قيام هاي شيعي ( از سال 65 تا250 ھ-ق)

مشخصات كتاب

سرشناسه : شريفي، محسن، 1350 -

عنوان و نام پديدآور : قيام هاي شيعي( از سال 65 تا250 ھ-ق)/ محسن شريفي؛ [ براي] پژوهشكده علوم و معارف قرآني علامه طباطبايي(ره) آستانه مقدسه قم.

مشخصات نشر : قم: آستانه مقدسه قم، انتشارات زائر، 1389.

مشخصات ظاهري : 205 ص.

فروست : آستانه مقدسه قم پژوهشكده علوم و معارف قرآني علامه طباطبايي(ره)؛ 48.

شابك : 30000 ريال:978-964-180-134-4

يادداشت : كتابنامه: ص.199- 205؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع : شيعيان -- جنبش ها و قيام ها

موضوع : شيعه -- تاريخ -- 61 - 250ق.

شناسه افزوده : پژوهشكده علوم و معارف قرآني علامه طباطبايي(ره)

شناسه افزوده : آستانه مقدسه قم. انتشارات زائر

رده بندي كنگره : BP233/ش4ق9 1389

رده بندي ديويي : 297/482

شماره كتابشناسي ملي : 2748651

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

مقدمه پژوهشكده

ص: 11

ان هذا القران يهدي للتي هي اقوم...

قرآن كتاب انسان سازي و بزرگترين معجزه جاويد پيامبر اكرم است، اگر نوع مردم در برابر معجزات فعلي چون شق القمر و تسبيح سنگ ريزه و شفاي مريضان و زنده كردن مردگان انگشت تعجب به دندان گرفته و به عجز و ناتواني خود اعتراف و اقرار ميكنند، عالمان و فرهيختگان در برابر قرآن كريم كه معجزه قولي خاتم پيامبران است به خاك افتاده و خداي آنرا پرستش و سجده ميكنند و اشك شوق از قلب و دل در برابر عظمت قرآن جاري كرده و گوياي آن هستند كه «الخواص للقولية و العوام للفعلية اطوع».

وجه اعجاز قرآن گرچه در فصاحت و بلاغت آن آشكار است اما مهمترين وجه اعجاز اين كتاب الهي نه مسأله «صرفه» است و نه معجزات علمي و خبرهاي غيبي و نه جنبههاي ادبي و فصاحت و بلاغت آن، بلكه قرآن كتاب انسان سازي است و تربيت قرآني، فردي چون حضرت امير پديد آورده است كه فخر كائنات و سرآمد و قطب اولياءالله است، اعجاز قرآن را بايد در معارف بلند آن و در خداشناسي و معرفي اسماء و صفات الهي جستجو نمود، هرگز و هرگز كتابي در معرفي توحيد كه غايت آمال و كعبه آرزوهاي اولياءالله است به پايه قرآن

ص: 12

نميرسد اين همه فيلسوف و متكلم و عارف در طول تاريخ آمدهاند و همه ريزه خوار سفره قرآن بوده و هستند و همه در برابر آن سر تعظيم فرود آوردهاند.

پژوهشكده علوم و معارف قرآني علامه طباطبائي با فضل و عنايت خداوند متعال و با استعانت از حضرت ولي عصر و در پرتو كرامات حضرت فاطمه معصومه كه با هدف جذب محققان، مولفان و مترجمان و صاحب نظران در زمينههاي مختلف علوم و معارف قرآني جهت استفاده از ظرفيتهاي موجود انقلاب شكوهمند جمهوري اسلامي به منظور پژوهش و تحقيق در علوم قرآني ، ترويج و تبيين معارف والاي قرآن كريم ، تدوين كتب و پژوهشهاي علمي و تحقيقي و تربيت محققان و مدرسان در حوزههاي مختلف علوم قرآني توسط آستانه مقدسه حضرت فاطمه معصومه در سال 1388 تأسيس گرديد و پژوهشهاي روز آمد را وجهه همّت خود قرار داده است.

تأسيس اين پژوهشكده كه از اهداف ديرينه حضرت آيت الله مسعودي خميني توليت معظم آستانه مقدسه بوده با زحمات و تلاش پيگير و مجدّانه ايشان به انجام رسيد و اكنون دست همهي محققان اين عرصه را به گرمي ميفشارد. و در پايان از زحمات مؤلف اين اثر تقدير و تشكر مي نمايم.

رئيس پژوهشكده

علوم و معارف قرآني علامه طباطبائي

احمد عابدي

ص: 13

مقدمه

يكي از موضوعات مهم تاريخ شيعه، بررسي قيام هاي شيعي و اثبات اصالت و بيان هدف و فلسفه آنهاست. اين قيام ها تحول عظيمي در تاريخ اسلام، بهخصوص تاريخ خون رنگ شيعه ايجاد كردند.

همه اين قيام ها پس از واقعه كربلا و قيام حسيني به وقوع پيوستند پس قيام مقدس حسين بن علي و حادثه خون بار كربلا را مي توان ريشه و اساس همه قيام هاي حق طلبانه شيعي، در مقابل حكومت هاي غاصب اموي و عباسي دانست.

با مطالعه تاريخ ميتوانيم قوانين درسهاي و مهمي را فرا بگيريم و در پيشرفت و زندگي خود بهكار بريم؛ مثلاً وقتي دو قيام توابين و مختار را بررسي كنيم، درمي يابيم با وجود اين كه هر دو قيام در يك دهه صورت گرفتهاند، ليكن تفاوت زيادي با هم دارند، قيام توابين قيامي فاجعه آميز بود كه با شكست كامل روبه رو شد در حالي كه قيام مختار حركتي به نسبت موقت بود و به يك پيروزي نسبي رسيد.

حال اين سؤال مطرح مي شود كه: چرا سليمان شكست خورد و مختار توانست به يك پيروزي هر چند نسبي و موقت دست يابد؟

اگر جواب اين پرسش ها را بدانيم، به اين واقعيت دست مي يابيم كه هر قيامي و بهطور كل هر حركتي اگر مختار گونه باشد، به نتيجه ميرسد يا حداقل مورد

ص: 14

تقديرخواهد بود و اگر همچون قيام توانين باشد مورد طعنه و سرزنش قرار ميگيرد و در هر صورت به شكست ميانجامد. پس در اين صورت است كه ميتوانيم از تاريخ بهره زيادي ببريم.

شاهد و نمونه تاريخي ديگر، قيام هاي علويان است. علويان كساني بودند كه در طول تاريخ جانفشاني هاي فراواني كردند، پيشتاز همه آنان امام حسين و بعد از آن زيد و فرزندش يحيي و سپس اولاد امام حسن چون محمد، ابراهيم، حسين بن علي شهيد فخ و... بودند كه ايثار فراواني به خرج دادند. جانفشاني ها را علويان كردند، اما منافع و ثمرات آن را عباسيان بردند. به عبارت ديگر علويان كاشتند و عباسيان درو كردند.

از اين رو بررسي علل عدم موفقيت اين قيام ها و شناخت دقيق آنها براي شيعيان كه همچنان براي حقوق طبيعي و خدادادي خويش تلاش مي كنند يك ضرورت حياتي است؛ زيرا بسياري از آن عوامل هنوز هم در كارند و در صورت غفلت از آنها، ثمره كوشش ها و فداكاري ها را به باد خواهند داد. بنابراين بايد مراقب بود تا تاريخ تكرار نشود.

در اينجا لازم مي دانم از اساتيد محترم خود دكتر محمد الله اكبري و دكتر نعمت الله صفري فروشاني كه در مراحل مختلف نوشتن اين اثر، با راهنمايي هاي خويش بنده را ياري و مساعدت نمودند و همچنين از استاد محترم دكتر احمد عابدي كه كمال همكاري و مساعدت را با اين جانب داشته اند، مراتب سپاس و تشكر خويش را اعلام نمايم. همچنين از پدر مرحوم و مادر گرامي ام كه مشوق بنده در تحصيل علوم ديني بود ه اند و نيز از همسر فداكارم كه در مراحل متخلف نگارش اين اثر، مشكلات ناشي از نگارش را تحمل كردند، تشكر ويژه دارم.

محسن شريفي

ص: 15

فصل اول: كليات

الف) كليات

اشاره

از آنجا كه موضوع نوشتار حاضر بررسي علل عدم موفقيت قيام هاي شيعي سه قرن اول هجري است، مي توان گفت اثري كه به طور مستقل با اين ديد قيام هاي شيعي را مورد تحقيق و بررسي قرار داده باشد، موجود نيست. اما پرداختن به قيام هاي شيعي و نوشتن در اين زمينه به صورت تك نگاري در مورد يك قيام يا بيشتر سابقه اي بس طولاني دارد و از دوران دور مرسوم بوده است مانند: «مقتل الحسين ابي مخنف» و يا «مقاتل الطالبيين ابوالفرج اصفهاني».

گرچه در سال هاي اخير، كتاب هاي ديگري نيز در اين زمينه به رشته تحرير درآمده است، اما آنها نيز داراي ضعف بوده كه در زير به چند نمونه اشاره مي شود:

1. جهاد الشيعه

كتاب «جهاد الشيعه في العصر العباسي الأوّل» تأليف «دكتر سميره مختار ليثي»

ص: 16

از اساتيد و دانش پژوهان مصري است. موضوع كتاب بررسي و تجزيه و تحليل نهضت ها و جنبشهاي سياسي و نظامي و عقيدتي شيعيان از آغاز خلافت عباسيان تا پايان عصر اوّل عباسي (سال 232 ه_ ق) است، ليكن نهضت هاي شيعي از سال 100 ه_ ق به بعد را نيز به عنوان زمينه ها و بستر حركت هاي عصر عباسي به تفصيل مورد بحث قرار داده است.

اين كتاب مشتمل بر پنج بخش و بيست و دو فصل است. دكتر ليثي با استفاده از حجم انبوهي از منابع(1) و با نگاهي تحليلي و فلسفي به تاريخ و با استنادات دقيق و جامع و چينش منطقي و محققانه و با نثري ساده و روان و جذاب، به دور از پيچيدگي، به بازآفريني تحسين برانگيزي از تاريخ جنبشها و نهضت هاي شيعي در بستر حيات سياسي، ديني و فكري جهان اسلام در دوره مذكور پرداخته است.

نويسنده در اين كتاب درصدد اثبات اين مطلب است كه جهاد شيعه، زادة آزادي رأي و عقيده در تفكر اسلامي است كه توانسته است نقش برجسته اي در باروري و تعالي تمدن اسلامي داشته باشد. (2)

كتاب جهاد الشيعه علاوه بر مزايا و امتيازات مذكور، از معايبي برخوردار است كه در ذيل به اين كاستي ها اشاره مي شود:(3)

الف) نويسنده به اصول اعتقادات مذهب تشيع، به استثناي زيديه، چون عصمت ائمه، انتظار مهدي، غصب حق علي، به عنوان آراي غلوآميز و منحرف تاخته و آراي زيديه را حركتي جهت اعتدال نظريات افراطي


1- ايشان از 169 منبع عربي، 30 منبع انگليسي، 19 منبع اروپايي ترجمه شده به عربي و 14 كتاب خطي در نگارش كتابش استفاده كرده است. جهاد الشيعه، صص 402-414.
2- معرفي و نقد كتاب جهاد الشيعه، محمد حاج تقي زاده، فصلنامه تاريخ اسلام، ش 8، سال دوم، زمستان 1380 ش.
3- براي اطلاع بيشتر به فصلنامه تاريخ اسلام ش 8 مراجعه شود.

ص: 17

شيعه معرفي كرده است.(1)

ب) دكتر ليثي در مورد وفات امام صادق معتقد است كه روايت مسموميت امام، قابل اطمينان نيست. يكي از دلايل ايشان قول يعقوبي است: «إنَّ المنصور قد أبدي ألماً شديداً حين عَلم بوفاة الإمام الصادق، و بكي طويلاً حتي أخضلت لحيتُه بالدموع و وصف جعفراً بأنّه كان ممَّن اصْطفي الله و كان من السابقين بالخيرات». (2)

ج) در بحث عصمت ائمه دكتر ليثي، معتقد است كه منشأ آن سياسي است نه ديني. در حالي كه در پاسخ وي مي توان گفت شواهد و مستندات زيادي در سنت و حديث وجود دارد كه امامت از اصول دين اسلام معرفي شده است.

د) در مورد امام كاظم ايشان منكر هر گونه نقش فقهي و كلامي آن حضرت در فقه و كلام شيعه شده است.(3) در حالي كه از امام موسي كاظم مجموعه اي غني از احاديث و روايات موجود مي باشد.

ه) از آنجا كه نويسنده شيعه نبوده از اين رو امامان بعد از امام حسين را امامان روحي و علمي معرفي مي كند و روش آنان را با اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين متفاوت مي داند .(4)

2. تاريخ الفرقه الزيديه بين القرن الثاني و الثالث

اشاره

اين كتاب، رساله دكتراي خانم فضيلت شامي فارغ التحصيل از دانشگاه عين الشمس است. وي در نگارش كتاب از منابع با ارزش، به خصوص منابع خطي بسياري استفاده كرده و توانسته حق مطلب را ادا كند. كتاب وي از نظر


1- جهاد الشيعه، سميره مختار ليثي، ص 91.
2- همان، ص 199.
3- همان، صص 251 و 306.
4- همان، ص 30 و تاريخ تشيع از آغاز تا پايان غيبت صغري، غلامحسين محرمي، ص 23.

ص: 18

علمي از طرف هيئت علمي دانشگاه در رشته تاريخ حائز رتبه ممتاز شده است.

نويسنده كتاب خود را در چهار بخش تدوين نموده است. قلم ساده، سليس و روان و مستند بودن نوشته از امتيازات اين اثر است. اما كاستي هاي آن عبارتند از:

1_ طرفداري نويسنده از زيديان در سرتاسر كتاب مشهود است.

2_ او هشدار امام صادق به عبدالله بن حسن و پسرش محمد نفس زكيه را مورد غفلت قرار داده و نوشته: بني حسن و بني حسين دوشادوش يكديگر قيام كرده اند.

3_ وي يكي از امتيازات مذهب زيديه را در اين مي داند كه هيچ گاه پسر را به عنوان جانشين پدر در امامت معرفي نكرده است.

4 _ ديدگاه ائمه را درباره قيام ها متذكر نشده است.

نكته ديگري كه در پايان بايد به آن اشاره كرد اين است كه هيچ گونه اطلاعاتي در مورد دو قيام شيعي ديگر؛ يعني «توابين» و «مختار» ارائه نمي كند.

امامان شيعه و جنبشهاي مكتبي

اين كتاب مجموعه سخنراني هاي علامه محمد تقي مدرسي است. و در آن جنبشهاي مختلف مكتبي و موضع ائمه را در برابر آن به بحث گذاشته است. توجه مؤلف در اين سخنرانيها به جنبشهايي بوده كه بين سال هاي 61 تا 250 هجري شكل گرفته است.

ايشان زندگي ائمه را ملاك كار خود قرار داده است و با بيان شمّه اي از سيره آنها به تحليل جنبشهاي همزمان آنها پراخته و كوشيده است، موضع مشخص هر امام را در برابر جنبش همان عصر روشن سازد. (1)

از آنجا كه كتاب شكل سخنراني خود را حفظ كرده، بنابراين معيارهايي را كه


1- مقدمه مترجم، امامان شيعه و جنبشهاي مكتبي، ص 9.

ص: 19

يك پژوهش نوشتاري بايد داشته باشد ندارد.

ديد و نگاه نويسنده هنگامي كه نظر ائمه را در مورد قيام ها ذكر مي كند، مثبت است؛ مثلاً در مورد امام سجاد و قيام مختار مي آورد:

«مي توان گفت، مختار از جانب امام زين العابدين به انقلاب فرمان داده شده بود. امام بنا به دلايلي، به مختار گفت كه مردم را به سوي محمد حنفيه دعوت كند». (1)

و يا جنبشهاي زيديه و اسماعيليه را در راستاي اهداف ائمه مي داند و مي نويسد:

«امامان هرگز از اين نهضت ها بركنار نبوده اند، بلكه از دور به آنها جهت مي دادند و در يك زمان جنبشهاي بسياري را رهبري مي كردند». (2)

قيام هاي شيعي در عصر عباسي

مؤلف آن محمد پوران كاظمي است كه قيام هاي شيعي را از قيام «نفس زكيه» تا «يحيي بن عبدالله» مورد بررسي قرار داده و آنها را در جهت احقاق حق ائمه مي داند و مي نويسد:

«چنين به نظر مي رسد كه تاريخ شيعه و علويان قهرماني كه در ساخت آن نقش داشته اند چون خود آنان دچار مظلوميت و حق ناشناسي شده است، زيرا مشاهده مي شود در پاره اي از موارد حركت هاي اصيل اسلامي كه مستقيماً در جهت احقاق حقوق حقة ائمه اطهار و با تأييد و حمايت مادي و معنوي ايشان صورت


1- امامان شيعه و جنبشهاي مكتبي، محمد تقي مدرسي، ص 81.
2- همان، ص 166.

ص: 20

گرفته است با اتهاماتي چون ضدّيت با امامان و ادعاي مهدويّت و انتساب به فرقه هاي باطل مواجه شده اند بنابراين در اين تحقيق سعي بر آن است كه در وهلة اول از ساحت مقدس اين شيعيان پاك باخته و فرزندان شايسته رسول خدا رفع اتهام گردد». (1)

از اين رو مي توان گفت از نقاط ضعف اين كتاب اين است كه:

اولاً: نويسنده تلاش فراواني دارد تا كليه روايات ذمّ را به هر ترتيبي كه هست يا رد كند و يا آنها را حمل بر تقيه امام كند.

ثانياً: كتاب مذكور هيچ گونه اطلاعاتي در مورد قيام هاي شيعي عصر اموي ارائه نمي دهد.

جنبشهاي شيعي در تاريخ اسلام

اين كتاب تأليف «هاشم معروف الحسني» است. وي تاريخ شيعه را از آغاز شكل گيري تا پايان دوره اموي بيان مي كند. در خلال آن جريان خلافت اسلامي و آراي شيعه و ديگران درباره حكّام جائر و ستمكار، و جناياتي كه امويان از آغاز دست يافتن بر حكومت مرتكب شده اند و تلاش هاي مُجدّانه اي را كه در تحريف اسلام و دگرگون كردن احكام و سنت هاي آن به عمل آورده اند ارائه مي كند. همچنين در بخش پاياني، از قيام هاي شيعي به رهبري علويان و جز آنان كه در سراسر روزگار امويان، بر ضد آنان ادامه داشته، اشاره مي كند.

از نقاط قوت كتاب اين است كه مؤلّف با ديدي تحليلي و نقّادانه به ذكر وقايع و حوادث مي پردازد. اما از نقاظ ضعف آن اين است كه گرچه وي در مقدمه اشاره مي كند كه در بيان وقايع، بي طرف و تنها پيرو حق و واقع است، اما در برخي موارد به خصوص آنجا كه موضع ائمه را نسبت به قيام ها بررسي


1- مقدمه كتاب قيام هاي شيعي در عصر عباسي، محمد پوران كاظمي، ص 2.

ص: 21

مي كند، چندان بي طرفانه قضاوت نكرده است.

نكتة ديگر اين كه كتاب حاضر فقط قيام هاي شيعي دوره اموي را تشريح كرده و با توجه به محدوده بحث ما كه قيام هاي دوره عباسي نيز مي باشد، از اين حيث نمي تواند براي ما كافي باشد.

مهمترين جنبشهاي شيعي در عصر عباسي

تأليف «سيد مظهر حسين سبزواري»، كه پايان نامه كارشناسي ارشد رشته تاريخ اسلام مدرسه عالي فقه و معارف اسلامي است. مؤلف، رساله خويش را در يك مقدمه و نه فصل تنظيم كرده است كه هر فصل را با عناوين: شخصيت رهبر جنبش، پيشينه تاريخي جنبش، زمينه ها و عوامل پيدايش جنبش، اهداف و شعارهاي جنبش، ميزان استقبال مردمي، سرانجام جنبش، علل شكست جنبش و يا علل پيروزي (در مورد قيام هاي حسن بن زيد علوي و ادريس)، پيامدهاي جنبش و ديدگاه ائمه در برابر آنها مورد بررسي قرار داده است.

از امتيازات اين رساله، بخش نظر ائمه در مورد قيام هاي شيعي است نگارنده نظر خودش را كه تقريباً بر خلاف نظرات مطرح شده است ذكر مي كند.

از نقاط ضعف و كاستي هاي اين رساله، يكي اين است كه مطالب طرح شده يكنواخت است و ديگر اينكه با توجه به عنوانش فقط به قيام هاي عباسي پرداخته و از اين جهت نمي تواند براي ما كافي باشد.

تك نگاري هايي كه در مورد قيام هاي شيعي صورت گرفته نيز عبارتند از:

1. التوابون، ابراهيم بيضون.

2. التوابون في التاريخ، حسين شاكري.

3. قيام توابين، محمد علي چناراني.

ص: 22

4. مقتل الحسين و قيام المختار، ابن اعثم كوفي.

5. مختار ثقفي و نهضت توابين، احمد دجيلي.

6. المختار الثقفي مرآة العصر الاموي، خيرالله طلفاح.

7. مختار ثقفي، علي حسني كربوتلي.

8. نهضت مختار ثقفي، محمود رضا افتخارزاده.

9. مختار ثقفي، رايت اميد، محمود مدني.

10. ماهيت قيام مختار، سيد ابوفاضل رضوي اردكاني.

11. شخصيت و قيام زيد بن علي، سيد ابوفاضل اردكاني.

12. سيره و قيام زيد بن علي، حسين كريمان.

13. زيد بن علي و مشروعية الثورة عند اهل البيت، نوري حاتم.

14. الامام زيد بن علي شعلة في ليل الاستبداد، محمد يحيي سالم عزان.

15. پيكار مقدس حضرت زيد بن علي و فرزندانش، ابراهيم وحيد خراساني.

16. نفس زكيه، حسن قاضي.

17. چرايي و چگونگي قيام نفس زكيه، فاطمه سادات حسيني، پايان نامه.

18. ماهيت قيام شهيد فخ، سيد ابوفاضل رضوي اردكاني.

ب) تعريف مفاهيم

اشاره

قبل از ورود به اصل بحث، لازم است مفاهيمي چون «شيعه»، «قيام» و «شكست و ناكامي» را تعريف و تبيين كنيم:

1 _ شيعه

اشاره

واژه شيعه در لغت بر دو معنا اطلاق شده است:

ص: 23

الف) موافقت و هماهنگي در عقيده و عمل، بدون اينكه يكي تابع ديگري باشد؛ چنانكه در قرآن كريم آمده است؛ و انّ من شيعته لابراهيم (1) حضرت ابراهيم از پيامبران اولوالعزم و صاحب شريعت بوده و پيرو شريعت حضرت نوح نبوده است، ولي روش او در توحيد با روش نوح هماهنگ بوده از اين رو شيعه نوح ناميده شده است.

خليل در كتاب «العين» و فيومي در «مصباح المنير» مي آورد:

«كل قوم اجتمعوا على امر واحد فهم شيعة (2) هر قومي كه بر امر واحدي اجتماع كنند (موافقت و هماهنگي داشته باشند) شيعه گويند».

ب) پيروي كردن از ديگري و محبت ورزيدن به او. چنانكه در قرآن كريم آمده است:

فاستغاثه الذي من شيعته على الذي من عدوّه (3) آن كس كه دوستان و هواخواهان (پيرو) موسي بود، عليه كسي كه از دشمنان او بود از وي ياري و كمك خواست».

فيروزآبادي در اين باره مي نويسد:

«شيعه مرد، پيروان و ياران اوست». (4)

جوهري نيز در اين باره مي گويد:

كل امرهم واحد يتبع بعضهم رأي بعض فهم شيعه (5) هر قومي


1- صافات / 83.
2- ترتيب كتاب العين، خليل بن احمد فراهيدي ، ج 2، ص 960 ؛ المصباح المنير، احمد بن محمد فيومي ، ج 1، ص 329.
3- قصص / 15.
4- القاموس المحيط، فيروزآبادي، ج 3، ص 67.
5- الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه، اسماعيل بن حماد جوهري، ج 3، ص 124.

ص: 24

كه امرشان يكي باشد و بعضي پيرو و تابع بعضي ديگر باشند شيعه گويند».

در لسان العرب به دو معناي مذكور چنين اشاره شده است:

«الشيعه قوم الذين تجتمعوا على الامر، و كل قوم اجتمعوا علي امر فهم شيعه، و كل قوم امرهم واحد يتبع بعضهم رأي بعض فهم شيع». (1)

از دو معناي ياد شده، معناي دوم شناخته شده تر و معروف تر است و هر گاه قرينه اي در ميان نباشد، همين معنا اراده خواهد شد.

شيعه در اصطلاح

شيعه در اصطلاح، به كساني اطلاق مي شود كه به حقانيت امامت و خلافت بلافصل حضرت علي معتقدند و بر اين عقيده اند كه امامت او از طريق نصّ جلي يا خفي (2) ثابت شده است و امامت حق او و فرزندان اوست.

در اينجا به نقل برخي از اقوال صاحبان ملل و نحل و محققان اسلامي در اين باره مي پردازيم:

1 _ نوبختي در «فرق الشيعه» مي گويد:

«شيعه به پيروان علي بن ابيطالب اطلاق مي شود و از زمان


1- لسان العرب، ابن منظور، ج 8، ص 188.
2- نص جلي، يعني نص شرعي بر امامت فرد يا افرادي با ذكر نام آنها و با كلمه خليفه يا وصي و همچنين كلمات ديگري مانند مولي و ولي . و مراد از نص خفي كه زيديه به آن معتقدند اين است كه تنها صفات و شايستگي هاي امام بيان شود و فرد يا افراد خاصي به عنوان امام تعيين نشوند . از نظر آنان هر كس از اولاد فاطمه زهر ا(سلام الله عليها ) باشد و از صفات علم به احكام دين، شجاعت و زهد برخوردار باشد و قيام نمايد امام خواهد بود . فرق و مذاهب كلامي، علي رباني گلپايگاني، ص 36-37.

ص: 25

پيامبر به شيعه علي ملقب بوده اند. همچنين شيعه كسي است كه مودتش با مودت علي موافق باشد». (1)

2 _ اشعري در المقالات و الفرق مي گويد:

«شيعه به كساني گفته مي شود كه علي را امام مفترض الطاعه بعد از پيامبر، از جانب خدا و آن حضرت مي دانند و معتقدند پيامبر صريحاً با اسم و صفت او را بعد از خودش به عنوان وصي و خليفه تعيين فرموده است». (2)

3 _ ابوالحسن اشعري در مقالات الاسلاميين مي گويد:

«شيعه به كساني گفته مي شود كه معتقدند پيامبر به نص به خلافت علي بعد از خودش تصريح كرده، ولي اكثر صحابه بعد از وفات آن حضرت از علي پيروي نكردند». (3)

4_ شهرستاني هم در الملل و النحل مي گويد:

«به كساني كه فقط از علي پيروي كرده و امامت و خلافت او را از طريق نصّ و وصيّت پذيرفته اند، شيعه اطلاق مي شود». (4)

5_ علامه طباطبايي مي نويسد:

«شيعه به كساني گفته مي شود كه جانشيني پيامبر اكرم را حق اختصاصي خانواده رسالت مي دانند و در معارف اسلام، پيرو مكتب اهل بيت مي باشند». (5)


1- فرق الشيعه، حسن بن موسي نوبختي، ص 17.
2- المقالات و الفرق، سعد بن عبدالله اشعري، صص 15-16.
3- مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين، علي بن اسماعيل اشعري، ج 1، ص 89.
4- الملل و النحل، محمد بن عبدالكريم شهرستاني، ص 118.
5- شيعه در اسلام، سيد محمد حسين طباطبايي، ص 23.

ص: 26

انواع تشيع
اشاره

برخي از محققين تشيع را به دو نوع تقسيم كرده اند:

1 _ تشيع سياسي (عراقي)

آن دسته از پيروان امام علي را گويند كه وي را شايسته حكومت و خلافت مي ديدند، اما به مرور در مسائل فقهي و فكري، از صحابه، تابعين يا غير آنها پيروي مي كردند. مانند شيعيان زيدي كه فقه حنفي و گرايشات معتزلي داشتند.

2 _ تشيع اعتقادي

در برابر گرايش اول، گرايش ديگري وجود داشت كه عبارت بود از پيروي دقيق از امامان اهل بيت. در اين گرايش، شيعيان در تمامي مسائل فقهي و كلامي از ائمه پيروي كرده و از ميان احاديث، تنها حديث آنان را حجت مي دانستند. به اين گرايش تشيع اعتقادي گويند. (1)

انشعابات شيعه
اشاره

انشعاب در همه مذاهب و خاصه در چهار دين آسماني كليمي، مسيحي، مجوسي و اسلام و حتي در شعب آنها نيز وجود دارد. «مذهب شيعه» در آغاز پيدايش گروه واحدي بود و در زمان سه پيشواي اول از پيشوايان اهل بيت هيچ گونه انشعابي نپذيرفت. اما به مرور زمان و سياست زمان و به سبب بروز


1- جنبشهاي شيعي در تاريخ اسلام، هاشم معروف الحسني، ترجمه سيد محمد صادق عارف، و تاريخ تشيع در ايران، از آغاز تا قرن دهم، رسول جعفريان، ج 1، صص 29 -30 و صص 42-43.

ص: 27

ابحاث كلامي به فرقه هاي مختلف و متعددي تقسيم شدند. از آنجا كه بحث در اين زمينه در اين مقام نميگنجد، بنابراين ما فقط به آن دسته از فرقه هايي كه با قيام هاي شيعي ربط دارد؛ مانند كيسانيه، زيديه، اسماعيليه و اماميه مي پردازيم.

الف) كيسانيه

نخستين فرقه اي كه در شيعه پديد آمد، فرقه كيسانيه بود. آنان پيروان مختار بن ابي عبيد ثقفي بودند و از آنجا كه مختار در آغاز كيسان لقب داشت به كيسانيه شهرت يافتند. (1) اين فرقه محمد بن حنفيه را امام مي دانستند. اكثريت آنان به امامت او پس از امام حسن و حسين قائل بودند و برخي نيز به امامت وي پس از اميرالمؤمنين عقيده داشتند. (2)

بغدادي در مورد آنها مي گويد:

«كيسانيه دو گروهند: گروه نخست آنها هستند كه معتقدند محمد حنفيه زنده است و در كوه رضوي است و او همان مهدي موعود است؛ گروه دوم آنان كه معتقدند او مرده است، ولي در امام پس از او اختلاف كردند». (3)

ب) زيديه

زيديه به آن عده از شيعيان گفته مي شود كه پس از امام سجاد قائل به امامت فرزندش زيد شدند. آنان بر خلاف اماميه، نص را لازم نمي دانند، بلكه معتقدند: هر كس در برابر ستمگري ها قيام كند، بايد همراه او قيام كرد. (4)


1- فرق الشيعه، ص 23.
2- الملل و النحل، ص 118.
3- الفرق بين الفرق، عبدالقاهر بغدادي، ترجمه محمد جواد مشكور، ص 20.
4- المقالات و الفرق، ص 72.

ص: 28

به عقيده زيديه هر فاطمي نژاد كه عالم، زاهد، شجاع و بخشنده باشد و با شمشير قيام كند، امام است، فرق نمي كند كه از اولاد امام حسن باشد يا از اولاد امام حسين، و اطاعت او همچون اطاعت حضرت علي بر آنها واجب است. (1)

ج ) اسماعيليه

فرقه اسماعيليه، پس از شهادت امام صادق از شيعه دوازده امامي جدا شدند و بعد از آن حضرت قائل به امامت پسرش اسماعيل شدند. (2) از آنجا كه اسماعيل در زمان حيات پدرش ديده از جهان فرو بست، فرقه اسماعيلي درگذشت او را انكار كرده(3)، مدعي شدند كه امر بر مردم مشتبه است. آنها مي گويند چون اسماعيل از جانب خلفاي عباسي در معرض خطر بود از اين رو براي حفظ جان او، شايعه كردند كه او درگذشته است. (4)

نوبختي در مورد آنها مي گويد:

«به عقيده اسماعيلي ها، اسماعيل زنده است و از دنيا نمي رود تا روزي كه جهان تحت فرمان او قرار بگيرد، زيرا پدرش به امامت او فرمان داده و او را به پيشوايي امت برگزيده است به عقيده آنها، او همان قائم آل محمد است». (5)

اسماعيليان به دو فرقه تقسيم شدند، بغدادي در اين مورد مي گويد:

«نخست گروهي كه منتظر ظهور اسماعيل هستند و معتقدند او


1- الملل و النحل، ص 124.
2- الفرق بين الفرق، ص 34.
3- الفرق بين الفرق، ص 34.
4- الملل و النحل، ص 135.
5- فرق الشيعه، ص 67-68.

ص: 29

زنده است، و ديگري گروهي كه معتقدند امام جعفر صادق با اينكه مي دانست اسماعيل در زمان حيات او وفات خواهد كرد، او را به امامت منصوب كرد تا به اين وسيله امامت پسر اسماعيل، يعني محمد براي مردم ثابت گردد». (1)

د) اماميه

امام در لغت به كسي گفته مي شود كه به او اقتدا شود و مردم از او پيروي كنند. (2) اماميه يا اثناعشريه در اصطلاح به كساني اطلاق مي شود كه علاوه بر اعتقاد به امامت و خلافت بلافصل حضرت علي پس از او حسن بن علي و حسين بن علي و نه فرزند حسين را كه آخرين آنها مهدي و امام قائم و غائب است به امامت مي پذيرند. امامت به عقيده آنها امامت و ولايت عامه مسلمانان در امور دين و دنياست كه به نيابت از پيامبر به آنها واگذار شده است؛ زيرا به عقيده آنها عقلاً واجب است كه پيامبر براي خودش جانشين انتخاب كند. (3)

در يك جمع بندي از مطالب ارائه شده در مورد تعريف لغوي و اصطلاحي شيعه، انواع تشيع و انشعابات شيعه بايد گفت:

منظور ما از شيعه و شيعيان در اين نوشتار كساني هستند كه به نصب حضرت علي توسط پيامبر به عنوان امام و خليفه و بعد از آن حضرت، امام حسن و امام حسين معتقدند، اما پس از آنها را تا اين حد كه تشيع آنان تشيع سياسي باشد و پيرو و هوادار آنها تلقي شوند، قبول دارند مانند شيعيان زيدي. هر چند كه شيعه و شيعيان كامل از ديد ما همان اثناعشريه هستند.


1- الفرق بين الفرق، ص 34.
2- ترتيب كتاب العين، ج 1، ص 106 ؛ معجم مقاييس اللغه، ابن فارس، ص 33.
3- فرق الشيعه، ص 18-19؛ الملل و النحل، ص 118.

ص: 30

2 _ قيام، شورش، طغيان، انقلاب، خرو ج و ثوره

اشاره

قيام: در لغت، به معناي انتصاب (ايستادن) است و مراد از آن قيام به عبادات و احكام شريعت و طريقت است.(1) و به معناي ايستادن و به پا خاستن نيز آمده است. (2)

در اصطلاح، وقتي در يك جامعه يا سرزمين حكومت وقت به مردم ظلم و ستم كند و دچار فساد اخلاقي و...شود؛ در صورتي كه گروهي از مردم به رهبري يك فرد، به پاخيزند و دست به حركات مسلحانه بزنند، به اين حركت آنان قيام مي گويند.

شورش: در لغت به معناي آشفتگي و پريشاني و تمرّد (3) و همچنين عصيان و آشوب آمده است. (4)

خروج: از ماده خرج به معناي قيام كردن، شوريدن عليه حكومت وقت است. خَرج علي السُلطه: يعني عليه او قيام نمود، شوريد. (5)

انقلاب: در لغت به معناي برگشتن از حالي به حالي، دگرگون شدن، تغيير و تحول و تبديل است. (6)

و در اصطلاح عبارت است از: حركتي مردمي در جهت تغيير سريع و بنياني ارزش ها و باورهاي مسلط، نهادهاي سياسي، ساختار اجتماعي، رهبري، روش ها و فعاليت هاي حكومتي يك جامعه كه توأم با خشونت است. (7)


1- لغت نامه دهخدا، علي اكبر دهخدا، ج 38 ، ص 547.
2- فرهنگ فارسي معين، محمد معين، ج 2، ص 2761.
3- لغت نامه دهخدا، ج 31 ، ص 54.
4- همان؛ فرهنگ فارسي معين، ج 2، ص 2087.
5- الرائد، جبران مسعود، ج 1، ص 417 ، المنجد في اللغه العربيه المعاصره ص 371.
6- لغت نامه دهخدا، ج 8، ص 430-431؛ فرهنگ فارسي معين، ج 1، 387.
7- انقلاب اسلامي زمين هها و پيامدها، منوچهر محمدي، ص 25.

ص: 31

ثوره: در لغت به معناي برانگيخته شدن و به جوش و خروش آمدن است و همچنين اعلان تمرد و عصيان عليه حكومت است. (1)

در مورد تفاوت اين واژه ها با يكديگر مي توان گفت:

«شورش حركتي محدود و فاقد هدف يا ايدئولوژي و سازمان است؛ اما قيام حركتي همگاني براي ايجاد تغيير با مشاركت آگاهانه و فعالانه اعضاي آن و داراي حداقل نظم و سازمان و انگيزه هاي ايدئولوژيك است». (2)

ديگر اينكه شورش غالباً داراي بار منفي است، اما قيام داراي بار مثبت است و به همين خاطر وقتي حكومت وقت با حركت دسته جمعي گروهي از مردم مواجه مي شود آن را شورش قلمداد مي كند، در حالي كه خود آنان حركت خويش را قيام مي دانند. به عبارت ديگر حركت دسته جمعي گروهي از مردم به نشانه مخالفت از طرف حكومت شورش و از طرف خود آنها قيام قلمداد مي شود.

گرچه قيام و انقلاب معمولاً با خشونت توأم است، اما وجه تمايز آن با انقلاب در نوع برخورد آنها با نظام حاكم است؛ يعني اگر خواهان اصلاح نظام باشد، قيام است، اما اگر خواهان تغييرات اساسي و ساختاري باشد، انقلاب خوانده مي شود. (3)

با توجه به مطالب فوق مي توان گفت: حركت هاي صورت گرفته از سوي شيعيان در فاصله زماني مورد بحث (از سال 65 تا 250 ه_) كه ما در اين نوشتار درصدد بررسي آنها هستيم، قيام محسوب مي شود.


1- لسان العرب، ج2، 77؛ الرائد، ج 1، ص 48.
2- جنبشهاي اسلامي معاصر، سيد احمد موثقي، ص 6.
3- همان.

ص: 32

در اينجا اين سؤال مطرح ميشود كه ملاك و معيار شيعي يا غيرشيعي بودن يك قيامي چيست؟

در پاسخ بايد گفت: اگر قيامي يكي از دو ويژگي ذيل را داشته باشد، شيعي خواهد بود:

1- محور اصلي قيام در مكتب تشيع، امامت و شخص امام است. هر قيامي را كه امام معصوم و يا نماينده امام، رهبري مي كرد و يا مأذون از طرف امام بود و پس از شروع قيام، دعاي خير، تأييد و تقرير امام معصوم را در پي داشت، قطعاً قيام شيعي بوده است.

2- چنانچه رهبران و سرآمدان يك قيام و يا قيام كنندگان شيعه باشنده و اهداف و آرمان ها و شعارهاي آنان با آهنگ تشيع همنوا باشد، اگرچه امام معصوم يا نمايندگان او با آنان همراه نباشند، مي توان آن قيام را شيعي دانست. (1)

بنابراين قيام هايي را كه ما در اين نوشتار از آنان بحث مي كنيم، گرچه فاقد ويژگي اول هستند، اما از آنجا كه ويژگي دوم به طور آشكار در آنها جلوه گر است، لذا قيام هاي شيعي محسوب مي شوند.

3_ شكست، عدم موفقيت

شكست در لغت به معناي مغلوبيت در جنگ، منهزم شدن، مقابل پيروزي و فتح، و به معناي زيان و خسارت نيز آمده است. (2)

مراد ما نيز از شكست و عدم موفقيت در اين نوشتار، همين معناي لغوي آن است و الا اين قيام ها گرچه در ظاهر در نابود كردن دشمن و سرنگوني حكومت


1- تاريخ تشيع از آغاز تا غيبت صغري، گروه تاريخ پژوهشكده حوزه و دانشگاه، ج 1، ص 338.
2- لغت نامه دهخدا، ج 31 ، ص 487 ؛ فرهنگ فارسي معين، ج 2، ص 2061.

ص: 33

ظالم وقت ناموفق بوده اند، اما موجبات بيداري وجدان جامد مسلمانان و تحريك آنان را به قيام عليه حكومت هاي طاغوت و فاسد وقت و برانگيختن روحيه اسلامي به دنبال داشته است. همچنين در تقليل ظلم و جلوگيري از استبداد و خودكامگي مطلق حكومت ها توفيق داشته اند.

در واقع هر قيامي هر چند ناموفق، زمينه ساز تحقق قيامي ديگر بعد از خود بود. به طوري كه مي توان گفت اگر قيام توابين نبود، قيام مختار تحقق نمي يافت؛ و اگر قيام مختار پيش نمي آمد، قيام زيد بن علي و يحيي بن زيد (پسرش) و به دنبال آن حركت هايي كه باعث سقوط امويان گرديد، شكل نمي گرفت.

از اين رو ما فقط آن دسته از قيام هاي شيعي را بررسي مي كنيم كه ناموفق بوده اند و قيام هايي را كه توانستند حكومتي تشكيل دهند و چندين سال دوام آوردند، مانند ادريسيان در مغرب و علويان در طبرستان، بررسي نخواهيم كرد.

ج) اوضاع سياسي معاصر قيام ها

اشاره

پس از روشن شدن تعريف لغوي و اصطلاحي شيعه و قيام و مطالب مرتبط با آن، نكته ديگري كه لازم است قبل از ورود به اصل بحث در همين فصل به آن پرداخته شود، بررسي اوضاع و شرايط سياسي معاصر قيام هاست. بنابراين براي روشن شدن اوضاع و احوال جامعه در آن روزگار درصدد هستيم از وضعيت حكومت و خلافت اسلامي در دوره اموي و عباسي خلاصه و دورنمايي ارائه دهيم تا روشن شود وضعيت حكومت كه در واقع قيام هاي شيعي عليه آنها و براي براندازي آنها صورت گرفته چگونه بوده است.

از اين رو اوضاع خلافت اسلامي را در دو بخش بررسي مي كنيم:

1 _ عصر اموي

اشاره

بني اميه كه مؤسس آن معاويه بن ابوسفيان است، 90 سال حكومت كردند و

ص: 34

به دو شاخه تقسيم شدند:

شاخه اول منسوب است به حرب بن اميه. معاويه، فرزندش يزيد و نوه اش معاويه بن يزيد كه جمعاً از سال 41 تا 64 ه_ ق به مدت 23 سال حكومت كردند، منسوب به شاخه سفيانيان هستند.

شاخه دوم منسوب است به فرزندان ابي العاص بن اميه، كه اولين آنها مروان بن حكم بن عاص و آخرين آنها مروان بن محمد بن مروان مشهور به حمار بود، و از سال 64 تا 132 ه_ ق كه تاريخ انقراض اين سلسله است، به خلافت رسيدند. (1)

خلفاي اموي جمعاً چهارده تن بودند كه عبارتند از:

1- معاويه بن ابوسفيان (41 _ 60 ه_. ق)

2- يزيد بن معاويه (60 _ 64 ه_. ق)

3- معاويه دوم (64 ه_. ق)

4- مروان بن حكم (64 _ 65 ه_. ق)

5- عبدالملك بن مروان (65 _ 86 ه_. ق)

6- وليد بن عبدالملك (86 _ 96 ه_. ق)

7- سليمان بن عبدالملك (96 _ 99 ه_. ق)

8- عمر بن عبدالعزيز (99 _ 100 ه_. ق)

9- يزيد بن عبدالملك (101 _ 105 ه_. ق)

10- هشام بن عبدالملك (105 _ 125 ه_. ق)

11- وليد بن يزيد بن عبدالملك (125 _ 126 ه_. ق)


1- سلسله هاي اسلامي، كليفورد باسورث، ترجمه فريدون بدره اي، ص 20 ؛ تاريخ سياسي اسلام در عصر امويان، حسينعلي ممتحن، ص 90.

ص: 35

12- يزيد بن وليد بن عبدالملك (125 _ 126 ه_. ق)

13- ابراهيم بن عبدالملك (126 _ 126 ه_. ق)

14- مروان بن محمد بن مروان (127 _ 132 ه_. ق)

شاخه سفيانيان

پس از صلح امام حسن با معاويه در سال 41 هجري خلافت به معاويه واگذار شد. بدين ترتيب حكومت اموي به وجود آمد و معاويه خليفه امت اسلامي شد و حكومتي را بنا نهاد كه با اسم خلافت و رسم ملوكيت و سلطنت توانست بيش از 90 سال حكومت كند.

در زمان معاويه علاوه بر گروه اموي و بيشتر اهل شام و بصره كه خلافت را خاص قريش، و خاندان اموي را به اين امر سزاوارتر مي دانستند؛ دو گروه ديگر نيز وجود داشت، يكي شيعيان حضرت علي كه بيشتر اهل عراق و گروهي از مردم مصر بودند و خلافت را خاص آن حضرت و فرزندانش مي دانستند. و ديگري خوارج بودند كه با هر دو گروه دشمن بودند و آنها را بي دين و خونشان را حلال مي دانستند. (1)

ميان خوارج و واليان معاويه در كوفه و بصره درگيري هاي متعددي رخ داد كه در همه آنها خوارج شكست خوردند، اما با وجود همه اينها آنان از شورش دست نكشيدند. (2)

معاويه براي مقابله با گروه دوم؛ يعني شيعيان از يك سو با به كارگيري و ارسال واليان خونريزي چون زياد بن ابيه و...به سركوبي آنان پرداخت و از طرف


1- تاريخ سياسي اسلام، حسن ابراهيم حسن، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج 1، ص 335.
2- الكامل، ابن اثير، ج 2، ص 449-450؛ تاريخ سياسي اسلام، ج 1، ص 335.

ص: 36

ديگر به خطيبان فرمان داد تا بر فراز منبرها علي را به زشتي ياد كرده، لعن و نفرين كنند. هنگامي كه مي خواست «مغيره بن شعبه» را به حكومت كوفه بفرستد، به وي گفت: «مي خواهم به تو چند سفارش كنم؛ دشنام گويي بر علي را ترك مكن و از رحمت فرستادن بر عثمان باز ناايست و ياران علي را چندان كه مي تواني عيب گوي». (1) بر اساس همين سياست معاويه، شيعياني مثل «حجر بن عدي» و يارانش و «عمرو بن حمق» به قتل رسيدند. (2)

معاويه درصدد آماده كردن جهان اسلام براي پذيرش ولايت عهدي يزيد بود و مي دانست كه با بودن امام حسن نمي تواند نقشه خود را عملي كند، از اين رو با يك دسيسه، آن حضرت را توسط همسرش در سال 49 ه_ ق به شهادت رساند. (3) و پس از آن ولايت عهدي يزيد را اعلام و او را جانشين خود كرد.

با مرگ معاويه در سال 60 هجري يزيد (60 _ 64) به حكومت رسيد و همه جز امام حسين، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير با او بيعت كردند. وي به والي خود در مدينه، وليد بن عتبه نامه اي فرستاد كه هر طور شده از اين سه تن برايش بيعت بگيرد و در صورت عدم بيعت گردن آنان را بزند. (4)

از اين سه تن فقط عبدالله بن عمر با او بيعت كرد، عبدالله بن زبير به مكه رفت و خود را خليفه خواند و حسين بن علي نيز از بيعت كردن خودداري كرد و همراه اهل بيت خود نخست به مكه رفت و پس از حدود چهار ماه اقامت در آن شهر به دعوت كوفيان به سوي عراق آمد و در سال 61 ق. در سرزمين


1- الكامل، ج 1، ص 448.
2- تاريخ يعقوبي، ابن واضح يعقوبي، ترجمه محمدابراهي مآيتي، ج 2، ص 162-163.
3- همان، ص 154 ، الارشاد، شيخ مفيد، ج 2،ص15؛ الكامل، همان، ص 480.
4- تاريخ يعقوبي، همان، ص 177 ؛ تاريخ طبري، محمد بن جرير طبري، ج 3، ص 269-270.

ص: 37

كربلا به شهادت رسيد. (1)

يزيد سه سال و اندي حكومت كرد و در اين مدت سه جنايت بسيار فجيع و غيرقابل توجيه از او سر زد كه عبارتند از:

«...قد قتل عترة الرسول و اباح الحرمة و حرق الكعبه...»(2).

1_ در محرم سال 61 هجري حسين فرزند پيامبر را كشت و دختران و اهل بيت او را به اسارت به كوفه و شام برد. (3)

2_ در ذي الحجه سال 63 هجري شهر مدينه پايگاه معنوي دين را در معرض غارت رسمي و آزادانه سپاه شام قرار داد كه در طي سه روز هزار مسلمان به قتل رسيدند و هزاران زن و دختر مورد هتك و تعرض واقع شدند. (4)

3_ در سال 64 هجري به شهر مكه حمله نمود و آنجا را مورد تاخت و تاز قرار داد و كعبه را به سنگ و منجنيق بست كه در اين اثناء قسمتي از كعبه تخريب شد و آتش گرفت. (5)

شاخه مروانيان

مرگ يزيد و كناره گيري معاويه دوم، سبب بروز اختلاف در شام شد. گروهي


1- اخبار الطوال، ابوحنيفه دينوري، ترجمه محمود مهدوي دامغاني ، ص 300 تا 305 ؛ تاريخ يعقوبي،؛ همان، 180 تا 182 ؛ تاريخ طبري، همان ، ص 305 تا 342 ؛ مروج الذهب، همان ، ص 59 تا 65. الكامل، همان، ص 551 تا 575.
2- اين عبارت بخشي از خطبه معاويه دوم در سال 64 هجري است كه در آن به صراحت اعتراف به جنايت پدرش يزيد دارد. تاريخ يعقوبي، همان، ص 195-196.
3- اخبار الطوال، ص 300 تا 305 ؛ تاريخ يعقوبي، همان، 180 تا 182 ؛ تاريخ طبري، همان، ص 305 تا 342 ؛ مروج الذهب، همان، ص 59 تا 65 ؛ الكامل، همان، ص 551 تا 575.
4- تاريخ يعقوبي، همان، ص 190؛ تاريخ طبري، همان، ص 360-361؛ الكامل، همان، 593-598.
5- تاريخ يعقوبي، همان، ص 191-192؛ تاريخ طبري، همان، ص 360-361؛ الكامل، همان، ص 602.

ص: 38

به رهبري ضحاك بن قيس كه زمان معاويه فرماندار دمشق بود، قصد داشتند تا با عبدالله بن زبير كه در مكه ادعاي خلافت داشت بيعت كنند. اما گروهي ديگر كه متمايل به بني اميه بودند نيز دو دسته بودند: عده اي خواهان به حكومت رسيدن پسر خردسال يزيد، خالد بودند و برخي ديگر به مروان بن حكم كه مردي پير و كارآزموده بود، رغبت داشتند. سرانجام پس از شور و مشورت هاي بسيار، با مروان بن حكم، به اين شرط كه پس از او خالد بن يزيد و پس از خالد نيز عمرو بن سعيد بن عاص خليفه باشد، به عنوان خليفه بيعت كردند. (1) و بدين ترتيب شاخه مروانيان امويان روي كار آمد.

با مرگ مروان در سال 65 هجري، فرزندش عبدالملك (65_ 86ه_) به خلافت رسيد.(2) از او به عنوان فردي زيرك، دورانديش، سياستمدار، با احتياط و دانشمند ياد كرده اند.(3) به طوري كه مؤسس ثانويه دولت اموي محسوب مي شود. (4)

مشكل مهم او عبدالله بن زبير در مكه بود كه ادعاي خلافت داشت. زماني كه شام آشوب هاي پس از كناره گيري معاويه دوم را پشت سر مي گذاشت، عراق و حجاز و نيز سرزمين هاي شرق اسلامي در اختيار عبدالله بن زبير بود چرا كه او با غلبه بر مختار توانسته بود بر آن مناطق مسلط شود.

عبدالملك چند سال پس از خلافتش كه موقعيتش در شامات كاملاً استوار گرديد، ابتدا راهي عراق شد تا آن منطقه حساس را از دست خاندان زبيري به در آورد. نيروهاي شام در جنگ با مصعب بن زبير و پس از كشتن وي عراق را در سال 72 هجري متصرف شدند. پس از آن براي در دست گرفتن مكه، حَجاج بن


1- تاريخ يعقوبي، همان، ص 198؛ تاريخ طبري، همان، ص 381-382.تاريخ يعقوبي، همان، ص 198؛ تاريخ طبري، همان، ص 381-382.
2- تاريخ يعقوبي، همان، ص 218؛ مروج الذهب، همان، ص 95؛ الكامل، همان، 648.
3- الكامل، همان.
4- تاريخ سياسي اسلام، همان، ص 358.

ص: 39

يوسف ثقفي را به سوي مكه فرستاد تا دولت عبدالله بن زبير را براندازد. حجاج چندي مكه را محاصره كرد و عاقبت با كشتن عبدالله در سال 73 هجري، قدرت زبيريان را به طور كلي از بين برد. بدين ترتيب عبدالملك پس از گذشت نُه سال، توانست وحدت سياسي سرزمين هاي اسلامي را به زور شمشير باز گرداند. هنچنين شورش هاي خوارج ازارقه، صفريه و يمامه را سركوب كرد. مهمتر از همه او توانست سرانجام شورش عبدالرحمان بن اشعث را كه از شورش هاي مهم دوره امويان بود و از سال 81 تا 83 هجري طول كشيد، سرانجام در «دير جماجم» سركوب كند. (1)

خلافت فرزندان عبدالملك

پس از مرگ عبدالملك، چهار تن از فرزندان او به خلافت رسيدند. ابتدا وليد (86 _ 96ه_) و پس از آن سليمان (96 _ 99 ه_) عهده دار خلافت شدند.

در دوره آنها، فتوحات مسلمين در شمال آفريقا گسترش يافت و سرتاسر شمال آفريقا را در بر گرفت. سرداران سپاه اسلام در آن ناحيه موسي بن نصير و طارق بن زياد بودند. طارق در سال 91 هجري مسلمانان را به سرزمين اندلس هدايت كرد و در آنجا قشون امپراطوري اندلس از نيروهاي تحت فرماندهي او شكست خوردند و اين كشور به دست مسلمانان افتاد. در شرق اسلامي نيز فتوحات در محدوده وسيعي ادامه يافت و اسلام در دورترين نقاط در ماوراءالنهر نفوذ يافت. (2)

با روي كار آمدن عمر بن عبدالعزيز (99 _ 101 ه_) وي دست به اصلاحاتي


1- تاريخ يعقوبي، همان ، ص 233 ؛ تاريخ طبري، همان ، ص 667 ؛ مروج الذهب، همان ، ص 95 ؛ الكامل، همان، ص 205.
2- تاريخ يعقوبي، همان، ص248- 239؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 29 ؛ الكامل، همان، ص 205.

ص: 40

زد، از آن جمله ممنوع كردن سبّ علي بر منابر كه از زمان معاويه به بعد رايج شده بود(1)، دادن خمس به بني هاشم، و همچنين فدك را (كه معاويه به مروان بن حكم بخشيده بود و او هم به پسرش عبدالعزيز بخشيده بود و عمر آن را به ارث برده بود) به فرزندان فاطمه پس داد.(2)

در سال 102 هجري و در روزگار خلافت يزيد بن عبدالملك (101 _ 105 ه_) يزيد بن مهلب كه از فرماندهان بزرگ دولت اموي بود، در بصره و عراق سر به شورش برداشت. اما سرانجام توسط مسلمة بن عبدالملك سركوب شد. (3)

از اين زمان بود كه عباسيان دعوت مخفيانه خود را آغاز كردند. شاهد مدعاي ما هم اين است كه ابوهاشم در ديداري كه در سال 98 هجري با سليمان داشت، و پس از آن در بازگشت از شام توسط مأمورين وي مسموم شد، قبل از مرگ خود را به محمد بن علي بن عبدالله در «حميمه» يا به قولي در «شراة» رساند و اسرار دعوت را به او گفت و دعوتگران را به او شناساند و به او خبر داد كه خلافت به پسرت عبدالله كه از زني حارثي است مي رسد و به او توصيه كرد قبل از سال صدم دعوت را نشر ندهد.(4) چون سال 100هجري فرا رسيد محمد بن علي عبدالله، ميسره را به عراق و محمد بن خُنَيس و اباعكرمه سراج و حيان عطار را به خراسان فرستاد.(5)

دوران هشام (105 _ 125 ه_)(6) ، پايان عصر طلايي امويان بود. وي فردي


1- مروج الذهب، همان، ص 187؛ الكامل، همان، ص 225.
2- تاريخ يعقوبي، همان، ص 268-269.
3- تاريخ طبري، همان، 76-80.
4- تاريخ يعقوبي، همان، ص 256؛ الكامل، همان، ص 262-263.
5- تاريخ يعقوبي، همان، ص 273؛ تاريخ طبري، همان، ص 66.
6- تاريخ يعقوبي، همان، ص 284؛ الكامل، ج 3، ص 308.

ص: 41

دورانديش، خردمند، بردبار، مدبر و سياستمدار بود. و به قول مورّخان سياستمداران بني اميه سه كس بودند: معاويه، عبدالملك و هشام كه كار سياست و حسن سيرت بدو ختم شده بود.(1) در روزگار وي زيد بن علي در كوفه قيام كرد، كه به دست يوسف بن عمر، حاكم عراق، در سال 121 يا 122 هجري كشته شد. (2)

در فاصله سال هاي 125 تا 126 هجري، سه تن از امويان حكومت كردند كه هيچ كدام مردان لايقي نبودند.(3)

آخرين خليفه اموي مروان بن محمد(4)، معروف به مروان حمار (5) بود. در روزگار وي شورش ها به اوج خود رسيد و هواداران عباسي توانستند بر ديگران غلبه كنند. ابومسلم خراساني كه فرماندهي اين شورش را در دست داشت،


1- تاريخ يعقوبي، همان، ص 284 ؛ مرو جالذهب، همان، ص 213 ؛ الكامل، همان، ص 208.
2- تاريخ يعقوبي، همان ، صص 296-298؛ تاريخ طبري، همان ، صص 204-209؛ الكامل، همان ، ص380-382.
3- امامت و سياست، ابن قتيبه دينوري ، ص 338 ؛ تاريخ يعقوبي، همان، ص 308؛ تاريخ الخلفاء، جلال الدين سيوطي، ص 285.
4- تاريخ يعقوبي، همان ، ص 303 ؛ تاريخ طبري، همان ص280؛ مروج الذهب، همان، 238 ؛ الكامل، همان، ص 433.
5- در وجه تسميه آن اقوال مختلفي ذكر شده است: الف) حمدالله مستو في مي گويد: او را بدان سبب مروان ح مار خواندند كه عرب سر هر صد سال را حمار گويد و در عهد دولت ب ني اميه قرب صد سال باشد . (تاريخ گزيده، حمدالله مستو في، ص 287) ب) مرحوم دهخدا مي گويد: او را لقب حمار يا حماره الجزيره دادند به سبب جرأت و شهامتش در كارزارها. (لغتنامه دهخدا، ذيل مروان حمار) ج) مرحوم دكتر فياض مي گويد: از وجوهي كه براي اين تسميه گفته اند اصح آن است كه گلُي به نام « وردالحمار » را بسيار دوست مي داشته است. (تاريخ اسلام، دكتر علي اكبر فياض، ص196).

ص: 42

خراسان را از چنگ امويان در آورد. مروان در منطقه «زاب» در موصل با بني عباس درگير شد و پس از شكست به شام و از آنجا به مصر گريخت و در همانجا كشته شد. بدين ترتيب حكومت نود ساله امويان خاتمه يافت. (1)

علل سقوط امويان

امويان با وجود داشتن چندين خليفه كارآزموده و با اراده توانستند با زور و يا تدبير قلمرو اسلامي را وسعت دهند. آنان توانستند در غرب، سراسر آفريقا و اسپانيا و در شرق تا آن سوي آمودريا و دره سند را فتح كنند و از اين حيث حتي حكومت پانصد و چند ساله عباسي نتوانست مقدار قابل ملاحظه اي بدان بيفزايد. حال جاي اين سؤال مطرح است كه چرا آن همه كوشش در مدتي كمتر از آنچه انتظار مي رفت بي ثمر ماند؟ به عبارت ديگر چرا حكومت امويان اين چنين زود در هم ريخت و سقوط كرد؟

در پاسخ بايد گفت علل و عوامل سقوط امويان عبارتند از:

1- انتخاب دو وليعهد كه موجب ايجاد اختلاف و دشمني در خاندان اموي گرديد و علاوه بر خلفا و نزديكان آنان، فرماندهان سپاه، فرمانروايان، كارگزاران و ديگر اركان دستگاه خلافت را در برابر هم قرار داد.

2_ طرفداراي متعصبانه امويان از عنصر عربي و تحقير اقوام ديگر، بهخصوص ايرانيان كه به نام موالي انواع سختي ها، تحقيرها و مشكلات را متحمل مي شدند. اين سياست سبب شد تا ايرانيان مقيم عراق و نيز كساني كه در خود ايران زندگي مي كردند، از آنان متنفر شده، به احزاب مخالف بپيوندند.

3- اختلافات قبيله اي ميان عرب هاي جنوبي و شمالي. از آنجا كه دولت اموي بينش سياسي خود را بر دو اصل عربي گري و قبيله گرايي گذاشته بود،


1- تاريخ يعقوبي، همان، ص 324-325؛ تاريخ طبري، همان،ص 353-356؛ الكامل، همان، ص497-500.

ص: 43

نمي توانست پاسخ گوي دشواري هاي نظام گسترده اي باشد كه اقوام و طوايف مختلف مي بايست در آن سهيم باشند.

4- مخالفت و مبارزه احزاب و نهضت هاي سياسي و مذهبي، نظير شيعيان و خوارج كه بخش بزرگي از توان نظامي و سياسي آنان را نابود كرد يا در معرض نابودي قرار داد.

5- فرو افتادن دولتمردان اموي در لذات دنيوي و افراط در عياشي و خوشگذراني كه اين امر آنان را از پرداختن به امور مهم دولت باز داشت.(1)

2 _ عصر عباسي

اشاره

عباسيان كه بيش از پنج قرن بر جهان اسلام حكم راندند، كار خود را از دعوت سازمان يافته اي از اوايل قرن دوم هجري آغاز كردند. در واقع ريشه دعوت عباسيان به فعاليت هاي محمد حنفيه و فرزندش ابوهاشم باز مي گردد. در دوران امام باقر و پس از مرگ ابوهاشم در سال 98 ه_، محمد بن عبدالله عباسي رهبري دعوت را دست گرفت و دعوت شكل رسمي به خود گرفت.(2) او به مبلغين خود دستور داد كه خراسان را مركز دعوت قرار دهند و با شعار «الرضا من آل محمد» فعاليت تبليغي خويش را آغاز كنند. تا اين كه در سال 125 ه_ درگذشت و طبق وصيت او، فرزندش ابراهيم امام، رهبري دعوت را بر عهده گرفت. (3)


1- تاريخ سياسي اسلام، ج 1، ص 424 432 ؛ دولت امويان، سهيل طقوش، ترجمه: حجت الله جودكي، ص 192 209 ؛ تاريخ ايران (از پيدايش اسلام تا ايران اسلامي )، ج 1، ص 224 ؛ تاريخ خلافت عباسي، سيد احمد رضا خضري، ص 4.
2- تاريخ يعقوبي، همان، ص 298 ، تاريخ طبري، همان، ص 66 ؛ الكامل، همان، ص 262-263.
3- امامت و سياست، ابن قتي به دينور ي، ترجمه سيد ناصر طباطبا ئي، ص 337 ؛ تاريخ طبر ي، همان ، ص 232.

ص: 44

ابراهيم با نوشتن نامه هاي فراواني براي سران و چهره هاي متنفذ خراسان و به دنبال آن، فرستادن ابومسلم، دعوت را وارد مرحله تازه اي نمود. قيام مسلحانه ابومسلم و تلاش هاي پي درپي او در خراسان و ابوسلمه خلال در عراق كه عباسيان آنان را به ترتيب «امير آل محمد» و «وزير آل محمد» لقب داده بودند موجب شد سرانجام، بني عباس، امويان را در سال 132 ه_ شكست دهند و در ربيع الاول همان سال، با ابوالعباس سفاح به عنوان خليفه بيعت شد. (1) اين بيعت، سرآغاز حكومت پانصد و چند ساله عباسيان شد تا اين كه در سال 656 هجري با مرگ مستعصم به پايان رسيد و به دست مغولان از بين رفت.

خلفاي عصر اول عباسي

1- سفاح (132 _ 136 ه_. ق)

2- منصور (136 _ 158 ه_. ق)

3- مهدي (158 _ 169 ه_. ق)

4- هادي (169 _ 170 ه_. ق)

5- هارون (170 _ 193 ه_. ق)

6- امين (193 _ 198 ه_. ق)

7- مأمون (198 _ 218 ه_. ق)

8- معتصم (218 _ 227 ه_. ق)

9- واثق (227 _ 232 ه_. ق)

مورخان حكومت عباسي را بر اساس نيروهاي خلافت و تحول اوضاع سياسي و شكوفايي زندگي فرهنگي و فكري به چهار دسته تقسيم كرده اند:


1- امامت و سياست، ص 341 347 ؛ تاريخ يعقوبي، همان، ص 322 329 ؛ تاريخ طبري، همان، 344-354 ؛ مروج الذهب، همان، 243 258 ؛ الكامل، همان، ص 388 389 و 487.

ص: 45

عصر اول: دوران نيرومندي، گسترش و شكوفايي (132- 232ه_).

عصر دوم: دوران نفوذ تركان (232 _ 334 ه_).

عصر سوم: دوران نفوذ آل بويه ايراني (334 _ 447 ه_).

عصر چهارم: دوران نفوذ سلجوقيان ترك (447 _ 656 ه_).

از ميان چهار عصر فوق، فقط عصر اول مورد بحث ما است. نيرومندي خلافت، استقلال كامل آن و متمركز بودن نيروهاي بالاي حكومت در دست خلفا از ويژگي هاي آن عصر است.

ابوالعباس سفاح (132 _ 136)، بيشتر ايام خويش را به سركوبي امويان و سرداراني كه با آنها همكاري داشتند، گذرانيد و ريشه امويان را چنان قطع كرد كه از اين خاندان جز عبدالرحمان داخل كه به اندلس گريخت، كسي از دست وي جان سالم به در نبرد. او حتي ابوسلمه خلال را كه نقش به سزايي در براندازي خلافت اموي و برقراري خلافت عباسي داشت، به قتل رساند. (1)

وي در حالي كه با پايه گذاري حكومتي ستمگر، در عمل سلطنت امويان و تمام راه و رسم ايشان را ادامه مي داد و در همان حال مدعي برانداختن جور و بيداد امويان نيز بود، حدود چهار سال پس از نشستن بر مسند خلافت، در ذي الحجه سال 136 هجري درگذشت.

با روي كار آمدن منصور (136 _ 158 ه_)، وي در ادامه سياست هاي برادرش، به قتل و كشتار و اسارت و شكنجه همه مخالفان امروز و همراهان ديروز مبادرت ورزيد. او با سه مشكل عمده روبه رو بود:

1) شورش عمويش عبدالله بن علي؛ 2) افزايش قدرت و نفوذ ابومسلم؛ 3)


1- امامت و سياست ، ص 349-350 ؛ تاريخ يعقو بي، همان ، ص 334-337 ؛ تاريخ طبر ي، همان، ص 358 360 ؛ الكامل، همان، ص 503-506.

ص: 46

قيام هاي علويان (نفس زكيه و برادرش ابراهيم)(1).

براي مقابله با مشكل اول، ابومسلم را روانه جنگ با عبدالله بن علي كرد و بدين نحو از شر او رهايي يافت(2). براي حل مشكل دوم، در سال 137 با حيله اي، ابومسلم را به دربار خود كشاند و به قتل رساند(3).

قتل ابومسلم، موجب بروز حركت هايي به خونخواهي وي در خراسان شد كه عبارتند از: شورش سنباد (137 ه_)(4) ؛ شورش اسحاق ترك؛ شورش راونديه (141 ه_)(5) و شورش استاد سيس (150 ه_)(6).

از شر مشكل سوم خود نيز در سال 145 ه_ با سركوبي قيام محمد و ابراهيم خلاصي يافت(7).

بدين ترتيب وي توانست كليه مخالفان خود را سركوب كند و در اصل، بايد وي را مؤسس خلافت عباسيان دانست. او با تأسيس بغداد، در سال 145 ه_ پايتخت را بدانجا منتقل كرد(8).

با روي كار آمدن مهدي (158 _ 169 ه_) وي بر خلاف پدرش منصور، دست به اصلاحاتي زد تا مردم به سوي حكومت جذب شوند. به همين منظور دستور داد اموالي را كه پدرش به زور از مردم گرفته، به صاحبانش بازگردانند و آنان را


1- دولت عباسيان، سهيل طقوش، ترجمه: حجت الله جودكي، ص 40.
2- تاريخ يعقوبي، همان، ص 337 ؛ تاريخ طبري، همان، ص 400-403.
3- امامت و سياست، ص 362 ، اخبارالطوال، ص 422 ؛ تاريخ يعقوبى، همان، ص 355-356 ؛ تاريخ طبرى، همان، ص 384 385 ؛ مروج الذهب، همان، ص 294 295 ؛ الكامل، همان، ص 56 -58.
4- تاريخ يعقوبى، همان، ص 356-357 ؛ تاريخ طبرى، همان، ص 388 ؛ الكامل، همان، ص 535.
5- تاريخ طبري، همان، 395-396 ؛ الكامل، همان، 547-548.
6- تاريخ طبري، همان، ص 495-496 ؛ الكامل، همان، ص 603-604.
7- تاريخ يعقوبي، همان، ص 368-372 ؛ تاريخ طبري، همان، ص 422-442 و 461-472 ؛ مروج الذهب، همان، ص 298-301 ؛ الكامل، همان، ص 563-587.
8- تاريخ طبري، همان، ص 494.

ص: 47

خشنود ساخت. همچنين از قتل و آزار فرزندان ابوطالب جلوگيري و آنان را از زندان آزاد كرد و براي هر كدام هدايا و مقرريهايي تعيين نمود(1).

در دوران خلافت مهدي و پسرش هادي (169 _ 170) شورش ها و قيام هايي يا از ناحيه علويان و يا از ناحيه غير علويان صورت گرفت كه از آن جمله مي توان موارد زير را نام برد:

1) شورش يوسف البرم، در خراسان.

2) شورش مقنع كه در واقع به خونخواهي ابومسلم و در فاصله سال هاي 159 تا 163 ه_ صورت گرفت.

3) شورش عبدالسلام خارجي در فاصله سال هاي 160 تا 162 ه_ در منطقه جزيره.

4) قيام حسين بن علي (شهيد فخ) در سال 169 ه_ در مدينه(2).

هارون (170 _ 193)، مقتدرترين خليفه عباسي است و عصر وي، دوران طلايي حكومت عباسي است. در زمان او نيز شورش ها و قيام هاي زيادي يا از ناحيه علويان و يا از ناحيه خوارج صورت گرفت.

از آن جمله يحيي بن عبدالله در سال 176 ه_ در منطقه ديلم قيام كرد كه با مكر و حيله فضل بن يحيي تسليم شد(3). در منطقه جزيره در سال 178 ه_ وليد بن طريف شاري(4) و همچنين شورش حمزه آذرك در سال 185 ه_ در بادغيس و


1- تاريخ يعقوبي، همان، ص 394.
2- تاريخ يعقوبي، همان، 397 و 407 ؛ تاريخ طبر ي، همان ، ص 553-554 و 561-568 و 696-601 الكامل، همان، ص 640 و 645 و 649 وج 4، ص 11-14.
3- تاريخ يعقوبي، همان، ص 412 ؛ تاريخ طبري، همان، 528-529 ؛ مقاتل الطالبيين ، ص 447-467 الكامل، همان، ص 32-33.
4- تاريخ يعقو بي، ه مان، 416 . سال خروج را 179 ذكر م ي كند؛ تاريخ طبر ي، همان ، ص 637 ؛ الكامل، همان، ص 43-44.

ص: 48

كابل(1). علي رغم گستردگي اين شورش ها، هارون توانست همه آنها را سركوب كند و اين قدرت و اقتدار او را مي رساند.

علاوه بر شورش ها، از وقايع مهم ديگر زمان هارون مي توان موارد زير را نام برد:

1) تشكيل دولت شيعي ادارسه در شمال آفريقا. قيام يحيي بن عبدالله در منطقه ديلم ثمره اي نداشت، اما برادرش ادريس، كه از واقعه فخ جان سالم به در برد، از طريق مصر، خود را به مغرب رساند و چون بربران منطقه «زناته» اطراف او را گرفتند، توانست حكومت مستقلي به نام ادريسيان را در آن منطقه تأسيس كند(2). و اين نخستين حكومت علوي بود كه از بدنه خلافت عباسي جدا مي شد.

2) تكشيل دولت نيمه مستقل اغالبه، پس از استقلال كامل ادريسيان و نا اميدي عباسيان از سركوب آنان، هارون براي آن كه از خطر حملات آنها در امان بماند، به ابراهيم بن اغلب اجازه داد تا با اختيارات بسيار بر افريقيه حكمراني كند(3). بدين ترتيب حكومت نيمه مستقل اغالبه روي كار آمد و بين دولت ادارسه و دولت عباسيان حائل شد.

3) سقوط برامكه كه در اين زمان از قدرت و نفوذ بسياري برخوردار بودند(4).

هارون سه وليعهد بعد از خودش قرار داد، ابتدا محمد امين، سپس عبدالله مأمون و بعد از او هم قاسم را برگزيد(5). اما وقتي امين روي كار آمد بنا به تحريك


1- تاريخ طبري، ج 5، ص 64 ؛ الكامل، همان، ص 60-61.
2- تاريخ يعقوبي، همان، ص 407 ؛ مقاتل الطالبيين، ص 473 ؛ الكامل، همان، ص 13-14.
3- تاريخ يعقوبي، همان، ص 417-418 ؛ الكامل، همان، ص 53.
4- تاريخ يعقوبي همان، ص 430-432 ؛ التنبيه و الاشراف، عل ي بن حسين مسعود ي، ص 315 ؛ تاريخ ابن خلدون، عبدالرحمان بن خلدون، ج 3، ص 280-281.
5- تاريخ طبري، همان، ص 651 ؛ التنبيه و الاشراف، 315 ؛ تاريخ الخلفاء، جلال الدين سيوطي، ص 331.

ص: 49

برخي افراد مثل علي بن عيسي و فضل بن ربيع، مأمون را از وليعهدي عزل كرد(1).

اين امر موجب نبرد ميان دو برادر و در نتيجه ضعف حكومت عباسي گرديد. شورش و نافرماني سراسر قلمرو عباسيان را فرا گرفت و چنان گسترده شد كه به جرأت مي توان گفت امين تنها بر بغداد فرمان مي راند و مأمون هم فقط بر خراسان، و در هر ايالت و شهر و منطقه اي شخصي و گاهي عده اي هوس حكومت كردند(2).

پس از موفقيت مأمون در غلبه بر امين، تنها خطر جدي كه خلافت عباسي را تهديد مي كرد، قيام علويان بود، زيرا مردم بهويژه در عراق و خراسان دوستدار و علاقهمند به خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بودند و در هر جا و هر زمان كه يكي از آنان علم مخالفت برمي افراشت، به سرعت گروهي از مردم گرد وي را مي گرفتند(3).

مأمون كه از فرجام قيام هاي علويان نسبت به خلافت و حكومت خويش بيمناك بود، براي فرو نشاندن آنان، دست به اقدامي كاملاً تازه و بديع زد. بدين ترتيب كه امام رضا را از مدينه به مرو احضار و در دوم رمضان سال 201 ه_ پس از اينكه مقام خلافت را نپذيرفت به اجبار او را وليعهد و جانشين خود كرد و رنگ سبز را جايگزين رنگ سياه ساخت(4).

علاوه بر قيام ها و شورش هايي كه از سوي علويان مثل ابن طباطبا در سال 199 ه_ در كوفه و محمد بن جعفر در سال 200 ه_ در حجاز و... صورت گرفت، شورش هاي ديگري نيز از سوي غير علويان در دوران وي به وقوع پيوست كه


1- تاريخ طبري، ج 5، ص 50 ؛ الكامل، همان، ص 99.
2- عباسيان از بعثت تا خلافت، محمد الله اكبري، ص 97.
3- تاريخ يعقوبي، همان، 461-462.
4- همان، ص 465 ؛ تاريخ طبري، همان، ص 137 ؛ مروج الذهب، همان، ص 441 ؛ الكامل، همان، ص 162.

ص: 50

عبارت بودند از:

1) شورش نصر بن شبث: وي در سال 198 ه_ به دليل تمايل مأمون به خراساني ها و به طرفداري از محمد امين در شمال حلب شورش كرد(1).

2) شورش بابك خرمدين: اين حركت، يك حركت ديني سياسي بود و خطرناك ترين حركتي بود كه حكومت عباسي از آغاز پيدايش با آن روبهرو شد. گسترش، سامان دهي تبليغاتي، مهارت رهبري و ارتباط آن با غير ايراني ها از ويژگي هاي اين حركت بود(2).

وي در سال 201 ه_ در آذربايجان سر به شورش برداشت و گرچه مأمون چندين بار براي سركوبي آنها سپاه فرستاد، ولي آنان شكست خوردند و بدون اين كه بتواند آنان را سركوب كند در سال 218 ه_ درگذشت(3). ماجراي بابك در دوران معتصم شدت بيشتري يافت. تا اين كه در سال 222 ه_ دستگير و به قتل رسيد(4).

يكي ديگر از وقايع مهم زمان مأمون جدايي خراسان به فرماندهي طاهر بن حسين از پيكره خلافت بود. وي فرمانده سپاه مأمون بود كه از طرف او به امارت خراسان منصوب شد. با توجه به اختلافاتي كه بين او و مأمون وجود داشت وي در سال 207 ه_ نام مأمون را از خطبه نماز جمعه انداخت(5) و بدين گونه اعلام استقلال نمود. گرچه خودش نتوانست بهره اي از اين كارش بگيرد و ناگهان (به


1- تاريخ طبري، همان، ص 165-166 ؛ الكامل، همان، ص 144-151.
2- دولت عباسيان، ص 154.
3- تاريخ طبري، همان، ص 139.
4- تاريخ يعقو بي، همان، ص 498-499 ؛ تاريخ طبر ي، همان، ص 216-218 ؛ مروج الذهب ، همان، ص 469.
5- تاريخ يعقوبي، همان، ص 477 ؛ تاريخ طبري، همان، ص 162-163 ؛ الكامل، همان، ص 183-196.

ص: 51

قولي در همان شب) درگذشت اما بعد از او فرزندانش در خراسان و...به صورت نيمه مستقل حكومت كردند.

با روي كار آمدن معتصم در سال 218 ه_، از آنجا كه درگيري هاي شديدي ميان عرب ها از يك سو و ايراني ها از سوي ديگر جريان داشت، موجب شد او به هيچ يك از نيروها اعتماد نكند و براي حفظ و بقاي خلافتش نيروهاي ترك را وارد صحنه سياست كند. و پست ها و منصب هاي مهم نظامي را به آنان سپرد(1).

چون جمعيت تركان در بغداد زياد شد و آنان مردم را مورد اذيت و آزار قرار دادند، اين امر موجب شورش مردم عليه آنان و گاه سبب كشتن برخي از آنان شد، معتصم درصدد برآمد جهت رفع اين مشكل در شهر ديگري غير از بغداد مستقر شود و پس از گشت و گذار سرانجام سامرا را برگزيد و پس از اتمام ساخت و ساز، پايتخت را بدانجا انتقال داد(2) از اين زمان بود كه خلافت عباسي رو به زوال و ضعف نهاد.

در يك جمع بندي كلي در مورد عصر اول عباسي مي توان گفت:

حكومت عباسي در دوره نخستين خود، شاهد مخالفت هاي مختلف داخلي براي دست يابي به قدرت بود كه به درگيري هاي خونين منجر شد، مثل خروج عبدالله بن علي بر منصور. پس از آن شايد خطرناك ترين درگيري كه عصر اول عباسي شاهد آن بود، نزاع امين و مأمون باشد.

خلفاي عباسي در خلال عصر اول با مخالفت عموزادگان علوي خود روبه رو شدند؛ كساني كه به هنگام پشتيباني از دعوت، تصور مي كردند خلافت به آنان واگذار خواهد شد؛ اما هنگامي كه عباسيان حكومت را به خود اختصاص دادند، آنان كه حق خود را غصب شده مي ديدند دست به قيام هاي مسلحانه زدند.


1- تاريخ طبري، همان، ص 205-206 ؛ تاريخ خلافت عباسي، ص 91.
2- تاريخ يعقوبي، همان، ص 497-498 ؛ مروج الذهب، همان، ص 466-468.

ص: 52

همچنين عباسيان با حركت هاي نژادپرستانه ايراني در مخالفت با حكومت عربي، مثل بابكيه و خرميه بهويژه بعد از رهايي از دست ابومسلم خراساني روبه رو شدند.

گرچه حكومت عباسي به تثبيت قدرت خود در مغرب پرداخت؛ اما مدتي بعد اندلس در اقدامي در خور توجه به فرماندهي عبدالرحمان داخل اموي از آن جدا شد. و ادريسيان نيز اندكي بعد مغرب دور را مستقل كردند. اين مسئله عباسيان را به تلاش واداشت تا مناطق ديگري را كه در حكومت آنان براي جدايي تلاش مي كردند، به طور رسمي به حكومت پيوند دهند. ولايت ابراهيم بن اغلب از سوي هارون در افريقيه و طاهر بن حسين در خراسان از اين نوع است.

از ديگر ويژگي هاي اين دوره از حكومت عباسي نفوذ ايراني ها در دربار خلافت بود. آنان بر بسياري از كارها سيطره يافتند و از آغاز دوره منصور وزيران و فرماندهان ايراني عهده دار كارها بودند تا اين كه هارون به دفع وزيران برمكي پرداخت. پس از پيروزي مأمون بر امين، بار ديگر كفه قدرت به نفع ايرانيان سنگين شد و خاندان بني سهل، جايگاه بلندي در دوران مأمون به دست آوردند. معتصم به اين باور رسيد كه بايد عنصر جديدي را وارد صحنه كند، از اين رو اطرافيان، كارگزاران، وزيران و فرماندهانش را از تركان برگزيد و بدين وسيله بر نفوذ ايرانيان غلبه كرد.

عباسيان با اين كه در عصر اول با مشكلات داخلي و خارجي روبه رو بودند، اما اين مسئله آنان را از ارتقاي حكومت خود به سطح بالايي از توانمندي سياسي و تمدني باز نداشت. آنان شهر بغداد را در زمان منصور و سامراء را در زمان معتصم ساختند.

ص: 53

فصل دوم: قيام هاي شيعي (در سه قرن اول هجري)

اشاره

قيام مقدس حسين بن علي و واقعه جان خراش كربلا، عليه دستگاه بيدادگر بني اميه، ريشه اصلي قيام ها و نهضت هاي انتقام جويانه بر ضد خيانتكاران و غاصبين اموي گرديد.

قيام امام حسين و فاجعه عاشورا مشعلي بود كه هرگز خاموشي نداشت و آن حضرت اين مشعل را به پرچمداران نهضت هاي آزادي بخش و مجاهدين راه خدا داد. پس از قيام امام حسين، قيام هاي مسلحانه و خونيني بر ضد دشمنان اسلام، به عنوان خون خواهي حسين و شهيدان راه خدا به وقوع پيوست كه بالاخره منجر به هلاكت گروه زيادي از بني اميه و سقوط آنان گرديد.

پس از كشته شدن حسين بن علي و يارانش، چنان موج نفرت و بغض و عداوت بر ضد دشمنان اهل بيت بالا گرفت كه تاريخ كمتر چنين حركتهاي انتقام جويانه اي را به ياد دارد.

در واقع مي توان گفت خون مقدس امام حسين و يارانش كه به ناحق در

ص: 54

سرزمين كربلا ريخته شد، همانند آب حياتي بود كه در كالبدهاي خشك و مأيوس جاري شد و منشأ قيام هاي زيادي گرديد و از آن روز به بعد، مبارزات خونين شيعه آغاز گرديد. تا جايي كه برخي مورخين مي گويند:

«فاجعه كربلا، سبب جان گرفتن و بالندگي شيعه و افزايش هواداران آن مكتب گرديد به طوري كه مي توان ادعا كرد آغاز حركت شيعه و ابتداي ظهور آن، روز دهم محرم بود»(1).

از اين رو در اين فصل، قيام هايي را كه پس از قيام امام حسين، در دوره اموي و عباسي به وقوع پيوستند، به طور اجمال و اختصار شرح مي دهيم. در همين جا بيان مي داريم با توجه به كثرت قيام هاي شيعيان در اين محدوده زماني، از قيام هاي صورت گرفته در دوره اموي فقط به قيام هاي توابين و مختار كه نتيجه و پيامد قيام امام حسين بودند و قيام زيد بن علي با توجه به شخصيت وي و تأثيري كه قيام او در براندازي امويان داشت، و از دوره عباسي نيز به مهمترين آنها؛ يعني قيام نفس زكيه و برادرش ابراهيم، شهيد فخ، يحيي بن عبدالله، ابراهيم بن طباطبا و محمد بن قاسم اشاره مي كنيم.

1 _ قيام توابين (65 ه_)

اشاره

قيام توابين(2) (65 ه)

شيعيان كوفه(3) كه پس از شهادت حسين بن علي در باتلاق گناه و تقصير


1- تاريخ عرب، فيليپ خوري حتي، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ص 247-428.
2- علت نامگذاري آنان به توابين (توبه كنندگان ) اين است كه برخي از آنان از جمله خود سليمان از و تشكيل خلافت، از آن حضرت براي آمدن به عراق  كساني بودند كه براي ياري از امام حسين دعوت كرده بودند، اما وقتي امام در كربلا محاصره شد به كمك و ياري او نشتافتند . پس از اين عمل خويش پشيمان بودند و توبه كردند و بدين جهت « توابين » نام گرفتند.
3- اين شهر در سال 17 ق به دست سعد بن ابي وقاص و به دستور عمر، به منظور ايجاد يك پادگان نظامي براي پيگيري فتوحات اسلامي در داخل ايران ساخته شد . فتوح البلدان، ابوالحسن بلاذري ،272- ص 271.

ص: 55

فرو رفته و دچار احساس عميق ندامت و پشيماني شده بودند تصميم گرفتند با انتقام گرفتن از قاتلين آن حضرت و جانبازي در اين راه، كوتاهي خود را جبران كنند. از اين رو آنان از همان سال 61 هجري به رهبري سليمان بن صرد خزاعي و برخي ديگر از سران و بزرگان شيعه چون مسيّب نَجَبه فزاري، عبدالله بن سعد ازدي، عبدالله بن وال تيمي و رفاعة بن شداد بجلي در تدارك سپاه و نيرو برآمدند(1).

اهدافي را كه توابين از قيام خويش دنبال مي كردند مي توان چنين برشمرد:

1_ جبران گناهان 2_ انتقام از قاتلين امام حسين 3_ بازگرداندن حق اهل بيت 4 _ برپا داشتن حق و نابود كردن باطل، پيروي از قرآن، سنت و خون خواهي اهل بيت.(2)

چگونگي و سرانجام قيام

بالاخره يك سال پس از مرگ يزيد و در سال 65 هجري سليمان بن صرد همراه با چهار هزار تن با شعار «يا لثارات الحسين»(3) كنار قبر امام حسين جمع شدند و پس از ناله و انابه با آن حضرت پيمان بستند كه يا به او ملحق شوند يا انتقام خون او را بگيرند و سپس راهي شام شدند. عبيدالله بن زياد نيز با سپاه عظيمي از شام مأمور سركوب اين قيام شد. نيروهاي توابين در منطقه عين الورده(4) با دشمن روبهرو شدند، ابن زياد فرمانده كل نيروهاي شام بود و افراد


1- تاريخ طبري، ج 3، ص 390 ؛ مروج الذهب، ج 2، ص 97 ؛ الكامل، ج 2، ص 624-625.
2- انّا ندعوكم الى كتاب الله و س نه نبيه و الطلب بدماء اهل بيته و الى الجهاد المحلين و المارقين » تاريخ طبري، همان، ص 394-395.
3- اي خون خواهان حسين.
4- نام شهر كوچكي است بر راه عراق به شام. (معجم البلدان، ياقوت حموي، ج 4، ص 180).

ص: 56

ديگري چون حصين بن نمير تميمي، شرحبيل بن ذي الكلاع حميري، ادهم بن محرز باهلي، ربيعة بن مخارق غنوي و جبله بن عبدالله خثعمي نيز به عنوان معاونان و فرماندهان سپاه او بودند. نبرد ميان دو گروه در حالي كه از حيث شمار نفرات و نيز از نظر ساز و برگ با هم برابر نبودند آغاز شد. توابين در ابتدا توانستند تلفات سنگيني بر شاميان وارد آورند، اما با كشته شدن سليمان و شمار زيادي از توابين جنگ به سود عبيدالله خاتمه يافت و باقيمانده توابين نيز به كوفه بازگشتند(1).

2 _ قيام مختار (66 ه_)

اشاره

مختار فرزند ابوعبيد ثقفي(2) در سال اول هجرت در مدينه به دنيا آمد(3). وي در جريان واقعه كربلا در زندان بود و پس از آن مدتي در كوفه و چندي در مكه به سر برد. او در جريان قيام توابين در كوفه حضور داشت، اما با ديدگاه رهبران آن مخالف بود؛ زيرا رهبر آنان سليمان را فاقد تدابير نظامي لازم براي رهبري يك قيام مي دانست و نيز آنان با داشتن روحيه شهادت طلبي خود را به دست سرنوشت سپرده بودند. بدين جهت وي در قيام آنان شركت نكرد.

چگونگي و سرانجام قيام

باشكست قيام توابين بازماندگان آنان به كوفه بازگشتند. مختار كه در اين زمان


1- تاريخ يعقوبي، ج 2، 199؛ مروج الذهب، همان، ص98-99؛ الكامل، همان، 627-645.
2- ابوعبيد پدر مختار از فرماندهان بزرگ اعراب مسلمان عليه ايران ساسا ني بود كه در جنگ جسر پيش از قادسيه به شهادت رسيد.
3- ذوب النضار في شرح الثار، جعفر بن محمد الحلي « ابن نما » ص 60 ؛ بحارالانوار، محمد باقر مجلسي، ج 45 ، ص 35.

ص: 57

به دليل توطئه عمّال ابن زبير در زندان به سر مي برد، به طور سرّي نامه اي براي باقيمانده توابين و از جمله رفاعه بن شداد و ديگران فرستاد، آنان پس از خواندن نامه به او پيغام دادند كه براي قيامي مجدد آماده اند(1).

مختار با وساطت عبدالله بن عمر شوهر خواهرش آزاد شد و پس از آن دعوت خود را علني كرد. بسياري از بزرگان شيعه كوفه چون عبدالرحمان بن شريح، سعيد بن منقذ، سعر بن ابي سعر، اسود بن جراد كندي، قدامه بن مالك و...از وي حمايت كردند(2). سرانجام حدود يك سال پس از قيام توابين، با شعار «يا لثارات الحسين» و «يا منصور أَمِت» به مقر حكومت كوفه حمله كرده و والي ابن زبير را اخراج كرد و حكومت شيعي تشكيل داد(3).

از جمله اقدامات مهم مختار در مدتي كه حكومت كوفه در دستش بود، كشتن شمار زيادي از قاتلين امام حسين بود. همچنين اشراف كوفه را كه عليه او دست به شورش زده بودند يا به قتل رساند و يا عرصه را چنان براي آنان تنگ كرد كه مجبور شدند از كوفه فرار و به مصعب بن زبير در بصره بپيوندند(4).

مختار پس از قلع و قمع قاتلين امام حسين لشكري را به فرماندهي ابراهيم بن مالك اشتر به مقابله سپاه شام كه به فرماندهي عبيدالله بن زياد و از طرف عبدالملك بن مروان (65 _ 86 ه_) در حوالي موصل مستقر شده بودند، فرستاد. در اين نبرد، شاميان شكست خورده و ابن زياد نيز كشته شد(5).

مصعب بن زبير كه از سوي برادرش عبدالله حاكم بصره شده بود با تحريك


1- تاريخ طبري، همان، 433 ؛ ذوب النضار فى شرح الثار، ص 92 ؛ بحارالانوار، همان، ص 363.
2- تاريخ طبري، همان، ص 436-437 ؛ الكامل، همان، ص 663 ؛ ذوب النضار، ص 94-96.
3- تاريخ طبري، همان، ص 448-449 ؛ الكامل، همان، 665-671.
4- اخبارالطوال، ص 340-343 ؛ نها يه الارب، شهاب الدين احمد نوير ي، ترجمه : محمود مهدو ي دامغاني، ج 6، ص 30-32.
5- تاريخ طبري، همان، ص 476-478.

ص: 58

اشراف فراري كوفه كه به او پناه آورده بودند با سپاه انبوه به جنگ مختار آمد. مختار نيز لشكري را به فرماندهي احمر بن شميط براي مقابله با آنان اعزام كرد اما با كشته شدن فرمانده، تلفات سختي بر سپاه مختار وارد شد و تعداد كمي از آنان توانستند خود را به كوفه برسانند. پس از آن خود مختار نيز با لشكري به مقابله نيروهاي مصعب شتافت، اما اين نبرد نيز به سود مصعب خاتمه يافت و مختار با باقيمانده ياران خود كه در حدود هفت هزار نفر بودند، به كوفه برگشتند. مختار تا آخرين لحظه مقاومت كرد تا اين كه سرانجام همراه جمعي از ياران خود در سال 67 هجري كشته شدند(1).

3 _ قيام زيد بن علي (121 يا 122 ه_)

اشاره

زيد فرزند امام سجاد فردي عابد، پرهيزگار و فقيهي بخشنده و شجاع بود كه با هدف امر به معروف و نهي از منكر و خونخواهي امام حسين و با شعار «يا منصور امت» قيام كرد(2).

وي پس از پشت سر گذاشتن درگيري هاي لفظي با هشام بن عبدالملك (105 _ 125 ه_) تصميم گرفت عليه وي دست به قيام بزند. از اين رو به كوفه رفت و با شيعيان ارتباط برقرار كرد و در حدود پانزده هزار نفر از آنان با او بر پايه عمل به كتاب خدا، سنت رسول خدا و جهاد با ستمگران و دفاع از مظلومان بيعت كردند. پس از آن افرادي را به سوي مناطق سواد و موصل فرستاد تا مردم آن نواحي را نيز به سوي او دعوت نمايند(3).


1- انساب الاشراف، احمد بن يحيي بلاذري ، ج 6، ص 439-440 ؛ تاريخ يعقو بي، همان، ص 201-208 تاريخ طبري، همان، ص 490-491 ؛ الكامل، همان، ص 673-680.
2- الارشاد، ج 2، ص 171.
3- انساب الاشراف، ج 3، ص 433-434 ؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 206 ؛ مقاتل الطالبيين ، ص 158 ؛ عمده الطالب، ابن عنبه، ص 256.

ص: 59

چگونگي و سرانجام قيام

پس از بيعت مردم كوفه و شهرهاي مدائن، بصره، واسط، موصل، جزيره، ري، گرگان و خراسان با زيد كه تعداد آنها را در حدود چهل هزار نفر ذكر كرده اند(1) ، قرار بر اين شد تا شب چهارشنبه اول صفر سال 121 هجري (و به قولي 122) در كوفه عليه يوسف بن عمر دست به قيام بزنند. اما شهادت دو تن از ياران و آگاهي دشمن از زمان قيام، موجب شد تا زيد زودتر از وقت مقرر قيام خود علني كند. همين مسئله سبب شد تا همه شيعيان در روز قيام نتوانند به او بپيوندند و فقط در حدود چهار صد نفر به او پيوستند. سرانجام پس از دو روز درگيري و مقاومت در كوچه هاي كوفه، تيري به پيشاني او اصابت كرد و به شهادت رسيد و قيام با شكست مواجه شد. گرچه با همه تدابيري كه ياران زيد براي حفظ حرمت بدن او انجام دادند؛ حاكم كوفه بر جسد زيد دست يافت و آن را از گور بيرون آورده، سر از تنش جدا ساختند و پيكرش را در محله كناسه كوفه به دار آويختند و تا سال ها بر چوبه دار نگاه داشتند(2).

مشاهير و ياران حامي زيد

شماري از علما و فقها به طور مستقيم يا غير مستقيم، در قيام زيد شركت داشتند و يا به شگل هاي ديگري به وي كمك كردند.از معروف ترين آنها، ابوحنيفه بود. نقل مي كنند وقتي زيد فضل بن زبير را به دنبال ابوحنيفه فرستاد، ابوحنيفه از فضل پرسيد: از فقها چه كساني دعوت او را پذيرفته اند؛ وي در


1- تاريخ طبري، همان.
2- تاريخ يعقو بي، همان ، ص 298 299 ؛ تاريخ طبري، همان، ص 205-208؛ مروج الذهب، همان ، ص 210 ؛ الكامل، ج 3، 280-281.

ص: 60

جواب گفت: سلمه بن كهيل، يزيد بن ابي زياد، هارون بن سعد، هاشم بن بريد، ابوهاشم رمّاني و حجّاج بن دينار و جمعي ديگر از فقهاء و علماء در اين نهضت با زيد همراه هستند.

ابوحنيفه، زيد را با عظمت ياد كرد و قيام وي را بجا و لازم توصيف نمود و فضل را به نزد زيد فرستاد و به او گفت: به زيد بگو من پولي دارم، از آن براي خود و يارانت در خريد اسب و زره و سلاح استفاده كنيد. سپس پول را داد تا براي زيد ببرد، و زيد نيز آنها را قبول كرد(1).

همچنين منصور بن معتمر، سليمان بن مهران كوفي كاهلي معروف به اعمش، سليمان بن خالد، مسعد بن كدام، محمد بن عبدالرحمان بن ابي ليلي، هلال بن خباب قاضي مدائن، قيس بن ربيع، زبيد بن حارث ايامي (يامي)، يحيي بن دينار، عبدة بن كثير جرمي، حسن بن سعد، سفيان ثوري و...از جمله كساني بودند كه با زيد بيعت كردند(2).

4 _ قيام محمد بن عبدالله (145 ه_)

اشاره

محمد بن عبدالله معروف به نفس زكيه در سال 100 هجري در مدينه به دنيا آمد. وي بسيار زاهد، عابد و اهل تقوا بود، لذا نفس زكيه خوانده مي شد(3) و خاندانش او را مهدي موعود مي دانستند(4).

در اواخر دوران امويان كه اوضاع آنها به نابساماني كشيده شده بود، بني هاشم از اين فرصت استفاده كرده، در موسم حج در دهكده «ابواء» مدفن آمنه مادر


1- مقاتل الطالبيين، ص 169-170.
2- همان، 169-171.
3- مروج الذهب، همان، ص 298 ؛ مقاتل الطالبيين، ص 242.
4- مقاتل الطالبيين، همان.

ص: 61

پيغمبر اسلام ، بين راه مكه و مدينه، جلسه اي تشكيل دادند تا براي آينده خود و جهان اسلام تصميم بگيرند. در اين جلسه محمد به عنوان خليفه آينده معرفي شد و تمام عباسيان از جمله ابراهيم امام، سفاح و منصور و صالح بن علي و تمام علويان جز امام صادق با وي بيعت كردند(1).

با سقوط دولت اموي در سال 132 هجري، بر خلاف مصوبات جلسه ابواء، عباسيان به جاي علويان روي كار آمدند و به جاي محمد نفس زكيه، با ابوالعباس سفاح به عنوان خليفه در كوفه بيعت شد(2).

محمد و برادرش ابراهيم حاضر به بيعت با او نشدند و به طور پنهان فعاليت هاي خويش را ادامه دادند. سفاح در مورد عدم حضور آنها نگراني خويش را با پدر آنها عبدالله بن حسن در ميان مي گذاشت، عبدالله او را اطمينان مي داد كه پسرانش قصد شورش بر ضد وي را ندارند(3).

تا زماني كه سفاح زنده بود محمد فعاليت هاي خودش را پنهاني ادامه داد و از سوي حكومت نيز با مشكلي برخورد نكرد. با روي كار آمدن منصور در سال 136 ه_، از آنجا كه وي به شدت از حركت نفس زكيه مي ترسيد به طور جدي در طلب آنان برآمد، اما با همه تلاش هايي كه كرد نتوانست بر آنان دست يابد.

محمد برادرش ابراهيم را به بصره فرستاد و قرار بر اين شد كه هر دو همزمان با هم در مدينه و بصره قيام را آغاز كنند(4).


1- تاريخ طبري، همان، ص 413 415 ؛ الارشاد، همان، 205 ؛ مقاتل الطالبيين، 242، 260-263.
2- تاريخ يعقوبي، همان، ص 322-329 ؛ تاريخ طبر ي، همان ، ص 344-354 ؛ مروج الذهب، همان ، ص 24-258 ؛ امامت و سياست، ص 341-347.
3- مقاتل الطالبيين، ص 195.
4- تاريخ طبري، همان، ص 422 ؛ الكامل، همان، ص 564 ؛ البدايه و النهايه، ابن كثير، ج 10 ، ص 341.

ص: 62

چگونگي و سرانجام قيام

سرانجام محمد در اواخر جمادي الثاني يا اوايل رجب سال 145 هجري بدون هماهنگي با برادرش ابراهيم، در مدينه قيام كرد و حاكم مدينه را دستگير و زنداني كرد. منصور پس از آگاهي از خروج محمد، سپاهي را به فرماندهي وليعهدش عيسي بن موسي و لشكر ديگري را هم به فرماندهي حميد بن قحطبه براي سركوبي او اعزام كرد. محمد پس از آگاهي از حركت نيروهاي عباسي با ياران خود به مشورت پرداخت، و قرار بر اين شد به تأسي از پيامبر اكرم در اطراف مدينه خندق حفر كنند تا در برابر سپاه عباسي مقاومت كنند. اما با همه مقاومت و سرسختي كه محمد و يارانش از خودشان نشان دادند سرانجام وي كشته شد و حميد سر او را نزد منصور فرستاد(1).

حاميان برجسته محمد

حاميان محمد از بني هاشم شامل: حسن، يزيد، صالح پسران معاويه بن عبدالله بن جعفر، حسين و عيسي فرزندان زيد بن علي، قاسم بن اسحاق بن عبدالله بن جعفر بن ابيطالب، و مرجّي علي بن جعفر بن اسحاق بن عبدالله بن جعفر. همچنين منذر بن محمد بن زبير كه در ميان همراهان محمد، شجاع تر از او كسي نبود. مصعب بن ثابت بن عبدالله بن زبير و پسرش عبدالله بن مصعب كه مردي شاعر بود و در مدح محمد شعر مي گفت و مردم را به خروج با او تشويق مي كرد، و ابوبكر بن ابي سبره فقيه، يزيد بن هرمز و محمد بن عجلان فقيه مدينه و عبدالواحد بن ابي عون و عبدالله بن عامر اسلمي و عبدالله بن عمر (كه از


1- تاريخ يعقوبي، همان، ص 365-368 ؛ تاريخ طبري، همان ، ص 425-438 ؛ مروج الذهب، همان ، ص 298 ؛ مقاتل الطالبيين، 273-281 ؛ الكامل، همان، ص 563-578.

ص: 63

نواده هاي عمر بن خطاب بود) با برادرش ابوبكر بن عمر و عبدالله بن جعفر بن عبدالرحمن بن مسوّر كه از فقهاي مدينه بود و همچنين عبدالعزيز بن محمد بن دراوردي، اسحاق بن ابراهيم بن دينار، عبدالحميد بن جعفر و عبدالله بن عطاء و پسرانش كه از نزديكان امام باقر بود(1). حتي مالك بن انس پيشواي مذهب مالكي نيز از او حمايت كرد. بدين صورت كه وقتي از او درباره خروج با محمد پرسيدند و گفتند كه بيعت منصور بر گردن ماست، آيا با اين ترتيب جايز است ما بيعت او را بشكنيم و به طرفداري محمد بر ضد او قيام كنيم؟ وي گفت: شما از روي زور و اكراه با منصور بيعت كرده ايد و وفا به چنين بيعتي لازم نيست، و اين سخن او سبب شد كه مردم به بيعت با محمد بشتابند(2).

5 _ قيام ابراهيم بن عبدالله (145 ه_)

اشاره

همانطور كه اشاره شد ابراهيم به دستور برادرش محمد به بصره(3) آمد و قرار شد كه دو برادر هم زمان با هم قيام كنند. اما محمد پيش از موعد قيام خود را علني كرد و نامه اي هم به ابراهيم فرستاد مبني بر اين كه قيامش را علني كند. منابع آورده اند گرچه ابراهيم در آن هنگام كه نامه برادرش براي او رسيد آمادگي چنداني براي قيام نداشت، اما عده اي از يارانش او را تشويق به قيام نمودند و بدين ترتيب وي در اول رمضان سال 145 هجري در بصره قيام خود را علني كرد و توانست بصره را تصرف كند. پس از آن وي براي تصرف فارس، اهواز و واسط عده اي از فرماندهانش را همراه با نيرو به آن ديار فرستاد و همگي پيروز


1- مقاتل الطالبيين، ص 283-293 ؛ الكامل، همان، 578.
2- تاريخ طبري، همان، ص 427 ؛ مقاتل الطالبيين، ص 287.
3- مسلمانان اين شهر را در سال 15 هجر ي بنا كردند . البته بلاذر ي سال 14 هجري را سال تأسيس بصره ذكر مي كند.(فتوح البلدان، ص 337).

ص: 64

شدند(1).

منصور براي مقابله نيروهاي جنگي خود را به بصره فرستاد. در ابتدا لشكر عباسي شكست خورد، اما چندي طول نكشيد كه ورق برگشت و بصريان پا به فرار گذاشتتند و ابراهيم با عده اي از يارانش شجاعانه جنگيدند و همگي كشته شدند. سرانجام سر وي از تن جدا و براي منصور به كوفه فرستاده شد(2).

حاميان برجسته ابراهيم

سلّام بن ابي واصل حذّاء (كه سرپرست امور بيت المال ابراهيم بود)، حمزه بن عطاء برني و خليفة بن حسّان كيّال كه هر سه از اصحاب زيد بن علي بودند؛ و عيسي بن ابي اسحاق سبيعي، ابوخالد احمر و ابوداود طهوري (كه مقامي ارجمند در نزد ابراهيم داشت)، و فطر بن خليفه (كه در آن زمان پيرمردي سالخورده بود) و عبدالله بن جعفر مديني و هارون بن سعد و هچنين عبّاد بن عوّام و يزيد بن هارون و علاء بن راشد و هشيم بن بشير، و پسرش معاويه و برادرش حجّاج بن بشير و عوّام بن حوشب و اسامة بن زيد و مسلم بن سعيد و اصبغ بن زيد همگي با ابرهيم بيعت كردند و همراه او جنگيدند(3).

همچنين شعبة بن حجّاج، اعمش، مسعر بن كدام و ابوحنيفه از بزرگاني بودند كه فتوا به خروج با ابراهيم دادند و مردم را در اين امر تشويق كردند. ابوحنيفه پيشواي مذهب حنفي نامه اي به ابراهيم نوشت و به او پيشنهاد كرد به كوفه برود تا از ياري زيديه بهره مند شود. همچنين در نامه ديگري براي او نوشت كه: «اگر


1- تاريخ طبري، همان، ص 462 ؛ مقاتل الطالبين، ص 317-327.
2- تاريخ يعقوبي، همان، ص 369 ؛ تاريخ طبري، همان، ص 461-476 ؛ مروج الذهب، همان، ص 300-303 ؛ مقاتل الطالبيين ص 318-328.
3- مقاتل الطالبيين، ص 347-352.

ص: 65

در نبرد با عيسي و لشكريانش پيروز شدي روشي را كه پدرت علي در جنگ جمل عمل كرد، (كه فراريان را نكشت و اموال مردم را نگرفت و گريختگان را تعقيب نكرد و زخميان را نكشت چون آنها كمك و دنباله اي نداشتند) تو در پيش نگير؛ بلكه روشي را كه او در جنگ صفين به آن رفتار كرد (در آنجا هم كودكان را اسير كرد و هم زخميان را كشت و هم غنيمت را تقسيم كرد)، تو هم بدان عمل كن»(1).

6 _ حسين بن علي شهيد فخّ (169 ه_)

اشاره

حسين فرزند علي بن حسن از نوادگان امام حسن مجتبي بود. پدر و مادرش افرادي پاك و پرهيزگار بودند كه مردم به دليل عبادت زياد، آن دو را «الزوج الصالح» مي گفتند(2).

بعد از شكست قيام هاي نفس زكيه و ابراهيم، بر شيعيان به ويژه علويان مدينه سكوت نسبي حاكم گرديد؛ زيرا همه نيرو و توان و امكانات آنها در اين دو قيام از دست رفت.

با روي كار آمدن هادي عباسي فشار شديدي بر علويان و رهبران و بزرگان شيعه وارد مي شد. يعقوبي در اين باره مي نويسد:

«موسي (هادي) در تعقيب طالبيان اصرار ورزيد و آنان را سخت ترسانيد و مقرري ها و بخشش هايي را كه پدرش مهدي به آنان داده بود، همه را قطع كرد و به اطراف و اكناف نوشت كه آنان را تعقيب كرده، نزد وي بفرستند»(3).


1- همان، ص 356-358.
2- مقاتل الطالبيين، همان، ص 414.
3- تاريخ يعقوبي، همان، ص 407.

ص: 66

اين فشارها و آزارهاي بيش از حد خليفه، علويان را به ستوه آورد و منجر به قيام يكي از نوادگان امام حسن به نام حسين بن علي شد.

چگونگي و سرانجام قيام

عامل اصلي قيام اين بود كه والي هادي در مدينه، عمر بن عبدالعزيز عمري هر روز به بهانه اي علويان را اذيت و آزار مي داد تا جايي كه از آنها خواست هر روز در دارالحكومه حاضر شوند و براي خروج از شهر هر يك بايد ضامني معرفي كنند. حسين بن علي در جريان يكي از اين ضمانت ها مورد تعقيب حكومت قرار گرفت و همراه با عده اي از علويان و شيعيان تدارك قيام را ديدند.

هنگام صبح به همراه عده اي از علويان با شعار «احد احد» به مسجد پيامبر ريختند و مؤذن را وادار به جمله «حي علي خير العمل» در اذان كردند. والي مدينه از شهر فرار كرد. آنگاه حسين بن علي نماز صبح را با مردم خواند و پس از خواندن خطبه اي مردم را به احياي كتاب خدا و سنت پيامبر و رضاي آل محمد دعوت كرد. به استثناي عده معدودي، همه حاضران با او بيعت كردند. در ذي القعده سال 169 هجري حسين بن علي همراه با سيصد نفر به سوي مكه حركت كردند. خليفه هم سپاهي به مقابله آنها فرستاد. و دو سپاه در سرزمين فخّ (نام چاهي در يك فرسخي غرب مكه است) جنگ سختي كردند. تا اينكه حسين بن علي و عده زيادي از يارانش به شهادت رسيدند و بقيه اسير يا پراكنده شدند. سپس خانه حسين و بستگانش را آتش زدند، اموالشان را مصادره كردند و سرهاي آنان را براي خليفه به بغداد فرستادند(1).


1- تاريخ يعقو بي، همان، 407 ؛ تاريخ طبر ي، همان، 598-600 ؛ مروج الذهب، همان ، ص 332. مقاتل الطالبيين، 429-438 ؛ الكامل، ج 4، ص 11-12.

ص: 67

ياران برجسته حسين بن علي

از بني هاشم يحيي، ادريس و سليمان فرزندان عبدالله بن حسن، علي بن ابراهيم بن حسن، ابراهيم بن اسماعيل طباطبا، و حسن بن محمد بن عبدالله بن حسن و عبدالله بن عمر فرزندان اسحاق بن حسن بن علي بن حسين، و عبدالله بن اسحاق بن ابراهيم بن حسن؛ و از غير علويان: علي بن هشام بن يزيد، يحيي بن يعلي، عامر بن كثير، نصر خفّاف و محمد بن سليمان همراه او خروج كردند(1).

7 _ يحيي بن عبدالله (176 ه_)

اشاره

يحيي فرزند عبدالله بن حسن و برادر نفس زكيه بود(2). او از چهره هاي برجسته قيام شهيد فخ بود و هنگامي كه وي و يارانش كشته شدند، يحيي خود را مخفي كرد و به صورت ناشناس از اين شهر به آن شهر فراري بود و تحت تعقيب عوامل خليفه عباسي هادي و سپس هارون الرشيد قرار داشت. او درصدد بود پناهگاهي بيابد تا اينكه توانست خود را به طور ناشناس به ديار ديلم برساند. وقتي مردم او را شناختند، كارش بالا گرفت و زمينه مساعدي براي قيام بهدست آمد(3).

سرانجام قيام

هارون از اين پيشامد سخت نگران و ناراحت بود، لذا وزير خود فضل بن يحيي برمكي را با پنجاه هزار نفر مأموريت داد كه غائله ديلم را به هر نحوي كه


1- مقاتل الطالبيين، ص 440-441.
2- همان، ص 445.
3- همان، ص 447.

ص: 68

صلاح مي داند، با تطميع و يا با تهديد خاتمه داده، حركت را سركوب كند. فضل از يك طرف به خود يحيي نامه نوشت و او را تشويق به صلح كرد و از طرف ديگر به منظور فراهم كردن زمينه براي تسليم شدن يحيي با فرومانرواي ديلم رابطه برقرار كرد و با دادن هدايا و اموال فراوان او را تشويق كرد تا يحيي را تسليم كند.

سرانجام، يحيي به طور مشروط حاضر به صلح شد، و شرطش اين بود كه هارون با دست خط خودش امان نامهاي براي وي و يارانش بنويسد، و فقها، قضات و بني هاشم هم آن را امضا كنند. فضل شرط يحيي را پذيرفت و جريان را به اطلاع هارون رساند. هارون نيز بسيار خوشحال شد و طبق خواسته يحيي امان نامه اي براي او و يارانش نوشت و همراه آن هداياي بسياري فرستاد. در نتيجه يحيي به همراه فضل به بغداد آمد و هارون مقدم وي را گرامي داشت؛ اما اندكي بعد يحيي را در خانه اش بازداشت كرد و فقيهان و قاضيان را به صدور فتوايي مبني بر مشروعيت نقض آن امان نامه فراخواند و سپس يحيي را به قتل رساند(1).

ياران برجسته يحيي

يحيي بن مساور، عامر بن كثير سرّاج، سهل بن عامر بجلي، علي بن ابراهيم علوي، عبد ربّه بن علقمه و مخوّل بن ابراهيم نهدي با او خروج كردند(2).


1- تاريخ يعقوبي، همان ، ص 412 ؛ تاريخ طبري، همان ، ص 628-632 ؛ مروج الذهب، همان ، ص 347. مقاتل الطالبيين، ص 447-467 ؛ الكامل، همان، ص 32-33.
2- مقاتل الطالبيين، ص 468-469.

ص: 69

8 _ قيام محمد بن ابراهيم معروف به ابن طباطبا(199 ه_)

اشاره

محمد بن ابراهيم معروف به ابن طباطبا از نوادگان امام حسن و ساكن مدينه بود. فردي به نام «نصر بن شبيب» از اهالي جزيره كه براي اداي فريضه حج به حجاز آمده بود با وي ملاقات و او را تحريك و تشويق به قيام كرد، محمد هم حاضر به قيام شد و وعده ديدار را براي قيام رسمي در «جزيره» معين نمود(1).

وقتي نصر ميان قبيله خود آمد و موضوع را مطرح كرد، با مخالفت آنها روبه رو شد، لذا خود او نيز مردّد شد و نزد محمد آمد و از ياري او عذر خواست(2).

محمد با عصبانيت به طرف حجاز حركت كرد، اما در ميان راه به «ابوالسرايا» برخورد كرد و او را به بيعت با خود دعوت كرد و او هم پذيرفت و وعده ملاقات و قيام را در كوفه گذاشتند. محمد زودتر خودش را به كوفه رساند و به تفحص حال مردم پرداخت و شروع به تهيه لشكر كرد و مردم را به «الرضا من آل محمد» و عمل به كتاب و سنت دعوت كرد، تا اين كه گروه بسياري دعوتش را پذيرفتند. در روز موعود با ابوالسرايا از كوفه بيرون آمد و دعوت خود را علني كرد و مردم كوفه نيز مانند مور و ملخ براي ياري او از كوفه بيرون ريختند جز آنكه اسلحه اي غير از عصا و آجر و چاقو در دست نداشتند و نيز تحت نظم و برنامه جنگي هم نبودند(3).

ابن طباطبا رهبري نظامي را به ابوالسرايا سپرد. وي نيز در سال 199 هجري در كوفه قيام كرد و بر كوفه، يمن و بصره دست يافت. حسن بن سهل ابتدا زهير


1- همان، ص 493.
2- همان، ص 495.
3- همان، صص 496-498.

ص: 70

بن مسيب را به جنگ آنان فرستاد، اما وي شكست خورد و براي بار دوم عبدوس بن عبدالصمد، به جنگ ابوالسرايا رفت، كه او نيز شكست خورد و كار ابوالسرايا بالا گرفت. بنابراين حسن بن سهل هرثمة بن اعين را با سپاهي بزرگ و تجهيزات بسيار براي دفع وي فرستاد. هرثمة كوفه را محاصره كرد و نبرد سختي در گرفت. بالاخره هرثمه با توسل به نيرنگ توانست ياران ابوالسرايا را از اطراف او پراكنده و كوفه را تصرف كند. ابوالسرايا نيز كه اوضاع را چنين ديد به واسط و اهواز گريخت. اما سرانجام دستگير شد و به دست حسن بن سهل به قتل رسيد(1).

ياران برجسته ابن طباطبا

ابوبكر و عثمان فرزندان ابي شيبه، يحيي بن آدم، مخوّل بن ابراهيم، عاصم بن عامر، عامر بن كثير سرّاج، ابونعيم فضل بن دكين، عبد ربّه بن علقمه، يحيي بن حسن بن فرات و يحيي بن عيسي با او خروج كردند(2).

9 _ قيام محمد بن قاسم (219 ه_)

اشاره

محمد بن قاسم از نوادگان امام سجاد، ساكن كوفه و فردي دانشمند و فقيه، زاهد، عابد و پرهيزگار بود. و به خاطر اين كه هميشه جامه پشمي سفيدي مي پوشيد مردم او را «صوفي» لقب داده بودند(3).

در مورد علت قيامش گفته اند كه: «معتصم محمد بن قاسم را ترساند، وقتي وي از سوي او به جان خود ترسيد، به خراسان گريخت و در شهرهاي خراسان


1- تاريخ يعقو بي، همان، ص 463 ؛ تاريخ طبري، ج 5، صص 122-126 ؛ مروج الذهب، هما ن، ص 439. مقاتل الطالبيين، صص 500-525 ؛ الكامل، ج 4، صص 147-150.
2- مقاتل الطالبيين، صص 527-528.
3- همان، ص 553.

ص: 71

چون مرو، سرخس، طالقان و نساء ميگشت»(1). او مردم را به «الرضا من آل محمد» دعوت كرد، و در حدود چهل هزار نفر اطرافش را گرفتند و سرانجام در سال 219 هجري خروج كرد.

سرانجام قيام

عبدالله بن طاهر والي خراسان ابتدا لشكري را به فرماندهي حسين بن نوح به جنگ با محمد فرستاد كه از محمد شكست خورد. سپس نوح بن حبّان را روانه جنگ با محمد كرد كه او نيز شكست خورد، ولي او به سوي عبدالله بن طاهر بازنگشت و به ابن طاهر نامه نوشت كه به سوي او باز نگردد تا پيروز شود يا كشته شود. از اين رو ابن طاهر لشكري را براي كمك او فرستاد. نوح نيز با كمك اين لشكر و با استفاده از نيرنگ توانست سپاه محمد را شكست دهد و سرانجام به دست عبدالله بن طاهر دستگير و زنداني شد(2).


1- مروج الذهب، همان، 465.
2- تاريخ يعقوبي، همان، ص 496 ؛ تاريخ طبري، همان، ص 207 ؛ مروج الذهب، همان، 465. مقاتل الطالبيين، صص 553-564 ؛ الكامل، همان، صص 233-234.

ص: 72

ص: 73

فصل سوم: علل سياسي _ اجتماعي عدم موفقيت قيام ها

اشاره

وقتي فرد يا افرادي عليه حكومت وقت دست به قيام مسلحانه مي زنند، ناگفته پيداست كه علل و عواملي موجبات قيام آنان را فراهم آورده است. بديهي است كه هر قيامي براي پيروزي و رسيدن به اهداف خويش، به زمينه ها، شرايط و مقدماتي نياز دارد كه در صورت تأمين آنها، امكان پيروزي و رسيدن به اهداف مورد نظر، برايش مهيا خواهد بود. در غير اين صورت، عدم موفقيت و ناكامي در انتظار آنان خواهد بود.

بنابراين در بررسي هر قيامي، بايد از يك طرف علل و عوامل شكل گيري، ظهور و بروز آنها مورد توجه و دقت و از سوي ديگر علل و عوامل پيروزي و يا عدم موفقيت آنها مورد بررسي قرار گيرد.

نوشتار حاضر از اين حيث، تك بُعدي است؛ يعني به علل و عواملي كه موجب شكل گيري و ظهور و بروز قيام ها شده، نخواهد پرداخت و به همان

ص: 74

توصيف اجمالي قيام ها كه در فصل گذشته ارائه شد، اكتفا مي شود. طرف ديگر قضيه؛ يعني علل و عواملي كه سبب پيروزي يا شكست شده، نيز - با توجه به اين كه فقط دو مورد از قيام هاي شيعي در محدوده بحث (از سال 65 تا 250 ه. ق) پيروز شدند و توانستند حكومت تشكيل دهند- موضوع بحث ما نخواهد بود. در واقع موضوع و هدف اصلي اين نوشتار پرداختن به علل عدم موفقيت آن دسته از قيام هاي شيعي است كه با چنين سرنوشتي مواجه شدند.

در اين راستا علل عدم موفقيت در سه فصل و هفت بخش تحت عناوين ذيل مورد بررسي قرار خواهد گرفت:

1- عوامل سياسي _ اجتماعي: الف) مديريت ناكارآمد برخي رهبران قيام ها، ب) بي وفائي ياران، ج) تفرقه و اختلاف ياران.

2- عوامل موقعيتي (زماني و مكاني): الف) استفاده از زمان نامناسب، ب) استفاده از مكان نامناسب.

3- عوامل نظامي: الف) عدم استفاده از تدابير و تاكتيك هاي نظامي، ب) عدم توازان دو قوا از لحاظ كمّي و كيفي.

علل سياسي _ اجتماعي

اشاره

در اين فصل آن دسته از علل سياسي و اجتماعي كه سبب عدم موفقيت قيام هاي شيعي شده، مورد بررسي قرار خواهند گرفت، كه عبارتند از:

1 _ مديريت ناكارآمد برخي رهبران قيام ها

اشاره

معمولاً براي وقوع هر قيامي و شكل گيري و تداوم آن وجود يك رهبر لازم و ضروري است و اصولاً تا وقتي فردي نباشد كه عده اي را عليه وضع موجود تحريك كند، قيامي شكل نمي گيرد. اين رهبر است كه با دستورهاي خود قيام را

ص: 75

به سمت هدف و آرمان مورد نظر سوق مي دهد. اگر رهبر از درايت و مديريت لازم و كافي برخوردار باشد، مي تواند پس از مشورت با افراد خبره و با تجربه و اتخاذ تصميم هاي به موقع و سرنوشت ساز، با توجه به شرايط و اوضاع موجود، تشكيلات و نيروها را طوري سازماندهي كند و به گونهاي زمان و مكان مناسب را براي علني شدن قيام برگزيند كه پيروزي را به همراه داشته باشد.

در حقيقت، رهبر، هسته مركزي يك قيام است و رهبري صحيح و هوشمندانه، داراي نقش تعيين كننده اي است. چنانچه اميرالمؤمنين علي به اين امر اشاره كردهاند:

«مَكانَ القيِّم بِالْامْرِ مَكانَ النِّظام مِنَ الْخَزَرِ يَجْمَعُهُ وَ يَضُمُّهُ فَاذَا انْقَطَعَ النِّظامُ تَفَرَّقَ الْخَرَزُ وَ ذَهَبَ ثُمَّ لَمْ يَجْتَمِعْ بِحَذافيرِهِ ابَداً؛(1) كسي كه سرپرستى نظامي را عهده دار است همانند رشته اي است كه مهره ها را نظام مي بخشد و تا رشته بگسلد، تمامي مهره ها پراكنده مي شوند و چه بسا كه ديگر هرگز فراهم نيايند».

بنابراين مي توان گفت در هر حركتي، رهبري يكي از اركان اساسي موفقيت آن به شمار مي آيد؛ بهويژه در يك حركت نظامي، نقش رهبر؛ يعني فرماندهي چشمگيرتر است؛ زيرا نيروها هر چند از نظر كمّي و كيفي در سطح بالايي باشند، ولي بدون يك فرمانده واجد شرايط، به سختي مي توانند به اهداف خود جامه عمل بپوشانند. اگر در اين مورد گفته شود: نيروها به تنهايي مانند صفرهايي هستند كه بدون عدد معنا و مفهومي ندارند، و فرمانده لايق به مثابه عددي است كه به آنان مفهوم مي بخشد شايد سخني گزاف نباشد.

بنابراين منظور ما از مديريت ناكارآمد اين است كه رهبر يا با افراد و ياران


1- نهج البلاغه، خ 146.

ص: 76

خود مشورت نكند، و يا در صورت مشورت، رأي و نظر بهتر را برنگزيند، يا قيام و دعوت را آن طور كه شايسته و بايسته است سازماندهي نكرده باشد، يا موقعيت شناس نبوده باشد و...

از همين رو در بحث از علل عدم موفقيت قيام هاي شيعي، در اين بخش درصدد هستيم، قيام هايي را كه مديريت ناكارآمد رهبران آنها موجب ناكامي شان شده، مورد تحليل و بررسي قرار دهيم.

الف) توابين (65 ه_)
اشاره

بر اساس برخي از منابع، آغاز كار توابين از سال 61 ه_ ق بوده است، زيرا از همان سال شهادت امام حسين، آنان پيوسته در كار فراهم آوردن ابزار جنگ و آماده شدن براي پيكار بودند، تا اينكه در سال 65 ه_ ق نتيجه اين فعاليت هاي پنهاني به صورت قيام مسلحانه آشكار گرديد(1). با مطالعه اين قيام و بررسي شخصيت درجه اول آن يعني؛ سليمان بن صرد به نكاتي مي توان دست يافت كه عدم كارداني و درايت او را مي رساند و ما به آنها اشاره خواهيم كرد:

1 _ عدم استفاده درست از خلأ قدرت موجود در كوفه

با مرگ يزيد در چهاردهم ربيع الاول سال 64 ه_ گروهي از شيعيان نزد سليمان آمدند و گفتند: «اين ستمكار (يزيد بن معاويه) هلاك شد. اكنون كار به سستي گراييده، اگر بخواهي با حمله بر عمرو بن حريث و اخراج وي از قصر و تعقيب قاتلان امام حسين خون خواهي آن حضرت را آشكار كرده، مردم را به پيروي از اين خاندان كه حق آنان را گرفته بودند، دعوت نماييم»(2). در اين راستا


1- انساب الاشراف، ج 6، ص 366 ؛ تاريخ طبري، ج 3، ص 390 ؛ الفتوح، احمد بن اعثم كوفي، ج 6. ص 47-48 ؛ نهايه الارب، همان، ج 7، ص 250 ؛ الكامل، ج 2، صص 627 635
2- تاريخ طبري، همان، ص 394 ؛ نهايه الارب، همان؛ الكامل، همان.

ص: 77

گفتوگوهاي فراواني انجام گرفت، و خلاصه اينكه سليمان از آنان خواست «شتاب نكنند و داعيان خود را به شهرها بفرستند تا شيعيان و ديگران را دعوت به قيام كنند»(1).

مرگ يزيد و جانشيني معاويه دوم، بر ابن زياد (كه والي بصره بود) تأثير گذاشته بود، به طوري كه اگر به چيزي امر مي كرد اجرا نمي شد و اگر اظهارنظر مي كرد، نظرش رد مي شد، و اگر بر بالاي منبر مي رفت، مردم سنگريزه پرتاب كرده، او را دشنام مي دادند.

وي عمرو بن حريث را به ولايت كوفه منصوب كرد، ولي چندان دوام نياورد، زيرا مردم كوفه با شنيدن خبر مرگ يزيد با يورش به قصر او را بيرون راندند، و همگي «عامر بن مسعود بن اميه جمحي» را به عنوان والي خود برگزيدند و وقايع را به ابن زبير نوشتند. او هم عامر را تأييد كرد تا اينكه عبدالله بن يزيد را جانشين وي كرد(2).

با توجه به مطالب فوق مي توان گفت اگر سليمان از اين خلأ قدرت استفاده مي كرد و بر كوفه مسلط مي شد و آن را پايگاه نظامي و مردمي خود قرار مي داد، طبيعتاً در آينده شرايط و فرصت هاي بهتر و مناسب تري در اختيارش قرار مي گرفت كه در سرنوشت جنگ مؤثر مي بود.

2 _ عدم پايبندي به مشورت

يكي از ويژگي هايي كه براي يك رهبر و يا فرمانده لازم و ضروري است، مشورت كردن در امور با ديگران و احترام گذاشتن به رأي و نظرات ياران و دوستان است.


1- تاريخ طبري، همان؛ الكامل، همان.
2- انساب الاشراف، همان ، ص 367 ؛ تاريخ طبري، همان، ص 378 ؛ نهايه الارب، همان، ص 251 ؛ الكامل،همان.

ص: 78

چنانچه پيامبر اكرم درباره اهميت آن مي فرمايد:

«لا مظاهره أوثق من المشاوره؛(1) پشتوانه اي مطئن تر از مشورت نيست».

و يا در قول ديگري مي فرمايد:

«ماشقي عبد قط بمشوره و ما سعد باستغناء برأي؛(2) هيچ بنده اي به خاطر مشورت بدبخت نشده و به خاطر خودرأيي خوشبخت نگرديده است».

امام علي در اهميت اين مطلب مي فرمايد:

«اضْرِبُوا بَعْضَ الرَّأْي بِبَعْضِهِ يَتَوَلَّدُ مِنْهُ الصَّوابُ؛(3) آراء را به يكديگر عرضه كنيد تا از برخورد آنها رأي محكم ومتين به دست آيد».

در نحوه چگونگي مشورت نيز مي فرمايد:

«امخضوا الرأي مخض السقاء ينتج سديد الآراء؛(4) رأيها را مانند جنبانيدن مشك به هم زنيد تا رأيي درست و محكم برايتان به بار آورد.»

گاهي ممكن است اجراي برخي از قسمت هاي نقشه، احتياج به متخصص در رشته هاي خاصي داشته باشد كه در اين صورت بايد با رعايت تمام جهات ايمني از وجود مشاوران امين و متخصص استفاده كرد.

چنانچه امام علي در اين باره نيز مي فرمايد:

«مَنِ اسْتَقْبَلَ وُجُوهَ الْاراءِ عَرِفَ مَواقِعَ الْخَطاء؛(5) كسي كه به انواع


1- نهج الفصاحه، كاظم عابديني مطلق، حديث 2310.
2- همان، حديث 2645.
3- غررالحكم، تميمي آمدي، حديث 3625.
4- همان، حديث 3626.
5- نهج البلاغه، حكمت 164.

ص: 79

انديشه ها رو آورد و از انديشمندان و خردمندان كمك بگيرد، موقعيت خطا و اشتباه را مي شناسد».

اما در رابطه با سليمان، اين امر چندان صادق نيست و مواردي وجود دارد كه نشان مي هد وي به رأي و نظر خودش و يا افرادي غير از يارانش عمل كرده، اما آراء و نظرات يارانش را كه رأي درستي هم بوده، نپذيرفته است. به عنوان نمونه به دو مورد اشاره ميكنيم:

الف) نقل شده كه والي زبيري كوفه عبدالله بن يزيد به سليمان پيشنهاد مي كند: «در كوفه جنگ نكند و در بيابان ها به استقبال لشكر شام برود»(1).

سليمان بدون اينكه بسنجد كه والي، از اين پيشنهاد چه نيت و هدفي داشته و آيا او در اين پيشنهادش قصد خير داشته يا نه؟ اين طرح و نقشه را قبول كرد و در روز موعود، كوفه را به قصد جنگ با ابن زياد ترك كرد.

در واقع والي زبيري كوفه مي خواست سليمان و ابن زياد را در خارج از كوفه با هم مشغول كند و هر كدام هم كه شكست مي خورد، نه تنها ضرر و خطري متوجه او نمي شد بلكه يك دشمن از دشمنان او از دور خارج مي شد و اين به نفع او بود؛ زيرا او مي دانست كه ابن زياد براي اين كه با شيعه و توابين بجنگد عازم كوفه نيست، بلكه از آن جهت قصد كوفه را دارد كه مي خواهد آن را به محدوده دولت اموي باز گرداند و زبيريان را از آنجا و تمامي خاك عراق بيرون براند. او مطمئن نبود كه چنانچه ابن زياد به عراق و كوفه بيايد و با او درگير جنگ شود اين نبرد به سود و مصلحت او باشد، زيرا كارها در كوفه بر وفق مصالح زبيريان استقرار نيافته بود، و هواخواهان امويان كمتر از هواداران آنها نبودند. بنابراين قيام توابين وسيله اي بود كه مي توانست راه ابن زياد را به كوفه


1- تاريخ طبري، همان، ص 396 ؛ نهايه الارب، همان؛ الكامل، همان، ص 628.

ص: 80

سدّ كند بدون آنكه او و پيروانش حركتي از خود نشان دهند، و برنده واقعي كسي است كه در جنگ شركت نكند(1).

ب) وقتي عبدالله بن سعد بن نفيل، توصيه مي كند به جاي بيرون رفتن از كوفه و جنگ با ابن زياد در كوفه بمانند و ابتدا قاتلين امام را در اين شهر بكشند. سليمان رأي او را نپذيرفت.

پيشنهاد عبدالله به سليمان اين بود كه: «ما براي گرفتن انتقام خون امام حسين بيرون آمده ايم، در حالي كه قاتلان وي مثل عمر سعد و... در كوفه اند. از اينجا به كجا مي روي و اين قاتلان را رها مي كني؟»(2)

3 _ بي توجهي به مفاهيم اجتماعي انقلاب

انگيزه توابين و در رأس آنها سليمان صرفاً خونخواهي و انتقام از قاتلين امام حسين بود. چنانچه به اين هدف در سخنانشان اشاره دارند، در حالي كه او مي بايست اين سؤال را از خودش مي كرد كه چرا آن حضرت قيام كرد و كشته شد؟ مگر امام حسين به سبب انحراف موجود در ميان امت كشته نشد؟ انحرافي كه در اوضاع اجتماعي، سياسي و اخلاقي انعكاس يافته بود. در واقع بهتر بود سليمان، علاوه بر آن هدف، اهداف ديگري چون عدالت اجتماعي، برابري و امنيت را نيز به شكلي وسيع و گسترده در ميان مردم كوفه و خصوصاً موالي اشاعه مي داد. لذا اگر سليمان به اين امور نيز توجه مي كرد قطعاً افراد بيشتري از جمله موالي نيز به كمك آنها مي آمدند(3).


1- جنبشهاي شيعي در تاريخ اسلام، ص 540.
2- تاريخ طبري، همان، ص 409 ؛ نهايه الارب، همان، ص 254 ؛ الكامل، همان، ص 636.
3- رك: امامان شيعه و جنبشهاي فكري، ص 71.

ص: 81

4_ نداشتن طرح و بينشي آينده نگر

ظاهراً توابين براي بعد از پيروزي خود طرح و برنامه اي نداشتند و اصلاً به اين مسئله فكر نكرده بودند. همان طور كه قبلاً نيز اشاره شد، آنان صرفاً مي خواستند به نحوي ننگ عدم ياري امام حسين را از خود پاك كنند. از اين رو مي بينيم وقتي فردي مثل مختار به صحنه سياسي كوفه وارد مي شود به راحتي مي تواند با تبليغات عليه سليمان، تعداد زيادي از نيروها را از او جدا كند(1).

5 _ شتاب در مقابله نظامي

توابين كه به خونخواهي امام حسين قيام كرده بودند دولت اموي و خصوصاً شخص ابن زياد را عامل اصلي قتل آن حضرت مي دانستند، به همين دليل سليمان پيش از آنكه بر كوفه مسلط شود (همان طور كه در بالا اشاره شد) و اين شهر را از وجود عناصر نامطلوبي مثل عمر بن سعد، شبث بن ربعي، حرمله بن كاهل اسدي و...كه براي كشتن آنها قيام كرده بودند، پاك كند؛ بيشتر به كشتن ابن زياد مي انديشيد و براي رويارويي با شاميان شتاب و عجله نشان مي داد و اين اشتباه بزرگي بود؛ زيرا با توجه به اين كه وي به بصره و مدائن نامه فرستاده بود و شيعان آنجا را نيز از ماجراي قيام خود آگاه كرده بود و آنان هم قول ياري و مساعدت به او داده بودند، بهتر بود وقتي به قرارگاه نخيله آمدند علاوه بر سه روز، چند روز ديگر نيز انتظار مي كشيدند، تا حداقل نيروهاي بصري و مدائني كه قول ياري داده بودند نيز به آنان ملحق مي شدند. كما اين كه آنان آمدند، ولي زماني كه نيروهاي قيام كننده شكست خورده بودند(2).


1- رك: قيام توابين، محمد علي چناراني، ص 142.
2- رك: همان، ص 144.

ص: 82

6 _ اعتماد سليمان بر مردم كوفه

با توجه به اينكه سليمان خود از بزرگان و سرشناسان كوفه بود و ماجراي نامه نوشتن كوفيان به امام حسين و دعوت از آن حضرت براي آمدن به عراق را از نزديك ديده بود و در واقع قيام آنها هم به دليل بي وفايي همين مردم به آن حضرت موضوعيت پيدا كرده بود و بهتر از هر كس خوي و خصلت مردم اين شهر را مي دانست و حتي با چشم خود شاهد بوده كه در دوره هاي قبل آنان چگونه با امام علي و امام حسن بيعت كرده و قول همكاري و ياري داده بودند، اما وقتي زمان عمل رسيد، آن بزرگواران را تنها گذاشتند، در اين حال اين كه سليمان علي رغم همه اينها به چنين مردمي اعتماد مي كند، جاي بسي تعجب است؟!

ب) مختار (66 ه_)

مختار در زمينه هاي سياسي با كارداني و برنامه ريزي دقيق عمل مي كرد و سياستمداري پيروز و موفق بود. از اين حيث وي از مديرترين و بادرايت ترين رهبران قيام هاي شيعي محسوب مي شود، اما با وجود همه اينها، با بررسي عملكرد وي در چند ماهي كه حكومت كوفه را در دست داشت، از وي اشتباهي سر زد كه بعيد بود و آن اشتباه اين بود كه: سياست ضد طبقاتي مختار عامل مؤثري در گرايش توده ها و پيوستن آنان در قيام او بود به طوري كه نيروي عظيمي گرد او جمع شدند. گرچه مختار به امتيازات طبقاتي و قومي و نژادي جامعه كوفه پايان داد اما رفتار وي در قبال اشراف، قلب انقلابيون را سخت جريحه دار ساخت و طبعاً باعث انتقاد و اعتراض مي گرديد.

نكته اي كه در همين رابطه بايد به آن اشاره كرد، اين است كه آن مرض مرموز كه هميشه پس از پيروزي روح و روان رهبري نهضت ها را فرا مي گيرد، موجب

ص: 83

شد مختار با اشراف كوفه گرم بگيرد و به جاي مشورت با نسل انقلابي و آگاه با سردمداران جناح فرصت طلب به مشورت بپردازد(1).

به قول طبري، مختار شريح را كه طرفدار عثمان بود و امام علي او را از قضاوت عزل كرده بود و بر ضد حجر بن عدي نيز شهادت داده بود به قضاوت مردم برگزيد، اما از آنجا كه او از مردم بيمناك بود، خود را به بيماري زد و از امور كناره گيري كرد. همچنين عبدالله همام را كه عثماني بود و مقارن ظهور وي، گوشه نشيني اختيار كرده بود، به خود نزديك كرد همچنين دعوت از محمد بن اشعث كندي به كوفه و اكرام و احترام نسبت به او از جمله اقدامات نادرست مختار بود(2).

به همين دليل برخي از موالي به حضور فرمانده سپاه؛ يعني ابوعمره كيسان رفته و اعتراض مي كنند كه گويا مختار به آنان توجهي ندارد. وقتي اين اعتراض به گوش مختار مي رسد در پاسخ مي گويد: نه، اين موضع جديد بر شما سخت نيايد كه من از شمايم و شما از من و از مجرمين هم انتقام مي گيرم، مطمئن شويد(3).

گويا براي مختار بقاي حكومت مطرح بوده است نه بقاء و استمرار قيام و تحقق فلسفه سياسي _ اجتماعي آن، و در حقيقت قيام و اهداف آن فداي نظام مي شود(4). از پيامدهاي اتخاذ چنين شيوه اي اين است كه موجب مي شود ياران دچار ترديد و تزلزل و نسبت به رهبر قيام دچار نفرت و انزجار شوند. از نمونه


1- نهضت مختار ثقفي، محمود رضا افتخارزاده، ص 248.
2- انساب الاشراف، همان، ص 395-396 ؛ تاريخ طبري، همان، ص 449 ؛ الفتوح، همان ، صص 117-119 ؛ الكامل، همان، ص 672.
3- تاريخ طبري، همان، ص 448.
4- نهضت مختار ثقفي، ص 249.

ص: 84

بارز آن مي توان از «ابراهيم بن اشتر» چهره مؤثر قيام نام برد كه با ديدن چنين برخوردهايي از مختار جدا مي شود و ديگر حاضر نيست در حساس ترين شرايط او را ياري كند(1).

همان طور كه اشاره شد مختار از با درايت ترين رهبران قيام هاي شيعي محسوب مي شود و اين نكته كه اكنون به آن اشاره شد چيزي از لياقت و كارداني وي كم نمي كند، اما اشتباهي است كه از وي سر زده و در تاريخ و كتب تاريخي به ثبت رسيده است.

ج) زيد بن علي (121 يا 122 ه_)
اشاره

زيد با وجود اين كه منتسب به خاندان پيامبر، و فردي متقي و پرهيزگار بود، و مدتي در كوفه اقامت داشت و براي قيام آمادگي لازم را داشت و حتي توانست با شهرهاي ديگر مثل بصره، موصل، واسط، خراسان، ري و گرگان هم تماس پيدا كند و داعيانش را به آن مناطق اعزام دارد، اما سرانجام قيامش سركوب و خودش نيز كشته شد.

ما به آن دسته از عواملي كه به خود زيد بر مي گردد و موحب عدم موفقيت و در نهايت كشته شدن وي، در برابر يوسف بن عمر والي كوفه شد مي پردازيم:

1 _ عدم توجه به ديگر مناطق شيعه نشين

زيد كوفه را مركز قيامش قرار داد و نسبت به شهرهاي بصره، واسط و... به صرف بيعت گرفتن و ارسال داعي و نامه اكتفا كرد و افرادي را كه بتواند همزمان با شرايط پيش روند و وقايع را به موقع به مردم ديگر شهرها برساند، در حركت


1- تاريخ طبري، همان، ص 484 ، الفتوح، همان، 184 ، الكامل، همان، 677.

ص: 85

او وجود نداشت و همين امر موجب شد كه مردم شهرهاي ديگر نتوانند به موقع براي نجات او بيايند(1) و زيد نيز از اين حيث، نتوانست كمكي از آنها بگيرد.

2 _ عدم رعايت عمليات سرّي به گونه اي مطلوب

زيد علي رغم تلاش زيادي كه بر سرّي و مخفي بودن قيامش داشت، اما چندان موفق نبود. شاهد مدعاي ما هم جاسوسي خراساني است كه از طرف والي كوفه در تشكيلات زيد نفوذ كرد و توانست مخفيگاه و زمان علني شدن قيام زيد را به والي اطلاع دهد(2).

3 _ عدم درك و استفاده از موقعيت مناسب

1_ وقتي يوسف بن عمر از زمان قيام زيد مطلع شد، دستور داد در كوفه اعلان حكومت نظامي كنند و همه مردم را در مسجد اعظم كوفه جمع نمايند(3).

نكته اي كه در اين باره به زيد بر مي گردد اين است كه وقتي وي با يارانش توانستند خودشان را به در مسجد برسانند، فقط به همين مسئله كه آنان را با صداي بلند تشويق به خروج كنند، اكتفا كردند، واقعيت اين است كه ايشان در شكستن و گشودن در هاي مسجد به روي محصور شدگان ترديد كردند. چه بسا اگر زيد از اين موقعيت استفاده مي كرد و به سوي در هاي مسجد حمله ميكرد و آنان را مي گشود، برخي از افراد داخل مسجد به ياري او مي شتافتند(4).

2- در اثناي جنگ براي زيد فرصت كوتاهي فراهم آمد كه مي توانست يوسف


1- تاريخ طبري، ج 4، ص 204-205 ؛ مقاتل الطالبيين، ص 158 ؛ الكامل، ج 3، ص 380.
2- تاريخ طبري، همان، ص 205 ؛ مقاتل الطالبيين، همان؛ الكامل، همان، ص 381.
3- مقاتل الطالبيين، ص 159.
4- زيد بن علي و مشروعيه الثوره عند اه لالبيت، نوري حاتم، ص 138.

ص: 86

بن عمر را به قتل برساند، اما وي اين كار را نكرد؛ راوي در اين باره مي گويد:

«زيد پس از كشتن عده اي از شاميان در محله «كناسه» باقيمانده آنها را تا «مقبره» تعقيب كرد. يوسف بن عمر هم روي تلّي بود و زيد و يارانش را مي نگريست، در حالي كه حزام بن مرّه مزني و زمزم بن سليم ثعلبي پيش وي حضور داشتند، با زيد حدود دويست نفر همراه بودند، به خدا اگر به يوسف روي آورده بود مي توانست او را بكشد»(1).

بنابراين اگر زيد فرصت را مغتنم مي شمرد و يوسف را به قتل مي رساند، امكان اينكه با سقوط كوفه، جنگ به سود زيد خاتمه مي يافت، وجود داشت(2). اما وي اين كار را نكرد و نهايتاً يوسف پيروز ميدان شد.

در مقابل والي كوفه يوسف بن عمر دست به اقداماتي زد كه در شكست دادن زيد مؤثر بود، كه عبارتند از:

اول. بعد از آگاهي يوسف بن عمر از آمادگي زيد براي قيام در كوفه، تلاش كرد از چگونگي و اهداف قيام او مطلع شود، به همين منظور جاسوسي خراساني را در لباس طرفدار زيد وارد تشكيلات وي كرد تا براي او اطلاعات لازم را بياورد كه موفق هم شد(3).

دوم. مهمترين اقدام يوسف بن عمر محبوس كردن اهالي كوفه در مسجد اعظم قبل از قيام بود و بالاتر اينكه تا وقتي به طور كامل قيام سركوب نشد، آنان را رها نكرد؛ و با اين اقدامش در واقع كمر قيام زيد را شكست، چرا كه بسياري از محبوسين جزء بيعت كنندگان با زيد بودند و زيد نيروي چنداني در دست


1- انساب الاشراف ، ج 3، ص 439 ؛ تاريخ طبر ي، همان ، ص 206 ؛ مقاتل الطالبيين ، ص 161 ؛ الكامل، همان، ص 381-382.
2- زيد بن علي، ص 140.
3- انساب الاشراف، همان، ص 438.

ص: 87

نداشت كه بتواند دارالاماره و...را تصرف كند(1).

سوم. يوسف بن عمر پس از آگاهي از جريان بيعت مردم شهرهاي مدائن، واسط و...با زيد، براي جلوگيري از پيوستن آنان به زيد، آن شهرها را به محاصره درآورد و مانع از آمدن آنها شد(2).

چهارم. سرعت عمل يوسف بن عمر در رساندن اخبار قيام به هشام بن عبدالملك كه همين امر موجب شد او (هشام) هم عامر بن ضباره المري را با هشت هزار نفر براي ياري يوسف بفرستد(3).

در حالي كه زيد از اين بابت بسيار عقب بود و به همين دليل نتوانست به موقع ياران شهرهاي ديگر را آگاه كند و از ياري آنها استفاده نمايد.

د) محمد بن عبدالله نفس زكيه (145 ه_)
اشاره

نفس زكيه با توجه به برخورداري از امتيازاتي چون نجابت خانوادگي، قرابت با پيامبر، علميت، شجاعت، تقوي و پرهيزگاري و محبوبيت در نزد عموم مردم، زمينه هاي پيروزي و به ثمر رسيدن قيامش مهيا بود. اگر او در ساماندهي قيام و نيروهايش درايت و تدبير لازم را به خرج مي داد، زمينه پيروزي قيامش تضمين شده بود. اما وي به دليل برخي بي تدبيري ها و ناكارآمدي سياست هايي كه به عنوان رهبر يك قيام اعمال مي كرد، زمينه هاي شكست قيامش را فراهم آورد.

ما در اينجا به چند مورد از اين عوامل و البته تدابيري كه رقيب سياسي وي منصور، در همان زمان اعمال نمود، اشاره خواهيم كرد تا تفاوت دو رهبر روشن


1- زيد بن علي، ص 134.
2- انساب الاشراف، همان، 436.
3- همان، 441.

ص: 88

شود و ببينيم چطور منصور پيش از آنكه نفس زكيه را در ميدان جنگ شكست دهد در ميدان سياست و تدبير او را شكست داد(1). آن عوامل عبارتند از:

1 _ عدم مشورت با افراد خبره و باتجربه

با مطالعه روايات مختلف در اين باره درمي يابيم، محمد با افراد خبره و باتجربه مشورت نمي كرد، و طرف مشورتش بيشتر افراد كوتاه فكر و افراطي و عجول بودند كه مشورت با آنها عواقب وخيم و بدي را هم به دنبال داشت كه به يك نمونه اشاره مي شود:

وقتي لشكر عيسي به نزديكي هاي مدينه رسيد محمد با لشكريان خود مشورت كرد و گفت: «چه صلاح مي دانيد آيا از شهر بيرون رويم يا در اينجا بمانيم؟»؛ هر يك رأيي دادند، برخي مي گفتند بمانيم و جمعي گفتند بيرون رويم.

عبدالحميد بن جعفر گفت: «تو اينك در شهري هستي كه از تمام شهرها مرد، مركب، آذوقه و اسلحه اش كمتر است و مي خواهي با مردمي بجنگي كه از لحاظ مرد، مركب، سلاح و آذوقه از همگان برترند، نظر من اين است كه به مصر روي و بهوسيله آذوقه و مردان جنگي آنها با اينان بجنگي؟!»

جبير بن عبدالله به محمد گفت: «پناه مي دهيم تو را به خدا از اينكه از شهر مدينه بيرون روي، زيرا رسول خدا در سالي كه جنگ احد در آن اتفاق افتاد فرمود: من در خواب ديدم كه دست خود را در زره محكمي فرو بردم، و آن را به شهر مدينه تعبير كرد».

محمد كه اين سخن را شنيد تصميم گرفت در شهر بماند و رأي عبدالحميد را ناديده گرفت(2).


1- جهادالشيعه في العصر العباسي الاول، ص 168.
2- تاريخ طبري، همان، ص 426 ؛ مقاتل الطالبيين، ص 257 ؛ البدايه و النهايه، ج 10 ، ص 82.

ص: 89

گرچه تصميمي مشابه تصميم رسول خدا اتخاذ كردن از جهت معنوي بهتر بود و خدايي تر. اما بايد گفت هر زمان شرايط خاص خودش را دارد و شرايط زمان پيامبر طوري بود كه اقتضا داشت ايشان مدينه را براي جنگ برگزينند. اما اين كه چندين سال پس از آن حضرت نيز همان شهر انتخاب شود، آن هم تنها به دليل اين كه پيامبر در آن شهر جنگ كرده و پيروز شده است؛ چندان معقول به نظر نمي رسد. زيرا ممكن است براي آن حضرت امكان اين كه به مكان ديگري برود وجود نداشته است و ديگر اين كه در مدينه آن زمان، اكثر مردم مدينه جز يهوديان با پيامبر بودند، اما هيچ يك از اين دو در مورد نفس زكيه و مدينه زمان وي صادق نيست؛ يعني از طرفي براي وي امكان اين وجود داشت كه به شهر ديگري برود و از طرف ديگر هم مردم مدينه چندان علاقه و گرايشي به علويان نداشتند.

از اين رو نفس زكيه به عنوان يك رهبر كه در مواقع حساس مي تواند با اتخاذ يك تصميم درست و مناسب سرنوشت جنگ را تغيير دهد، بدون اينكه جوانب هر دو رأي را بسنجد، رأي دوم را برگزيد و بدين ترتيب يكي از عوامل اصلي عدم موفقيت قيام خودش را رقم زد.

2 _ سازماندهي نكردن درست تشكيلات

سازماندهي در جنگ، نقشي بنيادي دارد. كسي در نبرد موفق است كه از سازماندهي نيرومندي برخوردار باشد. اگر امكانات، تجهيزات و نيروي كافي در اختيار فرمانده باشد، امّا آنها را درست سازماندهي نكرده باشد، نمي تواند در برابر تحركات دشمن، واكنشي شايسته و بايسته از خود نشان دهد.

چنانچه در كتب تاريخي آمده است محمد در سال 126 ه_ با كشته شدن وليد

ص: 90

بن يزيد دعوت خويش را آغاز كرد(1). در واقع در اين سال با وي به عنوان خليفه بعد بيعت شد. اين امر بيانگر اين است كه وي از سال ها قبل فعاليت داشته است و حتي آورده اند كه بعضي از برادران و فرزندانش را جهت گسترش دعوت به شهرهاي مختلف فرستاد(2)، و خودش نيز سال ها با زندگي مخفيانه، كارهاي انقلابي اش را به طور سرّي انجام مي داد. بنابراين محمد هم تشكيلات داشت و هم داعي و دعوتگر. اما با اين حال مي بينيم كه وي نتوانست در اين مدت تشكيلات دعوت را طوري سازماندهي كند كه بين نيروهايش كه در شهرهاي مختلف حمايت خود را از او اعلام كرده بودند، هماهنگي و ارتباط ايجاد كند تا در موقع علني شدن قيام، به مساعدت و ياري وي بشتابند. و اين عدم درايت و كارداني لازم او را مي رساند.

در واقع با مقايسه ميان دو دعوت (محمد و عباسيان) در مي يابيم كه دعوت عباسيان داراي يك نظم و دقت خاص و ثابت بود كه دعات و نقباء خودشان را به مكان هاي مختلف مي فرستادند و حتي از لحاظ نظامي نيز همگام با دعوتشان، سپاه و نيرو و سلاح جمع آوري مي كردند. در حالي كه محمد، فقط به اينكه چند تن از برادران و فرزندانش را به شهرهاي مختلف فرستاد و مردم آن شهرها هم با آنها بيعت كردند اكتفا كرد. در واقع يكي از امتيازات عباسيان در موفق بودن دعوتشان اين بود كه آنها تا جايي كه مي توانستند دعاتشان را از ميان اهالي همان شهرها انتخاب مي كردند؛ مثلاً ابومسلم را داعي خراسانيان قرار دادند، كه اين امر در جذب نيرو بسيار مؤثر بود(3). آنان با اتخاذ چنين شيوه اي توانستند دعوت خود را به يك قيام عمومي تبديل كنند، كاري كه محمد هرگز نتوانست در آنجام آن موفق شود.


1- مقاتل الطالبيين، ص 243.
2- مروج الذهب، ج 2، 296.
3- جهاد الشيعه، ص 171-172.

ص: 91

3 _ عدم هماهنگي با برادرش ابراهيم

آن طور كه منابع نقل كرده اند محمد، برادرش ابراهيم را روانه بصره كرد و قرار شد كه خودش در مدينه و ابراهيم در بصره همزمان قيام كنند(1).

اين تدبير محمد؛ يعني همزماني و مشغول كردن حريف در دو جبهه، تدبير بسيار درست و مناسبي بود كه اگر دو برادر توفيق همزمان مي يافتند تاريخ به گونه اي ديگر رقم مي خورد، اما آنچه كه بي تدبيري بيشتر محمد را نشان مي دهد عدم هماهنگي لازم وي با برادرش بود. برفرض كه اين اقدام محمد را هم ناديده بگيريم و از اين حيث بر او ايرادي وارد نكنيم بايد بگوييم شايسته بود وي پس از تصرف مدينه و مكه، در حجاز نمي ماند و به سرعت خود را به بصره مي رساند. به عبارت ديگر چرا بي درنگ به كوفه و بصره و ديگر شهرهاي عراق حمله نكرد؟ چرا جنگ را به خانه حريف نكشاند؟

4 _ برداشتن بيعت از ياران در لحظات حساس جنگ

وقتي كه نيروهاي عباسي توانستند از خندق كنده شده توسط نيروهاي محمد عبور كنند و جنگ در داخل شهر شروع شد، ترس و وحشت وجود مردم مدينه را فرا گرفت و همگي در فكر نجات خويش بودند، محمد در اين وضعيت سخت و دشواري كه پيش آمده بود، شايسته بود كه نيروهاي پراكنده خويش را جمع مي كرد و با تنظيم صفوف آنها و دادن روحيه جنگ و دفاع، آنان را به مقابله دشمن مي فرستاد؛ اما مي بينيم كه وي در آن لحظه حساس و سرنوشت ساز، خطاب به مردم مدينه چنين گفت:

«اي مردم ما شما را براي جنگ فراهم كرديم و از شما پيمان ها


1- تاريخ طبري، همان، ص 422 ؛ الكامل، همان، ص 564 ؛ البدايه و النهايه، همان، 78.

ص: 92

گرفتيم. اكنون دشمن نزديك و تعدادش فراوان است، و ياري و پيروزي از جانب خدا و كار به دست اوست؛ رأي من اين است كه شما را آزاد گذارم و از قيد بيعت برهانم هر كه خواهد بماند و هر كه خواهد برود»(1).

اين خطبه باعث شد كه جز گروه اندكي، بيشتر مردم او را رها كنند(2).

اگر سؤال شود كه اين عمل؛ يعني برداشتن بيعت در هنگام سختي را افراد ديگري نيز چون امام حسين در شب عاشورا انجام داده اند و اين اشكال بر آن حضرت نيز وارد است، در جواب بايد گفت:

قضيه امام حسين با قضيه نفس زكيه يك فرق اساسي دارد و آن اين كه حضرت از همان ابتداء كه به سمت عراق حركت كرد و عده زيادي نيز همراه او بودند، به قصد جنگ و قيام روانه نشد، بلكه وقتي با سپاه حرّ بن يزيد رياحي روبهرو گشت و او مانع رفتن حضرت مي شود و چاره اي جز جنگ براي آن حضرت باقي نمي ماند، از اين رو امام در شب عاشورا بيعت خويش را از افرادي كه همراه او آمده اند بر مي دارد و آنان را در رفتن و ماندن آزاد مي گذارد؛ اما نفس زكيه چندين سال تلاش و كوشش مخفيانه انجام داده تا مردم را عليه حكومت وقت بشوراند، حال كه وقت عمل فرا رسيده با سخت شدن شرايط به چنين اقدامي دست مي زند. در واقع اتخاذ چنين شيوه اي از يك رهبر حاكي از بي تدبيري اوست، زيرا به جاي اين كه تلاش كند دوباره نيروهايش را جمع آوري كند، خودش با اقدامي زمينه فروپاشي و پراكنده شدن نيروهايش را فراهم مي آورد و اين را مي توان يك نقص براي او به حساب آورد.

اما در مقابل وقتي عملكرد رقيب سياسي وي (منصور) را بررسي كنيم به


1- تاريخ طبري، همان، 439 ؛ الكامل، همان، 575 ؛ البدايۀ و النهايۀ، ج 10 ، ص 83.
2- تاريخ سياسي اسلام، ج 2، ص 135 ؛ تاريخ زيديه، ص 131.

ص: 93

برتري سياسي وي پي خواهيم برد:

1_ منصور مي دانست كه اگر محمد با آمادگي لازم قيام كند برايش دردسرساز خواهد بود، به همين منظور براي اين كه او را وادار به قيام زودرس كند، دست به حيله و نيرنگ زد و آن اين كه:

الف) نامه هايي جعلي به نام فرماندهان و ياران برجسته خودش براي او مي فرستاد كه از او مي خواستند هر چه زودتر ظاهر شود، و آنها هم در اين صورت از اطاعت منصور، سرپيچي كرده به او مي پيوندند(1).

ب) از فرمانده خود حميد بن قحطبه خواست كه نسبت به محمد، ابراز علاقه كند و نشان دهد كه پشتيبان اوست و او هم اين نقش خود را خوب ايفا كرد و توانست اعتماد محمد را جلب كند. بعدها كه محمد متوجه نيرنگ هاي آنان شده بود به او گفت: مگر تو با من بيعت نكرده بودي؟ او پاسخ داد: با كسي كه راز خودش را با كودكان در ميان مي گذارد، اين طور رفتار مي كنيم(2).

در واقع محمد بدون اين كه از صداقت و درستي افرادي كه به او نامه نوشته اند، مطمئن شود و آنها را ارزيابي كند، با خوش باوري كه داشت بيش از پيش به اوضاع و احوال خوش بين شد.

2_ منصور بر خلاف محمد، مشاوراني باتجربه و كاردان داشت و خود او نيز از تجربه هاي ديگران استفاده و با توجه به اوضاع و شرايط سعي مي كرد، بهترين نظر را برگزيند و حتي ابائي نداشت كه در اين رابطه رأي و نظر مخالفان خود را نيز بشنود. از جمله:

وي براي اينكه نظر عمويش عبدالله بن علي را كه به دستور خود وي زنداني شده بود، جويا شود افرادي را نزد او فرستاد كه از وي درباره چگونگي مقابله با


1- تاريخ طبري، همان، 408 ؛ الكامل، همان، ص 565.
2- انساب الاشراف، ج 3، ص 329 ؛ مقاتل الطالبيين، ص 227.

ص: 94

قيام نفس زكيه سؤال كند و آنها را در اين مورد راهنمايي كند(1). علاوه بر او نظرات افراد ديگري را نيز در اين رابطه جويا مي شد كه همه اين موارد گوياي اين است كه منصور از مشاوراني باتجربه و كاردان بهره مي برده است.

3_ پس از بيعت مردم خراسان با محمد، منصور براي جلوگيري از ياري رساندن آنها به محمد، دست به حيله اي زد و آن اينكه دستور داد سر پسر عموي محمد را از تن جدا كرده، به خراسان بفرستند و قسم ياد كنند كه اين سرِ نفس زكيه است و مردم فكر كنند كه واقعيت است و سكوت كنند(2).

اتفاقاً اين حيله و نيرنگ منصور، مؤثر واقع شد و خراسانيان هم به گمان اينكه سرِ محمد است، ساكت شدند.

4 _ منصور وقتي مي خواهد فرماندهي را به عيسي بن موسي بسپارد به او مي گويد:

«يا تو به جنگ برو و من مي مانم و سپاه به كمك تو مي فرستم يا من مي روم و تو پشت سر من را حفظ كن»(3).

از اين گفتار منصور كه حاكي از سياستمداري و درايت اوست چند نكته بهدست مي آيد:

الف) نبايد تمام نيروها را براي مقابله با دشمن وارد ميدان كرد، بلكه بايد افرادي هم در پشت جبهه باشند كه در صورت شكست سپاه اصلي به كمك و ياري آنها بشتابند.

ب) خود رهبر يك قيام يا حكومت نبايد در جنگ شركت كند، زيرا در صورت شكست و كشته شدن رهبر، آن قيام يا حكومت با مشكل اساسي مواجه


1- تاريخ طبري، همان، 429 ؛ مقاتل الطالبيين، ص 273 ؛ الكامل، همان، صص 566-567.
2- تاريخ طبري، همان، ص 437.
3- مروج الذهب، ج 2، ص 299 ؛ الكامل، همان، 573.

ص: 95

خواهد شد. و اينكه منصور به عيسي مي گويد يا تو برو يا من، ممكن است جهت تقويت روحيه و برانگيختن احساسات او بوده باشد.

ج) علاوه بر دو مورد فوق، مي توان گفت چون عيسي وليعهد منصور است و منصور تمايل چنداني به اين امر ندارد، در واقع با فرستادن او مي خواست در آن واحد از شر هر دو دشمن خود (محمد و عيسي) رهايي يابد(1).

ه) ابراهيم بن عبدالله (145 ه_)
اشاره

ابراهيم نيز چون برادرش نفس زكيه در صحنه سياست درايت و كارداني چنداني نداشت. شواهد و قرائن زيادي در اين رابطه وجود دارد كه به چند نمونه اشاره مي شود:

1 _ سازماندهي نكردن درست تشكيلات

1_ 1. ابراهيم در اول سال 143 ه_ وارد بصره شد(2) و تا رمضان سال 145 ه_ كه قيامش را علني كرد(3)، يك سال و اندي فرصت داشت و گرچه در اين مدت افراد زيادي و فقط از خود بصره چهار هزار نفر(4) با او بيعت كردند، اما هيچ گونه طرح و نقشه اي براي سازماندهي نيروها و گسترش دعوتش به ديگر مناطق اعمال نكرد. در حالي كه خوب بود همان طور كه برادرش محمد، او را به بصره روانه كرده بود، او هم با اعزام مبلغيني به مناطق ديگر دايره دعوت و قيامش را گسترش مي داد، زيرا در صورت مبادرت به چنين اقدامي بر فرض كه قيام محمد


1- جهاد الشيعه، ص 138.
2- تاريخ طبري، همان، 462 ؛ البدايه و النهايه، ج 10 ، ص 85.
3- همان، مقاتل الطالبيين، ص 318.
4- انساب الاشراف، همان، ص 326 ؛ تاريخ طبري، همان؛ ص 465 ؛ مقاتل الطالبيين، ص 316.

ص: 96

شكست خورده باشد، وي از طرفي مي توانست در چند جبهه عليه حكومت عباسي مقابله كند و از طرفي هم نيروهاي بيشتري مي توانست در اختيار داشته باشد. اما آنچه كه مسلم است، وي چنين اقدامي نكرد و اين عدم درايت و كارداني او را مي رساند.

1_ 2. وقتي ابراهيم در بصره قيام كرد، منصور نيروي كافي براي مقابله با ابراهيم را نداشت، طبري از زبان خود وي در مورد كمبود سپاهش مي نويسد:

«...به خدا، در اردوگاه من به جزء دو هزار نفر نيست، سپاهم را پراكنده كرده ام، سي هزار نفر با مهدي در ري هستند، چهل هزار نفر با محمد بن اشعث در افريقيه هستند، بقيه با عيسي بن موسي هستند. به خدا، اگر از اين به سلامت جستم، سي هزار نفر را در اردوگاه خويش نگه مي دارم»(1).

با اين توصيف اگر تشكيلات و نيروهاي ابراهيم درست سازماندهي شده بود و او داراي سيستم اطلاعاتي و جاسوسي بود، مي توانست از اين قضيه (كمبود سپاه منصور) آگاهي يافته، در همان زمان به راحتي بر وي غلبه يابد.

2 _ نپذيرفتن رأي و نظر صحيح

او نيز همچون برادرش نفس زكيه، گرچه با فرماندهان و افراد خود مشورت مي كرد، اما نظرات و آراي مطرح شده را مورد تجزيه و تحليل قرار نمي داد تا ببيند نظر بهتر و مناسبتر كدام است و آن را برگزيند. قبل از اين كه ابراهيم به جنگ برود چند پيشنهاد به او شد كه اگر مي پذيرفت، شايد سرنوشت جنگ به گونه اي ديگر رقم مي خورد. پيشنهادهاي مطرح شده عبارت بودند از:

اول. به او پيشنهاد شد عده اي از افراد را به كوفه بفرستد كه آنها از يك طرف


1- تاريخ طبري، همان، ص 471.

ص: 97

اهالي كوفه را از حركت او آگاه كرده، با تحريك آنها به شورش، منصور را گرفتار يك شورش داخلي نمايند و از طرفي هم خودشان از بيرون به جنگ منصور بشتابند كه در اين صورت منصور نمي توانست در يك زمان، هر دو حركت _ شورش داخلي مردم كوفه و حمله ابراهيم و نيروهايش _ را سركوب كند؛ اما ابراهيم پس از مشورت با بشير رجال (رحال) اين پيشنهاد را به دليل اين كه باعث كشته شدن افراد بي گناه زيادي توسط عباسيان خواهد شد، نپذيرفت(1).

دوم. يكي از ياران ابراهيم گفت با توجه به اينكه لشكر عباسي از ما قوي تر است و اگر در روز با آنها بجنگيم، شكست خواهيم خورد؛ پيشنهاد مي كنم شبانه به آنها حمله كنيم و حتي از او خواست كه عده اي از فرماندهان را در اختيار من قرار بده تا با كمك آنها اقدام به اين عمل كنم، اما ابراهيم اين پيشنهاد را نپذيرفت و گفت: من قتل و كشتن را دوست ندارم(2).

سوم. برخي ياران ابراهيم مثل نميله، طهوري و جمعي ديگر به او پيشنهاد دادند: حال كه بصره، واسط، اهواز و فارس در اختيار توست بهتراست سپاهي را با اميري به جنگ بفرستيد و اگر آنان شكست خوردند سپاه ديگري را به ياري آنان بفرستيد، اما خودتان همين جا بمانيد تا تقويت شويد و ناظر امور باشيد. اما ابراهيم، اين رأي را نپذيرفت و در خارج شهر اردو زد(3).

چهارم. عده اي با نامه و پول از كوفه به بصره مي رفتند و ابراهيم را تشويق كردند كه: «يكصد هزار شمشير آماده استقبال از توست و فقط بايد شخص تو را در كوفه ببينند تا قيام كنند و منصور را از خلافت خلع نمايند»(4).


1- همان، ص 474.
2- همان؛ مقاتل الطالبيين، ص 338.
3- انساب الاشراف، همان، ص 344 ؛ تاريخ طبري، همان.
4- تاريخ طبري، همان؛ ص 473.

ص: 98

اما اينكه آيا اين خدعه اي بود تا ابراهيم را از بصره بيرون بكشند يا واقعاً كوفيان خواهان او بودند، مطلبي است كه قضاوت درباره آن به علت كمبود اطلاعات دقيق، مشكل است.

در مقابل با بررسي اقدامات صورت گرفته از جانب منصور برتري سياسي وي را بر رقيبش در مي يابيم. زماني كه كار ابراهيم در بصره رونق گرفت، منصور شخصاً بر كار كوفيان نظارت داشت. در منابع تاريخي از شيوه عملكرد وي در سركوب علويان و شيعيان و كوفيان و ايجاد جوّ رعب و وحشت در اين شهر به تفصيل ياد شده است. ما در اينجا چند نمونه از آن را ذكر مي كنيم:

1 _ منصور در كوفه حكومت نظامي اعلام و رفت و آمد شبانه را ممنوع كرد.

2 _ سپاهيان مزدوري از شام، روزها وارد شهر مي شدند و شبانه مي رفتند و بامداد روز بعد باز مي گشتند، تا مردم گمان كنند گروه تازه اي به كوفه آمده است كه اين موضوع نشان دهنده التهاب و هيجان مردم و كمي سپاه و ياران منصور بود(1).

3 _ سربازان منصور به منظور ترساندن كوفيان، شب ها در نقاط مختلف شهر، آتش مي افروختند تا مردم گمان كنند سپاهيان زيادي در شهر هستند(2).

4 _ مردم كوفه را وادار به پوشيدن لباس سياه كردند(3).

5 _ منصور والي قادسيه را مأمور كرده بود، كساني را كه مخفيانه از كوفه خارج مي شوند و قصد رفتن به بصره را دارند، دستگير كند، كه يك گروه داوزده نفري در اين راه جان باختند(4).


1- تاريخ طبري، همان، ص 466.
2- همان، ص 471.
3- همان، ص 466.
4- همان، ص 467.

ص: 99

و) حسين بن علي شهيد فخ (169 ه_)
نداشتن سازمان و تشكيلات

در اين كه آيا قيام حسين بن علي يك حركت از پيش برنامه ريزي شده بوده يا ناگهاني صورت گرفته، طبري آورده است كه:

«حسين بن علي كه از بزرگان و فضلاي بني هاشم بود قصد داشت زمان هادي در موسم حج در مكه يا مني همراه با ياران خود قيام كند»(1).

به هر حال آنچه واضح و روشن است اين است كه وي گرچه قصد قيام داشته، اما در منابع گزارشي مبني بر اين كه وي اهتمامي به تنظيم دعوت از خودش نشان داده باشد يا داعيان و مبلغان خود را به شهرهاي ديگر اعزام كرده باشد و يا درصدد جمع آوري سپاه و اسلحه براي مقابله با عباسيان باشد، نقل نشده است(2).

در حالي كه شايسته بود او از تجربه نفس زكيه عبرت مي گرفت و قبل از خروج مدت زيادي درنگ مي كرد و مبلغان خود را به نقاط مختلف مي فرستاد و در زمينه اطلاعات و امور سرّي سازمان و مانند آن، انضباط بيشتري حاكم مي گرداند(3).

اما حسين از اين لحاظ نسبت به دو قيام محمد و ابراهيم، نه تنها عبرت نگرفت، بلكه قيام و حركت او در وضعيت بدتري هم قرار داشت. آن طور كه نقل شده فقط هنگامي كه به سوي مكه مي روند، حسين و افرادش در نزديكي


1- همان، ص 597 ؛ الكامل، ج 4، ص 11.
2- جهاد الشيعه، ص 273.
3- امامان شيعه، ص 163.

ص: 100

شهر اردو زدند و گروهي را مأمور كرد كه به شهر رفته و حاجيان و مردم را دعوت به قيام كنند(1).

حسين مسجد را به عنوان پايگاه انقلاب و ستاد فرماندهي خودش انتخاب كرده بود. طبري آورده كه اين امر موجب شد مردم مدينه با حسين همكاري نكنند و به او ياري نرسانند؛ زيرا ياران حسين حرمت مسجد را نگه نداشته بودند و باقيمانده غذاها و كثافات همه جا را فرا گرفته بود. آنان از پرده هاي مسجد به عنوان رو انداز استفاده كرده، و موجب آلوده شدن و به هم ريختن مسجد شده بودند؛ لذا مردم ناراحت بودند و همين امر موجب شد آنان او را ياري ندهند(2).

برخي استدلال كرده اند علت اينكه حسين به جاي دارالاماره مسجد را انتخاب كرد، ممكن است اين بوده باشد كه:

اولاً: در دارالاماره ظلم هاي فرمانداران قبلي و عمال حكومت عباسيان، براي مردم تداعي مي شد و مردم با همان ديدي كه به آنها مي نگريستند به انقلابيون هم نگاه مي كردند و ثانياً: قيام يك قيام مردمي و بر پايه دين خدا و سنت رسول خدا بود، لذا مناسب بود تصميم و برنامه ريزي درباره قيام هم در مسجد آن حضرت و در كنار قبر ايشان صورت مي گرفت(3).

در مورد علت اول بايد گفت با توجه به منتسب بودن حسين به خاندان پيامبر، مردم وقتي اهداف و عملكرد او را مي ديدند، ديگر او را با عباسيان يكي نمي دانستند. و در مورد علت دوم هم مي توان گفت كه با توجه به اين كه افراد داراي اسب و شمشير و... بودند و وارد شدن با آنها در مسجد، موجب رعب و وحشت مردم عادي مي شد، بهتر بود حسين دارالاماره را پايگاه خودش


1- تاريخ طبري، همان، 598 ؛ الكامل، همان، ص 12.
2- تاريخ طبري، همان، الكامل، همان.
3- ماهيت قيام شهيد فخ، سيد ابوفاضل رضوى اردكاني، ص 132.

ص: 101

قرار مي داد و افرادش را در آنجا مستقر مي كرد و برخي فعاليت هايش را هم در مسجد انجام مي داد.

خلاصه اينكه اين دو علت نمي تواند دليل خوبي باشد، زيرا علاوه بر مواردي كه طبري نقل كرده- همان طور كه اشاره شد- وجود افراد مسلح در مسجد طبعاً براي مردمي كه جهت اداي نماز وارد آن مي شدند، گرفتاري ها و مشكلاتي را به همراه داشته، كه نارضايتيهايي را در ميان اهالي مدينه ايجاد كرده بود. بله اگر كل مردم حامي و پشتيبان او بودند، انتخاب مسجد، به عنوان پايگاه مي توانست محل مناسبي باشد.

ز) يحيي بن عبدالله (176 ه_)

1- يحيي برادر نفس زكيه و عموي حسين بن علي (صاحب فخ) بود و تجربه شركت در آن قيام ها را نيز داشت(1)، لذا مي بايست بسيار حساب شده تر و دقيق تر كار مي كرد. اما وقتي قيام وي را مورد بررسي قرار مي دهيم مي بينيم قبل از اينكه اصلاً با عباسيان نبردي داشته باشد، امان را پذيرفت و تسليم شد و به درگاه خداوند چنين عرض مي كند:

«همين كه توانستم حداقل دشمنان تو را بترسانم شكرگذار هستم»(2).

شايد بتوان گفت تسليم شدن يحيي، از اين لحاظ كه از خونريزي و كشته شدن افراد زيادي جلوگيري كرد، عمل شايسته اي بوده است، اما وقتي با عملكرد حسين بن علي (شهيد فخ) كه با آن تعداد اندك - كه از همان ابتدا هم مشخص بود - و در حالي كه مي بيند چند قدمي بيشتر با مرگ فاصله ندارد، آن طور دليرانه


1- مقاتل الطالبيين، ص 447 ؛ تاريخ زيديه در قرن دوم و سوم، ص 164.
2- مقاتل الطالبيين، ص 452.

ص: 102

و شجاعانه امان سرداران عباسي را رد مي كند مقايسه كنيم، عملش چندان شايسته به نظر نمي رسد.

برخي هم احتمال داده اند شايد او درصدد بود خود را با تسليم كردن از دايره محاصره نجات دهد و با گذشت زمان در محيط و شرايط ديگري بتواند با سازماندهي تازه، حركتي دوباره را آغاز كند(1).

در جواب بايد بگوييم با توجه به اين كه وي در قيام هاي قبل از خودش هم شركت داشته و از طرف حكومت هم تحت تعقيب بوده است، حال اگر ايشان با اين اميد خودش را تسليم كرده باشد واقعاً خوش خيالي او را مي رساند كه با چنين سابقه اي خليفه وقت او را زنده بگذارد.

2_ علاوه بر اين، با بررسي قيام وي در مي يابيم كه او حتي قادر نيست دل نزديك ترين يارانش چون حسن بن صالح حي و گروه همراهش را كه از كوفه همراه وي ديار و كاشانه خود را ترك گفته بودند، بهدست آورد(2).

اگر وي از همان ابتدا از عقايد و گرايشهاي آنها مطلع مي بود، اصلاً نبايد آنها را با خود همراه مي كرد و يا بايد با تدبيري مثلاً به عنوان نماينده به شهر ديگري اعزام مي كرد و يا به نحوي او را از ميان بر مي داشت كه اتهامي هم متوجه خود او نباشد. زيرا وجود چنين فردي در سپاهش مخلّ و موجب فتنه و آشوب بوده است.

اما با بررسي عملكرد طرف مقابل وي در مي يابيم كه آنها چقدر زيرك و مسلط بر اوضاع بوده اند:

1- هارون پس از آگاهي از ماجراي يحيي، فضل را با پنجاه هزار نفر و خزائن


1- قيام هاي شيعي در عصر اول عباسي، ، ص 185.
2- مقاتل الطالبيين، ص 450.

ص: 103

و اموال و تجهيزات بسيار به سوي ديلم روانه ساخت(1) و دستور داد به هر نحو مي تواند يحيي را آرام كند و در اين راه از بذل هر گونه مال و جايزه اي در حق او دريغ نكند(2).

2- فضل از راه هاي گوناگون كوشيد تا يحيي را وادار به تسليم كند، ابتدا شاعران و بزرگان آن بلاد را گرد آورد و آنان را صله و درهم فراوان داد، سپس با فرماندار ديلم مكاتبه كرد و با دادن صد هزار درهم او را راضي كرد تا يحيي را وادار به صلح كرده و تحويل او دهد(3). سپس با فرستادن نامه و اعزام نمايندگاني، يحيي را ترغيب به مصالحه كرد، و با تهديد و تطميع و وعده و وعيد عهد كرد كه خود او و يارانش در امان هستند. در نهايت يحيي به شرط اين كه خود هارون امان نامه را امضا كند و شهودي نيز بر آن گواهي دهند، امان را پذيرفت و خود را تسليم كرد(4). فضل نيز با درايت و تدبيري كه داشت توانست بدون جنگ و خونريزي يكي ديگر از قيام هاي شيعي را خنثي كند.

ح) محمد بن ابراهيم (199 ه_)

در اين قيام سه شخصيت مطرح است كه هر يك از آنها در نتيجه و سرانجام قيام تأثير داشته اند:

محمد بن ابراهيم؛ وي رهبر اصلي قيام بوده و در مورد وي مي توان به نكات زير اشاره كرد:

اول. ابن طباطبا در ابتدا ساكن حجاز بود و براينكه قصد قيام عليه عباسيان را


1- تاريخ طبري، همان، ص 628 ؛ الكامل، همان، ص 33.
2- تاريخ طبري، همان؛ مقاتل الطالبيين، ص 451.
3- تاريخ طبري، همان؛ مروج الذهب، همان، ص 347 ؛ الكامل، همان.
4- تاريخ طبري، همان، ص 628 629 ؛ مقاتل الطالبيين، ص 451 ؛ الكامل، همان.

ص: 104

داشته، هيچ گونه گزارشي نشده است. اما وقتي فردي به نام «نصر بن شبيب» از اهالي جزيره كه براي اداي فريضه حج به حجاز آمده بود با او ملاقات كرد و او را تحريك و تشويق به قيام مي كند، محمد هم حاضر به قيام مي شود و وعده ديدار را براي قيام رسمي در «جزيره» معين مي نمايند(1). وقتي نصر به ميان قبيله خود آمد و موضوع را مطرح كرد، با مخالفت آنها روبهرو شد، لذا خود او نيز مردّد شد و نزد محمد آمد و از ياري او عذر خواست(2).

محمد با عصبانيت به طرف حجاز حركت كرد، اما در ميان راه به «ابوالسرايا» برخورد كرد و او را به بيعت با خود دعوت كرد و او هم پذيرفت و وعده ملاقات و قيام را در كوفه گذاشتند. محمد زودتر خودش را به كوفه رساند و به تفحص حال مردم پرداخت و شروع به تهيه لشكر كرد و هر كس را كه قابل اعتماد مي ديد دعوت مي كرد، تا گروه بسياري دعوتش را پذيرفتند. در روز موعود با ابوالسرايا، از كوفه بيرون آمد و دعوت خود را علني كرد و مردم كوفه نيز مانند مور و ملخ براي ياري او از كوفه بيرون ريختند، جز آنكه اسلحه اي غير از عصا و آجر و چاقو در دست نداشتند و نيز تحت نظم و برنامه جنگي هم نبودند(3).

با توجه به مطالب فوق مي توان گفت:

اولاً: محمد در ابتدا قصد قيام نداشته، بلكه به تحريكات نصر و سپس ابوالسرايا حاضر به قيام مي شود. بر خلاف قيام هاي قبلي كه رهبران آنها خودشان قصد قيام داشته اند.


1- مقال الطالبيين، ص 493.
2- همان، ص 495.
3- همان، صص 496-498.

ص: 105

ثانياً: وقتي هم كه تصميم به قيام مي گيرد طرح و برنامه اي براي سازماندهي نيروهايش نداشت و از اين لحاظ حتي نسبت به قيام هاي قبل از خودش در وضع بدتري بوده است.

بنابراين، چنين قيامي بر فرض هم كه بتواند در ابتدا پيروزي هايي بهدست آورد، اما در صورت طولاني شدن به دليل نداشتن طرح و برنامه، پاياني جز شكست و سركوب شدن نخواهد داشت.

دوم. با توجه به اينكه رهبري نظامي در دست ابوالسرايا بود(1) محمد به او دستور داده بود كه هيچ گاه آغازگر جنگ نباشد، بلكه ابتدا آنها را به بيعت با او دعوت كند(2).

ابوالسرايا در جنگ با نيروهاي عباسي به فرماندهي عبدالدوس بن عبدالصمد تدبير و تاكتيكي انديشيد و آن اينكه نيروهايش را به سه دسته تقسيم كرد، خود او و همراهانش به «سوق» رهسپار گرديدند، و سيار را راهي «جامع» كرد و به ابي الهرماس هم دستور داد راه «قريه» را پيش گيرد، تا از سه طرف آنها را احاطه كنند. از آنجا كه اين نقشه عملي شد، جنگ به سود آنان خاتمه يافت و با پيروزي كامل و تحصيل غنايم بسيار و اسلحه و مركب فراوان به كوفه بازگشتند.

وقتي ابوالسرايا با محمد ملاقات كرد، محمد او را از اين كه به لشكر دشمن شبيخون زده سرزنش كرد و ادامه داد كه من از اين كاري كه تو كرده اي بيزارم، چون اولاً: تو نمي بايست به آنها شبيخون بزني، ثانياً: نمي بايست با آنها جنگ كني تا ابتدا آنها را دعوت به امان و سازش كني، و ثالثاً: تو حق نداشتي از اموال آنها برگيري جز آن اسلحه هايي را كه آنها براي جنگ با ما همراه آورده بودند(3).


1- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 461 ؛ تاريخ طبرى، ج 5، ص 122 ؛ الكامل، همان، ص 147.
2- مقاتل الطالبيين، ص 500.
3- همان، ص 507.

ص: 106

اين سخنان محمد گرچه برخاسته از روحيه جوانمردي اوست، اما از طرفي عدم كارداني و درايت او را نيز مي رساند، زيرا:

اولاً: استفاده از تدابير جنگي را براي رسيدن به پيروزي خلاف مي داند، ثانياً: فرمانده فاتح خود را مورد ملامت و توبيخ قرار مي دهد كه چرا آنان را كشته اي و اموال آنها را غنيمت گرفته اي؟ مگر جنگ بدون كشتن و خونريزي و تحصيل غنائم و... امكان پذير است؟ مگر بايد هميشه در مقابل دشمن به صورت انفعالي و تدافعي عمل كرد؟

اما در مقابل مي بينيم كه چگونه فرمانده نيروهاي عباسي با به كار بردن يك حيله توانست جنگ باخته را به سود خود به اتمام برساند. و آن اين كه:

وقتي هرثمه _ كه در واقع آخرين نيرويي بود كه حسن بن سهل براي مقابله مي فرستاد چون دو بار پيش از اين نيروهايش شكسته خورده بودند _ به جنگ ابوالسرايا مي آيد و با آنها درگير مي شود، درمي يابد كه از طريق جنگ نمي تواند بر آنان غلبه كند لذا براي ايجاد تفرقه در صفوف آنان، از يك طرف مخفيانه به برخي سران كوفه نامه مي فرستد(1)، و از طرف ديگر در برابر لشكر كوفه فرياد مي زند:

«اي مردم كوفه! تا چه وقت خون ما و خود را مي ريزيد، اگر اين جنگ ها تنها به خاطر آن است كه به خلافت مأمون رضايت نداريد، اين منصور بن مهدي است كه مورد پسند و رضايت ما و شماست، و اگر به طور كلي با خلافت فرزندان عباس مخالفيد و مي خواهيد خلافت را از آنان به ديگري منتقل كنيد پس شما امام خود را تعيين كنيد و چون روز دوشنبه شد بياييد تا با همديگر در اين مورد گفتوگو كنيم و بي جهت ما و خودمان را به كشتن ندهيم»(2).


1- تاريخ طبري، همان، ص 124.
2- مقاتل الطالبيين، ص 520.

ص: 107

كوفيان با شنيدن اين سخنان دست از جنگ كشيدند و اين حيله هرثمه كار خودش را كرد و آنان دست از جنگ كشيدند.

2. ابوالسرايا (سري بن منصور): وي از قبيله بني ربيعه بن ذهل بن شيبان بود كه با حكومت وقت مخالف و در نواحي «سواد» به شورش برخاسته بود. وي شيعي و طرفدار علويان بود(1).

اما عدم انتساب وي به بيت علوي موجب شده بود اعتبار و نفوذ لازم را براي رهبري يك قيام مردمي و عدالت خواهانه نداشته باشد. علاوه بر اين كه گذشته چندان اطمينان بخشي هم نداشت، زيرا او در آغاز كار تحت امر فرمانده عباسي، هرثمه بن اعين بود كه به علت تأخير در مقرري خويش او را ترك كرده بود(2). از اين رو به دليل انتساب به عباسيان در صدق نيت او به علويان شك داشتند.

حتي برخي از مورخان در مورد مرگ ابن طباطبا معتقدند: ابوالسرايا او را مسموم كرده است، زيرا او بود كه زهير بن مسيب و ديگر فرماندهان عباسي را مغلوب كرده بود، و از آنجا كه مردم از او اطاعت داشتند و او بدون محمد هم مي توانست نيروها را رهبري كند، لذا محمد را مسموم و همه اموال و ثروت را براي خود گرفت(3). اين امر چندان دور از ذهن هم نمي تواند باشد.

در ضمن ابوالسرايا پس از پيروزي هاي اوليه مي توانست صحنه نبرد را به خانه حريف بكشاند و به بصره يا بغداد و يا شهرهاي ديگر حمله كند تا تلفات جنگ را كاهش دهد، كه اين روش را به كار نبرد.

3. محمد بن محمد بن زيد؛ در مورد وي آورده اند كه پس از وفات محمد


1- همان، ص 496.
2- تاريخ طبري، همان، ص 122 ؛ الكامل، همان، ص 149.
3- تاريخ طبري، همان؛ ص 123 ؛ الكامل، همان.

ص: 108

بن ابراهيم، با او _ كه جواني نورس بود _ به عنوان رهبر بيعت كردند(1). طبعاً او آن آگاهي و تجربه كافي كه بتواند يك قيام را رهبري كند، نداشته است(2). بنابراين بيشتر كارها، در دست ابوالسرايا بود كه هم وي و هم ديگر والياني كه از طرف محمد -البته توسط ابوالسرايا- براي شهرهاي ديگر منصوب شده بودند، دست به اقداماتي، مثل عوض كردن پرده كعبه زدند كه موجب دلسرد شدن مردم از آنان شد(3).

ط) محمد بن قاسم (219 ه_)

وقتي شخصيت محمد را مورد بررسي قرار دهيم به نكاتي دست مي يابيم كه در شكست قيام وي مؤثر بوده اند و عبارتند از:

1- درباره او آورده اند كه مردي پارسا و نيك نهاد بود. پيروانش او را «صوفي» لقب داده بودند؛ زيرا هميشه جامه اي خشن از پشم سفيد بر تن داشت(4). او مردي دانشمند و فقيه بود كه در كمال ورع، زهد و عبادت به سر مي برد(5). از اين رو مرد جنگ و جهاد و كسي كه بتواند رهبري يك قيام يا حركتي را در درازمدت در دست بگيرد، نبود. از لحاظ اعتقادي، محمد مانند معتزله قائل به توحيد و عدل بود و با طائفه زيديه جاروديه(6) هم عقيده بود(7).


1- مقاتل الطالبيين، صص 508-509.
2- جهاد الشيعه، ص 332.
3- تاريخ طبري، همان، ص 123 ؛ مقاتل الطالبيين، ص 510.
4- مقاتل الطالبيين، ص 553.
5- همان؛ مروج الذهب، ج 2، ص 465.
6- فرقه اي منسوب به ا بي الجارود، كه معتقدند پيامبر علي را با توصيف و نه به نام به امامت منصوب كرده است. الملل و النحل، ص 132.
7- مقاتل الطالبيين، ص 553.

ص: 109

با توجه به مطالب فوق، اعتقاد وي به نظريات زيديه جاروديه، علاوه بر اين كه خشم شيعيان اماميه را برافروخت ديگر زيديه را نيز ناراضي كرد؛ زيرا زيديه پيروان ابي الجارود، مورد رضايت بسياري از زيدي ها، بهويژه زيدي هاي كوفه نبودند؛ و موجب پراكنده شدن آنها از اطراف وي شد(1).

2- آن طور كه نقل مي كنند او توانست حدود چهل هزار نفر را گرد آورد(2). اما از آنجا كه وي از لحاظ سياسي درايت و كارداني لازم را نداشت، نتوانست آن جمعيت زياد را كه با او بيعت كرده بودند به نحو احسن سازماندهي كند.

از اين رو چنين حركت هاي سازماندهي نشده اي، گرچه ممكن است در ابتدا بتوانند پيروزي هايي به دست آورند _ همانطور كه محمد نيز توانست دو مرتبه سپاهي را كه عبدالله بن طاهر اعزام كرده بود، شكست دهد - اما در درازمدت به دليل اين كه طرح و برنامه ندارند، سرانجامي جز شكست نخواهند داشت.

با توجه به اينكه محمد و نيروهايش توانسته بودند دو بار سپاه عبدالله بن طاهر را شكست دهند، بهتر بود صحنه نبرد را به خانه حريف بكشانند، و يا به شهرهاي ديگر حمله كنند تا هم تلفات جنگ را كاهش دهند و هم با متشنج كردن اوضاع، ابتكار عمل را از رقيب خود بگيرند.

طرف مقابل وي، معتصم است كه وقتي از قيام محمد آگاه شد، عبدالله بن طاهر امير خراسان را كه از فرماندهان بزرگ عباسي بود و توانسته بود شورش نصر بن شبث و همچنين قيام مصريان را سركوب كند (3)، مأمور مقابله با او كرد؛ كه هم از لحاظ سياسي و هم از لحاظ نظامي بر محمد برتري داشت. گرچه در ابتدا نيروهايش چندين بار شكست خورد، اما با درايتي كه داشت توانست سرانجام جنگ را به سود خود خاتمه دهد و محمد را دستگير كند و به نزد


1- جهاد الشيعه، ص 386 ؛ دولت عباسيان، ص 162.
2- مروج الذهب، ج 2، ص 467 ؛ مقاتل الطالبيين، همان.
3- تاريخ طبري، همان، 165-166 و 172-174 ؛ الكامل، همان، صص 206-207.

ص: 110

معتصم بفرستد(1).

نحوه دستگيري محمد آن طور كه در منابع نقل شده بسيار حساب شده و دقيق بود كه اين امر بيانگر احاطه و تسلط عبدالله بن طاهر بر اوضاع است.

ابوالفرج اصفهاني جريان را اين گونه نقل مي كند:

«... ابن طاهر، عبدالله بن ابراهيم غسان را با هزار سوار زبده و نامه اي، مأمور دستگيري محمد كرد و به او دستور داد چون به يك فرسخي «نسا» رسيدي اين نامه را باز كن، و به آنچه در آن گفته شده دقيقاً عمل كن. ابراهيم مي گويد: وقتي من در روز سوم به يك فرسخي «نسا» رسيدم، نامه را گشوده، ديدم نوشته است:

«به اميد خدا برو تا چون به يك فرسخي «نسا» رسيدي همراهان خود را آماده كارزار كن، آنگاه داخل شهر شو و يكي از سركردگان لشكرت را با سيصد نفر بر خانه پيك رسانان بگمار تا آنها را محاصره كنند، آنگاه يكي از سركردگان را با پانصد سوار بر خانه حاكم شهر بگمار كه مبادا به خاطر بيعتي كه با محمد بن قاسم كرده اند حيله اي به كار برند، سپس با سواران ديگري كه براي تو باقي مانده به فلان محله برويد، آنگاه به فلان كوچه داخل شويد و چون به در فلان خانه رسيديد داخل خانه شويد، از آنجا به خانه دوم برويد، و از آنجا به خانه سوم داخل شويد، و چون بدانجا وارد شدي پله هايي را كه سمت راست است بگير و بالا برو، در آنجا بالاخانه اي است كه محمد بن قاسم علوي صوفي در آنجا به سر مي برد. و يكي از ياران او نيز به نام ابوتراب پيش اوست، هر دو را دستگير كن و با زنجير محكم ببند...»(2).


1- تاريخ طبري، همان، ص 207 ؛مقاتل الطالبيين، صص 557-561 ؛ الكامل، همان، ص 234.
2- مقاتل الطالبيين، ص 556-557.

ص: 111

نقشه با موفقيت اجرا و محمد و ابوتراب دستگير و به نزد عبدالله بن طاهر فرستاده شدند.

مطالعه اين مطالب از طرفي سلطه و احاطه عبدالله را بر اوضاع و احوال پيرامونش ثابت مي كند و از طرفي هم اين سؤال را در ذهن خواننده ايجاد مي كند كه او اين اطلاعات دقيق را چگونه بهدست آورده است؛ زيرا آن طور كه ابراهيم بن غسان مي گويد:

«مندرجات آن نامه مانند وحي بود و تمامي نشاني ها درست بود»(1).

طبري در اين باره مي گويد:

«پدر يكي از ياران محمد با گرفتن ده هزار درهم فرماندار را به مخفيگاه او، هدايت كرده بود»(2).

2 _ بي وفايي ياران

اشاره

بي وفايي از صفات قبيحه و رذيله اي است كه انسان بما هو انسان به قباحت آن صحه مي گذارد. قبيح بودن بي وفايي از صفاتي است كه بدون لحاظ دين، هر انساني به آن پايبند است. حتي انساني كه هيچ گونه دين آسماني و بشري را نمي پذيرد بر اساس وجدان دروني خود، بي وفايي را نفي مي كند چه رسد به انساني كه پيرو يكي از اديان، علي الخصوص اديان آسماني و الهي باشد.

در دين مقدس اسلام وفاي به عهد شديداً مورد تأكيد قرار گرفته و در قرآن كريم و روايات زياد به آن سفارش شده است. چنانچه در قرآن كريم آمده است:

مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى


1- همان، ص 557.
2- تاريخ طبري، همان، ص 207 ؛ الكامل، همان.

ص: 112

نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا (1)؛ از ميان مؤمنان مرداني اند كه به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا كردند برخي از آنان به شهادت رسيدند و برخي از آنها در [همين] انتظارند و [هرگز عقيده خود را] تبديل نكردند.

پيامبر اكرم نيز در حديثي يكي از سه چيزي را كه مسلمين حتي نسبت به كفار، مجاز به ترك آن نيستند وفاي به عهد بيان كرده مي فرمايد:

«ثلاث ليس لاحد الناس فيه الرخصه ... و الوفاء بالعهد لمسلم أو كافر ...(2)؛ هيچ يك از مردم به ترك سه چيز مجاز نيستند: ... وفاي به عهد نسبت به مسلمان يا كافر...»

حتي حضرت علي آن را از نشانه هاي ايمان دانسته مي فرمايد:

«من دلائل الايمان الوفاء بالعهد(3)؛ از نشانه هاي ايمان، وفاي به عهد و پيمان است».

حال با توجه به اهميت اين امر در اسلام، مي توان ادعا كرد يكي ديگر از عوامل مؤثر در پيروزي يا عدم موفقيت يك قيام، چگونگي نيروها و ياران آن است و مراد ما از چگونگي نيروها، وفاداري آنان نسبت به رهبري قيام و آن اهداف و آرمان هايي كه به خاطر آن قيام شكل گرفته است.

وفاداري يعني اينكه تا آخرين قطره خون و تا آخرين لحظات عمر در كنار رهبر ايستادگي كنند و او را در لحظات حساس و سرنوشت ساز تنها نگذارند.

لذا در ادامه بحث، در اين بخش درصد هستيم تا قيام هايي را كه در هنگام رويارويي با دشمن، با بي وفايي ياران خود مواجه شدند، مورد بررسي قرار دهيم.


1- احزاب / 23.
2- نهج الفصاحه، حديث 1553.
3- غرر الحكم، حديث 10423.

ص: 113

الف) توابين (65 ه_)

تعداد كساني را كه با سليمان بيعت كرده بودند، شانزده هزار نفر ذكر كرده اند(1). اما در روز موعود كه قرار بود همه ياران در نخيله (2) جمع شوند، فقط چهار هزار نفر بر سر قرار حاضر شدند. سليمان بن صرد كه تعداد كم ياران را مشاهده كرد، گفت:

«سبحان الله! از شانزده هزار نفر بيش از چهار هزار نزد ما نيامده اند»(3).

حميد بن مسلم مي گويد:

«من به سليمان گفتم: به خدا سوگند! مختار آنان را از تو باز مي دارد. سليمان گفت: بر فرض كه دو هزار نفر به مختار پيوسته باشند، چرا بقيه ده هزار نفر، نيامده اند؟ مگر اينان ايمان ندارند؟ مگر از خدا نمي ترسند؟ مگر خدا و آن پيمان ها را كه درباره ياري و جهاد با ما كرده اند، از ياد برده اند؟»(4).

سليمان و يارانش مدت سه شبانه روز در نخيله ماندند، و حتي برخي از يارانش را چندين بار به كوفه فرستاد اما علي رغم همه تلاش و كوششي كه كردند فقط هزار نفر ديگر از كوفيان به توابين پيوستند(5).


1- انساب الاشراف، ج 6، ص 368 ؛ الفتوح، احمد بن اعثم، ج 6، ص 60.
2- محلي در نزديك ي كوفه از جانب شام . (معجم البلدان، ج 5، ص 278 ) در واقع اردوگاه نظام ي كوفه بود كه سربازان قبل از حركت به سو ي دشمن در آن گرد هم آمده، پس از سازمانده ي و دسته بندي حركت مي كردند.
3- انساب الاشراف، همان، تاريخ طبر ي، ج 3، ص 408 ؛ الكامل، ج 2، ص 635 ؛ نهايه الارب، ج 7. ص 253.
4- تاريخ طبري، همان، ص 409 ؛ الفتوح، همان؛ الكامل، همان، ص 636 ؛ نهايه الارب، همان.
5- انساب الاشراف، همان، ص 369 ؛ تاريخ طبري، همان؛ الكامل، همان؛ نهايۀ الارب، همان.

ص: 114

بنابراين بار ديگر تاريخ شاهد پيمان شكني و بي وفايي كوفيان بود و اين ضرب المثل كه «اغدر من الكوفي و الكوفي لايوفي _ فريبكارتر از كوفي، و كوفي وفا ندارد»(1) عينيت پيدا كرد.

سؤال؛ ممكن است اين پرسش در اذهان برخي خطور كند كه علت اين فريب كاري و خيانت پردازي كوفيان چيست؟

در پاسخ به اين سؤال بايد گفت:

1- نظام ناپذيري؛ هسته اوليه شهر كوفه را قبايل بدوي و صحرانشينان تشكيل مي دادند. از جمله صفات آنها، آزادي بي حدّ و حصر در صحراها و بيابانهاست. از اين رو شاهد هستيم كه آنان در سير تاريخي كوفه، نه با اميران و فرماندهان عادل همچون امام علي و عمار ياسر سازگاري داشتند و نه با اميران ظالم مانند زياد بن ابيه.

2_ دنياطلبي؛ گرچه بسياري از مسلمانان صدر اسلام با هدفي خالص و جهت رضاي حق و پيشرفت اسلام در فتوحات اسلامي شركت كردند، اما كم نبودند افراد و قبايلي كه به قصد به دست آوردن غنائم جنگي در اين جنگها شركت مي جستند. اينان پس از سكونت در كوفه حاضر به از دست دادن دنياي خود نبودند و به محض احساس خطري نسبت به دنياي خود عقب نشيني مي كردند و به عكس، هر گاه احساس حظّي مي نمودند، فوراً در آن داخل مي شدند. شاهد صادق اين مطلب حضور كوفيان در دو جنگ جمل و صفين است. هنگامي كه امام علي در سال 36 هجري براي مقابله با شورشيان مستقر در بصره، از كوفيان درخواست كمك نمود. آنان چون حكومت حضرت را نوپا مي ديدند و از سرنوشت جنگ به خصوص با توجه به كثرت بصريان بيمناك بودند، كوشيدند از


1- البته اين ضرب المثل طور ديگر ي هم نقل شده بخل من كو في و كو في لايو في. الفرق بين الفرق ، » ص 54.

ص: 115

زير بار اين دعوت شانه خالي كنند. و بالاخره فقط 12 هزار نفر يعني حدود 10% جمعيت جنگجويان كوفه به ياري حضرت شتافتند.

اما در جنگ صفين كه كوفيان حكومت علي را سامان يافته مي ديدند و اميد فراواني به پيروزي داشتند، رغبت بيشتري به شركت در جنگ نشان دادند، به طوري كه تعداد سپاهيان آن حضرت را در اين جنگ بين 65 تا 120 هزار نفر نگاشته اند كه شمار افراد غيركوفي آن ناچيز بود(1).

3- تعصبات قبيله اي؛ پيش از اسلام محور وحدت افراد عرب، پيوندهاي خوني «قبيله» بود. نظام اجتماعي عرب جاهلي بر اساس قبيله و قبايل استوار بود. همه افراد قبيله از رئيس قبيله فرمان مي بردند و در امور مهم فرمانبر او بودند. و گرچه پيامبر كوشيد تا اسلام را محور اتحاد و همدلي آيين عرب قرار دهد، ولي در اين راه توفيق كامل حاصل نشد و پس از رحلت آن حضرت، عرب نومسلمانِ فرهنگ نيافته، به گذشته خويش بازگشت و اساس پيوند و اتحاد خود را دوباره بر محور خون و قبيله و پيوند نسَبي استوار ساخت.

در جنگ هاي دوران خلفا، هسته اصلي سپاه اسلام بر اساس قبايل بود و فرمانده هر دسته از سپاه (به جز فرماندهان عالي رتبه) از همان قبيله برگزيده مي شد. هنگامي كه منازعات سياسي بالا مي گرفت سران قبايل با اصل قرار دادن منافع خود و قبيله از جريان هاي سياسي هواداري مي كردند. بنا بر اين اصل، سران قبايل از كسي و جرياني حمايت مي كردند كه اطمينان داشته باشند منافع آنان را تأمين مي كند. رئيس قبيله به هر سويي مي گرويد، توده مردم آن قبيله غالباً بدون چون و چرا نظر او را تأييد مي كردند و به حق يا ناحق بودن نظر او توجه چنداني نداشتند(2).


1- مردم شناسي كوفه، نعمت الله صفري فروشاني، فصلنامه مشكات، ص 20.
2- تحليلي بر علل پيمان شكني كوفيان در واقعه عاشورا، محمد الله اكبري، مجله اشراق انديشه، ص 10.

ص: 116

4_ تابع احساسات بودن؛ به طور كلي در بين عرب «احساس و عاطفه بر عقل غلبه داشت». و با مطالعه مقاطع مختلف تاريخ كوفه درمي يابيم كه اين خصيصه نيز به شكل بارزي در آنان وجود داشته و در مواقع حساس و سرنوشت ساز، احساس و عاطفه آنان بيش از تعقّل در تصميم گيريهايشان دخيل بوده است(1).

خلاصه اين كه بيعت ابتدايي شانزده هزار نفر با رهبر نهضت توابين و تخلف و پيمان شكني سه چهارم آنان در مراحل بعدي، نشان دهنده بي وفايي و ناپايداري مردم كوفه نسبت به اين نهضت است.

ب) مختار (66 ه_)

وقتي مصعب بن زبير به مختار اعلان جنگ مي دهد: از آنجا كه مختار سياست غلط بعضي از خلفاي بني اميه و سپس ابن زبير در تبعيض نژادي و برتري دادن عربها بر عجمها را ملغي كرد و به همه به يك چشم نگاه مي كرد و عدل و انصاف را رويّه خود كرده بود، سران شكم پرور و دنياپرست كوفه، كه ساليان دراز بر اساس تبعيض و بي عدالتي براي خود، وجهه و آقايي و اشرافيت كسب كرده بودند، از اين سياست عادلانه مختار، روگردان شدند و عده زيادي از مردم كوفه نيز به خاطر انتقامي كه مختار، از قاتلين امام حسين گرفت و بزرگان و بستگان و افراد خانواده خود را از دست داده بودند، در اين خيانت شريك شدند و سرانجام، جمع زيادي از مردم كوفه عملاً دست از ياري مختاركشيدند(2).

به قول طبري، افراد زيادي از ياران مختار، خود را از او كنار كشيدند و در خانه هاي خود ماندند و خود را آفتابي نكردند(3).


1- جامعه شناسي تاريخي قيام عاشورا، هادي سعيدي رضوي، فصلنامه مشكات، صص 100-101.
2- ماهيت قيام مختار، سيد ابوفاضل رضوى اردكاني، صص 602-603.
3- تاريخ طبري، همان، ص 484.

ص: 117

وقتي سپاهيان مختار در منطقه حرورا شكست خوردند، شبانه به طرف دارالاماره برگشتند. او و يارانش كه حدود شش يا هفت هزار نفر بودند در محاصره نيروهاي مصعب قرار گرفتند. مختار سعي زيادي كرد كه محاصره شدگان را تشويق به قيام و خروج از قصر نمايد و به هر زباني كه مي توانست، به آنان گوشزد كرد كه اگر با اين وضع اينجا بمانيد با وضع ذلت باري كشته خواهيد شد، اما اگر خروج كنيد احتمال نجات شما بيشتر است و يا مرگ شرافتمندانه را انتخاب كرده ايد، بنابراين براي آخرين بار، خطاب به محاصره شدگان گفت:

«من كه تصميم خود را گرفته ام و تسليم نخواهم شد، و از قصر خارج مي شوم و با آنان مي جنگم تا كشته شوم، وقتي من كشته شدم، ضعف و ذلت شما بيشتر خواهد شد و اگر به حكم آنان تسليم شويد، آنان دشمنان شمايند كه خون هايشان را ريخته ايد. آنان از شما انتقام مي گيرند و هر كدامشان درباره هر يك از شما چيزي خواهد گفت: يكي مي گويد، اين خوني من است، و به اين ترتيب يكي پس از ديگري شما را خواهند كشت و بقيه شاهد كشته شدن دوستان خود خواهيد بود و آنگاه است كه به سخنان من واقف و پشيمان مي شويد و با خود خواهيد گفت: اي كاش حرف مختار را گوش داده بوديم و نظر او را عمل مي نموديم. اما حال اگر با من بيرون بياييد از دو حال خارج نيست، يا پيروز مي شويد و خط محاصره را مي شكنيد، كه محترمانه نجات يافته ايد و به نزد عشيره خود مي رويد و يا به شهادت مي رسيد كه اين مرگ پرافتخاري است و تأكيد مي كنم كه اگر با من نياييد، فردا در همين وقت، ذليل ترين و زبون ترين مردم روي زمين خواهيد بود»(1).


1- انساب الاشراف، همان، ص 440 ؛ تاريخ طبرى، همان، ص 491 ؛ الكامل، ج 3، ص 13-14.

ص: 118

علي رغم سخنان شورانگيز مختار اين بار نيز كوفيان رفيق نيمه راه شدند و به اميد نجات جان خود با او همراه نشدند و فقط نوزده نفر همراه او از قصر خارج شدند. و آنان آنقدر جنگيدند تا همگي كشته شدند(1).

ج) زيد بن علي (121 يا 122)

طبري در مورد تعداد كساني كه با زيد بيعت كرده بودند، مي گويد:

«چون زيد به كوفه بازگشت، شيعيان نزد وي رفت و آمد كرده، با او بيعت مي كردند، تا آنكه در ديوانش تعداد 15 هزار نفر به ثبت رسيد...و او مرداني را به نزد مردم سواد و موصل فرستاد تا به سوي وي دعوت نمايند»(2).

اين تعداد، فقط مخصوص كوفه بود و تعداد كل بيعت كنندگان با وي را كه علاوه بر كوفه، از شهرهاي مدائن، بصره، واسط، موصل، جزيره، ري، گرگان و خراسان بودند، در حدود چهل هزار تن ذكر كرده اند، كه اين تعداد را از گفتوگويي كه زيد با سلمه بن كهيل داشته مي توان بهدست آورد:

سلمه گفت: تو را به خدا سوگند مي دهم، چند تن با تو بيعت كرده اند؛ زيد در جواب گفت: چهل هزارتن(3).

اما در روز جنگ از اين تعداد فقط دويست و هيجد تن با او بودند، زيد با مشاهده اين امر پرسيد: پس بقيه كجا هستند؟ بدو گفتند: آنها در مسجد محاصره شده اند. زيد گفت: نه به خدا اين حرف براي كسي كه با ما بيعت كرده، عذر


1- تاريخ طبر ي، همان ؛ قس : انساب الاشراف، همان، تعداد افراد ي را كه با مختار از قصر خارج شدند. 29 نفر بوده است؛ الكامل، همان، ص 14.
2- تاريخ طبري، ج 4، ص 206 ؛ مقاتل الطالبيين، ص 158 ؛ عمده الطالب، ص 256.
3- تاريخ طبري، همان.

ص: 119

محسوب نمي شود(1).

با فرض اين كه در هنگام قيام زيد، هيچ كس از بيعت كنندگان شهرهاي ديگر نتوانسته باشند خود را به او برسانند، علي القاعده، بايد همان پانزده هزار نفر كوفي در كنار او باقي مي مانده و به نبرد مي پرداختند، چرا كه تعداد همين كوفيان نسبت به قواي حاكم بيشتر بود و طبعاً موجب غلبه ايشان بر نيروهاي اموي كوفه مي شد.

مي توان نتيجه گرفت كه كوفيان چگونه بار ديگر با زيد همان كردند كه با حضرت علي، امام حسن و امام حسين كرده بودند. پيمان شكني و تزلزل و تذبذب كوفيان هنگامي معنادارتر و روشن تر خواهد شد كه دريابيم، در هنگام شروع قيام زيد، حاكم كوفه به حيره عزيمت كرده بود و كوفياني كه زيد را رها كردند، تنها با فراخواني عامل كوفه و صاحب شرطه اين شهر در مسجد اعظم حاضر شدند و از آنجا نظاره گر قيام و شهادت زيد ماندند(2)!

حتي زماني كه زيد و يارانش تا نزديكي هاي در و ديوار مسجد پيشروي نمودند و فرياد آنان كاملاً به گوش محاصره شدگان مي رسيد، نصر بن خزيمه فرياد مي زد:

«يا اهل المسجد اخرجوا من الذّل الي العزّ، اخرجوا الي الدين و الدنيا(3)، فانّكم لستم في دين و لا دنيا؛ اي اهل مسجد از خواري و ذلت به سوي عزت و بزرگواري بيرون آييد و به سوي دين و دنيا خارج شويد، همانا شما اكنون نه دين داريد و نه دنيا».


1- تاريخ طبري، همان، ص 205 ؛ مقاتل الطالبيين، ص 161 ؛ الكامل، همان، ص 381.
2- تاريخ تحليلي اسلام، غلامحسين زرگري نژاد، ص 183-184.
3- انساب الاشراف، ج، ص 440 ؛ مقاتل الطالبيين، ص 162 ؛ الكامل، همان، ص 382.

ص: 120

آنان هيچ سعي و تلاشي از خودشان براي رهايي از محاصره نشان ندادند و با اين كار خود سخن افرادي را كه از روي دلسوزي و نصيحت، زيد را از رفتن به كوفه بهخاطر بي وفايي و عدم پايداري مردم آن منع كرده بودند، به اثبات رساندند(1).

بنابراين ترس و وحشت به خاطر از دست دادن جان و مال موجب شد بار ديگر بي وفايي و خيانت پيشگي مردم اين شهر بيش از پيش براي همگان ثابت شود.

د) حسين بن علي شيهد فخ (169 ه_)

مفضل علوي، مي گويد: هنگامي كه حسين رهبر فخ، نيروهايش را آماده نبرد مي كرد، از نيروهاي اندك خويش سان ديد، از خُلف وعده كساني كه با او بيعت كرده بودند و به ياريش نيامدند، سخت دلگير شد و به اين اشعار تمثل جست:

مَن ع_اد بالسَّي_فِ لاقي فُرصةً عَجباًمَوتاً عَلي عَج_ل أو ع_اش مُنتَ_صِفاً

لاتقربوا السهلَ انّ السَّهلَ يُفسِ_دُكملن تدركُوا المَجْدَ حتي تَضْرِبوا عُنُقاً

يعني: هر كس به شمشير پناه برد، فرصتي شگفت بهدست مي آورد، يا مرگ سريع يا زندگي با عزت، به راحت طلبي و تن آسايي تن در ندهيد كه شما را به تباهي مي كشاند و تا گردني نزنيد هرگز به بزرگي و كرامت دست نخواهيد يافت(2).

وقتي هم كه جنگ بين دو طرف شدت گرفت، برخي از افراد كه شكست حسين را قطعي مي ديدند از معركه كناره گرفتند. هنگامي كه حسين كناره گيري


1- افرادي مثل دواد بن عل ي بن عبدالله بن عباس ، سلم ه بن كهيل حضرم ي و عبدالله محض ، زيد را از رفتن به كوفه منع مي كردند. (انساب الاشراف، همان، ص 433).
2- تاريخ طبري، همان، ص 602.

ص: 121

يارانش را مشاهده كرد اشعاري سرود كه مضمونش چنين است:

«من در آشكار و نهان جز نيكي نمي خواهم، همواره به معروف امر كرده، از منكر باز مي دارم. مرد كريمي كه دست بخشنده و سينه اي فراخ دارد و هنگامي كه به كار خير دعوت مي شود كمر همت به ميان مي بندد، مرا به تعجب وا مي دارد؛ وه چه مرد بزرگواري است آنكه بر كار نيك ياري كند و هر كجا زشتي ببيند تا آن را از بين نبرد، از پاي ننشيند»(1).

ه_) يحيي بن عبدالله (176 ه_)

بعد از اينكه يحيي خود را به ديلم رساند و پادشاه آنجا مقدمش را گرامي داشت، كار او رونق گرفت و علاوه بر ديلميان افراد زيادي از مناطق مجاور به او پيوستند(2). در واقع ديليمان عنصر اصلي قيام يحيي را تشكيل مي دادند و او هم روي حمايت و پشتيباني آنها خيلي حساب باز كرده بود؛ زيرا او در پاسخ مردي كه از او سؤال كرد چرا از ميان همه شهرها ديلم را انتخاب كردي؟ پاسخ داد:

«مردم ديلم به خاطر ما خروجي خواهند كرد و من آرزومند بودم كه آن خروج به همراه من باشد»(3).

اما همان طور كه قبلاً (4) ذكر شد، فضل با استفاده از حربه تطميع و تهديد توانست صاحب ديلم «جستان» را بخرد و به قول مسعودي فضل در مقابل صد هزار درهم يحيي را از پادشاه ديلم خريد(5).


1- تاريخ زيديه، ص 158.
2- تاريخ طبري، همان، ص 628 ؛ الكامل، ج 4، ص 33.
3- مقاتل الطالبيين، ص 452.
4- در بحث مديريت ناكارآمد رهبران قيام ذيل تدابير فضل و هارون، صص 104-103.
5- مروج الذهب، ج 2، ص 348.

ص: 122

يحيي كه وضع را چنين ديد براي اين كه او (صاحب ديلم) را از مشكل برهاند، سرانجام به فضل پيام فرستاد به شرط اين كه خود هارون امان نامه را امضا كند و گواهاني نيز بر آن شهادت دهند، حاضر است امان را بپذيرد و خود را تسليم كند(1).

و) محمد بن ابراهيم (199 ه_)

قيام ابن طباطبا نسبت به قيام هاي قبل از وي گسترش و وسعت بيشتري داشت. آن طور كه اصفهاني روايت مي كند، تعداد نيروهاي وي _ كه بيشتر اهل كوفه بودند _ به بيش از دويست هزار نفر مي رسيد و توانست بر شهرهاي زيادي مثل عراق، حجاز و يمن تسلط پيدا كند(2).

با توجه به اين كه آنان چندين بار با لشكر عباسي جنگ كردند و در جنگ هاي اوليه پيروز ميدان نيز بودند، اما آثار خستگي در ميان نيروهاي آنان نمايان بود. اين خستگي از جنگ را مي توان از مقايسه عملكرد آنها در اوايل قيام و اواخر آن فهميد، در جنگ اولي كه بين نيروهاي ابوالسرايا و لشكر عباسي به فرماندهي زهير بن مسيب صورت گرفت، برخي از طرفداران عباسي كه مقيم كوفه بودند تلاش زيادي كردند كه كوفيان را از پيوستن به سپاه ابوالسرايا باز دارند، اما ابوالسرايا با چندين خطبه و شعر توانست احساسات آنان را برانگيخته و به جنگ نيروهاي عباسي ببرد(3). اما وقتي كه لشكر عباسي به فرماندهي هرثمه بن اعين به جنگ ابوالسرايا و كوفيان آمد، با خواندن خطبه اي توانست در آنان تأثير بگذارد و نتيجه آن شد كه اكثر كوفيان دست از ياري ابوالسرايا كشيدند و


1- مقاتل الطالبيين، ص 451.
2- همان، صص 509-510.
3- مقاتل الطالبيين، صص 498-500.

ص: 123

علي رغم اين كه ابوالسرايا تلاش زيادي كرد كه آنها را ترغيب به جنگ كند، موفق نشد و آنان امتناع ورزيدند، در نتيجه ابوالسرايا مجبور به عقب نشيني به سوي عراق شد(1). كوفيان نيز صراحتاً مخالفت خود را از جنگ كردن، به ابوالسرايا ابراز داشتند:

«ما در زير پرچم تو تا آنجا شكيبايي كرديم و در زير ركاب تو تا جايي پايداري نموديم كه جنگ ها يكسره ما را نابود كرد و ريشه كنمان كرد و جز مرگ كار ديگري براي ما نماند»(2).

بنابراين خستگي آنان از جنگ موجب شد كه بار ديگر مردمان اين شهر بي وفايي و پيمان شكني خويش را ثابت كنند و قيامي را كه پيروزي هاي متعددي بهدست آورده بود، مقدمات شكستش را فراهم آورند.

البته اين احتمال وجود دارد كه كوفيان به نيّت ابوالسرايا پي برده باشند. يعني فهميده باشند كه وي به اين علت علويان را به رهبري قيام برگزيده است كه پس از پيروزي آنان را كنار بگذارد و خود حاكم شود و به اين دليل از ياري او خودداري كرده باشند.

3 _ تفرقه و اختلاف ياران

اشاره

اتحاد و اختلاف نيروهاي يك حركت، در كنار ديگر عوامل از علل عمده پيروزي و عدم موفقيت در جنگ به حساب مي آيد. مكتب اسلام، مسلمانان را در هر حال به وحدت و يگانگى فراخوانده و از اختلاف و تشتّت برحذر داشته است. تأكيد بر اتّحاد و اصرار بر پرهيز از اختلاف، به لحاظ پيامدهاي سازنده و خردكننده اين دو عامل است مخصوصاً وحدت و همكاري نيروها با يكديگر در


1- همان، صص 520-521.
2- همان، ص 522.

ص: 124

صحنه هاي نبرد و همراهي شان با مسئولان، نقش حياتي در پيروزي نيروهاي نظامي ايفا مي كند، همان گونه كه تفرقه و اختلاف باعث شكست است.

هر گاه نيروهاي نظامي از وحدت و يكپارچگي برخوردار بوده اند، كمتر با شكست روبه رو شده اند و آن گاه كه دچار اختلاف و ناهماهنگي بوده اند، علي رغم زيادي نيرو و امكانات بهره اي از پيروزي نبرده اند. از اين رو قرآن كريم از اين دو به عنوان رمز پيروزي و شكست ياد كرده است. چنان در اين آيه آمده است:

يا ايُّهَا الَّذينَ امَنُوا اذا لَقيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَاذْكُرُوااللهَ كَثيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ وَ اطيعُواللهَ وَ لاتَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُمْ وَاصْبِرُوا انَ اللهَ مَعَ الصَّابِرين(1) ؛ هنگامي كه با گروهي از دشمنان برخورد كرديد استوار بوده و بيشتر به ياد خدا باشيد و از خدا و رسولش پيروي كرده، به كشمكش و نزاع نپردازيد كه قدرت و شوكت خود را از دست خواهيد داد و صبر را پيشه خود سازيد كه خدا همراه صابران است».

با دقت در اين آيه مي بينيم كه رعايت وحدت و يكپارچگي در رديف مسائلي همچون اطاعت خدا و رسول و صبر و استواري و به ياد خدا بودن بيان شده است. با توجه به نقشي كه هر يك از اينها در پيروزي دارد، اهميت و نقش وحدت و يكپارچگي افراد نيز در پيروزي معلوم مي شود.

تأمل در سيره پيامبر اكرم نيز حاكي از اين است كه حضرت توجه ويژه و عميقي به اتحاد و يكپارچگي مسلمانان داشتند و آنان را از تفرقه برحذر مي داشت. چنانچه مي فرمايد:

«من فارق جماعة المسلمين فقد خلع ربقة الاسلام عن نتقه(2)؛ هر كس


1- انفال / 45-46.
2- بحار الانوار، ج 27 ، ص 67.

ص: 125

از جماعت مسلمين كناره گيري كند، پيمان ايمان را از دوش خويش بر زمين نهاده است».

و يا در جاي ديگري مي فرمايد:

«من رغب عن جماعه المسلمين سقط عدالته و وجب هجرانه(1)؛ هر كس از جماعت كناره گيري كند، عدالتش ساقط و طردش واجب است».

حضرت علي نيز بيان مي دارد كه شكست از آن كساني است كه از اتحاد و ياري يكديگر دست برداشته اند:

«غُلِبَ وَاللهِ الْمُتَخاذِلُونَ(2)؛ سوگند به خدا، مغلوبند كساني كه (براى جلوگيري از پيشروي دشمن) با يكديگر همراهي نكردند».

و يا در جاي ديگري مي فرمايد:

«وَ ايَّاكُمْ وَالتَّفَرُّقَ فَاذا نَزَلْتُمْ فَانْزِلوُا جَميعاً، وَ اذَا ارْتَحَلْتُمْ فَارْتَحِلوُا جَميعاً(3)؛ از تفرقه و جدايي بپرهيزيد و به هنگام فرود آمدن و كوچ كردن با هماهنگي و در كنار هم حركت كنيد».

اين احاديث و موارد ديگر گواه بر اين است كه بزرگان دين هميشه حساسيّت و اهميّت وحدت را به نيروها تذكّر داده و آنان را از خطرات تفرقه و اختلاف برحذر مي داشتند.

بنابراين بايد بگوييم يكي ديگر از عواملي كه در پيروزي يا شكست يك حركت و قيامي مؤثر و تأثيرگذار است، اتحاد و يكپارچگي بين نيروها و رهبري قيام است؛ بدين نحو كه همه نيروها با هر نوع گرايش و علايقي كه دارند در


1- سفينه البحار، شيخ عباس قمي، ج 1، ص 646.
2- نهج البلاغه، خطبه 34.
3- تحف العقول، ص 191.

ص: 126

كنار يكديگر صفوف واحدي را تشكيل دهند و تا نابودي كامل دشمن لحظه اي از پاي ننشينند.

اما با توجه به محدوده زماني مورد بحث، كه مذاهب و فرقه هاي متعددي با گرايشهاي مختلف وارد صحنه شده بودند، تعصب و پايبندي پيروان و طرفداران هر فرقه هم بر بعضي از اعتقادات كه خاص مذهب و فرقه خودشان بود، بيش از هر امر ديگري موجبات تفرقه و اختلاف را در ميان صفوف مسلمين و حتي شيعيان فراهم مي آورد.

اين اختلاف و تفرقه، زماني بيشتر نمود پيدا مي كند كه فردي بخواهد حركتي را براي براندازي حكومت وقت پايه ريزي كند و براي تحقق هدف خود ناگزير است كه افراد زيادي را با هر نوع گرايش و سليقه اي جمع آوري كند. گرچه ممكن است در ابتداي جمع آوري نيرو تنوع ياران از حيث اعتقاد و گرايشها از سوي رهبري امر چندان مهمي تلقي نشود، اما با مرور زمان و با توجه به روحيه رقابت و حسادتي كه بين آنها موجود است مي بينيم كه اين امر به يك چالش و مشكل بزرگي براي رهبر تبديل مي شود، چرا كه وي به آساني قادر نخواهد بود در مواقعي كه اختلافي بين آنها رخ داده، به نفع يك گروه وارد عمل شود؛ زيرا در آن صورت گروه ديگر از او رويگردان خواهد شد. بنابراين مسئله وحدت ياران از حيث عقايد و گرايشها امر مهمي است كه يك رهبر بايد از همان ابتدا به آن اهميت بدهد. البته اختلاف و تفرقه در بين ياراني كه هم فرقه و هم مذهب هستند نيز ممكن است، وجود داشته باشد، اما شكل بارز همان است كه بين افراد از فرقه هاي مختلف اختلاف بيشتر است.

در ادامه بحث از علل عدم موفقيت قيام هاي شيعي، در اين بخش درصدد هستيم تا قيام هايي را كه اين نقيصه در آنها موجود است، مورد تحليل و بررسي قرار دهيم و ببينيم كه آن علت چگونه در ناكامي و عدم موفقيت آن قيام تأثير داشته است.

ص: 127

الف) زيد بن علي (121 يا 122 ه_):

وقتي زيد تصميم به قيام گرفت درصدد برآمد با ايجاد يك وحدت سياسي و قدرت واحد نيرويي عظيم و ارتشي قوي در بطن جامعه اسلامي از تمام ملل اسلامي آن روز تشكيل دهد تا بتواند در مقابل ارتش عظيم و قدرت امويان مقاومت كرده و پيروز شوند؛ بلكه بتوانند ريشه ظلم و ستم را از بن بركنند.

به همين منظور او اعتقادات واقعي خود را در خيلي از مسائل مهم اسلامي مخصوصاً مسئله خلافت كه مورد اختلاف مسلمين بود از مردم مخفي مي كرد. او با اين شيوه موفق شد افراد زيادي را با وجود اين كه شيعه هم نبودند - حتي برخي از ائمه و فقهاي عامه را - با خود همراه كند(1).

اما اين نقشه زيد نتوانست عملي شود، زيرا آن طور كه نقل شده عده اي از شيعيان در ميدان جنگ از ايشان در مورد شيخين سؤال مي كنند، زيد براي اين كه ياران غيرشيعي وي از اطراف او پراكنده نشوند در جواب گفت:

«انّي لااقول فيهما الا خيرا؛ من درباره آن دو جز خير و خوبي چيزي نمي گويم».

وقتي آنان اين سخن را از او شنيدند، بيعت را شكسته، و او را رها كردند(2). با توجه به اين كه عده زيادي از افراد و ياران كوفي زيد هم در مسجد محبوس شده بودند، و ياران ديگر وي نيز از شهرهاي ديگر نتوانستند به او بپيوندند، و ياران وي بسيار كم بودند، پيروزي با اين تعداد كم امري محال بود.


1- شخصيت و قيام زيد بن علي، سيد ابوفاضل رضوي اردكاني، صص 176 و 264.
2- انساب الاشراف ، ج 3، ص 436 ؛ تاريخ طبر ي، ج 4، ص 204 ؛ الفرق بين الفرق ص 44 ؛ الكامل ، ج 3. ص 380.

ص: 128

ب) محمد بن عبدالله نفس زكيه (145 ه_)

افراد و نيروهايي كه در سپاه محمد براي ياري رساندن به او حضور داشتند از قبايل مختلفي چون جهينه، مزينه، سليم، بنوبكر، اسلم و غفار بودند(1). اما محمد با تبعيضي كه ميان اين قبائل اعمال كرد، موجبات اختلاف و تفرقه سپاهيانش را بيش از پيش فراهم آورد. به عنوان نمونه قبيله جهينه را بر ديگر قبائل مقدم مي داشت كه همين امر خشم و كينه قبايل ديگر را برانگيخت(2). يا اين كه در مورد طرح حفر خندق هم بين نيروهاي محمد اختلاف و دو دستگي وجود داشت؛ قبيله بنوسليم با متذكر شدن عيوب اين كار، او را از كندن خندق برحذر داشتند، اما قبيله بنوشجاع اصرار زياد داشتند بر اين كه بتوانند محمد را در كندن خندق قانع كنند(3).

ج) ابراهيم بن عبدالله (145 ه_)

همان طور كه قبلاً ذكر شد بصريان داراي گرايش هاي متفاوت و گاه متضاد بودند كه اين اختلاف گرايش ها در صفوف نيروهاي ابراهيم و چگونگي جنگ كردن تأثير به سزايي گذاشت.

گفته مي شود كه پس از كشته شدن نفس زكيه، عيسي بن زيد به عراق رفت و مدعي شد كه نفس زكيه او را به جانشيني خود برگزيده است و بدين ترتيب زيدي ها را به سوي خود دعوت كرد. برخي از آنها به او گرويدند، ولي زيدي هاي بصره از بيعت با او امتناع كردند و به ابراهيم مراجعه نموده، از او


1- تاريخ طبري، همان، ص 438.
2- تاريخ طبرى، همان.
3- همان، ص 439.

ص: 129

درخواست كردند كه عيسي را از بصره بيرون كند. چيزي نمانده بود كه حوادث ناگواري روي دهد و صف هاي فشرده زيديه از هم پاشيده شود كه دانايان قوم چاره انديشي كرده و اختلاف را پايان دادند و گفتند كه فعلاً همه ما پيرو ابراهيم هستيم، اگر روزي خداوند دشمنان را زبون و نابود كرد و قدرت به دست ما افتاد، آن روز درباره مسئله رهبري خود بحث مي كنيم. همه زيديان بر اين موضوع توافق كردند و همگي با ابراهيم بيعت نمودند تا آنكه او كشته شد(1).

علاوه بر اين در برخي از مسائل فقهي نيز بين ابراهيم و عيسي اختلاف نظر وجود داشت كه گاه به مباحثه و مشاجره مي كشيد. نقل است كه روزي ابراهيم بر جنازه اي نماز خواند و در نماز چهار تكبير گفت، عيسي بن زيد بر او اعتراض كرده، گفت: چرا تكبير پنجم را نگفتي، تو كه مذهب خاندان خود را مي داني؟

ابراهيم در پاسخ گفت: اين كار براي گرد آوردن ايشان (اهل تسنن) بهتر بود، و ما امروز نيازمند اجتماع و هماهنگي اين مردم هستيم، و در يك تكبيري كه من نگفتم انشاءالله زياني نخواهد بود. عيسي كه اين سخن را شنيد از او جدا شد و چون اين خبر به گوش منصور رسيد، كسي را به نزد عيسي فرستاد و به او وعده داد كه هر چه بخواهد به او بدهد و در عوض عيسي طايفه زيديه را از اطراف ابراهيم پراكنده سازد، ولي او نپذيرفت(2).

گرچه عيسي دوباره به ابراهيم پيوست و در روز جنگ فرماندهي جناح چپ سپاه او را به عهده داشت، اما به هر حال اين اختلافات بي تأثير هم نبوده و مي بينيم كه زيديان مخالفت خود را با رد كردن پيشنهادهاي ارائه شده از سوي ياران ابراهيم مبني بر چگونگي مقابله با سپاه عباسي نشان مي دادند(3).


1- مقاتل الطالبيين، ص 389 ؛ تاريخ زيديه، ص 147.
2- مقاتل الطالبيين، ص 389-390.
3- جهادالشيعه، ص 187.

ص: 130

د) يحيي بن عبدالله (176 ه_)

تفرقه و اختلاف در سپاه يحيي نيز وجود داشت. عامل اصلي كه شايد سبب به وجود آمدن اختلاف بين ياران يحيي شده بود، وجود شخصي به نام «حسن بن صالح بن حي» همراه با جماعتي از كوفيان در سپاه وي بود كه برخورد شايسته اي با يحيي نداشت. او در كارها با يحيي مخالفت مي كرد و يارانش را نيز به مخالفت با او دلير مي ساخت(1).

اصفهاني دو مورد از اختلافات يحيي را با حسن از زبان خود او نقل كرده كه ما نيز آنها را مي آوريم:

1- يحيي مي گويد: روزي مؤذن اذان نماز را گفت و من مشغول وضو بودم، آن مرد (حسن بن صالح) منتظر من نشده، با ياران من نماز را شروع كرد و چون من رفتم و ديدم او با اصحاب من نماز مي خواند، به كناري رفته، خود مشغول نماز شدم و با او نماز نخواندم چون مي دانستم كه او بر روي كفش مسح مي كشد. چون نمازش تمام شد رو به مأمومين كرده و گفت: چرا ما خود را در راه مردي كه حاضر نيست با ما نماز بخواند و مذهب ما مورد پسند او نيست به كشتن دهيم؟

2- يحيي مي گويد: روزي مقداري عسل براي من هديه آوردند، جمعي از اصحاب نيز نزد من بودند، من آنها را خواندم تا از آن بخورند، در آن حال آن مرد وارد شد و گفت: چرا به امتياز و تفاوت رفتار مي كني؟ خودت با دسته اي از يارانت از اين عسل مي خوريد، ولي ديگران را محروم ساخته ايد؟(2)

يحيي گويد: بدو گفتم: اين هديه اي است كه براي شخص من آورده اند و از


1- مقاتل الطالبيين، ص 450.
2- همان.

ص: 131

آن غنائم و اموالي نيست كه متعلق به همه باشد.

گفت: نه اين كار صحيح نيست، و اگر تو زمامدار شوي ميان اشخاص تفاوت و امتياز خواهي داد و از روي عدالت رفتار نخواهي كرد(1).

در پايان هم آورده است كه يحيي چون پراكندگي و تفرقه همراهان و اختلاف آراي ايشان را مشاهد كرد، امان فضل را پذيرفت(2).

طبيعي است كه چنين برخوردهايي از سوي يكي از ياران كه آن هم از كوفه همراه و همدوش با يحيي آمده است، نسبت به رهبر قيام، بذرهاي تفرقه و اختلاف را در ميان ياران بپاشد و ديلميان را نيز _ وقتي اين گونه برخوردها را مشاهد كنند - در ياري رساندن سست و دچار ترديد كند.

ه_) محمد بن قاسم (219 ه_)

همان طور كه قبلاً ذكر شد(3) ، وي از لحاظ اعتقادي با معتزله و زيديه جاروديه هم عقيده و هم فكر بود، و اين امر تفرقه و اختلاف را در ميان ياران او ايجاد كرد و در نهايت باعث پراكنده شدن شيعيان (اماميه) و زيديان از اطراف او شد.


1- همان؛ جهادالشيعه، ص 285.
2- مقاتل الطالبيين، ص 451.
3- بحث مديريت ناكارآمد رهبران قيام، ص 110.

ص: 132

ص: 133

فصل چهارم: علل موقعيتي عدم موفقيت

اشاره

با مراجعه به سيره پيامبر اكرم درمي يابيم كه هرگز شتابزدگي در سيره نظامي آن حضرت ديده نمي شد. ايشان هيچ كاري را جز در زمان مناسب انجام نمي داد و بسيار موقع شناس بود؛ مثلاً وقتي خبر كشته شدن قاريان قرآن را در واقعه بئر معونه شنيدند، بسيار متأثر شدند، ولي چون زمان را مناسب نديدند، گرفتن قصاص خون آنها را به بعد موكول كردند.

در صلح حديبيه نيز بيشتر مسلمانان ميل به جنگ داشتند، ولي آن حضرت با تمام مشكلاتي كه به دنبال داشت، به آن رضايت نداد. لذا در همان شرايط و موقعيت از آنان بيعت گرفت كه از فرمانش سرپيچي نكنند و از اين كار در شرايط حساس جنگ «حنين» بهره گرفت(1).

با مراجعه به سيره امام حسين هم درمي يابيم كه كه آن حضرت در 27


1- جنگهاي پيامبر اسلام، جمعي از نويسندگان، ص 122.

ص: 134

رجب؛ يعني در 12 روز بعد از مرگ معاويه، به سمت مكه حركت مي كند. روز ورود او سوم شعبان، حركت و خروج او در يوم الترويه (هشتم الحجه) از مكه به سمت عراق و رها كردن مراسم حج و ايجاد سؤال در ذهن ها، نشان مديريت اباعبدالله و زمان شناسي او در حركت عظيم خويش است. اين زمان شناسي در صحنه كربلا و عاشورا بيش تر چهره نشان مي دهد. مهلت خواستن يك شب و تجهيز روحي و معنوي ياران، تناسب خطبه ها با موقعيت ها يا بهره گيري از ياران، متناسب با زمان و موقعيت بسيار درس آموز است(1).

بنابراين با مقدمه فوق، بايد بگوييم مراد ما از عوامل موقعيتي، زمان و مكان قيام هاست. اين دو را مي توان از عوامل مؤثر در پيروزي يا موفقيت يك قيام دانست. چون وقتي جرقه هاي قيامي براي اولين بار زده مي شود، روزها و ماهها در مورد اين كه چطور و چگونه و در چه زمان و مكاني قيام صورت گيرد، بين سران و ياران بحث و گفتوگو و فكر و تأمل مي شود؛ حال اگر سران تصميم گيرنده، زمان نامناسبي را براي شروع قيام خويش برگزينند و يا مكاني را محل وقوع حركتشان قرار دهند كه از لحاظ نظامي به نفع آنان نباشد و يا از لحاظ اجتماعي مردم آن منطقه چندان به آنان تمايل نداشته باشند، چنين قيامي هر چند از جنبه هاي ديگر مثل سپاه و تجهيزات هيچ گونه كمبود و نقصي نداشته باشد، اما به دليل انتخاب زمان و مكان نامناسب، هرگز به نتيجه مطلوب و دلخواه خويش نخواهد رسيد. زيرا همان طور كه اشاره شد اين دو عامل كه ما از آن تحت عنوان عوامل موقعيتي نام برديم، تأثير زيادي در پيروزي يا شكست يك قيام خواهند داشت.

در ادامه بحث از علل شكست قيام هاي شيعي، در اين فصل درصدد هستيم، قيام هايي را كه انتخاب زمان و مكان نامناسب، يكي از علل عدم موفقيت آنها


1- رك: عوامل معنوي و فرهنگي دفاع مقدس، محمد رضا سنگسري، ج 3، ص 56.

ص: 135

بوده است، در دو بخش: عدم استفاده از زمان مناسب و عدم استفاده از مكان مناسب، مورد بررسي قرار دهيم.

1 _ عدم استفاده از زمان مناسب

الف) توابين (65 ه_)

همان طور كه قبلاً(1) اشاره شد، پس از مرگ يزيد براي مدتي اوضاع كوفه متشنج بود و حتي كوفيان با حمله به دارالاماره، والي آن عمرو بن حريث را اخراج و به جاي او عامر بن مسعود را به امارت كوفه منصوب كردند. همچنين ذكر شد كه حتي عده اي از توابين قبل از اقدام كوفيان چنين پيشنهادي را به سليمان دادند اما او آن را رد كرد و آنان را به صبر و شكيبايي و تبليغ و دعوت بيشتر فراخواند.

بنابراين با توجه به اين كه آنان در حدود چند سالي (از سال 61 تا 64) اقدام به دعوت كرده بودند، اگر فرصت پيش آمده را غنيمت مي شمردند و ابتدا كوفه را به تسخير خود در مي آوردند و سپس اقدامات بعدي را انجام ميدادند، به مراتب از آن زماني كه آنان قيام كردند بهتر بود؛ زيرا در سال 65 ه_ گرچه آنان فقط به جنگ با عبيدالله مي انديشيدند و تنها امويان را دشمن خود مي دانستند، اما زبيريان نيز صاحب قدرت شده بودند و حتي كوفه، محل تجمع و حركت آنان نيز در دست زبيريان بود. از اين رو بر فرض هم كه توابين در جنگ با عبيدالله پيروز مي شدند، اين احتمال وجود داشت كه والي زبيري كوفه مانع ورود آنان به كوفه شود و حتي در مقابل آنان كه اينك ضعيف هم شده بودند، دست به اقدامات نظامي بزند.


1- فصل سوم، بحث مديريت ناكارآمد رهبران قيام، ص 76.

ص: 136

نكته ديگري كه بايد افزود، اين است كه سليمان در جواب آن دسته از ياران خود كه او را تشويق به حمله به دارالاماره مي كردند، آنان را تشويق به صبر و شكيبايي كرد، اما وقتي قيام علني شد همين سليمان براي مقابله با شاميان چنان شتاب و عجله از خودش نشان مي دهد كه حاضر نيست در اردوگاه نخيله بيش از سه روز صبر كند. در حالي كه او به مدائن و بصره براي جذب نيرو نامه فرستاده بود و آنان هم قول مساعدت و ياري داده بودند. چطور در آن زمان يارانش بايد صبر و شكيبايي به خرج مي دادند اما در اينجا خود سليمان اين طور عجله مي كند. پس اگر سليمان در اينجا اين قدر عجله از خودش نشان نمي داد و فرصت به دست آمده را هم غنيمت مي شمرد، شايد سرنوشت جنگ به گونه ديگري رقم مي خورد.

ب) زيد بن علي (121 يا 122 ه_)

همان طور كه قبلاً اشاره شد(1) ، زيد كوفه را براي قيام و حركت خويش برگزيد، زيرا مركز شيعيان و هوداران علويان، و شهري مهم از لحاظ اداري و سياسي و مركز نيروي نظامي به شمار ميآمده. زيد از اين جهت مكان درستي را انتخاب كرده بود، اما قيام او پيش از يارگيري كامل و تشكيلات منسجم و تدابير لازم صورت گرفته بود.

زيد زمان قيام خود را شب چهارشنبه اول ماه صفر سال 121 يا 122 ه_ قرار داده بود. اما شهادت دو تن از يارانش به نام هاي «عامر» و «طعمه» به دستور يوسف بن عمر، زيد را ترساند و او هم از ترس اين كه مبادا يوسف راه ها را ببندد و از آمدن مردم شهرهاي ديگر به كوفه جلوگيري كند، لذا پيش از موعدي كه با


1- فصل دوم، ص 60.

ص: 137

مردم قرار گذارده بود اقدام به خروج كرد، و همين امر سبب شكست او گرديد(1).

در واقع والي كوفه با ترفندي توانست زيد را به قيام زودرس، نپخته و نسنجيده وادار كند. هنوز نيروها و ياران زيد از انسجام، اتحاد و همدلي لازم برخوردار نبودند. زيرا هنگام خروج زيد (23 محرم) ياران وي در مدائن، بصره و غيره منتظر شروع عمليات بودند كه ناگهان شنيدند، زيد خروج كرده است؛ گرچه آنان نيز قصد خروج كردند ولي، توانايي آن را نيافتند، چون خبر خروج زيد به موقع به آنها نرسيده بود(2). با توجه به اين كه ياران زيد، اندك و نيروهاي دشمن زياد بود سرانجامِ جنگ از همان ابتدا معلوم و مشخص بود.

ج) محمد بن عبدالله نفس زكيه (145 ه_)

حوادث نشان مي دهد كه مقدمات ظهور نفس زكيه به خوبي فراهم نشده بود و او از روي ناچاري پيش از وقت، قيام خود را علني ساخت. شواهدي كه اين امر را ثابت مي كند، عبارتند از:

1- در سال 144 ه_ وقتي منصور براي برگزاري مراسم حج وارد حجاز شد، در راه بازگشت، زندانيان بني حسن را با خود از مدينه به سوي عراق آورد. در اين هنگام نفس زكيه و برادرش ابراهيم در هيئت بدويان با آنان (پدر و عموهاي خود) ديدار كردند و از پدرشان اجازه خروج خواستند، تا آنان را از دست منصور نجات دهند؛ اما وي در جواب گفت:

«اي پسر جان آشكار شدنت تو را به كشتن مي دهد و مرا نيز زنده نمي دارد، پس در جاي خود بمان تا خدا به گشايشي رهايي بخشد»(3).


1- تاريخ طبري، ج 4، ص 204 ؛ مقاتل الطالبيين، صص 159-158؛ الكامل، ج 3، ص 380.
2- امامان شيعه و جنبشهاي مكتبي، ص 105.
3- عمده الطالب، ص 104.

ص: 138

اين گزارش به خوبي نشان مي دهد كه محمد هنوز نتوانسته بود قيامش را دقيقاً سازماندهي كند و گرچه پدرش به او مي گويد تا آمادگي كامل پيدا نكرديد قيام نكنيد؛ اما مي بينيم كه وي در حدود شش ماه بعد؛ يعني در جمادي الثاني سال 145 ه_ قيام خودش را علني كرد(1).

2_ البته عواملي نيز در قيام زودرس او مؤثر بوده اند كه عبارتند از:

الف) جماعتي از يارانش كه سخت در زحمت بودند، تأكيد داشتند كه وي هر چه زودتر قيام را آشكار كند، چنانچه نقل شده كه برخي از يارانش به او گفتند:

«براي خروج خود چه انتظار مي كشي (و چشم به راه چه هستي؟) به خدا سوگند اين امت كسي را كه از اوضاع ناراحت تر و گرفته تر از تو باشد نمي يابد، چرا خروج نمي كني اگرچه كسي با تو نباشد و تنها باشي؟ و بدين ترتيب او را به خروج تحريض و تحريك كردند»(2).

ب) اذيت و آزار و شكنجه هايي كه عباسيان نسبت به پدر و ديگر خويشان محمد اعمال مي كردند، موجب شد محمد از مخفيگاه خود بيرون آيد(3).

ج) همان طور كه قبلاً اشاره شد(4) ، منصور نامه هايي از زبان فرماندهان خويش براي او مي فرستاد مبني بر اين كه هر چه زودتر قيام كند، و در او اين ذهنيت را ايجاد كرده بود كه زمان مناسب براي قيام رسيده است(5) و او را نسبت به اوضاع خوش بين كرده بود.


1- تاريخ طبري، همان، ص 422.
2- تاريخ طبري، همان، ص 422 ؛ مقاتل الطالبيين، ص 268 ؛ الكامل، همان، ص 564.
3- تاريخ طبري، همان، ص 407 ؛ مروج الذهب، ج 2، ص 298.
4- بحث مديريت ناكارآمد رهبران قيام، ص 95.
5- انساب الاشراف، ج 3، ص 327 ؛ تاريخ طبرى، همان، 408 ؛ الكامل، همان، ص 565.

ص: 139

نكته اي كه بايد به آن اشاره كرد اين است كه طبق نقشه قبلي قرار بود، نفس زكيه در مدينه و برادرش ابراهيم در بصره همزمان قيام كنند، اما وي بر خلاف نقشه و بدون هماهنگي با ابراهيم و بدون آمادگي كامل قيام كرد(1).

د) ابراهيم بن عبدالله (145 ه_)

همان طور كه اشاره شد، قرار بود دو برادر با هم قيام كنند، اما هنگامي كه ابراهيم از خروج برادرش پيش از موعد مقرر آگاه شد، ناگزير دعوت خود را علني كرد. او طبعاً نمي خواست پيش از فرا رسيدن وقت تعيين شده، خروج كند ولي از يك سو برادرش به او دستور خروج داده بود(2) و از سوي ديگر، انديشيد اگر خروج نكند ممكن است منصور به مدينه لشكركشي كرده، برادرش را از بين ببرد(3).

آن طور كه منابع آوردها ند وقتي ابراهيم نامه محمد مبني بر خروج را دريافت كرد، خودش مي دانست كه آمادگي لازم را براي قيام ندارد، اما با دلداري برخي از يارانش قانع شد، قيام خود را علني كند(4).

با توجه به مطالب فوق، اگر اين دو برادر همزمان با هم قيام مي كردند، مي توانستند براي منصور مشكل آفرين باشند، اما وقتي محمد قيامش را زودتر آغاز كرد، لازم و قطعي نبود كه ابراهيم هم بدون آمادگي كامل قيام كند، بلكه مي بايست شرايط و اوضاع را مي سنجيد و با آمادگي كامل اقدام مي كرد؛ اما وي در يك عمل انجام شده قرار گرفت و بدون آمادگي كامل دست به قيام زد.


1- تاريخ طبري، همان، ص 422 ؛ الكامل، همان، ص 564 ؛ البدايه و النهايه، همان، ص 78.
2- مقاتل الطالبيين، ص 316 ؛ البدايه و النهايه، همان، 86.
3- تاريخ زيديه، ص 138.
4- انساب الاشراف، همان، ص 341 ؛ تاريخ طبري، همان، ص 465 ؛ مقاتل الطالبيين، ص 316.

ص: 140

ه_) حسين بن علي شهيد فخ (169 ه_)

ميگويند حسين بن علي با ياران خود قرار گذاشته بود كه در مكه و در ايام حج قيام كنند(1). شايد به اين دليل كه وقتي مسلمين ساير بلاد براي انجام مناسك حج و زيارت قبر پيامبر مي آيند، با او همراه شوند(2) و اين امر مي توانست موفقيت يا مصونيت آنان را تضمين كند(3).

طبري آورده كه قيام حسين بن علي در مدينه، در روز شنبه، سيزدهم ذيقعده آغاز شد و پس از سه روز درگيري، شهر كاملاً به دست حسين و يارانش افتاد و كار تصرف و پاك سازي شهر و نصب فرماندار جديد و تجهيز نيرو، يازده روز طول كشيد و در روز بيست و چهارم ذيقعده حسين و يارانش به سوي مكه حركت كردند(4).

اما بنا به دلايلي كه ذكر مي گردد، اين زمان، زمان مناسبي نبود، زيرا:

اولاً: حسين در ماه ذيقعده دست به قيام زد، ماهي كه جزءِ ماه هاي حرام محسوب مي شود و نزد مسلمانان حرمت و قداست دارد و جنگ و خونريزي در آن را حرام مي دانند(5).

ثانياً: با توجه به اينكه در ايام حج هزاران حاجي از شرق و غرب عالَم براي اداي فريضه حج به مكه و مدينه مي آيند، در اين دو شهر كسب و كار رونق چشمگيري دارد؛ بنابراين طبيعي است كه مردم اين دو شهر هر امري را كه مانع كسب درآمد آنها شود، چندان خوش نداشته باشند(6).


1- تاريخ طبري، همان، ص 597 ؛ مقاتل الطالبيين، ص 428 ؛ الكامل، ج 4، ص 11.
2- ماهيت قيام شهيد فخ، ص 135.
3- قيام هاي شيعي در عصر عباسي، ص 163.
4- تاريخ طبري، همان، ص 598.
5- جهاد الشيعه، ص 276.
6- همان.

ص: 141

ثالثاً: هادي عباسي پس از آگاهي از قيام حسين، نيرويي از عراق براي كمك سپاهيانش نفرستاد، بلكه فقط از همان لشكري كه به عنوان محافظ فرماندهان و سران و بزرگان عباسي كه براي اداي فريضه حج عازم حجاز شده بودند - و البته برخي از نيروهاي مبارك ترك كه قبلاً از مدينه گريخته بودند- استفاده كرد.

بنابراين اگر حسين در زمان ديگري قيام مي كرد، از يك طرف آن قدر نيروي عباسي در مكه وجود نداشت و او به راحتي مي توانست مكه را نيز مانند مدينه تصرف كند و ازطرف ديگر وقت بيشتري در اختيارش بود و احتمال اين كه بتواند نيرو و افراد زيادتر و همچنين اسلحه و تجهيزات لازم را جمع آوري كند، وجود داشت(1).

در يك جمع بندي كلي مي توان گفت:

از پنج قيام ذكر شده، نامناسب بودن زمان قيام توابين، به دليل موقعيت نشناسي سليمان بود. بدين بيان كه وي پس از مرگ يزيد _ با توجه به خلأ قدرت _ بايد قيامش را علني مي كرد. ديگر اين كه زماني كه بايد صبر مي كرد تا نيرو و امكانات بيشتري برايش فراهم شود، صبر و تحمل نكرد و براي رويارويي با شاميان عجله به خرج داد.

نامناسب بودن قيام زيد، به اين دليل بوده كه وي پيش از موعد مقرري كه با ياران شهرهاي ديگر قرار گذاشته بود، قيامش را علني كرد و آنان نيز به موقع نتوانستند خود را به كمك و ياري او برسانند.

نامناسب بودن زمان قيام محمد و ابراهيم، به اين دليل بوده كه آنها هنوز به آمادگي لازم و كامل نرسيده بودند و با توجه به اين كه آنها قصد داشتند، همزمان با هم قيام كنند بين آن دو هماهنگي نبوده است.


1- تاريخ طبري، همان، صص 598-599.

ص: 142

حسين بن علي هم اصلاً زماني را كه براي قيامش انتخاب كرده بود - بنا به دلايلي كه ذكر شد - زمان مناسبي نبود و از اين لحاظ با قيام هاي قبل از خودش كمي تفاوت دارد.

2- عدم استفاده از مكان مناسب

الف) محمد بن عبدالله نفس زكيه (145 ه_)

محمد شهر مدينه را به اين دليل كه منسوب به پيامبر اكرم است و ايشان در اين شهر جنگ كرده و پيروز شده اند، به عنوان پايگاه نظامي براي قيام خودش انتخاب كرد(1)، در حالي كه اين شهر به دلايلي كه ذكر خوهد شد، مكان مناسبي براي يك قيام شيعي نبود؛ زيرا:

اولاً: از لحاظ نظامي مناسب نبود، چون مدينه يك منطقه كاملاً بي حفاظ و در بن بست بود كه از طرف هر ارتش متجاوزي، به راحتي مي توانست تحت محاصره قرار گيرد(2). كافي بود دويست نفر سپاهي در مرز شام، دويست نفر در مرز عراق و دويست نفر در مرز يمن مستقر شوند كه در اين صورت تمام راه هاي تداركاتي مسدود مي شد و شهر به راحتي در محاصره قرار مي گرفت. تدارك آن از طريق حبشه و از راه دريا هم به دليل خشكي و گرما كار آساني نبود.

ثانياً: مردم اين شهر گرايش چنداني به شيعه و تشيع نداشتند، بلكه آنان بيشتر به شيخين گرايش داشتند. اصعمي در توصيف شهرهاي اسلامي و گرايشهاي آنها مي گويد:


1- مقاتل الطالبيين، ص 275.
2- امامان شيعه و جنبشهاي مكتبي، ص 163.

ص: 143

«اهالي بصره داراي گرايش هاي عثماني، كوفه علوي، شام اموي، جزيره خارجي و حجاز سنّي هستند»(1).

ثالثاً: مردم مدينه بيشتر اهل بزم بودند تا رزم، آنان بيشتر به تجارت و تحصيل فكر مي كردند تا جنگ(2).

رابعاً: مدينه از نظر اقتصادي مناسب نبود چون شهري بود كه بنا به گفته منصور نه زراعت كافي داشت و نه گوسفند و نه تجارت كافي(3). به گفته عبدالله بن نافع كه محمد از او كمك خواست، مدينه شهري بود كه: «ليس فيه مال و لا رجال و لا كُراع و لا سلاح»(4).

وقتي منصور از خروج محمد در مدينه باخبر شد، عراق را كه از نظر اموال و مواد غذايي و مردان جنگي در وضع خوبي بود، پايگاه خودش قرار داد(5). از طرفي، نيز چون از وضعيت شهر مدينه باخبر بود، تصميم گرفت عرصه را چنان بر آنان تنگ كند كه خودشان آرزو كنند هر چه زودتر از اين معركه نجات يابند، و به همين منظور حتي دستور داد جلوي مواد غذايي وارده از سوي مصر و شام را بگيرند(6).

بنابراين شايسته بود محمد، مكان بهتري را انتخاب مي كرد و صرف اين كه مدينه به پيامبر اكرم منسوب است را ملاك قرار نمي داد، زيرا حضرت در آن زمان، اين شهر را مركز خود در مقابل مكه قرار داد. مكه خشك تر و كم


1- البصره كلها عثمان يه و الكو فه كلها علو يه و الشام كلها امو يه و الجزير ه خارج يه و الحجاز سن يه. (العقد. الفريد، احمد بن محمد بن عبدربه، ج 4، ص 264).
2- امام علي در آيينه تاريخ، محمد الله اكبري، مجله اشراق انديشه، ص 12.
3- انساب الاشراف، همان، ص 436 ؛ تاريخ طبرى، همان، ص 426 ؛ مروج الذهب، همان، ص 298.
4- تاريخ طبري، همان، ص 434.
5- جهادالشيعه، ص 177.
6- تاريخ طبري، همان، ص 436.

ص: 144

محصول تر از مدينه بود و در آن زمان وضع تأمين آذوقه در مدينه بهتر از مكه بود. اما در زمان نفس زكيه مدينه شهري بي دفاع، كم محصول و كم نيرو به شمار ميآمد.

بنابراين محمد مي بايست دلايل ذكر شده بالا را ملاك اصلي خودش قرار مي داد و پيشنهاد آن دسته از يارانش را كه به او گفتند به مصر برود، زيرا هم از لحاظ اجتماعي و هم از لحاظ نظامي و هم اقتصادي بهتر از مدينه است، مي پذيرفت.

ب) ابراهيم بن عبدالله (145 ه_)

ابراهيم از جانب برادرش محمد براي گرفتن بيعت از مردم بصره وارد آن شهر شد(1). علت اينكه محمد او را به بصره فرستاد مي تواند به اين سبب باشد كه:

اولاً: بصره نسبت به مدينه، به خراسان نزديك تر بود و مي توانست پل ارتباطي نفس زكيه و شيعيان خراسان باشد.

ثانياً: وقتي محمد از مدينه و ابراهيم از بصره خروج مي كردند، با توجه به اين كه دو برادر قصد داشتند همزمان با هم قيام كنند، مي توانستند مركز خلافت را به محاصره خود در آورده، منصور را از دو طرف مورد هجوم قرار دهند. اگر او مي خواست درصدد مقابله با آنان برآيد ناچار مي بايست نيروهاي خود را در دو جبهه متفاوت به كار گيرد و اين موجب تقسيم و تضعيف نيروهايش مي شد. به دليل همين شيوه نظامي لازم بود كه ابراهيم به طرف بصره حركت كند(2).

اما اين انتخاب چندان شايسته نبود، چون بصريان از لحاظ عاطفي يا عقيدتي با توجه به گفته اصعمي كه مردم اين شهر بيشتر گرايشهاي عثماني داشتند،


1- مقاتل الطالبيين، ص 317 ؛ البدايه و النهايه، همان، ص 85.
2- تاريخ زيديه در قرن دوم و سوم، ص 137.

ص: 145

هيچ گونه وجه اشتراكي با ابراهيم نداشتند. تنها وجه اشتراك آنها با وي در ضديت بصريان با عباسيان بود(1).

در واقع بصريان به خاطر استبداد و بخل بيش از حدي كه منصور از خودش ابراز و مردم را به پوشيدن لباس سياه مجبور مي كرد و همچنين حبس و تبعيد و شكنجه مخالفان رژيم از حكومت عباسي ناراضي بودند(2).

بنابراين چندان دور از ذهن نيست كه وقتي جنگ و درگيري شدت گيرد و اين افراد مرگ را پيش چشمان خود ببينند تا آخرين نفس در كنار ابراهيم نمانند و او را در لحظات سخت و حساس جنگ تنها بگذارند.

ج) حسين بن علي شهيد فخ (169 ه_)

قيام حسين بن علي نيز مانند قيام محمد در مدينه و مكه صورت گرفت، كه ازلحاظ مكاني نامناسب بود، زيرا:

اولاً: همان مطالبي كه در مورد نفس زكيه و مردم و موقعيت جغرافيايي حجاز گفته شد، در اينجا نيز صادق است.

ثانياً: مهدي عباسي (خليفه قبل از هادي) با به كارگيري سياست هايي چون احترام گزاردن به اهالي حجاز و كمك مالي به آنها و توسعه مسجدالحرام و مسجد نبوي توانسته بود، بيش از پيش دل مردم حجاز را به سوي حكومت عباسي متمايل كند(3).

از اين رو مجموعه اين عوامل سبب شد تا آنان هيچ گونه علاقه و تمايلي از خودشان در پيوستن به حركت هاي ضد عباسي نشان ندهند و به همين دليل،


1- انساب الاشراف، همان، ص 344.
2- تاريخ زيديه، همان.
3- اخبارالطوال، ص 427 ؛ تاريخ يعقوبى، همان، صص 394 395 ؛ مروج الذهب، همان، ص 318.

ص: 146

حتي قيام وي از طرف اهالي مكه و مدينه مورد تأييد و پذيرش هم قرار نگرفت(1).

بنابراين اگر حسين بن علي به قيام هايي مثل قيام مردم مدينه و قيام نفس زكيه(2) كه قبل از او در اين منطقه به وقوع پيوسته بودند و سرانجامي جز شكست نداشتند، شايسته بود كه مكان ديگري را برگزيند.


1- تاريخ طبري، همان، ص 598.
2- خود وي در اين قيام شركت داشته و از نزديك شاهد وقايع بوده است.

ص: 147

فصل پنجم: علل نظامي عدم موفقيت

اشاره

در ادامه بحث از علل شكست قيام هاي شيعي در اين فصل درصدد هستيم تا برخي از علل و عوامل نظامي را كه منجر به عدم موفقيت قيام ها شده است تحت عناوين زير مورد بررسي قرار دهيم.

1_ عدم استفاده از تدابير و روش هاي نظامي

اشاره

تدابير و روش هاي نظامي مهمترين اصل در جنگ ها بوده و مي باشند. به طوري كه ديگر امور همه تحت الشعاع اين موضوع است و پيروز واقعي، طرفي است كه بيشتر فكر كرده و تدبير و تاكتيك تازه و حساب شده اي پياده و دشمن را غافلگير كند.

غافلگيري، خدعه و نيرنگ، استفاده از نيروهاي اطلاعاتي جهت اطلاع از سازماندهي و آرايش نظامي دشمن و به كار بردن تدابير لازم در برابر آن، آگاهي از نقاط قوت و ضعف خود و دشمن و استفاده از نقاط ضعف حريف و رفع

ص: 148

نقص خود، استفاده از حربه هاي رواني و شايعات جهت تضعيف روحيه دشمن و تقويت روحيه نيروهاي خودي، از جمله اين تدابيرند.

با مروري هر چند سطحي به زندگي پيامبر اكرم درمي يابيم آن حضرت تا سال پنجم در غزوات از روش دفاعي بهره مي بُرد و از قلمرو حكومت اسلامي، يعني مدينه، دفاع مي كرد. ولي پس از شكست احزاب در نبرد خندق در سال پنجم هجري، روش هاي پيامبر به صورت تهاجمي درآمد. حضرت پس از پيروزي در غزوه احزاب فرمود:

«الْانَ نَغْزُوهُمْ وَ لا يَغْزُونَنا؛ از اين پس ما بدانان هجوم مي بريم، نه آنان به ما»(1).

چنانچه نمونه بارز آن را در فتح مكه شاهد هستيم. در فتح مكه آن پيامبر دست به ابتكار جالبي زدند و براي اين كه شهر را بدون جنگ و خونريزي فتح كنند دستور داد كه سربازان اسلام در نقاط مرتفع آتش افروزند و براي ايجاد ترس بيشتر، دستور داد هر فردي به طور مستقل آتش افروخته، تا نواري از شعله هاي آتش، كليه كوهستان و نقاط مرتفع را فرا گيرد. اين ابتكار، مكّيان را سخت به وحشت افكند و نقش بسزايي در تسليم شدن آنان داشت.

بنابراين استفاده از تدابير و روش هاي مناسب نظامي، توان رزمي نيروها را دو برابر و موجب بالا رفتن روحيه آنان مي شود و بر ترس دشمن مي افزايد. اما وقتي قيام هاي شيعيان را بررسي مي كنيم، درمي يابيم كه اكثر آنان در هنگام رويايي با دشمن از حيث تدبير جنگي و نظامي حرفي براي گفتن نداشته اند و هيچ يك از تدابير ذكر شده را پياده نكرده اند، و بيشتر حالت تدافعي و انفعالي داشته اند. قيام هايي كه چنين نقيصه اي داشتهاند عبارتند از:


1- بحار الانوار، ج 20 ، ص 217.

ص: 149

الف) توابين (65 ه_)

وقتي قيام توابين را از حيث تدابير و روش جنگ مورد بررسي قرار ميدهيم، در مي يابيم كه روش نظامي خاصي كه موجب پيروزي آنان شود، وجود نداشته است.

توابين پس از جمع آوري نيرو براي مقابله با سپاهيان شام حركت كردند و منزل هاي متعددي را پشت سر گذاشتند. در راه عين الورده به محلي به نام «ساع» رسيدند، آنان از آنجا صفوف سپاهيان خود را آراستند و با همان نظم تا عين الورده پيش رفتند(1).

سليمان در همين مكان سخناني را نيز در مورد اهداف خود و جانشينان بعد از خودش ايراد كرد(2). پس از آن مسيب بن نجبه را با چهارصد سوار فرستاد و گفت:

«برويد تا به نخستين اردوي دشمنان برسيد و به آنها حمله بريد. اگر نتيجه دلخواه بود كه خوب، ولي اگر نتيجه دلخواه نبود، باز گرديد، مبادا فرود آييد و يا يكي از همراهانت فرود آيد، يا پيشروي كند، مگر اينكه مجبور به اين كار باشد. اگر سپاه دشمن را ديديد بدون درنگ بر آنها حمله كنيد. اگر پيروز شديد چه بهتر، و گر نه برگرديد، حتي يكي از ياران خود را تنها مگذاريد. تلاش كنيد همه را برگردانيد»(3).

مسيب نيز با نيروهايش شبانه حركت كرد و با حمله اي غافلگير كننده در سحرگاهان تلفاتي بر شاميان وارد ساخت و با بهدست آوردن غنايمي دوباره


1- تاريخ طبري، ج 3، ص 415 ؛ الفتوح، ج 6، ص 80.
2- تاريخ طبري، همان؛ الكامل، ج 2، ص 639 ؛ نهايه الارب، ج 7، ص 255.
3- مروج الذهب، ج 2، ص 98 ؛ الكامل، همان، صص 639 664 ؛ نهايه الارب، همان، ص 256.

ص: 150

به مقر اصلي خود برگشت(1).

اين روش سليمان كه با موفقيت نيروهايش خاتمه يافت، خوب بود اما بايد بگوييم حال كه سليمان از چنين شيوه اي استفاده كرد، تدبير بهتر و مناسب تر اين بود كه او تعدادي از بهترين نيروهايش را همراه مسيّب روانه مي كرد و در صورت پيروزي از آنان نمي خواست كه دوباره به عقب برگردند بلكه از آنها به عنوان نيروهاي پيش قراول استفاده مي كرد و دستور مي داد كه با همين شيوه شبيخون زدن به ديگر شاميان را ادامه دهند. با اين كار از يك طرف آنان را مشغول مي كرد و بدين ترتيب ابتكار عمل و فرصت فكر كردن را از آنان مي گرفت و از سوي ديگر درصد تلفات نيروهايش را نيز كاهش مي داد و يا لااقل از عده اي از آنان مي خواست كه به عنوان عوامل نفوذي وارد سپاه دشمن شده، از داخل آشوب و اغتشاش ايجاد كنند و خود نيز از بيرون و در يك فرصت مناسب آنها را غافلگير مي كرد.

با روبهرو شدن دو سپاه در عين الورده جنگ آغاز شد، جنگي كه سه روز به طول انجاميد، در روز اول جنگ پيروزي با توابين بود، روز دوم بدون پيروزي طرفين خاتمه يافت و در روز سوم با دلاوريهايي كه سليمان و افرادش از خود نشان دادند، پيش از ظهر، پيروزي با توابين بود؛ اما شاميان، از تيراندازان خود استفاده كرده، توانستند صفوف درهم فشرده توابين را جدا كنند كه از اين لحظه پيروزي هاي شاميان رفته رفته آغاز گرديد. با كشته شدن سليمان بن صرد، مسيب بن نجبه، عبدلله بن سعد و تعداد زيادي از ياران او، سرانجام اين جنگ به سود شاميان خاتمه يافت(2).


1- تاريخ طبري، همان؛ الكامل، همان، ص 640.
2- انساب الاشراف ، ج 6، ص 370-372 ؛ تاريخ طبرى، همان ، صص 417-420 ؛ الكامل، همان، صص 640-641 ؛ نهايه الارب، همان، صص 256-259.

ص: 151

اشتباه سليمان در هنگام جنگ و رويارويي اين بود كه كليه نيروهايش را مستقيماً وارد جنگ كرد، در حالي كه بهتر بود آنان را به چندين دسته تقسيم مي كرد تا در صورت شكست دسته اول، نيروهاي ديگري به كمك آنها بفرستد؛ يا يك دسته را مأمور مي كرد كه از پشت به دشمن حمله كنند.

در طرف مقابل، ابن زياد از چند دسته كردن سپاه كه سليمان استفاده نكرده بود، استفاده كرد و همين امر در شكست توابين مؤثر واقع شد. ابن زياد به محض شكست دسته اول، دسته ديگري را به كمك لشكر شكست خورده مي فرستاد، اين امر علاوه بر تقويت نيروهاي شكست خورده، موجب تضعيف روحيه نيروهاي توابين نيز مي شد. همچنين براي اين كه ميان صفوف درهم فشرده نيروهاي توابين _ كه با اين روش توانسته بودند تلفات سنگيني بر شاميان وارد نمايند _ فاصله و جدايي بيندازد، از تيراندازان استفاده كرد و با وارد شدن آنان به ميدان جنگ، ورق برگشت و تلفات سختي بر توابين وارد آمد.

نكته ديگري كه بايد به آن اشاره كرد اين است كه سليمان نبايد جنگ را طولاني مي كرد، زيرا با توجه به چند برابر بودن نيروهاي شاميان طبيعي بود با طولاني شدن جنگ، كسي كه نيروهاي بيشتري دارد، پيروز ميدان خواهد بود.

ب) مختار (66 ه_)

وقتي لشكر مختار و مصعب در برابر هم قرار گرفتند و فرمان حمله صادر شد، فرماندهان و گردان هاي سپاه مختار يكي پس از ديگري و گاهي نيز با هم حمله ور مي شدند.

اين روش گرچه در ابتدا مؤثر واقع شد و لشكر بصره را به عقب راند و حتي تلفات سختي هم بر آنان وارد كرد، اما با توجه به اينكه مصعب از وجود فرمانده باتجربه و زيركي چون مهلّب بهره مي برد، موجب شد وقتي كه دو جناح از لشكر مختار با دو جناح از لشكر

ص: 152

مصعب درگير بودند، مهلب كه در گوشه اي از ميدان مترصد فرصت مناسب بود، با نيروهايش كه همگي تازه نفس بودند به نيروهاي مختار حمله كنند و با توجه به خستگي ياران مختار و كثرت لشكر دشمن، صفوف كوفيان درهم شكسته شود و با دادن تلفات زياد به طرف كوفه عقب نشيني كنند(1).

بنابراين شايسته بود كه مختار نيز همه نيروهايش را درگير نميكرد و آنان را به چند دسته تقسيم مينمود و لااقل يك دسته از آنها را به عنوان نيروي كمكي در نظر گرفت، تا در لحظات حساس و دشوارِ جنگ كه نتيجه به نفع دشمن ورق مي خورد، آنان را وارد عمل كند؛ تا خود و نيروهايش آنگونه غافلگير نشوند.

پس از اينكه ورق برگشت و ابتكار عمل بهدست نيروهاي بصري افتاد و شمار تلفات نيروهاي مختار دائماً رو به افزايش بود، و عده زيادي از ياران او نيز فرار كردند، مختار همراه با ياران خود كه حدود هفت هزار نفر بودند، به كوفه برگشتند. آنان در مركز شهر در دارالاماره و مسجد و اطراف آن سنگربندي كردند و آماده دفاع و نبرد با لشكر بصره شدند. پس از اينكه نيروهاي بصري وارد شهر شدند و دارالاماره را محاصره كردند، مختار و يارانش از شيوه جنگ و گريز براي مقابله عليه نيروهاي بصري استفاده مي بردند(2).

ظاهراً اتخاذ اين شيوه از جانب مختار چندان مناسب نبود، زيرا در صورت طولاني شدن مدت محاصره، با توجه به تلفاتي كه در درگيريهاي قبلي داده بود و نيروهايش نيز نسبت به نيروهاي دشمن كمتر بود، آنان با مشكلات زيادي چون بي آبي و گرسنگي روبهرو مي شدند و در نهايت مجبور مي شدند كه خود را


1- انساب الاشراف، همان، صص 429-430 ؛تاريخ طبري، همان، صص 486-488.
2- انساب الاشراف، همان، صص 439-440 ؛ تاريخ طبري همان، ص 490 ؛ نهايه لارب، همان، ص 46.

ص: 153

تسليم كنند. بنابراين بهتر بود، مختار به جاي اين كه داخل شهر شود و دارالاماره را مركز دفاع خودش قرار دهد، منطقه ا ي را در خارج شهر براي جنگ انتخاب مي كرد.

ج) زيد بن علي (121 يا 122 ه_)

روشي كه زيد در روز جنگ اتخاذ كرد، اين بود كه در كوچه هاي كوفه به نيروهاي شامي حمله مي كردند. اصولاً زيد نيروهايش را به دسته هايي تقسيم كرده بود و به آنان چگونگي ضربه زدن به تجمعات نيروهاي شامي را تعليم داده بود.

در روز جنگ هم وقتي با نيروهاي شامي برخورد مي كردند، با آنان درگير شدند و در بعضي مواقع، خصوصاً اوايل كار، توانستند آنان را شكست دهند و ضربات سختي بر آنان وارد كنند(1).

اما اين شيوه جنگي چندان مؤثر نبود به چند دليل:

1- كمي نيروهاي زيد؛

2- كثرت نيروهاي شامي؛

3- مجهز بودن شاميان از حيث سلاح و تجهيزات؛

4- آمدن نيروهاي كمكي به ياري نيروهاي شامي در حالي كه زيد هيچ گونه نيروي كمكي نداشت.

بنابراين زيد با اين شيوه جنگي هرگز نمي توانست پيروز اين ميدان باشد، بلكه مي بايست از شيوه هاي ديگري چون حملات غافلگير كننده، مثل كشتن يوسف بن عمر، جنگ و گريز، شكستن حصار مسجد كه شايد با اين امر افراد داخل مسجد به ياري او مي آمدند و... استفاده مي كرد(2).


1- مقاتل الطالبيين، صص 161-163.
2- زيد بن علي، صص 140-141.

ص: 154

د) محمد بن عبدالله نفس زكيه (145 ه_)

وقتي قيام نفس زكيه را مورد بررسي قرار دهيم مي بينيم او نيز از روش نظامي مناسبي استفاده نكرده است. او در مواجه با نيروهاي عباسي از سياست تدافعي استفاده كرد. آن هم بدين نحو كه به تأسي از پيامبر اكرم در اطراف مدينه خندق حفر كرد تا در برابر سپاه عباسي مقاومت كند(1).

اما اين تدبير چندان مناسب نبود و صرف تأسي به پيامبر موجب پيروزي نمي شد؛ زيرا اولاً، همان طور كه قبلاً اشاره شد اصلاً مدينه شهري نبود كه صلاحيت مركزيت براي يك پايگاه نظامي را داشته باشد. در واقع نفس زكيه مي بايست اين سخن امام علي را سرلوحه كارش قرار مي داد كه خطاب به كوفيان مي فرمود:

«... فوالله ما غُزي قومٌ قطّ في عُقر دارهم الاّ ذلّوا(2)؛ به خدا سوگند! هيچ ملتي در خانه خود با دشمن نجنگيد، مگر آنكه خوار و ذليل شد».

و بدين نحو آنان را تشويق مي كرد تا به سمت شام بروند پيش از آنكه شاميان به سمت كوفه بيايند. بنابراين خوب بود كه محمد هم مكان ديگري را برمي گزيد.

ثانياً، حفر خندق گرد اگرد مدينه هم، با توجه به اين كه اكثر نيروهاي عباسي سواره نظام بودند و با اسب هاي خود مي توانستند از خندق عبور كرده، وارد شهر شوند، نمي توانست مانع عبور سپاه آنان شود، در حالي كه بيشتر نيروهاي محمد را پياده نظام ها تشكيل مي دادند و اين امر (خندق) بعداً براي خود آنان مشكل آفرين شد. حتي برخي از ياران محمد اشتباه بودن اين تدبير را دريافتند


1- تاريخ طبري، ج 4، 438؛ مقاتل الطالبيين، ص 274 ؛ الكامل، ج 3، ص573.
2- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خ 27.

ص: 155

و به او پيشنهاد دادند كه از آن صرف نظر كند. چنانچه يكي از يارانش به او گفت:

«خندق حفر نكن، چرا كه خدا بهتر مي داند به چه دليل پيامبر خندق حفر كردند، اما تو با اين خندقي كه حفر مي كني باعث مي شوي هم پيادگان نتوانند نبرد كنند و هم اسب در ميان كوچه ها به كار نيايد، از اين رو كساني كه خندق مقابل آنها زده شده مي توانند به راحتي جنگ كنند، اما كساني كه خندق براي حفاظتشان زده شده، همين خندق مانع نبردشان شود»(1).

همان طور كه پيش بيني شده بود حفر خندق نه تنها به سود محمد و يارانش تمام نشد، بلكه به ضرر آنان تمام شد، زيرا محمد و يارانش در شهر در محاصره دشمن درآمدند و ارتباطشان با بيرون قطع شد و ديگر كسي نتوانست آنها را ياري كند و بيشتر سپاهيانش از گرسنگي تلف شدند. حتي افراد غيرنظامي مدينه نيز در اين محاصره از گرسنگي جان دادند(2).

البته محمد با اتخاذ همين شيوه (خندق) در صورتي كه تيراندازاني را در مكان هاي مختلف - خصوصاً آن قسمتي كه نيروهاي عباسي توانستند از آنجا نفوذ كنند مي گمارد - شايد تلفات سنگيني بر عباسيان وارد مي آورد. ولي وي از چنين روش هم بهره نبرد. بنابراين بهتر بود كه به جاي سياست تدافعي و حفر خندق، سياست تهاجمي را در پيش مي گرفت.

حتي نقل مي كنند كه عيسي در مسير خود از راه بطن فرات به طرف مدينه و در آنجا در قصري كه از سليمان بن عبدالملك به جا مانده بود اقامت كرد، ماندنش در قصر در دوازدهم ماه مبارك رمضان بود و قصد داشت تا پايان ماه مبارك صبر كند. ولي وقتي به او گفتند: محمد مي گويد، مردم خراسان و حميد


1- تاريخ طبري، همان، 438-439.
2- تاريخ طبري، همان، ص 443 ؛ الكامل، همان، ص 575 ؛ تاريخ زيديه، ص 131.

ص: 156

بن قحطبه با من بيعت كرده اند، ديگر صبر نكرد و جنگ را جلو انداخت(1).

حال محمد در اين اثناء مي توانست از اين فرصت استفاده كرده، به سپاه دشمن حمله كند، اما وي فقط موضع دفاعي را اتخاذ كرد.

تدبير ديگري كه محمد مي توانست اتخاذ كند، اين بود كه با ارسال نامه هايي از عيسي و حميد دلجويي كند و براي جذب آنان و همچنين فرماندهان رده پايين تر و حتي سربازان عادي نيز با وعده و پول اقدام كند، اما وي چنين روشي را هم به كار نبرد.

اما در مقابل فرمانده سپاه عباسي از روش هايي استفاده كرد كه توانست عرصه را بر محمد و افرادش تنگ كند، از جمله مي توان به موارد زير اشاره كرد:

1- محاصره مدينه و حتي قرار دادن پانصد نفر، بر سر راه بين مكه و مدينه تا در صورتي كه محمد و يارانش شكست خوردند، مانع فرار آنها شوند(2).

2- فرستادن امان نامه براي نفس زكيه: بدين منظور نامه اي مبني بر اين كه وي تسليم شود، نوشت(3). اين امر از طرفي قدرت و اقتدار طرف پيشنهاد كننده را مي رساند و از طرفي هم مي تواند نقش تخريبي بر طرف مقابل داشته باشد.

3- تطميع و تهديد ياران: او بدين منظور افرادي را همراه با هدايا و امان نامه هايي به داخل شهر فرستاد و از آنان خواست تا با افراد سرشناس و بزرگان تماس بگيرند و آنان را به سوي خود متمايل كنند(4).

در نهايت مي بينيم كه شيوه تدافعي محمد نتوانست مؤثر واقع شود و منجر به شكست و كشته شدن محمد و برخي يارانش شد.


1- انساب الاشراف، همان، ص 337 ؛ مقاتل الطالبيين، ص 275.
2- تاريخ طبري، همان، 435 ؛ الكامل، همان، ص 574 ؛ البدايه و النهايه، همان، ص 83.
3- انساب الاشراف، همان؛ مقاتل الطالبيين، ص 274.
4- انساب الاشراف، همان.

ص: 157

ه_) ابراهيم بن عبدالله (145 ه_)

ابراهيم همچنان كه در عرصه سياسي درايت و مديريت لازم را نداشت، در عرصه نظامي نيز چنين بود. شواهد و قرائن موجود حاكي از آن است كه وي با اتخاذ آرايش نظامي نامناسب، موجبات شكست سپاهش را فراهم آورد. در زير به چند نمونه اشاره مي شود:

1- نحوه آرايش سپاه ابراهيم بدين گونه بود كه او نيروهايش را در يك صف و گروه قرار داد، برخي از يارانش گفتند: اگر نيروها در يك صف (گروه) باشند در صورت، شكست و كشته شدن برخي از نيروها، نظم و ثبات كل نيروها به هم خواهد ريخت، لذا پيشنهاد دادند: نيروها را به چند گروه تقسيم كند كه با شكست يك گروه، گروه ديگر جايگزين آن شود. اما عده اي ديگر اين پيشنهاد را با استدلال به آيه كأنّهم بنيانٌ مرصوص(1) كه بايد مانند مجاهدان الهي، در يك صف بجنگيم، رد كردند و ابراهيم نيز رأي اين عده را پذيرفت. و با همين آرايش سپاه، جنگ كردند و شكست خوردند(2).

2 _ طبري نقل مي كند: ابراهيم لشكرش را در جايي اسكان داد كه پشت سر آنها آب بود تا در صورت شكست لشكر نتوانند فرار كنند. وقتي لشكر با شكست مواجه شدند و قصد فرار داشتند رودخانه مانع شد و آنها نتوانستند فرار كنند و خود را نجات دهند يا دوباره برگردند و بجنگند كه در اين هنگام عباسيان بر آنها حمله كرده، آنها را دوباره شكست دادند(3).


1- صف / 4.
2- تاريخ طبري، همان، ص 474 ؛ مقاتل الطالبيين، ص 339.
3- تاريخ طبري، همان، ص 475.

ص: 158

3- همان طور كه قبلاً(1) ذكر شد، برخي از فرماندهان و ياران پيشنهادهايي مبني بر اين كه چطور و در كجا بجنگند، مطرح كردند:

الف) اعزام عده اي به كوفه كه آنها از يك طرف اهالي كوفه را از حركت او آگاه كرده، با تحريك آنها به شورش، منصور را گرفتار يك شورش داخلي نمايند و از طرفي هم خودشان از بيرون به جنگ منصور بشتابند. اگر اين نقشه عملي مي شد، منصور نمي توانست در يك زمان، هر دو حركت _ شورش داخلي مردم كوفه و حمله ابراهيم و نيروهايش _ را سركوب كند. اما ابراهيم پس از مشورت با بشير رجال (رحال) اين پيشنهاد را به دليل اين كه باعث كشته شدن افراد بي گناه زيادي توسط عباسيان خواهد شد، نپذيرفت(2).

ب) يكي از ياران ابراهيم گفت: با توجه به اينكه لشكر عباسي از ما قوي تر است، اگر در روز با آنها بجنگيم، شكست خواهيم خورد؛ پيشنهاد مي كنم شبانه به آنها شبيخون بزنيم و حتي از او خواست كه عده اي از فرماندهان را در اختيار من قرار بده تا با كمك آنها اقدام به اين عمل كنم، اما ابراهيم اين پيشنهاد را نپذيرفت و گفت: من قتل و كشتن را دوست ندارم(3).

ج) برخي ياران به او پيشنهاد دادند: بهتراست خودتان در بصره بمانيد و ناظر امور باشيد. سپاهي را با اميري به جنگ بفرستيد و اگر آنان شكست خوردند سپاه ديگري را به ياري آنان بفرستيد، اما ابراهيم، اين رأي را نپذيرفت و در خارج شهر اردو زد(4).

اگر ابراهيم اين پيشنهادها را مي پذيرفت، شايد سرنوشت جنگ به سود آنها


1- فصل سوم، بحث مديريت ناكارآمد رهبران قيام، صص 99-98.
2- تاريخ طبري، همان، ص 474.
3- همان؛ مقاتل الطالبيين، ص 338.
4- انساب الاشراف، همان، ص 344 ؛ تاريخ طبري، همان.

ص: 159

رقم مي خورد، يا لااقل مدت بيشتري دوام مي آوردند، اما وي هيچ يك از آن نظرها را نپذيرفت و موجبات شكست لشكرش را فراهم آورد.

در مقابل منصور و فرماندهان او با روش بهتري كه انتخاب كردند توانتسند، در حالي در ابتدا شكست خورده بودند و جنگ داشت به سود ابراهيم خاتمه مي يافت، سرنوشت جنگ را به نفع خود خاتمه دهند.

منصور لشكرش را به دو دسته تقسيم نمود، يك دسته سه هزار نفري را به فرماندهي حميد بن قحطبه و يك دسته پانزده هزار نفري را به فرماندهي عيسي بن موسي روانه جنگ كرد(1). در ابتداي جنگ سپاه عيسي و حميد شكست خوردند و نه تنها سپاهيانش فرار كردند، خود حميد نيز فرار كرد و عيسي با عده اي كمي از سپاهيانش باقي مانده بودند، بنابراين ابراهيم در وهله اول پيروز شد. اما اينكه چرا در نهايت آنان شكست خوردند، اقوال مختلفي ذكر شده است:

قول اول؛ چون سپاه عيسي در حال فرار بود، ابراهيم دستور داد فراريان را تعقيب نكنند و پرچمداراني كه همراه سپاه ابراهيم در حال تعقيب بودند بازگشتند. سپاه عيسي با ديدن بازگشت پرچمداران با تصور اينكه سپاه ابراهيم در حال فرار است، دوباره بازگشتند(2).

قول دوم؛ گروهي از فراريان سپاه عيسي در پشت سدّي قرار گرفته بودند و ياران ابراهيم تصور كردند كه اين عده مي خواهند به آنها كمين بزنند، لذا فرياد زدند: «كمين، كمين» و همين مسئله باعث از هم پاشيدگي و فرار سپاهيان و شكست آنها شد(3).


1- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 370.
2- تاريخ طبري، همان، ص 475 ؛ قيام هاي شيعي در عصر اول عباسي، ص 143.
3- انساب الاشراف، همان، ص 345.

ص: 160

و) حسين بن علي شهيد فخ (169 ه_)

حسين با توجه به تعداد كم نيروهايش آرايش نظامي خاصي نداشت و فقط در برابر آنها به دفاع مي پرداخت. ولي نيروهاي عباسي به دو دسته تقسيم شده بودند، يك دسته تحت فرماندهي موسي بن عيسي و ديگري محمد بن سليمان.

موسي بن عيسي با نيروهايش به سمت حسين حمله كردند، نيروهاي حسين هم با موفقيت توانستند حمله آنها را دفع كنند، موسي براي آنكه آنها را به ميان دره بكشاند، با يك تاكتيك نظامي حساب شده شروع به عقب نشيني كرد و آنها نيز غافل از همه جا همگي ميان دره سرازير شدند. در اين وقت گروه ديگري از عباسيان به فرماندهي محمد بن سليمان، از پشت سر به آنها حمله كردند، و اين حمله چنان سخت بود كه بيشتر ياران حسين در اين حمله كشته شدند، در اين وقت سران لشكر عباسي مرتباً فرياد مي زدند: اي حسين تو در اماني! و حسين نيز در پاسخ آنان فرياد مي زد: من امان نمي خواهم و همچنان جنگيد تا كشته شد(1).

در واقع تدبير درست تر و عاقلانه تر اين بود كه حسين با توجه به كمي نيروهايش مستقيماً به جنگ نيروهاي عباسي نمي رفت، بلكه از شيوه هاي جنگ و گريز و شبيخون زدن استفاده مي كرد. با اتخاذ اين شيوه او مي توانست علاوه بر اين كه تلفاتي بر عباسيان وارد آورد، مدت بيشتري دوام بياورد و به تبع آن فرصت بيشتري پيدا مي كرد تا بر حجم نيروهايش بيافزايد و قيامش را گسترش و توسعه دهد.

ز) محمد بن قاسم (219 ه_)

قيام محمد بن قاسم نيز مانند قيام هاي گذشته از لحاظ نظامي فاقد تدابير و


1- مقاتل الطالبيين، ص 434.

ص: 161

روش هاي مناسب بود و بيشتر حالت تدافعي داشت. با توجه به اين كه آنان توانسته بودند، دو بار سپاه عبدالله بن طاهر را شكست دهند، تدبير مناسب اين بود كه براي پيروزي و يا دوام بيشتر، ديگر در منطقه خود نمانند و از حالت تدافعي خارج شده، با اتخاذ شيوه تهاجمي و حمله به سوي اردوگاه دشمن، جنگ را به خانه آنان بكشانند تا در اين صورت هم تلفات خود را كاهش و در عوض تلفات دشمن را افزايش دهند و هم فرصت فكر كردن و ابتكار عمل را از آنان بگيرند.

اما آنچه كه مسلّم است اين كه وي چنين شيوه اي اتخاذ نكرد. لذا بديهي بود كه چون سپاهيان عباسي و فرماندهان آنان سابقه، مهارت و تجربه جنگي بيشتري داشتند، بر فرض اين كه در چند جنگ اول هم شكست بخورند، در نهايت پيروز ميدان باشند.

اما مي بينيم نيروهاي عبدالله بن طاهر به فرماندهي نوح بن حيان بن جبله -بار دومي كه عبدالله بن طاهر براي مقابله نيرو اعزام مي كرد- با اينكه شكست خورده بودند با نيروهاي كمكي كه ابن طاهر فرستاد و با شيوهاي كه نوح به كار بست چگونه سرنوشت جنگ را به سود خودشان خاتمه دادند. روش نظامي نوح بدين صورت بود:

وي نيروهاي خودش را به چند دسته تقسيم كرد كه يك دسته از آنها را به ميدان آورد و بقيه دسته ها را در جاهاي مختلف در كمين گذاشت. چون جنگ شروع شد بعد از مدتي درگيري نيروهاي او طبق قرار قبلي شروع به عقب نشيني كردند و نيروهاي محمد نيز به تعقيب آنها پرداختند، در اين هنگام نيروهايي كه در كمين بودند حمله كردند. سپاهيان محمد كه غافلگير شدند، تاب مقاومت نياورده، از ميدان نبرد گريختند. خود محمد نيز با برخي از ياران به سوي «نساء»

ص: 162

گريخت(1). بدين ترتيب فرمانده عبدالله توانست با اتخاذ يك روش مناسب، سرنوشت جنگ را به سود خود تغيير دهد.

محمد نيز مي توانست از همين شيوه استفاده كند؛ يعني خود و همه نيروهايش را وارد ميدان نمي كرد، بلكه دسته اي از آنان را به ميدان نبرد مي فرستاد و بقيه را نگه مي داشت تا در صورت شكست دسته اول، نيروهايي كمكي را به كمك نيروهاي شكست خورده بفرستد.

2 _ عدم توازن بين نيروها (از لحاظ كّمي و كيفي)

اشاره

تفاوت بين نيروهاي دو طرف از لحاظ كمّي و كيفي نيز گرچه نمي تواند جزء علل و عوامل اصلي عدم موفقيت محسوب شود، اما چندان بي تأثير هم نخواهد بود. اگر سپاه از رهبر و فرماندهي باتجربه و كارآمد برخوردار باشد، كمي سپاه هرگز موجب شكست نخواهد شد و چه بسا سپاهي اندك كه بر جمعي كثير غلبه يابند(2).

اما در بحث ما فرض بر اين است كه قيام هاي شيعي از آن چنان رهبران كارآمد و باتجربه كه به فنون نظامي و سياست و تدبير مسلط باشند، بيبهره بودند. دليل اين كه ما اين علت را به عنوان آخرين علت ذكر كرده ايم نيز همين امر است. بنابراين وقتي قيامي از رهبري كارآمد برخوردار نباشد و تفرقه و اختلاف در آن وجود داشته باشد و از سوي ديگر در ميدان جنگ نيز تدبير نظامي درستي اتخاذ نشده باشد، بديهي است كه كميت و كيفيت نيروها نيز مي تواند در سرنوشت آن دخيل و مؤثر باشد.


1- مقاتل الطالبيين، ص 555.
2- ﴿و كم مِن فئة قليلة غلبت فئة كثيرة﴾. بقره / 249.

ص: 163

اما قيام هايي كه اين نقيصه در آنها وجود دارد عبارتند از:

الف) قيام توابين (65 ه_)

از لحاظ كمي تعداد كل نيروهاي توابين سه هزار و سيصد نفر(1) و بنا به قول ديگري چهار هزار نفر(2) بوده است. در حاليكه تعداد نيروهاي شام را هجده هزار نفر و قولي بيش از بيست هزار نفر نقل كرده اند(3).

عبدالله بن يزيد والي زبيري كوفه در نامه اي كه به توابين كه در منزل «قياره» بودند فرستاده، در آن به كمي سپاه توابين اشاره دارد:

«...شنيده ام كه مي خواهيد با تعداد اندك به سوي دشمنان فراوان برويد. (كار شما) همانند كسي است كه بخواهد كوه هاي بزرگ را جابهجا نمايد، كُلنگ او كُند مي شود و از كار بماند و كار او را مذموم پندارند...»(4).

از لحاظ كيفي نيز شواهدي در دست است كه نشان مي دهد توابين و در رأس آنها سليمان بن صرد هيچ گونه آگاهي و اطلاعي نسبت به سپاه شام نداشتند.

وقتي آنها به منزل «قرقيسيا»، كه حاكم آن زفر بن حارث بود رسيدند، زفر علاوه بر اينكه مايحتاج آنها را تهيه كرد، هنگام بدرقه آنان، اطلاعات و آگاهي هاي نظامي فراواني مثل نام فرماندهان سپاه شام، تعداد نيروهاي آنان و نيز درباره امكانات نظامي آنان اطلاعات ارزنده اي را در اختيار توابين قرار داد(5).

چنانچه مختار نيز به اين امر اشاره مي كند:


1- الفتوح، ج 6، ص 81.
2- تاريخ طبري، ج 3، ص 416.
3- الفتوح، همان؛ تاريخ طبري، همان.
4- الفتوح، همان، ص 71 ؛ تاريخ طبري، همان، ص 412.
5- الفتوح، همان، ص 79 81 ؛ تاريخ طبري، همان، 414 ؛ الكامل، ج 2، ص 639.

ص: 164

«سليمان نمي داند كه چگونه نظاميان را براي جنگ سازمان دهد و علم و آگاهي هم نسبت به سياست ندارد»(1).

با توجه به مطالب فوق مي توان گفت:

از آنجا كه توابين نيرويي برابر با شاميان نداشتند و همچنين از لحاظ تجهيزات نظامي و... نيز با شاميان برابر نبودند، لذا طبيعي بود كه در صورت طول كشيدن جنگ و درگيري نتوانند دوام بياورند و شكست بخورند.

ب) زيد بن علي (121 يا 122 ه_)

تعداد كل نيروهايي را كه با زيد بيعت كرده بودند، در حدود چهل هزار نفر ذكر كردهاند كه پانزده هزار آنها فقط كوفي بودند؛ اما با توجه به خيانت و بي وفايي يارانش اين تعداد در روز جنگ حضور نداشتند. درباره عده ياران و طرفداران زيد در روز قيام روايات مختلف است و سه قول در اين باره ذكر شده است:

1- بعضي تعداد آن را صد و پنجاه مرد جنگي مي دانند(2).

2- در بعضي روايات تعداد آنان، دويست و هجده نفر ذكر شده و چنانچه ذكر شد زيد از اين بابت ابراز نگراني كرد و از ياران خود پرسيد كه بقيه كساني كه با او بيعت كرده اند كجايند(3)؟

3 _ سعيد بن خثيم كه خود از ياران زيد است مي گويد:

«تعداد ما در روز نبرد پانصد نفر بود و لشكر دشمن بيش از دوازده هزار نفر بودند»(4).


1- انساب الاشراف، ج 6، ص 367 ؛ الكامل، همان، ص 634.
2- انساب الاشراف، ج 3، ص 438.
3- مقاتل الطالبيين، ص 161.
4- همان، ص 164.

ص: 165

اما با توجه به اينكه زيد و يارانش توانستند دو روز مقاومت كنند و تا حدودي بر شهر كوفه مسلط شوند و آن را از دست نيروهاي يوسف بن عمر خارج سازند، در حالي كه نيروهاي يوسف چندين برابر نيروهاي آنها بودهاند، لذا اقوال ذكر شده نمي تواند صحيح باشد. مؤيد قول ما سخن بلاذري است كه مي گويد:

«از جمله بيعت كنندگان با زيد طايفه قيس بودند كه در روز نبرد تنها از اين طايفه هزار نفر به كمك زيد آمدند»(1).

بنابراين وقتي كه فقط از طايفه قيس هزار نفر به كمك زيد آمده باشند، مي توان گفت ياران زيد بايد بيش از اينها بوده باشد.

به هر حال زيد و يارانش گرچه با رشادت و شجاعت تمام جنگيدند و دو روز طاقت آوردند و بسياري از نيروهاي دشمن را نيز به هلاكت رساندند، اما از آنجا كه براي يوسف، نيروهاي كمكي كه در ميان آنها تيراندازان ماهري هم وجود داشت رسيد، و با توجه به كمي نيروهاي زيد و اصابت تير به پيشاني وي و كشته شدن آن جناب، و اينكه فراواني نيرو بر شجاعت غالب است، قيام او نيز سركوب شد(2).

ج) محمد بن عبدالله نفس زكيه (145 ه_)

با مقايسه ميان نيروهاي محمد و عيسي بن موسي درمي يابيم كه نيروهاي نفس زكيه را اهالي مدينه تشكيل مي دادند و آنان چندان اهل جنگ نبودند(3)، لذا تجربه و مهارت لازم را نداشتند؛ اما در مقابل نيروهاي عباسي را بيشتر اهالي


1- انساب الاشراف، همان، ص 442.
2- انساب الاشراف، همان؛ ص 442 ؛ مقاتل الطالبيين، صص 161 و 165.
3- انساب الاشراف، همان، ص 326.

ص: 166

خراسان و فارس تشكيل مي دادند كه به شجاعت، جنگاوري و داشتن مهارت نظامي و تندرستي مشهور بودند و تجربه چندين جنگ موفق با امويان، زنادقه و عبدالله بن علي را نيز در كارنامه نظامي خود داشتند(1). بنابراين از نظر نيروي انساني نيروهاي محمد هم سطح و هم طراز با نيروهاي عباسي نبودند.

از نظر تسليحات و امكانات نظامي نيز با توجه به گفته هاي برخي از ياران محمد مي توان گفت: عباسيان از همه امكانات لازم برخوردار بودند، اما محمد از اين حيث نيز با آنان برابري لازم را نداشت، چنانكه عبدالحميد يكي از يارانش در توصيه اش به محمد مبني بر ترك مدينه و رفتن به مصر به اين امر اشاره دارد(2).

بنابراين از آنجا كه محمد نه از حيث نيروي انساني و نه از حيث تجهيزات و ابزارآلات جنگي و نظامي در حدّ و اندازه هاي عباسيان بود، با توجه به عوامل ديگري كه قبلاً اشاره شد، شكست و ناكامي اش طبيعي و قابل پيش بيني بود.

د) ابراهيم بن عبدالله (145 ه_)

به نقل طبري، ابراهيم همراه با سپاه ده هزار نفري خود عازم كوفه شد. سپاه او، تركيبي از جمعيت ها و گروه هاي مختلف بودند. عده اي افراد مزدور بودند و بقيه ياران و هواداران او را شيعيان، زيديه و معتزله تشكيل مي دادند كه فاقد ساز و برگ و تجهيزات كافي بودند(3).

در طرف مقابل منصور، عيسي بن موسي را با پانزده هزار نفر و حميد بن قحطبه را هم همراه سه هزار نفر روانه نبرد با ابراهيم كرد. بنابراين سپاه عباسي جمعاً هجده هزار نفر بودند(4) كه هم از نظر مهارت هاي نظامي و هم از نظر


1- جهاد الشيعه، ص 179.
2- مقاتل الطالبيين، ص 275.
3- تاريخ طبري، ج 4، ص 473.
4- همان.

ص: 167

تسليحات نسبت به سپاه ابراهيم برتري داشتند(1).

نكته ديگري كه موجب برتري سپاه عباسي مي شد اين بود كه عيسي و حميد با توجه به سابقه و تجربه هاي جنگي قبلي از مهارت بالاتري برخوردار بودند، خصوصاً اين امر در مورد عيسي و سپاهيانش بيشتر جلوه گر است، چرا كه او به تازگي از جنگ با محمد در مدينه با پيروزي فارغ شده بود.

ابن كثير آورده كه سپاه ابراهيم صد هزار نفر بوده است(2). اما اين قول را نمي توان چندان درست دانست، زيرا:

اولاً: با توجه به سختگيري هايي كه منصور براي جلوگيري از پيوستن مردم به ابراهيم اعمال مي كرده، امكان اين كه اين تعداد در آن شرايط، توانسته باشند خود را به او رسانده باشند غير ممكن است.

ثانياً: اگر اين تعداد درست باشد، واقعاً ضعف ابراهيم و يارانش را مي رساند كه با اين تعداد انبوه نتوانسته باشند، بر سپاه هجده هزار نفري منصور غلبه يابند. به هر حال آنچه مسلّم است اين است كه قيام ابراهيم نيز همانند قيام هاي قبلي سركوب و خود او نيز كشته شد و در اين بين كميت و كيفيت نيروهايش نيز بي تأثير نبوده است.

ه) حسين بن علي شهيد فخ (169 ه_)

نيروهاي شهيد فخ نيز از لحاظ كمي و كيفي در حدّ و اندازه نيروهاي عباسي نبود. از لحاظ كمي مي توان گفت: وقتي حسين قيامش را در مدينه علني كرد حدود سي يا چهل نفر از علويان و شيعيان را به همراه داشت. وقتي كه مي خواست به طرف مكه روانه شود سپاه وي را در حدود سيصد يا پانصد نفر


1- جهاد الشيعه، ص 185.
2- البدايه و النهايه، ج 10 ، ص 87.

ص: 168

ذكر كرده اند(1). در واقع حسين اميد زيادي داشت كه بتواند از ميان حجاجي كه به مكه مي آيند نيرو جذب كند(2). اما با تدبيري كه فرمانده نيروهاي عباسي به كار برد، او نتوانست نيروي ديگري جذب كند. فرمانده عباسي براي جلوگيري از پيوستن مكيان و حاجيان به سپاه حسين نيروهايش را در مكه به رژه درآورد، كه به قول طبري «و كثروا في اعين الناس، جداً و ملئوا صدورهم، فظنّوا أنهم اضعافهم؛ آن رژه، در نظر مردم بسيار جلوه كرد و دلهايشان را به وحشت انداخت و گمان كردند كه نيروهاي آنان چند برابر است(3). در حالي كه تعداد سپاه عباسي به چهار هزار سوار مي رسيد(4)، آن هم سپاهي كه تا دندان مسلح و كارآموزده بودند. طبري در توصيف لشكر عباسي كه در مكه رژه رفتند مي گويد:

«نود سواره نظام كه مركبشان اسب و قاطر بود پيشاپيش محمد بن سليمان كه سوار بر اسبي قوي هيكل بود، مشاهده مي شد و پشت سر او نيز، چهل سوار و پشت سر آنها دويست نفر الاغ سوار و پشت سر آنها، جمعي پياده نظام در حركت بودند»(5).

بنابراين با آن تعداد كمي كه حسين و يارانش بودند نبايد انتظار پيروزي مي داشتند. كما اينكه در نهايت نيز نتوانستند در مقابل دشمن زياد دوام بياورند و شكست خوردند.


1- تاريخ يعقوبي، همان، ص 402 ؛ مقاتل الطالبيين، صص 429 و 432.
2- ماهيت قيام شهيد فخ، ص 155.
3- تاريخ طبري، همان، ص 599.
4- مروج الذهب، همان، 332.
5- تاريخ طبرى، همان.

ص: 169

فصل ششم: ائمه عليه السلام و قيام هاي شيعي

اشاره

قبل از اينكه نظر ائمه را در مورد قيام هاي شيعي مطرح كنيم، ذكر چند نكته ضروري است:

1- با توجه به جايگاه ائمه در ميان شيعيان، موضع آنها در قبال قيام هايي كه در زمان هر يك از آنها رخ داده است، براي معتقدان به عترت و شيعيان اهل بيت، معنايي فراتر از يك پژوهش تاريخي دارد. زيرا واكنش مثبت يا منفي يا بي طرفي امام در چنين اموري، از يك سو محور داوري ديني براي آنان خواهد بود و از سوي ديگر، مبناي آراي سياسي و فقهي در زندگي ديني و اجتماعي آنان قرار خواهد گرفت.

2- از عصر امام سجاد به بعد، شرايط جامعه اسلامي از نظر سياسي و فرهنگي، به تدريج تغيير كرد؛ زيرا با وقوع حادثه خون بار كربلا، جامعه شيعه دچار ضعف و از هم پاشيدگي شديدي شد و شرايط مناسبي وجود نداشت تا امام سجاد بتواند آزادانه به تعليم و تربيت شاگردان خود و نشر احكام و معارف ديني بپردازد. از اين رو مجبور شد شيوه تقيه را پيش گرفته، شرايط آن را

ص: 170

رعايت و شاگردان خود را نيز بدان توصيه كند. به طور كلي از اين زمان به بعد ائمه براي مبارزه با ظلم و استبداد و فساد حكومت وقت، روش خاصي را در پيش گرفتند و آن مبادرت و اقدام به كارهاي فرهنگي بود. به عبارت ديگر روي آوردن به نوعي انقلاب علمي _ فرهنگي به جاي قيام و حركات مسلحانه.

آنان نه تنها هرگز در هيچ يك از قيام ها و حركت هاي ضدحكومتي، شركت نمي كردند، بلكه ياران خود را نيز از پيوستن به صفوف قيام كنندگان منع مي كردند؛ زيرا چنين حركاتي را در كوتاه مدت و بلند مدت به ضرر شيعيان مي دانستند. در كوتاه مدت به اين دليل كه شيعيان و پيروان واقعي و مخلص آنان شناسايي شده، به شهادت مي رسيدند و در بلند مدت نيز به اين دليل كه رشد و باروري شيعيان حداقل براي چند قرن متوقف مي شد و فرصت كار فرهنگي براي ائمه از ميان مي رفت.

3- نكته ديگري كه بايد به آن اشاره كرد، اين است كه اقوال و روايات متفاوتي در مدح و يا ذمّ اين قيام ها و خصوصاً رهبران آنها نقل شده كه بعضاً صددرصد با هم تعارض و تفاوت دارند. روش ما نيز در اين بخش اين است كه به طور اجمال و اختصار، از هر دسته رواياتي ذكر و در پايان نتيجه گيري شود. البته اين نكته را نيز بايد متذكر شد كه براي رسيدن به حقيقت امر و ديدگاهي واقع بينانه تر در مورد نظر ائمه نسبت به قيام هاي شيعي، نياز به بررسي تفصيلي و تحقيقي بيشتري است و انصافاً جا دارد كه كتابي مستقل در اين باره نگاشته شود.

بنابراين با توجه به مقدمه فوق، اين سؤال مطرح مي شود كه آيا قيام هاي صورت گرفته از سوي شيعيان مورد تأييد امام معاصر آنها بوده يا نبوده است؟

ما در اين فصل، درصدد پاسخ گويي به اين سؤال _ البته نه در مورد همه قيام ها _ هستيم.

ص: 171

1 _ قيام توابين (65 ه_)

اين قيام يك قيام شيعي محض بود، چرا كه توابين از معتقدان به حق اهل بيت و از محبان و شيعيان علي بودند. آنان از بي وفايي و پيمان شكني خويش نادم گشته و در پي توبه و جبران تقصير بودند.

البته برخي ادعا كرده اند كه توابين امامت امام سجاد را پذيرفته بودند(1)، اما در منابع، هيچ گونه رابطه اي بين امام سجاد و آنها ثبت نشده است، نه دعوتي از امام به عمل آورده بودند و نه سفارش و توصيه اي از طرف امام بر شروع و ادامه قيام داشتند و نه حذر و تكذيبي از امام عليه ايشان نقل شده است.

آنچه مهم به نظر مي رسد، آن است كه توابين در مجموع، دعوت به اهل بيت را در رأس برنامه هاي خود قرار داده بودند. اصلي ترين ركن تشيع؛ يعني اعتقاد به امامت و واگذاري امامت جامعه به اهل بيت به طور مكرر در كلمات توابين به چشم مي خورد كه ما به دو مورد اشاره مي كنيم:

1- عبيدالله بن عبدالله، سخنگوي توابين، در مقام دعوت مردم به قيام، در اين زمينه مي گويد:

«انا ندعوكم الي كتاب الله و سنّة نبيّه و الطلب بدماء اهل بيته و الي جهاد المحلّين و المارقين فان قتلنا فما عندالله خير للابرار و ان ظهرنا، رددنا هذا الامر الي اهل بيت نبينا(2)؛ ما شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر و خونخواهي اهل بيتش و جنگ با قاسطين و مارقين فرا مي خوانيم. اگر در اين راه كشته شويم، آنچه خداوند در جهان آخرت براي پاكان فراهم آورده بهتر است و اگر پيروز شديم، حكومت و رهبري جامعه را به اهل بيت پيامبرمان باز مي گردانيم».


1- تشيع در مسير تاريخ، سيد حسين محمد جعفري، ص 286.
2- تاريخ طبري، ج 3، ص 395.

ص: 172

2- آنان در ميدان جنگ نيز زماني كه در برابر سپاه شام قرار گرفته بودند، هدف و فلسفه قيام خود را چنين اعلام مي كنند:

«...ثم نردّ هذا الامر الي اهل بيت نبينا الذين آتانا الله من قِبَلهم بالنّعمة و الكرمه(1)؛ ...حكومت را به اهل بيت پيامبرمان باز مي گردانيم؛ آنان كه خدا به واسطه شان به ما نعمت و كرامت ارزاني داشته است».

بنابراين، با توجه به مطالب فوق مي توان گفت رابطه سياسي خاصي بين امام سجاد و توابين كه ثابت كند قيام آنها مورد تأييد آن حضرت است، وجود نداشته و آنچه بيشتر رنگ قيام را شيعه نشان داده شركت فعالانه عده اي از بزرگان و معروفين شيعي كوفه در آن و مايه هاي عاطفي آن است؛ يعني توبه به سبب عدم حمايت از حسين بن علي و شهيد شدن به عنوان تنها راه پذيرش اين توبه(2).

2_ قيام مختار

شرايط سياسي _ اجتماعي دوران امامت امام سجاد به گونه اي بود كه براي آن حضرت امكان فعاليت هاي سياسي و قيام مسلحانه عليه نظام اموي فراهم نبود و حتي تأييد و حمايت علني از قيام هاي مسلحانه عليه حكومت نيز به مصلحت آن حضرت و پيروانش نبود. حال براي اين كه دانسته شود آيا قيام مختار مورد تأييد ايشان بوده يا نه؟ برخي از روايات (ابتدا مادحه و سپس ذامه) آورده مي شود:

1- عمر بن علي فرزند امام سجاد مي گويد:

وقتي مختار، سر بريده ابن زياد و عمر سعد را به نزد امام سجاد فرستاد،


1- همان، ص 416.
2- حيات فكرى سياسي امامان شيعه، رسول جعفريان، ص 266.

ص: 173

حضرت به سجده افتادند و در سجده شكر، خدا را اين گونه سپاس گفتند:

«الحمد لله الذي ادرك لي ثاري من اعدائي و جزي الله المختار خيراً(1)؛ حمد و سپاس و ستايش خداي را كه انتقامم را از دشمنانم گرفت و خدا به مختار، پاداش و جزاي خير عنايت فرمايد».

2- سديد يكي از ياران امام باقر مي گويد: آن حضرت درباره مختار فرمودند:

«لاتسبّوا المختار، فانّه قد قتل قتلتنا و طلب بثارنا و زوّج اراملنا، و قسّم فينا المال علي العسره(2)؛ از مختار بدگويي نكنيد كه قاتلان ما را كشت و انتقام خون ما را گرفت و بيوه هاي ما را شوهر داد و در زمان تنگدستي به ما كمك كرد».

هيچ يك از اين دو روايت نمي تواند دال بر تأييد قيام باشد.

3 _ عبدالله بن شريك مي گويد:

«روز عيد قربان در مِني، به خدمت امام باقر رسيديم، حضرت در خيمه تكيه زده و نشسته بودند كه شخصي را به دنبال سلماني فرستاده بودند كه بيايد سر حضرت را اصلاح نمايد. من نيز روبهروي حضرت نشسته بودم. در همين حال ناگهان پيرمردي از اهالي كوفه بر امام وارد شد و دستش را دراز كرد كه دست امام را ببوسد و حضرت نمي گذاشت. امام به او فرمود: شما كيستيد؟! آن مرد عرض كرد: من ابوالحكم، فرزند مختار بن ابي عبيد هستم، تا


1- ذوب النضار في شرح الثار ، ص 99 ؛ بحارالانوار، ج 45 ، ص 344 ؛ اختيار معرف ه الرجال، محمد بن حسن طوسي، ص 127 ؛ قاموس الرجال، محمد تق ي تستري ، ج 8، ص 445 ؛ معجم الرجال الحديث، سيد ابوالقاسم خوئي، ج 19 ، ص 104.
2- بحارالانوار، همان، ص 351 ؛ اختيار معرفه الرجال، ص 125 ؛ قاموس الرجال، همان، ص 444. معجم الرجال الحديث، همان، ص 102.

ص: 174

امام او را شناخت با وجود آن كه فاصله كمي با حضرت داشت، امام دست او را گرفت و به نزديك خود كشاند تا جايي كه نزديك بود روي زانوي خود بنشاند و در كنار خود جاي داد.

ابوالحكم، رو به امام نمود و عرض كرد: خدا كارت را اصلاح كند. مردم درباره پدرم حرف هاي زيادي مي زنند و چيزهايي مي گويند. اما حق همان است كه شما بفرماييد. امام پرسيد: چه مي گويند؟ گفت: مي گويند: كذّاب! ولي سخن شما هر چه باشد ملاك است و من قبول مي كنم.

امام با شگفتي فرمودند: «سبحان الله! أخبرني أبي والله انّ مهْرَ امّي كان ممّا بعث به المختار. أو لم يبن دورنا و قتل قاتلينا و طلب بدمائنا فرحمه الله و أخبرني و الله أبي انّه كان ليسمر عند فاطمه بنت علي يمهدها الفراش و يثني لها الوسائد و منها اصاب الحديث، رحم الله أباك، رحم الله أباك، رحم الله أباك، ما ترك لنا حقاً، عند احد الا طلبه، قتل قتلتنا، و طلب بدمائنا(1)؛ پدرم به من خبر داد به خدا سوگند، مهريه مادر من از همان پولي بود كه مختار برايش فرستاده بود. مگر مختار نبود كه خانه هاي ما را ساخت و قاتلان ما را كشت و خون ما را طلب كرد؟ خدا او را رحمت كند. پدرم به من خبر داد كه مختار شب ها در خانه فاطمه، دختر علي مي رفت و او برايش زيرانداز مي گستراند و متكا مي گذاشت و مختار از او حديث مي شنيد.

آن گاه سه بار براي او رحمت فرستاد و فرمود: خدا پدرت را رحمت كند، هيچ حقي از ما نزد كسي نبود، مگر اينكه آن را طلب كرد و قاتلان ما را كشت و خونخواه ما شد».


1- بحارالانوار، ص 343 ؛ اختيار معرفه الرجال، ص 126 ؛ قاموس الرجال ، صص 444-445. معجم الرجال الحديث، ص 103.

ص: 175

اما بايد گفت در اين روايت نكاتي وجود دارد كه قابل دقت و تأمل است:

الف) بر فرض صحت سند روايت، در متن روايت آمده كه مَهر مادر امام باقر را مختار پرداخته است.

حال بايد بگوييم: بنابر روايات، ولادت آن حضرت در سال 57 هجري(1) و جدشان امام حسين را هم درك كرده و با ايشان در كربلا حضور داشته اند، پس چگونه ممكن است، مَهر مادر امام باقر از پول مختار باشد. در حالي كه مختار در سال 65 هجري قيام كرده است.

بنابراين مي توان گفت: اين روايت جعلي و ساختگي است.

ب) عبدالله بن شريك مي گويد: من نشسته بودم كه پيرمردي از اهالي كوفه بر امام وارد شد... وقتي امام او را شناخت با وجود فاصله كمي كه با او داشت، امام دست او را گرفت و به نزديك خود كشاند تا جايي كه نزديك بود روي زانوي خود بنشاند.

حال بايد گفت: اولاً: با توجه به اين كه مختار در سال اول هجري بهدنيا آمده(2)، و در سال 67 هم در جنگ با مصعب كشته شد(3)، از آنجا كه زمان دقيق اين ديدار هم ذكر نشده، لذا چندان معقول به نظر نمي رسد كه پسر مختار _ آن طور كه در نقل عبدالله بن شريك آمده است _ پيرمرد باشد، زيرا مختار هنگام مرگ 67 ساله بوده است. و بر فرض هم كه بپذيريم آيا سزاوار است كه امام براي نشان دادن احساسات و علاقه خود پيرمردي را به طرف خود بكشاند؟ با توجه به اين كه روايات زيادي وجود دارد كه بيانگر فروتني آنهاست و اين با تواضع و فروتني آن بزرگواران سازگاري ندارد.


1- الارشاد، ج 2، ص 158.
2- ذوب النضار في شرح الثار، ص 60 ؛ بحارالانوار، ج 45 ، ص 350.
3- انساب الاشراف،ج 6،صص 19 20 ؛ تاريخ طبرى، ج 3، صص 491 492 ؛ الكامل، ج 3، ص 18.

ص: 176

ثانياً: ابوالحكم مي گويد: مردم درباره پدرم چنين و چنان مي گويند، امام مي بايست آن را با صداي بلند مي گفت تا همه حاضران در مجلس بشنوند و از پدر او اعاده حيثيت شود، اما بنا بر عبارت متن كه امام پسر مختار را بسيار نزديك خود آورده تا حدي كه مي خواسته روي زانوي خود بنشاند و سپس آن مطالب را در حق پدرش بيان داشته اند. بايد اين سؤال مطرح شود كه اگر فاصله آنها تا اين حد نزديك بوده، ديگران چگونه اين سخنان امام را شنيده اند؟

بنابراين احتمال اين كه اين روايت ساختگي و جعلي باشد، چندان دور از ذهن نيست.

ج) فاطمه دختر امام علي با مختار نامحرم بوده است، بنابراين آيا در شأن آن بزرگواران هست كه با يك مرد غريبه و نامحرم خلوت كنند و براي او حديث بگويند؟ مگر در بيت علوي مرد وجود نداشته كه مختار از او حديث بشنود؟

د) در هيچ منبع تاريخي نوشته نشده و يا گزارش نشده كه مختار براي اهل بيت خانه اي ساخته باشد.

علامه مامقاني با توجه به روايت فوق (روايت عبدالله بن شريك) مي گويد:

«معقول نيست، امام براي كسي كه غير امامي باشد طلب رحمت نمايند، چون بر اساس مذهب اماميه، صرف اين كه مختار كار نيكي چون خونخواهي امام حسين كرده باشد، مجوز اين نمي شود كه مورد ترحم امام قرار گيرد زيرا اظهار رضايت و خشنودي ائمه تابع و فرع خشنودي خداست، پس معلوم مي شود كه مختار از نظر عقيده، انحرافي نداشته كه موجب خشنودي ائمه واقع شده است».

ايشان پس از چند استدلال ديگر در پايان نظر خود را درباره مختار چنين بيان مي كنند:

ص: 177

«فتخلص من جميع ما ذكرنا، انَّ الرّجل امامى المذهب فانّ سلطنته برخصة من الامامه(1)؛ خلاصه آنچه كه ما ذكر كرديم، اين است كه اين مرد (مختار) امامي مذهب و حكومت او با اجازه امام بوده است».

در پاسخ به علامه بايد گفت: اولاً: موارد زيادي را ما در تاريخ شاهديم كه ائمه حتي براي دشمنان خودشان و يا افراد غير مسلمان طلب خير و هدايت كرده اند چه برسد به مختار كه آن اقدامات (كشتن قاتلين امام حسين) را انجام داده است. ثانياً: آيا صرف اين كه امام براي مختار طلب خير كرده باشد، لازمه اش تأييد قيام و يا حكومت وي است؟

4- مختار پس از آنكه دعوت خود را در كوفه علني ساخت، گروهي از كوفيان _ كه در رأس آنها افرادي چون عبدالرحمان بن شريح، سعيد بن منقذ، سعر بن ابي سعر، اسود بن جراد كندي، و قدامة بن مالك بودند _ در پاسخ به نداي او دچار ترديد شدند. سرانجام تصميم گرفتند، هيئتي را به رياست عبدالرحمان بن شريح به ديدار ابن حنفيه بفرستند تا جريان را با وي در ميان گذارند.

هيئت به طور بسيار سرّي در مدينه با محمد حنفيه ملاقات و مسئله را مطرح مي كنند، ايشان پس از شنيدن سخنان هيئت، و گفتن سخناني در پايان مي گويد:

«فوالله لَوَوَدتُ انّ الله انتصر لنا من عدونا، بمن شاء من خلقه(2)؛ به خدا سوگند، دوست دارم، خدا بهوسيله هر كس از بندگان خود، انتقام ما را از دشمنانمان بگيرد».

البته برخي براي اين روايت، ادامه اي هم ذكر كرده اند مبني بر اين كه، محمد پس از شنيدن سخنان سران شيعه و گفتن سخناني كه ذكر شد، آنان را مخفيانه به


1- تنقيح المقال في احوال الرجال، اسدالله مامقاني، ج 3، ص 215.
2- تاريخ طبري، همان، صص 436 437 ؛ ذوب النضار ص 94 96 ؛ الكامل، همان، 677.

ص: 178

حضور امام سجاد مي برد و وقتي گزارش محمد حنفيه تمام مي شود، آن حضرت مي فرمايد:

«يا عمّ لو انّ عبد زنجياً تعصب لنا اهل البيت يوجب علي الناس مؤازرته، و قد ولّيتك هذا الامر فاصنع ما شئت؛ اي عمو اگر برده اي زنگي هم به پشتيباني از ما اهل بيت خروج كند، حمايت از او بر مردم لازم است و در اين مورد، من به شما ولايت دادم، هر طور صلاح مي داني، عمل كن».

در ادامه روايت آمده كه آنها به يكديگر مي گفتند: زين العابدين و محمد بن حنفيه به ما اجازه دادند و گفتند دوست داريم، خدا به وسيله هر كس از بندگانش كه بخواهد انتقام ما را از دشمنان بگيرد و اگر راضي نبودند ما را نهي مي كردند(1).

آنچه از اين روايت _ با توجه به گفته امام و محمد كه دوست داريم خداوند به وسيله هر كس از بندگانش انتقام ما را از دشمنان ما بگيرد _ بهدست مي آيد اين است كه بله، اگر كسي پيدا شد و انتقام ما را گرفت، ما راضي و خشنود خواهيم شد. اما آيا صرف راضي بودن به كار كسي، بيانگر تأييد عمل آن شخص است؟ و آيا صرف اين كه امام آنان را نهي نكرد، بيانگر اين است كه امام در آن لحظه قيام مختار را تأييد كرده است؟

اما رواياتي كه دال بر ذمّ مختار است:

عن محمد بن الحسن و عثمان بن حامد عن محمد بن يزداد عن محمد بن الحسين عن عبدالله بن المزخرف عن حبيب الخثعمي عن الصادق: «كان المختار، يكذب علي علي بن الحسين(2)؛ مختار بر امام سجاددروغ مي بست».

آيت الله خوئي در رد اين روايت مي گويد:


1- تاريخ طبري، همان، 436 ؛ الكامل، همان، ص 663 ؛ بحارالانوار، همان، ص 365.
2- اختيار معرفه الرجال، ص 125 ؛ قاموس الرجال، ج 8، ص 445.

ص: 179

«اين روايت از نظر سند جداً ضعيف است، زيرا «حبيب» راوي اين حديث، مجهول الحال است»(1).

روايات ديگري نيز كه بر ذمّ مختار آمده، علماي علم رجال آنها را يا از حيث سند ضعيف دانسته اند و يا اينكه آنها را با توجه به ضربات مهلكي كه مختار به امويان و زبيريان وارد كرد، ساخته و پرداخته علماي عامه و زبيريان دانسته اند و يا آنها را حمل بر تقيه امام كرده ا ند.

به هر حال ما براي جلوگيري از اطاله كلام به همين مقدار اكتفا مي كنيم. به عنوان نتيجه بحث بايد گفت:

مختار از اين حيث كه توانست قاتلين امام حسين را به سزاي عملشان برساند و دل اهل بيت و در رأس آنها امام سجاد را خشنود كند، مورد تأييد و در خور دعا و طلب خير و رحمت آن حضرت است، اما اين كه آيا اصل قيام وي در آن شرايط مورد تأييد امام سجاد بوده است، يا آن طور كه برخي ادعا كرده اند قيام او به دستور و اشراف امام سجاد و محمد حنفيه بوده است، را نمي توان از روايات بهدست آورد. از طرفي هم با توجه به اقداماتي كه مختار براي خشنودي آنان انجام داد، بعيد است كه آن حضرت در حق وي گفته باشد كه او كذاب و دروغگو است.

3 _ قيام زيد بن علي

در مورد زيد روايات فراواني نقل شده است كه كار جمع بندي و داوري را مشكل و دشوار كرده است. در برخي روايات زيد كاملاً تمجيد و تأييد شده است و در برخي ديگر نوعي ابهام و ترديد وجود دارد و وي مورد نكوهش قرار گرفته است.


1- معجم رجال الحديث، ج 18 ، ص 96.

ص: 180

1- بهترين تعبيري كه در اين روايات آمده آن است كه امام رضا از قول پدرش و او از امام صادق نقل كرده كه فرمود:

«رحم الله عمي زيداً، انه دعا الي الرضا من آل محمد، و لو ظفر لوفي بما دعا اليه، و قد استشارني في خروجه، فقلت له: يا عم ان رضيت ان تكون المقتول المصلوب بالكناسة فشأنك(1)؛ خدا رحمت كند عمويم زيد را، او به «الرضا من آل محمد» دعوت كرد و چنانكه پيروز مي شد به وعده خود وفا مي كرد. و او درباره قيامش با من مشورت كرد. من به او گفتم: عموجان! اگر بدين خشنودي كه همان كشته شده و به دار آويخته كناسه باشي، مانعي ندارد و راهت همين است».

از اين روايت دو نكته بهدست مي آيد:

يكي اين كه به كار بردن تعبير «الرضا من آل محمد» اشاره دارد به اين كه او مردم را به سوي خود دعوت نمي كرده است. ديگر اين كه گرچه در اين روايت نهي تحريمي وجود ندارد اما نهي ارشادي وجود دارد و مي توان موضع منفي امام صادق را نسبت به آن دريابيم. و اگر زيد واقعاً تابع و مطيع امام بود، همين نهي ارشادي هم بر منصرف كردن او از قيام كافي بود.

2- از عمرو بن خالد نقل شده كه امام باقر با اشاره به زيد فرمود:

«هذا (زيد) سيد اهل بيتى و الطالب باوتارهم(2)؛ او بزرگ اهل بيت و كسي است كه خونخواه آنان است».

در مورد اين روايت بايد گفت: از آنجا كه عمرو بن خالد خود از رؤساي


1- عيون اخبارالرضا، شيخ صدوق، ج 1، ص 516 ؛ بحارالانوار، ج 46 ، ص 174. مسعودي در مروج نيز گفت وگوي زيد را با امام باقر آورده كه تا حدود ي شبيه همين روايت است و امام باقر وقتي اصرار زيد را م ي بيند م ي فرمايد : ان ي اخاف عليك يا أخ تكون غدا المصلوب بكناسه الكوفه، و ودعه ابوجعفر. (مروج الذهب، ج 2، ص 20).
2- بحارالانوار، همان، ص 170 ؛ اختيار معرفه الرجال، صص 231-232.

ص: 181

زيديه است مضامين آن مي تواند نادرست باشد(1).

3- در برخي از كتب تاريخي نيز آمده است كه گروهي از شيعيان پيش از قيام زيد به محضر امام صادق شرفياب مي شوند و نظر آن حضرت را درباره بيعت با زيد جويا مي شوند. امام مي فرمايند:

«بايعوه فهو والله افضلنا و سيدنا؛ با او بيعت كنيد به خدا قسم كه بزرگ و سرور ماست».

و در ادامه همان خبر آمده كه روافض اين خبر را كتمان كردند(2).

با دقت در اين روايت مي توان گفت: شكل نقل خبر طوري است كه ساختگي بودن آن را نشان مي دهد، زيرا در ادامه خبر آمده كه روافض آن را كتمان كرده بودند. حال جاي اين سؤال مطرح است كه راوي چگونه از چنين خبري مطلع شده تا آن را با اين آب و تاب نقل كند.

برخي ديگر از روايات تمجيد نيز بيانگر ناراحتي امام صادق از شهادت زيد است(3) و امر ديگري (تأييد) را نمي توان از آنها ثابت كرد.

4 _ از زراره بن اعين نقل شده كه مي گويد:

«زيد در حضور امام صادق به من گفت: ما تقول يا فتي في رجل من آل محمد استنصرك؟ درباره شخصي از اهل بيت كه از تو


1- قاموس االرجال، ج 4، ص 266.
2- انساب الاشراف، ج 3 ص 436 ؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 207 : الكامل، ج 3، ص 381.
3- به عنوان نمونه عبدالله بن سبابه م ي گويد: ما هفت نفر بوديم كه به مدينه و به خدمت حضرت صادق رسيديم . حضرت فرمودند : آيا از عمويم زيد خبر ي داريد؟ گفتيم او قيام كرده است....وقتي توسط پيك ي كه از كوفه آمده بود، از جريان شهادت زيد مطلع شديم ؛ خدمت حضرت رسيديم و نامه را به ايشان تقديم كرديم، حضرت نامه را خواند و گريست و سپس فرمودند: انا لله و انا اليه راجعون، عندالله احتسب عمي، انه كان نعم العمي، ان عمي كان رجلا لدنيانا و آخرتنا. مضي والله عمي شهيدا كشهداء استشهدوا مع رسول الله و عل ي و الحسن و الحسين (عيون اخبارالرضا، ج 1، صص 521 522).

ص: 182

ياري بخواهد چه مي گويي؟

زراره مي گويد من گفتم ان كان مفروض الطاعه نصرتُه و ان كان غير مفروض الطاعه فلي ان لا افعل؛ اگر مفروض الطاعه باشد ياري اش مي كنم اما اگر چنين نباشد مي توانم كمك نكنم.

زراره مي گويد: وقتي زيد بيرون رفت، امام از پاسخ من در اين كه زيد را ساكت كردم و راه جواب را بر او بستم، خشنود شد»(1).

از قسمت پاياني روايت چنين بهدست مي آيد كه امام راضي به حركت زيد نبوده است و اين سخن زراره كه اگر امام مفترض الطاعه نباشد مي توانم او را حمايت نكنم، صرفاً از روي احترام به زيد بوده است(2).

5- مذاكره اي كه بين ابوبكر حضرمي و علقمه از اصحاب امام باقر با زيد رخ داده است. آنها شنيده بودند كه زيد گفته است:

«ليس الامام منّا مَن أرخي ستره؛ امام از ميان ما كسي نيست كه در خانه بنشيند و قيام نكند، بلكه انما الامام من شهر سيفه؛ امام كسي است كه شمشير بركشد».

ابوبكر حضرمي كه فردي تند بود به زيد گفت: يا اباالحسين! به من بگو، آيا علي بن ابيطالب در آن وقتي كه خود را به گوشه اي انداخته و دور از چشم نگاه داشته بود امام بوده است يا اين كه تنها وقتي امام بوده كه شمشير بر كشيده است؟ زيد ساكت شده، پاسخي نداد. ابوبكر سه بار اين سؤال را مطرح كرد اما هيچ بار زيد پاسخي نداد. ابوبكر ادامه داد اگر امام بوده است، پس جايز است بعد از او نيز كسي در حالي كه شمشيري نيز در دست نگرفته امام باشد. اگر هم امام نبوده كه باز مدعاي ما ثابت است»(3) .


1- اختيار معرفه لرجال، ص 153.
2- تاريخ سياسي اسلام، تاريخ خلفا، رسول جعفريان، ص 682.
3- اختيار معرفه الرجال، ص 416.

ص: 183

دو نكته از اين روايت به دست مي آيد:

يكي اين كه در طريق روايت مزبور فضل بن شاذان قرار دارد كه از اصحاب ائمه و از بزرگان علماي اماميه است.

ديگر اين كه مضمون روايت عقيده زيد را درباره امامت نشان مي دهد. ظاهراً در اين ترديدي نبايد كرد كه او تنها سه امام مفترض الطاعه از طرف خداوند قائل بوده و از چهارمي به بعد را به شرط قائم بودن امام مي دانسته است و اين قائم تنها مي تواند از ميان خاندان فاطمي باشد(1).

6- يحيي فرزند زيد مي گويد از پدرم تعداد ائمه را پرسيدم فرمود:

«الائمه اثني عشر، اربعه من الماضين و ثمانيه من الباقين، قلتُ فسمّهم يا ابه. قال: اما الماضون فعلي بن ابيطالب و الحسن و الحسين، و علي بن الحسين، و اما من الباقين اخي الباقر و بعده جعفر الصادق و بعده موسي ابنه و بعده علي ابنه و بعده محمد ابنه و بعده علي ابنه و بعده الحسن ابنه و بعده المهدي. فقلتُ يا ابه، ألسْتَ منهم؟ قال: لا ولكنّي من العتره(2)؛ امامان دوازده نفرند كه چهار نفر از گذشتگانند و هشت نفر باقي اند و عصر آنان در پيش است. يحيي مي گويد: عرض كردم پدر، اسامي آنان را بفرماييد. زيد در جواب گفت: اما گذشتگان، علي بن ابيطالب و حسن و حسين و علي بن حسين، و آيندگان برادرم باقر و بعد از او صادق و سپس فرزندش موسي و بعد از او فرزندش علي و بعد از او فرزندش محمد و سپس فرزندش علي و بعد از او فرزندش حسن و بعد از او فرزندش مهدي».


1- تاريخ سياسي اسلام، تاريخ خلفاء، ص 684.
2- كفايه الاثر فى شرح النصوص على الائمه الاثني عشر، علي بن محمد خزاز رازى قمي ، ص 300 . سيره و قيام زيد بن علي، حسين كريمان، ص 49.

ص: 184

اين روايت نيز قابل دقت و تأمل است، زيرا حاكي از آن است كه بين امامت امام سجاد و امام باقر فاصله اي باشد. اگر اين سخن در زمان امامت امام باقر گفته شده كه ايشان امام حاضر است نه امام آينده. و اگر در عصر امامت امام سجاد بيان شده كه امام سجاد امام حاضر است نه گذشته. افزون بر اين، در عصر امام سجاد هنوز يحيي بن زيد به دنيا نيامده است و اگر هم آمده شيرخوار بوده كه توان تحمل حديث را ندارد.

از اين رو احتمال اين كه روايت ساختگي باشد، وجود دارد.

بنابراين، به عنوان نتيجه مي توان گفت:

آنچه به طور مثبت از روايات مربوط به زيد بر مي آيد، آن است كه امامان شيعه به زيد خوش بين بوده، قيام او را از اين لحاظ كه به انگيزه اقامه حق و اصلاح فسادها و امر به معروف و نهي از منكر بوده تأييد كرده اند. اما از اين روايات اين چنين به دست نمي آيد كه زيد قيام خويش را با موافقت و يا با دستور امام صادق انجام داده باشد؛ زيرا آن حضرت در آن شرايط، قيام هاي مسلحانه را _ با توجه به اين كه نسنجيده، نپخته و محكوم به شكست بودند _ اصلاً به صلاح شيعيان نمي دانستند و فقط جنبه ظلم ستيزي و اصلاح گري قيام وي مورد تأييد است.

4 و 5 _ قيام نفس زكيه و ابراهيم

در مورد نفس زكيه و قيام او اقوال و روايت هاي متفاوتي وجود دارد. برخي از منابع و علما، وي را فردي كه مدعي امامت و مهدويت بود معرفي كرده و او را مخالف ائمه دانسته اند. برخي ديگر از منابع و تحقيقات اسلامي و علماي رجال و حديث نيز به دفاع و تأييد از او برخاسته، او را از اتهامات وارده مبرا دانسته اند.

ص: 185

1- پيامبر اكرم فرمودند:

«تقتل باحجار الزّيت من ولدي نفس زكيه»(1) .

در اين كه محمد از فرزندان پيامبر است شكي نيست و اين روايت در واقع يك نوع پيشگويي پيامبر اكرم را نشان مي دهد و چيز ديگري؛ يعني تأييد قيام از آن به دست نمي آيد.

2- در مورد ابراهيم نيز از زبان حضرت علي نقل شده است كه ايشان فرمودند:

«بباخَمري يَقتُلُ بعدَ أن يَظهرَ و يُقهر بعد أن يَقْهر»(2).

اين روايت هم صرف پيشگويي امام علي را ثابت مي كند و بس.

3- حديثي از علي بن عمر فرزند امام سجاد وجود دارد كه از امام صادق چنين نقل كرده است:

«روزي كه منصور، امام را به ربذه نزد خويش فراخواند، من همراه ايشان بودم. وي نزد منصور رفت و من به انتظار بازگشت او ايستادم. هنگامي كه بازگشت، ديدم اشك از چشمانش جاري است، و به من گفت: اي علي، چه ها ديدم از اين ناپاكزاده و به خدا امضا نخواهم كرد. سپس فرمود: خداوند دو فرزند «هند» يعني محمد و ابراهيم را رحمت كند كه آن دو مردان بردبار و بزرگواري بودند و به خدا، آن دو رفتند و آلوده نشدند»(3).

با دقت در روايت مي توان گفت: امام شخصيت خود آن دو را تعريف و تمجيد كرده كه افراد خوب و شايسته اي بودند و اصلاً سخني از اصل قيام آنها به ميان نياورده است. به عبارت ديگر امام صادق قيام آن دو را به صورت


1- عمده الطالب، ص 105.
2- منتهي الآمال، شيخ عباس قمي، ج 1، ص 324.
3- مقاتل الطالبيين، صص 258-259.

ص: 186

مطلق؛ يعني هر دو سوي مسئله هم شخصيت محمد و ابراهيم و هم قيام آنها را تأييد نكرده است.

4- وقتي سر ابراهيم را نزد منصور خليفه عباسي آوردند، حسن بن زيد كه از مخالفان او بود، به منصور رو كرد و گفت:

«اي اميرمؤمنان! به خدا قسم، او را كشتي در حالي كه بسيار روزه دار و شب زنده دار بود و دوست نداشتم كه گناه او را بر عهده بگيري»(1).

5- زماني كه محمد نفس زكيه در مدينه قيام كرد بزرگان مدينه و هاشميان را براي صحبت و گفتوگو پيش خود دعوت كرد كه در بين آنها موسي و عبدالله فرزندان امام صادق نيز بودند و چيزي نگذشت كه خود حضرت هم وارد شد و به محمد سلام كرد و فرمود: «آيا مي خواهي خاندانت همگي مستأصل شوند (و از بين بروند)؟ محمد گفت: نه، من اين كار را دوست ندارم. حضرت فرمود: پس خوب است كه به من اجازه رفتن بدهي چون عذر مرا مي داني. محمد گفت: اذنت دادم. چون آن حضرت رفت، محمد به سوي پسران جعفر موسي و عبدالله رو كرد و گفت شما نيز نزد پدرتان برويد كه من به شما نيز اذن رفتن دادم. حضرت كه آن دو را ديد بدانها فرمود: شما چرا آمديد؟ گفتند: او به ما اجازه داد، حضرت فرمود: شما بازگرديد كه من چنان نيستم كه هم جان خود و هم جان شما را يكسره از او دريغ دارم»(2).

اصفهاني در چند صفحه بعد وقتي نام كساني را كه با محمد خروج كردهاند متذكر مي شود، از حسين بن زيد نقل مي كند كه گفت: چهار تن از اولاد حسين بن علي با محمد خروج كردند: خودم، برادرم عيسي و پسران جعفر بن


1- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 372.
2- مقاتل الطالبيين، ص 259.

ص: 187

محمد؛ يعني امام موسي كاظم  و عبدالله(1).

آنچه از اين روايت بدون وارد شدن به بحث رجالي و اعتبار آن از حيث سند، و فقط رجوع به اين قسمت از متن كه مي گويد: «چون امام صادق رفت، محمد به پسران جعفر نيز اجازه رفتن داد. اما وقتي حضرت آن دو را ديد فرمود: شما چرا آمديد؟ گفتند: او به ما اجازه داد، حضرت فرمود: شما بازگرديد كه من چنان نيستم كه هم جان خود و هم جان شما را يكسره از او دريغ دارم» مي توان بهدست آورد اين است كه:

الف) موسي بن جعفر هم در قيام شركت داشته، و حتي خود امام به او و برادرش مي گويد كه شما برويد...، حال با توجه به اين كه امام چند سال قبل (125 _ 126) و در جريان كنگره ابواء به عبدالله بن حسن (پدر محمد و ابراهيم) گفته بود كه خلافت به آنها نخواهد رسيد و حتي دو فرزند تو كشته خواهند شد، چند سؤال مطرح مي شود:

1) امام كه مي دانسته سرانجام اين قيام شكست و نابودي است چطور به پسران خودش اين اجازه را مي دهد كه در قيام شركت كنند؟

2) چرا خود آن حضرت شركت نكرده است؟ و اگر بگوييم چون ايشان امام بوده اند و معذور، مگر اين قضيه در مورد موسي فرزند ايشان صدق نمي كند؟ و مگر امام با توجه به برخي احاديث كه نام ائمه را ذكر كرده، نمي دانسته كه بعد از او مقام امامت به فرزندش موسي مي رسد؟ پس چرا جان او را به خطر انداخته اند؟ و يا ممكن است كه گفته شود اين موسي غير از موسي امام كاظم باشد كه اين ممكن نيست. چون وقتي به فرزندان امام صادق مراجعه كنيم، فقط يك موسي نام وجود دارد كه آن هم امام كاظم است.


1- همان، ص 283.

ص: 188

ب) بر فرض هم كه بپذيريم فرزندان امام صادق (خصوصاً امام موسي كاظم) شركت كرده باشند، يا بايد كشته مي شدند يا اسير و يا فرار مي كردند. در هر صورت بهانه براي منصور ايجاد مي شد كه امام را مورد توبيخ و ملامت قرار دهد، و يا خود موسي بن جعفر وقتي به امامت رسيدند، از طرف منصور و يا خلفاي بعد از او مورد توبيخ و ملامت قرار گيرد. در حالي كه اصلاً چنين چيزي در كتب گزارش نشده است. حتي مي بينيم وقتي منصور از پيوستن فرزندان زيد (حسين و عيسي) به محمد مطلع شد، حداقل يك ابراز تعجب و شگفتي كرد و گله آن دو را، پيش پدرشان حسن بن زيد كه ظاهراً با منصور بوده، مي كند.

بنابراين، اين كه منصور نسبت به شركت فرزندان امام صادق هيچ گونه عكس العمل و واكنشي از خودش نشان نداده باشد، جاي شگفتي و تعجب دارد.

ج) احتمال اين كه فرزندان زيد چون خودشان در قيام شركت داشتند، خواسته باشند فرزندان امام صادق را هم شريك كرده باشند، چندان دور از ذهن نيست.

بنابراين به عنوان نتيجه بحث مي توان گفت:

بدون اين كه روايات ذم را كه كم هم نيستند بياوريم، هيچ يك از روايات ذكر شده دال بر تأييد قيام محمد و ابراهيم نيست، زيرا روايت اول و دوم همان طور كه ذكر شد فقط پيشگويي پيامبر اكرم و امام علي را ثابت مي كند و بس. روايت سوم و چهارم هم فقط يك سوي قضيه؛ يعني شخصيت محمد و ابراهيم را ثابت و تأييد مي كند نه قيام آن دو را. روايت پنجم هم علي رغم همه اشكالات وارده و بر فرض صحت، فقط مي تواند اين امر را ثابت كند كه چون قيام محمد براي اصلاح امت و مبارزه با ظلم و ستم عباسيان بوده، آن حضرت به فرزندانش اجازه شركت در قيام او را مي دهد اما نمي توان ثابت كرد كه امام اصل قيام وي را تأييد كرده باشد.

ص: 189

بنابراين در يك كلام مي توان گفت:

جنبه اصلاح گري و ظلم ستيزي قيام محمد و ابراهيم مورد تأييد است، اما اصل قيام آن دو در آن شرايط مورد تأييد حضرت نيست.

6 _ قيام حسين بن علي (شهيد فخّ)

پيرامون قيام شهيد فخ احاديثي از پيامبر اكرم، امام صادق و امام كاظم و امام جواد رسيده كه اكثراً دلالت بر مدح وي دارد و اخباري كه بر ذمّ او باشد، كم است.

پيامبر گرامي اسلام و برخي از ائمه به مناسبت هاي مختلف از قيام حسين بن علي ياد كرده، او و يارانش را مورد تمجيد و تأييد قرار داده اند. كه به چند مورد اشاره مي شود:

1- پيامبر اكرم در يكي از سفرهايش، هنگامي كه به «فخ» رسيدند، در آنجا با اصحاب نماز مسافر خواندند. سپس فرمودند:

«در اين جا مردي از خاندان من با گروهي از مردمان با ايمان كشته خواهند شد كه كفن ها و حنوط آنها از بهشت بيايد و روان هاي آنها پيش از بدن هايشان به سوي بهشت خواهد شتافت»(1).

2- امام صادق نيز چون به «فخ» رسيدند فرمودند:

«در اين سرزمين مردي از خاندان من با جمعي از مؤمنين كشته خواهند شد كه روان هاي آنها پيش از بدن هايشان به بهشت مي شتابند»(2).

اين دو روايت كه جنبه پيشگويي دارد از آنجا كه ناقل آنها ابوالفرج اصفهاني


1- مقاتل الطالبيين، ص 417.
2- همان، ص 418 ؛ بحارالانوار، ج 48 ، ص 170.

ص: 190

است، چندان نمي توان به آنها اعتماد كرد. بر فرض صحت هم در واقع عظمت و مقام شهيد را بيان مي كند و در اين كه حسين و يارانش در راه خدا كشته شدند و شهيد بوده اند و در آخرت هم مستحق چنين پاداشي باشند، جاي هيچ شكي نيست. اما نمي توان از آن تأييد قيام او را ثابت كرد.

3- هنگامي كه حسين بن علي به موسي بن جعفر تكليف كرد كه با او خروج و قيام كند و آن حضرت هم نپذيرفت؛ در نهايت بدو فرمود:

«بدان كه تو كشته خواهي شد، پس در كار خود (جهاد و پيكار) جدي و كوشا و آماده باش و به كسي اعتماد مكن، زيرا اين مردم فاسقاني هستند كه اظهار ايمان مي كنند ولي در باطن منافق و مشركند و _ انا لله و انا اليه راجعون _ و در مصيبت شما گروه فاميل من پاداش خود را نزد خداي عزّوجلّ مي جويم»(1).

علامه مامقاني با توجه به اين روايت، در اين باره مي گويد:

«گرچه امام كاظم به ظاهر دعوت را نپذيرفت، اما دلسوزي و خيرخواهي و دعا براي حسين و يارانش بيانگر اين نكته است كه ايشان از روي تقيه، دعوت را نپذيرفته و چون از نتيجه آن آگاه بوده براي جلوگيري از شرارت بني عباس، ناگزير در حضور مردم، دعوت را ردّ كرده است تا بعدها ارتباط امام و قيام كنندگان فاش و مشخص نشود»(2).

علامه مجلسي نيز در توضيح جملات امام كاظم در ردّ بيعت، جمله «در كار خويش جدي باش» را نشانه نيت قلبي امام دانسته و اين كه امام در شهادت و مصيبت آنها از خداوند طلب پاداش مي كند، دليل بر آن مي داند كه آنها نزد خداوند، درجه بالايي دارند(3).


1- مقاتل الطالبيين، ص 430 ؛ بحارالانوار، همان، ص 161.
2- تنقيح المقال، ج 17 ، ص 237.
3- بحارالانوار، همان، ص 165.

ص: 191

در پاسخ به سخن علامه مامقاني مي توان گفت:

اولاً: خود علامه قبول دارند كه امام دعوت را نپذيرفته است، البته به گفته ايشان در ظاهر؛

ثانياً: علتش را هم تقيه و جلوگيري از شرارت بني عباس ذكر مي كند تا بعداً دستاويزي براي آنها عليه حضرت نشود. حال بايد از علامه سؤال كرد، وقتي امام به شكست آنان قطع و يقين دارد، آيا معقول است از يك طرف قيامشان را تأييد كند و به آنها فرمان قيام بدهد؟ و در اين بين هر تعداي كه كشته شد، اشكالي نداشته باشد؟ و از طرف ديگر در ظاهر تقيه كند و دعوت را نپذيرد كه مبادا بعدها اين رابطه فاش شود و مورد شرارت عباسيان قرار گيرد؟

ثالثاً: بر فرض قبول ادعاي شما، آيا با يك تقيه مي شود آن سوءظن و بدگماني را كه خلفاي عباسي نسبت به ائمه داشتند، از بين برد؟

رابعاً: اگر تقيه در كار بوده و كسي هم از اين رابطه مطلع نشده است، آن حضرت هرگز نبايد از طرف هادي مورد توبيخ و ملامت قرار مي گرفت، در حالي كه تاريخ بيانگر اين است كه وقتي هادي سرهاي قيام كنندگان را مشاهده كرد و فرمان قتل اسرا را هم صادر كرد، با خشم گفت: «به خدا حسين جز با دستور او (موسي بن جعفر) بر ضد من قيام نكرده و جز محبت او راه ديگري نپيموده است، زيرا پيشوا و صاحب وصيت در ميان اين خاندان كسي جز موسي بن جعفر نيست؛ خدا مرا بكشد اگر او را زنده بگذارم»(1).

گرچه پيشگويي موسي بن جعفر درباره هادي كه گفت او آن قدر زنده نمي ماند كه اين نقشه خود را عملي كند، بهوقوع پيوست؛ اما اين سخن هادي نشان مي دهد كه اگر او نمي مرد امام از شرارت او در امان نبود.


1- همان، ص 151.

ص: 192

بنابراين امام چون از يك طرف شكست اين قيام را قطعي مي دانست و از طرفي هم براي اين كه جان خود و شيعيان و آن مكتبي را كه از پدرانش به او رسيده به خطر نياندازد، صلاح نمي دانستند كه در قيام شركت كنند و يا آن را تأييد كنند. بنابراين صرف اين كه حضرت براي آنها دلسوزي و يا دعا كند، دال بر تأييد قيام آنها نيست.

در پاسخ علامه مجلسي هم بايد گفت:

وقتي امام احساس كرد حسين و يارانش در تصميم خود پافشاري مي كنند، لذا به او توصيه مي كند كه در كار خودتان جدي باشيد. در مورد قسمت دوم سخن علامه هم (طلب پاداش در مصيبت آنها) بايد گفت به هر حال امام هم انسان است و داراي احساسات و طبيعي است كه از دست دادن آن تعداد از افراد خاندانش در يك روز، براي ايشان سخت و گران باشد و صرف اين كه آنان در آخرت از مقام بالايي برخوردار خواهند بود، دليل بر تأييد قيام نمي شود.

4- هنگامي كه سرهاي بريده شهدا را به مدينه نزد موسي و عباس آوردند و در مجلسي كه گروهي از خاندان پيامبر و از جمله موسي بن جعفر حضور داشتند، همه سكوت كرده بودند جز امام كاظم كه چون چشمش به سر بريده حسين بن علي، رهبر قيام فخ افتاد فرمودند:

«انا لله و انا اليه راجعون، مضي والله مسلماً، صالحاً، صوّاماً، آمراً بالمعروف و ناهياً عن المنكر ما كان في اهل بيته مثله(1)؛ سوگند به خدا او درگذشت در حالي كه مسلمان و درستكار بود، بسيار روزه مي گرفت و شب ها را به قيام و عبادت مي گذرانيد و امر به معروف و نهي از منكر مي كرد؛ در خاندان وي چون او وجود نداشت».


1- مقاتل الطالبيين، ص 438 ؛ بحارالانوار، همان، ص 165.

ص: 193

اين روايت هم فقط يك سوي قضيه؛ يعني فقط شخصيت حسين را تأييد مي كند نه قيام او را.

5- ابراهيم بن اسحاق قطان مي گويد: من از حسين بن علي و يحيي بن عبدالله شنيدم كه مي گفتند:

«ما خرجنا حتي شاورنا اهل بيتنا و شاورنا موسي بن جعفر فامرنا بالخروج(1)؛ ما تا وقتي كه با خاندان خود مشورت نكرديم اقدام به خروج نكرديم و حتي با موسي بن جعفر  مشورت كرديم و او به ما دستور خروج و قيام را داد».

در مورد اين حديث بايد گفت:

بر فرض صحت سند حديث، اگر اين روايت با روايت شماره 3 مقايسه شود، مي بينيم كه اين دو با هم تعارض داشته، هيچ گونه سازگاري بين آنها وجود ندارد؛ زيرا:

اولاً: در روايت قبلي آمده با اين كه حسين، حضرت را مكلف به خروج مي كند، اما ايشان نمي پذيرد و آن توصيه ها را به او مي كند، ولي در اين روايت آمده كه حسين و يحيي از او دستور مي گيرند؛ لذا با توجه به اين روايت دوم، اگر دستور دهنده و همه كاره امام است، پس اين كه آن حضرت از طرف حسين مكلّف به خروج مي شود، چه معنايي مي تواند داشته باشد؟ آيا اين وقاحت و بي ادبي حسين را نسبت به امام نمي رساند؟

ثانياً: طبق اين روايت، ميان حسين و امام از قبل هماهنگي بوده، بنابراين چرا حسين درصدد بوده كه از آن حضرت بيعت بگيرد؟ - اگر آنها قبلاً با هم توافق كرده اند- و از طرفي چرا امام از بيعت كردن با او خودداري مي كند؟ آيا معقول است فكر كنيم امام از ابتدا در جريان بوده و حالا كه زمان قيام


1- مقاتل الطالبيين، ص 441.

ص: 194

رسيده العياذ بالله كنار بكشد و با او بيعت نكند؟

بنابراين تنها راه حل اين مشكل، اين است كه بگوييم: روايت دومي يا ساخته و پرداخته عباسيان بوده تا بدين طريق عليه امام بهانه اي پيدا كنند كه بله رهبري قيام را شما بر عهده داشته ايد. و يا ساخته و پرداخته زيديان باشد، آن هم براي تأييد قيام هاي خود و جلب شيعيان امامي در قيام هاي بعدي.

6- حديثي از امام جواد نقل كرده اند كه ايشان فرمودند:

«لم يكن بعد الطّفّ مصْرعٌ أعظم من فخّ؛ پس از حادثه كربلا هيچ حادثه اي براي ما بزرگتر از فاجعه فخ نبود»(1).

اين روايت نيز قيام را تأييد نمي كند، بلكه فقط مي خواهد بگويد: چون تعداد زيادي از علويان در آن كشته شدند، اين مصيبت بعد از واقعه عاشورا بزرگ ترين مصيبتي است كه ما ديده ايم.

بنابراين به عنوان نتيجه بايد گفت:

روايات وارده بيانگر اين است كه امام فقط يك سوي قضيه؛ يعني شخصيت حسين را تأييد مي كند و اين غير از تأييد قيام اوست.

در پايان، در مورد قيام هايي كه بعد از قيام حسين بن علي (شهيد فخ) بهوقوع پيوست، نيز بايد بگوييم در مورد آنها هم همين قضيه ثابت است؛ يعني در شخصيت آنها و اين كه افرادي مؤمن، متقي، صائم و...بوده اند، جاي هيچ شكي نيست، اما با توجه به اين كه قيام هاي آنان اكثراً بدون طرح و برنامه و در نتيجه محكوم به شكست بوده، لذا ائمه با قيام آنها در آن برهه زماني اصلاً موافق نبوده اند.


1- عمده الطالب، ص 183 ؛ بحارالانوار، همان.

ص: 195

نتيجة بحث

اشاره

در سه قرن، قيام هاي متعددي از سوي شيعيان كه بيشتر آنها منتسب به علويان بود به وقوع پيوست. با مطالعه و بررسي آنها دريافتيم كه اكثر آنها سرانجام و پاياني جز ناكامي و عدم موفقيت نداشتند. در اين بخش، در يك جمع بندي و به عنوان نتيجة بحث علل عدم موفقيت آنها را مي توان در امور زير خلاصه كرد:

1_ ناكارآمدي رهبران از حيث سياست و تدبير

نقش و اهميت رهبر و تدابيري كه وي براي ايجاد و استمرار يك قيام به كار مي برد بر هيچ كس پوشيده نيست. بديهي است كه هر چه رهبر از درايت و تدبير بيشتري برخوردار باشد، موفقيت هاي بيشتري عايد يارانش خواهد شد. بالعكس اگر آن رهبر فاقد درايت هاي لازم باشد و نتواند از موقعيت ها و فرصت هاي بهدست آمده به نحو احسن استفاده نمايد و يا نتواند ارتباط و هماهنگي لازم بين نيروها و طرفدارانش در نقاط مختلف برقرار نمايد و تصميم هاي درست و قاطعي بگيرد، نه تنها موفقيتي بهدست نخواهد آورد، بلكه زمينه هاي شكست قيامش را نيز فراهم خواهد آورد.

در قيام هاي شيعي مطرح شده در اين نوشتار جز قيام مختار _ البته جز همان اشتباهي كه از وي سر زد و در جاي خودش اشاره شد _ اين نقيصه به وضوح

ص: 196

مشهود است، چرا كه رهبران آنان يا نتوانستند هماهنگي لازم را بين هواداران خويش در نقاط مختلف برقرار نمايند، مثل قيام نفس زكيه و يا در تصميم گيري هاي خود دچار اشتباه شده و آن طور كه بايد و شايد، عمل نكردند.

2 _ برتري دشمن از لحاظ كمّي و كيفي

از آنجا كه نيروهاي تشكيل دهنده قيام هاي شيعي عمدتاً از ميان مردم عادي بودند و آنان هم فاقد مهارت هاي نظامي لازم بودند و با توجه به عدم درايت رهبران، مي توان گفت قيام هاي شيعي مذكور، اكثراً حالت تدافعي و انفعالي داشتند و از روش و تدبير نظامي خاصي هم كه بتواند در درازمدت موجب پيروزي آنان بر رقيبشان شود استفاده نكردند و با توجه به اين كه دشمنانشان از اين حيث از آنان برتر و قدرتمندتر بودند، پس از يكي دو پيروزي (مثل قيام نفس زكيه، ابراهيم بن عبدالله و...) و يا در همان درگيري اول (مانند توابين، زيد و...) شكست خورده، سركوب شدند.

3 _ مساعد نبودن موقعيت ها و شرايط

هر قيامي براي رسيدن به پيروزي نيازمند شرايط و زمينه هاي مساعدي چون زمان و مكان مناسب براي علني كردن قيام، آمادگي كامل داشتن، نداشتن تفرقه و اختلاف ميان ياران و... مي باشد. بر قيام هاي شيعي ارائه شده در اين نوشتار، از اين حيث نيز اشكال وارد است، زيرا برخي از آنها مانند نفس زكيه، ابراهيم و شهيد فخ قيام هاي خود را در مكان هايي علني كردند كه مردم آن مناطق علاقه و گرايش چنداني به آنها نداشتند. برخي ديگر هم مثل زيد، نفس زكيه با وجود اينكه هنوز در آمادگي كامل به سر نمي بردند و بين يارانشان در نقاط مختلف هماهنگي هاي لازم وجود نداشت، قيام خويش را علني كردند برخي ديگر نيز

ص: 197

مانند توابين موقعيت مناسب را درك نكردند و زماني را براي علني شدن قيام خويش برگزيدند كه اصلاً براي قيام، مناسب نبود مانند شهيد فخ؛ زيرا ايام حج، مردم مدينه و مكه به دليل وجود حجاج فراوان از سراسر جهان، مشغول تجارت و كسب و كارند.

ولي علي رغم همه اينها بايد بگوييم گرچه اين قيامها ظاهراً در نابود كردن دشمن و سرنگوني حكومت هاي ظالم وقت ناموفق بوده اند، اما موجبات بيداري مسلمانان و تحريك آنان را عليه حكومت هاي طاغوت به دنبال داشتهاند و در تقليل ظلم و جلوگيري از استبداد و خودكامگي مطلق حكومت ها موفق بودند. در واقع هر قيامي هر چند ناموفق، زمينه ساز تحقق قيامي ديگر بعد از خود بود.

در مورد نظر و ديدگاه ائمه در قبال قيام هاي شيعي نيز بايد گفت:

با توجه به اينكه ائمه از زمان امام سجاد به بعد خط مشي سياسي خود را تغيير دادند؛ يعني به جاي مبارزه و قيام مسلحانه، به كارهاي فرهنگي اقدام كردند و يك نهضت علمي _ فكري را در پيش گرفتند كه به تعليم و تربيت شاگردان و نشر احكام و معارف ديني مي پرداخت؛ از اين رو آنان در هيچ قيام و حركت ضد حكومتي شركت نكردند و حتي برخي ياران خود را نيز از شركت كردن در چنين حركاتي منع مي كردند. زيرا اين قيام هاي پراكنده كه از سوي شيعيان صورت مي گرفت چندان سنجيده و حساب شده نبود و اتفاقاً به آن حركت حساب شده ائمه كه به شكل ديگري (نهضت علمي _ فرهنگي) نمود پيدا كرده بود، ضربات سختي وارد كرد و قيام آنان را ناكام گذاشت. و موجبات تفرقه نيروها و از دست رفتن آنها را فراهم كرد.

بنابراين در اين كه رهبران قيام هاي شيعي افرادي مؤمن، متقي، فاضل، ظلم ستيز و داراي نيات اصلاح گرانه بودند و از اين حيث مورد تأييد ائمه بودند، ترديدي نيست، ولي اين يك سوي مسئله است و دليل نمي شود كه سوي ديگر

ص: 198

مسئله؛ يعني قيام و رهبري آنان در آن برهه از زمان هم مورد تأييد آنها باشد. كما اينكه روايت مطرح شده در اين باب هم، همه ناظر بر جهت اول مسئله است.

ص: 199

منابع و مآخذ

الف) كتب

1. قرآن كريم.

2. نهج البلاغه.

3. اخبار الطوال، احمد بن داود دينوري، ترجمه: محمود مهدوي دامغاني، چ 5، نشر ني، تهران، 1381.

4. اختيار معرفة الرجال، محمد بن حسن طوسي، تصحيح و تعليق: حسن مصطفوي، بي چا، انتشارات دانشگاه مشهد، مشهد، 1348 ش.

5. الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، محمد بن محمد بن نعمان شيخ مفيد، تحقيق: مؤسسه آل بيت لاحياء التراث، چ 1، مؤتمر لالفيه الشيخ المفيد، قم، 1414 ه_ ق.

6. امامان شيعه و جنبشهاي مكتبي، محمد تقي مدرسي، ترجمه: حميد رضا آژير، چ 4، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، مشهد، 1378.

7. امامت و سياست، ابن قتيبه دينوري، ترجمه: سيد ناصر طباطبائي، بي چا، انتشارات ققنوس، تهران، 1380.

8. انساب الاشراف، احمد بن يحيي بلاذري، تحقيق و مقدمه: سهيل زكار و رياض زركلي، چ 1، دارالفكر، بيروت، 1417 ه_ ق.

9. انقلاب اسلامي زمينه ها و پيامدها، منوچهر محمدي، چ 3، دفتر نشر معارف، قم، 1381.

11. بحارالانوار، محمد باقر مجلسي، چ 2، مؤسسه الوفا، بيروت، 1403 ه_ ق.

ص: 200

12. البداية و النهاية، اسماعيل ابن كثير، مقدمه: محمدعبدالرحمن، چ 1، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1422 ه_ ق.

13. تاريخ ابن خلدون، عبدالرحمان ابن خلدون، بي چا، دارالفكر، بيروت، 1421 ه_ ق.

14. تاريخ اسلام، علي اكبر فياض، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1970 م.

15. تاريخ الامم و الملوك، محمد بن جرير طبري، چ 3، دارالكتب العلميه، بيروت، 1408 ه_ق.

16. تاريخ الخلفاء، جلال الدين سيوطي، تحقيق و مقدمه: قاسم سماعي رفاعي و محمد عثماني، چ1، دارالقلم، بيروت، 1406 ه_ ق.

17. تاريخ ايران (از پيدايش اسلام تا ايران اسلامي)، رسول جعفريان، چ 3، مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، تهران، 1381.

18. تاريخ تحليلي اسلام، غلامحسين زرگري نژاد، چ1، بضعة الرسول، قم، 1381.

19. تاريخ تشيع از آغاز تا پايان غيبت صغري، غلامحسين محرمي، چ 2، انتشارات مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني، قم، 1382.

20. تاريخ تشيع از آغاز تا غيبت صغري، گروه تاريخ پژوهشكده حوزه و دانشگاه، بي چا، انتشارات پژوهشكده حوزه و دانشگاه، قم، 1382.

21. تاريخ تشيع در ايران، از آغاز تا قرن دهم، رسول جعفريان، چ 1، انتشارات انصاريان، قم، 1375.

22. تاريخ خلافت عباسي، سيد احمد رضا خضري، چ 3، انتشارات سمت، تهران، 1382.

23. تاريخ سياسي اسلام در عصر امويان، حسينعلي ممتحن، انتشارات دانشگاه شهيد بهشتي، تهران، 1381.

24. تاريخ سياسي اسلام؛ حسن ابراهيم حسن، ترجمه: ابوالقاسم پاينده، چ 8، انتشارات جاويدان، تهران، 1371.

25. تاريخ سياسي اسلام، تاريخ خلفا، رسول جعفريان، چ 2، نشهر الهادي، قم 1378.

26. تاريخ عرب، فيليپ خوري حتّي، ترجمه: ابوالقاسم پاينده، چ 3، انتشارات آگاه، 1380.

ص: 201

27. تاريخ فرق زيديه در قرن دوم و سوم، فضيلت الشامي، ترجمه: سيد محمد ثقفي و علي اكبر مهدي پور، چ 1، انتشارات دانشگاه شيراز، 1367.

28. تاريخ گزيده، حمدالله مستوفي، بي چا، دنياي كتاب، تهران، 1361.

30. تاريخ يعقوبي، احمد بن ابي يعقوب ابن واضح، ترجمه: محمد ابراهيم آيتي، چ 8، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1378.

31. ترتيب كتاب العين، خليل بن احمد فراهيدي، تحقيق: مهدي مخزومي و ابراهيم سامرائي، تصحيح: اسعد طيب، چ 1، انتشارات اسوه، تهران، 1414 ه_ ق.

32. تشيع در مسير تاريخ، سيد حسين محمد جعفري، ترجمه: سيد محمد تقي آيت اللهي، چ 7، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1373.

33. التنبيه و الاشراف، علي بن حسين مسعودي، بي چا، دار و مكتبه الهلال، بيروت، 1421ه_ ق.

34. تنقيح المقال في احوال الرجال، اسدالله مامقاني، بي چا، مطبعه المرتضويه، نجف، 1349 ه_ ق.

35. جنبشهاي اسلامي معاصر، سيد احمد موثقي، چ 4، انتشارات سمت، تهران، 1380.

36. جنبشهاي شيعي در تاريخ اسلام، هاشم معروف الحسني، ترجمه: سيد محمد صادق عارف، چ1، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، مشهد، 1371.

37. جنگهاي پيامبر اسلام، جمعي از نويسندگان، بي چا، انتشارات زمزم هدايت، قم، بي تا.

38 جهادالشيعه في العصر العباسي الاول، سميره مختار ليثي، بي چا، دارالجيل، بيروت، بي تا.

39. حيات فكري سياسي امامان شيعه، رسول جعفريان، چ 1، انتشارات انصاريان، قم، 1376.

40. دولت امويان، سهيل طقوش، ترجمه: حجت الله جودكي، چ 1، انتشارات پژوهشكده حوزه و دانشگاه، قم، 1380.

41. دولت عباسيان، سهيل طقوش، ترجمه: حجت الله جودكي، با اضافات رسول جعفريان، چ 2، انتشارات پژوهشكده حوزه و دانشگاه، قم، 1383.

42. ذوب النضار في شرح الثار، جعفر بن محمد حلي ابن نما، چ 1، مؤسسه نشر اسلامي، قم، 1416 ه_ ق.

43. الرائد، مسعود جبران، چ 6، دار العلم للملايين، بيروت، 1990 م.

ص: 202

44. زيد بن علي و مشروعية الثورة عند اهل البيت، نوري حاتم، چ 2، مركز الغدير للدراسات الاسلامية، بي جا، 1416.

45. سفينۀ البحار، شيخ عباس قمي، بي چا، دار الاسوه، قم، 1416 ق.

46. سلسله هاي اسلامي، كليفورد باسورث، ترجمه: فريدون بدره اي، بي چا، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1371.

47. سيره و قيام زيد بن علي، حسين كريمان، بي چا، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1364.

48. شخصيت و قيام زيد بن علي، سيد ابوفاضل رضوي اردكاني، چ 2، دفتر تبليغات اسلامي، قم، 1364.

49. شيعه در اسلام، سيد محمد حسين طباطبايي، چ 4، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1379.

50. الصحاح تاج اللغة و صحاح العربية، اسماعيل بن حماد جوهري، تحقيق: احمد عبدالغفور عطار، چ 4، دار العلم للملايين، قاهره، 1407 ه_ ق.

51. عباسيان از بعثت تا خلافت، محمد الله اكبري، چ 1، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، قم، 1381.

52. العقدالفريد، احمد بن محمد ابن عبدربه، چ 1، مطبعة الازهريه، مصر، 1331 ه_ ق.

53. عمدة الطالب في انساب آل ابي طالب، سيد جمال الدين احمد بن علي حسني ابن عنبه، چ 2، مطبعه الحيدريه، نجف، 1380 ه_ ق.

54. عوامل معنوي و فرهنگي دفاع مقدس، محمد رضا سنگسري، بي چا، انتشارات زمزم هدايت، قم، بي تا.

55. عيون اخبارالرضا، محمد بن علي بن بابويه شيخ صدوق، ترجمه: حميد رضا مستفيد و علي اكبر غفاري، چ 1، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1380.

56. غرر الحكم و درر الكلم، عبدالواحد بن محمد تميمي آمدي، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چ 1، 1405ه_ق.

57. فتوح البلدان، ابوالحسن، بلاذري، چ1، مكتبه الهلال، بيروت، 1403 ه_ ق.

ص: 203

58. الفتوح، ابن اعثم كوفي، چ 1، دار الندوه الجديده، بيروت، بي تا.

59. فرق الشيعه، حسن بن موسي نوبختي، تصحيح و تعليق: سيد محمد صادق آل بحرالعلوم، بي چا، مطبعه الحيدريه، نجف، 1335 ه_ ق.

60. الفرق بين الفرق، عبدالقاهر بغدادي، ترجمه: محمد جواد مشكور، چ 4، كتابفروشي اشراقي، تهران، 1367.

61. فرق و مذاهب كلامي، علي رباني گلپايگاني، چ 1، انتشارات مركز جهاني علوم اسلامي، قم، 1377.

62. فرهنگ فارسي معين، محمد معين، چ 9، انتشارات اميركبير، تهران، 1375.

63. قاموس الرجال، محمد تقي تستري، بي چا، مركز نشر اسلامي، تهران، 1387.

64. القاموس المحيط، محمد بن يعقوب فيروزآبادي، چ 1، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1412ه_ ق.

65. قيام توابين، محمد علي چناراني، چ 1، انتشارات به نشر، مشهد، 1381.

66. قيام هاي شيعي در عصر اول عباسي، محمد پوران كاظمي، چ 1، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1381.

67. الكامل، ابوالحسن علي بن ابي الكرم ابن الاثير، تحقيق: مكتب التراث، چ 4، مؤسسه التاريخ العربي، بيروت1414 ه_ ق.

68. كفاية الاثر في شرح النصوص علي الائمة الاثني عشر، علي بن محمد خزاز رازي قمي، مصحح: عبداللطيف حسين، بي چا، انتشارات بيدار، قم، 1359 ه_ ق.

69. لسان العرب، ابن منظور، نشر ادب الحوزه، قم، 1405 ه_ ق.

70. لغت نامه دهخدا، علي اكبر دهخدا، تهران، 1341.

71. ماهيت قيام شهيد فخ، سيد ابوفاضل رضوي اردكاني، چ 2، دفتر تبليغات اسلامي، قم، 1375.

72. ماهيت قيام مختار، سيد ابوفاضل رضوي اردكاني، چ 3، دفتر تبليغات اسلامي، قم، 1374.

73. مروج الذهب و معادن الجوهر، علي بن حسين مسعودي ترجمه: ابوالقاسم پاينده، چ 6، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1378.

ص: 204

74. المصباح المنير، احمد بن محمد فيومي، چ 1، دارالهجره، قم، 1405 ه_ ق.

75. معجم الرجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة، سيد ابوالقاسم خوئي، چ 5، 1413 ه_ ق.

76. معجم مقاييس اللغة، احمد ابن فارس، تحقيق: محمد عوض مرعب و فاطمه محمد اصلان، چ1، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1422 ه_ ق.

77. معجم البلدان، حموي، ياقوت، چ 1، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1417 ه_ ق.

78. مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهاني، ترجمه: سيد هاشم رسولي محلاتي، چ 1، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، قم، 1380.

79. مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين، علي بن اسماعيل اشعري، تحقيق: محمد محيي الدين عبدالحميد، بي چا، مكتبه العصريه، بيروت، 1419 ه_ ق.

80. المقالات و الفرق، سعد بن عبدالله اشعري، تصحيح و تعليق: مجمد جواد مشكور، بي چا، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1361.

81. الملل و النحل، محمد بن عبدالكريم شهرستاني، چ 2، دارالفكر، بيروت، 1422 ه_ ق.

82. منابع تاريخ اسلام، رسول، جعفريان، چ 1، انتشارات انصاريان، قم، 1376 ش.

83. منتهي الامال، شيخ عباس قمي، بي چا، انتشارات ايران، تهران، 1350.

84. المنجد في اللغة العربية المعاصرة، كميل اسكندر و مدير دار المشرق، چ 2، دارالشمرق، بيروت، 2001 م.

85. نهاية الارب في فنون الادب، شهاب الدين احمد نويري، ترجمه: محمود مهدوي دامغاني، چ 1، انتشارات امير كبير، تهران، 1366.

86. نهضت مختار ثقفي، محمود رضا افتخارزاده، چ 2، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1375.

ب) نشريات

87. امام علي در آيينه تاريخ، محمد الله اكبري، مجله اشراق انديشه، مركز آموزش مباني انديشه اسلامي - بسيج دانشجويي، ش 3، بهمن و اسفند 1379.

ص: 205

88. تحليلي بر علل پيمان شكني كوفيان در واقعه عاشورا، محمد الله اكبري، مجله اشراق انديشه، مركز آموزش مباني انديشه اسلامي _ بسيج دانشجويي، ش 20، خرداد و تير 1383.

89. جامعه شناسي تاريخي قيام عاشورا، هادي سعيدي رضوي، فصلنامه مشكات، بنياد پژوهشهاي آستان قدس رضوي، مشهد، ش 79، تابستان 1382.

90. مردم شناسي كوفه، نعمت الله صفري فروشاني، فصلنامه مشكات، آستان قدس رضوي، ش53، زمستان 1375.

91. معرفي و نقد كتاب جهاد الشيعه، محمد حاج تقي زاده، فصلنامه تاريخ اسلام، ش 8، سال دوم، زمستان 1380.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109