معارف قرآن در الميزان جلد 3

مشخصات كتاب

سرشناسه : امين، مرتضي، 1334 -

عنوان قراردادي : الميزان في تفسير القرآن. فارسي. برگزيده

عنوان و نام پديدآور : معارف قرآن در الميزان/ تاليف مهدي امين[براي] سازمان تبليغات اسلامي، معاونت فرهنگي.

مشخصات نشر : [تهران]: سازمان تبليغات اسلامي، مركز چاپ و نشر، -1370

مشخصات ظاهري : ج.

شابك : 1300ريال ؛ 2000 ريال (ج.2، چاپ اول) ؛ 3000 ريال (ج.3، چاپ اول)

يادداشت : ج. 2 (چاپ اول: 1373).

يادداشت : ج.3 (چاپ اول: 1373).

يادداشت : كتابنامه.

مندرجات : ج. 1. معارف قرآن در شناخت خدا

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

موضوع : اسلام -- بررسي و شناخت

شناسه افزوده : طباطبائي، محمدحسين، 1281 - 1360 . الميزان في تفسير القرآن

شناسه افزوده : سازمان تبليغات اسلامي. مركز چاپ و نشر

شناسه افزوده : سازمان تبليغات اسلامي. معاونت فرهنگي

رده بندي كنگره : BP98/ط25م 904212 1370

رده بندي ديويي : 297/1726

شماره كتابشناسي ملي : م 71-1743

ص: 1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

ص:10

ص:11

ص:12

ص:13

ص:14

ص:15

ص:16

ص:17

ص:18

مق_دم_ه م_ؤل_ف

ص:19

اِنَّ__هُ لَقُ_رْآنٌ كَ___ري__مٌ

ف_ى كِت__ابٍ مَكْنُ_____ونٍ

لا يَمَسُّ__هُ اِلاَّ الْمُطَهَّ___روُنَ

« اين ق_________رآن_ى اس__ت ك__ري___________م! »

« در كت________اب______________ى مكن___________________________________________ون! »

« كه جز دست پ__اك__ان و فه_م خاصان بدان نرسد! »

(77 _ 79/ واقعه)

اين كتاب به منزله يك «كتاب مرجع» يا فرهنگ معارف قرآن است

كه از «تفسير الميزان» انتخ_اب و تلخي_ص، و بر حسب موضوع، طبقه بندى شده است.

در يك « طبقه بندي كلي» از موضوعات قرآن كريم در تفسير الميزان قريب 77 عنوان انتخاب شد كه هر يك يا چند موضوع، عنواني براى تهيه يك كتاب در نظر گرفته شد. هر كتاب در داخل خود به چندين فصل يا عنوان فرعى تقسيم گرديد. هرفصل نيز به سرفصل هايى تقسيم شد. در اين سرفصل ها، آيات و مفاهيم قرآنى از متن تفسي_ر المي__زان انتخ__اب و پس از تلخيص، به روال منطقى طبقه بندى و درج گرديد، به طورى كه خواننده جوان و محقق ما با مطالعه اين مطالب كوتاه وارد جهان شگفت انگيز آيات و معارف قرآن عظيم گردد.

تعدادي از اين مجلدات هم گفتارهاي مربوط به همين موضوعات و همچنين تحقيقاتي است كه علامه طباطبائي رضوان الله عليه درباره اهداف آيات و سوره هاي قرآن كريم به عمل آورده است. آخرين مجلد منتخبي خلاصه از 21 جلد قبلي است.

در پايان كار، مجموع اين معارف به قريب 5 هزار سرفصل بالغ گرديد. كار انتخاب مطالب، تلخيص، عنوان بندي و نگارش، قريب 30 سال دوام داشت__ه و با توفيق الهى در ليالى مب__اركه قدر سال 1385 پايان پذيرفت__ه و آم__اده چ__اپ و نش__ر گ_ردي_ده است.

در نظر گرفته شد اين مجلدات بر اساس سليقه خوانندگان در شكل ها و قطع هاي مختلف آماده شود. در قطع وزيري تعداد اين مجلدات به 22 رسيد. در قطع جيبي هر

ص:20

عنوان موضوع يك كتاب در نظر گرفته شد و در نتيجه به 77 جلد رسيد.

از اين مجلدات تاكنون 3 جلد به قطع وزيري با عنوان « معارف قرآن در الميزان» شامل عناوين: معارف قرآن در شناخت خدا، ن_ظام آفرينش، ملائكه و جن و شيطان ( از انتشارات سازمان تبليغات اسلامي،) و 5 جلد به قطع جيبي با عنوان « تفسير علامه- تفسير موضوعي الميزان » شامل عناوين: قضا و قدر در نظام آفرينش، خانواده، جنگ و صلح، جن و شيطان، غذا و تغذيه انسان ( از انتشارات موسسه قرآني تفسير جوان - مفتاح دانش و بيان جوان - آستان قدس رضوي،) چاپ و منتشر گرديده است.

مجلدات حاضر بدون امتياز تاليف است!

هر ناشري مي تواند در اشاعه معارف آسماني قرآن نسبت به چاپ و نشر آنها ( با عناوين مناسب و مربوط) اقدام نمايد و هر موسسه يا فردي آنها را در سايت اينترنتي خود قرار دهد!

هدف تأليف اين كتاب

ه_____دف از تهيه اين مجموع__ه و نوع طبقه بندى مطالب در آن، تسهيل مراجعه به شرح و تفسير آيات و معارف قرآن شريف، از جانب علاقمندان علوم قرآنى، مخصوصا محققين جوان است كه بتوانند اطلاعات خود را از طريق بيان مفسرى بزرگ چون علامه فقيد آية اللّه طباطبايى دريافت كنند و براى هر سؤال پاسخى مشخص و روش__ن داشت___ه باشن__د!

ضرورت تأليف اين كتاب

سال هاى طولانى، مطالب متعدد و متنوع درباره مفاهيم قرآن شريف مى آموختيم اما وقتى در مقابل يك سؤال درباره معارف و شرايع دين مان قرار مى گرفتيم، يك جواب مدون و مشخص نداشتيم بلكه به اندازه مطالب متعدد و متنوعى كه شنيده بوديم بايد جواب مى داديم. زمانى كه تفسير الميزان علامه طباطبايى، قدس اللّه سرّه الشريف، ترجمه شد و در دسترس جامعه مسلمان ايرانى قرار گرفت، اين مشكل حل شد و جوابى را كه لازم بود مى توانستيم از متن خود قرآن، با تفسير روشن و قابل اعتمادِ فردى كه به اسرار مكنون دست يافته بود، بدهيم. اما آنچه مشكل مى نمود گشتن و پيدا كردن آن جواب از لابلاى چهل (يا بيست) جلد ترجمه فارسى اين تفسير گرانمايه بود.

اين ضرورت احساس شد كه مطالب به صورت موضوعى طبقه بندى و خلاصه شود و در قالب يك دائرة المع__ارف در دست__رس همه دين دوستان قرارگيرد. اين همان انگيزه اى ب_ود ك_ه م_وجب تهيه اين مجل__دات گ__رديد.

بديهى است اين مجلدات شامل تمامى جزئيات سوره ها و آيات الهى قرآن

ص:21

نمى شود، بلكه سعى شده مطالبى انتخاب شود كه در تفسير آيات و مفاهيم قرآنى، علامه بزرگوار به شرح و بسط و تفهيم مطلب پرداخته است.

اص__ول اي__ن مط__ال__ب با ت__وضي__ح و تفصي__ل در « تفسير الميزان» موجود است ك__ه خ_وانن__ده مى تواند براى پى گيرى آن ها به خود الميزان مراجعه نمايد. براى اين منظور مستند ه__ر مطل__ب با ذك__ر شم__اره مجل__د و شماره صفحه مربوطه و آيه م_ورد استناد در هر مطلب قيد گرديده است. ( ذكراين نكته لازم است كه ترجمه تفسيرالميزان در اوايل انتشار از دهه 50 به بعد به صورت مجموعه 40 جلدى و از دهه 60 به بعد به صورت مجموعه 20 جلدى منتشر شده و يا در لوح هاي فشرده يا در اينترنت قرار گرفته است، به تبع آن نيز در تهيه مجلدات اوليه اين كتابها (تا پايان تاريخ اديان) از ترجمه 40 جلدي اوليه و در تهيه مجلدات بعدي از ترجمه 20 جلدي آن و يا از لوح هاي فشرده استفاده شده است، لذا بهتراست درصورت نياز به مراجعه به ترجمه الميزان، علاوه برشماره مجلدات، ترتيب عددى آيات نيز، لحاظ شود.)

... و ما همه بندگانى هستيم هر يك حامل وظيفه تعيين شده از جانب دوست و آنچه انج__ام ش__ده و مى ش_ود، همه از جانب اوست !

و صلوات خدا بر محمّد مصطفى (صلى الله عليه و آله) و خاندان جليلش باد كه نخستين حاملان اين وظيفه الهى بودند و بر علامه فقيد آية اللّه طباطبايى و اجداد او،

و بر همه وظيفه داران اين مجموعه شريف و آباء و اجدادشان باد،

كه مسلمان شايسته اى بودند و ما را نيز در مسي__ر شن__اخت

اس_لام واقعى پرورش دادن_د ...!

فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّني مُسْلِماً وَ أَلْحِقْني بِالصَّالِحينَ!

ليلة القدر سال 1385

سيد مهدى (حبيبى) امين

اظهار نظرها درباره چاپ هاي نخست

ص:22

پس از چاپ اول 3 جلد از « معارف قرآن در الميزان » در سالهاي70، استقبال محققين و دانشمندان به جائي رسيد كه ما را بر آن داشت تا قبل از آغاز مطالعه اين كتاب، سري بزنيم به سايت هاي اينترنتي و جرايد كشور، نقد و اظهار نظر هائي را كه درباره چاپ قبلي اين مجموعه با ارزش از طرف پژوهشگران محترم اظهار شده است، درج كنيم:

1-« درس_ايت روزنامه جمهوري اس_لامي ...www.magiran.com/npview » در صفحه عقيدتي در تاريخ 03/07/1385 درباره مجموعه «معارف قرآن در الميزان» چنين آمده است:

« معارف قرآن در الميزان نام كتابي است كه به كوشش سيد مهدي امين تنظيم گرديده و توسط سازمان تبليغات اسلامي منتشر شده است. اين كتاب با دقت تمام معارف مختلف قرآن كريم را كه در تفسير الميزان شرح و تبيين يافته است انتخاب و تلخيص كرده و با يك طبقه بندي ارزشمند موضوعي شيفتگان فرهنگ و معارف قرآني را براي دست يابي سريع به آن ياري و مساعدت نموده است .

تنظيم كننده اين معارف غني در مقدمه اي كه بر جلد اول و دوم اين كتاب نگاشته است درباره اين اثر كه در حكم كتاب « مرجع» براي آشنايي با فرهنگ و معارف قرآني است، چنين مي نويسد: ( ... نويسنده محترم روزنامه جمهوري، كلياتي از مقدمه مولف را از جلد اول و دوم كتاب نقل كرده است.)

2-« در سايت گودريدز www.goodreads.com/book/show/8553126 » كه در آن از همه جاي دنيا افراد علاقمند به كتاب مي توانند بهترين كتابهائي را كه خوانده اند مع_رفي كنند، آقاي محمد رض__ا ملائي از شهر مقدس مشهد مشخصاتي از ج_لد اول « معارف قرآن در الميزان» را همراه با كتابهاي مورد علاقه اش معرفي كرده و چنين اظهار نموده است:

« ... تو تهران تو كتابخونه پيدا كردم، صد صفحه اش رو خوندم، ولي مشهد هيچ جا پيداش نكردم، آيات سنگين قرآن رو برداشته بود تفسير علامه رو آورده بود. حيف شد واقعا، اين كتاب رو هر كي داره، دو برابر قيمت ازش مي خرم، بهم اطلاع بدين ...!»

3-« روانشاد حجت الاسلام دكتر كبيري استاد دانشگاه » در يكي از سخنراني هاي خود در مسجد شفا درباره « جلد دوم معارف قرآن در الميزان» اظهار داشت:

« ... اين كتاب را اول شب باز كردم عناوين چنان جذبم مي كردند كه ديدم همان شب تا آخر كتاب را خوانده ام!»

4-« سايت موسسه فرهنگي و اطلاع رساني تبيان وابسته به سازمان تبليغات اسلامي

ص:23

www.tebyan.net» در موارد عديده از كتاب « معارف قرآن در الميزان» مطالب زيادي نقل كرده، از جمله در سال 1382 شرح كامل « اسماء و صفات الهي» را نقل كرده كه مورد استقبال و اقتباس سايت هاي ديگر هم قرار گرفته است و تعداد بازديد كنندگان آن، در تاريخ مراجعه، به 29185 نفر رسيده بود.

5-« سايت دارالقرآن كريم www.telavat.com » نيز به معرفي « معارف قرآن در الميزان » پرداخته و مي نويسد:

« اين كتاب فرهنگ معارف قرآن است كه از تفسير شريف الميزان انتخاب و تلخيص و بر حسب موضوع طبقه بندي شده است. طرح اين منبع در 9 جلد به شرح زير است:

1- معارف قرآن در شناخت خداوند؛ 2 . معارف قرآن در شناخت جهان و نظام آفرينش؛ 3. آفرينش انسان و موجودات قبل از او؛ 4. فطرت انسان؛ 5. تاريخ انسان و جريان مدنيّت و اديان الهي؛ 6. اسلام، حركت نهايي و وراثت زمين؛ 7. تمدن و قوانين جامعة صالح و موعود اسلامي؛ 8. اصول تربيت و خانواده اسلامي؛ 9. مراحل بعدي حيات تا لقاء الله. ظاهراً تاكنون 3 جلد اول آن انتشار يافته و بقيه مجلدات آن آماده نشده است.»

6-« سايت شهر مجازي قرآن www.quranct.com » از جلد اول « معارف قرآن در الميزان» مطالبي بطور مفصل در چند صفحه درباره « اسماء و صفات الهي» با سر فصل هاي زير نقل كرده است: اسماء و صفات الهي. تقسيم بندي صفات الهي. تعداد اسماء حسني.

7-« سايت Islamquest» در پاسخ پرسش هاي خوانندگان خود در موارد عديده از « معارف قرآن در الميزان» استفاده كرده است.

8-« سايت حوزه www.hawzah.net » تحت عنوان « جوانه هاي جاويد» بررسي هايي درباره: «سبك هاي تفسيري علامه طباطبائي ره و شناخت نامه الميزان،» انجام داده، منابع تفسير و كتابهاي مربوط به الميزان را شمارش كرده است و در باره « معارف قرآن در الميزان» مي نويسد:

« مجموعه معارف قرآن در الميزان كه به منزله مرجع يا فرهنگ معارف قرآن است، توسط سيد مهدي امين از تفسيرالميزان انتخاب و تلخيص گرديده كه بر حسب موضوع طبقه بندي شده است از اين اثر تا كنون سه جلد با عنوان معارف قرآن در شناخت خدا، معارف قرآن در شناخت جهان و معارف قرآن در شناخت ملائكه، جنّ و شيطان تدوين و توسط سازمان تبليغات اسلامي به چاپ رسيده است.» « سايت حوزه» همچنين به عنوان منابع پژوهش مقطع دبيرستان، موضوع: كنش و واكنش (عمل ها و عكس العمل ها ) از « معارف قرآن در الميزان» نام برده است.

9-« سايت اسلام پديا – اصطلاحات قرآني islampedia.ir » در شرح اصطلاحات «آسمان هاي هفت گانه در قرآن» و « الحي القيوم در آيات قرآن» همچنين «رطب و يابس و كتاب مبين در قرآن» مطالب مفصلي از « معارف قرآن در الميزان» را نقل كرده است.

علاوه بر سايت هاي فوق الذكر قريب به 50 سايت ديگر نيز از مجلدات « مع_ارف ق_رآن در

ص:24

ال_ميزان» استفاده كرده و يا آنها را به عنوان منابع تحقيق و مطالعه به خوانندگان خود معرفي كرده اند كه براي رعايت اختصار از شرح آنها صرف نظر مي شود.

در حال حاضر هم –

مولف همه اين 22 جلد را در سايت خود تحت عنوان « معارف قرآن در الميزان» در دو نسخه PDF و WORD در اينترنت جهت مطالعه و دانلود و كپي برداري قرار داده كه با جستجو در «گوگل» اين سايت قابل مشاهده است.

در اين زمينه قبلاَ موسسه قرآني تفسير جوان نسخه هاي جيبي آن را كه در 77 جلد تحت عنوان « تفسير علامه يا تفسير موضوعي الميزان» تهيه شده در سايت « www.Tafsirejavan.com » خود قرارداد تا همگان سريعا به آن دسترسي داشته باشند.

اخيرا نيز موسسه قرآني قائميه «www.Ghaemiyeh.com » در شهر اصفهان از 77 جلد مزبور در سايت خود با شيوه بسيار جامع و با فهرست ديجيتالي استفاده كرده كه علاوه بر نسخه PDF از چند فرمت ديگر نيز امكاناتي براي سهولت دانلود و كپي برداري فراهم آورده است!)

برخي افراد يا هيئت هائي علمي نيز در پژوهش هاي خود به « معارف قرآن در الميزان» مراجعه داشتند، بانوان دانشمندي كه به تأييد خود متجاوز از 25 سال در الميزان تحقيق مي كردند، پس از دسترسي به اين كتاب، تحقيق_ات خود را بر اساس عناوي_ن آن، از متن اصلي الميزان دنبال مي كنند.

حضرت آيت الله حاج سيد رضي شيرازي « دامة افاضاته » در روزهاي آغازين كه مولف فهرست عناوين جلد اول اين مجموعه را تهيه و به محضر معظم له ارائه نمود، پس از مطالعه كامل، توصيه فرمودند: « برخي عناوين بسيار جذاب بود و من چند بار دنبال اين بودم كه اصل مطالب را بخوانم، لذا بهتر است براي اين عناوين به صورت مختصر هم شده، مطالب متن نوشته شود...!» معظم له نامي كه براي كت___اب پيشن__هاد فرمودند همان نام پر مع__ناي « معارف قرآن در الميزان » بود كه 3 جلد اول آن در سال هاي 1370 با همان نام انتشار يافت. از آنجائي كه مولف در تمام مدت تأليف كتابها از انفاس قدسي و راهنمائي هاي ارزشمند آن معلم الهي بهره مند بوده است، به عنوان سپاس، تاليف اين مجموعه را به محضر ايشان تقديم مي نمايد!

سيد مهدي حبيبي امين

رمضان مبارك 1392

مقدمه جلد سوم:بررسي ذهنيات مردم درباره ملائكه.جن و شيطان

ص:25

وقتى صحبت از «فرشته» به ميان مى آيد، تصوير كودكى معصوم يا دختر جوانى با پر و بال رنگين كه در طاق و رواق كليساها و تابلوهاى نقاشان رسم شده، به ذهن انس_ان خط_ور مى كند.

وقتى از «جن» صحبت مى شود، آن چه كه در ذهنيت ما جا گرفته، موجودات شرور و گاهى بسيار ريز و غيرقابل رؤيتى است كه از نقل قول بچه هاى ترسو، قصه هاى مادربزرگ ها، رمال ها و جن گيرها تصوير يافته است.

و وقتى از «شيطان» صحبت مى شود، بلافاصله تصاوير كتاب هاى قديمى در ذهن آدم مجسم مى شود كه شيطان را در هيئت غول بدقيافه و كريهى با شاخ هاى تيز در دو طرف سر نشان مى دادن__د. سابق_ه ت_اريخ_ى اين تصويرها به ادوار شرك و جاهليت انسان برمى گردد، كه مجسم__ه ه_اى چني_ن غ_ول با ش_اخ و دم را به خ_اط_ر رهايى از شرور و حوادث بد پرستش مى كردند.

ب_ررسى مع_ارف ق_رآن در اين زمينه

آن چه را كه معارف قرآن در اين زمينه به دست مى دهد، به طور مشخص در قسمت هاى مختل__ف اي_ن كت_اب م_لاحظ_ه خ_واهي_د ف_رم_ود، با توجه به طبق_ه بندى هايى كه شده، ماهيت وظ_اي_ف و آث_ار اعم_ال اين موجودات تبيين مى شود.

آن چه كه لازم است، اضافه شود اين است كه در موقع خواندن و انديشه كردن در اين كتاب، آن ذهنيات بدوى و جاهلى و تصاوير كليسايى و نقاشى ها را بايد از مغز خارج كرد و با حقايقى كه خداى آفريننده جهان بيان فرموده، انديشه نويى آغاز كرد. و چه بهتر كه دانشمندان علوم نيز اين حقايق را اساس قرار دهند و نظرات و تئورى هاى علمى خود را بر اين مبانى تنظيم كنند.

دانش امروز پى به عوامل جديدى مى برد كه غيب بودن آن ها را قبول دارد، مانند: امواج صوتى، راديويى، نورى، نيروى جاذبه و امثال آن. با اين كه اين عوامل ديده

ص:26

نمى شوند ولى همه مردم، آثار آن ها را احساس مى كنند. نام گذارى امواج فوق الذكر به خاطر شباهت حركت آن ها به موج صورت گرفته و ديگران را بر اساس شناخت قبلى از نيروهاى ديگر، نيرو ناميده اند. ولى قدر مسلم اين است كه:

_ اولا، اين عوامل وجود دارند،

_ ثانيآ، اين عوامل ديده نمى شوند و در غيب هستند،

_ ثالثآ، آثار فعاليت و جريان اين عوامل در زندگى روزمره انسان ها و جهان هستى مشهود است. برخى از آن ها گفتار و تصوير ما را ثبت و ضبط مى كنند و با سرعت غيرقابل تصورى آن را حركت مى دهند. برخى بدون كوچك ترين تخلفى از وظيف__ه خ_ود ميليارده_ا ميلي_ارد س_ال است كه ك_رات آسم_انى را حف_ظ و حركت منظ__م آن ه__ا را تنظي___م مى نم_ايند.

اگر اين مفاهيم را با مطالب كتاب و شرحى كه خداوند سبحان راجع به اين عوامل در قرآن كريم بيان فرموده، مقايسه كنيم، چه قدر ساده مى توان ذهنيت فرشتگان تصويرها و دخت_ران ب_ال_دار نق__اش_ان يا مجسم_ه ه_اى شيط_ان را از ذه_ن زدود و ج__اى آن را با چنين حق_ايق_ى پ_ر ك_رد. (رج__وع شود به فص_ل 5، وظيف_ه م_لائك_ه در حف_ظ انسان و اعم__ال و گفت__ار او و هم چني_ن فص_ل 1، در م_ورد م_اهي_ت و وظ_اي_ف م__لائك_ه.)

چ_را اين ع_وامل را نمى بينيم؟

انسان ذات اشياء را نمى بيند بلكه اگر نور به يك شىء برخورد كند، فقط تصوير آن از طريق چشم به مغز منتقل مى شود. اگر شدت نور بيشتر يا كمتر از توانايى چشم باشد چيزى ديده نمى شود، يا در حالى كه فركانس راديويى با سرعت سرسام آور معادل 000/000/300 كيلومتر در ثانيه پخش مى شود، گوش انسان بيشتر از فركانس 60 تا 4000 را نمى شنود. پس در حالتى اين نيروها و عوامل مى توانند، براى چشم و گوش ما قابل درك باشند كه آن ها را محدود سازيم و به حد و فركانس ابزار ادراكات خودمان برسانيم و يا ابزار ادراكات خودمان را آن قدر قدرت بخشيم كه به حد و فركانس آن ها برسد.

دليل اين كه ما اين عوامل اداره كننده امور جهان آفرينش و حيات انسان را نمى بينيم، همين محدوديت است. اگر روزى اين محدوديت از بين برود و يا انسان از بدن خود و محدوديت هاى اين جسم مادى خارج شود، بسيارى از ناديدنى ها براى او قابل رؤي_ت خ_واه_د ب_ود.

ص:27

آث_ار عم_ل م_لائكه

اگر از كلمه «فرشته» استفاده نكنيم و به جاى آن از كلمه «ملك و ملائك» استفاده كنيم، بهترمى توانيم مفهوم قدرت و سلطنت و حكومتى را كه در آن وجود دارد، حس كنيم.

قرآن كريم، عواملى را كه جهان را مى گردانند، ملائكه مى نامد. قرآن ملائكه را واسطه هاى تدبير و رسولانى مى نامد كه قدرت اقدام و سرعت حركت آن ها براى ما قابل تص_ور نيس_ت.

ما اصرار نداريم از كلمات نيرو و امواج و غيره كه تعريف پيش ساخته اى براى ما دارند استفاده كنيم، بلكه مى خواهيم مفاهيم اين عوامل و اسباب را در ذهن خواننده به وجود آوريم.

آن چه درباره «جن» و «شيطان» بايد اضافه كرد، اين است كه در مقابل عواملى مانند ملائكه كه حركت و كار آن ها در خدمت انسان و سيركمالى زندگى و سعادت اوست، عواملى مخالف وجود دارد كه ماهيت و ذات جداگانه اى دارند و از مواد ديگرى به وجود آمده اند. اين عوامل در خلاف جهت منافع انسان عمل مى كنند، لكن دخالتى در اداره جهان يا قدرتى در برهم زدن نظام آن ندارند، بايد ذهنيت خودمان را در مورد آن ها نيز تغيير دهيم و براساس محتواى كتاب حاضر شناخت جديدى از آن ها به دست آوريم.

و من الله التوفيق

سيد مهدى حبيبي امين

بهار 1373

معارف قرآن در شناخت ملائكه

ماهيت و وظايف ملائكه

ذات ملائكه، نوع تكاليف و وظايف آن ها

ص:28

ص:29

ص:30

«لا يَعْصُ_ونَ اللّهَ ما اَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَروُنَ ! » (6 / تحريم)

ملائكه خلقى از مخلوقات خدايند، داراى ذواتى طاهره و نوريه، كه اراده نمى كنند، مگر آن چه خدا اراده كرده باشد و انجام نمى دهند مگر آن چه او مأمورشان كرده باشد، هم چنان كه فرمود: « بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ. لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِاَمْرِه يَعْمَلُونَ _ از او در سخن پيشى نمى گيرند، و هم به دستوراتش عمل مى كنند.» (26 و 27 / انبياء)

و به همين جهت در عالم فرشتگان جزا و پاداشى نيست، نه ثوابى و نه عقابى و در حقيقت ملائكه مكلف به تكاليف تكوينى اند. تكاليف تكوينى ملائكه به خاطر اختلافى كه در درج_ات آنان هست، مختلف است:

« وَ م_ا مِنّا اِلّا لَ_هُ مَق_امٌ مَعْلُومٌ _ هيچ يك از ما نيست مگر آن ك__ه مق__ام_ى معل__وم دارد.» (164 / صافات)

«وَ ما نَتَنَ_زَّلُ اِلّا بِاَمْ_رِ رَبِّكَ لَهُ ما بَيْنَ اَيْدينا وَ ما خَلْفَنا _ ما نازل نمى شويم مگر ب_ه امر پ_روردگ_ار ت_و، كه پشت و روى هست_ى م_ا از اوس_ت!» (64 / م_ريم)

جمله « لا يَعْصُونَ اللّهَ ما اَمَرَهُمْ _ خداى را در آن چه فرمانشان مى دهد، نافرمانى نمى كنند،» (6/تحريم) ناظر به اين است كه اين فرشتگان ملتزم به تكليف خويشند. و جمل__ه « يَفْعَلُ__ونَ ما يُؤْمَرُونَ،» (50/نحل) ناظر به اين است كه عمل را طبق دستور انجام مى دهند.

ملائكه محض اطاعتند و در آن ها معصيت نيست. ملائكه نه در دنيا عصيان دارند، ن__ه در آخرت.

تكليف ملائكه از سنخ تكليف معهود در مجتمع بشرى ما نيست. در جامعه بشرى

ص:31

اگر مكلف، موجودى داراى اختيار باشد و به اختيار خود اراده تكليف كننده را انجام بدهد، مستحق پاداش مى شود و اگر ندهد سزاوار عقاب مى گردد، يعنى هم فرض اطاعت هست و هم فرض معصيت. اما در بين ملائكه كه زندگى شان اجتماعى نيست و اعتبار در آن راه ن__دارد، ت_ا ف_رض اط_اعت و معصيت ه_ر دو در آن راه داشت_ه ب_اش_د، تكاليف هم معناى ديگرى دارد.(1)

وجود غيرجسمانى ملائكه

«ج_اعِ_لِ الْمَلئِكَ_ةِ رُسُ_لا اُول_ى اَجْنِحَ_ةٍ مَثْن_ى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ...!» (1 / فاطر)

ملائكه موجوداتى هستند كه در وجودشان منزه از ماده جسمانى اند، چون مادّه جسمانيّت در معرض زوال و فساد و تغيير است و نيز كمال در ماده تدريجى است، و از مبدأ سير و حركت مى كند، تا به تدريج به غايت كمال برسد. و اى بسا در بين سير و حركت به موانع و آفاتى برخورد و قبل از رسيدن به حد كمالش از بين برود و ملائكه اين طور نيستند.

از اين بيان روشن مى شود، اين كه در روايات سخن از صورت و شكل و هيئت هاى جسمانى ملائكه رفته، از باب تمثل است و خواسته اند بفرمايند: فلان فرشته طورى اس__ت ك__ه اگ_ر اوص__افش با ط__رحى نشان داده شده، به اين شكل درمى آيد و به همين جهت انبياء و امامانى كه فرشتگ__انى ديده اند، براى آنان به آن صورت كه نقل ك__رده ان__د، مجس__م ش__ده اند، وگ__رنه م__لائك_ه به ص___ورت و شك__ل درنمى آين__د.

آرى فرق است بين تمثل و شكل گيرى: تمثل ملك به صورت انسان، معنايش اين است كه ملك در ظرف ادراك آن كسى كه وى را مى بيند، به صورت انسان درمى آيد، در حالى كه بيرون از ظرف ادراك او واقعيت و خارجيت ديگرى دارد، و آن عبارت است از ص__ورتى ملكى.

به خلاف تشكل و تصور، كه اگر ملك به صورت انسان متصور و به شكل او متشكل ش__ود، انسانى واقعى مى شود، هم در ظرف ادراك بيننده، و هم در خارج آن ظرف و چنين ملك__ى ه__م در ذه_ن ملك است، و هم در خارج، و اين ممكن نيست.

خداى سبحان اين معنا را كه براى تمثل كرديم، تصديق دارد و در داستان مسيح و مريم مى فرمايد: «فَاَرْسَلْنا اِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَرآ سَوِيّآ _ ما روح خود را نزد او فرستاديم، پس براى او به صورت بشرى تمام عيار ممثل شد.» (17 / مريم)

و اما اين كه در سر زبان ها افتاده كه مى گويند: (ملك جسمى است لطيف، كه به


1- المي____زان ، ج: 38 ص: 319

ص:32

هر شكل درمى آيد جز به شكل سگ و خوك، و جن جسمى است لطيف، جز اين كه جن به هر شكلى درمى آيد حتى شكل سگ و خوك،) مطلبى است كه هيچ دليلى بر آن نيست، نه از عق__ل و نه از نق_ل. (1)

شكل حقيقى ملائكه و زمان ظهور آن ها

«لَوْ ما تَأْتينا بِالْمَلائِكَةِ اِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ. ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَ_ةَ اِلّا بِالْحَ_قِّ !» (7 و 8/ حجر)

كفار به رسول خدا گفتند: چرا ملائكه را براى ما نمى آورى؟ اگر راست مى گوئى و اگر پيغمبرى، ملائكه را بياور تا بر صدق دعوتت شهادت دهند. آيه فوق جواب از اقتراح و درخواست ايشان است و حاصل جواب اين است كه سنت الهى بر اين جريان يافته كه ملائكه را از چشم بشر بپوشاند، و در پشت پرده غيب نهان دارد، و با چنين سنتى اگر به خاطر پيشنهاد و اقتراح ايشان ملائكه را نازل كند، قهرآ آيتى و معجزه اى آسمانى خواهد بود، و از آثار و خواص معجزه اين است كه اگر به خاطر پيشنهاد مردمى صورت گرفته باشد و آن مردم پس از ديدن معجزه پيشنهادى خود باز ايمان نياورند، دچار هلاك و انقراض شوند و چون اين كفار كفرشان از روى عناد است، قهرآ ايمان نخواهند آورد و در نتيجه هلاك خواهن_د شد.

اگر خداوند ملائكه را در چنين زمينه اى كه خود آنان معجزه مى خواهند كه حق را روش__ن و ب__اط_ل را مح__و س__ازد، ن_ازل ف_رم_ايد، ن_ازل مى كند، اما كارى كه ملائكه به منظور احقاق حق و ابطال باطل در چنين ح_ال انج__ام دهن__د، همين است كه ايشان را ه__لاك كنن__د، و نسلش__ان را ب_ران_دازن__د.

و اما عالم ملائكه، و ظرف وجود ايشان، ع__ال_م ح__ق مح_ض اس_ت، كه هيچ چيزش ب_ا هي_چ ب_اطل_ى مش__وب نيس__ت، ه__م چن__ان كه ق__رآن ك_ريم فرموده: «لا يَعْصُونَ اللّهَ ما اَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَروُنَ،» (6 / تحريم) «بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ. لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُ_مْ بِ_اَمْ_رِه يَعْمَلُ__ونَ.» (26 و 27 / انبياء)

پ__س مقتض__اى اي__ن آي__ات و آي__ات ديگ__رى كه در اين معنا هست، اين است كه ملائكه فى نفسهم مخلوقات شريف و موجودات طاهر و نورانى و منزهى هستند كه هيچ نقص___ى در آن__ان وج__ود ن__داشت__ه و دچ__ار ش__رى و شق__اوت__ى نمى ش_وند، پس در ظرف وجود آنان امكان فساد و معصيت و تقصير نيست، خلاصه اين نظ__امى ك__ه در عالم م__ادى ما هست، در ع__الم آنان نيست.

آدمى مادام كه در عالم ماده است و در ورطه هاى شهوات و هواها چون اهل كفر


1- الميزان ، ج: 33 ص: 20

ص:33

و فسوق غوطه مى خورد، هيچ راهى به اين ظرف و اين عالم ندارد، تنها وقتى مى تواند بدان راه يابد كه عالم ماديش تباه گردد و به عالم حق قدم نهد، و خلاصه پرده ماديت شان كنار رود، آن وقت است كه عالم ملائكه را مى بينند، «لَقَ_دْ كُنْ_تَ فى غَفْلَ_ةٍ مِنْ ه_ذا فَكَشَفْنا عَنْ_كَ غِط_اءَكَ فَبَصَ_رُكَ الْيَ_وْمَ حَدي_دٌ!» (22 / ق) و اين عالم همان عالمى است كه نسبت به اين عالم بشرى، آخرت ناميده مى شود.

ظهور عالم ملائكه براى مردمى كه غرق در ماده هستند، موقوف بر اين است كه ظرف وجودشان مبدل گردد، يعنى از دنيا به آخرت منتقل شوند، يعنى بميرند. اگر در همين دنيا اين انتقال براى كسى صورت بندد، ملائكه نيز براى او ظاهر مى شوند، هم چنان كه برگزيدگان از بندگان خدا و اولياى او كه از پليدى گناهان پاك و همواره ملازم ساحت قرب خدايند، در همين دنيا عالم غيب را مى بينند، با اين كه خود در عالم شهادتند، مانند انبياء!(1)

مفه_وم تمثل جسمانى ملائكه

«فَ_اَرْسَلْن_ا اِلَيْه___ا رُوحَن__ا فَتَمَثَّ__لَ لَه__ا بَشَ__رآ سَ__وِيّ___آ ! » (17 / م__ريم)

روحى كه به سوى مريم فرستاده شده بود، به صورت بشر ممثل شد، و معناى تمثل و تجسم به صورت بشر اين است كه در حواس بينايى مريم به اين صورت محسوس شود، وگرنه در واقع باز همان روح است نه بشر و چون از جنس بشر و جن نبود، بلكه از جنس ملك و نوع سوم مخلوقات ذوى العقول بود، كه خدا او را در كتابش وص__ف نم__وده، و مل__ك ناميده، و آن فردى را كه مأمور وحى است «جبرئيل» ناميده:

- «قُ__لْ مَ_نْ ك_انَ عَ__دُوّآ لِجِبْ_ريلَ فَ_اِنَّ_هُ نَ_زَّلَ_هُ عَل_ى قَلْبِكَ بِ_اِذْنِ اللّ_هِ!» (97 / بقره)

كسى كه با جبرئيل دشمن است كه چرا قرآن را بر تو نازل كرد، بيهوده دشمن است چ__ون اگ____ر او كرد به اذن خ__دا ك__رد.

ج__اى ديگ__ر او را «روح» خ__وان_ده:

«قُ_لْ نَ_زَّلَهُ رُوحُ الْقُ_دُسِ مِنْ رَبِّكَ _ بگو روح القدس آن را از ناحيه پروردگارت ن___ازل ك__رد.» (102 / نحل)

«نَ_زَلَ بِ_هِ ال_رُّوحُ الاَمي_نُ، عَل__ى قَلْبِ__كَ _ روح الامين آن را به قلب تو نازل كرد!» (193 و 194 / شعراء)

و نيز او را «رسول» خوانده :


1- المي_________زان ، ج: 23 ص: 144

ص:34

«اِنَّ__هُ لَقَ_وْلُ رَسُ_ولٍ كَ_ري_مٍ - به درست_ى كه آن گفت_ار رسولى ب_زرگوار است!»(40/حاقه)

لذا از همه اين ها مى توان فهمي__د ك__ه آن روح__ى ك__ه ب__راى م__ري__م به صورت بشرى مجسم شد، همان جب__رئي__ل ب__وده است، و اگ__ر در آي__ه م__ورد بح__ث «روح» را ب__ه خدا نسب_ت داده و ف__رم_ود: «روحم__ان» به منزله تشريف و احترام بوده است.

در روايات كلمه تمثل بسيار به چشم مى خورد، ولى در قرآن كريم جز در داستان مريم و در سوره مريم در آيه «فَاَرْسَلْنا اِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَرآ سَوِيّآ،» نيامده، و آيات بعدى كه در آن جبرئيل خود را براى مردم معرفى مى كند، بهترين شاهد است، بر اين كه وى در همان حال هم كه به صورت بشر مجسم شده بود، باز فرشته بوده نه اين كه بشرشده باشد،بلكه فرشته اى بود به صورت بشر، و مريم اورا به صورت بشر ديد.

بنابراين معناى تمثل جبرئيل براى مريم به صورت بشر اين است كه در حاسّه و ادراك مريم به آن صورت محسوس شد، نه اين كه واقعآ هم به آن صورت درآمده باشد، بلكه در خارج از ادراك وى صورتى غير صورت بشر داشت.

پس از آن چ__ه گ_ذش_ت، روشن گرديد كه تمثل عبارت است از ظهور چيزى براى انسان به صورتى كه انسان با آن الفت دارد، و با غرضش از ظهور مى سازد، مانند ظهور جبرئيل براى مريم به صورت بشرى تمام عيار، چون مألوف و معهود آدمى از رسالت، همين است كه شخص رسول، رسالت خود را گرفته و نزد مرسل اليه بيايد و آن چ__ه را ك__ه گ_رفت__ه از ط__ري_ق تكل__م و تخ_اطب ادا كند.(1)

ه_دف وج_ودى م_لائك__ه

«وَ النّازِعاتِ غَرْقآ وَ النّاشِطاتِ نَشْطآ... فَالْمُدَبِّراتِ اَمْرآ...!» (1تا5/نازعات)

از مطلق بودن آيه «جاعِلِ الْمَلئِكَةِ رُسُلا اُولى اَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ،»(1/فاطر) فهميده مى شود كه ملائكه خلق شده اند، براى همين كه واسطه باشند ميان خدا و خلق، و براى انفاذ امر او فرستاده شوند. همان امرى كه در آيه «بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ. لا يَسْبِقُونَهُ بِ_الْقَ_وْلِ وَ هُ_مْ بِاَمْرِهü يَعْمَلُونَ،» (27 / انبياء) و آيه «يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ،» (50 / نح_ل) از آن سخ_ن گفت_ه اس_ت. بال قرار دادن براى ملائكه اشاره به همين واسطه بودن است.

پس ملائكه جز واسطه بودن بين خداى تعالى و بين خلق او و انفاذ دستورات او


1- الميزان ، ج: 27 ص: 54

ص:35

در بين خلق، پُستى و كارى ندارند. و اين بر سبيل تصادف و اتفاق نيست كه مثلا خداى تعالى گاهى اوامر خود را به دست ايشان جارى سازد، و گاهى مثل همان امر را ب__دون واسط__ه م_لائك_ه خ__ودش انج__ام ده__د، خي__ر، تصادف نيست، چون در سن__ت خ__داى تع__الى نه اخت__لاف_ى هس_ت و نه تخلفى، هم چنان كه فرمود: «اِنَّ رَبّى عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ!» (56 / ه_ود) و «فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَبْديلا وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَحْ__وي__لا _ نه ه_رگ_ز ب__راى سنت خ__دا تب__ديل_ى مى يابى و نه تحويلى!» (43 / فاطر)(1)

موضع و موقعيت ملائكه در عالم خلقت

«وَ ما مِنّا اِلّا لَ_هُ مَقامٌ مَعْلُومٌ وَ اِنّا لَنَحْنُ الصّافُّونَ وَ اِنّ__ا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ!» (164تا166/ صافات)

اين آيات سه گانه موقف ملائكه و موقعيت آنان در عالم خلقت را توصيف مى كنند، و عمل__ى كه من__اس__ب خلق__ت آن__ان است بيان مى نمايند، و آن عمل عبارت است از حاضر بودن به خدمت، و در صف ايستادن براى گرفتن اوامر خداى تعالى، و نيز منزه داشتن ساحت كبريائى خدا از شريك و از هر چيزى كه لايق به كمال ذات او نيست، ندايى كه عقل و وهم بدان دست نمى يابند.

اين كه فرمود: «وَ م_ا مِنّا اِلّا لَ_هُ مَق_امٌ مَعْلُومٌ،» معنايش اين است كه هريك از ما مقامى معين و پستى مشخص داريم، كه ما را بدان گمارده اند. چون با گمارده شدن ديگر استقلال معنى ندارد و شخص گمارده شده نمى تواند از خط مشيى كه برايش تعيين كرده اند تجاوز كند، ملائكه نيز مجبول بر اين هستند كه خدا را در آن چه امر مى كن_د، اط_اع_ت نم_وده و او را بپرستند.

اين كه فرمود: «وَ اِنّا لَنَحْنُ الصّافُّونَ،» (165 / صافات) معنايش اين است كه ما فرشتگان همواره نزد خدا در صف ايستاده منتظر اوامر او هستيم، تا اوامرى كه در ت__دبير عالم صادر مى كند، بر طبق خواسته اش اجرا كنيم، هم چنان كه از آيه: «لا يَعْصُونَ اللّهَ ما اَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَروُنَ،» (6/تحريم) نيز اين معنا استفاده مى شود.

اين كه فرمود: «وَ اِنّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّح_ُونَ،» (166 / صافات) معنايش اين است كه ما خداى را از آن چه لايق ساحت كبريائى او نيست، تنزيه مى كنيم، هم چنان كه در جاى ديگر باز فرموده: «يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ _ فرشتگان شب و روز خداى را تسبيح مى گويند و خسته نمى شوند.» (20 / انبياء)


1- الميزان ، ج: 40 ص: 18

ص:36

(1)

وظايف ملائكه در خدمت انسان

«وَ اِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ اِنّى خالِقٌ بَشَرآ، فَاِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحى فَقَعُ_وا لَهُ ساجِدينَ!» (28 و 29 / حجر)

ملائكه براى فوز و فلاح انسان كار مى كنند: يك طايفه از ايشان مأمور حيات بخشى و ط__ايف__ه ديگ__ر مأمور مرگ و طايفه سوم دست در كار رزق، و طايفه چهارم مشغول رساندن وحى اند. ط__ايف__ه اى معقبّ__اتن__د، ط_ايف__ه اى حفظ__ه، ط__ايف__ه اى نويسنده و ه__م چني__ن م__ابق__ى ملائكه هركدام مشغول يكى از كارهاى بشرند. و اين معنى از آي__ات متف__رقه ق__رآنى هر كدامش از يك گوشه قرآن به چشم مى خورد، پس ملائكه اسب__ابى اله__ى و اع__وانى براى انسانند، كه او را در راه رساندنش به سعادت و كمال ي_______ارى مى كنن___د.

م__لائك__ه بر حسب غ__رض__ى ك__ه در خلقشان بوده، خاضع براى انسانند آن هم برحسب غرضى كه در خلقت انسان بوده، و ملائكه مسخر براى بشر و در راه سعادت زن_دگ__ى او هستند.(2)

م_لازم_ه وظ__ايف م_لائكه با م_اهي_ت آن ها

«عَلَيْها مَلائِكَ_ةٌ غِلاظٌ شِ_دادٌ لا يَعْصُونَ اللّهَ مااَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَروُنَ!» (6/تحريم)

منظور از غلاظ و شداد اين است كه ملائكه نامبرده، ملازم آن مأموريتى هستند كه خداى تعالى به آنان داده و غير از خدا و اوامرش هيچ عامل ديگرى از قبيل (رقت، ترحم و امثال آن،) در آنان اثر نمى گذارد و خدا را با مخالفت و يا رد عصيان نمى كنند و هرچه را مأمور باشند مو به مو اجرا مى كنند، بدون اين كه چيزى از خود آنان فوت شود و يا به خاطر ضعف و خستگى از مأموريت كم كنند.(3)

سه وظيفه اصلى ملائكه


1- المي_____________زان ، ج: 33 ص: 283
2- الميزان ، ج: 23 ص: 232
3- الميزان ، ج: 38 ص:317

ص:37

«وَ النّازِعاتِ غَرْقآ. وَ النّاشِطاتِ نَشْطآ. وَ السّابِحاتِ سَبْحآ. فَالسّابِقاتِ سَبْقآ. فَالْمُدَبِّراتِ اَمْرآ»

(1 تا 5 / نازعات)

به طورى كه از آيات قرآن كريم استفاده مى شود، فرشتگان در صدور موجودات از ناحيه خداى تعالى، و برگشتن آن ها به سوى او، واسطه هستند بين خدا و خلق، به اين معنا كه اسبابى هستند براى حدوث حوادث، اسبابى مافوق اسباب مادى و جارى در عالم ماده. البته كاربرد اسباب مادى تا وقتى است كه مرگ نرسيده و موجود به نشئه ديگ__ر منتقل نشده است، چون بعد از مرگ و انتقال، ديگر اسباب مادى سببيتى ندارند.

1_ وساطت ملائكه در مسأله عود: يعنى حال ظهور نشانه هاى مرگ، قبض روح، اجراى سؤال، ثواب و عذاب قبر و سپس ميراندن تمام انسان ها در نفخه صور و زن__ده كردن آن__ان در نفخ__ه دوم، و محش__ور ك__ردن آن__ان و دادن ن__ام__ه اعمال و وض__ع مي_زان ها و رسي_دگى به حس_اب و س_وق به س_وى بهش__ت و دوزخ.

2_ وساطت ملائكه در مرحله تشريع دين: يعنى نازل شدن، و آوردن وحى، و دفع شيطان ها از مداخله در آن و تسديد و يارى دادن به رسول خدا (ص) و نيز تأييد م__ؤمني__ن و پ__اك كردن آنان از راه استغف__ار و طلب مغفرت كردن از خدا براى آنان.

3_ وساطت ملائكه در تدبير امور اين عالم: با اين كه هر امرى براى خود سببى مادى دارد، همين آيات اول سوره فوق الذكر كه به طور مطلق ملائكه را «نازِعات» و «ناشِطات» و «سابِحات» و «سابِقات» و «مُدَبِّرات» خوانده است، دليل بر اين واسطه بودن ملائكه است.(1)

واسط_ه بودن ملائك_ه بين خ_دا و ع_الم مشهود

«ج__اعِ_لِ الْمَلئِكَ_ةِ رُسُ_لا اُول_ى اَجْنِحَ_ةٍ مَثْن_ى وَ ثُ_لاثَ وَ رُب_اعَ.» (1 / فاطر)

كلمه «مَلائِكَة» جمع مَلَك است، كه موجوداتى هستند مخلوق خدا، و واسطه هايى بين او و بين عالم مشهود، و همه آنان را موكل بر امور عالم تكوين و تشريع كرده، بندگان محترمى هستند كه هرگز امر خدا را در هر صورتى كه به ايشان بدهد نافرمانى نمى كنند، به هرچه مأمور شوند، انجام مى دهند.

بنابراين جمله «جاعِ_لِ الْمَلئِكَ_ةِ رُسُ_لا،» اشعار، بلكه دلالت دارد بر اين كه


1- الميزان ، ج: 40 ص: 18

ص:38

تمامى ملائكه رسولان و واسطه هايى بين خدا و خلق اويند، تا اوامر تكوينى و تشريعى او را انجام دهند.

قرآن كلمه «رُسُل» را بر غير واسطه انبياء يعنى ملائكه اى كه واسطه وحى نبودند، نيز اطلاق كرده و از آن جمله فرموده: «حَتّى اِذا جآءَ اَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا _ تا آن كه م__رگ يك__ى از شم_ا ب_رس_د، در آن موقع ف__رست_ادگان ما او را مى گي__رند!» (61 / انعام)(1)

مفهوم پر و بال يا نيروى حركت ملائكه

«ج__اعِ_لِ الْمَلئِكَ_ةِ رُسُ_لاً اُول_ى اَجْنِحَ_ةٍ مَثْن_ى وَ ثُ_لاثَ وَ رُب_اعَ ! » (1 / فاطر)

كلم__ه «اَجْنِحَ__ه» جم__ع جن__اح است كه در طي__ور به من__زله دس__ت از انسان است و مرغان به وسيله آن پرواز مى كنند و به فضا مى روند و برمى گردند و از جايى ب__ه ج__ايى ديگ_ر نقل مك_ان مى دهند.

وجود فرشتگان نيز مجهز به چيزى است كه مى توانند، با آن كارى را بكنند كه مرغان آن كار را با بال خود انجام مى دهند، يعنى ملائكه هم مجهز به جهازى هستند كه با آن از آسمان به زمين و از زمين به آسمان مى روند، و از هر جايى به هر جايى كه مأمور باشد، مى روند. قرآن نام آن جهاز را جناح (بال) گذاشته، و اين نام گذارى مستلزم آن نيست كه بگوييم ملائكه دو بال نظير بال مرغان دارند، كه پوشيده از پر است. بله، اين مقدار از لفظ جناح مى فهميم كه نتيجه اى را كه مرغان از بال هاى خود مى گيرند، ملائكه آن نتيجه را دارند، و اما اين كه چه طور آن را دارند، از لفظ جناح نمى توان به دست آورد.

جمله «اُولى اَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ،» صفت ملائكه است و كلمه «مَثْنى» و كلمه «ثُلاث» و كلمه «رُباع» هر سه الفاظى هستند كه بر تكرار عدد دلالت دارند، يعنى كلمه «مَثْنى» به معنى دو تا دو تاست، و كلمه «ثُلاث» به معناى سه تا سه تا، و كلمه «رُباع» به معناى چهار تا چهارتا است. كانّه فرموده خداوند بعضى از فرشتگان را دو بال داده و بعضى را سه بال، و بعضى را چهار بال، و جمله «يَزيدُ فِى الْخَلْقِ _ هر آن چه بخواهد زياد مى كند،» برحسب سياق خالى از اشاره به اين نكته نيست، كه بعضى از ملائكه بيش از چهار بال هم دارند.(2)

طبقه بندى ملائكه _ مشخصات و اسامى


1- الميزان ، ج: 33 ص: 11
2- الميزان ، ج: 33 ص: 11

ص:39

«ج_اعِ_لِ الْمَلئِكَ_ةِ رُسُ_لاً اُولى اَجْنِحَ_ةٍ مَثْن_ى وَ ثُ_لاثَ وَ رُب_اعَ ! » (1 / فاطر)

در قرآن كريم مكرر كلمه ملائكه ذكر شده و نام هيچ يك از آنان را نبرده مگر «جبرئيل» و «ميكائيل». بقيه ملائكه را با ذكر اوصافشان ياد كرده مانند: «مَلِكُ الْمَوْت»، «كِرامُ الْكاتِبين»، «سَفَرَةٌ كِرامٌ بَرَرَةٌ»، «رَقيب» و «عَتيد» و غير اين ها.

از صفات و اعمال ملائكه كه خداى سبحان در كلامش و به دنبال كلام خدا احاديث ذكر كرده اند، يكى اين است كه ملائكه موجوداتى هستند شريف و مكرم، كه بين خداى تعالى و اين عالم محسوس واسطه هايى هستند، به طورى كه هيچ حادثه اى از حوادث و هيچ واقعه اى مهم و يا غيرمهم نيست، مگر آن كه ملائكه در آن دخالتى دارند، و يك يا چند فرشته موكل و مأمور آنند. اگر آن حادثه فقط يك جنبه داشته باشد يك فرشته، و اگر چند جنبه داشته باشد چند ملك موكل بر آنند. و دخالتى كه دارند تنها و تنها اين است كه امر الهى را در مجرايش به جريان اندازند، و آن را در مسيرش قرار دهند، هم چنان كه ق__رآن در اين ب_اره ف_رم_وده: «لا يَسْبِقُ_ونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِاَمْرِه يَعْمَلُونَ!» (27 / انبياء)

دوم صفتى كه از ملائكه در قرآن و حديث آمده اين است كه در بين ملائكه نافرمانى و عصيان نيست، معلوم مى شود، ملائكه نفسيت مستقل ندارند و داراى اراده اى مستقل نيستند، كه بتوانند غير آن چه كه خدا اراده كرده، اراده كنند، پس ملائكه در هيچ كارى استقلال ندارند، و هيچ دستورى را كه خدا به ايشان تحميل كند تحريف نمى كنند، و كم و زيادش نمى سازند، هم چنان كه فرموده: «لا يَعْصُونَ اللّهَ ما اَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَروُنَ _ خدا را در آن چه امرشان كند، نافرمانى نمى كنند.» (6 / تحريم)

صفت سوم اين كه ملائكه با همه كثرتى كه دارند، داراى مراتب مختلفى از نظر بلندى و پايينى دارند، بعضى مافوق بعضى ديگر، جمعى نسبت بمادون خود آمرند، و آن ديگران مأمور و مطيع آنان، و آن كه آمر است به امر خدا امر مى كند، و حامل امر خدا به سوى مأمورين است و مأمورين هم به دستور خدا مطيع آمرند، در نتيجه ملائكه به هيچ وجه از ناحيه خود اختيارى ندارند، هم چنان كه قرآن كريم فرموده: «وَ ما مِنّا اِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ _ هيچ يك از ما نيست، مگر آن كه مقامى معلوم دارد.» (164 / صافات) و نيز فرموده: «مُطاعٍ ثَمَّ اَمينٍ _ مطاعى است كه در آن جا امين هم هست.» (21 / تكوير) و نيز فرموده: «ق_الُ_وا م_اذا ق_الَ رَبُّكُ_مْ ق_الُ_وا الْحَقَّ _ پرسيدند پروردگارتان چه گفت؟ گفتند: حق گفت!» (23 / سبأ)

صفت چهارم اين كه ملائكه از آن جا كه هرچه مى كنند به امر خدا مى كنند، هرگز

ص:40

شكست نمى خورند، به شهادت اي__ن ك__ه ف__رم__ود: « وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعْجِزَهُ مِنْ شَىْ ءٍ فِى السَّمواتِ وَ لا فِ__ى الاَْرْضِ _ خدا هرگز چنين نبوده كه چيزى در آسمان ها و زمين او را عاجز كن__د!» (44 / ف__اط__ر) و از سوى ديگر فرموده: « وَ اللّهُ غالِبٌ عَلى اَمْرِه _ خدا بر امر خود مسلط است.» (21 / يوسف) و ني_ز ف_رم_وده: « اِنَّ اللّ_هَ ب_الِ_غُ اَمْ__رِهِ _ خدا كار خود به انج__ام خ_واه_د رس_انيد!» (3 / ط__لاق)(1)

محل سكونت ملائكه و نحوه حركت آن ها

« ... وَ اَوْحى فى كُلِّ سَماءٍ اَمْرَه_ا وَ زَيَّنَّا السَّم_اءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ وَ حِفْظا...!» (12 / فصلت)

آسمان ها راه هايى هستند براى سلوك امر از ناحيه خداى صاحب عرش، و يا آمد و شد ملائكه اى كه حامل امر اويند. هم چنان كه آيه: « تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِأِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ اَمْرٍ _ ملائكه و روح در آسمان ها به اذن پروردگارشان هر امرى را نازل مى كنند!» (4/قدر) و آيه « فيها يُفْرَقُ كُلُّ اَمْرٍ حَكيمٍ _ در آن هر امر مقتضى تفصيل داده مى شود ! » (4/دخان) ني__ز تص__ري_ح دارن_د، به اي_ن كه امر خ_داى را م_لائكه از آسم_ان به زمين مى آورند.

مراد از اوامر الهى اى كه در زمين اجرا مى شود، عبارتست از خلقت و پديد آوردن ح__وادث، كه آن ح__وادث را م__لائك__ه از ناحيه خ__داى ص__احب عرش حمل نموده و در ن__ازل كردنش طرق آسمان را طى مى كنند، ت__ا از ي_ك ي_ك آسمان ه__ا عبور داده، و به زمي_ن برسانند.

و به طورى كه از آيه شريفه «حَتّى اِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ قالُوا ماذا قالَ رَبُّكُمْ قالُوا الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِىُّ الْكَبيرُ ! » (23 / سبأ) استفاده مى شود: امر خداى تعالى را ملائكه هر آسمان حمل مى كنند و به ملائكه آسمان پائين تر تحويل مى دهند. و نيز به طورى كه آيه شريفه « وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِى السَّمواتِ _ چه بسيار فرشتگان كه در آسمان هايند،» (26 / نجم) و آيه شريفه: «لا يَسَّمَّعُونَ اِلَى الْمَلاَءِ الاَْعْلى وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ _ سخن ملائكه آسمان ها به گوش آنان نمى رسد و اگر بخواهند گوش دهند، از هر طرف تيرباران مى شوند،» (8 / صافات) استفاده مى شود، آسمان ها مسكن ملائكه اند.

در نتيجه امر خدا يك نسبت به تك تك آسمان ها دارد، به اعتبار ملائكه اى كه در آن ساكنند و نسبتى هم به فرقه فرقه هاى ملائكه دارد، به اعتبار اين كه حامل آن امرند، و خ__داون__د ام_ر را ب__ه آن__ان تحمي__ل ك__رده، يعن__ى ب_ه ايش_ان وح_ى ف_رم_وده است.

در نتيجه از آن چه گفت__ه ش__د، معل__وم گ__ردي__د كه معناى آيه «... وَ اَوْحى


1- الميزان ، ج: 33 ص: 18

ص:41

فى كُلِّ سَم___اءٍ اَمْ__رَه__ا،» (12 / فصلت) اي__ن ش__د كه خ__داى سبح__ان در هر آسمانى، امر آن آسمان را كه منس__وب و متعل__ق به خود آن آسم__ان است، به اهل آسم__ان يعنى م__لائك__ه س__اك___ن در آن وح__ى مى كن__د.(1)

سرعت حركت و سرعت عمل ملائكه

«...وَ السّابِح__اتِ سَبْح__ا، فَالسّابِق__اتِ سَبْق____ا، فَ__الْمُ__دَبِّ__راتِ اَمْ____را!» (1 تا 5 / نازعات)

از ترتيب آيات فوق مى فهميم كه تدبير فرع بر سبق است و سبق فرع بر سبح است و اين به ما مى فهماند، سنخيتى در معانى منظور نظر آيات سه گانه است، پس مدلول سه آيه اين است كه ملائكه تدبير امر مى كنند، اما بعد از آن كه به سوى آن سبقت جسته باشند، و به سوى آن سبقت مى جويند، اما بعد از آن كه هنگام نزول به سوى آن سرعت مى گيرند، پس نتيجه مى گيريم مراد از «سابِحات» و «سابِقات» و «مُدَّبِّرات» همان ملائكه اس__ت، ب__ه اعتب__ار ن__زولش__ان به س__وى ت__دبي__ر كه م__أم__ور ب__دان ش__ده ان__د.

ملائكه با همه اشياء سروكار دارند، با اين كه هر چيزى در احاطه اسباب است، و اسباب درباره وجود او و عدمش، بقايش و زوالش و در مختلف احوالش با يكديگر نزاع دارند، پس آن چه خداى تعالى درباره آن موجود حكم كرده، و آن قضايى كه او درباره آن موجود رانده و حتمى كرده، همان قضايى است كه فرشته مأمور به تدبير آن موجود به سوى آن مى شتابد و به مسئوليتى كه به عهده اش واگذار شده مى پردازد، و در پرداختن به آن از ديگران سبقت مى گيرد و سببيت سببى را كه مطابق آن قضاء الهى است، تمام نموده، و در نتيجه آن چه خدا اراده كرده، واقع مى شود.

وقتى منظور از آيات سه گانه اشاره به سرعت گرفتن ملائكه بود، در نازل شدن براى انجام آن چه بدان مأمور شده اند، و سبقت گرفتن به آن، و تدبير امر آن به ناچار بايد دو جمله ديگر يعنى «وَ النّازِعاتِ غَرْقا وَ النّاشِطاتِ...،» را هم حمل كنيم بر انتزاع و خروجشان از موقف خطاب به موقف انجام مأموريت. پس نزع ملائكه به طور غرق عبارتست از اين كه شروع به نزول به طرف هدف كنند، آن هم نزول به شدت و جديت، و نشط ملائكه عبارت است از خروجشان از موقفى كه دارند به طرف آن هدف، هم چنان كه سبح آنان عبارت است از شتافتن و سرعت گرفتن بعد از خروج، و به دنبال آن سبقت گ_رفت_ه امر آن موجود را به اذن خدا تدبير مى كنند.(2)

نقش ملائكه در تدبير امور عالم


1- الميزان ، ج: 34 ص: 269
2- المي_____________زان ، ج: 40 ص: 16

ص:42

«...وَ السّابِح__اتِ سَبْح__ا، فَالسّابِق__اتِ سَبْق____ا، فَ__الْمُ__دَبِّ__راتِ اَمْ____را!» (1 تا 5 / نازعات)

آيات پنج گانه سوگند به پستى است كه ملائكه دارند و وضعى كه در هنگام انجام مأموريت به خود مى گيرند. از آن لحظه اى كه شروع به نزول نموده، تا آخرين وضعى كه در تدبير امرى از امور عالم ماده به خو مى گيرند. و در اين آيات اشاره است به نظامى كه تدبير ملكوتى در هنگام حدوث حوادث دارد.

آن چه در اين آيات بدان سوگند يادشده، با صفاتى كه ملائكه در امتثالشان نسبت به اوامر صادره از ساحت مقدس الهى و مربوط به تدبير امور عالم ماده به ايشان دارند، و سپس قي_امش_ان به ت_دبي_ر ام_ور به اذن خداى تعالى قابل انطباق است.

آيات نامبرده از نظر سياق شديدا شبيه به آيات آغاز سوره صافات است، و نيز شباهت بسيار دارد به آيات اول سوره مرسلات، كه ملائكه را در امتثال اوامر الهى توصيف مى كند. چيزى كه هست آن آيات تنها ملائكه وحى را توصيف مى كرد، و آيات ابتداى اين سوره، مطلق ملائكه را در تدبير امور عالم توصيف مى نمايد.

از اين كه بگذريم در بين اين آيات پنج گانه، آن صفتى كه در انطباقش با ملائكه روشن تر از ديگران است، صفت « فَالْمُدَبِّراتِ اَمْرا،» است كه در آن مسأله تدبير بدون قيد و به طور مطلق آمده است، پس مراد از آن تدبير همه عالم است. و از سوى ديگر مطلق تدبير هم كار مطلق ملائكه است، پس قه__را م_راد از مدبرات مطلق ملائكه خواهد بود.(1)

نقش ملائكه در حوادث

«... فَ_الْمُ_دَبِّ__راتِ اَمْ_را ! » (1 تا 5 / نازعات)

خداى تعالى ملائكه را واسطه بين خدا و حوادث دانسته، و به عبارت ديگر ملائكه را اسبابى معرفى كرده كه حوادث مستند به آن است. اين موضوع منافات با اين معنا ندارد كه حوادث مستند به اسباب قريب و مادى نيز باشد. براى اين كه اين دو استناد و اين دو جور سببيت در طول همند، نه در عرض هم. بدين معنا كه سبب قريب، علت پيدايش حادثه است و سبب بعيد، علت پيدايش سبب قريب است.

هم چنان كه منافات ندارد كه در عين اين كه حوادث را به آنان مستند مى كنيم به خداى تعالى هم مستند بسازيم و بگوئيم تنها سبب در عالم خداى تعالى است، و چون


1- المي__زان ، ج: 40 ص: 17

ص:43

تنها رب عالم اوست، براى اين كه گفتيم سببيت طولى است نه عرضى، و استناد حوادث به ملائكه چيزى زايد بر استناد آن ها به اسباب طبيعى و قريبش ندارد، و خداى تعالى استناد حوادث به اسباب طبيعى و ظاهرى اش را تصديق كرده، همان طور كه استناد آن به ملائكه را قبول دارد.

و هيچ يك از اسباب در قبال خداى تعالى استقلال ندارد، تا رابطه خداى تعالى با مسبب آن سبب قطع باشد، و باعث شود كه نتوانيم آن مسبب را مسبب خداى تعالى بدانيم، همان طور كه وثنيت (مشركين) پنداشته و گفته اند: خداى تعالى تدبير امور عالم را به ملائكه مقرب واگذار كرده، آرى توحيد قرآنى، استقلال از هر چيز را از هر جهت نفى كرده است. هيچ موجودى نه مالك خودش است، و نه مالك نفع و ضرر و مرگ و حي__ات و نش_ور خ_ود.

بنابراين مَثَل موجودات در استنادش به اسباب مترتب يكى بر ديگرى، از سبب قريب گرفته تا بعيد، و در انتها استنادش به خداى سبحان تا حدودى و به وجهى بعيد، مَثَل كتابت است، كه انسان آن را با دست خود و با قلم انجام مى دهد، و اين يك عمل استنادى به قلم و استناد ديگرى به دست، و استناد ديگرى به انسان دارد كه با دست و قلم كتابت را انجام داده، و هرچند سبب مستقل و فاعل حقيقى اين عمل خود آدمى است، و لكن اين ب__اع_ث نمى شود كه ما نت__وانيم آن را به دست و قل_م ني_ز استناد دهيم.(1)

وظيفه ملائكه در شب قدر

« تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِأِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ اَمْرٍ!» (4 / قدر)

سوره قدر، نزول قرآن در شب قدر را بيان مى كند، و آن شب را تعظيم نموده، از ه_زار م_اه ب_الات_ر مى دان_د، چون در آن شب ملائكه و روح نازل مى شوند.

در كلام خداى تعالى آيه اى كه بيان كند، ليله نامبرده چه شبى بوده ديده نمى شود به جز آيه «شَهْ_رُ رَمَض_انَ الَّ_ذى اُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ،» (185 / بقره) كه مى فرمايد: قرآن يك پارچه در ماه رمضان نازل شده و با انضمام آن به آيه موردبحث معلوم مى شود، شب قدر يكى از شب هاى ماه رمضان است، و اما اين كه كدام يك از ش__ب ه_اى آن است در قرآن چيزى كه بر آن دلالت كن__د، ني__ام__ده است. در اين م__ورد تنه__ا از اخبار استفاده مى شود.

در اين سوره آن شبى را كه قرآن نازل شده، شب قدر ناميده، و ظاهرا مراد از


1- المي______زان ، ج: 40 ص: 20

ص:44

قدر تقدير و اندازه گيرى است، پس شب قدر، شب اندازه گيرى است و خداى تعالى در آن شب حوادث يك سال را يعنى از آن شب تا شب قدر سال آينده را تقدير مى كند، زندگى و مرگ و رزق و سعادت و شقاوت و چيزهايى ديگر از اين قبيل را مقدر مى سازد، «فيها يُفْرَقُ كُلُّ اَمْرٍ حَكيمٍ، اَمْرا مِنْ عِنْدِنا اِنّا كُنّا مُرْسِلينَ، رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ _ در آن شب هر حادثه اى كه بايد واقع شود، خصوصياتش مشخص و محدود مى گردد، اين امرى است تخلف ناپذير، امرى اس_ت از ناحي_ه ما كه اين م_ائيم ف__رستن_ده رحمتى از ناحيه پروردگارت.» (4 ت_ا 6 / دخ_ان)

و از اين آيه استفاده مى شود كه شب قدر منحصر در شب نزول قرآن و آن سالى كه قرآن در آن شبش نازل شد نيست، بلكه با تكرر سنوات آن شب هم مكرر مى شود، پس در ه__ر م_اه رمض_ان از هر سال قمرى شب قدرى هست، كه در آن شب امور سال آينده ت_ا ش_ب ق_در س_ال بع_د اندازه گيرى و مقدّر مى شود.

در سوره موردبحث هم كه فرموده: « شب قدر از هزار ماه بهتر است،» و نيز فرموده: «ملائكه در آن شب نازل مى شوند،» مؤيد اين معناست.

در آيه «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِأِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ اَمْرٍ،» اگر مراد از امر آن امر الهى باشد كه آيه «اِنَّما اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَيْئا اَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ،» (82 / يس) تفسيرش كرده، آيه چنين معنا مى دهد: «ملائكه و روح در شب قدر به اذن پروردگارشان نازل مى شوند، در حالى كه نزولشان را ابتداء مى كنند و هر امر الهى را صادر مى نمايند!» و اگر منظور از امر نامبرده هر امر كونى و حادثه اى باشد كه بايد واقع گردد، در اين صورت آيه چنين معنا مى دهد: « ملائكه و روح در آن شب به اذن پروردگارشان نازل مى شوند، ب__راى خ__اط_ر ت_دبي_ر امرى از امور ع_الم».(1)

مفه_وم مع_ارج م_لائك_ه و مق_ام_ات آن ه_ا

« مِنَ اللّهِ ذِى الْمَعارِجِ ! » (3 / معارج)

مفسرين، معارج را به وسيله صعود يعنى نردبام معنا و به مقامات ملكوت كه فرشتگان هنگام مراجعه به خداى سبحان به آن عروج مى كنند، تفسير كرده اند. جمله بعد هم كه مى فرمايد: «تَعْ_رُجُ الْمَلائِكَ_ةُ وَ ال_رُّوحُ اِلَيْ_هِ ف_ى يَ__وْمٍ،» معارج را به همين معنا تفسير كرده، پس خداى سبحان معارجى از ملكوت و مقاماتى از پائين به بالا دارد. كه هر مقام بالاتر از مقام پائين تر خود شريف تر است. و ملائكه و روح هريك برحسب قربى كه به خدا دارند، در آن مقامات بالا مى روند، و اين مقامات حقايقى ملكوتى هستند،


1- الميزان ، ج: 40 ص: 322

ص:45

نه چون مقامات دنيا وهمى و اعتبارى.(1)

مقامات و م_أم_وريت هاى مختلف ملائكه

«وَالذّارِياتِ ذَرْوا، فَالْحامِلاتِ وِقْرا، فَالْجارِياتِ يُسْرا، فَالْمُقَسِّم__اتِ اَمْ__را ! » (1 تا 4 / ذاريات)

امر پروردگار صاحب عرش در خلقت و تدبير امرى است واحد، ولى وقتى اين امر واحد را ملائكه اى حمل مى كنند كه پست هاى مختلف و مأموريت هاى گونه گون دارند، قهرا همان امر واحد برطبق اختلاف مقامات ايشان تقسيم و تكه تكه مى شود، و همچنين اين تقسي_م ادام_ه دارد تا ب__ه دست ف_رشتگ_ان_ى ب_رس_د ك_ه م_أم_ور پديد آوردن حوادث جزيى عالمند، در آن ج_ا ديگ_ر بيشت_ر تك_ه تك_ه مى ش_ود و تكثي_ر مى پ_ذي_رد.

جمله «فَالْمُقَسِّم__اتِ اَمْ__را،» سوگندى است به ملائكه اى كه كارشان اين است كه به امر پروردگار عمل مى كنند، و اوامر خدا را در بين خود به اختلاف مقام هايى كه دارند، تقسي__م مى كنن___د.(2)

سلسله مراتب ملائك_ه در انجام وظايف

«وَالنّازِعاتِ غَرْقا. وَالنّاشِطاتِ نَشْطا. وَالسّابِحاتِ سَبْحا. فَالسّابِقاتِ سَبْقا ! » (1 تا 4 / ن_ازعات)

بعضى از ملائكه مقام بلندترى دارند، و امر خداى تعالى را گرفته به پائين تر خود مى رسانند، و در تدبير بعضى امور پائين تر خود را مأمور مى كنند، و اين در حقيقت توسطى است كه دارنده مقام بلندترين، بين خدا و بين پائين تر خود دارد. مثلاً توسطى كه ملك الموت در مسأله قبض ارواح دارد، و پائين تر خود را مأمور به آن مى كند. خداى تعالى از خود آنان حكايت كرده كه گفته اند: «وَ م_ا مِنّا اِلاّ لَ_هُ مَق_امٌ مَعْلُومٌ _ هيچ يك از ما نيست مگر آن كه مقامى معلوم دارد.» (164 / صافات) و نيز فرموده: «مُطاعٍ ثَمَّ اَمينٍ _ فرمانروائى است امين ! » (21 / تكوير)(3)

تقدم ملائكه از نظر وظايف و قرب الهى


1- الميزان ، ج: 39 ص: 129
2- الميزان ، ج: 36 ص: 263
3- الميزان ، ج: 40 ص: 19

ص:46

«اِذْ ق_الَ_تِ الْمَ_لائِكَ_ةُ ي_ا مَ_رْيَ_مُ اِنَّ اللّ__هَ يُبَشِّ__رُكِ... ! » (45 تا 47 / آل عمران)

برخى گفته اند: مراد از ملائكه «جبرئيل» است، كه براى تعظيم به صورت جمع از او تعبير شده است. نظير آن در قصه زكريا عليه السلام هم هست، در ابتدا «ندا» را به ملائكه نسبت داده و مى فرمايد: « فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ،» (39 / آل عمران) سپس آن را به صورت مفرد تعبير نموده و فرموده است: « قالَ كَذلِكَ اللّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ !» (40 / آل عمران) و بسا گفته شود كه با جبرئيل ملائكه ديگرى هم همراه بوده و در ندا با او شركت داشته اند.

و آن چه از تدبر در آياتى كه در شأن ملائكه وارد شده، به دست مى آيد، آن است كه بين خود ملائكه از نظر قرب به حق، تقدم و تأخر وجود دارد، و ملك متأخر نسبت به اوامر متقدم تبعيت كامل دارد، به طورى كه فعلش فعل متقدم و قولش عين قول او مى باشد _ نظير آن چه ما درباره خود مشاهده مى كنيم، كه افعال و قوا و اعضايمان بدون هيچ گونه تعددى عينا افعال خود ما مى باشد _ چنان كه در عين حال كه مى گوئيم: چشمانم ديد و گوشهايم شنيد، و با جوارحم به جا آوردم، و با دستانم نوشتم ؛ مى گوئيم: من ديدم، من شنيدم، من انجام دادم، و من نوشتم، چون فعل گوش يا چشم يا ساير اعضا به همان نحو كه به اعضا نسبت داده مى شود، به خود انسان نسبت داده خواهد شد، همچنان فعل متقدم متبوع از ملائكه، عينا فعل اتباع و پيروان او و قول او هم ق__ول آن__ان است. چنان كه در عين حال، فعل تمامى فعل پروردگار، و قول همه قول او جلّت عظمته مى باشد.

خداى متعال در يك جا مى فرمايد: «اَللّهُ يَتَوَفَّى الاَْنْفُسَ حينَ مَوْتِها _ خداست كه وقت مرگ ارواح خلق را مى گيرد!» (42 / زمر) و در جاى ديگر مى فرمايد: « قُلْ يَتَوَفّكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذى وُكِّلَ بِكُمْ _ بگو فرشته مرگ كه مأمور قبض روح شماست، جان شما را خواهد گرفت!» (11 / سجده) و در جاى سوم فرمايد: « حَتّى اِذا جآءَ اَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا _ تا هنگامى كه مرگ يكى از شماها آيد، فرستادگان ما قبض روحش نمايند!» (61/انعام)

ملاحظه مى كنيد كه چگونه موضوع واحدى را كه «قبض روح» باشد، در يك جا نسبت به خود داده و در جاى ديگر نسبت به ملك الموت، و در جاى سوم نسبت به اتباع ملك الموت داده است.

همچنين وحى را كه به رسول اكرم صلى الله عليه و آله شده، در يك جا نسبت به

ص:47

خود داده و مى فرمايد: « اِنّااَوْحَيْنآ اِلَيْكَ _ ما به تو وحى فرستاديم،» (163 / نساء) و در جاى ديگر به «روح الامين» و «جبرئيل» نسبت داده و مى فرمايد: « نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاَْمينُ، عَلى قَلْبِكَ _ آن قرآن را روح الامين به قلبت نازل كرد،» (193 و 194 / شعراء) و همچنين « قُلْ مَنْ كانَ عَدُوّا لِجِبْريلَ فَاِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ _ هركه با جبرئيل دشمن است (به حقيقت با خدا دشمن است) زيرا او به فرمان خدا قرآن را به قلب تو نازل كرد،» (97 / بقره) و در جاى سوم آن را به فرشتگان وحى نسبت داده و فرموده: «كَلاّ اِنَّها تَذْكِرَةٌ، فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ، فى صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ، مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ، بِاَيْدى سَفَرَةٍ، كِرامٍ بَرَرَةٍ _ نه، آيات حق براى پند و تذكر است، پس هركه خواهد پند گيرد، آيات الهى در صفحات مكرمى است كه آن صفحات بسى بلندمرتبه و پاكند و به دست سفيران حق و فرشتگان حق سپرده شده، و آنان ملائكه عالى رتبه با حسن و كرامتند!» (11 تا 16 / عبس)

پس از بيانات بالا روشن شد كه بشارت جبرئيل عليه السلام در آن باره، عين بشارت ملائكه اى است كه در تحت فرمان او هستند، كه او از بزرگان ملائكه و از مقربين آنهاست، كما اين كه درباره اش فرمود: «اِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَريمٍ، ذى قُوَّةٍ عِنْدَ ذِى الْعَرْشِ مَكي_نٍ، مُط_اعٍ ثَ_مَّ اَمي_نٍ!» (19 تا 21 / تكوير)(1)

ملائكه حامل عرش الهى و احوال و اعمال آن ها

« اَلَّ___ذي___نَ يَحْمِلُ____ونَ الْعَ____رْشَ وَ مَ____نْ حَ____وْلَ___هُ...!» (7 / م__ؤم__ن)

خداى سبحان در اين آيه و در هيچ جا از كلام عزيزش معرفى نفرموده كه اين حاملان عرش چه كسانى هستند، آيا از ملائكه اند؟ يا كسانى ديگر؟ ولى عطف كردن جمله « وَ مَنْ حَوْلَهُ،» بر حاملان عرش، اِشعار دارد بر اين كه حاملان عرش هم از ملائكه اند، چون در آيه « وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حافّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ _ ملائكه را مى بينى كه پيرامون عرش در طوافند...،» (75 / زمر) تصريح دارد كه طواف كنندگان پيرامون عرش از م_لائكه ان_د، پس نتيجه مى گيريم كه حاملين عرش نيز از اين طايفه اند.

معناى جمله فوق اين مى شود كه: « آن ملائكه اى كه حامل عرشند، عرشى كه تمام اوامر و همه احكام الهى از آن جا صادر مى شود، اوامر و احكامى كه تدبير امور عالم مى كنن__د، و ني_ز آن م_لائك_ه اى كه پي_رام_ون ع_رشن_د، يعنى مقربين از ملائكه مى ب_اشن_د و ك_اره_اى زي_ر را انج___ام مى دهن__د:

1_ «يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ!» (7 / مؤمن)

خدا را منزه مى دارند، در حالى كه اين تنزيه شان همراه با ثناى پروردگارشان


1- الميزان ، ج: 6 ص: 8

ص:48

است، پس ملائكه خداى تعالى را از هر چيز كه لايق ساحت قدس او نيست و از آن جمله شريك داشتن در ملك، منزه مى دارند، و بر فعل او و تدبيرش ثناخوانى مى كنند.

2_ «وَ يُ__ؤْمِنُ__ونَ بِ__ه!» (7 / م__ؤم_ن)

ايمان آوردن ملائكه به خدا _ با اين كه حامل عرش ملك و تدبير خدايند و يا پيرامون آن طواف مى كنند، تا اوامر صادره را بگيرند و نيز او را از هر نقصى تنزيه نموده و بر افعالش ثنا مى گويند _ به اين معناست كه ملائكه به وحدانيت خدا در ربوبيت و الوهيت ايمان دارند، پس ذكر عرش و نسبت دادن تنزيه و تحميد و ايمان به ملائكه خود ردّى است بر مشركين، كه ملائكه مقرب خدا را شركاى خدا در ربوبيت و الوهيت مى پنداشتند و آن ه_ا را به ج_اى خ_دا ارباب خود گرفته و مى پرستيدند.

3_ «وَ يَسْتَغْفِ_____رُونَ لِلَّ_____ذي____نَ امَنُ___وا!» (7 / م__ؤم_ن)

يعنى از خداى سبحان مى خواهند تا هركس را ايمان آورده، بيامرزد:

«رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَىْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْما فَاغْفِرْ لِلَّذينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبيلَكَ وَقِهِمْ عَ__ذابَ الْجَحيمِ، رَبَّنا وَ اَدْخِلْهُمْ جَنّاتِ عَدْنِ نِ الَّتى وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ ابائِهِمْ وَ اَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيّاتِهِمْ اِنَّكَ اَنْتَ الْعَزي_زُ الْحَكيمُ، وَقِهِمُ السَّيِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّيِّئاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ!» (7 تا 9 / مؤمن)(1)

عبادت ؛ احوال و اعمال خاص ملائكه

عبوديت، اراده و قول و فعل ملائكه


1- الميزان ، ج: 34 ص: 170

ص:49

«... بَ_لْ عِب_ادٌ مُكْ_رَمُ_ونَ. لا يَسْبِقُ_ونَ_هُ بِ_الْقَ_وْلِ وَ هُ__مْ بِ_اَمْ__رِه يَعْمَلُ__ونَ!» (26و27/انبياء)

مراد از «عِبادٌ مُكْرَمين» در آيه فوق ملائكه است. خداى تعالى حال ملائكه را بيان كرده كه بندگانى مكرمند. جمله «لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ،» در آيه بعدى بيان كمال عبوديت ملائكه، از حيث آثار، و صفاى آن از حيث خواص و نيز چون قبلاً آنان را «عِباد» ناميد، در نتيجه مراد از اكرام ملائكه اكرامشان به خاطر همان عبوديت بوده نه به غير آن، و بنابراين برگشت معنا به اين مى شود كه ملائكه بندگانى هستند دارنده حقيقت معناى بندگى، دليلش هم اين است كه آثار عبوديت كامل از عبوديتشان مشاهده مى شود و آن اين است كه هرگز در سخن از خدا سبقت نمى گيرند.

پس مراد از اين كه ملائكه را «عِباد» خواند، با اين كه تمامى موجودات داراى شعور، همه «عِباد» و بندگانند، خواست به آنان بفهماند كه عبوديتى كه دارند، خدا به ايشان كرامت كرده، و اين م_وهب_ت، عطي__ه اى است اله__ى، پس خ__ود را جز بن__ده نمى بينند، و اين نظي__ر «مُخلِ__ص» ب__ودن ب__راى خ__داس_ت، كه وقت__ى كس__ى چنين شد، خدا هم در ب__راب__ر او را «مُخلَ_ص» براى خ__ود قرار مى دهد.

چيزى كه هست فرق ميان كرامت ملائكه و كرامت بشر، هرچند كه در هر دو موهبتى است، اين است كه اين موهبت را به بشر از راه اكتساب مى دهند، ولى به ملائكه بدون اكتساب. (دقت فرمائيد!)

ص:50

جمله «لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِاَمْرِه يَعْمَلُونَ،» مى رس__ان__د فعل ملائكه، تابع امر او و اراده اوست، هم چنان كه گفتار ملائكه هم تابع قول خداست، پس ملائكه، هم از جهت فع_ل و ه_م از جه_ت ق__ول، ت_اب_ع اراده خ__دا هستن__د.

به عبارتى ديگر، اراده و عمل ملائكه تابع اراده خداست. چون منظور از قول در آيه شريفه همان اراده خداى تعالى است، پس ملائكه نمى خواهند مگر آن چه را كه او مى خ__واه_د، و نمى كنن_د مگ__ر آن چ_ه را او مى خ_واه_د، و اين كمال بندگى را مى رساند، چون عبوديت عبد اين اقتضا را دارد كه اراده و عمل خ__ود را ملك مولا بداند.

اي__ن ب_ود آن چ__ه ظ__اه_ر آي_ه آن را اف__اده مى كند، و البته در صورتى تمام است كه مراد از امر ضد و مقابل نهى ب__اش__د، آن وق__ت آيه مى فهماند كه ملائكه اصلاً معناى نهى را نمى دانند چون شناختن نهى فرع امكان انجام عمل مورد نهى است، و م_لائك_ه هي_چ عملى را انجام نمى دهن_د مگر از امر خدا.

- « ... يَعْلَمُ ما بَيْنَ اَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ...!» (255 / بقره)

اگر خداى تعالى ذوات ملائكه را مكرم داشته و آثار وجودى آنان را ستوده، براى اين بوده كه به گفتار و كردار آنان آگاه بوده، «يَعْلَمُ ما بَيْنَ اَيْديهِمْ،» و نيز به اسبابى كه به وسيله آن اسباب هستى يافته اند، خبر داشته، و آن اصل و ريشه اى كه روى آن ريشه جوانه زده اند آگاه بوده: « وَ ما خَلْفَهُمْ ! »(1)

نف_ى غفل__ت و استكب_ار از م_لائك_ه

« وَ لِلّ_هِ يَسْجُ_دُ م_ا فِ_ى السَّم_واتِ وَ م_ا فِ_ى الاَرْضِ مِ_نْ دابَّ__ةٍ وَ الْمَ_لائِكَ_ةُ وَ هُ_مْ لا يَسْتَكْبِ_رُونَ، يَخ_افُ_ونَ رَبَّهُ_مْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُ_ونَ ما يُ_ؤْمَ_رُونَ!» (49و50/نحل)

در آيات ف__وق، نخس__ت استكب__ار را ب_ه طور مطلق از ملائكه نفى نموده افاده مى كند كه چه به حسب ذات و چه به حسب فعل بر خدا استكبار نمى كنند. اما به حسب ذات هرگز از ي__اد او غ__اف_ل نمى م__انند، و ام__ا به حسب فعل هرگز از عبادت او سرپيچى نمى كنند، و امر او را مخالفت نمى نمايند.

براى بيان اين اطلاق و شمول، توضيحى داده و دنبالش فرمود: «يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ،» و با جمله اول، استكبار به حسب ذات را از ملائكه نفى نموده و با جمل_ه دوم، استكب_ار به حسب عمل را.

جمله «يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ،» ترس از خداى را براى ملائكه اثبات مى كند، و


1- الميزان ، ج: 28 ص: 108

ص:51

با در نظر داشتن اين كه نزد خداى شرى و سبب شرى وجود ندارد كه كسى از شرش بترسد و نزد او جز خير چيزى نيست، و نيز با در نظر گرفتن اين نكته كه فرمود: «از پروردگار خود مى ترسند،» و نفرمود: « از عذاب پروردگار خود،» چنين مى فهميم كه مقصود از اين ترس، ترس از خود خداست، هرچند كه نزد خدا جز خير چيزى نباشد، و اگر بگويى وقتى نزد خدا شرى سراغ ندارند، چرا از او مى ترسند؟ در پاسخ مى گوييم: حقيقت ترس عبارت است از تأثر و انكسار و كوچك شدن، و خلاصه پريدن رنگ روى ضعيف در مقابل قوى كه با قوّتش ظهور يافته و شناخته شده، و طپش قلب زيردست در قبال زبردست كبير متعال كه با كبريايى اش بر همه چيز قاهر شده، پس ترس ملائكه همين ت_أث_ر ذات_ى ايش__ان است، از آن چه از مقام پروردگار خود مى بينند و هرگز از ياد او غافل نمى شوند.

مافوق بودن خداى تعالى و قاهر بودنش نسبت به ملائكه سبب مخافت و ترس ايشان است، پس ترس علت ديگرى جز مقام خداى عزوجل ندارد مسأله عذاب مطرح نيست، پس خ__وف، خ__وف ذات__ى است كه به تعبي_ر ديگ_ر نداشتن استكبار ذاتى است.

جمله «يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ،» اشاره است به نداشتن استكبار عملى. وقتى بنده استكبار ذاتى نسبت به خداى تعالى نداشته باشد، استكبار عملى هم قهرا نخواهد داشت. از همين جهت است كه در آيه موردبحث درباره ملائكه پس از نفى استكبار ذاتى، استكبار عملى را هم نفى نموده و مى فرمايد: «خداى سبحان را عصيان نمى كنند، بلكه هرچه دستور دهد، انجام مى دهند.»

پس روشن گرديد كه ملائكه نوعى از مخلوقات خدا هستند كه هرگز دچار غفلت از مقام پروردگار خود نمى شوند و غفلت و فراموشى و سهو و نسيان بر آنان عارض نمى گردد، و هيچ شاغلى ايشان را به خود مشغول نمى كند، و جز آن چه خدا اراده مى كن_د، اراده نمى كنن_د.(1)

ت___رس م_لائك_ه از خ___دا و معص_ومي_ت آن ه_ا

« وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِه مُشْفِقُونَ...!» (28 / انبياء)

مقصود از اين خشيت، ترس از سخط و عذاب خداست، اما ترسى كه توأم با امن از آن باشد، چون ملائكه گناهى ندارند، و اگر بگويى ملائكه با عصمتى كه خدا به ايشان


1- المي______زان ، ج: 24 ص: 137

ص:52

داده، ديگر چرا مى ترسند؟ مى گوييم: عصمتى كه به آن افاضه شده، قدرت خداى را تحديد نمى كند، و زمام ملك را از يد او خارج نمى سازد، پس او در هر حال قادر است. و همين نكته است كه معناى آيه بعدى را روشن مى سازد:

«وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ اِنّى اِلهٌ مِنْ دُونِه فَذلِكَ نَجْزيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِى الظّالِمينَ!»

يعنى هركه چنين بگويد، ظالم است و سزايش را جهنم مى دهد، چون جهنم سزاى ظالم است.(1)

هماهنگى عبوديت و وظايف در ملائكه

«... فَ_الْمُ__دَبِّ_راتِ اَمْ_را ! » (1 تا 5 / ن_ازعات)

منافاتى ندارد اين كه ملائكه واسطه در تدبير باشند، و از سوى ديگر از كلام خداى تعالى استفاده شود كه بعضى از ملائكه و يا همه آنان دائما در حال عبادت و تسبي__ح و سج__ده ب__اشن__د، م__انن__د آي__ه: «وَ مَنْ عِنْدَهُ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِب__ادَتِ__ه وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ، يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ _ كسانى كه نزد وى هستند، از عبادت او نه استكبار مى ورزند و نه خسته مى شوند و شب و روز او را تسبيح مى گويند و سست هم نمى شوند.» (19 و 20 / انبياء) «اِنَّ الَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِه وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ _ آنان كه نزد پروردگار تو هستند از عبادت او استكبار نمى ورزند، و تسبيحش نموده، برايش سجده مى كنند.» (206 / اعراف)

براى اين كه ممكن است، ملائكه در حين انجام مأموريت خداى تعالى و تدبير امور دنيا سجده و تسبيح را هم انجام بدهند، هم چنان كه اى بسا اين عدم منافات از آيه زير استشمام بشود: «وَ لِلّهِ يَسْجُ_دُ م_ا فِ_ى السَّم_واتِ وَ م_ا فِ_ى الاَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِكَةُ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ _ ب__راى خ__دا سج__ده مى كنن__د، آن چه در آسمان هاست، و آن چه جنبنده كه در زمي__ن اس_ت، و ني_ز م__لائك__ه كه از عب__ادت او استكب__ار ن__دارن__د!» (49 / نحل)(2)

مالكيت الهى به اعمال و آثار ملائكه

«وَ ما نَتَنَزَّلُ اِلاّ بِاَمْرِ رَبِّكَ لَهُ ما بَيْنَ اَيْدينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِكَ وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيّا!»

(64 / مريم)

سي__اق آي__ه ف__وق و آيه بعدى آن شهادت مى دهد كه كلام در آن كلام فرشته


1- الميزان ، ج: 28 ص: 112
2- الميزان ، ج: 40 ص: 21

ص:53

وحى اس__ت و ام__ا ب__ه وح__ى قرآنى و از ناحيه خداى سبحان چون نظم آن بدون شك نظمى اس_ت ق__رآنى.

«تَنَزُّل» به معناى نزول به كندى و مهلت است. و سياق نفى و استثناء انحصار را مى فهماند، و مى رساند كه ملائكه نازل نمى شود مگر به امرى از خدا، هم چنان كه در جاى ديگر فرمود: «لا يَعْصُونَ اللّهَ ما اَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَروُنَ _ خداى را در آن چه دستورشان مى دهد، نافرمانى نمى كنند، و هر ام_رى شوند به جا مى آورند.» (6 / تحريم)

ظاهر اين كه فرمود: « لَهُ ما بَيْنَ اَيْدينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِكَ،» اين است كه آن چه زير نظر ما و مشرف بر ماست از آن خداست. و ظاهر جمله دوم، يعنى « وَ ما خَلْفَنا،» به قرينه مقابله آن چيزهايى است كه از نظر ايشان غايب و مستور است.

بنابراين اگر مراد از جمله «ما بَيْنَ اَيْدينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِكَ،» مكان بوده باشد، شامل قسمتى از مكان پيش روى ملائكه و مكانى كه در آنند و تمامى مكان پشت سر ايشان مى شود و شامل تمام مكان پيش روى آنان نمى شود، همچنين اگر مراد از آن، زمان بوده باشد، شامل همه گذشته و حال، تنها و قسمتى از آينده، يعنى آينده نزديك مى گردد و حال آن كه سياق جمله «لَهُ ما بَيْنَ اَيْدينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِكَ،» به صراحت احاطه را مى رساند.

بنابراين وجه صحيح اين است كه ما كلمه «ما بَيْنَ اَيْدينا،» را بر اعمال ملائكه و آثار متفرعه بر وجود ايشان حمل كنيم و بگوييم منظور اين است كه خدا آن چه عمل و اثر از ما سر مى زند مالك است، مراد از «ما خَلْفَنا،» را اسباب وجود ملائكه بگيريم و بگوييم: مراد از آن، اين است كه خدا مالك تمامى آن اسباب و مقدماتى است كه قبل از هستى ما رديف كرد و آن اسباب سبب پيدايش ما شد و جمله «ما بَيْنَ ذلِكَ،» را حمل كنيم بر وجود خود ملائكه كه اگر آيه را چنين معنا كنيم، آن وقت آيه شريفه متضمن بديع ترين تعبي__رها و لطي__ف ترين بيانات مى شود، كه با اين معنى احاطه الهى هم محفوظ مى ماند، چون برگشت معنى آيه به اين مى شود كه: خدا مالك وجود ما و مالك متعلقات قبل_ى و بع_دى وجود ماست.(1)

امكان اطاعت و امكان معصيت در ملائكه

«... وَ فَضَّلْن___اهُ__مْ عَل___ى كَثي___رٍ مِمَّ_نْ خَلَقْن__ا تَفْضي__لاً!» (70 / اس__راء)

خ__داى تع__الى در كت__ابش م__لائك_ه را ثنا گفته، يك جا فرموده: « بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ. لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِاَمْرِه يَعْمَلُونَ _ بندگانى بزرگوار كه در سخن از او پيشى


1- الميزان ، ج: 27 ص: 124

ص:54

نگرفته و ب__ه ام__رش عم__ل مى كنن__د،» (26 و 27 / انبياء) و نيز فرموده: «لا يَعْصُونَ اللّهَ ما اَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَ_روُنَ _ از فرمان خدا سرپيچى نمى كنند و آن چه دستور يا بند عمل مى كنند،» (6 / تحريم) به طورى كه ملاحظه مى كنيد، ذوات ايشان را گرامى داشته، بدون اين كه مقي__د به قيدى كرده باشد و اطاعتشان را و معصيت نكردنشان را مدح نموده است. (پس معل__وم مى ش__ود نسبت به ه__ر ام__رى از اوام__ر خدايى هم قدرت اطاعت دارند و هم قدرت معصيت!)(1)

عبادت ملائكه و بندگان مقرّب الهى

«وَ مَ_نْ عِنْ_دَهُ لا يَسْتَكْبِ_رُونَ عَ_نْ عِب_ادَتِ_ه وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ!» (19 / انبياء)

مراد از اين كه فرمود: «وَ مَنْ عِنْدَهُ _ و كسى كه نزد اوست،» مخصوصين به موهبت قرب و حضورند كه چه بسا منطبق با ملائكه مقرب شود. و اين كه فرمود: «يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ _ شب و روز تسبيح مى گويند و خسته نمى شوند،» (20 / انبياء) به منزله تفسيرى است براى جمله «وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ.» يعنى آن ها كه نزد خدايند دچار خستگى و ماندگى نمى شوند، بلكه شب و روز بدون هيچ سستى، او را تسبيح مى گويند! تسبي__ح در ش_ب و روز كن_اي_ه از دوام آن اس_ت، يعن_ى لا ينقطع تسبي_ح مى گ__وين_د.

خداى تعالى در اين آيه حال بندگان مقرب و ملائكه مكرم خود را بيان مى كند، كه مستغرق در عبوديت و سرگرم در عبادت اويند، هيچ كار ديگرى آنان را از عبادت او بازنمى دارد و به هيچ چيز جز عبادت او توجه نمى كنند، گويا كلام براى بيان خص__وصي_ت مل_ك و سلطن_ت خ__دا ك_ه در ص__در آيه آمده بود، ريخته شده است.(2)

شهادت قولى ملائكه

«شَهِ__دَ اللّ__هُ اَنَّ__هُ لا اِل_هَ اِلاّ هُ_وَ وَ الْمَ__لائِكَ__ةُ وَ اوُلُواالْعِلْمِ قائِما بِالْقِسْطِ!»(18/آل عمران)

«شهادت» يعنى تحمل علم و اداى آن.

خداى متعال كه شاهد و گواه عدل است، شهادت مى دهد كه: «خدايى جز او نيست،» و شهادت او هم با كلام شريفش كه عبارت از «شَهِدَ اللّهُ اَنَّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُ_وَ،» باشد صورت گرفته، چنان كه ظاهر آيه شريفه هم شهادت قولى است. بنابراين آيه موردبحث در


1- الميزان ، ج: 25 ص: 279
2- الميزان ، ج: 28 ص: 92

ص:55

اشتمالش بر شهادت خداوند به توحيد و وحدانيت خود نظير آيه شريفه «لكِنِ اللّهُ يَشْهَدُ بِم_آ اَنْ_زَلَ اِلَيْ_كَ اَنْ_زَلَ_هُ بِعِلْمِ_ه وَ الْمَلاآئِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفى بِاللّهِ شَهيدا !» (166 / نساء) است. اين راجع به شهادت خداوند، اما شهادت ملائكه: خداوند متعال در آيات مكيّه اى كه پيش از اين آيات نازل شده، خبر مى دهد كه ملائكه: «بندگان مكرمى هستند كه آنى نافرمانى خداوند را نمى كنند و به تمام معنا بر طبق فرمان او عمل مى كنند و همچنين خدا را تسبيح و ستايش كرده و در تسبيح و ستايش آنان شهادت و گواهى به وحدانيت خداوند مى باشد!» چنان كه فرمايد: « بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ. لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِاَمْرِه يَعْمَلُونَ،» و مى فرمايد: « وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ ! » (5 / شورى)

اولوالعلم و صاحبان دانش هم در اثر آن چه از آيات آفاقى و انفسى ديده اند و در اعماق قلبشان فرو رفته است همين شهادت را مى دهند. مقصود از «شهادت» شهادت قولى است چنان كه ظاهر آيه شريفه هم آن را مى رساند. و شهادت فعلى _ گرچه بالذات ثابت و عالم وجود از نظام متصلش گرفته تا هر جزء جزء از اعيان موجودات آن تمامى شاهد وحدانيت اويند _ لك_ن در آي_ه م_ورد بح_ث منظ_ور آن قس_م از شهادت نيست.(1)

نحوه دعا كردن ملائكه

«اَلَّ__ذينَ يَحْمِلُ__ونَ الْعَ__رْشَ وَ... يَسْتَغْفِ__رُونَ لِلَّ__ذينَ امَنُوا... وَقِهِ_مُ السَّيِّئ__اتِ وَ مَ__نْ تَ__قِ السَّيِّئ__اتِ يَ_وْمَئِ__ذٍ فَقَ_دْ رَحِمْتَ__هُ!» (7 و 9 / مؤمن)

از اين آيات كه مشتمل بر دعاى ملائكه و درخواست ايشان براى مؤمنين است، دو نكته استفاده مى شود:

اول _ رعايت ادبى است كه ملائكه در دعاى خود كرده اند و قبل از درخواست حاجت، خداى عزيز را حمد و ثنا گفته و علاوه بر اين از اسماء حسناى او اسم__ايى را كه من_اسب با درخواستشان ب_وده، شفي__ع ق__رار داده ان_د.

دوم _ اين كه درخواست آمرزش را قبل از درخواست بهشت كرده اند و اين معنا يعنى ذكر آمرزش قبل از ذكر بهشت در كلام خداى تعالى هرجا كه با هم آمده اند مكرر آمده، همين هم با عقل موافق است، براى اين كه به دست آمدن استعداد براى درك هر نعمتى با زوال موانع تأمين مى شود، يعنى اول بايد موانع برطرف گردد، بعد نعمت به دست آيد.

ظاهرا آيه موردبحث هم از آياتى است كه دلالت مى كند بر اين كه پاداش روز


1- الميزان ، ج: 5 ص: 216

ص:56

قيامت خود اعمال است، هم چنان كه كيفر اعمال زشت نيز خود آن اعمال است.

مراد از سيئاتى كه ملائكه درخ_واست حف_ظ م_ؤمني_ن از آن ه_ا را ك__رده اند، ه__راس ها و ش_داي_دى است كه در روز قي_امت هم_ه با آن مواجهند، نه عذاب جهنم.(1)

مفهوم حرف زدن خدا و ملائكه

«... مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللّهُ....» (253 / بقره)

مى دانيم كه قول و كلام خدا با پيامبرش حقيقت معناى قول و كلام را دارد. در مورد قول خدا با ملائكه يا شيطان و شبيه آن اگر شبيهى داشته باشند، به خاطر اين كه وجودشان از سنخ وجود ما انسان ها نيست، يعنى حيوانى اجتماعى نيستند، و چون ما تكامل تدريجى و از راه تحصيل علم ندارند، بايد قول معنايى ديگر داشته باشد. در ما انسان ها قول عبارت بود از استخدام صوت يا اشاره به ضميمه قرارداد قبلى، كه فطرت انسانى ما، و اين كه حيوانى اجتماعى هستيم آن را ايجاب مى كرد و اما ملائكه و جن و شبيه آن دو به طورى كه از كلام خداى سبحان برمى آيد، چنين وجودى ندارند، پس قطعا سخن گفتن خدا با آنان طورى ديگر است.

از اين جا روشن مى شود كه سخن گفتن خود فرشتگان با يكديگر، و خود شيطان ها با يكديگر از راه استخدام صدا و استعمال لغت هائى در برابر معانى نيست و بنابراين وقتى يك فرشته مى خواهد، با فرشته اى ديگر سخن بگويد و مقاصد خود را به او بفهماند، و يا شيطانى مى خواهد، با شيطان ديگر سخن بگويد، اين طور نيست كه مانند ما بدنى و سرى و در سر دهنى و در دهان زبانى داشته باشد، و آن زبان، صدا را قطعه قطعه نموده از هر چند قطعه اش لفظى در برابر مقصدش درست كند، و شنونده اش هم سرى و در سر سوراخى بنام گوش و داراى حس سامعه و در پشت آن دستگاه انتقال ص__وت به مغ__ز داشته باشد، ت_ا سخن_ان گ_وين_ده را بشن_ود و اي_ن پ_رواض_ح اس_ت.

اما هرچه باشد، به طور مسلم در بين اين دو نوع مخلوق حقيقت معناى سخن گفتن و شني__دن هس_ت، و اثر قول و مخصوصا فهم معناى مقصود و ادراك آن را دارد، هرچند كه ق_ولى چ_ون قول ما را ندارند، و اين چنين بين خداى سبحان و بين ملائكه و شيطان قول هس__ت، اما نه چون ما، كه عبارتست از ايجاد صوت از طرف صاحب قول، و شنيدن آن از ط___رف مق__اب_ل.(2)

مفهوم آمدن خدا و ملائكه


1- المي___________زان ، ج: 34 ص: 175
2- المي_________________زان ، ج: 4 ص: 196

ص:57

«هَ_لْ يَنْظُ_رُونَ اِلاّ اَنْ يَ_أْتِيَهُ__مُ اللّ__هُ فى ظُلَ_لٍ مِنَ الْغَم_امِ وَ الْمَ_لائِكَ__ةُ...؟»

_ آيا ج_ز اي_ن انتظ_ار دارن_د كه خ_دا با ملائكه در پاره هاى ابر بيايند و كار از كار بگذرد...؟ (210/بقره)

حال چنين اشخاصى كه پيروى گام هاى شيطان را مى كنند و موجب پراكنده شدن مؤمنان و گسستن رشته ايشان مى شوند، حال كسانى است كه انتظار كيفر الهى و قض__اوت ب__ر طب__ق وع__ده هاي__ى ك__ه به ايشان داده شده دارند، گويى منتظرند خدا و فرشتگان بيايند و كار يكسره شود. در ح__ال_ى ك__ه آن__ان مت__وج_ه نيستند يا اعتنايى به هلاكتشان نمى شود و بازگشت كارها به سوى خ__داست و ل__ذا گ__ري_زگ__اهى از حك__م و قض__اوت او نخ___واه__د ب___ود.

از كتاب و سنت به طور ضرورت ثابت شده كه خداوند متعال به صفات اجسام و خصوصيات ممكنات كه ملازم با حدوث و امكان و توأم با نياز و نقص است، متصف نمى شود. آيه « لَيْسَ كَمِثْلِه شَىْ ءٌ _ چيزى همانند او نيست،» (11 / شورى) و آيه « وَاللّهُ هُوَ الْغَنِىُّ _ و خداست بى نياز،» (15 / فاطر) و آيه « اَللّهُ خالِقُ كُلِّ شَىْ ءٍ _ خدا آفريننده هرچيز است،» (62 / زمر) هر سه آيه از آيات محكمات است كه متشابهات قرآن به آن ها بازمى گردد. بنابراين هر آيه اى كه ظاهرش نسبت دادن صفت يا فعل حادثى به خداى تعالى باشد بايد با آن ها سنجيده شود و معنايى كه با اسماء حسنى و صفات علياى الهى منافات ندارد، از آن ها فهميده شود.

مثلاً آياتى كه نسبت آمدن به خدا مى دهد _ مانند آيه « وَ ج_اءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفّ_ا صَفّ_ا _ پروردگارت آمد و فرشته صف در صف،» (22 / فجر) و آيه « فَأَتيهُمُ اللّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا _ پس خدا از جايى كه نمى پنداشتند بيامد،» (2 / حشر) و آيه « فَاَتَى اللّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ _ پس خدا ساختمانشان را از پايه ها برآورد!» (26 / نحل) منظور از تمام اين ها معنايى است كه با ساحت قدس پروردگار سازگار باشد، مانند احاطه و نظير آن ولو اين كه از نظر معنا مجازى باشد و بنابراين مراد از «اتيان = آمدن» در آيه مورد بحث، احاطه ذات احديت است به آنان از نظر قضا در حقشان و اجراى آن.

آمدن، آن طور كه ما مى فهميم اين است كه يك جسم، مسافتى را كه بين خود و جسم ديگرى دارد، با حركت و نزديك شدن به آن بپيمايد اين معنى هرگاه از خصوصيات مادى تجريد شود و از نقايصى كه لازم اجسام است عارى گردد، همان معناى نزديك شدن موجودى به موجود ديگر و برداشته شدن موانع بين آن ها را افاده مى كند. اين

ص:58

معنى را به طور حقيقت و بدون ارتكاب مجاز مى توان به خدا نسبت داد. بنابراين معناى آمدن خدا براى يكسره كردن كار مردم اين است: امورى كه بين خدا و ايشان موجود است و م__ان_ع از قض_اوت اله_ى مى ب_اش__د، ب_رداشت_ه شود.

اين حقيقتى از حقايق قرآنى است كه بحث هاى استدلالى موفق به كشف آن نشده مگر بعد از سيرهاى طولانى، و گذشتن از سخت و سست ها، و پيمودن فراز و نشيب ها و پى بردن به اصيل بودن وجود و تشكيكى بودن حقيقت آن.(1)

تفاوت جنس ملائكه با جنس شيطان

«... ثُ_مَّ قُلْن_ا لِلْمَ_لائِكَ_ةِ اسْجُ_دُوا لاِدَمَ فَسَجَ_دُوآا اِلاّ اِبْلي_سَ...!» (11 / اعراف)

در آيه فوق و همچنين در آيه «فَسَجَدَ الْمَ_لائِكَةُ كُلُّهُمْ اَجْمَعُونَ،» (30 / حجر) خداى تعالى خبر مى دهد از سجده كردن تمامى فرشتگان مگر ابليس، و در آيه «كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ اَمْرِ رَبِّه،» (50 / كهف) علت سجده نكردن وى را اين دانسته كه وى از جنس فرشتگان نبوده، بلكه از طايفه جن بوده است. از آيه «بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ. لايَسْبِقُ_ونَ_هُ بِالْقَ_وْلِ وَ هُ_مْ بِ_اَمْ_رِه يَعْمَلُ_ونَ،» (26 و 27 / انبياء) هم استفاده مى شود كه اگ_ر ابلي_س از جن_س ف_رشتگ_ان م_ى ب__ود، چني_ن عصي_ان_ى را م_رتك_ب نم_ى ش_د.

مفسرين در توجيه اين استثنا اختلاف كرده اند كه آيا امرى كه به وى شده بود، همان امر به ملائكه بوده يا آن كه ابليس به امر ديگرى مأمور به سجده شده بود. حقيقت مطلب اين است كه از ظاهر آيه استفاده مى شود كه ابليس با ملائكه بوده و هيچ فرقى با آنان نداشته، او و همه فرشتگان در مقامى قرار داشتند كه مى توان آن را مقام قدس ن_امي_د، و ام_ر به سج_ده هم مت_وج_ه اين مقام بوده، نه به يك يك افرادى كه در اين مقام قرار داشته اند.

بنابراين معلوم مى شود، ابليس قبل از تمردش فرقى با ملائكه نداشته و پس از تمرد حسابش از آنان جدا شده، ملائكه به آن چه مقام و منزلتشان اقتضا مى كرد، باقى ماندند و خضوع بندگى را از دست ندادند و لكن ابليس بدبخت از آن مقام ساقط گرديد، هم چنان كه فرمود: «كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ اَمْرِ رَبِّه _ چون از جنس جن بود نسبت به امر پروردگارش فسق ورزيد،» (50 / كهف) و زندگانى اى را اختيار كرد كه جز خروج از كرامت الهى و اطاعت بندگى چيز ديگرى نبود.

خلاصه بحث اين شد كه ابليس موجودى است از آفريده هاى پروردگار كه مانند


1- المي___________________زان ، ج: 3 ص: 144

ص:59

انسان داراى اراده و شعور بوده و بشر را دعوت به شر نموده و به سوى گناه سوق مى دهد. اين موجود قبل از اين كه انسانى به وجود آيد، با ملائكه مى زيسته و هيچ امتيازى از آنان نداشته است، پس از اين كه آدم عليه السلام پا به عرصه وجود گذاشت، وى از صف فرشتگان خارج شده برخلاف آنان در راه شر و فساد افتاد، و سرانجام كارش به اين جا رسيد كه تمامى انحراف ها و شقاوت ها و گمراهى ها و [اعمال] باطلى كه در بنى ن__وع بش_ر ب_ه وق__وع بپي_ون_دد، هم_ه ب_ه ي_ك حس_اب مستن_د ب_ه وى ش_ود، برعكس ملائكه كه هر فردى از افراد بشر به سوى غايت معارف و سرمنزل كمال و مقام قرب پ__روردگ__ار راه ي_افت_ه و مى ي_اب_د، ه_دايت_ش ب_ه ي_ك حس_اب مستند به آنهاست.(1)

تفاوت حركت ملائكه با ساير جنبندگان

«وَ لِلّ__هِ يَسْجُ__دُ م__ا فِ_ى السَّم_واتِ وَ ما فِى الاَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَالْمَلائِكَةُ...!»(49 / نحل)

« دابَّة » به معناى هر چيزى است كه تحرك و انتقال از جايى به جايى داشته باشد. عموميت كلمه « دابَّة »، انسان و جن و هر دو را شامل مى شود، چون خدا در كلام خود براى جن نيز دبيب (جنبش) را كه براى ساير جنبندگان از انسان و حيوان هست، اثبات مى كند. و از اين كه ملائكه را جداگانه اسم برد، كاملاً مى توان فهميد كه هرچند ملائكه نيز آمد و شد و حركت و انتقال از بالا به پايين و به عكس دارند، لكن حركت آنان از نوع ح_ركت جنبن_دگان و انتق_ال مكانى آنان نيست.

اين آيه دلالت دارد بر اين كه در غير كره زمين از كرات آسمان نيز جنبندگانى هستند كه در آن جا مسكن داشته و زندگى مى كنند.(2)

تف__اوت روح م_لائ_ك__ه ب_ا روح انس__ان

«... يَ_____وْمَ يَقُ_____ومُ ال____رُّوحُ وَ الْمَ____لائِكَ___ةُ صَفّ____ا...!» (38 / نب____أ)

روحى كه متعلق به ملائكه است، از افاضه روح به اذن خداست. اگر در مورد روح ملك تعبير به تأييد و نفخ نفرموده و در مورد انسان اين دو تعبير را آورده، در مورد ملائكه فرموده: «فَ_اَرْسَلْنا اِلَيْه_ا رُوحَنا،» (17 / مريم) و يا فرموده: «قُ_لْ نَ_زَّلَهُ رُوحُ الْقُ_دُسِ،» (102 / نحل) و يا فرموده: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاَْمينُ،» (193 / شعراء) براى اين بود


1- المي________________زان ، ج: 15 ص: 29 و 57
2- الميزان ، ج: 24 ص: 134

ص:60

كه ملائكه با همه اختلافى كه در مراتب قرب و بعد از خداى تعالى دارند، روح محض اند، و اگر احيانا به صورت جسمى به چشم اشخاصى درمى آيند، تمثلى است كه به خود مى گيرند، نه اين كه به راستى جسمى و سروپايى داشته باشند.

به خلاف انسان كه روح محض نيست، بلكه موجودى است مركب از جسمى مرده و روحى زنده، پس در مورد او مناسب همان است كه تعبير به نفخ «دميدن» بكند، ه_م چن_ان كه در مورد آدم ف_رم_ود: «فَاِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحى...!» (29 / نحل)

و همان طور كه اختلاف روح در خلقت فرشته و انسان باعث شد تعبير مختلف شود، و در مورد فرشته به نفخ تعبير ني__اورد ه_م چني_ن اخت__لافى كه در اث_ر روح يعنى حيات هست كه از نظر شرافت و خست مراتب مختلفى دارند، باعث شده كه تعبير از تعلق آن مختلف شود، يك جا تعبير به نفخ كند و در جاى ديگر تعبير به تأييد نمايد، و روح را داراى م__رات_ب مختلف__ى از نظ__ر اخت_لاف اثرش بداند.(1)

ميزان علم ملائكه به غيب و شهادت

« مَنْ ذَا الَّذى يَشْفَعُ عِنْدَهُ اِلاّ بِاِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ اَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحيطُونَ بِشَىْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ اِلاّ بِما شاءَ...!» (255 / بقره)

علم خدا به پشت و روى امر شفيعان كنايه است از نهايت درجه احاطه او به ايشان، پس ايشان نمى توانند در ضمن شفاعتى كه به اذن خدا مى كنند، كارى كه خدا نخواسته و راضى نيست در ملكش صورت بگيرد، انجام دهند. ديگران هم نمى توانند از شفاعت آن__ان سوء استف__اده نم__وده و در ملك خداى تعالى مداخله كنند و كارى صورت دهند كه خ_دا آن را مقدر نكرده است.

آيات كريمه زير هم به همين معنا اشاره مى كند كه مى فرمايد: « وَ ما نَتَنَ_زَّلُ اِلاّ بِاَمْ_رِ رَبِّكَ لَهُ ما بَيْنَ اَيْدينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِكَ _ فرشتگان به پيامبر اسلام گفتند: ما جز به امر پروردگارت نازل نمى شويم، پشت و رو و ظاهر و باطن ما از آنِ اوست و پروردگار تو فراموشكار نيست.» (64 / مريم)

« عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ اَحَدا، اِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ... _ خداست داناى غيب، و غيب خود را براى كسى اظهار نمى كند مگر براى كسانى از رسولانش كه شايسته شان بداند. تازه از پيش رو و پشت سر، سياه زاغشان را چوب مى زند و آنان را مى پايد تا بداند رسالت هاى پروردگارشان را ابلاغ كردند، و خدا به آن چه رسولان دارند آگاه است و شمار تمامى موجودات را شمرده دارد!» (26 و 27 / ج___ن)


1- الميزان ، ج: 39 ص: 446

ص:61

براى اين كه اين آيات احاطه خدا به ملائكه و به انبياء را بيان مى كند تا از انبياء عملى كه او نخواسته سر نزند، و ملائكه جز به امر او نازل نشوند، و انبياء جز آن چه را كه او خواسته ابلاغ نكنند، و بنابراين بيان، مراد از جمله «ما بَيْنَ اَيْديهِمْ،» آن رفتارى است كه از ملائكه و انبياء مشهود و محسوس است، و مراد از جمله «وَ ما خَلْفَهُمْ،» چيزهايى است كه از انبياء غايب و بعيد است، و حوادثى است كه پس از ايشان رخ مى دهد، پس برگشت اين دو جمله به همان غيب و شهادت است.(1)

ميزان دسترسى ملائكه به غيب

« عالِ__مُ الْغَيْ_بِ فَ_لا يُظْهِ__رُ عَلى غَيْبِ__هِ اَحَدا، اِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُ_ولٍ....» (26 و 27 / جن)

ملائكه آن چه از وحى آسمان كه قبل از نزولش حمل مى كنند و هم چنين آن چه از عالم ملكوت مشاهده مى كنند، نسبت به خود آنان مشهود است، نه غيب، هرچند كه براى ما غيب باشد. پس ملائكه را نمى توان مشمول استثناء «اِلاّ» در آيه فوق دانست، هم چنين جمله « فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ اَحَدا،» تنها شامل اهل دنيا مى شود، كه در روى زمين زندگى مى كنند. اگر بنا باشد از سكنه زمين تجاوز كنيم تا شامل ملائكه هم باشد، بايد مردگان را هم كه امور آخرت را كه به نص قرآن غيب اين عالم است مشاهده مى كنند، مشمول استثنا بدانيم و حال آن كه قطعا مشمول نيستند، براى اين كه اگر مردگان هم مشمول باشند، ديگر حتى يك نفر هم در تحت عموم « فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ اَحَدا،» باقى نمى ماند، چون هر انسان زمينى روزى از دنيا مى رود و غيب عالم را مى بيند، و در روز قيامت كه «يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّاسُ،» (103 / هود) و نيز «ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ،» (103 / هود) درب__اره اش ف_رم_وده، تم_امى م_ردم ي_ك ج_ا مبع_وث مى ش_ون_د و غي_ب ع_ال_م براى همه مشهود مى گردد، پس همان طور كه اموات مشمول استثنا نيستند، به خاطر اين كه عالم اموات غير اين عالم است، هم چنين ملائكه هم مشمول نيستند، براى اين كه ع_المش_ان غي_ر اي_ن ع_الم است.(2)

محدوديت علم ملائكه نسبت به غيب

«وَ عَلَّمَ ادَمَ الاَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ... قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا اِلاّ م_ا عَلَّمْتَن_ا... اِنّى اَعْلَ_مُ غَيْ_بَ السَّم_واتِ وَ الاَرْضِ...!» (31 ت_ا 33 / بق_ره)

كلمه «اَسْماء» جمعى است كه افاده عموم مى كند و كلمه «كُلَّها» اين عموميت را تأييد ك__رده است. در نتيجه مراد از آن تمامى اسمايى خواهد بود كه ممكن است، نام


1- الميزان ، ج: 4 ص: 227
2- الميزان ، ج: 39 ص: 224

ص:62

يك مسمّا واقع بشود.

از سوى ديگر كلمه «عَرَضَهُمْ _ ايشان را به ملائكه عرضه كرد،» دلالت مى كند بر اين كه هر يك از آن اسماء يعنى مسمّاى به آن اسماء، موجودى داراى حيات و علم بوده اند و در عين اين كه علم و حيات داشته اند، در پس حجاب غيب، يعنى غيب آسمان ها و زمين ق__رار داشت_ه ان_د.

اض__اف__ه غي_ب به آسم__ان ها و زمي__ن، از آن ج__ا ك__ه مقام آيه شريفه مقام اظهار تم__ام ق__درت خ__داى تع_ال_ى، و تم__امي__ت اح__اط_ه او، و عج__ز ملائك__ه و نقص ايشانست، اضافه ملكى است و در نتيجه افاده مى كند: كه اسماء نامبرده امورى بوده اند كه از همه آسم__ان ها و زمين غ__اي_ب ب_وده، و ب_ه كل_ى از محي_ط ك_ون بي_رون بوده اند.

وقتى اين جهات را در نظر مى گيريم يعنى عموميت اسماء را، و اين كه مسمّاهاى به آن اسماء داراى زندگى و علم بوده اند، و اين كه در غيب آسمان ها و زمين قرار داشته اند، آن وقت با كمال وضوح و روشنى همان مطلبى از آيات موردبحث استفاده مى شود كه آي__ه « وَ اِنْ مِ_نْ شَ_ىْ ءٍ اِلاّ عِنْ__دَن_ا خَ_زائِنُ_هُ،» (21 / حجر) درصدد بيان آن است. پس حاصل كلام اين شد كه اين موجودات زنده و عاقلى كه خدا بر ملائك_ه عرضه كرد، موجوداتى عالى و محفوظ نزد خدا بودند، كه در پس حج_اب هاى غيب محج_وب بودند.

« وَ اَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ ! » آن چه ملائكه اظهار بدارند و آن چه پنهان كنن_د، دو قس_م از غي_ب نسبى است، يعنى بعضى از غيب هاى آسمان ها و زمين است، و به همين جهت در مقابل آن جمله « اَعْلَمُ غَيْبَ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ!» قرار گرفت، تا شامل هر دو قسم غيب، يعنى غيب داخل در عالم ارضى و سماوى و غيب خارج از آن بشود.(1)

عالم ملكوت

مفهوم ملكوت و طرف ملكوتى اشياء


1- الميزان ، ج: 1 ص: 222

ص:63

« فَسُبْح_انَ الَّ_ذى بِيَ_دِه مَلَكُ_وتُ كُلِّ شَ_ىْ ءٍ وَ اِلَيْ_هِ تُ_رْجَعُ_ونَ!» (83 / ي_س)

مراد از «مَلَكُوت» آن طرف از دو طرف هر چيز است كه رو به خداست. چون هر موجودى دو طرف دارد، يكى رو به خدا و يكى ديگر پشت به خدا. ملكوت هر چيز سمت رو به خداى آن چيز است، و ملك، سمت رو به خلق آن. ممكن هم هست بگوييم: ملكوت به معن_اى ه_ر دو ط_رف هر موجود است، و آيات زير هم بر همين معنا حمل مى شود: «وَ كَذلِكَ نُرِى اِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ _ ما هر دو سوى آسمان ها و زمين را به ابراهيم نشان مى دهيم، براى اين كه چنين و چنان باشد، و نيز براى اين كه از يقين داران باشد!» (75 / انعام) و آيه « اَوَ لَمْ يَنْظُرُوا فى مَلَكُوتِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ _ چرا به هر دو سوى آسمان ها و زمين نظر نمى كنند.» (185 / اعراف) « قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَىْ ءٍ _ بگ_و آن كيس_ت ك_ه ه_ر دو س_وى ه_ر چي_ز را ب_ه دس_ت دارد؟» (88 / م_ؤمن_ون)

و اگر ملكوت هر چيزى به دست خداست، براى اين است كه دلالت كند بر اين كه خداى تعالى مسلط بر هرچيز است و غيرخدا كسى دراين تسلط بهره و سهمى ندارد.(1)

ملكوت آسمان ها و زمين


1- المي__زان ، ج: 33 ص: 186

ص:64

«اَوَ لَ___مْ يَنْظُ___رُوا ف_ى مَلَكُ__وتِ السَّم_واتِ وَ الاَرْضِ...؟» (185 / اع__راف)

ملكوت در عرف قرآن و به طورى كه از آيه « اِنَّما اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَيْئا اَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ، فَسُبْحانَ الَّذى بِيَدِه مَلَكُوتُ كُلِّ شَىْ ءٍ...!» (82 و 83 / يس) استفاده مى شود، عبارت است از باطن و آن طرف هر چيز كه به سوى پروردگار متعال است، و نظر كردن به اين طرف با يقين ملازم است، هم چنان كه از آيه « وَ كَذلِكَ نُرِى اِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ،» (75 / انعام) اين تلازم به خوبى استفاده مى شود.

پس غ__رض از اي_ن آي_ه ت_وبي_خ آن__ان در اع__راض و انص__راف از وج_ه ملكوتى اشي_اء اس_ت ك__ه چ__را ف__رام__وش ك__ردن_د و در آن نظ__ر نين__داختن__د ت__ا برايشان روش__ن ش__ود، آن چ__ه را ك_ه رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى آن دعوتشان مى كند حق است.

و اين كه فرمود: « وَ ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَىْ ءٍ !» (185 / اعراف) معناى آيه اين است كه « چرا در خلقت آسمان ها و زمين و هر چيز ديگرى از مخلوقات خدا نظر نكردند؟» و بايد نظر كنند، اما نه از آن طرف كه برابر اشياء است، و نتيجه تفكر در آن علم به خواص طبيعى آنهاست، بلكه از آن طرف كه برابر خداست، و تفكر در آن آدمى را به اين نتيجه مى رساند كه وجود اين موجودات مستقل به ذات نيست، بلكه بسته به غير و محتاج به پروردگارى است كه امر هر چيزى را او اراده مى كند و آن پروردگار رب العالمين است.(1)

چگونگى مشاهده ملكوت

«وَ كَ_ذلِ_كَ نُ_رِى اِبْ_راهيمَ مَلَكُوتَ السَّمواتِ وَالاَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ!» (75/انعام)

معناى آيه اين مى ش__ود ك__ه ما ملك__وت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نشان داديم و همين معنا باعث شد كه پى به گمراهى پدر و قوم خود برده و به احتجاج به آنان بپردازد و ما هم پ__ى در پ__ى با همي__ن ارائ__ه ملكوت تأييدش كرديم تا آن كه شب فرارسي__د و چشم__ش به ست__اره افت___اد... .

و اما معناى ملكوت آسمان ها و زمين !

بايد دانست كه ملكوت مانند ملك به معناى قدرت بر تصرف است. چيزى كه


1- المي___زان ، ج: 16 ص: 259

ص:65

هست اين هيئت تأكيد در معنا را هم افاده مى كند. كلمه مزبور در قرآن نيز به همان معناى لغوى خود استعمال شده، و معناى جداگانه اى ندارد. و لكن مصداق آن در قرآن غير ساير مصاديق عرفى است، چه ملك و ملكوت كه يك نوع سلطنت است، در ما آدميان يك معناى فرضى و اعتبارى است و واقعيت خارجى ندارد، بلكه مسأله احتياج به اجتماع و احتياج اجتماع به داشتن نظم در اعمال و افراد و برقرار داشتن امن و عدالت و نيروى اجتماعى ما را وادار به قبول و معتبر شمردن آن كرده است و لذا مى بينيم با بيع و هبه و غصب و امثال آن در هر لحظه از شخصى به شخص ديگرى منتقل مى شود. و اين معناى اعتبارى و قراردادى را گرچه مى توان درباره خداى تعالى هم تصوير كرد، از اين راه كه حك__م به حق در ج__امع_ه بشرى ملك خداست، هم چنان كه خودش هم فرموده: «اِنِ الْحُكْمُ اِلاّ لِلّهِ،» (57 / انعام) و نيز فرمود: «لَهُ الْحَمْدُ فِى الاْوُلى وَ الاْخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ - در دنيا و آخ_رت ست__ايش او راست و او راس__ت حك__م!» (70 / قصص)

و لكن همين ملك اعتبارى را اگر به تحليل عقل ببريم خواهيم ديد كه در ميان حقايق اصل و ريشه غيرقابل زوال و انتقالى دارد، زيرا مى بينيم وقتى گفته مى شود: «انسان مالك نفس خويش است،» معنايى جز اين ندارد كه انسان حاكم و مسلط و متصرف در چشم و گوش و ساير قوا و افعال خويش است. به اين معنا كه اگر گوش من چيزهايى را مى شنود، و چشم من چيزهايى را مى بيند، و ساير قوايم كارهايى را انجام مى دهند، همه به پيروى از اراده و حكم من است نه اراده و حكم ديگران. و اين معنا خود حقيقتى است كه در تحقق غيرقابل زوال و انتقالش در ما هيچ شبهه و ترديدى نيست.

آرى قوا و افعال و ساير آثار انسان همه از تبعات و فروعات وجود او و قائم به ذات اوست، مستقل و بى نياز از او و قائم به ذات خود نيست. چشم او به اذن او مى بيند و گوشش به اذن خود او مى شنود، چه اگر او نبود چشمى و ديدنى و گوشى و شنيدنى نبود، اوست كه در اين قوا مانند پادشاهى كه افراد جامعه همه به اذن او كار مى كنند حكومت دارد، و هم چنان كه اگر پادشاهى نبود كه زمام تمامى امور در دست وى گرد آم__ده، ج__امع__ه اى تشكي__ل نم_ى ي_اف_ت، ه_م چني_ن اگر نف_س انسان نبود قوايش نيز متشكل نمى شد.

و نيز هم چنان كه اگر پادشاهى، فردى را از تصرفى جلوگيرى كند، نمى تواند سرپيچى نمايد و ديگر حكمش در آن تصرف نافذ نيست. هم چنين اگر انسان يكى از قواى خود را از عمل بازبدارد، ديگر آن قوه نمى تواند در آن عمل به كار بيفتد. مالكيت خداى تعالى هم از همين باب است، و نظير مالكيت انسان نسبت به خانه و اثاث خانه خود اعتبارى نيست، بلكه مانند مالكيت آدمى نسبت به قوا و افعالش واقعى و حقيقى

ص:66

است، زيرا عالم و هرچه در آن است همه فعل خداوند است، و هيچ موجودى از خداوندى كه عالم را آفريده و نظام آن را در دست دارد، نه در ذاتش و نه در توابع ذاتش و نه در قوا و نه در افعالش بى نياز نيست، و در هيچ حال از خود استقلال ندارد، نه در حال انفرادش و نه در حالى كه با ساير اجزاء عالم اجتماع و ارتباط داشته و از آن اجتماع و امتزاج اين نظام عامى كه مى بينيم به وجود آمده است.

از آيه شريفه « قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ!» (26 / آل عم__ران) و « وَ لِلّ__هِ مُلْ__كُ السَّم__واتِ وَ الاَرْضِ!» (189 / آل عمران) و « تَبارَكَ الَّذى بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ، اَلَّذى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيوةَ... اَلَّذى خَلَقَ سَبْعَ سَمواتٍ طِباقا ! » (1 تا 3 / ملك) هم مالكيت آسمان ها و زمين را تعليل مى كند به اين كه خداوند آن ها را آفريده، استفاده مى شود كه اگر خداى تعالى را مالك آسمان ها و زمين دانسته، براى اين بوده كه وجود و واقعيت آن از خداوند است ؛ و بنابراين بايد گفت به همين جهت كسى شريك ملك خدا نيست، و مالكيتش قابل زوال و انتقال و واگذارى به غير نبوده و معقول نيست كسى او را از مالكيتش عزل نموده و خود به جايش بنشيند.

آيه شريفه « اِنَّما اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَيْئا اَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ، فَسُبْحانَ الَّذى بِيَدِه مَلَكُوتُ كُلِّ شَىْ ءٍ...!» (82 و 83 / يس) نيز به همين معنا تفسير مى شود، چه آيه دومى بيان مى كند كه ملكوت هر چيزى همان كلمه «كُنْ» است كه خداى سبحان مى گويد، و گفتن او عين فعل و ايجاد اوست، پس معلوم شد كه ملكوت همان وجود اشياء است از جهت انتسابى كه به خداى سبحان داشته و قيامى كه به ذات او دارند، و معلوم است كه چنين امرى قابل شركت نبوده و ممكن نيست چيز ديگرى با خداوند در آن شركت داشته باشد، و بنابراين نظر در ملكوت اشياء به طور قطع آدمى را به توحيد هداي__ت مى كند هم چنان كه فرمود: « اَوَ لَمْ يَنْظُرُوا فى مَلَكُوتِ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَىْ ءٍ _ آيا نظر نكردند در ملكوت آسمان ها و زمين و آن چه كه خداوند آفريده؟» (85 / اعراف) با در نظر گرفتن اين مطالب اگر در جمله « وَ كَذلِكَ نُرِى اِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ،» و هم چنين ساير آيات مربوط به آن دقت شود، به خوبى معلوم مى شود كه مراد از نشان دادن ملكوت آسمان ها و زمين همانا نشان دادن خداست، خود را به ابراهيم از مسير مشاهده اشياء، و از جهت استنادى كه اشياء به وى دارند، چه وقتى اين استناد قابل شركت نبود هركسى كه به موجودات عالم نظر كند، بى درنگ حكم مى كند به اين كه هي__چ ي__ك از اين م_وج_ودات م_ربى ديگ_ران و مدبر نظام جارى در آن ها نيست.

- «وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ!» (75 / انعام)

«يقين» عبارت است از علم صد در صدى كه به هيچ وجه شك و ترديدى در آن

ص:67

رخنه نداشته باشد. و بعيد نيست غرض از ارائه ملكوت اين بوده كه ابراهيم عليه السلام به پايه يقين به آيات خداى برسد به طورى كه در جاى ديگر فرمود: « وَ جَعَلْن_ا مِنْهُ_مْ اَئِمَّ_ةً يَهْ_دُونَ بِ_اَمْ_رِنا لَمّا صَبَروُا وَ كانُوا بِاياتِنا يُوقِنُونَ!» همان يقينى كه نتيجه اش يقين به اسماء حسنى و صفات علياى خداوند است، و اين مرحله همان مرحله اى است كه درباره رسيدن پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله به آن پايه فرموده است: «سُبْحانَ الَّذى اَسْرى بِعَبْدِه لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ اِلَى الْمَسْجِدِ الاَقْصَا الَّذى بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ اياتِنا ! » (1 / اسراء) و اين يقين به آيات پروردگار منتها درجه اى است كه انبياء عليهم السلام در سير تكاملى خود مى توانند، به آن برسند. و اما ذات پروردگار، پس قرآن كريم ساحتش را عالى تر از آن دانسته كه ادراكى به آن تعلق گيرد و احاطه كند و وجودش را امرى مسلم دانسته است.

ق__رآن ك__ري_م ب__راى عل__م يقين_ى ب__ه آي__ات خ__داون__د آث__ارى ب_رشم_رده ك__ه يك__ى از آن آث__ار اي_ن است كه پ__رده ح__واس از روى حقايق عالم كون كنار رفته و از آن چه در پس پرده محسوسات است، آن مقدارى كه خدا خواسته باشد ظاهر مى شود، و در اين ب_اره فرموده است: «كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ، لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ،» (5 و 6 / تكاثر) ني__ز ف__رم__وده: «كَ_لاّ اِنَّ كِت_ابَ الاَبْرارِ لَفى عِلّيّينَ، وَ ما اَدْريكَ ما عِلِّيُّونَ، كِتابٌ مَرْقُومٌ، يَشْهَ____دُهُ الْمُقَ___رَّبُ___ونَ!» (18 ت__ا 21 / مطففي__ن)(1)

ملكوت و امر هر موجود

«وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ اَمْرِ رَبّى وَ ما اُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ اِلاّ قَليلاً!»(85 / اسراء)

امر الهى در هر چيز عبارت است از ملكوت آن چيز و فراموش نشود كه ملكوت ابلغ از ملك است، بنابراين براى هر موجودى ملكوتى و امرى است آن چنان كه فرمود: «اَوَ لَمْ يَنْظُرُوا فى مَلَكُوتِ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ؟» (185 / اعراف) و نيز فرمود: « تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِأِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ اَمْرٍ ! » (4 / قدر)

پس ازآن چه گذشت، اين معنى روشن گرديد كه امر خدا عبارت از كلمه ايجاد اوست و كلمه ايجاداوهمان فعل مخصوص به اوست بدون اين كه اسباب كونى و مادى درآن دخالت داشته و با تأثيرات تدريجى خود در آن اثر بگذارد. اين همان وجود مافوق نشئه مادى و ظرف زمان است، و روح وجودش از همين باب است يعنى از سنخ امر و ملكوت است.(2)

حقايق عالم ملكوت و حفظ اسرار آن


1- الميزان ، ج: 13 ص: 267.
2- المي__________________زان ، ج: 25 ص: 335

ص:68

« اِلاّ مَ__نْ خَطِ__فَ الْخَطْفَ__ةَ فَ__اَتْبَعَ__هُ شِه__ابٌ ث__اقِ__بٌ!» (10 / ص__اف__ات)

مفسرين براى اين كه مسأله استراق سمع شيطان ها در آسمان را تصوير كنند و نيز تصوير كنند كه چگونه شيطان ها در اين هنگام با شهاب ها تيراندازى مى شوند، توجيهاتى ذكر كرده اند، كه همه بر اين اساس استوار است، كه آسمان عبارت است از افلاكى كه محيط به زمين هستند، و جماعت هايى از ملائكه در آن افلاك منزل دارند، و آن افلاك در و ديوارى دارد، كه هيچ چيز نمى تواند وارد آن شود، مگر چيزهايى كه از خود آسمان باشد، و اين كه در آسمان اول، جماعتى از فرشتگان هستند، كه شهاب ها به دست گرفته، و در كمين شيطان ها نشسته اند، كه هر وقت نزديك بيايند تا اخبار غيبى آسمان را استراق سمع كنند، با آن شهاب ها بر سر ايشان بكوبند، و دورشان سازند، و اين معانى همه از ظاهر آيات و اخبار به ذهن مى رسد.

و لكن امروز بطلان اين حرف ها به خوبى روشن شده، لاجرم بايد توجيه ديگرى كرد، و آن توجيه به احتمال ما _ و خدا داناتر است _ اين است كه اين بياناتى كه در كلام خداى تعالى ديده مى شود، از باب مثال هايى است كه به منظور تصوير حقايق خارج از ح__س زده ش__ده، تا آن چه خارج از حس است به صورت محسوسات در افهام بگنجد: « وَ تِلْكَ الاَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ وَ ما يَعْقِلُها اِلاَّ الْعالِمُونَ _ اين ها همه مثال هايى است كه ما براى مردم (ظاهربين) مى زنيم، و اين مثل ها را نمى فهمند مگر مردم عاقل!» (43 / عنكبوت) و اين گونه مثل ها در كلام خداى تعالى بسيار است، از قبيل عرش، كرسى، لوح و كتاب.

و بنابراين اساس، مراد از آسمانى كه ملائكه در آن منزل دارند، عالمى ملكوتى خواهد بود كه افقى عالى تر از افق عالم ملك و محسوس دارد، همان طور كه آسمان محسوس ما با اجرامى كه در آن هست، عالى تر و بلندتر از زمين ما هستند.

مراد از نزديك شدن شيطان ها، به آسمان، و استراق سمع كردن، و به دنبالش هدف شهاب ها قرار گرفتن، اين است كه شيطان ها مى خواهند، به عالم فرشتگان نزديك شوند، و از اسرار خلقت و حوادث آينده سردرآورند، و ملائكه هم ايشان را با نورى از ملكوت كه شيطان ها تاب تحمل آن را ندارند، دور مى سازند. و يا مراد اين است كه شيطان ها خود را به حق نزديك مى كنند، تا آن را به تلبيس ها و نيرنگ هاى خود به صورت باطل جل__وه دهند و يا باطل را به تبليس و نيرنگ به صورت حق درآورند، و ملائكه رشته هاى ايشان را پنبه مى كنن__د، و حق صريح را هويدا مى سازند، تا همه به

ص:69

تلبيس آن ها پى برده، حق را حق ببينند و باطل را باطل.

و همي__ن كه خداى سبح__ان، داستان است__راق سمع شياطي__ن را و هدف شهاب قرار گرفتنشان را دنب__ال سوگند به ملائك__ه وحى و حافظان آن از مداخله شيطان ها ذكر ك__رده، تا ان__دازه اى گفت__ار ما را تأييد مى كن__د، و در عين حال خدا داناتر است.(1)

مفهوم آسمان هاى ملكوت و آسمان دنيا

« فَقَضهُنَّ سَبْعَ سَمواتٍ فى يَوْمَيْنِ وَ اَوْحى فى كُلِّ سَماءٍ اَمْرَها وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْي_ا بِمَصابيحَ...!» (12 / فصلت)

آن چه از ظاهر آيه استفاده مى شود:

اول اين است كه آسمان دنيا از بين آسمان هاى هفت گان__ه عبارت اس__ت از آن فضاي__ى كه اين ستارگان بالاى سر ما در آن قرار دارند.

دوم اين كه اين آسمان هاى هفتگانه نامبرده، همه جزو خلقت جسمانى اند، و خلاصه همه در داخل طبيعت و ماده هستند، نه ماوراى طبيعت. چيزى كه هست اين عالم طبيعت هفت طبقه است، كه هريك روى ديگرى قرار گرفته، و از همه آن ها نزديك تر به ما، آسمانى است كه ستارگان و كواكب در آن جا قرار دارند، و اما آن شش آسمان ديگر، قرآن كري_م هيچ حرفى درباره ش__ان نزده، جز اين كه فرم__وده: روى ه__م ق__رار دارند.

سوم اين كه منظور از آسمان هاى هفتگانه، سيّارات آسمان و يا خصوص بعضى از آن ها، از قبيل خورشيد و ماه و غير آن دو نيست.

چهارم اين كه اگر در آيات و روايات آمده كه آسمان ها منزلگاه ملائكه است، و يا ملائكه از آسمان نازل مى شوند، و امر خداى تعالى را با خود به زمين مى آورند، و يا ملائكه با نامه اعمال بندگان به آسمان بالا مى روند، و يا اين كه آسمان درهايى دارد، كه براى كفار باز نمى شود، و يا اين كه ارزاق از آسمان نازل مى شود، و يا مطالبى ديگر غير اين ها، كه آيات و روايات متفرق بدان ها اشاره دارد بيش از اين دلالت ندارد، كه امور نامبرده نوعى تعلق و ارتباط با آسمان ها دارند. اما اين كه اين تعلق و ارتباط نظير ارتباطى است كه مابين هر جسمى با مكان آن جسم مى بينيم، بوده باشد، آيات و روايات هيچ دلالتى بر آن ندارد، و نمى تواند هم داشته باشد، چون جسمانيت مستلزم آن است كه


1- الميزان ، ج: 33 ص: 200

ص:70

محكوم به نظام مادى جارى در آن ها باشد، همان طور كه عالم جسمانى محكوم به دگ__رگ__ونى است، محك__وم به تبدل و فنا، و سستى است، آن امور هم محكوم به اين احكام بشود.

آرى امروز اين مسأله واضح و ضرورى شده كه كرات و اجرام آسمانى هرچه و هرجا كه باشند، موجودى مادى و عنصرى جسمانى هستند، كه آن چه از احكام و آثار كه در عالم زمينى ما جريان دارد، نظيرش در آن ها جريان دارد، و آن نظامى كه در آيات شريفه قرآن براى آسمان و اهل آسمان ثابت شده، و آن امورى كه در آن ها جريان مى يابد، هيچ شباهتى به اين نظام عنصرى و محسوس در عالم زمينى ما ندارد، بلكه به كلى منافى با آن است.

پس ملائكه براى خود عالمى ديگر دارند. عالمى است ملكوتى كه (نظير عالم مادى ما) هفت مرتبه دارد، كه هر مرتبه اش را آسمانى خوانده اند، و آثار و خواص آن مراتب را آثار و خواص آن آسمان ها خوانده اند، چون از نظر علو مرتبه و احاطه اى كه به زمين دارند، شبيه به آسمانند، كه آن نيز نسبت به زمين بلند است، و از هر سو زمين را احاطه كرده. و اين تشبيه را بدان جهت كرده اند كه دركش تا حدى براى ساده دلان آسان شود.(1)

رابطه انسان و ملائكه

اختلاف وجودى انسان و ملائكه


1- الميزان ، ج: 34 ص: 272

ص:71

«وَ لَقَ_دْ كَرَّمْن__ا بَنى ادَمَ وَ... وَ فَضَّلْناهُ__مْ عَلى كَثي_رٍ مِمَّنْ خَلَقْن__ا تَفْضي_لاً!»(70 / اسراء)

بعيد نيست كه مراد از « مِمَّنْ خَلَقْنا _ كسانى كه خلق كرديم،» انواع حيوانات داراى شعور و هم چنين جن باشد كه قرآن آن را اثبات كرده. آرى قرآن كريم انواع حيوانات را هم امت هايى زمينى خوانده، مانند انسان كه يك امت زمينى است، و آن ها را به منزله صاحبان عقل شمرده و فرمود: «وَ ما مِنْ دآبَّةٍ فِى الاَرْضِ وَ لا طئِآرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ اِلاّ اُمَمٌ اَمْثالُكُمْ...،» (38 / انعام) و اين احتمال با معناى آيه مناسب تر است، چون مى دانيم كه غرض از آيه موردبحث بيان آن جهاتى است كه خداوند با آن جهات، آدمى را تكريم كرده، و بر بسيارى از موجودات اين عالم برترى داده، و اين موجودات _ تا آن جا كه ما س__راغ داريم _ حيوان و ج__ن هستند. و اما ملائك__ه از آن جائ_ى كه موجودات مادى و در تحت نظ__ام حاكم بر عال__م ماده، قرار ندارن__د، نمى توانيم آن ه__ا را نيز مشم__ول آيه بگيريم.

بنابراين معناى آيه اين مى شود كه ما بنى آدم را از بسيارى مخلوقاتمان كه حيوان و جن بوده باشند، برترى داديم. و اما بقيه موجودات كه در مقابل كلمه «بسيار» قرار دارند يعنى ملائكه خارج از محل گفتارند، زيرا آن ها موجوداتى نورى و غيرمادى اند، و داخل در نظام جارى در اين عالم نيستند. و آيه شريفه هرچند درباره انسان بحث مى كن__د، و لك__ن از اين نظ__ر م__ورد بح__ث ق__رارش داده ك__ه يك__ى از موجودات ع__ال__م م__ادى است ك__ه او را ب__ه نعمت ه__اى نفس__ى و اض__اف__ى تكريم كرده

ص:72

است.

اين آيه ناظر به كمال انسانى از حيث وجود مادى است، و تكريم و تفضيلش در مقايسه با ساير موجودات مادى است، و بنابراين ملائكه به خاطر اين كه از تحت نظام كونى و مادى اين عالم خارجند، از محل كلام بيرونند، و خلاصه تفضيل و برترى دادن انسان از بسيارى موجودات تفضيل از غير ملائكه از موجودات مادى اين عالم است، و ام__ا ملائكه اصولاً وجودش__ان غير اين وج__ود است، پس آيه هيچ نظرى به برترى آدم_ى از ملائكه ندارد.(1)

تفاوت كرامت ملائكه و انسان

« وَ قالُ__وا اتَّخَذَ الرَّحْم__نُ وَلَدا سُبْحانَ__هُ بَلْ عِب_ادٌ مُكْرَمُونَ...!» (26 / انبياء)

خداى تعالى حال ملائكه را در آيه فوق بيان كرده كه بندگانى مكرمند. مراد از اكرام ملائكه اكرامشان به خاطر همان عبوديت بوده، نه به غير آن. مراد از اين كه ملائكه را «عِباد» خواند، با اين كه تمامى موجودات داراى شعور، همه «عِباد» و بندگانند، خواست به آن__ان بفهم__ان_د ك__ه عبوديتى كه دارند، خدا به ايشان كرامت كرده است و اين موهبت، عطيه اى است اله_ى.

ف__رق ميان كرامت ملائكه و كرامت بشر، هرچند كه در هر دو موهبتى است، اين است كه اين موهب__ت را به بشر از راه اكتساب مى دهند، ولى به ملائكه بدون اكتساب.(2)

برترى انسان بر ملائكه و عوامل آن

«وَ لَقَ_دْ كَرَّمْنا بَنى ادَمَ وَ... وَ فَضَّلْناهُ__مْ عَلى كَثي__رٍ مِمَّنْ خَلَقْن__ا تَفْضي__لاً!»(70 / اسراء)

مسلمين اختلاف دارند، در اين كه از انسان و ملك كدام يك برترند؟ معروف اين است كه انسان افضل است و مراد از افضليت انسان نه همه افراد انسان ها است، بلكه افراد مؤمن است، زيرا حتى دو نفر هم اختلاف ندارند، در اين كه پاره اى از افراد انسان از چهارپايان هم پست تر و گمراه ترند.

قوام ذات فرشتگ__ان از قوام ذات انسان افضل و اعمال فرشته خالص تر و


1- الميزان ، ج: 25 ص: 268
2- المي________زان ، ج: 28 ص: 109

ص:73

خدايى تر از اعم__ال انسان است، اعم__ال فرشتگان همرن__گ ذات آنان و اعم__ال آدمى همرنگ ذات اوست و كمال__ى كه انسان آن را براى ذات خ__ود هدف قرار داده و در پرت__و اطاعت خدا جستجوي__ش مى كند، اين كمال را ملائك_ه در ابتداى وج_ودشان دارا هستند.

البته اين هم هست كه ممكن است همين انسان كه كمال ذاتى خود را به تدريج يا به سرعت و يا به كندى از راه به دست آوردن استعدادهاى تازه كسب مى كند در اثر آن استعدادهاى حاصله به مقامى از قرب و به حدى از كمال برسد كه مافوق حدى باشد كه ملائكه با نور ذاتى اش در ابتداى وجودش به آن رسيده است. ظاهر كلام خداى تعالى هم اين امكان را تأييد مى كند.

براى اين كه در داستان خلق كردن خليفه براى زمين، برترى انسان را براى ملائكه بيان كرده و فرمود: اين موجود در تحمل علم به اسماء قدرتى دارد كه شما نداريد، او مى تواند علم به تمامى اسماء را تحمل كند، و همين تحمل مقامى است از كمال كه مقام تسبيح ملائكه به حمد خدا و تقديسشان به آن پايه نمى رسد، و مقامى است كه باطن انس__ان را از فساد و سف__ك دماء پاك مى كند و لذا مى بينيم كه ملائكه به اين قانع شدند.

و نيز داستان مأمور شدن ملائكه به سجده كردن بر آدم و اين كه همه آنان وى را سجده كردند، يادآور شده و مى فرمايد: «فَسَجَدَ الْمَ_لائِكَةُ كُلُّهُمْ اَجْمَعُونَ،» (30 / حجر) سجده ملائكه بر آدم از باب خضوع ايشان در برابر مقام كمال انسانى بوده و آدم جنبه قبله را براى ايشان داشته، وى با وجود خود، انسانيت را در برابر ايشان مجسم نموده بود، اي_ن بود آن چه كه از ظاهر آيات موردبحث و ساير آياتى كه آورديم، استفاده مى شد.(1)

خدمت ملائكه در حركت كمالى انسان

«وَ اِذْ ق__الَ رَبُّ____كَ لِلْمَ__لائِكَ__ةِ اِنّ__ى خ____الِ__قٌ بَشَ____را... فَ__اِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْ___تُ في__هِ مِ__نْ رُوح__ى فَقَعُ__وا لَهُ س__اجِدينَ...!» (29 و 30 / حجر)

ملائكه مأمور شده بودند بر نوع بشر سجده كنند، نه بر شخص آدم، و خلاصه خصوصيات فردى آدم دخالتى در اين امر نداشته، بلكه خصوصيات نوعى اش باعث اين امر شده است. اين سجده هم صرفا از باب تشريفات اجتماعى نبوده، نتيجه اى حقيقى و واقعى باعث شده است و آن عبارت است از خضوع به حسب خلقت.


1- الميزان ، ج: 25 ص: 274

ص:74

پس ملائكه بر حسب غرضى كه در خلقتشان بوده، خاضع براى انسانند، آن هم بر حسب غرضى كه در خلقت انسان بوده، (يعنى نتيجه خلقت بشر اشرف از نتيجه خلقت ملائكه است،) و ملائك__ه مسخّ__ر براى بش__ر و در راه سعادت زندگى اوس__ت و به عب__ارت ديگر انسان منزلتى از قرب و مرحله اى از كمال دارد كه ماف__وق قرب و كم__ال ملائك__ه است.

پس اين كه مى بينيم، همه ملائكه مأمور به سجده بر آدم شدند، مى فهميم همه آنان مسخّر در راه به كمال رساندن سعادت بشرند، و براى فوز و فلاح او كار مى كنند، پس ملائكه اسبابى الهى و اعوانى براى انسانند كه او را در راه رساندنش به سعادت و كمال يارى مى كنند.

اين جاست كه براى كسانى كه متدبّر و فطن باشند، روشن مى گردد كه امتناع ابليس از سجده به خاطر استنكافى بود كه از خضوع در برابر نوع بشر داشت، و او نمى خواس__ت مانن__د ملائك__ه در راه سعادت بشر ق__دم بردارد و او را در رسيدن__ش به كمال مطلوبش كم__ك نمايد، ولى ملائك_ه در اين ب__اب اظه__ار خض__وع نمودن__د.(1)

سجده ملائكه به انسان در آفرينش

«اِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ اِنّى خالِقٌ بَشَرا مِنْ طينٍ، فَاِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ روُح__ى فَقَعُوا لَهُ ساجِ_دي__نَ!» (71 و 72 / ص)

اين دو آيه كلام خداى تعالى است، كه به زمان بگومگوى ملائكه اشاره مى كند. جمله «اِنّى جاعِلٌ فِى الاَرْضِ خَليفَةً !» (30 / بقره) كه خطاب ديگرى است از خدا به ملائكه، و جمله « اِنّى خالِقٌ بَشَرا مِنْ طينٍ!» (71 / ص) كه آن نيز خطاب خدا به ملائكه است، دو جمله متقارن است، كه در يك زمان و يك ظرف واقع شده اند.

- «فَ____اِذا سَ____وَّيْتُ___هُ وَ نَفَخْ__تُ في_هِ مِ__نْ روُح__ى، فَقَعُ__وا لَ___هُ س__اجِ__دي___نَ!»

تسويه انسان به معناى تعديل اعضاء اوست، به اين كه اعضاى بدنى او را با يكديگر تركيب و تكميل كند، تا به صورت انسانى تمام عيار درآيد، و دميدن روح در آن، عبارت است از اين كه او را موجودى زنده قرار دهد، و اگر روح دميده شده در انسان را به خود خداى تعالى نسبت داده، و فرموده: « از روح خودم در آن دميدم!» به منظور شرافت دادن ب__ه آن روح است. و جمله «فَقَعُوا» امر است، و اين امر نتيجه و فرع تسويه و نفخ روح واقع شده، مى فرماي_د حال كه از روح خودم در آن دميدم، شما ملائكه بر او سجده


1- المي_________________زان ، ج: 23 ص: 232

ص:75

كنيد.

« فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ اَجْمَعُونَ، اِلاّ اِبْليسَ...!» (73 و 74 / ص) دلالت اين جمله بر اين كه تمامى فرشتگان براى آدم سجده كردند و احدى از آن تخلف نكرده، روشن است.(1)

دانش انسان به عل_م الاسم_اء و جهل ملائكه

«وَ اِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ اِنّى جاعِلٌ فِى الاَرْضِ خَليفَةً... وَ عَلَّمَ ادَمَ الاَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ...!» (30 و 31 / بقره)

ملائكه از كلام خداى تعالى كه فرمود: «مى خواهم در زمين خليفه بگذارم!» چنين فهميده بودند كه اين عمل باعث وقوع فساد و خونريزى در زمين مى شود، چون مى دانستند كه موجود زمينى به خاطر اين كه مادى است، بايد مركب از قوايى غضبى و شهوى باشد، و چون زمين دار تزاحم و محدود الجهات است و بقا در آن به حد كمال نم__ى رس__د، مگ__ر ب__ا زندگ__ى دسته جمع__ى و معل__وم است كه اين نح__وه زندگ__ى ب__الاخ__ره به فس__اد و خون__ري__زى منج_____ر مى ش___ود.

در حالى كه مقام خلافت همان طور كه از نام آن پيداست، تمام نمى شود مگر به اين كه خليفه نمايشگر مستخلف باشد و تمامى شئون وجودى و آثار و احكام و تدابير او را حكايت كند، البته آن شئون و آثار و احكام و تدابيرى كه به خاطر تأمين آن ها خليفه و جانشين براى خود معين كرده است.

و اين سخن فرشتگان پرسش از امرى بوده كه نسبت به آن جاهل بوده اند. خواسته ان__د اشكالى را كه در مسأل__ه خلافت يك موجود زمينى به ذهنشان رسيده، حل كنند، نه اين كه در كار خداى تعالى اعتراض و چون و چرا كرده باشن__د. به دلي__ل اين اعتراف__ى كه خداى تعال__ى از ايشان حكاي__ت كرده، كه دنب__ال سؤال خ__ود گفته ان__د: « اِنَّكَ اَنْ__تَ الْعَليمُ الْحَكيمُ _ تنها داناى على الاطلاق و حكيم على الاطلاق تو هست_ى!» (32 / بقره) چون اين جمل_ه با حرف «اِنَّ» آغ_از شده، مى فهمان__د كه فرشتگان مف__اد جمله را مسل__م مى دانسته ان__د.

«اِنّ__ى اَعْلَمُ م__ا لا تَعْلَمُ__ونَ وَ عَلَّ__مَ ادَمَ الاَسْم__اءَ كُلَّه__ا!» (30 و 31 / بقره)

خداى سبحان در رد پيشنهاد ملائكه، مسأله فساد در زمين و خونريزى در آن را از خليفه زمينى نفى نكرد و نفرمود كه نه، و نيز دعوى ملائكه را مبنى بر اين كه ما تسبيح و تقديس تو مى كنيم انكار نكرد، بلكه آنان را بر دعوى خود تقرير و تصديق كرد.


1- الميزان ، ج: 34 ص: 37

ص:76

در عوض مطلب ديگرى عنوان نمود و آن، اين بود كه در اين ميان مصلحتى هست، كه ملائكه قادر به ايفاى آن نيستند و نمى توانند آن را تحمل كنند، ولى اين خليفه زمينى قادر بر تحمل و ايفاى آن مى باشد. آرى انسان از خداى سبحان كمالاتى را نمايش مى دهد، و اسرارى را تحمل مى كند، كه در وسع و طاقت ملائكه نيست.

اين مصلحت بسيار ارزنده و بزرگ است، به طورى كه مفسده فساد و سفك دماء را جبران مى كند. ابتدا در پاسخ ملائكه فرمود: «من مى دانم آن چه را كه شما نمى دانيد!» و در نوبت دوم، به جاى آن جواب، اين طور جواب مى دهد كه: «آيا به شما نگفتم من غيب آسمان ها و زمين را بهتر مى دانم؟» و مراد از غيب، همان اسماءِ است نه علم آدم به آن اسما. چون ملائكه اصلاً اطلاعى نداشتند، از اين كه در اين ميان اسمايى هست، كه آنان علم بدان ندارند. ملائكه اين را نمى دانستند، نه اين كه از وجود اسماء اطلاع داشته، و از علم آدم بدان ها بى اطلاع بوده اند، وگرنه جا نداشت خداى تعالى از ايشان از اسماء بپ__رس__د، و اين خود روشن است، كه سؤال نامبرده به خاطر اين بوده كه ملائكه از وج_ود اسم__اء بى خب__ر ب__وده اند.

پس اين سياق به ما مى فهماند: كه ملائكه ادعاى شايستگى براى مقام خلافت كرده، و اذعان كردند به اين كه آدم اين شايستگى را ندارد، و چون لازمه اين مقام آن است كه خليفه اسماء را بداند، خداى تعالى از ملائكه از اسماء پرسيد، و آن ها اظهار بى اطلاعى كردند، و چون از آدم پرسيد، و جواب داد، بدين وسيله لياقت آدم براى حيازت اين مقام و عدم لياقت فرشتگان ثابت گرديد.

نكته ديگر كه در اين جا هست، اين است كه خداى سبحان دنبال سؤال خود، اين جمله را اضافه فرمود: «اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ _ اگر راستگو هستيد؟» و اين جمله اِشعار دارد بر اين كه ادع__اى ملائكه ادعاى صحيح__ى نبوده، چون چي__زى را ادعا كرده اند كه لازم__ه اش داشت___ن عل___م اس__ت.

- «وَ عَلَّمَ ادَمَ الاَْسْم__اءَ كُلَّها، ثُ__مَّ عَرَضَهُ__مْ....» (31 / بقره)

اين جمله اِشعار دارد بر اين كه اسماء نامبرده، و يا مسمّاهاى آن ها موجودات زنده و داراى عقل بوده اند كه در پس پرده غيب قرار داشته اند، و به همين جهت علم به آن ها غير آن نحوه علمى است كه ما به اسماء موجودات داريم، چون اگر از سنخ علم ما بود، بايد بعد از آن كه آدم به ملائكه خبر از آن اسماء داد، ملائكه هم مثل آدم داناى به آن اسماء شده باشند، و در داشتن آن علم با او مساوى باشند، براى اين كه هرچند در اين صورت آدم به آنان تعليم داده، ولى خود آدم هم به تعليم خدا آن را آموخته بود. پس ديگر نبايد آدم اشرف از ملائكه باشد و خدا او را بيشتر گرامى بدارد.

ص:77

و نيز اگر علم نامبرده از سنخ علم ما بود، نبايد ملائكه به صرف اين كه آدم علم به اسماء دارد، قانع شده باشند و استدلالشان باطل شود. و سخن كوتاه، آن كه معلوم مى شود آن چه آدم از خدا گرفت و آن علمى كه خداى به وى آموخت، غير آن علمى بود كه ملائكه از آدم آموختند. علمى كه براى آدم دست داد، حقيقت علم به اسماء بود، كه فراگرفتن آن براى آدم ممكن بود، و براى ملائكه ممكن نبود، و آدم اگر مستحق و لايق خلافت خدايى شد به خاطر همين علم به اسماء بود، نه به خاطر خبر دادن از آن وگرنه بعد از خبر داشتن ملائكه هم مانند او باخبر شدند، ديگر جا نداشت كه باز هم بگويند ما علمى نداريم: « سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا اِلاّ ما عَلَّمْتَنا...!»

پس، از آن چه گذش__ت، روشن شد كه عل__م به اسماء آن مسميّ__ات، بايد طورى بوده باش__د كه از حقاي__ق و اعيان وجوده__اى آن ها كش__ف كند، نه ص__رف نام ه__ا، كه اهل هر زبان__ى براى هر چي__زى مى گذارن__د.

پس معلوم شد كه آن مسميّات و ناميده ها كه براى آدم معلوم شد، حقايق و موجوداتى خارجى بوده اند، نه چون مفاهيم كه ظرف وجودشان تنها ذهن است. و نيز موجوداتى بوده اند كه در پس پرده غيب، يعنى غيب آسمان ها و زمين نهان بوده اند، و عال__م شدن به آن موج__ودات غيب__ى، يعنى آن طورى كه هستن__د، از يك س__و تنها براى موجود زمين__ى ممكن بوده، نه فرشتگان آسمانى و از سوى ديگر آن علم در خ__لاف__ت اله___ى دخ__ال__ت داشت__ه است.

اسماء نامبرده امورى بوده اند كه از همه آسمان ها و زمين غايب بوده و به كلى از محيط كون بيرون بوده اند. وقتى عموميت اسماء را در نظر بگيريم و اين كه مسمّاهاى به آن اسماء داراى زندگى و علم بوده اند، و اين كه در غيب آسمان ها و زمين قرار داشته اند، آن وقت با كمال وضوح و روشنى همان مطلبى از آيات موردبحث استفاده مى شود كه آي__ه زي____ر درص____دد بي__ان آن اس__ت:

«وَ اِنْ مِنْ شَىْ ءٍ اِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ اِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ _ هيچ چيز نيست مگر آن كه نزد ما خزينه ه_اى آن هست، و ما از آن خزينه ه__ا نازل نمى كني__م مگر به اندازه معل__وم!» (21 / حجر)

اين موجودات زنده و عاقلى كه خدا بر ملائكه عرضه كرد، موجوداتى عالى و محفوظ نزد خدا بودند، كه در پس حجاب هاى غيب محجوب بودند و خداوند با خير و بركت آن ها هر اسمى را كه نازل كرد، در عالم نازل كرد و هرچه كه در آسمان ها و زمين هست از نور و بهاى آن ها مشتق شده است، و آن موجودات با اين كه بسيار و متعددند، در عين حال تعدد عددى ندارند، و اين طور نيستند كه اشخاص آن ها با هم متفاوت باشن__د،

ص:78

بلكه كثرت و تع__دد آن ها از باب مرتبه و درجه است، و نزول اسم از ناحيه آن ها نيز به اين نح_و نزول است.(1)

خضوع ملائكه در مقابل عالم بشريت

«...ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ...!» (11 / اعراف)

سجده ملائكه براى جميع بنى نوع بشر و در حقيقت خضوع براى عالم بشريت بوده، و اگر حضرت آدم عليه السلام قبله گاه سجده ملائكه شده، از جهت خصوصيت شخصى اش نبوده، بلكه از اين باب بوده كه آدم عليه السلام نمونه كامل انسانيت بوده، و در حقيقت از طرف تم_ام اف_راد انسان به منزله نماينده بوده است.

قضيه خلافتى كه آيات 30 تا 33سوره بقره متعرض آن است، برمى آيد كه مأمور شدن ملائكه به سجده متفرع بر خلافت مزبور بوده، و خلافت مزبور مختص به آدم عليه السلام نب__وده، بلك__ه در هم_ه افراد بشر ج__ارى است. پس سج__ده ملائكه هم سج__ده بر جميع افراد انسان است.(2)

خدمات عمومى و خصوصى ملائكه به انسان ها

« نَحْ__نُ اَوْلِي__اؤُكُ__مْ فِى الْحَي__وةِ الدُّنْي__ا وَ فِ__ى الاْخِ__رَةِ!» (31 / فصل__ت)

اين كه در آيه شريفه فوق ولايت ملائكه را ذكر كرده، نه ولايت خدا را، براى اين بوده باشد كه بين اولياى خدا و دشمنان او مقابله و مقايسه كند، چون در حق دشمنانش ف__رم__وده ب__ود: « وَ قَيَّضْن__ا لَهُ__مْ قُ__رَن__اءَ!» (25 / فصل__ت) و در آي__ه م_ورد بحث در مق__اب__ل آن ق__ري__ن ه__ا، از قول ملائك__ه اش مى ف_رم_ايد: «ما اولياى شما هستيم!»

و نتيجه اين مقابله آن است كه معلوم شود كه مراد از ولايت ملائكه براى مؤمنين، تشديد و تأييد مؤمنين است، چون ملائكه مؤيد آن هايند كه مختص به اهل ولايت خدايند. و امّا ملائكه اى كه حارس و نگهبان خلقند، و يا آن هايى كه موكل بر ارزاق و اجل هاى م__ردم و ساير شئون آن هايند، اختصاصى به مؤمنين ندارند، بلكه مؤمن و كافر برايش_ان يكسان است.(3)

رابطه تكوينى ملائكه با سعادت انسان


1- الميزان ، ج: 1 ص: 219
2- المي_______زان ، ج: 15 ص: 26
3- الميزان ، ج: 34 ص: 305

ص:79

«ثُمَّ قُلْن__ا لِلْمَلائِكَ_ةِ اسْجُ__دُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوآ اِلاّاِبْليسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السّاجِدينَ!» (11 / اعراف)

امر به سجده در قصه خلقت آدم و همچنين امتثال ملائكه و تمرّد ابليس و رانده شدنش از بهشت در عين اين كه امر و امتثال و تمرّد و طرد تشريعى و معمولى بوده، در عين حال از يك جريان تكوينى و روابط حقيقى كه بين انسان و ملائكه و انسان و ابليس هست حكاي__ت مى كند، و مى فهمان__د كه خلقت ملائك__ه و جن نسبت به سعادت و شق__اوت انس__ان چني___ن رابط___ه اى دارد.

امر پروردگار به اين كه ملائكه بر آدم سجده كنند، براى احترام آدم و به خاطر قرب منزلتى بود كه وى در درگاه پروردگار داشت.

خداى تعالى آدم را با نعمت خلافت و كرامت ولايت، شرافت و منزلتى داد كه ملائكه در برابر آن منزلت ناگزير از خضوع بودند، و اگر ابليس سر برتافت به خاطر ضديتى بود كه جوهره ذاتش با سعادت انسانى داشت، و لذا هرجا كه با انسان برخورد كرده و مى كند درصدد تباهى سعادت وى برمى آيد، و به محضى كه با او مساس پيدا مى كند گمراهش مى سازد، آرى « كُتِبَ عَلَيْهِ اَنَّهُ مَنْ تَوَلاّهُ فَاَنَّهُ يُضِلُّهُ وَ يَهْديهِ اِلى عَذابِ السَّعيرِ _ قلم ازلى درباره شيطان چنين نوشته كه هركه با او دوستى كند، او وى را به ضلالت افكنده و به سوى آتش سوزانش راهبر شود!» (4 / حج)(1)

ولايت ملائكه

«ثُمَّ قُلْن_ا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوآا اِلاِبْليسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السّاجِدينَ!»(11 / اعراف)

معنى فريب شيطان خوردن و در تحت ولايت شيطان درآمدن، همين است كه گمراه بشود و نداند چه كسى او را گمراه كرده: «اِنَّهُ يَريكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاتَرَوْنَهُمْ اِنّا جَعَلْنَا الشَّياطينَ اَوْلِيآءَ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ _ او و گروه وى به طور مسلم شما را از آن جايى كه خودتان احساس نكنيد، مى بينند. آرى، ما شيطان ها را اولياى كسانى قرار داديم كه ايمان نمى آورن_د!» (27 / اعراف)

قرآن كريم نظير اين ولايتى را كه شيطان در گناه و ظلم بر آدميان دارد، براى ملائكه در اطاعت و عبادت اثبات نموده، مى فرمايد: « اِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ اَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ اَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ، نَحْنُ اَوْلِياؤُكُمْ


1- الميزان ، ج: 15 ص: 34

ص:80

فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا _ كسانى كه گفتند: پروردگار ما خداست و پاى گفته خود هم ايست__اده استقام__ت نمودن__د، فرشتگ__ان بر آن__ان ن__ازل ش__ده، نويد مى دهن__د كه مترسي__د و غمگين مباشيد، و به بهشتى كه خدايتان وعده داده دلخ__وش باشيد (و مطمئن بدانيد كه) ما در زن_دگ_ى دني__ا اولياى شم__ا هستيم ! » (30 و 31 / سجده)

البته اين دو نوع ولايت منافاتى با ولايت مطلقه پروردگار كه آيه « لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِىٌّ وَ لا شَفيعٌ !» (51 / انعام) آن را اثبات مى كند، ندارد.(1)

مهلت ملائكه تا آخرين روز زندگى بشر

«ق__الَ فَاِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَ_رينَ، اِل__ى يَ__وْمِ الْوَقْ_تِ الْمَعْلُومِ ! » (37 و 38 / حجر)

اگر خداى تعالى ابليس را عليه بشر تأييد نموده و او را تا وقت معلوم مهلت داده است، خود بشر را هم به وسيله ملائكه _ تا دنيا باقى است، باقى هستند _ تأييد فرموده است. و لذا مى بينيم در پاسخ ابليس در آيات فوق نفرموده: «تو مهلت داده شده اى،» بلكه فرمود: «تو از زمره مهلت داده شدگانى،» پس معلوم مى شود، غير ابليس كسان ديگرى هم هستند كه تا آخرين روز زندگى بشر زنده اند.

مهل__ت دادن ابليس تا روز وقت معلوم از باب تقديم مرجوح بر راجح و يا ابطال قانون عليت نيست، بلك__ه از باب آسان ساخت__ن امر امتحان است و لذا مى بينيم دو طرفى است و در مقابل ابليس، ملائكه را هم مهلت داده است.(2)

دعاى ملائكه در پذيرش توبه انسان ها

«اَلَّذينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ... وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذينَ امَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَىْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْما فَاغْفِرْ لِلَّذينَ... !» (7 / مؤمن)

ملائكه حامل عرش از خداى سبحان مى خواهند تا هركس را كه ايمان آورده، بيامرزد. جمله فوق حكايت متن استغفار ملائكه است. ملائكه قبل از درخواست خود نخست خدا را به سعه رحمت و علم ستوده اند. و اگر در بين صفات خداوندى، رحمت را نام برده و آن را با علم جفت كردند، بدين جهت بود كه خدا با رحمت خود بر هر محتاجى انع__ام مى كند، و با عم__ل خود احتي_اج هر محت_اج و مستعد رحمت را


1- الميزان ، ج: 15 ص: 55
2- الميزان ، ج: 23 ص: 239.

ص:81

تشخيص مى دهد.

«...فَاغْفِ_رْ لِلَّذينَ تابُوا وَ اتَّبَعُ__وا سَبيلَكَ وَقِهِمْ عَ__ذابَ الْجَحيمِ!» (7 / مؤمن)

اين جمله فرع و نتيجه ثنايى است كه ملائكه در جمله قبلى كرده، و خدا را به سعه علم و رحمت ستودند. مراد از سبيلى كه مؤمنين پيروى آن كردند، همان دينى است كه خدا براى آنان تشريع كرده، و آن دين اسلام است، و پيروى دين اسلام عبارت است از اين كه عم__ل خود را با آن تطبي__ق دهند، پس مراد از توب__ه اين است كه با ايمان آوردن به طرف خدا برگردند.

و معناى جمله اين است كه خدايا حال كه رحمت و علم تو واسع است، پس كسانى را كه با ايمان آوردن به يگانگى تو و با پيروى دين اسلام تو به سوى تو برگشتند، بيامرز، و از عذاب جحي__م حفظش__ان فرم__ا. و اين هم__ان غايت و غرض نهايى از مغفرت است.

- «رَبَّن__ا وَ اَدْخِلْهُ__مْ جَنّ___اتِ عَ___دْنِ نِ الَّت__ى وَعَ___دْتَهُ___مْ...!» (8 / مؤم___ن)

در اين آيه مجددا نداى (رَبَّنا) را تكرار كردند، تا عطوفت الهى را بيشتر برانگيزند، و مراد از وعده اى كه خداى تعالى داده، وعده هايى است كه به زبان انبيائش و در كتب آسمانى اش داده است.

- «وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ ابائِهِمْ وَ اَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيّاتِهِمْ...!» (8 / مؤمن)

م__راد از صلاحيت، صلاحي__ت براى داخل بهشت ش__دن است و معن__اى جمله چنين اس__ت: پروردگ__ارا، هرك_س از ايشان و پ__دران و همس__ران و فرزن__دان ايشان را كه صلاحيت داخل شدن بهشت دارن__د، داخل بهشت هاى عدن بفرما.

اين نكته از سياق آيات به خوبى معلوم است كه: استغفار ملائكه براى عموم مؤمنين است، و نيز معلوم است كه مؤمنين را دو قسمت كردند: يكى آن مؤمنينى كه خودشان توبه كرده، و راه خدا را پيروى كردند، كه خدا هم وعده جنات عدن به ايشان داده، و قسم دوم آن مؤمنينى كه خودشان چنين نبوده اند، و لكن صلاحيت داخل شدن در بهشت را دارند، و ملائكه، قسم اول را متبوع و قسم دوم را تابع آنان خواندند.

از اين تقسيم برمى آيد، طايفه اول اشخاصى هستند كه در ايمان و عمل كاملند، چون مقتضاى حقيقت معناى «لِلَّذينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبيلَكَ،» (7 / مؤمن) همين است، لذا اول اين طايف__ه را ذكر كردن__د و از پروردگ__ار خود خواستن__د تا ايشان را بيامرزد، و وعده بهش_ت عدن__ى كه به ايش__ان داده در حقش__ان منجز فرمايد.

و طائفه دوم در مقام و منزلت پايين تر از طائفه اولند، كسانى هستند كه ايمان و عمل صالح خود را به حد كمال نرسانده اند، ايمانى ناقص و ضعيف دارند، و عملى زشت،

ص:82

ولى با طائفه اول منسوبند، يا پدر و يا فرزند و يا همسرانشانند. از خداى تعالى درخواست كرده اند: كه اين طايفه را هم به طايفه اول و كاملين در ايمان ملحق نموده، در جنات عدن به ايشان برساند، و از بدى ها حفظشان فرمايد. « ... اِنَّكَ اَنْتَ الْعَزي_زُ الْحَكيمُ، وَقِهِمُ السَّيِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّيِّئاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ!» (8 و 9 / مؤمن)(1)

دعاى ملائكه در تشريع دين انسان ها

«وَالْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِى الاَرْضِ!» (5 / شورى)

فرشتگان، خداى را از هرچه كه لايق به ساحت قدسش نيست منزه داشته، و او را با شمردن كارهاى جميلش ثنا مى گويند، و يكى از چيزهائى كه لايق ساحت قدس او نيست، همين است كه امر بندگان خود را مهمل گذارد، و آنان را به سوى دينى كه خود تشريع مى كند، و از راه وحى ابلاغ مى فرمايد هدايت نكند، با اين كه اين هدايت يكى از كارهاي_ى است كه انجام__ش از ناحي__ه خ__دا جميل و پسنديده است.

و از خداى سبحان درخواست مى كنند كه اهل زمين را بيامرزد، و معلوم است كه حصول اين آمرزش سببى دارد كه قبلاً بايد حاصل شده باشد، و آن سبب عبارت است از پيمودن طريق بندگى، و آن هم احتياج به هدايت خود خدا دارد. پس برگشت درخواست مغفرت براى اهل زمين به اين درخواست است كه خدا براى آنان دينى تشريع كند، و آن گاه كسانى را كه به آن دين مى گروند، بيامرزد. پس معناى جمله موردبحث اين مى شود: كه ملائكه از خداى سبحان درخواست مى كنند كه براى ساكنين زمين از طريق وحى دينى تشريع كند، و آن گاه به وسيله آن دين ايشان را بيامرزد.

البته معنا ندارد كه ملائكه براى همه اهل زمين طلب مغفرت كنند، و از خدا بخواهند حتى مشركين را كه مى گفتند «اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَدا،» بيامرزد، با اين كه قبلاً از خود ملائكه حكايت كرده بود كه «يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذينَ امَنُوا _ براى خصوص مؤمنين استغفار مى كنند.» (7 / مؤمن) پس ناگزير بايد بگوييم منظور از طلب مغفرت، طلب وسيله و سبب مغفرت است، و آن همين است كه نخست براى اهل زمين دينى تشريع كند، تا سپس متدينين به آن دين را بيامرزد.(2)

صلوات ملائكه به رسول خدا صلى الله عليه و آله


1- الميزان ، ج: 34 ص: 171
2- الميزان ، ج: 35 ص: 18

ص:83

«اِنَ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا صَلُّواعَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليم_ا!»

(56 / احزاب)

كلمه «صَلوة» در اصل به معناى انعطاف بوده، صَلوة خدا بر پيغمبر به معناى انعطاف او به وى است، به وسيله رحمتش، البته انعطافى مطلق، چون در آيه شريفه صَلوة را مقيد به قيدى نكرده است، و همچنين صَلوة ملائكه او بر آن جناب انعطاف ايشان است بر وى، به اين كه او را تزكيه نموده، و برايش استغفار كنند، صَلوة مؤمنين بر او انعطاف ايشان است، به وسيله درخواست رحمت براى او.

و در اين كه قب__ل از امر به مؤمني__ن كه بر او صل__وات بفرستي__د، نخست صَلوة خ__ود و ملائك__ه خود را ذك__ر كرد، دلالت__ى هس__ت بر اي__ن ك__ه صل__وات مؤمني__ن ب_ر آن جناب پي__روى خداى سبح__ان و متابعت ملائكه اوست.

از طريق شيع__ه و سن__ى هم رواي__ت بسي__ار زي__اد رسي__ده، در اين كه طري__ق صلوات فرست__ادن، مؤمنين بر آن جن__اب، اين اس__ت كه از خ__دا بخواهن__د، ب__ر او و آل او صلوات بفرستند.(1)

شرايط شفاعت ملائكه

«وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِى السَّمواتِ لاتُغْنى شَفاعَتُهُمْ شَيْئا اِلاّ مِنْ بَعْدِ اَنْ يَأْذَنَ اللّهُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى!» (26/نجم)

فرق ميان «اذن» و «رضا» اي__ن است كه رضا امرى است باطنى، ولى اذن امر ظاهرى است و اعلام صاحب اذن است.

اين آيه درصدد اين است كه بفرمايد ملائكه از ناحيه خود مالك هيچ شفاعتى نيستند، به طورى كه در شفاعت كردن بى نياز از خداى سبحان باشند، آن طور كه بت پرستان معتقدند، چون تمامى امور به دست خداست، پس اگر شفاعتى براى فرشته اى باشد، بعد از آن است كه خدا به شفاعتش راضى باشد و اذنش داده باشد. بنابراين م__راد از جمل__ه «لِمَنْ يَشاءُ» ملائكه است. و معناى آيه اين است كه چه بسيار از فرشت__ه در آسمان ها هستند كه شفاعتشان هي__چ اثرى ندارد، مگر بعد از آن كه خ__داى به هري__ك از ايشان كه بخواه__د و راضى باش__د، اجازه شفاع__ت داده باش__د.


1- المي__زان ، ج: 32 ص: 221

ص:84

به هر حال از اين آيه اين معنا به طور مسلم برمى آيد كه، براى ملائكه شفاعتى قايل است. چيزى كه هست شفاعت ملائكه را مقيد به اذن و رضاى خداى سبحان كرده است.(1)

دانشمندان مورد لعن ملائكه

«اِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ اُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النّاسِ اَجْمَعينَ!»

(161 / بقره)

در آيه موردبحث مراد از «الَّذينَ كَفَرُوا،» كسانى است كه حق را تكذيب مى كنند و معاند هستند _ و همان هائى هستند كه در آيه قبل فرمود: آن چه را خدا نازل كرده كتمان مجازاتشان كرد، كه اين خود فرمانى است از خداى سبحان كه هر لعنتى كه از هر انسان و از هر ملكى سر بزند، متوجه ايشان بشود، بدون هيچ استثنا.

پس اين گونه اشخاص سبيل و طريقه شان، طريقه شيطان است كه خدا درباره اش فرمود: «وَ اِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَ_ةَ اِل_ى يَوْمِ الدّينِ!» (35 / حجر) چون در اين جمله خداى تعالى تمامى لعنت ها را متوجه شيطان كرده. معلوم مى شود اين اشخاص هم (يعنى علمائى كه علم خود را كتمان مى كنند،) در اين لعنت تمام شركاى شيطان، و شيطان هاى ديگرى چون اويند.

و چ__ه ق__در لح__ن اي___ن آي__ه شدي__د و ام__ر آن عظي__م اس__ت !

«خالِدينَ فيه_ا،» يعنى اين علماى كتمانگر و اين شيطان هاى انسى، در لعنت خدا و ملائكه جاودانند (و جمله عذاب از آن ها تخفيف نمى پذيرد و حتى مهلت هم داده نمى ش__ون__د!) كه در آن ع__ذاب در ج__اى لعنت آمده، دلالت دارد بر اين كه لعنت خدا و م__لائك__ه مب__دل به عذاب مى شود.(2)

كمال انسان و تبديل باطن او به ملائكه

«وَ لَوْ نَش__اءُ لَجَعَلْن__ا مِنْكُ__مْ مَلائِكَ_ةً فِى الاَرْضِ يَخْلُفُ__ونَ!» (60 / زخرف)

ظاهر اين آيه شريفه مى خواهد اين استبعاد را برطرف كند كه چگونه ممكن


1- المي__________زان ، ج: 37 ص: 78
2- المي__زان ، ج: 2 ص: 336.

ص:85

است يك فرد بشر داراى اين همه كمالاتى كه قرآن درباره عيسى عليه السلام نقل مى كند، بوده باشد؟ بتواند مرغ بيافريند، مرده زنده كند، و در روزهائى كه طفل گهواره است با مردم حرف بزند و خوارقى مثال اين از خود بروز دهد، و خلاصه مانند ملائكه واسطه فيض در احيا و اماته و رزق و ساير انواع تدبير باشد، و در عين حال عبد باشد، نه معبود، و مألوه باشد، نه اله.

آرى اين گونه كمالات در نظر وثنيت مختص به ملائكه، و ملاك الوهيت آن هاست، كه باي__د به خاطر داشتن آن ها پرستي__ده شوند، و كوت__اه سخن اين كه از نظر وثنيت محال است، بشرى پيدا شود كه اين نوع كمالاتى را كه مختص ملائكه، اس__ت دارا باشد.

آيه شريفه مى خواهد اين استبعاد را برطرف ساخته، و بفرمايد خداى تعالى مى تواند انسان را آن چنان تزكيه كند و باطنش را از لوث گناهان پاك سازد، كه باطنش باطن ملائكه گردد، و ظاهرش ظاهر انسان باشد و با ساير انسان هاى روى زمين زندگ__ى كند، خودش از انسانى ديگر متولد شود، و انسانى ديگ__ر از او متولد گردد، ولى باطنش باطن ملائك__ه باشد، و آن چ_ه از ملائكه به ظهور مى رسد از او نيز سربزند.

اين كار انقلاب ماهيت نيست، كه بگوئى فى نفسه امرى است محال، و قابل آن نيست كه از خدا سربزند، بلكه نوعى تكامل وجودى است، خداى تعالى انسانى را از حدى از كم__ال بي__رون آورده، به ح__دى بالاتر از آن مى برد كه امكان و ثبوتش در جاى خود ث__اب__ت و مسل__م ش__ده اس___ت.(1)

ملائكه، جزئى از اجزاى ايمان بشرى

«يآ اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوآا امِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِه... وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللّهِ وَ مَلاآئِكَتِه وَ كُتُبِه وَ رُسُلِه وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيدا!» (136 / نساء)

اين آيه به مؤمنين امر مى كند كه دو مرتب__ه ايمان بياورند. امر به آن است كه مؤمنين، ايمان اجمال__ى خود را بر تفاصي__ل اين حقايق بس__ط دهند، زيرا اين ها معارف_ى است كه هركدام به ديگرى مربوط هستند و مستلزم يكديگرند.

ايمان به يكى از اين حقايق جز به ايمان به همه آن ها بدون استثناء، تمام نيست. اگر به پاره اى از اين حقايق ايمان آورند و پاره اى ديگر را رد كنند، اگر اين معنى را ظاهر كنند، كفر و اگر كتمان و اخفا كنند نفاق است.


1- الميزان ، ج: 35 ص: 189

ص:86

قسمت اول آيه مردم را دعوت مى كند كه بين همه چيزهائى كه در آيه ذكر شده جمع كنند و اين دعوت با اين ادعاست كه اجزاى اين مجموع به هم مربوطند و از يكديگر جدا نيستند. معنى قسمت دوم آيه اين است كه: هركس به خدا يا ملائكه خدا يا كتب خدا يا رس__ولان خدا يا روز بازپسين كاف__ر شود، يعنى هركس به هري__ك از اجزاى ايمان كافر شود به گمراه__ى دورى افت__اده اس__ت.

آيات قرآنى ناطق است كه كسى كه به هريك از آن چه در اين آيه ذكر شده _ به طور جدا جدا _ كافر باشد، به حقيقت كافر است.(1)

ضرورت ايمان به ملائكه

«... وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ امَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيّينَ وَ اتَى الْمالَ....»

(177 / بقره)

جمله فوق تعريف ابرار و بيان حقيقت حال ايشان است كه هم در مرتبه اعتقاد تعريفشان مى كند و هم در مرتبه اعمال و هم اخلاق. درباره اعتقادشان مى فرمايد: «مَنْ امَنَ بِاللّهِ ! » و درباره اعمالشان مى فرمايد: «اُولئِكَ الَّذينَ صَدَقُوا،» و درباره اخلاقشان مى فرماي__د: «وَ اُولئِ__كَ هُمُ الْمُتَّقُ___نَ.»

و در تعريف اولى كه از ايشان كرده و فرموده: «كسانى هستند كه ايمان به خدا و روز جزا و ملائكه و كتاب و انبيا دارند.» و اين تعريف شامل تمامى معارف حقه اى است كه خداى سبحان، ايمان به آنها را از بندگان خود خواسته است. مراد از ايمان، ايمان كاملى اس__ت، كه اثرش هرگ_ز از آن جدا نمى شود، و تخلف نمى كند، نه در قلب و نه در جوارح.

در قلب تخلف نمى كند چون صاحب آن دچار شك و اضطراب و يا اعتراض و يا در پيش آمدى ناگوار دچار خشم نمى گردد، و در اخلاق و اعمال هم تخلف نمى كند، (چون وقتى ايمان كامل در دل پيدا شد، اخلاق و اعمال هم اصلاح مى شود).(2)

ايمان و تصديق ملائكه

«امَنَ الرَّسُولُ بِم_ا اُنْزِلَ اِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ امَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِ_هِ وَ رُسُلِ__هِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ اَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ!» (285 / بقره)


1- الميزان ، ج: 9 ص: 175
2- الميزان ، ج: 2 ص: 414

ص:87

اين قسمت از آيه ايمان پيامبر و مؤمنين را تصديق مى كند، و اگر پيامبر را جداى از مؤمنين ذكر كرده بوده و فرمود: رسول بدان چه از ناحيه پروردگارش نازل شده ايمان دارد، و آنگاه مؤمنين را به آن جناب ملحق كرد، براى اين بود كه رعايت آن جناب را فرموده باشد. و اين عادت قرآن است، كه هر جا مناسبتى پيش آيد، از آن جناب احترامى ب_ه عمل بي_اورد، و او را جداى از ديگران ذكر نموده، سپس ديگران را به او ملحق سازد.

- «كُلٌّ امَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ!»

اين جمله تفصيل آن اجمالى است كه جمله قبل بر آن دلالت مى كرد، چون جمله قبل اجمالاً مى گفت رسول و مؤمنين به آنچه نازل شده ايمان آوردند، و شرح نمى داد كه آنچه نازل شده به چه چيز دعوت مى كند. جمله موردبحث شرح مى دهد كه كتاب نازل بر رسول خدا مردم را به سوى ايمان و تصديق همه كتب آسمانى و همه رسولان و ملائكه خ__دا كه بندگان محت__رم اويند دع__وت مى كند، هرك__س بدان چ__ه بر پيامبر اسلام نازل شده ايمان داشته باش__د، در حقيقت به صحي_ح همه مطالب نامبرده ايمان دارد.(1)

وظيفه ملائكه در حفظ انسان و اعمال و گفتار او

ملائكه محافظ انسان و اعمال او


1- الميزان ، ج: 4 ص: 439

ص:88

« لَهُ مُعَقِّبتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِه يَحْفَظُونَهُ مِنْ اَمْرِ اللّهِ!»

«ب__راى آدمى كه به سوى پروردگ__ارش برمى گ__ردد، تعقي__ب كنندگان__ى است كه از پي__ش رو و از پش__ت مراق__ب اوين__د.» (11 / رع_د)

از مشرب قرآن معلوم و پيداست كه آدمى تنها اين هيكل جسمانى و اين بدن مادى محسوس نيست، بلكه موجودى است مركب از بدن و نفس و شئون و امتيازات عمده او همه مربوط به نفس اوست، نفس اوست كه اراده و شعور دارد، و به خاطر داشتن آن، مورد امر و نهى قرار مى گيرد. هر چند نفس بدون بدن كارى نمى كند و لكن بدن كارى نمى كن__د و لكن بدن جنبه آلت و ابزارى را دارد كه نفس براى رسيدن به مقاصد و هدفهاى خود آن را بكار مى زند .

بنابر اين جمله « مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِه،» توسعه مى يابد، هم امور مادى و جسمانى را شامل مى شود، و هم امور روحى را، پس همه اجسام و جسمانياتى كه در طول حيات انسان به جسم او احاطه دارد، بعضى از آن ها در پيش سر او واقع شده اند، و همچنين جميع مراحل نفسانى كه آدمى در مسيرش به سوى پروردگارش مى پيمايد، و جميع احوال روحى كه به خود مى گيرد، و قرب و بعدها و سعادت و شقاوتها و اعمال صالح و طالح و ثواب و عقابهائى كه براى خود ذخيره مى كند، همه آنها يا در پشت سر انسان قرار دارند، و يا در پيش رويش .

و اين معقباتى كه خداوند از آن ها خبر داده در اينگونه امور از نظر ارتباطش به انسانها دخل و تصرفهائى دارند،و اين انسان كه خداوند او را توصيف كرده به اين كه مالك نفع و ضرر و مرگ و حيات و بعث و نشور خود نيست و قدرت بر حفظ هيچيك از خود و

ص:89

آثار خود را چه آن ها كه حاضرند و چه آنها كه غايبند ندارد، و اين خداى سبحان است كه او و آثار حاضر و غائب او را حفظ مى كند، و در عين اين كه فرموده: «اللّهُ حَفيظٌ عَلَيْهِمْ _ خداوند بر ايشان حافظ است!» (6 / شورى) و نيز فرموده: «وَ رَبُّكَ عَلى كُلِّ شَى ءٍ حَفيظٌ _ و پروردگ__ارت بر هر چيزى نگهبان است!» (21 / سبأ) در عين حال وسائطى را ه__م در اين حفظ ك__ردن اثبات نم__وده، مى فرماي__د: «وَ اِنَّ عَلَيْ_كُمْ لَح_افِظين _ به درستى بر شم_ا نگهبانان__ى هس__ت!» (10 / انفطار)

پس اگر خداى تعالى آثار حاضر و غائب انسانى را به وسيله اين وسائط كه گاهى آن ها را «حافظين» ناميده و گاهى «معقبات» خوانده، حفظ نمى فرمود، هر آينه فنا و نابودى از هر جهت آن ها را احاطه نموده، هلاكت از پيش رو و پشت سر به سويش مى شتافت. چيزى كه هست همان طور كه حفظ آن ها به امرى از ناحيه خداست هم چنين فناى آن و فساد و هلاكتش به امر خداست .

و اگر ملائكه عملى مى كنند، آن نيز به امر خداست. از همين جا معلوم مى شود كه اين معقبات (نگهبانان) همان طور كه آن چه حفظ مى كنند به امر خدا مى كنند، هم چنين از امر خدا حفظ مى كنند، چون فنا و هلاكت و فساد هم امر خداست، همانطور كه بقا و استقامت و صحت به امر خداست، پس هيچ مركب جسمانى و مادى دوام نمى يابد مگر به امر خدا، و هيچ يك از آن ها تركيبش انحلال و فساد نمى يابد، مگر به امر خدا. در معنويات هم حالت روحى و يا عمل و يا اثر علمى دوام نمى يابد مگر به امر خدا، و هيچ يك از آنها دچار حبط و زوال و فساد نمى شوند مگر باز به امر خدا. آرى امر همه اش از خداست و همه اش به سوى خدا برگشت دارد .

آيه شريفه به طورى كه سياق مى رساند _ و خدا داناتر است _ اين معنا را افاده مى كند كه براى هر فردى از افراد به هر حال كه بوده باشند معقب هايى هستند، كه ايشان را در مسيرى كه به سوى خداوند دارند تعقيب نموده، و از پيش رو و از پشت سر در حال حاضر و درگذشته به امر خدا حفظشان مى كنند، و نمى گذارند حالشان به هلاكت و فساد و يا شقاوت كه خود امر ديگر خداست متغير شود، و اين امر ديگر كه حال را تغيير مى دهد وقتى اثر خود را مى كند كه مردم خود را تغيير دهند، در اين هنگام اس__ت كه خدا هم آنچ__ه از نعمت كه به ايش__ان داده تغيي__ر مى دهد، و ب__دى را برايش__ان مى خواهد، و وقتى بدى را براى مردمى خواست ديگر جلوگيرى از آن نيست.

اين ك__ه خ__دا حاف__ظ اس__ت و او ملائك__ه اى دارد كه متص__دى حفظ بندگانن__د، خود يك حقيقت قرآن_ى است.(1)

ملائكه محافظ عمل و نيت انسان


1- ال_مي_______زان ج: 22، ص: 195

ص:90

«اِنْ كُ___لُّ نَفْ_سٍ لَمّ_ا عَلَيْه__ا ح__افِ____ظٌ!» (4 / طارق)

معناى آيه اين است كه هيچ نفسى نيست، الاّ اين كه نگهبانى بر او موكل است؛ و مراد از موكل شدن نگهبانى براى حفظ نفس اين است كه فرشتگانى اعمال خوب و بد هركسى را مى نويسد، و به همان نيت و نحوه اى كه صادر شده مى نويسد، تا بر طبق آن در قيامت حساب و جزا داده شوند، پس منظور از حافظ فرشته و منظور از محفوظ، عمل آدمى است. هم چنان كه در جاى ديگر فرموده: «و به درستى كه بر هر يك از شما حافظانى موكلند، حافظانى بزرگوار و نويسنده، آنچه شما انجام دهيد مى دانند.»

و بعيد نيست كه مراد از حفظ نفس حفظ خود نفس و اعمال آن باشد و منظور از حافظ جنس آن بوده باشد كه در اين صورت چنين افاده مى كند كه جان هاى انسان ها بعد از مردن نيز محفوظ است، و با مردن نابود و فاسد نمى شود، تا روزى كه خداى سبحان بدن ها را دوباره زنده كند، در آن روز جان ها به كالبدها برگشته، دوباره انسان به عينه و شخصه همان انسان دنيا خواهد شد، آن گاه طبق آن چه اعمالش اقتضا دارد جزا داده خواهد شد، چون اعمال او نيز نزد خدا محفوظ است، چه خيرش و چه شرش .

بسيارى از آيات قرآن كه دلالت بر حفظ اشياء دارد اين نظريه را تأييد مى كند، مانند: «بگو ملك الموتى كه موكل بر شماست، شما را تحويل مى گيرد.» و «خداست كه جانها را در حين مرگش مى گيرد، و جانهايى را كه هنوز نمرده و به خواب مى رود مى گيرد، اگر اجلش رسيده باشد ديگر به بدنش برنمى گردد، و نزد خود نگه مى دارد.»

ظاهر آيه اى كه در سوره انفطار بود و مى گفت وظيفه ملائكه حافظ، حفظ نامه هاى اعمال است، با اين نظريه منافات ندارد، براى اينكه حفظ جان هاهم مصداقى از نوشتن نامه است، همچنانكه از آيه:«اِنّا كُنّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ!» (29 / جاثيه) اين معنا استف___اده مى ش_ود.(1)

ملائكه نويسنده و تشخيص كيفيت اعمال

«وَ اِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ كِراما كاتِبينَ يَعْلَمُونَ ماتَفْعَلُونَ!» (10تا12 / انفطار)

اين آيه شريفه اشاره دارد به اين كه اعمال انسان غير از طريق يادآورى خود


1- الميزان ج: 40، ص: 171

ص:91

صاحب عمل از طريقى ديگر محفوظ است، و آن محفوظ بودن اعمال با نوشتن ملائكه نويسنده اعمال است، كه در طول زندگى هر انسانى موكل بر اوست، و بر معيار آن اعمال پاداش و كيفر مى بيند، هم چنان كه فرمود: « وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ كِتابا يَلْقيهُ مَنْشُورا. اِقْرَا كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيبا _ روز قيامت برايش نامه اى بيرون مى آوريم كه آن را گشوده مى بيند به او گفته مى شود كتابت را بخوان كه در امروز خودت براى حسابرس__ى عليه خودت كاف_ى هستى.» (13و14/ اسراء)

_ «اِنَّ عَلَيْكُ_____مْ لَح______افِظي____نَ!»

يعنى از ناحيه ما حافظانى موكل بر شما هستند كه اعمال شما را با نوشتن حفظ مى كنند.اين آن معنائى است كه سياق افاده اش مى كند .

_ « كِ__رام__ا كاتِبي___نَ!»

حافظانى كه داراى كرامت و عزتى نزد خداى تعالى اند، و اين توصيف يعنى توصيف ملائكه به كرامت در قرآن كريم مكرر آمده، و بعيد نيست كه با كمك سياق بگوييم: مراد از اين است كه فرشتگان به حسب خلقت موجوداتى مصون از گناه و معصيتند، و مفطور بر عصمت، مؤيد اين احتمال آيه شريفه « بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ. لايَسْبِق_ُونَ_هُ بِ_الْقَ_وْلِ وَ هُمْ بِ_اَمْ__رِه يَعْمَل_ُونَ،» ( 26 و 27 / انبياء )است كه دلالت بر اين دارد ك__ه م__لائك__ه اراده نمى كنند، مگر آنچه را خدا اراده كرده باشد و انجام نمى دهند مگ__ر آنچ_____ه ك__ه او دست____ور داده ب__اش____د، و همچني__ن آي__ه «ك__رام ب__رره!»

و مراد از كتاب در كلمه «كاتبين» نوشتن اعمال است، به شهادت اين كه مى فرمايد: «يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ،» (12 / انفطار) و « اِنّا كُنّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ،» (29 / جاثيه)

_ «يَعْلَمُونَ م_ا تَفْعَلُونَ!»

در اين جمله مى خواهد بفرمايد: فرشتگان در تشخيص اعمال نيك از بد شما و تميز حسنه آن دچار اشتباه نمى شوند، پس اين ملائكه را منزه از خطا مى دارد، همچنانكه آيه قبلى آنان را منزه از گناه مى داشت، بنابر اين ملائكه به افعال بشر با همه جزئيات و صفات آن احاطه دارند، و آن را همان طور كه هست حفظ مى كنند .

در اين آيات عدّه اين ملائكه كه مأمور نوشتن اعمال انسانند معين نشده، بله در آيه زير كه مى فرمايد: «اِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعيدٌ،» (17 / ق) استفاده مى شود كه براى هر يك انسان دو نفر از آن م__لائك__ه موكلند، يكى از راست و يكى از چپ .

ص:92

در تفسير آيه «اِنَّ قُرْانَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُودا،» (78 / اسراء) اخبار رسيده دلالت دارد بر اينكه نويسندگان اعمال هر روز بعد از غروب خورشيد بالا مى روند و نويسندگان ديگرى نازل مى شوند و اعمال شب را مى نويسند تا صبح شود، و بعد از طلوع فجر صعود نموده مجددا ملائكه روز نازل مى شوند. در روايات آمده كه فرشته طرف راست مأم__ور نوشتن حسنات و طرف چپ مأمور نوشتن گناهان است .

در آيه مورد بحث كه مى فرمايد:«يَعْلَمُونَ م_ا تَفْعَلُونَ،» دلالتى بر اين معناست كه نويسندگان داناى به نيات نيز هستند، چون مى فرمايد: آن چه انسان ها مى كنند مى دانند. و معلوم اس__ت كه بدون عل__م به نيات نمى توانن__د به خصوصي__ات افعال و عناوين آن، و اينك__ه خي__ر است ي__ا ش__رّ عل__م پيدا كنن__د. پس معل__وم مى ش__ود ملائك__ه دان__اى ب_ه ني__ات ني_ز هستند .(1)

دو ملك مسئول ثبت و حفظ اعمال

«اِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعيدٌ.» (17 / ق)

مراد از «مُتَلَقِّيانِ» به طورى كه از سياق استفاده مى شود دو فرشته اى است كه موكل بر انسانند و عمل او را تحويل گرفته و آنرا با نوشتن حفظ مى كنند و جمله «عَنِ الْيَمينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعيدٌ،» يعنى دو فرشته اى كه يكى از طرف دست راست نشسته، و يكى از طرف چپ نشسته ،كه منظور از دست راست و چپ، راست و چپ آدمى است .

اين جمله مى خواهد موقعيتى را كه نسبت به انسان دارند تمثيل كند. دو طرف خير و شر انسان را كه حسنات و گناهان منسوب به دو جهت است، به راست و چپ محسوس انس__ان تشبيه كند، (وگرنه فرشتگ_ان موجوداتى مجردند كه در جهت قرار نمى گيرند.)

«اِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ،» يعنى به يادآور و متوجه باش اين را كه دو فرشته عمل انسان را مى گيرن__د. منظور از اين دست__ور اين است كه به عل__م خداى تعال__ى اش__اره كن__د، و بفهماند كه خداى سبح__ان از طريق نوشت__ن اعمال انسانها به وسيله ملائكه، به اعم__ال انسان علم دارد، علاوه بر آن علمى كه بدون وساطت ملائكه و هر واسطه اى ديگر نسبت به انسان دارد.(2)

دو مل__ك مسئ_ول ضب__ط الف__اظ و گفت__ار


1- المي________زان ج: 40، ص: 105
2- ال_مي___زان ج: 36، ص: 235

ص:93

«ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ اِلاّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ!» (18 / ق)

«هيچ سخنى در فضاى دهان نمى آورد، مگر آن كه در همان جا مراقبان آماده است!»

كلمه «رَقيبٌ» به معناى محافظ و كلمه «عَتيدٌ» به معناى كسى است كه فراهم كننده مقدم__ات آن ضبط و حفظ است: يكى مقدمات را براى ديگرى فراهم مى كند تا او از نتيجه كار وى آگ__اه ش_ود .

و اين آيه شريفه بعد از جمله «اِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ،» كه آن نيز درباره فرشتگان موك__ل است، دوباره راج__ع به مراقب__ت دو فرشت__ه سخن گفته، با اينكه جمله اولى تمامى كاره__اى انسان را شامل مى ش__د، و جمله دوم تنه_ا راج_ع تكلم انسان است.(1)

ملائكه محافظ انسان از حوادث

«وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً!» (61 / انعام)

«حَفَظَةً» كارشان حفظ آدمى است از همه بليّات و مصايب، نه تنها بلاى خصوصى .

و جهت احتياج آدمى به اين حفظه اين است كه نشئه دنيوى نشئه اصطكاك و مزاحمت و برخورد است، و هيچ موجودى در اين نشئه نيست مگر اين كه موجودات ديگرى از هر طرف مزاحم آنند، آرى اجزاى اين عالم همه و همه در صدد تكامل اند، و هر كدام در اين مقامند كه سهم خود را از هستى بيشتر كنند. و پر واضح است كه هيچ كدام سهم بيشترى كسب نمى كنند، مگر اينكه به همان اندازه از سهم ديگران مى كاهند، به همين جهت موجودات جهان همواره در حال تنازع و غلبه بر يكديگرند .

يكى از اين موجودات انسان است، كه تا آنجا كه ما سراغ داريم تركيب وجوديش از لطيف ترين و دقيق ترين تركيبات موجود در عالم صورت گرفته، و معلوم است كه رقبا و دشمنان چنين موجودى از رقباى هر موجود ديگرى بيشتر خواهند بود، و لذا به طورى كه از روايات هم بر مى آيد خداى تعالى از ملائكه خود كسانى را مأمور كرده تا او را از گزند حوادث و از دستبرد بلايا و مصايب حفظ كنند، و حفظ هم مى كنند، و از هلاكت نگهش مى دارند، تا اجلش فرا رسد. در آن لحظه اى كه مرگش فرا مى رسد، دست از او برداشته او را به دست بليات مى سپارند تا هلاك شود.(2)

نقش مراقبت ملائكه و تحول جوامع انسانى


1- ال_مي______زان ج: 36، ص: 236
2- ال_مي_____زان ج: 13، ص: 207

ص:94

«لَهُ مُعَقِّبتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِه يَحْفَظُونَهُ مِنْ اَمْرِ اللّهِ اِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَ_وْمٍ حَتّ_ى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ!» (11 / رعد)

خداى تعالى محافظينى از ملائكه (معقبات) قرار داده و بر افراد بشر موكل كرده تا او را به امر خدا از امر خدا حفظ نمايند، و از اين كه هلاك شود، و يا از وضعى كه دارد دگرگون گردد، نگهدارند. چون سنت خدا بر اين جريان يافته كه وضع هيچ قومى را دگرگون نسازد مگر آن كه خودشان حالات روحى خود را دگرگون سازند، مثلاً اگر شكرگزار بودند ب__ه كفران مبدل نماين__د، و يا اگر مطي__ع بودند عصيان بورزند، و يا اگ__ر ايم__ان داشتن__د، به ش__رك بگرايند در اين هنگ__ام است كه خ__دا هم نعم__ت خ__ود را به نقم__ت، و هدايت_ش را به اض__لال، و سعادت را به شقاوت مب_دل مى س_ازد.

اين جمله يعنى «اِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ،» چكيده اش اين است كه خداوند چنين قضا رانده و قضايش را حتم كرده كه نعمت ها و موهبت هايى كه به انسان مى دهد مربوط به حالات نفسانى خود انسان باشد، كه اگر آن حالات موافق با فطرتش جريان يافت، آن نعمت ها و موهبت ها هم جريان داشته باشد. مثلاً اگر مردمى به خاطر استقامت به خدا ايمان آورده و عمل صالح كردند، دنبال ايمان و اعمالشان نعمت هاى دنيا و آخرت به سويشان سرازير شود.(1)

وظيفه ملائكه در انزال وحى الهى

انحصار هدايت با وحى به وسيله ملائكه


1- المي__زان ج: 22، ص: 197

ص:95

«قُلْ لَوْ كانَ فِى الاَرْضِ مَلئِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكا رَسُولاً ! »

(95 / اس____راء)

عناي__ت الهى چنين تعلق گرفت كه اهل زمين را هدايت فرمايد، و اين صورت نمى گيرد مگر به وسيله وحى آسمانى، چون بشر از پيش خود هدايت نمى شود. پس انسان ها كه در زمي__ن زندگى مى كنن__د، هيچ وق__ت بى نياز از وح__ى آسمانى نيستن__د، به ناچار باي__د فرشت__ه اى به عن__وان رس__ول به ي__ك دست__ه از ايش__ان كه هم__ان انبي__ا هستن__د ن__ازل گ___ردد .

و اين خصيصه زندگى زمينى و عيش مادى است كه به هدايت الهى نيازمند است و آن هم نمى شود مگر به وسيله نزول وحى از آسمان، حتى اگر فرضا عده اى از فرشتگان هم در زمين زندگى كنند و محكوم به عيش مادى و زمينى شوند، بر آنان نيز فرشته اى نازل مى كرديم تا وحى ما را به ايشان برساند. آرى، اين مسئله از خصايص زندگى زمينى است .

عناي__ت و نقطه اتكا در آيه شريف__ه به دو جهت اس__ت: يكى اين كه زندگى بشر زمين__ى و مادى است، و دوم اين كه هدايت كه خداى تعال__ى بر خود واج__ب كرده، تنها از راه وح__ى آسمانى و به وسيل__ه يكى از فرشتگ__ان عمل__ى است و راه ديگرى ندارد .

زندگى بشر زمينى و مادى است و وحى اى كه از آسمان به ايشان مى شود به وسيله فرشته اى آسمانى است، و اين وحى هر چند براى بشر است و لكن همه افراد بشر

ص:96

قابل دريافت آن نيستند. آرى افراد نوع بشر از نظر سعادت و شقاوت و كمال و نقص و پاكى و ناپاكى ب__اط__ن مختلفن__د، تنه__ا از ميان افراد اين نوع آن عده معدودى مى توانند حامل دريافت كننده آن باشند كه م__انن__د ف__رشت__ه آورن__ده آن، پ__اك و از مس__اس شيط__ان من__زه ب__اشند، و آن ع__ده مع__دود همان رسولان خ__دا و انبي__اء هستن__د.

چون ملائكه واسطه هاى هر نوع بركت آسمانى اند، ناگزير نزول دين بر بشر هم به وسيله ايشان صورت مى گيرد، و اين آمد و شد ملائكه عبارت است از رسالت، و آن شخص__ى هم كه گيرن__ده وحى و دين خداس__ت (كه البته به خاط__ر اينكه باي__د داراى طهارت باطن__ى و روحى از امر خدا باشد افرادى از بشر خواهند بود، نه همگى ايشان) نب_ى و پيغمبر است.(1)

همراهى ملائكه و روح در نزول وحى

«يُنَزِّلُ الْمَلائِكَ__ةَ بِالرُّوحِ مِنْ اَمْ__رِه عَلى مَنْ يَش__اءُ مِنْ عِب__ادِه!» (2 / نحل)

معن__اى «روُح» عبارت است از چي__زى كه مايه حي__ات و زندگى اس__ت، البته حياتى كه ملاك شعور و اراده باشد .

و امّا حقيقت آن چيست؟ مى توان بطور اجمال از آيات كريمه قرآن استفاده نمود كه روح حقيقتى و موجودى مستقل است، و موجودى است داراى حيات و علم و قدرت، نه اين كه از مقوله صفات و احوال بوده، آن طور كه بعضى پنداشته اند قائم موجودى ديگر باشد. قرآن كريم از سوى ديگر روح را معرفى مى كند به اينكه از امر پروردگار است و سپس امر پروردگار را چنين معرفى مى كند: «امر او جز اين نيست كه وقتى چيزى را اراده كند بگويد باش و مى باشد، پس منزه است آن كسى كه به دست اوست ملكوت هر چيزى.» و مى رساند كه امر خدا همان «كلمه ايجاد» است خداى سبحان هر چيز را با آن ايجاد مى فرمايد، و به عبارت ديگر امر خداى سبحان همان وجودى است كه به اشياء افاضه مى فرمايد، اما نه وجود از هر جهت، بلكه امر خدا عبارت است از وجود از اين جهت كه مستند به خداى تعالى است، و آميخته با ماده و زمان و مكان نيست، آنجا كه مى فرمايد: «و امر ما نيست جز واحد چشم بر هم زدن!»

پس اين كه فرمود: «يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ اَمْرِه،» (50 / قمر) تنزيل ملائكه با مصاحبت و همراهى روح عبارت از القاى آن در قلب پيامبر، تا قلب وى با داشتن آن روح


1- الميزان ج: 25، ص: 348

ص:97

آماده گرفتن معارف الهى بگردد. و به تفسير ديگر نيز تنزيل ملائكه به سبب روح به همين معناست، چون كلمه خداى تعالى كه همان كلمه حيات باشد در ملائكه اثر گذاشته و آنان را مانند انسانها زنده مى كند، و معناى آيات اين است كه: خداى تعالى منزه و متعالى از شرك ورزيدن و از شريكى كه مشركين برايش گرفته اند، مى باشد. و به خاطر همين تعالى و تنزه از شريك است كه ملائكه را با همراهى روح كه از سنخ امر اوست و از كلمه وى است _ و يا به سبب امر او و كلمه اوست _ بر قلب هر كس از بندگانش كه بخواهد ن__ازل مى كند تا او بش__ر را انذار كند كه معب__ودى جز من نيست و زنهار از گرفتن معبود ديگر بپرهيزيد.(1)

القاى روح و نزول وحى

«يُلْقِ__ى ال__رُّوحَ مِ__نْ اَمْ__رِه عَل_ى مَ__نْ يَش__اءُ مِ__نْ عِب__ادِه!» (15 / مؤمن)

اين جمله اشاره دارد به امر رسالت، كه يكى از شئون آن انذار است، و اگر روح را به قيد «مِنْ اَمْرِه» مقيد كرد، براى اين بود كه دلالت كند بر اين كه مراد از روح همان روحى است كه در آيه «قُلِ الرُّوحُ مِنْ اَمْرِ رَبّى،» (اسراء/ 85) آمده،و همان روحى است كه در آيه «يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ اَمْرِه عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِه اَنْ اَنْذِرُوا _ ملائكه با معيت روح ك__ه از ام__ر اوست ب__ر ه__ر كس كه او بخ__واه__د ن__ازل مى شوند، و به او اين م__أم__وريت را ابلاغ مى كنند كه بايد انذار كنيد.» (2 / نحل) بدان اشاره فرموده است .

در نتيجه مراد از القاى روح بر هر كس كه خدا بخواهد، نازل كردن ملائكه وحى است بر آن كس، و مراد از جمله «مَنْ يَش_آءُ مِ_نْ عِب_ادِهِ،» رسولانى هستند كه خدا ايشان را براى رسالت خود برگزيده، و در معناى روح القاء شده به رسول صلى الله عليه و آله اقوال ديگرى هست، كه قابل اعتناء نيستند.(2)

ملائكه وحى و اقسام تكلم خدا

«وَ ما كانَ لِبَشَرٍ اَنْ يُكَلِّمَهُ اللّهُ اِلاّ وَحْيا اَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ اَوْ يُ_رْسِ_لَ رَسُولاً فَيُوحِىَ بِأِذْنِه ما يَشاءُ!» (51 / شورى)

«وَحْى»، و دو قسم بعد از آن، يعنى «تكلم از وراء حجاب» و «ارسال رسول» هر سه از مص__ادي__ق تكلم خ__داست، البته مصداق اعم از حقيقى و مجازى. پس هر سه


1- المي__زان ج: 24، ص: 38
2- ال_مي_____زان ج: 34، ص: 187

ص:98

نوع تكلم__ى ك__ه در اي__ن آي_ه ذك_ر شده، يعنى وحى و تكلم از وراء حجاب، و ارسال رسول ن__وع__ى از تكلم با بشر است .

معناى آيه اين است كه هيچ بشرى در اين مقام قرار نمى گيرد، كه خدا با او تكلم كند به نوعى از انواع تكلم كردن، مگر به يكى از اين سه نوع ، اول اين كه به نوعى به او وحى كن__د، دوم اين كه از وراى حج__اب با او سخ__ن گويد، و س__وم اين كه رسولى بفرستند، و ب_ه اذن خ__ود هر چ__ه مى خواه__د، وحى كن__د .

نكته ديگرى كه در اين آيه هست، اين است كه اين سه قسم را با كلمه «او» عطف به يكديگر كرده، و ظاهر اين كلمه آن است كه سه قسم نامبرده با هم فرق دارند، و بايد هم همين طور باشد، چون مى بينيم دو قسم اخير را مقيد به قيدى كرده، يكى را مقيد به حجاب و دومى را به رسول كرده، ولى اولى را به هيچ قيدى مقيد ننموده است. ظاهر اين مقابله آن است كه مراد از قسم اول تكليم خفى باشد، تكليمى كه هيچ واسطه اى بين خدا و طرف مقابلش نباشد، و اما دو قسم ديگر به خاطر اين كه قيدى زايد در آن آمده، كه يا حجاب است و يا رسولى كه به وى وحى مى شود، تكليمى است كه با واسطه انجام مى شود. چيزى كه هست در يكى واسطه رسول است كه وحى را از مبدأ وحى گرفته به پيامبر مى رساند، و در ديگرى آن واسطه حجاب است، كه خودش رساننده وحى نيست، ولى وحى از ماوراى آن صورت مى گيرد .

قسم سوم يعنى «اَوْ يُ_رْسِ_لَ رَسُولاً فَيُوحِىَ بِأِذْنِه ما يَشاءُ،» (51 / شورى) عبارت است از وحى به توسط رسول كه همان فرشته وحى باشد، پيام خدا نخست به او داده مى شود، و او هر چه را خداى سبحان اذن داده باشد، به پيامبر وحى مى كند، هم چنان كه قرآن كريم در اين باره فرموده: «نَ_زَلَ بِ_هِ ال_رُّوحُ الاَْمي_نُ عَل_ى قَلْبِ_كَ _ روح الامين آن را بر قلب تو نازل كرد.» (193 و 194 / شعرا) و نيز فرموده: «قُلْ مَنْ كانَ عَدُوّا لِجِبْريلَ فَاِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِاِذْنِ اللّه ِ _ بگو هر كس كه دشمن جبرئيل است بايد بداند كه همو قرآن را به اذن خدا بر قلب تو نازل مى كند.» (97 / بقره) در عين حال وحى كننده خداى سبحان است، هم چنانكه فرمود: «بِمآ اَوْحَيْنآ اِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ _ ما داستان يوسف را به وسيله اين قرآن كه به تو وحى كرديم برايت بسروديم.» (3 / يوسف)(1)

برگزيدگان و رسولان از ملائكه و انسان

«اَللّهُ يَصْطَفى مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّاسِ.» (75/حج)

كلمه «اِصْطِفاء» به معناى خلاصه گيرى از هر چيز است يا گرفتن صافى و خالص


1- الميزان ج: 35، ص: 119

ص:99

هر چيزى. «اِصْطِفاء» خدا از ملائكه و از مردم رسولانى، به معناى انتخاب و اختيار رسولان_ى از ميان آنان است، كه آن رسول صافى و خالص و صالح براى رسالت باشد.

اين آي__ه و آيه بعديش دو حقيقت را بيان مى كند، يكى اين كه مسئله قرار دادن رس__ولان براى بش__ر، بر خ__دا واج__ب اس__ت، و يكى ه__م اين ك__ه واج__ب است كه اين رس__ولان معصوم باشن__د، و اين مطل__ب آي__ه شريف__ه را به آي__ه قب__ل، كه آن ني__ز از مسئله رسالت بح__ث مى كرد و مى فرم__ود: «لِكُلِّ اُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكا هُمْ ناسِكُوهُ،» (67/حج) ت__ا اندازه اى متص__ل و مرب__وط مى س___ازد .

همان طور كه اشاره شد، اين آيه از دو مطلب خبر مى دهد، يكى اين كه خداى را پيامبرانى است از جنس بشر، و رسولانى است از ملك، دوم اين كه اين رسالت بدون قيد و شرط نيست كه هر جور شد بشود، و هر كس رسول شد بشود، بلكه در تحت نظام «اِصْطِفاء» قرار دارد، و آن كسى را انتخاب مى كند كه صالح براى اين كار باشد .

جمله «اَنَّ اللّهَ سَميعٌ بَصيرٌ،» اصل ارسال رسول را تعليل مى كند، كه اصلاً چرا بايد رسولانى مبعوث شوند، و بيانش اين است كه نوع بشر بطور فطرى محتاج به اين هستند، كه خدا به سوى سعادتشان و كمالشان هدايت فرمايد، همان كمالى كه براى آن خلق شده اند همان طور كه ساير انواع موجودات را هدايت كرده است. پس مسئله احتياج به هدايت حاجتى است عمومى، و ظهور حاجت در آن هاست. به عبارتى ديگر اظهار حاجت از ايشان همان سئوال و درخواست رفع حاجت است، و خداى سبحان شنواى سئوال فطرى ،و (زبان حال) ايشان، و بصير و بيناى به احتياج فطرى ايشان به هدايت است. پس مقتضاى سميع و بصير بودن او اين است كه رسولى بفرستد تا ايشان را به سوى سعادت و كمالشان هدايت كند، چون همه مردم كه شايستگى اتصال به عالم قدس را ندارند، زيرا اگر يكى از ايشان پاك است ده ها ناپاكند، و اگر يكى صالح باشد، صدها طالح در آن هاست، پس بايد يكى را خودش برگزيند، و اين رسول دو نوع است يكى از جنس فرشته تا وحى را از ناحيه خدا گرفته، به رسول از قسم دوم كه بشرى است برساند. قسم دوم رسول انسانى است كه وحى را از رسول فرشته اى گرفته، به انسان ه__ا مى رساند.(1)

عموميت رسالت ملائكه


1- الميزان ج: 28، ص: 300

ص:100

«قُلْ لَوْ كانَ فِى الاَرْضِ مَلئِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكا رَسُولاً!»

(95 / اسراء)

آي__ه اشاره مى كن__د به عموميت رسال__ت ملائكه و مى فهماند كه در حقيقت ملائكه به شخص پيامبر نازل نشده، بلكه بر عموم انس__ان نازل شده است. چيزى كه هست تلق__ى و گرفت__ن وحى مخص__وص به يك ف__رد از ايش__ان اس__ت، و اگ__ر ديگ__ران از آن محرومن__د به خاطر قصورى است كه در خود ايشان است، وگرنه فيض خداى سبحان عمومى اس_ت، هر چن__د كه مستفي__ض از آن اشخ__اص مخصوص__ى باشن_د .

هم چنان كه فرم__ود: «وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُورا _ عطاى پروردگارت ممنوع نيست!» (اسراء / 20) و ني__ز فرموده: «قالُوا لَنْ نُؤْمِ__نَ حَتّى نُؤْتى مِثْلَ مآ اُوتِىَ رُسُلُ اللّهِ اللّ__هُ اَعْلَمُ حَيْ__ثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ _ گفتن__د: ايمان نمى آوريم تا هم به ما داده شود آنچه كه رسولان خدا داده شده، خداوند بهتر مى داند رسالت خود را كجا قرار دهد.» (124/انعام)(1)

شك_افت_ه ش_دن آسم_انها با وح_ى و عب_ور م_لائكه

«تَكادُ السَّمواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِى الاَرْضِ!» (5 / شورى)

آنچه از سياق آيه و نظم كلام كه درباره بيان حقيقت وحى و آثار و نتايج آن است به دست مى آيد اين است كه مراد از پاره شدن آسمان ها از بالاى سر مردم، شكافتن آن هاست به وسيله وحيى كه از ناحيه خداى علّى عظيم نازل مى شود، و فرشتگان آن وحى را از هم__ه آسمان ها عب_ور مى دهند، تا به زمين نازل كنند. چ__ون مبدأ وحى خ__داى سبح__ان است و آسمان ها به حكم آيه «وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرائِ__قَ،» (17/مؤمنون) راه هائى است به سوى زمين.

اما اين كه چرا جمله «يَتَفَطَّرْنَ» را مقيد كرد به جمله «مِنْ فَوْقِهِنَّ» وجهش روشن است، براى اين كه وحى از مافوق و بالاى سر نازل مى شود، چون از ناحيه خدايى نازل مى شود كه ما فوق هر چيز است، و علوى مطلق و عظمتى مطلق دارد، قهرا اگر


1- الميزان ج: 25، ص: 352

ص:101

آسمان ها شكافته شوند، از بالا شكافت__ه مى شون__د.

و نيز مى خواهد امر وحى را بزرگ بدارد، از اين جهت كه وحى كلام كسى است كه على و عظيم است، پس از اين جهت كه كلام خدائى است داراى عظمت مطلقه، آسمان ها در هنگام نزول آن نزديك به پاره شدن مى شود، و از اين جهت كه كلام خدائى است علّى و داراى علو. اگر آسمان ها پاره شوند، از بالا پاره مى شوند. پس آيه شريفه در مقام بزرگداشت كلام خداست، از اين جهت كه در هنگام نزولش از آسمانها عبور مى كند، نظير آيه شريفه «حَتّى اِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ قالُوا ماذا قالَ رَبُّكُمْ قالُوا الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِىُّ الْكَبيرُ _ تا آن كه ترس از دل هاى ملائكه زايل شود، آن وقت از فرشتگان وحى مى پرسند: پروردگارتان چه وحى كرده بود؟ مى گويند: حق را، و او علّى و كبير است!» (23 / سبأ) در مق__ام بزرگداشت وح_ى است، نه از حيث نزول، از حيث ملائكه حامل آن به سوى زمين.

نظير آيه شريفه «لَوْ اَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعا مُتَصَدِّعا مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ _ اگر ما اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم، آن وقت مى ديدى كه چگونه خاشع مى شد، و از ترس خدا متلاشى مى گشت،» (21 / حشر) كه در مقام بزرگداشت وحى است، بر فرضى كه بر كوهى نازل شود .

نيز نظير آيه شريفه «اِنّا سَنُلْقى عَلَيْكَ قَ__وْلاً ثَقي_لاً _ به زودى سخنى سنگين بر تو القاء مى كنيم،» (5 / مزمل) كه در مقام بزرگداشت وحى از نظر سنگينى و صعوبت عمل آن است. اين آن مطلبى است كه سياق آنرا دست مى دهد.(1)

سرعت حركت در نزول ملائكه

«وَالْمُرْسَلاتِ عُرْفا، فَالْعاصِفاتِ عَصْفا، وَ النّ_اشِراتِ نَشْرا، فَالْفارِقاتِ فَرْقا، فَالْمُلْقِي__اتِ ذِكْ__را، عُذْرا اَوْ نُ__ذْرا، اِنَّم_ا تُوعَدوُنَ لَواقِعٌ!» (1 تا7 / مرسلات)

آي__ات ششگانه فوق سوگندهائ_ى است از خ__داى تعال__ى، به ام__ورى كه از آن امور تعبير ك__رده به مرسلات _ عاصفات _ ناشرات _ فارقات _ ملقيات ذكرا عذرا او نذرا.

«وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفا ! » _ سوگند مى خورم به جماعات ملائكه وحى، كه روانه مى شوند.

«فَ_الْعاصِفاتِ عَصْفا ! » _ سوگند مى خورم به ملائكه اى كه پشت سر هم روانه مى شوند، و ايش__ان با سرعت سي__رى كه دارند، م__انن__د ب__ادهاى تند مأموريت خود را


1- ال_مي_____زان ج: 35، ص: 16

ص:102

انجام مى دهند.

«وَ النّ_اشِراتِ نَشْرا ! » _ اين جمله سوگندى ديگر است و نشر صحيفه و كتاب و جامعه و امثال آن، به معناى گشودن آن است، و مراد از نشر،گشودن صحف وحى است. معناى آيه اين است كه سوگند مى خورم به ملائكه اى كه صحيفه هاى آسمانى را باز مى كنند، صحيفه هاي__ى كه وحى الهى بر آن نوشت__ه شده تا پيغمبر آن را تلقى كند .

« فَالْفارِقاتِ فَرْقا ! » _ مراد از فارقات فرق هايى است كه بين حق و باطل، و حلال و حرام است. و فرق نامبرده صفتى است كه بر نشر نامبرده متفرع مى شود .

« فَالْمُلْقِياتِ ذِكْرا عُ_ذْرا اَوْ نُ_ذْرا ! » _ مراد از ذكر قرآن است كه او را به رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خواند. و ممكن هم هست وحى نازل بر انبيا باشد، كه بر آنان خوانده مى شد، و صفات سه گانه اى كه اخيرا ذكر شده، يعنى نشر و فرق و القاء سه صفت است كه مترتب بر يكديگرند، يعنى اوّل بايد صحف آسمانى نشر بشود، تا فرق ميانه حق و باطل و حلال و حرام محقق شود، پس با نشر است كه فرق تحقق خود را آغاز مى كند، و با القاى تحققش تمام مى شود، پس فرق مرتبه اى از وجود نشر است، كه بر آن مترتب مى شود، و القاء مرتبه ديگرى است كه بر وجود آن مترتب مى شود، و وجود نشر را تمام مى كند. حاصل معناى آيه اين است كه فرشتگان ذكر را القاء مى كنند تا حجت بر تكذي__ب گران تمام ش__ود، و تهديدى براى غي__ر ايشان باشد.

« اِنَّما تُوعَدوُنَ لَواقِعٌ !» _ اي__ن جمل__ه ج__واب از آن چند سوگن__د است و معن__اى جمله اين است كه چيزى كه خ__دا شم__ا را ب__دان وع__ده داده، يعن__ى مسئل__ه بع__ث و ثواب، خ__واه و ناخ__واه واق__ع خواه__د شد.(1)

نقش ملائكه در صيانت از وحى تا ابلاغ

«عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ اَحَدا اِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَاِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدا!» (26و27/جن)

آيه شريفه راه رسيدن پيام غيبى يعنى آن رسالت هايى كه به رسول وحى مى شود، وصف مى كند. معناى آيه اين است كه «احدى را بر غيب خود مسلط نمى كند، مگر رسولى را كه پسنديده باشد، كه چنين رسولى را بر غيب خود مسلط مى كند، چون او نگهبانى از ملائكه بين رسول و مردم دارد، و نگهبانانى هم بين رسول و خودش گمارده است!» البته اين را مى داني__م كه سلوك رصد در پيش رو و در پشت سر رسول براى


1- الميزان ج: 39، ص 391

ص:103

حفظ وحى از هر تخليط و تغيير دادن، يعنى ك__م و زياد ك__ردن است، كه ممك__ن است از ناحي__ه شيطان ه__ا با واسطه و يا بى واسط__ه ص__ورت بگيرد.

جمله « اَنْ قَدْ اَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ ! » علت سلوك رصد در پيش رو و پشت سر رسول را بيان مى كند، و مى فرمايد :براى اين رصد مى گماريم، تا محقق شود كه رسولان رسال__ت پروردگارشان را به م__ردم ابلاغ كرده اند و بدون تغيير و تبديل ابلاغ كرده اند .

جمل__ه «وَ اَح_اطَ بِم_ا لَدَيْهِ__مْ،» به طرف دل رس__ول اشاره مى كن__د و اين ك__ه خداى تعالى احاطه علمى به دل رسول دارد، در نتيجه آيه شريفه مى فهماند كه وحى خدا از مصدر وحى گرفته تا نفس رسول و از رسول گرفته تا مردم از هر گونه تغيير و تبديل__ى ايم__ن اس_ت .

جمله « فَاِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَ_دَيْ_هِ وَ مِ_نْ خَلْفِهِ،» تا آخر دو آيه دلالت دارد بر اين كه وحى الهى از آن لحظه كه از مصدر وحى صادر مى شود تا زمانى كه به مردم مى رسد و همچنين در طريق نزولش تا وقتى كه به شخص مورد وحى برسد، از هر دستبرد و تغييرى محفوظ است .

و امّا مصونيت وحى در آن حال كه رسول آنرا از فرشته وحى دريافت مى كند، دليلش جمله « لِيَعْلَمَ اَنْ قَدْ اَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ،» است، كه از آن مى فهميم رسول طورى وحى الهى را دريافت مى كند كه در گرفتنش اشتباه رخ نمى دهد، و ذهنش آن را فراموش نمى كند، و شيطان در دل او دست نمى اندازد، در نتيجه وحى خدا دچار تغيير و تبديل نمى گردد، و نيز در رساندند وحى به مردم نيز اين مصونيت هست، و شيطان در اين مرحله هم كارى نمى تواند بكند، جمله نامبرده بر همه اين مصونيت ها دلالت دارد، چون مى فرمايد: غرض از گماردن رصد اين است كه بداند انبياء رسالات پروردگار خود را رسانند، يعنى اين ابلاغ در خارج محقق شود، و لازمه آن، مصونيت وحى در همه مراحل و رسيدن آن به مردم است. و اگر رسول در جهات سه گانه بالا _ يعنى گرفتن و حفظ كردن و رساندن _ مصونيت نداشته باشد، غرض خداى تعالى حاصل نمى شود، و اين كاملاً روشن است، و چون خداى تعالى براى حاصل شدن اين غرض غير از مسئله سلوك رصد طريقه ديگرى ذكر نكرده، مى فهميم كه وحى آن زمان هم كه به دست رسول رسيده، به وسيله ملائكه حراست مى شود، همينطور كه در طريق رسيدنش به رس__ول به وسيله آن__ان حراست مى شد، و جمله «وَ اَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ،» اين دلالتها را تأييد مى كند.

آيه شريفه دلالت دارد براين كه آن چه خدا از دين خودش بر مردم و از طريق رسالت و وحى نازل مى كند، مصون در همه مراحل است، تا به دست مردم برسد، و يكى از آن مراحل مرحله گرفتن وحى و دوم مرحله حفظ آن و سوم مرحله تبليغ آن به مردم

ص:104

است. و تبليغ رسالت به مردم تنها به زبان نيست بلكه تبليغ عملى هم تبليغ است پس رسول بايد در مرحله عمل از هر معصيت و ارتكاب هر گناه و ترك واجب دينى معصوم باشد، چون اگر نباشد نقيض و ضد دين را تبليغ خصوصيت عصمت مانند رسول كرده است، پس پيغمبر از ارتكاب معصيت معصوم است، همچنانكه از خطا در گرفتن وحى هم معصوم است، و هم چنانكه از فراموش كردن آن و از خطاى زبانى در رساندنش به م____ردم معص____وم اس____ت.(1)

ملائكه مأمور نزول و مراقبت وحى

«وَ الصّافّ__اتِ صَفّ__ا فَال_زّاجِ__راتِ زَجْ__را فَالتّالِي_اتِ ذِكْ_را...!» (1 / صافات)

ما احتمال مى دهيم _ و خدا داناتر است كه: مراد از هر سه طايفه يعنى صافات و زاجرات و تاليات، سه طايفه از ملائكه باشند كه مأمور نازل كردن وحى باشند، و راه اين كار را از مداخله شيطان ها ايمن كنند، و آنرا به پيغمبران و يا خصوص پيامبر اسلام حضرت محمد صلى الله عليه و آله برسانند. و اين معنا از آيه: «عالِمُ الْغَيْبِ فَ_لا يُظْهِرُ عَل_ى غَيْبِ_هِ اَحَدا اِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَاِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِ_نْ خَلْفِهِ رَصَدا لِيَعْلَمَ اَنْ قَدْ اَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ اَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ،» (26 تا 28 / جن) نيز استفاده مى شود، چه در اين آيه مى فرمايد: خداى داناى غيب است. احدى را بر غيب خود مسلط نمى كند. مگر تنها كسى را از رسولان كه شايسته اين كار بدانند، چون او همراه آن فرشته رسول و بعد از او جاسوسانى مى فرستد تا معلوم كنند آيا آن فرشتگان و رسولان رسالت پروردگار خود را ابلاغ كردند يا نه؟ و به آنچه كه مى كنند احاطه يابد.

و بنابر اين احتمال، معناى آيات مورد بحث اين مى شود كه _ «سوگند مى خورم به فرشتگانى كه در سر راه وحى صف بسته اند، و سوگند به فرشتگانى كه شيطان ها را از اين كه در كار وحى مداخله و دست اندازى كنند زجر مى دهند، و سوگند به فرشتگانى كه وحى را بر پيغمبر مى خوانند.» و همان طور كه گفتيم مراد از اين پيغمبر و وحى يا عموم وحى هايى است كه به عموم پيامبران مى شده، و يا خصوص وحيى است كه به پيامبر اسلام مى شده، و عبارت است از قرآن ؛ و مؤيد اين احتمال دوم است كه از آن تعبير فرموده به تلاوت ذكر، چون در قرآن كريم كلمه ذكر اصطلاحى است براى قرآن .

ملائكه صافات و زجرات و تاليات اعوان جبرئيلند. اگر بگوييم اين سه طايفه وحى را نازل مى كنند، باز در حقيقت جبرئيل نازل كرده، هم چنان كه خود قرآن در جاى ديگر


1- المي_________زان ج: 39، ص 219

ص:105

فرموده: «فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ فى صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ مَرْفُوعَ_ةٍ مُطَهَّرَةٍ بِاَيْدى سَفَرَةٍ كِرامٍ بَرَرَةٍ _ قرآن در صحيفه هايى مورد احترام، و بلند پايه و پاك، به دست سفيرانى بزرگوار، و نيك سرشت نازل شد.» (13 _ 16 / عبس) و نيز از همان فرشتگان حكايت مى كند كه گفتند: «وَ ما نَتَنَزَّلُ اِلاّ بِاَمْرِ رَبِّكَ _ ما به وحى نازل نمى شويم مگر به امر پروردگارت!» (64 / مريم) پس معلوم مى شود متصدى آوردن وحى يك نفر نيست، و نيز گفتند:«وَ اِنّ_ا لَنَحْ_نُ الصّ_افُّ_ونَ وَ اِنّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّح_ُونَ _ مائيم كه همواره در صفيم، و مائيم كه هميشه در تسبيح هستيم!» (165_ 166 / صافات) و اين كه يك جا وحى را تنها به جبرئيل نسبت مى دهد، و در مواردى ديگر به جماعاتى از ملائكه، منافات ندارد و نظير اين است كه يك جا قبض ارواح را به خصوص ملك الموت نسبت مى دهد و در جائى ديگر به فرشتگانى فرستاده از ناحي__ه خودش و اين ب__دان جهت است كه اينان اعوان ملك الموتند و ملك الموت رئي_س ايشان است.(1)

كيفيت محافظت اخبار غيبى حوادث زمين

«وَ حِفْظا مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ لا يَسَّمَّعُونَ اِلَى الْمَ_لاَءِ الاَعْل_ى وَ يُقْ_ذَف_ُونَ مِ_نْ كُ_لِّ ج_انِ_بٍ!»

(7 و 8 صافات)

مراد از «شَيْطان» افراد شرير از جن، و مراد از «م_ارِد» آن فرد خبيثى است كه عارى از خير باشد. و اين كه فرمود: «شيطان هاى خبيث نمى توانند به آنچه در ملأ اعلا مى گذرد گوش دهند،» كنايه است از اين كه آن ها ممنوع از نزديكى بدانجا هستند، و به همين عنايت است كه عبارت نامبرده صفت همه شيطان ها شده است. ملأ اعلى همان هايى هستند كه شيطان ها مى خواهند به گفتگوى ايشان گوش دهند، و منظور ملائكه مكرمى هستند كه سكنه آسمان هاى بالا را تشكيل مى دهند، به دليل اين آيه كه مى فرمايند: «لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكا رَسُولاً _ هر آينه از آسمان فرشته اى نازل مى كرديم تا رسول برايشان باشد.» (95 / اسراء) مقصود شيطان ها از گوش دادن به ملأ اعلى اين است كه بر اخبار غيبى كه از عالم ارضى پوشيده است، اطلاع پيدا كنند، مانند حوادثى كه بعدها در زمين رخ مى دهد، و اسرار پنهانى كه آيه:«وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطينُ وَ ما يَنْبَغى لَهُمْ وَ ما يَسْتَطيعُونَ، اِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ _ شيطان ها نمى توانند قرآن را نازل كنند، و سزاوار نيستند، چون ايشان از شنيدن ممنوع اند،» (210 و 212) بدان اشاره دارد. همچنين آيه: «وَ اَنّا لَمَسْنَا السَّمآءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَسا شَديدا وَ شُهُبا وَ اَنّا كُنّا نَقْعُدُ


1- الميزان ج: 33، ص 194

ص:106

مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْ_عِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الاْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهابا رَصَدا _ ما شيطانها آسمان را لمس كرديم (بدان نزديك شديم) ديديم كه پر از نگهبانان قهرمان، و پر است از تيرها، با اين كه ما قبل از بعثت اي__ن پيامبر هم__واره در آسمان ه__ا به گوش مى نشستي__م، ولى الان هر كسى به صدارس آسمان نزديك شده خواهد ديد كه تيرها در آن كمين كرده اند.» (8 و 9 / جن)

- «دُحُورا وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ .اِلاّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَاَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ!»

معناى آيات پنج گانه مورد بحث اين است كه ما آسمان دنيا را يعنى نزديك ترين آسمان ها به شما _ و يا پائين تر آسمان ها را _ با زينتى بياراستيم، و آن همان ستارگان بود كه در آسمان قرار داديم، و همان آسمان را از هر شيطانى خبيث و عارى از خير حفظ كرديم، و حتى از اين كه سخنان ساكنين آسمان را بشنوند، منع شان نموديم، تا از اخبار غيبى كه ساكنان ملأ اعلى بين خود گفتگو مى كنند اطلاع نيابند، و به همين منظور از هرطرف تير باران مى شوند، در حالى كه مطرود و رانده هستند، و عذابى واجب دارند، كه هرگز از ايشان جدا شدنى نيست .

پ__س كس_ى از جن نمى توان__د، به اخب__ار غيب__ى كه در آسم__ان دني__ا بين ملائكه رد و ب__دل مى ش__ود اط__لاع يابد، مگر آنك__ه از راه اخت__لاس و قاچ__اق چي__زى از آن به دست بي__اورد كه در اين صورت مورد تعقيب شهاب ثاقب واقع مى شود، تير شهابى كه هرگز از ه__دف خط_ا نمى رود.(1)

پرتاب شهاب جهت حفظ اخبار آسمان

«وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِى السَّماءِ بُروُجا وَ زَيَّنّاها لِلنّاظِرينَ. وَ حَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْط_انٍ رَجيمٍ. اِلاّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَاَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبينٌ.» (16تا18 / حجر)

مقصود از زينت دادن آسمان براى ناظرين همين بهجت و جمالى است كه مى بينيم، با ستارگان درخشنده و كواكب فروزانش، كه اندازه هاى مختلف و لمعات متنوعى دارند، و عقلها را حيران مى سازند. در قرآن كريم اين معنا در چند جا تكرار شده، و همين تكرار كشف مى كند از اين كه خداى سبحان عنايت بيشترى به يادآورى آن دارد، يك جا مى فرماي__د: «وَ زَيَّنَّا السَّم_اءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ _ زينت داديم آسمان دنيا را به چراغ ها،» (12 / فصلت) و جاى ديگر مى فرمايد: «زينت داديم آسمان دنيا را به زينتى كه هر ي__ك كوكبى است، و هم حف__ظ است از هر شيط__ان رانده ش__ده، هر وق__ت


1- الميزان ج: 33، ص 998

ص:107

بخواهند از عالم بالا خب__ردار شوند، از هر ط__رف تير باران و ران__ده مى شوند و مر ايشانراس__ت عذاب__ى متعاق__ب و دائم، مگر آن ه__ا به طور قاچ__اق نزديك شوند كه شهاب ثاقب دنبالشان مى كند!»

استراق سمع به معناى خبرگيرى در پنهانى است، مانند كسى كه در گوشه اى پنهان شده گفتگوى محرمانه ديگران را گوش مى دهد و استراق سمع از شيطان ها به طورى كه از آيات سوره صافات بر مى آيد، عبارت از اين است كه در صدد برآيند از گفتگوى ملائكه خبردار شوند.

كلمه شهاب به معناى شعله اى است كه از آتش بيرون مى آيد، اجرام روشنى هم كه در جو ديده مى شون__د از اين جهت شه__اب گفته ان__د كه گويا ست__اره اى كه ناگهان از يك نقط__ه آسمان بي__رون آمده، به سرع_ت مى رود و پس از لحظه اى خاموش مى گردد.

بنابر اين ظاهر آيات اين مى شود كه _ ما در آسمان (كه عبارت از جهت بالاى زمين است) برج ها و قصرها كه همان منزل هاى آفتاب و ماه است، قرار داديم، و آن را يعنى آسمان را براى بينندگان به زينتى آراستيم، و آن زينت همانا نجوم و كواكب است، و نيز ما آن را يعنى آسمان را از هر شيطان رانده شده، حفظ كرديم كه شيطان ها از آنچه كه در ملكوت عالم است خبردار نشوند: مگر آن شيطانى كه براى استراق سمع نزديك شود، تا گفتگوى ملائكه را درباره امور غيبى و حوادث آينده، و امثال آن را بشنود، كه به محض نزديك شدن شهابى مبين دنبالش مى كند.(1)

مراقبت الهى از وحى نزد ملائكه و بعد از آن

«اَللّ__هُ يَصْطَف_ى مِ__نَ الْمَ__لائِكَ_ةِ رُسُ__لاً وَ مِ_نَ النّ_اسِ. يَعْلَ_مُ ما بَيْ_نَ اَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ!» (76 / حج)

از ظاهر سياق برمى آيد كه ضمير جمع در هر دو كلمه «اَيْديهِمْ» و «خَلْفَهُمْ» به رسولانى از ملك و انس برگردد، و آياتى ديگر هست كه شهادت مى دهد بر اين كه چنين تعبي____رى درب_اره رس__ولان ش___ده است.

منظور از اين كه خداى تعالى مراقب روش انبياى خويش است كه مبادا دچار اختلالى گردد، نه فى نفسه دچار فراموشى يا تغيير و يا به وسيله كيدهاى شيطانى و تسويلات او دستخوش فساد و نه ميانه وحى و مردم اختلالى رخ دهد، همه اين ها بدين جه__ت است كه فلان وح__ى در برابر چش__م و علم او هستن__د، مى دان__د آنچه پيش


1- الميزان ج: 23، ص 203

ص:108

روى آن هاست و آن چ__ه دنبال آن هاس__ت و آنان همه در گذر كمين گاه خدا قرار دارند.

از همين جا روشن مى شود كه مراد از «مابَيْنَ اَيْديهِمْ،» ما بين ايشان و آن كسى كه وحى را به او مى دهند، پس «ما بين ايدى» رسول ملكى ما بين او و بين رسول انسانى كه وحى به او مى دهد، و ما بين ايدى رسول انسانى عبارت است از ما بين او و بين مردم كه رسول انسانى وحى را به ايشان مى رساند، و مراد از ما خلف ملائكه و خداست كه همه آنان از جانب خدابه سوى مردم روانند، پس وحى از روزى كه از ساحت عظمت و كبريائى حق صادر مى شود در مأمنى محكم است تا روزى كه به مردم برسد و لازمه آن اين است كه پيغمبران نيز مانند ملائكه معصوم باشند، معصوم در گرفتن وحى و معصوم در حفظ آن، و معصوم در ابلاغ آن به مردم .

جمل__ه «وَ اِلَى اللّهِ تُرْجَ__عُ الاُْمُورُ،» در مقام تعليل علم خدا به ما بين ايدى ملائكه و ما خلف ايشان است و معنايش اين است كه چگون__ه ما بين اي__دى ملائكه و ماخلف ايشان بر خدا پوشيده مى ماند؟ و حال آن كه بازگشت همه امور به سوى اوست؟ چون اين بازگش__ت، بازگشت زمانى نيست تا بگوي__د خداوند قب__ل از بازگش__ت امور به آن ها علم__ى ندارد بلكه بازگش__ت ذاتى است، چون هم__ه مملوك خدا هستند و از وجود خ_دا مستقل نيستن_د، در نتيجه پس براى خدا در خفا نخواهند بود. (دق__ت فرمايي__د!)(1)

شهادت خدا و ملائكه در صحت نزول وحى

«لكِنِ اللّهُ يَشْهَدُ بِمآاَنْزَلَ اِلَيْكَ اَنْزَلَهُ بِعِلْمِه وَ الْمَلاآئِكَةُ يَشْهَدُونَ!» (166/نساء)

آنچه پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله به وحى از طرف پروردگار خود آورده از نظر نوع با وحى هاى ديگرى كه ساير پيغمبران آورده اند، فرقى نمى كند. پس هر كس ادعا دارد كه به آن چه آنان آورده اند ايمان دارد، بايد به هر چه پيغمبر اسلام هم آورده _ بدون هيچ فرقى _ ايمان آورد و بعد خداوند استدراك مى كند و مى فرمايد كه مع الوصف، خدا شاهد چيزهائى است كه بر پيغمبرش فرو فرستاده و ملائكه نيز شاهدند و خدا براى شهادت كافى است و متن شهادت خدا همين جمله «اَنْزَلَهُ بِعِلْمِه،» است زيرا مجرد نزول، در مدعى كافى نيست چه آنكه يكى از اقسام نزول، نزول از طريق وحى شياطين است كه شيطان، امر هدايت الهى را فاسد كند و به جاى راه حق خدا، راه باطلى گذارد يا مخلوط كند و مقدارى از باطل را داخل وحى حق الهى كند و حق و باطل را به هم آميزد. به


1- ال_مي_____زان ج: 28، ص 301

ص:109

طورى كه آيه ذيل، اشاره به نفى چنين چيزى دارد: «عالِمُ الْغَيْبِ فَ_لا يُظْهِ_رُ عَل_ى غَيْبِ_هِ اَحَدا.اِلاّ مَ_نِ ارْتَضى مِنْ رَس_ُولٍ فَاِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَ_دَيْ_هِ وَ مِ_نْ خَلْفِ_هِ رَصَ_دا.لِيَعْلَمَ اَنْ قَدْ اَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ اَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ اَحْصى كُلَّ شَىْ ءٍ عَدَدا _ خدا عالم غيب است و بر غيب خود، كسى را مطلع نمى كند مگر رسولى را كه مى پسندد و پيش رو و پشت سر او دستگاه نگهدارى قرار مى دهد براى اين كه بداند رسالتهاى پروردگارشان را تبليغ كرده اند و خدا به آنچه كه نزدشان است احاطه دارد و عدد هر چيزى را مى شمارد!» (26 تا 28 / جن) و در جاى ديگر فرمايد: «وَ اِنَّ الشَّيطينَ لَيُوحُونَ اِلى اَوْلِيآئِهِمْ _ شياطين به دوستان خود وحى مى كنند.» (121 / انعام)

خلاصه: شهادت بر مجرد نزول يا انزال، دعوا را از حال ابهام خارج نمى كند ولى مقي__د ك__ردن آن به كلم__ه «بِعِلْمِ__ه» م__راد را به طور كام__ل واضح مى كن__د و افاده اين معنى را مى كند كه خداى سبحان قرآن را بر رسول خود نازل كرده و خودش مى داند كه چه چيز را نازل كرده و به آن احاط__ه دارد و از كي_د شياطين حفظش مى كند.

«انزال وحى» به وسيله ملائكه است و خدا در وصف اين فرشته گرامى (كه حامل وحى است _ يعنى جبرئيل) چنين مى فرمايد: «قرآن قول رسول بزرگوارى است كه نيرومند است و به نزد صاحب عرش جاى دارد و مطاع و در آنجا امين است!» اين آيه دلالت دارد كه ملائكه ديگرى تحت امر اين ملك مقرب يعنى جبرئيل هستند. در اين آيه خدا از اين ملائكه ياد مى كند: «اين طور نيست كه شما فكر مى كنيد، قرآن براى يادآورى است هر كه خواهد از آن پند گيرد. قرآن در صحيفه هاى گرامى و بلند و پاكى به دست سفيرانى گرامى و نيكوست!» و خلاصه چ__ون ملائكه واسطه انزال وحى اند، پس آنان هم شاهدند چنان كه خ_دا ش_اهد است و او براى شهادت كافى است.(1)

تشخيص تكل_م م_لائكه با رسول و نبى و محدث

«وَ اِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يامَرْيَمُ اِنَّ اللّهَ اصْطَفيكِ...اِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ اِنَ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ....!» (42/آل عمران)

آن قسم وحيى كه عبارت از سخن گفتن خداوند با بنده اش باشد، ذاتا موجب علم يقينى است، به طورى كه حاجت و نيازى به دليل و حجتى ندارد، مى توان گفت: مَثَل او در القائات الهى، مَثَل علوم بديهى است كه در حصولشان براى آدمى به سبب تصديقى _ چ__ون قي__اس و مانند آن _ ندارد.


1- ال_مي_____زان ج: 9، ص 219

ص:110

امّا موضوع «مَنام» يعنى خوابى كه شخص «نبى» در آن وحى الهى را درك مى كند، چنانكه از روايات روشن مى شود، غير از رؤيايى است كه براى افراد انسان در خوابهاى شبانه روزى شان پيش مى آيد، زيرا ملاحظه مى كنيد كه در روايات آن را شبيه به حالات اغما و بيهوشى معرفى كرده است، پس آن حالتى است كه در آن حال حواس شخص نبى سكونت پيدا كرده و چنانكه ما در بيدارى چيزهايى مشاهده مى كنيم، او هم در آن حال مطالبى را مشاهده و درك مى كند، خداوند متعال هم طورى او را به جانب حق و صواب ارشاد مى كند كه به طور يقين مى فهمد: آنچه به او وحى شده از جانب خداوند بوده، از تصرفات شيطانى نيست.

امّا حديث شنيدن شخص «مُحْدَث» عبارت از شنيدن صوت ملك مى باشد، ليكن شنيدن قلبى نه حسى، همچنين از قبيل خطور ذهنى _ كه به آن جز نحوى از مجاز بعيد «شنيدن صوت» نمى گويند _ نيست، لذا ملاحظه مى كنيد كه در روايات بين «شنيدن صوت» و «القاء شدن در قلب» جمع نموده، با اين وصف آن را «تحديث» و «تكليم» هم ناميده است. پس شخص «محدث» صوت ملك را مى شنود، و با گوش خود آن را نگاهدارى مى نمايد، چنانكه ما و خود او كلام عادى و اصواتى كه در عالم ماده قابل شنيدن است مى شنويم ليكن شنيدن كلام ملك مخصوص به خود «محدث» است و مانند شنيدن صوت مادى، و افراد عادى در آن شركتى ندارند و لذا يك امر قلبى است .

اين معناى «محدث» بود. امّا كيفيت علم پيدا كردنش به اين كه آنچه شنيده كلام ملك است نه وسوسه شيطان، بايد گفت با تأييد الهى و ارشاد و راهنمايى اوست، چنانكه در روايتى از «محمد بن مسلم» است كه «به طورى طمأنينه و وقار به او مى بخشد كه مى داند ملك است.» وسوسه شيطانى اگر موضوع باطلى باشد كه در همان صورت باطلش به انسان مؤمن القاء شود، پر واضح است كه مؤمن آن را حديث ملائكه محسوب نخواهد داشت، زيرا او مى داند ملائكه بندگان مكرمى هستند كه معصيت الهى را نخواهند نمود و به باطلى دستور نخواهند داد، و اگر موضوع باطلى باشد كه در ابتدا به صورت حق القا شده و بعدا باطلى در دنبال خواهد داشت، در آن صورت نور هدايت الهى كه ملازم بنده مؤمن است حال آن را روشن خواهد نمود، همان نور هدايتى كه در اين آيه «اَوَ مَنْ كانَ مَيْتا فَأَحْيَيْنهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُورا يَمْشى بِه فِى النّاسِ _ آيا كسى كه مرده (جهل و ضلالت) بود پس او را زنده كرديم و به او نور ايمانى بخشيديم كه به آن نور ميان مردم راه رود...،» (122 / انعام) به آن تصريح شده است. علاوه بر اين خود اين وسوسه و دعوت شيطانى، خالى از اضطراب نفسانى و تنزيل قلبى نيست: «ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ اَوْلِياءَهُ ! » (175 / آل عمران) چنانكه در نقطه مقابل «ذكر خدا» و حديث الهى هم ملازم وقار و

ص:111

طمأنينه باطنى مى باشد:«اَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ _ هان، كه به ياد خدا دلها آرام مى گيرند!» (28 / رعد) و «اِنَّ الَّ_ذينَ اتَّقَ_وْا اِذا مَسَّهُمْ طآئِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَاِذاهُمْ مُبْصِرُونَ _ چون اهل تقوى را از شيطان، وسوسه و خيالى به دل افتد همان دم خدا را به ياد آرند و همان لحظه بصيرت و بينائى پيدا كنند!» (201 / اعراف)پس هر حديث و خاطره اى كه به انسان القا شد و همراهش طمأنينه و وقار بود، خود دليل رحمانى بودن آن و بالعكس اگر اضطراب و تزلزلى همراه داشت دليل شيطانى بودنش مى شود، چنانكه همراه داشتن عجله و جزع يا بالعكس سبكى و خفت نيز دليل آن مى گردد.

ولى آنچه در روايات ذكر شده _ كه شخص « محدث» صوت ملك را مى شنوند، ليكن خود ملك را بالعيان نمى بيند _ محمول بر جهت است، نه آنكه دلالت بر تمانع بين دو معنى نمايد. به عبارت ساده تر: ملاك اصلى «محدث» بودن آن است كه صوت ملك را بشنود، و ديدن خود ملك لازم نيست، و اگر براى كسى اتفاق افتد كه در حين شنيدن صوت، ملك را هم مشاهده كند، آن از جهت محدث بودنش نيست. چگونه مانعى بين آن دو باش__د با اين كه ق__رآن شريف صريح__ا براى بعضى از محدثين در حين شنيدن ص__وت مل__ك، رؤي__ت خود مل__ك را ه_م بي__ان داشته است .

منظور از نفى رؤيت ملك (كه در برخى جاها ذكر شده) نفى ديدن حقيقت ملك است نه در صورتى كه با آن متمثل شده باشد، زيرا آيات مربوطه بيشتر از معاينه و ديدن مل__ك را ب__ه صورت مث__ال، چيز ديگرى را ثابت نمى كنند.(1)

مفهوم محدثه بودن مريم و تكلم ملك

«وَ اِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ اِنَّ اللّهَ اصْطَفيكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفيكِ عَلى نِساءِ الْعالَمينَ. يامَرْيَمُ اقْنُتى لِرَبِّكِ !» (42و43/آل عمران)

آيه شريفه دليل بر آن است كه مريم عليه السلام محدثه بوده و كلام ملائكه را مى شنيده است. چون «ندا» موجب التفات پيدا كردن «طرف ندا» به «ندا كننده» است. تكرار نمودن «ندا» در مورد كلام به منزله آن است كه به مريم گفته باشند «براى تو نزد ما خبر بعد از خبرى است. اكنون آن ها را استماع بكن: يكى كرامت هايى است كه خدا برتو ارزانى داشته و به آن واسطه نزد خدا گرامى شده اى، ديگر موضوعى است كه رعايتش در برابر لطف خداوند بر تو لازم است، و آن انجام دادن وظيفه بندگى است، و سپاس آن منزلتى است كه در پيشگاهش يافته اى. پس آيه «يامَرْيَمُ اقْنُتى...!» به منزله


1- ال_مي_____زان ج: 6، ص 53.

ص:112

تفريع بر آيه اوّل: «يا مَرْيَمُ اِنَّ اللّهَ اصْطَفيكِ...،» مى باشد، يعنى بيان مى دارد كه اكنون كه خدا چنين مقامى به تو كرامت كرده، تو هم قنوت و سجده و ركوع براى خداوند را ترك منما! و بعيد نيست كه هر يك از اين سه نحوه عمل به ترتيب در برابر يكى از آن سه منزلتى است كه خدايش ارزانى داشته و متفرع بر آن است. يعنى چون خدايت برگزيد، ملازم عبوديت و بندگيش باش و چون پاكت گردانيد، سجده اش كن، و چون بر زنان جهان برترى دادت، با راكعان ركوعش كن!

از اين كه ملائك__ه و روح با مريم تكل__م نموده اند، روش__ن مى شود كه مريم «محدثه» بوده، بلكه از آيه شريفه «فَ_اَرْسَلْنا اِلَيْه_ا رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَرا سَوِيّا _ پس ما روح خود را بر او فرستاديم كه به صورت بشر كاملى براى او مجسم شد،» (17 / مريم) استف__اده مى شود كه زيادت__ر از ص__وت ملك، خود آن را هم مشاه__ده نموده است.(1)

تكلم ملائكه با القاى معانى در انسان

«ق_الَ كَذلِكَ اللّ__هُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ. قالَ ايَتُكَ اَلاّ تُكَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَةَ اَيّامٍ اِلاّ رَمْزا!»

(39 و 40 / آل عمران)

الفاظ موضوع براى معانى است، امّا به لحاظ مشتمل بودن بر اغراض مقصوده از آن. و صوت را نيز «قول و كلام» گويند براى آنكه مفيد معناى مقصودى است كه بر آن سكوت صحيح باشد، پس هر چه افاده همان معناى مقصود تام را نمايد «كلام و قول» مى باشد _ اعم از اين كه مفيد آن، صوت واحد، يا صوت هاى متعدد، و يا غير آن مانند «ايما» و «رمز» باشد _ نوع مردم هم به صوتى كه مفيد همان معنى است «كلام» گويند اگر چه از دو لب خارج نشود، و هم چنين به «ايماء و رمز» قول اطلاق كنند اگر چه مشتمل بر صوتى نباشد.

قرآن شريف هم معنى هايى را كه شيطان در «قلوب مردم» القاء مى كند، كلام و قول شيطان محسوب داشته است، چنان كه از آيات ذيل استفاده مى شود:

« وَ لاَمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُ__نَّ اذانَ الاَنْع__امِ _ به آن ها دست__ور ده__م تا گوش حيوانات را ببرند.» (119 / نساء)

« كَمَثَ_لِ الشَّيْطانِ اِذْ قالَ لِلاَنْس_انِ اكْفُ_رْ _ اينان در مثل چون شيطانند كه انسان را گفت: كافر شو!» (16 / حشر)

« يُوَسْوِسُ فى صُدوُرِالنّاسِ _ در دلهاى مردم وسوسه و انديشه بد افكند.» (5 / ناس)


1- ال_مي_____زان ج: 6، ص 2

ص:113

«يُوحى بَعْضُهُمْ اِلى بَعْضٍ _ برخى بر برخى ديگر سخنان فريبن__ده اظهار كنند.» (112 / انعام)

پر واضح است آن چه در اين آيات ذكر شده، همان خاطرات وارده در قلوب است كه به شيطان منسوب شده است و به نام هاى «امر، قول، وسوسه، وحى، وعد» ناميده شده، و هم__ه آن ها هم «ق__ول و ك__لام» مى باشد، با اين كه نه زبان__ى برايش به حرك__ت افتاده، نه از دهانى خارج شده است.

آنچه آيه «اَلشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً،» (268 / بقره) مشتمل آن بود، و وعده خداوندى را راجع به «مغفرت و فضلش» بيان مى داشت، آن همانا «كلام ملكى» است، و در قبال «وسوسه» كه «كلام شيطانى» مى باشد. چنان كه مقصود از «نور» در آيه «وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُورا تَمْشُونَ بِهِ،» (28 / حديد) و «سكينه» درآيه «هُوَالَّذى اَنْزَلَ السَّكينَةَ فى قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ...،» (4/فتح) و «شرح صدر» در آيه «فَمَنْ يُرِدِ اللّهُ اَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلاِْسْلمِ،» (125 / انعام) همان «كلام ملكى» است.

از تم__ام آي__ات فوق روش__ن مى شود كه «شياطي__ن» و «ملائك__ه» هر ي__ك ب__ا القاء نمودن معان__ى مربوطه به خ__ود در قل__وب افراد انسان__ى، با آن__ان تكلّم مى كنند.

اين يك رقم از تكلم است و قسم ديگرى هم براى آن وجود دارد كه مخصوص خداون__د متعال است. چنان ك__ه در آيه شريف__ه «وَ ما كانَ لِبَشَرٍ اَنْ يُكَلِّمَهُ اللّهُ اِلاّ وَحْيا اَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ،» (51 / شورى) آن را بيان داشته و برايش هم دو قسم شرح داده است:

1 _ سخن گفتنى كه بدون حجاب باشد، كه آنرا در آيه شريفه «وحى» ناميده است.

2 _ سخن گفتنى كه از پشت حجاب باشد.

اين ه__ا اقس_ام كلام__ى اس__ت ك__ه آي_ات گذشت__ه براى خداى متع__ال و ملائك__ه و همچني__ن «شيط__ان» ث__اب__ت نم__وده اس__ت.

امّا آن قسم كلام الهى كه نامش را «وحى» گويند، ذاتا مشخص و معين است و هيچ گونه شك و ترديدى در آن پيش نمى آيد، زيرا در آن صورت حجابى بين بنده و پروردگار نيست، و وقوع اشتباه در آن از محالات است. ليكن قسم ديگر آن كه از پشت حجاب تحقق پيدا مى كند، البته احتياج به مميّزى دارد كه راه اشتباه را در آن مسدود نماي__د و آن به ناچ__ار باي__د به «وح__ى» منته_ى ش_ود.(1)

گفتار يا القاى خاطرات ملكى


1- ال_مي______زان ج: 5، ص324

ص:114

«قالَ كَذلِكَ اللّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ!» (40 / آل عمران)

فاعل «قالَ» گر چه خداى متعال مى باشد، و واسطه بودن ملائكه و يا عدم آن مانع نسبتش به خداوند نيست، ليكن آن چه از ظاهر آن كلام استفاده مى شود آن است كه به واسطه ملك مى باشد و نسبتش به خداوند از آن است كه به امر او صورت گرفته، دليل آن كه قائ__ل «ملك» است: «قالَ كَذلِ__كَ ق_الَ رَبُّ_كَ هُ_وَ عَلَ_ىَّ هَيِّ_نٌ وَ قَ_دْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَ_كُ شَيْئ_ا،» (9 / مريم) كه در همي_ن قسم__ت ايرادش مى باشد.

از اين جا روشن مى شود كه اولاً: زكريا صورت قائل را از همان جا كه اوّل شنيده بود، دوباره شنيده است، و ثانيا قول قائل كه گفت «كَذلِكَ»، يعنى آن چه به تو بشارت دادم از موهبت هايى است كه حتما واقع مى شود، در آن اشاره شده كه موضوع مورد نظر از قضاياى محتومى است كه بدون شك واقع خواهد شد. چنانكه نظير آن را در پاسخى كه «روح القدس» به «مريم» داده مشاهده مى كنيد: «قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَىَّ هَيِّنٌ،» _ تا آن جاكه مى فرمايد: «وَ كانَ اَمْرا مَقْضِيّا!» (21 / مريم)(1)

تشخيص القاى ملائكه و القاى شيطان

«قالَ كَذلِ_كَ اللّهُ يَفْعَ_لُ ما يَش_اءُ. قالَ ايَتُكَ اَلاّ تُكَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَةَ اَيّامٍ اِلاّ رَمْزا.»(40 / آل عمران)

منظور خواستن زكريا عليه السلام از خداوند متعال آيه و علامت را چه بوده؟ آيا مى خواست__ه به آن وسيل__ه راستى بش__ارت را و اين ك__ه از طرف خداوندى است روشن سازد و به عبارت ساده تر: يقين كند كه خطاب، خطاب ملك__ى بوده، نه شيطان_ى؟

درست است كه انبيا به واسطه «عصمت» نبايد برايشان كلام ملك با وسوسه شيطانى اشتباه شود، ليكن سخن در آن است كه: شناختن آنان، كلام ملك را از وسوسه شيط__ان، به واسطه شناسان__دن خداست، نه آن كه خود در آن استقلالى داشته باشند.

شيطان گرچه مى تواند انبيا را در ناحيه جسم، و يا در ناحيه تخريب و از بين بردن نتايج تبليغاتشان مسّ نمايد، و رواج دين و استقبال مردم را به آن از بين برد، لكن تواناي_ى تعرض و مسّ نمودن انبيا در ناحيه نفوس شريفشان قطعا ندارد، زيرا عصمت آنان مان__ع چنان تصرفى اس__ت و شيطان در ناحي__ه جانشان نمى تواند مداخله نمايد.

اتفاقا آنچه را خداى متعال آيت و علامت براى «زكريا» قرار داد همان تصرف در


1- ال_مي_زان ج: 5، ص319

ص:115

نفس زكريا _ به قدرت نداشتن بر تكلّم تا سه روز و بسته بودن زبانشان جز از ذكر و تسبيح خدا _ بوده و اين خود يك نشانه و آيتى است كه بر نفس شريف و زبانش واقع شده و يك تصرف خاصى است كه شيطان از نظر عصمت انبيا و منزه بودنشان از تصرفات شيطانى بر آن توانائى و قدرت نداشته و چون حضرت زكريا از وجود آن علامت، با دانستن اين كه شيطان در نفوس انبيا تصرف نمى تواند نمايد، رحمانى بودن بشارت را درك نمود.

امتياز «كلام ملكى» را از «كلام شيطانى» مى توان از خصوصياتى كه در آيات گذشته به آن تصريح شده به دست آورد، زيرا خاطر ملكى ملازم با «شرح صدر» بوده و به «مغفرت و فضل» الهى دعوت و بالاخره منتهى به چيزى مى شود كه مطابق دين _ يعنى معارف مذكور در قرآن و سنت نبوى _ مى باشد. از طرف ديگر خاطر شيطانى، ملازم «ضيق صدر» مى باشد و به «متابعت هواى نفس» دعوت مى كند، و بالاخره منتهى به چيزى مى شود كه مخالف دين و معارف آن، و همچنين مخالف فطرت انسانى باشد.

انبياى الهى و كسانى كه مانند آنان از مقرّبين الهى محسوب اند. بعضا ممكن است ملك و شيطان را مشاهده كنند و آن ها را هم در عين مشاهده بشناسند، چنان كه خداى متع__ال از آدم، ابراهي__م، لوط عليهم السلام همي__ن معنا را حكايت فرموده و روشن است كه اينان در آن موقع احتياجى به ممّيز ندارند، زيرا در عين ديدن ملك يا شيطان و شناختن آن ها راه شك و اشتباهى در حق شان معنى ندارد، اما در غير صورت مشاهده مل__ك و شيطان _ مانند ساير مؤمنين _ احتياج و نياز به ممّيز است، كه بالاخره به «وحى» منتهى مى شود.(1)

تأثير ملك يا شيطان در رؤيا و حديث نفس

« وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْويلِ الاَحاديثِ...!» (6 / يوسف)

«تَأْويلِ»، آن پيش آمدى را گويند كه بعد از ديدن خواب پيش آيد و خواب را تعبير كند، و آن حادثه اى است كه حقيقت آن در عالم خواب براى رؤيا مجسم شده در شكل و صورتى مناسب با مدارك و مشاعر وى خودنمائى مى كند.

كلمه «اَحاديث» جمع حديث است و بسيار مى شود كه اين كلمه را مى گويند و از آن رؤياها را اراده مى كنند، چون در حقيقت رؤيا هم حديث نفس است، چه در عالم خواب امور به صورت هايى در برابر نفس انسان مجسم مى شود، همان طور كه در بيدارى


1- المي__زان ج: 5، ص320

ص:116

هر گوينده اى مطالب خود را براى گوش شنونده اش مجسم مى كند، پس رؤيا هم مانند بيدارى حديث است.

اين كه گفته شده « خواب صادق حديث و گفتگوى ملائكه است و رؤياى كاذبه گفتگوى شيطان است،» صحيح نيست. زيرا بسيارى از رؤياها هست كه نه مستند به ملائكه است و نه به شيطان، مانند، رؤياهائى كه از حالت مزاجى شخص بيننده ناشى مى شود.

منظور از حديث فرشته يا شيطان، حديث به معناى تكلّم نيست و بلكه مراد اين است كه خواب، قصه و يا حادثه اى از حوادث را به صورت مناسبى براى انسان مصور و مجسم مى سازد، همان طوركه در بيدارى گوينده اى همان قصه يا حادثه را به صورت لفظ در آورده و شنونده از آن به اصل مراد پى برد و نيز حديث ملك و شيطان نظير اين است كه درباره شخصى كه تصميم دارد كارى بكند و يا آن را ترك كند مى گوييم: نفس او وى را حديث كرد كه فلان كار را بكند و يا ترك كند. معناى اين حرف اين است كه او تصور كردن يا نكردن آن عمل را نمود، مثل اين كه نفس او به او گفت كه بر تو لازم است اين كار را بكنى، و يا جايز نيست بكنى.

معن__اى اين كه رؤيا از احادي__ث باشد اين است كه رؤيا براى نائم از قبيل تصور امور است، و عينا مانند تصورى است كه از اخبار و داستان ها در موقع شنيدن آن مى كن__د، پس رؤي__ا نيز حديث است، ح__الا يا از فرشت__ه و يا از شيطان و يا از نفس خود انسان. اين است مقصود آن هايى كه مى گويند رؤيا حديث فرشته و يا شيطان است و لك__ن حق مطلب هم__ان است كه ما گفتي__م كه رؤيا حديث خود نفس است، به مباشرت و ب_دون واسطه ملك و يا شيط__ان.(1)

جبرئيل و ملائكه وحى

روح الامين


1- الميزان ج: 21، ص 129

ص:117

« نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاَمينُ. عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ!» (193 و 194 /شعراء)

مراد از «رُّوحُ الاَْمي_ن» جبرئيل عليه السلام است، كه فرشته وحى مى باشد به دليل آيه «مَنْ كانَ عَدُوّا لِجِبْريلَ فَاِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِاِذْنِ اللّهِ _ كسانى كه با جبرئيل دشمنى مى كنند، بايد بدانند كه اوست كه اين قرآن را به اذن خدا بر قلب تو نازل كرد!» (97 / بقره) در جاى ديگر او را «رُوحُ الْقُ_دُس» خوان__ده و فرم__ود: « قُ_لْ نَ_زَّلَهُ رُوحُ الْقُ_دُسِ مِنْ رَبِّ__كَ بِ_الْحَقِّ _ بگ__و روح الق__دس آن را از ناحي__ه پروردگ__ار بر من به ح__ق ن__ازل ك__رد!» ( 102 / نحل)

اگر جبرئيل را «امين» خوانده، براى اين بود كه دلالت بر اين كه او مورد اعتماد خداى تعالى و امين در رساندن رسالت او به پيامبر اوست، نه چيزى از پيام او را تغيير مى دهد و نه جا به جا و تحريف مى كند، نه عملاً و سهوا، و نه دچار فراموشى مى گردد، هم چنان كه توصيف او در جاى ديگر به روح القدس نيز به اين معانى اشاره دارد، چون او را منزّه از اين گونه منقصت ها معرفى مى كند.

ضمير در «نَزَّلَ بِهِ» به قرآن برمى گردد، بدان جهت كه كلامى است تركيب شده از الفاظى، و البته آن الفاظ هم داراى معانى حقّه اى هست، نه اين كه به قول بعضى از مفسرين آنچه جبرئي__ل آورده تنها معان_ى قرآن ب__وده باشد و رس__ول خ__دا صلى الله عليه و آله آن معان_ى را در قالب الفاظ ريخته باشد، البته الفاظى كه درست آن را معانى را حكايت كند.

ص:118

زيرا همان طور كه معانى از ناحيه خدا نازل شده، الفاظ هم از ناحيه نازل شده است، به شهادت آيات زير، كه به روشنى اين معنا را مى رسانند، از آن جمله فرموده: «فَ_اِذا قَ_رَأْناهُ فَاتَّبِ_عْ قُ_رْآنَ_هُ _ چون آن را مى خوانيم تو نيز خواندنت تابع خواندن ما باشد، يعنى آن طور بخوان!» ( 18 / قيامت) و نيز فرموده:«تِلْكَ اياتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ _ اين ها آيات خدايندكه ما به حق بر تو مى خوانيم!» (252/بقره) و نيز آياتى ديگر، و پر واضح است كه الفاظ خواندنى و تلاوت كردنى است نه معانى.

مراد از قلب در كلام خداى تعالى هر جا كه به كار رفته، آن حقيقتى است از انسان كه ادراك و شعور را به آن نسبت مى دهند، نه قلب صنوبرى شكل، كه در سمت چپ سينه آويزان است.

در س__وره احزاب قل__ب را عبارت دانست__ه از آن چيزى كه در هنگام مرگ به گلوگاه مى رسد: «و قلب ها مى رسد به حنجره ها،» كه معلوم است م__راد از آن جان آدمى است. در سوره بقره آن را عبارت دانسته از چيزى كه متّصف به گناه و ثواب مى شود: «چني__ن كسى قلبش گناهكار است،» و معلوم است كه عضو صنوبرى شكل نمى كند، پس مراد از آن هم__ان ج__ان و نفس آدمى اس_ت.

شايد وجه اين كه در جمله «نَزَّلَ بِهِ الرُّوحُ الاَْمينُ عَلى قَلْبِكَ،» پاى قلب را به ميان آورد اشاره به اين باشد كه رسول خدا چگونه وحى و قرآن نازل را تلقى مى كرده؟ و از آن جن__اب آن چي__زى كه وح__ى را از روح مى گ__رفت__ه نف__س او ب__وده، ن__ه مثلاً دست او، يا س__اي__ر ح__واس ظ__اه__ريش، كه در ام__ور ج__زئ__ى به كار بسته مى شود.(1)

جبرئيل _ روح الق__دس، روح الامين

« قُ_لْ نَ_زَّلَهُ رُوحُ الْقُ_دُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذينَ امَنُوا وَ هُ_دًى وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمينَ!»

(102 / نحل)

«قُدُس» به معناى طهارت و پاكى است و ظاهرا اضافه روح به قدس به منظور اختصاص باشد، يعنى روحى كه از قذارت هاى مادى طاهر، و از خطا و غلط منزّه است. و همين روح القدس در جاى ديگر از قرآن به روح الامين تعبير شده و در جايى ديگر به جبرئيل كه يكى از ملائكه است:

_ «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاَمينُ. عَلى قَلْبِكَ _ روح الامين آن را بر قلب تو نازل كرده است.»

( 193 و 194 / شعراء)


1- الميزان ج: 30، ص 203

ص:119

_ «مَنْ كانَ عَدُوّا لِجِبْريلَ فَاِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِاِذْنِ اللّهِ _ هر كه با جبرئيل دشمن است بايد بداند كه جبرئيل آن را به اذن خدابر قلب تو نازل كرده است.» (97 / بقره)(1)

نفى ملك بودن روح

«وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ اَمْرِ رَبّى وَ مااُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ اِلاّ قَليلاً!» (85 / اسراء)

كلمه «رُوح» در آيات بسيارى از سوره هاى مكى و مدنى تكرار شده، و در همه جا به اين معنايى كه در جانداران مى يابيم و مبدأ حيات و منشأ احساس و حركت ارادى است نيام__ده، مثلاً يك جا فرمود: «يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفّا _ روزى كه روح و ملائكه به صف مى ايستند.» (38 / نبأ) و نيز فرموده:«تَنَ_زَّلُ الْمَ_لائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِأِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ اَمْرٍ _ ملائكه و روح در آن شب به امر پروردگارشان هر چيزى را نازل مى كنند.» (4 / قدر) كه بدون ترديد مراد به آن در اين دو آيه غير روح حيوانى و غير ملائكه است. روايتى هم از عل__ى عليه السلام نقل شده كه آن جناب به آيه: «يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ اَمْرِه عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِب__ادِه،» (2 / نحل) است__دلال ف_رم_وده ب__ود بر اي_ن كه روح غي_ر ملائكه است.

و اين روح هر چند غير ملائكه است، الاّ اين كه در امر وحى و تبليغ هم چنان كه از آيه فوق استفاده مى شود همراه ملائكه است.

خداى تعال__ى يك جا آورن__ده قرآن را به نام جبرئيل معرفى نموده و مى فرمايد: « مَنْ كانَ عَ_دُوّا لِجِبْري__لَ فَاِنَّ__هُ نَ_زَّلَ_هُ عَل_ى قَلْبِ_كَ!» جاى ديگ__ر همي__ن جبرئي__ل را روح الامين خوانده و آورنده قرآنش ناميده و فرموده: «نَ_زَّلَ بِهِ الرُّوحُ الاَمينُ عَلى قَلْبِكَ،» و نيز فرموده:«قُ_لْ نَ_زَّلَهُ رُوحُ الْقُ_دُسِ مِنْ رَبِّكَ _ بگو روح القدس از ناحيه پروردگارت آورده،» و روح را كه به وجهى غيرملائكه است به جاى جبرئيل كه خود از ملائكه است آورنده قرآن دانسته است، پس معلوم مى شود جبرئيل آورنده روح است و روح حام_ل اين ق__رآن خواندن__ى اس__ت.

از همين جا آن گرهى كه در آيه: «وَ كَذلِكَ اَوْحَيْنا اِلَيْكَ رُوحا مِنْ اَمْرِنا،» بود گشوده مى شود، و معلوم مى شود كه مراد از وحى روح در آيه مزبور آوردن و نازل كردن روح القدس است براى رسول خدا صلى الله عليه و آله ، و نازل كردن روح القدس براى همان وحى قرآن اس_ت به او، چون همان طور كه بيان شد حامل قرآن روح القدس است.(2)

جبرئيل حامل روح، و روح حامل قرآن


1- ال_مي_______زان ج: 24، ص270
2- ال_مي_____زان ج: 25، ص332

ص:120

«وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ اَمْرِ رَبّى!» (85 / اسراء)

خداى تعالى يك جا آورنده قرآن را به نام جبرئيل معرفى كرده و مى فرمايد: «مَنْ كانَ عَدُوّا لِجِبْريلَ فَاِنَّهُ نَ_زَّلَ_هُ عَلى قَلْبِ_كَ بِاِذْنِ اللّهِ،» و در جاى ديگر همين جبرئيل را روح الامين خوانده و آورنده قرآنش ناميده و فرموده:«نَ_زَّلَ بِهِ الرُّوحُ الاَمينُ عَلى قَلْبِكَ،» و نيز فرموده:«قُ_لْ نَ_زَّلَهُ رُوحُ الْقُ_دُسِ مِنْ رَبِّكَ _ بگو روح القدس از ناحيه پروردگارت آورده،» و روح را كه به وجهى غير ملائكه است به جاى جبرئيل كه خود از ملائكه است آورنده قرآن دانسته است، پس معلوم مى شود جبرئيل آورنده روح است و روح حامل اين قرآن خواندنى است.(1)

روح القدس، و تأييد انبياء

«وَ اتَيْن__ا عيسَى ابْنَ مَرْيَ__مَ الْبَيِّن_اتِ وَ اَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ.» (253 / بقره)

اگر در آيه فوق از ميان همه انبياء تنها نام عيسى عليه السلام را ذكر كرده علتش اين است كه هر چند آن چه از جهات فضيلت در اين جا براى عيسى عليه السلام ذكر كرده، يعنى دادن بيّنات و تأييد به روح القدس، امورى است كه به حكم آيه « لَقَ_دْ اَرْسَلْن_ا رُسُلَن_ا بِالْبَيِّن_اتِ،» و آيه «يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ اَمْرِه عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِه اَنْ اَنْذِرُوا...!» اختصاص به عيسى بن مريم عليهم السلام ندارد، بلكه مشترك ميان همه رسول است، ولكن در خصوص عيسى عليه السلام به نحوى خاص است، چون تمامى آيات بيّنات آن جناب از قبيل مرده زنده كردنش، و با نفخه مرغ آفريدنش، و بهبودى دادن پيسى و كوريش، و از غيب خبر دادنش، امورى بوده متكى بر حيات، و ترشحى است از روح.

علاوه بر اين كه در اسم عيسى خصوصيت ديگرى هست و در آيتى روشن وجود دارد، و آن اين كه وى پسر مريم است كه بدون پدر از او متولد شد، هم چنان كه آيه «وَ جَعَلْناها وَابْنَها ايَةً لِلْعالَمينَ !» نبودن پدر براى عيسى و نبودن همسر براى مريم را آيتى براى همه عالميان دانسته، پس مجموع پسر و مادر آيت الهيه روشنى، و فضيلت اختصاصى ديگرى است.(2)

شش ويژگى جبرئيل


1- ال_مي__زان ج: 25، ص332
2- ال_مي_____زان ج: 4، ص203

ص:121

«اِنَّ__هُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَري__مٍ. ذى قُوَّةٍ عِنْدَ ذِى الْعَ__رْشِ مَكينٍ. مُط_اعٍ ثَمَّ اَمينٍ» (19 تا 21 / تكوير)

در اي__ن مق____ام جب____رئي__ل را ب__ه ش__ش صف__ت ت__وصي__ف ك____رده اس__ت:

1 _ رس_ال__ت: او را «رس__ول» خوان__ده، ك__ه مى فهمان__د او ق__رآن را ب__ه رسول خدا صلى الله عليه و آله وحى مى كند.

2 _ كرامت: او را «كريم» خوانده، كه مى رساند نزد خداى تعالى كرامت و احترام دارد، و به اعزاز او عزيز شده است.

3 _ ق__وّت: او را «ذى قُ__وَّت» خ__وان__ده، ك__ه مى فهم__ان__د او داراى قوّت و ق__درت و ش__دّت ب__الغ__ه اى است.

4 _ من__زل___ت: او را ن__زد خ__داى ص__اح__ب ع__رش، «مَكين» خواند، يعنى داراى مق______ام و من___زل__ت است.

5 _ رياست: او را «مُطاع» خوانده، كه دلالت دارد بر اين كه جبرئيل در آنجا يعنى نزد خدا دستور دهنده اى است كه زير دستانش دستورات او را به كار مى بندند. معلوم مى ش__ود در آنجا ملائك__ه اى هستند كه جبرئي_ل به آنان ام_ر مى كند و ايشان اطاعتش مى كنند، از همين جا معل_وم مى شود كه جبرئي__ل در ك__ار خ__ودش ياوران__ى هم دارد.

6 _ امانت: او را «اَمين» خواند كه مى رساند جبرئيل خدا را در دستوراتى كه مى دهد و در رساندن وحى و رسالت، خيانت و دخل و تصرفى نمى كند.(1)

شديد القوى بودن جبرئيل

«ما ضَلَّ صاحِبُكُ__مْ وَ ما غَ__وى. وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى. اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْىٌ يُوحى. عَلَّمَ__هُ شَديدُ الْقُ__وى. ذُو مِ___رَّةٍ فَاسْتَوى!» (5 / نجم)

مراد از كلمه «شَديدُ الْقُوى» به طورى كه گفته اند، جبرئيل است، چون خداى سبحان او را در كلام مجيدش به اين صفت ياد كرده و فرمود: « اِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَريمٍ _ اين قرآن سخ_ن ف__رست__اده اى است كري__م و داراى ني__رو، كه نزد خ__داى ذى الع__رش منزلتى دارد.» (19 تا 21 / تكوير)


1- ال_مي___زان ج: 40، ص89

ص:122

_ «ذُو مِ_رَّةٍ فَ_اسْتَ_وى»

آن هايى كه آيه را وصف جبرئيل دانسته اند در نتيجه اين طور معنايش كرده اند هم__ان جبرئيلى كه در راه خ__دا شدت به خرج مى دهد، يا آن جبرئيلى كه عقلى پخته دارد، يا آن جبرئيلى كه به نوع__ى از رس__ول خ__دا عليه السلام مرور و عب__ور مى كند، با اين كه خ____ودش در ه___واس__ت.

«فَاسْتَوى» اين كلمه به معناى استقامت و مسلط شدن بر كار است و فاعل اين فعل جبرئيل است، و ضمير فاعل آن به وى برمى گردد، و معنايش اين است كه جبرئيل به همين صورت اصلى اش كه به آن صورت خلق شده در آمد، و تنها دو نوبت به صورت اصليش خود را به آن جناب نشان داد. ممكن هم هست معنايش اين باشد كه جبرئيل با قوّت خود مسلط شد بر آنچه مأمور انجامش شده بود.(1)

دستي__اران جب_رئي_ل _ نگ__ارش و حم_ل وح_ى

«فى صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ بِاَيْدى سَفَرَةٍ كِرامٍ بَرَرَة !»(13تا16/عبس)

معناى اين چند آيه اين است كه، قرآن تذكره اى است كه در صحف متعدده اى نوشته ش__ده بود، صحفى معظم، و رفيع القدر، و پاكيزه از هر پليدى، و از هر باطل و لغو و شك و تناق__ض، و بدست سفيران__ى نوشته شده كه ذاتا نزد پروردگارشان بزرگوار، و در عم__ل ه_م نيكوكارند.

از اين آيات بر مى آيد كه براى وحى ملائكه مخصوصى است، كه متصدى حمل صحف آن و نيز رساندن آن به پيامبرند. پس مى توان گفت اين ملائكه اعوان و ياران جبرئيلند، و تحت امر او كار مى كنند، و اگر نسبت القاى وحى را به ايشان داده، منافات ندارد با اين كه در جاى ديگر آن را به جبرئيل نسبت دهد و بفرمايد: « نَ_زَّلَ بِهِ الرُّوحُ الاَْمينُ عَلى قَلْبِكَ _ روح الامين آن را بر قلب تو نازل كرد!»

در جاى ديگ__ر در تعريف جبرئي__ل مى فرمايد: « اِنَّ_هُ لَقَ_وْلُ رَسُ__ولٍ كَ_ري_مٍ ذى قُوَّةٍ عِنْدَ ذِى الْعَ__رْشِ مَكينٍ مُط__اعٍ ثَمَّ اَمينٍ _ اين ق__رآن قول رسولى است كريم، و داراى قوّت كه نزد صاح__ب عرش مكانت__ى دارد و دست_وراتش مط__اع و در آن جا امين خوان_ده مى شود.» (19 تا 21 / تكوير)

همين آيه مؤيد مطلب ماست كه مى فرمايد دستوراتش مطاع است، معلوم مى شود جبرئيل براى رساندن وحى به انبياء كاركنانى از ملائكه تحت فرمان دارد، پس


1- الميزان ج: 37، ص 55

ص:123

رساندن آن ملائكه، هم وحى رساندن است، هم چنان كه عمل جبرئيل و اعوانش رو بر هم فعل خ____داى تع____الى ني___ز هس__ت.(1)

نفى حاجز بين جبرئيل و خدا و رسول

«وَ لَقَدْ رَاآهُ بِالاُفُ_قِ الْمُبي_نِ!» (23 / تكوير)

نزول قرآن به رسالت فرشته اى آسمانى و جليل القدر و عظيم المنزلت و امين در وحى يعنى جبرئيل صورت گرفته، كه بين او و خداى عزّو جلّ هيچ حاجزى، و بين او و رسول خدا هيچ واسطه اى نيست، و نه از ناحيه خودش، و نه از ناحيه هيچ كس ديگر، انگيزه اى كه نگذارد وحى را بگيرد، و اگر گرفت نگذارد حفظش كند، و يا اگر حفظش هم كرده، نگذارد به رسول الّله صلى الله عليه و آله برساند، وجود ندارد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله ، فرشته حامل وحى را به چشم خود ديده، و وحى را از او گرفته و خودش هم چيزى از وحى را كتم__ان نك__رده، و نمى كن__د، و آن را تغيي__ر نمى دهند.(2)

چگونگى مشاهده جبرئيل به وسيله رسول خدا صلى الله عليه و آله

«وَ لَقَدْ رَاآهُ بِالاُفُقِ الْمُبينِ!» (23/تكوير)

كلمه «افق مبين» به معناى ناحيه ظاهر است و ظاهرا اشاره باشد به آيه « وَ هُ_وَ بِالاُْفُ_قِ الاَْعْل_ى! » و معناى آن اين است كه سوگند مى خورم كه رسول الّله صلى الله عليه و آله جبرئيل را قبلاً هم ديده بود، و جبرئيل آن زمان در افق مبين، و ناحيه ظاهر قرار داشت، و آن همان افق اعلى است، و افقى كه بلندتر از ساير افق هاست، البته بلندى به آن معنائى كه مناسب با عالم ملائكه است.

بعضى گفته اند: معنايش اين است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ، جبرئيل را به صورت اصلى اش در آن جاكه خورشيد طلوع مى كند كه همان افق اعلا از ناحيه مشرق است ديده بود. لكن اين حرف درست نيست، به دليل اين كه از لفظ آيه دليلى كه دلالت كند بر اين كه جبرئيل را به صورت اصلى اش ديده ندارد، حال جبرئيل به هر صورتى كه تمثل كرده باشد، صورت اصلى نبوده بلكه به اين شكل درآمده است.(3)

چگ_ونگى شنيدن صداى جبرئيل به وسيله رسول خدا صلى الله عليه و آله


1- الميزان ج: 40، ص56
2- ال_مي_____زان ج: 40، ص93
3- ال_مي_____زان ج: 40، ص91

ص:124

«نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاَمينُ. عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ. بِلِسانٍ عَرَبِىٍ مُبي_نٍ!» (193و194 / شعراء)

رسول خدا صلى الله عليه و آله در حينى كه به وى وحى مى شد، هم مى ديد و هم مى شنيد، اما بدون اين كه دو حس بينائى و شنوائيش به كار بيفتد، هم چنان كه در روايات آمده، كه حالتى شبي__ه بيهوشى به آن جن__اب دست مى داد كه آن را به «رخ__اءالوحى» نام نهاده بودند.

پس آن جناب همان طورى كه ما شخصى را مى بينيم و صدايش را مى شنويم، فرشت__ه وح__ى را مى ديد و صداي__ش را مى شني__د، امّا بدون اي__ن ك__ه دو حاسّه بينائى و شنوائى مادى خود را چون ما به كار گيرد.

و اگر رؤيت او و شنيدنش در حال وحى عين ديدن و شنيدن ما مى بود، بايستى آن چه مى ديده و مى شنيده ميان او و ساير مردم مشترك باشد، و خلاصه اصحابش هم فرشته وحى را ببيند و صدايش را بشنود و حال آن كه نقل قطعى اين معنا را تكذيب كرده و حالت وحى، بسيارى از آن جناب سراغ داده كه در بين جمعيت به وى دست داده، و جمعيتى كه پيرامونش بوده اند، هيچ چيزى احساس نمى كرده اند، نه صداى پائى، نه شخصى، نه سخنى، كه به وى القاء مى شده است.(1)

نفى تصرف جبرئيل در قلب رسول خدا صلى الله عليه و آله

«قُ__لْ مَنْ كانَ عَ__دُوّا لِجِبْري_لَ فَاِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ!» (97 / بقره)

خداى سبحان درباره قرآن و جبرئيل با هم در دو آيه سخن گفته است. مى فرمايد جبرئيل از پيش خود قرآن نمى آورد، بلكه به اذن خدا بر قلب تو نازل مى كند.

جبرئيل فرشته اى از فرشتگان خداست و جز امتث__ال دستورات خداى سبحان كارى ندارد، مثل ميكائيل و ساير ملائكه، كه همگى بندگ__ان مكرم خداين__د و خدا را در آن چ__ه امر مى كند، نافرمان_ى نمى كنند، و هر دستورى بدهد انجام مى دهند.

- «فَاِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ!»

قرآن، همان طور كه جبرئيل در نازل كردنش هيچ استقلالى ندارد و تنها مأمورى است مطيع، همچنين در گرفتن آن و رساندنش به رسول خدا صلى الله عليه و آله استقلالى ندارد، بلكه قلب رسول خدا صلى الله عليه و آله خودش ظرف وحى خداست، نه اين كه


1- الميزان ج: 30، ص 205

ص:125

جبرئيل در آن قلب دخل و تص__رف__ى ك__رده ب__اش__د و خ__لاص__ه جب__رئي_ل ص__رف__ا مأمور رساندن است.(1)

رؤيت حضور جبرئيل در افق اعلى

«وَ هُوَ بِالاُفُ__قِ الاَعْلى. ثُمَّ دَنا فَتَدَلّى. فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ اَوْ اَدْنى. فَاَوْحى اِلى عَبْدِهِ ما اَوْحى!»

(8 تا 11 / نجم)

كلم__ه «اُفُق» به معناى ناحيه است و ظاهرا مراد از آن افق اعلاى آسمان است، ب__دون اعتب__ار اين ك__ه طرف شرق__ى آن باش__د. ضمير «هُ__وَ» در اين آي__ه به جبرئي__ل و يا به رسول خدا صلى الله عليه و آله بر مى گردد.

كلمه «دُنُوّ» به معناى نزديكى است و كلمه «تَدَلّى» به معناى بسته شدن و آويزان گشتن به چيزى است ولى به طور كنايه در شدت نزديكى استعمال مى شود. و معناى آي__ه بن__اب__ر اين كه هر دو ضمي__ر به جب__رئي__ل برگردد اين است كه جبرئيل سپس نزديك رسول خدا صلى الله عليه و آله شد، و به دامن وى دست آويخت، تا با آن جناب به آسمان ها عروج كند، و بعضى گفته اند: معنايش اين است كه جبرئيل از افق اعلى پائين آمد و به رسول خدا صلى الله عليه و آله نزديك شد، تا آن جناب را به معراج ببرد.

- «فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ اَوْ اَدْنى!»

معن__اى اي__ن جمل__ه اي__ن اس__ت ك__ه دورى او ب__ه ق__در دو ق___وس و ي__ا دو ذراع و ي__ا كمت___ر از آن ب___ود.

- «فَ_اَوْحى اِلى عَبْدِهِ ما اَوْحى!»

ضمير در هر دو «اَوْحى» به جبرئيل برمى گردد، البته اين در آن فرضى است كه ضميرهاى گذشته هم به او برگردد. آن وقت معناى جمله چنين مى شود: كه جبرئيل وحى برد نزد بنده خدا كه همان رسول خدا صلى الله عليه و آله باشد، آن چه را كه وحى برد.

- «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَاى!»

در جمله فوق از قلب نفى كذب كرده و معنايش اين است كه فؤاد در آن چه ديده بود دروغ نگفت. فؤاد رسول خدا صلى الله عليه و آله دروغ نگفت به رسول خدا صلى الله عليه و آله آن چه را كه ديده بود، و خلاص__ه رؤيت ف__ؤاد رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن چه كه ديد رؤيتى صادق بود.


1- الميزان ج: 2، ص 18

ص:126

و اين تازگى ندارد كه رؤيت را كه در اصل به معناى ديدن چشم است به فؤاد نسبت داده شود، چون براى انسان يك نوع ادراك شهودى هست، كه وراى ادراك هايى است كه با يكى از ح__واس ظاهرى و يا باطنى خود دارد، ادراكى است كه نه چشم و گوش و ساير حواس ظاهرى واسطه اند، و نه تخيل و فكر و ساير قواى باطنى، اين كه مشاهده مى كنيم كه ما موجودى هستيم كه مى بينيم كه در اين درك عيانى و شهودى نه چشم ما واسط__ه است و نه فك__ر ما.

آرى ما همان طور كه محسوسات يكى از اين حواس ظاهرى و باطنى را درك مى كنيم اين را هم درك مى كنيم كه فلان محسوس را با فلان حس درك مى كنيم، و اين درك ربطى به آن حس ندارد، بلكه كار نفس است، كه قرآن كريم از آن تعبير به فؤاد فرموده است.

و در آيه شريفه هيچ دليلى كه دلالت كند بر اين كه متعلق رؤيت خداى سبحان است، و خدا بوده كه مرئى براى آن جناب واقع شده، نيست بلكه آن چه مرئى آن جناب واقع شده همان افق اعلى و دنو و تدلى و نيز اين بوده كه آن چه به وى وحى مى شود خدا وحى كرده، و اين نام برده ها همان هايى هستند كه در آيات قبلى آمده بود، همه اش از سنخ آيات خدائى براى آن جناب بوده است. مؤيد اين گفتار ما آيه شريفه «م_ا زاغَ الْبَصَ_رُ وَ م_ا طَغ_ى.لَقَ_دْ رَاى مِ_نْ اياتِ رَبِّهِ الْكُبْ_رى!» است كه مى فرمايد آن چه ديده بود از آيات كبراى پروردگارش بود. اگر هم فرض كنيم كه منظور ديدن خود خداى تعالى است باز اشكالى ندارد چون ديدن خدا را به قلب نسبت داده و ديدن قلب غير از ديدن چشم است كه تنها مربوط به اجسام است و تعلقش به خداى تعالى محال است.(1)

رؤيت مجدد جبرئيل در سفر معراج

« و لَقَدْ رَاهُ نَزْلَةً اُخْرى...!» (13 / نجم)

از اين آيه به بعد مى خواهد از يك نزول ديگر غير آن نزولى كه در آيات سابق بود خبر دهد. با در نظر داشتن اين كه مفسرين فاعل (رآه) را رسول خدا صلى الله عليه و آله دانسته و ضمير مفعولى در آن را به جبرئيل برگردانده اند، قهرا منظور از «نَزْلَ_ةً» نازل شدن جبرئيل بر آن جناب خواهد بود، نازل شدنش براى اين كه آن جناب را به معراج ببرد، و جمله «عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى،» ظرف براى رؤيت است، نه براى نازل شدن، و مراد از رؤيت آن جناب جبرئيل است، به صورت اصلى اش، و معناى جمله اين است كه جبرئيل يك بار ديگر به صورت اصلى اش در برابر رسول خدا صلى الله عليه و آله در آمد، تا به


1- المي______________زان ج: 37، ص 56

ص:127

معراجش ببرد، و اين جريان كنار سِدْرَةِ الْمُنْتَهى واقع شد.

پس از آن چه گذشت صحت اين نظريه هم روشن شد كه بگوييم ضمير مفعولى به خداى تعالى برگردد، و مراد از رؤيت هم رؤيت هم قلبى، و مراد به نزله اخرى هم نازل شدن رسول خدا صلى الله عليه و آله در معراج به كنار سِدْرَةِ الْمُنْتَهى باشد، آن وقت معناى آيه چنين مى شود: كه رسول خدا صلى الله عليه و آله يك بار ديگر نزد سِدْرَةِ الْمُنْتَهى نازل شد، و اين وقتى بود كه به مع__راج مى رف__ت، و در آن نزله خ__دا را مانند ن__زل__ه اول با قلب خود ديدار كرد.

- «عِنْ__دَ سِ__دْرَةِ الْمُنْتَه__ى. عِنْدَه__ا جَنَّ__ةُ الْمَ_أْوى. اِذْ يَغْشَ__ى السِّدْرَةَ ما يَغْشى!»

كلمه « سِدْرَةِ» به معناى يك درخت سدر است، و كلمه «الْمُنْتَهى» گويا نام مكانى باشد و شايد مراد از منتهاى آسمان ها باشد به دليل اين كه جنت مأوى در آسمان ها است، چون در آيه «وَ فِ_ى السَّم_اءِ رِزْقُكُ_مْ وَ م_ا تُ_وعَ_دُونَ!» فرموده: هم رزق شما در آسمان اس__ت، و هم آن بهشتى كه وعده داده شده ايد.

و اما اين كه اين درخت سدره چه درختى است؟ در كلام خداى تعالى چيزى كه تفسيرش كرده باشد نيافتيم، و مثل اين كه بناى خداى تعالى در اين جا بر اين است كه به ط__ور مبهم و با اشاره سخن بگويد، مؤيد اين معنا جمله «اِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى،» است، كه در آن سخن از مستورى رفته است.

- «عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى!»

يعنى بهشتى كه مؤمنين براى هميشه در آن منزل مى كنند. چون بهشت ديگرى هست موقت، و آن بهشت برزخ است، كه مدتش تا روز قيامت تمام مى شود، و جنات مأوى بعد از قيامت است هم چنان كه فرمود:« فَلَهُ_مْ جَنّ_اتُ الْمَ_أْوى نُ_زُلاً بِم_ا ك_انُوا يَعْمَلُونَ _ مؤمنين جنت مأوى دارند و به پاداش كارهاى نيكى كه مى كرده اند در آنجا نازل مى شوند،» و نيز فرموده:« فَاِذا ج_اءَتِ الطّامَّ_ةُ الْكُبْ_رى _ تا آن جا كه مى فرمايد:«فَاِنَّ الْجَنَّ_ةَ هِ_ىَ الْمَأْوى _ چون قيامت بيايد چنين و چنان مى شود، پس به درستى كه جنت منزلگاه خواهد بود.» و اين جنت المأوى به طورى كه آيه 22 سوره ذاريات دلالت مى كرد در آسمان واقع است.

- «اِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى!»

معناى آيه اين است كه آن زمان كه احاطه مى يابد به سدرة آن چه احاطه مى يابد. در اين جا هم خداى تعالى مطلب را مبهم گذاشته نفرموده چ_ه چي__ز به سدره احاط__ه مى يابد، چون گفتي__م بناى خ__داى تعال__ى بر ابه__ام است.

- «م_ا زاغَ الْبَصَ_رُ وَ م_ا طَغ__ى!»

ص:128

« زيغ بصر » به اين معناست كه چشم آدمى چيزى را به آن ص__ورت كه هست نبين__د و طورى ديگر ببيند، و طغيان بصر به اين معنى است كه چيزى را ببيند كه اصلاً حقيق__ت ندارد و منظور از بصر چشم رسول خدا صلى الله عليه و آله است.

و معناى آيه اين است كه چشم رسول خدا صلى الله عليه و آله آن چه را كه ديد بر غير صفت حقيقى اش نديد، و چيزى را هم كه حقيقت ندارد نديد، بلكه هر چه ديد درست ديد، و مراد به اين ديدن رؤيت قلبى است، نه رؤيت با ديده سر. چون مى دانيم منظور از ديدن همان حقيقتى است كه در آيه «وَ لَق__َدْ رَاهُ نَزْلَ__ةً اُخْ__رى،» منظور است. چون صريحا مى فرماي__د: رؤيت در اين نزل__ه كه نزل__ه دومى است مث__ل رؤيت در نزل__ه اولى ب__ود، و رؤيت نزله دوم__ى رؤيت با فؤاد بود، كه درباره اش فرمود:

_ «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَاى. اَفَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى؟»

_ «لَقَ___دْ رَاى مِ_____نْ اي____اتِ رَبِّ___هِ الْكُبْ____رى!»

معناى آيه اين است كه سوگند مى خورم كه بعضى از آيات پروردگارش را بديد، و با ديدن آن ها مشاهده پروردگارش برايش تمام شد، چون مشاهده خدا به قلب با مشاهده آيات او دست مى دهد، زيرا آيت بدان جهت كه آيت است به جز صاحب آيت را حكايت نمى كند، و از خودش هيچ حكايتى ندارد، و گرنه از جهت خودش اگر حكايت كند ديگر آيت نمى شود.

ه_م چن__ان كه خ__ودش فرم__ود: «وَ لا يُحيطُ__ونَ بِ_ه عِلْم__ا _ به هيچ وجه به او احاطه علمى نمى يابند.»(1)

حمايت خدا و جبرئيل از رسول خدا صلى الله عليه و آله

«اِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَأِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْليهُ وَ جِبْريلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْ_دَ ذلِكَ ظَهيرٌ!»

(4 / تحريم)

آي__ه فوق مى خواه__د بفهماند خداى سبحان عنايت خاصه اى به رسول اللّه صلى الله عليه و آله دارد و به همين جه__ت بدون هيچ واسط__ه اى از مخلوقاتش خود او وى را يارى مى كند و متول__ى امور او مى شود. كلمه «مولى» به معناى ول__ى و سرپرستى است كه عه__ده دار متول__ى علي__ه باش__د و او را در هر خط__رى كه تهدي__دش كند ي__ارى نمايد.

- «وَ الْمَ__لائِكَ__ةُ بَعْ__دَ ذلِ____كَ ظَهي___رٌ!»


1- المي__زان ج: 37، ص 62

ص:129

اين جمله مى خواهد بفهماند ملائكه در پشتيبانى پيامبر متحد و متفقند، گوئى در صف واحدى قرار دارند و مثل تن واحدند. اگر فرمود: ملائكه بعد از خدا و جبرئيل و صال__ح مؤمنين پشتيب__ان اويند، براى اين ب_ود كه پشتيبانى ملائكه را بزرگ جلوه دهد، تو گوئى نامبردگ__ان در اول آيه يك ط__رف و ملائك_ه به تنهائى يك طرف قرار دارند.(1)

عقايد باطل و دشمنى يهود در مورد جبرئيل

«قُ__لْ مَ__نْ ك__انَ عَ__دُوّا لِجِبْري__لَ فَ_اِنَّ__هُ نَزَّلَ__هُ عَل__ى قَلْبِ__كَ!» (97 / بقره)

سياق آيه دلالت دارد بر اين كه آيه شريفه در پاسخ از سخنى نازل شده كه يهود گفته بودند، و آن اين بود كه ايمان نياوردن خود بر آن چه به رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شده تعليل كرده اند به اين كه ما با جبرئيل كه براى او وحى مى آورد دشمنيم، شاهد بر اين كه يه__ود چنين حرفى زده بودند اين است كه خداى سبح__ان درباره ق__رآن و جبرئيل با هم در اين دو آيه سخن گفته است. رواياتى هم كه در شأن نزول آيه وارد شده اين را تأييد مى كند.

و امّا آيات مورد بحث در پاسخ از اين كه گفتند: ما به قرآن ايمان نمى آوريم براى اين كه با جبرئيل كه قرآن را نازل مى كند دشمنيم مى فرمايد: اولاً _ جبرئيل از پيش از خود ق__رآن را نمى آورد بلكه به اذن خ__دا بر قلب تو نازل مى كند. پس دشمنى يهود با جبرئيل نبايد باعث شود كه از كلامى كه به اذن خدا مى آورد اعراض كنند. و ثانيا _ قرآن كتاب هاى بر حق و آسمانى قبل از خودش را تصديق مى كند و معنا ندارد كه كسى به كتابى ايمان بياورد، و به كتابى كه آن را تصديق مى كند ايمان نياورد. و ثالثا _ قرآن مايه هداي__ت كسان__ى است كه به وى ايمان بي__اورند. و رابع__ا _ قرآن بشارت است، و چگونه ممك__ن اس__ت شخ__ص عاق__ل از هدايت چش__م پوشي__ده، بشارت ه__اى آن را به خاطر اين كه دشمن آن را آورده، ن_ادي_ده بگي_رد؟

و از بهانه دوّمشان كه گفتند: ما با جبرئيل دشمنيم جواب مى دهد به اين كه جبرئيل فرشته اى از فرشتگان خداست، و جز امتثال دستورات خداى سبحان كارى ندارد، مثل ميكائيل و ساير ملائكه، كه همگى بندگان مكّرم خدايند، و خدا آن چه امر كند، نافرمانى نمى كنن__د و ه_ر دست__ورى بده__د انج__ام مى دهند.

و هم چنين رسولان خدا از ناحيه خود كاره اى نيستند و هر چه دارند به وسيله خدا و از ناحيه اوست. خشمشان و دشمنى هايشان براى خداست، پس هر كس با خدا و


1- ال_مي______زان ج : 38، ص 311

ص:130

ملائكه او، و پيامبرانش، و جبرئيلش و ميكائيلش دشمنى كند خدا دشمن اوست. اين بود آن دو جواب__ى ك_ه دو آيه موردبحث بدان اش__اره دارد.(1)

ملك الموت و وظيفه تحويل گيرندگان جان

تحويل انسان به ملك مسئول قبض روح


1- الميزان ج: 2، ص 18

ص:131

«اَللّهُ يَتَوَفَّى الاَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتى لَمْ تَمُتْ فى مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتى قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الاُخْرى!» (42 / زمر)

_ خداس__ت آن كسى كه جان ها را در دم م__رگ و هم از كسان__ى كه نمرده ان__د ولى به خ__واب رفته ان_د مى گيرن__د، آن گاه آن كه قض__اى مرگش ران__ده شده نگ__ه مى دارد، و آن ديگ__ران را ره__ا مى كند.

چون كلمه «تَوَفّى» و «اِسْتيفا» به معناى گرفتن حق به تمام و كمال است و مضمون اين آيه از گرفتن، و رها كردن ظاهر در اين است كه ميان نفس و بدن دوئيت و فرق است.

باز از آن جمله اين است:« وَ قالُوا ءَاِذا ضَلَلْنا فِى الاَرْضِ اَئِنّا لَفى خَلْقٍ جَديدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ قُلْ يَتَوَفّكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذى وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ اِلى رَبِّكُمْ تُرجَعوُنَ _ و گفتند آيا بعد از آن كه در زمين گم شديم و دوباره به خلقت جديدى در مى آئيم؟ اين سخن از ايشان صرف استبعاد است و دليلى بر آن ندارند، بلكه علت آن است كه ايمانى به ديدار پروردگارشان ندارند، بگو در دم مرگ آن فرشته مرگى كه موكل بر شماست شما را به تمام و كمال مى گيرد و سپس به سوى پروردگارتان برمى گرديد!»

كه خداى سبحان يكى از شبهه هاى كفار منكر معاد را ذكر مى كند و آن اين است كه بعد از مردن و جدائى اجزاى بدن (از آب و خاك و معدنى هايش) و جدائى اعضاى آن، از دست و پا و چشم و گوشش، و نابودى همان اجزاء عضويش و دگرگون

ص:132

شدن صورت ها و گم گشتن در زمين، به طورى كه ديگر هيچ با شعورى نتواند ما را از خاك ديگران تشخيص دهد، دوباره خلقت جديدى به خود مى گيريم؟

و اين شبهه هيچ اساسى به غير استبعاد ندارد، و خداى تعالى پاسخ آن را به رسول گرامى اش ياد مى دهد و مى فرمايد: بگو شما بعد از مردن گم نمى شويد، و اجزاى شما ناپديد و درهم و بر هم نمى گ__ردد، چون فرشته اى كه موكل به شماست، شما را به تمامى و كمال تحويل مى گيرد و نمى گذارد گم شويد، بلكه در قبضه و حفاظت او هستيد. آنچه از شما گم و درهم و برهم مى ش__ود، بدن هاى شماست، نه نفس شما و يا به گونه آن كسى كه يك عم__ر مى گفت «م__ن» و به او مى گفتند «تو».(1)

ملك الموت و كاركنان او

«وَ لَ__وْ تَرى آ اِذْ يَتَوَفَّى الَّذي__نَ كَفَرُوا الْمَلئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ اَدْبرَهُمْ!»(50 / انفال)

كلمه «تَوَفّى» به معناى گرفتن تمامى حق است، و بيشتر در كلام الهى به معناى قبض روح استعمال مى شود، و در اين آيه آن را به ملائكه نسبت داده، و در برخى آيات آن را به ملكوت منسوب كرده، مانند آيه:« قُلْ يَتَوَفّكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذى وُكِّلَ بِكُمْ،» و در برخى ديگر به خداى سبحان نسبت داده و فرموده: «اَللّهُ يَتَوَفَّى الاَْنْفُسَ حينَ مَوْتِها -خداون__د جان ها را در هنگ__ام مردنش مى گيرد.»

اين خود دليل بر اين است كه قبض روح كار ملك الموت است و ملك الموت كاركنانى دارد كه به اذن او و به امرش جان ها را مى گيرند، و خود او به اذن خدا و به امر او عمل مى كند و به همين جهت، هم صحيح است گرفتن ارواح را به ملائكه نسبت داد و هم به ملك الموت منسوب كرد و هم به خداى سبحان.(2)

مأموريت حساس زير دستان ملك الموت

«حَتّى آ اِذا جاآءَ اَحَدَكُمُ الْمَ__وْتُ تَ__وَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ!» (61 / انعام)

خ__داى سبحان از طرفى ملائكه خود را چنين توصيف كرده كه« يَفْعَلُونَ مايُؤْمَرُونَ _ هر چه را كه مأم__ور شوند انجام مى دهن__د،» و از طرف ديگ__ر فرموده هر امتى گروگان اجل خويش اس__ت، وقتى اجلش__ان فرا رسد حتى براى يك ساعت


1- ال_مي_____زان ج: 2، ص256
2- الميزان ج: 17، ص 157

ص:133

نمى توانن__د آن را پس و پيش كنند.

از آن دو بيان استف__اده مى شود كه ملائكه مأمور قبض ارواح نيز از حدود مأموري__ت خود تجاوز نك__رده و در انجام آن كوتاه__ى نمى كنند. وقت__ى معلومشان شد كه فلان شخص بايستى در فلان ساعت و در تحت فلان شرايط قبض روح شود حتى ي__ك لحظ_ه او را مهل__ت نمى دهند. اين آن معنائ__ى است كه از آي__ه استف__اده مى شود.

به هر حال بايد دانست كه اين رسل همانا كاركنان و اعوان ملك الموتند، به دليل اين كه در آيه « قُلْ يَتَوَفّكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذى وُكِّلَ بِكُمْ،» نسبت قبض ارواح را تنها به ملك الموت مى دهد و هيچ منافاتى هم ندارد كه يك جا نسبت آن را به ملك الموت داده و در جاى ديگر يعنى آيه مورد بحث به رسل و در مورد ديگر يعنى آيه « اَللّهُ يَتَوَفَّى الاَْنْفُسَ،» به پروردگار داده باشد چه اين خود يك نحوه تفنن در مراتب نسبت است، از نظر اين كه هر امرى به خداى سبحان منتهى مى شود و او مالك و متصرف على الاطلاق است، قب__ض ارواح را نيز به او نسب__ت مى دهد. از نظر اين كه ملك الموت مأمور خداوند است به او نسبت مى دهد و از نظر اين كه اع__وان او اسب__اب كار اويند به آنان ني__ز منتسب مى كند.(1)

وجود سلسله مراتب در ملائكه مأمور اخذ روح

«قُ__لْ يَتَوَفّكُ__مْ مَلَ__كُ الْمَ__وْتِ الَّ__ذى وُكِّ__لَ بِكُ__مْ ثُمَّ اِل__ى رَبِّكُمْ تُرجَعوُنَ!» (11 / سجده)

كلمه «تَوَفّى» به معناى اين است كه چيزى را به طور كامل دريافت كنى. اگر در اين آيه قبض روح و توفى را به ملك الموت و در آيه «اَللّهُ يَتَوَفَّى الاَْنْفُسَ حينَ مَوْتِها _ خدا جان ها را هنگام مردنش مى گيرد،» به خدا نسبت داده، و در آيه: « حَتّى اِذا جآءَ اَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا _ تا آن كه مرگ يكى شان برسد فرستادگان ما او را مى ميراند،» به فرستادگان، و در آيه « اَلَّذينَ تَتَوَفّيهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمى اَنْفُسِهِمْ _ آنان كه در حالى ملائكه قبض روحشان مى كنند كه ستمگر به خويشند،» به ملائكه نسبت داده، به خاطر اختلاف مراتب اسباب است، سبب نزديك تر به ميت ملائكه است، كه از طرف ملك الموت فرستاده مى شوند، و سبب دورتر از آنان خود مك الموت است، كه مافوق آنان است، و امر خداى تعالى را نخست او اجرا مى كند، و به ايشان دستور مى دهد، خداى تعالى هم ما فوق همه آنان و محيط بر آنان، و سبب اعلاى ميراندن و مسبب الاسباب است، و اگر بخواهيم اين جريان را با مثلى مجسم سازيم، نظير عمل كتابت است كه هم به قلم


1- الميزان ج: 13، ص 208

ص:134

نسبت مى دهيم، و مى گوئيم قلم خوب مى نويسد، و هم به دست و انگشتان نسبت مى دهيم، و مى گوئيم دست فلانى به نوشتن روان است و هم به انسان نسبت مى دهيم و مى گوئيم فلان__ى خ__وب مى ن_ويس___د.

_ «ثُمَّ اِلى رَبِّكُمْ تُرجَعوُنَ!»

اين رجوع همان است كه در آيه قبلى از آن به لقاى خدا تعبير كرده بود، و موطن و جاى آن روز قيامت است، كه بايد بعد از توفى و مردن انجام شود، و براى فهماندن اين بعديت تعبير به «ثُمَّ» كرد، كه تراخى و بعديت را مى رساند.

_ حقيق__ت مرگ بطلان و ناب__ود شدن انس__ان نيست و شما انسان ه__ا در زمي__ن گم نمى شوي__د، بلكه ملك الموت شما را بدون اين كه چيزى از شما كم شود بلكه به طور كام__ل مى گي__رد و شم__ا را از بدن هايت__ان بي__رون مى كش__د، به آن معن__ا ك__ه علاق__ه شم_ا را از بدن هايتان قطع مى كند.

چون تمام حقيقت شما ارواح شماست، پس شما يعنى همان كسى كه كلمه (شما) خطاب به ايشان است، (و يك عمر مى گفتيد من و شما،) بعد از مردن هم محفوظ و زنده ايد، و چيزى از شما گم نمى شود، آن چه گم مى شود و از حالى به حالى تغيير مى يابد، و از اوّل خلقتش دائما در تحول و دستخوش تغيير بود، بدن هاى شما بود، نه شما، و شما بعد از مردن بدن ها محفوظ مى مانيد، يا به سوى پروردگارتان مبعوث گشته، دوباره به بدن هايتان بر مى گرديد.

اي__ن آيه از روشن ترين آيات قرآنى است كه دلالت بر تجّرد نفس مى كند و مى فهمان__د كه نفس غي__ر از بدن اس__ت، نه ج__زء آن اس__ت، و نه حالى از حالات آن.(1)

خط_اب ملائك_ه در لحظ_ه مرگ متقين

«اَلَّذي__نَ تَتَوَفّيهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُ__مْ تَعْمَلُونَ!»

(32 / نحل)

معناى «طيب» بودن متقين در حال توفى و مرگ، خلوص آنان از خبث ظلم است، در مقابل مستكبرين، كه ايشان را به ظلم در حال مرگ توصيف كرده و فرموده است: « اَلَّذينَ تَتَوَفّيهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمى اَنْفُسِهِمْ!»

معناى آيه چنين مى شود: « متقين كسانى هستند كه ملائكه آنان را قبض روح


1- ال_مي_____زان ج: 32، ص85

ص:135

مى كنند، در حالى كه از خبث ظلم _ شرك و معاصى _ عاريند، و به ايشان مى گويند سلام عليكم _ كه تأمي__ن قولى آنان اس__ت به ايشان _ به جنّ__ت درآئيد، به پاداش آن چه مى كرديد، و به اين سخ__ن ايش_ان را به سوى بهش__ت راهنمائ_ى مى كنند.»

پس اين آيه همان طور كه ملاحظه مى فرماييد متقين را به پاكى و تخلص از آلودگى به ظلم وصف نموده، ايشان را وعده امنيت و راهنمائى به سوى بهشت مى دهد، پس در نتيجه برگشت معنايش به اين آيه است كه مى فرمايد:« اَلَّذينَ ءَامَنُواْ وَ لَمْ يَلْبِسُوآا ايمنَهُمْ بِظُلْمٍ اُولآئِكَ لَهُمُ الاَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ: كسانى كه ايمان آوردند و ايمان خود را مشوب به ظلم نكردند، چنان كسانى داراى امنيت، و راه يافتگانند.»(1)

خطاب ملائكه در لحظه مرگ كفار

«اَلَّذينَ تَتَوَفّيهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمى اَنْفُسِهِمْ فَاَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ!»

(28 / نحل)

كافران كه ملائكه جان هايشان را مى گيرند در حالى كه سرگرم ظلم و كفر خويشند ناگهان تسليم گشته خضوع و انقياد پيش مى گيرند، و چنين وانمود مى كنند كه هيچ كار زشتى نكرده اند، ولى در همان حالت مرگ، گفتارشان را رد مى كنند و تكذيبشان مى كنند و به ايشان گفته مى شود آرى شما چنين و چنان كرديد و خدا به آن چه مى كرديد قبل از اين كه به اين ورطه بيفتيد به وصف تان آگاه بود.

«فَادْخُلُوا اَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرينَ!» خطاب در اين آيه مانند خطاب در آيه: «اِنَّ الْخِزْىَ الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَى الْكافِرينَ،» و در «اَلَّذينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ،» به مجموع كافرين است، نه يك يك آنان. بنابراين، برگشت معناى آيه نظير اين مى شود كه گفته شود: «تا يك يك شما از درى از درهاى جهنّم كه مناسب اعمال تان اس__ت وارد شويد.»(2)

خط_اب ملائكه در لحظ_ه مرگ مستضعفين

«اِنَّ الَّ_ذينَ تَ__وَفّيهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمىآ اَنْفُسِهِمْ. قالُوا كُنّا مُسْتَضْعَفينَ فِى الاَرْضِ....»(97 و 98/نساء)

مراد از «ظلم» در آيه بالا، ظلم به نفس است. كسانى كه آيه درباره شان سخن


1- ال_مي_____زان ج: 24، ص85
2- الميزان ج: 24، ص 82

ص:136

مى گويد به واسطه آن كه در شهرهاى شرك قرار گرفته و در بين كفار زندگى مى كرده اند و وسيله اى نداشته اند كه به وسيله آن معارف دين را بياموزند و وظايف بندگى و عبوديت را كه دين به سوى آن فرا مى خواند، بر پا دارند و از اين رو اعراض كرده و اقامه شعائر دينى نكرده اند.

خداوند هر گاه ظالمين را به طور مطلق ذكر كرده، ظلم را به اعراض از دين خدا و جستج__وى دين كج و تحريف شده، تفسير كرده است. اين آيه اجمالاً دلالت دارد بر همان معنائى كه اخب__ار، آن را «سئ__وال قبر» يعن__ى سئوال ملائك__ه از دي__ن مي__ت بعد از فرا رسيدن مرگ ناميده است.

سئوال ملائكه اين بود: «فيمَ كُنْتُم _ در چه دينى بوديد؟» اين سئوال از دينى است كه اينان در زندگى داشتند. اينان كه مورد سئوال قرار گرفته اند داراى يك حال عادى معتنابه و مورد توجهى نبوده اند و لذا در جواب گفتند كه «در سرزمينى زندگى مى كرده اند كه نمى توانسته اند در آنجا متلبس به دين گردند، زيرا اهالى آن سرزمين قوى و مشرك و زورمند بودند و با ايشان به طورى كه با افراد ضعيف معامله مى شود، معامله كردند و نگذاشتند كه ايشان شرايع دين را اخذ كرده و بدان عمل كنند.» اين استضعافى كه از آن ياد كرده اند اگر در اين گفته صادق باشند، از آن جهت برايشان پيش آمده كه براى هميشه در سرزمين شرك باقى مانده و مشركين بر سرزمين نام برده تسلط پيدا كرده بودند ولى اين مشركين بر سرزمين هاى ديگر تسلطى نداشتند بنابر اين، مستضعفين در هر حال مستضعف نبودند بلكه در حالى مستضعف بودند كه مى توانسته اند آن حال را به واسطه خروج و مسافرت تغيير بدهند و روى اين اصل، ملائكه دعواى استضعاف آنان را به اين بيان تكذيب كردند كه زمين، زمين خداست. زمين، وسيع تر از آن محلى بوده كه اينان در آن واقع شده و ملازم آن شده اند و براى اينان ممكن بود كه مهاجرت كرده و از حومه استضعاف خارج شوند، و بنابر اين حقيقتا مستضعف نبوده اند چون قدرت داشتند از قيد و بند استضعاف خارج شوند ولى به واسطه سوء اختيار خود اين حال را اختيار كردند.

ملائكه، كلمه «اَرْض» را به كلمه «اَللّه» اضافه كردند و گفتند: «اَرْضُ اللّه». اين اضافه خالى از اين ايماء نيست به اين كه خداوند اولاً در زمين خود وسعتى فراهم فرموده و سپس مردم را دعوت به ايمان و عمل كرده است همان طور كه پس از دو آيه ديگر اشعار بر همين معنى هست: «وَ مَنْ يُهاجِرْ فى سَبيلِ اللّهِ يَجِدْ فِى الاَرْضِ مُراغَما كَثيرا وَ سَعَةً!» (100 / نساء) « اِلاَّ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّسآءِ وَ الْوِلْدانِ لايَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يَهْتَدوُنَ سَبيلاً!» (98 / نساء)

ص:137

اين آيه دلالت دارد بر اين كه ستمكاران نام برده در آيه قبلى، مستضعف نبوده اند زيرا مى توانسته اند كه قيد و بند استضعاف را از خود بردارند و استضعاف تنها صفت ع__ده اى اس__ت ك__ه در اي__ن آي__ه ذك__ر ش__ده اس__ت و معن__ى آي__ه اي__ن اس__ت كه:

- «مگ__ر آن هايى كه استطاع__ت و تمكّن ندارند كه براى دفع استضعافى كه از ناحيه مشركي__ن متوج_ه آن__ان اس__ت بينديشن__د و راه__ى هم پيدا نمى كنن__د كه به وسيل__ه آن از شر مشركين خلاص گردند.»(1)

زمان رؤيت ملائكه به وسيله كفار

«وَ قالَ الَّذينَ لايَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْلا اُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ اَوْ نَرى رَبَّنا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فى اَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا كَبيرا. يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى يَ__وْمَئِ__ذٍ لِلْمُجْ__رِمي__نَ وَ يَقُ__ولُ_ونَ حِجْ_را مَحْجُ_ورا!»

(21و22 / فرقان)

كلمه «حِجْرا مَحْجُورا» اصطلاحى بود كه از مشركين كه هنگام ديدن كسى كه از او ترسى داشتند به زبان مى آوردند، و قرآن كريم در اين آيه مى فرمايد كفار وقتى ملائكه را ببينن__د آن وقت هم اين كلم__ه را مى گويند، و خيال مى كنند آن فايده اى برايشان دارد.

معن__اى اين آي__ه اين است ك__ه روزى مج__رمين كه اميدوار لقاى خدا نيستند ملائكه را ببينند، در آن موقع هيچگونه بش__ارتى ب__راى عموم مجرمين كه اينان ط__ائف_ه اى از آنانند نخواهد بود.

اين آيه در موضع جواب از گفتار مشركين است كه گفتند: «چرا ملائكه به ما نازل نمى شوند؟» و امّا از اين اعتراضشان كه «چرا پروردگار را نمى بينيم؟» جواب نداد، براى اين كه ديدنى كه آن ها منظورشان بوده، ديدن به چشم سر بوده، كه مستلزم جسمانيت و تجسم است، و خدا منزه از آن است، و امّا رؤيت به چشم يقين كه همان رؤيت قلبى اس__ت، آن ها آن را سرشان نمى شد، و به فرض هم كه سرشان مى شد منظورشان از «اَوْ نَرى رَبَّنا،» آن قسمت نبود.

و امّا توضيح جواب از مسئله انزال ملائكه و رؤيت آنان، اين است كه اصل ديدن ملائكه را مسلم گرفته، كه روزى هست كه كفار ملائكه را ببينند، و درباره آن هيچ حرفى نزده، و به جاى آن از حال و وضع كفار در روز ديدن ملائكه خبر داده،تا به اين معنا اشاره


1- ال_مي_______زان ج: 9 ، ص 77

ص:138

كرده باشد كه در خواست ديدن ملائكه به نفعشان تمام نمى شود چون ملائكه را نخواهند ديد مگر در روزى كه با عذاب آتش روبه رو شده باشند، و اين وقتى است كه نشئه دنيوى مبدل به نشئه اخروى شود، هم چنان كه در جاى ديگر نيز به اين حقيقت اشاره نموده و فرموده: «ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ اِلاّ بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا اِذا مُنْظَرينَ _ ملائكه را جز به حق نازل نمى كنيم، و وقتى نازل كنيم ديگر مهلت داده نمى شوند.» (8 / حجر)

پس كفار در حقيقت در اين درخواست خود استعجال در عذاب كرده اند، در حالى كه خود خيال مى كنند كه با اين درخواست خود خدا و رسول او را عاجز و ناتوان مى كنند.

و اما اين كه اين روزى كه آيه «يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ،» بدان اشاره دارد چه روزى است؟ مفسّرين گفته اند: روز قيامت است، و لكن آن چه از سياق به كمك ساير آيات راج__ع به اوصاف روز مرگ، و بعد از مرگ بر مى آيد، اين است كه مراد روز مرگ است.

مثلاً يكى از آيات راجع به مرگ آيه: «وَ لَوْ تَرى آ اِذِالظّلِمُونَ فى غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلآئِكَةُ باسِطُوا اَيْديهِمْ اَخْرِجُوآا اَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ _ اگر ببينى زمانى را كه ستمگران در سكرات مرگ قرارمى گيرند و ملائكه دست دراز كرده، كه جان خود بيرون دهيد، امروز به عذاب خوارى كيفر خواهيد شد!» (93/انعام) مى باشد. و يكى ديگر آيه «اَلَّذينَ تَتَوَفّيهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمى اَنْفُسِهِمْ _ كسانى كه ملائكه جانشان رامى گيرند، درحالى كه به خود ستم كرده اند، ملائكه به ايشان مى گويند: دردنيا درچه كاربوديد؟ مى گويند درزمين زيردست ديگران بوديم! مى پرسند: مگر زمين فراخ نبود كه در آن هجرت كنيد؟» (28 / نحل) و آياتى ديگر.

و همين مشاهدات دم مرگ است كه قرآن آن را برزخ خوانده، چون در آيات قرآنى دلالت قطعى هست بر اين كه بعد از مرگ و قبل از قيامت ملائكه را مى بينند و با آنان گفتگو مى كنند.

و از سوى ديگر در مقام مخاصمه در پاسخ كسى كه ديدن ملائكه را انكار مى كند طبعا بايد اولين روزى را كه ملائكه را مى بيند به رخش كشيد، و آن روز مرگ است كه كفار با ديدن ملائكه بد حال مى شوند. پس ظاهر امر اين است كه آيه و دو آيه بعدش نظر به حال ب__رزخ دارد، و رؤي__ت كفار ملائك__ه را در آن روز خاط__رنشان مى سازد، و حبط اعمال هم مرب__وط به آن عال_م و حال اهل بهشت هم باز مربوط به آن عالم است.(1)

نح_وه شكنج_ه و اخ_ذ ج_ان مرت_دين به وسيله ملائكه


1- الميزان ج: 29، ص 286

ص:139

«فَكَيْفَ اِذا تَوَفَّتْهُ__مُ الْمَلائِكَ__ةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ اَدْبارَهُمْ!» (27 / محمّد)

اين آيه نتيجه گيرى از مطالب آيه 25 همين سوره « اِنَّ الَّذي_نَ ارْتَ_دُّوا عَل_ى اَدْبارِهِ_مْ،» درباره مرتدين است و معنايش چنين است: « اين است كه در امروز كه بعد از روشن شدن هدايت باز هر چه مى خواهند مى كنند، حال ببين در هنگامى كه ملائكه جانشان را مى گيرند و به صورت و پشتشان مى كوبند چه حالى دارند!»

- «ذلِكَ بِاَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما اَسْخَطَ اللّهَ وَ كَرِهُوا رِضْوانَهُ فَاَحْبَطَ اَعْمالَهُ_مْ!» (28 / محمد)

كه اشاره «ذلِ_كَ» به مطالب در آيه قبل است، كه از عذاب ملائكه در هنگام گرفتن جان آنان سخن مى گفت. سبب عقاب آنان اين است كه اعمالشان را به خاطر پيروى هر آن چه مايه خشم خداست، و كراهتشان از خشنودى خدا حبط شده، چون ديگر عمل صالحى برايشان نمانده و قهرا با عذاب خدا بدبخت و شقى مى شوند.(1)

تسلط ملائكه به كفار در جنگهاى صدر اسلام

«وَ لَ_وْ تَ_رى آ اِذْ يَتَ_وَفَّ_ى الَّ_ذي_نَ كَفَ_رُوا الْمَلئِكَ_ةُ. ذلِ_كَ بِما قَدَّمَتْ اَيْ_ديكُ_مْ وَ اَنَّ اللّهَ لَيْ_سَ بِظَلّامٍ لِلْعَبي_دِ !» (50 و 51 / انف_ال)

«تَوَفّى» به معنى گرفتن تمامى حق است. بيشتر در كلام الهى به معناى قبض روح استعمال مى شود، و در آيه آن را به ملائكه نسبت داده است. از ظاهر جمله «يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ اَدْبارَهُمْ،» برمى آي_د كه ملائكه هم از جلو كف_ار را مى زدند و هم از پشت سر، و آن كناي__ه است از احاط__ه و تسلط ملائكه و اين كه ايشان را از همه ط__رف مى زدن__د.

ملائك__ه ب__ه ايش__ان گفتن__د: « ذُوقُوا عَذابَ الْحَري__قِ _ عذاب س__وزان را بچشي__د،» و م__راد به آن ع__ذاب آتش است.

« ذلِكَ بِماقَدَّمَتْ اَيْديكُمْ!» اين جمله تتّمه گفتارى است كه خداوند از ملائكه حكايت كرده، و يا اشاره به مجموع گفتار و كردارى است كه ملائكه با مشركين كردند، و معنايش اين است كه، اين عذاب سوزان را به شما مى چشانيم به خاطر آن رفتارى كه مى كرديد، و يا اين است كه، از همه طرف شما را مى زنيم و عذاب حريق را هم به شما مى چشانيم به خاطر آن رفتارى كه مى كرديد.


1- ال_مي_____زان ج36، 72

ص:140

«وَ اَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلّمٍ لِلْعَبيدِ!» معنايش اين است كه خداوند احدى از بندگان خود را ظلم نمى كند، چه خداى تعالى صراتش مستقيم، و در فعلش تخلف و اختلاف نيست، اگر ي__ك نفر را ظل__م كند همه را ظلم مى كند و اگر ظالم باشد ظلاّم (بسيار ستمگر) هم خ__واه__د ب_ود (دق_ت ف_رم_ائيد!)

سياق آيات دلالت دارد بر اين كه مراد از آن هائى كه خداوند سبحان در توصيفشان فرموده كه ملائكه جان هايشان را مى گيرند و عذابشان مى كنند همان مشركينى هستند ك_ه در جن_گ بدر كشته شدند.(1)

نقش ملائكه در قيامت

وضع ملائكه بعد از به هم پيچيدن آسمان ها


1- ال_مي________زان ج 17، ص 157

ص:141

« وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حافّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ...!»(75 / زمر)

كلمه «حافّينَ» به معناى احاطه كردن و حلقه زدن دور چيزى است. و كلمه «عَرْش» عبارت است از آن مقامى كه فرامين و اوامر الهى از آن مقام صادر مى شود، فرامين الهى اى كه با آن امر عالم را تدبير مى كند، و ملائكه عبارتند از مجريان مشيت خدا، و ع__ام_لان به اوام_ر او، و دي_دن م_لائك_ه ب_ه اين ح_ال كن_اي_ه است از اين كه بعد از درهم پيچي____ده ش____دن آسم__ان ه__ا، م__لائك__ه را ب__ه اي__ن ص__ورت و ح__ال مى بين__ى.

و معناى آيه اين است كه تو در آن روز ملائكه را مى بينى، در حالى كه دور عرش حلقه زده، و پيرامون آن طواف مى كنند، تا اوامر صادره را اجرا كنند و نيز مى بينى كه س__رگ__رم تسبي_ح خ__دا ب_ا حم__د اوين__د.(1)

زمان شكافت آسمان و نزول ملائكه ساكن آن

« وَ يَ_وْمَ تَشَقَّ__قُ السَّم__اءُ بِالْغَمامِ وَ نُ__زِّلَ الْمَلائِكَةُ تَنْزي__لاً !» (25 / فرقان)

م__راد از «يَوْمَ = روز» روز قيام__ت است. «تَشَقَّقُ» به معن__اى باز شدن است، و غم__ام نام ابر است و اگ__ر ابر را غمام خوانده ان__د، چون نور آفتاب را مى پوشان__د، م__انن__د غ__م ك_ه ب__ه معن__اى پ____رده است.


1- ال_مي_________زان ج34، ص 156

ص:142

ظاهر آيه اين است كه روز قيامت آسمان شكافته مى شود، و ابرهائى هم كه روى آن را پوشانده نيز باز مى شود، و ملائكه كه ساكنان آسمانند نازل مى شوند، و كفار ايشان را مى بينند، پس آيه قريب المعناى با آيه « وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِىَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ. وَ الْمَلَ_كُ عَلى اَرْجائِها _ آسمان شكافته شد پس آن در امروز سست است و فرشته بر كناره هاى آن است.»

و بعيد نيست كه اين طرز سخن كنايه باشد از پاره شدن پرده هاى جهل، و بروز عالم آسمان _ يعنى عالم غيب _ و بروز سكّان آن، كه همان ملائكه هستند، و نازل شدن ملائكه به زمين، كه محل زندگى بشر است.

و اگ__ر از واقعه قيامت تعبي__ر به تشقّق ك__رد، نه تفتّ__ح و امث__ال آن، براى اين بود ك__ه دل ها را بيشت__ر بترسان__د و هم چنين تنوي__ن در كلم__ه «تَنْزيلاً» باز براى رسان__دن عظم__ت آن روز است.(1)

عروج پنجاه هزار ساله ملائك در قيامت

« تَعْرُجُ الْمَلائِكَ__ةُ وَ الرُّوحُ اِلَيْهِ فى يَ__وْمٍ كانَ مِقْ__دارُهُ خَمْسي__نَ اَلْفَ سَنَةٍ!» (4/معارج)

منظور از روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است، روز قيامت است. اگر آن روز با روزهاى دنيا و زمان جارى در آن تطبيق شود، مع_ادل پنجاه هزار س__ال دنيا مى شود، (نه اين كه در آن جا هم از گردش خورشيد و ماه سال هائى شمسى و قمرى پديد مى آيد. مراد به عروج ملائكه و روح در آن روز به سوى خدا اين است كه آن روز ملائكه به خداى برمى گردند. چون در آن روز تمامى عالم به او برمى گردد، آرى روز قيامت روز ظهور هيچ و پوچ بودن اسباب، و از كار افتادن آن ها، و بطلان روابطى است كه در دنيا بين اسباب و مسببات برقرار بود، آن روز تمام موجودات به سوى خداى تعالى عزّوجلّ برمى گردند، و هر موجودى در معراج خود به سوى او رجوع مى كند، و همه ملائكه پيرام__ون عرش پروردگارش__ان را فرامى گردند وصف مى كشند، هم چنان كه فرمود: « وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حافّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ _ ملائكه را مى بينى كه پيرامون عرش را فراگرفته اند،» و نيز فرموده: «يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلائِكَةُ صَفّا _ روزى كه ملائكه و روح به صف مى ايستد.»

و مراد از روح آن روحى است كه درآيه شريفه:« قُلِ الرُّوحُ مِنْ اَمْرِ رَبّى!» _ از امر خودش خوانده، و اين روح غير ملائكه است.(2)

تع_داد م_لائكه حامل عرش الهى در قيامت


1- المي____________زان ج 29، ص 291
2- ال_مي_____زان ج39، ص 130

ص:143

« وَ الْمَلَ_كُ عَل_ى اَرْج_ائِه_ا وَ يَحْمِ_لُ عَ_رْشَ رَبِّ_كَ فَ_وْقَهُ_مْ يَ_وْمَئِ_ذٍ ثَم_انِيَ__ةٌ!» (17 / حاقه)

«فَاِذا نُفِ_خَ فِ_ى الصُّورِ نَفْخَ_ةٌ واحِ_دَةٌ !» _ تعبير دميدن در صور كنايه است از مسئله قيامت، « وَ حُمِلَ_تِ الاَرْضُ وَ الْجِب_الُ فَدُكَّت_ا دَكَّ_ةً واحِ_دَةً،» _ كلمه «دكّ» معنايش كوبيدن سخت است، به طورى كه آن چه كوبيده مى شود خورده گشته، به صورت اجزايى ريز درآيد، منظور از حمل شدن زمين و جبال اين است كه قدرت الهى بر آن ها احاطه مى يابد، و اگر مصدر «دكّ» را با كلمه «واحده» توصيف كرد، براى اين بود كه به سرعت خورد شدن آن ها اشاره كند و بفهماند خورد شدن كوه ها و زمين احتياج به كوبيدن بار دوم ندارد.

«فَيَ_وْمَئِ_ذٍ وَقَعَ_تِ الْ_واقِعَ_ةُ!» _ يعنى در چنين روزى قيامت ب__ه پ__ا مى ش__ود.

«وَ انْشَقَّ__تِ السَّم_اءُ فَهِ_ىَ يَ_وْمَئِ_ذٍ واهِيَ_ةٌ. وَ الْمَلَ_كُ عَلى اَرْجائِه_ا!» _ ممكن است آيه شريفه در معناى آيه زير باشد كه مى فرمايد: «وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ وَ نُزِّلَ الْمَلائِكَةُ تَنْزيلاً _ و روزى كه آسمان به ابرها پاره پاره مى شود و ملائكه به طور ناگفتنى نازل مى گ_ردند.»

«وَ يَحْمِ_لُ عَ_رْشَ رَبِّ_كَ فَ_وْقَهُ_مْ يَ_وْمَئِ_ذٍ ثَم_انِيَ__ةٌ!» به طورى كه از مقتضاى سياق ظاهر مى شود به ملائكه برمى گردد و ظاهر كلام خداى تعالى بر مى آيد كه عرش در آن روز حاملينى از ملائكه دارد. هم چنان كه از ظاهر آيه زير نيز اين معنا استفاده مى شود مى فرمايد: « اَلَّذينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ _ كسانى كه عرش را حمل مى كنند، و كسانى كه پيرامون عرش هستند، پروردگار خود را به حمد تسبيح مى گويند، و به او ايمان مى آورند، و براى همه كسانى كه ايمان آورده اند استغفار مى كنند.»

از ظاهر آيه مورد بحث بر مى آيد كه حاملان عرش در آن روز هشت نفرند، امّا اين كه اين هشت نفر از جنس ملائكه هستند و يا غير ايشان، آيه شريفه ساكت است، هر چند كه سياق آن خالى از اين اشعار نيست به اين كه از جنس ملك مى باشند. ممكن هم هست، غرض از ذكر انشقاق آسمان، و بودن ملائكه در اطراف آن، و اين كه حاملين عرش در آن روز هشت نفرند، اين باشد كه بفرمايد در آن روز ملائكه و آسمان و عرش براى انسان ها ظاهر مى شوند، هم چنان كه قرآن در اين باره فرموده:« وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حافّينَ مِ__نْ حَ__وْلِ الْعَ__رْشِ يُسَبِّحُ__ونَ بِحَمْ__دِ رَبِّهِ__مْ _ م__لائك__ه را مى بينى كه پي__رام__ون ع__رش را حلق__ه وار گرفت__ه ان__د، و پ__روردگ__ار خ__ود را به حم__د تسبيح مى گ_وين_د.»(1)

صف ملائكه و صف روح در روز قيامت


1- ال_مي_____زان ج 39، ص 107

ص:144

«يَ__وْمَ يَقُ__ومُ ال__رُّوحُ وَ الْمَ_لائِكَ_ةُ صَفّا...!» (38 / نبأ)

«وَ ج_اءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفّ___ا صَفّ__ا ! » (22/فجر)

مراد از روح مخلوقى امرى است كه آيه «قُلِ الرُّوحُ مِنْ اَمْرِ رَبّى!» بدان اشاره دارد. و كلمه «صفّا» حالى است از روح و ملائكه و اين كلمه حالت«صافّين»رامى رساند. و اى بسا از مقابله اى كه ميان روح و ملائكه انداخته استفاده شود كه روح به تنهائى يك صف را، و ملائكه همگى يك صف را تشكيل مى دهند.

جمل__ه «لا يَتَكَلَّمُونَ» بيانى اس__ت براى جمل__ه «لا يَمْلِكُونَ مِنْ__هُ خِط_اب_ا،» و ضمير فاعل در آن به همه اهل محش__ر برمى گ__ردد، چه روح و چه ملائك__ه، چه انس و چه جن.

جمله « اِلاّ مَنْ اَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ،» مى خواهد بيان كند چه كسانى در آن روز با اذن خدا سخ__ن مى گويند. « وَ قالَ صَوابا،» _ تنها كسانى حق سخن گفتن دارند كه خدا اذنشان داده باش__د، و سخنى صواب بگويند، سخن__ى كه حق مح__ض باشد، و آميخت__ه با باطل و خطا نباش__د، و اين جمله در حقيق__ت قيدى است براى اذن خ__دا، كأنّ__ه فرموده و خ__دا اذن نمى ده__د مگر ب_ه چني__ن كسى. از نظر وقوع ذي_ل آيه كه مى فرمايد: « يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفّا!» بعد از جمل_ه «لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطابا !» كه از ظاهرش بر مى آيد اين مالك نبودنشان مختص به يوم الفصل است، و نيز از نظر وقوع آن جمله در سياق تفصيل جزاى الهى طاغيان و متّقين، بر مى آيد كه مراد اين است كه ايشان مالكيت و اذن آن را ندارند كه خدا را در حكمى كه مى راند و رفتارى كه معمول مى دارد مورد خطاب و اعتراض قرار دهند، و يا دست به شفاعت بزنند. سئوالى كه در اين جا پيش مى آيد اين است كه چرا ملائكه استثناء نشدند، و بطور كلى فرمود:« لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِط_ابا ! » با اين كه ملائكه منزه از اينند كه به خداى تعالى اعتراضى بكنند.

پس معلوم مى شود مراد از خطابى كه فرموده مالك آن نيستند اعتراض به حكم و رفتار او نيست بلكه تنها همان مسئله شفاعت و ساير وسايل تخلّص از شر است، نظير عدل، بيع، دوستى، دعا، و در خواست كه در جاى ديگر فرموده:«مِنْ قَبْلِ اَنْ يَأْتِىَ يَوْمٌ لابَيْعٌ فيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَف_اعَةٌ _ قبل از آن كه روزى فرا رسد كه نه بيع در آن هست نه دوستى و نه شفاعت!» (254 / بقره) « وَ لايُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ _ روزى كه از كسى نه عوض بپذيرند و نه شفاعتى سودى برايشان دارد!» (123 / بقره) سخن كوتاه اين كه ضمير فاعل در «يَمْلِكُونَ» به تمامى حاضران در يوم الفصل بر مى گردد، چه ملائكه و چه

ص:145

روح، و چه انس و چه جن _ چون سياق آيه حكايت از عظمت و كبريائى خداى تعالى است، و در چنين سياقى همه مشمولند نه خصوص ملائكه و روح، و نه خصوص طاغيان.

- « وَ ج_اءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفّ_ا صَفّ_ا!»

در اين جمله نسبت به آمدن به خداى تعالى داده، و اين تعبير از متشابهات است كه آيه: «لَيْسَ كَمِثْلِه شَىْ ءٌ _ هيچ چيزى مانند او نيست!» و آياتى ك_ه خواص قي_امت را ذك_ر مى كنند و مثلاً مى فرمايند: آن روز همه اسباب ها از كار مى افتند و همه حجاب ها كنار مى رود، و بر همه مكشوف مى شود كه خدا حق مبين است ؛ اين متشابه را تفسير مى كنند و تشابه آن را برطرف مى سازد.

رواياتى هم كه مى گوين__د منظور از آم__دن امر خداس__ت، و ق__رآن هم مى فرمايد: «وَ الاَمْ__رُ يَوْمَئِ_ذٍ لِلّهِ - امر ام__روز تنها براى خداس__ت!» هم__ه در مقام رفع اين تشابه اس__ت. و يا نسب__ت آم_دن به خ__دا دادن در آي__ه شريفه از ب__اب مج__از عقل__ى اس__ت.

و امّا بحث درب_اره آمدن ملائك_ه و اين ك__ه آمدنش__ان ص_ف ب__ه ص__ف است نظير بحث__ى است ك__ه در ب_الا گ_ذشت.(1)

وضع ملائكه در نفخه صور

« وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَ مَنْ فِى الاَرْضِ اِلاّ مَنْ شاءَ اللّهُ!» (68 / زمر)

ظاهر آن چه در كلام خداى تعالى در معناى نفخ صور آمده، اين است كه اين نفخ دو بار صورت مى گيرد، يك بار براى اين كه همه جانداران با هم بميرند، و يك بار هم براى اين كه همه م__ردگ__ان زن__ده شوند.

جمله «اِلاّ مَنْ شاءَ اللّهُ ! » استثنائى است از اهل آسمان ها و زمين، و امّا اين كه اين استثنا شدگان كيايند؟ بعضى گفته اند: جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل اند، كه پيشوايان فرشتگانند، چون اين نام بردگان در هنگام نفخ صور نمى ميرند، بلكه بعد از آن مى ميرند. بعضى ديگر گفته اند: آن چهار نفر با حاملان عرشند. بعضى هم گفته اند: آن نامبردگان با رضوان و حور و مالك و ربانيه اند. هيچ يك از اين اقوال به دليلى از لفظ آيات كه بتوان بدان استناد جست مستند نيستند.

- «نُفِ__خَ فيهِ اُخْرى فَاِذاهُ__مْ قِي_امٌ يَنْظُ__روُنَ!»

معناى آيه فوق اين است كه در صور نفخه ديگرى دميده مى شود كه ناگهان


1- الميزان ج39، ص 441، و ج 40 ص 224

ص:146

همه از قبرها بر مى خيزند و منتظر مى ايستند تا چه دستورى برسد، و يا چه رفتارى با ايشان مى شود، و يا معنا اين است كه برمى خيزند و مبهوت و متحيّر نگاه مى كنند. و اگر در اين آيه آمده كه بعد از نفخه دوم بر مى خيزند و نظر مى كنند منافاتى با آيه: « وَ نُفِ_خَ فِى الصُّ_ورِ فَاِذا هُ_مْ مِ_نَ الاَجْ_داثِ اِل_ى رَبِّهِ_مْ يَنْسِل_ُونَ _ و رد صور دميده مى شود كه ناگهان از گورهاى خود به سوى پروردگارشان مى شتابند!» و مضمون آيه: « يَ_وْمَ يُنْفَ_خُ فِ_ى الصُّ_ورِ فَتَ__أْتُ__ونَ اَفْ_واج_ا _ روزى كه در صور دميده مى شود فوج فوج مى آيند،» و آيه « وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِى الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَ مَنْ فِى الاَرْضِ _ روزى كه در صور دميده مى شود همه آنان كه در آسمان ها و آنان كه در زمينند به فزع در مى آيند!» (87 / نمل) ندارد.

براى اين كه فزعشان و دويدنشان به سوى عرصه محشر، و آمدن فوج فوجشان بدان جا، مانند به پاخواستن و نظر كردنشان حوادثى نزديك به همند، و چنان نيست كه با هم منافات داشته باشند.(1)

استقبال ملائكه از مؤمنين در نفخه صور

«لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الاَكْبَرُ وَ تَتَلَقّيهُمُ الْمَلائِكَةُ !» (103 / انبياء)

« اِنَّ الَّذينَ سَبَقَتْ لَهُ_مْ مِنَّا الْحُسْن_ى اُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ لا يَسْمَعُونَ حَسيسَها وَ هُمْ فى مَا اشْتَهَتْ اَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ _ و كسانى كه درباره آن ها از جانب ما قلم به نيكى رفته از جهن_م دور ش_وند و حتى زمزم__ه آن را نشنوند و در آن چه دل هايشان بخواهد جاودانند!» (101 و 102 / انبياء)

كلم__ه «حَسي__سْ» به معن__ى ص__وتى است كه احساس شود و كلمه فزع اكبر به معناى ترس اعظم است، كه خ__داى تع__الى خبر داده كه چنين ترسى در هنگام نفخ صور وقوع پيدا مى كن__د، و فرم__وده: « و چون در صور دميده شود همه كسانى كه در آسم__ان ها و زمينن__د به ف__زع مى افتند!»

معن__اى «وَ تَتَلَقّيهُ__مُ الْمَلائِكَ__ةُ،» در آيه م__ورد بحث اي__ن است كه: ملائكه ايشان را با بش__ارت استقبال مى كنن__د و مى گوين__د: «هذا يَوْمُكُ__مُ الَّذى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ _ اين ب_ود آن روز كه وعده داده مى شدي__د!»(2)

بشارت ملائكه به مؤمنين در قيامت


1- ال_مي_____زان ج34، ص 145
2- الميزان ج 28، ص 183

ص:147

« اِنَّ الَّذي__نَ قالُوا رَبُّنَ__ا اللّهُ ثُ__مَّ اسْتَقامُ_وا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ اَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْ_زَنُ_وا وَ اَبْشِ__رُوا بِالجَنَّ__ةِ الَّت__ى كُنْتُ__مْ تُوعَ__دُونَ!» (30 / فصلت)

اين آيه و آيه بعدش حسن حال مؤمنين را بيان مى كند و از آينده اى كه در انتظار مؤمنين است و ملائكه با آن به استقلال ايشان مى آيند، خبر مى دهد، و آن تقويت دل ها، و دل گرمى آنان و بشارت به كرامت است.

پس ملائكه ايشان را از ترس و اندوه ايمنى مى دهند. ترس هميشه از مكروهى است كه احتمال پيش آمدن دارد، و در مورد مؤمنين، يا عذابى است كه از آنان مى ترسند، و يا محروميت از بهشت است، كه باز از آن بيم دارند، «حُزْن = اندوه» هم، همواره از مكروهى است كه واقع شده، و شرى كه پديد آمده، مانند گناهانى كه از مؤمن سر زده، از آثارش غمنده مى شوند، و يا خيراتى كه باز به خاطر سهل انگارى از ايشان فوت شده، از فوت آن اندوهگين مى گردند، و ملائكه ايشان را دلدارى مى دهند، به اين كه ايشان از چنان خوف و چنين اندوهى در امانند، چون گناهانشان آمرزيده شده، و عذاب از ايشان برداشته شده است.

آن گاه بشارتشان مى دهند به بهشتى كه وعده داده شده اند، مى گويند: « اَبْشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّت__ى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ! » و اين كه گفتند: «كُنْتُمْ تُوعَدُونَ،» دلالت دارد بر اين كه نازل شدن ملائكه بر مؤمنين به اين بشارت، بعد از زندگى دنياست، چون معناى عبارتشان اين است كه: مژده باد به آن بهشتى كه همواره وعده اش را به شما مى دادند.(1)

دو ملك مسئول جلو راندن انسان در قيامت

«وَ جاءَتْ كُ__لُّ نَفْسٍ مَعَه_ا سائِقٌ وَ شَهيدٌ!» (21 / ق)

معناى آيه اين است كه هر كسى در روز قيامت به محضر خداى تعالى حاضر مى شود، در حالى كه «سائقى» با اوست، كه او را از پشت سر مى راند، و شاهدى همراه دارد كه به آن چه وى كرده گواهى مى دهد، ولى در آيه شريفه تصريح نشده كه اين سائق و شهيد ملائكه اند و يا همان نويسندگانند و يا از جنس غير ملائكه اند. چيزى كه هست از سياق آيات به ذهن مى رسد كه آن دو از جنس ملائكه اند.

و نيز تصريح نشده به اين كه در آن روز شهادت منحصر به اين يك شاهد است


1- ال_مي_____زان ج34، ص 303

ص:148

كه در آيه آمده، و لكن آيات وارده درباره شهداى روز قيامت عدم انحصار آن را مى رساند،و نيز آيات بعدى هم كه بگومگوى انسان را با قرين خود حكايت مى كند دلالت دارد بر اين كه با انسان در آن روز غي__ر از سائق و شهي__د كسانى ديگ_ر نيز هستند.(1)

ملك قرين انسان و وظيفه او در قيامت

« وَ قالَ قَرينُهُ هذا ما لَدَىَّ عَتيدٌ!» (23 / ق)

سياق آيه خالى از چنين ظهورى نيست كه مراد از اين قرين، همان ملك موكلى باشد كه در دنيا پيوسته با او بود، حال اگر سائق هم همان باشد، معنا چنين مى شود: خدايا اين است آن انسانى كه همواره با من بود اينك حاضر است. و اگر مراد از كلمه قرين شهيدى است كه او نيز با آدمى است، معنا چنين مى شود: اين است آن چه من از اعمال او تهيه كرده ام _ ( درحالى كه به نامه اعمال آن انسان اشاره مى كند، اعمالى كه در دنيا از او ديده است.)(2)

ولايت و همراهى ملائكه با مؤمنين در آخرت

« نَحْ__نُ اَوْلِي__اؤُكُ__مْ فِ__ى الْحَي__وةِ الدُّنْي__ا وَ فِى الاْخِ__رَةِ...!» (31 / فصلت)

اين آيه شريفه تتّمه بشارت ملائكه است، و بنابر اين در آخرت به مؤمنين مى گويند: ما در زندگى دنيا اولياى شما بوديم _ با اين كه اين گفتگو بعد از انقضاى زندگى دنياست _ در حقيقت مقدمه و زمينه چينى است، براى آوردن جمله «فِى الاْخِرَةِ،» تا اشاره كنند به اين كه ولايت در آخرت فرع و نتيجه ولايت در دنياست، پس گويا گفته اند: ما اولياى شما در آخ_رتي__م، هم__ان ط__ور ك__ه در دني__ا ب__ودي__م، و ي__ا ب__دان جه__ت كه در دنيا ب__ودي__م، و ب__ه زودى مت__ولى ام__ور شم__ا خواهيم شد، همان طور كه در دنيا بوديم.

اولي__اء بودن ملائك__ه براى مؤمنين منافات با اين ندارد كه خدا هم ولّى ايشان باشد، چون ملائك__ه واسطه هاى رحمت و كرام__ت اويند، نه اين كه از پيش خود اختيارى داشته باشند.(3)

م_لائكه خ__ازن بهشت


1- ال_مي_____زان ج 36، ص 238
2- ال_مي_____زان ج36، ص 240
3- المي_زان ج 34، ص 304

ص:149

« وَ سيقَ الَّذي_نَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ اِلَى الْجَنَّةِ زُمَرا... وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها...!» (73/زمر)

منظور از جمله «خَزَنَتُها» ملائكه اى است كه موّكل بر بهشتند. و معناى آيه اين است كه «سيقَ» به حركت وا مى دارند « الَّذينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ اِلَى الْجَنَّةِ زُمَرا،» كسانى را كه از انتقام پروردگار خود پرهيز داشتند، رانده مى شوند به سوى بهشت دسته دسته،«حَتّى اِذا جاءوُها،» تا آن جا كه بدان جا برسند، در حالى كه «فُتِحَتْ اَبْوابُها،» درهاى آن به رويشان باز شده،«وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها،» موّكلين بر بهشت در حالى كه بهشتيان را استقبال مى كنند به ايشان مى گويند: «سَلامٌ عَلَيْكُمْ!» شما همگى در سلامت مطلق خواهيد بود، جز آن چه مايه خوشنودى است نخواهيد ديد،«طِبْتُمْ!» بعيد نيست بيانگر علت اطلاق سلام باشد، «فَادْخُلُوها خالِدينَ !» اينك داخل شويد كه اثر پاكى شما اين است كه جاودانه در آن زندگى كنيد.(1)

نويد رسانى ملائكه به اهل بهشت

«جَنّتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها و مَنْ صَلَحَ مِنْ ءَابائِهِمْ وَ اَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيّتِهِمْ وَ الْمَلئِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ، سَل_مٌ عَلَيْكُ_مْ بِم_ا صَبَ_رْتُ_مْ!»(23 تا 24 / رعد)

حق در دل هاى طايفه اى كه دعوت پروردگار خود را پذيرفتند جايگير گشته است. دل هايشان يك سره دل مى شود و دل هاى حقيقى مى گردد، كه آثار و بركات يك دل واقعى را دارد، و آن آثار عبارت است از تذكر و بينائى، و نيز از خواص اين گونه دل ها كه صاحبانش با آن خواص شناخته مى شوند، اين است كه صاحبانش كه همان «اُولُوالاَْلْباب» باشند بر وفاى به عهد خدا پايدارند، و آن عهدى را كه خداوند به فطرتشان از ايشان (و از همه كس) گرفته نقض نمى كنند، و نيز بر احترام پيوندهايى كه خداوند ايشان را با آن ها ارتباط داده استوارند، يعنى همواره صله رحم مى كنند، و از در خشيت و ترس از خدا پيوند خويشاوندى را كه از لوازم خلقت بشر است احترام مى كنند.

و نيز از خواص دل هاى اين طائفه اين است كه در برابر مصايب و همچنين اطاعت و معصي__ت صبر نم__وده، خويشت__ن دارى مى كنن__د، و به ج__اى ناشك__رى و جزع، نماز مى گذارند و متوجه درگاه پروردگ__ار خود مى شوند، و به جاى معصيت، به وسيله انفاق وضع مجتمع خود را اصلاح مى نمايند، و به ج__اى ترك طاعت و سرپيچى،


1- ال_مي_____زان ج 34، ص 153

ص:150

سيئات خود را با حسنات خود محو مى كنند.

بنابراين چنين كسانى داراى سر انجامى نيك و محمود كه همان بهشت برين است مى باشند، و در آن بهشت مثوبات اعمال نيكشان منعكس مى شود، و با صالحان از پدران و همسران و دودمان خود محشور و مصاحب مى گردند، چنان كه در دنيا هم با ارحام خود مصاحبت مى كردند، فرشتگان هم از هر درى برايشان در مى آيند و سلام مى كنند، چون در دنيا از در طاعت و عبادت مختلف در آمدند. اين ها آثار حق است كه در آن سرا بدين صورت ها منعك__س مى ش__ود.

«وَ الْمَلئِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ سَل_مٌ عَلَيْكُ_مْ بِم_ا صَبَ_رْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ!»

اين عقبى، سرانجام اعمال صالحى است كه در هر بابى از ابواب زندگى بر آن مداومت دارند، و در هر موقعيتى كه ديگران منحرف مى گردند ايشان خويشتن دارى نموده و خدا را اطاعت مى كنند، خويشتن دارى نموده خودرا از گناه دور مى دارند، خويشتن دارى نم__وده و مصايب را تحمّ__ل مى نمايند، و اين صبرش__ان با خ_وف و خشيت توأم است.

جمله «سَل_مٌ عَلَيْكُ_مْ بِم_ا صَبَ_رْتُ_مْ فَنِعْ_مَ عُقْبَ_ى الدّارِ!» حكايت كلام ملائكه است كه اولوالالباب را با امنيت و سلامتى جاودانى و سر انجام نيك نويد مى دهند سرانجامى كه هرگز دست خوش زشتى و مذمّت نگردد.(1)

دين صحيح و انحصار شفاعت ملائكه

«وَ لا يَشْفَعُ__ونَ اِلاّ لِمَنِ ارْتَض__ى وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِ_ه مُشْفِقُونَ !» (28 / انبياء)

جمله «وَ لا يَشْفَعُونَ اِلاّ لِمَنِ ارْتَضى،» مسئله شفاعت ملائكه براى غير ملائكه را معترض است، و اين مسئله اى است كه خيلى مورد توجه و اعتقاد بت پرستان است، كه مى گفتند: «هآؤُلآءِ شُفَعآؤُنا عِنْدَ اللّهِ _ اين ها پارتى هاى ما در درگاه خدايند!» (18 / يونس) و يا مى گفتند: «ما نَعْبُدُهُمْ اِلاّ لِيُقَرِّبُونا اِلَى اللّهِ زُلْفى _ اگر اين ها را مى پرستيم براى اين است كه ما را به خدا نزديك كنند!» (3 / زمر)

خداى تعالى در جمله مورد بحث اعتقاد آنان را رد نموده و مى فرمايد: ملائكه هر كسى را شفاعت نمى كنند، تنها كسانى را شفاعت مى كنند كه داراى ارتضى باشند، و ارتضى به معناى داشتن دينى صحيح، و دينى مورد رضاى خداست، چون خودش فرموده: « اِنَ اللّهَ لايَغْفِرُ اَنْ يُشْرَكَ بِه وَ يَغْفِرُ مادُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشآءُ _ خدا نمى آمرزد اين كه به او ش__رك بورزن_د ول_ى هر گناه__ى كه پائين تر از آن باش__د، از هر كسى كه خ__ودش


1- الميزان ج 22، ص 243

ص:151

بخواهد مى آمرزد!» (48 / نساء) پس ايم__ان به خدا بدون شرك ارتضى است. وثنى ها آن را ندارن__د، چون مشركن__د. و از جمله عجايب ام__ر ايش__ان اين است كه خود ملائكه را شريك خ__دا مى گيرند، ملائك__ه اى كه شفاع__ت نمى كنن__د مگ_ر غير مشركين را.(1)

خازنان دوزخ

«وَ سيقَ الَّذينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ اِلَى الْجَنَّةِ زُمَرا حَتّى اِذاجاءوُها وَ فُتِحَتْ اَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها!»

(73 / زمر)

در قيامت كفار را دسته دسته از پشت سر به سوى جهنّم مى رانند. «حَتّى اِذا جاءوُها،» و چون به جهنّم مى رسند «فُتِحَتْ اَبْوابُها،» درهاى آن باز مى شود تا داخل آن شوند، و از اين كه در اين جا فرمود درهاى آن باز مى شود درهاى متعددى دارد. آيه« لَها سَبْعَةُ اَبْوابٍ،» در سوره حجر به اين معنى تصريح دارد. «وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها،» خازنان دوزخ يعنى ملائكه اى كه موكّل برآنند، از در ملامت و انكار برايشان مى گويند: «اَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ ؟» آيا رسولانى از خود شما يعنى از نوع خود شما انسان ها به سويتان نيامدند؟ « يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ اياتِ رَبِّكُمْ،» تا بخوانند بر شما آيات پروردگارتان را؟ و آن حجّت ها و براهينى كه بر وحدانيت خدا در ربوبيّت، و وجوب پرستش او دلالت مى كند برايتان اقامه كنند؟ «قالُوا بَلى!» گفتند چرا چنين رسولانى براى ما آمدند، و آن آيات را براى ما خواندند، «وَ لكِنْ» زير بار نرفتيم، و آنان را تكذيب كرديم، و در نتيجه «حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْكافِرينَ،» (71 / زمر) فرمان خدا و حكم ازليش درباره كفار به كرسى نشست، و منظور از كلمه عذاب، همان است كه در هنگامى كه به آدم فرمان مى داد به زمين فرود آيد، فرمود: «وَ الَّ_ذي_نَ كَفَ_رُوا وَ كَ_ذَّبُ_وا بِ_آياتِن_ا اُولئِ_كَ اَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ - و كسانى كه كفر بورزند و آيات ما را تكذيب كنند آنان اهل آتش و در آن جاودانند!» (39 / بقره)

- «قي__لَ ادْخُلُوا اَبْ__وابَ جَهَنَّ__مَ خالِدينَ فيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرينَ!»

گوينده اين فرمان _ به طورى كه از سياق بر مى آيد _ خازنان دوزخند، و از جمله «فَبِئْسَ مثوى المتكبرين،» بر مى آيد: كه اين فرمان درباره كفّارى صادر مى شود كه از در تكبّر و پلنگ دماغى آيات خدا را تكذيب كرده، و با حق عناد ورزيده اند.(2)

تعداد ملائكه موكّل سقر يا خازنان دوزخ


1- ال_مي_____زان ج، 28 ص 111
2- ال_مي_____زان ج، 34 ص 153

ص:152

« سَ_اُصْليهِ سَقَرَ... عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ، وَ ما جَعَلْنا اَصْحابَ النّارِ اِلاّ مَلائِكَةً...!» (30 / مدثر)

«سَقَ_رَ» در عرف قرآن يكى از نام هاى جهنّم است، و يا دركات آن است، سقر بسيار مهم و هراس آور است. سقر هيچ چيزى از آن چه به دست آورده باقى نمى گذارد، و همه را مى سوزاند ؛ «لا تُبْق_ى وَ لا تَ_ذَرُ...،» نه از آن كه در آن مى افتد چيزى باقى نمى گذارد، بلكه جسم و روحشان را مى سوزاند. يكى ديگر از خصوصيات سقر اين است كه رنگ بشره بدن ها را دگرگون مى سازد: «لَوّاحَ_ةٌ لِلْبَشَ_رِ.»

«عَلَيْ_ه_ا تِسْعَ_ةَ عَشَ_رَ،» _ يعنى بر آن سقر نوزده نفر موكّلند كه عهده دار عذاب دادن به مجرمين اند، و هر چند مطلب را مبهم گذاشته، و نفرموده كه از فرشتگانند و يا غير فرشته اند، لكن از آيات قيامت و مخصوصا تصريح آيات بعدى استفاده مى شود كه از ملائكه اند.

«وَ م_ا جَعَلْن_ا اَصْحابَ النّارِ اِلاّ مَلائِكَةً،» مراد به اصحاب النار همان خازنان موكّل بر دوزخ است، كه عهده دار شكنجه دادن به مجرمين اند.

حاصل معناى آيه اين است كه ما اصحاب آتش و موكّلين بر آن را از جنس ملائكه قرار داديم كه قادر بر انجام مأموريت خود هستند، هم چنانكه در جاى ديگر فرمود: «عَلَيْه_ا مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللّهَ مااَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَروُنَ _ ملائكه اى غلاظ و شداد موكّل بر آتشند، ملائكه اى كه هيچ گاه خدا را در آن چه فرمان مى دهد نا فرمانى ننم__وده، و هر مأموريت__ى را انجام مى دهند!»

«وَ م_ا جَعَلْن_ا عِدَّتَهُمْ اِلاّ فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَروُا،» معناى آيه اين است كه ما از عدد آن ملائكه و اين كه نوزده نفرند به شما خبر نداديم، مگر براى اين كه همين خبر باعث آزمايش كفّار شود.

«لِيَسْتَيْقِنَ الَّذينَ اوُتُوا الْكِتابَ» _ ما براى اين گفتيم موّكلين بر آتش نوزده فرشته اند،كه اهل كتاب يقين كنند به اين كه قرآن نازل بر تو حق است، چون مى بينند قرآن هم مطابق كتاب آسمانى ايشان است.

«وَ يَزْدادَالَّذي__نَ امَنُ__وا ايمان_ا،» _ و نيز براى اين كه مؤمنين به اسلام هم وقتى ببينند كه اهل كتاب هم اين خبر ق__رآن را تصدي__ق كرده ان_د، ايمانشان زيادتر شود.(1)

ملائكه مسئول آتش در جهنّم


1- ال_مي_____زان ج، 39 ص 281

ص:153

«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا قُوا اَنْفُسَكُمْ وَ اَهْليكُمْ نارا وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَيْه_ا مَلائِكَ_ةٌ غِلاظٌ شِ_دادٌ لا يَعْصُونَ اللّهَ مااَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَروُنَ!» (6 / تحريم)

مراد از كلمه «نار» آتش جهنّم است، و اگر انسان هاى معذّب در آتش دوزخ را «آتش گيرانه دوزخ» خوانده، بدين جهت است كه شعله گرفتن مردم در آتش دوزخ به دست خود انسان است. جمله مورد بحث يكى از ادلّه تجسم اعمال است، براى اين كه در آخر آيه بعد مى فرمايد: تنها و تنها اعمال خودتان را به شما به عنوان جزا مى دهند. «عَلَيْه_ا مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ،» يعنى بر آتش ملائكه اى موكّل شده اند، تا انواع عذاب را بر سر اهل دوزخ بياورند، ملائكه اى غلاظ و شداد.

مناسب تر با مقام اين است كه منظور از فرشتگان غلاظ فرشتگانى باشند كه خشون__ت عمل دارن__د (چون فرشتگ__ان مثل ما آدمي__ان قلب مادى ندارند، تا متّصف به خشون__ت و رقّت شون__د،) و در آي__ه «وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ،» نيز غلظت را عبارت از غلظت در عمل دانسته است.(1)

امدادهاى غيبى ملائكه در صدر اسلام

امداد ملائكه در جهاد و جنگهاى صدر اسلام


1- الميزان ج، 38 ص، 316

ص:154

«اِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنينَ اَلَنْ يَكْفِيَكُمْ اَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ الافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْ_زَلي___نَ؟»

(124 / آل عمران)

از اين آي__ات استف__اده مى ش__ود كه خداون__د در جن__گ ب_در سه ه___زار ملك ب__راى ي___ارى مؤمني__ن ف___رو ف__رست__اد.

_ «وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ اِلاّ بُشْرى لَكُمْ!» (126 / آل عمران)

از آيه شريفه فوق چنين استفاده مى شود كه ملائكه اى كه براى كمك مؤمنين آمدند مستقلاً در امر يارى اثرى نداشته و صرفا اسباب ظاهرى بودند كه باعث آرامش قلب مؤمنين شدند و امّا يارى واقعى صرفا از خداى سبحان است، و هيچ چيز انسان را بى نياز از او نمى كند و هر امرى منتهى به اوست، عزيزى است كه مغلوب نمى شود و حكيمى است كه جهل در حريم مقدسش راه ندارد.

امّا جنگ احد: به طور مسلم در آيات، دليلى بر اين كه در آن روز ملائكه براى يارى مؤمنين نازل شده باشند وجود ندارد. و امّا در جنگ احزاب و حنين اگر چه به شهادت آياتى از قبيل «اِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحا وَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْها _ هنگامى كه سپاه فراوانى از دشمن به سوى شما آمد ما بادى تند و سپاهيانى كه آن را نديدند به كمك شما فرستاديم.» (9 / احزاب) و آيه «وَ اَنْزَلَ جُنُودا لَمْ تَرَوْها _ و فرو فرستاد سپاهيانى كه آنان را نديديد.» (26 / توبه) كه اولى درباره جنگ احزاب و دومى راجع به

ص:155

جنگ حنين است ملائك__ه اى براى مؤمنين نازل شده است، الّا اين كه در آيه مورد بحث « بَلى اِنْ تَصْبِرُوا ! » از اين ك__ه افاده عم__وم كند و اي_ن دو جنگ را نيز شامل شود قاصر است.(1)

ملائكه نازل شده در جنگ خندق

«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ اِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحا وَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْها!» (9 / احزاب)

اين آيه مؤمنين را يادآورى مى كند كه در ايّام جنگ خندق چه نعمتها به ايشان ارزانى داشت. ايشان را يارى و شرّ لشكر مشركين را از ايشان برگردانيد. با اين كه لشكريانى مجهّز، و از شعوب و قبايل گوناگون بودند، از قطفان، و از قريش، و اخابيش و كنانه، و يهوديان بنى قريظه، و بنى نظير جمع كثيرى آن لشكر را تشكيل داده بودند، و مسلمانان را از بالا و پايين احاطه كرده بودند، با اين حال خداى تعالى باد را بر آنان مسلّ__ط كرد، و فرشتگان__ى فرستاد تا بيچاره شان كردند.

«فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ _ فرستاديم بر آن ها بادى،» كه مراد باد صبا است. چون نسيمى سرد در شبهاى زمستانى بوده، «وَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْها _ و ملائكه اى كه شما ايشان را نمى ديديد،» و آن ملائكه بودند كه براى بيچاره كردن لشكر كفر آمدند.(2)

تعداد و نحوه شركت ملائكه در جنگ ها

«... اَنّى مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاآئِكَةِ مُرْدِفينَ ... اِذْ يُوحى رَبُّكَ اِلَى الْمَلآئِكَةِ اَنّى مَعَكُمْ...!»

(9 و 12 / انفال)

مراد از نزول هزار ملائكه رديف دار نزول هزار نفر از ملائكه است، كه عده ديگرى را در پى دارند، بنابراين هزار ملائكه رديف دار به سه هزار ملائكه نازل شده ( مذكور در آيه « يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ الافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلينَ،») منطبق مى شود. «وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ اِلاّ بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِه قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ اِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ اِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ!» معناى آيه اين است كه امداد به فرستادن ملائكه به منظور بشارت شما و آرامش دل هاى شما بود، نه براى اين كه كفار به دست آنان هلاك گردند. هم چنان كه آيه: « اِذْ يُوحى رَبُّكَ اِلَى الْمَلآئِكَةِ


1- ال_ميزان ج، 7 ص 12
2- الميزان ج، 32 ص 138

ص:156

اَنّى مَعَكُمْ فَثَبِّتُواالَّذينَ ءَامَنُوا سَأُلْقى فى قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ! » نيز اشاره به آن دارد.

اين معنا كلام بعضى از تذكره نويسان را تأييد مى كند كه گفته اند: ملائكه براى كشتن كفّار نازل شده بودند، و احدى از ايشان را نكشتند، براى اين كه نصف و يا ثلث كشته شدگان را على بن ابيطالب صلوات اللّه عليه كشته بود و ما بقى يعنى نصف و يا دو ثلث ديگر ما بقى مسلمين به قتل رسانيده بودند، و منظور از نزول ملائكه تنها و تنها سياهى لشكر و در آميختن با ايشان بوده، تا بدين وسيله مسلمانان افراد خود را زياد يافته و دل هايشان محكم شود و در مقابل دل هاى مشركين مرعوب گردد.

و اين كه فرمود: «وَ مَا النَّصْرُ اِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ اِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ!» بيان انحصار حقيق__ت يارى در خداى تعالى است، و اين كه اگر پيشرفت و غلبه به كثرت نفرات و داشتن ني__رو و شوكت بود، مى بايست__ى مشركين بر مسلمانان غلبه پيدا كنند كه هم عده شان بيشتر بود و هم مجهّزتراز مسلمين بودند.

جمله «اِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ» مى فرمايد: به عزّت خود آن ها را يارى داده، و به حكمتش ياريش را به اين شك__ل و به اين صورت اعمال كرد.

«اِذْ يُوحى رَبُّكَ اِلَى الْمَلآئِكَةِ اَنّى مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذينَ ءَامَنُوا سَأُلْقى فى قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ _ آن هنگام را كه خداوند وحى كرد به ملائكه كه من با شمايم پس استوار بداريد كسانى را كه ايمان آوردند، به زودى در دل هاى آنان كه كافر شدند ترس و وحشت مى افكنم !»

«فَاضْرِبُوا فَوْقَ الاَعْناقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ!» مراد از اين كه فرمود: بالاى گردن ه__ا را بزنيد اين اس__ت كه سرها را بزنيد و مراد به «كُلَّ بَنانٍ» جمع اطراف بدن است يعنى دو دست و دو پا و يا انگشت__ان دست هايش__ان را بزني_د تا قادر به حمل سلاح و در دست گرفت_ن آن نباشد. ممكن است خطاب در «فَاضْرِبُوا» به ملائكه باشد.(1)

وظيفه ملائكه در بشارت و هلاكت

نداى روح القدس و ملائكه در تولّد دو پيامبر


1- ال_مي_____زان ج،17 ص 33

ص:157

« فَنادَتْ__هُ الْمَلائِكَ__ةُ وَ هُوَ قائِ_مٌ يُصَلّى فِى الْمِحْرابِ اَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى!» (39 / آل عمران)

از فرمايش خداوندى كه مى فرمايد: «اَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى،» استفاده مى شود كه نام گذارى فرزند زكريا به «يَحْيى» از طرف خداوند متعال بوده است. در سوره مريم نيز خداوند متعال مى فرمايد: « يا زَكَرِيّا اِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيّا.» (7 / مريم)

شباهت و محاذات كامل بين «يَحْيى» و «عيسى» وجود دارد و در آن چه ممكن بوده است به يكديگر شباهت رسانيده اند. خداى متعال درباره يحيى گويد: «...ي_ا يَحْي_ى خُ_ذِ الْكِتابَ بِقُ__وَّةٍ وَ ءَاتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّا وَ حَنانا مِنْ لَدُنّا وَ زَكوةً وَ كانَ تَقِيّا _ ... اى يحيى تو كتاب الهى را به قوّت فراگير! ما به يحيى در سن كودكى مقام نبوت بخشيديم و به او از نزد خود بركت و طهارت عطا كرديم و او شخصى پرهيزكار بود، او را به پدر و مادر مهربان نموديم. او اصلاً به كسى ستم نكرد و معصيت خدا را مرتكب نشد. سلام حق در روز ولادت و روز وف__ات و روز قيامت بر او باد!»

درباره عيسى عليه السلام چنين گويد:

«فَ_اَرْسَلْنا اِلَيْه_ا رُوحَنا...قالَ اِنَّما اَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لاَهَبَ لَكِ غُلاما زَكِيّا _ ما روح القدس را به سوى او (مريم) فرستاديم... ( روح القدس به مريم گفت:) من فرستاده پروردگار توام كه به فرمان او براى بخشيدن فرزندى پاك به تو آمده ام... پروردگارت فرمود: اين كار بر من آسان است. ما آن فرزند را نشانه اى براى مردم، و رحمتى از جانب خود قرار

ص:158

مى دهيم... مريم اشاره كرد به طفل ... گفتند چگونه با طفل گهواره سخن گوئيم؟ در اين هنگام طفل (به امر خدا گفت:) همانا من بنده خاص خدايم كه مرا كتاب آسمانى و شرف و نبوّت عطا فرمود _ در هر كجا كه باشم مرا مبارك قرار داده است و تا زنده ام به نماز و زكات دستور داده است، هم چنين نيكوئى با مادرم مرا سفارش كرده است، و مرا ستمكار و شقى قرار نداده است _ درود حق در روز ولادت و مرگ و قيامت بر من است!»

از اين كه خ__داى متعال درباره يحي__ى مى فرمايد: «مُصَدِّق__ا بِكَلِمَ_ةٍ مِنَ اللّهِ!» روش__ن مى شود كه يحيى از زمره اتباع و پيروان «عيس__ى بن مريم» و از اوصياء و جانشين__ان حضرتش ب__وده است زي__را «كلمه»اى كه يحيى مصدق اوست همانا عيسى بن مريم مى باشد.(1)

تعداد و مأموريت ملائكه بشارت و هلاكت

«وَ لَقَدْ جاآءَتْ رُسُلُنا اِبْراهيمَ بِالْبُشْرى....» (69 تا 76 / هود)

«رُسُ__ل» ف__رشتگ__انى هستن__د كه ب__راى بش__ارت به سوى ابراهيم و براى هلاك س__اخت__ن قوم به سوى لوط فرستاده شده بودند. مفسّرين به طور قطع مى گويند كه عدد آن ه__ا از دو ت__ا بيشت__ر ب__وده اس__ت. در بعض__ى رواي__ات از اه__ل بيت عليه السلام وارد شده كه چهار فرشت_ه گرامى بودند.

بشارتى كه فرستادگان براى ابراهيم عليه السلام آورده بودند صراحتا در آيه ذكر نشده و آن چه از بشارت ذكر شده بشارتى است كه ملائكه به زن ابراهيم دادند و بشارت به خود ابراهيم در جاى ديگر مثل سوره «الحِجْر» و «اَلذّارِيات» ذكر شده و در اين دو سوره اس__م كسى كه به ابراهيم بشارت او را دادند ذكر نشده كه آيا اسحاق بوده يا اسماعيل يا هر دو. ظاه__ر سياق آي__ات در سوره اي__ن است كه بشارت در اين جا بشارت به اسحاق است.

_ «فَلَمّ____ا رَءآا اَيْ____دِيَهُ__مْ لا تَصِ__لُ اِلَيْ__هِ نَكِ__رَهُ__مْ وَ اَوْجَ__سَ مِنْهُ____مْ خِيْفَ____ةً،» نرسيدن دست فرشتگان به طعام كنايه از آن است كه آن ها دست به سوى غذا دراز نمى كردند و اين نشانه دشمنى و در دل داشتن شرّ بود. لذا ابراهيم عليه السلام احساس ترس از ايشان كرد. فرشتگان براى تأمين و دلخوش كردن او گفتند:«لا تَخَفْ اِنّآ اُرْسِلْنا اِلى قَوْمِ لُوطٍ،» و آن وقت ابراهيم دانست كه آن ها ملائكه مكّرم خدايند كه از اكل و شرب و نظاي__ر آن كه لازم__ه بدن مادّى است منزّهن__د و براى مقصد خطيرى فرستاده شده اند.

از آيه چنين بر مى آيد كه ابتدا به ابراهيم خبر دادند كه به سوى قوم لوط


1- المي__زان ج، 20 ص 191

ص:159

فرستاده شده اند و بعد به او بشارت دادند و آن گاه در خصوص قوم لوط با يكديگر به گفتگو پرداختند و ابراهيم شروع كرد به مجادله با ملائكه كه عذاب را از قوم لوط باز دارد و ملائكه به او خبر دادند كه قضاى الهى حتم است و عذاب نازل خواهد شد و به هيچ وجه بازگشت ندارد.

و اين كه مى گويند:«اِنَّهُ قَدْ جآءَ اَمْرُ رَبِّكَ،» مقصود اين است كه امر خدا به جائى رسيده كه هيچ چيز نمى تواند آن را دفع كند و دگرگون سازد: « وَ اِنَّهُمْ ءَاتيهِمْ عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ ! » زيرا ظاهر اين جمله اين است كه عذاب در آينده نازل مى شود زيرا اگر امر ص__ادر شده ب__ود فرمان خ__دا از آن چه فرم__ان بدان تعل__ق گرفت__ه تخلف نمى پذيرد.

_ «وَ لَمّا جآءَتْ رُسُلُن__ا لُوطا سِىَءَ بِهِ__مْ وَ ضاقَ بِهِ__مْ ذَرْعا وَ قالَ هذا يَوْمٌ عَصيبٌ ! » چون رسولان ما يعنى ملائكه اى كه بر ابراهيم نازل شده بودند به نزد لوط آمدند لوط از آمدنشان ناراحت شد و از چاره انديشى براى نجات آنان از شرّ قوم فرو ماند زيرا ملائكه به صورت جوانان خوش سيمائى بر او وارد شده بودند و قوم لوط حرص شديدى نسبت به انجام فحشا داشتند لذا لوط نتوانست خود را نگهدارى كند و گفت: «ه__ذا يَ__وْمٌ عَصي__بٌ: يعنى روز سخت__ى است كه ب__دى آن به ه__م گ_ره خ__ورده اس__ت.»

_ «قالُوا يلُوطُ اِنّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوآا اِلَيْكَ!»

چون كار به اين جا كشيد خطاب به لوط گفتند: « ما فرستادگان پروردگار توئيم!» و بدين ترتيب براى او روشن كردند كه فرشته هستند و خود را معرفى كردند كه از نزد خ__دا فرستاده شده ان__د و دلش را آرام كردن__د كه قوم هرگ__ز بدو دست نخواهند يافت و جري__ان كار به صورت__ى شد كه خدا در جاى ديگر از كلام خود مى فرماي__د: « با لوط به خاط__ر ميهمانان__ش م__راوده كردن__د ما هم چشمانش__ان را بى ن__ور كردي__م.» (37 / قمر)

_ «فَأَسْرِ بِاَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ الَّيْلِ وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ اَحَدٌ اِلاَّ امْرَأَتَكَ اِنَّهُ مُصيبُها مااَصابَهُمْ اِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ اَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَريبٍ _ ما براى عذاب كردن و هلاك ساختن قوم فرستاده شده ايم پس تو خويشتن و خاندان خويش را نجات بده و با خاندانت در پاسى از شب حركت كنيد و از ديار اينان خارج شويد زيرا صبح امشب به عذاب خدا هلاك خواهند شد و تو وقت زيادى تا صبح ندارى و هيچ يك از شما نبايد به پشت سر خود نگاه كند!»

_ «فَلَمّا ج__آءَ اَمْرُنا جَعَلْن__ا علِيَها سافِلَها وَ اَمْطَرْن__ا عَلَيْه__ا حِجارَةً مِنْ سِجّي__لٍ مَنْضُ_ودٍ مُسَوَّمَ__ةً عِنْ__دَ رَبِّ___كَ!»

ص:160

_ چون امر ما يعنى امر خدا به ملائكه داير بر عذاب آنان يعنى كلمه «كُنْ» كه خدا در آيه « اِنَّما اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَيْئا اَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ...!» بدان اشاره كرده، در رسيد، شهرشان را زير و بالا كرديم و بر سرشان واژگون كرديم و بر آنان سنگى بارانديم كه با گل آميخته و سخ__ت بود و نزد پروردگ__ار تو و در علم او علامت گذارى شده بود و در خور آن نب__ود كه از هدفى كه پرتاب شده بود تا ب__دان اصابت كند تخطّى كند.

«وَ ما هِىَ مِنَ الظّلِمينَ بِبَعيدٍ _ چنين عذابى از ستمگران دور نيست.»(1)

چگونگى تمثّل و تكلّم ملائكه بش_ارت و هلاكت

«وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ اِبْ_رهيمَ!» (51 / حجر)

«هَلْ اَتيكَ حَ__دي_ثُ ضَيْ__فِ اِبْراهيمَ الْمُكْرَمينَ؟» (24/ذاريات)

م__راد از ضيف ابراهي__م ملائكه مكرّم__ى است كه ب__راى بشارت به او و اين كه ب__ه زودى ص__اح__ب فرزند مى شود، و براى هلاكت قوم لوط فرستاده شدند. پس ملائكه س__لام كردند سلام__ى مخص____وص.

معناى كلام ابراهيم كه گفت:« اِنّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ، » اين است كه ما از شما مى ترسيم. و اين سخن ابراهيم بعد از آن بود كه ملائكه نشسته و ابراهيم براى آنان گوساله اى بريان حاضر كرد و ميهمانان از خوردنش امتناع كردند. ملائكه در پاسخ وى براى تسكين ترس او و تأمين خاطرش گفتند: ما فرستادگان پروردگار توييم و نزد تو آمده ايم تا به فرزندى دانا بشارتت دهيم. ابراهيم در دنباله كلام ملائكه پرسش كرد آيا در چنين جاى و روزى مرا به فرزند دار شدن بشارت مى دهيد؟ آن هم از همسر عجوزه عقيمى! « قالُوا بَشَّرْناكَ بِالْحَقِّ ! » _ اين جمله پاسخ ملائكه است بر ابراهيم.

- «ق_الَ فَما خَطْبُكُمْ اَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ قالُوا اِنّا اُرْسِلْنا اِلى قَوْمٍ مُجْرِمينَ!»

آيات فوق سؤال ابراهيم و پاسخ ملائكه به سؤال ابراهيم است. گفتند از ناحيه خداى سبحان فرستاده شده ايم به سوى قومى مجرم و گناهكار، آن گاه عدّه اى را استثنا فرم__وده: «اِلاّ الَ لُ__وطٍ _ مگر آل ل__وط را،» كه همه آن ها را از عذاب نجات خواهيم داد «اِلاَّ امْرَاَتَهُ قَدَّرْنا اِنَّها لَمِنَ الْغابِري__نَ _ مگر همس__رش ك_ه او از باق__ى مان__دگ__ان اس__ت.»

«فَلَمّا جاءَ الَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ قالَ اِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ _ لوط به فرشتگان گفت شما قومى ناشناسيد!» گفتند ما آن خبرى را آورده ايم كه اين مردم در آن شك مى كردند و


1- الميزان ج، 20 ص 191

ص:161

هر چه تو انذارشان مى دادى باور نمى نمودند و مراد از اين كه فرمود: « اَتَيْناكَ بِالْحَقِّ _ حق را آورده ايم!» قضاء حقّى است كه خدا درباره قوم لوط رانده بود و ديگر مفرّى از آن باقى نبود.

« فَاَسْرِ بِاَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ!» _ حال كه ما با عذابى غير مردود آمده ايم بر تو واجب است شبانه اهل و عيالت را برداشته حركت كنى، آنان را جلو انداخته و خودت دنبال سرشان بروى تا كسى از آنان جا نماند و در حركت سهل انگارى نكنند، و مواظب باش كسى دنبال سر خود نگاه نكند، و مستقيم به آن سو كه مأمور مى شويد برويد، از اين جمله آخرى چنين به دست مى آيد كه يك راهنماى خدائى ايشان را هدايت مى كرد. و قائدى آنان را به پيش مى راند.

«وَ قَضَيْنا اِلَيْهِ ذلِكَ الاَمْرَ اَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحينَ!» _ ما امر عظيم خود را نسبت به عذاب ايشان حتمى نموديم در حالى كه آن را از راه وحى به لوط اعلام نموديم و گفتيم كه نسل اين قوم صبح همين امشب قطع شدنى و آثارشان از نسل و بنا و عمل و هر اث__رى ديگ__ر كه دارند محوشدنى است.

« لَعَمْرُكَ اِنَّهُمْ لَفى سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ!» _ اى محمّد! صلى الله عليه و آله به زندگى و بقاى تو سوگند! كه ق__وم لوط در مست__ى خود، كه همان غفلت از خدا و فرو رفتگى در شهوات و فحشا و منكر است، مرتد بودند، «فَاَخَذَتْهُ__مُ الصَّيْحَةُ!» لاج__رم صداى مهي__ب ايشان را گرفت، در حالى كه داشتن__د وارد بر اش__راق و دميدن صبح مى شدند كه ناگهان بالاى شهرشان را پائين و پائين را بالا كرديم، شه__ر را يك باره زير و رو نموديم، علاوه ب_ر آن سنگى از سجّيل بر آنان بارانديم.(1)

ن_زول م_لائك_ه براى ع_ذاب ج_وامع ف_اسد

«هَ_لْ يَنْظُ_رُونَ اِلاّ اَنْ تَأْتِيَهُ_مُ الْمَلائِكَ_ةُ اَوْ يَأْتِىَ اَمْرُ رَبِّكَ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ!»

(33 / نحل)

در اين آيه به داست__ان مستكبرين از مشركين برگشته و پاره اى از اقوال و افع__الش__ان را ذك__ر نم__وده و وض__ع ش__ان را با طاغي__ان از ام__ت ه__اى گذشت__ه و م__آل امر آنان مقايس_ه مى كند.

سياق آيه فوق و مخصوصا داستان عذابى كه در آيه بعدى آن است ظهور در اين دارد كه آيه در مقام تهديد است، و بنابراين مراد از آمدن ملائكه نازل شدن آنان براى


1- المي__زان ج،23 ص263 و الميزان ج،36 ص283

ص:162

عذاب استيصال است، و خلاصه درمقام بيان مطلبى است كه امثال آيه «ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ اِلاّ بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا اِذا مُنْظَرينَ _ ملائكه را نازل نمى كنيم مگر به حقّ، و در اين صورت ديگر مهلت داده نمى شوند!» در مقام بيان آنند.

و مقصود از اتيان امر ربّ تعالى قيام قيامت و فصل قضا و انتقام الهى از ايشان است. جمله « كَذلِكَ فَعَلَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ،» تأكيد تهديد سابق است و تأييد مطلب به ارائه نظي__ر، و معنايش اين است كه كسان__ى هم كه قبل از ايش__ان بودند، مانند ايشان بودند، مانند ايشان حق را انكار و استهزاء كردند و خلاصه كارى را كه به حسب طبع دلواپسى از عذاب خدا مى شود مرتكب شدند.

«فَاَصابَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا _ و عذاب آن چه كردند به ايشان رسيد!» اين ظلم از خداى تعالى نبود، بلكه ظلمى بود كه خود ايشان به خود كردند و خداى تعالى هم اين عذاب را براى يك بار و دوبار ظلم ايشان نفرستاد، بلكه ايشان را مهلت داد تا آن جا كه بر ظلم خ_ود ادامه دادند، آن گاه عذاب را فرستاد.(1)

هلاكت قوم لوط، شرايط و محل حادثه

«وَ لَمّا ج_اءَتْ رُسُلُن_ا اِبْ_راهيمَ بِالْبُشْ_رى قالُوا اِنّا مُهْلِكُوا اَهْلِ ه_ذِهِ الْقَ_رْيَةِ اِنَّ اَهْلَه_ا ك_انُوا ظالِمينَ!» (31 / عنكبوت)

اين آيه اجمال سرگذشت هلاكت قوم لوط را بيان مى كند و مى رساند كه هلاكتشان به وسيله رسولانى از ملائكه بود، كه خداوند آنان را نخست نزد ابراهيم عليه السلام فرستاد و آن ملائكه آن جناب و همسرش را به تولّد اسحاق و يعقوب بشارت دادند و سپس خبر دادن__د كه مأمور به سوى ق__وم لوط هستي__م، تا هلاكشان كنيم، كه داستان مفصل آن در س__وره «هود» و سوره ه___ائى ديگ__ر آم_ده است.

«قالُوا اِنّا مُهْلِكُوا اَهْلِ ه_ذِهِ الْقَ_رْيَةِ!» يعنى ملائكه به ابراهيم گفتند _ ما اهل اين قريه را هلاك خواهيم كرد. از اين كه گفتند: «اهل اين قريه» بر مى آيد كه قريه لوط در نزديكى آن محلى بوده كه ابراهيم عليه السلام در آن جا منزل كرده بود و آن سرزمين مقدّس فلسطين است.

جمله « اِنَّ اَهْلَها كانُوا ظالِمينَ!» بيان علّت هلاك كردن ايشان است. مى فرمايد علّت اين ك__ه مى خواهيم هلاكش__ان كنيم، اين اس__ت كه ظالمند، و رذيله ظلم در آن ها ريشه دار ش__ده است. ظلم اين قوم ظل__م مخصوصى ب__وده، كه آنان را مستوجب هلاكت


1- الميزان ج، 24 ص 86

ص:163

كرده، نه مطلق ظلم كه آن روز مردم بدان مبتلا بودند، كانّه فرموده: اهل اين قريه بدان جه__ت كه اهل چنين قريه اى هستند ظالمند.

چون فرستادگان ما نزد لوط شدند به سبب ايشان بد حالى عارضش شد، براى اين كه فرستادگان به صورت جوانانى زيبا و بى مو مجسّم شده بودند، لوط ترسيد مبادا مردم درباره آنان قصد سوء كنند، كه اگر چنين شود او از دفاع از آنان ناتوان خواهد ش_د، و در برابر ميهمانان شرمنده خواهد گشت.

فرستادگان گفتند: مترس و غمگين مباش، كه احتمال هيچ خطرى كه تو را تهديد كند در بين نيست تا چه رسد به خطر يقينى!

_ ما تو و خانواده ات را نجات خواهيم داد، مگر همسرت را كه از باقى ماندگان خواهد بود، يعنى باقى ماندگان در عذاب ... غير از تو و خانواده ات آن چه در قريه نفس كش هست دچار عذابى مى شوند كه ما از آسمان نازل خواهيم كرد، به خاطر فسق هايى كه مى كردند!

ما از اين قريه تنها علامتى روشن باقى مى گذاريم، براى مردمى كه تعقّل دارند، تا از ديدن آن عبرت گيرند و از خدا بترسند، و آن علامت همان آثار و خرابه هايى است كه بعد از نزول عذاب از قريه باقى مى ماند: «وَ اِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحينَ وَ بِاللَّيْلِ اَفَ__لا تَعْقِل_ُونَ _ و شما هم_واره در صب_ح و شب بر خراب__ه آنان عبور مى كنيد باز تعقّ_ل نمى كنيد؟»

لكن امروز معلوم نيست كه آن آثار كجاست، و چه بسا گفته شود كه بعد از جريان هلاكت آنان، آب دريا شهر را گرفت و آن دريا همان «بحر لوط» است. و لكن از ظاهر آيه به طورى كه ملاحظه مى كنيد بر مى آيد كه آثار اين شهر در زمان نزول آيات مورد بحث معروف بوده كه آيه سوره حجر درباره همين آثار صراحتا فرموده: «وَ اِنَّها لَبِسَبيلٍ مُقيمٍ _ و آن شهر خراب بر سر راهى است ثابت!» (76 / حجر) و در سوره صافّات فرموده _ شم_ا همواره در صبح و شب بر خرابه هاى آنان عبور مى كنيد! (137و138/ صافات)(1)

مفهوم همزمانى آمدن ملائكه و نزول عذاب

«هَ__لْ يَنْظُرُونَ اِلاّ تَأْتِيَهُ__مُ الْمَلاآئِكَةُ اَوْ يَأْتِىَ رَبُّكَ اَوْ يَأْتِىَ بَعْضُ اياتِ رَبِّكَ؟»(158 / انعام)

امورى كه در آيه شريفه ذكر شده قضاوت حتمى و حكم قطعى خداوند است به اين كه آنان را از بين برده و زمين را از لوث وجودشان پاك سازد.


1- ال_مي_____زان ج،31 ص 198

ص:164

لازم__ه اين سياق اين است كه مراد از آمدن ملائكه، عذاب آوردن آن ها باشد، هم چنان كه از آي__ه «ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ اِلاّ بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا اِذا مُنْظَرينَ _ ما فرشتگان را جز به حق ن__ازل نمى كني__م و آن وقت ديگر مهلت نيابند!» نيز همين معنى افاده شده است.

مراد از آمدن پروردگار آمدن قيامت است كه روز ملاقات پروردگار است زيرا آن روز روز انكشاف تام و جلوه حق و ظهور توحيد خداست. در آن روز ديگر حجابى بين او و بين مخلوقات نيست، چه شأن قيامت همين است كه پرده از روى حقيقت هر چيز بردارد، همين انكشاف و ظهور بعد از خفا و حضور بعد از غيبت مصحح اطلاق آمدن خداست نه اين كه _ العياذ باللّه _ آمدن او مانند آمدن ديگران مستلزم اتّصاف به صفات اجسام بوده باشد.

و امّا مراد از آمدن بعضى از آيات پروردگار يا آمدن آيه و حادثه اى است كه باعث تبديل و دگرگونى نشئه حيات ايشان باشد، به طورى كه ديگر نتوانند به قدرت و اختيارى كه قبلاً داشته اند برگردند، مانند حادثه مرگ كه نشئه عمل را به نشئه جزاى برزخى مبدّل مى سازد، يا آيه اى است كه مستلزم استقرار ملكه كفر و انكار در نفوس آنان باشد به طورى كه نتوانند به مسئله توحيد اذعان و ايمان پيدا كنند و دل هايشان به حق اقبال نكند و اگر هم به زبان اعتراف كنند از ترس عذابى باشد كه با آن روبه رو شده اند. و يا آيت، آمدن عذابى است از ناحيه خداوند كه برگشت نداشته و مفرى از آن نباشد، و ايشان را مضطر به ايمان كند تا بلكه با ايمان آوردن خود را از آن عذاب برهانند و لكن ايمانش__ان سودى نبخش__د، چون ايم__ان وقتى اث_ر دارد كه از روى اختيار بوده باشد.

پس اين امور يعنى آمدن ملائكه و يا آمدن پروردگار و يا آمدن بعضى از آيات پروردگار همه امورى هستند كه به وقوع پيوستن آن همراه با قضاء به قسط و حكم به عدل است و مشركين كه هيچ حجّتى و موعظتى در آنان اثر نمى كند جز همين پيش آمدها را نخواهند داشت، اگر چه خودشان از آن غافل باشند. آرى پيش آمدى كه دارند واقع خواهد شد چه بدانند و چه ندانند.(1)

اعتقادات باطل در مورد ملائكه

نفى عقيده باطل تصرّف جن و ملك در تكوين


1- المي____________زان ج، 14 ص 275

ص:165

«قُ__لِ ادْعُوااللّ__هَ اَوِ ادْعُ__وا الرَّحْم__نَ اَيّام__ا تَدْعُوا فَلَهُ الاَسْماءُ الْحُسْن__ى!» (110 / اسراء)

اين آيه از آيات برجسته قرآنى است كه آن حقيقتى را كه قرآن كريم از مسئله توحيد ذات و توحيد عبادت در قبال ديد وثنيت (مشركين) نسبت به توحيد در ذات و شرك در عب__ادت مى بينيد آشكار و روشن مى سازد.

وثنيت، خداى سبحان را ذاتى متعال از هر حد و وصفى مى بيند و همين ذات مطلق وقتى به يكى از تعينات كه خود اسمى است از اسماء متعين مى شود همان را تولّد مى خوانند، و از نظر ديد وثنيت، ملائكه و جن مظاهر عاليه اى براى اسماء هستند، و به همين جهت آن دو را از فرزندان خدا دانستند كه در عالم كون دخل و تصرف دارند، و نيز از نظر ديد آنان عبادت عبادت كنندگان و توجه هر متوجهى از مرحله ظهور اسماء و مرتبه فرزندان خدا كه مظاهر اسماى اويند تجاوز نمى كند (و به خدا نمى رسند، هر چند كه او خيال كند متوجه خدا شده بلكه در حقيقت متوجه خدا شده بلكه در حقيقت متوجه همان فرزندان خدا گشته است.)

به نظر وثنى ها خواندن هر اسمى از اسماء خدا پرستيدن همان اسم است، يعنى پرستيدن ملك و جن است كه مظهر آن اسم است، و همان جن و ملك اله و معبود آن عب__ادت است، و تعدد خداي__ان از همين جا ريشه گرفته است كه چون دعاها انواع زيادى داشته و زيادى انواع دعاه__ا هم به خاطر زيادى و تعدد انواع حاجات بوده است.

اسماء و يا مظاهر اسماء از جن و ملك را فرزندان خدا دانستن خطاست زيرا اطلاق فرزند يا پسر بر جن و ملك، چه اطلاق به نحو حقيقت باشد و چه به نحو مجاز و

ص:166

به عنوان احترام و تشريف، محتاج نوعى سنخيت و اشتراك ميان ولد و والد و پسر و پدر است و ساحت كبريائى خداى تعالى منزّه است از اين كه چيزى غير او شريك در ذات و يا كمال باشد.

نسبت تصرف در كون را به جن و ملك دادن هر قسم تصرف باشد باطل است زيرا اين ملائكه و همچنين اسمائى كه ملائكه مظاهر آنند خودشان از خود، مالك چيزى نيستند و در قبال خداى تعالى در هيچ چيز استقلال ندارند.

هي__چ سببى از اسباب فعّاله عال__م نيست مگر اين ك__ه خدا ق__درت و سببي__ت را به آن داده، پ__س مالك حقيق__ى هر چه كه اسباب مالكن__د خداس__ت، و ق__ادر هر قدرت__ى كه آن ه__ا از خود نش__ان دهن__د خداست ن__ه خ__ود آنان.

و اين آن حقيقتى است كه آيه بعدى هم كه مى فرمايد:

«وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدا وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَريكٌ فِى الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِىٌّ مِنَ الذُّلِّ...!» آن را افاده مى كند.(1)

نياز ملائكه و جن و انسان به خدا

«اُولئِكَ الَّذي__نَ يَدْعُونَ يَبْتَغُ__ونَ اِلى رَبِّهِ__مُ الْوَسيلَةَ....» (25 / اسراء)

اين ملائكه و جن و انس كه مشركين معبودشان خوانده اند خودشان براى تقرّب به درگاه پروردگار خود وسيله مى خواهند تا به او نزديك تر باشند و راه او را بروند، و به كارهاى او اقتدا كنند، همه اميد رحمت از خدا دارند و در تمامى حوائج زندگى وجودشان ب__ه او مراجعه مى كنن__د، از عذاب او بيم ناكن__د، از او مى ترسن_د و معصيت__ش نمى كنند، در حالى كه ع_ذاب پروردگ__ار محذور اس__ت و باي__د از آن احت__راز جس__ت.

مسئله توسل و دست به دامن شدن به بعضى از مقرّبين درگاه خدا به طورى كه از آيه «يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ابْتَغُوا اِلَيْهِ الْوَسيلَةَ !» (35 / مائده) بر مى آيد عمل صحيحى است، غير اين عمل است كه مشركين بت پرست مى كنند، چه ايشان متوسّل درگاه خدا مى شوند، ولى تقرّب و عبادت را نسبت به ملائكه و جن و اولياى انس انجام مى دهند، و عبادت خداى را ترك مى كنند نه او را عبادت مى كنند و نه به او اميدوارند و نه از او بيمناك اند، بلكه همه اميد و ترسشان نسبت به وسيله است، و لذا تنها همو را عبادت مى كنند، و اميدوار رحمت او و بيمناك از عذاب اويند آن گاه براى تقرّب به آن وسيله كه به زعم ايشان يا ملائكه است و يا جن و يا انس متوسّل به بت ها و مجسّمه ها شده خود آن آلهه را رها مى كردند، و بت ها را مى پرستيدند، و با دادن قربانى ها به آن ها تقرّب


1- ال_مي__________زان ج، 26 ص 21

ص:167

مى جستند.

و سخن كوتاه ادعاى اصلى شان اين بود كه ما به وسيله بعضى از مخلوقات خدا به درگاه او تقرّب مى جوييم، ولى در مقام عمل آن وسيله را مستقلاً پرستش نموده از خود آن ه__ا بيمناك و به خود آن ه__ا اميدوار بودن__د، بدون اين ك__ه خدا را در آن مناف__ع مورد بي__م مؤثر بدانن__د، پس در نتيج__ه بت ها و يا آله___ه را شرك__اى خدا در ربوبيّت و پ_رستش مى دانستند.(1)

شرك در پرستش ملائكه

«وَ لا يَأْمُ_رَكُ__مْ اَنْ تَتَّخِ_ذوُا الْمَلائِكَ__ةَ وَ النَّبِيّي_نَ اَرْباب__ا !» (80 / آل عمران)

طايفه اى از اهل كتاب كه «صابئين» ناميده مى شوند، ملائكه را پرستش مى كردند، و عمل خود را هم به دعوت دينى نسبت مى دادند. هم چنين عرب هاى جاهليت ملائكه را «دختران خداوند» مى گفتند، و خود را ه__م مت__ديّن به دي__ن ابراهيم عليه السلام مى دانستند! اي__ن راج__ع به پرستش ملائكه.

امّا موضوع پرستش پيغمبران: مانند قول يهود كه مى گفتند: «عُزَيْر» فرزند خداست و ق__رآن ه__م آن را از ايش__ان حكايت مى كند. موسى عليه السلام چنان چيزى را تجويز نكرده، در ت____ورات ه__م ج__ز يگ__انگ__ى پ___روردگ__ار ع__ال__م چي__ز ديگ__رى نيس__ت.(2)

نفى عقيده باطل الوهيت ملائكه

«وَ ما مِنّا اِلاّ لَهُ مَق_امٌ مَعْلُومٌ وَ اِنّا لَنَحْ_نُ الصّافُّ_ونَ وَ اِنّا لَنَحْ_نُ الْمُسَبِّح_ُونَ.»

(164 تا 166 / صافات)

اين آيات سه گانه در اين مقامند كه عقيده مشركين بر الوهيت ملائكه را باطل كنند، از اين طريق كه با اعتراف خود عقيده كفار را باطل مى كنند. توضيح اين كه مشركين اعتراف دارند به اين كه ملائكه خودشان مربوب و عبد خداى تعالى هستند، چيزى كه هست مى گويند: همين مربوب هاى خدا خود رب موجودات پائين تر از خويشند، و در آن موجودات استقلال در تدبير و تصرّف دارند، و از تدبير عالم هيچ مقدارش مربوط به خدا نيست، و ملائكه خودشان اين معنا را قبول ندارند، يعنى خود را مستقل در تدبير عالم نمى دانند، هر چند كه واسطه و سبب متوسط بين خدا و خلق هستند، پس آن چه كه در اين آيات ملائكه از خود نفى مى كنند، همان استقلال در تدبير است، نه سببيت به اذن خدا، پس اعتقاد مشركين به مربوب بودن ملائكه كافى است در ابطال اعتقاد


1- المي_زان ج، 25 ص 223
2- ال_مي__زان ج، 6 ص 144

ص:168

ديگرشان، و آن اين كه ملائكه رب عالم باشند، هم چنان كه آيه: «بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَ__وْلِ وَ هُمْ بِاَمْ__رِهِ يَعْمَلُونَ _ بلكه بندگان شريف خدايند كه در سخن از او پيشى نمى گيرن__د و همه به ام__ر او عمل مى كنن__د!» (26 و 27 / انبياء) ه__م از يك سو سببيّ__ت و وساطت ملائكه را اثبات مى كند، و ه_م از سوى ديگر استقلال آنان را انكار مى نمايند.(1)

نفى اعتقادات مشركين در پرستش ملائكه

«لَ_نْ يَسْتَنْكِ__فَ الْمَسي_حُ اَنْ يَكُ_ونَ عَبْ_دا لِلّهِ وَ لاَ الْمَ__لاآئِكَ__ةُ الْمُقَ_رَّبُ__ونَ!» (172 / نساء)

آيه فوق احتجاج ديگرى است بر نفى الوهيت مسيح عليه السلام مطلقا _ خواه فرض كنيم كه مسيح فرزند است و يا فرض كنيم سوّمى سه تاست. زيرا مسيح عليه السلام بنده خداست و ه__رگ__ز از بن__دگى خدا استنكاف ندارد.

اين مطلبى است كه نصارى منكر نيستند و اناجيلى كه ميانشان دائر است صريح است در اين كه وى بندگى خدا مى كرده است، و چه معنى دارد شيئى، خودش را و يا يكى از سه تا، سوّمى را كه وجودش منطبق بر هر كدام از سه تاست، عبادت كند. آيه فوق اين سخن را درباره ملائكه تعميم مى دهد زيرا عين دليل درباره آنان جريان دارد، و جماعتى از مشركين هم _ مثل مشركين عرب _ مى گفتند: ملائكه دختران خدايند. اين كه در آيه عيسى عليه السلام را تعبير به «مسيح» و ملائكه را با صفت «مقرّبون» ذكر كرده مقصود اين است كه عيسى عليه السلام هرگز از عبادت خدا استنكاف ندارد، چگونه استنكاف كند در حالى كه مسيح است يعنى مبارك است؟ ملائكه هم استنكاف ندارند، چگونه استنكاف داشته باشند در حالى كه مقرّبين خدايند، و اگر اين اميد مى رفت كه از عبادت خدا سرباز زنند هرگز خدا اين را مبارك و آنان را مقرّب نمى كرد. چگونه ممكن است مسيح و ملائكه مقرّب از عبادت خدا استنكاف كنند در حالى كه كسانى كه از بين بندگان اعم از جن و انس و ملائكه از عبادت خدا استنكاف كنند و تكبّر ورزند، همگى به سوى او محشور و بر حسب اعمالشان مجازات خواهند شد و مسيح و ملائكه اين را مى دانند و بدان ايمان دارند و از آن مى پرهيزند.(2)

ع__دم رض_ايت ملائك_ه مورد پرستش


1- الميزان ج، 33 ص 281
2- الميزان ج، 9 ص 232

ص:169

«وَ يَ_وْمَ يَحْشُ_رُهُ_مْ جَميع_ا ثُ_مَّ يَقوُلُ لِلْمَلائِكَةِ اَهؤُلاءِ اِيّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ؟» (40 / سبأ)

در جمله فوق كه خداى تعالى سئوال مى كند، منظور سئوال از اصل فرشته پرستى نيست، و از ملائكه نمى پرسد كه آيا بت پرستان شما را پرستش مى كردند يا نه، چون اگر سئوال اين بود، ديگر معنا نداشت ملائكه انكار كنند و بگويند: «سُبْح_انَكَ اَنْتَ وَلِيُّنا!» چون در اين كه مشركين ملائكه را مى پرستيدند هيچ حرفى نيست، بلكه مراد از سئوال رضايت ملائكه است، كه آيا شما به پرستش مشركين و خضوع عبادتيشان در برابر شما راضى بوديد، يا خير؟ همان طور كه در آيه « أَاَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونى وَ اُمِّىَ اِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ؟» (51 / نحل) از حضرت مسيح عليه السلام نمى پرسد كه آيا تو چنين دستورى داده اى؟ چون هر چند ظاهر عبارت همين معنا را مى رساند، اما مى دانيم كه منظور اين نيست، چون خداى تعالى مى داند كه مسيح عليه السلام چنين دستورى نمى دهد، بلكه مراد اين است كه آيا تو راضى بودى كه امتت تو را به عنوان خداى دوّم بپرستند؟ خواهى گفت: اين را هم خدا مى دانست كه نه ملائكه به شرك راضى بودند و نه مسيح عليه السلام به شرك نصارى، در جواب مى گوئيم: بله درست است كه خدا اين را هم مى دانست، امّا منظور از اين عبارت اين است كه به هر دو طايفه بفهماند كه اميدى كه به شفاعت ملائكه و شفاعت حضرت مسيح داشتند، بى جا بوده، و براى هميشه از اين شفاعت نا اميد باشند، و هرچه در دنيا به اين منظور عبادت كردند، همه هدر رفته، و بى فائده بوده است.

- «قالُوا سُبْحانَكَ اَنْتَ وَلِيُّنا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ كانُوا يَعبُدُونَ الْجِنَّ اَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ!»

(41 / سب_اء)

ملائكه در پاسخى كه به سئوال خداى تعالى داده اند تمامى مراسم ادب را رعايت كرده اند، نخست او را به طور مطلق و بدون قيد و شرط منزه از اين دانستند كه كسى غير از او سزاوار پرستش باشد، و در ثانى رضايت خود را از اين كه معبود مشركين واقع شوند، نفى نموده و عرضه داشته اند: كه ما به چنين خطائى راضى نبوده ايم، ثانيا همين معنا را پوست كنده و صريح نگفته اند، و نخواستند كه حتى چنين خطائى را به زبان بياورند، نگفتند: ما به عبادت آنان راضى نبوديم، و اصلاً نامى از عبادت آن ها نبردند، تا مقام تخاطب و گفتگوى با خداى را به مطلبى كه گوش خراش باشد آلوده نكرده باشند، نه با تصور آن، و نه با تصديقش.

بلك__ه در پاسخ گفتن__د: كه ما به غي__ر تو وليّى براى خود نمى شناسيم، ولىّ ما

ص:170

تنه__ا توئ__ى، و با نفى ولايت غير خدا عدم رضايت خ__ود را به ط__ور كناي__ه رساندند.

سپس بنا به حكايت قرآن كريم گفتند: «بَلْ كانُ_وا يَعبُدُونَ الْجِ_نَّ اَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ.» و جن دوّمين طايفه از طوايف سه گانه اى هستند كه مورد پرستش مشركين واقع شده اند. مشركين سه طايفه از موجودات را مى پرسيدند: ملائكه، جن، و قديسين از بشر. از اين سه طايفه دو طايفه اوّل در استحقاق پرستش مقدّم بر طايفه سوّمند. و طايفه سوم هر چند كه اگر به حد كمال رسيده باشند، از دو طايفه اول افضلند، ولكن هر چه باشند ملحق به آن دو طائفه اند. و اين كه ملائكه در كلام خود كلمه اضطراب و اعراض، يعنى كلمه «بَلْ» را به كار بردند دليل بر اين است كه جن به پرستش بت پرستان راضى بوده اند.

و اين جنّيان همان كسانى هستند كه وثنى ها آن ها را مبادى شرور، و پيدايش فساد در عالم مى دانستند، و آن ها را مى پرستيدند كه به اصطلاح باج سبيلى به آن ها داده، و از ش__رّش__ان محف__وظ بمانن_د، هم چنان كه ملائك__ه را مبدأ تاري__خ پنداشت_ه و آن ه__ا را مى پرستيدند، تا به وسيل__ه اين باج خي__رات آن ه__ا را به سوى خود سرازير كنند.(1)

نفى عقيده باطل منكرين انزال وحى

«...لَ__وْلا اُنْ__زِلَ عَلَيْنَ__ا الْمَ__لائِكَ__ةُ اَوْ نَ_____رى رَبَّن__ا...؟» (21 / ف_رق_ان)

اين آيات اعتراض ديگرى از مشركين بر رسالت رسول را حكايت نموده كه خواسته اند با آن اعتراض، رسالت وى را رد كنند، و حاصل اعتراضشان اين است كه اگر ممكن باشد كه از جنس بشر بدان جهت كه بشر است شخصى رسول شود، و ملائكه بر او وحى خداى سبحان بياورد، و رسول خدا را ببيند، و با او از راه وحى سخن بگويد، بايد ساير افراد بشر نيز بدان جهت كه بشرند داراى اين خصايص بگردند، پس اگر آن چه او ادّعا مى كند حق باشد بايد ما، و يا بعضى از ما نيز مانند او باشيم، آن چه را او مدّعى ديدنش است ببينيم، و آن چه او درك مى كند ما نيز درك بكنيم.

البته اين اعتراض را از امت هاى سابق آموخته بودند، چون بنا به حكايت قرآن مبتك_ر آن اقوام خيلى قديمى بودند، كه گفتند: «اِنْ اَنْتُمْ اِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا !»

اين كه فرمود: « لَوْلا اُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ اَوْ نَرى رَبَّنا !» حكايت اعتراض كفّار است بر رسالت رسول خدا صلى الله عليه و آله، كه آن را به صورت تحريص آوردند. بيان حجّت آنان اين است كه اگر رسالت كه عبارت است از نازل شدن ملائكه به وحى و يا تكلّم خدا با بشر به مشافه__ه _ چيزى است كه ني__ل به آن براى بشر امك__ان دارد، كه ما هم


1- الميزان ج، 32 ص 296

ص:171

مانند اين شخص مدّعى رسال__ت بشر هستيم، چرا ملائك__ه بر ما ن__ازل نمى شون__د، و پ_روردگارمان را نمى بينيم.

تعبير از خداى تعالى به كلمه «ربّ» نوعى تمسخر ايشان را مى فهماند، چون مشركين خداى تعالى را ربّ خود نمى دانستند، بلكه به عقيده آنان ارباب كه پرستش مى شوند، ملائكه و روحانيات از كواكب، و امثال آن است، و خداى سبحان ربّ الارباب است، پس در حقيقت به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفته اند: تو معتقدى كه خدا ربّ توست و به تو علاقه مند است، و به همين جهت تو را از ميان همه افراد بشر به تكلّم با خود اختصاص داده، اگ__ر خ__دا پروردگار ما ني__ز هست پس چ__را با ما ح__رف نمى زن__د؟ و چ__را خود را به ما نشان نمى دهد.

علاوه بر اين كه مشركين از پرستش ارباب اصنام يعنى ملائكه و روحانيات كواكب و امثال آن عدول نموده، و به جاى آن ها خود اصنام و مجسّمه ها را پرستيدند، براى اين بود كه بت ها و مجسّمه ها محسوسند، و از مشاهده پرستنده در هنگام پرستش و قربانى غايب نيستند.(1)

تصوّرات باطل مشركين در رسالت ملائكه

«...وَ لَ__وْ شاءَاللّ__هُ لاَنْ__زَلَ مَلائِكَ__ةً م__ا سَمِعْنا بِهذا ف__ى ابائِنَا الاَوَّلي__نَ؟» (24 / مؤمنون)

سي__اق آي__ه دلال__ت مى كن__د بر اين ك__ه ب__زرگ__ان ق__وم ن__وح مط__الب اين دو آي__ه را در خطاب به عموم مردم گفته اند، تا همه را از نوح روى گردان نموده و عليه او تح__ري__ك و بر آزار و اذيّتش تش__ويق كنن__د، باشد تا به اين وسيل_ه ساكتش سازند.

گفتند: «وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لاَنْزَلَ مَلائِكَةً!» كه حاصلش اين است كه اگر خدا خواسته باشد ما را به دعوت عينى خود بخواند، بايد يكى از ملائكه مقرّب خود، و يكى از شفعائى كه واسطه ميانه ما و خداست براى اين كار انتخاب كند، و به سوى ما گسيل بدارد نه يك بش__رى كه هيچ نسب__ت و ارتباطى با او ندارد، علاوه بر اين كه اگر آن ملائكه را كه گفتيم بفرستد، و آن ها بشر را به سوى يكتاپرستى دعوت كنند، و بگويند كه نبايد ما ملائكه را ارباب و معبوده__اى خود بگيري__م، بشر بهتر گفت__ه آنان را مى پذيرد، و زودت__ر تصديق مى كن__د، چون خ__ود آن__ان مى گوين__د كه غير خدا را نباي__د پرستيد.

و اگر از ارسال ملائكه تعبير به انزال كرد، ارسال با انزال تحقق و خارجيت پيدا مى كند، و اگر به لفظ جمع تعبير كرد، نه مفرد، شايد به اين جهت باشد كه مرادشان از اين ملائكه همان ملائكه اى باشد كه مشركين آلهه خود گرفتند، و اين گونه فرشتگان در نظر


1- ال_مي_زان ج،29 ص 284

ص:172

مشركين بسيارند.(1)

عقايد فرقه هاى مختلف مشرك در زن بودن ملائكه

« وَ الصّافّاتِ صَفّ_ا فَالزّاجِراتِ زَجْرا فَالتّالِي_اتِ ذِكْ_را!»

« اَمْ خَلَقْنَ_ا الْمَلائِكَةَ اِناث__ا وَ هُ___مْ شاهِ__دوُنَ!» (1 و 150 / صافات)

ممكن است براى خواننده اين سئوال پيش بيايد كه چرا قرآن كريم كلمات مخصوص به زنان را درباره ملائكه استعمال كرده، و فرموده: «صافّات، زاجرات، و ت_الي__ات» و نفرم__وده: «صافّ__ون و زاج__رون و ت__ال__ون.»

در جواب بايد بگوييم: وقتى سخن از جماعتى به ميان آيد جايز است لفظ مؤنث درباره آنان استعمال كرد، چون كلمه جماعت مؤنث است و صافّات و زاجرات و تاليات به اعتبار لفظ جماعت مؤنث آمده و خلاصه مؤنث لفظى است.

خداوند در آيات 149 و 150 سوره فوق معترض عقايد كفار شده، كه درباره خدايان خود كه يا ملائكه يا جن بود چه عقايدى داشتند و چگونه ملائكه را دختران خدا ناميده و براى جن قائل به نسبت و خويشاوندى با خدا شدند و به طور كلى وثنيت كه يا برهمائى هستند، و يا بودائى، و يا صابئى، معتقد نبودند كه تمامى ملائكه دختر و زن هستند، بله بعضى از آنان اين اعتقاد را داشتند، لكن آن چه از بعضى از قبايل عرب مانند وثنى هاى قبيله جهينه و سليم و خزاعه و بنى مليح حكايت شده، اين است كه اينان قائل به مؤنث و ماده بودند. و امّا اعتقاد به اين كه بين جن و خدا خويشاوندى هست، و نسبت جن سرانجام به خدا منتهى مى شود، فى الجمله از تمامى فرقه هاى نام برده به شرك، نقل شده است.

«اَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ اِناثا وَ هُمْ شاهِدوُنَ؟» از ايشان بپرسى آيا ما ملائكه را ماده خلق كرده ايم، و آيا مشركين در روزى كه ما ملائكه را خلق مى كرديم آن جا حاضر بودند، و مادگى ملائكه را ديدند؟ يا اين كه نه تنها حاضر نبودند، بلكه چنين ادّعائى هم نمى توانند بكنند. علاوه بر اين كه اصولاً نرى و مادگى يك مسئله اى است كه جز از راه حسّ نمى توان اثباتش كرد، و ملائكه براى مشركين محسوس نبودند. و اين جمله ردّ ماده بودن ملائكه است.(2)

نفى عقيده باطل زن بودن ملائكه و توالد آن ها


1- ال_مي____زان ج، 29 ص 42
2- ال_مي__زان ج، 33 ص 195 و ج، 33 ص 275

ص:173

«وَ جَعَلُ_وا الْمَلائِكَ__ةَ الَّذي__نَ هُ__مْ عِب_ادُ الرَّحْم__نِ اِن__اث__ا!» (19 / زخرف)

اين آيه گفتار مشركين را كه ملائكه دختران خدايند معنا مى كند، و اين عقيده طوايفى از عرب جاهليت بود، و گرنه وثنى هاى ديگر چه بسا كه درباره بعضى از آلهه خود مى گفتند: اين آلهه مادر خدا، و اين آلهه دختر خداست، ولى نمى گفتند كه به كلّى همه ملائك__ه دختر و زنن__د، لكن در آيه مورد بحث از وثنيان عرب حكايت مى فرمايد كه چني__ن اعتق_ادى داشته اند.

و اگر ملائكه را با جمله: « الَّذينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ،» توصيف كرده، براى اين بوده كه گفتار آنان را كه ملائكه جنس مادّه هستند ردّ كند، چون كلمه «عِب_ادُ» وصف نر است، و ماده را عباد نمى گويند. خواهى گفت پس از اين توصيف بر مى آيد ملائكه نر هستند، مى گوييم نه، لازمه عباد بودن آنان اين نيست كه به وصف نرى هم متّصف گردند، چون نرى و مادگى كه در جانداران زمينى است از لوازم وجود مادّى آن هاست، كه بايد مجهّز ب__ه آن ب__اشن__د، تا نسلش__ان قط__ع نش__ود و م__لائك_ه از م__اديّ_ت و تناسل بدورند.

- «اِنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَ_ةَ تَسْمِيَةَ الاُنْثى!» (27 / نجم)

اين آيه عقيده مشركين را بر اين كه ملائكه از جنس زنانند ردّ مى كند، همان طور كه در آي_ه 26 همي__ن سوره اعتق__اد به شفاع__ت ملائك__ه به طور مطل__ق را ردّ كرده است.

مراد از تسميه مشركين ملائكه را به انثى همين است كه مى گفتند ملائكه دختران خدايند. پ__س مراد از كلم__ه «انثى» جن__س زن اس__ت كه اع__م از يك_ى و بيشتر است.(1)

نفى اعتقادات مشركين در مورد ملائكه

«اَفَاَصْفكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ اِناثا اِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظيما!»(40 / اسراء)

اين آيه خطاب به آن دسته از مشركين است كه مى گفتند: ملائكه دختران خدا هستند، و يا بعضى از ايشان دختران اويند، و اگر در آيه به جاى كلمه «دختران» كلمه «زنان» را آورد از اين جهت بود كه ايشان جنس زن را پست مى دانستند. معناى آيه اين است كه وقتى خداى سبحان پروردگار شما باشد، و پروردگار ديگرى نداشته باشيد و او همان كسى باشد كه اختياردار هر چيزى است آن وقت آيا جا دارد كه بگوييد شما را ب__ر


1- الميزان ج، 35 ص 146 و ج، 37 ص 79

ص:174

خ__ودش مق__دّم داشته به شما پسر داده و از جنس اولاد جز دختران نصيب خود نكرده است؟ و ملائك__ه كه به خي__ال شم__ا از جنس زنانند به خود اختصاص داده؟ راست_ى حرف بزرگى مى زنيد كه تبعات و آث__ار س__وء آن بسي__ار ب__زرگ اس__ت.(1)

معارف قرآن درشناخت جن

ماهيّت وجودى جن، و استعدادهاى آن

ج__ن چيس_ت؟


1- الميزان ج، 25 ص 181

ص:175

ص:176

«قُ_لْ اوُحِ_ىَ اِلَ_ىَّ اَنَّهُ اسْتَمَ_عَ نَفَ_رٌ مِنَ الْجِ_نِّ فَق_الُوا اِنّا سَمِعْن_ا قُرْانا عَجَبا!» (1 / جن)

كلم_ه «جِ_ن» به معن_اى ن_وعى از مخلوقات خداست كه از حواس ما مستورند و قرآن كريم وجود چنين موجوداتى را تصديق كرده، و درباره آن مطالبى به شرح زير بيان كرده است:

1 _ اين نوع از مخل__وق__ات قب_ل از ن_وع بش___ر خل__ق ش__ده ان_د.

2 _ اين نوع مخلوق از جنس آتش خلق شده اند هم چن__ان كه ن__وع بش__ر از جنس خاك خلق شده اند: « وَ الْجانَّ خَلَقْن_اهُ مِ_نْ قَبْ_لُ مِ_نْ ن_ارِ السَّمُومِ _ جانّ را ما قبلاً از آتش___ى سم__وم آف_ري_ده ب_ودي_م.» (27 / حج__ر)

3 _ اين نوع مانند انسان زندگى و مرگ و قيامت دارند: « اُولئِ_كَ الَّذي_نَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فى اُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الاِنْسِ _ اينان كسانى اند كه همان عذاب ها كه امت ه_اى گ_ذشته جنّى انس_ى را منق_رض ك_رده ب_ود، برايشان حتمى شده!» (18 / احقاف)

4 _ اين نوع از جانداران مانند ساير جانداران نر و ماده و ازدواج و توالد و تكاثر دارند: «وَ اَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الاَنْسِ يَعُوذوُنَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ _ و اين كه مردانى از انس بودند كه به مردانى از جن پناه مى برند.» (6 / جن)

5 _ اين ن__وع، م_انن_د نوع بشر داراى شعور و اراده است، و علاوه بر اين كارهايى سريع و اعمالى شاقه را مى توانند انجام دهند، كه از نوع بشر ساخته نيست، هم چنان كه در آيات مربوط به قصص سليمان عليه السلام ، و اين كه جن مسخر آن جناب ب_ودن_د، و

ص:177

ني_ز در قص_ه شهر سب__ا آم_ده است.

6 _ جن هم مانند انس، مؤمن و كافر دارند، بعضى صالح و بعضى ديگر فاسدند، و در اي__ن ب__اره آي__ات زي__ر را مى خ_وانيم:

_ «وَ م_ا خَلَقْ_تُ الْجِ_نَّ وَ الاِْنْ_سَ اِلاّ لِيَعْبُ__دُونِ _ من ج__ن و انس را خلق نكردم مگر براى اين كه مرا عبادت كنند!» (56 / ذاريات)

_ «اِنّا سَمِعْنا قُرْآن_ا عَجَب_ا يَهْدى اِلَى الرُّشْ_دِ فَ_امَنّا بِهِ _ ما قرآنى عجيب شنيديم، قرآنى ك___ه ب__ه س___وى رش__د ه__داي_ت م_ى كن__د و ب__دان ايم__ان آوردي__م.» (1 و 2 / ج__ن)

_ «وَ اَنّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ _ و اين ماييم كه مسلمانان و دادگران از مايند.» (14 / جن)

_ «وَ اَنّا مِنَّا الصّالِحُ__ونَ _ و همي__ن م__ايي__م ك__ه صالحان و پائين تر از صالح از مايند.» (11 / جن)

_ «قالُوا يا قَوْمَنا اِنّا سَمِعْنا كِتابا اُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى مُصَدِّقا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدى اِلَى الْحَقِّ وَ اِلى طَريقٍ مُسْتَقيمٍ ي_ا قَ__وْمَن_ا اَجيبُ_وا داعِ_ىَ اللّ_هِ _ گفتند اى قوم ما آگاه باشيد كه ما كتابى را شنيده ايم بعد از موسى نازل شده كه كتاب هاى آسمانى قبل را تصديق دارد، كتابى است كه به سوى حق و به سوى طريق مستقيم هدايت مى كند، اى قوم ما منادى خدا را اجابت كنيد.» (30 و 31 / احقاف)

و آي__ات ديگ__رى كه به س__اي_ر خص__وصيات جنيّان اشاره مى كند.(1)

م__ادّه اوليّ__ه آف_رينش ج_ن

«وَ الْجانَّ خَلَقْن__اهُ مِ__نْ قَبْ_لُ مِ_نْ ن___ارِ السَّمُ__ومِ.»(27 / حجر)

_ سوگند مى خوريم كه م__ا خلق__ت ن__وع آدمى را از گلى خشكيده كه قبلاً گلى روان و متغي__ر و متعف_ن ب__ود آغ_از ك_ردي_م، و ن__وع «جِن» را از ب__ادى بسي__ار داغ خل__ق ك__ردي__م، ك___ه از ش___دت داغ___ى مشتع__ل گشت__ه و آت_ش ش__ده ب___ود.

ظاهر مقابله اى كه در ميان جمله «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَأٍ مَسْنُونٍ،» و جمله «وَ الْجانَّ خَلَقْن_اهُ مِ_نْ قَبْ_لُ مِ_نْ ن_ارِ السَّمُومِ،» (26 و 27 / حجر) برقرار شده، اين است كه همان طور كه جمله اولى در صدد بيان اصل خلقت بشر است،


1- ال_مي___________زان ج،39 ص 190

ص:178

جمله دومى هم در مقام بيان همين معنا باشد. پس نتيجه اين مى شود خلقت جانّ در آغاز از آتشى زهر آگين بوده است.

اگر در آيه مورد بحث مبدأ خلقت جنّ را از نار سموم دانسته، با آيه سوره «اَلرَّحْمن» كه آن را «مارجى از نار» ناميده و فرموده:« وَ خَلَقَ الْجانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ،» (15/رحمن) منافات ندارد، زيرا مارج از آتش شعله اى است كه همراه دود باشد، پس دو آيه روى هم مبدأ خلقت ج__ن را ب__اد سم__ومى مع__رفى مى كند كه مشتعل گشته، و به صورت م_ارجى از آت_ش در آم_ده اس_ت.(1)

تكثير نسل هاى بعدى و نحوه تناسل جن

«وَ الْج____انَّ خَلَقْن__اهُ مِ___نْ قَبْ___لُ مِ___نْ ن____ارِ السَّمُ___ومِ.» (27 / حج__ر)

آي__ا نس_ل ه_اى بع__دى «ج__انّ» ه_م م_انن_د ف__رد اوّلش__ان از نار سموم بوده به خلاف آدمى كه فرد اوّلش از صلصال و اف__راد بع__دش از نطف__ه او، و ي__ا جن هم مانند بش__ر اس__ت، از ك__لام خ_داى سبح_ان نمى ت_وان استف_اده ك_رد، زي_را ك_لام خ_دا از بي__ان اي_ن جه__ت خ__ال__ى اس__ت.

تنه__ا چي__زى ك__ه در آن به چشم مى خورد و مى توان از آن استشمام پاسخى از اين سئ_وال نم_ود، اين است كه ي_ك ج_ا براى شيطان ذريه سراغ داده و فرموده: «اَفَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ اَوْلِياءَ مِنْ دُونى _ آيا به جاى من، شيطان و ذريّه او را اولياى خود مى گي_ري_د؟» (50/كهف) و جاى ديگر هم نسبت به مرگ و مير به آن ها داده و فرموده: «قَدْ خَلَ__تْ مِ_نْ قَبْلِهِ__مْ مِنَ الْجِ__نِّ وَ الاِْنْ__سِ _ قبل از ايشان اقوامى از جن و انس بودند كه از بين رفتند.» (25/فصلت)

از اين دو نشانه مى توان فهميد كه تناسل در ميانه اجنه نيز جارى است، زيرا معهود و مألوف از هر جاندارى كه ذريّه و مرگ و مير دارد، اين است كه تناسل هم داشته باشد، چي__زى ك__ه هس__ت اي__ن سئ__وال ب__دون ج__واب مى ماند كه آيا تن__اس_ل جن هم م_انن_د ان_س و س_اي_ر ج_انداران، با عمل سفاد انجام مى يابد و يا به وسيله ديگرى؟(2)

ارتباط جن با شيطان _ جانّ و ابليس


1- ال_مي_____________زان ج،23 ص 225
2- ال_مي____زان ج،23 ص 224

ص:179

«وَ الْج__انَّ خَلَقْن____اهُ مِ___نْ قَبْ____لُ مِ___نْ ن___ارِ السَّمُ__ومِ.» (27 / حج__ر)

سياق آيه مورد بحث خالى از دلالت بر اين معنا نيست كه ابليس جن بوده، و گرنه جمله «وَ الْجانَّ خَلَقْن_اهُ مِ_نْ قَبْ_لُ...،» لغو مى شد، در جاى ديگر هم از كلام خود فرمود كه ابليس از جن بود، و آن آيه «كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ اَمْرِ رَبِّه _ از جن بوده و به همين جهت از امر پروردگارش سر باز زده است.» (50 / كهف) چه از اين آيه به خوبى بر مى آيد كه جان (در آيه مورد بحث) همان جن بود، و يا يك نوع از انواع آن بوده، در غير اين دو آيه ديگر اسمى از جان برده نشده، و هر جا بحثى از موجود مقابل انسان اسمى رفته به عنوان جن بوده، حتى در مواردى كه عموميّت كلام، ابليس و هم جنسان او را هم مى گرفته، مانند جمله «شَياطينَ الاِْنْسِ وَ الْجِنِّ،» (112 / انعام) و آيه «حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فى اُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الاِنْسِ _ وعده عذاب خدا بر كفّار در امت هاى گذشته از جن و انس عملى شد.» (25 / فصلت) و آيه « سَنَفْرُغُ لَكُمْ اَيُّهَ الثَّقَلانِ: به زودى به كار شما مى پردازيم اى جن و انس!» (31 / رحمن) و آيه « يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ اِنِ اسْتَطَعْتُمْ اَنْ تَنْفُذوُا مِنْ اَقْطارِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ فَانْفُذوُا _ اى گروه جن و انس اگر مى توانيد كه به اط__راف و ن__واح__ى زمي__ن و آسمان ها نفوذ كني_د بكني_د!» (33 / رحم___ن) ب_ه لف___ظ «ج_ن» تعبي__ر ش__ده است.

و ظاهر اين آيات با در نظر گرفتن اين كه ميان انسان و جانّ در يكى، و انسان و جن در ديگرى، مقابله افتاده، اين است كه جن و جانّ هر دو يكى باشد تنها تعبير دوتاست.(1)

هم ط_ايفه بودن جن و ابليس

«...كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ اَمْرِ رَبِّه... .» (50 / كهف)

در اين جمله براى بار دوم ماجراى ميان خدا و ابليس را ياد آورى مى كند، آن زمان كه به ملائكه دستور داد تا بر آدم، سجده كنند، همه سجده كردند مگر ابليس كه از جن ب__ود و به همي_ن جهت از امر پروردگارش تم_رّد كرد.

از كلام خداى تعالى استفاده مى شود كه ابليس از طايفه جن بوده، و داراى فرزندانى و قبيل____ه اى اس__ت، چ____ون در ق__رآن م_ى خ_واني_م:

_ « ك__انَ مِ_نَ الْجِ_نِّ فَفَسَقَ عَنْ اَمْ__رِ رَبِّ__ه _ او از جن بود و در آخر از امر


1- ال_مي_____زان ج،23 ص 223

ص:180

پروردگارش سرپيچى كرد.» (50 / كهف)

_ « اَفَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ اَوْلِياءَ مِنْ دُونى _ آيا ابليس و ذريّه او را به جاى من اولياى خود مى گي__ري__د؟» (50 / كهف)

_ « اِنَّ__هُ يَ_ريكُ_مْ هُ_وَ وَ قَبيلُ_هُ مِ_نْ حَيْ_ثُ لاتَ__رَوْنَهُمْ _ او و قبيله اش از جائى كه شما ايش_ان را نبيني_د مى بينند.»(1)

تف__اوت م__ادّه اوّل ج__ن و انس_ان

«خَلَقَ الاِنْس_انَ مِنْ صَلْص_الٍ كَالْفَخّ_ارِ وَ خَلَ_قَ الْجانَّ مِ_نْ م_ارِجٍ مِ_نْ نارٍ.» (14 و 15 / الرحمن)

كلمه «صَلْصال» به معناى گل خشكيده اى است كه وقتى زير پا مى شود صدا مى كند، و كلمه «فخّار» به معناى سفال است. و مراد از انسان در اين جا نوع آدمى است، و منظور از خلقت انسان از صلصال چون سفال اين است كه خلقت بشر بالاخره منتهى به چنين چيزى مى شود. بعضى گفته اند مراد از انسان در آيه فوق شخص آدم عليه السلام است.

«وَ خَلَقَ الْجانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ!»

كلمه «مارِج» به معناى زبانه خالص و بدون دود از آتش است. بعضى گفته اند: به معناى زبانه آميخته با سياهى است، و مراد از «جانّ» نيز مانند انسان نوع جن است، و اگر جن را مخلوق از آتش دانسته به اعتبار اين است كه خلقت جن منتهى به آتش است، و بعضى گفته اند: م__راد از كلم__ه «جانّ» پ__در جن است، همان طور كه گفته اند مراد از انس پدر انسان ها آدم عليه السلام است.(2)

خلقت جانّ اوليّه در مقابل انسان اوليّه

«وَ لَقَ__دْ خَلَقْنَ__ا الاِنْس__انَ مِ__نْ صَلْص__الٍ مِ_نْ حَمَ__أٍ مَسْنُ__ونٍ وَ الْجانَّ خَلَقْن____اهُ مِ_نْ قَبْ____لُ مِ____نْ ن___ارِ السَّمُ____ومِ.» (26 و 27 / حج_________ر)

اص___ل كلم__ه «ج__ن» ب__ه معن__اى پ__وش__ان__دن است و همي_ن معنا در همه مشتق__ات كلم__ه ج__ري____ان دارد.

«جن» طايفه اى از موجوداتند كه بالطبع از حواس ما پنهانند، و مانند ما شعور و اراده دارند. در قرآن كريم بسيار اسم «جن» برده شده، و كارهاى عجيب و غريب و


1- ال_مي___زان، ج،26 ص 198 و ج، 39 ص 191.
2- ال_مي_____________زان ج،37 ص 201

ص:181

حركات سريع از قبيل كارهائى كه در داستان هاى سليمان عليه السلام انجام دادند به ايشان نسبت داده، و نيز م__انن__د م_ا مكلّ_ف به تك__اليفن__د، و چ__ون م__ا، زن__دگ_ى و م__رگ و حش__ر دارن__د. و هم__ه اي__ن ها از بسي__ارى از آي_ات متفرق قرآنى استفاده مى شود.

و امّا «جانّ» و اين كه جان هم همان جن است و يا به گفته «ابن عباس» پدر جن است، همان طور كه آدم پدر بشر است، و يا به گفته «حسن» همان ابليس است، و يا به گفته «راغب» نسل جنى ابليس، و يا نوع مخصوصى از جن است ؛ اقوال مختلفى است كه بيشترش بى دليل است.

آن چه كه تدبّر در آيات قرآن كريم دست مى دهد اين است كه در دو آيه مورد بحث «جانّ» را مقابل «انس» گرفته و آن دو را دو نوع گرفته، و همين دو نوع گرفتن آن دو دليل و يا ح__داقل اشاره دارد بر اين كه يك نوع ارتباطى در خلقت آن دو هست، و نظير دو آيه م__ورد بح__ث آي__ه «خَلَ__قَ الاِنْس__انَ مِ_نْ صَلْص_الٍ كَالْفَخّ_ارِ وَ خَلَ_قَ الْجانَّ مِ_نْ مارِجٍ مِ__نْ ن__ارٍ _ انس__ان را آف__ري__د از گ__ل خشكي__ده چ__ون سفال و جن را از آتشى زبانه دار !» (14 و 15 / رحمن) است.(1)

ب_رت_رى انس_ان ب__ر ج__ن

«وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً !» (70 / اسراء)

معناى آيه اين مى شود كه ما بنى آدم را بر بسيارى مخلوقاتمان كه حيوان و جن ب_وده ب_اشن_د برترى داديم.

«تكريم» انسان به دادن «عقل» است كه به هيچ موجودى ديگر داده نشده، و انسان به وسيله آن خير را از شرّ و نافع را از مضر و نيك را از بد تميز مى دهد. موهبت هاى ديگ__رى از قبي__ل تسلّ__ط بر س_اي_ر موجودات و استخدام آن ها براى رسيدن به ه_دف ه_ا از قبي_ل نط_ق و خ_ط و امثال آن نيز بر عقل متفرع مى شود.

تفضيل انسان بر ساير موجودات به اين است كه آن چه را كه به آن ها داده از هر يك سه__م بيشت__رى ب_ه انس_ان داده است.

اين آيه متعرض برترى از حيث وجود مادى است. انسان به حسب وجود مادّى اش از حي___وان و ج___ن ب__رت__رى دارد.(2)

مفهوم وسواس خنّاس و شياطين جن و انس


1- ال_مي_____زان، ج،23 ص 222
2- ال_مي_____زان، ج،25 ص 268

ص:182

«مِنْ شَ_رِّ الْوَسْ_واسِ الْخَنّاسِ اَلَّذى يُوَسْوِسُ فى صُدوُرِ النّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّ__اسِ!» (4تا6 / ناس)

كلمه «وَسْواس» به معناى حديث نفس است، به نحوى كه گوئى صدائى آهسته است كه به گوش مى رسد. كلمه «خنّاس» به معناى اختفاء بعد از ظهور است. بعضى گفته اند:

شيطان را از اين جهت خنّاس خوانده كه لايزال آدمى را وسوسه همى كند و به محضى ك__ه انس__ان به ي__اد خ__دا مى افت__د پنه__ان مى ش__ود و عق__ب م_ى رود، باز همين كه انس__ان از ي__اد خ__دا غ__اف__ل مى ش__ود جل_و م_ى آي__د و ب_ه وس_وس_ه مى پ__ردازد.

« اَلَّذى يُوَسْوِسُ فى صُدوُرِ النّاسِ!» اين جمله كلمه وسواس خنّاس را توصيف مى كند. و مراد از صدور ناس محل وسوسه شيطان است، چون شعور و ادراك آدمى به حسب استعمال شايع به قلب آدمى نسبت داده مى ش__ود كه در قفس__ه سينه قرار دارد.

«مِ_نَ الْجِنَّ_ةِ وَ النّ_اسِ.»

اين جمله بيان وسواس خنّاس است و در آن به اين معنا اشاره شده كه بعضى از مردم كسى است كه از شدت انحراف، خود شيطانى شده و در زمره شيطان ها قرار گرفته است هم چنان كه قرآن در جاى ديگر نيز فرموده:

«شَياطينَ الاِنْسِ وَ الْجِنِّ.»(112/انعام)(1)

كفر و ايمان در جن

فرقه هاى مختلف و گروه صالح و ناصالح جن


1- المي_____زان ج،40 ص 467

ص:183

« وَ اَنّ___ا مِنَّ___ا الصّ___الِحُ___ونَ وَ مِنّ_ا دوُنَ ذلِ_كَ كُنّ_ا طَ___رائِ___قَ قِ___دَدا !» (11 / جن)

كلمه «صالح» از معناى شايستگى است، و مراد از كلمه «دوُنَ ذلِ_كَ» به معناى غير است، و خواسته اند بگويند: بعضى از ما صالحند، و بعضى ديگر غير صالح، مؤيد اين ظهور جمله بعد است كه مى فرمايد:«كُنّ_ا طَ_رائِ_قَ قِ_دَدا،» ما داراى مسلك هاى متفرق بوديم. كلم_ه «طَ__رائِقَ» جمع طريقه است كه به معناى روش هايى است كه مورد عمل واق__ع ش_ده ب___اش_د.

اگر طرايق را به وصف قِدَدْ توصيف كرد، به اين مناسبت بود كه هر يك از آن ط__ريق__ه ها مقط__وع از ط_ريق_ه ديگ_ر اس_ت، و س_ال_ك خود را به هدفى غير هدف ديگرى مى رس____ان_د.

ظاهرا مراد از كلمه «الصّالِحُونَ» به حسب طبع اوّلى است، آن هايى كه در معاشرت و معامله طبعا اشخاصى سازگارند، نه صالحان به حسب ايمان.

معناى آيه اين است كه: بعضى از ما صالحان بالطبعند و بعضى غير صالحند و ما در مذاهب مختلف بوديم و يا صاحب مذاهب مختلف بوديم و يا ما خودمان مثل راه هاى ب_ريده از هم هستيم كه هر كدام از ي__ك ج_ا س_ر در مى آورد.(1)

گروه مسلمان و گروه منحرف بين جنيّان


1- الميزان ج،39 ص 200

ص:184

«وَ اَنّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْق_اسِطُونَ فَمَ_نْ اَسْ_لَمَ فَاُولئِ_كَ تَحَ_رَّوْا رَشَدا !» (14 / جن)

مراد از كلمه «مُسْلِمُونَ» اين است كه ما تسليم امر خدائيم، پس مسلمون كسانى اند كه امر را تسليم خدا كردند، و مطي__ع او در هر چه بخواهد و دستور دهد هستند، و مراد از كلمه «قاسِطُونَ» مايلين به سوى ب__اط_ل اس_ت. معن__اى آي__ه اين است كه: ما گروه جنيّ__ان به دو ط__ايف__ه تقسي__م مى شويم، يك طائفه آن هايى كه تسليم امر خدا و مطيع او هستيم، و طايف__ه ديگ__ر كس_ان_ى ك_ه از تسلي_م ش__دن ب__راى امر خدا با اين كه حق است ع_دول كرده، و منحرف شده اند.

«فَمَ_نْ اَسْلَ_مَ فَ_اُولئِكَ تَحَ_رَّوْا رَشَ__دا،» معناى جمله اين است كه كسانى كه تسليم ام__ر خ__دا ش_دن_د، آن ه_ا در ص__دد ي_افت_ن واق_ع و ظف_ر جست_ن ب_ه ح_ق ب_ر آم_دن_د.

«وَ اَمَّا الْق_اسِطُونَ فَك_انُوا لِجَهَنَّ_مَ حَطَب_ا _ و امّا منحرفين هيزم جهنم اند،» (15 / جن) و در دوزخ با سوختن معذب مى شوند، جانشان مشتعل مى گردد، عينا نظير منحرفين از انس، كه ق__رآن ك_ري_م آتش گي_رانه دوزخش_ان خوانده است.

«وَ اَنْ لَ_وِ اسْتَق_امُ_وا عَلَ_ى الطَّ_ريقَةِ لاَسْقَيْناهُ_مْ ماءً غَدَقا لِنَفْتِنَهُ_مْ في_هِ _ به درستى كه داستان از اين قرار است كه اگر جن و انس بر طريقه اسلام يعنى تسليم خدا بودن استقامت بورزند، ما رزق بسيارى روزيشان مى كنيم، تا در رزقشان امتحانش كنيم!» (16 و 17 / جن)

«وَ مَ_نْ يُعْرِضْ عَ_نْ ذِكْ_رِ رَبِّ_هِ يَسْلُكْ_هُ عَ_ذابا صَعَدا _ و كسى كه از ياد پروردگارش اعراض كند خدا او را به راه عذابى دشوار مى اندازد!» (17 / جن)(1)

يكى بودن پيامبران جن و انسان

«يامَعْشَ___رَ الْجِ___نِّ وَ الاِنْ__سِ اَلَ__مْ يَ__أْتِكُ_مْ رُسُ_لٌ مِنْكُ_مْ؟» (130 / انع__ام)

_ ما در قيامت همگى آنان را مخاطب قرار داده و مى پرسيم؟ اى گروه جن و انس آيا پيغمبرانى از شما به سوى شما نيامدند؟ و آيات مرا بر شما نخواندند ؟ و شما را به دين حق دعوت نكردند؟ و از عذاب امروز كه روز قيامت هشدارتان ندادند و به شما نگفتند: خداوند ب__ه زودى در م__وق__ف ب_ازخواستت__ان باز داشته و به حساب اعمالتان


1- ال_مي_زان ج،39 ص 202

ص:185

رسيدگى نموده، و به آن چه از نيك و بد كرده ايد پ_اداش و كيف_رتان مى دهد؟

در جواب خواهند گفت: ما عليه خود گواهى مى دهيم كه پيغمبران آيات تو را بر ما خواندند و از رسيدن به چنين روزى انذارمان كردند، و ما به دين ايشان كفر ورزيده و با علم به حقانيّت آنان و بدون هيچ غفلتى ايشان را ردّ كرديم.

اين معنا كه ما براى آيه كرديم چند نكته را روشن مى سازد: اوّل اين كه كلمه «مِنْكُمْ» بيش از اين دلالت ندارد كه پيغمبران از جنس مجموع و روى هم رفته همان جن و انسى بودند كه به سوى ايشان مبعوث شدند، و خداوند پيغمبران را از جنس ملائكه قرار نداد تا امتان ايشان از ديدنشان وحشت نكنند و كلام ايشان را كه همان زبان مادرى خودشان است بفهمند، و امّا اين كه براى جن و پيغمبرانى از جن و براى انس انبي__ائى از انس مبع__وث ك__رده ب_اش_د آي_ه شريفه هيچ گونه دلالتى بر آن ندارد.(1)

استم_اع ق__رآن و مسلمان شدن گروهى از جن

«قُلْ اوُحِىَ اِلَىَّ اَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِ_نِّ فَقالُوا اِنّا سَمِعْنا قُرْان_ا عَجَب_ا يَهْدى اِلَى الرُّشْ_دِ فَ_امَنّا بِهِ!» (1 / جن)

شروع سوره جن به داستان چند نفر از طايفه جن اشاره مى كند كه صوت قرآن را شني__دي__د و ايم__ان آورده، و ب__ه اص_ول مع__ارف دي_ن اق_رار ك_ردند.

معناى آيه اين است كه: اى رسول به مردم بگو به من وحى شده، _ يعنى خدا به من وحى كرده _ كه چند نفرى از جن قرآن را شنيدند، و _ وقتى به قوم خود برگشتند _ به ايشان گفتند: ما كلامى را شنيديم خواندنى، كه كلامى خارق العاده بود، و به سوى عقايد و اعمالى دعوت مى كرد كه دارنده آن عقايد و اعمال را باصابه واقع رسيدن به حقيقت سعادت پيروز مى گرداند.

اگر قرآن را عجب خواندند، براى همين بوده كه كلامى است خارق العاده، هم در الفاظش وهم در معانى و معارفش، مخصوصا با در نظر گرفتن اين كه اين كلام از شخصى صادر شده كه بى سواد است، نه مى تواند بخواند و نه بنويسد.

و كلمه «رُشْ_د»به معناى رسيدن به واقع در هر نظريه است كه خلاف آن يعنى به خط__ا رفت_ن از واق_ع را «غَ_ىّ» گ_وين_د، و ه_دايت قرآن به سوى رشد همان دعوت اوس_ت به س_وى عق_ايد حقّه و اعمالى كه عاملش را ب_ه سع_ادت واقع_ى مى رس_ان_د.(2)

سرعت ايمان آوردن جن به قرآن


1- ال_مي_____زان، ج،14 ص 225
2- ال_مي________زان ج،39 ص 188

ص:186

«وَ اَنّ_ا لَمّ_ا سَمِعْنَ_ا الْهُ_دى امَنّ_ا بِ__هِ،» و «فَ_امَنّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا اَحَ_دا!» (13 و 2 / جن)

حاصل معناى آيه اين است كه ما وقتى قرآن را كه كتاب هدايت است شنيديم، بدون درنگ ايمان آورديم، براى اين كه هر كس به قرآن ايمان بياورد، در حقيقت به پروردگار خود ايمان آورده، و هر كس به پروردگار خود ايمان بياورد ديگر ترس ندارد، نه ترس از نقصان در خير كه خدا به ظلم خير او را ناقص كند، و نه ترس از اين كه مكروه احاطه اش كند، چنين كسى ديگر چرا عجله نكن__د، و ب__دون درن__گ ايم__ان نياورد؟ و در اق__دام بر ايم__ان آوردن ت__ردي__د كن__د؟ كه مث__لاً نكن__د ايم__ان بياورم و دچار بخ__س و ره__ق ش__وم.

_ «فَ_امَنّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا اَحَ_دا!»

اين جمله از ايمان جنيّان به قرآن و تصديق آن به اين كه حق است خبر مى دهد و جمله فوق به معناى ايمانشان به قرآن را تأكيد مى كند و مى فهماند كه ايمان جنيّان به قرآن همان ايمان به خدائى است كه قرآن را نازل كرده، در نتيجه رب ايشان هم همان خداست، و ايم__ان شان ب__ه خداى تع__الى ايمان توحيدى است، يعنى احدى را ابدا شريك خدا نمى گيرند.(1)

مسلم_انى ج_ن، و ايم_ان قبل_ى آن ها به دين م_وسى عليه السلام

« وَ اِذْ صَرَفْنا اِلَيْكَ نَفَرا مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ...قالُوا ياقَوْمَنا اِنّا سَمِعْنا كِتابا اُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى!» (29 / احقاف)

معناى آيه چنين است: « به ياد آر آن زمان را كه ما عده اى از جن را متوجّه به سوى تو كرديم، عده اى كه مى شنيدند قرآن را،» «فَلَمّا حَضَروُهُ قالُوا اَنْصِتُوا !» وقتى حاضر شدند در جائى كه قرآن تلاوت مى شد، به يكديگر گفتند: (هيس) ساكت باشيد، تا آن طور كه بايد خوب بشنويم. (29 / احقاف)

« فَلَمّا قُضِىَ وَلَّوْا اِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرينَ،» وقتى قرائت قرآن تمام شد و پيامبر از آن فارغ گش__ت، جنيّ__ان به س__وى ق__وم خ_ود برگشتن__د، در حالى كه بيم رسان ايشان از ع__ذاب خ_دا بودند. (29 / احقاف)

«قالُوا ياقَوْمَنا اِنّا سَمِعْنا كِتابا اُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى مُصَدِّقا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ!»


1- ال_مي____________زان ج39، ص 201 و 191

ص:187

(30/احقاف) اين جمله حكايت دعوت جنيّان است در برابر قومشان، كه ايشان را به اسلام مى خواندند و انذار مى كردند، و مراد از كتاب نازل بعد از موسى قرآن كريم است، و اين كلام اشعار و بلكه دلالت دارد بر اين كه جنيّان نام برده مؤمن به دين موسى عليه السلام و كتاب آن جناب بوده اند، و مراد از اين كه فرمود: « مُصَدِّقا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ،» اين است كه ق__رآن ت__ورات و يا هم_ه كت__اب هاى قبل را تص__دي_ق مى كن__د.

« يَهْ_دى اِلَ_ى الْحَ_قِّ وَ اِل_ى طَ_ري_قٍ مُسْتَقيمٍ!» (30 / احقاف)

يعنى كتاب آسمانى قرآن پيروان خود را به سوى صراط حق و طريق مستقيم ه_داي_ت مى كند، رهروان اين طريق از حق منحرف نمى شوند، نه در عقايد و نه در عمل.

«يا قَوْمَنا اَجيبُوا داعِىَ اللّ_هِ وَ امِنُ_وا بِهِ يَغْفِ_رْ لَكُ_مْ مِ_نْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُمْ مِنْ عَذابٍ اَليمٍ!» (31 / احقاف) منظور از «داعِى» رسول خدا صلى الله عليه و آله است.(1)

جنّ در تاريخ

طوايف جن در تركيب لشكر سليمان نبى


1- ال_مي_____زان ج،36 ص 35

ص:188

« وَ حُشِ_رَ لِسُلَيْم_نَ جُنُ_ودُهُ مِ_نَ الْجِ__نِّ وَ الاِنْ_سِ وَ الطَّيْ__رِ فَهُ_مْ يُ_وزَعُونَ.» (17 / نمل)

_ براى سليمان لشكرش جمع شد لشكرها كه از جن و انس و طير بودند، و از اين كه متف__رق ش__ون__د يا در هم مخل__وط گ_ردن_د جلوگي_رى مى شدند، بلكه هر يك در جاى خود نگه_دارى مى شد. از آي_ه ش_ريف_ه بر م_ى آي__د كه گ_وي_ا سليمان عليه السلام لشك_ره_ائى از ج__ن و طي__ر داشت__ه، كه م_انن_د لشك_ري_ان انس__ى او ب_ا او ح_رك_ت مى ك_ردن__د.

كلم__ه «حَشْ__ر» و هم چني_ن سي__اق آي_ات بع__دى، همه دليلند بر اين كه لشكريان آن حضرت طوايف خاصى از انسان ها و از ج__ن و طي__ر ب__وده ان__د، براى اين كه در آي__ه ش__ريف__ه ف__رم__وده: ب_راى سليم_ان جمع آورى ش_د لشك_ري_انى كه از ج_ن و ان_س و طي____ر داش__ت.

و اگر در آيه مورد بحث، جن را جلوتر از انس و طير ذكر كرد، از اين جهت بود كه مسخّر شدن جن و به فرمان در آمدن او براى يك انسان عجيب تر از آن دو ديگر است، و اگر بعد از جن انس را آورد نه طير را، باز براى همين است كه مسخر شدن انسان ها براى يك انسان عجيب تر از مسخر شدن طير است، و علاوه بر اين رعايت مقابله بين جن و انس هم شده است.(1)

عفريت جن و نيروى فوق العاده او


1- المي_زان ج30، ص 265

ص:189

«...ق_الَ عِفْ__ريتٌ مِ__نَ الْجِ__نِّ اَنَ_ا اتي__كَ بِه قَبْ_لَ اَنْ تَقُ_ومَ مِ_نْ مَق__امِ_كَ... !» (39 / نمل)

اين سخنى است كه سليمان عليه السلام بعد از برگرداندن هديه سبأ و فرستادگانش گفته و در آن خب__ر داده كه ايش__ان به زودى نزدش مى آيند، در حالى كه تسليم باشند. سليمان عليه السلام در اين آيه به حضار در جلسه مى فرمايد كدام يك از شما تخت ملكه سبأ را قبل از اين كه ايشان نزد ما آيند در اين جا حاضر مى سازد؟ و منظورش از اين فرمان اين است كه وقتى ملكه سبأ تخت خود را از چندين فرسخ فاصله در حضور سليمان حاضر ديد، به قدرتى كه خدا به وى ارزانى داشته، و به معجزه باهره او بر نبوتّش پى بب_رد، تا در نتيج_ه تسلي_م خ_دا گردد، هم چنان كه به شهادت آيات بعد تسليم شدند.

«قالَ عِفْريتٌ مِنَ الْجِنِّ اَنَا اتيكَ بِه قَبْلَ اَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ اِنّى عَلَيْهِ لَقَوِىٌّ اَمينٌ _ عفريتى از جن گفت: از آن پيش كه از مجلس خود برخيزى تخت را نزدت مى آورم كه بر اين ك__ار ت__وان_ا و امين__م!»

كلمه «عِفْريتٌ» به طورى كه گفته اند به معناى شرير و خبيث است. مفهوم آيه اين است كه من به آوردن آن نيرومند و امينم. نيرومند بر آن و حمل آنم خسته ام نمى كند، امين بر آنم، و در آوردنش به تو خيانت نمى كنم.(1)

عملك_رد شي_اطين جن و انس به عنوان دشمن پيامبران

«وَ كَ_ذلِ_كَ جَعَلْن_ا لِكُ_لِّ نَبِ_ىٍّ عَ_دُوّا شَيطي_نَ الاِنْ_سِ وَ الْجِ_نِّ!» (112 / انعام)

كلمه «جِنّ» در اصل به معناى استتار و نهان شدن است و در عرف قرآن به معناى طايفه اى از موجودات غير ملائكه هستند كه شعور و اراده دارند و از حواس ما پنهانند.

ماحصل آيه فوق چنين مى شود: «همان طور كه براى تو دشمنانى از شيطان هاى انسى و جنّى درست كرده ايم كه پنهانى و با اشاره عليه تو نقشه ريزى مى كنند و با سخنان فريبنده مردم را به اشتباه مى اندازد براى تمامى انبياى گذشته نيز چنين دشمنانى درست كرده بوديم،» و گويا مراد اين باشد كه شيطان هاى جنّى به وسيله وسوسه به شيطان هاى انسى وحى مى كنند و شيطان هاى انسى هم آن وحى را به طور


1- الميزان ج30، ص 284

ص:190

مكر و تسويل پنهانى براى اين كه ف_ري_ب دهن_د _ ي_ا ب_راى اين ك_ه خ_ود فريب آن را خورده اند _ به هم ديگر مى رسانند.(1)

م_رگ سليم_ان و ع__دم اط__لاع ج__ن از غي_ب

« فَلَمّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِه اِلاّ دابَّةُ الاَرْضِ...تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ اَنْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ!» (14 / سبأ)

مراد از «دابَّةُ الاَرْضِ» به طورى كه در روايات آمده، حشره معروف به «بيد» است، كه چ__وب ه_ا و پ_ارچه ها را مى خورند.

از سياق آيه استفاده مى شود كه سليمان عليه السلام در حالى كه تكيه به عصا داشته از دنيا رفته و كسى متوجّه مردنش نشده، و هم چنان در حال تكيه به عصا بوده، و از انس و جن كسى متوجّه واقع مطلب نبوده، تا آن كه خداوند بيدى را مأمور مى كند، تا عصاى سليمان را بخورد و عصا از كمر بشكند و سليمان به زمين بيفتد، آن وقت مردم متوجّه شدند كه وى مرده بود، و جن به دست آورد كه اى كاش علم غيب مى داشت. چون اگر علم به غيب مى داشت تا به امروز درباره مرگ سليمان در اشتباه نمى ماند، و اين عذاب خواركننده را بيهوده تحمل نمى كرد. (2)

ممنوعيّت جن از استراق سمع وحى

ممن_وع ش_دن صعود ج_ن به آسمان بعد از بعثت


1- الميزان ،ج4،1 ص 176
2- المي_________________زان ، ج32، ص 261

ص:191

«وَ اَنّ_ا لَمَسْ_نَ_ا السَّم_اآءَ فَوَجَ_دْناها مُلِئَ_تْ حَ_رَسا شَ_دي_دا وَ شُهُبا وَ اَنّا كُنّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْ_عِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الاْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهابا رَصَ_دا !» (9 / سبأ)

از مجموع دو آيه اين خبر به دست مى آيد كه جنيّان به يك حادثه آسمانى برخوردند، حادثه اى جديد كه مقارن با نزول قرآن و بعثت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله رخ داده، و آن عبارت از اين است كه با بعثت آن جناب جنيّان از تلقّى اخبار غيبى آسمانى و استراق سمع براى به دست آوردن آن ممنوع شده اند.

پر شدن آسمان از حارسان شديد اخيرا پيش آمده، و قبلاً چنين نبوده، بلكه جنيّان آزادانه به آسمان بالا مى رفتند، و در جائى كه خبرهاى غيبى و سخنان ملائكه به گوششان برسد مى نشستند.

جنيّان خواسته اند بگويند: از امروز هر كس از ما بخواهد در آن نقطه هاى قبلى آسمان به گوش بنشيند، تيرهاى شهابى را مى يابند كه از خصوصياتش اين است كه تي_راندازى در كمين دارد.(1)

دفاع از نفوذ جن به آسمان براى استراق سمع

«وَ اَنّا لَمَسْنَ_ا السَّماآءَ فَ_وَجَ_دْن_اها مُلِئَ_تْ حَرَس_ا شَديدا وَ شُهُبا !» (8 / جن)

«لَمَسْنَا السَّمآءَ» به معناى نزديك شدن به آسمان به وسيله صعود بدان است.


1- ال_مي_____زان، ج39، ص 197

ص:192

كلمه «حَرَس» به طورى كه گفته اند، اسم جمع كلمه «حارِس» است و به همين جهت با صفت مفرد توصيف شده است. مراد از «حرس شديد» نگهبانان قوى است كه نمى گذارند شيطان ها در آسمان ها استراق سمع كنند، و به همين جهت دنبالش فرمود: «و شُهُبا» كه منظور از شهاب ها سلاح آن نگهبانان است.(1)

حي_رت و جه_ل جنيّان نسب_ت ب_ه كيفي_ت وحى

«وَ اَنّا لانَدْرى اَشَ_رٌّ اُريدَ بِمَنْ فِى الاَرْضِ اَمْ اَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَدا؟» (10/جن)

اين كه جنيّان گفتند ما نمى دانيم آيا خداى تعالى شر اهل زمين را خواسته يا رشد آنان را، براى جهل و تحيّرى است كه نسبت به مسئله رجم و جلوگيرى از اطلاع يافتن شيطان ها از اخبار آسمانى داشته اند، چيزى كه هست اين مقدار را فهميده بودند كه اين حادثه كه در آسمان رخ داده، مربوط به اهل زمين است، حال يا براى خير آنان است، و يا شر آنان، اگر خداى تعالى از پديد آوردن اين حادثه خير اهل زمين را خواسته باشد، قطعا آن خير يك نوع هدايت و سعادت اهل زمين خواهد بود، و به همين جهت در لنگه دوّم احتمال خود كه جا داشت بگويند (و يا خير ايشان را) گفتند: (و يا رشد ايشان را،) م_ؤي_د اين معن__ا جمل__ه (اَمْ اَرادَ بِهِ_مْ رَبُّهُ_مْ،) است ك_ه اشعار به رحمت و عنايت دارد.

جنيّان در اين كلام خود فاعل اراده رشد را ذكر كردند ولى در جانب شرّ فاعل را ذكر نكردند، و نگفتند: (اَشَرٌّ اُريدَ بِمَ_نْ فِى الاَْرْضِ،) بلكه فعل اراده را به صيغه مجهول آوردند، تا هم رعايت ادب را نسبت به خداى تعالى كرده باشند، و هم فهمانده باشند خداى تعالى شرّ كسى را نمى خواهد، مگر آن كه خود انسان كارى كرده باشد كه مستحق شرّ خدائى شده باشد.(2)

مرگ و حشر جن

م_رگ و مي_ر جنيّ_ان و اق_وام قبل_ى آن ه_ا


1- الميزان، ج39، ص 196
2- ال_مي________زان ، ج39، ص 199

ص:193

«وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ اَيْديهِمْ وَ ماخَلْفَهُمْ وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ ف__ى اُمَ__مٍ قَ__دْ خَلَ__تْ مِ__نْ قَبْلِهِ__مْ مِ__نَ الْجِ__نِّ وَ الاِنْ__سِ.» (25 / سج__ده)

جمله «قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ،» اشاره به اين است كه كفّار استعداد اين را داشتند كه ايمان بياورند و تقوى پيشه كنند، و در نتيجه خداى تعالى قرين هايى برايشان معين كند كه ايشان را بيش از پيش تسديد و هدايت كنند.

ولى با داشتن چنين استعدادى كفر ورزيدند، و مرتكب فسق شدند و خداى تعالى به جاى آن قرين ها، قرين هاى ديگر از شيطان ها برايشان قرار داد تا ملازم آنان باشند، و اي_ن را به عن_وان مج_ازات در مق_اب_ل كف_ر و فس_وقش_ان كرد.

آن قرينان سوء، هم لذت هاى مادى را كه داشتند در نظرشان جلوه دادند و هم آن ها را كه آرزومند بودند داشته باشند، و در آينده ب_ه دست آورند.

« وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فى اُمَمٍ قَدْ خَلَ_تْ مِ_نْ قَبْلِهِ_مْ مِ_نَ الْجِ_نِّ وَالاِْنْسِ،» يعنى كلمه ع__ذاب علي__ه ايش__ان ث__اب__ت و واجب شد، در حالى كه در امتهائى شبيه به خود ب_ودن_د، ام_ت هايى از جن و انس كه قبل از ايشان مى زيستند. و از اين آيه شريفه چنين برمى آي__د كه جنيّ_ان ني__ز م_انن_د آدمي_ان م_رگ و مير دارند.(1)

مرگ امت هايى از ج_ن به اجل معيّن قبل از قيام_ت


1- الميزان، ج34، ص 297

ص:194

«ق_الَ ادْخُلُ_وا ف_ى اُمَ_مٍ قَ_دْ خَلَ_تْ مِنْ قَبْلِكُ_مْ مِنَ الْجِنِّ وَ الاِنْ_سِ فِ_ى النّ_ارِ...!» (38 / اعراف)

اين خطاب از ناحيه خود پروردگار است، نه ملائكه كه واسطه هاى در مسئله توفّى و غير آنند. مخاطبين به اين خطاب به حسب سياق لفظ بعضى از كفّارند كه قبل از ايشان امت ه_ايى م_انن_د ايش_ان از ج_ن و انس ب_وده و در گذشته اند.

اين آيه دلالت دارد بر اين كه از طايفه جن امت هايى هستند كه بر خلاف ابليس كه تا روز قيامت زنده است به اجل هاى معين و معلومى مى ميرند.(1)

حشر گروه جن در قيامت و بازخواست آن ها

«وَ يَ__وْمَ يَحْشُ_رُهُ_مْ جَميع__ا يامَعْشَ_رَ الْجِ_نِّ قَ_دِ اسْتَكْثَ_رْتُ_مْ مِ__نَ الاِنْسِ!» (128 / انعام)

اي__ن ك_ه در آي__ه مورد بح_ث مى فرمايد: شم__ا اى گ__روه ج_ن زي__اد از انس__ان ها آورده اي__د، معن__ايش اين است كه شما اى گروه شياطين زياد در انسان ها اثر گذاشته ايد و خيل_ى آنان را اغواء كرديد.

«وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَميعا،» و روزى كه همه آنان را محشور مى كند تا احتجاج عليه آنان به طور كامل انجام يابد، آن گاه به ط_ائف_ه شيط_ان ها مى ف_رم_ايد: « يامَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ الاِْنْسِ،» اى گروه جن شما ولايت بر انسان ها و گمراه نمودن آنان را از حد گذرانديد. « وَ قالَ اَوْلِياؤُهُمْ مِنَ الاِْنْسِ،» پيروان شيطان ها به جاى ايشان جواب داده و به حقيقت اعتراف نموده گفتند:« رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ،» پروردگارا ما گروه آدميان خودمان دنبال شيطان ها را گرفته و به تسويلات آنان از زخارف دنيا و هوا پرستى لذت برديم. و گروه جن هم از پيروى كردن ما و القاى وسوسه به دل هاى ما لذت بردند، ما دو طائفه اين روش را ادامه داديم تا آن كه «بَلَغْنا اَجَلَنَا الَّذى أَجَّلْتَ لَنا،» رسي_دي_م به آن ان_دازه از زن_دگى ب_دبخت_انه و ك_اره_اى ن_اش_ايسته كه فع_لاً داري_م.

به طورى كه ملاحظه مى كنيد اعتراف دارند كه اين «اجل» را هر چند خداوند مقدّر فرموده ولى ايشان با پيمودن راه بهره بردارى از هم به اختيار خويش، به آن رسيده اند و بنابر آن چه گفته شد اگر بگوييم آيه شريفه ظهور دارد در اين كه مراد از جن شياطين جنّى است كه در سينه ها وسوسه مى كنند خيلى بى راهه نرفته ايم.

«قالَ النّارُ مَثْوَيكُمْ خلِدينَ فيهآ اِلاّ ماشآءَاللّهُ،» اين جمله حكايت جوابى است كه


1- الميزان، ج15، ص 157

ص:195

خداوند به آنان مى دهد، و در عين حال قضائى است كه عليه آنان مى راند، و متن آن قضا تنها جمله «النّارُ مَثْوَيكُمْ!» است كه معن_ايش اين است كه: آتش محل اقامتى است براى شم_ا ك_ه در آن استق_رار خ_واهي_د داشت، و بي__رون ش_دن ب_رايتان نيست.

و چون ممكن بود كسى خيال كند كه خود خداى تعالى هم نمى تواند آنان را از آتش بيرون كند لذا فرمود: «اِلاّ ماشآءَاللّهُ» تا بفهم__اند كه قدرت خداى تعالى بر نجات آنان در عي_ن ح_ال ب_ه ج_اى خ_ود ب_اق_ى اس_ت، گ_ر چه نج_ات نمى دهد.(1)

نحوه رسيدگى به اعمال جن در قيامت

«يَوْمَئِذٍ لا يُسْئَ_لُ عَ_نْ ذَنْبِ_هِ اِنْ_سٌ وَ لا جانٌّ!» (39 / رحمن)

آيه شريفه سرعت حساب را بيان مى كند، (و مى فرمايد حساب رسى او اين قدر سريع است كه از هيچ جن و انسى نمى پرسد چه گناهى كرده اى،) هم چنان كه در جاى ديگر صريحا فرموده: «وَ اللّهُ سَريعُ الْحِسابِ _ و خدا سريع الحساب است،» (202/بقره) و مراد از كلمه «يَوْمَئِذٍ» روز قيامت است.

سئوالى كه در آيه فوق نفى شده و فرموده: «از كسى سئوال نمى شود،» سئوال به طور معمول و مألوف در بين خود ما انسان هاست، چنين سئوالى را نفى كرده است. پس اين آيه منافاتى با آيه « وَقِفُوهُمْ اِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ _ ايشان را نگه داريد كه بايد بازخواست و سئوال شوند» (24 / صافات) و آيه « فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ اَجْمَعينَ _ پس به پروردگارت سوگند كه به طور حتم از ايشان همگى شان سئوال خواهيم كرد،» (92 / حجر) ندارد. براى اين كه روز قيامت مواقف مختلف دارد، در بعضى از م_واق_ف م_ردم بازخواست مى شوند، و در بعضى ديگر بر دهان هايشان مهر زده مى شود، و در عوض اعض_اى ب__دن شان سخ__ن م_ى گ__وي__د، و در بعض__ى ديگ__ر از سيم__ايش__ان شن_اخت_ه مى ش__ون_د.(2)

ظه__ور ع_دم ت_وانايى ج_ن و ان_س در قي_ام_ت

«ي_ا مَعْشَ__رَ الْجِ_نِّ وَ الاِنْ_سِ اِنِ اسْتَطَعْتُ_مْ اَنْ تَنْفُ_ذوُا مِ_نْ اَقْط_ارِ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ فَانْفُ_ذوُا!»

(33 / الرحم_ن)

خطاب به گروه جن و انس در اين آيه شريفه به طورى كه از سياق استفاده


1- ال_مي____________زان ، ج14، ص 223
2- الميزان، ج37، ص 217

ص:196

مى شود از خط_اب ه_اى روز قي_ام_ت اس_ت و خط_اب_ى اس_ت تعجي__زى، يعن_ى مى خواهد بفرمايد: روز قيامت هيچ كارى نمى توانيد بكنيد!

و مراد از استطاعت قدرت، و مراد از نفوذ از اقطار، فرار از كرانه هاى محشر است، چون كلمه اقطار جمع قطر است كه به معناى ناحيه است و معناى آيه اين است كه اى گروه جن و انس (در ضمن بايد دانست اين كه جن را جلوتر از انس آورد، براى اين بود كه جن در حركات سريع و تواناتر از انسان است،) اگر توانستيد از حساب و كتاب قيامت بگريزيد، اين شما و اين نواحى آسمان ها و زمين، ولى به هر طرف بگريزيد بالاخره به ملك خ_دا گ_ريخت_ه ايد و شم_ا نم_ى ت_واني_د از مل_ك خ_دا درآييد و از م___ؤاخ__ذه او ره_ا ش_وي_د.

«لا تَنْفُ_ذوُنَ اِلاّ بِسُلْط_انٍ» يعن_ى ق_ادر بر نف_وذ نخ_واهي_د ب_ود مگ_ر با ن_وع_ى سلط_ه ك_ه شم_ا ف_اق_د آن هستي_د، و منظ_ور از سلط_ان ق__درت وج__ودى اس__ت.(1)

اعتقادات باطل در مورد جن

پرستش جن در جوامع تاريخى بشر


1- ال_مي_____زان، ج37، ص 215

ص:197

«...بَ_لْ ك_انُ__وا يَعبُ____دُونَ الْجِ__نَّ اَكْثَ__رُهُ_مْ بِهِ__مْ مُ__ؤْمِنُ_ونَ.» (41 / سبأ)

«جِنّ» دوّمين طايفه از طوايف سه گانه اى هستند كه مورد پرستش مشركين واقع شده اند. مشركين سه طايفه از موجودات را مى پرستيدند: ملائكه، جن، و قديسين از بشر. از اين سه طايفه دو طايفه اول در استحقاق پرستش مقدّم بر طائفه سوم اند. طايفه سوم هر چند كه اگر به حد كمال رسيده باشند، از دو طايفه اول افضلند، و لكن هر چه باشند ملح_ق به آن دو طائفه اند.

طايفه جن ب_ه پ_رست_ش بت پ_رست_ان راضى بودند. و اين جنيّان همان كسانى هستند كه وثن_ى ه_ا آن ها را مبادى شرور، و پيدايش فساد در عالم مى دانستند، و آن ها را مى پرستيدند، كه ب_ه اصط_لاح ب_اج_ى ب_ه آن ه_ا داده، و از شرشان محفوظ بمانند، هم چن__ان ك_ه م_لائك_ه را مب_دأ ت_اري_خ پن_داشته، آن ها را مى پرستيدند، تا به وسيله اي_ن ب_اج، خي_رات آن_ان را به س_وى خ_ود س_رازي_ر كنن_د.

و اى بسا وجه اين كه ايمان به جن را به بيشتر مشركين نسبت دادند، نه به همه آنان، اين باشد كه بيشتر مشركين منظورشان از بت پرستى مصونيت از شرور آله بوده، و از سوى ديگر در مذهب ايشان مبدأ تمامى شرور جن بوده است، پس در نتيجه پرستش بيشتر آنان به طور ناخود آگاه پرستش جن بوده است.(1)

نفى تصرّف جن در خلقت

«قُ_لِ ادْعُ_وا اللّ_هَ اَوِادْعُ_وا ال_رَّحْم_نَ اَيّ_ام_ا تَ_دْعُ_وا فَلَ_هُ الاَسْماءُ الْحُسْنى!» (110 / اسراء)

از ديد مشركين، «ملائكه» و «جن» مظاهر عاليه اى براى اسماء هستند. به همين جهت آن دو را فرزندان خدا دانستند كه در عالم كون دخل و تصرّف دارند. و نيز از ديد


1- الميزان، ج32، ص 297

ص:198

آنان عبادتِ عبادت كنندگان و توجّه هر متوجهى از مرحله ظهور اسماء و مرتبه فرزندان خدا ك_ه مظ_اه_ر اسم_اء اوين_د تج_اوز نمى كن_د (و ب_ه خ_دا نمى رس_د،) ه_ر چن_د ك_ه او خي_ال كن_د مت_وجّ_ه خ_دا ش_ده، بلك_ه در حقيقت متوجه همان فرزندان خدا گشته است.

به نظر وثنى ها (مشركين) خواندن هر اسمى از خدا پرستش همان اسم است، يعنى پرستيدن ملك و جن كه مظهر آن اسم است، و همان جن و ملك اله و معبود آن عبادت است، و تعدد خ_داي_ان از همي__ن ج_ا ريش__ه گ__رفته است كه چون دعاها انواع زيادى داشت_ه و زي_ادى ان__واع دع_اه_ا هم به خ_اط_ر زيادى و تع_دد انواع حاجات بوده است.

آيه مورد بحث اين حرف را رد مى كند و وجه خطاى اين اعتقاد را هم بيان مى نمايد كه اين اسماء متعددى براى خدا و مملوك صرف اويند، نه اين كه خودشان اله مستقل بوده و در ذات و صفات از او جدا باشند.

اسماء و يا مظاهر اسما از جن و ملك را فرزندان خدا دانستن خط__است زي__را اطلاق فرزند و يا پسر بر جن و ملك كردن، چه اط__لاق به نح__و حقيقت باشد و چ__ه ب__ه نحو مجاز و به عنوان احترام و تشريف، محتاج ن__وع_ى سنخيت و اشتراك ميان ولد و والد و پسر و پدر است. س__احت كب__ريائى خداى تعالى من__زه است از اين كه چيزى غي__ر او ش_ريك در ذات و يا كمال باشد.

نسبت تصرف در ك__ون را به ج__ن و مل__ك دادن ه_ر قس_م تصرف باشد باطل است، زيرا اين ملائكه و هم چنين اسمائى كه ملائكه مظ__اهر آنن_د خودشان از خود مال_ك چي__زى نيستند و در قب__ال خ_داى تع_الى در هيچ چيز استق__لال ن_دارن_د.(1)

اعتقادات قبايل مشرك در مزاحمت جنيّان

«وَ اَنَّ_هُ ك_انَ رِج_الٌ مِ_نَ الاِنْسِ يَعُ__وذوُنَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِ_نِّ فَزادوُهُمْ رَهَقا.» ( 6 / جن)

مراد از پناه بردن انس به جن _ به طورى كه گفته اند _ اين است كه در عرب رسم بوده كه وقتى در مسافرت در شب به بيابانى بر مى خورند از شر (جانوران) و شر سفيهان جنى به عزيز آن بيابان كه سر پرست جنيان است پناه مى بردند و مى گفتند: من پناه مى برم به عزيز اين وادى، از شر سفهاى قومش، و از «مقاتل» نقل شده كه گفته اولين كسى كه پناهنده به جن شد طائفه اى از يمن و سپس قبيله بنو حنيفه بودند و آن گاه در همه عرب ش_ايع گرديد.


1- الميزان، ج26، ص 21

ص:199

بعيد نيست مراد از پناهنده شدن به جن اين باشد كه براى رسيدن به مقاصدشان به كاهنى مراجعه نموده، از او بخواهد اجنه را به كمك دعوت كند. داستانى هم كه از بعضى ها نقل مى كنند و ذيلاً از نظر خواننده مى گذرد به همين معنا برگشت مى كند، و آن داستان اين است كه رسم بوده هرگاه از اذيّت و مضرّت جن مى ترسيدند به رجالى از انس مراجعه مى كردند.

«فَ__زادوُهُ__مْ رَهَق__ا،» يعن_ى رج__ال ج__ن گن__اه رج__ال ان_س و طغي__ان و ي_ا ذلّ__ت و ت___رس آن_ان را زي__ادت__ر كردند.(1)

تكذيب اكاذيب مشركين جن به وسيله مؤمنين جن

«وَ اَنَّهُ كانَ يَقُولُ سَفيهُنا عَلَى اللّهِ شَطَطا !» (4و5/ جن)

اين آيه در مقام تأكيد جمله «لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا اَحَ_دا،» است و منظورشان از جمله «سفيه ما» مشركينى است كه قبل از ايشان در ميان جنيّان بوده اند.

«وَ اَنّا ظَنَنّا اَنْ لَنْ تَق_ُولَ الاِْنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللّهِ كَذِبا،» اين آيه اعترافى است از جنيان به اين كه خيال كرده بودند انس و جن هر چه مى گويند راست است، و هرگز عليه خدا دروغ نمى گويند، در نتيجه وقتى برخوردند به مشركين و شنيدند از ايشان كه نسبت داشتن زن و فرزند به خدا مى دهند باور كردند، و آن وقت به آن نسبت هاى ناروا ايمان آورده و در نتيجه مثل خود آنان مشرك شدند، و هم چنان در شرك بودند تا اين كه قرآن را شنيدند، و حقيقت برايشان روشن گرديد، و اين اعتراف جنيّان در حقيقت تكذيب مشركين انسى و جن است.(2)

اعتراف جنيّان به عجز خود در برابر خدا

«وَ اَنّا ظَنَنّا اَنْ لَ_نْ نُعْجِ_زَ اللّ_هَ فِى الاَرْضِ وَ لَ_نْ نُعْجِ_زَهُ هَ_رَب_ا !» (12 / جن)

مراد از اين كه گفتند: «هرگز خدا را در زمين عاجز نمى كنيم،» اين باشد كه «مى توانيم در زمين از راه فساد در ارض جلو خواست خدا را بگيريم، او را عاجز سازيم، و نگذاريم نظامى كه در زمين جارى كرده جارى شود.» چون افساد خود آنان هم اگر محقق شود، تازه يكى از مقدّرات خود خداست، نه اين كه خدا را عاجز ساخته باشند، و نيز مراد از جمله « وَ لَ_نْ نُعْجِ_زَهُ هَ_رَبا،» اين باشد كه اگر خدا بخواهد ما را دستگير كند نمى توانيم از چنگ او بگريزيم، و او نتواند به ما دست يابد.(3)

شركاى جن _ شاه پ_ريان و س_اير معتقدات باطل


1- المي_زان، ج39، ص 195
2- الميزان، ج39، ص 194
3- الميزان، ج39، ص 201

ص:200

«وَ جَعَلُ_وا لِلّ_هِ شُ_رَك_اءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُواْ لَهُ بَنينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ... !» (100 / انعام)

مشركين براى خداى تعالى شركائى از جن اتخاذ كرده اند، در حالى كه جن نيز مخل_وق خ_داس_ت و مخل_وق نم_ى ت_وان_د با خ_ال_ق خود در خدائى شركت داشته باشد. مراد از جن در اين جا شيطان هايند، چون بعضى مانند مجوسان كه قائل به اهريمن و يزدان بودند و هم چنين مانند يزيدى ها كه قائل به الوهيّت ابليس (ملك طاوس _ شاه پريان) بودند و شياطين را شريك خدا مى دانستند. ممكن هم هست مراد از جن همين جن معروف بوده باشد، چون به طورى كه نسبت مى دهند بعضى از مشركين قريش معتقد بودند كه خداى تعالى دخترى از جن گرفته واز آن دختر ملائكه به وجود آمده. اين احتمال با سياق جمله فوق سازگارتر است، و بنابراين احتمال، مراد از بنين و بنات و دختران و پسران از جمله ملائكه خواهند بود.

«خَ__رَقُ__واْ» ب__ه معن__اى م__ن در آرى، از پيش خود س__اخت_ن، و افت__را بستن است _ «سُبْحنَ_هُ وَ تَعل___ى عَمّ__ا يَصِفُ__ونَ!»

و اگر مراد از بنين و بنات اعم از ملائكه باشد بعيد نيست كه مقصود از آن همان اعتقادى باشد كه در ساير ملل غير اسلامى يافت مى شود، مانند اعتقاد برهمنى ها و بودائى ها كه اعتق_ادى نظي_ر اعتق_اد مسيح_ى ه_ا را داشتن_د و ني_ز م_انن_د اعتق_ادى كه س__اي__ر ب__ت پ_رست__ان ق__دي__م داشته و خدايان ساختگى خود را پسران و دختران خدا مى دانستند و هم اكنون آثارى كه به دست باستان شناسان كشف مى شود وجود چني__ن اعتق__ادى را ت__أيي__د مى كن__د، مشركين عرب هم همه ميدانيم كه ملائكه را دختران خدا مى پنداشتند.(1)

معارف قرآن درشناخت شيطان

آفرينش شيطان، ذات و ماهيّت او

طرح موضوع شيطان


1- ال_مي_____زان، ج14، ص 131

ص:201

ص:202

موضوع ابليس نزد ما امرى مبتذل و پيش پا افتاده شده كه اعتنائى به آن نداريم جز اين كه روزى چند بار او را لعنت كرده و از شرّش به خدا پناه مى بريم، و بعضى افكار پريشان خود را به اين جهت كه از ناحيه اوست تقبيح كنيم، و لكن بايد دانست كه اين موضوع مطلبى است كه بسيار قابل تأمل و شايان دقت و بحث، و متأسفانه تا كنون در صدد بر نيامده ايم ببينيم قرآن كريم درباره حقيقت اين موجود عجيب كه در عين اين كه از ح_واس م_ا غ_ايب است ول_ى تص_رفات عجيب_ى در ع_ال_م انسانيت دارد چه مى گويد؟

چرا نبايد در صدد برآييم؟ چرا در شناختن اين دشمن خانگى و درونى خود بى اعتناييم؟ دشمنى كه از روز پيدايش بشر تا روزى كه بساط زندگى اش برچيده مى شود بلكه حتى پس از مردنش هم دست از گريبان او بر نمى دارد و تا در عذاب جاودانه دوزخش در نيندازد آرام نمى گيرد؟ آيا نبايد فهميد اين چه موجود عجيبى است كه در عين اين كه همه حواسش جمع گمراه كردن يكى از ماهاست و در همان ساعتى كه مشغول گمراه كردن اوست عينا به همان جور و در همان وقت سرگرم گمراه ساختن همه بنى نوع بشر است؟ در عين اين كه از آشكار همه با خبر است از نهان آنان اطلاع دارد، و حتى از نهفته ترين و پوشيده ترين افكارى كه در زواياى ذهن و فكر آدمى جا دارد با خبر است، و علاوه بر اين كه با خبر است مشغول دسيسه در آن و گمراه ساختن

صاحب آن نيز هست؟(1)

ماهيت شيطان از نظر قرآن


1- ال_مي___زان، ج15، ص 46

ص:203

« قُلْن__ا لِلْمَ__لاآئِكَ__ةِ اسْجُ__دُوا لاِدَمَ فَسَجَ__دُوآا اِلاّ اِبْلي__سَ... !» (11 / اعراف)

از آيات مختلف قرآن بر مى آيد كه: ابليس موجودى است از آفريده هاى پروردگار كه مانند انسان داراى اراده و شعور بوده و بشر را دعوت به شرّنموده و به سوى گناه سوق مى دهد. اين موجود قبل از اين كه انسانى به وجود آيد، با ملائكه مى زيسته و هيچ امتيازى از آنان نداشته است. پس از اين كه آدم عليه السلام پا به عرصه وجود گذاشت وى از صف فرشتگان خارج شده و بر خلاف آنان در راه شرّ و فساد افتاد، و سرانجام كارش به اين جا رسيد كه تمامى انحراف ها و شقاوت ها و گمراهى ها و باطلى كه در بنى نوع بشر به وقوع بپيوندد همه به يك حساب مستند به وى شود. و بر عكس ملائكه كه هر فردى از افراد بشر به سوى غايت سعادت و سر منزل كمال و مقام قرب پروردگار راه يافته و مى يابد هدايتش به يك حساب مستند به آن هاست.

ابليس را در كارهايش اعوان و يارانى است از فرزندان خود و از جن و انس كه هر كدام به طريق خاصى اوامر او را اجرا مى كنند و او به ايشان دستور مى دهد كه در كار بنى نوع بشر مداخله نموده، و از دنيا و هر چه در آن است، و در هر چيزى كه با زندگى بشر ارتباط دارد، در آن تصرف نموده و باطل را به صورت حق و زشت آن را به صورت زيبا وانمود كنند. ايشان نيز اوامر او را امتثال نموده و در دل هاى بشر و در بدن هايشان و در اموال و فرزندان و ساير شئون زندگى دنيوى شان بانحاء مختلف تصرف مى كنند. گاهى به صورت دسته جمعى و گاهى به طور منفرد، زمانى به كندى و زمانى به سرعت، گاهى بدون واسطه و گاهى به وسيله طاعت، و زمانى به وسيله معصيت به ك_ار گم_راه ساختن او مى پردازند.

تص__رّف_ات ابلي_س و لشك_ري_ان او ط_ورى نيس_ت ك_ه ب__راى بش_ر محسوس باشد _ يعنى بفهمد كه چه وقت ابليس در دلش وارد مى ش_ود و چگ__ونه افگ__ار باطل را در قلب وى القاء مى كند، و يا اذعان كند كه اين فكر از خودش نيست و شخص ديگرى در دل او القاء كرده _ پس ن_ه ك_ارهاى شيط__ان و لشكرش مزاحم رفتار انسان است و نه ذوات و اشخاص ايشان در عرض وجود وى مى باشد جز اين كه خداوند به ما خبر داده ك_ه ابلي_س از ج_ن اس_ت و او و لشك__رش از آتش آفريده شده اند. و به هر حال گويا آغاز و انجام وجود وى با هم اختلاف دارد.(1)

مادّه اوليّه شيطان


1- الميزان ، ج15، ص 57

ص:204

«خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ...!» (76/ص)

- «م______را از آت____ش آف__ري____دى...!»

در اين آيه ابليس، علت سجده نكردن خود را بيان مى كند و آن اين است كه من ش_راف_ت ذات_ى دارم. چ_ون م_را از آت_ش خل_ق كرده اى ولى آدم مخلوقى است از گل.(1)

حقيقت و ذات شيطان (ابليس)

«...فَسَجَ_دُوا اِلاّ اِبْلي_سَ ك_انَ مِ_نَ الْجِ_نِّ فَفَسَ_قَ عَ_نْ اَمْ_رِ رَبِّه !» (50 / كهف)

پروردگار متعال درباره حقيقت و ذات اين موجود شريرى كه نامش را ابليس نهاده جز مختصرى بيان نفرموده است. تنها در آيه: « كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ اَمْرِ رَبِّه _ مگر ابليس كه از جنيّان بود و از فرمان پروردگارش بيرون شد،» جن بودن او را بيان كرده و در جمله: « خَلَقْتَنى مِ_نْ نارٍ _ مرا از آتش خلق كردى!» (76 / ص) از قول خود او حكايت كرده كه م__اده اصل__ى خلقت__ش آت__ش بوده. و اما اين كه سر انجام كارش چه بوده و ج__زئي__ات و تفصي_ل خلقت او چگونه بوده صريحا بيان نكرده است.(2)

هم جنس بودن ابليس با جن

«... اِلاّ اِبْليسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ اَمْرِ رَبِّه!» (50 / كهف)

در اين جمله ماجراى ميان خدا و ابليس را يادآورى مى كند، آن زمان كه به ملائكه دستور داد تا بر آدم پدر بزرگ انسان سجده كنند، همه سجده ك_ردن_د مگ_ر ابلي_س كه از ج_ن ب__ود و ب_ه همي_ن جه__ت از ام__ر پ_روردگ__ارش تم__رّد ك__رد.

معناى آيه اين است كه به ياد آر اين واقعه را تا براى مردم روشن شود كه ابليس كه از جن بود و هم چنين ذريّه او دشمنان ايش__انند، و خي__ر ايش__ان را نمى خواهند، پس سزاوار نيست كه فريب او را كه لذّات مادّى دنيا و شهوات، و نيز اعراض از ياد خدا را براى ايشان زينت مى دهد، بخورند و نيز سزاوار نيست كه او را اطاعت كنند، و به سوى


1- ال_مي______زان، ج34، ص 41
2- المي_____زان، ج15، ص 52

ص:205

باطلى كه او دع_وتشان مى كند قدم نهند.(1)

مفهوم كلمه «شيطان» و رابط_ه او ب_ا «ج_ن»

«وَ كَ_ذلِ_كَ جَعَلْن_ا لِكُ_لِّ نَبِ_ىٍّ عَ_دُوّا شَياطي_نَ الاِنْ_سِ وَ الْجِ_نِّ.» (112 / انعام)

«شَيْطان» دراصل لغت به معناى شَرّيراست. دراثر غلبه استعمال بيشتر به «ابليس» اطلاق مى شود. كلمه «جن» در اصل لغت به معناى استتار و نهان شدن است. در عرف قرآن به معناى طايفه اى از موجودات غير ملائكه هستند كه شعور و اراده دارند و از ح_واس م_ا پنه_انند، و خ_داون_د ابلي_س را از سن_خ و جن_س «جن» معرفى كرده است.(2)

ارتباط جنس شيطان با جن (جانّ)

« وَ الْج__انَّ خَلَقْن__اهُ مِ__نْ قَبْ___لُ مِ___نْ ن____ارِ السَّمُ____ومِ.» (27 / حج____ر)

اصل كلمه «جن» به معناى پوشاندن است. جن طايفه اى از موجودات اند كه بالطبع از ح__واس م__ا پنه__انن__د، و مانن__د خ__ود ما شع__ور و اراده دارن__د، و در ق__رآن كريم بسيار اسمشان برده شده، و كارهاى عجيب و غ__ري__ب و حركات سريع به ايشان نسبت مى دهد و نيز مانند ما مكلف به تكاليفند، و چون ما، زن_دگى و م__رگ و حش__ر دارن__د ك__ه هم__ه اي__ن ه__ا از بسي__ارى از آي__ات متفرق قرآنى استف__اده مى ش__ود.

و امّ_ا «ج__ان» و اي_ن ك__ه آي__ا ج__ان ه__م هم__ان ج__ن است و يا به گفته ابن عباس پ__در ج__ن است، هم__ان ط__ور ك__ه آدم بش__ر است، و يا به گفته حسن هم__ان ابليس است، و ي__ا به گفت__ه راغ__ب نس__ل جنّى ابليس، و يا نوع مخصوصى از جن است، اقوال مختلف__ى است كه بيشت__رش بى دلي__ل اس___ت.

آنچه كه تدبر در آيات قرآن كريم دست مى دهد اين است كه در دو آيه مورد بحث جانّ را مقابل انس گرفته و آن دو را دو نوع گرفته، و همين دو نوع گرفتن آن دو، دليل و يا حداقل اشاره دارد بر اين كه يك نوع ارتباطى در خلقت آن دو هست، و نظير دو آيه مورد بحث آيه «خَلَقَ الاِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخّارِ وَ خَلَقَ الْجانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ _ انسان را آفريد از گل خشكيده چون سفال و جن را از آتشى زبانه دار،» (14 / رحمن) است. سياق آيات مورد بحث خالى بر اين معنى نيست ك__ه ابلي__س از ج__ن بوده،


1- الميزان، ج26، ص 198
2- ال_مي_________زان ، ج14، ص 176

ص:206

وگرنه آيه « وَ الْجانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ...،» لغو مى شد. در جاى ديگر كلام خود فرموده: كه ابليس از جن بود، و آن آيه «كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ اَمْرِ رَبِّه _ از جن بود و به همين جهت از امر پروردگارش سر باز زد،» (50 / كهف) است، چه از اين آيه، به خوبى بر مى آيد كه جانّ همان جن بود، و يا يك نوعى از انواع آن بوده، در غير اين دو آيه ديگر اسمى از جانّ برده نشده است و هر جا اسم__ى از م__وج__ود مقابل انسان رفته به عنوان جن بوده، حتى در مواردى كه عموميت كلام، ابلي_س و ه__م جنسان او را هم مى گ__رفته، مانند جمل__ه « شَي__اطينَ الاِْنْ_سِ وَ الْجِ__نِّ،» (112 / انع_ام) به لف_ظ ج_ن تعبير شده است.(1)

تفاوت جنس ملك و شيطان

« فَسَجَدُوآا اِلاّ اِبْلي_سَ...» و «ك_انَ مِ_نَ الْجِنِّ... .» (11 / اعراف) و (50 / كهف)

در آيات فوق و هم چنين در آيه «فَسَجَدَ الْمَ_لائِكَةُ كُلُّهُمْ اَجْمَعُونَ _ ملائكه همگى بر او سجده كردند،» (30 / حجر) خداى تعالى خبر مى دهد از سجده كردن تمامى فرشتگان مگر ابليس. و در آيه: « كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ اَمْرِ رَبِّه _ مگر ابليس كه از جنيان بود و از فرمان پروردگارش بيرون شد،» علّت سجده نكردن وى را اين دانسته كه وى از جنس ف__رشتگ__ان نب__وده، بلك__ه از ط_ائف_ه ج_ن ب_وده است.

از آيه شريفه « ملائكه بندگان گرامى اند، كه به گفتار از خدا پيشى نمى گيرند و به فرمان او كار مى كنند،» هم استفاده مى شود كه اگر ابليس از جنس فرشتگان بود چنين عصيانى را م_رتكب نمى شد.(2)

ابليس، پدر شيطان ها

« وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّه كَفُورا !» (27 / اسراء)

- و شيط___ان كف___ران پ__روردگ_ار خ___ود ك___رد!

كلمه «شِيْطان» در جمله فوق يك فرد غير معين از شيطان هاى در اوّل آيه مزبور كه مى گويد: « اِنَّ الْمُبَذِّرينَ كانُوا اِخْوانَ الشَّياطينِ،» (27 / اسراء) نيست، تا اشكال شود كه همه شيطان ها كفورند نه يك فرد، بلكه مراد از آن «ابليس» است كه پدر شيطان هاست. و شيطان ها ذريّه او و قوم و قبيله اويند.(3)

ف_رزن_دان و نسل شيطان


1- المي__زان، ج23، ص 222
2- الميزان،ج15، ص 29
3- ال_ميزان، ج25، ص 144

ص:207

« اَفَتَتَّخِ_ذُونَ__هُ وَ ذُرِّيَّتَ__هُ اَوْلِي__اءَ مِ_نْ دُون_ى وَ هُ_مْ لَكُمْ عَدُوٌّ ؟» (50 / كهف)

- «آيا با اين حال او را و بچه هاى او را سواى من اوليا خود اتّخاذ مى كنيد، با اين كه آنان دشمن___ان شم__اين___د؟»

از آيه فوق استفاده مى شود كه شيطان نيز مانند ساير جانداران ذريّه و فرزند دارد و امّ__ا اي__ن ك__ه كيفي__ت پيدايش فرزندان او چگونه است؟ معلوم نيست، و آيه مزبور از آن ساكت است.(1)

تف__اوت ابلي_س و شي_اطي_ن، ذريّ__ه و قبيل__ه ابلي__س

«وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمّا قُضِىَ الاَمْرُ...!» (22/ابراهيم)

كلمه «شيطان» هر چند كه به معناى شرير است، چه شريرهاى جنّى و چه انسى، هم چنان كه فرمود: « وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّا شَياطينَ الاِْنْسِ وَ الْجِنِّ _ و اين چنين قرار داديم براى هر پيغمبرى شيطان هائى از جن و انس،» (112 / انعام) و لكن در خصوص اين آي_ه مقص_ود از آن هم_ان شخ_ص اوّل_ى اس_ت كه مصدر تمامى گمراهى ها و ضلالت در بن_ى آدم ش_د، و ن_ام شخص_ى اش «ابلي_س» اس_ت، چ__ه از ظاهر سياق بر مى آيد كه او با ك_لام خ_ود عم__وم ستم ك_اران اه_ل جم_ع را خط_اب قرار داده، و اعتراف مى كند كه هم__و ب__وده ك_ه ايش__ان را به ش__رك دع_وت م_ى ك__رده اس_ت.

قرآن كريم هم تصريح كرده كه آن كسى كه در عالم خلقت چنين پُستى را قبول كرده همان «ابليس»است، و خودش هم اين معنا را ادعّا مى كند و خداى تعالى دعويش را رد نمى كند: « فَبِعِزَّتِكَ لاُغْوِيَنَّهُمْ اَجْمَعينَ اِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ: به عزت تو سوگند همه آنان را اغواء مى كنم مگر بندگان مخلصت را ...!» (82 و 83 / ص)

و امّا ذريّ_ه و قبيل_ه او كه ق_رآن اس_م آن ه_ا را ب_رده و درب_اره قبيل_ه او مى فرمايد:

« اِنَّهُ يَريكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاتَرَوْنَهُمْ _ او و قبيله اش از آن جا كه نمى بينيدشان شما را مى بينند.» (27 / اعراف) و نيز در سوره كهف براى او ذريّه معرفى نموده مى فرمايد: « اَفَتَتَّخِ_ذُونَ_هُ وَ ذُرِّيَّتَ_هُ اَوْلِي_اءَ _ آي_ا او و ذريّ_ه او را اولي_اء خود مى گيريد؟» (50 / كهف)


1- الميزان، ج15، ص 57

ص:208

ولايتشان جزئى است مثلاً يكى از ايشان بر بعضى از مردم ولايت و تصرف دارد، و بر بعضى ديگر ندارد، يا در بعضى اعمال دارد، و در بعضى ديگر ندارد، و يا اين كه اصلاً ولايت واقعى ندارند، بلكه ولايتشان در حدود معاونت و كمك به شيطان اصلى است، و ريشه و همه كاره اى كه تمامى كارهائى كه از ديگران سرمى زند كار اوست همان «ابليس» است.(1)

لشكريان شيطان، و عملكرد انفرادى و اجتماعى آن ها

«... وَ اَجْلِ__بْ عَلَيْهِ_مْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِ_كَ وَ ش_ارِكْهُ_مْ فِ_ى الاَمْ_والِ وَ الاُوْلادِ...!» (64 / اسراء)

«... حالا هر كه را كه توانستى به آواز خودت بكشان و با سواران و پيادگانت آنان را

محاصره كن و در مال ها و فرزندانشان شريك شو...!»

به طورى كه از آيات قرآن بر مى آيد براى شيطان لشكرى است كه او را در هر كارى كه بخواهد مدد مى كنند، از آن جمله آيه شريفه: « اِنَّهُ يَريكُمْ هُوَ وَقَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاتَرَوْنَهُمْ _ شيطان و دسته وى شما را از آن جائى كه نمى بينيد، مى بينند،» (27 / اعراف) است. و اگر در آيه « وَ لاَُغْوِيَنَّهُمْ اَجْمَعينَ،» (39 / حجر) گمراهى همه را به خود او نسبت داده براى اين است كه هر قدر هم لشكريانش زياد و نقشه عمليات آن ها مختلف باشد نتيجه عملياتشان كه هم_ان وس_وس_ه در دل ه_ا و گمراه ساختن مردم است يكى است.

از آي__ه: «اَلَّ__ذى يُ__وَسْ_وِسُ ف___ى صُ____دوُرِ النّ__اسِ مِ_نَ الْجِنَّ___ةِ وَ النّ___اسِ،» (3 و 4 / ناس) هم بر مى آي__د كه لشك__ري_انش هم__ه از جنس خ__ود او يعنى از طائفه ج_ن نيستند، و بعض_ى از آن_ان از جن_س بش_رن_د.

از آيات كريمه قرآن درباره ابليس و خصوصيات كارهاى او و لشكريانش دو نكته ديگر استفاده مى شود: يكى اين است كه لشكريان او در كندى و تندى در عمل همه مثل هم و ب__راب__ر هم نيستند، بعض__ى تند و بعضى كند هستند، به شهادت اين كه در جمله «وَ اَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ،» (14 / اسراء) بعضى از لشكريان او را سواره و بعضى را پياده معرفى كرده است.

نكت__ه ديگ__ر اين كه لشك__ري__ان او از جهت اجتم__اع و انف__راد در عمل نيز مختلفن__د، بعضى ها تنه__ا ك__ار مى كنن__د و بعض_ى ها به كم_ك يكديگر كارى را از پيش مى برند، به دليل آيه: «وَ قُلْ رَبِّ اَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينِ وَ اَعُوذُ بِكَ رَبِّ اَنْ يَحْضُروُنِ _ و بگو پروردگارا پناه مى برم به تو از وسوسه هاى شيطان ها، و پناه مى برم به تو


1- المي_زان، ج 23، ص 69

ص:209

از اين كه به نزد من آيند!» (97/مؤمنون) و احتمالاً آيه: «آيا شما را خبر بدهم از اين كه شيطان ها بر چه كسى نازل مى شوند، آنان نازل مى شوند بر هر دروغ ساز گنه پيشه، كسانى كه مسموعات خود را نشر مى دهند و بيشترشان دروغ گويانند.» (221 تا 223 / شعرا)(1)

فلسفه آفرينش شيطان

طرح سؤالات درباره فلسفه آفرينش شيطان


1- المي_____زان، ج 15، ص 56

ص:210

«يا بَنى آادَمَ لا يَفْتِنَنَّكُ_مُ الشَّيْط_انُ...!» (11 تا 25 / اعراف)

1 _ چ_را خ_داون_د ابلي_س را آفري_د؟ او ك_ه مى دانس_ت وى چ_ه ك__اره اس_ت؟

2 _ بااين كه ابليس از جن بود چرا خداوند او را با ملائكه محشور و هم نشين كرد؟

3 _ با اي_ن ك_ه مى دانست او اطاعتش نمى كن__د چ__را ام_ر به سج_ده اش كرد؟

4 _ چرا موفق به سجده اش نكرد و در گمراهى اش كمك نمود؟

5 _ چ__را بع_____د از آن ن__اف__رم__ان_ى او را از بي___ن نب__رد؟

6 _ چرا تا روز قيامت مهلتش داد؟

7 _ چرا او را م_انن_د خ__ون در سراسر وج__ود آدمى راه داد و بر او مسلّط كرد؟

8 _ چرا به لشك_ري_انى ت_أيي_دش ك_رده و بر هم_ه ج_اى حيات انسان راه داد؟

9 _ چ__را او را از نظ__ر و احس__اس بش__ر پنه__ان ك__رد؟

10 _ چرا همه كمك ها را به او كرد و به آدميان كمك نكرد؟

11 _ چ_را اس_رار خلقت بش__ر را از او پ__وشي__ده ن__داش__ت ت__ا چني__ن ب__ه اغواى او طمع نبندد؟

12 _ با اين كه او دورترين و دشمن ترين مخلوقات بود چطور با خدا حرف زد و خ_داون_د ه_م ب_ا او تكلّم ك_رد؟ و چگونه؟

13 _ آي____ا ورودش ب__ه بهش___ت از چ__ه راه__ى ب__ود؟

ص:211

14 _ چگونه ممكن است در بهشت كه مكان قدس و طهارت است وسوسه و دروغ و گناه واقع شود؟

15 _ با اين كه حرف هايش مخالف گفت_ار خ_داوند بود چرا آدم آن را پذيرفت؟

16 _ با اي__ن ك__ه خل__ود در دني__ا مخ__الف با اعتق__اد به معاد است چگونه طمع در خل___ود ك_رد؟

17 _ ب__ا اي_ن ك__ه آدم در زمره پيغمب__ران ب__ود چط__ور ممكن است معصيت كرده ب__اش__د؟

18 _ با اين كه توبه كار مانند كسى است كه گناه نكرده باشد چطور توبه آدم قب__ول ش__د و لك__ن به مق__ام__ى ك__ه داش__ت ب__از نگش__ت؟... و چگ__ونه و چگ__ونه.

اهمال و كوتاهى مفسرين در بحث جدّى و حقيقى اين موضوع و بى بند و بارى در اشكال و جواب به حدى رسيد كه در جواب از اين اشكالات بعضى از آنان به خود جرأت دادند كه بگويند مقصود از آدم در اين داستان آدم نوعى است، و داستان يك داستان خيالى محض است، و يا بگويند مقصود از ابليس قوّه اى است كه آدمى را به شرّ و فساد دعوت مى كند. و يا بگويند صدور فعل قبيح از خداوند جايز است، و همه گناهان از ناحيه خود اوست. و اوست كه آن چه را خودش درست كرده خراب مى كند، و به طور كلى «خوب» آن چيزى است كه او بخواهد و به آن امر كند و «بد» آن چيزى است كه او از آن نهى كند، و يا بگويند اصلاً آدم از زمره پيغمبران نبوده و يا به طور كلّى انبيا معصوم از گناه نيستند، و يا قبل از بعثت معصوم نيستند و آدم آن موقع كه نافرمانى كرد مبعوث نشده بود، و يا بگويند همه اين صحنه ها براى امتحان بوده است.

بايد دانست تنها چيزى كه باعث بى فايده بودن اين مباحث شده اين است كه اين مفسّرين در اين مباحث بين جهات حقيقى و جهات اعتبارى فرق نگذاشته و مسائل تكوينى را از مسائل تشريعى جدا نكردند، و بحث را در هم و بر هم نموده و اصول قرار دادى و اعتبارى را كه تنها به درد تشريع و نظام اجتماعى مى خورد در امور تكوينى دخالت داده و آن را حك_ومت داده اند.

ما اگر بخواهيم در پيرامون اين مسئله و حقايق دينى و تكوينى كه در آن است آزادانه بحث كني_م ب_اي_د قب_لاً چند جهت را (به شرح مطالب بعدى) تحرير نمائيم.(1)

فلسفه آفرينش شيطان و قانون خير و شر


1- الميزان، ج 15، ص 47

ص:212

«ي____ا بَن___ى آادَمَ لا يَفْتِنَنَّكُ____مُ الشَّيْط_____انُ...!» (11 ت___ا 25 / اع___راف)

اوّل _ اين كه بايد دانست تمامى اشيائى كه متعلق خلق و ايجاد قرار گرفته يا ممكن است قرار گيرد وجود نفسى شان يعنى وجودشان بدون اين كه اضافه به چيزى داشته باشد خير است، به طورى كه اگر به فرض محال فرض كنيم شرّى از شرور متعلق خلقت و ايجاد قرار گرفته و موجود شود پس از موجود شدنش حالش حال ساير موجودات خواهد بود، يعنى ديگر اثرى از شرّ و قبح در آن نخواهد بود مگر اين كه وجودش اضافه و ارتباط به چيز ديگرى داشته باشد، و در اثر اين ارتباط نظامى از نظام هاى عادلانه عالم وجود را فاسد و مختل سازد، يا باعث شود عدّه اى ديگر از موجودات، از خير و سعادت خود محروم شوند، اين جاست كه شرورى در عالم پديد مى آيد.

و اين كه در بالا گفتيم : « بدون اين كه وجودشان اضافه به چيزى داشته باشد،» مقصودمان همين بود، بنابر اين اگر موجودى از قبيل مار و عقرب ديديم كه از نظر اض__اف__ه اى كه به ما دارد مضّر به حال ماست بايد بدانيم كه به طور مسلّم منافعى دارد كه از اين ض__ررش بيشت__ر است وگ__رن__ه حكم__ت الهى اقتضاى وجود آن را نمى كرد و در اي_ن ص__ورت وج__ود چني_ن م_وج_ودى ه__م خي__ر خ_واه_د ب_ود.

اين همان معنائى است كه آيه شريفه: « اَلَّذى اَحْسَنَ كُلَّ شَىْ ءٍ خَلَقَهُ _ آن كسى كه هرچه آفريد نيكويش آفريد!» (7 / سجده) و آيه: « تَبارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمينَ _ بسيار پر خير است خداوندى كه براى عالميان يگانه پروردگار است!» (54 / اعراف) و آيه: « وَ اِنْ مِنْ شَىْ ءٍ اِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِه _ و هيچ چيز نيست مگر اين كه تسبيح گوى به حمد خداست، و لكن شما تسبيح آن ه_ا را نمى فهمي_د!» (44 / اس_راء) ه_م به اين معن_ا اش_اره دارد.(1)

ريشه هاى تكوينى قانون اضداد و فلسفه وجودى شيطان

«ي____ا بَن___ى آادَمَ لا يَفْتِنَنَّكُ____مُ الشَّيْط_____انُ...!» (11 ت___ا 25 / اع___راف)

دوّم _ اين كه عالم خلقت با همه وسعتى كه در آن است تمامى اجزائش به يكديگر مربوط و مانند زنجير اوّلش بسته و مربوط به آخرش مى باشد، به طورى كه ايجاد جزئى از آن مستلزم ايجاد و صنع همه آن است، و اصلاح جزئى از آن به اصلاح همه آن


1- الميزان، ج 15، ص 49

ص:213

است، هم چنان كه فرمود: « وَ ما اَمْرُنا اِلاّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ،» (50 / قمر) و اين ارتباط لازمه اش اين نيست كه جميع موجودات مثل هم و ربطشان به يكديگر ربط تساوى و تماثل باشد، زيرا اگر همه اجزاى عالم مثل هم بودند عالمى به وجود نمى آمد بلكه تنها يك موجود تحقق مى يافت، و لذا حكمت الهى اقتضا كرد كه اين موجودات از نظر كمال و نقص و وجدان مراتب وجود و فقدان آن، و قابليت رسيدن به آن مراتب و محروميت از آن مختلف باشد.

اگر در عالم شرّ و فساد و تعب و فقدان و نقص و ضعف و امثال آن نبود به طور مسلّم از خير و صحّت و راحت و وجدان و كمال و قوّت نيز مصداقى يافت نمى شد، و عقل ما پى به معانى آن ها نمى برد، چون به طور كلى عقل هر معنائى را از مصاديق خارجى آن انتزاع مى كند اگر در عالم مصداقى از شقاوت و معصيت و قبح و ذم و عقاب و امثال آن نبود سعادت و اطاعت و حسن و مدح و ثوابى هم تحقق نمى يافت، و هم چنين اگر دنيائى نبود آخرتى هم وجود نداشت. مثلاً اگر معصيتى نبود يعنى نافرمانى امر مولوى مولى، به هيچ وجه ممكن نبود و قهرا انجام خواسته مولى امر ضرورى و اجبارى مى شد، و اگر انجام دادن فعلى ضرورى و غير قابل ترك باشد ديگر امر مولى به آن معنا ندارد، و خواستن مولى چنين فعلى را تحصيل حاصل است.

و وقتى امر مولى معنى نداشت اطاعت هم مصداق نخواهد داشت، و وقتى اطاعت و معصيتى نبود مدح و ذم و ثواب و عقاب و وعد و وعيد و انذار و بشارتى هم نخواهد بود. و وقتى اين گ_ون_ه نب_ود دين و شريعت و دعوتى هم نبود. و وقتى دينى در كار نبود نبوّت و رسالتى هم نبود. و وقتى نبوّت و رسالتى نباشد قهرا اجتماع و مدنيتى هم نخواهد بود. اجتماع هم كه نباشد انسانيّتى نيست و هم چنين و بر همين قياس فرض نبود يك چيز مستل_زم ف_رض نب_ود جميع اجزاى عالم است.

اين معن__ى ك__ه معل__وم شد اين__ك مى گ__ويي__م: اگ__ر شيط__انى نب__ود نظ__ام عالم انسانى هم نبود.(1)

لزوم وجود شيطان در اركان نظام عالم بشريت

«ي____ا بَن___ى آادَمَ لا يَفْتِنَنَّكُ____مُ الشَّيْط_____انُ...!» (11 ت___ا 25 / اع___راف)

وجود شيطانى كه انسان را به شرّ و معصيت دعوت كند از اركان نظام عالم بشريّت است. و نسبت به صراط مستقيم او به منزله كناره و لبه جاده است ؛ و معلوم است كه تا دو طرفى براى جاده نباشد متن جاده هم فرض نمى شود، اين جاست كه اگر


1- المي___زان ، ج 15، ص 49

ص:214

دقت شود معناى آيه: « قالَ فَبِمآ اَغْوَيْتَنى لاََقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ _ گفت براى اين ضلالت كه مرا نصيب داده اى در راه راست تو بر سر راه آنان كمين مى نشينم،» (16 / اعراف) و آيه: « قالَ هذا صِراطٌ عَلَىَّ مُسْتَقيمٌ اِنَّ عِبادى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ اِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوينَ،» (42 / حجر) به خوبى روشن گشته و صدق دعوى ما معلوم مى گردد.

با در نظر گرفتن اين دو جهتى كه ذكر شد اگر در آيات راجع به داستان سجده آدم دقت شود معلوم خواهد شد كه اين آيات در حقيقت تصويرى است از روابط واقعى اى كه بين نوع انسانى و نوع ملائكه و ابليس است. چيزى كه هست اين واقعيت را به صورت امر و اطاعت و استكبار و طرد و رجم و سئوال و جواب بيان كرده، و نيز معلوم خواهد شد كه تمامى اشكالاتى كه شده و ما پاره اى از آن را در بالا نقل كرديم ناشى از كوتاهى در تفكّر و دقّت بوده است. مانند اشتباه آن ها كه گفته اند نهى از خوردن از درخت نهى تكوينى بوده، غافل از اين كه نهى تكوينى يعنى عدم ايجاد، و امر تكوينى يعنى ايجاد.(1)

آزمايش الهى به وسيله القائات شيطانى

«لِيَجْعَلَ مايُلْقِى الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ مَ_رَضٌ وَ الْقاسِيَ_ةِ قُلُوبُهُمْ!» (53 / حج)

خداى سبحان در آيه مورد بحث مى فرمايد: اين القائات شيطانى خود مصلحتى دارد، و آن اين است كه مردم عموما به وسيله آن آزمايش مى شوند، و آزمايش خود از نواميس عمومى الهى است، كه در عالم انسانى جريان دارد، چون رسيدن افراد سعيد به سعادت، و اشقياء به شقاوت، محتاج به اين ناموس است، بايد آن دو دسته امتحان شوند دسته سوّم هم كه منافقينى بيمار دلند، به طور خصوص در آن بوته قرار گيرند، چون رسيدن اشقياء به كمال شقاوت خود، از تربيت الهى است كه در نظام خلقت مورد نظر است، هم چنان كه خودش فرمود: « ما هم اين دسته را و هم آن دسته را كمك مى كنيم و اين ي__ارى دادن به ه__ر دو دست__ه از عط__اى پروردگار تو است، و عطاى پروردگار تو را هيچ م_انعى و جل_وگيرى نيست!» (20 / اسراء)

و اين است معناى اين كه فرمود: « تا آن چه را كه شيطان القاء مى كند مايه آزمايش بيمار دلان و سنگ دلان قرار دهد!» (53 / حج)

شيطان هم در شيطنت خود مسخّر خداى سبحان است، و او را در كار آزمايش بن__دگ__ان، و فتن__ه اهل ش__ك و جح__ود، و دارندگ_ان غ__رور، آلت دست قرار مى دهد.


1- المي________________زان، ج 15، ص 50

ص:215

م__راد از «فِتْنَ__ه»، ابت__لاء و امتح__ان است، امتح__انى ك__ه شخ__ص در گي__ر به آن را دچ__ار غ__رور و ض__لالت مى كن__د، و م__راد از بيم_ار دلان اه_ل ش_ك از كفار است، و م___راد از «الْق_اسِيَ__ةِ قُلُ_وبُهُ_مْ،» سن_گ دلان اه__ل جح_ود و عن__اد از كف__ار است.(1)

شيطان عامل آزمايش انسان

«لاُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِى الاَرْضِ وَ لاُغْوِيَنَّهُمْ اَجْمَعينَ اِلاّ عِب_ادَكَ مِنْهُ_مُ الْمُخْلَصي_نَ!» (39 / حجر)

آياتى كه مسئله امتحان و ابتلاء را عنوان مى كنند، مانند آيه: « لِيَميزَ اللّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ،» (37 / انفال) و آيه: « وَ لِيَبْتَلِىَ اللّهُ ما فى صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما فى قُلُوبِكُمْ _ تا امتحان كند آن چه را كه در سينه هايتان داريد و براى اين بود كه قلب هاى شما را پاك كند،» (154 / آل عمران) نشان مى دهد كه اصولاً نظام سعادت و شقاوت و ثواب و عقاب بشر،

مبتنى بر اساس امتحان و ابتلاء است تا انسان ها همواره در ميانه خير و شرّ و سعادت و شقاوت قرار داشته، و به اختيار خود و با در نظر گرفتن نتيجه بر طبق هر كدام كه خ__واستن_د عمل كنند.

و بر اين اساس اگر در اين ميان كسى كه چون ملائكه و يا خدا بشر را به سوى خيرش دعوت نكند و كسى نباشد كه او را به سوى شرّ تشويق نمايد، ديگر امتحانى نخواهد بود. و حال آن كه گفتيم در كار هست، لذا مى بينيم كه خداى تعالى در امثال آيه «اَلشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً _ شيطان شما را به فقر وعده مى دهد و به كارهاى زشت امر مى كند ولى خدا شما را به آمرزش خود و فض__ل و احس__ان خ_ود ن_وي_د مى ده_د!» (268 / بق_ره) ب_ه اين دو سن_خ دع__وت تص__ريح نموده است.

اگر خداى تعالى ابليس را عليه بشر تأييد نموده و او را تا وقت معلوم مهلت داده است، خود بشر را هم به وسيله ملائكه كه تا دنيا باقى است تأييد فرموده است، و لذا مى بينيم در پاسخ ابليس نفرموده: « وَاِنَّ__كَ الْمُنْظَ_ر _ تو مهلت داده شدى!» (15 / اعراف) بلكه فرموده: « اِنَّ__كَ مِ__نَ الْمُنْظَ_ري_نَ: تو از زمره مهلت داده شدگانى!» پس معلوم مى شود غير ابليس كسان ديگرى هم هستند كه تا آخرين روز زندگى بشر زنده اند.

و نيز اگر ابليس را تأييد كرد تا بتواند باطل و كفر و فسق را در نظر بشر جلوه دهد، انسان را هم با هدايت به سوى حق تأييد نمود و ايمان را در قلبش زينت داد، و محبوب ساخت،


1- المي____زان، ج 28، ص 276

ص:216

و فطرت توحيدش ارزانى داشت و به فجور و تقوايش ملهم نمود و نورى پيش پايش نهاد تا اگر ايمان آورد با آن نور در ميان مردم آمد و شد كند، و هم چنين تأييدات ديگر، و در اين معانى فرموده:

« قُلِ اللّهُ يَهْدى لِلْحَقِّ _ بگو خدا به سوى حق هدايت مى كند!» (35 / يونس)

«ولكن خدا ايمان را محبوب دل شما كرده و آن را در دل هايتان زينت داده است!» (7 / حجرات)

« روى دل متوجّه دين حنيف كن كه فطرت خداست، آن فطرتى كه خلق را بر آن فطرت آفريده است!» (30 / روم)

« به نفس و خلقت آن سوگند كه فجور و تقوايش را ملهمش كرد!» (8 / شمس)

«آيا كسى كه مرده بود، زنده اش كرديم و نورى برايش قرار داديم تا با آن در ميان مردم آمد و شد كند!» (122 / انعام)

و آيه «ما فرستادگان خود و آنان كه ايمان آوردند در دنيا و در روزى كه گواهان برخيزند يارى مى كنيم! » (51/غافر) عبارت «يارى مى كنيم» اشعار به وساطت ملائكه دارد.

بنابر اين آدمى زاده آفريده اى است كه خودش به خودى خود نه اقتضاى سعادت دارد و نه شقاوت و در بدو خلقتش نسبت به هر دو يك نسبت دارد، هم مى تواند راه خير و اطاعت را كه راه ملائكه است اختيار كند و هم راه شرّ و فساد و گناه را كه راه ابليس و لشكريان اوست. بشر به هر راه كه در زندگى اش ميل كند به همان راه مى افتد و اهل آن راه كمكش نموده و آن چه كه دارند در نظر وى جلوه مى دهند و او را به سر منزلى كه راهشان به آن منتهى مى گردد هدايت مى كنند، حال آن سر منزل يا بهشت و يا دوزخ، يا شق__اوت اس__ت و ي_ا سع__ادت.

پس مهلت دادن ابليس تا روز وقت معلوم از باب ابطال قانون عليّت نيست، بلكه در باب آسان ساختن امر امتحان است و لذا مى بينيم دو طرفى است و در مقابل ابليس ملائكه را هم مهلت داده است.(1)

استناد اعمال شيط_ان به اذن الهى


1- ال_مي________زان، ج 23، ص 239

ص:217

«...كَ__ذلِ__كَ زَيَّنّا لِكُ__لِّ اُمَّ__ةٍ عَمَلَهُ__مْ!» (108 / انع__ام)

شيطان كه شرك و گناه و هر چيزى را كه مايه غضب پروردگار است در دل اولياى خود زينت مى دهد به اذن خداى متعال است: «ما مِنْ شَفيعٍ اِلاّ مِنْ بَعْدِ اِذْنِهِ!» (3 / يونس)

اين خ__داى تع_الى است كه مى خ_واه_د ب_دي_ن وسيل_ه امتح_ان و حجّ_ت را كه نظ_ام تش__ري_ع اقتض__اى آن را دارد بر بن__دگ_ان خ_ود تم_ام نم_اي_د، ه_م چن_ان ك_ه فرمود: « ت_ا آن_ان كه ايم_ان آورده ان_د تصفي_ه كن_د و كفّار را ن_اب_ود گ_ردان_د!» (141 / آل عمران)

آيه شريفه: «كَذلِكَ زَيَّنّا لِكُلِّ اُمَّةٍ عَمَلَهُمْ،» و از آن روشن تر آيه: « اِنّا جَعَلْنا ما عَلَى الاَرْضِ زينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ اَيُّهُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً _ ما اين چيزهائى را كه روى زمين است آرايش آن كرده ايم تا ايشان را بيازماييم كه كدامشان به عمل بهترند،» (7 / كهف) شاهد دعوى ماست كه گفتيم زينت اعمال كه همان محبوبيّت و لذيذ بودن آن است نسبتى به خ__داى تع__ال_ى نيز دارد.(1)

چرا خداوند مانع شيطان نمى شود؟

« زُيِّ_نَ لِلنّاسِ حُ_بُّ الشَّهَ_واتِ مِ_نَ النِّس_اءِ وَ الْبَني_نَ وَ... !» (14 / آل عمران)

آيات سوره آل عمران در مقام بيان داشتن آن است كه خداوند متعال «قيّوم» بر خلقتش بوده و آن چه را كه آنان انجام مى دهند و زندگانى و تدبيرشان روى آن جريان دارد _ اعم از ايمان و كفر و يا اطاعت و عصيان _ همه در تحت قدرت اوست. او خلايق را آفريد و آنان را به راه سعادت راهنمائى كرد، و كسانى كه در دينش راه نفاق را مى پيمايند چون منافقين، يا اشخاصى كه به آيات روشنش كفر مى ورزند مانند مشركين، و هم چنين كسانى كه در اثر اختلاف در كتاب الهى راه ظلم و ستم را طى مى كنند چون يهود و نصارى، و بالجمله تمام اشخاصى كه در اين راه پيروى شيطان را كرده و متابعت هواى نفسانى را مى نمايند، هيچ يك در رفتن راه شقاوت و بد بختى خود، قيمومت الهى را فاسد نكرده و بر اراده او غالب نگشته اند، بلكه همه شان با جميع افعال خود در تحت قدرت و تدبير او هستند، او جهان را جهان اسباب و مسببات قرار داد تا راه امتحان خلايق را بر پا دارد. بنابر اين آفريننده طبايع و قوا و شهوات و افعال انسان خداوند


1- ال_مي_____زان، ج 14، ص 171

ص:218

مى باشد تا آدميان به وسيله آن قوا و نيروها و هم چنين به وسيله افعال مربوط به هر يك راه قرب الهى و جوار رحمتش را طى كنند.

او شيط_ان را در وس_وس_ه و مغرور كردن خلايق مانع نگشت و هم چنين خلايق را از متابعت و پيروى او باز نداشت، تا افرادى را كه با ميل و رغبت در اين دار امتحان راه او را مى رون_د مشخ_ص دارد، و از ميان آنان يك دسته مخصوص را كه از مبرّزترين آن ها مى باشن_د به مق_ام شهيدان و گواهان برساند.

اين قسم__ت ه_ا را در س__وره آل عم__ران ت__ذكّ_ر داد ت_ا قل_وب م_ؤمني__ن را تسلّ__ى ده_د تا در برابر ش_داي_د و مشك__لاتى كه از هر جه__ت محيط داخل و خارج آن را اح__اط_ه ك__رده بود، استق__ام__ت به خ__رج دهند.

مؤمنينى از داخل گرفتار نفاق منافقين و نادانى هاى افراد بيمار دل بودند كه موجب فساد داخلى اجتماعشان را فراهم مى آوردند و از خارج دچار جنگ هاى هولناك و مب__ارزات ش__دي__دى ب__ودن__د كه از طرف كفّار عرب و مشركين و يهود آغاز گشته بود و هم چنين تهديدات دول خ__ارجى روم و ايران كه با تمام قدرت و نيروئى كه در اختي__ار داشتن_د زن_دگ_ى و حيات آن__ان را در مع__رض مخ__اط_ره ق_رار داده ب_ودن_د.

در اين سوره خاطر نشان مى سازد كه اين كافران و كسانى كه در رديف آن ها قرار گرفته اند تماما راه را اشتباه طى كرده و به واسطه ركون و دل بستگى و تكيه به دنيا و زخارف آن، دنيا را مقصد و آرمان اصلى خود فرض كرده اند، با اين كه مقصد چيز ديگ__رى ب__وده و هم__ه اين زينت ها و آرايش ه__اى دنيوى براى مقدمه رسيدن به آن آف__ري_ده ش_ده اند.(1)

مشي_ت اله__ى در ت_أثي__ر الق_ائ_ات شيط_ان_ى

«كَ_ذلِ_كَ جَعَلْن_ا لِكُ_لِّ نَبِ_ىٍّ عَ_دُوّا شَيطي_نَ الاِنْ_سِ وَ الْجِ_نِّ... وَ لَ_وْ ش_اآءَ رَبُّ__كَ م_ا فَعَلُ_وهُ... .»

(112 / انع_ام)

_ «اگر پروردگار تو مى خواست چنين نمى كرد!»

اين آيه اشاره دارد به اين كه حكم و مشيت الهى عمومى و جارى و نافذ است و چنان كه آيات بدون مشيت و خواست خدا كمترين اثرى در ايمان مردم ندارد.

هم چني__ن دشمن__ى شي_اطين با انبي__اء و سخنان فريبنده اى كه به هم ديگر وحى مى كنند اگ__ر اث__ر مى كن__د ب__ه اذن خ__داس__ت و اگ__ر خ__دا مى خ__واس_ت


1- الميزان، ج 5، ص 187

ص:219

وح__ى نمى ك__رد و ب__ا انبي__اء دشم__ن نم_ى ب__ودن___د.

بنابر اين معنى اتّصال اين آيه با آي_ات قب__ل روشن است زيرا هر دو در صدد بيان اين معنى هستند كه همه ك_اره_ا مت__وق_ف به مشيّت و خواست خداست.

_ «فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَ__رُونَ!» (112 / انعام)

اين جمله فرع بر نفوذ مشيّت پروردگار است. معنايش اين است كه: وقتى معلوم شد كه دشمنى مشركين و فساد انگيختن و وسوسه ك__ردنش__ان همه بر وفق مشيّت خداست ؛ نه مخالف و مانع نفوذ آن، پس چه جا دارد كه از ديدن اخلال گرى و فسادانگيزى ايشان اندوهناك شوى؟ واگذارشان تا هر افترائى كه مى خواهند به خدا ببندند، و هر ش_ريكى را براى او اتخّاذ بكنند.

و اين كه در آيه مورد بحث «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّا شَيطينَ الاِْنْسِ وَ الْجِنِّ...،» (112 / انعام) دشمنى شياطين با انبياء _ كه متضمّن توسل جستن بشر و بر انگيختن به سوى شرك و معصيت است _ به خدا نسبت داده شده و هم چنين در آيه بعدى « براى اين كه قلوب كسانى كه به آخرت ايمان ندارند به آن مايل شود...،» (113/ انعام) اين ستمگرى ها و گناهان از جمله هدف هاى خدا در دعوت حقّه قرار داده شده نظير آيه سابق «كَذلِكَ زَيَّنّا لِكُ__لِّ اُمَّ__ةٍ عَمَلَهُ__مْ،» (108 / انع__ام) مى ب_اش_د ك_ه زينت دادن اعم__ال به خدا نسبت داده ش__ده اس_ت.

آياتى كه ساحت مقدس الهى را از هر بدى و نقص منزّه مى دارد دلالت دارد بر اين كه نيكى ها بى واسطه و با واسطه همه منسوب به اوست و امّا بدى ها و گناهان بدون واسط__ه به شيط__ان و نف__س و با واسط__ه اذن او انج__ام مى گي__رد تا امتحان الهى ج___اى خ__ود را بي__ابد.

«وَ لِتَصْغ___ى اِلَيْ__هِ اَفْئِ__دَةُ الَّ__ذي__نَ لا يُ__ؤْمِنُ__ونَ بِ___الاْخِ___رَةِ !» (113 / انع__ام)

تقدير جمله اين است كه ما كرديم آن چه را كه بايد مى كرديم و خواستيم آن چه را كه بايد مى خواستيم و در عين حال براى هدف ها و نتايجى ناگفتنى از وحى اى كه شيط__ان ها به يك ديگ__ر مى ك__ردن__د جلوگيرى ننموديم. تا هم آن نتايج بدست آيد و هم در نتيجه اعراض تو از آنان و ره__ا كردنت آنان را دل هايشان وحى شيطان را اجابت نموده و آن را بپسن__دد، و در نتيج__ه بكنند آن كارهاى زشتى را كه بايد بكنند تا به منته__ا درج__ه شق__اوت كه استع__داد آن را دارند ب__رسن__د. آرى خداوند نه تنها سعادت را در رسيدن به سع__ادت كم__ك مى كن__د، بلك__ه اهل شق__اوت را نيز در رسيدن به كمال اهل شق__اوتش__ان مدد مى نم__ايد. هم چن__ان كه ف__رم__ود: «هم__ه را، چه آن گروه و چه اي__ن گ__روه، از اعط__اى پ__روردگ_ارت كم__ك مى دهيم كه

ص:220

عط__اى پروردگار تو منع شدنى نيست!»(1)

موقوف بودن راه شيطان به اقتضاى الهى

«...ق______الَ ه_____ذا صِ_____راطٌ عَلَ_____ىَّ مُسْتَقي______مٌ...!» (41 / حج____ر)

_ «گفت: همين است راه مستقيم كه من قضائش را رانده ام!» به طورى از سياق بر مى آيد جمله فوق كنايه است از اين كه همه امور به دست خداست، حتى شيطان هم در اين فض_ولى هايش بى نياز از خدا نيست.

بر خدا بودن راه شيطان معنايش اين است كه راه شيطان هم مانند همه امور از هر جهت موقوف به حكم و قضاى خداست. اوست كه هر چيزى از ناحيه اش آغاز مى گيرد و به سويش انجام مى پذيرد. پس هيچ امرى نيست مگر اين كه او ربّ و قيّوم بر آن است.

خداى تعالى در قبال اظهار شيطان كه گفت: «به زودى از بشر انتقام مى گيرم و با تزئين و اغواء سلطه خود را بر همه آنان مى گسترانم، به طورى كه جز عده قليلى رهائى نداشته باشند،» (39 و 40 / حجر) پاسخ داده است كه آن چه كه گفتى به زودى همه شان را گمراه مى كنى، و آن چه كه استثنا نمودى و چنين اظهار نمودى كه به زودى مستقل مى شوى، و همه اين كارها را به حول و قوه و مشيت خ_ود مى كنى ؛ سخت اشتباه كرده اى زيرا غير من كسى مستقل نيست ؛ و كسى جز من مالك اين تصرفات و حاكم در آن نيست. از هر كسى هم كه سر بزند به حكم و قضاى من است. اگر اغواء كنى به اذن من كردى و اگر نتوانى و ممنوع شوى به مشيّت من شدى و تو از ناحيه خود مالك هيچ چيزى نيستى. تنها مالك و اختيار دار آن امورى هستى كه من مالكت كرده ام، و آن چه را كه من قضايش را رانده باشم، و من چنين رانده ام كه تو نسبت به بندگان من هيچ كار نتوانى بكنى، مگر تنها آن هايى كه پيرويت كنند...!

- «اِنَّ عِب_ادى لَيْ_سَ لَ_كَ عَلَيْهِ_مْ سُلْط_انٌ اِلاّ مَ_نِ اتَّبَعَ_كَ مِنَ الْغ_اوي_نَ!» (42 / حجر)

«تو بر بندگان من تسلّط ندارى، مگر آن هايى كه خودشان رام تو گردند!»

اين همان قضائى است كه در آيه سابق در امر اغواء به راندنش اشاره شده كه مى فرمايد غير او كسى در آن دخالتى ندارد.

حاصل مطلب اين است كه آدم و فرزندانش همگى شان بندگان خدايند، و چنان نيست كه ابليس پنداشته بود كه تنها مخلصين بنده او هستند و چون بنده او هستند به


1- ال_مي__________زان، ج 14، ص 177

ص:221

شيطان تسلطّى برايشان نداده است، بلكه همه افراد بشر بندگان اويند، و او مالك و مدبّر همه است. چيزى كه هست شيطان را بر افرادى كه خودشان ميل به پيروى او دارند، و سرنوشت خود را به دست او سپرده اند مسلّط فرموده، اين هايند كه ابليس بر آنان حك__م ف___رم_ائى دارد.(1)

چگونگى استناد تصرّفات شيطان به اذن الهى

« زُيِّ__نَ لِلنّاسِ حُ__بُّ الشَّهَ__واتِ مِ__نَ النِّس__اءِ وَ الْبَني___نَ وَ الْقَن__اطي__رِ!» (14/آل عمران)

اعمالى كه استنادش به شيطان بوده به خداوند متعال منسوب نمى شود. لكن با اين وصف از آن جائى كه خود شيطان و هر سببى از اسباب خير و يا شرّ تصرّفاتشان در ملك خداوندى و با اذن و اجازه اوست _ تا به آن وسيله امور جهان آفرينش و صنع و ايج__اد منظ__م ش__ود و دست__ه نيك__وك__اران به اختي__ار خ__ود به رستگ__ارى، و كافران هم به سوء اختيار خود در پيمودن راه مخصوص، ممتاز شوند _ در پاره اى از آي__ات اين رقم از ت_زيين و آراست__ن دني__وى را هم به خداوند متعال نسبت داده است.

در آيه « زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ،» فاعل تزيين كننده كه به طور مبهم ذكر شده، خداوند متعال نيست، زيرا اگر چه به هر حال به خداوند نسبتى دارد (يعنى اگر مراد تزيين صالح باشد به طور مستقيم و اگر مقصود تزيين غير صالح و مغرور كننده باشد از راه اذن و اجازه منسوب به خداى تعالى مى باشد،) ولى چون آيه مشتمل مطالبى است كه به طور مستقيم به خداوند منسوب نمى شوند _ مانند حبّ شهوات و حبّ كثرت مال، كه هر دو مذموم و ناپسندند _ لذا روى ادب مخصوص قرآن، سزاوار است كه آن ها را به غير خداوند از شيطان و يا نفس امّاره نسبت داد.

از خداوند متعال جز كار جميل و نيكو صادر نمى شود و به اعمال زشت و ناپسند هم فرمان نمى دهد. لكن در نسبت غير مستقيم و به واسطه كه از آن تعبير به «اذن» و اجازه مى شود تمام اشياء و اعمال به خداوند نسبت دارند. اگر چنين نباشد ربوبيّت الهى نسبت به هر چيز _ آفريدنش هر چيز را، وهم چنين مالكيّت او نسبت به تمام موجودات و اعمالشان، و يا نفى نمودن شريك به طور كلى از او _ هيچ يك معناى صحيحى به خود نمى گيرد با اين كه قرآن شريف از اين حقايق مملوّ، و در جملات شريفه: «يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ،» (27 / رعد) و «اَزاغَ اللّ_هُ قُلُوبَهُمْ،» (5 / صف) و «اَللّهُ يَسْتَهْزِى ءُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فى طُغْيانِهِمْ،» (15 / بقره) و «اَمَرْنا مُتْرَفيها فَفَسَقُوا،» (16 / اسراء) و امثال آن از آيات ديگر صريحا همين قسمت ها براى خداوند ثابت شده است. اين خطا و اشتباه همانا در اثر كوتاهى است كه درباره بحث در ارتباط اشياى جهان _ و افعال و آثارشان با يكديگر _


1- المي___زان، ج 23، ص 242

ص:222

كرده اند. آنان موجودات آفرينش را هر يك مستقل و جدا از هم تصور كرده و از هزاران اشيائى كه پيرامون يكديگر را احاطه كرده و ارتباط كلّى به آن ها دارند، قطع نموده اند.(1)

تصورات شيطان و نقش اختيار در انسان

« وَ أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبينٌ !» (22 / اعراف)

تصرفّات شيطان در ادراك انسان تصرف طولى است، نه در عرض تصرف خود انس__ان، تا من_اف_ات با استق__لال انسان در كارهايش داشته باشد.

شيطان فقط مى تواند چيزهائى را كه مربوط به زندگى مادى دنياست زينت داده و بدين وسيله در ادراك انسان تصرّف نموده و باطل را به لباس حق در آورد، و كارى كند كه ارتب_اط انس_ان ب_ه ام_ور دني_وى تنه_ا به وج_ه باطل آن امور باشد، و در نتيجه از هيچ چيزى فايده صحيح و مشروع آن را نبرد. و معلوم است كه چنين كسى در طرز تفكّرش و در طرز استفاده از امور دنيوى و هم چنين اسباب مربوط به زندگى خود را مستقل دانسته ؛ همين فكر او را به كلّى از حق و زندگى صحيح و حقيقى غافل مى سازد. وقتى انسان كارش به جائى رسيد كه از هر چيزى تنها وجه باطل آن را درك كند، و از وجه حق و صحيح آن غافل شود رفته رفته دچار غفلت ديگرى مى گردد كه ريشه همه گناهان است و آن غفلت از مقام حق تبارك و تعالى است.

خداى تعالى درباره اين گونه اشخاص مى فرمايد: «اينان كسانى هستند كه با داشتن دل نمى فهمند، و با داشتن چشم نمى بينند، گوش ها دارند لكن با آن نمى شنوند، ايشان عينا مانن__د چارپايان بلك__ه گم__راه تر از چ__ارپايانند، آن__ان غفل_ت زدگانند!» (179 / اعراف)

بنابر اين خود را مستقل ديدن، و از پروردگار خود غافل شدن و جميع اوهام و افكار باطل و هر شرك و ظلمى كه مترتّب و متفرع بر آن است همه اين ها از تصرّفات شيطان است، گر چه چنين شخصى از آن جائى كه خود را مستقل مى داند اين اوهام و افكار را هم از خود دانسته و شرك و ظلم را نيز عمل خود مى پندارد، و بايد هم چنين بپندارد، زيرا معنى فريب شيطان خوردن و در تحت ولايت شيطان در آمدن همين است كه گمراه بشود و نداند چه كسى او را گمراه كرده است: « او و گروه وى به طور مسلّم شما را از جائى كه خودتان احساس نكنيد مى بينند، آرى ما شيطان ها را اولياى كسانى قرار داده ايم كه ايمان نمى آورند!» (27 / اعراف) قرآن كريم نظير اين ولايتى را كه


1- ال_مي_____________زان، ج 5، ص 185

ص:223

شيطان در گناه و ظلم بر آدميان دارد براى ملائكه در اطاعت و عبادت اثبات نموده است البته اين دو نوع ولايت منافاتى ب_ا ولايت مطلقه پروردگار ندارد.(1)

مسئله جبر و اختيار در رابطه با پيروى از شيطان

« وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ اِبْليسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ اِلاّ فَريقا مِنَ الْمُؤْمِنينَ!» (20 / سبأ)

_ ابليس آرزو و پندار خود را درباره آنان محقّق كرد و به كرسى نشاند، و يا معناى آيه اين است كه شيطان ظنى و پندارى كه درباره آنان داشت، محقّق يافت، چون شيطان درباره تم_امى ابن__اى بش__ر اين آرزو و اين پن__دار را دارد كه همگى آنان را گمراه كند.

از ظاهر سياق آيه بعدى «وَ ما كانَ لَهُ عَلَيْهِ_مْ مِنْ سُلطانٍ _ با اين كه ابليس سلطنتى بر آنان نداشت...،» (21 / سباء) بر مى آيد كه مراد اين است كه شيطان ايشان را مجبور به گمراهى نكرد، كه به اجبار او را پيروى كنند، تا در نتيجه معذور باشند، بلكه خود آنان به سوء اختيارشان شيطان را پيروى كردند، و اين خودشان بودند كه پيروى او را اختيار نمودند و او هم بر آنان مسلط گرديد، نه اين كه اوّل او برايشان مسلّط شده، و آنان به حكم اجبار پيرويش كرده باشند.

و منشأ پيروى آن ها از شيطان شكى است كه در دل از مسئله آخرت دارند، و آثارش كه همان پيروى شيطان است ظاهر مى شود، پس اين كه خداى تعالى به ابليس اجازه داد تا به اين مقدار، يعنى به مقدارى كه پاى جبر در كار نيايد، بر ابناى بشر مسلط شود، براى همين بود كه اهل شك از اهل ايمان متمايز و جدا شوند. و معلومشان شود چه كسى به روز جزا ايمان و باور دارد و چه كسى ندارد. و اين باعث سلب مسئوليتشان در پيروى شيطان نمى شود، چون اگر پيروى ك__ردن_د به اختيار خود كردند، نه به اجبار كسى.(2)

اغفال شيطان، اضلال ابتدايى و مجازات ثانوى

« يُضِ_لُّ بِهِ كَثي_را وَ يَهْ_دى بِهِ كَثيرا وَ ما يُضِلُّ بِهِ اِلاَّ الْفاسِقينَ!» (26 / بقره)

آن چه خداى تعالى از ضلالت و خدعه و مكر و امداد و كمك در طغيان و مسلط كردن شيطان و يا سرپرستى انسان ها، و يا رفيق كردن شيطان را با بعضى از مردم، و به


1- الميزان، ج 15، ص 54
2- الميزان، ج 32، ص 264

ص:224

ظاهر اين گونه مطالب كه به خود نسبت داده ؛ تمامى آن ها آن طور منسوب به خداست كه لايق ساحت قدس او باشد، و به نزاهت او از لوث نقص و قبيح و منكر بر نخورد، چون برگشت همه اين معانى بالاخره به اضلال و فروع و انواع آن است، و تمامى انحاى اضلال منسوب به خدا، و لايق ساحت او نيست، تا شامل اضلال ابتدائى و به طور اغفال هم بشود.

بلكه آن چه از اضلال به او نسبت داده مى شود، اضلال به عنوان مجازات است، كه افراد طالب ضلالت را بدان مبتلا مى كند. چون بعضى افراد به راستى طالب ضلالتند و به سوء اختيار به استقبالش مى روند. هم چنان كه خداى تعالى نيز اين ضلالت را به خودش نسبت داده و فرموده: « يُضِلُّ بِهِ كَثيرا وَ يَهْدى بِهِ كَثيرا وَ ما يُضِلُّ بِهِ اِلاَّالْفاسِقينَ _ بسيارى را با آن هدايت و بسيارى را به وسيله آن گمراه مى كند ولى جز گروه بدكاران كسى را بدان گمراه نمى كند.» و نيز فرموده: « فَلَمّ_ا زاغُوا اَزاغَ اللّ_هُ قُلُوبَهُمْ _ همين كه منح__رف ش__دن__د، خ__دا دل ه_ايش__ان را منح__رف تر و گمراه تر كرد،» (5 / صف) و نيز فرموده: « كَذلِكَ يُضِلُّ اللّ__هُ مَ__نْ هُ__وَ مُسْ__رِفٌ مُرْتابٌ _ اين چنين خدا هر اسراف گر شكّ__اك را گمراه مى كند.» (34 / غافر)(1)

سه فرمان الهى در ردّ ادّعاى استقلال شيطان

«اِنَّ عِبادى لَيْسَ لَ___كَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ اِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوينَ!» (42 / حجر)

_ «همگ_ى شان را اغوا مى كنم، مگ__ر بن____دگ____ان مخلص____ت را... !»

_ «(گف__ت): ت__و بر بن__دگ__ان من تسلّط ندارى، مگر آن هايى كه خودشان رام تو گردند.»

اگر در آيه شريفه دقّت به عمل آوريم خواهيم ديد كه آيه شريفه ابليس را از سه جهت اصلى پاسخ ردّ داده است:

1 _ اين كه ابليس بندگان خداى را منحصر در مخلصين كرده و سلطنت خود را بر آنان نفى نموده، و ما بقى افراد بشر را كه بر آنان تسلّط دارد بندگان خدا ندانست، و خداى تعالى در پاسخش همه افراد بشر را بنده خود خواند، چيزى كه هست سلطنت ابليس را نسب__ت به بعض__ى از بن_دگ_ان خ_ود نف_ى و نسبت به بعض ديگر اثبات نمود.

2 _ اين كه آن ملعون براى خود در اغواى بشر دعوى استقلال نمود و خداى سبحان او را در اين ادّعا ردّ نموده و پندارش را باطل خواند، و فرمود كه دشمنى او و انتقامش نيز ناشى از قضاى خداست، و تسلّطش بر بشر ناشى از تسلّط اوست كه او را


1- ال_مي___زان ، ج 1، ص 182

ص:225

فقط نسبت به اغواى آنان كه به سوء اختيار خود پيروى وى كنند مسلّط فرموده است.

اين معنائى كه آيه كريمه آن را افاده مى كند، و مى فرمايد هم تسليط ابليس بر غوايت غاوين، و هم رهائى دادن مخلصين از شر او هر دو قضاى خداست، خود يكى از اصول مهمّى است كه توحيد قرآن آن را افاده مى كند.

3 _ جهت سوّمى كه خداى تعالى از كلام ابليس ردّ نموده اين است كه سلطنت ابليس بر اغواى هر كس كه گمراهش مى كند هر چند كه به جعل خداى سبحان و تسليط اوست، الّا اين كه اين تسليط خدائى ابتدائى و كدره اى نيست و چنان نيست كه خداى تعالى افرادى را بدون جهت دست خوش اغواى شيطان نموده، افرادى ديگر را از شرّ او حفظ نم__اي__د، چه چنين رفتارى را نمى توان به ساحت قدس خداى سبحان نسبت داد، بلكه اگر جمع__ى را دست خ__وش اغواى او مى كند به عنوان مجازات و مسبوق به غوايت خود آن است.(1)

مسئ_ول ب_ودن انس_ان، و م_وهوم بودن رابطه شيطان و انسان

« وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمّا قُضِىَ الاَمْرُ...!» (22/ابراهيم)

منظور عمده از اين آيه فهماندن اين حقيقت است كه انسان خودش مسئول عمليات خويش است، و نبايد كاسه را سر ديگرى بشكند. چون هيچ كس بر او مسلّط نبوده، پس هر وقت خواست ملامت كند خودش را بكند. مسئله تابعيت او و متبوعيّت شيطان، يك امر وهمى بيش نيست و حقيقتى ندارد، و به زودى در قيامت آن جا كه شيطان از انسان بي__زارى مى ج_وي_د و م_لامتش را به خود او بر مى گرداند، اين حقيقت روشن مى شود.

در آيه قبل__ى هم همين معن__ا را نسب__ت به ضعفا و مستكبرين بيان مى كرد، آن جا هم مى فرمود كه رابطه ميان اين دو طبق__ه م__وه_وم و هر موهوم ديگرى در روز قيامت كه روز انكشاف حق__ايق است به هي__چ دردى نمى خ__ورد.

آي__ه اى كه گ__ذشت دلال__ت روشن__ى بر اين معنا دارد كه انسان به تمام معنى بر اعمال خود مسلّط است، و هم اوست كه پ__اداش و كيف__ر عم__ل به او م__رتب__ط و از غير او مسل___وب است.(2)

وظايف شيطان و طرز كار او

عمل گمراه كردن ابليس چگونه صورت مى گيرد؟


1- المي_زان، ج 23، ص 244
2- الميزان، ج 23، ص 76

ص:226

«...لاَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ ثُمَّ لاَتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ اَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ... .» (16و17/اعراف)

گر چه ابليس در كلام خود طريقه گمراه كردن ابناى بشر را ذكر نكرده و لكن در كلامش اشاره به دو حقيقت هست، و آن دو حقيقت يكى اين است كه: سبب اضلالش هم ضلالتى است كه در نفس خود او جايگزين شده، و مانند آتش كه به هر چيز برخورد از حرارت خود در آن اثر مى گذارد او نيز هر كسى را كه بخواهد گم راه كند با او تماس ح_اص_ل مى كن_د و به همي_ن وسيل_ه از گم راهى خود چيزى در نفس او باقى مى گذارد.

اين معنا از آيه: «اُحْشُروُا الَّذينَ ظَلَمُوا وَ اَزْواجَهُمْ... _ كسانى را كه ستم كرده اند با قرين هايشان جمع نموده همه را به راه جهنّم رهبرى كنيد... بعضى شان پرسش كنان به بعض ديگر رو كرده و مى گويند: شما از جانب يمين به ما در آمديد، گويند نه شما اصلاً مؤمن نبوديد... ما شما را گم راه كرديم چون خودمان هم گم راه بوديم!» (21تا30 / صافات) نيز استف__اده م_ى ش___ود.

ديگ__ر اي__ن ك__ه آن چيزى كه ابليس خ__ود را به آن تماس مى دهد شعور انسانى و تفكّ__ر حي__وانى اوست، كه م__رب__وط به تص__وّر اشياء و تصديق به سزاوار و غير س_زاوار آن هاست.(1)

اثر نزديك شدن شيطان به دل انسان


1- الميزان، ج 15، ص 43

ص:227

«...لاُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِى الاَرْضِ وَ لاُغْوِيَنَّهُمْ اَجْمَعينَ اِلاّ عِب_ادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصي_نَ!» (39 و 40 / حجر)

معناى سببيّت اغواى شيطان براى غوايت مردم اين است كه او به خاطر اين كه خودش دور از رحمت خدا و از سعادت شده و اين دورى به خاطر لزوم و هميشگى لعنت خدا لازمه او گشته، لذا هر وقت كه با وسوسه ها و تسويلات خود به درون دلى رخنه كند، و نزديك شود همين نزديكى او باعث دور شدن آن دل است از خدا و رحمت او، و اي__ن ك__ه مى گ__ويي__م: او م__ردم را اغ__واء مى كند، معنايش اين است كه اثر غوايت خ__ود را در آن دل مى ان__دازد.(1)

تن_وع شيط_ان ها و تن__وع فن_ون آن ه_ا

«...وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَريدٍ!»

«پي_روى مى كن__د ه__ر شيط__ان پلي__دى را!» (3 / ح__ج)

كلم__ه «مَ__ريدٍ» به معناى پليد است، به معناى كسى است كه يك سره و خالص فاسد باشد و به كلّى از خير عارى باشد.

اگر فرمود: « وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ،» و نفرمود: « وَ يَتَّبِعُ الشَيْطانِ الْمَريدْ،» كه همان ابليس باشد، براى اين بود كه دلالت كند بر اين كه شيطان انواع و اقسام و فنونى از ضلالت را دارد، چون ابواب باطل مختلف است، و بر هر بابى شيطانى، از قبيل ابليس، و ذريه اش، و شيطان هايى از آدميان هستند، كه به سوى ضلالت دعوت مى كنند، و اولياى گم راه ايشان از ايشان تقليد و پيروى مى كنند، هر چند كه تمامى تسويلات و وسوسه هاى آنان منتهى به استاد همه شان ابليس ملعون مى شود.

جمله « وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ،» در عين حال كنايه از اين نيز هست كه گمراهان در پيروى باطل به جائى نمى رسند، كه توقف كنند، براى اين كه استعداد پذيرش حق در آن ها كشته شده، و قلبشان مطبوع بر باطل گشته است.

«كُتِ_بَ عَلَيْ_هِ اَنَّ__هُ مَنْ تَ_وَلاّهُ فَ_اَنَّ_هُ يُضِلُّ_هُ وَ يَهْ_دي_هِ اِلى عَذابِ السَّعيرِ!» (4 / حج)

- پيروى مى كند هر شيطان پليدى را كه از جمله صفاتش يكى اين است كه بر او نوشته شده كه هر كس او را ولّى خود بگيرد و پيروى اش كند، اضلال او وى را و ه__دايتش او را به سوى ع_ذاب سعير ثابت و لازم است.


1- ال_مي___________زان، ج23، ص 237

ص:228

مراد از اين كه فرمود: بر او نوشته شده... اين است كه قضاى الهى در حق وى چنين رانده شده كه اولاً پيروان خود را گمراه كند، و ثانيا ايشان را داخل آتش سازد و اين دو قضاء كه در حق وى رانده شده است، هم__ان اس_ت ك_ه در آي_ه ديگ_ر ف_رم_ود: «بندگان م_ن، ت__و زورت ب__ه آن ه__ا نمى رس__د، مگ__ر تنه__ا گم__راه_انى ك__ه ت__و را پي__روى كنن__د و جهنّم موع_د هم_ه آنان است.» (42 و 43 / حجر)(1)

خ_اط_رات شيط_انى چيس_ت؟

«... فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ... .» (39 / آل عمران)

قرآن شريف معانى اى را كه شيطان در «قلوب مردم» القاء مى كند، كلام و قول شيطان محسوب داشته است.

م__انن__د آي____ات زي___ر:

_ (شيط__ان گ__ويد) ب__ه آن ه_ا دستور دهم تا گوش حيوانات را (به منظور بت ها) ببرند.(119 / نساء)

_ اينان در مثل چون شيطانند، كه انسان را گفت: كافر شو ! (16 / حشر)

_ در دل ه__اى م__ردم وس__وس_ه و ان__ديش__ه ب__د افكن__د. (5 / ن__اس)

_ ب__رخ__ى بر برخى ديگر سخن__ان فريبن__ده اظهار كنند. (112 / انعام)

_ (شيط__ان گ_وي_د) خ__دا به شما به راستى و ح__ق وع_ده داد و من به خلاف حقيقت. (22/ابراهيم)

_ شيطان با وعده فقر و ترس بى چيزى شما را به كارهاى زشت وادار كند.... (268/بقره)

آن چه در اين آيات ذكر شده همان خاطرات وارده در قلوب است كه به شيطان منسوب شده است و به نام هاى «امر، قول، وسوسه، وحى و وعد» ناميده شده است و همه آن ها هم «قول و كلام» مى باشند، با اين كه نه زبانى برايش به حركت افتاده و نه از دهانى خارج شده است.

قابل تذكر است كه هر چه افاده معناى مقصود تام را نمايد «كلام و قول» مى باشد _ اعّ_م از اي_ن ك_ه مفي_د آن، ص_وت واح_د ي_ا ص__وت هاى متع__دد و يا غي_ر آن م_انن_د «ايم_اء و رمز»باشد. _ ن__وع مردم هم به ص__وتى كه مفي_د همان معنى است «كلام» گويند اگر چه از دو لب خ__ارج نش__ود و هم چنين به «ايماء و رمز» قول اطلاق كنند اگر چه مشتمل بر صوتى نب_اشد.


1- ال_مي_____زان، ج28، ص 203

ص:229

از آيات آن چه وعده خداوندى را راجع به «مغفرت و فضل» خدا بيان مى دارد، آن هم__ان__ا «ك__لام ملك__ى» است، در قب__ال «وس__وسه» كه «ك__لام شيط__انى» مى باشد.

شياطين و ملائكه هر يك با القاء نمودن معانى مربوط به خود در قلوب افراد انسانى، با آنان تكلّم مى كنند.

امتياز و تشخيص «كلام ملكى» را از «كلام شيطانى» مى توان از خصوصياتى كه در آيات قرآنى تصريح شده به دست آورد. خاطر ملكى ملازم با «شرح صدر» بوده و به «مغفرت و فضل» الهى دعوت و بالاخره منتهى به چيزى مى شود كه مطابق «دين» يعنى معارف مذكور در قرآن و سنت نبوى مى باشد. از طرف ديگر خاطر شيطانى، ملازم «ضيق صدر» مى باشد و به «متابعت هواى نفس» دعوت مى كند، و بالاخره منتهى به چيزى مى شود كه مخالف دين و معارف آن، و هم چنين مخالف فطرت انسانى باشد.(1)

نح__وه القاى القائات شيطانى

«فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ...وَ قاسَمَهُما...فَدَلّيهُما بِغُرُورٍ!» (20تا22 / اعراف)

القائات شيطانى طورى نيست كه انسان آن را احساس نموده و ميان آن ها و افكار خودش فرق بگذارد، و آن را مستند به كسى غير از خود بداند، بلكه بدون هيچ ترديدى آن را نيز افكار خود دانسته و عينا مانند دو دو تا چهار تا و ساير احكام قطعى از خود و از رشحات فكر خود مى داند، و هيچ منافاتى ندارد كه افكار باطل ما هم مستند به خود ما باشد و هم بگوييم كه شيطان آن را در ما القاء كرده است. هم چنان كه بسيارى از افكار و تصميمات ما هست كه در اثر خبرى كه ديگرى داده و يا حكمى كه كرده در ما پديد آمده، و ما در عين حال آن را از خود سلب ننموده و استقلال و اختيار خود را در آن انكار نمى نماييم. و اگر آن فكر و آن تصميم را عملى كرديم و توبيخ و سرزنشى بر آن مترتّب شد تقصير را به گردن كسى كه آن خبر را آورده و يا آن دستور را داده نمى اندازيم، ابليس هم در قيامت همه گناهان را به گردن بشر مى اندازد و قرآن از او چنين حكايت مى كند: «شيطان پس از آن كه حساب خلايق رسيده شود مى گويد: خداوند در دنيا درباره اين (بعث و نشور و اين بهشت و دوزخ) به شما وعده حق داد و من (باطل) وعده تان دادم و خلف وعده كردم و لكن شما را در گمراهى مجبور نكردم، تنها (از من دعوتى بود،) اين شما بوديد كه به اختيار دعوتم را پذيرفتيد، پس مرا سرزنش مكنيد، خود را ملامت كنيد، و امروز من نمى توانم به داد شما برسم هم چنان كه شما هم


1- ال_مي_____زان، ج 5، ص 324

ص:230

نمى توانيد به داد من برسيد، اينك امروز كفر مى ورزم و انكار مى كنم اعتقادى را كه شما درباره من داشتيد و مرا شريك خ__داى تع__الى مى پن__داشتي__د؛ براى ست__م كاران ع__ذابى است دردن_اك!» (22 / اب_راهيم)

به طورى كه ملاحظه مى كنيد در اين آيه شيطان گناه و ظلم را به خود بشر نسبت داده و از خود سلب كرده و خود را به تمام معنا بى طرف قلمداد نموده و گفته است تنها ك__ارى كه م__ن ك__رده ام اي__ن ب__وده ك__ه شما را به گناه دعوت كرده و به وعده دروغى دل خوش ساختم.

آيه شريفه «اِنَّ عِبادى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ اِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوينَ _ به طور مسلم تو بر بندگان من تسلطّى نخواهى داشت، مگر آن گمراهانى كه به ميل خود تو پيروى مى كنند،» (42 / حجر) نيز هر قدرت و سلطنتى را از ابليس نفى نموده و فعاليت هاى او را تنها در كسانى مؤثر مى داند كه خودشان به پاى خود دنبال شيطان به راه بيفتند. نظير آيه فوق

آيه شريفه: « قرين وى مى گويد: پروردگار ما، من او را به طغيان وا نداشتم، بلكه او خودش در گمراهى بعيدى بود!» (27 / ق) پروردگارا من او را به نافرمانى تو مجبور نكردم، او خودش از راه مستقيم بسيار دور بود.(1)

نس__خ الق_ائات شيطانى

«فَيَنْسَخُ اللّهُ ما يُلْقِى الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللّهُ اياتِهِ...فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُ_وبُهُ_مْ!»

(52 تا 54 / حج)

خدا آن چه را كه شيطان القاء مى كند نسخ نموده و سپس آيات خود را در دل ها جايگزين مى كند تا القائات شيطان را مايه آزمايش بيماردلان و سنگ دلان قرار داده، و تا كسانى كه علم روزيشان شده با اين نسخ و احكام بفهمند كه خدا رسول و يا نبى آرزويش مى كرد حق، و از ناحيه پروردگارت بود، چون مى بينند كه القائات شيطان باطل شد، پس به آن پيغمبر و يا نبى ايمان مى آورند و در نتيجه «تخبت» دل هايشان در برابر او نرم، و خاشع مى شود.(2)

مفه_وم شيط_ان ط_ائف و ط_واف او


1- المي___زان ج 15، ص 53
2- المي___________زان، ج 28، ص 277

ص:231

«اِنَّ الَّ_ذينَ اتَّقَ_وْا اِذا مَسَّهُ_مْ طآئِ_فٌ مِنَ الشَّيْط_انِ تَذَكَّرُوا فَاِذاهُمْ مُبْصِرُونَ!» (201 / اعراف)

«ط__ائ__ف از شيط__ان،» آن شيط__انى است كه پيرامون قلب آدمى طواف مى كند تا رخنه اى پيدا كرده و وسوسه خود را وارد قلب كند يا آن وسوسه اى است كه در حول قلب مى چرخد تا راهى به قلب باز كرده و وارد شود.

كلم__ه «تَ__ذَكُّ__ر» ب__ه معن__اى تفك__ر آدم__ى اس__ت در ام__ور ب_راى پيدا كردن نتيج__ه اى ك__ه قب__لاً مجه_ول و يا مورد غفلت بود.

معناى آيه اين است كه _ پن__اه بب__ر به خ__دا در موقع مداخله شيطان، چه اين روش روشِ پرهيزگاران است. پرهيزگاران وقتى شيط__ان طائف نزديكشان مى شود به ياد اي__ن مى افتن__د كه پ__روردگ_ارشان خ__داون__د است كه م__ال__ك و مربى ايشان است، و هم__ه ام__ور ايش__ان به دست اوست. پس چه بهت__ر كه ب__ه خود او مراجعه نموده و پناه ببريم. خ_داون__د ه__م ش__رّ آن شيط__ان را از ايش__ان دفع نم__وده و پرده غفلت را از ايشان بر طرف مى سازد و ناگهان بينا مى شوند.

پس آيه شريفه همان مضم__ونى را اف__اده مى كن__د كه آي__ه: «اِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذينَ امَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ _ به درستى براى شيطان بر كسانى كه ايمان آورده و بر پ__روردگار خود ت_وكّ_ل كرده اند سلطنتى نيست،» (99 / نحل) در صدد افاده آن است.

و نيز معلوم شد كه پناه بردن به خدا خود يك نوع تذكّر است. چون اساسش بر اين است كه خداى سبحان كه پروردگار آدمى است يگانه ركن و پناه گاهى است كه مى تواند اين دشمن مهاجم را دفع بدهد، علاوه بر اين كه پناه بردن به خدا هم چنان كه قبلاً هم گفته شد خود يك نوع توكّ_ل به اوست.(1)

مفه__وم ن__زغ شيط_ان

«...وَ اَعْ_رِضْ عَ_نِ الْجهِلي_نَ وَ اِمّا يَنْ_زَغَنَّ_كَ مِنَ الشَّيْط_انِ نَ_زْغٌ فَ_اسْتَعِذْ بِاللّهِ!» (199 و 200 / اعراف)

«نَزْغ» وارد شدن و مداخله كردن در امرى براى خراب كارى و فاسد كردن آن است، و در آيه: « مِنْ بَعْدِ اَنْ نَزَغَ الشَّيْطنُ بَيْنى وَ بَيْنَ اِخْوَتى _ بعد از آن كه شيطان ميان من و برادرانم را به هم زد،» (100 / يوسف) به اين معناست.

بعضى گفته اند به معناى تكان دادن و از جا كندن و وادار كردن است و غالبا در


1- الميزان، ج 16، ص 309

ص:232

حال غضب به كار مى رود. برخى ديگر گفته اند: نزغ شيطان به معناى كم ترين وسوسه اوست. و لكن همه اين معانى نزديك به همند. البته نسبت به آيه مورد بحث معناى دوّم نزديك تر است، چون با آيه قبلى هم كه دستور مى دهد تا از جاهلان اعراض كند مناسبت دارد، زيرا تماس گرفتن جاهلان با آدمى و مشاهده جهالت ايشان خود يك نوع مداخله اى است از شيطان براى عصبانى كردن و آتش به جان كردن آدمى، و برخورد زي__اد ب_ا ج_اه__لان آدم_ى را ب_ه س_وى جه_الت و مث__ل آن ه__ا ش_دن س_وق مى ده_د.

پس برگشت معناى آيه به اين مى شود كه اگر شيطان خواست مداخله نموده و با رفتار جاهلانه ايشان تو را به غضب و انتقام وادار كند تو به خدا پناه بر كه او شنوا و داناست. گو اين كه خطاب در آيه به رسول خدا صلى الله عليه و آله است و لكن مقصود امت آن جناب است چون خود آن حضرت معصوم است.(1)

نزغ شيطان و راه مقابله با آن

«وَ اِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِ_نَ الشَّيْط_انِ نَ_زْغٌ فَ_اسْتَعِ_ذْ بِاللّهِ اِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ!» (36 / فصلت)

كلمه «نَزْغ» به معناى نَخْس است يعنى سيخ يا تازيانه زدن به پهلوى حيوان و يا به عق_ب آن، ت_ا تح_ري_ك شود، و تن_دتر ب__رود.

حال بايد ديد نازغ يعنى سيخونك كننده كيست؟ ممكن است خود شيطان باشد، و ممك__ن هم هس__ت تس__وي_ل ها و وس_وسه هاى او باشد، ولى چون خطاب در آيه به رسول خدا صلى الله عليه و آله مى باشد مناسب تر به مقام شامخ آن جناب احتمال اوّل است، چون تسويلات و وساوس شيطانى در آن جناب راه ندارد.

بله اين امكان دارد كه آن خبيث با وسوسه مردم، يعنى كفّار و معاندينى كه آن جناب دعوتشان مى كرده، امور را عليه وى دگرگونه سازد. مثلاً زحمات آن جناب را خنثى نموده و كفر را در كفّار و منكرين بيشتر سازد، و در دشمنى و آزار پيامبر، آتش آن ها را تيزتر كند و نتيجه اش اين شود كه دفع به احسن آن جناب كم تر مؤثر بيفتد. كه بنابراين برگشت اين نزغ از شيطان به افكندن دشمنى در بين آن جناب و مردم مى شود. و خ_لاص_ه هم_ان ن_زغ_ى خ_واه_د ب_ود ك_ه در آيه شريفه «مِنْ بَعْدِ اَنْ نَزَغَ الشَّيْطنُ بَيْنى وَ بَيْنَ اِخْوَتى _ بعد از آن كه شيطان بين من و تو و برادرانم دشمن_ى افكن_د،» در س__وره يوسف آيه 100 از آن نام مى برد، و همان چيزى خواهد بود كه آيه شريفه «هيچ رسولى و پيامبرى قبل از تو نفرستاديم مگر آن كه هر وقت آرزوئى مى كرد شيطان آرزويش را برهم مى زد.» (52/حج) آن را القاء در امنيه خوانده است.


1- المي_____زان، ج16، ص 306

ص:233

و امّا اگر احتمال دوم را بگيريم، چاره اى جز اين نيست كه آيه را حمل كنيم بر مطلق دست_ور تا متم__م امر ب_اش_د و آن وق_ت آي_ه ش_ريفه ب_ه وجه_ى شبي_ه ب_ه مثل معروف (دخترم به تو مى گ_ويم ع_روسم تو بشنو!) مى شود.

«فَ_اسْتَعِ__ذْ بِ_اللّ_هِ اِنَّ_هُ هُ_وَ السَّمي_عُ الْعَلي__مُ!»

كلمه «اِسْتِعاذَه» عبارت است از پناه بردن. معناى جمله مورد بحث اين است كه _ هر وقت ديدى شيطان در كارت انگولك مى كند پناه ببر به خدا از شيطنت او، كه خدا شنواى مسئل_ت ت_و، و دان_ا به ح_ال ت_و است، و شن_واى سخنان تو و دانا به اعمال تو است.(1)

مفه_وم ص_وت و جلب شيط_ان و لشك_ر س_واره و پي_اده او

«وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ اَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ وَ شارِكْهُمْ فِى الاَمْوالِ وَ الاُوْلادِ... .» (64 / اسراء)

معناى آيه شريفه اين است كه: «با آوازت از ذريّه آدم هر چه را كه مى توانى گمراه و به معصيت وادار بكن،» كه البته به حكم آيات سوره حجر كسانى خواهند بود كه ابليس را دوست داشته و پيروى كنند.

گويا «اِسْتِفْزاز = هل دادن» با آواز كنايه از خوار كردن آنان با وسوسه هاى باطل و خالى از حقيقت است، و اين كه وضع شيطان و پيروانش وضع چوپان و رمه را دارد كه با يك صدا به راه افتند، و با صدائى ديگر مى ايستند، و پر معلوم است كه اين صداها آوازه__ائى ب_ى معن_ى اس_ت.

اين كه فرمود: «وَ اَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ،» معنايش اين است كه براى به راه انداختن آنان به سوى معصيت به لشكريانت دستور بده تا بر سر آنان هى بزنند، هم به س_واران_ت بسپ_ار، و ه_م به پي_اده نظ_امت، و اين گ_وي_ا اش_اره است به اين كه لشكريان شيطان بعض_ى ش_ان تند كار و بعض_ى كن_د ك_ارن_د، هم چن_ان كه وض_ع هر لشكرى همين طور است، بعضى سواره و بعضى پياده اند، پياده ها را به كارى مى گم__ارن__د كه ح_اج_ت ب__ه س_رع_ت عم___ل ن_داشت___ه ب_اش__د.(2)

مفهوم تسويل و املاء شيطان


1- الميزان، ج34، ص 308
2- ال_مي_زان، ج 25، ص 249

ص:234

«...الشَّيْط__انُ سَ___وَّلَ لَهُ__مْ وَ اَمْل_ى لَهُ__مْ.» (25 / محم_د)

_ «كسانى كه بعد از روشن شدن راه هدايت به كفر قبلى خود بر مى گردند شيطان اين عمل زشت را در نظرشان زينت داده و به آمال كاذب آرزومندشان كرده است.»

كلمه «تسويل» به معناى جلوه دادن چيزى است كه نفس آدمى حريص بر آن است.

به طورى كه زشتى هايش هم در نظر زيبا شود، و مراد از املاء، امداد و يا طولانى كردن آرزوست. خ_لاص_ه اش_اره است به تسل_ط شيطان ب_ر مرتدّين.(1)

انتقال تسويلات شياطين به وسيله انسان ها

«... شَياطي_نَ الاِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحى بَعْضُهُمْ اِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورا!» (112 / انعام)

همان طور كه براى دشمنانى از شيطان هاى انسى و جنّى درست كرده ايم كه پنهانى و با اشاره عليه تو نقشه ريزى مى كنند، و با سخنان فريبنده مردم را به اشتباه مى اندازند. براى تمامى انبياى گذشته نيز چنين درست كرده بوديم.

گويا مراد اين باشد كه شيطان هاى جنّى به وسيله وسوسه به شيطان هاى انسى وحى مى كنند و شيطان هاى انسى هم آن وحى را به طور مكرر و تسويل پنهانى براى اين كه فريب دهند _ يا براى اين كه خود فريب آن را خورده اند به هم ديگر مى رسانند.(2)

مفهوم حرف زدن شياطين

« وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمّا قُضِىَ الاَمْرُ... .» (22 / ابراهيم)

«قول _ سخن گفتن» در مورد ملائكه يا شياطين به خاطر اين كه وجودشان از سنخ وجود ما انسان ها نيست، يعنى حيوان اجتماعى نيستند، و چون ما تكامل تدريجى و از راه تحصي_ل عل_م ن_دارن_د، معنائى ديگ_ر ب_اي_د داشت__ه باشد.

در ما انسان ها «قول _ سخن گفتن» عبارت بود از استخدام صوت يا اشاره به ضميمه قرار داد قبلى، كه فطرت انسانى ما، و اين كه حيوانى اجتماعى هستيم آن را ايجاب مى كرد و امّا ملائكه و جن و شبيه آن دو به طورى كه از كلام خداى سبحان بر


1- الميزان، ج 36، ص 71
2- ال_مي_زان، ج14، ص 177

ص:235

مى آيد چنين وجودى ندارند پس قطعا سخن گفتن خدا با آنان طورى ديگر است.

از اين جا روشن مى شود كه سخن گفتن خود فرشتگان با يك ديگر و خود شيطان ها با يك ديگر از راه استخدام صدا و استعمال لغت هايى در برابر معانى نيست. بنابراين وقتى يك فرشته مى خواهد با فرشته اى ديگر سخن بگويد و مقاصد خود را به او بفهماند، و يا شيطانى مى خواهد با شيطان ديگر سخن گويد، اين طور نيست كه مانند ما بدنى و سرى و در سر دهنى و در دهان زبانى داشته باشد، و آن زبان صدا را قطعه قطعه نموده و از هر چند قطعه اش لفظى در برابر مقصدش درست كند، و شنونده اش هم سرى و در سر سوراخى به نام گوش و داراى حس سامعه و در پشت آن دستگاه انتقال ص__وت به مغ__ز داشت_ه ب_اش_د، تا سخن__ان گ__وينده را بشنود، و اين پر واضح است.

اما هر چه باشد به طور مسلّم در بين اين دو نوع مخلوق، حقيقت معناى سخن گفتن و سخ__ن شني__دن هست. و اثر قول و مخصوصا فهم معناى مقصود و ادراك آن را دارد، ه__ر چن__د كه قولى چون قول ما ندارند، و هم چنين بين خداى سبحان و بين ملائكه و شيطان قول هست، امّا نه چون ما، كه عبارت است از ايجاد صوت از طرف صاحب قول و شنيدن آن از طرف مقابل.(1)

مفهوم همزات و حضور شياطين

«وَ قُ_لْ رَبِّ اَعُ_وذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّي_اطينِ وَ اَعُوذُ بِ_كَ رَبِّ اَنْ يَحْضُ_روُنِ!» (97 و 98 / مؤمنون)

_ « بگو بار الها، من از وسوسه و فريب شياطين به تو پناه مى آورم. و هم به تو پناه مى آورم از اي_ن كه شيط_ان ها به مجلسم حاضر شوند!»

كلمه «همزة» به معناى شدّت دفع است. همزه شيطان به معناى دفع او به سوى گن___اه__ان از راه گم___راه ك___ردن اس_ت.

در اين آيه رسول خدا صلى الله عليه و آله را دستور مى دهد كه از اغواى شيطان ها به پروردگار خود پناه ببرد، و از اين كه شيطان ها نزدش حاضر شوند به آن درگاه ملتجى شود، و در اين تعبير اشاره اى هم به اين معنا هست كه شرك و تكذيب مشركين هم از همان همزات شيطان ها واحاطه و حضور آن هاست.(2)

ضعف كيد و فريب شيطان


1- ال_مي______زان، ج 4، ص 196
2- المي__زان، ج29، ص 98

ص:236

«فَق_اتِلُوآا اَوْلِياآءَ الشَّيْطانِ اِنَّ كَيْ__دَ الشَّيْط__انِ ك__انَ ضَعيف__ا!» (76 / نساء)

_ «پس پيكار كنيد با دوستان شيطان زيرا كه فريب شيطان ضعيف است!»

آنان كه به جهت پيروى طاغوت كافر شدند از ولايت خدا بيرونند و مولائى ندارند به جز مولاى شرك و پرستش غير خدا. يعنى شيطان كه دوست ايشان است و ايشان نيز دوستان اويند.

اين آيه فريب شيطان را ضعيف شمرده، زيرا كه راه طاغوت است و در برابر راه خداوند و همه قوّت ها از آن خداست. پس براى راه طاغوت _ كه فريب شيطان است _ چي__زى به جز ن__ات_وانى نمى م_ان_د و لذا با بيان ضع__ف دشمن__ان خ__دا، مؤمنين را براى جهاد با آنان تشويق و تشجيع مى كند، البته ظ__اه__ر است كه ضع__ف فريب شيط__ان در مقابل خ_داست و منافات ن_دارد كه بالنّسبه به مريدان خود توانا باشد.(1)

گم_راه_ى شيط__ان، گم_راهى اوليّ_ه يا مج_ازات؟

«قالَ رَبِّ بِمااَغْوَيْتَنى... !» (39/حجر)

از اين كه ابليس غوايت خود را به خدا نسبت داد و خدا هم نه آن را ردّ كرد و نه جوابش داد مى فهميم كه مقصود از آن غوايت، قضيه سر پيچى از سجده بر آدم نبوده، براى اين كه هيچ رابطه اى ميان سر پيچى او و معصيت انسان نيست، تا آن سبب اين ش__ود، و ابليس با سرپيچ_ى خ_ودش وسيل_ه معصيت بشر را فراهم كند.

بلكه مقصود از اين غوايت آن غوايتى است كه از خطاب خدايى استشمام نمود، و فهميد كه لعنت مطلق خدا كه همان دورى از رحمت او و گمراهى از طريق سعادت است، براى هميشه درباره اش مسلّم شده، البته اين استقرار لعنت جزافى نبوده، بلكه اثر آن غوايتى است كه خودش براى خود پسنديد، پس اضلال خداى تعالى درباره او اضلال ابتدائى نيست، بلكه اضلال مجازاتى است كه جائز است و هيچ اشكالى ندارد، و به همين جهت بود كه خداى تعالى هم آن را انكار نكرد و در آيه «يُضِلُّ بِهِ كَثيرا وَ يَهْدى بِهِ كَثيرا وَ ما يُضِلُّ بِهِ اِلاَّ الْفاسِقينَ _ قرآن بسيارى را گمراه و بسيارى را هدايت مى كند و گمراه نمى كند مگر فاسقان را!» (26 / بقره) به آن اعتراف و تصريح نموده است.

اين آن حقيقتى است كه دقّت و تدبّر در آيات قرآنى آن را دست مى دهد و


1- ال_مي_____زان ج،8 ص 277

ص:237

خلاصه اش اين شد كه مراد از اغواى خداى تعالى شيطان را اغواء و اضلال ابتدائى نيست بلكه به عن_وان مج_ازات است، و جمل_ه «وَ اِنَّ عَلَيْ_كَ لَعْنَت_ى!» (78 / ص) آن را افاده مى كند.(1)

مكر و املاء و استدراج و چگونگى استناد آن ها به خدا و شيطان

«وَ اُمْلى لَهُمْ اِنَّ كَيْدى مَتينٌ!»، « فَلِلّهِ الْمَكْرُ جَميعا!» (183/اعراف)(42/رعد)

«فَلِلّهِ الْمَكْرُ جَميعا!» جميع مكرها و مخالفت ها و ظلم ها و تعدياتى كه از مردم نسبت به وظايف دينى انجام مى گيرد، و هم چنين برخورد آن ها با حوادثى كه باطن آن ها را بروز مى دهد، مكر و املاء و خدعه اى است الهى، چه آن كه از حقوق بندگان بر خدا اين است كه آن ها را به ع__اقب_ت ام_ور و سرانج_ام افع_ال خود برساند. و خداوند هم آن ها را به عاقبت اعم_الشان مى رساند، و خ_داون_د در ك_ار خ_ود پي_روز است.

_ «وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِايتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ وَ اُمْلى لَهُمْ اِنَّ كَيْدى مَتينٌ! - و كسانى را كه آيات ما را تكذيب كردند به تدريج از راهى كه ندانند بگيريمشان و مهلتشان دهيم كه كيد من استوار است!» (182 و 183 / اعراف)

همين مكر و املاء و استدراج وقتى كه به شيطان نسبت داده مى شود از اقسام كفر و معاصى مى گردد، و كشيدن به طرف آن ها دعوت، وسوسه، وحى، نزوع اضلال است و حوادثى كه آدمى را به طرف آن ها مى خواند زينت شيطان و وسائل و ريسمان و شبكه هاى اوست كه بدان بندگان را به دام مى افكند، چه آن كه شيطان با اين وسائل، بن_دگ_ان اله_ى را اغ_واء نم_وده و با وس_ائلى كه در دست دارد آن ها را گمراه مى كند.(2)

شياطين جنّى بنّا و غوّاص در تسخير سليمان نب_ى عليه السلام

«وَ الشَّي__اطي__نَ كُ__لَّ بَنّاءٍ وَ غَوّاصٍ وَ اخَ_ري_نَ مُقَ__رَّني_نَ فِى الاَصْف__ادِ.» (37 و 38 / ص)

«ما شيطان هاى جنّى را براى سليمان مسخّر كرديم تا هر يك از آن ها كه كار بنائى را مى دانستند، برايش بنائى كنند، و هر يك از آن ها كه غواصى را مى دانستند برايش در دريا غواصّى كنند و لؤلؤ و ساير منافع دريائى را برايش استخراج كنند.»

«وَ اخَرينَ مُقَرَّنينَ فِى الاَْصْفادِ.»

يعن_ى ما س_اي_ر طبق_ات ج_ن را ب_راى او مسخّر كرديم تا همه را غل و زنجير


1- المي___زان، ج23، ص 236
2- الميزان، ج7، ص 56

ص:238

كند. و از ش__رّش__ان راح__ت ب__اش__د.(1)

علت تشبيه شكوفه ميوه درختان جهنّمى به سر شياطين

«اِنَّه__ا شَجَ__رَةٌ تَخْ_رُجُ ف_ى اَصْلِ الْجَحيمِ طَلْعُها كَ__اَنَّ_هُ رُؤُسُ الشَّياطينِ.» (64 تا 66 / صافات)

_ «درخت زقّوم... درختى است كه از بيخ جهنّم سر در مى آورد. ميوه اش گوئى سر شيطان هاست.»

در آيات سوره فوق الذكر نعمت هايى كه خداى تعالى براى اهل بهشت آماده كرده و آن ها را به وصف «رزق كريم» توصيف نموده، با آن جايگاه هايى كه براى اهل آتش تهيه ديده، و آن را درخت زقّوم ناميده، كه شكوفه هايش گوئى سر شيطان هاست و نيز ش__راب__ى از حمي__م است، مق__ايس__ه شده است.

كلمه «زقّوم» نام درختى است كه برگ هايى كوچك و تلخ و بد بو دارد. و چون برگ آن را بكنند در محل كنده شده شيرى بيرون مى آيد كه به هر جا از بدن آدمى برسد آن جا ورم مى كند. و اين درخت در سرزمين تهامه و نيز در هر سرزمين خشك و بى آب و علف مى رويد... و درختى كه در اين آيه شريفه توصيف شده، زقوم ناميده شده است.

_ «اِنّ_ا جَعَلْن_اه_ا فِتْنَ_ةً لِلظّ_الِمي_نَ _ ما آن را فتنه ستم گران كرديم.» (63 / صافات)

اين جمل__ه به شج__ره زقّ_وم برم_ى گ_ردد و فتن_ه به معن_اى محن_ت و عذاب است.

_ «اِنَّه_ا شَجَ_رَةٌ تَخْ_رُجُ فى اَصْلِ الْجَحيمِ.» (64 / صافات)

اين جمله وصف شجره زقّوم است. و اصل جحيم به معناى قعر جهنم است و اين تعجب ندارد كه در آتش جهنم درختى برويد و هم چنان باقى بماند و نسوزد، براى اين كه زنده ماندن دوزخيان در آتش عجيب تر است و خدا هر كارى بخواهد مى تواند بكند.

_ «طَلْعُه_ا كَ__اَنَّ_هُ رُؤُسُ الشَّي__اطي___نِ.» (65 / ص_افات)

كلمه «طلع» به معناى شكوفه ميوه است. در اين آيه ميوه درخت زقّوم را به سر شيطان ها تشبيه كرده، و اين بدان عنايت است عوام از مردم، شيطان را در زشت ترين صورت ها تصوير مى كنند. البت__ه در تشبي__ه هر چيز اين معن__ا لازم است كه به چي__زى تشبي__ه ش__ود ك__ه شن__ونده آن را بشن__اس__د. و م__ردم سر شيط__ان ها را نديده اند و نمى شناختند.

_ «فَاِنَّهُمْ لاَكِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ.» (66 / صافات)


1- المي______________زان ، ج33، ص 327

ص:239

اين جمله بيان مى كند كه درخت نام برده وسيله پ__ذي__رائى از ستمگ__ران اس__ت كه از آن مى خ__ورن__د و در اين كه ف__رم__وده: «پس شكم ها را از آن پر خواهند كرد،» اشاره است به گ__رسنگ_ى ش_دي_د اه_ل دوزخ به ط__ورى كه آن ق__در ح__ري__ص بر خوردن مى ش__ون__د كه ديگ__ر در فك__ر نيستن_د كه چه مى خورند؟(1)

وسايل كار شيطان

ميدان عمل شيطان و محل نفوذ او


1- المي__زان، ج33، ص 224

ص:240

« قالَ فَبِماآ اَغْوَيْتَنى لاَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ، ثُمَّ لاَتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ اَيْ_ديهِ_مْ وَ مِ_نْ خَلْفِهِ__مْ وَ عَنْ اَيْمانِهِمْ وَ عَ__نْ شَم__اآئِلِهِ__مْ وَ لا تَجِدُ اَكْثَ_رَهُمْ ش_اكِرينَ!» (16 و 17 / اع_راف)

آياتى هست كه بتوان از آن ها چيزهائى در مورد عمل و محل نفوذ شيطان استفاده ك_رد: از آن جمل_ه آي_ه زي_ر است كه حك_ايت قول خود اوست:

«لاًقْعُدَنَّ لَهُمْ صِ_راطَ_كَ الْمُسْتَقي_مَ ثُمَّ لاَتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ اَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ اَيْم_انِهِ_مْ وَ عَنْ شَمآئِلِهِ_مْ - گفت براى اين ضلالت كه مرا نصي__ب داده اى در راه راست ت__و بر سر آن_ان كمي_ن مى نشين_م، آن گاه از جلوى رويشان و از پشت سرشان و از راستشان و از چپش___ان ب__ه آن__ان مى ت__ازم...!» (16 و 17 / اع__راف)

از آيه فوق استفاده مى شود كه وى نخست در عواطف نفسانى انسان يعنى در بيم و اميد او، در آمال و آرزوهاى او، در شهوت و غضب او، تصّرف نموده و آن گاه در اراده و افكارى كه از اين عواطف بر مى خيزد تصرّف مى كند.

قريب به معناى آيه فوق، آيه شريفه « قالَ رَبِّ بِما اَغْوَيْتَنى لاُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِى الاَرْضِ،» است زيرا معنى اين آيه اين است كه « من امور باطل و زشتى ها و پليدى ها را از راه ميل و رغبتى كه عواطف بشرى به آن دارد در نظر آنان زينت داده، و به همين وسيله گمراهشان مى كنم!» (39 / حجر) مثلاً زنا را كه يكى از گناهان است از آن جائى كه مطابق ميل شهوانى اوست در نظرش اينقدر زينت مى دهم تا به تدريج از اهميت محذور و زشتى آن كاسته و هم چنين مى ك_اه_م تا يك باره تصديق به خوبى آن نم__وده و

ص:241

مرتكبش شود.

نظير آيه فوق آيه: « يَعِدُهُمْ وَ يُمَنّيهِمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ اِلاّ غُرُورا _ وعده شان مى دهد و اميدوارشان مى كند، ولكن شيطان وعده شان نمى دهد مگر به فريب!» (120 / نساء) و هم چنين آيه: « فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ اَعْمالَهُمْ _ پس شيطان عمل هايشان را در نظرشان زينت داده است.» (63 / نحل)

همه اين آيات به طورى كه ملاحظه مى كنيد دلالت دارد بر اين كه ميدان عمل تاخت وتاز شيطان همانا ادراك نفسانى و ابزار كار او عواطف و احساسات بشرى است، و به شهادت آيه: «الْوَسْواسِ الْخَنّاسِ اَلَّذى يُوَسْوِسُ فى صُدوُرِالنّاسِ _ از شر وسوسه گر نهانى كه در دل مردم وسوسه مى كند،» (5 / ناس) اوهام كاذبه و افكار باطل را شيطان در نف_س انسان الق_اء مى كن_د. (1)

لذايذ طبيعى و فكرى و لذايذ شيطانى

«كَ_ذلِ_كَ زَيَّنّا لِكُ__لِّ اُمَّ__ةٍ عَمَلَهُ__مْ!» (108 / انعام)

«زينت» هر چيز زيبا و دوست داشتنى است كه ضميمه چيز ديگرى شده و به آن زيبائى مى بخشد و مرغوب و محبوب قرار مى دهد و طالب زينت به طمع رسيدن به آن حركت مى كند و در نتيجه از فوايد آن چيز هم منتفع مى شود.

اين لذايذ است كه عمل و متعلقات عمل انسان را در نظر انسان زينت مى دهد. و خداوند هم به وسيله همين لذايذ آدمى را تسخير كرده است. اگر اين لذايذ نبود بشر در صدد انجام هيچ عملى بر نمى آمد، و در نتيجه آن نتايجى كه خداوند از خلقت انسان در نظر داشته و هم چنين نتايج تكوينى از قبيل بقاى شخص و دوام نسل حاصل نمى شد. اگر در خوردن و آشاميدن و زناشوئى لذتى نمى بود هيچ وقت انسان حاضر نمى شد ب__راى رسي__دن به آن اين همه رنج و زحمت بدنى و ناملايمات روحى را تحمل كند، و در نتيجه نظ__ام زن__دگى مخت__ل مى ش__د، و اف__راد از بي__ن رفت__ه و نوع بشر منقرض مى گش__ت، و حكم___ت تك_وي_ن و ايج_اد، ب_دون ش__ك لغ__و مى گ__رديد.

ل_ذاي_ذ چن__د قسمن_د:

_ يكى آن لذايذى است كه لذيذ بودن و زيبائى آن طبيعى شى ء ل_ذي_ذ است مانند طع_م لذيذ غذا و لذت نكاح.

_ قسم ديگر لذايذى است فكرى كه هم زندگى دنيوى انسان را اصلاح مى كند و


1- المي________زان، ج 15، ص 52

ص:242

هم نسبت به آخرت او ضررى ندارد. يكى از مثال هاى روشن اين گونه لذات «ايمان»است كه «حَبَّ__بَ اِلَيْكُ__مُ الاْيم__انَ وَ زَيَّنَ__هُ فى قُلُوبِكُمْ!» (7 / حجرات) حلاوتش را خدا در دل هر ك_ه بخ_واه_د مى ان__دازد.

_ قسم سوّم لذاتى است كه موافق با هوى و مايه بدبختى در دنيا و آخرت است. عبادت را تباه و زندگى طيّب را فاسد مى سازد. لذاتى است كه فطرت ساده و سالم مخالف آن است. البته احكام فطرت و افكارى كه از فطرت منبعث مى شود هيچ وقت با اصل فطرت مخالفت و ناسازگارى ندارد. چون خداى تعالى فطرت انسان را طورى تنظيم كرده كه انسان را به سوى سعادتش سوق دهد. پس هر حكم و فكرى كه مخالف با فطرت سالم باشد و سعادت آدمى را تأمين نكند از خود فطرت ترشح نشده، و به طور مسلّم القائى است از القائات شيطان، و لغزشى است روحى و مستند به شيطان، مانند لذات موهومى كه انسان از انواع فسق و فجور احساس مى كند. اين گونه لذات را خداوند به شيطان نسب__ت داده و از ق__ول او چني__ن حك_اي_ت مى كن__د:

« لاَُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِى الاَْرْضِ وَ لاَُغْ__وِيَنَّهُ__مْ اَجْمَعي__نَ!» (39 / حج__ر) و ني__ز مى فرمايد: « فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ اَعْمالَهُمْ !» (63/نح_ل).(1)

نح__وه گ_رفت_ارى در دام شيط___ان

« وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمّا قُضِىَ الاَمْرُ اِنَّ اللّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُّكُمْ فَاَخْلَفْتُكُمْ.»

(22/ابراهيم)

ابليس اولياى خود را به مشتهيات لذيذ و آمال دور و دراز وعده داده، مرگ را از يادشان برده و از ياد بعث و حساب منصرفشان كرده است، و از سوى ديگر ايشان را از فقر و ذلت و ملامت مردم ترسانده، و كليد تمامى اين دام ها اغفال ايشان از مقام پروردگار، و جلوه دادن زندگى حاضرشان است. به طورى كه چنين مى پندارند كه اسباب ظاهرى همه مستقل در تأثير، و خالق آثار خود هستند، و نيز مى پندارند كه خودشان هم در استعمال اسباب بر طبق دل خواه خود مستقلند. وقتى اولياى خود را دچار چنين انحرافى نمود، آن وقت به آسانى ايشان را مغرور مى سازد تا به خود اعتماد كنند، نه بر خدا، و اسباب دنيوى را همه در راه شهوات و آرزوهاى خود به كار بندند.

دعوت ابليس از راه اغفال و جلوه دادن امورى در اوهام و آرزوهاى بشر است كه يا سرانجام برخلاف واقع در مى آيد، و آدمى خودش مى فهمد كه فريب بوده، و يا اگر به آن رسي__ده آن را ب_رخ_لاف آن چه كه مى پن_داشت مى يابد، و ناگزير رهايش نموده، باز


1- المي___زان، ج14، ص 168

ص:243

دنبال چيزى مى رود كه آن را موافق خواست_ه اش ببيند. اين وضع ايشان است در دنيا، و امّا در آخ_رت هم_ه شئ_ون آن را از ي_اد ايش__ان مى ب_رد.(1)

جلوه هاى شيطانى اعمال و بى اثر شدن آن ها

« وَ اِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ اَعْملَهُمْ... .» (48 / انفال)

زينت دادن شيطان عمل آدمى را به اين است كه به وسيله تهييج عواطف درونى مربوط به آن عمل در دل آدمى القاء مى كند كه عمل بسيار خوبى است، و در نتيجه انسان از عمل خود لذت مى برد و قلبا آن را دوست مى دارد، و آن قدر قلب متوجّه آن مى شود كه ديگر فرصتى برايش نمى م__اند ت__ا در ع_واق_ب وخي__م و آث__ار سوء و ش__وم آن تعقلى كند.

در جنگ بدر، شيطان با گفتن جمله: «لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ _ امروز كسى نيست كه بر شما غلبه كند،» (48 / انفال) كفار را در آن چه كه تصميم گرفته بودند يعنى در قتال با مسلمين تشويق و خوش دل ساخته و در تكميل اين غرض گفت: « وَ اِنّى جارٌ لَكُمْ _ من پناه شمايم!» (48 / انفال)

روز فرقان آن روزى بود كه شيطان رفتارى را كه مشركين در دشمنى با خدا و رسول و جنگ با مسلمين داشتند و آن رفتار را در آمادگى براى خاموش كردن نور خدا اعمال مى كردند در نظر ايشان جلوه داده و براى تشويق و خوش دل ساختن آنان مى گفت: «لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النّاسِ _ هيچ مردمى امروز نمى توانند بر شما غلبه كنند،» و من هم خود پناه شمايم و دشمن شما را از شما دفع مى كنم، ولى وقتى دو فريق با هم رو به رو شدند مشركين مؤمنين را و مؤمنين مشركين را ديدند او _ شيطان _ شكست خورده و فرارى به عقب برگشت و به مشركين گفت: من چيزهائى مى بينم كه شما نمى بينيد. من ملائكه را مى بينم كه دارند براى كمك مؤمنين با عذاب هايى كه شما را تهديد مى كند ن_ازل مى شوند. من از عذاب خدا مى ترسم، و خدا شديدالعذاب است.(2)

رابطه عمل شيطان با شراب و قمار و آثار آن ها

«أِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الاَنْصابُ وَ الاَزْلمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطنِ فَ__اجْتَنِبُ_وهُ...!» (90 / م_ائ_ده)

«رِجْس» مانند نجس هر چيز پليدى را گويند. رجاست به معنى وصف پليدى است، مانند نجاست و قذارت كه عبارتند از پليدى يعنى حالت و وصفى كه طبايع از هر


1- الميزان ، ج 23،ص 71
2- الميزان، ج17، ص 153

ص:244

چيزى كه داراى آن حالت و وصف است از روى نفرت دورى مى كنند. و پليد بودن اين هايى كه در آيه ذكر شده است از همين جهت است كه مشتمل بر وصفى است كه فطرت انسانى نزديكى به آن را براى خاطر آن وصفش جايز نمى داند. چون كه در آن هيچ خاصيّت و اثرى كه در سعادتش دخيل باشد و احتمال دهد كه روزى آن خاصيت از آن پليدى جدا شود، نمى بيند، كما اين كه چه بسا آيه شريفه «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ... _ از تو از خمر و قمار پرسند، بگو: در آن دو گناه بزرگى است و سودهائى است براى مردم، ولكن گناه آن دو بزرگ تر از سودشان است،» (219 / بقره) هم اشاره اى به اين معنى داشته باشد، چون به طور مطلق گناه خمر و ميسر را بر نفع آن ها غلبه داده، و هيچ زمانى را استثناء نكرده، و شايد از همين جهت پليدى هاى نام برده را به عمل شيطان نسبت داده، و كسى را با شيطان شريك در آن ها نكرده، چه اگر در آن ها جهت خيرى بود لابد از ناحيه غير شيطان بود. و آن غير شيطان با شيطان شريك مى شد. و در آيه بعد هم فرموده: « شيطان مى خواهد به وسيله همين پليدى ها يعنى شراب و قمار بين شما دشمنى و كدورت به وجود آورد، و مانع شما از ذكر خدا و نماز شود!» (91 / مائده)

و نيز در آيات زيادى شيطان را براى انسان دشمن معرفى نموده كه هيچ گاه خير آدمى را نمى خواهد، و فرموده: « شيطان براى انسان دشمنى است آشكار!» (5 / يوسف) و نيز فرموده: «در لوح محفوظ درب__اره شيط__ان چني__ن نوشت__ه كه هر كس او را دوست بدارد مسلما او گمراهش مى كند.» (4 / ح_ج) و ني__ز ف__رم__وده: « نمى خوانند مگر شيطانى را كه در كف__ر و عصي__ان ش_دي_د است، خداوند لعنتش كرده،» (117 و 118 / نساء) لعنت خود را ب__ر او ث__اب__ت و او را از ه_ر خي_رى ط_رد ك_رده است.

رجس و شيطانى بودن شراب و ساير مذكورات در آيه از اين جهت است كه اين ها كار آدم را به ارتكاب عمليات زشتى كه مخصوص به شيطان است مى كشانند و شيطان هم جز اين كارى ندارد كه وسوسه هاى خود را در دل ها راه داده و دل ها را گمراه كند، و از همين جهت در آيه مورد بحث آن ها را رجس ناميده، چه در آيات ديگرى هم گمراهى را رجس خوانده است.

سياق آيه فوق بيان جمله: «مِنْ عَمَلِ الشَّيْطنِ،» يا «رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطنِ،» است، و معنايش اين است كه اين كه گفته شد اين امور از عمل شيطانند يا هم رجس و هم از عمل شيطانند براى اين است كه شيطان هيچ غرضى از اين عمليات خود يعنى خمر و ميسر ندارد مگر ايجاد عداوت و بغضاء بين شما، و اين كه به اين وسيله شما را به تجاوز از حدود خدا و دشمنى با يكديگر وادار كند. و در نتيجه به وسيله همين شراب و قمار و انصاب و ازلام شما را از ذكر خدا و نماز باز بدارد، و اين كه عداوت و بغضا را تنها از

ص:245

آث__ار ش_راب و قم_ار دانست_ه از اين جه_ت است ك__ه اين اث_ر در آن دو ظ_اه_رتر است.

بعد از اين مى فرمايد «رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطنِ،» آن گاه رجس بودن آن را به وسيله كلمه «اِنَّما» حصر نموده و فرموده: اين عمليات جز اين نخواهد بود كه هر وقت واقع شوند رج__س و پلي__د و عمل شيطانند. و شيطان هم جز اين كه به وسيله اين ها بين شما عداوت و بغضا بين__دازد و شم__ا را از نماز و ياد خدا غافل سازد غرض ديگرى ندارد، و سخن كوتاه، هيچ امي__دى ب__ه اي__ن ك__ه روزى نف__ع اين عملي__ات از گن_اه_ش چربي_ده مب_اح ش_ون_د نيس__ت. (دقّت بفرمائيد)(1)

حبّ شهوات و چگونگى انتساب آن به شيطان

« زُيِّ_نَ لِلنّ_اسِ حُ_بُّ الشَّهَ_واتِ مِ_نَ النِّس__اءِ وَ الْبَنينَ وَ... .» (14/ آل عمران)

مقصود از «حبّ شهوات» فرو رفتن و دل بستگى به محبت آن هاست كه منسوب به شيط_ان است ولى خ_ود حبّ فط_رى موجود در انسان به خداوند متعال منسوب است. اين شهوات امورى است كه براى بر پا داشتن حيات دنيا از آن ها بهره برده مى شود.

منظور اصلى آيه بيان داشتن اصناف مختلف مردم نسبت به شيفتگى و عشق و مشتهيات دنيائى است، يعنى مى خواهد بيان كند كه:

_ دست__ه اى از م__ردم تنه__ا ب__ه عش__ق ب__ازى با زن__ان پ__رداخته و جز انس و صحب__ت آن__ان و ن__زديك__ى و الفت آن ها هدف ديگرى ندارند كه اين خود دنباله هايى پي__دا مى كند و به مع__اصى ب__زرگى منجر مى شود.

_ دسته ديگرى تنها به محبّت پسران و زياد كردن آن ها و استمداد جستن از ايشان، دل بستگ__ى دارند و در اين راه مى ك_وشن_د. آنان به دخت__ران چن__دان علاقه اى ندارند.

_ عده ديگر هدفشان را تنها و تنها جمع اموال قرار داده و بيشتر در گرد آوردن پول هاى طلا و نقره يا آن چه جاى آن ها را بگيرد مى كوشند. اشخاصى كه اين جنون را در سر دارند و به جمع اثاث و اموال ديگر چندان اعتنائى ندارند مگر آن اندازه كه در حفظ پول ها و نگه دارى آن دخيل باشد.

_ مردمى ديگر اشتهاى خود را در فراهم نمودن اسبان و يا جمع كردن گاو و گوسفند و شتر و يا پرداختن به امور كشت و زرع مى بينند و تا جائى ممكن است از لذايذ و شهوات ديگر هم در اين راه دست بر مى دارند. و چه بسا كه سه قسم اخير يعنى علاقه به خي__ل و انع__ام و ح__رث با هم جم_ع شده و مورد عش_ق يك ف__رد ق__رار


1- الميزان، ج11،ص 208

ص:246

مى گي__رد.

اين ها اقسام متعددى از شهوات بود كه مردم دسته دسته به يكى از آن ها دل بستگى پيدا مى كنند و هر دسته همّ شان را مصروف همان كه مورد علاقه ايشان واقع شده قرار مى دهند، يعنى آن را اصل تمام لذايذ حياتى خويش پنداشته و شهوات ديگر را فرع آن مى دارند وكمتر كسى پيدا مى شود _ يا شايد اصلاً پيدا نشود _ كه تمام آن ها را با يك نظر مس__اوى و قص__د واحد بنگ__رد و در ع__لاقه و عشق به هر يك يك آن ها معتدل باشد.

امّا جاه و منصب و رياست و صدارتى كه بعض__ا مورد علاقه آدمى قرار مى گيرند در واقع امور موهومى است كه در قص__د و نظ__ر ثانوى مورد علاقه آدمى است و التذاذ به آن ها الت_ذاذ شه__وى شمرده نمى شود.(1)

مفهوم خطوات شيطان و موارد انحصار دعوت او

«يا اَيُّهَا النّاسُ كُلُوا مِمّا فِى الاَرْضِ حَلالاً طَيِّبا وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ!» (168 /بقره)

_ «ه__ان اى م__ردم از آن چ__ه در زمي__ن است بخ__وري__د در حالى كه ح_لال و طيّ__ب ب_اش__د و گ__ام ه__اى شيط__ان را پي_روى مكني__د ك__ه او شم__ا را دشمن__ى است آشك__ار!»

كلمه «خُطُوات» به معناى «گام» يا فاصله ميانه دو پاى آدمى در حال راه رفتن است. خطوات شيطان، عبارت مى شود از امورى كه نسبتش به فرض شيطان، _ يعنى اغواء به وسيل_ه ش_رك _ نسبت گام هايى است كه يك رونده به سوى مقصد خود بر مى دارد.

بن__اب__راين م__راد از آن ام__ورى خ__واه__د بود كه نسبت به شرك و دورى از خدا جنبه مقدمه دارد.

كلم__ه «ي__أم__رك__م» از ام__ر اس__ت، كه به معن__اى اي_ن اس_ت كه آم_ر اراده خ__ود را تحمي_ل ب_ر م_أم_ور كن_د، ت_ا مأمور آن چه را او خواسته انجام دهد، و امر از شيط__ان عبارت است از وس_وس_ه او، و اي_ن ك_ه آن چ_ه را از انسان مى خواهد، به وسيله اخطار آن به قلب آدمى و جلوه دادن آن در نظر آدم_ى، بر انس_ان تحميل نمايد.

كلمه «سوء» به معناى هر چيزى است كه انسان از آن نفرت دارد، و درنظر اجتماع زشت مى آيد، و اين سوء در صورتى كه از حد بگذرد و از طور خود تجاوز كند، آن وقت مصداق فحشاء مى شود، و به همين جهت زنا را كه زشتى اش از حد بيرون


1- الميزان، ج5، ص 200

ص:247

است،فحشاء مى گويند.

خداى تعالى در صدر اين دو آيه خطاب را متوجّه عموم كرد (نه خصوص مؤمنين) و اين بدان جهت بود كه حكمى كه در اين آيه به گوش مى رساند و بيانش مى كند، حكمى است كه مورد ابتلاى عموم مردم است.

جمله «كُلُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلالاً طَيِّبا،» اباحه اى عمومى، و بدون قيد و شرط را آماده مى كند. چيزى كه هست جمله «وَ لاتَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ،» مى فهماند كه در اين ميان چيزهاى ديگرى هم هست كه نامش خطوات شيطان است، و مربوط به همين اكل حلال طيّب است، و اين امور، يا مربوط به نخوردن به خاطر پيروى شيطان است، و يا خوردن به خاطر پيروى از شيطان است. و چون تا اين جا معلوم نكرد كه آن امور چيست؟ لذا براى اين كه ضابطه اى به دست داده باشد، كه چه چيزهائى پيروى شيطان است، كلمه سوء، فحشاء و سخن بدون علم را خاطر نشان كرد و فهماند كه هر چيزى كه بد است يا فحشاء است، يا بدون علم حكم كردن است، و پيروى از آن پيروى شيطان است.

خداى تعالى هيچ روش و مشى اى را منع نكرده، مگر آن روشى را كه آدمى در رفتن بر طبق آن پاى خود را به جاى پاى شيطان بگذارد و راه رفتن خود را مطابق راه رفتن شيط__ان كن__د. در اين ص__ورت اس__ت كه روش او پيروى گام هاى شيطان مى ش__ود.

_ «اِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ اَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ!» (169 / بقره)

سوء و فحشاء در انجام عمل مصداق پيدا مى كند. در مقابل آن دو، قول بدون علم كه مربوط به زبان است. از اين مى فهميم كه دعوت شيطان منحصر است در دعوت به عملى ك__ه ي__ا س__وء است و يا فحش__اء و در دع__وت به گفت_ن سخ_ن ب_دون عل_م و دلي_ل.(1)

مفهوم زينت دادن زمين به وسيله شيطان

«لاُزَيِّنَ__نَّ لَهُ__مْ فِ_ى الاَرْضِ وَ لاُغْ___وِيَنَّهُ_مْ اَجْمَعي___نَ اِلاّ... .» (39 / حج__ر)

اين كه ابلي___س گفت: « لاَُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِى الاَْرْضِ،» منظورش اين است كه باطل يا گناهان را در نظر بشر زينت مى دهم.

«زينت دادن براى آنان در زمين،» اين است كه آدميان را در زندگى زمينى شان


1- ال_مي______________زان، ج 2، ص 391

ص:248

كه همان زندگى دنيا باشد فريب مى دهيم.

دلالت آيه اين است كه ابليس در كلام خود زمين را ظرف اغوا و تزيين و فريب دادن آدم و همسرش قرار داده است، پس فريب دادنش آدم و حوّا را به همين بود كه آن دو را به مخالفت امر ارشادى خدا وادار كند، و از بهشت بيرون نموده و زمين نشين شان سازد، تا قهرا صاحب فرزندانى شوند كه وى به اغواى همان مشغول گردد و آنان را از راه حق دور و از صراط مستقيم گم راه نمايد، و لذا مى بينيم خداى تعالى در آيه: «اى فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد چنان كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد، لباس ايشان را از تنشان كند تا عورت هاشان را به ايشان بنماياند.» (27 / اعراف) مقصد ابليس را در اغواى آدم و همسرش برهنه شدن و متوجّه شهوت گشتن قرار داد.(1)

اهداف متفاوت تزيين دنيا و استناد آن به خدا و شيطان

«زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَ__واتِ مِنَ النِّس__اءِ وَ الْبَني__نَ وَ... .» (14 / آل عمران)

تزيين و آرايش دادن متاع و كالاى دنيا براى دو منظور و هدف تصور دارد: يكى آن تزيين و آراستنى كه به منظور رسيدن به آخرت و طلب كردن مرضات الهى است،تا آدمى در زندگى دنيوى با اعمال مختلفى كه در ناحيه «مال» و «جاه» و «اولاد» و «نفوس» و امثال آن انجام مى دهد، راه خشنودى خداوند را تحصيل كند و به قرب او ف__ائ__ز شود. اين قسم از ت__زيين را خ_داون_د به خودش نسبت داده است.

آيه شريفه: «اِنّا جَعَلْنا ما عَلَى الاَرْضِ زينَةً لَها _ ما آن چه در روى زمين است زينت قرار داديم،» (7 / كهف) و هم چنين آيه شريفه: « قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللّهِ الَّتى اَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْق _ بگو چه كسى زينت هاى خدا را كه براى بندگانش آفريده حرام و از ص__رف رزق حلال و پاكيزه منع نمود،» (32 / اعراف) را از اين قسم محسوب مى داريم.

ديگر آن تزيين و آرايش هايى مى باشد كه به منظور جلب قلوب آدميان نسبت به زخارف و زينت هاى دنيوى ترتيب داده شده اند، تا دل هاى انسان را ربوده و از توجه به مبدأ و ياد و ذكر خداوندى باز دارد. اين نحوه از تزيين، تنها و تنها تصرّف شيطانى و مذموم مى باشد. و خداوند متعال هم در كلام خودش آن را منسوب به شيطان دانسته و بندگانش را هم از نزديكى به آن نهى فرموده است.

آيه: «وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطنُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ _ شيطان اعمال آنان را در نظرشان


1- الميزان، ج 23، ص 241

ص:249

زينت داد،» (43 / انعام) و آيه: «زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ اَعْملَهُمْ _ اعمال زشت آنان در نظرشان زيبا آمد،» (48 / انفال) و امثال آن ها از س__اي__ر آي__اتى كه در همين زمينه ايراد شده اند.(1)

مفهوم كمين نشستن شيطان و محاصره انسان

«ق__الَ فَبِم__اآ اَغْ__وَيْتَن_ى لاَقْعُ__دَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ... !» (16 / اعراف)

كلم__ه «اغ__واء» ب__ه معن__اى ان__داخت__ن در غوايت و گمراهى است، البته گمراهى ك__ه ت__وأم با ه__لاك و خس__ران باش_د.

جمله «لاََقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ،» (16 / اعراف) به اين معنى است كه من بر سر راه راست تو كه آنان را به درگاهت مى رساند و منتهى به سع__ادت آنان مى گردد مى نشين__م، كن__ايه از اي__ن كه م__راق__ب آن__ان هستي__م، ه__ر ك__ه را در اي__ن راه ببيني__م اين ق__در وس__وس____ه مى كن__م ت___ا از راه به در ب____رم.

جمله « ثُمَّ لاَتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ اَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ اَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمآئِلِهِمْ،» (17/اعراف) بيان نقشه و كارهاى اوست. مى گويد: ناگهان بندگانت را از چهار طرف محاصره مى كنم تا از راهت به در برم، و چون راه خدا امرى است معنوى، ناگزير مقص_ود از جه_ات چهار گانه نيز جهات معنوى خواهد بود نه جهات حسّى.

از آيه: «يَعِدُهُمْ وَ يُمَنّيهِمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ اِلاّ غُرُورا،» (120 / نساء)

و آيه: «اِنَّما ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ اَوْلِياءَهُ،» (175 / آل عمران)

و آيه: «وَ لا تَتَّبِعُ___وا خُطُ__واتِ الشَّيْط____انِ،» (168 / بق__ره)

و آيه: «اَلشَّيْط__انُ يَعِ__دُكُمُ الْفَقْ__رَ وَ يَ_أْمُ_رُكُمْ بِالْفَحْشاءِ،» (268 / بقره)

نيز مى توان در اين باره چيزهائى فهميد و از آن استفاده كرد كه مقصود از «ما بَيْنَ اَيْديهِمْ _ جلو رويشان» حوادثى باشد كه در زندگى براى آدمى پيش مى آيد، حوادثى كه خوشايند و مطابق آمال و آرزوهاى او، يا ناگوار و مايه كدورت عيش اوست. چه ابليس در هر دو حال كار خود را مى كند. مراد از «خلف _ پشت سر» اولاد و اعقاب او باشد. چون انسان نسبت به آينده اولادش نيز آمال و آرزوها دارد و درباره آن ها از پاره اى مكاره مى انديشد. آرى انسان بقا و سعادت اولاد را بقا و سعادت خود مى داند. انسان از حلال و حرام هر چه دارد همه را براى اولاد خود مى خواهد و تا بتواند آتيه آنان را تأمين نموده و چه بسا خود را در اين راه به هلاكت مى اندازد.

مقصود از «سمت راست» كه سمت ميم__ون و ني__رومن__د آدمى است و دي_ن


1- الميزان، ج5، ص 184

ص:250

او ب_اشد و از دست راست آم__دن شيطان به اين معن__ا باشد كه وى آدمى را از راه دين دارى بى دي__ن كند، و او را در بعضى از امور دينى وادار به افراط نموده و به چي__زه__ائى كه خداوند از آدمى نخواسته تكليف كند، و اين همان ضلالتى است كه خداوند آن را «اتّباع خطوات الشيطان،» نام نهاده است.

مراد از سمت چپ بى دينى باشد. به اين معنا كه فحشاء و منكرات را در نظر آدمى جلوه داده و او را به ارتكاب معاصى و آلودگى به گناهان و پيروى هوى و شهوات وادار سازد. (1)

دخالت شيطان در كيفيت انفاق و دعوت او به فقر و فحشاء

«اَلشَّيْط__انُ يَعِ__دُكُ__مُ الْفَقْ__رَ وَ يَ__أْمُ__رُكُ__مْ بِالْفَحْش__اءِ وَ اللّ__هُ يَعِ__دُكُ__مْ مَغْفِ__رَةً مِنْ__هُ وَ فَضْ__لاً!»

(268 / بقره)

انتخاب مال خبيث براى انفاق خيرى براى انفاق گر ندارد، به خلاف انتخاب مال طيّب كه خير انفاق گر در آن است.

در خوددارى از انفاق مال طيب هيچ انگيزه اى ندارد جز اين فكر كه مضايقه در انفاق از چنين مالى، مؤثر در بقاء و قوام مال و ثروت است. اين طرز فكر باعث مى شود كه دل ها از اقدام به چنين انفاقى دريغ كنند، به خلاف مال خبيث كه چون قيمتى ندارد و انف__اق__ش چي__زى از م_اليت آن_ان ك_م نمى كن_د ل_ذا از انف_اقش مض_ايق_ه نمى كنن__د.

اين يكى از وساوس شيطان است. شيطانى كه دوستان خود را از فقر مى ترساند، با اي__ن كه م__ال__ى را كه انسان در راه خدا مى دهد در مقابل، رضاى خدا را مى خرد، هم ع___وض دارد و ه__م به____ره.

آن كسى كه آدمى را بى نياز مى كند يا فقير مى سازد خداى سبحان است نه مال:«اَنَّهُ هُوَ اَغْنى وَ اَقْنى!» (48 / نجم)

خوددارى مردم از نفاق مال طيّب از آن جا كه منشأش ترس از فقر است و اين ترس خطاست لذا خداى تعالى با جمله «اَلشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ _ شيطان شما را به فقر وعده مى دهد،» خطا بودن آن را روشن كرد. اين ترس و خوف، ترسى است مضّر، براى اين كه شيطان آن را در دل مى اندازد، و شيطان جز به باطل و ضلالت امر نمى كند. حال يا اين است كه ابتدائا و بدون واسطه امر مى كند، و يا با وسائطى كه به نظر مى رسد حق است، ولى وقتى تحقيق مى كنى در آخر مى بينى كه از يك انگيزه باطل و شيطانى سر در


1- المي_______زان، ج 15، ص40

ص:251

آورد.

چون ممكن بود كسى توهّم كند كه ترس نام برده ترسى است به جا، هر چند از ناحيه شيطان باشد، لذا براى دفع اين توهم دو موضوع را اضافه كرد. اوّل اين كه فرمود: «وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ _ شما را به فحشا امر مى كند،» يعنى هرگز از شيطان توقع نداشته باشيد كه شما را به عملى درست بخواند، او جز به فحشاء نمى خواند، پس خوددارى از نفاق مال طيّب به انگيزه ترس از فقر هرگز عملى به جا نيست زيرا اين خوددارى در نفوس شما ملكه امساك و بخل را رسوخ مى دهد و به تدريج شما را بخيل مى سازد، در نتيجه كارتان به جائى مى رسد كه اوامر الهى مربوط به واجبات مالى را به آسانى رد كنيد، و اين كفر به خداى عظيم است، و هم باعث مى شود شما مستمندان را در مهلكه فقر و مسكنت بيفكنيد. و از اين راه نفوسى تلف و عرض هايى هتك گردد، و بازار جنايت و فحش___ا رواج ي__اب_د.

موضوع دوم اين است كه فرمود: «وَ اللّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً _ خداوند به مغفرت از جانب خود افزونى وعده تان مى دهد،» و اين در جمله خداى تعالى اين نكته را بيان نموده كه در اين مورد حقى است و باطلى و شق سوّم ندارد. حق همان طريق مستقيم است كه از ناحيه خداى سبحان است و باطل از ناحيه شيطان است. خداى تعالى تذكر مى دهد كه: اين خاطره كه از ناحيه خوف به ذهن شما خطور مى كند ضلالتى است از فكر، براى اين كه مغفرت پروردگار و آن زيادت كه خدا در آيات قبلى ذكر كرد هر دو پ____اداش ب____ذل از ام___وال طيّ__ب است، و م___ال خبي__ث چني_ن پ_اداشى ن___دارد.(1)

ربا خوارى و دخالت شيطان در نيروى تشخيص انسان

«اَلذي__نَ يَ__أْكُلُونَ الرِّب__ا لا يَقُ_ومُ_ونَ اِلاّ كَما يَقُومُ الَّذى يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَ__سِّ!»(275 / بق_ره)

«كسانى ك_ه رب_ا مى خ_ورند چن__ان ب__ه ام__ور خ__ود اق__دام مى كنند كه شخص ممسوس شيطان مى كند!»

كلمه «خبط» به معناى كج و معوج راه رفتن است. انسان در زندگى اش راهى مستقيم دارد كه نبايد از آن منحرف شود چون او نيز در طريق زندگى خود و بر حسب محيطى كه در آن زندگى مى كند حركات و سكناتى دارد، افعالى داراى نظام دارد، كه نظام آن را احكام اعتقادى عقلائى معين مى كند، و انسان افعال خود را با نظام تطبيق مى دهد، هم كارهاى فردى و هم ك_ارهاى اجتماعى خودش را.


1- الميزان، ج4، ص 344

ص:252

طريقى كه خداى تعالى بشر را به آن هدايت كرده، و با نيروئى كه در او به وديعت نهاده يعنى نيروى تشخيص بين خير و شرّ و نافع و مضّر و خوب و بد، مستقيم آن را از غيرمستقيم تشخيص مى دهد.

اين وضع انسان معمولى است، امّا انسانى كه ممسوس شيطان شده، يعنى شيطان با او تماس گرفته و نيروى تشخيص او را مختل ساخته، او ميان خوب و بد و نافع و مضّر و خير و شرّ را تشخيص نمى دهد. حكم هر يك از اين موارد را در طرف مقابل آن جارى مى سازد. (مثلاً به جاى اين كه خير و نافع و خوب را ستايش كند، زشتى ها و ش__رور و مض__رّات را مى ست__اي_د و ي__ا ديگ__ران را ب_ه س__وى آن دع_وت مى كن__د.)

اين بدان جهت نيست كه معناى خوبى و خير و نافع را فراموش كرده و نمى داند كه خوب و بد كدام است، براى اين كه هر چه باشد انسان است و اراده و شعور دارد و محال است كه از انسان غير افعال انسانى سر بزند بلكه از اين جهت است كه زشتى را زيبائى و حسن را قبح و خير و نافع را شرّ و مضرّ مى بيند. پس او در تطبيق احكام و تعيين موارد دچار خبط شده است. براى او عادى و غير عادى به هم مخلوط شده و نمى تواند اين را تشخيص دهد، عادى آن عملى است كه او عادى بداند و غير عادى آن عملى است كه او غير عادى تشخيص دهد، پس در نظر او عادى و غير عادى يكى است بدون اين كه اين بر آن مزيّتى داشته باشد، پس او هيچ وقت مشتاق آن نيست كه از خلاف عادت به حال عادى برگردد. (دقت فرمائيد!)

معاملات رب__وى، رباخوار را در آخر دچار اين خبط مى كند كه فرقى ميان معامله مشروع يعنى خ__ري__د و ف__روش، و معامله نامشروع يعنى ربا نگذارد. وقتى به او بگويند دست از ربا بردار و به خريد و فروش بپرداز بگويد چه فرقى هست بين ربا و بيع، و چه مزيّتى بيع بر ربا دارد تا من ربا را ترك كنم و به خريد و فروش بپردازم لذا خداى تعالى به همين كلمه رباخواران _ ذلِكَ بِاَنَّهُمْ قالُوا اِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا ! (275/بقره) _ است__دلال ك__رده بر خب__ط آنان.

اين استدلالى است قوى و به جا، براى اين كه ربا تعادل و موازنه ثروت را در جامعه ب__ه ه__م مى زن__د، و آن نظ__امى را كه به ه__داي_ت فط_رت الهى بايد در جامعه حاكم باشد مختل مى سازد.(1)

سحر و ساحرى در قوم يهود و مفهوم كفر شياطين

«وَ اتَّبَعُ__وا م_ا تَتْلُ_وا الشَّي_اطي_نُ عَل_ى مُلْ_كِ سُلَيْم__انَ وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَلكِ___نَّ الشَّي__اطي_نَ كَفَ_رُوا


1- المي___زان، ج4، ص 375

ص:253

يُعَلِّمُ_ونَ النّ_اسَ السِّحْ__رَ... .» (102 / بق__ره)

_ يهوديان آن چه را كه شيطان ها به نادرست به سلطنت سليمان نسبت مى دادند پيروى كردند در حالى كه سليمان با سحر سلطنت را به دست نياورده و كافر نشده بود ولكن شيطان ها بودند كه كافر شدند و سحر را به مردم ياد مى دادند، و نيز يهوديان آن چه را كه بر دو فرشته بابل هاروت و ماروت نازل شده بود به نادرستى پيروى مى كردند چون آن ها به احدى سحر تعليم نمى دادند مگر بعد از آن كه زنهار مى دادند كه ما فتنه و آزمايش هستيم مبادا اين علم را در موارد نامشروع به كار بندى و كافر شوى. ولى يهوديان از آن دو نيز چيزهائى را از اين علم گرفتند كه با آن ميان زن و شوهرها را به هم مى زدند، هر چند كه جز به اذن خدا به كسى ضرر نمى زدند ولى اين بود كه از آن دو چيزهائى آموختند كه مايه ضررشان بود و سودى برايشان نداشت با اين كه مى دانستند كسى كه خريدار اين گونه سحر باشد آخرتى ندارد و چه بد بهائى بود كه خود را در قبال آن فروختند اگر مى دانستند.

از آيه شريفه بر مى آيد كه سحر در ميان يهود امرى متداول بوده، و آن را به سليمان نسبت مى دادند. چون مى پنداشتند كه سليمان آن سلطنت و ملك عجيب را، و آن تسخير جن و انس و وحش و طير را، و آن كارهاى عجيب و غريب و خوارقى كه مى كرد، به وسيل__ه سح__ر ك__رد. يك مق__دار از سحر خود را هم به دو ملك بابل يعنى ه_اروت و ماروت نسبت مى دهند.

قرآن هر دو سخن ايشان را ردّ مى كند و مى فرمايد سليمان آن چه را مى كرد به سحر نمى كرد. حال آن كه سحر كفر به خداست و تصرّف و دست اندازى در عالم به خلاف وضع عادى آن است. داستان ساحرى سليمان نبى از خرافات كهنه اى است كه شيطان ها از پيش خود تراشيده و بر اولياى انسى خود خواندند و با اضلال مردم و سحر آموزى به آنان كافر شدند.

م__راد از شيط__ان ها ط__ائفه اى از ج__ن است. مى داني_م اين ط_ائف__ه در تحت سيطره سليمان قرار گرفته و شكنجه مى شدند، و آن جناب به وسيله شكنجه آن ها را از ش_رّ و فس_اد ب_از مى داشته است.

دنباله آيه مى فرمايد:

_ اگر اين طائفه از يهود به جاى اين كه دنبال اساطير و خرافات شيطان ها را بگيرند، دنبال ايمان و تقوى را مى گرفتند برايشان بهتر بود، و اين تعبير خود دليل بر اين است كه كفرى كه از ناحيه سحر مى آيد، كفر در مرحله عمل است، مانند ترك زكات، نه كفر در مرتبه اعتقاد. يهود در مرحله اعتقاد ايمان داشتند ولكن از آن جايى كه در مرحله

ص:254

عمل تقوى نداشته و رعايت محارم خدا را نمى كرده اند، اعتنائى به ايمانشان نشده، و از كافرين محسوب شده اند.

_ «لَمَثُ___وبَ___ةٌ مِ_نْ عِنْ__دِ اللّ__هِ خَيْ___رٌ لَ___وْ ك__انُ___وا يَعْلَمُ__ونَ!» (103 / بق__ره)

يعنى منافعى كه نزد خداست بهتر است از آن منافعى كه ايشان از سحر مى خواهند و از كف__ر مى ج_ويند. (دقّت فرمائيد)(1)

روايات منتخب در چگونگى تصرّفات ابليس

«وَ اتَّبَعُ__وا ما تَتْلُ__وا الشَّي__اطي__نُ عَلى مُلْكِ سُلَيْمانَ وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَلكِ__نَّ الشَّي__اطي__نَ كَفَ__رُوا يُعَلِّمُ__ونَ النّاسَ السِّحْ___رَ... .» (102 / بقره)

روايات مربوط به تصرّفات ابليس و اين كه چگونه در شعور آدمى تصرّف مى كند بسيار است. اين روايات دو قسمند: يكى رواياتى كه تصرّفى از تصرّفات ابليس را بدون تفسي__ر ذك__ر مى كن__د، و يكى رواي__اتى كه تص__رّفى از تصرّفات وى را ذكر نموده و ت__ا ان__دازه اى آن را تفسي__ر مى كن___د.

از جمل__ه رواي_____ات دست__ه اول:

_ دستمال گوشت را در خانه نگذاريد كه جاى شيطان است، و خاك در پشت در نريزيد كه شيطان آن جا منزل مى كند.

_ ب__ر ب__الاى هر پل__ى شيط__ان است، پس ه__ر وق__ت به آن ج__ا عب__ورت افت__اد بگ____و بس__م اللّ__ه ت__ا شيط___ان از ت___و دور ش___ود.

_ خان_ه شيطان در خانه هاى شما تار عنكبوت است.

ايستاده آب مياشام و در آب راكد بول مكن، و دور قبر مگرد، و به تنهايى در خانه اى بسر مبر، و با يك لنگه كفش راه مرو، زيرا در اين احوالى كه گفته شد شيطان از هر حال ديگ_ر به س__وى بن__دگ__ان خ__دا شت_اب__ان ت__ر اس_ت.

_ ه_ر چي_زى كه از م__ال ح__رام به دست بي_اي_د شيط____ان در آن ش__ري_ك اس__ت.

_ هر كه در حال مستى بخوابد عروس شيطان است.

- آيه شريفه «أِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الاَنْصابُ وَ الاَزْلمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطنِ - شراب و قمار و بت ها يا سن__گ هايى كه براى قربانى نصب شده و چوبه هاى قرعه پليد و از عملي____ات شيط____ان اس__ت،» را ه___م ب_اي__د از اي__ن ب__اب شم_____رد.

روايت قس__م دوم:


1- الميزان، ج2، ص 28

ص:255

_ غضب آتشى است كه شيطان در دل آدمى روشن مى كند. شيطان در درون آدمى م_انن_د خ_ون ج_ري_ان دارد، پس مج__ارى او را با گ_رسنگ_ى تنگ كنيد.

_ سرمه شيطان خواب و شربتش غضب و مكيدنى اش دروغ است.(1)

تصرّفات شيطان

عدم آگاهى انسان از حمله شيطان


1- الميزان، ج 15، ص 87

ص:256

«...اِنَّ__هُ يَ__ريكُ_مْ هُ_وَ وَ قَبيلُ_هُ مِ_نْ حَيْ_ثُ لا تَ_رَوْنَهُ_مْ... .» (27 / اع____راف)

_ شيطان و دسته وى شما را از آن جائى مى بينند كه شما نمى بينيد. اين جمله مى فهماند راه نجات از فتنه هاى ابليس بسيار باريك است، زيرا وى از جائى كار انسان را مى سازد و طورى به انسان نزديك مى شود و او را مى فريبد كه خود او نمى فهمد. آرى انس__ان غي__ر از خ__ود كسى را سراغ ندارد كه به جانب شرّ دعوت و به سوى شق__اوت راهنم_ائى اش كن_د.(1)

چگونه شيطان و نفراتش انسان را مى بينند و تصرّف مى كنند؟

«...اِنَّهُ يَريكُمْ هُوَ وَقَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاتَرَوْنَهُمْ... !» (27/اعراف)

_ «هان اى بنى آدم زنهار كه شيطان فريبتان ندهد چه او و نفرات او شما را مى بينند از جائى كه شما آنان را نمى بينيد!»

دعوت شيطان نظير دعوت يك انسان از ديگرى به گفتن او و شنيدن آن ديگرى نيست، بلك__ه به ط__ورى است كه داع__ى (شيط__ان) م_دع_و (انس__ان) را مى بيند، ولكن م__دع__و داع__ى را نمى بين__د.

آيه شريفه «مِ_نْ شَ_رِّ الْوَسْ_واسِ الْخَنّاسِ. اَلَّذى يُوَسْوِسُ فى صُدوُرِالنّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ


1- ال_مي___________زان، ج15، ص 98

ص:257

النّاسِ،» (4 و 5 / ن_اس) ص_ريح_ا مى ف_رم_اي_د: عملي_ات شيط_ان به تصرّف و الق__اء در دل ه__است. از اين راه اس_ت ك_ه انس__ان را ب_ه ض__لالت دع___وت مى كن__د.

از آيات بيش از اين استفاده نمى شود كه شيطان تنها در افكار آن هم در بعضى از موارد تسلّط دارد و بس. و اگر هم در روايتى داشت شيطان مجسّم شده و چيزى را ساخته يا ساختن آن را به بشر ياد داده بيش از اين دلالت ندارد كه براى فكر بشر مجسّم شده، و در فكرش تصرّف كرده باشد.(1)

شع_ور و ادراك انسان، محل وسوسه شيطان

« مِنْ شَ_رِّ الْوَسْ_واسِ الْخَنّاسِ. اَلَّذى يُوَسْوِسُ فى صُدوُرِالنّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ!»(4تا6/ ن__اس)

_ « بگ__و پن__اه مى ب__رم به پ_روردگ_ار م__ردم، ف_رم_ان__رواى م___ردم، معب___ود م__ردم! از شرّ وسوسه گر نهانى، كه در دل مردم وسوسه مى كند، چه آن ها كه از جنس جن اند و چ___ه آن ه__ا ك__ه از جن_س انس___انن___د!»

كلمه «خَنّاس» به معناى اختفاى بعد از ظهور است. شيطان را از اين جهت خناس خوانده كه لايزال آدمى را وسوسه همى كند، و به محضى كه انسان به ياد خدا مى افتد پنهان مى شود و عقب مى رود، باز همين كه انسان از ياد خدا غافل مى شود جلو مى آيد و به وسوسه مى پردازد.

مراد از «صُدوُرِالنّاسِ» محل وسوسه شيطان است. چون شعور و ادراك آدمى به حسب استعمال شايع، به قلب آدمى نسبت داده مى شود، كه در قفسه قرار دارد، و قرآن ه__م در اين ب__اره ف_رم_وده: «ول_ى دل هاي_ى كه در سين_ه هاست ك_در مى شود!» (46 / حج)

در جمله «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ،» به اين معنا اشاره شده كه بعضى از مردم كسى است كه از شدت انحراف، خود شيطانى شده و در زمره شيطان ها قرار گرفته است. هم چنان ك__ه ق_رآن در ج_اى ديگ_ر ني_ز ف_رم_وده: «شَياطي_نَ الاِْنْ_سِ وَ الْجِنِّ.» (112 / انعام)(2)

سوء استفاده شيطان از حالات نفسانى انسان


1- المي______زان، ج11، ص 210
2- الميزان، ج40، ص 468

ص:258

«...فَيَكي__دُوا لَ_كَ كَيْ_دا اِنَّ الشَّيْط_انَ لِلاِنْس_انِ عَ_دُوٌّ مُبي__نٌ!» (5 / ي_وسف)

_ يعقوب به يوسف فرمود: پسرك عزيزم، داستان رؤياى خود را براى برادرانت شرح مده، زيرا به تو حسادت مى ورزند، و از تو در خشم شده، نقشه اى براى نابوديت مى كشن__د. شيط__ان ه__م از همي__ن معن__ا استفاده كرده فريب خود را به كار مى بندد، يعنى به دل هاى آنان راه ي__افت__ه و نمى گ__ذارد از كيد بر تو صرف نظر كنند، چه شيطان بر آدميان دشمنى است آشك_ار.

دليل اين كه دل هاى برادران يوسف س_رش_ار از كين__ه و دشمنى با وى بود اين اس_ت ك_ه يعق_وب عليه السلام در ج_واب ي_وس_ف نف_رم_ود: من مى ترسم درباره ات نقشه ش_ومى بريزند و يا ايم_ن نيست_م از اين كه ن_اب_ودت كنن_د، بلكه فرمود نقشه مى ريزند.

علاوه بر اين كلام خود را با جمله « شيطان بر آدميان دشمنى است آشكار!» تعليل و تأكيد كرد و خاطر نشان ساخت كه كيد برادران غير از كينه هاى درونى يك سبب خارجى دارد كه كينه آنان را دامن زده و آت__ش دل ه__ايش__ان را تهييج مى كند تا آن حسد و كينه اثر خود را كرده باشد، و او شيط__انى است كه از روز نخست دشمن انسان بوده و حتى يك روز هم حاضر به ترك دشمن__ى نش__ده، و دائما با وسوسه و تسويلات خود آدميان را تح__ريك مى كن__د كه از ص__راط مستقيم و راه سعادت به سوى راه كج و مع__وج__ى كه ب__ه شق__اوت دنيا و آخرت آدمى منتهى مى شود منحرف شود. آرى شيط__ان با همين وس__وسه هاى خود، ميان پدرها و فرزندان را بر هم زده و دوستان يك ج__ان در دو ب__دن را از ه__م ج__دا مى كن__د و م__ردم را گي_ج و گم_راه مى سازد.(1)

دخالت شيطان در اشتباهات انسان

« فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَ_مَلِ الشَّيْطانِ... !»(15 / قصص)

معناى جمله اين است كه: «موسى عليه السلام آن دشمن را با لطمه اى دفع كرد و او با همان لطمه بم_رد، موسى با خود گف_ت اي_ن از عمل شيطان بود كه او دشمنى است گمراه كننده آشكار!»

و اين كه آن را به نوعى نسبت داد به عمل شيطان و صريحا نفرموده « اين عمل


1- الميزان، ج21، ص 128

ص:259

شيطان است،» بلك__ه ف_رم_ود: « اين از عم_ل شيط_ان اس_ت!» اين معن_ى را اف_اده مى كن_د كه اين كت_ك ك_ارى كه مي_ان آن دو (م_رد اس_رائيل_ى و م_رد قبط_ى) اتفاق افتاده بود، از جنس عمل__ى است كه به شيط__ان نسبت داده مى ش__ود و يا از عم_ل شيطان ن_اش_ى مى گ__ردد، چون شيطان است كه ميان آن دو عداوت و دشمنى افكنده و به كتك ك__ارى يك ديگر وادارشان كرد، و كار بدان جا منجر شد كه موسى مداخله كند، و م__رد قبط__ى به دست او كشته شود و موسى در خطر و گرفتارى سختى دچار شود. موسى متوجه مى شود، در لطمه اى كه به آن قبطى زد، لطمه اى كه باعث مرگ او شد، اشتباه كرده است ولى اين وقوع در اشتباه را به خدا نسبت نمى دهد. براى اين كه خداى تعالى جز به سوى حق و صواب راه نمى نمايد، لذا حكم كرد به اين كه اين عمل منسوب است به شيطان.

و اين عمل موسى، يعنى كشتن قبطى، هر چند نافرمانى موسى نسبت به خداى تعالى نبود، براى اين كه اوّلاً عمدى نبود و ثانيا جنبه دفاع از مرد اسرائيلى داشت، و مرد كافر و ظالمى را از او دفع كرد، ولكن در عين حال اين طور هم نبوده كه شيطان در آن هيچ مداخله اى نداشته باشد، چون شيطان همان طور كه از راه وسوسه آدمى را به گناه و نافرمانى خدا وا مى دارد، و هم چنين او را به هر كار مخالف صواب نيز وادار مى كند، كارى كه گناه نيست، لكن انجامش مايه گرفتارى و مشقت است. هم چنان كه آدم و همس__رش را از راه خ__وردن آن درخ__ت ممن__وع، گ__رفتار نمود، و كار آنان را بدان جا كشانيد كه از بهشت بيرون شوند. پس در حقيقت جمل__ه _ « هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ!» اظهار انزجار م_وس_ى عليه السلام است از آن چه واق_ع شد.(1)

دخالت شيطان در ايجاد فراموشى نهى الهى به وسيله انسان

«وَ اِمّا يُنْسِيَنَّ__كَ الشَّيْط_نُ فَ_لا تَقْعُ_دْ بَعْ_دَ الذِّكْ_رى مَ_عَ الْقَ_وْمِ الظّ_لِمي__نَ!» (68 / انعام)

معناى كلام اين است كه:

_ حتى اگر نهى ما را فراموش كردى و شيطان آن را از يادت برد و بعدا به يادت آمد باز هم نمى توانى در امتثال نهى، سهل انگارى نموده و هم چنان (در مجلس كسانى كه آيات خدا را مسخره مى كنند،) بنشينى، بلكه همين كه يادت آمد بايستى برخيزى، چه سزاوار مردان با تقوى نيست كه با مسخره كنندگان آيات خدا هم نشين شوند. اين خطابى كه در آيه شريفه است خطاب به نبىّ اكرم صلى الله عليه و آله است، ولكن مقصود در حقيقت ديگرانند، زيرا انبياء عليه السلام نه تنها از گناهان بلكه حتى از فراموشى احكام


1- ال_مي______زان، ج31، ص 28

ص:260

خداوندى هم مبرّا هستن__د. غ__رض اصلى از اين خط__اب و مخاطبين واقعى آن، امت اسلام است.(1)

ايجاد فراموشى به وسيله شيطان در انسان

«وَ ق__الَ...اذْكُ__رْن_ى عِنْ_دَ رَبِّ_كَ فَ_أَنْسهُ الشَّيْطنُ ذِكْرَ رَبِّه... .» (42 / يوسف)

معنى آيه اين است كه يوسف به آن كسى كه مى پنداشت كه او به زودى نجات مى يابد گفت: كه مرا در نزد خدايگانت ياد آورى كن، و خلاصه چيزى به او بگو كه عواطف او را تحريك كنى شايد به وضع من رقّت_ى كن_د و م_را از زن_دان بي_رون بياورد.

معناى جمله «فَأَنْسهُ الشَّيْطنُ ذِكْرَ رَبِّه،» اين است كه شيطان از ياد رفيق زندانى يوسف محو كرد كه نزد اربابش از يوسف سخن به ميان آورد، و همين فراموشى باعث شد كه يوسف چند سالى ديگر در زندان بماند.(2)

م_ح_اص_ره انس_ان س_رگشت_ه ب_ه وسيل_ه شي_اطين

«...كَ_الَّ_ذِى اسْتَهْ_وَتْ_هُ الشَّيطي__نُ فِ_ى الاَرْضِ حَيْ__رانَ... !» (71 / انع___ام)

در آيه فوق مثال زده است به انسان متحيّرى كه در كار خود سرگردان است، و در باره سعادت خود عزم راسخى ندارد، و لذا بهترين راه سعادت و مستقيم ترين راه رسيدن به هدف را كه قبل از او هم كسانى آن راه را پيموده و به هدف رسيده اند ترك مى گويند، آن گاه سرگشته و حيران مانده و شيطان ها محاصره اش نموده و به سوى هلاكتش مى خوانند، هر چه هم كه ياران هدايت يافته اش بر او بانگ مى زنند و به سوى هدايت دعوتش مى كنند قبول نمى كند، و در عين اين كه بر سر دو راهى سقوط و نجات ق__رار گ_رفت__ه نم_ى فهم___د تكليف__ش چيس__ت.

_ «قُلْ اِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدى!» (120 / بقره)

يعن__ى اگ__ر ام__ر داي__ر شود بين دع__وت خ__داى سبح__ان كه موافق فطرت است و همين فطرت آن را هدايت حقّه اله__ى مى دان__د، و بين دع__وت شي__اطين كه همان پيروى هواى نفس و بازيچه گرفتن دين است، البته هدايت حقيقى همان هدايت خداوندى است، نه آن ديگرى.(3)

ابلي_س چ_ه ح_الى را در نف_س آدم_ى ع_وض مى كن_د؟


1- المي________________زان ، ج13، ص 222
2- الميزان، ج21، ص 228
3- الميزان، ج13، ص 229

ص:261

«... وَ لا تَجِدُ اَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ !» (17/اعراف)

« ... و اكث__رش_ان را سپ___اسگ_زار نخ___واه_ى ي__اف__ت!»

از آن جايى كه مورد گفتار ابليس و تهديدش به انتقام خصوص بنى آدم بود و قسم خورد كه غرض خلقت آنان را كه همان شكر است در آنان نقض نموده و از بين مى برد و آنان را به جاى شكر وادار به كفران مى سازد. خداى تعالى در جوابش پيروانش را هم با او ش_ري_ك ساخته و فرمود: «جهنّم را از همگى شما يعنى از تو و از پيروانت پر مى كنم!» (85/ص)

در اين جمله خداى تعالى از در منّت و رحمت جميع پيروان ابليس را ذكر نفرموده، بلك__ه ف_رم_ود: «از شم_ا» و اين خود اشع__ار به تبعي__ض دارد.(1)

رابطه شيطان با اعمال خلاف فطرت انسان و تغيير خلقت

« وَ اِنْ يَ_دْعُ_ونَ اِلاّ شَيْط_ان_ا مَ_ري_دا... .» (117 / نساء)

«مَريد» يعنى كسى كه از هر گونه خيرى به طور كلّى، عارى است. «دعوت» كنايه است از عبادت زيرا اصولاً عبادت براى دعوت بر رفع حاجت در بين مردم پيدا شده است.

معنى جمله به اين بر مى گردد كه، مردم هر معبودى را به جاى خدا بپرستند، در حقيقت شيطان را پرستيده و خوانده اند، چون اطاعت او را كرده اند.

_ « وَ قالَ لاَتَّخِ_ذَنَّ مِنْ عِب_ادِكَ نَصيبا مَفْرُوضا !» (118 / نساء)

_ « و او به خ__دا گفت_ه كه من از بن_دگ_ان ت_و به_ره واف_ى خواه_م گرفت!»

_ «وَ لاَُضِلَّنَّهُمْ وَ لاَُمَنِّيَنَّهُمْ.. !»

_ «و گم__راهش__ان خ__واه__م س__اخ__ت و به خيالات و آرزوهاى باطلشان خواهم فريفت و دستورشان خواهم داد كه گوش هاى چهارپايان را بشك__اف_ن_د و دستورشان خواهم داد كه آف__رينش خ__دا را تغيي__ر دهن_د (و حك__م فط__رت را زي__ر پ__ا گذارند) !» (119 / نساء)

همه اين كارهايى كه در اين آيه ذكر شده، ضلال و گمراهى است و خدا با همه اين ها كلمه اض_لال را ذك_ر كرده است.

و خلاصه گفتار شيطان اين است كه: من بندگانت را به وسيله عبادت غير خدا و


1- ال_ميزان، ج 15، ص 44

ص:262

ارتكاب معاصى، گمراه مى كنم و آنان را مى فرمايم كه به آرزوها و خيالات باطل، مشغول گردند و از اشتغال به شئون واجب و امور مهم زندگى، رو گردان شوند و دستورشان مى دهم كه گوش هاى چهار پايان را سوراخ كنند و آن چه را خدا حلال ك_رده ب_ر خ_ود ح_رام س_ازند و دست_ورش_ان مى ده_م كه خلقت خ_دا را تغيي__ر دهن_د.

اين تغيير خلقتى كه شيطان از آن نام مى برد منطبق بر كارهائى نظير بريدن اعضاى مختلف بدن، و هم جنس بازى است. بعيد نيست كه مراد از تغيير خلقت خدا خارج شدن از حكم فطرت و ترك دين حنيف باشد.

آن گاه خدا دعوت شيطان يعنى اطاعت دستورات شيطان را، سر پرست گرفتن شيط____ان شم____رده، م_ى ف_رم__اي_د:

_ «هر كس به جاى خدا شيطان را سر پرست خويش گيرد، به طور آشكار ضرر كرده است!» (119 / نساء)(1)

مواعيد شيطان و آرزوهاى باطل انسانى

« يَعِ___دُهُ__مْ وَ يُمَنّيهِ_مْ وَ م_ا يَعِ_دُهُ_مُ الشَّيْط_انُ اِلاّ غُ_رُورا !»(120 / نس__اء)

« شيط_ان آن ها را وع_ده مى ده_د و در آرزوه_اى دروغ مى ب_رد و وع_ده شيط__ان چيزى جز فريب نيست!»

«مواعيد» يعنى وعده هاى دروغ، عبارت است از وسوسه هاى بلاواسطه شيطان، و «امانى» يعنى آرزوهاى باطل، عبارت از آفريده هاى خيال است كه قوه واهمه از آن لذّت مى ب_رد و متف_رع بر وساوس شيطانى است و لذا بعد مى فرمايد: «وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ اِلاّ غُرُورا،» كه تنها «وعده» شيطان را «فريب» ناميده و نامى از «امانى» يعنى آرزوهائى كه شيطان به وج_ود آورده نب_رده، زي_را ام_انى و آرزوه_ا متف_رع ب_ر وعده و فريب شيط__ان اس__ت.

و سپس خ__دا ع_اقب_ت ح__ال م_ردمى را كه ف_ري_ب شيطان را مى خورند ذكر مى كند و مى ف__رم__اي_د:

«جايگاه اينان جهنّم است كه راه فرارى از آن پيدا نمى كنند!» (121 / نساء)

آن گاه حال مؤمنين را كه نقطه مقابل حال پيروان شيطان است ذكر مى فرمايد:

«كسانى كه ايمان آورده و عمل شايسته انجام داده اند، به زودى آنان را به بهشت هايى مى بريم كه نهرها از زير آن جارى است و هميشه آن جا خواهند بود!»

(122 / نساء)


1- المي__________________زان، ج 9، ص 133

ص:263

_ « وَعْ__دَ اللّ__هِ حَقّ__ا وَ مَ_نْ اَصْ_دَقُ مِ_نَ اللّ__هِ قي____لاً!» (122 / نساء)

اين در مقابل آيه پيش كه وعده شيطان را فريب مى نامد مى گويد: وعده خدا حق و گف_تار او راست است.(1)

شياطين انسانى و موارد عمل آن ها

«...وَ لَوْلا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ اِلاّ قَليلاً!» (83 / نساء)

اين آيات كه در مذمّت مؤمنين ضعيف الايمان نازل شده و آنان را بر كارهائى كه ك__رده ان__د س__رزن_ش مى كن__د.

خيلى واضح به نظر مى رسد كه اين آيات اشاره به داستان بدر صغرى باشد كه «ابوسفيان» مردى به نام «نعيم بن مسعود الاشجعى» را به مدينه فرستاد تا خوف و وحش_ت را بي_ن م_ردم بس_ط دهد و آن_ان را از رفتن به بدر منصرف و دلس__رد سازد.

پس م__راد از «اتب_اع شيطان» كه در آي_ه ذك_ر شده عب_ارت از تص_ديق اخبارى اس_ت ك__ه «نعي_م» ب__ا خ_ود آورده و پي_روى ك__ردن از او و تخل_ف از رفت_ن به ب_در.

جريان از اين قرار بود: «نعيم» به مؤمنين خبر مى داد كه ابوسفيان جمعيت ها گرد آورده و لشكرها تجهيز كرده، از ايشان بترسيد و خود را در ميان جنگ عمومى و سخت نيندازيد. اين حرف، در دل هاى مردم تأثير مى كرد و از اين كه به وعده گاه خود در بدر بروند تعلّل مى كردند و غير از پيغمبر و پاره اى از نزديكان خصوصى حضرت كسى از تأثير اين حرف ها سالم نمانده بود. مراد از « اِلاّ قَليلاً،» پيغمبر صلى الله عليه و آله و اصحاب اويند. خلاصه مردم جز يك عده كم همگى متزلزل شده بودند ولى بعدا به همين عده كم پيوستند و به ميدان جنگ رفتند.(2)

موارد اط_لاق عنوان شيطان بر انس_ان

« اِنَّم___ا ذلِكُ____مُ الشَّيْط___انُ يُخَ___وِّفُ اَوْلِي___اءَهُ... .» (175 / آل عم___ران)

_ «اين شيطان است كه دوستان خود را مى ترساند. از آنان نترسيد و اگر اهل ايمانيد از من بترسيد!»

ظاهر اين است كه مورد اشاره در آيه همان مردمى هستند كه با ملاقات و گفتارهاى خود، روحيه مؤمنين را تضعيف نموده و مى گفتند آن چه را كه مى گفتند. و اين جا مواردى است كه قرآن كلمه شيطان را بر انسان اطلاق نموده است. چنان كه


1- المي___زان، ج 9، ص 135
2- المي________________زان، ج 9، ص 36

ص:264

همين مطلب از آيه « مِنْ شَرِّ الْوَسْ_واسِ الْخَنّاسِ. اَلَّذى يُوَسْوِسُ فى صُدوُرِالنّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنّاسِ!» (4 تا 6 / ناس) نيز ظ_اه_ر مى ش__ود و مطلب تأكيد مى شود به آيه بعد كه مى فرمايد: _ « فَلا تَخافُوهُمْ !» _ يعنى مت__رسي_د از اين مردمى كه با گفتارهاى خود مشغول س__م پ_اشى هستن_د، زي__را آن__ان شيط__انند.(1)

دشمنى شيطان با انسان و آثار آن

« اِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدَوٌّ...!» (6 / فاطر)

مراد از دشمنى شيطان اين است كه او به جز اغواء و گمراه ساختن انسان ها، كارى ندارد، و تمامى همّ او در اين است كه نگذارد حتى يك انسان به سعادت زندگى و حسن عاقبت برسد. مراد از اين كه فرمود: «فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّا _ شما هم او را دشمن خود بگي__ري__د!» اين است كه از پذيرفتن دعوتش به سوى باطل اجتناب كنيد، و او را در آن چه به عن__وان داي__ه مه_رب_ان تر از م__ادر به شم_ا پيشنه__اد مى كن_د اط__اع_ت مكني_د.

_ «وَ لا يَغُرَّنَّكُم بِاللّهِ الْغَرُورُ!» (5 / فاطر)

معناى اين كه فرمود _ «زنهار غرور شما را به خدا مغرور نكند!» اين است كه شيطان نظر مردم را يك سره به حلم و عفو خدا از يك سو، و به مظاهر امتحان و استدراج و كيدش از سوى ديگر، متوجه سازد. از يك سو به ايشان تلقين كند كه خدا حليم و بخشن__ده اس__ت. و از س__وى ديگ__ر بگ__وي_د: به دني__اپ__رست__ان بنگ__ري__د كه چگ__ون_ه از ع_ذاب خ__دا ايمنن__د، و هر چه بيشت_ر در طلب دنيا مى كوشند و بيشتر از خدا غافل و در لجن زار گناه مستغرق مى ش__وند، زن__دگ__ى شان بهتر و راحت تر و در بي_ن م_ردم داراى مق_امى رفي_ع تر مى ش_وند.

اين جاست كه شيطان از وسوسه هاى خود نتيجه مى گيرد و به دل آن ها مى افكند: كه اص__لاً هي_چ احت_رام_ى و ارزش_ى نيس_ت مگ_ر در پيش_رفت زن_دگى دني_ا، و در م_اوراى اي_ن زن_دگى خب_رى نيس_ت، و اي_ن وع_د و وعي_د و قي_ام_ت و حس_اب و بهش__ت و دوزخ_ى ك_ه دع_وت ه_اى دين_ى از آن خب_ر مى دهن_د مشت_ى خ_رافات است.

در نتيجه مى توان گفت: مراد از «غرور» و فريب دادن شيطان به خدا، اين است كه انسان را از معامله اى كه خداوند در برابر غفلت و ظلم انسان با انسان مى كن_د غ_اف_ل سازد.(2)

پى گيرى غفلت هاى انسان به وسيله شيطان


1- المي__________زان، ج 7، ص 114
2- المي__________________زان، ج 33، ص 29

ص:265

«وَاتْ_لُ عَلَيْهِ_مْ نَبَ_أَ الَّ_ذى آ ءَاتَيْن_هُ ءَايتِن_ا فَانْسَلَ_خَ مِنْه_ا فَاَتْبَعَهُ الشَّيْطنُ... !»(175 / اعراف)

_ «بخوان برايشان (يعنى بر بنى اسرائيل يا همه مردم) خبر از امر مهمّى را و آن داستان مردى است كه ما آيات خود را برايش آورديم، يعنى در باطنش از علائم و آثار بزرگ الهيّت پرده برداشتيم، و به همين جهت حقيقت امر برايش روشن شد، پس بعد از ملازمت راه حق آن را ت__رك گفت. شيط_ان هم دنبالش را گرفت و او نتوانست خود را از هلاكت نجات دهد.»

به طورى كه ملاحظه مى فرماييد آيه شريفه اسم شخص مزبور را مبهم گذاشته و تنها به ذكر اجمالى از داستان او اكتفاء كرده است ولكن در عين حال ظهور در اين دارد كه اين داست__ان از وق__ايع__ى است كه واق__ع شده، ن_ه اين كه صرف مثال بوده باشد.

اين آيات داستان ديگرى از داستان هاى بنى اسرائيل را شرح مى دهد و آن داستان بلعم بن باعور است، خداى تعالى پيغمبر خود رسول اكرم صلى الله عليه و آله را دستور مى دهد كه داستان مزبور را براى مردم بخواند تا بدانند صرف در دست داشتن اسباب ظاهرى و وسايل معمولى براى رستگار شدن انسان و مسلم شدن سعادتش كافى نيست بلكه مشيّت خدا هم بايد كمك كند. خداوند، سعادت و رستگارى را براى كسى كه به زمين چسبيده و سر در آخور تمتّعات مادّى فرو كرده و يكسره پيرو هوى و هوس گشته و حاضر نيست به چي__ز ديگرى توجّه كند نخواسته است، زيرا چنين كسى راه به دوزخ مى برد. آن گاه نش__انه چنين اشخاصى را هم ب__رايش__ان بيان كند و بفرمايد كه علامت اين گ__ونه اشخ__اص اي__ن است كه دل ه__ا و چشم ها و گ__وش هايشان را در آن جا كه به نفع ايشان است به كار نم_ى زنن__د، و ع__لامتى كه ج__ام__ع همه علامت هاست اين است مردمى غ__افلن__د.

بلع__م بع_د از انس__لاخ و بيرون شدن از آيات خدا و بعد از اين كه شيطان كنترل او را از دست گ__رف__ت راه رش__د را گ__م كرده و متحيّر شد و نتوانست خود را از ورطه ه__لاكت ره_ائى دهد.(1)

دع_وت، ف_ري_ب، و ت_رك و ان_زج_ار شيطان

« كَمَثَ_____لِ الشَّيْط____انِ اِذْ ق___الَ لِ___لاِنْس____انِ اكْفُ___رْ...!» (16 / حش___ر)

_ «مثل شيطان كه به انسان گفت: كافر شو و چون كافر شد گفت من از تو بيزارم. من از خدا مى ترسم كه ربّ العالمين است.» از ظاهر سياق بر مى آيد كه اين مثل


1- الميزان، ج 16، ص 232

ص:266

بيان گر حال منافقين باشد. كه بنى نضيريان را فريب داده، و وعده نصرتشان دادند، و به آن عمل نكرده، در هنگام حاجت و سختى تنهايشان گذاشتند.

باز از ظاهر سياق استفاده مى شود كه منظور از شيطان ابليس و از انسان آدم ابوالبشر نيست، بلكه منظور از اوّلى جنس شيطان، و از دوّمى جنس آدميان است، كه شيطان هر انسانى او را به سوى كفر دعوت نموده، و براى اين كه دعوتش را بپذيرد متاع هاى زندگى دنيا را در نظرش زينت داده، و رو گردانى از حق را با وعده هاى دروغينش و آرزوهاى سرابينش در نظر وى جلوه مى دهد، و او را گرفتار كفر مى سازد. به طورى كه در طول عمر از كفر خود خرسندش هم مى كند، تا آن كه نشانه هاى مردن يكى پس از ديگرى برسند، آن وقت به تدريج مى فهمد كه آرزوهائى كه شيطانش در دل افكنده بود سرابى بيش نبود. و يك عمر فريب آن را خورده و با خيال بازى مى كرده است. آن وقت همان شيطان خود را كنار كشيده مى گويد من از تو و رفتار تو بي__زارم، نه تنه__ا به وع__ده هايش عم__ل نمى كن__د، بلك__ه اين سوز را هم به او مى گ__ذارد، ك__ه _ « اِنّى بَ_رىءٌ مِنْ_كَ اِنّى اَخ_افُ اللّهَ رَبَّ الْع_الَمي_نَ!» (16 / حش_ر)(1)

مفه_وم ش_ركت شيط_ان در استف_اده از م_ال و اولاد انس_ان

« وَ شارِكْهُمْ فِى الاَمْوالِ وَالاوْلادِ...!» (64/اسراء)

_ « در ام__وال و اولادشان شركت كن...!»

شركت جز در مالكيّت و اختصاص تصوّر نمى شود و لازمه اش اين است كه شريك در استفاده از آن ملك كه غرض از تحصيل آن همان استفاده است سهيم باشد، چه مال عينى است خارجى و جداى از انسان و هم چنين فرزند موجودى است مستقل و جداى از پدر و مادر. و اگر غرض از مال و فرزند استفاده از آن ها نبود هرگز انسان ماليتى براى مال و اختصاص براى فرزند قائل نمى شد.

پس شركت كردن شيطان با آدمى در مال و فرزند سهم بردن از منفعت و اختصاص است، مثل اين كه آدمى را وادار كند به تحصيل مال كه خداوند آن را مايه رفع حاجت آدمى قرار داده _ از راه حرام، چه در اين صورت هم آدمى از آن مال منتفع شده و به غرض طبيعى خود نائل مى شود، و هم شيطان به غرض خود رسيده است و يا آن كه از راه ح__لال كس__ب بكن__د ولك__ن در معصي__ت به كار بزند، و در اطاعت خدا صرف نكند. پس هر دو از آن مال منتفع شده اند، با اين كه او از رحمت خ__دا ته__ى دست است.


1- الميزان، ج 38، ص 81

ص:267

و يا آن كه از راه حرام فرزندى براى آدمى به دنيا آيد، و يا از راه حلال به دنيا آيد ولكن به تربيت دينى و صالح تربيتش نكند و به آداب خدائى مؤدبش نسازد، در نتيجه سهمى از آن ف__رزن__د را ب__راى شيط__ان ق__رار داده و سهمى را براى خودش، و هم چنين چيزهاى ديگر.(1)

شياطين بر چه كسانى نازل مى شوند؟

«هَ__لْ اُنَبِّئُكُ__مْ عَل_ى مَ_نْ تَنَ__زَّلُ الشَّي_اطينُ تَنَ_زَّلُ عَل_ى كُ_لِّ اَفّاكٍ اَثي_مٍ...؟» (221 و 222 / شعراء)

_ «آيا خبرتان دهم كه شيطان ها بر چه كسانى نازل مى شوند؟

ب__ر هم__ه دروغ س__ازان گن___ه پيش__ه ن__ازل م_ى ش__ون__د.»

اي__ن آي__ه مع__رفى مى كند ك__ه شيط__ان ها بر چه كسى ن__ازل مى شوند و صفات خ__اصّ_ه آن كس را بيان مى كند تا بدانند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن كسان نبوده، و قرآن ه__م از الق_ائ_ات شيطان ها نيست.

اين كه فرمود: شيطان ها بر هر افّاكى اثيم نازل مى شوند، جهتش اين است كه شيطان ها هيچ كارى جز جلوه دادن باطل به صورت حق، و زينت دادن عمل زشت، كارى ندارند، و معلوم است كه جز بر افّاك اثيم، هم نازل نمى شوند.

_ «يُلْقُونَ السَّمْعَ وَ اَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ!» (223/شعراء)

مراد از «مسموع» اخبار آسمانى است كه شيطان ها ولو به طور ناقص مى شنيدند، چون شهاب ثاقب آن ها را مى راندند و نمى گذاشتند اخبار آسمانى را به طور كامل گوش دهند، و آن چه استراق سمع مى كردند و مى شنيدند ناقص و غير تمام بود و به همين جهت دروغ هاى بسيارى با آن مخلوط مى شد. و اين كه فرمود: «اَكْثَ_رُهُ_مْ كاذِبُونَ،» معنايش اين است كه بيشتر شيطان ها دروغ گويند، و اصلاً از راست خبر نمى دهند. اين در صورتى است كه مراد از اكثر را، اكثر افراد بگيريم و ممكن هم هست مراد از آن كثرت تنزّل باشد، كه در اين ص_ورت معنايش اين مى شود كه اكثر اخبار شيطان ها دروغ است.

خ___لاص__ه آي__ات س__ه گ__ان_ه اي_ن اس__ت ك__ه:

شيطان ها از آن ج__ا كه جبلت و طبيعت شان شرارت است، نازل نمى شوند مگر بر هر كسى كه كذاب و فاجر باشد و خودشان هم بيشتر در آن چه خبر مى آورند ك_اذبند. بر عكس رسول خدا صلى الله عليه و آله نه افّاك است و نه اثيم، و نه آن چه بدو وحى مى شود، دروغ و درهم و بر هم است. پس او از آن كسان نيست كه شيطان ها بر آنان نازل مى ش__ون__د، و نه آن كس_ى ك_ه بر او ن__ازل مى ش__ود شيط__ان است، و نه


1- الميزان، ج 25، ص 250

ص:268

آن قرآنى كه بر او ن__ازل مى ش__ود از الق_اى شيطان هاست.(1)

شيطان قرين و همراه دائمى انسان

«قالَ قَرينُهُ رَبَّنا ما اَطْغَيْتُ_هُ...!» (27 / ق)

_ «آن شيطانى كه يك عمر با او بود و گمراهش مى كرد، گفت: اى پروردگار ما، من او را مجبور به طغيان نكردم ... .» مراد از «قرين» در اين جا مسلما قرين شيطانى است كه در كلام مجيد خداى تعالى مكرّر نامش آمده، و آن عبارت است از همان شيطانى كه همواره با آدمى است، و غوايت و ضلالت را به آدمى وحى مى كند. از آن جمله قرآن درباره اش فرموده: «وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِالرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطانا فَهُوَ لَهُ قَرينٌ ... _ و كسى كه از ياد خداى رحمان اعراض كند شيطانى برايش قرار مى دهيم تا همواره با او باشد!» (36 / زخرف) اين شيط__ان ها به ط__ور مسلّ__م اين گ__ونه افراد را از راه بدر مى برند، آن وقت خيال مى كنند كه راه يافتگانند، تا آن كه يكى از ايش_ان نزد ما آيد، آن وقت است كه به حسرت مى گويد: اى كاش بين من و آن قرين به فاصله مشرق و مغ__رب دورى بود، كه چه بد قرينى بود.(2)

كدام صنف از بشر محكوم به اغواى شيطان است؟

«اِنَّ ع_ِب_ادى لَي_ْسَ لَ__كَ عَ_لَيْهِ__مْ سُلْط__انٌ اِلاّ مَ__نِ اتَّبَع_َكَ مِ__نَ الْ_غ_اوينَ!» (42 / حجر)

_ «به درستى كه تو بر بندگان من تسلّط ندارى، مگر آن هايى كه خودشان رام تو گردند.»

م__راد از كلم__ه «ع_ِبادى _ بندگان من» عموم افراد بشر است.

انسان خود داراى اصنافى است كه مافوق همه، صنف مخلَصونند، و از آنان پائين تر صنف مؤمنينند، و از آنان پائين تر صنف مستضعفينند، و از ايشان هم پائين تر پيروان ابليسند، كه همين صنف آخرى در آيه استثنا شده است.

_ «وَ اِنَّ جَهَنَّ____مَ لَمَ__وْعِ_دُهُ___مْ اَجْمَعي___نَ!» (43 / حج___ر)

مراد از اين كه جهنّم موعد آن هاست اين است كه جهنّم آن محلى است كه وعده خدا ب__ه ايش__ان عمل__ى مى ش___ود و در آن ج__ا ع_ذابش_ان مى كند.


1- المي__________زان، ج 30، ص 227
2- ال_مي_____زان، ج 26، ص 242

ص:269

در اين جمله كه مخصوص بيان حال پيروان ابليس است، تنها كيفر ايشان را ذكر كرد و ديگر اسمى از ابليس و كيفر او نبرد، به خلاف آيه: «هر آيه جهنّم را از تو و از هر كه از تو پيروى كند از بندگان پُر مى كنم،»(85 / ص) كه البته مقام در اين آيه غير مقام آيه مورد بحث است.

_ «...اِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوينَ وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ اَجْمَعينَ!» (43 / حج__ر)

خداى تعالى وضع غاويان را روشن نمود، و فرمود كه قضاى او آتش را برايشان حتمى نموده است. اينك در آيه بعد: « اِنَّ الْمُتَّقينَ فى جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ،» (45 / حجر) وضع ساير افراد عام را كه اعّم از مخلَصينند بيان مى فرمايد، باقى مى ماند وضع افراد مستضعف كه منوط به خواست خداست و گناهكاران و اهل كبائرى كه بدون توبه مى ميرند كه ايشان هم محتاج شفاعتند. در نتيجه از افراد عموم نام برده باقى نمى ماند مگر آنان كه بهشت برايشان حتمى است اعم از مخلَصين و غير ايشان كه آيه مورد بحث متعرض وضع ايشان است.(1)

چگونگى اختلال در اعصاب و مغز انسان به وسيله شيطان

«...لا يَقُ__ومُ__ونَ اِلاّ ك_َم_ا يَ_قُ_ومُ الَّ_ذى يَتَخَبَّطُ__هُ الشَّيْط__انُ مِ_نَ الْمَ__سِّ!» (275 / بقره)

مراد از «خبط» ناشى مسّ شيطان حركات نامنظم جن زدگان در حال صرع يا بعد از صرع نيست، زيرا غرض از گفتار آيه اين است كه اعتقاد رباخوار را در اين كه فرقى ميان بيع و ربا نيست و عمل وى را كه بر اساس اين اعتقاد انجام مى دهد تخطئه كند. حاصل اين است كه افع__ال رب__اخوار افعال اختيارى است كه از اعتقادى غلط سرمى زند. م__راد اي_ن اس_ت ك_ه قي_ام رب_اخ_وار در زن_دگ_ى اش به ام_ر مع_اش خ_ود نظي_ر قيام ج_ن زدگ_ان و دي_وان_ه اى اس__ت ك__ه خ__وب را از ب__د تمي__ز نم__ى ده____د.

تشبيهى كه در آيه شده، و رباخوار را به كسى تشبيه كرده كه در اثر مسّ شيطان دي_وان_ه ش_ده، خ_ال_ى از اين اشعار نيست كه چنين چيزى (يعنى ديوانه شدن در اثر مسّ شيطان،) امرى است ممكن. چون هر چند آيه شريفه دلالت ندارد كه همه ديوانگان در اث__ر م_سّ شيط_ان دي_وانه ش_ده ان_د، ولى اين قدر دلالت دارد كه بعضى از جنون ها در اث_ر م_سّ شيط_ان رخ مى دهد.

هر چند آيه دلالت ندارد كه مسّ نام برده به وسيله خود ابليس انجام مى شود چون كلمه شيطان به معناى ابليس نيست بلكه به معناى شرير است، چه از جن باشد و چه از انس، ولكن اين مقدار دلالت دارد كه بعضى از ديوانگى ها در اثر مسّ جن كه ابليس


1- ال_مي_______زان، ج 23، ص 246

ص:270

هم ف__ردى از ج__ن است رخ مى دهد.

استناد جنون ديوانگان به شيطان به طور استقلال و بدون واسطه نيست، بلكه شيطان اگر كسى را ديوانه مى كند به وسيله اسباب طبيعى مى كند، مثلاً اختلالى در اعصاب او پديد مى آورد، و يا آفتى به مغز او وارد مى سازد، هم چنان كه فرشتگان كه كرامت انبياء و اولياء مستند به ايشان است اسباب طبيعى را واسطه قرار مى دهند. نظير اين معنا در داست__انى كه ق_رآن ك_ري_م از ايّوب عليه السلام حكايت كرده آمده، عرضه مى دارد:

«...اَنّ_ى مَسَّنِىَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ: پروردگارا را شيطان با گرفتارى ها و عذابى مرا مسّ كرد!» (41 / ص)

و نيز عرضه مى دارد: «...اَنّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ وَ اَنْتَ اَرْحَمُ الرّاحِمينَ: پروردگارا بيمارى مرا مسّ كرده، و تو ارحم الراحمينى!» (83 / انبياء) از يك طرف مى گويد شيطان با من مسّ كرده، و از يك طرف اين مسّ را به خود بيم__ارى نسبت مى ده__د، با اين كه مرض اسب___اب طبيع____ى دارد.

دانشمندان مادّى وقتى مى شنوند كه خدا پرستان حوادث را به خداى سبحان نسبت مى دهند و يا پاره اى از حوادث به روح يا فرشته نسبت مى دهند، دچار يك اشتباه شدند. و آن اين است كه گمان كردند خدا پرستان منكر علل طبيعى شده و همه آثار را از ماوراى طبيعت مى دانند. غفلت كرده اند از اين كه خدا پرستان هم خدا را مؤثر مى دانند و هم عوامل طبيعت را، و اگر حوادث را به هر دو منشأ تعليل مى كنند، تعليل به هر يك در طول تعليل به ديگرى است نه در عرض آن. (همان گونه كه شما نوشتن را هم به سر قلم نسبت مى دهند و هم به قلم و هم به انگشتان نويسنده، و هم به دست او، وهم به خود او، و درست هم نسبت داده ايد.)(1)

چگ__ونگ__ى ت__أثي__ر شيط__ان در رؤي_اه_اى انس_ان

«وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْويلِ الاَحاديثِ....» (6/يوسف)

مقصود از احاديثى كه خداوند تأويل آن را به يوسف عليه السلام تعليم داده بود اعم از احاديث رؤياست. و بلكه مقصود از آن مطلق احاديث يعنى مطلق حوادث و وقايعى است كه ب_ه تص_وّر انس_ان در مى آي_د، چ_ه آن تصوّراتى كه در خواب دارد و چه آن هايى كه در بي_دارى.


1- ال_مي_________زان، ج 4، ص 378

ص:271

معناى اين كه رؤيا از احاديث باشد اين است كه رؤيا براى نائم از قبيل تصوّر امور است، و عينا مانند تصورى است كه از اخبار و داستان ها در موقع شنيدن آن مى كند. پس رؤي__ا نيز ح__دي_ث است. ح_الا يا ف_رشت_ه و ي_ا از شيطان و يا از نفس خود انسان.

اين است مقصود آن هايى كه مى گويند رؤيا حديث فرشته و يا شيطان است ولكن حق مطلب اين است كه رؤيا حديث خود نفس است، به مباشرت و يا بدون واسطه ملك و يا شيط_ان.

منظور از حديث فرشته و يا شيطان حديث به معناى تكلّم نيست و بلكه مراد اين است كه خواب، قصه و يا حادثه اى از حوادث را به صورت مناسبى براى انسان مصوّر و مجسّم مى سازد، همان طور كه در بيدارى گوينده اى همان قصه يا حادثه را به صورت لف__ظ در آورده و شن_ونده از آن به اصل م_راد پ_ى مى برد. و ني_ز هم_ان قص_ه يا حادثه را ب_ه ص_ورت لف_ظ در آورده و شن_ونده از آن به اص_ل م__راد پى مى برد و نيز حديث مل_ك و شيط_ان نظي_ر اين اس_ت كه درب_اره شخصى كه تصميم دارد كارى بكند مى گوييم: نفس او وى را حديث كرد كه ف_لان كار را بكند. معناى اين حرف اين است كه او تصوّر كردن يا نكردن آن عم__ل را نمود مثل اين كه نفس او به گفت كه بر تو لازم است اين كار را بكنى.(1)

مصونيت از تصرّفات شيطان

عهد الهى با انسان و فرمان عدم اطاعت از شيطان


1- المي_زان، ج 21، ص 131

ص:272

«اَلَمْ اَعْهَدْ اِلَيْكُمْ يا بَنى آدَمَ اَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ اِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ!» (60/يس)

كلمه «عهد» به معناى وصيّت (سفارش) است و مراد از عبادت كردن و پرستيدن شيطان اطاعت اوست در وسوسه هايى كه مى كند و دستوراتى كه مى دهد، غير از خدا و غير از آن كسانى را كه خدا دستور داده، نبايد اطاعت كرد. در اين آيه براى نپرستيدن شيط__ان چنين عل__ت آورده _ ك_ه او ب_راى شما دشمنى است آشكار _ آشكارى اش هم از اي___ن جه__ت اس_ت ك__ه دشم__ن در دشمن_ى ك_ردن خي__ر ك__س را نم_ى خ__واه__د.

و امّا آن عهدى كه خداى تعالى با بنى آدم كرد، كه شيطان را عبادت و پرستش و اطاعت نكنند، همان عهدى است كه به زبان انبياء و رسولان خود به بشر ابلاغ فرمود، و تهديدشان كرد از اين كه دنبال شيطان را بگيرند. مانند اين پيام كه فرمود: «يا بنى آدم زنهار كه ابليس فريبتان ندهد، همان طور كه پدر و مادرتان را از بهشت بيرون كرد!» (27/اعراف) و نيز فرمود: « زنهار كه شيطان جلو راهتان را نگيرد كه او براى شما دشمنى است آشكار!» (62 / زخرف)(1)

استثناى مخلَصين از اغواى شيطان


1- ال_مي______زان ، ج 33، ص 164

ص:273

«ق_الَ فَبِعِ_زَّتِكَ لاَُغْوِيَنَّهُمْ اَجْم_َعينَ اِلاّ مِنْهُ_مُ الْمُخْلَصينَ!» (82 و 83 / ص )

ابليس به عزّت خدا سوگند ياد مى كند كه به طور حتم تمامى ابناى بشر را اغوا كند. آن گاه مخلَصين را استثنا مى نمايد. مخلَصين عبارتند از كسانى كه خداى تعالى آنان را براى خود خالص كرده، ديگر هيچ كس و هيچ چيز از آنان سهمى ندارد. در نتيجه ابليس ه_م در آن_ان سهم_ى ن_دارد.(1)

عدم سلطه شيطان بر انسان

«وَ ما كانَ لى عَل_َيْكُمْ منْ سُلْطانٍ اِلاّ اَنْ دَعَوْتُكُ_مْ فَاسْتَجَبْتُمْ لى...!» (22 / ابراهيم)

ظاهرا مراد از سلطه «شيطان» اعّم از سلطه صورى و معنوى است. و معناى آيه اين است كه «ابليس» گفت من در دنيا بر شما تسلط نداشتم نه بر ظاهر شما، و بدن هايتان، كه شما مجبور به معصيت خدا كنم، و پس از سلب اختيار از شما، خواست خودم را بر شما تحميل كنم. و نه بر عقول و افكار شما، تا به وسيله اقامه دليل، شرك را بر عقول شما تحميل كرده باشم، و عقول شما ناگزير از قبول آن شده و در نتيجه نفوستان هم ن_اگ_زي_ر از اط_اع_ت م_ن ش__ده ب_اش_د.

لكن اين را قبول دارم كه شما را به شرك و گناه دعوت كردم، و شما هم بدون هيچ سلطنتى از ناحيه من دعوتم را پذيرفتيد.

البته هر چند كه دعوت شيطان مردم را به سوى شرك و معصيت به اذن خداست، لكن صرف دعوت است و تسلّط نيست، يعنى خداوند شيطان را بر ما مسلط نكرده است.

هر چند دعوت خود يك نوع تسلّط است لكن نه آن طور كه مدعو را مجبور به انجام دعوتش بكند. دليل اين حرف يكى آيه شريفه اى است كه داستان اذن دادن خدا به شيطان را حك__ايت مى كن__د و مى فرمايد: «وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ... اِنَّ عِبادى لَيْ__سَ لَ__كَ عَلَيْهِ__مْ سُلْطانٌ...،» (64 و 65 / اسراء) كه ص__ريح__ا مى ف__رم__اي_د تو اى ابلي__س سلطنت_ى بر بن_دگ_ان م_ن ندارى.(2)

وعده هاى شيطان و عدم تسلّط او بر بندگان خدا


1- ال_مي_________زان، ج 34، ص42
2- الميزان، ج 23، ص71

ص:274

«...وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ اِلاّ غُرُورا،» (64 / اسراء)

_ «شيط__ان به ايش__ان وع_ده نمى دهد مگر وعده گول زنك به اين معنا كه خطا را در نظ__رش_ان ص_واب و ب_اط_ل را ب_ه ص_ورت حق جلوه مى دهد.»

_ «اِنَّ عِبادى لَيْ_سَ لَ_كَ عَلَيْهِ_مْ سُلْطانٌ وَ كَفى بِ_رَبِّ_كَ وَكيلاً،» (65 / اسراء)

مراد از «عِبادى _ بندگان من» اعّم از مخلَصين است كه خود ابليس آن ها را استثنا كرده و گفته: « اِلاّ قَليلاً،» بلكه مقصود عموم مردم است. پس باقى مى ماند براى شيطان «غاوين» كه عبارتند از كسانى كه هدف را گم كرده اند، هم چنان كه خداى تعالى در جاى ديگر فرموده: « اِنَّ عِبادى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ اِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوينَ!» (42 / حجر)

اين كه فرموده: « وَ كَف_ى بِرَبِّكَ وَكي_لاً !» معنايش اين است كه خدا بس است براى قيام بر اراده نفوس و اعمال ايشان، و براى نگهدارى منافع ايشان و سرپرستى امور ايشان، چه كلمه «وكيل» به معناى متكفل امور ديگرى است كه قائم مقام او در تدبير امور و گرداندن چرخ زندگى اوست.

از همي__ن ج__ا معل__وم مى ش__ود اي_ن ك_ه م__راد از اين كلمه وكالت خاص الهى اس__ت ك__ه مخص__وص به غي_ر غ_اوين است.(1)

فرمان احتراز جامعه اسلامى از پيروى گام هاى شيطان

«يا اَيُّهَ_ا الَّ_ذينَ امَنُوا ادْخُلُ_وا فِى السِّلْمِ كافَّةً وَ لاتَتَّبِعُواخُطُواتِ الشَّيْطانِ...!»(208 / بقره)

_ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد همگ_ى در تسلي_م درآيي_د و از گ_ام هاى شيطان پيروى مكني_د ك_ه او ب__راى شم_ا دشمن_ى است آشك__ار!»

كلمه «سلم» و اسلام و تسليم يكى است. كلمه «كافّه» يعنى همگى، اين خطاب به مؤمنان است و به ايشان فرمان مى دهد كه همگى وارد تسليم شوند. پس هر فردى در برابر اين خطاب يك وظيفه شخصى دارد و جامعه اسلامى هم به طور اجتماع موظف است كه وحدت دين را حفظ كند و از بروز اختلاف و تشتت جلوگيرى نمايد تا همه به طور دسته جمعى صرفا تسليم امر خدا و پيغمبر شوند.


1- الميزان، ج 25، ص 251

ص:275

چون خطاب به مؤمنان است ناچار تسليمى كه در آيه به آن امر شده تسليم امر خدا شدن بعد از ايمان است. يعنى لازم است مسلمانان از طرف خود اظهار نظر و رأى نكنند و بدون دستور خدا و پيغمبر از پيش خود راه و روشى اتّخاذ ننمايند، چه هيچ جمعيّتى راه هلاك و نابودى نپيمودند جز به واسطه هواپرستى و سخن گفتن از روى نادانى، و حق حيات و سعادت مندى از هيچ گروهى سلب نشد مگر به واسطه اختلاف و پراكندگى.

از اين جا روشن مى شود كه منظور از پيروى گام هاى شيطان كه در اين آيه از آن نهى شده پيروى شيطان در هر امر باطلى نيست بلكه منظور از آن پيروى شيطان در امورى است كه مربوط به دين و آيين باشد به اين كه راه هاى باطل را به پيرايه حق بيارايد، و چيزهايى را كه از دائره دستورات دين خارج است به نام دستورات شرعى بن_ام_د. و ي_ك دست_ه ن_ادان هم از روى بى علمى بدان بگرايند و نشانه اين بدعت ها اين اس__ت ك_ه خ_دا و پيغمب_ر در ضم_ن تع_الي_م دين_ى از آن ه_ا اسم___ى نب_رده ب_اشن_د.

قيود و خصوصيات آيه نيز دلالت بر اين مطلب دارد. مثلاً «خطوات» كه جمع «خطوه» است به معناى قدم، ناچار در راهى است كه رفت و آمد شده. و در صورتى كه راهگذر مؤمن و راهش ايمان باشد ناچار منظور از جاى گام هاى شيطان يك روش شيطانى در راه ايمان خواهد بود.

و چ__ون ب__ر م__ؤم_ن واج_ب است كه ب_ه تم_ام معن_ى تسلي_م و منق_اد خ_دا باشد هر راهى را كه بدون تسليم بپيمايد گام هاى شيط_انى است و پي_روى از آن، ق_دم در جاى قدم شيطان نهادن است.(1)

نف_ى سلط_ه شيط_ان از دارندگان ايمان و توكّل

«فَاِذا قَرَأْتَ الْقُرْانَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرِّجيمِ اِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَ__ى الَّ___ذي_نَ امَنُ___وا وَ عَل__ى رَبِّهِ__مْ يَتَ__وَكَّلُ___ونَ!» (98 و 99 / نح_ل)

_ «هر وقت قرآن مى خوانى پناه به خدا ببر از شرّ شيطان زيرا تنها كسانى از شرّ او ايمانند كه به خدا ايمان آورده بر او توكّل كرده باشند!»

از اين آيه دو نكته استفاده مى شود:

اوّل اين كه استعاذه به خدا، توكّل بر خداست، چ_ه خ__داى سبح__ان در تعليل لزوم استعاذه به جاى استعاذه توكّل را آورده، و سلطنت شيطان را از متوكّلين نفى كرده


1- ال_مي___________زان، ج 3، ص 141

ص:276

است.

دوّم اين كه ايمان و توكّل دو ملاك صدق عبوديت اند، كه ادعاى عبوديّت با نداشتن آن دو، ادعائى كاذب است. « اِنَّ عِبادى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ اِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوينَ _ بندگان من كسانى هستند كه تو بر آنان سلطنت نتوانى داشت، مگر آن كه گمراهانى كه خود تو را پي_روى كنن_د،» كه حك_ايت خط_اب پ_روردگ_ار ب_ه ابلي_س است، همين معنا را مى رساند، يعن_ى سلطن_ت شيطان را از بندگان خ_ود نف_ى نم_وده است، چيزى كه هست در آي__ه م__ورد بح__ث م_ا ب_ه ج__اى بن_دگ_ان، اف__راد ب___ا ايم__ان و مت_وكّ_ل را آورد.

اعتبار عقلى هم با اين معنا مى سازد، زيرا توكّل عبارت است از اين كه انسان زمام تصّرف در امور خود را به دست غير خود دهد، و تسليم او شود، كه هر چه او صلاح ديد و كرد همان را ص_لاح خ__ود ب_دان_د، و اي_ن خ_ود اخ_صّ آث_ار عب_وديّت اس_ت.(1)

چه كسانى از تسلّط شيطان مصون هستند؟

«ثُ_مَّ لاَتِيَنَّهُ_مْ مِنْ بَيْ_نِ اَيْ_ديهِ_مْ وَ مِ_نْ خَلْفِهِ_مْ ... وَ لا تَجِ_دُ اَكْثَ_رَهُمْ شاكِرينَ!» (17 / اعراف)

جمله « وَ لا تَجِدُ اَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ!» نتيجه كارهائى است كه خداوند در جمله: «در راه راست تو بر سر راه آنان كمين مى نشينم و به آنان مى تازم...،» از ابليس ذكر فرمود. البته در جاهاى ديگر قرآن كه باز داستان ابليس را نقل فرموده و در آخر به جاى « وَ لا تَجِدُ اَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ _ بيشترشان را سپاسگزار نخواهى يافت،» عبارات ديگرى را ذكر فرموده است: مثلاً در سوره اسراء وقتى اين داستان را نقل مى كند در آخر از قول ابليس مى فرمايد: « لگام مى زنم ذريّه او را مگر اندكى!» (62 / اسراء) و در سوره (ص) از قول ابليس مى فرمايد: «همه آن ها را گمراه خواهم كرد مگر بندگان مخلص تو!» (82 و 83 / ص)

از همين جا معلوم مى شود مقصود از شاكرين در آيه مورد بحث همان مخلصين در ساير آيات است. دقت در معناى اين دو كلمه نيز اين معنا را تأييد مى كند، براى اين كه مخلصين كسانى هستند كه براى خدا خالص شده باشند، يعنى خداوند آنان را براى خود خالص كرده باشد و جز خداى تعالى كسى در آنان نصيب ندارد، و به غير خدا به ياد كسى نيستند، از خدا گذشته هر چيز ديگرى را _ حتى خودشان را _ فراموش كرده اند. معلوم است كه چنين كسانى در دل هايشان جز خداى تعالى چيز ديگرى نيست و چنان


1- المي________________زان، ج 24، ص 266

ص:277

ياد خدا دل هايشان را پر كرده كه ديگر جاى خالى براى شيطان و وسوسه هايش نمانده است.

اين معناى مخلَصين، و امّا شاكرين، آن ها هم كسانى هستند كه هميشه شكر نعمت هاى خدا كارشان است. يعنى به هيچ نعمتى از نعمت هاى پروردگار بر نمى خورند مگر اين كه شكرش را به جاى مى آورند. به اين معنى كه در هر نعمتى طورى تصرّف نموده و قولاً و فعلاً به نحوى رفتار مى كنند كه نشان دهند اين نعمت از ناحيه پروردگارشان مى باشد و واضح است كه چنين كسانى به هيچ چيزى از ناحيه خود و ديگران برنمى خورند مگر اين كه قبل از برخوردشان به آن و در حال برخورد و بعد از برخوردشان به ياد خدايند و همين به ياد خدا بودنشان هر چيز ديگرى را از يادشان برده است، و چون خداوند در جوف كسى دو قلب قرار نداده، پس اگر حق معناى شكر را ادا كنيم برگشت معناى آن به همان مخلصين خواهد بود. و اگر ابليس شاكرين و مخلّصي_ن را از اغ_واء و اض_لال خ_ود استثن_ا كرده بيهوده و يا از راه ترحّم بر آنان نب_وده، و نخواسته بر آن منّت بگذارد، بلكه از اين باب بوده كه دسترسى به آنان نداشته و زورش ب_ه آن__ان نم_ى رسي___ده اس_ت.(1)

چه كسانى و چگونه از وسوسه شيطان محفوظند؟

«...وَ لاُغْ_وِيَنَّهُ_مْ اَجْمَعي__نَ اِلاّ عِب_ادَكَ مِنْهُ_مُ الْمُخْلَصي_نَ!» (39 و 40 / حجر)

_ « ... همگى شان را اغواء مى كنم، مگر بندگان مخلصت را !» ابليس در اين جمله طائفه متّقّي__ن را از اغ___واى خ___ود مستثن__ى نم___وده و آن عب___ارت اس_ت از مخلَصي__ن.

از سياق كلام بر مى آيد كه مقصود از اين طايفه كسانى هستند كه خود را براى خدا خ_ال_ص ك_رده ب_اشن_د، و معل_وم است كه ج_ز خ__دا كس_ى خالصشان نك__رده است.

مخلّصين آن هايى هستند كه خدا آنان را براى خود خالص گردانيده است، پس از آن كه ايشان خود را براى خدا خالص كردند. يعنى غير خدا كسى در آن ها سهمى و نصيبى ن__دارد، و در دل ه__ايشان محلى كه غير خدا در آن منزل كند باقى نمانده است. و آنان جز خدا به چيز ديگرى اشتغال ندارند، هر چه هم كه شيطان از كيدها و وسوسه هاى خود را در دل آنان بيفكند همان وساوس برگشته ياد خدا مى شوند، و همان ها كه ديگران را از خدا دور مى سازد ايشان را به خدا نزديك مى كند، البته اين ها


1- الميزان، ج 15، ص 42

ص:278

كسانى هستند كه قبلاً خود را براى خدا خالص كرده باشند.

شيطان، كه خدا لعنتش كند، تزئين خود را درباره همه بشر حتى مخلصين به كار مى برد ولكن تنها غير مخلصين را اغوا مى كند.

و از اين كه گفت: «مگر بندگان مخلصت،» اوّل بندگان را استثنا كرد و سپس ايشان را به وصف مخلص توصيف نمود، از اين معنى استفاده مى شود كه اصولاً حق بندگى و عبوديت همين است كه مولى بنده خود را خالص براى خود كند، و غير او كسى مالك آن بن_ده نب_اش_د، و آن به اين است كه آدمى براى خود مالك و مولائى سراغ نداشته باشد، و حتى خود را م__ال_ك چيزى از نفس خود و از صفات نفسش و آثار و اعمالش نداند، بلك_ه مِل_ك و مُل_ك را تنه_ا براى خ_دا ب_داند.(1)

تفكيك بندگان خدا از پيروان شيطان

«...كَم__ا بَ__دَأَكُ_مْ تَعُ_ودُونَ. فَ_ريق_ا هَ_دَى وَ فَري_قا حَقَّ عَل_َيْهِمُ الضَّ_لالَ_ةُ !» (29 و 30 / اعراف)

_ «گروهى را هدايت كرد و گروهى گمراهى برايشان راست شد!»

اين آيه تتمّه آياتى است كه ابتداى خلقت بشر و داستان ملائكه را بيان مى كند. مراد از «بدء» در اين آيه آغاز آفرينش نوع بشر است كه در اول داستان گفته شده و از آن جمله بود كه پس از اين كه ابليس را رجم نمود به وى فرمود: «از آسمان بيرون شو، مذموم و مطرود، هر كه از آن ها پيروى تو كند جهنّم را از همه شما لبريز مى كنم!» (17 / اعراف) و در اين وعده اش بنى نوع بشر را به دو گروه تقسيم كرد: يكى آنان كه صراط مستقيم را دري__افتن__د. و يكى آنان كه از راه حق گم شدند. اين يكى از خصوصيات ابتداى خلقت بش__ر ب__ود ك_ه در ع_ودشان ني__ز اي_ن خص__وصي_ت هس__ت.

آيات ديگرى هست كه اين خصوصيت را به بيان صريح ترى توضيح داده و از آن جمله فرموده است: «گفت: همين است راه مستقيم كه من قضائش را رانده ام. به درستى كه تو بر بندگان من تسلط ندارى، مگر آن هايى كه خودشان رام تو گردند!» (41 و 42 / حجر) خداوند در اين آيه به قضاى حتمى خود مردم را دو طائفه كرده: يكى آنان كه ابليس نمى تواند گمراهشان كند. و يكى آنان كه به اختيار خود او را پيروى مى كنند و در نتيجه گمراه مى شوند. هم چنان كه به اختيار خود او پيروى مى كنند و در نتيجه گمراه مى شوند. هم چنان كه فرمود: « نوشته شده بر او هر كه به ولايت او در آيد گمراهش سازد!» (4 / حج) اين قضاى حتمى به گمراهى آنان در اثر متابعتى است كه از ابليس مى كنند، نه اين كه متابعتشان از ابليس اثر قضاى خدا باشد.


1- الميزان، ج 23، ص 242

ص:279

و نيز از آن جمله آيه: «گفت حق از من است و حق مى گويم، جهنّم را از تو و هر كه پيروى تو كند يك سره پُر مى كنم!» (84 و 85 / ص) است كه دلالت دارد بر تفرق دو فريق. و چون چنين قضائى بوده خداوند در آيه: «گفت همه تان در حالى كه بعضى دشمن بعض ديگر از بهشت فرود آئيد پس اگر هدايتى از ناحيه من به سوى شما آمد (و البته خواهد آمد،) هر كه پيروى هدايت من كند نه گمراه مى شود و نه تيره بخت. و هر كس از كتاب و ذكر من اعراض كند به يقين وى را روزگارى سخت خواهد بود ، و ما او را در قيامت كور محشور مى كنيم!» (123 / طه) فرموده است: وقتى هدايت من به شما رسيد هر كس هدايتم را پيروى كند گم__راه و ب_دبخ_ت نم_ى ش_ود، و هر ك_س از ذك_ر م_ن اع_راض نم_اي_د در دني__ا به زن__دگ_ى تنگ__ى گ_رفت__ار م_ى ش_ود و در آخ___رت ن_ابين_ا محش_ورش مى كني__م.(1)

ادب در كلام و احتراز از وسوسه شيطان

«وَ قُ_لْ لِعِب_ادى يَقُ_ولُ_وا الَّت_ى هِ_ىَ اَحْسَ_نُ اِنَّ الشَّيْط_انَ يَنْ_زَغُ بَيْنَهُ__مْ...!» (53 / اسراء)

_ « و ب__ه بن_دگ_ان_م بگ_و سخن_ى ك_ه بهت_ر اس_ت بگ_ويي_د، چون شيطان مى خواهد ميان آن__ان ك__دورت بيفكن__د كه شيط__ان براى انس_ان دشمن_ى آشك_ار است!»

معناى عبارت «الَّتى هِىَ اَحْسَنُ !» كلماتى است كه احسن و از نظر مشتمل بودن بر ادب و خالى بودن از خشونت و ناسزا و توالى فاسد ديگر نيكوتر باشد.

مضمون اين آيات دستور به نيكو سخن گفتن و ادب در كلام را رعايت كردن و از وسوسه هاى شيطان احتراز جستن است. و اين كه بدانند كه امور همه به مشيّت خداست، نه بدست رسول خدا صلى الله عليه و آله ، تا او قلم تكليف را از گروندگان خود برداشته و ايشان را اهليت سعادت بدهد، به طورى كه هر چه خواستند بگويند، نه، چنين نيست كه خداوند به گ__زاف ف__ردى را هر چن__د از انبياء باشد چنين اختيارى بدهد كه افراد ن__الاي_ق را ب_ى جه_ت تق__رّب داده و اف__راد لاي_ق را محك_وم آن_ان كند.

در درگاه خدا حسن سريره و كمال ادب ملاك برترى انسان هاست.

حتى اگر در ميان انبياء هم خداوند بعضى برترى داده باز جزافى نبوده، بلكه به خاطر همين حسن سريره بيشتر و ادب بيشتر بوده است. مثلاً داوود را بر ديگران برترى داده و او را زبور داد و در آن بهترين ادب و پاكيزه ترين حمد و ثنا را نسبت به خداى تعالى به وى آموخت. از همي_ن ج_ا معل_وم مى ش__ود كه گويا قبل از هجرت رسول خدا


1- الميزان، ج 15، ص 104

ص:280

صلى الله عليه و آله بعضى از مسلمان ها با مشركين مواجه مى شدند و در گفتگوى با آنان سخن__ان درشت گفت__ه و چه بسا مى گفته اند شما اهل آتش و ما مؤمنين به بركت رسول خدا صلى الله عليه و آله اهل بهشتيم، و همين باعث مى شده كه مشركين عليه مسلمانان تهييج شده و عداوت ها بيشتر شود، و در روش__ن ك__ردن آتش فتن__ه و آزار م__ؤمني_ن و رسول خدا صلى الله عليه و آله و عناد با حق بهانه هاى تازه اى به دستشان بيايد. لذا خداى تعالى به رسول گرامى خود دستور مى ف_رم_اي_د ك__ه ايشان مردم را امر به خوش زب__انى كنند.

جمله: « يَقُولُوا الَّتى هِىَ اَحْسَنُ!» امر به اين است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله را امر به خوش زب__انى كن____د جمل__ه: «اِنَّ الشَّيْط__انَ يَنْ__زَغُ بَيْنَهُ__مْ!» تعليل حك__م ن__ام ب__رده اس_ت و جمل__ه: «اِنَّ الشَّيْط__انَ ك__انَ لِلاِْنْس__انِ عَ__دُوّا مُبين__ا!» تعلي__ل آن تعلي__ل است.(1)

ولايت شيطان

شيط_ان بر چه كس_انى تسلّ_ط و ولاي_ت پي_دا مى كن_د؟


1- الميزان، ج 25، ص 203

ص:281

«...اِنّا جَعَلْنَا الشَّي_اطينَ اَوْلِياآءَ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ!» (27 / اعراف)

_ «ما شيط__ان ها را سرپ_رس_ت كس_انى ق__رار داده اي_م كه ايمان نمى آورند.»

اين جمله چنين مى فهماند كه ولايت شيطان ها در آدمى تنها ولايت بر فريب دادن اوست، به طورى كه اگر از اين راه توانستند كارى بكنند به دنبالش هر كار ديگرى مى كنند.

هم چنان كه از آيات زير نيز اين معنا بر مى آيد:

_ «هر كس از ايشان را توانى به آهنگ خويش بكشان و با سواره و پيادگانت بر آنان بتاز و در مال ها و فرزندانشان شريك شو و وعده شان بده! و شيطان جز فريب به ايشان وعده نم_ى ده_د. ت_و را ب_ر بن_دگ_ان م_ن تسلّط_ى نيس_ت، و پ_روردگ_ار ت_و وكيل_ى است كافى!» (64و65/اسراء)

_ « او را ب_ر كس_انى ك_ه ايم_ان دارند و ب_ه پروردگار خويش توكّل كنند تسلّط نيست!» (99/نحل)

_ «تو را بر بندگان خاص من تسلّط نيست مگر گمراهانى كه پيرويت كنند!»

(42 / حجر)

اگر اين آيات را به ضميمه آيات مورد بحث يك جا مورد دقّت قرار دهيم خواهيم فهميد كه شيطان ها بر «مؤمنين» و «متوكلين» و آنان كه خداوند ايشان را بنده خود به شمار آورده و فرموده «عبادى» هيچ گونه ولايتى ندارد، اگر چه احيانا به لغزششان دست

ص:282

ي_ابن_د. تنه_ا ولايتش_ان ب_ر كس__انى اس_ت ك_ه ايم___ان ب__ه خ__دا ني_اورده ان_د.

ظاهرا مقصود از اين ايمان نياوردن تكذيب خدا و آيات اوست. معلوم است كه اين معنا يك معناى اخصّ است از كفر و شرك به خدا. براى اين كه همان معناى عام است كه در ذيل اين داستان در سوره بقره و س_وره ف_وق الذكر مى فرمايد:

- «كسانى كه آيات ما را تكذيب نموده، و از قبول آن سر پيچى و استكبار كردند ايشان اصحاب دوزخ بوده و تا ابد در آن معذّب هستند!» (36 / اعراف)(1)

چگونگى استفاده متقابل شيطان و اولياى شيطان از يكديگر

« وَ قالَ اَوْلِياؤُهُمْ مِنَ الاِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنا اَجَلَنَا الَّذى أَجَّلْتَ لَنا!»

(128 / انعام)

_ « دوستان ايشان از آدميان گويند: پروردگارا ما از يكديگر برخوردار شده و به اجلى كه براى ما تعيين كرده بودى رسيده ايم...!»

اغوا كردن شيطان ها و ولايت آن ها بر آدميان ولايت اجبار نيست بلكه از قبيل معامله طرفينى است: به اين معنا كه اگر انسان ها متابعت مى كردند شيطان ها را به خاطر منافع و فوائدى بوده كه در اين كار خيال مى كردند، و اگر شيطان ها هم آنان را مى فريفته اند به خاطر منافعى بوده كه در ولايت بر آنان و اداره كردن شئون ايشان مى پنداشتند.

شيطان ها از فريفتن انسان ها و ولايت داشتن بر ايشان يك نوع لذت مى برند. انسان ها هم از پيروى شيطان ها و وسوسه هاى آن ها يك نوع لذتى را احساس مى كنند، چون به اين وسيله به ماديّات و تمتّعات نفسانى مى رسند. و اين همان اعترافى است كه اولياى شيطان ها در قيامت خواهند كرد و خواهند گفت: «رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ _ پروردگارا ما پيروان شياطين و شياطين از يكديگر استفاده كرديم. ما از آن ها و از وسوسه و تسويلات آن ها _ كه همان مت_اع دني_ا و زخ__ارف آن ب_اش_د _ استف__اده ك__رديم، و ايشان از ولايت_ى ك_ه ب_ر م_ا داشتن_د ل__ذت بردند و نتيج_ه اش اي__ن ش_د ك_ه مى بيني_م.» (128 / انع_ام)

از اين جا معلوم مى شود: مراد از «اجل» در جمله «وَ بَلَغْنا اَجَلَنَا الَّذى أَجَّلْتَ لَنا،» آن حدى است كه خداوند براى وجود ايشان قرار داده است. و آن درجه و پايه اى است كه ايشان به وسيله اعمالى كه كردند بدان رسيدند.(2)

ولاي_ت متق_اب_ل ظ_المي_ن و ت_ابعي_ن شي_اطي_ن


1- ال_مي_______________زان، ج 15، ص 98
2- الميزان، ج 14، ص 223

ص:283

«وَ كَ_ذلِ_كَ نُ__وَلّ__ى بَعْ___ضَ الظّ_لِمي_نَ بَعْض___ا بِم_ا ك__انُ_وا يَكْسِ_بُ__ونَ ! » (129 / انعام)

_ «ب_دي_ن س_ان بعض__ى ستمگ__ران را بر بعض_ى ديگ__ر ولاي__ت مى دهي__م به سزاى اعم___ال_ى ك__ه (ت_ابعي___ن) م_ى ك__رده ان__د!»

در اين جمله اين معنا را خاطر نشان مى سازد كه بعضى ستمكاران را ولّى بعضى ديگر قرار دادن به همان ملاكى است كه در آيه قبلى ذكر شده و آن اين است كه تابع يعنى ستمگران از تسويلات متبوع خود يعنى شيطان لذت برده و از اين راه گناهانى را مرتكب مى شود، و اين روش را آن قدر ادامه مى دهد تا آن كه خداوند متبوع او را ولّى او و او را در تحت ولايت آن متبوع قرار دهد.

اي__ن ولايت خ__ود مج__ازاتى است ك__ه خ__داون__د ستمگ__ران را در قبال ظلم هايى كه م__رتك__ب ش__دن__د كيف__ر مى ده__د، نه اين كه مج__ازات ابت__دائى و ب__دون گناه بوده باشد. و اين همان معنائى است كه آيه «يُضِلُّ بِهِ كَثيرا وَ يَهْدى بِهِ كَثيرا وَ ما يُضِلُّ بِهِ اِلاَّ الْفاسِقينَ _ با (قرآن) بسيارى را گمراه مى كند و به جز فاسقان كسى را با آن گمراه نمى كن__د!» (26 / بق__ره) بيان مى كند.(1)

ولاي_ت اله_ى، ولاي_ت م_لائكه، و ولاي_ت شيط__ان

«...اِنّا جَعَلْنَ_ا الشَّي_اطي_نَ اَوْلِي__آءَ لِلَّ_ذي_نَ لا يُ__ؤْمِنُ__ونَ ! » (27 / اع___راف)

ق__رآن كريم در آي__ه ف__وق مى فرمايد: «ما شيطان ها را اولياى كسانى قرار داده ايم كه ايمان نمى آورند!»

قرآن نظير اين ولايتى را كه شيطان در گناه و ظلم بر آدميان دارد براى ملائكه در اطاعت و عبادت اثبات نموده و مى فرمايد: «كسانى كه گفتند پروردگار ما خداست و پاى گفته خود هم ايستاده و استقامت نمودند فرشتگان بر آنان نازل شده و نويد مى دهند كه مترسيد و غمگين مباشيد و به بهشتى كه خدايتان وعده داده دل خوش باشيد، (و مطمئن بدانيد كه) ما در زندگى دنيا اولياى شما هستيم!» (30و31/فصلت)

البته اين دو نوع ولايت منافاتى با ولايت مطلقه پروردگار كه آيه: «لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِىٌّ وَ لا شَفيعٌ _ غير از او ولى و شفيعى نداريد!» (51/انعام) آن را اثبات مى كند،


1- ال_مي_________________زان، ج 14، ص 225

ص:284

ندارد.(1)

ولايت شيطان و پيروى هدايت خيالى

«...فَريقا هَدَى وَ فَريقا حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّ_لالَةُ اِنَّهُمُ اتَّخَ_ذوُا الشَّي_اطينَ اَوْلِياآءَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ ! » (30 / اعراف)

_ «... زيرا آنان شي_اطين را به غي_ر خ_دا س_رپ_رس_ت گ_رفتن_د و مى پن_دارن_د راه يافته اند!»

اين جمله علت ضلالتى را كه جمله «حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّ_لالَةُ» براى آنان اثبات مى نمود تعليل مى كند، و از آن استفاده مى شود گويا ضلالت و خسرانى كه از مصدر قضاى الهى در ح_ق ايشان ص_ادر ش_ده مشروط به ولايت شيطان بوده است.

آيه: «كُتِ_بَ عَلَيْ_هِ اَنَّ_هُ مَنْ تَ_وَلاّهُ فَ_اَنَّ_هُ يُضِلُّهُ _ بر او نوشته شد كه هر كس با او دوستى كند به ضلالتش افكند!» (4 / حج) و هم چنين آيه: « و براى ايشان قرين هايى انگيختيم كه آن چه را پشت سر دارند براى ايشان بيارايند و گفتار خداوند كه با آن گفتار امت هاى جنّى و انسى قبل از ايشان را هلاك نمود در حق ايشان هم محقّق شد زيرا ايشان زيان كار بودند!» (25/فصل_ت) ني___ز آن را اف_____اده مى كن____د.

_ «وَ يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ» (37 / زخرف)

اين جمله معناى تحقّق ضلالت و لزوم آن را تفسير نموده و مى فهماند انسان وقتى به راه باطل افتاد و از حق كه دور شد مادامى كه اعتراف به باطل بودن آن داشته و حق را از ياد نبرده اميد برگشتن به حق در او هست، و امّا اگر كارش به جائى رسيد كه به حق بودن باطل ايمان پيدا كرد و معتقد شد كه راه هدايت همان راهى است كه او مى رود آن وقت است كه در گمراهى استوار شده و ضلالتش حتمى و براى هميشه اميد رستگ_ارى اش قطع مى گردد.(2)

ولاي_ت شيط_ان و انحص__ار آن

«اِنَّم___ا سُل_ْط__انُ_هُ عَ_لَى الَّ_ذي_نَ يَتَ_وَلَّ_وْنَ_هُ وَ الَّ_ذينَ هُمْ بِ_ه مُشْ_رِكُ_ونَ!» (100 / نحل)

_ «سلطنت و برش شيطان منحصر در كسانى است كه او را ولّى خود مى گيرند تا


1- ال_مي____________زان، ج 15، ص 55
2- ال_مي________زان، ج 15، ص 106

ص:285

او به دل خواه امور ايشان را تدبير كند و او هر چه كرد اينان اطاعتش كنند. و نيز در كسانى است كه به خدا شرك مى ورزند، و به جاى خدا شيطان را ولىّ خود مى گيرند و او را ربّ و مطاع خود مى پندارند، چه اطاعت خود عبادت است: آيا اى بنى آدم با شما عهد نكرديم كه شيطان را عب__ادت مكني__د، او را ب_راى شم_ا دشمن_ى آشك_ار اس_ت و اي_ن ك_ه م_را عب_ادت كني_د؟»

از اين بيان دو حقيقت روش__ن مى گ__ردد يك__ى اي__ن كه ذي__ل آي__ه مفس__ر صدر آن است و تولّى يعنى ولى گ__رفت_ن كس__ى را كه خ__دا ولىّ اش ندانسته و شرك به خدا و يا بگو غي_ر خ_دا پرستيدن است.

دوّم اين ك__ه مي__ان ت__وكّ_ل نك__ردن بر خ__دا و تولّاى شيطان و عبادت او هيچ واسطه اى نيست، كسى كه ب_ر خ_دا ت_وكّل نكن__د او از اولي__اى شيط__ان خواهد بود.(1)

ولايت شيطان در ج_وام_ع ت_اريخى

«تَاللّهِ لَقَدْ اَرْسَلْنا اِلى اُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُ_مُ الشَّيْط_انُ اَعْم_الَهُ_مْ فَهُ_وَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ... .»

(63 / نحل)

معناى آيه اين است كه: به خدا سوگند، هر آينه، فرستادگان خود را به سوى امت هاى قبل از تو، چون يهود و نصارى و مجوس كه چون قوم عاد و ثمود منقرض نشدند، فرستاديم. لكن شيطان اعمال زشت شان را برايشان زينت داد لاجرم او را پيروى كرده و از فرستادگان ما اعراض نمودند. پس آن روز سر پرست ايشان شيطان ب_ود و ايش_ان بر ض_لالت متفق بودند و بر ايشان است در روز قيامت عذابى دردناك.

از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد به «اليَوْمَ» روز نزول همين آيه است. و مقصود از اين كه فرمود شيطان ولّى ايشان است اين است كه در زمان وحى اين آيه، همه شان بر ضلالت اتفاق كردند.(2)

زمينه هاى قبلى در انسان براى پذيرش وساوس شيطان

«اِنَّ الَّ__ذينَ تَ_وَلَّ_وْا مِنْكُ_مْ يَ_وْمَ الْتَقَى الْجَمْع_انِ اِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا!»

(155 / آل عمران)


1- ال_مي___________زان، ج 24، ص 267
2- الميزان، ج 24، ص 165

ص:286

_ «كسانى كه در روز برخورد دو لشكر از شما روگردان شدند بدين جهت بود كه شيطان آن ه__ا را ب_ه سب_ب آن چ__ه ك__ه خ__ود كس__ب ك__رده ب__ودن__د به لغ_زش ان__داخ__ت ... !»

«استزلال شيطان» به معناى اداره كردن شيطان است وقوع آنان را در انحراف و اين نيست مگر به سبب اعمال خود آنان و آن چه كه خود آنان براى خويشتن كسب كرده اند، چه آن كه گن__اه__ان، هر ي__ك راه را ب__راى گن_اه_انى ب__از نم__وده و ارتك__اب يك گناه انسان را به گناه ديگر سوق مى دهد زيرا گناه پله اش بر پيروى هواى نف__س اس__ت و اگر ه__واى نفس به يك ش__ى ء مت_وج_ه شد به نظير و شبيه آن نيز مت__وج_ه خواهد بود.

ظاهر آيه اين است كه پاره اى از گناهان را كه قبلاً مرتكب شده بودند اين امكان را به شيط__ان داد كه آن__ان را اغ__وا نم_اي_د و به ف_رار و پشت كردن به جنگ وادار سازد.(1)

س_وء اختي_ار شيطان در قبول ولايت گمراهان

«وَ ما كانَ لى عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ اِلاّ اَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لى فَلا تَلُومُونى وَ لُومُوا اَنْفُسَكُمْ!» (22 / ابراهيم)

_ «م__ن سلطنت__ى ب_ر شم__ا نداشت_م، تنه_ا ك_ار م__ن اي_ن ب_ود ك_ه شم_ا را دع_وت ك_ردم، شم_ا ب_ه اختي_ار خ_ود اج_ابت__م ك_ردي__د...!»

البته اين سخن از ابليس پذيرفته نيست، زيرا ابليس هم به خاطر سوء اختيارش و اين كه به كار اغواى مردم پرداخت و يا بگو به خاطر امتناعش از سجده بر آدم چوب خدا شد كه به دست او گمراهان را گمراه نمايد، ملامت مى شود، آرى او ولايت بر اغواء را به عهده خود گرفت و ولّى گمراهان گرديد، هم چنان كه خ_داى سبح_ان در ج_اى ديگ_ر از ك_لامش بدان اشاره نمود مى فرمايد: «شيطان ها را اولياى آنان كه ايمان نمى آورند قرار داديم!» و نيز در آيه ديگرى كه روشن ترين آيه مؤيد بيان ما است مى فرمايد: «كُتِ_بَ عَلَيْهِ اَنَّهُ مَنْ تَوَلاّهُ فَاَنَّهُ يُضِلُّهُ وَ يَهْديهِ اِلى عَذابِ السَّعيرِ _ قلم قضا بر او چنين رانده شده كه هر كه او را س_رپ_رست خ__ود ق__رار دهد او گم__راهش كند، و به سوى عذاب آتش رهنمونش باشد!» (4/حج)(2)

پي__روى شيط_ان، مج__ازات گم_راهى اوليّ_ه انس_ان


1- المي_زان، ج 7، ص 88
2- المي_____زان، ج 23، ص 246

ص:287

« ... اِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوينَ!» (42/حجر)

_ « ... مگ_ر آن ه_ايى كه خ__ودش_ان رام ت__و گ_ردند!»

خداوند در جمله فوق مى فرمايد: ابليس تنها آن جمعى را اغواء مى كند كه خود آنان غوايت دارند، و به اقتضاى همان غوايت خودشان در پى اغواى شيطان مى روند پس اغ__واى شيط__ان اغواى دوّمى است. آرى در اين مسئله يك اغواء است دنبال غوايت. و غ__واي__ت عب__ارت است از همان جرم هايى كه خود آدميان مرتكب مى شوند و اغواى ابلي__س عب_ارت است از مج__ازات خ__داى سبح__ان.

اگر اين اغواء ابتدائى و از ناحيه ابليس بود، و گمراهان به دست ابليس خودشان هيچ تقصيرى نداشته باشند بايد همه ملامت ها متوجه ابليس باشد نه مردم، و حال آن كه او خودش به حكايت قرآن كريم در روز قيامت مى گويد:

« من سلطنتى بر شما نداشتم، تنها كار من اين بود كه شما را دعوت كردم، شما به اختيار خ_ود اج_ابتم ك_ردي_د، پ_س م_را م_لام_ت نكني_د و خ_ود را م_لام_ت كنيد!» (22 / اسراء)(1)

ب_رادران شي_اطي_ن، و مص_ادي_ق آن

«وَ لاتُبَذِّرْ تَبْذيرا،اِنَّ الْمُبَذِّرينَ كانُوا اِخْوانَ الشَّياطينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّه كَفُورا!»

(26و27/اسراء)

جمل__ه ف__وق نه_ى از تب_ذي_ر و عل_ت آن را بي_ان مى كن_د. معن_ايش اين است كه: اس_راف مك_ن چ_ه اگ_ر اس_راف كن_ى از مبذّرين ك_ه ب_رادران شيط_انن_د خ_واه_ى ش_د.

و گويا وجه برادرى مبذّرين با شيطان ها اين باشد كه مبذّرين و شيطان از نظر سنخيت و ملازمت مانند دو برادر مهربان هستند كه هميشه باهمند، و ريشه و اصلشان هم يك پدر و مادر است، هم چنان كه در آيه شريفه مى فرمايد: « مبعوث مى كنيم براى آن ها قرين هايى از شيطان ها،» (25 / فصلت) و « بياوريد كسانى را كه ظلم كردند و همزادهايشان را،» (22 / صافات) كه مقصود از ازواج در اين جا همان قرين ها در آيه قبل__ى اس__ت. آي__ه: « وَ اِخْ_وانُهُ__مْ يَمُ_دُّونَهُمْ فِى الْغَىِّ ثُمَّ لا يُقْصِرُونَ _ و برادرانشان آن ه__ا را در گم__راهى مى كش___انن_د، پ___س از آن ك__وت_اهى نمى كنن__د!» (202 /


1- الميزان، ج 23، ص 246

ص:288

اعراف)

از آن چه گذشت اين معنا روشن گرديد كه چرا اوّل شيطان را به صيغه جمع (شياطين) و بعدا به صيغه مفرد (شيطان) آورد، و اين كه در اوّل خواست بفهماند هر مبذرى برادر شيطان خويش است، پس همه مبذّرين برادران شيطان هايند، و مّا در تعبير دوّم كه مفرد آورد مقصود از آن پدر شيطان هاست كه نامش ابليس است و يا مقصود جنس شيطان است.(1)

تحريك مشركين به وسيله شيطان و استناد آن به اذن خدا

« اَلَ__مْ تَ_رَ اَنّ_ا اَرْسَلْنَ_ا الشَّي_اطي_نَ عَلَى الْك_افِ_رينَ تَؤُزُّهُمْ اَزّا !» (83 / مريم)

_ «مگر ندانى كه ما شيطان ها را به سوى كافران فرستاديم تا به سختى تحريكشان كنند!»

اگر در آيه شريفه ارسال شيطان ها را به خدا نسبت داده، از آن جائى كه از باب مجازات است هيچ عيبى ندارد، چون مشركين به حق كفر ورزيدند، و خدا هم از در مج_ازات شيط_ان ه_ا را ف_رست_اد ت_ا كف_رش_ان و گم_راهى ش_ان را زي__ادت_ر كنن__د.(2)

حزب شيطان چه گروهى هستند؟

«اِسْتَحْ__وَذَ عَلَيْهِ_مُ الشَّيْطانُ فَاَنْسهُمْ ذِكْرَاللّ_هِ اُولئِ_كَ حِ_زْبُ الشَّيْط__انِ... !» (19 و 20 / مجادله)

_ «اَلا اِنَّ حِ_____زْبَ الشَّيْط____انِ هُ___مُ الْخ_____اسِ__روُنَ!»

_ «آگ____اه، ك__ه ح__زب شيط____ان زي___ان ك___ارانن_______د!»

_ «اِنَّ الَذي_نَ يُحادُّونَ اللّ_هَ وَ رَسُ_ولَهُ اُولئِكَ فِ_ى الاَْذَلّينَ!»

_ «به طور قط__ع كسانى كه با خدا و رسولش مخالفت و دشمنى مى كنند در زمره خوارترين ها هستن__د!»

آيه دوّمى مضمون آيه قبلى را كه مى فرمود منافقين از حزب شيطان و از زيان كارانند، تعلي__ل مى كن__د و مى ف_رم_اي_د: به اين عل__ت از خ__اسرينند كه با مخالفت و لجب__ازى خ__ود ب__ا خ__دا و رس__ولش دشمن__ى مى كنن__د. و دشمنان خدا و رسول در زم__ره خ_وارت_ري_ن خل__ق خ__داين__د. و معن__ى آي__ه م___ورد بح__ث اي__ن اس__ت:


1- المي_________زان، ج 25، ص 143
2- ال_مي_____زان ج: 27 ص 167

ص:289

_ «شيط__ان ب__ر آن ه__ا مسلّ__ط ش__ده ي__اد خ__دا را از دل ه_ايش__ان ب__رده، اين__ان ح__زب شيط__انن_د.»(1)

منافقين و نجواهاى شيطانى آن ها

«اِنَّمَ__ا النَّجْ_وى مِ_نَ الشَّيْط_انِ لِيَحْ_زُنَ الَّ_ذي_نَ امَنُ__وا... .» (10 / مج__ادله)

_ «نجوى تنها و تنها از ناحيه شيطان است تا كسانى كه ايمان آورده اند دلواپس شوند ولى هي__چ ض__ررى ب__ه ايش_ان نمى زن_د مگ_ر ب_ه اذن خدا، و مؤمنين بايد بر خدا توكّل كنند!»

مراد از «نَّجْوى»، نجوائى است كه آن روز در بين منافقين و بيمار دلان جريان داشته، نجوائى است از ناحيه شيطان. به اين معنا كه شيطان اين عمل را در دلهايشان جلوه داده بود و تشويقشان كرده بود كه با يكديگر نجوى كنند تا مسلمانان را دلواپس و پ_ريشان خ_اطر سازند كه اگر چنين خيالى مى كنند بلائى مى خواهد بر سرشان آيد.

خداى سبحان بعد از آن كه نجوى را به آن شرايط كه آيات قبل است براى مؤمنين تجويز كرد، مؤمنين را دل گرم و خاطر جمع ساخت كه اين توطئه ها نمى تواند به شما گزندى برساند مگر به اذن خدا. چون زمام امور همه به دست خداست، پس بر خدا توكّل كنيد، واز ضرر نجواى منافقين دلواپس نشويد، كه خدا تصريح كرده به اين كه: «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُ_وَ حَسْبُ_هُ _ هر كس بر خدا توكّل كند خدا او را بس است!» (3 / طلاق) و وعده داده هر كس بر او توكّل كند خدا برايش كافى است. و با اين وعده وادارشان بر توكّل مى كند و مى فرمايد: كه توكّل از لوازم ايمان مؤمن است، اگر به خدا ايمان دارند بايد بر او توكّل كنند كه او ايشان را كفايت خواهد كرد.

اي_ن ب__ود معن__اى: « وَ لَيْ_سَ بِض_ارِّهِ_مْ شَيْئ_ا اِلاّ بِ_اِذْنِ اللّ_هِ وَ عَلَ__ى اللّ__هِ فَلْيَتَ____وَكَّ__لِ الْمُ____ؤْمِنُ___ونَ!» (10 / مج____ادل___ه)(2)

نف_ى اطاع_ت كوران_ه از آئي_ن هاى اج_دادى پرداخته شيطان

«ق_الُ_وا بَ_لْ نَتَّبِ_عُ م_ا وَجَ_دْن_ا عَلَيْ_هِ اب_اءَن_ا اَوَلَ_وْ كانَ الشَّيْطانُ يَدْعُوهُمْ اِلى عَذابِ السَّعيرِ!»

(21 / لقمان)

_ «چون گويندشان: چيزى را كه خدا نازل كرده پيروى كنيد، گويند: تنها آئينى


1- الميزان، ج 38، ص 43
2- الميزان، ج 38، ص 30

ص:290

را كه پدران خود بر آن يافته ايم پيروى مى كنيم، حتى اگر شيطان به سوى عذاب سوزان دعوتشان كند!»

وقتى حقايق و معارف را با دليل در اختيار آنان قرار مى دهند، ايشان در مقابل با تحكّم و زور جواب مى دهند و بدون اين كه حجتى بر گفتار خود ارائه دهند، مى گويند: ما پدران خود را بر كيشِ شرك يافتيم و ايشان را پيروى مى كنيم.

خداوند مى فرمايد: آيا پدران خود را پيروى مى كنند حتى در صورتى كه شيطان ايش____ان را ب__ه وسيل___ه اي__ن پي_روى به س_وى ع_ذاب آت_ش دع_وت ك_رده ب_اش__د؟

حاصل كلام اين مى شود كه پيروى وقتى نيكو و به جاست كه پيروى شدگان بر حق بوده باشند، و امّا اگر خود آنان بر باطل بوده، پيروى ايشان از آنان به سوى شقاوت و ع__ذاب سعي__رش__ان بكش_ان_د، ديگر اين پيروى به جا و صحيح نيست، چون پي__روى در پ_رست_ش غي_ر خ_داست، و غير خ__دا كس__ى ق_اب_ل پرستش نيست.(1)

نمونه اى از وحى شيطان براى ايجاد ترديد در احكام الهى

«...وَ اِنَّ الشَّياطي_نَ لَيُ_وحُ_ونَ اِل_ى آ اَوْلِي_آئِهِمْ... .» (121 / انعام)

_ « از ذبحى كه نام خدا بر آن ياد نشده مخوريد كه عصيان است و شياطين به دوستان خود القاء مى كنند تا با شما مجادله كنند و اگر اطاعتشان كنيد مشرك خواهيد بود!»

آيه فوق ردّ آن سخنى است كه مشركين به دهان مؤمنين انداخته و جواب شبه اى است كه به ذهن مؤمنين القاء كرده بودند، و آن اين بود كه : چطور كشته مردم حلال است و اما حيوانى كه خدا آن را كشته خوردنش حرام؟ جواب مى دهد اين سخن از چيزهائى است كه شيطان به دل هاى اولياى خود _ مشركين _ القاء مى كند، زيرا بين اين دو قسم گوشت فرق هست، يكى خوردنش فسق است و آن ديگرى نيست. خدا اكل ميته را حرام كرده و آن ديگرى را نكرده، زيرا در بين محرمات الهى اسمى از حيوان تزكيه شده برده نشده است.(2)

نه_ى از اط_اعت شيط_ان

«ي_ا اَبَتِ لا تَعْبُ_دِ الشَّيْط_انَ اِنَّ الشَّيْط_انَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيّا!» (44 / مريم)

وثنى ها معتقد به وجود جن هستند، البته ابليس هم از جن است و اصنام جن


1- الميزان، ج 32، ص 52
2- المي_زان، ج 14، ص 195

ص:291

مى پرستيدند همان طور كه اصنام ملائكه و مقدسين از بشر را مى پرستيدند، چيزى كه هست مراد از نهى، نهى از عبادت به اين معنى نيست، چون جهتى تصوّر نمى شود كه تنها از خصوص پرستش جن نهى فرموده باشد، بلكه مراد از عبادت اطاعت است. هم چنان كه در آيه: «اَلَ_مْ اَعْهَ_دْ اِلَيْكُ_مْ يا بَنى آدَمَ اَنْ لا تَعْبُ_دُوا الشَّيْط_انَ!» (60 / يس) به اين معنا آمده، پس نهى از عبادت شيطان نهى از اطاعت او در هر چيزى است كه به آن امر مى كند، و يكى از چيزهائى كه بدان امر مى كند عبادت غير خداست.

معنى آيه اين است كه: اين پدر شيطان را در آن چه به تو دستور مى دهد واز آن جمله به عبادت بت ها وادار مى كند اطاعت مكن، چون شيطان خودش نافرمان خدا و مصّر در نافرمانى اوست، كه او خود يگانه مصدر همه رحمت ها و نعمت هاست، پس چنين كسى كه مصدر همه نعمت ها را نافرمانى مى كند جز به نافرمانى خدا و محروميت از رحمت او فرمان نمى دهد، و اگر من تو را از اطاعت شيطان نهى مى كنم براى اين است كه مى ترسم عذاب خ__ذلان خ__دا ت_و را بگيرد، و رحمتش از تو قطع شود، و سرپرستى ج__ز شيط_ان ب_راي_ت ب_اق_ى نم_اند، آن وقت ولىّ شيطان و شيطان مولاى تو گردد.(1)

نفى ولايت تدبير و شهود شيطان در خلقت

«ما اَشْهَ_دْتُهُ_مْ خَلْ_قَ السَّم_واتِ وَ الاَرْضِ وَ لا خَلْقَ اَنْفُسِهِمْ... !» (51 / كه_ف)

م_راد از اشه_اد و مشه_ود به معن_اى معاينه حضورى و به چشم خود ديدن است.

اين آيه در نفى ولايت ابليس و ذريّه اش مشتمل بر دو برهان است. اول اين كه ولايت تدبير امور هر چيزى موقوف است بر اين كه دارنده ولايت احاطه علمى به آن امور داشته باشد، آن هم به تمام معناى احاطه، آن جهتى كه از آن جهت تدبير امور آن را مى كند و روابط داخلى و خارجى كه ميان آن چيز و آن امور است، و مبدأ آن چيز و مقارناتش و به آن چه منتهى مى شود همه را بداند كه معلوم است كه چنين احاطه اى مستلزم احاطه داشتن به تمامى اجزاى عالم است، چون اجزاى عالم همه به هم مربوطند.

و اينان يعنى ابليس و ذريّه اش از مبدأ خلقت آسمان ها و زمين و بلكه از مبدأ پيدايش خودشان خبرى ندارند، چون خدا ايشان را در هنگام خلقت آسمان ها و زمين و خود آنان شاهد بر كار خود نگرفت، و كار خود را در پيش چشم ايشان انجام نداد، پس ابليس و ذريّه اش شاهد جريان خلقت عالم نبودند، چون خلقت او عملى و آنى بود كه به آسم__ان ها و زمي__ن ف_رم_ود: «ك_ن» و آن ها م_وج_ود گشتن__د؟


1- الميزان، ج 27، ص 87

ص:292

پس ابليس و ذريّه اش جاهل به حقيقت آسمان ها و زمينند، و از آن چه كه هر يك از موجودات در ظرف وجودى خود از اسرار خلقت دارا هستند بى خبرند حتى حقيقت صنع خويشتن را هم نمى دانند، با اين حال چگونه اهليت اين را دارند كه متصدّى امور عالم و يا تدبير امور قسمتى از آن باشند، و در نتيجه در مقابل خدا آلهه و ارباب باشند، با اين كه نسبت به حقيقت خلقت آن و حتى خلقت خود جاهلند.(1)

حركت اوليّه شيطان در جهت مخالف انسان

شيطان عاملى مخالف انسان و ملائكه اسبابى در خدمت مردم


1- الميزان ج 26، ص 200

ص:293

«... فَسَجَدَ الْمَ_لائِكَةُ كُلُّهُمْ اَجْمَعُونَ اِلاّ اِبْليسَ اَبى اَنْ يَكُونَ مَعَ السّاجِدينَ!» (30 و 31 / حجر)

_ گفتيم به ملائكه به آدم سجده كنيد، پس سجده كردند مگر ابليس، ملائكه مأمور شده بودند بر نوع بشر سجده كنند، نه بر شخص آدم، و خلاصه خصوصيات فردى آدم دخالتى در اين امر نداشته، بلكه خصوصيات نوعى اش باعث شده، و اين سجده هم صرفا از باب تشريفات اجتماعى نبوده بلكه نتيجه اى حقيقى و واقعى باعث شده است. و آن عبارت است از خضوع به حسب خلقت. پس ملائكه بر حسب غرضى كه در خلقتشان بوده خاضع براى انسانند آن هم بر حسب غرضى كه در خلقت بوده است. (يعنى نتيجه خلقت بشر اشرف از نتيجه خلقت ملائكه است.) و ملائكه مسخّر براى بشر و در راه سعادت زندگى او هستند، و به عبارت ديگر انسان منزلتى از قرب، و مرحله اى از كمال دارد ك__ه م__اف_وق ق__رب و كم__ال ملائكه است.

اين كه مى بينيم همه ملائكه مأمور به سجده بر آدم شدند، مى فهميم همه آنان مسخّر در راه به كم_ال رس_ان_دن سع_ادت بش_رن_د، و براى فوز و فلاح او كار مى كنند. هر ك__دام مشغ__ول يك__ى از ك_اره_اى بش_رن_د. اين معن_ا از آيات متفرقه قرآنى هركدامش از يك گوشه قرآن به چشم مى خورد.

پس ملائكه اسبابى الهى و اعوانى براى انسانند، كه او را در راه رساندنش به سعادت و كمال يارى مى كنند. اين جاست كه براى كسانى كه متدبر و فطن باشند روشن مى گردد كه امتناع ابليس از سجده به خاطر استنكافى بود كه از خضوع در برابر نوع بشر داشت، و او نمى خواست مانند ملائكه در راه بشر قدم بر دارد و او را در رسيدنش به كمال مطلوبش كمك نمايد.

ص:294

م__لائك__ه در اين ب__اب اظه__ار خض__وع نم__ودن_د، پس همان طور كه از جمله: « م_الَكَ اَلاّ تَكُونَ مَعَ السّاجِدينَ ؟ » ني__ز استفاده مى شود ابليس با امتناعش از سجده از ملائكه بيرون شد و اظهار دشمنى با نوع بشر نمود، و از ايش__ان بي__زارى جست و اع__لام نم__ود كه تا بش__رى وج__ود دارد از دشمنى با او براى ابد دست بر نمى دارد.(1)

عدم امتياز خلقت آتشين جن و شيطان بر خلقت خاكى انسان

«قالَ اَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَ__كَ اَنْ تَتَكَبَّ__رَ فيه__ا!» (12 و 13 / اعراف)

استدلالى كه ابليس در مورد خلقت خود كرد گر چه استدلالى پوچ و بى مغز بود ولكن از اين كه او از آتش و آدم از خاك بوده راست گفته است و قرآن كريم هم اين معنا را تصديق نموده و از يك طرف در آيه: « كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ اَمْرِ رَبِّه _ از جنيّان بود و از فرمان پروردگارش بيرون شد،» (50 / كهف) فرموده كه ابليس از طائفه جن بوده، و از طرف ديگر در آيه: « خَلَقَ الاِْنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخّارِ وَ خَلَقَ الْجانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ _ انس_ان را از لاي_ه خشكي__ده اى چ__ون سف__ال آفريد، و جن را از شعله اى از آتش خلق كرد.» (14 و 15 / رحمن) ف_رم_وده ك_ه ما انس__ان را از گ__ل و ج__ن را از آت_ش آف_ري_دي_م.

پس از نظر قرآن كريم هم مبدأ خلقت ابليس آتش بوده، ولكن اين ادعّاى ديگرش را كه «آتش از خاك بهتر است،» تصديق نفرموده، بلكه در سوره بقره آن جاكه برترى آدم را از ملائكه و خلاف او را ذكر كرده و اين ادعّا را ردّ كرده و در ردّ دعويش فرموده: ملائكه مأمور به سجده بر آب و گل شدن آدم نشدند تا شيطان بگويد: گِل از آتش پست تر است، بلكه مأمور شدند سجده كنند بر آب و گلى كه روح خدا در آن دميده شده بود و معلوم است كه چنين آب و گلى داراى جميع مراتب شرافت و مورد عنايت تامّ ربوبى است، و چون ملاك «بهترى» در تكوين داير مدار بيشتر بودن عنايت الهى است و هيچ يك از موجودات عالم تكوين به حسب ذات خود حكمى ندارد، و نمى توان حكم به خوبى آن نمود.

چيزى را كه خدا حكم به بهترى آن كند آن اشرف واقعى و حقيقى است، مگر اين كه موجود ديگرى بيافريند و حكم به برترى آن موجود قبلى نموده، موجود قبلى را


1- ال_مي_____زان، ج 23، ص 232

ص:295

مأمور به سجده در برابر آن كند، كه در چنين صورت اشرف واقعى و حقيقى موجود دوّمى خواهد بود، براى اين كه امر پروردگار همان تكوين و آفريدن اوست و يا منتهى به تكوين او مى شود.

پس وجوب امتثال اوامر او از اين جهت است كه امر امر اوست، نه از اين جهت كه در امتث__ال ام__رش مصلح__ت و يا جهتى از جهات خير هست تا مسئله وجوب امتثال دائر م__دار مص__الح و جه__ات خي__ر باشد.(1)

رابطه تكوينى خلقت انسان با ملائكه و شيطان

«ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلاآئِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوآا اِلاّ اِبْليسَ...خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ!»

(10 تا 17 / اعراف)

امر به سجده در قصه خلقت آدم و هم چنين امتثال ملائكه و تمرّد ابليس و رانده شدنش از بهشت در عين اين كه امر و امتثال و تمرّد و طرد تشريعى و معمولى بوده در عين حال از يك جريان تكوينى و روابط حقيقى كه بين انسان و ملائكه و انسان و ابليس هست حكايت مى كند، و مى فهماند كه خلقت ملائكه و جن نسبت به سعادت و شقاوت انسان چنين رابطه اى دارد، و اين حرف معنايش اين نيست كه امر و امتثال و تمرّد در آي__ات م__ورد بح_ث ام_ور تك_وين_ى هستن_د.(2)

ض_ديّ_ت ج_وه_ره ذات شيط_ان با سع_ادت انسان

«ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلاآئِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوآا اِلاّ اِبْليسَ...خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ!»

(10 تا 17 / اعراف)

امر پروردگار به اين كه ملائكه بر آدم سجده كنند براى احترام آدم و به خاطر قرب و منزلتى بود كه وى در درگاه پروردگار داشت.

خداى تعالى آدم را با نعمت خلافت و كرامت و ولايت شرافت و منزلتى داد كه ملائكه در برابر آن منزلت ناگزير از خضوع بودند، و اگر ابليس سربرتافت به خاطر ضديّتى بود كه جوهره ذاتش باسعادت انسانى داشت، و لذا هر جا كه با انسانى برخورد كرده و مى كند درصدد تباهى سعادت وى برمى آيد، و به محضى كه با او مساس پيدا مى كند گمراهش مى سازد: «كُتِبَ عَلَيْهِ اَنَّهُ مَنْ تَوَلاّهُ فَاَنَّهُ يُضِلُّهُ... _ قلم ازلى درباره شيطان چنين نوشته كه هر كه بااو دوستى كند او وى را به ضلالت افكنده و به سوى آتش سوزانش راهبر


1- الميزان، ج 15، ص 32
2- الميزان، ج 15، ص 34

ص:296

شود!»(4/حج)(1)

آيا دشمنى ابليس با آدم بود يا با نوع بشر؟

«ق____الَ رَبِّ فَ____اَنْظِ___رْن__ى اِل___ى يَ___وْمِ يُبْعَثُ____ونَ!» (36 / حج______ر)

_ «گفت: پ_روردگ_ارا پس م_را تا روزى كه خ_لايق مبع_وث مى ش_وند مهل_ت و عمر بده!»

اگر مى بينيم كه ابليس گفت «پس مرا عمر بده» و در ضمن كلام، سخن از مبعوث شدن عموم بشر كرد، نه تنها آدم، كه به خاطر امتناع از سجده بر او مبتلا به رجم و لعن شد، براى اين بود كه بفهماند لجبازى و دشمنى او تنها با آدم نبوده و از همين جا اين نكته ت__أيي_د مى ش__ود ك__ه ابليس مأمور براى سجده بر عموم و جنس بشر بوده، نه تنها آدم، و آدم ب__ه من__زل__ه قبل__ه اى ب__وده ك_ه ن___وع بش_ر را مجس_م نم__وده اس__ت.(2)

اعراض شيطان از گرامى داشت انسان

«ق__الَ اَرَاَيْتَ__كَ ه_ذَا الَّ__ذى ك_َرَّمْ_تَ عَلَ__ىَّ ل_َئِنْ اَخَّرْتَ_نِ اِلى يَ_وْمِ الْقِيم_َةِ...!» (62 / اسراء)

معناى آيه اين است كه: ابليس بعد از آن كه سر پيچى كرد دچار غضب الهى شد، گفت: پروردگارا اين بود آن كس كه مرا به سجده كردن بر وى مأمور نمودى؟ و چون انجام ندادم از درگاه خودت دورم ساختى؟ سوگند كه اگر تا روز قيامت كه مدت عمر بشر در زمين است مرا مهلت دهى يك يك ذريّه او را افسار مى كنم مگر اندكى را كه بن_دگ_ان مخلَص تواند.

مراد شيطان از اين كه گفت: « او را بر من برترى دادى!» آدم عليه السلام است. و اكرام آدم بر ابليس همان است كه خداى تعالى او را وادار كرد كه تا بر آدم سجده كند و چون نكرد از درگاه خودش براند. از همين جا روشن مى شود كه ابليس از دستور سجده كردن بر آدم همين تفضيل را فهميده چنان كه از كلام ملائكه در پاسخ خداى تعالى كه گفتند: «آيا در زمين خلقى قرار مى دهى كه فساد و خون ريزى كنند،» (30 / بقره) فهميد كه خلق آينده نيز گناه مى توانند بكنند، و لذا جرئت و جسارت به خرج داده تصميم گرفت ذريّه آدم را اغوا كند.(3)

علّت دشمنى ابليس با آدم


1- الميزان، ج 15، ص 35
2- المي____________زان ، ج 23، ص 231
3- الميزان، ج 25، ص 247

ص:297

«فَقُلْن_ا ي_ا ادَمُ اِنَّ ه_ذا عَ_دُوٌّ لَ_كَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى!»(117 / طه)

حق مطلب در اين مسئله اين است كه علّت اين دشمنى، همان رانده شدن خود ابليس از درگاه قرب، و رجيم شدن، و ملعون گشتن او تا روز قيامت بوده است.

_ «گفت: پروردگارا به خاطر اين كه گمراهم كردى، من هم در زمين زندگى زمينى را در نظ_رش_ان جل_وه مى ده_م، و هم__ه ش_ان را گم_راه مى كن__م!» (39 / حج____ر)

_ «گفت: آيا اين است كه آن كسى كه بر من برترى اش دادى. اگر تا روز قيامت مهلتم دهى بي__خ حل__ق ذريّ__ه اش را خ_واه_م گ_رف_ت مگ__ر ان_دك_ى را ! » (62 / اسراء)

سبب اصلى اين عداوت همان تقدّم نوع انسان و تأخر شيطان، و مطرود و ملعون شدنش بوده است، چون احترام آدم احترام نوع بشر، و برترى آن از ابليس بوده، كما اين كه امر به سجده كردن ابليس براى اوامر به سجده كردن در برابر نوع بوده است.(1)

تمرّد اولّيه شيطان و تأثير آن در ادامه ضلالت در نسل بشر

«وَ اِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْليسَ قالَ ءَاَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طينا؟»

(61 / اسراء)

در اين آيه شريفه يادآورى ديگرى است براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و آن داستان ابليس و ماجرايى است كه ميان او و خداى تعالى اتفاق افتاد. آن موقعى كه امر خدا به سجده آدم را عصيان ورزيد. خداى تعالى اين مطلب را يادآورى مى كند تا رسول اللّه صلى الله عليه و آله نسبت به وضع مردم ناراحت نشود و بداند كه جنس بشر از ازل همين طور بوده كه اوامر خداى را سبك شمرده و در برابر حق استكبار مى ورزند، و اعتنائى به آيات خدا نمى كنند، و از اين به بعد هم همواره چنين خواهد بود.

به ي__ادآر چگ__ون__ه ابلي__س قس__م خ__ورد كه گ__ريب__ان ذريّه آدم را بگيرد و خدا ه__م او را ب__ر كس__انى كه اط__اعتش كنند مسلّط فرمود، و اح__دى از پيروان دعوت او و دعوت سواران و پي__ادگ__ان از لشك__ر او را استثنا نكرد، و كسانى را استثنا كرد كه از بن__دگ__ان مخل__ص خ__دا ب__اشن__د.

بنابراين معناى آيه فوق چنين مى شود: « به ياد آر زمانى را كه پروردگارت به


1- ال_مي_________زان، ج 28، ص 27

ص:298

ملائكه گفت: براى آدم سجده آوريد، همه سجده كردند مگر ابليس!» در اين جا مثل اين كه كسى پرسيده باشد: خوب ابليس چه كار كرد يا چه گفت؟ در جوابش فرمود: « (امر خداى را نادرست تلقى كرده،) گفت: آيا من سجده كنم؟ در برابر كسى كه او را از گل آفريدى با اين كه م__را از آت___ش خل___ق ك___رده اى ك__ه ش__رافت__ش بيشت__ر از گ_ل است؟» (66 / اس___راء)

مقصود بيان علل و عواملى است كه باعث شد بنى آدم در ظلم و فسوق خود استمرار و دوام يابد و نسلش برچيده نشود. و در اين باره نخست اين را فرمود كه اوّلين بشر به آيات و معجزات اقتراحى خودش ايمان نياورد، آخرين هم پيرو همان اولين اند، و ايمان نخواهند آورد، و سپس به پيغمبر گرامى خود ياد آور شد كه در اين ميان فتنه ها در كار است، كه به زودى ظهور نموده و امت اسلام را در بوته امتحان خود داغ مى كند! آن گاه داستان آدم و ابليس را خاطر نشان مى فرمايد كه ابليس سوگند خورد ذريّه آدم را گمراه سازد، و از خدا درخواست كرد كه او را بر كرده اش مسلط سازد. پس خيلى بعيد نيست كه اكثر مردم به سوى راه ضلالت گراييده در ظلم و طغيان و اعراض از آيات خدا غوطه ور گردند. چون از يك سو فتنه هاى اله__ى اح__اط__ه اش ك__رده و از س__وى ديگ_ر شيط__ان ب__ا قش__ون س__واره و پي__اده اش مح_اص_ره ش__ان نم__وده اس__ت.(1)

كافر بودن ابليس قبل از خلقت آدم

«...وَ م__ا كُنْتُ_مْ تَكْتُمُ_ونَ...اسْتَكْبَ_رَ وَ ك_انَ مِ_نَ الْك_افِرينَ!» (33 و 34 / بقره)

از اين آيات بر مى آيد كه ابليس قبل از به وجود آمدن صحنه خلقت آدم و سجده ملائكه، كافر بوده است. (چون فرموده: كانَ مِنَ الْكافِرينَ _ از كافرين بود) و سجده نكردنش، و مخالفت ظاهرى اش ناشى از مخالفتى بوده كه در باطن مكتوم داشته است.

_ «...كُنْتُ_____مْ تَكْتُمُ______ونَ!»

قيد «كُنْتُمْ» در جمله فوق به اين معنا اشاره دارد كه در اين ميان در خصوص آدم و خ____لاف___ت او، اس____رارى مكت____وم و پنه__ان ب__وده اس__ت.

و از همين جا روشن مى شود كه سجده ملائكه و امتناع ابليس از آن، يك واقعه بوده كه در فاصله اين فرمايش خدا «اِنّى اَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ،» (30 / بقره) و بين اين فرمايش ديگرش « وَ اَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ،» (33 / بقره) واقع شده، و نيز از آن استفاده مى شودكه بخاطر چه سرّى جمله « اِنّى اَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ،» را بار دوّم مبدّل


1- ال_مي_________زان، ج 25، ص 245

ص:299

كرد به جمله « اِنّ____ى اَعْلَ____مُ غَيْ_____بَ السَّم____واتِ وَ الاَْرْضِ!» (33 / بقره)

_ «اِلاّ اِبْليسَ اَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ!» (33 / بقره)

يعنى ابليس پلنگ دماغى كرده و از سجده براى او دريغ ورزيد و او از سابق بر اين كافر بود، و اين كه ابليس قبل از اين صحنه كافر بوده از آيه شريفه زير هم به خوبى استفاده مى شود.

« لَمْ اَكُنْ لاَِسْجُدَ لِبَشَرٍ _ من از نخس__ت ح__اض__ر نب__ودم كه براى بشرى به خاك بيفتم كه ت__و او را از گل__ى از لج__ن خشكي__ده درس__ت كرده باشى، سجده كنم!» (33 / حجر)(1)

كبر ورزى ابليس به خداى تعالى

« قالَ اَنَا خَيْرٌ مِنْهُ ! » (12 / اعراف)

از آيات مربوط به داستان آدم و ابليس استفاده مى شود كه اگر ابليس عصيان ورزيد و مستحق طرد شد به خاطر تكبّرش بود و جمله: «اَنَا خَيْرٌ مِنْهُ» يكى از شواهد اين معناست، گر چه از ظاهر گفتار ابليس بر مى آيد كه مى خواسته بر آدم تكبّر بورزد لكن از اين كه ابليس با سابقه اى كه از داستان خلافت آدم داشت و تعبيرى كه از خداوند درباره خلقت آدم و اين كه من او را بدو دست خود آفريدم شنيده بود و مع ذلك زيرِ بار نرفت برمى آيد كه وى در مقام استكبار بر خداوند بوده و نه استكبار بر آدم.(2)

اوّلين معصيت در برابر خداى تعالى

«ق_الَ ما مَنَعَ_كَ اَلاّ تَسْجُ_دَ اِذْ اَمَ_رْتُكَ قالَ اَنَا خَيْرٌ مِنْهُ!» (12 / اعراف)

مراد از آيه فوق اين است: چه چيز تو را وادار كرد كه سجده نكنى؟ اين آيه جوابى را ك_ه ابلي_س داده حك_اي_ت مى كن_د، و اين ج_واب اولي_ن ن_اف_رم_انى ابلي_س است.

در اين جواب خداى تعالى براى اولين بار معصيت شد، چون برگشت تمامى معصيت ها به دعواى انيّت و منازعه با كبرياى خداى سبحان است. اگر ابليس اسير نفس خود نمى شد و نظر و فكر خود را محصور در چهار ديوارى وجود خود نمى ساخت هرگز


1- المي_________زان، ج 1، ص 226 و ج 34، ص 39
2- المي____________زان، ج 15، ص 33

ص:300

خود را مستقل به ذات نمى ديد، بلكه معبودى ما فوق خود مشاهده مى كرد كه قيوم او و قيوم هر موجود ديگرى است.

حتى اين مقدار هم رعايت ادب را نكرد كه در جواب پروردگارش بگويد: « بهترى مرا از سجده بر او باز داشت،» بلكه با كمال جرأت و جسارت گفت: « من از او بهترم!» تا بدين وسيله هم انيّت و استقلال خود را اظهار كرده باشد و هم بهترى خود را امرى ثابت و غير قابل زوال ادعا كند، علاوه به طور رساترى تكبر كرده باشد، از همين جا معلوم مى ش__ود ك__ه در حقيقت اي_ن ملعون ب_ه خ_داى تع_الى تكب_ر ورزي_ده ن_ه به آدم.(1)

ت_وجي_ه ابلي_س از استكب_ار خ_ود

«...ق_الَ اَنَ__ا خَيْ__رٌ مِنْ__هُ خَلَقْتَن_ى مِ_نْ ن_ارٍ وَ خَلَقْتَ_هُ مِ_نْ طي_نٍ!» (76 / ص)

_ «اى ابليس چه بازت داشت از اين كه براى كسى سجده كنى كه من خود او را به دست خود آفريدم، آيا عارت آمد و يا واقعا بلند مرتبه بودى؟ گفت: آخر من از او بهترم چون تو مرا از آتش و او را از گل آفريدى!»

اين كه در اين آيه خلقت آدم را به دست خود نسبت داده، و فرموده: با دست هاى خود آفريدم، به اين منظور بوده كه براى آن چيز (يعنى آدم) شرافتى اثبات نموده و بفرمايد: هر چيز را به خاطر چيز ديگر آفريدم، ولى آدم را به خاطر خودم هم چنان كه جمل__ه: «وَ نَفَخْ_تُ في_هِ مِ_نْ رُوح_ى _ و از روح خ_ود در او دمي__دم،» (29 / حج__ر) نيز اي__ن اختص___اص را مى رس__ان_د.

_ «ق__الَ اَنَ_ا خَيْ_رٌ مِنْ_هُ خَلَقْتَن_ى مِ__نْ ن__ارٍ وَ خَلَقْتَ__هُ مِنْ طينٍ!»

اي__ن پ__اسخ__ى اس__ت كه ابليس از پرستش خدا داده و علت سجده نكردن خود را بي__ان مى كن__د، و آن اين است كه من شرافت ذاتى دارم، چون مرا از آتش خلق كرده اى ول__ى آدم مخل__وقى است از گ__ل.

ب__رگش__ت اين ح__رف ابلي__س به اي_ن اس_ت ك__ه ابلي_س اط__لاق مالكيت خدا و حكمت او را قبول نداشته، و اين همان اصل و ريشه اى است كه تمامى گناهان و عصيان ها از آن سر چشمه مى گيرد.(2)

همس_انى مقام ابليس با ملائكه قبل از تمرّد


1- المي_____________زان، ج 15، ص 31
2- الميزان، ج 34، ص 39

ص:301

«... ثُ_مَّ قُلْن_ا لِلْمَ_لاآئِكَ_ةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَ_دُوآا اِلاّ اِبْلي_سَ...!» (11 / اعراف)

از ظاهر آيه استفاده مى شود كه ابليس با ملائكه بوده و هيچ فرقى با آنان نداشته، و از آيه زير نيز: «و چون پروردگارت به فرشتگان فرمود من مى خواهم در زمين خليفه اى قرار دهم، گفتند: مى خواهى در زمين كسى را قرار دهى كه فسادها بيانگيزد و خون ها بريزد با اين كه ما به حمد تو تسبيح كرده و تو را تقديس مى كنيم!» استفاده مى شود كه او و همه فرشتگان در مقامى قرار داشتند كه مى توان آن را مقام قدس ناميد، و امر به سجده هم متوجّه اين مقام بوده نه به يك يك افرادى كه در اين مقام قرار داشته اند، هم چنان كه جمل__ه: « گف__ت از آسم__ان ف__رو ش_و كه در اين جا بزرگى كردن حق تو نيست...!» نيز اشاره به اين معنا دارد.

بنابر اين معلوم مى شود ابليس قبل از تمردش فرقى با ملائكه نداشته، و پس از تمرد حسابش از آنان جدا شده، و ملائكه به آن چه مقام و منزلتشان اقتضا مى كرده باقى ماندند و خضوع بندگى را از دست ندادند، ولكن ابليس بدبخت از آن مقام ساقط گرديد، هم چنان كه فرمود: « كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ اَمْرِ رَبِّه _ چون از جنس جن بود نسبت به امر پروردگارش فسق ورزيد.» (50 / كهف) چون «فسق» به معناى بيرون شدن خرما از غلاف است، ابليس هم با اين تمرّدش در حقيقت از پوست خود بيرون گشته و زندگانى اى را اختي_ار ك_رد ك_ه ج__ز خ_روج از ك_رام_ت اله_ى و اط_اعت بن_دگ_ى چي_ز ديگ_رى نب_ود.(1)

مفهوم هبوط و خروج شيطان

«ق_الَ فَ_اهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ اَنْ تَتَكَبَّرَ فيه_ا فَ_اخْرُجْ اِنَّكَ مِنَ الصّاغِرينَ!» (13 / اعراف)

«هبوط» همان خروج است ولى تفاوتش با خروج تنها در اين است كه هبوط خروج از مقامى و نزول به درجه پائين تر است، و همين معنا خود دليل بر اين است كه مقصود از هب_وط ف_رود آم_دن از مك_ان بلن_د نيست، بلكه مراد از فرود آمدن از مقام بلند است.

بنابر اين معناى آيه چنين مى شود كه خداى تعالى فرمود: «به جرم اين كه هنگامى كه تو را امر كردم سجده نكردى بايد از مقامت فرود آئى، چه مقام خضوع و فرمانبرى بود، و تو نمى ب_ايست_ى در چني_ن مق_امى تكبّ_ر كن_ى! پس بي_رون آى ك_ه ت_و


1- المي_____زان، ج 15، ص 29

ص:302

از خ_وار شدگانى!»(1)

تمرّد،اقتضاى ذاتى ابليس

«فَسَجَ_دَ الْمَ_لائِكَ_ةُ كُلُّهُمْ اَجْمَعُونَ اِلاّ اِبْليسَ اَبى اَنْ يَكُونَ مَ_عَ السّاجِ_دي_نَ!» (30 و 31 / حجر)

_ « م__لائك__ه همگ__ى جمع__ا سج__ده ك__ردن_د، مگر ابليس از اين كه با سجده كنندگان ب__اش__د امتن__اع ورزيد.»

لفظ «اَجْمَعُونَ» تأكيد بعد از تأكيد است و مراد اين است كه ملائكه همه سجده كردند، به طورى كه حتى يك نفر هم جاى نماند، فقط از تمامى ملائكه ابليس سجده نكرد، و اگر ابليس را از ملائكه استثنا نكرده، با اين كه از م__لائك__ه نب__ود، و به شه__ادت آي__ه: «ك__انَ مِ__نَ الْجِ__نِّ...،» (50 كهف) از طائفه جن بود سئوالى است كه مفسّرين پاسخ هاى مختلف__ى بدان داده اند كه قابل اعتنا نيست و پاسخ اين سئوال را ما تحت عنوان « همسانى مقام ابليس با م__لائك__ه قب__ل از تم__رّد،» (در صفح_ه 127 همين كتاب،) داده اي__م.

_ «قالَ يا اِبْليسُ م_الَكَ اَلاّ تَكُونَ مَعَ السّاجِدينَ؟» (32 / حجر)

_ «چه سودى براى تو بود در اين كه از ساجدين نباشى؟» مقصود از ساجدين ملائكه اس__ت و خ__لاص__ه معن_ا اي_ن اس_ت ك_ه چ_را سج__ده نك_ردى؟

_ «ق_الَ لَ_مْ اَكُ_نْ لاَسْجُ_دَ لِبَشَ_رٍ خَلَقْتَ_هُ مِ_نْ صَلْص_الٍ مِنْ حَمَأٍ مَسْنُونٍ!» (33 / حجر)

_ «گف__ت م_ن چني__ن كس__ى نب_وده ام ك_ه ب_راى بش__رى كه ت__و از گل__ى خشكي__ده از لاي__ه اى سي__اه آف__ري__دى سج____ده كن__م!»

اگر گفت: «لَمْ اَكُنْ لاَِسْجُدَ _ من چنين كسى نبوده ام كه سجده كنم...،» براى اين است كه دلالت كند بر اين كه سرپيچى اش از سجده مقتضاى ذاتش بود. اگر خودش از جوهره ذاتش خبر مى داشت مى دانست كه غير اين از او انتظار نمى رفت. پس آيه به كنايه، آن نكته اى را افاده مى كند كه آيه: « من از او بهترم، مرا از آتش و او را از گل آفريدى،» آن را تص__ري_ح مى نمايد.(2)

تك_وين_ى ب_ودن تمرّد شيطان در برابر حقيقت انسانيّت

«ثُ__مَّ قُلْن_ا لِلْمَلاآئِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوآا اِلاّ اِبْليسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السّاجِدينَ!»(11 / اعراف)

اين آيه راجع به امور تشريعى و قانونى نيست، و امرى كه در آن است و هم


1- المي__زان، ج 15، ص 38
2- الميزان، ج 23 ،ص 228

ص:303

چنين امتثال و تمرّدى كه در آن ذكر شده مقصود از آن ها امور تكوينى است و اگر دارد كه ابليس تمرّد كرد مقصود اين است كه وى در ب__راب__ر حقيق__ت انس__انيّت خ__اض__ع نش__د، جمل__ه: « فَم__ا يَكُ__ونُ لَ__كَ اَنْ تَتَكَبَّ__رَ فيه__ا _ تو نمى بايستى در چنين مقامى تكبّر كنى!» (13 / اعراف) اين بيان ما را تأييد مى كن_د، ب__راى اي__ن كه ظ__اه__ر آن اين است كه آن مقام مقامى است كه ذاتا ق_اب_ل تكبّر نيس__ت، و ممك__ن نيس__ت بت_وان از آن سر پيچى كرد و لذا تكبّر ابليس نسبت به اي_ن مق_ام هم__ان و بي_رون ش_دن از آن و هب_وط_ش ب__ه درج___ه پ_ائي_ن ت_ر هم__ان ب_ود.

مؤيد ديگر اين بيان اين است كه امر به سجده بر آدم نسبت به ابليس و ملائكه امر واحدى بوده و معلوم است كه امر به ملائكه امر مولوى نبوده زيرا امر مولوى آن امرى است كه مأمور نسبتش به اطاعت و معصيت و سعادت و شقاوت يكسان باشد، و ملائكه چنين نيستند، زيرا معصيت و شقاوت درباره ملائكه تصوّر ندارد و آنان مجبور به اطاعت و مستقر در سعادتند، پس امر به ابليس هم امر مولوى نبوده، و ابليس در مقابل ملائكه مجبور بر معصيت و شقاوت بوده است.

چيزى كه هست مادامى كه آدم خلق نشده بود و خداوند ملائكه و ابليس را امر به سجود بر وى نكرده بود. ابليس و ملائكه هر دو در يك رتبه بوده و بدون امتياز از هم، هر دو در مقام قرب بودند، پس از آن كه آدم آفريده شد اين دو فريق از هم جدا شده يكى راه سعادت و ديگرى راه شقاوت را در پيش گرفت.(1)

نقش شيطان در خروج نسل انسان از بهشت

آيات مربوط به بهشت آدم و وسوسه شيطان


1- ال_مي_____زان ج: 15 ص 30

ص:304

ب_ا اي_ن ك_ه داست__ان سج__ده ك__ردن م_لائك_ه ب_راى آدم در چن_د ج_اى قرآن كريم تك__رار ش__ده ول__ى مسئل_ه بهش_ت آدم و داست_ان آن ج_ز در س_ه ج_ا ني_ام_ده است:

1 _ سوره بقره:

_ « و گفتيم: اى آدم تو و همسرت در بهشت آرام گيريد و از آن به فراوانى از هر جا كه خواستيد بخوريد و نزديك اين درخت مشويد كه از ستمگران خواهيد شد. و شيطان ايشان را از نعمت بهشت بيانداخت و از آن زندگى آسوده كه داشتند بيرونشان كرد. گفتيم: با همين وضع كه دشمن يكديگريد پائين رويد كه تا مدتى در زمين قرار گاه و بهره داريد. و آدم از پروردگار خود سخنانى فرا گرفت و خدا او را ببخشيد كه وى بخشنده و رحيم است. گفتيم همگى از بهشت پائين رويد اگر هدايتى از من به سوى شما آمد آن ها كه هدايت مرا پيروى كنند نه بيمى دارند و نه اندوهگين شوند. و كسانى كه كافر شوند و آيه هاى ما را دروغ شمارند اهل جهنّمند و خود در آن جاودانند!»

2 _ س_____وره اع_______راف:

_ « و اى آدم تو و همسرت در بهشت مسكن كنيد و از آن هر قدر كه مى خواهيد بخوريد ولى نزديك اين درخت مشويد كه در آن صورت از ستمكاران خواهيد

ص:305

شد. پس شيطان آن دو را وسوسه كرد تا بلكه بتواند عيب هايى از ايشان كه پوشيده بود آشكار سازد. و لذا گفت: پروردگار شما، شما را از اين درخت نهى نكرده، مگر براى اين كه در نتيجه خوردن از آن مبدّل به فرشته نشويد و يا از جاودانان در بهشت نگرديد. آن گاه براى آن دو سوگند ياد كرد كه من از خير خواهان شمايم. به اين وسيله و با نيرنگ خود آن دو را به خود نزديك كرد تا آن كه از درخت بخوردند، همين كه خوردند عيب شان ظاهر شد، ناگزير شروع كردند از برگ هاى بهشتى بر خود پوشيدن، و پروردگارشان ندايشان داد: كه مگر به شما نگفتم: از اين درخت مخوريد؟ و مگر نگفتم شيطان براى شما دشمنى است آشكار؟ گفتند: پروردگارا ما به خويشتن ستم كرديم اگر ما را نبخشى و رحم نكنى حتما از زيان كاران خواهيم شد. فرمود: از بهشت پائين برويد كه بعضى بر بعضى ديگر دشمنيد، و زمين تا مدتى معين جايگاه شماست. و نيز ف_رم_ود: در هم_ان ج_ا زندگى كنيد و در آن جا بميريد و از همان جا دوباره بيرون شويد ! »

3 _ سوره طه:

_ « و ما با آدم قبلاً عهدى بسته بوديم و فرمانى داده بوديم ولى او را در آن عهد ثابت قدم و استوار نيافتيم. چون به فرشتگان گفتيم: بر آدم سجده كنند، همه سجده كردند جز شيطان، كه سرباز زد. آن گاه به آدم گفتيم: كه زنهار اين ابليس دشمن تو و همسر توست، مواظب باشيد از بهشت بيرونتان نكند و گر نه بدبخت خواهيد شد. چون در بهشت نه گرسنه مى شوى، و نه برهنه، نه تشنه مى شوى، و نه گرمازده. اما شيطان با همه اين سفارش ها در او وسوسه كرد و گفت: اى آدم مى خواهى من تو را به درختى راهنمائى كنم كه اگر از آن بخورى، ابديّت و ملك جاودانى خواهى يافت؟ و آدم و همسرش از آن درخت بخوردند، و عورتشان برايشان نمودار شد، پس بر آن شدند كه از برگ هاى بهشت عورت خود بپوشانند، و آدم ارشاد و راهنمائى پروردگارش را نافرمانى كرد و گرفتار شد. آن گاه پروردگارش وى را برگزيد و نافرمانى اش را جبران نمود و هدايتش فرمود. پروردگارش دستور داد: كه همگى از بهشت فرود آئيد در حالى كه بعضى دشمن ديگر باشيد، پس هر هدايتى از طرف من به سوى شما آمد و خواهد هم آمد، در آن هنگام هر كس هدايت مرا پيروى كند، گمراه و بدبخت نمى شود. و هر كس از ياد من اعراض كند زندگى سختى خواهد داشت. علاوه بر اين كه روز قيامت

ص:306

كور محشورش خواهيم نمود. و چون بگويد پروردگارا من كه بينا بودم چرا كور محشورم كردى؟ در جوابش خواهد فرمود: همان طور كه آيات من به سويت آمد و تو عمدا آن را فراموش كردى، امروز هم ما تو را فراموش كرديم...!»(1)

بهشت آدم و شيطان كجا بود؟

«وَ ي____آ ادَمُ اسْكُ____نْ اَنْ___تَ وَ زَوْجُ___كَ الْجَنَّ__ةَ... !» (19 تا 25 / اع__راف)

از داستان بهشت آدم چنين برمى آيد كه قبل از اين كه آدم در زمين قرار گيرد خداوند بهشتى برزخى و آسمانى آفريده و او را در آن جاى داده بود و اگر او را از خوردن مزبور نهى كرده براى اين بود كه بدين وسيله طبيعت بشرى را آزموده و معلوم كند كه بشر جز به اين كه زندگى زمينى را طى كرده و در محيط امر و نهى و تكليف و امتثال تربيت شود ممكن نيست به سعادت و بهشت ابدى نائل گردد و جز با پيمودن اين راه محال است به مقام قرب پروردگار برسد.

بهشت آدم بهشت جاودان نبوده تا اشكال شود به اين كه بهشت اولياى خداست نه جاى شيطان و يا اشكال شود به اين كه بهشت جاى خلود است و كسى كه وارد آن شد ديگر بي_رون نمى ش__ود پس آدم چط__ور بي__رون آم__د؟

بهشت دنيائى و مادّى هم نبوده تا مانند سرزمين هاى ديگر دنيا جاى زندگى دنيوى باشد و اداره آن زندگى تنها به وسيله قانون و امر و نهى مولوى ممكن باشد، بلكه بهش__ت ب__رزخ__ى ب__وده و ج__ائى ب_وده كه سج__اي__ا و اخ__لاق و خلاصه غرايز بش_رى _ ن_ه خص__وص آدم _ ظاهر و هويدا مى شده است.(2)

وسوسه آدم و همسرش چگونه صورت گرفت؟

«فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ... .» (19 تا 25 / اعراف)

خداى سبحان با جمله: « اى آدم تو و همسرت در اين بهشت آرام گيريد،» (35 / بقره) آدم عليه السلام را مخاطب قرار داده سپس همسر او را عطف بر او نموده و با جمله


1- الميزان، ج 1، ص 238 . آيات 35 تا 39 سوره بقره و آيات 20 تا 25 سوره اعراف و 116 تا 127 س_وره ط__ه «به شرح متن»
2- ال_مي___________________زان، ج 15، ص 51

ص:307

« و از هر جا خواستيد بخوريد...،» (35 / بقره) تصرّف در همه انواع خوراكى ها را بر آنان مباح نمود، مگر آن درختى را كه با جمله « و به اين درخ_ت ن_زديك مشويد!» (35 / بقره) استثنا كرد .

_ «فَ__وَسْ__وَسَ لَهُمَ__ا الشَّيْط__انُ... .» (20 / اعراف)

«وسوسه» در لغت به معناى دعوت كردن به امرى است به آهستگى و پنهانى. و جمله: «ما نَهيكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ اِلاّ اَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ اَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدينَ!» (20/اعراف) معنايش اين است كه پروردگار شما، شما را از اين درخت نهى نكرد مگر از اين جه_ت كه مب_ادا فرشته شويد و يا از خالدين گرديد!

_ «وَ قاسَمَهُما اِنّى لَكُما لَمِنَ النّاصِحينَ!» (21/اعراف)

معناى جمله اين است كه ابليس با قسم هاى غلاظ و شداد به آن دو گفت كه من خير خواه شمايم و نمى خواهم شما را فريب دهم. « فَدَلّيهُما بِغُرُورٍ،» (22 / اعراف) غرور به معناى اظهار خير خواهى و نهان داشتن سوء قصدى است كه در دل دارد. و اين كه فرمود:

_ «وَ ناديهُما رَبُّهُمآ اَلَمْ اَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ _ پ__روردگ__ارش__ان ب__ه ايش__ان بانك زد: مگ__ر م__ن از اي__ن درخ__ت منعت_ان نك_ردم؟» (22 / اعراف)

دلالت دارد بر اين كه آدم و حوّا در آن موقع كه خداوند اين خطاب را به آنان مى كرده از مقام قرب خدا دور شده بودند، براى اين كه ندا به معناى صدا زدن از دور است. هم چنان كه «تِلْكُمَا» هم اين دلالت را دارد، زيرا اين كلمه هم براى اشاره به دور است، به خلاف «هذا» كه براى اشاره به نزديك است. و لذا در ابتداى ورود آدم به بهشت و قبل از اين كه اين مخالف از او سربزند خداى تعالى به لفظ «هذه» اشاره به درخت مزبور كرده بود.

_ « قالا رَبَّنا ظَلَمْن_آ اَنْفُسَنا... _ گفتند پروردگارا ما به خويشتن ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و رحممان نكنى از زيان كاران خواهيم بود!» (23 / اعراف)

اين حرف از آدم و حوا نهايت تضرّع و التماس آن دو را مى رساند. و لذا هيچ چيزى درخواست نكردند و تنها احتياج شان را به مغفرت و رحمت ذكر ك__ردن__د و گفتن__د: اگ__ر رح__م نكن__ى ب__ه ط___ور دائ_م و به تم_امى معن_ا زي_ان ك_ار خ__واهي_م ش__د!(1)

وظيفه شيطان در شناساندن عيب آدم و زمينى شدن او


1- الميزان، ج 15، ص 44

ص:308

« فَ_وَسْ_وَسَ لَهُمَ_ا الشَّيْط_انُ لِيُبْ_دِىَ لَهُم_ا ما وُرِىَ عَنْهُم_ا...!» (20 / اع_راف)

_ «پس شيطان آن دو را وسوسه كرد تا بلكه بتواند عيب هايى از ايشان كه پوشيده بود آشك_____ار س___ازد... !»

از ريخت و سياق آيات مربوط به موضوع آدم و ابليس به خوبى بر مى آيد كه آخرين عامل و علتى كه باعث زمينى شدن آدم و همسرش شد، همان مسئله ظاهر شدن عيب آن دو بود، و عيب نام برده هم به قرينه اى كه فرموده _ بر آن شدند كه از برگ هاى بهشت بر خود بپوشانند _ همان عورت آن دو بوده است. معلوم است كه اين دو عضو، مظهر هم__ه تم_اي__لات حي__وانى است چون مستل__زم غ__ذا خ__وردن و نم__و ني__ز هستن__د.

ابليس هم جز اين هدفى نداشته كه به هر وسيله كه شده عيب آن دو را ظاهر سازد. گو اين كه خلقت بشرى و زمينى آدم و همسرش تمام شده بود و بعد از آن خدا آن دو را داخل بهشت كرد ولى مدت زيادى در اين بين فاصله نشد و خلاصه آن قدر به آن دو مهلت ندادند كه در همين زمين متوجّه عيب خود شوند و نيز به ساير لوازم حيات دنيوى و احتياجات آن پى ببرند.

بلكه بلافاصله آن دو را داخل بهشت كردند، و وقتى داخل كردند كه هنوز روح ملكوتى و ادراكى كه از عالم ارواح و فرشتگان داشتند به زندگى دنيا آلوده نشده بود _ به دليل اين كه فرمود: « لِيُبْدِىَ لَهُما ما وُرِىَ عَنْهُما _ تا ظاهر شود از آن دو آن چه پوشانده ش__ده ب__ود از آن_ان،» و نف__رم__ود: تا ظ_اهر شود از آن دو آن چه بر آن دو پوشيده بود.

پس معلوم مى شود، پوشيدگى عيب هاى آن دو موقتى بوده و يك دفعه صورت گرفته است. چون در زندگى زمينى ممكن نيست براى مدتى طولانى اين عيب پوشيده بماند، (و جان كلام و آن چه از آيات نام برده بر مى آيد اين است كه وقتى خلقت آدم و حوّا در زمين تمام شد بلافاصله و قبل از اين كه متوجه شوند، عيب هايشان پوشيده شده، داخل بهشت شده اند.)

پس ظهور عيب در زندگى زمينى، و به وسيله خوردن از درخت، يكى از قضاياى حتمى خدا بوده كه بايد مى شد... لذا خداى تعالى خطيئه آنان را بعد از آن كه توبه كردند بي__امرزيد، و در عي__ن حال به بهشت شان بر نگردانيد بلكه به سوى دنيا هبوطشان داد ت__ا در آن ج__ا زندگى كنند.

ص:309

اگر محكوميت زندگى كردن در زمين، با خوردن از درخت و هويدا گشتن عيب قضائى حتمى نبود، و نيز برگشتن به بهشت محال نبود، بايد بعد از توبه و ناديده گ__رفت__ن خطيئ__ه به بهش__ت ب_رگ_ردن__د، (چ__ون ت_وبه آثار خطيئه را از بين مى برد.)

پس معلوم مى شود علت بيرون شدن از بهشت و زمينى شدن آدم آن خطيئه نبوده، بلكه علت اين بوده كه به وسيله آن خطئيه عيب آن دو ظاهر گشته است و اين به وسيله وسوسه شيطان لعين صورت گرفته است.(1)

وسوسه شيطان در دلالت آدم به سوى شجره خلد

«فَ_وَسْ_وَسَ اِلَيْ_هِ الشَّيْط_انُ ق_الَ ي_ا ادَمُ هَ_لْ اَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى!» (120/طه)

مقصود از شجره خلد همان درختى است كه از خوردن آن ممنوع شدند. مراد از شجره خلد درختى است كه خوردنش باعث مى شود آدمى جاودانه زنده بماند و مراد از مُلكى كه كهنه نشود سلطنتى است كه مرور زمان و اصطكاك مزاحم ها و موانع در آن اثر نگذارد. پس برگشت معنا به اين مى شود كه مثلاً بگوئيم ابليس به آدم گفت آيا مى خواهى به درختى راهنمائى ات كنم كه با خوردن ميوه آن عمرى جاودان و سلطنتى دائمى داشته باشى؟

همين مضمون در سوره اعراف است كه مى فرمايد: پروردگار شما شما را از اين درخت نهى نكرد مگر براى دو محذور: يكى اين كه دو ملك نشويد، دوم اين كه حيات ج_اودانه پيدا نكنيد.

مثل اين كه شيطان خواسته باشد بگويد: در اين درخت دو خصوصيت است و اگر پروردگار شما، شما را از آن نهى كرده يا براى آن خصوصيت بوده، يا براى اين، و يا بگويد: اگر پروردگار شما شما را از آن نهى كرده براى اين بوده كه با ملكى خالد جاودان در بهشت نمانيد و يا بگويد: براى اين بوده كه شما جاودانه در بهشت نمانيد چ__ون داشت__ن مل__ك خ__ال_د مستل__زم زن__دگى ج__اودان__ه نيز هست. (دقت فرمائيد!)(2)

لباس كندن تقوي آدم و همسرش به وسيله شيطان

«يا بَنى آادَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَماآ اَخْرَجَ اَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِب__اسَهُم__ا لِيُ__رِيَهُم__ا


1- المي__________زان، ج 1، ص 241
2- المي__________زان، ج 14، ص 310

ص:310

سَ__وْءاتِهِم__ا!» (27 / اع__راف)

_ « اى فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد چنان كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد. لباس ايشان را از تنشان مى كند تا عورت هاشان را به ايشان بنماياند.»

اى بنى آدم! بدانيد كه براى شما مع_ايبى است كه ج_ز لباس تق_وى چي_زى آن را نمى پوشاند، و لباس تقوى همان لباسى است كه ما از راه فطرت به شما پوشانده ايم، پس زنهار كه شيطان فريبتان ندهد و اين جامه خدادادى را از تن شما برون نكند، همان طور كه در بهشت از تن پدر و مادرتان بيرون كرد. آرى ما شيطان ها را اولياى كسانى ق__رار دادي_م كه به آي_ات ما ايم_ان ني_اورده وبه پ_اى خود دنب_ال آن ه_ا به راه بيفتن_د.

از اين جا معلوم مى شود آن كارى كه ابليس در بهشت با آدم و حوّا كرده _ كندن لباس براى نماياندن عورت هايشان _ تمثيلى است كه كندن لباس تقوى را از تن همه آدمي_ان ب_ه سب_ب ف_ريفتن ايشان نشان مى دهد و هر انسانى تا فريب شيطان را نخورده در بهشت سعادت است و همي_ن ك_ه ف_ريفته او شد خداوند او را از آن بيرون مى كند.(1)

چگونگى توجيه نهى آدم به وسيله شيطان

«فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ...وَ قالَ ما نَهيكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ... !» (27/اعراف)

«پس شيطان آن دو را وسوسه كرد... و گفت: پروردگار شما، شما را از اين درخت نهى نكرده مگر براى اين كه در نتيجه خوردن از آن مبدّل به فرشته نشويد، و يا از جاودانان در بهشت نگ__ردي_د. آن گ__اه ب_راى آن دو س_وگن_د ي_اد ك__رد من از خي_ر خ_واه_ان شم_ايم!»

اين آي__ات تص__ري_ح دارد بر اي_ن كه آدم در حي__ن خ__وردن از درخ__ت، نه تنها نه__ى خ_دا را ف_رام_وش نك__رده ب__ود، بلك__ه كاملاً به ياد آن بود. چيزى كه هست ابليس با فلسفه چينى خود نهى خدا را براى آدم توجيه كرد، كه منظور اين بود كه جزو فرشتگ_ان و از خال_دين در بهشت نشوى... !(2)

آدم، و رؤيت و صحبت و فريب شيطان


1- المي_________________زان، ج 15، ص 97
2- المي______________زان، ج 1، ص 243

ص:311

« فَ_اَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ... !» (36 / بقره)

ظاهر از اين جمله، مانند نظايرش، اين است كه شيطان آدم را گول زد، هر چند كه اين عبارت بيش از اين دلالت ندارد كه گول زدن آدم مانند گول زدن ما فرزندان آدم از راه القاء و وسوسه در قلب بوده، بدون اين كه خودش را به طرف نشان دهد، هم چنان كه ما را هم گول مى زند و ما تا كنون خود او را نديده ايم.

لكن از آيه: « فَقُلْنا يا ادَمُ اِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ _ پس گفتيم يا آدم: اين دشمن تو و همسرت است!» (117 / طه) كه خداوند با كلمه «هذا» اشاره به شيطان كرده، فهميده مى شود كه خدا وى را به آدم و همسرش نشان داده بود و معرفى كرده بود _ معرفى به شخص او، و عي_ن او _ ن_ه مع_رفى ب_ه وص__ف او.

هم چنين جمله: « يا ادَمُ هَلْ اَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ _ اى آدم تو را به درخت جاويدانى راهنمائى بكنم؟» (120 / طه) كه حكايت كلام شيطان است، كه قرآن كريم آن را به صورت حكايت خطاب آورده، و اين دلالت دارد بر اين كه گوينده آن كه شيطان است در ب_راب_ر آدم ايست_اده و با او صحبت مى كرده است.

خلاصه آيات دلالت دارد بر اين كه شيطان براى آدم و همسرش ديده مى شد و او را مى ديدند. و اگر حال آن دو نيز نسبت به شيطان مثل حال ما بوده كه او را نمى بينيم و تنها وسوسه اش به ما مى رسد، مى توانستند بگويند: ما كه شيطانى نديديم و خيال ك_ردي_م اين وس_وسه ها از افك__ار خودمان بوده است.

هم چنان كه انبياء با اين كه به عصمت خدائى معصومند، شيطان را مى ديدند و هنگامى كه مى خواست متعرض ايشان بشود مى شناختند. روايات وارده درباره نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و يحيى و ايوب و اسماعيل و محمّد رسول اللّه صلى الله عليه و آله بر اين معنا دلالت دارد. ظاهر آيات اين داستان به روشنى مى رساند شيطان با آن دو تن در برابر درخت نام برده ايستاده بود. و قبلاً خود را به بهشت در انداخته و طرح دوستى با آن دو ريخته، و با وسوسه خود فريبشان داده بود.(1)

چگونگى ورود شيطان به بهشت و خروج از آن

«وَ قُلْنَا اهْبِطُوا...!» (36 / بقره)

اگ__ر بگ_ويى شيط_ان كه داخ_ل بهش_ت نمى ش_ود؟ در پاسخ مى گوييم: اين


1- الميزان، ج 1، ص 248

ص:312

اشكال وقت_ى وارد است كه بهش_ت م_ورد بح_ث، بهش_ت خل_د باشد. و چنين نبوده، بلكه اين ج_ري_ان در بهشت__ى ديگ_ر ص_ورت گ_رفت_ه اس_ت. به دلي_ل اي_ن ك_ه همگ_ى آن ه_ا از آن بهش_ت بي__رون ش_دن_د. و اگ__ر بهش_ت خل_د ب_ود ب_ا بي_رون ش_دن نمى س_اخ_ت.

اما اين خطاب كه خداى تعالى به ابليس كرد كه:« فَاهْبِطْ مِنْها...!» (13 / اعراف) يعنى از اين بهشت فرود آى، كه در اين جا نمى توانى تكبّر كنى، پس از آن بيرون شو _ كه به ظاهر فرمان بيرون شدن ابليس از بهشت است، ممكن است بگ__ويي_م: م__راد از آن بيرون شدن_ش از مي_ان م_لائك_ه، و ي_ا از آسم_ان، و مقام قرب و تش_ري_ف است.(1)

نتيجه گيرى از داستان ابليس و آدم

«اَفَتَتَّخِ_ذُونَ_هُ وَ ذُرِّيَّتَهُ اَوْلِياءَ مِنْ دُونى وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظّالِمينَ بَدَلاً !» (50 / كهف)

اين جمله تقرير بر ماحصل واقعه ابليس و آدم است. معنايش اين است نتيجه اى كه مى توانيد از داستان آدم و ابليس بگيريد اين است كه نبايد ابليس و ذريّه او را اولياى خود بگيريد، با اين كه آن ها دشمنان شما بنى نوع بشرند. بنابر اين، مراد از ولايت، ولايت اطاعت خواهد بود. چون كفّار شيطان ها را در آن چه كه به سويش دعوت مى كنند اط_اع__ت مى كنن_د، و خ__دا را در آن چ_ه ب_ه س_وي_ش مى خ_وان_د اط__اع_ت نمى كنن__د.

بعيد هم نيست كه مراد از ولايت، ولايت اطاعت خواهد بود. چون كفّار شيطان ها را در آن چه كه به سويش دعوت مى كنند اطاعت مى كنند، و خدا را در آن چه به سويش مى خواند اط_اعت نمى كنن_د.

بعيد هم نيست كه مراد از ولايت، ولايت ملك و تدبير باشد كه عبارت اخراى ربوبيّت است، چه بت پرستان همان طور كه ملائكه را به طمع خيرشان مى پرستيدند، جن را نيز به خاطر ترس از شرّشان پرستش مى كردند، و خدا هم كه تصريح فرموده كه ابليس از جن است، و داراى فرزندانى است، و ضلالت آدمى در راه سعادتش و هم چنين همه بدبختى هاى ديگرش همه به اغواى شيطان است. پس با در نظر گرفتن اين جهات معناى آي__ه چني_ن مى ش_ود: _ « آي_ا ب_از ه_م او و ذريّ_ه او را اولي_اء و آله_ه و ارب_اب خود مى گي_ري_د؟ و ب_ه ج_اى من آن ها را مى پرستيد و به سويشان تقرب مى جوييد، با اين كه دشمنان شمايند؟» (50/كهف)

شاهد نگرفتن خدا شيطان ها را در خلقت مناسب با نداشتن ولايت تدبير است،


1- ال_مي___________زان، ج 1، ص 249

ص:313

نه ن__داشت_ن ولاي__ت اط_اع_ت.

_ « بِئْ_سَ لِلظّالِمينَ بَدَلاً !»

چ_ون عم_ل مش_ركي_ن در حقيق_ت هم_ان ب_دل گ_رفت_ن شيط_ان اس_ت به جاى خدا، و چه قدر اين ك_ار زش_ت اس_ت؟ آرى هي_چ ص_اح_ب خ_ردى م_رتكب آن نمى ش_ود. (1)

نقض عهد الهى به وسيله آدم و نقش شيطان

«وَ لَقَ__دْ عَهِ_دْنا اِل_ى ادَمَ مِنْ قَبْ_لُ فَنَسِ_ىَ وَ لَ_مْ نَجِ_دْ لَهُ عَ_زْم_ا!» (115 / طه)

_ « سوگند مى خورم كه به تحقيق آدم را در زمان هاى پيش وصيتى كرديم، ولى وصيّت را ترك كرد و ما او را نيافتيم كه در حفظ آن عزم جازم داشته باشد يا بر آن وصيّت صبر كند!»

و امّا اين كه مقصود از آن عهد چه بوده به طورى كه از داستان آن جناب در چند جاى قرآن برمى آيد، عب_ارت ب_وده از نه_ى از خ_وردن ك_ه فرموده: « وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ!» (35/بقره)

_ « به ياد آر عهدى را كه ما به آدم سپرديم و گفتار ما را كه به ملائكه گفتيم براى آدم سجده كنيد، پس همگى سجده كردند مگر ابليس. ما اين صحنه را به وجود آورديم تا براى خود آدم معلوم شودكه چگونه سفارش ما را فراموش كرد و بر حفظ آن عزم راسخى ننمود!» (116/طه)

_ « پس وقتى كه ابليس از سجده امتناع ورزيد ما به منظور خير خواهى و ارشاد آدم به سوى صلاحش به او گفتيم: اين كه مى بينى از سجده امتناع ورزيد ابليس _ دشمن تو و همسرت مى باشد...!» (116 و 117 / طه)

اگر در جمله: « فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ _ زنهار كه از بهشت بيرون تان نكند،» (117/طه) به جاى نهى ابليس از اين كار، آدم و حوا را نهى كرد در حقيقت كنايه از نهى او از اطاعت ابليس، و نيز نهى از غفلت از كيد، و دست كم گرفتن مكر اوست. و معنايش اين است كه او را اطاعت مكن، و از كيد او و تسويلات او غفلت مورز، تا بر شما مسلط نش__ود، و در بي__رون ك__ردن شم__ا از بهش_ت و ب_دبخ_ت ك_ردنت_ان ق_وى نگ_ردد.(2)

هبوط آدم و همسرش، و ابليس


1- المي_____زان، ج 26، ص 198
2- ال_مي______زان، ج 28، ص 26

ص:314

«قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِى الاَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ اِلى حينٍ!» (24 / اعراف)

_ «گف_ت: چنين كه دشمن هم ديگريد پائين رويد و شما را در زمين تا زمانى معين قرارگاه و ب____رخ___وردارى اس____ت!»

_ «گف__ت: در آن ج__ا زن__دگ__ى مى كني__د و در آن ج__ا مى مي__ري_د و از آن ج__ا بي__رون آورده م___ى ش_______وي______د!»

خطاب اوّل، هم خطاب به آدم و همسر اوست و هم خطاب به ابليس است. و دشمنى بعضى از بنى نوع بشر با بعض ديگر به خاطر اختلافى است كه در طبيعت هاى آنان است. و اين قضائى است از خداى تعالى، قضاى ديگرش هم اين است كه فرمود: «وَ لَكُمْ فِى الاَْرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ اِلى حينٍ،» (36 / بقره) يعنى تا چندى كه به زندگى دنيوى زنده هستيد جايتان در زمين است. از ظاهر سياق آيه بر مى آيد كه اين خطاب هم خطاب به هرسه است.

_ «ق__الَ فيه___ا تَحْيَ___وْنَ وَ فيه_ا تَمُ_وتُ_ونَ وَ مِنْه__ا تُخْ__رَجُ__ونَ!» (25 / اع__راف)

اين خطاب دوّم، نيز قضاى ديگرى است كه بشر را تا روز قيامت خاك نشين كرده است. بعيد نيست كه خطاب در اين جمله مختص به آدم و همسرش و فرزندانش باشد، براى اين كه اگر خطاب شامل ابليس هم بوده جا داشت بدون اين كه با كلمه «قالَ» كلام را از هم جدا كند بفرمايد: «وَ فيها...،» و چون كلمه مزبور را فاصله قرار داده بعيد نيست كه خطاب مختص به آن دو بوده باشد.(1)

مصونيت وحى قرآن از شيطان

مصونيت وحى الهى از نفوذ شيطان در مراحل آن


1- ال_مي_________________زان، ج 15، ص 46

ص:315

«...فَ__اِنَّ_هُ يَسْلُ_كُ مِ_نْ بَيْ_نِ يَ__دَيْ__هِ وَ مِ_نْ خَلْفِ__هِ رَصَ__دا... !» (27 / ج_ن)

_ « ع__ال__م ب__ه غي__ب اوس_ت، پ_س ج__ز او كس__ى غي__ب نمى داند چون او كسى را بر غيب خود مسلّط نمى كند، مگر كسى از رسولان را كه شايسته و مرضّى اين كار بداند كه خدا براى چنين كسانى از جلو و عقب حافظانى در كمين مى گمارد تا معلوم كند آيا رسالت پروردگار خود را ابلاغ ك_ردن_د ي_ا ن_ه و او ب__دان چ__ه در نف__س رس__ولان است ني__ز اح_اط__ه دارد و عدد هر چيزى را شمرده دارد!»

رسول الهى طورى وحى الهى را دريافت مى كند كه در گرفتنش اشتباه رخ نمى دهد، و ذهنش آن را فراموش نمى كند، و شيطان در دل او دست نمى اندازد، در نتيجه وحى خدا دچار تغيير و تبديل نمى گردد، و نيز در رساندن وحى به مردم نيز اين مصونيت هست، و شيطان در اين مرحله هم كارى نمى تواند بكند. جمله نام برده بر همه اين مصونيت ها دلالت دارد، چون مى فرمايد غرض از گماردن رصد اين است كه بداند انبياء رسالات پروردگار خود را رساندند، يعنى اين ابلاغ در خارج محقق شود. و لازمه آن، مصونيت وحى در همه مراحل و رسيدن آن به مردم است. و اگر رسول در جهات سه گانه بالا (يعنى گرفتن و حفظ كردن و رساندن) مصونيت نداشته باشد، غرض خداى تعالى حاصل نمى شود، و اين كاملاً روشن است، و چون خداى تعالى براى حاصل شدن اين غرض غير از مسئله سلوك رصد طريقه ديگرى ذكر نكرده، مى فهميم كه وحى آن زمان

ص:316

هم كه به دست رسول رسيده به وسيله ملائكه حراست مى شود، همان طور كه در طريق رسيدنش به رسول به وسيله آنان حراست مى شد. و جمله: «اَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ،» اين دلالت ها را تأييد مى كند.(1)

تلاش شياطين براى استراق سمع از گفتگوى ملائكه

«وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِى السَّماءِ بُروُجا وَ... وَ حَفِظْن_اه_ا مِ_نْ كُ_لِّ شَيْط_انٍ رَجيمٍ!» (16 و 17 / حجر)

_ « قرار داديم در آسمان برج هايى، و زينت كرديم آن را براى تماشاگران، و حفظش نم__وديم از هر شيط__انى ران__ده شده، لكن آن شيطانى كه براى استراق سمع نزديك شود شهاب مبين دنبالش مى كند!»

«استراق سمع» به معناى خبرگيرى در پنهانى است، مانند كسى كه در گوشه اى پنهان شده و گفتگوى محرمانه ديگران را گوش مى دهد. استراق سمع از شيطان ها به طورى كه از آيات سوره صافات بر مى آيد، عبارت از اين است كه در صدد برآيند از گفتگوى ملائكه خبر دار شوند.

كلمه «شهاب» به معناى شعله اى است كه از آتش بيرون مى آيد، اجرام روشنى هم كه در جو ديده مى شوند از اين جهت شهاب گفته اند كه گويا ستاره اى كه ناگهان از يك نقط__ه آسم_ان بي_رون آم_ده به س_رع_ت مى رود و پ_س از لحظه اى خاموش مى گردد.

بنابر اين ظاهر معنى آيات اين مى شود كه: « ما در آسمان _ كه عبارت از جهت بالاى زمين است _ برج ها و قصرها كه همان منزل هاى آفتاب و ماه است _ قرار داديم، و آن را يعنى آسمان را براى بينندگان به زينتى آراستيم، و آن زينت همانا نجوم و كواكب است، و نيز ما آن را يعنى آسمان را از هر شيطان رانده شده حفظ كرديم، و از اين حفظ كرديم كه شيطان ها از آن چه كه در ملكوت عالم است خبر دار نشوند: مگر آن شيطانى كه براى استراق سمع ن_زدي_ك ش_ود، تا گفتگ__وى م__لائك_ه را درب__اره ام__ور غيبى و حوادث آينده، و امثال آن را بشن_ود، ك_ه به محض نزديك شدن شهابى مبين دنبالش مى كند.(2)

حف_ظ اخب_ار غيب_ى و ح_وادث آت_ى از شياطي_ن م_ارد


1- المي_____زان، ج 39، ص 225
2- الميزان، ج 23، ص 203

ص:317

«وَ حِفْظا مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ!» (7/صافات)

م__راد از «شَيْط__ان» اف__راد ش__ري_ر از ج_ن، و مراد از «مارِد» آن فرد خبيثى است ك_ه عارى از خير باشد.

اين كه فرموده: «لا يَسَّمَّعُونَ اِلَى الْمَلاَءِ الاَْعْلى: شيطان هاى خبيث نمى توانند به آن چه در ملأ اعلى مى گذرد گوش دهند،» (8 / صافات) كنايه است از اين كه آن ها ممنوع از نزديكى بدان جا هستند. و به همين عنايت است كه عبارت نام برده صفت همه شيطان ها شده است.

كلمه «مَلاَء» به معناى اشراف از هر قوم است، آن هايى كه چشم ها را پر مى كنند. و ملأ اعلى همان هايى هستند كه شيطان ها مى خواهند به گفتگوى ايشان گوش دهند. و منظور از ملأ اعل__ى م__لائك__ه مك__رّمى هستن_د كه سكن_ه آسم_ان هاى بالا را تشكيل مى دهند.

مقصود شيطان ها از گوش دادن به ملأ اعلى اين است كه بر اخبار غيبى كه از عالم ارضى پوشيده است اطلاع پيدا كنند، مانند حوادثى كه بعدها در زمين رخ مى دهد و اسرار پنهانى كه آيه زير بدان اشاره دارد.

«شيطان ها نمى توانند قرآن نازل كنند و سزاوار اين كار نيستند، چون ايشان از شنيدن ممنوعند!» (209 تا 212 / شعراء) و هم چنين آيه: «ما شيطان ها آسمان را لمس كرديم و بدان نزديك شديم ديديم كه پر از نگهبانان قهرمان، و پر است از تيرها، با اين كه ما قبل از بعثت اين پيامبر همواره در آسمان ها به گوش مى نشستيم، ولى الان هر كس به صدارس آسمان ن_زدي_ك ش_ود، خ_واهد ديد كه تيرها در آن كمين كرده اند.» (8 و 9 / جن)

_ « دُحُ_____ورا وَ لَهُ____مْ عَ____ذابٌ واصِ___بٌ،»

_ «اين شيطان ها مدحورند و رانده شده درگاه خدايند!» (9 / صافات)(1)

دفع شياطين مطرود از سماء دنيا به وسيله شهاب ثاقب

«اِلاّ مَنْ خَطِ_فَ الْخَطْفَةَ فَاَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ!» (10 / صافات)

مراد از «خَطْفَه» اين است كه شيط__انى دزدكى خود را به صدارس ملائكه برساند، تا حرف هاى آنان را با گ__وش خ__ود بق__اپد. در جاى ديگر از اين عمل به


1- الميزان، ج 33، ص 198

ص:318

استراق سمع تعبير كرده است.

معن__اى آي_ات پن__ج گانه سوره ف_وق ال_ذكر اي_ن اس_ت كه:

«ما آسمان دنيا را يعنى نزديك ترين آسمان به شما _ و يا پائين ترين آسمان ها را _ با زينتى بياراستيم، و آن همان ستارگان بود كه در آسمان قرار داديم، و همان آسمان را از هر شيطانى خبيث و عارى از خير حفظ كرديم، و حتى از اين كه سخنان ساكنين آسمان را بشنوند منعشان نموديم، تا از اخبار غيبى كه ساكنان ملأ اعلى بين خود گفتگو مى كنند اطلاع نيابند، و به همين منظور از هر طرف تير باران مى شوند، در حالى كه مطرود و رانده شده هستند، و عذابى واجب دارند، كه هرگز از ايشان جدا شدنى نيست!»

(6 تا 10 / صافات)

پس كسى از جن نمى تواند به اخبار غيبى كه در آسمان دنيا بين ملائكه ردّ و بدل مى شود، اطلاع يابد مگر آن كه از راه اختلاس و قاچاق چيزى از آن اخبار به دست بياورد، كه در اين صورت مورد تعقيب شهاب ثاقب واقع مى شود، تير شهابى كه هرگز از هدف خطا نمى رود.(1)

مفهوم شهاب در قرآن و ارتباط آن با راندن شياطين

«اِلاّ مَ___نْ خَطِ___فَ الْخَطْفَ_ةَ فَ_اَتْبَعَ_هُ شِه__ابٌ ث_اقِ___بٌ!» (10 / ص__اف__ات)

مفسرين براى اين كه استراق سمع شياطين در آسمان را تصوير كنند، و نيز تصوير كنند كه چگونه شيطان ها در اين هنگام با شهاب ها تير اندازى مى شوند توجيهاتى ذكر كرده اند، كه همه بر اين اساس استوار است كه آسمان عبارت است از افلاكى كه محيط به زمين هستند، و جماعت هايى از ملائكه در آن افلاك منزل دارند، و آن افلاك در و ديوارى دارد، كه هيچ چيز نمى تواند وارد آن شود، مگر چيزهائى كه از خود آسمان باشد، و اين كه در آسمان اول، جماعتى از فرشتگان هستند، كه شهاب ها به دست گرفته، و در كمين شيطان ها نشسته اند كه هر وقت نزديك بيايند تا اخبار غيبى آسمان را استراق سمع كنند با آن شهاب ها بر سر ايشان بكوبند، و دورشان سازند. و اين معانى همه از ظاهر آيات و اخبار به ذهن مى رسد.

ولكن امروز بطلان اين حرف ها به خوبى روشن شده، و عيان گشته، و در نتيجه بطلان همه آن وجوهى هم كه در تفسير شهاب ذكر كرده اند، كه وجوه بسيار زيادى هم هستند، و در تفاسير مفصل و طولانى از قبيل تفسير كبير فخر رازى، و روح المعانى آقاى آلوسى و غير آن دو نقل شده، باطل مى شود. لاجرم بايد توجيه ديگرى كرد كه مخالف با


1- المي__زان، ج 33، ص 199.

ص:319

علوم امروزى و مشاهداتى كه بشر از وضع آسمان ها دارد نبوده باشد. و آن توجيه به احتمال ما _ و خدا داناتر است _ اين است كه اين بياناتى كه در كلام خداى تعالى ديده مى شود، از باب مثال هايى است كه به منظور تصوير حقايق خارج از حسّ زده شده، تا آن چه خ__ارج از ح__سّ است به ص__ورت محس__وس__ات در افه__ام بگنج__د _ وَ تِلْكَ الاَْمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ. (43 / عنكبوت) اين گونه مثل ها در كلام خداى تعالى بسي__ار اس__ت از قبي__ل ع__رش و ك_رس_ى و ل_وح و كتاب.

بنابراين اساس، مراد از آسمانى كه ملائكه در آن منزل دارند، عالمى ملكوتى خواهد بود كه افقى عالى تر از افق عالم ملك و محسوس دارد، همان طور كه آسمان ما با اجرامى كه در آن هست عالى تر و بلندتر از زمين ما هستند.

و مراد از نزديك شدن شيطان ها به آسمان، و استراق سمع كردن، و به دنبالش هدف شهاب ها قرار گرفتن، اين است كه شيطان ها مى خواهند به عالم فرشتگان نزديك شوند، و از اسرار خلقت و حوادث آينده سر در بياورند، و ملائكه هم ايشان را با نورى از ملكوت كه شيطان ها تاب تحمل آن را ندارند، دور مى سازند. و يا مراد اين است كه شيطان ها خود را به حق نزديك مى كنند تا آن را با تلبيس ها و نيرنگ هاى خود به صورت باطل جلوه دهند، و يا باطل را با تلبيس و نيرنگ به صورت حق در آورند، و ملائكه رشته هاى ايشان را پنبه مى كنند و حق صريح را هويدا مى سازند، تا همه به تلبي_س آن ها پى ب_رده، ح_ق را ح__ق ببينند و باطل را باطل.

و همين كه خداى سبحان داستان استراق سمع را و هدف شهاب قرار گرفتن آن ها را دنبال سوگند به ملائكه وحى و حافظان آن از مداخله شيطان ها ذكر كرده، تا اندازه اى گفتار ما را تأييد مى كند، و در عين حال خدا داناتر است.(1)

رجم شياطين با ستارگان در آسمان دنيا

«وَ لَقَ__دْ زَيَّنَّ_ا السَّم_آءَ ال_دُّنْي_ا بِمَص_ابي_حَ وَ جَعَلْناها رُجُوما لِلشَّي_اطينِ!» (5 / ملك)

_ «آسمان دنيا را با چراغ هايى زينت داديم و آن ها را وسيله رجم شيطان ها قرار داديم...!»

اگر ستارگان را چراغ ناميده به خاطر نورى است كه از آن ها تلألؤ مى كند. و منظور از رجم شيطان با آن ها اين است كه مى فرمايد: ما ستارگان را كه آسمان دنيا را با آن ها زينت داديم رجم ها _ تيرها _ قرار داديم، و با آن ها شياطينى را كه به آسمان نزديك مى شوند تا خبرهاى آسمانى را استراق سمع كنند، تير باران مى كنيم، هم چنان


1- الميزان، ج 33، ص 200

ص:320

كه در جاى ديگر فرمود: مگر كسى كه استراق سمع كند، كه تيرهاى شهاب دنبالش مى كند. و نيز فرموده: مگر شيطانى كه بخواهد چيزى بربايد كه شهاب فروزان دنبالش مى كند.(1)

نفى استناد قرآن به القائات شيطانى

« وَ م_ا هُوَ بِقَوْلِ شَيْ_طانٍ رَجي_مٍ!» (25 / تكوير)

در اين آيه استناد قرآن به القائات شيطانى را نفى مى كند، و با اين نفى جنون هم نفى مى شود، براى اين كه آن چه نفى شده اعم از جنون است، چون كلمه شيطان به معناى شرير است كه ابليس هم از آن شريرهاست و ذريّه او نيز مصاديقى از شرير، و اشرار جن هم مصاديقى از آن هستند. در قرآن هم شيطان رجيم تنها به ابليس اطلاق نشده، در مورد ساير شريرها هم اطلاق شده است، درباره ابليس مى فرمايد: « فَاخْرُجْ مِنْها فَاِنَّكَ رَجيمٌ !» (34 / حجر) و درباره ساير شيطان ها و شريرها مى فرمايد: « وَ حَفِظْناها مِ__نْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجيمٍ !» (17/حج_ر)

پس معناى آيه چنين مى شود: قرآن از تسويلات ابليس و القائات جنود ابليس، و از القائات اشرار جن نيست، كه گاهى ديده مى شود به بعض_ى ديوانگان الق_ائ_اتى مى كنند.(2)

مفهوم استعاذه هنگام قرائت قرآن

« فَ_اِذا قَ__رَأْتَ الْقُ__رْانَ فَ_اسْتَعِ_ذْ بِ_اللّ_هِ مِ_نَ الشَّيْطانِ الرِّجيمِ!» (98 / نحل)

«استعاذه» طلب پناه است. معنا اين است كه وقتى قرآن مى خوانى از خداى تعالى بخواه مادام كه مشغول خواندنى، از اغواى شيطان رجيم پناهت دهد، پس استعاذه اى كه در اين آيه بدان امر شده حال و وظيفه قلب و نفس قرآن خوان است. او مأمور شده مادام كه مشغول تلاوت است اين حقيقت را يعنى استعاذه به خدا را در دل خود بيابد، نه اين كه به زبان بگويد: « اَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرِّجيمِ!» اين استعاذه زبانى و امثال آن سبب و مقدمه براى ايجاد آن حالت نفسانى است، نه اين كه خودش استعاذه باشد، و اگر به خود اين سخن استعاذه بگوييم مجازا گفته ايم، خداى تعالى هم نفرموده


1- المي_____________زان، ج 39، ص 17
2- المي__________زان ،ج 40، ص 92

ص:321

هر وقت قرآن مى خوانى بگو « اَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرِّجيمِ!» بلكه فرموده: هر وقت قرآن مى خوانى از خدا پناه بخواه!(1)

ع_دم توانائى و شايستگى شياطين از استماع وحى و اخبار آسمانى

«وَ ما تَنَزَّلَ_تْ بِهِ الشَّي_اطي_نُ وَ م_ا يَنْبَغ_ى لَهُ_مْ وَ م_ا يَسْتَطيع_ُونَ اِنَّهُ_مْ عَ_نِ السَّمْ_عِ لَمَعْ_زُول_ُونَ!»

(210 تا 212 / شعراء)

_ « قرآن را شياطين نازل نكرده اند. نه حق ايشان بود و نه مى توانستند نازل كنند. چه آن ها از شنيدن وحى بركنارند!»

در پاسخ از سخنان مشركين كه گفتند: محمّد صلى الله عليه و آله جنّى دارد كه اين كلام را برايش مى آورد و ني__ز او ش_اع__ر است. ف_رم_ود: ك_ه ق_رآن از تن_زي_ل شيط_ان ه__ا نيس__ت.

كلمه شيطان به معن__اى ش__ري__ر است و جمع آن شياطين مى آيد و در اين جا مراد از آن اش_رار جن هستند.

وجه اين كه در آيه مورد بحث فرموده: «سزاوار نيست كه قرآن را نازل كنند،» اين است كه ايشان خلق شريرى هستند و جز به شرّ و فساد، و جلوه دادن باطل در صورت حق، و از اين راه مردم را از راه خدا گمراه كردن همّى ندارند، و قرآن كريم كلام سراپا حق است و باطل بدان راه ندارد، پس طبيعت و جبلت آن ها مناسبت ندارد كه قرآن را به كسى نازل كنند.

معناى اين كه فرمود _ وَ م_ا يَسْتَطيع_ُونَ، اين است كه نمى توانند قرآن نازل كنند چون قرآن كلامى است آسمانى، كه ملائكه آن را از ربّ العزّه مى گيرند و به امر او، و در حفظ و حراست او ن_ازلش مى كنند.

معناى اين كه فرمود: «اِنَّهُ_مْ عَ_نِ السَّمْ_عِ لَمَعْ_زُول_ُونَ،» اين است كه شيطان ها از شنيدن اخبار آسمانى، و اطلاع از آن چه در ملأ اعلى مى گذرد، معزول و دورند، براى اين كه با شهاب هاى ث_اقب از ن_زديكى به آسمان، و به گوش نشستن، رانده مى شوند.(2)

مقابله پيامبران الهى با شيطان

آيا شيطان در انبياء تصرّف مى كند؟


1- المي_________زان، ج 24، ص 265
2- ال_مي____________زان، ج 30، ص 222

ص:322

«فَن_ادَتْ_هُ الْمَ_لائِكَ_ةُ...ق_الَ رَبِّ اجْعَ_لْ ل_ى ايَ_ةً... !» (39 تا 41 / آل عم_ران)

شيطان گرچه مى تواند انبياء عليه السلام را در ناحيه جسم، و يا در ناحيه تخريب و از بين ب__ردن نت__اي_ج تبليغاتشان مسّ نمايد، و رواج دين و استقبال مردم را به آن از بين ب_رد لك__ن ت_وان_ائى ب__ه تعرّض و مسّ نمودن انبياء در ناحيه نفوس شريفشان قطعا ندارد، زي__را عصمت آنان مانع چنان تصرّفى است و شيطان در ناحيه جان انبياء نمى تواند دخالت و مداخله نمايد.

آيات:

« وَ اذْكُرْ عَبْدَنا اَيُّوبَ اِذْ ن_ادى رَبَّ_هُ اَنّ_ى مَسَّنِىَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَعَذابٍ _ از بنده ما ايّوب ياد كن، هنگامى كه به درگاه خدا عرض كرد: پروردگارا شيطان مرا سخت رنج و ع__ذاب رس_اني__ده اس__ت!» (41 / ص)

و « وَ ما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِىٍّ اِلاّ اِذا تَمَنّ_ى اَلْقَ__ى الشَّيْط__انُ ف_ى اُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللّهُ ما يُلْقِى الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللّهُ اياتِهِ _ پيش از تو هيچ رسول و پي_امب_رى نف_رست_ادي_م مگر آن كه چون آياتى براى هدايت خلق تلاوت كرد شيط__ان در آن آي_ات اله_ى القاى دسيسه نمود، آن گاه خدا آن چه شيطان القاء كرده مح_و و ن__اب__ود مى سازد و آيات خود را تحكيم و استوار مى گرداند!»

(52 / حج)

و «فَاِنّى نَسيتُ الْحُ__وتَ وَ ما اَنْسانيهُ اِلاَّ الشَّيْطانُ _ (يوشع گفت:) من آن جا

ص:323

ماهى را ف__رام_وش ك_ردم و شيط_ان از ي__ادم برد.» (63 / كهف)

شاهد روشنى بر اين معناست.

انبياء به واسطه «عصمت» نبايد در شن__اخت ك__لام مل__ك از وسوسه شيطان اشتباه كنند. البته شناختن آنان كلام ملك را از وسوسه شيطان، به واسطه شناساندن خداست، نه آن كه خود در آن استقلالى داشته باشند.(1)

چگونگى مشاهده و شناخت شيطان به وسيله انبياء

« فَن__ادَتْ__هُ الْمَ__لائِكَ__ةُ...ق_الَ رَبِّ اجْعَ_لْ ل_ى ايَةً... !» (39 تا 41 / آل عمران)

انبياى الهى و كسانى كه مانند آنان از مقرّبين الهى محسوب اند بعضا ممكن است ملك و شيطان را مشاهده كنند و آن ها را هم در عين مشاهده بشناسند، چنان كه خ__داى متع__ال از آدم و اب_راهي_م و ل_وط عليه السلام همي_ن معن_ى را حك_ايت ف_رم_وده اس_ت.

روشن است كه پيامبران الهى در آن موقع احتياج به مميّز ندارند، زيرا در عين ديدن ملك يا شيطان و شناختن آن ها راه شك و اشتباهى در حقّشان معنى ندارد. امّا در غير صورت مشاهده ملك و شيطان _ مانند ساير مؤمنين _ احتياج و نياز به مميّز است كه ب_الاخ_ره ب_ه «وح_ى» منته_ى مى ش_ود.(2)

چگونه شيطان در مقابل پيامبران اقدام مى كند؟

«وَ م_ا اَرْسَلْن_ا مِ_نْ قَبْلِ__كَ مِ_نْ رَسُ_ولٍ وَ لا نَبِىٍّ اِلاّ اِذا تَمَنّى اَلْقَى الشَّيْطانُ ف____ى اُمْنِيَّتِ___هِ...!»

(52 / ح__ج)

كلمه «تَمَنّى» به معناى اين است كه آدمى آن چه را آرزو دارد و دوستش مى دارد موجود و محقق فرض كند، حال چه اين كه ممكن هم باشد يا نباشد، مثل اين كه يك مرد فقير آرزو مى كند توانگر شود يا هر انسانى آرزو مى كند دو بال داشته باشد و با آن ها پرواز كند، آن صورت خيالى كه تصوّرش را مى كند، و از تصوّر آن لذت مى برد، آن را «امنيه: آرزو» مى گويند.

معناى آيه اين مى شود كه ما هيچ پيغمبر و رسولى را قبل از تو نفرستاديم مگر اين كه هر وقت آرزوئى كرد، و رسيدن به محبوبى را كه با پيشرفت دينش بود، و يا جور شدن اسباب پيشرفت آن بود، و با ايمان آوردن مردم به آن بود، فرض مى نمود، شيطان


1- الميزان، ج 5، ص 321
2- الميزان، ج 5، ص 327

ص:324

در امنيه او القاء مى كرد، و در آرزويش دست مى انداخت، به اين ط ور كه مردم را نسبت به دين او وسوسه مى كرد، و ستم كاران را عليه او و دين او تحريك مى نمود، و مفسدين را اغواء مى كرد، و بدين وسيله آرزوى او را فاسد، و سعى او را بى نتيجه مى ساخت ، ولى سر انجام خداوند آن دخل و تصرّفات شيطانى را نسخ و زايل نموده و آيات خودش را به كرسى مى نشاند و كوشش پيغمبرش و يا رسولش را به نتيجه مى رسانيد، و حق را اظه__ار مى نم__ود، و خ__دا دان__ا ف_رزانه است.

معناى ديگر آيه در صورتى كه «تمنّى» را به معنى قرائت و تلاوت بگيريم چنين مى شود: ما قبل از تو هيچ پيغمبرى نفرستاديم، مگر آن كه وقتى چيزى از آيات خداى را مى خواند، شيطان شبهه هائى گمراه كننده به دل هاى مردم مى افكند و ايشان را وسوسه مى كرد تا با آن آيات مجادله نموده، ايمان مؤمنين را فاسد سازد، ولى خداوند، آن چه از شبهات را كه شيطان به كار مى برد باطل مى كرد و پيغمبرش را موفق به رد آن ها مى فرمود و يا آيه اى نازل مى كرد تا آن را ردّ كند.(1)

موارد استناد ناراحتى هاى طبيعى انبياء و معصومين به شيطان

«وَ اذْكُ_رْ عَبْ_دَن_ا اَيُّ_وبَ اِذْ ن_ادى رَبَّ_هُ اَنّى مَسَّنِىَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ!» (41 / ص)

ظاهرا مراد از «مسّ شيطان به نصب و عذاب،» اين است كه مى خ__واه_د نصب و عذاب را به نحوى از سببي_ت و ت_أثي_ر به شيط_ان نسبت دهد، و خ__لاص_ه بگ__وي_د ك__ه شيطان در اين گرفتارى هاى من مؤثر و دخيل بوده است.

در اين جا اين اشكال پيش مى آيد كه يكى از گرفتارى هاى ايّوب مرض او بود، و مرض علل و اسباب عادى و طبيعى دارد، چگونه آن جناب مرض خود را هم به شيطان نسبت داده؟ جواب اين اشكال آن است كه اين دو سبب يعنى شيطان و عوامل طبيعى، دو سبب در عرض هم نيستند، تا در يك مسبب جمع نشوند، و نشود مرض را به هر دو نسبت داد، بلكه دو سبب طولى اند. اين اشكال نيز پيش مى آيد كه اگر هم چنين استنادى ممكن باشد ولى صرف امكان دليل بر وقوع آن نمى شود از كجا كه شيطان چنين تأثيرى در انسان ها داشته باشد كه هر كس را خواست بيمار كند؟ در پاسخ مى توان گفت نه تنها دليلى بر اقناع آن نداريم بلكه آيه شريفه: «أِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الاَنْصابُ وَ الاَزْلمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطنِ!» (90 / مائده) دليل بر وقوع آن است. براى اين كه در اين آيه شراب و قمار و بت ها و ازلام را به شيطان نسبت داده و آن را عمل شيطان خوانده، و نيز از حضرت موسى عليه السلام حكايت كرده كه بعد از كشتن آن مرد قبطى


1- الميزان، ج 28، ص 273

ص:325

گفت: «هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ... _ اين يكى از عمل هاى شيطان بود، كه او دشمنى است گمراه كننده آشكارا.» (15 / قصص)

ممكن است احتمال دهيم كه مراد از نسبت دادن نصب و عذاب را به شيطان، اين باشد كه شيطان با وسوسه خود مردم را فريب داد، و به مردم گفت از اين مرد دورى كنيد، و نزديكش مشويد، چون اگر او پيغمبر بود اين قدر بلاها از همه طرف احاطه اش نمى كرد، و كارش بدين جا كه مى بينيد نمى كشيد، و عاقبتش بدين جا كه همه زبان به شماتت و استهزاء او بگشايند نمى انجاميد.

آن چه در قرآن كريم از خصايص انبياء و معصومين شمرده شده، همانا عصمت است، كه به خاطر داشتن آن از تأثير شيطان در نفوسشان ايمن هستند، و شيطان نمى تواند در دل هاى آنان وسوسه كند، و امّا تأثيرش در بدن هاى انبياء، و با اموال و اولاد و ساير متعلقات ايشان، به اين كه از اين راه سر به سر انبياء گذاشته، وسيله ناراحتى آنان را فراهم سازد، هيچ دليلى بر امتناع آن در دست نيست، تنها دليلى كه هست همان طور كه گفتيم دلالت مى كند بر عصمت آنان از اضلال شيطان، و امّا غير اضلال نه تنها دليلى بر اقناعش نيست، بلكه دليل بر امكان وقوع آن هست، و آن آيه شريفه: «فَاِنّى نَسيتُ الْحُوتَ وَ ما اَنْسانيهُ اِلاَّ الشَّيْطانُ اَنْ اَذْكُرَهُ،» (63 / كهف) است كه راجع به داستان مسافرت موسى با هم سفرش يوشع عليه السلام مى باشد، و يوشع به موسى گف__ت: «اگ__ر م__اه_ى را فراموش كردم اين فراموشى كار شيطان بود، او بود كه نگذاشت من به ي_اد م_اه__ى بيفتم.»

پس از اين آيه بر مى آيد كه شيطان اين گونه دخل و تصرف ها را در دل هاى معصومين دارد، و اگر ايراد شود كه لازمه جواز و امكان مداخله شيطان در دل هاى انبياء اين است كه در دل هاى پيروان انبياء نيز دخل و تصرّف بكند در پاسخ مى گوييم ممكن است شيطان چنين تصرّف هايى در دل هاى معصومين بكند بلكه معتقديم كه هر جا چنين تصرّف هايى بكند به اذن خدا مى كند، به اين معنا جلوگيرش نمى شود، چون مداخله شيطان را مطابق مصلحت مى بيند، مثلاً مى خواهد پايه صبر و حوصله بنده اش معين شود، و لازمه اين حرف اين نيست كه شيطان هر جا و هر چه دلش بخواهد مى كند و ه_ر ب_لائى ك_ه خ_واست بر س_ر بن_دگ_ان خ__دا بي_اورد. و اين خ_ود روشن است.(1)

موارد عدم مصونيت انبياء از تصرّفات شيطان


1- الميزان، ج 34، ص 11

ص:326

«...وَ م____ا اَنْس____اني_____هُ اِلاَّ الشَّيْط____انُ اَنْ اَذْكُ____رَهُ!» (63 / كه____ف)

اگر در آيه بالا فراموشى را به شيطان و تصرّفات او نسبت داده اشكالى ندارد، و با عصمت انبياء از تصرّف شيطان منافات ندارد، زيرا انبياء از آن چه برگشتش به نافرمانى خدا باشد (از آن جمله سهل انگارى در اطاعت خدا،) معصومند، نه مطلق ايذاء و آزار شيطان حتى آن هايى كه مربوط به معصيت نيست، زيرا در نفى اين گونه تص__رّف__ات دليل__ى در دست نيس__ت، بلك__ه ق__رآن كريم اين گونه تصرّفات را براى شيطان در انبياء اثبات نموده است. آن جا كه مى ف__رم_ايد: « ايّوب، بنده ما را به ياد آر كه پروردگار خ_ود را ن_دا كرد كه شيطان مرا به شكنجه و عذاب مبتلا كرد.» (41 / ص)(1)

بررسى روايات مربوط به گفتگوى ابليس با پيامبران اله_ى

«...وَ ما اَنْسانيهُ اِلاَّ الشَّيْطانُ اَنْ اَذْكُرَهُ!» (63/كهف)

«ابليس از زمان آدم تا زمان مسيح عليه السلام به سراغ انبياء عليه السلام مى آمد و با آنان به گفتگو مى پرداخت و از ايشان پرسش مى نمود، و با هيچ كدام به قدر حضرت يحيى مأنوس نبود. روزى يحيى بن زكريّا به وى گفت اى ابامره مرا به تو حاجتى است. گفت تو بزرگ تر از آنى كه از من چيزى بخواهى و تو را ردّ كنم. مطمئن باش كه هر چه بخواهى دست ردّ به سينه ات نمى زنم. يحيى گفت دلم مى خواهد دام هائى را كه با آن بنى بشر را صيد مى كنى به من نشان دهى. گفت: با كمال افتخار اطاعت مى كنم، و فردا آن ها را به نظرت مى رسانم... !» (اين بود قسمتى از روايات مورد نظر.)

در روايات ديگرى مجالس و گفتگوها و محاورات ديگرى براى ابليس نقل شده كه با آدم و نوح و موسى و عيسى و رسول خدا صلى الله عليه و آله داشته است. روايات بسيار زيادى نيز هست كه انحاء تسويلات و انواع خدعه هاى او را در انواع گناهان بيان مى كند. همه اين روايات شاهد بر اين هستند كه تسويلات شيطان از قبيل تشكلاتى است كه موجودات مثالى دارند، همان طور كه حوادث اين عالم در عالم رؤيا به شكل مناسب خود مجسم مى شود. شيطان نيز در هر گناهى به شكلى در مى آيد كه مناسب با نوع آن گناه است.

اگر در اين روايات دقّت كنيم خواهيم ديد خصوصياتى هم كه در رواياتى مانند


1- الميزان، ج 26، ص 223

ص:327

گفتگوى حضرت يحيى ذكر شده نسبت هاى مختلفى است كه ابليس با اشياء داشته و مردم را به وسوسه هايى دعوت مى كند كه مناسب با آن است. و بنابراين مى توان گفت تمامى تسويلاتى كه در اين دو دسته روايات از شيطان ذكر شده همه از تجسّم هاى مثالى است نه تجسّم مادّى.(1)

رجم و لعن شيطان

مفهوم رجم و لعن شيطان


1- ال_مي_____زان ج: 15 ص 89

ص:328

«ق_الَ فَاخْ_رُجْ مِنْه_ا فَ_اِنَّ_كَ رَجيمٌ. وَ اِنَّ عَلَيْ_كَ لَعْنَتى اِل_ى يَوْمِ الدّينِ!» (77و78/ص)

_ «پ__روردگ__ارت گف__ت: پ__س بي__رون ش__و، ك__ه ت__و از رانده شدگانى! و بر تو است لعن__ت ت__ا روز ج___زا.»

كلمه «رجم» به معنى طرد است و «رجيم» يعنى رجم شده و مطرود. اين كلمه استعمالش در رجم با سنگ و ريگ شايع شده است. كلمه «لعن» به معناى طرد و دور از رحمت است. رجم باعث شد ابليس از ميان ملائكه و از آسمان يا از مقام و منزلت الهى يا از مقام قرب كه مستواى رحمت خاص الهى است رانده شود. بنابر اين منطبق بر ابعاد، و دور كردن كردن از رحمت مى شود كه هم_ان لعن است.

خداوند لعنت بر ابليس را در جاى ديگر به خود نسبت داد و فرمود: « وَ اِنَّ عَلَيْ_كَ لَعْنَت_ى اِلى يَ_وْمِ الدّي_نِ _ و اين كه بر تو باد لعنت من تا روز جزا !» (78 / ص) و در هر دو آي__ه آن را مقيّ__د ب___ه «يَ__وْمِ ال__دّي_نِ» ك__رده اس__ت.

و امّا اين كه در اين آيه مطلق لعنت را بر او قرار داده و فرموده: «عَلَيْ_كَ الْلَعْنَ_ةَ» (35/حجر) براى اين بوده كه لعن آن جا مى رود كه معصيتى باشد، و چون هيچ معصيتى از هيچ كس سر نمى زند مگر آن كه دست اغواء و وسوسه شيطان در آن دخالت دارد، پس در حقيقت ريشه فسادى است كه برگشت هر معصيتى به اوست. در نتيجه هم_ه لعن__ت ها و وب__ال ها حتى همان مقدارى كه به خود گنهكاران متوجّه مى شود، متوجّه او نيز مى گردد.

ص:329

اصولاً ابليس كه خدا عذابش را زياد كند اوّلين كسى بود كه معصيت را در بشر فتح باب كرد و خداى را در فرمانش معصيت نمود. پس به اين اعتبار هم وبال و لعنت و گناه هر گن_اهكارى به او برمى گردد.

امّا اي__ن ك__ه خ__داى تع__الى لعنت خود را به او اختصاص داد جهتش اين است كه دور ك__ردن از رحم__ت، وقت__ى اث__ر خود را مى بخشد كه از ناحيه خداى تعالى باشد چ__ون كس__ى م__ال_ك رحمت او نيس__ت ت__ا ب__ده_د ي__ا دري__غ دارد مگ__ر ب__ه اذن او.

لعن غير خدا نيز در حقيقت درخواست از خداست كه او طرف را از رحمت خود دور فرمايد. و خود دور كردن از رحمت كه نتيجه دعاست كار خدا و صنع او و قايم به اوست.(1)

مفهوم رجم و لعن شيطان و امتداد زمانى آن

«ق__الَ فَ_اخْ_رُجْ مِنْه_ا فَ_اِنَّ_كَ رَجي__مٌ وَ اِنَّ عَلَيْ__كَ لَعْنَت_ى اِل_ى يَوْمِ الدّي_نِ!» (77 و 78 / ص)

كلمه «رَجيمٌ» به معناى طرد شده است و كلمه «يَ_وْمِ الدّي_نِ» به معناى روز جزاست.

در اين آيه فرموده: «وَ اِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتى،» و در سوره حجر فرموده : «وَ اِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ،» (35 / حجر) ف_رق_ى بي_ن دو تعبي_ر نيس_ت ب_راى اي_ن ك_ه در اوّل_ى ف_رم_وده: «بر تو باد لعنت من،» و در دوّمى فرموده: «بر تو باد همان لعنت!» يا اين كه در اوّل__ى ف_رم_وده: «ب_ر ت_و ب_اد لعن_ت م_ن،» و در دوّم_ى ف_رم_وده: «ب_ر ت_و ب_اد هم_ه لعنت ها!»

معل_وم است ك_ه لعن_ت غي_ر خ_دا چ_ه مل_ك و چ_ه ان_س، معن_ايش دورى از رحمت خداست، اگر اين لعنت بدون اذن خدا باشد كه هيچ اثرى ندارد،و اگر به اذن خدا باشد نتيج_ه اش دورى ابليس از رحم_ت خ_دا مى ش_ود، و اين همان لعنت خود خدا خواهد بود.

معن_اى اي_ن آي__ه چنين اس_ت:

«گفت: پس بي__رون ش__و از بهش__ت چون كه تو رانده شده اى. و بدان كه لعنت من تا قي__امت ش_ام_ل ح_ال ت_وس_ت.»(2)

ادامه لعن شيطان تا چه زمانى است؟


1- ال_مي_________زان، ج 34، ص 41
2- ال_مي____________زان، ج 34، ص 41

ص:330

«وَ اِنَّ عَلَيْ__كَ اللَّعْنَ___ةَ اِل_ى يَ__وْمِ ال__دّي__نِ!» (35 / حج__ر)

اين كه لعنت را در آيه فوق مقيد به «يَوْمِ الدّينِ» نمود براى اين بود كه لعنت عنوان و نشانى گناه و وبال است، كه از ناحيه معصيت عايد نفس مى گردد و نفس را نشان دار مى كند، و چون دنيا جاى عمل است، نه جزاء، و آخرت محل جزاست نه عمل، پس معصيت محدود به «يوم جزا» خواهد بود. دنيا جاى نوشتن اعمال و ضبط آن هاست و روز قيامت جاى حساب و جزاست.

امّا اي__ن ك__ه بعض__ى گفت__ه ان__د: تقيي__د لعن__ت به روز جزا دليل بر اين است كه مدت لعنت تا آن روز است و آن روز خ__داون__د لعن__ت را از او بر مى دارد، سخنى است كه آيات عذاب همه آن را دفع مى كند، چون روز قيامت روز عذاب است، و همه پاداش ها و كيف_رها آن ج__ا ش__روع مى ش_ود.

مؤيد اين معنا تعبير آيه مورد بحث از قيامت به «يَوْمِ الدّينِ» است كه اشعار دارد بر اين كه شيطان تا آن روز ملعون است، و آن روز مجزى به لعن است يعنى عذاب لعنت هاى تا آن روز را مى چشد.(1)

پايان مهلت شيطان

پايان مهلت شيطان و ادامه حيات جامعه صالح انسانى


1- ال_مي____________زان، ج 23، ص 230

ص:331

«ق__الَ فَ_اِنَّ_كَ مِنَ الْمُنْظَ_رينَ اِلى يَ_وْمِ الْوَقْ_تِ الْمَعْلُومِ!» (37 و 38 / حجر)

ابليس براى بار دوّم گفت: «همه آنان را اغوا مى كنم!» و اين خود شاهد است بر اين كه او مى دانست__ه كه ت_ا آخ_ري_ن ف_ردى كه از بش__ر زن__ده است و او دسترسى به اغوايش دارد زنده مى ماند پس معلوم مى شود كه او از جمله: «تا روز وقت معلوم!» فهميده كه مقصود آخرين روز عمر بشر، و زندگى اش در زمين، و آخرين فرصتى است ك__ه او مى ت__واند به ك__ار اغواى خود ادامه دهد.

ولى دليل عقلى و نقلى قائم است بر اين كه بشر به سوى سعادت سير مى نمايد و اين نوع به زودى به كمال سعادت خود مى رسد و مجتمع انسانى از گناه و شر رهائى يافته و به خير و صلاح خالص نايل مى شود، به طورى كه در روى زمين جز خدا كسى پرستش نمى شود و بساط كفر و فسوق بر چيده مى گردد، و عيش صافى گشته و م__رض هاى درون_ى و وس__اوس قلبى از ميان مى رود.

اين معنا از آيه زير نيز به خوبى به چشم مى خورد:

« فساد در زمين و دريا به خاطر اعمال مردم پديدار گشت تا كيفر بعض آن چه به ايشان بچشانيم شايد برگردند!» (41 / روم)

و ني______ز آي____ه مشه______ور:

« وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ اَنَّ الاَرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ _ ما در زب__ور بعد

ص:332

از ذك__ر نوشتيم كه زمي__ن را بندگان صالح من به ارث مى برند!» (105 / انبياء)

روز وقت معلوم، كه سرآمد مهلت ابليس است، روز اصلاح آسمانى بشر است. كه ريشه فساد به كلّى كنده مى شود و جز خدا كسى پرستش نمى گردد، نه روز مرگ عمومى بشر با نفخه اوّل !(1)

انته__اى مهل_ت شيط___ان

«ق__الَ رَبِّ فَ_اَنْظِ_رْن_ى اِلى يَ_وْمِ يُبْعَثُ_ونَ ق_الَ فَ_اِنَّ__كَ مِ_نَ الْمُنْظَ__ري__نَ اِل_ى يَ_وْمِ الْوَقْ_تِ الْمَعْلُومِ!»

(79 تا 81 / ص)

از ظاهر اين كه انتهاى مهلت را روز مبعوث شدن انسان ها معين كرد، و خداى تعالى انتهاى آن را تا روز وقت معلوم، مقرّر داشت، بر مى آيد كه اجابت خواسته ابليس با خواسته اش اختلاف دارد. و عين خواسته اش اجابت نشده، پس لاجرم معلوم مى شود آن روز وقت معلوم، آخرين روزى است كه بشر به تسويلات ابليس نافرمانى خدا مى كند، و آن قبل از روز قيامت و بعث است.

و ظ__اه_را مراد از روز، روز معمولى نيست بلكه مراد ظرف است و در نتيجه اض__اف_ه شدن كلم__ه «يَوْمِ» به كلم__ه «وقت»، اض__افه ت__أكي__دى است چون خود «يَ_وْمِ» هم به معن_اى وقت و ظرف است.(2)

اتمام مهلت فريب شيطان با مرگ انسان و شروع برزخ

«ق_الَ اَنْظِرْنى آ اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ قالَ اِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ!» (14 و 15 / اعراف)

_ «گفت مرا تا روزى كه برانگيخته مى شوند مهلت ده!»

_ «گفت مهل_ت خ_واهى يافت!»

ابليس از خداى تعالى مهلت مى خواهد و خداوند هم به وى مهلت مى دهد. در جاى ديگ__ر ق__رآن ني__ز اين معن__ى را ذك_ر كرده و فرموده: «گفت: پروردگارا پس تا روزى ك__ه خ__لاي_ق مبع__وث مى شوند مهلتم ده، خ__داى تع__الى فرمود: تو از مهلت داده شدگان شدى تا روز معين و وق_ت معلوم!»

از آيه فوق بر مى آيد كه ابليس به طور مطلق از خدا مهلت خواسته، ولكن


1- المي_____زان، ج 23، ص 234
2- الميزان، ج 34، ص 42

ص:333

خداوند او را تا زمانى معين مهلت داده است.

اين كه در آيه اوّلى فرمود: « تو از مهلت داده شدگانى،» در حقيقت مهلت وى را به طور اجم__ال ذك__ر كرده، و نيز از آن بر مى آيد كه غير از ابليس مهل__ت داده ش__دگ__ان ديگرى نيز هستند.

و از اين كه ابليس از خدا خواست تا روز قيامت مهلتش دهد استفاده مى شود كه وى در اين صدد بوده كه جنس بشر را هم در دنيا و هم در عالم برزخ گمراه كند، ولكن خداوند دعايش را به اجابت نرسانيد، و شايد خداوند خواسته باشد كه او را تنها در زندگى دنيا بر بندگانش مسلّط كند، و ديگر در عالم برزخ قدرت بر اغواى آنان نداشته ب__اش__د، هر چن__د به مص__داق آي__ه زي__ر رف_اقت و ه_م نشينى با آنان را داشته باشد:

« و هر كس از ياد خداوند مهربان اعراض كند شيطانى را به او مى گماريم تا هم نشين وى باشد، شي__اطي__ن مردم را از راه حق جلوگيرى مى نمايد و مردم در عين حال خيال مى كنند كه راه حق همين است كه آنان مى روند تا آن كه نزد ما آيد، آن وقت است كه هر كدام به شيطان خود مى گويد: اى كاش ميان من و تو فاصله بين شرق و غرب مى بود، و من با تو آشنا نمى شدم ك_ه تو بد ق__رين_ى هست__ى...!» (36 تا 38 / زخرف)

و هم چني__ن آي__ه:

«اُحْشُ__روُا الَّ__ذينَ ظَلَمُ__وا وَ اَزْواجَهُ__مْ _ كس__انى را ك__ه ستم كردند با قرين هايشان ي__ك ج__ا محش____ور كني_د!» (22 / ص__اف__ات)(1)

روز «وقت معلوم» و پايان مهلت شيطان چه زمانى است؟

«ق__الَ فَ_اِنَّ_كَ مِ_نَ الْمُنْظَ_رينَ اِل_ى يَ_وْمِ الْ_وَقْتِ الْمَعْلُومِ!» (37 و 38 / حجر)

_ «پ__روردگ__ارت گف__ت: ت__و از مهل__ت داده ش__دگ__ان_ى، ت__ا روز وق__ت معل__وم!»

شيطان كه از كلام خدا كه فرمود: « بر تو باد لعنت تا روز جزا،» (35 / حجر) فهميده بود كه او با نوع بشر تا روز قيامت رابطه اى دارد. آن اين است كه فساد اعمال بشر و شقاوتشان ناشى از سجده نكردن وى و مربوط به وى است، و به همين جهت درخواست كرد كه «پس مرا تا روزى كه مبعوث مى شوند مهلت بده!» (36 / حجر) و نگفت: «مرا تا روزى كه آدم مى ميرد و يا تا زنده است مهلت بده،» بلكه عمر آدم و ذريّه اش همگى را در نظ_ر گ_رف_ت، و درخ_واست ك_رد ت__ا روزى ك_ه مبع_وث مى ش_وند مهلتش_ان دهد.


1- الميزان، ج 15، ص 38

ص:334

معناى كلامش اين مى شود: حالا كه مرا تا قيامت لعنت كردى، تا قيامت هم عمر بده، و وقتى درخواستش مستجاب شد آن چه كه در دل پنهان كرده بود اظهار داشت و گفت: «هر آينه همگى آنان را اغوا مى كنم!» (39 / حجر)

آي__ه م__ورد بح__ث «قالَ فَاِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَ_رينَ اِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ!» جواب خ__داى تعالى به ابلي__س است و در آن اجابت قسمتى از خواسته او و هم ردّ قسمت ديگر آن است. اج__ابت است نسب__ت به اص__ل عم__ر دادن، و ردّ است نسبت به قيدى كه او به كلام خود زد و آن اين كه اي__ن مهل__ت تا قيامت باشد. و لذا خ__داون__د فرمود مهل__ت مى ده__م امّ__ا ت_ا روزى معل_وم، نه ت__ا قي__امت.

با در نظر گرفتن سياق دو آيه مورد بحث، بسيار روشن به نظر مى رسد كه يوم «وقت معلوم» غير يوم «يُبْعَثُونَ» است و معلوم مى شود خداى تعالى دريغ ورزيده از اين كه او را تا قيامت مهلت دهد، و تا روز ديگرى مهلت داده كه قبل از روز قيامت است.

ح__ال مى پ__ردازي__م ب__ه اي__ن كه «وقت معلوم» ب__ه چ__ه معن__اس__ت، و ب__راى چ_ه كسى معلوم است؟

در قرآن كريم موارد متعدّدى است كه چيزى را موقت به وقت معلوم، و يا مقدّر به قدر معلوم مى كند، مانند: «وَ ما نُنَزِّلُهُ اِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ _ نازل نمى كنيم مگر به مقدار معلوم،» و «اُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ _ براى آنان است رزقى معلوم.» (41 / صافات) مقصود از آن، وقت و قدر و رزقى است كه ن_زد خ_دا معل_وم است، و امّا اي_ن كه در آي_ه ب__الا وقت نام ب__رده ب___راى ابلي_س ه_م معل__وم اس__ت ي_ا ن_ه، از لف_ظ آي__ه فهمي_ده نم_ى ش_ود.(1)

حشر شيطان در قيامت

اثبات حشر براى گروه جن و شياطين و پيروان آن ها


1- الميزان، ج 23، ص 233

ص:335

«وَ يَ_وْمَ يَحْشُرُهُ_مْ جَميع_ا يا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَ_دِ اسْتَكْثَ_رْتُ_مْ مِنَ الاِنْ_سِ... !» (128 / انعام)

_ « روزى كه همگى را محشور كند (و گويد) اى گروه جنيّان از آدميان كه پيرو شما بودند بسيار يافتيد!»

اين كه در آيه فوق مى فرمايد: شما اى گروه جن زياد از انسان ها آورديد، معنايش اين نيست كه افراد زيادى را آورده ايد براى اين كه آورنده انسان ها در دنيا و مبعوث كننده آنان در قيامت خود خداى تعالى است، بلكه معنايش اين است كه شما اى گ__روه شي_اطي_ن زي_اد در انس_ان ها اث_ر س_وء گ_ذاشتيد و خيلى از آنان را اغوا كرديد.

آي__ه ش__ريف__ه ظه__ور دارد در اي__ن ك__ه م__راد از ج__ن شي__اطين جنّى است كه در سين_ه ها وس__وس__ه مى كنن__د.(1)

جهنّم، جايگاه ابليس و نسل او و پيروان او

«ق_الَ فَالْحَ_قُّ وَ الْحَ_قَّ اَقُ_ولُ. لاَمْلاَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ اَجْمَعينَ!» (84 و 85 / ص)

اين آيه پاسخى است از خداى سبحان به ابليس، كه مشتمل است بر قضائى كه خدا علي__ه ابلي__س و پي__روان_ش ران_ده، ك_ه ب_ه زودى هم__ه را داخ_ل آت_ش خ_واه_د ك_رد.

تقدير آيه چنين است _ حق، كه بدان سوگند مى خورم، اين است كه من جهنّم


1- الميزان، ج 14، ص 223

ص:336

را از تو و از ه_ر ف__رد از ايش_ان كه تو را پيروى كند پُر خواهم كرد.

در جمله فوق «وَ الْحَ_قَّ اَقُ_ولُ» جمله اى است معترضه و مى فهماند كه اين قضاى حتم__ى اس__ت. و ني__ز پن__دار ابلي__س را ردّ كن__د ك_ه پن_داشته بود «من از او بهترم،» (76 / ص) چون از اين پندار بر مى آيد كه او امر خدا را كه ف__رم__وده بود براى آدم سجده كن غير حق مى پنداشته، و اين جمله آن را ردّ مى كند.

جمله آخر آيه متن آن قضائى است كه خدا رانده، و گويا مراد از كلمه «مِنْكَ» جنس شيط__ان ها ب_اش_د، و در نتيجه هم شامل ابليس مى شود و هم ذريّه و قبيله او، كه از اويند. و كلم__ه «مِنْهُمْ» دوّمى به «مَّنْ تَبِعَكَ» مربوط است و معناى آن اين است كه _ از ذري__ه آدم هر ك_س پي_روى تو كند او نيز جهنّمى است.(1)

وضع ابليس و غاوون در جهنّم

«فَكُبْكِبُ_وا فيه_ا هُمْ وَالْغ_اوُنَ وَ جُنُ_ودُ اِبْليسَ اَجْمَعُونَ!» (94 و 95 / شعراء)

بت پ_رست_ان و بت ه_اى ايش_ان، يك_ى از س_ه ط_ائف_ه اى هستن_د كه آيه شريفه درباره آنان فرموده كه ب__ه رو در جهنّ_م مى افتن__د، ط_ايف_ه دوّم آنان «غاوون» هستند. طايفه سوّم جنود ابليسند كه همان قرباى شيطان باشند، كه قرآن كريم درباره شان مى ف_رم_اي_د: هي__چ وق__ت از اهل غ_واي_ت ج_دا نم_ى ش_وند ت_ا داخ_ل دوزخش_ان كنند.

_ «كسى كه از ياد رحمان شب كور شود ما برايش شيطانى بر مى انگيزيم كه قرين وى ب__اش_د... ام_روز س_ودى به شما نمى ده_د چون ست_م كرديد و امروز همه در عذاب شريكيد!» (36 تا 39 / زخرف)

_ «در آن ج__ا با يكديگر مخاصمه كنند و گويند: قسم به خدا كه در ضلالتى آشكار بوديم، ك_ه شما را با پ_روردگ_ار جه_اني__ان ب__راب__ر مى گ__رفتيم. و جز تبهك_اران ما را گمراه نكردند!» (96 تا 99 / شعراء)

ظاهرا گويندگان اين سخن همان غاوون هستند، و منظور از اختصام به طورى كه از چند جاى قرآن بر مى آيد جدالى است كه ميان خود آنان و شيطان ها واقع مى ش_ود.(2)

بيزارى جستن شيطان از پيروان خود در قيامت


1- الميزان، ج 34، ص 42
2- ال_ميزان، ج 30، ص 157

ص:337

«م____ا اَنَ_____ا بِمُصْ___رِخِكُ___مْ وَ م__ا اَنْتُ_مْ بِمُصْ__رِخِ__ىَّ... !» (22 / ابراهيم)

_ «ام__روز من ف_ري_ادرس شم__ا نيست_م، و شم_ا ني_ز ف_ري_اد رس م_ن نيستي_د. من نمى ت_وان_م شم_ا را نجات دهم، شما هم نمى توانيد مرا نجات دهيد. نه من شف_اعت ك_ار شمايم، و ن_ه شم_ا شفي__ع منيد!»

_ « اِنّ_ى كَفَ_رْتُ بِم_ا اَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ!»

« من از اين كه شما در دنيا مرا شريك خداوند گرفتيد بيزارى مى جويم!» (22 / ابراهيم) م__راد از ش__ري_ك گرفتن، ش_ريك در پرستش نيست، بلك_ه ش__رك در اط__اعت است.

و اين بيزارى جستن شيطان از شرك پيروان خود، مخصوص به شيطان نيست، بلكه خداى تعالى آن را از هر متبوع ب_اطل_ى نسبت به ت__اب_ع خود حك__اي__ت نموده، كه در روز قيامت اظهار مى دارند كه شرك ورزيدن شما جز از ناحيه يك وهم سرابى نب__وده، و م_ا در اي_ن بي__ن تقصي__رى ن__داري_م!

_ «اِنَّ الظّلِمينَ لَهُمْ عَذابٌ اَليمٌ!» (22 / ابراهيم)

آن جمله تتمّه كلام ابليس است، كه عذاب اليم را براى آنان مسجّل مى كند، و مى گويد چون شما از ستمگران بوديد و ستم شما جز از ناحيه خودتان نبود، لذا عذاب دردناك حق شماست.

از ظاهر سياق بر مى آيد كه جمله: «من فرياد رس شما نيستم و شما فريادرس من نيستيد!» (22 / ابراهيم) كنايه است از اين كه ميانه من و تابعينم رابطه اى نبوده است.(1)

تخاصم انسان با شيطان قرين خود در پيشگاه خدا

«ق__الَ قَ_رينُ_هُ رَبَّنا ما اَطْغَيْتُ_هُ وَ لكِ_نْ ك_انَ ف_ى ضَ__لالٍ بَعي__دٍ!» (27 / ق)

معناى جمله اين است كه آن شيطانى كه يك عمر با او بود، و گمراهش مى كرد، گفت: اى پروردگار ما _ يعنى پروردگار من و اين انسان كه من قرينش بودم _ من او را مجبور به طغيان نكردم، لكن خودش آماده و مستعد بود كه دعوت هاى مرا بپذيرد. هر چه به او پيشنه__اد مى ك__ردم او به اختي__ار خود قبولش مى كرد، پس من مسئول


1- الميزان، ج 23، ص 74

ص:338

گناهان و طغي____ان او نيست_م!

_ «قالَ لا تَخْتَصِمُوا لَدَىَّ وَ قَ_دْ قَ_دَّمْ_تُ اِلَيْكُ_مْ بِ_الْوَعي_دِ!» (28 / ق)

گوينده اين پاسخ خداى تعالى است، و خطابش عمومى است. گويا روى سخن با عموم مشركين طاغى و قرينان ايشان است. خطابى است قهرا منحل به خطاب هاى ج_زئ__ى مى ش_ود، و ه_ر انس_انى را ب_ا ق_رين_ش ش__ام_ل م_ى گ__ردد.

معناى آيه اين است كه نزد من بگو مگو مكنيد كه هيچ سودى برايتان ندارد، چون من تهديد و وعيد خود را به همه مشركين و ستمكاران ابلاغ نمودم، و تهديدهاى نام برده از قبيل آيات زير است، كه به ابليس فرموده: برو كه هر كس از انسان ها تو را پي__روى كن___د، جهنّ__م ج__زاى ت___و و هم__ه آن__ان خ__واه__د ب___ود!

_ « م_ا يُبَ_دَّلُ الْقَ__وْلُ لَ__دَىَّ وَ م_ا اَنَ__ا بِظَ__لاّمٍ لِلْعَبي___دِ!» (29 / ق)

آن چه از سياق بر مى آيد اين است كه اين آيه مطلبى نو و جديد را بيان مى كند، مى فرمايد:

_ در درگاه من هيچ سخن دو تا نمى شود، و منظور از قول، مطلق قضاهاى حتمى است، كه خدا رانده و خداى تعالى چنين قضاء رانده كه هر كس باحال كفر بميرد داخل جهنّم شود، قهرا و به حسب مورد با آن وعيدى كه خدا ابليس و پيروانش را تهديد به آن كرده منطبق مى شود. چنان كه از ظاهر آيه سوره تحريم نيز همين معنا استفاده مى شود چون مى فرمايد:

_ «اى كسانى كه كفر ورزيديد، امروز ديگر عذر نياوريد، براى اين كه ما كه به شما كارى نك__ردي__م و اين ع__ذاب ك__ه مى بينيد برگش__ت اعم_ال خود شماست... !» (7 / تح__ري_م) « وَ م__ا اَنَ__ا بِظَ__لاّمٍ لِلْعَبي__دِ - من نسبت به بندگان خ__ود ستمك__ار نيست__م!» (29 / ق)(1)

حشر پيروان شياطين با قرين هاى شيطانى خود

«فَوَ رَبِّ_كَ لَنَحْشُرَنَّهُ__مْ وَ الشَّياطينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُ__مْ حَ__وْلَ جَهَنَّ__مَ جِثِيّا !» (68 /مريم)

معناى آيه اين است كه به پروردگارت سوگند، كه همه را روز قيامت با اولياى شان و قرين هاى شيطانى شان جمع مى كنيم، آن گاه پيرامون جهنّم براى چشيدن عذاب جمعشان مى كنيم، در حالى كه هم_ه از در ذلّ_ت به زان_و در آم__ده باشند، يا در حالى كه هم_ه دست_ه دست_ه انب__وه گشت__ه ب__اشن__د. م__راد از اي_ن ك_ه ف_رم_ود: «لَنَحْشُرَنَّهُ_مْ وَ الشَّياطينَ،» اي__ن اس__ت كه در بيرون قبر ايشان را با اولياى شان كه


1- المي_زان، ج 36، ص 242

ص:339

شيطان هايند جمع مى كنيم، چون به خ__اط_ر ايم__ان نداشتن از غاويان شدند: «به زودى غى را كه از خودشان است ملاقات مى كنند.» (59 / مريم)

و در ج____اى ديگ___ر بي___ان ك___رده ك___ه شيط___ان ه__ا اولي___اى غ__اوي__انن__د.

و يا ممكن است مراد قرين هاى ايشان باشد، يعنى ايشان را با قرين هايشان محشور مى كنيم، هم چنان كه فرمود: « وَ مَنْ يَعْ_شُ عَ_نْ ذِكْ_رِ ال_رَّحْم_نِ نُقَيِّضْ لَ_هُ شَيْط_انا فَهُوَ لَ__هُ قَ_ري_نٌ... !» (36 / زخرف)(1)

مواجهه شيطان با ظالمين در قيامت

« وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمّا قُضِىَ الاَمْرُ اِنَّ اللّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُّكُمْ فَ__اَخْلَفْتُكُ__مْ وَ م__ا ك__انَ ل__ى عَلَيْكُ_مْ مِ_نْ سُلْط__انٍ اِلاّ... !» (22 / اب_راهي_م)

_ «و همين كه كار خاتمه پذيرد شيطان گويد: خدا به شما وعده درست داد، و من نيز به شما وعده دادم و با شما تخلّف كردم، مرا بر شما تسلّطى نبود جز اين كه دعوتتان كردم و اجابتم كرديد، مرا ملامت نكنيد، خ_ودتان را ملامت كنيد !»

آيه فوق حكايت كلام شيطان است كه در روز قيامت به ظالمين مى گويد و كلام جامعى است از او، زيرا در اين عبارت كوتاه موقعيتى را كه با مردم داشت بيان كرده، و رابط__ه خ_ود و ايش_ان را در برابر اهل جمع، و خيلى پوست كنده و روشن بيان مى كند.

خداى تعالى هم وعده داده بود كه به زودى ايشان را به اختلافاتى كه مى كردند خبر مى دهد، و اين كه به زودى در روز قيامت حق هر چيزى از قبيل همان هايى كه در دنيا ح__ق را مى پ__وش_ان_دن_د ظ__اهر مى گرداند لذا ملائكه از شرك ايشان بيزارى مى جويند، و شيطان هاى انس__ى و جنّ_ى هم ايشان را طرد مى كنند، و بت ها و خدايان دروغين هم نسبت به شرك و كفر ايشان بيزارى و كفر مى ورزند. پيشوايان ضلالت هم جوابشان را نمى دهند. خود مجرمين هم به گمراهى خود اعتراف مى كنند. اين معانى همه در آي_ات بسيارى از ق_رآن ك_ري_م آم_ده است.

گوينده اين جمله: « خداوند به شما وعده داد وعده حق،» همان ابليس است، و مقصودش از اي_ن ح_رف اي_ن اس_ت ك_ه م_لامت گناهكاران و مشركين را از خود دور سازد. معنايش اين است كه خداوند به شما وعده اى داد كه اينك وقوع آن و مشاهد بودن حساب و جنّت و نار را مى بينيد. امروز آن وعده را محقّق ساخت. و من هم به شما


1- ال_مي_________زان، ج 27، ص 134

ص:340

وعده اى دادم ولى به آن وفا نكردم، چون خلاف آن چه را كه وعده داده بودم محقّق شد.

وعده اى كه داده شد منحصر در اجر اخروى نيست، بلكه وعده، هم دنيوى است، و هم اخروى، هم به افراد مشرك؛ چون زندگى دنيا و آخرت مطابق با همند، و در حقيقت زندگى دنيا الگوى زندگى آخرت است. و خداى تعالى اهل ايمان را به زندگى طيب و عيش سعيد وعده داده، و اهل شرك را كه از ياد او اعراض مى كنند به زندگى تنگ، و توأم با اندوه و عذاب درونى در دنيا وعده داده، و آن گاه هر دو فريق به يك زندگى ديگرى كه در آن حساب و كتاب و جنّت و نار است وعده داده است ؛ اين وعده اى است كه خداى تعالى به بشر داده است.(1)


1- ال_مي_________زان، ج 23، ص 69

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109