سرشناسه : عاملی، جعفر مرتضی، - 1944م.
Amili, Jafar Murtada
عنوان و نام پدیدآور : الصحیح من سیره الامام علی علیه السلام: ( المرتضی من سیره المرتضی )/ جعفرمرتضی العاملی؛ [ تهیه کننده ] مرکز نشر و ترجمه مولفات العلامه المحقق ایه الله السید جعفرمرتضی العاملی.
مشخصات نشر : قم: ولاء منتظر (عج)،بیروت:المرکز الاسلامی للدراسات 1430 ق.= 1388.
مشخصات ظاهری : 20ج.
***معرفی اجمالی کتاب :
«الصحیح من سیرة الامام علی» (علیه السلام) به قلم علامه سید جعفر مرتضی عاملی در قرن معاصر، شامل 20 جلد، به زندگی نامه و سیره عملی مولای متقیان حضرت علی ابن ابی طالب علیه السلام می پردازد.
***ساختار کتاب :
کتاب حاضر شامل سه بخش و طی بیست جلد می باشد که هر بخشی جدا، شامل چند باب و دارای چندین فصل مربوط به خود می باشد. بخش دوم کتاب، شامل 17 باب می باشد.
***گزارش محتوا :
بخش اول کتاب، پیرامون زندگانی امیرالمومنین در دوران پیامبر اکرم می باشد که شامل دو باب، و زندگانی علی علیه السلام قبل از بعثت و بعد از بعثت می باشد.
باب اول شامل فصولی چون نسب امام علی علیه السلام، ایمان و جایگاه ولات ایشان، علت تولد ایشان در مکه، محبوب ترین مردم نزد پیامبر، دوران وی در کنار پیامبر، معجزات و کرامات ایشان، اسماء و القاب و کنیه های حضرت، شمائل علی علیه السلام، زوجات حضرت و اولاد وی می باشد. در بخش دوم که بعد از بعثت است، به مسائلی چون بعثت پیامبر و اسلام حضرت علی علیه السلام و دلایلی که اثبات می کند، ایشان اولین شخصی بودند که اسلام آورده اند.
در جلد دوم طی فصولی از ازدواج با حضرت زهرا(س)، فرزندانی که از ایشان و حضرت زهرا متولد شده اند و مسدود کردن ابواب مسجد به جز باب خانه علی علیه السلام، سخن می گوید.
همچنین در همین جلد به باب چهارم اشاره شده که طی هشت فصل از جنگ احد تا خندق را به شرح کشیده است.
جلد چهارم شامل دو باب که شامل جنگ هایی است که حضرت علی علیه السلام در آن ها شرکت داشته اند، در این ضمن به قتل عمرو در خندق، غزوه بنی قریظه، جریان حدیبیه و در باب ششم پیرامون خیبر و فدک و حدیث رد الشمس، مطالبی را عنوان می دارد.
جلد پنجم دو باب هفتم و هشتم را شامل می شود، باب هفتم طی 4 فصل، تا فتح مکه را بررسی کرده و در باب هشتم نیز در 4 فصل، از فتح مکه تا فتح طائف را اشاره نموده است.
جلد ششم شامل دو باب به عناوین، تا تبوک، در شش فصل و از تبوک تا مرض نبی (ص) در سه فصل از حدیث منزلت و وقایع تبوک، سخن می گوید.
جلد هفتم شامل باب های یازدهم و دوازدهم و پیرامون حجه الوداع و جریان روز غدیر، که باب اول در 9 فصل و باب بعدی در 10 فصل به علم، امامت، علی در کلام رسول، آیه تطهیر و حدیث کساء، ادعیه علی می پردازد.
جلد هشتم که که شامل باب 13 در 7 فصل به وصایای نبی در هنگام فوتشان و در فصل بعدی از اسامه و کتابی که ننوشت، مکان فوت پیامبر، تکفین و صلات و دفن ایشان و جریان سقیفه بحث می کند.
در جلد دهم ادامه فصول باب 13 و قسمت دوم زندگانی امیرالمومنین که از وفات پیامبر تا بیعت ایشان است، را به تصویر کشیده است.
قسمت دوم این اثر، شامل چندین باب می باشد که باب اول درباره چگونگی ایجاد انقلاب، در 7 فصل می باشد. باب دوم که در جلد دهم به آن اشاره شده است، پیرامون ارث پیامبر و قضیه فدک است. باب سوم درباره سیاست هایی است که سقیفه ایجاد نموده و شامل 7 فصل می باشد.
باب چهارم در جنگ ها و سیاست های عهد ابوبکر در 10 فصل و باب پنجم که در جلد دوازدهم ذکر شده، پیرامون علم و قضاء و احکام آن می باشد که در 10 فصل به قضاوت ها و پاسخ های حضرت و علم بالای ایشان می پردازد.
جلد سیزدهم شامل دو باب ششم و هفتم، از قسمت دوم کتاب می شود که باب ششم آن در 5 فصل به جنگ ها و فتوحات در عهد عمر، و باب هفتم در سیاست های عمر در 5 فصل اشاره کرده است.
جلد چهاردهم کتاب، شامل دو باب احداث و شوری می باشد که هردو شامل شش فصل می باشند.
جلد پانزدهم شامل باب دهم درباره شوری در 8 فصل می باشد.
جلد شانزدهم در دو باب 11و 12 و 13 است که پیرامون عثمان و علی علیه السلام و فضائل و سیاست های حضرت و نمونه هایی از سیاست های عثمان و نمونه های از خشونت های عثمان را بیان نموده، باب یازدهم شامل 5 فصل و باب دوازدهم شامل چهار فصل و باب سیزدهم در 4 فصل به خشونت های عثمان پرداخته است.
جلد هفدهم شامل باب های چهاردهم و پانزدهم در مظلومیت ابوذر و علی در حصار عثمان، طی 8 فصل ذکر شده است.
جلد هجدهم شامل دو باب 16 و 17 است که اولی شامل 5 فصل و دومی شامل سه فصل پیرامون علی علیه السلام و قتل عثمان می باشد.
در جلد نوزدهم به قسمت سوم این کتاب؛ یعنی خلافت علی علیه السلام پرداخته شده که شامل دو باب بیعت در 7 فصل و بابی تحت عنوان نکته های قابل توجه و تامل که در چهار فصل می باشد.
جلد بیستم که آخرین جلد این مجموعه است، دارای یک باب، تحت عنوان نشانه های شورش و قیام، که در شش فصل به مواردی چون کشته شدن عثمان از نظر علی علیه السلام، مشورت مغیره در امر عمال، خطبه بیعت و مسائلی از این قبیل اشاره شده است.
علامه عاملی پس از آن که نقل ها و گزارش های بسیاری را درباره چگونگی مصحف علی علیه السلام آورده, نوشته اند: (بدین سان روشن شد که مصحف علی علیه السلام با قرآن موجود هیچ گونه تفاوت نداشته است و تفاوت های یاد شده و افزونی های دیگر تفسیر و تأویل آیات بود و نه جز آن. بنابراین مصحف علی علیه السلام تفسیری عظیم و آغازین تفسیر تدوین یافته قرآن کریم بوده و علی علیه السلام اوّلین کسی است که تفسیر قرآن را با تلقی از وحی نگاشت.
کتاب حاضر در بردارنده تمام وقایع و حقایق زمان امیرالمومنین علیه السلام نیست، بلکه قطره ای از دریای سیره علوی علیه السلام می باشد.
چون اسم کتاب، الصحیح است، مولف می گوید که اگر کسی به ما ایراد بگیرد که فلان حدیث ممکن است، کذب باشد، در جواب به او می گوییم که این روایات از کتب علماء شما که دیانت را به آنان نسبت می دهید و مورد وثوق شما هستند، تهیه شده است.
وضعیت کتاب
اولین دوره کتاب الصحیح من سیرة الامام علی علیه السلام به تعداد 2000 دوره و در تاریخ 1388 ه.ش/ 1430 ه.ق با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و توسط انتشارات مؤسسه فرهنگی ولاء منتظر(عج) چاپ شده است.
در پایان هر جلد از کتاب، فهرستی اجمالی از مطالب کتاب عنوان شده است.
***پیوندها :
مطالعه کتاب الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام (المرتضی من سیرة المرتضی) در بازار کتاب قائمیه
http://www.ghbook.ir/book/12171
***رده ها :
کتاب شناسی اسلام، عرفان، غیره سرگذشت نامه ها سرگذشت نامه های فردی ائمه اثنی عشر (دوازده امام) حالات فردی علی بن ابی طالب علیه السلام
یادداشت : عربی.
یادداشت : کتاب حاضر با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده است.
یادداشت : کتابنامه.
موضوع : علی بن ابی طالب علیه السلام، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.
شناسه افزوده : مرکز نشر و ترجمه آثار علامه سید جعفر مرتضی عاملی
رده بندی کنگره : BP37/35/ع175ص3 1388
رده بندی دیویی : 297/951
شماره کتابشناسی ملی : 1803354
شابک : 1100000 ریال: دوره 978-600-90724-5-3 : ؛ ج.1 978-600-90724-6-0 : ؛ ج.2 978-600-90724-7-7 : ؛ ج.3 978-600-90724-8-4 : ؛ ج.4 978-600-90724-9-1 : ؛ ج.5 978-600-5551-00-6 : ؛ ج.6 978-600-5551-01-3 : ؛ ج.7 978-600-5551-02-0 : ؛ ج.8 978-600-5551-03-7 : ؛ ج.9 978-600-5551-04-4 : ؛ ج.10 978-600-5551-05-1 : ؛ ج.11 978-600-5551-06-8 : ؛ ج.12 978-600-5551-07-5 : ؛ ج.13 978-600-5551-08-2 : ؛ ج.14 978-600-5551-09-9 : ؛ ج.15 978-600-5551-10-5 : ؛ ج.16 978-600-5551-11-2 : ؛ ج.17 978-600-5551-12-9 : ؛ ج.18 978-600-5551-13-6 : ؛ ج.19 978-600-5551-14-3 : ؛ ج.20 978-600-5551-15-0 :
ص :1
ص :2
ص :3
ص :4
[المجلد الثانی]
و أنذر عشیرتک الأقربین
ص :5
ص :6
قال الطبری ما ملخصه:إنه لما نزل قوله تعالی: وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ (1)دعا علیا«علیه السلام»؛فأمره أن یصنع طعاما،و یدعو له بنی عبد المطلب لیکلمهم،و یبلغهم ما أمر به.
فصنع علی«علیه السلام»صاعا من طعام،و جعل علیه رجل شاة، و ملأ عسا من لبن،ثم دعاهم،و هم یومئذ أربعون رجلا،یزیدون رجلا، أو ینقصونه،فیهم أعمام النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أبو طالب،و حمزة و العباس،و أبو لهب؛فأکلوا.
قال علی«علیه السلام»:فأکل القوم،حتی ما لهم بشیء من حاجة،و ما أری إلا موضع أیدیهم،و أیم اللّه الذی نفس علی بیده،إن کان الرجل الواحد منهم لیأکل ما قدمت لجمیعهم.
ثم قال:إسق القوم؛فجئتهم بذلک العس؛فشربوا منه حتی رووا منه جمیعا،و أیم اللّه،إن کان الرجل الواحد منهم لیشرب مثله.
فلما أراد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یکلمهم بدره أبو لهب فقال:
ص :7
لقدما سحرکم صاحبکم،فتفرق القوم،و لم یکلمهم الرسول«صلی اللّه علیه و آله».
فأمر«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»فی الیوم الثانی:أن یفعل کما فعل آنفا،و بعد أن أکلوا و شربوا قال لهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا بنی عبد المطلب،إنی و اللّه ما أعلم شابا فی العرب جاء قومه بأفضل مما قد جئتکم به،إنی قد جئتکم بخیر الدنیا و الآخرة.
و قد أمرنی اللّه تعالی أن أدعوکم إلیه؛فأیکم یؤازرنی علی هذا الأمر علی أن یکون أخی،و وصی،و خلیفتی فیکم؟!
قال:فأحجم القوم عنها جمیعا،و قال علی:أنا یا نبی اللّه أکون وزیرک علیه،فأخذ برقبتی.
ثم قال:إن هذا أخی،و وصی،و خلیفتی فیکم؛فاسمعوا له و أطیعوا.
قال:فقام القوم یضحکون،و یقولون لأبی طالب:قد أمرک أن تسمع لابنک و تطیع.
و فی بعض نصوص الروایة:أنه لما قام علی«علیه السلام»فأجاب، أجلسه النبی«صلی اللّه علیه و آله».
ثم أعاد الکلام،فأجابه علی،فأجلسه،ثم أعاد علیهم،فلم یجیبوا، و أجاب علی«علیه السلام»،فقال له«صلی اللّه علیه و آله»ذلک.
و حسب نص الإسکافی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:هذا أخی، و وصیی،و خلیفتی من بعدی.
ص :8
و أنهم قالوا لأبی طالب:أطع ابنک،فقد أمره علیک (1).
ص :9
و قد ذکر الطبری هذا الحدیث فی تاریخه علی النحو المتقدم..لکنه اختزل النص فی تفسیره جامع البیان:فإنه بعد أن ذکره حرفیا متنا و سندا غیّر فیه عبارة واحدة فقال:«فأیکم یؤازرنی علی هذا الأمر علی أن یکون أخی،و کذا..و کذا..».
إلی أن قال:«ثم قال:إن هذا أخی،و کذا و کذا».
فاستبدل کلمة:«و وصیی و خلیفتی فیکم»بکلمة:«و کذا..و کذا» (1).
کما أن ابن کثیر الذی ینقل عادة نصوص الطبری من تاریخه و عدل فی خصوص هذا المورد إلی تفسیر الطبری،و أخذ هذا النص منه،و اکتفی بکلمة کذا..و کذا..عن النص الحقیقی الصادر عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فراجع (2).
1)
-و تفسیر القرآن العظیم ج 3 ص 350 و 351 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 107 و التفسیر الصافی ج 4 ص 53 و العثمانیة للجاحظ ص 303 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 14 ص 427 و ج 30 ص 80.
ص :10
و قد جری الخلف علی خطی السلف،و لکن بصورة أبشع و أشنع،فإن محمد حسین هیکل ذکر هذا الحدیث أیضا فی کتابه حیاة محمد(الطبعة الأولی)ص 104 وفق نص الطبری فی تاریخه.
لکنه فی الطبعة الثانیة لکتابه هذا نفسه،المطبوع سنة 1354 ه.ذکر هذا الحدیث عینه فی ص 139،إلا أنه حذف کلمة:«و خلیفتی فیکم» و اقتصر علی قوله:«و یکون أخی و وصیی».و ذلک لقاء خمس مئة جنیه مصری،أو لقاء شراء ألف نسخة من کتابه (1)کما قیل.
و قد جری ابن تیمیة علی عادته فی إنکار فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فزعم أن فی سند روایة الطبری أبا مریم الکوفی،و هو مجمع علی ترکه.و قال أحمد:لیس بثقة.و اتهمه ابن المدینی بوضع الحدیث (2).
و نقول:
إن هذا الکلام مردود:
ص :11
ألف:بالنسبة لأبی مریم نقول:
أولا:إن من یراجع کتب الجرح و التعدیل عند أهل السنة یری أن أحدا من رجال الأسانید الذی یروی عنهم البخاری و مسلم،و غیرهما من أصحاب الصحاح و المسانید-لم یسلم من الجرح و القدح،باستثناء الشاذ النادر الذی قد لا یصل إلی واحد بالمئة..
فلو أخذنا بقاعدة ابن تیمیة،و هی ترک روایة کل من ورد فیه قدح لم تسلم لنا روایة واحدة من ذلک،سوی المتواترات.و هی قلیلة جدا،لا تؤسس لفقه،و لا لدین..فکیف إذا کنا نری ابن تیمیة یطعن حتی فی المتواترات نفسها..
ثانیا:بالنسبة لأبی مریم نقول:
قال ابن عدی:سمعت ابن عقدة یثنی علی أبی مریم و یطریه،و تجاوز الحد فی مدحه (1).
و قال عنه الذهبی:کان ذا اعتناء بالعلم و بالرجال (2).
ثالثا:قد صرحوا بسبب تضعیفهم لأبی مریم،و هو کونه شیعیا.و هی تهمة لا تضر،فقد روی أصحاب الصحاح و لا سیما البخاری و مسلم عن عشرات الشیعة،و قد أورد فی المراجعات قائمة طویلة بأسماء عدد منهم،
ص :12
فراجع (1).
رابعا:قد صحح حدیث إنذار العشیرة المتقی الهندی (2)،و الإسکافی المعتزلی (3)،و الخفاجی فی شرح الشفاء (4).
و رواه أحمد بسند جمیع رجاله من رجال الصحاح بلا کلام،و هم:
شریک،و الأعمش،و المنهال،و عباد،و علی«علیه السلام» (5).
خامسا:لو سلمنا أن ثمة جرحا فی بعض رجال سند بعینه فنقول:
إن طرق هذا الحدیث مستفیضة،یقوی بعضها بعضا..
ب:بالنسبة للطعن فی روایة ابن أبی حاتم باشتمال سندها علی عبد اللّه بن عبد القدوس،الذی ضعفه الدار قطنی (6).
ص :13
و قال النسائی:لیس بثقة (1).
و قال ابن معین:لیس بشیء،رافضی خبیث (2).
نقول:
قال الشیخ المظفر«رحمه اللّه»:«تضعیفهم معارض بما فی تقریب ابن حجر:بأنه صدوق.
و فی تهذیب التهذیب:قال محمد بن عیسی،ثقة.
و ذکره ابن حبان فی الثقات.
و قال البخاری:هو فی الأصل صدوق،إلا أنه یروی عن أقوام ضعاف،مع أنه أیضا من رجال سنن الترمذی..
و مدح هؤلاء مقدم،لعدم العبرة فی قدح أحد المتخالفین فی الدین فی
ص :14
الآخر،و یقبل مدحه فیه.و هم قذفوه بذلک،لأنهم رموه بالتشیع،و لا نعرفه من رجالهم.
و لکن قد ذکر ابن عدی:أن عامة ما یرویه فی فضائل أهل البیت (1)، و لعل هذا هو سر تهمتهم له» (2).
و ادعی ابن تیمیة:أن بنی عبد المطلب لم یکونوا آنئذ أربعین رجلا،کما نصت علیه الروایة،و هذا دلیل آخر علی سقوطها عن الإعتبار (3).
و نقول:
أولا:إذا کان لعبد المطلب عشرة أولاد،فإن لأولاده أولادا،فلماذا لا یکون أولادهم ثلاثین رجلا أیضا،فقد کان لأبی طالب وحده أربعة،و لعل لغیره منهم أکثر من أربعة..لا سیما و أن اصغر أولاد عبد المطلب هو أبو النبی «صلی اللّه علیه و آله»،الذی لو کان حیا آنئذ لکان عمره اکثر من ستین عاما، لأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه کان عمره آنئذ ثلاثا و أربعین سنة..
ص :15
ثانیا:إن الظاهر هو:أن کلمة«عبد»زیادة من الرواة،أو أن فی الروایة حذفا،فقد صرحت بعض النصوص:بأنه«صلی اللّه علیه و آله»دعا بنی عبد المطلب،و نفرا من بنی المطلب (1)،کما أنه ثمة عددا آخر من الروایات یقول:بأنه دعا بنی هاشم (2).
و من الأمور التی توقف عندها ابن تیمیة قول الروایة عن أولئک
ص :16
المجتمعین:إن الرجل منهم لیأکل الجذعة،و یشرب الفرق (1)من اللبن.
و قال:إنه کذب،إذ لیس فی بنی هاشم من یعرف بأنه یأکل جذعا، و یشرب فرقا (2).
و نقول:
قال بعض العلماء فی جوابه:
أولا:إن عدم معروفیتهم بالأکل لا تدل علی کونهم کذلک،فلعلهم کذلک فی الواقع.
ثانیا:لو سلم،فإنه یلزم منه مبالغة الراوی فی إظهار معجزة النبی «صلی اللّه علیه و آله»فی إطعامهم رجل الشاة،و عسّ اللبن الواحد (3).
ثالثا:إن القضایا التاریخیة إنما تثبت بمثل هذا النقل،فلیکن وصف علی«علیه السلام»لهم بذلک من الدلائل علی أنهم کانوا کذلک.فإن هناک الکثیر من الأمور المبثوثة فی النصوص،لم یتنبه المؤلفون و المصنفون لدلالتها التاریخیة إلا فی وقت متأخر،و قد یکون الکثیر منها لا یزال علی إبهامه و غموضه إلی یومنا هذا..
ص :17
و ذکر ابن تیمیة أیضا:أن مجرد الإجابة للمعاونة،لا یوجب أن یکون المجیب وصیا و لا خلیفة بعده«صلی اللّه علیه و آله»،فإن جمیع المؤمنین اجابوا إلی الإسلام،و أعانوا،و بذلوا أنفسهم و أموالهم فی سبیله.
کما أنه لو أجابه الأربعون،أو جماعة منهم،فهل یمکن أن یکون الکل خلیفة له؟! (1).
و نجیب:
أولا:قال الشیخ المظفر:«إن قوله-أی قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»- هذا لیس علة تامة للخلافة،و لم یدّع ذلک النبی«صلی اللّه علیه و آله»،لیشمل حتی من لم یکن من عشیرته.بل أمره اللّه بإنذار عشیرته،لأنهم أولی بالدفع عنه و نصره،فلم یجعل هذه المنزلة إلا لهم،و لیعلم من أول الأمر أن هذه المنزلة لعلی«علیه السلام»،لأن اللّه و رسوله یعلمان:أنه لا یجیب النبی«صلی اللّه علیه و آله»و لا یؤازره غیر علی«علیه السلام».
فکان ذلک من باب تثبیت إمامته بإقامة الحجة علیهم.و مع فرض تعدد المجیبین یعین الرسول الأحق بها منهم» (2).
و یوضح هذا الأمر،ما ورد من أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:«إن اللّه لم یبعث رسولا إلا جعل له أخا،و وزیرا،و وصیا،و وارثا من أهله.و قد
ص :18
جعل لی وزیرا کما جعل للأنبیاء من قبلی».
إلی أن قال:«و قد-و اللّه-أنبأنی به،و سماه لی.و لکن أمرنی أن أدعوکم، و أنصح لکم،و أعرض علیکم،لئلا تکون لکم الحجة فیما بعد..» (1).
فقد دل هذا النص:علی أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یعرف أنهم سوف لا یجیبونه،باستثناء علی«علیه السلام».
ثانیا:إن ظاهر قوله«صلی اللّه علیه و آله»:أیکم یؤازرنی الخ..أن الخطاب کان لواحد منهم علی سبیل البدل،فالذی یجیب منهم أولا یکون هو الوصی و الولی.و تقارن إجابة اثنین أو أکثر بعید الحصول..
و لو أجابه أکثر من واحد..فإنه سوف یکل أمر التعیین إلی ما بعد ظهور المؤازرة،فمن کانت مؤازرته أتم و أعظم،و أوفق بمقاصد الشریعة، و ظهر أنه الأقوی و الألیق بالمقام،فإنه سیختاره دون غیره..
ثالثا:لیس المطلوب هو المؤازرة له فی الجملة لیقال:إن سائر المسلمین قد آزروه فی الجملة.بل المراد المؤازرة التامة فی کل موطن و موقف،مثل النوم علی فراشه«صلی اللّه علیه و آله»لیلة الهجرة،و قلع باب خیبر،و قتل صنادید العرب،و ما إلی ذلک..و لم یحصل ذلک إلا من أمیر المؤمنین«علیه السلام».
ص :19
و ذکر ابن تیمیة أیضا:أن حمزة و جعفر،و عبیدة بن الحارث قد اجابوا إلی ما أجاب إلیه علی«علیه السلام».بل لقد أسلم حمزة قبل أن یصیر المؤمنون أربعین رجلا (1).فحصلت المؤازرة منهم،فلماذا لم یستحقوا مقام الخلافة بعدها..
و نجیب:
ألف:بالنسبة لحمزة«رضوان اللّه تعالی علیه»،نقول:
أولا:لا دلیل أن حمزة قد أسلم قبل حدیث إنذار العشیرة الأقربین..
بل إن صریح حدیث إسلامه:أنه أعلنه بعد اشتداد الأمر بین النبی«صلی اللّه علیه و آله»و بین قریش،لأجل سب أبی جهل للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،و ذلک إنما کان بعد إنذار العشیرة.و إن ادّعوا أنه أسلم فی السنة الثانیة من البعثة (2).
فلعل المقصود:هو السنة الثانیة بعد ما یسمونه الإعلان بالدعوة،أی بعد خروجه«صلی اللّه علیه و آله»من دار الأرقم.
ص :20
ثانیا:إن وجود حمزة فی حدیث إنذار العشیرة مسلما،لا یضر،إذ هو کأبی طالب«علیه السلام»،إذ من القریب جدا أن یکون قد اعتبر نفسه غیر مقصود بخطاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فإنه یری أن بقاءه حیا إلی ما بعد وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»أبعد احتمالا،لأنه کما یظهر لنا کان أکبر من النبی«صلی اللّه علیه و آله»بحوالی عشرین سنة،بدلیل:أنه کان أکبر من عبد اللّه والد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،الذی کان أصغر أولاد عبد المطلب.
بل قد یکون حمزة لا یری فی نفسه القدرة علی المؤازرة التامة،من جهات باطنیة ترتبط بإدراکه حجم التحدیات،و عظمة المسؤولیات و بغیر ذلک من أمور قد یرجع بعضها إلی ما یراه من تقدم علی«علیه السلام»فیها علیه..
ب:بالنسبة لأبی طالب نقول:
أولا:إنه کان شیخا هرما،لا یکاد یحتمل البقاء إلی ما بعد وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».
ثانیا:إن المطلوب هو:أن یبقی إسلام أبی طالب غیر ظاهر إلی هذا الحد..
ثالثا:إن احتمال أن یتمکن من مؤازرة النبی«صلی اللّه علیه و آله» بمستوی مؤازرة غیره و فی جمیع المجالات،حتی فی مجالات الجهاد و التضحیة و فی سائر الشؤون غیر ظاهر،بل هو کان یری نفسه عاجزا عن ذلک بسبب ضعف قواه و تقدمه فی السن،و لعله یتقدم ولده علی«علیه
ص :21
السلام»فی مزایا أخری..
ج:بالنسبة لعبیدة بن الحارث بن المطلب،نقول:
فأولا:هو أسن من النبی«صلی اللّه علیه و آله»بعشر سنین (1).
ثانیا:لا ندری إن کان عبیدة قد أسلم قبل حدیث إنذار العشیرة أو تأخر عنه،لأنهم یقولون:إنه أسلم قبل دخول النبی«صلی اللّه علیه و آله» دار الأرقم (2).و إنما کان ذلک فی آخر السنة الثالثة من البعثة.فیکون أصل حضوره-مسلما-فی قضیة إنذار العشیرة غیر معلوم..
ص :22
د:بالنسبة لجعفر بن أبی طالب..نقول:
إن الأمر أیضا کذلک،فقد أسلم بعد أخیه علی«علیه السلام»،و ذلک حین أمره أبوه بأن یصل جناح ابن عمه فی الصلاة،إضافة إلی خدیجة و علی «علیهما السلام» (1).و لم یعلم تاریخ حصول ذلک،فلعله تأخر إلی ما بعد
ص :23
حدیث إنذار العشیرة و قبیل إسلام أبی ذر،الذی کان رابعا أو خامسا فی الإسلام..و أبو ذر إنما أسلم بعد اشتداد الأمر بین النبی«صلی اللّه علیه و آله»و بین المشرکین حسبما تقدم..
و لا شیء یثبت لنا:أن إسلام الناس قد تواصل بعد علی و خدیجة «علیهما السلام»،فلعله توقف لسنوات،ثلاث أو أکثر،ثم أسلم جعفر بأمر أبیه،ثم أسلم أبو ذر..
و یؤید ذلک ما تقدم:من أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»مکث ما شاء اللّه یصلی مع علی«علیه السلام»قبل أن یعثر علیهما أبو طالب.
و یؤیده أیضا:أن تقدم إسلام علی و خدیجه«علیهما السلام»کان من البدیهیات لدی الکبیر و الصغیر..فلو لا أنه قد مر علیهما وقت تأکد فیه للناس انحصار الإسلام بهما،لم یصل الأمر فی تقدم إسلامهما إلی هذه البداهة و الوضوح..
و لعل تأخر إسلام جعفر هذه المدة هو الذی أفسح المجال للدعاوی
1)
-المحیط ج 8 ص 489 و تفسیر الآلوسی ج 30 ص 183 و الدرجات الرفیعة ص 69 و العثمانیة للجاحظ ص 315 و إعلام الوری ج 1 ص 103 و قصص الأنبیاء للراوندی ص 316 و الدر النظیم ص 134 و کشف الغمة ج 1 ص 87 و نهج الإیمان ص 376 و الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب ص 248 و 250 و إیمان أبی طالب للأمینی ص 36 و 37 و 88 و 90 و 92 و 93 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 555.
ص :24
الباطلة التی تقول:إنه أسلم بعد خمسة و عشرین،أو واحد و ثلاثین رجلا (1).
قد ذکرت بعض روایات إنذار العشیرة:أنه«صلی اللّه علیه و آله»، قال:أخی و وصیی،و خلیفتی فی أهلی..
و فی بعضها قال:و خلیفتی فیکم.
و فی بعضها قال:و خلیفتی من بعدی.
و یجب ألا نستوحش من اختلاف التعابیر المنقولة،فإنها تشیر إلی أن ثمة من یرغب فی التخفیف من وقع الحدث،و تلافی قسط کبیر من الإحراج بسببه.
و لکن التأمل فی هذه النصوص یعطی أن هذا التصرف فیها لیس له تأثیر فی تحقیق الغرض الذی توخّوه منها..لأنه«صلی اللّه علیه و آله»،قد ذکر وصفین هما الوصایة و الخلافة..مما یعنی أن المقصود بالخلافة معنی
ص :25
آخر غیر معنی الوصایة..و أن موارد إعمال الخلافة و تأثیرها العملی یختلف عن مورد الوصایة..
فإن کان المقصود بالخلافة فی الأهل هو التکلیف برعایتهم و حفظهم، و الإهتمام بشأنهم فنقول:
إذا رجعنا إلی الواقع الموضوعی،نجد أنه حین إنذار العشیرة لم یکن للنبی أولاد..أما حین موته،فقد خلف بنتا و زوجات..
فان کان«صلی اللّه علیه و آله»قد تحدث عن یوم وفاته،لتوقعه ولادة الأولاد له،أو لعلمه بواسطة الوحی بولادة فاطمة«علیها السلام»و قد قصدها بالفعل هی و زوجاته..فإننا نقول:
قد کان لفاطمة حین وفاة أبیها زوج یقوم بشؤونها،و یهتم بأمرها..أما الزوجات فلا یحتجن إلی وصی و لا إلی ولی یلی أمرهن..
و لم تکن مثل هذه الولایة علی الزوجة و البنت محط نظر النبی«صلی اللّه علیه و آله»،قبل عشرین سنة من وفاته..و لم یکن حفظ البنت و حفظ الزوجات یحتاج إلی جمع العشیرة کلها للنظر فی ذلک..
کما أنه لم یجر تقلید بین الناس بتنصیب ولی أو جعل وصی علی البنت الکبیرة الرشیدة المتزوجة،و کذلک الحال بالنسبة للزوجات الکبیرات الراشدات،اللواتی لهن أهل،و عشائر..
و من جهة أخری:لا ربط بین المعاونة علی الدین و المؤازرة علیه،و بین المکافأة بجعل ذلک الشخص المعین مسؤولا عن رعایة البنت و الزوجة لذلک النبی..فإن هذا لا یعد مکافأة لذاک..
ص :26
علی أن منصب الوصی یکفی فی حفظ و رعایة الأهل،فلا حاجة إلی منصب الولایة..
فذلک کله یدلنا علی أن المقصود بالولایة فی الأهل معنی الأمارة و السلطة علیهم،کما أن المقصود بالأهل لیس البنت و الزوجة و حسب،إذ أن حاجتهن للإمارة و السلطنة لا تصل إلی حد عقد اجتماع للعشیرة الأقربین قبل عشرین سنة من الوفاة..ثم مقایضة المعاونة علی الدین التی تحتاج إلی بذل أنفس و أموال،و التعرض لأعظم البلایا و الرزایا-مقایضتها -بالسلطنة علی البنت و الزوجة!!فإنها مقایضة مضحکة،و من موجبات الإستخفاف بمن یطلبها..
کما أن ذلک لا یمکن أن یبرر نزول آیة إنذار العشیرة الأقربین،فإن هذا لا ربط له بالأنذار.إذ لا معنی لأن یأمره اللّه بإنذار العشیرة،ثم یکون المطلوب الحقیقی هو جعل الراعی لشؤون البنت و الزوجة..
و النتیجة هی:أنه لا بد أن یکون المقصود بالأهل هو العشیرة کلها..
و یؤکد ذلک روایة:«خلیفتی فیکم».
و نحن نعلم:أن الإجماع قائم علی أنه لا یجوز أن یوجد خلیفتان خاص و عام،بل إن خلافته الخاصة تقتضی خلافته المطلقة..فیدلنا ذلک علی أنه «صلی اللّه علیه و آله»قد أراد جعل الخلیفة للناس کلهم من بعده..
و یکون قوله:«فیکم»خطابا عاما،أی فیکم أیها المسلمون،أو أیها الناس..و هذا هو معنی عبارة«خلیفتی من بعدی»أی خلیفتی العام علیکم من بعدی أیها الناس..
ص :27
و یبقی أن نشیر إلی عدم صحة القول بأن المقصود بالخلیفة هو القائم بشؤونهم الدنیویة،فإن علیا«علیه السلام»لم یکن مسؤولا عن الشؤون الدنیویة لأی من الهاشمیین..
کما أنه لا یصح القول بأن المقصود هو الحسنان«علیهما السلام»..لأن الحسنین لم یکونا قد ولدا بعد،و کذلک أمهما.و قد قلنا:إن الحسنین لهما أب یقوم بشؤونهما،و یلی أمرهما..
إن دعوة العشیرة الأقربین هو الأسلوب الأمثل لنشر الدعوة،و هو المسار الطبیعی لها فی محیطها،ما دام أن دعوة الأقربین هی المتوافقة مع سنة الوفاء،التی تحقق الثبات و القوة،و الطمأنینة و الثقة فی أکثر من اتجاه.
و هی علی الأقل تمنحه الفرصة لاکتشاف مواضع القوة و الضعف فی المدامیک الداخلیة التأسیسیة،و رصد مواضع القوة و الصلابة فیها.
ثم هی تعطیه المزید من الوضوح فی نشأة نسیج العلاقات الطبیعیة، و الإرتباطات المختلفة،فیقدر حرکته و مواقفه،و اقدامه و احجامه علی أساس ذلک..
یضاف إلی ذلک:أن ذلک یظهر للناس کل الناس بالقول و الفعل:أنه «صلی اللّه علیه و آله»یرید هذا الخیر لأهله،و لعشیرته الأقربین،و أنه لا یتنازل عن أدنی شیء من ذلک حتی لأقرب الناس إلیه،بل هو-لو کان الأمر علی خلاف ذلک-سیتخذ منهم نفس الموقف الذی یتخذه من أی فریق آخر من الناس،و هذا یحتم علی الناس کلهم أن یقتنعوا بأنه«صلی اللّه
ص :28
علیه و آله»منسجم مع نفسه،و ملتزم مع ما جاء به.و یرید لأحب الناس إلیه أن یکونوا فی طلیعة المؤمنین باللّه،و علی رأس الدعاة إلیه و المضحین بکل غال و نفیس فی سبیل اللّه تعالی،و فی سبیل هذا الدین..
و هذا ما تنبه له نصاری نجران،حین أخرج«صلی اللّه علیه و آله»،علیا و الزهراء و الإمامین الحسن و الحسین«علیهم السلام»لمباهلتهم.
و من جهة أخری،فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،کان یعیش فی مجتمع یقیم علاقاته علی أساس عشائری قبلی..فحین یرید أن یقدم علی مواقف أساسیة و مصیریة..و حین لا یکون هو نفسه یرضی بالاعتماد علی القبیلة کعنصر فعال فی حمایة مواقفه،و تحقیق أهدافه؛فإن من اللازم:أن یتخذ من ذوی قرباه موقفا صریحا،و یضعهم فی الصورة الواضحة؛و أن یهیئ لهم الفرصة لیحددوا مسؤولیاتهم،بحریة،و صراحة،و صدق،بعیدا عن أی ضغط و ابتزاز،و لو کان هذا الضغط من قبیل العرف القبلی فیما بینهم؛لأنه عرف مرفوض إسلامیا.
و هنا تبرز واقعیة الإسلام فی تعامله مع الأمور،و فی معالجته للقضایا، فإنه لا یرضی أن یستغل جهل الناس و بساطتهم،و حتی أعرافهم-الخاطئة- التی ارتضوها لأنفسهم فی تحقیق أهدافه.
و ذلک،لأن الإسلام یعتبر الوسیلة جزءا من الهدف،فلا بد أن تنسجم و تتلاءم معه،کما لا بد أن تنال من الطهر و القداسة بالمقدار الذی یناله الهدف نفسه.
وفقنا اللّه للسیر علی هدی الإسلام،و الالتزام بتعالیمه؛إنه خیر
ص :29
مأمول،و أکرم مسؤول.
و علی کل حال،فقد خرج«صلی اللّه علیه و آله»من ذلک الإجتماع بوعد أکید من شیخ الأبطح،أبی طالب«علیه السلام»بالنصر و العون؛فإنه لما رأی موقف أبی لهب اللاإنسانی،و اللامعقول،قال له:
«یا عورة،و اللّه لننصرنه،ثم لنعیننه!!
یا ابن أخی،إذا أردت أن تدعو إلی ربک فأعلمنا،حتی نخرج معک بالسلاح» (1).
و نجد فی یوم الإنذار:أن اختیار النبی«صلی اللّه علیه و آله»یقع علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،لیکون المضیف لجماعة یناهز عددها الأربعین رجلا،فیأمره بأن یصنع طعاما،و یدعوهم إلیه.
و الظاهر:أن هذا الإجتماع قد حصل فی البیت المخصص لسکنی علی «علیه السلام»نفسه،و هو الذی استضاف به أبا ذر،و یظهر أنه اختص بهذا البیت،لیکون مقره الخاص به الذی لا یحرج خدیجة فی داخل بیت الزوجیة..و إن کان بالقرب منه..و فی کنف رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» باستمرار..
و علی کل حال،فإن هذا الإجتماع إذ لو کان عند رسول اللّه«صلوات اللّه علیه و آله»فی بیته فقد کان بإمکانه«صلی اللّه علیه و آله»أن یطلب من
ص :30
خدیجة أن تصنع هی الطعام لهم،هذا،مع وجود آخرین،أکثر وجاهة و معروفیة من علی«علیه السلام».
کما أنه کان یمکنه أن یدعوهم إلی بیت أبی طالب،و جعفر،الذی کان یکبر علیا بعشر سنین..بالإضافة إلی حمزة،و عبیدة بن الحارث،و غیرهما ممن یمکن أن یستفید من نفوذه و شخصیته فی التأثیر علی الحاضرین.
و لکنه«صلی اللّه علیه و آله»اختار علیا«علیه السلام»بالذات لیتفادی أی إحراج یبعد القضیة عن مجالها الطبیعی،لأنه یرید منهم قرارا یرتکز علی القناعة الفکریة و الوجدانیة بالدرجة الأولی.
و علی«علیه السلام»و إن کان حینئذ صغیر السن،إلا أنه کان فی الواقع کبیرا فی عقله،و فی فضائله و ملکاته،کبیرا فی روحه و نفسه،و فی آماله و أهدافه،و لا أدل علی ذلک من کونه هو المجیب للرسول،دون کل من حضر،مظهرا استعداده لمؤازرته و معاونته علی هذا الأمر.
و قد رآه النبی«صلی اللّه علیه و آله»منذئذ،بل منذ ولد«علیه السلام»، کما تقدم.أهلا لأن یکون أخاه،و وصیه،و خلیفته من بعده،و هی الدرجة التی قصرت همم الرجال عن أن تنالها،بل و حتی عن أن یدخل فی وهم أی منهم:أن یصل و لو فی یوم ما إلیها،و یحصل علیها.
و لکن علیا«علیه السلام»قد اختاره اللّه سبحانه و تعالی وصیا و ولیا، فکان مرعیا برعایة تعالی،محفوظا بحفظه.و کان منذ نعومة أظفاره السباق إلی الفضائل و الکمالات دون کل أحد؛و قد اختاره الرسول«صلی اللّه علیه و آله»لیعیش فی کنفه،و کان«صلی اللّه علیه و آله»کفیله و مربیه،و کان یبرد
ص :31
له الطعام،و یشمه عرفه،و کان هو یتبع الرسول اتباع الفصیل أثر أمه، و کان کأنه ولده. ..ذٰلِکَ فَضْلُ اللّٰهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ.
و قد یسأل أحدهم:عن أن حدیث إنذار العشیرة قد یعد إجحافا بحق الآخرین من غیر العشیرة،و من غیر الأقربین.الذین یطلب حضورهم.
و نجیب:
أولا:إن اللّه تعالی قد أخبر نبیه بأن وصیه من أهله،فأراد أن یعلمهم بهذا الأمر تمهیدا لإعلام سائر الناس به.
ثانیا:إن النبوة و الإمامة منصبان إلهیان،أی أن اللّه هو الذی یختار لهما من هو أهل لهما..و لا یرجع الأمر إلی البشر.و إذا کان الأقربون هم الذین یفترض أن یکونوا صفوة الناس،و خیر الناس،فإن عرض الأمر علیهم، و ظهور تقصیرهم عن هذا الأمر یکفی لإظهار حقیقة سائر الناس..
و قد یسأل سائل آخر؛فیقول:کیف یمکن أن یقول النبی«صلی اللّه علیه و آله»لبنی عامر بن صعصعة،و لعامر بن الطفیل:الأمر للّه یضعه حیث یشاء،و الحال أن الأمر محسوم فی هذه القضیة من حین ما أنذر عشیرته الأقربین؟!
و جوابه واضح:فإن هذه الإجابة منسجمة کل الإنسجام مع حدیث إنذار العشیرة،لأن الأمر للّه یضعه حیث یشاء فی کل زمان..
ص :32
و قد جاء فی بعض النصوص:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لهم فی تلک المناسبة:
«یا بنی عبد المطلب،إنی لکم نذیر من اللّه جل و عز،إنی أتیتکم بما لم یأت به أحد من العرب،فإن تطیعونی ترشدوا،و تفلحوا،و تنجحوا..
إن هذه مائدة أمرنی اللّه بها؛فصنعتها لکم،کما صنع عیسی بن مریم «علیه السلام»لقومه؛فمن کفر بعد ذلک منکم،فإن اللّه یعذبه عذابا شدیدا،لا یعذبه أحدا من العالمین..
و اتقوا اللّه،و اسمعوا ما أقول لکم،و اعلموا یا بنی عبد المطلب:أن اللّه لم یبعث رسولا إلا جعل له أخا،و وزیرا،و وصیا،و وارثا من أهله.
و قد جعل لی وزیرا کما جعل للأنبیاء من قبلی،و إن اللّه قد أرسلنی إلی الناس کافة،و أنزل علی: وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ (1)،و رهطک المخلصین (2)،و قد-و اللّه-أنبأنی به،و سماه لی.
و لکن أدعوکم،و أنصح لکم،و أعرض علیکم؛لئلا یکون لکم الحجة فیما بعد،و أنتم عشیرتی و خالص رهطی،فأیکم یسبق إلیها علی أن یؤاخینی فی اللّه،و یؤازرنی»؟!.
ص :33
إلی آخر کلامه«صلی اللّه علیه و آله»،الذی ینسجم مع النص الذی ذکرناه فی أوائل هذا الفصل فراجعه (1).
و هذا النص هو الأوفق و الأنسب لموقف کهذا،و هو ینسجم تماما مع أمر الآیة بالإنذار،فإن الإنذار أولا هو الخطوة الطبیعیة لأیة دعوة،إذ لا بد من الخروج من المواقع الخطرة أولا،ثم یأتی التبشیر الذی یکون العمل هو المعیار فیه،حیث تعطی الجوائز،و تنال الدرجات علی اساسه،و من خلاله..
و لا بد من لفت النظر هنا إلی أن قوله:«و رهطک منهم المخلصین»..
لیس من الآیة المبارکة،بل هی زیادة نبویة توضیحیة.
تقدم قوله«صلی اللّه علیه و آله»:إن اللّه لم یبعث رسولا حتی جعل له وزیرا من أهله،تماما کما قال موسی«علیه السلام»: وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی (2).
و هذا التعبیر قد یکون هو الأساس فی قولهم:إنه«صلی اللّه علیه و آله» قال:«إن هذا أخی و وصیی و خلیفتی فی أهلی»..
فالظاهر:أن الصحیح هو أنه قال:خلیفتی من أهلی،ثم صحفت أو
ص :34
غیرت کلمة«من»فصارت«فی»لحاجة فی النفس قضیت.
و یقول العلامة المرحوم الشیخ مرتضی المطهری:إن من یرید إقناع إنسان ما بعمل ما،فله طریقان:
أحدهما:التبشیر،بمعنی تشویقه إلی أمر بعینه،و بیان فوائد ذلک الأمر.
الثانی:إنذاره ببیان ما یترتب علی ترکه من مضار،و عواقب سیئة.
و لذلک قیل:الإنذار سائق،و التبشیر قائد.
و القرآن و الإسلام یریان:أن الإنسان یحتاج إلی هذین العنصرین معا، و لیس-کغیره-یکفیه أحدهما.
بل و یری الإسلام:أنه لا بد أن ترجح کفة التبشیر علی کفة الإنذار.
و لذلک قدم الأول علی الثانی فی أکثر الآیات القرآنیة.
و من هنا،فقد قال«صلی اللّه علیه و آله»لمعاذ بن جبل،حین أرسله إلی الیمن:«یسّر و لا تعسّر،و بشّر و لا تنفّر»،فهو«صلی اللّه علیه و آله»بکلمته هذه لم یستبعد الإنذار،بل هو جزء من خطته،و إنما اهتم بجانب التبشیر،إذ یمکن بواسطته إدراک مزایا الإسلام و خصائصه الرائعة،و لیکون إسلامهم من ثم عن قناعة حقیقیة،و قبول تام.
و أما قوله«صلی اللّه علیه و آله»:و لا تنفّر،فهو واضح المأخذ،فإن روح هذا الإنسان شفافة جدا،و تبادر إلی ردة الفعل بسرعة،و من هنا نجد النبی«صلی اللّه
ص :35
علیه و آله»یأمر بالعبادة ما دامت النفس مقبلة،و لا یأمر بالضغط علیها، و تحمیلها ما لا تطیق،و لهذا شواهد کثیرة فی الشریعة السهلة السمحاء (1).
هذا..و قد اشتملت دعوته«صلی اللّه علیه و آله»لعشیرته علی التبشیر أیضا؛بأن من یؤازره سوف یکون خلیفة بعده،و أنه قد جاءهم بخیر الدنیا و الآخرة،تماما کما بدأت بالإنذار،و ذلک ینسجم مع ما تشتاق إلیه نفوسهم،و یتلاءم مع رغباتهم،و یأتی من قبل من لا یمکن أن یکون لدیهم موضع اتهام.
و قوله«صلی اللّه علیه و آله»:علی أن یکون أخی إلخ..یؤکد لهم علی مدی التلاحم و المحبة بینه و بین ذلک الذی یؤازره و یعاونه،إلی حد أنه یعتبره أخا له،فلیست العلاقة بینهما علاقة رئیس و مرؤوس،و آمر و مأمور، و لا عال بدان،و إنما هی علاقة بین متکافئین فی الإنسانیة،کما أنها علاقة تعاون و تعاضد علی العمل البناء و المثمر،و علاقة أخ مع أخیه،تفیض بالمحبة،و الثقة و الصفاء،بکل ما لهذه الکلمات من معنی.
هذا بالاضافة إلی ما فی ذلک من دلالة علی المقام السامی الذی کان قد بلغه أمیر المؤمنین«علیه السلام»حتی استحق و سام الأخوة فیما بینه و بین سید البشر،من مضی منهم،و من غبر.
ص :36
هذا..و فی الإسلام نظم و سیاسات،و جهاد و تضحیات،و فیه مواجهات لأصحاب الأهواء،و نظام عقوبات.و فیه التحدی للطواغیت، و التصدی للمجرمین و للفاسدین و المفسدین..
و هذا معناه:أن الإسلام لا یهدف إلی مجرد تحقیق العدل و المساواة،بل هو یرید أن یتجاوز ذلک إلی تجسید المعانی الإنسانیة،و اظهار کنوز القیم و المثل العلیا،و الإرتفاع بهذا الإنسان إلی المستوی الذی یکون جدیرا بحمل الأمانة الإلهیة،و نیل منازل الکرامة و الزلفی عنده،من خلال جهده و جهاده،و بذله و تضحیاته،و ایثاره علی النفس و بذل الأموال،و التضحیة بالأنفس من أجل المبادئ و القیم،و فی سبیل اللّه و المستضعفین..
من أجل ذلک نقول:
إن مهمة الإسلام عسیرة و شاقة،حیث لا بد أن یهیئ الإنسان الفرد لمواجهة نفسه الأمارة،و یسیطر علی غرائزه و شهواته،و یتحکم باندفاعاته و طموحاته،و یوجهها فی سبل الخیر و الهدی،و ذلک فی سیاق بناء شخصیته الإنسانیة المثلی و الفضلی..
و لیصبح هذا الإنسان الصالح الأداة الفاعلة و المؤثرة فی مجال تغییر البنی الإجتماعیة علی اختلافها إلی الأمثل و الأفضل،سواء أکانت سیاسیة، أو اقتصادیة،أو تربویة أو غیرها،و یقتلع منها کل جذور الشر،و یستأصل کل عوامل الإنحراف،و آثاره،و یستعیض عنها بمعانی الخیر و الصلاح و الفلاح..
ص :37
و قد جهز اللّه الإنسان بعوامل داخلیة،و هیأ له أخری خارجیة من شأنها لو استفاد منها أن تمکنه من تحقیق هذه الغایات،و ینال تلک المقامات..
و لکن من الواضح:أن الحاجة إلی مکابدة هذا الجهد،و معاناة هذا الجهاد تبقی قائمة ما دام هناک نفس أمارة،و ما دام هناک شیطان یغوی، و هوی یردی..
و لأجل ذلک:سمّی نبی الإسلام هذا بالجهاد الأکبر حین قال للمسلمین العائدین من حرب بدر:رجعتم من الجهاد الأصغر،و بقی علیکم الجهاد الأکبر..
فلما سئل عن معنی ذلک أخبرهم:أن جهاد الإنسان مع نفسه و شهواته هو الجهاد الأکبر (1).
و إذا کان هذا الصراع مستمرا ما دام هناک انسان علی مدی الأزمان، و کان خطر الشذوذ و الإنحراف قائما أیضا..فإن الحاجة إلی الهدایة و الهیمنة،و استمرار عملیة التزکیة و التربیة،و التذکیر بآیات اللّه و أیامه، و تعلیم احکام الشریعة،و بیان حقائقها،و اشاعة مفاهیمها،و العمل علی
ص :38
الزام الناس بها،و الرقابة المستمرة،و أخذ الناس بذنوبهم و مخالفاتهم،إن الحاجة إلی ذلک تبقی قائمة أیضا..
و من هنا تبرز الحاجة إلی الوصی،و الإمام،و الحافظ للأمانة،و الناصر و الولی،و الخلیفة للرسول النبی«صلی اللّه علیه و آله».
فکان أن اختار اللّه تعالی علیا ولیا،و إماما،و وصیا،و نصبه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»علما،و رائدا و هادیا،و اماما و خلیفة و قائدا..
و لعل أول تنصیب علنی عام له«علیه السلام»کان فی مناسبة إنذار النبی«صلی اللّه علیه و آله»عشیرته الأقربین.
ص :39
ص :40
حتی شعب أبی طالب علیه السّلام
ص :41
ص :42
قد ذکروا:أن علیا«علیه السلام»کان من السبعة عشر رجلا من قریش، الذین کانوا حین دخل الإسلام یعرفون القراءة و الکتابة بالعربیة (1).
و لکن اللافت هنا أمور:
أحدها:أن البلاذری قد وصف هؤلاء العارفین بالقراءة و الکتابة بأنهم رجال،مع أن عمر علی«علیه السلام»کان حین البعثة کما دلت علیه الروایات المعتبرة لا یزید علی عشر سنوات،کما سیأتی إن شاء اللّه تعالی،إلا إن کان قد عده فی جملة الرجال علی سبیل التغلیب..
الثانی:إنه عد فیهم من دلت الشواهد علی انه لم یکن یحسن القراءة، فضلا عن الکتابة..فإن عمر بن الخطاب مثلا لم یکن-کما ورد فی حدیث اسلامه-یحسن القراءة (2).
ص :43
الثالث:إن أحدا لم یذکر لنا شیئا عن الشخص الذی تعلم علی«علیه السلام»القراءة و الکتابة عنده.و لو کان ثمة من یعرف شیئا من ذلک لسارع إلی إظهاره،لیطالب علیا«علیه السلام»:بأن یعترف بهذا الجمیل، و أن ینوه به،و أن یذکره بین الفینة و الفینة.
و الذی نراه هو أن اللّه سبحانه قد حبا هؤلاء الأصفیاء من الأنبیاء و الأوصیاء بالمنح و الألطاف،و الکرامات بحیث أغناهم عن الجلوس بین یدی المعلمین و المؤدبین سواء فی القراءة و الکتابة أو فی غیرها..
و إذا کانت السیدة زینب عالمة(غیر معلمة)فما بالک بأخی رسول اللّه، و باب مدینة علمه،و خیر الخلق بعده؟!!
ذکرت نصوص المناشدة:أن علیا«علیه السلام»کان دون کل أحد یأخذ هو و فاطمة«علیهما السلام»الخمس فی مکة.
فقد قال«علیه السلام»لأهل الشوری التی جعلها عمر وسیلة لإیصال عثمان إلی الخلافة:«نشدتکم باللّه،أفیکم أحد کان یأخذ الخمس مع النبی «صلی اللّه علیه و آله»قبل أن یؤمن أحد من قرابته غیری،و غیر فاطمة؟!
قالوا:اللهم لا» (1).
ص :44
و لعلک تقول:
لماذا لم یعط حمزة أو جعفر من الخمس؟!فإنهما کانا مسلمین آنئذ؟!
و نجیب:بما تقدم:من أن إسلام جعفر و حمزة قد تأخر عن مطلع البعثة إلی مدة طویلة،ربما إلی ما بعد انذار العشیرة الأقربین.و سیأتی بعض الحدیث عن ذلک حین الکلام عن مناشدات أمیر المؤمنین«علیه السلام» لأهل الشوری،فلعل الخمس کان یعطی لعلی«علیه السلام»قبل اسلام حمزة،و جعفر..
و لا یصح أن یجاب بأنه:لعل حمزة لم یکن بحاجة إلی الخمس،و کذلک
1)
-و راجع:مناقب الخوارزمی ص 225 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 315 و فرائد السمطین ج 1 ص 322.و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 432 و 435 و نهج السعادة ج 1 ص 131 و 139 و کنز العمال ج 5 ص 725 و ینابیع المودة ج 2 ص 344 و کتاب الولایة لابن عقدة ص 177 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 30 و ج 15 ص 685 و ج 31 ص 324 و راجع:الأمالی للطوسی ص 333 و 667 و بشارة المصطفی ص 243 و الطرائف لابن طاووس ص 413 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 379 و مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه الأصفهانی ص 128 و 131 و الدر النظیم ص 331 و بناء المقالة الفاطمیة ص 412 و غایة المرام ج 5 ص 78 و ج 6 ص 6 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 362.و راجع أیضا:الضعفاء الکبیر ج 1 ص 211 و لیس فیه کلمة:«قبل أن یؤمن أحد من قرابته»و اللآلی المصنوعة ج 1 ص 362.
ص :45
جعفر،علی أنه قد ورد أن أبا طالب لم یکن بحاجة إلی المال آنئذ أیضا،و قد کان هو ینفق علی بنی هاشم فی الشعب.
إلی جانب أموال خدیجة،التی کان یستفاد منها فی هذا المجال..و یکون حمزة و جعفر غنیین بما کان یقدمه لهما ابو طالب،أو خدیجة أو کانا غنیین بالاستقلال..
نعم،لا یصح هذا الجواب،فإن علیا«علیه السلام»یصرح بأنه قد أخذ هو و فاطمة الخمس قبل أن یسلم أحد من قرابة الرسول حتی جعفر «رضوان اللّه علیه».
و هذا دلیل علی تأخر إسلام جعفر و حمزة إلی ما بعد ولادة الزهراء «علیها السلام»،أی بعد البعثة بخمس سنین.إلا أن یقال:المراد أنه هو أخذ الخمس من النبی«صلی اللّه علیه و آله»،ثم لما ولدت فاطمة صارت هی الأخری تأخذ من الخمس.
أما بالنسبة لمصدر هذا الخمس أن فیمکن أن یکون هو النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه،أو من الرکاز،أو غیرها.
کما أن خدیجة التی کانت تملک أموالا طائلة،و قد أسلمت فی أول البعثة،یمکن أن تکون قد خمست أموالها،و استفاد علی«علیه السلام»من هذا الخمس آنئذ.
قال ابن الأثیر فی مادة قضم:«و منه حدیث علی«علیه السلام»:کانت
ص :46
قریش إذا رأته قالت:احذروا الحطم،احذروا القضم،أی الذی یقضم الناس،فیهلکهم» (1).
و عن ابن عباس،قال:لما نکل المسلمون عن مقارعة طلحة العبدری، (أی الذی کان من بنی عبد الدار)،تقدم إلیه أمیر المؤمنین«علیه السلام»، فقال طلحة:من أنت؟!
فحسر عن لثامه،فقال:أنا القضم،أنا علی بن أبی طالب.
زاد فی نص آخر قوله حکایة عن طلحة:قد علمت یا قضم أنه لا یجسر علی أحد غیرک (2).
و حین قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»فی أحد:قدم الرایة،تقدم«علیه السلام»و قال:أنا أبو القصم(و لعل الصحیح:أبو القضم) (3).
ص :47
و روی عن أبی وائل شقیق بن سلمة قال:کنت أماشی عمر بن الخطاب،إذ سمعت همهمة،فقلت له:مه یا عمر!!
فقال:ویحک،أما تری الهزبر،القضم،و الضارب بالبهم، الشدید علی من طغا و بغا،بالسیفین و الرایة؟!
فالتفت،فإذا هو علی بن أبی طالب (1).
و أما السبب فی تسمیته«علیه السلام»ب«القضم»،فقد رواه القمی «رحمه اللّه»،عن أبیه عن ابن أبی عمیر،عن هشام،عن الصادق«علیه السلام»:أنه سئل عن قول طلحة بن أبی طلحة لما بارزه علی«علیه السلام»:یا قضم،قال:
إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان بمکة لم یجسر علیه أحد لموضع أبی طالب،و أغروا به الصبیان،و کانوا إذا خرج رسول اللّه یرمونه بالحجارة و التراب.
3)
-و الرشاد ج 4 ص 194 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 19 و ج 18 ص 82 و ج 23 ص 552 و ج 30 ص 149 و 150 و ج 32 ص 356.
ص :48
و شکی ذلک إلی علی«علیه السلام»،فقال:بأبی أنت و أمی یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،إذا خرجت فأخرجنی معک.
فخرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و معه أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فتعرض الصبیان لرسول اله«صلی اللّه علیه و آله»کعادتهم، فحمل علیهم أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و کان یقضمهم فی وجوههم، و آنافهم،و آذانهم.
فکان الصبیان یرجعون باکین،و یقولون:قضمنا علی،قضمنا علی، فسمی لذلک القضم (1).
عرفنا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»شکی ما یلقاه من صبیان المشرکین إلی علی«علیه السلام»،لا إلی أبی طالب،و لا إلی حمزة،ربما لأنه «صلی اللّه علیه و آله»لا یرید أن یدخل علیهما أی قدر من الأذی النفسی فی أمر لیس باستطاعتهما مواجهته بصورة مباشرة..
یضاف إلی ذلک:أن من المتوقع فی هذه الحال-لجوء أبی طالب إلی الآباء لمنع الأبناء من أذی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و هو قد یفسر علی أنه تعبیر عن الضعف و العجز،و ربما یدعوهم ذلک إلی إذکاء هذه الحالة ضد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من جهات مختلفة تخولهم الإعتذار عن
ص :49
التدخل للمساعدة فیها..
بالاضافة إلی أن ذلک قد یعطیهم ذریعة للتمنن علی أبی طالب، و الظهور بمظهر المحسن و المتفضل،و الحال أنهم هم فی الحقیقة أساس البلاء،و ذلک قد یفسح لهم المجال للتلاعب بأبی طالب،و التذاکی علیه و علی الهاشمیین،و الشماتة بهم.
و لو أنه«صلی اللّه علیه و آله»شکی لأبی طالب«علیه السلام»،و صدر من أبی طالب أمر لعلی«علیه السلام»و لغیره من أبناء بنی هاشم بالمقابلة بالمثل،فإن ذلک سیضع أبا طالب موضع الملوم،بدعوی أنه یتصرف بصورة لا تلیق بمقامه،و یأمر بما لا یتوقع من مثله الأمر به..فی حین أن المشرکین لا یعترفون بأنهم هم الذین أغروا الصبیان بأذی أحد..
و کل ما ذکرناه یعطی:أنه لا بد أن یترک القرار الحاسم لأهله،و لیس هو إلا علی،ذلک الإنسان الإلهی الذی یراه الناس صغیرا..و هو الکبیر الکبیر،الذی لا تستطیع أوهامهم أن تلامس أدنی شوامخه..و لیکن القرار من صبی-بنظرهم-عرفوا عنه أنه یقرر و ینفذ،کل ما یراه حقا و صوابا، و لا یتراجع و لا یتوقف عن العمل بالحق،حتی لو عارضه فیه الشیوخ و الکبار من قومه أو من غیرهم..فلا یمکنهم اتهام أی کان من الناس بأنه أغری علیا فی أمر لم یدرک علی صوابه من خطأه،فبادر إلی ما أغری به..
و هکذا کان..فقد قال علی«علیه السلام»لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:خذنی معک،و لم یخبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بتفصیل ما
ص :50
صمم علیه..
و یأخذه«صلی اللّه علیه و آله»معه..و یواجه طغیان الصبیان،فلا یقابلهم بالمثل أی برمیهم بالتراب و الحجارة،إذ یمکنهم حشد الکثیرین الذین یمکن أن یتوزعوا فرقا،ثم لیتصدی فریق منهم لعلی«علیه السلام»، و یتولی الفریق الآخر إیذاء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالحجارة و التراب،بل قرر أن یحسم الأمر،و أن یفهم أولئک الصبیان و آباءهم أن ثمرة عملهم هو لحوق الأذی بکل واحد منهم بشخصه،و أن الأمر لن یکون مجرد مراماة بالتراب و الحجارة،تصیب أو لا تصیب،أو تؤلم أو لا تؤلم،بل ثمة ألم حقیقی لکل فرد منهم لا نجاة لهم منه،من دون أن یکون لهم قدرة علی المقابلة بالمثل.
حیث إنه سمع بمبعث النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فأرسل أخاه لیستقصی له الخبر،فرجع إلیه،و لم یشف له غلیلا.
فذهب إلی مکة بنفسه،فکره أن یسأل عن النبی«صلی اللّه علیه و آله» علانیة،فاضطجع فی ناحیة المسجد الحرام،فرآه علی«علیه السلام»،فعرف أنه غریب،فدعاه إلی بیته،فاستضافه ثلاثة أیام لا یسأله عن شیء.
ثم سأله أبو ذر عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فاقترح علیه أمیر المؤمنین«علیه السلام»أن یتبعه أبو ذر،فإن رأی ما یخاف منه عطف کأنه یرید أن یقضی حاجة،أو یصلح نعله..
فأوصله«علیه السلام»إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أسلم أبو ذر، فخرج إلی المسجد الحرام،فأعلن إسلامه،فضربوه حتی اضجعوه.
فأتی العباس فأکب علیه،و قال:و یحکم ألستم تعلمون أنه من غفار، و إنها طریق تجارتکم إلی الشام؟!فترکوه..
و عاد فی الیوم التالی فصنع مثلما صنع فی الیوم الأول،فخلصه العباس
1)
-سفینة البحار ج 3 ص 435 و راجع:الإحتجاج ج 1 ص 231 و بحار الأنوار ج 27 ص 319 و ج 31 ص 276 و الفوائد الرجالیة ج 2 ص 152 و تقریب المعارف ص 268 و الدرجات الرفیعة ص 225 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 17 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 46 و شیخ المضیرة أبو هریرة ص 223 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 109.
ص :52
أیضا (1).
و نقول:
قد تحدثنا عن بعض ما یرتبط بهذه الحادثة فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و لذلک فنحن نکتفی هنا بتسجیل ما یلی:
1-دلت هذه الروایة علی أن الناس قد تأخروا کثیرا فی قبول الإسلام، حیث علمنا:أن خدیجة و علیا و جعفرا«علیهم السلام»کانوا أسبق الناس إلی الإسلام،فإذا کان أبو ذر رابع من أسلم،فذلک یعنی أن أحدا لم یدخل بعد هؤلاء فی الإسلام إلی ما بعد سنوات،أی إلی أن طار خبر بعثة النبی
ص :53
«صلی اللّه علیه و آله»فی البلاد،و بلغ بنی غفار الذین کانوا یسکنون قرب المدینة،ثم أرسل أبو ذر أخاه إلی مکة لیستطلع الأمر،ثم عاد إلیه،فلم یجد أبو ذر عنده ما یشفی غلیله،ثم سافر أبو ذر إلی مکة و بقی أیاما حتی وصل إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و أسلم علی یدیه.
فإن هذا لو فرض أنه قد تواصل و استمر،فهو یحتاج إلی المسیر الجاد ذهابا و إیابا حوالی شهر و نصف.
فإذا أضیف إلی ذلک أن الروایة تذکر ما یدل علی أن مجیئ أبی ذر إلی مکة قد حصل حیث کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی وضع صعب، و کان الإتصال به یحتاج إلی تخف و تستر،مما یعنی أن العداوات کانت قد ظهرت بین المشرکین و المسلمین،و هو یدل علی أن إسلام أبی ذر قد حصل ربما حین کان النبی فی دار الأرقم أو بعد ذلک.و أن أحدا لم یسلم طیلة هذه المدة،لکی یصح أن یکون أبو ذر رابع من أسلم.
و لعل هذا یفسر لنا عدم استجابة أحد لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی حدیث: وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ، حتی حمزة و جعفر«علیهما السلام».
و هذا کله یؤذن بوجود فاصل زمنی طویل،یمتد إلی ثلاث أو أربع سنوات فیما بین إسلام أبی ذر،و بین تاریخ بعثة الرسول«صلی اللّه علیه و آله».
و یکون إسلامه الذی أعلنه وفق هذه الطریقة،التی تحدثت عنها روایة اسلامه بدایة عهد جدید،جرأ الناس علی الدخول فی هذا الدین،و المباهاة به،و تحدی المشرکین فیه.
ص :54
فما یدعی من سبق أبی بکر و غیره إلی الإسلام و أنه سبق علیا أو قاربه لیست له أدنی درجة من المقبولیة أو المعقولیة.
2-إن سن علی«علیه السلام»فی أول البعثة کان لا یتجاوز العشر سنوات،و المفروض أنه لا یملک لنفسه بیتا مستقلا یستضیف به الغرباء، الأمر الذی یعنی أنه قد دعا أبا ذر إلی منزل أبیه أبی طالب صلوات اللّه علیه..أو فقل إلی المکان المخصص له من قبل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أو من قبل والده العظیم..
و قد اتضح من هذه الحادثة أن تصرفات أمیر المؤمنین«علیه السلام» فی صغره کانت ملزمة لوالده،و لم یکن یعترض علیه حتی حین یدعو الغرباء إلی بیته لینزلهم فیه،لا یوما واحدا و حسب،و إنما ثلاثة أیام.
و هذا التصرف لا یقبل عادة ممن کان فی سن علی«علیه السلام»،الأمر الذی یشیر إلی امتیاز ظاهر له علی من سواه و علی مکانته«علیه السلام» المتمیزة لدی أبیه،و مدی ثقته به و بحصافة رأیه،و علی أنه«رحمه اللّه»کان یحترم له هذا التصرف النبیل،و یقدر فیه هذا الخلق الجمیل.
3-إن عنصر السریة الذی اعتمده«علیه السلام»فی أسلوب إیصال أبی ذر إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،یدل علی درایة و رویة،و تبصر و تدبر للأمور.
و قد وثق أبو ذر بهذا الفتی الیافع،و منحه کل حبه و احترامه..و أدرک أنه فتی المهمات الصعبة،منذ أن دعاه لیکون فی ضیافته ثلاثة أیام،ثم زاد إکباره له،و هو یقترح علیه هذا الأسلوب الحکیم..الذی لا یصدر إلی من
ص :55
أعقل العقلاء،و من أهل التبصر و الحکمة،و الرویة و التدبیر.
4-إن هذا الأسلوب الذی اقترحه«علیه السلام»من شأنه أن یحفظ أبا ذر،و یحفظ من خلاله الدعوة نفسها من أن تتعرض للأذی و للحصار، من خلال تهدید أمن و سلامة من یسعی للوصول إلی صاحبها للتعرف علیه،و الإستفادة منه إیمانا،و معرفة،و وعیا،و إلتزاما.
5-إن عدم سؤال علی«علیه السلام»أبا ذر عن شأنه مدة ثلاثة أیام..
ربما لکی لا یشعر أبو ذر أن مضیفه قد مل وجوده.کما أنه یرید له أن یأنس فی هذا البلد،و تذهب وحشة الغربة عنه،و یرتاح نفسیا کما ارتاح جسدیا..
و لیکون من ثم اکثر طمأنینة،و أنفذ بصیرة فی بیان حاجته،و أعرف بالمسالک التی توصله إلیها.و بالأسباب التی تمکنه من الحصول علیها..
قال الحلبی الشافعی:«ذکر مقاتل:أن زید بن حارثة لما أراد أن یتزوج زینب جاء إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و قال:یا رسول اللّه اخطب علیّ.
قال له:من؟!
قال:زینب بنت جحش.
قال:لا أراها تفعل.إنها أکرم من ذلک نفسا.
فقال:یا رسول اللّه،إذا کلمتها أنت،و قلت:زید أکرم الناس علیّ، فعلت.
فقال«صلی اللّه علیه و آله»:إنها امرأة لسناء.
ص :56
فذهب زید«رضی اللّه تعالی عنه»إلی علی«علیه السلام»،فحمله علی أن یکلم له النبی«صلی اللّه علیه و آله».
فانطلق معه إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فکلمه،فقال:إنی فاعل ذلک،و مرسلک یا علی إلی أهلها فتکلمهم،ففعل.ثم عاد بکراهتها، و کراهة أخیها ذلک.
فأرسل إلیهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»یقول:قد رضیته لکم، و أقضی أن تنکحوه.فأنکحوه،و ساق لهم عشرة دنانیر الخ..» (1).
و نقول:
أولا:إن من غیر المعقول أن یتحدث النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»بمنطق الطبقیة و الاستعلاء علی هذا النحو،فإن المعاییر التی جاء بها الإسلام،و القرآن،و منها قوله تعالی: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاکُمْ (2)لا تسمح بهذا،فإن زیدا لم یکن یعانی من أی نقص،أو عیب،لا فی نفسه،و لا فی دینه،و لا فی خلقه،بل هو قد حاز شرف الإنتساب للإسلام،و لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و ترک أهله و أباه،و رضی بأن یتبرأ أبوه منه حبا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..
و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو القائل:«إذا جاءکم من ترضون
ص :57
دینه و خلقه فزوجوه،و إلا تفعلوا تکن فتنة فی الأرض و فساد کبیر» (1).
و قرر:أن معیار الکفاءة فی النکاح هو الإسلام و الإیمان.
ثانیا:إن هذا یعارض ما رووه،من أنها أرسلت إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»تستشیره فی أمر زواجها.بعد أن خطبها عدة أشخاص من صحابته«صلی اللّه علیه و آله».
فقال«صلی اللّه علیه و آله»:أین هی ممن یعلمها کتاب ربها،و سنة نبیها؟! (2).
ثالثا:إذا کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»یرید لها أن تتزوج بمن تختاره، و یعلم أنها لا تختار زیدا،و کان ذلک هو سبب امتناعه عن تلبیة طلب زید بأن یخطبها له،فلماذا أقدم علی إرسال علی«علیه السلام»إلیها،لیطلبها لزید بالذات؟!فإنه لم یتغیر شیء من ذلک قبل توسط علی«علیه السلام» و بعده.
ص :58
و إن کان یرید فرض الزواج علیها بزید،فلماذا أرجعه خائبا فی المرة الأولی،ثم استجاب له بعد توسط علی«علیه السلام»؟!
عن علی«علیه السلام»،قال:دعانی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و هو بمنزل خدیجة«علیها السلام»ذات لیلة،فلما صرت إلیه قال:اتبعنی یا علی..
فما زال یمشی و أنا وراءه،و نحن نخترق بیوت مکة حتی أتینا الکعبة، و قد أنام اللّه کل عین،فقال لی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی.
قلت:لبیک یا رسول اللّه.
قال:إصعد یا علی فوق کتفی،و کسّر الأصنام.
قلت:بل أنت یا رسول اللّه،إصعد فوق کتفی.
قال:بل أنت إصعد یا علی.
ثم انحنی«صلی اللّه علیه و آله»،فصعدت علی کتفه،فأقبلت(و لعل الصحیح:فقلبت)الأصنام علی رؤوسها،و نزلت،و خرجنا من الکعبة شرفها اللّه تعالی،حتی أتینا منزل خدیجة«علیه السلام»،فقال لی:یا علی،إنه أول من کسّر الأصنام جدک إبراهیم«علیه السلام»،ثم أنت یا علی آخر من کسّر الأصنام.
قال:فلما أصبحوا أهل مکة،وجدوا الأصنام منکسة،مقلوبة علی رؤوسها،فقالوا:ما فعل هذا بآلهتنا إلا محمد،و ابن عمه.
ص :59
ثم لم یقم بعدها فی الکعبة صنم (1).
ص :60
و نقول:
إن هذا الحدیث ظاهر الدلالة علی أن هذا الحدث قد حصل قبل الهجرة،و قد أشبها صلوات اللّه و سلامه علیهما أباهما إبراهیم الخلیل«علیه السلام»،حین حطم فی الخفاء أصنام قومه،فلما أصبحوا قالوا:من فعل هذا بآلهتنا؟!
و هذه هی نفس الکلمة التی قالها المکیون حین رأوا ما جری لأصنامهم..
و قد یسأل سائل عن سبب هذا التعرض للأصنام سرا،مع العلم بأن ذلک لا یجدی شیئا،لأنهم سوف یعیدونها کما کانت،و لربما یکون ذلک سببا فی إصرارهم علی غیهم،و علی نصرة أصنامهم،و تعلقهم بها،و التشدد فی المحافظة علیها..
و نجیب:
بأن المقصود هو تقدیم العبرة لهم بصورة حیة و عملیة،لیروا بأم أعینهم کیف أن الأصنام لا تستطیع أن تدفع عن أنفسها،فکیف یمکنها أن تدفع الأسواء عن غیرها.
فما یدعی لها من قدرات،و آثار،ما هی إلا أباطیل و أضالیل،و ترهات.
و هذا البرهان لیس مجرد معادلة ذهنیة،و افتراضات تجریدیة،بل هو عمل جوارحی مباشر،یجری علی الأصنام نفسها،لکی یقطع دابر أی تعلل أو تمحل للأعذار،فلا یزعم زاعم أن الأسواء قد انتابت غیرها و لعلها لم تنتصر له،لأنها کانت غاضبة علیه.
ص :61
و هذا هو نفس الدرس الذی أراد إبراهیم«علیه السلام»لقومه أن یفهموه و یعوه،حین کاد أصنامهم.
و قول قوم إبراهیم فی السابق،و أهل مکة فی اللاحق:من فعل هذا بآلهتنا یمثل إعترافا صریحا بأن ثمة من هو أقوی من أصنامهم،و هو إقرار بعجزها عن الدفع عن نفسها،و حاجتها إلی غیرها لیحمیها منه.
و کان المشرکون قد سمعوا من النبی«صلی اللّه علیه و آله»تسفیه أحلامهم،و رفضه لأصنامهم،و بیان أنها لا تضر و لا تنفع،و لا تبصر و لا تسمع،و قد نزل القرآن بتقبیح و إدانة عبادتهم لها.
و یبقی أن نشیر إلی ما ذکره فی آخر هذه الروایة،من أنه لم یقم بعدها فی الکعبة صنم یحتاج إلی توضیح،فإنه لا ینسجم-فی ظاهره-مع القول:بأن تحطیم الأصنام کان فی فتح مکة.
و قد یکون الجواب الأوضح عن ذلک أن یقال:إن الذی حطمه النبی «صلی اللّه علیه و آله»و علی«علیه السلام»قبل الهجرة هو تلک الأصنام التی کانت فی جوف الکعبة،بقرینة قوله:«خرجنا من الکعبة،و لم یقم بعدها صنم فی جوف الکعبة..».
و التی حطمت یوم الفتح هی تلک الأصنام التی کانت منصوبة فوقها، أو عندها کما تشیر التعبیرات الکثیرة الواردة فی النصوص المتقدمة.
و یبدو أن بعض تلک الأصنام کان معلقا فی أعلی نقطة فی جوف
ص :62
الکعبة،فاحتاج فی تنکیسه إلی أن یصعد علی کتفی النبی«صلی اللّه علیه و آله»لیتمکن منها..
ذکرنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله» أن المعراج قد حصل فی السنة الثالثة من البعثة-کما روی عن علی«علیه السلام» (1).و قد ذکرنا دلائل ذلک فی کتابنا المشار إلیه (2).
و عرفنا آنفا:أن أبا ذر کان رابعا فی الإسلام،مع أنه قد أسلم بعد أن تأزمت الأمور بین النبی«صلی اللّه علیه و آله»و بین قریش،و حیث کان الإتصال به تکتنفه المخاطر و الأهوال،کما أن من یعلن إسلامه یتعرض للضرب الشدید الذی لا یرفعه عنه إلا خوف قریش علی قوافل تجارتها إلی الشام فأنها کانت تمر علی قوم أبی ذر بالقرب من المدینة.
و إذا أضفنا هذا الأمر إلی العدید من الدلائل و الشواهد علی تأخر إسلام أبی بکر إلی ما بعد السنة الخامسة أو السادسة من البعثة (3)،فإن ذلک یدلنا علی عدم صحة ما روی من أن ملکا کان یکلم رسول اللّه«صلی اللّه
ص :63
علیه و آله»فی معراجه بصوت أبی بکر (1).
و الصحیح:أنه کلّمه بلغة علی«علیه السلام».
فعن ابن عمر قال:سمعت النبی«صلی اللّه علیه و آله»و قد سئل:بأی لغة خاطبک ربک لیلة المعراج؟!
قال:خاطبنی ربی بلغة علی بن أبی طالب،و ألهمنی أن قلت:یا رب خاطبتنی أنت أم علی؟!
فقال:یا محمد،أنا شیء لا کالأشیاء،و لا أقاس بالناس،و لا أوصف بالشبهات.خلقتک من نوری،و خلقت علیا من نورک،و اطلعت علی سرائر قلبک،فلم أجد فی قلبک أحب إلیک من علی بن أبی طالب، فخاطبتک بلسانه،کیما یطمئن قلبک (2).
ص :64
کما أن الصحیح هو:ما روی عن أبی الحمراء،من أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:لما أسری بی إلی السماء إذا علی العرش مکتوب:لا إله إلا اللّه،محمد رسول اللّه،أیدته بعلی«علیه السلام» (1).
2)
-(الملحقات)ج 5 ص 251 و ج 23 ص 141 و الطرائف لابن طاووس ص 155 و کشف الیقین ص 227.
ص :65
لا ما روی من ذلک فی حق أبی بکر (1).
و عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:لما أسری بی إلی السماء لقیتنی الملائکة بالبشارة فی کل سماء،حتی لقینی جبرائیل فی محفل من الملائکة،فقال:
یا محمد،لو اجتمع أمتک علی حب علی بن أبی طالب ما خلق اللّه النار (2).
1)
-و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 142 و ج 14 ص 587 و ج 16 ص 488 و 490 و ج 22 ص 495 و 496 و ج 31 ص 76 و راجع:کفایة الأثر ص 74 و 185 و 217 و 244 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 254 و لسان المیزان ج 1 ص 457 و ج 2 ص 268 و 484 و میزان الاعتدال ج 2 ص 76 و الصراط المستقیم ج 1 ص 294 و ج 2 ص 117 و ضعفاء العقیلی ج 1 ص 33 و ج 2 ص 86 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 336 و ج 47 ص 344.
ص :66
و عن أبی هریرة،عنه«صلی اللّه علیه و آله»:لما أسری بی فی لیلة المعراج، فاجتمع علیّ الأنبیاء فی السماء،فأوحی اللّه تعالی إلی:سلهم یا محمد:بماذا بعثتم؟!
فقالوا:بعثنا علی شهادة أن لا إله إلا اللّه وحده،و بنبوتک،و الولایة لعلی بن أبی طالب (1).
و عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:
«قال لی ربی لیلة أسری بی:من خلفت علی أمتک یا محمد.
قال:قلت:أنت أعلم یا رب.
قال:یا محمد،إنی انتجبتک برسالتی،و اصطفیتک لنفسی،و أنت نبیی و خیرتی من خلقی.ثم الصدیق الأکبر،الطاهر المطهر،الذی خلقته من
ص :67
طینتک،و جعلته وزیرک،و أبا سبطیک،السیدین الشهیدین،الطاهرین المطهرین،سیدی شباب أهل الجنة.و زوجته خیر نساء العالمین.أنت شجرة،و علی أغصانها،و فاطمة ورقها،و الحسن و الحسین ثمارها.خلقتکم (خلقتهما)من طینة علیین،و خلقت شیعتکم منکم،إنهم لو ضربوا علی أعناقهم بالسیوف ما ازدادوا لکم إلا حبا.
قلت:یا رب،و من الصدیق الأکبر؟!
قال:أخوک علی بن أبی طالب» (1).
و یبدو لنا:أن هذا قد حصل فی معراج آخر لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و قد حصل بعد الهجرة بسنوات.
و قد أکد أمیر المؤمنین فی روایات کثیرة صحیحة،و کذلک النبی الکریم«صلی اللّه علیه و آله»علی أنه«علیه السلام»وحده الصدیق،و أن لا صحة لما یقال أنه أبو بکر..و قد ذکرنا طائفة من هذه الأحادیث و مصادرها الکثیرة فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله» (2).
ص :68
ص :70
تضحیات علی علیه السّلام فی شعب أبی طالب
ص :71
ص :72
و حین اشتد الأمر،و صعّدت قریش من تحدیها لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و بنی هاشم،و قطعت عنهم الأسواق،بهدف قطع الأرزاق،فلا یترکون لهم طعاما یقدم مکة،و لا بیعا إلا بادروهم إلیه،یریدون بذلک أن یدرکوا سفک دم الرسول«صلی اللّه علیه و آله» (1).
و کانوا یتهددون من یبیعهم شیئا بنهب أمواله،أو بمقاطعة تجارته.
نعم حین بلغت الأمور إلی هذا الحد،أمر أبو طالب«علیه السلام»بنی هاشم و بنی عبد المطلب بدخول الشعب المعروف بشعب أبی طالب، و ذلک فی سنة سبع،حفظا لهم من أن یتعرضوا لأی تحد خطیر یدفع بالأمور إلی حد الکارثة.
و وضعت قریش علیهم الرقباء حتی لا یأتیهم أحد بطعام.و کان المسلمون ینفقون من أموال خدیجة،و أبی طالب،حتی نفدت،أو نفذ منها ما کان یمکنهم صرفه فی هذه الأحوال،حتی اضطروا إلی أن یقتاتوا بورق الشجر..
ص :73
و کان صبیانهم یتضورون جوعا.
و قد استمرت هذه المحنة سنتین أو ثلاثا.
و کان علی أمیر المؤمنین أثناءها یأتیهم بالطعام سرا من مکة،من حیث یمکن،و لو أنهم ظفروا به لم یبقوا علیه،کما یقول الاسکافی و غیره (1).
و کان أبو طالب رضوان اللّه تعالی علیه کثیرا ما یخاف علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»البیات(أی أن یغتاله المشرکون لیلا)فکان إذا أخذ الناس مضاجعهم،اضطجع النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی فراشه حتی یری ذلک جمیع من فی الشعب،فإذا نام الناس جاء فأقامه،و أضجع ابنه علیا مکانه (2).
فقال له علی«علیه السلام»لیلة:یا أبت إنی مقتول..
فقال له:
اصبرن یا بنی فالصبرا حجی
کل حی مصیره لشعوب
ص :74
قد بذلناک و البلاء شدید
لفداء الحبیب و ابن الحبیب
لفداء الأغر ذی الحسب الثا
قب،و الباع و الکریم النجیب
إن تصبک المنون فالنبل تبری
فمصیب منها و غیر مصیب
کل حی و إن تملی بعمر
آخذ من مذاقها بنصیب
فأجابه علی«علیه السلام»بقوله:
أتأمرنی بالصبر فی نصر أحمد
و واللّه ما قلت الذی قلت جازعا
و لکننی أحببت أن تری(رؤیة)نصرتی
و تعلم أنی لم أزل لک طائعا
سأسعی لوجه اللّه فی نصر أحمد
نبی الهدی المحمود طفلا و یافعا (1)
و قال«علیه السلام»بعد ذلک:
وقیت بنفسی خیر من وطأ الحصی
و من طاف بالبیت العتیق و بالحجر
رسول إله الخلق إذ مکروا به
فنجاه ذو الطول الکریم من المکر
ص :75
و بت أراعیهم متی یثبتوننی
و قد صبرت نفسی علی القتل و الأسر
و بات رسول اللّه فی الشعب آمنا
و ذلک فی حفظ الإله و فی ستر
أردت به نصر الإله تبتلا
و أضمرته حتی أوسد فی قبری (1)
و قد وصف الاسکافی حال علی«علیه السلام»فی الشعب،قیاسا له علی حال أبی بکر فی الغار بقوله:
«و علی یقاسی الغمرات،و یکابد الأهوال،و یجوع و یظمأ،و یتوقع القتل صباحا و مساء،لأنه کان هو المتوصل المحتال فی إحضار قوت زهید من شیوخ قریش و عقلائها سرا،لیقیم به رمق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و بنی هاشم،و هم فی الحصار.
و لا یأمن فی کل وقت مفاجأة أعداء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بالقتل،کأبی جهل بن هشام،و عقبة بن أبی معیط،و الولید بن المغیرة،و عتبة بن ربیعة،و غیرهم من فراعنة قریش و جبابرتها.
و لقد کان یجیع نفسه و یطعم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»زاده، و یظمئ نفسه و یسقیه ماءه،و هو کان المعلل له إذا مرض،و المؤنس له إذا استوحش،و أبو بکر فی نجوة من ذلک،لا یمسه مما یمسهم ألم،و لم یلحقه
ص :76
مما یلحقهم مشقة،و لا یعلم بشیء من أخبارهم و أحوالهم إلا علی سبیل الإجمال دون التفصیل،ثلاث سنین إلخ» (1)..
و نحن لا ندری مدی صحة ما یقوله الاسکافی،من أن شیوخ قریش و عقلاءها کانوا یرسلون الطعام إلی المحاصرین فی الشعب،و لعل الأرجح هو أنه«علیه السلام»کان یبذل لهم الأموال و یشتری به الطعام..و لعله کان یعطی أموالا طائلة ثمنا للقلیل منه..
و لم یکن النبی«صلی اللّه علیه و آله»و لا أبو طالب،و لا علی«علیه السلام»بالذین یقبلون منّة أحد من الکافرین علیهم،کما دلت علیه النصوص..
و کما حاولوا أن یثیروا غبار التشکیک حول تفرد علی«علیه السلام» بالولادة فی جوف الکعبة،بادعاء ذلک لحکیم بن حزام..فقد حاولوا منح ابن حزام نفسه أیضا فضیلة أخری فی سیاق التقلیل من أهمیة جهاد علی «علیه السلام»و تضحیاته فی شعب أبی طالب.
فقد زعموا:أن ابن حزام کان یرسل الطعام سرا إلی المسلمین فی شعب أبی طالب (2).
ص :77
و نقول:
إننا نجزم بعدم صحة ذلک،فأولا:إن ابن حزام کان أحد الذین انتدبتهم قریش لقتل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لیلة الهجرة (1)،فرد اللّه کیدهم إلی نحورهم بمبیت علی«علیه السلام»علی فراش رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»تلک اللیلة.
و کان حکیم أیضا یحتکر جمیع الطعام الذی یأتی إلی المدینة فی عهد الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و کان للنبی«صلی اللّه علیه و آله»موقف
2)
-و عیون الأثر ج 1 ص 167 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 50 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 88 و سیرة ابن إسحاق ج 2 ص 142 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 1 ص 223 و ج 4 ص 198 و سبل الهدی و الرشاد ج 2 ص 378 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 34 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 3 ص 246 و خزانة الأدب ج 3 ص 77 و بحار الأنوار ج 19 ص 19 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 59 و الدرجات الرفیعة ص 46 و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 15 ص 104 و تهذیب الکمال ج 7 ص 179 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 47 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 44.
ص :78
إدانة منه (1).
و هو أیضا من المؤلفة قلوبهم (2)،مما یعنی:أنه لم یکن صحیح الإیمان، و أن ریبه قد استمر إلی أواخر حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».
ثانیا:یدل علی بوار هذا الإدعاء:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن یقبل أن یکون لفاجر أو فاسق عنده یدا و لا نعمة(منة) (3)،و قد رد هدیة
ص :79
حکیم بن حزام بالذات (1)،کما رد هدیة غیره.
و کان«صلی اللّه علیه و آله»یرد هدیة المشرک المحارب،أما غیره،فکان یقبل هدیته،حتی لو کان مشرکا (2).و المقصود بغیر المحارب الموادع الذی لا یمتن بهدیته.
و أما حکیم بن حزام فقد بقی علی صفة کونه محاربا إلی أواخر حیاة
3)
-و کنز العمال ج 2 ص 211 و الجامع لأحکام القرآن ج 17 ص 308 و أبو طالب مؤمن قریش للخنیزی،و تذکرة الموضوعات ص 68 و 184 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 353 و الدر المنثور ج 6 ص 186 و 187 و فیض القدیر ج 6 ص 462 و کشف الخفاء ج 1 ص 89 و 331 ج 2 ص 321 و التفسیر الکبیر للرازی ج 29 ص 277 و تفسیر الآلوسی ج 28 ص 35 و منتقی الجمان ج 2 ص 263 و النصائح الکافیة ص 156.
ص :80
رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و واضح أنه کان من المؤلفة قلوبهم،یمن بهدیته،و یتوقع المکافأة علیها.
ثالثا:ان من یکون من أهل الأطماع إلی حد أن یحتکر الطعام فی المدینة، و یحرم منه الناس بما فیهم الأطفال و النساء،طمعا فی حفنة من المال،لا یتوقع منه السعی لدفع غائلة حاجة المحاصرین فی الشعب،علی سبیل التکرم،أو بدافع العاطفة الإنسانیة،و إنما هو یفعل ذلک طمعا بالمال الوفیر، حیث یری أنهم کانوا علی استعداد لبذل أعظم الأثمان فی هذا السبیل،فلعله کان ینتهز الفرصة و یبیعهم الطعام،و ربما بأغلی الأثمان.
یحاول البعض أن یثیر الشکوک حول إیمان أبی طالب:فیواجهه حدیث الحصار فی الشعب،و أن أبا طالب کان ینیم ولده علی فراش النبی«صلی اللّه علیه و آله»لیفدی به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».
فیحاول التملص و التخلص منه،بادعاء:أنه«رحمه اللّه»کان یفعل ذلک بدافع من حبه الطبیعی لابن أخیه (1).
و ربما تجد من یدعی:أن حمیة النسب و العصبیة و القبلیة،أو الکبریاء إلی حدّ العناد،أو التوثب للشهرة و خلود الذکر،هو الذی کان یدعو أبا طالب إلی أن یفدی ابن أخیه بولده..
ص :81
و نقول:
ألف:بالنسبة للعاطفة النسبیة و الحب الطبیعی و الحمیة القبلیة نقول:
1-إن العاطفة النسبیة نحو الولد و الحب الطبیعی له أشد و أقوی نحو ابر الأخ،فالمفروض أن یکون موقفه«علیه السلام»علی عکس ما کان علیه..
2-لو صح قولهم فی ذلک لدعت العاطفة النسبیة أبا لهب و حبه الطبیعی لابن أخیه و حمیته القبلیة إلی نصرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،کما نصره أبو طالب،مع أن أبا لهب کان أشد الناس علیه،و لم تتحرک عاطفته و لا حمیته،و لا حبه حتی علی الأطفال الذین کانوا فی الشعب یتضاغون جوعا..
3-إنه لا شک فی أن حمیة الدین هی الأقوی،بدلیل أن أهل الدین یضحون بأموالهم و بإخوانهم،و بأبنائهم،و بأنفسهم فی سبیل دینهم.و قد استأذن عبد اللّه بن أبیّ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأن یقتل أباه،لأجل جرأته علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..
و فی صفین لم یرجع الأخ عن قتل أخیه،حتی أذن له أمیر المؤمنین «علیه السلام» (1).
ب:بالنسبة للعصبیة القبلیة،و الکبریاء إلی حد العناد،و حمیة النسب،
ص :82
و الطمع بتبوّء مقام الکرامة،و الإشتهار بالنبوة،نقول:
1-إنما تکون هذه الأمور مؤثرة و فاعلة فی صورة ما لو أمکن حفظ أساس الوجود،و فی حدود صیانة مصالح القبیلة،أو الأشخاص،أو من یتطلّب منازل الکرامة و الشهرة،أما لو کان ذلک من أسباب الدمار، و الهلاک،و بوار المصالح،فإن أی عاقل یرضی بالتفریط بنفسه،و بولده، و عشیرته،و بکل مصالحه و مصالحهم،و ینتهی به الأمر إلی حد الموت جوعا،أو بحد السیف،فی سبیل شیء تشیر الدلائل کلها إلی أن حصوله علیه ضرب من الخیال،و فی مستوی الوهم،الذی لا یهتم له أی من عقلاء البشر..
2-إن ذلک لو امکن و صح حصوله بالنسبة لواحد من الناس،بسبب عقدة نقص یعانی منها،فإنه لا یصح بالنسبة لغیره ممن لم یکونوا من قبیلة و لا من أقارب ذلک النبی،و کانوا یتعرضون لأقسی أنواع القهر و العذاب حتی الموت،من أمثال سمیة و یاسر والدی عمار و غیرهما من المعذبین فی سبیل اللّه رضوان اللّه تعالی علیهما.
فأیة شهرة،و أی مقام یطلبه هؤلاء،و لأیة قبیلة یتعصبون و أیة حمیة نسب تدعوهم إلی تحمل ذلک کله،الذی بلغ بعضهم حد التضحیة بأنفسهم؟!
و کیف یتوقعون لأنفسهم خلود الذکر فی هذه الدنیا،و أی ذکر یطمع فیه عاقل یوازی أرواحهم التی یبذلونها،و آلامهم التی یقاسونها؟!
و الحقیقة هی:أن السبب الحقیقی الکامن وراء اطلاق کل هذه الترهات هو العناد للحق إلی حد السفه،الناشئ عن کراهة الإعتراف به،و إن کانت کل
ص :83
الوقائع تلهج به،و تفصح عنه،و تدل علیه،أو تشیر إلیه..
فلیبوؤا بخزی الإفتضاح و هم الصغار فی أنفسهم فی الحیاة الدنیا، و بالعذاب الألیم الذی أعده اللّه تعالی للذین آذوا اللّه و رسله و أولیاءه فی الآخرة،بسعیهم إلی إطفاء نور اللّه،و طمس جهود و جهاد الأنبیاء و الأولیاء بزخرف القول،و عوار الکلم،و اللّه متم نوره و لو کره الکافرون،و المشرکون، و الحاقدون،و المنافقون.
3-و نقول أخیرا:إن هذا الرضا و التسلیم ثم الإصرار و التصمیم الذی نشاهده لدی علی«علیه السلام»علی تحقیق السلامة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بقیمة تعریض نفسه للأخطار الهائلة،أمر مدهش و مثیر..لو لا اننا نعلم:أن اللّه سبحانه قد امتحن قلب هذا الشاب للإیمان،و أودعه أقدس الاسرار،و حباه بمنازل الکرامة و الزلفی،دون جمیع الخلق..
ص :84
وفاة أبی طالب..و وفاء علی علیه السّلام
ص :85
ص :86
قال المعتزلی:«إن أبا طالب لما مات جاء علی«علیه السلام»إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فآذنه بموته،فتوجع عظیما،و حزن شدیدا،ثم قال:امض،فتولّ أمره و تولّ غسله،و تحنیطه و تکفینه،فاذا رفعته علی سریره فأعلمنی إلخ..» (1).
ص :87
ففعل،فاعترضه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هو محمول علی رؤوس الرجال،و قال-برقة و حزن و کآبة-:وصلتک رحم یا عم(أو وصلت رحما)و جزیت خیرا یا عم،فقد ربیت و کفلت صغیرا،و نصرت و آزرت کبیرا.
ثم تبعه إلی حفرته،فوقف علیه فقال:أما واللّه لأستغفرن لک، و لأشفعن فیک شفاعة یعجب لها الثقلان (1).
قالوا:
و إنما لم یأمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»بالصلاة علی أبی طالب«علیه السلام»،لأن صلاة الجنازة لم تکن فرضت بعد.
1)
-ص 136 و أعلام النبوة للماوردی ص 77 و بدایع الصنایع ج 1 ص 283 و عمدة القاری ج 3 ص 435 و أسنی المطالب ص 15 و 21 و 35 و طلبة الطالب ص 43 و دلائل النبوة للبیهقی و البرزنجی،و ابن خزیمة،و أبو داود، و ابن عساکر.
ص :88
و لأجل ذلک قالوا:إن النبی الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»لم یصل علی خدیجة«سلام اللّه علیها»حینما توفیت،مع أنها سیدة نساء العالمین فی زمانها،و إن کانت السیدة الزهراء«علیها السلام»سیدة نساء العالمین من الأولین و الآخرین..
و قد فصلت ذلک الروایة التی رواها علی بن میثم،عن أبیه عن جده:
أنه سمع علیا«علیه السلام»یقول:تبع أبو طالب عبد المطلب فی کل أحواله حتی خرج من الدنیا و هو علی ملته،و أوصانی أن أدفنه فی قبره، فأخبرت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بذلک،فقال:اذهب فواره،و انفذ لما أمرک به.
فغسلته،و کفنته،و حملته إلی الحجون،و نبشت قبر عبد المطلب، فرفعت الصفیح عن لحده،فإذا هو موجه إلی القبلة،فحمدت اللّه تعالی علی ذلک،و وجهت الشیخ،و أطبقت الصفیح علیهما،فأنا وصی الأوصیاء، و ورثت خیر الأنبیاء.
قال میثم:و اللّه ما عبد علی،و لا عبد أحد من آبائه غیر اللّه تعالی،إلی أن توفاهم اللّه تعالی (1).
سیأتی قول الشریف النسابة العلوی،المعروف بالموضح:أنه لما مات أبو
ص :89
طالب و شیع حمزة و جعفر (1)،و علی«علیه السلام»،جنازته،و استغفروا له.
قال قوم:نحن نستغفر لموتانا و أقاربنا المشرکین أیضا-ظنا منهم أن أبا طالب مات مشرکا؛لأنه کان یکتم إیمانه.
فمن قال بکفر أبی طالب«علیه السلام»،فقد حکم علی النبی بالخطأ، و اللّه تعالی قد نزهه عنه فی أقواله و أفعاله الخ.. (2).
و روی بسند صحیح-کما یقول الأمینی-أن علیا«علیه السلام»:سمع رجلا یستغفر لأبویه،و هما مشرکان؛فذکر الإمام علی«علیه السلام»ذلک للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،فنزلت آیة النهی عن الاستغفار للمشرکین (3).
و فی أخری:أن المسلمین قالوا:ألا نستغفر لآبائنا؟!فنزلت (4).
أما الروایة التی تقول:أن الآیة نزلت حین استأذن«صلی اللّه علیه و آله»اللّه تعالی فی الاستغفار لأمه،فلم یأذن له،و نزلت الآیة،فسأله أن
ص :90
یزور قبرها،فأذن له (1).
فلا یصح الأستدلال بها علی ما نحن بصدده،و لا علی غیره،لأننا أثبتنا أن أباء النبی«صلی اللّه علیه و آله»کانوا من المؤمنین،فلا تصح دعوی نهی اللّه تعالی نبیه عن الإستغفار لأمه.
لا مجال لما یدعونه من أن الآیة المذکورة قد نزلت فی أبی طالب، خصوصا إذا أضیف إلیه ما قدمناه من شواهد و أدلة علی إیمان شیخ الأبطح،و أضیف إلیه أیضا أن الآیة بصدد نهی طائفة من المؤمنین الاستغفار لأقاربهم من أهل الشرک.
و یکون ذکر النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی جملتهم فی الآیة الشریفة نظیر قوله تعالی: لَقَدْ تٰابَ اللّٰهُ عَلَی النَّبِیِّ وَ الْمُهٰاجِرِینَ وَ الْأَنْصٰارِ الَّذِینَ
ص :91
اِتَّبَعُوهُ فِی سٰاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مٰا کٰادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تٰابَ عَلَیْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِیمٌ
فإنه من أجل طمأنتهم،و تأنیسهم،و الرفق بهم، و المداراة لهم،لا لأنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یفعل کفعلهم،فإن النبی «صلی اللّه علیه و آله»لم یکن لیقدم علی أمر حتی یعرف رضا اللّه به، و یستأذنه سبحانه و تعالی فیه.
و زعموا أیضا:أنه لما توفی أبو طالب،جاء علی«علیه السلام»إلی النبی «صلی اللّه علیه و آله»،و قال له:إن عمک الشیخ الضال قد توفی (2).
ص :92
بل فی روایة:أن الإمام علیا«علیه السلام»رفض ما أمره به النبی «صلی اللّه علیه و آله»من تغسیله،و دفنه،فطلب من غیره أن یتولی ذلک (1).
و نقول:
أولا:قد روی أحمد فی مسنده و البلاذری و غیرهما هذه الروایة،و فیها:
إن عمک الشیخ قد توفی،من دون ذکر کلمة«الضال» (2).فلماذا هذا الدس فی الروایة؟!
ثانیا:إن نفس أن یخاطب علی«علیه السلام»رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بهذه الطریقة:«إن عمک الشیخ الضال..الخ..»لهو أمر لا ینسجم
2)
-العظیم ج 2 ص 409 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 ص 124 و الکامل لابن عدی ج 2 ص 326 و علل الدار قطنی ج 4 ص 146 و تاریخ مدینة دمشق ج 66 ص 335 و سیر أعلام النبلاء ج 7 ص 385 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 1 ص 234 و البدایة و النهایة ج 3 ص 154 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 129 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 47.
ص :93
مع أدب الخطاب مع الرسول،فی الوقت الذی کان یمکن له أن یقول:إن أبی الشیخ«الضال»قد توفی.
و لا یمکن أن یحتمل أحد أن یصدر من علی«علیه السلام»ما ینافی الآداب مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أو مع غیره.
ثالثا:لو لم یکن أبو طالب مؤمنا فلماذا یأمره بتغسیله؟!فهل یغسل الکافر؟!
رابعا:ماذا یصنع هؤلاء بما ورد فی کثیر من المصادر،من أن الإمام علیا «علیه السلام»هو الذی تولی تغسیل أبی طالب و دفنه،و اغتسل بعد تغسیله إیاه غسل المس الواجب علی من مس أی میت مسلم؟! (1).
خامسا:هناک عشرات الأدلة و الشواهد علی ایمان ابی طالب«صلوات اللّه و سلامه علیه».
سادسا:إن الأحادیث تصرح بأنه«صلی اللّه علیه و آله»قد حزن علی
ص :94
أبی طالب،و ترحم علیه،و دعا له،و عارض جنازته،و مشی فیها..و و إلخ..و هی تنافی هذا الحدیث الذی یصف أبا طالب بالضال.
و قد رثی علی«علیه السلام»أبا طالب بقوله:
أبا طالب عصمة المستجیر
و غیث المحول،و نور الظلم
لقد هد فقدک أهل الحفاظ
فصلی علیک ولی النعم
و لقّاک ربک رضوانه
فقد کنت للمصطفی خیر عمّ (1)
ورثاه«علیه السلام»أیضا بقوله:
أرقت لطیر آخر اللیل غردا
یذکرنی شجوا عظیما مجددا
أبا طالب مأوی الصعالیک ذا الندی
جوادا إذا ما أصدر الأمر أوردا
فأمست قریش یفرحون بموته
و لست أری حیا یکون مخلدا
أرادوا أمورا زینتها حلومهم
ستوردهم یوما من الغی موردا
و یرجون تکذیب النبی و قتله
و أن یفتری قدما علیه و یجحدا
ص :95
کذبتم و بیت اللّه حتی نذیقکم
صدور العوالی و الحسام المهندا
فإما تبیدونا و إما نبیدکم
و إما تروا سلم العشیرة أرشدا
و إلا فإن الحی دون محمد
بنی هاشم خیر البریة محتدا
و هذه الأبیات توجد فی الدیوان المنسوب إلی مولانا أمیر المؤمنین«علیه السلام»مع تغییر یسیر و زیادة،و إلیک نصها:
أرقت لنوح(لطیر)آخر اللیل غردا
یذکرنی شجوا عظیما مجددا
أبا طالب مأوی الصعالیک ذا الندی
و ذا الحلم لا خلفا و لم یک قعددا
أخا الملک خلی ثلمة سیسدها
بنو هاشم أو یستباح فیهمدا
فأمست قریش یفرحون بفقده
و لست أری حیا لشئ مخلدا
أرادت أمورا زینتها حلومهم
ستوردهم یوما من الغی موردا
و یرجون تکذیب النبی و قتله
و أن یفتروا بهتا علیه و یجحدا
کذبتم و بیت اللّه حتی نذیقکم
صدور العوالی و الصفیح المهندا
و یبدو منا منظر ذو کریهة
إذا ما تسربلنا الحدید المسردا
فإما تبیدونا و إما نبیدکم
و إما تروا سلم العشیرة أرشدا
و إلا فإن الحی دون محمد
بنو هاشم خیر البریة محتدا
و إن له فیکم من اللّه ناصرا
و لست بلاق صاحب اللّه أوحدا
نبی أتی من کل وحی بحظه
فسماه ربی فی الکتاب محمدا
أغر کضوء البدر صورة وجهه
جلا الغیم عنه ضوءه فتوقدا
ص :96
أمین علی ما استودع اللّه قلبه
و إن کان قولا کان فیه مسددا (1)
و نقول:
إن هذا الرثاء تضمن ما یلی:
1-الإشادة بخصال امتاز بها أبو طالب«علیه السلام»،و منها جوده، و حصافة رأیه،و حسن تدبیره،و إیوائه للصعالیک و الضعفة،و اعتصام المستجیرین به.و هو یغیث الناس بعطایاه فی أوقات العدم و المحل.
2-إنه علم من أعلام الهدایة،و نور للناس فی الظلمات.
3-إن فقد أبی طالب قد هدّ أهل الحفاظ.
4-إنه یصلی علی أبی طالب،و یطلب له رضوان اللّه..
5-إنه یعبر عن عظیم حزنه لفقد أبی طالب.
6-إن موته قد ترک ثلمة عظیمة،لا یسدها إلا قبیلة بنی هاشم بأسرها.
ص :97
7-إن قریشا قد فرحت بموت هذا الطود الشامخ،مع أن من یشمت بموت الآخرین لا یمکنه أن یضمن الخلود لنفسه،و هذا یدل علی عدم صحة الشماتة بالموت،لأنه سیحل بالشامت أیضا کما حلّ بغیره..
8-إنه یقرر أن من الخطأ الفادح الإقدام علی أمور من دون النظر إلی عواقبها،و هذا ما وقعت فیه قریش،و لیس من شیمة العقلاء الوقوع فی مثل ذلک..
9-لقد بین«علیه السلام»أن الصراع مع قریش صراع مصیر و وجود..إلا إذا تراجعت قریش عن موقفها الظاهر،و أقرّت بأن السلم مع العشیرة هو الأقرب إلی الرشد و العقل.
10-إن ناصر النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی المعاندین من قریش هو اللّه سبحانه،فلا یظنن أحد أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا ناصر له.فإن من کان اللّه معه لا یفقد شیئا،و من لم یکن اللّه معه،فلا شیء معه ینفعه.
11-ثم إنه«علیه السلام»یصف النبی الأکرم«صلی اللّه علیه و آله» بصفات ظاهریة و باطنیة،و یقول:إن صورة وجهه کضوء البدر،حین یجلو ضوؤه الغیم،فیبدوا متوقدا.
و یصفه بأنه أغرّ:أی کریم الأفعال واضحها،أو الأبیض من کل شیء (1).
12-ثم یصفه بما لا بد لهم من الإقرار به،و بما یقودهم إلی الإیمان
ص :98
و التصدیق بنبوته،و هو صفتان:
الأولی:إنه أمین علی ما استودع اللّه قلبه،فلا یفرط فی الأمانة،و لا یستهین بها.
الثانیة:أنه مسدّد فی أقواله،و هو تعبیر آخر عن صدقه.
و من الواضح:أن الصادق و الأمین هما من ألقاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»التی شاعت و ذاعت و عرفت عنه منذ نشأته،و من کان کذلک فلا بد من تصدیقه فیما یقول،کما لا مجال لاتهامه بالتهاون فیما اؤتمن علیه، و بأنه زاد أو نقص،أو حرّف و تصرّف فیه..
و رووا:«أن علیا«علیه السلام»کان یعجبه أن یروی شعر أبی طالب «علیه السلام»،و أن یدوّن،و قال:تعلّموه،و علموه أولادکم،فإنه کان علی دین اللّه،و فیه علم کثیر» (1).
ص :99
و نقول:
فی هذا النص العدید من اللمحات و الدلالات،و منها:
1-إن اللّه تعالی حین ذم الشعراء،فإنما ذم منهم اولئک الذین یتجاوزون الواقع،لیعیشوا فی خضم الأوهام،حیث یتنکبون سبیل الهدایة، لیهیموا علی وجوههم،دون أن یکون لدیهم روادع عن الدخول فی أی واد کان..
و لیس هذا هو دیدن العقلاء،فإنهم لا یدخلون فی شیء إلا بعد معرفة وجوه الصلاح و الفساد فیه،و یعلمون ما ینتهی إلیه أمرهم..
2-أما شعر أبی طالب،ففیه علم کثیر،أی أن فیه الکثیر من الحقائق و المعاییر و الضوابط التی تزید من حصانة الإنسان ضد الجهالات،و تصونه من الوقوع فی الخطأ،و تعصمه عن الضلالات..و تعطیه المزید من الوضوح فی کل سبیل یختار السلوک فیه.
3-و لأجل ذلک کان علی«علیه السلام»یحب نشر هذا الشعر و إشاعته،من حیث أنه یحب نشر العلم،لیتکامل به الناس،و لیکون عونا لهم علی حل مشاکلهم،و تذلیل صعوبات الحیاة لهم،لأنه«علیه السلام» یحب للناس الخیر و الصلاح،و الهدایة و الفلاح،و السداد و النجاح.
4-و بمقدار ما کان«علیه السلام»یحب نشر هذا العلم،فإنه کان یحب الحفاظ علیه،و تمکین الأجیال الآتیة منه،فکان«علیه السلام»یحب لهذا الشعر أن یدوّن،لأنه«علیه السلام»ثاقب النظر بعید الهمة،یشعر بمسؤولیته عن الصلاح و الإصلاح لحیاة الناس،حتی الذین لم یولدوا بعد
ص :100
منهم،لأن بصلاحهم یصلح کل شیء یتعاطون معه حتی الماء و الهواء، و الشجر و الحجر،و النبات،و الجماد،و الإنسان و الحیوان،و ما فی البر و البحر،علی قاعدة: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُریٰ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ بَرَکٰاتٍ مِنَ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ (1).
و هناک قاعدة أخری فی ضد ذلک یبینها اللّه تعالی بقوله: ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِی النّٰاسِ (2).
5-ما ذکرناه فیما سبق ینتج أن ثمة مسؤولیة تقع علی عاتق کل فرد من الناس،لا بد من التصدی لإنجازها..و هی أن یتعلموا هذا العلم، لتنالهم برکاته،و لیستفیدوا منه فی صلاح أنفسهم،و إصلاح أمورهم و أحوالهم..
6-هناک مسؤولیة أخری یتحملها الناس کلهم أیضا فردا فردا،و هی تعلیم هذا الشعر لأولادهم..من حیث أن الإنسان بما له من عاطفة و رابطة طبیعیة بأولاده،یندفع إلی تعلیمهم و تربیتهم،و إیصال الخیر لهم،و إصلاح أحوالهم،من موقع التعقل و الرویة-و الحزم..
و هو یسعی لمنعهم من کل ما یشینهم،و ما یری أنه مضر بهم،حتی لو کان هو لا یمتنع عنه.أی أنه یرضی الإضرار بنفسه،لکنه لا یرضاه لأولاده..و تراه لا یسعی لتثقیف نفسه،لکنه یفرض علی أبنائه أن یثقفوا
ص :101
أنفسهم،و هو لا یتعلم،و یبذل کل ما یملک لیعلمهم.
و لأجل ذلک و سواه یأمر علی«علیه السلام»الناس بأن یتعلموا شعر أبی طالب،معللا ذلک بأن فیه الکثیر من العلم،و الکثیر من النفحات الإیمانیة،و أن یعلموه أولادهم..
عن الإمام الرضا«علیه السلام»-و روی عن آبائه أیضا بعدة طرق:أن نقش خاتم أبی طالب کان:
«رضیت باللّه ربا،و بابن أخی محمد نبیا،و بابنی علی له وصیا» (1).
و نقول:
أولا:یبدو أن أبا طالب قد علم بهذا الأمر،أعنی بالنبی و الوصی، و آمن به منذ ولادة أمیر المؤمنین«علیه السلام»،حیث قد رأی دلائل ذلک فی أکثر من حادثة،و قد تقدم شیء من ذلک فی بعض الفصول فی أول هذا الکتاب.بل ان علائم النبوة و بشائرها،کانت ظاهرة فی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،یعرفها حتی الأحبار و الرهبان فیه بمجرد رؤیتهم له«صلی اللّه علیه و آله»،فکیف بالأقربین الیه،کما ان أخبار قرب ظهوره«صلی اللّه علیه و آله»کانت منتشرة و شائعة،کما أن دلائل امامة علی«علیه السلام» کانت ظاهرة و خصوصا للأقربین منذ ولادته«علیه السلام»،و قد مرت بنا
ص :102
بعض الروایات حول ذلک..
بل لعل الصحیح هو:أن أبا طالب قد علم به من خلال ما عرفه من الأسرار،حیث کان مستودعا للوصایا،کما أشیر إلیه فی بعض النصوص (1).
ثانیا:نقل المعتزلی و غیره أن علی بن یحیی البطریق کان یقول عن مدائح أبی طالب«علیه السلام»للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:
«لو لا خاصة النبوة و سرها لما کان مثل أبی طالب،و هو شیخ قریش و رئیسها،و ذو شرفها یمدح ابن أخیه محمدا،و هو شاب قد ربی فی حجره، و هو یتیمه و مکفوله،و جار له مجری أولاده بمثل قوله:
و تلقوا ربیع الأبطحین محمدا
علی ربوة فی رأس عنقاء عیطل
و تأوی إلیه هاشم إن هاشما
عرانین کعب آخر بعد أول
و مثل قوله:
و أبیض یستسقی الغمام بوجهه
ثمال الیتامی عصمة للأرامل
یطیف به الهلاک من آل هاشم
فهم عنده فی نعمة و فواضل
فإن هذا الأسلوب من الشعر لا یمدح به التابع و الذنابی من الناس،
ص :103
و إنما هو من مدیح الملوک و العظماء.
فإذا تصورت أنه شعر أبی طالب،ذاک الشیخ المبجل العظیم فی النبی محمد«صلی اللّه علیه و آله»،و هو شاب مستجیر به،معتصم بظله من قریش،قد رباه فی حجره غلاما،و علی عاتقه طفلا،و بین یدیه شابا،یأکل من زاده،و یأوی إلی داره،علمت موضع خاصیة النبوة و سرها،و أن أمره کان عظیما (1).
و إنما ذکرنا کلام هذا الرجل بطوله هنا لکی نسوقه بعینه بحق أبی طالب فی موقفه من ولده علی«علیه السلام»..فأبو طالب و هو شیخ قریش،و ذو شرفها،و المبجل العظیم فیها،ینقش علی خاتمه معلنا رضاه إبنه علیا وصیا للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،و هو ابنه الذی رباه فی حجره غلاما، و علی عاتقه طفلا،و بین یدیه شابا،یأکل من زاده،و یأوی إلی داره،و یراه فی جمیع حالاته،و یرصده و یراه،و یرعاه فی کل التفاصیل،و له علیه حق الأبوة،و مقام الرعایة،و فضیلة التنشئة و التربیة...
و سیأتی فی غزوة بدر ما ملخصه:أنه لما جرح عبیدة بن الحارث بن المطلب،و قال لرسول اللّه:أما لو کان عمک حیا لعلم أنی أولی بما قال منه.
کذبتم و بیت اللّه یبزی محمد
و لما نطاعن دونه و نناضل
و نسلمه حتی نصرع دونه
و نذهل عن أبنائنا و الحلائل
ص :104
فقال«صلی اللّه علیه و آله»:أما تری ابنه کاللیث العادی بین یدی اللّه و رسوله،و ابنه الآخر فی جهاد اللّه بأرض الحبشة؟!
قال:یا رسول اللّه أسخطت علی فی هذه الحالة؟!
قال:ما سخطت علیک،و لکن ذکرت عمی،فانقبضت لذلک (1).
ثم لم یلبث عبیدة أن استشهد،بسبب جراحته تلک،رضوان اللّه تعالی علیه.
و نقول:
قد ذکرنا هذه الواقعة فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فی غزوة بدر،فلا بأس بمراجعتها هناک..غیر أننا نحب أن نشیر هنا إلی ما یلی:
أولا:قد ظهر أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یعتبر جهاد علی و جعفر «علیهما السلام»جهادا لأبی طالب«علیه السلام»نفسه،فإنهما ثمرة من ثمرات تربیته،و نور من أنوار حکمته،و إیمانه و قبس من تضحیاته،و هو الذی کان یدفعهما للتضحیة فی سبیل هذا الدین،و یشجعهما علی الإستقامة علی طریق الحق و الهدی،و یوفر لهما کل المناخات اللازمة لذلک..
ثانیا:إنه«صلی اللّه علیه و آله»یشهد علی صحة نوایا علی و جعفر «علیهما السلام»و بإخلاص علی«علیه السلام»فی تضحیاته للّه و لرسوله،
ص :105
فلا معنی لادعاء عمر بن الخطاب:أنه«علیه السلام»کان یحسد أو یرائی فی ما یظهره من زهد،و عبادة و تقوی (1).
سأل أحدهم الإمام علیا«علیه السلام»فی رحبة الکوفة فقال:یا أمیر المؤمنین،إنک بالمکان الذی أنزلک اللّه،و أبوک معذب فی النار؟!
فقال له:مه،فض اللّه فاک!!و الذی بعث محمدا بالحق نبیا،لو شفع أبی فی کل مذنب علی وجه الأرض لشفعه اللّه فیهم!أبی معذب فی النار،و ابنه قسیم الجنة و النار؟!
ثم قال:و الذی بعث محمدا بالحق نبیا،إن نور أبی طالب یوم القیامة لیطفئ أنوار الخلق إلا خمسة أنوار:نور محمد،و نوری،و نور فاطمة،و نور الحسن و الحسین،و من ولدته من الأئمة،لأن نوره من نورنا الذی خلقه اللّه تعالی من قبل أن یخلق آدم بألفی عام (2).
ص :106
و نقول:
أولا:ما معنی هذا التغیظ من أمیر المؤمنین«علیه السلام»علی رجل لم یزد علی أن طرح سؤالا علیه،بل لقد بلغ به الأمر إلی حد الدعاء علیه بأن یفض اللّه فاه؟!فبأی شیء استحل«علیه السلام»ذلک منه؟!
و نجیب:
أولا:إن الروایة لم تصرح لنا بسبب غیظه«علیه السلام»،غیر أن من الممکن أن یکون قد عرف أن ذلک الرجل کان عارفا بالحق،لکنه یرید التشنیع علی علی«علیه السلام»بأمر یعلم بطلانه..
و لعل شهرة إیمان أبی طالب فی تلک الفترة کانت بحیث یکون السؤال عن إیمانه من المحرمات،تماما کالسؤال عن إیمان الأنبیاء و أوصیائهم،فإنه لا یکون إلا من مریض القلب،ظاهر العداء لهم.
ثانیا:إن حدیث أمیر المؤمنین عن نور أبی طالب بهذه الطریقة یدلنا علی أن لأبی طالب مقاما هو فوق مقام الأنبیاء بما فیهم إبراهیم و أوصیائهم «علیه السلام»،باستثناء نبینا الأعظم و أوصیائه صلی اللّه علیه و علیهم.
2)
-المستدرک ج 5 ص 20 و مائة منقبة لمحمد بن أحمد القمی ص 174 و کنز الفوائد ص 80 و العقد النضید و الدر الفرید ص 30 و الصراط المستقیم ج 1 ص 336 و الصافی ج 4 ص 97 و الدرجات الرفیعة ص 50 و عن البرهان ج 3 ص 231 و تأویل الآیات ج 1 ص 396 و غایة المرام ج 1 ص 163 و ج 2 ص 293 و إیمان أبی طالب ص 78.
ص :107
و لذلک حکم«علیه السلام»بأن نوره یطفئ أنوار کل الأنبیاء و الأوصیاء السابقین علی نبینا الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،لیری الخلق کرامة و عظمة و تضحیات أبی طالب..التی یراد طمسها،و لو بالإفتراء و التجنی علیه فی حیاته و بعد وفاته،و إلی یومنا هذا..
و قد أکد ذلک«علیه السلام»حین أخبر بأن نور أبی طالب خلق مع أنوار النبی و الأئمة قبل أن یخلق آدم«علیه السلام»بألفی عام.
ثالثا:إنه«علیه السلام»یستدل علی عدم عذاب أبی طالب بالنار بأن ابنه قسیم الجنة و النار..و هذا یدل علی أن ذلک السائل کان یقر بإیمان أبی طالب،و لکنه یدعی أنه لا تناله الشفاعة..
فأجابه«علیه السلام»بأمور ثلاثة:
الأول:أن القضیة معکوسة،فإن أبا طالب هو الذی یشفع فی الخلائق، و أن کرامته عند اللّه بحیث لو شفع فی کل مذنب علی وجه الأرض لشفعه اللّه فیه..و مثله لا یمکن أن یکون فی النار،فضلا عن أن یحتاج إلی شفاعة أحد..
الثانی:لو سلّم جدلا-أن أبا طالب فی النار،فإذا کان ولده قسیم الجنة و النار،و یقدر علی أن یأخذه إلی الجنة من خلال الشفاعة،فلماذا لا یفعل ذلک؟!
إلا إذا فرض أن هذا الولد لیس بارا بأبیه،و لا یراعی أبسط القواعد الأخلاقیة التی أمر اللّه بمراعاتها..و فی هذه الحالة لا یستحق أن یکون قسیم الجنة و النار.
ص :108
الثالث:ما أشرنا إلیه آنفا من أن من یکون نوره من نور محمد و أهل بیته،و قد خلق نوره قبل آدم«علیه السلام»بألفی عام،و یطفئ نوره حتی نور الأنبیاء و الأوصیاء باستثناء محمد«صلی اللّه علیه و آله»،و الأئمة من بعده«علیهم السلام»،لا یمکن أن یکون من أهل النار..و ذلک واضح لا یخفی.
و حین استسقی النبی«صلی اللّه علیه و آله»لأهل المدینة،و خاف أهل المدینة من الغرق،و قال«صلی اللّه علیه و آله»:اللهم حوالینا و لا علینا..
قال«صلی اللّه علیه و آله»و هو علی المنبر:«للّه در أبی طالب،لو کان حیا لقرّت عیناه،من الذی ینشدنا شعره»؟!
فقال علی«علیه السلام»:یا رسول اللّه،کأنک أردت قوله:
و أبیض یستسقی الغمام بوجهه
ثمال الیتامی عصمة للأرامل
قال:أجل.فأنشده أبیاتا من القصیدة،و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یستغفر لأبی طالب علی المنبر إلخ.. (1).
ص :109
و نقول:
1-لا ریب فی أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»هو الذی یفهم مرامی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یترجمها سلوکا و حرکة و موقفا..
2-إن طلب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إنشاد خصوص هذا الشعر فی هذه المناسبة،ثم استغفر له،و هو علی المنبر،لعله لأجل أن یتناقل الناس موقفه هذا من أبی طالب رضوان اللّه تعالی علیه،لأنه الرجل العظیم،الذی تتعمدون الإفتراء علیه فی أغلی شیء لدیه،ألا و هو دینه و إیمانه،فیتهمونه بالکفر و الشرک..
3-قد یستفاد من هذا الموقف النبوی الکریم أن أبا طالب حین قال هذه القصیدة لم یکن ینساق وراء تخیلاته الشعریة،بل کان یعبر عن وقائع یعلمها،و یعتقد بها.
4-لقد حرص النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی ألا ینشد هو هذا
1)
-النبویة ج 1 ص 43 و روضة الواعظین ص 139 و مستدرک الوسائل ج 10 ص 388 و الأمالی للمفید ص 303 و الأمالی للطوسی ص 75 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 24 و بحار الأنوار ج 18 ص 2 و ج 35 ص 75 و ج 88 ص 332 و جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 574 و فتح الباری ج 2 ص 411 و الأحادیث الطوال ص 73 و التمهید لابن عبد البر ج 22 ص 66 و کنز العمال ج 8 ص 438 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 125 و 127 و تنبیه الغافلین ص 69 و إیمان أبی طالب ص 60.
ص :110
الشعر،لا لأنه لا یحسن التکلم به،فإن ذلک غیر مقبول..بل لعله کان یخشی أن یقول المتقولون الحاقدون بأن له یدا فی صنع هذا الشعر،و نسبته إلی أبی طالب.
و لعله یرید ایضا أن یظهر امتیاز علی«علیه السلام»،و فهمه مرامی و إشارات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أکثر من کل من عداه..
أو أن کلا هذین الأمرین أو غیرهما مما ینضم إلیهما کان مقصودا له أیضا..
و ذکر الشریف النسابة العلوی المعروف ب«الموضح»بإسناده:أن أبا طالب لما مات لم تکن الصلاة علی الموتی،فما صلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،علی أبی طالب و لا علی خدیجة،و إنما اجتازت جنازة أبی طالب، و علی،و جعفر،و حمزة جلوس،فقاموا،و شیعوا جنازته،و استغفروا له.
فقال قوم:نحن نستغفر لموتانا و أقاربنا المشرکین أیضا-ظنا منهم أن أبا طالب مات مشرکا،لأنه کان یکتم إیمانه-فنفی اللّه عن أبی طالب الشرک، و نزّه نبیه و الثلاثة المذکورین من الخطأ فی قوله: مٰا کٰانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کٰانُوا أُولِی قُرْبیٰ (1)» (2).
ص :111
و عن علی«علیه السلام»:أنه سمع رجلا یستغفر لأبویه و هما مشرکان، فذکر«علیه السلام»ذلک للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،فنزلت آیة النهی عن الإستغفار للمشرکین (1).
و نقول:
قد دلت هاتان الروایتان علی إیمان أبی طالب رضوان اللّه تعالی علیه، إلا أن فی الروایة الأولی إشکالین،یحتاجان إلی جواب،و هما:
الأول:قد ذکرت الروایة الأولی جعفر بن أبی طالب فی جملة الذین شیعوا جنازة أبی طالب رضوان اللّه تعالی علیه..
و من المعلوم:أن جعفرا کان حینئذ فی بلاد الحبشة،و رجع منها إلی المدینة سنة فتح خیبر،إلا أن یقال:إنه عاد لفترة وجیزة إلی مکة،حین
ص :112
سرت شائعة بلغت المسلمین فی الحبشة مفادها أن الوئام و السلام قد حلّ بین المشرکین و المسلمین..فعاد قسم منهم إلی مکة فوجدوا أن هذا الأمر لا حقیقة له،فمکثوا یسیرا ثم عادوا أدراجهم..
الثانی:إنه لیس من المعقول:أن تشیّع جنازة أبی طالب،و لا یحضر تشییعها أخوه حمزة،و ابناؤه البررة به منذ اللحظة الأولی لبدء التشییع،فما معنی قول الروایة:«اجتازت جنازة أبی طالب،و علی و جعفر،و حمزة جلوس،فقاموا و شیعوا جنازته».
و قالوا:إنه لم یصل علی أبی طالب«علیه السلام»،لأن الصلاة علی المیت لم تکن قد فرضت..
و نحن لا نطمئن إلی صحة ذلک،فقد کانت الصلاة علی المیت قد فرضت من عهد آدم،و قد صلی علیه ولده«هبة اللّه»بأمر جبرئیل«علیه السلام» (1).
و فی الروایات:أنه صلّی علی عابد من عباد بنی إسرائیل فی عهد
ص :113
داود«علیه السلام»أیضا (1).
و نذکر هنا بعض ما تضمن دفاع علی«علیه السلام»و ثناءه عن أبی طالب رضوان اللّه تعالی علیه.فمن ذلک:
1-عن الإمام السجاد«علیه السلام»:إن أمیر المؤمنین«علیه السلام» کان یأمر أن یحج عن عبد اللّه و ابنه،و أبی طالب فی حیاته،ثم أوصی فی وصیته بالحج عنهم (2).
و قد احتمل بعض الإخوان أن کلمة:«و ابنه»تصحیف«آمنة»أو تصحیف کلمة«أبیه»،یعنی عبد المطلب،و لم نجد شاهدا یؤید هذا الاحتمال.و إن کنا لا نمنع من إثارته.
ص :114
2-عن أمیر المؤمنین«علیه السلام»أنه قال:«و اللّه،ما عبد أبی و لا جدی عبد المطلب،و لا هاشم،و لا عبد مناف صنما قط.
قیل له:فما کانوا یعبدون؟!
قال:کانوا یصلون إلی البیت علی دین إبراهیم«علیه السلام»، متمسکین به» (1).
3-عنه«علیه السلام»:«کان-و اللّه-أبو طالب،عبد مناف بن عبد المطلب مؤمنا مسلما،یکتم إیمانه،مخافة علی بنی هاشم أن تنابذها قریش» (2).
4-و قیل لأمیر المؤمنین«علیه السلام»:من کان آخر الأوصیاء قبل النبی«صلی اللّه علیه و آله»؟!
ص :115
قال:أبی (1).
5-عن العباس بن عبد المطلب قال:قال أبو طالب لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا ابن أخی،اللّه أرسلک؟!
قال:نعم.
قال:فأرنی آیة.
قال:ادع لی تلک الشجرة.
فدعاها،فأقبلت حتی سجدت (2).
و رواه السید ابن معد،و لفظه:قال أبو طالب بمحضر من قریش، لیریهم فضله:یا ابن أخی،اللّه أرسلک؟!
قال:نعم.
قال:إن للأنبیاء معجزا و خرق عادة،فأرنا آیة.
قال:ادع تلک الشجرة،و قل لها:یقول لک محمد بن عبد اللّه:أقبلی
ص :116
بإذن اللّه..
فدعاها فأقبلت حتی سجدت بین یدیه،ثم أمرها بالإنصراف فانصرفت.
فقال أبو طالب:أشهد أنک صادق.
ثم قال لابنه علی«علیه السلام»:یا بنی،الزم ابن عمک (1).
و نقول:
إننا نذکّر القاریء بما یلی:
1-لم یکن علی«علیه السلام»یکتفی بالأقوال المصرحة بإیمان أبی طالب،بل کان یضیف إلیها الأفعال،التی تزیل أی لبس عن هذا الموضوع،من حیث أنها تتضمن إعطاء القاعدة التی هی أوضح دلالة، و أکثر مناعة و استعصاء علی التشویه،لأنها تسد الطریق علی المدعین للباطل،و المروجین له،بما لها من دلالة ظاهرة علی المطلوب.
و توضیح ذلک:
إنه قد یستطیع الحاقدون أن یوقعوا الریب أو الشک فی قلوب بعض البسطاء بادّعاء أن من یقول بإیمان أبی طالب«علیه السلام»،فإنما یدعیه من دون علم،أو عصبیة له،أو إنطلاقا من حسن الظن الذی لا یستند إلی
ص :117
الوقائع،أو لغیر ذلک،و لکنهم لن یتمکنوا من ذلک حین تتأکد لدیهم قاعدة عن اللّه و رسوله تقول:إن آباء الأنبیاء و الأوصیاء منزهون عن الکفر و الشرک.
فالحج عن عبد اللّه الذی مات،قبل ولادة النبی«صلی اللّه علیه و آله»، أو بعدها بقلیل لا یمکن تفسیره إلا علی قاعدة أن آباء الأنبیاء کانوا علی نهج الإیمان و الإسلام،علی دین إبراهیم«علیه السلام».
و یدل علی ذلک:قوله«علیه السلام»عن عبد المطلب و عبد مناف و أبی طالب إنهم ما عبدوا صنما قط،و أنهم کانوا یصلون إلی البیت علی دین إبراهیم،متمسکین به.
و معنی ذلک:أنه لا مجال للحدیث عن شرک أبی طالب«علیه السلام»، أو عبد اللّه،أو عبد المطلب،أو غیرهما من آباء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».
2-قد یقول الحاقدون و أهل الریب هنا:صدّقنا أنهم کانوا علی دین إبراهیم،و لکن من الذی قال:إنهم قد صدّقوا بنبوة نبینا الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»؟!..
فجاء الجواب القاطع للعذر لیقول:إن حج علی«علیه السلام»عن عبد اللّه،و عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و عن أبی طالب یدل علی أن عبد اللّه و أبا طالب کان حالهما فی الإیمان و الإسلام حال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..فلو أن أبا طالب أنکر نبوة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لخرج من الإیمان إلی الکفر،و لم یصح أن یحج عنه أحد..
ص :118
3-کان علی«علیه السلام»یأمر بالحج عن عبد اللّه و ابنه،(أو:آمنة.
أو أبیه)کما تقدم،و أبی طالب فی حال حیاته،ثم أوصی بمواصلة ذلک بعد وفاته،و ذلک لیشب علی هذا الأمر الصغیر،و یهرم فیه الکبیر،و یترسخ فی وجدان الناس بصورة عملیة و عفویة..
4-لعل هذا الإهتمام ناشئ عن إرادة تنزیه ساحة قدس الأنبیاء عن أی نقص،یمکن أن یؤثر علی رسوخ و عمق الإعتقاد بهم..و لو لأسباب خارجة عنهم،و عن دائرة قرارهم و اختیارهم..
بالإضافة إلی لزوم الوفاء لهؤلاء المصطفین الأخیار،و الصفوة الأبرار، بتنزیه ساحتهم عن إلصاق التهم الباطلة بهم..
5-إن أسلوب أبی طالب فی قصة الشجرة التی دعاها إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»تذکرنا بقصة إبراهیم التی حکاها اللّه تعالی بقوله:
فَلَمّٰا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأیٰ کَوْکَباً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی فَلَمّٰا أَفَلَ قٰالَ لاٰ أُحِبُّ الْآفِلِینَ، فَلَمّٰا رَأَی الْقَمَرَ بٰازِغاً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی فَلَمّٰا أَفَلَ قٰالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّٰالِّینَ، فَلَمّٰا رَأَی الشَّمْسَ بٰازِغَةً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی هٰذٰا أَکْبَرُ فَلَمّٰا أَفَلَتْ قٰالَ یٰا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمّٰا تُشْرِکُونَ، إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ مٰا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ..
إلی أن قال:
..وَ تِلْکَ حُجَّتُنٰا آتَیْنٰاهٰا إِبْرٰاهِیمَ عَلیٰ قَوْمِهِ
.
ص :119
ص :120
من شعب أبی طالب..و حتی الهجرة
ص :121
ص :122
و بعد سقوط حصار المشرکین للهاشمیین فی شعب أبی طالب و وفاة الولی و الناصر و الصفی أبی طالب«صلوات اللّه و سلامه علیه».الذی کان لوفاته عظیم الأثر علی مسار الأحداث،حتی انتهی الأمر باضطرار النبی «صلی اللّه علیه و آله»إلی الهجرة،حیث لم یعد له فی مکة ناصر.
و سنحاول عرض الأحداث التی تلت وفاة هذا الرجل العظیم..
و التی کان لعلی«علیه السلام»اثر و حضور فیها.و ذلک فی المطالب التالیة:
و بعد وفاة أبی طالب«علیه السلام»،و بالذات،فی السنة العاشرة من البعثة..خرج«صلی اللّه علیه و آله»إلی الطائف وحده (1).
ص :123
و قیل:کان معه علی«علیه السلام» (1).
و قیل:زید بن حارثة (2).
و قیل:هما معا (3)،و ذلک للیال بقین من شوال سنة عشر.
فأقام«صلی اللّه علیه و آله»فی الطائف عشرة أیام یدعوهم،فلم یجبه أحد، و خافوا علی أحداثهم،فطلبوا منه أن یخرج عنهم،و أغروا به سفهاءهم فجلسوا له فی الطریق صفین یرمونه بالحجارة،و علی«علیه السلام»یدافع عنه حتی شج فی رأسه،و قیل:إن زید بن حارثة هو الذی شج فی رأسه.
و عاد«صلی اللّه علیه و آله»إلی مکة،فحاولت قریش مواجهته بأنواع
ص :124
من الأذی،فقال لعلی أو لزید:إن اللّه جاعل لما تری فرجا و مخرجا،و إن اللّه ناصر دینه،و مظهر نبیه.
و خرج علی«علیه السلام»مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»مرة أخری إلی بنی عامر بن صعصعة،یدعوهم إلی الإسلام و الإیمان،فلم یجیبوه، و غاب عن مکة عشرة أیام (1).
و خرج«علیه السلام»مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و معهما أبو بکر إلی بنی شیبان،و لم یستجیبوا لدعوته،و غاب عن مکة ثلاثة عشر یوما (2).
و نقول:
إن لنا بعض الوقفات مع ما تقدم،و هی التالیة:
بالنسبة لخروج علی«علیه السلام»،أو زید بن حارثة مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی الطائف،نقول:
إن الذی رافق النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی سفره ذاک،کان شخصا
ص :125
واحدا کما یدل علیه ظاهر خطاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»لمن کان معه، فإنه کان یتکلم مع شخص واحد،و هذا هو أیضا ظاهر کلمات المؤرخین حیث ظهر منها أن المدافع عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و الذی شج رأسه أیضا شخص واحد..
فالقول بأن زیدا و علیا«علیه السلام»معا کانا مع النبی یصبح بعید الإحتمال.
و ربما یکون قول المدائنی:إن کلا من زید و علی«علیه السلام»کان مع النبی قد جاء لیبرر ذکر زید،حیث ظهر منه أن المدائنی لم یقو علی إنکار حضور علی«علیه السلام»و لم یرد إنکار وجود زید،فلجأ إلی هذا الجمع الذی یکرس صحة قول الشیعة فی علی،و یسجل اعتراف المدائنی لهم بهذا الأمر،و لکنه یحاول التسویق لحضور غیره معه.
فإذا أضیف إلی ذلک ما نعرفه عن مناوئی علی«علیه السلام»من السعی الحثیث لإبعاده«علیه السلام»عن أی مقام هو له قدر الإمکان..
فإن ذلک یجعلنا نؤکد حضور علی«علیه السلام»،و نشک کثیرا فی حضور غیره..
و ربما یمکن تأیید ذلک ایضا بأنه«علیه السلام»کان هو الذی رافقه إلی بنی عامر بن صعصعة،و إلی بنی شیبان،و لم یذهب معه زید بن حارثة و لا غیره.
علی أننا لا نجد مبررا لتخلف علی«علیه السلام»عن النبی فی أی مقام،إلا إذا رأی النبی«صلی اللّه علیه و آله»ضرورة لوجود علی«علیه السلام»فی موقع آخر،و لم یظهر لنا هنا ذلک..
ص :126
إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یتول بنفسه الرد علی سفهاء أهل الطائف،ربما لأن أی مبادرة منه للرد علی تصرفاتهم من شأنها أن تفرح قلب الذین أغروهم بإیذائه،لأنهم یکونون قد نجحوا-بزعمهم-فی وضع النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی مواجة السفهاء،و هو یدافع عن نفسه.
و نحن لم نر للنبی«صلی اللّه علیه و آله»أی موقف یحاول فیه مناوئوه إیذاءه لم نره أظهر لهم أنه یقصدهم بسوء.حتی إنه حین یظفر بمن ارتکب من الجرائم ما یستحق معه القتل،فإنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یبادر بنفسه إلی قتلهم،بل کان یتولی ذلک علی«علیه السلام»أو حمزة أو غیره..
و ذلک لأنه یطلب من الناس الإیمان به،و یرید اللّه منهم أن یحبوه«صلی اللّه علیه و آله»کحب اللّه.و من رأی النبی«صلی اللّه علیه و آله»یحمل السیف أو السوط لقتله،أو یبادر إلی ضربه،أو یتذکر حصول ذلک منه، فإنه قد لا یستطیع أن یحبه هذا الحب العظیم..و سیکون خلوص اسلامه و صحته موضع ریب و شک کبیر..
و لذلک شککنا فی صحة قولهم:إنه«صلی اللّه علیه و آله»قتل أبی بن خلف.
و حین شکا لأبی طالب ما فعلوه به حین وضعوا علیه سلا ناقة،بادر أبو طالب و بنو هاشم لنصرته،و حمل حمزة السلاح،فأمرّه علی لحاهم و اسبلتهم.
و اشتکی أیضا لعلی«علیه السلام»أذی صبیان المشرکین له،فبادر علی لمنعهم و صار یقضمهم فی وجوههم و آنافهم و آذانهم ثم،و استصحبه معه
ص :127
إلی الطائف،فدافع و حامی،ورد کید سفهاء ثقیف عنه.
أما حین یتعلق الامر بدفع الظلم عن الآخرین،فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یبادر إلی ذلک،و یتخذ قرار الحرب ضد الظالمین و المعتدین،لأن الآثار السلبیة تصبح إیجابیة،لأن الدفاع عن المظلوم شرف،و کرامة، و الإنتصار له نبل و شهامة،و تتضاءل فیه فرص الإتهام بالتجنی و التحامل، أو الإتهام بالمبالغة فی ردة الفعل،من الرجل الحلیم الذی لا ینبغی أن یصدر منه ذلک تجاه تصرف سفیه،قد یجد الناس له من جهله و طیشه بعض العذر فیما ندّ عنه من تصرفات رعناء،أو أعمال قبیحة شنعاء..
و لأجل ذلک کان دفاع علی«علیه السلام»عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»الذی کان فی موقع المعتدی علیه و المظلوم،هو الأصح و الأصلح فی سیاسة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و الأعظم أثرا فی تحقیق الغرض،من دون أن یکون له أی أثر سلبی علی الإطلاق..
بل قد یکون له الکثیر من الآثار الإیجابیة،حین یستیقظ الضمیر من غفوته،و یعود الوجدان فی هدأة الأمور إلی صحوته،فیجد السفاهة و الجهالة کلها فی جانب،و یجد النبل و الطهارة،و الحلم و الرصانة فی الجانب الآخر،حیث یکتشف أن هذا الذی صب علیه السفهاء کل الحقد و السوء و الظلم لم یشأ حتی أن یرمیهم و لو بوردة،حتی لا یفهم هذا الرمی علی أنه تعبیر عن الکراهیة لهم و التباین معهم،بل کان غیره هو المبادر للدفع عنه، و للتضحیة فی سبیله.
ص :128
و یقولون:إنه حین قدم أهل المدینة إلی مکة فی موسم الحج،اجتمعوا بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»عند العقبة فبایعوه،فعلمت قریش بالأمر، فجاءت علی بکرة أبیها،قد حملوا السلاح.
و خرج حمزة و معه السیف،هو و علی بن أبی طالب«علیه السلام»إلی فم الشعب،فلما نظروا إلی حمزة قالوا:ما هذا الذی اجتمعتم له؟!
فقال:ما اجتمعنا،و ما ها هنا أحد.و اللّه،لا یجوز أحد هذه العقبة إلا ضربته بسیفی (1).فصدهم عما کانوا دبروه و قصدوه..
و نقول:
لعلک تقول:
کیف استطاع رجلان هما حمزة بن عبد المطلب،و أمیر المؤمنین علی بن
ص :129
أبی طالب أن یردا کید قریش کلها،و هی قد جاءت بسلاحها؟!لا سیما و هی فی أوج غضبها و هیجانها؟!
و نجیب:
إن الروایات تصرح:بأن حمزة و علیا«علیهما السلام»قد وقفا علی فم الشعب،و هو بمثابة مضیق لا یمر فیه إلا جماعة صغیرة من الرجال،فإذا أخذ الفارس أو الفارسان بفم المضیق،فإنه یتمکن بشجاعته و حسن رویته، و سرعة حرکته من صد من یرید الورود فی ذلک المضیق،و بالتالی صد من خلفهم أیضا..
و قد ذکر الرواة:أن عمرو بن عبدود-أو غیره کان یعد بألف فارس، لأنه أخذ علیهم فم الوادی،و کان ضیقا جدا،فلم یتمکنوا من وروده (1).إلا أشتاتا متفرقین،فحیث قد صدت الطلیعة منهم،امتنع التقدم علی من بعدهم.
ص :130
و تذکر الروایات:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»آخی بین المسلمین فی مکة قبل هجرتهم..علی الحق و المواساة.فآخی بین أبی بکر و عمر،و بین حمزة و زید بن حارثة،و بین عثمان و عبد الرحمان بن عوف،و بین الزبیر، و ابن مسعود،و بین عبیدة بن الحارث بن المطلب و بلال،و بین مصعب بن عمیر و سعد بن أبی وقاص.
و بین أبی عبیدة،و سالم مولی أبی حذیفة.و بین سعید بن زید و طلحة، و بین علی«علیه السلام»و نفسه«صلی اللّه علیه و آله»،و قال:أما ترضی أن أکون أخاک؟!
قال:بلی یا رسول اللّه رضیت.
قال:فأنت أخی فی الدنیا و الآخرة (1).
ص :131
و سیأتی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد آخی بین المهاجرین و الأنصار بعد الهجرة،و هناک أمور سوف نتعرض لها حین الحدیث عن المؤاخاة هناک..
1)
-ج 1 ص 353 و تلخیص المستدرک للذهبی(مطبوع مع المستدرک)ج 3 ص 14 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 177 و غیر ذلک..
ص :132
هجرة النبی صلّی اللّه علیه و آله إلی المدینة
ص :133
ص :134
اجتمعت قریش فی دار الندوة،و اتفقوا علی أن یقتلوا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فاختاروا عشرة أو خمسة عشر رجلا،من کل قبیلة من قریش-و کانوا عشر أو خمس عشرة قبیلة أو أکثر-لیبیّتوا النبی«صلی اللّه علیه و آله»بضربة واحدة من سیوفهم.
فأخبر اللّه تعالی نبیه بمکرهم،فأخبر«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»بمکر قریش،و أمره أن یتغشی ببرده الحضرمی،و ینام فی فراشه.
فقال علی«علیه السلام»:أو تسلم بمبیتی هناک یا نبی اللّه؟!
قال:نعم.
فتبسم علی«علیه السلام»ضاحکا،و أهوی إلی الأرض ساجدا شکرا للّه.
فنام علی فراشه،و اشتمل ببرده الحضرمی،و خرج النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی فحمة العشاء،و الرصد قد أطافوا بداره ینتظرون،و هو یقرأ وَ جَعَلْنٰا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنٰاهُمْ فَهُمْ لاٰ یُبْصِرُونَ (1)و ذهب«صلی اللّه علیه و آله»إلی الغار.
ص :135
و قالوا:إن أبا بکر جاء و أمیر المؤمنین«علیه السلام»نائم،فخاطبه،و هو یحسبه نبی اللّه،فقال له علی:إن نبی اللّه انطلق نحو بئر میمونة فأدرکه (1).
ص :136
قالوا:و جعل المشرکون یرمون علیا«علیه السلام»بالحجارة،کما کانوا یرمون رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هو یتضور(أی یتلوی و یتقلب)، و قد لف رأسه فی الثوب،لا یخرجه حتی أصبح.
فهجموا علیه.
فلما بصر بهم علی«علیه السلام»قد انتضوا السیوف،و أقبلوا علیه، یقدمهم خالد بن الولید،و ثب له علی«علیه السلام»فختله،و همز یده، فجعل خالد یقمص قماص البکر،و یرغو رغاء الجمل،و أخذ من یده السیف،و شد علیهم بسیف خالد،فأجفلوا أمامه إجفال النعم إلی خارج الدار،و تبصّروه،فإذا هو علی،قالوا:و إنک لعلی؟!
قال:أنا علی.
قالوا:فإنا لم نردک،فما فعل صاحبک؟!
قال:لا علم لی به (1).
فأسرعوا إلی قومهم فأخبروهم،فهبت قریش لتدارک الأمر قبل فوات الأوان،و أذکوا العیون،و رکبوا فی طلب النبی«صلی اللّه علیه و آله».و کان فی الغار،و واصلوا اقتفاء أثره إلی قرب باب الغار،فوجدوا العنکبوت قد نسجت علی بابه،و باضت فی مدخله حمامة وحشیة،و غطته أغصان
ص :137
شجرة (1)فرجعوا عنه.
و أمهل أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی اللیلة التالیة،فانطلق لیلا هو و هند بن أبی هالة حتی دخلا الغار علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، فأمر الرسول الأعظم هندا أن یبتاع له و لصاحبه بعیرین،فقال أبو بکر:قد کنت أعددت لی و لک یا نبی اللّه راحلتین،ترتحلهما إلی یثرب.
فقال:إنی لا آخذهما،و لا أحدهما إلا بالثمن.
قال:فهی لک بذلک.
فأمر علیا«علیه السلام»فأقبضه الثمن (2).
ثم أوصاه«صلی اللّه علیه و آله»بحفظ ذمته،و أداء أماناته،و کانت قریش و من یقدم مکة من العرب فی الموسم یستودعون النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و یستحفظونه أموالهم و أمتعتهم.
و أمره أن ینادی صارخا بالأبطح غدوة و عشیا:من کان له قبل محمد
ص :138
أمانة فلیأت،فلنؤد إلیه أمانته..
و قال«صلی اللّه علیه و آله»لعلی آنئذ،أی بعد أن ذهب الطلب عنه «صلی اللّه علیه و آله»:إنهم لن یصلوا من الآن إلیک یا علی بأمر تکرهه، حتی تقدم علی،فأد أمانتی علی أعین الناس ظاهرا.
ثم إنی مستخلفک علی فاطمة ابنتی،و مستخلف ربی علیکما،و مستحفظه فیکما (1).
فأمر«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»أن یبتاع رواحل له و للفواطم،و من أزمع الهجرة من بنی هاشم (2).
و قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»یذکر مبیته علی الفراش،و مقام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:
وقیت بنفسی خیر من وطئ الحصی
و من طاف بالبیت العتیق و بالحجر
ص :139
محمد لما خاف أن یمکروا به
فوقّاه ربی ذو الجلال من المکر
وبت أراعیهم متی یأسروننی
و قد وطنت نفسی علی القتل و الأسر
و بات رسول اللّه فی الغار آمنا
هناک و فی حفظ الإله و فی ستر
أقام ثلاثا ثم زمت قلائص
قلائص یفرین الحصا أیما یفری (1)
و نقول:
إن لنا مع ما تقدم العدید من الوقفات،نذکر منها ما یلی:
ص :140
إن أول ما یطالعنا فی هذا الحدث الفرید:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» اکتفی بإخبار علی«علیه السلام»بمکر قریش،ثم أمره بأن یتغشی ببرده، و ینام فی فراشه،و لم یترک الخیار فی ذلک.
و لا ریب فی أنه«صلی اللّه علیه و آله»،لم یفعل ذلک من عند نفسه،بل هو هنا ینفذ أمر اللّه تعالی،فإن أوامر النبی«صلی اللّه علیه و آله»تارة تکون علی أساس القاعدة التی أوحاها اللّه إلیه..کما لو أمره بإقامة الحجة علی عدوه قبل الحرب،فإن کان هناک خطورة یتعرض لها من یرید أن یکلفه بذلک،فإنه لا یجبره علی هذا الأمر،بل یترک الخیار له فی أن یقبل أو لا یقبل،لأنه یرید منه أن یقدم علی ذلک متقربا إلی اللّه تعالی،حتی إذا أصابه سوء کان مثابا علیه،و إن قتل کان شهیدا..
أما لو أجبره علی ذلک،و قتل،فقد لا یکون شهیدا،لأنه لم یقصد التقرب إلی اللّه تعالی فیما أقدم علیه..
و لأجل ذلک نلاحظ:أنه«صلی اللّه علیه و آله»حین أراد أن یرسل رسولا إلی أهل مکة عام الحدیبیة عرض الأمر علی عمر،فرفض قبوله، بحجة أن بنی عدی لا ینصرونه لو أرادته قریش بسوء.و رضی عثمان بذلک ثقة منه بعدم إقدام قریش علی أذاه.
کما أن علیا«علیه السلام»حین أراد فی حرب الجمل أن یرسل مصحفا إلی عائشة و أصحابها لیدعوهم إلی ما فیه،و هو مقتول.طلبه فتی من أهل الکوفة،فأعرض عنه علی«علیه السلام».
ص :141
ثم قال:من یأخذ هذا المصحف،یدعوهم إلی ما فیه،و هو مقتول.
فقال ذلک الفتی:أنا.
فدفعه إلیه،فدعاهم،فقطعوا یده الیمنی،فأخذه بالیسری،فقطعوا یده الیسری،فأخذه بصدره،و الدماء تسیل علی قبائه،فقتل«رحمه اللّه».
فقال علی«علیه السلام»:الآن حل قتالهم (1).
کما أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یستشیر فی أمر الحرب،کما ذکرناه فی واقعة أحد فی الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،فراجع.
إننا نلاحظ:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أمر علیا«علیه السلام» أمرا جازما بأن یتغشی ببرده،و ینام فی فراشه..و لم یعطه أیة فرصة لإبداء رأیه،أو للتعبیر عن رغبته..
ص :142
فهل لأن الأمر قد جاءه من اللّه تعالی باتا و قاطعا،فأبلغه إلی علی«علیه السلام»کما هو؟!مع علمه بانقیاد علی«علیه السلام»لأمر اللّه تبارک و تعالی،بدون سؤال؟!
أم أنه کان یعلم بأن علیا«علیه السلام»لیست له رغبة بغیر نجاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هو خیاره الأول و الأخیر،حتی لو أن الأمر لم یکن محتما و لا باتا،بل حتی لو لم یکن هناک أمر أصلا،فإن احتمال النجاة للنبی یحتم علی علی«علیه السلام»الإقدام علی التضحیة بنفسه،بکل سعادة و رضا؟!
إننا نری أن هذا الأمر الأخیر هو الأقرب إلی الواقع،و یشهد لذلک:أن علیا«علیه السلام»قد سأل النبی«صلی اللّه علیه و آله»سؤالا واحدا،و لم یزد علیه،و هو أنه«صلی اللّه علیه و آله»هل یسلم بذلک؟!فلما أجابه بالإیجاب فرح و ضحک،و سجد للّه شکرا..و لم یسأل مثلا عما مصیره هو، أو عما یجری علیه..
و قد أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»بأن یتغشی ببرده الحضرمی..و لعله أراد بذلک تکریس الوهم لدی المتآمرین بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه لا یزال فی فراشه،ربما لأن هذا البرد کان معروفا لدیهم.
قد یقال:إذا کان خروج النبی«صلی اللّه علیه و آله»من بین المجتمعین
ص :143
بصورة إعجازیة،فلماذا یحتاج إلی أن ینام علی«علیه السلام»علی فراشه؟!
بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»خرج من بین المجتمعین حول بیته بصورة طبیعیة لا إعجازیة،لأنه استفاد من نفس الوسائل التی تقع تحت اختیار سائر الناس..فالکل یحاول أن یستفید من ظلام اللیل للتستر و التخفی عن أنظار أعدائه،کما قد یستفید من هبوب الریح فی تلک الظلمة، لینثر علی أعدائه ترابا یدخل فی عیونهم،و یربکهم،و یظنون أن الریح هی التی أثارت ذلک التراب.
و الکل یستفید أیضا من الآیة المبارکة لصرف أنظار أعدائه عنه..
فلم یزد النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی الإستفادة مما هو میسور لجمیع الناس.
و جمیع الناس أیضا یحاولون أن یوهموا عدوهم بوجودهم فی مکان، و لو بإضاءة المصباح،أو إبقاء أناس فیه،یظن العدو الراصد،أنهم هم بغیته،فکان نوم علی«علیه السلام»علی فراش رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من هذا القبیل أیضا..
و حین یواجهنا قولهم:إن أبا بکر جاء إلی علی و هو نائم علی فراش النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فسأله عنه،فقال له:إنه ذهب نحو بئر میمونة.
فإننا نحتاج إلی الإجابة علی الأسئلة التالیة:
ص :144
أولا:کیف وصل أبو بکر إلی موضع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و الرصد محیط بیته«صلی اللّه علیه و آله»،یراقب کل حرکة فیه..و یصغی لکل حدیث یدور،فیسمعه إلا ما کان منه همسا؟!
و قد علمنا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان مضطرا للخروج من الباب الذی کان المتآمرون یتجمعون عنده،و قد خرج من بیته بطریقة خاصة،استطاع بها التشویش علیهم..الأمر الذی یدل علی أن لذلک البیت بابا واحدا لم یکن للنبی«صلی اللّه علیه و آله»بد من الخروج منه،و کان علی أبی بکر أن یستفید من خصوص هذا الباب لدخوله و خروجه..و کان المحدقون به ینظرون للنائم من خلل هذا الباب،و یرمونه بالحصی..فکیف دخل أبو بکر و خرج،و لم یره المحدقون بالباب؟!و لا رأوه من الخلل الذی بالباب؟!
إلا إن کان قرارهم هو عدم التعرض للداخلین و الخارجین إلا إذا کان الخارج هو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..
و لکن کیف یسمحون بدخول و خروج الأغیار،و هم یعملون:أن الداخلین سوف یخبرون من فی البیت عن الوضع المحیط به،و سیحذرونه مما ینتظره،و سیقترحون علیه المخارج من الوضع القائم..
ثانیا:لو تجاوزنا ذلک کله،فإن ثمة سؤالا آخر و هو:ألم یسمع الجالسون علی الباب ما دار بین علی«علیه السلام»و أبی بکر؟!ألم یدرکوا و لو من خلال اختلاف الأصوات أن الصوت هو صوت علی«علیه السلام»،لا صوت النبی«صلی اللّه علیه و آله».
ص :145
ثالثا:إذا کانوا ینظرون إلی النائم من خلل الباب،و یرمونه بالحصی، و یرونه یتضور و یتقلب،فذلک یعنی أن ثمة نورا یکفی لرؤیة هذه الأحوال،فکیف لم یعرفوا:أن النائم الذی خاطب أبا بکر-و لعله کشف رأسه له و رأوه-لیس هو النبی«صلی اللّه علیه و آله»بل هو شخص آخر و هو علی«علیه السلام».إلا إن کانوا قد رموه بالحصی بعد طلوع الفجر، و انتشار بعض النور..
إن الظاهر هو:أن أبا بکر لم یأت إلی بیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»، و لعله التقی به فی طریقه،فأخذه معه (1).کما دلت علیه بعض الروایات.
و کان«علیه السلام»یتضور و یتململ حین کان المشرکون یرمونه بالحصی و لعله«علیه السلام»کان یقصد ذلک،ربما لکی یتواصل شعورهم بوجوده بقربهم،و تتأکد طمأنینتهم و سکینتهم إلی ذلک.
أو لأنه أراد أن یذیقهم مرارة الندم علی عدم تأکدهم من شخصیة النائم،بعد أن أحسوا أنه یتصرف علی خلاف ما عهدوه،و لذلک عبروا له عن أنهم قد لا حظوا أنه کان یتضور،و لم یکن النبی«صلی اللّه علیه و آله» یفعل ذلک،حینما کانوا یرمونه..
ص :146
و قد أظهرت النصوص المتقدمة:أن علیا«علیه السلام»حین هوجم و هو نائم علی فراش النبی«صلی اللّه علیه و آله»استولی علی سیف خالد بن الولید،فلما حصل فی یده صال علیهم،فانجفلوا من بین یدیه إلی خارج البیت،ثم تبصّروه فعرفوه..و انتهت القضیة عند هذا الحد..
و نلاحظ هنا:
أولا:إنه بالرغم من حصول السیف فی ید علی«علیه السلام»،فإنه لم یقتل به أحدا منهم،بل اکتفی بدفعهم عن نفسه.
و هذا هو التصرف الحکیم و الصحیح،إذ لو تجاوز الأمر ذلک،فربما تعقدت الأمور،و استبیحت دماء المستضعفین من المؤمنین الذین کانوا لا یزالون فی مکة، بما فیهم عائلة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و سائر بنی هاشم..
ثانیا:إن استیلاء علی«علیه السلام»علی سلاح أحد المهاجمین،بل الذی کان فی طلیعتهم،و کانوا یشیعون عنه الکثیر من الحکایات،و یمنحونه أوسمة البطولة بمناسبة و بغیر مناسبة-إن هذا-قد صدمهم نفسیا،و هزمهم من داخلهم..فهم قد جاؤا لیحسموا الأمور علی أساس أن لا یعطوا فی مقابل ذلک أی ثمن؛فظهر لهم أن علیهم أن یدفعو أثمانا لم یهیئوا أنفسهم لدفعها..
و أن علیهم أن یعیدوا قراءة الواقع بصورة متأنیة و دقیقة،فلم یبق أمامهم أی خیار سوی التراجع..
ص :147
و الغریب هنا:أن نجد أحد من عرف بتنکّره لخط الإمامة،و الولایة، و بعیدة عن خط الشیعة و التشیع.یضطر لأن یعترف بأن قضیة مبیته«علیه السلام»علی فراش النبی«صلی اللّه علیه و آله»لیلة الهجرة،من الإشارات الواضحة إلی خلافته«علیه السلام»،فیقول:
«هذا الذی کان من علیّ فی لیلة الهجرة،إذا نظر إلیه فی مجری الأحداث التی عرضت للإمام علیّ فی حیاته بعد تلک اللیلة؛فإنه یرفع لعینی الناظر إمارات واضحة،و إشارات دالة علی أن هذا التدبیر الذی کان فی تلک اللیلة لم یکن عارضا بالإضافة إلی علیّ،بل هو عن حکمة لها آثارها و معقباتها،فلنا أن نسأل:
أکان لإلباس الرسول«صلی اللّه علیه و آله»شخصیته لعلی تلک اللیلة ما یوحی بأن هناک جامعة تجمع بین الرسول و بین علی أکثر من جامعة القرابة القریبة التی بینهما؟!
و هل لنا أن نستشف من ذلک:أنه إذا غاب شخص الرسول کان علیا (کذا)هو الشخصیة المهیأة لأن تخلف،و تمثل شخصه،و تقوم مقامه؟!
و أحسب أن أحدا قبلنا لم ینظر إلی هذا الحدث نظرتنا هذه إلیه،و لم یقف عنده وقفتنا تلک حتی شیعة علی» (1).
ص :148
1-و الملاحظ هنا:أن قریشا لم تصر علی أمیر المؤمنین فی استنطاقها له عن مکان ابن عمه.
و ذلک لأنهم علموا:أنهم إنما یحاولون عبثا،و یطلبون مستحیلا،فإن من کان یحمل مثل هذا الإخلاص،و مثل هذه التضحیة النادرة فی التاریخ، لن یفشی لهم سرا قد ضحی بنفسه فی سبیل کتمانه،لذلک نراهم قد أطلقوه و انصرفوا عنه یائسین (1).
2-لقد کان علی«علیه السلام»فی موقفه هذا تجاه النبی«صلی اللّه علیه و آله»مثلا أعلی للإنسانیة الکاملة،فقد عرف الناس به معنی الإخلاص، و ماهیة التضحیة،و حقیقة الإیمان.
حیث إنه یری نفسه مقتولا علی کل حال،إما لظن المشرکین أنه رسول اللّه،فیخبطوه بأسیافهم ضربة رجل واحد،و إما انتقاما منه،حیث کان سببا لخلاص من سفه أحلامهم،و عاب آلهتهم،و فرق جماعتهم،و هم یعرفون أیضا حب النبی«صلی اللّه علیه و آله»له و منزلته منه،فإذا قتلوه فإنما یقتلون أخاه و ابن عمه،و الرجل المخلص الذی یفدیه بنفسه (2).
و أما انصرافهم عنه،بعد ظهور الأمر،فهو إما خوفا منه،بعد أن رأوا ما فعله بخالد،و إما من أجل توفیر الفرصة للبحث عن غریمهم الأصلی
ص :149
و الأهم بالنسبة إلیهم.
و هنا اشکال یورده خصوم علی«علیه السلام»:
و هو أنه إذا کان علی«علیه السلام»یعلم بأن حدیث الدار یدل علی أنه «علیه السلام»لن یقتل فی هذه الحادثة،بل سوف یعیش إلی ما بعد الرسول «صلی اللّه علیه و آله»،لیکون وصیه و خلیفته من بعده،فلا تبقی له فضیلة فی مبیته علی فراش النبی«صلی اللّه علیه و آله»لیلة الهجرة.
و الجواب:
أولا:إن ذلک لا یمنع من حصول البداء فی هذا الأمر.و بعبارة أخری ان هذا الأمر خاضع للوح المحو و الإثبات،و اللّه یمحو ما یشاء و یثبت و عنده أم الکتاب فهو یخضع لشروط و یحتاج إلی فقد موانع ترجع إلی الإختیار:منها،ما صرح به النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و هو المؤازرة و الاستمرار و الثبات علیها و الإخلاص للّه فیها..
ثانیا:إن ذلک لا یمنع من تعرضه«علیه السلام»للجراح،و قطع الأعضاء،و الأسر و التعذیب البالغ.
و هو أمر یخشاه الناس،و یتجنبونه..إن نوم علی«علیه السلام»،علی فراش الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،فی ظل هکذا ظروف حتی لو اخبره النبی«صلی اللّه علیه و آله»،بأنه سوف یسلم یعبر عن ایمان عمیق و ثقة باللّه و رسوله و أنه فی أعلی درجات الیقین،و إلا فهذا أبو بکر مع علمه بأن اللّه سیحفظ نبیه و سیظهره علی الدین کله لم یمنعه ذلک من إظهار الجزع الشدید و الحزن مع ما رآه من آیات و معجزات،و کذلک الکثیر من الناس
ص :150
یعلمون أن المیت فی قبره لا یملک أی ضر أو نفع و لکنهم یخافون من النوم بین المقابر،و ما ذلک إلا لضعف الیقین و الإیمان لدیهم،و ذلک ظاهر.
و قد تقدم قول علی«علیه السلام»:فی شعره:
و قد وطنت نفسی علی القتل و الأسر........
و سیأتی بعض ما یرتبط بذلک إن شاء اللّه..
و لا یصح قیاس استسلام علی«علیه السلام»للموت هنا بحال إسماعیل«علیه السلام»حین استسلم للذبح..لأن إسماعیل قد استسلم لوالد شفیق،یجد فی عطفه و حنانه،و رضاه ما یسلیه عما ینزل به،أما علی فهو أمام عدو شرس قاس،و شامت لا یرحم،و لا یشفی غلیله إلا سفک دمه،و صب أقسی أنواع التنکیل به،لأنه یری أنه قد ضیع علیه فرصته، و أبطل کیده،و أفشل تدبیره..
و لا بد أن نذکر القارئ الکریم بالفرق الشاسع بین من یحزن علی نفسه، و یحتاج إلی من یسکنه..و بین من یضحی بنفسه،من أجل حیاة غیره،و ینام علی فراش النبی«صلی اللّه علیه و آله»الذی احتوشته ذؤبان هائجة بالسیوف القواطع،و الصفاح اللوامع،لیقطعوه بها إربا إربا.
حتی إذا علم أن مبیته علی هذا الفراش من موجبات سلامة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»تبسم«علیه السلام»ضاحکا،و أهوی إلی الأرض
ص :151
ساجدا شکر اللّه.
و لم یسأل عما سوف یصیبه،ما دام أن اللّه تعالی ینجی نبیه بهذا المبیت المبارک.
فاستحق بذلک أن یباهی اللّه به ملائکته،و أن ینزل القرآن،لیخلد له هذا الموقف،لیکون عبرة لمن اعتبر إلی یوم القیامة.
و قد ورد:أن اللّه تعالی أوحی إلی جبرائیل و میکائیل:إنی آخیت بینکما، و جعلت عمر أحدکما أطول من الآخر،فأیکما یؤثر صاحبه بالحیاة؟!
فاختار کلاهما الحیاة.
فأوحی اللّه إلیهما:ألا کنتما مثل علی بن أبی طالب،آخیت بینه و بین محمد«صلی اللّه علیه و آله»؛فبات علی فراشه یفدیه بنفسه،و یؤثره بالحیاة؟! اهبطا إلی الأرض،فاحفظاه من عدوه.
فنزلا،فکان جبرائیل عند رأسه،و میکائیل عند رجلیه،و جبرائیل ینادی:
بخ بخ،من مثلک یا ابن أبی طالب یباهی اللّه به الملائکة؟!
فأنزل اللّه عز و جل: وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ رَؤُفٌ بِالْعِبٰادِ (1)» (2).
ص :152
2)
-ص 303 و البرهان ج 1 ص 207 و إحیاء العلوم ج 3 ص 258 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 39 و کفایة الطالب ص 239 و شواهد التنزیل ج 1 ص 97 و نور الأبصار ص 86 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 31 و تذکرة الخواص ص 35 عن الثعلبی،و تاریخ الخمیس ج 1 ص 325 و 326 و 458 و بحار الأنوار ج 19 ص 39 و 64 و 80 عن الثعلبی فی کنز الفوائد،و عن الفضائل لأحمد ص 124 و 125. و هی أیضا فی:المناقب للخوارزمی ص 74 و ینابیع المودة ص 92 عن ابن عقبة فی ملحمته، و قال فی حبیب السیر ج 2 ص 11:إن ذلک مذکور فی کثیر من کتب السیر و التاریخ. و الروایة موجودة أیضا فی:التفسیر الکبیر ج 5 ص 204 و الجامع لأحکام القرآن ج 3 ص 21 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 168 و راجع:السیرة النبویة لدحلان ج 1 ص 159 و فرائد السمطین ج 1 ص 330 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 4 و تلخیص المستدرک للذهبی بهامش نفس الصفحة،و مسند أحمد ج 1 ص 331 و ترجمة الإمام علی«علیه السلام»من تاریخ دمشق(تحقیق المحمودی)ج 1 ص 137 و 138 و دلائل الصدق ج 2 ص 81 و 82 و الأمالی للطوسی ج 2 ص 84 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 310 و راجع ص 178 و 82.و راجع:الإرشاد للمفید ص 31 و روضة الواعظین ص 107 و خصائص الوحی المبین ص 94 و 93 و راجع ص 91 و العمدة لابن البطریق ص 240 و راجع ص 238 و رواه فی: غرائب القرآن للنیسابوری(بهامش جامع البیان)ج 2 ص 291 و راجع: المواهب اللدنیة ج 1 ص 60 و نقله المحمودی فی هوامش شواهد التنزیل ج 1-
ص :153
2)
-ص 97 عن غایة المرام ص 346 باب 45 و عن تفسیر أبی الفتوح الرازی ج 2 ص 152 و نقله المرعشی فی ملحقات إحقاق الحق و التعلیقات علیه ج 3 ص 24 -34 و ج 8 ص 339 و ج 6 ص 479 و 481 و ج 20 ص 109-114 و ج 14 ص 116 عن عدد ممن قدمنا. و عن المصادر التالیة:اللوامع ج 2 ص 376 و 375 و 377 عن المجمع و المبانی،و عن أبی نعیم و الثعلبی و غیرهم،و عن البحر المحیط ج 2 ص 118 و عن معارج النبوة ج 1 ص 4 و عن مدارج النبوة ص 79 و عن مناقب المرتضوی ص 33 و عن روح المعانی ج 2 ص 73 عن الإمامیة و بعض من غیرهم،و عن مرآة المؤمنین ص 45 و عن تلخیص المتشابه فی الرسم للخطیب البغدادی ج 1 ص 414 و عن إمتاع الأسماع ص 38 و عن مقاصد الطالب ص 7 و عن وسیلة النجاة ص 78 و عن المنتقی للکازرونی(مخطوط)ص 79 و عن روض الأزهر ص 371 و عن أرجح المطالب ص 70 و 507 و 407 و عن إتحاف السادة المتقین ج 8 ص 202 و عن مفتاح النجا فی مناقب آل العبا(مخطوط)ص 23 و عن روض الأحباب للهروی ص 185 و عن تفسیر الثعلبی،و عن السیرة المحمدیة للکازرونی(مخطوط)،و عن مکاشفة القلوب ص 42 و عن توضیح الدلائل(مخطوط)ص 154 و عن الکوکب المضی (مخطوط)ص 45 و عن غایة المرام فی رجال البخاری سید الأنام(مخطوط)ص 71 و عن الکشف و البیان و عن المختار فی مناقب الأخیار(مخطوط)ص 4 و عن مناهج الفاضلین للحموینی(مخطوط). و قال ابن شهر آشوب:إن هذا الحدیث قد رواه الثعلبی،و ابن عاقب فی ملحمته-
ص :154
قال الإسکافی:«و قد روی المفسرون کلهم:أن قوله تعالی: وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ.. نزلت فی علی«علیه السلام» لیلة المبیت علی الفراش» (1).
و نقول:
إن المباهات بعلی«علیه السلام»،أمام الملائکة و إنزال أفضلهم لحراسته«علیه السلام»،لیلة مبیته علی فراش رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..یعطی المعنی العمیق لمرامی قوله تعالی فی سورة البقرة: وَ إِذْ قٰالَ رَبُّکَ لِلْمَلاٰئِکَةِ إِنِّی جٰاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قٰالُوا أَ تَجْعَلُ فِیهٰا مَنْ یُفْسِدُ فِیهٰا وَ یَسْفِکُ الدِّمٰاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قٰالَ إِنِّی أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ، وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمٰاءَ کُلَّهٰا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلاٰئِکَةِ فَقٰالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمٰاءِ هٰؤُلاٰءِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ، قٰالُوا سُبْحٰانَکَ لاٰ عِلْمَ لَنٰا إِلاّٰ مٰا عَلَّمْتَنٰا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ قٰالَ یٰا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمٰائِهِمْ فَلَمّٰا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمٰائِهِمْ قٰالَ أَ لَمْ
2)
-و أبو السعادات فی فضائل العشرة،و الغزالی فی الإحیاء،و فی کیمیاء السعادة عن عمار،و ابن بابویه،و ابن شاذان و الکلینی،و الطوسی،و ابن عقدة،و البرقی، و ابن فیاض،و العبدلی،و الصفوانی و الثقفی بأسانیدهم عن ابن عباس،و أبی رافع و هند بن أبی هالة. و الغدیر ج 2 ص 48 عن بعض من تقدم،و عن:نزهة المجالس ج 2 ص 209 عن السلفی.و أشار إلیه مغلطای فی سیرته 31 و المستطرف،و کنوز الحقائق ص 31.
ص :155
أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ
..
فإن جعل الخلیفة إنما هو لإظهار حقیقة النبی«صلی اللّه علیه و آله» و علی«علیه السلام»،و أهل البیت صلوات اللّه علیهم.و علی الملائکة أن یدرکوا أن هناک خلقا لا یمکن أن تبلغه العقول،و أن أعظم الملائکة أن یدرکوا أن هناک خلقا لا یمکن أن تبلغه العقول،و أن أعظم الملائکة شأنا و اسماهم مقاما و فضلا،لا یزید علی حد أن یکون من حراس و اتباع و محبی واحد من هؤلاء..و لو لأجل موقف واحد من مواقفه..فضلا عن سائر مقاماته،کضربته یوم الخندق..و غیر ذلک..
و إن المصادر التی ذکرناها عن قریب،و قول الاسکافی المتقدم حول نزول آیة الشراء فی علی«علیه السلام»،یظهر أن ابن روزبهان قد کذب فی قوله:
إن أکثر المفسرین قالوا:إن هذه الآیة نزلت فی الزبیر و المقداد،حین أرسلهما النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی مکة لینزلا جثة خبیب بن عدی عن الخشبة التی صلبه المشرکون علیها.فأنزلاه.و کان حول خشبته أربعون رجلا من المشرکین.
و یذکر المظفر:أن المفسرین لم یذکروا نزولها فی الزبیر و المقداد،و لم یذکر ذلک حتی السیوطی،و الرازی،و الزمخشری فی کشافه،مع أن
ص :156
السیوطی ذکر عامة روایاتهم،و الرازی جمع فی تفسیره کل أقوالهم..
و ذکر فی الإستیعاب فی ترجمة خبیب:أن الذی أنزل خبیبا هو عمرو بن أمیة الضمری..
و قد تکلمنا حول هذا الموضوع فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،و قلنا:إن ما قالوه فی هذا المقام غیر صحیح، فراجع..
و قد أنکر«ابن تیمیة»علی عادته فی إنکار الواضحات و الثوابت من فضائل أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»نزول آیة الشراء فی علی«علیه السلام»و قال:
«کذب باتفاق أهل العلم بالحدیث و السیر.
و أیضا قد حصلت له الطمأنینة بقول الصادق له:لن یخلص إلیک شیء تکرهه منهم،فلم یکن فیه فداء بالنفس،و لا إیثار بالحیاة،و الآیة المذکورة، فی سورة البقرة.و هی مدنیة باتفاق.
و قد قیل:إنها نزلت فی صهیب«رضی اللّه عنه»لما هاجر» (1).
و نقول:
1-إن کانت الآیة مدنیة بالنسبة إلی علی«علیه السلام»،فهی أیضا
ص :157
مدنیة بالنسبة إلی صهیب،فما یقال هناک یقال هنا.
2-لقد أجاب الإسکافی المعتزلی علی دعوی الجاحظ:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السلام»:لن یصل إلیک شیء تکرهه!فقال:
«هذا هو الکذب الصراح،و الإدخال فی الروایة ما لیس منها، و المعروف المنقول أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال له:«فاضطجع فی مضجعی، و تغش ببردی الحضرمی،فإن القوم سیفقدوننی،و لا یشهدون مضجعی، فلعلهم إذا رأوک یسکنهم ذلک،حتی یصبحوا،فإذا أصبحت فاغد فی أمانتی».
و لم ینقل ما ذکره الجاحظ،و إنما ولده أبو بکر الأصم،و أخذه الجاحظ، و لا أصل له.
و لو کان هذا صحیحا لم یصل إلیه منهم مکروه،و قد وقع الإتفاق علی أنه«علیه السلام»ضرب،و رمی بالحجارة قبل أن یعلموا من هو،حتی تضور،و أنهم قالوا له:رأینا تضورک الخ..» (1).
هذا و قد تقدم فی أوائل هذا الفصل:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»إنما قال لعلی«علیه السلام»:إنه لا یصل إلیه شیء یکرهه،حینما التقی معه فی الغار،و أمره برد و دائعه،و أن ینادی فی مکة بذلک،و طمأنه إلی أن نداءه هذا لن یتسبب له بمتاعب و صعوبات و لیس المقصود:أنه لن یناله مکروه
ص :158
من أی مشرک فی جمیع الأحوال و الأزمان.
3-و یدل علی أنه کان«علیه السلام»موطنا نفسه علی القتل ما یلی:
ألف:لو صح ما ذکره ابن تیمیة لم یکن معنی للافتخار بموقفه ذاک؛ فقد روی أن عائشة فخرت بأبیها،و مکانه فی الغار مع الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،فقال عبد اللّه بن شداد بن الهاد:و أین أنت من علی بن أبی طالب،حیث نام فی مکانه،و هو یری أنه یقتل؟!فسکتت،و لم تحر جوابا (1).
ب:عن أنس:أنه«علیه السلام»کان موطنا نفسه علی القتل (2).
ج:إن علیا«علیه السلام»نفسه قد أکد علی هذا،و دفع کل شبهة فیه، حینما قال فی شعره المتقدم:
وقیت بنفسی خیر من وطئ الثری
و من طاف بالبیت العتیق بالحجر
إلی أن قال:
وبت أراعیهم متی یثبتوننی
و قد وطنت نفسی علی القتل و الأسر
و بات رسول اللّه فی الغار آمنا
هناک و فی حفظ الإله و فی ستر (3)
ص :159
د:و عنه«علیه السلام»:«و أمرنی أن أضطجع فی مضجعه،و أقیه بنفسی،فأسرعت إلی ذلک مطیعا له،مسرورا لنفسی بأن أقتل دونه،فمضی «صلی اللّه علیه و آله»لوجهه،و اضطجعت فی مضجعه،
و أقبلت رجالات قریش موقنة فی أنفسها أن تقتل النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فلما استوی بی و بهم البیت الذی أنا فیه ناهضتهم بسیفی؛فدفعتهم عن نفسی بما قد علمه اللّه و الناس.
ثم أقبل علی أصحابه،فقال:ألیس کذلک،قالوا:بلی یا أمیر المؤمنین» (1).
و قیل:إنهم ضربوا علیا،و حبسوه ساعة،ثم ترکوه (2).
ملاحظة:
یمکن أن یفهم مما تقدم:أن الحدیث الذی یقول:إنه«علیه السلام»قد حاربهم بسیف خالد موضع شک و ریب،لأنه إنما حاربهم بسیفه هو لا بسیف خالد.
إلا أن یقال:أن نسبته إلیه لا تدل علی ملکیته له.
3)
-و تذکرة الخواص ص 35 و فرائد السمطین ج 1 ص 330 و مناقب الخوارزمی ص 74 و 75 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 31 و بحار الأنوار ج 19 ص 63 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 325.و السیرة النبویة لدحلان(مطبوع بهامش الحلبیة)و المصادر لهذا الشعر کثیرة جدا لا مجال لتتبعها.
ص :160
أو یقال:لعله حاربهم بسیفه أولا،ثم بسیف خالد ثانیا بعد أن أخذه منه،أو العکس و إن کان هذا القول ضعیفا.
4-و بعد،فإن قیمته«علیه السلام»کامنة و قائمة فی عمق ذاته،من حیث صفاء جوهره،تماما کما هی قیمة الذهب و الجوهر،و الألماس، بالقیاس إلی الحدید و النحاس،فإنک تستخدم الحدید،و تستفید منه لیل نهار،أما الجوهر و الألماس،فإنه یحتفظ بقیمته العالیة رغم أنه مودع فی أعماق الخزائن،و قد لا یستفاد منه فی شیء من الأعمال إلا ما شذ و ندر.
و لأجل ذلک نقول:إن نزول الآیة لتعظیم أمیر المؤمنین«علیه السلام» یصح،حتی لو لم یکن علی حاضرا فی واقعة لیلة الهجرة،لأن من شؤون و خصائص علی«علیه السلام»أنه یشری نفسه ابتغاء مرضاة اللّه،دون کل أحد سواه.
5-و أما دعوی ابن تیمیة:أن حدیث حراسة جبرائیل و میکائیل له «علیه السلام»،و نزول الآیة فیه،کذب باتفاق أهل العلم بالحدیث و السیر.
فلا تصح أصلا،إذ لم نجد أحدا منهم صرح بکذب هذه الروایة سواه، فهو یدعی علیهم ما لا یعرفون،و ینسب إلیهم ما هم منه بریئون.
بل قد عرفت تصحیح الحاکم و الذهبی لهذا الحدیث،و تقدم أیضا:أن طائفة کبیرة من الحفاظ و العلماء قد رووه من دون غمز أو لمز فیه.
إلا أن یکون شیطان ابن تیمیة قد أوحی إلیه بأن ینسب إلیهم ما هم منه براء.
6-و أجاب الحلبی عن کلام ابن تیمیة بقوله:«..لکنه فی الإمتاع لم
ص :161
یذکر أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی ما ذکر؛أی لن یصل إلیک شیء تکرهه،و علیه فیکون فداؤه للنبی بنفسه واضحا.
و لا مانع من تکرار نزول الآیة فی حق علی،و فی حق صهیب.و حینئذ یکون«شری»فی حق علی«علیه السلام»بمعنی باع،أی باع نفسه بحیاة المصطفی،و فی حق صهیب بمعنی اشتری،أی اشتری نفسه بماله.
و نزول هذه الآیة بمکة لا یخرج سورة البقرة عن کونها مدنیة؛لأن الحکم یکون للغالب» (1).انتهی.
و لکن بعض ما أجاب به الحلبی محل نظر؛فإن استعمال شری بمعنی باع تارة و بمعنی اشتری أخری محل نظر؛لأنه یلزم منه استعمال المشترک فی أکثر من معنی،و قد منعه طائفة من العلماء.
فإذا لم نجز استعمال المشترک فی معنیین لم یصح کلام الحلبی حتی و إن کانت الآیة قد نزلت مرتین لأن محل الکلام إنما هو فی قراءتنا نحن للآیة، و کیفیة فهمنا لها.
أما نحن فنری:أنه لا مانع من ذلک؛إلا ما کان من قبیل الاستعمال فی المعنی الحقیقی و المجازی معا.لأن المجاز یحتاج إلی القرینة الصارفة عن المعنی الحقیقی.فلا یمکن أن تجتمع معه..لحصول التکاذب و التناقض.
و شاهدنا علی ذلک صحة التوریة و شیوعها فی کلام العرب.
هذا عدا عن أن صهیبا لا خصوصیة له فی بذله ماله،فإن کثیرا من
ص :162
المهاجرین قد تخلوا عن أموالهم للمشرکین،و هاجروا فرارا بدینهم.
7-إن قوله«صلی اللّه علیه و آله»لن یصلوا إلیک من الآن بشیء تکرهه:إنما کان بعد أن ذهب الطلب عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،لا قبل ذلک..کما أن المراد به هو نفی حصول الأذی له فی خصوص واقعة الهجرة.أما بعد ذلک فلم یکن محط النظر..
کما أنه یدل علی أن الفترة التی کانت قبل صدور هذا القول لم تکن مأمونة من حدوث ما یکره حدوثه.
8-قولهم إن سورة البقرة مدنیة،و لو صح نزول الآیة فی علی«علیه السلام»لکانت مکیة.غیر مقبول،فإن نزول الآیة لو سلم أنه کان فی نفس لیلة المبیت،فمن الواضح أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان حینئذ فی الغار، و لیس معه سوی أبی بکر؛فلم یکن ثمة مجال للإعلان بنزول الآیة إلا بعد وصوله«صلی اللّه علیه و آله»إلی المدینة،و استقراره فیها،ثم إتاحة الفرصة له فی الظرف المناسب لإظهار هذه الفضیلة العظیمة لابن عمه و وصیه.
أما آیة الغار فیمکن أن تکون قد نزلت فی السنة التاسعة أو العاشرة،لأجل إبطال بعض الإشاعات و زعمهم أن الحضور فی الغار کان فضیلة لأبی بکر.
فلا بأس أن تعد بهذا الاعتبار مدنیة،و تجعل فی سورة البقرة،التی کان نزولها فی مطلع الهجرة،کما هو معلوم.
هذا بالإضافة إلی أن وجود آیة مکیة فی سورة مدنیة لیس بعزیز.
و أما ما ذکره الحلبی من تکرر نزول الآیة فلا دلیل علیه،بل الأدلة الآنفة تدفعه و تنافیه.
ص :163
و قد ذکروا:أن آیة وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ (1)قد نزلت فی صهیب الرومی،حیث أراد الهجرة،فمنعه المشرکون من ذلک حتی بذل لهم ماله.فلما التقی بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»فی قباء، قال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:ربح البیع،أو نحو ذلک،فنزلت الآیة (2).
و هذا لا یصح،و قد ناقشنا ذلک فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله» (3)فیمکن الرجوع إلی ذلک الکتاب،لکننا نکتفی هنا بما یلی:
أولا:إن الآیة تثنی علی من بذل نفسه ابتغاء مرضات اللّه،لا من بذل ماله..
ثانیا:إنهم یذکرون:انه لم یتخلف مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»أحد
ص :164
من المهاجرین إلا حبس أو فتن،إلا علیا و أبا بکر (1).
ثالثا:إن مفاد آیة الشراء هو الثناء علی من نزلت فی حقه و لم یکن صهیب بالذی یستحق ذلک کما أظهرته الوقائع (2).
و یقولون:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»مکث فی الغار حتی ذهب الطلب عنه.و کان أمیر المؤمنین«علیه السلام»یأتی النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالطعام و الشراب فی تلک الفترة (3).
و هذا هو المتوقع،و الأمر الطبیعی،حیث إن علیا«علیه السلام»- وحده-الذی کان یعلم إلی أین توجه النبی«صلی اللّه علیه و آله».
و لا یصح ما زعموه من أن أسماء بنت أبی بکر هی التی هیأت للنبی «صلی اللّه علیه و آله»و لأبی بکر زادهما،و کانت تأتیهما إذا أمست بما یصلحهما من الطعام..
و ادعوا أنها سمیت بذات النطاقین،لأنها قطعت نطاقها قطعتین،
ص :165
فشدت فم الجراب الذی فیه الشاة المطبوخة بواحدة،و شدت فم القربة بالأخری..
و کذا لا یصح ما زعموه:من أن عامر بن فهیرة کان یروح علی النبی «صلی اللّه علیه و آله»و علی أبی بکر،بمنحة غنم لأبی بکر،کان یرعاها لیحلب لهما.
و لا یصح أیضا قولهم:إن عبد اللّه بن أبی بکر کان یأتیهما بالأخبار من مکة إلی الغار (1).
نعم لا یصح هذا..و لا ذاک،و لا ذلک..
أولا:لأن هؤلاء:أسماء،و عامر بن فهیرة،و عبد اللّه بن أبی بکر،لم یکونوا یعرفون إلی أین توجه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و أبو بکر.بل ادّعوا:إن علیا«علیه السلام»هو الذی أعلم أبا بکر بالجهة التی قصدها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لیلة الهجرة،فلحقه فی الطریق،و ذهب معه إلی الغار،و لم ینقل أنه رجع إلی بیته فأخبر هم بمقصده و مسیره.
ثانیا:ادعوا:أن هاتفا من الجن أخبر عائلة أبی بکر بمسیرهما إلی المدینة فی أبیات أنشدها،و ذلک فی الیوم الثانی من خروجهما من الغار (2).
ثالثا:قد احتج علی«علیه السلام»بهذا الأمر فی یوم الشوری،فقال:
ص :166
«نشدتکم باللّه،هل فیکم أحد کان یبعث إلی رسول اللّه الطعام و هو فی الغار،و یخبره الأخبار غیری؟!
قالوا:لا..» (1).
رابعا:ذکروا أیضا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أرسل إلی علی«علیه السلام»یطلب منه أن یبعث إلیه براحلة و زاد،ففعل..و أرسل أبو بکر یطلب من ابنته ذلک،فأرسلت إلیه بزاد و راحلتین،أی له،و لعامر بن فهیرة (2).
و لعل هاتین الراحلتین هما اللتان اشتراهما علی لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من أبی بکر حسبما تقدم (3).فیکون أبو بکر قد هاجر علی راحلة اشتراها الرسول من أبی بکر نفسه!
و ثمة مناقشات أخری لأقاویلهم الآنفة الذکر،فراجع حدیث الهجرة فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»الجزء الرابع.
ص :167
و ذکرت الروایات:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»اشتری من أبی بکر الراحلة أو الراحلتین اللتین هاجرا علیهما (1).
لکن نصا آخر یقول:إن أمیر المؤمنین«علیه السلام»اشتری للنبی «صلی اللّه علیه و آله»ثلاثا من الإبل،و استأجر الأریقط بن عبد اللّه، و أرسل الإبل معه إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»لیلة الخروج من الغار (2).
ص :168
و لعله«علیه السلام»قد اشتری تلک الرواحل من أبی بکر،أو من غیره.و ربما کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»یحتاج إلی ذلک کله لیحمل معه أبا بکر أیضا و الزاد الذی یحتاجان إلیه فی ذلک السفر الطویل.
غیر أن سؤالا یبقی یتلجلج فی الصدر عن سبب رفض النبی الإستفادة من مال أبی بکر،بل هو یرید ان تکون هجرة أبی بکر أیضا علی نفقته،فهل کان لا یری أن ذلک المال کان حلالا،أم أنه لا یرید أن تکون له منة علیه؟!أم ماذا؟!
و صرحت الروایات المتقدمة:بأنه«صلی اللّه علیه و آله»أوصی علیا «علیه السلام»بابنته فاطمة«علیها السلام»،و أمره أن یبتاع رواحل له، و للفواطم،و لمن أزمع الهجرة معه من بنی هاشم.
و نقول:
أولا:إن هذا النص یعطی:أنه لم تکن للنبی«صلی اللّه علیه و آله»بنت یفترض أن یهتم بشأنها سوی فاطمة«علیها السلام»..و لأجل ذلک أمره بأن یأتی،و جعل اللّه تعالی خلیفته علیهما،و أمره أن یشتری رواحل له و لها،و لسائر الفواطم لأجل الهجرة،فلو کانت أم کلثوم بنتا لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لکان ذکرها،و أوصی بها،و أمر علیا بشراء راحلة لها لتهاجر علیها..
و قد تحدثنا عن ذلک فی کتبنا المختلفة،مثل بنات النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا ربائبه و القول الصائب،و البنات ربائب و غیر ذلک.
ثانیا:إن هذا الدعاء النبوی لعلی«علیه السلام»و لفاطمة قد جاء فی
ص :169
سیاق واحد،جاعلا علیا خلیفته علی فاطمة مما یعنی التطبیق العملی لقوله «صلی اللّه علیه و آله»فی حدیث إنذار العشیرة،و خلیفتی من بعدی..و حتی لو کان«صلی اللّه علیه و آله»قد قال:و خلیفتی فی أهلی،فإنه یؤدی نفس معنی الخلافة فی الأمة،کما أوضحناه حین الحدیث عن هذا الموضوع،فإن الخلافة فی الأهل إذا کانت تشمل البالغین المکلفین،کان معناها الولایة العامة،لا مجرد الولایة التی تکون للرجل علی أبنائه..
و الخلاصة:أنه«صلی اللّه علیه و آله»صرح بخلافة علی«علیه السلام» علی فاطمة،و قد کان یمکن أن یوصیه بالإتیان بها مع الفواطم من دون أن یجعله خلیفة علیها..ثم عقب ذلک بأنه یجعل اللّه خلیفة علیها و علیه..ربما لکی یفهمنا بصورة أوضح و أصرح أن مراده بالخلافة هنا تولی الأمر،من جمیع الجهات.
و إن إبقاء علی«علیه السلام»فی مکة لأداء الأمانات،ورد الودائع للناس،فی مثل هذه الظروف الحساسة و الخطیرة جدا،لهو من أروع المواقف المعبرة عن الإلتزام بالقیم،و بالمثل و المبادئ،فلا تجد أی أثر لالتماس المعذرات،و انتهاز الفرص،حتی حین تکون متوفرة له،و تکون الظروف الصعبة ملحة علیه بهذا المستوی من الإلحاح.
و اللافت هنا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أمر علیا بأن یؤدی الأمانات علی أعین الناس ظاهرا،بل صارخا بالناس ثلاثة أیام،بالأبطح،یطلب منهم الحضور لأخذها،و ذلک لیعطیهم درسا بلیغا فی الصدق مع الذات،
ص :170
و لیضعهم أمام أنفسهم،و فی مواجهة وجدانهم،لیری الجمیع تناقضاتهم فی سلوکهم،و کیف أن باءهم تجر المنافع لأنفسهم،و لا تجرهم إلی الإعتراف بالحق،و البخوع و الخضوع له..
کما أن هذا الظهور العلنی لعلی«علیه السلام»،له معناه و مغزاه فی کبت الأعداء،و اکتوائهم بنار الخیبة و الحسرة..
روی:أن عمیر بن وابل الثقفی أمره حنظلة بن أبی سفیان أن یدعی علی علی«علیه السلام»ثمانین مثقال من الذهب ودیعة عند محمد«صلی اللّه علیه و آله»،و أنه هرب من مکة،و أنت وکیله،فإن طلب بینة الشهود، فنحن معشر قریش نشهد علیه.و أعطوه علی ذلک مائة مثقال من الذهب، منها:قلادة عشرة مثاقیل لهند.
فجاء و ادعی علی علی«علیه السلام»،فاعتبر الودایع کلها.و رأی علیها أسامی أصحابها و لم یکن لما ذکره عمیر خبرا،فنصح له نصحا کثیرا.
فقال:إن لی من یشهد بذلک،و هو أبو جهل،و عکرمة،و عقبة بن أبی معیط،و أبو سفیان،و حنظلة.
فقال«علیه السلام»:مکیدة تعود إلی من دبرها،ثم أمر الشهود أن یقعدوا فی الکعبة.ثم قال لعمیر:یا أخا ثقیف،أخبرنی الآن حین دفعت ودیعتک هذه إلی رسول اللّه أی الأوقات کان؟!
قال:ضحوة نهار.فأخذها بیده و دفعها إلی عبده.
ص :171
ثم استدعی بأبی جهل و سأله عن ذلک،قال:ما یلزمنی ذلک.
ثم استدعی بأبی سفیان،و سأله،فقال:دفعها عند غروب الشمس.
و أخذها من یده و ترکها فی کمه.
ثم استدعی حنظلة،و سأله عن ذلک،فقال:کان عند وقت وقوف الشمس فی کبد السماء.و ترکها بین یدیه إلی وقت انصرافه.
ثم استدعی بعقبة،و سأله عن ذلک،فقال:تسلمها بیده،و أنفذها فی الحال إلی داره،و کان وقت العصر.
ثم استدعی بعکرمة،و سأله عن ذلک،فقال:کان بزوغ الشمس.
أخذها فأنفذها من ساعته إلی بیت فاطمة.
ثم أقبل علی عمیر و قال له:أراک قد اصفر لونک و تغیرت أحوالک.
قال:أقول الحق،و لا یفلح غادر.و بیت اللّه،ما کان لی عند محمد ودیعة،و إنهما حملانی علی ذلک.و هذه دنانیرهم،و عقد هند علیها اسمها مکتوب.
ثم قال علی«علیه السلام»:إیتونی بالسیف الذی فی زاویة الدار.
فأخذه و قال:أتعرفون هذا السیف؟!
فقالوا:هذا لحنظلة.
فقال أبو سفیان:هذا مسروق.
فقال«علیه السلام»:إن کنت صادقا فی قولک فما فعل عبدک مهلع الأسود؟!
ص :172
قال:مضی إلی الطائف فی حاجة لنا.
فقال:هیهات أن یعود تراه،ابعث إلیه أحضره إن کنت صادقا.
فسکت أبو سفیان.ثم قام«علیه السلام»فی عشرة عبید لسادات قریش،فنبشوا بقعة عرفها،فإذا فیها العبد مهلع قتیل.فأمرهم بإخراجه.
فأخرجوه و حملوه إلی الکعبة.فسأله الناس عن سبب قتله.
فقال:إن أبا سفیان و ولده ضمنوا له رشوة عتقه،و حثّاه علی قتلی، فکمن لی فی الطریق،و وثب علیّ لیقتلنی،فضربت رأسه و أخذت سیفه، فلما بطلت حیلتهم أرادوا الحیلة الثانیة بعمیر.
فقال عمیر:أشهد أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا رسول اللّه (1).
و نقول:
یلاحظ هنا ما یلی:
إنه«علیه السلام»لم یبادر إلی زجر المدعی کذبا و تیئیسه من متابعة البحث فی القضیة التی أثارها،لأن ذلک معناه:خروج عمیر إلی الناس،
ص :173
لیعلن أن محمدا«صلی اللّه علیه و آله»قد خان الأمانة و ذهب بالمال.زاعما:
أن عدم وجدان علی«علیه السلام»ما ادعاه عمیر بین الأمانات لیس معناه أنه کاذب فیما یدعیه،إذ لا شیء یثبت انحصار ودائع الناس بهذا الموجود بین یدی علی«علیه السلام».
إنه«علیه السلام»بادر إلی نصیحة ذلک المدعی زورا،و بالغ فیها، و أکثر منها کی یعیده إلی توازنه،و یوقظ وجدانه،قبل فوات الأوان.
و لیبقی أثر هذه النصیحة فی نفسه،حین یظهر البرهان القاطع کذبه فی دعواه،لیکون ندمه أعظم،و ألمه أشد.و لیشعر بإحسان علی«علیه السلام» إلیه،و حرصه علیه،حتی و هو یفتری علی أقدس و أوفی الناس.
إن علیا«علیه السلام»بعد أن یئس من إنابة ذلک المدعی إلی رشده، و استشهد بمن شهدوا له،أعلن أمرین:
أحدهما:أنه یواجه مکیدة مدبرة ظهرت له من نفس عرض المدعی شهادة هؤلاء المعلنین بالعداوة للرسول،و المعروفین بسعیهم لإسقاطه بأیة طریقة کانت،و لو بالدس و الإفتراء.
و دلّه علی الإفتراء فی دعواه أیضا:یقینه بصدق النبی،و بأمانته التی یشهد بها جمیع أهل مکة،حتی سموه بالصادق الأمین..
و مجرد أن لا یجد«علیه السلام»تلک الأمانة فی جملة الأمانات الموجودة
ص :174
لدیه لا یدع عنه مجالا لأی شک أو شبهة بکذب ذلک الشخص فیما یدعیه الرسول.
الثانی:أنه«علیه السلام»أخبر بالنتیجة سلفا،و هی:أن المکیدة ستعود إلی من دبرها،و قد تحقق ذلک بالفعل،لأنه عالم بالطرق الصحیحة و المشروعة،التی من شأنها کشف الحقیقة للناس،و قد مارسها حتی انکشفت هذه الحقیقة بالفعل.
و اللافت هنا:أنه«علیه السلام»قد طرح علی الشهود سؤالا لا یستطیع المدعی أن یتکهن بما سیجیب عنه کل واحد منهم،و لا یمکنه أن یصده عنه،لا بإشارة،و لا بعبارة.
إنه«علیه السلام»لم یواجه ذلک المدعی للباطل بالتکذیب،حتی بعد أن ظهر کذبه،بل قال له:أراک قد اصفر لونک،و تغیرت أحوالک.لأن مواجهته بالقسوة ستدعوه للمکابرة،و افتعال مشکلة تستطیع أن تصرف الأنظار عن قبح ما أتاه،و تشحن الأجواء بروائح کریهة،مفعمة بالتحدی و العداء،الأمر الذی یجعل هذا المفتری محقا فی ما یدعیه بنظر الناس..و یبرر للناس هذا الموقف الردیء،لأنهم یزعمون أن للعدو أن یکافح عدوه بمختلف الوسائل المتاحة له.
و لکن رفقه«علیه السلام»به،بعد نصیحته المتقدمة له قد دفعت ذلک
ص :175
المفتری إلی الإعتراف بغدره،و بتواطئه مع أولئک المسرفین علی أنفسهم ضد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».
و فی هذا الظرف بالذات،و قبل أن یستفیق المتآمرون من الصدمة، فاجأهم«علیه السلام»بإظهار سیف حنظلة بن أبی سفیان،و عرضه علیهم،و بدا کأنه یرید أن یتعرف علی صاحب السیف و یرده إلیه.
فعرف الحاضرون السیف.
فاغتنمها أبو سفیان فرصة للتخلص من الموقف البالغ فی حراجته، فأراد صرف الأنظار إلی جهة أخری ربما یتمکن من خلالها من اتهام علی «علیه السلام»بما یشینه،فبادر إلی ادعاء:أن السیف مسروق.ربما لیتبع ذلک مباشرة بأنه یتهم علیا«علیه السلام»بسرقته.فإن کانوا هم قد شهدوا شهادة زور،فإن علیا«علیه السلام»قد ارتکب جریمة السرقة،و العیاذ باللّه..
و کأن علیا«علیه السلام»کان بانتظار هذه الکلمة من أبی سفیان.
فأورد علیه سؤاله الأصعب عن عبده«مهلع».فکذب علیه أبو سفیان فی الجواب.لیتستر علی محاولة اغتیاله،فلا تجتمع علیه فضیحتان:
إحداهما:السعی لاغتیال الأبریاء،من دون أی مبرر.
و الآخر:المکیدة التی دبرها،و اتخذ فیها صفة شاهد الزور.
ص :176
ثم إنه«علیه السلام»أعلن للناس بالحقیقة،و قدم لهم الشاهد و الدلیل الذی لا دافع له..و کانت الفضیحة أکبر،و الخزی أشد و أعظم..
و بعد..فإن من الأمور الجدیرة بالملاحظة هنا:أننا نجد أمیر المؤمنین علیا و کذلک أبناءه من بعده«علیه السلام»یبادرون إلی أمور من شأنها تفویت الفرصة علی مزوری التاریخ من أعداء الدین و الحق و الإیمان،فقد روی عبد الواحد بن أبی عون:
أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حینما حضرته الوفاة أمر علیا«علیه السلام»صائحا یصیح:«من کان له عند رسول اللّه عدة أو دین فلیأتنی».
فکان علی«علیه السلام»یبعث کل عام عند العقبة یوم النحر من یصیح بذلک،حتی توفی علی،ثم کان الحسن بن علی یفعل ذلک حتی توفی،ثم کان الحسین یفعل ذلک،و انقطع ذلک بعده،رضوان اللّه تعالی علیهم و سلامه.
قال ابن عون:فلا یأتی أحد من خلق اللّه إلی علی بحق و لا باطل إلا أعطاه (1).
ص :177
ص :178
هجرة علی علیه السّلام..
ص :179
ص :180
و استمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی هجرته المبارکة حتی قرب من المدینة،فنزل بادئ ذی بدء فی قباء،فی بیت عمرو بن عوف،فأراده أبو بکر علی دخول المدینة،و ألاصه فأبی،و قال:ما أنا بداخلها حتی یقدم ابن أمی و أخی،و ابنتی،یعنی علیا و فاطمة«علیهما السلام» (1).
ص :181
فلما أمسی فارقه أبو بکر،و دخل المدینة،و نزل علی بعض الأنصار، و بقی رسول اللّه بقباء،نازلا علی کلثوم بن الهدم (1).
ثم کتب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی أخیه علی«علیه السلام» کتابا یأمره بالمسیر إلیه،و قلة التلوم.و أرسل الکتاب مع أبی واقد اللیثی.
فلما أتاه کتاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»تهیأ للخروج و الهجرة،فأعلم من کان معه من ضعفاء المؤمنین،و أمرهم أن یتسللوا،و یتخفوا تحت جنح اللیل إلی ذی طوی،و خرج«علیه السلام»بفاطمة بنت الرسول،و أمه فاطمة بنت أسد بن هاشم،و فاطمة بنت الزبیر بن عبد المطلب،و تبعهم أیمن ابن أم أیمن مولی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أبو واقد،فجعل یسوق بالرواحل فأعنف بهم،فأمره«علیه السلام»بالرفق،فاعتذر بخوفه من الطلب.
فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:إربع علیک،فإن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال لی:(أی حین سفره من الغار کما تقدم)یا علی أما إنهم لن یصلوا من الآن إلیک بأمر تکرهه.
و أدرکه الطلب قرب ضجنان،و هم سبع فوارس متلثمون،و ثامنهم مولی للحارث بن أمیة،یدعی جناحا.
فأنزل علی«علیه السلام»النسوة،و أقبل علی القوم منتضیا السیف،
ص :182
فأمروه بالرجوع،فقال:فإن لم أفعل؟!
قالوا:لترجعن راغما،أو لنرجعن بأکثرک شعرا،و أهون بک من هالک.
و دنا الفوارس من المطایا لیثوروها،فحال علی«علیه السلام»بینهم و بینها،فاهوی جناح بسیفه،فراغ علی«علیه السلام»عن ضربته،و تختله علی«علیه السلام»فضربه علی عاتقه،فأسرع السیف مضیا فیه،حتی مس کاثبة فرسه،و شد علیهم بسیفه،و هو یقول:
خلوا سبیل الجاهد المجاهد
آلیت لا أعبد غیر الواحد
فتصدع القوم عنه،و قالوا:أغن عنا نفسک یا ابن أبی طالب.
قال:فإنی منطلق إلی ابن عمی رسول اللّه بیثرب،فمن سره أن أفری لحمه،و أهریق دمه،فلیتبعنی،أو فلیدن منی،ثم أقبل علی صاحبیه،فقال لهما:أطلقا مطایاکما.
ثم سار ظاهرا حتی نزل بضجنان،فتلوم بها قدر یومه و لیلته،و لحق به نفر من المستضعفین من المؤمنین،و فیهم أم أیمن مولاة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»فعبدوا اللّه تلک اللیلة قیاما و قعودا و علی جنوبهم حتی طلع الفجر،فصلی بهم علی«علیه السلام»صلاة الفجر ثم سار بهم،فجعلوا یصنعون ذلک فی کل منزل،حتی قدم المدینة،و قد نزل الوحی بما کان من شأنهم قبل قدومهم.
اَلَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّٰهَ قِیٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَلیٰ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذٰا بٰاطِلاً...
إلی قوله: فَاسْتَجٰابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّی لاٰ أُضِیعُ عَمَلَ عٰامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ
ص :183
أَوْ أُنْثیٰ..
.
و لما بلغ النبی«صلی اللّه علیه و آله»قدومه«علیه السلام»،قال:ادعوا لی علیا.
قیل:یا رسول اللّه،لا یقدر أن یمشی.
فأتاه«صلی اللّه علیه و آله»بنفسه،فلما رآه اعتنقه،و بکی رحمة لما بقدمیه من الورم،و کانتا تقطران دما.
و قال«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:یا علی،أنت أول هذه الأمة إیمانا باللّه و رسوله،و أولهم هجرة إلی اللّه و رسوله،و آخرهم عهدا برسوله،لا یحبک-و الذی نفسی بیده-إلا مؤمن قد امتحن قلبه للإیمان و لا یبغضک إلا منافق أو کافر (2).
ص :184
و هذه الروایة تضع علامة استفهام علی من هاجر قبله إلی المدینة مع الرسول.
و نقول:
و قد تضمن النص المتقدم دلالة أخری علی أن أم کلثوم علی الأقل لم تکن بنتا،للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،و هو قول النبی«صلی اللّه علیه و آله» لأبی بکر،حول دخول المدینة:«ما أنا بداخلها حتی یقدم ابن أمی و أخی، و ابنتی یعنی فاطمة«علیها السلام».
و فی نص أخر:حتی یقدم ابن أمی و أخی،و ابنتی،علیا و فاطمة «علیهما السلام» (1).
فإن المفروض:أن أم کلثوم کانت فی مکة،فلماذا لم یشر إلیها النبی «صلی اللّه علیه و آله»فی کلامه؟!بل تحدث عن بنت واحدة ینتظر قدومها علیه،و هی فاطمة«علیها السلام».
فإما لم یکن للنبی«صلی اللّه علیه و آله»بنت اسمها أم کلثوم،أو أن أم کلثوم کانت متمردة علی أبیها،و لا تطیع أوامره،أو تختار البقاء مع المشرکین فی مکة،و لا تهاجر مع أبیها..و هذا ما لم یشر التاریخ إلی شیء منه، و لا مجال لا دعائه.
و عن قوله«صلی اللّه علیه و آله»عن علی«علیه السلام»:«ابن أمی
ص :185
و أخی»نقول:
إن اختیاره«صلی اللّه علیه و آله»لهذا التعبیر للدلالة علی موقع علی «علیه السلام»منه،یدلنا علی أنه قد قصد به أن یظهر فضل فاطمة بنت أسد من جهة،و مکانة علی«علیه السلام»منه من جهة أخری،فهو«صلی اللّه علیه و آله»یعتبرها أمه،و یری علیا«علیه السلام»أخاه..
و کأنه«صلی اللّه علیه و آله»یجعل کون علی«علیه السلام»ابن أمه بمثابة المرتکز الطبیعی لاعتباره أخا له،و فی هذا تعمیق لمعنی الأخوة بینهما من حیث إن هذه الأخوة قد تجاوزت نطاق الإفتراض و الإعتبار لتلامس الأخوة النسبیة الواقعیة،و لتصبح العلاقة غیر خاضعة للرفع و الوضع، و الإعتبار القابل للنقض باعتبار آخر..
إن رفض النبی«صلی اللّه علیه و آله»دخول المدینة،من دون علی«علیه السلام»و فاطمة،قد یشیر إلی أنه«صلی اللّه علیه و آله»،یرید أن یستکمل العناصر المکونة للصورة التی تقدم النموذج للإنسان الإلهی و للتدبیر الربوبی،و الخطة الإلهیة للبشر فی مسیرتهم نحو الأهداف التی رسمها اللّه لهم.فثمة نبوة و رسالة،و ثمة حاکمیة إلهیة،و استمرار لهذه الحاکمیة،کما أن ثمة نموذجا حیا للإنسان الإلهی،و التربیة الربانیة..
و لذلک أراد«صلی اللّه علیه و آله»أن یدخل المدینة مع وصیه و وزیره، و من رضیه اللّه تعالی إماما و ولیا للبشر کلهم.
و تلک هی الصورة التی یرید أن یقدمها لأهل المدینة التی سوف تکون
ص :186
منطلقه فی إقامة دین اللّه،و هدایة عباد اللّه إلی اللّه تبارک و تعالی..
و قد جاء فی بعض روایات الهجرة:أنه فی نفس الیوم الذی وصل فیه النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی قباء و نزل علی کلثوم بن الهدم أصرّ علیه أبو بکر لیدخل المدینة،فرفض و أخبره:أنه لا یریم(أی لا یفارق و لا یبرح مکانه)حتی یقدم علیه ابن عمه،و أخوه فی اللّه،و أحب أهل بیته إلیه،الذی وقاه بنفسه،علی حد تعبیره«صلی اللّه علیه و آله».
فغضب أبو بکر،و اشمأز،و فارق النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و دخل المدینة فی تلک اللیلة،و بقی«صلی اللّه علیه و آله»ینتظر أمیر المؤمنین«علیه السلام»حتی وافاه بالفواطم،و أم أیمن (1)فی النصف من ربیع الأول،لأن
ص :187
النبی«صلی اللّه علیه و آله»قدم إلی قباء فی الثانی عشر.
و قیل:بقی«صلی اللّه علیه و آله»فی قباء بضع عشرة لیلة (1).
و قیل:أقام هناک اثنتین و عشرین لیلة (2).من ربیع الأول،و قد وافاه علی«علیه السلام»بعد ثلاثة أیام (3).و نزل مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی کلثوم بن الهدم (4).
ص :188
و یری البعض:أن الذی قدم بالعیال هو زید بن حارثة و أبو رافع (1).
و رفع الحلبی التنافی:باحتمال أن یکون الکتاب الذی أرسله إلی علی «علیه السلام»من قباء قد أرسله معهما،ثم رافقا علیا فی الطریق،و عادا معه (2).
فنسب البعض المجیء بالعیال إلیهما،و تجاهل دور أمیر المؤمنین«علیه السلام»الرائد،و موقفه فی الدفاع عنهما لحاجة فی نفسه قضاها.
4)
-(الملحقات)ج 8 ص 625 و ج 30 ص 15 و 558 و 617 و 618 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 22 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 15 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 68 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 270 و جواهر المطالب ج 1 ص 47 و سبل الهدی و الرشاد ج 3 ص 267 و ینابیع المودة ج 2 ص 149.
ص :189
تحدثت الروایات أن أبا بکر ألاص (1)النبی«صلی اللّه علیه و آله» لیدخل المدینة،فأبی.فترکه و دخلها وحده.
و نقول:
لا معنی لأن یقترح أحد علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»شیئا، فضلا عن أن یصر علیه فی أی من الأمور،بل علیه أن یسلّم لرسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فی کل شیء،عملا بقوله تعالی: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً (2).
و یتأکد لزوم هذا التسلیم إذا کان هذا الأمر یرتبط بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه،و بدعوته و حرکته فی محیطه،فإنه أدری بما یریده اللّه تعالی منه،و أعرف بما یصلح له و بما لا یصلح،و هذا بالذات هو حال النبی«صلی اللّه علیه و آله»فیما یرتبط بدخوله إلی المدینة فی ذلک الوقت بالذات..
و یزید الأمر غرابة:أن یقدم أبو بکر علی ترک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی قباء،و یدخل هو المدینة وحده..فإن هذا لیس هو المتوقع من صحابی یهمه أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و الإستزادة من برکات وجوده،و الإستفادة من علمه،و تربیته و توجیهاته.
ص :190
و قد ذکرت بعض الروایات المتقدمة:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» قال:«لست أریم حتی یقدم ابن عمی،و أخی فی اللّه عز و جل،و أحب أهل بیتی إلی،فقد وقانی بنفسه من المشرکین.
قال:فغضب عند ذلک أبو بکر،و اشمئز،و داخله من ذلک حسد لعلی «علیه السلام»إلخ..».
و یستوقفنا هنا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یبرر مقامه فی قباء إلا بأمر واحد،و هو انتظاره قدوم علی«علیه السلام»..
ثم وصف علیا«علیه السلام»بأوصاف عالیة،تمیزه علی جمیع ما عداه.
و الأهم من ذلک:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قدم الدلیل و المبرر لهذه الأوصاف،الذی لا مجال لإنکاره و لا للتأویل أو التلاعب فیه..
و قد أوضح هذا المبرر:أن هذا الکلام لیس مجرد کلام إنشائی،قد یتم التراجع عنه،أو إشراک شخص آخر فیه.
و بعبارة أخری..إن التضحیة التی قدمها علی«علیه السلام»،و هی وقایته لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بنفسه لیلة المبیت،أمر تفرد به علی «علیه السلام»و لا یشارکه فیه غیره.فلا مجال إذن لمشارکة أحد له فی الحب الذی نتج عن هذه التضیحة..إلا بتضحیات مماثلة..و هی مما لا یتوقع حصوله من أحد سواه..
من أجل ذلک:وجد أبو بکر نفسه أمام طریق مسدود،فتضایق إلی حد
ص :191
الغضب،و أخذه حب الإستئثار بهذه الفضیلة لنفسه،و أنی له بذلک،و هو لا یستطیع أن یضحی بأی شیء حتی لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،کما أظهرته الوقائع طیلة حیاة النبی«صلی اللّه علیه و آله».
و بعد وصول أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و هو لم یزل فی قباء بادر«صلی اللّه علیه و آله»إلی تأسیس مسجد قباء المعروف..
و زعمت بعض الروایات أیضا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أمر أبا بکر بأن یرکب الناقة،و یسیر بها،لیخط المسجد علی ما تدور علیه،فلم تنبعث به،فأمر عمر فکذلک،فأمر علیا«علیه السلام»فرکبها،فانبعثت به،و دارت به، فأسس المسجد علی حسب ما دارت علیه..
و قال«صلی اللّه علیه و آله»:إنها مأمورة (1).
و لکن سیأتی أن ذلک إنما کان فی مسجد المدینة،لا فی قباء.
و نقول:
هناک استفادات و مناقشات،و اشارات تجعلنا نشیر إلی الأمور التالیة:
ص :192
هناک أمور تمر علی الناس فی حیاتهم تبقی لها آثار عمیقة فی وجدانهم، و تختزنها ذاکرتهم،و یکون لها دور کبیر فی تعمیق الإیمان،و ترسیخ القناعات،بعد أن تکون الآیات و المعجزات و البراهین و الدلالات العقلیة قد أخذت بید الإنسان إلی الخضوع و البخوع،و التسلیم،و إبعاد الشبهات و ازالة الریب.
و من المفردات التی کان«صلی اللّه علیه و آله»یعتمد علیها فی ذلک تلک الأحداث التی تظهر الکرامة الإلهیة،و تدل علی علاقة شخص بعینه بالغیب،و فوزه بالرعایة الإلهیة.و قضیة انبعاث الناقة هنا بعلی دون سواه من هذا القبیل.
تقدم:أنه حین جاء کتاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»،أعلم من کان معه من ضعفاء المؤمنین،و أمرهم بالتخفی باللیل، و أن یتسللوا إلی ذی طوی..
و خرج«علیه السلام»بالفواطم،فجعل أبو واقد یسوق بالرواحل فأعنف بها فأمره«علیه السلام»بالرفق بالنسوة،إنهن من الضعائف.
فاعتذر بأنه یخاف الطلب،فأخبره بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال له:إنهم لن یصلوا من الآن إلیک بأمر تکرهه.
و نقول:
ص :193
فی هذا النص اشارات عدیدة،نذکر منها..
1-إن علیا«علیه السلام»آثر أن یستصحب معه ضعفاء المؤمنین،لا سیما و أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد قال له:إنه لن یصلوا من الآن إلیک بأمر تکرهه،فإن هذا یجعله یطمئن إلی سلامته،و سلامة من معه أیضا.
فأحب أن یستفید من هذه الفرصة لتخلیص خصوص الضعفاء من براثن مشرکی قریش..
و هذا هو المتوقع من علی الذی یعتصر قلبه ألما لما یشاهده من أذی أهل الشرک لأولئک الضعفاء،و ها هو یجد الفرصة لتخلیصهم،فلماذا لا یغتنمها؟!
2-و لا بد لأولئک الضعفاء من التخفی باللیل و التسلل إلی ذی طوی،لأن الضمانة لهم لم تتوفر بعد،لأنهم لم ینضووا بعد تحت جناح أمیر المؤمنین«علیه السلام»،لکی یکون هو الحامی و الکفیل.
3-و قد صرح«علیه السلام»بأن النسوة من الضعائف،فأشرک معهن غیرهن فی صفة الضعف،ربما لیدلنا علی أن الضعف لیس صفة لخصوص النسوة اللاتی حملهن معه،لیکون غیرهن من النساء لسن کذلک..بل الضعف هو صفة المرأة بصورة عامة،فإن جسدها لا یحتمل العنف،لأن المهمة التی خلقت من أجل القیام بها،تحتاج إلی هذا النوع من المزایا المهمة جدا فی نطاق القیام بالوظیفة التی أوکلت إلیها،و هن ضعاف بالقیاس إلی مهمات الرجال.و هن أقویاء فیما یرتبط بما اعدهن اللّه تعالی له..فضعفهن مزیة لهن،و إنما یتصف بالسلبیة إذا أرید لهن أن یقمن بوظائف لا تصلح لهن،و لا یصلحن لها.
ص :194
4-و لا بد لنا من عطف النظر علی هذا الیقین الذی أظهره«علیه السلام»بتحقق ما أخبره به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فصار یتصرف وفق ما یفرضه علیه ذلک الیقین.
و لا بد أن یکون«علیه السلام»قد قصد بنقل قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی تلک اللحظة لأبی واقد،فیقترن بذلک التصرف المستند لهذا الإخبار النبوی،لکی یعطی الآخرین درسا فی عمق الإیمان،و فی التسلیم التام لما یخبر به الأنبیاء صلوات اللّه علیهم،و لتکون مشاهدة تحقق ما یخبرون به،من مفردات معجزاتهم التی تعمق الإیمان فی نفوس أهل البصیرة و الإیمان.
و قد تقدم:أنه«علیه السلام»بعد أن قتل أحد الفرسان السبعة الذین هاجموه،و تضعضع سائرهم عنه،قال لهم:«من سره أن أفری لحمه،و أهریق دمه،فلیتبعنی،أو فلیدن منی».
و لکن نفوس شانئی علی«علیه السلام»،التی تنضح بالحقد و الضغینة، أغارت-کما هی العادة-علی هذه الفضیلة لعلی«علیه السلام»ایضا،لکی تستلبها،و تمنحها إلی غیره..
ثم أمعنت فی التزویر و الکید بزعمها أنه«علیه السلام»نفسه هو الذی حکی هذه القصة عن فلان من الناس،لأن نقل الحدیث عنه«علیه السلام» سیکون أوقع فی النفوس،و أبعد عن الشبهة،و أدعی للقبول..
فرووا عن علی«علیه السلام»أنه قال:ما علمت أحدا من المهاجرین
ص :195
هاجر إلا متخفیا إلا عمر بن الخطاب،فإنه لما هم بالهجرة تقلد بسیفه، و تنکب قوسه،و انتضی فی یدیه أسهما،و اختصر عنزته،و مضی قبل الکعبة، و الملأ من قریش بفنائها،فطاف بالبیت سبعا،ثم أتی المقام فصلی رکعتین، ثم وقف علی الحلق واحدة واحدة،فقال:
«شاهت الوجوه،لا یرغم اللّه إلا هذه المعاطس،فمن أراد أن تثکله أمه،أو یؤتم ولده،أو ترمل زوجته،فلیلقنی وراء هذا الوادی».
قال علی«علیه السلام»:فما تبعه أحد،ثم مضی لوجهه (1).
و نحن لا نرید أن نقول:إن عدم لحوقهم به کان استهانة به،و ازدراء له..
و لا نرید أن نقول أیضا:إنه أمنهم،ففعل ما لا خطر فیه علیه،و أن ذلک یثیر الریب فی أن یکون علی تفاهم تام معهم..إذ لیس لدینا شاهد تاریخی یؤید هذا أو ذاک..
إن أصل هذه المزعمة مکذوب علیه..أو مصنوع له،إن أردنا أن نتوخی الدقة فی التعبیر..و الشواهد علی ذلک کثیرة..
ص :196
أولا:إن هذا لیس هو عمر بن الخطاب الذی نعرفه،فلعله عمر آخر لم نسمع به!!.لأن عمر الذی نعرفه کان یشتد علی المؤمنین فی حالات السلم، و یضعف و یتراجع و یهرب أمام الأعداء فی حالات النزال و القتال،فهو الفرّار فی أحد،و قریظة،و خیبر،و حنین،و ذات السلاسل،و لم نره أظهر نفسه فی حرب الخندق..
ثانیا:إنه حین أسلم اختبأ فی داره خائفا،حتی جاءه العاص بن وائل السهمی فأجاره..کما رواه البخاری و غیره (1).
و کانت مشورته فی بدر علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..تنضح بالتخویف من قریش،و جبروتها،و خیلائها..فلم یرضها رسول اللّه«صلی
ص :197
اللّه علیه و آله» (1).
ثالثا:إنه لم یجرؤ علی حمل رسالة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لقریش عام الحدیبیة،بحجة أن بنی عدی لا ینصرونه إن أوذی،و حملها عثمان (2).
رابعا:إنهم یزعمون:أن أبا بکر کان أشجع الصحابة،استنادا إلی
ص :198
موقفه عند استشهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1)و نحن و إن کنا نری أن ذلک غیر صحیح أیضا..بدلیل ما رأیناه من حزنه فی الغار،و أنه لاذ فی مواطن النزال بالفرار،غیر أننا نقول:-علی سبیل الالزام-لماذا لم یهاجر أبو بکر ظاهرا،و هاجر عمر کذلک؟!..
خامسا:هل یمکن أن نقول:إن عمر کان أشجع من النبی«صلی اللّه علیه و آله»،حیث خرج«صلی اللّه علیه و آله»إلی الغار متخفیا فی اللیل، و عمر هاجر ظاهرا و مهددا و متوعدا؟!
سادسا:لماذا احتاج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی الهجرة،فقد کان بإمکان عمر أن یمنع الناس من أذیته فی مکة؟!أو لماذا لم یحمه حتی یهاجر ظاهرا منها؟!
و لماذا ترک أهل مکة یحصرون النبی«صلی اللّه علیه و آله»و الهاشمیین فی الشعب،و بقی هو حرا طلیقا فی مکة..
و کذلک کان حال أبی بکر،فإن هؤلاء یزعمون أن عمر و أبا بکر قد أسلما قبل حصر المسلمین فی الشعب..
و اذا کانت لعمر هذه الشجاعة،فلماذا لم یعز الاسلام به،رغم زعمهم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»دعا أن یعز الاسلام به؟!
ص :199
فإما أن یقرّوا بأنهما قد أسلما بعد خروج المسلمین من الشعب،أو یقروا بأنهما کانا قد أسلما قبل ذلک،و قد أخفیا إسلامهما تقیة و خوفا،أو أن یذکروا لنا السبب فی عدم تعرض قریش لهما،إن کان إسلامهما ظاهرا طیلة تلک السنین..
و فی جمیع الأحوال نقول:
إن الصحیح:هو ما قدمناه من أن علیا«علیه السلام»هو الذی قال ذلک القول،وردّ الذین لحقوا به حین هجرته خائبین خاسرین،بعد أن قتل أحد فرسانهم.
و لکنهم أغاروا علی هذه الفضیلة ظنا منهم أنها مستورة،أو غیر مشهورة، لأنهم کانوا فی أشد الضیق من کرامات و جهاد و مواقف علی،خصوصا مبیته فی فراش رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لیلة الهجرة،مع ظهور ضعف أبی بکر فی حزنه الذی حکاه اللّه عنه..
فحاولوا إطراء أبی بکر فی الغار بما لا مزید علیه،ثم حاولوا أن یمنحوا عمر بن الخطاب هذه الفضیلة علی لسان علی«علیه السلام»،لأن ذلک أوقع فی النفس،و أبعد عن الشبهة،و أدعی إلی القبول و التسلیم..
و لکن اللّه تعالی قد فضح أمرهم،و أکذب أحدوثتهم،و هو المستعان علی ما یصفون..
و لسنا بحاجة إلی التذکیر:بأن علیا«علیه السلام»فی هذه الواقعة بالذات لم یقل:إنی أدافع عن نفسی و عن المستضعفین الذین معی،بل اعتبر
ص :200
نفسه بصدد الدفاع عن عقیدته،و هی عقیدة التوحید،و عبادة اللّه الواحد فی مقابل الشرک..
و کان هذا هو کل همه«علیه السلام»هنا.و لذلک قال:
خلّوا سبیل الجاهد المجاهد***آلیت لا أعبد غیر الواحد
و هذا الاعلان الصریح هو الاشد ایلاما،لقلوب المشرکین..
و تقدم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السلام»:إنه «علیه السلام»أول الأمة هجرة إلی اللّه و رسوله،مع أن هناک من هاجر إلی الحبشة،و ذلک قبل الهجرة إلی المدینة بحوالی ثمان سنوات،کما أن هناک من هاجر إلی المدینة قبله،مثل مصعب بن عمیر الذی ذهب إلی المدینة لیعلم أهلها.و هو أول من هاجر إلیها مع ابن أم مکتوم (1).کما أن أبا بکر الذی
ص :201
اشتد حزنه و خوفه فی الغار حتی انزل اللّه فیه قرآنا یتلی إلی یوم القیامة.
و نجیب:
أولا:صحیح أن هناک من هاجر إلی الحبشة و إلی المدینة،و لکن هجرتهم کانت لأغراض مختلفة،و منها،أو أهمها التخلص من العذاب و الآلام التی یقاسونها..و لم یکن علی«علیه السلام»من هؤلاء،بل هو یری أن أحلی أیامه هی حین یکون مع اللّه و مع رسوله،و لا یقیم وزنا لکل ما یجری علیه من أذایا،و الآم و بلایا،مهما اشتدت..و ذلک علی قاعدته التی أطلقها«علیه السلام»:لألف ضربة بالسیف أهون علی من میتة علی الفراش (1).
1)
-و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 10 و فتح الباری ج 11 ص 238 و ج 13 ص 147 و عمدة القاری ج 17 ص 36 و 59 و 60 و ج 19 ص 288 و مسند أبی داود ص 96 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 331 و ج 8 ص 457 و کتاب الأوائل ص 43 و السنن الکبری للنسائی ج 6 ص 513 و مسند أبی یعلی ج 3 ص 262 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 190 و ج 15 ص 290 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 532 و الإتقان فی علوم القرآن ج 1 ص 45 و الدر المنثور ج 6 ص 337 و فتح القدیر ج 5 ص 422 و تفسیر الآلوسی ج 30 ص 101 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 ص 234 و ج 3 ص 117 و ج 4 ص 206 و 367 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 128 و تاریخ مدینة دمشق ج 43 ص 380.
ص :202
و علی قاعدته الأخری:فزت و رب الکعبة (1).
1)
-آل البیت)ج 15 ص 14 و 17 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 8 و 10 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 269 و ج 3 ص 289 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 238 و الأمالی للطوسی ص 169 و 216 و عیون الحکم و المواعظ للواسطی ص 154 و بحار الأنوار ج 32 ص 61 و ج 32 ص 100 و 189 و 194 و ج 33 ص 455 و ج 34 ص 146 و ج 68 ص 264 و ج 74 ص 403 و ج 97 ص 11 و 14 و 40 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 7 و 127 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 458 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 603 و نهج السعادة ج 1 ص 296 و 301 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 306 و ج 7 ص 300 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 209 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 2 ص 468 و الجمل للمفید ص 190 و المناقب للخوارزمی ص 185 و مطالب السؤول ص 213 و کشف الغمة ج 1 ص 241 و ینابیع المودة ج 1 ص 464.
ص :203
ثم علی قاعدة:کیف طعم الموت عندک یا بنی؟!
قال:أحلی من العسل (1).
بالاضافة إلی قاعدة:
ترکت الخلق طرا فی هواکا
و أیتمت العیال لکی أراکا
فلو قطعتنی فی الحب اربا
لما مال الفؤاد إلی سواکا..
فلم یکن علی بالذی یترک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یهرب من الأذی إلی أی بلد کان..بل هو أینما کان یهاجر إلی اللّه و إلی رسوله..و هو لم یترک مکة إلا بعد أن تلبدت آفاقها بظلمات الشرک و البغی،و البعد عن اللّه، و لمعت أنوار الهدایة و التقوی فی أجواء المدینة،فاجتذبته تلک الأنوار، فالتحق بها حبا و شغفا،و شوقا و لهفا..
فعلی«علیه السلام»هو أول الأمة هجرة إلی اللّه و إلی رسوله،و معه الطاهرة المعصومة السیدة فاطمة الزهراء«صلوات اللّه علیها»..
1)
-نسب الإمام علی و آله ص 114 و الوافی بالوفیات ج 18 ص 173 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 138 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 180 و الدر النظیم ص 271 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 96 و 97 و قصص الأنبیاء للجزائری ص 396 و ینابیع المودة ج 1 ص 203 و ج 2 ص 32 و ج 3 ص 145.
ص :204
ثانیا:إن الذین هاجروا قبل علی«علیه السلام»إلی الحبشة أو إلی غیرها،لم تکن هجرتهم إلی رسول اللّه،لأنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن قد خرج من مکة بعد..
ثالثا:إن إرسال مصعب بن عمیر إلی المدینة لیفقه الناس،لا یعد هجرة له.بل هو شخص انتدب لمهمة،ففعل ما انتدب له..
ص :205
ص :206
الفصل الأول:بناء المسجد و المؤاخاة..
الفصل الثانی:أترابیة..و عصبیة؟!
الفصل الثالث:علی علیه السّلام..فی بدر العظمی..
الفصل الرابع:بعد أن وضعت الحرب أوزارها..
الفصل الخامس:زواج فاطمة علیها السّلام..
الفصل السادس:ترهات و أباطیل..
الفصل السابع:أبناء علی و الزهراء:الحسنان و المحسن علیهم السّلام
الفصل الثامن:سد الأبواب..إلا باب علی علیه السّلام..
ص :207
ص :208
بناء المسجد و المؤاخاة..
ص :209
ص :210
لقد هاجر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من مکة إلی المدینة،و انتشر الإسلام و انطلق من هذا البلد الجدید،بجهد و جهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و هدایته و رعایته،و بتضحیات أهل بیته الطاهرین،و الخیرة الأصفیاء من صحبه المیامین..
و فی بدایات هجرته المبارکة أسس«صلی اللّه علیه و آله»مسجد قباء، ثم مسجده فی المدینة.
و حدث فی بناء هذا المسجد المبارک بین عثمان بن عفان و عمار بن یاسر ما دعا رسول اللّه إلی التدخل لصالح عمار..
و ملخص ما جری-و إن کنا نری أن بعض ما أغضب علیا و عمارا قد حذف من الروایة-کما یلی:
إن عثمان کان فی بناء المسجد(کما زعم الراوی:نظیفا متنظفا).و کان یحمل اللبنة فیجافی بها عن ثوبه،فإذا وضعها نفض کمه،و نظر إلی ثوبه،فإن أصابه شیء من التراب نفضه،فنظر إلیه علی بن أبی طالب،فأنشأ یقول:
لا یستوی من یعمر المساجدا
یدأب فیها قائما و قاعدا
و من یری عن التراب حائدا
ص :211
فسمعها عمار بن یاسر،فجعل یرتجز بها،و هو لا یدری من یعنی بها فمرّ بعثمان،فقال:یا ابن سمیة بمن تعرّض؟!-و معه جریدة-فقال:لتکفن،أو لأعترضن بها وجهک..
فسمعها النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و کان یستظل ببیت أم سلمة، فغضب و قال:إن عمارا جلدة ما بین عینی و أنفی..
إلی أن تذکر الروایة:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعمار:«لا یقتلک أصحابی،و لکن تقتلک الفئة الباغیة» (1).
و نقول:
ذکرنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله» الجزء الخامس أمورا کثیرة ترتبط بهذه القضیة،یمکن لمن أراد الإطلاع علیها أن یرجع إلیه،غیر أننا نذکر هنا ما یلی:
ص :212
لقد بنی النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»مسجده بعد هجرته إلی المدینة،ثم بنی بیوته حوله،ثم جدد بناءه بعد عام خیبر،أی فی السنة السابعة للهجرة (1).
و الظاهر:هو أن قضیة عمار و عثمان قد وقعت فی هذا البناء الثانی.
و یشهد لذلک:
أولا:أن عمرو بن العاص و ابنه عبد اللّه کانا حاضرین حین قال النبی «صلی اللّه علیه و آله»لعمار:تقتلک الفئة الباغیة.
و قد ذکرا ذلک لمعاویة حین قتل عمارا فی صفین،و قالا:إنهما سمعا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:فی حقه ما قال..فاخترع معاویة مقولة أن الذی قتل عمارا هو من وضعه بین أسیافهم،یعنی علیا«علیه السلام» (2).
ص :213
فبلغ ذلک علیا«علیه السلام»فقال:«فإذا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی قتل حمزة،و ألقاه بین رماح المشرکین (1).
ثانیا:یشهد لذلک أیضا:أن الروایة المتقدمة نفسها قد صرحت:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یستظل ببیت أم سلمة حین قال عثمان ما قال،و معلوم:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد بنی المسجد قبل بناء بیوته فی مطلع الهجرة (2).
2)
-ج 1 ص 262 و تاریخ الأمم و الملوک ج 5 ص 41 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 4 ص 28 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 385 و ج 2 ص 155 و البدایة و النهایة ج 7 ص 281 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 6 ص 240 و ج 7 ص 299 و تذکرة الخواص ج 1 ص 418 و بحار الأنوار ج 33 ص 16 و 7 و المصنف للصنعانی ج 11 ص 240 و راجع:و شرح الأخبار ج 1 ص 412 و معانی الأخبار ص 35 و الإحتجاج ج 1 ص 266 و المعیار و الموازنة ص 96 و تهذیب الکمال ج 17 ص 113 و جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 415 و جامع الشتات للخواجوئی ص 151 و مجمع الزوائد ج 9 ص 297 و ج 7 ص 242 عن أحمد فی المسند، و الطبرانی،و عن فتح الباری،و عن مصادر کثیرة.
ص :214
بالنسبة للرجز الذی قاله أمیر المؤمنین«علیه السلام»،وردده بعده عمار نقول:
إنه«علیه السلام»قد قرر فی شعره حقیقة لا غبار علیها..مفادها:أن هناک نوعین من الناس،لا مجال للتسویة بینهما:
الأول:من یکون کل همه عمران المساجد،فهو لا یفتر و لا یستکین، و لا یمل و لا یکل من السعی فی ذلک،لأنه یرید أن یهیء للناس کل ما یساعدهم علی ذکر اللّه،و التبتل إلیه،و محاولة تزکیة نفوسهم،و تطهیر قلوبهم،فلا یصرف أیة لحظة فیما عدا ذلک..
و یری:أن صرف أیة لحظة فی أی شأن دنیوی آخر خسارة له،و تضییع للثواب الجزیل..و قد یؤدی إلی تباطؤ عباد اللّه عن عبادته تبارک و تعالی، و إلی إفساح المجال للمغریات و الشهوات،و وسوسة شیاطین الإنس و الجن،لإبعاد الإنسان عن اللّه،و إغوائه و اغرائه..
2)
-ص 182 و إمتاع الأسماع ج 10 ص 69 و 91 و العدد القویة ص 120 و سبل الهدی و الرشاد ج 3 ص 348 و ج 12 ص 52 و إعلام الوری ج 1 ص 159 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 331 و مستدرک الوسائل ج 14 ص 302 و شجرة طوبی ج 1 ص 58 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 161 و البدایة و النهایة ج 8 ص 64 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 1 ص 356 و الدرر لابن عبد البر ص 88.
ص :215
الثانی:من یکون همه صیانة ثوبه من أن یلحق به غبار هذه العبادة المرضیة للّه تعالی..و حفظا لمظهره الخارجی،فی الوقت الذی لم یظهر منه أنه یهتم بصیانة باطنه عما یبعده عن اللّه سبحانه،کما لم یظهر منه أنه یهتم بصیانة دین الناس،و سلامة أخلاقهم..یحتاج إلی الزجر و التذکیر بما یوجبه علیه ربه،و دعوته إلی العمل بما یرضی اللّه تبارک و تعالی،و أن یلزم نفسه بامتثال أوامر الرسول،فلا یلبس ثیاب التجمل فی الموضع الذی یجب أن یلبس فیه ثیاب التبذل،لیکون عائقا له عن اداء واجبه،و امتثال أوامر النبی«صلی اللّه علیه و آله»الصادرة له،و لغیره فیکون بعمله هذا محرضا لغیره علی التباطؤ فی القیام بما طلبه الرسول«صلی اللّه علیه و آله»منهم.
و لم یکن علی«علیه السلام»بالذی یظلم أحدا،و لا هو بالذی یفتئت علی الناس،أو یعتدی علیهم،فلو لا أنه عرف من عثمان بحسب عشرته أنه یستحق هذا التعریض،أو أن هذا التعریض سیکون مفیدا،ورادعا لغیره عن أن یقتدی به لما أقدم علی ما أقدم علیه.
إن مراجعة عبارات الراوی للحادثة المتقدمة تبین أنه قد حاول تلطیف الأمور،و الإیحاء ببراءة عثمان،و إظهاره بصورة المظلوم المعتدی علیه من قبل علی«علیه السلام»بالخصوص،حیث أظهر أن عمارا کان غافلا عن حقیقة نوایا علی«علیه السلام»حین أطلق هذا الرجز،فردده هو من بعده، دون أن یعلم من المقصود به.
و اعتبر أن الذی دعا علیا«علیه السلام»لإطلاق رجزه هو إهتمام
ص :216
عثمان بنظافة ثوبه،فإنه کان بحسب طبعه نظیفا متنظفا،و هی صفة یمدح الإنسان علیها..و لکن علیا«علیه السلام»قلب الأمور،و تناوله بما یعد من موجبات الثناء علیه،فجعله سببا لذمه و القدح فیه،و الإساءة إلیه.
غیر أننا نقول:
أولا:إن النظافة هی سمة الإنسان المسلم،و کان أکثر الناس إهتماما بها،و أکثرهم حثا علیها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و علی«علیه السلام»،و الأئمة الطاهرون من أهل بیته..فلم یکن عثمان أحرص من علی «علیه السلام»أو من عمار علی النظافة..
و قد روی عن بعض أصحاب أمیر المؤمنین«علیه السلام»ما یدل علی مبالغة علی بالنظافة إلی حد أنه لفت نظر بعضهم،فقال عنه:إنه رآه یلبس ثوبا مرقعا،و لکنه نظیف (1)..فلم یکن«علیه السلام»لیأخذ علی عثمان نظافته.بل أخذ علیه أن لبسه لثوب تجمله فی الموضع الذی کان یجب أن یلبس فیه ثوب تبذله قد جاء لیعبر عن عدم رغبته فی امتثال أمر الرسول «صلی اللّه علیه و آله»ببناء المسجد.کما أنه سیشجع غیره علی التباطؤ.
و التسویف فی هذا الأمر،و تنتهی الأمور بما یشبه التمرد أو التلاعب بأمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..
ثانیا:إن علیا«علیه السلام»أورع و أتقی للّه من أن یظلم نملة أو جرادة،
ص :217
فکیف یظلم عثمان،فموقف علی هذا یدل علی أن عثمان قد فعل ما هو أعظم من نفض الغبار..و یعتدی علیه،فلو لا أنه کان یراه مخطئا فی تصرفه فی بناء المسجد،لم یبادر إلی هتک حرمته،و التسبب له بهذا التشهیر فی الملأ العام..
و علی«علیه السلام»کان یعیش مع عثمان،و هو أعرف به من هؤلاء المتحذلقین،من أصحاب النوایا الموبوءة..
و قد تقدم:أنه کان یراه مستحقا لهذا التعریض،و أنه لا بد من تحذیر غیره من أن یقع بما وقع فیه.
ثالثا:من الذی قال لعثمان:إن عمارا کان یقصده برجزه؟!
و کیف أجاز لنفسه توجیه هذا التهدید القاسی له،من دون حجة تثبت له أنه یقصده؟!
رابعا:من أین علم الراوی أن عمارا لم یکن یقصد عثمان برجزه؟!
فهل اطلعه اللّه علی غیبه،و علی ما انطوت علیه القلوب و الصدور؟!
و من قال له أیضا:إن عمارا لم یعرف مقصود علی«علیه السلام»من هذا الرجز؟!
خامسا:لماذا لم یرفع عثمان أمره إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»؟!و یطلب منه أن ینصفه من ظالمیه،فإنه«صلی اللّه علیه و آله»کان حاضرا بینهم،و لم یکن یحق لعثمان و لا لغیره أن یقدم بین یدی اللّه و رسوله بشیء،و لیس له الحق فی الإنتقام لنفسه بیده،بل لا بد له من رفع أمره إلی الحاکم لیأخذ له بحقه..
غیر أن القمی یقول:إن عثمان مر بعمار بن یاسر و هو یحفر الخندق، و قد ارتفع الغبار من الحفر،فوضع عثمان کمه علی انفه و مرّ،فقال عمار:
ص :218
لا یستوی من یعمر المساجدا
یظل فیها راکعا و ساجدا
کمن یمر بالغبار حائدا
یعرض عنه جاهدا معاندا
فالتفت إلیه عثمان فقال:یا ابن السوداء،إیای تعنی؟!
ثم أتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فقال له:لم ندخل معک لتسب اعراضنا.
فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:قد اقلتک اسلامک فاذهب.
فانزل اللّه تعالی: یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لاٰ تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلاٰمَکُمْ بَلِ اللّٰهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدٰاکُمْ لِلْإِیمٰانِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ. فلعل کلمة الخندق من اشتباه الراوی،و ان الصحیح هو ان ذلک کان عند بناء المسجد.
فان صحت الروایة فان أمر عثمان یصبح فی غایة الإشکال،و لا نرید ان نزید علی هذا (1).و نظن أن عثمان قد فعل ما هو أعظم من تجنب الغبار الذی هو عمل مشروع فی حق نفسه..
سادسا:و أخیرا..و هذا هو الأهم:
یلاحظ:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»بادر إلی الإنتصار لعمار بمجرد سماعه لکلمة عثمان فیه،و لم یستفسر عن الأمر،و لا سأل عثمان عن السبب، و لا یمکن تفسیر هذا إلا بأحد ثلاثة أمور،کلها لیست فی صالح عثمان:
أحدها:أن یکون«صلی اللّه علیه و آله»قد سمع جمیع ما جری..
و عرف أن عمارا قد ظلم من قبل عثمان.
ص :219
الثانی:أن یکون الوحی هو الذی أخبره بهذه المظلومیة.
الثالث:أن یکون علی یقین من أن عمارا لا یمکن أن یعتدی علی أحد، کعلمنا نحن بذلک بالنسبة للأنبیاء و الأوصیاء.
و لا مجال لاحتمال أن یکون«صلی اللّه علیه و آله»قد أقدم علی إدانة عثمان من دون رویة و تثبت،فإن ذلک یعتبر قدحا فی عصمته،و فی استقامته،و هذا من العظائم التی لا یقدم مسلم علیها.
آخی بینهم-علی الحق و المواساة.
و کان عدد الذین آخی بینهم-فیما یقال-خمسة و أربعین رجلا من المهاجرین،و مثلهم من الأنصار (1).
و قیل:کان المجموع مائة و ستة و ثمانین رجلا (2).
و قیل:کانوا خمسین من الأنصار و خمسین من المهاجرین (3).
و استمر«صلی اللّه علیه و آله»یؤاخی بین من یقدم علیه،أو من یدخل فی الإسلام منهم فی الأوقات المختلفة..حتی آخی بین مئة و خمسین من هؤلاء،و مئة و خمسین من أولئک (4).
و قد آخی بین أبی بکر و عمر،و بین طلحة و الزبیر،و بین عثمان و ابن عوف،و بین حمزة و زید بن حارثة،ثم أخذ بید علی«علیه السلام»،فقال:
هذا أخی.
و روی أحمد بن حنبل و غیره:أنه«صلی اللّه علیه و آله»آخی بین الناس، و ترک علیا حتی الأخیر،حتی لا یری له أخا؛فقال:یا رسول اللّه،آخیت
ص :221
بین أصحابک و ترکتنی؟!
فقال:إنما ترکتک لنفسی،أنت أخی،و أنا أخوک،فإن ذکرک أحد، فقل:أنا عبد اللّه و أخو رسوله،لا یدعیها بعدک إلا کذاب،و الذی بعثنی بالحق،ما أخرتک إلا لنفسی،و أنت منی بمنزلة هارون من موسی،إلا أنه لا نبی بعدی،و أنت أخی و وارثی (1).
و نقول:
قد تحدثنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه
ص :222
و آله»عن العدید من الأمور التی ترتبط بموضوع المؤاخاة،و لذلک نکتفی هنا بما یلی:
بالنسبة لسند حدیث المؤاخاة نقول:
إنه حدیث متواتر لا یمکن إنکاره،و لا التشکیک فیه،و لا سیما مؤاخاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»،سواء فی المؤاخاة الأولی فی مکة،أو فی الثانیة فی المدینة،و هو مروی عن عشرات من الصحابة و التابعین کما یتضح للمراجع (1).
ص :223
و لکننا مع ذلک نجد ابن حزم و ابن کثیر ینکران صحة سند حدیث المؤاخاة (1)،و أنکره أیضا ابن تیمیة،و اعتبره باطلا،موضوعا،بحجة أن المؤاخاة بین المهاجرین و الأنصار إنما کانت لإرفاق بعضهم ببعض، و لتألیف قلوب بعضهم علی بعض،فلا معنی لمؤاخاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لأحد منهم،و لا لمؤاخاة مهاجری لمهاجری (2).
1)
-و عن المصادر التالیة:جامع الترمذی ج 2 ص 13 و مصابیح البغوی ج 2 ص 199 و الإستیعاب ج 2 ص 460 ترجمة أمیر المؤمنین،و عد حدیث المؤاخاة من الآثار الثابتة،و تیسیر الوصول ج 3 ص 271 و مشکاة المصابیح هامش المرقاة ج 5 ص 569 و المرقاة ص 73-75 و الإصابة ج 2 ص 507 و المواقف ج 3 ص 276 و شرح المواهب ج 1 ص 373 و طبقات الشعرانی ج 2 ص 55 و تاریخ القرمانی هامش الکامل ج 1 ص 216 و سیرة دحلان(بهامش السیرة الحلبیة) ج 1 ص 325 و کفایة الشنقیطی ص 34 و الإمام علی تألیف محمد رضا ص 21 و الإمام علی لعبد الفتاح عبد المقصود ص 73 و الفتاوی الحدیثیة ص 42 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 62 و صححه وعده مما استفاض من الروایات، و کنز العمال ج 6 ص 294 و 299 و 390 و 399 و 400 و 54.
ص :224
و نقول:
أولا:إن إنکار حدیث مؤاخاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»بدعوی ضعف سنده لا معنی له،بعد أن صححه کثیر من الأعلام،و بعد أن تواتر فی کتب سائر المسلمین عن عشرات الصحابة و التابعین و غیرهم،فإن المتواتر لا ینظر فی سنده،و لا سیما إذا کان هذا الإنکار من الأبناء الثلاثة:أی ابن کثیر،و ابن حزم،و ابن تیمیة،المعروفین بالنصب و التعصب علی علی،و أهل بیته الطاهرین«علیهم السلام».
ثانیا:قول ابن تیمیة:إن المؤاخاة کانت لأجل تألیف القلوب بین المهاجرین و الأنصار،و لإرفاق بعضهم ببعض،فلا معنی لموآخاة مهاجری لمهاجری،لا یصح لما یلی:
ألف:إن هذا رد للنص بالقیاس،و غفلة عن حقیقة الحکمة،فإن التآلف و المحبة مطلوبان أیضا بین المهاجرین الذین تختلف قبائلهم، و حالاتهم،و ثقافاتهم،و یحتاج بعضهم إلی بعض فی کثیر من الأمور..
ب:إن المؤاخاة قد تکون للتکریم،و الإعلان بالفضل،و التعریف بالمنزلة..و لعلها کانت مقدمة للتعریف بالأشباه و النظائر.أو تمهیدا لإعلان
2)
-التراث العربی)ج 3 ص 278 و فتح الباری ج 7 ص 211 و السیرة النبویة لدحلان ج 1 ص 155 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 20 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 182 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 326 و سبل الهدی و الرشاد ج 3 ص 368 و دلائل الصدق ج 2 ص 272 و الغدیر ج 3 ص 174 و أعیان الشیعة ج 1 ص 236 و 277.
ص :225
مؤاخاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام».و لیلاخظ مدی التوافق بین عمر و أبی بکر،و بین عثمان،و عبد الرحمان بن عوف،و بین طلحة و الزبیر و بین النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علی«علیه السلام».
و قد رووا عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:لو کنت متخذا خلیلا،لا تخذت أبا بکر خلیلا (1).
ص :226
1)
-أبی یعلی ج 4 ص 457 و ج 9 ص 112 و ج 12 ص 178 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 558 و ج 15 ص 270 و المعجم الأوسط ج 1 ص 236 و ج 2 ص 306 و ج 4 ص 334 و ج 6 ص 39 و ج 8 ص 185 و عن المعجم الکبیر ج 2 ص 168 و ج 5 ص 220 و ج 10 ص 105 و ج 11 ص 268 و ج 12 ص 93 و ج 22 ص 328 و مسند الشامیین ج 1 ص 544 و الأذکار النوویة ص 277 و الجامع الصغیر ج 2 ص 437 و کنز العمال ج 4 ص 349 و ج 11 ص 544 و ج 12 ص 507 و فیض القدیر ج 5 ص 368 و کشف الخفاء ج 1 ص 33 و الکامل ج 3 ص 206 و الجامع لأحکام القرآن ج 5 ص 400 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 573 و الدر المنثور ج 3 ص 243 و ج 4 ص 340 و الطبقات الکبری ج 2 ص 228 و ج 3 ص 176 و الثقات ج 2 ص 132 و طبقات المحدثین بإصبهان ج 4 ص 58 و علل الدارقطنی ج 5 ص 318 و تاریخ بغداد ج 3 ص 351 و ج 13 ص 65 و تاریخ مدینة دمشق ج 9 ص 314 و ج 24 ص 8 و ج 28 ص 142 و ج 30 ص 60 و الموضوعات ج 1 ص 366 و أسد الغابة ج 1 ص 296 و ج 3 ص 212 و تهذیب الکمال ج 16 ص 246 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 401 و میزان الإعتدال ج 1 ص 201 و ج 3 ص 390 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 142 و ج 10 ص 458 و من له روایة فی کتب الستة ج 1 ص 573 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 343 و البدایة و النهایة ج 1 ص 195 و ج 5 ص 249 و ج 6 ص 300 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 62 و قصص الأنبیاء لابن کثیر ج 1 ص 239 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 454 و سبل الهدی و الرشاد ج 1 ص 447 و ج 4 ص 244 و ج 9 ص 396 و ج 11 ص 254 و ج 12 ص 234.
ص :227
و نقول:
أولا:إن هذا یتناقض مع حدیث آخر یروونه عنه«صلی اللّه علیه و آله» و هو أنه قال:إن خلیلی من أمتی أبو بکر (1).
و یتناقض أیضا مع روایتهم عنه«صلی اللّه علیه و آله»:لکل نبی خلیل، و خلیلی سعد بن معاذ (2)،أو عثمان بن عفان (3).
ص :228
ثانیا:قال المعتزلی:إن حدیث خلة عثمان قد وضعه إسحاق بن نجیح الملطی،و حدیث خلة أبی بکر موضوع فی مقابل حدیث إخاء النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام» (1).
و تقدم قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:إن ذکرک أحد،فقل:أنا عبد اللّه و أخو رسوله،لا یدعیها بعدک إلا کذاب..
و قد تحقق ما قاله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعد وفاة الرسول مباشرة.فإنه«علیه السلام»قال هذه الکلمة بعد وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله» مباشرة،و ذلک حین جیء به ملببا للبیعة،فقال:أنا عبد اللّه و أخو رسوله.
فقالوا له:أما عبد اللّه فنعم،و أما أخو رسوله فلا (2).
3)
-ج 3 ص 458 و الوضاعون و أحادیثهم ص 378 و تاریخ مدینة دمشق ج 39 ص 125 و میزان الإعتدال ج 1 ص 201 و الجامع الصغیر ج 2 ص 416 و کنز العمال ج 11 ص 587 و تذکرة الموضوعات ص 94 و فیض القدیر ج 5 ص 368 و أبو هریرة للسید شرف الدین ص 29 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 282.
ص :229
فاعجب بعد هذا ما بدا لک!!
و قوله«صلی اللّه علیه و آله»:و أنت أخی و وارثی،یطرح علینا سؤالا، عن المراد بکونه وارثه،فإن کان المراد وراثة الخلافة،فالخلافة لا تورث کما یورث المال.
و إن کان المراد:أنه وارثه بقول مطلق،حتی المال،فیرد علیه:أن المال کان حقا لفاطمة«علیها السلام» (1)،و قد استولی الذین جاؤوا بعد النبی
2)
-ص 109 و المحتضر للحلی ص 110 و الصراط المستقیم ج 2 ص 26 و بحار الأنوار ج 28 ص 271 و 319 و 356 و ج 29 ص 627 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 267 و الغدیر ج 5 ص 373 و ج 9 ص 319 و الإیضاح لابن شاذان ص 368 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 402 و غایة المرام ج 5 ص 330 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 347 و بیت الأحزان ص 83 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 33 ص 361.
ص :230
«صلی اللّه علیه و آله»علی أموالها،و منها فدک و غیرها..
و نجیب:
إنه قد ورد فی زیارته:«السّلام علیک یا وارث آدم صفوة اللّه السّلام علیک یا وارث نوح نبیّ اللّه السّلام علیک یا وارث ابراهیم خلیل اللّه السّلام علیک یا وارث موسی کلیم اللّه السّلام علیک یا وارث عیسی روح اللّه السّلام علیک یا وارث محمّد حبیب اللّه» (1).
و ورد أیضا:العلماء ورثة الأنبیاء (2).
و المراد بالعلماء هنا:الأئمة من أهل البیت«علیهم السلام».
و ذلک کله یدل:علی أن المقصود أنه وارث علمه،و خصاله،و أخلاقه،
ص :231
و سلوکه و مقامه،فهو القائم مقامه بعد وفاته،لأنه هو الذی یملک المؤهلات لهذا المقام.
و یعنی ذلک:أنه لا بد من التسلیم بخلافته،استنادا إلی النص علیه من اللّه و رسوله،لا من حیث أن الخلافة تورث کما یورث المال..بل لأن مبررات هذا النص حاصلة فیه دون سواه.
و مهما یکن من أمر،فإن التأمل فی عملیة المؤاخاة یعطینا:أنه قد لوحظ فیها المسانخة بین الأشخاص،و تشابه و تلاؤم نفسیاتهم،فان تشابه القلوب حقیقة قرآنیة (1)و إلی ذلک أشار الأزری«رحمه اللّه»حینما قال مخاطبا علیا «علیه السلام»:
لک ذات کذاته حیث لو لا***أنها مثلها لما آخاها
و قد قلنا:إن حدیث مؤاخاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»متواتر بلا ریب..
و قد روی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السلام»:إذا
ص :232
کان یوم القیامة نودیت من بطنان العرش،نعم الأب أبوک إبراهیم،و نعم الأخ أخوک علی بن أبی طالب (1).
فلا یصغی لدعوی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد آخی بین علی و عثمان (2)،أو بین نفسه«صلی اللّه علیه و آله»و عثمان؛فإن ذلک لا ریب فی
ص :233
بطلانه (1)؛و المقصود من هذه الإدعاءات الرفع من شأن عثمان،و تکذیب فضیلة لعلی«علیه السلام»،بل الهدف هو جعل عثمان و علی«علیه السلام» فی مستوی واحد!!
و کیف؟!و أنی؟!
و أیة مسانخة ظهرت لهؤلاء بین عثمان و علی«علیه السلام»،أو بین عثمان و بین النبی«صلی اللّه علیه و آله»..
و لکن هذه المسانخة قد ظهرت بین النبی«صلی اللّه علیه و آله»و بین علی«علیه السلام»بأجلی صورها..حتی لقد جهر القرآن بها،فاعتبر علیا «علیه السلام»نفس النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی آیة المباهلة..و بین اللّه تعالی فی تبلیغ سورة براءة،أنه من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..إلی غیر ذلک من الشواهد و الدلالات المشیرة إلی ذلک..
تقدم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»آخی بین الناس و ترک علیا«علیه السلام»إلی الأخیر،حتی لا یری له أخا..
ص :234
و ربما یکون الهدف من هذا التأخیر هو:
1-التهیئة لمطالبة علی«علیه السلام»بذلک،لیفسح المجال للنبی «صلی اللّه علیه و آله»لیطلق فی حق أمیر المؤمنین ما یستحقه من أوسمة یرید اللّه للناس أن یسمعوها،و یأخذوها بجدیة و اهتمام..
2-إنه لا یرید أن یختزل من مستوی تذوّق الناس لهذه العملیة النبیلة و المبارکة،فیوجه الإنتباه إلیهما،و یثیر الحماس لدی الناس للتأمل بکل حرکة،و وعی کل کلمة،لأن اللّه و رسوله یریدان لها أن تؤتی ثمارها،جهدا و جهادا،و تعاونا و مواساة،و التزاما بالحق،و العمل به..
و قد روی عن علی«علیه السلام»بسند صحیح علی شرط الشیخین:
البخاری و مسلم،أنه قال:«أنا عبد اللّه و أخو رسوله،و أنا الصدیق الأکبر، لا یقولها بعدی إلا کذاب مفتری،لقد صلیت قبل الناس بسبع سنین» (1).
ص :235
و هذه العبارة هی نفس العبارة التی قالها النبی«صلی اللّه علیه و آله» لعلی«علیه السلام»فی حدیث المؤاخاة،و هی:«فإن ذکرک أحد فقل:أنا عبد اللّه و أخو رسوله،لا یدعیها بعدک إلا کذاب..».
فقول علی«علیه السلام»الآنف الذکر:«أنا عبد اللّه و أخو رسوله إلخ..»یشیر إلی أن ثمة من سیدّعی،أو أدعی فعلا:أنه هو-لا علی«علیه السلام»-أخو رسول اللّه،و هو عبد اللّه.أی المتلبس بالعبودیة الحقیقیة له تعالی..فجاء قول علی هذا للتذکیر بمقالة النبی فیه..
و لذلک لم نجد أحدا تجرأ علی أمیر المؤمنین و قال له:بل فلان عبد اللّه و أخو رسوله.و لیس أنت.لأن من یفعل ذلک سیجد التکذیب الصریح و الفاضح له من الصحابة اللذین سمعوا ذلک القول من النبی«صلی اللّه
1)
-ص 108 عن أحمد فی المسند و فی الفضائل،و فی هوامش ترجمة الإمام علی«علیه السلام»من تاریخ ابن عساکر(بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 44 و 45 عن: المصنف لابن أبی شیبة ج 6 الورق /155أو کنز العمال(ط 2)ج 15 ص 107 و ابن أبی عاصم فی السنة،و العقیلی،و أبی نعیم،و عن العقیلی فی ضعفائه ج 6 الورق 139، و تهذیب الکمال للمزی ج 14 الورق /193ب و عن تفسیر الطبری،و عن أحمد فی الفضائل الحدیث 117 و غیر ذلک.و رواه فی ذیل إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 369 عن میزان الإعتدال ج 1 ص 417 و ج 2 ص 11 و 212 و الغدیر ج 2 ص 314 عن کثیر ممن تقدم و عن الریاض النضرة ص 155 و 158 و 127 و راجع:اللآلی المصنوعة ج 1 ص 321.
ص :236
علیه و آله»مباشرة.
و مما یتعلق بحدیث المؤاخاة حدیث الإختصام فی بنت حمزة،فقد قالوا:
إن جعفرا،و زید بن حارثة،و علیا«علیه السلام»تنازعوا فی ابنة حمزة -و اسمها عمارة-فاستدل زید لنفسه:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد آخی بینه و بین حمزة.
فلما رفعوا ذلک لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،قال لهم:أما أنت یا زید فمولی للّه و لرسوله،و أما أنت یا علی فأخی و صاحبی،و أما أنت یا جعفر فتشبه خلقی و خلقی،و أنت یا جعفر أحق بها (1).
ص :237
و نحن نشک فی صحة هذا النقل،لأن جعفرا«رحمه اللّه»لم یکن فی المدینة حین استشهد حمزة«علیه السلام»،و هو إنما قدمها فی خیبر،و قد حصلت هذه القضیة-حسب زعمهم-فی عمرة القضاء،فمن البعید أن تبقی بنت حمزة هذه السنوات بلا کفیل.
و إن کانت عند علی«علیه السلام»و کان هو کافلها فی تلک المدة، فلماذا لم ینازعه فیها زید،و إن کانت عند زید،فلماذا لم ینازعه فیها علی«علیه السلام»..
علی أننا لا نستطیع أن نفهم سبب وجود ابنة حمزة فی مکة فی عمرة القضاء،إلا إذا قیل:إن أمها أخذتها إلیها و رضی المشرکون بذلک منها.
و لکن المفروض هو:أن أمها کانت مسلمة،و لم یحدثنا التاریخ أنها ارتدت و ذهبت إلی مکة.
و علی کل حال..فإن الحدیث عن هذه القضیة سیأتی فی عمرة القضاء، إن شاء اللّه تعالی..
1)
-و تحفة الأحوذی ج 6 ص 26 و المصنف للصنعانی ج 11 ص 227 و نصب الرایة ج 3 ص 548 و صحیح ابن حبان ج 11 ص 230 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 127 و 168 و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 88 و 151.
ص :238
أترابیة..و عصبیة؟!
ص :239
ص :240
و یذکر البعض هنا:أن علیا«علیه السلام»لما رأی أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یؤاخ بینه و بین أحد،خرج کئیبا إلی المسجد،فنام علی التراب؛ فجاءه«صلی اللّه علیه و آله»،فجعل ینفض التراب عن ظهره،و یقول:قم یا أبا تراب،ثم آخی بینه و بین نفسه (1).
و لکن الظاهر:هو أن هذه التسمیة قد کانت فی مناسبة أخری غیر هذه..أی فی غزوة العشیرة،التی کانت قبل بدر،فقد خرج النبی«صلی اللّه
ص :241
علیه و آله»إلی بنی مدلج،فوادعهم ثم رجع إلی المدینة،و لم یلق کیدا (1)، و ملخص القضیة بروایة عمار بن یاسر«رضوان اللّه تعالی علیه»:
إنه بعد أن نزل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و من معه فی موضع هناک،ذهب علی«علیه السلام»و عمار لینظرا إلی عمل بعض بنی مدلج، الذین کانوا یعملون فی عین لهم و نخل،فغشیهما النوم،فاضطجعا علی صور من النخل،و فی دقعاء من التراب..
قال عمار:فواللّه،ما أهبنا إلا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یحرکنا برجله،و قد تتربنا من تلک الدقعاء التی نمنا فیها.
فیومئذ قال رسول اللّه علیه الصلاة و السلام،لعلی بن أبی طالب:ما لک یا أبا تراب؟!لما یری علیه من التراب..الحدیث (2)..
ص :242
2)
-و صحیح ابن حبان(مخطوط)،و بحار الأنوار ج 19 ص 188 و مسند أحمد ج 4 ص 263 و 264 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 549 و 550 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 47 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 123 و 124 و الکامل فی التاریخ(ط صادر)ج 2 ص 12 و السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 249 و 250 و(ط مکتبة محمد علی صبیح و أولاده)ج 2 ص 434 و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 129 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 140 و کنز العمال ج 15 ص 123 و 124 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 141 عن المصنف،و البغوی، و الطبرانی فی الکبیر،و ابن مردویه،و أبی نعیم فی معرفة الصحابة،و ابن النجار، و غیرهم،و عن ابن عساکر،و شواهد التنزیل ج 2 ص 342 و مجمع الزوائد ج 9 ص 136 و 100 عن الطبرانی فی الأوسط و الکبیر،و البزار و أحمد،و وثق رجال عدد منهم،و تاریخ الخمیس ج 1 ص 364 و ترجمة الإمام علی«علیه السلام»من تاریخ ابن عساکر(بتحقیق المحمودی)ج 3 ص 86 و أنساب الأشراف ج 2 ص 90 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 126 و الطبقات الکبری لابن سعد،و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 363 و دلائل النبوة للبیهقی ج 2 ص 303 و عن کتاب الفضائل لأحمد بن حنبل رقم 295 و الغدیر ج 6 ص 334 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 17 و عیون الأثر ج 1 ص 226 و إمتاع الأسماع للمقریزی ص 55 و إعلام الوری ج 1 ص 165 و مجمع البیان ج 10 ص 371 و نور الثقلین ج 5 ص 587 و الجامع لأحکام القرآن ج 4 ص 192 و علی کل حال،فإن من یراجع غزوة العشیرة فی کتب التاریخ و الحدیث،یجد هذا الحدیث مثبتا فی أکثر المصادر.
ص :243
غیر أن لنا تحفظا مهما علی هذه الروایة لأجل ما تضمنته الروایة من أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد حرک علیا«علیه السلام»و عمارا برجله،فإن هذا لا یمکن أن یصح،لأنه ینافی أخلاق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..
فلا بد من طرح هذه الفقرة من الروایة.أو القول بحصول تصحیف فیها، بأن یکون الصحیح:«حرکنا برجلنا»بدل«برجله»..و یبقی ما عداها علی ما هو علیه من الإعتبار لتواتر روایته اذ لا ریب فی ثبوت هذه الکنیة التی منحها النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»..و هی مجمع علیها من قبل أهل التاریخ و الروایة.
کما لا ریب فی بطلان ما یزعمه أهل الباطل،من أنه«علیه السلام» سمی بأبی تراب،لأنه کان إذا غاضب فاطمة وضع التراب علی رأسه،فإذا رآه النبی«صلی اللّه علیه و آله»عرف ذلک،و خاطبه بهذا الخطاب (1).
و مثله قولهم:إنه«علیه السلام»غاضب فاطمة«علیها السلام»مرة، و خرج إلی المسجد و نام علی التراب،فعرف النبی«صلی اللّه علیه و آله»
ص :244
بالأمر،فبحث عنه فوجده،فخاطبه بهذا الخطاب (1).
و یزیدون علی ذلک قولهم:کان فی علی علی فاطمة شدة فقالت:و اللّه لأشکونک إلی رسول اللّه،فانطلقت،و انطلق علی بأثرها،فشکت إلی رسول اللّه غلظ علی،و شدته علیها.
فقال:یا بنیة،اسمعی و استمعی،و اعقلی:إنه لا إمرة لامرأة لا تأتی هوی زوجها.و هو ساکت.
قال علی«علیه السلام»:فکففت عما کنت أصنع و قلت:و اللّه،لا آتی شیئا تکرهینه أبدا (2).
ص :245
و قصة أخری،تقول:کان بین علی و فاطمة کلام،فدخل رسول اللّه، فألقی له مثالا فاضطجع علیه،فجاءت فاطمة؛فاضطجعت من جانب، و جاء علی و اضطجع من جانب،فأخذ رسول اللّه بید علی فوضعها علی سرته،و أخذ بید فاطمة فوضعها علی سرته،و لم یزل حتی أصلح بینهما (1).
نعم..إن کل ذلک لا یصح لما یلی:
1-إننا لم نفهم سر هذا التصرف الذی انتهجه«صلی اللّه علیه و آله»فیما یزعمون للصلح بین الزوجین،حیث اضطجع،و وضع یدیهما علی سرته!!
2-لم نفهم السبب فی أنه«صلی اللّه علیه و آله»حسب زعمهم قد أنحی باللائمة علی إبنته،بدلا من أن یدافع عنها أمام من یظلمها!!
3-إن فاطمة«علیها السلام»أجلّ و أتقی للّه و أبرّ و أطهر و انقی،من أن تغضب علیا«علیه السلام»،و هی الصدیقة الطاهرة التی أذهب اللّه عنها الرجس و طهرها تطهیرا،بنص الکتاب العزیز.
کما أن علیا«علیه السلام»أجلّ،و أرفع،و أتقی،و اورع،من أن یغضب فاطمة«علیها السلام»و سیرته و تطهیر اللّه له من الرجس،و من کل مشین،بنص کتابه العزیز أدل دلیل علی ذلک.
4-لقد قال علی«علیه السلام»و کأنه یتنبأ بما سوف یفتریه علیه
ص :246
الحاقدون:«فواللّه ما أغضبتها،و لا أکرهتها علی أمر،حتی قبضها اللّه عز و جل،و لا أغضبتنی،و لا عصت لی أمرا،و لقد کنت أنظر إلیها؛فتنکشف عنی الهموم و الأحزان» (1).
5-إن وضعه التراب علی رأسه کلما غاضبها لا یصدر من رجل عاقل،حکیم لبیب،له علم و درایة أمیر المؤمنین«علیه السلام»،لأنه أشبه بلعب الأطفال.
6-إن أمیر المؤمنین«علیه السلام»الذی هو قسیم الجنة و النار،لم یکن لیؤذی اللّه تعالی و النبی«صلی اللّه علیه و آله»؛لأن جزاء من یؤذی اللّه و رسوله لیس هو الجنة قطعا.
و قد قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:إن من آذی فاطمة«علیها السلام» فقد آذاه،أو من أغضبها فقد أغضبه (2).
ص :247
2)
-و فضائل سیدة النساء لابن شاهین ص 30-33 و 36 و أمالی الحافظ الأصبهانی ص 45 و 47 و راجع:شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 190 و حلیة الأولیاء ج 2 ص 40 و ینابیع المودة ص 360 و 171 و 173 و السنن الکبری للبیهقی ج 10 ص 201 و 64 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 159 و تلخیصه بهامشه، و أعلام النساء ج 4 ص 125 و کنز العمال ج 13 ص 93 ج 12 ص 106 و 107 و 111 و 112 و خلاصة تذهیب تهذیب الکمال ص 494 و السنن الکبری ج 5 ص 97 و 147 و الإصابة ج 4 ص 378 و تهذیب التهذیب ج 12 ص 441 و 392 و شرح مسلم للنووی ج 16 ص 2 و فضائل الصحابة للنسائی ص 78 و صحیح مسلم ج 7 ص 141 و سنن الترمذی ج 5 ص 360 و 698 و أحکام القرآن لابن العربی ج 1 ص 638 و تفسیر القرآن العظیم ج 3 ص 267 و تهذیب الکمال ج 35 ص 250 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 44 و الدر النظیم ص 462. و ثمة مصادر أخری ذکرت ذلک تعقیبا علی قصة مکذوبة هی قصة خطبة علی«علیه السلام»لبنت أبی جهل فراجع:ذخائر العقبی ص 37 و 38 و کفایة الطالب ص 365 و مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 53 و نظم درر السمطین ص 176 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 272 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 10 و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 120 و 121 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 405 و صفة الصفوة ج 2 ص 13 و مسند أحمد ج 4 ص 5 و 328 و البدایة و النهایة ج 6 ص 333 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 6 ص 366 و الصواعق المحرقة ص 188.
ص :248
و قال:إن اللّه لیغضب لغضب فاطمة و یرضی لرضاها (1).
7-لقد قالت فاطمة لعلی«علیه السلام»:ما عهدتنی کاذبة،و لا خائنة،و لا خالفتک منذ عاشرتنی،«فصدقها»«علیه السلام»،فی ذلک (2).
ص :249
8-إن علیا«علیه السلام»لم یکن لیغضب من النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و یعتب علیه،و هو یعلم أنه لا یأتی بعمل من عند نفسه،کما أن سیرته«علیه السلام»مع النبی تؤکد علی أنه کان یلتزم حرفیا بکل ما یصدر عنه،حتی إنه حینما أمره«صلی اللّه علیه و آله»أن یسیر لفتح خیبر و لا یلتفت،مشی«علیه السلام»ما شاء اللّه،ثم وقف،فلم یلتفت و قال:یا رسول اللّه الخ.. (1).
ص :250
9-أضف إلی ذلک:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»حینما کان یستشیر أصحابه فی الموارد المختلفة،فی بدر و أحد و غیرهما،کان أصحابه یتکلمون بما شاؤوا،و لم یکن علی«علیه السلام»یبدی رأیا،و لا یقدم بین یدی اللّه و رسوله بشیء أصلا،إلا ما روی فی شأن الإفک علی ماریة،حیث طلب منه النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یبدی رأیه فأشار«علیه السلام»بطلاق عائشة لیکون ذلک بمثابة إنذار لها؛لترتدع عن مواقفها و أعمالها،و تکف عن أذی رسول اللّه و أزواجه.
10-و أخیرا..بالنسبة لما یذکرونه من عتب علی«علیه السلام»أو کآبته حین آخی النبی«صلی اللّه علیه و آله»بین أصحابه،فهو غیر دقیق،إذ لماذا یغضب«علیه السلام»و یعتب؟!ألیس قد آخاه«صلی اللّه علیه و آله»قبل الهجرة؟!.ثم هو لم یزل یؤکد علی أخوته له،کلما اقتضت المناسبة ذلک؟!
و علی کل حال،فنحن لن نکذب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و القرآن، و نصدق هؤلاء،فنحن نذر هذه الترهات لهم،تدغدغ أحلامهم،و ترضی حقدهم علی علی و أهل البیت«صلوات اللّه و سلامه علیهم أجمعین».و ان ربک لبالمرصاد.
و قد ذکرت القصة فی بعض المصادر من دون إشارة إلی المغاضبة،
1)
-و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 352 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی «علیه السلام»ج 1 ص 178 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 125 و ینابیع المودة ج 1 ص 154.
ص :251
فراجع (1).
و قد قال الشیخ الصدوق«قدس سره»عن الخبر المتضمن لذکر الخلاف بین علی و فاطمة«علیهما السلام»،ما یلی:
«لیس هذا الخبر عندی بمعتمد،و لا هو لی بمعتقد فی هذه العلة،لأن علیا«علیه السلام»و فاطمة«علیها السلام»ما کان لیقع بینهما کلام یحتاج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی الإصلاح بینهما،لأنه«علیه السلام» سید الوصیین،و هی سیدة نساء العالمین،مقتدیان بنبی اللّه«صلی اللّه علیه
ص :252
و آله»فی حسن الخلق،لکنی أعتمد فی ذلک علی ما حدثنی به..» (1).
ثم ذکر روایة سلیمان بن مهران عن عبایة بن ربعی الآتیة.
و فی روایة أخری،عن ابن عمر قال:بینا أنا مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی نخیل المدینة و هو یطلب علیا«علیه السلام»إذا انتهی إلی حایط، فاطلع فیه فنظر إلی علی«علیه السلام»و هو یعمل فی الأرض و قد اغبارّ، فقال ما ألوم الناس أن یکنوک أبا تراب.
فلقد رأیت علیا تمعر وجهه،و تغیر لونه،و اشتد ذلک علیه.
فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:ألا أرضیک یا علی؟!
قال:نعم یا رسول اللّه.
فأخذ بیده،فقال:أنت أخی،و وزیری،و خلیفتی فی أهلی،تقضی دینی الخ..» (2).
ص :253
و الظاهر:أن اشتداد ذلک علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،إنما هو لعلمه:بأن الذین سیقولون عنه ذلک إنما یریدون تنقصه و تصغیر شأنه بکلامهم هذا،و تحریفا منهم لمقصد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من إطلاق هذا اللقب علیه (1).لأنه«صلی اللّه علیه و آله»قال ذلک له علی غیر المعنی الذی أرادوه.و اللّه أعلم بحقیقة الحال!
و سبب تسمیة النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»بأبی تراب،هو أنه«صلی اللّه علیه و آله»جاء و علی«علیه السلام»نائم فی التراب،فقال:أحق أسمائک أبو تراب،أنت أبو تراب (2).
2)
-و التاریخ ج 11 ص 198 و غایة المرام ج 1 ص 60 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 4 ص 229 و ج 23 ص 143 و 144 و 270 و 342 و 350 و 601 و ج 31 ص 292.
ص :254
و قد علل ابن عباس هذه التکنیة بوجه دقیق و عمیق،فقد روی سلیمان بن مهران،عن عبایة بن ربعی،قال:قلت لعبد اللّه بن عباس:لم کنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»أبا تراب؟!
قال:لأنه صاحب الأرض،و حجة اللّه علی أهلها بعده،و به بقاؤها، و إلیه سکونها.و لقد سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:
إنه إذا کان یوم القیامة،و رأی الکافر ما أعد اللّه تبارک و تعالی لشیعة علی«علیه السلام»من الثواب و الزلفی و الکرامة،قال:«یا لیتنی کنت ترابا.یعنی:(یا لیتنی)من شیعة علی«علیه السلام».
و ذلک قول اللّه عز و جل: وَ یَقُولُ الْکٰافِرُ یٰا لَیْتَنِی کُنْتُ تُرٰاباً (1)» (2).
قال المجلسی«رحمه اللّه»:«یمکن أن یکون ذکر الآیة لبیان وجه آخر لتسمیته«علیه السلام»بأبی تراب،لأن شیعته لکثرة تذللهم له و انقیادهم
ص :255
لأوامره سمّوا ترابا،کما فی الآیة الکریمة.
و لکونه«علیه السلام»صاحبهم،و قائدهم،و مالک أمورهم،سمی أبا تراب» (1).
و قد قال عبد الباقی العمری مشیرا إلی ذلک:
یا أبا الأوصیاء أنت لطه
صهره و ابن عمه و أخوه
إن للّه فی معانیک سرا
أکثر العالمین ما علموه
أنت ثانی الآباء فی منتهی الدور
و آباؤه تعد بنوه
خلق اللّه آدما من تراب
و هو ابن له و أنت أبوه (2)
و لعل سر وضع هذه الترهات هو:
1-إنهم یریدون أن یظهروا:أنه قد کان فی بیت علی«علیه السلام»من التناقضات و المخالفات مثل ذلک الذی کان فی بیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»،مما کانت تصنعه بعض زوجاته«صلی اللّه علیه و آله».
ص :256
و لیمکن-من ثم-أن یقال:إن ذلک أمر طبیعی،و مألوف،و هو من مقتضیات الحیاة الزوجیة؛فلا غضاضة فیه علی أحد،و لا موجب للطعن و الإشکال علی أی کان،فزوجة النبی تتصرف کما کانت تتصرف بنت النبی «صلی اللّه علیه و آله».
و کما کانت عائشة تغضب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فإن فاطمة کانت تغضب علیا«علیه السلام»،و کانت خشنة معه.
2-و من الجهة الثانیة،فکما أن قوله«صلی اللّه علیه و آله»من أغضبها (أی فاطمة)فقد أغضبنی،ینطبق علی فلان و فلان،فإنه ینطبق علی علی نفسه،إذا فکما أغضب أبو بکر و عمر بن الخطاب فاطمة«علیها السلام»، فقد أغضبها علی أیضا..
و تکون واحدة بواحدة،فلا یکون ذلک موجبا للإشکال علی أولئک دونه«علیه السلام».و یکون کلام النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن غضبها من قبیل المجاملة،و أنه کلام لا معنی له وراء العاطفة الأبویة.
3-هل یریدون أن یظهروا علیا«علیه السلام»بصورة الفظ الغلیظ،و هی الصفات التی وصفوا بها عمر بن الخطاب،لکی یتشارک هو و إیاه فی ذلک؟!
4-بل هم یریدون بذلک:أن یظهروا علیا«علیه السلام»بصورة الرجل الذی لم یکن مرضیا من فاطمة،و قد تزوجته و هی کارهة،و بدون رضی منها.
و لعل قبول النبی«صلی اللّه علیه و آله»بتزویجه کان لأجل دفع غائلته و شره،و بذلک یسلبون عنه فضیلة الصهر للنبی«صلی اللّه علیه و آله».
ص :257
و قد کان علی«علیه السلام»یعتز و یأنس بکنیة«أبی تراب»،لأنه کان لا یری الدنیا هدفا له،یعیش من أجله و یضحی فی سبیله،و إنما یعتبرها وسیلة إلی هدفه الأسمی،و غایته الفضلی،و من یری نفسه منسجما فی تصرفاته مع هدفه،و مع نظرته؛لا بد أن یرتاح،و ینشرح لذلک.
فکانت هذه الکنیة من النبی«صلی اللّه علیه و آله»له بمثابة إعلام له:
بأنه سوف یبقی فی مواقفه و تصرفاته محتفظا بالخط المنسجم مع أهدافه،و أنه سوف یستمر فی وضعه للدنیا فی موضعها الذی یلیق بها،و لن تغره بزبارجها و بهارجها،و لن یبتلی بالتناقض بین مواقفه و تصرفاته،و بین ما یعتبره هدفا له.
فمن أجل ذلک و سواه کانت هذه الکنیة أحب کناه إلیه«علیه السلام».
و أما الأمویون،الذین کانوا یعیّرونه«علیه السلام»بهذه الکنیة،فقد کان موقفهم أیضا منسجما مع نظرتهم و مع ما یمثل القیمة عندهم،فإن غایتهم و هدفهم هو الدنیا،و علی أساس وجدانها و فقدانها یقیّمون الأشخاص و المواقف،فیحترمون أو یحتقرون.
و إذا کان علی أبا تراب،و لا یهتم بالدنیا،و لا یسعی لأن ینال منها إلا ما یحفظ له خیط حیاته،انطلاقا من الواجب الشرعی،و یبلغه إلی أهدافه التی رسمها اللّه سبحانه له،فإن بنی أمیة سوف یرونه فاقدا للعنصر الأهم الذی یکون به المجد الباذخ،و الکرامة و السؤود بنظرهم،و یصبح من الطبیعی أن یعیروه بکنیة من هذا القبیل،فإن ذلک هو المنسجم کل
ص :258
الانسجام مع غایاتهم و نظرتهم تلک التی تخالف الدین و القرآن،و لا تنسجم مع الفطرة السلیمة و المستقیمة.
و قد أظهرت بعض النصوص:أن الترابیة أصبحت نهجا و طریقا و لقبا لفئة من الناس،و أن هذا اللقب أصبح محورا و شعارا رائعا فی دلالاته فی نطاق التداول بین الأفرقاء:من الأعداء و الأصدقاء علی حد سواء.
فمن یهتم بالعلم،و نشره،و یعرف بالسخاء و البذل صار یعتبر رافعا رایة ترابیة،فقد روی:أنه دخل عبد اللّه بن صفوان علی عبد اللّه بن الزبیر، و هو یومئذ بمکة فقال:أصبحت کما قال الشاعر:
فإن تصبک من الأیام جائحة
لا أبک منک علی دنیا و لا دین
فقال:و ما ذاک یا أعرج؟!
فقال:هذا عبد اللّه بن عباس یفقه الناس،و عبید اللّه أخوه یطعم الناس،فما أبقیا لک؟!
فأحفظه ذلک،فأرسل صاحب شرطته،عبد اللّه بن مطیع،و قال له:
انطلق إلی ابنی عباس،فقل لهما:أعمدتما إلی رایة ترابیة قد وضعها اللّه، فنصبتماها؟!بددا عنی جمعکما،و من ضوی إلیکما من أهل الدنیا،و إلا فعلت و فعلت.
فقال ابن عباس:ثکلتک أمک،و اللّه ما یأتینا من الناس غیر رجلین:
طالب فقه،أو طالب فضل.فأی هذین تمنع؟!
ص :259
فقال أبو الطفیل:
لا در در اللیالی کیف تضحکنا
منها خطوب أعاجیب و تبکینا
و مثل ما تحدث الأیام من غیر
یا ابن الزبیر عن الدنیا تسلینا
کنا نجیء ابن عباس فیقبسنا
علما،و یکسبنا أجرا و یهدینا
و لا یزال عبید اللّه مترعة
جفانه،مطعما ضیفا و مسکینا
فالبر،و الدین،و الدنیا بدارهما
ننال منها الذی نبغی إذا شینا
إن النبی هو النور الذی کشفت
به عمایات باقینا و ماضینا
و رهطه عصمة فی دیننا و لهم
فضل علینا و حق واجب فینا
و لست فاعلمه أولی منهم رحما
یا بن الزبیر و لا أولی به دینا
ففیم تمنعهم عنا و تمنعنا
عنهم و تؤذیهم فینا و تؤذینا
لن یؤتی اللّه من أخزی ببغضهم
فی الدین عزا و لا فی الأرض تمکینا (1)
فابن الزبیر یعتبر رایة العلم،و رایة الجود من الرایات الترابیة التی اکتسبها أتباع أبی تراب منه«صلوات اللّه و سلامه علیه».
کما أن أتباع أمیر المؤمنین«علیه السلام»(أبی تراب)کانوا کإمامهم
ص :260
أبعد عن العصبیة للعرق و العشیرة،و یشهد لذلک قول کثیّر عزّة،حینما قتل آل المهلب بالعقر:ما أجل الخطب!ضحی آل أبی سفیان بالدین یوم الطف،و ضحی بنو مروان بالکرم یوم العقر،ثم انتضحت عیناه باکیا.
فبلغ ذلک یزید بن عبد الملک،فدعا به،فلما دخل علیه قال:«علیک بهلة اللّه،أترابیة و عصبیة»؟! (1).
مما یعنی:أن هاتین الصفتین لا تجتمعان فی علی«علیه السلام»و شیعته.
و موقف أهل البیت«علیهم السلام»من العصبیات،و من التمییز القبلی و العنصری،معروف و واضح.و الموقف الآخر المنقاض له من غیرهم واضح أیضا.
و هذا موضوع طویل و هام،لا مناص لنا من إرجاء الإفاضة فیه إلی فرصة أخری (2).
ص :261
ص :262
علی علیه السّلام..فی بدر العظمی..
ص :263
ص :264
کانت حرب بدر فی شهر رمضان فی السنة الثانیة من الهجرة،و کان لعلی فیها القدح المعلی،و الحظ الأوفر..و نحن هنا لا نرید استعراض جمیع ما جری فی هذه الحرب،بل نرید أن نقدم لمحة عن حرکة و مواقف أمیر المؤمنین«علیه السلام»فیها،فنقول:
لقد کانت رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی حرب بدر مع علی «علیه السلام» (1)،کما کانت معه فی سائر المواقف.و من الکلمات المألوفة
ص :265
لدی المؤرخین قولهم:کان علی«علیه السلام»صاحب لواء(أو رایة) رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی بدر و فی کل مشهد (1).
1)
-ص 321 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 311 و ذخائر العقبی ص 75 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 65 و بحار الأنوار ج 19 ص 290 و ج 41 ص 79 و مجمع الزوائد ج 5 ص 321 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 5 ص 241 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 11 ص 311 و کنز العمال ج 10 ص 406 و التبیان للطوسی ج 2 ص 579 و جوامع الجامع ج 1 ص 324 و مجمع البیان ج 2 ص 381 و الکامل لابن عدی ج 1 ص 240 و ج 5 ص 143 و تاریخ مدینة دمشق ج 20 ص 249 و ج 42 ص 72 و البدایة و النهایة ج 7 ص 39 و إعلام الوری ج 1 ص 374 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 189 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 526 و 527 و 528 و ج 18 ص 73 و ج 20 ص 331 و ج 30 ص 219 و 220 و 221 و ج 32 ص 341 و 342.
ص :266
و سیأتی فی حرب أحد نصوص عدیدة تدل علی ذلک..
فلا یصغی لما یقال:من أن اللواء کان بید مصعب بن عمیر،أو الحباب بن المنذر..إلا إن کان مرادهم أن لواء أو رایة المهاجرین کانت بید مصعب، و رایة أو لواء الأنصار بید الحباب..
و لا یلتفت لمحاولاتهم التفریق بین اللواء و الرایة-لتصحیح الإدعاءات المتعارضة-،لأن النصوص قد دلت علی اختصاص اللواء الأعظم،و الرایة العظمی بعلی«علیه السلام» (1).
و قد نص جماعة من أهل اللغة علی الترادف بین اللواء و الرایة (2)..و إن
1)
-ص 216 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 500 و تلخیصه بهامش نفس الصفحة للذهبی،و صححاه علی شرط الشیخین،و المصنف للصنعانی ج 5 ص 288 و حیاة الصحابة ج 2 ص 514-515 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 434 و فتح الباری ج 6 ص 89 عن أحمد،و أسد الغابة ج 4 ص 20 و أنساب الأشرف(بتحقیق المحمودی) ج 2 ص 106 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 289 و الغدیر للعلامة الأمینی ج 10 ص 168 عنه،و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 527 و 528 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 189.
ص :267
کان بعضهم ذکر:أن الرایة قد اتخذت فی واقعة خیبر (1)،و سیأتی المزید من الکلام حول هذا الموضوع فی تلک المواضع إن شاء اللّه تعالی.
و قد أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»أصحابه فی بدر أن لا یبدأوا عدوهم بقتال..و هذا کان حال أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی سائر حروبه،فإنه کان یأمر أصحابه أن لا یبدأوا أعداءه بقتال أیضا..
فقد جاء أنه«علیه السلام»نادی فی الناس یوم الجمل:لا یرمین رجل بسهم،و لا یطعن برمح،و لا یضرب بسیف،و لا تبدأوا القوم بالقتال، و کلموهم بألطف الکلام.
قال سعید:فلم نزل وقوفا حتی تعالی النهار؛حتی نادی القوم بأجمعهم:
یا ثارات عثمان إلخ..
و بذلک أیضا أوصی«علیه السلام»أصحابه فی صفین (2).
ص :268
و أوصی الإمام الحسین«علیه السلام»أصحابه فی کربلاء.
و صار ذلک شعار الشیعة،حیث کانوا لا یبدأون أحدا بقتال،کما قال الجاحظ،و هو یتحدث عن کردویه الأقطع الأیسر(و هو من بطارقة سندان الشجعان)،و کان لا یضرب أحدا إلا حطمه،و کان إذا ضرب قتل:
«کان کردویه مع فتکه و إقدامه یتشیع؛فکان لا یبدأ بقتال حتی یبتدأ» (1).
و بذلک یصبح البادیء بالقتال هو المعتدی و الباغی.و یصبح المعتدی علیه معذورا فی الدفاع عن نفسه أمام اللّه و أمام العقلاء،و أمام وجدانه.
و عن ابن عباس:فی قوله تعالی: وَ مٰا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ رَمیٰ (2)قال:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأمر من جبرئیل قال لعلی«علیه السلام»:ناولنی کفا من حصباء(و فی روایة:علیه تراب)،فناوله کفا من حصباء،فرمی به فی وجوه القوم،فما بقی أحد إلا امتلأت عینه من الحصی.
و فی روایة:و أفواههم و مناخرهم.
2)
-ص 554 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 67 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 91 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 111.
ص :269
ثم ردفهم المؤمنون یقتلونهم و یأسرونهم (1).
و قد حاولت عائشة أن تتشبه برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی هذا الأمر،فقالت فی حرب الجمل:ناولونی کفا من تراب،فناولوها،فحثت فی وجوه أصحاب أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و قالت:شاهت الوجوه،کما فعل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأهل بدر.
فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:و ما رمیت إذ رمیت،و لکن الشیطان رمی،و لیعودن و بالک علیک إن شاء اللّه تعالی (2).
ص :270
و من المناسب الإشارة هنا إلی ما یلی:
1-إن ما فعله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی أهل بدر کان ینبغی أن یترک أثره علی قرار الحرب الذی اتخذوه ضد من لم تزل الآیات و المعجزات و الکرامات الإلهیة تظهر لهم فیه،و تدلهم علی صدقه،و لزوم الإیمان به.و قصة رمیه التراب فی وجوههم واحدة منها.
فقد رأی المشرکون بأعینهم،و لمسوا بأنفسهم کیف أن کفا من تراب یدخل فی عیون جیش بأکمله،و فی أفواههم و مناخرهم،و یملؤها،فإن هذا الأمر غیر عادی..
و لنفترض:أن ذلک لم یقنع ذلک الجیش،و لم یجد فیه ما یثیر أو ما یستهجن..و لکن بعد أن تحقق ذلک النصر المؤزر،الذی لا یمکن تصدیقه، بل و لا توهمه،لماذا لم یدرکوا:أن هذا النصر بذاته معجزة إلهیة تدعوهم إلی التخلی عن بغیهم و عنادهم و جحودهم؟!
و یزید هذه المعجزة وضوحا فی دلالتها أن ثلاثة أرباع هذا النصر کان علی ید رجل واحد هو علی بن أبی طالب«علیه السلام»..مع أن هذا الرجل لم یسبق له أن خاض حروبا،أو قاد جیوشا..و ها هو یقود جیشا لیس فیه سوی فرس واحد،و لیست هی لهذا القائد المنتصر،و لدی عدوه مئات الأفراس،و لیس لدی جیشه سوی ثمانیة دروع،فی مقابل ست مئة دارع،و لیس مع جیشه سوی ستة سیوف،و مع الباقین جرید نخل أو ما شابه..و جیش عدوه مدجج بالسلاح،متخم بالإمکانات.
ص :271
أما مواقع الجیشین فلا یحسد المسلمون علی مواقعهم،لا سیما مع کونهم بالعدوة الدنیا،و مع عدم وجود ماء لدیهم..
و کذلک الحال بالنسبة لترکیبة الحشد المقاتل لدی الطرفین،فإن الکثیر من السلبیات المخیفة کانت مهیمنة علی جیش أهل الإیمان،و کان یتوقع لها أن تترک آثارا کبیرة و خطیرة..فی حین أن جیش الأعداء لم یکن یعانی من أی شیء من ذلک..
کل ذلک بالإضافة إلی الحاجة الملحة،و الفقر و العدم الظاهر فی هذا الجانب،و المفقود فی الجانب الآخر..و کل ذلک قد أوضحناه فی کنابنا:
الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،الجزء الخامس،فی حرب بدر.
و مع ذلک کله یتحقق النصر الکبیر و الهائل علی ید رجل واحد من هذا الجیش تقریبا،ألا و هو علی بن أبی طالب!!ألا یکفی ذلک لتکوین القناعة الراسخة لدیهم بالرعایة الإلهیة لهذا الدین و لأهله؟!
2-إن ما فعلته عائشة هو الآخر ینبغی أن یکون دلیلا للجیش الذی جاءت به علی سقوط ما تدعیه،و علی أنها ظالمة فی حربها لعلی«علیه السلام»،فإن التراب الذی ألقته لم یصل منه شیء إلی أحد من جیش علی..
فی حین أن قول علی«علیه السلام»قد صدق فی حقها،فقد قال:«و لیعودن و بالک علیک إن شاء اللّه تعالی»..فقد هزمت هی و جیشها شر هزیمة..
و بقیت نادمة و نادبة،تبکی حظها و ما جری لها إلی إن ماتت..
و تلک دلالة أخری کان علی من عاش تلک الأحداث أن یستفید منها،
ص :272
و یضمها إلی مثیلاتها من الدلائل و الشواهد..
و نظرت عائشة إلی علی«علیه السلام»،و هو یجول بین الصفوف فی حرب الجمل،فقالت:انظروا إلیه کأن فعله فعل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم بدر،أما و اللّه ما ینتظر بکم إلا زوال الشمس (1)،و هکذا کان؟!
و من غیر علی«علیه السلام»کان یتبع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» اتباع الفصیل إثر أمه؟!
إنه«علیه السلام»یری أن هذه الحرب تقوم علی أساس التغریر بالناس و خداعهم،و لم یکن«علیه السلام»یرید قتل الناس،و لا الإنتقام من أحد،بل کان«علیه السلام»یرید مجرد درء الفتنة،و رد الکید.
فإذا بدأت الحرب حین الزوال،و عضت الحرب أولئک البغاة بأنیابها، و جاءهم اللیل بسرعة فسیجرون فی هدأته حساباتهم بصورة أکثر دقة و واقعیة،لأنهم یکونوا تذوقوا شیئا من آلام الحرب،و عرفوا عملیا بعض الأثمان التی سیدفعونها من جراح و أرواح،فلا بد أن یعید الکثیرون من هؤلاء الناس الذین غرر بهم النظر فی قراراتهم السابقة،و سیندمون علی الدخول فی هذا المدخل،و بعد أن یجروا مقارنات بین الثمن الذی یدفعونه، و بین ما سیحصلون علیه،و یحققونه،سیظهر لهم أنهم هم الخاسر الأکبر،
ص :273
و المغبونون بجمیع المقاییس:الدنیویة منها و الدینیة..
و ربما ینصرف الکثیرون منهم عن مواصلتها،أو یحاولون إقناع غیرهم بإیجاد مخارج لها..
کما أن مجیء اللیل سوف یسهل علی من یحتاج إلی التخفی و الإنسحاب، أن ینسل تحت جنح الظلام إلی الجهة التی یختارها..
و لعل ذلک کله و سواه هو بعض السر فی أنه«علیه السلام»کان ینتظر زوال الشمس اقتداء منه بالرسول الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»..
و یصف علی«علیه السلام»لنا شجاعة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» فی بدر،فیقول:لما کان یوم بدر اتقینا المشرکین برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فکان أشد الناس بأسا،و ما کان أحد أقرب إلی المشرکین منه،أو نحو ذلک (1).
و نقول:
إن هذا النص یحتاج إلی معالجة توضح معناه و مغزاه،فلاحظ ما یلی:
ص :274
أولا:ما ورد فی هذا النص لا یعنی أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» قد قتل أو جرح أحدا من المشرکین بیده،فإن ذلک لم یحصل فی أی من حروب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..لأن مصلحة الإسلام العلیا، و الرفق بالبشر کان یقتضی ذلک..لا سیما و أن المطلوب منهم هو أن یکون رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أحب إلیهم من آبائهم،و أبنائهم،و أموالهم، و تجاراتهم،و مساکنهم،فلا بد من تیسیر هذا الحب لهم.کما أن أدنی تردد أو اتهام أو اثارة من بعض له تخرجهم عن الإیمان و الاسلام بصورة تامة..
ثانیا:إنه إذا صح الحدیث الآنف الذکر،فعلی«علیه السلام»إنما یتحدث عن غیره من المسلمین،لا عن نفسه.أی أنه فی مقام التعریض بذلک الغیر،الذی یرید محبوه تسطیر الفضائل و الکرامات له.
أما علی«علیه السلام»فکان یحاول أن یفدی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بنفسه،کما جری فی لیلة الهجرة،حیث بات علی فراش رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»لیقیه بنفسه،و کما کان یجری فی الشعب علی مدی ثلاث سنوات،حین کان أبو طالب ینیمه فی فراش رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حتی إذا کان ثمة من خطر،فلیکن علی علی«علیه السلام»، دون رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..
فهذا القول منه«علیه السلام»هنا..نظیر أن یقول شخص:إننا فی بلادنا نأکل،و نلبس،أو نصنع کذا،مع أن القائل لم یأکل أو لم یلبس أو لم یفعل ذلک بنفسه،و إنما هو یتحدث عن غیره و یعرّض به..
ص :275
و کان أول من برز للقتال فی بدر:عتبة،و شیبة،و الولید؛فبرز إلیهم ثلاثة من الأنصار،فقالوا لهم:ارجعوا؛فإنا لسنا إیاکم نرید،إنما نرید الأکفاء من قریش.
فأرجعهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و بدأ بأهل بیته؛لأنه کره أن تکون البدأة بالأنصار (1)،و ندب عبیدة بن الحارث،و حمزة،و علیا،قائلا:
«قم یا عبیدة،قم یا عم،قم یا علی،فاطلبوا بحقکم الذی جعله اللّه لکم إلخ..».
فسأل عتبة عنهم،فأخبروه عن أنفسهم،و سأل شیبة عن حمزة،فقال له:أنا حمزة بن عبد المطلب،أسد اللّه و أسد رسوله.
فقال شیبة:قد لقیت أسد الحلفاء،فانظر کیف تکون صولتک یا أسد اللّه.
فقتل علی«علیه السلام»الولید،و جاء فوجد حمزة معتنقا شیبة،بعد أن تثلمت فی أیدیهما السیوف،فقال:یا عم طأطئ رأسک،و کان حمزة طویلا، فأدخل رأسه فی صدر شیبة؛فاعترضه علی بالسیف،فطیر نصفه(أی نصف رأسه).(و قد یکون الصحیح:قحفه:أی قحف رأسه)
و کان عتبة قد قطع رجل عبیدة،و فلق عبیدة هامته،فجاء علی فأجهز علی عتبة أیضا.
ص :276
فیکون أمیر المؤمنین«علیه السلام»قد شرک فی قتل الثلاثة (1).
و نقول:
إننا نشیر هنا إلی ما یلی:
قد یقال:إن سیاق الروایات المتقدمة یعطی:أن علیا«علیه السلام»قد قتل الولید و شیبة.أما عتبة،فکان عبیدة بن الحارث قد فلق هامته،فجاء علی«علیه السلام»فأجهز علیه..
مما یعنی:أن موت عتبة من ضربة عبیدة کان محتما،و أن ضربة علی «علیه السلام»لا تقدم و لا تؤخر فی ذلک،و إن کانت قد سرّعت موته.
و نقول:
إن علیا«علیه السلام»هو الذی قتل الفرسان الثلاثة،و لم یقتصر الأمر علی مجرد المشارکة فی قتلهم،لأن فلق هامة عتبة لا یعنی أن أمره قد انتهی، إذ لا یعلم مبلغ تلک الضربة منه..فلعلها کانت جرحا بلیغا لم یبلغ حدا یمنعه من مواصلة القتال بصورة فاعلة و مؤثرة.فجاء علی«علیه السلام» و قتله.
و قد أظهرت بعض النصوص:أن شراکة علی«علیه السلام»فی قتال الثلاثة هی التی حسمت الموقف لصالح المسلمین فیهم،فلاحظ ما یلی:
ص :277
1-ما ورد فی کتاب«المقنع»من أن هندا قالت:
ما کان لی عن عتبة من صبر
أبی،و عمی،و شقیق صدری
أخی الذی کان کضوء البدر
بهم کسرت یا علی ظهری (1)
2-و قال السید الحمیری«رحمه اللّه»فی مدح أمیر المؤمنین«علیه السلام»:
و له ببدر وقعة مشهورة
کانت علی أهل الشقاء دمارا
فأذاق شیبة و الولید منیة
إذ صبحاه جحفلا جرارا
و أذاق عتبة مثلها أهوی لها
عضبا صقیلا مرهفا بتارا (2)
3-و أجاب بعض بنی عامر حسان بن ثابت علی أبیات له،بقوله:
ببدر خرجتم للبراز فردکم
شیوخ قریش جهرة و تأخروا
فلما أتاهم حمزة،و عبیدة
و جاء علی بالمهند یخطر
فقالوا:نعم،أکفاء صدق،فأقبلوا
إلیها سراعا إذ بغوا و تجبروا
فجال علیّ جولة هاشمیة
فدمرهم لما بغوا و تکبروا (3)
ص :278
4-قد کتب«علیه السلام»فی رسالة منه لمعاویة:«فأنا أبو الحسن حقا،قاتل جدک عتبة،و عمک شیبة،و خالک الولید،و أخیک حنظلة، الذین سفک اللّه دماءهم علی یدی فی یوم بدر،و ذلک السیف معی،و بذلک القلب ألقی عدوی» (1).
لقد رفض عتبة و شیبة و الولید مبارزة فرسان الأنصار دونما سبب معقول،سوی أنهم لا یرونهم أکفاء لهم،فإنهم لیسوا من قریش..
مع أن من الواضح:أن النسب الشریف إنما یعطی الشرف لمن یستحقه،أما من لا یستحقه،فإنه یوجب لصاحبه المزید من المؤاخذة،من حیث إنه یفترض به أن یعمل وفق ما یقتضیه هذا الشرف،لکی یحفظه، و یزیده تألقا..فإذا کان عمله من موجبات الخزی و العار،فإن انتسابه إلی أهل الشرف یکون حجة علیه،و خزیا،لأنه لم یکن حافظا له،و لا ملتزما
3)
-الأنوار ج 19 ص 291 و ج 20 ص 259 و ج 41 ص 80 و 99 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 107 و الفصول المختارة ص 294 و الدر النظیم ص 166 و کشف الغمة ج 1 ص 206.
ص :279
بالقیم التی یفترض فیه أن یلتزم بها..
من أجل ذلک لم ینفع النسب أبا لهب،و لم ینجه من العذاب الألیم، لأنه هو الذی خان نسبه،و فرط فیه،من حیث أن شرکه و انحرافه هو الذی أسقطه عن موقع الکرامة.
و کان إیمان سلمان الفارسی و عمله هو الذی رفعه حتی جعله من أهل البیت النبوی..و هکذا الحال بالنسبة لابن نوح الذی حرمه اللّه من أن یکون من أهل نوح،و جعل سائر الناس المؤمنین أقرب إلی نوح منه، فاستحقوا أن یحملهم معه فی سفینة النجاة،التی حرم اللّه ابن نوح من رکوبها،بسبب ضلاله.
و هؤلاء الأنصار قد رفعهم عملهم،و شرّفهم قبولهم للحق..و أسقط أشراف أهل الشرک عنادهم،و جحودهم للحق،و بغیهم علی أهله،و حاق بهم ما کانوا یعملون.
و قد تحدثنا فی فصل وفاة أبی طالب تحت عنوان:تضحیات علی«علیه السلام»تضحیات أبی طالب،عن بعض ما یستفاد من هذه القضیة، فلیراجع فی موضعه،و قالوا:
و نزل فی هؤلاء الستة قوله تعالی: هٰذٰانِ خَصْمٰانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ فَالَّذِینَ کَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیٰابٌ مِنْ نٰارٍ (1).
ص :280
و فی البخاری:أن أباذر کان یقسم:أنها نزلت فیهم (1).
ص :281
و نزل فی علی،و حمزة،و عبیدة أیضا قوله تعالی: مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجٰالٌ صَدَقُوا مٰا عٰاهَدُوا اللّٰهَ عَلَیْهِ (1)» (2).
و قیل:نزلت فی علی وحده (3).
و ثمة عدة آیات أخری نزلت فی بدر فی الثناء علی أمیر المؤمنین«علیه السلام» (4)فراجع.
و قد ذکرنا حین الحدیث عن وفاة أبی طالب:أن عبیدة بن الحارث بعد أن أحضره علی و حمزة«علیه السلام»بین یدی رسول اللّه،استعبر و قال:یا رسول اللّه ألست شهیدا؟!
قال:بلی أنت أول شهید من أهل بیتی..
فقال عبیدة:أما لو کان عمک حیا لعلم أنی أولی بما قال منه.
ص :282
قال:و أی أعمامی تعنی؟!
قال:أبو طالب،حیث یقول:
کذبتم و بیت اللّه یبزی محمد
و لما نطاعن دونه و نناضل
و نسلمه حتی نصرّع دونه
و نذهل عن ابنائنا و الحلائل
فقال«صلی اللّه علیه و آله»:أما تری ابنه کاللیث العادی بین یدی اللّه و رسوله،و ابنه الآخر فی جهاد اللّه بأرض الحبشة؟!
قال:یا رسول اللّه،أسخطت علی فی هذه الحالة؟!
قال:ما سخطت علیک،بل ذکرت عمی فانقبضت لذلک (1).
ثم لم یلبث عبیدة ان استشهد رحمه اللّه.
و قد روی کثیر من المؤرخین هذه القضیة من دون ذکر القسم الأخیر منها تعصبا منهم،و کیدا لآل أبی طالب«سلام اللّه علیه و علیهم».
و عند المعتزلی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»استغفر لأبی طالب یومئذ (2).
و بعد ما تقدم،فإننا نشیر إلی الأمور التالیة:
ص :283
قلنا فی فصل سابق:
أولا:ان هذا النص یدل علی أنه«صلی اللّه علیه و آله»یعتبر جهاد علی و جعفر جهادا لأبی طالب نفسه.
ثانیا:انه«صلی اللّه علیه و آله»یشهد علی صحة نوایا علی و جعفر «علیهما السلام».
ثالثا:إنه إذا کان الرسول«صلی اللّه علیه و آله»یغضب لذکر عمه،و لو بهذا النحو المهذب،و المحدود،فکیف إذا یکون موقفه ممن یرمی أبا طالب بالشرک و الکفر،و یعتبره مستحقا للعذاب الألیم فی نار اللّه المؤصدة؟!
فهل تراه سوف یکون مسرورا و مرتاحا لهذا الکلام،الذی لا سبب له إلا التعصب علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»و إلا السیاسة،و ما أدراک ما السیاسة؟!
و قد رأینا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد وافق علی ارجاع الثلاثة الذین هم من الأنصار،و أمر حمزة و علیا و عبیدة بن الحارث بالخروج إلی ساحة القتال أولا (1)و هم من أهل بیته،و ذلک لأن سیاسته«صلی اللّه علیه
ص :284
و آله»کانت تقضی بالبدأة بأهل بیته،و قد قال علی«علیه السلام»عن النبی «صلی اللّه علیه و آله»:
«کان إذا حضر(احمرّ)البأس،و دعیت نزال،قدم أهل بیته،فوقی بهم أصحابه،فقتل عبیدة یوم بدر،و حمزة یوم أحد،و جعفر یوم مؤتة الخ..» (1).
1)
-الأنوار ج 48 ص 144 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 138 و نزهة الناظر و تنبیه الخاطر ص 125 و إعلام الوری ج 2 ص 28 و أعلام الدین فی صفات المؤمنین للدیلمی ص 306 و مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 316 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 3 ص 431:أن الإمام الکاظم«علیه السلام»قال لنفیع الأنصاری: «..و إن کنت ترید المفاخرة،فواللّه ما رضی مشرکوا قومی مسلمی قومک أکفاءهم،حتی قالوا:یا محمد،أخرج إلینا أکفاءنا من قریش». و أقول:لا منافاة بین الأمرین،فلعل المشرکین لم یرضوا بهم،کما أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یرغب فی البدأة بهم.
ص :285
و نقول:
إن الرسول«صلی اللّه علیه و آله»حین یبدأ الحرب بأهل بیته،فإنه یکون قد أثبت عملیا،للأنصار و للمهاجرین:أنه لیس فقط لا یرید أن یجعلهم وسیلة للوصول إلی أهدافه،و یدفع بهم الخطر عن نفسه و أهل بیته، و إنما ثمة هدف أسمی،لا بد أن یساهم الجمیع فی العمل من أجله و فی سبیله.و أنه«صلی اللّه علیه و آله»شریک لهم فی کل شیء،فی السراء و الضراء،و الشدة و الرخاء.و هو یضحی و یقدم قبل أن یطلب ذلک من غیره،بل هو یحاول أن یدفع عن غیره،و لو بأهل بیته ما استطاع إلی ذلک سبیلا.مع أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد أخذ البیعة من الأنصار علی أن یمنعوه هو و اهل بیته مما یمنعون منه أنفسهم و اهلیهم.
و ذلک هو ما یجب أن یکون المثل الأعلی لکل صاحب هدف،و لکل سیاسی و قائد.فإن علیه أن یقدم هو أولا التضحیات،فإذا احتاج إلی معونة غیره،کان معذورا فی أن یطلب ذلک منهم،حیث یری کل أحد أنه صادق و محق فی طلبه ذاک.
و لیس له أبدا أن یجلس فی برجه العاجی،ثم یصدر أوامره للآخرین، دون أن یری نفسه مسؤولا عن التحرک فی اتجاه الهدف إلا فی حدود الکلام و إصدار الأوامر،فإن الکلام لن یکون کافیا فی تحقیق الأثر المطلوب فی مجال التحرک نحو الهدف،مهما کان ذلک الهدف مقدسا،و سامیا.
لقد رأینا کیف أن شیبة یسخر من کون حمزة أسد اللّه و أسد رسوله،
ص :286
و یعتز بکونه أسد الحلفاء؛مع أن مقتضی الإنصاف و الواقع هو العکس فإن أهداف الحلفاء وضیعة و مشینة،لا سیما و أنها قائمة علی أساس المنطق القبلی،و المنافع الخاصة،التی توخاها الحلفاء من حلفهم،ثم هم یتوخونها من حرب بدر و غیرها..
و کلنا یعلم،و هم یعلمون:أن هدف اللّه و رسوله،و أسد اللّه من التضحیات التی یقدمونها لیس إلا إسعاد البشریة،و نجاة الإنسانیة،إن دنیا و إن آخرة.
ثم ما هو هذا الحق الذی أشار إلیه النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی قوله لعلی«علیه السلام»،و حمزة و عبیدة:«فاطلبوا بحقکم الذی جعله اللّه لکم»؟!
ألیس هو حق حریة الرأی و الاعتقاد،و حق الدفاع عن دین اللّه،و عن النفس المحترمة،و عن المظلومین،ورد البغی و العدوان؟!فی مقابل القرشیین الذین عذبوهم،و أخرجوهم من دیارهم،و سلبوهم أموالهم،بل و قتلوا منهم من قتلوا،و بغوا علیهم أقبح البغی؟!
و الأهم من ذلک کله،حق العمل علی إصلاح الناس فی عقائدهم، و أخلاقهم و سلوکهم،و ممارساتهم.
و خلاصة الأمر:
إنهم یریدون أن یعیشوا أحرارا،و أن یدافعوا عن المستضعفین،و عن دین اللّه فی مقابل من یرید الاستمرار فی الانحراف و التعدی.و للمظلوم
ص :287
حق فی أن یطالب بإنصافه من ظالمه،و الباغی علیه،و للجاهل حق فی أن یتعلم،و للمنحرف حق فی أن یسیر فی خط الإستقامة،و للناس حق فی أن یرشدوا بعضهم إلی ما یصلحهم،و یحسن أوضاعهم،و یصحح مفاهیمهم، و یصقل شخصیاتهم،و یبدل الخلق الردیء بالرضی،و الجهل بالعلم، و الخطأ بالصواب..
فلماذا و بأی حق یرید هؤلاء أن یمنعوا الناس من ممارسة حریاتهم فی السعی إلی الإصلاح،و فی الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر؟!و لا سیما بعد أن عرض النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی قریش تلک الخیارات المتقدم ذکرها،فلم ترعو عن غیها.بل أرادت إطفاء نور اللّه،و أصرت علی حرب المسلمین و إذلالهم،و ملاحقتهم إلی الحبشة،و إلی المدینة..قال تعالی:
أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقٰاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ، اَلَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیٰارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلاّٰ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللّٰهُ
.
و یلاحظ هنا:أن هذا الحق الذی تحدث عنه النبی«صلی اللّه علیه و آله» الذی جعله اللّه لعلی«علیه السلام»،و حمزة،و عبیدة..و یرید منهم أن یطلبوه هو نفس ما دعا الإمام الحسین«علیه السلام»للخروج حیث قال:
«و أنی لم أخرج أشرا،و لا بطرا،و لا مفسدا،و لا ظالما.و إنما خرجت لطلب الإصلاح فی أمة جدی«صلی اللّه علیه و آله»،أرید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر،و أسیر بسیرة جدی و أبی علی بن أبی طالب،فمن قبلنی
ص :288
بقبول الحق فاللّه أولی بالحق،و من رد علی هذا أصبر الخ..» (1).
قد یقال:إن قول عبیدة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:لو کان عمک حیا لعلم أنی أولی بما قال منه..لیس هو الخطاب المناسب مع النبی «صلی اللّه علیه و آله»..فلاحظ قوله:عمک!!و لعل هذا هو السبب فی غضبه«صلی اللّه علیه و آله»..
و نجیب:
لو کان هذا هو السبب فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أحلم و أسمی نفسا من أن یغضب لنفسه علی إنسان یقترب من لقاء اللّه،نتیجة لجهاده فی سبیل اللّه..
و لو اقتضت المصلحة ذلک،و أراد تأدیب عبیدة،و تعریفه بما هو صواب..فقد کان یمکنه أن یبین له ما یرید برفق،و محبة،من دون أن یجرح شعوره..
علی أننا نجد:أن بعض من یهمهم النیل من أبی طالب و أهل بیته،و هو
ص :289
مصعب الزبیری قد نقل کلام عبیدة من دون أن تظهر فیه أیة حزازة،فهو یقول:إن عبیدة قال:یا رسول اللّه،لیت أبا طالب حیا حتی یری مصداق قوله..إلخ (1)..
عن سعید بن العاص:أنه ذهب إلی مجلس عمر،فجلس ناحیة،فنظر إلیه عمر و قال:ما لی أراک کأن فی نفسک علیّ شیئا؟!أتظن أنی قتلت أباک؟!
و اللّه لوددت أنی کنت قاتله،و لو قتلته لم أعتذر من قتل کافر،لکنی مررت به یوم بدر،فرأیته یبحث للقتال کما یبحث الثور بقرنه،و إذا شدقاه قد أزبدا کالوزغ،فلما رأیت ذلک هبته و زغت عنه.
فقال:إلی أین یا ابن الخطاب؟!
و صمد له علی فتناوله،فو اللّه ما رمت مکانی حتی قتله.
قال:و کان علی«علیه السلام»حاضرا فی المجلس،فقال:«اللهم غفرا، ذهب الشرک بما فیه،و محا الإسلام ما تقدم،فما لک تهیج الناس علیّ»؟!
فکف عمر.
قال سعید:أما إنه ما کان یسرنی أن یکون قاتل أبی غیر ابن عمه علی
ص :290
بن أبی طالب (1).
و نقول:
هنا أمور تقتضی التأمل و التدبر منها:
1-إن عمر یقرر:أن سعید بن العاص لم یکن طیب النفس تجاه علی «علیه السلام».بل کان یحقد علیه لأنه قتل أباه..و هذا هو حال غیره ممن وترهم علی«علیه السلام»و قتل آباءهم،أو أبناءهم،أو إخوانهم،أو غیرهم من أقاربهم..
2-إن عمر یقر بأنه جبن عن مواجهة العاص،لأنه رآه هائجا للقتال، فإذا کان عمر یمثل القدوة،و به تکون الأسوة،فمعنی ذلک أن یعزف جمیع المقاتلین عن مواجهة طعیمة و أمثاله،و یکونون معذورین فی ذلک..و فی هذه الحالة علی الإسلام السلام..
3-إن عمر کان یهیج الناس علی علی«علیه السلام»،و نری أنه هنا لم ینکر ذلک،رغم مواجهة علی«علیه السلام»له به..
4-إن موقف سعید بن العاص هذا لم یکن لأجل محبته لعلی«علیه السلام»،و لا لأجل أنه متفان فی هذا الدین..بل لأنه یرید أن یجعل ذلک ذریعة للتبجح،و التخفیف من وطأة العار،بالإستفادة من المنطق العشائری
ص :291
و القبلی..علما بأن الوقائع قد أثبتت أن سعیدا لم یکن من محبی علی«علیه السلام»،و لا من حزبه.بل کان دائما فی الفئة المناوئة له،و الحاقدة علیه..
قال علی«علیه السلام»:رأیت یوم بدر طعیمة بن عدی بن نوفل بن عبد مناف قد علا رأس کثیب،و قد ساواه سعد بن خیثمة،فصمدت له، و لم آته حتی قتل سعدا.
فلما رآنی أصعد الکثیب إلیه انحط علی-و کان رجلا جسیما-فخشیت أن یعلو علیّ،فانحططت فی السهل،فظن أنی فررت منه،فصاح بأعلی صوته:فر ابن أبی طالب.
قلت له:قریبا مفرّ ابن الشتراء.و هذا مثل تضربه العرب.
فلما استوت قدمای بالأرض وقفت له،فانحدر إلی،و أهویت إلیه، فسمعت قائلا من خلفی:طأطئ رأسک.
فجعلت رأسی فی صدر طعیمة،و إذا برقة من السیف،فأخذت قحف طعیمة.فسقط میتا،و إذا هو حمزة بن عبد المطلب (1).
ص :292
و نقول:
لا حظ الأمور التالیة:
1-إن مراده«علیه السلام»من قوله:أنه راقبه،و اتجه نحوه:أنه بدأ یشق طریقه بین الرجال إلیه..فلم یصل إلیه حتی قتل سعد بن خثیمة، و لیس المراد أنه انتظره حتی یقتل سعدا ثم قصده.
2-إن علیا«علیه السلام»یتعامل مع خصومه فی میدان القتال،بل و فی سائر الشؤون وفق المعاییر البشریة و العادیة..و لأجل ذلک سعی«علیه السلام»لاستدراج طعیمة من موقعه إلی موقع آخر،لتصبح فرص الإیقاع به أکبر و أوفر.
و هذا أسلوب حربی ناجح و صحیح،لا بد لکل مهتم بالشأن العسکری من اعتماده،فیسعی لاستدراج عدوه إلی الموقع الذی یناسبه.أی أن علیا«علیه السلام»لم یکن یتصرف مع خصومه بوسائل غیبیة،لا تقع تحت اختیارهم.لأن ذلک قد یکون ظلما لهم..لما یتضمنه من الإلجاء و القهر لهم..
3-یلاحظ:أن معرکة بدر کانت هی المعرکة الأقوی تأثیرا علی قریش،لأنها ألحقت بها هزیمة قاسیة،و کبدتها خسائر کبیرة،و مرغت أنفها برغام الذل و المهانة..
و قد ظهر:أن علیا«علیه السلام»فی هذه المعرکة هو الفارس الأوحد، الذی حصد بسیفه ذی الفقار أکثر فرسان قریش.
و نداء طعیمة بن عدی بفرار علی یشیر إلی أن طعیمة کان قد أدرک
ص :293
و عاین بطولات علی«علیه السلام»..و عرف أنه قد أنزل بقریش و رجالاتها ضربات ساحقة و ماحقة..کما أن هذا النداء دل علی أن هذه المواجهة لم تکن فی أول المعرکة،بل کانت فی أواخرها،أی بعد ظهور أثر علی«علیه السلام»فی تلک الحرب..
و هذا ما یفسر فرح طعیمة بما ظنه فرارا لعلی«علیه السلام»من المواجهة معه.
4-قوله«علیه السلام»:فأهویت إلیه..لا یرید أنه أهوی إلیه بسیفه.
بل یرید أنه أهوی إلیه بنفسه و هجم علیه،و اشتبک معه.فسمع نداء حمزة قبل أن یباشر القتال معه،فآثر أن ینیل حمزة ثواب المشارکة فی قتل ذلک الکافر المحارب للّه و رسوله.
و لیس فی الروایة ما یدل علی أن علیا«علیه السلام»قد عجز عن قتل طعیمة،فاحتاج إلی المعونة.
5-و هذا التصرف من علی و حمزة کأنه بمثابة رد الجمیل من حمزة لعلی «علیه السلام»حین مبارزته لشیبة،حیث اشتبک حمزة مع شیبة،فلما قتل علی «علیه السلام»الولید جاء فوجدهما علی تلک الحال،فقال لعمه طأطئ رأسک یا عم،فخفض رأسه،فضرب«علیه السلام»شیبة،فأطار قحف رأسه..
غیر أن الفرق بین الموردین هو أن حمزة لم یکن قادرا علی حسم الأمر مع قرنه،أما علی«علیه السلام»فلم یکن قد بدأ معه الصراع،لأن حمزة قد ظهر فی لحظة شروع الصراع بین علی«علیه السلام»و قرنه،کما أظهرته الروایة.
ص :294
6-و یبقی لنا تحفظ علی هذه الروایة،من حیث أنها ذکرت أن الذی قتل طعیمة هو حمزة..مع أنه سیأتی فی الفصل التالی قول المؤرخین:إن علیا«علیه السلام»هو الذی قتل طعیمة..فلعل علیا«علیه السلام»قد طعنه بما أوجب قتله ثم جاءت ضربة حمزة لتذهب بقحف رأس طعیمة..أو أن حمزة ضربه علی قحف رأسه،فقشر جلدته..ثم أجهز علیه علی«علیه السلام».
و رغم کل انجازات علی«علیه السلام»فی بدر و أحد،و الخندق و خیبر،و حنین،و سواها،فإنهم یقولون:
1-إنه«علیه السلام»کان یبرز إلی أعدائه فی درع لا ظهر لها (1)،فإذا
ص :295
سئل عن ذلک،یقول:إذا مکنت عدوی من ظهری،فلا أبقی اللّه علیه إن أبقی علی (1).
2-عن ابن عباس قال:و اللّه ما رأیت رجلا أطرح لنفسه فی متلف من علی،و لقد کنت أراه یخرج حاسر الرأس إلی الرجل الدارع فیقتله (2).
عن علی«علیه السلام»فی حدیث:«و لقد کنت عاهدت اللّه عز و جل و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»،و عمی حمزة،و أخی جعفر،و ابن عمی عبیدة علی أمر وفینا به للّه عز و جل و لرسوله،فتقدمنی أصحابی،و تخلفت
ص :296
(خلفت)بعدهم لما أراد اللّه عز و جل،فأنزل اللّه فینا:
مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجٰالٌ صَدَقُوا مٰا عٰاهَدُوا اللّٰهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضیٰ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ مٰا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً
:حمزة،و جعفر،و عبیدة،و أنا و اللّه المنتظر» (2).
و عن عبد اللّه بن الحسن،عن آبائه قال:«و عاهد علی بن أبی طالب، و حمزة بن عبد المطلب،و جعفر بن أبی طالب«علیه السلام»أن لا یفروا من زحف أبدا،فماتوا کلهم (3)،فأنزل اللّه عز و جل: مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجٰالٌ صَدَقُوا.. الآیة» (4).
ص :297
و نلاحظ هنا ما یلی:
1-إن هذا العهد الذی صدقه هؤلاء-کما أفادته الآیة-لا بد أن یکون قد حصل قبل حرب بدر..بل فی أوائل البعثة،قبل سفر جعفر إلی الحبشة، لأنه لم یرجع منها إلا حین فتح خیبر..
و المفروض:أن الآیة نزلت فی مناسبة حرب بدر.
و مع غض النظر عن ذلک،فإن حمزة قد استشهد فی حرب أحد، و عبیدة استشهد فی بدر،و هما قبل خیبر بسنوات،فلم یجتمع جعفر و علی و حمزة و عبیدة إلا قبل الهجرة إلی الحبشة..
2-إن ذلک یدلنا علی ان المراد بقوله تعالی صَدَقُوا مٰا عٰاهَدُوا اللّٰهَ عَلَیْهِ -أن هؤلاء الأربعة کانوا یعلمون بأنهم مقدمون علی حروب هائلة، و کانوا بصدد تدبر أمرها،و التهیؤ و الإستعداد لها..و أن استعدادهم للإستشهاد کان منذ ذلک الحین..
3-إن هذه الآیة قد نزلت-علی ما یظهر-بعد حرب مؤتة،لأن الروایات تصرح:بأن الذی ینتظر هو خصوص علی«علیه السلام» (1)،و لو
ص :298
کانت قد نزلت فی بدر لکان المقصود بمن ینتظر:علی و حمزة و جعفر،لأن حمزة و جعفرا کانا لا یزالان علی قید الحیاة فی بدر و بعدها.
فإن کان المقصود بمن ینتظر هو خصوص علی،فالمفروض:أن یکون الثلاثة الآخرون قد قضوا نحبهم بنص الآیة الشریفة..
و فی بدر أمدّ اللّه المسلمین بالملائکة،لتثبیت قلوبهم،و لیکونوا بشری لهم.و کان الملائکة یتشبهون بأمیر المؤمنین علی«علیه السلام» (1).
و لا صحة لقولهم:إنهم کانوا یتشبهون بالزبیر بن العوام،الذی کان
1)
-نهج البلاغة)ج 3 ص 141 و الإختصاص للمفید ص 174 و حلیة الأبرار ج 2 ص 373 و بحار الأنوار ج 31 ص 349 و ج 35 ص 408 و 410 و 411 و 418 و ج 38 ص 178 و ج 64 ص 190 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 459 و شواهد التنزیل ج 2 ص 5 و تفسیر الآلوسی ج 21 ص 172 و جوامع الجامع ج 3 ص 57 و مجمع البیان ج 8 ص 145 و الأصفی ج 2 ص 988 و الصافی ج 4 ص 180 و ج 6 ص 31 و 32 و نور الثقلین ج 4 ص 258 و ینابیع المودة ج 1 ص 285.
ص :299
یلبس عمامة صفراء،فنزلت الملائکة علیهم عمائم صفر (1).
نعم،لا صحة لذلک:
أولا:لما روی:من أنه کان علی الملائکة عمائم بیض (2).
ص :300
ثانیا:إن مجرد التشابه فی لون العمامة-لو صح-لا یعنی التشبه بصاحبها..فلعل ذلک قد جاء علی سبیل الصدفة،فثمة جیش یلبس فیه الناس عمائم مختلفة الألوان،فلا بد أن تتشابه عمائم الملائکة مع واحدة منها..
ثالثا:ما هی خصوصیة الزبیر فی حرب بدر،أو فی غیرها لکی تتشبه به الملائکة؟!إلا إن کان المقصود مکافأته علی حربه أمیر المؤمنین«علیه السلام»،الذی کان إمامه،و له فی عنقه بیعة،و قد قاتله الزبیر و هو له ظالم و کان علی«علیه السلام»إمام زمانه..
رابعا:إن التشبه بعلی کان یهدف إلی إلقاء الرعب فی قلوب المشرکین، و طمأنة قلوب المؤمنین،وفقا لقوله تعالی: وَ مٰا جَعَلَهُ اللّٰهُ إِلاّٰ بُشْریٰ وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ (1).
و لا یکفی فی هذا التشبه فی لون العمامة الصفراء أو البیضاء،بل لا بد
2)
-ص 144 و تفسیر السمعانی ج 1 ص 354 و ج 2 ص 250 و تفسیر البغوی ج 1 ص 348 و ج 2 ص 233 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 410 و تفسیر الجلالین ص 84 و الدر المنثور ج 2 ص 70 و تفسیر أبی السعود ج 2 ص 81 و تفسیر الآلوسی ج 4 ص 46 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 168 و البدایة و النهایة ج 3 ص 343 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 43 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 425 و 426 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 160 و الدر النظیم ص 153.
ص :301
من اتخاذ الملاک صورة علی«علیه السلام»حتی یری أهل العسکر أن علیا «علیه السلام»معهم أینما التفتوا أو توجهوا،لتحصل طمأنینة القلوب بقربه منهم،و أن نصرته مبذولة لهم،فعلیهم ألا یخشوا شیئا ما دام قریبا منهم..
و قد ظهرت لهم تضحیاته و بطولاته بقتل الفرسان الثلاثة،حیث قتل الولید،و شارک فی قتل عتبة و شیبة..و کان یهد الناس هدا حتی قتل نصف قتلی المشرکین،و شارک فی قتل النصف الآخر.
عن علی«علیه السلام»،قال:لما کان یوم بدر قاتلت شیئا من قتال،ثم جئت مسرعا لأنظر إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ما فعل.
قال:فجئت،فإذا هو ساجد یقول:یا حی یا قیوم،یا حی یا قیوم،لا یزید علیها،فرجعت إلی القتال.
ثم جئت و هو ساجد یقول ذلک أیضا..فذهبت إلی القتال.
ثم جئت و هو ساجد یقول ذلک،حتی فتح اللّه علیه (1).
ص :302
و نقول:
1-إن ذلک لا یعنی أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یشارک المقاتلین فی الحضور فی ساحة القتال،لتقویة قلوبهم،و الشد علی أیدیهم،فلعله شارک فی ذلک فی بدایة الحرب،ثم فی أوقات مختلفة بعد ذلک.
2-إن حراجة الموقف،و ضرام الحرب،التی کانت أصعب حرب، حیث بلغت القلوب الحناجر،لم یشغل علیا«علیه السلام»عن تعاهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و الإطمئنان علی حاله..
و قد کان هذا هو حال علی«علیه السلام»فی سائر المواطن،فقد کان هو الذی یهتم بحفظ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و حراسته،و کان «علیه السلام»یتولی حراسة«صلی اللّه علیه و آله»،و هو فی بیته،و کان له أسطوان فی المسجد سمی أسطوان علی بن أبی طالب،أو أسطوان المحرس کان«علیه السلام»یجلس فی صفحتها التی تلی القبر،مما یلی باب رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»لحراسته (1).
1)
-العربی)ج 3 ص 336 عن البیهقی،و النسائی فی الیوم و اللیلة،و حیاة الصحابة ج 1 ص 502 عنه،و کنز العمال ج 5 ص 267 و(ط مؤسسة الرسالة) ج 10 ص 399 عن الحاکم،و البزار،و أبی یعلی و الفریابی.
ص :303
3-إنه«صلی اللّه علیه و آله»فی تلک اللحظات الحرجة جدا یلجأ للدعاء و الإبتهال إلی اللّه،لأنه هو الذی یهب النصر،و یمنح أهل الحق الیقین و الصبر،و یشملهم بعنایاته و ألطافه،فبدون ذلک لا ینال النصر،و لا یتحقق الظفر.
4-إن أمیر المؤمنین«علیه السلام»الذی کان أعظم الناس عناء فی تلک الحرب،حتی لقد قتل نصف قتلی المشرکین،و شارک فی قتل النصف الآخر..لا یعطی لنفسه أی دور فی النصر الذی تحقق،بل هو ینسب النصر و الفتح و الظفر إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».
بینما نجد الآخرون یحبون أو فقل یریدون أن یمدحوا بما لم یفعلوا و لا نرید أن نقول اکثر من ذلک.
ص :304
بعد أن وضعت الحرب أوزارها..
ص :305
ص :306
و قتل فی بدر سبعون رجلا من المشرکین،و أسر سبعون،و کانت ضربة هائلة للشرک و المشرکین،و قد أثرت نتائج حرب بدر،و أحد و الخندق و غیرها فی قلوب القرشیین،حتی قیل:کانت قریش إذا رأت أمیر المؤمنین «علیه السلام»فی کتیبة تواصت خوفا منه.
و نظر إلیه رجل و قد شق العسکر،فقال:قد علمت أن ملک الموت فی الجانب الذی فیه علی (1).
و علی کل حال،فقد سماه الکفار یوم بدر ب«الموت الأحمر»لعظم بلائه و نکایته (2).
کما أن الشعبی یقول:«کان علی أشجع الناس،تقر له بذلک
ص :307
العرب» (1).
و قد تقدم حین الحدیث عن مبارزة علی و حمزة و عبیدة،لعتبة و شیبة و الولید قول بعض بنی عامر فی جواب حسان،و قول هند فی رثاء قتلاها.
و قال أسید بن أبی إیاس یحرض مشرکی قریش علی علی«علیه السلام»:
فی کل مجمع غایة أخزاکم
جذع أبر علی المذاکی القرح
للّه درکم ألمّا تنکروا
قد ینکر الحر الکریم و یستحی
هذا ابن فاطمة الذی أفناکم
ذبحا و قتلا قعصة لم یذبح
أعطوه خرجا و اتقوا تضریبه
فعل الذلیل و بیعة لم تربح
أین الکهول و أین کل دعامة
فی المعضلات و أین زین الأبطح
أفناهم قعصا و ضربا یفتری
بالسیف یعمل حده لم یصفح (2)
ص :308
و قال عبد اللّه بن رواحة:
لیهن علیا یوم بدر حضوره
و مشهده بالخیر ضربا مرعبلا
و کائن له من مشهد غیر خامل
یظل له رأس الکمی مجدلا (1)
إلی آخر الأبیات.
و لماذا لا یسمی«علیه السلام»بالموت الأحمر؟!و هو الذی تقول فی حقه بعض الروایات:إن جبرائیل نادی بین السماء و الأرض فی بدر:
لا فتی إلا علی
لا سیف إلا ذو الفقار
و یقال:إن هذه المناداة کانت فی أحد ایضا کما سیأتی.
و قد قلنا:إنه«علیه السلام»قتل من المشرکین فی بدر نصف السبعین،
2)
-ص 292 و المیزان ج 9 ص 33 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 8 و کشف الغمة ج 1 ص 35 و ینابیع المودة ج 1 ص 470. و الجذع:الأسد. و المذاکی:الخیل بعد مضی خمس سنین من عمرها. و ضربه فأقعصه:أی قتله مکانه. و لم یصفح:أی لم یضرب بصفح السیف.
ص :309
و شارک فی قتل النصف الآخر (1).
و قد عد الشیخ المفید ستة و ثلاثین بأسمائهم ممن قتلهم علی«علیه السلام» (2).
و قال ابن إسحاق:أکثر قتلی المشرکین یوم بدر کان لعلی (3).
و قال الطبرسی،و القمی:إنه قتل منهم سبعة و عشرین (4).
ص :310
و قال أسامة بن منقذ:قتل أربعة و عشرین سوی من شارک فیهم (1).
و قال الشبلنجی:قال بعضهم:«إن أهل الغزوات أجمعت علی أن جملة من قتل یوم بدر سبعون رجلا،قتل علی منهم أحدا و عشرین،تسعة باتفاق الناقلین،و أربعة شارکه فیهم غیره،و ثمانیة مختلف فیهم» (2).
و عد الواقدی:اثنین و عشرین؛ثمانیة عشر منهم قتلهم علی،و أربعة مختلف فیهم (3).
و عد المعتزلی،و ابن هشام(مع التلفیق بینهما):تسعة و عشرین قتلهم علی،أو شرک فی قتلهم من أصل اثنین و خمسین (4).
و هذا الإختلاف لیس ذا أهمیة،فإن من یذکر هؤلاء أسماءهم إنما هم
4)
-و ج 41 ص 80 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 120 و(ط المکتبة الحیدریة) ج 2 ص 312 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 300 و الصافی ج 2 ص 285 و نور الثقلین ج 2 ص 135 و المیزان ج 9 ص 33 و 138.
ص :311
فی حدود الخمسین،أو أقل،أو أکثر بقلیل (1).
فنجد علیا قد قتل من هؤلاء نصفهم أو أزید.و لو أنهم اهتدوا إلی أسماء الباقین،لارتقی عدد من یسمونه من قتلاه«علیه السلام»إلی نصف السبعین،أو زاد،فکیف بمن شرک فی قتلهم.
نعم..هذه هی الحقیقة،و لکن المؤرخین،الذین جاؤوا بعد هؤلاء قد ذکروا من عدهم هؤلاء فی ضمن الخمسین،و اعتبروهم جمیع من قتل من السبعین،مع أنهم بعض من قتل.
و یلاحظ:أن البعض یعرف ممن قتلهم علی«علیه السلام»أشخاصا، لا یعرفهم البعض الآخر،و بالعکس.و ذلک أیضا یؤید صحة ما ذکرناه و ذکره الشیخ المفید و غیره و یؤکده.
و علی کل حال،فقد کان ممن قتلهم أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی بدر:طعیمة بن عدی،و أبو حذیفة بن أبی سفیان،و العاص بن سعید بن العاص،الذی أحجم الناس عنه،و نوفل بن خویلد،و کان من شیاطین قریش،و العاص بن هشام بن المغیرة (2).
ص :312
و هو کلام لا یصح؛فإن العاص هذا لیس خالا لعمر؛لأن حنتمة لم تکن بنت هشام بن المغیرة،و إنما هی بنت هاشم بن المغیرة،و قد غلّط العلماء من قال:إنها بنت هشام (1).
2)
-ص 176 و البدایة و النهایة ج 3 ص 290 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 3 ص 354 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 381 و حیاة الصحابة ج 2 ص 333.
ص :314
و قال ابن حزم:إن هاشما لم یعقب سوی حنتمة (1).
و قال ابن قتیبة:«و أم عمر بن الخطاب حنتمة بنت هاشم بن المغیرة، ابنة عم أبیه» (2).
بل لقد قیل:إن حنتمة هی بنت سعید بن المغیرة (3).
و احتمال البعض أن یکون مراده:أنه قتل هذا الذی هو من قبیلة أمه، و یعدّ الناس کل أفراد قبیلة الأم أخوالا،کما قال الشاعر:
و لو أنی بلیت بهاشمی
خؤولته بنی عبد المدان
هذا الإحتمال خلاف الظاهر المتبادر من کلمة«خالی»،فإن إطلاق کلمة أخوال علی القبیلة لا یلزم منه صحة أن یقول الشخص:فلان خالی، و هو لیس بخاله حقیقة،فیصح قولهم:بنو مخزوم أخوالنا،و لا یصح أن یقال:فلان المخزومی خالی،لأن هذا الثانی ینصرف إلی الخؤولة الحقیقیة.فی حین أن ظاهر الأول هو إطلاق الکلام علی سبیل التوسع.
بل لقد أنکر البعض أن تکون حنتمة مخزومیة أصلا،و قالوا:إن هاشما وجدها مرمیة فی الطریق،فأخذها،و رباها،ثم زوجها الخطاب،و إنما نسبت إلی هاشم بالتبنی و التربیة،کما هی عادة العرب (4).
ص :315
و لعل الأقرب إلی الإعتبار،و المنسجم مع الوقائع،و الأجواء السیاسیة، و الأحداث،هو الروایة التی ذکرها المعتزلی،و الشیخ المفید،و ملخصها:
أن عثمان بن عفان،و سعید بن العاص،حضرا عند عمر أیام خلافته؛ فصار عثمان إلی مجلسه الذی یشتهیه،و مال سعید إلی ناحیة،فنظر إلیه عمر و قال:ما لی أراک معرضا؟!کأنی قتلت أباک؟!
إنی لم أقتله،و لکن قتله أبو حسن (1).
و فی روایة المفید،أنه قال:فلما رأیت ذلک(یعنی هیاجه للحرب)هبته، و زغت عنه،فقال:إلی أین یا ابن الخطاب؟!و صمد له علی فتناوله،فو اللّه ما فارقت مکانی حتی قتله.
و کان علی«علیه السلام»حاضرا،فقال:اللهم غفرا،ذهب الشرک بما فیه،و محا الإسلام ما تقدم؛فما لک تهیج الناس علی؟!فکف عمر.
فقال سعید:أما إنه ما کان یسرنی أن یکون قاتل أبی غیر ابن عمه علی بن أبی طالب (2).
فهذه الروایة التی تتضمن نجاة عمر علی ید علی«علیه السلام»،و لیس
ص :316
فیها:أنه قتل خاله العاص بن هشام،و الذی لم یکن خالا له-کما قلنا-أو علی الأقل یشک کثیرا فی هذه الخؤولة.
و ستأتی هذه الروایة مع بعض الکلام فیها فی عهد عمر..
سنذکر فی الفصل الذی نتحدث فیه عن السقیفة،نصوصا تدل علی موقف قریش من الأنصار،و سیتضح:أن لبدر و سائر حروب النبی مع قریش،بمشارکة الأنصار الأثر البالغ فیما حدث..
و نکتفی هنا بالقول:
إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین کان یقدم علیا و أهل بیته فی بدر و فی غیرها،کان من جملة ما یهدف إلیه،حفظ هذا الدین،و التخفیف من حقد قریش علی الأنصار،و أن یکون أهل بیته هم الدرع الواقی لسائر المسلمین،بما فیهم الأنصار من حقد قریش و کیدها،الذی سوف تمارسه ضدهم فی مستقبل الأزمان.
و تولی علی«علیه السلام»مهمة لجم طغیان قریش فی بدر و غیرها و ان کان هذا قد جعل قریشا تصب کل حقدها علی علی و أهل بیته،رغم أنها تتظاهر بالإسلام،و تحاول الحصول علی الامتیازات عن طریقه،و رغم النصوص القرآنیة و النبویة الآمرة لها و لجمیع البشر بمحبتهم و مودتهم..
و لکنها سلبیة لا بد من تحملها،اذ ما حیلة المضطر إلا رکوبها،لأن البدیل عن ذلک اقسی،و اصعب و أشر و أضر علی الاسلام و اهله.
ص :317
و قد أخرج الحاکم:أن العباس جاء إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و هو مغضب،فقال«صلی اللّه علیه و آله»:ما شأنک؟!
فقال:یا رسول اللّه،ما لنا و لقریش؟!
فقال:ما لک و لهم؟!
قال:یلقی بعضهم بعضا بوجوه مشرقة،فإذا لقونا لقونا بغیر ذلک.
قال:فغضب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حتی استدرّ عرق بین عینیه،فلما أسفر عنه،قال:و الذی نفس محمد بیده،لا یدخل قلب امرء الإیمان حتی یحبکم للّه و لرسوله إلخ (1).
و لقد شکی أمیر المؤمنین«علیه السلام»من قریش:أنهم قطعوا رحمه و مالأوا علیه عدوه (2)-کما سنشیر إلیه فی واقعة أحد و سواها إن شاء
ص :318
اللّه تعالی-.
و عن ابن عباس:قال عثمان لعلی فی عهد عمر:«ما ذنبی إذا لم تحبک قریش،و قد قتلت منهم سبعین رجلا،کأن وجوههم سیوف(أو شنوف) الذهب» (1).
هذا و قد ظل الأحلاف یتحینون الفرص للأخذ بثارات بدر و أحد، و غیرهما.و قد فشلوا فی حرب الجمل و صفین،إلی أن سنحت لهم الفرصة- بزعمهم-فی واقعة کربلاء المشهورة،ثم ما أعقبها من ظلم و اضطهاد لأهل البیت و شیعتهم.
و لم یستطع یزید الطاغیة أن یخفی خزیه و کفره،باعلانه أنه أراد الثأر لأشیاخه فی بدر،فتمثل بأبیات ابن الزبعری؛و أضاف إلیها إنکاره الوحی و النبوة،فقال-و هو ینکت ثنایا سید شباب أهل الجنة بمخصرته:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا
جزع الخزرج من وقع الأسل
2)
-و لأجل هذا نجد النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یؤثر أن یکون علی«علیه السلام»هو المتعرض لقریش دون غیره.
ص :319
لأهلوا و استهلوا فرحا
ثم قالوا:یا یزید لا تشل
قد قتلنا القرم من أشیاخهم
و عدلناه ببدر فاعتدل
لعبت هاشم بالملک فلا
خبر جاء و لا وحی نزل
لست من خندف إن لم أنتقم
من بنی أحمد ما کان فعل (1)
و لیراجع ما قاله قتادة لخالد القسری حول بدر (2).و قتادة من أکابر محدثی البصرة،و هو مشهور و معروف.
ص :320
و یقولون:إن«مهجع»مولی عمر بن الخطاب أول من خرج للحرب فی بدر،بعد اکتمال الصفوف،فقتل..و قال النبی«صلی اللّه علیه و آله» یومئذ:مهجع سید الشهداء (1).
و هو کلام باطل.لما یلی:
أولا:إن أول من خرج بعد أن اصطفت الصفوف علی و حمزة،و عبیدة بن الحارث بن المطلب،و ذلک لمبارزة عتبة و شیبة و الولید،کما تقدم..
ثانیا:إن حمزة هو سید الشهداء،لا مهجع،و لا غیره.و قد ذکر ذلک أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»فی شعره،فقال:
محمد النبی أخی و صهری
و حمزة سید الشهداء عمی (2)
ص :321
و عنه«صلی اللّه علیه و آله»:«حمزة سید الشهداء» (1).
2)
-(مستدرک نهج البلاغة)ج 4 ص 118 و أقسام المولی للمفید ص 38 و الفصول المختارة ص 280 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 266 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 19 و بحار الأنوار ج 33 ص 131 و ج 38 ص 238 و 285 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 198 و 356 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 164 و 411 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 459 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 542 و نهج السعادة ج 4 ص 161 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 122 و نظم درر السمطین ص 97 و کنز العمال ج 13 ص 112 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 521 و الوافی بالوفیات ج 21 ص 184 و البدایة و النهایة ج 8 ص 9 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 83 و مطالب السؤول ص 61 و نهج الإیمان ص 499 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 187 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 131 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 301 و ینابیع المودة ج 2 ص 420 و ج 3 ص 143 و الغدیر ج 6 ص 25-33 عن مصادر کثیرة جدا.
ص :322
ثالثا:إن مجرد أن یکون أحد أول مقتول فی المعرکة لا یجعله سید الشهداء،بل لهذه السیادة مقوماتها،من العلم باللّه،و المعرفة بآیاته، و التقوی،و الخلوص،و الإخلاص.و غیر ذلک..
رابعا:لو کان مجرد السبق للشهادة یعطی هذه السیادة،لکان ینبغی أن تکون هذه السیادة لیاسر أو لسمیة والدی عمار،الذین قتلا من جراء تعذیب قریش لهما..
خامسا:قیل:إن أول قتیل من المسلمین فی بدر هو عمیر بن الحمام (1)،
1)
-ج 1 ص 372 و الإصابة ج 1 ص 354 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 106 و الوافی بالوفیات ج 13 ص 104 و التمهید لابن عبد البر ج 13 ص 55 و ذخائر العقبی ص 176 و بحار الأنوار ج 22 ص 275 و ج 43 ص 98 و ج 65 ص 395 و 396 و شجرة طوبی ج 2 ص 281 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 486 و العهود المحمدیة ص 801 و کنز العمال ج 13 ص 332 و شرح مسند أبی حنیفة ص 184 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 43 و تفسیر الثعلبی ج 2 ص 125 و الدر المنثور ج 2 ص 97 و الدرجات الرفیعة ص 68 و کتاب المجروحین لابن حبان ج 1 ص 157 و تاریخ مدینة دمشق ج 35 ص 416 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 173 و الدر النظیم ص 798 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 90.
ص :323
أو حارثة بن سراقة (1).
و قد ورد:أن أسری المشرکین کانوا سبعین أو واحدا و سبعین رجلا،
1)
-و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 403 و بحار الأنوار ج 19 ص 361 و المیزان ج 9 ص 35 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 17 و ج 3 ص 565 و تاریخ مدینة دمشق ج 38 ص 255 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 103 و عیون الأثر ج 1 ص 338 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 35 و 45 و الدر المنثور ج 3 ص 167 و أسد الغابة ج 4 ص 143.
ص :324
فسار النبی«صلی اللّه علیه و آله»عائدا من بدر إلی المدینة،فلما بلغ الصفراء أمر أمیر المؤمنین علیا«علیه السلام»بقتل أسیرین منهم،هما:عقبة بن أبی معیط،و النضر بن الحارث (1)،الذی کان یعذب المسلمین فی مکة.
و أضاف بعضهم:المطعم بن عدی أیضا (2).
أما عقبة،فکان له موقف سیء تجاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی مکة،فأوعده رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إن وجده خارجا من جبال
ص :325
مکة أن یضرب عنقه صبرا (1)،و هکذا کان.
و واضح:أن ضرب عنق رجلین من قریش صبرا علی ید علی«علیه السلام»،سیثیر حفیظة مشرکی مکة،و سیؤجج حقد قریش علی علی«علیه السلام»،و کل من یمت إلیه بصلة..
و هذا أمر سیحصل،حتی لو کانت قریش تعلم أن البغی و العدوان قد أتی من قبل ذینک المقتولین،لأن قریشا لا تنطلق فی مواقفها من موازین عادلة و منصفة،لا عقلیة و لا عقلائیة،بل موازینها،و منطلقاتها فی الحب و البغض،و السلم و الحرب هو مصالحها،و عصبیاتها،و غرائزها و أهواؤها کما هو معلوم..
و قد ظهرت آثار هذا الحقد بعد وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بأجلی صورها..
و یکفی أن نذکّر بقول محاربی الإمام الحسین للحسین«علیه السلام» یوم عاشوراء:«نقاتلک بغضا منا لأبیک».
و تقدم أن یزید لعنه اللّه یقتل ریحانة رسول اللّه،و سید شباب أهل الجنة،ثم یتمثل بأبیات ابن الزبعری:
ص :326
لیت أشیاخی ببدر شهدوا
جزع الخزرج من وقع الأسل
الخ..
قال ابن الجوزی:
روی أحمد فی مسنده:أنه تنازع أبو عبد الرحمن السلمی،و حیان بن عبد اللّه،فقال أبو عبد الرحمن لحیان:قد علمت ما الذی جرأ صاحبک- یعنی علیا-.
قال:ما هو؟!
قال:قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:لعل اللّه اطلع إلی أهل بدر.
فقال:اعملوا ما شئتم،فقد غفرت لکم.
و هذا سوء فهم من أبی عبد الرحمن،حین ظن أن علیا«علیه السلام» إنما قاتل و قتل،اعتمادا علی أنه قد غفر له.
و ینبغی أن یعلم:أن معنی الحدیث:لتکن أعمالکم المتقدمة ما کانت، فقد غفرت لکم.
فأما غفران ما سیأتی فلا یتضمنه ذلک.أتراه لو وقع من أهل بدر- و حاشاهم-الشرک؛إذ لیسوا بمعصومین،أما کانوا یؤاخذون به؟!فکذلک المعاصی.
ثم لو قلنا:إنه یتضمن غفران ما سیأتی،فالمعنی:أن مآلکم إلی الغفران.
ثم دعنا من معنی الحدیث،کیف یحل لمسلم أن یظن فی أمیر المؤمنین
ص :327
علی«علیه السلام»فعل ما لا یجوز اعتمادا علی أنه سیغفر له؟!حوشی من هذا.و إنما قاتل بالدلیل المضطر له إلی القتال،فکان علی الحق.
و لا یختلف العلماء:أن علیا«علیه السلام»لم یقاتل أحدا إلا و الحق مع علی.
کیف و قد قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:اللهم أدر الحق معه کیفما دار.
فقد غلط أبو عبد الرحمن غلطا قبیحا،حمله علیه أنه کان عثمانیا» (1)إنتهی.
ذکروا:أن عاصم بن ثابت بن الأقلح هو الذی قتل عقبة بن أبی معیط صبرا،بعد منصرفهم من بدر بأمر من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).
ص :328
و لکننا قلنا:إن علیا«علیه السلام»هو الذی ضرب عنق عقبة کما نص علیه المؤرخون (1).
و یدل علی ذلک أیضا:
1-أن معاویة قال للولید بن عقبة،یحرضه علی علی«علیه السلام»فی صفین:«..و أما أنت یا ولید،فإنه قتل أباک بیده صبرا یوم بدر» (2).
2)
-و ج 12 ص 163 و ج 14 ص 332 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 473 و نیل الأوطار ج 8 ص 14 و السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 298 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 2 ص 471 و عیون الأثر ج 1 ص 347 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 64 و عیون الأنباء فی طبقات الأطباء ص 169.
ص :329
2-قال الإمام الحسن«علیه السلام»للولید بن عقبة:«و أما أنت یا ولید بن عقبة،فواللّه،ما ألومک أن تبغض علیا،و قد جلدک فی الخمر ثمانین جلدة،و قتل أباک صبرا بیده یوم بدر» (1).
و یحق للإمام الحسن«علیه السلام»أن یقول هذا للولید،فإن حقده لأجل قتل أبیه لا مبرر له،لأن أباه إنما قتل لأنه حارب اللّه و رسوله، جحودا منه،و بغیا و ظلما.
و أما جلده فی الخمر،فإنما هو عقوبة إلهیة،لجرأته علی اللّه تعالی، و معصیته الموجبة لحد من حدوده..
و هو الذی أقدم علی هذه المعصیة بإختیاره.
فلا لوم علی علی«علیه السلام»فی کلتا الحالتین،لأن اللوم فی الحالة
2)
-و تذکرة الخواص ج 1 ص 410 و المناقب للخوارزمی ص 234-235 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 118 و الغدیر ج 2 ص 159 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 314 و أعیان الشیعة ج 1 ص 503.
ص :330
الأولی علی أبیه،و فی الحالة الثانیة علیه أن یلوم نفسه.
و زعموا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»ضرب لطلحة و سعید بن زید بسهمیهما من غنائم بدر،مع أنهما لم یحضراها،بل کان قد أرسلهما لیتجسسا له خبر العیر،فعادا إلی المدینة،فوجداه قد خرج إلی بدر،فخرجا إلیها، فوجداه قد عاد منها (1).
و زعموا أیضا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»ضرب لعثمان بسهمه فی بدر، حیث تخلف عنها لتمریض زوجته بزعمهم (2).
ص :331
و نقول:
أولا:إن مناشدة علی«علیه السلام»لأهل الشوری تتضمن تکذیبا لهذه الدعوی،فقد قال«علیه السلام»لهم،و فیهم طلحة،و الزبیر،و عثمان، و ابن عوف،و سعد بن أبی و قاص:
أفیکم أحد کان له سهم فی الحاضر،و سهم فی الغائب؟!
قالوا:لا (1).
2)
-ص 176 و 185 و مجمع الزوائد ج 7 ص 226 و ج 9 ص 84 و البدایة و النهایة ج 3 ص 370 و 395 و 419 و ج 5 ص 330 و ج 7 ص 231 و عیون الأثر ج 1 ص 357 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 470 و 509 و 545 و ج 4 ص 610 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 111 و ج 11 ص 34 و شرح معانی الآثار ج 3 ص 244 و 245 و معرفة السنن و الآثار ج 6 ص 531 و کتاب الأم للشافعی ج 7 ص 353 و المبسوط للسرخسی ج 10 ص 18 و ذخائر العقبی ص 163 و الإستذکار لابن عبد البر ج 5 ص 5 و المعارف لابن قتیبة ص 193 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 955 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 124 و التمهید لابن عبد البر ج 18 ص 341.
ص :332
ثانیا:إن إرسال النبی«صلی اللّه علیه و آله»طلحة و سعید بن زید لیتجسسا خبر العیر لم یثبت،لأن ثمة نصا یقول:إنهما کانا فی تجارة إلی الشام..فضرب لهما بسهمیهما بعد رجوعه من بدر،و بعد رجوعهما من الشام (1).
و السؤال هو:ما المبرر لأن یضرب لهما«صلی اللّه علیه و آله»بسهمیهما دون غیرهما ممن کان غائبا عن بدر؟!
و کیف رضی المسلمون بإعطائهما،و عدم إعطاء غیرهما ممن تخلف لعذر من مرض،أو تجارة،أو لذی نفعة أخری لهم؟!..
ثالثا:و لیس للنبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یتسامح بإعطاء الناس من
ص :333
أموال غیرهم..لأن الغنائم ملک للمقاتلین،و الشاهد علی ذلک أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یعط المؤلفة قلوبهم غنائم حنین إلا بعد أن رضی أصحابه..
رغم أن النصر إنما تحقق علی ید علی«علیه السلام»کما سیأتی.
رابعا:قال الخطابی و السیوطی:إنه لم یضرب لأحد غاب عن بدر بسهم فی الغنائم إلا لعثمان..و نحن نوافقهما علی إنکارهما ذلک بالنسبة لطلحة و سعید بن زید..و نخالفهما فی ادعائهما أن ذلک کان لعثمان.
و نزید فی تأکید عدم صحة ذلک:
1-تقدم آنفا:أنه لا خصوصیة لعثمان،دون سائر من غاب لعذر.
2-تقدمت مناشدة علی«علیه السلام»لأهل الشوری و فیهم طلحة و عثمان،و سواهما:بأنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یضرب بسهم لغائب سواه..
3-بعض الروایات تقول:إنه تخلف عن بدر لأنه کان مریضا بالجدری (1)،لا لتمریض زوجته فهل ضرب النبی«صلی اللّه علیه و آله» لکل من تخلف لمرض،بسهمه و أجره أیضا.
4-لقد عیّره عبد الرحمان بتخلفه عن بدر،حیث أرسل إلیه مع الولید بن عقبة:أننی لم أفر یوم عینین(أی یوم أحد)،و لم أتخلف یوم بدر،و لم أترک سنة عمر.
فخبّر الولید عثمان،فزعموا:أنه اعتذر عن تخلفه یوم بدر بتمریضه
ص :334
و لکن هذا العذر من ابن عمر و من عثمان غیر مقبول،إذ لو کان صحیحا لم یغفل عنه عبد الرحمان بن عوف،و لم یرسل إلیه تلک الرسالة.
و حتی لو کان ذلک صحیحا،فإنه لا یکون فضیلة لعثمان إلا اذا ضرب له النبی«صلی اللّه علیه و آله»بسهم،و لو فعل ذلک لکان فضیلة کبری لعثمان،و لا یقدم ابن عوف علی تعییره بما هو فضیلة له.
علی أن ادعاء أن زوجة عثمان کانت بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..
غیر معلوم.کما أثبتناه فی کتبنا العدیدة التی صدرت لنا حول هذا الموضوع.
5-إن ابن مسعود قد رد علی شتیمة عثمان له حین جاء من الکوفة بقوله:«لست کذلک،و لکن صاحب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم بدر،و یوم بیعة الرضوان» (1).
فابن مسعود یعرض بعثمان فی خصوص هذین الموردین،و لم یذکر غیرهما.و ما ذلک إلا لأن عثمان غاب عنهما..
و یبقی سؤال:إنه کیف یعطی النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه
ص :336
السلام»سهما فی الغائب؟!
و نجیب:
بأنه یمکن أن یکون إعطاؤه سهما فی الغائب،لأنه لا یغیب إلا إذا کان فی مهمة دفاع و قتال،أو مقام یکبت اللّه به العدو.
أو أنه أعطاه«صلی اللّه علیه و آله»من سهمه الذی کان یرده علی المقاتلین.
هذا بالإضافة إلی أنه«علیه السلام»لم یتخلف إلا فی غزوة تبوک.
و قد نص الزمخشری فی فضائل العشرة:علی أنه«صلی اللّه علیه و آله» جلس فی المسجد یقسم غنائم تبوک،فدفع لکل واحد منهم سهما و دفع لعلی کرم اللّه وجهه سهمین.
ثم ذکر اعتراض زائدة بن الأکوع،و جواب النبی«صلی اللّه علیه و آله» له بأن جبرائیل کان یقاتل فی تبوک،و أنه قد أمره بأن یعطی علیا«علیه السلام»سهمین (1).
و نلاحظ هنا:أن جعفر بن أبی طالب کان له أیضا سهم فی الحاضر، و سهم فی الغائب،فقد روی عن الإمام الباقر«علیه السلام»أنه قال:
ضرب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم بدر لجعفر بن أبی طالب
ص :337
بسهمه،و أجره (1).
و ذلک لا ینافی ما تقدم بالنسبة لعلی«علیه السلام»،فإن الذین ناشدهم علی«علیه السلام»لم یکن فیهم غیر علی له هذه الخصوصیة،فلا یمنع أن تکون لجعفر أیضا-الذی لم یکن معهم آنئذ،لأنه قد استشهد فی مؤتة.
و فی طریق العودة من بدر إلی المدینة فقد المسلمون رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فوقفوا،فجاء«صلی اللّه علیه و آله»و معه علی«علیه السلام»، فقالوا:یا رسول اللّه،فقدناک؟!
فقال:إن أبا الحسن وجد مغصا فی بطنه،فتخلفت علیه (2).
و نقول:
ص :338
1-إنه«صلی اللّه علیه و آله»یتحدث عن علی«علیه السلام»بطریقة تشیر إلی التکریم و الإحترام،حیث ذکره بکنیته فقال:«إن أبا الحسن وجد مغصا إلخ..»و ما ذلک إلا لأنه یقدّر فیه إیمانه،و جهاده،و فضله،و خصاله و تضحیاته فی سبیل اللّه تبارک و تعالی.
2-إنه«صلی اللّه علیه و آله»یقوم بنفسه علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،حتی إن ذلک حمله علی التخلف عن الجیش کله..لیعرف الناس کلهم عظیم محبته له،و مزید اهتمامه به،و حرصه علی سلامته،لما له من مکانة عند اللّه و عند رسوله..و لو لا ذلک لکان یمکنه أن یوصی بعض من معه بالإهتمام بشأن علی،و مراعاة حاله..
3-و یبدو لنا أن علیا و النبی صلوات اللّه علیهما و علی آلهما کانا متلازمین فی حلهما و ترحالهما..و لم یکن الآخرون یهتمون بملازمة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی مسیرهم و مسیره،و لأجل ذلک تخلف عنهم حتی فقدوه..و لو کانوا حافین به لکانوا معه حین یسیر،و حین یقف، و حین یتخلف علی علی«علیه السلام»،و لا یحتاجون إلی السؤال.
و لعل هذه الحالة قد خفت بعد ذلک،و صاروا یلازمونه و یکونون معه أو بالقرب منه.و إن کنا قد رأیناها تعود إلی الظهور حین کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی طریقه من مکة إلی غدیر خم بعد حجة الوداع،حیث ترکوه وحده هو و علی«علیه السلام»،حتی طالبهم«صلی اللّه علیه و آله» بذلک،کما سیأتی فی موضعه من هذا الکتاب إن شاء اللّه تعالی..
ص :339
و زعموا:أن علیا«علیه السلام»سئل عن نفسه:هل هو أشجع الناس؟!فرفض ذلک،و قرر أن أبا بکر أشجع الناس،لأنهم جعلوا للنبی «صلی اللّه علیه و آله»عریشا فی بدر،و قالوا:
من یکون مع رسول اللّه لئلا یهوی إلیه أحد من المشرکین؟!
«فواللّه ما دنا منا أحد إلا أبو بکر،شاهرا بالسیف علی رأس رسول اللّه،لا یهوی إلیه أحد إلا هوی إلیه،فهو أشجع الناس» (1).
قال الحلبی الشافعی:«و به یرد قول الشیعة و الرافضة:أن الخلافة لا یستحقها إلا علی،لأنه أشجع الناس» (2).
ثم استدل هو و دحلان علی أشجعیة أبی بکر:بأن النبی«صلی اللّه علیه
ص :340
و آله»قد أخبر علیا«علیه السلام»:بأنه یقتل علی ید ابن ملجم،فکان إذا دخل الحرب،و لاقی الخصم،علم أنه لا قدرة له علی قتله،فهو معه کالنائم علی فراشه.
أما أبو بکر؛فلم یخبر بقاتله،فکان إذا دخل الحرب لا یدرون هل یقتل أو لا،و من هذه حالته یقاسی من التعب ما لا یقاسیه غیره.
و مما یدل علی شجاعته:تصمیمه علی حرب مانعی الزکاة،مع تثبیط عمر له عن ذلک.
و أنه حین توفی الرسول«صلی اللّه علیه و آله»طاشت العقول،و أقعد علی،و أخرس عثمان،و کان أبو بکر أثبتهم.
و أما کونه لم یشتهر عنه فی الحروب ما اشتهر عن علی؛فلأن النبی «صلی اللّه علیه و آله»کان یمنعه عن مبارزة الشجعان (1).
و یقول دحلان:«إن الشجاعة و الثبات فی الأمر هما الأهمان فی أمر الإمامة،لا سیما فی ذلک الوقت المحتاج فیه إلی قتال أهل الردة و غیرهم» (2).
ص :341
و قالوا أیضا:«أبو بکر کان مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی العریش یوم بدر،مقامه مقام الرئیس،و الرئیس ینهزم به الجیش،و علی مقامه مقام مبارز،و المبارز لا ینهزم به الجیش» (1).
و نقول:
لقد فندنا هذه المقولات فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم «صلی اللّه علیه و آله» (2)،و نکتفی هنا بما یلی:
1-إن فرار أبی بکر فی المواطن المختلفة یدل علی عدم صحة ما نسب إلی علی«علیه السلام»،أو ادعاه الآخرون من شجاعة لأبی بکر،و لو فی أدنی مستویاتها..فقد فر فی أحد،و قریظة،و خیبر،و حنین،و ذات السلاسل،و قد قال المعتزلی:
و لیس بنکر فی حنین فراره
ففی أحد قد فرّ قدما و خیبرا
کما أنه لم یجرؤ علی مبارزة عمر و بن عبدود فی الخندق.
2-بالنسبة لقولهم:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یمنعه من
ص :342
القتال،نقول:
هل منعه من القتال فی خیبر و قریظة،و حنین و أحد،و غیرها من الوقائع؟!و أین هی النصوص التی تثبت ذلک؟!و فی أی المصادر هی؟!
غیر أنهم یدعون:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال له:أمتعنا بنفسک فی حرب بدر،حین صار یتظاهر بأنه یرید مبارزة ولده (1).
و ذکر الأسکافی المعتزلی:أنه إنما قال له ذلک،لأنه لم یکن أهلا للحرب،و ملاقاة الرجال (2).
3-أین کانت شجاعته حین حزن فی الغار،و هو یری الآبات الباهرات التی تبشر بحفظ اللّه تعالی لنبیه..و حیث کان علی«علیه السلام» و هو علی فراش النبی«صلی اللّه علیه و آله»محاطا بسیوف الحقد التی یراد لها أن تسفک دمه.
4-إنهم یقولون:إن سعد بن معاذ و جماعة من الأنصار،و قیل:علی
ص :343
أیضا،هم الذین کانوا یحرسون النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی العریش (1).
و قد ضعف الهیثمی إسناد حدیث وقوف أبی بکر علی رأس رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»بالسیف،لا یهوی إلیه أحد إلا أهوی إلیه (2).
5-کان علی«علیه السلام»-کما تقدم-هو الذی یتفقد رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و الحرب قائمة،فأین کان أبو بکر عنه«صلی اللّه علیه و آله»؟!و لماذا لا یطمئن علی«علیه السلام»إلی حراسته و سلامته،اعتمادا علی وجود أبی بکر بقربه؟!
6-قولهم:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أخبر علیا«علیه السلام» بقتل ابن ملجم له،فهو مع عدوه کالنائم علی فراشه..لیس دقیقا..و ذلک لما یلی:
ص :344
ألف:إنه قال له کلاما عاما،و لم یسم له ابن ملجم.
ب:إنه لم یخبره بساعة قتله،أو یومه و شهره أو سنته،فلعله یقتل علی ید أشقاها بعد ساعة،أو بعد شهر،أو أکثر أو أقل..
ج:من الذی قال:إنه أخبره أیضا:بأن هذا الذی قاله عن خبر لم یکن من موارد البداء؟!فلعله خاضع لقانون المحو و الاثبات،و یحتاج الی فقد موانع،و توفر شروط،مثل الیقین،و الاخلاص،و الثبات علی الحق.
د:و حتی لو سلمنا أنه أخبره بتاریخ قتله،فإنه لا یکون مع عدوه کالنائم علی فراشه،إذ لا شیء یمنع من تعرضه للجراحة،و قطع الأعضاء، و للبلاءات و الأوجاع المزمنة بسبب ضربة أو ضربات تناله من عدوه..
علما بأن أشجع الناس قد یرفض أن ینام فی الجبانة،مع علمه بأن أهلها أموات لا یملکون نفعا و لا ضرا،فعمله هذا لم یجعله شجاعا،کما أن شجاعته لا تنکر علیه فی مواضع الخطر الحقیقی.و إن خانته فی هذا الموقع رغم علمه بما یفترض أن یجعلها أکثر حصانة و قوة..
ه:لو صح أنه کان مع عدوه کالنائم علی فراشه،فلماذا کانوا یثنون علی شجاعته«علیه السلام»،و کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یعطیه الأوسمة علیها،حتی إن ضربته لعمرو بن عبد ود یوم الخندق تعدل عبادة الثقلین،الإنس و الجن إلی یوم القیامة..
و لماذا باهی اللّه به ملائکته یوم مبیته علی فراش النبی«صلی اللّه علیه و آله»لیلة الهجرة،و لماذا ینادی جبرئیل بین السماء و الأرض فی بدر واحد، و سواهما لا سیف إلا ذو الفقار و لا فتی إلا علی،و لماذا؟و لماذا؟!
ص :345
و:لعل النبی«صلی اللّه علیه و آله»اخبره بقتل ابن ملجم له فی أواخر ایام حیاته.
7-بالنسبة لقوله«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:ستقاتل بعدی الناکثین و القاسطین و المارقین نقول:
ذکر الأسکافی:أن ذلک قد کان بعد أن وضعت الحرب أوزارها، و دخل الناس فی دین اللّه أفواجا،و وضعت الجزیة،و دان العرب له قاطبة (1).
8-علی أنه لو کان أبو بکر موطنا نفسه علی لقاء اللّه،زاهدا بالدنیا لکان الموت أحلی عنده من العسل و لکان ألف ضربة بالسیف أهون موتة علی فراش کما یقول علی«علیه السلام»،فلماذا یزعمون:انه یقاسی فی التعب ما لا یقاسیه غیره.
9-بالنسبة لحرب أبی بکر لمانعی الزکاة نقول:
إنه لم یحاربهم بنفسه،بل حاربهم بغیره للحفاظ علی موقعه فی الخلافة..
و سیأتی:أن ذلک کان عملا غیر موفق،و لا مقبول.
10-إن ثبات أبی بکر حین موت النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یدل علی الشجاعة،بل هو من دلائل القسوة،و إلا کان أبو بکر أشجع من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،الذی بکی علی عثمان بن مظعون،و علی جعفر و حمزة، و غیرهم.و أبو بکر لم یبک حتی علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..
ص :346
و قد جری بین أبی بکر و بین علی«علیه السلام»حول وفاة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»ما أفاد أن أبا بکر لم یکن مهتما لوفاة الرسول،فقد قال لعلی آنئذ:ما لی أراک متحازنا؟!
فقال له علی«علیه السلام»:إنه عنانی ما لم یعنک.
فاضطر أبو بکر للإستشهاد ببعض الناس علی أنه کان أیضا حزینا علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).
فهل یمکن أن ینقدح احتمال أن یکون قد انساق مع حبوره و سروره بنیل مقام الخلافة فظهر منه ما دل علیا«علیه السلام»علی عدم اهتمامه بوفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!
ص :347
ص :348
1-الفهرس الإجمالی
2-الفهرس التفصیلی
ص :349
ص :350
الفصل الثانی:و أنذر عشیرتک الأقربین 5-40
الفصل الثالث:..حتی شعب أبی طالب 41-70
الفصل الرابع:تضحیات علی علیه السّلام فی شعب أبی طالب 71-84
الفصل الخامس:وفاة أبی طالب..و وفاء علی علیه السّلام 85-120
الفصل السادس:من شعب أبی طالب..و حتی الهجرة 121-132
الفصل السابع:هجرة النبی صلّی اللّه علیه و آله إلی المدینة 133-178
الفصل الثامن:هجرة علی علیه السّلام 179-206
الباب الثالث:من الهجرة..إلی أحد..
الفصل الأول:بناء المسجد و المؤاخاة 209-238
الفصل الثانی:أترابیة..و عصبیة؟!239-262
الفصل الثالث:علی علیه السّلام..فی بدر العظمی 263-304
الفصل الرابع:بعد أن وضعت الحرب أوزارها 305-248
الفهارس: 349-362
ص :351
ص :352
الفصل الثانی:و أنذر عشیرتک الأقربین..
و أنذر عشیرتک الأقربین:7
تعصب یؤدی لاختزال النص:10
جری الخلف علی خطی السلف:11
سند حدیث الإنذار:11
بنو عبد المطلب أقل من أربعین:15
یأکل الجذعة و یشرب الفرق:16
إجابة علی علیه السّلام لا تجعله ولیا:18
أین حمزة و جعفر؟!:20
خلیفتی فی أهلی:25
العشیرة أولا:28
علی علیه السّلام فی یوم الإنذار:30
سؤال یحتاج إلی جواب:32
سؤال آخر و جوابه:32
ص :353
ماذا قال النبی صلّی اللّه علیه و آله یوم الإنذار؟!:33
من أهلی:34
التبشیر و الإنذار:35
أخی و وصیی:36
لا بد من إمام:37
الفصل الثالث:..حتی شعب أبی طالب علی علیه السّلام یقرأ و یکتب:43
الخمس فی مکة لعلی علیه السّلام:44
القضم..علی علیه السّلام:46
لماذا سمی بالقضم؟!:48
النبی صلّی اللّه علیه و آله یشکو لعلی علیه السّلام لا إلی أبی طالب:49
خذنی معک:50
أبو ذر فی ضیافة علی علیه السّلام:51
علی علیه السّلام یتوسط لزید بن حارثة:56
تحطیم الأصنام قبل الهجرة:59
لماذا التعرض لأصنامهم سرا؟!:61
لم یقم بعدها فی الکعبة صنم:62
علی علیه السّلام فی حدیث المعراج:63
علی علیه السّلام الصدیق الأکبر: 67
ص :354
الفاروق علی علیه السّلام أیضا:69
الفصل الرابع:تضحیات علی علیه السّلام فی شعب أبی طالب علی علیه السّلام فی شعب أبی طالب:73
مقارنة حدیث الشعب بلیلة الغار:76
فضیلة لعلی علیه السّلام تستلب منه:77
حمیة الدین هی الأقوی:81
الفصل الخامس:وفاة أبی طالب..و وفاء علی علیه السّلام علی علیه السّلام فی وفاة أبیه:87
لماذا لم یأمر النبی صلّی اللّه علیه و آله بالصلاة علیه؟!:88
علی علیه السّلام و الإستغفار لأبی طالب علیه السّلام:89
أبو طالب علیه السّلام الشیخ المهتدی:92
رثاء علی علیه السّلام لأبی طالب:95
فی شعر أبی طالب علم کثیر:99
نقش خاتم أبی طالب:102
تضحیات علی علیه السّلام تضحیات أبی طالب:104
نور أبی طالب علیه السّلام:106
من ینشدنا شعر أبی طالب:109
علی علیه السّلام و آیة النهی عن الإستغفار للمشرکین:111
الصلاة علی أبی طالب:113
ص :355
وفاء علی علیه السّلام و دفاعه عن أبی طالب:114
الفصل السادس:من شعب أبی طالب..و حتی الهجرة..
وفاة شیخ الأبطح:123
النبی صلّی اللّه علیه و آله و علی علیه السّلام فی الطائف:123
النبی صلّی اللّه علیه و آله و علی علیه السّلام فی بنی عامر:125
النبی صلّی اللّه علیه و آله و علی علیه السّلام فی بنی شیبان:125
وجود علی علیه السّلام هو الأرجح:125
لماذا علی علیه السّلام؟!:127
علی علیه السّلام فی بیعة العقبة:129
المؤاخاة الأولی فی مکة:131
الفصل السابع:هجرة النبی صلّی اللّه علیه و آله إلی المدینة..
حدیث الهجرة:135
أمر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:141
تغش ببردی الحضرمی:143
کیفیة خروج النبی صلّی اللّه علیه و آله:143
کیف وصل أبو بکر إلی علی علیه السّلام؟!:144
تضور علی علیه السّلام:146
لم یکن مع علی علیه السّلام سلاح:147
المبیت،و الخلافة:148
ص :356
قریش و علی علیه السّلام:149
علی و إسماعیل علیهما السّلام:151
فرح علی علیه السّلام و حزن أبی بکر:151
آیة الشراء نزلت فی علی علیه السّلام:152
کذبة مفضوحة:156
ابن تیمیة ماذا یقول؟!:157
قصة صهیب لا تصح:164
علی علیه السّلام یتعاهد النبی صلّی اللّه علیه و آله فی الغار:165
شراء الرواحل:168
وصیة النبی صلّی اللّه علیه و آله بفاطمة علیها السّلام:169
أداء الأمانات:170
یکیدون النبی صلّی اللّه علیه و آله و علیا علیه السّلام:171
سیاسة المداراة:173
ینصحه أولا:174
الیقین بالنتائج:174
السؤال هو المشکلة:175
اصفر لونک:175
سیف حنظلة:176
أین عبدک مهلع:176
ص :357
السیاسة الحکیمة:177
الفصل الثامن:هجرة علی علیه السّلام هجرة أمیر المؤمنین علیه السّلام:181
البنات ربائب مرة أخری:185
ابن أمی،و أخی:185
النبی صلّی اللّه علیه و آله لا یدخل المدینة وحده:186
أبو بکر یغضب و یشمئز:187
لا مبرر للإصرار:190
لماذا الغضب و الإشمئزاز؟!:191
أبو بکر فی بناء مسجد قباء:192
إنها مأمورة:193
الرفق بالضعائف:193
إنه علی علیه السّلام..و لیس عمر!!:195
آلیت لا أعبد غیر الواحد:200
علی علیه السّلام أول الأمة هجرة:201
الباب الثالث:من الهجرة..إلی أحد..
الفصل الأول:بناء المسجد و المؤاخاة..
لا یستوی من یعمر المساجد:211
ص :358
متی کان بناء المسجد؟!:213
ما قاله علی علیه السّلام لیس تعدیا:215
عثمان نظیف متنظف:216
علی علیه السّلام فی المؤاخاة:220
تواتر حدیث المؤاخاة:223
مع المنکرین لمؤاخاة النبی صلّی اللّه علیه و آله لعلی علیه السّلام:224
خلة أبی بکر:226
عبد اللّه و أخو رسوله:229
أخی..و وارثی:230
المؤاخاة بین کل و نظیره:232
عثمان لیس أخا للنبی صلّی اللّه علیه و آله:232
تأخیر المؤاخاة مع علی علیه السّلام:234
لا یقولها بعدی إلا کذاب:235
بنت حمزة عند من؟!237
الفصل الثانی:أترابیة..و عصبیة؟! تکنیة علی علیه السّلام بأبی تراب:241
لا بد من التحفظ:244
إذا غاضب فاطمة علیها السّلام وضع التراب علی رأسه:244
الشیخ الصدوق رحمه اللّه و روایة المغاضبة:252
ص :359
سبب تکنیة علی علیه السّلام بأبی تراب:254
لماذا الوضع و الإختلاق؟!:256
قیمة هذه الکنیة:258
الرایة الترابیة:علم و سخاء:259
أترابیة و عصبیة؟!:260
الفصل الثالث:علی علیه السّلام..فی بدر العظمی..
حرب بدر:265
رایة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله مع علی علیه السّلام:265
النبی صلّی اللّه علیه و آله لا یبدأ القتال:268
و ما رمیت إذ رمیت:269
عائشة تتشبه برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:270
آیتان لم یعتبر الناس بهما:271
عائشة:فعل علی علیه السّلام کفعل النبی صلّی اللّه علیه و آله:273
کنا نتقی المشرکین برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:274
المبارزة:276
علی علیه السّلام قاتل الفرسان الثلاثة:277
منطق أهل الشرک:279
عبیدة بن الحارث و أبو طالب:282
غضب النبی صلّی اللّه علیه و آله لأبی طالب:284
ص :360
بدء النبی صلّی اللّه علیه و آله بأهل بیته علیهم السّلام:284
سخریة شیبة:286
الحق الذی جعله اللّه للمسلمین:287
عبیدة..و أدب الخطاب مع النبی صلّی اللّه علیه و آله:289
تحریض عمر علی علی علیه السّلام لقتله العاص:290
علی علیه السّلام و طعیمة بن عدی:292
درع علی فی حروبه:295
صدقوا ما عاهدوا اللّه علیه:296
الملائکة فی صورة علی علیه السّلام،لماذا؟!:299
علی علیه السّلام یتعاهد النبی صلّی اللّه علیه و آله فی بدر:302
الفصل الرابع:بعد أن وضعت الحرب أوزارها..
قتلی المشرکین فی بدر:307
روایة مکذوبة:313
ما هو الصحیح إذا؟!316
آثار بدر علی أهل البیت و علی علیهم السّلام:317
مهجع أم حمزة سید الشهداء؟!:321
قتل أسیرین:324
الذی جرّأ علیا علیه السّلام علی الدماء:327
قاتل عقبة علی علیه السّلام لا سواه:328
ص :361
سهم طلحة و سهم علی علیه السّلام من غنائم بدر:331
سهم الحاضر و الغائب:336
النبی صلّی اللّه علیه و آله یمرض علیا علیه السّلام:338
علی علیه السّلام:أبو بکر أشجع الناس:340
الفهارس:
1-الفهرس الإجمالی 351
2-الفهرس التفصیلی 353
ص :362