سرشناسه : تربتي كربلايي، حيدر، 1338 -
عنوان و نام پديدآور : زبان به كام عطش : پاسخ شيعه به شبهات با محوريت (عطش خاندان عصمت در واقعه عاشورا)/ حيدر تربتي كربلايي.
مشخصات نشر : قم : عطر عترت، 1390.
مشخصات ظاهري : 172ص.
وضعيت فهرست نويسي : فيپا
موضوع : حسین بن علی (ع)، امام سوم، 4 - 61ق -- سوگواری ها -- پرسش ها و پاسخ ها
موضوع : واقعه کربلا، 61ق -- دیدگاه اهل سنت
شناسه افزوده : تربتي، محدثه، 1368 -
رده بندی کنگره : BP41/5/ر66و2 1384
رده بندی دیویی : 297/9534
ص:1
ص:2
ص:3
ص:4
ص:5
ص:6
ص:7
بسم الله الرّحمان الرّحيم
الحمدلله ربّ العالمين و صلّي الله علي محمّد و آله الطّاهرين
و لعنة الله علي اعدائهم و مخالفيهم اجمعين
اكنون، شيطان لعين، مانند نخستين هنگامه، با جدّيت و پي گيري هرچه بيشتر، او و نيز كساني كه «در مال و نطفه شان شريك شده است»(1) درصدد تخريب حقايق تكويني و تشريعي هستند؛
ص:8
هرچند صورت ها و صورتك ها عوض مي شود، امّا بندگان او، چون «خدايشان»، همواره با خالق تعالي در ستيز بوده و هستند، به ترفندي با كمند خرد بُريده از وحي و قياس هاي كثيف شيطاني.
و از نيرنگ هاي آنان، القاي شبهه و تكذيب حقايق ديني _ تاريخي است كه با هدف مبتلا كردن پيروان خاندان عصمت و نبوّت عليهم السّلام پي ريزي و پي گيري مي شود.
اينان با استفاده از امكاناتي كه مزدوران جهاني صهيونيسم در اختيارشان قرار مي دهند: وسايل ارتباط جمعي، شبكه هاي ماهواره اي و مخابراتي، رسانه هاي گروهي (ديداري، شنيداري و نوشتاري) و نيز با نهايت بهره برداري از فضاي مجازي، شبانه روز، پيگير دستيابي به اهداف شيطاني خويش هستند.
به يقين اين هجوم ادامه خواهد داشت و برچيده نخواهد شد، مگر با دست انتقام الهي ولي بر اهل بصيرت پوشيده نيست كه آنچه در شرايط فعلي، فرض و واجب است، دفاع مقتضي و به همين گستردگي، جدّي، محكم و استواري است كه از همه وسايل ارتباط جمعي، براي آگاه سازي و دفع شبهه ها بهره جويد پس از تعليم علوم و معارف وحي الهي، از حضرات معصومين طاها و آل ياسين
ص:9
صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين، نه تنها موضع دفاعي بلكه موضع جهادي، كه الله تعالي فرمود: «وَالَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنين».(1)
و از عزيزاني كه در دفع شبهه هاي مسموم كوشيده، نور ديدگانم نواده فاطمه زهراء سلام الله عليها مي باشد كه به يقين مخاطب ملكوتيان خواهد بود در قيامت كبري به «مَرْحَباً طُوباكَ طُوباكَ يادافِعَ الْكِلابِ عَنِ الْأَبْرارِ وَ يا أَيُّها الْمُتَعَصِّبُ لِلْأَئِمَّةِ الْأَخْيارِ».(2)
ص:10
ايشان به دنبال اطلاع از شبهه هاي مطرح شده در اين كتاب، طيّ 3ماه، روزها و شب ها با سوز و گدازي خاص به تحقيق از منابع اصيل فريقين پرداخت و با دلايل علمي و تاريخي، درصدد پاسخ به اراجيف خصم بي حيا برآمد و نيكو هم موفق گشت.
اينجانب بر ساحت مقدّس ذبيح الله الأعظم و اولاد ذبيحش سلام الله عليهم و نيز قلم هايي كه بر آستان ايشان، بر لوح دل هاي قابل، سر فرود مي آورند _ كه به حق مناداي «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُون» هستند _ خاضعانه اداي احترام مي نمايم و از درگاه پروردگار منّان، براي اين سربازي كه خود را وقف آستان محمّد و آل محمّد صلوات الله عليهم اجمعين نموده، سعادت دارَين و شرف يابي به محضر آيةالله العظمي فاطمة الزهراء سلام الله عليها را خواستارم؛
و از ساحت خداوند باري تعالي، رسوايي و هلاكت عاجل را براي
ص:11
«سگ صفتان بدتر از سگ»(1) مسئلت دارم.
عبدالزّهراء عليها السّلام حيدر حسين حيدر التّربتي الكربلائي
11ربيع الثاني 1435يوم استشهاد سيّدتنا فاطمة المعصومة سلام الله عليها
ص:12
ص:13
بسم الله الرّحمان الرّحيم
الحمدلله ربّ العالمين و صلّي الله علي محمّد و آله الطّاهرين و لعنةالله علي اعدائهم اجمعين.
مولايم حسين، آنكه در دامان بتول و بر شانه رسول جاي داشت، در كربلايي كه تنها براي او بود، هست و خواهد بود، عظيم ترين نهضت را بنيان نهاد و تا پايان پيش رفت، پاياني به دردناكي زخم بر روي زخم، به حلاوت عسل در كام قاسم و به پايداري هميشه تاريخ، آن چنان درخشنده كه چشم تمامِ «داعيان دعي» را كور كند و آن چنان تأثيرگذار كه اسلام را حيات و از مرگ رهايي بخشد تا اين چنين، باشكوه ترين جلوه بندگي خدا در كربلا تجلّي يابد؛
مصباح الهدي، چنان درخشنده تابيد و «خونِ او» تا هميشه تاريخ،
ص:14
باطل را نشانه رفت كه بر آن شدند از راه هاي مختلف، براي نابود ساختن آغاز تا انجام نهضت عظيم حسيني تلاش كنند و دستبرد در روايات تاريخي _ كه وقايع پيش و پس از حماسه عاشورا را حكايت مي كند_ يكي از اين اقدامات بود و تا جايي ادامه يافت كه ائمّه اطهار عليهم افضل الصّلوة و السّلام، به بيان آن پرداختند، بني اميه را رسوا كردند و پرده برداشتند از نيرنگ دستان پليدي كه قصد نابود كردن اسلام را داشتند؛
سرورم حسين، آن رحمةالله الواسعة، آفريننده حماسه اي است كه الگوي پيشينيان حق خواه بود و البته تا هميشه تاريخ، پرچم قيام حق عليه باطل را، بر بلنداي بام خدامحوري افراشت تا آنان كه راه مي يابند، راه يابند و آنان كه كژي مي پويند، نتوانند باطل را در جايگاه حق نشانده و حق را باطل جلوه دهند؛ و اين است درد باطل پويان كه پيوسته بر كشتار حق و حق خواهان عهد و همّت بسته اند؛
و «شيعه» كه در ميانِ تمام، تمامِ ميان را در اختيار دارد...
شيعه، مقدس ترين و پاك ترين باور، كه به جهت پاكيِ خويش، همواره از سوي فرقه هاي ناپاك، متّهم و مورد هجوم شبهات بوده و
ص:15
هست و البته كه در سال هاي اخير، اين هجوم، جامه اي نوين به تن نموده و در قالبي هرچه فريبنده تر، انديشه پاك شيعيان امام زمان عجّل الله فرجه را هدف قرار مي دهد.
به چشم آمدن و مورد هجوم قرار گرفتن حماسه عاشورا، به نسبت عظمت آن گسترش خواهد داشت و مسلّماً بايد در برابر اين هجوم، دفاع مقتضي و شايسته صورت گيرد. هر حركتي كه خود را دفاع از حق جلوه دهد، الزاماً حق نيست، بلكه مي تواند هجومي نو، از ورودگاه به ظاهر خودي باشد.
ترديدي نيست كه در بعضي از جزئيات واقعه عاشورا، تحريفاتي وارد شد؛ كه تنها با استمداد از درگاه الهي، تكيه بر سنّت مطهره اهل بيت و تحقيق در نقل هاي تاريخي، مي توان به ترسيم ما وقع رسيد. مرور «تمام» آنچه به عنوان تاريخ در اختيار ماست، براي درك ما وقع كافي نيست چه رسد به اينكه بخواهيم با در نظر گرفتن شنيده ها، بدون هيچ تلاشي براي دانستن واقعيّت، به ما وقع پي ببريم...
از طرفي، تاريخ را بايد به گونه اي مطالعه كنيم گويي كه با اهل آن زيسته ايم. «پژوهش» تاريخي، اينجاست كه معنا مي يابد، صِرف
ص:16
دانستن متن متون، نمي تواند تصوير واقعي رخ دادها را به ما ارائه دهد كه اگر چنين باشد، تاريخ به چندين و چند شكل رخ داده است: راويان، هر كدام به نوعي روايت مي كنند، بسياري روايات از ميان مي رود، بسياري مورد دست برد واقع مي شود و بسياري در اختيار ماست ولي به دست ما نرسيده... دانش و انديشه، چون كنار يكديگر قرار گيرد، مي تواند به نتيجه و حكم بيانجامد و اين جز با نگاه حق طلب و واقع گرا ممكن نيست. البته كه نمي توان با در نظر گرفتن تصويرهاي ذهني و تصوّرات شخصي، به حقيقت دست يافت و با صِرف استحسان و استبعاد، جريان هاي مسلّم تاريخي را انكار نمود. «ما در قبال آنچه مي دانيم، مي انديشيم و حكم مي كنيم، بازخواست خواهيم شد و واويلا اگر «خون حسين» در ميان باشد...».
عظمت نهضت سالار شهيدان، براي بسياري قابل پذيرش نبود و نيست و اين بسيار، بسيار تلاش كردند تا آن را دچار تغيير و تحريف كنند و بدين وسيله، اسباب كمرنگ كردن و از ميان بردن و يا بدتر، اسباب انحطاط آن را فراهم سازند. همين تلاش مذبوحانه نشان مي دهد كه آنان به خوبي، عظمت دروني عاشورا و شكوه
ص:17
تأثير بيروني آن را درك كرده، امّا برنمي تابند. و اين است پاسخ كوبنده حق به آنان: «يُريدُونَ لِيُطْفِئوُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ»(1) و البته اراده الهي چيره است، هرچند كافران و مشركان، ناخوش دارند.
تمام كساني كه مصباح الهدي و سفينة النّجاة، امام شهيدان حسين عليه السّلام را دوست مي دارند و آگاهند از حقيقت و واقعيّت ماجراي عاشورا، وظيفه دارند در برابر اين هجوم، قد افراشته و از مسموم شدن اذهان پاك شيعيان امام زمان جلوگيري كنند كه در زيارت آن مظلوم بي ياور چنين مي خوانيم: «وَ أَنَّكَ ثارُ اللَّهِ في أَرْضِهِ حَتّىٰ يَسْتَثيرَ لَكَ مِنْ جَميعِ خَلْقِهِ _ و (گواهي مي دهم) كه تو «ثارالله» در زمين هستي تا اينكه خداوند از تمامي آفريدگانش، براي تو خون خواهي كند».(2)
و اين يعني «خون حسين به گردن تك تك ماست»...
ص:18
ص:19
شيعَتي ما إِنْ شَرِبْتُمْ
رَيَّ عَذْبٍ فَ_اذْكُ_رُوني
أَوْ سَمِ_عْتُ_مْ بِغَ_ري_بٍ
أَوْ شَهيدٍ فَ_انْدُبُوني
حاشيه مصباح كفعمي: ص741
ص:20
در آغاز هر فصل، متن شبهه ها به طور كامل آورده شده، سپس بخش هاي مختلف آن، تفكيك و جداگانه برّرسي مي شوند، ضمن اينكه در سراسر كتاب، متن شبهه ها با قاب احاطه شده و خطّ شاخصي نيز دارد.
ص:21
متن شبهه ها
مي خواهم به بيان چند نمونه از افسانه هاي معروف و البته تأمل برانگيز روز عاشورا بپردازم.
نخست در مورد بي آبي، وضعيت بياباني و عطش حسين و يارانش:
همان طور كه مي دانيد جنگي كه در روز عاشورا رخ داده در نزديكي رود فرات بوده. در هيچ كجاي كره زمين نمي توانيد سرزميني در كنار يك رود را بيابيد كه صحرا و بيابان بي آب و علف باشد، مگر رودي كه از ميان كوهستان مي گذرد. همه در درازاي تحصيلمان خوانده ايم كه در كنار رودخانه ها جلگه و زمين هاي حاصل خيز به وجود مي آيد. واقعيت اين است كه اطراف فرات را نيز مانند ساير رودخانه ها، جلگه ها و زمين هاي حاصل خيز تشكيل مي دهد و كربلا نيز سرزميني سرسبز است. به عكس زير كه نقشه پوشش طبيعي عراق است توجه كنيد: منطقه كربلا را بنگريد، اينجا همان صحراي جهنمي كربلا است؟
از آن گذشته در چنين مناطقي به دليل نزديكي به رودخانه بستر زيرين زمين را سفره هاي پهناور آبي تشكيل مي دهد و دسترسي به آب آسان تر از آن چيزي است كه به ذهن مي رسد. تنها با كندن 4 يا 5 متر از زمين مي توان به آب رسيد. در منطقه اهواز يكي از مشكلات ساخت و ساز همين سفره هاي زيرزميني است كه كاملاً زير شهر را فرا گرفته اند. 72 نفر نتوانسته اند يك گودال 4 متري حفر كنند؟
از طرفي بر طبق گفتار شيعيان اين رويداد در تابستان و هواي گرم و جهنمي رخ داده، ولي با مراجعه به اين سايت و وارد كردن تاريخ دهم محرم سال 61 هجري قمري در قسمت Islamic Calendar درمي يابيد
ص:22
كه عاشورا در روز چهارشنبه 21 مهر ماه بوده است. البته 21 مهر نيز هواي كربلا آن چنان خنك نيست، ولي آن تابستان جهنمي هم كه شيعيان مي گويند نيست.
اكنون مي گويند: شرايط آب و هوايي 1400 سال پيش با امروز فرق دارد. نخست اينكه در يك پريود1400ساله آن تغيير آب و هوايي كه در ذهن مسلمانان است نمي تواند رخ دهد و دوم اينكه اگر هم تغييري باشد مطمئنا هوا خنك تر نشده بلكه دما بالاتر هم رفته است. يعني 1400 سال پيش نسبت به امروز، خنك تر بوده.
اما يك نكته جالب ديگر در داستان هايي كه از واقعه عاشورا گفته شده اشاره اي به گرسنگي نگرديده؛ يعني كاروان حسين مشكل گرسنگي نداشته است. مسلما كاروان براي سير كردن خود علف نمي خورده. پس اين كاروان نيز مانند ساير كاروان ها حيوانات اهلي به همراه خود داشته كه با مشكل گرسنگي مواجه نشود؛ مثلاً گوسفند يا بز، براي رفع تشنگي نيز مي توانستند از شير همين حيوانات اهلي استفاده كنند. در ضمن شتر نيز همراه آنها بوده، عرب ها كه به خوردن شير شتر علاقه بسيار دارند، مي توانستند از شير شترها نيز استفاده كنند.
باز هم نكته اي ديگر، سه نقل قول در مورد مقبره حسين: هارون الرشيد را در حالى پشت سر گذاشتم كه قبر حسين (عليه السّلام) را خراب كرده و دستور داده بود كه درخت سدرى را كه آن جا بود به عنوان نشانه قبر براى زوار، و سايه بانى براى آنان قطع كنند. (تاريخ الشّيعه، محمد حسين المظفري، ص89، بحار الانوار، ج45، ص39 8) قبر شريف آن حضرت مورد تعرض و دشمنى متوكل عباسى قرار گرفت. او توسط گروهى از لشكريانش قبر را احاطه كرد تا زائران به آن دسترسي نداشته باشند و به تخريب قبر و كشت و كار در زمين
ص:23
آن جا دستور داد... (اعيان الشيعه،ج1، ص628؛ تراث كربلا، ص 34؛ بحارالانوار،ج45، ص397) سال236 متوكل دستور داد كه قبر حسين بن على و خانه هاى اطراف آن و ساختمان هاى مجاور را ويران كردند و امر كرد كه جاى قبر را شخم زدند و بذر افشاندند و آب بستند و از آمدن مردم به آن جا جلوگيرى كردند. (همان) از اين دست نقل قول ها بسيار است كه تنها به سه مورد اشاره كردم. در بيابان بي آب علف و صحراي جهنمي كشت و كار كرده اند و بذر افشانده اند؟
پس با اين همه موارد، چگونه حسين و كاروانش از تشنگي و گرماي هوا رنج ديده اند؟ آيا مذهب عقلي را كه فكر مي كند نمي ربايد؟
از مسلّمات واقعه عاشورا، تشنگي امام حسين و اهل بيت و ياران ايشان عليهم الصّلاة و السّلام است كه درباره آن اختلافي نيست. براى كسى كه اندكى در منابع حديثي و تاريخى سير كند، ترديدى نمى ماند كه يكى از ويژگى هاى واقعه عاشورا، محدوديت آب براى اهل بيت عليهم السّلام بوده است.
ائمّه اطهار عليهم السّلام، در احاديث بسيار و زيارت هاي متعدّدي، صريحاً به اين موضوع اشاره داشتند، تا آنجا كه امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشّريف در زيارت ناحيه مقدّسه روايت شده، بارها به اين فاجعه اشاره فرموده اند: «ظَمْآنٌ لا تَسْتَطيعُ خِطاباً وَ لا تَرُدُّ
ص:24
جَواباً... فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلٰى مَنْ جارَ عَلَيْكَ وَ ظَلَمَكَ وَ مَنَعَكَ الْماءَ وَ اهْتَضَمَكَ... السَّلامُ عَلَي الْمَمْنُوعِ مِنْ ماءِ الْفُراتِ... مَنَعُوكَ الْماءَ وَ وُرُودَهٌ... وَ حالُوا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ ماءِ الْفُراتِ... _ تشنه بودي طوري كه توان سخن گفتن نداشتي و پاسخي نمي دادي... لعنت خدا بر كساني كه به تو ظلم كردند و آب را از تو بازداشتند... سلام بر آن كسي كه از نوشيدن آب فرات بازداشته شد... تو را از آب و ورود به آن بازداشتند... و ميان تو و آب فرات، مانع شدند...».(1)
ص:25
و اين تنها موضعي نيست كه در احاديث اهل بيت عصمت صلوات الله عليهم، به اين واقعيّت تلخ و ناجوان مردانه اشاره مي شود. امّا در تاريخ:
(امام و همراهان ايشان، پيش رفتند) تا اينكه به سرزمين نينوى _ جايي كه امام حسين عليه السّلام فرود آمدند _ رسيدند. در اين هنگام سواري بر اسبي نيكو، كه سلاح بر وي بود و كمان بر دوش نهاده بود، از سمت كوفه رسيد. همگي، چشم به راه او ايستادند. چون به آنان رسيد، به حر (كه آن زمان، سرلشكر سپاه 1000 نفري ابن زياد لعنه الله بود) و همراهانش سلام كرد ولي به حسين عليه السّلام و يارانش سلام نكرد و نامه اى از عبيدالله بن زياد به حر داد كه در آن نوشته بود:
امّا بعد، فجعجع(1) الحسين حين يبلغك كتابي و يقدم عليك رسولي و
ص:26
ص:27
لا تنزله إلّا بالعراء(1)
في غير خضر و على غير ماء فقد أمرت رسولي أن يلزمك و لا يفارقك حتّى يأتيني بإنفاذك أمري و السّلام _ اما بعد، چون نامه ام به تو رسيد و فرستاده ام نزد تو آمد، بر حسين سخت بگير و او را در زمينى كه نتواند در آن پناه گيرد و نه گياه در آن جا
ص:28
باشد و نه آبى، فرود آور و محبوس كن. فرستاده ام را دستور داده ام كه همراه تو باشد و از تو جدا نشود تا هنگامي كه با خبر پيروي تو از فرمانم، نزد من بيايد. و السّلام.
چون نامه را خواند، حر به حضرت و يارانش گفت: «اين نامه امير عبيدالله است كه به من دستور مي دهد، همان جا كه نامه اش رسيد، به شما سخت بگيرم و اين نيز فرستاده اوست و به او دستور داده از من جدا نشود تا زماني كه دستورش را درباره شما انجام دهم». در اين هنگام، يزيد بن مهاجر كندى (كناني) كه با حسين عليه السّلام همراه بود، به فرستاده ابن زياد نگاه كرد و او را شناخت و به او گفت: مادرت به عزايت بنشيند، اين چه كار ناشايستى است كه به دنبال آن آمده اى؟ گفت: از امام خويش پيروي نموده و به بيعت خود پايداري كرده ام. يزيد بن مهاجر به او گفت:بلكه پروردگارت را نافرماني كرده و كسي را كه امام خويش قرار دادي، در نابودي خودت، پيروي كردي و (با اين كار) ننگ و آتش، حاصل تو شد و چه بد امامي است آن كس كه تو پيشواي خويش قرار داده اي كه خداوند تعالي مي فرمايد: «جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ _ ايشان را اماماني قرار داديم كه به سوي آتش
ص:29
دوزخ فرا مي خوانند و روز قيامت، ياري نمي شوند»(1) و پيشواي تو، از جمله همين پيشوايان است.
و حرّ بن يزيد آنان را وادار ساخت تا در همان مكان، كه آب و آبادي نبود، پياده شوند. حسين عليه السّلام به او فرمود: «واي بر تو، بگذار در اين ده يا اين ده _ يعنى نينوى و غاضريه _ يا اين _ يعنى شفيه _ فرود آييم». حر گفت: «به خدا سوگند توان اين كار را ندارم، (زيرا) اين (فرستاده)، مردى است كه براى جاسوسي به سوي من فرستاده شده است».(2)
بنابراين محلّ برپايي اردوي امام، بدون آب و آباداني، در محاصره و منطقه اي بوده است كه نتوان در آن پناه جست. اين واقعه در روز
ص:30
دوم محرّم رخ مي دهد، همان روزي كه امام در سرزمين كربلا، بار نهاده و خيمه برپا مي دارند.
2 روز بعد، يعني در روز 4 محرم ، عمر بن سعد عليه اللّعنة، به دستور ابن زياد، همراه با 4000 نفر وارد سرزمين كربلا مي شود و مطابق با فرمان ابن زياد، آرايش سپاه را به گونه اي سازماندهي مي كند كه ميان لشكرگاه امام تا فرات، سدّ انساني ايجاد شود.(1)
در روز هفتم محرّم عبيدالله بن زياد به عمر سعد لعنة الله عليهما، نامه اي نوشت و او را مأمور ساخت تا مانع از رسيدن حتّي قطره اي آب به امام و اصحاب ايشان شود و به دنبال آن، عمر بن سعد، 500 نفر را به سركردگي عمرو بن حجّاج زبيدي، مأمور ساخت تا ورودي هاي فرات را بر امام و ياران ايشان، ببندند.(2)
البته چنين نبود كه سپاه امام، در منطقه اي دور از آب و آبادي،
ص:31
محاصره و از دسترسي ايشان به آب جلوگيري شود و با اين وجود، هيچ حركتي براي رفع تشنگي خويش صورت ندهند؛ و در همين راستا، پس از بسته شدن آب بر اردوي امام، دستان كريم سيّدالشّهداء عليه السّلام، چشمه اي از آب گوارا جوشاند كه پس از توزيع آب ميان لشكر، سيراب شدن همه و پر شدن مشك ها، اثري از آن باقي نبود.(1)
اين يك معجزه بوده ولي در نامه ابن زياد به عمر بن سعد، با چاه اشتباه گرفته شده و دستور جلوگيري از حفر چاه (!!!) توسّط سپاه امام صادر شده است، ابن زياد براي عمرسعد لعن هماالله، چنين مي نويسد: «امّا بعد، خبردار شدم كه حسين و فرزندانش [و يارانش] آب مي خورند و چاه كنده اند. دقّت كن، چون اين نامه ام به تو رسيد، تا جايي كه مي تواني آنان را از حفر چاه بازدار و بر ايشان تنگ بگير و نگذار قطره اي از آب فرات بنوشند...» و به دنبال آن بود كه عمر بن سعد نهايت سخت گيري را اجرا نمود و عمرو بن
ص:32
حجّاج زبيدي را فراخوانده، سپاه بسياري با او همراه ساخت و دستورش داد تا بر ورودي هاي فرات _ كه روبروي لشكرگاه امام حسين عليه السّلام بود _ قرار گيرد.(1)
توضيح اينكه در روز هفتم، عمرو بن حجّاج لعنه الله، امير بر نگهبانان فرات قرار مي گيرد امّا پس از رسيدن اين نامه، خودِ او نيز موظّف مي شود تا همراه با لشكر، بر فرات باقي بماند و شخصاً از دسترسي سپاهيان امام به آب، جلوگيري كند.
در آن هنگامه، براساس فرمان سيّدالأنام، مولا اباعبدالله الحسين عليه السّلام، عبّاس بن علي عليهما السّلام همراه با گروهي از ياران امام، به سوي فرات رفته و مقداري آب آوردند.(2)
ص:33
در عصر روز 9، همراه با شمر بن ذي الجوشن، نامه اي با اين مضمون از سوي ابن زياد آورده مي شود: «چون اين نامه ام به تو رسيد، به حسين مهلت نده، نَفَسش را بگير و ميان او و آب مانع شو...»(1) كه به دنبال آن، سپاه عمر بن سعد، جابجا شده و اردوگاه امام به «حلقه» محاصره درمي آيد(2) امّا با درخواست امام، جنگ به روز بعد موكول مي شود(3)و فرزند برومند مولا، حضرت علي اكبر عليه السّلام، در شب عاشورا براي آوردن آب، همراه با عده اي به
ص:34
سوي فرات اعزام شده و مقداري آب با خود آوردند.(1)
امّا از صبح روز عاشورا سپاه امام، در حلقه محاصره قرار گرفت(2) و البته كه غلبه عطش در چنان شرايط تشنگي افزا و جگرسوزي به هيچ عنوان بعيد نيست زيرا مقدار آب هاي آورده شده، هرگز كفاف تمامي كاروانيان را نمي داد؛
درباره شمار سپاهيان امام عليه السّلام، بيشتر منابع معتبر، تعداد ايشان را بيش از 70 نفر گزارش كرده اند، البته ارقام ديگري نيز گزارش شده است ليكن با ملاحظه نام و مشخّصات شهداى كربلا، مى توان گفت شمار سپاهان امام عليه السّلام بيش از اين تعداد بوده است و نكته قابل توجّه اينكه در تبيين آمار شهداى كربلا، به جز امام عليه السّلام، مشخّصات ١٥٤ نفر ارايه مى شود كه بيش از 70 تن آنان، از خاندان امام حسين عليه السّلام و پيامبر صلى الله عليه و آله و امام على عليه السّلام بوده اند؛ بنابراين ممكن است آنچه در
ص:35
گزارش مشهور آمده، اشاره به همين افراد باشد (1)بنابراين آشكار است كه تعداد ياران امام عليه السّلام بسيار بيشتر از اينها بوده است. به اين تعداد، زنان و كودكان اهل حرم و خانواده برخي از ياران را بيفزاييد. آيا مقدار آبي كه اين چنين به سوي خيام حرم حمل شود «آب در ازاي جان»(2) ؛ آيا به اندازه اي هست كه تمام اين افراد را سيراب كند؟
ص:36
موضوع عطش، به قدري مطرح و البته آزاردهنده بوده است كه بارها به آن اشاره مي شود و برخي از دشمنان (مانند عبدالله بن حصين(1) و عمرو بن الحجّاج لعنهماالله)(2) در روز عاشورا، سرور جوانان اهل بهشت، مولانا اباعبدالله الحسين عليه السّلام را به دليل عطش مورد شماتت قرار دادند و حتي در برخي از نقل ها، سخن از مرگ بر اثر شدّت عطش رفته است كه انشاءالله به آن پرداخته خواهد شد.(3)
سخن آخر اينكه تحميل تشنگي بر خاندان رسالت، طرحي از پيش تعيين شده بود كه گام به گام اجرايي شد: ابتدا امام را دور از آب و آبادي محصور ساختند، سپس آرايش سپاه خويش را مانع دسترسي ياران امام به آب فرات قرار دادند، بعد ورودي هاي فرات را بستند. براي جلوگيري از حفر چاه توسّط امام و ياران ايشان، حلقه محاصره
ص:37
را تنگ كردند و در روز عاشورا نيز راه هاي خروج از محاصره را مسدود ساختند. آشكار است كه اين همه حساسيت و اين چنين حساب شده عمل كردن، اتفاقي نيست و البته كه بحث جداگانه مي طلبد.
حال با توجّه به مقدمه ذكر شده، به تحليل بخش هاي مختلف شبهه مي پردازيم:
جنگي كه در روز عاشورا رخ داده در نزديكي رود فرات بوده... در كنار رودخانه ها جلگه و زمين هاي حاصل خيز به وجود مي آيد. واقعيت اين است كه اطراف فرات را نيز مانند ساير رودخانه ها، جلگه ها و زمين هاي حاصل خيز تشكيل مي دهد و كربلا نيز سرزميني سرسبز است... منطقه كربلا را بنگريد، اينجا همان صحراي جهنمي كربلا است؟
جلگه ها و دلتاها، تنها در دهانه رودخانه، جايي كه رود به دريا مي ريزد، تشكيل مي شود و حاشيه رودخانه ها نيز در همه نقاط، حاصل خيز و سبز و خرّم نيست. همين، براي اثبات بي اطّلاعي و البته بي پروايي «نويسنده» كافيست.
امّا درباره كربلا، بله در حال حاضر كربلا سرزميني سرسبز است ولي ما درباره واقعه اي سخن مي گوييم كه نزديك به 1400 سال
ص:38
پيش رخ داده است؛ زماني كه سرزمين كربلا، شن زاري باير و خالي از سكنه بوده است، يعني ممكن نيست يك سرزمين با احداث نهر، چاه يا قنات، از باير بودن خارج شود؟ نقاط بسياري كه در گذشته خالي از سكنه بوده، امروزه به مناطق مسكوني و سبز و خرم تبديل مي شود. آيا اين امر عجيبي است؟
در كتاب شهر حسين عليه السّلام، نوشته محمّدباقر مدرّس چاپ 1414 هجري قمري، صفحات11-12 مي خوانيم:
هنگامي كه مسلمان ها به دوران رياست عمر بن الخطّاب، با فرماندهي سعد بن ابي وقّاص، عراق را فتح كردند، عبدالله بن عرفطه از طرف سعد مأمور شد كه فرمان داري نهرين را كه معروف به «طسج نهرين» بود، تصرّف نمايد و عبدالله به دستور فرمانده خود، اراضي نهرين را اشغال نمود و كربلا را مركز سپاه قرار دادند و سپس به علت بدي هوا و كثرت پشه، كوفه را براي مركزيّت انتخاب نمودند و كربلا را تخليه كردند...
بعد از آنكه مسلمين اراضي كربلا را تخليه نمودند، اين زمين هاي باير و ديارهاي خالي به صورت مهمل و بلاتكليف متروك بود و در تاريخ اسلامي، نامي و نشاني از آن ذكر نشده غير از آنكه به
ص:39
سال هاي 36 يا 37 (هجري) علي عليه السّلام، هنگام سوق الجيشي به طرف صفّين، يك شب در اين اراضي بيتوته كرده و به برخي از حوادث آينده اشاره نمود و مطلب به طور اجمال به عده معدود معلوم گشت كه اين سرزمين، در انتظار يك حادثه بسيار وخيم، به سر مي برد و روزي برملا خواهد كرد.
تا آنكه بني هاشم، با سرپرستي قائد اعظم الهي حسين بن علي عليه السّلام در دوم محرم وارد اين سرزمين شدند در حالي كه بيابان خالي غيرمسكون بود كه در اطراف آن قبيله بني اسد زندگي مي كردند. پس از شهادت حسين بن علي عليه السّلام مورد توجّه عام و خاص و كعبه آمال گرديد. (تمام شد متن نقل شده از كتاب شهر حسين)
بنابراين، سرزمين كربلا، در زمان ورود خاندان خيرالأنام؛ منطقه اي باير و غيرمسكوني بوده است. گذشته از اين، كربلا در نزديكي رود فرات نيست بلكه با فرات بسيار فاصله داشته و دارد، لكن نهر كوچكي از فرات منشعب بوده كه از كربلا عبور مي كرده و آبي گوارا داشته و به آن نهر علقمه مي گفتند. نهر علقمه نيز از نظر موقعيت جغرافيايى به گونه اى گود بوده است كه امكان برداشتن آب
ص:40
از تمام نقاط حاشيه آن وجود نداشت و برداشتن آب تنها از راه هايي خاص امكان داشت، اين دهانه ها «شريعه» نام داشته است.(1)
چنان چه تاريخ كربلا را مطالعه كنيم؛ مي بينيم كه بنابر اقتضاي خاك
ص:41
حاصل خيز كربلا و وجود آب گواراي فرات در نهرهاي آن، نخستين افرادي كه در آنجا ساكن شدند، به شغل كشاورزي روي آوردند، امّا كربلا هميشه حاصل خيز و بارور نبوده و بارها به خشكسالي هاي متعدّد و به دنبال آن، رواج فقر و تنگدستي در ميان اهالي اين مرز و بوم نيز اشاره شده است. تاريخ حكايت مي كند كه ملوك و سلاطين، اميران و وزيران، بارها و بارها انشعاب هايي از رودخانه فرات به سوي كربلا گسيل داشته اند تا مشكل بي آبي و فقر در كربلا حل شود امّا تمامي اين نهرها، به مرور از ميان رفته و تنها يكي باقيست كه «نهر حسينيّه» نام دارد و هم اكنون از درون شهر كربلا مي گذرد. (دقّت كنيد، در ابتدا سرزمين كربلا، منطقه اي باير و غير مسكوني بوده ولي اكنون شهر است).
در كتاب ميراث كربلا، نوشته سلمان هادي آل طعمه، ترجمه محمّدرضا انصاري، 1373 شمسي، صفحه24 ذيل عنوان «نهرهاي كربلا» مي خوانيم:
در منابع تاريخي، نهرهاي فراواني براي كربلا نقل شده است. اين نهرها زمين هاي كشاورزي كربلا را سيراب مي كرده اند ولي به مرور زمان از بين رفته و تنها آثاري از آنها بر جاي مانده است. در ميان
ص:42
همه نهرها فقط نهر حسيني است كه همواره آب در آن جريان دارد و براي شهر موجب بركات فراوان است. نهرهايي كه در گذشت زمان بر اثر طغيان رود فرات و انتقال رسوبات به آنها از بين رفته اند به قرار زير هستند:
1- نهرين، اين دو نهر شاخه اي از رود فرات بودند كه در كربلاي قديم جريان داشتند...
2- نهر علقمه، اين نهر در دوران هاي گذشته كربلا را سيراب مي كرده و امروزه آثار آن از بين رفته است... نهر علقمه تا سال 697 هجري باقي بود، ولي به مرور زمان بر اثر شنها و گل و لاي فراوان پُر شد و جريان آب در آن دشوار گرديد. در برخي از منابع قديم آمده است كه سلطان محمود غزنوي، وزير خود علي جويني را به كربلا اعزام نمود و دستور داد نهر علقمه را لاي روبي كنند. پس از اين لاي روبي مجدّداً آب بالا آمد ولي در سال 915 دوباره نهر از شن ها پُر گرديد و آب را از جريان بازداشت.
3- نهر نينوي. از نهرهايي كه اين تربت پاك را سيراب مي كرده نهر نينواست...
4- نهر غازاني. يكي ديگر از نهرهاي قديم نهر
ص:43
غازاني، منسوب به غازان خان از قبيله چنگيزخان مي باشد...
5- نهر سليمان (يا حسينيّه) نهر سليماني را سلطان سليمان قانوني عثماني به سال 941 هجري احداث نمود... . (پايان متن نقل شده از كتاب ميراث كربلا)
بنابراين نهرهايي كه در حال حاضر از درون يا حاشيه شهر كربلا مي گذرد، از 1400 سال پيش تا كنون به همين شكل نبوده و به هيچ عنوان نمي توان روي آن حساب 1400 ساله باز كرد و به تبع آن، پوشش گياهي كنوني كربلا، كه هرگز نمي توان ادّعا كرد 1400 سال پيش، همان بوده كه اكنون است و هيچ كس نيز چنين ادعايي ندارد جز نويسنده مزبور، كه نبوغ به خرج داده و بسيار توهّم و تخيّل ورزيده است.
امّا درباره نقاط آباد سرزمين كربلا در سال 61 هجري؛ كسي وجود درختان نخل را در اطراف نهر علقمه، انكار نمي كند؛ لكن فقط در اطراف نهر و نه در فاصله اي كه سپاهيان امام اردو زده بودند.(1)
منطقه كربلا را بنگريد، اينجا همان صحراي جهنمي كربلا است؟
ص:44
عبارت «صحراي جهنمي» دنيايي درون خويش دارد... آشكار است كه در شرايط محيطي 1400 سال پيش كربلا، كمتر گياهي بدون مراقبت و به طور طبيعي رشد مي كرده است. امّا چرا نويسنده تلاش دارد واقعيّت را نه اينكه ناديده بگيرد، بلكه انكار كند؟ به يقين نمي تواند بي دليل باشد...
اين، نه مرور تاريخ است و نه تحليل صحيح داده ها؛ تنها مشتي تخيّلات _ به واقع _ مسخره است كه در قالب «حق جويي» ارائه مي شود. به راستي، چرا نويسنده اي كه بارها از واقع گرايي سخن رانده، اين چنين ديده عقل فروبسته و خود را محبوس در تاريكي ساخته، در عين حال آفتاب را مي ستايد؟ به هيچ عنوان، نبايد سادگي به خرج داده و اين همه را، صِرف توهّم و تصوّر ذهني تعبير كرد. خوب است ذهن ديده بگشايد، نقاب كنار رود و محتواي پوشالي اين همه انديشه هويدا گردد... و نيز دليل به وجود آمدن و ترويج آن...
در چنين مناطقي به دليل نزديكي به رودخانه بستر زيرين زمين را سفره هاي پهناور آبي تشكيل مي دهد و دسترسي به آب آسان تر از آن چيزي است كه به ذهن مي رسد. تنها با كندن 4 يا 5 متر از زمين مي توان به آب رسيد.
ص:45
چنان چه گذشت، كربلا با فرات فاصله زيادي دارد و تنها شعبه اي از فرات _ كه علقمه خوانده مي شود _ از كربلا مي گذشته است. درباره فاصله اردوي امام با نهر علقمه نيز مي دانيم كه لشكريان عمر سعد لعنهم الله، در كنار نهر علقمه اردو زدند و از آنجا كه تعداد آنان 30 هزار نفر بوده است (1)، اگر اسباب و چهارپايان آنان را همراه با خيمه ها و نيز صف هاي آراسته شده در نظر بگيريم، (با توجّه به اينكه آرايش سپاهيان دشمن به گونه اي سازمان دهي شد كه براي جلوگيري از دسترسي لشكر امام به آب، سدّ انساني ايجاد شود)(2) فاصله اردوي امام تا نهر علقمه، بيشتر از يك كيلومتر خواهد بود. به اين مقدار، ميدان نبرد را نيز بيفزاييد تا بفهميد اردوي امام در چه فاصله اي نسبت به نهر علقمه قرار داشته است. آيا در چنين فاصله اي از انشعاب يك رود، باز هم زمين اشباع از آب است و
ص:46
چنان چه حفر شود، آبي تميز و گوارا به دست مي آيد؟
در كتاب تاريخ كربلا و حائر حسين عليه السّلام، نوشته دكتر عبدالجواد كليددار، ترجمه آقاي محمّد صدر هاشمي، دي ماه 1337 شمسي، صفحه8 مي خوانيم:
همان طور كه لغويون تصريح كرده اند (حائر) عبارت از زميني است كه وسط آن صاف و اطرافش مرتفع باشد؛ يا محلّ پست و صافي است كه اطراف آن را گودال هاي عميقي فرا گرفته و هر وقت باران نازل مي شود و يا آب ها از كشت زارها زياد مي آيد، در آنها جمع مي شود. و شايد علّت اينكه از زمان قديم كربلا يا قسمتي از آن را به نام «حائر» اسم گذاشته اند براي اين بوده كه در اراضي آن گودال هايي وجود داشته كه سيلاب هاي آب باران بدان جا سرازير مي شده است.
گرچه تاريخ خلاف اين مطلب را ثبت نكرده ولي (به عنوان شاهد) تا امروز نيز؛ از روي وراثت جغرافيايي زمين، در اطراف شهر كربلا از اين گودال ها يافت مي شود و مخصوصاً در قسمت جنوبي شهر بيشتر ديده مي شود. شهرداري براي نجات حيات هزاران مردمي كه ساليانه از طريق گودال ها به استان هاي مختلف رفت و
ص:47
آمد مي كنند هنوز توفيق خشك كردن و يا از بين بردن گودال ها را پيدا نكرده است (شهرداري براي پر كردن اين گودال ها خيلي كوشش كرده بعداً وزارت امور اجتماعي؛ در سال 1946، پانزده هزار دينار براي اين كار حياتي اختصاص داد ولي تقريباً وضع به همان منوال سابق باقي است). اين گودال ها تنها مركز توليد امراض خطرناك اطراف شهر مقدس كربلا مي باشد. (تمام شد متن نقل شده از كتاب تاريخ كربلا و حائر حسيني عليه السّلام)
در زمان حال نيز، زمين كربلا ساختار تپه تپه داشته و قسمت هاي مختلف آن در ارتفاع هاي متفاوتي نسبت به سطح دريا قرار دارند. برّرسي زمين شناسي جغرافيايي پهنه كربلا، گود بودن حرم سيّدالشّهداء عليه السّلام و نيز حرم حضرت اباالفضل عليه السّلام و فرازي كه با نام «تلّ زينبيّه» از آن ياد مي شود، همگي گواه بر يك پارچه و هم ارتفاع نبودن نقاط مختلف اين منطقه و نيز برپا شدن اردوي امام، بر روي يكي از همين تپه هاست. البته مي توان به شكل طبيعي شن زارهاي خالي از سكنه نيز اشاره كرد كه ساختار تپه تپه دارند. قرائن ديگري نيز وجود دارد كه ثابت مي كند اردوي امام، بر فراز بلندي بوده است؛
ص:48
در نيمه هاي شب عاشورا به فرمان امام يگانه و دليرمان، پشت خيمه ها، درون گودال هايي كه به صورت طبيعي در زمين وجود داشت، خندق حفر و درون آن با خار و هيزم پر شد تا در روز عاشورا، هم زمان با آغاز جنگ، درون خندق ها آتش افروخته شود و اين چنين، دشمن تنها از پيشِ رو، حمله كند و از دست اندازي به ساير جوانب، ناتوان گردد.(1)
در اين راستا هم چنين مي توان به وصفي كه درباره محلّ اردوي امام وجود دارد، اشاره كرد: امام را وادار كردند در مكاني پياده و مستقر شود كه پناهگاه نباشد، بدون آب و آبادي باشد و محصور ساختن اردوي امام، ميسّر باشد. بديهي است در زميني با بستر شن، تنها تپه است كه همزمان تمام اين ويژگي ها را داراست. بنابراين اردوي امام، بر فراز تپه قرار داشته و چنان چه مي دانيم در مناطق مرتفع، سطح ايستابي آب در سفره هاي زيرزميني _ كه مرز ميان فضاي
ص:49
اشباع شده و اشباع نشده است _ در عمق بيشتري قرار دارد و آيا «نويسنده» فكر نمي كند دشمني كه با برنامه ريزي، به دنبال تحميل تشنگي به خاندان رسالت باشد، به چنين بي احتياطي ساده لوحانه اي دچار نمي شود و در صورت وجود آب در عمق 4 يا 5 متري محلّ استقرار لشكر امام، به يقين از حفر چاه ممانعت خواهد نمود؟؟؟(1)
طبق گفتار شيعيان اين رويداد در تابستان و هواي گرم و جهنمي رخ داده، ... عاشورا در روز چهارشنبه 21 مهر ماه بوده است. البته 21 مهر نيز هواي كربلا آن چنان خنك نيست، ولي آن تابستان جهنمي هم كه شيعيان مي گويند نيست.
ضمن تعجّب از اين همه بي پروايي «نويسنده» شكايت او را نزد پروردگار مي بريم كه اين چنين بي شرمانه تهمت مي زند و به يقين بدانيم، اين يك ذهن غافل يا انديشه بي بنيه و بنيان نيست... تنها يك منبع _ فقط يكي _ نام ببريد كه ادعا كرده باشد واقعه كربلا در تابستان رخ داده است؟ به راستي كدام يك از شيعيان ادّعا كرده كه عاشورا در فصل تابستان واقع شده است؟؟؟ اين ها سروده هاي مغرضانه دشمنان است كه براي نابود ساختن شيعه و تشيّع، هجا
ص:50
مي شود.
آنچه ما تا كنون شنيديم، زمان رخ داد اين واقعه عظيم، اوايل فصل پائيز بوده است.
مصادري كه درباره زمان وقوع واقعه عاشورا سخن گفته اند، آن را در «تشرين الأوّل» دانسته اند. «تشرين الأوّل» نام اولين ماه از فصل پاييز در تقويم ميلادي است(1) كه مشتمل بر 31 روز بوده و به آن اكتوبر نيز گفته مي شود.(2) بر اين اساس، زمان دقيق بيان شده براي 10 محرم الحرام سال 61 هجري، مصادف با روز عاشورا، 10 ماه
ص:51
اكتوبر و 18 مهرماه است.(1) اين عدد تنها 3 روز با ادعاي مدعي تفاوت دارد و از همين جا، نه تنها ناآگاه بودن، بلكه دروغ گويي و
ص:52
افتراي نويسنده مزبور، آشكار مي شود.
درباره شرايط آب و هوايي كربلا در اين فصل نيز كافيست از كساني كه در همين سال هاي اخير، فصل پاييز را در كربلا تجربه كردند، بپرسيم تا بگويند با وجود امنيّت و آرامش، آب خنك و سايه بان، هواي كربلا در اين فصل، تا چه اندازه تشنگي افزا است. ديگر ببينيد اگر تكاپو، استرس، حال و هواي جنگ و نبود آب را به آن اضافه كنيم، چه خواهد شد؟ جالب توجّه است كه نويسنده، منكر گرماي هوا نيست، ولي پذيرش ظاهري، براي فريفتن ذهن است كه تا نيمه راه، او را همراه شود و ضربه نهايي با واژه «جهنمي» وارد شود. اينجاست كه ذهن مسخ و تسخير مي شود.
مي گويند: شرايط آب و هوايي 1400 سال پيش با امروز فرق دارد... 1400 سال پيش نسبت به امروز، خنك تر بوده.
بيان اينكه ميانگين دماي هواي كره زمين، نسبت به 1400 سال پيش چند درجه اي بالا رفته، هيچ ربطي به موضوع بحث ما ندارد. درباره منطقه اي كه از 1400 سال پيش تا كنون، دست نخورده باقي مانده است، مي توانيم بگوييم «دما» نسبت به گذشته بالاتر رفته، اما درباره شهري مانند كربلا كه از زمان شهادت سيّدالشّهداء و
ص:53
ياران ايشان عليهم افضل الصّلوة و السّلام، بسيار تغيير كرده است، نه.
«نويسنده»، انديشه خويش را تباه ساخت؛ زيرا سخن از آب و هواي 1400 سال پيش كربلايي است كه نه ساكني داشته و نه باغي. مي دانيم كه بسته به تراكم پوشش گياهي در يك منطقه آفتاب خيز، دماي آن جا بسيار تغيير مي پذيرد و هرچه گياهان بيشتري در آنجا پرورش يابد، نور خورشيد كمتر به زمين تابيده و در نتيجه ميانگين دما در دوره هاي مختلف، رفته رفته كاهش مي يابد. (اين طور نيست؟)
اندكي پس از واقعه عاشورا، نخستين ساكنان اين سرزمين به آنجا كوچ كردند و از آن زمان تا كنون، كربلا به سكونت گاه دائمي براي عدّه اي و پيوسته به اقامت گاه موقّتي بسياري ديگر تبديل شده است و در همين راستا دست خوش تغييرات محيطي بسياري شده تا اين جمعيّت، بتوانند راحت تر در آنجا دوام بياورند كه احداث باغات و نهرهاي مختلف از جمله اين اقدامات است.
بنابراين، قياس مع الفارق صروت گرفته و منشأ آن جهل و غفلت است، يا نيرنگ و دسيسه.
ص:54
در داستان هايي كه از واقعه عاشورا گفته شده اشاره اي به گرسنگي نگرديده؛ يعني كاروان حسين مشكل گرسنگي نداشته است.
اين عبارت بدان معناست كه «نويسنده»، تمامي متون موجود درباره كيفيت شرايط حاكم بر واقعه عاشورا را مطالعه كرده و با به كارگيري چنين لحني، درصدد ترسيم تصوير ما وقع در ذهن خواننده است؛ حال آنكه هيچ گواهي بر سخن خويش ارائه نمي دهد.
و آيا اين چنين عمل كردن، جز چينش دسيسه و پرداخت توطئه نيست؟ بگذريم؛
درباره شخص سيّدالشّهداء عليه السّلام، علاوه بر تشنگي؛ به گرسنگي نيز اشاره شده است: امام صادق عليه السّلام فرمودند: فَإنَّ الْحُسَيْنَ قُتِلَ حَزيناً مَكْرُوباً شُعَثاً مُغْبَرّاً جائِعاً عَطْشاناً _ امام حسين عليه السّلام در حالى كشته شدند كه غمگين، ناراحت و محزون، ژوليده و غبارگرفته و گرسنه و تشنه بودند.(1)
درباره گرسنگي همراهان امام نيز اگر به متن معتبر و قابل استنادي دست نيافتيم، نبايد بينديشيم آيا حكم عقل است كه در چنان شرايط
ص:55
بحراني، غذا طبخ و سفره پهن شود؟؟؟ آيا طبخ غذا نيازي به آب ندارد؟ آيا خوردن غذاهايي كه بدون آب طبخ مي شود، تشنگي را افزون نمي سازد؟
در ميان جنگ و خون ريزي، عطش و بي تابي، چه جاي غذا خوردن است؟ «نويسنده» حقيقت شرايط حاكم بر رزمگاه را درك نكرده كه چنين پرسشي مطرح ساخته و الا هرگز چنين بيهوده فرياد ناصواب سر نمي داد؛ شايد هم به خوبي درك كرده كه مي تواند راست و دروغ را درآميزد و در قالب واقعيت بريزد و توطئه حاصل كند...
اين كاروان نيز مانند ساير كاروان ها حيوانات اهلي به همراه خود داشته كه با مشكل گرسنگي مواجه نشود؛ مثلاً گوسفند يا بز، براي رفع تشنگي نيز مي توانستند از شير همين حيوانات اهلي استفاده كنند.
در منابع تاريخي اشاره نشده كه همراه با كاروان امام، جز اسب و شتر، حيوان ديگري برده شده است. وقتي خودِ اين حيوانات نباشند، شيرشان هم نيست... (اين طور نيست؟) اصلاً مسير حركت كاروان امام را برّرسي كنيد تا بفهميد چندين وادي و صحرا سر راه ايشان بوده است ؛(1) كدام عقل سالمي حكم مي كند كه در چنين
ص:56
مسيري، گوسفند و بز همراه خود ببرند، آن هم فقط براي تهيه غذا؟ آيا خود اين حيوان دائماً به آب و علف نياز ندارد تا بخورد و زنده بماند و دست آخر در صورت شيرده بودن، شير بدهد؟ اين هم يك امتياز منفي ديگر... «نويسنده» چه خوب بي اطّلاعي خويش را آشكار ساخت، تيري كه در تاريكي رها كرد، در چشم خودش نشست...
در ضمن شتر نيز همراه آنها بوده، عرب ها كه به خوردن شير شتر علاقه بسيار دارند، مي توانستند از شير شترها نيز استفاده كنند.
در زبان عربي «جَمَل» به شتر نر و باركش گفته مي شود. «ناقة» به شتر ماده مي گويند. «إبل» نيز بر شتر نر و ماده اطلاق دارد. واژه «بعير» گاه بر بچه شتر و گاه نيز بر شتر بالغ _ صرف نظر از نر يا ماده بودن _ دلالت دارد.
نقل هايي كه درباره تجهيز كاروان امام است، به استفاده از 40 اسب براي مردان و 40 كجاوه براي حمل زنان و كودكان، اشاره دارد.(1) مردان بر اسب و زنان بر كجاوه ها سوار شدند.
ص:57
البته خبر ديگري نيز ذكر شده كه بدين قرار است: تمام كساني كه از مدينه با سيّدالشّهداء عليه السّلام همراه شدند، با احتساب حضرت علي اصغر شيرخوار (كه در آن زمان كمتر از 1 ماه داشتند)، 222 نفر بودند. به دستور امام، كاروان بدين شرح تجهيز شد: 250 اسب براي سواري، 250 ماده شتر براي بارگزاري وسايل مورد نياز سفر، 50 كجاوه كه براي حمل افراد بر پشت چارياپان قرار داده شود و بقيه چارپايان كه براي حمل ساير لوازم مورد نياز استفاده شدند. الي آخره.
جداي از مجهول و مرسل بودن اين خبر، حجم گزارش شده در آن، با حركت شبانه كاروان امام و حتّي تعداد كاروانيان تضاد آشكاري دارد؛ براي 222 نفر كه بسياري از آنان، زنان و كودكان هستند، 250 اسب سواري مهيا شده است؟ و با وجود 250 اسب، 250 ماده شتر، 50 چارپا و نيز چارپاياني ديگر، شبانه از شهر بيرون رفتند و با اين حال، والي مدينه از خروج اين كاروان، كاوران امام حسين عليه السّلام، آن هم با اين حجم، آگاه نشد؟ متن خبر ادامه دارد و تناقض در آن بسيار است كه برّرسي و مقايسه آن با ساير نقل هاي تاريخي، مجعول بودن آن را هرچه بيشتر آشكار مي سازد.
ص:58
بنابراين نمي توان به اين خبر اعتماد نمود.
امام، پس از خروج از مدينه، به سوي مكه رهسپار شدند. سازمان و سامان سپاه امام، در مكه شكل گرفت و نقل ها همگي بيان مي كند كه حضرت، شتران نر و باركش به سپاهيان خويش دادند تا بر آن بار نهاده و همراه امام رهسپار شوند.(1)
درباره سحرگاه روزي كه امام عليه السّلام، از مكّه به سوي كوفه راهي شدند؛ روايت شده است كه محمّد بن حنفيّه _ كه به مكّه آمده بود _ زمام ماده شتري را كه مولا بر آن سوار بود، در دست گرفت و با ايشان سخن گفت.(2) اين تنها موضعي است كه به وجود يك ماده شتر در كاروان امام اشاره شده است.
بسيار جالب توجّه است كه اين شتر خاص، سرانجامي ويژه نيز دارد كه در كتب تاريخ و مقاتل ثبت شده است: شام عاشورا، زماني كه
ص:59
خيام حرم آل الله به غارت رفت، اين ماده شتر را به غارت بردند و (كشتند و) در گوشت آن آتش و تلخي يافتند.(1) اين خبر در كتاب هاي بسيار و به سندهاي مختلفي ذكر شده است. در برخي از مصادر، لفظ «جمل» آمده كه براي شتران نر به كار مي رود و اشاره به ساير شتران موجود در كاروان امام دارد. در برخي ديگر نيز واژه «بعير» براي مذكّر آمده كه اين نيز بر شتر نر اطلاق مي شود. واژه «إبل»، در آنجا كه به صورت مفرد مؤنث آمده(2) اشاره به همان
ص:60
ناقه اي است كه متعلّق به شخص سيّدالشّهداء عليه السّلام است(1) البته گاه براي جمع شتران نر و ماده نيز استفاده شده و از آنجا كه تنها وجود يك شتر ماده در كاروان امام حسين عليه السّلام، ثابت است نتيجه مي گيريم كه در اردوي سيّدالشّهداء عليه السّلام، تنها يك شتر ماده و ساير شتران، نر بوده اند (و ناگفته نماند كه تاريخ براي همه آنها، تبديل شدن به آتش، سنگ و يا تلخ شدن را ذكر
ص:61
كرده و اين نشان مي دهد كه شتران غارت رفته از دارايي هاي سپاه سيّدالشّهداء عليه السّلام، چه نر و چه ماده، هيچ كدام سودي براي دشمنان غارت گر نداشته و هيچ يك نتوانسته اند از اموال غارت شده، بهره اي ببرند).
حال به فرض اينكه شتر ارباب، شير داشته، چطور امكان دارد افراد خانواده و اصحاب امام، همگي بتوانند از شير آن يك ماده شتر، سيراب شوند؟
به يقين «نويسنده» مغرضانه وارد عمل شده و گواه، عملكرد خودِ اوست كه به منابع تحقيق دسترسي داشته امّا تنها به دنبال چيزي مي رود كه مقصود وي را محقّق سازد... و البته هرچند توطئه اي به واقع «توطئه» پرداخته شده و روش جالبي براي پياده ساختن آن به كار رفته است ولي «عدو شد سبب خير»
و البته كه سرانجام، از آنِ خداست...
ص:62
ص:63
اصغر كه از عطش به رخ رنگ نداشت
ي_اراي س_خ_ن با م_ن دل ت_نگ ن_داش_ت
ي_ارب، ت_و گواه باش، ش_ش م_اهه م_ن
ش_د كشته ظلم و با كسي جنگ نداشت
ص:64
در آغاز هر فصل، متن شبهه ها به طور كامل آورده شده، سپس بخش هاي مختلف آن، تفكيك و جداگانه برّرسي مي شوند، ضمن اينكه در سراسر كتاب، متن شبهه ها با قاب احاطه شده و خطّ شاخصي نيز دارد.
ص:65
متن شبهه ها
دوم حرمله و گردن علي اصغر : اين داستان علي اصغر هم از آن افسانه هاي جالب عاشوراست كه تنها ذهن مسخ شده يك مسلمان مي تواند باورش كند. داستان از اين قرار است: حسين به علت عطش فراوان كه در پست قبلي اشاره كردم عطشي در كار نبوده، فرزند شيرخوارش را در بغل گرفته و جلوي سپاه مي رود و مي گويد دست كم به اين طفل آب بدهيد. از آن طرف (سپاه يزيد) شخصي به نام حرمله كه گويا تيرانداز قابلي بوده تيري را به قصد گلوي نوزاد رها كرده و او را مي كشد، يا شهيد مي كند يا هر چه شما بگوييد. در ظاهر تراژدي واقعاً دردناكي است، ولي با كمي تأمل مطالبي دال بر خرافي و غير واقعي بودن اين داستان مي يابيم.
نخست آن كه نوزاد شيرخوار و چندين ماهه اصلاً گردني به آن صورت كه ما تصور مي كنيم ندارد. اگر دقت كنيد سر نوزاد به بدنش چسبيده است، دليلش هم آن است كه هنوز استخوان و عضلات گردن چنان رشد نكرده اند كه وزن سر را تحمل كنند. پس تير حرمله به كجا خورده است؟ تنها در يك صورت مي توان گردن نوزاد را تا حدودي ديد، در صورتي كه سر كودك به پشت برگشته و به سمت زمين آويزان شود. هيچ ديوانه اي چنين كاري با بچه اش نمي كند زيرا مطمئنا در اين حالت نخاع كودك صدمه خواهد ديد.
دوم آن كه فاصله دو سپاه در هنگام نبرد معمولاً 200 يا 300 متر بوده است. اگر قهرمان تيراندازي المپيك با آن كمان هاي مجهز و مدرن را نيز بياوريم نمي تواند از آن فاصله گردن كودك كه هيچ حتي پدر كودك را نشانه بگيرد و به هدف بزند. شايد با دراگانوف نيز چنين كاري
ص:66
دشوار باشد چه رسد به تير و كمان.
سوم آن كه براي چه حرمله نوزاد را نشانه گرفته؟ در تمام جنگ ها مهمترين شخص فرمانده سپاه است. حرمله بايد حسين را مي زده نه نوزاد را. كدام عقل سالمي چنين چيزي را مي پذيرد؟ حرمله فرمانده سپاه را ول كرده و نوزاد را از پاي درآورده؟ اگر به قول مسلمانان واقعاً هوا جهنمي بوده مگر اين حرمله مازوخيسم داشته كه در آن شرايط، جنگ را كش بدهد و خودش را بيشتر اذيت كند؟ در جايي مسلماني گفت حضرت كودك را در دست گرفته و نزديك سپاه رفته تا صداي او را بشنوند، در اين صورت بايد به عقل حضرت شك كرد كه هم خودش و هم فرزندش را اينگونه به خطر انداخته. او كه فك و فاميل وحشي خود را بهتر مي شناخته .
چهارم كه از همه نيز جالب تر است آن كه اصلاً كودك چند ماهه چه نيازي به آب دارد؟ نوزاد چندين ماهه شير مي نوشد و نه آب و مادرش مي تواند به نوزاد شير بدهد و تشنگي او را بر طرف سازد. در ضمن شير آن حيوانات اهلي كه پيشتر گفتم نيز موجود بوده. آيا مذهب ذهني را كه فكر مي كند نمي ربايد؟
درباره شهيد شدن طفل تشنه و شيرخوار امام حسين عليه السّلام در كربلا، هيچ ترديدي وجود ندارد و دوست و حتّي دشمن به واقعيّت آن اذعان دارند. هر چند سؤالاتي درباره چرايي و چگونگي اين رخ داد مطرح است لكن اصل موضوع قابل انكار نيست، بلكه تحليل
ص:67
دقيق مي طلبد كه ضمن پاسخ به قسمت هاي مختلف شبهه، به تحليل بخش هايي از آن پرداخته مي شود، ان شاءالله.
نوزاد شيرخوار و چندين ماهه اصلاً گردني به آن صورت كه ما تصور مي كنيم ندارد.
كسي كه درباره گردن نداشتن يك طفل شيرخوار سخن مي گويد، يا هيچ گاه بي تابي كردن طفل شيرخوار را نديده، يا گمان كرده همه چيز را مي داند و هيچ كس جز او، درباره يك كودك شيرخوار آگاه نيست. به هر حال، يك شيرخوار، هنگام بي تابي، دست و پا مي زند و مرتب سر خود را بالا برده و به سمت عقب مي كشد و سپيدي گلوي او به خوبي نمايان مي شود. هيچ نيازي به اصرار نيست، كافيست يك نوزاد گرسنه و بي تاب را زير نظر بگيريد...
از آنچه در نقل هاي تاريخي آمده چنين برمي آيد كه امام حسين عليه السّلام فرزند خويش، علي اصغر را روبروي لشكر، سر دست بالا بردند؛ آنكه توان دارد، تصور كند طفلي را كه تشنگي بر او غالب شده و بر سر دست بلند است و آنچه را رخ مي دهد: «فذبحوه [فذبحه] (1) . (2)و من الأذن إلي الأذن» (3)
ص:68
امّا... اگر واقعاً... علي اصغر... عبدالله رضيع... گردن نداشته باشند... كافيست كه كمي از بسيار بيان شود...................
فاصله دو سپاه در هنگام نبرد معمولاً 200 يا 300 متر بوده است
ص:69
در روز عاشورا، چون عمر بن سعد لعنه الله، سپاه خويش را براي جنگيدن با امام آماده ساخت و آنان را به ترتيب در جايگاه خودشان قرار داد، پرچم ها را برپا داشته و راست و چپ را فراهم آورد، خطاب به آنان گفت: «در جايگاه خويش پايدار باشيد» و أحاطوا بالحسين من كلّ جانب _ حتّى جعلوه في مثل الحلقة _ و حسين (عليه السّلام) را از همه سو در بر گرفتند تا اينكه مثل حلقه (دور تا دور) او را گرفتند.(1)
حرّ بن يزيد رياحي رضوان الله عليه نيز طيّ سخناني كه با لشكر عمر بن سعد دارد، به اين موضوع اشاره مي كند: «عدوتم عليه لتقتلوه، أمسكتم بنفسه، و أخذتم بكظمه، و أحطتم به من كلّ جانب _ به او (يعني امام حسين عليه السّلام) ستم كرده و تاخته ايد تا او را بكشيد، جانش را به چنگ گرفته و راه نفسش را بسته ايد و از هر سو او را محاصره كرده ايد»(2). مواردي از اين دست بسيار است كه
ص:70
به نقل همين ٢ مورد بسنده مي شود و البته آشكار است كه حلقه محاصره، شعاع 200 الي 300 متري ندارد.
پس چرا جهل، اين چنين فرياد سر مي دهد؟ مگر ندانستن، افتخار دارد؟ واضح است؛ ادّعاي علم است كه مجال جولان مي دهد و گرنه هيچ انديشه جوياي واقعيتي، در پي جهل روان نمي شود... و اين لازمه اجراي نقشه و تحميل باور است...
امّا شايد پرسيده شود اگر چنين است، چطور در شب عاشورا (كه فرمان جنگ صادر و هجوم آغاز شد) يا همان ابتداي روز عاشورا (كه هجوم ناگهاني صورت گرفت)، كار يكسره نشد؟ اصلاً چطور ممكن است سپاه امام حسين عليه السّلام، با تمام اوصاف، بتواند در برابر صفوف لشكر دشمن، بيش از نيم روز دوام بياورد حال آنكه محاصره شده، آب در اختيار ندارد و مشتي زن و بچه همراه اوست؟ بله، اين تدابير الهي و جنگي امام بود كه شرايط را مديريت فرمود و چنين مقاومتي را ميسر ساخت:
به اندازه شب عاشورا از دشمن مهلت گرفته و جنگ را تا روز
ص:71
عاشورا به تأخير انداختند.(1)
با دستور به حفر خندق در گودال هاي موجود پشت خيمه ها و هيزم ريختن درون آن و آتش زدن آن در ابتداي روز عاشورا، از حمله دشمن از جانب پشت به خيمه ها، جلوگيري فرمودند.(2)
در شب عاشورا فرمان دادند تا ياران، خيمه هاي خود را از سه سو، به يكديگر متّصل سازند و به اين شكل، تعدادي از خيمه ها نيز سدّي در برابر هجوم دشمن از طرفين باشد و تنها يك راه از روبرو براي برخورد با دشمن، باز گذاشته شود تا مديريت نبرد با امام و ياران ايشان باشد و دشمن نتواند، به يك باره حمله كرده و كار را تمام كند.(3)
اين تدابير، به جهت تنگ بودن حلقه محاصره و تعداد زياد لشكريان دشمن در مقابل سپاه امام صورت گرفت و گرنه حفر خندق
ص:72
سخت و طاقت فرسا است، آن هم در شبي كه فردايش، روز نبرد باشد، آتش افروختن درون گودال ها نيز گرماي هوا را بيشتر و تشنگي را افزون مي سازد.
براي چه حرمله نوزاد را نشانه گرفته؟
اين يكي از گره هاست؛ وقايع ١٠ محرم الحرام سال 61 هجري، گره هاي بسيار دارد، از جمله:
دليل طراحي و اجراي چنين كشتاري با تمام اوصاف ويژه اي كه دارد، معمّاي بسيار بزرگي است كه پاسخ آن نمي تواند خروج عليه يزيد باشد زيرا هنگامي كه نيرنگ و ناجوان مردي بسياري از كاتبان نامه ها هويدا گشت، امام فرمود: «كَتَبَ إِلَيَّ أَهْلُ مِصْرِكُمْ هٰذا أَنْ أَقْدِمْ، فَأَمّا إِذا كَرِهْتُمُوني فَأَنَا أَنْصَرِفُ عَنْكُمْ _ اهاليِ اين مصرِ شما (يعني شهر كوفه كه به دليل آباداني، براي اهل عراق به منزله مصر بود)، براي من نوشتند كه پيش بيايم، امّا در صورتي كه (سرپرستي و فرماندهي) مرا ناخوش مي داريد، از شما روي مي گردانم و بازمي گردم».(1)
ص:73
ولي ابن زياد در پاسخ مي گويد: «الآن إذا علقت مخالبنا به * يرجو النّجاة و لات حين مناص _ اينك كه چنگال ما به او فرو رفته است * اميد رهايي دارد امّا ديگر گريزگاهي نيست». (1) چه كسي مي تواند پيام اين بيان را دريابد؟
سرباز زدن از بيعت با يزيد لعنه الله نيز دليل اين پيكار نيست، زيرا كسان بسياري با يزيد بيعت نكردند ولي هيچ يك اين چنين قتل عام نشدند؛ اين نيز سند مكتوب ابن زياد براي عمر بن سعد كه هرچه
ص:74
بيشتر دستاويز بودن اين بهانه هاي واهي را آشكار مي كند: «أعرض على الحسين أن يبايع ليزيد بن معاوية هو و جميع أصحابه فإذا فعل ذلك رَأَيْنا رَأْيَنا _ بيعت با يزيد را بر حسين و تمام ياران او عرضه كن، چون چنان كردند، تصميم مي گيريم(؟؟؟)(1)» اگر مشكل بيعت با يزيد است، بيعت كردن امام و ياران ايشان، غائله را ختم مي كند، ديگر «رَأَيْنا رَأْيَنا» چه صيغه اي است؟ معناي اين عبارت چيست؟
از طرفي، طبيعي است كه هرچه به «روز واقعه» نزديك تر شويم، بحث بر سر «چرايي برپايي پيكار» بالا بگيرد، ولي اين كوتاه تر شدن بازه زماني همانا، بي رنگ شدن اين بهانه ها همانا. كافيست سخنان امام، ياران امام و دشمنان امام را در شب عاشورا و روز عاشورا، به دقّت مرور كنيم؛ پرده ها كنار مي رود و حقيقت آشكار
ص:75
مي شود.
و حقيقت، آن جا بيشتر نمود مي يابد كه پس از واقعه نيز، سخني از بيعت نيست كه اگر واقعاً بيعت با يزيد يا ابن زياد، موضوع جنگ بود، چرا پس از عاشورا، و در ايّام اسارت، از امام سجّاد، بيعت ستانده نشد؟؟؟ نه براي ابن زياد و نه حتّي براي يزيد؟؟؟ در هيچ يك از منابع معتبر يا غيرمعتبر، دست اوّل يا دست دوّم، هيچ اشاره اي به اين موضوع نمي شود؛ در حالي كه پس از پايان جنگ، كساني امان مي يابند كه حجّت قتل بر آنان جريان نداشته باشد، يعني مثلاً اگر دليل برپايي جنگ، كشورگشايي باشد، كساني كه تسليم مي شوند و قوانين جديد را مي پذيرند، در امان هستند، ولي اينجا چرا سخني از «بيعت!!!» نيست؟ و چطور امام سجّاد عليه السّلام زنده مي ماند، در حالي كه بيعتي داد و ستد نمي شوند؟
اين يكي از اصلي ترين گره هاي عاشوراست...
چرا بايد اردوي امام در محلّي دور از آب و آبادي برپا شود، سپس دسترسي به آب براي ايشان ممنوع گردد و در مرحله بعدي از حفر چاه توسّط سپاهيان امام
ص:76
جلوگيري شود تا جايي كه حتّي يك قطره آب هم به آنان نرسد؟(1) چرا سايرين «اجازه نوشيدن از فرات را دارند»(2) ولي تشنگان حرم آل الله، نه، حتّي اگر «از تشنگي بميرند»؟(3) چرايي «عطش»، موضوعي عظيم در واقعه عاشوراست...
بازگرديم به محور بحث:
امام، كودك خويش را سر دست بالا برد تا اندكي آب براي او طلب كند زيرا طفل از تشنگي بي تاب شده بود. امام، رحمت واسعه الهي است، رحمتي كه چون گسترده شود، عذاب رخت بندد و برود و علي اصغر عليه السّلام، كودكي كه بر روي دست پدر بلند مي شود تا پرچم حقانيت و مظلوميت امام شده، اتمام حجّت را تمام كند.
واضح است كه طلب آب براي علي اصغري كه از تشنگي بي تاب
ص:77
است، بيجا نيست، امّا چه رخ مي دهد؟ چرا به او آب نمي دهند؟ مگر يك كودك شيرخوار چقدر آب مي خواهد تا بخورد و سيراب شود؟ اصلاً آب ندادند، چرا مورد اصابت تير قرارش مي دهند؟ چرا او را اين چنين بي رحمانه هدف قرار دادند؟ چه مي شد اگر تيري به گلوي علي اصغر نمي زدند؟ اين حركتي بسيار تأمّل برانگيز است. اين كار، نمي تواند بيهوده و بي معنا باشد...
از علي اصغر كه بگذريم؛ در روز عاشورا، براي امام نوزادي به دنيا مي آيد كه او را عبدالله نام نهادند و حرمله لعنه الله، همان لحظه كه نوزاد در آغوش پدر بود، او را مورد اصابت تير قرار مي دهد.(1) اگر امام، علي اصغر را براي طلب آب، سر دست بالا برد، عبدالله كه ديگر سر دست گرفته نشد، ولي چرا او نيز به شهادت مي رسد؟
آري، به حق، موضوع عظيمي است. يك كودك شيرخوار، موجودي نيست كه بخواهد يا بتواند آسيبي به كسي وارد سازد. هيچ شريعت الهي، كشتن شيرخوارگان را روا نمي دارد؛ حتي اگر خانواده آن نوزاد، بدترين ها باشند، باز هم آن كودك گناهي
ص:78
ندارد و هيچ كس نيز به چنين ننگي دست نمي آلايد مگر اينكه بخواهد نسل خانداني را نابود سازد و ريشه آنان را بسوزاند...
بله؛ «نسل كشي» تنها معناي اين رفتار غيرانساني و جنون آميز است. اين يك گمان بي پايه و اساس يا توهّمي از سر شور و تعصّب نيست؛ در تمام ماجرا، همين، ماجراي تمام است... و دلايل و قرينه هاي بسياري اين مهم را تأييد مي كند. بايد پرسيد، دانست و فهميد. پس بخوانيم تا بدانيم، بدانيم تا بفهميم (امّا، كيست كه بخواهد يا بتواند «بفهمد»؟)
يزيد در نامه اي كه براي ابن زياد مي نويسد تا او را امير كوفه قرار دهد، وظيفه كشتن حسين بن علي و تمامي فرزندان او را بر عهده وي مي نهد.(1) آشكار است كه علي اصغر و عبدالله نيز مشمول اين حكم مي شوند زيرا در شمار فرزندان حسين بن علي هستند(!!!)
امام حسين عليه السّلام، در شب عاشورا، «اصحاب» خويش را مورد خطاب قرار داده(2) فرمودند: «وَ هٰذَا اللَّيْلُ
ص:79
قَدْ غَشِيَكُمْ، فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً، وَ لْيَأْخُذْ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِيَدِ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ بَيْتي، وَ تَفَرَّقُوا في سَوادِ هٰذَا اللَّيْلِ،
وَ ذَرُوني وَ هٰؤُلاءِ الْقَوْمَ، فَإِنَّهُمْ لا يُريدُونَ غَيْري _ (تاريكي) شب شما را فرا گرفته، آن را مركب قرار دهيد و بايسته است كه هر مرد از شما، يكي از مردان خاندان مرا همراه خويش سازد، سپس در تاريكي اين شب (از گِرد من) پراكنده شويد و مرا وانهيد و اين مردم، كه در اين صورت، جز در پي (كشتن) من نيستند»(1). محتوا بسيار سليس و در عين حال، سنگين و ارزشمند است امّا گره دارد:
مگر مردان اهل بيت، خود نمي توانستند از گريزگاه، جان سالم به در برند؟ آيا بني هاشم، جنگاوراني دلير و بي مثال نبودند؟ يا در ميان مردم شهرها و روستاها، مقبوليّت نداشتند؟ از قبيله بني اسد، 90 تن
ص:80
براي ياري امام رهسپار شدند ولي لشكريان عمر سعد، از پيوستن آنان به سپاه امام، جلوگيري كردند.(1) اصلاً به همين دليل بود كه راه ها بسته شد(2) و اگر ابن زياد لعنه الله، خروجي هاي كوفه را مسدود نمي ساخت، افراد زيادي بودند كه مي خواستند خود را به امام برسانند امّا موانع، مانع شد.(3)
پس در همان نزديكي بسياري بودند كه پذيراي قدوم خاندان رسول الله باشند، ضمن اينكه اگر كسي مي خواست به آنان آسيب برساند، همراه بودن يك نفر ديگر، موجب كشته شدن او بود؛ پس چرا امام از اصحاب خويش مي خواهد مردان اهل بيت را با خود
ص:81
ببرند؟ آيا به اين دليل كه مردان اهل بيت، خود حاضر نبودند امام را رها كنند و لازم بود كسي آنان را با خود همراه كند؟ يعني اگر ديگري دست ايشان را مي گرفت، مي توانست به جدا ساختن آنان از امام، دست يابد؟ حاشا و كلا. سروراني كه من مي شناسم، فراتر از اين هستند...(1)
اگر مقصود اين بود كه اصحاب، ضامن اهل بيت شوند و آنان را از مهلكه رهايي بخشند، ديگر نيازي نبود «تاريكي شب را مركب گيرند و پراكنده شوند»؛ بلكه اگر امام، مردان اهل بيت خود را به اصحاب خويش مي سپارد، بدان جهت است كه اصحاب حقّ خروج از محاصره را داشتند امّا اهل بيت، نه.
دشمن به اصحاب، اجازه جدا شدن از امام را مي داد؛ شاهد فردي است كه از سدّ محاصره مي گذرد و خود را به سپاه امام مي رساند تا خبر اسيري فرزند يكي از اصحاب را به او بدهد و وي را با خود ببرد.(2) اگر مي خواست به امام بپيوندد، هرگز اجازه ورود به اردوگاه
ص:82
امام را نداشت (چنان كه مردان بني اسد، اجازه نيافتند).
بنابراين راه براي پراكنده شدن اصحاب باز بود و مزيّت هم داشت: اگر اصحاب از گرد امام پراكنده مي شدند، ضمن اينكه دشمن، سريع تر به هدف پليد خويش مي رسيد، تعداد شهدا كم مي شد و به تبع آن، بعدها تعداد طالبان دم (يعني خون خواهان) شهداي كربلا، كمتر مي شدند؛
ولي خروج اهل بيت ممنوع است، چرا؟ چون تمام صحنه براي نابود ساختن نسل پيامبر، آراسته شده است، كشتن تمام آل علي نيز مزيّت داشت: موجب مي شد تا طالب دَم، از اين خاندان باقي
ص:83
نماند.(1) مردان اهل بيت، تنها در صورت همراهي كسي، جز آل علي، مي توانستند از حلقه محاصره، «پنهاني» بيرون روند، در غير اين صورت، كشته مي شدند. اين تنها راه گريز براي ايشان بود.
امّا امام كه مي داند يارانش او را ترك نخواهند گفت، چرا چنين فرمود؟ هدف دشمن، خاندان رسول الله است و امام، به خوبي از اين مهم آگاه است و با آنكه مي داند هيچ يك از اصحاب، او را ترك نمي گويند، چنين مي فرمايد تا بماند براي من و ما، تا بفهميم دشمنان امام غريب ما، قصد جان او و تمامي خاندان او را داشتند و اگر نه چنين بود، به اصحاب نمي فرمود شب را حجاب گيريد، دست مردان خاندانم را گرفته و پراكنده شويد.
از ميان پسران امام حسين عليه السّلام، تنها امام سجّاد عليه السّلام است كه از اين معركه جان سالم به در مي برد، چنان چه سيّدالشّهداء عليه السّلام در شب عاشورا، فرمودند: من فردا كشته خواهم شد و همه شما (ياران و همراهانم) نيز همراه با من، كشته مي شويد. سپس امام درباره به شهادت نرسيدن امام
ص:84
سجّاد عليه السّلام فرمودند: «لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَقْطَعَ نَسْلي مِنَ الدُّنْيا _ چنين نيست كه خداوند، نسل مرا از دنيا، ببُرد»(1). و اين يعني تمام پسران سيّدالشّهداء عليه السّلام كشته مي شوند، جز امام سجّاد عليه السّلام. روايات قابل استناد بسياري اين مهم را ثابت مي كند.
تاريخ نيز صراحتاً بيان مي كند كه غير از امام سجّاد عليه السّلام، تمام پسران امام كشته شدند(2) حال آن كه نوزاد و شيرخوار، كوچك و كودك، نوجوان و جوان بودند و تمامي شيعيان مي دانند كه زنده ماندن امام سجّاد عليه السّلام نيز معجزه اي بود كه به اراده الهي و با دستان مقتدر زينب كبري سلام الله عليها، تحقّق يافت.
شمر لعنه الله به سوي خيمه هاي نيم سوخته رو آورده و تصميم به كشتن امام سجّاد عليه السّلام مي گيرد(3) و دليل اين تصميم
ص:85
را دستور عبيدالله بن زياد، مبني بر كشتن تمامي فرزندان امام حسين عليه السّلام، اعلام مي كند.(1)
عبيدالله بن زياد لعنه الله چون امام سجّاد را مي بيند، نام ايشان را مي پرسد و چون مي فهمد او فرزند امام حسين عليه السّلام است، از زنده ماندن ايشان تعجّب مي كند (زيرا قرار بود تمامي فرزندان حسين در كربلا كشته شوند) و بدون فوت وقت، فرمان به قتل ايشان مي دهد (2)، به مضمون يكي از اين متون دقّت كنيد: «كيف
ص:86
سلم هذا؟ اقتلوه _ چگونه اين يك تن، سالم مانده است؟ او را بكُشيد».(1)
و بسيار جالب است هنگامي كه حضرت زينب سلام الله عليها، در مقام دفاع از جان امام سجّاد، در برابر ابن زياد مي ايستد، همين نقشه شوم و پليد را برملا ساخته و بر رخ پست دشمن مي كوبد: «يَابْنَ زِياد! حَسْبُكَ مِنّا، أَما رَوَيْتَ مِنْ دِمائِنا! وَ هَلْ أَبْقَيْتَ مِنّا أَحَداً؟ _ ابن زياد، آنچه نسبت به ما (اهل بيت) انجام دادي، براي تو كافيست. آيا از خون هاي ما سيراب نشدي؟ و آيا يك تن از ما را باقي گزاردي؟»(2)
همين ماجرا عيناً تكرار مي شود، يعني يزيد لعنه الله از زنده بودن امام سجّاد تعجّب مي كند و دستور به قتل ايشان مي دهد.(3) به
ص:87
عبارت نقل شده دقّت كنيد: «و إلى القتل أتى بك يا عليّ؟ ثمّ أمر بقتله _ براي كشته شدن به اينجا آورده شدي؟ اي علي (مقصود امام سجّاد است). سپس دستور به كشتن حضرت داد». يعني بايد تو را مي كشتند و زحمت را بر تو بسيار ساختند كه تا اينجا آورده شدي، ولي اكنون ديگر تمام است(!!!)
به راستي، امام سجّادي كه بيمار است، از نبردي عظيم و بي مثال، جان سالم به در برده و بيرون شده، اسير است و هيچ حركتي عليه حكومت انجام نمي دهد، چرا بايد فرمان قتل او صادر شود؟ و چرا اين فرمان، مقارن با شناسايي اوست؟ قيام عليه يزيد يا بيعت نكردن، جواز قتل بود يا نسل حسين بودن؟ آيا اين ها همه، به معناي اراده دشمن بر كشتن تمامي نسل امام غريب ما، سيّدالأنام، حسين عليه السّلام نيست؟
يزيد لعنه الله با اهل شام درباره اينكه با بازماندگان اهل بيت عليهم السّلام چه كند، مشورت كرد و در پاسخ چنين شنيد: «كوچك و بزرگ آنان را بكش و يك تن از
ص:88
ايشان را زنده نگذار».(1)
مضمون يكي ديگر از نقل ها نيز چنين است: «لا يتّخذنّ من كلب سوء جرواً، اقتل عليّ بن الحسين حتّى لا يبقى من ذرِّيّة الحسين أحد _ كوچك و بزرگ اينان، نبايد زنده گذاشته شود، عليّ بن الحسين (يعني امام سجّاد عليه السّلام) را بكش تا از فرزندان حسين عليه السّلام يك تن نيز زنده نماند».(2)
امّا نقل بسيار قابل توجّه ديگري نيز وجود دارد: در حالي كه سر مطهّر سيدالشّهداء عليه السّلام در مقابل يزيد لعنه الله بود، خطاب به او گفته مي شود: «قد أمكنك اللّه من عدوّك و عدوّ أبيك، فاقتل هذا الغلام ينقطع هذا النّسل، فإنّك لا ترى ما تحبّ و هم أحياء آخر من ينازع فيه _ يعني عليّ بن الحسين عليهم السلام، لقد رأيت ما لقى أبوك من أبيه، و ما لقيت أنت منه، و ما صنع مسلم بن عقيل بن أبي
ص:89
طالب، اقطع أصل هذا البيت و هؤلاء القوم، فإنّك إذا أنت قتلت هذا الغلام انقطع نسل الحسين خاصّة، و إلّا فالقوم ما بقى منهم أحد طالبك بهم، و هم قوم ذو مكر و النّاس إليهم مائلون، و خاصّة غوغاء أهل العراق، و يقولون: ابن رسول اللَّه و ابن عليّ و فاطمة، فليسوا بأكبر من صاحب هذا الرّأس _ خداوند دشمن تو و پدرت را در اختيارت قرار داده است، اين جوان را (كه مقصود امام سجّاد است) بكُش كه اين چنين اين نسل، بريده مي شود زيرا تا زماني كه اينان زنده باشند، مطلوب خودت را مشاهده نخواهي كرد حال آن كه او _ كه مقصودش عليّ بن الحسين بود _ آخرين كسي است كه درباره اش درگيري صورت مي گيرد. ديدي كه پدرت (معاويه) از پدرش چه ها ديد و خودت از او چه ديدي و [ديدي] مسلم بن عقيل بن ابي طالب چه كرد. ريشه اين خانه و اين قوم را قطع كن، كه چون اين جوان (يعني امام سجّاد عليه السّلام) را بكشي، نسل حسين، بريده خواهد شد و اين چنين يك تن از اين قوم باقي نمي ماند كه از تو خون خواهي ايشان كند. اينان قومي صاحب نيرنگ هستند و مردم نيز به سوي ايشان مايل اند، به خصوص آشوب گران اهل عراق كه مي گويند: فرزند رسول الله است و فرزند علي و فاطمه است. اينان
ص:90
بزرگ تر از صاحب اين سر (يعني حضرت سيّدالشّهداء عليه السّلام) نيستند».(1)
اراده بر كشتن بازماندگان اهل بيت عليهم السّلام، تا جايي پيش مي رود كه امام صادق عليه السّلام فرمودند: لَمّا أَتٰى بِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلامُ يَزيدُ بْنُ مُعاوِيَةَ عَلَيْهِما لَعائِنُ اللَّهِ وَ مَنْ مَعَهُ، جَعَلُوهُ في بَيْتٍ، فَقالَ بَعْضُهُمْ: إِنَّما جَعَلَنا في هٰذَا الْبَيْتِ لِيَقَعَ عَلَيْنا فَيَقْتُلَنا. فَراطَنَ الْحَرَسُ فَقالُوا: انْظُرُوا إِلٰى هٰؤُلاءِ يَخافُونَ أَنْ تَقَعَ عَلَيْهِمُ الْبَيْتُ وَ إِنَّما يَخْرُجُونَ غَداً فَيُقْتَلُونَ _ چون (امام سجّاد) عليّ بن الحسين عليهما السّلام و همراهان ايشان را نزد يزيد بن معاويه _ عليهما لعائن الله _ آوردند، ايشان را درون خانه اي (كه در شُرف تخريب بود) جاي دادند. برخي از همراهان امام گفتند: «ما را در اين خانه قرار داده اند تا بر سر ما خراب شود و ما را بكُشد». پاسبانان (كه رومي بودند و اين سخن را شنيدند، به زبان رومي) به يك ديگر گفتند: اينان را بنگريد؛ مي ترسند خانه، روي آنها فرو
ص:91
ريزد حال آنكه فردا بيرون مي روند و كشته مي شوند.(1)
ايشان را در چنان مكاني اسكان مي دهند و با قراري از پيش تعيين شده، برنامه كشتار اعلام مي كنند طوري كه نگهبانان از آن آگاهند... اين امري پنهان و پوشيده نبوده است...
اينجاست كه درمي يابيم معناي دقيق كلام امام را، هنگامي كه علي اصغر شيرخوار او هدف واقع گشت، دستان را از خون آن غنچه غرق خون پر ساخته، به سوي آسمان پرتاب مي نمود و مي فرمود: «اللَّهُمَّ إِنّي أُشْهِدُكَ عَلٰى هٰؤُلاءِ الْقَوْمِ، فَإِنَّهُمْ نَذَرُوا أَنْ لا يَتْرُكُوا أَحَداً مِنْ ذُرِّيَّةِ نَبِيِّكَ _ بارخدايا، تو را گواه مي گيرم بر اين مردم كه بر خويش واجب ساختند يك تن از نوادگان پيامبرت را رها نكنند (و بكشند)» (2)در نقلي ديگر مي خوانيم: «اللَّهُمَّ إِنّي أُشْهِدُكَ عَلٰى هٰؤُلاءِ الْقَوْمِ الظّالِمينَ، إِنَّهُمْ آلَوْا عَلٰى أَنْفُسِهِمْ أَنْ لا يُبْقُوا مِنْ ذُرِّيَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَحَداً _ الاها، تو را گواه مي گيرم بر اين مردم ستمكار،
ص:92
اينان بر خويش سوگند ياد كرده اند كه از نوادگان محمّد صلّي الله عليه و آله، يك تن را باقي نگذارند (و همه را بكشند)».(1)
اينجاست كه درمي يابيم چرا حرمله، طفل را هدف قرار داده است؛ نشانه گرفتن شيرخوارگان، وقت تلف كردن نبود، قسمتي از برنامه بود، هدف بود.
بسيار شنيده ايم كه چون امام، طفل شيرخوار خويش را براي طلب آب، سر دست گرفتند، ميان لشكر دشمن، اختلاف افتاد. تاريخ، ماجرا را اين چنين حكايت مي كند: درباره آب دادن به علي اصغر، ميان لشكر دشمن اختلاف افتاد. ابن سعد [چون چنين ديد]، به حرمله گفت: اين درگيري را پايان ده.(2)
نقل جالب توجّه ديگري نيز موجود است: در ميان لشكر دشمن اختلاف افتاده و سه گروه شدند: عده اي گفتند: اگر بزرگان گناه كارند، گناه اين طفل چيست؟ بعضي ديگر گفتند: او را بكشيد و
ص:93
احدي از اين خانواده باقي نگذاريد. بعضي فقط به گريه براي طفل شيرخوار بسنده كردند. ابن سعد خطاب به حرمله گفت: چرا جواب حسين را نمي دهي؟ گفت: امير، جواب پدر را بگويم يا پسر را؟ عمر سعد گفت: مگر سپيدي زير گلوي طفل را نمي بيني؟...(1)
نقل هايي كه گره نه، بلكه «خلأ» دارند. آيا اختلاف در ميان لشكريان دشمن، با هدف قرار دادن آن طفل شيرخوار، (بايد) پايان مي پذيرفت؟ اين، تنها در يك صورت ممكن است: مخالفان در اقليت و ضعف باشند و بيشتر لشكريان با كشته شدن آن طفل موافق باشند و بگويند: « او را بكشيد و احدي از اين خانواده باقي نگذاريد»!!!
يعني از 30 هزار نفر، چند نفر موافق بودند چند نفر مخالف؟ چند نفر بايد مخالفت كرده باشند تا بتوان نام آن را نزاع در ميان لشكر نهاد؟ و آيا آن «مخالفان»، با كشته شدن علي اصغر، دست از مخالفت برداشتند؟؟؟ آب طلب مي شود، از سيراب نمودن طفل دفاع مي كنند بعد در مقابل كشته شدن او هيچ واكنشي از خود نشان
ص:94
نمي دهند بلكه نزاع پايان مي يابد؟؟؟ اين كه بايد آغاز شكاف بسيار عميق و تأثيرگذاري باشد... آيا اين نيز روشي براي منحرف نمودن اذهان، از هدف شوم دشمنان نيست؟ اختلافي كه از آن سخن به ميان آمده، از مخالفت عدّه اي و تأثّر شماري ديگر، حكايت ندارد... و همين است كه عمرسعد لعنه الله، كليد پايان اختلاف را كشته شدن علي اصغر مي داند... و همين هم مي شود... صداها خاموش مي شود و داد و قال پايان مي پذيرد...
حقيقت اين است كه گفتند: او را بكشيد تا يك تن از اين خاندان زنده باقي نماند... و كسي مخالف نبود... آن لحظه اتمام حجّت ها، تمام بود... و به همين دليل _ و براساس آنچه به دست ما رسيده است _ ديگر كسي از لشكر دشمن جدا نمي شود. آن لحظه، تنها كساني باقي بودند كه به دنبال كشتن تمامي نسل اين خاندان بودند... و همين است كه به شهادت علي اصغر مي انجامد... و پس از آن هيچ رخنه و شكافي به وجود نمي آيد... فراتر از يك نگاه سطحي و هيجاني... فهم ما وقع، شعور مي طلبد تا منجر به شور شود... شوري درخور عظمت آنچه رخ داده است...
بسيار غريب است و البته عظيم؛ آنچه كردند و آنچه آنان را وادار
ص:95
ساخت تا چنين كنند... خود نيز بر اين غربت و عظمت واقف بودند كه براي رهايي از پليدي انديشه و گفتار و كردار خويش، تلاش كردند _ به هر شكل _ تصوير طفل شيرخواري كه بر روي دست پدر شهيد شد، مخدوش و محو شود... و در همين راستا است نسبت دادن خردسالي به امام سجّاد عليه السّلام:
عليّ بن الحسين، امام زين العابدين عليهماالسّلام در سال 61 هجري _ سالي كه واقعه عاشورا رخ مي دهد _ مردي كامل بودند. بيشتر منابع زمان ولادت امام سجّاد عليه السّلام را 38 هجري(1) ذكر
ص:96
كرده اند. برخي نيز اين زمان را سال 36 هجري(1) نقل كرده اند. بر اين اساس، سنّ شريف امام در سال 61 هجري، (2)22 يا 23 الي 24 (3)سال بوده است.(4)
از طرفي در بيشتر منابع، زمان ميلاد امام باقر عليه السّلام، سال
ص:97
57 هجري(1) ذكر شده است. البته برخي از منابع اين زمان را سال هاي 56، 58 و 60 هجري دانسته اند كه در اين صورت امام باقر عليه السّلام در سال 61 هجري، ٢ (2)الهداية الكبرى: ص237. مطالب السؤول: ص79 از او: كشف الغمّة: ج2 ص117 و 136؛ بحارالأنوار: ص46 ص218 و 219؛ عوالم العلوم: ج19 ص254 و 438. وفيات الأعيان: ج4 ص174.(3)تا 3 (4)الي 4 (5)سال داشته اند
ص:98
و در كربلا حاضر بودند(1) و چنان چه مي دانيم، پدر ايشان، امام سجّاد عليه السّلام هستند. يعني امام سجّاد در سال 61 هجري، فرزند داشتند. امّا...
در نقل اخبار و آثار حماسه سيّدالشّهداء عليه السّلام، گاه امام سجّاد را «طفل، اصغر، صغير _ به معناي كودك، خردسال» «صبي _ به معناي پسربچه» يا «فتيً حَدَث _ به معناي نوجوان» خوانده اند. اين موضوع تا حدي جالب توجّه بوده كه در مهم ترين منابع تاريخي مخالفين، بحث بر سر تشخيص قول صحيح به ميان آمده و كم سن خواندن حضرت، به صراحت رد مي شود.(2) پس چرا دشمن سعي كرده مردي كامل را كوچك يا كودك جلوه دهد؟
زماني كه شمر يا همراهان او، تصميم دارند امام سجّاد
ص:99
را به قتل برسانند، «حميد بن مسلم» _ كه خبرنگار بني اميه لعنهم الله است _ شرّ آنان را از امام دفع مي كند آن هم به اين بهانه كه حضرت «صبي»(1) يا «صغير»(2) است(؟؟؟) به برخي از اين عبارت ها دقت كنيد: «سبحان اللّه! أتقتل الصّبيان؟ _ آيا بچه ها را مي كشي؟» «سبحان اللّه! أنقتل الصّبيان! إنّما هذا صبيّ _ آيا بچه ها را مي كشيم؟ اين يك پسربچه است» «سبحان اللّه! ما معنى قتل الصّبيان؟ _ كشتن كودكان چه معنايي دارد؟»
در نقل هايي ديگر كه نامي از «حميد بن مسلم» نيست، امام سجّاد اين گونه مورد دفاع واقع مي شوند: «سبحان اللّه أتقتل فتىً حدثاً، مريضاً، لم يقاتل؟! _ آيا نوجواني كم سن و سال را مي كشي كه بيمار است و نمي جنگد؟» «أتقتل صغيراً معلّلاً؟ _ آيا بچه اي آسيب ديده را مي كشي؟» «يا قوم! هذا صبيٌّ صغير السّنّ، لم يبلغ الحلم، فلا يحلّ
ص:100
لكم قتله _ اي مردم، اين پسركي كم سن است و بالغ نيست، بنابراين كشتن او براي شما حلال نيست»(1). «صبيٌّ عليلٌ لا يحلّ قتله _ پسركي آسيب ديده، كشتن او حلال نيست».
امّا مرور ساير نقل ها، حقيقت را هرچه بيشتر آشكار مي سازد كه همين «حميد بن مسلم»(2) و نيز افرادي ديگر(3) بيمار بودن را دستاويزي براي دفاع از امام قرار مي دهند و سخني از كوچك يا كودك بودن نيست. ضمن اينكه صفحاتي از تاريخ، كه سنّ امام سجّاد عليه السّلام را در سال 61 هجري روايت مي كنند، همگي «بيماري» را دليل رهايي امام از كشته شدن دانسته اند.(4) پس، دليل وجود چنان نقل هايي، چنين بياناتي چيست؟
ص:101
مسلّماً نمي شد بگويند امام سجّاد در كربلا كودك بوده، در كوفه مردي كامل!!! و كاملاً طبيعي است كه اينجا نيز دست از امام سجّاد برندارند، امّا آنان براي پرداخت اين دروغ، دست به كاري شگفت زدند: گفتند به اشاره ابن زياد، امام سجّاد عليه السّلام مورد تفحّص واقع شده(1) و بسيار جالب تر اينكه چون گفته مي شود امام سجّاد، نوجواني بالغ است، بلافاصله، دستور قتل ايشان صادر مي شود؛ گويي جواز حكم اعدام ارائه شده است! و اين موضوعي بسيار عظيم است... اين حكم دوران جاهليت است كه پس از جنگ، در ميان اسيران، تفحّص مي كردند و تمامي افراد بالغ را مي كشتند!...
هرچند كلّ اين نظريه پردازي، جز دروغي زشت و كثيف نيست، امّا نبايد به سادگي از كنار آن گذشت. اين همه، در پي كدامين هدف،
ص:102
پرداخته مي شود؟ آيا واقعيّت چنين بود؟ (نه) پس چرا بني اميه _ كه فرياد مسلمان بودن سر دادند _ چنين ننگي را بر خود بار مي كنند؟ آيا مي خواستند پاي بندي خود را به سنّت هاي جاهليّت، در تاريخ ثبت كنند؟ (آري) يعني مي خواستند تاريخ را نشانه گذاري كنند؟ (بله) يعني اين مهر صحّت بر ننگ «جاهلي بودن» دشمنان آل الله است؟ (بله) براساس كدامين پيشينه؟؟؟...
البته و در هر حال، بايد بهانه اي دست و پا مي كردند تا بگويند متعرّض حريم خصوصي امام هم شديم ولي اتّفاقي رخ نداد، حال آنكه هرگز چنين نبوده و ضمن اينكه اين مطلب تنها در برخي نقل ها آمده است و در ساير نقل ها، خبري از آن نيست ؛ (1)چگونه به چنين چيزي دست مي يابند حال آنكه در ماجراي جمّال لعنه الله، امام حسين عليه السّلام، پس از شهادت نيز از تعرّض دشمن به حريم
ص:103
خصوصي خويش جلوگيري مي كنند؟(1)
شايد مي خواستند شخصيت كشي كنند، كسي چه مي داند؟ شايد هم مي خواستند چنين وانمود كنند كه هرچه اراده كرديم، بدون استثناء، به انجام رسانديم، اين را هم كسي چه مي داند؟... بگذريم از اين بحث هاي تخصّصي و بازگرديم به سخن خودمان كه مجال، اينجا نيست... ان شاءالله، وقتي ديگر، جايي ديگر...
ما مي دانيم كه اين همه، دروغي بيش نيست و البته كه هدفي ويژه را دنبال مي كند، امّا واقعيت: چون كاروان آزادگان حسيني، به مجلس ابن زياد وارد مي شوند، توجه ابن زياد به سوي امام سجّاد عليه السّلام جلب مي شود و بي حرف، فرمان قتل امام را صادر مي كند(2) در حالي كه كودكان بسياري در ميان كاروان اهل بيت وجود
ص:104
داشتند و اگر امام سجّاد عليه السّلام، طفل يا صبي بودند، اصغر يا صغير بودند، توجه ابن زياد به سوي امام جلب نمي شد؛ بنابراين مورد توجه قرار گرفتن امام سجاد به طور خاص، با كودك يا كوچك بودن ايشان منافات دارد.
معني اين عبارت ها چيست؟ مطمئناً وراي اين همه برنامه ريزي، اين همه دروغ پردازي، هدفي نهفته است... چرا دشمن بايد يك مرد كامل را كم سن جلوه دهد؟ تا بعد او را به دليل كم سن بودن، از مرگ معاف كند؟؟؟ و اين يعني هيچ نابالغي در كربلا كشته نشد؟ يعني دشمنان امام حسين عليه السّلام دست به كشتن بچه ها نزدند؟ يعني هيچ كس در كربلا متعرّض جان كوچكان، كودكان و تازه جوان ها نشد، آن هم به دليل كم سنّ و سالي آن ها؟؟؟
پس چه كسي عبدالله رضيع را كشت؟ چه كسي علي اصغر را كشته
ص:105
است؟ چه كسي پسران سيّدالشّهداء را كشت؟ آن ها كه كوچك و كودك بودند؟؟؟ چه كسي عبدالله بن الحسن(1) را كه تنها 11 سال داشت، به شهادت رساند؟
بله، چنين ثبت كردند تا بگويند در كربلا، به ريختن خون كودكان اقدام نشده و بچه ها به حال خويش رها شده اند؛ در حالي كه شيرخوار، طفل، كودك و خردسال، هيچ يك از گزند آنان در امان نبود: عبدالله رضيع، علي اصغر شيرخوار، ابوبكر بن الحسين خردسال، جعفر بن الحسين طفل، عبدالله بن الحسن خردسال و... حال آيا ممكن است قتل اين همه را به يك باره انكار كرد؟ آن هم با خردسال خواندن امام سجّاد؟؟؟ و آيا كسي مي تواند با چنين نيرنگ _ به واقع _ مسخره اي، حقيقت را كتمان و واقعيّت را انكار كند؟
هرگز، هرگز نه با اين دسيسه پليد و نه از هيچ راه ديگري، نه با
ص:106
روانه ساختن سيل شبهه ها، نه با طرح پرسش هاي مسموم، نمي توانند، نمي توانند ننگي را كه با كشتن سيّدالشّهداء و فرزندان و خاندان ايشان بر خويش بار كردند، پاك كنند _ چنان چه دختر زهرا عليهما السّلام، به مردم نيرنگ باز كوفه فرمود_(1) و البته مورد خطاب آن بانوي يگانه هستند آنجا كه در شام ندا داد: «فَهٰذِهِ الْأَيْدي تَنْطِفُ مِنْ دِمائِنا _ اين دستهاست كه خون ما از آن مي چكد».(2)
مگر اين حرمله مازوخيسم داشته كه در آن شرايط، جنگ را كش بدهد و خودش را بيشتر اذيت كند؟
بايد دانست كه در سپاه دشمن، نيرو بسيار بود، از كوفه حركت كرده
ص:107
بودند و كوفه فاصله اي با كربلا ندارد، چند روزي بيشتر از استقرار آنان در كربلا نگذشته بود، نهر علقمه هم كه در اختيار آنان بود، پس كشتن علي اصغر، نه تنها خارج از برنامه نبوده و در جهت نسل كشي خاندان رسول الله صورت گرفت، ارمغان جامه ننگين ديگري از عداوت و مدال عظيم تري از شقاوت براي دشمنان امام و البته وارد نمودن ضربه هرچه سنگين تر بر وجود نازنين امام بود، چنانچه در زيارت امام حسين عليه السّلام مي خوانيم: «صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَيْهِمْ وَ عَلٰى وَلَدِكَ عَلِيٍّ الْأَصْغَرِ الَّذي فُجِعْتَ بِهِ _ صلوات خداوند بر تو و بر ايشان و بر فرزندت، علي اصغر كه به سبب شهادت او، به مصيبتي دردناك و جان سوز دچار شدي».(1)
به راستي، مصيبتي بس عظيم است كه ناگهاني، فواره مي زند... چه كسي مي تواند هجوم اين همه درد و اندوه را، كه بر جگر تفتيده سرورم وارد گشت، درك كند؟...
در جايي مسلماني گفت حضرت كودك را در دست گرفته و نزديك سپاه رفته تا صداي او را بشنوند... او كه فك و فاميل وحشي خود را بهتر مي شناخته.
ص:108
گذشته از اينكه براي چندمين بار، بي اطّلاعي و غرض ورزي نويسنده مزبور آشكار مي شود، بدانيد كه هيچ يك از نقل ها بر نزديك شدن امام به سپاه دشمن دلالت ندارد؛ ضمن اينكه براي شنيده شدن طنين نداي مولا توسّط دشمنان، نيازي نبود امام به آنان نزديك شوند زيرا خودشان اردوي امام را در حلقه محاصره قرار داده بودند و بحث درباره اين موضوع، پيش از اين گذشت.(1)
امّا درباره نَسَب دشمنان امام؛ چه كسي گفته سپاه ابن زياد، فك و فاميل امام بودند؟ سيّدالشّهداء، فرزند پيامبرخدا، عليّ مرتضي و فاطمه زهرا صلوات الله عليهم اجمعين است، پاك زاده اي از نسل پاكان دو سرا. علم المهتدين و يعسوب الدّين، مولانا اباعبدالله الحسين صلوات الله و سلامه عليه، از قبيله قريش و خاندان بني هاشم هستند و بني هاشم در مدينه مستقر بودند و بسياري از آنان همراه امام بودند. لشكر عمر سعد از كوفيان و شاميان بودند، نه از مدينه و بني هاشم.(2)
ص:109
از طرفي، مردم عرب به صورت قبيله اي زندگي مي كردند و هر قبيله، متشكّل از خاندان هايي كاملاً مجزّا بود، مثلاً قبيله قريش شامل خاندان هايي نظير بني هاشم، بني زهره، بني اسد، بني مخزوم و... است و در ميان اعراب، رسم است كه چون پدر يا مادر يك نفر، متعلّق به قبيله اي باشد، تمام افراد آن قبيله، وي را فاميل بخوانند در حالي كه شايد هيچ نسبتي ميان آنها و پدر يا مادر آن فرد نباشد.
اين كاربرد، نظير همان معنايي است كه واژه هايي چون «همشهري» يا «هم محله اي» دارد و واضح است كه اين، هرگز به معناي فاميلي و نسبت خويشي نيست؛ بنابراين اگر بخواهيم بگوييم تمام افراد يك قبيله، با هم فاميل هستند، بايد بگوييم تمام كساني كه در يك روستا يا شهرستان زندگي مي كنند، با هم فاميل اند!!! آشكار است كه چنين بياني، از روي ناداني، تعصّب يا دسيسه است.
حال اگر كسي، مثلاً عمر سعد لعنه الله را _ كه گفته مي شود از قبيله قريش و خاندان بني زهره است _ به پسرعمويي با مسلم بن عقيل و امام حسين عليهما السّلام نسبت دهد؛ حتّي اگر جعلي نبودن چنين فرازهايي را بپذيريم؛ آيا به معناي خويشي او با امام و خاندان
ص:110
بني هاشم است؟
يكي از دسيسه هاي صورت گرفته درباره قيام سيّدالأنام حسين بن عليّ و فاطمه صلوات الله عليهم، همين است؛ گفتند حسين با عمر سعد فاميل است تا بگويند نزاع فاميلي بوده و جنگ و اختلاف بر سر حكومت و فرمان روايي شكل گرفته است؛ هرچه بود نزاع فاميلي بود، تمام شد و رفت حال آن كه آنچه مسلّم و محرز است اينكه دشمنان امام، زنازادگاني پليد و بي اصل و نسب بودند (از جمله همين عمرسعد لعنه الله كه معلوم نيست مادر او كيست(1) و
ص:112
به قتل نمي رساند مگر آن كه زنازاده باشد. اهميت اين موضوع تا آنجاست كه در موسوعه شريف بحارالأنوار يك باب مستقل درباره ويژگي خاصّ قاتل پيامبر و امام ذكر شده و آن زنازاده بودن است: جلد27 باب11: «باب عقاب من قتل نبيّاً أو إماماً و أنّه لا يقتلهم إلاّ ولد زنا».
اين مهم، بارها درباره قاتلان پيامبران و فرزندان پيامبران(1) به طور عام و درباره قاتلان مولانا سيّدالشّهداء به خصوص وارد شده كه «آنان ولدالزّنا هستند».(2) در همين راستا، به نقل برخي از اين متون مي پردازيم:
-يزيد لعنه الله خطاب به امام سجّاد عليه السّلام گفت: اي عليّ بن الحسين، كار خدا را چگونه ديدي؟ فرمود: «ديدم آنچه را خداوند عزّوجل قضا نمود پيش از آنكه آسمان ها و زمين را
ص:113
بيافريند». (يزيد با پرسيدن اين سؤال مي خواست چنين جلوه دهد كه كشته و اسير شدن اهل بيت، مورد رضايت خدا بوده است و امام با اين پاسخ، ضمن رد كردن سخن باطل و باور كثيف يزيد لعنه الله، خود را تسليم رضا و قضاي الهي اعلام نمودند). يزيد با هم نشينان خود (درباره اينكه با امام چه كند) مشورت نمود كه او را به كشتن امام رهنمون شدند. در اين هنگام، ابومحمّد (امام باقر عليه السّلام) شروع به سخن كرده، سپاس و ستايش خدا نمود، سپس به يزيد فرمود: اينان تو را به انجام كاري اشاره كردند خلاف آنچه هم نشينان فرعون، او را اشاره كردند آن زمان كه با آنان درباره موسي و هارون، مشورت نمود؛ آنان به او گفتند: «أَرْجِهْ وَ أَخاهُ _ او و برادرش را نگاه دار»(1) حال آنكه اينان تو را به كشتن ما اشاره كردند و اين علّتي دارد. يزيد گفت: علّت چيست؟ فرمود: همانا آنان حلال زاده بودند ولي اينان حلال زاده نيستند و پيامبران و فرزندان پيامبران را جز فرزندان زنا، نمي كُشند.(2)
ص:114
-در روايت ديگري امام باقر عليه السّلام مي فرمايند: به راستي كه موسي و هارون عليهما السّلام چون بر فرعون وارد شدند، آن زمان در ميان هم نشينان او، زنازاده نبود، همگي حلال زاده بودند و اگر در ميان آنان حرام زاده اي بود، به يقين دستور به كشتن آن دو مي داد، به همين جهت گفتند «أَرْجِهْ وَ أَخاهُ _ او و برادرش را نگاه دار» و او را به تأمّل و درنگ فرمان دادند. (سپس امام عليه السّلام دست بر روي سينه مبارك نهاده) فرمود: وَ كَذٰلِكَ نَحْنُ لا يَنْزَعُ (لا يَقْصُدُنا بِشَرٍّ) (لا يَتَسَرَّعُ) إِلَيْنا إِلّا كُلُّ خَبيثِ الْوِلادَةِ _ ما (اهل بيت) نيز چنين هستيم كه جز زنازادگان، براي آسيب رساندن به ما، اقدام نكنند.(1)
امام صادق عليه السّلام نيز درباره اينكه فرعون گفت: «ذَرُوني أَقْتُلْ مُوسٰى _ بگذاريد موسي را بكشم»(2) ولي چه چيزي او را از انجام
ص:115
اين كار بازداشت؟ فرمود: حلال زادگي او مانع انجام اين كار شد، زيرا پيامبران و فرزندان پيامبران را جز زنازادگان، نمي كشند.(1)
-امام باقر عليه السّلام مي فرمايند: به راستي كسي كه شتر حضرت صالح را كشت، ازرق نامي زنازاده بود (و قوم ثمود مي گفتند در ميان خودمان براي او پدر و اصل و نسبي نمي شناسيم) [و همانا قاتل امام علي صلوات الله عليه، زنازاده بود و قبيله «مُراد» مي گفتند: ما در ميان خودمان براي او پدر و اصل و نسبي نمي شناسيم] و به راستي كه قاتل امام حسين بن علي صلوات الله عليه، زنازاده بود. همانا پيامبران و فرزندان پيامبر را جز زنازادگان، نمي كُشند.(2)
-امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشّريف، در زيارت ناحيه مقدّسه، در مقام سلام به جدّ بزرگوار و گرامي خويش عرضه داشتند: السَّلامُ عَلٰى قَتيلِ الْأدْعِياءِ_ سلام بر پاك زاده اي كه به دست
ص:116
زنازادگان، كشته شد.(1)
-پس از شهادت سرور جوانان اهل بهشت، امام مظلوم بي ياورمان، چون بازماندگان اهل بيت را از ميان پيكرهاي پاك شهدا عبور دادند، دخت صدّيقه كبري، العقيلة الحوراء، زينب سلام الله عليها رو به سوي مدينه نموده نزد رسول الله شكايت نمود. اين قامت صبر، در ميان سخنان جان گداز خويش، به پيامبر عرضه مي دارد: «هٰذا حُسَيْنٌ ... قَتيلُ أَوْلادِ الْأَدْعِياءِ _ اين حسيني است كه... توسّط فرزندان زناكاران كشته شده است».(2)
نيازي به اطاله كلام نيست، اين همه پرسيدند، ما پاسخ گفتيم، خوب است ما نيز بپرسيم نسب يزيد بن معاويه، عبيدالله بن زياد، عمر بن سعد، شمر بن ذي الجوشن، خولي بن يزيد، سنان بن انس، شبث بن ربعي، حرملة بن كاهل، عمرو بن حجّاج، حصين بن نمير و
ص:117
كساني كه با امام جنگيدند و ايشان را شهيد كردند، چيست؟ آيا كسي مي تواند با استناد به منابع تاريخي معتبر، حلال زادگي آنان را اثبات كند؟ ما كه هر چه گشتيم، نتيجه اي جز حرام زاده بودن آنان حاصل نشد و نسبي براي اينان نيافتيم جز اينكه منسوبين به قب_ايل هستند و نه جزو افراد قبيله اي مشخّص و معيّن.
در اين مطالبه آب، گره ديگري، معنا را پنهان ساخته است: _ به يقين _ امام، به اراده و لطف الهي مي داند كه شيرخوارش را خواهند كشت، چرا او را در برابر دشمن سر دست بالا برد؟ به راستي؛ اگر علي اصغر عليه السّلام، درون خيمه ها از تشنگي جان مي داد، كسي مي فهميد چرايي بسته شدن آب بر روي خانواده امام را؟ و عمق پستيِ دشمنان اهل بيت را؟ و معناي اين كلام «بُرير» را كه خطاب به عمر سعد گفت: «اين فرات است... و اين حسين بن علي و برادران و زنان و خانواده او هستند كه از تشنگي مي ميرند و تو ميان ايشان و آب فرات مانع شدي كه از آن بنوشند»(1) يا بدين سياق: «آيا خاندان نبوّت را رها
ص:118
مي كني تا از تشنگي بميرند؟»(1) و پاسخي كه آن ملعون داد... و از انجام وظيفه گفت... و بدان مي باليد... و نيز بر پاداشش... حتّي اگر به بهاي جان زنان و كودكان حرم حسين عليهم السّلام باشد...
مگر يك طفل، چه گناهي دارد كه در معركه جنگ، از عطش جان دهد؟ اگر امام، علي شيرخوار را بر دست بلند نمي كرد، كجا چشم ها مات مي ماند بر تصوير نوزادي تيرخورده و خوني كه به آسمان بالا رفت؟ و خطوط چطور مشخّص مي شد؟ و كجا معناي «قَدْ صَرَعَهُمُ(2)» الْعَطَشُ(3) هويدا مي گشت كه حر رضوان الله عليه در ابتداي روز
ص:119
عاشورا، خطاب به لشكريان عمر سعد گفت، چون نداي «هل من ناصر» ريحانه رسول الله را شنيد؟؟؟ «حر» هنوز به اردوي امام ملحق نشده بود، ولي مي دانست «عطش»، چه بر سر اهل حرم آورده است...
فَلَعْنَةُاللهِ عَلٰي مَنْ جارَ عَلَيْكَ وَ ظَلَمَكَ وَ مَنَعَكَ الْماءَ وَ اهْتَضَمَكَ...(1)
نوزاد چندين ماهه شير مي نوشد و نه آب و مادرش مي تواند به نوزاد شير بدهد و تشنگي او را برطرف سازد.
هرچند بارها در روضه ها گفته شده و به يقين شنيده ايم كه مادر علي اصغر، شير نداشت تا طفل بي تابش را آرام سازد، ولي اين نويسنده _ به حق _ ملعون، ببين براي پياده ساختن هدف شوم خويش، چطور دسيسه مي چيند؟ بريده باد اين پنجه هاي آغشته به خون علي اصغر... تنها براي اتمام حجّتي تمام، از مادراني كه شيرخوار 2-9 ماهه داشتند، پرسيدم. باشد مورد رضايت آن طفل شيرخوار بي تابي قرار گيرد كه نواي ناله از كام تشنه اش برنمي آمد:
-با وجود دلهره و نگراني حداكثر تا 40 ساعت شير دارم
-بدون آب، حداكثر تا 48 ساعت شير دارم
ص:120
- بدون آب و با وجود دلهره و نگراني، حداكثر 24ساعت شير دارم
- پسر شيرخوار شش ماهه، تا 5 ساعت در برابر فقدان شير، مقاومت مي كند
در اين آمار، زمان حداكثر ذكر شده آن هم براي مادر و كودكي كه ب_ُنيه بسيار خوبي دارند.
بسياري از اين مادران تأكيد داشتند كه در صورت وجود استرس و بي آبي، حداكثر تا 3 ساعت شير خواهند داشت و شيرخوار نيز بدون شير، حداكثر تا 2 ساعت دوام مي آورد و كم كم به دليل فشار گرسنگي و بي تابي، حالت افروختگي و خفگي به او دست مي دهد.
ضمن اينكه با وجود غذاي كمكي، كودك در روز بايد حداقل 8 مرتبه شير بخورد تا سير شود كه در صورت نگران بودن مادر، يا شير نمي خورد و بي تابي مي كند و يا شير مي خورد ولي سير نمي شود و مدام بي تابي مي كند زيرا دل پيچه گرفته و نمي تواند بخوابد...آيا سخن ناگفته اي هست؟؟؟
حتّي اگر از هفتم محرّم كه آب بر روي سپاه امام بسته شد تا روز عاشورا كه تنها ٣ مرتبه آب به اردوي تشنه سيّدالشّهداء رسيد، مادر علي اصغر، به اندازه كافي آب نوشيده باشد، باز هم روز
ص:121
عاشورا شير نخواهد داشت.
حتي اگر فقط سپاه 1000 نفري كه همراه با حر، راه را بر امام بستند، تنها آنها با امام مي جنگيدند و روز به روز به شمار ايشان اضافه نمي شد... حتي اگر با وجود درياي آب، مي ديد كه منزل در محاصره دارد... حتّي اگر صداي هجوم دشمن را در شب عاشورا نمي شنيد و نيز صداي تاختن اسب ها را در نيمه هاي شب، گرداگرد خيمه ها... باز هم از دوم تا هفتم محرم، به اندازه اي استرس و نگراني بر قلب او هجوم آورد تا شير را در سينه اش بخشكاند.
فقط كافي بود 5 ساعت از خشكيدن شير مادر مي گذشت تا كودكش نيمه جان شود...
شير آن حيوانات اهلي كه پيشتر گفتم نيز موجود بوده.
پاسخ به اين عبارت، در پاسخ به شبهه يكم آمده است.(1)
اينكه اگر كسي اندكي در متون تاريخ و مقاتل سير كند، متوجّه گسست و شكست تحيّر برانگيزي خواهد شد كه در نقل اخبار شهادت عبدالله رضيع و علي اصغر عليهماالسّلام وجود دارد. اين
ص:122
آشفتگي به حدّي است كه برخي گمان كرده اند اين دو تن، يك نفر هستند. حال ببينيد چگونه اين دو نفر، يكي مي شوند: حضرت علي اكبر عليه السّلام در سال 61 هجري، 28 سال داشتند، علي اوسط يعني امام سجّاد عليه افضل الصّلاة و السّلام، 22-24 سال داشتند، حضرت علي اصغر عليه السّلام هم، شيرخوار بودند؛
ولي گاه علي اكبر، «علي اصغر» خوانده مي شود (18 ساله دانستن ايشان نيز ريشه در همين نقل ها دارد) و امام سجّاد هم «علي اكبر» دانسته مي شوند. گاهي نيز علي اكبر جاي خويش را حفظ مي كند ولي امام سجّاد، «علي اصغر» خوانده مي شود و در هر دو صورت، يك نتيجه مهم حاصل مي شود: ديگر جايي براي علي اصغر _ شيرخواري كه بر روي دست پدر، شهيد شد _ باقي نمي ماند... و اين چنين با عبدالله رضيع، يكي دانسته مي شود...
چه خوب انتقام گرفتند از سيّدالشّهداء عليه السّلام، كه نام فرزندان خويش را (نه دو بار، بلكه «مراراً» يعني بارها)(1) «علي» نهاد...
ص:123
اين ها همه ساخته و پرداخته مي شود تا خون را پايمال كنند، حال آنكه با اندوهي جانكاه، به آسمان پرتاب شد تا نزد رسول الله حفظ شود و خون خواهي از آن خواهد شد در روزي كه نداي «يال_ ث_ارات الحسين» در گوش فلك بپيچد و منتقم آل محمّد عليهم السّلام لواي انتقام در دست گيرد...
آن روز، روزي عظيم خواهد بود...
ص:124
ص:125
آن روز كه شط، در تب و تاب آمده بود
وز س_وز عط_ش در الته_اب آم_ده ب_ود
ديدند كه آن بحر كرم مشك به دوش
تا بر ل_ب ش_ط رس_اند آب، آم_ده ب_ود
ص:126
در آغاز هر فصل، متن شبهه ها به طور كامل آورده شده، سپس بخش هاي مختلف آن، تفكيك و جداگانه برّرسي مي شوند، ضمن اينكه در سراسر كتاب، متن شبهه ها با قاب احاطه شده و خطّ شاخصي نيز دارد.
ص:127
متن شبهه ها
سوم: ابوالفضل رفته آب بياره: اين داستان آب آوردن ابوالفضل بي سر و ته ترين افسانه عاشوراست. به اندازه اي اين داستان مسخره ساخته شده كه گمان مي كنم با يك بار مرور آن ديگر نيازي به تجزيه نباشد. داستان از اين قرار است كه آقا ابوالفضل كه مسلمانان ماشين شان را بيمه ايشان مي كنند براي رفع تشنگي لشگر حسين به دل دشمن زده و مشكي را از آب رودخانه پر كرده و در مسير برگشت شخصي آن دستش را كه مشك را گرفته بوده قطع مي كند. حضرت مشك را با دست ديگرش مي گيرد و به راهش ادامه مي دهد. دوباره يك از خدا بي خبري آن دست ديگر را هم قطع مي كند. حضرت اكنون مشك را با دندانش مي گيرد و در آخر چند از خدا بي خبر ديگر وي را به شهادت مي رسانند.
لطفاً يكي براي من توضيح بدهد كه حضرت چگونه مشك را از دستي كه قطع شده مي گيرد؟ آيا حضرت از اسب پياده شده و مي رود مشك را كه همراه دست قطع شده اش روي زمين افتاده بر مي دارد و دوباره سوار اسب مي شود و مي رود؟ دوباره كه آن يكي دستش قطع مي شود چه كار مي كند؟ آيا حضرت باز از اسب پياده شده و مي رود به سراغ دست افتاده و دولا شده و مشك را با دندان مي گيرد؟ آيا در اين ميان كه هي حضرت از اسب پياده و دوباره سوار مي شده اند كسي نبوده ايشان را بكشد؟ يا اصلاً هيچ كدام از اينها رخ نداده و پيش از آن كه دست مباركشان را قطع كنند، حضرت بر اساس مهارت هايشان مشك را به هوا پرتاب كرده اند با آن يكي دست گرفته اند و به دنبال آن دوباره مشك را به هوا پرتاب كرده و اين بار با دندان مي گيرند؟ مگر حضرت
ص:128
هنرمند سيرك بوده؟
اصلاً دست حضرت چگونه قطع شده؟ از مچ؟ از آرنج؟ از كتف؟ با چه چيز قطع شده؟ شمشير؟ خاطرم هست در يك مراسم مذهبي در محرم روضه خوان گفت با كمان به سوي دست حضرت نشانه رفته اند و دست را قطع كرده اند. مگر كمان هاي آن ها تبر پرتاب مي كرده است؟
خون ريزي شديد ناشي از قطع شدن دست در اين ميان كشك بوده؟ آيا حضرت به خاطر حضرت بودنشان چند ليتر بيشتر از انسان هاي معمولي خون داشته اند كه در ميانه راه به دليل كم خوني نمرده اند؛ يا دست كم از هوش نرفته اند؟ به راستي مذهب عقلي را كه فكر مي كند نمي ربايد؟
اين تنها سه نمونه از افسانه هاي عاشورا بود. به داستان غسل كردن قاسم نيز اشاره اي نكردم؛ زيرا برخي از مسلمانان خود اين داستان رو قبول ندارند. از اين دست افسانه ها بسيار است. اميدوارم بياموزيم كه تنها عقل و انديشه خود را ميزان قرار دهيم.
آشكار است كه اين سياق «پرسش» نيست، حتّي «شبهه» هم نيست بلكه «حرمت شكني» است. هرچند اين همه بي حيايي نمي تواند بي پاسخ بماند، ولي هيچ واژه اي، پستي و پليدي چنين بي پروايي را درخور نيست و البته نيكوتر است كه به آتش قهر و غضب الهي، پاسخ داده شود «ملعوني» كه بر عبّاس، متعرّض مي شود.
مقام ماه بني هاشم، بر هيچ انسان منصفي پوشيده نيست و حتي
ص:129
مذاهب غير شيعه و ادياني غير از اسلام نيز براي ايشان احترام خاصي قائل هستند ولي با اين وجود؛ دشمنان دين سعي دارند وجود مبارك و جايگاه ويژه قمر بني هاشم را كوچك جلوه دهند، و اين امر عجيبي نيست... آنكه نور را مي بيند ولي برنمي تابد، انكارش مي كند... آنكه خود سراپا تاريكي است، نبايد نور را بخواهد... بخواهد تا زشتي و پليدي او را به نمايش بگذارد؟... تا بازار او را كِساد كند؟
عبّاس بن علي عليهما السّلام، قمر بني هاشم، اباالفضل؛ كيست كه عبّاس را نشناسد؟ او كه امام زين العابدين عليه السّلام درباره اش فرمود: رَحِمَ اللَّهُ الْعَبّاسَ، فَلَقَدْ آثَرَ وَ أَبْلٰى وَ فَدٰى أَخاهُ بِنَفْسِهِ حَتّىٰ قُطِعَتْ يَداهُ فَأَبْدَلَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِما جَناحَيْنِ يَطيرُ بِهِما مَعَ الْمَلائِكَةِ فِي الْجَنَّةِ كَما جَعَلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبي طالِبٍ، وَ إِنَّ لِلْعَبّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبارَكَ وَ تَعالٰى [لَ_] مَنْزِلَةً يَغْبِطُهُ بِها جَميعُ الشُّهَداءِ يَوْمَ الْقِيامَةِ _ خداوند عبّاس را رحمت كند، كه به راستي ايثار نمود و سختي ها كشيد و جان خود را براي برادرش فدا نمود تا آنجا كه دستانش جدا شد. خداوند به جاي آن، دو بال به او بخشيد كه با آن همراه با فرشتگان در بهشت پرواز مي كند، همان طور كه براي جعفر بن ابي طالب قرار
ص:130
داد و همانا عبّاس نزد خداي تبارك و تعالي جايگاه ويژه اي دارد كه همه شهدا در روز قيامت بدان رَشك برند.(1)
و در زيارت شهداي كربلا _ كه صادره از ناحيه مقدّسه امام عصر عجّل الله فرجه الشّريف مي باشد _ مي خوانيم: السَّلامُ عَلٰى [أَبِي الْفَضْلِ] الْعَبّاسِ بْنِ أَميرِ الْمُؤْمِنينَ، الْمُواسي أَخاهُ بِنَفْسِهِ، الْآخِذِ لِغَدِهِ مِنْ أَمْسِهِ، الْفادي لَهُ، الْواقي السّاعي إِلَيْهِ بِمائِهِ، الْمَقْطُوعَةِ يَداهُ، لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ [قاتِلَيْهِ] يَزيدَ بْنَ الرُّقادِ الحيتيَّ [الْجُهَنِيَّ] وَ حَكيمَ بْنَ الطُّفَيْلِ الطّائِيَّ _ سلام بر [اباالفضل] عبّاس فرزند اميرالمؤمنين كه با جان خويش، برادرش را همراهي نمود، كه از ديروزش براي فردايش [توشه] برگرفت، فداييِ حسين، نگهدارنده و كوشنده براي رساندن آب به او، كسي كه دست هايش جدا شد. خداوند قاتلان او _ يزيد بن رُقاد حيتي و حكيم بن طفيل طائي _ را لعنت كند.(2)
ص:131
عبّاس آن كسي است كه «سقا» ناميدند وجود گرامي اش را و «اَباقِربَة _ يعني صاحب مشك آب» كنيه اش دادند.(1)
از نگاه پژوهشي و با توجه به منابع موثق تاريخي و روايي، ماجراي آب آوردن و قطع شدن دستان حضرت اباالفضل عليه السّلام، از معتبرترين و صحيح ترين وقايع عاشوراست كه اخبار و روايات بسياري بر آن دلالت دارد.
در منابع معتبر كيفيّت شهادت آن جناب، چنين آمده است: سيّدالشّهداء عليه السّلام همراه با ماه بني هاشم به سوي فرات روان شدند... [دشمنان] گرداگرد عبّاس را گرفتند و او را از حسين عليه السّلام، جدا ساختند. او نيز به تنهايي با ايشان جنگيد تا اينكه كشته شد و در حالي كه چندان زخم هاي بسيار برداشته بود كه توان حركت نداشت، زيد بن ورقاء حنفي و حكيم بن طفيل سنسي او را كشتند.(2)
ص:132
در ساير منابع معتبر، شرح بيشتري از كيفيّت شهادت آقا اباالفضل العبّاس عليه السّلام ارائه مي شود:
عبّاس، سقّا، ماه بني هاشم، پرچم دار حسين و از ديگر برادران، بزرگتر بود كه در طلب آب، روان شد [در حالي كه مي گفت:
أَقْسَمْتُ بِاللَّهِ الْأَعَزِّ الْأَعْظَمِ
به خداى با عزّت و بزرگ
وَ بِالْحُجُورِ صادِقاً وَ زَمْزَمِ
و به حجر و زمزم
وَ ذُو الْحَطيمِ وَ الْفَنَا الْمُحَرَّمِ
و حطيم و «فنا»ى با حرمت، صادقانه سوگند خوردم
لَيُخْضَبَنَّ الْيَوْمَ جِسْمي بِالدَّمِ
كه امروز پيكرم به خونم آغشته مى شود،
أَمامَ ذِي الْفَضْلِ وَ ذِي التَّكَرُّمِ
پيش روي (شخصي) فضيلت مآب و با كرامت
ذاكَ حُسَيْنٌ ذُو الْفِخارِ الْأَقْدَمِ
او حسين است، صاحب برتري و جلودار پيشرو](1)
بر او هجوم آوردند، او نيز بر آنان حمله برد (رَجَز مي خواند) و مي گفت:
ص:133
لا أَرْهَبُ الْمَوْتَ إِذِ الْمَوْتُ رَقٰى
از مرگ نمى هراسم هنگامي كه مرگ صعود باشد
حَتّىٰ أُوارٰى فِي الْمَصاليتِ لَقا
تا جايي كه شمشيرها، مرا به خاك افكنند
نَفْسي لِنَفْسِ الْمُصطَفَى الطُّهْرِ وَقا
جانم، سپر جان پاك مصطفي باشد
إِنّ_ي أَنَ_ا الْ_َعبّ_اسُ أَغْ_ُدو بِال_سَّ_قا
اين منم، عبّاس، كه «سقّا» شده ام
وَ لا أَخ_افُ ال_شَّرَّ ي_َوْمَ الْمُ_لْتَ_قٰى
و در هنگامه رويارويي، از شر نمي هراسم
سپس آنان را پراكنده ساخت [به ياران ابن زياد _ كه مانع از دسترسي به آب بودند، يورش برد و از آنان كُشت و در ميانشان ضربه زد تا جايي كه مسير (منتهي به) آب را باز نمودند. وارد فرات شد و مشك را پُر نمود و بر دوش نهاد. در حالي كه آب به همراه داشت و مقهور بود، دليرانه مي جنگيد. زخم هايي كه بر اثر بارش تيرها بر پيكرش وارد شده بود، او را ضعيف ساخت](1)
زيد بن وَرقاى جُهَنى، پشت درخت خرمايى به كمين او نشست و حَكيم بن طُفَيل سِنبِسى نيز او را يارى داد و بر دست راست عبّاس
ص:134
عليه السلام ضربه اى زد [و آن را قطع كرد]. عبّاس عليه السّلام، شمشير به دست چپ گرفت و به آنها حمله بُرد در حالي كه چنين رَجَز مى خواند:
وَ اللَّهِ إِنْ قَ_طَ_عْتُمُ يَمي_ني
به خدا سوگند، اگرچه دست راستم را قطع كرديد
إِنّي أُحامي أَبَداً عَنْ ديني
من، هميشه از دين خويش حمايت مى كنم
وَ عَنْ إِمامٍ ص_ادِقِ الْيَ_قينِ
و نيز از امام راستگوي استوارباورى
نَجْلِ النَّبِيِّ الطّاهِرِ الْأَمينِ
كه نواده پيامبرِ پاك و امي_ن اس_ت
سپس آن قدر جنگيد تا ناتوان شد. حَكيم بن طُفَيل طايى، از پشت درخت خرما بر او كمين كرد و بر دست چپش ضربه اى زد [و آن را قطع كرد]. عبّاس عليه السّلام نيز خواند:
يا نَفْسُ لا تَخْشَيْ مِنَ الْكُفّارِ
اى جان! از كافران نترس
وَ أَبْشِري بِرَحْمَةِ الْجَبّارِ
و به رحمت خداوند جبران گر بشارت بده
مَعَ النَّبِيِّ السَّيِّدِ الْمُخْتارِ
همراه با پيامبر، آن سَرور برگزيده!
ص:135
قَدْ قَطَعُوا بِبَغْيِهِمْ يَساري
با سركشى شان، دست چپم را قطع كردند
فَأَصْلِهِمْ يا رَبِّ حَرَّ النّارِ
پروردگارم! آنان را به داغىِ آتش، متّصل كن
در آن هنگام، آن ملعون، عبّاس را با عمود آهنين [زد] و به شهادت رساند. چون حسين عليه السّلام، او را بر [كنار] رود فرات، نقش بر زمين ديد، گريست و چنين خواند:
تَعَدَّيْتُمُ يا شَرَّ قَوْمٍ بِفِعْلِكُمْ
اى بدترينِ مردمان! با كارتان، تجاوز كرديد
وَ خالَفْتُمْ قَوْلَ النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ
و با سخن محمّد پيامبر، مخالفت كرديد
أَما كانَ خَيْرُ الرُّسْلِ وَصّاكُمْ بِنا؟
آيا برترين فرستادگان، سفارش ما را به شما نكرد؟
أَما نَحْنُ مِنْ نَسْلِ النَّبِيِّ الْمُسَدَّدِ؟
آيا ما از نسل پيامبرِ تأييد شده نيستيم؟
أَما كانَتِ الزَّهْراءُ أُمّي دُونَكْمْ
آيا چنين نيست كه زهرا، مادر من بوده، نه شما؟
أَما كانَ مِنْ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ أَحْمَدِ
آيا احمد، بهترينِ مردمان نبود؟
لُعِنْتُمْ وَ أُخْزيتُمْ بِما قَدْ جَنَيْتُمُ
نفرين شُديد و به خاطر جنايتي كه كرديد، خوار شُديد
ص:136
فَسَوْفَ تُلاقُوا حَرَّ نارٍ تَوَقَّدِ(1)
به زودى، داغىِ آتشى برافروخته را ملاقات خواهيد كرد
[و چون عبّاس كشته شد، حسين عليه السّلام فرمود: اَلْآنَ انْكَسَرَ ظَهْري وَ قَلَّتْ حيلَتي _ اكنون پُشتم شكست و چاره ام اندك گرديد].(2) رحمت خداوند دور باد از كافراني كه چنين غمي را بر قلب سرور يگانه ام، تحميل كردند...
پس از ذكر كيفيّت شهادت آن جناب بي مثال، با توجّه به منابع معتبر حديث و تاريخ، اكنون به برّرسي شبهه و پاسخ آن مي پردازيم.
لطفاً يكي براي من توضيح بدهد كه حضرت چگونه مشك را از دستي كه قطع شده مي گيرد؟ آيا حضرت از اسب پياده شده و مي رود مشك را كه همراه دست قطع شده اش روي زمين افتاده بر مي دارد و دوباره سوار اسب مي شود و مي رود؟ دوباره كه آن يكي دستش قطع مي شود چه كار مي كند؟ آيا حضرت باز از اسب پياده شده و مي رود به سراغ دست افتاده و دولا شده و مشك را با دندان مي گيرد؟
ص:137
در منابع معتبر، در باب كيفيّت شهادت آن جناب، اشاره اي به جابجايي مكرّر مشك نمي شود و چنان چه گذشت، مشك بر روي دوش مولا حمل شده است. امّا در يكي از نقل ها، چگونگي شهادت حضرت، چنين توصيف مي شود:
... اباالفضل العبّاس عليه السّلام، صداي كودكان شنيد كه نداي العطش العطش داشتند. بر اسبش سوار شد، نيزه اش و نيز مشك را برگرفت و به سوي فرات روان گشت. 4 هزار نفر از كساني كه بر نگهباني فرات گمارده شده بودند، او را محاصره كرده و تيرباران نمودند. آنان را كنار زد و بنابر آنچه روايت شده است 80 تن از ايشان را به درك واصل نمود، از ميان ايشان بيرون شده، خود را به فرات رساند.
چون خواست مشتي آب بنوشد، تشنگي امام حسين و خانواده ايشان عليهم السّلام را ياد آورد، آب را پرتاب نموده، مشك را پر كرد و بر روي كتف راست خويش قرار داده، به سوي خيمه رو نمود. راه را بر او بستند و از همه سو او را محاصره كردند. با آنان جنگيد تا آن كه نوفل ازرق روي دست راست ايشان ضربه زد و آن را جدا
ص:138
كرد. مولا مشك را روي كتف چپ خويش نهاد. نوفل ضربه اي به ايشان وارد كرد كه دست چپش از ساعد جدا شد. مشك را با دندانهايش حمل نمود. تيري آمد و به مشك برخورد كرد و آب آن را ريخت... .(1)
اين تنها روايتي است كه حكايت از جابجايي مكرر مشك دارد. امّا جالب اين است كه «نويسنده» براساس گمانِ صرف و صرف گمان شخصي (كه صد البته نمي تواند خالي از غرض ورزي باشد)، مشك را در پنجه حضرت عبّاس عليه السّلام مي بيند و مي سرايد تا قعر دوزخ، گويي تا كنون مشك نديده است... كودكان هم مي دانند كه مشك بندي دارد تا آن را بر روي دوش ثابت كند و نگه دارد!!!
خيلي جاي تعجّب ندارد، به هر حال آن كه از نزديك، مشك نديده، به يقين نمي داند وقتي يك مشك از آب پُر مي شود، تا چه حد سنگين است و اگر كسي بخواهد آن را با پنجه دست نگه دارد، خيلي زود خسته مي شود، چه رسد به اينكه بر اسب سوار باشد،
ص:139
مهار اسب را به دست گرفته و در ضمن شمشير بزند و بجنگد. «بند» براي استفاده در همين مواقع است... وقتي برداشت ها و گمان هاي مغرضانه، چشمان انديشه را كور كند، طبعاً به چنين گستره اي قد نمي دهد...
نكته اي كه در تمامي مقاتل _ از جمله اين متن _ صراحتاً بيان مي شود اين است كه مولا مشك را بر دوش خويش حمل فرمود، يعني بند مشك را بر روي شانه انداخته و آن را روي كمر قرار داد تا ضمن تحمل سنگيني مشك و حفاظت هرچه بيشتر از آن، جنگيدن آسان تر شود؛ با دست راست، شمشير گرفته و مي جنگيد و مشك بر پشت او تكيه داشت.
با توجّه به آنچه در اين روايت آمده: چون دست راست جدا مي شود، مولا مشك را از دوش راست، به دوش چپ منتقل كرده و شمشير به دست چپ گرفتند و هنگامي كه دست چپ ايشان جدا مي شود، مشك را به دندان مي كِشند.
توضيحي كه به نظر لازم مي آيد اينكه دليران و قهرمانان در ميدان كارزار، براي دفاع، تنها يك سلاح برنمي داشتند بلكه دو يا گاه تعداد بيشتري سلاح همراه داشتند تا در صورتي كه به هر نحو، يكي
ص:140
از آنها را از دست دادند، از ديگري استفاده كنند. يعني چنان چه شمشير در دست راست حضرت بوده و از ايشان جدا شده، سلاح ديگري به همراه داشته اند تا بتوانند دفاع را ادامه دهند (كما اينكه در روايت مذكور، به حمل «شمشير» و «نيزه» اشاره شده است).
البته گاهي نيز طوري مي جنگيدند كه سلاح از كف دشمن بستانند؛ بنابراين نيازي نيست شمشير را از دست راست بگيرند و به دست چپ بدهند، ضمن اينكه در مقاتل نيامده همان شمشيري كه در دست راست بود، به دست چپ گرفتند.
درباره به دندان گرفتن مشك نيز ترديدي نيست عبّاسي كه دستانش از بدن جدا شده و تمام هدفش رساندن آب به خيام حرم است، از هيچ تلاشي دريغ ندارد، حتي اگر مجبور باشد مشك را با دندان هاي خويش نگه دارد.
اصلاً دست حضرت چگونه قطع شده؟ از مچ؟ از آرنج؟ از كتف؟
آيا چنان ماه رشادتي را مي توان با چنين پرده اي از جنس دود، بي نور جلوه داد؟ هيهات كه اين طرح و طراح، بتوانند ذرّه اي از پرتوافشاني ماه بني هاشم، بكاهند.
كسي كه سوار بر اسب باشد، به يقين نمي تواند به راحتي خود را
ص:141
پشت نخل پنهان كند مگر اينكه اسبش در ميان انبوه گياهان، پنهان شود كه در اين صورت باز هم احتمال ديده شدن او بسيار است و اصل مخفي گاه و كمين گاه از ميان مي رود. بنابراين به احتمال زياد، دو نفري كه كمين كرده و دستان حضرت را از بدن جدا نمودند، پياده بوده اند. در اين حالت نيز، با توجّه به زيركي و چالاكي مولا اباالفضل العبّاس عليه السّلام، بايد بسيار مراقب مي بودند تا ديده نشوند. بنابراين كاملاً پشت سر حضرت قرار گرفته و در اين حالت، دستاني را كه بوسه گاه اميرالمؤمنين عليه السّلام بود، مورد اصابت ضربه شمشير قرار دادند.
از طرفي، اگر اين جسارت زماني صورت مي گرفت كه مولا در حال جنگيدن با ديگري بود، ذكر مي شد كه آن دو ملعون، از مشغول بودن حضرت، سوءاستفاده كردند و ديگر نيازي به كمين گرفتن نبود. ضمن اينكه در اين صورت، فرصت نبود تا مشك دوش به دوش شود؛ يا سلاح از دست رفته، بازآيد، در حالي كه تاريخ و مقاتل، صراحتاً به آن اشاره دارد و چنان چه گذشت، حتّي حضرت پس از جدا شدن دستان مبارك، اشعاري خواندند كه نشان مي دهد ضربه هنگامي فرود آمده كه مولا در حال جنگيدن نبودند بلكه به
ص:142
سوي خيام حرم، ره مي سپردند.
با توجّه به آنچه گفته شد، كسي بر اسب سوار است و مي تازد ولي در حال جنگيدن نيست؛ كسي كمين كرده و پياده است و خود را كاملاً پشت سر سوار قرار مي دهد، وقتي دست سوار از جانب پياده، مورد اصابت ضربه شمشير واقع شود، به يقين از ناحيه مچ يا ساعد يا آرنج ضربه نمي خورد بلكه از ناحيه كتف يا بازو، مورد آسيب واقع مي شود و اين، همان است كه در مقاتل آمده: «يد» كه اگر «مچ» «ساعد» يا «آرنج» بود، همان به كار مي رفت. (البته به جز نقلي كه دلالت داشت دست چپ مولا، از ناحيه ساعد مورد اصابت ضربه قرار گرفته كه روايتي مرسل از كتابي مجهول است).
با چه چيز قطع شده؟ شمشير؟
آنچه در تاريخ و مقاتل ذكر مي شود اين است كه دشمنان پشت نخل ها در كمين نشسته و دستان مولا را از پشت سر قطع كردند، يعني دو دست حضرت عبّاس عليه السّلام، مورد اصابت ضربه قرار گرفته و از بدن جدا شد. البته در برخي مقاتل آمده است كه طوري ايشان را تيرباران ساختند كه پيكر مبارك، بسيار آسيب ديد، لكن در نهايت...
ص:143
خون ريزي شديد ناشي از قطع شدن دست در اين ميان كشك بوده؟
هرچند؛ كسي كه اين چنين سخن مي راند، به يقين مورد رحمت الهي نيست امّا... از درگاه خداوند تبارك و تعالي مي خواهم كه رحمت را از «نويسنده» دور سازد و قهر و غضب را بر او بباراند كه اين چنين مصرّانه، درصدد خاموش ساختن نور خداست...
مسلماً چنين زخم سنگيني، خون ريزي بسيار شديدي دارد، چنان چه در مقاتل صراحتاً به آن اشاره شده و سخن از ضعفي به ميان مي آيد كه پس از تيرباران، جدا شدن دست راست و نيز دست چپ حضرت، بر وجود گرامي ايشان غالب شد.
البته اگر «نويسنده»، كمي مي انديشيد، متوجه مي شد كه دستان مبارك قمر بني هاشم، ناجوانمردانه و با كمين كردن در پشت درختان نخل، از بدن جدا شده و اين يعني مسلماً آن سرور تشنه كام، تا زمان جدا شدن دست چپ، نتوانستند از حاشيه نهر علقمه دور شوند، كه اگر ضعف ناشي از زخم ها و خونريزي ها را به آن اضافه كنيم، مي تواند تصوير روشني از ماوقع براي ما ترسيم كند.
اگر نقشه كربلا را از بالا بنگريد و به جايگاه جدا شدن دستان مبارك اباالفضل العبّاس عليه السّلام (كه مسمّي به كفّ العبّاس است) دقت
ص:144
كنيد (1)، به راحتي قابل فهم است كه حضرت پس از خروج از آب، محاصره شدند و پس از جدا شدن دست راست و در پي خونريزي شديد، از سرعت سير ايشان به سوي خيام حرم، بسيار كاسته مي شود، اما باز هم تلاش مي كنند تا خود را به خيام حرم برسانند.
آقا اباالفضل العبّاس چون كسي كه جان مي دهد اما به اميدي زنده است، مقاومت مي فرمود. هنگام قطع شدن دست چپ ايشان، با وجود اينكه ضعف بر وجود نازنين عبّاس، مستولي گشت، باز هم تلاش براي رساندن آب به خيام حرم ادامه مي يابد و چنان چه بارها شنيده ايم، مولا هنگامي نااميد شدند كه تيري به مشك اصابت كرده و آب هاي درون مشك، بيرون مي ريزد؛
آن هنگام بود كه عباس، پريشان و مضطر از اينكه نه آبي همراه دارد و نه مشك سالمي، نه جاني در تن و نه دستي در پيكر... آن زمان راه چاره بر او بسته و نااميد شد كه چه كند با زخم هاي عميقي كه در بدن دارد و مشك پاره اي كه آبي ندارد و حلقه محاصره اي كه لحظه لحظه تنگ تر مي شود...
ص:145
اكنون، عطش را شناختم به گونه اي ديگر و نيز آنچه را در كربلا گذشت؛ آن همه، كه پس از شهادت رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم؛ با غصب خلافت آغاز شد و تا شعله گرفتن خيام حرم ادامه يافت... اين بنا با دست ننگيني بنا شد كه بر رخ مهتاب ناموس حق فرود آمد... و پيش رفت... تا انگشت و انگشتري سليمان كربلا، اين... ادامه همان جريان است...
در اوج غم امّا، دل خوش دارم كه مي دانم روزي خواهد رسيد كه در آن، از ظالمان انتقام گرفته شود؛ آنان كه نمي توان به قالب واژه ريخت بي حيايي شان را و آتش قهر و غضب الهي ببارد بر قلب هاي قساوت بارشان كه به زبان گردان در كام «علي اصغر» رحم نكردند...
ص:146
عظمت مصيبت، همان است كه خدا فرمود: «مُصيبَةً ما أَعْظَمَها...» و خون خواهي نيز تنها و تنها با خودِ اوست «لا يُدْرِكُهُ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ»(1)
و مباد كه ستمكاران گمان كنند «توانسته اند خون را پايمال سازند» كه زينب كبري با آهي سوزان از سينه آتشبار خويش خطاب به ايشان مي فرمايد: «فَلا يَسْتَخِفَّنَّكُمْ الْمَهَلُ فَإِنَّهُ لا يَحْفِزُهُ الْبِدارُ، وَ لا يُخافُ عَلَيْهِ فَوْتُ الثّارِ، كَلّا إِنَّ رَبَّكَ [لَنا وَ لَهُمْ] لَبِالْمِرْصادِ _ پس مهلت ها شما را دل خوش نسازد (و فريب ندهد) زيرا كه پيشى گرفتن شما (موجب از دست رفتن زمان نمي شود و) خدا را شتاب زده نمي سازد و بيم از دست رفتن خون خواهى و انتقام بر او نرود. چنين نيست؛ بلكه «إِنَّ رَبَّكَ [لَنا وَ لَهُمْ] لَبِالْمِرْصادِ _ به راستي، پروردگارت [براي ما و آنان] در كمين گاه است (و هيچ كس را ياراي گريز از سلطه خداوند نيست)».(2)
در پايان، سپاسي شايسته تقديم مي كنم به همه عزيزاني كه در تدوين اين كتاب ياريم كردند و به خصوص پدرم كه تمام نمود
ص:147
رحمت الهي را بر خويش و مشمول دعاي مولايم، امام محمّد باقر عليه السّلام قرار گرفت آنجا كه مي فرمايند: «رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً حَبَسَ نَفْسَهُ عَلَيْنا، رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً أَحْيا أَمْرَنا _ خدا رحمت كند بنده اي را كه خود را در اختيار ما قرار دهد و خويشتن را وقف ما (اهل بيت) كند. خدا رحمت كند بنده اي را كه امر ما اهل بيت را زنده كند».(1)
و نيز از سرورم، سيّدالشّهداء عليه السّلام مي خواهم ما را در زمره خون خواهان خويش قرار دهد نه آنان كه بر اين خون، مؤاخذه مي شوند... و الحمدلله ربّ العالمين
ص:148
همراه با امام صادق عليه السّلام اين چنين دست برمي آوريم به درگاه الهي:
اللَّهُمَّ رَبَّ الْحُسَيْنِ، إِشْفِ صَدْرَ الْحُسَيْنِ
بارالها! اي خداي حسين! سينه حسين را شفا عنايت فرما
اللَّهُمَّ رَبَّ الْحُسَيْنِ، أُطْلُبْ بِدَمِ الْحُسَيْنِ
بارالها! اي خداي حسين! خون حسين را خونخواهي نما
اللَّهُمَّ رَبَّ الْحُسَيْنِ، إِنْتَقِمْ مِمَّنْ رَضِيَ بِقَتْلِ الْحُسَيْنِ
الاها اي خداي حسين از هركس به كشتن حسين راضي شد، انتقام بگير
اللَّهُمَّ رَبَّ الْحُسَيْنِ، إِنْتَقِمْ مِمَّنْ خَالَفَ الْحُسَيْنَ
الاها اي خداي حسين از هركس با حسين مخالفت نمود انتقام بگير
اللَّهُمَّ رَبَّ الْحُسَيْنِ، إِنْتَقِمْ مِمَّنْ فَرِحَ بِقَتْلِ الْحُسَيْن
الاها اي خداي حسين از هركس به خاطر شهادت حسين شاد شد انتقام بگير
¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬¬ آمين
كامل الزيارات: ص237 ب79 ح17
بحارالأنوار: ج98 ص230 ب18 ح37 و 39
ص:149
رحم الله العباس
ص:150
ص:151
الذّكر الحكيم: كلام الله تبارك و تعالي.
الأخبار الطّوال: أبو حنيفة أحمد بن داوود الدّينوري (ت281ق) مطبعة السّعادة- مصر، ط 1، (1330 ه ق).
الأمالي: محمّد بن عليّ ابن بابويه القمّي (ت381ق) ناشر: تهران- كتابچى ط6 1376ش.
الأمالي: محمّد بن محمّد بن النّعمان العكبري البغدادي المفيد (ت413 ق) تحقيق و تصحيح حسين استاد ولى و على اكبر غفارى، ناشر: كنگره شيخ مفيد - قم، ط1 1413 ق.
الأمالي: الشيخ الطّوسي، محمّد بن الحسن (ت460ق) دار الثقافة - قم ط1 1414 ق.
الأمالي الخميسيّة: يحيى بن الحسين بن إسماعيل الجرجانيّ، الشّجريّ
ص:152
(ت479ق) عالم الكتب بيروت، مكتبة المتنبّي- القاهرة.
أسرار الشّهادة: الآخوند ملّا آقا الدّربنديّ (ت1286ق) منشورات الأعلمي- طهران.
أعلام الدّين في صفات المؤمنين: الشّيخ أبو محمّد الحسن بن محمّد (أبي الحسن) الدّيلميّ (ت771ق) مؤسّسة آل البيت عليهم السّلام لإحياء التّراث- قم، ط 1 (1408 ه ق).
أنساب الأشراف: أحمد بن يحيى بن جابر البلاذريّ (ت279ق) ج3 تحقيق محمّدباقر المحموديّ، دار التعارف- بيروت، ط 1، (1397 ه ق).
الأنساب: أبو سعيد عبد الكريم بن محمّد بن منصور السّمعاني التّميمي (ت562ق) مؤسسة الكتب الثّقافية، ط 1 1408 ه ق.
الأنوار النّعمانيّة: السيّد نعمة اللّه الموسويّ الجزائريّ (ت1112ق) مطبعة شركت چاپ- تبريز.
إثبات الوصيّة: أبو الحسن عليّ بن الحسين المسعوديّ (ت346ق) طبع حجري- ذي حجّة الحرام 1388 ه ق.
إثبات الهداة بالنّصوص و المعجزات: محمّد بن الحسن الحرّ العامليّ (ت1104ق)، المطبعة العلميّة- قم.
الإحتجاج: أبو منصور أحمد بن عليّ بن أبي طالب الطّبرسيّ (ت588ق)، دار الطّباعة و النّشر النعمان- النّجف، 1386 ه ق.
إحقاق الحقّ و إزهاق الباطل: القاضى نور الله المرعشي التستري (م1019) نشر مكتبة آية الله المرعشي النجفي- قم، ط1 1409ق.
الإرشاد في معرفة حجج اللّه على العباد: محمّد بن محمّد بن النّعمان، الشّيخ المفيد (ت413ق) انتشارات علميّة الإسلاميّة- طهران.
ص:153
الإصابة في تمييز الصحابة: ابن حجر العسقلاني (م852ق) دار الكتب العلمية - بيروت، ط1 1415ق.
إعلام الورى بأعلام الهدى: الفضل بن الحسن الطبرسيّ (ت548ق) مكتبة الحيدريّة- النّجف- ط 3 1390 ه ق.
إقبال الأعمال: علىّ بن موسى ابن طاووس (ت664)، دار الكتب الإسلاميه - تهران، ط2 1409ق.
الإمام الحسين عليه السّلام و أصحابه: الحاج الشّيخ فضل عليّ القزوينيّ (ت1361) مطبعه باقري- قم، ط 1، 1415 ه ق.
الإمامة و السّياسة: أبو محمّد بن عبد اللّه بن مسلم ابن قتيبة الدّينوريّ (ت276ق) تحقيق الدّكتور طه محمّد الزّينيّ، مؤسسة الحلبيّ و شركاه.
بحارالأنوار: محمد باقر بن محمد تقي، العلّامة المجلسي (ت1110ق)، دار إحياء التراث العربي- بيروت، ط2 1403ق.
البداية و النّهاية: أبو الفداء إسماعيل بن كثير ابن كثير الدّمشقيّ (ت774ق) مطبعة السّعادة- مصر.
البرهان في تفسير القرآن: البحرانى، سيد هاشم بن سليمان (ت1107ق) تصحيح مؤسسة البعثة، نشر مؤسسه بعثه- قم، ط1 1374ش.
بصائر الدرجات في فضائل آل محمّد صلّى الله عليهم: محمّد بن الحسن الصفّار (ت290ق) تحقيق و تصحيح: محسن بن عباس علي كوچه باغي، مكتبة آية الله المرعشي النجفي، ايران- قم، ط2 1404.
بغية الطّلب (بغية الطّلب في تاريخ حلب): ابن العديم، الصّاحب كمال الدّين عمر بن أحمد (ت660ق)، تحقيق الدّكتور سهيل زكّار، دار القلم العربيّ.
بلاغات النساء: ابن أبي طاهر، احمد بن أبي طاهر (ت280ه) ط1، نشر
ص:154
الشريف الرضي - قم.
تاج العروس من جواهر القاموس: سيد مرتضى الحسيني الزبيدي الواسطي (ت1205)، دار الفكر- بيروت، 1414 ق.
تاريخ أهل البيت نقلاً عن الأئمّة عليهم السّلام: ابن ابي الثلج البغدادي، محمّد بن احمد (ت325ق) تحقيق و تصحيح محمّدرضا جلالي حسين، نشر آل البيت، ايران- قم، ط١ 1410ق.
التّاريخ (تاريخ اليعقوبيّ): اليعقوبيّ، أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (م 292)، مكتبة المرتضويّة- النّجف.
تاريخ الأمم و الملوك: محمّد بن جرير بن يزيد الطبري (ت310 ق) تحقيق محمّد أبو الفضل إبراهيم، دار المعارف- مصر، ط2. و طبع دار التراث- بيروت، ط2 1387ق.
تاريخ الإسلام (و طبقات المشاهير و الأعلام): الذّهبيّ، شمس الدّين محمّد بن أحمد (م 748) مكتبة القدسي- القاهرة 1368 ه ق.
تاريخ الخلفاء: السّيوطيّ، جلال الدّين عبد الرّحمان بن أبي بكر بن محمّد (ت911ق)، مطبعة السّعادة- مصر، ط 1- 1371 ه ق.
تاريخ كربلا و حائر حسين عليه السّلام: دكتر عبدالجواد كليددار، ترجمه محمّد صدر هاشمي، دي ماه 1337 شمسي.
تاريخ مدينة دمشق (تاريخ دمشق الكبير): ابن عساكر، الحافظ أبو القاسم عليّ بن الحسن بن هبة اللّه الشّافعيّ (م 571)، تحقيق عليّ عاشور الجنوبيّ، دار إحياء التّراث العربيّ، ط 1 1421 ه ق.
تجارب الأمم: أبو عليّ مسكويه الرّازيّ، (م 421)، دار سروش للطّباعة و النّشر (سروش)، ط 1 1407 ه ق.
ص:155
تحفة الزائر: العلّامة الشيخ محمّد باقر المجلسي (ت1111ه_).
تراجم النّساء: ابن عساكر، الحافظ أبو القاسم عليّ بن الحسن بن هبة اللّه الشّافعيّ (م 571)، تحقيق الشّهابيّ، دمشق، ط 1.
تسلية المجالس و زنية المجالس: محمّد بن أبي طالب، الحسينيّ الموسويّ الحائريّ (ت ق10)، تحقيق فارس حسّون كريم، مؤسّسة المعارف الإسلاميّة، ط 1 1418 ه ق.
تسمية من قتل مع الحسين عليه السّلام من ولده و إخوته و أهل بيته و شيعته: الرّسّان، الفضيل بن الزّبير بن عمر بن درهم الكوفيّ الأسديّ (ت ق 2)، نشرت في (تراثنا) الّتي تصدرها مؤسّسة آل البيت عليهم السّلام لإحياء التّراث، قم- إيران، السّنة الأولى، العدد الثاني، تحقيق السّيّد محمّد رضا الحسينيّ.
تهذيب الأحكام: الشّيخ الطّوسي، محمد بن الحسن (ت460ق)، تحقيق و تصحيح حسن الموسوي، دار الكتب الإسلاميه- تهران، ط4 1407ق.
تهذيب الكمال: المزّي، جمال الدّين أبو الحجّاج يوسف (م 742)، تحقيق الدّكتور بشّار عوّاد معروف، مؤسسة الرّسالة.
تيسير المطالب في أمالي الإمام أبي طالب: أبوطالب الزّيديّ، يحيى بن الحسين بن هارون ... بن زيد بن الحسن عليه السلام (م 424)، مؤسسة الأعلميّ- بيروت، 1395- 1396 ه ق.
ثواب الأعمال و عقاب الأعمال: الشّيخ أبو جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن بابويه القميّ (م 381) منشورات المطبعة الحيدريّة- النّجف (1392 ه ق- 1972 م).
جلاءالعيون: المجلسيّ، محمّد باقر (ت1110ق) انتشارات سرور، ط 1
ص:156
(1373 ه ش).
جمل من أنساب الأشراف: أحمد بن يحيى بن جابر البلاذريّ(م 279) تحقيق الدّكتور سهيل زكّار، دارالفكر، ط1 1417 ق.
جواهر المطالب في مناقب الإمام عليّ بن أبي طالب عليه السّلام: الباعونيّ، شمس الدّين أبو البركات محمّد بن أحمد (ت871)، تحقيق محمّد باقر المحموديّ، مجمع إحياء الثّقافة الإسلاميّة.
الجوهرة في نسب الإمام عليّ و آله: البرّيّ، محمّد بن أبي بكر الأنصاريّ التّلمسانيّ (ت645ق)، مكتبة النّوريّ- دمشق، ط 1 1402 ه ق.
حبيب السير في أخبار أفراد البشر: غياث الدين محمد بن همام الدين المدعوّ بخواند مير (ت941 أو 942ق) كتابفروشى خيّام، ط 2، 1353 ه ش.
الحدائق الورديّة في أخبار الزّيديّة: المحلّي، أبو الحسن حسام الدّين حميد بن أحمد (م 652)، دار أسامة- دمشق، ط 2 1405 ه ق.
الحسين عليه السّلام (ترجمة الإمام الحسين عليه السّلام و مقتله من القسم غير المطبوع من الطبقات الكبير): تحقيق السّيّد عبد العزيز الطّباطبائيّ، مؤسّسة آل البيت لإحياء التّراث، ط 1 1415 ه ق.
حياة الإمام الحسين عليه السّلام: باقر شريف القرشي (معاصر) دارالمعروف بيروت، ط1 1430ق.
حياة الحيوان الكبرى: الدّميريّ، الشيخ كمال الدّين (ت808ق) طبع بمطبعة محمّد عليّ صبيح بالأزهر- مصر، 1274 ه ق.
الخرائج و الجرائح: قطب الدين الراوندى، سعيد بن هبة الله (ت573ق)، تحقيق مؤسسة الإمام المهدى عليه السّلام، نشر مؤسسه امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف- ، ط 1409ق.
ص:157
تذكرة خواصّ الأمّة: سبط ابن الجوزيّ، شمس الدّين أبو المظفّر يوسف بن عبد الرّحمان (قزأوغلي) (ت654ق)، ايران- كردستان، چاپ سنگي 1287 ه ق.
تظلّم الزّهراء عليها السّلام: رضيّ الدين بن نبي القزويني (ت بعد1134ق) منشورات الشّريف الرّضيّ- قم ط 1360.
تفسيرالصّافي: فيض كاشانى، محمد بن شاه مرتضى (ت1091ق) تحقيق و تصحيح: حسين الأعلمي، مكتبه الصدر- تهران، ط2 1415ق.
تفسير العيّاشي: العيّاشي، محمد بن مسعود (م320ق) تحقيق و تصحيح هاشم رسولي محلّاتي، نشر المطبعة العلمية - تهران، ط1 1380ق.
تفسير نورالثقلين: العروسى الحويزى، عبد على بن جمعة (ت1112ق) تحقيق: هاشم رسولى محلاتى، نشر اسماعيليان- قم، ط4 1415ق.
السّيرة النّبويّة (السّيرة النّبويّة و أخبار الخلفاء): محمّد بن حبّان (ت 354ق) مؤسسة الكتب الثّقافيّة، بيروت، لبنان، ط 1 1407 ه ق.
ثواب الأعمال و عقاب الأعمال: ابن بابويه، محمد بن على (ت381ق) دار الشريف الرضي- قم، ط2 1406ق.
دائرةالمعارف الحسينيّة (أضواء علي مدينة الحسين(عليه السّلام)): الكرباسي، محمّدصادق محمّد (معاصر) المركز الحسيني للدّراسات- لندن، ط1 1432ق.
دانشنامه امام حسين عليه السّلام: محمّدي الرّي شهري قم: دارالحديث 1430ق.
الدروس الشرعيّة في فقه الإماميّة: الشّهيد الأوّل، أبو عبد الله محمّد بن مكّي العاملي (استشهد في 786ق)، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، ط2
ص:158
1417ق.
الدرّ النظيم في مناقب الأئمّة اللهاميم: الشّامي، يوسف بن حاتم (ت القرن٧ق) نشر جامعه مدرسين- قم، ط1 1420ق.
دلائل الإمامة: الطبري الآملي الصغير، محمّد بن جرير بن رستم (ت القرن5) تحقيق و تصحيح مؤسسة البعثة- قم، ط1 1412ق.
دلائل النّبوّة: البيهقيّ، أبو بكر أحمد بن الحسين (م 458) دار الكتب العلميّة - بيروت، ط 1 1405 ه ق.
الدّمعةالسّاكبة: البهبهاني، محمّد باقر بن عبد الكريم (م 1285) مؤسّسة الأعلميّ للمطبوعات- بيروت، ط 1 1409 ه ق.
روضة الصّفا: مير خواند، مير محمّد بن سيد برهان الدّين (م ق 9)، خيّام.
روضة الواعظين و بصيرة المتّعظين: فتّال النيشابوري، محمّد بن احمد (استشهد في508 ق) انتشارات الرضي- قم، ط1 1375ش.
رياض القدس في نفائس الأنس: (نفائس القدس في روح الأنس): الفاضل الميرزا صدر الدين محمد بن المولى محمد حسن الشعبان كردي القزويني، (المتوفّي حدود1330ق).
سرّ السّلسلة العلويّة: أبو نصر، سهل بن عبد الله بن داود بن سليمان بن أبان بن عبد اللّه البخاريّ (م قرن4) تحقيق السّيّد محمّد صادق بحر العلوم، المطبعة الحيدريّة- النّجف (1381 ه ق).
سير أعلام النّبلاء: الذّهبيّ، شمس الدّين محمّد بن أحمد (م 748) تحقيق الدّكتور محمّد أسعد طلس، دار المعارف- مصر.
شرح الأخبار في فضائل الأئمّة الأطهار: القاضي نعمان المصري، نعمان بن محمّد التّميميّ المغربيّ (م 363) تحقيق السيّد محمّد الحسينيّ الجلاليّ،
ص:159
مؤسّسة النّشر الإسلاميّة- قم، ط 1 1412 ه ق.
شرح شافية أبي فراس: ابن أمير الحاجّ، أبو جعفر محمّد بن أمير الحاجّ الحسينيّ (م ق 12) تحقيق صفاء الدّين البصريّ، مؤسّسة الطّباعة و النّشر وزارة الثّقافة و الإرشاد الإسلامي- طهران، ط 1 1416 ه ق.
شهر حسين عليه السّلام: نوشته محمّدباقر مدرّس چاپ 1414 هجري قمري.
الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم: العاملي النباطي، عليّ بن محمّد بن عليّ بن محمّد بن يونس (م877) تحقيق و تصحيح ميخائيل رمضان، المكتبة الحيدريّة- نجف الأشرف، ط1 1384ق.
الصحيفة المهديّة: إبراهيم بن محسن الفيض الكاشاني، مؤسّسة الإمام المهدي عليه السّلام- قم، 1405ه_.
الصّواعق المحرقة: ابن حجر الهيثميّ، (م 974)، مطبعة العائرة الشّرقيّة- مصر، ط 1 1308 ه ق.
صفةالصّفوة: ابن الجّوزيّ، أبو الفرج عبد الرّحمان بن عليّ بن محمّد (م 597) دار الوعي- حلب، ط 1 (1389 ه ق).
الطّبقات الكبير: ابن سعد تحقيق ادوارد سخو، مطبعة بريل- ليدن، 1321ق.
عبقات الأنوار في إمامة الأئمة الأطهار: مير سيّد حامد حسين اللكهنوى (1306ق) كتابخانه عمومى امام امير المومنين على عليه السلام- اصفهان، ط2 1366ش.
العقد الفريد: ابن عبدربّه، أبو عمر أحمد بن محمّد بن عبدربّه الأندلسيّ، (م 328)، مطبعة لجنة التّأليف و التّرجمة و النّشر- (1365 ه ق).
علل الشرائع: ابن بابويه، محمّد بن علي (م381) كتاب فروشى داورى- قم،
ص:160
ط1 1385 ش / 1966 م.
عليّ بن الحسين عليه السّلام (ترجمة الإمام زين العابدين عليّ بن الحسين عليهما السّلام و ابنه الإمام محمّد الباقر عليه السّلام): تحقيق محمّدباقر المحموديّ - طهران، ط 1 1413 ه ق- 1993 م.
عمدة الطّالب في أنساب آل أبي طالب: ابن عنبة الحسنيّ، جمال الدّين أحمد بن عليّ (م 828) منشورات دار مكتبة الحياة- بيروت.
عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال: البحرانيّ، الشّيخ عبدالله البحرانيّ الاصفهانيّ (م ق 12) مدرسة الإمام المهديّ- قم، ط 1 1407 ه ق.
الغدير في الكتاب و السنة و الأدب: علامه امينى (1349ش) مركز الغدير للدراسات الاسلاميه- قم، ط1 1416ق.
الفايق في غريب الحديث: الزمخشري، محمود بن عمر(م583) تحقيق و تصحيح ابراهيم شمس الدين، دارالكتب العلميّة- بيروت، ط1 1417ق.
الفتوح: ابن أعثم الكوفيّ، أحمد بن أعثم (م 314) دائرة المعارف العثمانيّة - حيدرآباد الهند، ط 1 1391 ه ق.
فرائد السّمطين: الحموئيّ الخراسانيّ، إبراهيم بن محمّد بن المؤيّد (م730)، تحقيق محمّد باقر المحموديّ. مؤسسة المحموديّ- بيروت، ط 1 1400 ه ق.
فرهنگ ابجدى: بستانى، فؤاد افرام / مهيار، رضا (1906م) انتشارات اسلامي- تهران، ط2 1375ش.
الفصول المهمّة في معرفة أحوال الأئمّة: ابن الصّبّاغ، عليّ بن محمّد بن أحمد المالكيّ (م 855) مؤسسة الأعلمي- طهران.
ص:161
قصص الأنبياء عليهم السّلام: قطب الدين الراوندي، سعيد بن هبة الله (م573) تحقيق و تصحيح غلام رضا عرفانيان يزدي، مركز پژوهش هاى اسلامى- مشهد، ط1 1409ق.
الكافي: الشّيخ الكلينى، محمّد بن يعقوب بن اسحاق (م329) تحقيق و تصحيح علي اكبر غفّاري و محمّد آخوندي، دار الكتب الإسلاميّة- تهران، ط4 1407ق.
كامل بهائى: عماد الدّين طبري، الحسن بن عليّ بن محمّد (م 657)، مكتب مرتضوى.
كامل الزّيارات: ابن قولويه، جعفر بن محمّد (م367) تحقيق و تصحيح عبدالحسين اميري، دار المرتضويّة- نجف اشرف، ط1 1356ش.
الكامل في التاريخ: ابن الأثير الجزريّ، عزّ الدّين أبو الحسن عليّ بن محمّد (م 606) دار الكتاب العربيّة- بيروت، ط 2 1387 ه ق.
كبريت احمر في شرائط المنبر: بيرجندي، محمّد باقر خراساني قائني بيرجندي (م ق 14)، انتشارات اسلاميّه- تهران، ط 3 1376 ه ش.
كتاب الطّبقات: ابن الخيّاط، أبو عمرو خليفة بن خيّاط (م 242) تحقيق سهيل زكّار، دار الفكر- بيروت، ط 1.
كتاب العين: فراهيدى، خليل بن أحمد (م175ق) نشر هجرت- قم، ط2 1409ق.
كشف الغمّة في معرفة الأئمّة: الإربلي، عليّ بن عيسى (م692) تحقيق و تصحيح رسولي محلّاتي، نشر بنى هاشمى- تبريز، ط1 1381ق.
كمال الدين و تمام النعمة: ابن بابويه، محمّد بن علي (م381) تحقيق و تصحيح علي اكبر غفّاري، نشر اسلاميّه- تهران، ط2 1395ق.
ص:162
لسان العرب: ابن منظور، محمّد بن مكرم (م711) تحقيق و تصحيح جمال الدين ميردامادي، دار الفكر للطباعة و النشر و التوزيع- دار صادر، بيروت، ط3 1414ق.
اللّهوف على قتلى الطّفوف: ابن طاووس، السّيّد عليّ بن موسى بن جعفر بن طاووس (م 677)، انتشارات جهان- طهران.
مثيرالأحزان: ابن نما الحلّيّ، نجم الدّين جعفر بن محمّد (م 645) دار الخلافة- طهران، كارخانه مشهدي خداداد، (1318 ه ق)، ط حجري.
مجمع البحرين: الطّريحي، فخر الدين بن محمّد (م1085) تحقيق و تصحيح احمد حسيني اشكوري، نشر مرتضوى- تهران، ط3 1375ش.
مجموعة نفيسة في تاريخ الأئمّة عليهم السّلام: نشر دار القاري- بيروت، ط1 1422 ق / 2002 م.
المحاسن: البرقي، احمد بن محمّد بن خالد (م274 أو280) تحقيق و تصحيح جلال الدين محدث، دار الكتب الإسلاميّة- قم، ط2 1371ق.
المحاسن و المساوئ: البيهقيّ، إبراهيم بن محمّد (م 320)، دار الكتب العلميّة- بيروت، ط 1 1420 ه ق.
مختصر البصائر: الحلّي، حسن بن سليمان بن محمّد (م القرن8) تحقيق و تصحيح مشتاق مظفّر، مؤسسة النشر الإسلامي- قم، ط1 1421ق.
مختصر تاريخ دمشق: ابن عساكر، الحافظ أبو القاسم عليّ بن الحسن بن هبة اللّه الشّافعيّ (م 571)، دار الفكر- دمشق، ط 1 1410 ه ق.
مدينة معاجز الأئمّة الإثني عشر: البحراني، سيد هاشم بن سليمان (م1107) مؤسّسة المعارف الإسلاميّة- قم، ط1 1413ق.
مرآة الجنان و عبرة اليقظان: عبدالله بن أسعد اليافعيّ الشّافعيّ اليمنيّ،
ص:163
(ت768ق)، دائرة المعارف النّظاميّة الكائنة- حيدرآباد- دكن، 1337 ه ق.
مروج الذّهب و معادن الجوهر: المسعودي، علىّ بن الحسين (346ق) دارالهجرة- قم، ط2 1409ق.
المزار القديم: ل_ِ ...؟ نسخه خطّي در كتاب خانه آية الله مرعشي شماره462.
المزار الكبير: أبو عبد الله محمّد بن جعفر المشهدي (ت610ه_)، تحقيق جواد القيّومي، مؤسّسة النّشر الإسلامي- قم، 1419ه_.
المزار الكبير: أبو عبد الله محمّد بن جعفر المشهدي (ت610ه_)، نسخه خطّي در كتاب خانه آية الله مرعشي شماره4903.
المزار: ، محمّد بن محمّد بن النّعمان العكبري البغدادي المفيد (م413)، نشر مدرسة الإمام المهدي عليه السّلام.
المزار: نسخه خطي در كتابخانه آيةالله مرعشي شماره245 منسوب به شيخ مفيد رحمه الله.
مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل: النوري، حسين بن محمد تقي (م1320) تحقيق و تصحيح و نشر مؤسّسة آل البيت عليهم السّلام، قم، ط1 1408ق.
مشكاة الأنوار في غرر الأخبار: الشّيخ الطّبرسي، عليّ بن حسن (م600) نشر المكتبة الحيدريّة- النّجف الأشرف، ط2
1385 ق / 1965 م / 1344 ش
مصباح الزّائر: السّيّد أبو القاسم عليّ بن موسي بن جعفر بن محمّد بن الطّاووس (م664) تحقيق و نشر مؤسّسة آل البيت- قم، 1417ه_.
مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد: الشّيخ الطّوسي، محمّد بن الحسن (م460) مؤسّسة فقه الشيعة- بيروت، ط1 1411ق.
ص:164
المصباح المنير في غريب الشرح الكبير: الفيومي، أحمد بن محمّد (م770) موسّسه دار الهجرة- قم، ط2 1414ق.
مطالب السؤول: ابن طلحة، محمّد بن طلحة الشّافعيّ (م 652)، ايران- كردستان، چاپ سنگي- 1287 ه ق.
معالي السّبطين: المازندرانيّ، الشّيخ محمّد مهدي (م ق 14)، منشورات الشّريف الرّضي- قم، ط 2 1363 ه ش.
معجم مقاييس اللغة: ابن فارس، أحمد بن فارس (م395) تحقيق و تصحيح محمّد عبدالسلام، مكتب الإعلام الإسلامي- قم، ط1 1404ق.
مفردات الفاظ القرآن: راغب الإصفهاني، حسين بن محمّد (م401) دار القلم- الدار الشاميّة- بيروت- دمشق، ط1 1412ق.
مقاتل الطّالبيّين: أبو الفرج الإصفهانيّ، عليّ بن الحسين بن محمّد (م 356)، مطبعة الحيدريّة- النّجف 1385 ه ق.
مقتل أبي مخنف: انتشارات أعلميّ- طهران.
مقتل الإمام أمير المؤمنين عليه السّلام: إبن أبي الدّنيا، أبو بكر عبد الله بن محمّد بن عبيد (م281)، مؤسّسة الطّبع و النّشر التّابعة لوزارة الثقافة و الإرشاد الاسلاميّ، ط 1 1411 ه ق.
مقتل الحسين عليه السّلام: الخوارزميّ، أبو المؤيّد الموفّق بن أحمد (م 568) تحقيق و تعليق الشّيخ محمّد السّماويّ، مكتبة المفيد- قم.
مقتل الحسين عليه السّلام: المقرّم، السيّد عبد الرّزاق الموسويّ (م 1391) مكتبة بصيرتي- قم، ط 5 1394 ه ق.
مقتل الشّهيد الحسين عليه السّلام (مصرع الحسين عليه السّلام): عزّالدين ابو محمّد عبدالرزّاق الجَزَري الرسعني ت661ق.
ص:165
مقصد الراغب: حسين بن محمّد (مخطوط).
المقنعة: ، محمّد بن محمّد بن النّعمان التلعكبري البغدادي المفيد (م413) كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد- قم، ط1 1413ق.
مناقب الإمام أمير المؤمنين عليه السّلام: الحافظ محمّد بن سليمان الكوفيّ (م ق 3)، مجمع إحياء الثّقافة الإسلاميّة- قم، ط 1 (1413 ه ق).
مناقب آل أبي طالب عليهم السّلام: أبو جعفر رشيد الدّين محمّد بن عليّ بن شهر آشوب السّرويّ المازندرانيّ (م 588) المطبعة العلميّة- قم.
و نشر العلّامة- قم، ط1 1379ق.
مناقب عليّ بن أبي طالب: ابن المغازلي، أبو الحسن عليّ بن محمّد الواسطيّ الجلّابيّ الشّافعيّ (483) مكتبة الإسلاميّة- طهران، ط 2، 1402 ه ق.
المنتخب: الطّريحي، فخر الدين بن محمّد (م1085) كتابخانه اروميّة- قم.
المنتظم في تاريخ الملوك و الأمم: ابن الجوزيّ، أبو الفرج عبد الرّحمان بن عليّ بن محمّد (م 597) دار الكتب الإسلاميّة بيروت، ط 1 (1412 ه ق).
من لا يحضره الفقيه: محمّد بن عليّ ابن بابويه القمّي(م381) تحقيق و تصحيح علي اكبر غفاري، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، ط2 1413ق.
موسوعة كربلاء: لبيب بيضون (معاصر) نشر مؤسسة الأعلمى- بيروت، ط1 1427ق.
ميراث كربلا: سلمان هادي آل طعمه، ترجمه محمّدرضا انصاري، 1373 ش.
نسب قريش: مصعب الزّبيريّ، أبو عبد الله المصعب بن عبد الله بن المصعب الزّبيريّ (م 236)، عني بنشره لأوّل مرّة و تصحيحه و التّعليق عليه إ. ليفي بروفنسال، دار المعارف للطّباعة و النّشر، 1953 م.
ص:166
نفس المهموم: القمّيّ، الشّيخ عبّاس القميّ (م 1359) منشورات مكتبة بصيرتي- قم.
النور المبين في قصص الأنبياء و المرسلين: الجزائري، السيّد نعمة الله بن عبد الله (م1112) مكتبة آية الله المرعشي النجفي- قم، ط1 1404ق.
نهاية الإرب في فنون الأدب: النّويريّ، شهاب الدّين أحمد بن عبدالوهّاب (م730) المكتبة العربيّة- القاهرة 1395 ق.
الوافي: فيض الكاشاني، محمّد محسن بن شاه مرتضى (1091 ق) نشر كتابخانه امام أمير المؤمنين على عليه السّلام- اصفهان، ط1 1406ق.
وسيلة الدّارين في أنصار الحسين: الزّنجانيّ، الموسوي الزّنجاني (م ق 14) مؤسّسة الأعلمي- بيروت، ط 1، 1395 ه ق.
وفيات الأعيان و أنباء أبناء الزّمان: ابن خلّكان، أحمد بن محمّد بن أبي بكر (م 681) دار صادر- بيروت 1397 ه ق.
الهداية الكبري: الخصيبى، حسين بن حمدان (م334) نشر البلاغ- بيروت، 1419ق.
ينابيع المودّة لذوي القربى: القندوزيّ، سليمان بن إبراهيم (م 1294) دار الأسوة للطّباعة و النّشر، ط 1 1416 ه ق.
ص:167
ص:168
ص:169
ص:170
ص:171
ص:172