43

ذلک لأهل بدر:45

الزبیر أعلن خلافة علی علیه السّلام:47

علی أمیر المؤمنین حقا:50

الفصل الثانی:لماذا یمتنع علی علیه السّلام؟!

بین الوزارة و الإمارة:55

کراهة علی علیه السّلام للولایة لماذا؟!:55

دعونی،و التمسوا غیری:58

یکرهها فلماذا یقبلها؟!:65

سیاسات لا یمکن المساس بها:67

شکوی علی علیه السّلام:69

ص :360

دعونی و التمسوا غیری مرة أخری:73

دعونی و التمسوا غیری مرة ثالثة:74

تجنیات المعتزلی:75

لعلی أسمعکم و أطوعکم:77

أنا لکم وزیرا خیر لکم منی أمیرا:78

إذا کان علی علیه السّلام أمیرا:79

لهم الخیار:80

الفصل الثالث:البیعة و تاریخها..

کلام علی علیه السّلام:85

الإختصار المفید للشیخ المفید رحمه اللّه:87

من المبایعین لعلی علیه السّلام؟!:89

بیعة المهاجرین:90

بیعة الأنصار:94

بیعة الهاشمیین:94

بیعة باقی الشیعة:95

متی بویع علی علیه السّلام؟!:97

لفتات فی تاریخ البیعة:101

یوم البیعة لعلی علیه السّلام:102

البیعة الأولی فی یوم الغدیر:103

ص :361

البیعتان:فی یوم النیروز!!کیف؟!:104

دلالات تاریخ البیعة:106

أکثر من بیعة:107

مدة خلافة علی علیه السّلام:107

الفصل الرابع:البیعة:حدیث..و روایة..

صیغة البیعة:113

طلحة أول من بایع:118

اغلق الباب:119

تشاؤم لا مورد له:120

الید الشلاء:121

علی علیه السّلام یخبر..و لا یتطیر:124

لباس علی علیه السّلام:126

جاؤوا بسعد و بابن عمر!!:127

بیعة الزبیر و طلحة لعلی علیه السّلام:128

طلب و رفض:130

عثمان یصل رحمه:139

بایعنی الذین بایعوا عثمان:141

الفصل الخامس:البیعة بروایة ابن أعثم..

البیعة بروایة ابن أعثم:147

ص :362

عثمان فی داره قتیل:151

بعرف الضبع:152

قتلتموه بلا دیة و لا قود:153

علیکم بطلحة و الزبیر:154

إعتراف طلحة و الزبیر:155

للتأکید و البیان:155

علی وصی المصطفی:158

الأنصار یضیفون صفة العلم:159

لماذا أجلهم علیه السّلام إلی الغد؟!:160

لا یجتمع سیفان فی غمد:160

تفسیرات و توضیحات:161

لا نظن هذا صحیحا:162

ما المقصود بروایة الشراکة؟!:162

لا شراکة فی الحکم:163

شریکای فی الفیء:164

المساواة مع العبد الحبشی المجدع:165

العبارات المطاطة:165

علی علیه السّلام یتوقع غدر الزبیر:166

ص :363

الفصل السادس:المزید من تفاصیل البیعة!!

نصوص و تفاصیل أخری:173

لا بد من إمام:178

هذا یجاحش علی السلب:182

لا نجد أحق منک:183

إخفاء البیعة،و الرضا بها:184

الخوف من الشغب علی علی علیه السّلام:186

لیس لی أمر دونکم:187

مفاتیح أموالکم معی:188

اللهم اشهد علیهم:190

ما لنا إلا کحسة أنف الکلب:191

خمسة أیام أم أربعون:191

أو تکون شوری؟!:192

لتقصرن عنیتک:194

أول من بایع علیا علیه السّلام:195

الوفاء شرط البیعة:196

هل من کاره؟!:196

الفصل السابع:أفراح،و تهانی..

الفرحة بالبیعة:201

ص :364

هذا هو علی علیه السّلام:202

ذو الشهادتین یشهد:204

بیعة أهل الحجاز و العراق لعلی علیه السّلام:207

کیف وصل الخبر إلی الیمن؟!:210

المفید یقارن و یستنتج:211

وفود التهنئة من الیمن:212

السرعة لماذا:215

مراسم استقبال الوفود:216

ابن ملجم یتکلم:217

علی علیه السّلام لا یغرر بأحد:217

الحفاوة و التکریم:218

الباب الثانی:وقفات لا بد منها..

الفصل الأول:خلط الغث بالسمین..

علی ماذا کانت البیعة؟!:223

من روایات سیف:224

المصریون..و علی علیه السّلام:229

مقالة قتلة عثمان:230

إنک لتوعدنا؟!231

ص :365

هروب بنی أمیة إلی مکة:232

جرأة عمار علی إمامه:233

معاویة لیس باغیا!!:235

بیعة أهل مکة:238

البیعة لأهل الحرمین:240

هل الأشتر أول المبایعین؟!:241

علی علیه السّلام لم یدع الناس إلی البیعة:242

الشعبی یروی حدیث البیعة:244

مفاتیح بیت المال:246

تناقض روایة الشعبی:247

یتله تلا عنیفا:248

رمز وحدة الأمة:248

تخلف طلحة و الزبیر عن البیعة:249

حکیم بن جبلة لص!!:249

عذر ابن مسلمة:251

حتی ابن صیفی!!:252

لا تنتزین بغیر مشورة:253

سعی علی علیه السّلام للخلافة:255

یتهدده المصریون..و یعترف بالعجز:258

ص :366

الفصل الثانی:لا طمع و لا إکراه..

روایات الإجبار علی البیعة لعلی علیه السّلام:265

رد المفید لروایات الإکراه:270

و لنا أیضا مناقشات أخری:272

البیعة خوفا و طمعا:277

بایعه الناس مختارین:278

التصریح باسم طلحة و الزبیر:282

سعد یعترف بأحقیة علی علیه السّلام:287

سعد یعترف بالخطأ:289

الفصل الثالث:لم یتخلف أحد..

المتخلفون عن بیعة علی علیه السّلام:293

لماذا لا یعاتب کل مفتون؟!:304

إذا بایعتم فقد قاتلتم:305

وقفة مع الأعذار:307

کلمة الزهری فی المیزان:310

لا حاجة بمن لا یرغب فینا:311

روایة ابن أعثم،و ما فیها:315

لا یعطی یدا فی فرقة:318

ندم ابن عمر:321

ص :367

من مات و لا إمام له:323

ابن عمر سیء الخلق:324

اقتراح ابن عمر العجیب:327

ابن عمر یفر إلی مکة:334

هل قعدوا عن البیعة أم عن القتال؟!:338

الفصل الرابع:البیعة بنظر علی علیه السّلام..

بیعة علی علیه السّلام و بیعة غیره:343

لماذا یتحاکمون؟!:346

مقایسة بین بیعة علی علیه السّلام و بیعة غیره:347

المعیار هو النص،و لیس الناس:348

قیاس الأولویة:349

الخیار للناس قبل أن یبایعوا:349

هل ندم علی علیه السّلام؟!:354

الفهارس:359

ص :368

المجلد 20

اشارة

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

تتمة القسم الثالث

الباب الثالث إرهاصات التمرد..

اشارة

الفصل الأول:خطبة البیعة..بیانات ضروریة..

الفصل الثانی:قرارات فی الأیام الأولی..

الفصل الثالث:مطامع طلحة و الزبیر..

الفصل الرابع:التمرد:بوادر و إرهاصات..

الفصل الخامس:قتلة عثمان..بنظر علی علیه السّلام..

الفصل السادس:مشورة المغیرة فی أمر العمال..

ص :5

ص :6

الفصل الأول
اشارة

خطبة البیعة..بیانات ضروریة..

ص :7

ص :8

خطبة البیعة

1-قال المفید«رحمه اللّه»:روت العامة و الخاصة عن أمیر المؤمنین «صلوات اللّه علیه»،و ذکر ذلک أبو عبیدة معمر بن المثنّی و غیره ممن لا یتهمه خصوم الشیعة فی روایته:أن أمیر المؤمنین قال فی أول خطبة خطبها بعد بیعة الناس له علی الأمر،و ذلک بعد قتل عثمان بن عفان:

«أما بعد..فلا یرعینّ مرع إلا علی نفسه،شغل من الجنة و النار أمامه:

ساع مجتهد،و طالب یرجو،و مقصر فی النار.ثلاثة و إثنان،ملک طار بجناحیه،و نبی أخذ اللّه بیدیه،لا سادس.

هلک من ادعی وردی من اقتحم.

الیمین و الشمال مضلة،و الوسطی الجادة.منهج علیه باقی الکتاب و السنة،و آثار النبوة،إن اللّه تعالی داوی هذه الأمة بدوائین:السوط و السیف،لا هوادة عند الإمام فیهما،فاستتروا ببیوتکم،و أصلحوا فیما بینکم.و التوبة من ورائکم.من أبدی صفحته للحق هلک.

قد کانت أمور لم تکونوا عندی فیها معذورین.أما إنی لو أشاء أن أقول لقلت:عفا اللّه عما سلف.

سبق الرجلان و قام الثالث،کالغراب همته بطنه.ویله[ویحه]لو قص

ص :9

جناحاه و قطع رأسه کان خیرا له.

انظروا،فإن أنکرتم فأنکروا،و إن عرفتم فبادروا[فآزروا].حق و باطل،و لکل أهل.و لئن أمر الباطل فلقدیما فعل،و لئن قل الحق فلربما و لعل.

و قل ما أدبر شیء فأقبل،و لئن رجعت إلیکم أمورکم[نفوسکم]إنکم سعداء،و إنی لأخشی أن تکونوا فی فترة،و ما علی إلا الاجتهاد.

ألا و إن أبرار عترتی،و أطائب أرومتی،أحلم الناس صغارا،و أعلم الناس کبارا.

ألا و إنّا أهل البیت من علم اللّه علمنا،و بحکم اللّه حکمنا،و بقول صادق أخذنا[من قول صادق سمعنا]،فإن تتبعوا آثارنا تهتدوا ببصائرنا، و إن لم تفعلوا یهلککم اللّه بأیدینا.

معنا رایة الحق من تبعها لحق،و من تأخر عنها غرق،ألا و بنا تدرک ترة کل مؤمن،و بنا تخلع ربقة الذل من أعناقکم،و بنا فتح اللّه لا بکم،و بنا یختم لا بکم» (1).

ص :10


1- 1) الإرشاد للمفید،الفصل 13 ص 136 و(ط دار المفید سنة 1414)ج 1 ص 239 و بحار الأنوار ج 32 ص 9 و مستدرک سفینة البحار ج 3 ص 107 و راجع:البیان و التبیین ج 3 ص 44 و راجع سائر المصادر فی:نهج السعادة ج 1 ص 191 و المختار رقم 56 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 275 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 341.

2-قال المجلسی:

أقول:و فی النهج هکذا:«شغل من الجنة و النار أمامه،ساع سریع نجا، و طالب بطیء رجا.و مقصر فی النار هوی.

الیمین و الشمال مضلة،و الطریق الوسطی هی الجادة،علیها باقی الکتاب،و آثار النبوة،و منها منفذ السنّة،و إلیها مصیر العاقبة.

هلک من ادعی،و خاب من افتری.

من أبدی صفحته للحق هلک عند جهلة الناس،و کفی بالمرء جهلا أن لا یعرف قدره.

لا یهلک علی التقوی سنخ أصل،و لا یظما علیها زرع[حرث]قوم.

فاستتروا ببیوتکم،و أصلحوا ذات بینکم.و التوبة من ورائکم.فلا یحمد حامد إلا ربه،و لا یلم لائم إلا نفسه» (1).

3-روی ابن میثم«رحمه اللّه»تمام الخطبة هکذا:

«الحمد للّه أحق محمود بالحمد،و أولاه بالمجد،إلها واحدا صمدا،أقام أرکان العرش،فأشرق بضوئه شعاع الشمس،خلق فأتقن،و أقام فذلت له و طأة المستمکن.

ص :11


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 10 و 11 و راجع ج 67 ص 12 و راجع:نهج البلاغة (بشرح عبده)ج 1 ص 46-50 الخطبة رقم 16 و نهج السعادة ج 1 ص 184- 187 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 273 و مطالب السؤول ص 157.

و أشهد أن لا إله إلا اللّه وحده لا شریک له،و أشهد أن محمدا عبده و رسوله،أرسله بالنور الساطع،و الضیاء المنیر.أکرم خلق اللّه حسبا، و أشرفهم نسبا،لم یتعلّق علیه مسلم و لا معاهد بمظلمة،بل کان یظلم.

فأما بعد،فإن أول من بغی علی الأرض عناق ابنة آدم،[و]کان مجلسها من الأرض جریبا.و کان لها عشرون إصبعا.و کان لها ظفران کالمنجلین.

فسلّط اللّه علیها أسدا کالفیل،و ذئبا کالبعیر،و نسرا کالحمار.و کان ذلک فی الخلق الأول فقتلها،و قد قتل اللّه الجبابرة علی أحسن أحوالهم،و إن اللّه أهلک فرعون و هامان،و قتل قارون بذنوبهم.

ألا و إن بلیتکم قد عادت کهیئتها یوم بعث اللّه نبیکم«صلی اللّه علیه و آله»و سلّم،و الذی بعثه بالحق لتبلبلنّ بلبلة،و لتغربلنّ غربلة حتی یعود أعلاکم أسفلکم،و أسفلکم أعلاکم.

و لیسبقن سابقون کانوا قصروا،و لیقصرن سابقون کانوا سبقوا،و اللّه ما کتمت و شمة،و لا کذبت کذبة،و لقد نبئت بهذا الیوم و هذا المقام.

ألا و إن الخطایا خیل شمس،حمل علیها أهلها،و خلعت لجمها، فتقحمت بهم فی النار فهم فیها کالحون.

ألا و إن التقوی مطایا ذلل.حمل أهلها فسارت بهم تأودا،حتی إذا جاؤوا ظلا ظلیلا فتحت أبوابها، وَ قٰالَ لَهُمْ خَزَنَتُهٰا سَلاٰمٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ

ص :12

فَادْخُلُوهٰا خٰالِدِینَ

(1)

.

ألا و قد سبقنی إلی هذا الأمر من لم أشرکه فیه،و من لیست له منه توبة -إلا بنبی مبعوث،و لا نبی بعد محمد«صلّی اللّه علیه و آله»و سلّم-أشفی منه عَلیٰ شَفٰا جُرُفٍ هٰارٍ فَانْهٰارَ بِهِ فِی نٰارِ (2).

أیها الناس،کتاب اللّه و سنة نبیه«صلی اللّه علیه و آله»و سلم،لا یرعی مرع إلا علی نفسه،شغل من الجنة و النار أمامه:ساع نجا،و طالب یرجو، و مقصر فی النار،و لکل أهل.

و لئن أمر الباطل فقدیما فعل،و لئن قل الحق لربما و لعل،و لقلما أدبر شیء فأقبل،و لئن رد أمرکم علیکم إنکم سعداء،و ما علینا إلا الجهد.

قد کانت أمور مضت ملتم فیها میلة کنتم عندی فیها غیر محمودی الرأی،و لو أشاء أن أقول لقلت عفا اللّه عما سلف.

سبق الرجلان و قام الثالث کالغراب همه بطنه ویله لو قصّ جناحاه و قطع رأسه کان خیرا له،شغل من الجنة و النار أمامه.

ساع مجتهد،و طالب یرجو،و مقصر فی النار-ثلاثة و اثنان:خمسة لیس فیهم سادس-[و]ملک طار بجناحیه،و نبی أخذ اللّه بضبعیه،هلک من ادعی،و خاب من افتری.

الیمین و الشمال مضلة،و وسط الطریق المنهج،علیه باقی الکتاب و آثار

ص :13


1- 1) الآیة 73 من سورة الزمر.
2- 2) الآیة 109 من سورة التوبة.

النبوة.

ألا و إن اللّه قد جعل أدب هذه الأمة بالسوط و السیف،لیس عند إمام فیهم هوادة..فاستتروا ببیوتکم و أصلحوا ذات بینکم،و التوبة من ورائکم.من أبدی صفحته للحق هلک.

ألا و إن کل قطیعة أقطعها عثمان أو مال أخذه من بیت مال المسلمین فهو مردود علیهم فی بیت مالهم،و لو وجدته قد تزوج به النساء،و فرق فی البلدان،فإنه إن لم یسعه الحق فالباطل أضیق علیه.

أقول قولی هذا،و أستغفر اللّه لی و لکم (1).

و اجتمعوا علی علی بن أبی طالب فبایعوه،فحمد اللّه و أثنی به بما هو أهله،و صلّی علی النبی و آله،ثم قال:

«أما بعد،فإنی قد کنت کارها لهذه الولایة،یعلم اللّه فی سماواته،و فوق عرشه[علی]أمة محمد«صلی اللّه علیه و آله»حتی اجتمعتم علی ذلک، فدخلت فیه،و ذلک[أنی]سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:

أیما وال ولی أمر أمتی من بعدی أقیم یوم القیامة علی حد الصراط، و نشرت الملائکة صحیفته،فإن نجا فبعدله،و إن جار انتقض به الصراط انتقاضة تزیل ما بین مفاصله،حتی یکون بین کل عضو و عضو من أعضائه

ص :14


1- 1) شرح نهج البلاغة لابن میثم ج 1 ص 297 شرح الخطبة رقم 16 و بحار الأنوار ج 32 ص 14-16 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 272- 275.

مسیرة مائة عام یخرق به الصراط.

فأول ما یلقی به النار أنفه و حر وجهه.

و لکنی لما اجتمعتم علی نظرت و لم یسعنی ردکم حیث اجتمعتم،أقول ما سمعتم و أستغفر اللّه لی ولکم.

فقام إلیه الناس فبایعوه،فأول من قام فبایعه طلحة و الزبیر،ثم قام المهاجرون و الأنصار،و سائر الناس،حتی بایعه الناس.

و کان الذی یأخذ علیهم البیعة عمار بن یاسر،و أبو الهیثم بن التیهان.

و هما یقولان:

نبایعکم علی طاعة اللّه و سنة رسوله«صلی اللّه علیه و آله»،و[إن]لم نف لکم،فلا طاعة لنا علیکم،و لا بیعة فی أعناقکم.و القرآن أمامنا و أمامکم.

ثم التفت علی«علیه السلام»عن یمینه و عن شماله،و هو علی المنبر و هو یقول:

«ألا لا یقولن رجال منکم غدا،قد غمرتم الدنیا،فاتخذوا العقار، و فجروا الأنهار،و رکبوا الخیول الفارهة،و اتخذوا الوصائف الروقة،فصار ذلک علیهم عارا و شنارا،إن لم یغفر لهم الغفار-إذا منعوا ما کانوا به، و صیروا إلی حقوقهم التی یعلمون،یقولون:حرمنا ابن أبی طالب،و ظلمنا حقوقنا،و نستعین باللّه و نستغفره.

و أما من کان له فضل و سابقة منکم،فإنما أجره فیه عند اللّه،فمن استجاب للّه و رسوله،و دخل فی دیننا،و استقبل قبلتنا،و أکل ذبیحتنا،فقد

ص :15

استوجب حقوق الإسلام و حدوده.

فأنتم أیها الناس عباد اللّه المسلمون،و المال مال اللّه،یقسم بینکم بالسویة،و لیس لأحد علی أحد فضل إلا بالتقوی،و للمتقین عند اللّه خیر الجزاء،و أفضل الثواب لم یجعل اللّه الدنیا للمتقین جزاءا،و ما عند اللّه خیر للأبرار.

[و]إذا کان غدا فاغدوا،فإن عندنا مال اجتمع،فلا یتخلفن أحد کان فی عطاء أو لم یکن،إذا کان مسلما،حرا،احضروا رحمکم اللّه» (1).

و ظاهر الروایة السابقة:أن هذه الخطبة کانت فی أول أیام البیعة،لکن الروایة التالیة تصرح بأنه«علیه السلام»،خطب بها فی الیوم التالی.

4-قال ابن أبی الحدید فی شرح النهج،نقلا عن أبی جعفر الإسکافی:

أنه لما اجتمعت الصحابة بعد قتل عثمان فی مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و سلم فی أمر الإمامة أشار أبو الهیثم بن التیهان،و رفاعة بن رافع، و مالک بن العجلان،و أبو أیوب الأنصاری،و عمار بن یاسر بعلی«علیه السلام»،و ذکروا فضله و سابقته و جهاده،و قرابته،فأجابهم الناس إلیه.

فقام کل واحد منهم خطیبا،یذکر فضل علی«علیه السلام»،فمنهم من فضله علی أهل عصره خاصة.

ص :16


1- 1) الأمالی للطوسی(ط بیروت)المجلد الثانی ص 735 المجلس رقم 26 و(ط دار الثقافة-قم)ص 728 و بحار الأنوار ج 32 ص 26 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»لابن عقدة ص 90.

و منهم من فضله علی المسلمین کلهم کافة.

ثم بویع،و صعد المنبر فی الیوم الثانی من یوم البیعة،و هو یوم السبت لإحدی عشرة لیلة بقین من ذی الحجة،فحمد اللّه و أثنی علیه،و ذکر محمدا فصلی علیه،ثم ذکر نعمة اللّه علی أهل الإسلام،ثم ذکر الدنیا،فزهدهم فیها،و ذکر الآخرة فرغبهم إلیها،ثم قال:

«أما بعد..فإنه لما قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»استخلف الناس أبا بکر،ثم استخلف أبو بکر عمر،فعمل بطریقه.

ثم جعلها شوری بین ستة،فأفضی الأمر منهم إلی عثمان،فعمل ما أنکرتم و عرفتم،ثم حصر و قتل.

ثم جئتمونی فطلبتم إلی،و إنما أنا رجل منکم،لی ما لکم،و علی ما علیکم.و قد فتح اللّه الباب بینکم و بین أهل القبلة،فأقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم،و لا یحمل هذا الأمر إلا أهل الصبر و البصر،و العلم بمواقع الأمر.و إنی حاملکم علی منهج نبیکم«صلی اللّه علیه و آله»،و منفذ فیکم ما أمرت به إن استقمتم لی و اللّه المستعان.

ألا إن موضعی من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعد وفاته کموضعی منه أیام حیاته،فامضوا لما تؤمرون به،وقفوا عند ما تنهون عنه، و لا تعجلوا فی أمر حتی نبینه لکم،فإن لنا عن کل أمر[منکر]تنکرونه عذرا.

ألا و إن اللّه عالم من فوق سمائه و عرشه أنی کنت کارها للولایة علی أمة محمد«صلی اللّه علیه و آله»،حتی اجتمع رأیکم علی ذلک،لأنی سمعت

ص :17

رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:

«أیما وال ولی الأمر من بعدی أقیم علی حد الصراط،و نشرت الملائکة صحیفته،فإن کان عادلا أنجاه اللّه بعدله،و إن کان جائرا انتفض به الصراط حتی تتزایل مفاصله،ثم یهوی إلی النار،فیکون أول ما یتقیها به أنفه و حر وجهه»،و لکنی لما اجتمع رأیکم لما یسعنی ترککم».

ثم التفت«علیه السلام»یمینا و شمالا فقال:

«ألا لا یقولن رجال منکم غدا قد غمرتهم الدنیا،فاتخذوا العقار، و فجروا الأنهار،و رکبوا الخیول الفارهة،و اتخذوا الفصائل الروقة،فصار ذلک علیهم عارا و شنارا،إذا ما منعتهم ما کانوا یخوضون فیه،و أصرتهم إلی حقوقهم التی یعلمون،فینقمون ذلک و یستنکرون و یقولون:حرمنا ابن أبی طالب حقنا.

ألا و أیما رجل من المهاجرین و الأنصار من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یری أن الفضل له علی من سواه لصحبته،فإن له الفضل النیر غدا عند اللّه،و ثوابه و أجره علی اللّه.

و أیما رجل استجاب للّه و للرسول،فصدق ملتنا،و دخل فی دیننا، و استقبل قبلتنا فقد استوجب حقوق الإسلام و حدوده.

فأنتم عباد اللّه و المال مال اللّه یقسم بینکم بالسویة،لا فضل فیه لأحد علی أحد،و للمتقین عند اللّه غدا أحسن الجزاء،و أفضل الثواب،لم یجعل اللّه الدنیا للمتقین أجرا[جزاءا]و لا ثوابا،و ما عند اللّه خیر للأبرار.

و إذا کان غدا إن شاء اللّه فاغدوا علینا فإن عندنا مال نقسمه فیکم،

ص :18

و لا یتخلف أحد منکم،عربی و لا عجمی کان من أهل العطاء أو لم یکن إلا حضر إذا کان مسلما حرا.أقول قولی هذا و استغفر اللّه العظیم لی و لکم» (1).

5-و من خطبه له«علیه السلام»فی أول خلافته:

«إن اللّه تعالی أنزل کتابا هادیا،بیّن فیه الخیر و الشر،فخذوا نهج الخیر تهتدوا،و اصدفوا عن سمت الشر.تقصدوا الفرایض،أدوها إلی اللّه تؤدکم إلی الجنة.

إن اللّه تعالی حرم حراما غیر مجهول،و أحل حلالا غیر مدخول، و فضل حرمة المسلم علی الحرم کلها،و شد بالإخلاص و التوحید حقوق المسلمین فی معاقدها،فالمسلم من سلم المسلمین من لسانه و یده إلا بالحق، و لا یحل أذی المسلم إلا بما یجب.

بادروا أمر العامة و خاصة أحدهم و هو الموت،فإن الناس أمامکم، و إن الساعة تحدوکم من خلفکم،تخففوا تلحقوا،فإنما ینتظر بأولکم آخرکم،اتقوا اللّه فی عباده و بلاده،فإنکم مسؤولون حتی عن البقاع و البهائم.

أطیعوا اللّه و لا تعصوه،و إذا رأیتم الخیر فخذوا به،و إذا رأیتم الشر

ص :19


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 16-18 عن نهج البلاغة ج 7 ص 38 و المعیار و الموازنة ص 51 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 6 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 665 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 36.

فأعرضوا عنه» (1).

هل هذا تهدید؟!

قد یتوهم متوهم أن الخطبة المتقدمة برقم 2 قد بدأها«علیه السلام» بالتهدید حیث قال«علیه السلام»:«لا یرعین مرع إلا علی نفسه»،غیر أن أدنی تأمل فیها یعطی أن الأمر لیس کذلک،بل هو بصدد وعظ الناس، وحثهم علی النظر إلی المستقبل،حیث إن أمامهم جنة و نار،و علیهم أن یحفظوا أنفسهم من النار،و أن یعملوا للفوز بالجنة،و أن لا یشغلهم شیء عنهما..

و لأجل ذلک قسم«علیه السلام»الناس إلی خمسة أقسام،لیمیز من یعمل فی هذا الاتجاه عن غیره.

و الأقسام الخمسة هی:

1-ساع مجتهد.

2-طالب راج.

ص :20


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 79 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 288 و بحار الأنوار ج 32 ص 40 و 41 و قریب منه رواه الطبری فی تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 457 فی أوائل حوادث سنة 35 ه.و الفتنة و وقعة الجمل ص 95 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 194 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت)ج 7 ص 254.

3-مقصر هالک.

و هذا ما تضمنته الآیة المبارکة: فَمِنْهُمْ ظٰالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سٰابِقٌ بِالْخَیْرٰاتِ (1).

4-ملک طار بجناحیه.

5-نبی أخذ اللّه بیده..و لا سادس لهذه الأقسام.

و هذان القسمان معصومان عن فعل القبیح.

و من الواضح:أن المقصر الهالک هو الذی یواجه الخطر،و لا بد أن یقع فی المحظور الکبیر،فیکون الهلاک من نصیبه،بسبب سوء اختیاره و تقصیره..

لأقعدن لهم صراطک المستقیم

و إذا کان المطلوب هو الوصول إلی الجنة،و عدم الوقوع فی النار..فإن طریق الجنة صراط المستقیم،یحاول الشیطان أن یمنع الناس من مواصلة السیر فیه،فیقعد لهم علیه،و یحاول صدهم بأنواع المغریات و الأضالیل، و الشبهات و الأباطیل.قال تعالی:

قٰالَ فَبِمٰا أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرٰاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمٰانِهِمْ وَ عَنْ شَمٰائِلِهِمْ وَ لاٰ تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شٰاکِرِینَ

(2)

.

و من الواضح أن أدنی انحراف إلی أیة جهة کانت سوف لا یؤدی

ص :21


1- 1) الآیة 32 من سورة فاطر.
2- 2) الآیتان 16 و 17 من سورة الأعراف.

بالسالک إلی الجنة،بل إلی الضیاع و الهلاک فی مهامه و التیه،و إلی الغرق فی حمأة الشهوات و العصبیات،و سائر أنواع الانحرافات..

و لذلک فرض اللّه تعالی علی الناس أن یعتصموا بالقرآن،و بأهل البیت «علیهم السلام»؛لیحفظوا أنفسهم من الزلل و الخطل فی الفکر و فی القول و فی العمل،و لتکون علیهم من اللّه جنة واقیة،و یکونوا فی حصن حصینة.

الیمین و الشمال مضلة

و قد نبههم«علیه السلام»إلی هذا المبدأ،حین قال:«الیمین و الشمال مضلة،و الوسطی هی الجادة،علیها باقی الکتاب،و آثار النبوة،و منها منفذ السنة،و إلیها مصیر العاقبة».

استتروا فی بیوتکم؟!لماذا؟!

ثم إنه«علیه السلام»قد أمرهم بالاستتار ببیوتهم.

فقد یقال:إنه«علیه السلام»أراد أن لا یتجاهروا بالمعاصی،کی لا یراها،و یرغب بها،و یتشجع علی ارتکابها ضعفاء النفوس،ممن لم یکن یفکر فیها،أو من لم یکن یجرؤ علی ذلک قبل ظهورها.

غیر أن التأمل فی سیاق الکلام المروی عن نهج البلاغة یعطی أن الأمر أبعد من ذلک،فإن الکلام کان عن الإمامة،و عن مدعیها بغیر حق، و المفتری لها بدون خجل و لا وجل،إما لأنه لا یعرف قدر نفسه،أو لأنه یفقد معنی التقوی.

و لأجل ذلک قال المعتزلی:«فاستتروا فی بیوتکم،نهی لهم عن العصبیة،

ص :22

و الاجتماع،و التحزب.فقد کان قوم بعد قتل عثمان تکلموا فی قتله من شیعة بنی أمیة بالمدینة (1).

أمور لا یعذرون فیها

ذکر«علیه السلام»:أن أمورا سبقت لم یکن الناس عنده معذورین فیها..و قد ذکر المعتزلی:أن المراد:هو أمر عثمان،و تقدیمه فی الخلافة علیه.

وزعم:أن تعمیم هذا الکلام لیشمل خلافة الشیخین بعید،لأن المدة کانت قد طالت و لم یبق من یعاتبه.

و قال:«قوله:«سبق الرجلان»و الاقتصار علی ذلک فیه کفایة بانحرافه عنهما..» (2).

و نقول:

إنه کلام مرفوض،فإن أکثر الذین کان«علیه السلام»یتوقع أو یرید منهم نصرة الحق حین أخذ منه یوم وفاة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»کانوا علی قید الحیاة،و کانوا مشارکین فی النشاطات المختلفة فی الحیاة العامة..

و لو کان قد صرف النظر عما بدر من الرجلین لما ذکرهما بقوله:سبق الرجلان..

ص :23


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 279 و بحار الأنوار ج 32 ص 12.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 280 و بحار الأنوار ج 32 ص 13.
لو قص جناحاه و قطع رأسه

و قد قرر«علیه السلام»:أن عثمان قد أشبه الغراب.و الغراب معروف بحرصه و طمعه.ثم ذکر«علیه السلام»:أن الذی جر علی عثمان الدواهی، حتی قتل بتلک الصورة،و بقی مطروحا علی إحدی المزابل ثلاثة أیام،حتی ذهبت الکلاب بفرد رجلیه،ثم دفن فی مقابر الیهود،تحت سمع و بصر خیار و کبار الصحابة،هو أنه کان له جناحان یطیر بهما،و لعل المراد بهما عشیرته من جهة.و مقام الخلافة و السلطة و النفوذ،و القوة من جهة أخری..

و کان له رأس یخطط،و یدبر،و یصدر أوامره فی کل اتجاه،فتطاع و تنفذ،بلا تحفظ،و من دون أی سؤال..

و ربما یکون المقصود بهذا الرأس هو مروان بن الحکم،أو مروان بالإضافة إلی سعید بن العاص،و الولید بن عقبة،و عبد اللّه بن عامر بن کریز.

فلو أن عثمان جرد من مقام الخلافة و السلطة أو حظر علیه الاستفادة منها فی غیر ما یرضی اللّه،أو حرم من الاستفادة من نفوذ عشیرته،و یئس من تعصبها له،و تعلقها به.أو أنه قطع رأسه بأن منع مروان،و من هم علی شاکلته من الاتصال به،و یئسوا من أن یستجیب لهم..لم یقع فیما وقع فیه، و لم یجر علیه ما جری.و کان ذلک خیرا له.

ص :24

رقابة الأمة

و قد بین«علیه السلام»أنه لا یرید للأمة أن تنقاد له من دون فکر و تأمل و وعی..لأنها لو فعلت ذلک،فستتعامل مع غیره من الحکام بنفس هذه الروحیة،و سیبعدها ذلک عن التفکیر بما یعرض علیها،و لها..

أما إذا تحملت مسؤولیة الرقابة و التفکیر،حتی مع الإمام المعصوم، و هو أعلم الخلق،فإنها ستکون مع غیر المعصوم و غیر الأعلم أکثر تیقظا، و أشد حرصا علی وعی ما یجری من حولها.و معرفة مناشئه و حیثیاته،و ما سینتهی إلیه الحال..و هذا یؤکد الشعور بالمسؤولیة،و یحتم تنامی مستویات التعامل الفعلی مع الأمور بوعی و یقظة من کل فرد فرد من أفراد الأمة.

و هذا هو السر فی قوله«علیه السلام»للناس:«انظروا فإن أنکرتم، فأنکروا،و إن عرفتم فبادروا».

فإنه«علیه السلام»قد حمل الناس مسؤولیة الفکر و النظر فیما یجری..

ثم حملهم مسؤولیة الإقدام و الإحجام وفق ما تفرضه المعطیات التی یوفرها ذلک الفکر و النظر..فقد یکون المطلوب هو الردع عن الخطأ،و إنکار ما یجب إنکاره،أو المطلوب وضع الأمور فی مواضعها الطبیعیة،و المساعدة علی إنجاح المسیرة و السعی،لتحقیق الأهداف الصحیحة و المشروعة.

لا یبطل الحق بمرور الزمن

و قال«علیه السلام»:«و لئن أمر الباطل فقدیما فعل،و لئن قل الحق فلربما و لعل.و قل ما ادبر شیء فأقبل،و لئن رجعت إلیکم أمورکم إنکم

ص :25

لسعداء إلخ..».

و لعله یومئ بهذا إلی أن أهل الحق،و إن قلوا،فلعلهم یکثرون،و لعل الحق ینتصر..فلا معنی للتخلی عن الحق إذا طال الزمن.کما لا معنی لذلک إذا قل أهله،و کثر أهل الباطل..فإن مرور الزمن و کثرة أهل الباطل لا تسقط الحق،و لا یمکن أن تجعله باطلا..

کما أن المعادلة قائمة بین الحق و الباطل فی کل الأمور،و لا وجود للواسطة بینهما،فلا یکون أمر حقا و باطلا فی آن..کما لا مجال لصیرورة الحق أو الباطل فی دائرة ثالثة،خارج هاتین الدائرتین..

أخشی أن تکونوا فی فترة

و قد تحدث«علیه السلام»إلی خشیته من أن یکونوا فی فترة،فهل المراد بالفترة هنا:الزمن الذی لا یبقی للأنبیاء أثر فی حیاة الناس،فیعیش الناس فی حیرة و ضیاع؟!

أم المراد بالفترة المهلة التی تسبق الإبتلاءات الإلهیة لهم،و مواجهتهم آثار أعمالهم السابقة،أو التی قد تصدر منهم بسوء اختیارهم..

قد یقال:المراد هو المعنی الأول،أی أنه«علیه السلام»یخشی من أن لا یتمکن من أن یحکم فیهم بکتاب اللّه و سنة نبیه،لعلمه«علیه السلام»بأن الأمر سیضطرب علیه (1).

ص :26


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 281 و بحار الأنوار ج 32 ص 13.

غیر أننا نری:أن هذا لا یستقیم،فإن اضطراب الأمور لا یمنع-و لم یمنع-من الحکم بشرع اللّه تبارک و تعالی،و إقامة سنة العدل و الحق فی الناس..و قد فعل«علیه السلام»ذلک..

علی أنه لا معنی لخشیته من ذلک،فإنه«علیه السلام»کان عالما بما سیجری،و کان یخبرهم عنه..و قد بینه له الرسول«صلی اللّه علیه و آله».

و هذا یدعونا إلی القول:بأن المراد بالفترة هو المعنی الآخر.و قد ساق «علیه السلام»کلامه هذا علی سبیل التحذیر لهم من مغبة ما یقدمون،أو ما أقدموا علیه من أعمال لا ترضی اللّه تعالی.

و ما علی إلا الاجتهاد

إن اجتهاد الإمام و الحاکم فی إصلاح الأمور،و إقامة سنة العدل، و عزل و لاة السوء لا یجعل الأمة فی مأمن من عواقب أعمالها إذا اختارت الطریق الآخر،و لم تستجب لداعی اللّه تبارک و تعالی.فللناس من خلال ما یختارونه أعظم الأثر فی تحقیق النتائج لجهود الأنبیاء و الأئمة و الصلحاء من حکامهم،أو فی إعاقتها و تأخیرها.لأن ما یفعله الحاکم هو وضع أفعال العباد فی الأطر التی ینبغی أن تکون فیها من الناحیة الشرعیة.و أما ماهیة تلک الأفعال،فتحددها نوایا و اختیارات العباد أنفسهم.

أحلم الناس،و أعلم الناس

و لا نرید أن نمضی هنا دون أن نلفت نظر القارئ إلی أنه«علیه السلام» یعلن فی خطبته الأولی التی لا بد أن یصل صداها إلی کل أطراف و أکناف

ص :27

الدولة الإسلامیة،و ینتظرها و یتداول مضامینها الصغیر و الکبیر،فی کل بیت یعلن:أن أهل البیت«علیهم السلام»أحلم الناس صغارا،و أعلم الناس کبارا..

و لم نجد أحدا أبدی أی تحفظ علی هذا الإعلان،أو أشار إلی وجود و لو فرد واحد آخر من الناس یضارع هؤلاء الصفوة،أو یدانیهم،فضلا عن أن یکون أعلم منهم.

و لکنه«علیه السلام»قد حصر أحلم الناس و أعلمهم بخصوص أبرار عترته،و أطائب أرومته.و لا شک فی أنه یقصد الحسنین«علیهما السلام»فی حال حیاته،ثم من بعدهم سائر الأئمة الاثنی عشر صلوات اللّه علیهم.

و قد ذکر«علیه السلام»صفتین من شأنهما إثبات مقام الإمامة لهم «علیهم السلام»،و هما صفتا الحلم و العلم فی أقصی درجاتهما..

فصفة الحلم فی أقصاها دلت علی بلوغهما«علیهما السلام»أعلی درجات الکمال فی إنسانیتهما،تماما کما أثبت القرآن للنبی الأعظم هذه الصفات الإنسانیة فی أقصی ما یمکن للبشر أن یبلغوه.و هذا هو المطلوب فی مقام النبوة و الأبوة للأمة.

ثم أثبت صفة الأعلمیة لهم،و هی من صفات الإمامة.و قد أکد ذلک بنحو یزیل أی شبهة:حین ذکر أن هذا العلم مصدره اللّه تبارک و تعالی، و لیس کعلوم سائر الناس..

کما أن جمیع الأحکام التی تصدر عنهما إنما هی عن اللّه أیضا..

مما یعنی:أن لهم وحدهم مقام الإمامة،و الهدایة،و هم مصدر العدل

ص :28

و عنوان الاستقامة،و بهم القدوة و الأسوة.

الإشارة إلی آیة الاستخلاف

و قوله«علیه السلام»:«ألا و بنا تدرک ترة کل مؤمن.و بنا تخلع ربقة الذل من أعناقکم.و بنا فتح اللّه لا بکم،و بنا یختم لا بکم»،تضمن الإشارة إلی العدید من الحقائق التی تحتاج إلی البیان،و نحن نقتصر منها علی التذکیر بما یلی:

أولا:إن اللّه تعالی خلق أنوارهم قبل خلق الخلق بأربعة آلاف عام، و جعلهم بعرشه محدقین.

ثانیا:قد أشار«علیه السلام»إلی دولة الإمام الثانی عشر من أهل البیت «علیهم السلام»الذی یملأ الأرض قسطا و عدلا،بعد ما ملئت ظلما و جورا.فإنه هو الذی یختم اللّه تعالی به،و بدولته،و تلقی له الأرض بکنوزها،و تنهمر السماء ببرکاتها..

و إشارة إلی رجعتهم«علیهم السلام»،و إلی أن لهم دولة فی الرجعة غیر دولة الإمام المهدی«علیه السلام»،ثم تکون القیامة الصغری علی شرار الخلق.

ثالثا:ذکر«علیه السلام»:أن المؤمنین الذین و ترهم الظالمون منذ قتل قابیل و هابیل،و إلی آخر الزمان لا بد من الأخذ بثاراتهم،و أهل البیت هم الذین یفعلون ذلک،و لا یبقی مؤمن إلا و یدرک ترته بهم«علیه السلام»..

و ربما یفهم:أن هذا سیکون فی الرجعة،المتصلة بعهد قائم آل محمد

ص :29

علیه و علیهم السلام.

کما أن إدراک الترات فی یوم القیامة،إنما یکون ببرکة الولاء لهم، و الکون معهم صلوات اللّه علیهم..

رابعا:إن من وظائف الإمام«علیه السلام»تحریر الناس من الذل و الهوان.و لا یکون ذلک إلا إذا بسط اللّه تعالی نفوذهم،و قوی شوکتهم، حتی یذل لهم کل جبار،و حتی لا یجرؤ أحد علی ممارسة أی مظهر من مظاهر الجبروت،و الاستعلاء تجاه أی مؤمن..

قرارات أصدرها علیه السّلام

و ستأتی فی الفصل التالی الإشارة إلی القرارات التی أعلنها«علیه السلام»فی أول خطبة له،و منها:

1-استرجاع کل قطیعة أقطعها عثمان،و إعادة کل مال أعطاه من بیت المال إلی بیت مال المسلمین..و هذا قرار هام جدا،و له دلالاته المختلفة..

2-ثم قرر«علیه السلام»المنع من الاستمرار فی إعطاء الامتیازات لأشخاص بأعیانهم،بسبب ما لهم من حظوة أو قربی من الخلیفة،و سیأتی بیان ذلک فی الفصل التالی أیضا.

3-ثم جاء قراره الثالث بقسم المال بالسویة،و إلغاء الامتیازات التی فرضت بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»معتبرة..و ثمة قرارات أخری سوف نشیر إلی شطر منها فی الفصل الأول من الباب الثانی إن شاء اللّه تعالی.

ص :30

تاریخ خطبة البیعة

و قد حدد النص المتقدم برقم[5]أن الخطبة التی أوردها«علیه السلام»فی الیوم الثانی للبیعة،کانت یوم السبت لإحدی عشرة لیلة بقین من ذی الحجة.

فدل ذلک علی:

1-أن أول أیام البیعة هو الثامن عشر من ذی الحجة..

2-إن هذا التاریخ هو عینه تاریخ بیعة الناس لعلی«علیه السلام»فی یوم الغدیر..

3-إن البیعة قد حصلت یوم الجمعة..

4-إن هذا یتوافق مع البیعة لأمیر المؤمنین علی«علیه السلام»یوم الغدیر،فإنها کانت یوم الجمعة أیضا.

استخلف الناس أبا بکر

ثم إنه«علیه السلام»-حسب النص المتقدم لخطبته یوم البیعة برقم 5- ذکر أنه بعد أن قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»استخلف الناس أبا بکر..مشیرا إلی أن أبا بکر لم یأت بنص من اللّه أو من رسوله علیه،بل کان الناس هم الذین استخلفوه،و لا شیء سوی ذلک.

و هو«علیه السلام»یقول:إنهم قد تطفلوا بذلک علی أمر لا یحق لهم التدخل فیه،و لا التصدی له بأی وجه.

ثم جاءت خلافة عمر بتنصیب أبی بکر له،و جاء عثمان نتیجة شوری

ص :31

تحکمیة،و مدروسة بعنایة فرضها عمر.

ثم ذکر«علیه السلام»ما جری لعثمان،و أن ذلک قد انتهی إلی فتح باب الفتن بین أهل القبلة..

ص :32

الفصل الثانی
اشارة

قرارات فی الأیام الأولی

ص :33

ص :34

إقطاعات عثمان

تقدم فی فصل خطبة یوم البیعة:أن أول خطبة خطبها«علیه السلام»فی ذلک الیوم تضمنت قوله:ألا و إن کل قطیعة أقطعها عثمان إلخ..

و لکن روی عن ابن عباس:أن علیا«علیه السلام»خطب فی الیوم الثانی من بیعته بالمدینة،فقال:

ألا إن کل قطیعة أقطعها عثمان،و کل مال أعطاه من بیت مال اللّه،فهو مردود فی بیت المال،فإن الحق القدیم لا یبطله شیء،و لو وجدته و قد تزوج به النساء،و فرق فی البلدان،[و ملک به الإماء]لرددته إلی حاله،فإن فی العدل سعة،و من ضاق علیه الحق فالجور علیه أضیق (1).

قال المعتزلی:

و تفسیر هذا الکلام:أن الوالی إذا ضاقت علیه تدبیرات أموره فی

ص :35


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 269 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 110 و و بحار الأنوار ج 32 ص 16 و دعائم الإسلام ج 1 ص 396 و شرح الأخبار ج 1 ص 373 و 316 و الغدیر ج 8 ص 287 و ج 9 ص 77 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 32 ص 198.

العدل،فهی فی الجور أضیق علیه،لأن الجائر فی مظنة أن یمنع و یصد عن جوره (1).

و نقول:

لماذا لا یکون المراد:أن العدل فی الرعیة من موجبات حل المشکلات، و یوجب السعة فی مجالات التحرک أمام الحاکم؟!

و لو کان الحق لم یتسع لتصرفاته،و منعه من بعضها.فإن الحق یفتح له الباب،و یجیز له تصرفات أخری کثیرة.

أما الباطل فإنه حین یفسح المجال لکل تصرف یخطر علی البال،فذلک معناه:أن تضیق دائرة القدرة علی التصرف،لأنه إذا جاز لکل فرد أن یتصدی لکل التصرفات،و یبطل تصرفات غیره کلها،بسبب القبول بمنطق العدوان و الجور،فإن نفس هذا المنطق یعطی لغیره الفرصة للتعدی علیه،و سلبه جمیع أنواع التصرفات،بحیث لا یبقی له مورد واحد.

فالجور یسلب کل الحقوق،بخلاف الحق،فإنه یحمی دائرته،و لا یسمح لأحد بالعدوان علیها..

أول قرار مثیر

إن هذا کان القرار الأول الذی اتخذه«علیه السلام»و هو قرار طبیعی جدا من رجل عرفه الناس کلهم بالدین و الإخلاص،و وصفه لهم نبیهم

ص :36


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 269.

الذی لا ینطق عن الهوی:بأنه مع الحق،و مع القرآن،و القرآن و الحق معه..

و لکنه فی نفس الوقت کان قرارا مثیرا جدا و مخیفا إلی أقصی الحدود لأولئک الذین رضوا بأن یسفک دم خلیفتهم.و تجری علیه تلک الأمور المذلة،من أجل أن یحتفظوا بتلک المکتسبات المحرمة التی حصلوا علیها فی ظل حکمه،و لکی لا یمسّ سلطانهم الظالم،و حکمهم الغاشم.

لقد أعلن«علیه السلام»فی نفس ساعة البیعة،و فی أول خطبة له:أن «کل قطیعة أقطعها عثمان،أو مال أخذه من بیت مال المسلمین،فهو مردود علیهم فی بیت مالهم.و لو وجد قد تزوج به النساء،و فرق فی البلدان،فإنه إن لم یسعه الحق،فالباطل أضیق علیه».

و قد أفهمت هذه المبادرة کل من یعنیه الأمر،أمورا عدیدة،و هی:

أولا:إنه لا مجال للمساومة فی هذا الأمر،فلا یطمعن أحد بالتراجع عنه،فقد أصبح هذا القرار برسم الأمة کلها،و لم یعد لأحد خیار فیه..

ثانیا:ظهر من هذا الإعلان أن التصرف بأموال الغیر،لا یقطع صلة ذلک الغیر بها،و لا یفقده حقه فیها ما دام أنه صاحبها الشرعی..بل هو یلاحقها،و یستولی علیها أینما وجدت.و لن یکون للمستفید الثانی و الثالث،و هلم جرا،أی حق یمکنه أن یطالب به صاحب ذلک المال.بل هو یلحق الغاصب الذی دلس علیه،إن لم یکن متواطئا معه أو عالما بمصادر المال الذی هو مورد المعاملة بینهما.

ثالثا:إن تصرفات الحاکم إذا کانت مخالفة للشرع،فإنها لا تحلل الحرام،و لا تحرم الحلال،و لا تزیل آثار التصرفات غیر المأذون بها شرعا.

ص :37

فإذا کان عثمان قد أقطع أحدا أرضا لا یصح اقطاعها له،أو أعطاه مالا من بیت المال،فلا یصح لأحد أن یدعی:

أنه صار یحل التصرف به للآخذ،لا مباشرة،و لا لغیره بإجراء معاملات معه.

رابعا:إن هذا یعطی أن ما یسمی بغسیل الأموال-بإعطائها صفة الشرعیة عبر تداولات معینة-لا یفید إعطاء تلک الأموال صفة الشرعیة..

قرارات أخری حساسة

قال الکلبی:

1-ثم أمر«علیه السلام»بکل سلاح وجد لعثمان فی داره مما تقوی به علی المسلمین فقبض.

2-و أمر بقبض نجائب کانت فی داره من إبل الصدقة فقبضت.

3-و أمر بقبض سیفه و درعه.

4-و أمر ألا یعرض لسلاح وجد له لم یقاتل به المسلمون.

5-و أمر بالکف عن جمیع أمواله التی وجدت فی داره و فی غیر داره.

6-و أمر أن ترتجع الأموال التی أجاز بها عثمان حیث أصیبت،أو أصیب أصحابها.

فبلغ ذلک عمرو بن العاص،و کان بأیلة من أرض الشام،أتاها حیث وثب الناس علی عثمان فنزلها،فکتب إلی معاویة:ما کنت صانعا فاصنع،إذ

ص :38

قشرک ابن أبی طالب من کل مال تملکه کما تقشر عن العصا لحاها (1).

و نقول:

إننا لا نرغب فی التعلیق علی هذه الإجراءات،فإنها واضحة الدلالات..

غیر أننا نشیر إلی ما یلی:

1-لسنا بحاجة إلی التذکیر بأن هذه القرارات تشیر إلی أنه«علیه السلام»قد عامل عثمان معاملة المحارب المدان فی حربه..فإن قبض سیفه و درعه،و قبض کل سلاح وجد مما تقوی به علی المسلمین یتوافق مع ما عامل به أهل الجمل.فإنه قبض کل سلاح تقووا به علی المسلمین،و لم یتعرض لأموالهم الخاصة أینما کانت.

و هذا یمثل إدانة تکاد تکون صریحة لعثمان..و لا نرید أن نقول أکثر من ذلک.

2-إن عمرو بن العاص یستغل الموقف لیذکی أطماع معاویة،و یفهمه أن الأمر یعنیه دون سواه،و أن المطلوب لعلی«علیه السلام»هو سلب معاویة کل وسائل القدرة علی التحرک،و أن الأموال التی أخذها علی«علیه السلام»من عثمان إنما أخذها فی الحقیقة من معاویة بالذات.

و هذا أسلوب تحریضی،و قبول منه بمتابعة معاویة،و تأیید له فی مساعیه.

ص :39


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 270 و الغدیر ج 8 ص 287 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 664.
لا امتیازات بعد الیوم

ثم جاء القرار العلوی الآخر فی نفس خطبة البیعة أیضا-و قد تقدم فی الفصل السابق برقم(4)-لیقول:

«لا یقولن رجال منکم غدا قد غمرتهم الدنیا،فاتخذوا العقار،و فجروا الأنهار،و رکبوا الخیول الفارهة،و اتخذوا الوصائف الروقة،فصار ذلک علیهم عارا و شنارا-إن لم یغفر لهم الغفار-إذا منعوا ما کانوا فیه،و صیروا إلی حقوقهم التی یعلمون،یقولون:حرمنا ابن أبی طالب،و سلبنا حقوقنا».

و علینا أن نذکر القارئ الکریم بما یلی:

1-إنه«علیه السلام»یتحدث عن أناس یملکون ثروات کبیرة،من دون أن یظهر دلیل علی عدم مشروعیتها،کلا أو بعضا..

2-إنه«علیه السلام»یشیر إلی جهد قد بذله هؤلاء فی تحریک ثرواتهم فی مجال الإنتاج،فاتخذوا العقار،و فجروا الأنهار..

3-إنه یتحدث عن استفادتهم من تلک الثروات،فتصرفوا بها، و تقلبوا فیها بفنون التقلبات،و لبوا مطالب شهوتهم من خلاها.بما اقتنوه من عقار،و بما فجروه من أنهار،و بما اتخذوه من وصائف بدیعة الجمال..

4-إنه«علیه السلام»،و إن کان لا یحول بینهم و بین ثرواتهم،و لا یمنعهم من تصرفاتهم بها،و استفاداتهم منها..و لکنه یمارس الحق الذی جعله اللّه تعالی له بمنعهم من التعدیات علی أحکام الشریعة فی تلک التصرفات،کما أنه قد منعهم و لم یعطهم ما کان یعطیهم إیاه من سبقوه مما لا یحق لهم فی ظل هذا الغنی..

ص :40

5-إنه«علیه السلام»یرید أن لا یفاجئهم باقتصاره فی عطائه لهم علی خصوص ما قرره الشارع لأمثالهم،و لمن لهم مثل حالهم.

6-إنه یرید لهم أن لا یتهموه«علیه السلام»بأنه هو الذی حرمهم الاستفادة التی کان غیره قد أباحها لهم و لغیرهم..فإن الشرع الإلهی هو الذی حرمهم،لکی لا یزعموا للناس أنه«علیه السلام»قد ظلمهم حقوقهم.فإن الشارع لم یقرر لأمثالهم حقا لکی یصح اتهامه بأنه ظلمهم بأخذه منهم..

لماذا یقسم المال بالسویة؟!

و من الواضح:أن الحاجة للمال،و الاستحقاق له،لا تحدده المیزات الفردیة للأشخاص،فلا یعطی المال للطویل لأنه طویل،و لا للأسود،أو الأبیض،أو العالم أو الجاهل،أو ما إلی ذلک لأجل خصوص هذه الصفات.بل یحدد الحاجة،أو الاستحقاق للمال الجهد الذی یبذل،أو السلعة یتخلی عنها صاحبها لغیره،أو الخدمة التی یقدمها.

و حیث لا یبذل-بأداء جهد أو خدمة،أو سلعة یعرضها-فلا مبرر لإعطاء المال من بیت مال المسلمین،إلا بالمقدار الذی یحتاج إلیه لحفظ ما یجب حفظه،و هو نفسه التی بین جنبیه.و هذا مما یتساوی فیه الناس عادة، فلا بد من بذله لهم من بیت المال،إن لم یکن سبیل إلی ذلک سواه،و لا ینظر إلی مقادیره،فقد یکون ما یحتاج إلیه إنسان عادی لحفظ الوجود و السلامة و الکرامة یفوق ما یحتاج إلیه صاحب المقام،و قد ینعکس الأمر.

من هنا نلاحظ:أن ما یتوهمه الناس من مبررات استحقاق التمییز،أو

ص :41

الحصول علی المال کتقدمهم فی سنهم،أو جاههم أو علمهم،أو سبقهم فی مقامات الجهاد،أو فی نسبهم،أو کونهم من العشیرة الفلانیة و ما إلی ذلک..

-إن ذلک کله-لا یصلح مبررا،و لا یعطی استحقاقا.

و إنما یستحق الناس الاستفادة فی بیت المال لمجرد إسلامهم و مجرد استجابتهم للرسول«صلی اللّه علیه و آله»و دخولهم فی دین اللّه.

و لا یستحقونه بکثرة عبادتهم،و لا بصدقاتهم و زکاة أموالهم،و غیر ذلک مما تقدم آنفا.

أما الفضل بالتقوی،فإنما یوجب نیل مقامات القرب عند اللّه،و لا أثر له فی زیادة العطاء و لا فی نقیصته.

و لذلک یضیف«علیه السلام»إلی قراره بقطع العطاء عمن لا حق له به قوله:

«أما من کان له فضل و سابقة منکم،فإنما أجره فیه علی اللّه،فمن استجاب للّه و رسوله،و دخل فی دیننا،و استقبل قبلتنا،و أکل ذبیحتنا،فقد استوجب حقوق الإسلام و حدوده.

فأنتم أیها الناس عباد اللّه المسلمین،و المال مال اللّه یقسم بینکم بالسویة.و لیس لأحد علی أحد فضل إلا بالتقوی.و للمتقین عند اللّه خیر الجزاء،و أفضل الثواب.لم یجعل اللّه الدنیا للمتقین جزاءا،و ما عند اللّه خیر للأبرار» (1).

ص :42


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 27 و 17 و 18 و الأمالی للطوسی(ط بیروت)ص 735-
التطبیق العملی للقرار

و بعد أن أعلن«علیه السلام»فی خطبة البیعة تلک القرارات الحاسمة، و أشار إلی مبرراتها الشرعیة،بادر إلی تطبیق ما حضر وقت تطبیقه منها، و هو التسویة فی العطاء..حیث واصل کلامه فی خطبته تلک حتی أنهاه بقوله:

«و إذا کان غدا فاغدوا،فإن عندنا مالا نقسمه منکم،لا یتخلفن أحد منکم،عربی و لا أعجمی،کان من أهل العطاء أو لم یکن،إلا حضر،إذا کان مسلما حرا» (1).

و نحن هنا نتوقف عند الأمور التالیة:

1-إنه«علیه السلام»لم یتحمل وجود مال مجتمع فی بیت المال،مع وجود محتاجین له.فإن المال مال اللّه،و هو للمسلمین الذین هم عباد اللّه، فلماذا یحبس عنهم حقهم!!

2-إنه«علیه السلام»طلب-مع التأکید-أن لا یتخلف أحد من الناس عن الحضور..حتی لو لم یکن من أهل العطاء المدونین فی الدواوین..ربما لأنه لا یرید اعتماد تلک الدواوین،التی خالف فیها عمر

1)

-المجلس رقم 26 و(ط دار الثقافة-قم)ص 729 و فضائل أمیر المؤمنین لابن عقدة ص 91 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 37 و المعیار و الموازنة ص 51.

ص :43


1- 1) راجع الهامش السابق.

بن الخطاب ما کان علی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ثم فی خلافة أبی بکر،و فی شطر من خلافة عمر نفسه،حتی غیره عمر حسبما أوضحناه فی فصل سابق من هذا الکتاب..

3-لا أدری إن کان تعمیم أمره«علیه السلام»للناس کلهم بالحضور،و تصریحه بلزوم حضور الأعاجم أیضا یدل علی أن الناس کانوا قد فرقوا فی أیام العطاء،أو فی أوقاته و ساعاته بین العرب و العجم.فأراد «علیه السلام»إلغاء هذا التفریق،الذی یکرس التمییز العنصری،المرفوض من الناحیة الدینیة.

4-إن من آثار حضور جمیع الناس،أن یعطی حتی غیر أهل العطاء- و هم الجند بالدرجة الأولی-من باب أنهم من أهل الحاجة..

التمهید لقرار التصدی للفتن

و قد کان«علیه السلام»یعرف ما ینتظره،و قد أخبره به رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فشرع بتمهید الأمور للمواجهة.فذکر فی أول خطبة له أیضا:أن الباب بین أهل القبلة قد فتح،و أقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم،لیقول لهم:إن ذلک یحتم أن یتصدی لمقام الإمامة أشخاص لهم مواصفات خاصة،یمکنهم بواسطتها أن یواجهوا تلک الفتن.

و هذه المواصفات هی التالیة:

1-أن یکون الخلیفة و الحاکم من أهل الصبر.

2-أن یکون من أهل البصر و المعرفة.

ص :44

3-أن یکون من أهل العلم بمواقع الأمور.

و لا نحتاج إلی التعریف بأهمیة التحلی بهذه الأمور فی التصدی لفتن تقبل کقطع اللیل المظلم!و هل غیر علی«علیه السلام»یجمع هذه الصفات، و ینتدبه اللّه تعالی لحمل مسؤولیة هذه المهمات؟!

و لکن هذا الأمر لا ینجزه شخص الخلیفة و الحاکم وحده،بل لا بد أن یعینه علیه سائر الناس..لأنه یحتاج إلی بصیرة،و وعی،و قراءة صحیحة لما یجری،و یحتاج أیضا إلی التزام من آحاد الناس بالانقیاد لإمامهم،و تنفیذ أوامره،و الانتهاء بنواهیة.و لذلک قال«علیه السلام»:«و منفذ فیکم ما أمرت به،إن استقمتم لی».

قرارن آخران فی خطبة البیعة

ثم إنه«علیه السلام»بعد أن مهد تلک الحقائق،و بین هاتیک الدقائق فی خطبته المتقدمة برقم 5،قال:

«ألا إن موضعی من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعد وفاته، کموضعی منه أیام حیاته.فامضوا لما تؤمرون به،وقفوا عند ما تنهون عنه.

و لا تعجلوا فی أمر حتی نبینه لکم،فإن لنا عن کل أمر[منکر]تنکرونه عذرا».

و غنی عن البیان:أن حدیثه عن موضعه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»-المتمثل فی وصایته و خلافته له،و کونه منه بمنزلة هارون من موسی،و کذلک محبته،و إخلاصه،و کل حالاته مع رسول اللّه«صلی اللّه

ص :45

علیه و آله»،و حالات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»معه،و سائر کلماته فیه،لم یزل کما هو،لم یتغیر،و لم یتبدل..

و کأنه«علیه السلام»بکلامه هذا یرید التنبیه علی عدة أمور:

الأول:أن یعرف الناس الذین نشأوا و ترعرعوا أو دخلوا فی هذا الدین بعد وفاة رسول اللّه،و یرید أن یتعامل معهم؛أن یعرفوا-مکانته و موقعه الخاص الذی لیس لأحد سواه عند اللّه و عند رسوله«صلی اللّه علیه و آله»..

ثانیا:إنه یرید أن یشیر إلی أنه لم یغیر و لم یبدل،بخلاف غیره،فإنهم غیروا و بدلوا،و الشاهد علی ذلک أنه یصرح لهم فی أول خطبة له بأنه یرید أن یحملهم علی منهج نبیهم،مشیرا بذلک إلی أن سیاسات الذین سبقوه کانت فی اتجاه آخر..

و سیری الناس مصداق ما یقول فی أول عمل یقدم علیه،و هو مساواته بین الناس فی القسم و العطاء،الذی غیّر بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..حیث سیواجه المشکلات الکبیرة و الخطیرة،بسبب عودته بهم إلی منهج نبیهم.

ثالثا:إنه«علیه السلام»یرید أن یتخذ من ذلک رکیزة لها مساس بالإیمان،و الالتزام مع اللّه و رسوله،لینطلق منها إلی إلزامهم بالقرار الذی سیصدره لهم،بحیث یرون أنفسهم بسبب هذا الربط الواضح و الصریح برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ملزمین بالوفاء به.

الانقیاد و الطاعة

ثم إنه«علیه السلام»أصدر قرارا مفاده:لزوم الانقیاد و المضی فی تنفیذ

ص :46

أوامره،و الانتهاء و الوقوف عند نواهیه..إذ لا یصح التخلف عن الأوامر و النواهی،أو التباطؤ فی تنفیذها إذا کانت الفتن مقبلة کقطع من اللیل المظلم،و یراد التصدی لها،و التخلص منها..لأن ذلک التباطؤ أو الامتناع قد یؤدی إلی کارثة.

حیثیات القرارات

ثم أصدر«علیه السلام»قرارا آخر یلزمهم بالتریث فی الاعتراض،فلا یبادروا إلی رفض أمر،أو التشکیک فی صوابیته قبل أن یبین لهم أسبابه و مبرراته،فإن لدیه«علیه السلام»عن کل قرار بیانات تزیل کل شبهة عنه، و توضح أسباب و خلفیات الإقدام علیه بصورة صریحة و واضحة،و إن تخیل الناس أن فیه خللا فی بادئ الرأی.

علی أنه لا یصح و لا ینبغی أن یذیع الحاکم علی الناس فی کل حین أسباب ما یتخذه من قرارات،و ما یصدره من أوامر،فإن ذلک قد یعطی للمنافقین و أصحاب الأهواء و للأعداء أیضا،الفرصة للتشویش،بل و لتعطیل تلک القرارات،و إبطال مفعولها،أو قلب آثارها من حسنة إلی سیئة..

کنت کارها للولایة

ثم إنه«علیه السلام»قال فی خطبته فی الیوم الثانی من البیعة:«إنی کنت کارها للولایة علی أمة محمد«صلی اللّه علیه و آله»حتی اجتمع رأیکم علی ذلک».

ص :47

و الظاهر:أنه«علیه السلام»إنما کره الولایة علی الأمة،لأجل التنازع و الاختلاف الذی کان فیها،الأمر الذی کان یمنع من العمل فیها بأمر اللّه.

أما و قد أجمع رأی الجمیع علی ولایته،فلا یبقی موضع لکراهتها،لأن هذا الإجماع من شأنه أن یسهل مهمته،و یزیل عقبات کبری من طریق العمل بأمر اللّه تعالی فیها.

المحرمات ترتبط بالتوحید
اشارة

و فی النص الأخیر لخطبته«علیه السلام»یوم البیعة قال:

إن اللّه تعالی فضل حرمة المسلم علی الحرم کلها،و شد بالإخلاص و التوحید حقوق المسلمین فی معاقدها.

فالمسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده إلا بالحق.

و لا یحل أذی المسلم إلا بما یجب.

بادروا أمر العامة،و خاصة أمرکم-و هو الموت-فإن الناس أمامکم، و إن الساعة تحدوکم من خلفکم.

تخففوا تلحقوا،فإنما ینتظر بأولکم آخرکم.

اتقوا اللّه فی عباده و بلاده،فإنکم مسؤولون حتی عن البقاع و البهائم» (1).

ص :48


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 79 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 288 و بحار الأنوار ج 32 ص 40 و 41 و قریب منه رواه الطبری فی تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 457 فی أوائل حوادث سنة-

و نقول:

نحتاج هنا إلی الحدیث عن عدة أمور،فلاحظ ما یلی:

لکل شیء حرمة

إنه«علیه السلام»یبین فی أول خطبة له أمورا هامة بمثابة الأساس الذی تتحدد من خلاله مستویات التعامل و طبیعته..فذکر أن لکل شیء حرمة لا بد من رعایتها-و الحرمة هی ما لا یحل انتهاکه-و قد ورد فی الروایات و الآیات ما دل علی ذلک،قال تعالی: ذٰلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمْ حُرُمٰاتِ اللّٰهِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ (1).

بل قد جعل اللّه تعالی لنفس الخلقة البشریة حرمة و حقوقا،فقال:

وَ لَقَدْ کَرَّمْنٰا بَنِی آدَمَ

(2)

.

و هذه الحرمات تتفاوت و تزید و تنقص بحسب موجباتها.

فللجار حرمته،و هناک حرمات للأب و الأخ.

و للأیام و الأشهر حرمات.

و للکعبة،و لقبر الحسین،و للنبی و لأهل بیته،و لکتاب اللّه،و للطعام،

1)

-35 ه.و الفتنة و وقعة الجمل ص 95 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 194 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت)ج 7 ص 254.

ص :49


1- 1) الآیة 30 من سورة الحج.
2- 2) الآیة 70 من سورة الإسراء.

و للمال،و للدعاء،و لیوم الغدیر،و لأرض کربلاء،و للناس و حتی للبهائم حرمات أیضا.فضلا عما سوی ذلک.

و للتدلیل علی ما نقول نذکر هنا طائفة من الروایات المصرحة بما ذکرناه،و هی التالیة:

1-روی عن الإمام الصادق أنه قال:«للّه عز و جل فی بلاده خمس حرم:حرمة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و حرمة آل الرسول،و حرمة کتاب اللّه عز و جل،و حرمة الکعبة،و حرمة المؤمن» (1).

2-و عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«الحرمات التی تلزم کل مؤمن رعایتها،و الوفاء بها:حرمة المؤمن،و حرمة الأدب،و حرمة الطعام» (2).

ص :50


1- 1) الکافی ج 8 ص 107 و بحار الأنوار ج 24 ص 185 و 186 و راجع ج 81 ص 68 و ج 89 ص 12 و ج 96 ص 60 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 271 و نهج السعادة ج 8 ص 132 و راجع:معانی الأخبار ص 40 و(ط مرکز النشر الإسلامی سنة 1379 ه)ص 117 و الأمالی للصدوق ص 175 و(ط مؤسسة البعثة سنة 1417 ه)ص 366 و عن کنز الفوائد ص 171 و الخصال ج 1 ص 71 و(ط مرکز النشر الإسلامی سنة 1403 ه)ص 146 و روضة الواعظین ص 271 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 4 ص 300 و(ط دار الإسلامیة)ج 3 ص 218 و جامع أحادیث الشیعة ج 4 ص 568 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 271 و کتاب المؤمن للحسین بن سعید ص 73.
2- 2) بحار الأنوار ج 74 ص 152 و تحف العقول ص 49 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 270.

3-و روی عنهم«علیهم السلام»:«حرمة المؤمن أعظم من حرمة الکعبة» (1).

4-و عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«أقل الناس حرمة الفاسق» (2).

5-و عنه«صلی اللّه علیه و آله»،فی خطبة له ذکر فیها المؤمن،فکان مما قال:«و حرمة ماله کحرمة دمه،أو کحرمة اللّه» (3).

ص :51


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 64 ص 71 و ج 65 ص 16 و ج 68 ص 16 و ج 7 ص 323 و ج 50 ص 225 و ج 98 ص 112 و الخصال للصدوق ص 27 و روضة الواعظین ص 386 و مسند الرضا لداود بن سلیمان الغازی ص 109 و مشکاة الأنوار للطبرسی ص 155 و کامل الزیارات ص 273 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 377 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 204 و ج 2 ص 271 و راجع:وفیات الأعیان لابن خلکان ج 3 ص 288 و فوات الوفیات ج 2 ص 642 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 1 ص 267 و ألف حدیث فی المؤمن للنجفی ص 170.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 74 ص 112 و من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 395 و جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 176 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 7 ص 222 و ج 8 ص 465 و ج 11 ص 214 و أعلام الدین فی صفات المؤمنین ص 322 و راجع:کنز الفوائد ص 138.
3- 3) راجع:الکافی ج 2 ص 360 و من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 569 و 570 و ج 4 ص 377 و 418 و تحف العقول ص 212 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل-

6-و عنهم«علیهم السلام»:«إن حرمة عورة المؤمن،و حرمة بدنه و هو میت کحرمته و هو حی،فوار عورته،و بدنه،و جهزه إلخ».. (1).

3)

-البیت)ج 12 ص 281 و 282 و 297 و ج 29 ص 20 و(ط دار الإسلامیة) ج 8 ص 598 و 599 و 610 و ج 19 ص 10 و مستدرک الوسائل ج 9 ص 138 و ج 18 ص 210 و 215 و کتاب الزهد للحسین بن سعید الکوفی ص 11 و الإختصاص للمفید ص 343 و کنز الفوائد ص 97 و الأمالی للطوسی ص 537 و مکارم الأخلاق للطبرسی ص 470 و مشکاة الأنوار للطبرسی ص 179 و منیة المرید ص 328 و بحار الأنوار ج 21 ص 212 و ج 72 ص 160 و 162 و 320 و ج 74 ص 89 و ج 74 ص 133 و ج 75 ص 50 و جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 321 و ج 26 ص 104 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 476 و ألف حدیث فی المؤمن ص 203 و مسند أحمد ج 1 ص 446 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 163 و مسند أبی یعلی ج 9 ص 56 و المعجم الکبیر ج 10 ص 159 و الجامع الصغیر ج 1 ص 245 و ج 2 ص 41 و کنز العمال ج 3 ص 599 و ج 15 ص 148 و 921 و 930.

ص :52


1- 1) بحار الأنوار ج 78 ص 328 و ج 93 ص 61 و قرب الإسناد(ط حجریة)ص 130 و (ط مؤسسة آل البیت«علیه السلام»لإحیاء التراث-قم سنة 1416 ه)ص 312 و تهذیب الأحکام ج 1 ص 445 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 7 ص 363 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 55 و(ط دار الإسلامیة) ج 2 ص 759 و 760 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 245 و 355.

7-و جاء فی فضائل دعاء الجوشن:«ویوسدونه مثل العروس فی حجلتها،من حرمة هذا الدعاء و عظمته» (1).

8-و عن الإمام الصادق«علیه السلام»:«إذا جاهر الفاسق بفسقه فلا حرمة له،و لا غیبة» (2).

9-و فی نص آخر عن الإمام الصادق عن أبیه الباقر«علیه السلام»:

«ثلاثة لیست لهم حرمة:صاحب هوی مبتدع،و الإمام الجائر،و الفاسق المعلن بالفسق» (3).

ص :53


1- 1) بحار الأنوار ج 78 ص 332 و ج 91 ص 400 و مهج الدعوات ص 287 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 234.
2- 2) بحار الأنوار ج 85 ص 35 و ج 71 ص 204 و ج 72 ص 253 و 161 و الأمالی للصدوق ص 24 و(ط مؤسسة البعثة سنة 1417 ه)ص 92 و 93 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 12 ص 289 و(ط دار الإسلامیة)ج 8 ص 605 و مستطرفات السرائر ص 644 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 92 و 93 و 202 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 8 ص 465.
3- 3) بحار الأنوار ج 85 ص 35 و ج 72 ص 253 و ج 71 ص 204 و وسائل الشیعة (ط مؤسسة آل البیت)ج 12 ص 289 و(ط دار الإسلامیة)ج 8 ص 605 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 452 و ج 16 ص 334 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 520 و قرب الإسناد(ط حجریة)ص 82 و(نشر مؤسسة آل البیت«علیه السلام»لإحیاء التراث-قم سنة 1416 ه)ص 176.

10-و ورد عن الإمام الصادق«علیه السلام»:«اللهم إنک عظمت حرمة شهر رمضان» (1).

11-و عن الإمام الرضا«علیه السلام»:أنه خاطب الکعبة بقوله:

«و اللّه لحرمة المؤمن أعظم حرمة منک» (2).

12-و ورد ذلک أیضا عن النبی«صلی اللّه علیه و آله» (3).

13-و ورد:«أن المؤمن لأعظم حرمة من الکعبة و القرآن» (4).

14-و عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«فإن من عرف حرمة رجب و شعبان،و وصلهما بشهر رمضان-شهر اللّه الأعظم-شهدت له هذه

ص :54


1- 1) إقبال الأعمال ص 288 و(ط مکتب الإعلام الإسلامی سنة 1414 ه)ج 1 ص 494 و بحار الأنوار ج 88 ص 20 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 2 ص 128.
2- 2) بحار الأنوار ج 71 ص 233 و مستدرک الوسائل ج 9 ص 46 و جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 161 و نهج السعادة ج 8 ص 131.
3- 3) سنن ابن ماجة ج 2 ص 1297 و مسند الشامیین للطبرانی ج 2 ص 396 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 3 ص 343 و العهود المحمدیة للشعرانی ص 813 و کنز العمال ج 1 ص 92 و کشف الخفاء ج 2 ص 292 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 228 و الدر المنثور ج 6 ص 92.
4- 4) بحار الأنوار ج 7 ص 323.

الشهور یوم القیامة» (1).

15-فی حدیث عن الإمام الصادق«علیه السلام»عن فضل یوم الغدیر،قال«علیه السلام»:«لعلک تری أن اللّه تعالی خلق یوما؟!لا و اللّه، لا و اللّه،لا و اللّه» (2).

16-عن الإمام الصادق«علیه السلام»:«إن لموضع قبر الحسین بن علی«علیهما السلام»حرمة معلومة،من عرفها و استجار بها أجیر إلخ..» (3).

ص :55


1- 1) بحار الأنوار ج 7 ص 316 و ج 94 ص 38 و التفسیر المنسوب للإمام العسکری ص 297 و(نشر مدرسة الإمام المهدی سنة 1409 ه)ص 657 و مستدرک الوسائل ج 7 ص 545 و جامع أحادیث الشیعة ج 9 ص 471.
2- 2) تهذیب الأحکام ج 3 ص 144 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 8 ص 89 و 90 و(ط دار الإسلامیة)ج 5 ص 225 و مستدرک الوسائل ج 6 ص 274 و إقبال الأعمال ص 274 و 275 و(ط مکتب الإعلام الإسلامی سنة 1415 ه)ج 2 ص 283 و جامع أحادیث الشیعة ج 7 ص 399 و 403 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 8 ص 27 و بحار الأنوار ج 95 ص 303 و 322 و العدد القویة ص 167 و غایة المرام ج 1 ص 340.
3- 3) الکافی ج 4 ص 588 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 71 و بحار الأنوار ج 98 ص 110 و کامل الزیارات ص 272 و(ط مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1417 ه) ص 457 و مصباح المتهجد للطوسی ص 509 و المصباح للکفعمی ص 508-

17-عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»:«حرمة قبر الحسین،فرسخ فی فرسخ،من أربعة جوانب القبر» (1).

18-عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن أرض کربلاء:«و هی أطهر بقاع الأرض،و أعظمها حرمة،و إنها لمن بطحاء الجنة» (2).

3)

-و ثواب الأعمال ص 85 و(منشورات الشریف الرضی سنة 1368 ه ش) ص 94 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 14 ص 511 و(ط دار الإسلامیة)ج 10 ص 400 و المزار للشیخ المفید ص 24 و 141 و المزار لابن المشهدی ص 338 و 359 و جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 544.

ص :56


1- 1) تهذیب الأحکام ج 6 ص 71 و بحار الأنوار ج 57 ص 160 و ج 86 ص 89 و ج 98 ص 111 و 114 و ثواب الأعمال ص 85 و مصباح المتهجد للطوسی ص 509 و کامل الزیارات ص 272 و(ط مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1417 ه)ص 456 و 472 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 14 ص 510 و 511 و(ط دار الإسلامیة)ج 10 ص 399 و مستدرک الوسائل ج 10 ص 320 و المزار للشیخ المفید ص 140 و المزار لابن المشهدی ص 359 و جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 545 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 622.
2- 2) کامل الزیارات ص 264 و مستدرک الوسائل ج 10 ص 325 و بحار الأنوار ج 28 ص 59 و بحار الأنوار ج 45 ص 181 و 182 و ج 98 ص 115 و العوالم، الإمام الحسین ص 364 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 183 و ج 9 ص 87 و جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 440.

19-کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عند أحد الأنصار،و قد دعاه إلی طعام،فأخبره أنه اشتری جاریة حامل،و هو یطأها،فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:

«لو لا حرمة طعامک للعنتک لعنة تدخل علیک فی قبرک» (1).

20-فی کتاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»بین أهل المدینة و یهودها:

«و حرمة الجار علی الجار کحرمة أمه و أبیه» (2).

21-قال«صلی اللّه علیه و آله»:«حرمة الجار علی الجار کحرمة أمه» (3).

ص :57


1- 1) بحار الأنوار ج 100 ص 337 و النوادر للرواندی ص 37 و(الطبعة الأولی-دار الحدیث)ص 183 و دعائم الإسلام ج 1 ص 129 و جامع أحادیث الشیعة ج 21 ص 79.
2- 2) الکافی ج 5 ص 31 و ج 2 ص 666 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 140 و 141 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 68 و ج 12 ص 126 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 50 و ج 8 ص 487 و بحار الأنوار ج 19 ص 167 و 168 و جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 90 و 93 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 127 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 2 ص 323 و ج 9 ص 134.
3- 3) مستدرک الوسائل ج 8 ص 422 و جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 90 و 99 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 128 و مکارم الأخلاق لابن أبی الدنیا(ط مکتبة القرآن للطبع و النشر و التوزیع-القاهرة)ص 102 و بحار الأنوار ج 73-

22-عنه«صلی اللّه علیه و آله»:«و من لم یوقر القرآن فقد استخف بحرمة اللّه،و حرمة القرآن علی اللّه کحرمة الوالد علی ولده» (1).

23-عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»:«إن لکل شیء حرمة،و حرمة البهائم فی وجوهها» (2).

و روی ذلک عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أیضا (3).

3)

-ص 154 و الجامع الصغیر للسیوطی ج 1 ص 573 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 9 ص 52.

ص :58


1- 1) بحار الأنوار ج 89 ص 19 و 290 عن جامع الأخبار ص 47 و 48 و مستدرک الوسائل ج 4 ص 236 و جامع أحادیث الشیعة ج 15 ص 7 و معارج الیقین للسبزواری ص 115 و 125 و 126 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 1 ص 527 و الجامع لأحکام القرآن ج 15 ص 2.
2- 2) المحاسن(ط دار الکتب الإسلامیة-طهران سنة 1370 ه)ج 2 ص 632 و من لا یحضره الفقیه ج 2 ص 288 و بحار الأنوار ج 61 ص 204 و الکافی ج 6 ص 539 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت).ج 11 ص 482 و 484 و ج 8 ص 353 و 354 و مکارم الأخلاق للطبرسی ص 263 و جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 866 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 447.
3- 3) المصنف لابن أبی شیبة ج 4 ص 640.
التسخیر..و المسؤولیة

و قد صرحت الآیات الکثیرة:بأن اللّه تعالی قد سخر للإنسان ما فی السماوات و الأرض،و مکنه،من الاستفادة منه..

قال تعالی: أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللّٰهَ سَخَّرَ لَکُمْ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظٰاهِرَةً وَ بٰاطِنَةً ؟! (1).

و قال تعالی: وَ سَخَّرَ لَکُمْ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ.. (2).

و قال سبحانه: وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهٰارَ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دٰائِبَیْنِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهٰارَ وَ آتٰاکُمْ مِنْ کُلِّ مٰا سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا (3).

و هذا التسخیر یستتبع مسؤولیات تجاه تلک المخلوقات التی لها حرماتها،لا بد من تحملها.و یرتب حقوقا لها لا بد من مراعاتها..

و قد بین الإمام السجاد«علیه السلام»فی رسالة الحقوق (4)،الکثیر من

ص :59


1- 1) الآیة 20 من سورة لقمان.
2- 2) الآیة 13 من سورة الجاثیة.
3- 3) الآیات 32-34 من سورة إبراهیم.
4- 4) راجع هذه الرسالة فی:الخصال للشیخ الصدوق ج 2 أبواب الخمسین،و(ط مرکز النشر الإسلامی سنة 1403 ه)ص 564-570 و الأمالی للشیخ-

الحقوق التی لا بد للناس من مراعاتها،و أدائها إلی أهلها.

مراتب الحقوق

و قد أظهرت النصوص المتقدمة:أن هذه الحرمات تختلف فی مستویاتها من حیث العظمة،و القلة،و الصغر و الکبر..لاختلاف مناشئها،و مکوناتها فی الأهمیة و الأثر..فحرمة یوم الغدیر،أعظم من حرمة غیره من الأیام، و حرمة قبر الحسین و کربلاء تمتاز عما سواها من الأمکنة و البقاع..

و روی عن الإمام الباقر«علیه السلام»:أن حرمة المسجد الحرام أفضل بقاع مکة حرمة،و أفضل بقعة فی المسجد الحرام حرمة،بین الرکن و المقام، و باب الکعبة،و کذلک حطیم إسماعیل (1).

و قد تجتمع بعض تلک المناشئ و المکونات فی مورد،فیتضاعف تأثیرها

4)

-الصدوق ص 451-457 و من لا یحضره الفقیه ج 2 ص 618-625 و بحار الأنوار ج 71 ص 2-9.

ص :60


1- 1) ثواب الأعمال ص 197 و 198 و راجع ص 202 و 203 و(منشورات الشریف الرضی-قم)ص 205 و المحاسن للبرقی ص 91 و 92 و 168 و(ط دار الکتب الإسلامیة-طهران سنة 1370 ه)ج 1 ص 91 و 92 و بحار الأنوار ج 27 ص 177 و 178 و 179 و 180 و 185 و 186 و ج 65 ص 86 و 87 و ج 96 ص 230 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 427 و ج 10 ص 69 و وسائل الشیعة (ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 122 و(ط دار الإسلامیة)ج 1 ص 94 و تفسیر العیاشی ج 2 ص 234 و تفسیر فرات ص 223.

و تتأکد الحرمة فی موردها..کما لو کان الإنسان مؤمنا و جارا و من آل الرسول،فإن حرمته تکون أعظم من حرمته لو کان جارا.

و قد ذکر«علیه السلام»فی أول خطبة له:إن اللّه تعالی فضل حرمة المسلم علی الحرم کلها،لکی یعرف الناس أن ما سیقدم علیه الناکثون و المارقون و القاسطون هو من أعظم الکبائر و الموبقات.

شد حقوق المسلمین بالإخلاص و التوحید

و قد جعل سبحانه التوحید و الإخلاص من مناشئ الحرمات،و موجبات الحقوق.

و إذا کان التوحید أعظم الواجبات،فإن الحرمات التی تنشأ عنه بالنسبة لمن یختار هذا التوحید،و یمارسه،و یعمل بفروضه بإخلاص لا بد و أن تکون هی الأعظم،و الأقوی تأثیرا،فی تأکید الحقوق لسائر أهل التوحید،و الالتزام بالوفاء بها لهم..

و لذلک قال«علیه السلام»:«و شد بالإخلاص و التوحید حقوق المسلمین فی معاقدها..».

ثم جاءت مراعاة المسلم للحقوق و قیامه بها هی النتیجة الطبیعیة لذلک التوحید و الإخلاص،حیث قال:«فالمسلم من سلم المسلمون من لسانه ویده إلا بالحق.و لا یحل أذی المسلم إلا بما یجب».

لزوم المبادرة قرار آخر

و بناء علی ما سبق جاء القرار الآخر لیقضی بلزوم التصدی لأمرین:

ص :61

أولهما:إصلاح أمر العامة،فقال«علیه السلام»:«بادروا أمر العامة».

الثانی:مبادرة کل فرد إلی مواجهة مسؤولیاته فی أمر یخصه هو دون کل أحد سواه،و هو الموت..

و لعل المقصود بمبادرة أمر العامة هو الإقدام للمنع من وقوع الأمور المسیئة لأولئک الناس فی آثارها فور وقوعها،و قبل أن تجد الفرصة للاستحکام و الاستشراء و الإتساع فیهم..

و هذا درس هام فی المسؤولیات العامة،حیث إن ذلک یحتّم درجة عالیة من الوعی للأمور،و لکیفیات معالجتها و مواجهتها،و درجة عالیة من الاستعداد لها و إعداد کل موجبات القوة.

کما أنه یحتم إبقاء زمام المبادرة بید الإنسان المؤمن،و أن تبقی الأمور تحت السیطرة،فلا یضطرب،و لا ینهار أمام المفاجآت،لأنه سوف لا یفاجأ بشیء،إذا أخذ بهذا القرار..

و أما مبادرة الإنسان لخاصته،و هو الموت فمبادرته إنما هی بتلافی الخلل الذی وقع فی السابق،بأداء الحقوق،و القیام بالواجبات،و اجتناب المحرمات ثم تقدیم الأعمال الصالحة،علی قاعدة و اعمل لآخرتک کأنک تموت غدا،فإن من یعرف أن الموت قریب منه إلی هذا الحد،لا بد أن یسارع فی الإعداد و الاستعداد،و لا یترک لحظة تمر إلا و یملؤها بالخیرات، و بالعمل الصالح..

ص :62

تخففوا،تلحقوا

أما قوله«علیه السلام»فی خطبته هذه:«تخففوا تلحقوا»،فهو قرار عام لا یختص بالأفراد فی تعاملهم مع آخرتهم..بل هو یشمل الدنیا و الآخرة..

فإن من یرید السیر إلی اللّه تعالی،و نیل منازل القرب منه،علیه أن یتخفف من الأثقال التی تبطئ حرکته،و ربما تتسبب فی إیقافه عن مواصلة مسیرته..

و التخفف من هذه الأثقال معناه أداء حقوق الغیر،لکی لا یلحقوه، و یجاذبوه أعماله الصالحة،لیعوضوا بها ما أصابهم بسببه،أو یمنعوه من مواصلة سیره.

کما أن علیه أن لا یفعل ما یغضب الرب،لأن اللّه تعالی سیمنعه و یصرف وجهه عنه،و لن یلحق بالصالحین،و الشهداء و الصدیقین.بل هم سیترکونه فی موقعه،و یواصلون مسیرتهم إلی ربهم علی أجنحة أعمالهم الصالحة،و تضحیاتهم فی سبیل اللّه.

کما أن من یرید مبادرة أمر العامة،یحتاج إلی هذا التخفف،لیتفرغ لمعالجة ما یحتاج إلی معالجة،و لا بد أن یکون قادرا علی جمع القدرات،و تهیئة الأسباب لمواجة مسؤولیاته فی هذا السبیل..إذ لا یستطیع من یکون مثقلا بالهموم و بالمسؤولیات أن یمحض غیره الشیء الکثیر من فکره،و لا أن یحمل عنه ما یحتاج إلی حمل،و لا أن یوصل إلیه ما لا مناص له من إیصاله..

ص :63

القرار الأهم و الأقوی

و جاء قول علی«علیه السلام»فی خطبته:«إتقوا اللّه فی عباده و بلاده، فإنکم مسؤولون حتی عن البقاع و البهائم»،لیؤکد ما یلی:

أولا:أن المسؤولیة لا تختص بالحاکم،بل هی مسؤولیة جمیع الناس.

ثانیا:لا شک فی أن بعض الناس یظلمون البهائم التی تکون تحت یدهم،و یرون أنه لا یحق لأحد أن یمنعهم من ذلک،لأنهم إنما یتصرفون فیما یملکون.

ثالثا:إنه«علیه السلام»لا یطلب منهم إلا العمل بما أمرهم اللّه تعالی به و حملهم إیاه من مسؤولیات،و لذلک قال:اتقوا اللّه فی عباده و بلاده،ثم علل ذلک بأنهم مسؤولون حتی عن البقاع و البهائم..

رابعا:إن هذا النص یعطی:أن المطلوب لیس مجرد العمل بالأمور و التکالیف الشخصیة..بل هناک مسؤولیات عامة لا تتعارض مع مسؤولیات الحاکم..و یدل علی ذلک أمرهم بتقوی اللّه فی عباده و بلاده، فدل علی أن هناک أمورا ترتبط بالبلاد أیضا لا بد لهم من الاهتمام بها..

خامسا:و لوحظ:أنه«علیه السلام»أطلق الحدیث عن المسؤولیات عن البلاد و العباد،و عن البقاع و البهائم،فإذا استثنینا منه ما یرتبط بمسؤولیات الحاکم،فإن الباقی یبقی مطلوبا من الناس..

سادسا:یبدو لنا:أن قوله«علیه السلام»:فإنکم مسؤولون عن البقاع و البهائم یراد به ترتیب قیاس أولویة مفاده:أنه إذا کنتم مسؤولین حتی عن البقاع،فذلک یعنی مسؤولیتکم عن البلاد العامرة،و حفظها،و حفظ ما

ص :64

فیها من أسباب العیش،و من مرافق،و من وسائل الحیاة،و مظاهر العمران..

و إذا کنتم مسؤولین حتی عن البهائم،فإن مسؤولیتکم عن سائر العباد الذین کرمهم اللّه تعالی،و عن المؤمنین منهم بالخصوص تصبح من البدیهیات..

ثامنا:إن مشارکة الناس بصورة إلزامیة فی المسؤولیة عن البلاد و العباد،و عن البقاع و البهائم میزة أخری،تضاف إلی متفردات تفرّد بها الإسلام فی مناهجه،و فی سیاساته عن کل ما عداه.

تاسعا:إن هذه المسؤولیة عن البقاع،و البهائم تستدعی مبادرات عملیة،و تحتاج إلی خطط و إلی إمکانات فی مجالات التنفیذ،و إلی وضوح الرؤیة عن أحوال البقاع و البهائم،و ما هو المطلوب تجاهها،و الغایات التی یراد الوصول إلیها.و قد تمس الحاجة إلی دراسات،و إلی جمع معلومات وافیة عنها،و غیر ذلک..

علما بأن المسؤولیات عن البقاع تشمل حتی حفظ الناحیة الجمالیة منها،و حسن التخطیط و التشجیر،و الحفاظ علی بیئتها من التلوثات علی اختلافها،و ما إلی ذلک..

کما أن المسؤولیة عن البهائم لا تختص بالدواجن منها،بل یشمل جمیع أنواعها،و توفیر کل وسائل العیش و البقاء لها،و إزالة کل ما یضر براحتها و بممارستها حیاتها الطبیعیة..

ص :65

النساء و الرجال فی جماعة واحدة

و یذکرون:أنه کان للنساء قبل عهد عثمان جماعة خاصة بهن،و حین تسلم عثمان الخلافة جمع بین النساء و الرجال (1).

فلما کان فی عهد أمیر المؤمنین«علیه السلام»عاد ففصل بین الرجال و النساء،و صار یصلی بهن رجل اسمه عرفجة،و زعموا:أن ذلک کان فی قیام شهر رمضان (2).

و ربما قیل:إن عمر بن الخطاب هو أول من فصل بین النساء و الرجال (3).

ص :66


1- 1) راجع:حیاة الصحابة ج 2 ص 171 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 5 ص 26 و تاریخ مدینة دمشق ج 22 ص 219.
2- 2) حیاة الصحابة ج 3 ص 171 و کنز العمال ج 4 ص 282 و(ط مؤسسة الرسالة) ج 8 ص 410 عن البیقهی،و المجموع للنووی ج 4 ص 34 و المحلی لابن حزم ج 3 ص 140 و ج 4 ص 202 و السنن الکبری للبیهقی ج 2 ص 494 و المصنف للصنعانی ج 3 ص 152 و ج 4 ص 258 و المصنف لابن أبی شیبة ج 2 ص 126 و فضائل الأوقات للبیهقی ص 273 و الثقات لابن حبان ج 5 ص 274 و تاریخ مدینة دمشق ج 5 ص 128 و تهذیب الکمال ج 19 ص 558.
3- 3) راجع:التراتیب الإداریة ج 1 ص 73 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 281 و النص و الإجتهاد ص 253 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 277 و الفصول المهمة فی تألیف الأمة للسید شرف الدین ص 86.

و نقول:

أولا:دعوی:أن عمر بن الخطاب هو أول من فصل النساء عن الرجال فی الصلاة موضع ریب،فإن هذا الأمر إن کان راجحا،فلماذا لم یسبق إلیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!و إن لم یکن راجحا فلماذا فعله عمر و علی؟!..

إلا أن یقال:إن أخلاق الناس بعد استشهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد فسدت،بسبب إقبال الدنیا علیهم،و إقبالهم علیها،لا سیما و أن معظمهم قد أسلموا أو استسلموا فی فتح مکة و بعده..أی فی أواخر حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

فمست الحاجة إلی فصل النساء عن الرجال فی صلاة الجماعة،منعا للفساد الذی ربما یحدث من التلاقی القریب،و عدم إمکان ضبط الوضع بغیر ذلک..

ثانیا:إذا کانت الحکمة فی الفصل بین النساء و الرجال هی ما ذکرناه، فذلک لا یختص بصلاة التراویح فی خصوص شهر رمضان،بل یعم سائر الصلوات فی جمیع الأوقات.فلماذا لم یعمم قراره هذا؟!

ثالثا:إن ظاهر النص الذی تحدث عن علی أمیر المؤمنین«علیه السلام» هو أنه«علیه السلام»قد أعاد الفصل بین الرجال و النساء فی صلاة التراویح.

و هذا من الکذب بلا ریب،فإن علیا«علیه السلام»لم یکن یری مشروعیة صلاة التراویح،مما یعنی:أنه لم یکن لیرضی بالعمل بما یراه بدعة،

ص :67

و یعتبره مخالفا لسنة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1)،فضلا عن أن یشارک فی تنظیمه،أو فی التهیئة له..

إلا إذا کان یرید التخفیف من مستوی الفساد قدر الإمکان.

و قد روی عن علی«علیه السلام»قوله:«و تنادی بعض أهل عسکری، ممن یقاتل معی:یا أهل الإسلام،غیرت سنة عمر،ینهانا عن الصلاة فی شهر رمضان تطوعا،و لقد خفت أن یثوروا فی ناحیة جانب عسکری» (2).

ص :68


1- 1) راجع:دلائل الصدق ج 3 ق 2 ص 79 و الغدیر ج 6 ص 219 و ج 8 ص 130 عن صحیح البخاری(ط سنة 1372 ه)ج 3 ص 69 و سنن النسائی ج 5 ص 148 و مسند أحمد ج 1 ص 136 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 352 و ج 5 ص 22 و مسند أبی داود ص 16 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 342 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 5 ص 160 و سیر أعلام النبلاء ج 21 ص 409 و الشفا للقاضی عیاض ج 2 ص 14 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 278 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت-لبنان)ج 5 ص 159 و المحلی لابن حزم ج 4 ص 270.
2- 2) الکافی ج 8 ص 59 و 63 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 8 ص 46 و(ط دار الإسلامیة)ج 5 ص 193 و مستدرک الوسائل ج 6 ص 217 و مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 62 و ج 3 ص 24 و الإحتجاج ج 1 ص 393 و بحار الأنوار ج 34 ص 168 و 174 و ج 93 ص 384 و جامع أحادیث الشیعة ج 7 ص 213 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 735 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 4 ص 286.

و فی نص آخر:أنهم سألوه أن ینصب لهم إماما یصلی بهم نافلة شهر رمضان فزجرهم،و عرفهم أن ذلک خلاف السنة،فترکوه،و اجتمعوا لأنفسهم،و قدموا بعضهم.

فبعث إلیهم ولده الحسن«علیه السلام»لیفرقهم،فلما رأوه تبادروا إلی أبواب المسجد،و صاحوا:و اعمراه (1).

و لعل أول من صاح بذلک هو شریح المنصوب من قبل عمر،و حین أراد«علیه السلام»عزله اعترضوا علیه (2).

اخرجوا عنکم الأعراب

قال الطبری:

و کتب إلی السری،عن شعیب،عن سیف،عن محمد و طلحة،قالا:

ص :69


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 283 و ج 1 ص 269 و نهج الحق ص 289 و الصراط المستقیم للبیاضی ج 1 ص 26 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 562 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 219 و تقریب المعارف ص 347 و إحقاق الحق(الأصل)ص 244 و 247 و تلخیص الشافی ج 4 ص 58 و بحار الأنوار ج 31 ص 7 و(ط قدیم)ج 8 ص 284 و جواهر الکلام ج 21 ص 337 و کشف القناع ص 65 و 66 و کتاب سلیم بن قیس(ط مؤسسة البعثة)ص 126 و راجع:وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 8 ص 46 و ج 5 ص 192 و جامع أحادیث الشیعة ج 7 ص 212.
2- 2) رجال المامقانی(ط قدیم)ج 2 ص 83 و قاموس الرجال للتستری ج 5 ص 67.

خرج علی فی الیوم الثالث علی الناس،فقال:یا أیها الناس،أخرجوا عنکم الأعراب.

و قال:یا معشر الأعراب،الحقوا بمیاهکم.فأبت السبئیة و أطاعهم الأعراب.

و دخل علیّ بیته،و دخل علیه طلحة و الزبیر،و عدة من أصحاب النبی «صلی اللّه علیه و آله»،فقال:دونکم ثأرکم فاقتلوه.

فقالوا:عشوا عن ذلک.

قال:هم و اللّه بعد الیوم أعشی و آبی.

و قال:

لو أن قومی طاوعتنی سراتهم

أمرتهم أمرا یدیخ الأعادیا (1)

و نقول:

یستوقفنا فی هذا النص أمور عدیدة،مثل:

1-قوله:أخرجوا عنکم الأعراب..فإن من غیر المقبول أن یطلب الحاکم من الرعیة أن تتولی هی مثل هذا الأمر،الذی یحمل معه احتمالات التحدی،و الصدام و الفوضی..

2-إن المطلوب للشارع هو دعوة الأعراب إلی الهجرة،و حثهم علی التحضر،و خلع ثوب الأعرابیة،و الدخول فی الحیاة المدنیة.و لیس المطلوب

ص :70


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 438 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 459 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 196.

هو نفی هذا النوع من الناس إلی بلادهم،و إخراجهم من الحیاة المدنیة إلی الأعرابیة.بل یحرم التعرب بعد الهجرة.فکیف یطردهم،و یأمر«علیه السلام»بطردهم،و إخراجهم؟!

3-و قد ذکرت روایة سیف:أن السبئیة أبت امتثال أوامر علی«علیه السلام»،و أطاعهم الأعراب.

و هذا کلام عجیب و غریب،إذ ما شأن السبئیة بهذا الأمر؟!و ما الذی یضرهم أو یفیدهم إذا خرج الأعراب إلی میاههم؟!و إذا بقوا فی المدینة؟! أم أن السبئیة کانوا یدبرون لأمر یحتاجون فیه لمساعدة الأعراب؟!و ما هو ذلک الأمر؟!

و عدا ذلک کله.لماذا سکت علی«علیه السلام»عن مواجهة هذا العصیان،فلم نسمع له أی اعتراض أو لوم،و لم یتخذ أی إجراء ضدهم، بل لم نجده ذکرهم،و لو بکلمة واحدة.فهل یتوقع من علی«علیه السلام» موقف کهذا،حین یعصی أمره،و هو الخلیفة و الحاکم؟!و ما الذی یتبقی من هیبة الخلافة إذا کان أول أمر یصدره یواجه بمثل هذا الموقف؟!

4-لعل الحقیقة هی:أنه«علیه السلام»أمر الذین جاؤوا إلی المدینة لمواجهة عثمان-و قد مضی علی مقامهم بالمدینة عدة أشهر-بأن یعودوا إلی بلادهم بعد قتل عثمان،و لکن سیف بن عمر و من هم علی شاکلته أحبوا وصف قسم منهم بالأعراب،لیظهروا جفاءهم،و غلظتهم و جهلهم، و لیصموهم بالکفر و النفاق.

و وصفوا قسما آخر بالسبئیة،مطبقین هذا الوصف علی بعض أصحاب

ص :71

أمیر المؤمنین«علیه السلام»،مثل:عمار،و الأشتر،و حکیم بن جبلة و غیرهم،لیظهر أنهم هم المتهمون بالتآمر علی عثمان،و المحرضون علیه، و الساعون فی إثارة الفتن بعد ذلک فی حربی الجمل و صفین.

و بذلک تقترب التهمة من علی«علیه السلام»من جهة،و تتمهد السبل لتبرئة عائشة و طلحة و الزبیر من جهة ثانیة،و تقدیم خدمة مجانیة لمعاویة الذی أحبوه من کل قلوبهم.

5-ربما یکون المقصود بقوله«علیه السلام»:«دونکم ثارکم،لما قتلوه»:هو أن یشیر إلی أن عثمان قد قتل بصورة عشوائیة یصعب معها قتل قتلته.أی أنه«علیه السلام»أباح لهم قتل قتلته،لیصرحوا بعجزهم عن ذلک،أو بصرف النظر عنه.

فجاء جواب الصحابة بما فیهم طلحة و الزبیر کما توقع«علیه السلام»، فقد صرحوا:بأنهم قد انصرفوا عن الأخذ بثأر عثمان.

و بذلک تکون هذه الحادثة أسلوبا رائعا یهدف إلی نزع الذرائع من ید طلحة و الزبیر،أو فقل:إفقاد تلک الذرائع قیمتها بعد إقرارهما-أی طلحة و الزبیر-بأنه قد تم صرف النظر عن هذا الأمر،فمطالبتهم علیا«علیه السلام»بقتل قتلة عثمان فی المستقبل تصبح بلا معنی،و بلا معنی،و بلا مبرر،بل هی محض افتراء و بغی منهم علی إمامهم.

6-أما قوله«علیه السلام»:«هم و اللّه بعد الیوم أعشی و آبی»،یرید به تأکید هذه النتیجة،فإنه إذا کان قتل قتلة عثمان غیر میسور فی تلک الفترة،و کانوا مجبرین علی صرف النظر عنه،فإن الأمر یکون بعد أن یتقادم

ص :72

العهد،و تشب نار الفتنة،أصعب و أشد،و سوف یصبح طلاب ثأر عثمان أضعف و أجبن من أن یتجرؤوا علی مواجهة قاتلیه.

7-أما الأمر الذی یدیخ الأعادی،و الذی لا تطیع سراة القوم فیه علیا «علیه السلام»،فقد بقی مطویا و مبهما،و لعل المقصود به هو إجراء الأحکام الواقعیة علی کل مخالف و لو کان مثل أن یأمرهم بقتل جماعة من رؤوس المجرمین و المنحرفین من کبار بنی أمیة و غیرهم،و لکن سراة القوم و کبارهم و المطاعین فیهم لا یرضون بذلک،و لا یطیعونه فیه.

8-یلاحظ هنا:أنه«علیه السلام»ذکر أن المانع من إصدار هذا الأمر لیس هو عدم طاعة الناس له،و لا عدم رضاهم به،فربما کان مرضیا لأکثرهم..و لکن المانع هو عدم طاعة سراتهم و کبارهم.

فدل بذلک علی أن الناس غیر مستقلین فی قراراتهم،و لا حریة مطلقة لهم،و لا کانوا یخضعون لأحکام اللّه فیهم،و لا لقرارت إمامهم المنصوب من قبل اللّه،و لا لأجل الوفاء منهم بالبیعة له،بل بما هم تابعون لسراتهم، و أهل النفوذ فیهم،الذین أفرزتهم مفاهیمهم الجاهلیة،و عصبیاتهم القبائلیة،الذین کانوا یأخذونهم یمینا و شمالا،و لا یراعون-فی کثیر من الأحیان-أحکام الشریعة فی قراراتهم،و لا یطلبون فیها رضا اللّه تعالی و رسوله«صلی اللّه علیه و آله».

ص :73

ص :74

الفصل الثالث
اشارة

مطامع طلحة و الزبیر..

ص :75

ص :76

و نحن نذکر هنا ما ذکره الشیخ الطوسی،و ما ذکره المعتزلی و غیرهم، فنقول:

بدایة توضیحیة

قال الشیخ الطوسی:

و کان عثمان قد عود قریشا و الصحابة کلهم،و صبت علیهم الدنیا صبا،و آثر بعضهم علی بعض،و خص أهل بیته من بنی أمیة،و جعل لهم البلاد،و خولهم العباد،فأظهروا فی الأرض الفساد،و حمل أهل الجاهلیة و المؤلفة قلوبهم علی رقاب الناس حتی غلبوه علی أمره.

فأنکر الناس ما رأوا من ذلک،فعاتبوه فلم یعتبهم،و راجعوه فلم یسمع منهم،و حملهم علی رقاب الناس حتی انتهی إلی أن ضرب بعضا.

و نفی بعضا،و حرم بعضا،فرأی أصحاب رسول اللّه أن یدفعوه بالبیعة،و ما عقدوا له فی رقابهم،فقالوا:إنما بایعناه علی کتاب اللّه و سنة نبیه و العمل بهما،فحیث لم یفعل ذلک لم تکن له علینا طاعة.

فافترق الناس فی أمره علی خاذل و قاتل،فأما من قاتل فرأی أنه حیث خالف الکتاب و السنة،و استأثر بالفیء،و استعمل من لا یستأهل،رأوا أن جهاده جهاد.

ص :77

و أما من خذله،فإنه رأی أنه یستحق الخذلان،و لم یستوجب النصرة بترک أمر اللّه حتی قتل (1).

فلما قتل عثمان بایع الناس علیا«علیه السلام»بعد إصرار منهم،و أخذ ورد،فخطبهم«علیه السلام»بعد البیعة.و قد ذکرنا النصوص المختلفة لخطبته هذه فی موضع آخر.

یریدان البصرة و الکوفة

و روی البلاذری:أنه لما بلغ علیا قول طلحة و الزبیر:ما بایعناه إلا مکرهین تحت السیف؛قال:

أبعدهما اللّه أقصی دار،و أحر نار (2).

و روی الجاحظ:أن طلحة و الزبیر اعترفا لعلی بخلاف قولهما هذا،فقد أرسلا إلیه قبل خروجهما إلی مکة محمد بن طلحة،و قالا له:لا تقل:یا أمیر المؤمنین،و قل له:یا أبا الحسن،لیقول له:

لقد فال فیک رأینا،و خاب ظننا:أصلحنا لک الأمر،و وطدنا لک

ص :78


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 25 و 26 و الأمالی للشیخ الطوسی(ط بیروت)الحدیث الأخیر من المجلس 26 ج 2 ص 735 و(ط دار الثقافة-قم سنة 1414 ه) ص 728 و فضائل أمیر المؤمنین لابن عقدة الکوفی ص 90.
2- 2) أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 222 و بحار الأنوار ج 32 ص 120 و ربما تکون العبارة الأخیرة هکذا:«و أصلاهما أحرّ نار».

الإمرة،و أجلبنا علی عثمان حتی قتل،فلما طلبک الناس لأمرهم جئناک، و أسرعنا إلیک،و بایعناک،و قدنا إلیک أعناق العرب،و وطأ المهاجرون و الأنصار أعقابنا فی بیعتک،حتی إذا ملکت عنانک استبددت برأیک عنا، و رفضتنا رفض التریکة،و ملکت أمرک الأشتر،و حکیم بن جبلة،و غیره من الأعراب،و نزاع الأمصار،فکنا فیما رجونا منک کما قال الأول:

فکنت کمهریق الذی فی سقائه

لرقراق آل فوق رابیة صلد».

فلما جاء محمد بن طلحة،و أبلغه ذلک قال«علیه السلام»:إذهب إلیهما فقل لهما:فما الذی یرضیکما؟!

فذهب،و جاء و قال:إنهما قالا:ولّ أحدنا البصرة،و الآخر الکوفة.

فقال:و اللّه،لا آمنهما و هما عندی بالمدینة،فکیف آمنهما و قد ولیتهما العراقین؟!

اذهب إلیهما فقل لهما:أیها الشیخان،احذرا من اللّه و نبیه و أمته،و لا تبغیا المسلمین غائلة و کیدا،و قد سمعتما قول اللّه: تِلْکَ الدّٰارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهٰا لِلَّذِینَ لاٰ یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لاٰ فَسٰاداً وَ الْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (1).

فقام محمد بن طلحة فأتاهما،و لم یعد إلیه.

و تأخرا عنه أیاما،ثم جاءاه فاستأذناه فی الخروج إلی مکة للعمرة،فأذن لهما بعد أن أحلفهما أن لا ینقضا بیعته،و لا یغدرا به،و لا یشقا عصا المسلمین،و لا یوقعا الفرقة بینهم،و أن یعودا بعد العمرة إلی بیوتهما بالمدینة.

ص :79


1- 1) الآیة 83 من سورة القصص.

فحلفا علی ذلک کله،ثم خرجا،ففعلا ما فعلا.

قال:و لما خرجا قال علی«علیه السلام»لأصحابه:و اللّه،ما یریدان العمرة،و إنما یریدان الغدرة. فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمٰا یَنْکُثُ عَلیٰ نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفیٰ بِمٰا عٰاهَدَ عَلَیْهُ اللّٰهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً (1)» (2).

و نقول:

یستفاد من النص المتقدم أمور،نذکر منها ما یلی:

1-إن ما ذکره طلحة عن إصلاحهما الأمور لعلی«علیه السلام»غیر دقیق،و لا یعدو کونه مغالطات مفضوحة،بل هما قد أفسداها،إذ لو لم یقتل عثمان،و مات بصورة طبیعیة لم یجدا و لم یجد معاویة ذریعة للتمرد علیه،و لم تثر الحروب الطاحنة فی الجمل،و صفین و النهروان،و لم یجدوا سبیلا إلی بث هذا القدر من الشبهات و الأباطیل،التی موهوا بها علی الناس،و أوقعوهم فی المحذور العظیم بسببها

2-إنهما یعترفان بأنهما قد أجلبا علی عثمان حتی قتل،فما معنی اتهامهما علیا«علیه السلام»بقتل عثمان،و لماذا لا یسلمان أنفسهما للقضاء فی هذه القضیة؟!

ص :80


1- 1) الآیة 10 من سورة الفتح.
2- 2) بحار الأنوار ج 32 ص 24 و 25 عن شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 576 شرح المختار 198 و(ط دار إحیاء الکتب العربیة-عیسی البابی الحلبی و شرکاه)ج 11 ص 7-17.

3-إنهما یعترفان بأن الناس هم الذین طلبوا علیا لأمر الخلافة،ثم یزعمان:أنهما هما اللذان قادا إلیه أعناق العرب.

و لو أجیب عن هذا بأن مجیء الناس إلیه،إنما هو بسبب الجهد الذی بذلاه فی هذا السبیل..لرددنا ذلک بأن بیعتهما لعلی«علیه السلام»، و انحیازهما إلیه إنما کان لأنهما لم یجدا مناصا من ذلک،إذ لا أحد یرضی بهما مع وجود علی«علیه السلام».

4-لاحظنا:أن علیا«علیه السلام»لم یعد محمد بن طلحة بشیء،بل أرسل معه إلیهما یطرح علیهما سؤالا واحدا،یثیر لدیهما شهیة الإجابة، و هو:ما الذی یرضیکما؟!

و کأنهما شعرا بأن ما یتمنیانه یکاد یقع فی أیدیهما،فکشفا عن مطامعهما، و أنهما یریدان البصرة لأحدهما،و الکوفة للآخر..

5-یلاحظ:أنهما لم یطلبا أن یکونا عونا له علی إقامة الدین،و إشاعة الأمن،و إنصاف المظلومین..بل طلبا أمرا دنویا و نفعا شخصیا،لا یمت لمصلحة الأمة بصلة،إذ لیس فی إدارته«علیه السلام»للأمور أی قصور أو تقصیر،لیصح القول بأنهما أرادا بطلبهما هذا أن یرفعا الحیف عن الناس، و نحو ذلک.

فکان هذا السؤال الاستدراجی کافیا لفضح نوایاهما،و التعریف بسوء سریرتهما.

6-و قد جاءت إجابة أمیر المؤمنین لهما،و فضح أمرهما،و إعلان أنهما لا یؤتمنان علی شیء،من قبیل القضایا التی قیاساتها معها..

ص :81

أو فقل:إنه«علیه السلام»قد ساق الدعوی مع دلیلها،حیث إن من یفکر بهذه الطریقة لا یمکن أن یؤتمن علی مصیر العباد،و لا یصح تسلیطه علی الناس،و علی دمائهم،و أموالهم و أعراضهم،و کراماتهم،و دینهم،لأنه من یرید ذلک إنما یریده ذریعة لنیل مآربه،و الوصول إلی منافعه،و أهوائه و لو بقیمة سفک الدماء،و العدوان علی الأموال،و العبث بالکرامات.

مطالب طلحة و الزبیر

و قد روی السری،عن شعیب،عن سیف:أنه بعد أن مضت ثلاثة أیام من خلافة علی«علیه السلام»،(و ربما أکثر من ذلک)،قال طلحة:دعنی فلآت البصرة،فلا یفجؤک إلا و أنا فی خیل.

فقال:حتی أنظر فی ذلک.

و قال الزبیر:دعنی آت الکوفة،فلا یفجؤک إلا و أنا فی خیل.

فقال:حتی أنظر فی ذلک (1).

و یلاحظ هنا:

1-إذا کان طلحة و الزبیر قد عرضا هذا علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی أوائل أیام تولیه الخلافة..فإن هذا العرض یحمل معه موجبات الریب فی نوایا هذین الرجلین،إذ إن الأمور لم یتضح مسارها بعد،و لم

ص :82


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 438 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 459 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 196.

تتبلور المواقف..و لم یظهر أنه«علیه السلام»بحاجة إلی خیل من الکوفة، أو من البصرة،و لیس ثمة من یمکن اعتباره عدوا یحتاج إلی جمع الرجال لحربه.

2-من الذی قال:إن علیا«علیه السلام»یرید للحرب أن تجری فی المدینة لو کان هناک حرب؟!

و من قال:إن المدینة تصلح لهذا الأمر؟!و من هو العدو الذی سیحاربه فی المدینة؟!و لماذا؟!

و هل ظهر لهم:أن ثمة خطرا یتهدد خلافته من الداخل؟!و کیف ظهر لهم ذلک،و قد بایعه الناس کلهم طوعا و اختیارا،و بإصرار منهم؟!

3-کیف یتوقع طلحة و الزبیر أن یرضی منهما بإتیان البصرة و الکوفة، لیأتیا إلیه بالخیل،بعد أن بایعاه،ثم سخطا مساواته بین الناس بالعطاء..کما أن طلحة لم یرض بتسلیمه مفاتیح بیت المال إلیه حتی أمر«علیه السلام» بکسره لتفریق ما فیه علیهم و علی سائر المسلمین؟!

ألا یشیر هذا العرض منهما إلی أنهما أرادا خدیعة علی«علیه السلام»؟!

4-و اللافت هنا:أنه«علیه السلام»لم یرفض عرضهما بصورة قاطعة، بل أبقاهما بین الیأس و الرجاء،حیث قال لهما:حتی أنظر فی ذلک..فأبقی القرار بیده،و بقیا هما فی حیرتهما،حیث لم تتضح لهما نوایاه.

هکذا أظهروا عداوتهم له!!

و حین خطبهم«علیه السلام»بعد البیعة،و ذکر العدید من الأمور،

ص :83

التفت یمینا و شمالا،فقال:

«ألا لا یقولن رجال منکم غدا قد غمرتهم الدنیا،فاتخذوا العقار، و فجروا الأنهار،و رکبوا الخیول الفارهة،و اتخذوا الوصائف الروقة (1)، فصار ذلک علیهم عارا و شنارا،إذا ما منعتهم ما کانوا یخوضون فیه، و أصرتهم إلی حقوقهم التی یعلمون،فینقمون ذلک،و یستنکرون، و یقولون:حرمنا ابن أبی طالب حقنا.

ألا و أیما رجل من المهاجرین و الأنصار من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یری أن الفضل له علی من سواه لصحبته،فإن الفضل النیر غدا عند اللّه،و ثوابه و أجره علی اللّه.

و أیما رجل استجاب للّه و للرسول،فصدق ملتنا،و دخل فی دیننا، و استقبل قبلتنا،فقد استوجب حقوق الإسلام و حدوده،فأنتم عباد اللّه، و المال مال اللّه یقسم بینکم بالسویة،لا فضل فیه لأحد علی أحد،و للمتقین عند اللّه غدا أحسن الجزاء،و أفضل الثواب،لم یجعل اللّه الدنیا للمتقین أجرا و لا ثوابا،و ما عند اللّه خیر للأبرار.

و إذا کان غدا إن شاء اللّه،فاغدوا علینا،فإن عندنا مالا نقسمه فیکم، و لا یتخلفن أحد منکم عربی و لا أعجمی،کان من أهل العطاء أو لم یکن إلا حضر،إذا کان مسلما حرا.

أقول قولی هذا و أستغفر اللّه لی و لکم».ثم نزل.

ص :84


1- 1) الروقة:الجمیل جدا من الناس.لسان العرب ج 10 ص 134.

قال شیخنا أبو جعفر:و کان هذا أول ما أنکروه من کلامه«علیه السلام»،و أورثهم الضغن علیه،و کرهوا إعطاءه و قسمه بالسویة.فلما کان من الغد،غدا،و غدا الناس لقبض المال،فقال لعبید اللّه بن أبی رافع کاتبه:

إبدأ بالمهاجرین،فنادهم،و أعط کل رجل ممن حضر ثلاثة دنانیر.

ثم ثن بالأنصار فافعل معهم مثل ذلک،و من یحضر الناس کلهم، الأحمر و الأسود،فاصنع به مثل ذلک.

فقال سهل بن حنیف:یا أمیر المؤمنین،هذا غلامی بالأمس و قد أعتقته الیوم.

فقال:نعطیه کما نعطیک،فأعطی کل واحد منهما ثلاثة دنانیر (1).

و لم یفضل أحدا علی أحد.

و تخلف عن هذا القسم یومئذ:طلحة،و الزبیر،و عبد اللّه بن عمر،

ص :85


1- 1) و راجع خصوص قصة سهل بن حنیف أیضا فی:الأمالی ص 697 الحدیث الأخیر فی المجلس رقم 20 و(ط دار الثقافة-قم سنة 1414 ه)ص 729 و بحار الأنوار ج 32 ص 17 و 27 و 38 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 37 و فضائل أمیر المؤمنین لابن عقدة ص 91 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 665 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 197 و الإمام جعفر الصادق لعبد الحلیم الجندی(ط المجلس الأعلی للشؤون الإسلامیة- القاهرة سنة 1397 ه)ص 313 و الجمل لابن شدقم ص 65 و راجع:مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 8.

و سعید بن العاص،و مروان بن الحکم،و رجال من قریش و غیرها.

قال:و سمع عبید اللّه بن أبی رافع-و هو کاتب علی«علیه السلام»- عبد اللّه بن الزبیر یقول لأبیه،و طلحة،و مروان،و سعید:ما خفی علینا أمس من کلام علی ما یرید.

فقال سعید بن العاص،و التفت إلی زید بن ثابت:إیاک أعنی و اسمعی یا جارة.

فقال عبید اللّه بن أبی رافع لسعید و عبد اللّه بن الزبیر:إن اللّه یقول فی کتابه وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کٰارِهُونَ (1).

ثم إن عبید اللّه بن أبی رافع أخبر علیا«علیه السلام»بذلک فقال:و اللّه إن بقیت و سلمت لهم لأقیمنهم علی المحجة البیضاء،و الطریق الواضح.

قاتل اللّه ابن العاص،لقد عرف من کلامی و نظری إلیه أمس أنی أریده و أصحابه ممن هلک فیمن هلک.

[قال مالک بن أوس:و کان علی بن أبی طالب«علیه السلام»،أکثر ما یسکن القناة].

قال:فبینا الناس فی المسجد بعد الصبح إذ طلع الزبیر و طلحة فجلسا ناحیة عن علی«علیه السلام».

ثم طلع مروان،و سعید،و عبد اللّه بن الزبیر،[و المسور بن مخرمة].

فجلسوا إلیهما.

ص :86


1- 1) الآیة 78 من سورة الزخرف.

ثم جاء قوم من قریش فانضمّوا إلیهم،فتحدثوا نجیا ساعة.

ثم قام الولید بن عقبة بن أبی معیط،فجاء إلی علی«علیه السلام» فقال:یا أبا الحسن إنک قد وترتنا جمیعا.

أما أنا فقتلت أبی یوم بدر صبرا،و خذلت أخی یوم الدار بالأمس.

و أما سعید فقتلت أباه یوم بدر فی الحرب،و کان ثور قریش.

و أما مروان فسخّفت أباه عند عثمان إذ ضمه إلیه.

و نحن إخوتک و نظراؤک من بنی عبد مناف،و نحن نبایعک الیوم علی أن تضع عنّا ما أصبناه من المال فی أیام عثمان،و أن تقتل قتلته،و أنّا إن خفناک ترکناک فالتحقنا بالشام.

فقال:أما ما ذکرتم من وتری إیاکم،فالحق وترکم.

و أما وضعی عنکم ما أصبتم،فلیس لی أن أضع حق اللّه عنکم و لا عن غیرکم.

و أما قتلی قتلة عثمان،فلو لزمنی قتلهم الیوم لقتلتهم أمس،و لکن لکم علی إن خفتمونی أن أؤمنکم،و إن خفتکم أن أسیّرکم (1).

فقام الولید إلی أصحابه فحدثهم،و افترقوا علی إظهار العداوة،و إشاعة الخلاف.

ص :87


1- 1) الوتر:ظلامة فی دم،المحیط فی اللغة ج 9 ص 455.غیر أن ما ذکره الولید بن عقبة عن مروان لا یتضمن ظلامة فی دم.

فلما ظهر ذلک من أمرهم،[و کان علی«علیه السلام»جعل عمار بن یاسر علی الخیل]قال عمار بن یاسر لأصحابه:[لأبی الهیثم بن التیهان، و لخالد بن زید أبی أیوب،و لرفاعة بن رافع،فی رجال من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»]:قوموا بنا إلی هؤلاء النفر من إخوانکم،فإنه قد بلغنا عنهم،و رأینا منهم ما نکره من الخلاف و الطعن علی إمامهم،و قد دخل أهل الجفاء بینهم و بین الزبیر و الأعسر العاق،یعنی طلحة.

و فی روایة الشیخ الطوسی:

فقال:فقاموا و قمنا معهم حتی جلسوا إلیهم،فتکلم أبو الهیثم بن التیهان،فقال:إن لکم لقدما فی الإسلام و سابقة و قرابة من أمیر المؤمنین «علیه السلام»،و قد بلغنا عنکم طعن و سخط لأمیر المؤمنین،فإن یکن أمر لکما خاصة فعاتبا ابن عمتکما و إمامکما،و إن کان نصیحة للمسلمین فلا تؤخراه عنه،و نحن عون لکما،فقد علمتما أن بنی أمیة لن تنصحکما أبدا و قد عرفتما-و قال أحمد:عرفتم-عدواتهم لکما،و قد شرکتما فی دم عثمان و مالأتما.

فسکت الزبیر و تکلم طلحة،فقال:افرغوا جمیعا مما تقولون،فإنّی قد عرفت أن فی کل واحد منکم خطبة.

فتکلم عمار بن یاسر«رحمه اللّه»،فحمد اللّه و أثنی علیه،و صلی علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و قال:أنتما صاحبا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و قد أعطیتما إمامکما الطاعة و المناصحة و العهد و المیثاق علی العمل بطاعة اللّه و طاعة رسوله،و أن یجعل کتاب اللّه-قال أحمد:و جعل کتاب

ص :88

اللّه-إماما،ففیم السخط و الغضب علی علی بن أبی طالب«علیه السلام»؟! فغضب الرجال للحق،انصرا نصرکما اللّه.

فتکلم عبد اللّه بن الزبیر،فقال:لقد تهذرت یا أبا الیقظان.

فقال له عمار:ما لک تتعلق فی مثل هذا یا أعبس.

ثم أمر به فأخرج.

فقام الزبیر،فقال:عجلت یا أبا الیقظان علی ابن أخیک رحمک اللّه.

فقال عمار:یا أبا عبد اللّه،أنشدک اللّه أن تسمع قول من رأیت،فإنکم معشر المهاجرین لم یهلک من هلک منکم حتی استدخل فی أمره المؤلفة قلوبهم.

فقال الزبیر:معاذ اللّه أن نسمع منهم.

فقال عمار:و اللّه یا أبا عبد اللّه،لو لم یبق أحد إلا خالف علی بن أبی طالب«علیه السلام»لما خالفته،و لا زالت یدی مع یده،و ذلک لأن علیا لم یزل مع الحق منذ بعث اللّه نبیه«صلی اللّه علیه و آله»،فإنی أشهد أنه لا ینبغی لأحد أن یفضل علیه أحدا.

فاجتمع عمار بن یاسر،و أبو الهیثم،و رفاعة،و أبو أیوب،و سهل بن حنیف،فتشاوروا أن یرکبوا إلی علی«علیه السلام»بالقناة فیخبروه بخبر القوم،فرکبوا إلیه فأخبروه باجتماع القوم و ما هم فیه من إظهار الشکوی و التعظیم لقتل عثمان.

و قال له أبو الهیثم:یا أمیر المؤمنین،انظر فی هذا الأمر فرکب بغلة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و دخل المدینة و صعد المنبر فحمد اللّه و أثنی

ص :89

علیه و اجتمع أهل الخیر و الفضل من الصحابة و المهاجرین،فقالوا لعلی «علیه السلام»:إنهم قد کرهوا الأسوة و طلبوا الأثرة و سخطوا لذلک.

و فی نص آخر:فقام أبو الهیثم،و عمار،و أبو أیوب،و سهل بن حنیف، و جماعة منهم،فدخلو علی علی«علیه السلام»فقالوا:یا أمیر المؤمنین أنظر فی أمرک،و عاتب قومک هذا الحی من قریش،فإنهم قد نقضوا عهدک، و أخلفوا وعدک،و قد دعونا فی السر إلی رفضک،هداک اللّه لرشدک،و ذاک لأنهم کرهوا الأسوة،و فقدوا الأثرة.

و لما آسیت بینهم و بین الأعاجم أنکروا،و استشاروا عدوک و عظموه، و أظهروا الطلب بدم عثمان فرقة للجماعة،و تألفا لأهل الضلالة،فرأیک!

فخرج علی«علیه السلام»فدخل المسجد،و صعد المنبر مرتدیا بطاق، مؤتزرا ببرد قطری،متقلدا سیفا،متوکئا علی قوس،فقال:

«أما بعد،فإنا نحمد اللّه ربنا و إلهنا و ولینا،و ولی النعم علینا،الذی أصبحت نعمه علینا ظاهرة و باطنة،امتنانا منه،بغیر حول منا و لا قوة، لیبلونا أنشکر أم نکفر،فمن شکر زاده،و من کفر عذبه.

فأفضل الناس عند اللّه منزلة،و أقربهم من اللّه وسیلة أطوعهم لأمره، و أعلمهم بطاعته،و أتبعهم لسنة رسوله،و أحیاهم لکتابه.

لیس لأحد عندنا فضل إلا بطاعة اللّه و طاعة الرسول.

هذا کتاب اللّه بین أظهرنا،و عهد رسول اللّه و سیرته فینا،لا یجهل ذلک إلا جاهل عاند عن الحق منکر،قال اللّه تعالی: یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ إِنّٰا خَلَقْنٰاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثیٰ وَ جَعَلْنٰاکُمْ شُعُوباً وَ قَبٰائِلَ لِتَعٰارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّٰهِ

ص :90

أَتْقٰاکُمْ

(1)

».

ثم صاح بأعلی صوته: «أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ،فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ الْکٰافِرِینَ» .

ثم قال:«یا معشر المهاجرین و الأنصار،أ تمنون علی اللّه و رسوله بإسلامکم، بل اللّه یمن علیکم أن هداکم للإیمان إن کنتم صادقین».

ثم قال:«أنا أبو الحسن»-و کان یقولها إذا غضب-.

ثم قال:«إن هذه الدنیا التی أصبحتم تمنونها،و ترغبون فیها، و أصبحت تغضبکم و ترضیکم،لیست بدارکم و لا منزلکم الذی خلقتم له،فلا تغرنکم فقد حذرتکموها،و استتموا نعم اللّه علیکم بالصبر لأنفسکم علی طاعة اللّه،و الذل لحکمه جل ثناؤه.

فأما هذا الفیء فلیس لأحد علی أحد فیه أثرة.و قد فرغ اللّه من قسمته فهو مال اللّه،و انتم عباد اللّه المسلمون.

و هذا کتاب اللّه به أقررنا و له أسلمنا،و عهد نبینا بین أظهرنا،فمن لم یرض به فلیتول کیف شاء،فإن العامل بطاعة اللّه و الحاکم بحکم اللّه لا وحشة علیه».

ثم نزل عن المنبر فصلی رکعتین،ثم بعث بعمار بن یاسر،و عبد الرحمن بن حسل القرشی إلی طلحة و الزبیر،و هما فی ناحیة المسجد،فأتیاهما فدعواهما فقاما حتی جلسا إلیه«علیه السلام».

ص :91


1- 1) الآیة 13 من سورة الحجرات.

فقال لهما:نشدتکما اللّه،هل جئتمانی طائعین للبیعة،و دعوتمانی إلیها و أنا کاره لها؟!

قالا:نعم.

فقال:غیر مجبرین و لا مقسورین،فأسلمتما لی بیعتکما و أعطیتمانی عهدکما؟!

قالا:نعم.

قال:فما دعاکما بعد إلی ما أری؟!

قالا:أعطیناک بیعتنا علی ألا تقضی الأمور و لا تقطعها دوننا،و أن تستشیرنا فی کل أمر،و لا تستبد بذلک علینا،و لنا من الفضل علی غیرنا ما قد علمت،فأنت تقسم القسم و تقطع الأمر،و تمضی الحکم بغیر مشاورتنا و لا علمنا.

فقال:لقد نقمتما یسیرا،و أرجأتما کثیرا،فاستغفرا اللّه یغفر لکما.ألا تخبراننی،أدفعتکما عن حق وجب لکما فظلمتکما إیاه؟!

قالا:معاذ اللّه!

قال:فهل استأثرت من هذا المال لنفسی بشیء؟!

قالا:معاذ اللّه!

قال:فما الذی کرهتما من أمری،حتی رأیتما خلافی؟!

قالا:أفوقع حکم أو حق لأحد من المسلمین فجهلته،أو ضعفت عنه؟!

ص :92

قالا:معاذ اللّه!

قال:فما الذی کرهتما من أمری حتی رأیتما خلافی؟!

قالا:خلافک عمر بن الخطاب فی القسم،إنک جعلت حقنا فی القسم کحق غیرنا،و سویت بیننا و بین من لا یماثلنا فیما أفاء اللّه تعالی علینا بأسیافنا و رماحنا،و أوجفنا علیه بخیلنا و رجلنا،و ظهرت علیه دعوتنا،و أخذناه قسرا قهرا ممن لا یری الإسلام إلا کرها.

فقال:[اللّه أکبر،اللهم إنی أشهدک،و أشهد من حضر علیهما]فأما ما ذکرتماه من الاستشارة[الاستیثار،فو اللّه]بکما،فو اللّه ما کانت لی فی الولایة رغبة،و لکنکم دعوتمونی إلیها،و جعلتمونی علیها،فخفت أن أردکم فتختلف الأمة.

فلما أفضت إلیّ نظرت فی کتاب اللّه و سنة رسوله فأمضیت ما دلانی علیه و اتبعته،و لم أحتج إلی آرائکما فیه و لا رأی غیرکما،[و لم یقع أمر جهلته، فأتقوی فیه برأیکما و مشورتکما،و لو کان ذلک لم أرغب عنکما،و لا عن غیرکما،إذا لم یکن فی کتاب اللّه و لا فی سنة نبینا«صلی اللّه علیه و آله»،فأما ما کان فلا یحتاج فیه إلی أحد]و لو وقع حکم لیس فی کتاب اللّه بیانه،و لا فی السنة برهانه،و احتیج إلی المشاورة فیه لشاورتکما فیه.

و أما القسم و الأسوة،فإن ذلک أمر لم أحکم فیه بادئ بدء،قد وجدت أنا و أنتما رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یحکم بذلک،و کتاب اللّه ناطق به، و هو الکتاب الذی لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید.

ص :93

و أما قولکم:جعلت فیئنا و ما أفاءته سیوفنا و رماحنا سواء بیننا و بین غیرنا،فقدیما سبق إلی الإسلام قوم و نصروه بسیوفهم و رماحهم،فلم یفضلهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی القسم،و لا آثرهم بالسبق.

و اللّه سبحانه موف السابق و المجاهد یوم القیامة أعمالهم،و لیس لکما و اللّه عندی و لا لغیرکما إلا هذا.أخذ اللّه بقلوبنا و قلوبکم إلی الحق،و ألهمنا و إیاکم الصبر.

ثم قال:رحم اللّه امرأ رأی حقا فأعان علیه،و رأی جورا فرده،و کان عونا للحق علی من خالفه.

[فذهب عبد اللّه بن الزبیر یتکلم،فأمر به فوجئت عنقه و أخرج من المسجد،فخرج و هو یصیح و یقول:أردد إلیه بیعته.

فقال علی«علیه السلام»:لست مخرجکما من أمر دخلتما فیه،و لا مدخلکما فی أمر خرجتما منه.

فقاما عنه فقالا:أما إنه لیس عندنا أمر إلا الوفاء.

قال:فقال علی«علیه السلام»:رحم اللّه عبدا رأی حقا فأعان علیه،أو رأی جورا فرده،و کان عونا للحق علی من خالفه].

إلی أن قال المعتزلی:إن الإسکافی قال:

و قد روی أیضا:أن الزبیر قال فی ملأ من الناس:هذا جزاؤنا من علی! قمنا له فی أمر عثمان حتی قتل،فلما بلغ بنا ما أراد جعل فوقنا من کنا فوقه.

و قال طلحة:ما اللوم إلا علینا،کنا معه أهل الشوری ثلاثة،فکرهه أحدنا-یعنی سعدا-و بایعناه،فأعطیناه ما فی أیدینا،و منعنا ما فی یده.

ص :94

فأصبحنا قد أخطأنا الیوم ما رجوناه امس،و لا نرجوا غدا ما أخطأنا الیوم (1).

و نقول:

إن هذا النص قد أوجز لنا حقیقة ما جری فی الیوم الأول و الثانی مما یرتبط بقسم ما فی بیت المال..

و قد کانت هذه هی نقطة انطلاق الطامعین و الطامحین لمال حرمه اللّه لإعلان عداواتهم لعلی«علیه السلام»..

و نحن،و إن کنا قد تکلمنا عن أکثر النقاط التی وردت فی هذه النصوص فی مواضع مختلفة،غیر أن نقاطا أخری نری من المستحسن الإلماح إلیها،و لو علی نحو الإیجاز،وفق ما یتیسر لنا،فنقول:

أرجأتما کثیرا

اختلف شراح کلام علی«علیه السلام»فیما قصد«علیه السلام» بقوله:«نقمتما یسیرا،و أرجأتما کثیرا».

فقال ابن أبی الحدید:أی نقمتما من أحوالی الیسیر و ترکتما الکثیر الذی

ص :95


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 36 حتی صفحة 42 و بحار الأنوار ج 32 ص 16-23 و 26-31 و راجع:نهج البلاغة:الخطبة 205 و المعیار و الموازنة ص 109 و الأمالی للطوسی:ج 2 ص 1530/727 و(ط بیروت)ص 735 (المجلس 26)و(ط أخری)ج 2 ص 237-241.

لیس لکما و لا لغیرکما فیه مطعن،فلم تذکراه،فهلا اغتفرتما الیسیر للکثیر؟! و لیس هذا اعترافا بأن ما نقماه موضع الطعن و العیب،و لکنه علی جهة الجدل و الإحتجاج (1).

و قال ابن میثم:أشار بالیسیر الذی نقماه إلی ترک مشورتهما و تسویتهما لغیرهما فی العطاء،فإنه و إن کان عندهما صعبا فهو لکونه غیر حق فی غایة السهولة،و الکثیر الذی أرجأه ما أخراه من حقه و لم یؤتیاه إیاه.

و قیل:یحتمل أنه یرید أن الذی أبدیاه و نقماه بعض ما فی أنفسهما،و قد دل ذلک علی أن فی أنفسهما أشیاء کثیرة لم یظهراها (2).

تمحلات المعتزلی

قال المعتزلی:

فإن قلت:فإن أبا بکر قسم بالسواء کما قسمه أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و لم ینکروا ذلک کما أنکروه أیام أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فما الفرق بین الحالتین؟!

قلت:إن أبا بکر قسم محتذیا لقسم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، فلما ولی عمر الخلافة و فضل قوما علی قوم ألفوا ذلک،و نسوا تلک القسمة الأولی،و طالت أیام عمر،و أشربت قلوبهم حب المال،و کثرة العطاء.

ص :96


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 11 ص 8.
2- 2) بحار الأنوار:ج 32 ص 50 و 51.

و أما الذین اهتضموا فقنعوا و مرنوا علی القناعة،و لم یخطر لأحد من الفریقین له أن هذه الحالة تنتقض أو تتغیر بوجه ما.

فلما ولی عثمان أجری الأمر علی ما کان عمر یجریه،فازداد وثوق القوم بذلک،و من ألف أمرا شق علیه فراقه،و تغییر العادة فیه.

فلما ولی أمیر المؤمنین«علیه السلام»أراد أن یرد الأمر إلی ما کان فی أیام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و أبی بکر،و قد نسی ذلک،و رفض، و تخلل بین الزمانین اثنتان و عشرون سنة،فشق ذلک علیهم،و أنکروه و أکبروه،حتی حدث ما حدث من نقض البیعة،و مفارقة الطاعة،و للّه أمر هو بالغه (1).

و نقول:

لقد حاول المعتزلی تبسیط الأمر،و التخفیف من دلالته و إیحاءاته،رفقا منه بطلحة و الزبیر و غیرهما،ممن تابعهم فی مواقفهم،و شارکهم فی الجرائم التی ارتکبوها،و الحرمات التی انتهکوها..

غیر أن القلیل من التأمل و التدبر لا یبقی مجالا للشک فی وهن و سقوط تمحلاته،و توجیهاته.

فأولا:إن دعوی نسیان الناس القسمة الأولی التی کانت علی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لو صحت فهی لا تجدی نفعا مع هذا

ص :97


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 42 و 43 و بحار الأنوار ج 32 ص 22 و 23.

التذکیر المتواصل،و الاحتجاج المستمر من قبل علی«علیه السلام»بفعل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..فإن الناس لا بد أن یتذکروا،و الغافل منهم لا بد أن یلتفت.

ثانیا:قد عاش الناس فی الجاهلیة معظم حیاتهم،و حین جاء الإسلام لم یسمح لهم بالعودة إلی مناخاتها،و لا بالتصرف وفق ما اعتادوه فیها.بل فرض علیهم حکم اللّه و الرسول..فما بالک بمن رضی بالإسلام دینا و بمحمد نبیا،و عاش فی کنف الإسلام عشرات السنین،و مارس شعائره و أحکامه!!فهل یعذر بتمرده علیها انسیاقا مع أهوائه،و مع حبه للدنیا..

مع کل هذا التذکیر و الإحتجاج؟!

ثالثا:إن المدة التی ذکرها لإجراء السنة العمریة مبالغ فیها،فإن تدوین الدواوین قد کان فی سنة عشرین (1).

و ذلک معناه:أن عمر قد جری فی العطاء علی ما کان علیه فی زمن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و خلافة أبی بکر برهة من خلافته أیضا، فلما ذا یرید ابن أبی الحدید أن یسقطها؟!

رابعا:و کیف یمکن لابن أبی الحدید أن یخفف من بشاعة قتل الألوف

ص :98


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 231 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 202 عن الواقدی،و فتوح البلدان للبلاذری ج 3 ص 550 و 560 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 296 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 115.

من المسلمین لمجرد الطمع بالمال،و الحب للدنیا..و هل یستحق من یفعل ذلک أن نبحث له عما یخفف جرمه؟!

و کیف إذا انضم إلی ذلک نکث البیعة،و البغی علی الإمام،مع إخبار رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأنهم سیفعلون ذلک و هم له ظالمون،و مع تذکیر علی«علیه السلام»لهم به؟!ثم هم یصرون علی ما یفعلون، و یرتکبون من الجرائم ما یرتکبون،بکل جرأة و وقاحة،و استهتار و إصرار.

إبدأ بالمهاجرین

قد ذکر النص المتقدم:أنه«علیه السلام»قال لعبید اللّه ابن أبی رافع:

«ابدأ بالمهاجرین،فنادهم،و أعط کل رجل ممن حضر ثلاثة دنانیر،ثم ثن بالأنصار إلخ..».

و بذلک یکون«علیه السلام»قد وضع المهاجرین فی الموقع الحرج،فإن من المتوقع أن یأتی الاعتراض علی القسم من المهاجرین بالدرجة الأولی، فإنهم هم الذین کانوا ینعمون بخیرات الدولة فی عهد عمر و عثمان.و کانت الامتیازات لهم علی کل من سواهم،و کانت لهم العطایا و الإقطاعات، و الولایات،و المناصب،و النفوذ،و السلطة و الهیمنة..

فهذه التسویة فی العطاء،و عدم التفضیل لعربی علی غیره،و الحرمان من العطایا و الإقطاعات ینالهم هم دون کل أحد.

فإذا لم یعترض المهاجرون-و هذا هو حالهم-ثم لم یعترض الأنصار، و هم المبجلون و الممدوحون فی القرآن الکریم،و علی لسان نبیه العظیم،فإن أحدا سوف لا یعترض علی شیء.

ص :99

و لو اعترض أی کان من الناس،فإن اعتراضه هذا لن یکون له ذلک التأثیر الکبیر و لا الخطیر..

و من جهة أخری،فإن ثمة کوابح کثیرة تمنع من الاعتراض،أو من التمادی به:

منها:أن المواجهة إنما هی مع علی«علیه السلام».و موقع علی«علیه السلام»فی الإسلام،و علمه،و صلابته فی دین اللّه تدعو إلی إعادة النظر مرات و مرات فی أیة خطوة مثیرة،تتناقض مع قناعاته الدینیة«صلوات اللّه و سلامه علیه»..

و منها:أنه«علیه السلام»إنما یعیدهم إلی ما عرفوه فی عهد رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»و عهد أبی بکر،و شطر من خلافة عمر..و لا یجوز، و لا یمکن لأحد أن یساوی بین سیاسة عمر و بین ما سنه و قرره الرسول «صلی اللّه علیه و آله»..فضلا علی أن یرجح ما فعله عمر برأیه علی ما جاء به الرسول الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،و هو الذی لا ینطق عن الهوی،إن هو إلا وحی یوحی.

و منها:أن الأنصار حتی لو طمح بعضهم إلی شیء من المال،فإن مقامهم و احترامهم،لا یسمح لهم بالتخلی عن موقعهم هذا،و الظهور بمظهر من لا یبالی بما سنه الرسول طلبا للدنیا،و حبا بحفنة من المال، فکیف إذا کان ذلک فی مقابل أمیر المؤمنین«علیه السلام»..

ثلاثة دنانیر!لماذا؟!

و قد جاء القرار الآخر لیقول:إن علیا«علیه السلام»أمر عبید اللّه بن

ص :100

أبی رافع،و أبا الهیثم بن التیهان،و عمار بن یاسر (1)،أن یعطوا کل رجل ثلاثة دنانیر فقط،لا تزید و لا تنقص،فمضوا مع جماعة من المسلمین.

و تأتی المفاجأة للناس کلهم حین ظهر أن ما فی بیت المال قد جاء متطابقا مع عدد من یقسم بیت المال بینهم فلم یزد درهم و لا دینار عن هذا المقدار و لم ینقص.

فقد ذکرت النصوص:

1-أن علیا«علیه السلام»خطب،فحمد اللّه و أثنی علیه،ثم قال:

أیها الناس،إن آدم لم یلد عبدا و لا أمة.و إن الناس کلهم أحرار،و لکن اللّه خول بعضکم بعضا.

فمن کان له بلاء فصبر فی الخیر فلا یمن به علی اللّه جل و عز،ألا و قد حضر شیء و نحن مسوون فیه بین الأسود و الأحمر.

فقال مروان لطلحة و الزبیر:ما أراد بهذا غیرکما.

قال:فأعطی کل واحد ثلاثة دنانیر،و أعطی رجلا من الأنصار ثلاثة دنانیر و جاء بعد[ه]غلام أسود،فأعطاه ثلاثة دنانیر،فقال الأنصاری:یا أمیر المؤمنین،هذا غلام أعتقته بالأمس تجعلنی و إیاه سواء؟!

فقال:إنی نظرت فی کتاب اللّه،فلم أجد لولد إسماعیل علی ولد

ص :101


1- 1) الخرائج و الجرائح ج 1 ص 186 و بحار الأنوار:ج 32 ص 110 و حلیة الأبرار ج 2 ص 257 و مدینة المعاجز ج 2 ص 143 و مستدرک الوسائل ج 11 ص 90 و نهج السعادة ج 1 ص 228.

إسحاق فضلا (1).

2-عن عمار و ابن عباس:أنه لما صعد علی«علیه السلام»المنبر قال لنا:قوموا فتخللوا الصفوف و نادوا:هل من کاره؟!

فتصارخ الناس من کل جانب:اللهم قد رضینا و سلمنا و أطعنا رسولک و ابن عمه.

فقال:یا عمار،قم إلی بیت المال فأعط الناس ثلاثة دنانیر لکل إنسان، و ارفع لی ثلاثة دنانیر.

فمضی عمار و أبو الهیثم مع جماعة من المسلمین إلی بیت المال،و مضی أمیر المؤمنین إلی مسجد قبا یصلی فیه،فوجدوا فیه ثلاث مائة ألف دینار، و وجدوا الناس مائة ألف.

فقال عمار:جاء و اللّه الحق من ربکم،و اللّه ما علم بالمال و لا بالناس، و إن هذه لآیة وجبت علیکم بها طاعة هذا الرجل.

فأبی طلحة و الزبیر و عقیل أن یقبلوها..القصة (2).

3-روی عن عیسی بن عبد اللّه الهاشمی،عن أبیه،عن جده،عن علی

ص :102


1- 1) بحار الأنوار:ج 32 ص 133 و 134 و الکافی ج 8 ص 69 و حلیة الأبرار ج 2 ص 357 و 358 و جامع أحادیث الشیعة ج 19 ص 336 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 666 و 667 و نهج السعادة ج 1 ص 198.
2- 2) بحار الأنوار:ج 32 ص 123 و ج 41 ص 305 و مناقب آل أبی طالب(ط النجف)ج 2 ص 95.

«علیه السلام»قال:«لما رجع الأمر إلیه أمر أبا الهیثم بن التیهان،و عمار بن یاسر،و عبید اللّه بن[أبی]رافع،فقال:اجمعوا الناس،ثم انظروا ما فی بیت مالهم،و اقسموا بینهم بالسویة.فوجدوا نصیب کل واحد منهم ثلاثة دنانیر.فأمرهم یقعدون للناس و یعطونهم.

قال:و أخذ مکتله و مسحاته،ثم انطلق إلی بئر الملک،یعمل فیها.

فأخذ الناس ذلک القسم حتی بلغوا الزبیر و طلحة و عبد اللّه بن عمر، أمسکوا بأیدیهم و قالوا:هذا منکم أو من صاحبکم؟!

قالوا:بل هذا أمره لا نعمل إلا بأمره.

قالوا:فاستأذنوا لنا علیه.

قالوا:ما علیه إذن،هو ذا ببئر الملک یعمل.فرکبوا دوابهم حتی جاؤوا إلیه،فوجدوه فی الشمس و معه أجیر له یعینه،فقالوا له:إن الشمس حارة فارتفع معنا إلی الظل،[فارتفع]معهم إلیه.

فقالوا له:لنا قرابة من نبی اللّه و سابقة و جهاد،إنک أعطیتنا بالسویة و لم یکن عمر و لا عثمان یعطوننا بالسویة،کانوا یفضلوننا علی غیرنا.

فقال علی:أیهما عندکم أفضل:عمر أو أبو بکر؟!

قالوا:أبو بکر.

قال:فهذا قسم أبی بکر،و إلا فدعوا أبا بکر و غیره.و هذا کتاب اللّه فانظروا ما لکم من حق فخذوه.

قالا:فسابقتنا؟!

ص :103

قال:أنتما أسبق منی بسابقتی؟!

قالوا:لا.

قالا:قرابتنا بالنبی«صلی اللّه علیه و آله».

قال:[أهی]أقرب من قرابتی؟!

قالوا:لا.

قالوا:فجهادنا.

قال:أعظم من جهادی؟!

قالوا:لا.

قال:فو اللّه ما أنا فی هذا المال و أجیری هذا إلا بمنزلة سواء.

قالا:أفتأذن لنا فی العمرة؟!

قال:ما العمرة تریدان،و إنی لأعلم أمرکم و شأنکم،فاذهبا حیث شئتما.فلما ولیا قال: فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمٰا یَنْکُثُ عَلیٰ نَفْسِهِ (1)» (2).

ص :104


1- 1) الآیة 10 من سورة الفتح.
2- 2) الخرائج و الجرائح ج 1 ص 186 و 187 و حلیة الأبرار ج 2 ص 257 و 258 و مدینة المعاجز ج 2 ص 143 و 144 و بحار الأنوار ج 32 ص 110 و 111 و فی هامشه قال:رواه الراوندی فی کتاب الخرائج. و قریبا منه رواه ابن شهرآشوب فی أواخر عنوان:«المسابقة بالعدل و الأمانة»من مناقب آل أبی طالب:ج 1 ص 315 و فی(ط النجف)ص 378.و رویناه بلفظ-

و نقول:

بالنسبة لتطابق عدد أهل العطاء مع قسمة بیت المال علی أساس حصة ثلاثة دنانیر،نلاحظ:

أنه لا بد للناس أن یذهلهم ذلک،و یثیر لدیهم أکثر من سؤال عن هذا العلم،الذی حبا اللّه تعالی به علیا«علیه السلام»..

و إن کان ثمة من غفل عن هذا الأمر،فإن عمارا قد صرح به حین قال:

جاء-و اللّه-بالحق من ربکم،و اللّه ما علم بالمال،و لا بالناس.و إن هذه الآیة وجبت علیکم بها طاعة هذا الرجل..

نعم،إن ذلک لا بد أن یعرفهم أن علیا«علیه السلام»نموذج فرید، و جدید،و هو نسخة طبق الأصل عن النموذج النبوی الإلهی الذی لا یزال کثیر من الناس یتذکرونه،و یفخرون بذکریاتهم هذه،و یتباهون بها..

و هذا-و لا شک-سوف یدعو أهل العقل و الحجا،و أهل الدین أن یحسبوا ألف حساب فی أیة خطوة یریدون الإقدام علیها تجاه علی«علیه السلام»،و کل ما یصدر منه و عنه..

و یلاحظ:أن هذا النوع من الإخبارات العلویة کان من الکثرة بحیث لا یبقی عذرا لمعتذر.

و قد أشرنا إلی ذلک فی بعض الموارد فی هذا الکتاب.

2)

-أجود مما هاهنا عن مصدر آخر فی المختار:(71)من نهج السعادة(ط 2)ج 1 ص 240.

ص :105

آدم لم یلد إلا حرا

و قوله«علیه السلام»:«إن آدم لم یلد عبدا و لا أمة»،یشیر إلی أصالة الحریة فی البشر،و لکنهم هم الذین یعرضون أنفسهم للاستعباد بسوء اختیارهم،و هذا ما أشار إلیه«علیه السلام»فی قول آخر:«و لا تکن عبد غیرک و قد جعلک اللّه حرا» (1).

و قد عمل الإسلام علی تخلیص البشریة من هذه الظاهرة،فجعل أسبابا للعتق من شأنها لیس فقط أن لا تتسبب بالإخلال بالواقع الذی یعیشه الناس،و إنما هی تجعل من هذا التحریر،وسیلة إصلاح،و سبیل رقی،و کمال للنفس و الروح،و من أسباب السمو بروحیة و علاقات المجتمع إلی مستویات رضیة و مرضیة للّه تبارک و تعالی.و لهذا البحث مجال

ص :106


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 51 و تحف العقول ص 77 و مستدرک الوسائل ج 7 ص 232 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 121 و ج 4 ص 206 و عیون الحکم و المواعظ للواسطی ص 526 و کشف المحجة لابن طاووس ص 171 و بحار الأنوار ج 74 ص 214 و 226 و ج 100 ص 39 و جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 456 و نهج السعادة ج 4 ص 330 و ج 7 ص 433 و دستور معالم الحکم لابن سلامة ص 73 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 93 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 160 و 161 و ینابیع المودة ج 2 ص 253 و ج 3 ص 441.

آخر (1).

ما أراد بهذا غیرکما

و قول مروان لطلحة و الزبیر:«ما أراد بهذا غیرکما»،یرید به أنه«علیه السلام»حین ذکر أنه من کان له بلاء،أی کانت له مواقف و تضحیات فی مقامات الخیر،فلیس له أن یجعل ذلک ذریعة للحصول علی المنافع و اکتساب المال،و الحصول علی المناصب مقابل ذلک.

فإن کانت نیته خالصة للّه،فاللّه تعالی هو الذی یکافئه فی الآخرة،و إن لم تکن خالصة له،فلیطلب أجره من الجهة التی کان یعمل لهان.

فإن کان یعمل فی سبیل الشیطان،فلیطلب أجره منه،و إن کان یعمل من أجل نفسه،أو شهوته و أهوائه،فلا معنی لأن یعطیه المسلمون أموالهم، و هو لم یعمل لهم،بل عمل لنفسه.

و إنما قال مروان ذلک لطلحة و الزبیر،لأنه یعلم ما یفکران به،و ربما علم ذلک منهما مباشرة.

بل هذا أمره

ثم إن الذین قسموا بیت المال علی الناس قالوا لطلحة و الزبیر:

«بل هذا أمره،لا نعمل إلا بأمره»یدل علی مدی الانضباط الذی

ص :107


1- 1) راجع مقالا لنا بعنوان:الإمام السجاد باعث الإسلام من جدید،فی کتابنا: دراسات و بحوث فی التاریخ و الإسلام.

فرضه علی«علیه السلام»علی من یتولون الأعمال له،فهم لا یعملون إلا بأمره.

کما أن هذه الکلمة،و سؤال طلحة و الزبیر عن هذا الأمر ربما یشیر إلی أن السابقین علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»کانوا یتصرفون-و لو أحیانا- من دون أمر خلیفتهم.و یقوی الظن فی أن یکون ذلک من سمات العاملین لدی عثمان،أمثال:مروان،و الولید بن عقبة..

و قد عرفنا:أن مروان بن الحکم قد اتهم بکتابة الکتاب إلی والی مصر یأمره بقتل عدد من وفد المصریین،بدون علم عثمان،کما ادعاه عثمان نفسه.

ما علیه إذن

و من الواضح:أن علیا«علیه السلام»کان یأمر عامله بأن یلین حجابه،و یقول أو یکتب له:«فألن حجابک» (1).أما علی نفسه فلم یکن یحتاج فی الدخول علیه إلی استئذان.

و هذا درس عملی لکل حاکم یرید أن یعمل وفق الأطروحة الإلهیة، فإنه إذا استن بسنة علی«علیه السلام»یکون قد بلغ مناه.

و لسنا بحاجة هنا إلی التذکیر بأن علیا«علیه السلام»لم یکن فی أمان

ص :108


1- 1) راجع:مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 155 و الغدیر ج 2 ص 71 و نهج السعادة ج 5 ص 146 و أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی) ج 2 ص 161 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 202.

أکثر من غیره،فإن مراجل الحقد علیه کانت تغلی فی صدور من قتل أسلافهم فی بدر و أحد،و سواها.کما أن بنی أمیة کانوا یجاهرون بحقدهم علیه،و نفورهم منه.

مکتل علی علیه السلام و مسحاته

و علی«علیه السلام»الذی أصبح خلیفة للأمة الإسلامیة لم یتأثر بأبهة الحکم،و لم یسع،بل لم یرض بأن یستفید من بیت مال المسلمین ما یغنیه عن الکد و الجد و العمل المضنی،و تحت حرارة الشمس،و لم یطلب أن یخصص له عطاء یغنیه عن هذا العمل،لا فی أوائل خلافته و لا فی أواخرها،و لا فی أی وقت منها.

مع أن الذین حکموا الناس بعد وفاة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»قد فعلوا ذلک،بل طلبوا منه هو أن یعطی رأیه فی مقدار ما یخصصونه لأنفسهم..رغم أنهم کانوا یملکون ثروات غیر عادیة.

أما فی زمن عثمان،فقد أصبح بیت المال کله فی خدمة الخلیفة،یخص أقاربه بمئات الألوف منه.

و المخجل المعیب:أن تری طلحة و الزبیر یأتیانه،و هو یعمل فی حقله تحت حرارة الشمس،فلا یتحملان حرارتها،و یلجآن إلی الظل،و یطلبان منه الحضور لیقنعاه بأن یعطیهما المزید من المال من بیت مال المسلمین.

ص :109

قسم الأموال:شمول،و مساواة

و قد اتسم قرار قسم الأموال بسمات:

إحداها:أنه ساوی بین الناس،فلم یفضل أحدا علی أحد لا المهاجری،و لا العربی،و لا ذا السابقة،و لا البدری،و لا الرئیس،و لا، و لا..

الثانیة:أنه أعطی الجمیع نفس المقدار،فلم یزد لأحد و لم ینقص شیئا..

الثالثة:أنه أعطی من کان من أهل العطاء،و غیرهم،و لم یقتصر علی خصوص الجند..أو علی خصوص من کان من أهل المدینة،أو نحو ذلک من عناوین.

هل اعترض سهل بن حنیف؟!

و قد یتوهم البعض:أن سهل بن حنیف قد اعترض علی علی«علیه السلام»فی قراره المساواة بین المولی المعتق،و بین العبد الذی أعتق..

و لکن التأمل و التدبر فی النص الوارد یعطی:أن سهل بن حنیف قد استفهم من علی«علیه السلام»عن حکم عبد أعتق للتو،هل یأخذ من هذا القسم أم لا؟!

و لعله«رحمه اللّه»أراد أن یعرّف غیره بهذا الحکم!و لعله لم یعترض علی قرار علی«علیه السلام»بکلمة واحدة..

أو لعله أراد بسؤاله هذا أن یری الناس أن علیا«علیه السلام»لا یحابی أحب الناس إلیه،حتی لو کان مثل سهل بن حنیف،الذی کان من أقرب

ص :110

الناس إلی علی«علیه السلام»،و من ثقاته،و معتمدیه..

المتخلفون عن القسم

و ملاحظة أسماء من تخلف عن ذلک القسم تبیّن:أنهم کلهم کانوا فی العهد السابق من أعظم المنتفعین بأموال بیت المال،و من الممسکین بأزمة السلطان.و کانت الدنیا کلها فی أیدیهم،و قد خلفوا من الأموال ما یعد بمئات الألوف و الملایین،فضلا عن الضیاع و البقاع و غیرها..

استدرجهم فکشفوا أنفسهم

و عن قول علی«علیه السلام»:«قاتل اللّه ابن العاص،لقد عرف من کلامی و نظری إلیه أمس أنی أریده و أصحابه ممن هلک فی من هلک»، نقول:

إنه یشیر إلی أنه«علیه السلام»کان بصدد إرسال رسائل معینة إلی أناس کان یرید أن یعرّفهم بأنه واقف علی نوایاهم،و کان منهم سعید بن العاص.

و ربما یکون الهدف من ذلک:التحذیر،و تثبیط العزیمة،و زعزعة ثقتهم بما یدبرونه فی الخفاء،و یتظاهرون بخلافه أمامه و أمام الناس،من حیث إن معرفة علی«علیه السلام»بتدبیرهم تجعله قادرا علی تهیئة سبل إفشاله، و بوار جهدهم فیه..

و لعل هذا هو الذی دعاهم لإعلان موقفهم منه«علیه السلام»،حین اجتمعوا بعد ذلک فی المسجد بعد الصبح،و جاءه الولید بن عقبة،و قال له:

ص :111

إنک قد وترتنا جمیعا،أما أنا فقتلت أبی یوم بدر الخ..

فیکون«علیه السلام»قد استدرجهم إلی إعلان مواقفهم،لکی لا یخدعوا الناس بتظاهرهم بغیر ما هم علیه،و لیعرف الناس حقیقتهم،کی تضعف قدرتهم علی إفسادهم بإعلامهم المسموم،فإنهم إذا کلموهم بعد هذا البیان سیعرفون ما یرمون إلیه.

نحن إخوتک و نظراؤک

و ما أشد دهشتنا حین نری الولید بن عقبة یقول لعلی«علیه السلام» عن نفسه،و عن مروان و سعید:«و نحن إخوتک و نظراؤک» (1)،مع معرفته بأن اللّه تعالی سماه فاسقا،و سمی علیا«علیه السلام»مؤمنا-و قد ذکّره الإمام الحسن«علیه السلام»بذلک فی بعض مواقفه«علیه السلام» (2)-ثم معرفته بأن علیا«علیه السلام»أخو النبی و وصیه و خلیفته،و خیر الأمة و أفضلها بعده«صلی اللّه علیه و آله»..و لا نرید أن نقول أکثر من ذلک.

ص :112


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 19 و نهج السعادة ج 1 ص 216 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 38.
2- 2) الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 412 و بحار الأنوار ج 44 ص 81 و البرهان (تفسیر)ج 7 ص 256 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 37 و التفسیر الصافی ج 4 ص 159 و ج 5 ص 49 و ج 6 ص 516 و تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 231 و تفسیر المیزان ج 16 ص 271 و المحصول للرازی ج 4 ص 341 و غایة المرام ج 4 ص 134 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 33 ص 488.
الخطبة الفاضحة

و زاد فی فضیحة هؤلاء الناس خطبة علی«علیه السلام»المتقدمة،التی أتت علی البقیة الباقیة من محاولاتهم ادعاء المظلومیة فی أمر القسم..حیث بیّن«علیه السلام»:أنه یعمل فیه بکتاب اللّه و سنة رسوله،ثم یأبون ذلک، حبا بالدنیا،و إیثارا لزخرفها الذی لم یدم لغیرهم،فهل یدوم لهم؟!

و مضامین هذه الخطبة واضحة المأخذ،بینة المرامی،لا یخفی علی أحد من الناس انسجامها مع سنن العدل،و موافقتها التامة للکتاب و السنة..

وجها لوجه

و قد زاد«علیه السلام»فی فضیحتهم فی مناشداته لطلحة و الزبیر مباشرة،و اسقاط حججهما الفعلیة و المستقبلیة،و قد رکّز«علیه السلام» فیها علی ما یلی:

1-إنه«علیه السلام»قد بدأ بتقریرهما فی أمر البیعة،فأقرا:

أولا:بأنهما بایعا طائعین.

ثانیا:أنهما هما اللذان دعواه إلی البیعة،و طلباها منه..و کان هو الکاره لها.فأسقط بذلک دعواهما الآتیة أنهما بایعا مکرهین..

2-أنه«علیه السلام»أبطل دعواهما الاشتراط فی البیعة و العهد بأن لا یقضی الأمور دونهما..فعالج دعواهما هذه بطریقة أوضحت أنهما لم یشترطا ذلک صراحة..و إنما یدّعون أن ذلک کان من نیتهما..

و من الواضح:أن هذا لو کان یقبل لأمکن لکل أحد أن یدعی لنفسه

ص :113

شرطا نواه حین البیعة.و القبول بذلک یؤدی إلی اختلال الأمور و إلی التنازع،و سقوط کل حکومة.

3-إن أمیر المؤمنین«علیه السلام»لم یشر إلی النقطة المذکورة آنفا بصراحة،لکی لا یثیر معهما جدلا قد یوقع بعض الناس البسطاء فی الشبهة،فآثر أن یبین عدم معقولیة شرط کهذا فی نفسه،من خلال تقریرهما و إقرارهما أیضا..

فقد اعترفا:بأن الأمور التی أمضاها لم تتضمن منعهما من حق وجب لهما،و ما لا حق لهما فیه لا حاجة إلی إعلامهما به،و مشاورتهما فیه..بل یکونان و غیرهما فیه علی حد سواء..

کما أن ما أمضاه لم یکن فیه أی نفع شخصی له،لکی یحتاج إلی المشورة و الإعلام لأی کان من الناس..إذ لیس فیه عدوان علی المال،الذی یجب حفظه لأهله،و المنع من التعدی علیه.

و بقی خیار ثالث یمکن أن یتوهم فیه الحاجة إلی المشورة أو المعونة، و هو أن یکون«علیه السلام»قد جهل بعض الأحکام،أو ضعف عن إجرائها.فیحتاج إلی المشورة،لیعرف ذلک الحکم،حتی لا تضیع حقوق الناس..

و قد أقرا بأنه«علیه السلام»لم یجهل حکما،و لم یضعف عن حکم..

ثم إنه«علیه السلام»ضیق علیهما الخناق،و ألجأهما إلی الإفصاح عن سبب اتخاذهما موقف العداء،و هو:

أولا:مخالفته«علیه السلام»سیاسة عمر بن الخطاب فی العطاء،حیث

ص :114

ظنا أن هذا الاتهام سوف یوهن أمره،و یدعو الناس لمنابذته،فإن مخالفة عمر أمر عظیم عند الناس.

و لکن قد فاتهما:أن ذلک لا یرهب علیا،و لا یفت فی عضده،لأن حجته هی قول اللّه،و فعل رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله..مع أن أبا بکر، و کذلک عمر-شطرا من خلافته-قد جریا علی هذه السنة التی أغضبت طلحة و الزبیر،و من هم علی شاکلتهما.

و لا شک فی أن سنة اللّه و رسوله مقدمة علی سنة عمر و رأیه.

ثانیا:احتج طلحة و الزبیر بأنه قد سوی بینهما و بین غیرهما ممن لا یماثلهما فیما أفاء اللّه علیهما بأسیافهما،و رماحهما،و أوجفا علیه بخیلهما و رجلهما إلخ..

و هذا یؤکد نظرتهما العنصریة التی کان عمر قد أثارها،و رسخها فی الناس بتفضیله العرب علی غیرهم،و قسم الناس فی العطاء إلی طبقات.

و هو أمر مرفوض فی الدین و الشریعة،للأمور الآتیة:

ألف:بنص الآیة التی أوردها«علیه السلام»فی خطبته: یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ إِنّٰا خَلَقْنٰاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثیٰ وَ جَعَلْنٰاکُمْ شُعُوباً وَ قَبٰائِلَ لِتَعٰارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاکُمْ (1).

ب:إن اللّه تعالی هو الذی حدد کیفیة قسمة الفیء.

ج:إن تفضیل العرب علی غیرهم استنادا إلی ما ذکر کلام متهافت فی

ص :115


1- 1) الآیة 13 من سورة الحجرات.

نفسه،فإن من بین العجم الذین یریدون التفضیل علیهم من شارکهم فی تلک الفتوحات و من بین العرب الذین یریدون مشارکتهم فی التفضیل و أخذ المال من لم یشارک فی فتح تلک البلاد.و لعل فیهم من شارک و انهزم، أو لم یکن له دور یستحق الذکر..

د:إن الرسول الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»هو الأسوة و القدوة و قد سبق إلی الإسلام قوم،و نصروه بسیوفهم و رماحهم،و لم یفضلهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی القسم،و لا آثرهم بالسبق.

الحزم و اللین

و قد لوحظ:

1-أنه«علیه السلام»،بعد أن مهد لمرامه باستلال إقرار صریح من طلحة و الزبیر بالمبانی و الأسس التی یرید أن یعتمدها،جاءت حجته کنتیجة بالغة الوضوح،بینة البداهة،لا یرتاب بها ذو مسکة.

و هی لم تخرج عن تلک العناصر التی مهدها،و لم تضف إلیها شیئا..

و هذا من بدائع المحاورات التی تحسم الأمور فیها بسهولة بالغة..

2-إنه«علیه السلام»قد سهل علی نفسه إصدار قراره الحاسم،الذی لا مجال للجدال فیه،بالتزام مراعاة هذه البدیهیات،و التعهد الصریح بعدم الإخلال بها،فکیف بالخروج عنها!!

3-و لکنه«علیه السلام»رغم قوة برهانه،و ظهور حزمه،لم یجنح إلی أی لون من ألوان الشدة فی المواجهة،بل أبقی علی أجواء الثقة و اللین و الملاطفة و الود،حین ختم کلامه معهما بدعائه لنفسه و لهما فقال:«أخذ اللّه

ص :116

بقلوبنا و قلوبکم إلی الحق،و ألهمنا و إیاکم الصبر».

ثم أفسح لهما فی الأمل،و أعرب عن رغبته فی الإبقاء علی حضورهما الفاعل و المؤثر،فقال:«رحم اللّه امرءا رأی حقا،فأعان علیه،و رأی جورا فرده،و کان عونا للحق علی من خالفه».

أما سائر ما تقدم فی النص السابق فقد تحدثنا عنه فی موارد أخری من فصول هذا الکتاب،فلا داعی لتکراره..

قرار کسر بیت المال

لما قتل عثمان أخذ طلحة مفاتیح بیت المال،و کان لا یشک أنه صاحب الأمر.و أتی الناس[علیا]،و أبی الناس[إلا]أن یبایعوه.و أقسموا أن لا یصرفها[یصرفوها]إلی غیرک[غیره].ثم بایعوا،و بایع طلحة و الزبیر فی من بایع.

فأرسل إلی طلحة:أن ابعث بمفاتیح بیت المال.

فأبی،فأمر علی فکسر.ثم قسم ما فی بیت مال المسلمین (1).

و نقول:

1-کأن هذا النص قد تعرض لبعض التعدیات علیه من النساخ، فأسقطوا بعض الکلمات،أو کتبوها بصورة مغلوطة..و قد حاولنا إصلاحه

ص :117


1- 1) مکارم أخلاق النبی«صلی اللّه علیه و آله»و أهل بیته«علیهم السلام»مخطوط فی مکتبة مجلس الشوری بطهران.و یقال:إن مؤلفه هو القطب الراوندی.

بوضع بعض الکلمات التی یحتاج إلیها بین معقوفتین.

2-صرح هذا النص أیضا بخیبة طلحة حین لم یرضه الناس لذلک الأمر الذی کان لا یشک فی أنه سیناله.

3-إن هذا الإصرار من الناس علی البیعة لعلی«علیه السلام» سیغضب من کان لا یشک فی أنه صاحب الأمر،و سوف تتأجج المرارة فی داخله مما یجری..

فلا غرو إذا رأیناه یسرع إلی الخلاف،و لا یتورع عن جمع الجیوش، و خوض غمار الحروب،مهما کانت الأثمان باهظة،فکیف إذا وجد فی جملة من یؤیده،و یجهد لإنجاز مسعاه،من هو مثل عائشة ذات النفوذ العظیم فی الناس.لانها زوجة الرسول،و بنت ابی بکر،و ذات المکانة المتمیزة جدا لدی عمر بن الخطاب؟!

4-فی هذا النص تصریح بأن الناس قد التجأوا إلی الأیمان،لمحاصرة قرار علی«علیه السلام»،و إلجائه إلی القبول بما یریدون فرضه علیه.فهو یقول:إن الناس أقسموا ألا یصرفوها(أی الخلافة)إلی غیره«علیه السلام».

5-ما معنی أن یبایع طلحة علیا«علیه السلام»،ثم یأبی أن یسلمه مفاتیح بیت المال؟!و هل یکون خلافة بلا بیت مال؟!و کیف یمکن أن یکون المال بید غیر الخلیفة؟!و بأیة مبرر؟!و بأیة صفة؟!

و لماذا لا یکون بیت المال بید هذا الشخص الآخر؟!أو ذاک؟!أو ذلک؟!أم أنه یرید ان تکون حکومة علی«علیه السلام»شکلیة و بلا

ص :118

مضمون؟!و هل یرضی بذلک علی«علیه السلام»،أو غیر علی؟!

6-و جاء قرار کسر بیت المال،و تقسیم ما فیه حاسما و حازما،عرّف الطامعین أن المساومة مرفوضة عند علی«علیه السلام»،و أن التمرد الظالم سیواجه بحزم و عزم،علی قاعدة:«لأبقرن الباطل حتی یخرج الحق من خاصرته» (1)،و هکذا کان..

مصحف و سیف فی بیت علی علیه السلام

روی بسند معتبر عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»أنه قال:«کان لعلی بیت لیس فیه شیء إلا فراش،و سیف،و مصحف،و کان یصلی فیه.أو قال:

کان یقیل فیه» (2).

و قد کان أصحابه«علیه السلام»یقتدون به،فقد روی:أنه وقع حریق فی المدائن،فأخذ سلمان سیفه و مصحفه،و خرج من الدار،و قال:

ص :119


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 200 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 248 و بحار الأنوار ج 32 ص 77 و 114 و 220 و نهج السعادة ج 1 ص 240 و 250 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 233 و ج 7 ص 114.
2- 2) المحاسن للبرقی ج 2 ص 612 و بحار الأنوار ج 73 ص 161 و ج 80 ص 366 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 5 ص 295 و(ط دار الإسلامیة)ج 3 ص 555 و جامع أحادیث الشیعة ج 4 ص 465 و ج 16 ص 835 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 8 ص 356.

«هکذا ینجو المخفون» (1).

و قیل:دخل رجل علی سلمان فلم یجد فی بیته إلا سیفا و مصحفا،قال:

ما فی بیتک إلا ما أری؟!

قال:إن أمامنا منزل کؤود،و إنا قد قدمنا متاعنا إلی المنزل (2).

أین هی السنة؟!

إن أول سؤال یراود الأذهان هنا هو:إن کان«علیه السلام»قد جعل المصحف فی بیته،فلماذا لم یجعل الکتاب الذی یحوی السنة أیضا إذ لیس هو من الموافقین علی مقولة:حسبنا کتاب اللّه..

و الجواب:

أولا:إنه«علیه السلام»إنما یجعل فی ذلک البیت ما یحتاجه لعمل نفسه مثل نیل المثوبة بقراءته،و التدبر فی آیاته،و نیل برکاته.

أما السنة فالمطلوب هو مجرد العلم بها،و کان«علیه السلام»أعلم الناس بها..و هو«علیه السلام»یرید أن یکون فی بیته ما یحتاج إلیه فی عمل نفسه،و لا یرید أن یحتفظ بما یرید للناس أن یرثوه عنه،و یستفیدوا منه، فلهذا تدبیر آخر فی مجال آخر.

ص :120


1- 1) الدرجات الرفیعة ص 215 و نفس الرحمان ص 140(ط حجریة)و(ط مؤسسة الآفاق)ص 554 عن الأنوار النعمانیة،و قاموس الرجال ج 4 ص 425.
2- 2) راجع المصادر السابقة.

ثانیا:فی القرآن کل ما یحتاج إلیه،و فیه تبیان کل شیء،و هو«علیه السلام»عالم به،یعرف کیف یستخرج ذلک منه،فلا یحتاج إلی کتاب آخر یساعده علی شیء من ذلک..

لماذا سیف و مصحف؟!

و السؤال الآخر هنا هو:لماذا المصحف و السیف،دون سواهما؟!

و نجیب بما یلی:

إن اللّه تعالی أراد لهذا الإنسان أن یکون إنسانا،ثم أن یکون حرا.

و أراد له أن یکون له نصیب و جهد فی صنع إنسانیته،و فی صون حریته.

ثم أراد تعالی أیضا أن یساعده فی ذلک،من دون أن یفقده نصیبه هذا، أو أن یحدّ منه..

فساعده فی صنع إنسانیته،بأنه هیأ له أنواع الهدایات،حسبما بیناه فی کتابنا هذا،و قلنا:إن هناک هدایة تکوینیة،و هدایة الهامیة،و هدایة فطریة، و هدایة عقلیة،و هدایة شرعیة،و توفیقات و ألطاف.

ثم هو قد أنزل له الکتب،و بعث الأنبیاء،و حباه بالرعایة و التربیة، و نصب له قادة:أئمة و أنبیاء،یعلمونه الکتاب و الحکمة،و أرسل الرسل بالبینات،و أنزل معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط.

و أنزل مع الأنبیاء الحدید فیه بأس شدید و منافع للناس،و لیعلم اللّه من ینصره و رسله بالغیب.و شرّع الجهاد،و سن له الحدود و القصاصات.

ص :121

و قد أوضحنا ذلک بعض إیضاح فی کتابنا«سلمان الفارسی فی مواجهة التحدی»فی الفصل الثالث منه،فراجع..

و ذلک کله یفسر لنا ماذا یعنی المصحف و السیف بالنسبة لعلی«علیه السلام»،و سلمان،فقد کان المصحف هو الکتاب الذی یهدی إلی الرشد، و یعطی الإنسان الرؤیة الصحیحة و الوعی الکافی للمهمة التی یراد له أن ینجزها فی هذه الحیاة،و یقدم له المعاییر الصالحة،و موازین العدل و القسط، و یبنی إنسانیته علی أساس العلم و المعرفة باللّه،و الالتزام بشرائعه، و الاستجابة للتربیة الروحیة،و التکامل،و السیر نحو اللّه سبحانه،و نیل مقامات القرب و الزلفی.

ثم کان السیف هو الذی یدفع العوادی،و یحفظ منجزات القرآن، و یمنح الإنسان الحریة فی أن یفکر و یقرر،و یمارس حریته فی ظل التعالیم الإلهیة،و وفق التربیة الربانیة.

إذ بالسیف تحفظ سنن اللّه تعالی فی الکون،و فی الحیاة من أن یتعدی علیها أهل الطغیان،فی کل زمان و مکان.

سلمان منا أهل البیت

و قد لاحظنا:أن الذی أخذ بسیرة علی«علیه السلام»و سار علی منهاج النبی«صلی اللّه علیه و آله»بصورة جلیة و واضحة هو سلمان المحمدی (الفارسی)،الذی استحق بهذا التأسی و الاقتداء أن یکون من أهل البیت.

ص :122

فکان هذا هو الوسام الذی منحه إیاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، حین قال:«سلمان منا أهل البیت» (1).

ص :123


1- 1) راجع:أسد الغابة ج 2 ص 331 و تهذیب تاریخ دمشق ج 6 ص 200 و تاریخ مدینة دمشق و ج 21 ص 408 و عیون أخبار الرضا ج 1 ص 70 و الغارات للثقفی ج 2 ص 823 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 221 و ج 2 ص 384 و السیرة النبویة لابن هشام ج 1 ص 46 و ج 3 ص 708 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 49 و ج 3 ص 192 و ج 4 ص 626 و فضل آل البیت للمقریزی ص 86 و شرح الأخبار ج 3 ص 14 و دلائل الإمامة ص 140 و الإحتجاج ج 1 ص 387 و تهذیب الکمال ج 11 ص 251 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 540 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 235 و فتوح الشام للواقدی ج 2 ص 204 و الیقین لابن طاووس ص 477 و المحتضر للحلی ص 117 و بحار الأنوار ج 10 ص 123 و ج 17 ص 170 و ج 18 ص 19 و ج 20 ص 189 و ج 22 ص 326 و 330 و 348 و 374 و 385 و ج 30 ص 223 و ج 37 ص 331 و ج 65 ص 55 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 341 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 75 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 226 و ج 13 ص 291 و البدایة و النهایة ج 2 ص 226 و ج 4 ص 114 و ج 5 ص 338 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 128 و مسند الإمام الرضا للعطاردی ج 2 ص 495 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 598 و مجمع الزوائد ج 6 ص 130 و المعجم الکبیر ج 6 ص 213 و الدرر لابن عبد البر ص 170 و الجامع الصغیر ج 2 ص 52 و کنز العمال ج 11 ص 690 و خلاصة تذهیب تهذیب الکمال ص 147-

1)

-و فیض القدیر ج 4 ص 140 و کشف الخفاء ج 1 ص 459 و التفسیر المنسوب للإمام العسکری«علیه السلام»ص 121 و جامع البیان ج 21 ص 162 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 40 و الجامع لأحکام القرآن ج 14 ص 129 و دقائق التفسیر لابن تیمیة ج 2 ص 256 و أضواء البیان للشنقیطی ج 3 ص 47 و إختیار معرفة الرجال ج 1 ص 60 و 71 و تفسیر البغوی ج 3 ص 510 و موسوعة أحادیث أهل البیت «علیهم السلام»للنجفی ج 1 ص 369 و الإختصاص ص 341 و نفس الرحمان(ط حجریة)ص 29 و 43 و 34 و 35 و 32 و(ط مؤسسة الآفاق)ص 32 و 124 و 127 و 134 و 135 و 137 و 138 و 145 و 179 و 210 و 213 و 217 و 351 و 374 و 585 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 85 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 75 و تفسیر فرات الکوفی ص 171 و مجمع البیان ج 2 ص 269 و ج 8 ص 126 و المیزان ج 16 ص 292. و راجع:کتاب الأربعین للشیرازی ص 233 و الدرجات الرفیعة ص 207 و 210 و 218 و أبو هریرة للسید شرف الدین ص 195 و الطبقات الکبری لابن سعد (ط لیدن)ج 4 ق 1 ص 59 و(ط دار صادر)ج 4 ص 83 و ج 7 ص 319 و أسد الغابة ج 2 ص 331 و ذکر أخبار أصبهان ج 1 ص 54 و طبقات المحدثین بأصبهان ج 1 ص 203 و 204 و 205 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 179 و قاموس الرجال ج 4 ص 424 و الوافی بالوفیات ج 15 ص 192 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 397 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 634 و ینابیع المودة ج 2 ص 93.

ص :124

و نقل مثل هذا القول عن علی«علیه السلام»أنه قاله فی حق سلمان «رحمه اللّه» (1).

ص :125


1- 1) الغدیر ج 10 ص 18 و تاریخ مدینة دمشق ج 21 ص 422 و تهذیب الکمال ج 11 ص 251 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 85 و الأعلام للزرکلی ج 3 ص 112 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 23 ص 103.

ص :126

الفصل الرابع
اشارة

التمرد:بوادر و إرهاصات..

ص :127

ص :128

محاولة فاشلة لاغتیال علی«علیه السلام»

و رووا:أنه لما بایع الناس علیا«علیه السلام»أتی الزبیر فاستأذن علیا «علیه السلام».

قال أبو حبیبة-مولی زبیر-:فأعلمته به؛فسل السیف،و وضعه تحت فراشه،و قال:ائذن له.

فأذنت له،فدخل،فسلم،و هو واقف،ثم خرج.

فقال الزبیر:لقد دخل لأمر ما قضاه.قم مقامه و انظر:هل تری من السیف شیئا؟!

فقمت فی مقامه فأتیت ذباب السیف،فأخبرته،فقال:ذاک (1)!

و فی الطبری:«ذاک أعجل الرجل.فلما خرج علی سأله الناس،فقال:

وجدت أبرّ ابن أخت و أوصله.

فظن الناس خیرا.

فقال علی:إنه بایعه» (2).

ص :129


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 25 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 11 ص 18 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 432 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 454.
2- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 25 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 11 ص 18 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 432 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 454.

و نقول:

1-لقد خرج علی«علیه السلام»من عند الزبیر حین رأی ما دله علی نوایا الغدر لدیه..مع أنه«علیه السلام»کان یستطیع الدخول،و الاحتیاط لنفسه،فیستولی علی السیف عند أول بادرة غادرة من الزبیر (1).و نحن علی یقین من أنه سیکون هو المنتصر.فلماذا آثر الخروج علی تسجیل نصر کهذا؟!

قد یقال:إن ذلک لو حصل لوفر علی نفسه الکثیر من العناء و الجهد لإقناع الناس بخبث طویة الزبیر،و سوء نوایاه..

و نجیب:بأن الدخول فی الأمر،و تسجیل نصر بهذه الطریقة،قد یکون هو الهزیمة التی کان«علیه السلام»یتحاشاها،فإن السیطرة علی سیف الزبیر یجعله«علیه السلام»أمام خیارین کل منهما مرّ،فإما أن یأخذه من الزبیر و یضربه به،و إما أن یترکه یهرب من وجهه،و ینجو بنفسه؛فإن قتله، فمن الذی یثبت للناس:أن الزبیر کان المعتدی و الغادر؟!و کیف یمکن إثبات ذلک؟!

و ستبقی الشبهات تحوم حول من کان البادیء بالغدر و بالظلم.

و قد یدعی محبو الزبیر:أن علیا«علیه السلام»قصده إلی بیته،و قتله طمعا بالخلافة..أو أن خلافا نشأ بینهما و تطور،و لیس بالضرورة أن یکون

ص :130


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 432 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 454 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 11 ص 18.

علی«علیه السلام»هو المحق فیه،فلعل الزبیر کان هو المحق..

و أما فرار الزبیر من وجهه،و توفیر سبیل السلامة للزبیر،فهو لا یحل المشکلة،لأن الزبیر قد یدعی أنه تعرض لهجوم من علی«علیه السلام» لیقتله،و یصفو له الجو.و قد أبی الزبیر أن یقابله بالمثل،انطلاقا من کرم الأخلاق،و درءا للفتنة،فاختار الفرار..

2-أما ما ذکره الطبری من أنه«علیه السلام»لما خرج سأله الناس.

فقال:«وجدت أبرّ ابن أخت و أوصله»،فلعله ساقه علی سبیل التوریة، لأنه إن صرح لهم بما رآه من إمارات الغدر و المکر،فلعل بعضهم لا یتقبل ذلک،لا سیما بعد أن رأی الزبیر فی أول المبایعین له،و لم تظهر منه بعد أیة بادرة من بوادر النکث.

و یفسر البعض ذلک علی أنه مجرد توهم و تخیل من علی«علیه السلام» لا واقع له..هذا إن لم یکن ممن یسیء الظن به،و یسعی إلی التشنیع علیه «علیه السلام»..

و قد یتأکد ذلک حین یری إنکار الزبیر و حزبه حصول شیء مما یدعیه علی«علیه السلام»..

و فائدة هذه التوریة هو التمهید لظهور نوایا الزبیر فی نکثه البیعة، و سائر أفاعیله،حیث لا بد أن یقارن الناس بین ما کان ینویه علی«علیه السلام»،أو ما کان یتوقعه،و بین ما کان الزبیر یعدّ و یهییء له..

3-إننا لا نری مبررا للکلمة الأخیرة التی أضافها الطبری،و هی قوله:و قال علی إنه بایعه..فإن بیعة الزبیر له لم تکن خفیة،بل کانت علی

ص :131

رؤوس الأشهاد،و فی المسجد،أو عند بیت المال،أو فی حائط ابن مبذول، و لم تکن فی بیت الزبیر..

الأحنف یذکر عائشة و طلحة
اشارة

عن أسوس(أشرس)العبدی،عن عبد الجلیل بن إبراهیم:أن الأحنف بن قیس أقبل حین نزلت عائشة أول مرحلة من البصرة،فدخل علیها،فقال:

یا أم المؤمنین!و ما الذی أقدمک؟!و ما أشخصک؟!و ما ترید؟!

قالت:یا أحنف،قتلوا عثمان!!.

فقال:یا أم المؤمنین!مررت بک عام أول بالمدینة و أنا أرید مکة،و قد أجمع الناس علی قتل عثمان،و رمی بالحجارة،و حیل بینه و بین الماء،فقلت لک:یا أم المؤمنین!إعلمی أن هذا الرجل مقتول،و لو شئت لتردین عنه!

و قلت:فإن قتل فإلی من؟!

فقلت:إلی علی بن أبی طالب..

قالت:یا أحنف،صفوه حتی جعلوه مثل الزجاجة قتلوه!!

فقال لها:أقبل قولک فی الرضا،و لا أقبل قولک فی الغضب.

ثم أتی طلحة،فقال:ما الذی أقدمک؟!و ما الذی أشخصک؟!و ما ترید؟!.

فقال:قتلوا عثمان!

قال:مررت بک عاما أول بالمدینة،و أنا أرید العمرة،و قد أجمع الناس علی قتل عثمان،و رمی بالحجارة،و حیل بینه و بین الماء،فقلت لکم:إنکم

ص :132

أصحاب محمد«صلی اللّه علیه و آله»،لو تشاؤون أن تردوا عنه فعلتم؟!

فقلت:دبّر،فأدبر.

فقلت لک:فإن قتل فإلی من؟!

فقلت:إلی علی بن أبی طالب«علیه السلام».

فقال:ما کنا نری أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»یری أن یأکل الأمر وحده (1).

و عن ابن أعثم و غیره:أن عائشة لما قضت حجها،و توجهت إلی المدینة استقبلها بشراف عبید بن أبی سلمة اللیثی-و کان یسمی ابن أم کلاب- فسألته عائشة عن المدینة و أهلها،فقال:قتل عثمان.

«فلم تشک فی أن طلحة صاحب الأمر،و قالت:بعدا لنعثل و سحقا.

إیه ذا الأصبغ،إیه أبا شبل،إیه یا ابن العم،لکأنی أنظر إلی إصبعه و هو یبایع له حنوها،لا بل و ذعذعوها.

قالت:فما فعلوا؟!

[قال:خیرا.حارت بهم الأمور إلی خیر محار].

قال:بایعوا[ابن عم نبیهم]علی ابن أبی طالب«علیه السلام».

فقالت:لوددت أن السماء انطبقت علی الأرض إن تم هذا،انظر ما تقول!

ص :133


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 141 و 142 و الکافئة فی إبطال توبة الخاطئة للمفید ص 22 و 23.

قال:هو ما قلت لک یا أم المؤمنین.

فولولت.

فقال لها:ما شأنک یا أم المؤمنین؟و اللّه،ما أعرف بین لابتیها أحدا أولی بها منه و لا أحق،و لا أری له نظیرا فی جمیع حالاته،فلماذا تکرهین ولایته؟

قال:فما ردت جوابا ثم ردت رکائبها إلی مکة،فرأیتها فی مسیرها تخاطب نفسها:قتلوا ابن عفان مظلوما.

فقلت لها:یا أم المؤمنین،ألم أسمعک آنفا تقولین:أبعده اللّه،و قد رأیتک قبل أشد الناس علیه،و أقبحهم فیه قولا.

فقالت:لقد کان ذلک.و لکنی نظرت فی أمره،فرأیتهم استتابوه حتی ترکوه کالفضة البیضاء أتوه صائما محرما فی شهر حرام فقتلوه.

و فی نص ابن أعثم:أنه لما أخبرها بالبیعة لعلی«علیه السلام»،قالت:

[فعلوها!!]لیت السماء سقطت علی الأرض و لم أسمع ذلک منک!و اللّه لقد قتل عثمان مظلوما،و لأطلبن بثأره.و و اللّه،إن یوما من عمر عثمان أفضل من حیاة علی!!

فقال عبید:أما کنت تثنین علی علی«علیه السلام»!و تقولین:ما علی وجه الأرض أحد أکرم علی اللّه من علی بن أبی طالب«علیه السلام»؟!!فما بدا لک إذ لم ترضی بإمامته؟!و أما کنت تحرضین الناس علی قتل عثمان؟!، و تقولین:اقتلوا نعثلا فقد کفر؟!

فقالت عائشة:قد کنت قلته،و لکنی علمته خیّرا،فرجعت عن قولی.

و قد استتابوه،فتاب،و غفر له.

ص :134

فرجعت عائشة إلی مکة،و کان من أمرها ما ستر (1).

و نقول:

لعل الصحیح:کان من أمرها ما مرّ.

قال المجلسی:حنوها:أی جعلوا إصبعه منحنیة للبیعة«لا بل و زعزعوها» أی کسروها و بددوها لهجومهم علی البیعة.

و نقول:

تستوقفنا الأمور التالیة:

استتابوه فتاب،و غفر له

أولا:لم نجد أی نص یدلنا علی أن عثمان قد تاب.بل وجدنا أنه أظهر التوبة ثم صار یجمع السلاح و الرجال..و قد کتب إلی معاویة و غیره من عماله یخبرهم بکفر أهل المدینة،و یطلب منهم إمداده بالرجال و السلاح.

ثانیا:من أین علمت عائشة:أن اللّه تعالی قد غفر لعثمان،و الحال أن

ص :135


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 137 و 142 و 143 و 167 عن الفتوح.و راجع الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 248 و 249 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 437 و بینهما بعض الإختلاف،فراجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 215-217 و أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 217 و 218 و المحصول للرازی ج 4 ص 343 و 344 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 205 و 206 و الغدیر ج 9 ص 83.

مجرد إظهار التوبة لا یکفی إذا لم یرجع الحقوق إلی أصحابها،و لم ینصف المظلوم من الظالم،و لم یرجع إلی أحکام اللّه..و لم نر عثمان فعل شیئا من ذلک.

یا أحنف قتلوا عثمان

إن عائشة أجابت الأحنف علی أسئلته عن سبب مجیئها بقولها:یا أحنف،قتلوا عثمان.

و قد کان المتوقع أن یقول لها الأحنف:

أولا:ما شأنک أنت و قتل عثمان؟!إذ ما للنساء و هذا الأمر!!

ثانیا:کان علیه أن یقول لها:أنت التی أمرت بقتل عثمان بعد أن حکمت بکفره.

و لکن یبدو أن الأحنف لم یر فائدة من سلوک هذا الطریق.فآثر أن یلزمها بنفس أقوالها فی السنة التی سلفت..

و لکن لا علی أساس أمرها بقتل عثمان،لعلمه بأنها قد تدعی توبته.

و لا علی أساس أن ذلک لا یعنی عائشة،لأنها قد تدعی أنها ترید أن تأمر بالمعروف و تنهی عن المنکر..إلی غیر ذلک من أعذار لا یقرها الدین لأکثر من سبب.

و کان الأحنف بستطیع أن یحتج علیها أیضا:بأن الشارع أمرها بأن تبقی فی بیتها،لا بأن تجمع الجیوش،و تحارب إمام زمانها،کما أنه لو جاز لها أن تطالب بدم عثمان،فقد کان علیها أن تقدم القتلة للعدالة لدی الحاکم

ص :136

الشرعی.و أول القتلة طلحة،غیر أن الأحنف عزف عن کل ذلک،و ألزمها بما هو أشد و أقسی علی قلبها حین طالبها بأقوالها السابقة فی مدح علی«علیه السلام»..

و لکن لا بما تذکره له من فضائل و مقامات،لأنها قد تدعی أیضا أن لغیره من الفضائل ما یجعله أهلا للخلافة مثل علی«علیه السلام»..

بل ألزمها بقولها له:إن البیعة بعد قتل عثمان یجب أن تکون لخصوص علی«علیه السلام»..

عام أول

قد یقال:

إن الأحنف یقول:لعائشة و طلحة إنه مر بهما عام أول بالمدینة،و کان عثمان قد حوصر،و رمی بالحجارة،و منع من الماء..و المفروض أن عثمان قتل فی ذی الحجة فی أیام التشریق..فهل حوصر عثمان سنة کاملة،أو أکثر؟!

و نجیب:

إن الأحنف یتحدث بعد عدة أشهر من قتل عثمان،أی بعد أن جمعوا الجموع،و ساروا إلی البصرة لقتال علی«علیه السلام»،و ذلک فی سنة ست و ثلاثین..و کان قتل عثمان فی سنة خمس و ثلاثین..فکلام الأحنف صحیح من هذه الجهة،و لا یدل علی مضی سنة من بدء حصار عثمان إلی حین قتله، بل یدل علی الانتقال من سنة خمس و ثلاثین إلی سنة ست و ثلاثین،مع وجود فارق کبیر بین مسیره الأول إلی المدینة،و بین ملاقاته لعائشة و طلحة

ص :137

هذه المرة فی البصرة.

إرشاد عائشة و طلحة إلی علی علیه السلام

و قد أوضح الأحنف أن عائشة و طلحة قد أرشداه إلی البیعة لعلی «علیه السلام»بعد قتل عثمان..

و لا بد من السؤال عن سبب ذلک،فإن عائشة مذ کان رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»حیا لم تکن تطیق ذکر علی«علیه السلام»بخیر أبدا..

کما أنها بمجرد علمها بالبیعة لعلی«علیه السلام»أعلنت رفضها لها، و بدأت تعد لحربه..فکیف ترشد الأحنف إلی علی«علیه السلام»،و تشید بفضائله لابن أم کلاب؟!

و نجیب:

إن عائشة و طلحة کانا یعلمان أنه لا بد للتجییش ضد عثمان،من الاستفادة من علی«علیه السلام».أما عائشة نفسها-فضلا عن طلحة- فلیس لها ذلک الأثر علی الناس فی مجال جمع التأیید و دفع الناس للثورة علی عثمان،فإن قبیلة تیم لیس لها شأن،و لا یخشاها أحد..و لیس بإمکان عائشة و طلحة مواجهة الأمویین و أشیاعهم و أتباعهم،الذین کانوا یمسکون بالسلطة،و بکل مقدراتها و إمکاناتها و بکل أسباب القوة،مادیا و معنویا فی طول البلاد و عرضها..

فکان لا بد لهم من التلطی وراء اسم علی«علیه السلام»،و الاستفادة مما یملکه من رصید معنوی عظیم بین الصحابة،و لا سیما الأنصار منهم، فضلا عن تأیید بنی هاشم،و أناس آخرین..

ص :138

و لکن عائشة و طلحة ظنّا:أن قتل عثمان سینتهی بما یشبه الفتنة،أو فقل:الانهیار العام،و ربما التصادم بین بنی هاشم و بنی أمیة،فتتهیأ الفرصة لطلحة من خلال تأیید عائشة له..

صفوه فصار کالزجاجة

و عن قول عائشة عن عثمان:صفوه حتی جعلوه مثل الزجاجة،قتلوه، نقول:

1-لم نعرف کیف صفا عثمان المعترضون علیه!!و الحال أنه لم یتراجع عن شیء،و لا أصلح شیئا مما طالبوه بإصلاحه!!

و هل تحصل التصفیة لمرتکب المخالفة بمجرد حصاره،و منع الماء عنه؟!و هل من یتعرض للحصار و سواه تبرأ ذمته مما ارتکبه؟!

2-لماذا لم تطلب من الثائرین علیه الکف عنه قبل قتله،حین رأت هذا الصفاء فیه..

3-من أین علمت بحصول هذا الصفاء له؟!و کیف اکتشفت مقداره؟!حتی تمکنت من تحدیده بأنه مثل الزجاجة؟!

4-ما ذنب علی«علیه السلام»فی هذا الأمر،فلتذهب إلی قتلته، فتطالبهم،و أولهم طلحة بن عبید اللّه نفسه..

5-إذا کانت هی التی أمرت بقتله،بعد أن حکمت بکفره،فلماذا لم تعاقب نفسها؟!أو علی الأقل لماذا لم تخبر قاتلیه بأنها تراجعت عن قولها هذا..و منهم طلحة..

ص :139

6-لماذا لم یقبل الأحنف هذا الادعاء من عائشة،و اعتبره من نفثات الغضب الذی یبعد الإنسان عن الحق؟!

علی علیه السلام یأکل الأمر وحده

و اللافت هنا:قول طلحة:ما کنا نظن أن أمیر المؤمنین یأکل الأمر وحده..

و نقول:

أولا:إن طلحة یری أن الخلافة أکلة یفوز بها هذا أو ذاک،و لیست مسؤولیة و أمانة إلهیة لا بد من أدائها إلی من هی له..و هذه هی نظرة أهل الدنیا و طلاب اللبانات.

و یدلنا ذلک علی أن طلحة إنما کان یرید قتل عثمان،لأنه یراه یأکل الأمر وحده،و لا یعطیه شیئا منه.و لم یکن یرید قتله لأجل إقامة العدل، و العمل بأحکام اللّه،و إنصاف المظلومین.فهو لم یغضب للّه،لا حین شارک فی قتل عثمان،و لا حین جاء لحرب علی«علیه السلام»..

ثانیا:هل کان طلحة ینقم علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أیضا؟! و یری أنه یأکل الأمر وحده؟!و هل کان ینقم علی أبی بکر و عمر،لأنهما لم یشارکاه فی أمرهما أیضا؟!

ثالثا:هل رأی من سیرة علی«علیه السلام»ما دله علی أنه یأکل شیئا، أو یستأثر بشیء لنفسه؟!أم رأی الزهد و العزوف عن حطام الدنیا، و الأمانة،و أداء الحقوق،و نصرة المظلومین،و مواجهة الظالمین؟!

ص :140

رابعا:هل یصح،أو هل یجوز لعلی أن یولی،أو أن یشرک فی الأمر من له هذه النظرة،و یفکر بهذه الطریقة؟!و هو الذی سمع قول رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»:إنّا لا(لن)نستعمل علی عملنا من أراده (1).فکیف إذا کان یراه طعمة له؟!

فإن کان یری جواز ذلک،فلماذا لم یعمل بمشورة المغیرة بإبقاء عمال عثمان علی أعمالهم،و لا سیما معاویة،و یوفر علی نفسه و علی المسلمین حربا انجلت عن سبعین ألف قتیل؟!

علی علیه السلام یفضح طلحة و الزبیر!

و قالوا:إنه«علیه السلام»کتب لطلحة عهدا علی الشام،و الزبیر علی العراق.فقالا:وصل قرابتنا،و شکراه.

و أخبر علی بذلک،فقال:ظنّا أن هذا محاباة منی لهما؟!و استرد

ص :141


1- 1) مواهب الجلیل ج 8 ص 85 و مسند أحمد ج 4 ص 409 و صحیح البخاری ج 3 ص 48 و ج 8 ص 50 و صحیح مسلم ج 6 ص 6 و فتح الباری ج 4 ص 363 و ج 8 ص 49 و ج 12 ص 242 و ج 13 ص 120 و عون المعبود ج 8 ص 106 و السنن الکبری للنسائی ج 1 ص 13 و 65 و مسند أبی یعلی ج 13 ص 214 و المعجم الأوسط ج 1 ص 216 و المعجم الکبیر ج 20 ص 42 و مسند الشهاب ج 2 ص 177 و الجامع الصغیر ج 1 ص 386 و کنز العمال ج 6 ص 47 و الجامع لأحکام القرآن ج 9 ص 216 و الأحکام لابن حزم ج 6 ص 764 و الضعفاء للعقیلی ج 3 ص 190 و لسان المیزان ج 4 ص 324.

العهدین.

و غضبا،و استأذنا فی العمرة،و عائشة بمکة،فأذن لهما،و علم أنهما یغدران.فأقسما،و صنعا ما صنعا (1).

و ذکر ذلک الیعقوبی،غیر أنه قال:إنه«علیه السلام»و لاهما الیمامة و البحرین (2).

و نقول:

إن لنا أن نظن:أن علیا«علیه السلام»-حین کتب عهدا للزبیر علی العراق،و کتب عهدا لطلحة علی الشام أراد«علیه السلام»أن یبین للناس علی لسان طلحة و الزبیر مباشرة طمعهما فی الدنیا،و أنهما یریدان الولایة لأنفسهما،و لذلک اعتبرا عهده«علیه السلام»للزبیر علی العراق و لطلحة علی الشام من مفردات صلة الرحم،و من موجبات شکرهما له،

فدلا بذلک علی أنهما یریدان العراق و الشام لتکون طعمة لهما لا لأجل الناس،و إقامة الحق و العدل..فبادر«علیه السلام»إلی فضح نوایاهما هذه، حین استرد الکتابین منهما.

و من حق الإمام أن یختبر رعیته لیعرف من هو أهل للولایة،من غیره..

ص :142


1- 1) مکارم أخلاق النبی«صلی اللّه علیه و آله»و أهل بیته«علیهم السلام»منسوب للقطب الراوندی(مخطوط)فی مکتبة المجلس بطهران.
2- 2) تاریخ الیعقوبی(ط الحیدریة-النجف الأشرف-العراق)ج 2 ص 167.

و من فوائد هذا التصرف زیادة الوعی لدی الناس،و إعدادهم للتبصر فی الأمور،و التدبر فی دلالات المواقف و التصرفات،و الأقوال و الحرکات..

کما أن هذا الموقف قد أوضح للناس:أن علیا کان یتناقض مع هذا النوع من البشر فی عمق الفکر،و فی النظرة إلی الأمور،و فی منطلقات التعامل مع القضایا..فلم یکن ما جری بسیطا و لا عابرا..

التآمر و النکث

قال ابن قتیبة:و أتاهما(الضمیر یرجع إلی طلحة و الزبیر)عبد اللّه بن خلف،فقال لهما:إنه لیس أحد من أهل الحجاز کان منه فی عثمان شیء إلا و قد بلغ أهل العراق،و قد کان منکما فی عثمان من التغلیب و التألیب ما لا یدفعه جحود،و لا ینفعکما فیه عذر،و أحسن الناس فیکما قولا من أزال عنکما القتل،و ألزمکما الخذل،و قد بایع الناس علیا بیعة عامة،و الناس لاقوکما غدا،فما تقولان؟!

فقال طلحة:ننکر القتل،و نقر بالخذل،و لا ینفع الإقرار بالذنب إلا مع الندم علیه،و لقد ندمنا علی ما کان منا.

و قال الزبیر:بایعنا علیا و السیف علی أعناقنا،حیث تواثب الناس بالبیعة إلیه دون مشورتنا،و لم نصب عثمان(قتلا)خطأ فتجب علینا الدیة، و لا عمدا فیجب علینا القصاص.

ص :143

فقال عبد اللّه بن خلف:عذرکما أشد من ذنبکما (1).

و نقول:

1-لقد قطع عبد اللّه بن خلف کل عذر لطلحة و الزبیر،حین ذکر لهما:

أن ما فعلاه بعثمان لا یمکن التستر علیه فی الحجاز و لا فی العراق،فقد سارت به الرکبان،لا سیما و أن حصارهم له قد طال إلی شهرین أو أقل أو أکثر،و انتشرت أخبار ما یجری فی الآفاق.

2-زعم طلحة:أنه سینکر أمام الناس:أن یکون قد قتل عثمان،و لکنه سیعترف لهم بأنه خذله..و هذا عذر أقبح من ذنب.

أولا:لأن هذا الإنکار سیظهر للناس،کل الناس:أن طلحة یتلاعب بهم،و یسعی لخدیعتهم..و أنه لا یتورع عن الکذب الصریح و الفاجر، الذی لا دواء له.

ثانیا:إن هذا الخذلان الذی یعترفون به قد رافقه بیعة منهم لعلی«علیه السلام»،و لا یتقبل الناس نقض البیعة،و لا یرضونها.فکیف إذا کانت بیعة لمثل علی«علیه السلام»؟!

ثالثا:إن الناس یرفضون أن یقر إنسان بخطیئة ثم یظهر الندم علیها، ثم یدعی لنفسه منصب الإمامة و الخلافة،فإن من یرتکب أمثال هذه الأمور،و یعترف علی نفسه بالخطأ فی الدماء،لا یمکن أن یلیق بذلک

ص :144


1- 1) الإمامة و السیاسة ج 1 ص 61 و 62 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 59 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 81.

المنصب الخطیر،و لا یصح منه التوثب إلیه،و لا سیما إذا کان هذا التوثب مستندا إلی نقض البیعة..

رابعا:إن دعوة الناس إلی نکث بیعتهم هو الآخر من الذنوب التی لا یستسیغها الناس،و لا یرون من یفعل ذلک أهلا لأی مقام مهما کان نوعه، فهل یرونه أهلا لمقام خلافة النبوة؟!

و بذلک کله یظهر معنی قول ابن خلف:عذرکما أشد من ذنبکما.

3-أما ما اعتذر به الزبیر،فهو أبشع و أشنع..فإنه سیقول للناس:إنه بایع علیا«علیه السلام»و السیف علی عنقه،مع أنه هو الذی قال للناس:

«إن اللّه قد رضی لکم الشوری،فأذهب بها الهوی،و قد تشاورنا فرضینا علیا فبایعوه» (1).

4-قول الزبیر:إن الناس تواثبوا لبیعة علی«علیه السلام»دون مشورتهم،یشیر إلی:

ألف:حماس الناس للبیعة.

ب:عدم اهتمامهم برأی طلحة و الزبیر،و أن ما یدعیانه من مکانة لهما فی الناس لا حقیقة له..

ج:لا شک فی أنهما کانا أول من بایع علیا«علیه السلام»،حتی لقد زعم بعضهم:أن الأمر لا یتم،لأن أول ید بایعت علیا«علیه السلام»هی ید طلحة،و هی شلاء،فکیف یکونان قد بایعا و السیف علی أعناقهما؟!

ص :145


1- 1) الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 46 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 65.

ألیس المفروض:أن یکون هناک من بایع أولا،ثم یؤتی بالمتنع ملببا لیبایع قهرا،إن صح ما یدعیانه من القهر و الإلجاء؟!

5-و بذلک کله یتضح:أن علم الناس بمشارکتهما فی قتل عثمان و بمبادرتها إلی بیعة علی«علیه السلام»یجعل هذه الأعذار أقبح من الذنب، لأنها تظهر أنهما علی درجة کبیرة من الخبث و قلة الدین،و تعریهما أمام الناس.

ص :146

الفصل الخامس
اشارة

قتلة عثمان..بنظر علی علیه السّلام

ص :147

ص :148

لو عاقبت من أجلب علی عثمان!!

و بعد ما بویع علی«علیه السلام»بالخلافة،قال له قوم من الصحابة:لو عاقبت قوما ممن أجلب علی عثمان؟!

[و حسب نص الطبری:و اجتمع إلی علی بعد ما دخل طلحة و الزبیر فی عدة من الصحابة،فقالوا:یا علی،إنا قد اشترطنا إقامة الحدود،و إن هؤلاء القوم قد اشترکوا فی دم هذا الرجل،و أحلوا بأنفسهم].

فقال«علیه السلام»:یا إخوتاه،إنی لست أجهل ما تعلمون،و لکن کیف لی بقوة،و القوم المجلبون علی حدّ شوکتهم،یملکوننا و لا نملکهم.

و ها هم هؤلاء قد ثارت معهم عبدانکم،و التفّت[و ثابت]إلیهم أعرابکم،و هم خلالکم یسومونکم ما شاؤوا.

فهل ترون موضعا لقدرة علی شیء تریدونه؟!

[قالوا:لا.

قال:فلا و اللّه لا أری إلا رأیا ترونه إن شاء].

إن هذا الأمر أمر جاهلیة.و إن لهؤلاء القوم مادة.[و ذلک أن الشیطان لم یشرع شریعة قط فیبرح الأرض من أخذ بها أبدا].

إن الناس من هذا الأمر-إذا حرّک-علی أمور:فرقة تری ما ترون،

ص :149

و فرقة تری ما لا ترون،و فرقة لا تری هذا و لا هذا.

فاصبروا حتی یهدأ الناس،و تقع القلوب مواقعها،و تؤخذ الحقوق مسمحة(أی منقادة بسهولة)،فاهدأوا عنی،و انظروا ماذا یأتیکم به أمری [ثم عودوا].

و لا تفعلوا فعلة تضعضع قوة،و تسقط منة(أی قوة)،و تورث وهنا و ذلة.و سأمسک الأمر ما استمسک.و إذا لم أجد بدا فآخر الدواء الکی (1).

و یضیف نص الطبری:و اشتد علی قریش،و حال بینهم و بین الخروج علی حالها.

و نقول:

لا بأس بالنظر فیما یلی:

1-إن الکلام الذی أضافه الطبری یدل علی أن بنی أمیة هم الذین کانوا یطالبونه بقتل قتلة عثمان،ثم صاروا یهربون حین رأوا:أنه لا سبیل لتحقیق طلبهم هذا..ربما لأنهم خافوا من أن یلحقهم أذی من قبل قتلة

ص :150


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 80 و 81(الخطبة رقم 168)و بحار الأنوار ج 31 ص 502 و 503 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 291 و راجع: تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 437 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 458 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 195 و 196 و الفتنة و وقعة الجمل لابن عمر الضبی ص 23 و 97 و تفسیر الآلوسی ج 22 ص 10 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 32 ص 505.

عثمان،و سعیا لإثارة القلاقل،و تهییج الناس علی علی«علیه السلام»،رغم أنه«علیه السلام»حاول تهدئتهم و طمأنتهم.

2-روی:أنه«علیه السلام»جمع الناس و وعظهم،ثم قال:لتقم قتلة عثمان.

فقام الناس بأسرهم إلا قلیل.و کان ذلک الفعل منه«علیه السلام» استشهادا علی قوله الذی ذکرناه آنفا (1).

3-بالنسبة لمراده«علیه السلام»بقوله:سأمسک الأمر ما استمسک، فإذا لم أجد بدا فآخر الدواء الکی..نقول:

قال المعتزلی:لیس معناه:و سأصبر عن معاقبة هؤلاء ما أمکن،فإذا لم أجد بدا عاقبتهم،و لکنه کلام قاله«علیه السلام»أول مسیر طلحة و الزبیر إلی البصرة،فإنه حینئذ أشار علیه قوم بمعاقبة المجلبین،فاعتذر«علیه السلام»بما ذکر،ثم قال:سأمسک نفسی عن محاربة هؤلاء الناکثین،و أقنع بمراسلتهم و تخویفهم،فإذا لم أجد بدا فآخر الدواء الحرب (2).

و نقول:

و لکن النص الذی نقلناه آنفا عن الطبری یدل علی أن ذلک کان قبل مسیره«علیه السلام»إلی حرب الجمل..

قال العلامة المجلسی:

ص :151


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 503 و راجع:الجمل للشیخ المفید ص 108.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 294 و بحار الأنوار ج 31 ص 505.

أقول:و یحتمل أن یکون ذلک توریة منه«علیه السلام»،لیفهم بعض المخاطبین المعنی الأول،و مراده المعنی الثانی (1).

4-قال المجلسی أیضا:إن هذا الأمر،أی أمر المجلبین علیه-کما قال ابن میثم-و المعنی:أن قتلهم لعثمان کان عن تعصب و حمیة،لا لطاعة اللّه، و إن کان فی الواقع مطابقا له..و مراده«علیه السلام»تهدئة الأمور،و عدم إثارة شبه المخالفین الطالبین بدم عثمان (2).

5-قال ابن شهر آشوب:«و ذلک أن أصحابه کانوا فرقتین:

إحداهما:علی أن عثمان قتل مظلوما،و تتولاه و تتبرأ من أعدائه.

و الأخری:و هم جمهور الحرب،و أهل الغنی و البأس یعتقدون:أن عثمان قتل لأحداث أوجبت علیه القتل،و منهم من یصرح بتکفیره.

و کل من هاتین الفرقتین یزعم:أن علیا موافق له علی رأیه.

و کان یعلم أنه متی وافق إحدی الطائفتین،باینته الأخری،و أسلمته، و تولت عنه و خذلته،فکان یستعمل فی کلامه ما یوافق کل واحدة من الطائفتین» (3).

ص :152


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 505.
2- 2) بحار الأنوار ج 31 ص 504.
3- 3) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 144 و 145 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 406 و بحار الأنوار ج 31 ص 505 و 506 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 73.

أضاف العلامة المجلسی:«إن أقواله و أفعاله«علیه السلام»فی تلک الواقعة تدل علی أنه«علیه السلام»کان منکرا لأفعاله(أی لأفعال عثمان) و خلافته،راضیا بدفعه،لکنه لم یأمر صریحا بقتله،لعلمه بما یترتب علیه من المفاسد،أو تقیة.و لم ینه القاتلین أیضا لأنهم کانوا محقین.

و کان«علیه السلام»یتکلم فی الاحتجاج علی وجه لا یخالف الواقع، و لا یکون للجهال و أهل الضلال أیضا علیه حجة» (1).

6-و نقول:

إن الذی نراه فی معنی کلامه«علیه السلام»:أنه إذا کان قد قال هذا الکلام أول مسیر طلحة و الزبیر إلی البصرة..و حینئذ أشار علیه قوم بمعاقبة المجلبین علی عثمان-کما ذکره المعتزلی..فالمراد بالمجلبین الذین وصفهم بأنهم فی أقصی قوتهم و منعتهم:هو نفس طلحة و الزبیر.اللذین خرجا علیه،و معهم عبدان أصحابه«علیه السلام»،و الأعراب من حوله..

و هؤلاء یعیشون مع أصحابه،و یمکنهم أن یحاولوا فرض بعض الأمور علیه،فإذا لم یقبل حصلت المنابذة.

فإذا اجتمع هؤلاء العبدان و الأعراب الذین هم فی الداخل مع المجلبین،و هم الذین مع طلحة و الزبیر،لم یبق لأصحابه قدرة علی فعل أی شیء من هذا الذی اقترحوه علیه،خصوصا و أن تحریک قضیة معاقبة قتلة عثمان سیفرق نفس أصحابه(فضلا عن المجلبین علیه،و عن العبدان

ص :153


1- 1) بحار الأنوار ج 31 ص 506.

و الأعراب عنده)إلی ثلاثة فرق:فرقة موافقة،و أخری مخالفة،و ثالثة لها رأی ثالث..(و لعله یقصد بهذه الفرقة نفسه و من معه من خواصه).

و هذا معناه:المزید من الوهن و التشرذم فیما بینهم،و ظهور ضعفهم أمام عدو قریب هو:طلحة و الزبیر،و من معهما،بالإضافة إلی عبدان أصحابه و أعرابهم..و عدو متربص،و هم:معاویة و سائر بنی أمیة المنتشرون فی مختلف الأقطار و الأمصار.

و قد أشار«علیه السلام»إلی هؤلاء بقوله:«و أن لهؤلاء القوم مادة».

و إن کان«علیه السلام»قد قال ذلک قبل مسیره إلی حرب البصرة- کما یظهر مما نقلناه عن الطبری،فلا إشکال فی معنی کلامه«علیه السلام» أیضا.

7-یضاف إلی ذلک:أن مطالبة طلحة و الزبیر بقتل قتلة عثمان لا یمکن أن تکون بریئة و صادقة.بل یراد بها قلب الأمور علیه،و إثارة المشاکل فی وجهه.و یجب أن یبدأ-لو أراد أن یبدأ-بعقوبة المطالب نفسه.

8-علی أننا نری:أن العقوبة المطلوبة،إن أرید إجراؤها،فلابد أن تشمل فریقین:

أولها:من أمر،و من حاصر،و من باشر..و علی رأس هؤلاء عائشة أم المؤمنین..التی أمرت بقتله أکثر من مرة فی کلمتها المشهورة:اقتلوا نعثلا فقد کفر..ثم طلحة و الزبیر و سائر الصحابة.

و هذا غیر ممکن،لأنه من شأنه إحداث کارثة کبیرة فی المجتمع الإسلامی..فلابد من التریث و الصبر،کما أمر«علیه السلام».

ص :154

الثانی:عثمان نفسه،فلابد أن یحاکم أولا هو و ولاته و أنصاره،علی کل أمر صدر منهم،و أن یؤخذ للمظلومین منهم،و لا بد من إجراء جمیع الحدود التی تثبت موجباتها علیهم،و ترتیب جمیع آثار تصرفاتهم علیهم،بما فی ذلک ما ارتکبوه من قتل و ضرب،و تشرید،و سلب و نهب،و تحریض و..و..الخ..

9-علی أن من یری کفر المقتول،و یعتقد أن الإمام العادل لا یستطیع إجراء الأحکام فیه،فیبادر هو إلی ذلک-و لو لشبهة-إما أنه لا عقوبة له، أو أن عقوبته ستکون مخففة إلی حد کبیر..و هذا ما سوف یحدث المزید من البلابل و القلاقل فی داخل المجتمع الإسلامی کله..

10-قال ثابت بن عبد اللّه بن الزبیر لسعید بن عمرو بن عثمان:

«صدقت،و لکن المهاجرین و الأنصار قتلوا أباک» (1).

و قالت عائشة لأبان بن عثمان حین أخذوا عثمان بن حنیف،و السبابجة [حراس بیت المال]-و هم سبعون رجلا من المؤمنین من شیعة علی-و انطلقوا بهم و بعثمان بن حنیف إلیها:اخرج إلیه فاضرب عنقه،فإن الأنصار قتلوا أباک (2).

ص :155


1- 1) العقد الفرید ج 4 ص 110 و الغدیر ج 9 ص 157 عن أنساب الأشراف للبلاذری ج 5 ص 195 و 372.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 321 و الدرجات الرفیعة ص 387 و النص و الإجتهاد ص 443 و أعیان الشیعة ج 8 ص 141 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 32 ص 431.

و هذا القول-و أقوال عدیدة أخری-یدل علی أن الذین أمروا، و حاصروا،و باشروا القتل کانوا فی الأکثر من الصحابة،بل من کبارهم، الذین یری فریق کبیر من المسلمین،و من أتباع عثمان نفسه:أنهم مجتهدون، مثابون علی الصواب و علی الخطأ..

و هم لا یرون جواز قتل أصحاب الجمل،و علی رأسهم:عائشة، و طلحة،و الزبیر،و سائر من کان معهم ممن قتل فی تلک الحرب.فهل یجیزون قتل من أمر و حاصر و باشر قتل عثمان؟!

و هم أیضا-کما یدعی هؤلاء-مجتهدون مثابون کأولئک.

11-و قد امتنع عثمان نفسه عن قتل عبید اللّه بن عمر بالهرمزان، و جفینة،و بنت أبی لؤلؤة،بحجة:أن قتل عمر و قتل ابنه سیکون من موجبات حزن آل عمر..مع أنه لا شبهة فی وجوب قتله بهم.و قد أمرهم عمر نفسه بذلک قبل موته،إن ثبت أنه قتلهم.

فإن قبل عذر عثمان هذا،فلماذا لا یعذر علی«علیه السلام»فی التریث فی معاقبة قتلة عثمان،و منهم:عائشة،و طلحة،و الزبیر،و غیرهم من کبار الصحابة..مع وجود ما یوجب الشبهة فی حقهم..من حیث استحقاقهم للقتل و عدمه،کما ألمحنا إلیه فی هذا الکتاب؟!

لیس علی ضربهم قود

و قال«علیه السلام»للقراء الذین سألوه أن یدفع قتلة عثمان إلی معاویة:«تأول القوم علیه القرآن[فی فتنة]،و وقعت الفرقة[لأجلها]،

ص :156

و قتلوه فی سلطانه،و لیس علی ضربهم قود[لی علیهم سبیل]» (1).

و فی نص آخر:أن الولید بن عقبة قال لعلی«علیه السلام»:نبایعک الیوم علی أن تضع عنا ما قد صنعنا،و أن تقتل قتلة عثمان،فإنا إن خفناک ترکناک،و التحقنا عنک إلی غیرک.

فقال«علیه السلام»:أما و تری،فالحق و ترکم.

و أما وضعی عنکم[ما أصبتم فلیس علی]،إنه ما لی أن أضع حق اللّه عنکم و لا عن غیرکم.

و أما قتلة عثمان،فلو لزمنی قتلهم(الیوم)لقتلتهم بالأمس (2).

و نقول:

تضمنت هذه الکلمة أمورا،منها ما یلی:

1-إن الذین قتلوا عثمان،قد رأوا أن القرآن یحکم بقتل مثله،أو فقل:

إن عثمان یدخل فی جملة الذین أمر القرآن بقتلهم.

و لم یقل«علیه السلام»:إنهم أخطأوا فی رأیهم هذا..إما لأنه یوافقهم

ص :157


1- 1) راجع:صفین للمنقری ص 189 و الغدیر ج 10 ص 310 و البدایة و النهایة ج 7 ص 288 و بحار الأنوار ج 32 ص 450 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 533 و أعیان الشیعة ج 1 ص 482 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 16.
2- 2) راجع:الجمل لابن شدقم ص 67 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 443 و بحار الأنوار ج 32 ص 19 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 38 و 39 عن الإسکافی فی نقض العثمانیة.

علی هذا الرأی،و إن کان یراهم مخطئین فی أسلوب التنفیذ،أو یری أنهم أخطأوا فی تولی الأمر بأنفسهم،و قد کان یمکنهم خلعه،و تمکین الإمام الحق من الأمر،و بسط یده،ثم محاکمته إلیه..

2-لیس المقصود:أن الفرقة و التنابذ و الأحقاد الشخصیة هی السبب فی قتل عثمان..بل المقصود:أن الفرقة هی التی تقطع العصمة بینهم،علی حد قول زهیر بن القین فی کربلاء:

«و نحن حتی الآن اخوة علی دین واحد،و ملة واحدة ما لم یقع بیننا و بینکم السیف،و أنتم للنصیحة منا أهل،فإذا وقع السیف انقطعت العصمة،و کنا نحن أمة و أنتم أمة» (1).

فاستحلال دم عثمان إنما هو لأنهم یکفرونه،و کان هو أیضا یکفرهم، و یستحل دمهم.و لکن الفرق بینهما أنهم تمکنوا منه،و عجز عنهم.رغم کل محاولاته.

3-ثم ذکر«علیه السلام»:أنهم قتلوه فی سلطانه،لأنهم یرون کفره،

ص :158


1- 1) راجع:وقعة الطف لأبی مخنف(تحقیق محمد هادی الیوسفی)ص 210 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 323 و الکامل فی التاریخ ج 4 ص 63 و البدایة و النهایة ج 8 ص 194 و أعیان الشیعة ج 7 ص 71 و مقتل الحسین«علیه السلام»لأبی مخنف الأزدی ص 119 و إبصار العین فی أنصار الحسین ص 165 و لواعج الأشجان ص 133 و مواقف الشیعة ج 2 ص 307 و راجع:تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 179.

فلیس لعلی«علیه السلام»أن یلاحقهم فی ذلک وفق منطق عثمان و أتباعه، فإن عثمان لم یقتل عبید اللّه بن عمر،بزعم أنه ارتکب جریمته فی سلطان عمر،لا فی سلطان عثمان،فلماذا جرت باؤهم،و لم تجر باء علی«علیه السلام».

فهذه الفقرة جاءت علی سبیل الإلزام لهم بما ألزموا به أنفسهم من قبل.

و مما یدل علی أنه لا قصاص علی قاتلی عثمان بنظر أمیر المؤمنین«علیه السلام»:أنه کتب إلی معاویة یقول:«و أما ما سألت من دفع قتلة عثمان إلیک،فإنی نظرت فی هذا الأمر،فلم أره یسعنی دفعهم إلیک و لا إلی غیرک» (1).

إذ المفروض:أنه«علیه السلام»لا یرید قصاصهم بنفسه،کما أنه لا یرید،بل لا یستحیل أن یدفعهم إلی أحد من البشر یرید قصاصهم.

و لو کان علیهم قصاص،لوجب علیه أن یقیمه علیهم،أو أن یدفعهم إلی أولیاء عثمان،و هم ورثة ماله،أو أن یمکنهم منهم،و لو بالتخلیة بینهم و بینهم..فإما عفو منهم،و إما قصاص.

و علی«علیه السلام»لا یمکن أن یتهم بالتهاون فی إقامة شرع اللّه،

ص :159


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 10(الکتاب رقم 9)و المناقب للخوارزمی ص 254 و الغدیر ج 9 ص 71 و 72 و ج 10 ص 301 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 47 و ج 15 ص 73-78 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 287 و صفین للمنقری ص 85 و 86.

کیف؟و هو الذی قتل من الخوارج ألوفا بابن خباب و زوجته.و قال:و اللّه، لو أقر أهل الدنیا کلهم بقتله هکذا.و أنا أقدر علی قتلهم به لقتلتهم (1).

إلا إذا فرض أن الإقتصاص منهم،أو التخلیة بینهم و بین أولیاء الدم، سیحدث فتنة هائلة،تذهب بالدین و أهله و لا تبقی و لا تذر.و بذلک یکون غیر قادر علی ذلک،و القدرة شرط عقلی فی الأحکام.

و لکن هذا التأویل مرفوض،فإن علیا«علیه السلام»لم یقر أبدا بأن عثمان قتل مظلوما.بل کان یقول:اللّه قتله و أنا معه (2).

ص :160


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 10 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 282 و بحار الأنوار ج 33 ص 355 و ج 41 ص 102 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 213 و شجرة طوبی ج 2 ص 352 و جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 140 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 410 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 5 ص 8 و نفس الرحمن ص 260 و قاموس الرجال للتستری(ط أولی) ج 5 ص 436 و 437 عن أبی عبیدة.
2- 2) المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 685 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 308 و تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی ص 294 و کنز العمال ج 13 ص 97 عن ابن أبی شیبة،و دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 192 و العمدة لابن البطریق ص 339 و بحار الأنوار ج 31 ص 165 و 308 و تأویل مختلف الحدیث ص 40 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1268 و صحیح ابن حبان ج 2 ص 336 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 66 و أخبار الموفقیات ص 299.
أسأتم الجزع

1-قالوا:لما بویع لعلی«علیه السلام»بلغه عن حسان بن ثابت، و النعمان بن بشیر،و کعب بن مالک أنهم عثمانیة،یقدمون بنی أمیة علی بنی هاشم.و یقولون:الشام خیر من المدینة.

و اتصل بهم أن ذلک قد بلغه،فدخلوا علیه،فقال له کعب،یا أمیر المؤمنین أخبرنا عن عثمان:أقتل ظالما،فنقول بقولک؟!أم قتل مظلوما فنقول بقولنا،و نکلک إلی الشبهة فیه؟!فالعجب من تیقننا و شکک.و قد زعمت العرب أن عندک علم ما اختلفنا فیه،فهاته نعرفه.(ثم ذکر هذا النص شعرا لکعب فی عثمان،ثم قال).

فقال لهم علی«علیه السلام»:لکم عندی ثلاثة أشیاء:استأثر عثمان فأساء الأثرة،و جزعتم فأسأتم الجزع،و عند اللّه ما تختلفون فیه یوم القیامة.

فقالوا:لا ترضی بهذا العرب،و لا تعذرنا به.

فقال علی«علیه السلام»:أتردون علی بین ظهرانی المسلمین،بلا بینة صادقة،و لا حجة واضحة؟!أخرجوا عنی،و لا تجاورونی فی بلد أنا فیه أبدا.

فخرجوا من یومهم،فساروا حتی أتوا معاویة،فقال لهم:لکم الولایة و الکفایة،فأعطی حسان بن ثابت ألف دینار،و کعب بن مالک ألف دینار، و ولی النعمان بن بشیر حمص،ثم نقله إلی الکوفة بعد (1).

ص :161


1- 1) الأغانی ج 16 ص 233 و 234 و نهج السعادة ج 1 ص 218 و 219 و تاریخ-

2-و فی نص آخر:قال کعب بن مالک الأنصاری لعلی«علیه السلام»:

بلغک عنا أمر،لو کان غیرک لم یحتمله،و لو کان غیرنا لم یقم معک علیه.

و ما فی الناس من هو أعلم منک،و فی الناس من نحن أعلم منه.و أوضح العلم ما وقف علی لسان،و أرفعه ما ظهر فی الجوارح و الأرکان.

و نحن أعرف بعد عثمان من قاتلیه،و أنت أعلم بهم و بخاذلیه،فإن قلت:إنه قتل ظالما قلنا بقولک.و إن قلت:إنه قتل مظلوما قلنا بقولنا.و إن وکلتنا إلی الشهبة أیسنا بعدک من إصابة البینة.

فقال«علیه السلام»:عندی فی عثمان و فیکم:استأثر فأساء الأثرة، و جزعتم فأسأتم الجزع،و للّه عز و جل حکم واقع فی المستأثر و الجازع (1).

و نقول:

یستوقفنا هنا ما یلی:

1-زعم هؤلاء الثلاثة-حسان،و کعب،و النعمان-أن الشام خیر من المدینة.و لا ندری بماذا اصبحت الشام خیرا من المدینة،و الحال أن فی المدینة قبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و فیها أفاضل صحابته و خیارهم،

1)

-مدینة دمشق ج 50 ص 177 و 178.

ص :162


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 75 الخطبة رقم 30 و راجع:مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 81 و کشف المحجة لابن طاووس ص 180 و بحار الأنوار ج 31 ص 499 و الغدیر ج 9 ص 69 و نهج السعادة ج 5 ص 221 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 126.

و أبرارهم،و فیها وصی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و باب مدینة علمه، و عترته أهل بیته،و هی عاصمة الخلافة و زعامة الإسلام کله..

أما الشام ففیها ما یناقض ذلک تماما.فیها البغی علی أهل الحق، و یتحکم فیها الطلقاء و أبناء الطلقاء،و فیها الجهل بأحکام اللّه،و التعدی علی شرائعه،و فیها الجاهلیة،و فیها طلاب اللبانات،و أهل الدنیا..و فیها، و فیها..

فإن قیل:إن الشام موضع رباط و جهاد.

فإنه یقال:إن جمیع أطراف و أکناف العالم الإسلامی مواضع رباط و جهاد،فلماذا فضلت الشام علی سواها؟!.

2-بالنسبة لتقدیم بنی أمیة علی بنی هاشم،نقول:

هذا یخالف ما رووه عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی تفضیل الشجرة التی هو منها..

و یخالف الوقائع الجاریة،و الأوضاع الراهنة،فإن الفضل و العلم و الزهد،و التقوی،و سائر خصال الخیر ظاهرة فی بنی هاشم.

و التعدی،و الظلم،و الإنحراف،و التمرد علی اللّه و رسوله،و سائر مظاهر السوء و البغی،و الحقد و الحسد،و ما إلی ذلک،ظاهرة فی بنی أمیة ظهور الشمس فی رابعة النهار..

فما معنی تفضیل هؤلاء علی أولئک،إلا علی قاعدة:إن المرء یمیل إلی جنسه،و یفضل ما ینسجم مع هوی نفسه،و الأرواح جنود مجندة،ما تعارف منها ائتلف،و ما تناکر منها اختلف.و لا نرید أن نقول أکثر من

ص :163

ذلک..

3-و قد صرح کعب بأن العرب تزعم أن عند علی«علیه السلام»علم ما اختلفوا فیه.و هذا یدل علی أن الإعلام المسموم الذی کان یرمی إلی تشویه صورة علی«علیه السلام»لم یستطع طمس نور علمه«علیه السلام»، بل أصبحت العرب کلها تعترف له بهذا المقام الفرید.

4-و قد قرر«علیه السلام»:أن هناک مخالفات صدرت من عثمان،فقد استأثر فأساء الأثرة،فارتکب بذلک مخالفتین:إحداهما بالاستئثار، و الأخری بما أضاف إلیه من سوء.

و هم قد جزعوا،و کان ینبغی ألا یجزعوا،بل کان علیهم أن یتحروا تکلیفهم الشرعی،و یعملوا به بالغا ما بلغ.ثم زادوا علی ذلک أن أساؤا الجزع،فمنعوه الماء فی حیاته،و منعوا من دفنه بعد موته،حتی أمرهم علی «علیه السلام»،و هذه مخالفة للشرع غیر مقبولة.

ثم أوضح حالهم،و حال عثمان،و أن ما جری لعثمان لا یعفیه من الحساب الأخروی،و من الوقوف أمام محکمة العدل الإلهی،لیأخذ اللّه الحق منه،و ممن أعانه.و لا بد أن یطالب الذین قتلوه بالمخالفات التی وقعوا فیها،و یؤخذ الحق منهم،وفق موازین العدل الإلهی أیضا.

5-و إذ بکعب یتجاوز فی منطقه حدود المعقول و المقبول،حین رفض هذا التقییم الصحیح و المنطقی،و الموجب لرضا اللّه تبارک و تعالی متذرعا بالعصبیات الجاهلیة،و المنطق العشائری،و اعتبارات موهونة یراد من خلالها السیر فی الطریق الذی لا یرضاه اللّه سبحانه..

ص :164

مع أن المطلوب هو رضا اللّه لا رضا العرب،و أن نکون معذورین عنده تعالی،لا عند غیره،ممن ینقادون لأهوائهم و عصبیاتهم،و طموحاتهم الباطلة..

6-و لأجل هذه الوقاحة الظاهرة،و لأجل ردهم الحق بالباطل غضب «علیه السلام»،لأنهم یردون علیه بلا حجة واضحة،و بلا بینة صادقة،بل عملا بمنطق عشائری،و عصبیة بغیضة،تخطئ أکثر مما تصیب،و تنحو نحو الباطل أکثر من صدقها فی التعبیر عن الواقع و الحق.

7-إن من کان هذا حاله،لابد من طرده و إبعاده عن دائرة القرار، و منعه من مزاولة أمثال هذه الأعمال،التی تذهب بالناس فی طریق الشبهة و الضلال،و تعیدهم إلی جاهلیتهم،و أهوائهم و عصبیاتهم.و لذلک أمرهم أن یخرجوا عن البلد الذی هو فیه،و لا یجاوروه..

8-و قد أظهر هذا القرار حقیقة نوایاهم،و أنهم کانوا یریدون إثارة الشبهة و تضلیل الناس طمعا بالدنیا،لا حبا بالتزام الحق،و لا طمعا بنیل رضا اللّه تعالی.

و ما أرخص دینهم،و ضمائرهم حین اشتراها منهم معاویة بثمن بخس:ألف دینار لحسان،و مثلها لکعب،و ولایة حمص للنعمان بن بشیر..

و حسان و کعب شعراء یبیعون الیوم و یشترون غدا.و النعمان یرید أن یبیع و یستریح،فکانت له ولایة حمص،لأن معاویة رصد له مهمات أخری فی تضلیل الناس،ربما یکون أقدر علی القیام به من رفیقیه الذین لا یملکان مؤهلات للقیام بتلک المهمات..

ص :165

9-یبدو أن عبارة:«استأثر عثمان فأساء الاثرة،و جزعتم فأسأتم الجزع»قد تکررت منه«علیه السلام»،فهو قد قالها هنا لأنصار عثمان..

و قالها أیضا للثائرین علی عثمان،لأنها هی موقفه الثابت و المبدئی الذی یضع الأمور فی نصابها.

فهو یخطئ عثمان من جهة،و یخطئ قاتلیه من جهة أخری،لأنهم تولوا هم قتله،و لیس لهم ذلک.و لأنهم قتلوه بطریقة خاطئة..و فی فتنة و هرج و مرج.

مع أنه کان بإمکانهم أن یعزلوه و یمکنوا الإمام العادل من محاکمته و إجراء حکم اللّه فیه حین یثبت ما یوجب ذلک..

10-و فی الحدیث الثانی یصرح کعب بن مالک بما یدل علی سعة صدر علی«علیه السلام»،فإنه قد بلغه عنهم کلام لو بلغ غیره لم یحتمله منهم..

و هذه فضیلة له«علیه السلام»تظهر أنه کان یسیر وفق ضوابط و معاییر لا یحید عنها،و لو علی حساب راحته الشخصیة..و أنه کان قد روض نفسه علی الالتزام بتلک الضوابط،مهما کانت الظروف و الأحوال..

و دل کلام کعب بن مالک علی أنهم کانوا یعرفون ذلک أکثر من غیرهم،و لذلک أقاموا معه،مع علمهم بأن غیره لا یحتمل ذلک لهم لو بلغه عنهم مثله..

11-و اعترف کعب بن مالک بأنه لیس فی الناس من هو أعلم من علی «علیه السلام»..و لم یکن هؤلاء من محبی علی«علیه السلام»،و الفضل ما شهدت به الأعداء.

ص :166

12-دعوی کعب بن مالک:أنه،و حسان بن ثابت،و النعمان بن بشیر أعرف بقدر عثمان من قاتلیه،لا شاهد لها..بل لعل من القریب جدا أن یکون محمد بن أبی بکر،و عمرو من الحمق،و الأشتر،و غیرهم من الصحابة الذین رضوا بقتل عثمان-و منهم عمار-أعرف بعثمان من هؤلاء.

بل لماذا جعلوا أنفسهم أعرف بقاتلی عثمان و خاذلیه،و لم یجعلوا علیا أعرف بذلک و بقدر عثمان أیضا..

13-و الغریب فی الأمر أن کعبا یقرر لنفسه خطة مع الإمام«علیه السلام»لا یرضاها عاقل لنفسه،لأنها غیر منصفة،و لا هی عقلانیة..و هی أنه إن قال«علیه السلام»:إن عثمان قتل مظلوما،قالوا بقوله.و إن قال:إنه حین قتل کان ظالما،أصروا علی القول بعکس ذلک.

فیرد هنا سؤال:لماذا یصرون علی الحکم بمظلومیة عثمان،و لا یطلبون الحجة من علی«علیه السلام»علی أنه کان ظالما،فإن کانت حقا کانوا معه..

و إن کانت باطلة بینوا له وجه البطلان؟!

بل لماذا لا یأخذون بقول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«علی مع الحق،و الحق مع علی،یدور معه حیث دار»،أو«علی مع القرآن،و القرآن مع علی»،و نحو ذلک (1).

ص :167


1- 1) راجع:دلائل الصدق ج 2 ص 303 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 18 ص 72 و عبقات الأنوار ج 2 ص 324 عن السندی فی دراسات اللبیب ص 233 و کشف الغمة ج 2 ص 35 و ج 1 ص 141-146 و الجمل لابن شدقم ص 11-
لو أمرت به لکنت قاتلا

قال الرضی الشریف:من کلام له«علیه السلام»فی معنی قتل عثمان:

«لو أمرت به لکنت قاتلا،أو نهیت عنه لکنت ناصرا،غیر أن من نصره لا یستطیع أن یقول:خذله من أنا خیر منه.و من خذله لا یستطیع أن یقول:

نصره من هو خیر منی.و أنا جامع لکم أمره:استأثر فأساء الأثرة.و جزعتم فأسأتم الجزع.و للّه حکم واقع فی المستأثر و الجازع» (1).

قال المعتزلی:ما ملخصه:ظاهر هذا الکلام:أنه ما أمر بقتل عثمان و لا نهی عنه،فیکون دمه عنده بحکم الأمور المباحة،التی لا یؤمر بها و لا ینهی عنها.

و لا یجوز أن یحمل کلامه«علیه السلام»علی ظاهره،لما ثبت من عصمة دم عثمان.و أیضا ثبت فی السیر أنه کان ینهی الناس عن قتله.

1)

-و الجمل للمفید ص 36 و 231 و تاریخ بغداد ج 14 ص 321 و المستدرک ج 3 ص 119 و 124 و ربیع الأبرار ج 1 ص 828 و 829 و مجمع الزوائد ج 7 ص 234 و نزل الأبرار ص 56 و فی هامشه عنه و عن:کنوز الحقائق ص 65 و عن کنز العمال ج 6 ص 157 و ملحقات إحقاق الحق ج 5 ص 77 و 28 و 43 و 623 و 638 و ج 16 ص 384 و 397 و ج 4 ص 27 عن مصادر کثیرة جدا.

ص :168


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 75(الخطبة رقم 30)و کتاب الأربعین للشیرازی ص 610 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 126 و بحار الأنوار ج 31 ص 499 و الغدیر ج 9 ص 69.

فیحمل لفظة«النهی»علی المنع،کما یقال:الأمیر ینهی عن نهب أموال الرعیة،أی یمنع.و حینئذ یستقیم الکلام،لأنه ما أمر بقتله،و لا منع عن قتله.و إنما کان ینهی عنه باللسان،و لا ینهی(یمنع)عنه بالید.

ثم ذکر:أنه إنما یجب المنع بالید إذا کان منعه مؤثرا.

و لأجل أشباه الکلام،کقوله:ما سرنی،و لا ساءنی.

و أنه لما قیل له:أ رضیت بقتله؟!

قال:لم أرض.

فقیل له:اسخطت قتله؟

فقال:لم أسخط.

و قوله:«اللّه قتله و أنا معه»..قال کعب بن جعیل أبیاته فی علی«علیه السلام»:

إذا سیل عنه زوی وجهه

و عمی الجواب علی السائلینا

فلیس براض و لا ساخط

و لا فی النهاة و لا الآمرینا

و لا هو ساء و لا سره

و لا بد من بعض ذا أن یکونا

و لکل تأویل یعرفه أولوا الألباب (1).

و نقول:

هو کلام غیر مقبول..

ص :169


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 126-128

أولا:لما قلناه أکثر من مرة:من أنه«علیه السلام»لم یکن ساخطا لقتل عثمان،غیر أنه لم یکن یحب أن یقتل بهذه الطریقة التی تفسح المجال لأصحاب الأهواء لإثارة الشبهات،و خداع الناس.

کما أن قاتلیه لم یکونوا مأذونین بقتله من قبل الحاکم العادل،إذ لا یحق إجراء الحدود لأی کان من الناس.

و قد ذکرنا بعض الشواهد التی تفید فی هذا السیاق تحت عنوان:(بنو أمیة یعلمون ببراءة علی«علیه السلام»)،و فی غیر ذلک من مواضع، فراجع.

ثانیا:قال العلاّمة المظفر ردا علی المعتزلی:بل معناه فوق ذلک،لإرادته له مع بیان کونه واضحا ظاهرا،بحیث لا یستطیع الناصر و الخاذل القول بخلافه» (1).

ثالثا:و عن المراد من قوله«علیه السلام»:«غیر أن من نصره لا یستطیع أن یقول خذله من أنا خیر منه.و من خذله لا یستطیع أن یقول:

نصره من هو خیر منی».

نقول:

إن مروان قد نصر عثمان و نصره أیضا المغیرة بن الأخنس،و الولید بن عقبة،و سعید بن العاص،و نظراؤهم غیر المحمودی السیرة.

و من خذله کانوا من کبار و خیار المهاجرین،و الأنصار و التابعین.

ص :170


1- 1) دلائل الصدق ج 3 ق 1 ص 193.

فناصره لا یستطیع أن یدعی أنه خیر من خاذله..

کما أن خاذله کعمار،و حذیفة،و نظراؤهما لا یمکن أن یقر علی نفسه بأن ناصر عثمان-کمروان و الولید-خیر منه..

و هذا یدل علی أن جواز قتله کان واضحا کل الوضوح لهم،و لذلک خذلوه..و من شواهد وضوح ذلک لهم تصریح حذیفة و عمار و غیرهما بکفره،و تردید ذلک بین الناس فی حرب صفین و سواها..

رابعا:إنه«علیه السلام»و هو القائم بوظائفه الشرعیة التی منها الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر،إذا کان لم یمنع بیده من قتل عثمان،و فرض أن قتله کان من المنکر الذی یجب دفعه بالید،فإنه«علیه السلام»یکون قد أخل بتکلیفه،و عصی أمر اللّه،و الحال أن آیة التطهیر تنزهه عن ذلک.

خامسا:قال المعتزلی:معناه:أنه فعل ما لا یجوز،و فعلتم ما لا یجوز، فقد أساء الأثرة أی استبد بالأمور،و أنتم أسأتم الجزع و الحزن،لأنکم قتلتموه،إذ کان الواجب علیهم ألا یجعلوا جزاءه عما أذنب القتل،بل الخلع و الحبس،و ترتیب غیره فی الإمامة (1).

و هذا کلام غیر دقیق،لما یلی:

ألف:إنهم أساؤوا الجزع باستخدامهم وسائل غیر مشروعة،کقتله فی حال شغب و فتنه..حیث یهیئ ذلک الأمور لاستقلال معاویة و بنی أمیة فی غیر ما یرضی اللّه،کما أنه قد قتل و بید أناس لم یأذن لهم الشارع بتولی مثل

ص :171


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 128 و 129 بتصرف.

هذه الأمور حتی علی مستحقیها،و مثل منع الماء عنه فی حیاته،و المنع من دفنه بعد قتله،و نحو ذلک.إذ لو کان المراد بإساءة الجزع نفس القتل لصرح به،مع أن له تصریحات تدل علی أن قتله لم یسؤه،و لم یسخطه،و قوله:اللّه قتله و أنا معه،و نحو ذلک.

ب:إذا کان عثمان مستحقا للخلع و للحبس،فقد بطلت إمامته، فکیف یعتقد المعتزلی بإمامته؟!

ج:حین اکتشف الناس أمر کتابه إلی عامله علی مصر بقتل و إیذاء الوفد،و أنکر أن یکون هو کاتب الکتاب-مع اعترافه بأن الجمل و الغلام و الختم له،و أن الکتاب بخط کاتبه-قالوا له:إن کنت کاذبا فقد استحققت الخلع لعملک هذا،و إن کنت صادقا استحققت الخلع لضعفک و عجزک و خبث بطانتک،فاخلع نفسک،فأبی ذلک علیهم حتی قتلوه (1).

معاویة یلخص موقف علی علیه السّلام

و لا ریب فی أن علیا«علیه السلام»لم یسکت علی مخالفات عثمان،و قد کتب معاویة إلیه:«نشرت مقابحه،و طویت محاسنه،و طعنت فی فقهه،ثم فی دینه،ثم فی سیرته،ثم فی عقله،و أغریت به السفهاء من أصحابک

ص :172


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 375-376 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 408 بتصرف و تلخیص،و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 150 و بحار الأنوار ج 31 ص 161 و الغدیر ج 9 ص 183 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 169.

و شیعتک..» (1).

فیلاحظ:

1-أن معاویة یعتبر المطالبة بالتراجع عن المخالفات نشرا للمقابح،أو تحریضا للناس علیه،أو إغراء للسفهاء به..

2-یعتبر معاویة:أن علی الناس أن یکونوا أبواق دعایة،و وسائل نشر للمآثر و المحاسن،مع أن ذلک لیس من وظائف الناس تجاه الحاکم،بل الخلیفة و الحاکم یقوم بواجبه،و یتلقی أجره من اللّه تعالی..

3-یعتبر:أن بیان الأحکام الشرعیة،و تصحیح الأخطاء فیها هو من الطعن فی الفقاهة..مع أن ذلک مما یوجبه الشرع الشریف علی کل عالم بالأحکام.و علی الجاهل أن یرجع إلی العالم،و لیس له أن یفتی بغیر علم..

4-یعتبر:أن مطالبة علی«علیه السلام»عثمان بالکف عن مخالفة صریح الآیات و ضرورات الدین طعنا فی دین عثمان..

5-یعتبر:أن مطالبة علی«علیه السلام»عثمان بالعودة إلی سیرة أبی بکر و عمر فی العطاء طعنا فی سیرته..

6-یعتبر أیضا:أن طلب علی«علیه السلام»من عثمان أن لا یکون ألعوبة بید مروان،و أن یملک قراره،و أن یحترم فکره و عقله-یعتبر ذلک- طعنا فی عقل عثمان.

ص :173


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 15 ص 186 و 187 و بحار الأنوار ج 33 ص 62 و نهج السعادة ج 4 ص 189.

7-یری أن سماع الناس هذه المطالبات التی لم تنجح کل وسائل الإقناع فی حمل عثمان علی الإستجابة لها-یعتبر ذلک-إغراء للسفهاء بعثمان..مع أن الذین یضمون صوتهم إلی صوت علی«علیه السلام»هم خیرة الصحابة،و کبار القوم،و منهم:أبو ذر،و عمار،و ابن مسعود..

و سواهم.

مع أنه لو لم یکن المعترض إلا علیا«علیه السلام»لکفی،و لا یحتاج علی«علیه السلام»إلی التأیید و الموافقة من أحد،فإنه مع الحق و القرآن، و القرآن و الحق معه،یدوران معه حیث دار.

ص :174

الفصل السادس
اشارة

مشورة المغیرة فی أمر العمال

ص :175

ص :176

علی علیه السّلام..و عمال عثمان

بالنسبة لنصب علی«علیه السلام»عماله علی البلاد نقول:

1-قال ابن واضح:عزل علی عمال عثمان عن البلدان خلا أبی موسی الأشعری،کلمه فیه الأشتر فأقره (1).

2-اجتمع الناس علیه جمیعا،فقالوا له:اکتب یا أمیر المؤمنین إلی من خالفک بولایته ثم اعزله،فقال:المکر،و الخدیعة،و الغدر فی النار (2).

مشورة المغیرة
اشارة

1-عن سحیم:لما بویع أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»،بلغه أن معاویة قد توقف عن إظهار البیعة له،و قال:إن أقرنی علی الشام و أعمالی التی ولانیها عثمان بایعته.

ص :177


1- 1) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 179.
2- 2) الإختصاص(ط دار المفید سنة 1414 ه)ص 150 و بحار الأنوار ج 40 ص 105 و مستدرک الوسائل ج 9 ص 83 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 558.

فکتب إلیه کتابا یستقدمه فیه إلی المدینة،و بعد فراغه من کتابه (1)، فجاء المغیرة إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقال له:یا أمیر المؤمنین،إن معاویة من قد عرفت،و قد ولاّه الشام من قد کان قبلک،فوله أنت کیما تتسق عری الأمور،ثم اعزله إن بدالک.

[و فی نص آخر:إن أردت أن یستقیم لک الأمر،فاستعمل طلحة بن عبید اللّه علی الکوفة،و الزبیر بن العوام علی البصرة،و ابعث معاویة بعهده علی الشام] (2).

[و فی نص آخر:فابعث إلیه بعهده،و ألزمه طاعتک] (3).

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:أتضمن لی عمری یا مغیرة فیما بین تولیته إلی خلعه؟!

قال:لا.

قال:لا یسألنی اللّه عز و جل عن تولیته علی رجلین من المسلمین لیلة

ص :178


1- 1) هذه الفقرة فی الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 356.
2- 2) الغدیر ج 10 ص 165 و إحقاق الحق(الأصل)ص 262 و الإستیعاب ج 1 ص 251 و(ط دار الجیل)ج 4 ص 1447 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 18 ص 59 عن المصباح المضی فی کتاب النبی(ط دائرة المعارف العثمانیة فی حیدرآباد الدکن)ج 1 ص 237.
3- 3) کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 446.

سوداء أبدا وَ مٰا کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً (1)،لکن أبعث إلیه،و أدعوه إلی ما فی یدی من الحق،فإن أجاب فرجل من المسلمین،له ما لهم و علیه ما علیهم،و إن أبی حاکمته إلی اللّه.

فولی المغیرة و هو یقول:فحاکمه إذن،و أنشأ یقول:

نصحت علیا فی ابن حرب نصیحة

فرد فما منی له الدهر ثانیه

و قلت له:أوجز علیه بعهده

و بالأمر حتی یستقر معاویه

و تعلم أهل الشام أن قد ملکته

و أن أذنه صارت لأمرک واعیه

فتحکم فیه ما ترید فإنه

لداهیة فارفق به أی داهیه

و لم یقبل النصح الذی جئته به

و کانت له تلک النصیحة کافیه

و قالوا له ما أخلص النصح کله

فقلت له إن النصیحة غالیه (2)

ص :179


1- 1) الآیة 51 من سورة الکهف.
2- 2) الأمالی للطوسی(ط دار الثقافة-قم)ص 87 و بحار الأنوار ج 32 ص 386 و الغدیر ج 2 ص 74 و تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 268 و بشارة المصطفی ص 263 و(ط مرکز النشر الإسلامی سنة 1420 ه)ص 403 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 195 نحوه،و لیس فیه الشعر.و راجع:مروج الذهب ج 2 ص 382 و(ط أخری)ص 414 و(ط ثالثة)ج 2 ص 16 و 127 و الإستیعاب ج 4 ص 2512/9 و الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 446 و 447 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 356-358 و صفین للمنقری ص 72 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 67 و الغدیر ج 10 ص 165 و 166 عن الإستیعاب.

ثم هرب المغیرة إلی مکة،و کان یقول:نصحت علیا فلما لم یقبل غششته (1).

و قد أجاب العلامة الأوردبادی بقوله:

أتیت إمام المسلمین بغدرة

فلم تلف نفسا منه للغدر صاغیه

و أسمعته إدامن القول لم یصخ

له إذ رأی منه الخیانة بادیه

رغبت إلیه فی ابن هند ولایة

أبی الدین إلا أن تری عنه نائیه

أیؤتمن الغاوی علی إمرة الهدی؟

تعاد علی الدین المعرة ثانیه

و یرعی القطیع الذئب و الذئب کاسر

و یأمن منه فی الأویقة عادیه؟

و هل سمعت أذناک قل لی هنیهة

بزوبعة هبت فلم تعد سافیه؟

و هل یأمن الأفعی السلیم سویعة

و من شدقها قتالة السم جاریه؟

فیوم ابن هند لیس إلا کدهره

فصفقته کانت من الخیر خالیه

و للشر منه و المزنم جروه

و والده شیخ الفجور زبانیه

متی کان للتقوی علوج أمیة؟

و للغی منهم کل باغ و باغیه

و للزور و الفحشاء منهم زبائن

و للجور منهم کل دهیاء داهیه

هم أرهجوها فتنة جاهلیة

إذ انتهزوا للشر أجواء صافیه

ص :180


1- 1) الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 358 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 198 و تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 460 و الفتنة و وقعة الجمل ص 99 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 255.

فماذا علی حلف التقی و هو لا یری

یراوغ فی أمر الخلافة طاغیه؟

و شتان فی الإسلام هذا و هذه

فدین(علی)غیر دنیا معاویه

أتنقم منه إن شرعة(أحمد)

تجذ یمینا لابن سفیان عادیه؟

و تحسب أن قد فاته الرأی عنده

کأنک قد أبصرت ما عنه خافیه

و لو لا التقی ألفیت صنو(محمد)

لتدبیر أمر الملک أکبر داهیه

عرفناک یا أزنی ثقیف و وغدها

علیک بیومیک الشنار سواسیه

و إنک فی الإسلام مثلک قبله

و أم جمیل للخزایة راویه (1)

2-عن ابن عباس قال:دعانی عثمان فاستعملنی علی الحج،فخرجت إلی مکة فأقمت للناس الحج،و قرأت علیهم کتاب عثمان إلیهم،ثم قدمت المدینة و قد بویع لعلی،فأتیته فی داره،فوجدت المغیرة بن شعبة مستخلیا به، فحبسنی حتی خرج من عنده،فقلت:ماذا قال لک هذا؟

فقال:قال لی قبل مرته هذه:أرسل إلی عبد اللّه بن عامر،و إلی معاویة، و إلی عمال عثمان بعهودهم،تقرهم علی أعمالهم،و یبایعون لک الناس،فإنهم یهدئون البلاد،و یسکنون الناس.

فأبیت ذلک یومئذ علیه و قلت:و اللّه لو کان ساعة من نهار لاجتهدت فیها رأیی،و لا ولیت هؤلاء و لا مثلهم یولی (2).

ص :181


1- 1) الغدیر ج 6 ص 142 و 143.
2- 2) و فی الکامل فی التاریخ ج 3 ص 197:«فأبیت علیه ذلک،و قلت:لا أداهن فی دینی،و لا أعطی الدنیة فی أمری».

قال:ثم انصرف من عندی،و أنا أعرف فیه أنه یری أنی مخطئ،ثم عاد إلی الآن فقال:إنی أشرت علیک أول مرة بالذی أشرت علیک،و خالفتنی فیه،ثم رأیت بعد ذلک رأیا،و أنا أری أن تصنع الذی رأیت،فتنزعهم، و تستعین بمن تثق به،فقد کفی اللّه،و هم أهون شوکة مما کان.

قال ابن عباس:فقلت لعلی:أما المرة الأولی فقد نصحک،و أما المرة الآخرة فقد غشک.

قال له علی:و لم نصحنی؟!

قال ابن عباس:لأنک تعلم أن معاویة و أصحابه أهل دنیا،فمتی تثبتهم لا یبالوا بمن ولی هذا الأمر،و متی تعزلهم یقولوا:أخذ هذا الأمر بغیر شوری،و هو قتل صاحبنا،و یؤلبون علیک فینتقض علیک أهل الشام و أهل العراق،مع أنی لا آمن طلحة و الزبیر أن یکرا علیک.

فقال علی:أما ما ذکرت من إقرارهم،فو اللّه ما أشک أن ذلک خیر فی عاجل الدنیا لإصلاحها.

و أما الذی یلزمنی من الحق و المعرفة بعمال عثمان فو اللّه لا أولی منهم أحدا أبدا،فإن أقبلوا فذلک خیر لهم،و إن أدبروا بذلت لهم السیف.

[و تمثّل:

و ما میتة إن متها غیر عاجز

بعار إذا ما غالت النفس غولها].

قال ابن عباس:فأطعنی،و ادخل دارک،و الحق بمالک بینبع،و أغلق بابک علیک،فإن العرب تجول جولة و تضطرب و لا تجد غیرک،فإنک- و اللّه-لئن نهضت مع هؤلاء الیوم لیحملنک دم عثمان غدا.

ص :182

فأبی علی،فقال لابن عباس:سر إلی الشام فقد ولیتکها.

فقال ابن عباس:ما هذا برأی،معاویة رجل من بنی أمیة،و هو ابن عم عثمان،و عامله علی الشام،و لست آمن أن یضرب عنقی لعثمان،أو أدنی ما هو صانع أن یحبسنی فیتحکم علی.

فقال له علی:و لم؟

قال:لقرابة ما بینی و بینک،و إن کل ما حمل علیک حمل علی،و لکن اکتب إلی معاویة فمنّه وعده.

فأبی علی و قال:و اللّه لا کان هذا أبدا (1).

3-و فی نص آخر للطبری:أن المغیرة قال لعلی«علیه السلام»:

و إنی أشیر علیک برد عمال عثمان عامک هذا،فاکتب إلیهم بإثباتهم علی أعمالهم،فإذا بایعوا لک،و اطمأن الأمر لک،عزلت من أحببت،و أقررت من أحببت.

فقلت:و اللّه لا أدهن[أو لا أداهن]فی دینی،و لا أعطی الدنی فی أمری.

ص :183


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 439 و 440 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 460 و 461 و راجع:مروج الذهب ج 2 ص 364 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 306 و ج 3 ص 197 و 198 و البدایة و النهایة ج 7 ص 229 و راجع: الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 358-361 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 139 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 538.

قال:فإن کنت قد أبیت علی فانزع من شئت و اترک معاویة،فإن لمعاویة جرأة،و هو فی أهل الشأم یسمع منه،و لک حجة فی إثباته،کان عمر بن الخطاب قد ولاه الشام کلها.

فقلت:لا و اللّه،لا أستعمل معاویة یومین أبدا.

فخرج من عندی علی ما أشار به،ثم عاد فقال لی:إنی أشرت علیک بما أشرت به،فأبیت علی،ثم نظرت فی الأمر فإذا أنت مصیب،لا ینبغی لک أن تأخذ أمرک بخدعة،و لا یکون فی أمرک دلسة.

قال:فقال ابن عباس:فقلت لعلی:أما أول ما أشار به علیک فقد نصحک،و أما الآخر فغشک.و أنا أشیر علیک بأن تثبت معاویة،فإن بایع لک فعلی أن أقلعه من منزله.

قال علی:لا و اللّه،لا أعطیه إلا السیف.

قال:ثم تمثل بهذا البیت:

[و]ما میتة إن متها غیر عاجز

بعار إذا ما غالت النفس غولها

فقلت:یا أمیر المؤمنین،أنت رجل شجاع لست بأرب بالحرب،أما سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:الحرب خدعة؟!

فقال علی:بلی.

فقال ابن عباس:أما و اللّه،لئن أطعتنی لأصدرن بهم بعد ورد، و لأترکنهم ینظرون فی دبر الأمور،لا یعرفون ما کان وجهها،فی غیر نقصان علیک،و لا إثم لک.

ص :184

فقال:یا ابن عباس،لست من هنیّاتک و هنیّات معاویة فی شیء،تشیر علی و أری،فإذا عصیتک فأطعنی.

قال:فقلت:أفعل.إن أیسر ما لک عندی الطاعة (1).

4-و قال أبو مخنف و غیره:قال المغیرة بن شعبة[لعلی]:أری أن تقر معاویة علی الشام و تثبت ولایته،و تولی طلحة و الزبیر المصرین[کی] یستقیم لک الناس.

فقال عبد اللّه بن العباس:إن الکوفة و البصرة عین المال و إن ولیتهما إیاهما لم آمن أن یضیقا علیک،و إن ولیت معاویة الشام لم تنفعک ولایته.

فقال المغیرة:لا أری لک أن تنزع ملک معاویة،فإنه الآن یتهمکم [کذا]بقتل ابن عمه،و إن عزلته قاتلک،فولّه و أطعنی.

فأبی،و قبل قول ابن عباس (2).

5-و ذکر نص آخر:أن المغیرة سمع بأن طلحة و الزبیر طلبا من علی «علیه السلام»أن یولیهما البصرة و الکوفة،فبادر إلی علی«علیه السلام»، و نصحه بما ذکر (3).

ص :185


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 440 و 441 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 461 و 462 و راجع:الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 358 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 197 و 198.
2- 2) أنساب الأشراف للبلاذری(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 119.
3- 3) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 438 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 460 و 461.

6-و عن المدائنی-فی ذکر مجلس حضر فیه ابن عباس و معاویة-فقال المغیرة بن شعبة:أما و اللّه لقد أشرت علی علیّ بالنصیحة فآثر رأیه،و مضی علی غلوائه،فکانت العاقبة علیه لا له،و إنی لأحسب أن خلفه یقتدون بمنهجه.

فقال ابن عباس:کان و اللّه أمیر المؤمنین«علیه السلام»أعلم بوجوه الرأی،و معاقد الحزم،و تصریف الأمور،من أن یقبل مشورتک فیما نهی اللّه عنه،و عنف علیه،قال سبحانه: لاٰ تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوٰادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ.. (1)،و لقد وقفک علی ذکر مبین،و آیة متلوة،قوله تعالی: وَ مٰا کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً (2).

و هل کان یسوغ له أن یحکّم فی دماء المسلمین و فیء المؤمنین،من لیس بمأمون عنده،و لا موثوق فی نفسه؟!

هیهات،هیهات!هو أعلم بفرض اللّه و سنة رسوله أن یبطن خلاف ما یظهر إلا للتقیة،و لات حین تقیة!

مع وضوح الحق،و ثبوت الجنان،و کثرة الأنصار،یمضی کالسیف المسلط فی أمر اللّه،مؤثرا لطاعة ربه،و التقوی علی آراء الدنیا (3).

ص :186


1- 1) الآیة 22 من سورة المجادلة.
2- 2) الآیة 51 من سورة الکهف.
3- 3) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 301 و 302 و بحار الأنوار ج 42 ص 170 و الدرجات الرفیعة ص 121.

و نقول:

هنا أمور یحسن التوقف عندها،نذکر منها ما یلی:

عزل أبی موسی

1-کان من الضروری أن یعرف أبو موسی أن علیا«علیه السلام»لا یرضی سلوکه،و أنه یفکر بالاستغناء عنه..فلا یظنن أن موقعه من الخلیفة الثانی و الثالث یجعل له حصانة لدی علی«علیه السلام».فحسابات علی «علیه السلام»،تنطلق من تکلیفه الشرعی،و لا یصده عنها إلا بلورة تکلیف آخر من خلال المستجدات المؤثرة فی ذلک..

فأظهر«علیه السلام»عزمه علی عزل أبی موسی،و عرف الناس أن هذا الرجل لیس بنظر علی أهلا للموقع الذی هو فیه.

لیکون ذلک هو الرکیزة التی تقوم علیها وساطة الأشتر.

وساطة الأشتر

إن تدخل الأشتر جاء لیضیف عنصرا جدیدا یسمح بإبقاء أبی موسی، و یحقق الأمور التالیة:

1-إن علیا«علیه السلام»بمقتضی آیة التطهیر و غیرها،لا یمکن أن لا یحمل فی نفسه غلا علی أحد،بل هو فی مواقفه یتبع ما یملیه علیه واجبه الشرعی فی حفظ مصالح الأمة.و هو لا یمکن أن یحمل فی نفسه عقدة من أحد تمنعه من تغییر قراره فیه..

2-إذا بقی أبو موسی فی موقفه،فعلیه أن یعلم،و قد أفهمه ذلک نفس

ص :187

هذا الموقف فعلا،بأنه هو الذی یتحمل مسؤولیة تصرفاته،و علیه أن ینتظر الحساب و العتاب،بل و العقاب إن استحق ذلک.

3-إن وساطة الأشتر لأبی موسی و قبول علی«علیه السلام»لها لا تعنی أن علیا«علیه السلام»یتعامل بالوساطات و المحسوبیات،و یضحی بالمصلحة العامة فی سبیل نیل رضا هذا الشخص أو ذاک،إذ لا أحد یجهل أن علیا لا تأخذه فی اللّه لومة لائم..و أن الأشتر نفسه لم یکن له مصلحة خاصة مع أبی موسی،تدعوه لمثل هذه الوساطة،بل کانا فی اتجاهین متخالفین،و أن وساطة الأشتر قد انطلقت من اهتمامه بالمصلحة العامة فقط لا غیر..لأن إبقاء أبی موسی کان یحتاج إلی هذه الوساطة،لیعرف هذا الرجل حده فیقف عنده،فلا تأخذه الأوهام،و لا یستطیل ظله عند اقتراب الشمس من مغیبها..

فظهر أن هناک مصلحة فی إعلان العزم علی العزل،و مصلحة فی إبقائه بعد هذا الإعلان من خلال الوساطة التی یقوم بها من لا ینسجم مع أبی موسی..

4-لقد کان فی إبقاء أبی موسی الذی کان یتظاهر بالقداسة و التدین مصلحة أخری،و هی أن تظهر بعد ذلک حقیقة مواقفه السلبیة من أمیر المؤمنین،و یری الناس الذین غرّهم سمته و ظاهره تخذیله عن بیعته،ثم عن نصرته،وجده و اجتهاده فی منع الناس من الخروج معه لحرب أعدائه.

فتزول بذلک الغشاوة عن أعین الناس،و تظهر مظلومیته«علیه السلام»فی قضیة التحکیم،حین یفرض علیه الذین کانوا معه أن یجعل عدوه هذا

ص :188

حکما من قبله،لیتفق مع عدوه الآخر-و هو عمرو بن العاص-علی خلعه، و مخالفة حکم القرآن فیه..

المکر و الخدیعة و الغدر فی النار

و تقدم قوله«علیه السلام»حین طالبوه بإبقاء عمال عثمان ثم عزلهم:

المکر و الخدیعة،و الغدر فی النار.

و نقول:

روی أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»قال ذات یوم و هو یخطب علی منبر الکوفة:

«و اللّه ما معاویة بأدهی منی،و لکنه یغدر و یفجر.و لو لا کراهیة الغدر لکنت من أدهی الناس.و لکن کل غدرة فجرة،و کل فجرة کفرة.و لکل غادر لواء یعرف به یوم القیامة.

و اللّه ما استغفل بالمکیدة،و لا استغمز بالشدیدة» (1).

و قال«علیه السلام»:«قد یری الحّوّل القلّب وجه الحیلة،و دونها

ص :189


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 180 و بحار الأنوار ج 33 ص 197 و ج 40 ص 193 و ج 72 ص 291 و الکافی ج 2 ص 336 و 338 و شجرة طوبی ج 2 ص 294 و الغدیر ج 10 ص 172 و مستدرک سفینة البحار ج 3 ص 394 و ج 7 ص 540 و المعیار و الموازنة ص 166 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 211 و ینابیع المودة لذوی القربی ج 1 ص 454.

حاجز من تقوی اللّه،فیدعها رأی العین،و ینتهز فرصتها من لا حریجة له فی الدین» (1).

قال الجزری:«الحّوّل:ذو التصرف و الاحتیال فی الأمور.و القلّب:

الرجل العارف بالأمور،الذی قد رکب الصعب و الذلول،و قلبها ظهرا لبطن.و کان محتالا فی أموره،حسن التقلب» (2).

إن هذه الکلمات أوضحت أنه«علیه السلام»کان یعرف وجوه المکر و الاحتیال،کما کان یعرف بخفایا مکر معاویة،و ألاعیبه.و لکن دینه کان یمنعه من ممارسة شیء من ذلک،رغم أنه یری رأی العین أن الأمر فی متناول یده،و لکنه یترکه ترفعا،و ورعا،و ابتغاء مرضاة اللّه سبحانه..

و ذلک لأنه یعلم:أن ممارسة أنواع المکر،و إن کانت قد تجلب بعض

ص :190


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 1 ص 92 و بحار الأنوار ج 97 ص 365 و 370 و ج 34 ص 102 و ج 72 ص 97 و 287 و خصائص الأئمة للشریف الرضی ص 98 و المزار للشهید الأول ص 123 و مستدرک الوسائل ج 11 ص 47 و المزار لابن المشهدی ص 276 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 162 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 539 و المعیار و الموازنة ص 96 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 312.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 97 ص 369 و المزار لابن المشهدی هامش ص 276 و راجع:الفایق فی غریب الحدیث ج 1 ص 293 و تاریخ مدینة دمشق ج 59 ص 225.

المنافع الدنیویة،و لکنها لیس فقط لا تصلح أساسا لبناء الحیاة وفق ما یریده هو و لا ما یریده اللّه أیضا،و إنما هی من موجبات وضع المعوقات و الموانع فی طریق بنائها.لأن الباطل إذا أصبح هو الأساس للتعامل بین الناس، فذلک یعنی:أن یقتنص الناس الفرص للاستیلاء علی حقوق الغیر، و مصادرة أدوارهم لصالح أشخاص آخرین یستفیدون منها هم أیضا لأنفسهم کأشخاص،فتتلاشی و تضمحل،و لا یفرجون عن شیء منها لسواهم..

و حتی لو تمکن أصحاب الحق من استنقاذ شیء منها،أو أرادوا أن یغیروا علی حقوق الآخرین و یوظفوها فی أحد المجالات فی الشأن العام، سواء کانت دائرته أوسع أو أضیق،فإنهم لا یملکون ضمانات بقائها،و لا یمکنهم حفظها من إغارة أهل الباطل علیها،بعد أن رضوا بأن یکون الباطل و العدوان هو أساس التعامل فی هذه الحیاة..

و لذلک کان لا بد من الرجوع إلی الخطة الإلهیة و الالتزام بها فی کل مفردات التعامل و مجالاته،لیمکن للحق أن یتشبث بالوجود،و لیمکن- من ثم-الحفاظ علیه،و صیانته من عبث و عدوان أهل الباطل..

و هذا یفسر لنا قوله«علیه السلام»:إن المکر و الخدیعة و الغدر فی النار، لأن الغدر و الخدیعة حین ینال قضایا الدین،فإنه یبطل الأطروحة الإلهیة، و یسلبها فرص الوجود و البقاء..و حتی لو وجدت،فإن أبواب العدوان علیها و الانتقاص منها تبقی مشرعة فی کل زمان و مکان.

ص :191

فما منی له الدهر ثانیة

و قد توهم البعض:أن قول المغیرة فی شعره:«فرد فما منی له الدهر ثانیة»توهم أن کلمة«منی»:معناها القدر.مناه اللّه یمینه:قدره (1).

و نقول:

لقد اشتبه علیه الأمر فی قراءة کلمة«منی»،فإن الکلمة هنا حرف جر، و ضمیر المتکلم-و هو الیاء-فی محل جر بها..

و المعنی:أن علیا«علیه السلام»قد رد نصیحتی،و أننی سوف لا أنصحه مثلها مرة ثانیة.أی أننی لن أعطیه نصیحة ثانیة مدی الدهر..

أیهما أهم؟!

و هنا سؤال هام یقول:إنه«علیه السلام»رفض عرض إبقاء معاویة علی الشام لمدة وجیزة،ثم یعزله رغم تصریحه«علیه السلام»بأن هذا الإجراء یجعل عزل معاویة أمرا میسورا،و یسد الباب أمام إعلانه التمرد، و إثارة الشبهات فی أمر عثمان،و تتضاءل الفرص أمام تجییش الجیوش لحربه «علیه السلام»فی صفین،التی یقال:إنه قد قتل فیها سبعون ألفا،منهم خمسة و عشرون ألفا من جیش علی«علیه السلام»،و هی الحرب التی انتهت بالتحکیم،و ظهور الخوارج،و حروب النهروان..

ص :192


1- 1) راجع:لسان العرب ج 15 ص 292 و القاموس المحیط ج 4 ص 391 و تاج العروس ج 20 ص 198.

بل إن انضمام معاویة إلیه سوف یصعب علی طلحة و الزبیر المضی حتی النهایة فی مشروع الحرب التی أثاروها أیضا..

و من الطبیعی القول:إن هذه الحروب الطاحنة قد نتج عنها مآس کبیرة،و تمزقات هائلة،و أزمات و نکبات لم یکن عمرها قصیرا،و لا کان أثرها ضئیلا و صغیرا،بل کان عمیقا و خطیرا،و ممتدا و منتشرا و کبیرا..

فلماذا یرفض إبقاء معاویة و لو لیلة واحدة سوداء مظلمة؟!و لماذا یتقبل و یرضی بکل هذا العناء و البلاء أن یحیق بالأمة الإسلامیة؟!

و فی سیاق آخر نقول:

لو أنه«علیه السلام»فضل الأشراف فی العطاء،و أعطی الرؤساء بعض المال،و میزهم علی من سواهم لم یصل الأمر إلی حرب الجمل التی قتل فیها الألوف من المسلمین.

فلو عرض هذا الأمر علی أی إنسان و قیل له:إنک إذا أبقیت فلانا علی ولایته بضعة أشهر أو أعطیت هؤلاء العشرة أشخاص أو المئة شخص مثلا شیئا من المال،فإنک ستحقن دم سبعین ألف مسلم-فهل یتردد أحد بقبول إبقاء ذلک الشخص فی موقعه لیس شهرا بل دهرا،و بإعطاء عشرات و مئات الألوف من الدراهم،عوضا عن المئة و المائتین،و الألف و الألفین، و العشرة؟!

فلماذا لم یطبق«علیه السلام»هنا قاعدة تقدیم الأهم،و هو حقن دماء المسلمین،و حفظ وحدتهم علی المهم،و هو تولیة فلان من الناس علی بعض الأمصار لفترة من الوقت،أو إعطاء الرئیس الفلانی حفنة من المال..

ص :193

و الجواب:

تقدم:أن الإمام علیا«علیه السلام»کان بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نقطة الإرتکاز فی أمور الدین و الشریعة،و المحور الأهم،و محط نظر الجمیع فی علمه،و مواقفه،و سیاساته،و کل ما یصدر منه و عنه..

و قلنا:إن الفترة التی تبدأ من استشهاد الرسول«صلی اللّه علیه و آله» و تنتهی بسنة استشهاد الإمام الحسین«علیه السلام»تعتبر فترة التأسیس للإسلام فی حقائقه،و مفاهیمه،و سیاساته،و شرائعه بمعنی أن الناس الذین لم یروا نبیهم،و یریدون أن یأخذوا دینهم و أحکامهم عنه،یتوجهون بادئ ذی بدء إلی أقرب الذین رأوه و عاشوا معه«صلی اللّه علیه و آله»، و یفضلون الأخذ من أقرب الناس إلیه،و أعرفهم بما جاء به،و هم أهل بیته، و أصحابه الآخذون عنه،المستنون بسنته،ثم من کل من رآه و سمع منه.

و من الواضح:أن أکثر الصحابة قد عاش و مات فی هذه الخمسین سنة التی تلت استشهاده«صلی اللّه علیه و آله»..

و من المعلوم:أنه قد کانت هناک سیاسات تحدثنا عنها فی الجزء الأول من کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»و فی کتابنا:

الحیاة السیاسیة للإمام الحسن«علیه السلام»تهدف إلی التعتیم علی کثیر مما جری فی عهده،أو صدر منه«صلی اللّه علیه و آله»و منها سیاسة منع الروایة عنه،و منع کتابة الحدیث،و إحراق ما کتبه الصحابة،و منع السؤال عن معانی القرآن،و حبس کبار الصحابة فی المدینة،و منعهم من الانتشار فی البلدان و منع الفتوی إلا للأمراء..

ص :194

ثم إفساح المجال أمام القصاصین،و أمام علماء أهل الکتاب لیحتلوا المساجد و ینشروا فی الناس ترهاتهم،و یروجوا لأباطیلهم.

إلی سیاسات أخری،لا مجال للإحاطة بها الآن.

و علی«علیه السلام»هو باب مدینة علم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و قد أقر له کبار الصحابة بالتمیز عن سائر الناس بالعلم،و الفقه، و الشجاعة،و بسائر الصفات المثلی و الفضلی..و الخلفاء أنفسهم قد اعترفوا له بذلک،و لم یزالوا یرجعون إلیه لیحل لهم المعضلات،و یکشف الغوامض و المبهمات،و ما أکثر ما قال عمر بن الخطاب:لو لا علی لهلک عمر.و قال:لا أبقانی اللّه لمعضلة لیس لها أبو الحسن،و نحو ذلک..

و قد زان اللّه به الخلافة،و أصبح مشمولا لقرارهم القاضی بجعل الفتوی خاصة بالأمراء..و علی«علیه السلام»أیضا هو الوصی و الإمام المنصوص علیه من اللّه و رسوله،و قد أخذت له البیعة یوم الغدیر.و..و..

إلخ..!!

و ذلک کله و سواه یفرض علیه التصدی لبیان أحکام اللّه،و التعریف بحقائق الدین.لکی تأتی الأجیال بعد ذلک،فتجد بین یدیها الحق فتمیزه عن الباطل الذی أنتجته الأهواء،و العصبیات العمیاء،أو الذی تسرّب إلیهم من بقایا الجاهلیة الجهلاء..

و قد تحتاج لعرض هذا و ذاک علی القرآن،و علی العقل،و علی السنّة النبویة الثابتة بالقطع و الیقین..فتأخذ ما ثبت أنه حق و صدق،و تدع ما عداه مما هو زخرف و باطل.

ص :195

و لو أن علیا«علیه السلام»لم یفعل ذلک لم یجد الناس أمامهم إلا لونا و نهجا واحدا..و لیس للنهج الآخر عین و لا أثر.

فاتضح أن ما یفعله علی«علیه السلام»و ما یقوله لا بد أن یفهم علی أساس أنه هو شرع اللّه،و دینه،فإن قبوله«علیه السلام»بتولی أمثال معاویة،و عبد اللّه بن عامر و الولید بن عقبة،بعد أن ظهرت منهم القبائح؛ و انکشفت سوءاتهم،و عرف القریب و البعید بعظائم جرائمهم و موبقاتهم، إن تولیتهم تفهم-أو علی الأقل،قد یفهم الکثیرون منها-أن ولایة من یرتکب الموبقات جائزة فی الدین الحنیف،لا سیما و أن أکثر الناس قد لا یعرفون بأن تولیتهم کانت لضرورة عارضة،و أنها من قبیل أکل المیتة للمضطر إلیها لحفظ نفسه من التلف.

و بعبارة أخری:لو کان الحکم فی هذه المسالة واضحا للناس کل الناس،و لا یشک أحد فی أن تولیة أمثال هؤلاء محرمة،و أن ذلک من البدیهیات،و یعرف الجمیع أیضا:أن ما یحصل من ذلک لا یمکن إلا أن تکون الضرورة هی التی فرضته،و هی ضرورة لا تصل إلی حد تضییع الإسلام و قتل الکثیر من المسلمین..

لو کان الأمر کذلک،لأمکن لعلی«علیه السلام»أن یبقی معاویة، و أضرابه إلی حین زوال الضرورة..و لکن الأمر لم یکن کذلک.بل کانت تولیتهم من موجبات الخطأ فی فهم حکم اللّه تعالی،و تکریس هذا الخطأ فی الناس..بنحو یوجب اختلاط الموازین و المعاییر و تضییع الدین.

و کمثال علی ذلک نقول:

ص :196

إن التشکیک بأصل تشریع الصلاة أعظم و أخطر من جریمة ترک الصلاة التی یعلم الناس بوجوبها،فقد تثیر حربا شعواء یقتل فیها المئات و الألوف لإزالة الشبهة،و منع ذلک التشکیک.

و لکنک لا تثیر الحرب،و لا تسفک الدماء لأن فلانا من الناس عصی اللّه،و ترک الصلاة التی لم یشک بوجوبها أحد..

و مثال آخر:إننا نجد علیا«علیه السلام»بعد استشهاد رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»و العدوان علیه باستلاب حقه،قد اتخذ مواقف سلبیة من الغاصبین.فلو لم یتخذ تلک المواقف السلبیة،و بقی یتعامل معهم بالمجاملات و البسمات لشک الناس فی أن یکون له حق قد اغتصب، و لصدقوا ما أشاعه الغاصبون،من انه کان للنبی فیه ذرو من قول،لا یثبت حقا..أو صدقوا شائعاتهم التی تقول:إنه هو الذی تنازل عن حقه، و انصرف عنه،أو نحو ذلک..

و لکنه حین اتخذ منهم تلک المواقف السلبیة،و ظهر للناس أنهم معتدون علیه،حتی لقد هاجموه فی بیته،و ضربوا زوجته،و أسقطوا جنینها، حتی ماتت و هی واجدة علیهما..

نعم..بعد أن ظهر ذلک،و تأکد و ترسخ فی الناس و بعد إصرار علی «علیه السلام»علی مواصلة ذکر اغتصابهم حقه،أصبح بإمکانه أن یتعامل معهم،لأن الناس صاروا یدرکون أنه یتعامل مع معتد علیه،و غاصب لحقه..و یعرفون أن دافعه لهذا التعامل هو حفظ ما یمکن حفظه من هذا الدین..

ص :197

و الأمر فیما یرتبط بولایة معاویة و سائر ولاة عثمان من هذا القبیل،فإنه لم یکن الحکم الشرعی فی ذلک قد اتضح للناس.

فلو أبقاهم لتوهم الناس أنهم أهل للولایة،أو أن الشرع یسمح بتولیة هذا النوع من الناس،و ان العاهات و النقائص فی الدین و فی السلوک التی یعانی منها هؤلاء لا تمنع و لا تسقط حقهم فی الولایة..

و هذا-و لا شک-تدلیس فی الدین،یعرض أحکامه للضیاع أو للشبهة،التی سوف تتداولها الأجیال إلی یوم القیامة،و لا یرضی علی«علیه السلام»بذلک مهما کانت الظروف.و لأجل ذلک رفض مشورة المغیرة و غیره بتولیة معاویة،و لو لیلة سوداء.

الاعتضاد بالمضلین

و قد استدل«علیه السلام»علی المغیرة بقوله تعالی: وَ مٰا کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً (1).

و هذا أصل قرآنی أصیل،یقضی بالمنع من الاعتضاد بالمضلین.

و لعل السر فی ذلک:هو أن ما یرید الأنبیاء و الأوصیاء تحقیقه بحکومتهم،هو إیصال الناس و کل شیء هم مسؤلون عنه إلی کماله.

أما المضلون فیسعون إلی تضییع الناس و سائر المخلوقات و تضلیلهم عن الطریق،و-من ثم-عن الهدف الذی یسعون إلیه،فالاعتضاد بهم

ص :198


1- 1) الآیة 51 من سورة الکهف.

لإیصال الناس و غیرهم إلی الکمال سینتهی إلی عکس ما یتوخاه من هذا الاعتضاد،أی سینتهی إلی الضیاع و التیه و الضلال.

و هذا یفسر لنا قول علی«علیه السلام»لابن عباس:«و لا ولیت هؤلاء،و لا مثلهم یولی».

ابن عباس و نصیحة المغیرة

و قد تقدم:أن ابن عباس قال لعلی«علیه السلام»:إن المغیرة نصحه فی المرة الأولی،و غشه فی الثانیة.

فقال علی«علیه السلام»:و لم نصحنی؟!

فقال:إلخ..

و نلاحظ ما یلی:

1-إنه«علیه السلام»حین سأل ابن عباس عن سبب غشه و نصحه،لم یکن جاهلا بمضمون ما قاله ابن عباس..و قد دل علی ذلک بقوله:إنه لا یشک فی أن ذلک خیر فی عاجل الدنیا.

2-إنه أراد أن یسمع ذلک من ابن عباس،لیعرّفه الخطأ الذی وقع فیه..

3-إنه«علیه السلام»قال لابن عباس:إن الواجب علیه هو عزل أولئک العمال،لأجل لزوم الحق و لمعرفته بهم.

و المراد بلزوم الحق له،هو لزوم إحقاقه و تثبیته،و عدم التفریط به.

و لو أخذ بنصیحة المغیرة،و ابن عباس لم یتحقق حفظ الحق،لأنه

ص :199

سیبقی ملتبسا،و لن یجد الناس سبیلا إلیه.

4-إن ابن عباس قد بین صحة رأی علی«علیه السلام»فی مجلس معاویة،و أصرّ علی أن رأی المغیرة یتضمن الإقدام علی ما نهی اللّه تعالی عنه و استدل بآیة الاعتضاد بالمضلین،و بآیة موادّة من حادّ اللّه و رسوله،و بأنه لا یجوز أن یحکم فی دماء الناس و فیئهم من لیس بمأمون و موثوق.

جرأة ابن عباس!!

أما ما ذکرته الروایة من جرأة لابن عباس علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و أنه قال له:«فاطعنی،و ادخل دارک،و الحق بمالک بینبع،و أغلق بابک علیک،فإن العرب تجول جولة،و تضطرب،و لا تجد غیرک».

فهو باطل بلا ریب،فإن ابن عباس لا یتجرأ علی أمیر المؤمنین بکلام کهذا،و ذلک لما یلی:

أولا:إن ذلک معناه:أن ذلک معناه حل عقد البیعة فیما بینه«علیه السلام»و بین الناس الذین بایعوه.مع مظنة أن یثب علی الأمر فی هذه الحال طلحة،و الزبیر،بل و معاویة،و مروان،أو غیر هؤلاء.و ذلک یعنی إثارة فتنة لا یعلم عواقبها إلا اللّه..

ثانیا:من أین علم ابن عباس أن علیا«علیه السلام»لو فعل ما أشار به علیه،سوف لا یتهم بدم عثمان.و لا سیما من قبل بنی أمیة الذین کانوا یکرهونه،و یخشونه،و یحاولون أن یجدوا السبیل علیه؟!

ثالثا:إن الناس سوف یفقدون ثقتهم بعلی«علیه السلام»،و سیمنعهم

ص :200

ذلک من التفکیر بالعودة إلیه،حیث لا بد أن تبقی إقالتهم بیعتهم،و اعتزاله إیاهم،هی الذکری المرة التی یصعب نسیانها،أو تجاهلها فی أی قرار یتخذونه تجاهه«علیه السلام».

رابعا:ألم یکن ابن عباس یعرف:أن علیا مع الحق و القرآن،و الحق و القرآن مع علی؟!و ألم یکن یعرف أنه لا یحتاج إلی رأی ابن عباس و غیره.

فإنه باب مدینة علم النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلا إذا فرض:أنه مجرد عالم حافظ،لا یتدبر فیما یحفظه أو یعلمه.و لیس علی«علیه السلام»کذلک.

خامسا:أورد الطبری کلام ابن عباس،و فیه:أن علیا«علیه السلام» سأل ابن عباس:ما الرأی؟!

فقال:کان الرأی أن تخرج حین قتل الرجل أو قبل ذلک،فتأتی مکة، فتدخل دارک و تغلق علیک بابک الخ.. (1).

و هذا النص و إن کان لا یرد علیه بعض ما تقدم،و لکنه أیضا غیر سدید،فإن ذلک لا یمنع بنی أمیة من اتهامه بتدبیر قتل عثمان،أو تحریک الناس فی الخفاء ضده.

کما أن ذلک مما یسعد طلحة و الزبیر و سعدا،و سیغتنمون فرصة غیبته و ینتزون علی أمر الأمة.

و قد عرفنا فیما تقدم:أنهما کانا یتمنیان أن یفعل ذلک لیخلو لهما الجو.

ص :201


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 438 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 459 و الفتنة و وقعة الجمل ص 99.
سر إلی الشام فقد ولیتکها

أما ما ذکرته الروایة من أنه«علیه السلام»قال لابن عباس:سر إلی الشام فقد ولیتکها،فهو إن صح،فلابد أن یفهم علی أنه مجرد اختبار لوعی ابن عباس،و لمدی إدراکه و تقییمه للأمور.إذ لم یکن ما ذکره ابن عباس بالذی یخفی علی علی«علیه السلام»..

و ربما یستفاد من الروایات المتقدمة أن المغیرة قد کرر مشورته لعلی «علیه السلام»،و بذلک یمکن الجمع بین النصوص المختلفة.

صدق المغیرة فی نصیحته مشکوک

و لا نستطیع أن نعتبر المغیرة صادقا فی کلا نصیحتیه لعلی«علیه السلام»،حیث إنه لم یتحرک لإبداء النصح إلا بعد أن سمع بطلب طلحة و الزبیر من علی«علیه السلام»أن یولیهما البصرة و الکوفة.

فلعله بادر إلی ذلک،لأنه کره نزع ولاة عثمان عن مناصبهم،أو لأنه کره تولیة طلحة،أو الزبیر،أو هما معا،أو لغیر ذلک من الأسباب..

مشورة المغیرة بتولیة طلحة و الزبیر

و أما ما ذکره أبو مخنف-حسب روایة البلاذری-من أن المغیرة أشار علی علی«علیه السلام»بتولیة طلحة و الزبیر المصرین-البصرة و الکوفة- و إبقاء معاویة،فربما یکون ذلک لعلمه بأن معاویة سوف یستأثر بالأموال، و لا یرسل لعلی شیئا،و سیکون ذلک سببا فی مبادرة علی«علیه السلام» لعزله،فلا یرضی معاویة بذلک،و تنجر الأمور إلی الحرب..

ص :202

فإذا کان طلحة و الزبیر سوف یستأثران بأموال العراق أیضا،فإن علیا «علیه السلام»سوف لا یجد ما یحاربهما به،فضلا عن أن یستطیع محاربة معاویة أیضا.

و بذلک تتمهد الطریق لأن یفقد خلافته و حکومته قوتها و فعالیتها، و قیمتها و أثرها..و ربما تمکّن مناوؤوه من إسقاطها أیضا..

و قد أشار ابن عباس إلی ذلک فی روایة أبی مخنف،حیث لم یرض بنصیحة المغیرة هذه.

«لا أداهن فی دینی»لا تقنع المغیرة

و قد ذکر«علیه السلام»للمغیرة أنه لا یرضی بنصیحته،و أن سبب رده لها هو أن هذا یعد مداهنة،أو ادهانا فی الدین،و إعطاء للدنیة من أمره..

و لکن المغیرة یتجاهل ذلک،و یعود لیقترح علی علی«علیه السلام»أن یبقی معاویة فقط،فهل حسب أن علیا«علیه السلام»یداهن فی دینه، و یرضی بالدنیة فی خصوص معاویة،و لا یفعل ذلک بالنسبة لغیر معاویة؟!..

أم أنه استعظم أن یقدم علی«علیه السلام»علی مخالفة عمر بن الخطاب و رغباته فی شأن معاویة،فإن عمر هو الذی نصب معاویة علی الشام، و فوض له التصرف فیها بما یحلو له؟!.

و هل تولیة عمر لشخص تسوغ لعلی ارتکاب جریمة المداهنة فی الدین،و الرضا بالدنیة؟!أو أنها تغیر الحقائق،و تزیل المداهنة،و لا یعود

ص :203

الرضا بتولیة معاویة و أمثاله من مفردات الرضا بالدنیة؟!

و ما الذی قصده المغیرة بالحجة،حین قال لعلی«علیه السلام»:«و لک الحجة فی إتیانه.کان عمر قد ولاه الشام کلها..»؟!هل قصد أن فعل عمر حجة لعلی«علیه السلام»عند اللّه؟!أم قصد أنه حجة فی إزالة صفة الدنیة عن الرضا بتولیة أمثال هؤلاء؟!

و أما استدلال المغیرة علی علی«علیه السلام»علی لزوم إبقاء معاویة:

بأن«لمعاویة جرأة»فهو غریب.فإن نفس هذه الجرأة هی الدلیل علی لزوم عزله..

فإن من یتجرأ علی اللّه،و یخرج علی إمامه،و یواجهه بالسوء،لمجرد شهوة الحکم و السلطة،یمکن أن یتجرأ علی کل القبائح الأخری، خصوصا إذا کانت ترتبط بالضعفاء من الناس،الذین لا یخشاهم معاویة، و لا یرقب فیهم إلاّ و لا ذمة..

مشورة ابن عباس

و الأغرب من ذلک ما نسبته الروایة المتقدمة برقم 2 إلی ابن عباس،من تناقض فی الموقف،و من قلة تدبر و غفلة،حیث ذکرت:أنه حین ذکر له «علیه السلام»مشورة المغیرة بإبقاء معاویة،أعلمه بظهور زیف هذا الرأی، من حیث هو مداهنة أو ادهان فی الدین،و إعطاء للدنیة،فما معنی أن یتبناه ابن عباس،و یشیر به علی علی«علیه السلام»مرة ثالثة؟!

و أما تعهد ابن عباس بأنه إن لم یبایع معاویة لعلی«علیه السلام» فسیقلع معاویة من منزله،فهو بلا معنی..فإنه لو کان قادرا علی قلعة

ص :204

لقلعه،بمجرد عدم بیعته لعلی..

فلماذا لم یفعل به ذلک حین رفض البیعة،و لماذا احتاج علی«علیه السلام»إلی حرب صفین؟!و لماذا لم یوفر علینا ابن عباس سبعین ألفا من القتلی الذین قتلوا فی تلک الحرب؟!

و لو صح ما زعموه من استدلال ابن عباس بحدیث:الحرب خدعة.

فهو أعجب و أغرب،فالمفروض أن علیا«علیه السلام»قد أفهمه أن إبقاء أمثال معاویة فی مناصبهم من مفردات المداهنة فی الدین و إعطاء الدنیة، و لیس من مصادیق الخدعة الجائزة فی الحرب..لأن إبقاء هؤلاء من شأنه أن یکرس مفهوما خاطئا،و أن ینسب ذلک إلی الدین..و لا یجوز لعلی و لا لغیره أن یتسبب بذلک،و قد بینا ذلک فی ما سبق.

و کأنّ ابن عباس یرید لعلی أن یکون کمعاویة فی استعمال أسالیب المکر و الخدیعة و الغدر فی السیاسة،و غیرها..أو أن المفاهیم اختلطت علی ابن عباس،فظن أن مجرد ظن أو احتمال رفض البیعة یجعل الطرف الآخر محاربا،و أن ذلک یجیز معاملته بالمکر و الخدیعة بکل أنواعها..و الحال أن الأمر لیس کذلک.

الحسن علیه السّلام أم ابن عباس

و قد ذکر أبو عمر ابن عبد البر:أن الإمام الحسن«علیه السلام»- و لیس ابن عباس-هو الذی کان یحاور علیا«علیه السلام»،و أنه قال لأبیه:

ص :205

نصحک المغیرة فی الأولی (1).

و هذا غلط منه:

أولا:لإجماع النصوص و المصادر علی خلافه..

و ثانیا:لأن الإمام الحسن«علیه السلام»أجلّ ما أن یجترئ فی کلامه علی خیر خلق اللّه بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و باب مدینة علمه، و من هو مع الحق و القرآن،و القرآن و الحق معه..

ثالثا:لأن علیا«علیه السلام»قد أوضح للمغیرة سبب اتخاذه هذا القرار،و هو سبب لا مجال للریب فی صحته و صوابیته..فما معنی أن یدله الإمام الحسن«علیه السلام»علی الصواب،و یمیزه له عن الخطأ؟!..

مشورتان للمغیرة

و اللافت هنا:أن المغیرة یتبرع لعلی«علیه السلام»بهذه المشورة فلا یقبل علی«علیه السلام»مشورته و نصحه،التی تصلح له الأمور فی دنیاه، لأنها تفسد له دینه و مروءته،و کذا آخرته..

و لکن أبا بکر و عمر یرسلان إلی المغیرة،و یطلبان منه حیلة تمکنهما من تکریس استیلائهما علی مقام الخلافة،فیشیر علیهما بإشراک العباس، فیأخذان بنصیحته،رغم أنها هی الأخری نصیحة تفیدهما فی دنیاهما،و لا تصلح لهما آخرتهما،بل تضرهما فیها..

ص :206


1- 1) الإستیعاب(مطبوع مع الإصابة)ج 1 ص 390 و 391 و(ط دار الجیل)ج 4 ص 1447 و الغدیر ج 10 ص 166 و إحقاق الحق(الأصل)ص 262.

الفهارس

اشارة

1-المصادر و المراجع

2-کتب مطبوعة للمؤلف

3-الفهرس الإجمالی

4-الفهرس التفصیلی

ص :207

ص :208

1-المصادر و المراجع

اشاره

1-القرآن الکریم.

-ألف-

2-الآثار لمحمد بن حسن الشیبانی(متوفی سنة 189 ه)(ط دار الکتب العلمیة- بیروت-ط ثانیة سنة 1993 م).

3-الآثار للقاضی أبی یوسف یعقوب بن إبراهیم الأنصاری.

4-الآحاد و المثانی لابن أبی عاصم-الضحاک(ط دار الدرایة للطباعة و النشر و التوزیع سنة 1411 ه-1991 م)و(ط دار المعرفة).

5-الآحاد و المثانی لابن حبان(مخطوط مکتبة کوپرلی 235).

6-آفة أصحاب الحدیث لابن الجوزی(ط إیران).

7-آراء حول القرآن للعلامة الفانی،السید علی بن محمد بن حسن الیزدی الأصفهانی (ط قم سنة 1399 ه).

8-آیة التطهیر فی أحادیث الفریقین للسید علی الأبطحی.

9-إبصار العین فی أنصار الحسین«علیه السلام»للشیخ محمد طاهر السماوی(الطبعة الأولی نشر مرکز الدراسات الإسلامیة لممثلیة الولی الفقیه فی حرس الثورة الإسلامیة سنة 1377 ه ش 1419 ه ق).

10-إبطال الباطل لأبی الخیر فضل اللّه بن روزبهان الشیرازی الشافعی.

11-أبو ذر الغفاری لمنیر الغضبان(دار العربیة بیروت-لبنان سنة 1970 م).

12-أبو طالب مؤمن قریش للشیخ عبد اللّه بن علی الخنیزی القطیفی(ط دار مکتبة الحیاة سنة بیروت-لبنان 1381 ه)و(ط دار الکتب العلمیة).

ص :209

13-أبو هریرة للسید عبد الحسین شرف الدین(ط المبطعة الحیدریة-النجف الأشرف سنة 1384 ه)و(مؤسسة أنصاریان للطباعة و النشر-قم).

14-الإتحاف بحب الأشراف للشبراوی الشافعی(المطبعة الأدبیة بمصر سنة 1316 ه).

15-إتحاف السادة المتقین بشرح أسرار إحیاء علوم الدین لأبی الفیض محمد بن محمد بن عبد الرزاق الشهیر بالسید مرتضی الحسینی الیمانی الزبیدی الحنفی(ط المیمنیة بمصر).

16-الإتقان فی علوم القرآن لجلال الدین السیوطی(المکتبة الثقافیة-بیروت لبنان سنة 1973 م)و(ط دار الفکر-لبنان سنة 1416 ه-199 م).

17-إثبات الهداة للحر العاملی(المطبعة العلمیة-قم-إیران).

18-إثبات الوصیة للمسعودی(ط النجف الأشرف)و(ط منشورات مکتبة بصیرنی-قم-إیران).

19-الإثنا عشر رسالة(عیون المسائل)للمحقق الداماد(طبع و نشر السید جمال الدین المیردامادی-ایران).

20-الإثنا عشریة لمحمد بن حسن الحر العاملی(ط دار الکتب العلمیة-قم-إیران).

21-أجوبة المسائل المهنائیة للعلامة الحلی الحسن بن یوسف بن المطهر-أجوبة علی أسئلة السید مهنا بن سنان بن عبد الوهاب الجعفری العبدلی الحسینی المدنی.

22-أجوبة مسائل موسی جار اللّه للسید عبد الحسین شرف الدین(ط دار النعمان- النجف الأشرف سنة 1386 ه)و(الطبعة الثانیة مطبعة العرفان-صیدا سنة 1373 ه).

23-أحادیث أم المؤمنین عائشة للسید مرتضی العسکری(دار الزهراء-بیروت سنة 1405)و(التوحید للنشر سنة 1414 ه-1994 م).

24-الإحتجاج لأبی منصور أحمد بن علی بن أبی طالب الطبرسی(نشر دار النعمان للطباعة و النشر-النجف الأشرف سنة 1386 ه 1966 م)و(ط سنة

ص :210

1313 ه)و(ط دار الأسوة-قم).

25-الإحسان فی تقریب(ترتیب)صحیح ابن حبان لعلاء الدین علی بن بلبان الفارسی الحنفی(ط مؤسسة الرسالة-بیروت-لبنان سنة 1408 ه).

26-إحقاق الحق(الأصل)للشهید نور اللّه التستری(ط مطبعة الخیام-قم-إیران).

27-الأحکام السلطانیة لأبی الحسن علی بن محمد بن حبیب البصری،الماوردی الشافعی(ط دار الکتب العلمیة بیروت-لبنان).

28-أحکام القرآن لمحمد بن عبد اللّه المعروف بابن العربی(نشر دار الفکر للطباعة و النشر-بیروت-لبنان)و(ط مصر سنة 1392 ه).

29-أحکام القرآن لأبی بکر أحمد بن علی الرازی الجصاص الحنفی(نشر دار الکتب العلمیة-بیروت-لبنان سنة 1415 ه-1995 م)و(ط دار إحیاء التراث العربی)و(دار الکتاب العربی-بیروت سنة 1405 ه)

30-أحکام القرآن لأبی عبد اللّه محمد بن إدریس الشافعی(نشر دار الکتب العلمیة- بیروت سنة 1400 ه).

31-الإحکام فی أصول الأحکام لعلی بن أبی علی بن محمد الآمدی(ط مؤسسة الحلبی و شرکاه-مصر سنة 1387 ه).

32-الإحکام فی أصول الأحکام للحافظ أبی محمد علی أحمد بن سعید بن حزم الأندلسی الظاهری(مطبعة العاصمة-القاهرة)و(ط دار الآفاق الجدیدة- بیروت 1403 ه).

33-أحوال الرجال للجوزجانی(ط مؤسسة الرسالة بیروت-لبنان سنة 1405 ه).

34-إحیاء علوم الدین للغزالی(ط دار المعرفة بیروت-لبنان).

35-أخبار الحمقی و المغفلین لأبی الفرج عبد الرحمن بن علی القرشی البغدادی المعروف بابن الجوزی(الطبعة الأولی دار الکتاب العربی-بیروت سنة 1994 م).

ص :211

36-الأخبار الدخیلة للمحقق الشیخ محمد تقی التستری(ط غفاری-إیران).

37-أخبار الدول و آثار الأول(تاریخ القرمانی)لابن سنان القرمانی(مطبوع بهامش الکامل فی التاریخ)و(ط بغداد).

38-الأخبار الطوال لأبی حنیفة أحمد بن داود الدینوری(الطبعة الأولی سنة 1960 م نشر دار إحیاء الکتب العربیة-عیسی البابی الحلبی و شرکاه/منشورات الشریف الرضی).

39-أخبار الظراف و المتماجنین لأبی الفرج عبد الرحمن بن محمد بن علی بن عبد اللّه حمادی البکری الصدیقی الحنبلی(ط المکتبة الحیدریة).

40-أخبار القضاة لمحمد بن خلف بن حیان المعروف بوکیع(ط عالم الکتب بیروت -لبنان).

41-أخبار مکة و ما جاء فیها من الآثار لأبی الولید محمد بن عبد اللّه الأزرقی.

42-أخبار المغیرة بن شعبة.؟؟؟أخبار مطرف بن المغیرة بن شعبة.

43-إختصار علوم الحدیث لابن کثیر(ط دار الکتب العلمیة-بیروت-لبنان).

44-الإختصاص للشیخ المفید(نشر دار المفید للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت- لبنان سنة 1414 ه-1993 م)و(ط مؤسسة النشر الإسلامی-قم-إیران).

45-إختلاف الحدیث للشافعی(مطبوع بهامش کتاب الأم).

46-إختیار معرفة الرجال(معروف برجال الکشی)هذبه الشیخ الطوسی(ط جامعة طهران)و(نشر مؤسسة آل البیت«علیهم السلام»لإحیاء التراث-قم سنة 1404 ه)و(ط کربلاء)و(ط جامعة مشهد-إیران سنة 1348 ه ش).

47-أخذ الثار فی أخبار المختار لابن نما جعفر بن محمد.

48-أدب الإملاء و الإستملاء لأبی سعید عبد الکریم بن محمد بن منصور التمیمی السمعانی(ط سنة 1925 م)و(نشر دار و مکتبة الهلال-بیروت-لبنان سنة 1409 ه-1989 م).

49-أدب المجالسة لیوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد البر النمری(تحقیق سمیر

ص :212

حلبی-الطبعة الأولی نشر دار الصحابة للتراث سنة 1409 ه 1989 م).

50-الأدب المفرد لمحمد بن إسماعیل البخاری(ط دار الکتب العلمیة)و(الطبعة الأولی مؤسسة الکتب الثقافیة 1406 ه 1986 م).

51-الأذکار النوویة لأبی زکریا محیی الدین یحیی بن شرف النووی الشافعی الدمشقی(دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1414 ه -1994 م).

52-الأذکیاء لابن الجوزی(ط سنة 1389 ه النجف الأشرف-العراق).

53-الأربعون حدیثا لمنتجب الدین علی بن عبید اللّه بن بابویه الرازی(نشر مدرسة الإمام المهدی-قم المقدسة سنة 1408 ه).

54-الأربعون حدیثا فی إثبات إمامة أمیر المؤمنین لسلیمان بن عبد اللّه الماحوزی البحرانی(مطبعة أمیر الطبعة الأولی سنة 1417 ه).

55-الأربعین البلدانیة لأبی القاسم علی بن الحسن بن هبة اللّه ابن عساکر الدمشقی (مطبوعات مرکز جمعة الماجد للثقافة و التراث بدبی).

56-الأربعین فی إمامة الأئمة الطاهرین لمحمد طاهر بن محمد حسین الشیرازی النجفی القمی(الطبعة الأولی مطبعة أمیر سنة 1418 ه).

57-الأربعین فی مناقب أمیر المؤمنین للسید جمال الدین عطاء اللّه ابن الأمیر فضل اللّه الشیرازی الدشتکی(مخطوط).

58-الأربعین للحافظ منتجب الدین محمد بن مسلم بن أبی الفوارس الرازی (مخطوط).

59-أرجح المطالب لعبید اللّه الحنفی الآمرتسری(ط لاهور).

60-الإرشاد للمفید(ط المکتبة الحیدریة-النجف الأشرف سنة 1392 ه-و ط سنة 1381 ه)و(ط مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث-بیروت-سنة 1416 ه)و(ط مکتبة الآخندی)و(ط دار المفید)و(ط مکتبة بصیرتی).

61-إرشاد العقل السلیم إلی مزایا القرآن الکریم لأبی السعود محمد بن محمد

ص :213

العمادی(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت).

62-إرشاد الساری فی شرح صحیح البخاری لأبی العباس شهاب الدین أحمد بن محمد القسطلانی(نشر دار صادر بیروت-لبنان سنة 1304 ه).

63-إرشاد الفحول للشوکانی(ط دار المعرفة-بیروت-لبنان سنة 1399 ه).

64-إرشاد القلوب لأبی محمد الحسن بن محمد الدیلمی(نشر مؤسسة الأعلمی- بیروت-لبنان سنة 1398 ه).

65-إرغام المبتدع الغبی بجواز التوسل بالنبی لعبد اللّه بن محمد بن الصدیق الغماری الحسنی(الطبعة الثانیة نشر دار الإمام النووی-عمان-الأردن سنة 1412 ه- 1992 م).

66-إزالة الخفاء للدهلوی.

67-الأزریة فی مدح النبی و الوصی و الآل للشیخ کاظم الأزری(الطبعة الأولی-دار الأضواء-سنة 1409 ه-1989 م).

68-أسباب نزول الآیات للواحدی النیسابوری(ط مصر سنة 1387 ه)و (مؤسسة الحلبی و شرکاه للنشر و التوزیع-القاهرة سنة 1388 ه-1968 م).

69-الإستبصار للشیخ الطوسی(ط النجف الأشرف-العراق سنة 1376 ه)و (نشر دار الکتب الإسلامیة-طهران سنة 1363 ه ش).

70-الإستذکار لیوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد البر النمری(ط دار الکتب العلمیة-بیروت سنة 2000 م).

71-الإستغاثة لأبی القاسم الکوفی(متوفی سنة 352 ه).

72-الإستنصار فی النص علی الأئمة الأطهار لأبی الفتح محمد بن علی بن عثمان الکراجکی(دار الأضواء-بیروت-لبنان سنة 1405 ه).

73-الإستیعاب فی معرفة الأصحاب لأبی عمر،یوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد البر بن عاصم النمری القرطبی(مطبوع بهامش الإصابة سنة 1328 ه فی دار المعارف بمصر)و(ط دار الجیل-بیروت سنة 1412 ه).

ص :214

74-أسد الغابة فی معرفة الصحابة لعز الدین أبی الحسن،علی بن أبی الکرم،محمد بن محمد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشیبانی،المعروف بابن الأثیر(ط دار الکتاب العربی)و(نشر مؤسسة إسماعیلیان-طهران-إیران 1380 ه).

75-الإسرائیلیات فی التفسیر و الحدیث للدکتور محمد حسین الذهبی.

76-الإسرائیلیات و أثرها فی کتب التفسیر و الحدیث لرمزی نعناعة(ط سنة 1390 ه).

77-أسرار الشهادة للأدیب الشاعر میرزا إسماعیل الملقب فی شعره بسرباز(طبع سنة 1319 ه).

78-الأسرار الفاطمیة للشیخ محمد فاضل المسعودی(نشر مؤسسة الزائر فی الروضة المقدسة لفاطمة المعصومة-رابطة الصداقة الإسلامیة سنة 1420 ه- 2000 م).

79-الأسرار المرفوعة فی الأخبار الموضوعة لنور الدین علی بن سلطان محمد القاری الهروی(ط بیروت سنة 1391 ه).

80-إسعاف الراغبین فی سیرة المصطفی و فضائل أهل بیته الطاهرین للشیخ محمد بن علی الصبان المصری الشافعی(مطبوع بهامش نور الأبصار-ط مطبعة الجمهوریة-نصر).

81-إسعاف المبطأ برجال الموطأ لجلال الدین السیوطی(الطبعة الأولی نشر دار الهجرة للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت سنة 1410 ه).

82-الإسلام و المشکلة العنصریة.

83-الأسماء و الصفات لأبی بکر أحمد بن الحسین البیهقی النیسابوری(ط دار إحیاء التراث العربی بیروت-لبنان).

84-أسمی المناقب فی تهذیب أسنی المطالب الجزری الدمشقی الشافعی(ط سنة 1403 ه).

85-إشارة السبق لأبی الحسن علی بن الحسن بن أبی المجد الحلبی(الطبعة الأولی

ص :215

مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1414 ه).

86-أشعة اللمعات فی شرح المشکاة(ط لکهنو).

87-الإصابة فی تمییز الصحابة لأحمد بن علی بن حجر العسقلانی(ط دار الکتب العلمیة-بیروت سنة 1415 ه)و(ط مصر سنة 1328 ه و 1399 ه).

88-أصدق الأخبار فی قصة الأخذ بالثار للسید محسن الأمین.

89-الأصول الأصلیة:المستفادة من الکتاب و السنة للمحدث محمد بن مرتضی المدعو بمحسن و الملقب بالفیض الکاشانی(ط دار إحیاء الأحیاء-قم-سنة 1412 ه).

90-الأصول الستة عشر لنخبة من الرواة(نشر دار الشبستری للمطبوعات-قم الطبعة الثانیة سنة 1405 ه).

91-أصول السرخسی لأبی بکر محمد بن أحمد بن أبی سهل السرخسی(نشره لجنة إحیاء المعارف النعمانیة بحیدر آباد الدکن بالهند دار الکتاب العلمیة-بیروت- لبنان الطبعة الأولی سنة 1414 ه 1993 م).

92-أصول الفقه(الفصول فی الأصول)لأحمد بن علی الرازی الجصاص(الطبعة الأولی سنة 1405 ه-1985 م).

93-أصول مالکیت للشیخ علی الأحمدی المیانجی(ط مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة-إیران سنة 1363 ه).

94-أضواء البیان فی إیضاح القرآن لمحمد الأمین بن محمد المختار الجکنی الشنقیطی (دار الفکر للطباعة و النشر-بیروت-لبنان سنة 1415 ه-1995 م).

95-أضواء علی السنة المحمدیة للشیخ محمد أبی ریة(ط دار المعارف-مصر)و (الطبعة الخامسة نشر البطحاء).

96-أضواء علی الصحیحین للشیخ محمد صادق النجمی(مؤسسة المعارف الإسلامیة-قم سنة 1419 ه).

ص :216

97-أطائب الکلم فی بیان صلة الرحم لحسن بن علی بن عبد العال الکرکی العاملی (مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشی العامة سنة 1394 ه)و(ط مهر استوار- إیران).

98-إعانة الطالبین لأبی بکر المشهور بالسید البکری ابن السید محمد شطا الدمیاطی (الطبعة الأولی دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1418 ه-1997 م).

99-الإعتقادات فی دین الإمامیة لأبی جعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی(الشیخ الصدوق)(مطبوع مع الباب الحادی عشر طبعة حجریة)و(ط سنة 1382 ه)و(دار المفید للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1414 ه-1993 م).

100-الإعتقاد علی مذهب السلف لأحمد بن الحسین البیهقی(دار الکتب العلمیة- بیروت سنة 1406 ه 1986 م).

101-إعجاز القرآن لأبی بکر محمد بن الطیب الباقلانی(الطبعة الثالثة دار التعارف -مصر).

102-الأعلاق النفیسة لأبی علی أحمد بن عمر ابن رسته(ط لیدن).

103-الأعلام لخیر الدین الزرکلی(دار العلم للملایین بیروت-لبنان سنة 1980).

104-أعلام الحدیث فی شرح البخاری لأبی سلیمان الخطابی.

105-أعلام الدین فی صفات المؤمنین للحسن بن أبی الحسن الدیلمی(نشر مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث-قم).

106-أعلام الموقعین لمحمد بن أبی بکر ابن قیم الجوزیة(ط دار الجیل-بیروت- لبنان سنة 1973 م).

107-أعلام النبوة لعلی بن محمد الماوردی(نشر مکتبة الکلیات الأزهریة-سنة 1971 م).

108-أعلام النساء لعمر رضا کحالة(مؤسسة الرسالة بیروت سنة 1404 ه).

ص :217

109-إعلام الوری بأعلام الهدی للطبرسی(ط دار المعرفة)و(نشر مؤسسة آل البیت«علیهم السلام»لإحیاء التراث-قم 1417 ه)و(ط مؤسسة الوفاء)و (ط سنة 1390 ه و 1399 ه).

110-الإعلان بالتوبیخ لمن یذم التاریخ للسخاوی(ط دار الکتاب العربی-بیروت سنة 1399 ه).

111-أعیان الشیعة للسید محسن الأمین العاملی(ط دار التعارف بیروت)و(الطبعة الأولی سنة 1403 ه).

112-الأغانی لأبی الفرج الأصفهانی(ط دار الکتب العلمیة)و(ط ساسی)و(ط دار إحیاء التراث العربی).

113-إفحام الأعداء و الخصوم بتکذیب ما افتروه علی سیدتنا أم کلثوم للسید ناصر حسین الموسوی الهندی(مکتبة نینوی الحدیثة-طهران).

114-الإفصاح فی إمامة أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»للشیخ المفید أبی عبد اللّه محمد بن محمد بن النعمان الحارثی(دار المفید-بیروت-لبنان)و(ط النجف الأشرف-العراق).

115-إقبال الأعمال للسید رضی الدین علی بن موسی بن جعفر بن طاووس (الطبعة الأولی نشر مکتب الإعلام الإسلامی سنة 1414 ه).

116-الإقتصاد الهادی إلی طریق الرشاد لأبی جعفر محمد بن الحسن الطوسی (منشورات مکتبة جامع چهل ستون-طهران مطبعة الخیام-قم سنة 1400 ه).

117-أقرب الموارد لسعید الخوری الشرتونی اللبنانی(منشورات مکتبة المرعشی- قم-إیران سنة 1403 ه).

118-أقسام المولی فی اللسان للشیخ المفید محمد بن محمد بن النعمان(الطبعة الثانیة نشر دار المفید للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1414 ه- 1993 م).

ص :218

119-الإقناع فی حل ألفاظ أبی شجاع لشمس الدین محمد بن أحمد الشربینی الخطیب القاهری الشافعی(ط دار المعرفة).

120-الإکتفاء فی فضل الأربعة الخلفاء للشیخ إبراهیم بن عبد اللّه الوصابی الیمنی الشافعی(مخطوط).

121-الإکتفاء من مغازی رسول اللّه للکلاعی البغدادی(ط مکتبة الخانجی بالقاهرة)و(ط الهند)و(مکتبة الهلال بیروت-لبنان سنة 1387 ه).

122-أکذوبة تحریف القرآن لرسول جعفریان(ط منظمة الإعلام الإسلامی- طهران-إیران سنة 1406 ه).

123-الإکلیل فی الحدیث لأبی عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحاکم النیسابوری.

124-إکلیل المنهج فی تحقیق المطلب لمحمد جعفر بن محمد طاهر الخراسانی الکرباسی(الطبعة الأولی-نشر دار الحدیث للطباعة و النشر سنة 1424 ه ق 1382 ه ش).

125-إکمال الدین و إتمام النعمة لأبی جعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی (الشیخ الصدوق)(ط دار الکتب الإسلامیة-طهران-إیران سنة 1395 ه) و(ط مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة سنة 1405 ه-1363 ه ش).

126-الإکمال فی أسماء الرجال لأبی عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الخطیب التبریزی (نشر مؤسسة أهل البیت).

127-الإکمال فی ذکر من له روایة فی مسند أحمد من الرجال سوی من ذکر فی تهذیب الکمال لأبی المحاسن شمس الدین محمد بن علی بن الحسن بن حمزة الحسینی الشافعی.

128-إکمال الکمال(الإکمال فی رفع الإرتیاب عن المؤتلف و المختلف فی الأسماء و الکنی و الأنساب)للحافظ أبی نصر علی بن هبة اللّه الشهیر ب(ابن ماکولا).

(نشر دار إحیاء التراث العربی).

ص :219

129-إلزام الناصب للحائری الیزدی(المکتبة المرتضویة-طهران-إیران).

130-إلزام النواصب بإمامة علی بن أبی طالب«علیه السلام»للشیخ مفلح بن الحسین(الحسن)بن راشد(رشید)ابن صلاح البحرانی(تحقیق الشیخ عبد الرضا النجفی-الطبعة الأولی سنة 1420 ه).

131-ألف حدیث فی المؤمن للشیخ هادی النجفی(الطبعة الأولی مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین-قم سنة 1416 ه).

132-ألفیة السیوطی فی علم الحدیث.

133-ألقاب الرسول و عترته لقدماء المحدثین(مطبوع مع مجموعة نفیسة-نشر مکتبة المرعشی-قم سنة 1406 ه).

134-الأم لأبی عبد اللّه محمد بن إدریس الشافعی(ط مصر سنة 1388 ه)و(ط دار الفکر سنة 1403 ه-1983 م).

135-أمالی ابن الشیخ الطوسی.

136-أمالی أبی نعیم أحمد بن عبد اللّه الأصبهانی(الطبعة الأولی دار الصحابة للتراث -طنطا-مصر سنة 1410 ه).

137-أمالی السید المرتضی للشریف أبی القاسم علی بن الطاهر أبی أحمد الحسین (الطبعة الأولی منشورات مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشی النجفی-قم-إیران سنة 1325 ه-1907 م و ط سنة 1403 ه)و(ط دار الکتاب العربی بیروت -لبنان سنة 1387 ه).

138-أمالی الشجری(الأمالی الخمیسیة)لیحیی بن الحسین الشجری(ط عالم الکتب-بیروت سنة 1403 ه.ق).

139-أمالی الشیخ لأبی جعفر محمد بن الحسن الطوسی(الطبعة الأولی نشر مؤسسة البعثة للطباعة و النشر و التوزیع-قم سنة 1414 ه)و(ط النعمان-النجف الأشرف).

140-أمالی الصدوق أبی جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی

ص :220

(الطبعة الأولی مرکز الطباعة و النشر فی مؤسسة البعثة-قم 1417 ه)و(ط دار المعرفة)و(ط مؤسسة الأعلمی للمطبوعات)و(ط المکتبة الحیدریة- النجف سنة 1389 ه.و سنة 1391 ه).

141-أمالی القالی(النوادر)لأبی علی القالی،إسماعیل بن القاسم بن عیذون بن هارون بن عیسی بن محمد بن سلمان.

142-أمالی المحاملی للحسین بن إسماعیل المحاملی بروایة ابن یحیی البیع(الطبعة الأولی نشر المکتبة الإسلامیة-دار ابن القیم-الأردن سنة 1412 ه).

143-أمالی المفید(ط مؤسسة النشر الإسلامی-قم-إیران)و(نشر دار المفید).

144-الإمام الحسین لعبد اللّه العلایلی.

145-الإمام علی«علیه السلام»لعبد الفتاح عبد المقصود(طبعة أولی-منشورات مکتبة العرفان-بیروت).

146-الإمام علی«علیه السلام»لمحمد رضا(ط دار الکتب العلمیة بیروت- لبنان).

147-الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»لأحمد الرحمانی الهمدانی(المنیر للطباعة و النشر-طهران سنة 1417 ه).

148-الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»رابع الخلفاء الراشدین لمحمد رضا المصری(مطبعة رستم مصطفی الحلبی-مصر سنة 1358 ه-و(نشر دار الکتب العلمیة-بیروت سنة 1396 ه).

149-الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»سیرة و تاریخ للشیخ محمد حسن آل یاسین(ط منشورات المکتب العالمی للطباعة و النشر بیروت سمة 1978 م).

150-الإمام علی«علیه السلام»فی آراء الخلفاء للشیخ مهدی فقیه إیمانی(نشر مؤسسة المعارف الإسلامیة-قم سنة 1420 ه).

151-الإمام المهاجر لعبد اللّه بن نوح الجیالحوری الجاوی.

152-الإمامة(مخطوط)توجد نسخة مصورة منه فی مکتبة المرکز الإسلامی

ص :221

للدراسات فی بیروت.

153-الإمامة و أهل البیت لمحمد بیومی مهران(نشر مرکز الغدیر للدراسات الإسلامیة سنة 1415 ه-1995 م).

154-الإمامة و التبصرة من الحیرة لأبی الحسن علی بن الحسین بن بابویه القمی والد الشیخ الصدوق(الطبعة الأولی-تحقیق و نشر مدرسة الإمام المهدی«علیه السلام»-قم المقدسة سنة 1404 ه ق-1363 ه ش).

155-الإمامة و السیاسة لابن قتیبة الدینوری(ط مصر سنة 1388 ه)و(ط مؤسسة الحلبی،تحقیق الزینی)و(ط أمیر قم تحقیق الشیری).

156-إمتاع الأسماع لتقی الدین أحمد بن علی بن عبد القادر بن محمد المقریزی (الطبعة الثانیة)و(منشورات محمد علی بیضون دار الکتب العلمیة-بیروت- لبنان سنة 1420 ه-1999 م).

157-الأموال لأبی عبید القاسم بن سلام(نشر مکتبة الکلیات الأزهریة مصر سنة 1388 ه).

158-الإنتصار للشریف أبی القاسم علی بن الطاهر أبی أحمد الحسین المرتضی(ط دار الأضواء بیروت-لبنان سنة 1405 ه).

159-الإنجیل المتداول-المنسوب لبعض أصحاب المسیح(ط بیروت-لبنان 1976 م).

160-أنس الجلیل بتاریخ(فی أخبار)القدس و الخلیل لأبی الیمن عبد الرحمان مجیر الدین العلیمی الحنبلی(ط المکتبة الحیدریة-النجف الأشرف سنة 1388 ه).

161-الأنساب لأبی سعد عبد الکریم بن محمد بن منصور التمیمی السمعانی(دار الجنان للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1408 ه-1988 م)و (ط حیدرآباد الدکن-الهند سنة 1380 ه).

162-أنساب الأشراف للبلاذری(ط مؤسسة الأعلمی-بیروت-لبنان بتحقیق المحمودی سنة 1394 ه و 1397 ه)و(ط لیدن)و(ط دار المعارف بمصر

ص :222

سنة 1359 ه).

163-أنصار الحسین«علیه السلام»للشیخ محمد مهدی شمس الدین(الطبعة الثانیة نشر الدار الإسلامیة سنة 1401 ه-1981 م).

164-إنصاف عثمان لمحمد أحمد جاد المولی بک.

165-الإنصاف فی معرفة الراجح من الخلاف لعلاء الدین أبی الحسن علی بن سلیمان المرداوی الحنبلی(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت سنة سنة 1377 ه.و ط سنة 1406 ه 1986 م).

166-الإنصاف فیما تضمنه الکشاف من الإعتزال لناصر الدین أحمد بن محمد بن المنیر الإسکندری المالکی(ط مطبعة مصطفی البابی الحلبی-مصر- سنة 1385 ه 1966 م).

167-الأنوار البهیة للشیخ عباس بن محمد رضا القمی(مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1417 ه).

168-أنوار التنزیل و أسرار التأویل(البیضاوی)لأبی سعید عبد اللّه بن عمر بن محمد الشیرازی البیضاوی(نشر دار الفکر-بیروت-لبنان).

169-الأنوار العلویة و الأسرار المرتضویة للشیخ جعفر النقدی(ط المکتبة الحیدریة -النجف الأشرف سنة 1381 ه-1962 م).

170-الأنوار القدسیة للشیخ محمد حسین الأصفهانی(مؤسسة المعارف الإسلامیة -قم-إیران سنة 1415).

171-الأنوار المحمدیة للنبهانی(ط الأدبیة-بیروت).

172-أنوار الملکوت فی شرح الیاقوت للعلامة الحلی.

173-الأنوار النعمانیة للسید نعمة اللّه الجزائری(ط تبریز-إیران).

174-أهل البیت«علیهم السلام»فی الکتاب و السنة لمحمد الریشهری(الطبعة الثانیة دار الحدیث سنة 1375 ه).

175-أهل البیت«علیهم السلام»لتوفیق أبی علم.

ص :223

176-أهمیة الحدیث عند الشیعة للشیخ آقا مجتبی العراقی(الطبعة الأولی مطبعة مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1421 ه).

177-الأوائل لأبی القاسم سلیمان بن أحمد الطبرانی(نشر مؤسسة الرسالة دار الفرقان-بیروت سنة 1403).

178-الأوائل لأبی هلال العسکری(ط دمشق-سوریا سنة 1975 م).

179-أوائل المقالات للشیخ المفید(منشورات مکتبة الداوری-قم-إیران).

180-الإیضاح للشیخ الفضل بن شاذان الأزدی النیسابوری(مؤسسة انتشارات دانشکاه-طهران سنة 1392 ه).

181-إیضاح الإشتباه للعلامة الحلی أبی منصور الحسن بن یوسف بن المطهر الأسدی(الطبعة الأولی مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1411 ه).

182-إیضاح الفوائد فی شرح إشکالات القواعد لفخر المحققین الشیخ أبی طالب محمد بن الحسن بن یوسف بن المطهر الحلی(الطبعة الأولی المطبعة العلمیة-قم سنة 1387 ه).

183-إیمان أبی طالب للشیخ المفید محمد بن محمد بن النعمان(الطبعة الثانیة دار المفید للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1414 ه-1993 م).

184-إیمان أبی طالب و سیرته للشیخ عبد الحسین الأمینی النجفی.

-ب-

185-الباعث الحثیث شرح إختصار علوم الحدیث لأحمد محمد شاکر(ط دار الکتب العلمیة-بیروت-لبنان).

186-بحار الأنوار للعلامة المجلسی(ط حجریة-إیران للمجلد الثامن)و(ط إیران سنة 1385 ه)و(ط مؤسسة الوفاء-بیروت-لبنان).

187-البحر الرائق(شرح کنز الدقائق)لزین الدین بن إبراهیم بن محمد المعروف بابن نجیم المصری(منشورات محمد علی بیضون-دار الکتب العلمیة-بیروت -لبنان سنة 1418 ه-1997 م)و(المطبعة العلمیة سنة 1311 ه)و(ط دار

ص :224

المعرفة-بیروت-لبنان أوفست).

188-البحر الزخار لأحمد بن یحیی المرتضی الیمانی الزیدی(ط سنة 1366 ه).

189-بحر الفوائد فی شرح الفرائد للمیرزا محمد حسن الآشتیانی(ط حجریة سنة 1350 ه)و(منشورات مکتبة آیة اللّه المرعشی النجفی قم-إیران 1403 ه).

190-البحر المحیط(أبی حیان الأندلسی)لمحمد بن یوسف الشهیر بأبی حیان الأندلسی الغرناطی(ط دار الفکر سنة 1403 ه)و(ط دار الکتب العلمیة- بیروت سنة 1422 ه-2001 م).

191-بحوث فی تاریخ السنة المشرفة لأکرم ضیاء العمری(ط بیروت-لبنان سنة 1395 ه).

192-بحوث فی تاریخ القرآن و علومه للسید أبی الفضل میر محمدی الزرندی(ط دار التعارف-بیروت-لبنان سنة 1400 ه)و(مؤسسة النشر الإسلامی-قم سنة 1420 ه).

193-بحوث مع أهل السنة و السلفیة للسید مهدی الروحانی(ط دار التعارف- بیروت-لبنان سنة 1399 ه).

194-البدء و التاریخ لابن زید أحمد بن سهل المطهر بن طاهر المقدسی القادری(ط سنة 1988 م).

195-بدائع الصنائع فی ترتیب الشرائع لأبی بکر بن مسعود الکاشانی(ط القاهرة) و(الطبعة الأولی نشر المکتبة الحبیبیة-باکستان سنة 1409 ه-1989 م).

196-بدایع الصنایع لملک العلماء أبی بکر بن مسعود الکاسانی الحنفی(دار الکتب العلمیة-بیروت).

197-بدایة المجتهد و نهایة المقتصد لأبی الولید محمد بن أحمد بن رشد القرطبی الأندلسی المالکی الشهیر بابن رشد الحفید(ط سنة 1386 ه).

198-بدایة الوصول فی شرح کفایة الأصول للشیخ محمد طاهر آل الشیخ راضی (الطبعة الأولی نشر أسرة آل الشیخ راضی سنة 1425 ه-2004 م).

ص :225

199-البدایة و النهایة لابن کثیر(ط دار إحیاء التراث العربی سنة 1413 ه)و(ط مکتبة المعارف بیروت-لبنان).

200-بدیع المعانی للقاضی نجم الدین الأذرعی.

201-بذل القوة فی سنیّ النبوة للشیخ محمد هاشم بن عبد الغفور السندی.

202-البرصان و العرجان و العمیان و الحولان للجاحظ(ط دار الإعتصام-القاهرة سنة 1392 ه).

203-البرهان فی علوم القرآن لبدر الدین محمد بن عبد اللّه الزرکشی(نشر دار المعرفة-بیروت-لبنان سنة 1391 ه)و(نشر دار إحیاء الکتب العربیة عیسی البابی الحلبی و شرکاه سنة 1376 ه-1957 م).

204-البریقة المحمودیة فی شرح الطریقة المحمدیة لأبی سعید محمد بن مصطفی المفتی الخادمی(ط مصطفی الحلبی بالقاهرة).

205-بشارة المصطفی لشیعة المرتضی لعماد الدین أبی جعفر محمد بن أبی القاسم الطبری(الطبعة الأولی مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1420 ه).

206-بصائر الدرجات الکبری فی فضائل آل محمد لأبی جعفر محمد بن الحسن بن فروخ الصفار(ط طهران سنة 1381 ه)و(نشر مؤسسة الأعلمی-طهران سنة 1404 ه ق-1362 ه ش)و(ط إیران سنة 1285 ه).

207-بغداد لابن طیفور أبی الفضل أحمد بن طاهر الکاتب الخراسانی البغدادی(ط ألمانیا سنة 1908 م)و(ط مصر سنة 1368 ه 1949 م).

208-بغیة الباحث عن زوائد مسند الحارث لنور الدین علی بن أبی بکر الهیثمی (نشر دار الطلائع للنشر و التوزیع و التصدیر-القاهرة).

209-بلاغات النساء لابن طیفور(ط مکتبة بصیرتی-قم-إیران)و(ط بیروت سنة 1972 م)و(ط دار النهضة الحدیثة).

210-بلغة الفقیه للسید محمد بحر العلوم(الطبعة الرابعة منشورات مکتبة الصادق -طهران سنة 1403 ه ق 1362 ه ش 1984 م).

ص :226

211-بلوغ الأمانی للشیخ أحمد بن عبد الرحمن البناء الشهیر بالساعاتی(مطبوع فی ذیل الفتح الربانی).

212-بناء المقالة الفاطمیة فی نقض الرسالة العثمانیة للسید أحمد بن موسی بن جعفر بن طاووس(ط دار الفکر للنشر و التوزیع-عمان-الأردن سنة 1985 ه).

213-بهج الصباغة فی شرح نهج البلاغة للشیخ محمد تقی التستری(مکتبة الصدر- طهران-إیران سنة 1390 ه)و(ط مطبعة الحیدری طهران-إیران سنة 1390 ه).

214-بهجة الآمال فی شرح زبدة المقال لعلی بن عبد اللّه محمد بن محب اللّه بن محمد جعفر العلیاری التبریزی.

215-بهجة المحافل فی السیر و المعجزات و الشمائل للشیخ یحیی بن أبی بکر العامری (نشر المکتبة العلمیة بالمدینة المنورة-الحجاز).

216-البیان فی تفسیر القرآن للسید أبو القاسم الخوئی(المطبعة العلمیة-قم-إیران سنة 1394 ه)و(نشر دار الزهراء للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1395 ه-1975 م).

217-البیان فی عد آی القرآن للدانی(نشر مرکز المخطوطات و التراث-الکویت سنة 1414 ه-1994 م).

218-البیان و التبیین للجاحظ(ط سنة 1380 ه)و(ط دار الفکر).

219-البیان و التعریف فی أسباب ورود الحدیث لإبراهیم بن محمد بن کمال الدین الحسینی الحرانی الدمشقی الحنفی(ابن حمزة).

220-بیت الأحزان للشیخ عباس بن محمد رضا القمی(نشر دار الحکمة-قم- إیران سنة 1412 ه).

-ت-

221-التاج الجامع للأصول للشیخ منصور علی ناصف(دار إحیاء التراث العربی- بیروت-لبنان سنة 1381 ه).

ص :227

222-تاج العروس من جواهر القاموس لأبی فیض السید محمد مرتضی الحسینی الواسطی الزبیدی الحنفی(المطبعة الخیریة-مصر سنة 1306 ه)و(نشر دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت سنة 1414 ه-1994 م).

223-تاج الموالید للطبرسی-المجموعة(نشر مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشی النجفی -قم سنة 1406 ه)و(إنتشارات بصیرتی قم).

224-تاریخ الأئمة(المجموعة)للشیخ ابن أبی الثلج البغدادی(نشر مکتبة المرعشی سنة 1406 ه).

225-تاریخ ابن أبی خیثمة لأبی بکر أحمد بن زهیر النسائی.

226-تاریخ ابن شحنة-روضة المناظر(مطبوع بهامش الکامل).

227-تأریخ ابن معین لیحیی بن معین الغطفانی البغدادی(ط دار القلم-بیروت).

228-تاریخ ابن الوردی لعمر بن المظفر بن عمر التمیمی الشهیر بابن الوردی (المطبعة الحیدریة-النجف الأشرف سنة 1389 ه).

229-تاریخ أبی الفداء(المختصر فی أخبار البشر)لعماد الدین إسماعیل بن علی بن محمد أبی الفداء(ط دار المعرفة-بیروت-لبنان).

230-تأریخ الأحمدی لأحمد حسین بهادر خان الهندی(ط مؤسسة البلاغ- بیروت).

231-تاریخ الإسلام لأبی عبد اللّه محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی قسم المغازی(ط دار الکتاب المصری-القاهرة)و(دار الکتاب اللبنانی-بیروت سنة 1405 ه) و(ط دار الکتاب العربی بیروت-لبنان سنة 1407 ه-1987 م).

232-تاریخ الإسلام السیاسی للدکتور حسن إبراهیم حسن(ط دار إحیاء التراث بیروت-لبنان سنة 1964 ه).

233-التاریخ الإسلامی و المذهب المادی فی التفسیر(ط الکویت سنة 1969 م).

234-تاریخ أسماء الثقات لأبی حفص عمر بن شاهین(تحقیق صبحی السامرائی- الطبعة الأولی-الدار السلفیة-سنة 1404 ه-1984 م).

ص :228

235-تاریخ الأشراف لیحیی بن جابر البلاذری.

236-تاریخ آل محمد للقاضی محمد بهلول بهجت أفندی الزنکزوری الشافعی.

237-تاریخ الأمم و الملوک(ط دار المعارف بمصر)و(ط مؤسسة الأعلمی بیروت)و(ط مطبعة الإستقامة بالقاهرة)و(ط لیدن).

238-التاریخ الأوسط لأبی عبد اللّه محمد بن إسماعیل بن إبراهیم الجعفی البخاری.

239-تاریخ بغداد للخطیب البغدادی أبی بکر أحمد بن علی(نشر دار الکتاب العربی-بیروت-لبنان)و(ط دار الکتب العلمیة-بیروت-لبنان سنة 1417 ه-1997 م).

240-تاریخ جرجان لحمزة بن یوسف السهمی(حیدر آباد الدکن-الهند سنة 1387 ه)و(عالم الکتب للطباعة و النشر-بیروت سنة 1407 ه).

241-تاریخ الخلفاء لجلال الدین السیوطی(ط مکتبة السعادة بمصر سنة 1371).

242-تاریخ خلیفة بن خیاط تحقیق سهیل زکار(دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان).

243-تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس نفیس لحسین بن محمد بن الحسن الدیاربکری المالکی(ط مصر سنة 1383 ه).

244-تاریخ روضة الصفا لابن خاوند شاه.

245-التاریخ الصغیر لأبی عبد اللّه محمد بن إسماعیل بن إبراهیم الجعفی البخاری (دار المعرفة-بیروت-لبنان سنة 1406 ه-1986 م).

246-تاریخ عمر بن الخطاب لابن الجوزی(منشورات دار إحیاء علوم الدین)(ط صادر).

247-تاریخ عمرو بن العاص للدکتور حسن إبراهیم حسن(ط مکتبة مدبولی 1996 ه).

248-تاریخ القرآن لأبی عبد اللّه الزنجانی.

ص :229

249-تاریخ القرآن للشیخ محمد حسین الصغیر.

250-تاریخ القرآن الکریم لمحمد طاهر الکردی(الطبعة الأولی مطبعة الفتح-جدة -الحجاز سنة 1365 ه-1946 م).

251-التاریخ الکبیر لأبی عبد اللّه محمد بن إسماعیل بن إبراهیم الجعفی البخاری (ط دار الکتاب العربی-بیروت-لبنان)و(نشر المکتبة الإسلامیة-دیار بکر- ترکیا).

252-تاریخ الکوفة للسید حسین بن أحمد البراقی النجفی(الطبعة الأولی انتشارات المکتبة الحیدریة سنة 1424 ه ق 1382 ه ش).

253-تاریخ گزیده.

254-تاریخ مختصر الدول لغریغوریوس أبی الفرج بن هارون المعروف بابن العبری (المطبعة الکاثولیکیة-بیروت-لبنان سنة 1958 م).

255-تاریخ مدینة دمشق(ط دار الکتب العلمیة)و(دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1415 ه)و(ط مؤسسة الأعلمی)و الأجزاء التی حققها المحمودی و هی:

ألف:ترجمة الإمام علی«علیه السلام»ط بیروت-لبنان.

ب:ترجمة الإمام الحسن«علیه السلام»بیروت-لبنان.

256-تاریخ المدینة المنورة(أخبار المدینة النبویة)لابن شبه أبی زید عمر بن شبة النمیری البصری(دار الفکر-قم-إیران سنة 1410 ه ق-1368 ه ش).

257-تاریخ موالید الأئمة«علیه السلام»و وفیاتهم للشیخ أبی محمد عبد اللّه بن النصر بن الخشاب البغدادی(ط بصیرتی-قم)و(ط مکتبة المرعشی سنة 1406 ه).

258-تاریخ الیعقوبی لأحمد بن أبی یعقوب بن جعفر بن وهب ابن واضح الکاتب العباسی المعروف بالیعقوبی(ط دار صادر بیروت-لبنان)و(ط المکتبة الحیدریة-النجف الأشرف).

ص :230

259-تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام للسید حسن الصدر(منشورات الأعلمی- طهران-إیران).

260-تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة للسید شرف الدین الحسینی الأسترآبادی(مطبعة أمیر-قم-إیران سنة 1407 ه).

261-تأویل مختلف الحدیث لأبی محمد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة(ط دار الجیل- بیروت-لبنان سنة 1393 ه)و(دار الکتب العلمیة-بیروت-لبنان).

262-التبر المذاب فی بیان ترتیب الأصحاب لأحمد بن محمد الحافی(الخوافی) الحسینی الشافعی(نسخة مکتبة المرعشی-قم).

263-التبصرة بعین ما تقدم عن التذکرة لابن الجوزی أبی الفرج عبد الرحمن بن الجوزی الحنبلی(ط عیسی الحلبی-القاهرة).

264-تبصیر الرحمن و تیسیر المنان لعلی بن أحمد بن إبراهیم المهایمی(ط مطبعة بولاق-مصر).

265-التبیان فی تفسیر القرآن للشیخ الطوسی(ط مکتب الإعلام الإسلامی سنة 1409 ه)و(ط النجف الأشرف-العراق).

266-التبیان فی شرح الدیوان-دیوان المتنبی(ط الحلبی بمصر).

267-التبیین فی أنساب القرشیین لأبی محمد عبد اللّه بن أحمد بن قدامة الحنبلی المقدسی(نسخة مصورة من مخطوطة مکتبة جستربیتی بإیرلندة)و(ط عالم الکتب و مکتبة النهضة العربیة-بیروت سنة 1408 ه).

268-التتمة فی تواریخ الأئمة للسید تاج الدین بن أحمد الحسینی العاملی«من علماء القرن الحادی عشر الهجری»(ط مؤسسة البعثة-إیران سنة 1412 ه ق)و (نشر دار الکتاب الإسلامی بیروت سنة 1412 ه).

269-تثبیت الإمامة للقاسم بن إبراهیم البرسی(الطبعة الأولی الغدیر للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1419 ه-1998 م).

270-تثبیت الإمامة لیحیی بن الحسین بن القاسم الیمنی الزیدی(دار الإمام

ص :231

السجاد«علیه السلام»بیروت-لبنان سنة 1419 ه).

271-تجارب الأمم و تعاقب الهمم لابن مسکویه(ط سروش-طهران-إیران سنة 1407 ه).

272-تجرید الإعتقاد لمحمد بن محمد بن الحسن نصیر الدین الطوسی.

273-تجهیز الجیش للعلامة المولی حسن بن المولوی أمان اللّه الدهلوی(مخطوط).

274-تحریر الأحکام للعلامة الحلی(ط مؤسسة أهل البیت-قم-إیران)و(نشر مؤسسة الإمام الصادق سنة 1420 ه).

275-التحریر الطاووسی للشیخ حسن بن زین الدین صاحب المعالم(الطبعة الأولی نشر مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشی النجفی-قم المقدسة سنة 1411 ه).

276-التحصین لأسرار ما زاد من أخبار کتاب الیقین للسید رضی الدین علی بن طاووس الحلی(نشر مؤسسة دار الکتاب(الجزائری)للطباعة و النشر-مطبعة نمونة-قم سنة 1413 ه).

277-تحف العقول لابن شعبة الحرانی(ط مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة-إیران سنة 1404 ه)و(ط النجف الأشرف سنة 1385 ه).

278-تحفة الأحوذی بشرح جامع الترمذی لأبی العلا محمد عبد الرحمن بن عبد الرحیم المبارکفوری(ط حجریة)و(ط دار الفکر)و(ط دار الکتب العلمیة- بیروت-لبنان سنة 1410 ه-1990 م).

279-التحفة السنیة فی شرح النخبة المحسنیة للسید عبد اللّه بن نعمة اللّه الجزائری (مخطوط-مکتبة أستانه قدس).

280-تحفة الأشراف بمعرفة الأطراف لأبی الحجاج یوسف بن عبد الرحمن المزی (ط بمبئ)و(الطبعة الثانیة دار القیامة الهند سنة 1403 ه)و(ط مؤسسة الرسالة-بیروت سنة 1413 ه).

281-تحفة الحبیب علی شرح الخطیب(حاشیة علی الإقناع فی حل ألفاظ أبی شجاع)

ص :232

للشیخ سلیمان بن محمد بن عمر البجیرمی الشافعی(ط دار الفکر 1401 ه).

282-التحفة العسجدیة فیما دار من الاختلاف بین العدلیة و الجبریة للحسن بن یحیی القاسمی(نشر أبو أیمن للطباعة-صنعاء-الجمهوریة الیمنیة سنة 1343 ه).

283-تحفة الفقهاء لعلاء الدین محمد السمرقندی(الطبعة الثانیة نشر دار الکتب العلمیة-بیروت-لبنان سنة 1414 ه-1993 م).

284-التحفة اللطیفة فی تأریخ المدینة الشریفة لشمس الدین أبو الخیر محمد بن عبد الرحمن السخاوی(ط دار الکتب العلمیة-بیروت-لبنان).

285-تخریج الأحادیث و الآثار لجمال الدین الزیلعی(نشر دار ابن خزیمة-الریاض سنة 1414 ه)و(ط دار المعرفة).

286-تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی لجلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی(منشورات المکتبة العلمیة بالمدینة المنورة سنة 1392 ه).

287-تذکرة الحفاظ لأبی عبد اللّه شمس الدین الذهبی(نشر دار إحیاء التراث العربی-بیروت-لبنان).

288-التذکرة الحمدونیة فی التاریخ و الأدب و النوادر و الاشعار لمحمد بن الحسن بن حمدون(طبع بیروت).

289-تذکرة الخواص لسبط ابن الجوزی(ط النجف الأشرف-العراق سنة 1383 ه).

290-تذکرة الفقهاء للعلامة الحلی الحسن بن یوسف بن المطهر(نشر مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث-قم سنة 1414 ه)و(منشورات المکتبة المرتضویة لإحیاء الآثار الجعفریة-إیران).

291-تذکرة الموضوعات لمحمد طاهر بن علی الهندی الفتنی(نشر أمین دمج- بیروت-لبنان).

292-التراتیب الإداریة(نظام الحکومة النبویة)للشیخ عبد الحی الکتانی(ط دار

ص :233

إحیاء التراث العربی-بیروت-لبنان).

293-الترغیب و الترهیب من الحدیث الشریف لعبد العظیم بن عبد القوی المنذری الشامی(دار إحیاء التراث العربی-بیروت-لبنان).

294-ترکة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لأبی الحسن علی بن الخلف بن معزوز بن فتوح التلمسانی المعروف بالکوفی(الطبعة الأولی 1404 ه).

295-تسلیة المجالس و زینة المجالس للسید محمد بن أبی طالب الحسینی الحائری.

296-التسهیل لعلوم التنزیل للقاسم بن أحمد بن محمد بن جزی الکلبی(نشر دار الکتاب العربی-بیروت-لبنان 1403 ه-1983 م).

297-تشیید المطاعن و کشف الضغائن للسید محمد قلی الهندی(طبع الهند سنة 1283 ه).

298-التعجب من أغلاط العامة فی مسألة الإمامة لأبی الفتح محمد بن علی بن عثمان الکراجکی(مطبوع مع کنز الفوائد-طبعة حجریة)و(تصحیح و تخریج فارس حسون کریم).

299-تعجیل المنفعة بزوائد رجال الأئمة الأربعة لأبی الفضل أحمد بن علی بن حجر العسقلانی(نشر دار الکتاب العربی-بیروت-لبنان).

300-التعدیل و التجریح لمن خرج عنه البخاری فی الجامع الصحیح لسلیمان بن خلف الباجی-تحقیق أحمد البزار(وزارة الأوقاف و الشؤون الإسلامیة- مراکش).

301-تعزیة المسلم عن أخیه المسلم و تسلیة المحتسب بالثواب فیه لقاسم بن علی بن الحسن بن هبة اللّه(الطبعة الأولی مکتبة الصحابة-جدة-1411 ه).

302-تعریف الأحیاء بفضائل الإحیاء للشیخ عبد القادر العیدروس(مطبوع بهامش أحیاء علوم الدین).

303-التعریفات للسید الشریف علی بن محمد الجرجانی(الطبعة الرابعة انتشارات ناصر خسرو-طهران سنة 1370 ه ش)و(ط البابی الحلبی بمصر سنة

ص :234

1938 م).

304-التعظیم و المنة فی أن أبوی رسول اللّه فی الجنة لجلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی(ط حیدر آباد الدکن-الهند سنة 1380 ه).

305-تغلیق التعلیق لابن حجر العسقلانی(الطبعة الأولی نشر المکتب الإسلامی- دار عمار-عمان-الأردن سنة 1405 ه).

306-تفریح الأحباب فی مناقب الآل و الأصحاب لجمال الدین محمد عبد العلی القرشی الهاشمی(ط دهلی).

307-تفسیر ابن أبی حاتم محمد بن إدریس الرازی(المکتبة العصریة-صیدا).

308-تفسیر ابن جزی لمحمد بن أحمد الکلبی.

309-تفسیر ابن زمنین لأبی عبد اللّه محمد بن عبد اللّه بن أبی زمنین(الطبعة الأولی نشر الفاروق الحدیثة القاهرة-مصر سنة 1423 ه-2002 م).

310-تفسیر ابن عربی لعبد اللّه محمد بن علی بن محمد بن أحمد بن عبد اللّه محیی الدین بن عربی الحاتمی الصوفی(الطبعة الأولی نشر دار الکتب العلمیة-بیروت -لبنان سنة 1422 ه-2001 م).

311-تفسیر أبی السعود(إرشاد العقل السلیم إلی مزایا القرآن الکریم)للقاضی أبی السعود محمد بن محمد العمادی(نشر دار إحیاء التراث العربی-بیروت).

312-التفسیر الأصفی للمولی محسن الملقب ب(الفیض الکاشانی)(الطبعة الأولی مؤسسة النشر التابعة لمکتب الإعلام الإسلامی سنة 1418 ه ق 1376 ه ش).

313-تفسیر الإمام العسکری(طبعة قدیمة-النجف الأشرف)و(نشر مدرسة الإمام المهدی-قم المقدسة-إیران سنة 1409 ه).

314-تفسیر البرهان للسید هاشم الحسینی البحرانی(مؤسسة إسماعیلیان-قم)و (ط آفتاب-طهران-إیران)و(ط المطبعة العلمیة-إیران-سنة 1393 ه).

315-تفسیر البغوی(معالم التنزیل)لأبی محمد الحسین بن مسعود الفراء البغوی(ط

ص :235

مصر)و(نشر دار المعرفة-بیروت).

316-تفسیر الثعالبی(الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن)لعبد الرحمن بن محمد بن مخلوف أبی زید الثعالبی المالکی(الطبعة الأولی دار إحیاء التراث العربی- مؤسسة التاریخ العربی-بیروت-لبنان سنة 1418 ه).

317-تفسیر الثعلبی(الکشف و البیان)لیحیی بن محمد بن أبی العلوی الواعظ البغدادی(الطبعة الأولی دار إحیاء التراث العربی-بیروت-لبنان سنة 1422 ه-2002 م)و(نسخة مخطوطة).

318-تفسیر الثوری لأبی عبد اللّه سفیان بن سعید بن مسروق الثوری الکوفی (بروایة أبی جعفر محمد عن أبی حذیفة النهدی)(الطبعة الأولی نشر دار الکتب العلمیة-بیروت-لبنان سنة 1403 ه).

319-تفسیر الجلالین لجلال الدین محمد بن أحمد المحلی و جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی(نشر دار المعرفة للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت- لبنان).

320-تفسیر الحبری للحسین بن الحکم الحبری(الطبعة الأولی-مؤسسة آل البیت لأحیاء التراث-بیروت سنة 1408 ه ق).

321-التفسیر الحدیث لمحمد عزت دروزة(ط دار إحیاء الکتب العربیة-مصر سنة 1382 ه).

322-تفسیر السلمی(الحقائق فی التفسیر)للشیخ أبی عبد الرحمن محمد بن الحسین السلمی(الطبعة الأولی نشر دار الکتب العلمیة-بیروت-لبنان سنة 1421 ه -2001 م).

323-تفسیر السمرقندی لأبی اللیث نصر بن محمد بن إبراهیم السمرقندی(نشر دار الفکر-بیروت-لبنان).

324-تفسیر السمعانی لأبی المظفر منصور بن محمد السمعانی(الطبعة الأولی-دار الوطن-الریاض سنة 1418 ه 1997 م).

ص :236

325-التفسیر السیاسی للسیرة لمحمد رواس قلعة(ط بیروت و حلب سنة 1399 ه).

326-تفسیر شاهی لمحمد محبوب العالم.

327-تفسیر الصافی للمولی محسن الملقب ب(الفیض الکاشانی)(نشر مکتبة الصدر -طهران سنة 1416 ه ق 1374 ه ش)و(منشورات الأعلمی-بیروت- لبنان).

328-تفسیر العز بن عبد السلام لعز الدین عبد العزیز بن عبد السلام السلمی الدمشقی الشافعی(الطبعة الأولی نشر دار ابن حزم-بیروت-لبنان سنة 1416 ه-1996 م).

329-تفسیر العیاشی لأبی النظر محمد بن مسعود بن عیاش السلمی السمرقندی المعروف بالعیاشی(ط المکتبة العلمیة الاسلامیة طهران).

330-تفسیر غریب القرآن للشیخ فخر الدین الطریحی(انتشارات زاهدی-قم).

331-تفسیر فرات الکوفی(ط النجف الأشرف)و(مؤسسة الطبع و النشر التابعة لوزارة الثقافة و الإرشاد الإسلامی-طهران سنة 1410 ه-1990 م).

332-تفسیر القرآن لعبد الرزاق بن همام الصنعانی(مکتبة الرشد للنشر و التوزیع الریاض-المملکة العربیة السعودیة سنة 1410 ه 1989 م).

333-تفسیر القرآن العظیم لأبی الفداء إسماعیل بن کثیر القرشی الدمشقی (منشورات دار الفکر)و(دار المعرفة للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت- لبنان سنة 1412 ه-1992 م).

334-تفسیر القرآن الکریم(الثمالی)لأبی حمزة ثابت بن دینار الثمالی(الطبعة الأولی مطبعة الهادی سنة 1420 ه ق 1378 ه ش).

335-تفسیر القرآن الکریم للسید عبد اللّه شبر(مؤسسة الهجرة-إیران سنة 1408 ه)و(ط السید مرتضی الرضوی سنة 1385 ه-1966 م).

336-تفسیر القمی لأبی الحسن علی بن إبراهیم القمی(نشر مؤسسة دار الکتاب

ص :237

للطباعة و النشر-قم-إیران 1404 ه).

337-التفسیر الکبیر للفخر الرازی-مفاتیح الغیب-(منشورات دار الکتب العلمیة-طهران-إیران)و(الطبعة الثالثة دار إحیاء التراث العربی بیروت).

338-تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب المیرزا محمد المشهدی ابن محمد رضا بن إسماعیل بن جمال الدین القمی(مؤسسة النشر الاسلامی سنة 1407 ه).

339-تفسیر مقاتل بن سلیمان(نشر دار الکتب العلمیة-بیروت-لبنان سنة 1424 ه-2003 م).

340-تفسیر الواحدی(الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز)لأبی الحسن الواحدی (الطبعة الأولی دار القلم-بیروت-دار الشامیة-دمشق سنة 1415 ه).

341-تفضیل أمیر المؤمنین«علیه السلام»للشیخ المفید محمد بن محمد بن النعمان (نشر دار المفید للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1414 ه- 1993 م).

342-تقریب التهذیب لأحمد بن علی بن حجر العسقلانی(الطبعة الثانیة نشر دار الکتب العلمیة-بیروت-لبنان سنة 1415 ه-1995 م).

343-تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی(مخطوط)و(ط سنة 1417 ه ق 1375 ه ش).

344-التقیة للشیخ الفقهاء و المجتهدین الشیخ مرتضی الأنصاری(تحقیق الشیخ فارس الحسون-الطبعة الأولی-نشر مؤسسة قائم آل محمد(عج)إیران-قم سنة 1412 ه).

345-تقیید العلم للخطیب البغدادی أبی بکر أحمد بن علی(ط دار إحیاء السنة النبویة سنة 1974 م).

346-تلخیص الحبیر فی تخریج الرافعی الکبیر لأبی الفضل أحمد بن علی بن حجر العسقلانی(ط دار الفکر).

347-تلخیص الشافی للشیخ الطوسی(ط سنة 1394 ه).

ص :238

348-تلخیص المتشابه فی الرسم للخطیب البغدادی أبی بکر أحمد بن علی بن ثابت.

349-تلخیص المستدرک(مستدرک الحاکم)لشمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی(مطبوع بهامش المستدرک)(ط حیدر آباد الدکن-الهند).

350-تمام المتون فی شرح رسالة ابن زیدون لصلاح الدین الصفدی.

351-التمحیص لأبی علی محمد بن همام الإسکافی(مدرسة الإمام المهدی-قم المقدسة).

352-تمهید الأوائل و تلخیص الدلائل للقاضی أبی بکر محمد بن الطیب الباقلانی (الطبعة الثالثة نشر مؤسسة الکتب الثقافیة-بیروت سنة 1414 ه- 1993 م).

353-التمهید فی علوم القرآن لمحمد هادی معرفت(ط مطبعة مهر-قم-إیران 1396 ه).

354-التمهید لما فی الموطأ من المعانی و الأسانید لأبی عمر یوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد البر النمری الأندلسی القرطبی(وزارة عموم الأوقاف و الشؤون الإسلامیة-المغرب سنة 1387 ه).

355-تنبیه الغافلین عن فضائل الطالبیین لشرف الإسلام بن سعید المحسن بن کرامة تحقیق تحسین آل شبیب(نشر مرکز الغدیر للدراسات الإسلامیة سنة 1420 ه-2000 م).

356-التنبیه و الإشراف لعلی بن الحسین المسعودی(ط دار الصاوی بمصر سنة 1357 ه)و(ط دار صعب-بیروت-لبنان).

357-التنبیه و الرد علی أهل الأهواء و البدع لأبی الحسین محمد بن أحمد الملطی الشافعی(ط مکتبة المثنی-بغداد)و(ط مکتبة المعارف-بیروت-لبنان).

358-تنزیل الآیات علی الشواهد من الأبیات(شرح شواهد الکشاف)لمحب الدین أفندی(نشر شرکة مکتبة و مطبعة مصطفی البابی الحلبی و أولاده).

359-تنزیه الأنبیاء للشریف أبی القاسم علی بن الطاهر أبی أحمد الحسین المرتضی

ص :239

(نشر دار الأضواء-بیروت-لبنان سنة 1409 ه-1989 م)و(منشورات مکتبة بصیرتی-قم-إیران).

360-تنزیه الشیعة الإثنی عشریة عن الشبهات الواهیة لأبی طالب التجلیل التبریزی.

361-تنقیح التحقیق فی أحادیث التعلیق لشمس الدین محمد بن أحمد بن عبد الهادی بن عبد الحمید بن قدامة.

362-التنقیح الرائع لمختصر الشرائع للفاضل المقداد بن عبد اللّه السیوری الحلی.

363-تنقیح المقال فی علم الرجال للشیخ عبد اللّه بن محمد الحسن المامقانی(المطبعة المرتضویة-النجف الأشرف سنة 1352 ه).

364-التنکیت و الإفادة فی تخریج أحادیث خاتمة سفر السعادة لشمس الدین أبو عبد اللّه محمد بن حسن بن همان الدمشقی(ط دار المأمون-الکویت).

365-تنویر الحوالک فی إمکان رؤیة النبی لجلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی الشافعی(ط دار إحیاء الکتب العربیة-مصر).

366-تنویر الحوالک شرح علی موطأ مالک لجلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی الشافعی(منشورات محمد علی بیضون-دار الکتب العلمیة-بیروت -لبنان سنة 1418 ه-1997 م)و(دار إحیاء الکتب العربیة-مصر).

367-تنویر المقباس من ابن عباس لأبی طاهر محمد بن یعقوب الفیروزآبادی الشافعی(مطبوع بهامش الدر المنثور سنة 1377 ه)و(ط دار الکتب العلمیة -بیروت-لبنان).

368-تهذیب الأحکام للشیخ الطوسی(ط دار الکتب الإسلامیة-طهران سنة 1364 ه ش)و(نشر المطبعة الحیدریة النجف الأشرف).

369-تهذیب الأسماء و اللغات لأبی زکریا یحیی بن شرف النووی(إدارة الطباعة المنیریة بمصر).

370-تهذیب تأریخ دمشق لعبد القادر بدران(دار المسیرة-بیروت-لبنان).

ص :240

371-تهذیب التهذیب لشهاب الدین أحمد بن علی بن حجر العسقلانی(ط دار صادر-بیروت-لبنان)و(دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت- لبنان سنة 1404 ه-1984 م).

372-تهذیب سیرة ابن هشام لعبد السلام هارون(مؤسسة الرسالة-بیروت-لبنان سنة 1397 ه).

373-تهذیب الکمال فی أسماء الرجال لجمال الدین أبی الحجاج یوسف المزی (الطبعة الرابعة مؤسسة الرسالة-بیروت-لبنان سنة 1406 ه-1985 م- و طبعة سنة 1408 ه).

374-تهذیب اللغة لأبی منصور محمد بن أحمد الأزهری.

375-تهذیب المقال فی تنقیح کتاب الرجال للشیخ أبی العباس أحمد بن علی النجاشی تألیف السید محمد علی الموحد الأبطحی(الطبعة الثانیة نشر ابن المؤلف السید محمد-قم المقدسة سنة 1417 ه).

376-التوابین لموفق الدین أبی محمد عبد اللّه بن أحمد بن محمد بن قدامة المقدسی (نشر مکتبة الشرق الجدید-بغداد).

377-التواضع و الخمول لأبی بکر عبد اللّه بن محمد بن عبید بن أبی الدنیا(تحقیق محمد عبد القادر أحمد عطا-الطبعة الأولی-دار الکتب العلمیة-بیروت سنة 1409 ه.1989 م).

378-التوحید للشیخ الصدوق أبی جعفر محمد علی بن الحسین بن بابویه القمی(ط مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة)و(ط النجف الأشرف-العراق).

379-التوسل بالنبی و جهلة الوهابیین لأبی حامد بن مرزوق الدمشقی(ط حسین حلمی-مکتبة إیشیق-إستانبول سنة 1396 ه 1976 م).

380-توضیح الدلائل لشهاب الدین أحمد الشیرازی الحسینی الشافعی ابن السید جلال الدین عبد اللّه(مخطوط).

ص :241

381-توضیح المقال فی علم الرجال للملا علی کنی(الطبعة الأولی دار الحدیث للطباعة و النشر-قم سنة 1379 ه ش-1421 ه ق).

382-تیسیر الکریم الرحمن فی کلام المنان لعبد الرحمن ناصر السعدی(نشر مؤسسة الرسالة بیروت-لبنان 1421 ه-2000 م).

383-تیسیر المطالب فی أمالی الإمام أبی طالب لأبی طالب یحیی بن الحسین الزیدی (ط مؤسسة الأعلمی-بیروت-لبنان سنة 1395 ه).

384-تیسیر الوصول إلی جامع الأصول من حدیث الرسول لعبد الرحمن بن علی المعروف بابن الدیبع الشیبانی(ط الهند سنة 1896 م)و(ط دار الفکر- بیروت).

-ث-

385-الثاقب فی المناقب لابن حمزة الطوسی(نشر مؤسسة أنصاریان للطباعة و النشر -قم المقدسة سنة 1412 ه).

386-الثغور الباسمة لجلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی(ط بمبی).

387-الثقات لمحمد بن حبان بن أحمد أبی حاتم التمیمی البستی(مجلس دائرة المعارف العثمانیة-حیدرآباد-الدکن-الهند سنة 1393 ه 1993 ه).

388-ثمار القلوب فی المضاف و المنسوب لأبی منصور عبد الملک بن محمد الثعالبی.

389-الثمر الدانی فی تقریب المعانی للشیخ صالح عبد السمیع الآبی الأزهری(نشر المکتبة الثقافیة-بیروت-لبنان).

390-ثمرات الأوراق فی المحاضرات للشیخ تقی الدین أبی بکر بن علی المعروف بابن حجة الحموی(مطبوع بهامش المستطرف).

391-ثواب الأعمال للشیخ الصدوق أبی جعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی(منشورات الرضی-قم سنة 1368 ه ش).

-ج-

392-الجامع لابن أبی زید القیروانی(ط المکتبة العتیقة بتونس سنة 1406 ه)و

ص :242

(مؤسسة الرسالة-بیروت-لبنان).

393-جامع الأحادیث لعباس أحمد صقر و أحمد عبد الجواد(ط مصر).

394-جامع الأحادیث لجلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی.

395-جامع الأحادیث و المراسیل.

396-جامع أحادیث الشیعة للآقا حسین الطباطبائی البروجردی(المطبعة العلمیة- قم سنة 1399 ه).

397-جامع الأصول لأحادیث الرسول لمبارک بن محمد بن محمد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشیبانی المعروف بابن الأثیر الجزری(ط دار إحیاء التراث العربی -بیروت).

398-جامع بیان العلم و فضله لیوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد البر النمری القرطبی(ط المدینة المنورة سنة 1388 ه)و(دار الکتب العلمیة-بیروت- لبنان سنة 1398 ه).

399-جامع البیان(الطبری)لأبی جعفر محمد بن جریر الطبری(ط مصر سنة 1312 ه)و(دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1415 ه-1995 م).

400-جامع بیان العلم و فضله لأبی عمر یوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد البر النمری(ط دار الکتب العلمیة سنة 1398 ه).

401-جامع الخلاف و الوفاق بین الإمامیة و بین أئمة الحجاز و العراق للشیخ علی بن محمد بن محمد القمی السبزواری(الطبعة الأولی انتشارات زمینه سازان ظهور إمام عصر-إیران).

402-جامع الرواة لمحمد بن علی الأردبیلی الغروی(نشر مکتبة آیة اللّه المرعشی-قم سنة 1403 ه).

403-جامع السعادات للشیخ محمد مهدی النراقی(نشر دار النعمان للطباعة و النشر-النجف الشرف-العراق).

ص :243

404-جامع الشتات للعلامة محمد إسماعیل بن الحسین المازندرانی الخواجوئی (الطبعة الأولی سنة 1418 ه).

405-الجامع لشعب الإیمان لأبی بکر،أحمد بن الحسین بن علی البیهقی(ط بومبای سنة 1409 ه).

406-الجامع الصحیح(سنن الترمذی)لأبی عیسی محمد بن عیسی بن سورة الترمذی(مطبوع مع تحفة الأحوذی)و(و نشر المکتبة الإسلامیة لریاض الشیخ)و(دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1403 ه -1983 م).

407-الجامع الصغیر فی أحادیث البشیر النذیر لجلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی(دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1401 ه- 1981 م)و(نشر عبد الحمید أحمد حنفی-مصر).

408-الجامع لأحکام القرآن(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت-لبنان سنة 1405 ه-1985 م)و(ط دار الکتب العلمیة)و(ط مؤسسة التاریخ العربی).

409-جامع المدارک فی شرح المختصر النافع للسید أحمد الخوانساری(الطبعة الثانیة نشر مکتبة الصدوق سنة 1405 ه ق 1364 ه ش).

410-جامع مسانید أبی حنیفة لمحمد بن محمود الخوارزمی(متوفی سنة 665 ه) (ط دار إحیاء الکتب العربیة-مصر).

411-جامع المسانید و المراسیل للشیخ جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی(ط دار الفکر سنة 1994 م).

412-الجرح و التعدیل لأبی محمد عبد الرحمن بن أبی حاتم محمد بن إدریس بن المنذر التمیمی الحنظلی الرازی(نشر دار إحیاء التراث العربی-بیروت سنة 1371 ه-1952 م).

413-جزء بقی بن مخلد فی الحوض و الکوثر لأبی القاسم خلف بن عبد الملک بن

ص :244

مسعود بن بشکوال.(موجود تحت عنوان ما روی فی الحوض و الکوثر)

414-جزء الحمیری لعلی بن محمد الحمیری(الطبعة الأولی نشر دار الطحاوی حدیث أکادمی-الریاض سنة 1413 ه).

415-جزء نعیم بن حماد.

416-الجعفریات لأبی الحسن محمد بن محمد بن الأشعث الکوفی(مطبوع مع قرب الإسناد)(ط حجریة)و(إصدار مکتبة نینوی-طهران-إیران).

417-جلاء العیون للعلامة محمد باقر بن محمد تقی المجلسی.

418-الجمع بین الصحیحین لأبی عبد اللّه محمد بن أبی نصر فتوح بن عبد اللّه بن حمید الأزدی المیورقی الحمیدی.

419-جمع الفوائد لمحمد بن محمد بن سلیمان المغربی الفاسی(ط سنة 1381 ه).

420-الجمل للشیخ المفید(ط المکتبة الحیدریة النجف الأشرف-العراق سنة 1381 ه)و(ط مکتبة الداوری-قم-إیران).

421-جمهرة أنساب العرب لابن حزم الأندلسی(ط دار المعارف-مصر سنة 1391 ه).

422-جمهرة الخطب أحمد زکی صفوت(ط دار الکتاب العربی-بیروت).

423-جمهرة رسائل العرب لأحمد زکی صفوت.

424-جمهرة اللغة لأبی بکر محمد بن الحسن بن درید بن عتاهیة الأزدی البصری(ط حیدر آباد 1344-1351 ه).

425-جمهوری إسلامی(صحیفة فارسیة تصدر فی إیران).

426-الجواب الفسیح لما لفقه عبد المسیح لخیر الدین نعمان بن محمود الآلوسی(ط لاهور-الهند سنة 1306 ه).

427-جوامع الجامع(تفسیر)للشیخ أبی علی الفضل بن الحسن الطبرسی(ط مطبعة مصباحی-تبریز-إیران سنة 1379 ه)و(مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1418 ه).

ص :245

428-جوامع السیرة النبویة لعلی بن أحمد بن سعید بن حزم الظاهری الأندلسی (متوفی سنة 456 ه)(ط دار الجیل-بیروت-لبنان)و(مکتبة التراث الإسلامی-القاهرة-مصر-ط ثالثة سنة 1984 م.).

429-جواهر الأخبار و الآثار المستخرجة من لجة البحر الزخار محمد بن یحیی بن بهران الصعدی(مطبوع بهامش البحر الزخار)و(ط مؤسسة الرسالة- بیروت-لبنان سنة 1394 ه).

430-الجواهر السنیة فی الأحادیث القدسیة لمحمد بن الحسن بن علی بن الحسین الحر العاملی(منشورات مکتبة المفید قم-إیران سنة 1384 ه 1964 م).

431-جواهر العقدین لعلی بن داود الحسینی السمهودی الشافعی العمادی.

432-جواهر العقود و معین القضاة و الموقعین و الشهود للشیخ شمس الدین محمد بن أحمد المنهاجی الأسیوطی(الطبعة الأولی دار الکتب العلمیة-بیروت- لبنان سنة 1417 ه-1996 م).

433-جواهر العلم لأبی حنیفة أحمد بن داود الدینوری(ط معهد العلوم العربیة- فرانکفورت سنة 1407).

434-جواهر الفقه للقاضی عبد العزیز بن البراج الطرابلسی(الطبعة الأولی نشر مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة سنة 1411 ه).

435-الجواهر فی تفسیر القرآن العظیم للشیخ الطنطاوی الجوهری(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت سنة 1412 ه)و(ط دار الفکر-بیروت)و(ط مصطفی البابی-مصر).

436-جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام للشیخ محمد حسن النجفی(دار إحیاء التراث العربی-بیروت-لبنان سنة 1981 م)و(دار الکتب الإسلامیة- طهران سنة 1365 ه ش).

437-جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»(لابن الدمشقی)شمس الدین محمد بن أحمد بن ناصر الباغونی الشافعی(الطبعة

ص :246

الأولی مجمع إحیاء الثقافة الإسلامیة-قم-إیران سنة 1415 ه).

438-الجوهر الثمین للسید جعفر شبر الحسینی(الطبعة الأولی-مطبعة الآداب سنة 1380 ه).الجوهر الثمین فی سیر الملوک و السلاطین لابن دقماق(ط عالم الکتب-بیروت).

439-الجوهر النقی علی سنن البیهقی لعلاء الدین علی بن عثمان الماردینی الشهیر بابن الترکمانی(مطبوع بهامش السنن الکبری للبیهقی-الهند سنة 1344 ه)و (ط دار الفکر).

440-الجوهرة فی نسب علی«علیه السلام»و آله لمحمد بن أبی بکر الأنصاری التلمسانی المعروف بالبری(ط مؤسسة الأعلمی للمطبوعات-بیروت سنة 1402 ه).

441-الجوهرة النیرة(شرح علی مختصر القددوری)لأبی بکر محمد بن علی بن موسی الحداد العبادی الیمنی(ط مصر سنة 1322 ه).

-ح-

442-حاشیة ابن الترکمانی علی سنن البهیقی(مطبوعة بهامش سنن البیهقی).

443-حاشیة الدسوقی علی الشرح الکبیر لشمس الدین الشیخ محمد عرفه الدسوقی(نشر دار إحیاء الکتب العربیة-عیسی البابی الحلبی و شرکاه).

444-حاشیة السندی علی النسائی(دار الکتب العلمیة-بیروت-لبنان).

445-حاشیة الصاوی علی الجلالین للشیخ أحمد الصاوی المالکی(ط دار الجیل- بیروت).

446-حاشیة قرة عیون الأخیار تکملة رد المحتار علی الدر المختار لسیدی محمد علاء الدین أفندی ابن عابدین(نشر دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع- بیروت-لبنان سنة 1415 ه-1995 م).

447-الحبل المتین لمحمد بن الحسین بن عبد الصمد الحارثی العاملی(منشورات مکتبة بصیرتی-قم).

ص :247

448-حبیب السیر لغیاث الدین المدعو خواند أمیر(انتشارات مکتبة الخیام- طهران-إیران).

449-الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب للسید فخار بن معد الثعلبی (إنتشارات سید الشهداء-قم سنة 1410 ه).

450-الحدائق لابن الجوزی أبی الفرج عبد الرحمن بن الجوزی الحنبلی.

451-حدائق الأنوار لأبی بکر محمد بن عمر المعروف بابن السراج الرازی.

452-الحدائق الناضرة فی أحکام العترة الطاهرة للشیخ یوسف البحرانی(ط مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة).

453-حدیث الإفک لجعفر مرتضی العاملی(نشر دار التعارف للمطبوعات- بیروت-لبنان سنة 1400 ه-1980 م).

454-حدیث الثقلین للشیخ محمد قوام الدین الوشنوی.

455-حدیث خیثمة بن سلیمان بن حیدرة المری القرشی الطرابلسی الشامی.

456-حدیث نحن معاشر الأنبیاء للشیخ المفید محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد اللّه العکبری البغدادی(الطبعة الثانیة ط دار المفید سنة 1414 ه 1993 م).

457-حدیقة الشیعة للمولی المقدس المحقق الملا أحمد بن محمد الأردبیلی.

458-الحدیقة الهلالیة(شرح دعاء الهلال من الصحیفة السجادیة)لمحمد بن حسین بن عبد الصمد المشتهر ببهاء الدین العاملی الحارثی(تحقیق السید علی الخراسانی-الطبعة الأولی-مؤسسة آل البیت«علیهم السلام»لإحیاء التراث- قم سنة 1410 ه).

459-حسن التنبیه.

460-الحصون المنیعة فی رد ما أورده صاحب المنار فی حق الشیعة للسید محسن الأمین(ط سنة 1326 ه).

ص :248

461-الحضارة الإسلامیة فی القرن الرابع الهجری لآدم میتز.

462-حق الیقین فی معرفة أصول الدین للسید عبد اللّه شبر(مطبعة العرفان-صیدا -لبنان سنة 1352 ه)و(منشورات الأعلمی-طهران).

463-حقائق التأویل فی متشابه التنزیل للشریف الرضی(دار المهاجر للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان)و(نشر دار الکتب الإسلامیة-إیران).

464-حقائق هامة حول القرآن الکریم لجعفر مرتضی العاملی(ط مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة-إیران سنة 1401 ه).

465-الحلی بتخریج فضائل علی لأبی إسحاق الحوینی الأثری القاهری(ط دار الکتاب العربی-بیروت).

466-حلیة الأبرار للسید هاشم البحرانی(الطبعة الأولی مؤسسة المعارف الإسلامیة-قم-إیران سنة 1411 ه).

467-حلیة الأولیاء لأبی نعیم الإصبهانی(ط دار الکتاب العربی بیروت-لبنان سنة 1387 ه).

468-حلیف مخزوم(عمار بن یاسر)لصدر الدین شرف الدین(الطبعة الثانیة دار الأضواء-بیروت سنة 1412 ه 1992 م).

469-الحوادث و البدع لأبی بکر محمد بن الولید الطرطوشی(ط تونس سنة 1955 م).

470-حواشی الشیروانی و ابن قاسم العبادی علی تحفة المحتاج بشرح المنهاج لإبن حجر الهثیمی(ط دار احیاء التراث الإسلامی).

472-حیاة الإمام الحسن«علیه السلام»للشیخ باقر شریف القرشی(مطبعة الآداب -النجف الأشرف سنة 1375 ه).

473-حیاة الإمام الحسین«علیه السلام»للشیخ باقر شریف القرشی(مطبعة الآداب-النجف الأشرف سنة 1394 ه-1974 م).

ص :249

474-حیاة الإمام علی«علیه السلام»لمحمود شلبی.

475-حیاة أمیر المؤمنین لمحمد محمدیان(الطبعة الأولی مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1417 ه).

476-حیاة الحیوان لکمال الدین محمد بن موسی بن عیسی الدمیری(ط المکتبة الشرفیة بالقاهرة)و(ط دار القاموس الحدیث).

477-الحیاة السیاسیة للإمام الحسن«علیه السلام»لجعفر مرتضی العاملی(ط مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة-قم-إیران سنة 1403 ه).

478-الحیاة السیاسیة للإمام الرضا«علیه السلام»لجعفر مرتضی العاملی(ط مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة-إیران سنة 1403 ه).

479-حیاة الشعر فی الکوفة لیوسف خلیف(ط دار الکتاب العربی-القاهرة سنة 1388 ه).

480-حیاة الصحابة لمحمد یوسف الکاندهلوی(دار النصر للطباعة-القاهرة سنة 1389 ه)و(دار الوعی بحلب-سوریا سنة 1391 ه).

481-حیاة محمد تألیف أمیل در منغم.

482-حیاة محمد لمحمد حسین هیکل(الطبعة الأولی مطبعة مصر-القاهرة سنة 1354 ه)و(الطبعة الثانیة دار الکتب المصریة سنة 1354 ه).

-خ-

483-خاتم النبیین لمحمد أبی زهرة(الدوحة-قطر سنة 1400 ه).

484-خاتمة مستدرک الوسائل للمحدث الشیخ حسین النوری الطبرسی(الطبعة الأولی مؤسسة آل البیت لأحیاء التراث-قم سنة 1415 ه).

485-الخرائج و الجرائح لقطب الدین الراوندی(ط مصطفوی إیران)و(نشر مؤسسة الإمام المهدی-قم المقدسة سنة 1409 ه).

ص :250

486-الخراج لأبی یوسف القاضی(ط المطبعة السلفیة-القاهرة-مصر سنة 1392 ه).

487-الخراج لیحیی بن آدم القرشی(ط المطبعة السلفیة-القاهرة-مصر سنة 1384 ه).

488-خزانة الأدب و لب لباب لسان العرب للشیخ عبد القادر بن عمر البغدادی.

489-خصائص الأئمة للشریف الرضی أبی الحسن محمد بن الحسین بن موسی الموسوی البغدادی(نشر مجمع البحوث الإسلامیة-الآستانة الرضویة المقدسة -مشهد-إیران سنة 1406 ه).

490-خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»لأبی عبد الرحمان أحمد بن شعیب النسائی(المطبعة الحیدریة-النجف الأشرف سنة 1388 ه)و(ط التقدم بمصر)و(مکتبة نینوی الحدیثة-طهران).

491-الخصائص الفاطمیة للشیخ محمد باقر الکجوری(إنتشارات الشریف الرضی سنة 1380 ه ش).

492-الخصائص الکبری لجلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی(ط دار الکتب العلمیة)و(ط الهند).

493-خصائص الوحی المبین لابن البطریق شمس الدین یحیی بن الحسن الأسدی الربعی الحلی(ط وزارة الإرشاد الإسلامی-إیران سنة 1406 ه)و(نشر دار القرآن الکریم سنة 1417 ه).

494-الخصال للشیخ الصدوق أبی جعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی (ط مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة-إیران 1403 ه ق-1362 ه ش).

495-خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال للعلامة الحلی(ط حجریة)و(نشر مؤسسة نشر الفقاهة سنة 1417 ه).

496-خلاصة تذهیب تهذیب الکمال فی أسماء الرجال لأحمد بن عبد اللّه الخزرجی

ص :251

الأنصاری الیمنی(ط سنة 1391 ه)و(الطبعة الرابعة مکتب المطبوعات الإسلامیة بحلب-دار البشائر الإسلامیة سنة 1411 ه).

497-خلاصة عبقات الأنوار فی إمامة الأئمة الأطهار للسید علی الحسینی المیلانی (نشر مؤسسة البعثة-قسم الدراسات الإسلامیة-طهران-إیران سنة 1405 ه).

498-الخلاف لأبی جعفر محمد بن الحسن الطوسی(مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1407 ه)و(ط شرکة دار المعارف الإسلامیة).

499-خلفاء محمد لإسماعیل المیر علی(ط بیروت).

500-خلق أفعال العباد لأبی عبد اللّه محمد بن إسماعیل البخاری(ط الدار السلفیة -الکویت سنة 1405 ه)و(ط مؤسسة الرسالة-بیروت سنة 1404 ه).

501-الخلل فی الصلاة للسید مصطفی الخمینی(نشر مؤسسة تنظیم و نشر آثار الإمام الخمینی سنة 1418 ه ق 1376 ه ش).

502-الخوارج و الشیعة(المعارضة السیاسیة الدینیة)لیولیوس فلهوزن-ترجمة الدکتور عبد الرحمن بدوی(الطبعة الخامسة نشر دار الجیل للکتب و النشر سنة 1998 م).

-د-

503-دائرة المعارف الإسلامیة لعبد العزیز الجواهری(ط دار المعرفة-بیروت- لبنان).

504-دائرة معارف القرن العشرین لمحمد فرید وجدی(ط دار المعرفة-بیروت سنة 1391 ه).

505-در بحر المناقب للشیخ جمال الدین الشهیر بابن حسنویه الموصلی(مخطوط).

506-الدر الملتقط فی تبیین الغلط للشیخ الحسن بن محمد الصنعانی(تحقیق أبو الفداء عبد اللّه القاضی-الطبعة الأولی-دار الکتب العلمیة سنة 1405 ه).

507-الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور لجلال الدین عبد الرحمن ابن أبی بکر السیوطی

ص :252

(نشر دار المعرفة للطباعة و النشر-بیروت-لبنان)و(ط دار الفکر)و(ط سنة 1377 ه).

508-الدر المنثور فی طبقات ربات الخدور لزینب فواز العاملی(ط بولاق-مصر سنة 1312 ه).

509-الدر النظیم للشیخ جمال الدین یوسف بن حاتم بن فوز بن مهند الشامی المشغری العاملی(نشر مؤسسة النشر الإسلامی).

510-دراسات اللبیب فی الأسوة الحسنة بالحبیب لمحمد أمین السندی(ط لجنة إحیاء الأدب بکراتشی-باکستان 1957 م).

511-دراسات و بحوث فی التاریخ و الإسلام لجعفر مرتضی العاملی(ط مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة- إیران سنة 1400 ه).

512-الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة لأبی الفضل شهاب الدین أحمد بن علی بن محمد بن حجر العسقلانی(ط دار المعرفة-بیروت-لبنان).

513-الدرة الیتیمة فی بعض فضائل السیدة العظیمة للسید عبد اللّه بن إبراهیم میرغنی الحنفی.

514-الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعة لابن معصوم المدنی علی خان بن السید أحمد الحسینی(ط بصیرتی-قم-إیران سنة 1397 ه)و(ط حجریة).

515-درر السمط فی خبر السبط لأبی عبد اللّه محمد بن عبد اللّه بن أبی بکر القضاعی المعروف بابن الأبار(الطبعة الأولی نشر دار الغرب الإسلامی-بیروت-لبنان سنة 1407 ه-1987 م).

516-الدرر فی اختصار المغازی و السیر لأبی عمر یوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد البر النمری.

517-دستور معالم الحکم و مأثور مکارم الشیم من کلام أمیر المؤمنین«علیه السلام»لأبی عبد اللّه محمد بن سلامة القضاعی(ط سنة 1332 ه).

ص :253

518-الدعاء لأبی القاسم سلیمان بن أحمد الطبرانی(الطبعة الأولی نشر دار الکتب العلمیة بیروت-لبنان سنة 1413 ه-1993 م).

519-دعائم الإسلام و ذکر الحلال و الحرام و القضایا و الأحکام للقاضی النعمان المغربی(نشر دار المعارف-مصر ط سنة 1383 ه).

520-دعاة الهداة إلی أداء حق الولاة للحاکم الحسکانی أبی القاسم عبید اللّه بن عبد اللّه.

521-الدعوات(سلوة الحزین)لأبی الحسین سعید بن هبة اللّه المشهور به قطب الدین الراوندی(تحقیق مدرسة الإمام المهدی قم-إیران سنة 1407 ه).

522-دفع الإرتیاب عن حدیث الباب للسید علی بن محمد بن طاهر بن یحیی العلوی(نشر دار القرآن الکریم-قم).

523-دفع الشبه عن الرسول و الرسالة لأبی بکر بن محمد بن عبد المؤمن تقی الدین الحصنی الدمشقی(الطبعة الثانیة دار إحیاء الکتاب العربی-القاهرة سنة 1418 ه).

524-دقائق التفسیر لأحمد بن عبد الحلیم بن عبد السلام بن عبد اللّه بن أبی القاسم بن تیمیة الحرانی(مطبعة مؤسسة علوم القرآن-دمشق سنة 1404 ه).

525-دلائل الإمامة لأبی جعفر محمد بن جریر بن رستم الطبری الصغیر(الطبعة الأولی مرکز الطباعة و النشر فی مؤسسة البعثة سنة 1413 ه).

526-دلائل الصدق للشیخ محمد حسن المظفر(ط إیران سنة 1395 ه).

527-دلائل النبوة لأبی القاسم إسماعیل بن محمد بن الفضل التیمی الأصبهانی الملقب ب(قوام السنة)(دار العاصمة للنشر و التوزیع).

528-دلائل النبوة لأبی نعیم(ط دار المعرفة-بیروت-لبنان 1397 ه).

529-دلائل النبوة للبیهقی(ط دار الکتب العلمیة سنة 1405 ه)و(ط 1397 ه).

530-دلیل النص بخبر الغدیر علی إمامة أمیر المؤمنین«علیه السلام»لأبی الفتح

ص :254

محمد بن علی الکراجکی(ط مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث-قم).

531-دول الإسلام لشمس الدین أبی عبد اللّه محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی (تحقیق فهیم محمد شلتوت القاهرة سنة 1974 م)و(ط مؤسسة الأعلمی- بیروت 1985 م).

532-الدیات لابن أبی عاصم الشیبانی.

533-الدیباج علی صحیح مسلم بن الحجاج للحافظ عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی(دار ابن عفان للنشر و التوزیع-المملکة العربیة السعودیة سنة 1416 ه-1996 م).

534-دیوان ابن المعتز(ط الشرکة اللبنانیة للکتاب-بیروت لبنان سنة 1969 م).

535-دیوان حیص بیص لأبی الفوارس سعد بن محمد ابن سعد شهاب الدین التمیمی.

536-دیوان السید الحمیری جمع ضیاء حسین الأعلمی(ط مؤسسة الأعلمی- بیروت سنة 1420 ه 1999 م).

537-دیوان الشریف الرضی(ط مؤسسة الأعلمی للمطبوعات-بیروت-لبنان).

538-دیوان دعبل الخزاعی جمع ضیاء حسین الأعلمی(ط مؤسسة الأعلمی للمطبوعات-بیروت سنة 1417 ه 1997 م).

539-دیوان الصفی الحلی-عبد العزیز بن سرایا بن علی.

540-الدیوان المنسوب لأمیر المؤمنین«علیه السلام»(جمعه و قدم له حسین الأعلمی-ط مؤسسة النور للمطبوعات)و(نسخة خطیة بخط یاقوت المستعصمی).

-ذ-

541-ذخائر العقبی لأحمد بن عبد اللّه الطبری(ط دار المعرفة-بیروت-لبنان سنة 1974 م).

542-ذخیرة الحفاظ لابن القیسرانی محمد بن طاهر بن علی بن أحمد بن أبی الحسن

ص :255

الشیبانی.

543-ذخیرة العباد.

544-ذخیرة المآل فی شرح عقد جواهر اللآلی لعبد القادر الحفظی الشافعی.

545-ذخیرة المعاد فی شرح الإرشاد للعلامة المحقق ملا محمد باقر السبزواری (مؤسسة آل البیت«علیهم السلام»لإحیاء التراث).

546-الذریة الطاهرة النبویة لأبی بشر محمد بن أحمد الأنصاری الدولابی(الدار السلفیة-الکویت سنة 1407 ه).

547-الذریعة إلی تصانیف الشیعة للشیخ آقا بزرگ الطهرانی(دار الأضواء- بیروت الطبعة الثالثة 1403 ه 1983 م)و(ط إیران).

548-ذکر أخبار أصفهان لأبی نعیم أحمد بن عبد اللّه الأصفهانی(ط لیدن سنة 1934 ه)و(و ط مؤسسة النصر-طهران-إیران).

549-ذکری حافظ للدمیاطی.

550-ذکری الشیعة فی أحکام الشریعة للشهید الأول محمد بن جمال الدین مکی العاملی الجزینی(الطبعة الأولی مؤسسة آل البیت«علیهم السلام»لإحیاء التراث-قم سنة 1419 ه).

551-ذم الکلام و أهله لأبی إسماعیل عبد اللّه بن محمد بن علی بن محمد الأنصاری الهروی.

552-ذم المسکر لابن أبی الدنیا(دار الرایة-الریاض).

553-ذوب النضار فی شرح الثار لجعفر بن محمد بن جعفر بن هبة اللّه المعروف بابن نما الحلی(الطبعة الأولی مؤسسة النشر الإسلامی-قم-ایران سنة 1416 ه).

554-ذیل تاریخ بغداد لمحب الدین أبی عبد اللّه محمد بن محمود بن الحسن بن هبة اللّه بن محاسن المعروف بابن النجار البغدادی(ط دار الکتب العلمیة-بیروت سنة 1417 ه 1997 م).

555-ذیل تجارب الأمم للوزیر أبی شجاع محمد بن الحسین ظهیر الدین الروذراوی

ص :256

(مطبوع مع العیون و الحدائق)و(ط شرکة التمدن بمصر سنة 1334 ه).

-ر-

556-ربیع الأبرار و نصوص الأخبار لأبی القاسم محمود بن عمر الزمخشری (مطبعة العانی-بغداد العراق).

557-رجال ابن داود لعلی بن داود الحلی(جامعة طهران-إیران سنة 1342 ه).

558-رجال الشیعة فی أسانید السنة لمحمد جعفر الطبسی(ط مؤسسة المعارف الإسلامیة سنة 1420 ه).

559-رجال النجاشی(فهرست أسماء مصنفی الشیعة)جمع أبی العباس أحمد بن علی بن أحمد بن العباس النجاشی الأسدی الکوفی(ط مرکز نشر کتاب مطبعة مصطفوی)و(مؤسسة النشر الإسلامی قم-إیران 1407 ه).

560-الرحیق المختوم للشیخ صفی الرحمن المبارکفوری الهندی.

561-رد الشمس لعلی«علیه السلام»لجعفر مرتضی العاملی(الطبعة الأولی نشر المرکز الإسلامی للدراسات سنة 1425 ه-2004 م).

562-الرسائل الإعتقادیة-رسالة طریق الإرشاد-للمولی إسماعیل الخاجوئی المازندرانی(نشر دار الکتاب الإسلامی-قم-إیران).

563-رسائل الجاحظ(تحقیق عبد السلام هارون)(نشر مکتبة الخانجی-القاهرة- مصر سنة 1384 ه).

564-الرسائل الرجالیة لأبی المعالی محمد بن محمد إبراهیم الکلباسی(تحقیق محمد حسین الدرایتی ط دار الحدیث-قم-سنة 1422 ه ق-1380 ه ش).

565-رسائل الشریف المرتضی(دار القرآن الکریم-قم سنة 1405 ه).

566-الرسائل العشر للشیخ الطوسی(مؤسسة النشر الإسلامی).

567-رسائل فی حدیث رد الشمس للشیخ محمد باقر المحمودی(الطبعة الأولی مؤسسة المعارف الإسلامیة-قم سنة 1419 ه).

568-رسالات نبویة لعبد المنعم خان.

ص :257

569-الرسالة السعدیة لرضی الدین علی بن یوسف المطهر العلامة الحلی(الطبعة الأولی مکتبة آیة اللّه المرعشی العامة-قم سنة 1410 ه).

570-رسالة حول خبر ماریة للشیخ المفید محمد بن محمد بن النعمان(الطبعة الثانیة دار المفید للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1414 ه-1993 م).

571-رسالة فی الإمامة للشیخ عباس ابن الشیخ حسن(صاحب کتاب أنوار الفقاهة).

572-رشفة الصادی من بحر فضائل النبی الهادی لأبی بکر بن شهاب الدین الحضرمی.

573-الرصف لما روی عن النبی من الفضل و الوصف للشیخ عبد اللّه العاقولی الشافعی(ط مکتبة الأمل الکویت)و(ط سنة 1393 ه).

574-الرواشح السماویة فی شرح الأحادیث الإمامیة للمیر السید محمد باقر الداماد.

575-روح البیان للشیخ إسماعیل البروسوی.

576-روح الجنان(تفسیر)لأبی الفتوح الرازی.

577-روح المعانی فی تفسیر القرآن(روح المعانی)لأبی الفضل شهاب الدین السید محمود الآلوسی(دار إحیاء التراث-بیروت-لبنان).

578-الروض الأزهر لشاه تقی العلوی الکاظمی الهندی الحنفی الکاکوردی الشهیر بقلندر(ط حیدر آباد-الدکن).

579-الروض الفائق فی المواعظ و الرقائق للشیخ أبی مدین شعیب بن عبد اللّه بن سعد بن عبد الکافی المصری الشهیر بحریفیش(ط القاهرة).

580-الروضة المختارة شرح القصائد الهاشمیات للکمیت بن زید الأسدی و القصائد العلویات السبع لابن أبی الحدید المعتزلی(منشورات مؤسسة الأعلمی للمطبوعات-بیروت-لبنان).

581-الروض الأنف للسهیلی(شرکة الطباعة الفنیة المتحدة-مؤسسة نبع الفکر

ص :258

العربی للطباعة-مصر)و(ط سنة 1391 ه).

582-روضة الأحباب فی سیرة النبی و الآل و الأصحاب لجمال الدین عطاء اللّه بن فضل اللّه بن عبد الرحمان الحسین الدشتکی(مخطوط).

583-روضة الطالبین لأبی زکریا یحیی بن شرف النووی الدمشقی(دار الکتب العلمیة-بیروت-لبنان).

584-الروضة فی المعجزات و الفضائل لأحد علماء الشیعة.

585-الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»لسدید الدین شاذان بن جبرئیل القمی(الطبعة الأولی سنة 1423 ه).

586-الروضة المختارة(شرح القصائد الهاشمیات)للکمیت بن زید الأسدی (مؤسسة الأعلمی للمطبوعات-بیروت-لبنان).

587-الروضة الندیة لمحمد بن إسماعیل الیمانی الصنعانی.

588-روضة الواعظین لمحمد بن الفتال النیسابوری(المطبعة الحیدریة-النجف الأشرف سنة 1386 ه)و(منشورات الشریف المرتضی).

589-ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین للسید علی خان الحسینی المدنی الشیرازی(الطبعة الرابعة مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1415 ه).

590-ریاض الصالحین من حدیث سید المرسلین لأبی زکریا محی الدین یحیی بن شرف النووی الشافعی الدمشقی(الطبعة الثانیة دار الفکر المعاصر بیروت- لبنان سنة 1411 ه-1991 م).

591-ریاض العلماء لعبد اللّه أفندی الأصبهانی(مطبعة الخیام-قم-إیران سنة 1401 ه).

592-ریاض المسائل للسید علی الطباطبائی(الطبعة الأولی مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1412 ه).

593-الریاض النضرة فی مناقب العشرة لمحب الدین أبی جعفر أحمد بن محمد الطبری(ط دار الکتب العلمیة-بیروت-لبنان)و(ط محمد أمین بمصر)و

ص :259

(ط الخانجی بمصر).

594-ریاض النفوس فی طبقات علماء القیروان و إفریقیة..لعبد اللّه بن محمد بن عبد اللّه المالکی(ط مکتبة النهضة-مصر سنة 1951 م)و(ط دار الغرب الإسلامی بیروت).

-ز-

595-زاد المسیر فی علم التفسیر للإمام أبی الفرج جمال الدین عبد الرحمن بن علی بن محمد الجوزی(الطبعة الأولی دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع سنة 1407 ه-1987 م).

596-زاد المعاد فی هدی خیر العباد لشمس الدین أبی عبد اللّه محمد بن أبی بکر المعروف بابن قیم الجوزیة الحنبلی(ط مؤسسة العربیة للطباعة و النشر-بیروت -لبنان)و(ط مؤسسة الرسالة).

597-زبدة البیان فی أحکام القرآن للمقدس الأردبیلی أحمد بن محمد(نشر المکتبة المرتضویة لإحیاء الآثار الجعفریة-طهران).

598-الزبرجد علی مسند أحمد للشیخ جمال الدین السیوطی(ط بیروت).

599-الزهد للحسین بن سعید الکوفی الأهوازی(ط المطبعة العلمیة-قم سنة 1399 ه).

600-الزهد و صفة الزاهدین لأحمد بن محمد بن زیاد المعروف بابن الأعرابی(تحقیق مجدی فتحی السید-ط مکتبة الصحابة بطنطا سنة 1408 ه 1988 م).

601-الزهد و الرقائق لابن المبارک(الناشر محمد عفیفی الزعبی).

602-زهر الربی علی المجتبی(شرح علی سنن النسائی)لجلال الدین السیوطی.

603-زهر الربیع للسید نعمة اللّه الجزائری(ط انتشارات ناصر خسرو)و(ط دار إحیاء التراث العربی).

604-زوائد المسند(مسند أحمد)لعبد اللّه بن أحمد بن محمد بن حنبل.

605-زین الفتی فی شرح سورة هل أتی لأبی حاتم أحمد بن علی العاصمی الشافعی

ص :260

(مخطوط)و(ط أولی-مجمع إحیاء الثقافة الإسلامیة).

606-زینة أبی حاتم الرازی.

-س-

607-السبعة من السلف للسید مرتضی الفیروزآبادی(المکتبة الثقافیة-قم-إیران).

608-سبل السلام للسید محمد بن إسماعیل الکحلانی(الطبعة الرابعة شرکة مکتبة و مطبعة مصطفی البابی الحلبی و أولاده بمصر-محمود نصار الحلبی و شرکاه سنة 1379 ه-1960 م).

609-سبل الهدی و الرشاد للصالحی الشامی(ط مصر)و(نشر دار الکتب العلمیة- بیروت-لبنان سنة 1414 ه-1993 م).

610-سبیل النجاة فی تتمة المراجعات للشیخ حسین الراضی.

611-سر السلسلة العلویة لأبی نصر سهل بن عبد اللّه بن داود بن سلیمان بن أبان بن عبد اللّه البخاری(إنتشارات الشریف الرضی-قم سنة 1413 ه ق 1371 ه ش-أوفست عن طبعة منشورات المطبعة الحیدریة و مکتبتها- النجف الأشرف سنة 1381 ه 1962 م).

612-سر العالمین لأبی حامد محمد بن محمد الغزالی(مطبعة النعمان-النجف الأشرف-العراق سنة 1385 ه).

613-سرگذشت حدیث(فارسی)للسید مرتضی العسکری(ط إیران).

614-السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی للشیخ أبی جعفر محمد بن منصور بن أحمد بن إدریس الحلی(مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1410)و(المطبعة العلمیة- قم-إیران).

615-السراج المنیر شرح الجامع الصغیر لعلی بن أحمد بن محمد العزیزی الشافعی.

616-السراج المنیر فی الإعانة علی معرفة بعض کلام ربنا الحکیم الخیبر(الخطیب) للخطیب الشربینی.

617-سعد السعود للسید ابن طاووس(مطبعة أمیر-قم-إیران سنة 1363 ه)

ص :261

(منشورات الرضی قم-إیران سنة 1363 ه).

618-سفر الحاخام شمعون باریوحای باللغة العبریة.

619-سفینة البحار للشیخ عباس بن محمد رضا القمی(ط مؤسسة فرهانی- إیران).

620-سفینة النجاة للشیخ محمد بن عبد الفتاح المشتهر بسراب التنکابنی(الطبعة الأولی مطبعة أمیر-قم سنة 1419 ه ق 1377 ه ش).

621-السقیفة للشیخ محمد رضا المظفر(نشر مکتبة الزهراء-قم-إیران)(و الطبعة الثانیة نشر مؤسسة أنصاریان-قم سنة 1415 ه).

622-السقیفة و فدک لأبی بکر أحمد بن عبد العزیز الجوهری البصری البغدادی (الطبعة الثانیة شرکة الکتبی للطباعة و النشر-بیروت-لبنان سنة 1413 ه- 1993 م).

623-سلمان الفارسی فی مواجهة التحدی لجعفر مرتضی العاملی(ط مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة-قم-إیران سنة 1410 ه).

624-سلوة الکئیب بوفاة الحبیب لابن ناصر الدین الدمشقی.

625-سلوک المالک فی تدبیر الممالک للعلامة أبو العباس شهاب الدین أحمد بن محمد بن أبی الربیع(ط دار الشؤون الثقافیة العامة-بغداد).

626-سلیم بن قیس لسلیم بن قیس الهلالی العامری الکوفی(المطبعة الحیدریة- النجف الأشرف)و(تحقیق محمد باقر الأنصاری-نشر الهادی-قم)و (مؤسسة البعثة-طهران-إیران سنة 1407).

627-سماء المقال فی علم الرجال لأبی هدی الکلباسی(الطبعة الأولی مؤسسة ولی العصر للدراسات الإسلامیة-قم المشرفة سنة 1419 ه).

628-السمط المجید فی تلقین الذکر لأهل التوحید للسید أحمد بن یونس الدجانی المدنی الشهیر بالقشاشی.

ص :262

629-سمط النجوم العوالی فی أبناء الأوائل و التوالی لعبد الملک بن حسین بن عبد الملک العصامی المکی الشافعی.

630-السنة للحافظ أبی بکر عمرو بن أبی عاصم الضحاک بن مخلد الشیبانی (المکتب الإسلامی-بیروت-لبنان سنة 1413 ه-1993 م).

631-السنة فی الشریعة الإسلامیة لمحمد تقی الحکیم.

632-السنة قبل التدوین لمحمد عجاج الخطیب(مکتبة وهبه-مصر سنة 1383 ه).

633-سنن ابن ماجة لأبی عبد اللّه محمد بن یزید القزوینی ابن ماجة(مطبوع مع حاشیة السندی)و(دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع-تحقیق محمد فؤاد عبد الباقی)و(ط مکتبة التازیة بمصر)و(ط سنة 1373 ه).

634-سنن أبی داود لأبی داود سلیمان بن الأشعث السجستانی(مطبوع مع عون المعبود)و(ط الهند)و(ط دار إحیاء السنة النبویة)و(دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع سنة 1410 ه-1990 م).

635-سنن الدارقطنی لأبی الحسن علی بن عمر البغدادی المعروف بالدارقطنی(ط المدینة المنورة-الحجاز سنة 1386 ه)و(دار الکتب العلمیة-بیروت-لبنان سنة 1417 ه-1996 م).

636-سنن الدارمی لأبی محمد عبد اللّه بن الرحمن بن الفضل بن بهرام الدارمی(ط دار إحیاء السنة النبویة)و(مطبعة الإعتدال-دمشق سنة 1349 ه).

637-سنن سعید بن منصور(ط دار الکتب العلمیة-بیروت-لبنان سنة 1405 ه).

638-السنن الکبری لأبی عبد الرحمن أحمد بن شعیب النسائی(ط دار الکتب العلمیة بیروت-لبنان سنة 1411 ه-1991 م)و(مکتبة نینوی الحدیثة).

639-السنن الکبری لأبی بکر أحمد بن الحسین بن علی البیهقی(ط دار الفکر)و(ط الهند سنة 1344 ه).

ص :263

640-سنن النبی«صلی اللّه علیه و آله»للسید محمد حسین الطباطبائی(مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1419 ه).

641-سنن النسائی(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت-لبنان)و(دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1348 ه-1930 م).

642-سؤالات الآجری لأبی داود السجستانی.

643-السیادة العربیة و الشیعة و الإسرائیلیات لفان فلوتن-ترجمة الدکتور حسن إبراهیم حسن و محمد زکی(مصر).

644-السیدة الزهراء«علیها السلام»للحاج حسین الشاکری.

645-السیدة زینب لحسن قاسم المختار.

646-سیر أعلام النبلاء لشمس الدین أبی عبد اللّه محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی (مؤسسة الرسالة-بیروت-لبنان سنة 1406 ه و ط سنة 1413 ه 1993 م).

647-سیرة الأئمة الإثنی عشر للسید هاشم معروف الحسینی(ط دار التعارف- بیروت-لبنان).

648-سیرة ابن إسحاق لأبی بکر محمد بن إسحاق بن یسار المطلبی-تحقیق سهیل زکار(ط إسماعیلیان-قم-إیران سنة 1410 ه).

649-السیرة الحلبیة(إنسان العیون فی سیرة الأمین المأمون)لعلی بن برهان الدین الحلبی الشافعی(ط دار المعرفة-بیروت سنة 1400 ه)و(ط دار إحیاء التراث العربی)و(مطبعة مصطفی محمد بمصر سنة 1391 ه)و(ط البهیة بمصر).

650-سیرة الرسول(ط دار الفکر للجمیع سنة 1968 م).

651-سیرة المصطفی للسید هاشم معروف الحسنی(ط دار القلم-بیروت-لبنان سنة 1975 م).

652-سیرة مغلطای(الإشارة إلی سیرة المصطفی و من بعده من الخلفاء)للشیخ علاء الدین مغلطای بن قلیج المصری(ط مصر سنة 1326 ه).

ص :264

653-السیرة النبویة و أخبار الخلفاء لأبی حاتم محمد بن أحمد التمیمی البستی(ط مؤسسة الکتب الثقافیة-دار الفکر-بیروت).

654-السیرة النبویة لابن کثیر(دار المعرفة للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت- لبنان سنة 1369 ه و ط سنة 1396 ه-1976 م).

655-السیرة النبویة لابن هشام لأبی محمد عبد الملک بن هشام بن أیوب الحمیری (ط تراث الإسلام)و(نشر مکتبة محمد علی صبیح و أولاده-مصر سنة 1383 ه-1963 م)و(ط دار الجیل)و(المطبعة الخیریة بمصر)و(ط سنة 1413 ه)و(ط درا الکنوز الأدبیة).

656-السیرة النبویة و الآثار المحمدیة لأحمد زینی دحلان(ط دار المعرفة-بیروت) و(مطبوع بهامش السیرة الحلبیة).

657-سیرتنا و سنتنا للعلامة الأمینی(ط النجف الأشرف-العراق سنة 1384 ه) و(دار الغدیر للمطبوعات-دار الکتاب الإسلامی-بیروت-لبنان سنة 1412 ه-1992 م).

658-السیف الصقیل فی الرد علی ابن زفیل لأبی الحسن تقی الدین علی بن عبد الکافی السبکی الکبیر(مکتبة زهران).

-ش-

659-الشافی لابن حمزة الزیدی(ط مؤسسة الأعلمی-بیروت-لبنان سنة 1406 ه).

660-الشافی فی الإمامة للشریف أبی القاسم علی بن الطاهر أبی أحمد الحسین المرتضی(الطبعة الثانیة مؤسسة إسماعیلیان-قم سنة 1410 ه).

661-شامل الأصل و الفرع لمحمد بن یوسف أطفیش الإباضی الجزائری.

662-شذرات الذهب لابن عماد الحنبلی(المکتب التجاری،بیروت).

663-الشذورات الذهبیة فی تراجم الأئمة الإثنی عشریة للشیخ محمد بن طولون الدمشقی.

ص :265

664-شجرة طوبی للشیخ محمد مهدی الحائری(الطبعة الخامسة-منشورات المکتبة الحیدریة و مطبعتها-النجف سنة 1385 ه).

665-شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام للمحقق الحلی(إنتشارات إستقلال -طهران سنة 1409 ه)و(مطبعة الآداب-النجف الأشرف سنة 1389 ه).

666-شرح إحقاق الحق(الملحقات)للسید المرعشی النجفی(منشورات مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشی النجفی-قم-ایران).

667-شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار للقاضی أبی حنیفة النعمان بن محمد التمیمی المغربی(مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1414 ه)و(دار الثقلین- بیروت-لبنان سنة 1414 ه).

668-شرح الأرجوزة للشیخ سعدی الآبی الشافعی الیمانی(مخطوط).

669-شرح الأزهار لأحمد المرتضی(مکتبة غمضان،صنعاء).

670-شرح أصول الکافی للمولی محمد صالح المازندرانی(الطبعة الأولی دار إحیاء التراث العربی للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 2000 م).

671-شرح بهجة المحافل لجمال الدین محمد بن أبی بکر الأشخر الیمنی(نشر المکتبة العلمیة بالمدینة المنورة-الحجاز).

672-شرح التجرید للقاضی القوشجی(ط حجریة-إیران سنة 1307 ه).

673-شرح التفتازانی للعقائد النسفیة لسعد الدین مسعود بن عمر التفتازانی(ط سنة 1302 ه).

674-شرح دیوان أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»للعلامة المیر حسین بن معین الدین المیبدی الیزدی(مخطوط).

675-شرح السیر الکبیر لأبی بکر محمد بن أبی سهل الشیبانی السرخسی(مطبعة مصر سنة 1960 م).

676-شرح شافیة ابن الحاجب لرضی الدین محمد بن الحسن الأسترآبادی النحوی (دار الکتب العلمیة-بیروت-لبنان سنة 1395 ه-1975 م).

ص :266

677-شرح الشفاء للعلامة شهاب الدین أحمد بن محمد الخفاجی.

678-شرح الشفاء لملا علی القاری(مطبوع بهامش نسیم الریاض)و(ط سنة 1357 ه)و(ط سنة 1426 ه).

679-شرح شواهد المغنی لجلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی(ط البهیة 1322 ه)و(نشر أدب الحوزة-قم).

680-شرح صحیح مسلم لأبی زکریا محیی الدین یحیی بن شرف النووی الشافعی الدمشقی(مطبوع بهامش إرشاد الساری)و(دار الکتاب العربی-بیروت- لبنان سنة 1407 ه-1987 م)و(ط دار الکتب العلمیة).

681-شرح العقیدة الطحاویة لابن أبی العز الحنفی(الطبعة الرابعة المکتب الإسلامی-بیروت-لبنان سنة 1391 ه).

682-الشرح الکبیر لعبد الرحمن بن أحمد بن محمد بن قدامة المقدسی(بهامش المغنی)و(دار الکتاب العربی للنشر و التوزیع-بیروت-لبنان-طبعة جدیدة أوفست سنة 1403 ه).

683-شرح مائة کلمة لأمیر المؤمنین«علیه السلام»لکمال الدین میثم بن علی بن میثم البحرانی(نشر جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة-قم المقدسة).

684-شرح مسند أبی حنیفة للملا علی القاری(دار الکتب العلمیة-بیروت- لبنان)(ط دار صادر).

685-شرح معانی الآثار لأحمد بن محمد بن سلامة بن عبد الملک بن سلمة الأزدی الحجری المصری الطحاوی(الطبعة الثالثة دار الکتب العلمیة سنة 1416 ه- 1996 م و ط سنة 1407 ه).

686-شرح المقاصد فی علم الکلام لمسعود بن عمر بن عبد اللّه المعروف بسعد الدین التفتازانی الشافعی(ط دار المعارف النعمانیة-باکستان سنة 1401 ه- 1981 م)و(منشورات الشریف الرضی-قم-إیران سنة 1409 ه).

687-شرح المواقف للقاضی العضدی(طبعة قدیمة).

ص :267

688-شرح المواقف للمحقق السید الشریف علی بن محمد الجرجانی(الطبعة الأولی مطبعة السعادة-مصر سنة 1325 ه-1907 م).

689-شرح المواهب اللدنیة للزرقانی(الطبعة الأولی دار الکتب العلمیة سنة 1417 ه-1996 م).

690-شرح موطأ مالک لمحمد بن عبد الباقی الزرقانی المصری(مطبعة مصطفی البابی الحلبی و شرکاه سنة 1382 ه).

691-شرح نهج البلاغة لابن میثم البحرانی(ط سنة 1384 ه).

692-شرح نهج البلاغة لعز الدین عبد الحمید بن محمد بن أبی الحدید المعتزلی المعروف بابن أبی الحدید(دار إحیاء الکتب العربیة-عیسی البابی الحلبی و شرکاه سنة 1378 ه-1959 م)و(منشورات دار مکتبة الحیاة-بیروت- لبنان سنة 1387 ه-1967 م و ط سنة 1983 م)و(ط دار إحیاء التراث)

693-شرح وصایا أبی حنیفة لأبی سعید محمد الخادمی الحنفی(ط إسلامبول).

694-شرف أصحاب الحدیث(نشر دار إحیاء السنة النبویة).

695-شرف المصطفی لأبی سعید عبد الملک بن محمد النیسابوری.

696-شرف النبوة لأبی سعد عبد الملک بن أبی عثمان بن محمد بن إبراهیم الخرکوشی.

697-شعب الإیمان لأبی بکر أحمد بن الحسین البیهقی(ط دار الکتب العلمیة- بیروت-لبنان سنة 1990 م).

680-الشعر و الشعراء لابن قتیبة الدینوری(ط دار صادر-بیروت-لبنان عن ط لیدن سنة 1902 م).

681-الشفا بتعریف حقوق المصطفی للقاضی أبی الفضل عیاض الیحصبی(دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1409 ه-1988 م)و (ط العثمانیة)و(ط دار المکتبة العلمیة-بیروت-لبنان)و(نشر المکتبة التجاریة الکبری).

ص :268

682-شفاء الصدور المهذب فی تفسیر القرآن لأبی بکر محمد بن حسن بن محمد بن زیاد النقاش.

683-شفاء الغرام بأخبار البلد الحرام لأبی الطیب محمد بن أحمد الفاسی(ط دار إحیاء الکتب العربیة-مصر).

684-الشمائل المحمدیة لأبی عیسی محمد بن عیسی بن سورة بن موسی الترمذی (الطبعة الأولی مؤسسة الکتب الثقافیة-بیروت سنة 1412 ه).

685-الشماریخ فی علم التاریخ للسیوطی(مطبعة أسعد-بغداد-العراق سنة 1971 م)و(ط لیدن).

686-الشهب الثواقب فی رجم شیاطین النواصب للشیخ محمد بن الشیخ عبد علی آل عبد الجبار(تحقیق حلمی السنان-الطبعة الأولی مطبعة الهادی سنة 1418 ه).

687-شواهد التنزیل لقواعد التفضیل لعبید اللّه بن أحمد المعروف بالحاکم الحسکانی (ط مؤسسة الأعلمی-بیروت-لبنان سنة 1393 ه)و(مؤسسة الطبع و النشر التابعة لوزارة الثقافة و الإرشاد الإسلامی-مجمع إحیاء الثقافة الإسلامیة سنة 1411 ه-1990 م).

688-شیخ الأبطح للسید محمد علی شرف الدین(مطبعة دار السلام-بغداد- العراق سنة 1349 ه).

689-شیخ المضیرة أبو هریرة للشیخ محمود أبی ریة(الطبعة الثالثة-منشورات مؤسسة الأعلمی للمطبوعات-بیروت-لبنان)و(ط دار المعارف بمصر).

690-الشیعة فی التاریخ للشیخ محمد حسین الزین العاملی(الطبعة الأولی لبنان سنة 1357 ه)و(طبعة أخری تصویر مکتبة النجاح فی طهران).

691-الشیعة و السنة.

-ص-

692-صبح الأعشی فی صناعة الإنشا لأحمد بن علی بن أحمد الفزاری القلقشندی

ص :269

(ط دار الکتب العلمیة-بیروت-لبنان سنة 1407 ه).

693-الصحاح فی اللغة الشریفة العربیة لإسماعیل بن حماد الجوهری(نشر دار العلم للملایین-بیروت-لبنان سنة 1407 ه-1987 م).

694-صحیح ابن حبان(الطبعة الثانیة مؤسسة الرسالة-بیروت-لبنان سنة 1414 ه-1993 م)و(مخطوط فی مکتبة قبوسرای فی استانبول).

695-صحیح ابن خزیمة لأبی بکر محمد بن إسحاق بن خزیمة السلمی النیسابوری (الطبعة الثانیة نشر المکتب الإسلامی سنة 1412 ه-1992 م).

696-صحیح البخاری لمحمد بن إسماعیل بن إبراهیم بن المغیرة بن بردزبه البخاری(ط المیمنیة)و(ط مشکول)و(ط المکتبة الثقافیة)و(نشر دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت سنة 1981 م)و(ط دار إحیاء التراث العربی)و(ط محمد علی صبیح بمصر و أولاده بالأزهر-مصر)

697-صحیح مسلم لأبی الحسین مسلم بن الحجاج ابن مسلم القشیری النیسابوری (بهامش إرشاد الساری)و(ط دار الفکر-بیروت-لبنان)و(ط مشکول)و (ط محمد علی صبیح بمصر و أولاده بالأزهر-مصر سنة 1334 ه)و(ط دار إحیاء التراث)و(ط دار صادر)و(ط دار الکتب العلمیة).

698-الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»للسید جعفر مرتضی العاملی(الطبعة الرابعة)و(الطبعة الخامسة).

699-صحیفة الإمام الرضا«علیه السلام»(تحقیق و نشر مؤسسة الإمام المهدی (عج)-قم سنة 1408 ه ق 1366 ه ش)و(ط دار الأضواء).

700-الصحیفة السجادیة الکاملة-تحقیق السید محمد باقر الموحد الأبطحی الإصفهانی(مؤسسة الإمام المهدی-مؤسسة أنصاریان للطباعة و النشر-قم- إیران سنة 1411 ه).

701-الصراط المستقیم إلی مستحقی التقدیم للشیخ زین الدین أبی محمد علی بن یونس العاملی النباطی البیاضی(المکتبة المرتضویة لإحیاء الآثار الجعفریة-

ص :270

النجف الأشرف-العراق سنة 1384).

702-الصراط السوی فی مناقب النبی«صلی اللّه علیه و آله»لمحمود بن محمد بن علی الشیخانی القادری المدنی(مخطوط).

703-صراع الحریة فی عصر المفید لجعفر مرتضی العاملی(ط المؤتمر العالمی بمناسبة الذکری الألفیة لوفاة الشیخ المفید سنة 1413 ه).

704-صفات الرب جل و علا للواسطی.

705-صفة الصفوة لابن الجوزی(ط حیدر آباد الدکن-الهند)و(ط دار الوعی- حلب-سوریا سنة 1390 ه).

706-الصلات الفاخرة لمفتی الشام العمادی الحنفی الدمشقی.

707-صلح الحسن«علیه السلام»تقدیم السید عبد الحسین شرف الدین.

708-الصمت و آداب(حفظ)اللسان لأبی بکر عبد اللّه بن محمد بن عبید بن أبی الدنیا(دار الکتاب العربی-بیروت سنة 1410 ه).

709-الصوارم المهرقة فی جواب الصواعق المحرقة للشهید السید القاضی نور اللّه التستری(ط نهضت سنة 1367 ه).

710-الصواعق المحرقة لابن حجر الهیثمی المکی(ط المکتبة المیمنیة بمصر)و(ط دار الطباعة المحمدیة-القاهرة-مصر)و(ط دار البلاغة مصر)و(الطبعة الثانیة-مکتبة القاهرة سنة 1385 ه).

711-صور من التاریخ لعبد الحمید بک العبادی.

712-صید الخاطر لابن الجوزی(المکتبة العلمیة-بیروت-لبنان).

-ض-

713-ضحی الإسلام لأحمد أمین المصری(مکتبة النهضة،القاهرة).

714-الضعفاء الکبیر لأبی جعفر محمد بن عمر العقیلی(ط دار الکتب العلمیة بیروت-لبنان سنة 1404 ه).

715-ضیاء العالمین فی الإمامة لأبی الحسن بن محمد طاهر الفتونی النباطی(مخطوط).

ص :271

-ط-

716-الطبقات لأبی عمرو خلیفة بن خیاط العصفری(دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1414 ه-1993 م).

717-طبقات الحفاظ لأبی الفضل جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر ابن ناصر الدین السیوطی(ط مکتبة وهبة).؟؟؟

718-طبقات الشافعیة الکبری لعبد الوهاب السبکی.

719-طبقات الشعراء لمحمد بن سلام الجمحی(ط لیدن سنة 1913 م).

720-طبقات الفقهاء لأبی إسحق إبراهیم بن علی بن یوسف الشیرازی الفیروزآبادی.

721-الطبقات الکبری لابن سعد(ط صادر سنة 1388 ه)و(ط لیدن)و(ط دار المعارف-مصر)و(ط دار التحریر بالقاهرة سنة 1388 ه)(ط دار الثقافة الإسلامیة-مصر)و(دار إحیاء التراث العربی-بیروت-1405 ه)و(ط بیروت سنة 1388 ه).

722-الطبقات الکبری للشعرانی(ط القاهرة-مصر سنة 1374).

723-طبقات المالکیة(شجرة النور الزکیة فی طبقات المالکیة)لمحمد بن محمد بن مخلوف المالکی المصری.

724-طبقات المحدثین بأصبهان لعبد اللّه بن محمد بن جعفر بن حبان الأنصاری الأصبهانی المعروف بأبی الشیخ(ط مؤسسة الرسالة-بیروت-لبنان سنة 1407 ه).

725-طرائف المقال فی معرفة طبقات الرجال للسید علی أصغر بن محمد شفیع الجابلقی البروجردی(نشر مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشی النجفی العامة-قم المقدسة سنة 1410 ه).

726-الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف للسید ابن طاووس(مطبعة الخیام-قم -إیران سنة 1339 ه و سنة 1400 ه)و(طبعة حجریة-و الترجمة الفارسیة

ص :272

القدیمة).

727-طرح التثریب فی شرح التقریب لعبد الرحیم العراقی الشافعی.

728-الطرق الحکمیة فی السیاسة الشرعیة لابن القیم الجوزیة.

729-طلبة الطالب فی شرح لامیة أبی طالب.

730-الطهارة للسید روح اللّه الموسوی الخمینی(مطبعة مهر-قم).

-ظ-

731-ظلامة أبی طالب تاریخ و دراسة لجعفر مرتضی العاملی(الطبعة الأولی نشر المرکز الإسلامی للدراسات سنة 1424 ه-2003 م).

732-ظلامة أم کلثوم تحقیق و دراسة للسید جعفر مرتضی العاملی(ط المرکز الإسلامی للدراسات-بیروت سنة 1423 ه 2002 م).

733-ظلامة الزهراء«علیها السلام»للشیخ علی الأحمدی المیانجی(ط المرکز الإسلامی للدراسات-بیروت سنة 1424 ه 2003 م).

-ع-

734-العبر و دیوان المبتدأ و الخبر(تاریخ ابن خلدون)لعبد الرحمن بن محمد بن خلدون الحضرمی المغربی(ط مؤسسة الأعلمی سنة 1391 ه)و(الطبعة الرابعة دار إحیاء التراث العربی-بیروت-لبنان).

735-عبقات الأنوار فی إمامة الأئمة الأطهار حدیث الثقلین-السند للسید حامد حسین اللکهنوی(ط سنة 1405 ه).

736-عبقریة الإمام علی«علیه السلام»لعباس محمود العقاد.

737-العتب الجمیل علی أهل الجرح و التعدیل العتب الجمیل علی أهل الجرح و التعدیل لمحمد بن عقیل العلوی(منشورات هیئة البحوث الإسلامیة فی أندونیسیا)و(الهدف للإعلام و النشر-إعداد و تعلیق صالح الوردانی).

738-العثمانیة لأبی عثمان عمرو بن بحر الجاحظ(ط دار الکتاب العربی-مصر- تحقیق و شرح عبد السلام محمد هارون سنة 1374 ه).

ص :273

739-عجائب الآثار فی التراجم و الأخبار لعبد الرحمن بن الحسن بن إبراهیم بن الحسن بن علی الجبرتی المصری الحنفی(ط مصر سنة 1303 ه).

740-عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للسید محسن الأمین(نشر مرکز الغدیر للدراسات الإسلامیة سنة 1420 ه-2000 م).

741-العجاب فی بیان الأسباب لابن حجر العسقلانی(نشر دار ابن الجوزی- السعودیة سنة 1418 ه-1997 م).

742-عدة الأصول(العدة فی أصول الفقه)لأبی جعفر محمد بن الحسن الطوسی (مطبعة ستارة-قم سنة 1417 ه ق 1376 ه ش)و(نشر مؤسسة آل البیت للطباعة و النشر).

743-عدة الداعی و نجاح الساعی لأحمد بن فهد الحلی(مکتبة وجدانی-قم).

744-العدد القویة لدفع المخاوف الیومیة لرضی الدین علی بن یوسف المطهر العلامة الحلی(نشر مکتبة آیة اللّه المرعشی العامة-قم سنة 1408 ه).

745-عرائس المجالس(فصص الأنبیاء)لابن إسحاق أحمد بن محمد بن إبراهیم الثعلبی(نشر المکتبة الثقافیة-بیروت-لبنان).

755-العروة لأهل الخلوة لعلاء الدولة السمنانی.

756-العسل المصفی من تهذیب زین الفتی(تحقیق و تهذیب للشیخ محمد باقر المحمودی-نشر مجمع إحیاء الثقافة الإسلامیة-قم سنة 1418 ه).

757-عصر المأمون للرفاعی(ط دار الکتب المصریة-القاهرة-مصر سنة 1346 ه).

758-عقد الدرر.

759-العقد الفرید لأحمد بن محمد بن عبد ربه الأندلسی(ط دار الشرفیة بمصر سنة 1316 ه)و(ط دار الکتاب العربی سنة 1384 ه)و(ط مکتبة الجمالیة بمصر)و(ط دار الکتب العلمیة).

760-العقد النبوی و السر المصطفوی لابن العیدروس.

ص :274

761-العقد النضید و الدر الفرید لمحمد بن الحسن القمی(دار الحدیث للطباعة و النشر سنة 1423 ه-1381 ه ش).

762-عقیل بن أبی طالب للشیخ علی الأحمدی المیانجی(دار الحدیث للطباعة و النشر سنة 1425 ه ق 1383 ه ش).

763-علل الشرایع للشیخ الصدوق(ط المکتبة الحیدریة-النجف الأشرف سنة 1385 ه 1996 م).

764-العلل المتناهیة فی الأحادیث الواهیة لأبی الفرج عبد الرحمن بن علی بن الجوزی القرشی(ط لاهور-باکستان).

765-العلل الواردة فی الأحادیث النبویة(علل الدارقطنی)لأبی الحسن علی بن عمر بن أحمد بن مهدی الدارقطنی(الطبعة الأولی دار طیبة-الریاض سنة 1405 ه).

766-العلل و معرفة الرجال لأحمد بن حنبل(ط أنقرة-ترکیا سنة 1963 م).

767-العلم للحافظ أبی خیثمة زهیر بن حرب النسائی.

768-علم الحدیث لأحمد بن عبد الحلیم بن عبد السلام بن عبد اللّه بن أبی القاسم بن تیمیة الحرانی.

769-العلم و الحکمة فی الکتاب و السنة لمحمد الریشهری(تحقیق مؤسسة دار الحدیث الثقافیة الطبعة الأولی-قم).

770-علم الیقین فی أصول الدین لملا محمد محسن بن مرتضی فیض الکاشانی.

771-علوم الحدیث لابن الصلاح(مقدمة ابن الصلاح)(المکتبة العلمیة بالمدینة المنورة-الحجاز سنة 1972 م).

772-علوم الحدیث و مصطلحه لصبحی صالح(الطبعة الثامنة)(ط دار العلم للملایین-بیروت-لبنان سنة 1975 ه).

773-علوم القرآن للسید محمد باقر الحکیم(الطبعة الثالثة مجمع الفکر الإسلامی سنة 1417 ه).

ص :275

774-علی بن أبی طالب بقیة النبوة و خاتم الخلافة لعبد الکریم الخطیب(نشر دار المعرفة-بیروت-لبنان).

775-علی و الخلفاء لنجم الدین العسکری(مطبعة الآداب-النجف الأشرف- العراق سنة 1380 ه).

776-علی إمام الأئمة للشیخ أحمد حسن الباقوری(ط دار مصر للطباعة).

777-علیّ«علیه السلام»و الخوارج لجعفر مرتضی العاملی(نشر المرکز الإسلامی للدراسات-بیروت-لبنان سنة 1422 ه-2001 م).

778-العمدة(عمدة عیون صحاح الأخبار فی مناقب إمام الأبرار)لیحیی بن الحسن الأسدی الحلی المعروف بابن البطریق(مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1407 ه).

779-عمدة الطالب فی أنساب آل أبی طالب لجمال الدین أحمد بن علی الحسینی المعروف بابن عنبة(منشورات المطبعة الحیدریة-النجف الأشرف سنة 1380-1961 م).

780-عمدة القاری لبدر الدین العینی(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت)و (نشر دار الفکر).

781-عمر بن الخطاب لعبد الکریم الخطیب(ط مصر-دار الفکر العربی).

782-عنایة الأصول فی شرح کفایة الأصول للسید مرتضی الحسینی الیزدی الفیروزآبادی(الطبعة السابعة منشورات الفیروزآبادی-قم سنة 1386 ه).

783-عنوان المعارف و ذکر الخلائف لأبی القاسم إسماعیل بن عباد بن العباس الطالقانی.

784-العوالم(عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال) للشیخ عبد اللّه بن نور اللّه البحرانی(مدرسة الإمام المهدی بالحوزة العلمیة- قم المقدسة سنة 1405 ه ق و سنة 1407 ه ق 1365 ه ش).

785-عوائد الأیام للفاضل المحقق المولی أحمد النراقی(ط مرکز الأبحاث

ص :276

و الدراسات الإسلامیة).

786-عون المعبود شرح سنن أبی داود لأبی الطیب محمد شمس الحق العظیم آبادی (دار الکتب العلمیة-بیروت-لبنان سنة 1415 ه)و(ط الهند)و(ط سنة 1388 ه).

787-العین لأبی عبد الرحمن الخلیل بن أحمد الفراهیدی(مؤسسة دار الهجرة)و (منشورات مکتبة المرعشی-قم).

788-عین العبرة فی غبن العترة لجمال الدین السید أحمد آل طاووس(دار الشهاب- قم).

789-عیون الأثر فی فنون المغازی و الشمائل و السیر(السیرة النبویة)لمحمد بن عبد اللّه بن یحی-ابن سید الناس(مؤسسة عز الدین للطباعة و النشر-بیروت- لبنان سنة 1406 ه-1986 م)و(ط دار المعرفة بیروت-لبنان)و(ط دار الحضارة).

790-عیون الأخبار لابن قتیبة الدینوری(المؤسسة المصریة العامة سنة 1383 ه).

791-عیون أخبار الرضا«علیه السلام»لأبی جعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی(الشیخ الصدوق)(مؤسسة الأعلمی للمطبوعات-بیروت- لبنان سنة 1404 ه-1984 م)و(ط(دار العلم)قم-إیران سنة 1377 ه).

792-عیون الأنباء فی طبقات الأطباء لابن أبی أصیبعة(نشر دار مکتبة الحیاة- بیروت).

793-عیون الحکم و المواعظ للشیخ کافی الدین أبی الحسن علی بن محمد اللیثی الواسطی(الطبعة الأولی نشر دار الحدیث).

794-عیون المعجزات للشیخ حسین بن عبد الوهاب(منشورات المطبعة الحیدریة- النجف الأشرف سنة 1369 ه 1950 م).

-غ-

795-الغارات لأبی إسحاق إبراهیم بن محمد الثقفی الکوفی(تحقیق السید جلال

ص :277

الدین الحسینی)و(مطبعة الحیدری-إیران).

796-غالیة المواعظ و مصباح المتعظ و قبس الواعظ لخیر الدین أبی البرکات نعمان بن محمود الآلوسی.

797-غایة الإختصار فی أخبار البیوتات العلویة لتاج الدین بن محمد بن حمزة ابن زهرة الحسینی.

798-غایة البیان فی تفسیر القرآن.

799-غایة المرام و حجة الخصام فی تعیین الإمام من طریق الخاص و العام للسید هاشم البحرانی الموسوی التوبلی(طبعة حجریة)و(طبعة جدیدة).

800-الغدیر فی الکتاب و السنة و الأدب للعلامة الشیخ عبد الحسین أحمد الأمینی النجفی(دار الکتاب العربی-بیروت-لبنان سنة 1397 ه-1977 م)و(ط مرکز الغدیر للدراسات الإسلامیة قم-إیران سنة 1416 ه)و(ط سنة 1424 ه).

801-غرائب القرآن و رغائب الفرقان(النیسابوری)لنظام الدین الحسن بن محمد القمی النیسابوری(مطبوع بهامش جامع البیان سنة 1312 ه).

802-غرر الحکم و درر الکلم لعبد الواحد بن محمد التمیمی الآمدی(مع ترجمة محمد علی الأنصاری-إیران).

803-غریب الحدیث لأبی محمد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة الدینوری(الطبعة الأولی دار الکتب العلمیة-بیروت سنة 1408 ه-1998 م).

804-غریب الحدیث لأبی عبید القاسم بن سلام الهروی(ط مجلس دائرة المعارف العثمانیة-حیدرآباد الدکن-الهند سنة 1385 ه)و(نشر دار الکتاب العربی- بیروت سنة 1384 ه).

805-غنائم الأیام فی مسائل الحلال و الحرام للمیرزا أبو القاسم القمی(الطبعة الأولی مؤسسة النشر التابعة لمکتب الإعلام الإسلامی سنة 1417 ه ق 1375 ه ش).

ص :278

806-غنیة النزوع إلی علمی الأصول و الفروع للسید حمزة بن علی بن زهرة الحلبی (الطبعة الأولی مؤسسة الإمام الصادق سنة 1417 ه).

807-غوالی اللآلی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة للشیخ محمد بن علی بن إبراهیم الأحسائی المعروف بابن أبی جمهور الطبعة الأولی(1403 ه-1983 م)و(ط إیران سنة 1404 ه).

808-غوامض الأسماء المبهمة الواقعة فی متون الأحادیث المسندة لأبی القاسم خلف بن عبد الملک المعروف بابن بشکوال القرطبی الأنصاری(ط عالم الکتب-بیروت-لبنان سنة 1407 ه).

809-الغیبة للنعمانی أبی عبد اللّه محمد بن إبراهیم بن جعفر الکاتب(نشر أنوار الهدی سنة 1422 ه)و(مکتبة الصدوق-طهران-إیران).

810-الغیبة للشیخ أبی جعفر محمد بن الحسن الطوسی(نشر مؤسسة المعارف الإسلامیة-قم المقدسة سنة 1411 ه).

811-الغیث المنسجم لصلاح الدین الصفدی.

-ف-

812-الفائق فی غریب الحدیث لجار اللّه محمود بن عمر الزمخشری(ط عیسی البابی الحلبی-مصر).

813-فاطمة الزهراء«علیها السلام»بهجة قلب المصطفی لأحمد الرحمانی الهمدانی.

814-فاطمة الزهراء«علیها السلام»لعباس محمود العقاد.

815-الفتاوی الحدیثیة لابن حجر الهیثمی.

816-فتاوی عبد القاهر بن طاهر البغدادی.

817-فتح الباری شرح صحیح البخاری لابن حجر العسقلانی(نشر دار المعرفة- بیروت-لبنان سنة 1300 ه)و(ط دار الفکر)و(ط دار الکتب العلمیة).

818-الفتح السماوی بشرح بهجة الطحاوی لمحمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین الحدادی المناوی-تحقیق أحمد مجتبی(دار العاصمة-الریاض).

ص :279

819-فتح العزیز شرح الوجیز(الشرح الکبیر)لأبی القاسم عبد الکریم بن محمد الرافعی(نشر دار الفکر).

820-فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة و الدرایة من علم التفسیر لمحمد بن علی بن محمد الشوکانی(الشوکانی)(نشر دار المعرفة-بیروت-لبنان)و(ط عالم الکتب).

821-فتح المبین لأحمد زینی دحلان(مطبوع بهامش السیرة النبویة لدحلان)و(ط دار المعرفة-بیروت).

822-فتح المعین لشرح قرة العین بمهمات الدین لزین الدین بن عبد العزیز الملیباری الفنانی(الطبعة الأولی دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1418 ه-1997 م).

823-فتح الملک العلی بصحة حدیث باب مدینة العلم علی لأحمد بن محمد بن الصدیق الحسنی المغربی(الطبعة الثالثة نشر مکتبة الإمام أمیر المؤمنین العامة- أصفهان سنة 1403 ه ق 1362 ه ش).

824-فتح الملک المعبود تکملة المنهل العذب المورود للشیخ أمین بن محمود بن محمد بن احمد بن خطاب المصری(ط السنة المحمدیة بمصر).

825-فتح المنعم ببیان ما احتیج لبیانه من زاد المسلم لمحمد حبیب اللّه بن الشیخ السید عبد اللّه المشهور بمایابی الحلبی(مطبوع مع زاد المسلم).

826-فتح الوهاب بشرح منهج الطلاب لزکریا بن محمد بن أحمد بن زکریا الأنصاری(الطبعة الأولی منشورات محمد علی بیضون-دار الکتب العلمیة سنة 1418 ه-1998 م).

827-الفتن لأبی عبد اللّه نعیم بن حماد المروزی(دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع -بیروت-لبنان سنة 1414 ه-1993 م).

828-الفتنة الکبری للدکتور طه حسین(ط دار المعرفة-مصر).

829-الفتنة و وقعة الجمل،روایة سیف بن عمر الضبی الأسدی(جمع و تصنیف

ص :280

أحمد راتب عرموش-ط دار النفائس-بیروت-لبنان الطبعة الأولی:سنة 1391 ه 1972 م-و الطبعة السابعة:سنة 1413 ه 1993 م).

830-الفتوح لأبی محمد أحمد بن أعثم الکوفی(نشر دار الأضواء للطباعة و النشر و التوزیع سنة 1411 ه)و(ط الهند سنة 1395 ه).

831-فتوح البلدان لأبی العباس أحمد بن یحیی بن جابر البلاذری(تحقیق صلاح الدین المنجد-مکتبة النهضة المصریة)و(ط السعادة سنة 1959 م)و(نشر مکتبة النهضة المصریة-القاهرة سنة 1965 ه)و(ط أوروبا).

832-فتوح الشام لأبی عبد اللّه محمد بن عمر الواقدی(ط مصر سنة 1368 ه)و (ط دار الجیل-بیروت).

833-فتوح مصر و أخبارها لأبی القاسم عبد الرحمن بن عبد اللّه بن عبد الحکم لقرشی المصری(الطبعة الأولی نشر دار الفکر-بیروت-لبنان سنة 1416 ه- 1996 م)و(ط لیدن).

834-الفتوحات المکیة لأبی عبد اللّه محمد بن علی المعروف بابن عربی الحاتمی الطائی(ط دار صادر-بیروت-لبنان).

835-فتوحات الوهاب بتوضیح شرح منهج الطلاب لسلمان العجیلی المعروف بالجمل(ط القاهرة).

836-فجر الإسلام لأحمد أمین المصری(ط بیروت-لبنان سنة 1969 م).

837-الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الإسلامیة لمحمد بن علی بن طباطبا المعروف بابن الطقطقی(ط مصر سنة 1340 ه)و(ط الشریف الرضی-قم) و(ط بیروت 1960 م)و(ط بغداد).

838-فدک فی التاریخ للسید محمد باقر الصدر(الطبعة الأولی مرکز الغدیر للدراسات الإسلامیة سنة 1415 ه-1994 م).

839-فرائد السمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السبطین و الأئمة من ذریتهم للشیخ إبراهیم بن محمد الجوینی(ط دار النعمان-النجف)و(مؤسسة

ص :281

المحمودی للطباعة و النشر-بیروت 1400 ه).

840-فرحة الغری فی تعیین قبر أمیر المؤمنین علی للسید عبد الکریم بن طاووس الحسنی(الطبعة الأولی نشر مرکز الغدیر للدراسات الإسلامیة سنة 1419 ه- 1998 م)و(منشورات الرضی قم إیران).

841-الفردوس بمأثور الخطاب لأبی شجاع شیرویه بن شهردار الدیلمی الهمدانی (دار الکتب العلمیة-بیروت سنة 1406 ه).

842-الفروق اللغویة لأبی هلال العسکری(مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1412 ه).

843-الفصل فی الملل و الأهواء و النحل لأبی محمد علی بن حزم الطاهری(دار المعرفة للطباعة و النشر-بیروت-لبنان سنة 1395 ه).

844-الفصول المائة فی حیاة أبی الأئمة للسید أصغر ناظم زاده القمی(ط قم سنة 1411 ه).

845-الفصول فی سیرة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»لأبی الفداء إسماعیل ابن عمر بن کثیر الدمشقی(ط بیروت سنة 1405 ه).

846-الفصول المختارة من العیون و المحاسن للشیخ المفید للشریف أبی القاسم علی بن الطاهر أبی أحمد الحسین المرتضی(دار المفید للطباعة و النشر و التوزیع- بیروت-لبنان سنة 1414 ه-1993 م)و(ط النجف الأشرف-العراق سنة 1381 ه).

847-الفصول المهمة للشیخ محمد بن الحسن الحر العاملی(مؤسسة معارف إسلامی إمام رضا 1418 ه-1376 ش).

848-الفصول المهمة فی تألیف الأمة للسید عبد الحسین شرف الدین(الطبعة الأولی قسم الإعلام الخارجی لمؤسسة البعثة).

849-الفصول المهمة فی معرفة الأئمة لابن الصباغ المالکی(المکتبة الحیدریة- النجف الأشرف-العراق سنة 1381 ه).

ص :282

850-الفضائل(لابن شاذان)أبی الفضل سدید الدین شاذان بن جبرائیل بن إسماعیل بن أبی طالب القمی(منشورات المطبعة الحیدریة و مکتبتها-النجف الأشرف سنة 1381 ه-1962 م).

851-فضائل الأشهر الثلاثة للصدوق محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی(دار المحجة البیضاء للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1412 ه-1992 م).

852-فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»لابن عقدة الکوفی(متوفی سنة 332 ه) (منشورات الدلیل-قم ایران سنة 1421 ه).

853-فضائل الأوقات لأبی بکر أحمد بن الحسین البیهقی(الطبعة الأولی-مکتبة المنارة سنة 1410 ه-1990 م).

854-فضائل الخمسة من الصحاح الستة للسید مرتضی الحسینی الفیروزآبادی (النجف الأشرف-العراق سنة 1383 ه).

855-فضائل السادات للسید محمد أشرف الحسینی المرعشی(شرکة المعارف و الآثار-قم-1380 ه).

856-فضائل سیدة النساء لأبی حفص عمر بن شاهین.

857-فضائل الصحابة لأحمد بن حنبل.

858-فضائل الصحابة لأحمد بن شعیب النسائی(نشر دار الکتب العلمیة-بیروت -لبنان).

859-فضل آل البیت لتقی الدین أحمد بن علی المقریزی.

860-الفقه(المنسوب)للإمام الرضا«علیهم السلام»و المشتهر ب(فقه الرضا) (الطبعة الأولی نشر المؤتمر العالمی للإمام الرضا«علیه السلام»-مشهد-قم المقدسة سنة 1406 ه).

861-فقه السنة للشیخ سید سابق(دار الکتاب العربی-بیروت-لبنان).

862-فقه السیرة للغزالی(منشورات عالم المعرفة).

ص :283

863-الفقه علی المذاهب الأربعة لعبد الرحمن الجزری(ط دار إحیاء التراث العربی- بیروت-لبنان).

864-فقه القرآن لقطب الدین أبی الحسین سعید بن هبة اللّه الراوندی(الطبعة الثانیة مکتبة آیة اللّه العظمی النجفی المرعشی سنة 1405 ه).

865-الفقیه و المتفقه لأحمد بن علی بن ثابت المعروف بالخطیب البغدادی.

866-فلسفة التوحید و الولایة للشیخ محمد جواد مغنیة(مطبعة الحکمة-قم- إیران).

867-فلک النجاة فی الإمامة و الصلاة لعلی محمد فتح الدین الحنفی(مطبوع مع) (الطبعة الثانیة مؤسسة دار الإسلام سنة 1418 ه-1997 م).

868-الفهرست لأبی الفرج محمد بن إسحاق الندیم(لابن الندیم).

869-الفهرست للشیخ الطوسی(ط جامعة مشهد سنة 1351)و(مؤسسة نشر الفقاهة سنة 1417 ه).

870-الفهرست للشیخ منتجب الدین علی بن بابویه(نشر مکتبة المرعشی-قم سنة 1366 ه ش).

871-الفوائد الرجالیة-رجال السید بحر العلوم للسید مهدی بحر العلوم(الطبعة الأولی نشر مکتبة الصادق-طهران سنة 1363 ه).

872-فوائد العراقیین لابن عمرو النقاش.

873-الفوائد المجموعة فی الأحادیث الموضوعة لمحمد بن علی الشوکانی(ط بیروت-لبنان سنة 1392 ه).

874-الفوائد المدنیة للمولی محمد أمین الاسترآبادی و بذیله الشواهد المکیة للسید نور الدین الموسوی العاملی(تحقیق مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین-قم المشرفة سنة 1424 ه).

875-الفوائد المنتقاة و الغرائب الحسان عن الشیوخ الکوفیین للحافظ أبی علی محمد بن علی الصوری(الطبعة الأولی دار الکتاب العربی-بیروت-لبنان سنة

ص :284

1407 ه-1987 م).

876-فوات الوفیات لمحمد بن شاکر الکتبی(764 ه)(ط دار صادر-بیروت).

877-فواتح الرحموت فی شرح مسلم الثبوت لعبد العلی بن محمد بن نظام الدین الأنصاری(مطبوع بهامش المستصفی للغزالی سنة 1322 ه).

878-فیض القدیر شرح الجامع الصغیر من أحادیث البشیر النذیر لمحمد عبد الرؤوف المناوی(دار الکتب العلمیة-بیروت-لبنان سنة 1415 ه- 1994 م)و(ط دار المعرفة-بیروت-لبنان سنة 1391 ه).

-ق-

879-قاموس الرجال للشیخ محمد تقی التستری(ط مرکز نشر الکتاب-طهران- إیران سنة 1379 ه)و(مؤسسة النشر الإسلامی-قم 1410 ه).

880-قاموس شتائم الألبانی لحسن بن علی السقاف(الطبعة الأولی دار الإمام النووی-عمان-الأردن سنة 1414 ه-1993 م).

881-القاموس المحیط للشیخ مجد الدین محمد بن یعقوب الفیروزآبادی(المطبعة المصریة سنة 344 ه).

882-القراءات القرآنیة:تاریخ و تعریف.

883-القرآن فی الإسلام للعلامة السید محمد حسین الطباطبائی(تعریب السید أحمد الحسینی).

884-قرب الإسناد لأبی العباس عبد اللّه بن جعفر الحمیری(ط حجریة)و(الطبعة الأولی مؤسسة أهل البیت لإحیاء التراث سنة 1413 ه).

885-قرة العینین فی تفضیل الشیخین للشیخ قطب الدین أحمد الشهیر بالشاه ولی اللّه العمری الدهلوی.

886-قصار الجمل للشیخ علی المشکینی الأردبیلی(ط-قم-إیران).

887-القصاص و المذکرین لأبی الفرج عبد الرحمن ابن الجوزی(دار الکتب العلمیة -بیروت-لبنان سنة 1406 ه).

ص :285

888-قصص الأنبیاء لأبی الفداء إسماعیل بن کثیر(الطبعة الأولی نشر دار الکتب الحدیثة سنة 1388 ه-1968 م).

889-قصص الأنبیاء لقطب الدین سعید بن هبة اللّه الراوندی(نشر مؤسسة الهادی سنة 1418 ه-1376 ه ش).

890-قصص الأنبیاء و المرسلین للسید نعمة اللّه الجزائری(منشورات الشریف الرضی-قم-إیران).

891-قضاء أمیر المؤمنین«علیه السلام»للشیخ محمد تقی بن محمد کاظم بن محمد علی بن جعفر التستری.

892-قضاة الأندلس لأبی الحسن علی بن عبد اللّه النباهی المالکی.

893-قمع الحرص بالزهد و القناعة ورد ذل السؤال بالکف و الشفاعة لمحمد بن أحمد بن أبی بکر فرج الأنصاری القرطبی المالکی.

894-قواعد الأحکام لأبی منصور الحسن بن یوسف بن المطهر الأسدی المشهور بالعلامة الحلی(مطبوع مع إیضاح الفوائد)(ط إسماعیلیان-قم-إیران سنة 1363 ه)و(مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1413 ه).

895-القواعد فی علوم الحدیث لظفر أحمد العثمانی التهانوی(دار القلم بیروت- لبنان ط سنة 1392 ه).

896-القواعد و الفوائد فی الفقه و الأصول و العربیة للشهید الأول محمد بن مکی العاملی-تحقیق السید عبد الهادی الحکیم(منشورات مکتبة المفید-قم- إیران).

897-قواعد المرام فی علم الکلام لکمال الدین میثم بن علی بن میثم البحرانی(نشر مکتبة المرعشی سنة 1406 ه).

898-قواعد آل محمد«صلی اللّه علیه و آله»للسید محمد بن الحسن الحسنی الیمانی (مخطوط).

899-القول الصراح فی البخاری و صحیحه الجامع لشیخ الشریعة الأصبهانی فتح

ص :286

اللّه بن محمد جواد(نشر مؤسسة الإمام الصادق سنة 1422 ه).

900-القول الفصل فیما لبنی هاشم و قریش و العرب من الفضل للسید علوی بن طاهر بن عبد اللّه الهدار الحداد.

901-القول المسدد فی الذب عن المسند(للإمام أحمد)لابن حجر العسقلانی(ط حیدرآباد الدکن-الهند سنة 1386 ه)و(ط عالم الکتب 1404 ه- 1984 م).

902-القیاس فی الشرع الإسلامی لأحمد بن محمد بن تیمیة الحرانی.

-ک-

903-الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب الستة للذهبی(نشر دار القبلة للثقافة الإسلامیة-جدة-مؤسسة علوم القرآن-سنة 1413 ه-1992 م).

904-الکاف الشاف فی تخریج أحادیث الکشاف لابن حجر العسقلانی.

905-الکافئة فی إبطال توبة الخاطئة للشیخ المفید محمد بن محمد بن النعمان العکبری البغدادی(دار المفید للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1414 ه- 1993 م).

906-الکافی للکلینی(ط دار الاضواء)و(ط مطبعة الحیدری طهران-إیران سنة 1377 ه)و(ط دار الکتب الإسلامیة سنة 1363 ه ش)و(مطبعة النجف سنة 1385 ه).

907-الکافی لأبی الصلاح الحلبی(تحقیق رضا أستادی-نشر مکتبة الإمام أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»العامة-أصفهان).

908-کامل الزیارات لأبی القاسم جعفر بن محمد بن قولویه القمی(المطبعة المرتضویة-النجف الأشرف العراق سنة 1356 ه)و(ط مؤسسة النشر الإسلامی 1417 ه).

909-الکامل فی التاریخ لعلی بن أبی الکرم محمد بن محمد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشیبانی المعروف بابن الأثیر(ط دار صادر بیروت-لبنان سنة

ص :287

1385 ه و ط سنة 1386 ه 1966 م)و(ط دار الکتاب العربی).

910-الکامل فی ضعفاء الرجال لأبی أحمد عبد اللّه بن عدی الجرجانی(نشر دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1409 ه-1988 م).

911-الکامل فی اللغة و الأدب لأبی العباس محمد بن یزید المبرد(ط دار نهضة مصر)و(المطبعة الأزهریة بمصر).

912-کتاب الألفین فی إمامة أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»للعلامة الحلی جمال الدین الحسن بن یوسف المطهر(ط مکتبة الألفین-الکویت سنة 1405 ه 1985 م).

913-کتاب عاصم بن حمید الحناط.

914-کذبوا علی الشیعة للسید محمد الرضی الرضوی.

915-الکرم و الجود و سخاء النفوس لمحمد بن الحسین البرجلانی(نشر دار ابن حزم-بیروت سنة 1412 ه).

916-الکشاف عن حقائق التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل لأبی القاسم جار اللّه محمود بن عمر الزمخشری(نشر دار الکتاب العربی-بیروت-لبنان)و (نشر شرکة مکتبة و مطبعة مصطفی البابی الحلبی و أولاده بمصر-عباس و محمد محمود الحلبی و شرکاهم 1385 ه-1966 م).

916-کشاف القناع للشیخ منصور بن یونس البهوتی(الطبعة الأولی منشورات محمد علی بیضون-دار الکتب العلمیة-بیروت-لبنان سنة 1418 ه- 1997 م).

917-کشف الإرتیاب فی أتباع محمد بن عبد الوهاب للسید محسن الأمین(دار الغدیر-طهران-إیران)و(مکتبة الحرمین-قم).

918-کشف الأستار عن مسند البزار لنور الدین علی بن أبی بکر الهیثمی(ط مؤسسة الرسالة-بیروت 1399 ه).

919-الکشف الحثیث عمن رمی بوضع الحدیث لسبط ابن العجمی برهان الدین

ص :288

الحلبی(عالم الکتب-مکتبة النهضة العربیة-بیروت-لبنان سنة 1407 ه- 1987 م).

920-کشف الخفاء و مزیل الإلباس لأبی الفداء إسماعیل بن محمد العجلونی(دار إحیاء التراث العربی-بیروت-لبنان سنة 1351 ه).

921-کشف الظنون لحاجی خلیفة(ط دار الفکر سنة 1402 ه).

922-کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء للشیخ جعفر کاشف الغطاء(طبعة حجریة انتشارات مهدوی-أصفهان).

923-کشف الغمة لأبی الحسن علی بن عیسی بن أبی الفتح الأربلی(المطبعة العلمیة -قم سنة 1381 ه)و(ط دار الأضواء-بیروت-لبنان سنة 1985 م)و(ط الإسلامیة-طهران)و(ط مطبعة النجف سنة 1385 ه).

924-کشف القناع عن حجیة الإجماع للشیخ أسد اللّه التستری المعروف بالمحقق الکاظمی(طبعة حجریة سنة 1316 ه).

925-کشف اللثام عن قواعد الأحکام لمحمد بن الحسن الأصفهانی المعروف بالفاضل الهندی(منشورات مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشی النجفی-قم- إیران سنة 1405 ه)و(الطبعة الأولی مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1416 ه).

926-کشف المحجة لثمرة المهجة لرضی الدین أبی القاسم علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن طاووس(منشورات المطبعة الحیدریة-النجف الأشرف سنة 1370 ه).

927-کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد للعلامة الحلی جمال الدین الحسن بن یوسف بن علی بن المطهر-تحقیق الشیخ حسن زادة الآملی(مؤسسة النشر الإسلامی-قم سنة 1417 ه)و تحقیق السید إبراهیم الموسوی الزنجانی (الطبعة الرابعة انتشارات شکوری-قم سنة 1373 ه ش).

928-کشف المهم فی طریق خبر غدیر خم للسید هاشم البحرانی(نشر مؤسسة

ص :289

إحیاء تراث السید هاشم البحرانی).

929-الکشف و البیان لأبی إسحاق الثعلبی(مخطوط).

930-کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین(للعلامة الحلی)الحسن بن یوسف بن المطهر الحلی(ط طهران-إیران سنة 1411 ه).

931-الکشکول فیما جری علی آل الرسول السید حیدر بن علی العبدلی الحسینی الآملی المعروف بالصوفی-نسب إلی العلامة الحلی.

932-کفایة الأثر فی النص علی الأئمة الاثنی عشر لأبی القاسم علی بن محمد بن علی الخزاز القمی الرازی(انتشارات بیدار-قم سنة 1401 ه).

933-کفایة الخصام لأبی نعیم الأصفهانی.

934-کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب لأبی عبد اللّه محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی(المطبعة الحیدریة-النجف الأشرف-العراق سنة 1390 ه).

935-کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب للشیخ حبیب اللّه الشنقیطی.

936-الکفایة فی علم الروایة لأبی أحمد بن علی المعروف بالخطیب البغدادی(نشر دار الکتاب العربی-بیروت سنة 1405 ه-1985 م)و(ط المکتبة العلمیة- المدینة المنورة-الحجاز).

937-کفایة الموحدین فی عقاید الدین للسید إسماعیل بن أحمد العلوی العقیلی النوری الطبرسی(ط إیران).

938-کلمات الإمام الحسین«علیه السلام»لمحمود الشریفی(الطبعة الثالثة دار المعروف للطباعة و النشر-قم-إیران سنة 1416 ه-1995 م).

939-الکلمة الغراء فی تفضیل الزهراء للسید عبد الحسین شرف الدین«مطبوع مع الفصول المهمة-الطبعة الثانیة».

940-کنز العرفان فی فقه القرآن لأبی عبد اللّه مقداد بن عبد اللّه السیوری(المطبعة الحیدریة-النجف الأشرف-العراق سنة 1384 ه).

ص :290

941-کنز العمال فی سنن الأقوال و الأفعال لعلاء الدین علی المتقی بن حسام الدین الهندی(حیدرآباد-الدکن-الهند سنة 1381)و(ط مؤسسة الرسالة- بیروت-لبنان سنة 1409 ه-1989 م)و(ط سوریا).

942-کنز الفوائد لأبی الفتح محمد بن علی الکراجکی(ط دار الأضواء)و(طبعة حجریة-مکتبة المصطفوی-قم سنة 1369 ه ش).

943-الکنز اللغوی فی اللسان العربی لابن السکیت الأهوازی(ط المطبعة الکاثولیکیة للآباء الیسوعیین فی بیروت سنة 1903 م).

944-الکنز المرصود لیوسف حنا نصر اللّه(ط بیروت-لبنان-سنة 1388 ه).

945-کنوز الحقائق فی حدیث خیر الخلائق للشیخ عبد الرؤوف المناوی(مطبوع بهامش الجامع الصغیر للسیوطی)و(ط بولاق مصر).

946-الکنی و الألقاب للشیخ عباس بن محمد رضا القمی(نشر مکتبة الصدر- طهران)و(المطبعة الحیدریة-النجف الأشرف-العراق سنة 1389 ه).

947-الکواکب الدریة فی مناقب الصوفیة لمحمد عبد الرؤف المناوی الحدادی المصری.

948-الکواکب النیرات فی معرفة من اختلط من الرواة الثقات لأبی البرکات محمد بن أحمد بن محمد بن یوسف الذهبی الشهیر بابن الکیال الشافعی(الطبعة الثانیة مکتبة النهضة العربیة سنة 1407 ه 1987 م).

949-کوکب الإسلام علی بن أبی طالب«علیه السلام»(ط دار السیرة 1979 م).

-ل-

950-اللآلئ العبقریة فی شرح العینیة الحمیریة لأبی الفضل بهاء الدین محمد بن تاج الدین الحسن الأصفهانی(نشر مکتبة التوحید-قم سنة 1421 ه).

951-اللآلئ المصنوعة فی الأحادیث الموضوعة لجلال الدین السیوطی(ط دار المعرفة بیروت-لبنان سنة 1395 ه).

952-لباب الآداب لأسامة بن مرشد بن علی بن منقذ(المطبعة الرحمانیة-مصر سنة

ص :291

1354 ه).

953-لباب التأویل فی معانی التنزیل(الخازن)لعلاء الدین علی بن محمد بن إبراهیم البغدادی الخازن(مطبوع مع جامع البیان)(ط مصر سنة 1354 ه)و(نشر دار المرعفة بیوت-لبنان).

954-اللباب فی تهذیب الأنساب لعز الدین ابن الأثیر الجزری(ط دار صادر- بیروت-لبنان).

955-لباب النقول فی أسباب النزول لجلال الدین عبد الرحمن أبی بکر السیوطی (دار إحیاء العلوم-بیروت-لبنان)و(ط دار الکتب العلمیة-ضبط و تصحیح أحمد عبد الشافی)و(مطبعة مصطفی البابی الحلبی-مصر).

956-لسان العرب لجمال الدین محمد بن مکرم ابن منظور(نشر أدب الحوزة-قم- إیران سنة 1405 ه).

957-لسان المیزان لأحمد بن علی بن حجر العسقلانی(نشر مؤسسة الأعلمی للمطبوعات-بیروت-لبنان سنة 1390 ه-1971 م).

958-لمحات فی الکتاب و الحدیث و المذهب للصافی الگلپایگانی(قسم الدراسات الإسلامیة-مؤسسة البعثة).

959-اللمع فی أسباب ورود الحدیث للحافظ جلال الدین عبد الرحمن السیوطی (نشر دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت سنة 1401 ه-1981 م).

960-اللمعة البیضاء فی شرح خطبة الزهراء«علیها السلام»للمولی محمد علی بن أحمد القراچه داغی التبریزی الأنصاری(دفتر نشر الهادی-قم-إیران سنة 1418 ه).

961-اللمعة الدمشقیة للشهید الأول محمد بن جمال الدین مکی العاملی و شرحها للشهید الثانی زین الدین الجبعی العاملی(منشورات دار الفکر-قم سنة 1411 ه)و(الطبعة الأولی و الثانیة منشورات جامعة النجف الدینیة-العراق 1398 ه).

ص :292

962-اللهوف فی قتلی الطفوف لعلی بن موسی بن جعفر بن محمد بن طاووس (منشورات مکتبة الداوری-قم-إیران)و(نشر أنوار الهدی-قم-إیران سنة 1417 ه).

963-لواعج الأشجان فی مقتل الحسین للسید محسن الأمین العاملی(منشورات مکتبة بصیرتی-قم سنة 1331 ه).

964-لواقح الأنوار القدسیة فی بیان العهود المحمدیة(طبقات الشعرانی)لأبی المواهب عبد الوهاب بن أحمد الشعرانی(شرکة مکتبة و مطبعة مصطفی البابی الحلبی و أولاده-مصر سنة 1973 م).

965-اللوامع الإلهیة فی المباحث الکلامیة للفاضل المقداد السیوری(ط تبریز- إیران سنة 1396 ه).

-م-

966-ما روی أهل الکوفة مخالفا لأهل المدینة لیعقوب بن سفیان الفسوی.

967-ما روی فی الحوض و الکوثر لأبی عبد الرحمن بقی بن مخلد(الطبعة الأولی مکتبة العلوم و الحکم-المدینة المنورة سنة 1413 ه).

968-مائة منقبة من مناقب أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب و الأئمة من ولده«علیهم السلام»من طریق العامة لأبی الحسن محمد بن أحمد بن علی بن الحسن القمی المعروف ب ابن شاذان(مدرسة الإمام المهدی(عج)-قم المقدسة سنة 1407 ه).

969-مآثر الإنافة فی معالم الخلافة لأحمد بن عبد اللّه القلقشندی(ط وزارة الإرشاد فی الکویت سنة 1964 م).

970-مأساة الزهراء لجعفر مرتضی العاملی(الطبعة الثالثة سنة 1422 ه- 2002 م).

971-ما نزل من القرآن فی أهل البیت للحسین بن الحکم الحبری.

972-مباحث فی علوم القرآن لمناع القطان.

ص :293

973-المبسوط لشمس الدین السرخسی(دار المعرفة للطباعة و النشر و التوزیع- بیروت-لبنان سنة 1406 ه-1986 م).

974-المبسوط فی فقه الإمامیة تألیف شیخ الطائفة أبی جعفر محمد بن الحسن بن علی الطوسی(نشر المکتبة المرتضویة لإحیاء آثار الجعفریة-ط المطبعة الحیدریة -طهران سنة 1387 ه).

975-متشابه القرآن و مختلفه لأبی جعفر رشید الدین محمد بن علی شهرآشوب المازندرانی(انتشارات بیدار-قم-إیران سنة 1410 ه).

976-مثیر الأحزان للشیخ نجم الدین محمد بن جعفر بن أبی البقاء هبة اللّه بن نما الحلی(منشورات المطبعة الحیدریة-النجف الأشرف سنة 1369 ه- 1950 م).

977-المجازات النبویة لأبی الحسن محمد بن الحسین بن موسی الموسوی الشریف الرضی-تحقیق و شرح طه محمد الزیتی(منشورات مکتبة بصیرتی-قم).

978-مجالس ثعلب لأحمد بن یحیی المعروف بثعلب.

979-المجالس الفاخرة فی مصائب العترة الطاهرة للسید عبد الحسین شرف الدین (مؤسسة المعارف الإسلامیة-قم سنة 1421 ه).

980-المجتنی لابن درید،أبی بکر محمد بن الحسن الأزدی البصری(مطبعة مجلس دائرة المعارف النظامیة-حیدرآباد سنة 1342 ه)و(ط 2 سنة 1362 ه).

981-المجدی فی أنساب الطالبیین للسید نجم الدین أبی الحسن علی بن محمد بن علی بن محمد العلوی العمری(مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشی النجفی العامة- قم المقدسة سنة 1409 ه).

982-المجروحین من المحدثین و الضعفاء و المتروکین لمحمد بن حبان التمیمی البستی(ط دار الوعی-حلب-سوریا سنة 1396 ه).

983-مجلة نور علم.

984-مجلسان من إملاء النسائی(الطبعة الأولی دار ابن الجوزی-الدمام سنة

ص :294

1405 ه).

985-مجمع البحرین للشیخ فخر الدین الطریحی(منشورات المکتبة المرتضویة- طهران-إیران)و(الطبعة الثانیة مکتب النشر الثقافة الإسلامیة سنة 1408 ه ق-1367 ه ش).

986-مجمع البیان فی تفسیر القرآن لأبی علی الفضل بن الحسن الطبرسی(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت-لبنان سنة 1379 ه)و(نشر مؤسسة الأعلمی للمطبوعات-بیروت-لبنان سنة 1415 ه-1995 م)و(مطبعة العرفان- صیدا سنة 1356 ه)و(ط سنة 1421 ه).

987-مجمع الزوائد و منبع الفوائد لنور الدین علی بن أبی بکر الهیثمی(ط دار الکتب العلمیة-بیروت-لبنان 1408 ه-1988 م)و(الطبعة الثانیة دار الکتاب-بیروت-لبنان سنة 1967 م).

988-مجمع الفائدة و البرهان فی شرح إرشاد الأذهان للمولی أحمد المقدس الأردبیلی (ط مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة-إیران).

989-مجمع الفوائد للشیخ محمد بن سلیمان.

990-مجمع النورین و ملتقی البحرین للمولی أبی الحسن المرندی(ط حجریة).

991-المجموع(شرح المهذب)لأبی زکریا محیی الدین یحیی بن شرف النووی الشافعی الدمشقی(ط دار الفکر).

992-مجموع الغرائب للشیخ إبراهیم الکفعمی(نشر مؤسسة أنصار الحسین قم- إیران سنة 1412 ه).

993-مجموعة الرسائل للشیخ لطف اللّه الصافی.

994-مجموعة الوثائق السیاسیة لمحمد حمید اللّه(ط دار النفائس-بیروت-لبنان سنة 1405 ه).

995-مجموعة ورام(تنبیه الخواطر و نزهة النواظر)لورام بن ورام بن حمدان بن

ص :295

عیسی النخعی العراقی الحلی.

996-المحاسن لأبی جعفر أحمد بن محمد بن خالد البرقی(نشر دار الکتب الإسلامیة-طهران سنة 1370 ه ق-1330 ه ش)و(ط زنکین-طهران- إیران سنة 1370 ه).

997-المحاسن المجتمعة فی الخلفاء الأربعة لعبد الرحمن بن عبد السلام بن عبد الرحمن بن عثمان الصفوری الشافعی(مخطوط).

998-المحاسن و المساوئ لإبراهیم بن محمد البیهقی.

999-محبوب القلوب للشیخ قطب الدین محمد بن علی اللاهیجی الأشکوری.

1000-محاضرات الأدباء و محاورات الشعراء و البلغاء لأبی القاسم الحسین بن محمد الراغب الإصفهانی(ط بیروت).

1001-محاضرات تاریخ الأمم الإسلامیة لمحمد الخضری(ط المکتبة التجاریة الکبری-مصر سنة 1382 ه).

1002-محاضرة الأوائل لعلاء الدین البسنوی السکتواری(ط بولاق-مصر سنة 1300 ه)و(نشر دار إحیاء التراث العربی-بیروت-لبنان).

1003-المحبر لمحمد بن حبیب البغدادی(مطبعة الدائرة سنة 1361 ه).

1004-المحتضر للشیخ عز الدین أبی محمد الحسن بن سلیمان بن محمد الحلی (انتشارات المکتبة الحیدریة سنة 1424 ه-1382 ه ش).

1005-المحجة البیضاء فی تهذیب الأحیاء للمولی محسن الکاشانی(ط مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة- إیران).

1006-المحدث الفاصل بین الراوی و الواعی للرامهرمزی الحسن بن عبد الرحمن القاضی(نشر دار الفکر-بیروت سنة 1404 ه).

1007-المحرر الوجیز فی تفسیر القرآن العزیز لابن عطیة الأندلسی(نشر دار الکتب العلمیة-بیروت-لبنان سنة 1413 ه-1993 م).

ص :296

1008-المحصول فی علم الأصول لفخر الدین محمد بن عمر بن الحسین الرازی (مؤسسة الرسالة-بیروت سنة 1412 ه).

1009-المحلی لعلی بن أحمد بن سعید بن حزم الظاهری(ط دار الفکر)و(دار الآفاق الجدیدة-بیروت-لبنان).

1010-محمد رسول اللّه لمحمد رضا.

1011-محمد رسول اللّه سیرته و أثره فی الحضارة لجلال مظهر(نشر مکتبة الخانجی -مصر).

1012-محیط المحیط لبطرس البستانی(ط بیروت).

1013-مختار الصحاح لمحمد بن عبد القادر(الطبعة الأولی دار الکتب العلمیة- بیروت-لبنان سنة 1415 ه-1994 م).

1014-المختار فی مناقب الأخیار المبارک بن محمد بن محمد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشیبانی(ابن الأثیر الجزری-مجد الدین أبو السعادات)(مخطوط) (طبع دمشق).

1015-مختصر أخبار شعراء الشیعة لأبی عبد اللّه محمد بن عمران المرزبانی الخراسانی(الطبعة الثانیة شرکة الکتبی للطباعة و النشر بیروت-لبنان سنة 1413 ه 1993 م).

1016-مختصر بصائر الدرجات للشیخ حسن بن سلیمان الحلی(الطبعة الأولی منشورات المطبعة الحیدریة-النجف الأشرف سنة 1370 ه-1950 م).

1017-مختصر التاریخ للشیخ ظهیر الدین علی بن محمد بن محمود المشهور بابن الکازرونی(مطبعة الحکومة-بغداد-العراق سنة 1390 ه).

1018-مختصر تاریخ أبی الفداء(ط دار الفکر-بیروت).

1019-مختصر تاریخ دمشق لمحمد بن مکرم بن منظور(ط دار الفکر-دمشق- سوریا سنة 1409 ه)و(طبعة إسلامبول).

1020-مختصر حیاة الصحابة لمحمد یوسف الکاندهلوی(ط دار الإیمان-دمشق

ص :297

و بیروت).

1021-مختصر سیرة الرسول لعبد اللّه الحنبلی(المطبعة السلفیة بالقاهرة).

1022-مختصر القدوری فی الفقه الحنفی لأبی الحسین أحمد بن محمد القدوری البغدادی.

1023-مختصر المزنی لأبی إبراهیم إسماعیل بن یحیی المزنی(مطبوع بهامش کتاب الأم سنة 1388 ه)و(دار المعرفة للطباعة و النشر-بیروت-لبنان).

1024-مختلف الشیعة لأبی منصور الحسن بن یوسف بن المطهر الأسدی(الطبعة الثانیة مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1413 ه).

1025-مدارج النبوة لعبد الحق بن سیف الدین الدهلوی.

1026-مدارک الأحکام فی شرح شرائع الإسلام للسید محمد بن علی الموسوی العاملی(مؤسسة آل البیت«علیهم السلام»لإحیاء التراث-قم المشرفة سنة 1410 ه).

1027-مدارک التنزیل و حقائق التأویل(تفسیر النسفی)لعبد اللّه بن أحمد بن محمود النسفی(مطبوع بهامش لباب التأویل-تفسیر الخازن-نشر دار المعرفة- بیروت).

1028-المدخل إلی فقه الإمام علی«علیه السلام»لمحمد عبد الرحیم محمد(ط دار الحدیث القاهرة).

1029-المدخل إلی مذهب الإمام أحمد لعبد القادر بن أحمد بن مصطفی بن عبد الرحیم بن محمد بن عبد الرحیم الدومی الدمشقی المعروف بابن بدران(ط المنیریة بمصر).

1030-المدونة الکبری لمالک روایة سحنون بن سعید التنوخی(نشر دار إحیاء التراث العربی-بیروت-لبنان).

1031-مدینة البلاغة لموسی بن عبد اللّه بن محمود بن عباس الزنجانی.

1032-مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر و دلائل الحجج علی البشر للسید هاشم بن

ص :298

سلیمان البحرانی(نشر مؤسسة المعارف الإسلامیة سنة 1413 ه)و(ط حجریة).

1033-مرآة الجنان و عبرة الیقظان(تاریخ الیافعی)لأبی محمد عبد اللّه بن أسعد الیافعی(مؤسسة الأعلمی-بیروت-لبنان سنة 1390 ه).

1034-مرآة العقول لمحمد باقر بن محمد تقی بن مقصود علی المجلسی الثانی (الطبعة الثانیة نشر دار الکتب الإسلامیة-طهران-إیران سنة 1404 ه).

1035-مرآة الزمان لأبی المظفر سبط ابن الجوزی.

1036-مرآة الکتب لثقة الإسلام التبریزی علی بن موسی بن محمد شفیع(الطبعة الأولی مکتبة آیة اللّه المرعشی العامة-قم سنة 1414 ه).

1037-مرآة المؤمنین و تنبیه الغافلین فی مناقب أهل بیت سید المرسلین للمولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه بن محب اللّه الأنصاری الهندی اللکهنوئی(ط الهند).

1038-المرأة فی القرآن و السنة لمحمد عزة دروزة(ط المکتبة العصریة-صیدا- لبنان).

1039-مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح للقاری(ط المیمنیة-القاهرة-مصر سنة 1306 ه).

1040-مرقاة الوصول إلی علم الأصول لقاسم بن محمد بن علی بن محمد بن علی بن الرشید صاحب الیمن.

1041-مرقد العقیلة زینب للشیخ محمد حسنین بن عبد العلی بن غلام حیدر السابقی الباکستانی(ط 1 مؤسسة الأعلمی-بیروت 1979 م).

1042-المراسم العلویة فی الأحکام النبویة لأبی یعلی حمزة بن عبد العزیز الدیلمی (تحقیق السید محسن الحسینی الأمینی نشر المعاونیة الثقافیة للمجمع العالمی لأهل البیت-قم-سنة 1414 ه).

1043-المردفات من قریش لأبی الحسن،علی بن محمد المدائنی(رسالة طبعت فی نوادر المخطوطات-مصر سنة 1370 ه 1951 م).

ص :299

1044-مروج الذهب و معادن الجوهر لأبی الحسن علی بن الحسین المسعودی(نشر دار الأندلس-بیروت لبنان سنة 1965 م)و مروج الذهب(تحقیق شارل پلا) و(طبعة أخری).

1045-المزار للشهید الأول محمد بن مکی العاملی الجزینی(مؤسسة الإمام المهدی «علیه السلام»-قم المقدسة سنة 1410 ه).

1046-المزار للشیخ المفید محمد بن محمد بن النعمان(دار المفید للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1414 ه-1993 م).

1047-المزار الکبیر للشیخ أبی عبد اللّه محمد بن جعفر المشهدی(مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1419 ه).

1048-مزیل الخفاء عن ألفاظ الشفاء لأحمد بن محمد بن محمد الشمنی(مطبوع بهامش الشفاء لعیاض-دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1409 ه-1988 م)و(ط دار الکتب العلمیة-بیروت-لبنان).

1049-المسائل الجارودیة للشیخ المفید محمد بن محمد بن النعمان(دار المفید للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1414 ه-1993 م).

1050-المسائل السرویة للشیخ المفید محمد بن محمد بن النعمان(دار المفید للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1414 ه-1993 م).

1051-المسائل الصاغانیة للشیخ المفید محمد بن محمد بن النعمان(دار المفید للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1414 ه-1993 م).

1052-المسائل العکبریة للشیخ المفید محمد بن محمد بن النعمان(دار المفید للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1414 ه-1993 م).

1053-مسائل علی بن جعفر(الطبعة الأولی المؤتمر العالمی للإمام الرضا-مشهد المقدسة سنة 1409 ه).

1054-مسائل فقهیة للسید عبد الحسین شرف الدین(نشر معاونیة العلاقات الدولیة فی منظمة الإعلام الإسلامی الجمهوریة الإسلامیة فی إیران-سنة

ص :300

1407 ه 1987 م).

1055-مسار الشیعة فی مختصر تواریخ الشریعة للشیخ المفید محمد بن محمد بن النعمان(الطبعة الثانیة دار المفید للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1414 ه-1993 م).

1056-مسألتان فی النص علی علی«علیه السلام»للشیخ المفید محمد بن محمد بن النعمان بن المعلم أبی عبد اللّه العکبری البغدادی(الطبعة الثانیة دار المفید- بیروت سنة 1414 ه 1993 م).

1057-مسالک الأفهام إلی تنقیح شرائع الإسلام للشهید الثانی زین الدین بن علی العاملی(الطبعة الأولی نشر مؤسسة المعارف الإسلامیة-قم-إیران سنة 1413 ه).

1058-المستجاد من فعلات الأجواد لأبی علی المحسن بن علی التنوخی.

1059-المستجاد من کتاب الإرشاد تألیف العلامة جمال الحق و الدین حسن بن المطهر الحلی(المجموعة-مکتب آیة اللّه العظمی المرعشی النجفی-قم سنة 1405 ه).

1060-مستدرک سفینة البحار للشیخ علی النمازی الشاهرودی(مؤسسة البعثة- إیران سنة 1410 ه)و(مؤسسة النشر الاسلامی سنة 1418 ه).

1061-المستدرک علی الصحیحین للحافظ أبی عبد اللّه الحاکم النیسابوری(ط الهند -سنة 1342 ه)و(تحقیق یوسف عبد الرحمن المرعشلی).

1062-مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل للمیرزا حسین النوری الطبرسی (منشورات المکتبة الإسلامیة-طهران-إیران سنة 1372 ه)و(مؤسسة آل البیت-قم المقدسة سنة 1407 ه)و(ط حجریة).

1063-مستدرکات علم رجال الحدیث للشیخ علی النمازی الشاهرودی(الطبعة الأولی مطبعة شفق-طهران سنة 1412 ه).

1064-المسترشد فی إمامة أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»للحافظ

ص :301

محمد بن جریر بن رستم الطبری(مؤسسة الثقافة الإسلامیة لکوشانبور سنة 1415 ه)و(المطبعة الحیدریة-النجف الأشرف-العراق).

1065-المستطرف من کل فن مستظرف لشهاب الدین أحمد الأبهشی(المطبعة العثمانیة-مصر سنة 1304 ه).

1066-مستطرفات السرائر لابن إدریس الحلی(مطبوع فی آخر السرائر-قم-إیران سنة 1390 ه)و(مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1411 ه).

1067-مستند الشیعة فی أحکام الشریعة لأحمد بن محمد مهدی النراقی(الطبعة الأولی مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث-قم-إیران سنة 1415 ه).

1068-مستند العروة الوثقی للسید أبی القاسم الخوئی(منشورات مدرسة دار العلم-قم سنة 1365 ه).

1069-مسکن الفؤاد عند فقد الأحبة و الأولاد للشهید الثانی الشیخ زین الدین علی بن أحمد الجبعی العاملی(الطبعة الأولی مؤسسة آل البیت«علیهم السلام» لإحیاء التراث سنة 1407 ه).

1070-المسلک فی أصول الدین للمحقق الحلی نجم الدین أبی القاسم جعفر بن الحسن بن سعید(نشر مجمع البحوث الإسلامیة-مشهد-إیران سنة 1421 ه ق 1379 ه ش).

1071-مسند ابن الجعد لأبی الحسن علی بن الجعد بن عبید الجوهری(نشر دار الکتب العلمیة-بیروت-لبنان سنة 1417 ه-1996 م).

1072-مسند ابن المبارک لعبد اللّه بن المبارک(الطبعة الأولی نشر دار الکتب العلمیة -بیروت-لبنان سنة 1411 ه-1991 م).

1073-مسند أبی الجعد لأبی القاسم عبد اللّه بن محمد بن عبد العزیز البغوی.

1074-مسند أبی حنیفة لأبی نعیم أحمد بن عبد اللّه الأصبهانی(الطبعة الأولی نشر مکتبة الکوثر-الریاض سنة 1415 ه ت 1994 م).

1075-مسند أبی داود الطیالسی لسلیمان بن داود بن الجارود الفارسی البصری

ص :302

الشهیر بأبی داود الطیالسی(دار المعرفة-بیروت-لبنان)و(ط حیدرآباد-الهند 1321 ه).

1076-مسند أبی عوانة لیعقوب بن إسحاق بن إبراهیم بن زید الأسفرایینی النیسابوری(ط الهند سنة 1362 ه).

1077-مسند أبی یعلی للحافظ أحمد بن علی بن المثنی التمیمی تحقیق حسین سلیم أسد(دار المأمون للتراث-بیروت و دمشق سنة 1407 ه).

1078-مسند أحمد بن حنبل(ط صادر-بیروت-لبنان)و(طبعة الحلبی)و(ط دار الحدیث القاهرة-مصر)و(ط المیمنیة-مصر سنة 1313 ه).

1079-مسند إسحاق بن راهویه لأبی یعقوب إسحاق بن إبراهیم بن مخلد الحنطلی المروزی(الطبعة الأولی مکتبة الایمان-المدینة المنورة-المملکة العربیة السعودیة سنة 1412 ه-1991 م).

1080-مسند الإمام الرضا للعطاردی(نشر المؤتمر العالمی الإمام الرضا سنة 1406 ه).

1081-مسند البزار لأبی بکر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق العتکی البزار(مخطوط فی مکتبة مراد رقم 578).

1082-مسند الحمیدی لأبی بکر عبد اللّه بن الزبیر الحمیدی(دار الکتب العلمیة بیروت-لبنان 1409 ه 1988 م)و(ط المکتبة السلفیة بالمدینة المنورة الحجاز).

1083-مسند الرضا روایة داود بن سلیمان بن یوسف الغازی(الطبعة الأولی مؤسسة النشر التابعة لمکتب الإعلام الإسلامی 1418 ه).

1084-مسند الرویانی لأبی بکر محمد بن هارون الرویانی.

1085-مسند زید بن علی(منشورات دار مکتبة الحیاة-بیروت-لبنان).

1086-مسند سعد بن أبی وقاص لأبی عبد اللّه أحمد بن إبراهیم بن کثیر الدورقی البغدادی(الطبعة الأولی دار البشائر الإسلامیة-بیروت سنة 1407 ه).

ص :303

1087-مسند الشافعی(هامش کتاب الأم)و(ط دار الکتب العلمیة-بیروت).

1088-مسند الشامیین لأبی القاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب اللخمی الطبرانی (الطبعة الثانیة مؤسسة الرسالة-بیروت-لبنان سنة 1417 ه-1996 م).

1089-مسند شمس الأخبار(من کتب الزیدیة)لعلی بن حمید القریشی(ط مکتبة الیمن الکبری-صنعاء).

1090-مسند الشهاب لأبی عبد اللّه محمد بن سلامة القضاعی(الطبعة الأولی مؤسسة الرسالة-بیروت-لبنان سنة 1405 ه-1985 م).

1091-مسند فاطمة الزهراء«علیها السلام»لجلال الدین عبد الرحمان بن أبی بکر بن محمد الشافعی السیوطی(ط حیدر آباد-الهند سنة 1406 ه).

1092-مسند الکلابی لأبی الحسین عبد الوهاب الکلابی المعروف بابن أخی تبوک (مطبوع بآخر مناقب علی بن أبی طالب لابن المغازلی سنة 1394 ه).

1093-مسند محمد بن قیس البجلی تحقیق بشیر المحمدی المازندرانی(منشورات المرکز العالمی للدراسات الاسلامیة قم-إیران سنة 1409 ه).

1094-مشارق الأنوار لرضی الدین حسن بن محمد الصغانی(ط مکتبة الأستانة).

1095-مشارق الأنوار فی فوز أهل الإعتبار للشیخ حسن العدوی الحمزاوی(ط الشرفیة بمصر).

1096-مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیر المؤمنین للحافظ رجب البرسی(الطبعة الأولی منشورات مؤسسة الأعلمی للمطبوعات بیروت-لبنان سنة 1419 ه -1999 م).

1097-مشارق الشموس فی شرح الدروس للعلامة حسین بن جمال الدین محمد الخوانساری(طبعة حجریة مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث).

1098-مشاکلة الناس لزمانهم لأحمد بن أبی یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح الکاتب العباسی المعروف بالیعقوبی(ط بیروت-لبنان سنة 1962 ه).

1099-مشاهیر علماء الأمصار و أعلام فقهاء الأقطار لأبی حاتم محمد بن حبان بن

ص :304

أحمد التمیمی البستی(لجنة التألیف و الترجمة و النشر-القاهرة-مصر سنة 1379 ه)و(دار الوفاء للطباعة و النشر و التوزیع-المنصورة سنة 1411 ه).

1100-مشرق الشمسین و إکسیر السعادتین الملقب بمجمع النورین و مطلع النیرین للشیخ البهائی العاملی(منشورات مکتبة بصیرتی-قم).

1101-مشکاة المصابیح لولی الدین محمد بن عبد اللّه الخطیب العمری التبریزی(ط کراتشی-باکستان)(ط دهلی).

1102-مشکل الآثار لأبی جعفر أحمد بن محمد بن سلامة الطحاوی(دائرة المعارف حیدر آباد-الهند 1333 ه).

1103-مصابیح الأنوار فی حل مشکلات الأخبار للسید عبد اللّه شبر(مطبعة الزهراء-بغداد العراق).

1104-مصابیح السنة للحسین بن مسعود بن محمد الفراء البغوی(دار المعرفة- بیروت سنة 1407 ه)و(ط المکتبة الخیریة بمصر)و(دار العلوم الحدیثة)و (ط بولاق سنة 1294 ه).

1105-مصادر نهج البلاغة و أسانیده لعبد الزهراء الحسینی الخطیب(دار الأضواء -بیروت-لبنان سنة 1405 ه 1985 م)و(ط مؤسسة الأعلمی-بیروت- لبنان سنة 1395 ه).

1106-المصباح(جنة الأمان الواقیة و جنة الإیمان الباقیة)لتقی الدین إبراهیم بن علی الحسن بن محمد بن صالح العاملی الکفعمی(مؤسسة الأعلمی للمطبوعات-بیروت سنة 1403 ه-1983 م).

1107-مصباح الأنوار للشیخ الطوسی.

1108-مصباح البلاغة فی مشکاة الصیاغة(مستدرک نهج البلاغة)لحسن المیر جهانی الطباطبائی المحمد آبادی(ط سنة 1388 ه).

1109-مصباح الظلام للسید محمد بن عبد اللّه الجردانی الدمیاطی الشافعی.

1110-مصباح الفقیه للآقا رضا الهمدانی(طبعة حجریة-منشورات مکتبة الصدر

ص :305

-طهران)و(المطبعة المرتضویة-النجف الأشرف-العراق سنة 1347 ه).

1111-المصباح الکبیر(مصباح المتهجد)لأبی جعفر محمد بن الحسن بن علی بن الحسن الطوسی(الطبعة الأولی مؤسسة فقه الشیعة-بیروت-لبنان سنة 1411 ه-1991 م).

1112-المصباح المضیء فی خلافة المستضیء لأبی الفرج عبد الرحمن بن علی بن الجوزی.

1113-مصباح الهدایة فی إثبات الولایة للسید علی البهبهانی(الطبعة الرابعة مدرسة دار العلم-أهواز سنة 1418 ه).

1114-المصنف لأبی بکر عبد الرزاق بن همام الصنعانی(الطبعة الأولی المجلس العلمی بیروت-لبنان سنة 1390 ه-1980 م تحقیق الشیخ حبیب الرحمن) (ط دار إحیاء التراث العربی).

1115-المصنف لعبد اللّه بن محمد بن أبی شیبة الکوفی(ط دار الفکر-بیروت- لبنان سنة 1409 ه-1989 م)و(ط السلفیة-الهند سنة 1399 ه).

1116-مطالب السؤل فی مناقب آل الرسول لمحمد بن طلحة الشامی الشافعی.

1117-المطالب العالیة لابن حجر العسقلانی(ط دار المعرفة-بیروت-لبنان).

1118-معادن الحکمة فی مکاتیب الأئمة لمحمد بن محسن بن مرتضی الفیض الکاشانی(ط مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة-إیران سنة 1407 ه).

1119-معارج العلی فی مناقب المرتضی لمحمد صدر العالم.

1120-معارج النبوة للمولی معین الکاشفی(ط مطبعة لکنهو).

1121-معارج الوصول إلی معرفة فضل آل الرسول لمحمد بن یوسف الزرندی الشافعی(تحقیق ماجد بن أحمد العطیة).

1122-معارج الیقین فی أصول الدین للشیخ محمد بن محمد السبزواری(الطبعة الأولی مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث سنة 1413 ه-1993 م).

ص :306

1123-معالم العلماء لأبی عبد اللّه محمد علی بن شهرآشوب.

1124-معالم الفتن(نظرات فی حرکة الإسلام و تاریخ المسلمین)لسعید أیوب (الطبعة الأولی مجمع إحیاء الثقافة الإسلامیة سنة 1414 ه 1993 م).

1125-معالم المدرستین للسید مرتضی العسکری(مؤسسة النعمان للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1410 ه-1990 م).

1126-معالی السبطین فی أحوال السیدین الامامین الحسن و الحسین للشیخ محمد مهدی بن عبد الهادی المازندرانی الحائری(منشورات الشریف الرضی-قم سنة 1409 ه)و(ط النجف)و(مطبعة النعمان سنة 1381 ه 1960 م).

1127-معانی الأخبار للشیخ الصدوق أبی جعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی(مکتبة المفید-قم-إیران)و(ط مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1361 ه و ط سنة 1379 ه ق 1338 ه ش).

1128-معانی القرآن الکریم لأبی جعفر النحاس(الطبعة الأولی جامعة أم القری- المملکة العربیة السعودیة سنة 1409 ه).

1129-المعتبر فی شرح المختصر لنجم الدین أبی القاسم جعفر بن الحسن المحقق الحلی(نشر مؤسسة سید الشهداء-قم سنة 1364 ه ش).

1130-معترک الأقران فی إعجاز القرآن للشیخ عبد الرحمن السیوطی الشافعی.

1131-المعتصر من المختصر من مشکل الآثار للقاضی أبی المحاسن یوسف بن موسی الحنفی(حیدرآباد الدکن-الهند سنة 1362 ه).

1132-معتقد أبی إسحاق الشیرازی للشیخ أبی إسحاق إبراهیم بن علی بن یوسف الفیروزآبادی الشیرازی الشافعی(ط دار الغرب الإسلامی-بیروت).

1133-المعجم(معجم الصحابة)لأبی یعلی أحمد بن علی بن المثنی التمیمی.

1134-المعجم الأوسط لأبی القاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب اللخمی الطبرانی (دار الحرمین للطباعة و النشر و التوزیع سنة 1415 ه-1995 م).

1135-معجم البلدان لشهاب الدین أبی عبد اللّه یاقوت بن عبد اللّه الحموی

ص :307

الرومی البغدادی(ط دار صادر-بیروت سنة 1388 ه)و(دار إحیاء التراث العربی-بیروت-لبنان 1399 ه 1979 م)و(ط دار الکتب العلمیة).

1136-معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة للسید أبی القاسم الخوئی(ط دار الزهراء-بیروت-لبنان سنة 1403 ه)و(الطبعة الخامسة سنة 1992 م).

1137-معجم الرجال و الحدیث لأبی أسد اللّه محمد حیاة بن الحافظ محمد عبد اللّه الأنصاری.

1138-معجم الشیوخ لابن جمیع الصیداوی.

1139-المعجم الصغیر لأبی القاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب اللخمی الطبرانی (المکتبة السلفیة-المدینة المنورة-الحجاز سنة 1388 ه)و(ط دهلی)و(دار الکتب العلمیة-بیروت-لبنان).

1140-معجم عبری عربی(دار الجیل-بیروت-مکتبة المحتسب).

1141-معجم قبائل العرب للدکتور عمر کحالة(الطبعة الثانیة نشر دار العلم للملایین-بیروت-لبنان سنة 1388 ه-1968 م).

1142-المعجم الکبیر لأبی القاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب اللخمی الطبرانی (مطبعة الأمة فی بغداد)و(نشر مکتبة ابن تیمیة)و(الطبعة الثانیة-دار إحیاء التراث العربی).

1143-معجم ما استعجم من أسماء البلاد و المواضع لأبی عبید عبد اللّه بن عبد العزیز البکری الأندلسی(الطبعة الثالثة عالم الکتب-بیروت-لبنان سنة 1403 ه-1983 م).

1144-معجم مقاییس اللغة لأبی الحسین أحمد بن فارس بن زکریا(مکتبة الإعلام الإسلامی سنة 1404 ه)و(دار الکتب العلمیة-قم-إیران).

1145-معجم المؤلفین(تراجم مصنفی الکتب العربیة)لعمر رضا کحالة(نشر مکتبة المثنی-بیروت و دار إحیاء التراث العربی-بیروت).

1146-المعجم الوسیط إصدار مجمع اللغة العربیة بالقاهرة(ط 2 دار المعارف سنة

ص :308

1400 ه).

1147-المعجم فی أصحاب القاضی أبی علی الصدفی لابن أبی الأبار الأندلسی(طبع فی مدرید 1885 م)و(ط دار الکاتب العربی للطباعة و النشر-القاهرة).

1148-معدن الجواهر و ریاضة الخواطر لأبی الفتح محمد بن علی الکراجکی (الطبعة الثانیة مطبعة مهر استوار-قم سنة 1394 ه).

1149-معرفة التذکرة فی الأحادیث الموضوعة لابن القیسرانی.

1150-معرفة الثقات لأبی الحسن أحمد بن عبد اللّه بن صالح العجلی الکوفی (الطبعة الأولی مکتبة الدار-المدینة المنورة سنة 1405 ه).

1151-معرفة السنن و الآثار لأبی بکر أحمد بن الحسین البیهقی(نشر دار الکتب العلمیة-بیروت-لبنان).

1152-معرفة الصحابة لأبی نعیم أحمد بن عبد اللّه الأصبهانی(مخطوط فی مکتبة طوب قپوسرای رقم 496).

1153-معرفة علوم الحدیث للحاکم أبی عبد اللّه محمد بن عبد اللّه الحافظ النیسابوری(منشورات دار الآفاق الحدیث-بیروت سنة 1400 ه- 1980 م)(ط المدینة المنورة-الحجاز سنة 1397 ه).

1154-المعرفة و التاریخ لیعقوب بن سفیان الفسوی(ط بغداد-العراق سنة 1975 م).

1155-المعیار و الموازنة فی فضائل الإمام أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب لأبی جعفر الإسکافی محمد بن عبد اللّه المعتزلی(الطبعة الأولی سنة 1402 ه-1981 م) و الصحیح أنه لأبی علی الإسکافی.

1156-المغازی لمحمد بن عمر الواقدی السهمی(إنتشارات إسماعیلیان-طهران- إیران).

1157-المغازی النبویة لمحمد بن مسلم بن شهاب الزهری.

1158-المغنی لموفق الدین أبی محمد عبد اللّه بن أحمد بن محمد بن قدامة(دار

ص :309

الکتاب العربی للنشر و التوزیع-بیروت 1403 ه)و(ط دار عالم الکتب سنة 1417 ه).

1159-المغنی فی أبواب التوحید و العدل للقاضی عبد الجبار بن أحمد الهمدانی الأسدآبادی(المؤسسة المصریة العامة سنة 1415 ه).

1160-مغنی المحتاج إلی معرفة معانی ألفاظ المنهاج للشیخ محمد الشربینی الخطیب (نشر دار إحیاء التراث العربی-بیروت-لبنان سنة 1377 ه-1958 م).

1161-مفتاح الباب(شرح الباب الحادی عشر)لأبی الفتح ابن مخدوم الخادم الحسینی العربشاهی(ط طهران-إیران سنة 1986 م).

1162-مفتاح الفلاح لبهاء الدین محمد بن الحسین بن عبد الصمد الحارثی الهمدانی العاملی المعروف بالشیخ البهائی(منشورات مؤسسة الأعلمی للمطبوعات- بیروت-لبنان).

1163-مفتاح النجا فی مناقب آل العبا للبدخشی(مخطوط).

1164-مفردات غریب القرآن للراغب الأصفهانی(ط مصطفی البابی الحلبی- مصر سنة 1381 ه)و(دفتر نشر الکتاب سنة 1404 ه).

1165-مقاتل الطالبیین لعلی بن الحسین(أبی الفرج الإصبهانی)(الطبعة الثانیة أوفست عن الطبعة المصریة الأولی فی القاهرة سنة 1368 ه-1949 م)و (مؤسسة إسماعیلیان-طهران-إیران 1970 م)و(منشورات المکتبة الحیدریة و مطبعتها-النجف الأشرف سنة 1385 ه-1965 م).

1166-مقارنة الأدیان(الیهودیة)تألیف الدکتور أحمد شلبی(مکتبة النهضة المصریة-القاهرة-مصر سنة 1984 م).

1167-المقاصد الحسنة فی بیان کثیر من الأحادیث المشتهرة علی الألسنة لعبد القادر بن علی السخاوی الشافعی.

1168-مقاصد الطالب لإسماعیل البرزنجی الشافعی.

1169-مقام الإمام علی«علیه السلام»لنجم الدین العسکری(الطبعة الرابعة

ص :310

مطبعة الآداب-النجف الأشرف).

1170-مقتضب الأثر فی النص علی الأئمة الاثنی عشر للشیخ أحمد بن عبید اللّه بن عیاش الجوهری(نشر مکتبة الطباطبائی-قم).

1171-مقتل الحسین«علیه السلام»لأبی المؤید الموفق بن أحمد المکی الخوارزمی (ط النجف الأشرف-العراق)و(منشورات مکتبة المفید-قم-إیران).

1172-مقتل الحسین«علیه السلام»للسید عبد الرزاق المقرم(ط الآداب-النجف الأشرف-العراق سنة 1372 ه).

1173-مقتل الحسین«علیه السلام»للوط بن یحیی بن سعید بن مخنف بن سلیم الأزدی الغامدی(المطبعة العلمیة-قم).

1174-مقدمة ابن خلدون(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت-لبنان).

1175-مقدمة ابن الصلاح فی علوم الحدیث لأبی عمرو عثمان بن عبد الرحمن الشهرزوری(نشر المکتبة العلمیة-المدبینة المنورة)و(ط دار الکتب سنة 1974 م)و(ط دار الکتب العلمیة-بیروت-لبنان سنة 1416 ه- 1995 م).

1176-مقدمة فی أصول التفسیر لعبد السلام بن عبد اللّه بن تیمیة الحرانی(ط دار القرآن الکریم-الکویت سنة 1971 م)و(ط دمشق).

1177-المقنع للصدوق محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی(نشر مؤسسة الإمام الهادی سنة 1415 ه).

1178-المقنعة للشیخ المفید محمد بن محمد بن النعمان(مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1410 ه).

1179-مکاتیب الرسول للشیخ علی الأحمدی المیانجی(نشر مصطفوی 1379 ه) و(المطبعة العلمیة قم-إیران)و(دار الحدیث سنة 1998 م).

1180-مکارم الأخلاق لابن أبی الدنیا(مکتبة القرآن للطبع و النشر و التوزیع- القاهرة).

ص :311

1181-مکارم الأخلاق لرضی الدین أبی نصر الحسن بن الفضل الطبرسی(الطبعة السادسة منشورات الشریف الرضی سنة 1392 ه-1972 م).

1182-المکاسب للشیخ الأنصاری(نشر المؤتمر العالمی بمناسبة الذکری المئویة الثانیة لمیلاد الشیخ الأنصاری سنة 1415 ه).

1183-مکیال المکارم فی فوائد الدعاء للقائم للمیرزا محمد تقی الموسوی الأصفهانی(الطبعة الأولی مؤسسة الأعلمی للمطبوعات-بیروت سنة 1421 ه).

1184-الملاحم و الفتن(التشریف بالمنن فی التعریف بالفتن)لرضی الدین أبی القاسم علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن طاووس(نشر مؤسسة صاحب الأمر عجل اللّه فرجه سنة 1416 ه).

1185-الملل و النحل لأبی الفتح محمد بن عبد الکریم بن أبی بکر أحمد الشهرستانی (مطبوع بهامش الفصل فی الملل و النحل لابن حزم)و(دار المعرفة للطباعة و النشر و التوزیع-تحقیق محمد سید کیلانی)و(مطبعة مصطفی البابی الحلبی- مصر سنة 1387 ه و ط سنة 1410 ه).

1186-من حیاة الخلیفة عمر بن الخطاب لعبد الرحمن أحمد البکری(ط الإرشاد للطباعة و النشر-بیروت سنة 2002 م).

1187-من لا یحضره الفقیه للشیخ الصدوق أبی جعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی(ط مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة)و(ط النجف الأشرف-العراق).

1188-المنار(تفسیر)لمحمد رشید رضا(نشر دار المعرفة-بیروت-لبنان).

1189-منار الهدی فی النص علی إمامة الأئمة الإثنی عشر للشیخ علی البحرانی (الطبعة الأولی دار المنتظر-بیروت-لبنان 1405 ه-1985 م).

1190-المناشدة و الإحتجاج بحدیث الغدیر للعلامة الشیخ عبد الحسین أحمد الأمینی النجفی.

ص :312

1191-مناظرات فی الإمامة لعبد اللّه الحسن(الطبعة الأولی-نشر أنوار الهدی سنة 1415 ه ق).

1192-المناقب للموفق بن أحمد البکری المکی الحنفی الخوارزمی(الطبعة الثانیة مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1411 ه)و(ط تبریز)و(ط النجف).

1193-مناقب الإمام أحمد بن حنبل لابن الجوزی(دار الآفاق الجدیدة-بیروت- لبنان سنة 1393 ه).

1194-مناقب الإمام أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»للقاضی محمد بن سلیمان الکوفی(الطبعة الأولی مجمع إحیاء الثقافة الإسلامیة-قم المقدسة سنة 1412 ه).

1195-مناقب الإمام علی«علیه السلام»لأبی الحسن علی بن محمد بن المغازلی الشافعی(ط المکتبة الإسلامیة-طهران-إیران سنة 1394 ه).

1196-مناقب آل أبی طالب لمشیر الدین أبی عبد اللّه محمد بن علی بن شهرآشوب (ط مصطفوی-المطبعة العلمیة-قم-إیران)و(ط دار الأضواء)و(المکتبة الحیدریة-النجف الأشرف-العراق سنة 1376 ه-1956 م)و(طبعة حجریة).

1197-مناقب أهل البیت«علیه السلام»للمولی حیدر علی بن محمد بن الحسن الشیروانی(مطبعة منشورات الإسلامیة-قم سنة 1414 ه).

1198-مناقب الشافعی لأحمد بن الحسین بن علی البیهقی(ط أولی دار التراث- القاهرة-مصر سنة 1390 ه).

1199-مناقب علی«علیه السلام»للعینی الحنفی الحیدرآبادی(ط أعلم بریش- چهار منار).

1200-مناقب علی بن أبی طالب«علیه السلام»ما نزل من القرآن فی علی«علیه السلام»لأبی بکر أحمد بن موسی ابن مردویه الإصفهانی(الطبعة الثانیة دار الحدیث سنة 1424 ه ق 1382 ه ش).

ص :313

1201-المناقب المرتضویة لمحمد صالح الترمذی(ط بمبی).

1202-منال الطالب فی مناقب الإمام علی بن أبی طالب للشیخ نجم الدین الشافعی.

1203-مناهل العرفان فی علوم القرآن لمحمد بن عبد العظیم الزرقانی(ط دار إحیاء الکتب العربیة-بیروت-لبنان سنة 1372 ه).

1204-منتخب الأثر للشیخ لطف اللّه الصافی الگلپایگانی(منشورات مکتبة الصدر-طهران-إیران).

1205-منتخب التواریخ للمیرزا محمد هاشم الخراسانی(ط طهران سنة 347 ه)؟؟؟.

1206-منتخب الکلام فی تفسیر الأحلام لمحمد بن سیرین(ط مکتبة و مطبعة مصطفی البابی الحلبی و أولاده-مصر سنة 1359 ه 1940 م).

1207-منتخب کنز العمال(مطبوع بهامش مسند أحمد سنة 1313 ه).

1208-منتخب مسند عبد بن حمید لعبد بن حمید بن نصر الکسی(الطبعة الأولی مکتبة النهضة العربیة سنة 1408 ه-1988 م).

1209-المنتخب من ذیل المذیل لأبی جعفر محمد بن جریر بن یزید الطبری الآملی (مطبوع مع تاریخ الأمم و الملوک)(منشورات مؤسسة الأعلمی للمطبوعات- بیروت-لبنان).

1210-المنتخب من الصحاح الستة لمحمد حیاة الأنصاری.

1211-المنتظم فی تاریخ الملوک و الأمم لأبی الفرج عبد الرحمن بن علی بن الجوزی (ط حیدرآباد الدکن-الهند سنة 1359 ه).

1212-منتقی الجمان فی الأحادیث الصحاح و الحسان للشیخ لأبی منصور الحسن بن زین الدین(مؤسسة النشر الإسلامی 1362 ه ش).

1213-المنتقی فی مولد المصطفی لمحمد بن مسعود الکازرونی(ط دار إحیاء التراث العربی).

ص :314

1214-المنتقی من السنن المسندة لأبی محمد عبد اللّه بن الجارود النیسابوری(الطبعة الأولی دار الجنان للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان-مؤسسة الکتب الثقافیة-بیروت-لبنان سنة 1408 ه-1988 م).

1215-المنتقی من منهاج الإعتدال لعبد السلام بن عبد اللّه بن تیمیة الحرانی(ط دار المعرفة-بیروت-لبنان سنة 1398 ه).

1216-منتهی المطلب فی تحقیق المذهب للعلامة الحلی الحسن بن یوسف بن علی بن المطهر(ط حجریة)و(نشر مجمع البحوث الإسلامیة-إیران).

1217-منتهی المقال المعروف برجال أبی علی للشیخ أبی علی محمد بن إسماعیل الحائری(طبعة حجریة).

1218-منحة المعبود فی تهذیب(ترتیب)مسند الطیالسی للعلامة الشیخ أحمد عبد الرحمن البنا الساعاتی(مؤسسة مکة للطباعة و الإعلام-مکة المکرمة- الحجاز).

1219-المنخول من تعلیقات الأصول لأبی حامد محمد بن محمد بن محمد الغزالی (الطبعة الثالثة دار الفکر المعاصر-بیروت-لبنان سنة 1419 ه 1998 م).

1220-المنمق فی أخبار قریش لمحمد بن حبیب البغدادی(مخطوط صححه و علق علیه خورشید أحمد فاروق)و(ط حیدرآباد الدکن-الهند سنة 1384 ه).

1221-منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة لسعید بن هبة اللّه قطب الدین الراوندی (نشر مکتبة المرعشی-قم سنة 1406 ه).

1222-منهاج السنة لابن تیمیة(المطبعة الأمیریة-بولاق-مصر سنة 1322 ه).

1223-منهاج الکرامة فی معرفة الإمامة للعلامة الحلی الحسن بن یوسف بن المطهر (ضمن منهاج السنة)و(انتشارات تاسوعاء-مشهد سنة 1379 ه ش).

1224-المنهل العذب المورود فی شرح مسند أبی داود لمحمود بن خطاب السبکی.

1225-منیة المرید فی أدب المفید و المستفید للشهید الثانی زین الدین بن علی العاملی (الطبعة الأولی مکتب الإعلام الإسلامی سنة 1409 ه ق 1368 ه ش).

ص :315

1226-المهذب للقاضی عبد العزیز بن البراج الطرابلسی(مطبوع ضمن الینابیع الفقهیة-قم-إیران سنة 1406 ه)و(مؤسسة النشر الإسلامی 1406 ه).

1227-موارد الظمآن إلی زوائد ابن حبان لعلی بن أبی بکر الهیثمی(الطبعة الأولی دار الثقافة العربیة سنة 1411 ه 1990 م).

1228-المواعظ و الإعتبار فی ذکر الخطط و الآثار(الخطط المقریزیة)لتقی الدین أحمد بن علی بن عبد القادر بن محمد المعروف بالمقریزی.

1229-مواقف الشیعة مع خصومهم للعلامة الشیخ علی الأحمدی المیانجی (الطبعة الأولی مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1416 ه).

1230-المواقف فی علم الکلام لعضد الدین عبد الرحمن بن أحمد الإیجی(نشر دار الجیل-بیروت-لبنان سنة 1417 ه-1997 م).

1231-مواهب الجلیل لشرح مختصر خلیل لمحمد بن محمد بن عبد الرحمن المغربی المعروف بالحطاب الرعینی(الطبعة الأولی دار الکتب العلمیة-بیروت-لبنان سنة 1416 ه-1995 م).

1232-المواهب العلیة لکمال الدین حسین الواعظ البیهقی السبزواری الکاشفی.

1233-المواهب اللدنیة بالمنح المحمدیة لشهاب الدین أحمد بن محمد القسطلانی الشافعی(ط دار الکتب العلمیة).

1234-مودة القربی لشهاب الدین الهمدانی(ط لاهور).

1235-موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للشیخ هادی النجفی (الطبعة الأولی دار احیاء التراث العربی بیروت-لبنان سنة 1423 ه- 2002 م).

1236-موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ لمحمدی الریشهری(الطبعة الثانیة دار الحدیث للطباعة و النشر سنة 1425 ه).

1237-موسوعة التاریخ الإسلامی للشیخ محمد هادی الیوسفی الغروی(الطبعة

ص :316

الأولی مجمع الفکر الإسلامی سنة 1417 ه).

1238-الموسوعة الیهودیة.

1239-موضح أوهام الجمع و التفریق للخطیب البغدادی أحمد بن علی بن ثابت.

1240-الموضوعات لأبی الفرج عبد الرحمن بن علی بن الجوزی القرشی(المکتبة السلفیة-المدینة المنورة سنة 1386 ه-1966 م).

1241-الموطأ لمالک بن أنس(مطبوع مع تنویر الحوالک-دار إحیاء الکتب العربیة -مصر)و(دار احیاء التراث العربی بیروت-لبنان سنة 1406 ه-1985 م).

1242-الموفقیات للزبیر بن بکار(ط سنة 1972 م).

1243-المؤمن للشیخ الثقة الحسین بن سعید الکوفی الأهوازی(نشر مدرسة الإمام المهدی(عج)بالحوزة العلمیة-قم سنة 1404 ه ق-1363 ه ش).

1244-المیزان(میزان الشعرانی)لعبد الوهاب الشعرانی المصری(ط سنة 1306 ه).

1245-میزان الإعتدال فی نقد الرجال لأبی عبد اللّه محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی (دار المعرفة للطباعة و النشر-بیروت-لبنان سنة 1382 ه-1963 م)و(ط دار الکتب العلمیة 1416 ه)و(مطبعة السعادة-مصر).

1246-میزان الحکمة لمحمدی الریشهری(الطبعة الأولی دار الحدیث)و(نشر مکتب الإعلام الإسلامی-إیران سنة 1404 ه).

1247-المیزان فی تفسیر القرآن للسید محمد حسین الطباطبائی(مؤسسة الأعلمی- بیروت-إیران سنة 1394 ه)(ط مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة-إیران).

-ن-

1248-ناسخ التواریخ للمؤرخ الشهیر میرزا محمد تقی الشهیر ب(سپهر).

1249-ناسخ الحدیث و منسوخه لأبی حفص عمر بن أحمد بن عثمان بن أحمد المعروف بابن شاهین البغدادی(تحقیق الدکتورة کریمة بنت علی).

ص :317

1250-نثر الدر لأبی سعید منصور بن حسین الآبی(الهیئة المصریة العامة للکتاب).

1251-نبوة أبی طالب لمزمل حسین المیثمی الغدیری(ط قم-إیران).

1252-النجاة فی القیامة فی تحقیق أمر الإمامة لمیثم بن علی بن میثم البحرانی(الطبعة الأولی نشر مجمع الفکر الإسلامی-قم سنة 1417 ه ق).

1253-نخبة الأزهار بحث شیخ الشریعة الأصفهانی للشیخ جعفر السبحانی (المطبعة العلمیة-قم سنة 1398 ه ش).

1254-نخبة اللآلی لشرح بدء الأمالی لمحمد بن سلیمان الحلبی الریحاوی الحنفی (ط مکتبة الحقیقة-إستانبول-ترکیا سنة 1407 ه ق 1365 ه ش 1986 م).

1255-النزاع و التخاصم بین بنی أمیة و بنی هاشم لتقی الدین أحمد بن علی المقریزی(المطبعة العلمیة-النجف الأشرف-العراق سنة 1368 ه).

1256-نزل الأبرار بما صح من مناقب أهل البیت الأطهار للحافظ محمد البدخشانی الحارثی(مطابع نقش جهان-طهران-إیران سنة 1403 ه).

1257-نزهة الجلیس للسید عباس بن علی نور الدین الموسوی المکی(المطبعة الحیدریة-النجف الأشرف-العراق سنة 1387 ه).

1258-نزهة الکرام و بستان العوام فی الإمامة و الولایة لجمال الدین المرتضی محمد بن الحسین بن الحسن الرازی(ط طهران سنة 1360 ه ش 1362 ه ق).

1259-نزهة المجالس للصفوری الشافعی البغدادی(مطبعة المعاهد-القاهرة- مصر).

1260-نزهة الناظر و تنبیه الخاطر للحلوانی.

1261-نساء أهل البیت لخلیل جمعة.

1262-نسب قریش لمصعب الزبیری(ط دار المعارف-مصر).

1263-نسخة وکیع عن الأعمش(الطبعة الثانیة الدار السلفیة-الکویت سنة 1406 ه).

1264-نسیم الریاض لأحمد بن شهاب الخفاجی(ط دار الفکر).

ص :318

1265-نشأة التشیع و الشیعة(الطبعة الثانیة مرکز الغدیر للدراسات الإسلامیة سنة 1417 ه-1997 م).

1266-نشأة الدولة الإسلامیة لعون شریف قاسم(ط سنة 1401 ه).

1267-النشر فی القراءات العشر لابن الجزری الدمشقی(نشر دار الکتاب العربی).

1268-النص و الإجتهاد للسید عبد الحسین شرف الدین الموسوی(الطبعة الأولی مطبعة سید الشهداء-قم نشر أبو مجتبی سنة 1404 ه)و(ط کربلاء-العراق سنة 1386 ه).

1269-النصائح الکافیة لمن یتولی معاویة للسید محمد بن عقیل بن عبد اللّه بن عمر بن یحیی العلوی(مطبعة النجاح-بغداد-العراق)و(دار الثقافة للطباعة و النشر-قم-إیران سنة 1412 ه).

1270-نصب الرایة تخریج أحادیث الهدایة لجمال الدین الزیلعی(الطبعة الأولی دار الحدیث-القاهرة سنة 1415 ه-1995 م)و(المکتبة الإسلامیة).

1271-نصیحة أهل الحدیث لأبی بکر أحمد بن علی بن ثابت الخطیب البغدادی(ط مکتبة المنار الأردن-الزرقاء سنة 1408 ه 1988 م).

1272-نضد القواعد الفقهیة للفاضل المقداد بن عبد اللّه السیوری الحلی(نشر مکتبة المرعشی سنة 1403 ه).

1273-النظام السیاسی فی الإسلام للشیخ باقر شریف القرشی(الطبعة الثانیة دار التعارف للمطبوعات بیروت-سنة 1398 ه 1978 م).

1274-نظرة إلی الغدیر فی الکتاب و السنة و الأدب لعلی أصغر المروج الخراسانی (الطبعة الأولی مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1416 ه).

1275-نظرة فی کتاب البدایة و النهایة للشیخ الأمینی(إعداد الشیخ فارس تبریزیان الحسون).

1276-نظرة فی کتاب الفصل فی الملل و الأهواء و النحل للشیخ الأمینی(إعداد الشیخ فارس تبریزیان الحسون).

ص :319

1277-النظم الإسلامیة لصبحی الصالح(دار العلم للملایین-بیروت-لبنان سنة 1396 ه).

1278-نظم درر السمطین فی فضائل المصطفی و المرتضی و البتول و السبطین لجمال الدین محمد بن یوسف بن الحسن بن محمد الزرندی الحنفی(إصدار مکتبة نینوی،طهران)و(الطبعة الأولی سنة 1377 ه 1958 م).

1279-نظم المتناثر من الحدیث المتواتر للمحدث أبی عبد اللّه محمد بن جعفر الکتانی(الطبعة الثانیة دار الکتب السلفیة-مصر).

1280-نفحات اللاهوت فی لعن الجبت و الطاغوت للمحقق الکرکی نور الدین علی بن الحسین بن عبد العالی الکرکی العاملی(إصدار مکتبة نینوی-طهران- إیران).

1281-نفس الرحمن فی فضائل سلمان للمیرزا حسین النوری الطبرسی(نشر مؤسسة الآفاق سنة 1411 ه ق 1369 ه ش)و(انتشارات الرسول المصطفی-قم-إیران).

1282-نفس المهموم للشیخ عباس بن محمد رضا القمی(ط ذوی القربی-قم سنة 1421 ه)و(ط مکتبة بصیرتی-قم سنة 1405 ه).

1283-نقد الرجال للسید مصطفی بن الحسین الحسینی التفرشی(ط طهران- إیران سنة 1318 ه)و(نشر مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث-قم سنة 1418 ه).

1284-النکت الإعتقادیة للشیخ المفید محمد بن محمد بن النعمان(نشر دار المفید للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1414 ه-1993 م).

1285-النکت فی مقدمات الأصول للشیخ المفید محمد بن محمد بن النعمان(نشر دار المفید للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان سنة 1414 ه-1993 م).

1286-النکت الظراف علی الأطراف لأحمد بن حجر العسقلانی(دار الکتب العلمیة-بیروت مطبوع مع تحفة الأشراف بمعرفة الأطراف).

ص :320

1287-نهایة الإحکام فی معرفة الأحکام للعلامة الحلی(الطبعة الثانیة نشر مؤسسة إسماعیلیان-قم سنة 1410 ه).

1288-نهایة الإرب فی فنون الأدب لأحمد بن عبد الوهاب النویری(الهیئة المصریة العمة للکتاب).

1289-نهایة البیان فی تفسیر القرآن لأبی محمد جمال الدین المعافا بن إسماعیل بن الحسین بن أبی البیان الشافعی الموصلی.

1290-نهایة الدرایة للسید حسن الصدر تحقیق ماجد الغرباوی(نشر المشعر).

1291-نهایة العقول فی درایة الأصول لفخر الدین عمر الرازی(مخطوط).

1292-النهایة فی غریب الحدیث و الأثر لابن الأثیر(الطبعة الرابعة نشر مؤسسة إسماعیلیان للطباعة و النشر و التوزیع-قم-إیران سنة 1364 ه ش).

1293-النهایة فی اللغة للمبارک بن محمد بن محمد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشیبانی المعروف بابن الأثیر الجزری(ط دار إحیاء التراث العربی-بیروت- لبنان سنة 1383 ه).

1294-النهایة فی مجرد الفقه و الفتاوی لشیخ الطائفة أبی جعفر محمد بن الحسن بن علی الطوسی(انتشارات قدس محمدی-قم).

1295-نهایة الوصول إلی علم الأصول(نهایة الأصول)للعلامة الحلی الحسن بن یوسف بن المطهر.

1296-نهج الإیمان لزین الدین علی بن یوسف بن جبر(الطبعة الأولی مجتمع الإمام الهادی«علیه السلام»-مشهد سنة 1418 ه).

1297-نهج البلاغة جمع الشریف الرضی-(شرح الشیخ محمد عبده-ط دار الإستقامة).

1298-نهج البلاغة فهرسة صبحی الصالح(ط بیروت-لبنان سنة 1387 ه).

1299-نهج الحق و کشف الصدق للعلامة الحلی الحسن بن یوسف المطهر الحلی (مطبوع مع دلائل الصدق)(مؤسسة الطباعة و النشر دار الهجرة-قم سنة

ص :321

1421 ه)و(مطبعة الصدر سنة 1407 ه).

1300-نهج السعادة فی مستدرک نهج البلاغة للشیخ محمد باقر المحمودی(نشر مؤسسة الأعلمی للمطبوعات-بیروت)و(مطبعة النعمان-النجف الأشرف -العراق سنة 1387 ه).

1301-النهر الماد من البحر لمحمد بن یوسف المشهور بأبی حیان الأندلسی الغرناطی(مطبوع بهامش البحر المحیط).

1302-النوادر(نوادر الراوندی)لفضل اللّه بن علی الحسینی الراوندی(الطبعة الأولی نشر مؤسسة دار الحدیث الثقافیة-قم).

1303-نوادر الأخبار للمولی محسن بن مرتضی الفیض الکاشانی(ط مؤسسة المطالعات و الأبحاث الثقافیة).

1304-نوادر الأصول فی معرفة أحادیث الرسول لأبی عبد اللّه محمد بن علی الترمذی المشهور بالحکیم الترمذی(ط دار صادر-بیروت).

1305-نوادر المخطوطات العربیة فی مکتبات ترکیا لرمضان ششن.

1306-نوادر المعجزات فی مناقب الأئمة الهداة«علیهم السلام»لأبی جعفر محمد بن جریر بن رستم الطبری الآملی(الطبعة الأولی مؤسسة الإمام المهدی-قم المقدسة سنة 1410 ه).

1307-نور الأبصار فی مناقب آل بیت النبی المختار للسید مؤمن بن حسن مؤمن الشبلنجی(المطبعة الیوسفیة-نشر مکتبة الجمهوریة-مصر).

1308-نور البراهین(أنیس الوحید فی شرح التوحید)للسید نعمة اللّه الموسوی الجزائری(الطبعة الأولی مؤسسة النشر الإسلامی سنة 1417 ه).

1309-نور الثقلین(تفسیر)للشیخ عبد علی بن جمعة العروسی الحویزی(مؤسسة إسماعیلیان للطباعة و النشر و التوزیع-قم سنة 1412 ه ق 1370 ه ش)و (مطبعة الحکمة-قم-إیران).

1310-نور العین فی مشهد الحسین«علیه السلام»لأبی إسحاق الأسفراینی(طبعة

ص :322

حجریة).

1311-نور القبس لیوسف بن أحمد الیغموری(ط سنة 1384 ه).

1312-نور الیقین للخنیزی.

1313-نیل الأوطار من أحادیث سید الأخیار للشیخ محمد بن علی بن محمد الشوکانی(ط دار الجیل بیروت-لبنان سنة 1973 م).

-ه-

1314-هدیة الزائرین و بهجة الناظرین للشیخ عباس بن محمد رضا القمی.

1315-الهدایة الکبری لأبی عبد اللّه الحسین بن حمدان الخصیبی(الطبعة الرابعة مؤسسة البلاغ للطباعة و النشر و التوزیع-بیروت-لبنان 1411 ه- 1991 م).

1316-هشام بن الحکم للشیخ عبد اللّه نعمة.

1317-الهواتف(مجموعة رسائل ابن أبی الدنیا)لأبی بکر عبد اللّه بن محمد بن عبید بن سفیان القرشی المعروف بابن أبی الدنیا(الطبعة الأولی نشر مؤسسة الکتب الثقافیة سنة 1413 ه-1993 م).

-و-

1318-الوافی بالوفیات لصلاح الدین خلیل بن أیبک الصفدی(نشر دار إحیاء التراث-بیروت سنة 1420 ه-2000 م)و(ط المعرفة).

1319-الوافیة فی أصول الفقه للفاضل التونی المولی عبد اللّه بن محمد البشروی الخراسانی(الطبعة المحققة الأولی-نشر مجمع الفکر الإسلامی سنة 1412 ه ق).

1320-الوزراء و الکتاب لأبی عبد اللّه محمد بن عبدوس الجهشیاری(ط مصطفی البابی الحلبی-القاهرة-مصر سنة 1357 ه).

1321-و رکبت السفینة لمروان خلیفات(الطبعة الثانیة نشر مرکز الغدیر للدراسات الإسلامیة).

ص :323

1322-وفاة الصدیقة الزهراء«علیها السلام»لعبد الرزاق المقرم(ط مؤسسة الوفاء -بیروت-لبنان سنة 1403 ه).

1323-وقعة الجمل لمحمد بن زکریا بن دینار الغلابی البصری(الطبعة الأولی مطبعة المعارف-بغداد 1390 ه).

1324-وقعة الطف لأبی مخنف لوط بن یحیی بن سعید الأزدی الغامدی(نشر مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة-قم 1367 ه).

1325-وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة للشیخ محمد بن الحسن الحر العاملی(آل البیت-نشر مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث-قم المشرفة سنة 1414 ه)و(الإسلامیة-نشر دار إحیاء التراث العربی-بیروت-لبنان سنة 1403 ه-1983 م)و(طبعة حجریة).

1326-وسیلة الدارین فی أنصار الحسین«علیه السلام».

1327-وسیلة المآل فی مناقب الآل لأحمد بن الفضل بن محمد باکثیر الحضرمی المکی الشافعی.

1328-وسیلة المتعبدین لعمر بن محمد بن خضر الملا.

1329-وسیلة النجاة للمولوی محمد مبین اللکنهوئی.

1330-وصول الأخیار إلی أصول الأخبار(الطبعة الأولی مجمع الذخائر الإسلامیة سنة 1401 ه).

1331-الوضاعون و أحادیثهم للشیخ الأمینی(مرکز الغدیر للدراسات الإسلامیة سنة 1420 ه-1999 م).

1332-الوفاء بأحوال المصطفی لأبی الفرج عبد الرحمن بن الجوزی(مطبعة السعادة-مصر سنة 1386 ه).

1333-وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفی لنور الدین علی بن أحمد السمهودی(ط بیروت-لبنان سنة 1393 ه).

ص :324

1334-الوفاة للنسائی-تحقیق محمد السعید زغلول(مکتبة التراث الإسلامی- القاهرة).

1335-وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان لأحمد بن محمد بن إبراهیم بن أبی بکر ابن خلکان(ط دار صادر-بیروت سنة 1398 ه)و(طبعة قدیمة سنة 1310 ه)و(نشر دار الثقافة-بیروت-تحقیق إحسان عباس).

1336-وقعة الجمل ضامن بن شدقم بن علی الحسینی المدنی تحقیق للسید تحسین آل شبیب الموسوی(ط سنة 1420 ه-1999 م).

1337-وقعة صفین لنصر بن مزاحم المنقری(ط سنة 1382 ه).

1338-الولایة لأبی العباس أحمد بن محمد بن سعید الکوفی(ابن عقدة).

-ی-

1339-الیقین باختصاص علی«علیه السلام»بأمرة المؤمنین للسید رضی الدین ابن طاووس(ط مؤسسة دار الکتاب الجزائری 1413 ه).

1340-ینابیع المعاجز للسید هاشم البحرانی(المطبعة العلمیة-قم).

1341-ینابیع المودة للقندوزی الحنفی(ط إسلامبول-ترکیا سنة 1301 ه)و(ط بمبی)و(ط دار الإسوة).

1342-الیهود قدیما و حدیثا.

1343-الیهود و الیهودیة.

*****

ص :325

ص :326

2-کتب مطبوعة للمؤلف

1-الآداب الطبیة فی الإسلام

الطبعة الأولی:

الناشر:مؤسسة النشر الإسلامی،التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة.

الصفحات:306 فنی.

الطبعة الأولی:1412 ه1991/ م.

الناشر:دار البلاغة،بیروت..

الصفحات:306 فنی.

ترجم إلی الفارسیة.

2-ابن عباس و أموال البصرة

الطبعة الأولی:1396 ه.

الناشر:مطبعة الحکمة-قم المشرفة.

الصفحات:96 غلاف.

الطبعة الثانیة:1425 ه2004/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت..

الصفحات:96 غلاف.

3-ابن عربی سنیّ متعصب

الطبعة الأولی:1424 ه2003/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:280 فنی.

ص :327

4-أحیوا أمرنا

الطبعة الأولی و الثانیة و الثالثة:1425 ه2004/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:64 غلاف.

5-إدارة الحرمین الشریفین فی القرآن الکریم

الطبعة الأولی:

الناشر:المستشاریة الثقافیة للجمهوریة الإسلامیة الإیرانیة،بیروت.

6-الإسلام و مبدأ المقابلة بالمثل

الطبعة الأولی:1409 ه1989/ م.

الناشر:الوکالة العالمیة للمطبوعات.

الصفحات:136 غلاف.

ترجم إلی الفارسیة.

7-الإمام علی و النبی یوشع علیهما السّلام

الطبعة الأولی:1429 ه2008/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:؟؟؟؟؟؟غلاف.

8-أفلا تذکرون«حوارات فی الدین و العقیدة»

الطبعة الأولی:1423 ه2002/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:408 فنی.

9-أکذوبتان حول الشریف الرضی

الطبعة الأولی:

الناشر:مؤسسة النشر الإسلامی،التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة.

الصفحات:36 غلاف.

ص :328

الطبعة الثانیة:1425 ه2004/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:60 غلاف.

10-أهل البیت فی آیة التطهیر

الطبعة الأولی:1413 ه1993/ م.

الناشر:دار الأمیر،بیروت.

الصفحات:254 فنی.

الطبعة الثانیة:1423 ه2003/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:328 فنی.

ترجم إلی الفارسیة.

11-بحث حول الشفاعة

أجوبة حول موضوع الشفاعة طبعت تحت عنوان

(عرفت معنی الشفاعة)

إعداد:السید ماجد کمونه.

الطبعة الأولی و الثانیة:1423 ه 2002 م.

12-براءة آدم«علیه السلام»حقیقة قرآنیة

الطبعة الأولی:1422 ه2001/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:128 غلاف.

الطبعة الثانیة:1424 ه2003/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:174 فنی.

ص :329

13-البنات ربائب

الطبعة الأولی:1428 ه2008/ م.

الناشر:دلیل ما،قم المقدسة،ایران.

الصفحات:580 فنی.

14-بنات النبی صلی اللّه علیه و آله أم ربائبه

الطبعة الأولی:1413 ه1993/ م.

الناشر:مرکز جواد للطباعة و النشر،بیروت.

الصفحات:148 غلاف.

الطبعة الأولی:1413 ه1993/ م.

الناشر:مکتب الإعلام الإسلامی،الحوزة العلمیة قم.

الصفحات:148 غلاف.

الطبعة الثانیة:1423 ه2002/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:110 فنی.

ترجم إلی الفارسیة.

15-بیان الأئمة و خطبة البیان فی المیزان

الطبعة الأولی:1412 ه1992/ م.

الناشر:منتدی جبل عامل الإسلامی،قم المشرفة.

الصفحات:312 غلاف.

الطبعة الثانیة:1412 ه1992/ م.

الناشر:دار البلاغة،بیروت.

الصفحات:278 فنی.

الطبعة الثالثة:

الناشر:دار الأمیر،بیروت.

ص :330

الصفحات:312 فنی.

الطبعة الرابعة:1424 ه2003/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:136 فنی.

ترجم إلی الفارسیة.

16-تفسیر سورة الفاتحة

الطبعة الأولی:1417 ه.

الناشر:دار السیرة،بیروت،نشر الهادی،قم.

الصفحات:160 غلاف.

الطبعة الثانیة:1420 ه1999/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:222 غلاف.

الطبعة الثالثة:2005 م.

الناشر:مؤسسة التاریخ العربی.

الصفحات:222 غلاف.

17-تفسیر سورة الکوثر

الطبعة الأولی:1419 ه1999/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:112 غلاف.

الطبعة الثانیة:2005 م.

الناشر:مؤسسة التاریخ العربی.

الصفحات:112 غلاف.

ص :331

18-تفسیر سورة الماعون

الطبعة الأولی:1419 ه1999/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:96 غلاف.

الطبعة الثانیة:2005 م.

الناشر:مؤسسة التاریخ العربی.

الصفحات:96 غلاف.

19-تفسیر سورة الناس

الطبعة الأولی:1419 ه1999/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:112 غلاف.

الطبعة الثانیة:2005 م.

الناشر:مؤسسة التاریخ العربی.

الصفحات:112 غلاف

20-تفسیر سورة هل أتی(جزءان)

الطبعة الأولی:1424 ه2003/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:588 فنی.

21-توضیح الواضحات من أشکل المشکلات

(مطبوع مع کتاب دراسة فی علامات الظهور)

الطبعة الأولی:1424 ه2003/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:130 فنی.

ص :332

22-حدیث الإفک

الطبعة الأولی:1400 ه1980/ م.

الناشر:دار التعارف،بیروت.

الصفحات:286 غلاف.

23-حقائق هامة حول القرآن الکریم

الطبعة الأولی:1407 ه.

الناشر:مؤسسة النشر الإسلامی،التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة.

الصفحات:480 فنی.

الطبعة الثانیة:1413 ه1992/ م.

الناشر:دار الصفوة،بیروت.

الصفحات:480 فنی.

ترجم إلی الفارسیة.

24-حقوق الحیوان فی الإسلام

الطبعة الأولی:1425 ه2004/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:96 غلاف.

25-الحیاة السیاسیة للإمام الجواد«علیه السلام»

الطبعة الأولی:1405 ه1985/ م.

الناشر:مؤسسة النشر الإسلامی،التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة.

الصفحات:118 غلاف.

الطبعة الثانیة:1405 ه1985/ م.

الناشر:دار الإسلامیة،بیروت.

الصفحات:118 غلاف.

ص :333

الطبعة الثانیة:1425 ه2004/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:184 غلاف.

ترجم إلی الفارسیة.

26-الحیاة السیاسیة للإمام الحسن«علیه السلام»

الطبعة الأولی:1405 ه.

الناشر:مؤسسة النشر الإسلامی،التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة.

الصفحات:192 فنی.

الطبعة الأولی:1414 ه1994/ م.

الناشر:دار السیرة،بیروت.

الصفحات:216 فنی.

ترجم إلی الفارسیة.

27-الحیاة السیاسیة للإمام الرضا«علیه السلام»

الطبعة الأولی:1398 ه1978/ م.

الناشر:دار التبلیغ الإسلامی،قم المشرفة.

الصفحات:512 فنی.

الطبعة الثانیة:1403 ه.

الناشر:مؤسسة النشر الإسلامی،التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة.

الصفحات:512 فنی.

الطبعة الثانیة:1406 ه1986/.

الناشر:دار الأضواء،بیروت.

الصفحات:512 فنی.

ص :334

ترجم إلی الفارسیة.

28-خلفیات کتاب مأساة الزهراء«علیها السلام»(ستة أجزاء)

الطبعة الأولی:

ج 1:سنة 1418 ه1997/ م.

ج 2:سنة 1419 ه1998/.

ج 6/3:سنة 1422 ه2001/ م.

الطبعة الثانیة:

ج 1:سنة 1418 ه1997/ م.

ج 2:سنة 1419 ه1998/ م.

ج 6/3:سنة 1422 ه2001/ م.

الطبعة الثالثة:1418 ه1998/ م.

الطبعة الرابعة:1420 ه.

الطبعة الخامسة:1422 ه.

الناشر:دار السیرة،بیروت.

الصفحات:1168 غلاف.

29-دراسات و بحوث فی التاریخ و الإسلام(أربعة أجزاء)

الطبعة الأولی:1400 ه.

الناشر:المؤلف-قم.

الصفحات:500 فنی(الجزء الأول و الثانی).

الطبعة الثانیة:1405 ه.

الناشر:مؤسسة النشر الإسلامی،التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة

الصفحات:630 فنی(الجزء الأول و الثانی).

الطبعة الثالثة:1414 ه1993/ م.

الناشر:مرکز جواد للطباعة و النشر،بیروت.

ص :335

الصفحات:980 فنی(أربعة أجزاء).

30-دراسة فی علامات الظهور

الطبعة الأولی:1412 ه1992/ م.

الناشر:منتدی جبل عامل الإسلامی،قم المشرفة.

الصفحات:312 غلاف.

الطبعة الثانیة:1412 ه1992/ م.

الناشر:دار البلاغة،بیروت.

الصفحات:278 فنی.

الطبعة الثالثة:1412 ه1992/ م.

الناشر:دار الأمیر،بیروت.

الصفحات:312 فنی.

الطبعة الرابعة:1424 ه2003/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:158 فنی.

ترجم إلی الفارسیة.

31-ربائب الرسول صلی اللّه علیه و آله

(شبهات وردود)

الطبعة الأولی:1428 ه2008/ م.

الناشر:دلیل ما،قم المقدسة،ایران.

الصفحات:68 فنی.

32-رد الشمس لعلی«علیه السلام»

الطبعة الأولی:1425 ه2004/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:96 غلاف.

ص :336

33-زواج المتعة(تحقیق و دراسة)(ثلاثة أجزاء)

الطبعة الأولی:1423 ه2002/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:1222 فنی.

34-الزواج المؤقت فی الإسلام(المتعة)

الطبعة الأولی:1398 ه.

الناشر:المؤلف-قم.

الصفحات:160 غلاف.

35-سلمان الفارسی فی مواجهة التحدی

الطبعة الأولی:1361 ه ق.

الناشر:مؤسسة النشر الإسلامی،التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة.

الصفحات:232 فنی.

36-سنابل المجد

(قصیدة مهداة إلی روح الإمام الخمینی و إلی الشهداء الأبرار)

الطبعة الأولی:1417 ه1996/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:24 غلاف.

37-السوق فی ظل الدولة الإسلامیة

الطبعة الأولی:1408 ه1988/ م.

الناشر:مؤسسة النشر الإسلامی،التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة.

الصفحات:158 فنی.

الطبعة الأولی:1408 ه1988/ م.

الناشر:دار الإسلامیة،بیروت.

الصفحات:158 فنی.

ص :337

الطبعة الثالثة:1424 ه2003/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:168 فنی.

ترجم إلی الفارسیة.

38-سیاسة الحرب فی دعاء أهل الثغور

الطبعة الأولی:1428 ه2007/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:206 غلاف.

39-الشهادة الثالثة فی الأذان و الإقامة

الطبعة الأولی:1423 ه2002/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:86 غلاف.

40-الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السّلام

(المرتضی من سیرة المرتضی)

(من الولادة إلی الخلافة)

الطبعة الأولی و الثانیة:1430 ه 2009 م(عشرون جزءا).

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،قم المقدسة،و بیروت.

الصفحات:7360 فنی.

41-الصحیح من سیرة النبی الأعظم صلّی اللّه علیه و آله

الطبعة الأولی و الثانیة و الثالثة:1400 ه إلی 1412 ه(ستة أجزاء)

الناشر:مؤسسة النشر الإسلامی،التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة.

الطبعة الرابعة:1415 ه 1995 م(عشرة أجزاء).

الناشر:دار الهادی،بیروت.

ص :338

الطبعة الرابعة:1420 ه(إثنا عشر جزءا).

الناشر:دار السیرة،بیروت.

الطبعة الخامسة:1428 ه 2007/2006 م(خمسة و ثلاثون جزءا).

الناشر:دار الحدیث،قم المشرفة.

الصفحات:13000 فنی.

الطبعة الخامسة:1428 ه 2007/2006 م(خمسة و ثلاثون جزءا).

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:13000 فنی.

ترجم إلی الفارسیة الجزء الأول و الثانی من الطبعة الأولی.

42-صراع الحریة فی عصر الشیخ المفید

الطبعة الأولی:

الناشر:المؤتمر الأول للشیخ المفید-قم.

الصفحات:132 غلاف.

الطبعة الثانیة:1994 م.

الناشر:دار السیرة،بیروت.

الصفحات:132 غلاف.

ترجم إلی الفارسیة.

43-ظاهرة القارونیة من أین؟و إلی أین؟!

الطبعة الأولی:1414 ه1993/ م.

الناشر:مرکز جواد للطباعة و النشر،بیروت.

الصفحات:62 غلاف.

44-ظلامة أبی طالب علیه السّلام

الطبعة الأولی:

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

ص :339

الصفحات:160 فنی.

45-ظلامة أم کلثوم

الطبعة الأولی:1423 ه2002/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:160 فنی.

46-عاشوراء بین الصلح الحسنی و الکید السفیانی

الطبعة الأولی:1424 ه2003/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:160 فنی.

47-علی«علیه السلام»و الخوارج(جزءان)

الطبعة الأولی:1423 ه2002/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:812 فنی.

ترجم إلی الفارسیة.

48-الغدیر و المعارضون

الطبعة الأولی:1993 م.

الناشر:مؤسسة النشر الإسلامی،التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة.

الصفحات:128 غلاف.

الطبعة الأولی:1993 م.

الناشر:دار الأمیر،بیروت.

الصفحات:128 غلاف.

الطبعة الثالثة:1424 ه2003/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:112 غلاف.

ص :340

49-القول الصائب فی إثبات الربائب

(مطبوع مع کتاب بنات النبی أم ربائبه،الطبعة الثانیة)

الطبعة الأولی:1423 ه2003/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:160 فنی.

50-کربلاء فوق الشبهات

الطبعة الأولی:1420 ه-2000 م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:184 غلاف.

الطبعة الثانیة:1424 ه-2003 م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:120 غلاف.

51-لست بفوق أن أخطیء من کلام علی«علیه السلام»

الطبعة الأولی:1417 ه1996/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:56 غلاف.

52-لماذا کتاب مأساة الزهراء«علیها السلام»

الطبعة الأولی:1417 ه-1997 م.

الناشر:دار السیرة،بیروت.

الصفحات:104 غلاف.

الطبعة الثانیة:1418 ه-1997 م.

الناشر:دار السیرة،قم،ایران.

الصفحات:104 غلاف.

ص :341

53-مأساة الزهراء«علیها السلام»(جزءان)

الطبعة الأولی:1417 ه-1997 م.

الناشر:دار السیرة،بیروت.

الصفحات:810 فنی.

الطبعة الثانیة:1417 ه-1997 م.

الناشر:دار السیرة،بیروت.

الصفحات:920 غلاف.

ترجم إلی الفارسیة.

54-ماذا عن الجزیرة الخضراء و مثلث برمودا؟!

(مطبوع مع کتاب دراسة فی علامات الظهور و الجزیرة الخضراء).

الطبعة الأولی:1412 ه1992/ م.

الناشر:منتدی جبل عامل الإسلامی،قم المشرفة.

الصفحات:312 غلاف.

الطبعة الثانیة:1412 ه1992/ م.

الناشر:دار البلاغة،بیروت.

الصفحات:278 فنی.

الطبعة الثالثة:1412 ه1992/ م.

الناشر:دار الأمیر،بیروت.

الصفحات:312 فنی.

الطبعة الرابعة:1424 ه2003/ م.

(مطبع ضمن کتاب واحد مستقل)

الطبعة الأولی:1424 ه-2003 م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:120 غلاف.

ص :342

ترجم إلی الفارسیة.

55-مختصر مفید

(أسئلة و أجوبة فی الدین و العقیدة)(ثلاثة عشر جزءا)

الطبعة الأولی:من 1423 ه2002/ م.حتی 1426 ه 2005 م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:3640 فنی.

56-مراسم عاشوراء(شبهات وردود)

الطبعة الأولی:1423 ه-2002 م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:96 غلاف.

الطبعة الثانیة:1424 ه-2003 م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:104 غلاف.

57-المسجد الأقصی أین؟!

الطبعة الأولی:1424 ه2003/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:100 غلاف.

58-مقالات و دراسات

الطبعة الأولی:1424 ه-2003 م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:128 غلاف.

59-منطلقات البحث العلمی فی السیرة النبویة

الطبعة الأولی:1417 ه1996/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:48 غلاف.

ص :343

60-المواسم و المراسم

الطبعة الأولی:

الناشر:منظمة الإعلام الإسلامی.

ترجم إلی الفارسیة.

61-موقع ولایة الفقیه من نظریة الحکم فی الإسلام

الطبعة الأولی:1403 ه.

الناشر:مؤسسة النشر الإسلامی،التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة.

الصفحات:64 غلاف.

الطبعة الثانیة:1421 ه2000/ م.

الناشر:دار السیرة،بیروت.

الصفحات:64 غلاف

62-موقف علی«علیه السلام»فی الحدیبیة

الطبعة الأولی:1417 ه1996/ م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:56 غلاف.

63-نقش الخواتیم لدی الأئمة«علیهم السلام»

الطبعة الأولی:

الناشر:مؤسسة النشر الإسلامی،التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة.

الصفحات:120 غلاف.

الطبعة الثانیة:1425 ه-2004 م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:104 غلاف.

ص :344

64-الولایة التشریعیة

الطبعة الأولی:1424 ه-2003 م.

الناشر:المرکز الإسلامی للدراسات،بیروت.

الصفحات:120 غلاف.

65-ولایة الفقیه فی صحیحة عمر بن حنظلة

الطبعة الأولی:1403 ه.

الناشر:مؤسسة النشر الإسلامی،التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة.

الصفحات:94 غلاف.

الطبعة الثانیة:1421 ه2000/ م.

الناشر:دار السیرة،بیروت.

الصفحات:144 غلاف.

66-أبو ذر مسلم أم شیوعی؟!

(ابو ذر مسلمان یا سوسیالیست)

ترجمة:السید مرتضی مرتضی العاملی.

الطبعة الأولی:1361 ه ق.

الصفحات:64 غلاف.

******

ص :345

ص :346

3-الفهرس الإجمالی

الباب الثالث:إرهاصات التمرد..

الفصل الأول:خطبة البیعة..بیانات ضروریة 7-32

الفصل الثانی:قرارات فی الأیام الأولی 33-74

الفصل الثالث:مطامع طلحة و الزبیر 75-126

الفصل الرابع:التمرد:بوادر و إرهاصات 127-146

الفصل الخامس:قتلة عثمان..بنظر علی علیه السّلام 147-174

الفصل السادس:مشورة المغیرة فی أمر العمال 175-206

الفهارس:207-354

ص :347

ص :348

4-الفهرس التفصیلی

الباب الثالث:إرهاصات التمرد..

الفصل الأول:خطبة البیعة..بیانات ضروریة..

خطبة البیعة:9

هل هذا تهدید؟!:20

لأقعدن لهم صراطک المستقیم:21

الیمین و الشمال مضلة:22

استتروا فی بیوتکم؟!لماذا؟!:22

أمور لا یعذرون فیها:23

لو قص جناحاه و قطع رأسه:24

رقابة الأمة:25

لا یبطل الحق بمرور الزمن:25

أخشی أن تکونوا فی فترة:26

و ما علی إلا الاجتهاد:27

أحلم الناس،و أعلم الناس:27

ص :349

الإشارة إلی آیة الاستخلاف:29

قرارات أصدرها علیه السّلام:30

تاریخ خطبة البیعة:31

استخلف الناس أبا بکر:31

الفصل الثانی:قرارات فی الأیام الأولی..

إقطاعات عثمان:35

أول قرار مثیر:36

قرارات أخری حساسة:38

لا امتیازات بعد الیوم:40

لماذا یقسم المال بالسویة؟!:41

التطبیق العملی للقرار:43

التمهید لقرار التصدی للفتن:44

قراران آخران فی خطبة البیعة:45

الانقیاد و الطاعة:46

حیثیات القرارات:47

کنت کارها للولایة:47

المحرمات ترتبط بالتوحید:48

لکل شیء حرمة:49

التسخیر..و المسؤولیة:59

ص :350

مراتب الحقوق:60

شد حقوق المسلمین بالإخلاص و التوحید:61

لزوم المبادرة قرار آخر:61

تخففوا،تلحقوا:63

القرار الأهم و الأقوی:64

النساء و الرجال فی جماعة واحدة:66

اخرجوا عنکم الأعراب:69

الفصل الثالث:مطامع طلحة و الزبیر..

بدایة توضیحیة:77

یریدان البصرة و الکوفة:78

مطالب طلحة و الزبیر:82

هکذا أظهروا عداوتهم له!!:83

أرجأتما کثیرا:95

تمحلات المعتزلی:96

إبدأ بالمهاجرین:99

ثلاثة دنانیر!لماذا؟!:100

آدم لم یلد إلا حرا:106

ما أراد بهذا غیرکما:107

بل هذا أمره:107

ص :351

ما علیه إذن:108

مکتل علی علیه السّلام و مسحاته:109

قسم الأموال:شمول،و مساواة:110

هل اعترض سهل بن حنیف؟!:110

المتخلفون عن القسم:111

استدرجهم فکشفوا أنفسهم:111

نحن إخوتک و نظراؤک:112

الخطبة الفاضحة:113

وجها لوجه:113

الحزم و اللین:116

قرار کسر بیت المال:117

مصحف و سیف فی بیت علی علیه السّلام:119

أین هی السنة؟!:120

لماذا سیف و مصحف؟!:121

سلمان منا أهل البیت:122

الفصل الرابع:التمرد:بوادر و إرهاصات..

محاولة فاشلة لاغتیال علی علیه السّلام:129

الأحنف یذکر عائشة و طلحة:132

استتابوه فتاب،و غفر له:135

ص :352

یا أحنف قتلوا عثمان:136

عام أول:137

إرشاد عائشة و طلحة إلی علی علیه السّلام:138

صفوه فصار کالزجاجة:139

علی علیه السّلام یأکل الأمر وحده:140

علی علیه السّلام یفضح طلحة و الزبیر!:141

التآمر و النکث:143

الفصل الخامس:قتلة عثمان..بنظر علی علیه السّلام..

لو عاقبت من أجلب علی عثمان!!:149

لیس علی ضربهم قود:156

أسأتم الجزع:161

لو أمرت به لکنت قاتلا:168

معاویة یلخص موقف علی علیه السّلام:172

الفصل السادس:مشورة المغیرة فی أمر العمال.

علی علیه السّلام..و عمال عثمان:177

مشورة المغیرة:177

عزل أبی موسی:187

وساطة الأشتر:187

المکر و الخدیعة و الغدر فی النار:189

ص :353

فما منی له الدهر ثانیة:192

أیهما أهم؟!:192

الاعتضاد بالمضلین:198

ابن عباس و نصیحة المغیرة:199

جرأة ابن عباس!!:200

سر إلی الشام فقد ولیتکها:202

صدق المغیرة فی نصیحته مشکوک:202

مشورة المغیرة بتولیة طلحة و الزبیر:202

«لا أداهن فی دینی»لا تقنع المغیرة:203

مشورة ابن عباس:204

الحسن علیه السّلام أم ابن عباس:205

مشورتان للمغیرة:206

الفهارس:

1-المصادر و المراجع:209

2-کتب مطبوعة للمؤلف:327

3-الفهرس الإجمالی:347

4-الفهرس التفصیلی:349

ص :354

تعريف مرکز

بسم الله الرحمن الرحیم
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
(التوبه : 41)
منذ عدة سنوات حتى الآن ، يقوم مركز القائمية لأبحاث الكمبيوتر بإنتاج برامج الهاتف المحمول والمكتبات الرقمية وتقديمها مجانًا. يحظى هذا المركز بشعبية كبيرة ويدعمه الهدايا والنذور والأوقاف وتخصيص النصيب المبارك للإمام علیه السلام. لمزيد من الخدمة ، يمكنك أيضًا الانضمام إلى الأشخاص الخيريين في المركز أينما كنت.
هل تعلم أن ليس كل مال يستحق أن ينفق على طريق أهل البيت عليهم السلام؟
ولن ينال كل شخص هذا النجاح؟
تهانينا لكم.
رقم البطاقة :
6104-3388-0008-7732
رقم حساب بنك ميلات:
9586839652
رقم حساب شيبا:
IR390120020000009586839652
المسمى: (معهد الغيمية لبحوث الحاسوب).
قم بإيداع مبالغ الهدية الخاصة بك.

عنوان المکتب المرکزي :
أصفهان، شارع عبد الرزاق، سوق حاج محمد جعفر آباده ای، زقاق الشهید محمد حسن التوکلی، الرقم 129، الطبقة الأولی.

عنوان الموقع : : www.ghbook.ir
البرید الالکتروني : Info@ghbook.ir
هاتف المکتب المرکزي 03134490125
هاتف المکتب في طهران 88318722 ـ 021
قسم البیع 09132000109شؤون المستخدمین 09132000109.